مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:کنگره بازخوانی ابعاد شخصیت امیرالمومنین امام علی علیه السلام ( 1398 : قم)

عنوان و نام پدیدآور:مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام/ تالیف جمعی از محققان؛ با نظارت محمدعلی رضایی اصفهانی.

مشخصات نشر:تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات: دانشگاه آزاد اسلامی، پژوهشکده قرآن و عترت(علیهم السلام) ؛ اصفهان: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد خوراسگان، 1398.

مشخصات ظاهری:14ج.

شابک:دوره: 978-964-10-6060-4 ؛ ج.1: 978-964-10-6068-0 ؛ ج.2: 978-964-10-6069-7 ؛ ج.3: 978-964-10-6070-3 ؛ ج.4: 978-964-10-6071-0 ؛ ج.5: 978-964-10-6072-7 ؛ ج.6: 978-964-10-6073-4 ؛ ج.7: 978-964-10-6074-1 ؛ ج.8: 978-964-10-6075-8 ؛ ج.9: 978-964-10-6076-5 ؛ ج.10: 978-964-10-6077-2 ؛ ج.11: 978-964-10-6078-9 ؛ ج. 12: 978-964-10-6079-6 ؛ ج.13: 978-964-10-6080-2 ؛ ج.14 978-964-106081-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

مندرجات:ج.1. قرآن و امام علی علیه السلام.--ج.2. قرآن و امام علی علیه السلام.-- ج.3. ولایت و امامت.--ج.4. امام علی علیه السلام و نهج البلاغه.--ج.5. امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان.--ج.6. امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب.--ج.7. امام علی و علوم انسانی (1) - تاریخ.--ج.8. امام علی و علوم انسانی (2) - تربیت.--ج.9. امام علی و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان.--ج.10. امام علی و علوم انسانی (4) - اجتماعی.--ج.11. امام علی و علوم انسانی (5) - اقتصاد.--ج.12. امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست.--ج.13. مقالات غیر فارسی(عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

موضوع:علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Congresses

موضوع:علی بن ابی طالب (علیه السلام)، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40ق. -- نقد و تفسیر -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Criticism and interpretation -- Congresses

شناسه افزوده:رضایی اصفهانی، محمدعلی، 1341 -

شناسه افزوده:Rezae Esfahani, Mohammad Ali

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

شناسه افزوده:Islamic Azad University Publication

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. پژوهشکده قرآن و عترت(علیهم السلام)

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. واحد خوراسگان

رده بندی کنگره:BP37/7

رده بندی دیویی:297/951

شماره کتابشناسی ملی:6026010

ص: 1

جلد 1

اشاره

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد 1- قرآن و امام علی علیه السلام (1)

جمعی از محققان: زیر نظر دبیر علمی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

فهرست .... 3

دبیر علمی کنگره.... 15

دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاستگذاری کنگره ....25

1. شخصیت امام علی (علیه السلام) از منظر قرآن کریم ....29

چکیده ....31

1- مقدمه ...31

2- پیشینه تحقیق ...33

3- یافته ها ....34

الف) آیه لیلة المبیت ...34

ب)آیه تبلیغ ... 35

ج)آیه ولایت ... 36

د)آیه اطاعت .... 38

ه-) آیه تطهیر ....39

و)آیه مَوَدّت .... 39

4- تجزیه و تحلیل یافته ها ...41

الف)آیه لیلةالمبیت ... 41

ب)آیه تبلیغ ....41

ص: 3

ج)آیه ولایت ... 42

د)آیه اطاعت ... 43

ه-) آیه تطهیر ... 44

و)آیه مودّت ...44

نتیجه ....45

2. شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دیدگاه قرآن ....49

چکیده ...51

مقدمه ... 51

1.روش تحقیق ... 53

2. پیشینه ..53

3.مفهوم شناسی .... 54

4.شأن نزول ....56

5. دیدگاه های رشیدرضا و نقدهای علامه طباطبایی ....57

الف) افتخار ابلاغ آیات اول توبه .... 57

ب. پیام جبرئیل، نفس پیامبر ...58

ج. امارت حج سال نهم هجری ..... 62

د. امیرالمؤمنین علیه السلام، مأمور به تبلیغ امری خاص ... 65

ه- . قابل اعتماد بودن روایت سُدّی؟... 67

و. شیعه حدیث سدی را ناقص نقل کرده؟ ...70

ز. علی علیه السلام مظهر شجاعت و ابوبکر مظهر رحمت خداست؟ ....71

ح. امیرالمؤمنین علیه السلام فقط خویشاوند پیامبر است؟ ...74

نتیجه ....75

3.شناخت قرآن از زبان امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه .... 79

چکیده ...81

مقدمه ..82

سؤال اصلی ...85

سؤالات فرعی ...85

ص: 4

مقدمه ....86

قرآن شناسی حضرت علی علیه السلام، شناخت قرآن با نهج البلاغه ....87

1. پیشینه ... 88

الف) سابقه مقالات علمی مجلات ... 89

ب) سابقه حوزه نشر کتاب .... 90

ج) روش تحقیق ....92

2. تجزیه و تحلیل داده های تحقیق ....94

الف) خطبه های نهج البلاغه..... 94

یک - خطبه1، فراز 42و43 ...94

یک - خطبه2، فراز 5 ...94

سه - خطبه 18، فراز 3-6 ...94

چهار - خطبه 33، فراز 1 ...95

پنج - خطبه 82، فراز 32 ...95

شش - خطبه 85، فراز 3-4 ...95

هفت - خطبه 86، فراز 9 ...96

هشت - خطبه 86، فراز 11 ...96

نُه - خطبه 86، فراز 14 ...96

ده - خطبه 86، فراز 17 ..96

یازده - خطبه 90، فراز 6 ... 97

دوازده - خطبه 103، فراز 1 ... 97

سیزده - خطبه 109، فراز 13 ... 97

چهارده - خطبه 120، فراز 5 ... 98

پانزده - خطبه 121، فراز 7 ...98

شانزده - خطبه 125، فراز 1 تا 4... 98

هفده - خطبه 133، فراز 4 ... 99

هجده - خطبه 133، فراز 10-16 ... 99

نوزده - خطبه 138، فراز 1... 100

بیست - خطبه 147، فراز 1و2 ... 100

ص: 5

بیست و یک - خطبه 147، فراز 5 - 10 .... 101

بیست و دو - خطبه 147، فراز 12 .... 101

بیست و سه - خطبه 147، فراز 15 و 16 ...102

بیست و چهار - خطبه 153، فراز 4 ....102

بیست و پنج - خطبه 155، فراز 10- 12 ....102

بیست و شش - خطبه 157، فرازهای 1 تا 3 ...103

بیست و هفت - خطبه 166، فراز 1 ...103

بیست و هشت - خطبه 168، فراز 1 ...103

بیست و نه - خطبه 168، فراز 6 ....103

سی - خطبه 172، فراز 10 ....104

سی و یک - خطبه 175، فرازهای 7 تا 11 ....104

سی و دو - خطبه 179، فراز 6 ...105

سی و سه - خطبه 181، فراز 28 .... 105

سی و چهار - 182، فرازهای 5، 6 و7 .... 105

سی و پنج - خطبه 184 (همام یا متقین)، فراز 8 ....106

سی و شش - خطبه 189 (قاصعه)، فراز 18-20 .... 106

سی و هفت - خطبه 234، فراز 63 ...108

سی و هشت - خطبه 234، فراز 70 .... 108

ب) نامه های نهج البلاغه ....109

سی و نه - نامه 31، فراز 14 ... 109

چهل - نامه 47، فراز 3 ....109

چهل و یک - نامه 69، فراز 1 .... 109

ج. حکمت های نهج البلاغه ....109

چهل و دو - حکمت 101، فراز 2 .... 109

چهل و سه - حکمت 219، فراز 4 ....109

چهل و چهار - حکمت 305، فراز 1 ....110

چهل و پنج - حکمت 361، فراز 1 .... 110

چهل و ششم: حکمت 391، فراز 3 ...110

ص: 6

چهل و هفتم: حکمت 424، فراز4 ... 111

نتیجه ...111

الف. نتایج اساسی پژوهش (اصول و مبانی شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه) ....116

ب. نتایج موضوعی پژوهش ...117

4.ترمینولوژی تعامل با قرآن در سیره امام علی (علیه السلام) و معصومین (علیهم السلام) ...123

چکیده ...125

1- کلیات پژوهش .... 126

الف) مقدمه ...126

ب) بیان مسئله ... 126

ج) فرضیه های تحقیق ....128

د) روش تحقیق .... 128

ه- ) پیشینه تحقیق ...128

2- تعریف مفاهیم و اصطلاحات پژوهش .... 129

الف) مخاطبه ...129

ب) سیره ...131

3- ماهیت و جایگاه مخاطبه با کلام الله .... 132

الف) مخاطبه با کلام الله، مطالبه رسول الله... 132

ب) قرائت ترتیل پیش زمینه تحقق مخاطبه با کلام الله در بیان علی علیه السلام ... 133

- قرائت «هذرمه» نقطه مقابل ترتیل ... 134

ج) استنطاق آیات قرآن در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام ....135

د) نظر مراجع شیعه درباره جواز مخاطبه با کلام الله .... 137

4- سبک شناسی مخاطبه با کلام الله در سیره علوی .... 138

الف) مخاطبه کلامی.... 139

یک - مخاطبه با استفاده از عبارات قرآنی ....139

دو - مخاطبه بدون استفاده از عبارات قرآنی ....139

ب) مخاطبه غیرکلامی .. 140

یک - حالات امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام تلاوت قرآن ... 140

ص: 7

5- مظاهری از مخاطبه با کلام الله در سیره علوی ... 141

الف) مخاطبه با سوره «تین» .... 141

ب) مخاطبه با سوره «اعلی» و دیگر سوره های مسبحات .... 142

ج) مخاطبه با آیه {إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی} ....143

د) مخاطبه با کلام الله در دعاهای پایان قرائت قرآن ..... 143

نتیجه ...145

5. علم امام علی (علیه السلام) به قرآن و چگونگی آن .... 149

چکیده ....151

مقدمه ....151

1.چندگانگی منابع علم امام ...153

2. نیازمندی به مفسر از نگاه آیات ....154

3. نیاز به آگاهان از قرآن پس از پیامبر ... 155

الف) آگاهان از قرآن چه کسانی هستند.... 157

ب) ویژگی آگاهی ائمه علیه السلام به قرآن ....160

5.معارف قرآن و ظهر و بطن آن ....163

6.چگونگی آگاهی امام به معارف قرآن.... 165

7.بازتاب علم امام به قرآن .... 168

نتیجه ...170

6. نقد انحصار امکان فهم قرآن به معصومان (علیهم السلام) با تکیه بر نهج البلاغه .... 175

چکیده ...177

مقدمه... 177

1. پیشینه ...179

2. دیدگاه های دانشمندان در عرصه فهم قرآن ....181

الف) عدم امکان فهم قرآن برای غیرمعصومین ... 181

ب) امکان فهم ظاهر قرآن توسط غیرمعصومین ....182

ج) امکان فهم لایه های ظاهری و لایه هایی از باطن قرآن ....183

3. بررسی دلایل طرفداران دو دیدگاه اول ...184

ص: 8

الف) عدم وجود دلیل بر جواز تمسک به کلام غیرمعصومین در مسائل ضروری دین ... 184

ب) براساس روایات متقن، فهم قرآن در انحصار معصومین علیهم السلام است ... 186

ج) ابهام در قرآن، مانع فهم صحیح است .... 189

د) فهم غیرمعصوم از قرآن، مصداق تفسیر به رأی است ... 190

ه-) به استناد آیات، در موارد اختلاف، تنها باید به اهل بیت علیهم السلام رجوع کرد.... 193

و) پیروی از ظواهر قرآن، اعتماد بر ظن است که افاده علم نمی کند.... 195

نتیجه ....199

7. نسخ قرآن از منظر امام علی (علیه السلام) ....203

چکیده ...205

مقدمه ....206

پیشینه تاریخی نسخ در خاندان وحی .... 206

معنای «نسخ» در لغت و اصطلاح .... 208

الف) نسخ در لغت ...208

ب) نسخ در اصطلاح .... 209

اهمیت بحث از پدیده «نسخ» در قرآن ....210

اهمیت نسخ در آیینه سخن امام علی علیه السلام ...211

نتیجه ....223

8. بررسی شخصیت امام علی (علیه السلام) در آیه مباهله از منظر فریقین ....227

مقدمه ....230

پیشینه ...231

1. مفهوم شناسی .... 232

2. اشتراکات تفسیری فریقین در تفسیر آیه مباهله ... 233

الف) اثبات نبوت .... 233

ب) مباهله با نصارای نجران ...233

ج) مصداق آیه اهل بیت و آل لله و بیان فضائل آنان .... 233

د) علی علیه السلام مصداق انفسنا ..234

3. ضرورت بحث از اهل بیت علیهم السلام در سوره آل عمران ... 234

ص: 9

4. راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام در آیه .... 235

الف) ناقلان روایت از ائمه شیعه ...235

ب) راویان اهل سنت ...236

روایات اهل سنت ..237

5. جایگاه امام علی علیه السلام در آیه مباهله در تحلیل دانشمندان ... 238

6. دیدگاه مفسران ... 242

الف) مفسران شیعه ...242

ب) مفسران اهل سنت .... 243

7. بررسی شبهات درباره مصداق انفسنا ...245

شبهه روایی آلوسی در مصداق آیه ...248

نقد ....248

شبهه ادعای جعل احادیث ....249

پاسخ به شبهه.... 249

شبهه تعبیر جمع و پاسخ آن ...249

ابن عاشور و شبهه روایی در مصداق آیه ...250

زمخشری و روایت شعبی ...251

نتیجه ...253

9. تطبیق صراط مستقیم به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی (علیه السلام) ....259

مقدمه ....262

پیشینه ....264

1. توحید محور اصلی اتحاد ....264

2. بررسی قرآنی صراط مستقیم ....266

3. تبیین و بررسی محوریت صراط مستقیم ...269

بررسی یک شبهه فرضی ....273

نتیجه ....275

10. بینامتنیت قرآن کریم و نهج البلاغه، راه گشای اختلاف تفاسیر.... 279

چکیده ....281

ص: 10

مقدمه ....281

پیشینه ....283

1.مفهوم شناسی بینامتنی (تناص) ...283

2. دو معنای متفاوت از «فَمَا فَوْقَهَا» .... 285

الف. معنای فراتر در جثه ...285

ب. معنای فراتر در خواری .... 286

ج. هر دو معنا ....287

3. تناص قرآنی در نهج البلاغه .... 288

الف. پشه در نهج البلاغه .....289

ب. پشه و بالاتر از آن ....290

ج. از موجودات خرد همچون مورچه و پشه، تا موجودات کلان همچون نهنگان و فیلان ....291

4 . «إلی ما فوقهما» به جای «فَمَا فَوْقَهَا» ..292

5 . معانی حرف «فاء» ...292

الف. «فاء» مبیّنِ مراتبِ تفاوت در صفات .... 293

ب. «فاء» حرف عطف به معنای «إلی» ... 294

6. راه یابی به این تناص، مصونیت از اشتباه ...294

الف. «بزرگ تر یا بالاتر از آن دو» .... 294

ب. «إلی» به معنی «تا» ...295

نتیجه ....297

11.تحلیل آماری و گونه شناسی روایات تفسیری اخلاقی امام علی (علیه السلام) ...303

چکیده ...305

مقدمه ... 305

پیشینه ....306

1. مفهوم شناسی ....308

الف) گونه شناسی ... 308

ب) روایت تفسیری .... 308

ج) روایات اخلاقی .... 309

د) فضائل و رذائل ... 309

ص: 11

ه-) فردی و اجتماعی ...310

4. شیوه تفسیر تربیتی امام علی علیه السلام ....310

الف) گونه شناسی مختار در روایات اخلاقی امام علی علیه السلام ....311

5. آمار روایات تفسیری اخلاقی امام علی علیه السلام ...312

6. بسامدی و تحلیل آماری ....314

الف) آمار روایات اخلاقی امام علی علیه السلام ....314

ب) از نظر موضوعی بیشترین روایات اخلاقی امام علی علیه السلام به فضائل فردی اخلاقی و سپس فضائل اجتماعی اختصاص دارد. با دقت در عصر امام می توان متوجه شد به چه دلیل امام به مباحث اخلاقی اشاره نموده است. ...314

ج) علت پرداختن امام به مسائل اخلاقی .... 314

د) علت توجه بیشتر به فضائل اخلاقی .... 315

ه-) آمار گونه های روایات اخلاقی .... 315

7. بیان نمونه ها ....316

الف) فضائل فردی .... 316

ب) فضائل اجتماعی .... 320

ج) رذائل فردی .... 321

د) رذائل اجتماعی ... 322

نتیجه ....323

12. بررسی تطبیقی دلالت مصداقی «امام مبین» در سوره یس بر امام علی (علیه السلام) از منظر فریقین ...327

چکیده ...329

مقدمه ....330

پیشینه ... 331

بیان آیه .... 331

مفهوم شناسی ....332

1. دلالت .... 332

2. دلالت مصداقی .... 332

ص: 12

3. امام ....333

4. مبین ....334

5. امام مبین .... 334

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در تفاسیر شیعه ....335

1. کتاب مبین ...335

2. لوح محفوظ ...335

3. امیرالمؤمنین علی علیه السلام ....338

4. علم الهی ....340

5. مثل و نمونه ... 341

6. صحیفه اعمال ... 341

جمع بندی نظرات مفسران شیعه ....342

بررسی دلالت مصداقی امام مبین در تفاسیر اهل سنت .... 342

1. لوح محفوظ ...342

2. کتاب مبین ...344

3. ام الکتاب ...345

4. صحیفه اعمال ... 346

5. امام جمع ....346

6. قضاءالهی ... 347

7. اصل عظیم الشأن ...347

8. علم الهی ... 347

9. انسان کامل ...348

جمع بندی نظرات مفسرین اهل سنت ...349

اشتراکات تفاسیر شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین» ... 349

تمایزات تفاسیر شیعه و سنی در مصداق شناسی امام مبین ... 350

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در روایات شیعه .... 350

1. امام علی علیه السلام ....350

2. کتاب مبین ....352

3. وصیت پیامبر ...353

ص: 13

4. همه ائمه علیهم السلام ...353

5. صحیفه اعمال .... 354

جمع بندی روایات شیعه ...355

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در روایات اهل سنت .... 355

1. ام الکتاب ...355

2. لوح محفوظ ...356

3. صحیفه اعمال ...356

4. راه مستقیم ...357

جمع بندی روایات اهل سنت ...357

اشتراکات روایات شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین» ... 358

تمایزات روایات شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین» ...358

نتیجه ... 358

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن علیه السلام قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی علیه السلام (1) ؛

2- قرآن و امام علی علیه السلام (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5- امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص:21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص:22

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله

مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت علیهم السلام جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

1398/9/19

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) : «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

{هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} (انسان/1).

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

ص: 25

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله وسلم) ، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و

ص: 26

ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام » با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند. موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین علیهم السلام محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

1- شخصیت امام علی (علیه السلام) از منظر قرآن کریم

اشاره

فاطمه مرادی(1)، لیلا کریمی(2)

ص: 29


1- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم تربیتی دانشگاه فرهنگیان اراک. Leila1376karimi@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم تربیتی دانشگاه فرهنگیان اراک، Leila1376karimi@gmail.com

ص:30

چکیده

در قرآن کریم آیات بسیاری در ترسیم موقعیت بلند خاندان وحی و رسالت آمده است که امیرمؤمنان، علی علیه السلام، در شمار آنان است. ممتاز بودن شخصیت استثنایی و بی نظیر ایشان و نقش عظیم آن حضرت در تحولات صدر اسلام و سیره و منش این پیشوای بزرگ، از واقعیت های مسلّم و غیرقابل انکار تاریخ است. این مقاله بر آن است تا با استفاده از آیات قرآن کریم و با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و به صورت کتابخانه ای به بررسی تعدادی از ویژگی های شخصیتی امام علی علیه السلام که در بستر رویدادهای تاریخی جریان دارند، بپردازد. از نتایج تحقیق می توان به آیاتی از قرآن که در سوره بقره، رعد و سوره های دیگر آمده و حضرت علی علیه السلام را هدایت کننده مردم، از خودگذشته، فداکار، انفاق کننده و بخشنده معرفی کرده است که بیش تر این اوصاف در آیه مَوَدّت، آیه تطهیر، آیه اطاعت، آیه ولایت، آیه تبلیغ و آیه لیلةالمبیت آمده است.

کلیدواژه ها: قرآن کریم، امام علی علیه السلام، ویژگی های شخصیتی.

1- مقدمه

سخن درباره انسانی می باشد که در مرتبه ای از شأن و منزلت قراردارد که پیغمبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند تو نسبت به من مانند هارون پیغمبر نسبت به موسی کلیم می باشی ولی بعد از من پیغمبری نخواهد آمد.

بقول شاعر اهل بیت مرحوم شهریار:

ص: 31

نه بشر توانمش گفت، نه خدا توانمش خواند

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

اگر چه نام امام علی علیه السلام به صراحت در قرآن نیامده است؛ ولی با مراجعه به قرآن کریم، آثار و کتب دینی شیعیان و به اقرار و اعتراف برخی از بزرگان اهل سنت، آیات بسیاری در منزلت، شأن و جایگاه رفیع علی علیه السلام یا اهل بیت نازل شده است و جای هیچ تردیدی نیست که این آیات درباره دیگران نازل نشده است. در برخی از این آیات به حوادث و رخدادهایی اشاره شده است که جز علی علیه السلام مصداق دیگری ندارند، اگرچه نباید از این نکته غفلت نمود که ممکن است در برخی موارد، معنای آیه معنایی عام باشد و ظاهر آیه، دیگران را نیز شامل شود؛ ولی به هر صورت، مصداق اکمل و اتم آن اهل بیت علیهم السلام یا شخص علی بن ابی طالب علیه السلام است. (مجله پاسدار اسلام، سیمای حضرت علی علیه السلام در قرآن، 1379 و 1380).

البته باید یادآور شد که پژوهش های چندانی درباره ویژگی های پیشوای شیعیان، علی علیه السلام، از منظر قرآن صورت نگرفته است. این موضوع به بحث های گسترده و زمان بسیاری احتیاج دارد ولی ما در این پژوهش با توجه به روشی که در پیش گرفته ایم به بررسی تصویری از حضرت علی علیه السلام با توجه به آیات قرآن کریم پرداخته ایم.

هدف از انجام این پژوهش، شناخت و کسب معرفت هر چه بیش تر از مولای متقیان حضرت امام علی علیه السلام است چرا که ایشان همواره از سوی شیعیان، جایگاه و منزلت ویژه ای داشته و پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بهترین، باتقواترین و عالم ترینِ انسان ها و جانشین برحق حضرت محمد (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است.

آیت الله جوادی آملی در کتاب حکمت نظری و عملی در نهج البلاغه می گوید: «برای کسانی که خود را شیعه حضرت امام علی علیه السلام می دانند، معرفت نسبت به شخصیت آن امام معصوم علیهم السلام یک فریضه است و نباید در انجام آن غفلت روا دارند، که هر نوع قصور و مسامحه در این امر، زیان هایی چون از دست دادن فیض شناخت و آگاهی نسبت به کسی

ص: 32

را به همراه دارد که حتی بیگانگان در مقام والای او به شگفتی افتادند و سر به خضوع فرود آوردند. مگر نه این است که «شیعه» یعنی تابع و پیرو؟ و آیا جز این است که تبعیت و پیروی از حضرت مولی الموحدین علیه السلام در گرو معرفت نسبت به شخصیت اوست و تا این شناخت و بینش به دست نیاید، «پیروی» تحقق عینی نمی یابد؟ بنابراین، شخصیت شناسی امیرمؤمنان علیه السلام برای هر مدعی پیروی از آن پیشوای الهی، ضروری و حیاتی می باشد.»

2- پیشینه تحقیق

در مورد موضوع قرآن و امام علی علیه السلام کتاب ها و مقالات متعدد نوشته شده است و در برخی نگاشته ها مثل بحارالانوار علامه مجلسی (1211ق) در بخش مربوط به امام علی علیه السلام (جلد 42) آیات نازله در مورد امام علی علیه السلام معرفی شده است و نیز در تفاسیر روایی شیعه مثل نورالثقلین و البرهان و تفاسیر روایی اهل سنت مثل الدرالمنثور سیوطی، به شأن نزول آیات مربوط به امام علی علیه السلام در قالب روایات تفسیری اشاره شده است.

برخی از مهم ترین کتاب های مربوط به امام علی علیه السلام عبارتند از:

- کتاب 500 آیه نزلت فی امیرالمؤمنین [الدرّ الثمین فی خمسمائة آیة نزلت فی مولانا أمیرالمؤمنین علیه السلام باتّفاق أکثر المفسّرین من أهل الدین]، الحافظ رجب البرسی، قم: دارالمجتبی، 1426ق.

- این کتاب که مشتمل بر 500 حدیث مربوطه در مورد امام علی علیه السلام است، بزرگ ترین مجموعه آیات مرتبط با حضرت را بیان کرده است.

- کتاب آیات ولایت در قرآن، آیت الله مکارم شیرازی، قم: نسل جوان، 1381ش.

در این کتاب، تفسیر تعدادی از آیات نازل شده در مورد امام علی علیه السلام بررسی و بیان شده است.

- آیات الولایة، سید کاظم ارفع، تهران: فیض، 1364ش.

در این کتاب، تعدادی از آیات در مورد امام علی علیه السلام بیان شده است.

ص: 33

- موسوعة الامام علی علیه السلام، محمد جواد مغنیه.

- علی والقرآن، آیات النازله فی فضل الامام امیرالمؤمنین من کتب اهل السنة، عبدالعباس الفتاوی.

- تفسیر آیات علوی.

- بحارالانوار، علامه مجلسی، جلد42، آیات نازله در مورد امام علی علیه السلام بررسی شده است.

- مأة و عشر آیات نزلت فی حق علی علیه السلام، بیروت: مؤسسة الفکر الاسلامی، 1423ق.

- علی در قرآن، سید صادق شیرازی، در این کتاب 700 آیه در مورد امام علی علیه السلام را با روایات جمع آوری شده است.

- دانشنامه امام علی علیه السلام (مجموعه مقالات)، زیر نظر علی اکبر رشاد، چاپ سوم، دانش و اندیشه معاصر، 1387. در برخی مقالات این دانشنامه به آیات مربوط به امام علی علیه السلام پرداخته شده است.

- نمونه بینات در شأن نزول آیات، دکتر محمدباقر محقق، که در یک مجلد قطور در سال 1384ش در کنگره هزاره شیخ طوسی دانشگاه فردوسی مشهد منتشر شده است. در این کتاب، آیاتی که شأن نزول آن ها در مورد امام علی علیه السلام در تفاسیر و کتب شأن نزول نگاشته شده را جمع آوری کرده است.

3- یافته ها

الف) آیه لیلة المبیت

{ومِنَ النّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالعبادِ} (بقره/ 207)؛ «و از مردم کسی است که جانش را در برابر خشنودی خدا می فروشد و خداوند به بندگانش بسیار دلسوز است».

این آیه پس از هجرت، درباره امام علی علیه السلام نازل شده که در شب هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)

ص: 34

(لیلةالمبیت) به جای پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آرمید و جان خویش را سپر بلای پیامبر کرد. روایات شیعه و سنی در خصوص ایثار آن حضرت و ویژگی این آیه به امیرمؤمنان گزارش های مفصل و مکرری دارند. (مختاری، علی علیه السلام در منظر قرآن و روایات تفسیری).

این که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، امیرمومنان علیه السلام را مأمور به نجات جان خود که همان نجات اسلام است، کردند، نشان دهنده جایگاه والای امام علی علیه السلام و شجاعت بی نظیر ایشان است.

ب) آیه تبلیغ

ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود و طبری در کتاب الولایة و ابن صبّاغ مالکی و هم چنین دیگران نوشته اند که آیه تبلیغ: {یا اَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ... } درباره علی علیه السلام نازل شد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) دست علی علیه السلام را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ ...».

آیه تبلیغ، شصت و هفتمین آیه سوره مائده و از آخرین آیات نازل شده قرآن بر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است. طبق این آیه، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله وسلم) موظف شد پیامی را به مردم ابلاغ کند که اگر در رساندن آن کوتاهی نماید، رسالت پیامبریِ خود را به انجام نرسانده است.

به اعتقاد شیعیان و برخی از اهل سنت، آیه در حجةالوداع و کمی قبل از 18 ذی الحجة سال دهم هجری نازل شده است. در باور شیعه، موضوع آیه، پیام خلافت و وصایت امام علی علیه السلام است و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) پس از نزول آیه، این امر الهی را انجام داد. ولی مفسران تصریح کرده اند که آیه تبلیغ پس از بازگشت

رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از حجةالوداع در منطقه غدیر خم در 18 ذی الحجه نازل شد. در منابع اهل سنت نیز روایاتی وجود دارد که زمان و مکان نزول این آیه را غدیر خم بیان می کنند.

عالمان شیعه نیز با تکیه بر روایاتی از امامان شیعه و برخی از صحابه، شأن نزول آیه تبلیغ را واقعه غدیر و اعلام جانشینی امیرالمؤمنین می دانند اما عالمانی از اهل سنت، سبب نزول این آیه را آغاز رسالت پیامبر یا مکلف شدن پیامبر برای ابلاغ اسلام دانسته اند.

با توجه به آیه تبلیغ، لازم بود که بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، حاکم عادل بر جامعه اسلامی حکومت

ص: 35

نماید تا احکام الهی به شکل صحیح به اجرا در آید و ظلم و تبعیض و نابرابری ها در میان مسلمانان وجود نداشته باشد. هم چنین لازم بود پیامبر پس از خود جانشین معیّن نماید که دارای اوصاف و شرایط لازم برای جانشینی پیامبر و امامت پس از او باشد؛ چنین شخصی نباید دچار خطا و اشتباه شود و باید معصوم نیز باشد که همه این شرایط در امام علی علیه السلام منحصر بود؛ چون علاوه بر عصمت و علم، ایشان از دوران کودکی در دامان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) رشد و پرورش یافته و پیامبر از تمام اوصاف و احوال آن حضرت مطلع و مطمئن بوده؛ بنابراین، پیامبر از طرف خداوند مأموریت یافتند ایشان را برای جانشینی انتخاب نمایند.

ج) آیه ولایت

عموم مفسّرین و محدّثین مانند فخر رازی، نیشابوری، زمخشری و دیگران از ابن عباس، ابوذر و سایرین نقل کرده اند که روزی سائلی در مسجد از مردم سؤال نمود و کسی چیزی به او نداد، علی علیه السلام که مشغول نماز و در حال رکوع بود با انگشت دست راست اشاره به سائل نمود و سائل متوجه شد و انگشتر را از دست او خارج نمود که در این باره آیه 55 سوره مائده: {إِنّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ امَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلوةَ ویُؤتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ راکِعُون} نازل گشت. یعنی ولیّ و صاحب اختیار شما فقط خدا و رسول او و مؤمنینی هستند که نماز را بر پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند. در آن حال رسول اکرم| از سائل پرسید: آیا کسی به تو چیزی داد؟ سائل ضمن اشاره به علی علیه السلام عرض کرد: این انگشتر را او به من داد. (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج3، ص431).

در برخی از منابع آمده است؛ بعد از این که حضرت امیر علیه السلام به سائل، انگشتر خویش را صدقه داد، حسان بن ثابت این اشعار را درباره آن ماجرا سرود:

و انت الذی اعطیت اذا کنت

راکعاً زکاة فدتک النفس یا خیر راکع

بخاتمک المیمون یا خیر سید

و یا خیر شار ثم یا خیر بایع

ص: 36

فانزل فیک الله خیر ولایة

و بینها فی محکمات شرایع

یا علی تو آن کسی هستی که در حال رکوع صدقه و زکات عطا فرمودی. جان به فدای تو باد.

ای بهترین رکوع کنندگان. انگشتر مبارکت را عطا نمودی؛ ای بهترین سرور و آقا و ای بهترین خریدار و ای بهترین فروشنده در راه خدا.

به پاسخ همین عطا در حال رکوعت بود که خداوند دستور بهترین ولایت را، برای تو نازل کرد و آن را در قرآن در محکمات شرایع دین خود بیان فرمود. (حسینی مرعشی تستری، احقاق الحق وازهاق الباطل، ج2، ص402).

سخاوت و بخشندگی مولی الموحدین حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام همچون فضایل دیگر حضرت در قلمرو اندیشه و قلم نمی گنجد. آن حضرت در برهه های مختلف زندگی پر برکتشان بخشش های عظیمی داشتند که سبب نزول آیه هایی در مدح ایشان گردیده است که شاید بتوان مهم ترین مورد را خاتم بخشی ایشان در رکوع نماز و نزول آیه 55 سوره مبارکه مائده {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُون}؛ «ولیّ شما، تنها خدا و پیامبر اوست و کسانی که ایمان آورده اند: همان کسانی که نماز برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.» دانست.

سخاوت، چنان جزء خصایص و ویژگی های بارز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است که خداوند آیه خود را برای معرفی امام و جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در چنین موقعیتی با ممتاز نمودن ایشان در بخشندگی و سخاوت نازل می نماید و به عنوان جانشین بلافصل رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم) مورد اکرام و اعزاز خداوند قرار می گیرد.

هم چنین با بخشش طعام سه روز خود، سوره ای در مدح و تمجید از سخاوت و منزلت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت عصمت علیهم السلام نازل می شود.

شأن نزول آیه نهم سوره مبارکه حشر به بخشش حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهایت

ص: 37

تنگدستی مربوط می باشد و بدین گونه خداوند بار دیگر بر رستگاری آن حضرت تأکید می کند و این عمل ایشان را تمجید و تکریم می نماید و هم چنین در عوض این جود و کرم، مائده آسمانی برای خاندان عصمت(علیهم السلام) نازل می نماید.

د) آیه اطاعت

{یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اَطیعُوا اللهَ واَطیعُوا الرَّسُولَ وَ اوُلی الاَمْرِ مِنْکُمْ} (نساء/ 59)؛ «ای مؤمنین، خدا و رسول او و صاحبان امر از خودتان را اطاعت کنید».

شیخ سلیمان بلخی و دیگران نوشته اند که این آیه درباره امیرالمؤمنین نازل شده و منظور از اولی الامر، ائمّه از اهل بیت اند (حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص149).

روایات بسیاری در شیعه وجود دارد که مراد از «اولی الامر» را ائمه معصومین(علیهم السلام) معرفی می کند. (مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص116). در ادامه برخی از این روایات می آید:

جابر بن عبدالله انصاری از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) درباره «اولی الامر» سؤال کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در پاسخ فرمود: «آنان جانشینان من و امامان مسلمانان بعد از من هستند که اولِ ایشان علی بن ابی طالب است و بعد از او به ترتیب حسن و حسین و علی بن الحسین و محمد بن علی...» (قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ص494).

امام باقر علیه السلام در تفسیر این آیه می فرماید: «اولی الامر امامان از فرزندان علی و فاطمه اند، تا آن که روز قیامت برپا شود». ایشان در جای دیگر نیز فرموده است: «خداوند از اولی الامر فقط ما را قصد کرده است و همه مؤمنان را تا روز قیامت به پیروی ما فرمان داده است» (بحرانی، البرهان، ص383-386).

پس پذیرش ولایت حضرت علی علیه السلام به عنوان جانشین آخرین پیامبر رحمت، کافی نیست؛ بلکه با توجه به دلایل و ویژگی هایی که در مفاهیم و روایات فوق از حضرت مطرح شد، اطاعت از ایشان نیز لازم است.

ص: 38

ه- ) آیه تطهیر

در تفسیر طبری و فخر رازی و هم چنین در کتب دیگر اهل سنّت نقل شده است که آیه تطهیر: {اِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً} (احزاب/ 33)، در خانه ام سلمه بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شده و آن حضرت، فاطمه و حسنین و علی(علیهم السلام) را جمع کرد و گفت: «اَللّهُمَّ هؤُلاءِ اَهْلُ بَیْتی فَاذْهِبْ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهِّرْهُمْ تطهیراً»، یعنی خدایا این ها اهل بیت من هستند، پلیدی را از این ها دور گردان و به تطهیر خاصی پاکشان فرما. ام سلمه گفت: یا رسول الله من هم جزو آن ها هستم؟ حضرت فرمود: تو جای خود داری و زن خوبی هستی (اما مقام اهل بیت مرا نداری) (فخر رازی، التفسیرالکبیر، ج6، ص 783). بنابراین آیه، اهل بیت علیهم السلام از طهارت جسمی و روحی برخوردار بودند، پس پاک و مطهر بودن علی علیه السلام بر هیچ کس پوشیده نیست.

و) آیه مَوَدّت

{قُلْ لا اَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ اَجْراً اِلّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی} (شوری/ 23)، یعنی ای پیغمبر در برابر زحمات تبلیغ رسالت، به مردم بگو من از شما اجر و مزدی نمی خواهم مگر دوستی نزدیکانم را.

زمخشری در تفسیر کشّاف و گنجی شافعی در کفایةالطالب و دیگران نوشته اند که چون آیه مزبور نازل شد، به پیغمبر| گفتند یا رسول الله «وَمَنْ قَرابَتُکَ هؤُلاءِ الَّذینَ وَجَبَتْ عَلَیْنا مَوَدَّتُهُمْ؟ قالَ: عَلِیٌّ و فاطِمَةُ وَ ابْناهُما»، یعنی نزدیکان شما که دوستی آن ها بر ما واجب است چه کسانی اند؟ فرمود: علی و فاطمه و دو پسرشان (گنجی شافعی، کفایةالطالب، ص 91).

عشق به اهل بیت علیهم السلام زمینه ساز عشق به خداوند است و دوست داشتن ایشان مِهر ورزیدن به ارزش های والای الهی می باشد. رسیدن به قله رفیع کمالات معنوی و انسانی، بدون دوستی اولیاء الهی ممکن نیست و پذیرش اعمال و زحمات یک مسلمان در گرو محبت و ولایت اهل بیت علیهم السلام می باشد.

ص: 39

براین اساس، تقرب به خداوند و رسیدن به سعادت دنیا و آخرت با عشق و دوستی آل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) عجین شده است. لذا مودّت و عشق به حضرت علی علیه السلام به عنوان اسوه حسنه برای یک مسلمان ضرورت دارد.

هم چنین روزی عباس عموی پیامبر و «شیبه»، از چهره های سرشناس حجاز نشسته بودند که کارشان به فخرفروشی و مباهات در امتیازات و برتری ها کشید، در این هنگام حضرت علی علیه السلام بر آنان گذر کرد و از گفت وگوی آنان آگاه شد. آن ها نیز علی علیه السلام را به داوری فرا خواندند، امام از امتیازات آنان پرسید، عباس امتیاز خود را آب رسانی به زائران بیت الله الحرام داشت، و شیبه اداره امور خانه خدا و تعمیر و نوسازی آن را افتخار خود دانست و سپس از امام علی علیه السلام پرسیدند که از امتیازات خویش بگوید، اما ایشان فرمود من در مقام بیان برتری خویش نیستم؛ زیرا هر کاری انجام داده ام جهت تقرب به خدا بوده است.

عباس برآشفت و برخاست و به حضور پیامبر شرفیاب گردید و از علی علیه السلام گلایه کرد، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، علی علیه السلام را خواست و جریان را پرسید که فرمود: سخن حقی گفته است. در آن هنگام فرشته وحی فرود آمد و پس از رساندن سلام خدا بر پیامبرش این آیه را که سند پرافتخار ایمان آگاهانه و عاشقانه امیرمؤمنان و شاهکار جهاد و اصلاح و فداکاری خالصانه او است، بدین صورت تلاوت کرد: {أَجَعَلْتُمْ سِقایةَ الْحاجِّ وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْاخِرِ وَجاهَدَ فی سَبیلِ اللَّهِ لا یسْتَوُونَ عِنْدَ اللَّهِ...} (توبه/19)؛ آیا سیراب ساختن حاجیان و آباد کردن مسجدالحرام را بسان کار کسی پنداشته اید که به خدا و روز بازپسین ایمان آورده و در راه خدا جهاد می کند؟ نه، این دو کار در پیشگاه خدا یکسان نیست ...». عباس با شنیدن این آیه شریفه پوزش خواست و سه بار گفت: بار خدایا، ما به برتری و عظمت بی نظیر علی علیه السلام خشنودیم، خشنود: «انّا قد رضینا» (حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص250).

همان طوری که ذکر کردیم آیات زیادی درباره ولایت و امامت حضرت علی علیه السلام وجود دارد که ما به طور خلاصه به ذکر چند نمونه بسنده کردیم.

ص: 40

4- تجزیه و تحلیل یافته ها

الف) آیه لیلةالمبیت

«لیلة» به معنای شب (المعجم الوسیط، ج2، ص850، «لیل») و «مَبیت» به معنای گذراندن شب در مکانی، در حال خواب یا بیداری است (همان، ج1، ص78، «بات»). آیه 207 سوره بقره را بدین جهت آیه لیلةالمبیت می نامند که از خوابیدن امام علی علیه السلام در بستر پیامبر اسلام| سخن می گوید. (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج1، ص101؛ صدوق، الامالی، ص252-253؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص122؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج5، ص350). این آیه را آیه شراء (فروش) هم می خوانند؛ زیرا در آن، از معامله جان در برابر کسب خشنودی خدا سخن رفته است. (جعفرمرتضی العاملی، الصحیح من سیرة النبی، ج4، ص35؛ ج7، ص224- 225).

برخی از اهل سنت با توجه به آیه 40 سوره توبه (آیه غار) همراهی ابوبکر با پیامبر را فضیلتی برتر از خوابیدن امام علی در بستر پیامبر دانسته اند. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص261). در مقابل، شیعیان پاسخ داده اند که در آیه غار نامی از ابوبکر به میان نیامده است؛ هم چنین آیه فاقد هرگونه لحن ستایش آمیز است؛ اما آیه لیلةالمبیت به گزارش عموم علمای شیعه (بحرانی، حلیةالابرار، ج2، ص103-110؛ مجلسی، بحار الانوار، ج36، ص40- 41؛ علامه امینی، الغدیر، ج2، ص48) و بسیاری از اهل سنت (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص123؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج4، ص25؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج3، ص21) در خصوص امام علی علیه السلام نازل شده است و لحن ستایش آمیز آشکاری دارد. افزون بر این، رخداد خوابیدن علی در بستر پیامبر در شب هجرت، چنان قطعی و مسلّم است که عدم تصریح به آن در قرآن از اهمیتش نمی کاهد و کسی آن را انکار نمی کند. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص262).

ب) آیه تبلیغ

ابتدا باید به پیام های این آیه توجه شود که در چند بند به آن ها اشاره می کنیم:

ص: 41

اول. دستور مؤکد به پیامبر برای ابلاغ دستور الهی؛

دوم. تعیین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان رسول ابلاغ کننده این دستور؛

سوم. همسان بودن عدم ابلاغ این دستور با عدم ابلاغ رسالت؛ هم وزنی اهمیت دستور مورد نظر با اهمیت رسالت.

چهارم. ترس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) از احتمال توطئه منافقین به خاطر اعلام آن امرمهم.

پنجم. اطمینان بخشیدن خداوند به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در محفوظ ماندن از توطئه مردم.

ششم. تأکید خداوند بر عدم هدایت کافران.

با توجه به اعتقاد مسلمین بر این که این آیه برای ولایت و امامت علی علیه السلام نازل شده، ارتباط فقرات و پیام های این آیه نیز به راحتی واضح می شود. اهمیت ولایت به عنوان استمرار امور رسالت، از مهم ترین تکالیفی است که خداوند بر دوش معصومین(علیهم السلام) قرار داده است و به همین جهت عدم ابلاغ آن با عدم رسالت مساوی است. دشمنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام نیز از حقیقت امر آگاه بودند و برای کارشکنی از هیچ توطئه ای فروگذار نبودند و به همین جهت، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در ابلاغ این دستور از توطئه منافقین بیم داشت در حالی که خداوند او را از توطئه ایشان حفظ کرد تا نتوانند خللی در ابلاغ این دستور مهم وارد آورند. در نهایت نیز دشمنان ولایت و منافقین در این صحنه، گویا همان منکرین رسالت هستند که خداوند ایشان را هدایت نمی کند. (میر نوراللهی، آیه ابلاغ). (جهت اطلاعات بیش تر به توضیحات این منبع در منابع پایانی مراجعه شود).

ج) آیه ولایت

مراد آیه این است که تنها کسی که بر مسلمانان ولایت و پیشوایی و حق سرپرستی و تصرف در امور آنان را دارد خداست و در طول ولایت او، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و سپس امام علی علیه السلام می باشند. بنابراین، آیه یاد شده با اثبات حصر ولایت برای خدا، پیامبر و امام، هرگونه ولایتی در عرض آن ها را مردود و نامشروع معرفی می کند. پس بدین وسیله، امامت و ولایت بلافصل امیرمؤمنان علیه السلام پس از پیامبر از نظر قرآن روشن و مبرهن می شود.

ص: 42

«در آیه ولایت، لفظ ولیّ از مصدر ولایت که به معنای تسلّط و قدرت می باشد مشتق شده است. مانند ولیّ زن، ولیّ کودک و ولیّ رعیت که همگی به معنای رسیدگی کننده به امور ایشان است و تقریباً نسبت به آنان تسلّط دارد. هم چنین به معنای دوست و دوستدار نیز می باشد. دوست نیز به طور ضمنی نسبت به دوست خود نوعی تسلط دارد و می تواند در امور او تصرف نماید. در مورد شخص یاری دهنده نسبت به یاری شده و هم پیمان نسبت به هم پیمان و همسایه نسبت به همسایه نیز به همین شکل است. بنابراین معنای آیه چنین می شود که: فقط خدا و رسول او و امیرالمؤمنین، سرپرست و متولی امور شما هستند و بدون شک ولایت خدا همه جانبه است. به علاوه، خود آیه هم بدون قید است و به قرینه حکمت، افاده عمومیت می کند. لذا ولایت پیامبر و وصی او نیز همین گونه است. پس علی علیه السلام سرپرست امور مؤمنان و حاکم بر ایشان و پیشوای آنان به شمار می آید...» (علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ج 2، ص60-59).

د) آیه اطاعت

آیه اولی الامر یا آیه اطاعت، که مؤمنان را به اطاعت از خدا و رسول خدا| و اولی الامر دستور می دهد. این آیه از دلایل قرآنی شیعیان در اثبات عصمت و امامت امام علی علیه السلام و ائمه معصوم(علیهم السلام) است.

از نظر مفسران شیعه، در دلالت آیه بر عصمت اولی الامر تردیدی نیست (مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص114-115). استدلال شیعیان بر دلالت این آیه بر عصمت اولی الامر بر دو نکته مبتنی است:

1. هرگاه خداوند به اطاعت بی قید و شرط از کسی فرمان دهد، آن فرد، معصوم خواهد بود؛ چون اگر معصوم نباشد و دستور به انجام دادن گناه بدهد، اجتماع نقیضین لازم می آید؛ یعنی هم باید از او اطاعت کرد (بنابر فرمانی که خداوند داده) و هم اطاعت نکرد (بنابر این که انسان نباید گناه کند). (مظفر، دلائل الصدق، ج2، ص17).

ص: 43

2. «اولی الأمر» بدون تکرار فعل «أطیعوا»، به دنبال «الرسول» آمده است و از آن جا که اطاعت از رسول به دلیل معصوم بودنش، به طور مطلق واجب است، اطاعت از «اولی الأمر» نیز همانند آن، بدون قید و شرط خواهد بود و این، کشف از معصوم بودن «اولی الأمر» می کند. (طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص64؛ رک: ربانی گلپایگانی، امامت در بینش اسلامی، ص253-263).

در میان مفسران اهل سنت نیز کسانی چون فخر رازی دلالت این آیه بر عصمت اولی الامر را می پذیرند. (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج10، ص113).

ه- ) آیه تطهیر

در این آیه در این که اهل بیت چه کسانی هستند آراء مختلفی وجود دارد: همه مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت معتقدند مقصود از اهل البیت؛ خمسه طیبه یعنی پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) هستند. اما آن چه در میان اهل سنت شهرت دارد، این است که اهل بیت، افزون بر این پنج نفر شامل همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نیز می شود در حالی که اگر این آیه مبارکه شامل همسران حضرت رسول نیز می شد باید چنین می آمد: «لِیُذهِبَ عَنکُنَّ ویُطَهِّرکُنَّ»، ولی چون به صیغه مذکر آمده، معلوم می شود که در حق اهل بیت پیامبر که آل عبا هستند، نازل شده است و در میان شیعیان متواتر است. پس در طهارت اهل بیت علیهم السلام جای هیچ گونه شکی نیست.

و) آیه مودّت

این عبارت بخشی از آیه 23 سوره «شوری» است که به لحاظ اشتمال آن بر کلمه «المودّة» ، آیه «مودّت» نامیده می شود و از جمله آیاتی است که بر فضیلت اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و موقعیت ویژه آنان دلالت دارد و برخی آن را یکی از ادله امامت امیرمؤمنان علی علیه السلام به شمار آورده اند. در واقع مراد از «قربی» هر که باشد مسلّماً از برجسته ترین مصادیق آن علی علیه السلام است.

ص: 44

طبق اطلاعات گردآوری شده، بررسی شخصیت ممتاز حضرت علی علیه السلام از منظرهای گوناگون انجام شد، این اطلاعات از آن جا که از آیات قرآن برگرفته شده است، سندی معتبر برای اثبات شخصیت والای آن حضرت می باشد.

نتیجه

در آیات پیش پرتویی از امتیازات و ویژگی های بی نظیر و پرافتخار علی علیه السلام ترسیم شد اما تنها این آیات و این ویژگی ها و امتیازات نیست که درمورد آن حضرت آمده است، بلکه خداوند در آیات بسیاری، از آن الگوی والا و باعظمت سخن گفته و عملکرد خالصانه و خداپسندانه و انسان دوستانه او را گرامی داشته است و او را به عنوان نمونه و الگو معرفی کرده است.

با توجه به مطالب گردآوری شده، متوجه شدیم که آیات مبارکه قرآن به بهترین وجه ممکن شخصیت ممتاز امام علی علیه السلام را ترسیم کرده اند؛امیرالمؤمنین انسانی است که در مرتبه و شأن بی نظیر می باشد و از نشانه های اثبات آن می توان به مطالب گفته شده استناد کرد. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان به آیاتی از قرآن که در سوره بقره، رعد و سوره های دیگر آمده و حضرت علی علیه السلام را هدایت کننده مردم، از خودگذشته، فداکار، انفاق کننده و بخشنده معرفی کرده است اشاره نمود که بیش تر این اوصاف در آیات مَوَدّت، تطهیر، اطاعت، ولایت، تبلیغ و لیلةالمبیت آمده است.

ص: 45

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابراهیم انیس و دیگران، المعجم الوسیط، فرهنگ اسلامی، تهران، 1375.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، به کوشش ابوالفضل محمدی، دار احیاء الکتب العربیه، [بی جا]، 1378ق.

3. ابن أثیر، عزالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابة، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

4. ابن مطهر اسدی، ابو منصور حسن ابن یوسف (علامه حلی)، نهج الحق و کشف الصدق، ترجمه علیرضا کهنسال، تاسوعا، مشهد، 1379.

5. البحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه اسماعیلیان، قم، [بی تا].

6. البحرانی، سید هاشم، حلیةالابرار، به کوشش مولانا، المعارف الاسلامیه، قم، 1411ق.

7. الحسکانی، الحاکم، شواهد التنزیل، به کوشش محمودی، وزارت ارشاد، تهران، 1411ق.

8. حسینی مرعشی تستری، سید نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، به اهتمام و تعلیقه سید شهاب الدین مرعشی نجفی، کتابخانه آیة الله العظمی مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

9. سیمای حضرت علی علیه السلام در قرآن، مجله پاسدار اسلام، اسفند 1379 و فروردین 1380، شماره 231و232.

10. صدوق، محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، الأمالی، بیروت، اعلمی، 1400ق.

11. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مصحح سید هاشم رسولی محلاتی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1379ق.

12. العیاشی، محمد ابن مسعود، تفسیر العیاشی، به کوشش سید هاشم رسولی محلاتی، المکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، 1380ق.

13. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، دار احیاء التراث العربی، بیروت: طبعة الثالثة، 1420ق.

14. قرطبی، ابوعبدالله محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1405ق.

ص: 46

15. قندوزی حنفی،حافظ سلیمان ابن ابراهیم، ینابیع المودة، [بی نا]، [بی جا]، 1302ق.

16. گنجی، محمد بن یوسف، کفایةالطالب، داراحیاء التراث اهل البیت، [بی جا]، 1404ق.

17. مختاری، علی، علی علیه السلام در منظر قرآن و روایات تفسیری، مجله پیام حوزه، شماره 28، 1380.

18. مرتضی العاملی، جعفر، الصحیح من سیرة النبی، دار السیرة، بیروت، 1414ق.

19. مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، تصحیح مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1422ق.

20. مکارم شیرازی، ناصر، آیات ولایت در قرآن، انتشارات نسل جوان، قم، 1386.

21. میر نور اللهی، سید حسین، «آیه ابلاغ»، پژوهشکده باقرالعلوم (سایت پژوهه)، تاریخ انتشار: 24/8/1393، تاریخ دسترسی: 10/4/1398، قابل دسترسی در :

http://pajoohe.ir/%D8%A2%DB%8C%D9%87-%D8%A7%D8%A8%D9%84%D8%A7%D8%BA__a-38379.aspx.

یغمائی، ابوالفضل، امام علی علیه السلام در قرآن از دیدگاه اهل سنت، احسن الحدیث، [بی جا]: چاپ اول، 1378.

ص: 47

ص:48

2-شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دیدگاه قرآن

اشاره

اختر غلامی(1)

ص: 49


1- . فارغ التحصیل سطح چهار جامعه المصطفی العالمیه، akhtarqolami@gmail.com

ص: 50

چکیده

آیات قرآن کریم یکی از منابع اساسی و اصلی مسلمانان برای به دست آوردن و استنباط احکام شرعی، اصول اعتقادی و فضائل اخلاقی به شمار می رود. ازاین رو شایسته است برای بررسی شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از این منبع لایزال الهی بهره گرفت. از طرفی پیرامون آیاتی که شأن نزول آنها امیرالمؤمنین علیه السلام و اهل بیت(علیهم السلام) است و یا به نحوی درباره آن بزرگواران است، تأویل و تفسیرهای متفاوتی از سوی علمای فریقین (شیعه و اهل سنت) مطرح شده است. به همین مناسبت بررسی مقایسه ای دیدگاه های مفسران شیعه و اهل سنت در خصوص این آیات لازم و ضروری است. آیات اول تا ششم و یا بنابه قولی اول تا چهل سوره توبه (در مورد مقدار آیاتی که نازل شده اختلاف است) از دسته آیاتی است که از سوی مفسران فریقین مورد بحث قرار گرفته است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی در ابتدای هر عنوان نظر و دیدگاه تفسیر المنار ذیل آیات مزبور بیان گردیده، سپس نقد و پاسخ تفسیر المیزان به دنبال آن ذکر شده است. در برخی موارد که در تفسیر المیزان نظری بیان نشده است، دیدگاه تفسیر المنار به وسیله نویسنده مورد نقد قرار گرفته است تا شناخت بیشتری با ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین علیه السلام در قرآن کریم حاصل شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، قرآن، آیات برائت، شخصیت امام علی علیه السلام.

مقدمه

به عقیده مفسران شیعه و عده زیادی از مفسران اهل سنت، شأن نزول آیات فراوانی از قرآن کریم درباره امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان ایشان است و آن حضرت دارای مقام و

ص: 51

شخصیت ارجمندی نزد خداوند و رسولش (صلی الله علیه و آله وسلم) است که احدی از صحابه و دیگر مسلمانان دارای این مقام نبودند. قرآن در مناسبت های مختلف به ابعاد شخصیتی آن حضرت اشاره نموده است. ازجمله در ماجرای غدیر، در جنگ حنین، هنگام دادن صدقه به فقیر و مانند آن. این فضایل دلیل روشنی بر افضلیت و برتری امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان ایشان بر صحابه و دیگر مسلمانان است. یکی از این موارد که در آن فضیلت و برتری شخیصت حضرت علی علیه السلام نشان داده شده است، مسئله ابلاغ آیات اول سوره توبه است که به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در موسم حج سال نهم هجری قمری انجام شده است: {بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ} (توبه/1)؛ این، اعلام بیزاری از سوی خدا و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) او به کسانی از مشرکان است که با آنها عهد بسته اید!».

{فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَ أَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکَافِرِینَ} (توبه/2)؛ بااین حال، چهار ماه (مهلت دارید که آزادانه) در زمین سیر کنید (و هرجا می خواهید بروید و بیندیشید)! و بدانید شما نمی توانید خدا را ناتوان سازید (و از قدرت او فرار کنید! و بدانید) خداوند خوارکننده کافران است!».

{وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِی ءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (توبه/3)؛ «و این اعلامی است از ناحیه خدا و پیامبرش به (عموم) مردم در روز حج اکبر [عید قربان] که: خداوند و پیامبرش از مشرکان بیزارند! با این حال، اگر توبه کنید، برای شما بهتر است! و اگر سرپیچی نمایید، بدانید شما نمی توانید خدا را ناتوان سازید (و از قلمرو قدرتش خارج شوید)! و کافران را به مجازات دردناک بشارت ده!».

{إِلاَّ الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ ینْقُصُوکُمْ شَیئاً وَلَمْ یظَاهِرُوا عَلَیکُمْ أَحَداً فَأَتِمُّوا إِلَیهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَی مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ} (توبه/4)؛ «مگر کسانی از مشرکان که با آنها عهد بستید و چیزی از آن را در حقّ شما فروگذار نکردند و احدی را بر ضدّ شما تقویت ننمودند؛ پیمان آنها را تا پایان مدّتشان محترم بشمرید؛ زیرا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد!».

ص: 52

ازجمله مفسران شیعی که بحث مشروحی ذیل آیات اول سوره توبه مطرح کرده و ابلاغ این آیات به وسیله حضرت علی علیه السلام را دلیل بر افضلیت ایشان بر دیگران شمرده، علامه سید محمدحسین طباطبایی، صاحب تفسیر المیزان است. در مقابل، عموم مفسران اهل سنت در این مسئله با مفسران شیعه اختلاف نظر دارند و معتقدند که ابلاغ آیات برائت به وسیله حضرت علی علیه السلام صرفاً به خاطر مراعات رسم عرب از سوی پیامبر| بوده، نه چیزی دیگر! چون حضرت علی علیه السلام خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بود، ازاین رو آیات برائت را برای مردم قرائت نمود. ازجمله افرادی که چنین عقیده ای دارند، رشیدرضا، صاحب تفسیر المنار است.

در این مقاله نظریات نویسنده المنار ذیل آیات اول سوره توبه با محوریت تفسیر المیزان مورد بررسی و نقد قرار گرفته است. در مواردی که المیزان نظری بیان نکرده، به وسیله نویسنده مورد نقد قرار گرفته تا شناخت و معرفت بیشتری نسبت به فضائل امیرالمؤمنین علی علیه السلام در قرآن کریم به دست آید.

1.روش تحقیق

روش تحقیق توصیفی - تحلیلی به شیوه مقایسه ای و نقد است، یعنی به دو تفسیر المنار و المیزان مراجعه شده است و نظریات و دیدگاه های تفسیر المنار که در مورد حضرت علی علیه السلام ذیل آیات اول سوره مبارکه توبه بیان شده است و به وسیله تفسیر المیزان مورد بررسی و نقد قرار گرفته است؛ گردآوری و دسته بندی و مقایسه و نقد شده است.

2.پیشینه

درباره تفسیر المنار و بررسی و نقد دیدگاه های نویسنده آن تاکنون مقالات و پایان نامه های مختلفی نگارش شده است؛

- مقاله «نقد و بررسی مباحث تفسیری المنار، نوشته طاهره رجایی، گلستان قرآن، شماره 6، آذر 1394 ش»؛

- مقاله «نقد دیدگاه المنار در تفسیر آیات شفاعت، نوشته علی اوسط باقری، معرفت، شماره 136، فروردین 1388»؛

ص: 53

- مقاله «بررسی تطبیقی قوامیت مرد بر زن در تفاسیر المنار و المیزان، نوشته محمد فاکر میبدی و سید جواد حسینی تبار، مطالعات تفسیری، شماره 22، تابستان 1394» و مقالات متعدد دیگری که درباره نقد و بررسی مباحث مختلف تفسیر المنار وجود دارد.

پایان نامه هایی نیز در نقد و بررسی تفسیر المنار نگارش یافته اند که به نمونه هایی از این پایان نامه ها اشاره می شود:

- «آسیب شناسی تفاسیر علمی با تأکید بر تفسیر المنار رشیدرضا و تفسیر پرتوی از قرآن آیت الله سید محمود طالقانی، نوشته گلاب کریمی، دانشگاه رازی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، 1393 ش»؛

- «بررسی تطبیقی نظرات تفسیری، تفسیر المنار و تسنیم در ده جزء اول قرآن ازنظر کلامی در حوزه امامت، نوشته تقی بوربور اژدری، دانشگاه آزاد اسلامی واحد سمنان، دانشکده علوم انسانی، 1398 ش»؛

- «نقد و بررسی تفسیر المنار در تفسیر نمونه، مرتضی خلیلی زاده، دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، دانشکده علوم قرآنی ایلام، 1393 ش»؛

- «بررسی تطبیقی امامت در دو تفسیر المنار و المیزان، نوشته فاطمه مطوری، دانشگاه شهید چمران اهواز، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1392 ش» و ده ها پایان نامه دیگر که در نقد و بررسی مباحث مختلف تفسیر المنار و دیدگاه های نویسنده آن نگارش شده است.

اما درباره دیدگاه ایشان در مورد آیات ابتدایی سوره برائت تاکنون بررسی و نقد خاصی انجام نشده است. فقط علامه طباطبایی+ در تفسیر المیزان دیدگاه های نویسنده المنار را نقد کرده اند که ما در این نوشتار آن را محور قرار داده ایم و به نقد و بررسی دیدگاه ها و نظرات رشیدرضا در این تفسیر پرداخته ایم.

3.مفهوم شناسی

امیر در زبان عربی به معنای فرمانده، رهبر و سلطان است. بعد از اسلام کسانی را که از

ص: 54

سوی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و خلفا به فرماندهی در مأموریت های جنگی انتخاب می شدند، امیر می نامیدند؛ اما عنوان امیرالمؤمنین که به معنای جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و فرمانده کل قوای مسلمانان و پیشوای مؤمنان است، لقب اختصاصی حضرت علی علیه السلام است که هیچ یک از خلفا و حاکمان، شایسته ی این لقب نبودند؛ اما برخی از صحابه این لقب مخصوص آن حضرت را بر خود نهادند، به نحوی که وقتی ابوبکر خلیفه شد، مردم او را خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) نامیدند (ابن اثیرجزری، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج3، ص667). وقتی عمر نیز بنابر وصیت ابوبکر خلیفه شد، مردم او را خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) می خواندند (ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج1، ص282-283)؛ اما بعدها به عمر بن خطاب، امیرالمؤمنین نیز می گفتند. دلیل این مطلب را در چند امر بیان کرده اند:

1. عمر بن خطاب خودش از مردم خواست که او را امیرالمؤمنین خطاب کنند (ابن جریرطبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 208(.

2. برخی صحابه (عبدالله بن جحش و یا مغیره بن شعبه( لقب امیرالمؤمنین را روی عمربن خطاب گذاشتند؛ چون به سعد بن ابی وقاص که فرمانده اسلام در فتح ایران بود، امیر اسلام خطاب می نمودند، به عمر نیز لقب امیرالمؤمنین دادند (ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج 1، ص 283).

3. خلیفه دوم نامه ای به فرماندار عراق نوشت و از او برای امور حکومتی دو نیرو درخواست کرد، حاکم عراق لبید بن ربیعه و عدی بن حاتم طایی را فرستاد، وقتی این دو وارد مدینه شدند، به مأمور عمر بن خطاب گفتند: «برای ما از امیرالمؤمنین جهت ملاقات وقت بگیر»، عمروعاص از این عنوان خوشش آمد و با مشورت خلیفه آن را لقب عمر قرار داد (ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 1151).

درهرصورت به اعتقاد علمای شیعه، امیرالمؤمنین عنوانی است که خدای تعالی به حضرت علی علیه السلام داده است و هیچ کس دیگری چه قبل و چه بعدازآن حضرت برازنده ی این

ص: 55

لقب نیست. در فرازهای پایانی خطبه غدیر، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به اصحاب فرمود: «هنگام سلام به علی علیه السلام او را امیرالمؤمنین خطاب کنید» (خطبه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در غدیر خم). در حدیث دیگری آمده است که خدا امام علی علیه السلام را امیرالمؤمنین نامیده است (طوسی، الامالی، ص30). متأسفانه برخی از صحابه این لقب مخصوص آن حضرت را بر خود نهادند، همان طور که خلافت بلافصل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را برای ایشان نپذیرفتند.

4.شأن نزول

در تفسیر قمی ذیل آیه: {بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِه} (توبه/1)، روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت فرمود: «این آیه بعد از مراجعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) از جنگ تبوک که در سال نهم هجری اتفاق افتاد، نازل گردید. آنگاه فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بعد از فتح مکه، مشرکان را از زیارت خانه خدا منع نکرد. مشرکین بار سوم با حالت شرک آلود خانه خدا را زیارت می کردند، ازجمله اینکه اگر کسی با لباس دور خانه خدا طواف می کرد، دیگر آن لباس را نمی پوشید و صدقه می داد، افرادی که فقط یک دست لباس داشتند، مجبور بودند به صورت عریان خانه خدا را طواف کنند. روزی زن زیبارویی، به زیارت خانه خدا آمد، چون لباس دیگری نداشت و لباس عاریه هم پیدا نشد، به صورت عریان و لخت به طواف پرداخت، مردم هم به تماشای این زن مشغول شدند، بعد از انجام طواف، خیلی از مردان به خواستگاری اش آمدند. آن زن گفت من شوهر دارم. از طرفی سیره رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) قبل از نزول سوره برائت این بود که جز با کسانی که به جنگ او برمی خاستند، نمی جنگید تا اینکه سوره برائت نازل شد و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) مأمور به جنگیدن با مشرکان شد، مگر کسانی که با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در روز فتح مکه عهد و پیمان امضا کردند، مانند صفوان بنی امیه و سهیل بن عمرو که به این افراد چهار ماه فرصت داده شد که مسلمان شوند. وقتی این آیات نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آن را به ابوبکر داد تا به مکه ببرد و در منی در روز عید قربان برای مردم قرائت کند. ابوبکر به راه افتاد؛ اما بلافاصله جبرئیل نازل شد و دستور آورد که ای رسول ما! این مأموریت را از ناحیه تو کسی جز خودت یا مردی که از خودت است، نمی تواند انجام

ص: 56

دهد. رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) امیرالمؤمنین علیه السلام را به دنبال ابوبکر فرستاد و علی علیه السلام در محل «روحاء» به ابوبکر رسید، علی علیه السلام آیات برائت را از وی گرفت و روانه موسم شد. ابوبکر به مدینه بازگشت و عرض کرد: یا رسول الله چیزی درباره من نازل شده است؟! پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: نه ولی خداوند دستور داد که این مأموریت را از ناحیه من جز خودم یا مردی از خاندانم، دیگری نباید انجام دهد» (قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص281).

5. دیدگاه های رشیدرضا و نقدهای علامه طباطبایی

الف) افتخار ابلاغ آیات اول توبه
اشاره

رشیدرضا می گوید: «شیعه گمان می کند که پیامبر| ابوبکر را از تبلیغ آیات اول سوره توبه عزل کرد و اینکه جبرئیل نازل شد و گفت: «لا یبلغ عنه الا هو او رجل منه»؛ «مگر خود او یا مردی از طرف او ابلاغ نمی کند»، بعضی شیعیان این مزیت علی (کرم الله وجهه) را خیلی بزرگ می کنند و چیزهایی را به آن اضافه می کنند که نه روایت صحیح آن را تأیید می کند و نه عقل آن را می پذیرد و با این مطالب به برتری علی علیه السلام بر ابوبکر در خلافت استدلال می کنند، چون که شیعه به بزرگ کردن فضائل وی عادت کرده است» (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 10، ص 216).

نقد و پاسخ المیزان

اول. در مورد عزل ابوبکر از تبلیغ آیات برائت، نه تنها شیعه؛ بلکه هر انسان منصفی که مراجعه به تفاسیر معروف فریقین داشته باشد و روایاتی که در ذیل آیات اول سوره مبارکه توبه وارد شده است، ملاحظه کند، برایش علم و یقین حاصل می شود که فرستادن علی علیه السلام برای اعلام برائت و عزل ابوبکر به دستور وحی بوده است؛ چون جبرئیل امین نازل شد و گفت: «ای رسول ما! از ناحیه تو پیامی به مردم نمی رسانیم، جز با خودت یا مردی از خودت» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج6، ص545)؛ و نیز جوابی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) به ابوبکر می دهد و می فرماید: «هیچ کس پیامی از طرف من به مردم نمی رساند، مگر خودم یا مردی از خودم»، در این روایات به دو نکته اشاره شده است: اول عزل ابوبکر از ابلاغ آیات

ص: 57

برائت و دادن آیات به امام علی علیه السلام؛ و دوم اینکه این مسئله به فرمان و دستور خداوند صورت گرفته است (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 225).

دوم. شیعه از نزد خود برای امیرالمؤمنین علیه السلام مزیت و فضیلت درست نکرده است؛ چنان که برخی برای صحابه و خلفا، کرامت و فضیلت جعل کرده اند. بلکه این خداوند و رسولش (صلی الله علیه و آله وسلم) بودند که علی علیه السلام را گرامی داشتند و به او فضائلی دادند که به احدی از صحابه و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) نرسید. از جمله این فضائل، عزل ابوبکر از ابلاغ این آیات و دادن آیات اول سوره توبه به علی علیه السلام بود، چون جبرئیل نازل شد و عرض کرد: ای پیامبر! خداوند سلام می رساند و می فرماید: «لایودی بها عنک الا انت او رجل منک (رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 555)؛ ای رسول ما! ابلاغ آیات جز از طرف خودت یا کسی که به منزله خودت باشد، صورت نمی گیرد». تمام مفسران فریقین با تفاوت هایی این وحی الهی را نقل کرده اند و بعد از این فرمان الهی، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آیات را به امیرالمؤمنین علیه السلام دادند و او را روانه موسم حج نمودند.

سوم. محبان اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) اعم از شیعه و سنی به توصیه قرآن و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، فضائل اهل بیت علیهم السلام را بیان می کنند و این فضائل را بزرگ می شمارند و به این کار عادت کرده اند و با صدای بلند این آیه را قرائت می کنند: {قُلْ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی} (شوری/23)؛ «بگو: من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم)». احمد حنبل با سند خود از سعید بن جبیر نقل می کند که: وقتی آیه فوق نازل شد، اصحاب عرضه داشتند که یا رسول الله نزدیکان تو چه کسانی هستند که مودت آنان بر ما واجب شده؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: علی علیه السلام، فاطمه÷ و دو فرزندشان (شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 3، ص 2).

ب. پیام جبرئیل، نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم)
اشاره

رشیدرضا می گوید: «شیعه معتقد است که اینکه جبرئیل گفت: پیامی نمی رساند

ص: 58

ازطرف پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) جز خودش یا کسی که از پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) باشد، نفی موجود در این کلام، فقط اختصاص به نقض و شکستن عهد و پیمان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با مشرکان ندارد؛ بلکه مطلق است و شامل تمام امور دین می شود؛ ولی این نظر شیعه باطل است، چون ما اخبار مستفیضه صحیحی داریم که می گوید تبلیغ دین بر هر مسلمانی واجب است، مانند وجوب نماز و روزه و جهاد. ازجمله این احادیث کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است که در آخرین حج خود در حضور هزاران نفر از حجاج فرمود: ای مردم آگاه باشید مطالبی را که بیان کردم، حاضران و شاهدان به غایبان برسانند؛ بنابراین مراد از نفی در کلام جبرئیل امین این است که علی علیه السلام فقط مأموریت دارد از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) عهد و پیمان ایشان با مشرکان را نقض و باطل کند، نه چیزی بیشتر!» (رشیدرضا، المنار، ج 10 ص 261).

نقد و پاسخ المیزان

اول. از کلام المنار فهمیده می شود که وی معنای کلمه وحی را که فرمود: «لایؤدی عنک الا انت او رجل منک» را به خوبی درک نکرده و نفهمیده است و نتوانسته میان آن و میان جمله «لایؤدی منک الا رجل منک» تفاوت و فرق بگذارد؛ درحالی که این دوجمله با هم فرق دارد. جمله اول اشتراک در رسالت را می رساند؛ ولی جمله دوم این معنی را نمی رساند. معنی جمله اول این می شود که ای رسول ما، امور رسالتی که واجب بر شخص خودت است، مانند رسالت ابتدایی که کسی جز خودت نباید مباشر آن باشد، مردی از خاندانت می تواند مباشر آن باشد؛ یعنی فردی از خاندانت که دارای عصمت، علم لدنی، شجاعت و ایمان کامل به خدا و پیامبرش دارد.

دوم. ایشان خیال کرده که اطلاق کلام وحی که فرمود: «ای رسول ما، هیچ کس از طرف شما پیامی به مردم نمی رساند، جزء خودت یا کسی که از خودت باشد» با مسئله وجوب تبلیغ دین بر غیر پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و خاندان او که در اخبار مستفیضه آمده است، منافات دارد؛ ازاین رو در مقام این برآمده که اطلاق کلمه «وحی» را به وسیله اخبار مستفیضه را مقید و مخصوص نقض و الغاء پاره ای از پیمان های پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) سازد و همین اشتباه وادارش

ص: 59

کرده که خیال کند، کسانی که کلمه «وحی» را بر اطلاقش باقی گذاشته اند، از یک امری که نزدیک به ضروری در نزد مسلمانان است، غفلت کرده و آن امر ضروری وجوب تبلیغ بر عامه مسلمانان است تا آنجا که برای ضروری بودن آن به روایات صحیح بخاری و مسلم استناد کرده است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «حاضرین به غائبین برسانند» (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 231)؛ درحالی که کلمه «وحی» با روایات مستفیضه ای که دلالت بر وجوب تبلیغ بر عموم مسلمین می کند، منافات ندارد که بخواهیم مقید کنیم؛ چون موضوعات متفاوت است. موضوع اخبار مستفیضه این است که هر مسلمانی که احکام شرعی و قرآن می داند، وظیفه دارد برای سایر افراد که نمی دانند آموزش دهد. به همین جهت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در سال دوازدهم بعثت، مصعب بن عمیر را به عنوان مبلغ به مدینه فرستاد که قبیله خزرج را با اسلام آشنا کند و یا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با درخواست قبیله هذیل، مرثدبن ابی مرثد و عاصم بن ثابت و خالدبن بکیر را برای آشنایی با اسلام به میان قبیله آنان فرستاد و یا اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به حکام سایر بلاد نامه می نوشتند و در این نامه ها علاوه بر دعوت به اسلام، یک تعریف مختصری هم از اسلام می فرمود. حاصل اینکه موضوع اخبار مستفیضه، این نوع تبلیغ را شامل می شود؛ اما موضوع کلمه «وحی»، اعلام برائت از مشرکان و نیز بیان چهار حکم دیگر که عبارت است از: «نهی طواف با بدن عریان، نهی مشرکان از انجام طواف در سال آینده، تعیین مدت عهدهای مدت دار و بی مدت»، جزء احکام الهی ابتدایی بودند که تا آن زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) آن ها را تبلیغ نکرده و وظیفه نبوت و رسالت خود را درباره آن ها انجام نداده بود. فقط خودش یا مردی که به منزله خودش باشد، کسی دیگر نمی تواند آن ها را به مشرکان اعلام کند (همان، ج9، ص227)، آیه شریفه مباهله به همین مسئله اشاره دارد که می فرماید: {فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللَّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ} (آل عمران/61)؛ «به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را

ص: 60

دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود؛ آنگاه مباهله کنیم؛ و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».

ابوسعید واعظ خرگوشی از ابن عباس نقل می کند: مراد از «أبْنَاءَنَا»، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام، «نِسَاءَنَا»، فاطمه÷ و «أَنْفُسَنَا»، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و علی بن ابیطالب علیه السلام است (واعظ خرگوشی، شرف النبی، ص261).

سوم. همان اشکال که صاحب المنار بر آن نویسنده شیعه گرفت و گفت که روایت سُدّی را کامل نقل نکرده است و قسمت آخر آن را حذف کرده است، بر خودش وارد است؛ چون وی سخنان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در حج سال آخر را کامل نقل نکرده است؛ بلکه فقط یک جمله از خطبه طولانی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) در غدیر خم را نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «الا فلیبلغ الشاهد الغائب» و با آن بر سر مخالف خودش زده است. درحالی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) در آخرین حج خودش در محلی به نام برکه غدیر خم متوقف شد و دستور داد کسانی که جلو رفته اند، بازگردند و کسانی که عقب مانده اند، خودشان را برسانند، از جهاز شتران، چیزی شبیه منبر ساخت و بر بالای آن قرار گرفت. بعد از به جا آوردن حمد و سپاس الهی، از اهمیت و جایگاه مهم احکام الهی مانند نماز و روزه و حج سخن گفت و نیز از روز قیامت و برانگیخته شدن و از حساب وکتاب آن سخن گفت و فرمود: ای مردم، پیک وحی به من خبر داده است که زمان دیدار با خداوند نزدیک شده است و نزدیک است دنیا را به مقصد لقاءالله ترک کنم و خداوند به من دستور داده است، بعد از خودم امیرالمؤمنین علیه السلام را به عنوان وصی و خلیفه بعد از خودم معین کنم و من از خداوند درخواست کردم که مرا از بیان این موضوع به مردم معاف بدارد؛ چون می دانم اکثر مردم این فرمان الهی را قبول نمی کنند، در این حال از ناحیه حق فرمان آمد: {یا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ} (مائده/67)؛ «ای پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای!» من این مطلب را به شما گفتم، پس با علی علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین و وصی و خلیفه ی بعد از من

ص: 61

بیعت کنید. مسلمانان با امام علی علیه السلام به عنوان خلیفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) بیعت کردند و به ایشان تبریک گفتند. حال سؤال این است که چرا صاحب المنار این مطلب را نقل نکرده است؟

ج. امارت حج سال نهم هجری
اشاره

رشیدرضا می گوید: «بعضی از شیعیان از این هم تجاوز کرده و خیال و گمان کرده اند که پیامبر| ابوبکر را از امارت حج هم برکنار کرده و امارت را به علی علیه السلام داده است و این سخن شیعه بهتان صریح است که مخالف با آیات برائت و مخالف با مسئله علمی است که عوام و خواص آن را می دانند» (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 10، ص 261(.

نقد و پاسخ المیزان

اول.آنچه شیعه به آن معتقد است خیالی و بر اساس گمان نیست که وی به شیعه نسبت می دهد؛ بلکه بر اساس روایتی است که شیعه آن را معتبر می داند و به آن عمل می کند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 9، ص 231). مرحوم عیاشی در تفسیر خود از امام حسن عسکری علیه السلام، از امیرالمؤمنین علیه السلام به این مضمون نقل فرموده است که: «وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) خواست آیات را به علی علیه السلام دهد، علی علیه السلام عرض کرد: یا رسول الله، من خطیب و سخنران نیستم که با مردم سخن بگویم؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: چاره ای نیست مگر این که خودم یا شما به این مأموریت بروی؛ علی علیه السلام عرض کرد: اگر این طور باشد من می روم؛ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: پس برو، خداوند زبان تو را گویا گرداند و قلب تو را به نور حق روشن و استوار گرداند؛ سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) دهان مبارک خود را به دهان علی علیه السلام گذاشت و فرمود: مردم از شما تقاضای قضاوت و داوری می خواهند، بنابراین هنگامی که دو نفر طرف دعوا نزدت آمدند قضاوت نکن، مگر اینکه هر دو حاضر باشند و از قضاوت شما مطلع شوند» (عیاشی، تفسیرعیاشی، ج2، ص75).

مشابه همین روایت، روایتی است که سیوطی در الدر المنثور نقل می کند، به این مضمون که علی علیه السلام فرمود: «یا رسول الله مرا با آیات برائت می فرستی درحالی که سنم زیاد نیست و مردم از من سؤالات قضایی می پرسند و من نمی دانم، چه جواب بدهم؟!

ص: 62

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: چاره ای نیست؛ اینک یا شما بروید یا خودم بروم؟ علی علیه السلام عرض کرد: اگر این گونه باشد، من می روم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: برو که خداوند زبانت را گویا گرداند و قلبت را به نور حق روشن و استوار گرداند، سپس من به سوی موسم رفتم و آیات برائت را برای مردم قرائت کردم» (سیوطی، الدرالمنثور، ج3، ص380).

دوم. در دو روایت فوق، مسئله قضاوت و داوری مطرح است. در روایت الدر المنثور دارد که علی علیه السلام فرمود: یا رسول الله مردم از من سؤالات قضایی می پرسند و من نمی دانم چه کار کنم؟ و در روایت عیاشی دارد که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) خودشان فرمودند که مردم از شما سؤالات قضایی می پرسند و نحوه ی قضاوت را نیز پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) به علی علیه السلام آموزش داد؛ بنابراین از این دو روایت نتیجه می گیریم که در سال نهم هجرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) ، علاوه بر ابلاغ آیات برائت، امارت حج را نیز به حضرت علی علیه السلام سپرده بود. چون قضاوت و داوری با مسئولیت حج ارتباط پیدا می کند، نه با مسئله ابلاغ آیات سوره توبه.

سوم. مسئله امارت حج با مسئله وحی آسمانی که احدی حتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) هم حق مداخله و دخل و تصرف در آن را نداشته است، فرق دارد؛ چون امارت حج چه اینکه ابوبکر متصدی آن بوده باشد و چه علی بن ابیطالب علیه السلام، درواقع یکی از شئون ولایت عامه امیر و زمامدار و رئیس مسلمانان است که باید در امر مجتمع اسلامی دخالت کند، برخلاف معارف الهی و موارد وحیانی که از ناحیه خداوند درباره امری از امور دین نازل می شود که حتی شخص پیامبر نیز حق دخالت و تصرف ندارد؛ مانند: همین جریان ابلاغ آیات برائت به وسیله حضرت علی علیه السلام که به فرمان و دستور خداوند به پیامبر صورت گرفت؛ چون حضرت علی علیه السلام تمام شئون و مقامات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) را به غیراز نبوت دارد و طبق آیه مباهله و حدیث منزلت علی علیه السلام، نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) یا به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است. ازاین رو امور این چنینی را یا باید شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) انجام دهد یا حضرت علی علیه السلام که به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ اما تصرف و مداخله در امور اجتماعی در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ، مسئولیتش با شخص آن حضرت است. پیامبر زمانی اسامه بن زید را امیر بر لشکر مسلمان

ص: 63

می کند و روزی ابن ام مکتوم را امیر مدینه می کند، چون از اختیارات پیامبر است و نیاز به وحی و آمدن جبرئیل امین نیست (طباطبایی، المیزان، ج9، ص233).

چهارم. در روایات مربوط به اعلام آیات برائت، اضطراب و اختلاف وجود دارد، خواننده محترم اگر داستان مورد بحث را کاملاً مورد دقت و مطالعه قرار دهد، می فهمد که چه سهل انگاری عجیبی در حفظ و ضبط داستان و خصوصیات آن از ناحیه راویان صورت گرفته است. البته اگر حمل بر صحت کنیم و نگوییم غرض های نامشروع دیگری در کار بوده است. به عنوان نمونه در بیشتر آن روایات دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) ابوبکر را فرستاد تا آیات برائت را بر مشرکین بخواند، آنگاه حضرت علی علیه السلام را پشت سرش فرستاد تا آیات را از او بگیرد و خود برای مشرکان ابلاغ کند، ابوبکر از همان جا به مدینه بازگشت. در برخی دیگر از روایات آمده که ابوبکر به عنوان امیرالحاج به مکه رفت، سپس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) علی علیه السلام را با آیات به دنبال وی فرستاد؛ و در برخی دیگر از روایات نیز آمده است که ابوبکر به علی علیه السلام دستور داد که آیات برائت را بر مردم بخواند. ابوبکر عده ای از کارکنان خود را مأمور کرد تا حضرت علی علیه السلام را در ندا دادن کمک کند.

بنابراین وقتی حال روایات بدین گونه باشد، چه معنا دارد که صاحب المنار بگوید: «قول شیعه بهتانی است صریح و مخالف با تمامی روایات، آن هم در مسئله عملی که عوام و خواص آن را می دانند!».

پنجم. اگر منظور صاحب المنار از عوام و خواصی که گفت، عوام و خواص عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است که آن را می دانسته اند؛ چون یا خودشان شاهد جریان بوده اند یا از کسانی که شاهد و ناظر بوده اند، شنیده اند. در این صورت این مسئله چه ربطی به انسان های بعد از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) دارد؟ چون مسلمانان بعد از عصر رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) غیر از راه روایت، چه راه دیگری برای اطلاع یافتن از این داستان داشته اند؟ روایات هم که با هم اختلاف دارند. یکی می گوید فقط حضرت علی علیه السلام مأمور بردن آیات برائت بوده و

ص: 64

دیگری می گوید ابوبکر هم همراه و شریکش بوده است و سومی می گوید ابوهریره و دیگران هم شرکت داشته اند.

ششم. در مورد آیاتی که بنا بوده بر مشرکان ابلاغ شود نیز اختلاف است، برخی روایات می گوید 9 آیه بوده است و روایت دیگری می گوید 10 آیه بوده است و برخی روایات می گوید سی آیه بوده است و چهارمی هم می گوید تمام سوره برائت بوده است (همان، ج9، ص235)؛ بنابراین سخن صاحب المنار که می گوید برکناری ابوبکر از پست امارت حج، بهتان است، بر مبنای دلیل و منطق و برهان نیست؛ بلکه از روی تعصب و کتمان فضائل اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، مخصوصاً وصی و جانشینش حضرت علی علیه السلام است و این مطلب از یک عالم دین و مفسر قرآن خیلی بعید و دور از حق و انصاف است.

د. امیرالمؤمنین علیه السلام، مأمور به تبلیغ امری خاص
اشاره

به نظر رشیدرضا حق این است که: حضرت علی (کرم الله) در جریان حجة الوداع مأمور به تبلیغ امری خاص بود و آن امر خاص، نقض عهد پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با مشرکان و اعلام آن برای مردم در موسم حج بود؛ و در این امر خاص حضرت علی علیه السلام تابع ابوبکر بود، چون وی امیر حج بود. حتی وقت و زمان تبلیغ آن امر خاص را ابوبکر برای علی علیه السلام معین می کرد و به برخی از صحابه مانند ابوهریره دستور داد که به آن حضرت در اعلام برائت کمک کنند» (رشیدرضا، المنار، ج10، ص216).

نقد و پاسخ المیزان

اول. شکی نیست در اینکه آن مأموریتی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) حضرت علی علیه السلام را به آن گسیل داشت، یک امر خاص بود. البته آن امر خاص فقط نقض عهد و پیمان با مشرکان نبود؛ چنان که صاحب المنار می گوید، بلکه حضرت علی علیه السلام علاوه بر اعلام برائت، احکام دیگری نیز برای مردم بیان کرد. ازجمله اینکه هیچ کس حق ندارد از این به بعد برهنه در اطراف کعبه طواف کند؛ و نیز بعد از امسال دیگر هیچ مشرکی حق ندارد به زیارت خانه خدا بیاید؛ و نیز بیان این حکم که در برخی روایات آمده است و آن اینکه هیچ کس داخل

ص: 65

بهشت نمی شود، مگر اینکه مؤمن باشد. بنابراین حکم وحی که فرمود: «از رسول خدا پیامی به مردم نمی رسد، مگر از طریق خود ایشان یا کسی که به منزله ایشان باشد». این کلام وحی در هیچ یک از روایات مقید نشده است، زیرا اطلاقش باقی است.

دوم. اینکه گفت حضرت علی علیه السلام تابع ابوبکر بود و ابوبکر امیر حج بوده است، فقط در روایت ابوهریره آمده است و روایت ابوهریره نیز اشکال دارد و در متن روایت اضطراب وجود دارد. چون در این روایت دارد که ابوهریره می گوید ازجمله چیزهایی که من ندا می دادم، این جمله بود که هیچ کس داخل بهشت نمی شود، مگر مؤمن و این مطلب صحیح نیست؛ چون قبلاً درباره عدم دخول کفار به بهشت آیه نازل شده بود و همه ی مردم از شهری و روستایی، مشرک و مؤمن آن را شنیده بودند. دیگر احتیاجی نداشت که در روز حج اکبر اعلام شود.

و ندای دومی که ابوهریره می گوید که هر کس که میان او و رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) عهدی است، اعتبار عهد و پیمانش تا مدت 4 ماه است؛ نه با مضامین روایات وارده در ذیل آیات برائت می سازد و نه با آیات قرآن کریم؛ چون تعیین 4 ماه برای مطلق عهد و پیمان های پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) با مشرکان و کفار نیست، بلکه برای عهدها و پیمان هایی است که در آن مدت ذکر نشده بود؛ اما عهد و پیمان هایی که مدت دار است، از خود آیات قرآن فهمیده می شود که تا آخر مدت اعتبار دارد و نیاز به جار زدن ابوهریره یا فرد دیگری نیست.

سوم. به خاطر ناسازگاری با نقل دیگری که در الدر المنثور از صحیح بخاری و مسلم و ابن منذر و ابن مردویه و بیهقی و دیگران از ابوهریره نقل کرده است، می گوید: در آن سال که ابوبکر امیر حاج بود، عده ای را فرستاد که در موسم حج روز عید قربان بین مردم جار بزنند، مرا نیز فرستاد تا ندا دهم و چند مسئله را بیان کنم. مانند ممنوعیت طواف عریان خانه خدا. وقتی به سوی موسم روانه شدیم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) علی علیه السلام را نیز روانه کرد و او را مأمور جار زدن کرد، علی علیه السلام این احکام را در یازدهم تا سیزدهم ذی الحجه جار می زد تا این که صدایش گرفت و در این هنگام من جار می زدم و در این نقل مسئله عدم دخول کفار به

ص: 66

بهشت مطرح نشده است (طباطبایی، المیزان، ج9، ص230-234)؛ بنابراین کلام جبرئیل اطلاق دارد و شامل همه امور دین می شود.

ه- . قابل اعتماد بودن روایت سُدّی؟
اشاره

رشیدرضا می گوید: «بعضی از نویسندگان شیعه در کتاب های خود به جای استناد به روایات فراوانی که از ابوهریره و غیره نقل شده است، به جمله ای از روایت ابن جریر طبری از سدی استدلال می کنند که در آن روایت آمده است، هنگامی که چهل آیه از سوره توبه نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ابوبکر را همراه این آیات به سوی مکه فرستاد. وقتی ابوبکر به ذوالحلیفه رسید، پشت سرش علی علیه السلام را فرستاد و آیات برائت را از ابوبکر گرفت. ابوبکر به مدینه بازگشت و گفت: یا رسول الله، آیا درباره من چیزی نازل شده است؟ پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: نه «ولکن لا یبلغ عنی غیری او رجل منی؛ پیامی از طرف من به مردم نمی رساند، جز خودم یا کسی که از خودم باشد». این نویسنده شیعه استنباط کرده که این روایت دلالت می کند بر این مطلب که نفس امیرالمؤمنین علیه السلام به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است و علی علیه السلام بهترین صحابه و افضل صحابه نزد خداوند است؛ ولی به نظر من این روایت سدی چندین اشکال دارد: اشکال اول این است که قول پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که فرمود: «او رجل منی» که در روایت سدی آمده و نویسنده شیعه از آن برتری علی علیه السلام را استنباط کرده است. در روایات دیگری که طبری و دیگران نقل کرده اند، تفسیر شده است. چون در آن روایات آمده است: «او رجل من اهل بیتی» یعنی مردی از بنی هاشم و اهل بیتم این کار را انجام دهد. درنتیجه این نص صریح، تأویلی را که شیعیان از کلمه «منّی» کرده و گفته اند که حضرت علی علیه السلام به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و از دیگر صحابه افضل است، باطل می کند» (رشیدرضا، المنار، ج 10، ص 164).

نقد و پاسخ المیزان

اول. جمله «او رجل منی» آن طور که المنار ادعا کرده است، تنها در روایت سدی نیامده که وی آن را هم ضعیف دانسته است. چون اصل و ریشه آن، عبارت وحی (جبرئیل) به

ص: 67

پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است و روایات صحیح زیادی آن را اثبات نموده است (احمدحنبل، مسند، ج1، ص151 و 330 و ج3، ص212 و 283)؛ اما روایتی که در آن «من اهل بیتی» آمده است، فقط یک روایت بیش نیست که صاحب المنار آن را زیاد دانسته است. تازه همان روایت در نقل دیگری به جای «اهل بیتی؛ من اهلی» آمده است. درواقع راویان، حدیث را نقل به معنی کرده اند.

دوم. روایت نقل به معنی شده، صلاحیت ندارد که بیشتر و مُعظم روایات صحیحی را که شیعه و سنی درباره عبارت وحی متفقاً نقل کرده اند، تفسیر و تبیین کند.

سوم. اگر صحیح باشد که عبارت «او رجل منک» و «یا او رجل منی» را که گفتیم در معظم روایات آمده و عبارت «او رجل من اهل بیتی» که در یک روایت آن هم به یک نقل آمده، تفسیر کرد؛ چرا صحیح نباشد که این دو دسته روایات به وسیله روایت ابوسعید خدری که گفت: «یا علی! انه لایودی عنی الا انا او انت» تفسیرنکرد!

چهارم. چرا نگوییم که همه آن تعبیرات یعنی «الا رجل منی»، «الا رجل منک»، «الا رجل من اهلی» و «الا رجل من اهل بیتی» همه کنایه از شخص علی علیه السلام است.! یکی می گوید امیرالمؤمنین علیه السلام از نفس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ و دیگری می گوید علی علیه السلام از اهل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ و سومی می گوید علی علیه السلام اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ به ناچار کسی که معظم روایات را با یک روایت، آن هم بنا به یک نقلش تفسیر می کند و چنین تفسیری را نیز جایز می داند، غافل است از اینکه از گرمای آفتاب به نور آتش گریخته و دچار اشکال بزرگ تری شده است.

پنجم. به گمان صاحب المنار، این که حضرت علی علیه السلام به منزله نفس رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) است، صرفاً مستند به این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «او رجل منی»، آنگاه پیش خود گفته است، صرف این که کسی بگوید فلانی از من است، دلالت ندارد بر اینکه فلانی در همه شئون به منزله نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است و بیش از این را نمی رساند که یک نوع اتصال و اتباعی میان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و حضرت علی علیه السلام است. همچنان که در گفتار حضرت ابراهیم علیه السلام آمده

ص: 68

است که گفت: «فَمَن تَبَعَنِی فانه منی»، بلکه ما آن را از مجموع جمله «رجل منک» یا «رجل منی» یا قرینه «لایودّی عنک الا انت» استفاده می کنیم و در این استفاده بین اینکه که عبارت «او رجل منی» باشد یا «رجل منک» یا «رجل مِنَ اهلیِ» یا «رجل مِنَ اهل بیتی» فرقی نیست.

ششم. اگر منظور، صرف پیروی و اتباع بود؛ چنان که المنار ادعا کرده است. در این صورت ابوبکر هم در خطاب پیروی از رسول خدا| بود، ازاین رو معنا نداشت که آیات برائت را از او بگیرد و به حضرت علی علیه السلام واگذار کند و بفرماید که از طرف حق دستور آمده که فقط خودم یا مردی که از خودم باشد، می تواند آیات را برای مردم ابلاغ کند، حال آنکه اگر تبعیت کردن منظور بود، لازم بود بفرماید که خودم یا یکی از پیروانم آیات را بخواند. در این صورت شامل ابوبکر می شد، چون از پیروان پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) بود.

هفتم. در روایتی که حاکم آن را از مصعب بن عبدالرحمن نقل کرده است، آمده است: بعدازآنکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم) به اهل طائف فرمود: «قسم به کسی که جانم به دست اوست، نماز را به پا می دارید و زکات را می پردازید یا اینکه مردی را از خودم (یا چون جان خودم) به سوی شما گسیل می دارم». مردم به ابوبکر یا عمر نظر انداختند، به گمان اینکه یکی از آن دو مراد پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم)است؛ ولی پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم) دست امیرالمؤمنین علیه السلام را گرفت. پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم) با این عمل خود، تردیدهایی را که پیش آمده بود، برطرف کرد (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 237).

هشتم. صاحب المنار در بحث خود از روایاتی که اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم)را معرفی می کند، از حضرت علی علیه السلام و فاطمه÷ و حسن و حسین‘ نامی نبرده است و به روی خود نیاورده که اصلاً چنین اخباری هم در مسئله وجود دارد، اگر این روایات درباره دیگران بود، آیا صاحب المنار به سادگی از کنار آن می گذشت؟ حال آنکه این روایت صحیح بوده و به حد تواتر می رسد و از کجا که آن روز از اهل بیت(علیهم السلام) جز حضرت علی علیه السلام کسی نبوده است و معنای کلمه (رجل؛ مردی) در روایت به آن حضرت بازگشت می کند.!

نهم. آن قسمت از کلام المنار که می گوید: «نص صریح تأویل کلمه «منّی» را باطل می سازد»، چون مقصود المنار این است که مراد از اهل بیتی که در حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آمده

ص: 69

این است که منظور از «رجل منی» یک نفر از بنی هاشم، آیات را برای مردم بیان کند، یعنی عموم نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)تا در این صورت کلمه وحی یک کلام عادی باشد و نخواهد مزیتی را برای علی علیه السلام اثبات کند؛ ولی سؤال از صاحب المنار این است که کلمه اهل چه نصوصیت و صراحتی در بنی هاشم دارد؟ آن هم با آن همه روایاتی که در معنای کلمه اهل بیت وارد شده و همه می گویند: اهل بیت عبارت از علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها و حسن و حسین‘ است (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 238).

دهم. برفرض که کلمه اهل بیت به معنای بنی هاشم باشد، آن وقت صاحب المنار درباره آن دسته از روایاتی که در آنها (منّی؛ مردی از من) آمده بود، چه می گوید؟ آیا صاحب المنار کلمه «مِن» را هم به بنی هاشم معنا می کند (همان، ج 9، ص 239).

و. شیعه حدیث سدی را ناقص نقل کرده؟
اشاره

رشیدرضا می گوید: «نویسنده شیعه، حدیث سُدّی را کامل نقل نکرده؛بلکه بخش آخر آن را حذف کرده که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به ابوبکر گفت: آیا تو راضی نیستی که رفیق و همراه من در غار و صاحب من کنار حوض باشی؟ ابوبکر گفت: چرا یا رسول الله، پس ابوبکر به سوی مکه رفت و علی علیه السلام روز عید قربان آیات برائت را برای مردم قرائت نمود» (رشیدرضا، المنار، ج 10، ص 164).

نقد و پاسخ المیزان

اول. شیعه می تواند بگوید صاحب غار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ابوبکر نبود، بلکه شخص دیگری بود. چون به اسم ابوبکر در آیه چهل سوره توبه تصریح نشده است.

دوم. صاحب و رفیق پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در کنار حوض کوثر، علی علیه السلام و اولاد آن حضرت هستند، نه ابوبکر یا کس دیگری و این مطلب در روایات فریقین از زبان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل شده است. در ادامه به چند مورد از این روایات اشاره می شود:

از ابی ثابت مولی ابوذر، نقل شده که می گوید: بر اُم سلمه وارد شدم و دیدم اُم سلمه گریه کنان از علی علیه السلام یاد می کند و می گوید: شنیدم که پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمود: «علی با

ص: 70

حق است و حق با علی است، هرگز از هم جدا نمی شوند تا اینکه روز قیامت در کنار حوض بر من وارد شوند» (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 14، ص 321، ح 7643؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 449، ح 9025).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمود: «ای پسر عباس، به زودی مردم به چپ و راست می روند؛ چون این گونه شد، از علی علیه السلام پیروی کن که او با حق و حق با اوست و این دو از هم جدا نمی شود تا در کنار حوض بر من درآیند» (خزار قمی، کفایة الاثر فی النص علی الائمةالاثنی عشر، ص 18).

رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «ای فاطمه! من فردای قیامت علی را بر حوض کوثر منصوب می کنم و او پرچمدار من است» (ابن المغازلی، مناقب علی بن ابیطالب، ص 155-188). روایات در این مورد در منابع شیعه و سنی فراوان است و در این روایات اشاره شده که صاحب اختیار حوض کوثر در روز قیامت، علی علیه السلام و اولاد آن بزرگوار است، نه کس دیگر.

سوم. شیعه از باب ساکت کردن خصم، به روایت سدی استناد کرده است، چون درمورد عزل ابوبکر از امارت حج در منابع شیعه روایت صحیح وارد شده و شیعه به آنها عمل می کند، نه به روایت سدی (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج 2، ص 75).

ز. علی علیه السلام مظهر شجاعت و ابوبکر مظهر رحمت خداست؟
اشاره

رشیدرضا می گوید: «بعضی از اهل سنت می گویند در اینکه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ابوبکر را به عنوان امیر حج در سال نهم هجری نصب کرد و علی (کرم الله وجهه) را به عنوان مبلغ آیات و نقض عهد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با مشرکان، نکته ی خوبی دارد و آن نکته این است که ابوبکر مظهر صفت رحمت خداوند است، چون پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «ارحم امتی بامتی ابوبکر» و علی علیه السلام اسدالله و مظهر صفت شجاعت خداوند است. به همین جهت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نقض عهد را به ایشان واگذار فرمود که نیاز به برخورد با مشرکان قریش و دیگران بود» (رشیدرضا، المنار، ج 10، ص 162).

ص: 71

نقد و پاسخ المیزان

اول. علی علیه السلام همانطور که مظهر صفت شجاعت خداوند بوده است و به این ویژگی در آیه: {وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ وَکَانَ اللَّهُ قَوِیاً عَزِیزاً} (احزاب/25)؛ «و خداوند (در این میدان)، مؤمنان را از جنگ بی نیاز ساخت (و پیروزی را نصیبشان کرد)؛ و خدا قوی و شکست ناپذیر است!» اشاره شده است. در مصحف ابن مسعود آمده است که: «وَکَفَی اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ بِعَلیّ» (قندوزی، ینابیع المودة، ج1، باب23، ص93)، یعنی خداوند با دست توانمند و قهرمان علی علیه السلام، مؤمنان را از جنگ بی نیاز کرد؛ و نیز نقل شده است، هنگامی که علی علیه السلام برای مبارزه به سوی عمرو بن عبدود رفت، پیامبر| فرمود: «همه ایمان با همه شرک به مبارزه برخاست»؛ و چون عمرو بن عبدود را کشت، فرمود: «یا علی بر تو بشارت باد که اگر عمل امروز شما با عمل امت من سنجیده شود، عمل تو بر عمل آنان ترجیح خواهد یافت» (ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 2، ص 360).

به اعتراف تمام مورخان و محدثان و مفسران، مظهر صفت رحمت خداوند حضرت امام علی علیه السلام نیز است و سیره عملی و حکومت چهارساله آن حضرت به خوبی این موضوع را نشان می دهد. شایسته بود صاحب المنار یک مراجعه به وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/31) به فرزند ارشدش، حسن بن علی علیه السلام در مورد قصاص ابن ملجم مرادی قاتل خویش می داشت تا این حقیقت برایش روشن می شد.

دوم. آیا می توان کسی که در لحظات پایانی عمر خویش از سه امر اظهار ندامت و پشیمانی کرده و به اشتباهات خود اعتراف کرده است، مظهر صفت رحمت خداوند دانست؟! عبدالرحمن بن عوف می گوید: ابوبکر در لحظات آخر عمرش نگران و پشیمان بود، من به وی گفتم، تو همیشه صالح و مصلح بوده ای، پس بر چیزی از دنیا غصه مخور، ابوبکر در جواب گفت: «من بر چیزی از دنیا افسوس نمی خورم، مگر برای سه کار که کرده ام؛ و ای کاش نمی کردم و سه کار که نکردم؛ و ای کاش کرده بودم؛ اما آنچه دوست دارم، نمی کردم یکی آن است که کاش خانه فاطمه‘ را حتی اگر قصد جنگ بر ضد من

ص: 72

بسته بود، نگشوده بودم و دیگر آنکه کاش فجائه سلمی را زنده نسوزانده بودم و کشته بودم یا آزاد کرده بودم و سوم آنکه کاش در روز سقیفه بنی ساعده کار خلافت را به گردن یکی از دو مرد (عمر و ابوعبیده) افکنده بودم که یکی از این دو مرد، امیر می شد و من وزیر می شدم (ابن کثیر دمشقی، البدایة والنهایة، ج9، ص319 و ج2، ص196؛ ابن جریر طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 334-335).

آیا با این اعترافات خلیفه به اشتباهاتش می توان گفت: وی مظهر صفت رحمت خداوند است؟ آیا کسی که مظهر صفت رحمت خداوند باشد، در حق دیگران ظلم و حق سرکشی می کند و مجرم را برخلاف دستور قرآن زنده زنده در آتش می سوزاند؟

سوم. روایتی که صاحب المنار برای اثبات صفت رحمت برای ابوبکر به آن استناد کرده است، چند مشکل دارد. نخست اینکه: این روایت از طریق انس بن مالک نقل شده است و روایت انس ارزش و اعتبار ندارد، چون نسبت به حضرت علی علیه السلام نظر منفی داشته است و در این روایت و روایات مشابه آن فقط فضائل ابوبکر، عمر، عثمان و برخی دیگر از صحابه را نقل می کند، بدون اینکه فضیلتی و منقبتی از علی علیه السلام در این حدیث نقل کند،

بنابراین این روایت نزد شیعه معتبر نیست و صاحب المنار نمی تواند با حدیث انس بن مالک نظر خودش را اثبات کند.

دیگر اینکه: اکثر محدثان اهل سنت نیز مانند حاکم نیشابوری، ابن حجر و بیهقی و دیگران روایت انس را مرسله یا مرفوعه دانسته اند (العسقلانی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج 8، ص 167).

بنابراین با توجه به سخنان ابوبکر در آخر عمرش و مخدوش بودن روایت انس بن مالک و عملکرد خلیفه در مدت زمامداریش، نمی توان وی را مظهر صفت رحمت خداوند دانست؛ بلکه امیرالمؤمنین علیه السلام هم مظهر صفت شجاعت الهی و هم مظهر رحمت خداوندی است.

ص: 73

ح. امیرالمؤمنین علیه السلام فقط خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) است؟
اشاره

به نظر رشیدرضا: «آنچه شیعه به بعضی از نواصب اهل سنت نسبت می دهد که می گویند در امر ابلاغ آیات هیچ فضیلت و منقبتی برای علی علیه السلام وجود ندارد، جز قرابت و خویشاوندی علی علیه السلام با پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) ، نه اینکه علی علیه السلام بر ابوبکر فضیلت و برتری داشته باشد، اهل سنت چنین حرفی را نمی گوید؛ بلکه شیعه عادت دارد که چنین نسبت هایی را به اهل سنت بدهد» (رشیدرضا، المنار، ج 10، ص 164).

نقد و پاسخ المیزان

اول. عموم مفسران اهل سنت مانند: ابن کثیر دمشقی و فخر رازی و قرطبی و دیگران گفته اند که علت اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) آیات برائت را از ابوبکر گرفت و به علی علیه السلام داد، این بود که علی علیه السلام خویشاوند پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و از بنی هاشم بود. ازجمله آلوسی در تفسیر خود می گوید: «کلام پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) که فرمود: «لا یبلغ عنی غیری او رجل منی»، فرقی نمی کند که کلام خداوند باشد که به وسیله جبرئیل به پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) وحی شده باشد؛ یا کلام شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) باشد. این کلام جاری شده به رسم عرب که مسئولیت بستن پیمان و نقض آن بر عهده شخص معاهد و یا یکی از خویشاوندانش بوده است، چیزی بیشتر از این را بیان نمی کند (آلوسی بغدادی، تفسیرروح المعانی، ج 10، ص 45).

حال سؤال از صاحب المنار این است که آیا آلوسی از مفسران شیعه است که چنین حرفی زده است؟! یا از مفسران اهل سنت و استاد فکری صاحب المنار و یا اینکه صاحب المنار بی خبر از نظر آلوسی بوده است؟

دوم. اینکه صاحب المنار خود تلاش می کند، کلمه «منّی» را که در کلام وحی آمده است، تبدیل به جمله «اهل بیتی» کند و می گوید: «سبب اینکه پیامبر|، علی علیه السلام را برای خواندن آیات برائت فرستاد، رسم عرب بود که هنگام نقض پیمان، طرف نقض کننده، خودش یا خویشاوندش این کار را انجام می داد» (رشیدرضا، همان، ج 10، ص 164).

آیا این سخن آلوسی و المنار جز انکار فضیلت علی علیه السلام در ابلاغ آیات برائت معنی

ص: 74

دیگری می دهد؟ با وجود اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) روز عید غدیر دو بازوی علی علیه السلام را گرفت و برافراشت، به طوری که زیر بغل هر دو پیدا شد؟ آنگاه فرمود: «ایها الناس من اولی الناس بالمومنین من انفسهم»؛ «ای مردم چه کسی از جان مردمان به ایشان از خودشان سزاوارتر است؟» همه گفتند خدای و رسول او بهتر می دانند. پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «انّ الله مولای و انا مولی المؤمنین و انا اولی بهم من انفسهم فمن کنت مولاه فعلیٌ مولاه»؛ «خداوند مولای من است و من مولای مؤمنین و من سزاوارترم به ایشان از خودشان، پس هرکس من مولای او هستم، ازاین پس، این علی مولای اوست» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج 1، ص 156).

بعد از اعلام ولایت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام آیه: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً} (مائده/3)؛ «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم» نازل شد. بنابراین، شیعه هیچ وقت مطلبی را بدون سند و مدرک و منبع به دیگران نسبت نداده و نمی دهد؛ اما عکس آن خیلی اتفاق افتاده است، مانند همین سخن صاحب المنار و سخنان بسیار دیگر.

نتیجه

از بررسی دیدگاه رشیدرضا در تفسیر المنار و نقدهایی که توسط علامه طباطبایی در تفسیر المیزان به دیدگاه های وی درباره شخصیت علی علیه السلام وارد شده است، به نتایج زیر دست می یابیم:

جبرئیل امین نازل شد و عرض کرد، ای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، خداوند سلامت می رساند و می فرماید تبلیغ آیات برائت برای مردم را کسی انجام نمی دهد، مگر خودت یا مردی که به منزله خودت باشد، نه دیگران؛ به همین مناسبت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) امیرالمؤمنین علی علیه السلام را بعد از ابوبکر فرستاد و فرمود آیات را از وی بگیرد و خود در موسم برای مردم بخواند.

این کلام جبرئیل امین اختصاص به موارد نقض عهد و پیمان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بامشرکان

ص: 75

ندارد، بلکه مطلق است و شامل تمام امور دین می شود. امیرالمؤمنین علی علیه السلام صرفاً خویشاوند و داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نبود، بلکه جانشین و وصی پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز بود که از ناحیه خداوند منصوب شده بود.

بر اساس روایات معتبر، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) علاوه بر دادن فرمان ابلاغ آیات برائت به علی علیه السلام، قضاوت و داوری را نیز به ایشان سپرد.

امارت حج، زیرمجموعه ی قضاوت و داوری است، نه بالاتر از آن، علاوه بر این مسئله، امارت حج با مسئله وحی آسمانی (که در مورد ابلاغ آیات برائت نازل شد) فرق دارد؛ چون امارت حج چه اینکه ابوبکر متصدی آن باشد یا علی علیه السلام، درواقع یکی از شئون ولایت عامه زمامدار و رئیس مسلمانان است که باید در مجتمع اسلامی دخالت کند، برخلاف معارف الهی و مواردی که از ناحیه خداوند درباره امری از امور نازل می شود که حتی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) هم حق دخل و تصرف در آن ندارد مانند: جریان نزول وحی در مورد ابلاغ آیات برائت به وسیله حضرت علی علیه السلام که باید بر اساس فرمان و دستور الهی، شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) انجام می داد یا کسی که به منزله پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است.

به استناد منابع معتبر حدیثی و تفسیری، امام علی علیه السلام به منزله نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و مظهر دو صفت شجاعت و رحمانیت خداوند متعال است. استناد شیعه به روایت سدی از باب ساکت کردن خصم است؛ وگرنه در منابع معتبر شیعه در مورد عزل ابوبکر از تبلیغ آیات برائت، حدیث صحیح از امامان شیعه وجود دارد که شیعه به این روایات عمل می کند.

ص: 76

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

22. ابن اثیر جزری، محمد بن عبدالکریم، جامع الاصول من احادیث الرسول، تحقیق عبدالقادر الارنوط، 1389 ق.

23. ابن حجر العسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

24. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، بیروت، دارالفکر، دوم، 1408 ق.

25. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد، الاستیعاب فی معرفةالاصحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، دارالجیل، 1412 ق.

26. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دار المعرفه، 1398 ق.

27. ابن کثیر دمشقی، إسماعیل، البدایة والنهایة، تحقیق علی شیری، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1408 ق.

28. ابن ماجه قزوینی، محمدبن یزید، سنن ابن ماجه، محمدفواد عبدالباقی، داراحیاءالکتب العربیه،2010 م.

29. ابن مغازلی، علی بن محمد، مناقب علی بن ابی طالب، رستگار، 1378 ش.

30. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، تصحیح، طه عبدالرؤف سعد، بیروت، دارالفکر (بی تا).

31. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، تفسیر روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، اسلامیه،1352 ش.

32. آلوسی بغدادی، ابوالفضل شهاب الدین سیدمحمود، روح المعانی فی تفسیرالقرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دارالفکر، 1417 ق.

33. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق مصطفی دیب البغا، بی تا.

34. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، معرفة علوم الحدیث، مدینه، مکتبه العلمیه، 1379 ق.

35. خزار قمی، علی بن محمد، کفایة الاثر فی نص علی الائمة الاثنی عشر، قم، انتشارات بیدار، 1401 ق.

36. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417 ق.

ص: 77

37. رشیدرضا، محمد، تفسیر القرآن الکریم (تفسیر المنار)، بیروت، دارالمعرفه، 1414 ق.

38. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیرالمأثور، بیروت، دارالکتب العلمیه، 2005 م.

39.شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، کتابخانه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، 1411 ق.

40. طباطبایی محمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه سید محمدباقر موسوی همدانی، 1382 ش.

41. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، تحقیق ابراهیم محمد ابوالفضل، بیروت، دارالفکر، 1387 ق.

42. طوسی، محمد بن حسن (شیخ طوسی)، الامالی، قم، انتشارات دارالثقافة، چاپ اول، 1414 ق.

43. علی بن محمد، ابن اثیر جزری، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، دارالفکر، بیروت، 1409 ق.

44. العیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تحقیق هاشم رسولی، تهران، انتشارت علمیه، 1380 ق.

45. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، 2 جلد، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1363 ش.

46. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، قم، انتشارات الشریف الرضی، 1375 ش.

47. المتقی الهندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الاقول و الافعال، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419 ق.

48. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح، دار احیاء التراث العربی، بیروت، بی تا.

49. واعظ خرگوشی، ابوسعید، شرف النبی، تحقیق محمد روشن، تهران، انتشارات بابک، 1361 ش.

50. هیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، دارالکتب العربیة، چاپ سوم، 1982 م.

ص: 78

3-شناخت قرآن از زبان امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه

اشاره

محمد علی زکی(1)

ص: 79


1- . دانشیارجامعه شناسی دانشگاه امام حسین(علیه السلام)، Mazaki42@yahoo.com

ص: 80

چکیده

امام علی علیه السلام به عنوان بزرگ ترین پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده است و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده است. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش، فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند. عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه در دو بخشِ «استشهادات امیرالمؤمنین علیه السلام به آیات قرآنی در نهج البلاغه» و «تعریف و تبیین حقیقت قرآن» قابل تقسیم و تفکیک بوده که بررسی بخش دوم، اساس تحقیق حاضر خواهد بود. بنابراین هدف مقاله حاضر «توصیف، معرفی و شناخت قرآن و جایگاه آن در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام» به عنوان دومین مفسر کلام وحی با تکیه بر «نهج البلاغه» خواهد بود. با توجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش براساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. نتایج پژوهش معرف آن است که دو خطبه 189 و خطبه 175 که درمجموع 66 مشخصه از صفات قرآن معرفی شده اند. مطالب 47 عنوان نهایی که چهار موضوع اصلی به ترتیب بیشترین فراوانی عبارت اند از: بیان صفات و فضائل قرآن، نسبت بین قرآن و بعثت پیامبری، بیان مشخصات قرآن، نسبت بین قرآن و امام علی علیه السلام، سه موضوع اصلی نسبت بین قرآن و اهل بیت علیهم السلام به مثابه مفسرین حقیقی قرآن، ضرورت عمل به قرآن و تمسک نمودن به کتاب خدا.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، شناخت قرآن، تحلیل محتوا.

ص: 81

مقدمه

اشاره

سپاس خداوند متعال را که بر ما منّت نهاد و قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را با دلایل روشن برای هدایت خلق فرستاد .آشنایی با قرآن و درک عظمت اوصاف و ویژگی های آن و چگونگی ارتباط انسان با آن و ارزش و اهداف چگونه امکان پذیر است؟ به راستی چه کسی می تواند به کنه این معجزه الهی دست یابد؟ واضح است که فرد یا افرادی هستند که خود معجزه ای دیگر و فرستاده خالق قرآن و مرتبت با او هستند. یکی از آنان حضرت علی علیه السلام است که نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد ایشان می فرماید: «أنا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن أراد المدینة فلیأتها من بابها؛ من شهر علمم و علی علیه السلام در آن» و از بین کتب و احادیث برجای مانده از آن حضرت، کتاب «نهج البلاغه» بهترین کتاب و جامع ترین آن هاست.

به گواه تاریخ، حضرت علی علیه السلام دارای شخصیتی ممتاز و برجسته است که او را از سایرین متمایز می کند. علی رغم این موضوع، آن حضرت آن گونه که باید شناخته نشده و بسیاری از زوایای شخصیتی وی در لابه لای ورقه ای از تاریخ پنهان مانده است. با نگاهی به آن چه در مورد وی گفته و یا نوشته شده است، متوجه می شویم که علم آن حضرت بیش از هرچیز دیگر شگفتی و اعجاب دیگران را برانگیخته است. علمی که پس از گذشت سالیان متمادی، راهنمای بسیاری از علما و اندیشمندان در حوزه های مختلف ادبی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حکومتی شده و بازار پژوهشی آنان را رونق بخشیده است. پرسش اساسی تحقیق حاضر عبارت است از:

جایگاه قرآن از دیدگاه امام علی علیه السلام چیست؟

قرآن از دیدگاه نهج البلاغه و امام علی علیه السلام چه منزلتی دارد؟

ارتباط مستمر حضرت علی علیه السلام با قرآن و حضور ایشان در خانه وحی و ارتباط با منبع آن، سبب اثرپذیری نهج البلاغه از قرآن کریم شده است. این اثرپذیری، گذشته از حوزه لفظی در حوزه معنایی نیز قابل مشاهده است. بنابراین، منظور از اثرپذیری، تنها استناد به آیات و یا الفاظ قرآنی نیست، اگرچه آن هم مطلب مهمی است؛ بلکه این کتاب از نظر

ص: 82

معنایی، در همه موارد از کلام الهی مدد گرفته و امکان تطبیق در موضوعات مختلف برایش فراهم است. ارتباط دوسویه قرآن و امام علی علیه السلام، از سویی اثرپذیری نهج البلاغه از قرآن را در پی داشته است و از سوی دیگر کلام امام علی علیه السلام در بسیاری موارد تفسیر قرآن است.

امام علی علیه السلام به عنوان بزرگ ترین پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) ، همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده است و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده است. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش، فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند و می فرماید:

«خدا را، خدا را درباره قرآن (در نظر بگیرید)، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه47).

همه این تأکیدات، نشانه عظمت قرآن این کتاب آسمانی در نگاه امام علی علیه السلام است. مروری بر نهج البلاغه که بیان گر فصاحت و بلاغت کلام آن حضرت در قالب خطبه ها، نامه ها و مواعظ است و هم چون نگینی بر انگشتر دانش بشری می درخشد، گواه دیگری از دانش والای آن حضرت است که جویندگان معرفت را به سوی خود می کشاند و به قدر تشنگی آنان سیرابشان می کند. ژرف اندیشی، والانظری، بینش عمیق و درک وسیع آن حضرت از مسائل، گوشه ای از وسعت نظر وی را در مورد جهان و آفرینش آن، نشان می دهد. علاوه بر این، آینده نگری و ارشادات و راهنمایی های حضرت علی علیه السلام که در نامه ها و سخنان کوتاه آمده است، درهای دیگری از معرفت را به روی دوست داران حق و حقیقت باز می کند.

در ارزش نهج البلاغه همین قدر کافی است که نهج البلاغه را «أخ القرآن» نامیده اند، نهج البلاغه برادر قرآن است. زیرا که سخنان آن جدا از کلام خدا نیست و یکی از راه هایی است که به صراط مستقیم الهی می رسد و خوانندگان خود را به رستگاری می کشاند. پس

ص: 83

ضمن این که مطالعه این کتاب ارزشمند پیشنهاد می شود، گوشه ای از گفته های آن، که درباره قرآن کریم است، در پژوهش حاضر ارائه می گردد، تا شاید وسیله ای برای پیوستن ما به دریای علم و حکمت حضرت علی علیه السلام شود و آغازی برای حرکت در مسیر کمال و هدایت گردد.

زمینه فکر و بیان امام علی علیه السلام بیش از هر چیز متاثر از قرآن کریم بوده است، کثرت تنوع اشارات و معانی قرآنی در کلام آن حضرت هم تا حد زیادی به سابقه آشنایی و بزرگ شدن در خانه وحی و مشاهده نزول آیات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و جمع آوری قرآن به وسیله حضرت برمی گردد. این تاثیر هم در لغات و تعبیرات حضرت آشکار است و هم در معانی و اندیشه های امام پیداست و کثرت تنوع انجاء تاثیر در کلام حضرت به قدری است که نه فقط نهج البلاغه و کلام حضرت را بدون توجه به دقایق قرآن نمی توان درک و توجیه کرد، بلکه حقایق قرآنی هم در بسیاری از موارد به کمک تفسیرهای حضرت درباره اسرار کتاب خدا روشن می شود. از این حیث نهج البلاغه حضرت گاه چون تفسیرهای لطیف و دقیق از مسائل اخلاقی - اجتماعی قرآن محسوب می شود که هم طالبان لطایف و معانی، از آن بهره می یابند و هم کسانی که به الفاظ و ظواهر بسنده می کنند، از آن سود می جویند.

در آن روزگار که عصر بیان و سخن بود، قرآن در قالبی بس زیبا، دل ربا و فصیح عرضه شد. علی علیه السلام در مقام فصیح ترین و بلیغ ترین سخن گوی زمان، به ترسیم و تصویر شگفتی ها و زیبایی های این کتاب آسمانی پرداخت و در توصیف قرآن، زیباترین و شگفت ترین واژه ها و الفاظ را به کار گرفت. او در جایگاه مفسری بی بدیل و نگهبان راستین معارف قرآن، به تبیین و توصیف چگونگی های کتاب خدا پرداخت و قرآن، این برنامه هدایت انسان ها را به خوبی معرفی کرد، تا قرآن مداران و جست وجوگران حقایق الهی، کتاب آسمانی خود را بشناسند و قدر و ارزش آن را بدانند و در معضلات و مشکلات فکری، به این ملجأ بزرگ و نجات بخش پناه برند. اوصافی که حضرت علیه السلام از کتاب خدا برمی شمارد، در نهایت فصاحت و زیبایی و بسی دل پذیر و خواندنی است. آن چه که علی علیه السلام در توصیف جایگاه

ص: 84

قرآن بیان داشته و تبیین و تفسیری که از ابعاد کتاب آسمانی به دست داده؛ فراتر از تحقیق حاضر بوده و نیازمند پژوهشی مبسوط و مشروح در آینده خواهد بود.

عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه در دو بخش «استشهادات امیرالمؤمنین علیه السلام به آیات قرآنی در نهج البلاغه» و «تعریف و تبیین حقیقت قرآن» قابل تقسیم است که اساس تحقیق حاضر به بخش دوم مذکورخواهد بود. بنابراین هدف مقاله حاضر «توصیف قرآن و جایگاه آن در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام» به عنوان دومین مفسر کلام وحی، با تکیه بر «نهج البلاغه» خواهد بود. در پژوهش حاضر سعی شده که محتویات و مطالب نهج البلاغه در خصوص معرفی، توصیف و شناخت قرآن مورد بررسی قرار گیرند. نباید غافل شویم که حضرات معصومین علیهم السلام آشناترین افراد با قرآن و علوم قرآنی می باشند و توجه به کلام آنها در مورد قرآن بسیار با اهمیت می باشد، و این درحالی است که کتاب هایی مثل نهج البلاغه در بین مردم و حتی محققین بسیار محجور مانده و کمتر در مورد آنها تحقیق شده است.

سؤال اصلی

- شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه چگونه است؟

- امام علی علیه السلام در نهج البلاغه چگونه قرآن را توصیف، معرقی و ترسیم نموده است؟

سؤالات فرعی

- چه بخشی از نهج البلاغه اختصاص به موضوع شناخت قرآن دارد؟

- تعداد عناوین مور د بررسی به تفکیک ساختار نهج البلاغه (خطبه ها، نامه ها و حکمت ها) چگونه است؟

- تعداد عناوین مورد بررسی در زمینه شناخت قرآن به چه مباحثی پرداخته اند؟

- چگونه می توان موضوعات اصلی مطرح شده در عناوین مورد بررسی در خصوص شناخت قرآن را دسته بندی و فهرست نویسی کرد؟

- براساس دسته بندی موردنظر، موضوعات اصلی در خصوص شناخت قرآن در نهج البلاغه چگونه اولویت بندی می شوند؟ رتبه گذاری آنها چگونه است؟ کدامین

ص: 85

موضوعات اصلی از فراوانی بیشتری برخوردارند؟ چگونه می توان موضوعات اصلی را رتبه بندی کرد؟

مقدمه

جرج جرداق (1356) نهج البلاغه پژوه مسیحی در کتاب ارزشمند «شگفتی های نهج البلاغه» در خصوص ضرورت و اهمیت موضوع تحقیق آورده است:

«علی علیه السلام از هرکس بیشتر به این کتاب آشناست، زیرا همیشه در کنار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و آبشار وحی که برجان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرود می آمده، روح او را سیراب می کرده است و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: «یا علی! آن چه من می بینم تو نیز می بینی و آن چه من می شنوم تو نیز می شنوی»؛ علی علیه السلام هم چنان که قرآن را می شناخت، نه تنها به فرمانهایش بهتر از هرکس عمل می کرد که خود نمونه عالی تجسم حقایق و عملی قرآن بود و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ، او را همراه قرآن شمرده است که هرگز این دو امام از هم جدا نمی شوند تا در کوثر بر او درآیند. اینجاست که علی، قرآن را به درستی و شایستگی می ستاید و مردم را به انجام فرمان های آن برمی انگیزد. علی از ابدیت قرآن سخن می گوید، زیرا نمودار علم و اراده لایزال است و پایندگی در حقیقت او نهفته است، نغمه های حیات بخش آسمانی اش همیشه در دل ها و جان های مردمِ آگاه طنین دارد و بنای استواری است که به همه انسان ها پناه می دهد تا در سایه اش به کمال و آرامش زیست کنند و توفان حوادث را در ارکان نیرومندش راه نباشد. پس زبان سخن گوی قرآن و بیان گرحقایق آن و آموزنده معارف و نمونه مجسم علمی و عملی این کتاب مبین امام است و جز امام کسی نتواند که به ژرفای دقایق معنوی قرآن فرو رود و با غوص و غور و خوضی تمام، گوهرهای مفاهیم اش را به بازار سعادت انسان آورد که قرآن را جز پاکیزگان مس و لمس نکنند و پاکیزگان همان خاندان پیامبرند که خدایشان از پلیدی بدور داشته و به امتیاز پاکی و تطهیر ممتاز فرموده است و این علی است که آهنگ جان فزای قرآن را به هنگام نزول شنیده و علم کتاب در نزد اوست و فرزندان منصوب و منصوصش که پدیدگان

ص: 86

این مکتب اند و نازنینان این امت و آنهایی که می توانند گذشته و آینده را دور هم جمع کرده و نظم و قراری استوار نمایند.» (جرداق، شگفتی های نهج البلاغه، ص49و50).

ضرورت و اهمیت «شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه» از جهات مختلف قابل بررسی می باشد که به طور اختصار دو مورد از آنها را عبدالمحمد آیتی (1377) در مقدمه ترجمه نهج البلاغه گزارش نموده است:

شناخت قرآن، اولین گام هر نوع ارتباط با آن

قرآن شناسی عنوان مجموعه بحث هایی است که می خواهد معرفی های مختلف از قرآن را عرضه کند، چراکه هرگونه معرفی از قرآن، تأثیری مستقیم بر نحوه ارتباط با آن خواهد گذاشت. مثلاً اگر کسی قرآن را به عنوان کتابی بشناسد که برای خواندن و ثواب بردن نازل شده است، انتظارش از قرآن، رسیدن به ثواب است، ازاین رو می کوشد که بیشتر و بیشتر قرآن بخواند. در مقابل اگر کسی قرآن را کتابی می داند که حاوی سخن زنده خداست و برای این نازل شده است تا خداوند با دل و روان قاری قرآن سخن بگوید و فرهنگ این زبان آسمانی را در وجود او به تدریج گسترش دهد، قطعاً به دلیل بالارفتن سطح انتظارات او از قرآن، به گونه ای دیگر با آن ارتباط برقرار می کند. قرآن شناسی درصدد است تا شناخت های متفاوت از قرآن را معرفی کند و دیدگاه مخاطبان را در شناخت قرآن به چالش بکشد.

قرآن شناسی حضرت علی علیه السلام، شناخت قرآن با نهج البلاغه

اشاره

یکی از بهترین منابع شناخت قرآن سخنان و گفته های حضرت علی علیه السلام درباره قرآن شناسی است. این سخنان به ما می آموزد که ایشان چه تعریفی از قرآن داشته اند و در نظر ایشان قرآن چه جایگاهی داشته است. نکته مهم در سخنان حضرت علی علیه السلام این است که ایشان از منظری بسیار جالب توجه به قرآن می نگرد و قرآن را به گونه ای می شناسد و معرفی می کند که انسان باور می کند که آن چه حضرت علی علیه السلام توصیف می کند، سخن خداست.

دو جنبه مهم دیگر در خصوص ضرورت موضوع «شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه» می توان بیان داشت:

ص: 87

1) «انسان کامل»، قرآن مجسم و تکوینی است و هم اوست که می تواند حقیقت قرآن را به صورت کامل معرفی کند. معصومان و یکی از آنان امیرالمؤمنین علیه السلام انسان های کامل اند. حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام مصداق بارز انسان کامل و خلیفه تامّ الهی است، چنین انسانی به همه حقایق جهان امکان که همان مجال اسمای حسنای خداوند و مظاهر صفات علیای اویند، آگاه است. با مراجعه به کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام معلوم می شود که بهتر از اهل بیت عصمت که امیرالمؤمنین علیه السلام از جمله آنان است، کسی نیست که قرآن را از بیرون معرفی نماید؛

2) امام علی علیه السلام سزوارترین فرد برای معرفی قرآن کریم است. استحقاق امیرالمؤمنین علیه السلام برای بررسی ابعاد گوناگون قرآن از دو جهت قابل اثبات است: یکی از آن جهت که آن حضرت علیه السلام جزو اهل بیت طهارت علیهم السلام است و دیگر از جهت نصوص ویژه ای که درباره صلاحیت علمی و عملی شخص آن حضرت علیه السلام رسیده است.

1. پیشینه
اشاره

«بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه» نوشته علامه محمدتقی شوشتری، یکی از شرح های مهم نهج البلاغه است که در چهارده مجلد نسبتاً قطور انتشار یافته، نقطه عطفی در شرح نویسی نهج البلاغه ایجادکرده است. این شرح به مثابه «نخستین شرح موضوعی نهج البلاغه» تلقی می شود که مرحوم علامه شوشتری در 60 فصل تنظیم کرده است. هریک از این فصل ها در موضوع خاصی است و در مجموع، 933 عنوان را دارا می باشد. فصل چهل و یکم کتاب بهج الصباغه (1376) اختصاص به موضوع «قرآن در نهج البلاغه» داشته که 13 عنوان (12خطبه و یک حکمت) در این خصوص گزارش شده است (لازم به ذکر است که نویسنده عنوان 4 (خطبه 148) را گزارش نموده، درحالی که شاهد بحث اختصاص به موضوع اسلام داشته و تناسبی با موضوع قرآن ندارد.)

محمدمهدی علی قلی در «بررسی و معرفی کتاب شناسی نهج البلاغه» (1379) بیش از 760 کتاب در زمینه نهج البلاغه معرفی نموده که تعداد 6 کتاب اختصاص به «نهج البلاغه و قرآن» دارد.

ص: 88

کتاب «مصادر الدراسة عن نهج البلاغه»نوشته حیدر الکاظم الحیدری که توسط آستان مقدس علوی (نجف - عراق) در سال 2011 میلادی در 147 صفحه منتشرشده و به معرفی کتاب شناختی 593 مدرک علمی پرداخته است. بررسی تحقیق محمدعلی زکی (1398) در خصوص معرفی و نقد کتاب مذکور بیان گر آن بوده که تعداد 593 اثر علمی معرفی شده در حوزه نهج البلاغه قابل تفکیک در پنج موضوع اصلی و 56 موضوع فرعی بوده اند که 12 اثر علمی معرفی شده در زمینه «قرآن و نهج البلاغه» شمارش شده است.

علاوه بر آنها در زمینه موضوع تحقیق حاضر تولیدات علمی متعددی در ایران انجام گرفته که در دو بخش «مقالات علمی» و «حوزه نشر کتاب» قابل تفکیک و دسته بندی می باشند:

الف) سابقه مقالات علمی مجلات

جست وجوی پژوهش حاضر نشان از آن دارد که تعداد 14 مقاله در مجلات علمی در خصوص موضوع تحقیق از سال 1379 تاکنون شناسایی و گزارش گردیده است که مشخصات آنها عبارتند از:

- جلوه های حضور قرآن در نهج البلاغه، (ابوالقاسم قوام و عبدالله رادمرد، 1379)؛

- تأثیر قرآن در اندیشه امام علی علیه السلام، (موسی صدر، 1379)؛

- بررسی ادله جامعیت و جاودانگی قرآن کریم در نهج البلاغه، (فاطمه نقیبی، 1379)؛

- قرآن از نگاه امام علی علیه السلام، (محمّد رحمانی، 1379)؛

- تجلی قرآن در نهج البلاغه، (علی نصیری، 1379)؛

- قرآن در آیینه نهج البلاغه، (محمد فولادی، 1379)؛

- قرآن از نگاه امام علی علیه السلام، (مهسا فاضلی، 1380)؛

- قرآن در نهج البلاغه، (ناصر ابراهیمی، 1380)؛

- اثرپذیری نهج البلاغه از قرآن، (منصور بخششی، 1384)؛

- قرآن از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام، (آزاده عباسی، 1386)؛

- قرآن در نهج البلاغه، (عبدالله جوادی آملی، 1384)؛

ص: 89

- اقتباس های قرآنی در نهج البلاغه، (حمید عباس زاده، 1389)؛

- بررسی حجیت ظواهر قرآن، (در پرتو آموزه های نهج البلاغه، (حامد پوررستمی، 1392)؛

- اصول و روش های تفسیر قرآن در نهج البلاغه، (حامد شریعتی نیاسر و مجید معارف، 1395).

ب) سابقه حوزه نشر کتاب

براساس دو منبع پژوهشی کتاب شناسی مرجع نهج البلاغه، پنج کتاب منتشره در حوزه موضوع تحقیق گزارش شده اند، ولیکن به دلیل عدم دسترسی محقق، فقط به ذکر مشخصات آنها بسنده می شود:

- علی و قرآن، (حسن فرح بخش، 1357، بی جا)؛

- علی و قرآن، (رضاتقوی دامغانی، 1374، احیاء کتاب) (عیسی نژاد، 1379)؛

- سیمای قرآن در نهج البلاغه، (آیةالله کریمی جهرمی، 1360، انتشارات دارالقرآن الکریم قم)؛

- قرآن از دیدگاه نهج البلاغه، (سیدمهدی شمس الدین، 1371، انتشارات آستان قدس رضوی)؛

- قرآن و برادر قرآن، (نهج البلاغه)، (ناصر نادری، 1374، شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی) (علی قلی، 1379)؛

- قرآن از دیدگاه نهج البلاغه، (شکرالله جهان متین، 1379، نشر هاد)؛

- نهج البلاغه آئینه ای از قرآن کریم، (اکبر رمضانی، 1389، نشر دستغیبی).

1) کتاب «رابطه قرآن و نهج البلاغه» نوشته جوا دمصطفوی، در واقع پایان نامه ایشان برای دریافت مدرک دکتری است. این اثر را می توان جزو اولین پایان نامه هایی قلمداد کرد که در حوزه موضوعی نهج البلاغه به تصویب رسید. این کتاب ارزشمند در سال 1359 توسط بنیاد نهج البلاغه به زیور طبع آراسته گردید، و پس از آن در چندین نوبت تجدیدچاپ شد. در این اثر بعد از بیان زندگی نامه ای از مؤلف، مقدمه ای باعنوان «اهمیت اعجاز قرآن» بیان شده است که از موضوعاتی همچون نظرات دانشمندان برای اثبات اعجاز قرآن، دین

ص: 90

اسلام و لغت عرب مدیون قرآن است، قضایای تاریخی قرآن، نهج البلاغه چیست، شرح حال نهج البلاغه، شروح نهج البلاغه و اختلاف نسخ نهج البلاغه سخن به میان رفته است.

2) کتاب «قرآن در نهج البلاغه» (1377) نوشته آیةالله جوادی آملی گزارش شده که به بررسی اجمالی سخنان حضرت علی علیه السلام درباره قرآن مبتنی بر سه نظام (نظام فاعلی قرآن، نظام داخلی قرآن، نظام غایی قرآن) پرداخته است. به اعتقاد مؤلف، عناصر محوری «حضور قرآن در نهج البلاغه» و رهنمودهای نهج البلاغه درباره قرآن، از سه رکن اصلی و اساسی تشکیل شده است: تطبیق محتوای نهج البلاغه با مضمون قرآنی، استشهاد امیرالمومنین علیه السلام به آیات خاص قرآن، تعریف، ترغیب و تبیین حقیقت قرآن کریم از زبان علی بن ابی طالب علیه السلام در نهج البلاغه.

3) کتاب «قرآن در آیینه نهج البلاغه» (1379) مجموعه ای از چند سخنرانی است. آیة الله محمدتقی مصباح یزدی در ماه رمضان سال های 1377 و 1378 در قم ایراد کرده اند. این مجموعه به همت احمد محمدی تدوین و نگارش یافته و به کوشش انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) در 127 صفحه چاپ و منتشرشده است. (چاپ سوم در سال 1389). در این مجموعه، جلوه هایی از حقیقت قرآن از دیدگاه نهج البلاغه و از زبان امیرمؤمنان علیه السلام بیان گردیده و هم چنین به شبهاتی مانند: دست نیافتنی بودن حقیقت قرآن و قرائت های مختلف از آن پاسخ داده شده است.

4) کتاب «قرآن و علوم و معارف آن در نهج البلاغه» نوشته فاطمه نقیبی گزارش شده که در سال 1379 توسط انتشارت قدیانی منتشر گردیده، در سه بخش اصلی قرآن، علوم و معارف قرآن در نهج البلاغه تدوین و تنظیم شده است.

5) کتاب «آیات قرآن و گفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در نهج البلاغه» اثر محمدمحمدی اشتهاردی در سال 1381 توسط دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم منتشر گردیده است. مؤلف کتاب «آیات قرآن و گفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را که فرمایشات حضرت به عنوان شاهد در مناسبت های گوناگون آمده، تفکیک کرده و ترجمه و شرح کوتاهی بر آنها ارائه نموده است که شامل 142 آیه و 51 سخن از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می باشد.

ص: 91

6) «قرآن در نهج البلاغه» (1432ق) عنوان کتاب منتشره تحت نظارت نذیر هندی الکوفی بوده که توسط انتشارات آستان مقدس علوی نجف(عراق) بوده که اختصاص به مجموعه کتاب های سیری در نهج البلاغه (شماره نهم) داده شده است. در این اثر ارزشمند به بررسی موضوعی جملات امام علی علیه السلام در خصوص قرآن براساس متن نهج البلاغه پرداخته است.

7) تفسیر قرآن ناطق (دیدگاه های تفسیری امام علی در نهج البلاغه) (1391) اثر محمد رمضان پور، دربردارنده سخنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه درباره قرآن و جنبه های تفسیری آن است.

8) مبانی فهم و تفسیر قرآن با تکیه بر آموزه های نهج البلاغه (1391) نوشته حمید پوررستمی، به چهار اندیشه راهبردی و مبنایی کلان در حوزه مبانی تفسیر قرآن پرداخته است: قدسیت قرآن؛ وجوه پذیری قرآن؛ ناطقیت قرآن و ترجمان خواهی. قدسیت قرآن ناظر به تنزّه ماورایی قرآن از نقص و خطا است.

9) کتاب «ارتباط نهج البلاغه با قرآن» نوشته مجید معارف و حامد شریعتی نیاسر (1395) منتشر شده در 380 صفحه، توسط انتشارات سمت، کوشیده تا با ارائه مثال ها و شواهد متعدد از اتصال و نسبت این گنجینه معرفتی علوم با فرقان عظیم پرده بردارند.

10) کتاب «وحی قرآنی، بیان علوی در نهج البلاغه» (1396) نوشته حامد پوررستمی گزارش شده است.

ج) روش تحقیق

باتوجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش براساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه کتاب خانه ای یا اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شده است. مراحل تحقیق حاضر به صورت ذیل انجام گرفته است:

یک - مراجعه به منابع و فهارس موضوعی نهج البلاغه در راستای شناسایی اولیه موارد مربوط به موضوع تحقیق:

ص: 92

1) الکاشف عن ألفاظ نهج البلاغه، اثر جواد مصطفوی، (گزارش30 مورد)؛

2) تصنیف نهج البلاغه، اثر لبیب بیضون، (گزارش 44 عنوان)؛

3) الهادی إلی موضوعات نهج البلاغه، تألیف آیة الله مشکینی، (گزارش24 مورد)؛

4) الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه، تألیف علی انصاریان، (گزارش 34 مورد)؛

5) المعجم الموضوعی لنهج البلاغه، اثر أویس کریم محمد، (گزارش 12 عنوان اصلی و 44 عنوان فرعی)؛

6) شرح نهج البلاغه، اثر شیخ محمدتقی شوشتری، (گزارش 13 عنوان)؛

7) الکتاب المعجم لموضوعات نهج البلاغه، اثر سیدکاظم ارفع، (گزارش 9 عنوان)؛

8) شرح نهج البلاغه صبحی صالح، (گزارش 24 مورد).

دو - استخراج موارد معرفی قرآن در نهج البلاغه برحسب منابع و فهارس موضوعی نهج البلاغه: براساس منابع در مجموع 54 عنوان در بخش قرآن در نهج البلاغه شناسایی گردید که در مرحله ارزیابی و پالایش، تعداد هفت عنوان دربردارنده لغت «قرآن» بوده اند، ولیکن تناسبی با معرفی قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه نداشته و لذا خارج از موضوع تحقیق حاضر ارزیابی و حذف گردیدند که عبارتند از:

خطبه 125، (فراز 1و2، ص386)، خطبه 127، (فراز 8، ص393)، خطبه 176، (فراز 1، ص577)، خطبه 78، (فراز 2، ص177)، نامه 55، (خطاب به معاویه، فراز 2، ص1038)، نامه 77، (فراز 1، ص1081) و حکمت 262، (فراز 1، ص1217) و تعداد 47 عنوان نهایی شد.

سه - مطالعه، فیش برداری و فهرست نویسی نهایی و جامع در خصوص معرفی قرآن در نهج البلاغه، بر حسب 47 عنوان نهایی، به تفکیک خطبه ها، نامه ها و حکمت ها (38 مورد شامل بیست و نه خطبه، سه نامه و شش حکمت، در برخی خطبه ها بیش از یک مورد عنوان گزارش شده است).

چهار - نگارش نهایی گزارش تحلیل داده های تحقیق، در خصوص 47 عنوان معرفی

ص: 93

«قرآن در نهج البلاغه» به ترتیب ساختار نهج البلاغه (خطبه ها، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه) براساس ترجمه فارسی فیض الاسلام.

2. تجزیه و تحلیل داده های تحقیق
الف) خطبه های نهج البلاغه
یک - خطبه1، فراز 42و43

«کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ: مُبَیناً حَلاَلَهُ وَحَرامَهُ، وَفَرَائِضَهُ وَفَضَائِلَهُ، وَنَاسِخَهُ وَمَنْسُوخَهُ، وَرُخَصَهُ وَعَزَائِمَهُ، وَخَاصَّهُ وَعَامَّهُ، وَعِبَرَهُ وَأَمْثَالَهُ، وَمُرْسَلَهُ وَمَحْدُودَهُ، وَمُحْکَمَهُ وَمُتَشَابِهَهُ، مُفَسِّراًمُجْمَلَهُ، وَمُبَیناً غَوَامِضَهُ»؛ «محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز کتابی را که از سوی پروردگارتان بر او نازل شده بود، در میان شما نهاد، کتابی که احکام حلال و حرامش در آن بیان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود. معلوم داشته که چه کارهایی مباح است و چه کارهایی واجب یا حرام. خاص و عام چیست و در آن اندرزها و مثال هاست. مطلق و مقید و محکم و متشابه آن را آشکارساخته. هر مجملی را تفسیر کرده و گره هر مشکلی را گشوده است».

یک - خطبه2، فراز 5

«وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، أرْسَلَهُ بِالدِّینِ المشْهُورِ، وَالعَلَمِ المأْثُورِ، وَالکِتَابِ المسْطُورِ، وَالنُّورِ السَّاطِعِ، وَالضِّیاءِاللاَّمِعِ، وَالْأَمْرِالصَّادِعِ، إزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ، وَاحْتِجَاجاً بِالبَینَاتِ»؛ «و شهادت می دهم که محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) بنده او و پیامبر اوست که او را فرستاد با آیینی چون آفتاب تابنده، پرآوازه و دانشی برتر و کتابی نوشته شده و فروغی تابان و پرتوی درخشان و فرمانی قاطع، تا حق را از باطل باز شناساند، و زنگ شبهات از دل ها بزداید».

سه - خطبه 18، فراز 3-6

«أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ! أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یقُولُوا وَ عَلَیهِ أَنْ یرْضِی؟ أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامًّا فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلی الله علیه و آله وسلم) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ وَاللهُ سُبْحَانَهُ یقُولُ: (مَا فَرَّطْنَا فی الْکِتَابِ مِنْ شَیءٍ) وَ فِیهِ تِبْیانٌ لِکُلِّ شَیءٍ، وَذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یصَدِّقُ بَعْضَهُ بَعْضاً، وَأَنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فِیهِ، فَقَالَ

ص: 94

سُبْحَانَهُ: (وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً). وَ إِنَّ الْقُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَتَنْقَضِی غَرَائِبُهُ، وَلاَتُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إلاَّ بِهِ»؛ «آیا خدای سبحان، دین کاملی فرستاد، پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در ابلاغ آن کوتاهی ورزید؟ درحالی که خدای سبحان می فرماید: (ما در قرآن چیزی را فروگذار نکردیم) و فرمود: (در قرآن بیان هر چیزی است) و یادآور شدیم که: بعض قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست. پس خدای سبحان فرمود: (اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل می شد، اختلافات زیادی در آن می یافتند) همانا قرآن دارای ظاهری زیبا، و باطنی ژرف و ناپیداست، مطالب شگفت آورآن تمام نمی شود، و اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد، و در تاریکی ها بدون قرآن برطرف نخواهد شد».

چهار - خطبه 33، فراز 1

«إنَّ اللهَ سُبحانَه بَعَثَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله وسلم)، وَلَیسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یقْرَأُ کِتَاباً، وَلاَ یدَّعِی نُبُوَّةً، فَسَاقَ النَّاسَ حَتَّی بَوَّأَهُمْ مَحَلَّتَهُمْ، وَبَلَّغَهُمْ مَنْجَاتَهُمْ، فَاسْتَقَامَتْ قَنَاتُهُمْ، وَاطْمَأَنَّتْ صِفَاتُهُمْ»؛ «همانا خداوند هنگامی محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را مبعوث فرمود که هیچ کس از عرب، کتاب آسمانی نداشت، و ادعای پیامبری نمی کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مردم جاهلی را به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند، که سرنیزه هایشان کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعه آنان استحکام گرفت».

پنج - خطبه 82، فراز 32

«وَکَفَی بِالکِتَابِ حَجیجاً وَ خَصِیماً!»؛ و بس است که قرآن (در روز قیامت با کسانی که از آن پیروی نکردند) احتجاج نموده، دشمن گردد.

شش - خطبه 85، فراز 3-4

«فَاللهَ اللهَ أَیهَا النَّاسُ، فِیمااسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتَابِهِ، وَاسْتَوْدَعَکُمْ مِنْ حُقُوقِهِ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یخْلُقْکُمْ عَبَثاً، وَلَمْ یتْرُکْکُمْ سُدی، وَلَمْ یدَعْکُمْ فِی جَهَالَةٍ وَلاَ عَمًی، قَدْ سَمَّی آثَارَکُمْ، وَعَلِمَ أعْمَالَکُمْ، وَکَتَبَ آجَالَکُمْ، وَأَنْزَلَ عَلَیکُمُ (الْکِتَابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیءٍ)، وَعَمَّرَ فِیکُمْ نَبِیهُ أَزْمَاناً، حَتَّی أَکْمَلَ لَهُ وَلَکُمْ - فِیما أنْزَلَ مِنْ کِتَابِهِ - دِینَهُ الَّذِی رَضِی لِنفْسِهِ»؛ «پس ای مردم! خدا را! خدا را! پروا کنید، برای حفظ قرآن، که از شما خواسته، و حقوقی که نزد شما سپرده است، پس همانا خدای سبحان! شما را بیهوده

ص: 95

نیافرید، و به حال خود وانگذاشت، و در گمراهی و کوری رها نساخته است، کردارتان را بیان فرمود، و از اعمال شما باخبر است و سرآمد زندگی شما را مشخص کرد و (کتابی بر شما نازل کرد که روشن گر همه چیز است) پیامبرش را مدتی در میان شما قرار داد تا برای او و شما، دین را به اکمال رساند، و آن چه در قرآن نازل شد و مایه رضای الهی است تحقق بخشد. و با زبان پیامبرش، کارهای خوشایند و ناخوشایند، بایدها و نبایدها را ابلاغ کرد».

هفت - خطبه 86، فراز 9

«قَدْ أَمْکَنَ الْکِتَابَ مِنْ زِمَامِهِ، فَهُوَ قَائِدُهُ وَإِمَامُهُ، یحُلُّ حَیثُ حَلَّ ثَقَلُهُ، وَینْزِلُ حَیثُ کَانَ مَنْزِلُهُ»؛ «اختیار خود را به قرآن سپرده، و قرآن را راهبر و پیشوای خود قرار داده است، هرجا که قرآن بار اندازد فرود آید، و هرجا که قرآن جای گیرد، مسکن گزیند».

هشت - خطبه 86، فراز 11

«قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ، وَعَطَفَ الْحَقَّ عَلی أَهْوَائِهِ، یؤْمِنُ مِنَ الْعَظَائِمِ، وَیهَوِّنُ کَبِیرَ الْجَرَائِمِ»؛

«قرآن را بر امیال و خواسته های خود تطبیق می دهد، و حق را به هوس های خود تفسیر می کند، مردم را از گناهان بزرگ ایمن می سازد، و جرائم بزرگ را سبک جلوه می دهد، ادعا می کند از ارتکاب شبهات پرهیز دارد، اما در آنها غوطه می خورد».

نُه - خطبه 86، فراز 14

«فَأَینَ یتَاهُ بِکُمْ؟ وَ کَیفَ تَعْمَهُونَ وَبَینَکُمْ عِتْرَةُ نَبِیکُمْ؟وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ، وَأَعَلَامُ الدَینِ! وَأَلْسِنَةُ الصِّدْقِ! فأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ القُرْآنِ، وَرِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِیمِ الْعِطَاشِ»؛ «چرا سرگردانید؟ درحالی که عترت پیامبر شما در میان شماست، آنها زمامداران حق و یقین اند، پیشوایان دین، و زبان های رأستی و راست گویانند، پس باید در بهترین منازل قرآن جایشان دهید و همانند تشنگان که به سوی آب شتابانند، به سویشان هجوم آورید».

ده - خطبه 86، فراز 17

«أَلَمْ أَعْمَلْ فِیکُمْ بِالثَّقَلِ الْأَکْبَرِ! وَأَتْرُکْ فِیکُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ! قَدْ رَکَزْتُ فِیکُمْ رَایةَ الْإَیمَانِ، وَوَقَفْتُکُمْ

ص: 96

عَلَی حُدُودِ الْحَلاَلِ وَالْحَرَامِ، وَأَلْبَسْتُکُمُ الْعَافِیةَ مِنْ عَدْلِی، وَفَرَشْتُکُمُ المَعْرُوفَ مِنْ قَوْلی وَفِعْلی، وَأَرَیتُکُمْ کَرَائِمَ الْأَخْلاَقِ مِنْ نَفْسِی؟»؛ «مگر من در میان شما براساس (ثقل اکبر) که قرآن است عمل نکردم؟ و (ثقل اصغر) عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را در میان شما باقی نگذاردم؟ مگر من پرچم ایمان را در بین شما استوار نساختم؟ و از حدود و مرز حلال و حرام آگاهیتان ندادم؟ مگر پیراهن عافیت را با عدل خود به اندام شما نپوشاندم؟ و نیکی ها را با اعمال و گفتار خود در میان شما رواج ندادم؟ و ملکات اخلاق انسانی را به شما نشان ندادم؟ پس وهم و گمان خود را در آنجاکه چشم دل ژرفای آن را مشاهده نمی کند، و فکرتان توانایی تاختن در آن راه را ندارد، به کار نگیرید».

یازده - خطبه 90، فراز 6

«فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ: فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِیءْ بِنُورِ هِدَایتِهِ، وَمَاکَلَّفَکَ الشَّیطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیکَ فَرْضُهُ، وَلاَفِی سُنَّةِ النَّبِی(صلی الله علیه و آله وسلم) وَأَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللهِ عَلَیکَ»؛

«ای پرسش کننده، درست بنگر، آن چه را که قرآن از صفات خدا بیان می دارد، به آن اعتماد کن، و از نور هدایتش بهره گیر، و آن چه را که شیطان تو را به دانستن آن وامی دارد، که کتاب خدا آن را بر تو واجب نکرده، و در سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امامان هدایت گر(علیهم السلام) نیامده، رها کن و علم آن را به خدا واگذار، که این نهایت حق پروردگار بر تو است».

دوازده - خطبه 103، فراز 1

«أمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً(صلی الله علیه و آله وسلم)، وَلَیسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ یقْرَأُ کِتَاباً، وَلاَ یدَّعِی نُبُوَّةً وَ لاَ وَحْیاً»؛ «پس از ستایش پروردگار، همانا خداوند سبحان، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را مبعوث فرمود، در روزگارانی که عرب کتابی نخوانده و ادعای وحی و پیامبری نداشت».

سیزده - خطبه 109، فراز 13

«وَتَعَلَّمُوا الْقرْآن فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ، وَتَفَقَّهُوا فِیهِ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ، وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ فَإِنَّهُ شِفَاءُ

ص: 97

الصُّدُورِ، وَأَحْسِنُوا تِلاَوَتَهُ فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ»؛ «و قرآن را بیاموزید، که بهترین گفتار است، و آن را نیک بفهمید که بهار دل هاست، از نور آن شفا و بهبودی خواهید که شفای سینه های بیمار است، و قرآن را نیکو تلاوت کنید که سودبخش ترین داستان هاست».

چهارده - خطبه 120، فراز 5

«أَینَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَی الْإِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَ قَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ؟ وَهِیجُوا إِلی الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَی أَوْلاَدِهَا، وَسَلَبُوا السُّیوفَ أَغْمَادَهَا، وَأَخَذُوا بِأَطْرَافِ الْأَرْضِ زَحْفاً زَحْفاً وَ صَفًّا صَفًّا؟! بَعْضٌ هَلَکَ، وَبَعْضٌ نَجَا»؛ «وصف یاران شهیدی که وفادار بودند، کجا هستند مردمی که به اسلام دعوت شده و پذیرفتند، قرآن تلاوت کردند و معانی آیات را شناختند، به سوی جهاد برانگیخته شده چونان شتری که به سوی بچه خود روی آورد شیفته جهاد گردیدند، شمشیرها از نیام برآوردند، و گرداگرد زمین را گروه گروه، صف به صف، احاطه نمودند، بعضی شهید، و برخی نجات یافتند».

پانزده - خطبه 121، فراز 7

«وَإِنَّ الْکِتَابَ لَمَعِی، مَا فَارَقْتُهُ مُذْ صَحِبْتُهُ»؛ «قرآن با من است، از آن هنگام که یار قرآن گشتم، از آن جدا نشدم».

شانزده - خطبه 125، فراز 1 تا 4

«إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ. و هذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَینَ الدَّفَّتَینِ، لاَینْطِقُ بِلِسَانٍ، وَ لاَبُدَّلَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَإِنَّمَا ینْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَ لَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إِلَی أَنْ نُحَکِّمَ بَینَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ الْفَرِیقَ الْمُتَوَلِّی عَنْ کِتَابِ اللهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی، وَقَدْ قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ: (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فی شَیء فَرُدُّوهُ إِلَی اللهِ وَ الرَّسُولِ)، فَرَدُّهُ إِلَی اللهِ أَنْ نَحْکُمَ بِکِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إِلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بسُنَّتِهِ؛ فَإِذَا حُکِمَ بِالصِّدْقِ فِی کِتَابِ اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِنْ حُکِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللّه| فَنَحْنُ أَوْلاَهُمْ بِهِ»؛ «ما افراد را داور قرار ندادیم، تنها قرآن را به حکمیت (داوری) انتخاب کردیم (که آن ها بر سر نیزه کرده و داوری آن را می خواستند) این قرآن، خطی نوشته شده که میان دو جلد پنهان است، زبان ندارد تاسخن گوید، و نیازمند به کسی است که آن را ترجمه کند، و همانا انسان ها می توانند از آن

ص: 98

سخن گویند، و هنگامی که شامیان ما را دعوت کردند تا قرآن را میان خویش داور گردانیم، ما گروهی نبودیم که به کتاب خدای سبحان پشت کنیم، درحالی که خدای بزرگ فرمود: (اگر در چیزی خصومت کردید، آن را به خدا و رسول بازگردانید) بازگرداندن آن به خدا این است که سنت او را انتخاب کنیم، و بازگرداندن به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) این است که سنت او را انتخاب کنیم، پس اگر از روی راستی به کتاب خدا داوری شود، ما از دیگر مردمان به آن سزاوارتریم، و اگر در برابر سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)تسلیم باشند، ما بدان اولی و برتریم».

هفده - خطبه 133، فراز 4

«وَکِتَابُ اللهِ بَینَ أَظْهُرِکُمْ، نَاطقٌ لاَ یعْیا لِسَانُهُ، وَبَیتٌ لاَ تُهْدَمُ أَرْکَانُهُ، وَعِزٌّ لاَتُهْزَمُ أَعْوَانُهُ»؛ «کتاب خدا قرآن در میان شما سخن گویی است که هیچ گاه زبانش از حق گویی کند و خسته نشده، و همواره گویاست، خانه ای است که ستون های آن هرگز فرو نمی ریزد، و صاحب عزتی است که یارانش هرگز شکست ندارند».

هجده - خطبه 133، فراز 10-16

«وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَیسَ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ وَ یکَادُ صَاحِبُهُ یشْبَعُ مِنْهُ وَیمَلُّهُ، إِلاَّ الْحَیاةَ فَإِنَّهُ لاَ یجِدُ لَهُ فِی الْمَوْتِ رَاحَةً. وَإِنَمَا ذلِکَ بِمَنْزِلَةِ الْحِکْمَةِ الَّتی هِی حَیاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَیتِ، وَبَصَرٌ لِلْعَینِ الْعَمْیاءِ، وَسَمْعٌ لَلاُذُنِ الصَّمَّاءِ، وَرِی لِلظَّمْآنِ، وَفِیهَا الْغِنَی کُلُّهُ وَالسَّلاَمَةُ. کِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ، وَینْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ، وَیشْهَدُ بَعْضُهُ عَلی بَعْضٍ، وَلاَ یخْتَلِفُ فِی اللهِ، وَلاَ یخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ. قَدِ اصْطَلَحْتُمْ عَلَی الْغِلِّ فِیما بَینَکُمْ، وَ نَبَتَ الْمرْعَی عَلَی دِمَنِکُمْ، وَتَصَافَیتُمْ عَلی حُبِّ الْآمَالَ، وَتَعَادَیتُمْ فِی کَسْبِ الْأَمْوَالِ. لَقَدِ اسْتَهَامَ بِکُمُ الْخَبِیثُ، وَتَاهَ بِکُمُ الْغُرُورُ، وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی نَفْسِی وَأَنْفُسِکُمْ»؛ «آگاه باشید، در دنیا چیزی نیست مگر آن که صاحبش به زودی از آن سیر و از داشتن آن دل گیر می شود، جز ادامه زندگی، زیرا در مرگ آسایشی نمی نگرند، حیات و زندگی چونان حکمت و دانش است که حیات دل مرده، و بینایی چشم های نابیناست و مایه شنوایی برای گوش های کر، آبی گوارا برای تشنگان می باشد که همه در آن سالم و بی نیازند. ویژگی های قرآن این قرآن است که با آن می توانید راه حق را بنگرید، و با آن سخن گویید، و به وسیله آن بشنوید، بعضی از قرآن از بعضی دیگر سخن می گوید، و برخی بر برخی دیگر گواهی می دهد، در

ص: 99

شناساندن خدا اختلافی نداشته، و کسی را که همراهش شد از خدا جدا نمی سازد. علل سقوط مردم مردم! گویا به خیانت و کینه ورزی اتفاق دارید، و در رفتار ریاکارانه، گیاهان روییده از سرگین را می مانید، در دوستی با آرزوها به وحدت رسیدید، و در جمع آوری ثروت به دشمنی پرداختید، شیطان شما را در سرگردانی افکنده و غرور شما را به هلاکت می کشاند برای خود و شما از خدا یاری می طلبم».

نوزده - خطبه 138، فراز 1

«یعْطِفُ الْهَوَی عَلَی الْهُدَی، إِذَا عَطَفُوا الْهُدَی عَلَی الْهَوَی، وَیعْطِفُ الرَّأْی عَلَی الْقُرْآنِ، إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَی الرَّأْی»؛ «او (حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)) خواسته ها را تابع هدایت وحی می کند، هنگامی که مردم هدایت را تابع هوس های خویش قرار می دهند، درحالی که به نام تفسیر نظریه های گوناگون خود را بر قرآن تحمیل می کنند، او نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن می سازد».

بیست - خطبه 147، فراز 1و2

«فَبَعَثَ اللهُ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لِیخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأُوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ، وَمِنْ طَاعَةِ الشَّیطَانِ إِلَی طَاعَتِهِ، بِقُرْآن قَدْ بَینَهُ وَأَحْکَمَهُ، لِیعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ، وَلِیقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ، وَلِیثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْکَرُوهُ. فَتَجَلَّی لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیرِ أَنْ یکُونُوا رَأَوْهُ، بِمَا أَرَاهُمْ مِنْ قُدْرَتِهِ، وَخَوَّفَهُمْ مِنْ سَطْوَتِهِ، وَکَیفَ مَحَقَ مَنْ مَحَقَ بِالْمَثُلاَتِ، وَاحْتَصَدَ مَنِ احْتَصَدَ بِالنَّقِمَاتِ!»؛ «خداوند حضرت محمد| را به حق برانگیخت تا بندگان خود را از پرستش دروغین بت ها رهایی بخشیده و به پرستش خود راهنمایی کند، و آنان را از پیروی شیطان نجات داده به اطاعت خود کشاند، با قرآنی که معنی آن را آشکار نمود و اساسش را استوار فرمود، تا بندگان عظمت و بزرگی خدا را بدانند که نمی دانستند، و به پروردگار اعتراف کنند، پس از انکارهای طولانی، و او را به درستی بشناسند، پس از آن که نسبت به خدا آشنایی نداشتند. پس خدای سبحان در کتاب خود بی آن که او را بنگرند خود را به بندگان شناساند، و قدرت خود را به همه نمایاند، و از قهر خود ترساند، و این که چگونه با کیفرها ملتی را که باید نابود کند، از میان برداشت و آنان را چگونه با داس انتقام درو کرد».

ص: 100

بیست و یک - خطبه 147، فراز 5 - 10

«وَلَیسَ عِنْدَ أَهْلِ ذلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِی حَقَّ تِلاَوَتِهِ، وَلاَ أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ، وَلاَفِی الْبِلاَدِ شَیءٌ أنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ، وَلاَ أَعْرَفَ مِنَ المُنکَرِ! فَقَدْ نَبَذَ الْکِتَابَ حَمَلَتُهُ، وَتَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ؛ فَالْکِتَابُ یوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیانِ، وَصَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیقٍ وَاحِدٍ لاَیؤْوِیهِ مَامُؤْوٍ؛ فَالْکِتَابُ وَأَهْلُهُ فِی ذلِکَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَلَیسَا فِیهِمْ، وَمَعَهُمْ وَلَیسَا مَعَهُمْ! لِأَنَّ الضَّلاَلَةَ لاَتُوَافِقُ الْهُدَی، وَإِنِ اجْتَمَعَا. فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَةِ، وَافْتَرَقُوا عَنِ الْجَمَاعَةِ، کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَلَیسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُمْ، فَلَمْ یبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلاَّ اسْمُهُ، وَلاَ یعْرِفُونَ إِلاَّ خَطَّهُ وَزَبْرَهُ»؛ «خبر از آینده تأسف بار اسلام و مسلمین. همانا پس از من روزگاری بر شما فراخواهد رسید که کالایی زیان مندتر از قرآن نیست، اگر آن را درست بخوانند و تفسیر کنند، و متاعی پرسودتر از قرآن یافت نمی شود، آن گاه که آن را تحریف کنند و معانی دل خواه خود را رواج دهند. در شهرها چیزی ناشناخته تر از معروف، و شناخته تر از منکر نیست، حاملان قرآن را واگذاشته و حافظان قرآن، آن را فراموش می کنند، پس در آن روز قرآن و پیروانش از میان مردم رانده و مهجور می گردند، و هردو غریبانه در یک راه ناشناخته سرگردان اند، و پناهگاهی میان مردم ندارند، پس قرآن و پیروانش در میان مردم اند، اما گویا حضور ندارند، با مردم اند، ولی از آنها بریده اند، زیرا گمراهی و هدایت هرگز هماهنگ نشوند، گرچه کنار یکدیگر قرار گیرند. مردم در آن روز، در جدایی و تفرقه همداستان، و در اتحاد و یگانگی، پراکنده اند، گویی آنان پیشوای قرآن بوده و قرآن پیشوای آنان نیست، پس از قرآن جز نامی نزدشان باقی نماند و آنان جز خطی از قرآن نشناسند».

بیست و دو - خطبه 147، فراز 12

«أَیهَا النَّاسُ، إِنَّهُ مَنِ اسْتَنْصَحَ اللهَ وُفِّقَ، وَمَنِ اتَّخَذَ قَوْلَهُ دَلِیلاً هُدِی (لِلَّتَی هِی أَقْوَمُ)؛ فَإِنَّ جَارَ اللهِ آمِنٌ، وَعَدُوَّهُ خَائِفٌ»؛ «ای مردم! هرکس از خدا خیرخواهی طلبد، توفیق یابد، و آن کس که سخنان خدا را راهنمای خود قرار دهد، به راست ترین راه، هدایت شده است».

ص: 101

بیست و سه - خطبه 147، فراز 15 و 16

«وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی تَرَکَهُ، وَلَنْ تَأْخُذُوا بِمَیثَاقِ الْکِتَابِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذِی نَقَضَهُ، وَلَنْ تَمَسَّکُوا بِهِ حَتَّی تَعْرِفُوا الَّذَی نَبَذَهُ. فَالْتَمِسُوا ذلِکَ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ، فَإِنَّهُمْ عَیشُ الْعِلْمِ، وَمَوْتُ الْجَهْلِ، هُمْ الَّذِینَ یخْبِرُکُمْ حُکْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَصمْتُهُمْ عَنْ مَنْطِقِهِمْ، وَظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، لاَ یخَالِفُونَ الدِّینَ وَلاَیخْتَلِفُونَ فِیهِ، فَهُوَ بَینَهُمْ شَاهِدٌ صَادِقٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ»؛ «و بدانید که هیچ گاه حق را نخواهید شناخت جز آن که ترک کننده آن را بشناسید. هرگز به پیمان قرآن وفادار نخواهید بود، مگر آن که پیمان شکنان را بشناسید، و هرگز به قرآن چنگ نمی زنید، مگر آن که رهاکننده آن را شناسایی کنید. پس رستگاری را از اهل آن جست وجو کنید، که اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) رمز حیات دانش، و راز مرگ جهل و نادانی هستند، آنان که حکمتشان شما را از دانش آنان و سکوتشان از منطق آنان، و ظاهرشان از باطنشان، اطلاع

می دهد، نه با دین خدا مخالفتی دارند، و نه در آن اختلاف می کنند، دین در میان آنان گواهی صادق، و ساکتی سخن گوست».

بیست و چهار - خطبه 153، فراز 4

«فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ، وَهُمْ کُنُوزُ الرَّحْمنِ، إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا، وَإِنْ صَمَتُوا لَمْ یسْبَقُوا»؛ «اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آیات کریمه قرآن نازل شد، آنان گنجینه های علوم خداوند رحمانند، اگر سخن گویند، راست گویند، و اگر سکوت کنند بر آنان پیشی نجویند».

بیست و پنج - خطبه 155، فراز 10- 12

«وَعَلَیکُمْ بِکِتَابِ اللهِ، فَإِنَّهُ الْحَبْلُ الْمَتِینُ، وَالنُّورُ الْمُبِینُ، وَالشِّفَاءُ النَّافِعُ، وَالرِّی النَّاقِعُ، وَالْعِصْمَةُ لِلْمُتَمَسِّکِ، وَالنَّجَاةُ لَلْمُتَعَلِّقِ، لاَیعْوَجُّ فَیقَامَ، وَلاَیزِیغُ فَیسْتَعْتَبَ، وَلاَتُخْلِقُهُ کَثْرَةُ الرَّدِّ، وَوُلُوجُ السَّمْعِ، مَنْ قَالَ بِهِ صَدَقَ، وَمَنْ عَمِلَ بِهِ سَبَقَ»؛ «بر شما باد عمل کردن به قرآن، که ریسمان محکم الهی، و نور آشکار و درمانی سودمند است، که تشنگی را فرو نشاند، نگهدارنده کسی است که به آن تمسک جوید و نجات دهنده آن کس است که به آن چنگ آویزد، کجی ندارد تا راست شود، و گرایش به باطل ندارد تا از آن بازگردانده شود، و تکرار و شنیدن پیاپی آیات کهنه اش نمی سازد، و گوش از شنیدن آن خسته نمی شود. کسی که با قرآن سخن بگوید، راست گفته و هرکس بدان عمل کند پیشتاز است».

ص: 102

بیست و شش - خطبه 157، فرازهای 1 تا 3

«أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ الَّذِی بَینَ یدَیهِ، وَالنُّورِ الْمُقْتَدَی بِهِ. ذلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَلَنْ ینْطِقَ، وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ: أَلاَ إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَایأْتی، وَالْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی، وَدَوَاءَ دَائِکُمْ، وَنَظْمَ مَابَینَکُمْ»؛ «خداوند پیامبر| را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند، و امت ها در خواب غفلت بودند، و رشته های دوستی و انسانیت از هم گسسته بود، پس پیامبر| به میان خلق آمد درحالی که کتاب های پیامبران پیشین را تصدیق کرد، و با نوری هدایت گر انسان ها شد که همه باید از آن اطاعت نمایند و آن، نور قرآن کریم است. از قرآن بخواهید تا سخن گوید، که هرگز سخن نمی گوید، اما من شما را از معارف آن خبر می دهم، بدانید که در قرآن علم آینده، و حدیث روزگاران گذشته است، شفادهنده دردهای شما، و سامان دهنده امور فردی و اجتماعی شما است».

بیست و هفت - خطبه 166، فراز 1

«إنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ کِتَاباً هَادِیاً بَینَ فِیهِ الْخَیرَوَالْشَّرَّ؛ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَیرِ تَهْتَدُوا، وَاصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا»؛ «همانا خداوند بزرگ کتابی هدایت گر فرستاد، و نیکی و بدی خیر و شر را آشکارا در آن بیان فرمود، پس راه نیکی در پیش گیرید که هدایت شوید، و از شر و بدی پرهیز کنید تا در راه راست قرار گیرید».

بیست و هشت - خطبه 168، فراز 1

«إنَّ اللهَ تَعالَی بَعَثَ رَسُولاً هَادِیاً بِکِتَابٍ نَاطِقٍ وَ أَمْرٍ قَائمٍ، لاَ یهْلِکُ عَنْهُ إلاَّ هَالِکٌ»؛ «همانا خداوند پیامبری راهنما را با کتابی گویا، و دستوری استوار برانگیخت، هلاک نشود جز کسی که تبه کار است».

بیست و نه - خطبه 168، فراز 6

«وَلَکُمْ عَلَینَا الْعَمَلُ بِکِتَابِ اللهِ وَ سِیرَةِ رَسُولِهِ|، وَالْقِیامُ بِحَقِّهِ، وَالْنَّعْشُ لِسُنَّتِهِ»؛ «حقی که شما به گردن ما دارید، عمل کردن به کتاب خدا (قرآن) و سنت پیامبر| و قیام به حق و برپا داشتن سنت اوست».

ص: 103

سی - خطبه 172، فراز 10

«وَلاَ یخِنَّنَّ أَحَدُکُمْ خَنِینَ الْأَمَةِ عَلَی مَا زُوِی عَنْهُ مِنْهَا، وَاسْتَتِمُّوا نِعْمَةَ اللهِ عَلَیکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَی طَاعَةِ اللهِ وَالْمُحَافَظَةِ عَلَی مَا اسْتَحْفَظَکُمْ مِنْ کِتَابِهِ»؛ «و چونان کنیزکان برای آن چه که از دنیا از دست می دهید گریه نکنید، و با صبر و استقامت بر اطاعت پروردگار، و حفظ و نگهداری فرامین کتاب خدا، نعمت های پروردگار را نسبت به خویش کامل کنید».

سی و یک - خطبه 175، فرازهای 7 تا 11

«وَاعْلَمُوا أَنَّ هذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لاَ یغُشُّ، وَالْهَادِی الَّذِی لاَیضِلُّ، وَالْمُحَدِّثُ الَّذِی لاَ یکْذِبُ. وَ مَا جَالَسَ هذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلاَّ قَامَ عَنْهُ بِزِیادَةٍ أَوْنُقْصَانٍ: زِیادَةٍ فِی هُدی، أَوْ نُقْصَانٍ مِنْ عَمی. وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَیسَ عَلَی أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ، وَلاَ لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنی؛ فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ، وَاسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِکُمْ، فَإنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ، وَ هُوَ الْکُفْرُ وَ النِّفَاقُ، وَالْغَی وَالضَّلاَلُ، فَاسْأَلُوا اللهَ بِهِ، وَتَوَجَّهُوا إِلَیهِ بِحُبِّهِ، وَلاَتَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ، إنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إلَی اللهِ بِمِثْلِهِ. وَاعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ، وَقَائِلٌ مُصَدَّقٌ، وَأَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ یوْمَ الْقِیامَةِ شُفِّعَ فِیهِ، وَمَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ یوْمَ الْقِیامَةِ صُدِّقَ عَلَیه، فَإنَّهُ ینَادِی مُنَادٍ یوْمَ الْقِیامةِ: أَلاَ إنَّ کُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلی فِی حَرْثِهِ وَعَاقِبَةِ عَمَلِهِ، غَیرَ حَرَثَةِ الْقُرآنِ؛ فَکُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَأَتْبَاعِهِ، وَاسْتَدِلُّوهُ عَلی رِّبِّکُمْ، وَاسْتَنْصِحُوهُ عَلی أَنْفُسِکُمْ، وَاتَّهِمُوا عَلَیهِ آرَاءَکُمْ، وَ اسْتَغِشُّوا فِیهِ أَهْوَاءَکُمْ»؛ «آگاه باشید! همانا این قرآن پنددهنده ای است که نمی فریبد، و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد، و سخن گویی که هرگز دروغ نمی گوید. کسی با قرآن همنشین نشد مگر آن که بر او افزود یا از او کاست، افزودن در هدایت و کاهش از کوردلی و گمراهی. آگاه باشید کسی با داشتن قرآن، نیازی ندارد، و بدون قرآن بی نیاز نخواهد بود، پس درمان خود را از قرآن بخواهید، و در سختی ها از قرآن یاری بطلبید، که در قرآن درمان بزرگ ترین بیماری ها یعنی کفر و نفاق و سرکشی و گمراهی است، پس به وسیله قرآن خواسته های خود را از خدا بخواهید، و با دوستی قرآن به خدا روی آورید، و به وسیله قرآن از خلق خدا چیزی نخواهید، زیرا وسیله ای برای تقرب بندگان به خدا، بهتر از قرآن وجود ندارد. آگاه باشید، که شفاعت قرآن پذیرفته شده، و سخنش تصدیق می گردد، آن کس که در قیامت، قرآن شفاعتش کند بخشوده می شود، و آن کس که قرآن از او شکایت کند محکوم است، در روز قیامت

ص: 104

ندادهنده ای بانگ می زند که: (آگاه باشید امروز هر کس گرفتار بذری است که کاشته و عملی است که انجام داده، جز اعمال منطبق با قرآن.) پس شما در شمار عمل کنندگان به قرآن باشید، از قرآن پیروی کنید، با قرآن خد آ را بشناسید، و خویشتن را با قرآن اندرز دهید، و رأی و نظر خود را برابر قرآن متهم کنید، و خواسته های خود را با قرآن نادرست بشمارید».

سی و دو - خطبه 179، فراز 6

«قَدْ دَارَسْتُکُمُ الْکِتَابَ، وَفَاتَحْتُکُمُ الْحِجَاجَ، وَعَرَّفْتُکُمْ مَاأَنْکَرْتُمْ، وَسَوَّغْتُکُمْ مَامَجَجْتُمْ، لَوْکَانَ الْأَعْمَی یلْحَظُ، أَوِ النَّائِمُ یسْتَیقِظُ!»؛ «کتاب خدا را به شما آموختم، و راه و رسم استدلال را به شما آموزش دادم، و آن چه را که نمی شناختید به شما شناساندم، و دانشی را که به کامتان سازگار نبود، جرعه جرعه به شما نوشاندم. ای کاش نابینا می دید! وخفته بیدار می شد!».

سی و سه - خطبه 181، فراز 28

«أَوِّهِ عَلَی إِخْوَانِی الَّذِینَ تَلَوُا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَتَدَبَّرُوا الْفَرْضَ فَأَقَامُوهُ، أَحْیوُا السُّنَّةَ، وَأمَاتُوا الْبِدْعَةَ، دُعُوا لِلْجِهَادِ فَأَجَابُوا، وَوَثِقُوا بِالْقَائِدِ فَاتَّبَعُوا. ثمّ نادی بأعلی صوته: الْجِهَادَ الْجِهَادَ عِبَادَ اللهِ! أَلاَ وَإِنِّی مُعَسْکِرٌ فِی یوْمی هذَا، فَمَنْ أَرَادَ الرَّوَاحَ إِلَی اللهِ فَلْیخْرُجْ»؛ «کجا هستند برادران من؟ که بر راه حق رفتند، و با حق درگذشتند، کجاست عمار؟ و کجاست پسر تیهان؟ (مالک بن تیهان انصاری) و کجاست ذوالشهادتین؟ (خزیمه بن ثابت که پیامبر شهادت او را دو شهادت دانست) و کجایند همانند آنان از برادرانشان که پیمان جانبازی بستند، و سرهایشان را برای ستمگران فرستادند؟ (پس دست به ریش مبارک گرفت و زمانی طولانی گریست و فرمود:) دریغا! از برادرانم که قرآن را خواندند، و براساس آن قضاوت کردند، در واجبات الهی اندیشه نموده و آنها را برپا داشتند، سنت های الهی رازنده و بدعت ها را نابود کردند، دعوت جهاد را پذیرفته و به رهبر خود اطمینان داشته و از او پیروی نمودند. جهاد! جهاد! بندگان خدا! من امروز لشکر آماده می کنم، کسی که می خواهد به سوی خدا رود همراه ما خارج شود».

سی و چهار - 182، فرازهای 5، 6 و7

«فَالْقُرآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَصَامِتٌ نَاطِقٌ.حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَیهِمْ مِیثاقَهُمْ، وَارْتَهَنَ عَلَیهِمْ

ص: 105

أَنْفُسَهُمْ، أَتَمَّ نُورَهُ، وَأکْمَلَ بِهِ دِینَهُ، وَ قَبَضَ نَبِیهُ| وَقَدْ فَرَغَ إِلَی الْخَلْقِ مِنْ أَحکَامِ الْهُدَی بِهِ. فَعَظِّمُوا مِنهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ یخْفِ عَنْکُمْ شَیئاً مِنْ دِینِهِ، وَلَمْ یتْرُکْ شَیئاً رَضِیهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلاَّ وَجَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِیاً، وَآیةً مُحْکَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ، أَوْ تَدْعُو إِلَیهِ، فَرِضَاهُ فِیما بَقِی وَاحِدٌ، وَسَخَطُهُ فِیما بَقِی وَاحِدٌ»؛ «قرآن فرماندهی بازدارنده، و ساکتی گویا، و حجت خدا بر مخلوقات است، خداوند پیمان عمل کردن به قرآن را از بندگان گرفته، و آنان را در گرو دستوراتش قرار داده است، نورانیت قرآن را تمام، و دین خود را به وسیله آن کامل فرمود، و پیامبرش را هنگامی از جهان برد که از تبلیغ احکام قرآن فراغت کامل فرمود، و پیامبرش را هنگامی از جهان برد که از تبلیغ احکام قرآن فراغت یافته بود، پس خدا را آن گونه بزرگ بشمارید که خود بیان داشته است. خداوند چیزی از دینش را پنهان نکرده، و آن چه مورد رضایت یا خشم او بود وانگذاشته، جز آن که نشانه ای آشکار، و آیتی استوار برای آن قرار داده است، که به سوی آن دعوت یا پرهیز داده شوند، پس خشنودی و خشم خدا در گذشته و حال یکسان است».

سی و پنج - خطبه 184 (همام یا متقین)، فراز 8

«أَمَّا اللَّیلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ، تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً، یحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ، وَیسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ، فَإِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیهَا طَمَعاً، وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیهَا شَوْقاً، وَظَنُّوا أنَّهَا نُصْبَ أَعْینِهِمْ، وَ إِذَا مَرُّوا بِآیةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ»؛ «شب پرهیزکاران. پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده مشغول نمازند، قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند، با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند، وقتی به آیه ای برسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی آورند، و با جان پرشوق در آن خیره شوند، و گمان می برند که نعمت های بهشت در برابر دیدگانشان قرار داد و هرگاه به آیه ای می رسند که ترس از خدا در آن باشد، گوش دل به آن می سپارند، و گویا صدای برهم خوردن شعله های آتش، در گوششان طنین افکن است».

سی و شش - خطبه 189 (قاصعه)، فراز 18-20

«ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیهِ الْکِتَابَ نُوراً لاَتُطْفَأُ مَصَابِیحُهُ، وَسِرَاجاً لاَیخْبُو تَوَقُّدُهُ، وَبَحْراً لاَیدْرَکُ قَعْرُهُ، وَمِنْهَاجاً

ص: 106

لاَیضِلُّ نَهْجُهُ، وَشُعَاعاً لاَیظْلِمُ ضَوْؤُهُ، وَفُرْقَاناً لاَیخْمَدُ بُرْهَانُهُ، وَتِبْیاناً لاَتُهْدَمُ أَرْکَانُهُ، وَشِفَاءً لاَتُخْشَی أَسْقَامُهُ، وَعِزّاً لاَ تُهْزَمُ أَنْصَارُهُ، وَحَقّاً لاَتُخْذَلُ أَعْوَانُهُ. فَهُوَ مَعْدِنُ الْإِیمَانِ وَبُحْبُوحَتُهُ، وَینَابِیعُ الْعِلْمِ وَبُحُورُهُ، وَرِیاضُ الْعَدْلِ وَ غُدْرَانُهُ، وَأَثَافِی الْإِسْلاَمِ وَبُنْیانُهُ، وَأَوْدِیةُ الْحَقِّ وَغِیطَانُهُ. وَبَحْرٌ لاَ ینْزِفُهُ الْمُسْتَنْزِفُونَ، وَعُیونٌ لاَینضِبُهَا الْمَاتِحُونَ، وَمَنَاهِلُ لاَیغِیضُهَا الْوَارِدُونَ، وَمَنَازِلُ لاَیضِلُّ نَهْجَهَا الْمُسَافِرُونَ، وَأَعْلاَمٌ لاَ یعْمَی عَنْهَا السَّائِرُونَ، وَآکَامٌ لاَیجُوزُ عنْهَا الْقَاصِدُونَ. جَعَلَهُ اللهُ رِیاً لِعَطَشِ الْعُلَمَاءِ، وَرَبِیعاً لِقُلُوبِ الْفُقَهَاءِ، وَمَحَاجَّ لِطُرُقِ الصُّلَحَاءِ، وَدَوَاءً لَیسَ بَعْدَهُ دَاءٌ، وَنُوراً لَیسَ مَعَهُ ظُلْمَةٌ، وَحَبْلاً وَثِیقاً عُرْوَتُهُ، وَمَعْقِلاً مَنِیعاً ذِرْوَتُهُ، وَعِزّاً لِمَنْ تَوَلاَّهُ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَهُدی لِمَنِ ائْتَمَّ بِهِ، وَعُذْراً لِمَنِ انْتَحَلَهُ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ، وَفَلْجاً لِمَنْ حَاجَّ بِهِ، وَحَامِلاً لِمَنْ حَمَلَهُ، وَمَطِیةً لِمَنْ أَعْمَلَهُ، وَآیةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَجُنَّةً لِمَنِ اسْتَلْأَمَ، وَعِلْماً لِمَنْ وَعَی، وَحَدِیثاً لِمَنْ رَوَی، وَحُکْماً لِمَنْ قَضَی»؛ «سپس قرآن را بر او نازل فرمود. نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که رونده آن گمراه نگردد، شعله ای است که نور آن تاریک نشود، جداکننده حق و باطلی است که درخشش برهانش خاموش نگردد، بنایی است که ستون های آن خراب نشود، شفادهنده ای است که بیماری های وحشت انگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند، و حقی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند. قرآن، معدن ایمان و اصل آن است، چشمه های دانش و دریاهای علوم است، سرچشمه های عدالت، و نهرهای جاری عدل است، پایه های اسلام و ستون های محکم آن است، نهرهای جاری زلال حقیقت، و سرزمین های آن است، دریایی است که تشنگان آن، آبش را تمام نتوانند کشید، و چشمه هایی است که آبش کمی ندارد، محل برداشت آبی است که هرچه از آن برگیرند کاهش نمی یابد، منزل هایی است که مسافران راه آن را فراموش نخواهند کرد، و نشانه هایی است که روندگان از آن غفلت نمی کنند، کوهسار زیبایی است که از آن نمی گذرند. خدا قرآن را فرونشاننده عطش علمی دانشمندان، و باران بهاری برای قلب فقیهان، و راه گسترده و وسیع برای صالحان قرار داده است، قرآن دارویی است که با آن بیماری وجود ندارد، نوری است که با آن تاریکی یافت نمی شود، ریسمانی است که رشته های آن محکم، پناهگاهی است که قله آن بلند، و توان و قدرتی است برای آنکه قرآن

ص: 107

را برگزیند، محل امنی است برای هرکس که آنجا وارد شود، راهنمایی است برای آن که از او پیروی کند، وسیله انجام وظیفه است برای آن که قرآن را راه و رسم خود قرار دهد، برهانی است بر آن کس که با آن سخن بگوید، عامل پیروزی است برای آن کس که با آن استدلال کند، نجات دهنده است برای آن کس که حافظ آن باشد و به آن عمل کند، و راهبر آن که آن را به کار گیرد، و نشانه هدایت است برای آن کس که در او بنگرد، سپر نگهدارنده است برای آن کس که با آن خود را بپوشاند، و دانش کسی است که آن را به خاطر بسپارد، و حدیث کسی است که از آن روایت کند، و فرمان کسی است که با آن قضاوت کند».

سی و هفت - خطبه 234، فراز 63

«وَلَقَدْ کَانَ یجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ، وَلاَ یرَاهُ غَیرِی، وَلَمْ یجْمَعْ بَیتٌ وَاحِدٌ یوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلاَمِ غَیرَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله وسلم)وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَی نُورَ الْوَحْی وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ. وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیه(صلی الله علیه و آله وسلم)، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللهِ! مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هذَا الشَّیطَانُ قَدْ أَیسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَی مَا أَرَی، إِلاَّ أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی، وَلکِنَّکَ وَزِیرٌ، وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیرٍ»؛ «پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چندماه از سال را در غارحراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه مسلمانی راه نیافت، جز خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم، من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم. من هنگامی که وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا، این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: علی! تو آن چه را من می شنوم، می شنوی، و آن چه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی».

سی و هشت - خطبه 234، فراز 70

«وَإِنِّی لَمِنْ قَوْم لاَتَأخُذُهُمْ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم، سِیماهُمْ سِیما الصِّدِّیقِینَ، وَکَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الْأَبْرَارِ... مُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ...»؛ «و همانا من از کسانی هستم که در راه خدا از هیچ سرزنشی نمی ترسند، کسانی که سیمای آن ها سیمای صدیقان، و سخنانشان، سخنان نیکان است... ، به دامن قرآن پناه برده ...».

ص: 108

ب) نامه های نهج البلاغه
سی و نه - نامه 31، فراز 14

«وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الْإِسْلاَمِ وَأَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ، لاَ أُجَاوُز ذلِکَ بَکَ إِلَی غَیرِهِ»؛ «پس در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خدای توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات، به تو بیاموزم، و شریعت اسلام و احکام آن از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و به چیز دیگری نپردازم»؛

چهل - نامه 47، فراز 3

و من وصیة له علیهم السلام للحسن والحسین‘ «وَاللهَ اللهَ فِی الْقُرْآنِ، لاَ یسْبِقْکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیرُکُمْ»؛

«خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا دیگران در عمل کردن به دستوراتش از شما پیشی گیرند».

چهل و یک - نامه 69، فراز 1

«وَتَمَسَّکْ بِحَبْلِ الْقُرآنِ، وَاسْتَنْصِحْهُ، وَأَحِلَّ حَلاَلَهُ، وَحَرِّمْ حَرَامَهُ»؛ «به ریسمان قرآن چنگ زن، و از آن نصیحت بپذیر، حلالش را حلال، وحرامش راحرام بشمار».

ج. حکمت های نهج البلاغه
چهل و دو - حکمت 101، فراز 2

«طُوبَی لِلزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیا، الرَّاغِبِینَ فِی الْآخِرَةِ، أُولَئِکَ قَوْمٌ اتَّخَذُوا الْأَرْضَ بِسَاطاً وَتُرَابَهَا فِرَاشاً وَمَاءَهَا طِیباً وَ الْقُرْآنَ شِعَاراً»؛ «و قرآن را پیراهن (زینت و آرایش دل) خود گردانیده اند».

چهل و سه - حکمت 219، فراز 4

«وَمَنْ قَرَأَ الْقُرْآنَ فَمَاتَ فَدَخَلَ النَّارَ، فَهُوَ کَانَ مِمَّنْ یتَّخِذُ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً»؛ «کسی که قرآن بخواند و پس از مرگ به آتش برود، از کسانی است که آیات خدا را استهزاء می کنند (زیرا اگر قرآن را با اعتقاد و باور بخواند، باید به مضمون آن عمل کند و عمل به قرآن مستلزم بهشت رفتن است، پس خواننده قرآن اگر به دوزخ برود، دلیل بر آن است که به مضمون آن اعتقاد نداشته است)».

ص: 109

چهل و چهار - حکمت 305، فراز 1

«فِی الْقُرْآنِ نَبَأُ مَا قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُمْ وَ حُکْمُ مَا بَینَکُمْ»؛ «در قرآن است خبر آن چه پیش از شما بود (از احوال گذشتگان)، و خبر آن چه پس از شماست (از احوال قبر و برزخ و قیامت)، و حکم آن که چگونه بایدتان زندگی نمود (از واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح)».

چهل و پنج - حکمت 361، فراز 1

«یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا رَسْمُهُ وَمِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّااسْمُهُ وَ مَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ، خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی، سُکَّانُهَا وَ عُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ، مِنْهُمْ تَخْرُجُ الْفِتْنَةُ وَ إِلَیهِمْ تَأْوِی الْخَطِیئَةُ، یرُدُّونَ مَنْ شَدَّ عَنْهَا فِیهَا وَ یسُوقُونَ مَنْ تَأَخَّرَ»؛ «می آید بر مردم روزگاری که بجا نمی ماند در ایشان از قرآن مگر نشانه ای (نوشتن و خواندن بی اندیشه در معانی و حقائق آن) و از اسلام مگر نامی (گفتن شهادتین بی عمل نمودن به احکام آن). در آن روز مسجدهاشان از جهت ساختمان (و زینت و آرایش) آباد است و از جهت هدایت و رستگاری ویران (چون پرهیزکار و هدایت کننده در آنها یافت نمی شود) ساکنان و آبادکنندگان آن ها (کسانی که در مسجدها گرد می آیند) بدترین اهل زمین هستند (زیرا) از آنها فتنه و تباهکاری بیرون آید و در آنها معصیت و گناه جای گیرد، برمی گردانند در آن فتنه هرکه را که از آن کناره گیرد، و به سوی آن می برند هرکه را از آن مانده است».

چهل و ششم: حکمت 391، فراز 3

«إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقّاً وَ إِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقّاً فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِأَنْ یطِیعَهُ فِی کُلِّ شَی ءٍ إِلَّا فِی مَعْصِیةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یحَسِّنَ اسْمَهُ وَیحَسِّنَ أَدَبَهُ وَیعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ»؛ «فرزند را بر پدر حقی است و پدر را بر فرزند حقی. حق پدر بر فرزند آن بود که فرزند در هر چیز، جز نافرمانی خدای سبحان، او را فرمان برد، و حق فرزند بر پدر آن است که او را نام نیکو نهد و نیکش پرورد، و قرآنش تعلیم دهد».

ص: 110

چهل و هفتم: حکمت 424، فراز4

«ویژگی های دوستان خدا (اخلاقی، اجتماعی)

«إِنَّ أَوْلِیاءَاللَّهِ هُمُ الَّذِینَ... بِهِمْ عُلِمَ الْکِتَابُ وَبِهِ عَلِمُوا، وَبِهِمْ قَامَ الْکِتَابُ وَبِهِ قَامُوا»؛ «دوستان خدا آنانند که... قرآن به وسیله آنان شناخته می شود، و آنان به کتاب خدا آگاهند، قرآن ه وسیله آنان پابرجاست و آنان به کتاب خدا استوارند».

نتیجه
اشاره

به گواه تاریخ، حضرت علی علیه السلام دارای شخصیتی ممتاز و برجسته بود که او را از سایرین متمایز می کرد. علی رغم این موضوع، آن حضرت آن گونه که باید شناخته نشده و بسیاری از زوایای شخصیتی وی در لابه لای ورقه ای از تاریخ پنهان مانده است.

ارتباط مستمر حضرت علی علیه السلام با قرآن و حضور ایشان در خانه وحی، مشاهده نزول آیات بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و جمع آوری قرآن به وسیله آن حضرت، سبب اثرپذیری نهج البلاغه از قرآن کریم شده است. امام علی علیه السلام به عنوان بزرگ ترین پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده اند و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده اند. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند.

عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه در دو بخشِ «استشهادات امیرالمؤمنین علیه السلام به آیات قرآنی در نهج البلاغه»؛ و «تعریف و تبیین حقیقت قرآن» قابل تقسیم و تفکیک بوده که اساس تحقیق حاضر به بخش دوم مذکور خواهد بود.

بنابراین هدف مقاله حاضر «توصیف، معرفی و شناخت قرآن و جایگاه آن در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام» به عنوان دومین مفسر کلام وحی با تکیه بر «نهج البلاغه» خواهد بود. در پژوهش حاضر سعی شده که محتویات و مطالب نهج البلاغه در این خصوص استخراج،

ص: 111

فهرست نویسی و دسته بندی عمومی انجام گیرد. نباید غفلت نمود که معصومین علیهم السلام آشناترین افراد با قرآن و علوم قرآنی می باشند و توجه به کلام آنها در مورد قرآن بسیار با اهمیت می باشد، و این درحالی است که کتاب هایی مثل نهج البلاغه در بین مردم و حتی محققین بسیار محجور مانده و کمتر در مورد آنها تحقیق شده است.

مرور سابقه تحقیق شامل 17 کتاب در حوزه نشر و 14 مقاله مندرج در مجلات علمی، نشان از آن داشته که عموم پژوهش های انجام گرفته یا ناقص بوده و یا بخش عمده آنها در زمینه بررسی «صفات قرآن» اختصاص داشته است. گام نخست در بررسی جامع و کامل موضوع تحقیق، استخراج و فهرست نویسی تمامی موارد مربوط به موضوع تحقیق خواهد بود و براین اساس تحقیق حاضر به این منظور عنایت داشته است.

با توجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش براساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه کتابخانه ای یا اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. براساس بررسی و مطالعه دقیق، هشت منبع و فهارس موضوعی نهج البلاغه، در مجموع تعداد 54 مورد (عنوان) استخراج و شناسایی گردید، که البته در مرحله پالایش تعداد هفت عنوان خارج از موضوع تحقیق حاضر ارزیابی شده و حذف گردیدند. مطالعه، فیش برداری و فهرست نویسی نهایی و جامع در خصوص «شناخت قرآن در نهج البلاغه» براساس 47 عنوان (80 فراز) به تفکیک خطبه ها، نامه ها و حکمت ها (38 مورد شامل بیست و نه خطبه، سه نامه و شش حکمت) انجام گرفته است. در برخی خطبه ها بیش از یک مورد عنوان گزارش شده است. وضعیت تکرار موضوع تحقیق به ترتیب در خطبه 86 (چهار عنوان)، خطبه 133 (دو عنوان)، خطبه 147 (پنج عنوان)، خطبه 168 (دو عنوان) و خطبه 234 (دو عنوان) گزارش می شوند (جدول شماره1).

اطلاعات در خصوص 47 عنوان نهایی به تفکیک جایگاه، فراز و صفحه نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام در جدول شماره2 گزارش می شود.

ص: 112

جدول شماره 1) شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام برحسب ساختار نهج البلاغه

تصویر

جدول شماره 2) فهرست کامل عناوین شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه (به ترتیب متن، فراز و صفحه ترجمه فیض الاسلام)
اشاره

تصویر

ص: 113

تصویر

ص: 114

تصویر

ص: 115

تصویر

الف. نتایج اساسی پژوهش (اصول و مبانی شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه)

بنابر نتایج نهایی پژوهش، می توان هشت عنوان ذیل را به مثابه اصول و مبانی شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه ارائه نمود:

1) قرآن تجلی گاه خداوند برای بشر، (قرآن و معرفت خدا)، (خطبه 147)،

2) خداوند به واسطه نزول قرآن برای هدایت بشر اتمام حجت کرده، (خطبه182)؛

3) ارسال رسل و انزال کتب به مثابه سنت الهی و تاریخی برای نظام بشری.

«وَلَمْ یخْلِ اللهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِی مُرْسَلٍ، أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ، أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَة، أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ»؛ «خداوند بندگان خود را از رسالت پیامبران، بی نصیب نساخت، بلکه همواره بر آنان، کتاب

ص: 116

فروفرستاد و برهان و دلیل راستی و درستی آیین خویش را برایشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پیش پایشان بگشود»؛ (خطبه 1، فراز 37)

4) شهادت امام علی علیه السلام بر قرآن، به مثابه معجزه نبوی. (خطبه 2)

5) امام علی علیه السلام شاهد نزول آغازین وحی بر مقام رسالت در غار حراء. (خطبه 234)

6) وصیت ابدی و تاریخی امام علی علیه السلام درخصوص عمل به قرآن. (نامه 47)

7) تعلیم قرآن به مثابه نقطه آغازین تربیت. (نامه 31)

8) روزگار غربت قرآن. (خطبه 147و حکمت های 316و369)

ب. نتایج موضوعی پژوهش

نتایج پژوهش معرف آن است که دو خطبه 189 (گزارش 42 صفت قرآن) و خطبه 175 (گزارش 24 صفت قرآن) به عنوان خطبه های برجسته در موضوع تحقیق گزارش می شوند که در مجموع 66مشخصه از صفات قرآن در این دو خطبه معرفی شده اند. پس از بررسی و فهرست نویسی تمامی 47 عنوان، در نهایت موضوعات عناوین مورد بررسی قابل تفکیک و دسته بندی در 38 موضوع اصلی شناسایی و ارزیابی گردیده است. 38 موضوع اصلی فهرست و استخراج شده به ترتیب بیشترین موضوعات عبارتند از :

1) صفات و فضائل قرآن، (11 خطبه و معرفی 115 ویژگی قرآن)؛

2) مشخصات قرآن، (پنج ویژگی) (هشت خطبه)؛

3) نسبت بین قرآن و بعثت پیامبری، (هفت خطبه)؛

4) نسبت قرآن و امام علی علیه السلام (پنج مورد)؛

5) سه موضوع نسبت بین قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به مثابه مفسرین حقیقی قرآن، ضرورت عمل به قرآن و تمسک نمودن به کتاب خدا، (هرکدام به صورت جداگانه در 3 عنوان).

هشت موضوع اصلی دربردارنده دو عنوان و 23 موضوع اصلی دربردارنده یک عنوان می باشند. 39 موضوع اصلی استخراج شده به ترتیب

در جدول شماره 3 گزارش می شوند (شماره عناوین مربوطه براساس جدول شماره 2 می باشد).

ص: 117

جدول شماره3) ترتیب فراوانی 39 موضوع اصلی شناخت قرآن از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه (برحسب تعداد عناوین و شماره عناوین)

تصویر

ص: 118

تصویر

ص: 119

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

50. ارفع، کاظم، الکتاب المعجم لموضوعات نهج البلاغه، تهران، انتشارات فیض کاشانی، 1379ش.

51. انصاریان، علی، الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه، تهران، انتشارات مفید، 1357ش.

53. اویس، کریم محمد، المعجم الموضوعی لنهج البلاغه، مشهد، انتشارت آستان قدس رضوی، 1408ق.

54. بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغه، تهران، مرکز النشر مکتب الأعلام الإسلامی، 1408ق.

55. جرداق، جورج، شگفتی های نهج البلاغه، ترجمه: فخرالدین حجازی، تهران، انتشارات بعثت، 1356ش.

56. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در نهج البلاغه، تهران: کانون اندیشه جوان، 1377ش.

57. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در نهج البلاغه، مجله پژوهش های دینی، شماره2، تابستان و پائیز، صفحات 5-27، 1384ش.

58. زکی، محمدعلی، نقش و اهمیت کتاب شناسی در نهج البلاغه پژوهی: معرفی و نقد کتاب "مصادر الدراسة عن نهج البلاغه"حیدرکاظم الجبوری، مجموعه مقالات پذیرفته شده در کنگره بین المللی تحقیقات بین رشته ای علوم انسانی اسلامی، تهران، 30مرداد، 1398ش.

59. شوشتری، محمد تقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، چاپ اول، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1376ش.

60. العتبة العلویة المقدسة، القرآن فی نهج البلاغة، سلسلة فی رحاب نهج البلاغة (9)، اعداد مکتبة الروضة الحیدریة، العراق - النجف الأشرف، 1432ق.

61. علی قلی، محمدمهدی، کتاب شناسی نهج البلاغه، کیهان فرهنگی، شماره170، آذرماه، صفحات 146-161، 1379ش.

62. عیسی نژاد، محمد، کتاب شناسی امام علی علیه السلام و نهج البلاغه، مجله نگاه حوزه، شماره 65تا68، اسفند ماه، صفحات 240-264، 1379ش.

ص: 120

63. مشکینی، علی، الهادی إلی موضوعات نهج البلاغه، تهران، انتشارات چاپ خانه وزارت اسلامی، 1363ش.

64. مصباح یزدی، محمدتقی، قرآن در آیینه نهج البلاغه، نگارش احمد محمدی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1379ش.

65. مصطفوی، جواد، الکاشف عن ألفاظ نهج البلاغه، تهران، داراکتب الإسلامیة، 1354ش.

66. مصطفوی، جواد، رابطه نهج البلاغه با قرآن، چاپ اول، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359ش.

67. معارف، مجید و حامد، شریعتی نیاسر، ارتباط نهج البلاغه با قرآن، تهران، چاپ اول، انتشارات سمت، 1395ش.

68. نقیبی، فاطمه، قرآن و علوم و معارف آن در نهج البلاغه، تهران، انتشارت قدیانی، 1379ش.

ص: 121

ص: 122

4-ترمینولوژی تعامل با قرآن در سیره امام علی (علیه السلام) و معصومین (علیهم السلام)

اشاره

حسین رحمانی زاده(1)

ص: 123


1- . دکترای تخصصی علوم قرآن و حدیث، obhan756@yahoo.com

ص: 124

چکیده

یکی از مهمترین وجوه قابل تأمل در سیره امام علی علیه السلام، نحوه تعامل و انس ایشان با قرآن است. امام علی علیه السلام به عنوان اولین مسلمان و اولین مخاطب آیات قرآن کریم که توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) عرضه شد، ارتباط و انس ویژه ای با قرآن کریم داشتند. مطالعه سیره امیرالمؤمنین علیه السلام حاکی از آن است که قرآن در زندگی ایشان حضور دائمی داشته است؛ به گونه ای که همواره خود را مخاطب آیات قرآن کریم می دیدند ازاین رو در برخی موارد به هنگام قرائت، ارتباط دوسویه با قرآن برقرار کرده و در مقام تخاطب با کلام الله، گزاره هایی از خود صادر می کردند. این گزاره ها گاه در مقام امتثال امر موجود در آیه و گاه در مقام تأیید و یا پاسخ به سؤال موجود در آیه صادر می شد. به عنوان مثال نقل است که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از تلاوت آیه {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی}، می فرمودند: «سبحان ربّی الاعلی». این پژوهش با استخراج و گونه شناسی چنین گزاره هایی در سیره آن حضرت، سعی دارد به الگویی مستند در سیره و سنت امام علی علیه السلام در مواجهه و تعامل با قرآن دست یابد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی مشخص می شود، تعامل و ارتباط امام علی علیه السلام با قرآن گاه کلامی بود و گاه غیرکلامی؛ این تعامل کلامی ایشان نیز گاه برگرفته از عبارات قرآنی بود و گاه بدون استفاده از عبارات قرآنی. در پایان این پژوهش، این نتیجه حاصل می شود که طبق تعالیم آن حضرت لزومی ندارد که حتماً جملات املاء شده مأثور را به هنگام قرائت بر زبان آوریم، بلکه هدف این است که ما خود را مخاطب آیات دانسته و در مکتب قرآن تعلیم ببینیم. ازاین رو می توان با الگوگیری از این روش، قرائت قرآن را فعال تر و کاربردی تر ساخت.

کلیدواژه ها: قرآن، کلام الله، تعامل با قرآن، مخاطبه، سیره امیرالمؤمنین علیه السلام.

ص: 125

1- کلیات پژوهش

الف) مقدمه

به باور شیعه قول، فعل و تقریر معصومین علیهم السلام منبعی متقن برای دریافت معارف و شریعت اسلام است و این حجیت، تمامی شئون زندگی ایشان را اعم از سیره فردی، اجتماعی، عبادی و... شامل می شود. بی تردید با وجود مسائل و مشکلاتی که بشر در عصر حاضر با آن دست به گریبان است، چاره ای جز تمسک به آن سیره و جرعه نوشی از سبوی معارف عالیه اهل بیت علیهم السلام نیست.

ائمه اطهارعلیهم السلام در دوره ای حدود 250 ساله، باوجود اختناق سیاسی و فرهنگی، بسیاری از آموزه های ناب دینی را برای ما به یادگار گذاشته اند. حال اگر ما قصد برون رفت از مشکلات پیچیده اجتماعی و طی طریق کمالات انسانی را داریم، می بایست به سراغ این آموزه ها در سیره ایشان برویم.

اگر ما در نحوه تعامل با قرآن دنباله رو مکتب اهل بیت علیهم السلام بودیم، دیگر شاهد مهجوریت قرآن در جامعه نبودیم. اینکه با وجود فعالیت های گسترده قرآنی در جامعه اسلامی هنوز، آن طور که بایدوشاید فرهنگ و معارف قرآنی در جامعه رسوخ نکرده است، ریشه در همین مسئله دارد.

بجاست با بازگشتی تاریخی به هر آنچه از سیره پیشوایان دینی در منابع اصیل دینی ثبت شده و با بازخوانی و بازیابی آنها طرحی نو در انداخته و به امید خدا زمینه های تعالی فرهنگی جامعه مسلمانان را فراهم آوریم.

ب) بیان مسئله

ائمه اطهارعلیهم السلام که از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)به عنوان یگانه مبیّن قرآن مطرح و معرفی شده اند، تنها مرجعی هستند که می توان به قول، فعل و تقریرات آنان استناد کرده و آموزه های اصیل برای نیل به زندگی سعادتمند را در پرتو توجه و تمسک بدان ها به دست آوریم. به ویژه

ص: 126

سیره سرسلسله شجره طیبه امامت، مولای متقین، امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان الگوی تمام عیار انسانیت و بندگی معرفی شده است.

یکی از مهمترین وجوه سیره امام علی علیه السلام نحوه مواجهه ایشان در برابر آیات و سور قرآن کریم است. آداب تلاوت و نوع انس با قرآن و نظایر آن، به گونه ای روشن در منابع روایی گزارش شده است.

ازجمله این گزارش ها، گزاره هایی است که از سوی آن حضرت به سبک های گوناگون، نظیر تضمین هایی از آیات قرآن به هنگام تلاوت (گاه در میان تلاوت و یا در پایان آن) در تخاطب با آیات و عبارات قرآنی صادر شده اند. به عنوان مثال نقل است که امام علی علیه السلام فرموده اند: پس از قرائت آیات پایانی سوره تین {ألیس الله بأحکم الحاکمین} بگوییم «وَنَحْنُ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 206 و 207).

در واقع در سیره پیشوایان دین، به ویژه امام علی علیه السلام، قرآن تنها یک متن مکتوب مقدس نیست که صرفاً جنبه تاریخی داشته باشد. بلکه حقیقتی زنده است و ماهیتی پویا و خواندنی دارد. همان طور که امام باقر علیه السلام در حدیثی می فرمایند: «انّ القرآن حیّ لایموت» (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج 2، ص204).

بر همین اساس و مطابق سیره علوی، قاری قرآن همواره مخاطب قرآن است و شایسته است که رویکردی فعال به هنگام قرائت داشته باشد. یکی از این رویکردها این است که خود را مخاطب آیات قرآن دانسته و در مقام پاسخ به سؤالات و امتثال اوامر کلام الله برآییم تا انس با قرآن و درک مفاهیم و معارف آن برایمان حاصل شود. حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان امام و رهبر امّت، مسیر را برای ما روشن ساخته و آداب چنین مخاطب های را در سیره خود برای ما به یادگار گذاشته است. البته نمونه هایی از چنین گزاره هایی در سیره دیگر ائمه علیهم السلام نیز به تأسی از آن حضرت گزارش شده است.

هدف از این پژوهش پی جویی و شمارش مخاطبه های آیات و سور قرآن در سیره علوی و نیز دسته بندی و در نهایت گونه شناسی این قبیل از گزاره های حدیثی و روایی است.

ص: 127

هدف بعدی این تحقیق ارائه نمونه ای از الگوگیری روشمند از سیره امام علی علیه السلام و فراهم نمودن هرچه بیشتر زمینه های مراجعه به سیره معصومین علیهم السلام در فعالیت های قرآنی و نیز برداشتن گامی کوچک در بازشناسی ماهیت کلام الله و چیستی زبان قرآن است.

ج) فرضیه های تحقیق

با توجه به تعامل و انس حداکثری حضرت امام علی علیه السلام با قرآن، می توان زبان قرآن را در ادبیات و سبک بیانی ایشان مشاهده و پیگیری کرد. از این منظر چگونگی ظهور زبان قرآن در کلام آن حضرت علیه السلام می تواند زمینه تحقیق و بهره گیری باشد و نیز به دلیل آنکه ائمه اطهارعلیهم السلام در بعضی از روایات به عنوان مخاطبان اصلی قرآن عنوان شده اند، به نظر می رسد ایشان در مقابل پرسش ها و اوامر آیات قرآنی، ساکت نبوده و در مقام جواب و قال برآمده اند، ازاین رو می توان رابطه دوسویه ای بین آیات قرآن و فرازهایی از کلام امیرالمؤمنین علیه السلام پیدا کرد.

د) روش تحقیق

در این تحقیق، روش و ابزار جمع آوری اطلاعات کتابخانه ای بوده است که از طریق بررسی روایات و اسناد موجود در منابع و متون روایی و تفسیری محقق شده است. نظر به اینکه پیش ازاین در هیچ کتابی به طور ویژه به این موضوع پرداخته نشده است، تنها منبع قابل رجوع همان احادیث و روایات در منابع اصیل روایی است که در فرآیند تحقیق کاشف از سیره امام علی علیه السلام در مقام «تخاطب با کلام الله» گردید.

این تحقیق به اعتبار ماهیت و روش «تحلیلی، توصیفی» و به اعتبار موضوع «قرآنی و روایی» است.

ه- ) پیشینه تحقیق

با بررسی های صورت گرفته و تتبعاتی که در منابع روایی و تفسیری انجام شد، به نظر می رسد که مخاطبه های وارده از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به عنوان یک تحقیق و سوژه ای ویژه و

ص: 128

قابل بررسی که می تواند تصویری از سیره قرآنی ائمه اطهارعلیهم السلام ارائه دهد، چندان مورد عنایت علما و دانشمندان قرار نگرفته است. از میان علما و دانشمندان اسلامی تنها کسی که نگاهی ویژه به مخاطبات ائمه اطهارعلیهم السلام با کلام الله داشته است، علامه مجلسی است. به نظر می رسد ایشان تنها محققی است که چنین گزاره هایی از سوی معصومین علیهم السلام او را به تأمل واداشته و نسبت به مخاطبه ها حساسیت نشان داده است. این محقّق و محدث بزرگ ضمن اینکه بخشی از روایات را در یک باب گرد آورده است، نگاه خود را نیز درباره این روایات بیان داشته است (رک: مجلسی، بحارالانوار، ج 89، ص21). همچنین در کتاب «درآمدی بر مطالعات قرآنی در سیره نبوی» نوشته «محمدعلی لسانی فشارکی و حسین مرادی زنجانی» اشاره ای گذرا به سنت مخاطبه با کلام الله در سیره معصومین علیهم السلام شده است (لسانی فشارکی، درآمدی بر مطالعات قرآنی در سیره نبوی، ص 86). آیت الله جوادی آملی هم در کتاب «قرآن در قرآن» بحثی کوتاه پیرامون مخاطبان قرآن دارد که اشاره به موضوع مخاطبه داشته است (جوادی آملی، قرآن در قرآن، ص 58).

همه آثار یاد شده تنها به صورت جزئی به این مسئله اشاره کرده اند و طی بررسی صورت گرفته پژوهشی که به صورت مستقل در مقام تبیین این وجه از سیره علوی باشد، یافت نشده است. ازاین رو با عنایت به خلأ موجود در این زمینه و به منظور معرفی این بعد از سیره قرآنی امام علی علیه السلام قصد تحقیق درباره این موضوع و کشف زوایای مختلف آن را داریم.

2- تعریف مفاهیم و اصطلاحات پژوهش

الف) مخاطبه

مخاطبه یا تخاطب به معنای سخن گفتن به شکل مواجهه و روبرو است. قاموس قرآن پیرامون این واژه می نویسد: خطب خاطبه احسن الخطاب وهو المواجهه بالکلام (زمخشری، اساس البلاغه، ص114).

در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن» مخاطبه به این صورت تعریف شده است: «وهو الکلام بین متکلّم وسامع» و در ادامه آورده است: «انّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو

ص: 129

الحضور والتکلّم فی قبال فرد أو أفراد، وهذا المعنی تختلف خصوصیاته باختلاف الصیغ: فالمخاطبة أو الخطاب یدلّ علی ادامة الحضور و التکلّم» (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج3، ص82).

راغب نیز در مفردات می گوید: «والْمُخَاطَبَةُ والتَّخَاطُبُ: المراجعة فی الکلام»؛(راغب، المفردات فی غریب القرآن، ص286) رویاروی سخن گفتن و رد کردن کلام به یکدیگر. خَطَبَ (بر وزن فَلَسَ) روبرو سخن گفتن، خطب، مخاطبه و تخاطب به معنی مراجعه به وسیله کلام (و سخن) است. خِطبه نیز از همین ریشه است (بکسر اوّل و ضمّ آن) اما خُطبه (به ضم) مختصّ موعظه است و خِطبه (به کسر) مخصوص خواستگاری زن.

خطْب به معنی شأن و شغل است، بزرگ باشد یا کوچک مانند این جمله «هذا خطبٌ یسیر وخطبٌ جلیل» و یا امری که در آن گفتگو صورت گیرد (ابن منظور،لسان العرب، ج 1، ص360).

بنابراین معنی لغوی کلمات فوق عبارت است از: خَطَبَ و خطاب - روبرو سخن گفتن، خاطَبَه - کالَمَهُ (با او سخن گفت) و خطاب، جواب است و فصل الخطاب هم چیزی است که به وسیله آن خطاب و گفتگو فیصله می یابد و پایان می پذیرد. یعنی اینکه خطیب بعد از حمد و سپاس خدا بگوید: «اما بعد...» و به عبارتی دسته بندی کردن سخنرانی (لوییس، المنجد فی اللغة والاعلام، ص186).

در لغت نامه دهخدا به نقل از ترجمان القرآن و منتهی الارب مخاطبه به معنای سخن در روی گفتن و با کسی سخن گفتن آمده است. (دهخدا، لغت نامه، ج13، ص20470) در فرهنگ های دیگری نظیر فرهنگ فارسی عمید (عمید، فرهنگ فارسی عمید، ج2، ص1705) و فرهنگ معین (معین، فرهنگ فارسی معین، ج3، ص39) و فرهنگ بزرگ سخن (انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج7، ص6780) مخاطبه به معنای با هم سخن گفتن، روبرو سخن گفتن با کسی و گفت و گو آمده است. همچنین امروزه مخاطبَه به فتح باء، به معنای مکالمه، کنفرانس و گفتگو و نیز مکالمه تلفنی است (مهیار، فرهنگ ابجدی عربی فارسی، ص 28).

ص: 130

از بررسی تمامی معانی ذکر شده برای مخاطبه در کتب لغت و فرهنگ نامه ها مشخص می شود که مخاطبه فرآیندی دوسویه بوده و در آن یک بده بستان کلامی بین دو نفر یا دو گروه شکل می گیرد که منجر به مفاهمه و انتقال مفهوم از دروطرف می شود. این معنا همان مفهوم دیالوگ در زبان لاتین است که مفهوم وسیع تری در علوم انسانی غرب پیدا کرده است.

ب) سیره

شاید مفهوم «سیره» در ادبیات اسلامی معادل اصطلاح سبک زندگی که اصطلاحی جدید در علوم انسانی و واژه ای ترجمه شده از ادبیات غربی است، معادل واژه باشد. به منظور دریافت و تفسیر دقیق سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علیهم السلام شایسته است، ابتدا معنای لغت «سیره» را دریابیم.

راغب اصفهانی سیره را به معنای حالتی دانسته که انسان یا غیر انسان بر آن حالت باشد (راغب، المفردات فی غریب القرآن، ص248).

صاحب لسان العرب نیز می گوید: سیره از کلمه «سیر» به معنای رفتن است و خود کلمه سیره به معنای روش، رفتار، سنت، طریقت و هیئت است (ابن منظور،لسان العرب، ج6، ص 399). در این باره شهید مطهری می نویسد: سیره در زبان عربی از ماده «سِیر» است. سیر یعنی حرکت، رفتن، راه رفتن، «سیره» یعنی نوع راه رفتن، سیر یعنی رفتن، رفتار، ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار. آنچه مهم است شناخت سبک رفتار است (مطهری، سیری در سیره نبوی، ص47).

بنابراین سیره پیغمبر یعنی متدی که پیغمبر در عمل و در روش برای مقاصد خودش به کار می برد. این که پیامبر کی، کجا به دنیا آمد و چه کرد و چه مقاصدی داشت، مورد نظر نیست؛ آنچه در این اجمال مورد نظر ماست، سبک و روش پیغمبر است (همان، ص52).

بر اساس تعریف فوق منظور از سیره قرآنی امام علی علیه السلام، روش و سبک زندگی آن حضرت در مواجهه و تعامل با کلام الله و مؤلفه های بنیادینی است که در سیره قرآنی امام علی علیه السلام ظهور و بروز داشته است.

ص: 131

3- ماهیت و جایگاه مخاطبه با کلام الله

اشاره

آنچه از بررسی سیره قرآنی حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام برمی آید، حاکی از آن است که آن حضرت به هنگام قرائت قرآن و یا در پایان قرائت سوره ای خاص، عباراتی را در قالب اذکار و ادعیه بر زبان جاری می ساختند. چنین عملی بر مبنای این است که قرآن ماهیتی زنده و پویا در سیره معصومین علیهم السلام داشته است و قرائت ایشان، قرائتی فعال و پویا بوده است. اگر قرار بر تمسک به سیره و سنت معصومین علیهم السلام باشد، باید در این مورد هم، قدم در مسیری بگذاریم که ایشان برایمان مشخص کرده اند. به زبان آوردن چنین گزاره هایی به هنگام قرائت نه تنها اشکالی ندارد، بلکه یکی از حوزه های بسیار مهم در امر قرائت قرآن کریم به حساب می آید. بنابر تعالیم پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و امامان اهل بیت علیهم السلام ، سزاوار است که قرآن به صورت زنده و فعال قرائت و تلاوت شود. اگر در قرائت قرآن به این مرحله دست نیابیم و فقط کلام خدا را قرائت کنیم، در این صورت ما فقط راوی خواهیم بود که کلام خدا را به نقل از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) روایت می کنیم و این در جای خود فضیلت بسیار بزرگ و با ارزشی است و از مقام و منزلت بسیار بالایی برخوردار است؛ اما معصومین علیهم السلام به ما آموخته اند که این قرائت را فعال تر کرده و بر این فضیلت بیفزاییم و آثار و برکات قرائت قرآن را چندین برابر کنیم. متأسفانه تاکنون در این زمینه بحث و تحقیق قابل توجهی صورت نگرفته است و ما در این تحقیق سعی داریم ابعاد پیرامونی این موضوع را در سیره امام علی علیه السلام با نگاهی پژوهشگرانه مورد دقت قرار دهیم تا این فرهنگ قرآنی معصومین علیهم السلام از نو احیا و در زندگی ما نیز جاری و ساری شود. برای روشن تر شدن بحث به ذکر نمونه هایی در این موضوع می پردازیم.

الف) مخاطبه با کلام الله، مطالبه رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم)

مخاطبه با کلام الله یک مطالبه جدی از سوی حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است. طبق روایتی که نقل خواهد شد، زمانی که مخاطبه صورت نمی گیرد و قاری و مستمع قرآن

ص: 132

عکس العملی از خود نشان نمی دهند، انتظارات آن حضرت در رابطه با حق تلاوت قرآن برآورده نمی شود. جابر بن عبدالله گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) روزی سوره الرحمن را در جمع مردم خواند، ولی آنها سکوت کردند و چیزی نگفتند، به آنها فرمود: جن ها بهتر از شما، پاسخ می دهند، چراکه من وقتی آیه {فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِکُما تُکَذِّبانِ} را که در سوره «الرحمن» است، برایشان خواندم، آنها در پاسخ گفتند: «ولابشیءٍ من آلا ربّنا نکذب»؛ یعنی نه، هرگز ما چیزی از نعمت های پروردگارمان را انکار و تکذیب نمی کنیم (طبرسی، مجمع البیان، ج23، ص19). آن حضرت به این ترتیب، به مسلمانان دستور دادند که هنگام شنیدن آیه {فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِکُما تُکَذِّبانِ} که در سوره الرحمن، سی بار تکرار شده، سکوت نکرده و جواب دهند. مانند جواب بالا، یا بگوئید: «لا بشی من آلائک رب اکذبُ».

همان گونه که مشاهده می شود، گویا اصل بر این است که حتماً مخاطبه بنده با آیات قرآن کریم وجود داشته باشد و در غیر این صورت موجب تعجب و نارضایتی رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) می شود. ازاین رو می توان نتیجه گرفت شکل گیری حالت مخاطبه در مقام قرائت قرآن کریم، خواسته جدی آن حضرت است که در سیره حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هم وجود دارد.

ب) قرائت ترتیل پیش زمینه تحقق مخاطبه با کلام الله در بیان علی علیه السلام در پاره ای از روایات درباره میزان و اندازه قرائت قرآن در هر شب و مدت زمان ختم قرآن از معصوم علیه السلام سؤال شده است که ایشان جملگی در پاسخ به این سؤال اذن ختم قرآن در مدت زمان اندک را نداده اند. این روایات در کتاب کافی ذیل باب «فِی کَمْ یقْرَأُ الْقُرْآنُ وَیخْتَمُ»(کلینی، الکافی، ج 4، ص637)، آمده است. ائمه اطهار^ در ادامه در توضیح اینکه قرائت قرآن باید چگونه باشد، بحث ترتیل را مطرح کرده اند. درواقع از نظر ایشان بهترین نوع قرائت آن است که در آن رعایت ترتیل شده باشد.
اشاره

البته باید توجه داشت، آنچه به عنوان ترتیل در سیره معصومین علیهم السلام عنوان می شود، با ترتیل مصطلح در زمان معاصر که یک سبک قرائت قرآن کریم است، متفاوت است. ترتیل

ص: 133

در نزد معصومین علیهم السلام ماهیتی کیفی دارد؛ اما در نزد قاریان امروزی، نوعی سبک قرائت محسوب و بسته به سرعت قرائت تعریف می شود.

در قرآن کریم در دو جا از ترتیل سخن به میان آمده است. در سوره فرقان خداوند متعال می فرماید: {وَقالَ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْلانُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً کَذلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَکَ وَرَتَّلْناهُ تَرْتیلاً} (فرقان/32)؛ در سوره مزمل هم آمده است: {أَوْ زِدْ عَلَیهِ وَرَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتیلاً} (مزمل/4).

در کتاب «التحقیق فی کلمات القرآن الکریم» هم آمده است: «ورَتَّلْتُ القرآنَ تَرْتِیلًا: تمهّلت فی القراءة ولم أعجل» (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 4، ص47)؛ یعنی مهلت داشتن در قرائت و عجله نکردن.

- قرائت «هذرمه» نقطه مقابل ترتیل

از حضرت امام صادق علیه السلام نقل شده است که می فرماید: «... إِنَّ الْقُرْآنَ لَایقْرَأُ هَذْرَمَةً، وَلکِنْ یرَتَّلُ تَرْتِیلًا، إِذَا مَرَرْتَ بِآیةٍ فیها ذِکْرُ النَّارِ، وَقَفْتَ عِنْدَهَا، وَ تَعَوَّذْتَ بِاللَّهِ مِنَ النَّارِ» (کلینی، الکافی، ج 2، ص618).

خلیل بن احمد در کتاب العین، «هذرمه» را به معنی سرعت در قرائت عنوان کرده است (فراهیدی،العین، ج4، ص127). بر همین اساس ترتیل قرآن قرائتی است که همراه با تأنی و تدبر باشد که در این صورت می تواند زمینه ساز مخاطبه نیز گردد.

در روایت دیگری نیز حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ترتیل یعنی آن را خوب بیان کن و همانند شعر آن را با شتاب و عجله نخوان و مانند ریگ (هنگام خواندن) آن را پراکنده مساز؛ ولی دل های سخت خود را به وسیله آن به بیم و هراس افکنید و همت شما این نباشد که سوره را به آخر رساند (یعنی همت خود را در تدبر و تأمل در آیات و بکار بستن و عمل کردن آنها قرار دهید، نه به اینکه سوره را به آخر رسانید) (کلینی، الکافی، ج 2، ص615). ملامحسن فیض کاشانی در توضیح این روایت می گوید: «الهذّ، السرعة فی القراءة أی لا تسرع فیه کما تسرع فی قراءة الشعر ولا تفرق کلماته بحیث لا تکاد تجتمع کذرات الرمل، والمراد به الاقتصاد بین

ص: 134

السرعة المفرطة والبطؤ المفرط» (فیض کاشانی، الصافی، ج 1، ص71)؛ «هذّ» اشاره به سرعت در قرائت دارد، یعنی نه مانند شعرخوانی سریع بخوان و نه خیلی آهسته و پراکنده، بلکه باید حد وسط و اعتدال را در قرائت در نظر گرفت.

همچنین حضرت علی علیه السلام در توصیف پرهیزگاران در خطبه متقین می فرماید: «به هنگام شب برای عبادت برپایند، درحالی که اجزای قرآن را شمرده و سنجیده تلاوت کنند، خود را به آیات قرآن اندوهگین ساخته، و داروی دردشان را از آن برگیرند؛ و چون به آیه ای بشارت دهنده بگذرند، به مورد بشارت طمع کنند و روحشان از روی شوق به آن خیره گردد و گمان برند که مورد بشارت در برابر آن هاست؛ و چون به آیه ای بگذرند که در آن بیم داده شده، گوش دل به آن دهند و گمان برند شیون و فریاد عذاب بیخ گوش آنان است...(شریف الرضی، ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص291).

در اینجا هم مولا علی علیه السلام شرایطی را برای قاریان و تالیان قرآن ذکر کرده اند که حاکی از تحقق حالت تخاطب با کلام الله است و این حالات زمانی شکل می گیرد که قاری و تالی قرآن خود را در حال مخاطبه با آیات الهی بداند.

ج) استنطاق آیات قرآن در بیان امیرالمؤمنین علیه السلام آیات خدا ساکت اند و هیچ گاه حرف نمی زنند، بلکه باید آنها را به سخن گرفت. این مطلب واقعیتی است که در خطبه 158 نهج البلاغه، به زیبایی انعکاس یافته است؛ آنجا که می فرماید: «خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را هنگامی فرستاد که پیامبران حضور نداشتند و امت ها در خواب غفلت بودند و تاروپود (حقایق و فضایل) ازهم گسسته بود، پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از جانب خدا (حقیقتی) آورد که تصدیق کننده کتاب های پیامبران پیشین است و نوری است که باید به آن اقتدا کرد. آن نور همان قرآن است، پس آن را به سخن درآورید و آن هرگز سخن نگوید؛ اما من شما را از آن آگاه می کنم، بدانید آنچه در آینده رخ می دهد، علم آن در قرآن است. قرآن از گذشته سخن می گوید و دوای درد شما و سامان امور شما همه در قرآن است» (شریف الرضی، ترجمه و شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص223).

ص: 135

در این روایت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام استنطاق و به سخن درآوردن قرآن را مطالبه کرده است؛ یعنی تا زمانی که قاری خود اقدام به این کار نکند، شاید دیگر قرآن حرفی برایش نداشته باشد. این یعنی ایجاد همان حالت مخاطبه با آیات قرآن کریم. آنچه حضرت علی علیه السلام به عنوان استنطاق مطرح کرده است، ایجاد شرایطی است که قاری خود را مخاطب کلام الله بداند و با قلبی خاشع آیات قرآن را خوانده و با گوش جان به کلام الهی و خطاباتش گوش فرادهد که اگر زمینه مخاطبه فراهم نشود، قرآن حرفی برای گفتن نخواهد داشت (لَنْ ینْطِقَ).

عبارت «فَاستَنطِقوهُ» (پس آن را به سخن وادارید)، به روشنی حاکی از ویژگی خاصی است که قرآن دارد. تعبیر «لَن ینطِقَ» (و هرگز سخن نمی گوید) که بلافاصله پس از آن آمده است، بر این ویژگی تأکید می کند. حرف «لَن» (هرگز) نیز، به جای خود بر آن پای می فشارد و به روشنی بیان می دارد که اگر منتظر شویم که قرآن سخن گوید، هرگز سخن نخواهد گفت و تا آن را به سخن نکشانیم و به گفتگو فرانخوانیم، ساکت خواهد بود و چیزی از آن نخواهیم شنید.

سیره عملی امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان معصوم آن حضرت نیز در قبال قرآن، همین بوده است. از بیان برخی از احادیث به روشنی برمی آید که آنان نه تنها آیات، جملات، عبارات و کلمات؛ بلکه گاه، حروف قرآن را نیز به سخن می گرفتند و از آنها نکته برمی داشتند (برای نمونه، رک: شیخ حر عاملی، تفصیل وسایل الشیعة، ج3، ص364؛ مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص245). با ملاحظه موارد مختلف، تعابیر نهفته در بیان احادیث و دقّت در نوع برداشتی که معصومان علیهم السلام از آیات دارند، به این نتیجه می رسیم که اگر ما هم اهل تدبر و استنطاق باشیم، می توانیم با تأسّی به روش اهل بیت علیهم السلام در برخورد با قرآن، به برداشت های لطیف و ظریف از آیات دست یابیم. برداشت هایی که در پرتو درک مخاطبه با کلام الله خود را نشان خواهد داد.

ص: 136

د) نظر مراجع شیعه درباره جواز مخاطبه با کلام الله

تعدد روایات مربوط به مخاطبه معصومین علیهم السلام کاشف از سیره عمومی آن حضرات است، یعنی سنت مخاطبه با آیات قرآن و توصیه ائمه اطهار علیهم السلام به بیان عباراتی در حین تلاوت قرآن، اظهر من الشمس بوده و همچون خورشیدی در مکتب اهل بیت علیهم السلام می درخشد. بااین وجود جهت کسب اطمینان خاطر از طریق استفتاء، نظر و رأی مراجع معظم تقلید شیعه را درباره حکم فقهی و جواز مخاطبه با کلام الله جویا شدیم که آیات عظام سیستانی و وحید خراسانی به این استفتاء پاسخ دادند:

سؤال:

اینجانب در حال انجام پژوهشی تحت عنوان مخاطبه با کلام الله در بیان معصومین علیهم السلام هستم. آنچه از مجموعه روایات مربوط به سیره قرآنی معصومین علیهم السلام برمی آید، حاکی از آن است آن حضرات در پاره ای از مواقع، هنگام قرائت قرآن گزاره هایی در امتثال امر یا سؤال موجود در آیات قرآن کریم بر زبان آورده اند. به عنوان مثال از امام علی علیه السلام نقل شده است که می فرماید: هنگامی که {أَ لَیسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمین} را قرائت نمودی بگو: «وَنَحْنُ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ»، یا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) تأکید کرده اند که بعد از آیه {فَبِأَی آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان} بگوییم: لابشیءٍ من آلاء ربّ اُکذّب.

سؤال حقیر این است که حکم فقهی گفتن چنین عباراتی که زمینه انس و تدبر بیشتر در آیات قرآن کریم را فراهم می آورد، البته بدون قصد اینکه این عبارات جزو کلام الله محسوب شوند، چیست؟ و در حالت کلی نظر حضرت عالی درباره ایجاد حالت مخاطبه با کلام الله هنگام قرائت قرآن کریم چیست؟

پاسخ استفتاء:

بسمه تعالی

نه تنها گفتن این عبارت جایز است، بلکه مستحب است؛ بلکه از احادیث استفاده

ص: 137

می شود که بعد هر آیه ای که در آن عذاب الهی آمده، مستحب است به خداوند پناه ببریم و از خداوند بخواهیم آن را از ما دور کند و همچنین بعد از هر آیه ای که در آن بهشت و نعمت های الهی آمده مستحب است از خداوند بخواهیم آن را به ما بدهد، چنانچه در حالات امام رضا علیه السلام در راه خراسان گفته شده (آن حضرت بسیار قرآن تلاوت می کرد. پس اگر به آیه ای رسید که در آن بهشت یا دوزخ ذکر شده، گریه می کرد و از خداوند بهشت را طلب می کرد و پناه می برد به خداوند از آتش جهنم... و وقتی {قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ} را تمام می کرد می فرمود: (کذلک الله ربنا) سه مرتبه و وقتی (الحمد) را تمام می کرد می گفت: {الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین} و اگر می خواند {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا} می گفت: لبیک اللهم لبیک.

دفتر مرجع عالی قدر سیدعلی حسینی سیستانی - بخش استفتائات

کد استفتاء: 162130

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

اگر به همان نحوه ای که به صورت معتبر از 14 معصوم علیهم السلام وارد شده اشکالی ندارد.

دفتر مرجع عالی قدر آیت الله وحید خراسانی - بخش استفتائات

4- سبک شناسی مخاطبه با کلام الله در سیره علوی

اشاره

با تأمل در مخاطبه های وارده در سیره قرآنی امام علی علیه السلام، می توان در منابع حدیثی به تفاوت کمّی و کیفی آنها پی برد. در واقع نوع و شکل مخاطبه مطرح شده را می توان در دسته بندی های مختلفی قرار داد که به برخی از این دسته بندی ها به صورت زیر اشاره می کنیم:

این مخاطبه ها در هر موقعیت، با گزاره ای خاص از امام علی علیه السلام صادر شده است. برخی از این مخاطبه ها کلامی و برخی غیرکلامی اند. به این صورت که در مقام مخاطبه با آیه، گاه کلامی از آن حضرت صادر شده است و گاه تنها حالتی خاص و تأثیر و تأثر ظاهری و یا درونی در آن حضرت نمایان است. مانند گریه پس از تلاوتِ آیه ای خاص و ظهور حزن و اندوه در ظاهر ایشان. در برخی موارد هم مخاطبه کلامی و غیرکلامی باهم شکل گرفته

ص: 138

است؛ یعنی هم کلامی از معصوم صادر شده است و هم در حالات ظاهری ایشان تغییری صورت گرفته یا فعلی از ایشان محقق شده است. مانند سجده کردن پس از تلاوت یک آیه که مخاطبه های غیرکلامی است و ذکر یک جمله یا دعایی خاص به هنگام سجده و یا پس از آن.

مخاطبه کلامی نیز دو نوع است، گاه کلام صادر شده برگرفته از عبارات قرآنی است و گاه بدون استفاده از عبارات قرآنی و از زبان خود معصوم بیان شده است. در ادامه برای هر کدام از این انواع مخاطبه ها نمونه هایی آورده می شود:

الف) مخاطبه کلامی
اشاره

همان طور که اشاره شد، مخاطبه کلامی خود دو قسم است:

یک - مخاطبه با استفاده از عبارات قرآنی

از امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام نقل شده است که فرمود: «وَإِذَا قَرَأْتُمْ قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ - فَقُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ حَتَّی تَبْلُغُوا إِلَی قَوْلِهِ مُسْلِمُونَ» (ابن بابویه، خصال، ج2، ص165)؛ یعنی هنگامی که آیه {قُولُواْ ءَامَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَینَا وَمَا أُنزِلَ إِلیَ إِبْرَاهِمَ وَإِسمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتی مُوسیَ وَ عِیسیَ وَ مَا أُوتی النَّبِیونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَینْ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنحْنُ لَهُ مُسْلِمُون}؛ بگوئید به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل شده و به آنچه به موسی و عیسی دادند و به آنچه انبیاء از ناحیه پروردگارشان داده شدند و خلاصه به همه این ها ایمان داریم و میانه این پیغمبر و آن پیغمبر فرق نمی گذاریم و ما در برابر خدا تسلیم هستیم» (بقره/136) قرائت کردیم، در مقام امتثال امر فعل «قولوا»، عبارات پس از آن را تا آخر آیه تکرار کنیم که به نوعی اعتراف و تصدیقی است بر کلام خدا.

چنانچه مشاهده می شود، در این حدیث در مخاطبه با کلام الله از همان عبارات قرآنی استفاده شده است.

دو - مخاطبه بدون استفاده از عبارات قرآنی

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «إِذَا قَرَأْتُمْ مِنَ الْمُسَبِّحَاتِ الْأَخِیرَةِ فَقُولُوا سُبْحَانَ اللَّهِ الْأَعْلَی...»

ص: 139

(ابن بابویه، خصال، ج2، ص166)؛ «هنگامی که یکی از سوره های مسبحات را قرائت کردید، پس خداوند را با عبارت «سُبْحَانَ اللَّهِ الْأَعْلَی» تسبیح کنید».

ملاحظه می شود که در اینجا مخاطبه با کلام الله با عبارتی غیر از عبارات قرآنی توسط حضرت علی علیه السلام محقق شده است.

ب) مخاطبه غیرکلامی
اشاره

از جمله مظاهر مخاطبه غیرکلامی که در تعامل امیرالمؤمنین علیه السلام با کلام الله مشهود است، می توان به مواردی همچون گریه، حزن، سجده و... اشاره کرد که در سیره قرآنی آن حضرت ظهور و بروز داشته است.

در خود قرآن آیاتی وجود دارند که تعامل با قرآن را به نوعی امری بدیهی و ضروری عنوان کرده اند که ما همواره از کنار این آیات بدون توجه و تأمل شایسته گذر کرده ایم. برای نمونه می توان به آیه 83 سوره مائده اشاره کرد: {وَإِذا سَمِعُوا ما أُنْزِلَ إِلَی الرَّسُولِ تَری أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِ}؛ «و چون آنچه را به سوی این پیامبر نازل شده، بشنوند، می بینی بر اثر آن حقیقتی که شناخته اند، اشک از چشم هایشان سرازیر می شود، می گویند: پروردگارا، ما ایمان آورده ایم، پس ما را در زمره گواهان بنویس» (مائده/83).

طبق این آیه مائده مخاطبه با کلام الله خواسته خود قرآن است. در واقع این آیه انتظار قرآن از شنونده کلام الله را بیان می کند که باید چگونه حالتی داشته باشد و آیات قرآن چه تأثیری در حالات ظاهری و درونی شنونده کلام الله داشته است.

یک - حالات امیرالمؤمنین علیه السلام هنگام تلاوت قرآن

زرّ بن حبیش نقل می کند: در مسجد جامع شهر کوفه و در محضر امیر مؤمنان علی علیه السلام قرآن را از آغاز تا پایانش تلاوت کردم...، وقتی به آیه 22 سوره «حم عسق» رسیدم، آن حضرت گریست؛ به گونه ای که اشک بر صورتش جاری شد، سپس سرش را به آسمان بلند نموده و فرمود: ای زرّ! من دعا می کنم و تو آمین بگو، آنگاه چنین عرضه داشت: «أللهمَّ

ص: 140

اِنّی أَسْئَلُکَ اِخْباتَ المُخْبِتینَ، وَاخْلاصَ المُوقنینَ، وَمُرافَقَةَالأَبرارِ، وَاسْتِحْقاقَ حَقائِقِ الایمان، وَالغَنیمَةَ مِنْ کُلِّ بِرٍّ وَالسَّلامَةَ مِن کُلِّ اِثْمٍ، وَوُجُوبَ رَحْمَتِکَ، وَعَزائِمَ مَغْفِرَتِکَ، وَالْفَوزَ بِالْجَنَّةِ، وَالنَّجاةَ مِنَ النَّارِ»؛ «خدایا! همانا من دل نهادن دل دادگان، اخلاص اهل یقین، همراهی نیکان، شایستگی دریافت حقائق ایمان، بهره مندی از همه خوبی ها، مصون ماندن از تمامی گناهان، شمول رحمت تو، به دست آوردن بخشش های بزرگ تو، رستگاری و رسیدن به بهشت تو، و نجات یافتن از آتش جهنّم را، از درگاه مقدّست درخواست می کنم».

زرّ ادامه می دهد: امیرالمؤمنین علیه السلام در پایان، به من فرمود: «ای زرّ! هرگاه قرآن را ختم نمودی، این دعا را بخوان؛ زیرا دوست و محبوبم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مرا دستور و سفارش داده بود که به هنگام ختم قرآن با این کلمات، دعا بخوانم» (مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص206).

نکته ای که از این روایت می توان دریافت کرد این است که مخاطبه لزوماً به هنگام قرائت قرآن توسط فرد شکل نمی گیرد؛ بلکه انسان حتی به هنگام استماع هم می تواند با آیات قرآن مخاطبه داشته باشد؛ آن چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام پس از شنیدن حوامیم با چشمانی اشک آلود دست به دعا برآورد.

5- مظاهری از مخاطبه با کلام الله در سیره علوی

الف) مخاطبه با سوره «تین»

از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است که فرمود: «... وَإِذَا قَرَأْتُمْ وَالتِّینِ فَقُولُوا فِی آخِرِهَا وَنَحْنُ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (ابن بابویه، خصال، ج2، ص166)؛ «یعنی هنگامی که سوره تین را خواندید، در آخر آن بگویید: وَنَحْنُ عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ.

از امام رضا علیه السلام نیز روایت شده است که در آخر سوره «وَالتِّینِ وَ الزَّیتُون» می گفتند: «بَلَی وَأَنَا عَلَی ذَلِکَ مِنَ الشَّاهِدِینَ» (ابن بابویه، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص183).

عبارتی که از معصوم علیه السلام در مخاطبه با این سوره صادر شده است، درواقع پاسخی است به آیه {أَلَیسَ اللَّهُ بِأَحْکَمِ الْحاکِمین} در این آیه خداوند سؤال می کند که آیا خداوند

ص: 141

حاکم ترین حاکمان نیست؟ حال اگر ما خودمان را مخاطب این آیه بدانیم، جوابی جز آنچه حضرت علی علیه السلام و امام رضا علیه السلام داده اند، نخواهیم داشت.

ب) مخاطبه با سوره «اعلی» و دیگر سوره های مسبحات

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «إِذَا قَرَأْتُمْ مِنَ الْمُسَبِّحَاتِ الْأَخِیرَةِ فَقُولُوا سُبْحَانَ اللَّهِ الْأَعْلَی...» (ابن بابویه، خصال، ج2، ص165)؛ «هنگامی که یکی از سوره های مسبحات را قرائت کردید، پس خداوند را با عبارت «سُبْحَانَ اللَّهِ الْأَعْلَی» تسبیح کنید».

مسبحات، عنوان گروهی هفت سوره است که با کلمه ای از ریشه «سبح» آغاز می شوند و آن هفت سوره عبارت اند از: اسراء، حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی. در مورد قرائت این سوره ها توصیه های فراوانی در روایات آمده است.

روایت دیگری نیز از امام علی علیه السلام نقل شده است: «وَعَنْ عَلِی علیه السلام أَنَّهُ قُرِئَ «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی» فَقَالَ سُبْحَانَ رَبِّی الْأَعْلَی وَ هُوَ فِی الصَّلَاةِ فَقِیلَ لَهُ أَ تَزِیدُ فِی الْقُرْآنِ قَالَ لَا إِنَّمَا أُمِرْنَا بِشَی ءٍ فَقُلْتُهُ» (سیوطی، الدرالمنثور فی تفسیرالمأثور، ج6، ص338)؛ حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام درحالی که در نماز بود، قرائت آیه {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی} را شنید، ازاین رو در مقام امتثال امر کلام الهی فرمود: پاک و منزه است پروردگار اعلی مرتبه من، وقتی از ایشان پرسیده شد که آیا چیزی به آیات قرآن اضافه کردی؟ حضرت پاسخ دادند نه؛ اما چون به تسبیح خداوند امر شدیم، من گفتم «سُبْحَانَ رَبِّی الْأَعْلَی»

از کلمه «أتزید» در روایت مذکور، چنین برمی آید که در مقابل منطق مخاطبه با قرآن، مکتب ها و منطق های دیگر نیز بوده و هستند که مظاهر و مصادیق مخاطبه با کلام الله را به نوعی بدعت، تحریف و کم وزیاد کردن کلام الله و... دانسته و آن را محکوم می کنند. در برابر این منطق که نقطه مقابل منطق اهل بیت(علیهم السلام) است، باید گفت که مخاطبه با قرآن یک مأموریت است که باید به نحو احسن انجام گیرد (إِنَّمَا أُمِرْنَا بِشَی ءٍ).

ص: 142

ج) مخاطبه با آیه {إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی}

حضرت علی علیه السلام می فرماید: «... وَإِذَا قَرَأْتُمْ {إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی} فَصَلُّوا عَلَیهِ فِی الصَّلَاةِ کُنْتُمْ أَوْ فِی غَیرِهَا (ابن بابویه، خصال، ج2، ص165)؛ هنگامی که آیه {إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیهِ وَسَلِّمُوا تَسْلیماً} (احزاب/56)؛ «خدا و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید، بر او درود فرستید و به فرمانش بخوبی گردن نهید.» قرائت کردی، بر آن حضرت صلوات بفرستید، چه در نماز باشید و چه در غیر آن.

وقتی که خداوند تعالی و فرشتگان ملکوتش سلام و درود بر حضرت ختمی مرتب رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرستند، به یقین بر ما نیز لازم و واجب است که بر ایشان صلوات و درود بفرستیم. بر همین اساس است که ذکر صلوات این قدر از سوی معصومین علیهم السلام سفارش و تأکید شده است، صلواتی این چنین پس از قرائت آیه مذکور شایسته تر است.

د) مخاطبه با کلام الله در دعاهای پایان قرائت قرآن

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)به من فرمود: «دعائی به تو یاد می دهم که با خواندن آن، قرآن را فراموش نکنی.» سپس فرمود: بگو:

«أَللهُمَّ ارْحَمْنی بِتَرْکِ مَعاصِیکَ أَبَداً ما أَبْقَیْتَنی، وَارْحَمْنی مِنْ تَکَلُّفِ ما لا یُعْنینی، وَارْزُقْنی حُسْنَ النَّظرِ فیما یُرضیکَ، وَألْزِمْ قَلْبی حِفْظَ کِتابِکَ کَما عَلَّمْتَنی، وَارْزُقْنی أنْ أتْلُوَهُ عَلَی النَّحْوِ الَّذی یُرْضیکَ عَنّی أَللهُمَّ نَوِّرْ بِکِتابِکَ بَصَری، وَاشْرَحْ بِهِ صَدْری، وَأطْلِقْ بِهِ لِسانی، وَاسْتَعْمِلْ بِهِ بَدَنی وَقَوِّنی بِهِ عَلی ذلِکَ، وَأعِنّی عَلَیْهِ، إِنَّهُ لایُعینُ عَلَیْهِ إلاَّ أَنْتَ، لا إلهَ إلاَّ أَنْتَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص208 و 209)؛ خدایا! بر من رحم کن با ترک همیشگی گناهان تا زمانی که مرا در دنیا زنده نگه می داری و بر من رحم کن از به سختی افتادن در کارهایی که برایم سودمند نیست و نصیبم بفرما خوش بینی در هر آنچه که مورد رضایت توست و قلبم را وادار و ملزم کن بر حفظ کتابت همان گونه که بر من یاد داده ای و روزی ام بفرما بر اینکه قرآن را به روشی تلاوت کنم که

ص: 143

باعث خشنودی تو از من گردد. خدایا! به برکت کتابت، دیدگان و بینش مرا روشنایی بخش و به سبب قرآن، سینه و تحمّل مرا گسترش بده و زبانم را گویا قرار بده و بدنم را توانمند بگردان و برای انجام کارهای نیک به من نیرو ببخش و برای تلاوت قرآن کمکم فرما؛ چراکه هیچ کمکی جز از جانب تو نمی رسد، هیچ معبودی جز تو وجود ندارد.

امام علی علیه السلام هماره بعد از پایان تلاوت، چنین دعا می نمود:

«أَللهمَّ اشْرَحْ بِالقرآنِ صَدری، وَاستَعْمِلْ بِالقرآنِ بَدَنی، وَنَوِّر بالقرآنِ بَصَری، وَأَطْلِقْ بالقرآنِ لِسانی، وَأَعِنّی عَلَیهِ ما أَبْقَیتَنی، فَانَّهُ لاحَولَ وَلا قُوَّةَ الاَّ بِکَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص209)؛ خدایا! با قرآن سینه ام را وسعت بخش و بدنم را در خدمت قرآن قرار ده و دیده ام را به قرآن روشنی بخش و زبانم را به قرآن گویا فرما و تا زنده ام در این راه یاری ام کن؛ چراکه هیچ نیرو و قدرتی نیست مگر از تو.

آنچه بحث شی تنها مصادیق و نمونه هایی از این گونه مخاطبات وارده از امام علی علیه السلام به هنگام قرائت و تلاوت برخی از سوره ها و آیات است. مصادیقی که می تواند راهگشای مسیری نوین در تعامل با قرآن کریم باشد. البته باید توجه داشت که مفهوم این روایات این نیست که همیشه به هنگام قرائت این سور و آیات، باید این جملات را بر زبان آوریم، یا جملات خاص املا شده دیگری را بگوییم؛ بلکه مراد این است که به هنگام قرائت متوجه باشیم تحت تعلیم و تربیت الهی هستیم و باید آثار این تعلیم و تربیت را در وجود خود پیاده کنیم. ازاین رو می توان این قبیل مخاطبه ها را گسترش داد و بدین سان قرائت و تلاوت قرآن را فعال تر و کاربردی تر ساخت.

به بیان دیگر، چنین جملات از سوی قاری قرآن، درواقع قرآن صاعد است که در برابر قرآن نازل و به عنوان پاسخ و انعکاس آن و درس پس دادن به صاحب قرآن ابراز می شود.

حال که ما با چنین سیره ای در مکتب اهل بیت(علیهم السلام) متنعم شده ایم، بجاست که با بازنگری در شیوه و رویکردهایمان، تعامل دوسویه با کلام الله برقرار کنیم تا ضمن ادای حق تلاوت آیاتش، انس حقیقی با قرآن برقرار کنیم.

ص: 144

نتیجه

اینک که این پژوهش به نقطه پایانی رسیده است، ذکر مواردی به منظور ارائه نتیجه گیری از مباحث ارائه شده ضروری است. همان گونه که در این تحقیق روشن شد، یکی از وجوه قابل تأمل و توجه در سیره امیرالمؤمنین علیه السلام نحوه تعامل و مواجهه ایشان با قرآن است که بخش مهمی از آن به صورت مخاطبه با آیات قرآن کریم در منابع اصیل دینی ما به ودیعه گذاشته شده است. با بررسی و تأمل در چنین گزارش هایی می توان نتیجه گرفت:

گرچه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان مخاطب اصلی و اولیه کلام الله است؛ اما با نگاهی به سیره نبوی و امامان معصوم علیهم السلام مشخص می شود که ایشان در پی تعلیم و القای این مهم بودند که همه مردم خود را مخاطب قرآن بدانند، چراکه قرآن مایه هدایت همه مردم در همه اعصار و قرون است.

امام علی علیه السلام در تعامل و مواجهه با قرآن به ویژه هنگام قرائت قرآن، به گونه ای برخورد می کردند که گویی با انسانی در حال تخاطب و گفتگو می باشند. ازاین رو علاوه بر اینکه تأثیر و تأثراتی نظیر حزن، بکاء و... از مفاهیم و معانی بلند آیات در حالات ظاهری ایشان نمایان می گشت، در مقام مخاطبه عبارات و گزاره هایی گاه در مقام تصدیق فحوای کلام، گاه در مقام پاسخ به سؤال مطرح شده در آیه و گاه در مقام امتثال امر خداوند که در آیه بیان شده است، به زبان جاری می ساختند.

مخاطبه های وارده از امام علی علیه السلام با قرآن، گاه کلامی بود و گاه غیرکلامی؛ مانند سجده، گریه و حزن؛ مخاطبات کلامی ایشان نیز گاه برگرفته از خود عبارات قرآنی بود و گاه بدون استفاده از عبارات قرآنی.

در سیره علوی مستنداتی وجود دارد که نه تنها امر به مخاطبه با کلام الله کرده اند، بلکه در سبک و سیاق و نحوه مخاطبه با آیات قرآن کریم دست ما را باز گذاشته اند. به این مفهوم که طبق تعالیم ایشان لزومی ندارد که حتماً جملات املاء شده مأثور را به هنگام

ص: 145

قرائت بر زبان آوریم، بلکه هدف این است که ما خود را مخاطب آیات دانسته و در مکتب قرآن تعلیم ببینیم. ازاین رو می توان این قبیل مخاطبه ها را گسترش داد و بدین سان قرائت و تلاوت قرآن را فعال تر و کاربردی تر ساخت.

ص: 146

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، علی اکبر غفاری، قم: جامعه مدرسین، 1362 ش.

2. ابن بابویه، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه السلام، محقق و مصحح: مهدی لاجوردی، تهران: نشر جهان، 1378ق.

3. ابن منظور، محمد بن مکرم، جمال الدین، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه،1363ش.

4. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن، 1381ش.

5. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن، قم: اسراء، 1378ش.

6. دانایی، امیرهوشنگ، المرشد (فرهنگ جامع عربی به فارسی)، تهران: نگاه، 1387ش.

7. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، 1377ش.

8. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، دمشق بیروت: دارالعلم - الدار الشامیة، 1412ق.

9. زمخشری، محمود، اساس البلاغه، بیروت: دار صادر،1392ق.

10. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

11. شریف الرضی، محمد بن حسین، ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)، تهران: مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الاسلام، 1379ش .

12. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

13. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران: ناصرخسرو، 1372.

14. عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، تهران: اشجع، 1390ش.

15. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، محقق و مصحح: رسولی محلاتی، سید هاشم، تهران: المطبعة العلمیة، 1380ق.

16. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم: هجرت، 1410ق.

17. فیض کاشانی، مولی محسن، الصافی، محقق و مصحح: حسین اعلمی، تهران: مکتبه الصدر،

ص: 147

1415ق.

18. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح: غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1407ق.

19. لسانی فشارکی، محمدعلی، درآمدی بر مطالعات قرآنی در سیره نبوی، قم: نصایح، 1392ش.

20. لوییس معلوف، المنجد فی اللغة و الاعلام، تهران: انتشارات اسماعیلیان، 1362ش.

21. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

22. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368ش .

23. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، تهران: صدرا، 1388ش.

24. معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، تهران: امیرکبیر، 1388ش.

25. مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی فارسی، تهران: اسلامی، 1375ش.

ص: 148

5-علم امام علی (علیه السلام) به قرآن و چگونگی آن

اشاره

محمد تقی شاکر(1)

ص: 149


1- . دکتری کلام امامیه؛ 14mt.shaker@gmail.com

ص: 150

چکیده

با توجه به نقش هدایت گری امام در مکتب تشیع که از ظاهر تا باطن جامعه و انسان ها را در بر می گیرد، وی دارای ارتباط قدسی و آگاهی از علم الهی می باشد، و دانش او فراتر از علم عادی، دارای مجاری و مبادی خاص و الهی است. آیات و روایات نیز دلالت بر اثبات دیدگاه اتصال علم امام به خداوند سبحان می نماید. نگاشته حاضر با روش توصیفی - تحلیلی به صورت کتابخانه ای در مقام بررسی یکی از مجاری علم امام می باشد. احادیث، قرآن را از منابع مهم آگاهی و علم گسترده امام بیان نموده اند. یافته های تحقیق نشان می دهد، مطابق رهنمود آیات و روایات، ائمه اطهار آگاهی از حقایق و بطون قرآن را از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) تعلیم یافته اند، از این رو نقش امام نسبت به این علوم، نقشی تبیینی، تفسیری بوده و امام شاخصی برای رفع اختلاف و ظهور علوم انتقالی از پیامبر می باشد. البته رسیدن به حقایق قرآن دارای مجاری گوناگونی است، که خداوند به دلیل جایگاهی که برای امام مقرر نموده است، او را از آن مبادی بهره مند می نماید.

کلیدواژه ها: قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام، علم، بطون.

مقدمه

جانشینی پیامبر به عنوان بحث برانگیزترین مسئله در تاریخ اسلام، همواره اندیشه ها را وقف خود نموده و چالش هایی عمیق در امت اسلام ایجاد کرده است. نگاه سطحی یا غالیانه به مسئله جانشینی و امامت، گروه هایی از مسلمانان را در معرض خسارت و نقصان و یا اتهام، تکفیر و انکار قرار داده است. اعتقاد و التزام به امامت، مبتنی بر شناختِ صحیح

ص: 151

از مقام و ویژگی های نهاد امامت است . در میان اوصاف و ویژگیهایی که برای امام در امامت خاصه مطرح شده است، مسئله علم و عصمت از نمود و جلوه بیش تری برخوردار است - این دو صفت دارای پیوندهای عمیقی در تحقق و تبلور می باشند - اهمیت علم امام در منظومه شناختی(تعیّن یافتن امام) و اعتقادی شیعه و لزوم پاسخ گویی به شبهات پیرامون این مسئله، تنیدگی و ارتباط فراوانی با دریافت و فهم دقیق از سرچشمه های علم امام دارد. و نیز مسئله ختم نبوت و چگونگی پیوند آن با موضوع خلافت و ولایت ائمه علیهم السلام، مسئله سرچشمه علم امام را به عنوان مسئله ای برجسته پراهمیت می سازد. اهل سنت با وجود پذیرش بهره مندی اهل بیت به ویژه امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دانشی فزون تر از دانش دیگر اصحاب(1)،

- «روایت «انَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِی بَابُهَا» که اهل سنت آن را نقل کرده اند شاهد محکمی بر این ادعا است -(2) مجاری این آگاهی و دانش را از مسیر طبیعی و عادی می دانند و باور به سرچشمه ها و مجاری ویژه و متمایز را انکار می کنند. (ر.ک مصباح یزدی، راهنماشناسی، ص474 و476 و 477؛ رضوانی، مرجعیت دینی اهل بیت، ص45- 58)

در منظومه اعتقادی شیعه، علم امام از جهاتی همانند علم پیامبر است. از مهم ترین منابع و مبادی دانش امام، علوم و آگاهی گسترده و دست نایافتنی برای دیگران است که پیامبر به جانشینان خود تعلیم یا انتقال داده است. این تفکر و باور علاوه بر ادله عقلی و روایی عام از فریقین، برخودار از پشتوانه روایی خاص می باشد. مراد از روایات خاص،

ص: 152


1- . برای ملاحظه روایات ر.ک: (متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص614و605؛ حسکانی، شواهد التنزیل ، ج1، ص135؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص384)؛ المناوی در فیض القدیر پس از اشاره به برخی روایات در گستردگی علم امام علی علیه السلام می نویسد، والأخبار فی هذا الباب لا تکاد تحصی، (مناوی، فیض القدیر، ج3، ص60و61).
2- . طبری، جامع البیان، ج11، ص55؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1103؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص219؛ سیوطی، الجامع الصغیر ، ج1، ص415؛ مناوی، فیض القدیر، ج1، ص49؛ ج3، ص60؛ قرطبی، الجامع الاحکام، ج9، ص336؛ بغدادی، تاریخ بغداد، ج3، ص181؛ ج5، ص110؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص378؛ ابن اثیر، اسدالغابه؛ 4، ص22؛ مزی، تهذیب الکمال، ج18، ص77؛ ج20، ؛ ذهبی، تذکره الحفاظ، ج4، ص1231؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج11، ص447 و...

آموزه هایی است که به تبیین علوم انتقال یافته توسط پیامبر و یا شیوه های دیگر همانند علوم با واسطه فرشته، به وصی و جانشین منصوص، منصوب و الهی می پردازد. این احادیث با بَرشمردن محتوا و هسته علوم انتقالی، به کیفیت این انتقال و زمان آن نیز اشاره دارد.

1.چندگانگی منابع علم امام

سرچشمه و منابع دانش امام گسترده و متعدد هستند. برخی از منابع دانش امام، برای یقین و اقناع نزدیکان و یا حتی برخی از مخالفان به آن ها نمایش داده شده است.(1)

در باز شناسی اجمالی از مهم ترین منابع دانش پیشوایان شیعه علیه السلام می توان از: روح القدس، جامعه، مصحف فاطمه سلام الله علیها، صحف و کتب انبیاء، عمود نور، الف باب، تحدیث (نقر و نکت)، قرآن، اسم اعظم یاد کرد. (ر.ک: شاکر، منابع علم امام، ص25- 88) هر یک از این عناوین نیازمند بازیابی و نگاشته های مستقل می باشد.(2) در یک تقسیم بندی کلی می توان مجموعه این مبادی و منابع را در ذیل عنایات بی واسطه الهی و علوم با واسطه و علوم با واسطه را به علوم انتقالی از پیامبر و ملک جای داد.(3)

مطابق رهنمود آیات و روایات،

ص: 153


1- . نجاشی از محمد بن عذافر صیرفی نقل می کند: من با حکم بن عیینه (از علمای اهل سنت) نزد امام باقر علیه السلام بودیم، حکم از امام سوال می نمود و امام به وی احترام و عنایت خاصی مبذول می داشت. تا در یک مسئله اختلاف نمودند، حضرت به فرزندش فرمود: برخیز کتاب جدم امیرالمؤمنین علیه السلام را بیاور، ابن عذافر می گوید، فرزند امام باقر کتابی بسیار بزرگ و در هم پیچیده آورد، آن گاه امام باقر علیه السلام فرمود: این کتاب خط علی و املای رسول خدا است، بعد رو به حکم بن عیینه نمود و فرمود، ابا محمد تو سلمه و ابوالمقدام هر جا می خواهید بروید، ولی به خدا سوگند علم مورد اعتماد را جز در پیش کسانی که جبرییل بر آنان نازل می گردید نخواهید یافت.(ر.ک نجاشی، فهرست نجاشی ، ص359و360)
2- . نگارنده در مقالاتی مستقل به بررسی هر یک از این عناوین پرداخته است(به عنوان نمونه ر.ک چیستی روح القدس و آثار آن، فصلنامه اندیشه نوین دینی ش30؛ حقیقت مصحف فاطمه÷ و پاسخ به شبهاتی پیرامون آن، فصلنامه پژوهشهای اعتقادی کلامی ش6؛ صحیفه جامعه و علم امام، فصلنامه کلام اسلامی ش83 چیستی عمود نور، فصلنامه علوم حدیث ش 63)
3- . برای اطلاع دقیق تر از تقسیم بندی سرچشمه های آگاهی امام علیه السلام، ر.ک (شاکر، منابع علم امام ، فصل دوم/ 25 -38).

ائمه اطهار، علم حلال و حرام (احکام و قوانین عملی) و هم چنین آگاهی به قرآن را از طریق پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بهره مند شده اند. از این رو نقش امام نسبت به این علوم، نقشی تبیینی، تفسیری و امام شاخصی برای رفع اختلاف و بروز و ظهور دانش های انتقالی از پیامبر است.

در این نوشتار به بررسی یکی از منابع دانش امام یعنی واکاوی گونه آگاهی امام به قرآن می پردازیم. پرسش هایی که در این پژوهش و تحقیق به چگونگی دانش امام به قرآن و طریق آن کمک می نماید عبارتند از: 1. آیا قرآن در برگیرنده دانش هایی خاص است که نیازمند دانش یافتگانی ویژه می باشد؟ 2 . نمود و ویژگی آگاهی ائمه علیه السلام از دانش قرآن چیست؟ 3. آگاهی از قرآن، چه نوع دانشی را در اختیار آگاهان به آن قرار می دهد؟ 4. ائمه علیه السلام چگونه از معارف قرآن آگاه می شوند و آیا این منبع خود دارای مجاری ویژه ای است؟

پاسخ به این پرسش ها ما را در رسیدن به هدف اصلی پژوهش یعنی اثبات دانشی گسترده و متمایز برای ائمه علیهم السلام از طریق مجاری ویژه نزدیک خواهد نمود. روشن است نگاه به رابطه امام و قرآن از جنبه های گوناگونی قابل پی گیری است و هدف این نگاشته با توجه به نگاه آن که بیان شد، دنبال می شود.

2. نیازمندی به مفسر از نگاه آیات

برای رسیدن به پاسخ این سوال که آیا آگاهی از قرآن به افراد خاصی عطا شده است، لازم است به این سوال پاسخ گفت که آیا قرآن در برگیرنده دانش و علومی ویژه و مخصوص است به گونه ای که دست همه انسان ها در رسیدن به آن معارف توانا و گسترده نیست و یا معارف قرآن محدود به الفاظ و مفاهیمی است که هر خواننده ای، با تفاوت در استعدادها، به آن دست می یابد؟ پاسخ به این سوال هم چنین کمک می کند تا ویژگی و خصوصیت آگاهی ائمه از قرآن و دلیل ذکر آن به عنوان منبعی برای علوم الهی و خاص ائمه علیهم السلام روشن گردد.

خداوند متعال ماورای این قرآن را امری دیگر معرفی می کند که به منزله روحِ قرآن است. همان حقیقتی که خداوند آن را کتاب حکیم می نامد و تمام معارف و مضامین قرآن متکی بر آن می باشد. امری که از سنخ الفاظ نیست؛ این امر همان تاویلی است که

ص:154

اوصافش در آیاتِ بیان کننده تاویل ذکر شده است (طباطبایی، المیزان، ج 3، ص54) آیات بیانگر وجود و لزوم تاویل به دو امر دلالت دارند:

اول وجود زمینه استفاده و برداشت ناصحیح از آن ها، که در روایات نبوی به تفسیر به رأی تعبیر شده است.

دوم نیاز به تفسیر، تبیین و تشریح آیات به دلیل اجمال و ذو وجوه بودن مفاهیم و معانی آن و وجود چنین زمینه ای در آیات.

این که قرآن چرا در بردارنده آیات نیازمند تاویل است، تکیه گاه دلیل آن بر وجود بطون فراوان و معارف عمیقی است که در قالب الفاظی محدود بیان شده است.

3. نیاز به آگاهان از قرآن پس از پیامبر

اشاره

آیا خداوند متعال برای فهم تاویل و تفسیر آیات قرآن، که برای هدایت و سعادت همیشگی بشر نازل شده است و جلوگیری از تنازع و اختلاف، راه کار و ابزاری را مشخص نموده است. از شئون پیامبر در آیات قرآن تبیین و تفسیر قرآن بیان شده است، یعنی خداوند با علم به این نیاز، پیامبر را معرفی نموده است. (نحل/44و64) اما استمرار این نیاز، هم چنان که تاریخ از آن گزارش می دهد و اختلاف وسیع و گسترده پس از رحلت پیامبر آن را تصدیق می نماید، چگونه برطرف می شود؟ در مقام ثبوت، چگونه لوازم آن در نظر گرفته شده است و آیا هدایت گر و هادیانی که منبع اصلی هدایت را نگه بانی و از تحریف آن جلوگیری نموده و حافظ شریعت و دین باشند معلوم و منصوب شده است؟ این شیوه از استدلال و پرسش عقلی را می توان در مناظرات هشام بن حکم با عمرو بن عبید در مسجد بصره و با مردی شامی در محضر امام صادق علیه السلام ملاحظه نمود (ر.ک: شیخ صدوق، الامالی، ص589، ح15؛ کلینی، کافی، ج1، ص 169،ح3، ص171، ح4) گونه استدلالی که در آن به خلا و نیازی پس از پیامبر، بدون تنافی با ختم رسالت، اشاره دارد و این مسئله در سخنان و کلمات ائمه اطهار قابل پی گیری است (ر.ک شیخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص195؛ طبری، جامع البیان، ص32) منصور بن حازم که در محضر امام صادق علیه السلام سخن

ص: 155

می گوید، پس از اثبات خداوند و لزوم بعثت پیامبرانی برای دست رسی به کراهت و رضایت الهی، برای اثبات نیاز به وجود حجت پس از پیامبر، این گونه استدلال می نماید، قرآن نمی تواند حجت پس از پیامبر باشد زیرا مرجئه و قدریه و حتی زندیق برای چیره شدن بر طرف مسلمان خود به آن استدلال می کند، پس برای قرآن قیمی لازم است که حجیت قرآن با آن کامل و تام می شود، و از میان ابن مسعود، حذیفه و دیگرانی که به عنوان آگاهان به قرآن معرفی شدند، تنها علی بود که به تمام قرآن آگاهی داشت؛ پس علی علیه السلام قیم و نگاهبان قرآن است و حجت پس از پیامبر اوست و اطاعتش واجب و آن چه درباره قرآن می گوید حق و صحیح است. امام صادق علیه السلام پس از سخنان منصور با طلب رحمت برای وی شیوه استدالی وی را تایید می نماید (کلینی، کافی، ج1، ص168، ج2، ص188، ح15) از دلایل دیگر مطرح شده در این زمینه، وجود محکم و متشابه (قمی، تفسیرقمی، ج2، ص451)، ناسخ و منسوخ در قرآن و لزوم آگاهی از زمان و مکان و شأن نزول آیات (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص88؛ صفار، بصائر الدرجات، ص136، ح3؛ عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص14، ح1) بیان شده است. روایات از عدم بلوغ فهم مردم و به شگفت آمدن ایشان در صورت آگاهی از حقایق مستور در قرآن خبر می دهد. جابر بن یزید جعفی که دو پاسخ متفاوت از یک آیه از امام باقر علیه السلام شنیده است، با شگفتی از علت این امر سوال می کند، حضرت پس از اشاره به ظهر و بطن قرآن، دریافت حقایق قرآن را وابسته به آگاهان از آن می داند و از احتمالات متعدد در مقصود و معنای آیات قرآن خبر می دهد. عبارت «ان یفتی» (علامه مجلسی، بحارالانوار ، ج89، ص83، ح13؛ عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص12، ح11؛ شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص358، ح43) در برخی روایات موید دیگری بر این ادعا می باشد. روایت «مَا مِنْ أَمْرٍ یخْتَلِفُ فِیهِ اِثْنَانِ إِلاَّ وَ لَهُ أَصْلٌ فِی کِتَابِ اَللَّهِ لَکِنْ لاَ تَبْلُغُهُ عُقُولُ اَلرِّجَالِ» (کلینی، کافی، ج1، ص60، ح6) هیچ موردی نیست که دو نفر در آن اختلاف کنند مگر اینکه اصلی برای آن در قرآن وجود دارد لکن عقول مردم به آن نمی رسد. دلیلی بر وابستگی فهم و دریافت کامل امور از قرآن، به راهنمایان و عالمان به حقایق قرآن می باشد (کلینی، کافی، ج7، ص158، ح3).

ص: 156

الف) آگاهان از قرآن چه کسانی هستند

آیات قرآن دلالت و تصریح دارد که بهره مندان از علم و آگاهی قرآن افرادی خاص می باشند. آیه 43 سوره رعد «قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» در کنار آیه هفتم سوره آل عمران «وَما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ»، دلیلِ بر آگاهی ائمه علیه السلام از علم کامل به قرآن می باشد و بیان گر عدم تنافی آیه هفتم سوره آل عمران با آگاهی اهل بیت علیهم السلام از تاویل قرآن است.

آیه «قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» (رعد /43) اقامه برهان و حجتی است در برابر منکران رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)؛ خداوند در این آیه کسی را که آگاهی کامل از قرآن دارد، شاهد بر صدق و راستی رسالت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) معرفی می نماید. مصداق «وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» بر اساس روایات، کلمات پیامبر و سخنان بزرگان از صحابه و اقرار مفسرانِ قرآن، امام علی علیه السلام می باشد. آلوسی در روح المعانی علم کامل کتاب را نزد علی علیه السلام می داند ( آلوسی، روح المعانی، ج7، ص166) از عبدالله بن مسعود نقل شده است، اگر احدی را داناتر از خود به کتاب خدا می دانستم نزد او می رفتم و از او می آموختم، آن گاه که از از او سؤال می شود، در مورد علی علیه السلام چه می گویی؟ در جواب، آبش خور علم خود را از دانش حضرت می داند (طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص462) به تعبیر صاحب المیزان اگر جمله «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» به کسی از ایمان آوردندگان به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) صدق نماید، بدون شک بر حضرت علی علیه السلام انطباق خواهد یافت، زیرا آن حضرت به شهادت روایات صحیح و فراوان از تمامی امت، آگاه تر و داناتر به قرآن بود. مرحوم علامه تنها وجود روایت ثقلین را برای اثبات این ادعا کافی می داند.(طباطبایی، المیزان، ج11، ص386) از امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آن گاه که درباره بهترین مدح و منقبت ایشان سؤال شد، با تلاوت آیه 43 سوره رعد فرمود: «ایای عنی بمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ » (طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص159) در روایات با مقایسه آیه مذکور با آیه چهلم از سوره نمل «قَالَ الَّذِی عِندَهُ

ص: 157

عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یرْتَدَّ إِلَیکَ طَرْفُکَ» به عظمت دانش و آگاهی حضرت امیرالمومنین علیه السلام اشاره رفته است.

آیه 59 از سوره نساء به چگونگی استمرارِ تبیین و تفسیر قرآن پس از پیامبر دلالت دارد. خداوند در کنار نام رسول خود، از افرادی نام می برد که وظیفه مردم نسبت به آن ها را اطاعت و لزوم اجابت فرامین ایشان بیان می کند. خداوند اطاعت و پیروی از ایشان را قرین اطاعت خود و پیامبر گرامی خود قرار داده است. قرار گرفتن نام این گروه در کنار نام پیامبر و خداوند متعال و عدم تقیید این اطاعت، دلالت بر علم و عصمت ایشان می نماید و به عبارتی خداوند اطاعت از رسول و اولی الامر را اطاعت از خویش می داند ( نساء/80).

پیوند یافتن و ترتب نام رسول و اولی الامر بر نام الله از آن روست که خدای سبحان مسئله هدایت و ملازم آن اطاعت و حکومت را مخصوص خود می داند، که انجام اطاعت از رسول و اولی الامر، برای تحقق بخشیدن به یکی از جنبه های هدایت الهی، که به اختیار انسان نهاده شده است، لازم و ضروری دانسته شده است.

در سخنان ائمه اطهارعلیهم السلام، مصداق آیاتی از قرآن که دلالت بر آگاهی افرادی به تاویل و متشابهات و تفسیر و حقایق قرآن دارد، و در آن آیات نامی از این گروه برده نشده است، به گونه انحصار یا برترین مصداق آن اهل بیت علیهم السلام معرفی شده اند. این روایات به فراخورِ مفهوم آیات، دلالت بر آگاهی و علم گسترده امام به دلیل آگاهی از قرآن می نماید و در حقیقت علم و معرفت و آگاهی های فراوان و حیرت انگیز و شناخت وسیع و دقیق ایشان را مستند به قرآن نموده و اصحاب و مخالفان را با منبع علم و آگاهی امام، و حقانیت آن آشنا می سازد.(1)

در این روایات(2)

پیشوایان شیعه با استناد به آیات مذکور، اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را آگاه از

ص: 158


1- . آیاتی که در این مقام مورد استناد قرار گرفته اند عبارتند از: عنکبوت/49، 121/ بقره، 43/ رعد، /7 آل عمران، 18/ آل عمران، 43/ نحل، 7/ انبیاء، 32/ دخان، 32/ فاطر، 28/ حدید، 269/ بقره، 19/ انعام.
2- . ر.ک برای ملاحظه روایاتی که به این آیات اشاره دارد ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص257، ح3؛ ج23، ص191، ح11؛ ج1، ص295؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص405 ؛ ج1، ص432-437؛ ج2، ص155-156؛ ج2، ص 308-310 ؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص189؛ ح3 و 5؛ ص191 ،ح10؛ ص192، ح16؛ ص193، ح18؛ ص200، ح34 و 37 و 38؛ ص202، ح45؛ ص203، ح48؛ 23، ص189، ح6؛ ج23، ص204، ح51 و 52؛ ص172، ح1؛ ص173، ح2؛ ص174، ح3 و4؛ ص176، ح13 و 14 و 16؛ ص177، ح17 و18؛ 23، ص228، ح50؛ 89 ، ص101، ح73 و74 و75؛ کلینی، کافی، ج1، ص257، ح3؛ ج23، ص191، ح11؛ ج1، ص295؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص 405 ؛ ج1 ، ص432-437 ؛ ج2، ص155-156؛ ج2، ص 308 تا 310.

دانش قرآن و مردم را مامور به پرسش از ایشان دانسته اند. هم چنین علم به آیاتِ بینات الهی، در سینه ایشان می باشد و علم و عمل به کتاب خداوند سبحان که سبب تلاوت حقیقی قرآن است از آن ایشان می باشد. امام هم چون پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) انذار دهنده به قرآن است و راسخین در علم که آگاهان از تاویل حقیقی قرآن هستند ائمه اهل بیت دانسته شده اند. اهل بیت به عنوان سخن گو و ناطقان قرآنند و ایشان هستند که به تاویل و تنزیل قرآن آشنا می باشند و به سبب بهره مندی از علمی که خدا به ایشان داده است ، شک و رجس از ایشان دور می باشد. این عبارات خلاصه ای از مضمون روایات فراوانی است که در ذیل آیاتِ مربوط به ارتباط علم امام با آگاهی از قرآن، نقل شده است. در یکی از این روایات محمد بن یحیی از عبد الرحمان نقل می کند که امام باقر علیه السلام فرمود: «إِنَّ هَذَا اَلْعِلْمَ اِنْتَهَی إِلَی آی فِی اَلْقُرْآنِ ثُمَّ جَمَعَ أَصَابِعَهُ ثُمَّ قَالَ: بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَینٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» (صفار، بصائر الدرجات، ص206، ح14؛ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج27، ص199، ح33587 ؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص203، ح48) ایشان، سرچشمه علم الهی خود را قرآن و آشنایی با معارف و آیات الهی می داند که خداوند ائمه علیهم السلام را از آن بهره مند نموده است.

این ارتباط و پیوستگی به گونه ای است که جدایی و مفارقتی میان آن ها نمی باشد «لا یفارقون القرآن و لا یفارقهم» (طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص148؛ ابن طاوس، التحصین، ص634؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص123، ح1؛ هلالی کوفی، کتاب سلیم بن قیس، ص646؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ج1، ص277؛ ر.ک: عنکبوت/49)

ص: 159

حضرت امام علی علیه السلام در توصیف ائمه علیه السلام می فرماید: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَی خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِی أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ اَلْقُرْآنِ وَ جَعَلَ اَلْقُرْآنَ مَعَنَا لاَ نُفَارِقُهُ وَ لاَ یفَارِقُنَا (کلینی، کافی، ج1، ص191، ح5) خداوند تبارک و تعالی همانا ما را پاک گردانید و به ما عصمت عطا نمود و ما را بر خلقش شاهد گرفت و ما را حجت خود در زمین قرار داد و ما را در کنار قرآن و قرآن را در کنار ما قرار داد ، نه ما از آن جدایی می پذیریم و نه آن از ما فاصله می گیرد.

ب) ویژگی آگاهی ائمه علیهم السلام به قرآن

بطن قرآن از نشان های اعجار قرآن و جاودانگی آن است و اصلی ترین راز ماندگاری قرآن بُعد باطنی آن می باشد. البته ظاهر و باطن این کتاب آسمانی به هم پیوسته اند. از این رو امام صادق علیه السلام اهل قرآن و دانا به حقایق آن را کسی معرفی می نماید که از ظاهر و باطن و ابتدا تا انتهای آن آگاه باشد. از حضرت امام حسین، امام سجاد و امام صادق علیهم السلام روایتی در سطح بندی فهم و معانی آیات به، عبارات، اشارات، لطائف و دقایق نقل شده است.(1)

امیرالمؤمنین در نامه خود به معاویه، گفتار رسول خدا در بطن داشتن قرآن را متذکر می شوند (ر.ک: طباطبایی، المیزان، ص71) روایات در بیان ویژگی های آگاهی از قرآن، دانش گذشته و آینده تا قیامت و احکام تمام امور مورد اختلاف را در قرآن معرفی نموده اند (شیخ صدوق، الخصال، ج1، ص65، ح98 ؛ کلینی، کافی، ج1، ص60، ح7) بیان همه امور مورد نیاز مردم و خبر آسمان و زمین در کتاب خدا دانسته شده است (کلینی، کافی، ج1، ص59، ح1، ص229، ح4 ؛ صفار، بصائر الدرجات، ص197، ح2؛ عیاشی، ج2، ص266، ش56) آگاهی از گذشتگان و آیندگان در آن هست، به گونه ای که آگاهان از آن اگر به این امور خبر دهند موجب شگفتی می گردد (برقی، المحاسن،ج1، ص267،

ص: 160


1- . امام صادق علیه السلام می فرماید:کتاب الله علی اربعه اشیاء: العبارة و الاشارة و اللطائف و الحقایق، فالعبارة للعوام والاشارة للخواص و اللطائف للاولیاء و الحقایق للانبیاء.(ر.ک شهید اول، الدرر الباهره، ص29)

ح353) این ها برگزیده ای از برخی روایاتی است که در آن به توصیف قرآن پرداخته شده است و قرآن را بیان گر تمام امور معرفی می نماید.

مطابق روایات، ائمه علیهم السلام علم تفسیر قرآن را از دیگران نفی نکرده اند. اما برای علم و آگاهی امام از قرآن دو ویژگی بیان داشته اند:

یک - عمومیت و جامعیت آگاهی ایشان، در برابر آگاهی دیگران از برخی آیات، که آگاهی ناقص است.

دو - متقن بودن تفسیر و تبیین امام از قرآن. در برابر آگاهی ناصحیح و فهم نادرست و یا تفسیر ظنّی از قرآن.

ویژگی اول با آن چه گذشت تا حدودی روشن شد. در این روایات عباراتی مانند: «ما نزلت فی القرآن آیه»(1)

و یا تعابیری مثل: «یعلّمونه لکم» (کلینی، کافی، ج1، ص213، ح2)، «اوله الی آخره» (عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص16، ح8 ؛ صفار، بصائر الدرجات، ص194، ح7) دلالت بر آشنایی با تمام قرآن و شمول این دانش در همه آیات دارد. خصوصیت دوم در تبیین و تفسیر ائمه علیه السلام عبارت بود از استواری درستی و مطابقت داشتن تفسیر ایشان با حقایق قرآن.

دلیل بر این گفتار را می توان در موارد ذیل پیگیری نمود:

1. روایاتی که اهل بیت علیهم السلام و قرآن را عِدل هم و در کنار هم و جدا ناشدنی از هم می داند (طوسی، الامالی، ص479)؛ حدیث ثقلین (ر.ک: کلینی، کافی، ج1، ص293، ح3؛ ج2، ص414، ح1) به عنوان بهترین و متقن ترین سند بر این ادعا است.

2. روایاتی که در آن ائمه علم و آگاهی خویش از قرآن را، الهی و به واسطه پیامبر معرفی نموده اند. امام علی علیه السلام در این زمینه می فرماید: «لُونِی عَنْ کِتَابِ اللَّهِ فَوَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ

ص: 161


1- . برای اطلاع بیشتر ر. ک: صدوق، امالی، ص276 ؛ طوسی، امالی، ص70 ؛کلینی، کافی، ج1، ص64 ؛ طبرسی، احتجاج، ج1، ص261 ؛ صدوق، الکمال الدین، ص284 ؛ سلیم، کتاب سلیم بن قیس، ص581 و 624 و 802.

آیةٌ مِنْ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ فِی لَیلٍ وَلَا نَهَارٍ وَلَا مَسِیرٍ وَلَا مُقَامٍ إِلَّا وَقَدْ أَقْرَأَنِیهَا رَسُولُ اللَّهِ وَ عَلَّمَنِی تَأْوِیلَهُ » (طوسی، الامالی، ص523، ح1158؛ و ر.ک کلینی، کافی، ج1، ص64 و224، ح3 و4؛ ج7، ص442، ح506 ؛ صفار، بصائر الدرجات، ص47، ح1وص513، ح33؛ عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص17، ح13؛ ج1، ص15، ح5؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص79، ح3وص81،، ح10وص88، ح27 وص97، ح59) از من درباره کتاب خدا سوال کنید که به خدا آیه ای در شب یا روز و در راه و توقف گاه نازل نشد، مگر آن که پیامبر آن را برای من قرائت کرد پس تاویل و تنزیلش را به من آموخت.

3. بیان شد قرآن کریم خبر از وجود تاویل برای آیات قرآن می دهد، از این حقیقت در لسان روایات به عنوان بطن یا بطون یاد شده است (عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص2 و11؛ بحرانی، البرهان، ج1، ص598 ؛هلالی کوفی، کتاب سلیم بن قیس، ص769 ؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص83، ح15 وص90، ح34) این مطلب در روایات اهل سنت بیش تر با الفاظ و عبارات «سبعَةُ اَحرُف» و «تاویل کتاب» بیان شده است (برای اطلاع بیش تر ر.ک سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص6 تا8) ابن ابی حاتم از ابن عباس دربارۀ قرآن نقل می کند: «ان القرآن ذو شجون و فنون و ظهور و بطون لاتنقضی عجائبه و لاتبلغ غایته» (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص6) امام باقر علیه السلام با معرفی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان برترین راسخ در علم، می فرماید: خداوند علم به تاویل و تنزیل را به صورت کامل به ایشان آموخت و اوصیاء بعد از او آگاهان از تمامی آن ها هستند (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج89 ، ص80 و 81، ح8 و ص92، ح39).

4. اقرار مفسرین و بزرگان فریقین بر وسعت و دقت آگاهی اهل بیت علیه السلام به قرآن؛ از طریق اهل سنت از ابن مسعود نقل شده است: «القرآن نزل علی سبعه احرف ما منها حرف الّا و له ظهر و بطن و ان علی بن ابی طالب عنده منه علم الظاهر و الباطن» (بحرانی، البرهان، ج1، ص47) قرآن بر هفت حرف نازل شده است و هرحرفی ظاهر و باطنی دارد و همانا نزد علی بن ابی طالب علم ظاهر و باطن قرآن وجود دارد. هم چنین از ام سلمه، عمر بن

ص: 162

خطاب ، عبدالله بن عباس، ابی سعید خدری، وهب بصری، زید بن ثابت، مجاهد و دیگران، روایات و کلماتی در علم و آگاهی وسیع امیرالمؤمنین علی علیه السلام به قرآن نقل شده است (مقدمه تفسیر حبری، ص153-163)

5.معارف قرآن و ظهر و بطن آن

از آن جا که قرآن کتاب مکنون و ذو بطون است و باید به فرا خور شرایط، زمان و افراد، در جامعه سریان و تزریق شده و برای امت تبیین گردد، وجود و لزوم افرادی که آگاهان از حقایق قرآن باشند آشکار می گردد. روایات با استناد به آیه «وکتبنا له فی الالواح من کل شی» که در مقام توصیف تورات حضرت موسی است و آیه «لیبین لهم الذی یختلفون فیه» که ویژگی انجیل را مطرح می نماید و مقایسه آن ها با آیه «و جئنا بک شهیداً علی هولاء و نزلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء» که مربوط به قرآن است، به گستره وسیع دانش و علمی که در قرآن است توجه داده و استدلال نموده اند (صفار، بصائرالدرجات، ص228، ح3 و ح1؛ عیاشی، کتاب التفسیر، ج2، ص266) روایاتی چند با عالم دانستن امام از آن چه در آسمان ها و زمین و بهشت و جهنم است و با تاکید بر آگاهی داشتن امام از دانش گذشته (ما کان) و آینده (ما یکون)، ریشه و سرچشمه این معرفت و آگاهی را قرآن معرفی نموده اند. همانند مواردی که پیشوایان شیعه در برابر آشفتگی مخاطب خود از چگونگی آگاهی امام به مطلب پوشیده و پنهان، می فرماید «علمت ذلک من کتاب الله ان الله تعالی یقول«فیه تبیان کل شیء» (صفار، بصائر الدرجات، ص127، ح3 و4 و5 و6) این مطلب را از کتاب خدا دانستم خدا می فرماید در آن بیان هر چیزی است. از روایات استفاده می شود، بیان کننده بودن قرآن از همه امور که آیه «ونزل علیک الکتاب تبیاناً لکل شیء» بر آن دلالت دارد، با پیوند به لوح محفوظ و خزینه علم الهی، قابل تفسیر است.

امام کاظم علیه السلام در پاسخ به سؤالی که در آن از مقایسه موسی و عیسی با پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم)، و شأن و مقام حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) پرسش گردید، با برتر دانستن علم و توانایی های حضرت

ص: 163

رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) از سایر انبیاء، با استناد به آیات قرآن آگاهی از ام الکتاب و کتاب مبین را سبب و علت این برتری معرفی می نماید و می فرماید، این علم الهی را خداوند به برگزیدگان خود که ائمه اطهار باشند عطا نموده است. از این رو مرادِ روایات از بیان گر بودن قرآن از همه چیز، اعم از دلالت و بیان آن به طریق دلالت لفظی است، بلکه در قرآن اشارات و اموری است که از اسرار و نهفته هایی کشف می نماید که فهم عادی و متعارف توان درک آن ها را ندارد(طباطبایی، المیزان، ج12، ص325) در نتیجه با توجه به روایات بطون که در آن ها از وجود لایه ها و پرده هایی پنهان از قرآن و معرفت هایی مخصوص به راسخان در علم سخن به میان آمد و با دقت در روایاتی که بیان گر اختصاصی و ویژه بودن آگاهی های قرآن به ائمه اطهارعلیهم السلام دارند، دانسته می شود که مراد از «تبیان کل شیء« بودن قرآن با لحاظ و توجه به بطون قرآن و حقایقی است که آگاهی از آن تنها برای خداوند و برگزیدگانی از جانب او می باشد.

این آگاهی و امکان علم به کتاب مبین و لوح محفوظ که در روایات برای پیامبر و ائمه علیهم السلام اثبات شده است به دلیل جایگاه و منزلت بلند ایشان می باشد. از این رو اقتضا دارد تا به عنوان پایان دهنده ادیان و دین نسخ ناشدنی و کامل ترین دین در پایان دوران ارسال پیامبران، تجلی یابد (کلینی، کافی، ج1، ص269) امام موسی کاظم علیه السلام در پاسخ به این سوال که آیا هر چیزی در کتاب خدا و سنت پیامبر هست یا شما در آن اظهار عقیده می کنید؟ با نفی اظهار نظر و بیان عقیده شخصی، سنت را نیز در کنار قرآن به عنوان بیان کننده تمام امور«تبیان کل شیء» معرفی می نماید (همو، ج1، ص62، ح10) که نشان دهنده نیاز به سنت در فهم کامل از قرآن است. به تعبیری دیگر این مسئله تایید کننده این گفتار است که ظاهر قرآن به تنهایی تبیین کننده تمامی امور نمی باشد. و روایت، دخالت و اظهار نظر شخصی امام، همانند شیوه ای که مجتهدین اهل سنت با قیاس و استقراء در به دست آوردن حکم الهی به کار می گیرند را به طور کلی نفی می نماید. پیشوایان شیعه آگاهی خود از قرآن را به واسطه پیامبر بیان نموده اند «فورثنا هذا الذی فیه کل شیء» (کلینی،

ص: 164

کافی، ج1، ص226، ح7؛ صفار، بصائر الدرجات، ص195، ح6 ؛ عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص17، ح7)

6.چگونگی آگاهی امام به معارف قرآن

سوالی که در این مرحله ممکن است مطرح شود، توهم انحصاری بودن قرآن به عنوان تنها منبع علم امام است؛ پرسش این است که اگر گستره علمی قرآن از ظاهر و باطن آن، شامل همه آگاهی ها و علوم است، استناد به مصحف، جامعه، جفر، الهام، تحدیث (ر.ک شاکر، منابع علم امام، ص165-186) و سایر مبادی و کانون های دانش ائمه علیه السلام به چه دلیل صورت پذیرفته است؟ برای رسیدن به این پرسش لازم است مفهوم کتاب مبین و ارتباط آن با قرآن و نقش آن در علم امام بر اساس روایات مورد بررسی قرار گیرد.

بیشتر مفسرین شیعه و سنی در کتب تفسیری خود از تفاسیر روایی و تفاسیر با سبک و گرایش های غیر روایی، کتاب مبین را در آیه 59 سوره مبارک انعام «ولارطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» به معنای کتاب، لوح و حقیقتی در نزد خدا دانسته اند که دایره شمولی معرفت و علم آن بسیار گسترده می باشد. این تفسیر از کتاب مبین، چه به معنای علم خدا یا لوح محفوظ و حتی اگر به معنای قرآن باشد تفسیری است که بیان کننده رابطه موجودات و مخلوقات با علم خدا می باشد. به عبارت دیگر، کتاب مبین در برگیرنده آگاهی به موجوداتی است که قدرت و علم خدا آن ها را هستی بخشیده و ربوبیت می نماید. معانی الاخبار و تفسیر عیاشی روایاتی در ذیل آیه مذکور آورده اند که پیشوایان معصوم شیعه علیهم السلام با تبیین کلمات آیه، کتاب مبین را همان کتاب مبین تعبیر نموده اند «کل ذلک فی کتاب مبین» (عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص361؛ شیخ صدوق، ص215 ؛ بحرانی، البرهان، ج2، ص426) گرچه در روایاتی نیز از کتاب مبین به امام مبین تفسیر شده است. اما گستره حیطه معرفتی کتاب مبین و تحقق آن قبل از خلقت موجودات طبق روایات، مانع از اراده امامت به معنای مصطلح آن، از این روایات می گردد. و مراد از امام بودن که در برخی

ص: 165

روایات کتاب مبین به امام مبین تفسیر شده را پیش آهنگی این کتاب در آگاهی داشتن و آگاهی دادن و علم قبل از وقوع باید بیان نمود. نشانه هایی برای این تفسیر و تعبیر در خود روایات نیز موجود است.

اما مراد از روایاتی که به بیان ارتباط امام با کتاب مبین یا علم الکتاب پرداخته اند، آگاهی مطلق، یک باره و شمول معرفت و آگاهی امام از تمام کتاب مبین نیست. آنچه مقصود روایات است و با آن می توان به نتیجه و تلفیق ارتباط این تفسیر با روایات دیگر پرداخت، شرافتِ امکان آگاهی یابی و بلکه تحقق آگاهی امام از بخش هایی از کتاب مبین، نه تحقق یک باره و شمولی آن می باشد.

عبارت «ما کان و ما یکون» در روایاتی که به تفسیر «تبیان کل شیء» بودن قرآن پرداخته اند را می توان با تمسک به روایات دیگر روشن تر نمود. اسحاق بن عمار از قول امام صادق علیه السلام می گوید: «ان للقرآن تاویلا فمنه ما قدجاء و منه ما لم یجیء فاذا وقع التأویل فی زمان امام من الائمه عرفه امام ذلک الزّمان» (صفار، بصائرالدرجات، ص195، ح5؛ شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج27، ص196، ح33578؛ علامه مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص97، ح62)

همانا برای قرآن تاویل است که برخی از آن محقق شده و روشن گردیده است و برخی محقق نگردیده است، آن گاه که در زمان یکی از ائمه تاویل آیه ای واقع شود، امام به آن آگاه می گردد. از این روایت و دو روایت مشابه (ر.ک عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص12، ح 10؛ صفار، بصائرالدرجات، ص195، ح6 و7؛ شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج27، ص196، ح33580) و هم چنین روایتی که قرآن را شامل اصولی می داند که عقل های مردم توان فهم آن را ندارند، به دست می آید علم امام از باطن قرآن یا لوح محفوظ، علمی کلی اما عمومی و جامع است گرچه این علم کلی در مواردی با جزییات مشخص شده باشد اما این که تمام جزییات برای امام قبل از وقوع حوادث مشخص باشند، این چنین دلالتی به دست نمی آید. از همین رو در روایات منابع و مجاری گوناگونی برای دانش و آگاهی ائمه علیهم السلام یاد شده است. این روایات دلالت می کنند امام آگاهی های خود را از حقایق در

ص: 166

کتاب مبین که خطا و سهو در آن راه ندارد، در زمان و مکان مخصوص به دست می آورد که مصحف فاطمه، جفر، جامعه، تحدیث، عمود نور و... عنوان های این منابع و مجاری می باشند. و در واقع باید این امور را طرق و مبادی علم امام به کتاب مبین یا همان علم الهی دانست.

از این رو می توان گفت، کتاب مبین یا خزینه علم الهی که لایتغیر است و قرآن تجلی و مرتبه نازل شده آن است، شاهرگ معرفت، دانش و کانون اصلی و سرچشمه آگاهی ائمه علیهم السلام است که راه و وسیله وصول به آن در روایات، به واسطه پیامبر و فرشته دانسته شده است. از این رو علم پیامبر و هم چنین علم ائمه علیهم السلام علمی حقیقی و علمی الهی و از جانب خداوند سبحان می باشد. این معنا در روایات مختلف با بیانات مختلفی به لفظ کشیده شده است. در واقع این روایات ریشه و اساس دانش را در علم خدا می داند که ائمه علیهم السلام به دلیل وظیفه هدایت و پیشوایی که بر عهده دارند از آن برخوردار شده اند. و این گونه روایتِ «اذا حدثتکم بشیء فاسئلونی من کتاب الله»(کلینی، کافی، ج1، ص60، ح5، همو، ج5، ص300، ح2 ؛ برقی؛ المحاسن، ج1، ص269، ح358) قابل درک و فهم می باشد. زیرا فهم آن از سویی به مسئله بطون قرآن و تصدیق آن وابسته است و از جهتی دیگر به وابستگی معارف قرآن با لوح محفوظ، ام الکتاب و کتاب مبین و از طرف دیگر به تعدد مجاری آگاهی امام از آن کتاب، پیوند می یابد. اضلاعی که نتیجه آن تصدیق به وجود معارفی الهی و مستور دارد که قرآن تجلی آن دانسته شده است و مسئله امکان آگاهی امام از آن حقایق را تبیین و پذیرش سرچشمه و مجاری این آگاهی برای امام را روشن می نماید. ختمیت رسالت و پیامبری، مقتضی آن است که علم مربوط به رسالت و نبوت که به تعبیری همان هدایت عام می باشد با خاتمیت به اتمام رسیده باشد (ر.ک: برنجکار، شاکر، حقیقت مصحف فاطمه، ص110-130) از این رو آگاهی از دین و شریعت در هر سطح آن، تنها از راه خاتم المرسلین محقق می شود. این امر اقتضا دارد مبادی و مجاری امام، در کیفیت آگاهی از علم به کتاب مبین یا همان لوح محفوظ، دو گونه تصویر شود. از جانبی تمام علوم امام را،

ص: 167

علمی خدایی و به تعبیر برخی روایات امکان علم به تمامی کتاب مبین و ام الکتاب و علم الکتاب بیان داشت و از جانبی می توان بخشی از علوم امام را، از جمله حلال و حرام و تشریع و تقنین را از جانب و واسطه پیامبر دانست.

لازم به ذکر است دانش پیامبر از جانب پروردگار نازل شده، و تحقق آگاهی امام از این دانش به واسطه پیامبر، به امر خدا می باشد، و می توان آن ها را علوم انتقالی و علوم کسب شده از پیامبر دانست. که بی شک شأن و جایگاه نبوت و خاتمیت رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) سبب و علت امکان آگاهی یابی امام از آن علوم بوده است.

7.بازتاب علم امام به قرآن

در نگاه تاریخی، با سپری شدن زمان نزول قرآن، تطبیق معانی آیات بر غیر مورد نزول، در دوره تابعین گسترش یافت. این مسئله بازگشت دارد به پذیرش بطون برای قرآن از نگاه فرق گوناگون. از ائمه اطهار به ویژه امام باقر و صادق علیهم السلام جلوه هایی از معارف برتر از ظاهر قرآن نمود یافته و در کتاب های حدیثی انعکاس یافته است.(1)جابر بن یزید جعفی آن گاه که جویای چرایی تفاسیری متفاوت از امام باقرعلیه السلام در مورد یک آیه می شود، علت آن را بطون قرآن می یابد (ر.ک برقی، المحاسن، ج2، ص300؛ عیاشی،ج1، ص12). از این رو وی

ص: 168


1- . شریف ابوالحسن عاملی فتونی(متوفی 1138) در مقدمه مجموعه مرآه الانوار و مشکاه الاسرار که شامل سه مقدمه و هر یک در بردارندۀ فصل هایی متعدد است، به مسئله اثبات بطن برای قرآن و مسائل پیرامون آن از جمله جایگاه ائمه علیهم السلام در بطن قرآن پرداخته است. وی با تاکید بر آیات مطرح در مسئله ولایت و امامت معتقد است؛ ان تمام القرآن انما انزل للارشاد الیهم(ائمه علیهم السلام) و الاعلام بهم وبیان العلوم والاحکام لهم و الامر باطاعتهم و ترک مخالفیهم و ان الله عزوجل جعل جمله بطن القرآن فی دعوه الامامه و الولایه کما جعل جل ظهره فی دعوه التوحید والنبوه والرساله.( عاملی فتونی، مقدمه تفسیر مراه الانوار، ص 3) ایشان همچنین در گفتار دوم از مقدمه سوم که طولانی ترین بخش کتاب است، با نظمی مناسب، با تکیه بر کلید واژه اصلی روایت، به صورت الف بائی نسبت به تنظیم روایاتی که معارفی عمیقتر از ظاهر آیات را بیان داشته اند دست زده است.(ر.ک همو، 69-347) لازم است توجه نمود می توان روایاتی که تحریف قرآن از آنها استشمام می گردد با توجه به محکمات موجود درباره عدم تحریف قرآن، از گونه تفسیر باطنی قرآن دانست.

گاه از امام درخواست تفسیر باطنی برخی از آیات را می نماید (ر.ک عیاشی، ج1، ص41،42،50 و نمونه های فراوان دیگری که جابر نقل کرده است). وی هم چنین می گوید روایاتی شنیده است که امکان بازگویی آن را ندارد. حماد بن عثمان نیز وقتی از علت اختلاف احادیث جست و جو می کند، امام صادق علیه السلام در پاسخ، نزول قرآن را بر هفت حرف می داند و کم ترین حق برای امام آن است که به هفت وجه فتوا دهد (شیخ صدوق، الخصال، ج2، ص358؛ عیاشی، ج1، ص12). این روایات نشان دهنده انتقال برخی از بطون قرآن به متن جامعه است، که در مواردی به رتبه بلند معارف دریافتی اشاره شده است، ذریح محاربی از امام صادق علیه السلام در تفسیر باطنی یکی از آیات سوره حج کلامی دریافت می کند که دیگران توان تحمل آن را نداشته اند، حضرت در جواب عبدالله بن سنان در چرایی تفاوت بیان ایشان نسبت به وی و ذریح می فرماید؛ ان للقرآن ظاهرا و باطنا و من یحتمل ما یحتمل ذریح! (ر.ک کلینی، کافی، ، ج4، ص549)؛ در برخی روایات بطن قرآن به معنای تاویل قرآن دانسته شده است. حضرت امام باقر علیه السلام پس از اشاره به اندراج خروج از ضلالت به سمت هدایت در تبیین آیه «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا» آن را برترین تاویل آیه معرفی می نماید «هذا تاویلها الاعظم»(کلینی، کافی، ج2، ص211؛ برقی، المحاسن، ج1، ص232). امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «سیروا فیها لیالی و ایاما ءامنین» که در مورد راه مکه و منی است، با وجود ناامنی ملموس، مراد از قریه ای که خدا آن را مبارک قرار داده اهل بیت علیهم السلام معرفی می نماید (ر.ک کلینی، کافی، ج8، ص311؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص90). گونه دیگر از این نمونه ها را می توان در ذیل آیاتی که به موضوعات مورد مناشقه ای همانند؛ تشبیه و تجسیم خدا، جبر و اختیار انسان و مسئله امامت و مقایسه آن با روایات اهل سنت، پیگیری نمود.(1) تالیف کتاب باطن القرآن توسط

ص: 169


1- . بخشهایی از کتاب سیری در صحیحین در زمینه مقایسه میان روایات شیعه و اهل سنت در مباحث توحیدی که در ذیل آیات مطرح شده مناسب می باشد(ر.ک نجمی، سیری در صحیحین ، ص169-250). نمونه های دیگر از روایات بطون را می توان در تفسیر البرهان ، الصافی وتفسیر عیاشی و مقایسه آن با تفاسیر روایی اهل سنت همانند الدر المنثور، تفسیر القرآن العظیم از ابن ابی حاتم رازی، جامع البیان از طبری در ذیل آیات ملاحظه نمود.

عیاشی که در نگاشته های خود به تبویب احادیث می پرداخته است، نشان از انتقال برخی از این معارف تا عصر پس از حضور دارد، با وجود روایاتی که حقایق و لایه هایی عمیق تر از ظاهر قرآن را بیان داشته اند باید پذیرفت، آیاتی که مورد تفسیر باطنی و تبیین تمام لایه های آن قرار گرفته اند محدود می باشد. شرایط زمان، مکان و مخاطب از عوامل عمده این مسئله هستند.

نتیجه

قرآن از بطون و لایه های معرفتی و مدلول های فراتر از معنای ظاهری بهره مند است.

علاوه بر خود پیامبر، لزوم آگاهانی از حقائق قرآن، پس از انقطاع وحی امری روشن است. از مبادی اصلی آگاهی و دانش امام، قرآن می باشد. دانش امام به الفاظ و واژه های ظاهری قرآن محدود نمی باشد. بلکه گستردگی دانش امام در آگاهی وی نسبت به بطون و لایه های پنهان الفاظ قرآن ریشه دارد.

از ویژگی های انحصاری ائمه نسبت به دیگران، علم به هر دو بُعد ظاهر و باطن قرآن است. از این رو تعاملی دو سویه بین قرآن و امام که یکی صامت و دیگری ناطق است مشاهده می شود. راه یافتن به کامل ترین حقایق قرآن و تفسیر معصومانه و خطا ناپذیر از قرآن تنها توسط ائمه علیهم السلام ممکن می باشد.

دانش پیامبر از علم خدا است. و امام دانش خود به قرآن و حقایق آن را، از پیامبر دریافت نموده است. و به واسطه دانایی ائمه علیه السلام، امکان آگاهی یابی دیگر انسان ها ممکن شده است، بنابراین برای کسب فیض و علم، و انتقال آن به هدایت کنندگانِ به شریعت، نیازمند وابستگی شدید به جایگاه، مقام و رتبه خاتمیتِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) داریم.

با توجه به جاودانگی و جریان قرآن، و برخورداری قرآن از دانش گذشته و آینده، مجاری آگاهی به این دانش و تطبیق آیات و آگاهی های پیوند یافته با قرآن، از مبادی و طرق متعددی به امام انتقال می یابد. مبادی دانش امام حلقه های تحقق بخش و واسطه های

ص: 170

تجلی دانش عظیم کتاب مبین و ام الکتاب است، که قرآن مرتبه نازل شده آن حقیقت است.

در گزارش ها و احادیث اهل بیت علیهم السلام می توان نمونه های برجسته ای از تبیین دانش فراتر از ظاهر الفاظ قرآن را مشاهده نمود. والحمد لله رب العالمین و صل الله علی محمد وآله الطاهرین.

ص: 171

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعه المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق.

2. ابن اثیر، محمد بن محمد بن عبدالکریم ، اسد الغابه فی معرفة الصحابة، تهران: اسماعیلیان، بی تا.

3. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، 1412ق.

4. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع ، 1415ق.

5. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: بنیاد بعثت، 1416 ق.

6. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم: دار الکتب الإسلامیة ، 1371 ق.

7. برنجکار، شاکر، «حقیقت مصحف فاطمه(سلام الله علیها) و پاسخ به شبهاتی پیرامون آن، فصلنامه پژوهش های اعتقادی کلامی، تابستان 91، ش6.

8. بن طاوس، سید علی بن موسی، التحصین، قم: مؤسسه دارالکتاب، 1413 ق.

9. ثقه الاسلام کلینی، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1365 ش.

10. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، بی جا: مؤسسه چاپ و نشر، 1411 ق.

11. خزاز قمی، علی بن محمد ، کفایه الأثر، قم: انتشارات بیدار، 1401 ق.

12. الخطیب البغدادی، تاریخ بغداد، دراسه وتحقیق مصطفی عبد القادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیه، 1997 م.

13. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تذکره الحفاظ، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1374ق.

14. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعیب ارنؤوط، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1413ق.

15. رضوانی، علی اصغر، مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام و پاسخ به شبهات، قم: مسجد مقدس جمکران ، 1386 ش.

16. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، بیروت: دارالفکر، 1401ق.

ص: 172

17. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

18. شاکر اشتیجه، محمدتقی، منابع علم امام علیه السلام، قم: موسسه دارالحدیث،1390ش.

19. شاکر، برنجکار، « امامت و خاتمیت از دیدگاه قرآن و روایات»، فصلنامه کتاب قیم، تابستان 91، ش 6.

20. شاکر، « منابع علم امام علیه السلام در قرآن»، فصلنامه امامت پژوهی، تابستان 91، ش 6.

21. شهید اول، محمد بن مکی، الدرر الباهره، قم: زائر، 1379.

22. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعة، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409 ق.

23. شیخ صدوق ، الأمالی، بی جا: انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362 ش.

24. شیخ صدوق، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403 ق.

25. شیخ صدوق، علل الشرائع، قم: داوری، 1385ش.

26. شیخ صدوق، کمال الدین، قم: دار الکتب الإسلامیه، 1395 ق.

27. شیخ صدوق، معانی الأخبار، قم: انتشارات جامعه مدرسین قم، 1361 ش.

28. صفار، محمد بن حسن بن فروخ ، بصائر الدرجات، قم: انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق.

29. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه، 1417ق.

30. طباطبایی، سید حیدر، بطن قرآن از دیدگاه شیعه و اهل سنت، قم: توحید، 1385 ش.

31. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق حمدی عبدالمجید السلفی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

32. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الإحتجاج، مشهد مقدس: نشر مرتضی، 1403 ق.

33. طبری، عماد الدین، بشاره المصطفی، نجف: چاپ کتابخانه حیدریه، 1383 ق.

34. طبری، محمد بن جریر، دلائل الإمامه، قم: دار الذخائر للمطبوعات، 1383ق.

35. طوسی، ابی جعفر محمد بن حسن، الفهرست، نجف: المکتبه المرتضویه، بی تا.

36. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: انتشارات دارالثقافه، 1414 ق.

37. عاملی فتونی، ابی الحسن بن محمد طاهر، مقدمه تفسیر مرآه الانوار، تهران: مطبعه الافتاب، 1374 ق.

38. علامه مجلسی، بحار الأنوار، بیروت - لبنان: مؤسسه الوفاء، 1404 ق.

39. علامه مجلسی، مرآه العقول ، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1404ق.

ص: 173

40. عیاشی، محمد بن مسعود،کتاب التفسیر، تهران: چاپخانه علمیه، 1380 ق.

41. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن معروف به تفسیر قرطبی، تحقیق احمد عبدالعلیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

42. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم:، دار الکتاب،1367ش.

43. قیوم زاده ، شاکر ، «چیستی روح القدس و آثار آن»، فصلنامه اندیشه نوین دینی، پاییز 91، 30.

44. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق بکری حیانی و صفوة السفا، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1409ق.

45. مزی، جمال الدین ابی الحجاج، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، تحقیق بشار عواد، 1406ق.

46. مصباح یزدی، محمدتقی، راهنماشناسی، قم: مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1367ش.

47. المناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، تصحیح أحمد عبد السلام، بیروت: دار الکتب العلمیه،1415ق.

48. نجاشی، احمد بن علی، فهرست نجاشی، قم: جامعه مدرسین، 1407.

49. نجمی، محمد صادق ، سیری در صحیحین، قم: بوستان کتاب، 1386ش.

50. هلالی کوفی، سلیم بن قیس ، کتاب سلیم بن قیس، قم: انتشارات الهادی، 1415 ق.

51. آلوسی، ابوالفضل شهاب الدین سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن، نشر داراحیاء التراث العربی، چ چهارم، 1405ق.

52. طبرسی، فضل بن حسن، امین الاسلام، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران: ناصر خسرو، 1365.

53. حر عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، 1409.

54. حبری، ابو عبدالله الکوفی الحسین بن الحکم بن مسلم الحبری، تفسیر الحبری، بیروت: موسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1408ق.

ص: 174

6-نقد انحصار امکان فهم قرآن به معصومان (علیهم السلام) با تکیه بر نهج البلاغه

اشاره

سید فضل اللّه میرزینلی(1)

ص: 175


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشکده اصول الدین قم، syedmirzeinali@gmail.com

ص: 176

چکیده

فهم قرآن برای همگان معتبر و قابل استناد است؛ اما گروهی برآنند که این فهم اعتباری ندارد. یکی از دلایل ایشان آن است که اصولاً فهم قرآن به شکل صحیح برای غیرمعصومین علیهم السلام ممکن نیست. در این پژوهش، نظریه عدم امکان فهم قرآن یا به عبارتی انحصار فهم قرآن به روایات معصومین علیهم السلام مورد بررسی قرار می گیرد. نظریه انحصار فهم قرآن به روایات معصومین علیهم السلام به عنوان یکی از دلایل مکتب تفسیر روایی محض مطرح است که مبتنی بر عدم جواز تفسیر قرآن با غیر روایات است. حاصل این تفکر بسته شدن باب تدبر و فهم قرآن برای غیرمعصوم است. این دیدگاه در میان دانشمندان و مفسرین اهل سنت و شیعه طرفدارانی دارد. قائلین به این دیدگاه برای اثبات نظریه خویش دلایلی چند مطرح نموده اند. در این پژوهش به روش توصیفی - تحلیلی ابتدا به بیان برخی از دلایل مطرح شده از سوی طرفداران نظریه انحصار فهم قرآن به روایات معصومین علیهم السلام اشاره می شود و سپس دلایل مدعیان این نظریه، با عنایت به سخنانی که از امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه در زمینه قرآن موجود است، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. از نتایج تحقیق می توان این را دانست که با توجه به سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، امکان تدبر و فهم آیات قرآن برای غیر معصومین نیز فراهم است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امکان فهم قرآن، دلایل امکان فهم قرآن، من خوطب به.

مقدمه

امکان فهم قرآن یکی از مهم ترین مبانی تفسیر قرآن نزد فریقین است. قرآن کریم در

ص: 177

میان سایر کتب آسمانی دارای خصیصه ای منحصر به فرد است و آن این که دارای ظاهر و باطن است (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص192). مردم در زمینه فهم قرآن در یک سطح نیستند و امکان فهم قرآن با تمام ویژگی های آن، برای همه میسر نیست. امکان فهم ظواهر قرآن در صورت فراهم بودن شرایط آن برای مردم میسر است و حتی بخشی از بطون قرآن نیز برای مردم قابل فهم است. اما دسترسی کامل به فهم قرآن در اختیار معصومین علیهم السلام است. برخی از اندیشمندان فهم قرآن را در انحصار معصومین علیهم السلام دانسته و برای این عقیده دلایل متعددی ارائه نمودند. این دلایل از گذشته تاکنون مورد نقد و ارزیابی قرار گرفته است و در این پژوهش با تکیه بر رهیافت هایی از نهج البلاغه، دلایل معتقدین به انحصار فهم قرآن را مورد نقد و ارزیابی قرار داده ایم.

قرآن کریم آخرین نسخه وحیانی است که مفاهیم عالی و بلند خود را با هدف هدایت گری و در سطوح مختلف و برای اقشار گوناگون با زبان های مختلف، از جمله زبان عرفی و قابل فهم برای همگان ارایه نموده است. قرآن کریم به تعبیر حضرت علی علیه السلام دارای ظاهری زیبا و باطنی عمیق است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 18) مسئله مهمی که در این جا مطرح می شود، عبارت است از این که آیا امکان فهم قرآن در سطح ظاهر و باطن برای بشر میسر است؟ و آیا این فهم اعتبار دارد یا خیر؟ دیدگاه هایی در بحث امکان فهم قرآن مطرح گردیده؛ گروهی قرآن و مفاهیم درون آن را دور از دسترس بشر قلمداد کرده و به موازات همین دیدگاه، قائل به عدم اعتبار فهم قرآن توسط غیرمعصومین شدند. قائلین به این دیدگاه، دلایل محکمی مطرح نمودند، از جمله این که قرآن به جهت ابهامی که دارد قابل فهم نیست و پیروی از ظواهر قرآن اعتماد بر ظن است که افاده علم نمی کند و انسان نمی تواند بدون توجه به روایات، از معارف قرآن بهره مند گردد و اساساً فهم های غیرمعصومین اعتباری ندارد. هم چنین برداشت های غیرمعصومین از قرآن، مصداق تفسیر به رأی است. در مقابل این دیدگاه، اکثریت قریب به اتفاق اندیشمندان مسلمان، قائل به

ص: 178

امکان فهم قرآن و اعتبار آن هستند. و دلایل مطرح شده از سوی قائلین به عدم امکان فهم قرآن توسط غیرمعصومین را، مورد نقد و بررسی قرار داده اند. اعتقاد به امکان و اعتبار فهم قرآن، مطلب حقی است که در بیانات حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز مؤیداتی دارد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام قرآن ناطق است و سزاوارترین فرد برای معرفی قرآن و تبیین اهداف و مقاصد آن است. قرآن ناطق است که به حقیقت قرآن صامت کاملاً آشناست (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، سال اول، شماره2).

کلید بهره مندی از مفاهیم و معارف هدایت بخش قرآن، در گرو اعتقاد به امکان فهم قرآن است. امکان فهم قرآن از ضروری ترین مباحث در رابطه با تفسیر قرآن است و از مبانی مهم آن شمرده می شود. ارائه دلایل امکان فهم قرآن از طرق متعدد و به ویژه از منظر نهج البلاغه، به تقویت این عقیده کمک بسیاری می نماید. نتیجه اعتقاد به این نظر، بازشدن باب تدبر و بهره مندی از معارف قرآن است که سبب تألیف و نگارش تفاسیر گوناگون با روش ها و گرایش های متعدد شده که همگی در دسترس ماست و همه این ها از آثار اعتقاد به اعتبار این فهم است.

1. پیشینه

پژوهش های متعددی در رابطه با موضوع امکان فهم قرآن و اعتبار این فهم صورت گرفته که می توان به مواردی چند اشاره نمود.

الف) مقاله ای باعنوان «امکان و جواز فهم قرآن»، توسط محمدتقی مصباح یزدی، در فصلنامه معرفت، به شماره 122 در سال 1386 به نگارش درآمده است که در آن به بیان تفاوت دیدگاه ها، در زمینه امکان یا عدم امکان فهم قرآن، پرداخته شده و دلایل موافقین و مخالفین بیان شده است.

ب) محمدباقر سعیدی روشن نیز در کتاب «تحلیل زبان قرآن و روش شناسی فهم آن» که توسط پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و در سال 1383 چاپ و انتشار یافته، بحث

ص: 179

امکان فهم قرآن را با ارائه مبانی اصولی و زیرساخت های اعتقادی که تأثیر به سزایی در شیوه و روش فهم، اصول و قواعد فهم و معیارها و منطق فهم قرآن دارد، به بحث کشیده است.

ج) آقای علی اکبر بابایی در اثر خویش به نام «مکاتب تفسیری» که توسط پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، در سال 1386 انتشاریافته، به مکتب تفسیری روایی محض اشاره و مجموعه دیدگاه های مدعیان این مکتب را به تفصیل مورد بررسی و نقادی قرار داده است و به اثبات امکان فهم قرآن برای غیرمعصومین پرداخته.

د) مقاله ای باعنوان «امکان فهم قرآن» توسطه محمدعلی مهدوی راد و سیدمصطفی احمدزاده در مجله مشکات، به شماره 94 در سال 1386 به چاپ رسیده است که در آن نویسندگان کوشش نموده اند به این سؤال که آیا قرآن برای انسان قابل فهم است با نگاه برون دینی و درون دینی پاسخ دهند.

ه-) آقای فتح الله نجارزادگان در کتاب «تفسیر تطبیقی» که توسط مرکز جهانی علوم اسلامی به سال 1383 منتشر گردیده، به موضوع امکان فهم و جواز تفسیر قرآن از منظر فریقین اشاره نموده است.

و) پایان نامه آقای عبدالرحیم خلف مراد با عنوان پژوهشی «درباره امکان فهم قرآن» به سال 1382 در دانشکده اصول الدین قم، به رشته تحریر درآمده است.

ز) پایان نامه ای با موضوع «امکان و جواز تفسیر قرآن» توسط غلام حسن محسنی، دانش آموخته مقطع کارشناسی ارشد جامعة المصطفی العالمیة در سال 1388 به نگارش درآمده است.

ح) کتابی تحت عنوان «مبانی فهم و تفسیر قرآن، با تکیه بر آموزه های نهج البلاغه» توسط آقای حامد پوررستمی نگارش شده، اما در این کتاب تنها به چهار اندیشه راهبردی و مبنایی کلان در حوزه مبانی تفسیر قرآن پرداخته شده است: قدسیت قرآن، وجوه پذیری قرآن، ناطقیت قرآن و ترجمان خواهی.

ص: 180

مقالاتی هم که قرآن را از منظر نهج البلاغه بررسی کرده اند به این جنبه یا نپرداخته اند یا بسیار اندک و حتی آن دسته از مقالات که به بررسی فهم و تفسیر قرآن از منظر نهج البلاغه همت گماشته اند، باز مشاهده می شود که در این زمینه حق مطلب را انجام نداده اند، مثلاً مقاله ای تحت عنوان «مبانی فهم قرآن در نگاه امام علی علیه السلام» در مجله پژوهش های قرآنی، توسط آقای سیدحسین هاشمی منتشرشده است که شاید به موضوع مورد بحث ما تنها در حد یک صفحه اشاره کرده است.

آن چه گفته آمد، بخشی از مهم ترین پژوهش های صورت گرفته در زمینه موضوع امکان فهم قرآن است، اما متذکر می شویم که تاکنون اثری در این زمینه که با محوریت بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه باشد، صورت نگرفته است.

2. دیدگاه های دانشمندان در عرصه فهم قرآن

الف) عدم امکان فهم قرآن برای غیرمعصومین

این دیدگاه به عنوان یک دیدگاه افراطی مطرح شده است. خاستگاه این دیدگاه به عصر صحابه برمی گردد. خلیفه اول و دوم از مخالفین تفسیر و فهم قرآن بوده اند و دیگران را نیز از تفسیر برحذر می داشته اند. از مسروق

روایت شده است که از تفسیر بپرهیزید، زیرا تفسیر یعنی از خدا روایت کردن (ر.ک: معارف، تاریخ عمومی حدیث، ص77). ابن سعد در طبقات روایت کرده است که قاسم بن محمدبن ابی بکر و سالم بن عبدالله بن عمر از تفسیر قرآن خودداری می کردند، و هرگاه از ابووائل شقیق بن سلمه چیزی از معنای قرآن را می پرسیدند، می گفت: «قد أصاب الله الذی به أراد»؛ «خدا هرچه را که از آن اراده کرده باشد، خطا نکرده است» (بابایی، مکاتب تفسیری، ج1، ص269) در میان شیعیان نیز این دیدگاه مطرح شده و گروهی که به اخباریون معروف اند، از این دیدگاه پیروی کرده و البته دلایلی چند، که همگی قابل مناقشه است را، جهت اثبات مدعای خود مطرح نموده اند. از منظر اینان قرآن تنها برای مخاطبانش یعنی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام قابل فهم است و تنها

ص: 181

آنان باید به تفسیر قرآن بپردازند. از قائلین به این دیدگاه می توان به محمدامین استرآبادی (م 1033ق) اشاره نمود (کسار، 1424، ص25)، شیخ حر عاملی (م 1104ق) در دو اثر خویش وسائل الشیعه و فوائدالطوسیة از این دیدگاه حمایت کرده و دلایلی را برشمرده است. تفاسیر روایی محض که صرفاً روایاتی را که یک نحوه ارتباط با آیات کریمه قرآن داشته، جمع آوری و در ذیل آیات ذکر کرده اند و خود هیچ گونه اجتهادی جز تشخیص روایات مناسب با آیات نداشته و در معنا و مراد آیات هیچ رأی ای ابراز نکرده اند، در این گروه جای می گیرند. از جمله تفاسیر دانشمندانی چون سیوطی و ابن ابی حاتم رازی و محمدبن مسعود عیاشی و عبدعلی بن جمعه عروسی حویزی و سیدهاشم بحرانی که به ترتیب تفاسیر: الدرالمنثور، تفسیر القرآن العظیم، تفسیر العیاشی، نورالثقلین و البرهان فی تفسیرالقرآن را تألیف کرده اند (بابایی، مکاتب تفسیری، ج1، ص273).

ب) امکان فهم ظاهر قرآن توسط غیرمعصومین

در مقابل گروهی اعتقادشان بر این است که قرآن را می توان فهمید و راه فهم آن بر ما بسته نیست، منتها انسان فقط به فهم ظواهر قرآن یعنی ترجمه و معنای لغوی قرآن موفق می شود و غیرمعصومین تنها می توانند به تفسیر همین ظواهر بپردازند. براساس این دیدگاه، تنها لایه های سطحی آیات قرآن برای انسان قابل کشف است. نتیجه این دیدگاه بسته شدن باب بسیاری از معارف قرآنی برای انسان است. بخشی از آیات قرآن متکفل بیان مباحث توحیدی است که قائلین به این دیدگاه معتقدند تنها راه نجات، اعتراف و قرائت صرف کتاب و سنت است و بحث و جدل در آیات توحیدی قرآن کاری خطاست. از سفیان بن عیینه نقل شده است که هرآن چه خداوند درباره خودش در کتابش آورده است، تفسیرش همان تلاوتش است و باید در برابرش سکوت کرد (سبحانی، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، ج1، ص87). اما در مکتب اهل بیت علیهم السلام و پیروان راستین ایشان راه برای شناخت آیات قرآن، از جمله آیات توحیدی برای انسان بسته نیست. هرکس به فراخور میزان دانش و

ص: 182

بینش خود و به میزان ظرفیت وجودی اش، می تواند از قرآن بهره مند گردد.

ج) امکان فهم لایه های ظاهری و لایه هایی از باطن قرآن

این دیدگاه بر آن است انسان علاوه بر درک ظواهر قرآن و برداشت های سطحی، توانایی درک و فهم لایه های عمیق تر قرآن را نیز داراست و لازمه آن اعتبار و حجیت این فهم و تفسیر باطنی آن است. نکته مهم این است که در مسئله فهم قرآن باید به سطوح مختلف درک و اندیشه مخاطبان نیز توجه نمود. در مقدمه هشتم تفسیر صافی آمده است؛ از روایات مشهور در زمینه ظاهر و باطن قرآن روایت نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) هست که فرمودند: «إِنَّ لِلْقُرْآنِ بَطْناً وَ لِلْبَطْنِ ظَهْرا» (فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج1، ص59). علامه طباطبایی هم در این باره می گوید: ظهور یک معنای ساده ابتدائی از آیه و ظهور معنای وسیع تری به دنبال آن و هم چنین ظهور و پیدایش معنائی در زیر معنائی در سرتاسر قرآن مجید جاری است. در عین حال افهام در توانائی درک و تفکر معنویات که از جهانی وسیع تر از ماده می باشند مختلفند و مراتب گوناگون دارند (طباطبایی، قرآن در اسلام، ص35). بنابراین غیرمعصومین تنها لایه هایی از باطن قرآن را می توانند درک نمایند و برای فهم لایه های عمیق تر باید به معصومین رجوع نمایند. توضیح این که در قرآن کریم براساس آیه 7 سوره آل عمران با دو گروه از آیات مواجهیم؛ آیات محکم و آیات متشابه. براساس روایت امام باقر علیه السلام که فرمودند: «مَا فِی الْقُرْآنِ آیةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ مَا فِیهِ حَرْفٌ إِلَّا وَ لَهُ حَدٌّ وَ لِکُلِّ حَدٍّ مَطْلَعٌ.» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص11) همه آیات قرآن اعم از محکم و متشابه، دارای ظاهر و باطن هستند. امکان فهم ظواهر آیات محکم با تحصیل علومی مانند لغت، صرف، نحو، اشتقاق، معانی و بیان و ... برای همگان میسر است. فهم قرآن در سطوح بالاتر که شامل آیات متشابه و لایه های باطنی قرآن می باشد، برای همگان میسر نیست و علاوه بر تحصیل علومی که بیان شد، مستلزم تزکیه، تدبر و تعقل بیشتر می باشد. در این پژوهش این دیدگاه با استناد به نهج البلاغه به اثبات می رسد.

ص: 183

3. بررسی دلایل طرفداران دو دیدگاه اول

اشاره

طرفداران این رویکرد، برای اثبات نظریه خویش دلایلی دارند که در ادامه می آید. در این جا ابتدا دیدگاه مدعیان را مطرح و سپس به نقد آن پرداخته و با اقامه مستنداتی از نهج البلاغه پاسخ داده می شود.

الف) عدم وجود دلیل بر جواز تمسک به کلام غیرمعصومین در مسائل ضروری دین
اشاره

محمدامین استرآبادی، اولین دلیل این مکتب را در فصلی باعنوان «الفصل الثانی فی بیان انحصار مدرک ما لیس من ضروریات الدین» مطرح کرده، بدین معنا که دلیل آشکاری بر جواز تمسّک به غیر کلام ائمه اطهار علیهم السلام در مسائل ضروری دین وجود ندارد. وی پس از طرح عنوان مدعای خود گفته است: «برای من دلیل هایی است: دلیل اوّل آشکارنبودن دلالت قطعی و اذن در جواز تمسک در مسائل نظری دین، به غیرکلام عترت پاک است و در جواز تمسّک به کلام آنان شکی نیست. پس آن متعین است و دلیل هایی که در کتاب های اهل تسنن و کتاب های متأخرین شیعه بر جواز تمسّک به غیر کلام آنان ذکر شده، مورد اشکال است.» (استرآبادی، الفوائد المدنیة، ص254).

بررسی و نقد

در پاسخ به این سخن باید گفت که قرآن کریم به زبان عربی فصیح نازل شده: ﴿إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ﴾ (یوسف/2) و روش تفهیم آن همان روشی است که عقلا در محاورات خود به کار می گیرند. عقلا آن چه را که از هر کلامی طبق مفاهیم عرفی کلمات در زمان صدور و قواعد ادبی مخصوص به آن با توجه به قراین متصل و منفصل می فهمند، کاشف مراد گوینده می دانند و به آن استدلال و احتجاج می کنند. این روش در همه زمان ها و در محاورات همه انسان ها معمول بوده است. این روش مورد تایید قرآن است؛ زیرا می فرماید: ﴿وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ﴾ (ابراهیم/4) بنابراین آن چه از ظاهر آیات قرآن طبق مفاهیم عرفی کلمات در زمان نزول و قواعد زبان عربی فصیح با توجه به

ص: 184

قراین متصل و منفصل آیات فهمیده می شود، کاشف از مراد خدای متعال و حجت است (بابایی، مکاتب تفسیری، ج1، ص274) پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز برای محاوره و گفت وگوهای معمولی خویش و برای فهماندن مقصودش، یک روش مخصوص به خود در پیش نگرفته بود، بلکه او هم مانند افراد دیگر جامعه و همانند قوم و عشیره خود، با همان روش معمول و متعارف که عموم مردم در محاوره ها و گفت وگوهای روزمره خویش داشتند سخن می گفت (خویی، البیان، ص261).

از کلام حضرت در نهج البلاغه نیز می توان چنین استظهار نمود که قرآن کریم در تفهیم مفاهیم و حقایق الهی از اسلوب های مشکل و دشوار کلامی استفاده ننموده، بلکه قرآن در ارائه مفاهیم از روش های متعارف در بین مردم استفاده نموده است. برای همین به مواردی اشاره می شود. حضرت در جایی فرمودند: «کتاب پروردگار میان شماست که بیان کننده حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاصّ و عام، پندها و مثل ها، مطلق و مقید، محکم و متشابه می باشد، عبارات مجمل خود را تفسیر، و نکات پیچیده خود را روشن می کند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 1) از این بیان به خوبی روشی که قرآن برای تفهیم آیاتش به کار برده استفاده می شود. چه این که می فرماید: قرآن کریم در میان مردم است و دور از دسترس نیست. قرآن کریم مقاصد خود را تبیین و روشن فرموده و آیات مجمل و ابهام انگیز خود را تفسیر نموده است و در نهایت این که نکات غامض (غیرواضح) خود را تبیین نموده است. این روشی است که قرآن در تفهیم آیاتش به مردمان پیموده است.

حضرت در جایی دیگر فرمودند: «کتاب خدا، قرآن، در میان شما سخنگویی است که هیچ گاه زبانش از حق گویی کند و خسته، و همواره گویاست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 133) هم چنین در همین خطبه آمده است: «این قرآن است که با آن می توانید راه حق را بنگرید و با آن سخن بگویید و به وسیله آن بشنوید. بعضی از قرآن از بعضی دیگر سخن

ص: 185

می گوید، و برخی بر برخی دیگر گواهی می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 158) و در ادامه چنین آمده: «ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَ لَنْ ینْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ...» (همان)؛ از قرآن بخواهید تا سخن گوید.» همه این بیانات به امکان فهم ظواهر آیات قرآن برای مردم اشاره دارد؛ به ویژه عبارت «فَاسْتَنْطِقُوهُ» که از سه حرف اصلی (ن.ط.ق) تشکیل یافته با رفتن به باب استفعال به معنای طلب درخواست و طلب نطق کردن است (زبیدی، تاج العروس، ج13، ص459). توضیح این که برای عبارت استنطاق قرآن، دو نوع برداشت وجود دارد:

اول. استنطاق قرآن و دسترسی کامل به ظاهر و باطن قرآن، تنها در اختیار معصومین علیهم السلام است. این برداشت از عبارت اخرای کلام یعنی «وَ لَنْ ینْطِقَ» بدون در نظرگرفتن قسمت اول کلام استفاده می شود. این برداشت با دیدگاه انحصار فهم قرآن به روایات، همسو است (صفره، پژوهش های قرآن و حدیث، ص139).

دوم. قرآن کریم در دسترس مردم است و مردم می توانند با ظرفیت های متفاوت از ظاهر و باطن آن بهره مند شوند. این برداشت از سخن حضرت مؤید دیدگاه ما در فهم قرآن است، زیرا جمله: «وَلَنْ ینْطِقَ وَ لَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ» ظهور در عدم فهم و اعتبار این فهم برای دیگران ندارد، بلکه مراد آن است که قرآن خود به خود سخن نمی گوید و خبره ای باید که آن را به سخن وادارد، این استدلال از آن رو صحیح است که اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند و نمی گوید دیگران نمی توانند آن را استنطاق نماند. هم چنین شهید صدر در این زمینه تعبیری دارد و می گوید: تعبیر به «استنطاق» جالب ترین تعبیر از نحوه تفسیر موضوعی است. انسان با قرآن به گفت وگو می نشیند؛ انبوه نیازهای روز را در پیشگاه آن قرار می دهد و پاسخ سؤال و راه حلّ مشکل را از آن درخواست می کند (صدر، المدرسة القرآنیة، ص21).

ب) براساس روایات متقن، فهم قرآن در انحصار معصومین علیهم السلام است
اشاره

یکی دیگر از دلایل قائلین به انحصار فهم قرآن به معصومین و در نتیجه عدم امکان فهم آن برای مردم، استناد به برخی از روایات است. شیخ حر عاملی در وسائل در کتاب القضاء

ص: 186

فصلی بازکرده با عنوان «بَابُ عَدَمِ جَوَازِ اسْتِنْبَاطِ الْأَحْکَامِ النَّظَرِیةِ مِنْ ظَوَاهِرِ الْقُرْآنِ إِلَّا بَعْدَ مَعْرِفَةِ تَفْسِیرِهَا مِنَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام»، و در این فصل به برخی از روایات اشاره نموده است. نظیر این روایت امام باقرعلیه السلام خطاب به قتاده: «... یا قَتَادَةُ إِنَّمَا یعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ.» (عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص185). شیخ در کتاب فوائدالطوسیه خویش در فائده 48 نیز همین بحث را مطرح نموده و می گوید: روایات در این زمینه به حد تواتر است. از مجموع نصوص وارده در این زمینه که در دلالتشان نهایت صراحت و وضوح را دارند، می توان نتیجه گرفت که علم به محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و غیر از آن، همگی نزد معصومین علیهم السلام است و شناخت ظاهر و باطن قرآن در گرو رجوع به ایشان است (عاملی، الفوائد الطوسیة، ص192).

بررسی و نقد

در پاسخ به این استدلال باید گفت، اگر چنین برداشتی از روایات صحیح باشد، پس تکلیف آن دسته از آیات قرآن که همگان را به اموری مانند تدبر، تحدی و تعقل در آیات قرآن دعوت کرده است، چه می شود؟ آیاتی نظیر: ﴿وَ لَقَدْ یسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ﴾ (قمر/17)؛ ﴿أَفَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً﴾ (نساء/82)؛ ﴿أَ فَلا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها﴾ (محمد/24). از این آیات به خوبی فهمیده می شود که بخشی از معانی (معارف، احکام و مواعظ) قرآن کریم برای عموم قابل فهم و آسان است و هرکسی با تحصیل علوم مقدماتی و پیش نیاز، می تواند با تدبر در آیات، به مطالبی آگاه شود و از آن پند بگیرد (بابایی، مکاتب تفسیری، ص276). این نکته نیز قابل ذکر است که مراد از روایاتی که قائلین به انحصار فهم قرآن به معصومین علیهم السلام، به آن ها استناد کرده اند، احاطه تام بر همه ابعاد قرآن اعم از ظاهر و باطن، مطلق و مقید، عام و خاص و ناسخ و منسوخ و نظایر آن است (جوادی، تفسیر تسنیم، ج1، ص90)، درحالی که مدعای ما در این جا، فهم لایه هایی از باطن قرآن است، نه همه سطوح باطنی قرآن کریم.

در نهج البلاغه فراوان به تدبر و اندیشیدن در قرآن سفارش شده است. حضرت در

ص: 187

جایی فرمودند: قرآن را فرا گیرید که نیکوترین سخن هاست و در آن بیندیشید که بهار دل هاست (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 110) این سخن امام با عنایت به عدم تقیید آن به شرطی، بدین معناست که قرآن کریم کتابی است که درب های فهم آن به روی مردم باز است و این مستلزم ارتباط با قرآن از طریق علم و تفقه است. انسان های پرهیزکار و متقی در تعامل با قرآن این گونه اند، همان طور که حضرت در وصف ایشان می فرماید: پرهیزکاران قرآن را جزء جزء و شمرده و سنجیده می خوانند، و با خواندن آن اندوهی معنوی در خود پدید می آورند، و داروی درد خود را از آن به دست می آورند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 193). بنابراین با استناد به نهج البلاغه تدبر و اندیشیدن در کلام وحی، دستوری است عمومی و دلیل امکان فهم قرآن است.

از طرفی قرآن کتاب هدایت است، کتاب نور است و روشنگر دل هاست. این ویژگی های قرآن که در بیان حضرت آمده و به آن اشاره می شود و به هیچ شرطی هم مقید نشده است، با عدم امکان فهم قرآن در تناقض است. زیرا کتابی که منبع نور و هدایت است، نمی تواند مبهم و غامض باشد. به همین خاطر حضرت درباره قرآن فرمودند: «وَ فِیهِ [تِبْیانُ کُلِ] تِبْیانٌ لِکُلِّ شَی ءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 18)؛ در قرآن بیان هر چیزی است. و یادآور شدیم که بعض قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست. پس خدای سبحان فرمود: «اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل می شد، اختلافات زیادی در آن می یافتند.» همانا قرآن دارای ظاهری زیبا و باطنی ژرف و ناپیداست.

و در جایی دیگر فرمودند: «آگاه باشید! همانا این قرآن پنددهنده ای است که نمی فریبد و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد، و سخن گویی است که هرگز دروغ نمی گوید. کسی با قرآن همنشین نشد مگر آن که بر او افزود یا از او کاست، در هدایت او افزود و از

ص: 188

کوردلی و گمراهی اش کاست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 176).

ج) ابهام در قرآن، مانع فهم صحیح است
اشاره

شیخ حر عاملی در حمایت از مکتب انحصار فهم قرآن با روایات، روایاتی را نقل نموده است. در یکی از این روایات چنین آمده است که شخصی از امام باقر علیه السلام سؤالاتی راجع به قرآن پرسید و امام علیه السلام در بخشی از کلام خویش فرمود: «إِنَّ لِلْقُرْآنِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مَعَانِی وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ... فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْکِتَابَ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَکَ وَ أَهْلَکَ.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص192). ایشان در توضیح قسمت آخر این روایت می گوید: قرآن کریم برای همه مبهم نیست و امام معصوم از آن آگاهی کامل دارد و اگر این گونه نباشد، در روایت تناقض پیدا می شود. هم چنین در روایتی دیگر در همین باب آورده که امام باقر علیه السلام به جابربن یزید فرمودند: «یا جَابِرُ وَ لَیسَ شَی ءٌ أَبْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجَالِ مِنْ تَفْسِیرِ الْقُرْآنِ...» (همان).

بررسی و نقد

در پاسخ باید گفت که این نوع از روایات نمی تواند دلیل بر عدم امکان فهم قرآن و انحصار فهم آن به معصومین باشد. حاصل این تفکر که قرآن برای غیرمعصوم مبهم است، خنثی نمودن بیان، نور و لسان مبین بودن قرآن است. چنین ادّعا و اعتقادی، عملا مساوی است با منسوخ و متروک دانستن قرآن و موجب خطرهایی خواهد بود، که کمترین این خطرها، ایجاد فاصله بین توده مردم و قرآن، و منع قهری و اجباری از تمسّک به قرآن است. و این در حالی است که ما سفارش های اکید و تصریحات فراوانی درباره ترغیب مردم به تمسّک به قرآن داریم (عمید زنجانی، مبانی و روش های تفسیر قرآن ، ص275) علاوه بر این، مدعای این نوشته آن است که آن چه که معصومین درباره تفسیر قرآن بیان داشته اند، باید به عنوان قرائن مدنظر قرار گیرد و در فهم قرآن لحاظ گردند.

در پاسخ به ادعای فوق براساس نهج البلاغه می توان به این سخن امام اشاره نمود که فرمودند: «کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیناً حَلَالَهُ وَ حَرَامَهُ ... وَ مُبَیناً غَوَامِضَه» (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 189

خطبه 1) یعنی کتاب پروردگار میان شماست، که بیان کننده حلال و حرام، ... عبارات مجمل خود را تفسیر، و نکات پیچیده خود را روشن می کند. با لحاظ این که کلمه مبیناً حال برای قرآن است یعنی خود قرآن چنین حالتی دارد و هرکس بدان مراجعه نماید، متوجه این تبیین می گردد.

در جایی دیگر فرمودند: «و یادآور شدیم که: بعض قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست. پس خدای سبحان فرمود: «اگر قرآن از طرف غیرخدا نازل می شد، اختلافات زیادی در آن می یافتند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 18).

همان گونه که مشاهده می کنیم روایات در این باب دو گونه اند؛ روایاتی که قائلین به انحصار فهم به معصومین به آن ها استناد می کنند؛ مانند دو روایتی که بیان شد. و روایاتی که از نهج البلاغه برای نقد دیدگاه ایشان آورده ایم. در جمع این روایات می توان چنین گفت که روایت اول که می فرماید: «فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ الْکِتَابَ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَکَ وَأَهْلَکَ.» در تایید گفتار ماست. بنابراین استدلال شیخ به این روایت و امثال آن ناتمام است. نهایت چیزی که می توان گفت این است که فهم کامل و تام قرآن در اختیار معصوم بوده و غیرمعصوم تنها به فهم ظاهری و سطح محدودی از باطن قرآن نائل می شود. روایت دومی که شیخ به آن اشاره نموده، نقطه مقابل بیان حضرت در نهج البلاغه است که در رابطه با فهم و اندیشیدن در قرآن آمده است. بنابراین فهم قرآن امکان دارد، اما دارای سطوحی است که دست یابی به برخی از سطوح آن برای غیرمعصوم نیز امکان دارد.

د) فهم غیرمعصوم از قرآن، مصداق تفسیر به رأی است
اشاره

مدعیان انحصار فهم قرآن به معصومین علیهم السلام، به روایات منع تفسیر به رأی استدلال کردند؛ از جمله روایت امام رضا علیه السلام از پدرش، از حضرت علی علیه السلام از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) که فرمودند: «قَالَ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ مَا آمَنَ بِی مَنْ فَسَّرَ بِرَأْیهِ کَلَامِی.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج27، ص45) و روایت: «عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ قَالَ: وَمَنْ فَسَّرَ بِرَأْیهِ آیةً مِنْ کِتَابِ اللَّهِ فَقَدْ کَفَرَ.» (همان،

ص: 190

ص60)، هم چنین روایت: «عَنِ النَّبِی، قَالَ: مَنْ فَسَّرَ الْقُرْآنَ بِرَأْیهِ فَأَصَابَ الْحَقَّ فَقَدْ أَخْطَأَ.» (همان، ص205) و مضمون برخی از روایات که تفسیر قرآن را به جز به واسطه اثر صحیح یا نص صریح که همان روایات معصومین هست، جایز نمی شمارند (استرآبادی، الفوائد المدنیة، ص356) براساس این نوع روایات، آن چه از ظواهر قرآن فهمیده می شود، اگر از غیرمعصوم باشد و یا مستند به کلام معصوم نباشد، مصداق تفسیر به رأی بوده که به شدت مورد نکوهش قرار گرفته است. بنابراین فهم قرآن منحصر در روایات است.

بررسی و نقد

در پاسخ ابتدا معنای تفسیر به رأی که در این نوع از احادیث آمده را روشن نموده و سپس به اصل استدلال پاسخ می دهیم. تفسیر به رأی آن است که مفسّر بی توجه به قواعد محاوره و ادبیات عرب و قراین کلام و صرفاً براساس دیدگاه شخصی و غیر مستند خود، قرآن را تفسیر کند. یا آن که پیش از مراجعه به قرآن، دیدگاهی را برگزیند؛ سپس آن را بر آیه تحمیل کند و همان را مراد خداوند از آیه مورد بحث خود قرار دهد (مصباح یزدی، قرآن شناسی، ج2، ص81). حال سؤال این است که آیا این نوع روایات به معنای بطلان فهم انسان های غیرمعصوم است؟ پاسخ این که اولاً منظور از رأی، اعتقادی است که در اثر اجتهاد به دست می آید، گاهی هم کلمه «رأی» بر سخنی اطلاق می شود که ناشی از هوای نفس و استحسان باشد، و به هر حال از آن جا که کلمه نامبرده در حدیث اضافه بر ضمیر«ه» شده، فهمیده می شود که این نوع روایات نخواسته است، مسلمانان را در تفسیر قرآن از مطلق اجتهاد نهی کند، تا لازمه اش این باشد که مردم را در تفسیر قرآن صرفاً مامور به پیروی روایات وارده از پیامبر و ائمه اهل بیتش علیهم السلام کرده باشد، آن طور که اهل حدیث خیال کرده اند. بلکه خواسته است از خودسری در تفسیر نهی کند، چون کلمه «رأی» را بر ضمیر «ه» اضافه کرده، و این اضافه اختصاص و انفراد و استقلال را می رساند. پس خواسته است بفرماید مفسر نباید در تفسیر آیات قرآنی به اسبابی که برای فهم کلام عربی در دست دارد اکتفاء نموده، کلام خدا را با کلام مردم مقایسه کند، برای این که کلام خدا با کلام بشری

ص: 191

فرق دارد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج3، ص76)، براساس سخن علامه طباطبایی می توان دو شکل برای تفسیر به رأی برشمرد:

اول. تفسیر به رأی که در اثر استقلال و خودسری در رأی شخصی و عدم توجه به اصول و قواعد تفسیر قرآن و روایات تفسیری صورت می گیرد.

دوم. تفسیر به رأی که براساس اجتهاد انسان و با رعایت موازین و قواعد تفسیر قرآن و توجه به روایات تفسیری صورت می گیرد.

مراد از این دسته از روایات، تقبیح کسی است که هدفش فهم اراده و مقصود خداوند نیست و تنها هدفش تحمیل رأی خود بر قرآن است؛ زیرا جمله فسّر القرآن برأیه، یعنی یجعل رأیه تفسیراً للقرآن، یعنی رأی خود را تفسیر قرآن قرار می دهد.

کلام حضرت در نهج البلاغه مؤید سخن ماست و تفسیر قرآن طبق امیال و خواسته ای شخصی را مصداق تفسیر به رأی ممنوع دانسته است؛ «وَ آخَرُ قَدْ تَسَمَّی عَالِماً وَ لَیسَ بِهِ فَاقْتَبَسَ جَهَائِلَ مِنْ جُهَّالٍ وَأَضَالِیلَ مِنْ ضُلَّالٍ وَ نَصَبَ لِلنَّاسِ أَشْرَاکاً مِنْ حَبَائِلِ غُرُورٍ وَ قَوْلِ زُورٍ قَدْ حَمَلَ الْکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَ عَطَفَ الْحَقَّ عَلَی أَهْوَائِه» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87) دیگری که او را دانشمند نامند، امّا از دانش بی بهره است، یک دسته از نادانی ها را از جمعی نادان فراگرفته، و مطالب گمراه کننده را از گمراهان آموخته، و به هم بافته، و دام هایی از طناب های غرور و گفته های دروغین بر سر راه مردم افکنده، قرآن را بر امیال و خواسته های خود تطبیق می دهد، و حق را به هوس های خود تفسیر می کند. حضرت در این بیان به توصیف گروهی که قرآن را با رأی شخصی تفسیر می کنند، پرداخته که در مقابل گروهی دیگرند که در مورد آن ها فرموده: «اختیار خود را به قرآن سپرده و قرآن را راهبر و پیشوای خود قرار داده است، هرجا که قرآن باراندازد فرود آید، و هرجا که قرآن جای گیرد مسکن گزیند» (همان) بنابراین روشن است که تفسیر قرآن مادام که از روی جهل و خودخواهی نباشد و براساس اصول و قواعد موردقبول در تفسیر قرآن صورت بگیرد، ممنوع نیست.

ص: 192

براساس کلام حضرت در نهج البلاغه که فرمودند: «و رأی و نظر خود را برابر قرآن متّهم کنید، و خواسته های خود را با قرآن نادرست بشمارید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 176) قرآن میزان سنجش آراء است.

در جایی دیگر درباره ویژگی های حکومت حضرت مهدی علیه السلام می فرماید: «یعْطِفُ الرَّأْی عَلَی الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَی الرَّأْی.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 138)؛ او (حضرت مهدی علیه السلام) درحالی که به نام تفسیر، نظریه های گوناگون خود را بر قرآن تحمیل می کند، نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن می سازد».

بنابراین فهم قرآن تا زمانی که براساس مبادی اصولی و قواعد شناخته شده تفسیری صورت گیرد، معتبر خواهد بود. در غیر این صورت، هرگونه تلاش برای فهم قرآن بدون در نظرداشتن اصول و قواعد تفسیر و براساس رأی شخصی، غیر معتبر است.

ه-) به استناد آیات، در موارد اختلاف، تنها باید به اهل بیت علیهم السلام رجوع کرد
اشاره

قائلین به انحصار فهم قرآن به روایات، برای اثبات نظر خویش به برخی از آیات استناد کرده اند. گروهی از این آیات بر وجوب رجوع به کتاب و رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دلالت دارند، مانند آیه شریفه: ﴿فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ...﴾ (نساء/59) که در استدلال به آن گفته اند عبارت: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ بر وجوب رجوع به قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با هم دلالت دارد. پس مکلف با رجوع به یکی از آن دو، از تکلیفی که برعهده اش هست، برائت پیدا نمی کند، لکن کسی که به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) رجوع کند، به دلیل آیات فراوان و روایات متواتر و آن چه که بر فرمان به پیروی رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) دلالت می کند، به هر دو رجوع کرده است. اما کسی که به کتاب تنها رجوع کند، به لحاظ احتمال نسخ و غیر آن و علم نداشتن به تفسیر رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) نسبت به آن، رجوع کننده به هر دو نمی باشد (حر عاملی، الفوائد الطوسیة، ص187).

بررسی و نقد

ص: 193

آن چه از این آیه و آیات مشابه فهمیده می شود، این است که در منازعات در کنار رجوع به کلام خدا، به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز باید رجوع شود و در تعیین حق، به قرآن تنها اکتفا نشود. اما اگر مدلول آیه ای آشکار بود و یا با تلاش علمی مناسب آشکار گردید و با فحص کامل احراز شد که نسخ نشده و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) قید و قرینه یا تفسیر خاصی برای آن بیان نکرده است، این نوع از آیات نه تنها بر جایزنبودن استدلال به آن دلالت ندارد، بلکه فرمان به رجوع به کلام خدا اقتضا می کند که به آن آیه نیز توجه شود و مورد استدلال قرار گیرد (بابایی، مکاتب تفسیری، ج1، ص284).

در حقیقت، استدلال به این آیه از دو جهت مخدوش است، یکی این که استدلال به هر آیه ای فرع بر فهم قرآن و اعتبار آن فهم است و دیگر آن که در متن این آیه نکته ای وجود دارد که مدعای ما را اثبات می کند و آن جمله «فردّوه إلی الله» است که روشن است رد به خدا یعنی تعیین وضع و حکم تنازع به واسطه قرآن کریم و این یعنی قرآن برای غیرمعصومین فی الجمله هم قابل فهم است و هم این فهم معتبر و قابل استدلال است.

این استدلال را با کلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه و در نامه به مالک اشتر نخعی فرماندار مصر می توان پاسخ داد. در بخشی از این نامه چنین آمده: «وَ ارْدُدْ إِلَی اللَّهِ وَرَسُولِهِ مَا یضْلِعُکَ مِنَ الْخُطُوبِ وَیشْتَبِهُ عَلَیکَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ [سُبْحَانَهُ] تَعَالَی لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ} فَالرَّدُّ إِلَی اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْکَمِ کِتَابِهِ وَالرَّدُّ إِلَی الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَیرِ الْمُفَرِّقَة... » (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ «و اموری که برای تو شبهه ناکند، به خدا، و رسول خدا بازگردان، زیرا خدا برای مردمی که علاقه داشته، هدایتشان کند، فرموده است: «ای کسانی که ایمان آوردید، از خدا و رسول و امامانی که از شما هستند اطاعت کنید، و اگر در چیزی نزاع دارید، آن را به خدا و رسولش بازگردانید.» پس بازگرداندن چیزی به خدا، یعنی عمل کردن به قرآن، و باز گرداندن به پیامبر، یعنی عمل کردن به سنّت او که

ص: 194

وحدت بخش است، نه عامل پراکندگی».

براساس کلام حضرت در نهج البلاغه، رجوع به قرآن و بیانات پیامبر، زمانی ضرورت پیدا می کند که با موراد شبهه انگیز مواجه می شویم. در این موراد که امکان فهم صحیح برای ما وجود ندارد، طبق سخن حضرت در نهج البلاغه، ضرورت دارد علاوه بر قرآن به بیانات رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز توجه نمود. بنابراین این نوع از آیات بر عدم امکان فهم قرآن برای غیرمعصوم دلالت ندارد، بلکه بر جواز رجوع به قرآن دلالت دارد. این کلام امام در نهج البلاغه که «وَ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ تعْرَضُ الْأَمْثَالُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه، 75) نیز مؤید همین برداشت است، زیرا می فرماید: امور شبهه ناک به قرآن عرضه می گردد. درباره معنای «امثال» گفته شده شاید منظور دلایل و یا احادیث باشد (مجلسی، بحارالأنوار، ج31، ص502)، بنابراین قرآن کریم مرجع مستقل و مطمئنی است که در امور مشکل و شبهه ناک می توان به آن مراجعه نمود و پاسخ مناسبی برای آن ها یافت. البته در کنار قرآن رجوع به معصومین علیهم السلام نیز مورد تاکید است.

و) پیروی از ظواهر قرآن، اعتماد بر ظن است که افاده علم نمی کند
اشاره

قائلین به انحصار فهم قرآن به روایات، برای اثبات نظریه شان به گروهی دیگر از آیات قرآن نیز استناد کرده اند. در این آیات بر بی اعتباری ظن و گمان اشاره شده است. مانند این آیات که می فرماید: ﴿وَ إِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ﴾ (نساء/157)؛ ﴿إِنْ یتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلَّا یخْرُصُونَ﴾ (یونس/66)؛ ﴿وَ لا تَقْفُ ما لَیسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلًا﴾ (اسراء/36). ایشان در استدلال به این گروه از آیات گفته اند: این آیات به صراحت بر مذمت پیروی از ظن و گمان دلالت دارند و چون استناد به ظواهر آیات قرآن و فهم ظاهری قرآن افاده علم نمی کند، مصداق ظن و گمان است، بنابراین نمی توان به آن اعتماد نمود (عاملی، الفوائد الطوسیة، ص189).

بررسی و نقد

ص: 195

بی اعتباری ظن و گمان و تبعیت از آن، امری بدیهی است، هم چنان که در این آیات آمده است. اما سخن در این است که آیا فهم برخاسته از ظواهر آیات نیز، ظنی و بی اعتبار است؟ به نظر می رسد این برداشت از آیات مربوطه برداشت صحیحی نیست. به این استدلال چند نقد وارد است:

اول. اگر براساس همین آیات، پیروی از ظن و گمان بی اعتبار باشد، پس همین برداشتی که از سوی مدعیان مطرح شده نیز، بی اعتبار خواهد بود. یعنی در صورت قبول این فرض، فهمی که خود مدعیان از این نوع آیات به دست آورده اند نیز به نوعی ظن و گمان است، بنابراین نمی توان به این آیات استدلال نمود.

دوم. قرآن کریم کتاب مبین است، نور است و با مردم با زبان عربی مبین سخن گفته است. در قرآن تعابیری مانند «یا ایها الناس» و «یا ایها الذین آمنوا» داریم که حکایت از عنایت ویژه قرآن به مردم دارد. بنابراین فهم ظواهر قرآن بعد از فحص و احراز نبودن قید و قرینه ای در قبال آن، کاشف مراد خدای متعال است و استدلال به آن ظنّی نیست تا مشمول نکوهش آیه واقع شود (بابایی، مکاتب تفسیری، ج1، ص288).

سوم. نگرش معصومین علیهم السلام و صحابه جلیل القدر و مفسرین بزرگ برخلاف این برداشت بوده و هست؛ زیرا این بزرگان با قبول حجیت ظواهر قرآن، دست به تفسیر آیات قرآن زده اند و هم اکنون اقوال ایشان در دست ماست.

در نهج البلاغه از قرآن کریم با عناوینی چون نور (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه، 156)، تبیان (همان، خطبه 18) یاد شده که نشان می دهد ظواهر قرآن قابل فهم است و فهم ما مصداق ظن و گمان نیست. در خطبه اشباح آمده است: «فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایتِه...» (همان، خطبه 91)؛ ای پرسش کننده، درست بنگر آن چه را که قرآن از صفات خدا بیان می دارد، به آن اعتماد کن و از نور هدایتش بهره گیر.» براساس این بیان، بخشی از قرآن کریم به بیان صفات خداوند پرداخته و نتیجه ای که

ص: 196

از این کلام به دست می آید این است که مردم باید به ظواهر قرآن اعتماد کنند و اوصاف خدا را از این رهگذر بشناسند. بنابراین نمی توان گفت فهم قرآن ظن بی اعتبار است و نمی توان به ظواهر قرآن اعتماد نمود.

یکی دیگر از دلایل حجیت ظواهر قرآن استناد به آیات و بیان معنای برخی از آیات توسط حضرت است. به عنوان نمونه می توان به این مورد اشاره کرد که حضرت فرمود: «الزُّهْدُ کُلُّهُ بَینَ کَلِمَتَینِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ {لِکَیلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَلا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ}.» (همان، حکمت 439)؛ «تمام زهد میان دو کلمه از قرآن است. خدای سبحان می فرماید: تا بر آن چه از دست دادید اندوه نخورید، و بر آن چه به دست آورده اید شادمان نگردید».

براساس آن چه که گذشت، قرآن با لحاظ شرایطی قابل فهم برای غیرمعصوم است و علاوه بر لایه های ظاهری، لایه هایی از باطن آن نیز برای دو گروه قابل فهم است: یکی کسانی که باطن خود را تصفیه کرده اند و دیگر کسانی که تدبر عمیق در قرآن نموده اند. دلیل این دو امر آیات و روایات بسیاری است. از جمله آیه: {وَمِنْهُمْ مَنْ یسْتَمِعُ إِلَیکَ وَ جَعَلْنا عَلی قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَ فِی آذانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یرَوْا کُلَّ آیةٍ لا یؤْمِنُوا بِها حَتَّی إِذا جاؤُکَ یجادِلُونَکَ یقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ الْأَوَّلِینَ} (اعراف/25)؛ «پاره ای از آن ها به تو گوش فرامی دهند، ولی بر دل های آنان پرده ها افکنده ایم تا آن را نفهمند و در گوش آن ها سنگینی قرار داده ایم و (آن ها به قدری لجوجند) که اگر تمام نشانه های حق را ببینند ایمان نمی آورند، تا آن جاکه وقتی به سراغ تو می آیند با تو به پرخاشگری برمی خیزند و کافران می گویند این ها افسانه های پیشینیان است».

دلیل دیگر اصطلاح راسخان در علم است، یعنی کسانی که عالم به تأویل که همان معانی باطنی هستند، در قرآن مجید در دو مورد، راسخ در علم به کار رفته است: یکی در آیه 7 آل عمران: {وَ ما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم} و دیگری در سوره نساء آیه 162 آن جاکه می فرماید: {لکِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُؤْمِنُونَ یؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَیکَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِکَ}؛ «دانشمندان و راسخان در علم از اهل کتاب، به آن چه بر تو نازل شده و آن چه

ص: 197

پیش از تو نازل گردیده، ایمان می آورند».

از منظر بسیاری از دانشمندان و مفسران، منظور از راسخان در علم کسانی هستند که در علم و دانش، ثابت قدم و صاحب نظرند، اعم از معصوم و غیرمعصوم، زیرا مفهوم این کلمه یک مفهوم وسیع است که همه دانشمندان و متفکران را در برمی گیرد، ولی در میان آن ها افراد ممتازی هستند که درخشندگی خاصی دارند و طبعاً در درجه اول، در میان مصادیق این کلمه قرار گرفته اند و هنگامی که این تعبیر ذکر می شود، قبل از همه نظرها متوجه آنان می شود و اگر مشاهده می کنیم در روایات متعددی «راسخون فی العلم» به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه هدی علیهم السلام تفسیر شده، روی همین نظر است، زیرا آیات و کلمات قرآن مفاهیم وسیعی دارد که در میان مصادیق آن افراد نمونه و فوق العاده ای دیده می شود که گاهی در تفسیر آن ها تنها از آنان نام می برند.

دلیل مطلب فوق آن است که در اصول کافی از امام باقر یا امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: پیامبر خدا بزرگ ترین راسخان در علم بود و تمام آن چه را خداوند بر او نازل کرده بود، از تاویل و تنزیل قرآن می دانست، خداوند هرگز چیزی بر او نازل نکرد که تاویل آن را به او تعلیم نکند و او و اوصیای وی همه این ها را می دانستند.

روایات فراوان دیگری در کتاب اصول کافی و سایر کتب حدیث در این زمینه آمده است که نویسندگان تفسیر نورالثقلین و تفسیر برهان در ذیل این آیه آن ها را جمع آوری نموده اند و همان طور که اشاره شد، تفسیر «راسخون فی العلم» به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه هدی علیهم السلام منافاتی با وسعت مفهوم این تعبیر ندارد، لذا از ابن عباس نقل شده که می گفت: من هم از راسخان در علم هستم، منتها هرکس به اندازه وسعت دانشش از اسرار و تاویل آیات قرآن، آگاه می گردد، و آنان که علمشان از علم بی پایان پروردگار سرچشمه می گیرد، طبعاً به همه اسرار و تاویل قرآن آشنا هستند، درحالی که دیگران تنها قسمتی از این اسرار را می دانند» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج20، ص440-439).

ص: 198

البته با عنایت به تأویلات صادر شده از اهل بیت علیهم السلام، باید گفت مراحلی از تأویلات که رابطه ای با ظاهر آیات ندارند، برای ما قابل فهم نیست و اختصاص به خود اهل بیت علیهم السلام دارد و اگر عصمت آن ها نبود، برای ما قابل پذیرش نیز نبود و تنها علت قبول آن ها عصمت ایشان است، زیرا هیچ راه دیگری برای فهم آن ها و استنادشان به خدا در دست نداریم. مانند این که مردی از امام علی علیه السلام می پرسد معنی این که در تشهد پای راستت را بلند می کنی و دیگری را رها می کنی چیست؟ امام علیه السلام پاسخ می دهد: تأویل آن این است که خدا، باطل را نابود کن و حق را پایدار گردان (ابن بابویه صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص320).

نتیجه

فهم قرآن و اعتبار این فهم، هم در عرصه ظاهر و هم در قلمرو باطن در انحصار معصومین علیهم السلام نیست و از سوی دیگر علاوه بر این که فحص از کلام و سخنان ایشان در برداشت از قرآن لازم است، لایه هایی از معانی باطنی نیز در انحصار ایشان بوده است و دیگران راهی برای فهم مستقیم این سطح از معانی باطنی ندارند. نظریه انحصار فهم قرآن به روایات معصومین(علیهم السلام)که از سوی برخی مطرح گردیده، به علت اتکا به دلایل سست و غیرمتقن مورد تایید نیست. ارزش گذاری به عقل و درایت و هم چنین تاکید و سفارش به تدبر و اندیشیدن در کلام وحی که امکان فهم قرآن را برای مردم به ارمغان آورده، روشی است که معصومین علیهم السلام به آن سفارش نموده اند. در این پژوهش به استناد سخنان ارزشمند امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه دلایل قائلین به عدم امکان فهم قرآن برای غیرمعصومین را مورد نقد و بررسی قرار دادیم و دریافتیم که فهم قرآن با جمود در روایات و عدم بهره گیری از عقل و اندیشه بسیار محدود خواهد شد و سبب مهجوریت قرآن و کاهش بهره مندی از قرآن خواهد گشت. با مراجعه به سخنان حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه که در رابطه با قرآن صادر شده اند، می توان امکان فهم قرآن برای غیرمعصومین را اثبات کرد.

ص: 199

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن بابویه (صدوق)، محمدبن علی، من لایحضره الفقیه، ششم، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1413ق.

2. استرآبادی، محمدامین، الفوائد المدنیة و بذیلة الشواهد المکیة، سوم، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1426ق.

3. بابایی، علی اکبر، مکاتب تفسیری، اول، تهران: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1386ش.

4. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، اول، قم، نشر اسراء، 1383ش.

5. حرّ عاملی، محمدبن حسن، الفوائد الطوسیة، قم: چاپخانه علمیه، 1403ق.

6. حرّ عاملی، محمدبن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، پنجم، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

7. خوئی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، بی نا، قم: مؤسسة احیاء آثار الإمام الخوئی، بی تا.

8. زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.

9. سبحانی، جعفر، الالهیات علی هدی الکتاب و السنة و العقل، گردآوری: حسن محمد مکی عاملی، قم ، مرکز العالمی للدراسات الاسلامیة ، 1412 ق.

10. صدر، سیدمحمدباقر، المدرسة القرآنیة. بیروت: دار التعارف، بی تا.

11. صفره، حسین، «استنطاق قرآن»، پژوهش های قرآن و حدیث، شماره یک، دوره 43، ص139، 1389ش.

12. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1417ق.

13. طباطبائی، سیدمحمدحسین، قرآن در اسلام، دوم، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1353ش.

14. طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، سوم، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

15. فیض کاشانی، محمد محسن، تفسیر الصافی، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1402ق.

ص: 200

16. عمید زنجانی، عباسعلی، مبانی و روش های تفسیر قرآن، سوم، تهران،: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1373ش.

17. عیاشی، محمدبن مسعود، تفسیر العیاشی، اول، تهران،: المطبعة العلمیة، 1380ش.

18. کسار، علی جواد، فهم القرآن، اول، تهران، عروج، 1424ق.

19. کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، اول، قم: دار الحدیث، 1429ق.

20. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، دوم، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

21. مصباح یزدی، محمدتقی، قرآن شناسی، دوم، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380ش.

22. معارف، مجید، تاریخ عمومی حدیث، دهم، تهران: انتشارات کویر، 1388ش.

23. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، پنجم، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1374ش.

ص: 201

ص: 202

7-نسخ قرآن از منظر امام علی (علیه السلام)

اشاره

طاهره باقری منش(1)

ص: 203


1- . دانش آموخته سطح 2 حوزه علمیه؛ tahereh.bageremanesh53@gmail.com

ص: 204

چکیده

«ناسخ و منسوخ» یکی از مسائل مهمی است که از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و سپس علی علیه السلام و دیگر ائمه علیهم السلام و صحابه مطرح بوده و دانشمندان فقه و علم اصول و علوم قرآن به آن پرداخته اند. در این میان امام علی علیه السلام مفسّر و معاصر نزول قرآن، نخستین کسی بود که در زمینه ناسخ و منسوخ روایت دارد و کاربرد اصطلاح «نسخ» و معارف قرآن در سخنان ایشان می تواند منبعی دست اول برای فهم قرآن و قوانین اسلام و بشر باشد. در کتاب های علوم قرآنی، با توجه به آیات و روایات بسیار به موضوع نسخ پرداخته شده است؛ اما کتاب یا مقاله ای که حدیث محور و آکنده از نگاه امام علی علیه السلام باشد، یافت نشد. لذا نویسنده بر آن شد تا در مورد پدیده مهم نسخ در قرآن از نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام به تحقیق بپردازد.

در این مقاله، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد حدیثی به بررسی سخنان امام علی علیه السلام پرداخته شده است. مهم ترین نتایج تحقیق: تنها نسخی که مورد نظر ائمه معصومین علیهم السلام می باشد و در قرآن صورت گرفته، همین قسم اخیر نسخ (نسخ حکم بدون تلاوت) می باشد که برخلاف انکار بعضی از پژوهشگران اسلامی در طول تاریخ، اکثر دانشمندان به این نوع نسخ معتقدند و با توجه به آیه های ناسخ و منسوخی از قرآن که علی علیه السلام در احادیث خود بدان اشاره کرده اند، مانند: آیه نجوا، آیه عده وفات، آیه جزاء فحشا، مراحل تدریجی قتال، آیه امتاع ...، می توان گفت که دیدگاه اکثر دانشمندان منطبق با دیدگاه علی علیه السلام و دیگر روایات ائمه دین علیهم السلام می باشد. امام علی علیه السلام به جز قرآن، به علوم دیگری چون ناسخ و منسوخ احاطه کامل داشته و شناخت ناسخ و منسوخ آیات را در سه

ص: 205

حوزه فقهی اصولی و تفسیری از ضروریات دانسته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، علوم قرآن، نسخ، ناسخ، منسوخ، آیات نسخ.

مقدمه

یکی از موضوعات مهم علوم قرآن و علم تفسیر مسئله «نسخ» است. اعتقاد داشتن یا ردّ نسخ در قرآن و سنت و احکام، و چگونگی نسخ هرکدام به وسیله دیگری تأثیر فراوانی بر آراء فقهی و تفسیری دارد. بحث نسخ از صدر اسلام مطرح بوده و همانند مسائل دیگر، در خلال آیات الهی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شده و پیامبر هم بر مردم تلاوت فرمودند: {مَا نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا} (بقره/106) و بعد از پیامبر، ائمه اطهار علیهم السلام به خصوص امام علی علیه السلام که اولین نگارنده در باب نسخ بوده، به این مسئله پرداخته اند.

در کتاب های علوم قرآنی و تفسیری درباره نسخ و اهمیت شناخت آن بسیار سخن رفته و هر یک به آیات و روایات استناد نموده اند؛ اما کتابی که حدیث محور یا صرفاً از نگاه امام علی علیه السلام به این موضوع پرداخته باشد، یافت نشد. در این مقاله، نویسنده بر آن است تا به سخنان امام علی علیه السلام با توجه به کتاب نهج البلاغه و دیگر کتب روایی در مورد نسخ و کاربرد اصطلاحی آن و اهمیت شناخت آن بپردازد؛ اما قبل از ورود به بحث، ابتدا به مباحثی چون پیشینه تاریخی و تعریف لغوی و اصطلاحی نسخ می پردازیم و سپس دیدگاه امام علی علیه السلام را مورد بررسی قرار می دهیم و در پایان، مقایسه ای بین دیدگاه صاحب نظران علوم قرآنی و نظرات امام علی علیه السلام انجام می شود و کاربرد اصطلاحی نسخ و جایگاه شناخت آن تبیین می شود و نشان خواهیم داد که امام علی علیه السلام به جز قرآن، به علوم دیگری چون نسخ نیز احاطه کامل داشته است.

پیشینه تاریخی نسخ در خاندان وحی

در دوران 23 ساله نزول وحی بر دل(1) نورانی و پاک رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) مسئله «نسخ»(2) نیز

ص: 206


1- . {نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ... } (شعراء/ 193-194)؛ «رُوحُ الاَمین (جبرئیل احیاگر درستکار) آن را بر دل تو فرود آورد، تا از هشداردهندگان باشی».
2- . {مَا نَنَسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا} (بقره/ 106)؛ «هر نشانه ای را که تغییر می دهیم (و نشانه دیگری جانشین آن می کنیم و) یا آن را به فراموشی می سپاریم، بهتر از آن، یا همانندش را می آوریم».

چون دیگر پدیده های قرآنی، در آیاتی، طبق مقتضیات زمان به تدریج نازل می شد و رسول خاتم (صلی الله علیه و آله وسلم) طبق دستور خداوند، آنها را برای صحابه خویش تلاوت و بیان می فرمود.(1)

خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) به خصوص و صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) به طور عام، مفهوم پدیده نسخ را همچون دیگر مفاهیم قرآنی، از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دریافت می کردند. این حقیقت حیاتی در بیانات گهربار رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه در خطبه ها و بیانات و نامه های امیرالمؤمنین علی علیه السلام به صورت گویا و گسترده بیان شده است (مولایی نیا، نسخ در قرآن، ص27). در دیدگاه برخی از دانشمندان بزرگ اسلامی از فریقین، امیرالمؤمنین علی علیه السلام، برای نخستین بار در اسلام آیات ناسخ و منسوخ قرآن کریم را بر حسب ترتیب نزول و نزول وحی، در مصحف شریف خویش گردآورده و آن را پس از فراغت از جمع و تدوین، بر دولتمردان سقیفه در مسجدالنبی(صلی الله علیه و آله وسلم) عرضه کرده است؛ اما ارباب سقیفه از پذیرش آن سر باز زدند.

در حقیقت همه صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) اتفاق نظر داشتند که همه دانش های قرآنی مخصوص اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) بوده و همگان در دانش های قرآنی نیازمند آن ها به ویژه امام علی علیه السلام بودند و بارها از او این پرسش را می کردند که آیا شما خاندان نبوت(علیهم السلام) به جز قرآن کریم، به علوم دیگر نیز آگاهی یافته و بر ما پیشی گرفته اید؟ از این استثنای قرآنی، معلوم می شود که اختصاص خاندان وحی به دانش های قرآنی، از مسلمات و بدیهیات، در نزد صحابه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده است (همان، ص21 و 22).

ص: 207


1- . {وَأَنزَلْنَا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیهِمْ...} (نحل/ 44)؛ «و آگاه کننده (قرآن) را به سوی تو فرو فرستادیم، تا آنچه را به سوی مردم فرود آمده، برای آنان روشن کنی».

معنای «نسخ» در لغت و اصطلاح

الف) نسخ در لغت

نسخ در لغت، معانی مختلفی دارد که در کتاب های لغتِ بسیاری آمده و یکی از سه معانی ذیل را در بر دارد:

1. ازاله؛ 2. ابطال؛ 3. نقل

عمده لغت شناسان که میدان داران اصلی این سیاق می باشند، گفتارشان در همین سه معنا شکل می گیرد. البته در این که کدام یک از این معانی، معنای حقیقی و مجازی است، با هم اختلاف نظر دارند. راغب در کتاب لغت خود «المفردات فی الفاظ القرآن» در ماده «ن، س، خ» می گوید: «النَّسْخُ: إزالةُ شَی ءٍ بِشَی ءٍ یتَعَقَّبُهُ، کنَسْخِ الشَّمْسِ الظِّلَّ، والظِّلِّ الشمسَ، والشَّیبِ الشَّبَابَ. فَتَارَةً یفْهَمُ منه الإزالة، و تَارَةً یفْهَمُ منه الإثباتُ، و تَارَةً یفْهَم منه الأَمْرَانِ. ونَسْخُ الکتاب: إزالة الحُکْمِ بحکم یتَعَقَّبُهُ، قال تعالی: {ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْها} (بقره/106)».

صاحب مجمع البیان در کتاب «لغات مجمع البیان» درباره ماده «نسخ» می گوید: «نسخ در لغت، آن است که چیزی را ابطال کرده و چیزی دیگری در جای آن قرار دهیم. می گویند: «نسخت الشمس الظل»؛ «آفتاب جای سایه را گرفت» (کلانتری، لغات قرآن، ص223). فراهیدی در ماده «ن، س، خ» در کتاب معروف خود «العین» می گوید: «النسخ والانتساخ: اکتتابک فی کتاب عن معارضه نسخ وانتساخ»؛ «از روی چیزی نسخه برداری کردن است) نقل و نسخ یعنی ازاله امری که بدان عمل شده، سپس آن را با چیز جدیدی زایل کرده و برمی داری ...»؛ «والنسخ: ازالتک أمراً کان یعمل به، ثمّ تنسخه غیره، کاالایة تنزل فی امر، ثم یخفف فتنسخ باخری، فالاولی منسوخه» (فراهیدی، کتاب العین، جزء3، ص1932).

ص: 208

ابن منظور صاحب کتاب «لسان العرب» نسخ را به دو معنای «نقل وازاله» تفسیر نموده و می گوید:

«و النَّسْخ: إِبطال الشی ء و إِقامة آخر مقامه؛ وفی التنزیل: {ما نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِها نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْها أَوْ مِثْلِها}» (بقره/106)؛

سپس از قول ابن عربی می نویسد: «النسخ تبدیل الشیء مِن الشیء وهو غیره، ونسخ الایة بالایة، ازلة مثل حکمها» (ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص121)؛ نسخ عبارت از تبدیل چیزی به چیزی به طوری که شیء دوم غیر از شیء اول باشد ... «والنسخ: نقل الشیء من مکان إلی مکان وهو هو»؛ و نسخ به معنای انتقال چیزی از جایی به جای دیگر نیز می آید.

بحث در مورد معنای لغوی واژه «نسخ» بسیار است و لغویین بسیاری به این مورد پرداخته اند و ما به علت شباهت دیدگاه های آنها به همدیگر، به همین چند مورد اکتفا می کنیم. اما این که استعمال کلمه «نسخ» در کدام یک از معناها، حقیقی است و در کدام یک مجاز، اقوال بسیاری دیده می شود که بحث درباره آن ها موکول به لغت است و چندان ضرورتی برای بحث ما ندارد. اما با توجه به دیدگاه ها و نظریات دانشمندان می توان گفت: نسخ، حقیقت در «ازاله» و مجاز در معانی دیگر است (زید، النسخ فی القرآن الکریم، ص55 - 65). مفهوم «ازاله» مناسب ترین و بهترین معنایی است که با پدیده نسخ شرعی قرآن، تناسب و وفق کامل و طبیعی دارد؛ به ویژه کاربردهای خود قرآن. بنابراین معنای «ازاله»، هم معنای حقیقی نسخ بوده و هم از نظر انسجام طبیعی، بیشترین همسویی را با آن دارد (مولایی نیا، نسخ در قرآن، ص88).

ب) نسخ در اصطلاح

در معنای اصطلاحی «نسخ» بین صاحب نظران و علما از دیرباز تاکنون اختلاف نظر وجود دارد و هریک با دیدگاه خاص خود، آن را تعریف کرده اند. از آن جا که پرداختن به تمام آن تعاریف از حدود وظایف این رساله خارج است، تنها برای نمونه به ذکر چند تعریف بسنده می شود.

ص: 209

1. میرزا علی مشکینی درباره تعریف «نسخ» می گوید:

«... ارتفاع الحکم الکلی المجعول لامّة فی الشریعة عن موضوعة الکلی لأجل تمام أمده وانتفاء الملاک من جعله» (همان، ص119)؛ نسخ در اصطلاح شرعی یعنی ارتفاع حکم کلیِ جعل شده برای امت اسلامی، در شریعت اسلام، از موضوع کلی آن، به جهت پایان زمان حکم و انتفای ملاک (مصلحت) در جهل آن.

2. علامه سید محمدتقی حکیم «نسخ» را چنین تعریف کرده است:

«رفع الحکم فی مقام الاثبات عن الازمنة اللاحقة، مع ارتفاعه فی مقام الثبوت لارتفاع ملاکه» (همان، ص127)؛ نسخ عبارت است از برداشتن حکم در مقام اثبات «مقام انشاء» از هنگام صدور حکم ناسخ به بعد؛ درحالی که در مقام ثبوت (وضع حکم) خود حکم مرتفع شده است؛ چراکه ملاک آن بیشتر مرتفع گشته است.

بنابراین تعاریف، نسخ عبارت است از رفع حکمی از احکام ثابت دینی در اثر سپری شدن وقت و مدت آن (خویی، بیان در علوم و مسائل کلی قرآن، ج2، ص271) و از این رهگذر است که گفته اند: «نسخ، دفع ثبوتی و رفع اثباتی است» (مولایی نیا، نسخ در قرآن، ص123).

اهمیت بحث از پدیده «نسخ» در قرآن

اهمیت نسخ نه تنها در تشریع و قانون گذاری و مباحث فقهی و اصول و کلامی، بسیار روشن است، بلکه در فهم کلام قرآن نیز نقش به سزایی دارد، تا آن جا که مسلمانان عصر رسالت، در بهار نزول وحی بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) به ویژه خاندان وحی علیه السلام به مسئله «نسخ» اهتمام فوق العاده داشته و قرآن را تنها کلید فهم احکام قرآن یا در ردیف آیات محکمات در حل معظله متشابهات آیات تلقی نموده اند (همان، ص16). بنابراین عجیب نیست که چنین موضوعی در سخن بزرگان دین و ائمه معصومین علیهم السلام مشهود باشد. دانشمندان علوم قرآنی نیز به اقتباس از سخن بزرگان دین سال هاست که به این موضوع پرداخته اند و آن را در ردیف مهم ترین و اساسی ترین موضوعات علوم قرآنی قرار داده اند.

ص: 210

اما بعضی از علما وقوع نسخ در قرآن را منکر شده، مواردی را که مفسرین و فقها ناسخ و منسوخ دانسته اند، تأویل نموده اند. برای امکان نسخ یا وقوع آن در قرآن، به چهار آیه استناد شده است:

1. {مَا نَنَسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا} (بقره/106)؛ «هر نشانه ای را که تغییر می دهیم (و نشانه دیگری جانشین آن می کنیم و) یا آن را به فراموشی می سپاریم، بهتر از آن، یا همانندش را می آوریم».

2. {وَإِذَا بَدَّلْنَا آیةً مَّکَانَ آیةٍ وَاللهُ أَعْلَمُ بِمَا ینَزِّلُ} (نحل/101)؛ «و هنگامی که (حکمِ) آیه ای را به جای (حکم) آیه ای [دیگر] جایگزین کنیم و خدا به آنچه فرو می فرستد، داناتر است».

3. {یمْحُوا اللهُ مَا یشَاءُ وَیثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ} (رعد/39)؛ «خدا هرچه را بخواهد، نابود می کند و [یا] استوار می دارد؛ و نوشته اصلی (= علم الهی) تنها نزد اوست».

4. {فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَیهِمْ طَیبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ} (نساء/160)؛ «و به خاطر ظلم کسانی که یهودی شدند و به سبب منع زیادشان از راه خدا، (بخشی از خوراکی های) پاکیزه ای را که برای آنان حلال شده بود».

اهمیت نسخ در آیینه سخن امام علی علیه السلام

مولا علی علیه السلام در خطبه ها، وصایا، نامه ها و بیانات بلند و کوتاه خود، در هر فرصتی از پدیده مهم وحیانی «نسخ» در مناسبت های گوناگون سخن گفته است. این سخنان را در ذیل می آوریم:

علی علیه السلام در قسمت های 42-43 خطبه اول نهج البلاغه درباره پدیده نسخ در قرآن کریم می فرماید:

«کِتَابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیناً حَلَالَهُ وَحَرَامَهُ وَفَرَائِضَهُ وَفَضَائِلَهُ وَنَاسِخَهُ وَمَنْسُوخَهُ وَرُخَصَهُ وَعَزَائِمَهُ وَخَاصَّهُ وَعَامَّهُ وَعِبَرَهُ وَأَمْثَالَهُ وَمُرْسَلَهُ وَمَحْدُودَهُ وَمُحْکَمَهُ وَمُتَشَابِهَهُ مُفَسِّراً [جُمَلَهُ]

مُجْمَلَهُ وَمُبَیناً غَوَامِضَهُ بَینَ مَأْخُوذٍ مِیثَاقُ عِلْمِهِ وَمُوَسَّعٍ عَلَی الْعِبَادِ فِی جَهْلِهِ وَبَینَ مُثْبَتٍ فِی الْکِتَابِ فَرْضُهُ وَمَعْلُومٍ فِی السُّنَّةِ نَسْخُهُ

ص: 211

وَوَاجِبٍ فِی السُّنَّةِ أَخْذُهُ وَ مُرَخَّصٍ فِی الْکِتَابِ تَرْکُهُ وَبَینَ وَاجِبٍ [لِوَقْتِهِ] بِوَقْتِهِ وَزَائِلٍ فِی مُسْتَقْبَلِه» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه1)؛ و آن حضرت هم کتاب پروردگار شما را در دسترس شما گذاشت و حلال و حرام و واجبات و مستحبات و ناسخ و منسوخ و رخصت ها و عزیمت های ... آن را بیان کرد.

منظور امام از ناسخ و منسوخ، احکام جدیدی است که نازل می شود و احکام قدیم را از بین می برد و این تنها در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) واقع شد که درهای وحی باز بود و دگرگونی در احکام امکان داشت. پاره ای از احکام گرچه در ظاهر به صورت حکم مطلق بود، ولی در باطن مقید و مخصوص وقت معینی بود و پس از پایان آن وقت، حکم نیز پایان یافت و حکم جدید که به آن ناسخ گفته می شود، نازل گشت. مانند دستوری که به مسلمانان در مورد دادن صدقه قبل از نجوا و گفت وگوهای درگوشی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) داده شده بود (مکارم شیرازی، پیام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ص238).

{یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْوَاکُمْ صَدَقَةً} (مجادله/12)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با فرستاده خدا رازگویی می کنید، پیش از آن، بخشش صادقانه ای تقدیم دارید».

این آزمونی بود برای مسلمانان، که جز امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آن عمل نکرد و به زودی آیه ناسخ نازل شد و فرمود:

{ءَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْوَاکُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا اللهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ} (مجادله/13)؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگویی تان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که (چنین) نکردید و خدا توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید؛ وخدا به آنچه انجام می دهید، آگاه است».

در روایات نیز به نسخ این آیه اشاره شده است. ابی بصیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است:

ص: 212

«سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً قَالَ: قَدَّمَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بَینَ یدَی نَجْوَاهُ صَدَقَةً - ثُمَّ نَسَخَهَا قَوْلُهُ: أَأَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقات...» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص324).

البته نسخ در این روایت، از نوع ناظر است؛ ازاین رو هیچ کس در مورد آن مناقشه نکرده و روایات این جریان بزرگ افتخارآفرین، در کتب فریقین به عنوان یکی از فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش شده است (مولایی نیا، نسخ در قرآن، ص420).

امام به آیه دیگری اشاره دارند و می فرمایند:

{فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیثُ وَجَدتُّمُوهُمْ} (توبه/5)؛ «پس مشرکان را هر کجا یافتید، بکشید».

پس این آیه، ناسخ آیه ای است که در باب صلح واقع شده و آن منسوخ است؛ مانند:

{لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ} (کافرون/6)؛ «دین شما فقط برای شماست، و دین [من] فقط برای من است.

این آیه، مراحل تدریجی قتال که هر مرحله ای، مرحله پیش از خود را نسخ کرده را نشان می دهد.

پس از آن که امام علیه السلام به وقوع قطعی ناسخ و منسوخ در قرآن اشاره می کنند، در ادامه خطبه می فرماید: «بَینَ مُثْبَتٍ فِی الْکِتَابِ فَرْضُهُ وَمَعْلُومٍ فِی السُّنَّةِ نَسْخُهُ»؛ «و چیزی که در آن (قرآن) وجوبش ثابت گشته و در سنت نسخ شده است».

مانند سخن حق تعالی:

{وَاللَّاتِی یأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِکُمْ فَاسْتَشْهِدُوا عَلَیهِنَّ أَرْبَعَةً مِنکُمْ فَإِن شَهِدُوا فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیوتِ حَتَّی یتَوَفَّاهُنَّ الْمَوْتُ أَوْ یجْعَلَ اللهُ لَهُنَّ سَبِیلاً وَاللَّذَانِ یأْتِیانِهَا مِنْکُمْ فَآذُوهُمَا فَإِن تَابَا وَأَصْلَحَا فَأَعْرِضُوا عَنْهُمَا} (نساء/15-16)؛ «و از زنان شما کسانی که مرتکب [کار] زشت [زنا] شوند، پس چهار نفر از خودتان (= مسلمان ها) بر آنان گواه گیرید و اگر گواهی دادند، پس آن زنان را در خانه ها(یِ خود) بازداشت کنید، تا مرگ کاملاً آنان را فراگیرد؛ یا خدا راهی برای آنان قرار دهد، و از میان شما، آن دو (مرد و زنی) که مرتکب آن [عمل زشت]

ص: 213

شوند، پس آزارشان دهید، و اگر توبه نمودند و (گذشته را جبران و خویش را) اصلاح کردند، پس از آنان روی گردانید».

در صدر اسلام هرگاه زنی مرتکب زنا می شد، تا هنگام مرگ در خانه محبوس می گردید و اگر دختری زنا می کرد، به مقتضای این دو آیه، با گفتار و تندی تنبیه می شد. سپس این حکم به وسیله سنت نسخ گردید و زنان به رجم و دختران به تازیانه مجازات می شدند (ابن میثم ، شرح نهج البلاغه، ج1، ص445).

به تعبیر امام علی علیه السلام، حکم حبس ابد در خانه {فَأَمْسِکُوهُنَّ فِی الْبُیوتِ} یک حکم موقت بوده و از همان آغاز اعلام شده است، که در آینده (پس از آماده شدن محیط و افکار) حکم جدیدی درباره آنها نازل خواهد شد؛ لذا حکم (شلاق)، آن را نیز نسخ کرد و این قانون در احادیث و روایات وارد شده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص307).

عیاشی از جابر و از امام باقر علیه السلام نقل می کند: آیه {وَاللَّاتِی یأْتِینَ الْفَاحِشَةَ مِن نِسَائِکُمْ... } نسخ شده و حدود آن همان سبیلاً (سنگسار و تازیانه) می باشد (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص227؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج1، ص43).

روایات و احادیث در این مورد بسیار است و مفسرانی چون: مرتضی کاشانی (تفسیرالمعین، ج1، ص212)، علامه طباطبایی (تفسیر المیزان، ج4، ص374)، سیوطی (درالمنثور، ج4، ص455) و ماوردی (النکت والعیون، ج1، ص642) جملگی بر این رأی هستند که آیه جزاء فحشا، از سوره نساء، آیه 15-16 به وسلیه آیه جَلد و روایات رجم، نسخ گردیده و روایات آن هم متظافر است.

امام علی علیه السلام در ادامه می فرماید: «وَ واجبُ فی السنّة أخذه»، و چیزی که عمل به آن در سنت واجب است و در قرآن عمل به آن اجازه داده نشده، مانند: توجه به بیت المقدس که در آغاز اسلام اثبات شد و سپس با آیه شریفه {فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیثُ مَا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ} (بقره/ 144) نسخ گردید.

ص: 214

در این جا حضرت به نسخ در شریعت اسلام اشاره دارند که بسیاری از احکام شرایع گذشته به وسیله احکام اسلامی نسخ شده و برخی از احکام اسلامی به وسیله احکام دیگر در همین شریعت اسلامی نسخ گردیده است؛ چنان که قرآن کریم نسخ حکم قبله مسلمین را با آیه فوق تصریح نموده است.

بنابراین حضرت در این خطبه، به انواع معارف ژرف و بی شمار قرآن، ازجمله ناسخ و منسوخ اشاره دارند و نشان می دهند که «منسوخ التلاوه ومنسوخ التلاوة و الحکم» در قرآن کریم وجود ندارد؛ چنان که دلیل عقلی نیز ما را بدان رهنمون می باشد. هم چنین نشان می دهد که احکام فقهی (حلال و حرام، فرایض ...) در قرآن هست و قابل انکار نیست.

در جای دیگری از نهج البلاغه، حضرت به اهمیت این پدیده وحیانی می پردازند؛ آن جا که در پاسخ شخصی که از احادیث ساختگی و بدعت آور و اکاذیب گوناگون رایج بین مردم پرسید، می فرماید:

«إِنَّ فِی أَیدِی النَّاسِ حَقّاً وَبَاطِلًا وَصِدْقاً وَکَذِباً وَنَاسِخاً وَمَنْسُوخاً وَخَاصّاً وَعَامّاً وَمُحْکَماً وَمُتَشَابِهاً وَحِفْظاً وَ وَهَما» (مجلسی، بحارالانوار، ج36، ص274 و ج2، ص20)؛ «همانا احادیث در دسترس مردم، حق و باطل و راست و دروغ و نسخ کننده و نسخ شده و عام (شامل همه) و خاص (مخصوص بعضی) و محکم (که معنای آن آشکار) و متشابه (معین آن واضح) و محفوظ و موهوم است».

چون سخن خدا بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شد، پیامبر به طبیعت بشر و شیوه کار او، کسانی را که خواندن و نوشتن می دانستند وادار کرد تا سخنان وحی شده بر او را از بیم درآمیختن و اشتباه شدن یا سوءاستفاده سودجویان و دشمنان دوست نما، با دقت و بدون کم و بیش بنویسند. در زمان حیات پیامبر، بودند کسانی که از روی سهو یا عمد، دروغ بر او می بستند و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) اعلام کرد که هر کس به عمد سخن دروغی بر او ببندد، باید خود را برای فرو رفتن در آتش آماده کند. پس از پیامبر نیز این کار به وسیله منافقان و کج فهمان، به عمد یا سهو بسیار شد (جعفری، پرتوی از نهج البلاغه، ج3، ص595).

ص: 215

پس از ذکر احادیث، اخبار و راویان حدیث رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)را به چهار دسته تقسیم می کند و بر مسائل عمده ای چون: ناسخ و منسوخ، انگشت نهاده و حقیقت امر را کاملاً برای ما روشن کرده است.

در مورد قسم سوم راویان حدیث که «اهل شبهه» شناخته می شوند، می فرماید:

«وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) شَیئاً أَمَرَ بِهِ ثُمَّ نَهَی عَنْهُ وَهُوَ لَا یعْلَمُ أَوْ سَمِعَهُ ینَهَی عَنْ شَی ءٍ ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَهُوَ لَا یعْلَمُ فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ وَلَمْ یحْفَظِ النَّاسِخَ فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ وَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ إِذْ سَمِعُوهُ لَرَفَضُوه» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه201)؛ «و سوم: مردی است که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) چیزی را شنیده که به آن امر می نموده، بعد از آن نهی فرموده و او از نهی آن آگاه نیست، یا چیزی شنیده که از آن نهی می نموده، بعد به آن امر فرموده و او نمی داند؛ پس نسخ شده را نگاه داشته، نسخ کننده را به دست نیاورده، و اگر می دانست که آن حدیث نسخ گردیده، نقل نمی نمود، و اگر مسلمانان هم موقعی که آن را از او شنیدند، می دانستند که نسخ شده، به آن عمل نمی کردند».

امام علیه السلام خصوصیات شخص سوم را این گونه بیان می کند: شخصی که آنچه از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شنیده، درست نقل می کند؛ در حالی که به شرایط و خصوصیات آن، مانند: ناسخ و منسوخ، خاص و عام و جز اینها آگاهی چندانی ندارد. این شخص نیز گمراه و گمراه کننده است، اما به طور عرضی، نه ذاتی و عمدی؛ چراکه علت به غلط افتادن ناقل و همچنین سبب گمراه شدن مردم با شنیدن از یک موضوع است و آن، آگاه نبودن آنان از نسخ روایات است (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج4، ص40، خطبه/201).

امام علی علیه السلام در مقابل گروه سوم، خصوصیات گروه چهارم که به طور صحیح و شایسته نقل حدیث می کنند را چنین بیان می فرماید:

«وَآخَرُ رَابِعٌ لَمْ یکْذِبْ عَلَی اللَّهِ وَلَا عَلَی رَسُولِهِ مُبْغِضٌ لِلْکَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللَّهِ وَتَعْظِیماً لِرَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) وَلَمْ یهِمْ بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَی وَجْهِهِ فَجَاءَ بِهِ عَلَی مَا سَمِعَهُ [سَمْعِهِ] لَمْ یزِدْ فِیهِ وَلَمْ ینْقُصْ مِنْهُ فَهُوَ حَفِظَ

ص: 216

النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ وَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ وَعَرَفَ الْخَاصَّ وَالْعَامَّ وَ الْمُحْکَمَ وَالْمُتَشَابِهَ فَوَضَعَ کُلَّ شَی ءٍ مَوْضِعَه وعرف المتشابه ومحکمه» (همان)؛ «و گروه چهارم، شخصی است که بر خدا و رسول او دروغ نبسته و از ترس خدا و به احترام رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دروغ را دشمن داشته، و خطا و اشتباه هم نکرده است؛ بلکه آنچه شنیده، به همان قسم حفظ نموده و آن را نقل کرده؛ به آن چیزی نیفزوده و از آن نکاسته، و ناسخ را حفظ کرده و به آن عمل نموده و منسوخ را در نظر داشته، از آن دوری گزیده؛ خاص و عام را شناخته، هر یک را در موضع خود قرار داده و محکم و متشابه آن را دانسته است». امام علی علیه السلام ویژگی های بارز شخص چهارم را این گونه بیان می کنند: احادیث را به خوبی حفظ کرده و درست نقل می کند و به شرایط آن نیز آگاهی و بصیرت کامل دارد. تنها این فرد است که هم خود در راه راست قدم نهاده و هم دیگران را به صراط مستقیم هدایت می کند.

نکته ای که در پایان خطبه مورد بحث باید به آن اشاره کنیم، این است که اگر دقت و تأملی در این دو خطبه شود، متوجه خواهیم شد که مولا علی علیه السلام به مسئله ناسخ و منسوخ، بیش از مسائل دیگر اهمیت و ارج می دهند. شناخت اولیه آن را یکی از آداب و شرایط مهم تفسیر قرآن می دانند و دلیل آن، مطرح کردن مسئله ناسخ و منسوخ، قبل از موضوع عام و خاص، محکم و متشابه و مجمل و مبین می باشد. همچنین درباره همین مسئله، امیرالمؤمنین علیه السلام در اولین خطبه پس از بیعت مسلمانان با ایشان، به دنبال کشته شدن عثمان گفت:

«سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَوَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَبَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْسَأَلْتُمُونِی عَنْ آیةٍ آیةٍ لَأَخْبَرْتُکُمْ بِوَقْتِ نُزُولِهَا وَفِی مَنْ نَزَلَتْ وَأَنْبَأْتُکُمْ بِنَاسِخِهَا مِنْ مَنْسُوخِهَا وَخَاصِّهَا مِنْ عَامِّهَا...» (مجلسی، بحارالانوار، ج10، ص118، ح1)؛ «پیش از آن که مرا از دست بدهیدف هر آنچه می خواهید، از من بپرسید. سوگند به خدایی که دانه را در دل خاک شکافت و حیوانات را آفرید! اگر از آیه آیه قرآن کریم از من بپرسید، شما را از هنگام نزول و شأن نزول آن خبر می دهم و شما را در جریان آیه های: ناسخ و منسوخ و آیات خاص و عام... قرار می دهم».

ص: 217

علی علیه السلام در فرمایش خود که با عامه مردم سخن می گفت،آیات «ناسخ و منسوخ» را در برابر آیات «خاص و عام» قرار داده و برای مردم و شنوندگان نیز این امر روشن و آشکار بوده؛ لذا نیازی به سؤال از مفهوم یا مصداق آن نداشته اند. روایتی که درذیل می آوریم، دلیلی بر این ادعا است:

«عن أبی عبدالرحمن السّلمی قال: انّ علیّاً مرّ علی قاض فقال: هَلْ تَعْرِفُ النَّاسِخَ مِنَ الْمَنْسُوخِ؟ قَالَ: لَا، قَالَ علیه السلام هَلَکْتَ وَأَهْلَکْتَ» (حرعاملی، وسائل الشیعه، ج2، ص220؛ مجلسی، بحارالانوار، ج92، ص110)؛ عبدالرحمن سلمی گوید: امام علی علیه السلام به قاضی ای فرمود: آیا ناسخ و منسوخ را می شناسی؟ پاسخ داد: نه؛ حضرت فرمود: هم خود را به هلاکت رساندی و هم باعث هلاکت دیگران شده ای.

مهم ترین نکته ای که علی علیه السلام از او می پرسد، این است که آیا بر ناسخ و منسوخ و موارد هر یک اطلاع کافی دارد یا این که بدون هیچ آگاهی دست به کار قضاوت شده است. آنچه اهمیت موضوع را می رساند، این است که حضرت از او نمی پرسد آیا از محکم و متشابه، خاص و عام، مجمل و مبین و ... اطلاع دارد یا نه؛ بلکه صرفاً موضوع ناسخ و منسوخ را مطرح می فرماید. از این جا روشن می شود که یک قاضی چه در مقام افتاء چه در مقام قضا و چه در مقام تفسیر، بدون داشتن شناخت کافی از آیات «ناسخ و منسوخ» مجاز به فتوا و قضاوت و تفسیر نیست.

بنابراین، نقش و اهمیت شناخت ناسخ و منسوخ در قرآن کریم در قلمرو قضاوت روشن می شود که از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام بدون داشتن چنین دانشی، قضاوت نمودن، مساوی با هلاکت است (مولایی نیا، نسخ در قرآن، ص19؛ عاشوری، ترجمه و تحقیق البرهان فی علوم القرآن، ص23).

همان طور که قبلاً در معنای نسخ گفته شد، نسخ در لغت به معنای «ازاله»، «نقل» و «ابطال» در اکثر کتب لغویین آمده است. مفهوم «ازاله» با پدیده «نسخ» شرعی قرآنی تناسب و وفق کاملی دارد. در مجمع البیان آمده است: نسخ در لغت، آن است که چیزی را

ص: 218

ابطال کرده و چیز دیگری در جای آن بگذاریم. این معنا با نسخ در شریعت کاملاً مطابق است (طبرسی، لغات قرآن در تفسیر مجمع البیان، ص223). در نهج البلاغه مواردی از این ماده در سخنان مولا علی علیه السلام یافت می شود که در ذیل به آنها اشاره خواهیم کرد.

امام علی علیه السلام پس از شهادت به عادلانه بودن دستور خداوند و قاطعیت حکمتش، به رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)و فضایل بی همتای او شهادت می دهد و چنین می فرماید:

«...کُلَّمَا نَسَخَ اللَّهُ الْخَلْقَ فِرْقَتَینِ جَعَلَهُ فِی خَیرِهِمَا لَمْ یسْهِمْ فِیهِ عَاهِرٌ وَلَا ضَرَبَ فِیهِ فَاجِر» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص675، خطبه205)؛ «هر زمان که خداوند خلایق را (از اصلاب به ارحام) آورد، آنها را دو جرگه (خیر و شر) گردانید؛ پس آن حضرت را در دسته خیر و نیکو قرار داد. در نسب آن بزرگوار بهره ای برای زناکار نبود و گناهکار شریک نگردید».

نسخ در این جا به معنای زدودن و دگرگونی آمده است.

«کُلّما نَسَخَ اللّه الخَلْق فَرقَتَینِ»؛ منظور حضرت این است که مردم هر زمانی به دو گروه خیر و شر تقسیم می شوند. چون تقسیم کردن هر چیز موجب تغییر در ذات مقسوم و از بین رفتن حالت یگانگی و وحدت آن است، لذا امام علیه السلام در این عبارت کلمه «نسخ» را که به معنای زوال و نابودی است، به معنای تقسیم به کار برده و فرموده است: خداوند جامعه را به دو گروه خیر و شر تقسیم کرده است. «لَمْ یسْهِمْ فِیهِ عَاهِرٌ وَلَا ضَرَبَ فِیهِ فَاجِر» (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ص61-62، خطبه25)؛ یعنی در نسب شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای زناکار بهره ای نبود و در اصل و ریشه آن گناه و کیفر دخالت نداشته و خداوند آن حضرت را از صلب پدری موحّد و پاک و رحم پاکیزه مادری آفرید.

بنابراین منظور از «نسخ الله» این است که خداوند نسلی را از محلی به محلی منتقل کرده و آن را تکثیر فرمود. پس «نسخ» در این جا به معنای «نقل» است (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج2، ص1029).

ص: 219

در جای دیگر از نهج البلاغه در وصف ملائکه چنین می فرماید:

«وَلَوِ اسْتَعْظَمُوا ذَلِکَ لَنَسَخَ الرَّجَاءُ مِنْهُمْ شَفَقَاتِ وَجَلِهِم» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص250، خطبه90)؛ و اگر آن اعمال و طاعاتی که به جا آورده بودند، بزرگ می دانستند، امیدواری آنها انواع خوف و ترس را از ایشان زائل می ساخت.

«نسخ» در این جا به معنای زائل کردن و از بین بردن آمده است.

معنای این جمله شرطیه امام علیه السلام این است که اگر فرشتگان اعمال خود را بزرگ بدانند، لازمه اش این است که امید ثواب بزرگی از عبادت خود داشته باشند و چنین امیدواری ای خوف و ترس آنها را نسبت به خداوند از بین می برد (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج2، ص763، خطبه88).

امام علی علیه السلام در خطبه 93 نهج البلاغه در وصف انبیا می فرماید:

«تَنَاسَخَتْهُمْ کَرَائِمُ الْأَصْلَابِ إِلَی مُطَهَّرَاتِ الْأَرْحَام» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص279، خطبه93)؛ «خداوند پیغمبران را از صلب های نیکو به رحم های پاک و پاکیزه انتقال داد».

«تناسخ» مشتق و از ریشه «نسخ» می باشد و در این جا به معنای «انتقال یافتن» آمده است. عبارت «تَنَاسَخَتْهُمْ کَرَائِمُ الْأَصْلَابِ» به معنای انتقال یافتن نطقه وجودی پیامبران، از صلب پاک و گرامی پدران به رحم پاکیزه مادران می باشد و به خاطر این صلب های باارزش به بزرگواری توصیف می شوند. شیعه معتقد است که انبیاء از صلب پدران مؤمن و رحم مادران باایمان متولد می شوند و دلیل این اعتقاد، سخن پیامبران است که فرمود: «ما از صلب پدران پاک به رحم مادران پاکیزه انتقال یافتیم» (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج2،ص830، خطبه91).

بنابراین حضرت با ذکر این احادیث، به ارزش و اهمیت فوق العاده ناسخ و منسوخ در فهم قرآن محمدی (صلی الله علیه و آله وسلم) اشاره فرموده و آن آیه ها را گلوگاه مهم در عرصه گسترده تفسیر قرار داده و بدون درک و شناخت آنها تفسیر را هلاکت می داند.

ص: 220

آنچه گفتیم، اهمیت موضوع نسخ از دیدگاه امام علی علیه السلام بود که ایشان در کتاب نهج البلاغه این موضوع مهم را چه از نظر لغت و اصطلاح و چه از نظر قرآن مورد بررسی و تبیین و تفسیر قرار داده اند. در تبیین وقوع نسخ که از ظاهر آیات و احادیث استفاده می شود، آراء گوناگونی وجود دارد که ما در بحث بعد به آن می پردازیم.

مقایسه و بررسی

آنچه تاکنون گفته شد، تأکید و توصیه پیشوای دین، علی علیه السلام در مورد آشنایی با ناسخ و منسوخ در قرآن بود که به عنوان محور اصلی بحث مورد توجه قرار دادیم. اکنون دیدگاه بزرگان قرآن شناس را درباره شناخت و اهمیت این موضوع مورد بررسی قرار می دهیم:

1. آیت الله العظمی خویی در تعریف نسخ آورده اند:

«هو رفع امر ثابت فی الشریعة المقدسة، بارتفاع أمده، وزمانه، سواءٌ أکان ذلک الامر المرتفع من الاحکام التکلیفیه أم الوضعیه و سواء أکان من المناصب الالهیه ام من غیرها، من الامور التی ترجع الی الله تعالی بما أنّه شارع» (خویی، البیان، ص277- 278)؛ «نسخ عبارت است از رفع امر ثابتی در شریعت، به جهت ارتفاع مدت آن امر؛ خواه از احکام تکلیفی باشد و خواه از احکام وضعی، و چه از مناصب الهی باشد و چه غیر از آن، از اموری که به خدای متعال به عنوان «شارع» بازمی گردد».

2. علامه طباطبائی در تعریف نسخ می نویسد:

«هو الابانه عن انتهاء أمد الحکم وانقضاء أجله» (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج1، ص341)؛ آشکار ساختن انتهای مدت و زمان حکم و پایان عمر آن.

3. آیت الله معرفت در تعریف نسخ آورده اند:

«هو رفع تشریع سابق - کان یقتضی الدّوام حسب ظاهره تشریع لاحق بحیث لا یمکن اجتماعها معاً، اما ذاتاً، اذا کان التنافی بینهما بیناً، أو بدلیل خاص من اجتماع او نص صریح» (معرفت، التمهید، ج2، ص277).

درباره اقسام نسخ، اکثر دانشمندان علوم قرآنی قائل به سه نوع نسخ می باشند:

ص: 221

الف) نسخ تلاوت و حکم: اکثر نویسندگان علوم قرانی چون: سرخسی(همان، ص344-345)، صبحی صالح (مباحث فی علوم قرآن، ص244)، معرفت (التمهید، ج2، ص244) و... این نوع نسخ را مردود دانسته و دیدیم که چنین نسخی در روایات و احادیث امام علی علیه السلام نیامده است.

ب) نسخ تلاوت بدون حکم: این نوع نسخ نه تنها در احادیث و روایات به آن اشاره نشده که به عقیده شیعه، این قسم از نسخ نیز مانند قسم اول، ممنوع و در قرآن وجود ندارد و دانشمندان علوم قرآنی چون آیت الله خویی (بیان در علوم و مسائل کلی قرآن، ج2، ص483)، آیت الله معرفت و صبحی صالح در بیانی زیبا و رسا التزام به چنین نسخی را قبول ندارند.

ج) نسخ حکم بدون تلاوت: این قسم، تنها قسمی است که نسخ در آن واقع شده و مؤلفانی که درباره ناسخ و منسوخ و بررسی آیات آن کتاب نوشته اند، آن را قبول دارند.

در بررسی تعداد آیات ناسخ و منسوخ به نظر می رسد که پیشینیان تا حدود پانصد آیه را منسوخ دانسته اند؛ ولی باضابطه شدن اصطلاح نسخ، دایره و نواسخ قرآن به نظر می رسد محدود و محدود تر گردیده و قرآن شناسان شیعی و سنی خط بطلان بر نظریه طرفداران فراوانی نسخ کشیده اند.

سیوطی در «الاتقان» ضمن ردّ معتقدان به کثرت نسخ، در یک بررسی در مورد آیات نسخ، مجموع آیات منسوخ را 21 آیه می داند (سیوطی، الاتقان، ج2، ص708-712؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج2، ص256-270). صبحی صالح تعداد آیات منسوخ را ده آیه می داند (صبحی صالح، مباحث فی علوم القرآن، ص273-274). آیت الله معرفت در بررسی های خود، تنها هشت آیه را منسوخ می داند که عبارتند از: آیه نجوا، آیه عدد مقاتلان، آیه امتاع، آیه جزاء فحشا، آیه توارث به ایمان، آیه صفح، آیه معاهده و آیات تدریجی بودن تشریع قتال (معرفت، التمهید، ج2، ص362). علامه شعرانی و علامه طباطبائی به پنج مورد از نسخ معتقدند (جوان آراسته، درسنامه علوم قرآنی، ص430). آیت الله خویی جز

ص: 222

یک مصداق برای نسخ را قائل نیست و آن آیه نجواست (خویی، البیان، ج2، ص650).

در میان تعاریف صاحب نظران علوم قرآنی، بهترین و کامل ترین تعاریف «نسخ» که جامعیت و مانعیت منطقی آنها روشن و مبرهن است، تعریف علامه میرزا علی مشکینی و استاد محمدهادی معرفت با اضافه کردن یک قید و حذف بعضی از قیود غیرلازم می باشد.

بنابر احادیث متواتر المعانی بزرگان دین، نسخ یک پدیده شرعی و قرآنی است و هرگز با مفاهیم دیگری چون: خاص و عام، مطلق و مقید، محکم و متشابه و استثنا مشابه نبوده؛ بلکه در فرهنگ قرآن و رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه دین علیهم السلام در همان معنای مصطلح شرعی به کار می رفته است؛ یعنی برداشتن حکمی و جایگزین نمودن حکمی جدید، متناسب با شرایط و مصالح بندگان از جناب خداوند که به وسیله رسول خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم) اعلام گردیده است؛ چنان که علی علیه السلام نسخ را در همان مفهوم واقعی امروز به کار می بردند، که در بسیاری از موارد «ناسخ و منسوخ» را در برابر «محکم و متشابه»، «خاص و عام»، «مطلق و مقید»، «ظاهر و باطن» به کار برده است؛ یعنی در همان معنای متعارف «رفع حکم شرعی به دلیل شرعی دیگری».

نتیجه

از بررسی دو دیدگاه یعنی دیدگاه علی علیه السلام و دیدگاه صاحب نظران علوم قرآنی به این نتیجه می رسیم که نظر آیت الله معرفت و میرزا علی مشکینی در تعریف «نسخ» منطبق با دیدگاه علی علیه السلام می باشد. همچنین با بررسی احادیث علی علیه السلام و دیگر روایات وارده در مورد پدیده «نسخ» به این رهیافت رسیدیم که تنها نسخی که مورد نظر ائمه معصومین علیهم السلام می باشد و در قرآن هست، همین قسم اخیر نسخ یعنی «نسخ حکم بدون تلاوت» می باشد که برخلاف انکار بعضی از پژوهشگران اسلامی در طول تاریخ، اکثر دانشمندان علوم قرآنی چون: آیت الله معرفت، صبحی صالح، سرخسی، علامه طباطبائی و... به این نوع نسخ معتقدند و با توجه به آیه های ناسخ و منسوخی از قرآن که علی علیه السلام در احادیث خود

ص: 223

بدان اشاره کرده اند، مانند: آیه نجوا، آیه عده وفات، آیه جزاء فحشا، مراحل تدریجی قتال، آیه امتاع و...، می توان گفت که دیدگاه آقای معرفت و صبحی صالح و علامه طباطبائی - که به تعداد اندکی از آیات ناسخ و منسوخ اشاره کرده اند - منطبق با دیدگاه علی علیه السلام و دیگر روایات ائمه دین علیهم السلام می باشد.

مطلب آخر این که امام علی علیه السلام به جز قرآن، به علوم دیگری چون ناسخ و منسوخ نیز احاطه کامل داشته و شناخت ناسخ و منسوخ آیات را در سه حوزه فقهی، اصولی و تفسیری از ضروریات می داند؛ زیرا بدون شناخت این مسئله، در مباحث این علوم نیز خلل ایجاد می شود.

ص: 224

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1408ق.

2. ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1375ش.

3. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسة اعلمی، بیروت، 1419ق.

4. جعفری، سید محمدمهدی، پرتوی از نهج البلاغه، تهران، سازمان چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، 1380ش.

5. جوان آراسته، حسین، درسنامه علوم قرآنی، قم، بوستان کتاب، 1377ش.

6. خویی، سید ابوالقاسم، بیان در علوم و مسائل کلی قرآن، ترجمه: محمدصادق نجمی و هاشم هاشم زاده هریسی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1382ش.

7. زرقانی، محمد عبدالعظیم، ترجمه مناهل العرفان فی علوم القرآن، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1385ش.

8. زید، مصطفی، النسخ فی القرآن الکریم، بیروت، دارالفکر، 1987م.

9. سیوطی، جلال الدین، الإتقان فی علوم القرآن، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1421ق.

10. سیوطی، جلال الدین، الدرّ المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

11. صالح، صبحی، مباحث فی علوم القرآن، قم، منشورات الرضی، 1372ش.

12. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چاپ دوم، 1389ق.

13. عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعه، قم، چاپ اول، 1409ق.

14. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران، المطبعة العلمیة، 1380ق.

15. فراهیدی، خلیل بن أحمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، 1409ق.

16. قرشی بنایی، علی اکبر، مفردات نهج البلاغه، تصحیح محمدحسین بکایی، تهران، مؤسسه فرهنگی نشر قبله، 1377ش.

ص: 225

17. کاشانی، محمد بن مرتضی، تفسیر المعین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1410ق.

18. ماوردی البصری، ابی الحسن علی بن محمد، النکت والعیون، تفسیر الماوردی، بیروت، دارالکتاب العلمیه، 1992م.

19. مجلسی، محمّدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.

20. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1412ق.

21. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1. 1374ش.

22. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین علیه السلام ، شرحی تازه و جامع بر نهج البلاغه، دارالکتاب اسلامیه، چاپ دوم، 1375ش.

23. موسوی خویی، ابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، قم، دارالثقلین، 1418ق.

24. مولایی نیا، عزت الله، نسخ در قرآن، تهران، نشر رایزن، چاپ اول، 1378ش.

ص: 226

8-بررسی شخصیت امام علی (علیه السلام) در آیه مباهله از منظر فریقین

اشاره

حسین علوی مهر(1)

ص: 227


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ halavimehr5@gmail.com

ص: 228

چکیده

یکی از آیاتی که در مورد فضائل اهل بیت علیهم السلام به ویژه شخصیت امام علی علیه السلام است، آیه 61 سوره آل عمران، معروف به آیه مباهله است. آین آیه نزد مفسران فریقین درباره فضائل اهل بیت علیهم السلام است و منظور از «انفسنا» امام علی علیه السلام است و درباره روایات آن نزد فریقین ادعای تواتر شده است. مفسران فریقین در آیه شریفه مباحث مشترکی از جمله: دلالت آیه بر صدق نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، مباهله با نصارای نجران، اهل بیت مصداق آیه و ادعای تواتر و این که امام علی علیه السلام مصداق انفسنا است. از طرف دیگر آیات فراوانی در سوره آل عمران درباره اهل کتاب می باشد. اثبات نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و معرفی امام علی علیه السلام به عنوان شخصیتی که پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) امام و تأثیرگذار و رهبر است به آنان ضروری می نماید. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی تفاسیر فریقین در این زمینه پرداخته شد. نتایج تحقیق نشان می دهد که بیش از شصت کتاب معتبر اهل سنت روایت فضائل اهل بیت علیهم السلام در ذیل آیه مباهله را نقل کرده اند و بسیاری از مفسران فریقین برتری علی بن ابی طالب علیه السلام را بر سایر صحابه به عنوان «انفسنا» پذیرفته اند و شبهات ادبی که برخی مانند آلوسی و مؤلف تفسیر المنار مطرح کرده اند پاسخ داده شده است و انکار مصداق «انفسنا» در مورد امام علی علیه السلام تعصبی بیش نیست.

کلید واژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام، مباهله، آیه 61 آل عمران، انفسنا، فضائل اهل بیت، مفسران فریقین.

ص: 229

مقدمه

در این مقاله با توجه به اهمیت موضوع، آیه مباهله به صورت تطبیقی از دیدگاه فریقین بررسی و به شبهات مربوط به آن پاسخ داده شده است. نکته حائز اهمیت این است که گرچه ظاهر آیه صرفاً فضیلت اهل بیت(علیهم السلام) را بیان می کند، ولی با توجه به معنا و مفهوم آیه و مقایسه مصادیق آن با دیگران، می توان از آن برای ولایت و رهبری امام علی علیه السلام استفاده کرد.

آیه 61 سوره آل عمران معروف به آیه مباهله است. به اتفاق شیعه و اهل تسنن سوره آل عمران مدنی است و آیه در جریان محاجه نصارای نجران با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شده است.

(اِنِّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللهِ کَمَثَلِ آَدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونَ الحَقُّ مِن رَبِّکَ فَلا تَکُن مِنَ المُمتَرِینَ فَمَن حَاجَّکَ فِیهِ مِن بَعدِ مَا جَاءُکَ مِنَ العِلمِ فَقُل تَعَالُوا نَدعُ اَبنَاءَنَا وَ اَبنَاءَکُم وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَکُم وَ اَنفُسَنَا وَ اَنفُسَکُم ثُمَّ نَبتَهِل فَتَجعَلَ لَعنَتَ اللهِ عَلَی الکَاذِبِینَ)؛ «همانا مثل عیسی در نزد خدا هم چون مثل آدم است که او را از خاک آفرید و سپس به او فرمود: «موجود باش» او هم فوراً موجود شد [بنابراین ولادت مسیح بدون پدر، هرگز دلیل بر الوهیت او نیست] این ها حقیقتی است از جانب پروردگار تو، بنابراین از تردیدکنندگان مباش. هرگاه بعد از علم و دانشی که [درباره عیسی مسیح] به تو رسیده، باز کسانی با تو به محاجه و ستیز برخیزند، به آن ها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را؛ ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را؛ ما نفوس خود را دعوت کنیم، شما هم نفوس خود را؛ آن گاه مباهله کنیم و لعنت خداوند را بر دروغ گویان قرار دهیم».

در این آیه ابتدا سخن از چگونگی خلقت حضرت عیسی علیه السلام و مشابهت او با خلقت حضرت آدم علیه السلام است که از طریق قدرت الهی آفریده شده اند. و هرگونه شک و تردید در این موضوع مردود اعلام شده است، پس از آن افرادی که اهل تردید و محاجه هستند، به یک برنامه مذهبی به نام مباهله دعوت شده اند و بعد از آن شیوه مباهله که دو طرف باید فرزندان، زنان و نفوس خود را برای مباهله بیاورند و لعنت خدا را بر دروغ گویان بفرستند.

ص: 230

آیه به اتفاق شیعه، مربوطه به فضائل اهل بیت علیهم السلام یعنی علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام است، به ویژه این که علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) معرفی شده است. مفسران اهل سنت اگرچه معانی مختلفی برای آیه بیان کرده اند، اما عده ای از آنان آیه را مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام و امام علی علیه السلام شمرده اند.

مهم ترین مسئله این تحقیق، اثبات فضائل اهل بیت علیهم السلام به ویژه شخصیت امام علی علیه السلام به عنوان نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)در آیه مباهله است و مقاله به این پرسش پاسخ می دهد که آیا طبق دیدگاه مفسران و روایات فریقین، آیه مباهله در مورد فضائل اهل بیت به ویژه حضرت علی علیه السلام به عنوان نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) هستند یا خیر؟

دلایل و موارد مشترک از دیدگاه فریقین در این موضوع چیست؟ روایات فریقین در مورد آیه چه بیانی دارد؟ ضرورت مسئله از آن جا روشن می گردد که از طرف مفسران و دانشمندان فریقین از آیه استفاده می شود که علی بن ابی طالب دارای شخصیتی برجسته به عنوان نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دارد.

پیشینه

در زمینه مباهله و شأن نزول آن درباره اهل بیت علیهم السلام کتاب های متعدد روایی و تفسیری از قرن های پیشین نگاشته شده است، از جدیدترین آثاری که در این موضوع به نگارش درآمده است، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

- آیات ولایت در قرآن، سیدمحمد مرتضوی؛ مجمع جهانی شیعه شناسی، قم: آشیانه مهر، 1393 ش.

- آیات ولایت و خلافت، سبحانی تبریزی، جعفر، درس هایی از مکتب اسلام، سال 40، ش 2، (اردیبهشت 1379): ص 10-19.

- آیة المباهلة، علی الحسینی المیلانی، قم: مرکز الابحاث العقائدیة، 1421 ق/1379 ش.

- آیه مباهله، محمدتقی شریعتمداری، تهران: بنیاد بعثت، واحد تحقیقات اسلامی، 1365ش.

ص: 231

- امامت در آیه مباهله، غلامرضا کاردان، قم: موسسه در راه حق، 1395ش.

- امامت در آیه مباهله از دیدگاه امامیه و اشاعره، معینی فر، محمد؛ داودی، لیلاسادات، مجله: پژوهشنامه مذاهب اسلامی، پاییز و زمستان 1397، شماره 10 علمی - پژوهشی (18 صفحه، از ص141 - 158).

- بررسی آیه مباهله از دیدگاه فریقین، الهیان، مجتبی، مجله: پژوهش های فقهی، بهار 1385، سال دوم؛ شماره 4 ISC (14 صفحه، از ص 49-62).

- امیرمؤمنان علیه السلام جان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در آیه مباهله: به مناسبت 24 ذی الحجه روز مباهله، محمد شیرزاد، کیهان، 3 دی 1387: ص6.

1. مفهوم شناسی

«مباهله» از بهل واژه ای عربی است و معنای آن رهاکردن، آزادگذاشتن و قید و بندی را از چیزی برداشتن است. یکی از معانی آن، رهاگذاشتن حیوان ماده و نبستن پستان اوست تا این که نوزادش بتواند به راحتی شیر

بنوشد. در زبان عربی به این حیوان ماده «باهل» گفته می شود (راغب اصفهانی، المفردات الالفاظ القرآن، ص149؛ زمخشری، اساس البلاغه، ص32). هم چنین این کلمه به معنای نوعی نفرین یعنی لعنت کردن نیز آمده است (ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص72؛ طریحی، مجمع البحرین، ج5، ص27؛ فیومی، مصباح المنیر، ج1، ص64؛ زمخشری، اساس البلاغه، ص32) و نفرین و لعن نیز به معنای رهاکردن انسان به حال خودش می باشد.

هم چنین واژه «نبتهل» را از باب ابتهال دانسته اند و آن را با فتحه بَهل یا ضمه بُهل به همان معنای تضرع و دعا، همراه با اصرار و تلاش می دانند. مباهله نیز به همین معنا می باشد (ابن فارس، مقاییس اللغه، ماده بهل؛ ابن منظور، لسان العرب، همان).

این واژه در اصطلاح به معنای نفرین کردن دو نفر یا دو گروه به یکدیگر است؛ به گونه ای که افرادی که با هم درباره یک مسئله مهم دینی، مذهبی و ... گفت وگو و اختلاف نظر دارند، در یک جا جمع شوند و به درگاه الهی تضرع کنند و از خداوند بخواهند که فرد دروغگو یا

ص: 232

ظالم را رسوا سازد یا بر او عذابی نازل فرماید (طبرسی، جوامع الجامع، ج1، ص426؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص578).

2. اشتراکات تفسیری فریقین در تفسیر آیه مباهله

الف) اثبات نبوت

هر دو گروه از مفسران شیعه و اهل سنت معتقدند این پدیده در میان عرب تا آن زمان سابقه نداشته است و راهی برای اثبات نبوت و دلالت بر صدق نبوت پیامبر| می باشد (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن والفرقان، ج2، ص762؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج2، ص438؛ بیضاوی، انوارالتنزیل، ج1، ص163؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص8؛ آلوسی، روح المعانی، ج2، ص189).

ب) مباهله با نصارای نجران

قریب به اتفاق مفسرین فریقین در شأن نزول خود به طور مشترک بیان کرده اند که طرف مقابل مباهله، نصارای نجران است (عیاشی، التفسیر، ج1، ص177؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن والفرقان، ج2، ص762؛ بحرانی، البرهان، ج2، ص50، ح13؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص228؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص379؛ ابن عطیه، المحرر الوجیز، ج1، ص448).

ج) مصداق آیه اهل بیت و آل لله و بیان فضائل آنان

اجماع مفسران شیعه و قریب به اتفاق مفسران اهل سنت منظور از «ابنانا» و «نساءنا» و «انفسنا» را حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، فاطمه÷ و علی علیه السلام دانسته اند و اینان اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) هستند. تا جایی که طبری روایت مربوط به دعای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را چنین نقل می کند که حضرت پس از آن که علی و فاطمه و حسن و حسین(علیهم السلام) در زیر عبایی از پشم مشکی جمع شده بودند، فرمود: «خدایا اینان اهل بیت منند، پلیدی را از آنان ببر و آنان را پاکیزه بگردان.» (طبری، جامع البیان، ج3، ص302-301؛ فخررازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص89).

ص: 233

د) علی علیه السلام مصداق انفسنا

تمام مفسران شیعه و قریب به اتفاق مفسران اهل سنت جز عده ای از آنان، منظور از انفسنا را علی علیه السلام دانسته اند (همان).

مطابق موارد مشترک در آیه می توان آراء مفسران اهل سنت و شیعه و نیز با وجود روایات کاملاً مشترک، دیدگاه دو مذهب را به هم پیوند داد که آیه درصدد اثبات نبوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) است و این مهم از طریق، مباهله انجام گرفته، پایه های مباهله اهل بیت(علیهم السلام) هستند و علی علیه السلام به عنوان نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در آیه شناخته می شود.

3. ضرورت بحث از اهل بیت^ در سوره آل عمران

سوره آل عمران سومین سوره نازل شده در مدینه است (سیوطی، الاتقان، ج1، ص25؛ معرفت، علوم قرآنی، ص79). در این سوره از اهل کتاب به ویژه حضرت مسیح علیه السلام و مریم÷ و خاندان ایشان، آیات مختلفی در معرفی آنان آمده است (آل عمران/33-61) و بسیاری از آیات درصدد اثبات دین اسلام به عنوان دین حق و تقاضای از اهل کتاب برای دست برداشتن از محاجه و اختلاف نظرها و روی آوردن به امور مشترک و وحدت ها و ایمان آوردن (آل عمران/103- 105و110) و توطئه های اهل کتاب برضد اسلام (آل عمران/71-73) و مدح برخی از مؤمنان از اهل کتاب (آل عمران/75، 113- 115) و دسیسه های مربوط به دستبرد به کتاب آسمانی و دور شدن از دین الهی (آل عمران/77-83 و 110-112) و توطئه های آنان و عدم موفقیت دسیسه ها و توطئه ها (آل عمران/111-112) است. بنابراین ضروری است که دین حق و اسلام به آنان معرفی شود و از پایه های مهم دین اسلام، اهل بیت علیهم السلام هستند که در آیه موردنظر معادل فرزندان و زنان و نفس امت شمرده شده اند. نکته قابل توجه این که امام علی علیه السلام که در آیه به عنوان «انفسنا» معرفی شده است، بالاترین تعبیر و رتبه را در معرفی داراست، مثل این که بگوییم فلانی عین خود من هست، یعنی سخن او، پیام او و وجود و خواسته های او عین سخن، پیام و خواسته های من است، یا حرف او و امضای او حرف و امضای من است و این بالاترین اعتماد را می رساند.

ص: 234

4. راویان حدیث اهل بیت علیهم السلام در آیه

الف) ناقلان روایت از ائمه شیعه

روایات متعددی از ائمه علیهم السلام رسیده است از جمله:

امام علی علیه السلام (عیاشی، التفسیر العیاشی، ج1، ص177)، امام صادق علیه السلام (عیاشی، التفسیر العیاشی، ج2، ص550)؛ امام باقر علیه السلام (فرات کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص86، ح61)؛ موسی بن جعفر علیه السلام و امام رضا علیه السلام(حویزی، نورالثقلین، ج1، ص394).

اگر به منابع حدیثی و تفسیری مذهب اهل بیت و اهل سنت نگاه کنیم، خواهیم دید که درباره آیه شریفه مباهله، روایات بسیاری از پیامبر اسلام|، ائمه اطهار علیهم السلام، اصحاب و تابعین نقل شده است. که جای انکار آن نیست.

روایات فراوانی از شیعه نقل شده است که مصداق «انفسنا» امام علی علیه السلام و مصداق «ابناءنا» حسن و حسین علیهم السلام و مصداق «نساءنا» حضرت زهرا÷ است.

یک. امام علی علیه السلام فرمود: «هنگامی که آیه مباهله نازل شد، پیامبر| دست علی، فاطمه و دو پسر او را گرفت و برای مباهله آمد که در این هنگام مردی از مسیحیان گفت: با این ها مباهله نکنید که به مشقت گرفتار می شوید (عیاشی، التفسیر العیاشی، ج1، ص177، ح58؛ بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج2، ص50، ح13؛ مجلسی، بحارالانوار، ج29، ص19).

دو. امام صادق علیه السلام نقل می کند که از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره فضائلش سؤال شد. آن حضرت قسمتی از فضائل خود را فرمود، گفتند: باز هم بگو. حضرت قضیه مباهله را نقل کرد (عیاشی، التفسیر العیاشی، ج1، ص177، ح54؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ص49).

سه. امام باقر علیه السلام درباره آیه مباهله فرمود: منظور از پسران ما حسن و حسین علیهم السلام و منظور از انفسنا (پیامبر و علی‘) و منظور از زنانمان فاطمه زهرا÷ است (فرات کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص86، ح61).

چهار. حضرت امام رضا علیه السلام در یک مجلس که مأمون عباسی آن را در کاخ خود برگزار نموده بود، چنین فرمود: خداوند بندگان پاک خود را در آیه مباهله مشخص کرده و به

ص: 235

پیامبرش دستور انجام مباهله داده است. به دنبال نزول آیه، پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را با خود به مباهله برد ... این مزیتی است که هیچ کس در آن بر اهل بیت علیهم السلام پیشی نگرفته و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده و شرفی است که قبل از آن هیچ کس از آن برخوردار نبوده است (حویزی، نورالثقلین، ج1، ص394، ح163).

افزون بر تأکید بر برتری اهل بیت علیهم السلام، واژه «انفسنا» ویژگی خاصی به امام علی علیه السلام می دهد که گویا او خود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است.

ب) راویان اهل سنت

راویان فراوانی نیز از اهل سنت شأن نزول آیه را مربوط به اهل بیت علیهم السلام و امام علی علیه السلام نقل کرده اند، از جمله:

سعدبن ابی وقاص (مسلم، صحیح، ج15، ص175)؛ ابن عباس (ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج2، ص42؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص39)؛ ابوطفیل لیثی از امام علی علیه السلام (ترمذی، سنن ترمذی، ج7، ص596)؛ سدّی (طبری، جامع البیان، ج3، ص300)؛ زیدبن علی (طبری، جامع البیان، همان)؛ مجاهدبن جبر (ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص8)؛ کلبی (ثعلبی، الکشف و البیان، همان)، محمدبن جعفربن زبیر (ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج2، ص42)؛ رافع بن خدیجه (ابن کثیر، همان، ص44)؛ جابربن عبدالله (ابن کثیر، همان، ص47؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص39)؛ داودبن ابی هند (ابن کثیر، همان)؛ شعبی (همان)؛ براء بن عازب (همان)؛ قتاده (طبری، جامع البیان، ج3، ص300)، علباء بن احمر یشکری (سیوطی، الدر المنثور، ص40).

برخی از محققان، افراد ذیل را از راویان حدیث مربوط به اهل بیت علیهم السلام دانسته اند.

ابن عباس، جابربن عبدالله، عثمان بن عفان، طلحةبن عبدالله، زبیربن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعیدبن زید، سعدبن ابی وقاص، حذیفةبن یمان، براءبن عازب، ابوسعید خدری، امّ سلمه، زیدبن علی بن الحسین، شعبی، حسن بصری، سدّی، مقاتل، کلبی، مجاهد، ابوالطفیل لیثی (حسینی میلانی، نفحات الازهار فی خلاصة عقبات الانوار، ص218).

ص: 236

روایات اهل سنت

حدیث مباهله در کتب صحیح مسلم (مسلم، ج7، ص120)؛ مستدرک علی الصحیحین (نیشابوری، ج2، ص162)؛ سنن ترمذی (ترمذی، ج5، ص250)؛ مستدرک احمدبن حنبل (ابن حنبل، ج3، ص160)؛ فتح الباری (ابن حجر عسقلانی، ج7، ص232و503)؛ جامع الاصول (ابن اثیر، ج9، ص470) ذکر شده و در همین کتب به صحت حدیث و تواتر آن اشاره شده است.

یک. مسلم در صحیح نقل کرده که معاویةبن ابوسفیان، سعدبن ابی وقاص را خواست و از او پرسید: چه چیزی تو را منع می کند که ابوتراب را سبّ کنی؟ گفت: سه فضیلت را رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) درباره علی علیه السلام بیان داشته که با وجود آن ها هرگز او را سبّ نخواهم کرد ... سوم این که هنگامی که آیه «ندع أبنائنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم» نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) علی علیه السلام، فاطمه و حسن و حسین را خواست و فرمود: «أللهم هؤلاء أهلی» خدایا اینان اهل من هستند (مسلم، صحیح، ج15، ص175).

دو. ترمذی این حدیث را حسن و صحیح دانسته است (ترمذی، سنن ترمذی، ج5، ص596).

سه. ابن عساکر به سندش از طفیل نقل کرده که امیرمؤمنان با اصحاب شورا مناظره کرده و از جمله فضائلی که با آن محاجه کرد این بود که شما را به خدا سوگند دهم آیا در میان شما کسی نزدیک تر از من به رسول خدا در قرابت و نسبت هست؟ کسی که رسول خدا او را نفس خود بخواند و فرزندانش را فرزندان خود و زنان او را زنان خود بداند؟ گفتند: به خدا سوگند نه (ر.ک: اشعری، علی علیه السلام، ص96).

چهار. سیوطی به نقل از مسلم، ترمذی، ابن منذر، حاکم، بیهقی در سنن، از سعدبن ابی وقاص نقل می کند که وی گفت: چون آیه مباهله نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را خواند و فرمود: خدایا اینان اهل بیت من هستند (سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص40).

ص: 237

پنج. نیز سیوطی از حاکم روایت صحیحه از جابربن عبدالله می آورد که منظور از «انفسنا» رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و علی علیه السلام است و «ابناءنا» حسن و حسین‘ و «نساءنا» فاطمه سلام الله علیها است (سیوطی، الدرالمنثور، ص39).

هم چنین سیوطی در الدرالمنثور، طبری در جامع البیان (سیوطی، همان، ج3، ص300)؛ ابن کثیر دمشقی در تفسیر القرآن العظیم (ج1، ص379)؛ بیضاوی در انوارالتنزیل و اسرارالتأویل (ج1، ص163)؛ ثعلبی در الکشف و البیان (ج3، ص8)؛ زمخشری در کشاف (ج1، ص193)؛ فخررازی در تفسیر کبیر (ج8، ص85)؛ آلوسی در تفسیر روح المعانی (ج3، ص167)؛ ابن عطیه اندلسی در المحرر الوجیز (ج1، ص448)؛ ابن جوزی در تفسیر زادالمسیر (ج1، ص289) و بسیاری از مفسران دیگر اهل سنت روایت فوق را نقل کرده اند به گونه ای که اولاً تواتر آن را می رساند و ثانیاً اتفاق نظر اهل سنت و ثالثاً انکار آن موجب انکار کتب و روایات دیگر آنان خواهد شد.

5. جایگاه امام علی علیه السلام در آیه مباهله در تحلیل دانشمندان

در تحلیل بسیاری از دانشمندان شیعه و اهل تسنن، آیه در مورد علی علیه السلام قطعی بوده و برتری ایشان نسبت به سایر صحابه و دیگران به عنوان نفس و جان پیامبر ثابت شده است و بسیاری از مفسران شیعه و اهل سنت در این مورد ادعای تواتر نموده اند.

یک. فخررازی ادعای اتفاق نظر بین مفسران و محدثان دارد که آیه در مورد فضیلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها، حسن و حسین علیهم السلامو علی علیه السلام است. افزون بر آن، پس از بحث فراوان، دیدگاه حمصی از علمای شیعه معاصر، خود مبنی بر افضلیت علی علیه السلام نسبت به سایر صحابه را می پذیرد. تنها ایرادی که می گیرد این است که لازمه «انفسنا» این است که وقتی علی به منزله نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)باشد، چون پیامبر افضل بر سایر انبیاء است، بنابراین علی علیه السلام نیز افضل بر سایر انبیاء است و این قابل قبول نیست (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص89).

ص: 238

اگرچه به این ایراد نیز پاسخ هایی داده شده است که اولاً سخن درباره افضلیت علی علیه السلام بر همه امت غیر از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) است و این مطلب نیازی به اثبات برتری او بر سایر انبیاء ندارد. ثانیاً وقتی افضل بودن ثابت شود، خود دلیلی بر این است که پس از پیامبر، افضل و کسی که به منزله نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)است باید پیشوا باشد نه پیرو (ر.ک: مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9، ص252).

دو. جصاص در احکام القرآن ادعای اجماع و اتفاق همه دانشمندان حدیث و تاریخ نموده است و خود می گوید: راویان سیره و ناقلان آثار هیچ اختلافی ندارند که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دست حسن و حسین و علی و فاطمه (رضی الله عنهم) را گرفت و نصارا که با او محاجه کردند را به مباهله دعوت کرد (جصاص، احکام القرآن، ج2، ص18).

سه. ابن اثیر در جامع الاصول (ج9، ص470) و ترمذی در سنن خود (ج5، ص250) شأن نزول آیه را درباره علی و فاطمه و حسین و حسین علیهم السلام صحیح و متواتر دانسته اند.

چهار. فخررازی ادعای اتفاق بین مفسران و محدیثان کرده است (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص88).

پنج. بیضاوی آیه را دلیلی بر نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و فضیلت اهل بیت علیهم السلام می داند (بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج1، ص163).

شش. آلوسی پس از بحث های زیادی، آیه را دلیل بر صدق نبوت و فضیلت آل الله می داند و فضیلت آل الله را در آیه از مواردی می داند که هیچ مؤمنی در آن اختلاف نمی کند (آلوسی، روح المعانی، ج2، ص189).

هفت. ابن جوزی پس از نقل روایت مربوط به اهل بیت علیهم السلام می گوید: مراد از «انفسنا» پنج قول است که نخستین قول را علی بن ابی طالب علیه السلام می داند و از شعبی نقل می کند که عرب «ابن العم» پسرعمو را نفس ابن عم می داند. (ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، ج1، ص289) و وی براین که مصداق انفسنا علی بن ابی طالب باشد، هیچ اشکالی نمی بیند.

ص: 239

هشت. زمخشری نیز علی علیه السلام را از افراد و مصداق آیه می داند (زمخشری، الکشاف، ج1، ص368).

نه. ثعلبی نیز «انفسنا» را علی بن ابی طالب می داند (ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص85).

ده. وهبه زحیلی نیز در تفسیر المنیر روایت مربوط به علی و فاطمه و حسین و حسین علیهم السلام را می آورد و علی علیه السلام را مصداق «انفسنا» می داند. (زحیلی، تفسیر المنیر، ج3، ص248).

یازده. علامه حلی در کتاب نهج الحق و کشف الصدق به اجماع مفسران بر این مطلب اشاره کرده که خداوند حضرت علی علیه السلام را جان محمد قرار داد و منظور از این مطلب، برابری در اولی به تصرف بودن هر دو است (حلی، نهج الحق و کشف الصدق، ص177) و این همان اثبات ولایت امام علی علیه السلام پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است.

داوزده. علامه نورالله شوشتری نیز در کتاب احقاق الحق در این مورد شصت کتاب از اهل سنت نقل کرده که منظور از «ابناءنا» حسن و حسین، «انفسنا» علی و «نساءنا» فاطمه سلام الله علیها است. وی این آیه را محکم ترین دلیل بر بلندای مقام سروری امیرمؤمنان دانسته است (تستری، احقاق الحق، ج3، ص46) و این اثبات می کند که روایت مذکور قابل انکار نیست.

سیزده. شیخ طوسی روایت مباهله و همراه بودن 5 تن آل عبا را در کتاب امالی به سند خود از عبدالرحمن بن کثیر از امام صادق علیه السلام نقل کرده است (طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج1، ص313؛ ج2، ص177) شیخ مفید نیز این روایت را در کتاب اختصاص، به سند خود از محمدبن زبرقان از موسی بن جعفرعلیه السلام نقل کرده (مفید، الاختصاص، ص112).

چهارده. حاکم نیشابوری نیز در این موضوع می نویسد: در تفاسیر روایات متواتری از ابن عباس و از دیگران نقل شده که حضرت روز مباهله دست سه تن درحالی که فاطمه سلام الله علیها پشت سر آنان بود را گرفته و هم چنین فرمود: اینان پسران ما، جان ما، زنان ما هستند. پس شما جان های خود و فرزندان خود را بیاورید تا مباهله کرده و لعنت خدا را بر دروغ گویان

ص: 240

نثار کنیم. وی پس از آن می نویسد: این حدیث براساس شرط صحت و پذیرش حدیث صحیح است (نیشابوری، اسباب النزول، ج3، ص150) و روشن است که منظور از پسران حسن و حسین علیهم السلام و منظور از زنان حضرت فاطمه سلام الله علیها و منظور از جان ما جز امام علی علیه السلام دیگری نخواهد بود و این برتری آن حضرت نسبت به دیگران را می رساند.

پانزده. علامه طباطبایی در روایتی که مأمون از امام رضا علیه السلام نقل کرده است می آورد، مأمون سؤال کرد: ما الدلیل علی خلافة جدّک علی بن ابی طالب؟ قال: آیة انفسنا. [امام] می فرماید: آیه انفسنا می رساند که خداوند اراده می کند که نفس علی را مانند نفس نبی قرار دهد و مفسران و روایات و تاریخ بر آن اتفاق نظر دارند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص223) وی می افزاید: این که فرموده: ابناء و نساء و انفس، مبتنی بر کثرت آنان نیست، بلکه مقصود هلاکت طرف مقابل به وسیله مباهله بوده است و این که گاهی لفظ جمع ذکر شود و مصداق یکی باشد، در قرآن فراوان است، مانند آیه 2 و 3 سوره مجادله و 181 سوره آل عمران و 219 سوره بقره. و آیه درصدد است تا کذب طرف مقابل را به اثبات برساند و لازم است که حاضرین در مباهله برای دعا مشارکت داشته باشند و کذب جز با دعا تحقق نمی پذیرند، آن هم دعای کسانی که با رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در این مراسم حاضر شوند و آنان جز علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام کسی دیگر نبود و این از بالاترین مناقب و فضائلی است که خداوند به اهل بیت پیامبرش اختصاص داده است (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص224-223).

شانزده. تفسیر نمونه نیز آیه مباهله را یک سند زنده برای عظمت اهل بیت علیهم السلام دانسته و به شبهات آن پاسخ می دهد و از شانزده شخصیت از اهل سنت نقل می کند که آیه مربوط به اهل بیت علیهم السلام و عظمت آنان و «انفسنا» نیز علی بن ابی طالب علیه السلام است. هم چنین در تفسیر پیام قرآن به دو نکته اشاره می فرماید: اول: طبق آیه چون علی علیه السلام نفس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است، پس برتر از تمام صحابه است؛ زیرا پیامبر برتر از تمام افراد بوده اند و در نتیجه علی علیه السلام نیز برتر از همه خواهد بود و این افضلیت علی بر همه امت است. دوم: فضیلتی که از این آیه

ص: 241

شریفه و احادیث متواتری که ذیل آن آمده است، خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را روشن تر می سازد؛ چراکه هرگز خداوند راضی نمی شود فرد افضل و برتر مأموم باشد و غیرافضل امام باشد! (مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9، ص254-253).

6. دیدگاه مفسران

الف) مفسران شیعه

از منظر مفسران شیعه اتفاق وجود دارد که آیه مربوط به اهل بیت علیهم السلام (علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام) است و منظور از «انفسنا» قطعاً علی بن ابی طالب علیه السلام می باشد و در این جا تنها به بیان برخی از آن ها می پردازیم:

یک. شیخ طوسی در تفسیر خود در ذیل آیه مباهله می نویسد: هنگامی که آیه نازل شد، پیامبر اسلام دست علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را گرفت و سپس مسیحیان را به مباهله فراخواند. ولی آن ها از مباهله امتناع کردند... حتی برخی گفتند: اگر با این ها مباهله کنیم تا روز قیامت هیچ مرد و زن مسیحی باقی نمی ماند (طوسی، الامالی، ص484).

دو. شیخ ابوالفتوح رازی در تفسیر خود ضمن بیان شأن نزول آیه مباهله می نویسد: پیامبر اسلام پس از نزول این آیه، همراه علی، حسن، حسین، فاطمه علیهم السلام آمد و آماده مباهله شدند، اما مسیحیان نجران ترسیدند و از مباهله عذر آوردند (ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان، ج4، ص260).

سه. سیدفضل الله ضمن بیان مباحثه مسیحیان و پیامبر، همراه بودن علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را در مباهله متذکر می شود. (فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج6، ص64).

هم چنین مفسران دیگر هم چون قمی (تفسیر علی بن ابراهیم، ص104)، حویزی (نورالثقلین، ج1، ص349)، سید بحرانی (البرهان فی تفسیر القرآن، ج2، ص49)، ابونصر محمدبن مسعودبن عیاشی (تفسیر العیاشی، ج1، ص175)، مکارم شیرازی (ولایت در قرآن، ص590) و ... نیز قضیه مباهله را نقل کرده اند.

ص: 242

ب) مفسران اهل سنت

یک. سیوطی روایات زیادی در شأن نزول آیه مباهله آورده است (سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص228).

دو. طبری در تفسیر خود ضمن بیان شأن نزول آیه مباهله با دو روایت از سدی و زیدبن علی نقل می کند که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) جهت مباهله با مسیحیان نجران، دست حسن و حسین و فاطمه را گرفت و به علی علیه السلام فرمود: که به دنبال آن ها بیاید، ولی مسیحیان حاضر به مباهله نشدند و گفتند: می ترسیم که این همان پیامبر خدا باشد و دعای پیامبر مانند دعای دیگران نیست، بدین جهت از مباهله امتناع کردند و پیامبر فرمود: اگر آنان مباهله می کردند، می سوختند... البته وی در ادامه می نویسد: برخی محدثان نام حضرت علی علیه السلام را در مباهله نیاورده اند، آیا وی نبوده است؟! (طبری، جامع البیان، ج3، ص300).

سه. فخررازی پس از توضیحاتی در مورد آیه می نویسد: پیامبر اسلام پس از اصرار مسیحیان به جهل خود، آن ها را به مباهله فراخواند و برای مباهله به همراه علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام آمد و به آن ها فرمود: هرگاه من دعا کردم شما آمین گویید. اسقف نجران گفت: من صورت هایی میبینم که اگر خداوند را برای کندن کوه از جای خود بخوانند، چنین خواهد شد و آن ها از مباهله امتناع کرده، حاضر به پرداخت جزیه شدند. پیامبر فرمود: اگر مباهله می کردند تبدیل به خوک و میمون می شدند و خداوند نجران و اهل آن را حتی پرندگان نشسته بر شاخه های درختان را هلاک می نمود.

فخر رازی در ادامه مینویسد: روایت شده که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) با یک عبای پشمی سیاه رنگ از منزل خارج شد، حسن آمد و آن را داخل عبای خود قرار داد، سپس حسین آمد و او نیز در زیر عبای خود قرار داد، سپس علی و فاطمه سلام الله علیها آمدند و سپس آن حضرت فرمود: خدا فقط می خواهد پلیدی را از شما اهل بیت دور کند و شما را کاملاً پاک گرداند.

وی پس از نقل این روایات می نویسد: بدان که در مورد صحت این روایت بین مفسران و محدثان اتفاق نظر وجود دارد (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص89).

ص: 243

چهار. ابن کثیر دمشقی (م774ق) در تفسیر خود در مورد شأن نزول آیه می نویسد: عده ای از مسیحیان درباره عیسی با حضرت پیامبر احتجاج کردند ... هنگامی که پیامبر آن ها را به مباهله فراخواند، همراه علی، فاطمه، حسن و حسین آمد، ولی آن ها از مباهله امتناع کردند و به پرداخت جزیه رضایت دادند (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص379).

پنج. بیضاوی ذیل آیه مباهله می نویسد: پیامبر اسلام برای مباهله با مسیحیان؛ علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را همراه خود آورد... ولی مسیحیان نجران از مباهله امتاع نموده و به پرداخت جزیه راضی شدند... وی در ادامه می نویسد: این روایت دلیلی بر نبوت پیامبر اسلام و دلیلی بر فضیلت اهل بیت آن حضرت است (بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج1، ص163).

شش. سمرقندی (م 375ق) در تفسیر خود می نویسد: پیامبر مسیحیان را به مباهله دعوت نمود و به جهت مباهله، همراه علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم السلام) آمد، ولی آن ها از انجام مباهله سر باز زدند (سمرقندی، تفسیر سمرقندی، ج1، ص 275-274).

هفت. ابواسحاق ثعلبی از قول مجاهد و کلبی آورده است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) چون نصاری را دعوت به مباهله کرد، آن ها گفتند: فعلاً برمی گردیم و در مورد این پیشنهاد مشورت می کنیم. وقتی با هم خلوت کردند، به عاقب که رئیسشان بود گفتند: ای عبدالمسیح چه صلاح می دانی؟ گفت: به خدا سوگند ای گروه نصارا شما خوب می دانید که محمد نبی مرسل است و درباره حضرت مسیح حق را از باطل جدا کرده و به خدا سوگند هیچ قومی با پیامبری مباهله نکرده مگر این که بعد از مباهله هلاک شده اند... نصاری به سوی رسول خدا روانه شدند. حضرت نیز حسین را در آغوش گرفته و دست حسن را گرفته بود. فاطمه بعد از او و علی به دنبالش بود... مسیحیان پس از دیدن این منظره از مباهله امتناع ورزیدند و پیمان بستند که سالی دو مرتبه، دو هزار طاقه پارچه و سی عدد زره آهنی به حضرت بپردازند. (ثعلبی، الکشف و البیان، ج3، ص8).

ص: 244

هشت. طنطاوی نیز مانند دیگر مفسران اهل سنت، واقعه را نقل کرده است (طنطاوی، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم ج2، ص120) قرطبی ضمن نقل واقعه، «ابن» را شامل فرزندان دختر می داند. به همین دلیل که رسول خدا، حسن و حسین و فاطمه و علی را برای مباهله با خود همراهی کرد (قرطبی، جامع الاحکام القرآن، ص104).

نه. حاکم حسکانی نیز با نقل سیزده حدیث در موضوع مباهله و مصادیق آن، که اهل بیت علیهم السلام هستند، این آیه را توضیح داده است (حسکانی، شواهدالتنزیل لقواعدالتفضیل، ج1، ص170-155).

ده. آلوسی پس از نقل شش حدیث، از قول مسلم و ترمذی از سعدبن ابی وقاص نقل می کند که بعد از مباهله پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «اللهم هؤلاء اهلی ...».

وی می نویسد: آیه مباهله واضح ترین دلالت را بر صدق نبوت حضرت رسول و آل الله دارد و این که آنان چقدر در ایمان خود جازم بودند و دلالتش بر فضیلت آل الله از مواردی است که در آن مؤمنی اختلاف نمی کند. (آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص189).

7. بررسی شبهات درباره مصداق انفسنا

با این که که مطالب گذشته بر اختصاص آیه مباهله به پنج تن تأکید می کند، لیکن درباره آیه مباهله نیز شبهاتی مطرح شده که به نقد و بررسی آن خواهیم پرداخت.

برخی از اهل تسنن از جمله آلوسی، شبهاتی در مورد شأن نزول آیه مباهله آورده اند. وی شخن شیعه را نقل می کند که آیه بر اولویت حضرت علی علیه السلام و خلافت او بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دلالت دارد و وجه آن قرارگرفتن علی به عنوان نفس رسول خدا در آیه است. آلوسی می گوید: این قول در معنای حقیقی محال است. وی نمی پذیرد که مراد از انفسنا امیرالمؤمنین باشد، بلکه می گوید: منظور خود پیامبر است و امیرالمؤمنین داخل در ابناء است، زیرا در عرف به داماد، پسر هم گفته می شود. لذا آیه دو مجاز را در بردارد. البته اگر نوه

ص: 245

دختری را در «ابناء» حقیقت بدانیم، فقط داماد مجاز گرفته می شود. (آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص189).

در پاسخ به این شبهه گفته می شود:

1. توجیه: اجتهاد در مقابل نصّ است، زیرا مطابق روایات صحیح، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به همراه خود چهار نفر را آورد که مصداق «انفسنا» حضرت علی علیه السلام است. علامه تستری حدود شصت کتاب از متون اهل سنت را نام می برد که مطلب فوق را نقل کرده اند (تستری، احقاق الحق، ج3، ص167) معنای این سخن آن است که مطلب به قدری واضح و روشن است که در این کتب منعکس شده است.

2. اگر مراد از «انفسنا» را شخص پیامبر بگیریم، در این صورت دعوت شده، همان دعوت کننده (ندع) خواهد بود و جایز نیست که انسان خودش را هم دعوت کند. آلوسی در ردّ این پاسخ می گوید: قول شیعه که جایز نیست که انسان خودش را هم دعوت کند، هذیان کلامی است! زیرا در حدیث شایع است که کسی خود را بخواهد، مثلاً بگوید: «أمرتُ نفسی و شاورتُها»، با خودم مشاوره کردم. پس منظور از «ندع أنفسنا» یعنی خودمان را احضار می کنیم.

در جواب به این توجیه آلوسی گفته می شود: با توجه به تصریح روایات و توضیحات گذشته، واجب است که «انفسنا» اشاره به علی علیه السلام باشد؛ زیرا افراد دیگر با الفاظ دیگر در مباهله شرکت دارند و اصولیون معتقدند که خطاب گوینده، شامل خودش نمی شود.

3. در صورت درست بودن این احتمال، لازم می آید کلمه «انفسنا و انفسکم» در آیه اضافه باشد؛ زیرا شخص پیامبر در جمله «تعالوا ندع» هست.

4. این که شخص خود را بخواند، حدیث نفس است و شامل دعوت به معنای عرفی که آیه نیز به آن اشاره دارد، نمی شود. مثلاً وقتی گفته می شود «یا أیها الناس إتقوا الله» متکلم در جمع مخاطبان نیست.

5. مطلبی که آلوسی ادعا کرده است که در ادبیات عرب به داماد، پسر گفته می،شود در ادبیات عرب دیده نشده و خطاب پسر به داماد نامأنوس و مجازی است (مکارم شیرازی،

ص: 246

ولایت در قرآن، ص208). ابن منظور این مطلب را آورده است (ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص237).

6. در خطاب پیامبر نسبت به حضرت امیر علیه السلام از این عبارت استفاده نشده است و روایتی که بگوید فرزند منی یا مانند فرزند منی به چشم نمی خورد.

7. نمی توان از یک لفظ دو چیز را اراده کرد. یک بار مجاز «در مورد داماد» و دیگر حقیقت «در مورد نوه دختری» استعمال شود. علاوه بر این که قراردادن داماد و فرزندان خردسال او و به کاربردن خطاب یکسان

برای آن ها، نوعی خلاف عرف محسوب می شود (تستری، احقاق الحق، ج3، ص64؛ قندوزی، ینابیع المودة، ص16).

8. در کنزالعمال روایاتی ذکرشده که در آن، از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) تصریح شده که علی علیه السلام نفس اوست. از جمله پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به قریشیان فرمود: «لتنهتن یا بنی ولیعه اولا بعثن الیکم رجلاً کنفسی» (متقی هندی، کنزالعمال، ج6، ص400؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص240) یا فرمود: «عدیل نفسی» و عمربن خطاب گفت: «من در آرزوی حکومت نبودم تا روزی که (پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چنین سخنی گفت) قلبم از جا کنده شد و امید داشتم که منظور پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) این مرد نباشد و اشاره به علی بن ابی طالب علیه السلام کرد (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص110؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص97) در حدیثی دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به بریده اسلمی فرمود: «ای بریده! نسبت به علی علیه السلام خشمگین نشو! زیرا او از من و من از اویم، همانا مردم از نسب های گوناگون هستند و من و علی‘ از یک نسب هستیم.» (شریف مرتضی، الشافی فی الامامة، ج2، ص256؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص127).

سلیمان قندوزی در ینابیع المودة باب 7 را اختصاص به این موضوع داده که در این باب 24 حدیث به طرق مختلف و الفاظ متفاوت از حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل نموده که فرموده حضرت علی علیه السلام به منزله نفس من است. (ر.ک: سلطان الواعظین، درالمنثور فی تفسیر المأثور، ص269).

ص: 247

شبهه روایی آلوسی در مصداق آیه

سیوطی از ابن عساکر از قول جعفربن محمد امام صادق علیه السلام روایتی به این مضمون نقل می کند که حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) ابوبکر و پسرش، عمر و پسرش، عثمان و پسرش، علی و فرزندانش را برای مباهله فراخواند. این حدیث در تفسیر مراغی هم آمده است. (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص40؛ شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص348؛ مراغی، تفسیر المراغی، ج4، ص175).

نقد

1. آلوسی این روایت را خلاف جمهور دانسته است (آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص189).

2. در مورد سند حدیثی که ابن عساکر نقل کرده، گفته شده که:

الف) احدی از صاحبان صحاح و مسانید آن را نقل نکرده اند؛

ب) در بین راویان آن افرادی مثل سعیدبن عنبسه و هیثم بن عدی قرار دارند که رجال شناسان اهل سنت آنان را ثقه نمی دانند. از جمله ابن حجر الحافظ در لسان از قول بخاری آورده که در مورد هیثم بن عدی می گوید: لیس بثقة کان یکذب و نسایی آن را متروک الحدیث و ابوداود وی را کذاب معرفی کرده است (ابن حجر، لسان المیزان، ج6، ص290) و در مورد سعیدبن عنبسه نیز از قول امام سجاد علیه السلام آمده که صادق نیست و هیثم بن عدی نیز متروک الحدیث است (رازی، الجرح و التعدیل، ج4، ص52؛ ج9، ص85).

ج: از نظر علامه طباطبایی برخی از آن ها که در روایت آمده اند در آن زمان اصلاً پسری نداشتند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص280). دیگر این که این حدیث جز از ابن عساکر از فرد دیگری نقل نشده است (میلانی، نفحات الازهار فی خلاصة عقبات الانوار، ج20، ص253).

ص: 248

شبهه ادعای جعل احادیث

رشیدرضا نیز در مورد آیه مباهله و روایات مربوط به آن، ادعای ساختگی بودن احادیث و روایات مربوط به آن را کرده است. وی در همین خصوص چنین می نویسد:

«مصادر این روایات مربوط به شیعه است و منظور آن ها نیز معلوم است. آن ها در ترویج این روایات به اندازه توان خود کوشش نموده و بدین وسیله این روایات در میان بسیاری از اهل سنت رایج گشته است» (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 3، ص322).

پاسخ به شبهه

در پاسخ به این شبهه بسیار سست و غیرعلمی باید گفت: روایات مربوط به شأن نزول آیه مباهله در منابع متعدد اهل سنت مانند: صحیح مسلم، سنن ترمذی، مستدرک علی الصحیحین، تفاسیر طبری، فخررازی، ابن کثیر، سمرقندی، الدرالمنثور و ... موجود است. ادعای مزبور برای مذهب اهل سنت نیز خطرناک به نظر می رسد، چون اگر روایات مربوط به آیه مباهله به وسیله پیروان مذهب اهل بیت در کتب حدیثی و تفسیری اهل سنت وارد شده باشد، آن وقت باید در سایر احادیث و روایات موجود آن ها نیز چنین ادعایی کرد که در این حال این احادیث برای خواننده یقین آور نخواهد بود. اما چنین ادعایی فقط در مورد روایات مربوط به فضائل اهل بیت علیهم السلام ارائه می شود که این هم دلیل و قرینه خوبی بر بی اساس بودن آن است.

شبهه تعبیر جمع و پاسخ آن

اشکال دیگری که رشیدرضا به روایات مربوط به آیه مباهله گرفته است، مربوط به کلمه جمع نساءنا و انفسنا است که از نظر وی بر یک نفر اطلاق نمی شود (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج3، ص322).

در پاسخ به این شبهه نیز باید گفت:

1. قرآن کریم مملو از چنین مواردی است که به جای یک فرد، ضمیر یا صیغه جمع

ص: 249

به کار رفته است. هم چون آیه 173 سوره آل عمران: (الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ ...) که براساس و دیدگاه عده ای از مفسران قائل سخن «نعیم بن مسعود اشجعی» است. یا آیه 181 آل عمران: (لَقَدْ سَمِعَ اللهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیاءُ سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الأَنْبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الحَرِیقِ) که براساس ادعای عده ای از مفسران فریقین، قائل آن محاذبن اخطب یا فتحاص بوده است (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص443؛ بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج1، ص193).

2. براساس روایات و احادیث صحیح و موردقبول مذهب اهل بیت علیهم السلام و اهل سنت، پس از نزول آیه مباهله، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) جهت انجام مباهله با هیأت مسیحی نجران، علی بن ابی طالب علیه السلام فاطمه زهرا÷، حسن و حسین‘ را همراه خود آورده و آن ها را اهل بیت خود معرفی نموده است (مسلم، صحیح مسلم، ج7، ص120) به همراه آوردن این اشخاص در واقع نوعی تفسیر و تبیین کلمات به کار رفته در این آیه (ابناءنا، نساءنا، انفسنا) است و اگر کسی در این خصوص اعتراضی داشته باشد، در واقع به شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) اعتراض می کند.

دیگر این که صاحب المنار می گوید: هیچ عربی نساء را بر دختران اطلاق نمی کند (رشید رضا، تفسیر المنار، ج 3، ص323).

این ادعا هم بی اساس است؛ زیرا در قرآن کلمه نساء برای دختران در برابر پسران هم به کار برده شده، نظیر آیه 6 سوره ابراهیم: «یذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَیسْتَحْیونَ نِساءَکُمْ» و آیات 141 و 127 سوره اعراف، آیه 2 سوره بقره، آیه 4 قصص، آیه 25 غافر و این که این جا نفرموده شاید به خاطر حفظ عفاف بود.

ابن عاشور و شبهه روایی در مصداق آیه

ابن عاشور می گوید: ظاهراً ضمیر متکلم در ابناءنا و نساءنا به پیامبر و مسلمانانی که همراه ایشان بودند برمی گردد و مراد از نساءنا قطعاً ازواج است، وی می گوید: ابونعیم در الدلائل روایت کرده که پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را برای مباهله آماده کرد،

ص: 250

ولی حاضرشدن زنان پیامبر و سایر مسلمین را ذکر نکرده است (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج3، ص114).

پاسخ به شبهه

اگر منظور ابن عاشور این باشد که قضیه مباهله اختصاص به فرد معینی ندارد، در پاسخ به او باید گفت: اولاً: نمایندگان نجران برای مجادله و محاجه در مورد عیسی علیه السلام آمده بودند و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ادعای رسالت کرده بود و دعوت رسالت مستند به وحی است و مؤمنین اساساً دخالتی در ادعای پیامبر نداشتند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص356). آیه شریفه خطاب را متوجه شخص پیامبر کرده و پیامبر اگر این چند تن را شرکت در مباهله داد، از این جهت بود که دعوی او قائم به خودش و به همین چند نفر بوده، نه این که مؤمنین در محاجه شریک باشند و مسیحیان هم مشتاق دیدار مؤمنین نبودند. بنابراین حمل آیه بر جماعت مسلمانان که همراه پیامبر بودند، هیچ قرینه معینی ندارد و برخلاف اخباری است که از سوی فریقین آورده شده است.

ثانیاً وقتی حاضرکردن یکی از زنان پیامبر یا احدی از مسلمانان در روایات وارد نشده و مفسران اهل سنت به آن اذعان دارند (بیضاوی، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، ج2، ص47؛ قرطبی، جامع الاحکام القرآن، ج4، ص104؛ طبری، جامع البیان، ج3، ص301، فخررازی، مفاتیح الغیب، ج3، ص274؛ زمخشری، کشاف، ج1، ص363) چگونه ابن عاشور منظور از نساء را همسران پیامبر می داند؟ ضمن این که پذیرش این امر باعث پذیرش سرپیچی پیامبر از امر خدا شود. [معاذالله]

جای تعجب است که ابن عاشور که یکی از منابع او کشاف است، به گفته زمخشری نیز اهمیت نداده که می نویسد: دلیل قوی تر از جریان مباهله در فضیلت اصحاب کساء نیست.

زمخشری و روایت شعبی

یکی از منابع اهل سنت روایات شعبی است، ولی در ذیل آیه مباهله به این روایت اشکال گرفته شده است. متن روایت چنین است: ابوحفص عمربن احمد واعظ از

ص: 251

عبدالرحمن بن سلیمان بن اشعث و او از یحیی بن حاتم عسکری و او از بشربن مهران از محمدبن دینار از داودبن ابی هند از شعبی از جابربن عبدالله نقل می کند که: وقتی وفد نجران نزد حضرت آمدند و با آنان عاقب و سید هم بودند، پیغمبر آن دو را به اسلام فراخواند. گفتند: ما قبل از تو اسلام آوردیم. پیامبر فرمود: دروغ می گویید اگر می خواهید می گویم چه چیز مانع اسلام آوردن شما می شود؟ آن دو گفتند ما را آگاه سازید. حضرت فرمود: دوستی شما به صلیب، شرب خمر، و خوردن گوشت خوک، مانع اسلام آوردن شماست. پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آن ها را به ملاعنه فراخواند. آنان قبول کردند. روز بعد حضرت با حسن و حسین و علی و فاطمه سلام الله علیها آمده بود. کسی را نزد آنان فرستاد، حاضر شوند، ولی آن دو از آمدن برای ملاعنه سر باز زدند و قرار گذاشتند به حضرت خراج دهند. حضرت فرمود: قسم به خدا اگر برای ملاعنه می آمدند، آتش بر آنان فرومی بارید... (واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص107).

نقد

زمخشری مدعی است روایتی که ابونعیم از شعبی در دلائل النبوه آورده، مرسل است. لیکن با مراجعه به دلائل النبوه ملاحظه می شود که روایت مرسل نیست. (بیهقی، دلائل النبوة، ص353) البته در طریق شعبی به جابربن عبدالله، بشربن مهران وجود دارد که گفته شده ابی حاتم او را ترک می کرده است، اما حاکم در مستدرک و ذهبی حدیث بشربن مهران را تصحیح کرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص593). نکته قابل توجه این است که زمخشری که حدیث شعبی را مرسل دانسته گوید: در مسئله برهان واضحی بر صحت نبوت وجود دارد؛ زیرا هیچ کس از موافق و مخالف روایت نکرده که مسیحیان نجران به دعوت قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای مباهله پاسخ مثبت داده باشند (زمخشری، الکشاف، ج1، ص370).

ص: 252

نتیجه

آن چه می توان از مباحث گذشته به عنوان نتیجه به دست آورد، عبارت است از:

1. روایت مربوط به آیه مباهله، از حیث استفاضه و شهرت نقل و نداشتن معارض و نیز از حیث تناسب داستان نزول با محتوای آیه، قرینه یقین آوری است بر فضائل اهل بیت علیهم السلام و برتری آنان نسبت به دیگران، به ویژه برتری امام علی علیه السلام به عنوان جان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم).

2. براساس آیه شریفه مباهله و روایات و احادیث مربوط به آن، می توان نتیجه گرفت که امام حسن و امام حسین علیهم السلام پسران رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) محسوب می شوند. شیخ طبرسی در همین باره می نویسد: «مفسران اتفاق نظر دارند که منظور از ابناءنا [پسران ما در آیه مباهله] حسن و حسین‘ است و ابوبکر رازی می گوید: این دلالت می کند که حسن و حسین علیهم السلام دو پسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) هستند و همانا فرزندان دختر، در حقیقت پسر به شمار می آید. فخررازی نیز در این باره می نویسد: این آیه دلالت بر آن دارد که حسن و حسین علیهم السلام دو پسر پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)هستند (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص89).

3. بدون شک تلقی علی بن ابی طالب به عنوان انفسنا خود به نزدیک و گرامی بودن آن حضرت نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) دلالت آشکار دارد و نشانگر این است که وی برترین صحابه برای تصدی رهبری به شمار می آید.

4. آیه نشانگر فضیلت اصحاب کساء است. بنابراین آنان برترین اشخاص و اصحاب نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) محسوب می شوند و بدون شک رهبری و خلافت امت اسلامی نیز پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) باید از آن این امامان باشد.

5. آیه مباهله در رساندن معنای فضیلت و برتری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علیهم السلام است.

6. مسئله مباهله حکم کلی و عمومی است و دو گروه یا دو نفر می توانند در صورت اختلاف در مسئله مهم دینی، برای اثبات حقانیت خود دست به مباهله بزنند، هم چون دستور مباهله ای که امام صادق علیه السلام به ابومسروق دادند و حویزی آن را در تفسیر خود آورده است (حویزی، نورالثقلین، ج1، ص350).

ص: 253

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب الوجوبیه، 1965م.

2. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد رازی، تفسیر القرآن العظیم، عربستان، مکتبه نزار مصطفی الباقر، چاپ سوم، 1419ق.

3. ابن اثیر، جامع الاصول، مصر، السنة المحمدیه، بی تا.

4. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زادالمسیر فی علم التفسیر، بیروت، بی تا.

5. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، لیدن، 1322ق.

6. ابن شهرآشوب، ابوجعفر رشیدالدین، مناقب آل ابی طالب، قم، علامه، بی تا.

7. ابن عاشور، محمدبن ظاهر، التحریر و التنویر، بیروت، لبنان، مؤسسه التاریخ، بی تا.

8. ابن عطیه، عبدالرحمن بن نائب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424ق.

9. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق.

10. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صاد، 1414ق.

11. ابن هشام، عبدالملک، سیرة النبویة، تحقیق: مصطفی ستا، ابراهیم آبیاری، عبدالحفیظ شبلی، تهران، انتشارات مصطفوی، چاپ دوم، 1368ش.

12. اشعری، محمد، علی علیه السلام، تهران، انتشارات فؤاد، 1382ش.

13. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

14. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.

15. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوارالتنزیل و اسرارالتأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق.

16. بیهقی، ابوبکر احمدبن حسین، دلائل النبوة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405ق.

17. ترمذی، عیسی، سنن ترمذی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

18. تستری، نورالله، احقاق الحق، قم، مکتبة آیت الله مرعشی، 1411ق.

ص: 254

19. ثعلبی، احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1423ق.

20. جصاص، ابوبکر احمدبن علی الرازی، احکام القرآن، تحقیق: محمدعلی شاهین، بیروت، 1415ق.

21. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم، نشر اسراء، 1386ش.

22. الحافظ، ابی الفضل احمدبن علی، لسان المیزان، بیروت، لبنان، منشور مؤسسه الاعلمی، 1390ق.

23. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، حلب، مکتبة مطبوعات الاسلامیه، بی تا.

24. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهدالتنزیل لقواعدالتفضیل، تهران، انتشارات ارشاد اسلامی، 1411ق.

25. حسینی بهارانچی، محمد، آیات الفضائل، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1380ش.

26. حسینی میلانی، علی، نفحات الازهار فی خلاصة عقبات الانوار، 1420ق.

27. حلی، حسن بن یوسف المطهر، نهج الحق و کشف الصدق، قم، منشورات دارالهجره، چاپ چهارم، 1407ق.

28. حویزی، علی بن جمعه العروسی، نورالثقلین، قم، اانتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415ق.

29. رازی، ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، حیدرآباد، 1361ش.

30. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان، مشهد، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1408ق.

31. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات الالفاظ القرآن، دمشق، 1412ق.

32. زمخشری، جارالله، اساس البلاغه، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.

33. زمخشری، جارالله، الکشاف، بیروت، دارالکتاب العربی، چاپ سوم، 1407ق.

34. سلطان الواعظین، محمد، درالمنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.

35. سلطان الواعظین، محمد، شبهای پیشاور، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1391ق.

36. سمرقندی، تفسیر سمرقندی، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1393م.

37. شریف، علی بن حسین، الشافی فی الامامة، تهران، مؤسسه الصادق، 1410ق.

38. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، انتشارات جامعه مدرسین، چاپ پنجم، 1417ق.

39. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن والفرقان، تهران، مطبعةالاوقاف الخیریه، چاپ

ص: 255

سوم، 1384ش.

40. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.

41. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، مکتبه نشر الثقافه، 1408ق.

42. طوسی، محمدبن حسن، الامالی، نجف، 1964م.

43. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

44. عبده، شیخ محمد، تفسیر المنار، تألیف: رشید رضا، بیروت، دارالمعرفه، بی تا.

45. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، مصر، 1328ق.

46. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری فی شرح صحیح بخاری، بیروت، دارالمعرفه، 1300ق.

47. عیاشی، محمدبن مسعود، کتاب التفسیر، تهران، چاپخانه علمیه، 1380ش.

48. فاضل، مهسا، جایگاه امام علی علیه السلام در تفسیر علوم قرآنی، تهران، انتشارات داستان، 1383ش.

49.فخررازی، ابوعبدالله، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.

50. فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالجلاک، چاپ دوم، 1990م.

51. فیومی، احمدبن محمد، مصباح المنیر، قم، مؤسسه دارالهجره، 1405ق.

52. قرطبی، محمدبن احمد، جامع الاحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1384ق.

53. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، دارالکتاب، چاپ چهارم، 1367ش.

54. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة، نجف، مکتبه الحیدریه، 1411ق.

55. کلینی، محمدبن بعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1389ش.

56. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تهران، وزارت ارشاد، 1410ش.

57. متقی هندی، علی، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، بیروت، مؤسسه الرساله، 1405ق.

58. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1983م.

59. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1000م.

60. مشهدی، محمدبن محمدرضا، کنزالدقائق، تهران، انتشارات ارشاد اسلامی، 1368ش.

61. مفید، محمدبن نعمان، الاختصاص، قم، جامعه مدرسین، 1413ق.

62. مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1320ق.

ص: 256

63. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، قم، انتشارات مدرسه الامام علی بن ابی طالب، 1375ش.

64. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.

65. مکارم شیرازی، ناصر، ولایت در قرآن، قم، انتشارات نسل جوان، 1386ش.

66. نسفی، نجم الدین محمد، تفسیر نسفی، تهران، انتشارات سروش، چاپ سوم، 1367ش.

67. واحدی نیشابوری، ابوالحسن، اسباب النزول، بیروت، لبنان، مؤسسه الریان، 1411ق.

68. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1408ق.

69. یعقوبی، محمد، تاریخ یعقوبی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1365ش.

ص: 257

ص: 258

9-تطبیق صراط مستقیم به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی (علیه السلام)

اشاره

مهدی جهانی(1)، سید رضا موسوی واعظ(2)

ص: 259


1- . دانش پژوه سطح 4 حوزه علمیه قم، jahanimahdi313@gmail.com
2- . دانشجوی دکتری فقه و مبانی حقوق اسلامی؛ rezamo1001@gmail.com.

ص: 260

چکیده

صراط مستقیم به عنوان یک مفهوم قرآنی بر مصادیق متعددی منطبق شده است، اینکه چگونه می تواند محور وحدت امت اسلامی و منطبق بر یک فرد مشخص به نام امام علی بن ابی طالب علیه السلام باشد، مسئله اصلی این پژوهش است. در قرآن کریم ضمن تبیین ضرورت و وجوب اتحاد مؤمنین برای دست یابی به آن رهنمودها و راهکارهایی بیان شده است که مهمترین آن معرفی محوری است که حرکت انسان ها را یکپارچه و متحد می کند. صراط مستقیم که در قرآن همیشه به صورت مفرد به کاررفته، به عنوان محور وحدت معرفی شده است. بر هر مکلفی واجب است که هدایت بر آن را در نمازهای واجب خود، برای همگان از خدای خویش بخواهد. از سوی دیگر در روایات یکی از مصادیق صراط مستقیم حضرت علی علیه السلام بیان گردیده است. این پژوهش با هدف تبیین چگونگی تطبیق «صراط مستقیم» به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی علیه السلام با روش پژوهش نقلی - وحیانی بوده و پردازش داده های آن با شیوه توصیفی - تحلیلی انجام گردیده است. جنگ های بسیاری که در بین مسلمانان با تفرقه افکنی و توطئه دشمنان اسلام طراحی و اجرا شده است و همچنان هجمه به صفوف وحدت آفرین مسلمین به عنوان رایج ترین استراتژی دشمن مطرح است؛ ضرورت پرداختن علمی به این گونه مسائل را روشن تر می سازد. محوریت صراط مستقیم برای همگرایی و وحدت امت اسلامی از مهمترین یافته های این تحقیق است که در اثبات تطبیق آن بر حضرت علی علیه السلام به نتایج مهمی دست یافته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، محور وحدت، اتحاد امت اسلامی، صراط مستقیم.

ص: 261

مقدمه

قرآن کریم در جهت اتحاد امت اسلامی آیاتی را بیان کرده است که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم مسلمانان را به سوی اتحاد جهت دهی می کند؛ مثلاً دستور بر اعتصام به حبل الهی و یا جهت دهی مسلمانان برای حرکت در صراط مستقیم. در این موارد دستور و جهت دهی برای همه مسلمانان در یک مسیر و با یک همراه و با یک هدف است که درواقع بیان کننده محور این اتحاد مطلوب است. آن چیزی باعث رفع اختلاف و پراکندگی و عامل اتحاد و همگرایی است که مصداق عینی باشد و مردم آن را ببینند و مفهوم نمی توانند برطرف کننده واگرایی ها باشد. تعیین مصداق برای صراط مستقیم راهکاری است که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) از ابتدا به آن توجه فرموده اند. در ذیل آیات مرتبط با صراط مستقیم، روایات تفسیری بیان شده که در بعضی از موارد بیان تفسیر و مفهوم، در بعضی مصداق و در بعضی دیگر بیان تأویل است. در همه موارد ولایت ظهور بارز دارد و نام حضرت علی علیه السلام توسط مبین اصلی قرآن یعنی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله وسلم) به عناوین گوناگون در ذیل آیات بیان شده است.

حضرت آیت الله خامنه ای در سیزدهم رجب خجسته سالروز میلاد حضرت علی علیه السلام در دیدار قشرهای مختلف مردم بیان داشتند: «امیرالمؤمنین علیه السلام شخصیتی است که همه فرق اسلامی درباره عظمت او، درباره خصوصیات او درباره شأن و منزلت والای او در اسلام، با یکدیگر اتفاق نظر دارند. لذا به جرئت می توان گفت که علی بن ابی طالب علیه السلام، می تواند نقطه اشتراک و تلائم و همبستگی میان فِرق اسلامی قرار بگیرد... این، امروز برای دنیای اسلام موردنیاز است. امروز که دشمنان اسلام - که نه طرفدار این فرقه و نه طرفدار فرقه دیگر نیستند؛ گاهی از یک فرقه ای به ضرر فرقه ی دیگر حمایت می کنند، گاهی هم عکس آن عمل می کنند - دنبال ایجاد افتراق و شکاف بین مسلمان ها هستند و در یک چنین دورانی که مسلمان ها به وحدت و یکدلی احتیاج مبرمی دارند، امیرالمؤمنین علیه السلام می تواند مظهر این وحدت باشد؛ ... ما - چه شیعه، چه سنی و چه مذاهب گوناگون بین این فرقه ها - بیاییم و امیرالمؤمنین علیه السلام را ملاک و محور وحدت قرار بدهیم. امیرالمؤمنین مال همه است و

ص: 262

خود آن بزرگوار هم شعارها و روش هایی را در زندگی مبارک خود دنبال کرده است که متعلق به همه انسان هاست، که درباره آنها عرض خواهم کرد. این یک نکته است». (پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، 26/4/87. سخنرانی مقام معظم رهبری به مناسبت میلاد حضرت علی علیه السلام بنابراین لازم شد که محورهای قرآنی اتحاد امت اسلامی و روایاتی که درصدد تفسیر آن آیات است و ارتباط آن با حضرت علی علیه السلام بررسی شود.

در رابطه با حضرت علی علیه السلام و موضوع وحدت تحقیقات بسیاری انجام شده ازجمله «ام-ام ع-لی اسوه وحدت» نوشته شیخ محمدجواد شری، «وحدت در کلام و سیره امیرالمؤمنین» نوشته م-حمد ب-رفی؛ «علی علیه السلام محور وحدت، جرعه های ولایت به روایت شیعه و اهل سنت در راستای تقریب اخلاقی بین مذاهب» نوشته حسین اسحاقی. مقاله «حضرت علی علیه السلام منادی وحدت» نوشته سید کاظم میرجلیلی. «غدیر محور وحدت» نوشته علی اصغر رضوانی. مقاله «تبیین و ارزیابی آیات صراط مستقیم» نبی الله صدری فر و دکتر محمد مولوی و دکتر علی نصیری. در کتاب ها و مقالات نامبرده شده و بقیه آثار بیشتر به نقش حضرت برای دعوت به وحدت و اتحاد و یا صرفاً به صراط مستقیم پرداخته شده است. پس درباره موضوع پژوهش، نوشته جامع و مستقلی صورت نگرفته است، هرچند به صورت مختصر و پراکنده برخی از ابعاد مسئله در تفاسیر چون «المیزان» و «تسنیم» بررسی شده است.

در این تحقیق بعد از بیان اینکه صراط مستقیم یکی از محورهای اتحاد امت اسلامی است چگونگی تطبیق صراط مستقیم بر حضرت علی علیه السلام بررسی می گردد و امام علی علیه السلام نه فقط منادی وحدت است بلکه مظهر و محور وحدت نیز است. نوع نگرش و استنباط مطالب از آیات، امتیاز این پژوهش است.

مراد از اتحاد یکی کردن مذاهب نیست؛ بلکه هدف در مرحله اول از بین بردن شکاف ها و قرار دادن همه مسلمانان در صف واحد در برابر دشمنان اسلام است و اجازه

ص: 263

ندان به آنها برای سوءاستفاده از آن است (مرکز العقائد الإسلامیة، ص 31)؛ و ثانیاً صاحبان اندیشه و متفکران با حفظ مبانی اعتقادی خود و احترام به معتقدات دیگران، مسائل اختلافی را در فضای علمی مطرح نمایند تا بتوانند با کمک گرفتن از عقل خرافات و اشتباهات را از اعتقادات و افکار مسلمین بزدایند.

پیشینه

در زمینه وحدت در نهج البلاغه و جایگاه و اهمیت صراط مستقیم در اندیشه های امام علی علیه السلام آثار زیر به چاپ رسیده است:

- صراط مستقیم و ویژگی های آن در نهج البلاغه، حمید رضا فاطمی، خرم آباد: قلم اعظم، 1398.

- امام علی علیه السلام و وحدت مسلمین/ نویسنده موسسه المحبه العلمیه؛ مترجم محمد رضا بندرچی؛ تصویرگر معصومه پورمند، قزوین: سایه گستر، 1390.

- اتحاد و همبستگی (تفاهم شیعه و سنی) در نهج البلاغه، جواد مصطفوی، مشهد: آستان قدس رضوی، موسسه چاپ و انتشارات، 1364.

1. توحید محور اصلی اتحاد

در مقابل اتحاد اختلاف وجود دارد. اختلاف یعنی اینکه هر کس راه و روشی غیر از طریق دیگری را در کار و در گفتار انتخاب کند (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص294)؛ پس در اختلاف از هم گسستگی و پراکندگی وجود دارد و برای اینکه این ازهم گسیختگی و واگرایی تبدیل به انسجام و همگرایی شود احتیاج به شرایط و مقدماتی است که این اتحاد را صورت دهند. فطرت سالم از این مقدمات است. یکی دیگر از این مقدمات وجود محوری است که هم عامل حرکت باشد و هم مانع از تفرقه و جدایی، چون در مسیر زندگی عوامل مختلفی وجود دارد که انسان را به سوی تفرقه می برد (بقره/213).

توحید محوری است که جامعه ی انسانی و اسلامی را به اتحاد برمی گرداند. مراد از توحید همان اعتقاد به یگانگی الله، و برای او شریکی قرار ندادن است که از امور فطری

ص: 264

است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج14، ص513). لذا خداوند خطاب به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مواجهه و دعوت اهل کتاب می فرماید: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَینَنا وَ بَینَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیئاً وَ لا یتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ» (آل عمران/64)؛ «و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) موحّدان و ارباب مذاهب الهی را به اتّحاد بر محور کلمه «توحید» دعوت می کند؛ یعنی همه باهم فقط خدا را بپرستیم و برای او شریک قرار ندهیم. پس توحید به عنوان محور اصلی اتحاد است؛ نه فقط بین مسلمانان بلکه همه موحدان و دین داران تاریخ و بلکه بالاتر همه انسان های که فطرت سالمی دارند. «توحید» به عنوان مرکز نظام تکوین و تشریع به شمار می رود. بر همین اساس از اهل کتاب می طلبد به کلمه توحید که وجه جامع و مشترک میان آنان و مسلمانان است بازگردند. در این آیه، قرآن کریم اتحاد را تنها در چارچوب توحید پذیرفته است، چراکه ازنظر اسلام، صرف اجتماع ارزشمند نیست بلکه آنچه در این عرصه اهمیت فراوان دارد اتفاق آنان «برای خدا» و «در راه خدا» است.

آیه (واعتَصِموا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً ولاتَفَرَّقوا)، مسلمانان را به اتّحاد دعوت می کند. معنای آیه این است که همه شما «با هم» مسلمان باشید نه اینکه همه شما به حبل خدا تمسک کنید و به قرآن و عترت معتقد باشید هرچند جدای از هم. همه با هم مسلمان بودن غیر از مسلمان بودن همه به صورت انفرادی است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 14، ص 521).

بنابراین وقتی همه با هم موحد بودند توحید ظهور و بروز دارد و وقتی توحید ظهور داشت اتحاد نیز ظهور دارد. یعنی در توحید انفرادی تفرقه ممکن است راه یابد ولی در توحید جمعی تفرقه راه ندارد.

وقتی توحید به عنوان محور اصلی اتحاد مطرح شد در ادامه هر آنچه مظهر توحید باشد نیز محور اتحاد خواهد بود. لذا خداوند می فرماید: «وَ أَنَّ هذا صِراطی مُسْتَقیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِهِ...» (الأنعام/153)؛ در حالی که صراط مستقیم یکی بیش نیست و همان توحید است اما مصادیق دیگری نیز دارد که در واقع همان مظاهر توحید اند.

ص: 265

لذا در روایات بر دین و امام تطبیق داده شده است (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ص 498)؛ و همچنین در آیه وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا (آل عمران/103)؛ که مصادیق حبل الله قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام علیه السلام بیان شده. بنابرین هر آن چیزی که دعوت کننده و راهنمای انسان به سمت خداوند بی همتا است در واقع محور برای اتحاد انسانهاست. که در راس همه آنها بعد از وجود نازنین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) ذوات مقدسه اهل بیت علیهم السلام اند که امیرمومنان علی علیه السلام سرحلقه این بزرگواران است. و هرآنچه برای ساحت قدسی این امام همام ثابت شود برای دیگر ذوات قدسی اهل بیت علیهم السلام نیز ثابت است مخصوصا برای موعود موجود صاحب العصر و الزمان الرواحنا له الفداء.

2. بررسی قرآنی صراط مستقیم

در قرآن کریم کلمه صراط چهل و پنج بار استفاده شده است. از این تعداد، صراط به صورت معرفه و با الف و لام تعریف «الصراط»، شش مرتبه به کار رفته و بدون الف و لام تعریف، سی و نه مرتبه در قرآن ذکر شده است. در مجموع همراه «صراط» سی و سه مرتبه «مستقیم» ذکر شده است (روحانی، المعجم الاحصائی لالفاظ القرآن الکریم، ج3، ص922-923).

برخی از لغت شناسان اصل کلمه «صراط» را سراط می دانند (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 3، 152 ص؛ فیومی، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج 2، ص 274؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 7، ص340) سرط به معنای طریق است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 3، ص 349). به برخی نسبت داده شده که به معنای غیبت و ناپدید شدن در، رفتن می دانند مانند بلعیدن غذا، چون که می رود و ناپدید می شود (همان، ج 3، ص 152). قرآن پژوهان صراط را به معنای راهی هموار و آسان گذر که همان بزرگراه وسیع و روشن است، می دانند، هرچند که در اصل این ماده که از سرط است یا خیر اختلاف دارند (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 483).

ص: 266

علامه طباطبایی هماهنگ با نظر راغب این گونه می نویسد که کلمه صراط به معنای راه روشن است، زیرا از ماده (س ر ط) گرفته شده، که به معنای بلعیدن است و مثل این است که راه روشن رهرو خود را بلعیده و در مجرای گلوی خویش فروبرده (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 407) که دیگر نمی تواند این سو و آن سو منحرف شود و نیز نمی گذارد که از شکمش بیرون شود. به همین جهت است که صراط مستقیم بدون هیچ قید و شرطی رهرو خود را به سوی خدا هدایت می کند و می رساند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 33).

واژه «مستقیم» اسم فاعل از مصدر استقامت و از باب استفعال و از مادّه «ق و م» است. برخی این ماده را دارای دو معنا می دانند یکی به معنای جماعتی از مردم و دیگری به معنای به پا خاستن (انتصاب) و قصد و اراده (عزم) است (ارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص43). برخی یک معنا ذکر کرده اند و آن در مقابل جلوس و نشستن است (ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص496؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 9، ص342)؛ و این ماده را همراه هیئت استفعال به معنای اعتدال و استوا گرفته اند (ابن منظور، لسان العرب، ج 12، ص498).

مرحوم راغب در مورد استقامت (مستقیم) این طور می نویسد: در مورد راهی که بر یک خط هموار و استوار است به کاربرده شده است و طریق حق هم به آن تشبیه شده است (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص692)/ مرحوم مصطفوی همراهی این ماده را با باب استفعال را دال بر طلب قیام معنا می کند (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 9، ص343).

برخی نیز معنا طلب را نپسندیده و به همان معنای فعل مجرد دانسته اند (ابوحیان، البحرالمحیط فی التفسیر، ج 1، ص45). علامه طباطبایی بر این باورند که بازگشت معنای مستقیم به این است که وضعش تغییر و تخلف پذیر نباشد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص33).

ص: 267

ازآنجاکه انسان در حال قیام، قادر بر بیشترین کارهای خویش است، واژه «قیام» نام بهترین حالت هر شی ء قرار داده شده است؛ چنانکه بهترین حالت درخت آن است که بر ساقه خود ایستاده و ریشه در زمین داشته باشد و ازاین رو چنین حالتی را قیام درخت می نامند. استقامتْ طلب قیام از شی ء است و طلب قیام کنایه از ظهور و حصول آثار و منافع هر چیز است و چون آثار و منافعِ راه در مستوی بودن، نداشتن اعوجاج و گمراه نکردن سالک است، چنین حالتی را قیام آن می دانند (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص457).

بنابراین صراط مستقیم راهی است که در هدایت مردم و رساندنشان به سوی غایت و مقصدشان، تخلف نکند و یقیناً تأثیرگذار است، هم چنان که خدای تعالی در آیه شریفه: (فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اعْتَصَمُوا بِهِ، فَسَیدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ، وَ یهْدِیهِمْ إِلَیهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً (نساء/ 174)؛ و اما آن هایی که به خدا ایمان آورده و از او خواستند تا حفظشان کند، به زودی خدایشان داخل رحمت خاصی از رحمت های خود نموده و به سوی خویش هدایت می کند، هدایتی که همان صراط مستقیم است) آن راهی را که هرگز در هدایت رهرو خود تخلف ننموده و دائماً بر حال خود باقی است، صراط مستقیم نامیده. صراط مستقیم راهی است که از دو آسیب تخلف و اختلاف مصون باشد (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص466).

صراط و سبیل در قرآن به کاربرده شده اند، با این تفاوت که هر جا صحبت از صراط مستقیم به میان آمده، یکی دانسته شده ولی سبیل به صورت جمع به کاررفته است، پس میان خدا و بندگان چند سبیل و یک صراط مستقیم برقرار است هم چنان که آیه: (قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتابٌ مُبِینٌ، یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ، سُبُلَ السَّلامِ، وَ یخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ، وَ یهْدِیهِمْ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ) (مائده /16)؛ از ناحیه خدا به سوی شما نوری و کتابی روشن آمد، که خدا به وسیله آن هر کس که در پی خوشنودی او باشد به سبیل های سلامت راهنمایی نموده و به اذن خود از تاریکی ها به سوی نور بیرون می کند و به سوی صراط مستقیمشان هدایت می فرماید) به آن اشاره دارد، چون سبیل را متعدد و بسیار قلمداد نموده ولی صراط را واحد دانسته است. از طرف دیگر خداوند متعال جز در آیه 6 سوره حمد که

ص: 268

صراط مستقیم را به بعضی از بندگان نسبت داده، در هیچ مورد صراط مستقیم را به کسی از مخلوقات نسبت نداده، به خلاف سبیل، که آن را در چند جا به چند طایفه از خلقش نسبت داده (یوسف/ 108 قُلْ هذِهِ سَبِیلِی؛ لقمان/15 سَبِیلَ مَنْ أَنابَ إِلَی؛ نساء / 115 سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ)، ازاینجا معلوم می شود که سبیل غیر از صراط مستقیم است. سر تعدد ناپذیری صراط آن است که به خدا استناد دارد و راه مستقیم الهی یکی بیش نیست (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 467).

رابطه این دو به دو شکل متصور است؛ یا این که سُبُل راه هایی فرعی باشد که به صراط می پیوندد؛ همانند نورهای ضعیف گوناگون که به خورشید منتهی می شود؛ یا این که صراط مستقیم راه های فرعی (سُبُل) را نیز زیر پوشش خود داشته باشد که این راه ها در حقیقتْ متن صراط اند و از مراحل اصلی آن محسوب می شوند (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص468).

نسبت «سبیل الغی» با صراط مستقیم، نسبت تضاد نیست، بلکه نسبت تقابل عدم و ملکه است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 526)؛ این طور نیست که طبق آیات پایانی سوره حمد در نظام هستی، سه راه وجود داشته باشد: یکی مستقیم و دو راه دیگر انحرافی، بلکه تنها یک راه وجود دارد که هدایت شدگان آن را به طور مستقیم طی می کنند و دیگران همان راه را کج می کنند: (الَّذِینَ یصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَیبْغُونَهَا عِوَجًا) (اعراف/ 45).

در هیچ یک از دنیا، دین و قیامت اِعوجاجی نیست و این انسان است که به دست خود راه مستقیم را برای خود ناراست می کند و به همین جهت پایان کار جهنّمیان فروافتادن و سقوط از صراط است: (وَإِنَّ الَّذِینَ لَا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّرَاطِ لَنَاکِبُونَ) (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص526).

3. تبیین و بررسی محوریت صراط مستقیم

با بررسی آیاتی مرتبط با «صراط مستقیم» به نکات زیر دست می یابیم. بعد از بیان این موارد و تأمل در آنها و ایجاد رابطه معقول بین این موضوعات محور بودن صراط مستقیم در اتحاد مسلمانان تبیین خواهد شد.

ص: 269

صراط مستقیم یکی است ولی سبیل متعدد است: یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ وَیخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلیَ النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلیَ صرِاطٍ مُّسْتَقِیمٍ (مائده/16)، «سر کثرت ناپذیری صراط این است که از خداست و به طرف اوست و آنچه از خداست و به سوی خداست واحد است و اختلاف، تخلّف و تناقض نمی پذیرد» (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص486).

صراط مستقیم بااینکه یکی است؛ اما مصادیق متعدد دارد. (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) (الفاتحة/6؛ الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ج 1، ص: 15)؛ با توجه به روایات که مصادیق متعددی برای صراط ذکر شده است. وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (انعام/153)؛ این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راه های پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید، که شما را از طریق حق، دور می سازد! این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می کند، شاید پرهیزگاری پیشه کنید!» پس واحد بودن صراط به معنای واحد عددی نیست بلکه به معنای یک واحد هماهنگ است؛ «همانند نور آفتاب که اشیا و مکانه های مختلف و متکثر را روشن می کند اما یک نور است؛ زیرا مراد از این وحدت، خصوص وحدت عددی نیست تا با تعدّد منافات داشته باشد؛ چون ممکن است چیزی دارای وحدت انبساطی و گسترده باشد که بر اثر برخورد با قوابل متعددْ کثیر گردد، لیکن وحدت واقعی آن محفوظ است» (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 487).

صراط مستقیم محفوظ و معصوم است و از دستبرد شیطان در امان است. ابلیس و شیطان های تحت امر ابلیس به صراط دسترسی ندارند (قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لَأُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ قَالَ هَ-ٰذَا صِرَاطٌ عَلَی مُسْتَقِیمٌ) (حجر/39-41)؛ گفت: «پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من (نعمت های مادّی را) در زمین در نظر آنها زینت می دهم، و همگی را گمراه خواهم ساخت، مگر بندگان مخلصت را.» فرمود: «این راه مستقیمی است که بر عهده من است (و سنّت همیشگی ام)...

خداوند در آیه (اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ) (فاتحه/5)، به بندگان آموزش داده که همه

ص: 270

هدایت به صراط مستقیم را بخواهند و این هدایت را برای همگان بخواهند. ممکن است سر آن این باشد که جامعه اَمن و بی تزاحم تنها با هدایت همگانی و حرکت همه به یک سو، تأمین می شود. واحد بودن مقصد و نبودن مزاحم، شرط سالمْ به مقصد رسیدن است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 485).

جمع دو آیه «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (البقرة/156)؛ «ما از آنِ خدائیم؛ و به سوی او بازمی گردیم!» «ومَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» (هود/56)؛ هیچ جنبنده ای نیست، مگر اینکه او بر آن تسلط دارد؛ (اما سلطه ای با عدالت! چراکه) پروردگار من بر راه راست است! همه موجودات بر صراط مستقیم اند و صراط مستقیم بزرگراهی است که حتماً به خداوند متعال می رسد و موجودات را می رساند چون که راهی است از خدا به خدا.

در «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ (انعام/153)؛ این راه مستقیم من است، از آن پیروی کنید! و از راه های پراکنده (و انحرافی) پیروی نکنید که شما را از طریق حق، دور می سازد!» هم امر به تبعیت از صراط مستقیم شده و هم نهی شده از تبعیت راه های غیر از صراط که نتیجه هر دو نجات از تفرقه است؛ طبق این آیه یکی از محرمات این است که صراط را که اختلاف و تخلف پذیر نیست رهاکرده و راه های دیگر پیروی شود، چون نتیجه آن جدای از راه خدا و ایجاد اختلاف میان مسلمانان است. پس قرآن کریم پیروی از صراط مستقیم را عامل وحدت و نجات از تفرقه و پیروی از سُبُل انحرافی را مایه تشتت معرفی می کند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ذیل آیه 153).

خداوند کارهای خود را بر صراط مستقیم معرفی می کند: (مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِیتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ) (هود/56)؛ هیچ جنبنده ای نیست، مگر اینکه او مهار هستی اش را در دست دارد. به راستی پروردگار من بر راه راست است. این بیان از جهت سیر تکوینی است و همه موجودات تکویناً در صراط مستقیم اند؛ و در این جهت بین انسان و حیوان؛ و موحّد و ملحد فرقی نیست؛ زیرا زمامدار همگان خداوند است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 488).

ص: 271

قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را نیز این گونه معرفی می نماید که فَاسْتَمْسِکْ بِالَّذِی أُوحِی إِلَیکَ إِنَّکَ عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ (زخرف/43) پس به آنچه به سوی تو وحی شده است تمسک کن که تو بر راهی راست قرار داری. همان طور که بیان شد صراط مستقیم یعنی عصمت و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بر صراط است و مصداق عینی آن است یعنی معصوم است و کارهای او مصون از دستبرد شیاطین است.

هرچند همه انسان ها تکویناً در صراط مستقیم اند یعنی در هیچ حالی از قدرت و اراده و خواست الهی خارج نیستند (هود/56)؛ اما خواست الهی بر اختیار و تشریع تعلق گرفته که این انسان آیا می تواند در زمانی که اختیار دارد خود را هماهنگ با تکوین نماید.

مبدأ خداست، مقصد هم خدا است: «إنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ» (بقره/156)؛ «ما از آنِ خدا هستیم، و به سوی او بازمی گردیم» و سیر همه انسان ها نیز به سمت خداست: «یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ» (الانشقاق/6)؛ ای انسان، حقاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی، و او را ملاقات خواهی کرد. منتها نیکوکاران با اسمای جمالی او محشور می شوند و تبهکاران با اسمای جلالی و قهر و انتقام او. راه انسان ها از ربّ العالمین تا مالک یوم الدین گوناگون است و از این راه ها یکی صراط مستقیم و دیگر راه ها اعوجاجی و بیراهه است. هرچند که همه این ها تکویناً بر اساس صراط مستقیم است؛ اما انتخاب یک راه از طرف انسان و پیمودن آن صراط مستقیم است (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 1، ص 488)

با توجه به نکات بیان شده می توان گفت که صراط فقط یک حقیقت است هرچند مصادیق متعدد دارد و خداوند بر همه واجب نموده است که هدایت به صراط مستقیم را برای همگان بخواهند و تبعیت از صراط واجب است و روی گردانی از صراط باعث تفرقه می شود که این عملکرد حرام است.

بنابراین اولاً از همه خواسته شده؛ ثانیاً از همه یک چیز خواسته شده؛ ثالثاً آن یک چیز هم حرکت در صراط است؛ رابعاً از ضد آن هم که تفرقه و جدای از صراط باشد نهی شده.

ص: 272

بنابراین در اینجا اتحاد و وحدت و همگرایی خواسته شده؛ و محور این اتحاد، صراط مستقیم قرار داده شده است. یعنی آن چیزی که همه را جمع می کند و در یک مسیر مشخص حرکت می دهد و مانع از پراکندگی و اختلاف و جدای از خدا می شود صراط مستقیم است.

بررسی یک شبهه فرضی

شاید شبهه شود که وجود مصادیق متعدد برای صراط مستقیم خود باعث تفرقه و جدای است و این با روح مطلب که ایجاد اتحاد باشد نمی سازد.

در پاسخ این گونه باید گفت که اولاً برای صراط اگر مصادیق متعدد در عرض هم در نظر بگیریم که عیناً مثل هم باشند، بله اشکال وارد است؛ اما اگر مصادیق درحالی که متعددند، یا مکمل هم باشند و یا از حیث وجودی متفاوت باشند، دیگر اشکالی نیست. مثلاً یکی از مصادیق صراط مستقیم، قرآن و دیگری وجود مبارک پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است. درحالی که قرآن وجود لفظی و کتابی دارد و در ظاهر باوجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) متفاوت است. ثانیاً پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مکمل قرآن است. اگر در یک زمان و در یک مکان چند امام با هم به عنوان امام معرفی شوند، این محال است چون با روح صراط مستقیم بودن نمی سازد. ازاین رو در هر زمان یک امام وجود دارد، چون امامان مصادیق صراط اند؛ ولی در ادامه هم و وجود قرآن و امام باهم که حقیقت دین اسلام را تشکیل می دهند، برای اتحاد لازم است.

تطبیق

در برخی آیات صراط به خدای سبحان اسناد داده شده وَ هذَا صِرَاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآیاتِ لِقَوْمٍ یذَّکَّرُونَ (الأنعام/126)؛ «و راه راست پروردگارت همین است. ما آیات [خود] را برای گروهی که پند می گیرند، به روشنی بیان نموده ایم» و در آیه ای نیز به غیر خداوند استناد داده شده است اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ (فاتحه/6- 7) «به راه راست ما را راهبر باش راه آنهایی که برخوردارشان کرده ای، همانان که نه درخور خشم اند و نه گمگشتگان». صراط همان دینی است که خدای سبحان آن را به وسیله وحی

ص: 273

بر پیامبران نازل کرده است: «قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیماً» (الأنعام/161)؛ بگو: «آری! پروردگارم مرا به راه راست هدایت کرده است: دینی پایدار» و از سوی دیگر عمل به آن نیز انسان را به لقای خدا می رساند؛ بنابراین مبدأ و منتهای آن خداوند است و اسناد آن به خداوند صحیح است؛ اما استناد آن به کسانی که در راه حرکت می کنند، مستلزم رابطه ای بین صراط و سالک آن است که مصحح استناد باشد. البته این رابطه را به دو گونه می توان ترسیم کرد:

گونه نخست: انحصار یک مسیر به گروهی خاصی خود عامل و مصحح استناد راه به راهیان آن است. یعنی چون این مسیر مختص به این افراد است و فقط این گروه خاص هستند که در این مسیر حرکت می کنند؛ ازاین رو به آنها نسبت داده می شود. در سوره حمد چون فقط افرادی می توانند در صراط مستقیم حرکت کنند که نعمت الهی شامل حال آنها شده باشد، ازاین رو می فرماید صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ (فاتحه/7) پس استناد صراط به این افراد درست و صحیح است.

گونه دوم: صحت استناد از باب اتحاد میان سالک و صراط:

این مورد با دو تقریر قابل اثبات است:

تقریر اول: دین همان عقیده، خُلق و عمل است، حرکت در صراط مستقیم نیز جز معتقد و متخلّق و عامل شدن چیز دیگری نیست و این ها از ذات انسان بیرون نیست. انسان هایی که معارف، اخلاق و احکام الهی را ادراک کرده و به همه آن معتقد و متّصف و عامل شدند، همچون امامان معصوم علیهم السلام، خود صراط مستقیم می شوند و در این صورت دین دو مصداق پیدا می کند: یکی مجموعه معارف و قوانین و دستوراتی که وجود نوشتاری آن در کتاب و سنّت آمده است و دیگری وجود شخصی پیامبران و امامان علیهم السلام، پس قرآن و عترت علیهم السلام هر دو مصداق صراط مستقیم اند.

البته هر انسانی به مقداری که این راه را طی کند با آن متّحد می شود؛ اگر همه راه را طی کرد «صراط الله» و اگر در مراحل نازل تر بود، «سبیل الله» می شود. بنابراین صراط راهی

ص: 274

زمینی یا آسمانی نیست، بلکه راهی در درون انسان هاست و آنان در جان خود سفر می کنند. بنابراین، سر استناد صراط به سالک همین اتحاد وجودی آن هاست.

تقریر دوم: قرآن کریم صراط مستقیم را همان دین معرفی می کند: (قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَیٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِینًا قِیمًا) پیش از حرکت متدینان، دین در خارجْ موجود عینی نیست تا انسان در دینِ موجود حرکت کند، بلکه قبل از حرکتْ یک سلسله معارف و دستورات کلی دینی وجود دارد و انسان با فراگیری دستورات کلی و حرکت اعتقادی، اخلاقی و عملی خود به دین عینیت می بخشد. آنگاه با آن متّحد و سپس به آن متّصف می شود؛ پس صراط در خارج با حرکت انسان ها موجود می شود و بین «راه» و «رونده»، پیوندی وجودی است که آن دو را با هم متّحد می کند و سپس قرآن راه را به راهیان و رونده استناد می دهد.

پس که اگر کسی سراسر دین را به خوبی فهمید و به درستی به آن عمل کرد، خودش صراط مستقیم می شود و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بر همین اساس فرموده اند: ما صراط مستقیم هستیم: «والله نحن الصراط المستقیم» و یا امام امیرالمؤمنین علیه السلام به صراط مستقیم وصف شده است: «علیٌّ هو الصراط المستقیمُ» (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص495-501) بنابراین صراط مستقیم در دنیا به صورت دین و قرآن و پیامبران و امامان معصوم علیهم السلام ظهور می کند و در آخرت به صورت پلی بر روی جهنّم است (همان، ص 511).

لذا ما برای دست یابی به صراط مستقیم در دنیا باید در کنار قرآن به معصومان(علیهم السلام) رجوع کنیم (پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت یعنی حضرت امیر مؤمنان و حضرت صدیقه طاهره و یازده فرزند ایشان صلوات الله علیهم اجمعین).

نتیجه

توحید محور اصلی وحدت امت اسلامی است.

صراط مستقیم یکی از مظاهر توحید و محور وحدت امت اسلامی است.

صراط مستقیم از هرگونه اعوجاجی و کجی مصون و معصوم است بنابراین مصادیق صراط مستقیم باید معصوم باشند.

ص: 275

به سه طریق و بیان می توان حضرت علی علیه السلام را مصداق صراط مستقیم معرفی کرد. در یک صورت موجب اتحاد وجودی نمی شود ولی در دو صورت باعث اتحاد وجودی صراط با حضرت علی علیه السلام می شود.

ص: 276

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق/ مصحح: احمد فارس صاحب الجوائب، لبنان، بیروت، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع- دار صادر، سوم، 1414 ق.

2. ابوالحسین، احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقاییس اللغة، محقق/ مصحح: عبد السلام محمد هارون، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ: اول،1404 ق.

3. ابوحیان، محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، جمیل، صدقی محمد، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1420 ق.

4. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، بنیاد بعثت، واحد تحقیقات اسلامی، موسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامیة، چاپ اول، 1415 ق.

5. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، علی اسلامی، قم، بنیاد پژوهش های اسراء، چاپ هشتم، 1388 ش.

6. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، عبدالکریم عابدینی، قم، بنیاد پژوهش های اسراء، 1389 ش.

7. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، دار الشامیة، اول، 1412 ق.

8. روحانی، محمود، المعجم الاحصائی لالفاظ القرآن الکریم، مشهد، الآستانة الرضویة المقدسة، 1372.

9. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، قم، کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره)، اول، 1404 ق.

10. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، دوم،1390ق.

11. فیومی، احمد بن محمد مقری، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم، منشورات دار الرضی، اول، بی تا.

12. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، مرکز الکتاب للترجمة و النشر، ،1402 ق.

13. دار التقریب بین المذاهب الإسلامیة، (مطارحات فکریة فی القنوات الفضائیة، العدد الثالث، نوشته «مرکز العقائد الإسلامیة» و بازخوانی اندیشه تقریب، رجب 1422).

ص: 277

ص: 278

10-بینامتنیت قرآن کریم و نهج البلاغه، راه گشای اختلاف تفاسیر

اشاره

فاطمه گلی(1)

ص: 279


1- . دکتری زبان و ادبیات عربی دانشگاه اصفهان؛ goli.malekabadi@gmail.com

ص: 280

چکیده

یکی از عبارت های بحث انگیز قرآن کریم عبارت «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» است که از دیرباز موضوع بحث مفسران بوده، برداشت های متفاوت از آن عرضه کرده اند، چه با توجه به اعجاز قرآن در بلاغت و این که مقام، مقام تمثیل است، ظاهراً به نظر می رسد در این جا «فوق» را نباید با توجه به ظاهر آن به معنای «بالاتر و بزرگ تر» درنظر گرفت که باید در این موضع معنای متضاد آن یعنی «کم تر و پایین تر» را به کار برد. این پژوهش با استمداد از تناص قرآنی در خطبه طاووس نهج البلاغه - به عنوان فصل الخطابِ بحث وجدل ها - نشان می دهد می توان برای این عبارت قرآنی معنای «بالاتر و بزرگ تر از پشه» را برگزید.

کلیدواژه ها: قرآن کریم، «فما فوقها»، تناص (بینامتنیت)، نهج البلاغه، «إلی ما فوقهما».

مقدمه

قرآن کریم معجزه گران قدری برای بشریت است؛ چه از حیث هدایتگری و چه از حیث الفاظ و عبارات در بالاترین سطح قرار دارد؛ «از لحظه نخستین، قرآن عرب را مات کرد؛ خواه از آنان کسانی بودند که در این راه خدا سینه شان را برای پذیرش اسلام باز و گسترده ساخت و خواه آن کس که خدا در اثر نافرمانی او را کور ساخت و چشمانش را پشت پرده غفلت نهان کرد» (سید قطب، تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن، ص32).

خداوند متعال برای آن که پیام وحی آسمانی را به بشر زمینی منتقل نماید از عجیب ترین شگفتی های انسان یعنی زبان استفاده نموده و قرآن کریم را «بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» (نحل/103؛

ص: 281

شعراء/84) نازل فرموده است. فهم درست زبان و ویژگی های زبانی، راهنمای دریافت مفهوم دقیق آیات قرآنی است. از این رو مفسران و دانشمندان علوم قرآنی از آغاز تاکنون در پرتو شناخت زبان عربی و با استناد به قرائن و روایات، سعی در پرده برداری از رموز آیه ها و غموض سایه های آن نموده اند.

از آن جاکه زبان عربی دریای بی کرانه ای است که واژه های آن احتمال چندین معنای متفاوت را دارد، این کار قدری دشوار است و برای درک معنی، نکات بسیاری را باید درنظر گرفت. در این میان برخی واژه ها با توجه به جایگاه آن ها در جمله و عبارات پیشین و پسینشان به شکلی متفاوت دریافت می شوند و این جاست که بازار بحث وجدل مفسران رونق می گیرد.

ازجمله مصادیق بارز این بحث ها، عبارت «فَمَا فَوْقَهَا» در آیه 26 سوره بقره است: «إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَیَهْدِی بِهِ کَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِینَ»؛ «خداوند از این که به (موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه، و حتی کم تر از آن، مثال بزند شرم نمی کند. (در این میان) آنان که ایمان آورده اند می دانند که آن، حقیقتی است از طرف پروردگارشان؛ و اما آن ها که راه کفر را پیموده اند، (این موضوع را بهانه کرده) می گویند: منظور خداوند از این مَثَل چه بوده است؟! (آری) خدا جمع زیادی را با آن گمراه، و گروه بسیاری را هدایت می کند؛ ولی تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد!».

پشه ازنظر اندازه و جثه از کوچک ترین موجودات زنده است و ازنظر مفهوم و معنا خوارترین و ضعیف ترین آن ها است که بر همین اساس مورد تمثیل قرآن واقع شده است، در این قسمت از آیه شریفه، مفسران و مترجمان نظرات متفاوتی دارند، که آیا «فَما فَوقَها» فراتر بودن در اندازه است یا در مفهوم، آیا منظور «بزرگ تر از پشه» (مانند مگس و عنکبوت و...) است یا «کوچک تر از پشه»؟!

پژوهش حاضر با در نظر گرفتن تناصی راهگشا با نهج البلاغه (خطبه/165) با روشی

ص: 282

توصیفی - تحلیلی به هم آهنگی و ارتباط نزدیک بین قرآن کریم و فرموده امام علی علیه السلام متوسل شده تا معنی دقیق تری استنتاج نماید.

پیشینه

در زمینه بینامتنیت در نهج البلاغه و سخنان امام علی علیه السلام آثار زیر به نگارش درآمده است:

- الگوپذیری «خطبه قاصعه» نهج البلاغه از قرآن کریم با رویکرد بینامتنیت، خرقانی، حسن؛ معین، جواد، اسفندیاری، محمد، مجله: مطالعات ادبی متون اسلامی»، شماره 16 (18 صفحه، از 33-50)، بهار 1397.

- بینامتنی قرآن و سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در اشعار ابوفراس حمدانی، خلیفه شوشتری، محمدابراهیم، احمدلو، زهرا، مجله: پژوهش های قرآن و حدیث، سال پنجاهم، شماره 1، علمی - پژوهشی/ISC (15 صفحه، از 61-75)، بهار و تابستان 1396.

- روابط بینامتنیت حکمت های نهج البلاغه با آیات قرآن، جیگاره، مینا؛ صادقی، زهرا، مجله: سفینه، شماره 56، علمی - ترویجی/ISC (17 صفحه، از 9-25)، پاییز 1396.

- کاربست بینامتنیت در فهم امثال نهج البلاغه، پیرچراغ، محمدرضا؛ فقهی زاده، عبدالهادی، مجله: مطالعات فهم حدیث، سال سوم، شماره 5 (27 صفحه، از 93- 119)، پاییز و زمستان 1395.

- بررسی پدیدار اخلاقی «توبه و استغفار» در نهج البلاغه و چهل حدیث امام خمینی با رویکرد بینامتنی، علایی رحمانی، فاطمه؛ غلامی نژاد، فهیمه، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 49، علمی - پژوهشی/ISC (22 صفحه، از 41-62)، تابستان 1395.

1. مفهوم شناسی بینامتنی (تناص)

بینامتنی نظریه ای است که در اواخر دهه شصت و در بین سال های 1965 تا 1967 در ادبیات غرب و از سوی ژولیا کریستوا زبان شناس بلغاری به وجود آمد. در شکل گیری این نظریه میخاییل باختین و بررسی های وی از رمان های داستایفسکی و تلاش های کریستوا و

ص: 283

توجه وی به آثار باختین، نقش ویژه ای را ایفا کرده اند. مفهوم بینامتنی گستره بزرگی است که مرزهای بین متون را به کناری می نهد و در تفاعل و تعامل یک متن با متون دیگر محدودیتی قائل نمی شود. بنابراین یک چنین نظریه ای را نمی توان در حد تعریف خاصی محدود کرد. برای این نظریه ازیک طرف به خاطر این که در دهه های اخیر مطرح شد و نسبت به نظریه های نقدی دیگر جدیدتر می نماید و از طرف دیگر به خاطر تعدد اصطلاحاتی که از زمان آغاز اندیشه های آن رایج شد، نمی توان یک تعریف دقیق و مشخصی ارائه داد. مهم ترین تعاریف در مورد این نظریه، تعاریفی هستند که میخائیل باختین و ژولیا کریستوا به عنوان دو متفکر اصلی و پدیدآورنده این نظریه ارائه دادند.

ژولیا کریستوا بنیان گذار نظریه بینامتنی، این پدیده را برای تمام متون امری اجتناب ناپذیر و ضروری می داند. وی تمام متون را در یک زیرمجموعه ای گرد می آورد که با هم درحال مکالمه هستند. وی بینامتنیت را چنین تعریف می کند: «هر متن همچون معرقی از نقل قول ها ساخته می شود. هرمتنی به منزله جذب و دگرگون سازی متنی دیگر است» (کریستوا، واژه مکالمه رمان...، ص 44). ازنظر وی بینامتنی «ترکیبی کاشی کاری شده از اقتباسات می باشد و هر متنی فراخوانی و تبدیلی از دیگر متون است» (عزام، النص الغائب، ص 36).

کریستوا بینامتنی را یک فضایی در نظر گرفته که در آن فضا، متون با هم برخورد می کنند. به نظر وی «یک متن، جایگشتی از متون و بینامتنی در فضای یک متن مفروض است که در آن گفته های متعددی اخذ شده از دیگر متون، با هم مصادف شده و یک دیگر را خنثی می کنند» (آلن، بینامتنیت، ص 53). به نظر او هیچ متنی به صورت صرف و منحصر وجود ندارد و جدای از دیگر متون نیست. بلکه «هر متنی اگرچه هم به دیگر متون اشاره ای نداشته باشد با متون دیگر در حال مکالمه اند و نمی توانند متونی یک سویه باشند» (پین، لکان دریدا کریستوا، ص 291).

باختین در تعریف بینامتنی که از آن به عنوان «مکالمه» یاد می کند عنوان کرده که مکالمه یا «گفت وگومندی به رابطه ضروری هر پاره گفتاری با پاره گفتارهای دیگر اطلاق

ص: 284

می شود» (ساسانی، عوامل مؤثر در تفسیر و فهم متن...، ص 44). از نظر وی «هر پاره گفتاری می تواند به هر مجموعه ای از نشانه ها، خواه یک گفته، شعر، ترانه، نمایش و خواه یک فیلم، اشاره کند. درواقع هر متنی محل تقاطع متون دیگر است» (همان).

شکلوفسکی، صورتگرای معروف روسی، روابط بینامتنی را این چنین تعریف می کند: «اثر هنری در ارتباط با آثار هنری دیگر و از رهگذر تداعی با آن آثار فهمیده می شود. نه تنها اثر تقلیدی، بلکه هر اثر دیگری در توازی و تقابل با یک الگو، هر الگویی که می خواهد باشد، آفریده می شود» (تودورف، بوطیقای ساختارگرا، ص 79).

2. دو معنای متفاوت از «فَمَا فَوْقَهَا»

اشاره

در این مجال سعی می کنیم هرچند به اختصار، در مورد «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» و معنای آن در آیه سخن گفته و برخی واژگان دیگر این آیه را نیز به دقت موشکافی کرده تا به ژرفای معانی قرآن و زیبایی ساختاری آن رهنمون شویم؛ زیرا به قول سید قطب: «ما می توانیم بعد از آن که سخن را در میدان گسترده تعبیر و بیان اختصاص دهیم، از این میدان فراتر رفته... آن جمال فنی خاص را تماشا کنیم... که در نهاد قرآن جاودانه است... این جمال تنها گنجینه ای است که همه باید نهانخانه دل را از آن پر سازند» (سیدقطب، تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن، ص 42).

اختلاف مفسران بر سر این است که آیا «مافوق پشه» در «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» یعنی «بالاتر از پشه در جثه و اندازه»، یا فراتر از پشه در مفهوم و معنای حقارت و خواری و ضعف»؟ کدام یک مدنظر است؟

الف. معنای فراتر در جثه

برخی بر این باورند که منظور آیه شریفه این است که در معنای حجم و اندازه، فوق پشه باشد که معنای آن می شود: «بزرگ تر از پشه»، یعنی حشراتی همچون مگس و عنکبوت که در قرآن کریم هم به هر دوی آن ها مثال زده شده است (حج/73؛ عنکبوت/41).

ص: 285

درصورتی که مراد «بالاتر ازنظر بزرگی» است، عبارت «فما فوقها» به معنای «مازاد علیها» است؛ یعنی خداوند از مَثل به موجود کوچکی همچون پشه ابا ندارد، و نیز موجود بزرگ تر از آن، «أی أکبر مِنها، أی لا یُترک بیانُه لما فِیه مِنَ الحُکمِ» (السیوطی و المحلی، تفسیر جلالین، ج1، ص10)؛ یا بزرگ تر از آن، یعنی بیان آن مثال رها نمی شود بدان روی که حکمت هایی در آن است. درواقع خداوند برای ارشاد بندگان، بر طبق مقتضای حال و به تناسب موضوع، هم به موجودات کوچک مثال می زند و هم به مخلوقات بزرگ.

ب. معنای فراتر در خواری

برخی دیگر معتقدند با توجه به این که پشه مظهر ذلت و ضعف و حقارت است، مقصود آیه این است که در معنای حقارت فوق پشه باشد؛ در حقیقت یعنی «کم تر و کوچک تر» از پشه منظور بوده است، همچون موریانه و ...، چه وقتی خداوند عدم استحیا از تمثیل پشه را اعلام می دارد، لازم می آید در مرحله بعد آن را شدیدتر نموده، به کوچک تر از آن مثال بزند و بلاغت ایجاب می کند گوینده برای ابا نداشتن از مثال زدن به ضعیف، ضعیف تر را مطرح کند نه این که مثال زدن به موجود بزرگ تر را یادآور شود.

در تفسیر تسنیم می خوانیم: «چون محور کلام، حقارت و کوچکی پشه است، و برتری در حقارت به معنای حقیرتر است، هدف ترقی در سیر نزولی (رسیدن به پایین تر) است» (جوادی آملی، تسنیم، ج 2، ص 507). طنطاوی نیز معنای «بالاتر در حقارت» را تأیید می کند: «لا یستحیی أن یضرب مثلا بالبعوضة التی هی أقل منها [الذبابه] مقداراً أو أعلی فی تمثیل الحقارة عند إرادة تحقیر الأشیاء (طنطاوی، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 44): حیایی ندارد از مثال زدن به پشه ای که ارزشش از مگس کم تر است، یا درواقع بالاترین تمثیلِ خواری است، هنگامی که کوچک شمردن چیزها اراده شود».

تا این جا روشن شد که گروهی «فما فوقها» را فراتر بودن ازنظر جثه و اندازه، و برخی دیگر ازنظر معنی و مفهوم یعنی فراتر در حقارت و خواری می دانند. در ضمن تعدادِ مفسران در گروه اول به صورت قابل ملاحظه ای نسبت به گروه بعدی بیش ترند.

ص: 286

ج. هر دو معنا

از پژوهشگران حوزه اِعراب آیات نیز زجاج و فراء معنی اول را پذیرفته اند؛ زجاج معنی دوم را هم روا می داند؛ چون مراد در این جا کوچکی و کم شمردنِ آن مثال در بین همتایان است: «والقول الثانی مختار أیضاً، لأن المطلوب هنا والغرض، الصغر وتقلیل المثل بالأنداد» (الزجاج، معانی القرآن وإعرابه، ج 1، ص 104)؛ فراء معنی دوم را به دو دلیل روا نمی داند:

یک. البعوضة غایة فی الصغر: پشه نهایت کوچکی است و کوچک تر و خوارتر از آن چیزی نیست که به آن مثال زده شود.

دو. این که عرب از «فما فوقها» برای «فراتر در حقارت» و به معنای «فوق ذاک» استفاده می کند، فقط در مقام مدح و ذم است و در این جا مقام ذم و نکوهش نیست (الفراء، معانی القرآن، ج 1، ص 22). در ادامه همین بحث روشن خواهد شد که با توجه به شیعه بودن فراء، بعید نیست که کلام امام علی علیه السلام هدایتگر ایشان بوده باشد، مخصوصاً این که ایشان در همین آیه «فاء» را هم به معنای «إلی» می داند. و این بدان معناست که وی از کلام گهربار امام علیه السلام به عنوان راهنمایی برای تفسیر قرآن مجید به بهترین شیوه استفاده نموده است.

استاد انصاریان می گوید: «در همین باب به جرأت می توان گفت بعد از این کتاب بزرگ آسمانی، سیره و دیدگاه علی علیه السلام می تواند راهنما و راه گشای عاشقان الهی باشد و به نوعی تفسیرگر آیات الهی! دیدگاهی که علی علیه السلام از قرآن پیش چشمان آدمی مجسم می سازد مانند همیشه دیدگاهی منحصربه فرد و متعالی است؛ دیدگاهی خاص از روحی بزرگ و سرشار از علم و انسانیت، همراه با فلسفه آسمانی!» (پایگاه اینترنتی عرفان) .

خود مولا علیه السلام درخطبه 125 نهج البلاغه می فرمایند: «هَذَا الْقُرْآنُ إِنّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورُ بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ لَایَنْطِقُ بِلِسانٍ وَلابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمانٍ وَإِنَّمَا یَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ؛ این قرآن خطی است نوشته شده که میان دو جلد پنهان است، زبان ندارد تا سخن گوید و نیازمند به کسی است که آن را ترجمه کند و همانا انسان ها می توانند از آن سخن گویند». به عبارت دیگر؛ بیان می دارند قرآن که به ظاهر کتابی مدوّن است، خود نمی تواند مفسر و توضیح و توجیه کننده خود باشد و لازم است مردانی باتقوا و با خلوص آن را تفسیر نمایند؛ و بر همگان روشن است که بهترین

ص: 287

مصداق این چنین مردانی خود حضرت است، که گاه مستقیماً و گاه به صورت غیرمستقیم به توضیح و تفسیر آیات وحی می پردازند.

3. تناص قرآنی در نهج البلاغه

اشاره

پس از قرآن کریم، ارزشمندترین کتاب هدایتگر، نهج البلاغه است و پیوند فرخنده این دو کتاب گران قدر، فوق العاده عمیق و زیباست. «در معارف تابناک ورودی شهر علم، می توان با خزائن علم و حکمت الهی یعنی قرآن و عترت، آن چنان پیوندی یافت که با هر بار غواصی در اقیانوس بی کران معرفت و حکمت نهج البلاغه با جهانی جدید و معارفی بدیع آشنا شد... طی این مسیر [فهم و تفسیر آیات قرآن] نیازمند هدایتگرِ به آخر رسیده ای است... که بدون وجود او... امکان دست یابی به طهارت و پاکی و زدوده شدن از وابستگی های مادی امکان پذیر نیست» (رستمی، حکمت هایی از خطبه ها و نامه های نهج البلاغه...، مقدمه). این کتاب مقدس که بسیار مظلوم واقع شده، جامع حقایق دین مبین اسلام است؛ و هر حقیقت خواه و جوینده معارف اسلامی را به بذل عنایت در کلام علوی سوق می دهد، تا با نمود جلوه های تابش نور الهی در این کتاب شریف، از عطش خود اندکی کاسته و کام جان را از حلاوت کلام مولا علی علیه السلام قدری بچشاند.

فیض الاسلام در مقدمه ترجمه ارزشمند خود از نهج البلاغه می نویسد: «کتاب نهج البلاغه را أخ القرآن (برادر قرآن) نامیده اند، یعنی همان طور که قرآن عظیم کتاب آسمانی است و خدای عزوجل آن را به زبان پیغمبر اکرم حضرت خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله وسلم) بیان فرموده، نهج البلاغه هم کتابی است که سخنان آن از منبع علم الهی تراوش کرده، به زبان باب مدینة العلم، امیرالمؤمنین علیه السلام جاری گردیده است» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، مقدمه). از آن جا که کلام مولا علی علیه السلام قرآن ناطق، با قرآن کریم عجین، و با وحی خداوندی آشناست، مسلماً آن چه از لسان بی خطای او شنیده شود، استشمام رایحه کلام خداوندی و روشنگر مراد حق تعالی خواهد بود؛ مطلب را با نظری به سخنان آن حضرت درباره «پشه» شروع می کنیم.

ص: 288

الف. پشه در نهج البلاغه

از ریزترین موجودات، پشه است که آن چه را فیل در خود دارد او هم دارا بوده، و حتی از فیل هم به خاطر داشتن دو بال بالاتر است؛ از جهت مبارزه نیز می تواند فیل و حتی پادشاهان را هم به زانو درآورد همان طور که نمرود را به هلاکت رساند. نظامی گنجوی این مطلب را به زیبایی بیان کرده است (پایگاه نور پرتال http://www.noorportal.net):

سلیمانی افتاده در پای مور همان پشه ای کرده بر پیل زور

«واژه بعوض و بعوضة که به ترتیب جمع و مفردند، سه بار در نهج البلاغه به کار رفته است» (رستمی، یادکرد حیوانات در نهج البلاغه، پایگاه تبیان http://www.tebyan.net/newind). که در یک مورد، «پشه» به عنوان موجودی کوچک مطرح شده، و از عجز و ناتوانی بشر در خلقت حتّی از یک پشه سخن رفته است، در دو مورد نیز میزان علم و آگاهی خداوند و ابعاد گسترده آن در اطلاع از مقدار قوت لازم برای هر پشه و لانه های ریز پشه مادر درون درختان، بیان شده است.

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه 186 نهج البلاغه، درباره حیرت در حقیقت موجودات پایین و جانداران پست، سخنی آموزنده و شنیدنی درباره «پشه» دارد: «وَلَوِ اجْتَمَعَ جَمِیعُ حَیوَانِهَا مِنْ طَیرِهَا وَبَهَائِمِهَا وَمَا کَانَ مِنْ مُرَاحِهَا وَسَائِمِهَا وَأَصْنَافِ أَسْنَاخِهَا وَأَجْنَاسِهَا وَمُتَبَلِّدَةِ أُمَمِهَا وَأَکْیاسِهَا عَلَی إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَی إِحْدَاثِهَا وَلاَ عَرَفَتْ کَیفَ اَلسَّبِیلُ إِلَی إِیجَادِهَا وَلَتَحَیرَتْ عُقُولُهَا فِی عِلْمِ ذَلِکَ وَتَاهَتْ وَعَجَزَتْ قُوَاهَا وَتَنَاهَتْ وَرَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِیرَةً عَارِفَةً بِأَنَّهَا مَقْهُورَةٌ مُقِرَّةً بِالْعَجْزِ عَنْ إِنْشَائِهَا مُذْعِنَةً بِالضَّعْفِ عَنْ إِفْنَائِهَا»؛ «اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپایان، آن چه در آغل است و آن چه چرا کند در بیابان، از هر جنس و ریشه و بن، و نادانان از مردم و یا زیرکان، فراهم آیند تا پشه ای را هست نمایند! بر آفریدن آن توانا نبودند و راه پدیدآمدن آن را ندانند، عقول آنان برای به دست آوردن علم به ماهیت و چگونگی ایجاد آن موجود ضعیف متحیر خواهد ماند و تمامی نیروهای آنان در راه این مقصد گم و ناتوان خواهد گشت و درنهایت

ص: 289

انسان به ضعف خود در از بین بردن و دور کردن پشه اقرار می کند همان طور که در خلقت آن اقرار به عجز می کند».

جا دارد در ابتدا به دو تناص قرآنی موجود در این قسمت از فراز شریف نهج البلاغه - که البته فعلاً موضوع بحث این پژوهش نیست - اشاره ای داشته باشیم: «رَجَعَتْ خَاسِئَةً حَسِیرَةً» اشاره لفظی و معنایی به آیه شریفه «ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَینِ یَنْقَلِبْ إِلَیکَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِیرٌ»(1) (ملک/4) دارد؛ و «وَلَوِ اِجْتَمَعَ... عَلَی إِحْدَاثِ بَعُوضَةٍ مَا قَدَرَتْ عَلَی إِحْدَاثِهَا...مُذْعِنَةً بِالضَّعْفِ» نیز از نظر محتوایی به آیه «لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ... ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»(2)

(حج/73) اشاره دارد. می بینیم که جای جای نهج البلاغه، انعکاس و تلألؤ آیات آسمانی قرآن است.

ب. پشه و بالاتر از آن

هم چنین حضرت خطبه ای دارند (خطبه 165 نهج البلاغه) که در آن، خلقت همه پرندگان و به ویژه خلقت طاووس را توصیف، و عجایب خلقت طاووس را به عنوان دلیلی بر وجود خداوند بیان کرده اند؛ فهرست مطالبی که در این خطبه شریف وجود دارد از این قرار است: شگفتی آفرینش انواع پرندگان، شگفتی های آفرینش طاووس، روان شناسی حیوانی طاووس، شگفتی رنگ آمیزی پرهای طاووس، عجز انسان از درک حقائق موجود در پدیده ها، شگفتی آفرینش جانداران کوچک، و در همین قسمت از خطبه است که می فرمایند: «وَسُبْحَانَ مَنْ اَدْمَجَ قَوائِمَ الذَّرَّةِ وَالْهَمَجَةِ إلَی مَا فَوْقَهُمَا مِنْ خَلْقِ الْحِیتَانِ وَالْفِیلَةِ؛ منزه است

ص: 290


1- . بار دیگر (به عالم هستی) نگاه کن، سرانجام چشمانت (در جست وجوی خلل و نقصان ناکام مانده) به سوی تو باز می گردد در حالی که خسته و ناتوان است!
2- . «یا أَیهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیئًا لَا یسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ؛ ای مردم! مثلی زده شده است، به آن گوش فرا دهید: کسانی را که غیر از خدا می خوانید، هرگز نمی توانند مگسی بیافرینند، هر چند برای این کار دست به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزی از آن ها برباید، نمی توانند آن را باز پس گیرند! هم این طلب کنندگان ناتوانند، و هم آن مطلوبان (هم این عابدان و هم آن معبودان)»!

آن خدایی که استوار قرار داد پاهای مورچه کوچک و پشه ریز را تا بالاتر از آن دو همچون نهنگ ها و فیل ها» (شرقی، شرح نهج البلاغه، ص 65)، آن خدایی که برای موجودات خرد و کلان پای محکم به ودیعت نهاده است. «إلَی مَافَوْقَهُمَا» بیانگر تناص قرآنی است؛ تاکنون گفتیم که اعتقاد مفسران در بزرگ تر از پشه، تمثیل به عنکبوت و مگس است، ولی گویا حضرت می خواهند مثال را از آن دو نیز به سوی نهنگان و فیلان فراتر ببرند.

ج. از موجودات خرد همچون مورچه و پشه، تا موجودات کلان همچون نهنگان و فیلان

«مورچه و پشه، کوچک ترین جانوران یادشده در نهج البلاغه اند و نهنگ، بزرگ ترین جانور دریایی و فیل، بزرگ ترین جانور خشکی است که در نهج البلاغه از آن نام برده شده است» (تقدسی نیا، طرحی نوین در شناخت نهج البلاغه، پایگاه مرکز اسلامی http://www.islamicecenter.com). نام این دو حیوان بزرگ در قرآن نیز آمده است: (أعراف/163؛ کهف/61 و 63؛ صافات/142؛ قلم/48؛ فیل/1).

در مورد حشرات ریز هم باید خاطرنشان کرد که «الذرة»: «واحدة الذر» به معنای «صغار النملة» (صالح، شرح نهج البلاغه، ص 317) یا همان مورچه است و «الهمجة»: «واحدة الهمج، ذباب صغیر یسقط علی وجوه الغنم والحمر وأعینها (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 277؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 558)؛ به معنای پشه کوچک یا مگس ریزی است که مانند پشه بر صورت گوسفندان و الاغ می نشیند».

می بینیم که امام علیه السلام حشرات ریز را به صورت مفرد و موجودات کلان را به صورت جمع (حیتان و فیلة) به کار برده اند تا به شیوه ای دیگر نیز به تفاوت قابل ملاحظه میان این دو دسته اشاره داشته باشند. به دیگر سخن؛ پس از مثال زدن به مورچه و پشه، به بالاتر و بزرگ تر از آن یعنی ماهی ها و فیل ها مثال زده و از تعبیر «إلی ما فوقهما» برای ادای این مطلب استفاده نموده اند و چه شگفتی از این بالاتر که این تشابه، ما را به حقانیت معنای «بزرگ تر و بالاتر بودن» برای «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» رهنمون می گردد. ماحصل مطلب این که نهج البلاغه راه گشای

ص: 291

مشکلات و اختلافات است، و باید کوشید هرچه بیش تر از این بحرالعلوم علوی، در راستای فهم دقیق معانی قرآنی بهره مند شد، چه آن که سخنان آن حضرت طبع و رنگ سخن خداوند را شیرین تر و جذاب تر می نماید.

4 . «إلی ما فوقهما» به جای «فَمَا فَوْقَهَا»

ذکر حیوانات عظیم الجثه پس از بیان «پشه» در فرمایش امام علیه السلام، معنای «بالاتر» را برای «فوق» در «إلی ما فوقهما» به ارمغان می آورد. جالب تر این که در کلام وحی از حرف «فاء» (در «فَما فَوقَها»)، و در کلام حضرت از حرف «إلی» (در «إلی ما فوقهما») استفاده شده که باید ثابت شود هر دو به یک معناست. چنان که اشاره شد فرّاء نیز در این آیه چنین نظری دارد و گویا فرمایش حضرت وی را بدین نکته رهنمون گشته است: «الفاء بمعنی «إلی»، أی إلی ما فوقها» (الفرّاء، معانی القرآن، ج 1، ص 22).

فرّاء هم چنین در ادامه سخنش، وجه چنین برداشتی را بیان کرده است: «إلی، تحتاج إلی اسمین، یکون الفعل بینهما کطرفة عین، فصلحت الفاء فی إلی (همان)؛ ازآن جاکه «إلی» نیازمند دو اسمی است که فعل بین آن دو همچون چشم بر هم زدنی باشد (یعنی متعلَّق آن؛ هم ظهور دارد و هم ندارد، هم هست و هم نیست)، پس فاء در این جا صلاحیت دارد که در معنی «إلی» استفاده شود. لازم به ذکر است که نحّاس، دیگر نحوی بزرگ، نیز همین نظر را (فاء به معنی إلی) بیان کرده است، و آن را عطف بر «ما» نخست می داند؛ «فما فوقها: عطف علی ما الأولی» (إعراب القرآن، ج 1، ص 203).

5 . معانی حرف «فاء»

اشاره

در بیش تر کتب إعراب قرآن کریم، «فاء» در آیه موردبحث، عاطفه یا حرف عطف، و «بعوضة» معطوفٌ علیه است (درویش، إعراب القرآن الکریم و بیانه، ج 1، ص 68؛ صافی، الجدول فی إعراب القران وصرفه، ج 1، ص 61؛ عکبری، التبیان فی إعراب القرآن، ج 1، ص 41؛ میقری اهدلی، البرهان فی إعراب الآیات القرآن، ج 1، ص 35). در کتاب معانی الحروف مذیلا بالإعجاز اللغوی لحروف القرآن المجید نیز چنین آمده است:

ص: 292

«الفاء... ثلاثة مواضع، العطف، نحو قولک: رأیت زیداً فعمراً وهی مرتبة تدل علی أن الثانی بعد الأول بلا مهلة... والجواب... و زیادة» (ربانی نحوی، معانی الحروف مذیلا بالإعجاز اللغوی...، ص 17- 18)؛ فاء... سه وجه دارد: عاطفه مانند: زید را دیدم و آن گاه عمرو را، و این بیانگر آن است که دومی بلافاصله بعد از اولی است... و جوابیه... و زائده»، پس فاء عاطفه برای ترتیبِ بلافاصله است، همان طور که در الفیه ابن مالک آمده است:

الف-اء للت-رت-ی-ب بات-ص-ال وث-م للت-رت-ی-ب بان-ف-ص-ال

«تدل الفاء علی تأخر المعطوف عن المعطوف علیه متصلا به (ابن عقیل، شرح ألفیة ابن مالک، ج 2، ص 227)؛ «فاء» بر تأخیرِ بلافاصله معطوف از معطوف علیه و «ثم» بر ترتیبِ بافاصله دلالت دارد».

الف. «فاء» مبیّنِ مراتبِ تفاوت در صفات

مغنی اللبیب نیز که در زمینه نحو، بدون شک بهترین تلاش در راستای نوشتن دائرة المعارف محسوب می شود (حجازی، زبان شناسی عربی، درآمدی تاریخی تطبیقی در...، ص 93)، ضمن بیان این سه معنا، به نقل از زمخشری «معانی سه گانه ای را که فاء به همراه صفت می یابد» ذکر نموده است که در آیه شریفه هم صدق می کند: «... تدل علی ترتیبها فی التفاوت من بعض الوجوه، نحو قولک: خذ الأکمل فالأفضل... (ابن هشام، مغنی اللبیب، ج 1، ص 225)؛ هرگاه پس از «فاء» صفتی آمده باشد، «فاء» بیانگر ترتیب در تفاوت آن صفت از برخی وجوه است مانند: کامل تر را برگزین، سپس فاضل تر را...». در آیه محل بحث نیز «فاء» بر سر صفت آمده است، چه «فوق» صفت محسوب می شود.

ازنظر لغت نامه ها (تاج العروس و المعجم الوسیط: «ف و ق») «فوق» به صورت «اسم و ظرف» و مفید معنای «بالا و برتر» است. در لسان العرب آمده است: «الفَوْقُ صفة و اسم،... فمن جعله صفة کان سبیله النصب کقولک: عبدالله فَوْقَ زیدٍ لأَنه صفة، فإن صیرته اسماً رفعته فقلت: فوقُه رأسُه، صار رفعاً ها هنا لأَنه هو الرأس نفسه (ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص 350)؛ فوق، هم صفت (معنوی) و هم اسم است، هرکه آن را صفت قرار دهد، منصوبش

ص: 293

می کند؛ مانند: «عبدالله بالاتر از زید است»، چون صفت (معنایی) است و هرکه اسمش قرار دهد مرفوعش کند؛ مانند: «بالای او سرش است» در این جا مرفوع شده چه «فوق» معنای همان «سر» را می دهد». از آن رو که «فوق» در این آیه به صورت منصوب آمده است، صفت محسوب می شود و «فاء» مراتب تفاوت آن را بیان می کند، یعنی مراتب تفاوت بین موجودات کوچک و موجودات بزرگ.

ب. «فاء» حرف عطف به معنای «إلی»

با این که برای «فاء» معانی متفاوتی ذکر شده است، بهترین وجه آن در این عبارت از آیه، عاطفه بودن است، ضمن این که «فاء» جایگزین «إلی» شده است: «الفاء نائبة عن إلی» (ابن هشام، مغنی اللبیب، ج1، ص225). پس با اندکی تأمل روشن شد «فاء» در عبارت مورد بحث، معنای «بلافاصله بودن» را به وضوح نمی رساند؛ بلکه در عین این که فاء حرف عطف است، به معنای «إلی» و بیانگر انتهای غایت است (ابن عقیل، شرح ألفیة ابن مالک، ج2، ص17). ناگفته نماند ابن هشام این وجه را غریب می داند: «الْفَاءُ

لِلْغَایَةِ بِمَنْزِلَةِ «إلَی» غَرِیبٌ، وَقَدْ یَسْتَأنِسُ لَهُ عِنْدِی بِمَجِیءِ عَکْسِهِ (ابن هشام، مغنی اللبیب، ج1، ص225)؛ این که «فاء» برای انتها و به منزله «إلی» باشد، غریب است و آن چه در نزد من آشناست عکس آن است (که إلی به منزله فاء باشد)». درهرحال «فاء» در آیه بیانگر ترتیب برای انتهاست و معنای «إلی» دارد.

6. راه یابی به این تناص، مصونیت از اشتباه

اشاره

با این که دست یابی به این بینامتنیت، می تواند انسان را به راحتی به سرمنزل مقصود برساند، لیکن تاکنون کسی به این تناص راه گشا اشاره صریحی نداشته و سخنی از آن به میان نیاورده است، حتی گاهی شرح و ترجمه های ارائه شده از این عبارت، از دقت کافی برخوردار نبوده و حق مطلب را به درستی ادا نکرده اند.

الف. «بزرگ تر یا بالاتر از آن دو»

در شرح یا ترجمه «ما فوقهما» لازم است به «بزرگ تر یا بالاتر از آن دو» اشاره شود، در

ص: 294

غیر این صورت آن شرح و ترجمه را نمی توان کاملاً دقیق برشمرد: «کُل شیء فی الکون متقن و محکم من ساق النملة الصغیرة إلی الفیل؛ هر چیزی در هستی، استوار و محکم است از پای مورچه کوچک تا فیل (مغنیه، فی ظلال نهج البلاغه...، ج 2، ص 474).

ترجمه معادی خواه: آن ذات والایی را تسبیح گوییم که پایه های هستی جانوران را از مور و پشه تا نهنگ و پیل استوار ساخت (معادی خواه، متن و ترجمه نهج البلاغه، پایگاه امام رضاhttp://www.imamreza.net/per/imamreza.php).

ترجمه آیتی: منزّه است خداوندی که اعضای بدن مورچه و پشه را به هم پیوند داده، همان گونه که اعضای بدن نهنگ ها و فیل ها را (همان). و هم چنین در شرح منظوم نهج البلاغه (مهوری حبیب آبادی) (پایگاه بلاغه

http://www. balaghah.net// nahj htm):

منزه ذات پاک کردگار است ز پیل و پشّه و از مور و ماهی

که از وی پای ذرّات استوار است از او دارند رنگین دستگاهی

ب. «إلی» به معنی «تا»

البته برخی نیز معنای «بزرگ تر از آن دو» را ذکر کرده اند، ولی متأسفانه در اکثر موارد «تا» یا «تا رسد به» را -که ترجمه صحیح «إلی» و بیانگر سیر صعودی و مراتب تفاوت موجودات است- ذکر نکرده اند: پاکیزه است آن خداوندی که پاهای مورچه و پشّه کوچک و بزرگ تر از آن ها را مانند پیل و غیره محکم قرار داده (همان).

ترجمه شهیدی: پاک است آن که در اندام مورچه و مگس خرد، پاها پدید آورد و جانداران بزرگ تر از آن ها را خلق کرد، از ماهیان دریا و پیلان صحرا (پایگاه امام رضا علیه السلام http://www.imamreza.net/per/imamreza.php).

ترجمه شریعت: پاک و منزه است خداوندی که موران کوچک، و پشه های خرد را بر پای خویش استوار ساخته، و جانوران بزرگ تر از آن ها، از قبیل ماهی ها و فیل ها را آفریده است (شریعت، ترجمه نهج البلاغه، ص 403).

ص: 295

ترجمه فیض الاسلام: منزه است خداوندی که استوار قرار داده پاهای موران خرد، و پشه های کوچک و بزرگ تر از آن ها را از قبیل آفرینش ماهی ها و پیل ها (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص 537).

ترجمه اولیایی: پاک است خداوندی که استوار قرار داده پاهای موران کوچک، و پشه های خرد و بزرگ تر از آن ها را از قبیل آفرینش ماهی ها و پیل ها (اولیایی، ترجمه نهج البلاغه، ص 582).

ترجمه جوینی: پاک و بی عیب آن که ترکیب کرد و استوار، پاهای مورچه خرد، و مگس خرد و آن چه بالای آن است از قبیل آفریدن ماهیان و پیلان (جوینی، ترجمه نهج البلاغه، ج 1، ص 400).

ج. ترجمه ﴿فَمَا فَوْقَهَا﴾ در قرآن و «إلی ما فوقهما» در نهج البلاغه

نیز برخی (انصاریان) که هم به ترجمه قرآن و هم نهج البلاغه پرداخته اند، با این که در ترجمه این عبارت نهج البلاغه راهی درست پیموده اند، لیکن در ترجمه «فَمَا فَوْقَهَا» در قرآن، کم تر دقت کرده، به این تناص راه گشا عنایت کافی مبذول نداشته و به صورت «فراتر در کوچکی» ترجمه کرده اند: «پاک است خداوندی که پاهای موران و پشه های کوچک را استوار کرد تا برسد به بزرگ تر از آن ها از ماهیان دریا و پیلان عظیم الجثّه» (انصاریان، ترجمه نهج البلاغه). «بی تردید خدا... از این که به پشه و فراتر از آن [در کوچکی] مَثَل بزند، شرم نمی کند» (انصاریان، ترجمه قرآن).

و برخی (آیتی) که در بالا به ترجمه آن اشاره شد «إلی ما فوقهما» را اصلاً ترجمه نکرده، به جای آن در ترجمه «همان گونه» آورده اند. حتی در ترجمه «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» در آیه قرآن نیز معنای «پشه و فروتر از آن» را برگزیده اند (آیتی، ترجمه قرآن).

و برخی دیگر (مکارم شیرازی)، با این که در مورد «فَمَا فَوْقَهَا» در قرآن ترجمه صحیحی ارائه داده اند: «خداوند از این که مثال پشه و حتی بالاتر از آن بزند شرم نمی کند» (مکارم شیرازی، ترجمه قرآن)، این ترجمه الهام گرفته از نهج البلاغه نبوده است؛ چراکه در مورد

ص: 296

ترجمه ایشان از عبارت نهج البلاغه باید اذعان نمود هیچ اشاره ای به مراتب موجودات و ذکر «بزرگ تر از آن دو» نداشته اند: «منزه است آن کس که حتی برای مورچگان ریز و پشه های خرد دست وپا آفرید و بزرگ ترین موجودات یعنی (ماهیان بزرگ) نهنگان و فیل ها را به وجود آورد» (مکارم شیرازی، ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه، ج 2، ص 197). درهرحال این بزرگواران به این تناص شریف اندک اشاره ای نداشته اند، حال آن که لازم است در ترجمه قرآن کریم ضمیر دل را با روشنی روح پاک علوی طراوت بخشیده، و عذر کوتاهی در غفلت از این گنجینه نفیس را، از حضرتش خواستار شویم.

نتیجه

بینامتنیت قرآن و نهج البلاغه راه گشای مفسران قرآن و شارحان نهج البلاغه است تا در موارد اختلاف، برای عبارت قرآنی «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» معنای «بالاتر و بزرگ تر از پشه» را برگزینند، ولی به رغم اهمیت کاربردی این بینامتنیت، تاکنون کسی صریحاً به این تناص راه گشا توجه نکرده، و در ترجمه های قرآن و نهج البلاغه از آن استمداد نشده است.

همان گونه که از «إلی ما فوقهما» در سخن امام علی علیه السلام، «پشه و فراتر از آن در اندازه» را متوجه می شویم، از «فَمَا فَوْقَهَا» در آیه شریفه نیز می توان همین معنی را برداشت کرد، با این توضیح که:

1. در فرمایش امام علیه السلام، ذکر حیوانات بزرگ (نهنگان و فیلان) پس از بیان «حشرات ریز» (مورچه و پشه) بیانگر معنای «بزرگ تر» برای «فوق» در «إلی ما فوقهما» است، به ویژه که نام این دو حیوان بزرگ در قرآن نیز آمده است.

2. مولا علی علیه السلام حشرات ریز را به صورت مفرد (الذرة و الهمجة)، و موجودات کلان را به صورت جمع (الحیتان و الفیلة) به کار برده اند، تا به شیوه دیگر نیز به تفاوت قابل ملاحظه بین آن ها و افاده معنای «بزرگ تر» اشاره نمایند.

3. کاربرد حرف «إلی» (در کلام حضرت) -که مبیّن انتهای غایت است- به جای

ص: 297

حرف «فاء» (در قرآن) به طریقی دیگر بیانگر سیر صعودی و معنای «بالاتر» برای «فوق» در آیه شریفه است.

4. می توان احتمال داد که کلام امام علی علیه السلام «فرّاء» و «نحاس» را بدین نکته در این آیه رهنمون ساخته که «فاء» به معنای «إلی» است.

5. «فوق» در این آیه به صورت منصوب آمده پس صفت (معنوی) محسوب می شود و «فاء» مراتب تفاوت آن را بیان می کند، یعنی مراتب تفاوت بین موجودات کوچک و موجودات بزرگ. درنتیجه «إلی» بیانگر سیر صعودی و مراتب تفاوت موجودات بوده و ترجمه صحیح آن «تا» یا «تا رسد به» است.

ص: 298

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، القاهرة، دار إحیاء الکتب العربیه، 1368.

2. ابن عقیل، عبدالله، شرح ألفیة ابن مالک، بیروت، دار الفکر، الطبعة الخامسة، 1972.

3. ابن منظور، عبدالله، لسان العرب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1408.

4. ابن میثم بحرانی، کمال الدین میثم بن علی، شرح نهج البلاغه، ترجمه: سید محمدصادق عارف، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1370.

5. ابن هشام، جمال الدین عبدالله، مغنی اللبیب عن کتب الأعاریب، القاهرة، دار السلام، 2008.

6. أنیس، إبراهیم وآخرون، المعجم الوسیط، تهران، مکتبة نشر الثقافة الإسلامیة، 1408.

7. اولیایی، سیدنبی الدین، ترجمه نهج البلاغه، قم، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)، چاپ دوم، 1376.

8. آلن، گراهام: بینامتنیت، ترجمه: پیام یزدان جو، تهران، نشر مرکز، 1380.

9. پین، مایکل، لکان دریدا کریستوا، ترجمه: پیام یزدان جو، نشر مرکز، 1380.

10. تودورف، تزوتان، بوطیقای ساختارگرا، ترجمه: محمد نبوی، تهران، آگاه، 1379 .

11. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، قم، اسراء، 1379.

12. جوینی، عزیزالله، ترجمه نهج البلاغه، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.

13. حجازی، محمود، زبان شناسی عربی، درآمدی تاریخی-تطبیقی در پرتو فرهنگ و زبان های سامی، ترجمه: سیدحسین سیدی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379.

14. درویش، محیی الدین، إعراب القرآن الکریم و بیانه، دمشق، دار إرشاد، الطبعة الرابعة، 1994.

15. الربانی النحوی، إمام أبی الحسن عیسی، معانی الحروف مذیلاً بالإعجاز اللغوی لحروف القرآن المجید، تحقیق: شیخ عرفان بن سلیم العشا الحسونة الدمشقی، بیروت، المکتبة العصریة، 2008.

16. رستمی، محمدرضا، حکمت هایی از خطبه ها و نامه های نهج البلاغه از ترجمه محمدتقی جعفری، تهران، تبلور، 1386.

ص: 299

17. الزبیدی، محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار الفکر، 1414.

18. الزجاج، إبراهیم ابن السّری، معانی القرآن وإعرابه، بیروت، عالم الکتب، 1998.

19. ساسانی، فرهاد، عوامل مؤثر در تفسیر و فهم متن، زبان و زبان شناسی، سال اول، شماره دوم، 1384.

20. سید قطب، تصویر فنی: نمایش هنری در قرآن، ترجمه: محمدعلی عابدی، تهران، انقلاب، همیار پخش انتشارات دانشمند، 1359.

21. السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن؛ محلی، جلال الدین محمد أحمد، تفسیر جلالین، بیروت، دار الفکر، الطبعة الثانیه، 2004.

22. شرقی، محمد علی، شرح نهج البلاغه، قم، مهر، 1366.

23. شریعت، محمدجواد، ترجمه نهج البلاغه، اصفهان، مشعل، 1360.

24. الصافی، محمود، الجدول فی إعراب القران وصرفه، دمشق، دار الرشید، الطبعة الثانیة، 1998.

25. الصالح، صبحی، شرح نهج البلاغه، قم، دار الأسوة، 1415.

26. الطنطاوی، سیدمحمد، الجواهر فی تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الرابعة، 1991.

27. عزام، محمد، النص الغائب، دمشق، من منشورات اتحاد الکتاب العرب، 2001.

28. العکبری، أبی البقاء، التبیان فی إعراب القرآن، بیروت، دار الفکر، 2001.

29. الفراء، یحیی بن زیاد، معانی القرآن، بیروت، عالم الکتب، الطبعة الثالثة، 1983.

30. فیض الاسلام، سیدعلی نقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران، فیض، 1351.

31. کریستوا، ژولیا، واژه مکالمه رمان، به سوی پسامدرن، پسا ساختارگرایی در مطالعات ادبی، ترجمه: پیام یزدان جو، 1381.

32. مغنیه، محمدجواد، فی ظلال نهج البلاغه محاولة لفهم الجدید، بیروت، دار العلم للملایین، الطبعة الثالثة، 1979.

33. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه گویا و شرح فشرده ای بر نهج البلاغه، به قلم محمدجعفر امامی و محمدرضا آشتیانی، قم، انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1381.

34. المیقری الاهدلی، أحمد، البرهان فی إعراب الآیات القرآن، بیروت، المکتبة العصریة، 2006.

35. النحاس، أحمد بن محمد، إعراب القرآن، بیروت، عالم الکتب، الطبعة الثالثة، 1998.

ص: 300

منابعاینترنتی

36. آیتی، انصاریان و مکارم شیرازی، «متن قرآن و ترجمه»، پایگاه تخصصی ترجمه قرآن کریم، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، 27مرداد 1391 http:// www.maarefquran.net

37. آیتی، شهیدی، معادی خواه، «متن و ترجمه نهج البلاغه»، خطبه ها (خطبه 165)، 26 تیر 1391، « کتابخانه اسلامی»، 26مرداد 1391 http://www.imamreza.net/per/imamreza.php

38. انصاریان، حسین، «جایگاه قرآن در نهج البلاغه» 22 فروردین 1390، بخش نهج البلاغه تبیان، (فرآوری: محمدی)، 26مرداد 1391

39. http://www.erfan.ir/farsi/nahj/nsm_proj/nahgol/display/display.php

40. انصاریان، حسین، «متن نهج البلاغه همراه با ترجمه»، پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت استاد حسین انصاریان، 27 مرداد 1391

41. http://www.erfan.ir/farsi/nahj/nsm_proj/nahgol/display/display.php

42. قدسی نیا، خسرو، «طرحی نوین در شناخت نهج البلاغه»، مرکز تعلیمات اسلامی واشنگتن، 26 مرداد 1391

433. http://www.islamicecenter.com/ketaabkhaaneh/NAHJOLBALAAGHA/tarh_shenaakht.

44. رستمی، محمدحسن، «یادکرد حیوانات در نهج البلاغه»، شماره 16، تابستان 1378، فرهنگ جهاد، 27 مرداد 1391 http://www.tebyan.net/newind

45. مهوری حبیب آبادی، عباس (شاعر)، «شرح نهج البلاغه منظوم»، 26 مرداد 1391.

46. http://www. balaghah.net// nahj htm

47. نظامی گنجوی، نور پرتال، 26 تیر 1391، داده 26 مرداد 1391 http://www. noorportal.net

ص: 301

ص: 302

11-تحلیل آماری و گونه شناسی روایات تفسیری اخلاقی امام علی (علیه السلام)

اشاره

سمیه کبیری(1)

ص: 303


1- . سطح 4 حوزه علمیه اصفهان؛s.kabiry.esf@gmail.com

ص: 304

چکیده

یکی از شاخصه های کلام معصومان علیهم السلام استناد به آیات قرآن است، این گونه استنادهای قرآنی می تواند یکی از مهم ترین منابع تفسیر قرآن به شمار آید. هر امامی با توجه به شرایط زمان خود، روشی برای تفسیر آیات قرآن اتخاذ نموده است که با بررسی روایات می توان این روش ها را کشف نمود. از امام علی علیه السلام حدود 1500 روایات در موضوعات مختلف اخلاقی، اعتقادی، فقهی و قصص بیان گردیده است. پژوهش حاضر روش توصیفی - آماری و تحلیلی به طبقه بندی و گونه شناسی و تحلیل آماری روایات تفسیری آن حضرت، با رویکرد اخلاقی پرداخته است، از این تحلیل مشخص می شود که امام علی علیه السلام به مسئله رشد اخلاقی افراد توجه ویژه ای داشته اند و این امر به علت این است که در زمان سه خلیفه رفاه گرایی شدید مردم، سبب تضعیف آرمان ها و ارزش های دینی در جامعه شده بود و امام برای این که با فسادهای اخلاقی مبارزه کند، با استفاده از زبان، به اصلاح انحرافات اخلاقی پرداخت و با مطرح کردن سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و احیای اصول و فروع فراموش شده دین، جامعه را به سمت اصلاح هدایت کردند.

کلیدواژه ها: روایات تفسیری، روش تفسیری امام علی علیه السلام، تحلیل آماری، روایات اخلاقی، تفسیر روایی.

مقدمه

روایات معصومین علیهم السلام در فرآیند درک درست آیات قرآن و راهیابی به مدلول کلام الهی نقش مهمی دارد. همان طور که مشخص است، روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام از جهت هایی

ص: 305

مثل حجیت روایات تفسیری، گونه شناسی روایات، روش شناسی تفسیری اهل بیت و ... حائز اهمیت است. روایات اهل بیت علیهم السلام همه در یک جهت معنایی نیستند و از وجوه و زوایای مختلفی مانند اعتقاد، اخلاق، قصص و... به تفسیر کلام الهی پرداخته اند.

از آن جاکه دقت نظر و کاوش در روش اهل بیت علیهم السلام در تفسیر قرآن از اهمیت بسزایی برخوردار است، لازم است شیوه تفسیری ایشان بررسی شود. دقت و بررسی این روایات می تواند نقش بسزایی در جهت آگاهی از فضای حاکم بر عصر هریک از معصومین علیهم السلام داشته باشد. اما بدیهی است که پرداختن به همه روایات در یک پژوهش امکان پذیر نمی باشد، ازاین رو پژوهش حاضر درصدد بررسی روش تفسیری امام علی علیه السلام بوده و روایات تفسیری ایشان را با رویکرد اخلاقی جمع آوری نموده و تلاش محقق بر اینست که با دسته بندی دقیق روایات و ارائه آمار مستند و گونه شناسی و موضوع بندی روایات و تجزیه و تحلیل میان آن ها، بتواند در راستای روشن نمودن اهداف و شیوه های تفسیری امام علیه السلام، گامی مؤثر بردارد.

پیشینه

محققان تفسیر و علوم قرآنی به گونه شناسی روایات تفسیری پرداخته اند؛ که در این موضوع کتاب هایی به رشته تحریر در آمده اند:

1. روایات تفسیری امام سجاد علیه السلام، محسن قمرزاده؛

2. مبانی تفسیر روایی، محمد فاکر میبدی؛

3. آسیب شناسی فهم حدیث، علی دلبری؛

4. بررسی تحلیلی روایات تفسیری امام باقر علیه السلام، سیدحسین صالحی؛

5. آسیب شناسی روایات تفسیری، محمدتقی دیاری بیدگلی؛

6. پژوهشی تطبیقی در روایات تفسیری فریقین، مهدی رستم نژاد.

7. هم چنین پایان نامه هایی در این زمینه نوشته شده مانند:

8. گونه شناسی و آموزه های هدایتی روایات تفسیری سوره فرقان، آمنه غفاری؛

ص: 306

9. سیر تدوین تفسیر اثری در شیعه، مرتضی همتی پور؛

10. نقد و بررسی شاخصه های تفسیر، تأویل و تطبیق؛ جهت گونه شناسی و تفکیک روایات تفاسیر روایی، حسین محمدی فام؛

11. گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، پایان نامه دکتری محسن قمرزاده؛

12. گونه شناسی روایات امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام در تفسیر قرآن با تأکید بر تفسیر البرهان، نورالثقلین و کنزالدقایق و بحرالغرایب، نگار جوادی.

مقالات در این زمینه بسیار تألیف شده است، به عنوان نمونه:

1. تحلیلی از جایگاه قرآن شناسی اهل بیت علیهم السلام در روایات کلینی، سید محمدعلی ایازی؛

2. روایات تفسیری شیعه گونه شناسی و حجیت، مهدی مهریزی؛

3. گونه شناسی روایات تفسیری، مهدی رستم نژاد؛

4. بستر تاریخی و گونه شناسی روایات امام رضا علیه السلام، علی معموری.

در حوزه تفاسیر روایی امام علی علیه السلام نیز تفسیر منسوب به امام علی علیه السلام، و مصحف علی بن ابی طالب علیه السلام، آثاری موجود هستند، هرچند به دست ما نرسیده باشد. آثار ذیل، به روایات تفسیری امام علی علیه السلام پرداخته اند:

1. گونه ها و روش های تفسیر امام علی علیه السلام در روایات تفسیری اهل سنت، حسین خاکپور، احمد عابدی؛

2. بررسی و تحلیل سیره حضرت علی علیه السلام براساس روایات تفسیری و مقایسه آن با گزارشات تاریخی، زینب سادات نقوی؛

3. جایگاه امام علی بن ابی طالب علیه السلام در تفسیر قرآن، مهسا فاضلی؛

4. روش های تفسیری امام علی علیه السلام، صمد عبدالهی عابد؛

5. نقش علی علیه السلام در گسترش دانش های قرآنی، صدیقه طاهری اندانی؛

6. امام علی علیه السلام دومین مفسر آگاه به همه معانی قرآن، علی اکبر بابایی؛

7. مصحف امیرالمؤمنین علی علیه السلام و ترتیب آن، فاطمه ژیان.

ص: 307

در بررسی ها اثری که اختصاصاً به گونه شناسی و تحلیل آماری روایات تفسیری اخلاقی امام علی علیه السلام پرداخته باشد، یافت نشد.

1. مفهوم شناسی

اشاره

در این پژوهش مفاهیمی باید مورد دقت نظر قرار گیرد و معنای دقیقی را برای آن ها لازم است ارائه شود: گونه شناسی، روایت تفسیری، روایت اخلاقی، فضائل و رذائل مفاهیمی است که با ملاحظه کتاب های تفسیر روایی و لغوی نیز تلقی عمومی، تعریفی از آن ها به دست آمد که در ذیل به بیان آن ها پرداخته می شود:

الف) گونه شناسی

واژه «گونه» در لغت به نوع، شکل، رخ، رخسار و چهره گفته شده است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج27، ص32) وقتی این واژه با پسوند «شناسی» همراه شود، به معنای شناخت انواع هرچیزی به کار می رود، در اصطلاح دانشمندان علوم قرآن، گونه شناسی در مورد دسته بندی روایات تفسیری، براساس تعیین نسبت آن ها با آیه قرآن به کار رفته است، و متخصصین این حوزه به این دسته بندی در آثار خود گونه شناسی اطلاق کرده اند (مهریزی، روایات تفسیری شیعه گونه شناسی و حجیت، مجله علوم حدیث، ص10-20).

ب) روایت تفسیری

برخی بر این عقیده اند که هر روایتی که به گونه ای به تبیین مفاد آیات قرآن بینجامد، روایت تفسیری است، حتی اگر در آن هیچ اشاره ای به آیه نشده باشد. حدیث تفسیری عبارت است از قول یا فعل یا تقریر معصوم یا گزاره ای از امور و شؤون مربوط به معصوم که در پرتو آن جهتی از جهات معنایی قرآن مفهوم می گردد (مهریزی، روایات تفسیری شیعه گونه شناسی و حجیت، مجله علوم حدیث، ص5).

در مقابل، برخی دیگر روایت تفسیری را چنین معنا کرده اند: مقصود از احادیث تفسیری، احادیثی است که به شأنی از شؤون آیات قرآن کریم مربوط باشد، خواه به نزول آن

ص: 308

مربوط باشد و یا به قرائت آن. و یا به بیان معانی ظاهری آیه بپردازد و یا به بیان معانی باطنی آن. به تنزیل آیات یا به تأویل برگردد. توضیح این که حدیث تفسیری با وصف حدیث بودنش، شامل هر آن چیزی است که از گونه ای از خصوصیات و حالات معصومان علیهم السلام گفتارشان یا کردارشان و یا امضایشان حکایت کند و با قید تفسیری، شامل احادیثی می گردد که ممکن است به تبیین معانی قرآن کریم مدد رساند. احادیثی که بازگوکننده فضایل و خواص آیات و سوره های قرآن کریم است (احسانی فر لنگرودی، اسباب اختلاف احادیث، ص465-466).

تعریف کامل تر را باید چنین گفت: «روایت تفسیری، روایتی است که بخشی از آیه، در آن، مذکور باشد و یا روایت، ناظر به آیه ای باشد که خود آیه، در حدیث، مذکور نیست، اما حدیث، به بیان مراد خداوند در آن آیه پرداخته و یا زمینه فهم آن را فراهم ساخته است.» (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص23).

ج) روایات اخلاقی

خُلق (بر وزن قُفْل و عُنُق) به معنی عادت و طبع و مروّت و دین است (قرشی، قاموس قرآن، ج 2، ص293). راغب می گوید: خلق (بر وزن فَلس و قُفل) در اصل یکی اند، اوّلی مخصوص هیئت و اشکال و صور ظاهری

است و دوّمی مخصوص به قوا و صفات است که با بصیرت قابل درک می باشد (راغب اصفهانی، مفردات راغب، ج 1، ص635).

احادیثی را می توان اخلاقی نامید که در آنها از فضائل و مکارم اخلاقی سخن به میان آمده است و یا این که یکی از ویژگی های پسندیده اخلاقی را ستوده و ویژگی ناپسندی را مذموم شمرده اند (فصلنامه تخصصی علوم و قرآن وحدیث، گونه شناسی روایات تفسیری اهل بیت علیهم السلام در سوره لقمان).

د) فضائل و رذائل

«فضایل» واژه ای عربی و جمع فضیلت است، ضد النقیصة، خلاف النقیصة، ضمن

ص: 309

این که فضیلت به درجه بالایی در فضل اطلاق می شود و «فاضله» اسم آن است. بنابراین، فضایل به مزایا، کمالات و خوبی ها اطلاق می شود؛ در مقابلِ نقایص و رذایل که به پستی ها، کمبودها و بدی ها اشاره دارد. در اصطلاح، فضایل اخلاقی یا اخلاق فاضله به مجموع ملکات و صفات راسخ نفسانی اطلاق می شود که منشأ صدور افعال متناسب با آن می شود و در مقابل رذایل اخلاقی یا اخلاق رذیله قرار دارد.

فضیلت فعل اخلاقی، به تأثیرگذاری آن فعل در رسیدن به کمال انسان بستگی دارد؛ ازاین رو هر فعلی که در بازسازی روح آدمی و وصول به کمال نهایی تأثیر بگذارد، فضیلت، البته مراد و مقصود، آن فعلی است که با اراده و اختیار آدمی انجام بپذیرد (مصباح یزدی، فلسفه اخلاق، ص184).

ه-) فردی و اجتماعی

اخلاق فردی، صفاتی است که در رابطه انسان با خود و خداوند مطرح می شود: اخلاق فردی حسنه و اخلاق فردی رذیله. اخلاق اجتماعی، صفاتی که در رابطه فرد با اجتماع حاصل می شود.

4. شیوه تفسیر تربیتی امام علی علیه السلام

اشاره

علی علیه السلام در جایگاه مفسّری راستین و رهبری بیدار که باید لحظه به لحظه، امت را راهبری کند و از این که گرفتار حزب شیطان شوند، هشدار دهد، به چهره نمایی از افراد می پردازد و در قالب جملات بس گویا و روشن، خلق و خو و سلوک فردی و اجتماعی آن ها را می نمایاند. شیوه آن حضرت در تفسیر، این گونه نبود که بدون توجه به جاری های زمان و رویدادهای حاکم، به تفسیر آیات بپردازد و با کناره گیری از رخدادهای اجتماعی و فرهنگی، قرآن را تفسیر نماید.

از نکات قابل توجّه در تفسیرهای علی علیه السلام این است که حضرت با تکیه بر فضای فرهنگی و اجتماعی نزول قرآن کریم و با اشاره بر معیارها و ارزش های حاکم بر زندگانی جاهلیان، به تفسیر آیات الهی می پردازد و نشان می دهد که قرآن کریم واقع نگرانه، بنیادهای

ص: 310

جهل آلود ناشایسته با شخصیت انسان را درهم کوبیده و بر ویرانه های آن، بنای رفیع ارزش های والای الهی را بنیان نهاده است.

آیات قرآن و یا الفاظ و عبارات قرآنی، بسان خورشیدی فروزان در لابه لای سخنان گهربار امام علیه السلام می درخشد و زیبایی و فصاحت بی نظیری را به کلمات امام علیه السلام می بخشد. حضرت در سخنان خود معارف و معانی بلند اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را می نمایاند و در راستای هدایت انسان ها، بلندترین و فصیح ترین مواعظ و کلمات بشری را از خود به یادگار می نهد و در همه این موارد، سخن را به گونه ای بس دلپذیر و تنبّه آفرین، با آیات الهی آذین می بندد. برخی از آیات قرآن جنبه اخلاقی و تربیتی دارند، لذا از علی علیه السلام نیز روایاتی تربیتی در تفسیر برخی آیات قرآن به دست آمده است.

الف) گونه شناسی مختار در روایات اخلاقی امام علی علیه السلام

روش گونه شناسی این مقاله به این ترتیب است که ابتدا در یک تقسیم بندی کلی روایات به دو دسته ی روایات تفسیری و روایات غیرتفسیری تقسیم شدند؛ سپس روایات تفسیری به دو گروه روایات تفسیری مستقیم و روایات تفسیری غیرمستقیم گروه بندی شد:

ص: 311

* نمودار شماره 1: تقسیم بندی گونه های روایات

5. آمار روایات تفسیری اخلاقی امام علی علیه السلام

یکی از اقسام بزرگ آیات قران وتعالیم پیامیر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم)، مربوط به مباحث اخلاقی و تربیتی است و بدین جهت است که ایشان فرموده اند: «من برای تکمیل مکارم اخلاقی مبعوث شده ام.» و اوصیای آن حضرت نیز یکی از اهدافشان، رساندن جامعه انسانی به درجات متعالی اخلاقی بود. حضرت علی علیه السلام در این میان گاهی با تفسیر آیات تربیتی، این مهم را در ضمن روایاتی که آن را روایات اخلاقی نامیده اند، انجام داده است که در ذیل به آن ها اشاره می شود: تعداد 1593 روایات تفسیری از امام علی علیه السلام به ما رسیده است که

ص: 312

می توان در چهار موضوع اخلاقی، اعتقادی، قصص و روایات فقهی دسته بندی نمود که در این میان 363 مورد، به روایات اخلاقی حضرت اختصاص دارد. نمودارهای ذیل روایات اخلاقی امام علی علیه السلام و نیز گونه های این روایات را نشان می دهد.

نمودار شماره 2- نمودار آماری روایات اخلاقی امام علی علیه السلام

نمودار شماره 3- آمار گونه های روایات تفسیری امام علی علیه السلام در بعد اخلاق

ص: 313

6. بسامدی و تحلیل آماری

الف) آمار روایات اخلاقی امام علی علیه السلام

روایات اخلاقی امام علی علیه السلام 363 مورد می باشد که از این تعداد 280 فضائل اخلاقی را بیان می فرمایند؛ و80 روایت از رذائل اخلاقی سخن گفته اند؛ از این تعداد 270 روایت به فضائل و رذائل فردی و 90 روایت فضائل و رذائل اجتماعی اشاره نموده است.

ب) از نظر موضوعی بیشترین روایات اخلاقی امام علی علیه السلام به فضائل فردی اخلاقی و سپس فضائل اجتماعی اختصاص دارد. با دقت در عصر امام می توان متوجه شد به چه دلیل امام به مباحث اخلاقی اشاره نموده است.
ج) علت پرداختن امام به مسائل اخلاقی

فساد اجتماعی در دوران خلفای سه گانه و رفاه گرایی شدید مردم (زمخشری، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، ج1، ص41)، سبب تضعیف آرمان ها و ارزش های دینی در جامعه شده و به دین جز به صورت ظاهر بهای چندانی داده نمی شد. زمانی که خلیفه سوم به رفاه گرایی شدید دچار شد، همین روحیه در رعایای او نیز ظاهر شده و به تدریج جامعه را از جهت دینی گرفتار مشکل کرد، چنین جامعه ای که گرفتار فتنه و فساد شد، به سادگی نمی تواند خود را به تعادل اخلاقی برساند.

امام علیه السلام فرمودند: «بدانید که شما پس از هجرت - و ادب آموختن از شریعت - به خوی بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی دسته دسته شدید. با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید ... بدانید که شما رشته پیوند با اسلام را گسستید و حدود آن را شکستید و احکام آن را به کار نبستید.(1)

برای این که رسالت امام علیه السلام اصلاح است؛ باید فسادهای اخلاقی این دوره را جبران می کرد. زمانی که مهم ترین تحریفات در دین پدید آمد و اصول و معیارهای الهی بعد از

ص: 314


1- . خطبه 192

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نادیده گرفته شد، امام علی علیه السلام در مواجهه با چنین مشکلاتی یکی از اقداماتش اصلاحی بوده است و با استفاده از زبان به اصلاح انحرافات اخلاقی پرداخت (نصیری، تاریخ تحلیلی صدر اسلام، ص211).

امام علیه السلام تبیین دین را در اقدامات اصلاحی خود قرار داده و کوشید تا با مطرح کردن سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و احیای اصول و فروع فراموش شده، دین جامعه را به سمت اصلاح هدایت کند و به پرورش انسان های برخوردار از ضمیر پاک و روح آماده بپردازد (علوی مهر، آشنایی با تاریخ تفسیر و مفسران، ص137؛ نصیری، تاریخ تحلیلی صدر اسلام، ص207).

به همین دلیل در ذیل تفسیر آیات، روایات اخلاقی را بیان نمودند.

به همین دلیل حضرت علیه السلام می فرماید: «آیا حکم قرآن را در میان شما جاری نداشتم و دو فرزندم را که پس از من چراغ راه دینند و خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)را که گوهران گزینند، برای شما نگذاشتم، رایت ایمان را میان شما برپا کردم و مرزهای حلال و حرام را برایتان جدا کردم، از عدل خود لباس عافیت بر تنتان کردم و با گفتار و کردار خویش، معروف را میان شما گستردم و با خوی خود نشان دادم که اخلاق گزیده چیست.(1)

د) علت توجه بیشتر به فضائل اخلاقی

با توجه به این که اصلاح فرد کمک می کند به اصلاح جامعه، بیشترین روایات، جنبه فردی دارد و چون توجه به جنبه های مثبت در اصلاح و پرورش و تربیت افراد مؤثرتر است، به همین دلیل بیشترین روایات امام علیه السلام به جنبه فضائل اشاره نموده است.

ه-) آمار گونه های روایات اخلاقی

همان گونه که در نمودار شماره 3 آمده است، آمار گونه های روایات تفسیری امام علی علیه السلام در بعد اخلاقی، را می توان به شرح ذیل بیان نمود:

10 مورد روایت غیرتفسیری گروه (الف)؛ 190 مورد روایت غیرتفسیری گروه (ب)

ص: 315


1- . خطبه 87

می باشند و سایر روایات، روایات تفسیری هستند که 2 روایت استناد - استشهاد، 1 روایت استشهاد - مفهوم، 1 روایت تطبیق - استشهاد، 3 روایت تطبیق - استناد، 1 روایت تطبیق - مفهوم، 1 روایت تطبیق - قرآن شناسی، 1 روایت مفهوم - علت، 1 روایت غیراستشهادی ب، 2 روایت قرائت، 3 روایت علت، 2 روایت پاسخ گویی، 17 روایت استناد، 3 روایت لفظ، 54 روایت استشهاد، 4 روایت فضا، 47 روایت تطبیق و مفهوم، 11 روایت قرآن شناسی و 3 روایت روایاتی هستند که به مفهوم پرداخته اند.

7. بیان نمونه ها

اشاره

نمونه هایی از روایات تفسیری امام علی علیه السلام با نمودار گونه های مختلف، جهت آشنایی با روش تفسیری ایشان بیان می گردد. با توجه به این که تعداد گونه های تفسیری زیاد است و امکان بیان نمونه برای تمامی گونه های تفسیری وجود ندارد، در قسمت فضائل فردی، گونه های مختلف توضیح داده می شود و از هریک نیز نمونه ای بیان می گردد، اما در موضوعات دیگر نمودار گونه ها ارائه می گردد و به ذکر یک نمونه از بین گونه های متعدد اکتفا می گردد.

الف) فضائل فردی

نمودار شماره 4- آمار گونه های مختلف روایات تفسیری در موضوع فضائل فردی

همان گونه که در نمودار شماره (2) ملاحظه گردید، بسیاری از روایات اخلاقی امام

ص: 316

علی علیه السلام در موضوع فضائل فردی است، که امام علیه السلام به مباحثی مانند امید، استغفار، توبه، توکل، صبر، رزق و روزی، و... پرداخته اند. برای آشنایی بیشتر با گونه های تفسیری، ضمن توضیح مختصری درباره آن گونه، نمونه ای از روایات تفسیری نیز بیان می گردد:

یک. استشهاد: آموزه معارف و مطالب مذکور در آیه بدون بیان تفسیر آن (ارائه تفسیر موضوعی یا پیام های آیه) (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص30).

این روایت اشاره به استغفار دارد. «وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ الِاسْتِغْفَارَ سَبَباً لِدُرُورِ الرِّزْقِ وَ رَحْمَةِ الْخَلْقِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ (اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یرْسِلِ السَّماءَ عَلَیکُمْ مِدْراراً وَ یمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ) فَرَحِمَ اللَّهُ امْرَأً اسْتَقْبَلَ تَوْبَتَهُ وَ اسْتَقَالَ خَطِیئَتَهُ وَ بَادَرَ مَنِیتَهُ.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص500).

دو. تطبیق: بیان مصداقی از مصادیق یک واژه یا تطبیق عام یا خاص مفهوم ظاهری آیه بر افراد یا شرایط مشابه مذکور در آیه. (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص27-28).

توکل: سُئِلَ علیه السلام عَن قَولِ اللّهِ عَزّوَجَل: (وَ عَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ) قَال: «الزّارِعُون.» (ابن بابویه، من لایحضره الفقیه).

سه. استناد: گاهی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) یا ائمه علیهم السلام ضمن بیان حکم، مستند آن را نیز از قرآن ذکر کرده اند، مطلب یا حکمی بیان شده و برای قانع ساختن مخاطب مستند قرآنی آن مطلب یا حکم بازگو گردیده است (بیان آیه توسط امام علیه السلام به جهت مستندنمودن سخن یا عمل خود به قرآن) (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص30).

جایگاه متقین: فی أمالی شیخ الطائفة بإسناده إلی أمیرالمؤمنین علیه السلام حدیث طویل یقول فیه علیه السلام: «وَاعلَمُوا یَا عِبَادالله إِنّ المُتَّقِینَ جَازُوا عَاجِلَ الخَیرِ وَ آجِلَهُ، شارَکوا أهلَ الدُّنیا فی دُنیاهُم ولَم یشارِکهُم أهلُ الدُّنیا فی آخِرَتِهِم، أباحَهُمُ اللّهُ مِنَ الدُّنیا ما کَفاهُم وبِهِ أغناهُم، قالَ اللّهُ عَزَّ اسمُهُ: (قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیبَ-تِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِیَ لِلَّذِینَ ءَامَنُواْ فِی الْحَیوةِ الدُّنْیا خَالِصَةً یوْمَ الْقِی-مَةِ کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآی-تِ لِقَوْمٍ یعْلَمُونَ) سَکَنُوا الدُّنیا بِأَفضَلِ ماسُکِنتَ، وأکَلوها بِأَفضَلِ ما اُکِلَت، شارَکوا أهلَ الدُّنیا فی دُنیاهم فَأَکَلوا مَعَهُم مِن طَیباتِ ما یأکُلونَ، وشَرِبوا مِن طَیباتِ ما یشرَبونَ، ولَبِسوا مِن أفضَلِ ما یلبَسونَ،

ص: 317

وسَکَنوا مِن أفضَلِ ما یسکُنونَ، وتَزَوَّجوا مِن أفضَلِ ما یتَزَوَّجونَ، ورَکِبوا مِن أفضَلِ مایرکَبونَ، أصابوا لَذَّةَ الدُّنیا مَعَ أهلِ الدُّنیا، وهُم غَدا جیرانُ اللّهِ یتَمَنَّونَ عَلَیهِ، فَیعطیهِم ما تَمَنَّوهُ، ولا یرُدُّ لَهُم دَعوَةً ولا ینقُصُ لَهُم نَصیبا مِنَ اللَّذَّةِ. فَإِلَی هَذَا یا عِبادَ اللّهِ یشتاقُ إلَیهِ مَن کانَ لَهُ عَقلٌ.» (طوسی، الأمالی، ص200).

این روایت به قبول توبه همه مسلمانان گنهکار اشاره دارد: «مَا فِی القرآنِ آیةً أوسعُ مِن: (یَا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا) الآیة و قیل: إنّ هذِهِ الآیة نَزلَت فِی وَحشِی قُاتل حَمزَة حِینَ أرادَ أن یَسلِمَ وَ خَافَ أن لا یُقبل تَوبَتَهُ، فَلَمّا نَزلَت الآیة أسلَمَ، فَقِیلَ: یَا رَسوُل اللهِ هَذِهِ لَهُ خَاصةً أم لِلمُسلِمِینَ عَامّةً؟ فَقَالَ(صلی الله علیه و آله وسلم): بَل للمُسلِمِینَ عَامَّةً.» (الحویزی، تفسیر نورالثقلین، ج10، ص200).

استعاذه: فی نهج البلاغة و قال علیه السلام: لاَ یَقُولُنَّ أَحَدُکُم: إلَّلهم إنّی أعوذُ بکَ مِنَ الفتنةِ، لأنّهُ لَیسَ أحدُ إلاّ وَ هُوَ مشتَمِلٌ عَلی فِتنةٍ، ولکن مَن إستعاذَ فَلیَستَعِذ مِن مَضلاّتِ الفتن، فانّ الله سبحانه یقول: (وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ) (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ص100)

چهار. قرآن شناسی

این گروه روایاتی است که به مسائل پیرامون قرآن اشاره دارد که در علوم قرآنی بحث می شود، مانند ناسخ ومنسوخ، فضائل سوره و....البته روایاتی که به قرائت اشاره دارد، به دلیل خصوصیتی که در فهم تفسیری دارند، از سایر روایات جدا شده است (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص32) روایات اخلاقی این گونه فقط به فضائل فردی اشاره نموده است.

در این روایات اشاره به یکی از ابعاد اعجاز قرآن دارد، فی نهج البلاغة قال علیه السلام: «وَ تَعَلَّمُوا القرآن فإنَّهُ رَبِیعُ القُلُوب و استَشفُوا بِنُورِهِ فإنَّهُ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص110(.

فضیلت تلاوت سوره: فی کتاب ثواب الأعمال باسناده الی أمیرالمؤمنین علیه السلام یقول: مَا مِن عَبدٍ یَقرَأُ (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) إلی آخر السورة إلاّ کَانَ لَهُ نُورٌ مِن مَضجَعِهِ إلَی بَیتِ اللهِ الحرام، وَ إنّ مَن کَانَ لَهُ نُورٌ فِی بَیتِ اللهِ الحرام کَانَ لَهُ نُورٌ إلَی بَیتِ المقدس.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج6، ص230).

اول. قرائت: در روایات تفسیری منسوب به ائمه(علیهم السلام) موارد متعددی قرائت خاصی از معصوم علیه السلام روایت شده است و یا معصوم به بیان اختلاف قرائت ها (در قرائت آیات) پرداخته

ص: 318

است و بررسی آن در روایات تفسیری، بدان علت است که گاه بیان قرائات مختلف موجب تفسیر متفاوت آیه می شود (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص32).

دوم. علت: بیان چرایی و علت صدور احکام یا حکمت اتفاقاتی که در آیه مطرح شده است (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص29). این گونه در روایات اخلاقی تنها در یک موضوع فضائل فردی روایت می آورد.

قال علی علیه السلام: «إنَّ اللهَ یَبتَلِی عِبَادَهُ عِندَالأعمَالِ السَّیئةِ بَنقصِ الثَّمراتِ وَ حَبسِ البَرَکاتِ وَ إِغلاَقِ خَزائنِ الخَیرَاتِ، لِیَتوُبَ تَائبٍ و یَقلَعَ مُقلِعٍ، وَ یَتَذکّرَ مُتَذَکِّرٍ، وَ یَزدَجِرَ مُزدَجِرٍ.» (فیض کاشانی، تفسیر الصافی(. در این روایت بیان می کند این که خدواند گاهی انسان ها را در شرایط سختی قرار می دهد، به علت آن است که از گناهان خود توبه کنند.

سوم. غیرتفسیری: روایاتی که با موضوع آیه مرتبط است؛ لکن ارتباط تفسیری ندارد. در برخی از این روایات، آیه نیز ذکر شده (غیر تفسیری الف) و در برخی آیه ذکر نشده است (غیرتفسیری ب)؛ مانند تشریح قصص قرآن، تشریح احکام و ... . (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص 33).

در اشاره علم آمده، قال علی علیه السلام: «مَن جَائَتهُ مَنیَّتُهُ وَ هُوَ یَطلُبُ العلمَ فَبَینَهُ وَ بَینَ الأنبیاءِ دَرَجَةٌ.» (صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ص500).

در باب مشورت فرموده اند قال علی علیه السلام: «مَن استَبَدَّ بِرَأیِهِ هَلَکَ، وَ مَن شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص150)

ص: 319

ب) فضائل اجتماعی

تصویر

یک. در این روایت به صله رحم که از فضائل اجتماعی می باشد اشاره می کند: و باسناده الی أبی عبدالله علیه السلام قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «صِلُوا أَرحامَکُم وَ لو بالتَّسلِیم، یقول الله تبارک و تعالی: (وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی تَسائَلُونَ بِهِ وَ الْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلَیکُمْ رَقِیباً) (کلینی، الکافی، ج1، ص 155).

دو. این روایت به جهاد اشاره نموده است: أمیرالمؤمنین علیه السلام: «الحجُّ جِهادُ کُلَّ ضَعیفٍ، جِهادُ المَرئةِ حُسنُ التَبَعُّل، لاَ یخرُجُ المؤمنُ إلی الجِهادِ وَ هُوَ مَعَ مَن لا یؤمن فی الحکم و لا ینفذ فی الفی ء أَمَرَ الله تعالی مَن مَاتَ فِی ذلک کَان مُعیناً لِعَدُوِّنَا فَی حَبسِ حُقُوقِنَا، و الاساطة بِدِمَائِنَا و مِیتَتَهُ مِیتَةً جَاهِلِیّة.» (ابن بابویه، من لایحضره الفقیه)

ص: 320

ج) رذائل فردی

تصویر

یک. پاسخ با قرآن

روایاتی هستند که معصوم علیه السلام در مواجهه با مخاطب به جهت پاسخ گویی، تأیید یا اقناع مخاطب، تنها به قرائت آیه ای از قرآن اکتفا کرده است (قمرزاده، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، ص31).

در این روایت در پاسخ به سؤال از تفسیر آیه (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ) بوده است که امام علیه السلام پاسخ دادند: فی کتاب التوحید عن أمیرالمؤمنین علیه السلام حدیث طویل، یقول فیه علیه السلام: وَ قَد سَألَهُ رَجلٌ عَمَّا اشتَبَهَ عَلیهِ من آیاتِ الکتاب: اما قوله: (نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ) إنَّما یعنی نَسوُا اللهَ فِی دارِ الدُّنیا لَم یَعمَلُوا بطَاعَتِهِ فَنَسیَهُم فِی الآخِرَةِ، أی لَم یجعَل لَهُم فی ثَوابِهِ شیئاً، فصَارُوا مَنسیِّین مِنَ الخَیر، و قَد یَقوُلُ العَرَب فی باب النِّسیانِ قَد نَسینَا فُلان فلا یَذکُرنا، أی أنَّهُ لَم یأمُر لَهُم بِخَیرٍ و لا یَذکُرُهُم بِهِ.» (طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ص100(.

دو. گام های شیطان: (لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطانِ) و روی عن علی علیه السلام خُطُئات بالهمز. (الحویزی، تفسیر نورالثقلین).

سه. این روایت اشاره به قساوت قلب می کند. قال أمیرالمؤمنین علیه السلام، مَا جَفَت الدُّموُع إلاّ

ص: 321

لِقَسوَةِ القُلُوبِ و مَا قَسَت القُلُوبِ إلاّ لِکَثرةِ الذُّنُوب.» (قمی مشهدی، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب).

چهار.

عدم ایمنی از مکر و وسوسه شیطان: فی کتاب التوحید باسناده إلی الأصبغ بن نباته قال: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: «قَالَ اللّهُ تبارک و تعالی لِمُوسَی علیه السلام: یا موسی! إحفَظ وَصیَّتِی لَکَ بأَربَعَةٍ إلی أن قال: و الرابعة مَا دُمتَ لا تَرَی الشَّیطان مَیتاً فلا تأمَن مَکرُهُ.» (حر عاملی، الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة).

د) رذائل اجتماعی

تصویر

یک. درآمد حرام: این روایت یکی از رذایل اجتماعی را بیان می کند.

امام علیه السلام فرمودند: «إنّ أعظَمَ الحَسَراتِ یَومَ القِیَامَةِ حَسرةً رَجُلٌ کَسَب مالاً فِی غَیرِ طاعَةِ اللهِ، فَوَرَثَهُ رَجُلاً فَأنفَقَهُ فِی طَاعَةِ اللَّهِ سُبحانَهُ فَدخَلَ بِهِ الجَنَّةَ وَ دَخَلَ الأوّلُ بِهِ النار.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت/ 429).

دو. ظلم به خویشتن: یکی از رذائل اجتماعی ظلم به خویشتن است که در ردوایت به آن اشاره شده است، قال علیه السلام: «فَأمَّا الظلمُ الذی لا یُغفَر فالشَّرکُ باللهِ، قَال الله سبحانه: (إِنَّ اللَّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَکَ بِهِ) (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص250)

این روایت ثمره هم نشینی با اشرار را بیان می کند: قال أمیرالمؤمنین علیه السلام: مُجَالَسَة الأشرارِ تُورِثُ

ص: 322

سُوءَ الظَّنِّ بالأَخیَار.» (مجلسی، روضة المتقین، ص100).

نتیجه

نتایج تحلیل آماری و گونه شناسی روایات تفسیری اخلاقی امام علی علیه السلام را می توان به شرح ذیل بیان نمود:

- طبقه بندی گونه های روایات اخلاقی امام علی علیه السلام؛

- دسته بندی و طبقه بندی موضوعات روایات اخلاقی امام علی علیه السلام؛

- بیان رسالت امام علی علیه السلام در بُعد روایات اخلاقی در قبال قرآن؛

- آسان نمودن پژوهش در نمایاندن روایات تفسیری اخلاقی امام علی علیه السلام برای مفسران و محققان؛

- تجزیه و تحلیل عصر امام علی علیه السلام از مقایسه گونه های روایات اخلاقی.

ص: 323

منابع

1. ابن أبی الحدید، عبدالحمیدبن هبة الله، شرح نهج البلاغة، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، قم، 1404ق.

2. ابن بابویه، محمدبن علی، من لایحضره الفقیه، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

3. احسانی فر لنگرودی، محمد، اسباب اختلاف احادیث، مؤسسه علمی فرهنگی دار الحدیث.

4. بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسه بعثه، قم، چاپ: اول، 1374ش.

5. تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، غررالحکم و دررالکلم، دار الکتاب الإسلامی، قم، 1410ق.

6. حر عاملی، محمدبن حسن، الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة (کلیات حدیث قدسی)، انتشارات دهقان، تهران، 1380ش.

7. حر عاملی، محمدبن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1409ق.

8. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1377ش.

9. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، مرتضوی، تهران، 1374ش.

10. زمخشری، ابوالقاسم محمودبن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، قم، مؤسسه علمی مطبوعات، 1369ق.

11. شریف رضی، محمدبن حسین، نهج البلاغة، هجرت، قم، چاپ: اول، 1414ق.

12. صدرالدین شیرازی (ملا صدار)، محمدبن ابراهیم، شرح أصول الکافی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، 1383ش.

13. طبرسی، احمدبن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، نشر مرتضی، مشهد، چاپ: اول، 1403ق.

14. طوسی، محمدبن الحسن، الأمالی، دار الثقافة، قم، چاپ: اول، 1414ق.

15. العروسی الحویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، اسماعیلیان، قم، 1415 ق.

16. علوی مهر، حسین، آشنایی با تاریخ تفسیر و مفسران، قم: جامعة المصطفی العالمیة، 1429ق.

17. فیض کاشانی، محمدبن شاه مرتضی، تفسیر الصافی، مکتبه الصدر، تهران، 1415ق.

18. قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1412ق.

ص: 324

19. قمرزاده، محسن، گونه شناسی روایات تفسیر نورالثقلین، پایان نامه دکتری، دانشگاه علوم و تحقیقات تهران، دانشکده الهیات، رشته قرآن و حدیث، 1396ش.

20. قمی مشهدی، محمدبن محمدرضا، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، تهران، 1368ش.

21. کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، الکافی (الإسلامیة)، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407ق.

22. مجلسی، محمدباقربن محمدتقی، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (بیروت)، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403ق.

23. مجلسی، محمدتقی، روضة المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه (القدیمة)، مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، قم، 1406ق.

24. مصباح یزدی، محمدتقی، فلسفه اخلاق، قم، نشر انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1391ش.

25. مهریزی، مهدی، روایات تفسیری شیعه گونه شناسی و حجیت، علمی پژوهشی علوم حدیث، بینا، 1389ش.

26. نصیری، محمد، تاریخ تحلیلی صدر اسلام، قم، دفتر نشر معارف، 1389ش.

ص: 325

ص: 326

12- بررسی تطبیقی دلالت مصداقی «امام مبین» در سوره یس بر امام علی (علیه السلام) از منظر فریقین

اشاره

محمد رضا حقیقت سمنانی(1)، حسین علوی مهر(2)

ص: 327


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ halavimehr5@gmail.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛halavimehr5@gmail.com

ص: 328

چکیده

«امام مبین» در آیه {إِنّا نَحْنُ نُحْی اَلْمَوْتی وَنَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ} (یس/12) از جمله عبارات قرآنی است که میان مفسران شیعه و سنی محل تضارب آراء گوناگون گردیده است. کتاب مبین، لوح محفوظ، ام الکتاب، صحیفه اعمال، علم الهی، مثل و نمونه، امام جمع، قضاء الهی، انسان کامل و امام معصوم به ویژه امام علی علیه السلام از جمله مصادیقی است که فریقین برای «امام مبین» ارائه کرده اند. آنچه اهمیت پرداختن به مصداق شناسی «امام مبین» در این آیه را روشن می کند، قابلیت دلالت این آیه شریفه بر بیان فضیلتی بزرگ و مقامی بلند برای علی علیه السلام است؛ چرا که به نظر بسیاری از مفسرین شیعی، حضرت علی علیه السلام یا به عنوان تفسیر آیه و یا به عنوان بطن و اشاره و یا بر اساس قاعده جری و تطبیق، مصداق امام مبین است که وجود همه اشیاء به نحوی در وجود او برشمرده و احصاء گردیده است. بی تردید چنین ویژگی ای نشان دهنده عظمت وجودی ایشان در ساختار خلقت می باشد. از طرفی این تبیین از «امام مبین» مؤیداتی در برخی تفاسیر اهل سنت به همراه دارد که این مسئله نیز خود ضرورت پرداختن بیشتر به شناسایی مصداق «امام مبین» در سوره یس را به گونه ای تطبیقی روشن می کند. در این پژوهش، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، با رویکرد تطبیقی و پس از بررسی آراء گوناگون شیعه و سنی و واکاوی دلالت روایات فریقین در این زمینه، روشن شد که چگونه ممکن است میان برخی اقوال در تبیین مصداق امام مبین جمع نمود و چگونه می توان علی علیه السلام را مصداق ظاهر آیه و نه حتی بطن آن دانست.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام، دلالت مصداقی، امام مبین، مصداق شناسی امام مبین، تفسیر تطبیقی امام مبین.

ص: 329

مقدمه

پژوهش حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و به صورت تطبیقی میان آراء مفسران شیعه و سنی و روایات شیعه و سنی، به مصداق شناسی امام مبین یا همان مقتدای روشنگر که همه چیز در او احصاء شده است، در آیه 12 سوره یس می پردازد. این مقاله درصدد است تا بدین وسیله، دلالت مصداقی مفهوم کلی امام مبین بر یک یا چند مورد از مصادیق مطرح شده ذیل آیه شریفه پیرامون امام مبین را روشن نماید؛ میان برخی اقوال جمع نموده و چگونگی امام مبین بودن علی علیه السلام و ائمه(علیهم السلام) را بر اساس ادله نشان دهد. برای دستیابی به چنین هدفی، آراء مفسران فریقین و دلالت روایات فریقین بررسی می گردد.

اهمیت این پژوهش از آن جا روشن می گردد که مفسران شیعه و سنی در مصداق یابی برای امام مبین دچار چالش شده از طرفی میان امام مبین با ام الکتاب (زخرف/4؛ رعد/39) و کتاب مبین (مائدة/15؛ أنعام/59؛ یونس/61؛ هود/6؛ نمل/1 و 75؛ سبأ/3) و لوح محفوظ (بروج/22) شباهت معنایی دیده اند و از طرف دیگر با سیاق آیه و روایات بسیاری که در ذیل آیه و یا مرتبط با آیه وجود دارد، مواجه شده اند. در نتیجه آراء متعددی در این زمینه از سوی مفسران اظهار گردیده و از آن جا که یکی از مصادیق مطرح شده برای «امام مبین» حضرت علی علیه السلام می باشد، بررسی دلالت مصداقی این آیه شریفه، اهمیت دوچندان نیز یافته است.

روش پژوهش در این مقاله، بررسی تطبیقی آراء فریقین به نحو تحلیلی و انتقادی می باشد. روش جمع آوری اطلاعات و داده ها در این تحقیق، مراجعه به اسناد و منابع نوشتاری است. برای استفاده بهتر و دقیق تر از منابع اسلامی و نظرات مفسران قرآنی و همچنین استفاده از امکاناتی که رسیدن به اهداف این نوشته را تسریع می کند، از سامانه های رایانه ای و نرم افزارهای علمی که در این زمینه تولید شده نیز استفاده شده است. علاوه بر آنچه بیان شد، روش پژوهش این مقاله به سبب استفاده هم زمان از رجوع به ثقلین و آثار مفسران قرآن، آمیزه ای و تلفیقی نیز می باشد.

ص: 330

پیشینه

در زمینه تعیین مصداق «امام مبین» آثار متعددی به نگارش درآمده است که به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

- تبیین امام مبین در سورۀ یاسین، مریم سلیمانی میمند، مجله: بینات، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا علیه السلام، پاییز 1391، سال نوزدهم، شماره 75، ص49 - 54.

- امام مبین: پنج گفتار پیرامون امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، غلامحسین خالقی، قم: عصر ظهور، 1389ش.

- امام مبین: پرسش و پاسخ درباره امامت فرمانفرمای ایمانیان علیه السلام، سیدحسین حسینی، ویراستار: سیدعلی رضوی با همکاری محمدحسین خدام، تهران، آفاق، 1395ش.

- امام مبین: احیاگر دل ودین، محمد ضیاءآبادی، تهران، بنیاد خیریه الزهراء÷، دفتر امور فرهنگی 1385ش.

- امام مبین: امیرالمؤمنین علی علیه السلام؛ علی دریای فضل و دانش و داد، محمد اشعری قمی، تهران، فؤاد، 1382ش.

- امام مبین کامل و کمال آخرین، مباحث امام شناسی سیدمحمد ضیاءآبادی، دفتر امور فرهنگی مؤسسه بنیاد خیریه الزهرا÷، تهران، مؤسسه بنیاد خیریه الزهرا÷، دفتر امور فرهنگی، بهاران، 1384ش.

پژوهش هایی که تاکنون در این زمینه انجام گرفته، فاقد جامعیت در بررسی آراء مفسرین شیعه و سنی و همچنین بررسی روایات فریقین در مصداق یابی برای امام مبین بوده و با رویکرد فضیلت شناسی برای امیرالمؤمنین علی علیه السلام در قرآن کریم نبوده است؛ ازاین رو تحقیق حاضر با جامعیت و نگاهی نو به بررسی مصداق شناسی «امام مبین» در سوره یس پرداخته است.

بیان آیه

(إِنّٰا نَحْنُ نُحْی اَلْمَوْتیٰ وَ نَکْتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَینٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ) ﴿یس/12﴾؛

ص: 331

به یقین، ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را از پیش فرستاده اند و تمام آثار آنها را می نویسیم، و همه چیز را در مقتدای روشنگر و آشکارکننده ای برشمرده ایم.

مفهوم شناسی

1. دلالت

دلالت به معنای بودن شیء در حالتی است که علم به وجود شیء در آن حالت، موجب انتقال ذهن از مفهوم آن شیء به مفهومی دیگر می گردد (مظفر، المنطق، ج1، ص33).

با توجه به این که همواره باید میان دال و مدلول، یک نوع رابطه و تلازم وجود داشته باشد تا ذهن انسان از یکی به دیگری هدایت شود، بر اساس در نظر گرفتن سبب و علت این تلازم، منطق دانان دلالت را به دلالت 1. عقلی (ملارمه ذاتی بین دال و مدلول)؛ 2. طبعی (ملازمه بین دال و مدلول بر اساس طبع انسان)؛ 3. وضعی (ملازمه اعتباری و قراردادی توسط انسان) تقسیم نموده اند (همان).

دلالت وضعی را نیز به دو گونه تقسیم کرده اند: 1. دلالت وضعی لفظی (دالّ برمعنا لفظ باشد)؛ 2. دلالت وضعی غیرلفظی (دال بر معنا لفظ نباشد، مثل اشارات و خطوط و نقوش و رموز). دلالت لفظی نیز خود توسط منطق دانان به چند نوع تقسیم گشته است: 1. دلالت لفظی مطابقی (دلالت لفظ بر تمام موضوع له)؛ 2. دلالت لفظی تضمنی (دلالت لفظ بر جزء موضوع له)؛ 3. دلالت لفظی التزامی (دلالت لفظ بر خارج موضوع له، اما دلالتی بر ملازم عقلی یا عرفی معنای خود) (همان، ص35و36).

2. دلالت مصداقی

از میان دلالت های بیان شده، دلالت لفظی با سه نوع خود، بدون تردید مفهومی را در ذهن ایجاد می کند؛ یعنی صورت معنا به واسطه لفظ مخاطب، در ذهن شنونده شکل می گیرد (جرجانی، التعریفات، ص73) که این مفهوم می تواند کلی یا جزئی باشد. آن گاه

ص: 332

به چیزی که این مفهوم بر آن منطبق می شود، یعنی همان حقیقت خارجی، مصداق آن مفهوم می گویند. مصداق، مشتق از صدق که نقیض کذب است بوده (ابن منظور، لسان العرب،ج7، ص307) و باید گفت مصداق یک چیز، آن چیزی است که بر صدق آن چیز دلالت دارد (جرجانی، التعریفات، ص95)؛ یعنی مصداق مفهوم، بر صدق مفهوم در عالم خارج از ذهن دلالت دارد.

با توجه به آنچه بیان شد و از آن جا که «امام مبین» مفهومی کلی است، مقصود ما از دلالت مصداقی «امام مبین» در آیه 12 سوره یس، بررسی این مسئله است که این مفهوم کلی بر چه مصداق یا مصادیقی در عالم واقع صدق می کند و وجود خارجی و حقیقی امام مبین چه موجود یا موجودات مشخصی است؟

3. امام

لغت «امام» که از ریشه «ا.م.م» گرفته شده، به معنای هر کسی است که به او اقتدا شده و در امور مقدم می گردد. نبی، خلیفه، قرآن، مصحفی که در مسجد می گذارند و جلودار هر قومی را امام گویند. همچنین به راه عبور و مرور نیز امام گفته می شود (فراهیدی، العین، ج8، ص428؛ رازی، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص28؛ ازهری، تهذیب اللغة، ج15، ص357).

امامی که به او اقتدا می شود، ممکن است در راه مستقیم باشد یا راه ضلالت. همچنین معلم مکتب، پیشرو، رئیس، کتاب، راه روشن، آنچه قصد می شود و مثل و نمونه نیز از جمله معانی امام است.(ازهری، تهذیب اللغة، ج15، ص459). چوب ساختمانی که ساختمان بر روی آن مستقر شده است، جایی که نه نزدیک و نه دور است و امام جماعت نماز نیز از دیگر مواردی است که از منظر اهل لغت، امام به آن اطلاق می گردد (جوهری، الصحاح تاج اللغة، ج5، ص1865؛ جوهری، منتخب من صحاح الجوهری، ج1، ص146).

راغب نیز امام را منحصر در انسان ندانسته و کتاب یا هر چیزی که به آن اقتدا گردد، چه حق باشد و چه باطل، امام می داند. راغب اصفهانی «امم» را که ریشه امام است، به معنای توجه به سوی مقصود می داند (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص87).

ص: 333

مصطفوی اصل واحد در این ماده را قصد مخصوص دانسته؛ یعنی قصدی که با توجه خاصّ به سوی مقصود همراه است. از نظر وی این معنا محفوظ در همه مشتقّات این ماده است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص135).

باتوجه به آنچه گفته شد، می توان گفت امام از منظر اهل لغت، آن کسی یا چیزی است که مورد توجه قرار گرفته و به آن اقتدا شده و مورد پیروی قرار می گیرد.

4. مبین

«مبین» از ماده «ب.ی.ن» به معنای وصل و ضدش قطع و فرق آمده است (فراهیدی، کتاب العین، ج8 ، ص380). «بیان» که از مشتقات بین است، به معنای فصاحت، توضیح و روشن کننده چیزی با دلالت و غیرآن است. دیگر مشتقات «بین» بر معانی: ظاهر شدن، واضح شدن، شناخته شدن و در وسط واقع شدن دلالت دارد (جوهری، منتخب من صحاح الجوهری، ج1، ص457). راغب «بین» را واسطه بین دو چیز و «بانَ» را به معنای انفصال و ظاهر شدن چیزی دانسته که مخفی بوده (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص156). وی «بیّنه» را به معنای دلالت آشکار عقلی یا حسی می داند. او بیان را به معنای کشف از چیزی دانسته (همان، ص157) و کشف کننده و روشن کننده را معنای مبین می داند (همان، ص158).

مصطفوی معنای حقیقی ماده «ب.ی.ن» را انکشاف و وضوح بعد از ابهام و اجمال می داند که دو جهت تفریق و انکشاف در آن است، که این دو معنای دوری یا ظهور را بر اساس موضوع کلام می رسانند (مصطفوی،التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص366). همچنین معنای «مبین» را نیز شدت بیان و مبالغه در انکشاف می داند (همان، ص368). بنابر آنچه از اقوال اهل لغت بیان گردید، به نظر می رسد که معنای «مبین» آشکار و روشنگر می باشد.

5. امام مبین

بر اساس معنای لغوی که برای «امام» و «مبین» گفته شد، می توان گفت که معنای «امام مبین» از منظر لغوی، مقتدای روشنگر و آشکارکننده می باشد.

ص: 334

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در تفاسیر شیعه

اشاره

برای «امام مبین» در تفاسیر شیعی، مصادیق متعددی ازجمله کتاب مبین، لوح محفوظ، امام علی علیه السلام، علم الهی، مثل و نمونه و صحیفه اعمال بیان گردیده است. در ادامه، این موارد بررسی می گردد:

1. کتاب مبین

یکی از تفاسیری که برای «امام مبین» در تفاسیر شیعه مطرح گردیده، همسان انگاری امام مبین با «کتاب مبین» است. «کتاب مبین» نیز اصطلاحی قرآنی است که هفت بار در قرآن کریم به کار رفته است (مائده/آیه 15؛ انعام/59؛ یونس/61؛ هود/ 6؛ نمل/ 1و75؛ سبأ/3).

ویژگی های «کتاب مبین» بر اساس پنج مورد از این آیات قرآنی عبارت است از: کتابی که قرارگاه واقعی و جایگاه موقت همه موجودات در آن ثبت است و هیچ پوشیده و پنهانی در آسمان و زمین وجود ندارد و هم وزن ذرّه ای و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن نیست، مگر این که در این کتاب مبین ثبت است. همچنین در دوجا از این هفت مورد، مقصود از «کتاب مبین» قرآن کریم است (نمل/ 1؛ مائده/15). با توجه به اشتراک ویژگی های «امام مبین» با «کتاب مبین» قاعدتا بر اساس تفسیر قرآن به قرآن، چنین نظریه ای ابراز گردیده است.

علی بن ابراهیم قمی (م 307ق) در تفسیر خود، «امام مبین» را به «کتاب مبین» تفسیر نموده است (قمی، تفسیر القمی، ج 2، ص212). گرچه برای این قول، روایتی نیاورده، اما از آن جا که تفسیر وی، روایی محض است، بعید نیست قول او مستند به روایتی باشد. فیض کاشانی(م 1090ق) و محدث بحرانی مؤلف البرهان (م 1107ق) نیز همچون قمی در درجه اول «امام مبین» را «کتاب مبین» معنا نموده اند (فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 4، ص247؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص566).

2. لوح محفوظ

تفسیر دیگری که برای «امام مبین» در تفاسیر شیعه بیان شده، همسان انگاری «امام

ص: 335

مبین» با لوح محفوظ است. می توان گفت که این نظریه بیشترین طرفدار را میان مفسران دارد. «لوح محفوظ» یک بار در قرآن کریم آمده است: (بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ) ﴿بروج/21و22﴾؛ [چنین نیست که درباره قرآن می پندارند] بلکه آن، قرآنی باعظمت و بلندمرتبه است که در لوح محفوظ است [به همین خاطر از دستبرد هر تحریف گری مصون است].

لوح محفوظ بر اساس روایات اهل بیت(علیهم السلام) جایگاهی است که قلم قضا و قدر در آن جاری است و خلقت آن، سابق بر عالم ماده است (هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ج 2، ص708؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 11، ص223). ماکان و مایکون تا قیامت در آن ثبت است (ابن بابویه، معانی الأخبار، ص 23) و ملائکه آن را قرائت می کنند و بر اساس آن عمل می کنند (التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری علیه السلام، ص99 و136 و137 و138؛ مفید، الإختصاص، ص45). اعمال بندگان را ملائکه از روی آن نسخه برداری می کنند (مجلسی، بحار الانوار، ج 5، ص325) و پاداش و عقاب اعمال در آن نوشته می شود (کلینی، الکافی، ج 4، ص645). «لوح محفوظ دو طرف دارد: یکی بر سمت راست عرش، و دیگری بر پیشانی اسرافیل، و چون خدا سخن کند، به وحی لوح، به پیشانی اسرافیل زند تا وی در لوح نگرد و آنچه وحی شده، به جبرئیل وحی کند» (مجلسی، بحار الانوار، ج 18، ص258 و ج54، ص366).

شیخ طوسی (م460ق) در التبیان، ابن ادریس حلی (م436ق) در المنتخب، و مرحوم طبرسی (م548ق) در مجمع البیان بیان نموده اند که: مقصود از «امام مبین»، کتاب ظاهر که همان لوح محفوظ است، می باشد و ملائکه به این لوح محفوظ اعتماد نموده و حوادثی که بناست در عالم جاری گردد، با آن مقابله می کنند. علت این که هر چیز در آن کتاب ثبت گردیده نیز توجّه فرشتگان به آن است؛ زیرا فرشتگان آنچه را که از امور در عالم حادث می شود، با آن کتاب مقابله می کنند و بر طبق آن عمل می نمایند. این مفسران معتقدند که آنچه در این لوح است، دلالت بر معلومات خدای سبحان به نحو تفصیل دارد (طوسی،

ص: 336

التبیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص447؛ حلی، المنتخب من تفسیر التبیان، ج 2، ص211؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص654).

ابوالفتوح رازی (م 556ق) نیز در تفسیر روض الجنان «امام مبین» را لوح محفوظ دانسته است (رازی، روض الجنان، ج 16، ص139).

صدرالمتألهین شیرازی (م1050ق) علاوه بر این که «امام مبین» را لوح محفوظ دانسته، تلاش کرده تا تبیین و تحلیلی فلسفی از لوح محفوظ ارائه نماید. او در تفسیرش می گوید:

حقایق همه اشیا در آن کتاب نوشته شده و علوم تفصیلی از آن متفرع می گردد و از آن دریا رودهای حقایق و جداول معارف منشعب می شود. این کتاب لوح محفوظ و لوح قضای الهی است. حکم این کتاب در مدارک نفسانی و لوح های قدری نافذ است. صدرا لوح محفوظ را همان «مفاتیح الغیب» الهی و خزائن هر چیز و منبع علوم و معارفی می داند که حوادث گذشته و آینده در آن منعکس گردیده است. کلیدهای این مخازن علوم و معارف الهی، قلوب ملائکه مقربین است که آنان به حفاظت الهی از هرگونه خلل و نقصان و اشتباه محفوظ اند؛ عالم آنان عالم قضای سابق بر عالم قدر، و عالم سابق بر ماده است (صدرالدین شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج 5، ص36)

فیض کاشانی (م1090ق) در تفسیر صافی (ج 4، ص247) و قمی مشهدی (م 1125ق) در کنزالدقائق (ج 11، ص60) و سیدعبدالله شبّر (م1242ق) در تفسیر خود (ص416) لوح محفوظ را به عنوان یکی از مصادیق امام مبین معرفی نموده اند.

صفی علیشاه (م 1316ق) از متصوفه شیعه نیز که دارای تفسیر منظوم عرفانی است، مصداق امام مبین را لوح محفوظ دانسته است (صفی علیشاه، تفسیر صفی، ص617).

علامه طباطبائی (م1402ق) نیز در معتقد است که امام «مبین» همان لوح محفوظ است (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 17، ص66). از منظر ایشان لوح محفوظ به گونه ای است که از دگرگون شدن و تغییر محفوظ است و مشتمل بر تمام جزئیات قضای الهی درباره خلقش می باشد. طبق نظر علامه، لوح محفوظ در کلام خدای تعالی با اسم های

ص: 337

مختلفی نامیده شده؛ ازجمله: لوح محفوظ، ام الکتاب، کتاب مبین و امام مبین، که در هر یک از این نام های چهارگانه، عنایتی مخصوص هست. شاید عنایت در نامیدن آن به امام مبین، به این دلیل باشد که بر قضاهای حتمی خدا مشتمل است (همان، ص67). از منظر صاحب المیزان «امام مبین» غیر از کتابی است که اعمال اشخاص در آن نوشته می شود؛ چراکه آن مخصوص ثبت اعمال افراد انسانی است و این برای عموم موجودات و نیز تعبیر درباره یکی در قرآن به کتابت آورده شده و درباره دیگری به احصاء ( همان).

آیت الله جوادی آملی بعد از ذکر معنای مشهور که امام مبین را لوح محفوظ دانسته اند، به تبع علامه طباطبائی می فرماید:

شاید نام گذاری لوح محفوظ به «امام مبین» از این روست که مشتمل بر قضای حتمی است که متبوع خلق است و نامه اعمال از روی آن استنساخ می گردد (جوادی آملی، معاد در قرآن، ج4، ص431).

آیت الله مکارم شیرازی نیز در تفسیر نمونه، بعد از نقل قول مفسران در لوح محفوظ دانستن امام مبین، تعبیر به امام را از این نظر می داند که این کتاب در قیامت، رهبر و پیشوا برای همه مأموران ثواب و عقاب است و معیاری است برای سنجش ارزش اعمال انسان ها و پاداش و کیفر آنها (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص332).

3. امیرالمؤمنین علی علیه السلام

یکی دیگر از تفاسیری که توسط مفسران شیعه برای امام مبین بیان گردیده، امام مبین دانستن امیرالمؤمنین علی علیه السلام می باشد. این دیدگاه برگرفته از روایات فراوانی است که از ائمه در این رابطه روایت شده است.این روایات را در فصل بعدی مقاله نقل خواهیم کرد و در ادامه، اقوال مفسرین در این زمینه بیان خواهد شد:

علی بن ابراهیم قمی (م 307ق) روایتی که «امام مبین» را امیرالمؤمنین می داند، نقل نموده است (قمی، تفسیر القمی، ج 2، ص212). فیض کاشانی، بحرانی (م 1107ق) و قمی مشهدی نیز روایات دال بر این که مراد از «امام مبین» حضرت علی علیه السلام است را ذکر

ص: 338

نموده اند (فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 4، ص247؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص566؛ مشهدی، تفسیر کنزالدقائق، ج 11، ص60).

سیدعبدالله شبّر نیز مصداق «امام مبین» را علی علیه السلام می داند (شبّر، تفسیر القرآن الکریم، ص 416).

سلطان محمد گنابادی(م1327ق) در تفسیر عرفانی خود، مصداق «امام مبین» را امام معصوم دانسته و معتقد است، آن امامی است که خودش علم الهی است؛ علم خدایی که به هر چیزی عالم است و آن امام در بیوت «اذن اللّه أن ترفع» است؛ یعنی ائمه علیهم السلام که در رأس آنان امام علی علیه السلام قرار دارد. (گنابادی، تفسیر بیان السعادة، ج 3، ص286).

علامه طباطبائی بعد از ذکر و پذیرش روایات دال بر امام مبین بودنِ امام علی علیه السلام می نویسد: روایاتی که «امام مبین» را علی علیه السلام می دانند، از باب تفسیر نبوده؛ بلکه در مقام بیان بطون و اشارات قرآن هستند و مانعی ندارد که خدای تعالی به بنده ای از بندگانش که دارای توحید و عبودیت خالص برای اوست، علم به همه معلوماتی که در کتاب مبین است بدهد، و آن کس بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) سید الموحدین امیرالمؤمنین علی علیه السلام است (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج 17، ص70).

آیت الله جوادی آملی معتقد است:

احادیثی که در ذیل این آیه شریفه از ناحیه پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) رسیده، افق های تازه ای بر معارف الهی می گشاید... بنابراین، پیامبر و امامان معصوم(علیهم السلام) به عنوان انسان کامل، آینه علم خدا هستند و کردار مکتوب انسان ها با نسخه اصل که قلب امام و پیامبر است، مقابله می شود، و چون انسان کامل معصوم «عَیبه» بی عیب علم الهی است، هر چه انسان انجام داد، یا مرتکب می شود، با حفظ مبادی علمی و عملی و حفظ اراده و اختیار در آن امام مبین مضبوط است (جوادی آملی، معاد در قرآن،ج4، ص431).

البته ایشان در درس تفسیرشان روایاتی که امیرالمؤمنین را «امام مبین» دانسته اند، از باب تطبیق مصداقی می دانند، نه تفسیرمفهومی. ایشان فرموده اند:

ص: 339

این گونه از روایات تطبیقِ مصداقی است، نه تفسیر مفهومی. اگر ﴿إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللّهُ﴾ باشد، تفسیر مفهومی است؛ ﴿بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیکَ مِن رَبِّکَ﴾ باشد، تفسیر مفهومی است. اصلاً مربوط به حضرت امیر است؛ اما این تطبیق مصداقی است، وگرنه «امامِ مبین» همان لوح محفوظ است؛ عرش الهی است که همه اشیاء در این جا هست (جوادی آملی، تفسیر سوره یس، جلسه4، به نقل از: www.portal.esra.ir).

آیت الله مکارم پس از نقل روایاتی که امام علی علیه السلام را امام مبین دانسته، در جمع بین این روایات و سایر اقوال می فرماید:

این گونه روایات، منافاتی با تفسیر «امام مبین» به «لوح محفوظ» ندارد؛ زیرا قلب پاک پیامبر صدر درجه اول و قلب وسیع جانشین او در درجه بعد، آیینه هایی است که لوح محفوظ را منعکس می کند، و قسمت عظیمی از آنچه در لوح محفوظ است، از سوی خدا به آن الهام می گردد. به این ترتیب، نمونه ای از «لوح محفوظ» می باشد... و نیز می دانیم که عالم هستی از یک نظر صفحه علم خدا و لوح محفوظ است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 18، ص336).

4. علم الهی

یکی از معانی ای که برای «امام مبین» گفته شده، کنایه بودن امام مبین از علم الهی است. بر اساس این نظریه، امام مبین به معنای مقتدای روشنگر، وصفی است که علم الهی را نشان می دهد. محمدجواد مغنیه در الکاشف می گوید: «امام مبین کنایه از علم الهی است» (مغنیه، تفسیر الکاشف، ج 6، ص303). البته شیخ طوسی در التبیان (ج8، ص447)، ابن ادریس حلی(م436ق) در المنتخب (ج2، ص211) و مرحوم طبرسی(م 548ق) در مجمع البیان (ج8، ص654) که «امام مبین» را لوح محفوظ دانستند، آن را، دال بر معلومات خدای سبحان به نحو تفصیل معرفی کرده اند که از این حیث، سخن آنان به این نظریه نزدیک است و می توان گفت محمد جواد مغنیه در نظر خود از آنان الهام گرفته است.

ص: 340

5. مثل و نمونه

از جمله نظریات دیگری که در تفسیر «امام مبین» بیان شده، مثل و نمونه دانستن امام مبین است؛ یعنی امام مبین کسی است که مظهر، نمونه و مثل خیر یا شر است که همه خوبی ها یا بدی ها در او مجسم شده است. محمدتقی مدرسی در کتاب «مَن هدی القرآن» با بیان برخی احتمالات درباره «امام مبین» مانند لوح محفوظ، نامه اعمال، امام حق یا امام ضلال که مورد تبعیت مردم هستند، معتقد است که ممکن است همه این احتمالات، بلکه بیش از اینها مراد آیه باشد؛ چراکه کلمات قرآن محدود به سیاق نبوده و برای بیان حقایق می باشند. البته این که این حقایق در این موضع گفته شده، به دلیل سیاق آیه است. وی در نهایت، نظر خود درباره معنای «امام مبین» را این گونه بیان می کند:

برای هر چیزی امامی است که خصایص او به طور کامل در آن متمثل می گردد؛ لذا انبیا و اولیا که ائمه رشاد هستند، همه خوبی ها و خیرها و فضایل در آنها متمثل می شود. آنها مثل و نمونه خوبی هایند و فراعنه و طغات که ائمه کفر هستند، همه صفات زشت و نکوهیده و رذائل و شرور در آنها متمثل می شود. آنها مثل و نمونه بدی ها هستند.

ایشان روایتی که از امیرالمؤمنین وارد شده و می فرماید: «اَنَا وَ الله الاِمامُ الْمُبِیْنُ، اُبَیِّنُ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ وَرِثْتُهُ منْ رَسُولِ اللّه» را نیز از همین باب یعنی مثل و نمونه می داند (مدرسی، من هدی القرآن، ج 11، ص101). به نظر می رسد نظر وی الهام گرفته از نظریه فخر رازی در امام جمع دانستن امام مبین باشد (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 26، ص258و259).

6. صحیفه اعمال

یکی دیگر از نظریاتی که پیرامون امام مبین ارائه شده، «صحیفه اعمال» دانستن امام مبین است؛ یعنی همان نامه عملی که «رقیب عتید»(ق/18) اعمال را در آن ثبت می کند. این نظریه به قرینه (نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُم) ارائه گردیده است. سیدمحمدحسین فضل الله پس از نقل اقوال مختلف پیرامون مصداق «امام مبین»، صحیفه اعمال بودن امام مبین را برمی گزیند؛ چراکه معتقد است این معنا با سیاق آیه (نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم) تناسب

ص: 341

بیشتری دارد (فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج 19، ص132). صادقی تهرانی نیز در البلاغ، صحیفه اعمال انسان ها را از جمله معانی امام مبین دانسته است (صادقی تهرانی، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، ص440).

جمع بندی نظرات مفسران شیعه

تفاسیر غیرروایی کهن و معاصر شیعه، عمدتا مصداق «امام مبین» را لوح محفوظ دانسته اند و برخی تفاسیر روایی امام مبین را کتاب مبین تفسیر نموده اند؛ اما اکثر تفاسیر روایی بر اساس روایات بسیاری که از پیامبر و ائمه(علیهم السلام) نقل شده، امام علی علیه السلام را مصداق «امام مبین» دانسته اند. البته عده ای از مفسرین، امام علی علیه السلام را به عنوان بطن و تأویل «امام مبین» و برخی به عنوان تفسیر ظاهر آیه بیان نموده اند. عده ای از مفسرین معاصر شیعی نیز صحائف اعمال، علم الهی و انسانی که مثل و نمونه خیر یا شر است را معنای «امام مبین» دانسته اند. به نظر می رسد بر اساس تفسیر قرآن به قرآن باید امام مبین، کتاب مبین، ام الکتاب و لوح محفوظ را یکی دانست و بر اساس تفسیر روایی امام علی علیه السلام و ائمه معصومین(علیهم السلام) را نیز به این مصادیق افزود.

بررسی دلالت مصداقی امام مبین در تفاسیر اهل سنت

1. لوح محفوظ

همسان انگاری امام مبین با لوح محفوظ در میان اهل سنت نیز مانند شیعه بیشترین طرفدار را دارد. لوح محفوظ از منظر اهل سنت، لوحی است که ملائکه آن را قرائت می کنند و از دسترس غیر آنان مصون است (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 31، ص116). از منظر مفسرین اهل سنت این لوح در بالای آسمان هفتم قرار دارد (بیضاوی، أنوار التنزیل، ج 5، ص302). این لوح که از تغییر و تبدیل محفوظ است، بر پیشانی اسرافیل قرار دارد (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 30، ص90). این لوح جایگاه قرآن است (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج 30، ص226).

ص: 342

هواری، هود بن محکم (م قرن سوم ﻫ) در تفسیر کتاب الله العزیز (ج 3، ص 376)، نحاس (م 338ق) در اعراب القرآن (ج 3، ص 261)، سمرقندی (م 395ق) در بحرالعلوم (ج 3، ص117) و ثعلبی (متوفای 427ق) در الکشف والبیان (ج 8، ص123) عمدتا بر اساس روایات صحابه و تابعین، مصداق امام مبین را لوح محفوظ دانسته اند.

قشیری (م 465ق) در لطائف الاشارات بعد از ذکر لوح محفوظ بودنِ امام مبین می گوید: «همه چیز در آن نیست؛ بلکه آثار احبّای خداوند در مکنون آن کتاب ثبت است».(قشیری، لطائف الاشارات، ج 3، ص213).

واحدی نیشابوری (م 468ق) در الوجیز (ج 2، ص897) و میبدی (م480ق) نیز در کتاب «خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید» (ج2، ص291) امام مبین را لوح محفوظ می دانند. میبدی در کشف الاسرار معتقد است وجه امام بودنِ لوح محفوظ، این است که آن اصل الواح و کتب است. سپس می نویسد:

این لوح محفوظ، همان ذکر است که در خبر صحیح است که هر شب حق جلّ جلاله به جلال عزّ خود برگشاید و در آن نگرد و کس را بعد از او نیست و نرسد که در آن نگرد (میبدی، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 8، ص209).

زمخشری (م538ق) در تفسیر کشاف (ج4، ص7) امام مبین را بر اساس روایات لوح محفوظی دانسته که اعمال و آثار انسان در آن نوشته و ثبت و ضبط می شود.

ابن جوزی (م 593ق) در زادالمسیر (ج3، ص519) فقط لوح محفوظ را مصداق امام مبین شمرده است.

فخر رازی (م 606ق) در مفاتیح الغیب (ج 26، ص258و259) لوح محفوظ را یکی از مصادیق امام مبین دانسته است.

بیضاوی (م 685ق) در انوار التنزیل و اسرارالتاویل (ج 4، ص264)، بغدادی (م 741ق) در لباب التأویل (ج 4، ص4) و ابوحیان (م 745ق) در بحرالمحیط (ج 9، ص52) نیز لوح محفوظ را مصداق امام مبین گرفته اند. ابن کثیر (م 774ق) گوید:

ص: 343

امام مبین، جمیع کائنات است که در کتاب مسطور مضبوط شده و آن همان لوح محفوظ است و امام مبین در این جا براساس روایت مجاهد و قتادة و عبدالرحمن بن زید بن أسلم أم الکتاب است (ابن کثیر، تفسیرالقرآن العظیم، ج 6، ص504).

آلوسی (م1270ق) بر اساس نقلی از مجاهد و قتاده و ابن زید می گوید:

مراد از «امام مبین» لوح محفوظ است که بیان هر چیزی در آن است؛ اما این بیان در دفعات متعدد صورت گرفته؛ چراکه لوح محفوظ به اجماع مسلمین، جسم و متناهی است؛ اما حوادث گوناگون بی نهایت است و محال است که متناهی ظرف لایتناهی شود ... به نظر من حوادث تا روز قیامت متناهی است و می شود در دفعه واحده در لوح بیان گردد (آلوسی، تفسیر روح المعانی، ج 11، ص392).

رشیدرضا (م1354ق) در تفسیر المنار کتاب مبین، امام مبین، ام الکتاب، ذکر، زبر و لوح محفوظ را یک حقیقت می داند که مقادیر خلق در آن نوشته شده است (رشید رضا، المنار، ج7 ،ص391).

طنطاوی (م 1431ق) در الوسیط می گوید: «یعنی همه چیز را در اصلی عظیم ثبت و بیان کردیم که آن کتابی واضح است». وی دو احتمال در مصداق آن داده: 1. لوح محفوظ؛ 2. علم الهی (طنطاوی، تفسیر الوسیط، ج 12، ص16).

همچنین در تفاسیر دیگری مفسرین اهل سنت، معنای امام مبین را لوح محفوظ بیان کرده اند؛ ازجمله: (ابن عجیبه، البحر المدید، ج 4، ص560؛ آل غازی، بیان المعانی، ج 2، ص27؛ ابوالسعود، ارشاد العقل، ج 7، ص161؛ نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج 5، ص527؛ ابن هائم، التبیان، ص272؛ جزایری، ایسر التفاسیر، ج 4، ص367؛ ابن ابی زمنین، تفسیر، ص197؛ بغدادی، لباب التأویل، ج 4، ص4).

2. کتاب مبین

از معانی دیگری که برای «امام مبین» ذکر شده، همسان انگاری امام مبین با «کتاب

ص: 344

مبین» است که اصطلاحی قرآنی است و هفت بار در قرآن کریم به کار رفته است: (مائده/15؛ انعام/ 59؛ یونس/61؛ هود/6؛ نمل/ 1و 75؛ سبأ/3).

ویژگی های «کتاب مبین» بر اساس پنج مورد از این آیات قرآنی، عبارت است از:

کتابی که قرارگاه واقعی و جایگاه موقت همه موجودات در آن ثبت است و هیچ پوشیده و پنهانی در آسمان و زمین وجود ندارد و هموزن ذرّه ای و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن نیست، مگر این که در این کتاب مبین ثبت است.

همچنین در دو مورد از این هفت آیه، مقصود از «کتاب مبین» قرآن کریم است: (نمل/1؛ مائده/15).

ابوعبیده معمر بن مثنی(م 208ق) در مجاز القرآن (ج 2، ص158) «امام مبین» را کتاب مبین می داند.

فخر رازی (م 606ق) ازجمله معانی «امام مبین» را کتاب مبین ذکر نموده که همه چیز اعم از افعال و اعمال و غیره در آن احصا شده و به آن امام گفته شده؛ چون ملائکه از آن تبعیت می کنند؛ یعنی در آن می نگرند و هر چه در آن از اجل و رزق و احیاء و اماته نوشته شده باشد، تبعیت نموده و اجرا می کنند ( فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 26، ص258و259).

قرطبی (م 671ق) نیز کتاب روشنی که مقتدای مردم و حجت است را ازجمله معانی «امام مبین» ذکر نموده است (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 15، ص13).

ابن جزی(م 741ق) نیز کتاب مبین را از جمله معانی «امام مبین» دانسته است (ابن جزی، التسهیل لعلوم التنزیل، ج 2، ص180).

3. ام الکتاب

از دیگر تفاسیر «امام مبین»، ام الکتاب دانستن امام مبین است. ام الکتاب یک بار به معنای محکمات قرآنی در قرآن آمده (آل عمران/7) و یک بار به معنای چیزی که نزد خداست (رعد/39) و یک بار به معنای جایی نزد خداوند که قرآن در آن است (زخرف/4).

ص: 345

طبری (م310ق) معتقد است هر چه که بوده و هر چه هست و خواهد بود، ثبت و احصا شده در ام الکتاب است و مقصود از «امام مبین» نیز همین ام الکتاب است و وجه مبین بودن آن هم این است که روشن کننده جمیع آن چیزی است که در آن ثبت شده (طبری، جامع البیان، ج 22، ص100).

ابن کثیر (م774ق) نیز معتقد است که امام مبین در این جا بر اساس روایت مجاهد و قتادة و عبدالرحمن بن زید بن أسلم همان أم الکتاب است (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص504).

4. صحیفه اعمال

یکی دیگر از نظریاتی که پیرامون «امام مبین» ارائه شده، صحیفه اعمال دانستن امام مبین است؛ یعنی همان نامه عملی که رقیب عتید (ق/18) اعمال را در آن ثبت می کند.

قرطبی در الجامع (ج 15، ص13)، ابن جزی در التسهیل (ج 2، ص180)، ابوحیان در بحرالمحیط (ج9، ص52) صحائف اعمال را یکی از معانی امام مبین بیان کرده اند. صاوی(م 1241ق) در حاشیه می گوید:

در معنای امام مبین صحف اعمال نسبت به لوح محفوظ صحیح تر است؛ زیرا کتابتی که در زمان حیات بندگان صورت می گیرد، در صحف ملائکه است و لوح محفوظ مربوط به قبل از وجود خلق است و لذا صحف ملائکه تناسب بیشتری با مقصود آیه دارد (صاوی، حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین، ج 3، ص291).

5. امام جمع

«امام جمع» از دیگر معانی «امام مبین» است که فخر رازی آن را ارائه نموده و نقدی هم بر آن بیان نکرده که نشان دهنده تمایل وی به این معناست و باید گفت قول انحصاری او در این زمینه می باشد؛ چراکه هیچ یک از مفسرین اهل سنت چنین معنایی را برای امام مبین نگفته اند. وی می گوید:

ص: 346

امام مبین به معنای امامی است که با جمعیت و امت خود می آید؛ امامی که آیه (یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ) (إسراء/71) بر آن دلالت دارد؛ یعنی ائمه مردم که در این جا به مبین توصیف گشته اند؛ چراکه آن امام مظهر امور آنان در قیامت است و آن امام مظهر جزایی است که بر مردم رانده خواهد شد و ملائکه آن را انجام خواهند داد و امام مبین همان امامی است که فارق بین احوال مردم در روز قیامت خواهد بود که عده ای را اهل بهشت و عده ای دیگر را اهل جهنم خواهد ساخت (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 26، ص258).

6. قضاءالهی

از جمله تفاسیر بیان شده برای «امام مبین» همسان انگاری امام مبین با قضای قطعی و غیر قابل بازگشت الهی درباره امور عالم است. فخر رازی یکی دیگر از وجوهی که درباره مصداق «امام مبین» برشمرده، تبیین امام مبین به قضای حتمی الهی است. در واقع امام مبین چیزی است که آنچه از قضای الهی نوشته می شود، در آن حفظ و نگه داری می گردد (همان).

7. اصل عظیم الشأن

اصل عظیم الشان که مرجع و مقتدا واقع می شود، معنای دیگری است که برای امام مبین بیان شده است. آلوسی «امام مبین» را اصل عظیم الشأنی می داند که به آن اقتدا شده و تبعیت می شود و مخالفتی با آن نمی شود و آن امام مبین است؛ یعنی ظاهر کننده ما کان و سیکون (آلوسی، روح المعانی، ج 11، ص391).

8. علم الهی

از معانی دیگری که برای «امام مبین» ذکر شده، همسان انگاری با علم الهی است. این نظریه بیشتر در تفاسیر اجتهادی وغیرروایی اهل سنت آمده است. این نظریه ناشی از تحلیل واژگانی امام مبین با علم و تشابه میان خصوصیات شمرده شده برای امام مبین در قرآن، با ویژگی های علم الهی است. آلوسی یکی از وجوهی که برای مصداق امام مبین ذکر

ص: 347

نموده، علم ازلی الهی است و معتقد است توصیف علم الهی به مبین، به این دلیل است که علم مظهر است؛ یعنی برای این که خداوند موجودی را از کتم عدم خارج کند، اول باید معلوم او شود؛ سپس قدرت الهی به خلق او تعلق گیرد. البته آلوسی در نهایت این قول را تضعیف نموده و می گوید خلاف ظاهر آیه است (همان، ص392).

ابن عاشور «امام مبین» را علم خداوند دانسته که همه ذوات و اعمال معلوم آن و متعلق این علم هستند و صرفا مختص به کتابت اعمال انسان نیست و شامل همه کائنات، چه آنها که وجود بالفعل دارند و چه ممکن الوجودهایی که هنوز به وجود نیامده اند، می شود و هیچ چیز از این علم مخفی نشده و از بین نمی رود و آن را امام خوانده، چون بر وفق آن اراده الهی و قدرت الهی تعلق می گیرد (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج 22، ص205).

سید قطب (م 1387ق) از میان معانی ذکرشده توسط مفسرین برای «امام مبین» بهترین آنها را علم ازلی و قدیم الهی می داند که بر همه چیز محیط است (سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 5، ص2960).

طنطاوی (م 1431ق) علم الهی را یکی از معانی امام مبین می داند (طنطاوی، التفسیر الوسیط، ج 12، ص16).

9. انسان کامل

یکی دیگر از نظریاتی که پیرامون «امام مبین» بیان شده، انسان کامل بودن امام مبین است؛ یعنی امام مبین همان انسان کاملی است که مظهر همه اسماء جمال و جلال الهی ازجمله علم الهی است. بر این اساس علی علیه السلام نیز که سرسلسله عارفان الهی و بی تردید انسان کامل است، همان امام مبین است. آلوسی پس از آن که غُلات شیعه را کسانی معرفی می کند که امام مبین را علی علیه السلام می دانند، می نویسد:

شیعیان از این باب که «لیس علی اللّه بمستنکر، أن یجمع العالم فی واحد» یعنی از خداوند بعید نیست که عالم را در یک نفر جمع کند، به چنین نظری قائل شدند؛ لذا کل عالم از منظر آنان در علی علیه السلام احصا شده که مقصود شیعیان این است که جمیع علوم همانند لوح

ص: 348

محفوظ نزد علی علیه السلام موجود است. وی سپس بدون ذکرهیچ دلیل علمی، این قول را ناشی از جهل عظیم به کتاب خدا می داند، اما در ادامه می گوید: البته ممکن است مراد شیعه از چنین سخنی، همان اعتقاد متصوفه درباره این آیه باشد که مراد از امام مبین، انسان کامل است و کامل بودن علی علیه السلام نیز مطلبی است که فقط ناقص العقل و بی دین آن را انکار می کند (آلوسی، روح المعانی، ج 11، ص392).

جالب این جاست که آلوسی ظاهرا نظر متصوفه را می پذیرد و خود نیز علی علیه السلام را مصداق بارز انسان کامل می داند. با این حال عجیب این است که چرا وی در اول کلامش این قدر به شیعه تاخته است؟!

جمع بندی نظرات مفسرین اهل سنت

تفاسیر کهن اهل سنت غالبا «امام مبین» را به ترتیب، لوح محفوظ، کتاب مبین و ام الکتاب دانسته اند که این تفاسیر بیشتر ناشی از روایات صحابه و تابعین در این زمینه است. تفسیر امام مبین به صحیفه اعمال نیز از جمله معانی ای است که برخی تفاسیر اجتهادی اهل سنت آن را برگزیده اند. همچنین «امام جمع» یعنی آن امامی که روز قیامت با قوم خود در صحنه محشر حاضر می شود، نظر اختصاصی فخر رازی در تفسیر امام مبین است. علم الهی، قضاء الهی و اصل عظیم الشأن نیز از جمله تفاسیری است که نوعا مفسرین متأخر اهل سنت به آن متمایل شده اند. تفسیر «امام مبین» به انسان کامل نیز یکی از معانی ای است که آلوسی به نقل از عرفا برای امام مبین ذکر نموده و امیرالمؤمنین علی علیه السلام را مصداق آن دانسته است.

اشتراکات تفاسیر شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین»

تفسیر «امام مبین» به لوح محفوظ، کتاب مبین، صحیفه اعمال، علم الهی و انسان کامل، تفاسیری است که میان مفسرین شیعه و سنی در تفسیر امام مبین مطرح شده و مشترک است. چنانچه کتاب مبین، ام الکتاب، لوح محفوظ و امام مبین را بر اساس تفسیر

ص: 349

قرآن به قرآن، یک حقیقت بدانیم، می توان گفت که غالب مفسرین شیعه و سنی، این معانی را برای امام مبین پذیرفته اند و در این مقدار از معنا برای امام مبین اختلافی میان فریقین نیست؛ بلکه اختلاف در قبول مصداق یا مصادیقی بیش از آنچه از این آیات برای امام مبین بیان نموده است، می باشد .

در میان اهل سنت، آلوسی و فخر رازی مصداق انسانی برای امام مبین قائل شده اند که یا امام جمع در روز قیامت و یا انسان کاملی چون علی علیه السلام می باشد. این دو نظریه بسیار با دیدگاه شیعه پیرامون امام مبین دانستن علی علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام نزدیک است و می تواند اجماع ادعایی برای امام مبین نبودن علی علیه السلام را نقض کند.

تمایزات تفاسیر شیعه و سنی در مصداق شناسی امام مبین

گرچه نظر آلوسی اشاره ای به انسان کامل بودن امام علی علیه السلام داشته و مؤید نظر شیعه است و نظریه امام جمع که فخر رازی ارائه داد را نیز می توان مؤید دیگری بر این معنا دانست، اما نمی توان این نظرات خاص را نماینده دیدگاه غالب اهل سنت دانست؛ لذا باید گفت اساسی ترین تفاوت شیعه و سنی در تفسیر امام مبین، این است که عمده مفسرین شیعه، چه مفسرین متقدم و چه متأخر، امیرالمؤمنین علی علیه السلام را مصداق امام مبین می دانند؛ حال یا به عنوان تفسیر ظاهر آیه، یا باطن آن و در این جهت همگی متفق اند؛ لکن تقریبا هیچ یک از تفاسیر اهل سنت، آن حضرت را به هیچ عنوان مصداق این آیه مطرح نکرده اند.

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در روایات شیعه

1. امام علی علیه السلام

بسیاری از روایات در منابع معتبر شیعه، امام علی علیه السلام را امام مبین دانسته اند. تعدد این روایات در مصادر گوناگون به قدری فراوان است که ما را از بررسی سندی آن ها بی نیاز می نماید. امام مبین بودن علی علیه السلام حکایت از جایگاه والای ایشان در ساختار خلقت و عظمت روحی آن امام دارد که علم الهی به همه اشیاء در وجود او تجلی نموده و او به

ص: 350

عنایت الهی عالم به ماکان و مایکون گردیده است. بر این اساس خداوند علی علیه السلام را، هم به تکوین آگاه نموده و هم به تشریع؛ در نتیجه، تنها اوست که صلاحیت جانشینی اول مخلوق عالم و عقل کل یعنی محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم) را داراست.

در ادامه، برخی روایاتی که بر امام مبین بودن امام علی علیه السلام دلالت دارد، بیان می گردد: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در خطبه غدیر، علی علیه السلام را به عنوان امام مبین معرفی نمودند و فرمودند: «ای گروه مردم! خداوند متعال تمام علوم را به من عطاء فرمود و من هم تمام آنها را به علی بن أبی طالب، پیشوای پرهیزگاران تعلیم نمودم، و اوست امام مبین» (فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج 1، ص89؛ طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص55؛ بحرانی، البرهان، ج 2، ص227؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 37، ص201، ح86؛ قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج 4، ص169؛ حلّی، العدد القویة، ص169؛ ابن طاووس، الیقین، ص343).

در روایتی امام باقر علیه السلام از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) امام مبین را امیرالمؤمنین معرفی کرده، می فرماید: «هنگامی که این آیه نازل شد، ابوبکر و عمر از جایگاه خود برخاستند و گفتند: ای پیامبر خدا، آیا امام مبین که همه چیز در آن آورده شده، تورات است؟ فرمود: نه. گفتند: پس انجیل است؟ فرمود: نه. گفتند: پس آن قرآن است؟ فرمود: نه. در همین هنگام بود که علی علیه السلام وارد شد و رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در حالی که با دست او را نشان می داد، فرمود: این امام مبین است. بی تردید او امامی است که خداوند علم همه چیز را در او احصا فرموده است» (ابن بابویه، معانی الأخبار، ص95؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص427،ح2؛ شیخ صدوق، الأمالی، ص170،ح5؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص 568،ح8905 و ج 4، ص570؛ قمی مشهدی، کنزالدقائق، ج 11، ص61؛ استرآبادی، تأویل الآیات، ص477؛ حر عاملی، إثبات الهداة، ج 3، ص39؛ عروسی حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج 4، ص379، ح27؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص64).

بر اساس نقلی در تفسیر قمی، امیر مؤمنان علیه السلام خودشان را امام مبین معرفی نموده و فرمود: «به خدا سوگند امام مبین من هستم که حق را از باطل جدا می سازم و این دانشی

ص: 351

است که از رسول خدا به ارث برده ام» (قمی، تفسیر القمی، ج 2، ص212؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص566؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص427، ح2؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص379؛ قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج 11، ص62).

عماریاسر نقل می کند که روزی با حضرت علی علیه السلام در بیابانی بودند که پر از مورچه بود. عمار از حضرت پرسید: آیا از خلق خدا کسی هست که عدد این مورچه ها را بداند؟ حضرت فرمودند: «من مردی که عدد آنها و نر و ماده آنها را می داند، می شناسم». عمار عرض کرد: چه کسی؟ امام فرمودند: «آیا سوره یاسین را نخوانده ای (وَ کُلَّ شَی ءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِین)»؟ عمار گفت: بله مولای من، خوانده ام. حضرت فرمودند: «منم آن امام مبین که در آیه ذکر شده» (ابن شاذان، الفضائل، ص94؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 40، ص176، ح58؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص569).

امام صادق علیه السلام بر اساس این آیه می فرمایند که رسول خدا| از جانب خداوند مأموریت یافت تا تمام اسرار را با علی علیه السلام در میان گذارد و چیزی از غیب و سرّ و مکنون علمش باقی نماند، مگر این که علی علیه السلام از آن آگاهی یابد (طبری، دلائل الإمامة، ص233، ح 162؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 69، ص181، ح10؛ ابن طاووس، الأمان من أخطار الأسفار، ص66؛ بحرانی، البرهان، ج 1، ص739).

همچنین روایات دیگری از ائمه معصومین علیهم السلام که علی علیه السلام را امام مبین در آیه شریفه می دانند، نقل شده است؛ ازجمله: (ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص239و ج 3، ص243و ج 3، ص265؛ ابن شاذان، الفضائل، ص174؛ استرآبادی، تأویل الآیات، ص477؛ فیض کاشانی، نوادرالأخبار، ص298؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 1، ص44 و ج 4، ص247؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص847).

2. کتاب مبین

یکی دیگر از تفاسیری که برای «امام مبین» ذکر شده، همسان انگاری با «کتاب مبین»

ص: 352

است. کتاب مبین نیز اصطلاحی قرآنی است که هفت بار در قرآن کریم به کار رفته است: (مائده/ 15؛ انعام/ 59؛ یونس/ 61؛ هود/6؛ نمل/1و 75؛ سبأ/ 3).

ویژگی های کتاب مبین بر اساس پنج مورد از این آیات قرآنی عبارت است از:

کتابی که قرارگاه واقعی و جایگاه موقت همه موجودات در آن ثبت است و هیچ پوشیده و پنهانی در آسمان و زمین وجود ندارد و هموزن ذرّه ای و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن نیست، مگر این که در این کتاب مبین ثبت است. همچنین در دو مورد از این هفت آیه مقصود از کتاب مبین، قرآن کریم است (نمل/ 1؛مائده/15).

3. وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

یکی از مصادیقی که از برخی روایات برای «امام مبین» به دست می آید، وصیتی است که از طرف خداوند برای پیامبر جهت روشن نمودن وظایف اوصیای ایشان و علومی که به آن نیاز دارند، نازل گردید. در روایات آمده است: هنگامی که امر وصایت و امامت بر رسول خدا| نازل شد یا هنگام وفات آن جناب وصیتی در نوشته ای سربه مُهر نازل گردید، جبرئیل آن را به همراه اُمنایِ خدا تبارک و تعالی از فرشتگان فرود آورد. جبرئیل گفت: ای محمد! هر که در نزد خود داری، بیرون کن، جز وصیّ خود، و این وصیتنامه را از ما بگیر و گواه و ضامنی برای این که ما آن را به تو تحویل دادیم، برگمار و مقصود خود علی علیه السلام بود. در این وصیت نامه همه معارف دینی و سنت های الهی و سنن پیامبر و اخبار آینده و... وجود دارد. این وصیت، همان امام مبینی است که در آیه شریفه آمده است (کلینی، الکافی، ج 1، ص702؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص566؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 22، ص479؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص378؛ قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج 11، ص60).

4. همه ائمه علیهم السلام

یکی دیگر از مصادیق «امام مبین» که متفرع بر امام مبین بودن علی علیه السلام است ،اطلاق امام مبین در روایات شیعه بر همه ائمه علیهم السلام می باشد؛ چراکه تفاوتی میان ائمه در این امور، مانند علم و جایگاه معنوی نیست. در نتیجه، در برخی روایات، امام مبین برهمه ائمه تطبیق

ص: 353

گردیده است (ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج 3، ص239و ج 3، ص243و ج 3، ص265؛ ابن شاذان، الفضائل، ص174؛ استرآبادی، تأویل الآیات، ص477؛ فیض کاشانی، نوادرالأخبار، ص298؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 1، ص44 و ج 4، ص247؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص847؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 90، ص98، ح1).

5. صحیفه اعمال

یکی دیگر از تفاسیری که درباره «امام مبین» از روایات شیعه قابل استفاده است، صحیفه اعمال دانستن امام مبین است؛ یعنی همان نامه عملی که رقیب عتید (ق/18) اعمال را درآن ثبت می کند. روایات زیر اشاره ای به معنای نامه اعمال برای امام مبین دارند؛ چراکه مضمون این روایات، ناظر به اعمال انسان هاست که در امام مبین ثبت می گردد. گرچه در این روایات تصریح به این معنا نشده، اما از قرائن موجود، صحیفه اعمال دانستنِ امام مبین از آنها قابل استفاده است.

امام صادق علیه السلام می فرماید: «پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به سرزمین بی گیاهی فرود آمد و به یارانش فرمود: هیزم بیاورید. گفتند: یا رسول اللّه! ما در سرزمین خشک و بی گیاهی قرار گرفته ایم. فرمود: هر انسان به اندازه توان خویش هیزم بیاورد. هر یک از آنان به قدر توان هیزم فراهم کرده، در برابر پیامبر بر روی هم انباشتند. پیامبر فرمود: گناهان نیز این گونه روی هم متراکم می گردد. بپرهیزید از گناهان کوچک که هر چیزی طالبی دارد و طالب آنها، آنچه را از پیش فرستاده و آنچه را باقی گذاشتند، همه را می نویسد، و ما همه آنها را در «امام مبین» ثبت کرده ایم» (کلینی، الکافی، ج 3، ص706؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص378؛ قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج 11، ص61؛ بحرانی، االبرهان، ج 4، ص568؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 70، ص346).

همچنین شأن نزول این آیه نیز می تواند مؤید این معنا باشد. بنی سلمه در ناحیه ای از مدینه بودند که فاصله آنها با مسجد زیاد بود و از این مسئله به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) شکایت کردند و این آیه نازل شد؛ یعنی گام های شما به سوی مسجد را خداوند ثبت می کند

ص: 354

(عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص379؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص568؛ فیض کاشانی،تفسیر الصافی، ج 4، ص246).

ابوبصیر از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمودند: «از گناهان کوچک دوری کنید؛ زیرا کسانی آنها را دنبال می کنند. یکی از شما می گوید: من گناه می کنم و بعد استغفار می نمایم، درحالیکه خداوند می فرماید: (وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَی ءٍ أَحْصَیناهُ فی إِمامٍ مُبین)» (کلینی، الکافی، ج 3، ص671؛ قمی مشهدی، کنز الدقائق، ج 11، ص60؛ بحرانی، البرهان، ج 4، ص373؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 4، ص378).

جمع بندی روایات شیعه

در بیشتر روایات شیعه (که می توان گفت اگر متواتر لفظی نباشد، متواتر معنوی یا متظافر است)، امام مبین به امیرالمؤمنین علی علیه السلام تفسیر گردیده است. در برخی روایات این معنا تعمیم داده شده و بر سایر ائمه نیز تطبیق شده است. برخی روایات، امام مبین را کتاب مبین دانسته که می توان کتاب مبین را همان لوح محفوظ دانست. همچنین به وصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به امیرالمؤمنین علیه السلام نیز که همه چیز از معارف و اخبار غیبی در آن موجود است، امام مبین اطلاق شده و از برخی روایات نیز به دست می آید که مراد، نامه اعمالی است که اعمال خیر و شرّ در آن ثبت می گردد.

بررسی دلالت مصداقی «امام مبین» در روایات اهل سنت

1. ام الکتاب

از دیگر تفاسیر امام مبین، ام الکتاب دانستن آن است. ام الکتاب یک بار به معنای محکمات قرآنی در قرآن آمده (آل عمران/ 7)، یک بار به معنای چیزی که نزد خداست (رعد/39) و یک بار به معنای جایی نزد خداوند که قرآن در آن است (زخرف/4). در روایات اهل سنت از صحابه و تابعین نقل شده که مراد از «امام مبین» ام الکتاب است (طبری، جامع البیان، ج 22، ص100؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 10، ص3191).

ص: 355

2. لوح محفوظ

«لوح محفوظ» از منظر اهل سنت، لوحی است که ملائکه آن را قرائت می کنند و از دسترس غیر آنان مصون است (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 31، ص116). از منظر مفسرین اهل سنت، این لوح در بالای آسمان هفتم قرار دارد (بیضاوی، أنوارالتنزیل، ج 5، ص302). این لوح که از تغییر و تبدیل محفوظ است، بر پیشانی اسرافیل قرار دارد (طبری، جامع البیان، ج 30، ص90). این لوح جایگاه قرآن است (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 30، ص226).

بر اساس برخی روایات اهل سنت از تابعین، مراد از «امام مبین» لوح محفوظ است (ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج 4، ص448؛ ماوردی، النکت والعیون، ج 5، ص9؛ بغدادی، لباب التأویل، ج 4، ص4؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج 8، ص122؛ ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، ج 3، ص519؛ ثعالبی،جواهر الحسان، ج 5، ص8؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص504؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 10، ص3191؛ سمرقندی، بحرالعلوم، ج 3، ص117).

3. صحیفه اعمال

یکی دیگر از تفاسیری که درباره «امام مبین» از برخی روایات اهل سنت قابل استفاده است، صحیفه اعمال دانستن امام مبین است؛ یعنی همان نامه عملی که رقیب عتید (ق/18) اعمال را درآن ثبت می کند. لذا بر اساس برخی روایات اهل سنت از تابعین، مراد از «امام مبین» صحف اعمال است (ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج 4، ص448؛ ثعالبی، جواهر الحسان، ج 5، ص8؛ آل سعدی، تیسیر الکریم الرحمن، ص832؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص504).

همچنین شأن نزول این آیه نیز می تواند مؤید این معنا باشد. بنی سلمه در ناحیه ای از مدینه بودند که فاصله آنها با مسجد زیاد بود و از این مسئله به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) شکایت

ص: 356

کردند و این آیه نازل شد؛ یعنی گام های شما به سوی مسجد را خداوند ثبت می کند؛ لذا پیامبر فرمودند که همانجا بمانید (طبری، جامع البیان، ج 22، ص100؛ ماوردی، النکت والعیون، ج 5، ص9؛ ابن عطیه اندلسی، المحرر الوجیز، ج 4، ص448؛ ثعلبی نیشابوری، الکشف و البیان، ج 8، ص122؛ ابن جوزی، زادالمسیر فی علم التفسیر، ج 3، ص519؛ ثعالبی، جواهر الحسان، ج 5، ص8؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص503).

از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) روایت شده که هر کس سنت حسنه ای بگذارد، اجرش برای اوست و چیزی از اجرش کاسته نمی شود. همچنین هر کس سنت سیئه ای بگذارد، بار گناهش بر عهده اوست. این روایات اشاره به معنای نامه اعمال برای «امام مبین» دارند (ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج 10، ص3191؛ بغدادی، لباب التأویل، ج 4، ص4؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 6، ص502)؛ چراکه مضمون این روایات ناظر به اعمال انسان هاست که در امام مبین ثبت می گردد. گرچه در این روایا ت بر این معنا تصریح نشده، اما از قرائن موجود، صحیفه اعمال دانستن «امام مبین» از آنها قابل استفاده است.

4. راه مستقیم

یکی دیگر از تفاسیر «امام مبین» بر اساس تشابه آن با امام مبین در این آیه است: (فَانْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمٰا لَبِإِمٰامٍ مُبِینٍ) ﴿حجر/79﴾؛ در نتیجه از آنان انتقام گرفتیم، و [آثار] دو شهر نابود شده [قوم لوط و شعیب] بر سر جاده ای آشکار قرار دارد. «امام مبین» در این آیه به راه مستقیم وجاده تفسیر شده است. بر اساس برخی روایات اهل سنت از تابعین، مراد از امام مبین راه مستقیم است (ماوردی، النکت والعیون، ج 5، ص9).

جمع بندی روایات اهل سنت

بر اساس اکثر روایات اهل سنت که البته نظرات صحابه و تابعین است و نه نقل از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) مقصود از «امام مبین» ام الکتاب یا لوح محفوظ است. البته برخی نیز قائل به صحیفه اعمال بودن امام مبین هستند که مؤید این نظر، برخی روایاتی است که از

ص: 357

صحابه و تابعین از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل نموده اند. همچنین در یک روایت، مراد از امام مبین، راه مستقیم است.

اشتراکات روایات شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین»

کتاب مبین و صحیفه اعمال، دو معنایی است که از روایات شیعه و سنی در تفسیر «امام مبین» قابل استفاده است؛ البته اگر بگوییم کتاب مبین، همان لوح محفوظ است. در این جهت نیز روایات فریقین مشترک می باشد.

تمایزات روایات شیعه و سنی در مصداق شناسی «امام مبین»

عمده تمایز روایات شیعه و سنی در تفسیر «امام مبین» در تطبیق آن بر علی علیه السلام است که روایات متواتر یا متظافری در منابع تفسیری و روایی شیعه در این رابطه وجود دارد؛ برخلاف روایات اهل سنت که به هیچ عنوان در آنها اشاره ای به امام مبین بودن علی علیه السلام نشده است.

نتیجه

در واکاوی و بررسی تطبیقی دلالت مصداقی «امام مبین» در سوره یس بر علی علیه السلام از منظر فریقین، بعد از مفهوم شناسی، در مرحله اول، آراء مختلف شیعه و سنی در مصداق شناسی امام مبین بیان گردید. همچنین اشتراکات و تمایزات این آراء بررسی شد. در مرحله بعد نیز روایات فریقین موردکنکاش و بررسی قرار گرفت و اشتراکات و تمایزات آنها بررسی شد.

بر اساس آنچه در مفهوم شناسی بررسی شد، «امام مبین» مفهومی کلی به معنای مقتدای روشنگر و آشکارکننده است. این مفهوم کلی می تواند یک مصداق خارجی یا مصادیق متعددی در عالم واقع داشته باشد که بر این مفهوم منطبق گردیده و صدق خارجی آن را اثبات نمایند. ازاین رو چنانچه قرائن متصل و منفصل آیه، متعین در مصداق یا مصادیق مشخصی باشد، امام مبین باید بر همان حمل گردد.

ص: 358

عده ای از مفسرین مبتنی بر روش تفسیر قرآن به قرآن مدعی شدند که «امام مبین» همان لوح محفوظ یا کتاب مبین یا ام الکتاب است و معانی دیگر یا غلط است، یا بطن آیه است؛ اما باید توجه داشت که چنانچه مقدمات استدلال این گروه از مفسرین در تفسیر «امام مبین» به لوح محفوظ، صحیح باشد، با توجه به کلی بودن مفهوم «امام مبین» آنها تنها مصداق یا مصادیقی از آن را توانسته اند اثبات کنند و بدون تردید، اثبات شیء نفی ماعدا نمی کند. مفهوم «امام مبین» قابلیت صدق بر مصداق یا مصادیق دیگری که ویژگی های منطبق برخصوصیات این مفهوم داشته باشد را نیز دارد. در نتیجه چنانچه روایاتی که شرایط حجیت را داشته باشند، مصداق یا مصادیق دیگری را برای «امام مبین» ذکر کنند، گستره این مفهوم بی تردید شامل آنان نیز می شود.

از منظر منابع شیعه، روایات بسیاری که بی تردید امکان همدستی بر کذب راویان آنها نمی رود، علی علیه السلام را مصداق امام مبین می داند. این مصداق نیز مانند سایر مصادیقی چون لوح محفوظ که با روش تفسیر قرآن به قرآن به دست آمده، دارای حجیت بوده و مصداق حقیقی آیه می باشد. بر این اساس حتی نیازی به این که علی علیه السلام را بطن و اشاره آیه بگیریم نیز نیست؛ هرچند که معنای لوح محفوظ زودتر به ذهن برسد؛ زیرا زمانی معنای ارائه شده در روایات از آیه را بطن آیه تلقی می کنند که ظاهر آیه با آن همراه نباشد؛ درحالی که ظاهر آیه احصاء همه اشیاء در مقتدای آشکار است که هم بر لوح محفوظ قابل تطبیق است و هم بر قلب ولیّ خدا که علی علیه السلام و ائمه معصومین علیهم السلام می باشند. قابل توجه این که برخی مفسرین اهل سنت نیز این معنا را که انسان کامل یا امام علی علیه السلام مصداق «امام مبین» است را پذیرفته اند و بر امام جمع در روز قیامت حمل کرده اند؛ یعنی حتی محققینی که شیعه هم نیستند، قرینه تعیین کننده متصل یا منفصلی که نفی ماعدای معنای لوح محفوظ کند را در آیه نیافتند و مصادیقی چون انسان را با ویژگی های خاصی، مصداق آیه دانسته اند؛ چنان که برخی دیگر از مفسران مصادیق دیگری ذکر نموده اند و امام مبین را منحصر در لوح محفوظ ندانسته اند؛ مگر این که قائلین به این نظریه مدعی شوند امام مبین مفهومی عام نداشته و نام

ص: 359

شیء خارجی که همان لوح محفوظ است، می باشد؛ اما حقیقتا نه در داخل آیه و نه آیات دیگر و نه روایات، چنین قرینه ای نیست و حتی می توان گفت روایات شیعه و سنی، عکس این معنا را اثبات می کند.

در نتیجه، هر مصداقی که برای مفهوم کلی «امام مبین» بیان گردد، بر اساس روایات یا آیات دیگر چنانچه دارای شرایط حجیت باشد، می تواند در ذیل بال گسترده مفهوم مقتدای روشنگر جای بگیرد. علاوه بر این، می توان برخی مصادیق مثل «لوح محفوظ» را با علی علیه السلام جمع نمود؛ بدین صورت که این دو، یک حقیقتند؛ یعنی قلب امام که محل علم الهی امام است و لوح محفوظ، هر دو تجلی علم الهی بوده و حقیقت واحدی هستند. لذا میان برخی اقوال که دلیل معتبری دارند نیز می توان جمع نمود و دلیلی محکم برای انحصار امام مبین در لوح محفوظ وجود ندارد.

در پایان باید گفت که آنچه از روایات متعدد در منابع معتبر شیعه استفاده می شود، این است که امام علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیهم السلام مصداق اتمّ «امام مبین» در آیه 12 سوره یس هستند.

ص: 360

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیرالقرآن العظیم، ریاض، مکتبة نزار مصطفی الباز، 1419ق.

2. ابن ابی زمنین، محمد بن عبدالله، تفسیر ابن ابی زمنین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1424ق.

3. ابن ادریس حلی، ابوعبدالله محمد بن احمد، المنتخب من تفسیر التبیان، تحقیق: سید مهدی رجائی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، 1409 ق.

4. ابن بابویه، محمد بن علی، الأمالی( للصدوق)، تهران، کتابچی،1376ش.

5. ابن بابویه، محمد بن علی، معانی الأخبار، مصحح: علی اکبر غفاری، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1403ق.

6. ابن جزی، محمد بن احمد، التسهیل لعلوم التنزیل، تحقیق: عبدالله خالدی، بیروت، دار الارقم بن ابی الارقم، 1416ق.

7. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق: عبدالرزاق المهدی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1422ق.

8. ابن شاذان قمی، أبوالفضل شاذان بن جبرئیل، الفضائل، قم، رضی، 1363ش.

9. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب(علیهم السلام)، قم، علامه، 1379ق.

10. ابن طاووس، علی بن موسی، الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان، قم، مؤسسة آل البیت، 1419ق.

11. ابن طاووس، علی بن موسی، الیقین باختصاص مولانا علی علیه السلام بإمرة المؤمنین، مصحح: اسماعیل انصاری زنجانی، قم، دارالکتاب، 1413ق.

12. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ، چاپ اول، 1421ق.

13. ابن عجیبه، احمد بن محمد، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، تحقیق: احمد عبدالله قرشی، قاهره، نشر دکتر حسن عباس زکی، 1419ق.

14. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحررالوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1422ق.

15. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: محمدحسین شمس الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1419ق.

ص: 361

16. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1414ق.

17. ابن هائم، شهاب الدین احمد بن محمد، التبیان فی تفسیر غریب القرآن، تحقیق: ضاحی عبدالباقی محمد، بیروت، دارالغرب الإسلامی، 1423 ق.

18. ابوالسعود، محمد بن محمد، ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الکریم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1983م.

19. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، تحقیق: محمدجعفر یاحقی و محمدمهدی ناصح، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1408ق.

20. ابوحیان، محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دارالفکر،1420ق.

21. ابوعبیده معمر بن مثنی، مجاز القرآن، تحقیق: محمد فؤاد سزگین، قاهره، مکتبة الخانجی، 1381ق.

22. ازهری، محمد بن أحمد، تهذیب اللغة، تحقیق: محمد عوض مرعب، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 2001م.

23. استرآبادی، علی، تأویل الآیات الظاهرة فی فضائل العترة الطاهرة، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، 1409ق.

24. آل سعدی، عبدالرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن، بیروت، مکتبة النهضة العربیه، 1408ق.

25. آلوسی ،سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

26. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، چاپ اول، 1416ق.

27. بغدادی علاءالدین علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، تحقیق: محمدعلی شاهین، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1415ق.

28. بلخی، مقاتل بن سلیمان، تفسیر مقاتل بن سلیمان، تحقیق: عبد الله محمود شحاته، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 1423ق.

29. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوارالتنزیل و أسرارالتأویل، تحقیق: محمد عبدالرحمن المرعشلی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1418ق.

30. ثعالبی عبدالرحمن بن محمد،جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1418ق.

31. ثعلبی نیشابوری ،ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، تحقیق: ابومحمد بن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ اول، 1422ق.

ص: 362

32. جرجانی، شریف علی بن محمد، التعریفات، تهران، ناصر خسرو، 1370ش.

33. جزایری، ابوبکر جابر، ایسر التفاسیر لکلام العلی الکبیر، مدینه، مکتبة العلوم و الحکم، 1416ق.

34. جوادی آملی، عبدالله، معاد در قرآن، قم، اسراء، چاپ ششم، 1386ش.

35. جوهری، أبونصر إسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، تحقیق: أحمد عبدالغفور عطار، بیروت، دارالعلم للملایین، چاپ چهارم، 1407ق.

36. حر عاملی، محمد بن حسن، إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، بیروت، اعلمی، 1425ق.

37. حلی، رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر، العدد القویة لدفع المخاوف الیومیة، مصحح: مهدی رجائی و محمود مرعشی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1408ق.

38. رازی، احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، بیروت، دارالفکر، 1399ق.

39. راغب اصفهانی، أبوالقاسم الحسین بن محمد المعروف، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان الداودی، بیروت، دارالقلم، چاپ اول، 1412ق.

40. رشید رضا، محمد، المنار، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب،11990م.

41. زمخشری ،محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتب العربی، 1407ق.

42. سمرقندی، نصر بن محمد بن احمد، بحرالعلوم، تحقیق: ابوسعید عمربن غلامحسن عمروی، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1416ق.

43. سید بن قطب، ابن ابراهیم شاذلی، فی ظلال القرآن، قاهره، دارالشروق، چاپ هفدهم، 1412ق.

44. شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم فی مناقب الأئمة اللهامیم، قم، جامعه مدرسین،1420ق.

45. شبّر، سید عبدالله، تفسیر القرآن الکریم، بیروت، دارالبلاغة للطباعة و النشر، چاپ اول، 1412ق.

46. صادقی تهرانی، محمد، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم، مؤلف،چاپ اول، 1419ق.

47. صاوی، احمد بن محمد، حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1427ق.

48. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، تفسیر القرآن الکریم، تحقیق: محمد خواجوی، قم، انتشارات بیدار، چاپ دوم، 1366ش.

49. صفی علیشاه، حسن بن محمدباقر، تفسیر صفی، تهران، انتشارات منوچهری، چاپ اول، 1378ش.

50. طباطبائی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

ص: 363

51. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مصحح: محمدباقر خرسان، مشهد، نشر مرتضی،1403ق.

52. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: محمدجواد بلاغی، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372ش.

53. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.

54. طبری آملی، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامة، قم، بعثت، 1413ق.

55. طنطاوی، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، قاهره، دار نهضة للطباعة والنشر، 1997م.

56. عده ای از علماء، الأصول الستة عشر، مصحح: ضیاءالدین محمودی و دیگران، قم، مؤسسة دارالحدیث الثقافیة، 1423ق.

57. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

58. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، مصحح: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپخانه علمی، 1380ق.

59. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین و بصیرة المتعظین، قم، انتشارات رضی،1375ش.

60. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.

61. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، تحقیق: مهدی المخزومی و إبراهیم السامرائی، بیروت، دارالمعجزه، 1410ق.

62. فضل الله، سید محمدحسین، تفسیر من وحی القرآن، بیروت، دارالملاک للطباعة والنشر، 1419 ق.

63. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، تحقیق: حسین اعلمی، تهران، انتشارات صدر، 1415ق.

64. فیض کاشانی، محمدمحسن بن شاه مرتضی، نوادر الأخبار فیما یتعلق بأصول الدین، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1371ش.

65. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1364ش.

66. قشیری، عبدالکریم بن هوازن، لطائف الاشارات، تحقیق: ابراهیم بسیونی، قاهره، مجلس الأعلی للشؤون الاسلامیة، 1392ق.

67. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق: حسین درگاهی، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368ش.

ص: 364

68. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق: طیب موسوی جزایری، قم، دارالکتاب، 1363ش.

69. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث، 1429ق.

70. گنابادی، سلطان محمد، تفسیر بیان السعادة فی مقامات العبادة، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1408ق.

71. ماوردی، علی بن محمد، النکت و العیون، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1412ق.

72. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، بحار الانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی،1403ق.

73. مدرسی، سید محمدتقی، من هدی القرآن، تهران، دار محبی الحسین، چاپ اول، 1419ق.

74. مسعودی، علی بن حسین، اثبات الوصیة، قم، انصاریان، 1384ش.

75. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1368ش.

76. مظفر،محمدرضا، المنطق، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1322ق.

77. مغنیه، محمدجواد ،تفسیر الکاشف، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1424ق.

78. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة،چاپ اول، 1374ش.

78. ملاحویش آل غازی، سید عبدالقادر، بیان المعانی، دمشق، مطبعة الترقی، 1382ق.

80. میبدی، احمد بن محمد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تحقیق: علی اصغر حکمت، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1371ش.

81. میبدی، احمد بن محمد، خلاصه تفسیر ادبی و عرفانی قرآن مجید، تحقیق: حبیب الله آموزگار، تهران، اقبال، چاپ دوم، 1352ش.

82. نحاس، احمد بن محمد، اعراب القرآن، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، دارالکتب العلمیة، چاپ اول، 1421ق.

83. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد ،تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، تحقیق: زکریا عمیرات، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1416ق.

84. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، بیروت، دار القلم، 1415ق.

85. هواری، هود بن محکم، تفسیر کتاب الله العزیز، الجزایر، دار البصائر، چاپ اول، 1426ق.

ص: 365

جلد 2

اشاره

ص: 1

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد دوم (قرآن و امام علی(علیه السلام) (2))

جمعی از محققین: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

تصویر

ص: 3

تصویر

ص: 4

تصویر

ص: 5

تصویر

ص: 6

تصویر

ص: 7

تصویر

ص: 8

تصویر

ص: 9

تصویر

ص: 10

تصویر

ص: 11

تصویر

ص: 12

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 13

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 14

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 15

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 16

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 17

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 18

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 19

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 20

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 21

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 22

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص146)

به

خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده

بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه واله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 23

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت

علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 24

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 25

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 26

1- فضیلت امام علی (علیه السلام) در پرتو آیه نجوی

اشاره

عبداللّه جبرئیلی جلودار(1)

ص: 27


1- . دکتری تفسیری تطبیقی مجتمع امام خمینی؛ jebraman2020@gmail.com.

ص: 28

چکیده

یکی از موضوعاتی که همواره میان اندیشمندان علوم قرآن و مفسران مطرح است، اثبات فضایل اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه امام علی(علیه السلام) با استفاده از قرآن و روایات است. در این مقاله سعی شده تا با روش توصیفی - تحلیلی و به صورت کتابخانه ای و با استفاده از آیه 12و13 سوره مجادله از نگاه فریقین، و روایاتی که در ذیل این آیات آورده اند و مورد قبول هر دو فرقه است، فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر دیگر صحابه، مبنی بر صدقه دادن ایشان و عمل به «آیه نجوی» ثابت شود. از نتایج تحقیق این است که صدقه دادن امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبل از نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فضیلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و دلایل کسانی که این عمل را فضیلت نمی شمارند را مورد نقد وبررسی قرار داده است.

کلیدواژه ها: فضیلت، صدقه، آیه نجوا، امام علی(علیه السلام)، فریقین.

مقدمه

خوارزمی در مناقب، از رسول اکرم(صلی الله علیه واله) روایت کرده است که آن حضرت درباره فضایل بی شمار حضرت وصیّ، امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «لَوْ أَنَّ اَلْغِیاضَ أَقْلاَمٌ وَ اَلْبَحْرَ مِدَادٌ وَ اَلْجِنَّ حُسَّابٌ وَاَلْإِنْسَ کُتَّابٌ مَا أَحْصَوْا فَضَائِلَ أَمِیرِاَلْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ»(خوارزمی، مناقب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج4، ص445)؛ اگر جنگل ها همه قلم، و دریاها همه مرکب، و جنّیان شمارشگر و انسان ها نگارنده شوند، نمی توانند فضایل علی بن ابی طالب(علیه السلام) را برشمارند.

در صفحات تاریخ بشر کمتر شخصیتی را مانند علی(علیه السلام) صاحب این همه فضیلت و عظمت می توان یافت که دوست و دشمن، دست به دست هم دهند تا فضایل و صفات او را

ص: 29

پنهان و کتمان کنند؛ با این وجود، این نقل مکارم و ذکر مناقب او عالم را پر کند. دشمن، کینه او را به دل گرفته و از سر بدخواهی، در کتمان مقامات او کوشیده است. با این وجود یکی از کارهای ارزشمند این است که با استفاده از آیات قرآن و روایات مورد قبول فریقین، بتوانیم فضایل آن امام همام را بسته به فهم خودمان گوشزد کنیم؛ به طوری که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرماید: «هرکس فضیلتی از فضایل علی بن ابی طالب(علیه السلام) را بنگارد، تازمانی که اثری از آن نوشته باقی باشد، هماره ملائکه بر نگارنده آن استغفار می کنند» (مجلسی، بحارالأنوار، ج38، ص196). با توجه به نظرات دانشمندان و مفسران شیعه، یکی از آیاتی که به صراحت، به فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر دیگر صحابه اشاره دارد، «آیه نجوی» است که در این مقاله به بررسی این آیه می پردازیم.

نگاه اجمالی به آیه

{یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِماتَعْمَلُونَ} (مجادله/12و13)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که می خواهید با رسول خدا نجوا کنید، قبل از آن، صدقه ای (در راه خدا) بدهید. این برای شما بهتر و پاکیزه تر است، و اگر توانایی نداشته باشید، خداوند غفور و رحیم است. آیا ترسیدید فقیر شوید که از دادن صدقات قبل از نجوا خودداری کردید؟! اکنون که این کار را نکردید و خداوند توبه شما را پذیرفت، نماز را بر پا دارید و زکات را ادا کنید و خدا و پیامبرش را اطاعت نمایید و (بدانید) خداوند از آنچه انجام می دهید، باخبر است».

این دو آیه پشت سر هم آمده اند و به اتفاق مفسرین و دانشمندان، آیه اول به وسیله آیه دوم نسخ شده است (خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص502).

پیش از این که به دیدگاه فریقین در این باره بپردازیم، نخست چند عبارت «فضیلت»، «صدقه» و «نجوی» را از نظر لغت بررسی می کنیم:

ص: 30

الف) فضیلت

این کلمه، از ماده «فضل» گرفته شده و جمع آن «فضایل» می باشد. اهل لغت درباره معنای لغوی آن چنین گفته اند:

جوهری و ابن منظور: «الفضل والفضیله»؛ «خلاف نقص و کاستی است» (جوهری، صحاح اللّغة، ج5، ص1791؛ ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص293).

راغب:«الفضل، یعنی بیشتر و اضافه تر از اعتدال و میانه است و این دو نوع است: محمود و پسندیده، مثل فضل علم و حلم، و ناپسند، همچون غضب. از نظر استعمال، فضل در کارهای پسندیده وبیشتر است و در کارهای مذموم، لفظ فضول استعمال می شود» (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص639).

فراهیدی: «الفضل معروف و الفضیله، یعنی داشتن درجه بالا و رفیع» (فراهیدی، کتاب العین، ج7،ص43).

احمدبن فارس: «فضل دلالت بر زیادی در چیزی می کند و از همین فضل می باشد، زیاده و خیر» (ابن فارس، معجم مقائیس اللغه، ج4، ص508).

با توجه به آنچه اهل لغت در معنای آن آورده اند، می توان گفت: به اتفاق اهل لغت، معنای «فضیلت» این است که در کسی صفت و شیئی پسندیده است که در دیگری نیست. مثلاَ یک نفر عالم و دارای صفت علم است و نیز دارای صفات حلم وشجاعت نیز هست، ولی دیگری فاقد این صفات است و شخص دارنده این صفت یا صفات، بر دیگری فضیلت دارد. گاه اگرچه هر دو نفر دارای صفت علمند، اما یکی علمش از دیگری بیشتر است؛ این جا هم می توان گفت که او بر دیگری فضیلت دارد. به عبارت دیگر: فضیلت به سبب دارا بودن صفت و نبودن آن است، یا به سبب کم و زیاد بودنش است. اگر کسی با داشتن چنین صفت و فضیلتی به عنوان فاضل یا افضل شناخته شد و دیگری فاقد و مفضول، حداقل دو نتیجه را در پی دارد: 1. بزرگداشت فاضل بر مفضول ضروری است؛ 2. درجه و اعتبار و رتبه فاضل در دنیا و آخرت باید بر مفضول بالا تر باشد.

ص: 31

ب) صدقه

ابن منظور در لسان العرب در معنای لغوی «صدقه» آورده است: «صدقه چیزی است که برای خدا به نیازمندان داده می شود» (ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص448). در مجمع البحرین در معنای لغوی صدقه آمده است: صدقه یعنی انسان چیزی را تبرّعاً به قصد قربت به شخصی بدهد، نه به عنوان هدیه (طریحی، مجمع البحرین، ج5، ص200) یا چنان که راغب در مفردات الفاظ قرآن در معنای لغوی صدقه آورده است:

«الصَّدَقَةُ: ما یخرجُهَ الإنسانُ مِن مالِه علی وجه القُربة، کالزّکاةِ، لکنِ الصَّدَقَه فی الأصلِ تُقال للمتطوّع به، والزّکاة للواجب، وقد یسمّی الواجب صدقه إذا تحرّی صاحبها الصّدق فی فعله» ( راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص80)؛ صدقه چیزی است که انسان به قصد قربت، از مالش خارج می کند، مثل زکات؛ ولی صَدَقَة در اصل در امر مستحبّ، و زکات برای امر واجب گفته می شود و گاهی که صدقه دهنده قصدش صدق در کردارش باشد، زکات و امر واجب هم صدقة نامیده می شود.

اما باید دانست به کار بردن لفظ صدقه در معنای زکات، در احادیث به اندازه ای است که برخی علما مانند ماوَردی و قرضاوی، مفهوم صدقه و زکات را یکسان دانسته اند (ماوردی، احکام السلطانیه، ص145؛ قرضاوی، فقه الزکات، ج1، ص40)، اما مرحوم طبرسی یکی از مفسرین شیعه میان صدقه و زکات فرق قائل شده و آورده است که زکات امری واجب، ولی صدقه گاهی واجب و گاهی مستحب هست (طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص661).

ج) نجوا

درباره معنای لغوی «نجوا» گفته اند: به معنای سرّ و راز پنهانی بین دو نفر است؛ چنان که راغب در مفردات می نویسد:

«نجوا کردن و پنهانی رازی را گفتن؛ در آیه گفت: {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا تَناجَیتُمْ فَلا تَتَناجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوانِ وَمَعْصِیةِ الرَّسُولِ وَتَناجَوْا بِالْبِرِّ وَ التَّقْوی} (مجادله/9) و آیه {إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً} (مجادله/12) نَجْوَی در اصل مصدر است. در آیه

ص: 32

گفت: (اِنَّمَا النَّجْوی مِنَ الشَّیطانِ} (مجادله/1) و گفت: {وَأَسَرُّوا النَّجْوَی الَّذِینَ ظَلَمُوا} (انبیاء/30) این آیه آگاهی می دهد بر این که ستمگران به هیچ روی اظهار سخن نمی کنند، اما نجوای آنها خود را نمایان می سازد و گفت: {ما یکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ} (مجادله/ 7) واژه نجوی به طور مفرد و جمع هر دو به کار می رود، مثل «هو نجوی» و «هم نجوی» و گفت: {وَإِذْ هُمْ نَجْوی} (اسراء/47) نَجِّی همان مُنَاجِی یا نداکننده است که برای جمع و مفرد به کار می رود» (راغب اصفهانی، المفردات، ص937).

در کتاب های العین، لسان العرب و مجمع البحرین درباره معنای لغوی کلمه نجوا آمده است: کلامی که بین دونفر مثل سِرّ گفته شود (فراهیدی، العین، ج6، ص187)؛ ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص309؛ طریحی، مجمع البحرین، ج1، ص408).

نکاتی درباره آیه نجوا

پیش از آن که درباره فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با توجه به صدقه دادنش نسبت به دیگر صحابه بحث کنیم، نخست درباره سبب نزول این آیه بحث می کنیم.

سبب نزول آیه نجوا

شیخ طبرسی و جمعی دیگر از مفسران معروف، در شأن نزول این آیه نقل کرده اند: جمعی از اغنیا خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بسیار در گوش هم نجوا می کردند؛ پس خداوند سبحان به آن ها فرمان صدقه داد که وقتی خواستید با پیغمبر نجوا کنید و رازی بگویید، باید قبلا صدقه ای بدهید. پس چون این را دیدند، از راز گویی خودداری کردند؛ پس آیه رخصت نازل شد و حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود: در قرآن هرآینه آیه ای می باشد که هیچ کس پیش از من به آن عمل نکرده و پس از من هم عمل نکند و آن این آیه است: {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ ... }. برای من دیناری بود، آن را ه ده درهم فروختم؛ پس هرگاه خواستم با پیامبر رازی در میان بگذارم، پیش تر یک در هم می دادم؛ پس آن را آیه ای دیگر نسخ نموده که می گوید: {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ}. پس آن حضرت

ص: 33

فرمود: خدا به واسطه من تخفیف داد از این امّت و درباره هیچ کس پیش از من و پس از من نازل نشده است (طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص253؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص447؛ طباطبائی، المیزان، ج19، ص189؛ خویی، البیان، ص376؛ طوسی، التبیان، ج9، ص552).

درباره سبب نزول این آیه در میان دانشمندان اهل سنت و مفسران آنها چند قول مطرح شده که اختصاراَ به آنها اشاره می کنیم.

قول اول: از حسن بصری نقل شده که قومی از مسلمانان برای نجوا با نبی اکرم(صلی الله علیه واله) خلوت می کردند و این سبب شد که قوم دیگری از مسلمین گمان کنند که اجازه نجوا با پیامبر را ندارند و این امر بر آن ها گران آمد؛ لذاخدا امر به تصدق پیش از نجوا را در این آیه نمود تا آنها دیگر با رسول خدا این گونه خلوت نکنند (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج17، ص301؛ شوکانی، فتح القدیر، ج5، ص189).

قول دوم: زید بن اسلم می گوید: سبب نزول آیه، نجوای منافقین و یهود با رسول خدا(صلی الله علیه واله) بود؛ چون آنها می گفتند رسول خدا اُذُن است و هرچه گفته شود، می شنود و کسی را منع نمی کند. این مطلب بر مسلمانان بسیار سخت بود؛ لذا خداوند برای جلوگیری از نجوای منافقین و یهود، امر به تصدق کرد (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج17، ص301؛ شوکانی، فتح القدیر، ج5، ص189).

قول سوم:از ابن عباس نقل شده که گفت: سبب نزول آیه، کثرت سؤال مسلمین بود و این باعث مشقت بر رسول اکرم(صلی الله علیه واله) گشت؛ لذا خداوند اراده تخفیف کرد و آیه نجوا را نازل نمود (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج17، ص301؛ شوکانی، فتح الغدیر،5، ص189؛ زرندی، نظم درر السمطین،90؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، 3، ص349؛ سیوطی،الدرالمنثور، 2، ص315).

قول چهارم: از قتاده و مقاتل بن حیان نقل شده است: سبب نزول آیه، سؤال مردم از رسول خدا بر ایشان سخت وباعث مشقت شد؛ لذا خداوند از رسول اکرم(صلی الله علیه واله) اراده

ص: 34

تخفیف کرد (ابن جوزی، زادالمسیر، ج7، ص324؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص324).

قول پنجم: از مقاتل بن حیان و مقاتل بن سلیمان است که می گویند: سبب نزول آیه نجوا، کثرت سؤال اغنیا بود و آنها از این طریق در مجلس و محافل بر فقرای مسلمین برتری یافته بودند و یک نوع احساس تبعیض ایجاد شده بود. این امر بر نبی اکرم(صلی الله علیه واله) سخت گذشت و خداوند امر تصدق را در ضمن آیه نجوا نازل نمود و پس از نزول آیه نجوا، کسانی که دستشان باز بود و اهل ثروت بودند، به سبب دوستی و محبت به مال و بخل، تصدق نمی کردند و فقرا هم که تمکن نداشتند، وارد نمی شدند. دارندگان شرط، عقب نشینی می کردند و فاقدان شرط، نمی توانستد عمل کنند و این بر اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) سخت گذشت؛ لذا خداوند به وسیله آیه بعدی، آیه نجوا را نسخ کرد (ابن جوزی، زادالمسیر، ج7، ص324؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص315).

قول مشهور، قول پنجم است. با دقت در این اقوال، می فهمیم که بقیه اقوال، چندان مناسبتی برای نزول آیه ندارد؛ به دلایل ذیل:

اولاً در یک نگاه می توان در اقوال اول، سوم و چهارم نکته اشتراک و اجتماع یافت و آنها را به یکدیگر برگشت داد؛ زیرا عباراتی چون: قومی از مسلمین، کثرت سؤال، سؤال مسلمین، یعنی کثرت سؤال گروهی از مردم، نه جمیع مسلمین؛ وگرنه معنا ندارد که صددرصد و همه مسلمین از رسول خدا(صلی الله علیه واله) سؤال کنند؛ زیرا اگر مراد، سؤال تمام مردم باشد، وظیفه رسول خدا بود که تا می تواند، پاسخگو باشد و از ابلاغ و بیان احکام هیچ دریغی نورزد و اصلا یکی از اهداف بعثت پیامبر، تبیین احکام و معارف اسلامی و بیرون آوردن مردم از جهالت و ظلمت است و عبارت: «قومی از مسلمین» قرینه است که مراد از مسلمین و مردم، گروهی از آنان می باشد، نه همه آن ها.

ثانیاً کثرت سؤال نمی تواند سبب نزول آیه باشد؛ زیرا این مطلب با اهداف بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سازگاری ندارد. بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) برای تبیین احکام و معارف اسلامی است و

ص: 35

نمی شود سبب بعثت، سبب نزول آیه گردد. کثرت سؤال، به خودی خود نمی تواند سبب نزول آیه ناسخ باشد.

ثالثاً قول پنجم هم علاوه بر شهرتی که دارد، با اقوال دیگر اختلاف چندانی ندارد. به عبارت دیگر: با وجود قول پنجم دیگر نیازی به قول سوم و چهارم نیست و مزیتی که قول پنجم داشت، علاوه بر کثرت سؤال، ایجاد نوعی غلبه و تبعیض بر مستضعفین و فقرا بود که چنین چیزی بر رسول خدا و دیگر مسلمانان باعث مشقت بود. بنابراین می توان میان اقوال، جز قول دوم اتحاد ایجاد کرد.

اما بنابر قول دوم که منافقین و یهود به رسول خدا «اُذُن» می گفتند و این باعث مشقت مسلمانان می شد، لذا برای جلوگیری از آن امر به تصدق کرد، این چندان مناسبتی ندارد؛ زیرا در صورت امر به تصدق، از منافقین و یهود، آیا آنها برای رسیدن به اهداف پنهان و معین چنین کاری را نمی توانستند انجام دهند؟ تصدق برای رسیدن به هدفی، برای آنها این قدر سخت بود که دیگر از صحنه بیرون بروند؟ به ویژه با صدور امر به تصدق، میدان برای همه، حتی برای مسلمین هم باز نیست و این فرصت خوبی برای منافقین و یهود است که می توانند سهم بیشتری را داشته باشند. به عبارت دیگر:چیزی که مانع روی آوردن و پرسش و گفتار آنهاست، باعث داشتن سهم بیشتری می گردد. می خواستند به وسیله امر به تصدق، از نجوای آنها جلوگیری کنند؛اما دیدند که میدان را برای آنها باز کردند و راه را گشودند؛زیرا از میان مسلمین، اغنیا و ثروتمندان، به خاطر حبّ مال و بخل، جلو نمی آمدند و کسانی که فقیربودند، به خاطر نداشتن مال؛ پس میدان گفت وگو و نجوا برای منافقین و یهود باز شد. مگر این که بگوییم: شرط تصدق در راه خدا، مسلمان خالص و حقیقی بودن است که این از آیه برداشت نمی شود.

پیش از این که به دلایل فضیلت امام علی(علیه السلام) بر دیگر صحابه در صدقه دادن با تطبیق بر آیه نجوا بپردازیم، باید به دو حدیث که در صحاح سته در مورد آیه نجوا آمده و هر دو در سنن ترمذی است، اشاره کنیم:

ص: 36

1. «حدّثنا سفیان بن وکیع أخبرنا یحیی بن آدم أخبرنا عبیدلله الاشجعی عن سفیان الثوری عن عثمان بن المغیره الثقفی عن سالم بن ابی الجعد عن بن علقمه انصاری عن علی ابن ابی طالب قال: لما نزلت {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَة} قال لی النبی ماتری؟ دینار قلت لایطیقونه، قال: فنصف دینار؟ قلت لایطیقونه، قال فکم؟قلت شعیره قال انک زاهد،قال فنزلت: {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ} قال: فی خفف الله عن هذه الامة» (ترمذی، سنن ترمذی، ص1989).

حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: وقتی آیه نجوا نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه واله) به من فرمود: نظر تو چیست؟ یک دینار؟ عرض کردم: توانش راندارند. فرمود: نصف دینار؟ عرض کردم: توان آن را ندارند. فرمود: پس چقدر؟ عرض کردم: یک دانه از گندم. فرمود: همانا توبسیار زاهد و قانعی! پس آیه دوم نازل شد... آن گاه فرمود: خداوند متعال به سبب من، به این امت تخفیف داده است.

2. «حدّثنا علی بن المنذر الکوفی: محمد بن فضیل عن الاجلح عن ابی الزبیر عن جابر قال: دعا رسول اللّه(صلی الله علیه واله) علیّاً یوم الطائف فانتجاه فقال الناس لقد طال نجواه مع ابن عمه فقال رسول الله: ماانتجیته ولکن اللّه انتجاه» (همان، باب مناقب علی(علیه السلام)، ص2036).

جابر می گوید: روز غزوه طائف، رسول اکرم(صلی الله علیه واله) علی(علیه السلام) را نزد خود خواند؛ سپس با او نجوا کرد. مردم شروع کردند به گفتن این که نجوای رسول اکرم(صلی الله علیه واله) با پسرعمویش به طول کشید. رسول خدا فرمود: در واقع من با علی نجوا نکردم، بلکه خداوند با او نجوا می کرد.

در فتح الباری آمده است: وقتی آیه نجوا نازل شد، هیچ کس برای این که صدقه ندهد، با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نجوا نمی کرد. اولین نفری که با رسول اکرم(صلی الله علیه واله) نجوا کرد، امیرالمؤمنین بود. علی برای این عمل، دیناری صدقه داد؛ سپس آیه بعدی نازل شد.

عسقلانی می گوید: این روایت که حامل این مطلب است، روایت مرسلی است که رجالش ثقه می باشند و به صورت مرفوع هم به غیر از این طریق و سیاق، از علی(علیه السلام) روایت شده است که آن را ترمذی و ابن حبان تخریج کرده اند. ابن حبان آن را صحیح دانسته و

ص: 37

ابن مردویه هم آن را از طریق علی بن علقمه از علی(علیه السلام) روایت کرده است. امام(علیه السلام) می فرماید: وقتی آیه نازل شد، رسول اکرم(صلی الله علیه واله) به من فرمود: یک دینار؟ عرض کردم: توانش را ندارند. فرمود: نصف دینار؟ عرض کردم: توان آن را ندارند. فرمود: پس چقدر؟ عرض کردم: یک دانه از گندم. سپس آیه بعدی نازل شد و پیامبر فرمود: به خاطر من، خداوند از این امت، احکامی را تخفیف داد (عسقلانی، فتح الباری، ج11، ص68).

همچنین صاحب تحفة الاحوذی مبارکفوری در ادامه شرحش می گوید: ای کسانی که می خواهید نجوا داشته باشید! یعنی اراده نجوا را اگر دارید، صدقه را مقدم کنید. فایده صدقه قبل از نجوا با رسول خدا(صلی الله علیه واله)، نشان دادن عظمت و منزلت مناجات با رسول خداست. وقتی انسان چیزی را با مشقت دریابد، قابل احترام و بزرگ می شود؛ لکن اگر از راه آسان به دست بیاید، این قدر ارزشمند نمی شود. این که رسول اکرم(صلی الله علیه واله) به علی(علیه السلام) فرمود: تو بسیار زاهد هستی و آیه بعد نازل می شود و می فرماید: به سبب من و به خاطر من در صدقه تخفیف صورت گرفت (مبارکفوری،تحفة الاحوزی، 9، ص137).

القاری می گوید: درباره این نجوا، ظاهر این است که چیزی به صورت درگوشی گفته شده که از اسرار دینی و متعلق به اخبار دنیا بوده؛ از امر جنگ و غزوات و غیره؛ زیرا در صحیح بخاری مطلبی ثابت شده است که وقتی از علی(علیه السلام) سؤال شد: آیا نزد شما چیزی هست که در قرآن نباشد؟ فرمود: «سوگند به خدایی که دانه را شکافت و انسان ها را خلق کرد، پیش ما هیچ چیز نیست، مگر آنچه در قرآن است، و فهمی که آن را به کسی عطا نموده و آنچه در این صحیفه است، سه چیز بوده: عقل، رهایی اسیر، عدم قتل مسلم به سبب کفر» (همان،10، ص159).

دلایل فضیلت امام علی(علیه السلام) بر دیگر صحابه، در صدقه دادن با تطبیق بر آیه نجوا

الف) امام علی(علیه السلام) تنها عامل به آیه صدقه و نجوا

بیشتر مفسران شیعه و اهل سنت نوشته اند: تنها کسی که به این آیه عمل کرد، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود. برای نمونه: شیخ طبرسی در روایتی، از خود حضرت نقل می کند که فرمود:

ص: 38

«قال أمیرالمؤمنین صلوات الرحمن علیه: إنّ فی کتاب اللّه لآیة ما عمل بها أحد قبلی ولا یعمل بها أحد بعدی {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ} الآیة کان لی دینار فبعته بعشرة دراهم فکلما أردت أن أناجی رسول الله(صلی الله علیه واله) قدمت درهما فنسختها الآیة الأخری {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ} الآیة فقال(صلی الله علیه واله) بی خفف اللّه عن هذه الأمة ولم ینزل فی أحد قبلی ولم ینزل فی أحد بعدی» (طبرسی، مجمع البیان، 5، ص253)؛ آیه ای در قرآن است که هیچ کس پیش و پس از من، به آن عمل نکرده و نخواهد کرد. من یک دینار داشتم که آن را به ده درهم تبدیل کردم وهر زمان می خواستم با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نجوا کنم، درهمی صدقه می دادم.

همین مضمون را شوکانی از عبدالرزاق، ابن المنذر، ابن ابی حاتم و ابن مردویه نقل کرده است (شوکانی، فتح القدیر، 5، ص189؛ طبری، جامع البیان، ج28، ص27؛ نسائی، خصایص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج28؛ قرطبی، جامع الاحکام، ج17، ص301؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص349).

فخر رازی نیز این حدیث را از جمعی از محدثان، از ابن عباس نقل کرده است ( فخر رازی، تفسیر، ج29، ص271؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص311).

در درّالمنثور نیز روایات متعددی در ذیل آیات فوق، به همین مضمون آمده است (سیوطی، الدرّ المنثور، ج6، ص185).

تفسیر روح البیان از عبداللّه، فرزند عمربن خطاب نقل می کند که گفت:

«وقال ابن عمر وکان لعلی بن أبی طالب(علیه السلام) ثلاث لو کانت لی واحدة منهن لکانت أحب إلی من حمر النعم تزویجه فاطمة وإعطاؤه الرایة یوم خیبر وآیة النجوی وقال مجاهد وقتادة لما نهوا عن مناجاته صلوات الرحمن علیه حتی یتصدقوا لم یناجه إلا علی بن أبی طالب علیه أفضل الصلوات قدّم دینارا فتصدق به ثم نزلت الرخصة» (برسوی، روح البیان، ج9، ص406؛ طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص253؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص451)؛ علی(علیه السلام)

سه فضیلت داشت که اگر یکی از آنها برای من حاصل می شد، بهتر بود از شتران سرخ موی (این تعبیر در میان عرب برای اشاره به گران بهاترین اموال به کار برده می شد، و آن را به صورت ضرب المثل به

ص: 39

هنگام توصیف چیزهای بسیار نفیس به کار می بردند). نخست: تزویج پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فاطمه(علیها السلام) را به او؛ دوم: دادن پرچم به دستش در روز خیبر؛ سوم: آیه نجوا.

این مطلب در کتاب های متعدد اهل سنت آمده است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: تنها من بودم که به این آیه عمل کردم (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج2، ص31؛ نیشابوری، اسباب النزول آیات، ص276؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص435؛ قندوزی، ینابیع الالمودّه، ج1، ص300؛ مکی خوازمی، المناقب، ص276؛ ابن جوزی، المسیر فی علم التفسیر، ج7، ص324؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج2، ص521؛ زرندی، نظم دررالسمطین، ص90). همچنین اسکافی معتزلی صاحب کتاب «المعیار الموازنه» آورده است: «به این آیه، جز علی با این که به اقرار اهل سنت فقیر بوده، کسی عمل نکرده و ابوبکر غنی بوده، اما با وجود ثروتش، از مناجات و نجوا با رسول خدا(صلی الله علیه واله) امساک می کند و خداوند با آوردن از عبارت «أاشفقتم» مؤمنین را عتاب می کند» (اسکافی، المعیار الموازنه، ص74).

ب) مشورت رسول خدا(صلی الله علیه واله) با علی(علیه السلام)

یکی از امتیازات حضرت علی(علیه السلام) این است که طرف مشورت خاتم الانبیاء اکرم(صلی الله علیه واله) قرار می گیرد. رسول گرامی با این که با منبع وحی در ارتباط است و از چشمه فیض الهی سیراب می شود، با علی(علیه السلام) مشورت می کند. بنابراین، علی(علیه السلام) معتمد نبی است و مورد مشورت هم که کار شخصی نبوده؛ بلکه مربوط به آیه الهی یعنی تصدق و مقدار آن است؛ چنان که در تحفة الاحوذی به آن اشاره شده که این امور غیبی و اسرار الهیه است و وقتی آیه تصدق نازل می شود پیامبر مقدارش را از علی(علیه السلام) می پرسد، همان که ایشان می فرماید، تصویب می شود. اما در مرحله اجرا چنان که گفتیم، جز علی(علیه السلام) کسی پیدا نشد که به آن عمل کند. این احادیث در کتب معتبر اهل سنت نیز آمده است که در مورد تصدق قبل از نجوا از علی(علیه السلام) پرسیده شد و پیامبر با ایشان مشورت کرد و آن را تصویب نمود (طبری، جامع البیان، ج28، ص 27؛ نسائی، خصایص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص28؛ قرطبی، جامع الاحکام، ج17، ص301؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص349).

ص: 40

ج) تخفیف در مقدار تصدق، به خاطر علی(علیه السلام)

علاوه بر مشورت پیامبر با علی(علیه السلام)، نظر ایشان مورد تأیید پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) قرار می گیرد و به عنوان مصوبه به مردم اعلام می شود. امام علی(علیه السلام) این امر را افتخاری برای خویش دانسته ومی فرماید: «به خاطر من، خداوند متعال به وسیله رسولش از این امت مرحومه صدقه را تخفیف داد و از یک دینار، به یک درهم رسید». مسلمانان آن زمان باید این امر را مرهون منت علی(علیه السلام) می دانستند؛ هرچند کسی به آن عمل نکرد (ترمذی،سنن ترمذی، ح3300، ص1989؛ نسائی، السنن الکبری، ج5، ص153؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص128؛ طبری، جامع البیان، ج28، ص27؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص349؛ قرطبی، جامع الاحکام، ج17، ص301).

حاصل کلام

با توجه به آیه و احادیث ذیل آیه، نکات زیر به دست می آید:

1.به اعتراف دانشمندان و مفسران اهل سنت، علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل کرده است.

2.به خاطر علی(علیه السلام) از مقدار صدقه، تخفیف داده شد و از طرف خداوند به کم ترین مقدار رسید.

3. علی(علیه السلام) با دادن یک دینار و تبدیل آن به ده درهم، نجوای با رسول خدا اکرم(صلی الله علیه واله) را ادامه می دهد.

4. امیرالمؤمنین(علیه السلام) طرف مشورت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) قرار گرفت.

5. رسول گرامی(صلی الله علیه واله) با دیدن واکنش صحابه و مردم، به ویژه صحابه، با قاطعیت و جدیت، این امر را به خداوند نسبت داد و فرمود: «اگر نجوای ما طولانی شده است، در واقع من با علی نجوا نمی کردم؛ بلکه خداوند با علی نجوا می کرد.

ص: 41

شبهه های وارده در مورد عدم فضیلت امام علی(علیه السلام) بر دیگر صحابه، در صدقه دادن به فقرا

پیش از این که به این شبهه ها پاسخ دهیم، باید فلسفه این حکم، یعنی صدقه دادن پیش از نجوا باپیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را توضیح دهیم. مرحوم آقای خویی می فرماید:

«این آیه شریفه به سه موضوع دلالت دارد:

اول: صدقه دادن، پیش از گفت وگوی سرّی با رسول اکرم(صلی الله علیه واله) مستحسن، نیکو و وسیله طهارت و پاکی دل هاست؛ لذا این فرمان و دستور، متضمن خیر و صلاح بندگان است.

دوم: این حکم و فرمان، تنها مربوط به افرادی است که قدرت و امکان مالی داشته و توان پرداخت صدقه را داشته باشند؛ اما کسانی که از امکانات مالی محرومند، از این تکلیف و حکم معاف می باشند و مجبور به پرداخت صدقه نیستند؛ زیرا خداوند بخشایشگر و مهربان است. بدیهی است که عقل به تنهایی می تواند به حُسن و نیکویی این فرمان قضاوت کند و وجدان به صحت و درستی آن اعتراف نماید؛ زیرا این حکم از طرفی به نفع فقرا و نیازمندان و وسیله بهبودی وضع بیچارگان و درماندگان است و از طرف دیگر، متضمن نوعی تخفیف و ارفاق برای رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و کاستن از فشار کار و مراجعات بی حد به ایشان است؛ چون با صدور این فرمان، از تعداد افرادی که می خواهند همیشه گفت وگوی سرّی و خصوصی داشته باشند و وقت عزیز آن بزرگوار را در اختیار خود بگیرند، کاسته می شود و تنها کسانی به گفت وگوی سرّی با وی می پردازند که علاقه و محبت آنان به گفت وگو با رسول اکرم(صلی الله علیه واله) بیش از علاقه به پول و مال دنیاست.

سوم: این حکم، وسیله آزمایش افراد و سنجش ارزش انسانی، اخلاقی و ایمانی آنان بود و بذل مال و انفاق به فقرا در راه خدا به خاطر گفت وگو با رسول خدا(صلی الله علیه واله) موجب تکامل روحی و پرورش جنبه های ایمانی آنان نیز می گردید. جای تردید نیست که حُسن و زیبایی این حکم، اختصاص به یک زمان معین ندارد؛ بلکه دائمی است. خاصیت آزمایش درجه ایمان افراد و سنجش شخصیت آنان که در این حکم وجود دارد، بیشتر در آیه دوم نمایان

ص: 42

می گردد که می فرماید: پس از صدور این حکم، تمام مسلمانان به جز امیر مؤمنان(علیه السلام) به سبب ترس از صدقه و کثرت علاقه به مال دنیا، از گفت وگوی سرّی و خصوصی با رسول اکرم(صلی الله علیه واله) اعراض نمودند (خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص502).

دلایل مخالفان فضیلت امام علی(علیه السلام) بر دیگران، در تصدق پیش از نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و پاسخ به آنها

دلیل اول: قاضی عبدالجبار مدعی است که این آیه، دلیل بر فضیلت امام علی(علیه السلام) بر دیگر صحابه نمی شود؛ زیرا وقت کافی در آن زمان برای عمل به آیه وجود نداشت. این امر زمانی می توانست برای امام علی(علیه السلام) فضیلت باشد که صحابه فرصت کافی برای عمل کردن به آیه می داشتند، ولی انجام نمی دادند (ساعدی، علیّ فی القرآن والسنّة، ج3، ص391؛ خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص502).

پاسخ: بین آیه نجوا و آیه بعدی که آن را نسخ کرده است، فاصله ای طولانی وجود داشت. این زمان، یک ساعت و یک روز و یک هفته نبود که این احتمال داده شود که صحابه دیگر فرصت کافی برای عمل به آن آیه نداشتند؛ زیرا در احادیثی که نقل شد، آمده بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) ده درهم را در ده روز به فقرا صدقه می داد و این فرصت کافی برای عمل به آیه بود؛ حتی برای کسانی که بیرون از مدینه بودند. زمخشری و بغوی در تفاسیرشان ده شب را هم ذکر کرده اند (زمخشری،الکشاف، ج4، ص494؛ بغوی، معالم التنزیل، ج5، ص49).

دلیل دوم: فخر رازی در مقام اعتذار از خودداری بزرگان صحابه از عمل نمودن به حکم «آیه نجوی» با این که فرصتی برای عمل داشتند، تعصب و غرض ورزی آشکار و صریحی به خرج داده، می گوید: عمل نمودن به دستور این آیه، سبب اندوه فقرا و کناره گیری و دوری اغنیا و ثروتمندان می شد؛ زیرا فقرا قدرت بذل مال را نداشتند و نمی توانستند به آن عمل کنند و در نتیجه، دلگیر و اندوهناک می شدند و ثروتمندان نیز می دیدند که عده ای بذل مال می کنند، ولی آن ها نمی کنند و این عمل، قهراً سبب طعن و ایراد به آنان می شد و در نتیجه،

ص: 43

کناره گیری می کردند. پس عملی که سبب غم و اندوه فقرا و کناره گیری اغنیا شود، ترک آن چندان ضرری ندارد؛ زیرا کاری که سبب الفت و محبت باشد، بهتر از کاری است که سبب دوری و عزلت گردد. گذشته از این، مناجات و تماس سرّی با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نه از واجبات بوده و نه از مستحبات؛ بلکه این شرط در واقع برای این بوده که قهراً تماس و ارتباط با رسول خدا(صلی الله علیه واله) کم تر شود و هرچه این گونه تماس ها کم تر می شد، به هدف حکم و فرمان این آیه نزدیک تر می گردید. بدیهی است که ترک این گونه تماس، نیکو و مستحسن است و سبب طعن و ملامت ترک کننده آن نمی باشد (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص167).

پاسخ: اولاً، عذر فخر رازی در موضوع خودداری بزرگان صحابه از عمل نکردن به فرمان صریح قرآن مجید، چیزی نیست جز این که طرف را به شک و تردید وادارد؛ ولی ابراز چنین مطلبی از کسی که کوچک ترین اطلاعی از معانی کلمات و مفاهیم آیات قرآن داشته باشد، صحیح و درست نیست؛ زیرا فرض می کنیم که در این مورد هیچ روایتی وارد نشده و نکوهشی از این عمل نکرده است؛ ولی آیا آیه «أَ أَشْفَقْتُمْ» دلیل عتاب و نکوهش از قطع ارتباط با رسول اکرم(صلی الله علیه واله) که در اثر ترس از فقر یا شدت علاقه به مال دنیا بوده، نیست؟! آیا این آیه دلالت ندارد که صحابه و یاران پیامبر تقصیر و کوتاهی نموده اند و خدا از تقصیرشان درگذشته است؟! ولی چه باید کرد که تعصب، مرضی است مهلک و خطرناک! جای تعجب این است که فخر رازی این جملات را پس از آن مطرح نموده که به این حقیقت اعتراف کرده و می گوید: «یکی از فواید این حکم این است که توسط آن، طرفداران ثروت و مال دنیا از اهل معنا و طرفداران آخرت معلوم و مشخص می شدند؛ زیرا این مال دنیاست که وسیله آزمایش و سنجش انگیزه هاست» (خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص502).

این آیه شریفه، حکم صدقه در آیه قبلی را نسخ کرده و در ضمن عتاب شدیدی به اصحاب رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و مؤمنین فرموده که به خاطر ندادن صدقه، به کلی از نجوای با رسول خدا (صلی الله علیه واله) صرف نظر کردند و به جز علی بن ابی طالب هیچ کس صدقه نداد و نجوا نکرد و تنها آن جناب بود که ده نوبت صدقه داد و نجوا کرد. به همین دلیل، این آیه نازل شد و حکم صدقه را نسخ کرد (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج19، ص189).

ص: 44

ثانیاً، نیشابوری پس از نقل این سخن از فخر رازی می گوید:

«این کلام خالی از تعصب نیست و چرا ما باید خود را ملزم بدانیم، در هر فضیلتی که برای علی(علیه السلام) ذکر می شود، اشکال تراشی کنیم و از ارزش آن بکاهیم یا آن را کلا مورد تردید قرار دهیم؟! مگر امکان ندارد که او دارای فضیلتی باشد که سایر بزرگان صحابه دارای آن فضیلت نباشند؟ در صورتی که از پسر عمر نقل شده است که می گفت: در علی بن ابی طالب(علیه السلام) سه فضیلت وجود داشت که اگر یکی از آن سه فضیلت را داشتم، برای من بهتر از شتران سرخ موی بود: 1. ازدواج او با فاطمه(علیها السلام)، یگانه دخت رسول اللّه(صلی الله علیه واله)؛ 2. پرچمداری در جنگ خیبر؛ 3. عمل به آیه نجوا. علاوه بر این، آیا شخص منصف می تواند بگوید که گفت وگوها و تماس های خصوصی با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقیصه است، نه فضیلت؟ عیب است، نه کمال؟ مگر در آیه شریفه، از این عمل نهی شده بود؟ نه، هرگز؛ بلکه در آیه دستور داده شده بود که قبل از هر گفت وگوی خصوصی، بذل مال شود و هر کس به این آیه عمل کرده، از دو جهت به فضیلت و امتیاز دست یافته است: از یک طرف، احتیاج و گرسنگی فقرا را برطرف و به نیازمندان کمک کرده، و از سوی دیگر، محبت و دوستی رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در دل خود جایگزین نموده و با این عشق و علاقه شدید، خود را به حضور پیامبر(صلی الله علیه واله) نزدیک تر ساخته، مشکلات و مسائل را از نزدیک به وسیله خود آن حضرت حل و فصل نموده و عملا نشان داده است که گفت وگوی خصوصی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در نظر او مهم تر و محبوب تر از ثروت و مال دنیاست» (خویی، البیان فی تفسیرالقرآن،502؛ نیشابوری، اسباب النزول الآیات، ج27، ص24؛ ساعدی، علیّ فی القرآن والسنه، ج3، ص391).

دلیل سوم: گفتار فخر رازی که می گوید: «این گونه بذل مال، سبب اندوه فقرا و فاصله گرفتن از اغنیاست؛ پس ترک آن که قهراً موجب الفت خواهد بود، بهتر است» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج8، ص197).

پاسخ: این گونه اوامر و دستورات خداوند، با حکم عقل، عرف و مصالح مردم مخالف بوده و به ضرر اجتماع و فقرا و اغنیا تشریع شده است و بعید نیست که فخر رازی به این

ص: 45

معنا و بدتر از آن نیز ملتزم گردد تا بتواند یکی از فضایل علی(علیه السلام) را انکار کند (خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص502).

نتیجه

با این وجود، همه ادله عدم فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر دیگر صحابه در صدقه دادن پیش از نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) رد می شود و طبق روایات قابل قبول فریقین و نصّ صریح آیه، دلالت بر فضیلت آن امام همام می شود و هیچ شبهه ای در رد این دلیل محکم، پذیرفته نیست؛ چراکه هم خود آیه صراحت دارد و هم روایاتی محکم نزد شیعه و اهل سنت در ذیل این آیه درباره فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) وجود دارد.

ص: 46

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ق.

2. ابن فارس، أحمد، معجم مقائیس اللغه، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب اعلام الاسلامی، 1421ق.

3. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

4. اسکافی معتزلی، ابوجعفرمحمد بن عبدلله، المعیار و الموازنه، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، 1402ق.

5. اصفهانی، ابونعیم، مانزل من القرآن فی علی(علیه السلام)، به کوشش: محمدباقر محمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1404ق.

6. حاکم حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل، تحقیق: محمدباقر محمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1411ق.

7. الحاکم نیشابوری، ابی الحسن علی بن احمد، اسباب النزول آیة النزول، قاهره، مؤسسة الحلبی، 1388ق.

8. حقی البرسوی، اسماعیل، روح البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

9. خویی، سید أبوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار الزهراء، چاپ چهارم، 1395ق.

10. دمشقی، ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، 1402ق.

11. زرندی حنفی، جمال الدین محمد بن یوسف، نظم دُرر السمطین، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1425ق.

12. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربیه، 1407ق.

13. الساعدی، محمدرضا، علیّ فی القرآن والسنه، قم، دارالهدی، 1387ش.

14. سیوطی، جلال لدین، درّ المنثور، بیروت، دارالفکر، 1403ق.

15. شوکانی، محمد، فتح القدیر، تحقیق: عبدالرزاق، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1407ق.

16. طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی التفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

17. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، چاپ سوم، 1372ش.

ص: 47

1. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر قرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1412ق.

2. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق: سید احمد حسینی، تهران، کتاب فروشی مرتضوی، چاپ سوم، 1375ش.

3. طوسی، محمد حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1410ق.

4. عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری - شرح صحیح بخاری، بیروت، دارالمعرفه، چاپ دوم، 1379ق.

5. رازی، فخرالدین محمد، تفسیر فخر الرازی، بیروت، دارالفکر، 1993م.

6. فرّاء بغوی، ابومحمد بن مسعود، معالم التنزیل فی التفسیر والتأویل، بیروت، دارالفکر، 1422ق.

7. فراهیدی، خلیل بن أحمد، العین، تحقیق: دکتر مهدی مخزومی و دکتر ابراهیم سامرایی، قم، مؤسسه دارالهجره، چاپ دوم، 1409ق.

8. قرضاوی، یوسف، فقه الزکات، بیروت، مؤسسة الرساله، چاپ دوم، 1393ق.

9. قرطبی،

أبوعبدالله محمدبن أحمد الأنصاری، الجامع

الأحکام القرآن، قاهره، دارالکتاب العربی، 1378ق.

10. قندوزی حنفی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّه لذوی القربی، تحقیق: سید علی جمال الدین شرف، تهران، دار الأسوه، چاپ اول، 1416ق.

11. ماوردی، علی بن محمد، احکام السلطانیه والولایة الدینیه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1978م.

12. مبارکفوری، ابی العلاء محمد بن عبدالرحمن، تحفة الاحوزی فی شرح سنن ترمذی، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1410ق.

13. متقی هندی، علاءالدین، کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرساله، 1409ق.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403ق.

15. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.

16. مکی خوازمی، موفق بن احمد، المناقب، تحقیق: مالک محمودی، قم، مؤسسة النشر السلامی، چاپ دوم، 1414ق.

17. نسایی، ابوالفرج عبدالرحمن، زاد المسیر فی علم التفسیر، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1407ق.

18. نسائی، ابی عبدالرحمن شعیب، السنن الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1411ق.

19. نسائی، ابی عبدالرحمن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تحقیق: صبری بن عبدالخالق شافعی و سید بن عباس الجمیلی، بیروت، المکتبة المصریه، 1422ق.

ص: 48

2- بررسی شبهه عدم فضیلت امام علی (علیه السلام) در آیه نجوی

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 49


1- . دانشجوی دکتری رشته تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة، sr.qomi110@gmail.com

ص: 50

چکیده

آیه 12 سور مجادله، مشهور به «آیه نجوی» از جمله آیاتی است که مورد شبهه برخی از دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است که عمل کردن به این آیه باعث فضیلتی برای کسی نیست. این مقاله با روش توصیفی - تحلیلی به صورت تطبیقی، به بیان و پاسخ شبهه ای پیرامون این آیه پرداخته و آرای مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بحث و بررسی قرار می دهد. از یافته های تحقیق این است که آیه نجوی، ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبراکرم (صلی الله علیه واله) - بعد از پرداختن صدقه - نجوی نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه توجیهاتی، قائل به عدم فضلیت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنابر دلائل نقلی و نقلی و هم چنین نظرات و آرای مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و در نهایت این آیه یکی از امیتازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، آیه نجوی، نسخ، صدقه، فضیلت، شبهه، تفسیر تطبیقی.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید، برای هدایت و کمال او انبیاء و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت مرسلین یاری نمود.

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و

ص: 51

حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته، مقطعی و تکوینی بود. اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) این است که آن حضرت معجزه دیگری نیز دارد که مقطعی نیست، بلکه معجزه ای جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرامی خواند؛ آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم موردتوجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. لذا دشمنان اسلام و مخالفین قرآن برای این که بتوانند با قرآن مبارزه کنند و اهمیت آن را بزدایند، تصمیم گرفتند با ایجاد شبهات و خرافات فراوان - به گمان باطل خویش - مردم را از آن دور نموده و به اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه واله) آسیب برسانند. اما محافظان، مفسران، معلمان و مروّجان واقعی این کتاب هدایت، یعنی اهلبیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) همیشه در مقابل این جبهه باطل ایستادگی کردند و هیچ گاه نه قرآن از اهل بیت(علیهم السلام) جدا شد و نه اهل بیت(علیهم السلام) از قرآن جدا شدند. علاوه بر آن، از یک سو اهل بیت(علیهم السلام) معارف و گنجینه های قرآن کریم را به مردم بیان می فرمودند و از سویی دیگر قرآن کریم نیز فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) را برای همگان بازگو می نمود.

در این میان، یکی از آیات مبارکه قرآن «آیه نجوی» می باشد، و از آن جاکه درباره آن شبهاتی از سوی برخی مخالفان مطرح شده، این تحقیق با پاسخ گویی به یکی از آن شبهات مهم آن، می تواند اثبات کننده یکی از فضایل خاصّ امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) باشد.

یکی از آیات مبارکه قرآن که در تفاسیر فریقین موردتوجه خاص قرار گرفته است، آیه 12 سوره مجادله {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ} می باشد که موضوع این مقاله «پاسخ به شبهه ای درباره آیه نجوی» بوده و در نظر دارد به بررسی و پاسخ به شبهه ای درباره آن بپردازد و در این مورد مطالبی را با استفاده از کتب معتبر تفسیری فریقین بیان نماید.

پیشینه

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه نجوی، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی

ص: 52

از اهمیت آن دارد، ولی به صورت کامل و جامع به این مسئله پرداخته نشده و هر یک به یک یا دو بعد از ابعاد اشاره می نمایند. البته برخی از مفسران و اندیشمندان نیز به ذکر چند مطلب درباره این شبهه بسنده کرده اند.

هم چنین در این زمینه کتاب و یا پایان نامه مستقل و کاملی یافت نشد، البته چند مقاله در موضوع آیه نجوی به صورت مختصر نوشته شده است.

1. معرفی اجمالی آیه نجوی

اشاره

در اصطلاح تفسیر و علوم قرآن «آیه نجوی» به آیه دوزادهم سوره مبارکه مجادله گفته می شود که خدای متعال می فرماید:

{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم}؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با فرستاده (خدا) رازگویی می کنید، پس پیش (از آن) بخشش صادقانه ای تقدیم دارید، این برای شما بهتر و پاک کننده تر است و اگر نیافتید، پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است».

آیه نجوی از این مسئله حکایت دارد که جمعی از اغنیاء پی درپی خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می آمدند و با او نجوی می کردند. این کار علاوه بر این که وقت گران بهای پیغمبر(صلی الله علیه واله) را می گرفت مایه نگرانی مستضعفین و موجب امتیازی برای اغنیاء بود. به همین خاطر در این هنگام، آیه نجوا نازل شد و به آن ها دستور داد که قبل از نجوی کردن با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) صدقه ای به نیازمندان بپردازند. اغنیاء وقتی چنین دیدند از نجوی خودداری کردند و در واقع بخل ورزیدند. بنابراین آیه بعدی این سوره نازل شد و آن ها را ملامت کرد و حکم آیه اول را نسخ نمود (بابایی، برگزیده تفسیر نمونه، ج 5، ص126)، چنان که خدای متعال می فرماید:

{أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون}؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگویی تان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که انجام نداده اید، و خدا

ص: 53

توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است».

الف. نکات اصلی و تحقیقاتی آیه نجوی

یک. آیه نجوا یکی از آیات مشهور و مطرح در مباحث تفسیر و علوم قرآنی است که دارای اهمیت، دستاوردهای اخلاقی - تربیتی، نکات کلامی، روایی و تفسیری و هم چنین یکی از امتیازات خاص حضرت علی(علیه السلام) و هم چنین یکی از موضوعاتِ مناظرات علمی و مباحث تطبیقی بین مذاهب اسلامی می باشد(طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص50).

دو. بنابر دیدگاه مشهور فریقین، شأن نزول آیه نجوی این است که: چون ثروتمندان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بسیار خلوت می کردند و در هر کاری با پیامبر(صلی الله علیه واله) به مشورت و صحبت می پرداختند و فقیران فرصت پیدا نمی کردند نزد پیامبر(صلی الله علیه واله) بروند، لذا برای این که ناراحتی نیازمندان، باعث ناراحتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) می شد و به خاطر گفت وگوهای بی مورد و غیرضروری ثروتمندان، آن حضرت مورد مشقت و زحمت قرار می گرفت، خدای متعال آیه نجوی را نازل فرمود تا هرکه می خواهد با آن حضرت به نجوی بپردازد، قبل از نجوی صدقه ای بدهد و سپس محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) مشرف شود. البته این حکم برای افرادی بود که تمکن مالی داشتند و فقرا می توانستند بدون پرداخت صدقه نجوی کنند.

سه. بنابر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و موردِ اتفاقِ مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوی عمل نمود و هیچ کس - حتی خلفای سه گانه اهل سنت، بزرگان صحابه و دیگر یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله) -

بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد(طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص142).

چهار. با توجه به دیدگاه مشهور و اکثرِ قریب به اتفاقِ علما و مفسران برجسته فریقین آیه نجوی به خاطر حکمت الهی، مصالح و دلایل گوناگونی توسط آیه بعدی نسخ گردید و دلایلی که درباره «عدم نسخ آیه» از سوی برخی بیان شده، دارای ضعف، تناقض، اشکالات و نقدهای جدی و گوناگونی است.

ص: 54

پنج. شبهات و اشکالات متعددی درباره آیه نجوی - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخررازی، ابن تیمیه و ... - مطرح شده که آن شبهات، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

2. پاسخ به شبهه عدم فضیلت امام علی(علیه السلام) در آیه نجوی

بنابر نظر مفسران و علمای فریقین، آیه نجوی در شأن حضرت علی(علیه السلام) نازل شده و ایشان تنها کسی است که به این آیه عمل نمود و سپس این آیه با نزول آیه بعدی نسخ گردید.

اما علیرغم این مطالب، شبهاتی در زمان های مختلف، توسط برخی از علما و بزرگان اهل سنت مانند «فخررازی» در تفسیر «مفاتیح الغیب»، «ابن تیمیه» در کتاب «منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة» و غیره - در دفاع از بزرگان صحابه و کسانی که به این آیه عمل نکرده اند - مطرح گردیده که در این فصل به بیان یکی از آن ها، یعنی شبهه «عدم اثبات فضیلت برای حضرت علی(علیه السلام) در آیه نجوی» پرداخته و آن را مورد نقد و بررسی قرار می دهیم.

3. بیان شبهه

برخی می گویند: عمل نکردن بزرگان صحابه به این آیه، خطا نبود و در ترک آن نیز ضرری وجود نداشت! وجوب صدقه، قبل از نجوی، برای جلوگیری یا تقلیل نجوی بوده است و بنابراین تارکان نجوی کاملاً کار مطابق با حق و حقیقت انجام داده اند و درنتیجه عمل نمودن علی(علیه السلام) هیچ فضیلتی برای ایشان محسوب نمی شود... !

«فخر رازی» در بیان این اشکال، ذیل آیه چنین می نویسد:

«وأقول علی تقدیر أن أفاضل الصحابة وجدوا الوقت وما فعلوا ذلک، فهذا لا یجرّ إلیهم طعناً، و ذلک الإقدام علی هذا العمل ممّا یضیق قلب الفقیر، فإنّه لایقدر علی مثله فیضیق قلبه، ویوحش قلب الغنی فإنّه لما لم یفعل الغنی ذلک و فعله غیره صار ذلک الفعل سبباً للطعن فیمن لم یفعل، فهذا الفعل لمّا کان سبباً لحزن

ص: 55

الفقراء و وحشة الأغنیاء، لم یکن فی ترکه کبیر مضرة، لأن الذی یکون سبباً للألفة أولی مما یکون سبباً للوحشة...» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص496).

و حتی اگر بزرگان صحابه وقت کافی داشتند و به آن دستور عمل نکردند، در این صورت هیچ طعنه و اشکالی بر آنان نیست؛ زیرا در صورت اقدام آنان به این عمل دلِ فقراء تنگ و ناراحت می شد، چون آنان مانند بزرگان صحابه قادر نبود صدقه بدهند و لذا دلشان محزون می گشت. هم چنین با عمل به آیه، دلِ ثروتمندان به وحشت می افتاد [و آنان را از مردم دور می کرد]، چون هرگاه آنان این کار را ان-جام نمی دادند و فرد دیگری که توان مالی هم ندارد این کار را انجام دهد، این امر باعث ملامت و طعنه مردم به ثروتمندان می شد. بنابراین این عمل اگر باعث ناراحتی فقرا و ترس ثروتمندان از ملامت مردم شود، در ترک آن ضرر چندانی وجود ندارد؛ زیرا کاری که سبب الفت بین مردم شود، بهتر است از کاری که سبب ترس و دوری گردد ...».

هم چنین «نظام الدین نیشابوری» در مقام ایراد و انتقاد از گفتار «قاضی عبدالجبار» و «فخر رازی» و تعصب شدید آنان، نسبت به ردّ فضیلت برای امام علی(علیه السلام) در این آیه - و این که در عمل به آیه نجوی هیچ فضیلتی ثابت نمی گردد و اصلاً عملِ حضرت علی(علیه السلام) به این آیه خطا و اشتباه بوده - اشکال را چنین بیان می کند:

«قاضی گفت: «این عمل یعنی بذل مال قبل از تماس خصوصی با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نمی تواند گواه فضیلت و برتری علی به بزرگان صحابه باشد، زیرا شاید وقت اجازه نداده که آنان نیز به این حکم عمل نمایند.» گذشته از این فخررازی می گوید: «اگر فرض کنیم، وقت و فرصت نیز به آنان اجازه می داد که به حکم آیه عمل کنند، اصلاً اقدام به یک چنین عملی، سبب اندوه فقرا که قدرت مالی به انجام دادن این دستور نداشتند می گردید و هم چنین باعث نفرت و فاصله گرفتن اغنیا و ثروتمندان می شد.» روی این اصل، ترک عمل به چنین حکمی ضرری ندارد؛ زیرا کاری را که سبب الفت و محبت و هماهنگی است، بهتر از کاری است که سبب دوری و نفرت یا غم و اندوه شود، وانگهی صدقه دادن و بذل مال در تماس

ص: 56

خصوصی با رسول خد(صلی الله علیه واله) نه تنها واجب نبود، بلکه از مستحبات نیز محسوب نمی شد و ترک آن از عمل کردن به آن، بهتر و سزاوارتر بود؛ زیرا این تماس های خصوصی باعث ناراحتی پیامبر(صلی الله علیه واله) می شد». (مظفر نجفی، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 6، ص73).

«ابن تیمیه» نیز ادعا می کند که عمل به امر مستحب، مطلقاً بر افضلیت عمل کننده نسبت به ترک کنندگان دلالت ندارد و لذا فضیلتی برای علی(علیه السلام) ثابت نمی گردد.

چنان که وی در کتاب «منهاج السنة» می گوید:

«و بتقدیر أن یکون أحدهم ترک المستحب فقد بینا غیر مرة أن من فعل مستحباً لم یجب أن یکون أفضل من غیره مطلقا.» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص496)؛ و چنان چه هم یکی از آن بزرگان صحابه این مستحب را ترک کرده باشد، برای چندمین بار بیان کردیم که اگر فردی مستحبی را انجام دهد، به این معنا نیست که از دیگران برتر باشد».

وی هم چنین در جای دیگری می گوید:

«... فالأمر المعلق بشرط إذا لم یوجد ذلک الشرط إلّا فی حق واحد لم یؤمر به غیره وهکذا آیة النجوی فإنّه لم یناج الرسول قبل نسخها إلّا علی ولم یکن علی من ترک النجوی حرج، فمثل هذا العمل لیس من خصائص الأئمة ولا من خصائص علی رضی الله عنه ولا یقال إنّ غیر علیّ ترک النجوی بخلا بالصدقة، لأنّ هذا غیر معلوم فإنّ المدة لم تطل وفی تلک المدة القصیرة قد لایحتاج الواحد إلی النجوی.» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج5، ص16-17)؛ ... پس امر متوقف بر شرط است. اگر آن شرط نباشد مگر در یک حق واحد، به دیگری امر نمی شود، آیه نجوی نیز این چنین است، و همانا قبل از نسخِ آیه غیر از علی(علیه السلام) هیچ کس با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نجوی نکرد و البته بر کسی که نجوی را ترک کرده، حرج و اشکالی نیست؛ و مانند این عمل، نه از ویژگی های ائمه است و نه از خصائص علی(علیه السلام)، و چنین گفته نمی شود که غیر از علی(علیه السلام) نجوای [با پیامبر(صلی الله علیه واله)] را به خاطر بخل ترک کردند؛ زیرا این مطلب معلوم [و واضح] نیست، چون که زمان برای نجوی طولانی نشد و در آن زمان کوتاه شاید کسی به نجوی کردن نیاز نداشت».

ص: 57

با این گفتارها متوجه می شویم که افرادی مانند «فخررازی» و «ابن تیمیه» و ... عمل نکردن بزرگان صحابه به این آیه را عملی درست، صحیح و پسندیده معرفی می کنند، ولی عمل کردن حضرت علی(علیه السلام) به آیه را عملی نادرست، خطا و اشتباه قلمداد می نمایند. درنتیجه فضیلتی را که برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت است، انکار نموده و نقص و خطای برخی صحابه - که شرایط عمل به آیه نجوی را داشتند، ولی امر الهی را کنار گذاشتند - را توجیه و تمجید می کنند.

4. بررسی و نقد

این توجیه و اشکال تراشی ها غیرصحیح، مردود و باطل می باشد؛ زیرا:

1. این کلام که «فقرا از این که قدرت پرداخت صدقه نداشتند و در نتیجه نمی توانستند نجوی کنند، این امر باعث نارحتی آنان می شد» اشکال دارد و غیرصحیح می باشد؛ زیرا:

الف) در خود آیه سیزدهم سوره مجادله تصریح شده است که اگر چیزی برای صدقه نیافتید، خدا می بخشد، یعنی کسی که قدرت بر پرداخت صدقه ندارد، می تواند بدون آن نجوی کند و خدا آمرزنده و مهربان است.

ب) شأن نزول آیه و فضای کلی آیه ناظر به اغنیا است. همان گونه که در تفاسیر متعدد آمده و خود فخررازی هم نقل کرده، بزرگان و ثروتمندان به کثرت با نبی اکرم(صلی الله علیه واله) به نجوی می پرداختند تا جایی که این امر برای پیامبر(صلی الله علیه واله) سخت می شد و وقت زیادی از ایشان می گرفت. در نتیجه اصلاً نوبت به فقرا نمی رسید که از محضر رسول خدا(صلی الله علیه واله) استفاده کنند. در حقیقت تشریع آیه نیز برای همین امر است که اغنیاء بدون جهت به نجوی نپردازند. بدین ترتیب این امر اصلاً ارتباطی با نارحتی فقرا ندارد.

ج) فخررازی چگونه می گوید عمل حضرت علی(علیه السلام) به آیه، سبب حزن فقراست!؟ درحالی که خودش در تفسیر همین آیه، ذیل نکات و فواید آن، می نویسد:

«یکی از فواید این حکم این است که توسط آن، طرفداران ثروت و مال دنیا از اهل معنی و طرفداران آخرت، معلوم و مشخص می شدند؛ زیرا این مال دنیاست که وسیله آزمایش و سنجش انگیزه هاست.» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص495).

ص: 58

د) اگر بپذیریم که این امر باعث ناراحتی فقرا می شود، باید گفت کار حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) شایسته نبود؛ زیرا ایشان با این کار ده بار فقرا را ناراحت کرد، و اگر ترک می کرد بهتر بود، درحالی که:

یک. چنان چه علما و مفسران بزرگ فریقین در ذیل آیه نقل کرده اند، خود حضرت علی(علیه السلام) این ماجرا را به عنوان فضیلتی برای خود بیان کرد و فرمود: «در کتاب خدا آیه ای است که هیچ کس غیر از من، نه قبل از من و نه بعد از من به آن عمل نکرده است.» (حبری کوفی، تفسیرالحبری، ص320؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص379؛ قمی، تفسیرالقمی، ج 2، ص357؛ کاشانی، تفسیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، ج 9، ص209؛ کاشانی، زبدة التفاسیر، ج 6، ص626؛ حسینی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة، ص649؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص325؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج 5، ص264؛ عاملی، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، ج 3، ص300؛ قمی مشهدی، تفسیر کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 13، ص141؛ خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص377؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص191؛ تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، ج 28، ص211؛ طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 28، ص15؛ حسکانی، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص313؛ شوکانی، فتح القدیر، ج 5، ص228؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج8، ص481؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب، ج1، ص392؛ حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص313؛ طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 28، ص15؛ سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج 6، ص185). در آن لحظه احدی از صحابه اعتراض نکرد و نگفت که: ای علی(علیه السلام)! آن چه در مدح خود می گویی طعن بر تو است، نه فضیلت!

بنابراین خودِ کلام ارزشمند حضرت علی(علیه السلام) به خودی خود بر فضیلت بودن این عملِ حضرت دلالت دارد. روشن است که حضرت علی(علیه السلام) این کلام را در جمع صحابه و در حضور افراد می فرموده است، نه در خانه و در جلسات خصوصی، برای یک راوی تا او در

ص: 59

تاریخ بنویسد. زمانی که سخنی به عنوان افتخار و فضیلت در بین جمعی که خود شاهد و حاضر قضیه بوده اند، نقل شد و آنان آن را رد یا توجیه نکردند، دلالت می کند که چنین افتخاری را قبول داشته اند.

به طور مثال وقتی که عمربن خطاب از دنیا رفت، امام علی(علیه السلام) در احتجاج با مردم فرمود: «خدا را نزد شما شاهد می گیرم، آیا بین شما کسی هست که این آیه در شأن او نازل شده {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً}، پس آیا این من بودم که صدقه دادم یا کسی غیر از من؟ مردم گفتند: خیر [تو بودی] (طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص142؛ الخوارزمی، المناقب، ج1، ص282و276، فصل17؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، ص135-137، باب29 و ص386، باب100؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی طالب، ج1، ص170).

لذا اگر در صدر اسلام یعنی در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و صحابه و تابعین، کسی این فضیلت حضرت علی(علیه السلام) را منکر می شد، امکان داشت که شاید در فضیلت بودن آن شک شود. ولی وقتی در قرن های اولیه و خصوصاً در زمان امویان که بیشترین دشمنی و عدوت را با حضرت علی(علیه السلام) داشتند، این فضیلت و افتخار حضرت علی(علیه السلام) زیر سؤال نرفت، شبهه های دیگران در قرن های بعدی نیز مسئله را به هیچ نحو تغییر نمی دهد.

ه-) برخی از صحابه هم به این فضیلت علی(علیه السلام) غبطه خورده و یا ابراز حسد کرده اند. مانند خلیفه دوم که گفت علی(علیه السلام) چند فضیلت دارد که اگر یکی از آن ها را من داشتم، برای من از دنیا و آن چه در آن است بهتر بود، و آن گاه یکی از فضیلت ها را عمل به آیه نجوی می شمارد (درویش، اعراب القرآن و بیانه، ج 5، ص188).

لذا چگونه ممکن است افرادی آن چه به اذعان علمای فریقین، فضیلتی اختصاصی برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، آن را به عنوان طعنی برای آن حضرت جلوه دهند، درحالی که - باز هم به نقل از بزرگان و اندیشمندان فریقین - عبدالله بن عمر آرزو می کرد این ویژگی برای او باشد. سخن عبدالله بن عمر در مورد این فضیلت شنیدنی است که می گوید: «کان

ص: 60

لعلی بن ابی طالب(علیه السلام) ثلاث، لو کانت لی واحدة منهنّ لکانت أحب إلی من حمر النعم، تزویجه فاطمه(علیها السلام) وإعطائه الرایة یوم خیبر وآیة النجوی»؛ «علی بن ابی طالب(علیه السلام) سه امتیاز داشت که اگر من یکی از آن ها را داشتم برایم از داشتن شتران سرخ موی بهتر بود: ازدواج او با فاطمه، دریافت پرچم در روز [غزوه] خیبر، آیه نجوی» (میبدی، کشف الأسرار و عدة الأبرار، ج 10، ص21؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ص493؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 18، ص302؛ نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص276؛ بروسوی، تفسیر روح البیان، ج 9، ص406؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 9، ص379؛ جوامع الجامع، ج 4، ص261؛ خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص379؛ مکار م شیرازی، تفسیرنمونه، ج 23، ص451).

و) اگر بپذیریم ترک نجوی بهتر از عمل به آن بود، باز با سیاق آیات تناسب ندارد؛ زیرا لحن آیه بعد که با «أأشفقتم» آغاز می شود، عتاب آمیز است، گویا کاری که باید انجام می شد نشده است؛ یعنی صحابه از پرداخت صدقه صرف نظر کردند و این کار ناشایستی بود. به همین خاطر خداوند نجوی کنندگانِ پیشین را که بعد از نزول حکم صدقه آن را ترک کردند مورد ملامت و سرزنش قرار داده و چنین می فرماید: {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون}؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگویی تان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که انجام نداده اید، و خدا توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است».

اگر ترک نجوی کار خوبی بود و همه صحابه هم آن را ترک کردند، چرا خدای متعال {وَتابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ} را بیان فرمود!؟ این آیه این مطلب را می رساند که حتماً خطایی رخ داده که خدای متعال مسئله «توبه» را ذکر می فرماید و برای جبران این عمل آنان را به اقامه نماز، پرداخت زکات و اطاعت خدا و رسولش ترغیب می کند؛ زیرا امر الهی در این آیه، دلالت بر وجوب دارد نه استحباب.

ص: 61

2. اما این سخن فخررازی که این کار باعث نگرانی و اضطراب اغنیاء می شد، این هم قابل قبول نیست، زیرا:

الف) محدودیتی در کار نبود که اگر یک نفر نجوی کرد دیگری نتواند بکند و از این کار ناراحت شود، بلکه هر کسی که مایل به نجوی بود می آمد و با پرداخت صدقه نجوی می کرد. دیگر جای ناراحتی یا نگرانی یا طعن و اشکال نبود!

ب) اشکال سوم و چهارم که در وجه قبل ذکر شد، به این اشکال هم وارد است.

3. هم چنین، با توجه به الفاظ، شأن نزول و سیاق این آیهی شریفه، هر که اندکی آشنایی با زبان عربی داشته باشد، می فهمد که آیه، هم بر مدح صدقه دهنده دلالت دارد و هم بر ذمّ آنان که از پرداخت صدقه و امتثال امر خدای متعال سر باز زدند و تردیدی نیست که مدح سزاوار امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است؛ چراکه تنها او امر خدا را اطاعت کرد. ذمّ موجود نیز مربوط به همه اطرافیان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) است که علیرغم تمکن مالی، بخل ورزیدند و امر خدا را اطاعت نکردند.

بنابراین، از یک سو توبیخِ موجود در آیه و طعنی که بر صحابه و بزرگان وارد می سازد و از سویی دیگر وارد نبودن آن طعن و اشکال بر امام علی(علیه السلام)، خود فضیلتی از فضایل آن حضرت است.

4. این اشکالِ مطرح شده، چنان دارای تعصب و نقد است که «نظام الدین اعرج نیشابوری» - علیرغم تبعیت از «فخررازی» - پس از نقل سخنان وی در ردّ گفتارش می نویسد:

«این کلامِ [فخررازی] خالی از تعصب نیست و چرا ما باید خود را بدان ملزم بدانیم؟! در هر فضیلتی که برای علی(علیه السلام) ذکر می شود، اشکال تراشی کنیم و از ارزش آن بکاهیم و یا آن را کلاً مورد تردید قرار دهیم، مگر امکان ندارد که او دارای فضیلتی باشد که سایر بزرگان صحابه دارای آن فضیلت نباشند؟! درصورتی که از عبدالله بن عمر نقل شده است که می گفت: «در علی بن ابی طالب(علیه السلام) سه فضیلت وجود داشت که اگر یکی از آن سه فضیلت

ص: 62

را من داشتم، برای من بهتر از شتران سرخ موی بود: ازدواج او با فاطمه(علیها السلام)، پرچم داری در جنگ خیبر و عمل به آیه نجوی».

علاوه بر این، آیا شخص با انصاف می تواند بگوید که گفت وگوها و تماس های خصوصی با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقیصه است نه فضیلت؟! عیب است نه کمال؟! مگر در آیه شریفه از این عمل نهی شده بود؟! نه، هرگز! بلکه در آیه دستور داده شده بود که قبل از هر گفت وگوی خصوصی بذل مال شود و هرکس به این آیه عمل نموده، از دو جهت به فضیلت و امتیاز دست یافته است:

یک. از یک طرف احتیاج و گرسنگی فقرا را برطرف ساخته و به نیازمندان کمک کرده؛

دو. از طرف دیگر محبت و دوستی رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در دل خود جایگزین نموده است و با این عشق و علاقه شدید، خود را به حضور پیامبر(صلی الله علیه واله) نزدیک تر ساخته، مشکلات و مسائل را از نزدیک به وسیله خود آن حضرت حل و فصل نموده و عملاً نشان داده است که گفت وگوی خصوصی با پیامبر(صلی الله علیه واله) در نظر او مهم تر و محبوب تر از ثروت و مال دنیا است. (خویی، البیان فی تفسیر القرآن، ص379؛ میلانی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، ج 2، ص270).

بنابراین صدقه دادن حضرت علی(علیه السلام) و نجوی کردنِ ایشان، نه تنها اشتباه و نقصی نبود، بلکه حتی به نظر نظام الدین اعرج نیشابوری خود دارای دو فضیلت و امتیاز مهم است که احدی غیر از آن حضرت بدان نائل نشده است.

5. آیا در موارد مشابه، در قرآن یا روایات که انجام عملی مترتب بر انجام عمل دیگری شده باشد، نیز همین سخن را می توان گفت؟! مثلاً در آیه {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَأَیدِیکُمْ إِلَی الْمَرافِق... } (مائده/6)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که برای نماز برمی خیزید، پس چهره هایتان و دست هایتان را تا آرنج بشویید...» که نماز خواندن را متوقف بر وضوگرفتن دانسته است، آیا می توان گفت بنابراین معلوم می شود نماز مطلوب خدا نیست و الاّ آن را مقید به وضو نمی ساخت؟!

ص: 63

یا در آیه {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا جاءَکُمُ الْمُؤْمِناتُ مُهاجِراتٍ فَامْتَحِنُوهُن...} (ممتحنه/10)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که زنان با ایمان هجرت کنان نزد شما آیند، پس آنان را آزمایش کنید... » آیا می توان گفت که ایمان و هجرت زنان، مطلوب خداوند نیست، چون که برای آن شرط امتحان قرار داده است؟!

از تتبع در موارد مشابه روشن می شود که از سیاق کلام، جمله شرط، جزای شرط و تعلیق یکی بر دیگری، نمی توان محبوبیت یا عدم محبوبیت را فهمید، بلکه آن مرتبط به خود عمل است که اگر مثل نماز، هجرت، ایمان و... بود مطلوب است و اگر مثل طلاق بود، مطلوب و محبوب نیست.

بنابراین باید بر خود موضوع متمرکز شد که آیا نجوای با پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) فی نفسه مطلوب است یا خیر؟

- اگر مطلوب نیست، پس چرا آن افراد قبلاً فراوان دور و اطراف پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله) می نشستند که انسانِ تازه وارد حتی جایی برای نشستن پیدا نمی کرد، به گونه ای که آیه قبل از آیه نجوی به تأدیب آنان پرداخت و فرمود: «... چون به شما گفته می شود در مجلس جای باز کنید، پس جای باز کنید»!؟ {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا قیلَ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ وَإِذا قیلَ انْشُزُوا فَانْشُزُوا یرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ وَاللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبیرٌ} (مجادله/11)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که به شما گفته شود در مجلس ها جای گشایید، پس جای گشایید، که خدا برای شما جای می گشاید و هنگامی که گفته شود برخیزید. پس برخیزید که خدا کسانی از شما را که ایمان آورده اند و کسانی را که به آنان دانش داده شده، به رتبه هایی بالا می برد و خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است».

- اگر نجوای با حضرت، مطلوب و محبوب است، پس چرا مشروط شدن نجوی به صدقه، همگان را از نجوا بازداشت؟

ص: 64

در نتیجه می توان گفت: عمل حضرت علی(علیه السلام) حتماً فضیلت بوده و علاوه بر این، از فضایلی بوده که دیگران نمی توانسته اند به هیچ نحو آن را به خود نسبت دهند.

6. ضمناً اگر نجوی کردن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و عمل کردن به این آیه، باعث ناراحتی فقرا می شد و لذا آن حضرت نباید نجوی می کرد، بنابراین آیا درست است که بگوییم چون در احکامی مانند انجام حج، ادای زکات و خمس و ... چون فقرا نمی توانند به این احکام و دستورات الهی عمل کنند و باعث ناراحتی آن ها می شود و یا این که چون که باعث ترس و دل نگرانی ثروتمندان از انجام این احکام می شود، لذا نباید هیچ کسی به آن ها عمل کند!؟

این در حالی است که هیچ کسی از علما و بزرگان فریقین قائل به این مسئله نیست و همگان دستورات الهی را دارای حکمت و مصلحت می دانند و به آن عمل می کنند.

7. ادعای فخررازی به معنای اعتراض به امر خدای متعال و ردّ آن است؛ زیرا وی امر خدا - در آیه نجوی - را موجب به تنگ آمدن قلب فقرا و سبب از دست رفتن انس اغنیا دانسته است. به عبارت دیگر گویا وی چنین می گوید: خداوند سبحان، با علم به این که حکم او چنین آثاری دارد آن را وضع کرده است، اما - نعوذ بالله - صحابه اشتباه بودن و آثار منفی این حکم را فهمیده اند و به آن عمل کرده اند!

بنابراین لازمه این اشکال فخررازی این است که بگوییم: خدا در واجب یا مستحب نمودن امری خطا کرده است، درحالی که چنین اعتقادی کفر و باطل می باشد.

8. مطابق گفتار این افراد، علی(علیه السلام) سزاوار طعن است که اقدام به مناجات کرده است؛ زیرا برخلاف «حکم اولی» عمل کرده و مخالفِ مصلحت الهی در آیه اقدام نموده است!

اما واضح است که این سخن، ظلم به قرآن کریم، مسخره کردن و بازی کردن با کتاب و احکام الهی می باشد. کدام مسلمان است که رجحان مناجات را بعد از پرداخت صدقه انکار نماید!؟ هیچ کس مدّعی این امر نشده است که علّت امر به صدقه این بوده که مناجات به طور کامل قطع شود، آن هم با توجّه به این که معلوم شد آیه دلالت بر وجوب مناجات دارد، تاچه رسد به استحباب آن.

ص: 65

9. بر فرض این که اگر آن احادیثی هم که نقل شد وجود نداشتند، باز هم الفاظ آیه یعنی «أزکی» و «أطهر» در اثبات فضیلت بودن آن عمل برای حضرت علی(علیه السلام) کافی است؛ زیرا کسی که به آیه شریفه عمل نموده، به تزکیه و طهارتی که خدای متعال فرمود رسیده و کسی که عمل نکرده، بدان دست نیافته است.

10. چنان چه قبلاً مطرح شد نگرانی فقرا معنایی ندارد؛ زیرا آنان از پرداختِ صدقه معاف بودند و می توانستند بدون آن با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نجوی کنند و از این جهت آزرده خاطر نمی شدند. بلکه برعکس، چون که بر ثروتمندان واجب بود که برای هر نجوی صدقه ای بدهند و از این راه کمک به مستمندان و نیازمندان می شد، مسلماً نجوی کردن اغنیا موجب خوشحالی فقرا می شد، نه این که سبب ناراحتی آنان می گردید.

11. تاکنون جایی نشنیده ایم و در تاریخی ندیده ایم که فقرا از حضرت علی(علیه السلام) به خاطر نجواهای ده گانه اش با پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) ابراز ناراحتی کرده باشند.

12. بر فرض دل آزردگی، فق-را از ثروتمن-دان دل آزرده می شدند، نه از اف-راد متوسط. بنابراین چرا حتی صحابه ای که از اقشار متوسط بودند، از نجوی کردن امتناع ورزیدند؟

در نتیجه بنابر شواهد تاریخی و اقوال مفسران فریقین، می توان گفت که در آن زمان بر همه افراد - غیر از حضرت علی(علیه السلام) - حبّ مال بر حبّ نجوی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و کسب فیض از محضر ایشان پیشی گرفته بود.

13. حتی «ابن تیمیه» که نسبت به فضایل امام علی(علیه السلام) و اهل بیت اطهار(علیهم السلام) مخالفت و اشکالات بسیاری را مطرح می کند در کتاب خویش به نام «منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة» - که در ردّ کتاب شیعی «منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة»، تألیف علامه حلی نوشته - در مورد آیه نجوی، به این مطلب اذعان دارد که: «ثبت أنّ علیاً تصدّق وناجی، ثمّ نُسخت الآیة قبل أن یعمل بها غیره»؛ «ثابت شده که علی(علیه السلام) صدقه داد و نجوی نمود، سپس آیه قبل از آن که کس دیگری به آن عمل کند، نسخ شد». (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج7، ص160).

ص: 66

14. هم چنین «ابن روزبهان» از بزرگان اهل سنت به فضیلت بودن آن اعتراف می کند و می گوید:«ولا کلام فی أنّ هذا من فضائله التی عجزت الألسن عن الإحاطة بها»؛ «حرفی نیست که این از جمله فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که زبان ها از احاطه بر آن عاجزند.» (مظفر نجفی، دلائل الصدق لنهج الحق، ج5، ص30).

15. بر فرض این که این انفاق و تصدق حضرت علی(علیه السلام) - که بر مبنای اطاعت امر الهی صورت گرفته بود - امتیاز و فضیلتی برای آن حضرت نمی تواند به شمار آید، به همین دلیل علمای اهل سنت و به خصوص علمای سلفی و وهابی برای دیگر صحابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) مانند ابوبکر، عمر و عثمان - که بنابر برخی روایات اهل سنت، آنان مالشان را بذل و انفاق کرده اند - نباید فضیلت و امتیازی قلمداد شود، درحالی که این مطلب برخلاف گفته فخررازی و طرفداران اوست، و آن ها بر این امتیاز برای بزرگانی چون ابوبکر، عمر و عثمان بسیار تأکید می کنند.

15. از قول خودِ فخررازی که می گوید: «لم یکن فی ترکه کبیر مضرّة»؛ «در ترک پرداخت صدقه ضرر چندانی وجود ندارد (و خودداری از آن، زیان بزرگی به همراه نخواهد داشت).» ثابت می شود که خود او به اصلِ انجامِ آن اقرار می کند و اصل مسئله را پذیرفته است، درحالی که همین مطلبِ او با اشکالی که ذکر نموده منافات دارد؛ زیرا اثبات اصل مسئله، اثبات طعن را - نسبت به افرادی که از صدقه دادن خودداری کرده اند – به دنبال دارد.

17. حقیق-ت این است که این نوع افرادی که شبهه افکن-ی می کنند، در واق-ع می خواهند اصلِ اقدام به عمل را زیر سؤال ببرند و امتیازی که برای حضرت علی(علیه السلام) از طریق روایاتِ مشهور و متعدد و تاریخِ مکتوب ثابت شده، منکر شوند تا کسانی را که به آن عمل نکردند تبرئه نمایند. لذا می گویند که نجوای علی(علیه السلام) مسئله خاصی نبوده است و فضیلتی به حساب نمی آید. لذا خود آن ها تأکید و اصرار دارند که این جریان ربطی به بحث امامت ندارد، درحالی که اطاعت امر خدای متعال و اطاعت امر رسول گرامی اش، داشتن محبت خدا و رسولش حتی در سخت ترین شرایط، کسب علم و اعلم بودن، سخی و

ص: 67

کریم بودن، توجه به نیازمندان و داشتن دیگر صفات پسندیده، از صفات و لوازم و شرایط امامِ امت می باشد.

نتیجه

1. شبهات و اشکالات متعددی درباره آیه نجوی - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخررازی، ابن تیمیه و ... - مطرح شده که آن شبهات، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

2. این شبهه که «عمل کردن به آیه نجوی از سوی حضرت علی(علیه السلام) اشتباه و خطا بوده و فضیلتی به شمار نمی آید» بنابر دلائل نقلی و عقلی، باطل و غیرصحیح می باشد؛ بلکه برعکس خود این عمل، یکی از فضایل و امتیازات منحصربه فرد حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده و ایشان در موارد مختلفی این مسئله را به عنوان یکی از امتیازات خویش، در خطابه ها و مناظرات خود مطرح نموده اند.

3. بنابر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و موردِ اتفاقِ مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوی عمل نمود و هیچ کس دیگری - حتی خلفای سه گانه اهل سنت، بزرگان صحابه و دیگر یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله) - بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد.

ص: 68

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدی-د معتزلی، شرح نه-ج البلاغة، قم، مکتبة آیة الله المرعشی، 1383ش.

2. ابن تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم حرانی الحنبلی الدمشقی، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، چاپ اول، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406ق.

3. ابن جوزی، ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار الکتاب العربی، 1422ق.

4. ابن عاشور، محمدبن طاهر شاذلی، التحریر و التنویر، چاپ اول، بیروت - لبنان، مؤسسة التاریخ العربی، 1420ق.

5. ابن عربی، ابوعبدالله محیی الدین محمد، تفسیر ابن عربی، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

6. ابن فارس، احمدبن زکریا، معجم مقاییس اللغة، چاپ اول، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1404ق.

7. ابن منظور، ابوالفضل جمال الدین محمدبن مکرم، لسان العرب، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، 1414ق.

8. اصفهانی، احمد بن موسی ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام) و ما نزل من القرآن فی علی(علیه السلام)، قم، دار الحدیث، 1424ق.

9. بابایی، احمدعلی، برگزیده تفسیر نمونه، چاپ سیزدهم، تهران، نشر دارالکتب الاسلامیة، 1382ش.

10. ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار إحیاء التراث العربی، 1422ق.

11. جعفری، یعقوب، «آشنایی با چند اصطلاح قرآنی (نسخ و انساء)»، مجله مکتب اسلام، شماره 7، سال 33، ص 46.

12. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنی-م، تحقیق: علی اسلامی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

ص: 69

1. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن، تحقیق: محمد محرابی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

2. الجوهری، أبونصر إسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، چاپ چهارم، بیروت - لبنان، دارالعلم للملایین، 1407ق.

3. حاکم النیسابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، چاپ اول، بیروت - لبنان، دارالمعرفة، 1418ق.

4. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

5. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.

6. حسینی میلانی، سیدعلی، جواهرالکلام فی معرفة الامامة والامام، چاپ اول، قم، مرکزحقایق اسلامی، 1389ش.

7. حسینی میلانی، سیدعلی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، چاپ اول، قم، مرکزالحقائق الإسلامیة، 1386ش.

8. حسینی استرآبادی، سیدشرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهرة، چاپ اول، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1409ق.

9. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت - لبنان، دارالفکر، بی تا.

10. حکیم، سیدمحمدباقر، الإمامة و أهل البیت(علیهم السلام) النظریة و الإستدلال، چاپ اول، قم، المرکز الإسلامی المعاصر، 1424ق.

11. حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411ق.

12. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة

فی معرفة الإمامة، چاپ اول، مشهد، مؤسسة عاشورا، 1379ش.

13. حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق و کشف الصدق، چاپ اول، بیروت - لبنان، دارالکتاب اللبنانی،1982م.

14. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، چاپ هشتم، انوارالهدی، 1401ق.

15. رشیدالدین میبدی، احمدبن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، چاپ پنجم، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371ش.

16. رفیعی محمدی، ناصر، «بررسی آیات ناسخ و منسوخ»، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، مجتمع آموزش عالی امام خمینی، قم، شماره 149.

ص: 70

1. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چاپ سوم، بیروت، دارالکتاب العربی،1407ق.

2. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الاتقان فی علوم القرآن، قاهره - مصر، مکتبة التوفیقیة، بی تا.

3. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.

4. شوکانی، محمدبن علی، فتح الق-دیر، چاپ اول، دمشق - بیروت، دار ابن کثیر، 1414ق.

5. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، چاپ دوم، قم، انتشارات فرهنگ اسلامی، 1365ش.

6. طباطبایی، سیدمحمد حسین، المی-زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.

7. طبرس-ی، احمدبن علی، الإحتج-اج علی أهل اللجاج، چاپ اول، مشه-د، نشر مرتض-ی، 1403ق.

8. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، چاپ اول، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377ش.

9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ سوم، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

10. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت، دارالمعرفة، 1412ق.

11. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، چاپ سوم، تهران، کتابفروشی مرتضوی، 1375ش.

12. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

13. عابدینی، حمد، «علی(علیه السلام)، تنها عامل به آیه نجوی»، سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن.

14. عاملی، علی بن حسین، الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز، چاپ اول، قم، نشر دارالقرآن الکریم، 1413ق.

15. عروسی حویزی، عبدعلی بن

جمعه، تفسیر نورالثقلین، چاپ چهارم، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

16. فاضلی، مهسا، «تأملی در نجواهای رسول خدا(صلی الله علیه واله) با امام علی(علیه السلام)»، مجله بینات، شماره 52، ص183.

17. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.

18. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.

19. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، چاپ دوم، قم، نشر هجرت، 1410ق.

ص: 71

1. فصیحی، شبیر، «بررسی روایات فضایل امام علی(علیه السلام) در صحاح سته با تاکید بر شبهات ابن جوزی»، پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، مجتمع آموزش عالی امام خمینی، شماره 155.

2. فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، چاپ دوم، تهران، انتشارات الصدر، 1415ق.

3. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، چاپ ششم، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1371ش.

4. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، چاپ اول، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.

5. قمی مشهدی، محمدبن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368ش.

6. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: سیدطیب موسوی جزایری، چاپ چهارم، قم، دار الکتاب، 1367ش.

7. قنبری همدانی، حشمت الله، امامت صالحان (امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن و حدیث)، چاپ سوم، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1384ش.

8. کاشانی، ملافتح الله، تفسیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، کتابفروشی محمدحسن علمی، 1336ش.

9. کاشانی، ملافتح الله، زبدة التفاسیر، چاپ اول، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1423ق.

10. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، بیروت - لبنان، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

11. مصطفوی، حسن، التحقی-ق فی کلمات القرآن الکریم، ته-ران، بنگاه ترجمه و نشر کت-اب، 1360ش.

12. مظفر نجفی، محمدحسین، دلائل الصدق لنهج الحق، چاپ اول، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1422ق.

13. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار الکتب العلمیة، 1416ق.

14. واسطی، محب الدین سیدمحمدمرتضی حسینی، تاج العروس من جواهرالقاموس، چاپ اول، بیروت - لبنان، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.

سایت ها

15. سایت استاد یعقوب جعفری نیا

16. سایت پژوهش گاه علوم و فناوری اطلاعات ایران

ص: 72

1. سایت حدیث نت

2. سایت دفتر تبلیغات اسلامی

3. سایت سازمان دارالقرآن الکریم

4. سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن

5. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور)

نرم افزارها

6. نرم افزار المکتبة الشاملة.

7. نرم افزار جامع فقه اهل البیت(علیهم السلام) 2، مرکز نور.

8. نرم افزار جامع الاحادیث، مرکز نور.

9. نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز نور.

10. نرم افزار کتابخانه کلام اسلامی، مرکز نور.

11. نرم افزار گنجینه روایات نور، مرکز نور.

12. نرم افزار نور السیرة، مرکز نور.

13. نرم افزار نور الولایة، مرکز نور.

ص: 73

ص: 74

3- بررسی شبهه عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا غیر از امام علی (علیه السلام)

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 75


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 76

چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، به نقد و بررسی شبهه «عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام)» پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع، به روش تحلیلی - توصیفی و به شیوه کتابخانه ای، مورد بحث و بررسی قرار می دهد. هم چنین عنوان مقاله، جدید و میان رشته ای می باشد. بر اساس این پژوهش، آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) - بعد از پرداخت صدقه - نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «بزرگان صحابه از آیه نجوا و عمل به آن اطلاع نداشتند»، قائل به عدم فضیلت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنا بر دلایل نقلی و عقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و درنهایت این آیه یکی از نقایص آن صحابه و یکی از امتیازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه نجوا، امام علی(علیه السلام)، اطلاع، فضیلت، شبهه.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید برای هدایت و کمال او انبیا و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت مرسلین یاری نمود.

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و

ص: 77

حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته مقطعی و تکوینی بود؛ اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) این است که آن حضرت معجزه دیگری نیز دارد که مقطعی نیست، بلکه معجزه ای جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرا می خواند؛ آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم مورد توجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. لذا دشمنان اسلام و مخالفین قرآن برای این که بتوانند با قرآن مبارزه کنند و اهمیت آن را بزدایند تصمیم گرفتند با ایجاد شبهات و خرافات فراوان - به گمان باطل خویش - مردم را از آن دور نموده و به اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه واله) آسیب برسانند؛ اما محافظان، مفسران، معلمان و مروّجان واقعی این کتاب هدایت، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) همیشه در مقابل این جبهه باطل ایستادگی کردند و هیچ گاه نه قرآن از اهل بیت(علیهم السلام) جدا شد و نه اهل بیت از قرآن جدا شدند. علاوه بر آن، از یک سو اهل بیت(علیهم السلام) معارف و گنجینه های قرآن کریم را به مردم بیان می فرمودند و از سویی دیگر، قرآن کریم نیز فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) را برای همگان بازگو می نمود.

در این میان، یکی از آیات مبارکه قرآن (آیه نجوا) می باشد و از آن جا که درباره آن شبهاتی از سوی برخی مخالفان مطرح شده، این تحقیق با استفاده از کتب معتبر تفسیری فریقین، به پاسخ گویی یکی از آن شبهات - یعنی عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا - پرداخته و با رد آن، اثبات کننده یکی از فضایل خاصّ امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) می باشد.

پیشینه تحقیق

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه نجوا، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی از اهمیت آن دارد، ولی به شبهه مذکور (عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا) به صورت کامل و جامع پرداخته نشده و اکثر مفسران و اندیشمندان، به ذکر چند مطلب از شأن نزول و روایات مربوط به آیه بسنده کرده اند و در برخی موارد نادر نیز به بعضی شبهات، پاسخ داده

ص: 78

شده است. به طور مثال:

تفسیر نور الثقلین؛ عبد علی عروسی حویزی؛

جامع البیان فی تفسیر القرآن؛ محمد بن جریر طبری؛

الدر المنثور فی تفسیر القرآن بالمأثور؛ جلال الدین سیوطی؛

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل؛ عبیدالله بن احمد حسکانی؛

مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ فضل بن حسن طبرسی؛

مفاتیح الغیب؛ محمد فخرالدین رازی؛

المیزان فی تفسیر القرآن؛ سید محمدحسین طباطبایی.

بنابراین، موضوع مقاله از حیث مباحث تفسیری و کلامی، تقریباً از موضوعات جدید و ابتکاری می باشد.

معرفی اجمالی آیه نجوا

در اصطلاح تفسیر و علوم قرآن، «آیه نجوا» به آیه دوازدهم از سوره مبارکه مجادله گفته می شود که خدای متعال می فرماید: {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَأَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ}؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با فرستاده (خدا) رازگویی می کنید پس پیش (از آن) بخشش صادقانه ای تقدیم دارید. این برای شما بهتر و پاک کننده تر است و اگر نیافتید پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است».

آیه نجوا از این مسئله حکایت دارد که جمعی از اغنیاء پی درپی خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می آمدند و با ایشان نجوا می کردند. این کار علاوه بر این که وقت گران بهای پیغمبر(صلی الله علیه واله) را می گرفت مایه نگرانی مستضعفین و موجب امتیازی برای اغنیاء بود. به همین خاطر، در این هنگام آیه نجوا نازل شد و به آن ها دستور داد که قبل از نجوا کردن با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) صدقه ای به نیازمندان بپردازند. اغنیاء وقتی چنین دیدند از نجوا خودداری کردند و در واقع بخل ورزیدند؛ بنابراین آیه بعدی این سوره نازل شد و آن ها را ملامت کرد و حکم آیه اول را

ص: 79

نسخ نمود (بابایی، برگزیده تفسیر نمونه، ج5، ص126)؛ چنان چه خدای متعال می فرماید: {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون}؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگویی تان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که انجام نداده اید و خدا توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است».

نکات مهمی درباره آیه نجوا

آیه نجوا یکی از آیات مشهور و مطرح در مباحث تفسیر و علوم قرآنی است که دارای اهمیت، دستاوردهای اخلاقی - تربیتی، نکات کلامی، روایی و تفسیری و هم چنین یکی از امتیازات خاص حضرت علی(علیه السلام) و هم چنین یکی از موضوعاتِ مناظرات علمی و مباحث تطبیقی بین مذاهب اسلامی می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص50).

بنابر دیدگاه مشهور فریقین، شأن نزول آیه نجوا این است که: چون ثروتمندان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بسیار خلوت می کردند و در هر کاری با پیامبر(صلی الله علیه واله) به مشورت و صحبت می پرداختند و فقیران فرصت پیدا نمی کردند نزد پیامبر(صلی الله علیه واله) بروند، لذا برای این که ناراحتی نیازمندان، باعث ناراحتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) می شد و به خاطر گفت وگوهای بی مورد و غیرضروری ثروتمندان، آن حضرت مورد مشقت و زحمت قرار می گرفت خدای متعال آیه نجوا را نازل فرمود تا هر کس که می خواهد با آن حضرت به نجوا بپردازد قبل از نجوا صدقه ای بدهد سپس محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) مشرف شود. البته این حکم برای افرادی بود که تمکن مالی داشتند و فقراء می توانستند بدون پرداخت صدقه مناجات کنند (بغوی، معالم التنزیل، ج5، ص48؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص185؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج8، ص80؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج18، ص301؛ طوسی، التبیان، ج9، ص551؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 9، ص379؛ طباطبایی، تفسیر المیزان، ج19، ص189).

ص: 80

بنابر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و موردِ اتفاقِ مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل نمود و هیچ کس دیگری، بزرگان صحابه و دیگر یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله) بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص142).

با توجه به دیدگاه مشهور و اکثرِ قریب به اتفاق علما و مفسران برجسته فریقین، آیه نجوا به خاطر حکمت الهی، مصالح و دلایل گوناگونی توسط آیه بعدی نسخ گردید و دلایلی که درباره «عدم نسخ آیه» از سوی برخی بیان شده، دارای ضعف، تناقض، اشکالات و نقدهای جدی و گوناگونی است (حبری کوفی، تفسیر الحبری، ص320؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 9، ص379؛ خویی، البیان، ص377؛ طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 19، ص11؛ عبدالرزاق الصنعانی، المصنف، ج3، ص294؛ طبری، جامع البیان، ج 28، ص15؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج 2، ص313؛ میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 10، ص21؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ص494 و ج 9، ص261).

شبهات و اشکالات متعددی دربار ه آیه نجوا - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخر رازی، ابن تیمیه و ... - مطرح شده که آن شبهات، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

بیان شبهه: عدم اطلاع بزرگان صحابه و یا داشتن عذر

علمای شیعه بنا بر دلایل قوی و قطعی قائل اند که پس از نزول آیه نجوا، تنها حضرت علی (علیه السلام) به این آیه عمل نمود و از مهم ترین فضایل و امتیازات بهره مند گردید. برخی از بزرگان اهل سنت برای عدم قبول این فضیلت برای امام علی(علیه السلام) و جهت رفع نقص بزرگان

ص: 81

صحابه می گویند: شاید بزرگان صحابه از این قضیه اطلاع نداشتند و یا این که کاری داشتند و نتوانستند برای نجوا نزد رسول خدا حاضر شوند!

چنان چه «ابن تیمیه» می گوید: «وَلَا یعْلَمُ أَنَّهُمْ کَانُوا ثَلَاثَتُهُمْ حَاضِرِینَ عِنْدَ نُزُولِ هَذِهِ الْآیةِ، بَلْ یُمْکِنُ غَیبَةُ بَعْضِهِمْ، وَیُمْکِنُ حَاجَةُ بَعْضِهِمْ» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص161)؛ «و معلوم نیست که آن سه خلیفه هنگام نزول آیه حاضر بوده باشند، بلکه ممکن است که بعضی از آن ها غائب بوده و یا ممکن است که کاری داشتند [و به خاطر آن نتوانستند با پیامبر نجوا کنند].

هم چنین وی در جای دیگری می نویسد: «فی تلک المدة القصیرة قد لا یحتاج الواحد إلی النجوی وإن قدر أن هذا کان یخص بعض الناس لم یلزم أن یکون أبو بکر وعمر رضی الله عنهما من هؤلاء کیف وأبوبکر رضی الله عنه قد أنفق ماله کله یوم رغب النبی صلی الله علیه و سلم فی الصدقة وعمر رضی الله عنه جاء بنصف ماله بلا حاجة إلی النجوی فکیف یبخل أحدهما بدرهمین أو ثلاثة یقدمها بین یدی نجواه» (همان، ج5، ص17)؛ «در آن زمان کوتاه شاید کسی به نجوا کردن نیاز نداشت و اگر هم کسی قادر و توانایی داشت این مطلب بعضی از مردم را تخصیص می دهد (و این امر برای برخی از خواص جامعه بود) و الزامی نکرده است به این که ابوبکر و عمر از آن گروه هستند. چگونه ممکن است که از آن گروه باشند در حالی که ابوبکر تمام اموالش را زمانی که پیامبر به صدقه دادن مشتاق بود انفاق کرد و عمر نیز نصف مالش را بدون نیاز به نجوا [در راه خدا] پرداخت کرد! پس چگونه ممکن است که یکی از آن ها از دادن دو درهم یا سه درهم، جهت پرداخت صدقه قبل از نجوا، بخل بورزند؟!»

بنابراین ابن تیمیه در مقام دفاع از خلفای سه گانه ادعا می کند که چنین مطلب و شهادتی علیه خلفا ممکن نیست؛ زیرا چه بسا هر سه آن ها به هنگام نزول آیه نجوا حضور نداشته اند و یا ممکن است برخی از آن ها غایب بوده باشند و یا برای برخی از آن ها حاجتی پیش آمده باشد و یا ممکن است انگیزه ای برای مناجات نداشته اند!

ص: 82

نقد و بررسی شبهه

این توجیه غیر صحیح و باطل می باشد؛ زیرا:

لحن و عبارت و سیاق آیه {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقات...} با این مسئله اصلاً سازگار نیست؛ چون خدای متعال کسانی را که با وجود داشتن شرایط، به آیه نجوا عمل نکردند مؤاخذه می کند و می فرماید: {وَتابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ}، یعنی آن ها گناهکار بودند و خداوند توبه آن ها را پذیرفت؛ زیرا:

الف) بزرگانِ صحابه یا تمکن مالی داشتند که در این صورت آیه شریفه شامل آنان می شد و یا این که تمکن مالی نداشتند و بدین ترتیب دستور الهی در آیه شامل آنان نمی گردید.

ب) مفسران و مورخان اهل سنت از یک سو نقل می کنند که ابوبکر تمام اموالش و عمر نیز نصف مالش را انفاق کرده و صدقه دادند (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج5، ص17) و از سویی دیگر، خودشان نقل می کنند که امام علی(علیه السلام) فردی زاهد بود (حسکانی، شواهد التنزیل، ج 2، ص324؛ فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص496؛ العسکری، الاوائل، ج1، ص60).

بنابراین معلوم می گردد که بزرگان صحابه مالی داشته اند و حکم الهی شامل آنان می شد، اما چون به آیه عمل نکردند عتاب الهی آنان را نیز شامل می شود.

هم چنین حضرت علی(علیه السلام) چون توان مالی نداشت اصلاً پرداخت صدقه برای ایشان واجب نبود و آن حضرت می توانستند بدون تصدق به نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بپردازند؛ اما آن حضرت علی رغم این مسئله، دیناری را قرض گرفت و با پرداخت صدقه با پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله) نجوا نمود (ابن شهرآشوب، متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص37؛ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص551)(1)

لذا حضرت علی(علیه السلام) علاوه بر آن که امر الهی را

ص: 83


1- . «ابن عباس ومجاهد و قتادة و الضحاک و أبو صالح و الثعلبی و الواحدی و الترمذی و أبو یعلی الموصلی و سفین و شریک و اللیث فی کتبهم فی تفسیر قوله «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَة» أنه کانت الأغنیاء یکثرون مناجاة الرسول فلما نزلت الآیة انتهوا فاستقرض علی دینارا و تصدق به فناجی النبی صعشر نجوات ثم نسخته الآیة التی بعدها و به خفف الله ذلک عن هذه الأمة و کان سببا للتوبة علیهم و کلهم عصوا فی ذلک سواه یدل علیه «فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیْکُم» و لقد استحقوا العقاب لقوله «أَشْفَقْتُمْ». )ابن شهرآشوب مازندرانی، متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص37)؛ «قال الزجاج: کان سبب نزول الآیة ان الأغنیاء کانوا یستخلون النبی’ فیشاورونه بما یریدون و الفقراء لا یتمکنون من النبی تمکنهم، ففرض اللَّه علیهم الصدقة قبل النجوی لیمتنعوا من ذلک و تعبدهم بأن لا یناجی احد رسول اللَّه إلا بعد ان یتصدق بشی ء ما قل او کثر، فلم یفعل احد ذلک علی ما روی، فاستقرض أمیرالمؤمنین علی علیه السلام دیناراً و تصدق به ثم ناجی النبی’، فنسخ اللَّه تعالی ذلک الحکم بالآیة التی بعدها.» محمد بن حسن طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص551.

اجابت کرد و به فقرا و نیازمندان کمکی نمود، از علوم و معارف ناب در گفت وگوی خصوصی با نبی اسلام(صلی الله علیه واله) و هم چنین از خیر و طهارتی که خدای متعال در آیه نجوا بیان فرموده بهره مند گردید.

اگر هم فرض کنیم که آن ها اطلاعی از ماجرا و نزول آیه نجوا نداشتند، این مسئله با شأن نزول هایی که قبلاً ذکر شد منافات دارد؛ چون که مردم و یا حداقل ثروتمندان و بزرگان پیوسته نزد رسول خدا(صلی الله علیه واله) می آمدند و تا حدی مزاحم ایشان می شدند که آیه نجوا نازل شد و بدین ترتیب بسیار بعید است که بزرگان صحابه از این ماجرا بی خبر بوده باشند.

در مورد این که - هم در این روایت و هم در روایات دیگر (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج5، ص17)(1)

- گفته می شود که ابوبکر اموال خود را انفاق می کرد و صدقه می داد و یا این که عمر نصف اموالش را در راه اسلام صدقه داد و یا عثمان لشک-ریان را با مال خویش مجهز نموده و یا به افراد مخت-لف انفاق می نمود و ... بین محققین؛ هم از لحاظ سند و دلالت اختلاف است و هم این که بسیار جای تأمل و بررسی دارد. لذا پس از بررسی و ارزیابی به این نتیجه می رسیم که این ادعا غلط و باطل می باشد؛ زیرا:

الف) این مطلب با روایات دیگر اهل سنت منافات دارد، چنان چه صحیح بخاری و

ص: 84


1- . مثلاً ابن تیمیه در ادامه این بحث، روایتی را از زید بن اسلم نقل می کند که چنین است: «وقد روی زید بن أسلم عن أبیه قال سمعت عمر یقول أمرنا رسول الله صلی الله علیه و سلم أن نتصدق فوافق ذلک مالا عندی فقلت الیوم أسبق أبا بکر إن سبقته یوما فجئت بنصف مالی فقال رسول الله صلی الله علیه و سلم ما أبقیت لأهلک یا عمر فقلت مثله قال وأتی أبو بکر بکل مال عنده فقال یا أبا بکر ما أبقیت لأهلک فقال أبقیت لهم الله ورسوله فقلت لا أسابقک إلی شیء أبدا».

صحیح مسلم، درباره اسماء دختر ابوبکر نقل می کنند که او در مدینه در شرایط سختی به سر می برد و به خاطر تهی دستی و فقر شدید در خانه های مردم کار می کرد (بخاری، صحیح البخاری، ج7، ص63؛ احمد بن حنبل، مسند، ص347؛ مظفر نجفی، دلائل الصدق، ج 6، ص533).(1) اگر ابوبکر این همه اهل انفاق و پرداخت صدقه بود، پس چرا به دخترش کمکی نمی کرد تا این گونه در سختی و فشار زندگی نکند؟! بنابراین از شواهد به دست می آید که این روایات ساختگی و جعلی است. (مظفر نجفی، دلائل الصدق، ج 5، ص35).

ب) آن اموالی هم که عثمان جمع آوری کرده بود و مثلاً انفاق می کرد برای خودش نبود، بلکه برای بیت المال بود. او آن اموال را نه تنها به فقرا و نیازمندان نمی داد، بلکه بین اقوام و نزدیکان خویش تقسیم می کرد و آنان را در پُست ها و مقامات حکومتی منصوب می کرد ... این مسائل در تاریخ ثبت بوده و موجود است.(2)

سؤال ما هم از بزرگان صحابه همین است که - بنا بر نظر بزرگان اهل سنت - اگر آن ها اهل انفاق و دادن صدقه، آن هم با توضیح «تمام اموال ابوبکر» بودند، چرا در آیه نجوا به این دستور الهی - که واجب هم بود - عمل نکردند و از پرداخت حداقل دو یا سه درهم بخل ورزیدند؟! در مورد عمر نیز که نقل شد: «او نصف مالش را بدون نیاز به نجوا [در راه خدا] پرداخت کرد»، پس چرا وی در این مرحله حساس اقدام به پرداخت صدقه ننمود؟!

البته ذکر این نکته هم لازم به نظر می رسد که حتی ضعیف ترین روایتی از مفسران اهل سنت نقل نشده که بگوید ابوبکر و عمر، بعد از نزول آیه نجوا صدقه داده باشند، ولی - بنا

ص: 85


1- . «قد تزوّجت ابنته أسماء الزبیر و هو فقیر لا یملک سوی فرسه، فکانت تخدم البیت و تسوس الفرس و تدقّ النوی لناضحه و تعلفه و تستقی الماء و کانت تنقل النوی علی رأسها من أرض الزبیر التی أقطعها إیّاه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلم و هی علی ثلثی فرسخ من منزلها...» (بخاری، صحیح البخاری، ج7، ص63، ح153، فی باب الغیرة من کتاب النکاح؛ مسلم، صحیح مسلم، ج7، ص11، فی کتاب النکاح، فی باب جواز إرداف المرأة الأجنبیة إذا أعیت فی الطریق؛ احمد بن حنبل، مسند، ص347، فی الجزء السادس؛ به نقل از: محمدحسین مظفر نجفی، دلائل الصدق لنهج الحق، ج 6، ص533.
2- . چنان چه حضرت امام علی(علیه السلام) آن را در خطبه های خویش بیان فرمودند (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه30 و 162).

بر نظر مشهور مفسران و علمای فریقین - روایات متعدد و مختلفی برای حضرت علی(علیه السلام) به صورتِ واضح و با اسانیدِ صحیح نقل شده که دلالت دارد تنها فرد عامل به این آیه، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می باشد (طبری، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ج27، ص26169؛ فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج29، ص271؛ سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج8، ص83 و84؛ الحاکم النیسابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج2، ص4؛ زمخشری، الاتقان، ج6، ص68؛ غازی عنایه، أسباب النزول، ص432 و 797؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج2، ص521؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسة، ج1، ص342؛ همه این منابع به نقل از: سید محمدباقر حکیم، الإمامة وأهل البیت، النظریة والإستدلال، ص199).

بنا بر گفته خودِ ابن تیمیه، این احتمال هم وجود دارد که آنان از این قضیه اطلاعی نداشتند، ولی این یک طرف قضیه است و طرف دیگر مسئله این است که شاید می دانستند! زیرا ابن تیمیه از یک طرف می گوید که شاید نمی دانستند و از طرف دیگر می گوید که شاید کاری داشتند و به همین خاطر نتوانستند برای مناجات با رسول خدا(صلی الله علیه واله) حاضر شوند.

وقتی این دو احتمال را با هم در نظر بگیریم می فهمیم که ابن تیمیه توجیه خویش را با شکاکیت و تردید بیان می کند و دلیل قاطعی را ذکر نمی نماید؛ یعنی او می کوشد بزرگان صحابه را از آن امر تبرئه کرده و با احتمالاتی از آنان دفاع کند، در حالی که همه می دانیم با شک و تردید نمی توان به شواهدِ قطعی و وقایعِ مسلّمِ تاریخی اشکال کرد و آن ها را نقد نمود.

ص: 86

منابع کتاب ها

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن شهر آشوب مازندرانی، متشابه القرآن و مختلفه، بیدار، قم، 1410ق.

2. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم(ابن کثیر)، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، 1419 ق.

3. ابن تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم حرانی الحنبلی الدمشقی، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، [بی جا]، 1406 ق.

4. ابن جوزی،

ابوالفرج عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، دارالکتاب العربی، بیروت، 1422 ق.

5. ابن عاشور، محمد بن طاهر شاذلی، التحریر و التنویر، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، 1420 ق.

6. ابن عربی، ابوعبدالله محیی الدین محمد، تفسیر ابن عربی، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ق.

7. بابایی، احمدعلی، برگزیده تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ سیزدهم، 1382 ش.

8. البخاری الجعفی، أبوعبدالله محمد بن إسماعیل، صحی-ح البخ-اری، موقع وزارة الأوقاف المصریة، قاهره، [بی تا].

9. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1420 ق.

10. ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، دارإحیاء التراث العربی، بیروت، 1422 ق.

11. حاکم النیسابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفة، بیروت، 1418 ق.

12. حبری کوفی، ابو عبدالله حسین بن حکم، تفسیر الحبری، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، بیروت، 1408 ق.

13. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1409 ق.

14. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1411 ق.

15. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، مرکزحقایق اسلامی، قم، 1389 ش.

ص: 87

1. حسینی میلانی، سید علی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة،مرکز الحقائق الإسلامیة، قم، 1386 ش.

2. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهرة، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، 1409 ق.

3. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، دارالفکر، بیروت، [بی تا].

4. حکیم، سید محمد باقر، الإمامة و أهل البیت(علیهم السلام)، النظریة و الإستدلال، المرکز الإسلامی المعاصر، قم، 1424 ق.

5. حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، مؤسسه چاپ و انتشارات، [بی جا]، 1411 ق.

6. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، مؤسسة عاشورا، مشهد، 1379 ش.

7. حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق وکشف الصدق، دارالکتاب اللبنانی، بیروت، 1982 م.

8. خویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، [بی جا]،چاپ هشتم، 1401 ق.

9. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دارالکتاب العربی، بیروت، 1407 ق.

10. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.

11. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الاتقان فی علوم القرآن، مکتبة التوفیقیة، قاهره، [بی تا].

12. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، انتشارات فرهنگ اسلامی، قم، 1365 ش.

13. صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، مجلس العلمی، [بی جا]، 1403 ق.

14. طباطبایی، سید محمد حسین، المی-زان فی تفسیر القرآن، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم، چاپ پنجم، 1417 ق.

15. طبرس-ی، احمد بن علی، الإحتج-اج علی أهل اللجاج، نشر مرتض-ی، مشهد، 1403 ق.

16. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، تهران، 1377 ش.

17. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1372 ش.

18. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، دارالمعرفة، بیروت، 1412 ق.

19. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].

ص: 88

1. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، انتشارات اسماعیلیان، قم، 1415 ق.

2. العسک-ری، أبو هلال الحسن بن عبدالله، الأوائ-ل، دار البشی-ر، مصر، 1408 ق.

3. غازی عنایة، أسباب النزول القرآنی، دار الجیل، بیروت، 1991م.

4. فخرالدین

رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، دار احیاء التراث العربی، بیروت،1420 ق.

5. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1410 ق.

6. فیض کاشانی، ملا محسن، تفسیر الصافی، انتشارات الصدر، تهران، چاپ دوم، 1415 ق.

7. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، 1364 ش.

8. القشیری النیسابوری، أبو الحسین مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، دار الجیل، دار الأفاق الجدیدة، بیروت، [بی تا].

9. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1368 ش.

10. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزایری، دارالکتاب، قم، 1367 ش.

11. کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، بنیاد معارف اسلامی، قم، 1423 ق.

12. مجلسی، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

13. مصطفوی، حسن، التحقی-ق فی کلمات القرآن الکریم، بنگاه ترجمه و نشر کت-اب، تهران، 1360 ش.

14. مظفر نجفی، محمد حسین، دلائل الصدق لنهج الحق، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1422 ق.

15. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1374 ش.

16. میبدی، رشید الدین احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ پنجم، 1371 ش.

17. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416 ق.

سایت ها

18. سایت پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران.

19. سایت سازمان دارالقرآن الکریم.

ص: 89

1. سایت حدیث نت.

2. سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن.

3. سایت دفتر تبلیغات اسلامی.

4. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور).

نرم افزارها

5. نرم افزار المکتبة الشاملة.

6. نرم افزار جامع الاحادیث، مرکز نور.

7. نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز نور.

8. نرم افزار جامع فقه اهل البیت(علیهم السلام)2، مرکز نور.

9. نرم افزار کتابخانه کلام اسلامی، مرکز نور.

10. نرم افزار گنجینه ی روایات نور، مرکز نور.

11. نرم افزار نور السیرة، مرکز نور.

12. نرم افزار نور الولایة، مرکز نور.

ص: 90

4- بررسی شبهه «عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر از امام علی (علیه السلام)»

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 91


1- . دانشجوی دکتری رشته تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 92

چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، به بررسی شبهه عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام) پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بحث و بررسی قرار می دهد. این پژوهش که با روش تحلیلی - توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، بیان می دارد که آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) - بعد از پرداخت صدقه- نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «فرصت کافی برای دیگر افراد جهت عمل به آیه نجوا وجود نداشت»، قائل به عدم فضیلت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنا بر دلایل نقلی و عقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و درنهایت این آیه به عنوان یکی از امتیازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، آیه نجوا، صدقه، زمان، فضیلت، شبهه.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید، برای هدایت و کمال او انبیاء و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت مرسلین یاری نمود.

ص: 93

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته مقطعی و تکوینی بود؛ اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) این است که آن حضرت معجزه دیگری نیز دارد که مقطعی نیست، بلکه معجزه ای جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرامی خواند؛ آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم مورد توجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. لذا دشمنان اسلام و مخالفین قرآن برای این که بتوانند با قرآن مبارزه کنند و اهمیت آن را بزدایند تصمیم گرفتند با ایجاد شبهات و خرافات فراوان - به گمان باطل خویش - مردم را از آن دور نموده و به اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه واله) آسیب برسانند؛ اما محافظان، مفسران، معلمان و مروجان واقعی این کتاب هدایت، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) همیشه در مقابل این جبهه باطل ایستادگی کردند و هیچ گاه نه قرآن از اهل بیت(علیهم السلام) و نه اهل بیت(علیهم السلام) از قرآن جدا شدند. علاوه بر آن، از یک سو اهل بیت(علیهم السلام) معارف و گنجینه های قرآن کریم را به مردم بیان می فرمودند و از سویی دیگر قرآن کریم نیز فضایل و مناقب ایشان را برای همگان بازگو می نمود.

در این میان، یکی از آیات مبارکه قرآن «آیه نجوا» می باشد و از آن جا که درباره آن شبهاتی از سوی برخی مخالفان مطرح شده، این تحقیق با استفاده از کتب معتبر تفسیری فریقین، به پاسخ گویی به یکی از آن شبهات - یعنی عدم فرصت کافی برای دیگران جهت عمل به آیه نجوا - پرداخته و می تواند اثبات کننده یکی از فضایل خاصّ امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) باشد.

پیشینه

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه نجوا، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی از اهمیت آن دارد، ولی به شبهه مذکور (عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام)

ص: 94

به صورت کامل و جامع پرداخته نشده و اکثر مفسران و اندیشمندان، به ذکر چند مطلب از شأن نزول و روایات مربوط به آیه بسنده کرده اند و در برخی موارد نادر نیز به بعضی شبهات، پاسخ داده شده است.

از تفاسیری که مطالبی را در ذیل این آیه بیان کرده اند می توان به این موارد اشاره نمود:

تفسیر نور الثقلین، عبد علی عروسی حویزی؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن جریر طبری؛ الدرالمنثور فی التفسیر بالمأثور، جلال الدین سیوطی؛ شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبیدالله بن احمد حسکانی؛ مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، فضل بن حسن طبرسی؛ مفاتیح الغیب، محمد فخرالدین رازی؛ المیزان فی تفسیرالقرآن، سید محمدحسین طباطبایی و... .

بنابراین، موضوع مقاله از حیث مباحث تفسیری و کلامی، تقریباً از موضوعات جدید، ابتکاری و میان رشته ای می باشد.

معرفی اجمالی آیه نجوا

در اصطلاح تفسیر و علوم قرآن «آیه نجوا» به آیه دوازدهم از سوره مجادله گفته می شود که خدای متعال می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یَدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با فرستاده (خدا) رازگویی می کنید پس پیش (از آن) بخشش صادقانه ای تقدیم دارید، این برای شما بهتر و پاک کننده تر است و اگر نیافتید پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است».

آیه نجوا از این مسئله حکایت دارد که جمعی از اغنیا پی درپی خدمت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می آمدند و با او نجوا می کردند. این کار علاوه بر این که وقت گران بهای پیغمبر(صلی الله علیه واله) را می گرفت، مایه نگرانی مستضعفین و موجب امتیازی برای اغنیا بود. به همین خاطر در این هنگام، آیه نجوا نازل شد و به آن ها دستور داد که قبل از نجوا کردن با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)

ص: 95

صدقه ای به نیازمندان بپردازند. اغنیا وقتی چنین دیدند از نجوا خودداری کردند و درواقع بخل ورزیدند؛ بنابراین آیه بعدی این سوره نازل شد و آن ها را ملامت کرد و حکم آیه اول را نسخ نمود (طباطبایی، المیزان، ج 19، ص189؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص448؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص185)، چنان چه خدای متعال می فرماید: «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ» (مجادله/13)؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگویی تان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که انجام نداده اید و خدا توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است».

نکات مهمی درباره آیه نجوا

الف. آیه نجوا یکی از آیات مشهور و مطرح در مباحث تفسیر و علوم قرآنی است که دارای اهمیت، دست آوردهای اخلاقی- تربیتی، نکات کلامی، روایی و تفسیری و هم چنین یکی از امتیازات خاص حضرت علی(علیه السلام) و هم چنین یکی از موضوعاتِ مناظرات علمی و مباحث تطبیقی بین مذاهب اسلامی می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 50).

بنا بر دیدگاه مشهور فریقین، شأن نزول آیه نجوا این است که: چون ثروتمندان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بسیار خلوت می کردند و در هر کاری با پیامبر(صلی الله علیه واله) به مشورت و صحبت می پرداختند و فقیران فرصت پیدا نمی کردند نزد پیامبر(صلی الله علیه واله) بروند و ناراحتی نیازمندان، باعث ناراحتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) می شد و به خاطر گفت وگوهای بی مورد و غیرضروری ثروتمندان، آن حضرت مورد مشقت و زحمت قرار می گرفت لذا خدای متعال آیه نجوا را نازل فرمود تا هر کس که می خواهد با آن حضرت به نجوا بپردازد قبل از نجوا صدقه ای بدهد سپس محضر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) مشرف شود. البته این حکم برای افرادی بود که تمکن مالی داشتند و فقرا می توانستند بدون پرداخت صدقه مناجات کنند: «نزلت فی الأغنیاء و ذلک أنهم کانوا یأتون النبی صلی اللّه علیه وسلم فیکثرون مناجاته و یغلبون الفقراء علی المجالس، حتی کره النبی

ص: 96

صلی اللّه علیه وسلم طول جلوسهم ومناجاتهم، فلما رأوا ذلک انتهوا عن مناجاته فأما أهل العسرة فلم یجدوا شیئا وأما أهل المیسرة فضنوا واشتد ذلک علی أصحاب النبی صلی اللّه علیه وسلم، فنزلت الرخصة» (بغوی، معالم التنزیل، ج 5، ص48؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 6، ص185؛ ابن کثیر دمشقی، البدایة والنهایة، ج 8، ص80 - 81؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج18، ص301؛ طوسی، التبیان، ج9، ص551؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص379؛ طباطبایی، المیزان، ج 19، ص189).

ب. بنا بر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و موردِ اتفاقِ مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل نمود و هیچ کس دیگری –حتی خلفای سه گانه اهل سنت، بزرگان صحابه و دیگر یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله)- بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص142).

ج. با توجه به دیدگاه مشهور و اکثرِ قریب به اتفاق علما و مفسران برجسته فریقین، آیه نجوا به خاطر حکمت الهی، مصالح و دلایل گوناگونی توسط آیه بعدی نسخ گردید و دلایلی که درباره «عدم نسخ آیه» از سوی برخی بیان شده دارای ضعف، تناقض، اشکالات و نقدهای جدی و گوناگونی است (حبری کوفی، تفسیرالحبری، ص320؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص379؛ خویی، البیان، ص377؛ طباطبایی، المیزان، ج 19، ص191؛ صنعانی، المصنف، ج3، ص294؛ طبری، جامع البیان، ج 28، ص15؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج 2، ص313؛ میبدی، کشف الأسرار وعدة الأبرار، ج 10، ص21؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ص494 و ج 9، ص261).

د. شبهات و اشکالات متعددی دربار ه آیه نجوا - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخر رازی، ابن تیمیه و ...- مطرح شده که آن شبهات؛ هم ازلحاظ سند و هم ازلحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن، این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

ص: 97

محدودیت زمان برای نجوا

بنا بر نظر مفسران و علمای فریقین، آیه نجوا در شأن حضرت علی(علیه السلام) نازل شده و ایشان تنها کسی است که به این آیه عمل نمود سپس این آیه با نزول آیه بعدی نسخ گردید.

اما برخی می گویند: فرصت عمل به آیه، برای بقیه مسلمانان و به خصوص بزرگان صحابه، کوتاه و محدود بود. به همین منظور این کار فضیلت و امتیازی را برای حضرت علی(علیه السلام) ثابت نمی کند. چنان چه فخر رازی می گوید: «وإن ثبت أنه اختص بذلک فلأن الوقت لم یتسع لهذا الغرض وإلا فلا شبهة أن أکابر الصحابة لا یقعدون عن مثله» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص 496)؛«اگر ثابت شود که پرداخت صدقه برای نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) مختص به آن زمان بوده است و بزرگان صحابه به آن عمل نکردند، این امر بدین خاطر بود که وقت کافی برای این هدف وجود نداشت؛ وگرنه شک و شبهه ای نیست که بزرگان صحابه از این گونه مسائل دست نمی کشند».

«ابن تیمیه» نیز می نویسد: «وَلَمْ یَطُلْ زَمَانُ عَدَمِ نَسْخِ الآیةِ، حَتَّی یَعْلَمَ أَنَّ الزَّمَانَ الطَّوِیلَ لَا بُدَّ أَنْ تَعْرِضَ فِیهِ حَاجَةٌ إِلَی الْمُنَاجَاةِ» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة ، ج7، ص161)؛ «و زمان عدم نسخ آیه طول نکشید تا دانسته شود که زمان طولانی است و لازم است که در نجواکردن حاجتی بیان شود».

هم چنین «ابن تیمیه» در جای دیگری می گوید: «ولایقال إن غیر علی ترک النجوی بخلا بالصدقة لأن هذا غیر معلوم فإن المدة لم تطل وفی تلک المدة القصیرة قد لا یحتاج الواحد إلی النجوی» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج5، ص17)؛ «و چنین گفته نمی شود که افرادی غیر از علی نجوا کردن [با پیامبر(صلی الله علیه واله)] را به خاطر بخل ترک کردند؛ زیرا این مطلب معلوم [و واضح] نیست، چون که زمان برای نجوا طولانی نشد و در آن زمان کوتاه شاید کسی به نجوا کردن نیاز نداشت».

«قاضی عبدالجبار» هم مدعی است که آیه نجوا را نمی توان فضیلتی اختصاصی برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) شمرد؛ زیرا احتمالاً سایر صحابه زمان کافی برای امتثال امر الهی نداشته اند. چنان چه وی می گوید: «هذا لا یدل علی فضله علی أکابر الصحابة لأن الوقت لعله لم یتسع

ص: 98

للعمل بهذا الفرض» (نیشابوری، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص275)؛ «این [که تنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) امر خدا در آیه نجوا را امتثال کرده است] بر فضیلت اختصاصی برای علی و عدم فضیلت بزرگان اصحاب دلالت ندارد؛ چراکه شاید وقت برای عمل به این واجب، توسعه نداشته است [تا دیگر صحابه به آن عمل کنند]».

نقد و بررسی

توجیه و دلیل فخر رازی و هم چنین ابن تیمیه - مبنی بر این که وقت عمل کردن به آیه نجوا نبود؛ زیرا آیه نسخ شد - غیرصحیح و نامربوط می باشد؛ زیرا:

الف. از این عبارات به خوبی روشن است که این افراد در صدد دفاع از بزرگان صحابه هستند و در ذهن خویش نمی توانند تصور کنند که فضیلتی وجود داشته باشد که بزرگان صحابه آن را درک نکرده باشند. حال سؤال این است که چطور برای حضرت علی(علیه السلام) وقت و فرصت کافی بود و حتی آن قدر وقت زیاد بود که ده مرتبه صدقه داد و ده مرتبه نجوا کرد (حبری کوفی، تفسیر الحبری، ص368؛ فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص469؛ حسینی استرآبادی، تأویل الآیات الظاهرة، ص647؛ بحرانی، البرهان، ج 5، ص325؛ قمی مشهدی، کنزالدقائق و بحرالغرائب، ج 13، ص141؛ حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج2، ص 318 و 322)، ولی برای بقیه مسلمانان، از خواص صحابه گرفته تا دیگران، حتی وقت برای یک نجوا هم وجود نداشت؟!

این در حالی است که قاضی عبدالجبار می نویسد: «والذی نقل فی تقدیم الصدقة بین یدی مناجاته(صلی الله علیه واله) و فی أعماله الجند فی کثیر من الأوقات فی تحصل ما کان أطعمه(صلی الله علیه واله)، فقد روی عنه أنه أجر نفسه من یهودی عند علمه بحاجة الرسول (ذهبی، المغنی فی الضعفاء، ج20، ص143)؛ و آن چه از او [امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)] نقل شده است که برای نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) صدقه می داد و در پردازش لشکر در بسیاری از اوقات در تحصیل آن چه غذای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بود نیز تلاش می نمود، پس همانا از کار کردن علی برای یهودی روایت شده، آن گاه که می دانست پیامبر(صلی الله علیه واله) [به پول] نیازمند است».

ص: 99

هم چنین در برخی از روایاتی که حتی خود فخر رازی ذیل آیه ذکر کرده تشریح شده است که آیه نجوا بعد از ده روز نسخ شد (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص495) بنابراین چگونه است که هیچ یک از بزرگان صحابه در این ده روز فرصت پیدا نکردند که به آیه عمل کنند.

ب. اگر افرادی مانند فخر رازی و ابن تیمیه این گونه شبهاتی وارد می کنند، درواقع آن ها به خدای متعال اعتراض می نمایند؛ زیرا به قولشان خدای متعال آیه ای را نازل فرموده سپس آن را نسخ نموده است، درحالی که مردم در آن فرصت نتوانسته بودند به آن عمل کنند؛ اما علی رغم این مطلب، خدای متعال به خاطر بخل ورزیدن آنان از پرداخت صدقه و نجوا کردن با رسول اکرم(صلی الله علیه واله)، آنان را در آیه بعدی مورد مؤاخذه قرار می دهد و امر به توبه می کند! یعنی آن ها درواقع به حکمت و مصلحت الهی اعتراض دارند! درحالی که مشهور مفسران معتقدند که این آیه نسخ شده - علاوه بر این که نسخ نیز در امور واجب شرعی است- مدتی باید در بین مردم موجود باشد تا بدان عمل کنند سپس توسط آیه دیگری نسخ گردد!.

ج. هیچ کس نگفته و هیچ عقلی هم قبول نمی کند که حضرت علی(علیه السلام) یک درهم صدقه بدهد و نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) برود و تنها یکی دو جمله کوتاه نجوا کند و زود از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) جدا شود و دوباره پس از یکی دو دقیقه صدقه دیگری بدهد و نجوای دیگری انجام دهد تا به ده صدقه و ده نجوا در یکی دو ساعت نائل آید. بنابراین به طور متوسط هر روز یک تا سه نجوا بیش تر امکان نداشته و متداول نبوده است و به همین خاطر مجموع نجواهای حضرت علی(علیه السلام) از سه روز بیش تر طول کشیده است، آن گاه چگونه در این مدت، دیگران امکان نجوا نیافته اند؟

د. درباره مدت زمانی که برای حکم صدقه طول کشید تا آیه نجوا نسخ شد، مفسران سه قول را مطرح نموده اند:

یک. ساعتی از روز (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص495؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ص494).

ص: 100

دو. ده شب (زمخشری، الکشاف، ج 4، ص 494).

سه. ده روز (حقی بروسوی، روح البیان، ج 9، ص 405؛ ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج 28، ص 42؛ کاشانی، زبدة التفاسیر، ج 6، ص 626)

پس از بیان دلیل دوم روشن می شود که از بین این موارد، قول اوّل قطعاً درست نیست؛ زیرا ده نجوای حضرت علی(علیه السلام) در ساعتی از روز غیرمعقول است.

علاوه بر این دلیل عقلی، دلیل نقلی نیز وجود دارد که از روایات فریقین به دست می آید. چنان چه اسماعیل حقی بروسوی می گوید: »واختلف فی مقدار تأخر الناسخ عن المنسوخ فقیل کان ساعة من النهار و الظاهر انه عشرة ایام لما روی عن علی رضی اللّه عنه انه قال ان فی کتاب اللّه لآیة ما عمل بها أحد قبلی ولا یعمل بها أحد بعدی کان لی دینار فصرفته وفی روایة فاشتریت به عشرة دراهم فکنت إذا ناجیته(علیه السلام) تصدقت بدرهم یعنی کنت اقدم بین یدی نجو ای کل یوم درهماً الی عشرة ایام (حقی بروسوی، روح البیان، ج 9، ص405)؛ در مقدار تأخیر نزول آیه ناسخ برای آیه منسوخ (آیه نجوا) اختلاف است؛ گفته شده که ساعتی از روز بوده است، ولی بنا بر آن چه از علی(علیه السلام) روایت شده ظاهراً این است که ده روز می باشد. علی (رضی اللّه عنه) فرمود: همانا در کتاب خدا آیه ای وجود دارد که هیچ کسی قبل از من به آن عمل نکرد و بعد از من هم احدی به آن آیه عمل نخواهد کرد. من دیناری داشتم آن را به ده درهم فروختم و هرگاه با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نجوا می کردم قبل از نجوا درهمی صدقه می دادم؛ یعنی تا ده روز، هر روز یک درهم می دادم.«

بدین ترتیب قول دوم و قول سوم قابلِ قبول و به واقع نزدیک تر است؛ زیرا نزد همه مسلم است که نسخ حکم پس از عمل به آن، معنا پیدا می کند و این سخن که حکمی بیاید و پیش از آن که کسی برای امتثال آن فرصت پیدا کند نسخ شود، سخنی بی معنا و باطل است و توجیهات فخر رازی و ابن تیمیه قابل قبول نمی باشد.

به همین خاطر، بنا بر روایات دیگر و هم چنین نظر مشهورِ مفسران و قرآن پژوهان، قول سوم درست می باشد که فاصله زمانی نزول حکم صدقه ده روز بود؛ چنان چه «ابن عاشور»

ص: 101

در تفسیر خویش «التحریر والتنویر» درباره این قول، قائل به شهرت در بین مفسرانِ پیشین شده است: «نزلت هذه الآیة عقب التی قبلها: والمشهور عند جمع من سلف المفسرین أنها نزلت بعد عشرة أیام من التی قبلها؛ وذلک أن بعض المسلمین القادرین علی تقدیم الصدقة قبل النجوی شق علیهم ذلک فأمسکوا عن مناجاة النبی صلی اللّه علیه وسلّم فأسقط اللّه وجوب هذه الصدقة» (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 28، ص42).

ه-. ممکن است فخر رازی هم چنان این روایت «ده روز» را نپذیرد و بگوید آیه در همان روز نسخ شد. در این صورت باز هم نمی توان گفت که صحابه فرصت عمل کردن به آن را نداشته اند؛ زیرا در روایات فریقین وارد شده و خود فخر رازی هم نقل کرده که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دیناری را با ده درهم معاوضه کرده و ده بار با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نجوا کردند و هر بار درهمی صدقه دادند. این مطلب گویای این حقیقت است که حضرت علی(علیه السلام) دفعات متعدد و با فواصل خدمت پیامبر(صلی الله علیه واله) مشرف شدند، اما باز با وجود این همه فرصت، دیگر صحابه چنین شرفی نیافتند.

و. ادعای این افراد با روایتی که از «عبدالله بن عمر» نقل شده مخالف است که گفت: «در علی بن ابی طالب سه فضیلت وجود داشت که اگر یکی از آن سه فضیلت را من داشتم، برای من بهتر از شتران سرخ موی بود: ازدواج او با فاطمه؛ پرچم داری در جنگ خیبر و عمل به آیه نجوا» (طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص379؛ طبرسی، جوامع الجامع، ج 4، ص261؛ خویی، البیان، ص379؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 23، ص451؛ میبدی، کشف الأسرار وعدة الأبرار، ج 10، ص21؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ص493؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 18، ص302؛ نیشابوری، غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص 276؛ حقی بروسوی، روح البیان، ج 9، ص406).

ز. اگر صحابه به دلیل کمی وقت این فریضه را ترک کرده اند و در ترکِ آن معذور بوده اند، پس چرا «ابن عباس» به صراحت می گوید که آنان بخل ورزیدند؟!

چنان چه حاکم حسکانی در «شواهدالتنزیل» نقل می کند:

ص: 102

«عن ابن عباس [قال فی] قوله: إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ إلی [آخر] الآیة: بلغنا أن رجلا من أصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) کان أول من فعل ذلک وهو علی بن أبی طالب قدم دیناراً فی عشر کلمات کلمهن رسول الله(صلی الله علیه واله) فأما سائر الناس فلم یفعلوا وشق علیهم أن یعتزلوا رسول الله وکلامه وبخلوا أن یقدموا صدقاتهم»؛ (حسکانی، شواهد التنزیل، ج 2، ص322).

حسکانی هم چنین روایتی را از «ابو ایوب انصاری» چنین بیان می کند:

«عن أبی أیوب الأنصاری قال: لما نزلت آیة النجوی أشفق الناس وبخلوا وناجی علی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه عشر نجیات و تصدق عن کل مرة دینار، فلما علم اللَّه بخلهم أنزل الرخصة فلم یعمل بها إلا علی (همان، ص324؛ العسکری، الأوائ-ل، ج1، ص60)؛ آن زمان که آیه نجوا نازل شد مردم بخل ورزیدند و علی ده بار با رسول خدا(صلی الله علیه واله) نجوا کرد و در هر نجوایی یک دینار انفاق کرد. پس زمانی که خداوند از بخل آن ها آگاه شد آیه رخصت را نازل فرمود، درحالی که هیچ کس به آن عمل نکرد به جز علی».

ح. در هر سه بیانِ «فخر رازی»، «ابن تیمیه» و «قاضی عبدالجبار» عبارت با تردید و احتمال بیان شده است، درحالی که باید توجه داشت با صِرف احتم-ال و تردید، هرگ-ز نمی توان استدلالی محکم و مستند به قرآن و سنت را مخدوش کرد.

نتیجه

تحقیق و پژوهش پیش رو، مشتمل به نتایج زیر است:

شبهات و اشکالات متعددی دربار ه آیه نجوا - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخر رازی، ابن تیمیه و ...- مطرح شده که آن شبهات، هم ازلحاظ سند و هم ازلحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن، این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

شبهه «عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام)» بنا بر دلایل نقلی و عقلی، باطل و غیرصحیح می باشد، بلکه برعکس، این مسئله یکی از فضایل و امتیازات منحصربه فرد

ص: 103

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بوده و ایشان در موارد مختلفی این مسئله را به عنوان یکی از امتیازات خویش، در خطابه ها و مناظرات خود مطرح نموده اند.

بنا بر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و موردِ اتفاقِ مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل نمود و هیچ کس دیگری - حتی خلفای سه گانه اهل سنت، بزرگان صحابه و دیگر یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله)- به آن دستور الهی عمل نکرد. این مطلب ازلحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد.

ص: 104

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم حرانی الحنبلی الدمشقی، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ریاض، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406 ق.

2. بغوی، حسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق: عبد الرزاق المهدی، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420.

3. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی عبدالواحد، بیروت، دارالمعرفة، 1976 ق.

4. ابن عاشور، محمد بن طاهر شاذلی، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1420 ق.

5. حبری کوفی، ابوعبدالله حسین بن حکم، تفسیر الحبری، بیروت، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408 ق.

6. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416.

7. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی،1411 ق.

8. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهرة، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1409 ق.

9. حقی برسوی، اسماعیل، روح البیان، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ هفتم، 1405 ق.

10. خویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، انوارالهدی، چاپ هشتم، 1401 ق.

11. میبدی، رشیدالدین احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، تهران، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، 1371 ش.

12. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی،1407 ق.

13. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

14. طباطبایی، سید محمدحسین، المی-زان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق.

ص: 105

1. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372 ش.

2. طبرسی، احمد بن علی، الإحتج-اج علی أهل اللجاج، مشه-د، نشر مرتض-ی، 1403 ق.

3. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377 ش.

4. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، المغنی فی الضعفاء، تحقیق: نورالدین عتر، حلب، دارالمعارف، 1391 ق.

5. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، 1412 ق.

6. طوسی، جعفر بن محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1411 ق.

7. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415 ق.

8. العسک-ری، أبو هلال الحسن بن عبد الله، الأوائ-ل، مص-ر، دار البشی-ر، 1408 ق.

9. فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.

10. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تهران، سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410 ق.

11. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364 ش.

12. قمی مشهدی، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنزالدقائق و بحر الغرائب، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1368 ش.

13. کاشانی، ملا فتح الله، زبدة التفاسیر، قم، بنیاد معارف اسلامی، 1423 ق.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار

الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق.

15. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1374 ش.

16. صنعانی، عبدالرزاق ابی بکر بن همام بن نافع، المصنف، تحقیق: نصرالدین الازهری، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1421ق.

17. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1416 ق.

سایت ها

18. سایت پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران.

ص: 106

1. سایت سازمان دار القرآن الکریم.

2. سایت حدیث نت.

3. سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن.

4. سایت دفتر تبلیغات اسلامی.

5. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور).

نرم افزارها

6. نرم افزار المکتبة الشاملة.

7. نرم افزار جامع الاحادیث، مرکز نور.

8. نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز نور.

9. نرم افزار جامع فقه اهل البیت (علیهم السلام)2، مرکز نور.

10. نرم افزار کتابخانه کلام اسلامی، مرکز نور.

11. نرم افزار گنجینه روایات نور، مرکز نور.

12. نرم افزار نور السیرة، مرکز نور.

13. نرم افزار نور الولایة، مرکز نور.

ص: 107

ص: 108

5- بررسی شبهه «انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)»

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 109


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 110

چکیده

این پژوهش با نگاه تطبیقی، به بررسی و نقد شبهه «انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امام علی(علیه السلام)» پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بررسی قرار می دهد.

این پژوهش با روش تحلیلی توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، بیان می دارد که آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصر به فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبراکرم - بعد از پرداخت صدقه - نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «صدقه در آیه نجوا وجوب نداشت»، قائل به عدم فضلیت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنابر دلائل نقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و در نهایت این آیه یکی از امتیازات منحصر به فرد و خاص حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، آیه نجوا، وجوب صدقه، قرآن، فضیلت، شبهه.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید برای هدایت و کمال او انبیاء و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت پیامبران یاری نمود.

ص: 111

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته مقطعی و تکوینی بود. اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبراکرم معجزه ای است که مقطعی نیست، بلکه جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرا می خواند؛ آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم مورد توجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. لذا دشمنان اسلام و مخالفین قرآن برای این که بتوانند با قرآن مبارزه کنند و اهمیت آن را بزدایند تصمیم گرفتند با ایجاد شبهات و خرافات فراوان - به گمان باطل خویش - مردم را از آن دور نموده و به اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه واله) آسیب برسانند. اما محافظان، مفسران و معلمان واقعی این کتاب هدایت، یعنی اهل بیت عصمت و طهارت: همیشه در مقابل این جبهه باطل ایستادگی کردند و هیچ گاه نه قرآن از اهل بیت: جدا شد و نه اهل بیت از قرآن. علاوه بر آن، از یک سو اهل بیت(علیهم السلام) معارف و گنجینه های قرآن کریم را به مردم بیان می فرمودند و از سویی دیگر قرآن کریم نیز فضایل و مناقب اهل بیت(علیهم السلام) را برای همگان بازگو می نمود.

در این میان، یکی از آیات مبارک قرآن «آیه نجوا» می باشد، و از آن جا که درباره آن، شبهاتی از سوی برخی مخالفان مطرح شده، این نوشتار با استفاده از کتب معتبر تفسیری فریقین، به پاسخ گویی یکی از آن شبهات این آیه - عدم وجوب صدقه در آیه نجوا - پرداخته و با رد آن اثبات کننده یکی از فضایل خاص امیرالمؤمنین می باشد.

پیشینه

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه نجوا، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی از اهمیت آن دارد، ولی در پاسخ به شبهه عدم انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امام علی(علیه السلام) به صورت کامل و جامع پرداخته نشده و اکثر مفسران و اندیشمندان، به ذکر چند

ص: 112

مطلب از شأن نزول و روایات مربوط به آن بسنده کرده اند و در برخی موارد نادر نیز به بعضی شبهات، پاسخ داده اند.

برخی از تفاسیری که مطالبی را در ذیل این آیه بیان کرده اند:

تفسیر نور الثقلین؛ عبد علی عروسی حویزی

جامع البیان فی تفسیر القرآن؛ محمد بن جریر طبری

الدر المنثور فی تفسیر المأثور؛ جلال الدین سیوطی

شواهد التنزیل لقواعد التفضیل؛ عبیدالله بن احمد حسکانی

مجمع البیان فی تفسیر القرآن؛ فضل بن حسن طبرسی

مفاتیح الغیب؛ محمد فخرالدین رازی

المیزان فی تفسیر القرآن؛ سید محمد حسین طباطبایی

و ...

بنابراین موضوع پژوهش از نگاه مباحث تفسیری و کلامی، از موضوعات جدید، ابتکاری و میان رشته ای می باشد.

معرفی اجمالی آیه نجوا

در اصطلاح تفسیر و علوم قرآن «آیه نجوا» به آیه دوزادهم از سوره مجادله گفته می شود که خدای متعال می فرماید:

{یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیم}؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که با فرستاده (خدا) رازگویی می کنید پس پیش (از آن) بخشش صادقانه ای تقدیم دارید این برای شما بهتر و پاک کننده تر است و اگر نیافتید پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است».

آیه نجوا از این مسئله حکایت دارد که جمعی از اغنیاء پی در پی خدمت پیامبراکرم می آمدند و با او نجوا می کردند. این کار علاوه بر این که وقت گران بهای پیغمبر را می گرفت

ص: 113

مایه نگرانی مستضعفین و موجب امتیازی برای اغنیاء بود. در این هنگام، آیه نجوا نازل شد و به آن ها دستور داد که قبل از نجوا کردن با پیامبراکرم صدقه ای به نیازمندان بپردازند. اغنیاء وقتی چنین دیدند از نجوا خودداری کردند و در واقع بخل ورزیدند. بنابر این آیه بعدی این سوره نازل شد و آن ها را ملامت کرد و حکم آیه اول را نسخ نمود (طباطبایی، المی-زان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص189؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص448؛ بابایی، برگزیده تفسیر نمونه، ج 5، ص126؛ سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 6، ص185)، چنان چه خدای متعال می فرماید:

{أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون}؛ «آیا بیمناک شدید که پیش از رازگوییتان بخشش های صادقانه تقدیم دارید؟! پس در این هنگام که انجام نداده اید، و خدا توبه شما را پذیرفت، پس نماز را برپا دارید و [مالیات] زکات را بپردازید و از خدا و فرستاده اش اطاعت کنید و خدا به آنچه انجام می دهید آگاه است».

نکات مهم

آیه نجوا یکی از آیات مشهور و مطرح در مباحث تفسیر و علوم قرآنی است که دارای اهمیت، دستاوردهای اخلاقی - تربیتی، نکات کلامی، روایی و تفسیری و هم چنین یکی از امتیازات خاص حضرت علی(علیه السلام) و نیز یکی از موضوعات مناظرات علمی و مباحث تطبیقی بین مذاهب اسلامی می باشد. (طبرسی، الإحتج-اج علی أهل اللجاج، ج1، ص50)

شأن نزول آیه نجوا بنابر دیدگاه مشهور فریقین: چون ثروتمندان با پیامبراکرم بسیار خلوت می کردند و در هر کاری با پیامبر به مشورت و صحبت می پرداختند و فقیران فرصت پیدا نمی کردند نزد پیامبر بروند، لذا برای این که ناراحتی نیازمندان، باعث ناراحتی رسول خدا می شد و گفتگوهای بی مورد و غیرضروری ثروتمندان، آن حضرت را در زحمت قرار می داد خدای متعال آیه نجوا را نازل فرمود تا هر کس که می خواهد با آن حضرت به نجوا بپردازد قبل از نجوا صدقه ای بدهد و سپس محضر پیامبراکرم مشرف شود. البته این حکم

ص: 114

برای افرادی بود که تمکن مالی داشتند و فقراء می توانستند بدون پرداخت صدقه مناجات کنند. (سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج6، ص185؛ ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص80؛ قرطبی، تفسیر قرطبی الجامع لأحکام القرآن، ج18، ص301؛ طوسی، التبیان فی تفسیرالقرآن، ج9، ص551؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 9، ص379؛ طباطبایی، المی-زان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص189)(1).

بنابر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و مورد اتفاق مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل نمود و هیچ کس دیگری بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علما و بزرگان برجسته فریقین می باشد. (طبرسی، الإحتج-اج علی اهل اللجاج، ج 1، ص142).

با توجه به دیدگاه مشهور و اکثر قریب به اتفاق علماء و مفسران برجسته فریقین آیه نجوا به حکمت الهی، مصالح و دلایل گوناگونی توسط آیه بعدی نسخ گردید و دلایلی که درباره «عدم نسخ آیه» از سوی برخی بیان شده دارای ضعف، تناقض، اشکالات و نقدهای جدی است. (حبری کوفی، تفسیر الحبری، ص320؛ طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 9، ص379؛ خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، ص377؛ طباطبایی، المی-زان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص191؛ طبری، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 28، ص15)(2)

شبهات و اشکالات متعددی دربار ه آیه نجوا - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخر رازی، ابن تیمیه و... - مطرح شده که آن شبهات، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ

ص: 115


1- . «نزلت فی الأغنیاء و ذلک أنهم کانوا یأتون النبی صلی اللّه علیه و سلم فیکثرون مناجاته و یغلبون الفقراء علی المجالس، حتی کره النبی صلی اللّه علیه و سلم طول جلوسهم و مناجاتهم، فلما رأوا ذلک انتهوا عن مناجاته فأما أهل العسرة فلم یجدوا شیئا و أما أهل المیسرة فضنوا و اشتد ذلک علی أصحاب النبی صلی اللّه علیه و سلم، فنزلت الرخصة».
2- . «حدّثنا علیّ بن محمّد، قال: حدّثنی الحبریّ، قال: حدّثنا مالک بن إسماعیل، عن عبد السّلام، عن لیث، عن مجاهد: قال: قال علیّ(علیه السلام): آیة من القرآن لم یعمل بها أحد قبلی، و لا یعمل بها أحد بعدی، أنزلت «آیة النّجوی» فکان عندی دینار، فبعته بعشرة دراهم، فکنت إذا أردت أناجی النّبیّ’ تصدّقت بدرهم حتّی فنیت، ثمّ نسختها.»

دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

بیان شبهه: صدقه دادن، نه واجب بود و نه مستحب!

«فخر رازی» در تفسیر خویش، این اشکال را این چنین بیان می کند:

«وأیضا فهذه المناجاة لیست من الواجبات ولا من الطاعات المندوبة، بل قد بینا أنهم إنما کلفوا بهذه الصدقة لیترکوا هذه المناجاة، ولما کان الأولی بهذه المناجاة أن تکون متروکة لم یکن ترکها سببا للطعن»؛ «و هم چنین این مناجات نه از واجبات بود و نه از مستحبات، بلکه چنان چه بیان کردیم همانا افراد بدین جهت به صدقه دادن مکلف شدند تا این مناجات با پیامبر را ترک کنند، و زمانی که اولویت در این باشد که این نجوا کردن ترک شود بنابراین در ترک آن طعنه و ملامتی وجود ندارد». (فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص496).

«ابن تیمیه» نیز در «منهاج السنة» می گوید:

«والجواب أن یقال: أما الذی ثبت فهو أن علیاً رضی الله عنه تصدق وناجی ثم نسخت الآیة قبل أن یعمل بها غیره، لکن الآیه لم توجب الصدقة علیهم لکن أمرهم إذا ناجوا أن یتصدقوا فمن لم یناج لم یکن علیه أن یتصدق، وإذا لم تکن المناجاة واجبة لم یکن أحد ملوماً إذا ترک ما لیس بواجب و من کان فیهم عاجزا عن الصدقة، ولکن لو قدر لناجی فتصدق فله نیته واجره ومن لم یعرض له سبب یناجی لأجله لم یجعل ناقصاً و لکن من عرض له سبب اقتضی المناجاة فترکه بخلاً، فهذا قد ترک المستحب و...»؛ «پاسخ آن است که گفته می شود: آنچه ثابت شده این است که حضرت علی(علیه السلام) صدقه داد و با پیامبر رازگویی کرد و پیش از آن که غیر از او کس دیگر بدان عمل کند آیه نسخ شد؛ لیکن آیه، صدقه را بر آنان واجب نمی سازد، بلکه به آنان امر می کند که هرگاه نجوا کردید صدقه دهید. پس هرکس نجوا نکند لازم نیست صدقه بدهد و اگر مناجات واجب نباشد، احدی به جهت ترک آن واجب مستحق ملامت نیست و هر کس که از صدقه دادن عاجز بوده است، ملامت نمی شود. اما اگر قدرت مالی داشت رازگویی می کرد و صدقه می داد، در این

ص: 116

صورت به سبب نیتش اجر آن را می برد و هرکس دلیلی بر رازگویی برایش پیش نیامد به خاطر نجوا نکردن و ندادن صدقه ملامت و تنقیص نمی شود. لیکن این حکم درباره کسی است که سببی بر وی عارض شده که اقتضای رازگویی را پیدا کرده است، اما آن را از سر بخل ترک کرده؛ از این رو او عمل مستحبی را ترک کرده است، و...» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج7، ص160)

بررسی و نقد شبهه

بنابر آنچه «فخر رازی» و «ابن تیمیه» نقل می کنند چنین برداشت می شود که مناجات و صحبت مخفیانه با رسول خدا در نهایت، نه از مستحبات بوده و نه از واجبات!

همچنین آنان اعتراف می کنند که صدقه دادن قبل از نجوا برای امیرالمؤمنین ثابت است و این امر اختصاص به آن حضرت دارد، ولی در ادامه می گویند: تنها علی(علیه السلام) به امر خدا در آیه نجوا عمل کرده است، اما صدقه دادن واجب نبوده، بلکه وجوب آن در زمانِ نجوا کردن با پیامبر است، و حال آن که خود نجوا کردن با پیامبر وجوبی ندارد و هرکس نجوا نکند لازم نیست صدقه بدهد و ترک صدقه و نجوا نیز مستلزم ملامت او نیست!

در حالی که ابراز چنین مطلبی از کسی که کوچک ترین اطلاع از معانی کلمات، مفاهیم، شأن نزول آیات قرآن و روایات مکتوب در این زمینه داشته باشد، می فهمد که صحیح و درست نیست و این سخن فخر رازی به طنز و شوخی شبیه تر است تا اینکه تفسیر باشد؛ زیرا:

براساس بیان صریح روایات تفسیری فریقین، خدای متعال به سبب مراجعات فراوان صحابه و بزرگان برای نجوا با پیامبراکرم این آیه را نازل فرمود و رازگویی با پیامبر را به پرداخت صدقه مشروط کرد تا آسایشی برای پیامبراکرم حاصل شود.

حال پرسش این است که چگونه پیش از نزول این آیه و بیان حکم، اقتضا و انگیزه برای نجوای صحابه و بزرگان با پیامبراکرم وجود داشت، اما پس از نزول این آیه و این حکم، به یک باره این اقتضا و انگیزه از میان رفت؟!

ص: 117

به هر حال نجوا با پیامبراکرم نوعی ابراز علاقه به ایشان محسوب می شد، لذا تا قبل از نزول آیه هر یک از بزرگان و ثروتمندان، سعی فراوانی در نجوا با رسول خدا داشت، و به کثرت نجوا، آیه نجوا نازل و چنین امری صادر شد. اما پس از حکم صدقه، دیگر از آن همه علاقه و ابراز محبت خبری نشد و هیچ کس مطلبی مد نظر نداشت که با نبی اکرم صحبت کند. این خود توهین بزرگی به مقام شامخ پیامبراعظم تلقی می شود؛ چون اگر یک فردی بیرون از اسلام شاهد ماجرا باشد یا مستشرقی درباره این ماجرا تحقیق کند آیا از این عمل کرد مسلمانان تعجب نمی کند!؟ قطعاً چنین افکاری در ذهن او خواهد آمد؛ او با خود می گوید: این مسلمانان چگونه مردمی بودند که برای پیامبرشان به اندازه یک درهم ارزش قائل نبودند که با پرداخت آن خدمت ایشان رسیده و با ایشان صحبت کنند و این همه سیل جمعیتی که قبل از نزول آیه مشتاق نجوا با ایشان بود با شنیدن صدقه به یک باره کجا رفتند!؟

البته اگر به روایات فریقین و سخنان ابن عباس در این زمینه نگاهی بیاندازیم به پاسخ این پرسش پی خواهیم برد. (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص322و324).

اشکال سیاق آیات به این استدلال وارد است؛ آیه بعدی در مقام توبیخ و سرزنش از فعل قبیحی است که از صحابه سرزده و اگر کار زشتی صورت نگرفته جای توبه نبود که خدای متعال در آیه ذکر کند. به عبارت دیگر، فرض می کنیم که در این مورد هیچ روایتی وارد نشده و نکوهشی از طریق روایات به عمل نیامده است، ولی آیا آیه {أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَینَ یدَی نَجْواکُمْ صَدَقات... } (سوره مجادله/13) دلیل عتاب و نکوهش از قطع ارتباط با رسول خدا که در اثر ترس از فقر یا شدت علاقه به مال دنیا بوده است، نمی باشد؟! آیا این آیه دلالت ندارد که صحابه پیامبر تقصیر و کوتاهی نموده اند و خدا از تقصیرشان گذشت کرده است؟!

زیرا در آیه نجوا (هم ناسخ و هم منسوخ) قرائنی وجود دارد که دلالت بر وجوب امر الهی می کند:

ص: 118

{فَقَدِّمُوا} (در آیه 12) فعل امر است و امر، ظهور در وجوب دارد نه استحباب.

عبارت {أَ أَشْفَقْتُمْ} (در آیه 13) برای مذمت و ملامت است و اگر امر استحبابی باشد، ترک آن سبب ملامت نمی شود؛ چنان چه خود ابن تیمیه نیز به این نکته تصریح دارد.

آن جا که می گوید: «وإذا لم تکن المناجاة واجبة لم یکن أحد ملوماً إذا ترک ما لیس بواجب»؛ «و اگر مناجات واجب نباشد، احدی به جهت ترک آن واجب مستحق ملامت نیست». (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج7، ص160).

تعبیر {تابَ اللَّهُ عَلَیکُمْ} حکایت از خطا و معصیتی دارد که مسلمانان باید از آن توبه کنند. روشن است که ترک عمل مستحب، معصیت نیست و به توبه نیازی ندارد. از این رو، پرداخت صدقه واجب بوده و ترک آن معصیت شمرده می شود. به عبارت دیگر، تعبیر «توبه» ظهور در وجوب صدقه بر مسلمانان دارد.

قرار دادن حکم «تصدق» در ردیف «نماز» و «زکات» نیز بر وجوب آن دلالت دارد و خداوند پس از نسخ این حکم، بر اقامه نماز و پرداخت زکات تأکید می کند.

خود نسخ حکم، بر وجوب آن دلالت می کند؛ چرا که اساساً در مستحبات، نسخ معنا ندارد، بلکه نسخ مختص احکام الزامی و وجوبی است؛ زیرا ترک امر مستحب از ابتدا جایز است و نیازی به نسخ آن نیست. بنابراین اتفاق اکثر قرآن پژوهان و مفسران مشهور فریقین در «نسخ حکم صدقه» در این آیه، نشانگر این است که این امر، واجب بوده است.

بنابراین قول افرادی مانند ابن تیمیه که می گویند: «صدقه مشروط به نجوا بود و هرکس که احتیاج به نجوا با رسول خدا داشت باید صدقه می داد، لذا خود صدقه دادن فضیلت نیست بلکه امری است که باید برای نجواکردن با رسول خدا انجام دهد» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج5، ص16)(1) صحیح نیست؛ زیرا چرا خدای متعال در آیه 13 سوره مجادله فرمود که آنان به خاطر بخل و ترس، از دادن صدقه خودداری

ص: 119


1- . «... فالأمر المعلق بشرط إذا لم یوجد ذلک الشرط إلا فی حق واحد لم یؤمر به غیره وهکذا آیة النجوی ...»

کردند و خدای متعال به همین جهت آنان را توبیخ نمود؟!(1)

جای تعجب این است که «فخر رازی» این جملات و اشکالات را پس از آن مطرح نموده که به این حقیقت اعتراف کرده و در ذیل همین آیه می نویسد:

«یکی از فواید این حکم این است که توسط آن، طرف داران ثروت و مال دنیا از اهل معنی و طرف داران آخرت، معلوم و مشخص می شدند؛ زیرا این مال دنیاست که وسیله آزمایش و سنجش انگیزه هاست.» (فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج29، ص495)

در میان دانشمندان و بزرگان اهل سنت نیز عده ای قائل به واجب بودن این امر هستند. مثلاً :

«قاضی عبدالجبار» به واجب بودن امتثال امر خدا در آیه نجوا اعتراف کرده و می گوید:

«هذا لا یدل علی فضله علی أکابر الصحابة لأن الوقت لعله لم یتسع للعمل بهذا الفرض»؛ این [که تنها امیرالمؤمنین امر خدا در آیه نجوا را امتثال کرده است] بر فضیلت اختصاصی برای علی(علیه السلام) و عدم فضیلت بزرگان اصحاب دلالت ندارد؛ چرا که شاید وقت برای عمل به این واجب، توسعه نداشته است [تا دیگر صحابه به آن عمل کنند] (نظام الدین نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، ج6، ص275).

«بیضاوی» نیز بر واجب بودن این امر تأکید می کند و ترخیص در پرداخت صدقه از سوی فقرا را بالاترین دلیل بر وجوب صدقه می داند. چنان چه در تفسیر خویش می نویسد:

«لکن قوله: {فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ} أی لمن لم یجده حیث رخص له فی المناجاة بلا تصدق أدل علی الوجوب»؛ «اما قول خداوند [که می فرماید]: «و اگر نیافتید پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است»؛ یعنی برای کسی که چیزی نیافته، از آن جهت که بر او در مناجات، بدون تصدق رخصت داده است دلالت بر وجوب می کند (بیضاوی، أنوارالتنزیل وأسرار التأویل، ج5، ص195).

ص: 120


1- . «أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُون».

هم چنین «شربینی» در تفسیر «السراج المنیر» می گوید:

«ظاهر الآیة یدل علی أن تقدیم الصدقة کان واجبا، لأن الأمر للوجوب، و یتأکد ذلک بقوله فی آخر الآیة: {فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ}»؛ «ظاهر آیه دلالت می کند که پرداخت صدقه واجب بوده است، زیرا امر برای وجوب است و ادامه آیه نیز بر این مطلب تأکید می کند: «و اگر نیافتید پس مسلماً خدا بسیار آمرزنده [و] مهرورز است»(شربینی، تفسیر السراج المنیرج1، ص4562).

همین مطلب را «فخر رازی» نیز در تفسیرش بیان نموده است. (فخرالدین رازی، مفاتیح الغیب، ج 29، ص495)

بنابراین، با توجه با این شواهد و قرائن، هر کس به امر الهی در آیه نجوا عمل کرد به حکم واجب الهی عمل نموده و اجر و قرب خدای متعال و هم چنین خیر و طهارتی که در آیه نجوا ذکر شده را کسب کرده است و هر کس نیز آن دستور الهی را انجام ندهد گناه و عصیان نموده و باید توبه نماید.

نتیجه

شبهات و اشکالات متعددی دربار ه آیه نجوا - از سوی برخی از بزرگان اهل سنت مانند فخر رازی، ابن تیمیه و... - مطرح شده که آن شبهات، هم از لحاظ سند و هم از لحاظ دلالت، دارای ضعف و بطلان است. علاوه بر آن این گونه مسائل و توجیه تراشی ها با اصول و مبانی اسلامی تناقض دارد و با کتب روایی و تاریخی فریقین، به صورت روشن مخالف و ناسازگار می باشد.

شبهه «عدم وجوب صدقه در آیه نجوا» بنابر دلائل نقلی و عقلی، باطل و غیرصحیح می باشد؛ بلکه پرداخت صدقه برای نجوا با پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) واجب بوده و حضرت علی(علیه السلام) در موارد مختلفی عمل به این آیه را به عنوان یکی از امتیازات خویش، در خطبه ها و مناظرات خود مطرح نموده اند.

ص: 121

بنابر اجم-اع مفسران شیع-ه و نظر مشه-ور و مورد اتفاق مفس-ران اهل سنت، امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) تنها کسی است که به آیه نجوا عمل نمود و هیچ کس دیگری از یاران خاص پیامبر(صلی الله علیه واله) بدان دستور الهی عمل نکرد. این مطلب از لحاظ سند و دلالت، مورد پذیرش علماء و بزرگان برجسته فریقین می باشد.

ص: 122

منابع کتاب ها

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن تیمیه، أحمد بن عبدالحلیم حرانی الحنبلی الدمشقی، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، 1406 ق.

2. ابن عاشور، محمد بن طاهر شاذلی، التحریر و التنویر، لبنان، بیروت، مؤسسة التاریخ العربی، 1420ق.

3. بابایی، احمدعلی، برگزیده تفسیر نمونه، چاپ سیزدهم، تهران: نشر دارالکتب الاسلامیة، 1382ش.

4. ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، لبنان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1422 ق.

5. حبری کوفی، ابو عبدالله حسین بن حکم، تفسیر الحبری، بیروت - لبنان: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408 ق.

6. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی،1411 ق.

7. حسینی استرآبادی، سید شرف الدین علی، تأویل الآیات الظاهرة، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1409 ق.

8. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت - لبنان: دارالفکر، بی تا.

9. خویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، چاپ هشتم، انوارالهدی، 1401 ق.

10. رشیدالدین میبدی، احمد بن ابی سعد، کشف الأسرار و عدة الأبرار، چاپ پنجم: تهران، انتشارات امیر کبیر، 1371 ش.

11. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چاپ سوم، بیروت: دارالکتاب العربی،1407ق.

12. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم: کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

13. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الاتقان فی علوم القرآن، مصر، قاهره، مکتبة التوفیقیة، بی تا.

ص: 123

1. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، چاپ دوم، قم: انتشارات فرهنگ اسلامی، 1365ش.

2. طباطبایی، سید محمد حسین، المی-زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417 ق.

3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ سوم، تهران: انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

4. طبرس-ی، احمد بن علی، الإحتج-اج علی أهل اللجاج، چاپ اول، مشه-د: نشر مرتض-ی، 1403 ق.

5. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع، تهران: انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، 1377 ش.

6. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دارالمعرفة، 1412ق.

7. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت - لبنان: دار احیاء التراث العربی، بی تا.

8. عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، چاپ چهارم، قم: انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

9. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت - لبنان: دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.

10. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تهران: سازمان چاپ وانتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410 ق.

11. مصطفوی، حسن، التحقی-ق فی کلمات القرآن الکریم ، ته-ران: بنگاه ترجمه و نشر کت-اب، 1360ش.

12. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374 ش.

13. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان ، بیروت - لبنان: دار الکتب العلمیة، 1416 ق.

14. قرطبی، محمد بن احمد، تفسیر قرطبی الجامع لأحکام القرآن، تهران: ناصر خسرو، 1364 ش.

15. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1419ق.

16. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوارالتنزیل وأسرار التأویل، تحقیق: محمد عبد الرحمن المرعشلی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1418 ق.

سایت ها

17. سایت پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران

ص: 124

1. سایت سازمان دار القرآن الکریم

2. سایت حدیث نت

3. سایت مرکز فرهنگ و معارف قرآن

4. سایت دفتر تبلیغات اسلامی

5. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور)

نرم افزارها

6. نرم افزار المکتبة الشاملة.

7. نرم افزار جامع الاحادیث، مرکز نور.

8. نرم افزار جامع التفاسیر، مرکز نور.

9. نرم افزار جامع فقه اهل البیت(علیهم السلام)2، مرکز نور.

10. نرم افزار کتابخانه کلام اسلامی، مرکز نور.

11. نرم افزار گنجینه روایات نور، مرکز نور.

12. نرم افزار نور السیرة، مرکز نور.

13. نرم افزار نور الولایة، مرکز نور

ص: 125

ص: 126

6- بررسی مفهوم و مصداق آیه «مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب»

اشاره

هادی اسلامی(1)

ص: 127


1- . دانشجوی دکتری علوم تفسیر و قرآن؛ eslami.quran@gmail.com

ص: 128

چکیده

مصداق شناسی آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} (رعد/43)، ازجمله موضوعاتی است که میان مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت، مورد اختلاف واقع شده است. مفسران شیعه مصداق این آیه را حضرت علی(علیه السلام) می دانند، اما مفسران اهل سنت، خداوند، عبدالله بن سلام، عالمان یهود، نصارا و مؤمنان را مصادیق آن دانسته اند. از آن جایی که یکی از ویژگی های قرآن کریم، پیوستگی و ارتباط موضوعی آیات یک سوره است. در این پژوهش با روش تحلیل محتوا به بررسی مفهوم و کشف مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در سوره رعد پرداخته شد. به این منظور موضوعات مطرح شده در آیات سوره رعد و جهت گیری ها مورد بررسی قرار گرفت و طبق اطلاعات حاصل از آن ها، مشخص گردید که انسجام معنایی، هم آهنگی و ارتباط موضوعات مطرح شده در آیات سوره رعد، سیاق درون خود آیه موردبحث و هم چنین تطبیق و دلالت آیاتی از سور دیگر قرآن، همگی بیانگر این واقعیت است که مصداق صحیح و قابل تطبیق با آیه شریفه، حضرت علی(علیه السلام) می باشد.

کلیدواژه ها: سوره رعد، مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ، امام علی(علیه السلام)، تحلیل محتوا، وحدت موضوعی، مفسران فریقین.

مقدمه

پیوستگی و انسجام متن قرآن از لحاظ محتوایی در بین مفسران فریقین پیشینه ای دیرین دارد. ازجمله مفسران شیعه که به بررسی پیوستگی و کشف محور سور اقدام نمود، صاحب تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی است که در ذیل عنوان «النظم» با برقراری ارتباط یک آیه

ص: 129

با آیه یا آیات قبل از خود، سعی در ارائه انسجام معنایی این آیات با یک دیگر دارد و جایگاه این آیات را در مجموعه آیات مشخص می سازد (رک: طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص75). وی در برقراری ارتباط بین آیات، از شیوه ارتباط معنایی آیات با یک دیگر بهره می برد. طبرسی با یافتن نقاط مشترک هر آیه یا قسمتی از سوره با موضوع اصلی سوره، به ذکر ارتباط آن ها با موضوع می پردازد که خود نوعی از برقراری پیوستگی میان آیات است (همان، ج2، ص83- 82).

علامه طباطبایی نیز در تفسیر تمامی سوره ها، آیات هم سیاق را کنار یک دیگر قرار می دهد و به موضوعاتی که در هر دسته وجود دارد، اشاره می کند. علامه در دسته بندی آیات، به ارتباط لفظی و معنایی و حتی اسلوبی آیات توجه دارد، اما معیار اصلی علامه در تقسیم بندی آیات سوره، سیاق معنایی آن هاست. از مفسران دیگری که به رهیافت دسته بندی آیات برای کشف غرض توجه نموده اند می توان افرادی مانند بقاعی در تفسیر «نظم الدرر فی تناسب الآیات والسور»، محمد طاهر بن عاشور در تفسیر «التحریر والتنویر»، عبدالله محمود شحاته در «اهداف کلّ سوره و مقاصدها فی القرآن الکریم» و محمدتقی مدرسی در تفسیر «من هدی القرآن» را نام برد (ر.ک: خامه گر، ساختار هندسی سوره های قرآن، ص4-25).

توجه به قراین در فهم آیات قرآن نقش بسیار مهم و اساسی دارد. «آیات قرآن دارای قراین کلامی است که گاهی در آیه قبل و گاهی در آیه بعد و حتی گاهی در سوره دیگر یافته می شود و بدون توجه به این قراین، مفاد واقعی آیات به دست نمی آید» (مصباح یزدی، معارف قرآن، ج1، ص9). روش عقلای عالم نیز بر این است که برای فهم صحیح کلام گوینده، تمام قرائن کلام را در نظر می گیرند. اگر بخواهیم مقصود کلام قرآن را به درستی بفهمیم، باید با انواع مختلف قرائن آشنا باشیم. با توجه به این که فصاحت و بلاغت یکی از شاخصه های قرآن کریم است و انواع گوناگونی از قرائن در آن استفاده شده است، ندانستن آن موجب ایجاد نقص در فهم و تفسیر آیات می شود. بسیاری از خطاها و نقصان هایی که در تفسیر به وجود آمده، به دلیل عدم توجه کافی به قرائن است.

ص: 130

از آن جایی که معتقدیم هر سوره یک خط واحدی را پیگیری می کند، تحقیق حاضر در صدد بررسی چگونگی پیوستگی محتوایی متنی آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در درون خود آیه و ارتباط آن با سایر آیات سوره رعد است. لذا با روش تحلیل محتوایی و پیوستگی آیه فوق و ارتباط آن با سایر آیات سوره مورد بررسی قرار گرفت تا مشخص شود منظور از مصداق واقعی آیه شریفه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} چه کسی است؟ بررسی و اثبات این مدعا در این آیه شریفه به عنوان نمونه، می تواند حاکی از وجود هم آهنگی و پیوستگی متنی آیات قرآن کریم در کل سوره های قرآن و هم چنین نقضی بر ادعای عدم پیوستگی آیات سور قرآنی باشد.

روش تحقیق

در حقیقت تحلیل محتوا در رابطه با متنی معنی پیدا می کند که آن متن برای انتقال پیام ها و مفاهیم معینی نوشته شده باشد و دارای ماهیتی مشخص باشد؛ پیام هایی که توسط متن منتقل می شود می تواند دارای معانی مختلفی باشد لذا به واسطه تحلیل محتوا باید معنای اصلی آن پیام را بازشناخت. روش بازشناسی و تحلیل این پیام ها به صورت نظام مند بوده و از قوانین و دستورات مشخصی تبعیت می کنند

از آن جاکه روش تحلیل محتوا برای یافتن موضوعات اصلی و جهت گیری ها، روشی علمی برای تفسیر متن است و نتایج به دست آمده از آن اطمینان آورتر است، این تحقیق بر آن شد تا با استفاده از این روش، به بررسی مصداق آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در آخرین آیه از سوره رعد بپردازد.

سابقه استفاده از سیاق در تفاسیر و حجیت آن

نمونه هایی از توجه به بافت معنایی آیات در فهم مراد، حتی در زمان صحابه و تابعین نقل شده است در میان دانشمندان مسلمان برای نخستین بار، ابن ادریس شافعی واژه «سیاق» را در معنایی نزدیک به معنای امروزی آن در کتاب «الرسالة» به کار برد. زرکشی دلالت سیاق را از راهگشاترین قرائن در تبیین مراد متکلم می داند و غفلت از آن را سبب

ص: 131

اشتباه در فهم برمی شمارد. فخر رازی نیز معتقد است بیش ترین لطایف قرآن در ترتیبات و روابط بین آیات قرار دارد (رضایی اصفهانی، منطق تفسیر قرآن 2، ص260).

در معنای لفظی و اصطلاحی سیاق، اقوال مختلفی وجود دارد، منظور از سیاق در این نوشتار نوعی خصوصیت و فضای معنایی است که از قرار گرفتن کلمات و جملات در کنار هم به دست آمده و در مفهوم عبارت، اثرگذار است. به عبارتی؛ سیاق، چینش خاصی از واژه ها و جملات است که زمینه ساز ظهور کلام در یک معنای خاص می شود، واضح است که سیاق در قرآن ازنظر گستره می تواند از سیاق جملات درون یک آیه آغاز شود و تا حد سیاق آیات وسعت یابد.

محمدهادی معرفت ترتیب کنونی آیات قرآن را جز در مواردی اندک مطابق با ترتیب نزول آیات می داند و لذا اعتقاد دارد که اصل بر وحدت سیاق آیات است (معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص280). پسجز در مواردی که دلیلی روشن بر عدم تطابق ترتیب نزول آیات با ترتیب چینش آن در دست باشد، می توان به اصالت سیاق استناد کرد و قرینه سیاق را به کار گرفت. علامه طباطبایی چنان که پیش تر نقل شد، وجود ارتباط معنایی آشکار بین اجزاء یک سیاق را نیز در حجیت سیاق شرط می داند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج6، ص42). از طرفی از آن جاکه حجیت دلالت سیاق، ریشه در حجیت ظواهر دارد، هر زمان دلالت سیاق با دلالت نصّی معارض باشد، سیاق از حجیت ساقط می شود (نجارزادگان، تفسیر تطبیقی، روش ها و گرایش های تفسیری، ص64).

با توجه به این چند ملاک، حجیت سیاق آیات تا حدی وابسته به فهم مفسر از آن است، چه بسا مفسر به خاطر پوشیده ماندن برخی موضوعات در فهم سیاق، به ارتباط مفهومی بین آیات پی نبرد و آن سیاق را فاقد حجیت بداند.

معرفی سوره رعد

اشاره

سوره رعد در مکه نازل شده و دارای 43 آیه می باشد. به دلیل آیه 13 از این سوره که می فرماید: {وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ} به این عنوان نام گذاری شده است.

ص: 132

این سوره به طوری که از سیاق آیاتش و از مطالبی که مشتمل بر آن است برمی آید، تمامش در مکه نازل شده و از بعضی از مفسرین هم نقل شده که گفته اند: همگی آن مکی است مگر آخرین آیه آن که در مدینه در شأن «عبدالله بن سلام» نازل شده و این قول را به کلبی و مقاتل نسبت داده اند. ولیکن این قول صحیح نیست؛ زیرا می بینیم که مضمون آخرین آیه آن، همان مضمون اولین آیه آن است که فرموده: {وَالَّذِی أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ} (طباطبایی، تفسیر المیزان، ص 388).

تحلیل محتوای سوره رعد

بهترین راه برای تحلیل هر سوره ای، بررسی موضوعات مطرح شده در آن سوره است. موضوعات و عناوین کلیدی و کلی موجود در هر سوره ای که عبارات و مضامین مختلف متن آن سوره به دنبال بیان شرحی در رابطه با آن موضوع می باشند، چارچوب اصلی سوره را تشکیل می دهد و با نگاهی اجمالی به فهرست آن ها و بررسی میزان فراوانی هرکدام، می توان به سهولت تشخیص داد که آن سوره در چه حوزه ای بوده و در رابطه با چه مواردی سخن گفته است.

مهم ترین موضوعات مطرح شده در سوره رعد، بیان آیات توحید، بیان اسرار آفرینش، پاسخ به کافران و تأکید بر عدم نقض عهد و پیمان الهی است که درنهایت با اشاره به کافی بودن شهادت حضرت علی(علیه السلام) بعد از شهادت خداوند و رسول(صلی الله علیه واله) که مورد بحث این مقاله است پایان می پذیرد.

با توجه به مطالب فوق، برای روشن شدن {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در آخرین آیه از این سوره، به بررسی محتوایی موضوعات این سوره می پردازیم.

تذکر به آیات قرآن و پیام وحی

{المر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَالَّذی أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لایؤْمِنُونَ} (رعد/1).

ص: 133

در انسجام معنایی آیات یک سوره، آیات ابتدایی و پایانی سوره حائز اهمیت است. در این سوره شروع آیات پیرامون نزول قرآن است و آخرین آیه نیز که آیه مورد بحث است درباره صاحب علم کتاب یعنی امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد. کمی تأمل، ما را به یاد حدیث ثقلین می اندازد که پیامبر گرامی اسلام’ فرمودند: کتاب خدا و عترت، دو ثقل گران بهایی هستند که اگر امّت اسلام به آن دو تمسّک پیدا کنند هرگز گمراه نخواهند شد.

بیان اسراری از عالم آفرینش

در آیه دوم سوره رعد، به برافراشته شدن آسمان ها بدون ستون قابل رؤیت، پرداختن به عرش، تسخیر خورشید و ماه که همگی در حرکت اند و مسئله تدبیر امر اشاره شده است. در آیه سوم و چهارم به خلقت راه ها و رودها و انواع میوه ها و زوجیت آن ها و شب و روز می پردازد و آیه هشتم و نهم به علم غیب الهی و آگاهی خداوند از آن چه در ارحام است اشاره دارد. در آیات دوازدهم و سیزدهم اشاره به رعد و برق و تسبیح آن و ابرهای باران زا شده است. در آیه پانزدهم نیز از سجده همه موجودات در آسمان ها و زمین در برابر خداوند خبر می دهد. همان طور که پیداست آیات متعددی از این سوره به بیان اسراری از عالم آفرینش اختصاص پیدا کرده است.

بیان اقوال اهل کفر

بررسی فراوانی کلمات، قالب ها، مضامین و موضوعات مطرح شده در متن به ما کمک می کند تا تحلیل کیفی بهتری از سوره داشته باشیم؛ زیرا تحلیل های کمّی راه ورود برای تحلیل های کیفی را هموار می کنند. یکی از موضوعاتی که از لحاظ کمّی در این سوره قابل تأمل است، بیان اقوال اهل کفر با عنوان {وَیقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا} است که 3 مرتبه با همین قالب تکرار شده است و اتفاقاً آیه مورد بحث ما هم که آخرین آیه این سوره است با همین مضمون است.

{وَیقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّه إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ} (رعد/7).

ص: 134

{وَیقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللَّهَ یضِلُّ مَنْ یشاءُ وَیهْدی إِلَیهِ مَنْ أَناب} (رعد/27).

{وَیقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللَّهِ شَهیداً بَینی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب} (رعد/43).

در آیه هفتم خطاب به پیامبر’ می فرماید: تو انذارکننده ای و برای هر قومی هدایتگری وجود دارد. در بین مفسران فرقین پیرامون همین آیه شریفه بحث است که منظور از هدایتگر چه کسی است. مفسران شیعه بر اساس روایات موجود از پیامبر’ بر این باورند که منظور از هدایتگر، حضرت علی(علیه السلام)است که بعد از رحلت پیامبر، به امر خداوند وظیفه هدایت مسلمین با ایشان بوده است. در بین مفسران اهل سنت نیز هستند کسانی که این روایات را کتمان نکرده و به آن پرداخته اند که در ادامه خواهد آمد.

فخر رازی در التفسیر الکبیر، ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، ابوحیان در البحر المحیط فی التفسیر، سیوطی در الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، آلوسی در روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، روایاتی را در ذیل همین آیه به عنوان تفسیر آورده اند تا حقیقت بر اهلش مخفی نماند.

در آیه بیست و هفتم در پاسخ به بهانه جویی های اهل کفر، می فرماید: هدایت و ضلالت به دست خداوند است؛ خداوند هرکه را بخواهد گمراه و یا هدایت می کند؛ و در آیه چهل و سوم که آیه پایانی است مسئله {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} را مطرح می فرماید که او هم کسی به جز علی ابن ابی طالب(علیه السلام) نیست.

انسجام معنایی آیات در آیه سی و سوم بیش تر خودش را نشان می دهد؛ خداوند در این آیه می فرماید: {… بَلْ زُیِّنَ لِلَّذِینَ کَفَرُواْ مَکْرُهُمْ وَصُدُّواْ عَنِ السَّبِیلِ وَمَن یُضْلِلِ اللهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ}. وقتی خداوند خبر از مکر و حیله اهل کفر می دهد که می خواهند از این طریق مردم را از راه خدا بازدارند، در پاسخ به رفتار آنان می فرماید: هر کس را که خدا گمراه کند هدایتگری نخواهد داشت؛ یعنی به روشنی خبر از ایجاد اختلاف در پذیرش «هادی» قوم

ص: 135

می دهد و دیگر سخنی از منذر نیست. به همین علّت در آیه چهل و دوم خبر از مکر اهل کفر می دهد و می فرماید: {وَقَدْ مَکَرَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلِلَّهِ الْمَکْرُ جَمِیعاً} و بلافاصله در آیه بعد می فرماید: شهادت و گواهی خداوند و رسول و «مَن عِندَه علمُ الکتابِ» کافی است.

با اندکی تدبّر در انسجام محتوایی آیات مطرح شده که از قالب و خطاب یکسانی برخوردارند و همگی با عبارت {وَیَقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا} بیان شده است، می توان پیوند معنایی این آیات را به دست آورد.

نتیجه این که مشخص است «هادی» قوم که درباره او اختلاف می شود و اهل کفر در موردش مکر و حیله به کار می برند همان صاحب علم کتاب است که در آخرین آیه به آن اشاره شده است.

تغییر احوال مردم با اراده خودشان

یکی از کلیدی ترین آیات سوره رعد، آیه یازدهم است که می فرماید: خداوند سرنوشت هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی دهد مگر این که آن ها تغییراتی در خود ایجاد کنند: {… إِنَّ اللهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلَا مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ}، خداوند با این بیان، سعادت و شقاوت یک قوم را منوط به رفتار و کردار آن قوم می داند.

جمله {إِنَّ اللهَ لَایُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتّی یُغَیِّرواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ} که در دو مورد از قرآن با تفاوت مختصری آمده است، یک قانون کلی و عمومی را بیان می کند، قانونی سرنوشت ساز و حرکت آفرین و هشداردهنده! این قانون که یکی از پایه های اساسی جهان بینی و جامعه شناسی در اسلام است، به ما می گوید مقدرات شما قبل از هر چیز و هر کس در دست خود شماست و هرگونه تغییر و دگرگونی در خوشبختی و بدبختی اقوام در درجه اول به خود آن ها بازگشت می کند، شانس و طالع و اقبال و تصادف و تأثیر اوضاع فلکی و مانند این ها هیچ کدام پایه ندارد، آن چه اساس و پایه است این است که ملتی خود بخواهد سربلند و سرفراز و پیروز و پیشرو باشد و یا به عکس خودش تن به ذلت و زبونی و شکست دردهد،

ص: 136

حتی لطف خداوند، یا مجازات او، بی مقدمه، دامان هیچ ملتی را نخواهد گرفت، بلکه این اراده و خواست ملت ها و تغییرات درونی آن هاست که آن ها را مستحق لطف یا مستوجب عذاب خدا می سازد (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 10 ص145).

بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام’ جامعه مسلمانان دچار دگرگونی و تغییرات زیادی شد. جامعه ای که با ولایت و رهبری رسول خدا’ به اتحاد و همبستگی بی نظیری رسیده بود و تحول عظیمی در سطح جامعه و زندگی مردم به وجود آمده بود، با عدم توجه مردم به سفارشات پیامبر’ و بازگشت به تعصبات قومی و قبیله ای دوباره دچار انحطاط و تزلزل شد و از آن دوران سرافرازی اجتماعی خویش فاصله ای بسیار گرفت.

عهد و پیمان الهی

یکی از سفارش های مهم سوره رعد رعایت عهد و پیمان الهی است. خداوند به کسانی که به عهد و پیمان الهی خود وفا کنند وعده بهشت می دهد: {الَّذِینَ یُوفُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ لَا یَنقُضُونَ الْمِیثَاقَ} (رعد/20)؛ اما نسبت به کسانی که نقض عهد الهی می کنند هشدار داده و از آن به عنوان فساد در زمین یاد می کند و با شدیدترین لحن، آنان را مورد لعنت قرار داده و به آنان وعده جهنم را می دهد: {وَ الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللهِ مِن بَعْدِ مِیثَاقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَا أَمَرَ اللهُ بِهِ أَن یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فیِ الْأَرْضِ أُوْلَئکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ} (رعد/25).

در غدیر خم به دستور خداوند در محضر پیامبر’ مسلمانان با حضرت علی(علیه السلام)یعنی همان «من عنده علم الکتاب» عهد و پیمان الهی بستند که او خلیفه رسول خدا’ باشد؛ اما بعد از رحلت پیامبر’ نقض عهد کردند و مورد لعنت خداوند قرار گرفتند. در این سوره که خبر از صاحب علم کتاب می دهد هشدار از نقض عهد و پیمان الهی ارتباط معناداری خواهد داشت که بر اهل بصیرت پوشیده نیست.

یادآوری روز حساب الهی

و در نهایت یکی دیگر از مسائل مهم مطرح شده در سوره رعد مسئله یادآوری روز معاد

ص: 137

و قیامت به عنوان روز حسابرسی است. در خطاب به پیامبر گرامی’ می فرماید وظیفه تو تبلیغ است و حساب برعهده خداوند است: {وَإِنْ ما نُرِینَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّینَّکَ فَإِنَّما عَلَیکَ الْبَلاغُ وَعَلَینَا الْحِسابُ أَ وَ لَمْ یرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَاللَّهُ یحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَهُوَ سَریعُ الْحِسابِ} (رعد/41-42).

با توجّه به انسجام معنایی که در کل سوره رعد وجود دارد، بررسی آیه در کل سوره رعد ما را به این نتیجه می رساند که «من عنده علم الکتاب» همان هادی قوم است که خداوند وعده آن را به هر قومی داده است. خداوند با یادآوری روز حساب قیامت و هشدار نسبت به رعایت عهد و پیمان الهی و هم چنین پاسخ به بهانه جویی های اهل کفر، در صدد معرفی شخصیتی است که در بین مردم فقط اوست که صاحب علم کتاب است.

بررسی موضوع در خود آیه (درون آیه ای)

یکی از روش های برداشت تفسیری، تدبّر پیرامون آیه شریفه است. برای بررسی درون آیه ای لازم است سؤالات اصلی و فرعی پیرامون مسئله مجهول مطرح شده و پاسخ های احتمالی آن مورد بررسی قرار گیرد. ازجمله موضوعاتی که میان مفسران شیعه و شماری از مفسران اهل سنت، مورد اختلاف واقع شده، مصداق شناسی آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} است. برای مشخص شدن مصداق مورد نظر در این آیه ما باید با طرح سؤالاتی دقیق و با کمک گرفتن از معلومات موجود در آیه برای رفع مجهول که همان مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} است، آیه شریفه را مورد بررسی درون آیه ای قرار دهیم.

{وَیقُولُ الَّذینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللهِ شَهیداً بَینی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} (رعد/43)؛ «آن ها که کافر شدند می گویند: تو پیامبر نیستی! بگو: کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند!».

سؤالات و احتمالات پیرامون مصداق آیه

سؤال اصلی: مراد از {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} چه کسی است؟

ص: 138

سؤالات فرعی: شاهد چه ویژگی هایی باید داشته باشد؟ این کدام شاهد است که شهادتش در کنار شهادت خداوند قرار گرفته است؟ منظور از علم الکتاب چیست؟ آیا قرآن، تورات و انجیل و یا تمام کتب آسمانی است؟

برای پاسخ به سؤالات فوق، ابتدا باید معلومات و یقینیات آیه را مشخص کنیم:

سوره رعد، مکی است. این آیه در مکه نازل شده است. خدا، رسول گرامی و اهل کفر از معلومات آیه به حساب می آیند. آیه در مقام پاسخ به انکار رسالت پیامبر’ توسط کفار است.

پاسخ باید به گونه ای باشد که جواب گوی اهل کفر باشد تا از باب اتمام حجّت قانع شوند.

آیه نمی تواند حواله به چیزی و یا کسی باشد که راهی برای دست یابی به آن نباشد؛ پس {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} باید مانند پیامبر’ در دسترس اهل کفر بوده باشد.

استفاده از «مَن» موصوله، حاکی از این است که مصداق آن نمی تواند بیش از یک نفر باشد؛ زیرا در این صورت باید از الفاظی همچون «اللذان» یا «اللذین» استفاده می شد.

معرفی مصادیق موجود در تفاسیر فریقین

برخی از مفسران اهل سنت، مصداق آیه را عبدالله بن سلام می دانند. (عبدالله بن سلام بعدها در مدینه در سال هشتم هجرت اسلام آورد).

برخی، مصداق آیه را عالمان یهود و نصارا و تمام مؤمنان دانسته اند.

مفسران شیعه و شماری از عالمان اهل سنت، مصداق این آیه را حضرت علی(علیه السلام) می دانند.

بررسی و پاسخ به مصادیق و اقوال مطرح شده پیرامون آیه شریفه

1. منظور از «مَن» در {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ}، خداوند است و منظور از «علم الکتاب»، لوح محفوظ است (زمخشری، الکشاف، ج 2، ص536).

این قول و احتمال قابل قبول نیست: زیرا خلاف ظاهر عطف است. چون اول کفایت خدا را گفته بود و دیگر معنا نداشت که تکرار کند.

ص: 139

2. منظور از کتاب، تورات و انجیل و یا فقط تورات است و معنایش این است که علمای کتاب کافی اند برای شهادت بین من و شما؛ زیرا ایشان از بشارت هایی که درباره من در کتابشان آمده خبر دارند و اوصاف مرا در کتاب خود خوانده اند (آلوسی، روح المعانی، ج 7، ص167).

این تفسیر نیز صحیح نیست؛ زیرا در آیه شریفه شهادت آمده، نه صرف علم؛ و از سوی دیگر، این سوره در مکه نازل شده و به طوری که می نویسند در آن ایام احدی از علمای اهل کتاب ایمان نیاورده بود و کسی از ایشان به رسالت آن جناب شهادت نداده بود و با این حال معنا ندارد احتجاج را مستند به شهادتی کند که هنوز احدی آن را اقامه نکرده باشد.

3. مراد، آن عده از علمای اهل کتاب اند که اسلام آورده اند، مانند عبدالله بن سلام، تمیم داری، جارود و سلمان فارسی و بعضی گفته اند: مراد تنها عبدالله بن سلام است.

جواب این گفتار هم این است که گفتیم این سوره در مکه نازل شده و نامبردگان در مدینه مسلمان شدند.

4. این فرض هم نادرست است که مراد از «مَن»، کتاب باشد؛ چون اگر حرف «مَن» را در «من عنده علم الکتاب» به کتاب بزنیم درست نیست؛ زیرا باید می فرمود: «وَما فِیهِ علمُ الکتابِ». پس شیء در کار نیست بلکه شخص مطرح است.

5. آیه شریفه در حق علی(علیه السلام) نازل شده و هم چنین با روایاتی که در این باره وارد شده، تأیید می شود. پس اگر جمله {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} به کسی از گروندگان به رسول خدا(صلی الله علیه واله) منطبق گردد، قطعاً به علی(علیه السلام) منطبق خواهد شد؛ چون او بود که به شهادت روایات صحیح و بسیار، از تمامی امت مسلمان داناتر به کتاب خدا بود؛ و اگر هیچ یک از آن روایات نبود جز روایت ثقلین که هم از طرق شیعه و هم از طرق سنی به ما رسیده، در اثبات این مدعا کافی بود؛ زیرا در آن روایت فرمود: «اِنِّی تارکٌ فِیکُم الثَّقَلَینِ، کتابَ اللهِ وَعِترَتی اَهلَ بَیتی لَن یَفتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الحَوضَ مَا اِن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدی ابداً» (قمی، سفینة البحار، ج1، ماده ثقل).

ص: 140

با طرح سؤالات و احتمالات مختلف پیرامون مصداق «من عنده علم الکتاب» و پاسخ به آن، مشخص شد که آیه شریفه جز بر حضرت علی(علیه السلام)، بر شخص دیگری قابل تطبیق نیست. وجود روایات پیامبر(صلی الله علیه واله)، ائمه اطهار(علیهم السلام)، صحابه و تابعان و هم چنین گستردگی دانش حضرت علی(علیه السلام) بر اساس اسناد تاریخی، از مهم ترین دلایل آن محسوب می شود.

علم الکتاب به چه معناست؟ اگر مراد از الف و لام «الکتاب» استغراق افراد یا جنس باشد، در این صورت به معنای علم به تمام کتاب های آسمانی از قبیل قرآن، تورات، انجیل، زبور و صحف است که در نزد حضرت می باشد؛ اما اگر مراد از الف و لام «الکتاب» عهد باشد یعنی تعریف از نوع عهد شخصی باشد، به احتمال قوی منظور فقط همان قرآن است و به احتمال ضعیف منظور تورات و انجیل باشد.

بررسی آیه در کل قرآن

یکی از روش های تفسیری، تفسیر آیه با توجّه به آیات دیگر قرآن است، یعنی قرآن را منبعی برای تفسیر آیات قرآن قراردادن، که از آن به عنوان «تفسیر قرآن به قرآن» یاد می شود. روش تفسیری پیامبر گرامی و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز همین بوده است و علامه طباطبایی تفسیر المیزان را بر اساس همین روش نگاشته است.

بررسی و فهم صحیح آیاتی که در ذیل آمده است، می تواند کمک شایانی در تفسیر و کشف مصداق واقعی {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} داشته باشد:

خداوند در سوره هود می فرماید: {أَ فَمَن کاَنَ عَلی بَیِّنَةٍ مِّن رَّبِّهِ وَیَتْلُوهُ شَاهِدٌ مِّنْهُ وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسی إِمَاماً وَرَحْمَةً} (هود/17)؛ از این آیه فهمیده می شود که پیامبر اکرم علاوه بر آیات روشن و براهینی که از طرف پروردگارش دارد، به همراه خود شاهدی از جانب خویش دارد. «شَاهِدٌ مِّنْهُ» یعنی در کنار تأیید خداوند از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، کنار او کسی می باشد که از خانواده و اهل بیت پیامبر(علیهم السلام) است و تأییدکننده او می باشد همان طور که در کنار موسی(علیه السلام)کسی از خانواده او یعنی برادرش او را تأیید می نمود: {هَارُونَ أَخِی اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی} (طه/30 - 31)؛ لذا پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) خطاب به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: «أنت منّی

ص: 141

بمنزلة هارونَ مِن موسی»؛ «تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی» (حاکم نیشابوری، صحیح مسلم، ج7، ص120).

بسیاری از بزرگان مفسران «شاهدٌ منه» را به علی(علیه السلام) تفسیر کرده اند. در روایات متعددی که از ائمه معصومین به ما رسیده است و در بعضی از کتب تفسیر اهل سنت نیز آمده، روی تفسیر تأکید شده است که منظور از شاهد، امام امیر مؤمنان(علیه السلام) یعنی نخستین مردی که به پیامبر و قرآن ایمان آورد و در تمام مراحل با او بود و لحظه ای از فداکاری فروگذار نکرد و تا آخرین نفس در حمایتش کوشیده، می باشد. در حدیثی می خوانیم که علی(علیه السلام) فرمود: درباره هر یک از مردان معروف قریش آیه یا آیه هایی نازل شده است. کسی عرض کرد ای امیر مؤمنان! درباره شما کدام آیه نازل شده است؟ امام فرمود: آیا آیه ای که در سوره هود است نخوانده ای؟ {أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَیَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ}؛ پیامبر «بینه الهی» داشت و «شاهد» من بودم (بحرانی، البرهان، ج2، ص213). در آخرین آیه سوره رعد نیز تعبیری دیده می شود که این معنی را تأیید می کند آن جا که می فرماید: {وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَینِی وَبَینَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ}؛ «کافران می گویند تو پیامبر نیستی، بگو همین اندازه بس که خداوند میان من و شما شاهد و گواه است و هم چنین کسی که علم کتاب (قرآن) نزد او است». در روایات بسیاری از طرق شیعه و اهل سنت چنین می خوانیم که منظور از «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» علی(علیه السلام) است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 9، ص54).

بنابراین با توجّه به این که مراد از {شَاهِدٌ مِّنهُ} امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، به راحتی می توان تشخیص داد که منظور از {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در سوره رعد که قرار است همانند خداوند، شهادت و گواهی او، پیامبر را کفایت نماید، امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ زیرا در آیه {شَاهِدٌ مِّنهُ} از حضرت علی(علیه السلام) به عنوان شاهد یاد شده است و این جا نیز بحث از شاهدی است که علم کتاب نزد اوست که همان حضرت علی(علیه السلام) می باشد.

در جریان نزول و ابلاغ سوره برائت یا همان توبه، وقتی پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) مأمور شد که

ص: 142

این سوره را از ابوبکر پس بگیرد و وی ناراحت خدمت پیامبر اکرم آمد و علت را جویا شد،آن حضرت فرمود که خداوند فرموده است: «لایُؤَدِّی عَنکَ اِلّا أنتَ أو رَجُلٌ مِنکَ» (حاکم نیشابوری، مستدرک علی الصحیحن، ج3، ص51)، یعنی تنها یا خودت باید ابلاغ کنی یا مردی که از تو است. متواتر یا نزدیک به متواتر است که «رَجُلٌ مِنکَ»، امیرالمؤمنین بود، فلذا فرمود: «وَعَلِیٌّ مِنِّی وَ لایُؤَدِّی عَنِّی اِلّا عَلِیٌّ»؛ علی از من است و أداء نمی کند ابلاغ را کسی از طرف من جز علی.

با وجود این شواهد به وضوح می توان فهمید که مراد از «شَاهِدٌ مِّنْهُ» در سوره هود، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد و این مؤیدی بسیار قوی برای این است که تشخیص دهیم منظور از {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در سوره رعد - که قرار است همانند خداوند، شهادت و گواهی او پیامبر را کفایت نماید - امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است.

خداوند در آیه 40 سوره نمل در مورد داستان سلیمان(علیه السلام) و تخت بلقیس می فرماید: {قَالَ الَّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکِتَابِ أَنَا ءَاتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدَّ إِلَیکَ طَرْفُکَ ... }، یعنی شخصی که دانشی از کتاب (آسمانی) داشت به سلیمان(علیه السلام) گفت: پیش از آن که چشم بر هم زنی، آن (تخت بلقیس) را نزد تو خواهم آورد!» و این شرح حال کسی است که بخشی از علم کتاب را داشت.

در آیه فوق، از وصیّ سلیمان نبی(علیه السلام) یعنی آصف بن برخیا، به عنوان کسی یاد شده که دارای «عِلمٌ مِنَ الکتاب» است؛ یعنی به اقتضای «مِن تبعیضیه»، وی تنها دارای بخشی از دانش کتاب است، ولی در عین حال توانست تخت بلقیس را از فاصله ای بس طولانی پیش از چشم بر هم زدن سلیمان نبی(علیه السلام) نزد او حاضر سازد.

اما در آیه پایانی سوره رعد، خداوند خبر از وجود شخصی می دهد که در نزد او تمام «علم الکتاب» است. اگر به مستندات تاریخی و روایی مراجعه کنیم تنها شخصی که شایستگی چنین علمی داشته به جز حضرت علی(علیه السلام) فرد دیگری نبوده است. آری او همان شخصی است که پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) درباره او می فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِیٌّ بَابُهَا وَلَنْ تُدْخَلِ الْمَدِینَةُ إِلَّا مِنْ بَابِهَا»، «من شهر علم هستم و علی دروازه آن» (صدوق، الخصال، ج2، ص574).

ص: 143

بنابراین با توجّه به شواهد قرآنی در سایر سوره های قرآن به خوبی حق نمایان است که«صاحب علم کتاب» که خداوند او را گواه و شاهد گرفته است، نمی تواند کسی به جز حضرت علی(علیه السلام) باشد.

دیدگاه مفسران فریقین درمورد مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ}

مفسران شیعه و اهل سنّت در ذیل آیه شریفه با بیان مصادیق مختلفی سعی کرده اند به تفسیر {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} بپردازند. مفسران شیعه به استناد روایاتی معتبر، حضرت علی(علیه السلام) را تنها مصداق آیه شریفه دانسته اند؛ اما مفسران اهل سنت با بیان مصادیق مختلف سعی بر این دارند قول واحدی را انتخاب نکنند، هرچند بعضی از آنان با ردّ اقوال مختلف به اثبات مصداق واقعی آن یعنی حضرت علی(علیه السلام) اعتراف نموده اند. ما در این جا برای نمونه نظر بعضی از مفسران فریقین را می آوریم.

دیدگاه مفسران شیعه در مورد مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ}

اشاره

مفسران شیعه بر این باورند که {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} از آیات مکی است و منظور از «الکتاب» در این آیه قرآن کریم بوده و مصداق واقعی این آیه حضرت علی(علیه السلام) می باشد. بیش تر استناد مفسران شیعه به روایات متعدد و صحیح السند موجود در منابع فریقین است که {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} را به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) تفسیر نموده اند. از آن روایات است:

الف) علی بن ابراهیم قمی در تفسیرش

علی بن ابراهیم قمی با سند صحیح از امام صادق(علیه السلام) نقل می کند: «حدثنی أبی عن ابن أبی عمیر عن ابن أذینة عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال: الذی عنده علم الکتاب هو أمیرالمؤمنین(علیه السلام)» (علی بن ابراهیم قمی، ج1، ص367) یعنی امام صادق(علیه السلام) فرمود: آن کسی که علم کتاب در نزد او است، امیرالمؤمنین می باشد.

ب) طبرسی در مجمع البیان

طبرسی در مجمع البیان فی تفسیر القرآن تصریح می کند که درباره جمله «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ

ص: 144

الْکِتابِ» اقوالی است:

1. حسن و ضحاک و سعید بن جبیر و زجاج گویند: مقصود از کسی که علم کتاب پیش اوست، خداوند است. مؤید آن قرائت «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» است.

2. ابن عباس و قتاده و مجاهد و جبائی گویند: مقصود مؤمنان اهل کتاب، از قبیل عبدالله سلام و سلمان فارسی و تمیم داری است. دسته اول، این قول را نپذیرفته، گویند: این سوره، مکی است و این ها بعد از هجرت، مسلمان شده اند.

3. از امام باقر و امام صادق(علیه السلام) نقل شده که منظور، علی(علیه السلام) و سایر ائمه است.

برید بن معاویه از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «خداوند ما را قصد کرده است. اول و افضل و برگزیده تر ما بعد از پیامبر، علی(علیه السلام) است». عبدالله بن کثیر روایت کرده است که آن بزرگوار دست بر سینه گذاشت و فرمود: «به خدا علم کتاب به طور کامل، پیش ماست». مؤید آن، روایتی از شعبی است که گفت: بعد از پیامبر گرامی اسلام، احدی به کتاب خدا عالم تر از علی و اولاد صالحش نیستند. عاصم بن ابی النجود از ابی عبدالرحمن سلمی نقل کرده است که گفت: احدی ندیدم که قرآن را بهتر از علی بن ابی طالب قرائت کند. ابوعبدالرحمن نیز از عبدالله مسعود نقل کرده است که می گفت: اگر کسی به قرآن عالم تر از من بود، به او مراجعه می کردم. گفتند: علی چطور؟ پاسخ داد: مگر من به علی مراجعه و از او استفاده نکرده ام؟ (طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص462).

ج) ابوالفتوح رازی در روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن

{وَیقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا}، حق تعالی در این آیه انکار کرد بر کافرانی که منکر بودند نبوّت رسول(صلی الله علیه واله) را گفت: کافران می گویند که تو پیغامبر نه ای. تو جواب دِه و بگو: {کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَینِی وَبَینَکُمْ}، بس است خدای، گواه میان من و شما و آن کس که علم کتاب نزد اوست.

بعضی از مفسّران گفتند: عبدالله سلام است و بیش تر مفسّران از قدما و محدّثان و اهل اخبار و اسناد و روایات از موافقان و مخالفان بر آن اند که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است.

ص: 145

عبدالله بن عطا گفت که، از باقر(علیه السلام) پرسیدم که: کیست آن که علم کتاب نزد اوست؟ گفت:

علیّ بن ابی طالب، و محمّد بن الحنفیه هم این گفت. و راوی خبر گوید که با ابوجعفر در مسجد نشسته بودم، عبدالله سلام در گوشه ای نشسته بود، گفتم ابوجعفر را که، مردمان می گویند «و من عنده علم الکتاب» این است. گفت: نه، ذاک علی بن ابی طالب (ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن، ج 11 ص242).

د) بانو امین در تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن

{وَیقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَینِی وَبَینَکُمْ}؛ «کافرین به حضرت رسول(صلی الله علیه واله) می گفتند تو پیمبر مرسل نیستی، تو در جواب آنان بگو خدا کافی است که بین من و شما حکم نماید و شاهد صدق رسالت من باشد». شاید مقصود این باشد که اگر من به دروغ نسبت رسالت خود را به خدا می دادم، مورد عذاب او واقع می گردیدم و مرا رسوا می نمود که مردم در اشتباه نیفتند.

عاصم بن ابی نجود از ابی عبدالرحمن سلمی روایت کرده که گفته ندیدم کسی را که از علی بن ابی طالب(علیه السلام) در قرآن اقرء باشد، و نیز از عبداللّه بن مسعود است که گفته اگر می دانستم که احدی از من داناتر است به کتاب خدا می رفتم نزد او یعنی از او هم یاد می گرفتم، راوی به او گفت پس علی(علیه السلام) چه شد، ابن مسعود گفت مگر من نرفتم از علی(علیه السلام) یاد بگیرم. و قمی از صادق(علیه السلام) روایت می کند که فرمود: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ»، او امیرالمؤمنین(علیه السلام) است. و سؤال شد که آن کسی که نزد او علمی است از کتاب، عالم تر است یا آن کسی که نزد او است علم کتاب (یعنی عالِم به تمام کتاب است) گفت نیست آن کسی که نزد او علمی از کتاب است مگر به قدر آن که پشه از آب دریا به بال خود می گیرد، و امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: آگاه باشید که آن علمی که با آدم از آسمان به زمین هبوط نمود و آن چه به آن انبیاء فضیلت یافتند نزد خاتم النبیین است و آن در عترت خاتم النبیین(صلی الله علیه واله) است.

ه-) علامه طباطبایی در المیزان فی تفسیر القرآن

بعضی دیگر آنان گفته اند منظور از کتاب، قرآن کریم است و معنای آن این است که هر

ص: 146

کس این کتاب را فرا گرفته و بدان عالم گشته و در آن تخصص یافته باشد، او گواه است بر این که قرآن از ناحیه خداست، و من هم که آورنده آنم فرستاده خدایم، در نتیجه خاتمه سوره به ابتدای آن برمی گردد، که فرموده بود: {تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ وَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یُؤْمِنُونَ} و آخر سوره به اول آن و هم چنین به وسط آن عطف می شود که فرمود: {أَ فَمَنْ یَعْلَمُ أَنَّما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ الْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمی إِنَّما یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ}. و این گفتار از خدای سبحان در حقیقت یاری کردن قرآن و دفاع از آن است، در قبال توهینی که کفار از آن کرده، و مکرر گفتند: {لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیهِ آیةٌ مِنْ رَبِّهِ}. البته برای افاده این معنا جا داشت که صریحاً متعرض وضع قرآن شده بفرماید قرآن بزرگ ترین آیت بر رسالت است، ولیکن فرمود: {قُلْ کَفی بِاللهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} تا این غرض را ایفاء کرده باشد، و از بزرگ ترین شواهد این معنایی که برای آیه کردیم این است که آیه شریفه مثل بقیه آیات این سوره در مکه نازل شده است.

پس از بیان مطالب فوق، مرحوم علامه به بحث روایی می پردازند و روایاتی در این باره می آورند که مراد از: «مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» حضرت علی(علیه السلام) است.

روایاتی را که مفسران شیعه راجع به مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} ذکر کرده اند ازنظر سند، صحیح و ازنظر دلالت، قطعی است؛ بنابراین آیه شریفه، در صدد معرفی حضرت علی(علیه السلام) به عنوان کسی است که علم کتاب در نزد اوست.

دیدگاه مفسران اهل سنت در مورد مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ}

اشاره

در بین مفسرین اهل سنت برخی مصداق این آیه را عبدالله بن سلام و برخی جبرائیل و برخی سلمان فارسی می دانند، اما این مصادیق هیچ کدام از دلیل محکم و قطعی برخوردار نیستند و روایاتی که برای تأیید آن ارائه شده یا مشکل دلالی دارند و یا مشکل سندی. در این میان بعضی از مفسرین اهل سنت، حضرت علی(علیه السلام) را به عنوان مصداق واقعی آیه تفسیر نموده اند و به روایات متعددی تمسک کرده اند که به بعضی از آن روایات اشاره خواهد شد.

ص: 147

الف) ثعلبی در تفسیرش

ثعلبی در این که منظور از {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} کیست روایتی را از ابی جعفر(علیه السلام) ذکر می کند که منظور از این آیه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می باشد، در این باره می نویسد: ابن عطاء قال: کنت جالسا مع أبی جعفر فی المسجد فرأیت ابن عبدالله بن سلام جالسا فی ناحیة فقلت لأبی جعفر: زعموا أن الذی عنده علم الکتاب عبدالله بن سلام. فقال: إنما ذلک علی بن أبی طالب(علیه السلام) عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب (ثعلبی، تفسیر الثعلبی، ج5، ص303)؛ از ابی جعفر(علیه السلام) درباره آیه سؤال گردید که {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در این آیه عبدالله بن سلام است؟ امام باقر(علیه السلام) فرمودند: نه، کسی که علم کتاب در نزد اوست علی بن ابی طالب می باشد.

ب) ابن الجوزی در زاد المسیر

ابن جوزی در تفسیر و مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} چند نظریه را مطرح می کند که در یک نظریه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مصداق این آیه قرار داده شده و گفته است: أنه علی بن أبی طالب...، مراد از آیه حضرت علی(علیه السلام) می باشد. کسانی که عبدالله ابن سلام را مصداق آیه قرار داده اند می نویسد: «هو عبد الله بن سلام؟ قال: و کیف، و هذه السورة مکیة؟ و أخرج ابن المنذر عن الشعبی قال: ما نزل فی عبدالله بن سلام رضی الله عنه شیء من القرآن»؛ این سوره مکی است و مربوط به عبدالله بن سلام نمی گردد. شعبی نقل می کند که درباره عبدالله چیزی از قرآن نازل نشده است (ابن الجوزی، زادالمسیر، ج4، ص16؛ السُّیوطی، الدرالمنثور، ج6، ص30).

ج) سیوطی در تفسیر الدُّرُّ المنثور

سیوطی در الدّر المنثور نقل می کند از سعید بن منصور و ابن جریر و ابن المنذر و ابن ابی حاتم و نحاس در کتاب ناسخش که عده ای گمان نموده اند مراد از {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} عبدالله بن سلام است. این مسئله از سعید بن جبیر سؤال شد، او در جواب گفت: هرگز، چگونه این طور باشد و حال این که این سوره مکی است (سیوطی، الدرالمنثور، ج4، ص 69 و ج6، ص39؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص540)، یعنی سوره رعد در مکه نازل شد و حال آن که عبدالله بن سلام در مدینه اسلام آورده است.

ص: 148

د) حسکانی در تفسیر شواهد التنزیل لقواعد التفضیل

ایشان مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} را حضرت علی(علیه السلام) می داند و روایاتی را در تأیید آن می آورد که از یکی از آن روایات از قرار ذیل است:

أَخْبَرَنَا عَقِیلُ بْنُ الْحُسَینِ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِی بْنُ الْحُسَینِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیدِاللهِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ مُحَمَّدٍ الْجُمَحِی قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ دَاوُدَ الْخُرَیبِی قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُومُعَاوِیةَ عَنِ الْأَعْمَشِ عَنْ أَبِی صَالِحٍ [فِی قَوْلِهِ تَعَالَی]: {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} قَالَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ کَانَ عَالِماً بِالتَّفْسِیرِ وَالتَّأْوِیلِ وَالنَّاسِخِ وَالْمَنْسُوخِ وَالْحَلَالِ وَالْحَرَامِ. قَالَ أَبُوصَالِحٍ: سَمِعْتُ ابْنَ عَبَّاسٍ مَرَّةً یقُولُ: هُوَ عَبْدُاللهِ بْنُ سَلَامٍ وَسَمِعْتُهُ فِی آخِرِ عُمُرِهِ یقُولُ: لَا وَاللهِ مَا هُوَ إِلَّا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج1 ص400).

همان طور که در تفاسیر فوق مطرح شد مفسران اهل سنت در تفسیر آیه پایانی سوره رعد روایاتی را مطرح کرده اند که بیانگر این واقعیت است که آیه مزبور درباره حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است. هرچند برخی تلاش کرده اند با بیان مصادیق مختلفی موجب اختلاف در اقوال شوند، اما برخی دیگر تنها مصداق واقعی را حضرت علی(علیه السلام) دانسته اند که حکایت از جایگاه رفیع و بی نظیر علمی و معنوی ایشان در بین مسلمانان بعد از رسول اکرم(صلی الله علیه واله) دارد.

نتیجه

از آن جا که روش تحلیل محتوا برای یافتن موضوعات اصلی و جهت گیری ها، روشی علمی برای تفسیر متن است و نتایج به دست آمده از آن، اطمینان آورتر است، در این تحقیق با همین روش، به بررسی مصداق آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در آخرین آیه از سوره رعد پرداختیم.

به همین منظور، آیه را در کل سوره رعد مورد بررسی قرار دادیم و با بررسی موضوعات مطرح شده در سوره رعد، از قبیل بیان اسرار آفرینش، انذار و هدایتگری، پاسخ به بهانه جویی های کافران و تأکید بر عدم نقض عهد و پیمان الهی، به این نتیجه رسیدیم که

ص: 149

تمام این موضوعات ارتباط معناداری با هم دارند؛ و در آیه پایانی، این هم آهنگی به نهایت خود می رسد هنگامی که بعد از شهادت و گواهی خداوند، شهادت و گواهی حضرت علی(علیه السلام) با توصیف {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} مطرح می شود.

در ادامه به بررسی مسئله در درون خود آیه پرداخته ایم. به همین منظور ابتدا معلومات و یقینیات آیه را مشخص نمودیم سپس با مشخص شدن مجهول آن، که همان مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} بود با طرح سؤالات اصلی و فرعی و کمک گرفتن از معلومات آیه، پاسخ های احتمالی مورد بررسی قرار گرفت، و در نهایت معلوم شد که آیه شریفه جز بر حضرت علی(علیه السلام)، بر شخص دیگری قابل تطبیق نیست.

مفسران شیعه و اهل سنّت در ذیل آیه شریفه با بیان مصادیق مختلفی سعی کرده اند به تفسیر {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} بپردازند. مفسران شیعه به استناد روایاتی معتبر، حضرت علی(علیه السلام) را تنها مصداق آیه شریفه دانسته اند؛ اما مفسران اهل سنت با بیان مصادیق مختلف سعی بر این دارند قول واحدی را انتخاب نکنند، هرچند بعضی از آنان با ردّ اقوال مختلف به اثبات مصداق واقعی آن یعنی حضرت علی(علیه السلام)اعتراف نموده اند.

ص: 150

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1413ق.

1. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، دار الکتاب العربی، بیروت، 1422 ق.

2. ابن عاشور، محمدطاهر، تفسیر التحریر والتنویر (تفسیر ابن عاشور)، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت،1420 ق.

3. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1408 ق.

4. ابوحیان، محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، دار الفکر، بیروت، 1420 ق.

5. امین، نصرت بیگم، تفسیر مخزن العرفان در علوم قرآن، [بی نا]، [بی جا].

6. آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، دارالکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، 1415 ق.

7. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، مؤسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامیة، قم، 1415 ق.

8. بقاعی، ابراهیم بن عمر، نظم الدرر فی تناسب الآیات و السور، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، چاپ سوم، 1427 ق.

9. ثعلبی، تفسیر الثعلبی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ اول، 2002م.

10. حاکم نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، الجامع الصحیح، بیروت: دار الفکر (طبعة مصحّحة)،بی تا.

11. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، تهران، 1411 ق.

12. رضایی اصفهانی، محمدعلی، منطق تفسیر قرآن 2، قم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، 1395.

13. رضایی

اصفهانی، محمدعلی، پرسش ها و پاسخ های قرآنی، پژوهش های تفسیر و علوم قرآنی، قم، 1385.

14. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل و عیون الأقاویل فی وجوه التأویل، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ سوم، 1407 ق.

ص: 151

1. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1404 ق.

2. صدوق، ابن بابویه، الخصال، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1403ق.

3. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، جامعه مدرسین، قم، 1374 ش.

4. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ناصر خسرو ، تهران، چاپ سوم، 1372 ش.

5. عبدالله محمود شحاته، سید محمدباقر حجتی، درآمدی به تحقیق در اهداف و مقاصد سوره های قرآن کریم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، [بی جا]، [بی تا].

6. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ناصرخسرو، تهران، 1364 ش.

7. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، طهران، دارالاسوة للطباعة و النشر، 1416 ق.

8. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، دار الکتاب، قم، چاپ سوم، 1363 ش.

9. محمد خامه گر، محمد، ساختار هندسی سوره های قرآن، سازمان تبلیغات اسلامی، [بی جا]، 1395.

10. مدرسی، محمدتقی، من هدی القرآن، دار محبی الحسین، تهران، 1419 ق.

11. مصباح یزدی، محمدتقی، معارف قرآن، قم، موسسه در راه حق، 1368.

12. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، مؤسسة النشر الاسلامی، [بی جا]، [بی تا].

13. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ دهم، 1371 ش.

14. نجارزادگان (محمدی)، فتح الله، تفسیر تطبیقی، روش ها و گرایش های تفسیری، مرکز جهانی علوم اسلامی، [بی جا]، [بی تا].

15. نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1411ق.

ص: 152

7- مصداق شناسی اهل بیت (علیهم السلام) در آیه تطهیر با محوریت سیاق

اشاره

محمد عزتی بخشایش(1)

ص: 153


1- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه؛ m.bakhshayesh.1360@gmail.com

ص: 154

چکیده

مصداق شناسی اهل بیت در آیه تطهیر بر اساس قرائن درون متنی با محوریت سیاق یکی از مصادیق تفسیر قرآن به قرآن است که می تواند بدون هیچ تعصبی و بدون متهم شدن به فرقه گرایی، راهگشا در تفسیر آیه ی تطهیر باشد. تحقیق حاضر با روش توصیفی – تحلیلی بر اساس قرائن درون متنی در راستای این پرسش که آیا می توان با تکیه بر سیاق آیات، مصداق صحیح اهل بیت را تعیین کرد، سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد: قرائنی از جمله تفاوت لحن خطاب، متفاوت بودن ضمائر، انحصار موجود در آیه، گستره معنای رجس و ناسازگاری تحذیرهای موجود در آیات مربوط به زنان حضرت با تأکید های موجود در آیه تطهیر مبنی بر دوری از هر پلیدی، نشانگر انحصار مصداق اهل بیت در اصحاب کساء(علیهم السلام) است. همچنین اثبات شده است سیاق کلی در تمام بخش های این آیات جاری است و مکان فعلی آیه ی تطهیر، تنها مکانی است که استدلال های موجود در دخول همسران حضرت تحت آیه را سست می نماید.

کلیدواژه ها: آیه تطهیر، اهل بیت، سیاق، قرائن درون متنی، رجس، تطهیر.

مقدمه

آیات قرآن محدود به زمان خاصی نیست و تا روز قیامت ساری و جاری است؛ معارف قرآن همانند شکوفه ای است که هر روز گلبرگ تازه ای از آن باز می شود. شخصی خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض کرد: چرا هرچقدر قرآن درس داده می شود و نشر پیدا می کند، بیشتر از گذشته تازه و شکوفاتر می شود؟ امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «زیرا خداوند متعال قرآن را

ص: 155

برای زمان و افراد خاصی نازل نکرده است، بلکه قرآن در هر زمانی جدید است و نزد هر قومی تازگی و شادابی دارد و این شکوفایی تا روز قیامت ادامه خواهد داشت» (ابن بابویه، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص87).

پویایی تفاسیر قرآن در طول چهارده قرن و ملال آور نبودن آنها باوجود کثرتشان، نشانه ی بارزی از این تازگی است. بااینکه وصف پیش گفته در تمام آیات جاری است، اما برخی از آیات که جزء غُرر آیات هستند تازگی و شادابی افزون تری نسبت به آیات دیگر دارند. یکی از این آیات، آیه شریفه تطهیر است که بخشی از آیه 33 سوره مبارکه احزاب را تشکیل می دهند. خداوند متعال بعد از بیان آیاتی پیرامون زنان حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) که دربردارنده اوامر و نواهی مختلفی است، در ادامه آیه 33 می فرماید: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکمُ تَطْهِیراً؛ جز این نیست که خداوند می خواهد از شما، خاندان پیامبر، پلیدی را ببرد و شما را پاک کاملاً گرداند.» این بخش از آیه که به آیه تطهیر معروف شده است، یکی از آیات چالش برانگیز کلام الله است که بین مفسران معرکه آراست. مصداق شناسی «اهل البیت» در آیه شریفه، نقطه شروع نزاع علمی بین شیعه و اهل سنت است که چالش را به واژگان و عبارت دیگر کشانده است. در پی اختلاف در تشخیص مصداق «اهل البیت»، اختلاف در تشخیص محصور «إِنَّمَا»، نزاع بر سر نوع اراده در کلمه «یرِیدُ»، اختلاف در معنای «لام» در «لِیذْهِبَ»، کشمکش در چیستی ضمیر «کم» در کلمات «عَنکُمُ» و «یطَهِّرَکمُ»، اختلاف در معنای «الرِّجْسَ» و «یطَهِّرَکمُ» نیز ایجاد شده است.

یکی از موارد اختلاف، نزاع بر نقش سیاق آیات قبل و بعد در مصداق شناسی «اهل البیت» است. مسئله سیاق که جزء قرائن داخلی در تفسیر آیات محسوب می شود (مصباح یزدی،قرآن شناسی، ج2، ص122)، نقش پررنگی را در تفسیر آیات دارد. سیاق در سامان یافتن ظهور برای سخن گوینده نقش انکارناپذیری دارد و بدون لحاظ سیاق و بی توجه به آن دست یازیدن به تفسیر آیه، مفسّر را به بیراهه خواهد کشاند. ظهورِ صحیح،

ص: 156

در سایه سیاق و ساختار کلی کلام دست یافتنی است؛ زیرا یکی از صغریات و مقدمات ظهور، سیاق حاکم بر کلام است. در صورت بی اعتنایی به این مقدمه، استدلال به ظهور شاید شخص را به مراد واقعی گوینده نرساند. به عنوان مثال فرقه ی جبریّه برای اثبات نظر خود از آیه 96 سوره مبارکه صافات استمداد جسته اند، خداوند متعال در این آیه می فرماید: «وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَما تَعْمَلُونَ»؛ «درحالی که خدا شما و آنچه را که می سازید، آفریده است» (صافات/96). فرقه جبریّه باورمندند که خداوند افعال انسان ها را خلق کرده است و برای تثبیت نظریه خود به این آیه دست یازیده اند (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج26، ص343). منشأ این فهمِ ناصواب، بی توجهی به سیاق حاکم است؛ سیاق آیات، مربوط به رفتار حضرت ابراهیم(علیه السلام) با بت پرستان زمان خویش است، خداوند متعال پاسخ حضرت ابراهیم را در اعتراض به بت پرستان چنین نقل می کند: «قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ»؛ «گفت: آیا چیزی را می پرستید که خود می تراشید؟ درحالی که خدا شما و آنچه را که می سازید، آفریده است» (صافات/95-96). بنابراین تفسیر صحیح درگرو شناخت درست سیاق آیات است.

نقش سلبی و ایجابی سیاق در آیه ی شریفه ی تطهیر نیز سریان دارد و نمی توان بی توجه به آن آیه را تفسیر نمود. مفسران اهل سنت بر این اساس که سیاق آیات قبل و بعد آیه ی شریفه، در مورد زنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، اندیشه ی خود را بر باور سامان داده اند که این بخش از آیه نیز زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) را به همراه اهل کساء یا فقط زنان پیامبر را شامل می شود. نوشتار حاضر تنها برای تبیین این مسئله سامان یافته است و دلالت آیه را از جهت روایی به کتاب ها و مقالات دیگر که در این زمینه نگاشته شده، موکول می نماید و به اشاره ی جزئی در این زمینه اکتفا خواهد شد.

پیشینه

بحث پیرامون آیه تطهیر و مصداق شناسی اهل بیت از صدر اسلام بین مسلمانان مطرح بود. عمل پیامبر(صلی الله علیه واله) در موارد مختلف در تطبیق آیه ی شریفه بر اصحاب کساء مهمترین

ص: 157

دلیل بر این سخن است. به عنوان نمونه علمای مختلف اهل سنت ازجمله ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل و ترمذی این حدیث را از طریق انس بن مالک از پیامبر(صلی الله علیه واله) نقل می کنند که «کان یمر بباب فاطمة رضی الله عنها إذا خرج إلی صلاة الفجر و یقول الصلاة یا أهل البیت الصلاة إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهِیر» (سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5، ص199). در این روایت عمل پیامبر(صلی الله علیه واله) با عبارت «کان یمر» توصیف می کند و این عبارت دلالت بر دوام این کار دارد. همچنین نقل شده است عکرمه در بازار فریاد می زد که منظور از اهل بیت در آیه ی شریفه فقط زنان آن حضرت هستند (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج22، ص8). این عملکرد عکرمه نشانگر وجود حساسیت پیرامون آیه تطهیر است. علاوه بر این نوع عملکردها، از دوران تدوین کتاب های حدیثی و تفسیری تا دوران معاصر که آثار مستقلی پیرامون نگارش آیه تطهیر سامان یافته است، همه بیانگر وجود حساسیت در تفسیر آیه 33 سوره احزاب است. با چشم پوشی از کتب حدیث و تفسیر می توان به دو دسته از آثار در این زمینه اشاره نمود: دسته ی اول کتاب هایی که پیرامون ائمه معصومین(علیهم السلام) تدوین شده است که در آن منابع از تفسیر آیه تطهیر نیز سخن رانده شده است. از جمله این منابع می توان به موارد زیر اشاره کرد:

مانزل من القرآن فی اهل البیت(علیهم السلام) از حکم حبری (281 ق)؛ ما نزل من القرآن فی اهل البیت، ابن جحّام (م332ق)؛ الآیات الباهرة فی العترة الطاهره، سید مرتضی (م436ق)؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی (م 506ق)؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب (م 588ق)؛ نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی (م 726ق)؛ احقاق الحق، شوشتری (م 1019ق)؛ عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار، میر حامد حسین (1306ق)؛ نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار، حسینی میلانی.

علاوه بر دسته اول دسته ی دیگری از منابع هستند که به صورت مستقل دراین باره نوشته شده اند که در قالب کتاب، پایان نامه و مقالات هستند که می توان به موارد زیر به عنوان نمونه اشاره کرد:

ص: 158

السحاب المطیر فی تفسیر آیة التطهیر، شوشتری (م 1019ق)؛ تطهیر التطهیر عن اوهام شبه الحمیر، محمد بن حسن فاضل هندی (م 1135ق)؛ آیة التطهیر رویة مبتکرة، محمد فاضل لنکرانی و شهاب الدین اشراقی؛ مع الدکتور السالوس فی آیه التطهیر وآیة التطهیر، سیدعلی حسینی میلانی؛ آیة التطهیر فی مصادر الفریقین، علامه عسکری؛ آیة التطهیر، محمدمهدی آصفی؛ آیة التطهیر فی احادیث الفریقین، سیدعلی موحد ابطحی؛ اهل البیت فی آیة التطهیر، سید جعفر مرتضی عاملی.

1.مفهوم شناسی واژگان

اشاره

برای تبیین بهتر مسئله، بایسته است در ادامه چند واژه از آیه ی شریفه را به صورت اجمالی توضیح دهیم:

یک. «إِنَّمَا»

این کلمه متشکل از دو کلمه است؛ «انّ» و «ما»، انّ برای تأکید مطلبی است که بر سر آن وارد شده است. امّا وقتی «ما» بر آن اضافه می شود، عملکرد آن باطل می شود و معنای جدیدی افاده می کند که عبارت است از اثبات حکم بر مدخولش و نفی حکم از غیر مدخولش (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص93)، بنابراین «انّما» دلالت بر حصر حکم در مدخول «انّما» می نماید (فیومی، مصباح المنیر، ج2، ص26).

دو. «یرِیدُ»

ریشه این واژه از «رود» است، به معنای رفت و آمدن در طلب شیئی با مدارا، «اراد» به معنای اینکه شخصی در طلب چیزی سعی کند. اگر کلمه «اراد» در مورد خداوند متعال استعمال شود، مراد حکم و نتیجه کار است، نه خواست نفسانی به آغاز کاری؛ زیرا خداوند بالاتر از آن است که به کاری تمایل نفسانی پیدا کند (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص371).

در مورد اینکه اراده خداوند متعال در آیه شریفه اراده تشریعی است یا تکوینی، اختلاف

ص: 159

وجود دارد. برخی آن را اراده تشریعی می دانند و متعلق اراده را اوامر و نواهی خدا قلمداد می نمایند؛ امّا گروهی دیگر اراده خدا را در این آیه اراده تکوینی می دانند که خارج از اختیار انسان است (شیخ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج8 ، ص340).

سه. «الرِّجْسَ»

علمای لغت رجس را به پلیدی معنا کرده اند (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص371 و ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج2، ص200)، ممکن است این پلیدی مربوط به طبع باشد، ممکن است مربوط عقل باشد، ممکن است مربوط به شرع باشد و ممکن است از هر سه جهت پلید باشد (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص371).

چهار. «اهل البیت»

فراهیدی در کتاب العین اهل را این گونه معنا می کند: «أهل الرجل: زوجه و أخص الناس به... و أهل البیت: سکانه؛ اهل مرد، یعنی همسر وی و نزدیک ترین شخص به وی ... و اهل بیت یعنی ساکنان خانه» (فراهیدی، العین، ج، ص88). همچنین راغب در معنای اهل می نویسد: اهل به مرد و افرادی که منزل واحد آنها را در خودش جمع می کند، اطلاق شده است و مجازاً شامل کسانی که از یک نسب هستند نیز می شود. از همسر به اهل نیز تعبیر می شود. همان طوری که اهل اسلام شامل تمام کسانی می شود که زیر پرچم آن قرار دارند (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص96).

2.اشاره اجمالی روایات تفسیری پیرامون آیه

ذیل آیه شریفه روایات کثیری از فریقین وجود دارد که مصداق آیه را بیان می نماید که در ادامه به دو دسته که معظم روایات را تشکیل می دهند اشاره می نماییم:

دسته ای از روایات که عموماً از عکرمه و ابن عباس نقل شده دلالت می کند که منظور از اهل بیت فقط زنان حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) هستند. طبری در تفسیرش فقط به یک

ص: 160

روایت از این دسته اشاره می کند (طبری، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ج22، ص7). سیوطی نیز به چهار روایت در این زمینه اشاره می نماید. به عنوان نمونه می توان به این روایت اشاره کرد: عکرمه از ابن عباس نقل می کند که این آیه فقط در مورد زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) نازل شده است و عکرمه می گفت هرکس بخواهد اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه واله) را بشناسد، بداند که در شأن همسرانش نازل شده است (سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5 ، ص198).

دسته دوم که بسیار زیادتر از دسته اول هستند، مصداق اهل بیت را در اهل کساء که شامل پیامبر(صلی الله علیه واله)، حضرت علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه(علیها السلام) و حسنین(علیهما السلام) می شود، منحصر کرده اند. با چشم پوشی از منابع شیعه که در حد تواتر نقل شده است، در منابع اهل سنت نیز این تواتر وجود دارد. طبری که در دسته ی اول فقط یک روایت نقل کرده بود، در این دسته به پانزده روایت اشاره می کند (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج22، ص6). همچنین سیوطی به شانزده روایت گوشزد می نماید (سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج5، ص198). کثرت و صحت روایات به قدری بالا است که فردی مثل ابن تیمیه اذعان به برخی از این روایات می کند و در این زمینه می نویسد: «وَأَمَّا حَدِیثُ الْکِسَاءِ فَهُوَ صَحِیحٌ رَوَاهُ أَحْمَدُ وَالتِّرْمِذِی مِنْ حَدِیثِ أُمِّ سَلَمَةَ، وَرَوَاهُ مُسْلِمٌ فِی صَحِیحِهِ مِنْ حَدِیثِ عَائِشَةَ؛ اما روایت کساء صحیح است که آن را احمد و ترمذی از ام سلمه نقل کرده اند و مسلم نیز آن را در صحیحش از عایشه نقل کرده است.» (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، ج5، ص13).

3.گونه شناسی ارتباط سیاق با مفاهیم استنباط شده

اشاره

استنباطات علما از آیات در ارتباط با سیاق را می توان به سه دسته تقسیم نمود:

الف.هماهنگ بودن مفهوم استنباط شده با سیاق

یک. روشن بودن هماهنگی مفهوم استنباط شده با سیاق

بسیاری از آیات قرآن جزء این دسته محسوب می شوند مانند آیه شریفه «قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا

ص: 161

تَنْحِتُونَ وَاللَّهُ خَلَقَکُمْ وَما تَعْمَلُونَ»؛ «گفت آیا چیزی را می پرستید که خود می تراشید؟ درحالی که خدا شما و آنچه را که می سازید، آفریده است» (صافات/95-96) قریب به اتفاق مفسران ما تعملون را با توجه به سیاق آیه قبل به بت تفسیر کرده اند.

دو. مخفی بودن هماهنگی مفهوم استنباط شده با سیاق

برخی از استنباط هایی که علما از آیات کرده اند هرچند در ظاهر بیگانه از سیاق به نظر می رسد؛ امّا با کمی تأمل روشن خواهد شد که هماهنگ با سیاق است و سیاق مورد نظر فردی از عموم مفهوم استنباط شده است یا مفهوم استنباط شده معنای جدیدی تحت سیاق قرار دارد. به عنوان مثال در آیه شریفه «وَ أَنَّ الْمَسَاجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» (جن/18) آنچه از معنای «الْمَسَاجِدَ» بیشتر به ذهن خطور می کند، همان معنای متبادر آن یعنی مکان عبادت است و این تبادر شاید به خاطر کثرت استعمال این کلمه در مکان مورد نظر باشد؛ امّا وقتی روایتی از امام معصوم وارد می شود و معنای دیگر از «الْمَسَاجِدَ» را بیان می کند که مخالف با اصول ادبی نیست، نمی توان گفت این معنا مخالف با سیاق آیه است. چون برخی از روایات درصدد تبیین معانی لغات قرآن هستند و می توان گفت در اینجا امام خواسته توسعه ی معنایی به آیه بدهد و ذهن مردم را که در معنای متبادر آن کلمه قفل شده است، به سوی معانی دیگر سوق دهد.

بنابراین معنای «اعضای هفت گانه سجده» که برای کلمه «الْمَسَاجِدَ» از طریق معصوم(علیه السلام) وارد شده است، توسعه معنایی برای این کلمه و به تعبیر دقیق تر، قفل گشایی ذهن مردم از معنا متبادر به معانی دیگر است، هیچ منافاتی با سیاق آیه ندارد؛ بلکه داخل در سیاق است و فقط معنای غیر متبادر را به مردم ارائه کرده است.

ب.خارج بود مفهوم استنباط شده از دایره ی سیاق

عده ای از استنباط هایی که از برخی آیات شده است، ارتباط روشنی با سیاق آیات ندارند؛ نه به عنوان معنای جدیدی از کلمه و نه به عنوان اطلاقی که آیه یکی از مصادیق آن باشد، بلکه فضای سخن در مورد چیزی است و آنچه استنباط شده است مربوط به چیز دیگر.

ص: 162

به عنوان نمونه آیه شریفه: «وَ مَا جَعَلَ أَدْعِیاءَکُمْ أَبْنَاءَکُمْ ذَالِکُمْ قَوْلُکُم بِأَفْوَاهِکُمْ وَاللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَهُوَ یهْدِی السَّبِیلَ ادْعُوهُمْ لاَِبَائهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِندَ اللَّهِ»؛ «و پسر خواندگان شما را پسران حقیقیتان نگردانیده است، این سخن شماست که به دهان خود می گویید؛ امّا خداوند حقّ را می گوید و او به راه راست هدایت می کند، آنها را به نام پدرانشان بخوانید که این کار نزد خدا عادلانه تر است» (احزاب/4- 5)، در مورد پسر خواندگی و احکام مربوط به آن است؛ امّا با این وجود برخی از فقها عبارت «ادْعُوهُمْ لاَبَائهِمْ» را دلیل بر این گرفته اند که ملاک در نسب انسان، پدر است؛ از این رو اگر کسی از طرف مادر به خانواده ای پیوند بخورد، نمی توان گفت او فرزند آن خانواده است.

حال آنکه فضای سخن هیچ ارتباطی با مطلب استنباط شده ندارد و مطلب استنباط شده، نه به عنوان اطلاقی است که آیه مصداق آن باشد؛ و نه معنای جدید و نه هیچ نسبت دیگر.

ج.متباین بودن مفهوم استنباط شده با سیاق

برخلاف دو دسته قبل، در این دسته از آیات، علاوه بر اینکه مطلب استنباط شده هیچ تناسبی با سیاق آیات قبل و بعد ندارد؛ بلکه بین این دو تباین نیز وجود دارد. به این معنا که سیاق آیات، مطلب استنباط شده را ردّ می کند؛ برخی از علما آیه تطهیر را در این بخش قرار داده اند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج، ص311).

4.تبیین مصداق اهل بیت در آیه ی تطهیر بر اساس سیاق آیات

اشاره

پیرامون ارتباط آیه تطهیر با سیاق و به تبع آن شناسایی مصداق اهل بیت چند باور وجود دارد که در ادامه به بررسی و تبیین آنها می پردازیم:

الف. انحصار اهل بیت در زنان پیامبر(صلی الله علیه واله)
اشاره

برخی از اهل سنت باورمند که سیاق آیات قبل و بعد که در مورد زنان سریان دارد، در این بخش از آیه نیز جاری است؛ و زاییده این سریان سیاق، انحصار مصداق اهل بیت در زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) است. ابن عاشور در تبیین این اندیشه که خود سرسختانه از آن حمایت

ص: 163

می کند، می نویسد: عبارت «إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ ...» تعلیل دستوراتی است که خداوند در آیات قبل به زنان پیامبر داده است. این ربط ناشی از کلمه «انمّا» است که مابعد را به ماقبل ارتباط می دهد؛ چون حرف «انّ» در «انّما» این شأن را دارد که کار فاء سببیت را انجام دهد، همان طوری که شیخ عبدالقاهر بیان کرده است. پس معنای آیه این گونه می شود: خداوند شما را امرونهی کرد، به آن موارد؛ زیرا اراده کرده است از پلیدی ها پاک شوید و به کمالات آراسته شوید (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج21، ص245).

او در تبیین علت مذکر بودن ضمیر جمع در «عنکم» و «یطهرکم» می نویسد: چون پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز داخل اهل بیت است، به همین خاطر از باب تغلیب از ضمیر مذکر استفاده کرده است (همان، ص246). صاحب تفسیر التحریر و التنویر در ادامه حدیث منقول از عمر بن ابی سلمه فرزند ام سلمه که ترمذی آن را نقل کرده، نادر می شمارد و از آن اعراض می کند (همان، ص247).

بررسی انحصار مصداق اهل بیت در زنان پیامبر(صلی الله علیه واله)

چون مقصود از مقاله حاضر تبیین درون متنی و بر اساس سیاق است، از تبیین روایی که قطعاً اندیشه ی ابن عاشور در مقابل صحت و کثرت روایات سست بنیان است، پرهیز می نماییم و به بررسی درونی متنی می پردازیم:

یک. یکی از مهمترین خدشه ای که به نظریه ی مذکور وارد است، لحن آیات کریمه است. این آیات که از آیه ی 28 شروع شده و تا آیه 34 ادامه دارد به غیر از بخشی از آیه ی 33 که همان آیه تطهیر است، هیچ مدحی را نسبت به زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) دارا نیست؛ بلکه از چهار گناه بازمی دارد و به هفت کار دستور می دهد. گناهانی که از آنها بازمی دارد عبارت است از: «إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیوةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَهَا»، «مَن یأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَینَةٍ»، «فَلَا تخَضَعْنَ بِالْقَوْلِ» و «وَ لَا تَبرَّجْنَ تَبرَّجَ الْجَهِلِیةِ الْأُولی».

هفت دستوری که می دهد، عبارت است از «وَ مَن یقْنُتْ مِنکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ»، «وَ تَعْمَلْ

ص: 164

صَلِحاً»، «وَ قَرْنَ فیِ بُیوتِکُنَّ» «وَ أَقِمْنَ الصَّلَوةَ»، «وَ ءَاتِینَ الزَّکَوةَ»، «وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ» و «وَاذْکُرْنَ مَا یتْلیَ فیِ بُیوتِکُنَّ مِنْ ءَایتِ اللَّهِ وَ الحْکْمَةِ».

چگونه می توان لحن خطاب در آیه ی تطهیر را که از روی اکرام سخن می راند، با لحن موجود در نواهی و اوامر یازده گانه که دربردارنده ی تحذیر و اتمام حجت و حاوی ذمّ مخاطبان آن است، یکسان دانست. چگونه می توان در شأن کسی که از «تبرج جاهلی» و «فَاحِشَةٍ مُّبَینَةٍ» تحذیر داده می شود، فرمود: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکمُ تَطْهِیراً»

دو. کلمه «انّما» دلالت در حصر است، یعنی اراده خدا فقط به این گروه تعلق گرفته است و هیچ کس دیگر را شامل نمی شود. اراده خدا از دو حالت خارج نیست: اراده تشریعی و اراده تکوینی. در اینجا نمی تواند اراده تشریعی ملاک باشد، (طبرسی، مجمع البیان، ج8،5، ص60)؛ چون اراده تشریعی خداوند متعال برای طهارت و هدایت تمام انسان ها تعلق گرفته است؛ «إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» (انسان/3)؛ درواقع ما او را به راه (راست) راهنمایی کردیم، درحالی که یا سپاسگزار است یا بسیار ناسپاس است» بنابراین باید در اینجا اراده تکوینی مراد باشد؛ درحالی که در شأن همین افراد در آیات قبل فرمود: «إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیوةَ الدُّنْیا وَ زِینَتَهَا» و «وَإِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالدَّارَ الاَخِرَةَ» و این دو جمله به منزله «إِنَّا هَدَیناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً» است.

سه. شاهد بعدی بر ردّ این نظریه، ذکر لفظ اهل بیت است. اگر تنها مصداق این آیه زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) بودند نیازی به ذکر عبارت اهل البیت نبود. اگر جمله این گونه می شد: «إِنَّمَا یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ وَ یطَهِّرَکمُ تَطْهِیراً» هیچ خدشه ای به مفهوم آیه وارد نمی شد؛ چراکه سخن در مورد زنان است و قبل و بعد برای رساندن مفهوم و مصداق کاملاً رسا بود و هیچ نیازی به اضافه کردن عبارت اهل البیت نبود.

ب. شمولیّت آیه نسبت به زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) و پنج تن آل عبا
اشاره

مهمترین اندیشه ای که اکثریت اهل سنت از آن طرفداری می کند، عمومیت آیه نسبت به

ص: 165

زنان و اصحاب کساء است (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج25، ص168). این عده باورمندند برای جمع بین سیاق و روایت باید قائل به عمومیت شد (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج6،

ص365؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج11، ص195).

بررسی و تحلیل نظریه شمولیّت آیه نسبت به زنان و پنج تن آل عبا

نکاتی در تحلیل نظریه قبل گفته شد در همین نظریه نیز جاری است و در اینجا فقط به نقدی از علامه طباطبایی اکتفا می کنیم:

ایشان در مورد معنای رجس می نویسد،اگر مراد از بردن رجس و تطهیر تنها همان تقوای دینی، و پرهیز از نواهی و انجام اوامر باشد و معنای آیه این باشد که خداوند متعال از این تکالیف نفعی نمی برد؛ بلکه می خواهد پلیدی را از شما دور سازد و شما را پاک کند، همانند آیه شریفه: «ما یرِیدُ اللَّهُ لِیجْعَلَ عَلَیکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَلکِنْ یرِیدُ لِیطَهِّرَکُمْ وَلِیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیکُمْ»، اگر این معنا مراد باشد، در این صورت آیه شریفه، با هیچ کدام از معانی قبلی سازگار نیست؛ زیرا این معنا با اختصاص داشتن آیه به اهل بیت منافات دارد، چون خداوند متعال این گونه تطهیر را برای همه ی مکلفین می خواهد.

اگر مراد از بردن رجس و تطهیر کردن، همانا تقوای شدید باشد و معنای آیه این گونه باشد که این تشدیدی که در تکالیف متوجه شما کردیم و اجر دو برابر وعده کردیم، به خاطر این نیست که به خدا ما نفعی برسد، بلکه برای این است که می خواهیم پلیدی را دور نموده و تطهیرتان کنیم؛ اما این ادعا صحیح نیست، برای اینکه با «عَنکُم»، خطاب را متوجه غیر از زنان کرده است و نمی توان خطاب هم شامل زنان و هم شامل دیگران شود، چون تشدید تکلیف و تضعیف اجر و عقاب فقط مخصوص زنان است.

اگر گفته شود خطاب متوجه خود پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم و زنان ایشان بود؛ چراکه تکلیف خود ایشان نیز مانند زنانشان دوچندان است؟

در پاسخ می گوییم: چون آن حضرت با عصمت خداوند تأیید شده است و این موهبت

ص: 166

اکتسابی نیست، پس نمی تواند گفت تشدید تکلیف و دو برابر شدن اجر و عقاب مقدمه و سبب برای حاصل شدن تقوای شدید در ایشان است (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16،ص310).

علاوه بر اشکال که علامه مطرح کرده اند، این اشکال نیز مطرح است که منظور از اذهاب رجس و تطهیر زنان چیست؟ اگر منظور این باشد که زنان حضرت دارای عصمت هستند، این سخن را هیچ کدام از علمای اهل سنت قبول ندارند و تاریخ (جنگ جمل) و آیات قرآن (آیات سوره تحریم و سوره احزاب) نیز چنین سخنی را نمی تابد؛ امّا اگر منظور گناهان کبیره باشد، همان طوری که ابن عاشور معنا کرده، این نیز علاوه بر اینکه با آیات قرآن و شواهد تاریخی ناسازگار است، سخن بدون دلیل است؛ چون تقیید اذهاب رجس و تطهیر به تطهیر از گناهان کبیره، تقیید اطلاق بلا دلیل است. همان طوری که در بحث شناخت واژگان گذشت، رجس شامل هر نوع پلیدی است، چه کوچک باشد و چه بزرگ و اختصاصی به گناهان کبیره ندارد و تأکیدهایی که در خود آیه تطهیر وجود دارد، ازجمله تأکید «یُطَهِّرَکُم تَطهیرًا»، هرگونه آلودگی را شامل می شود.

ج. اختصاص آیه شریفه بر اصحاب کساء

علمای شیعه تأکید دارند که آیه ی شریفه مختص پنج تن آل عبا(علیهم السلام) است و به هیچ وجه شامل زنان حضرت نمی شود. مرحوم محقق کرکی در این زمینه می نویسد: آنچه را که از روایات از شیعه نقل شده رها کن که خارج حصر و شمارش است، در منابع اهل سنت این مطلب به حد تواتری که موجب یقین شود، رسیده است. کدام روایت است که قوی تر از این روایت باشد و راویان اهل سنت بر نقل آن اتفاق کرده باشند و اگر این روایات را رد کنیم، باید تمام روایات دیگر را در سنت مطهره رد نماییم (محقق کرکی، فحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت، ص85). علاوه بر تأییدهایی که در روایات وجود دارد، شواهد درون متنی نیز مؤید این سخن است؛ امّا در تقریر این ادعا دو نوع بیان وجود دارد که در ادامه به آنها اشاره می نماییم:

ص: 167

1- برخی از مفسران و اندیشه وران شیعه معتقدند، سیاق این بخش از آیه با سیاق قبل و بعد متفاوت است و این تفاوت ضرری که فصاحت و بلاغت نمی زند. زراره از امام باقر(علیه السلام) نقل می کند:

«قال لیس شی ء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، إن الآیة ینزل أولها فی شی ء و أوسطها فی شی ء و آخرها فی شی ء، ثم قال: إِنَّما یرِیدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَیطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً؛ هیچ چیزی دورتر به عقل انسان ها از تفسیر قرآن نیست، همانا اول آیه در مورد چیزی نازل می شود، وسط آن در مورد چیز دیگر و آخر آن در مورد شیء سومی نازل می شود، سپس این آیه را خواند،جز این نیست که خداوند می خواهد از شما، خاندان پیامبر، پلیدی را ببرد و شما را پاک کاملاً گرداند.» (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص17).

بارزترین تفاوت در ضمائر است که در آیات قبل و بعد از ضمیر جمع مؤنث استفاده شده ولی در این بخش از آیه از ضمیر جمع مذکر بهره برده شده است (ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج15، ص417). مهمترین تفاوت دیگر که قبلاً گذشت لحن خطاب دو دسته از آیات است. ممکن است اشکال شود که این تفسیر موجب اختلاف در سیاق شود و این خدشه به فصاحت کلام وارد می کند؟ در پاسخ گفته شده است این اسلوب از سخن گفتن دور از عرف فصحای عرب نیز و تغییر خطاب در سخنان آنها کم نیست و آیات قرآن پر این نوع تغییر خطاب است (طبرسی، مجمع البیان، ج8، ص56). برخی از مفسران دیگر پیوستگی در صدور این دسته از آیات را قبول نکرده اند و باورمندند این بخش از آیه در زمان دیگر نازل شده است و بعداً به اینجا اضافه شده است (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص312). طبق این تحلیل مفهوم استنباط شده متباین با سیاق است که در بحث گونه شناسی ارتباط سیاق با مفاهیم استنباط شده دسته سوم بود.

برخی از علمای شیعه نیز علاوه بر اینکه مصداق اهل بیت را منحصر در اصحاب کساء

ص: 168

دانسته اند، درعین حال قائل به سیاق واحد و کلی برای آیات شده اند. هرچند شاید این مفسران مدعی نباشند که هماهنگی سیاق آیهی تطهیر با سیاق قبل و بعد کاملاً روشن است؛ اما می توان ادعا کرد که هماهنگی ناپیدایی وجود دارد که از روح حاکم بر این دسته از آیات قابل کشف است. آیت الله مکارم شیرازی این هماهنگی را این گونه ترسیم می نماید:

«می خواهد به همسران پیامبر(صلی الله علیه واله) بگوید: شما در میان خانواده ای قرار دارید که گروهی از آنان معصوم اند، کسی که در زیر سایه درخت عصمت و در کانون معصومان قرار گرفته سزاوار است که بیش از دیگران مراقب خود باشد و فراموش نکنید که انتساب او به خانواده ای که پنج معصوم پاک در آن است مسئولیت های سنگینی برای او ایجاد می کند و خدا و خلق خدا انتظارات فراوانی از او دارند» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج17، ص 295).

همچنین علامه سید جعفر مرتضی عاملی سیاق مشترک را می پذیرد و ادعای خود را چنین ترسیم می کند:

خداوند متعال فرمود: «لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ» و نفرمود: «إنّما یرید الله أن یذهب»؛ اگر به جای «لام» از «ان» استفاده می کرد، متعلق اراده اذهاب رجس بود و این از شأن اهل بیت دور است، چون لازمه این سخن وجود فعلی رجس در اهل بیت است؛ اما با «لام» فرمود تا بیان کند که متعلق اراده اذهاب رجس نیست، بلکه متعلق اراده همان اوامر و نواهی است که متوجه زنان حضرت شده است. در حقیقت خداوند متعال می خواهد رجسی که در دیگران است با عمل به اوامر و نواهی بردارد تا چهره ی خاندان نبوت مخدوش نباشد. چون زنان حضرت منتسب به خاندان وحی هستند و گناه آنها در مخدوش کردن چهره ی خاندان وحی مؤثر است. لام در لیذهب لام تعلیل است؛ به این معنا که مابعد لام (مدخول لام)، علت برای ماقبل لام است. همانند «جئت لأکرمک» که اکرام علت مجی است. در آیه نیز اذهاب رجس، علت اراده خداوند بر اوامر و نواهی همسران پیامبر(صلی الله علیه واله) است؛ بنا بر آنچه گذشت روشن می شود که اراده مذکور در آیه، اراده تشریعی است که متعلق به اوامر و نواهی است که نسبت به زنان حضرت صادر شده است. پس آیه هیچ دلالتی ندارد که

ص: 169

منظور از اهل بیت همسران حضرت هستند، بلکه برعکس آن دلالت می کند؛ چون اگر زنان داخل در آیه بودند، مناسب بود بگوید: «إنما یرید الله أن یذهب عنکم الرجس»؛ چراکه از زنان برخی کارها سر زده بود که مصداق رجس است (مرتضی عاملی، اهل بیت فی آیة التطهیر،ص66).

بنا بر آنچه گذشت می توان چنین گفت که هرچند در مفهوم گیری، سیاق، خود آیه ی تطهیر مقدم بر سیاق قبل و بعد است و در صورت تعارض سیاق آیه مقدم است؛ اما درعین حال باورمندیم سیاق کلی بر آیات حاکم است که عبارت است از «گوشزد کردن مقام والای خاندان وحی به کسانی که خود را به این خاندان منتسب می کنند (ازجمله همسران حضرت) و باید بداند که اهل بیت از هر پلیدی به دور است و کاری نکنند که چهره ی این خاندان را مخدوش نمایند و باید آنها را در پاکیزگی الگوی خود قرار دهند» طبق این ترسیم از سیاق آیات، کاملاً روشن می شود که آیه تطهیر باید در همین مکان فعلی در بین آیاتِ مربوط به همسران پیامبر(صلی الله علیه واله) قرار می گرفت تا اولاً تلنگری به خود همسران حضرت باشد؛ و ثانیاً اگر جایی دیگری قرار می گرفت، ممکن بود علمای تفاسیر با قاطعیت بیشتر آیه تطهیر را به زنان حضرت تطبیق دهند؛ ولی در قرار گرفتن در بین این آیات و بیان لغزش های احتمالی آنها با عبارات «إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیوةَ الدُّنْیا وَزِینَتَهَا»، «مَن یأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَینَةٍ»، «فَلَا تخَضَعْنَ بِالْقَوْلِ» و «وَلَاتَبرَّجْنَ تَبرَّجَ الْجَهِلِیةِ الْأُولی»، کاملاً روشن می شود که این آیه متعلق به کسانی که احتمال چنین لغزش هایی دارند، نمی شود.

نتیجه

ازآنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که علاوه بر کثرت روایاتِ دال بر انحصار اهل بیت در اصحاب کساء، قرائن درون متنی نیز مؤید این ادعاست. لحن متفاوت خطاب در هر دو بخش، ضمائر متفاوت هر دو بخش، اراده تکوینی که زاییده انحصار مستفاد از انّما است و تأکید های موجود در آیه تطهیر که دلالت بر دوری از هر پلیدی دارند و ناسازگار با

ص: 170

تحذیرهای موجود در آیات مربوط به زنان حضرت است، همه بیانگر تفاوت مخاطبین دو بخش است. درعین حال سیاق کلی بر تمام آیات حاکم است و اگر آیه ی تطهیر در جایی غیر از مکان فعلی بود، علمای اهل سنت با براهین قوی تر آن را منتسب به زنان حضرت می کردند.

ص: 171

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، محقق عطیه، علی عبد الباری، بیروت، انتشارات دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415ق.

2. ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ اول، بی تا.

3. ابن بابویه، محمد علی بن علی، (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، تحقیق لاجوردی، مهدی، انتشارات نشر جهان، چاپ اول، 1378 ق.

4. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسۀ التاریخ، چاپ اول، 1420ق.

5. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، محمدعلی بیضون، چاپ اول، 1419 ق.

6. ابن تیمیه الحرانی، تقی الدین احمد، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق: محمد رشاد سالم، انتشارات جامعة الامام محمد بن سعود الاسلامیة، چاپ اول، 1406 ق.

7. ابو الفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، تحقیق دکتر محمد جعفر یاحقی و دکتر محمد مهدی ناصح، مشهد، انتشارات بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1408 ق.

8. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، بیروت، انتشارات دار القلم، چاپ اول، 1412 ق.

9. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، انتشارات کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

10. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق.

11. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمدجواد بلاغی، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372 ش.

ص: 172

1. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، انتشارات دار المعرفه، چاپ اول، 1412 ق.

2. طوسی، ابوجعفر، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق قصیر عاملی، احمد، بیروت، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بی تا.

3. عاملی، سید جعفر مرتضی، اهل بیت فی آیة التطهیر، کتابخانه مجازی فقاهت، بی جا، بی نا، بی تا.

4. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر (تفسیر العیاشی)، تحقیق رسولی محلاتی، سید هاشم، تهران،انتشارات چاپخانه علمیه، 1380 ق.

5. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت، انتشارات داراحیاء التراث العربی، 1420 ق.

6. فراهیدی، خلیل ابن احمد، العین، قم، انتشارات هجرت، چاپ دوم، 1410 ق.

7. فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، قم، مؤسسه دارالهجرة، چاپ دوم،1414ق.

8. محقق کرکی، علی بن عبد العال، فحات اللاهوت فی لعن الجبت و الطاغوت، تحقیق محمد هادی امینی، تهران، انتشارات نینوا، بی تا.

9. مصباح یزدی، محمدتقی، قرآن شناسی، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ دوم، 1380 ش.

10. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374 ش.

ص: 173

ص: 174

8- .نقد و بررسی آراء فخر رازی در تفسیر آیه ولایت (آیه 55 سوره مائده)

اشاره

علی کریم پور قراملکی(1)

ص: 175


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ karimpoorali@yahoo.com

ص: 176

چکیده

آیات وارده در قرآن کریم، پیرامون ائمه معصومین(علیهم السلام) متعدد است. در طول تاریخ برخی ازجمله فخر رازی سعی نموده اند که آیات مذکور را درست معنا نکنند. آنان برای رسیدن به مطلوب خود، به ادله ای تمسک کرده اند که از استحکام لازم برخوردار نیستند. یکی از این آیات، آیه 55 سوره مائده است که فخر رازی، تلاش در تحریف مفاد آن نموده است. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی دیدگاه های فخر رازی درباره آیه موردنظر می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد: دلایل اقامه شده توسط ایشان، ادعاهای بدون دلیل و واهی هستند. آنها، نه تنها با ادله تاریخی منطبق نیستند؛ بلکه با قواعد تفسیری و اصول و مبانی آن هم ناسازگار هستند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، فخر رازی، مفاتیح الغیب، نصرت، محبت، تصرف، ولایت و ولی.

مقدمه

فخر رازی، در اثر قرآنی خود به نام «مفاتیح الغیب»، شخصیت حضرت علی(علیه السلام) را از منظرهای مختلفی مورد مطالعه قرار داده است که بُعد ولایت و امامت، ازجمله آنها به شمار می آید. وی در آیات مختلفی به بیان نظرات خود در اثبات یا نفی امامت ایشان پرداخته است که آیه 55 سوره مائده، یکی از آنها به شمار می آید. خداوند در این آیه شریفه می فرماید: «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ

ص: 177

راکِعُونَ»؛ «سرپرست و ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع، زکات می دهند.»

درباره شأن نزول آیه شریفه مؤلف مجمع البیان می نویسد: «بزرگان ما از ابن عباس روایت کرده اند که وقتی وی برکنار زمزم نشسته بود و برای مردم از پیامبر حدیث نقل می کرد. در این وقت مردی که صورت خود را پوشیده بود وارد شد. ابن عباس رشته سخن را قطع کرد و گفت: تو را به خدا سوگند می دهم که خود را آشکار کنی. او که ابوذر غفاری بود صورت خود را آشکار کرد و گفت:

-

ای مردم، هر که مرا می شناسد، بشناسد و هر که مرا نمی شناسد، من ابوذر غفاری هستم. با این دو گوش خودم از پیامبر خدا سخنی شنیدم که اگر نشنیده باشم کر بشوم و با این دو چشم خود پیامبر را دیدم که اگر ندیده باشم، کور گردم. می فرمود: علی رهبر انسان ها و قاتل کافران است. هر که علی را یاری کند، یاری می شود و هر که علی را ترک کند، خوار می گردد. آگاه باشید، روزی با پیامبر مشغول خواندن نماز ظهر بودم، سائلی در مسجد، سؤال کرد و کسی چیزی به او نداد. وی دستش را به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا گواه باش، در مسجد پیامبر سؤال کردم و احدی مرا دستگیری نکرد. در این وقت علی که مشغول رکوع بود با انگشت دست راستش - که در آن انگشتری بود - به سائل اشاره کرد و او انگشتری را از انگشت علی(علیه السلام) بیرون آورد. این ها در برابر چشم پیامبر گرامی انجام گرفت. همین که از نماز فارغ شد، سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا برادرم موسی به درگاهت سؤال کرد: پروردگارا، سینه ام را بگشای، کارم را آسان و زبانم را باز کن تا سخنم را بفهمند. برادرم هارون را که از خویشان من است، وزیر من گردان، پشتم را به او قوی کن و او را در کارها شریکم گردان (طه/25 - 32) تو به او وحی کردی که: به زودی بازویت را به برادرت محکم می کنیم و برای شما قدرتی قرار می دهیم که آنها به شما دسترسی پیدا نکنند (قصص/35)، پروردگارا منم محمد پیامبر و برگزیده تو؛ خدایا، سینه ام را بگشای و کارم را آسان و علی را وزیر من گردان؛ و پشت مرا به او محکم کن. ابوذر گفت: به خدا سوگند،

ص: 178

هنوز سخن پیامبر تمام نشده بود که جبرئیل از جانب خدا نازل شد و گفت: ای محمد بخوان. گفت: چه بخوانم؟ گفت: إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ... عین این خبر را ابواسحاق ثعلبی در تفسیر خود نقل کرده است» (طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص83).

گفتنی است که این شأن نزول را، تقریباً همه بزرگان اهل سنت نقل نموده اند (ابن جریر طبری: تفسیر جامع البیان، ج6، ص186؛ حافظ ابوبکر الجصاص الرازی، احکام القرآن، ج2، ص542؛ واحدی، اسباب النزول، ص148؛ زمخشری، کشاف، ج1، ص649).

پیشینه

درزمینه آیه ولایت و بررسی شبهات مطرح شده فخر رازی آثار زیر به چاپ رسیده است:

آیات ولایت در تفسیر فخر رازی، علی اصغر ایماندوست، تهران: دلیل ما، 1395.

تجلی امامت در آیه ولایت: به ضمیمه پاسخ به شبهه های فخر رازی، محمدرضا کریمی، قم : دلیل ما ، 1385.

نقد و بررسی آراء و نظریات فخر رازی در مورد آیه تبلیغ و آیه ولایت[پایان نامه]، هوشنگ عبدی؛ استاد راهنما امیر توحیدی؛ استاد مشاور محسن احتشامی نیا، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، گروه علوم قرآن و حدیث، 1389.

رویکرد تفسیری فخر رازی در مواجهه با ادله شیعه ذیل آیات ولایت و خلافت، دژآباد، حامد؛ بابا احمدی میلانی، زهره، مجله: تحقیقات کلامی، تابستان 1395، شماره 13 علمی - پژوهشی (22 صفحه، از 65- 86).

مفهوم شناسی و مصداق یابی «اولی الامر» از نگاه علامه طباطبایی و فخر رازی، کیلانی، رضا، مجله: تحقیقات علوم قرآن و حدیث، زمستان 1393، شماره 24 علمی - پژوهشی، (28 صفحه، از 161- 188).

آیه ولایت؛ پندارها و پاسخ ها، جلائیان اکبرنیا، علی، مجله: الهیات و حقوق، پاییز 1387، شماره 29 (26 صفحه، از 79- 104).

ص: 179

آیات ولایت در پژوهش های فریقین؛ شبهه ها و پاسخ ها، مولایی نیا، عزت الله؛ نوری، شهیدبانو؛ ملکی، بتول، مجله: مطالعات تطبیقی قرآن و حدیث، پاییز و زمستان 1393، شماره 3 (19 صفحه؛ از 5-23).

1. بیان احتمالات در تعیین ولی

فخر رازی در ابتدای تفسیر خود، بیان می کنند که احتمال دارد مراد از ولی، یا همه مؤمنان است یا خصوص شخص معین. آنگاه بیان می کنند که بر اساس احتمال نخست، معنای آیه با معنای آیه 71 سوره توبه که می فرماید:«وَ

الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»، شباهت پیدا می کند. ازاین جهت که ولایت به کاررفته در این آیه به همه مؤمنان شمولیت دارد، ولایت مؤمنین اشاره شده در این آیه شریفه نیز، به همه مؤمنان قابل تسری است.

لکن طبق احتمال دوم، مطالبی را به صورت بیان مبسوط نموده و آنها را به نقد می کشند.

نقد و بررسی

به نظر می رسد که تخصیص احتمال به دو نوع احتمال بالا، به توجه به دلایل ذیل صحیح نیست:

قرینه بودن مفاد آیه پیشین

طبق عقیده فخر رازی که مرتبط به آیه پیشین است، نمی تواند به معنای عمومیت ولایت نسبت به همه مؤمنان باشد؛ چراکه بر اساس آن معنایی که آیه پیشین دارد، باید معنای این آیه نیز همسان با آن باشد. خداوند در آیه پیشین می فرماید: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمی رساند؛ خداوند جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد می کنند، و از

ص: 180

سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این فضل خداست که به هرکس بخواهد (و شایسته ببیند) می دهد؛ و (فضل) خدا وسیع و خداوند داناست.»

به نظر می رسد، قومی که در این آیه شریفه، خداوند از آنها سخن می گوید و می خواهد آنها را جایگزین آن افراد مرتد یا متزلزل بنماید، همان افرادی است که در آیه بعدی، خداوند از آنها سخن گفته و آنها را ولی معرفی می نماید. دلیل این ادعا این است که خداوند در این آیه شریفه؛ یعنی آیه پیشین، اوصافی را برای قوم ذکر می کند مثل دوست داشتن طرفینی حاکم بین خداوند و آنها، متواضع برای مؤمنین و مقاوم در برابر کفار و مجاهد در راه خداوند، نترس از ملامت سرزنش کنندگان که این ها، فضل و عنایت خداوند را به خود اختصاص می دهند. حال سؤال این است که قوم مذکور، کدام گروه و جمع است که دارای اوصاف مذکور است؟ آن هم جمعی که می خواهد بیاید و درواقع جایگزین می خواهند بشوند. به نظر ما، غیر از اهل بیت(علیهم السلام)، هیچ کسی نیست؛ چراکه تنها آنان هستند که در طول حیات پرفرازونشیب خودشان، به اوصاف مزبور متصف می باشند. دیگران در مسیر زندگی خود، نقاط تاریک و آلوده ای را داشته یا بعداً پیدا نمودند.

پس، این آیه کنونی که آیه 55 باشد، مفادش در رابطه با اهل بیت است، در معنا و مفهوم شبیه به مفاد آیه قبل از خود است و درواقع همان معنا را با بیان مصداق جزئی تشریح و متذکر می شود. بنابراین، آیه پیشین، بیان قانون کلی است و آیه 55 از نوع بیان مصداقی است.

قرینه بودن آیه بعدی

خداوند در آیه بعدی می فرماید: «وَمَنْ یتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛ «و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد باایمان را بپذیرند، پیروزند؛ (زیرا) حزب و جمعیت خدا پیروز است.» اتفاقاً، در این آیه شریفه هم سخن از حزب خداوند می رود. طبق بیان اهل لغت، حزب به جمعی اطلاق می گردد که در عقیده و روحیه و رفتار اشتراک و اتفاق داشته باشند و در مسیر رسیدن به هدف واحدی حرکت بکنند. به طورقطع،

ص: 181

در بیان انسان به استثنای انبیاء، افرادی غیر از اهل بیت(علیهم السلام) نداریم که بتوانند همه آنان، وحدت عقیده، روحیه و عملکرد برای نیل به غرض واحدی باشند. چون همه گروه هایی که بر تخت حکومت تکیه کرده اند، افراد واحدی از حیث عقیده، روحیه و رفتار نبوده اند. تاریخ هم گواه است تنها گروه و جمعی در طول زندگانی خود، همیشه همدیگر را تائید کرده و در قول و رفتار و گرایش، وحدت رویه داشته اند، ائمه معصومین(علیهم السلام) بوده است.

بنابراین، تطبیق و استخراج معنای ولاتی و امامت از آیه 55 سوره مائده، هم با مفاد آیه قبلی و هم با معنای آیه بعدی منطبق است.

ردّ و انکار احتمال تطبیق آیه بر خصوص شخص معین (حضرت علی(علیه السلام))

فخر رازی قبل اینکه در اثبات و تطبیق آیه شریفه بر شخص حضرت علی(علیه السلام) سخن بگوید، ادله مدافعین تطبیق را مطرح می نماید و سپس در رد و انکار آنها می پردازد. ادله ای را که فخر رازی در نفی تطبیق آیه بر خصوص ولایت حضرت علی(علیه السلام) اقامه می کند، به شرح ذیل است:

اختیار معنای نصرت و محبت با تمسک به ارتباط با معانی آیه قبلی

خود فخر رازی در وقتی که ادله مثبتین تطبیق را ذکر می کنند از جانب آنان، بر اراده معنای تصرف از ولی، دلیل می آورند این نکته را که چون ولایت به معنای نصرت طبق آیه 57 سوره توبه، عمومی و عام است و در این آیه 55 سوره مائده، کلمه انما وارد شده است که دلالت بر حصر دارد، لذا نمی توان گفت که مقصود از ولی، معنای نصرت است به طور یقین، معنای تصرف و ولایت و حکومت از آن اراده شده است. لکن وقتی در مقام خدشه وارد کردن بر این دلیل برمی آیند در ردّ اراده معنای مذکور، مدعی می شوند که این معنا به مفاد آیات قبل سازگاری ندارد. پس به طور حتم معنای نصرت از ولایت اراده شده است.

نقد و بررسی

فخر رازی در نفی معنای تصرف به مفاد آیات قبلی استشهاد و استدلال می نماید

ص: 182

درحالی که به جای اینکه به آیه قبل از خود آیه 55؛ یعنی آیه 54 سوره مائده استشهاد بکند، به آیه 51 سوره استدلال می نماید. این مغلطه ای است که جناب فخر رازی، از آن سوءاستفاده نموده است. درحالی که همان طور که گذشت، مفاد آیه 54 در رابطه با جایگزینی قوم خاص با اوصاف مذکور در آن است که خداوند بدان ها اشاره می کنند. البته، ما هم بیان نمودیم که اتفاقاً، این معنای ادعایی در آیه 55، منطبق با همان معنایی است که آیه 54، سوره بدان اشاره می کند. این دو آیه شریفه درواقع، در مقام بیان ولایت و امامت ائمه معصومین(علیهم السلام) است.

اختیار معنای نصرت و محبت با تمسک به ارتباط با معانی آیه بعدی

جناب فخر رازی، برای نفی معنای تصرف و سلطنت به مفاد آیه قبلی استدلال می کنند و آیه قبلی را هم آیه: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ»؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! افرادی که آیین شما را به باد استهزاء و بازی می گیرند - از اهل کتاب و مشرکان - ولی خود انتخاب نکنید و از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید!» معرفی می کنند. بر اساس این ادعا، مدعی می شوند که اتفاقاً، این آیه هم به این معناست که از یهودیان نصرت و محبت نخواهید.؛ آنها قابلیت و شایسته کمک به شما نیستند؛ از خدا بپرهیزید؛ چراکه تنها خداوند کمک کننده و دوستدار است. روی این اساس، معنای آیه موردبحث نیز، معنای نصرت و محبت از آن باید اراده گردد تا با این مفاد بعدی سازگاری داشته باشد.

نقد و بررسی

بازهم، فخر رازی در اینجا برای انکار معنای تصرف از ولایت، مغلطه نموده و معلوم نیست که از روی عمد یا غرض این کار را انجام می دهند؛ چراکه آیه بعد از آیه موردبحث، آیه: «وَمَنْ یتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ»؛ «و کسانی که ولایت خدا و پیامبر او و افراد با ایمان را بپذیرند [حزب اللّه هستند] و حزب خدا پیروز است» نه آیه ای که

ص: 183

ایشان معرفی می کنند. مفاد این آیه شریفه، اتفاقاً در ادامه معنای آیه موردبحث است و در مقام بیان این نکته مهم است که هر کس، سرپرستی خداوند، رسول الله و مؤمنین را بپذیرد، برنده نهایی خواهد بود؛ چراکه در صورت مرگ، شربت شهادت می نوشد و در صورت حیات، حیات خواسته شده توسط پیامبر(صلی الله علیه واله) حرکت نموده است.

افزون بر اینکه، طرح حزب الله و غلبه آنان بر غیر در آیه شریفه، مناسبت با اراده معنای تصرف و قیادت و زعیم بودن دارد. و این خود قرینه بر این است که معنای نصرت و محبت اراده نشده است؛ چراکه با آن حزب و غلبه آنان، هیچ ارتباطی ندارد (سبحانی، رسائل و مقالات، ج1، ص572).

بنابراین، آن ادعایی که فخر رازی به دنبال آن بود و می خواست از راه دلالت آیات قبلی و بعدی مورد ادعای او که افاده معنای عدم جواز نصرت خواهی از یهودیان و مسیحیان را داشتند، اراده معنای تصرف از ولایت را طرد و انکار بکنند، خدشه بزرگی وارد می شود و از اساس از بین می رود.

به عبارت دیگر، این که ایشان، در ادامه این استدلال مدعی می شوند که اراده معنای تصرف و حکومت از ولایت در میان آیات قبلی و بعدی، اراده نابجایی است و درنهایت رکاکت و سقوط قرار دارد، و واجب است که سخن خداوند از رکاکت تنزیه گردد، خود سخنان نابجا و غیر ارزشمندی است به جهت اینکه گرفتار مغلطه ای بزرگ گردیده است. ایشان در تفسیرشان می نویسند: «و لا یمکن أن یکون بمعنی الإمام، لأن ذلک یکون إلقاء کلام أجنبی فیما بین کلامین مسوقین لغرض واحد، و ذلک یکون فی غایة الرکاکة و السقوط، و یجب تنزیه کلام اللَّه تعالی عنه.» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج12، ص384).

اولویت اراده معنای نصرت و محبت بر اراده معنای تصرف

وی در مقام بیان اولویت مذکور، چنین استدلال می کنند که اگر معنای ولایت را تصرف بگیریم و متعاقب آن، برای مؤمنین با اوصاف مذکور، حق تصرف قائل بشویم.

ص: 184

به ناچار باید در وقتی که خود پیامبر(صلی الله علیه واله) در قید حیات هستند، برای آنها نیز حق تصرف قائل بشویم درحالی که معلوم است باوجود حیات پیامبر، برای آنان حق تصرف قابل اراده نیست. لکن درصورتی که معنای نصرت یا محبت را از ولایت اراده بکنیم، می توانیم در حیات خود پیامبر، معنای نصرت و محبت را حفظ بکنیم؛ چراکه مؤمنان باید نسبت به هم ناصر و محب باشند، خواه پیامبر در قید حیات باشد یا نباشد. پس، با این حساب، نمی توانیم از اراده معنای ولایت جانب داری بکنیم.

نقد و بررسی

دلیل فخر رازی با توجه به دلایل ذیل، ناکافی به نظر می رسد:

الف - شأنیت تصرف، نه فعلیت تصرف

اراده حق تصرف در صورتی با حق تصرف پیامبر اصطکاک پیدا می کند که حکم در مرتبه فعلیت باشد درحالی که تصرفی که در اینجا، خداوند آن را بیان می کند از نوع شأنی و انشائی است نه از گونه فعلی و تنجزی. توضیح مطلب اینکه، در علم اصول فقه بیان شده است که حکم، چهار مرتبه دارد: شأنی، انشائی، فعلی و تنجزی؛ یعنی حکم در صورتی از طرف مولی قابل مواخذه است و مخالفتش، عقاب دارد که مراتب چهارگانه مذکور را طی بنماید؛ یعنی دارای مصلحت یا مفسده باشد؛ اراده مولی و بعث و زجر او بدان تعلق بگیرد؛ مولی در مقام ابلاغ آن به مکلف بربیاید و درنهایت، آن حکم به دست مکلف برسد و دسترسی مکلف به آن مسجّل باشد (آخوند خراسانی، کفایة الاصول، ج2، ص8).

قضیه حقیقیه نه قضیه خارجیه

در علم منطق، بیان شده است که قضایا به دو نوع قضایای حقیقی و قضایای خارجیه تقسیم می شود. قضیه حقیقیه، به قضیه ای گفته می شود که حکم روی موضوع می آید به لحاظ نفس موضوع ولی قضیه خارجیه، در وقتی اطلاق می شود که حکم بر سر موضوع به لحاظ این که آن موضوع در خارج واقع است. روی این اساس، ولایتی که برای افراد مؤمن با

ص: 185

اوصاف مزبور توسط خداوند جعل می شود از نوع قضیه خارجیه نیست که بگوییم با تصرف پیامبر تصادم پیدا می کند؛ بلکه از گونه قضیه حقیقیه است؛ یعنی حکم تصرف بر افراد متصف با اوصاف مذکور با لحاظ نفس آنها مترتب گردیده است. معلوم است که چنین حکمی برای مؤمنین، با تصرف پیامبر ناسازگاری پیدا نمی کند.

حکم قانونی نه حکم خبری

تصرفی که خداوند برای مؤمنان مذکور اثبات می نماید، از نوع خبر نیست که بگوییم چگونه امکان پذیر است در و زمانی که پیامبر حکومت دارد، غیر او هم حق سلطنت داشته باشد؛ بلکه از نوع بیان قانونی است به این معنا که خداوند می خواهد برای همیشه حکم و قانون حکومت و ولایت را معلوم بکند، لذا بیان می دارد که حق حکومت تنها از آن الله، رسول او و نیز مؤمنینی است که در حال نمازخوانی، زکات هم می پردازند. این ها، کسانی هستند که طبق مفاد آیه شریفه، در تصرف حق اولویت دارند و به اصطلاح مولی می باشند. (سبحانی، الهیات، ج4، ص89).

وحدت نسق در ولایت سه گانه

ولایتی که در ولایت خداوند هست، به معنای نصرت و محبت نیست؛ بلکه به معنای تصرف و سرپرست است به دلیل اینکه این با توجه به مقام خداوند، به ذهن متبادر می شود. اگر در ولایت در رسول و مؤمنین هم تکرار شده است، نمی تواند معنای ولایت با معنای به کاررفته در ولایت الله متفاوت باشد؛ چراکه هر سه در نسق واحد قرار دارند هرچند ولایت الله، از نوع ذاتی است ولی ولایت رسول الله و مؤمنین از نوع ولایت اکتسابی است (سبحانی رسائل و مقالات، ج1، ص564).

مجازیت حمل لفظ جمع بر مفرد

فخر رازی در نفی معنای ولایت و نیز در انکار تطبیق آیه شریفه بر حضرت علی(علیه السلام)، مدعی می شود، درصورتی که افعال به کاررفته در آیه شریفه را بر مفرد؛ یعنی خصوص

ص: 186

علی(علیه السلام) حمل بکنیم، گرفتار مجاز می گردیم، درحالی که حفظ صیغه جمع در معنای جمعی خودش، از نوع حقیقت است. باوجود حقیقت، نباید گرفتار مجاز بود.

نقد و بررسی

استدلال فخر رازی در نفی تطبیق آیه شریفه بر حضرت علی(علیه السلام) با تمسک به مجاز بودن حمل صیغه جمع بر واحد، در صورتی قابل قبول است که سیاق و به اصطلاح قرینه برخلاف آن نباشد. اما درصورتی که سیاق آیات قبل و بعد و معانی گفته شده توسط اهل لغت برای ولی، همه دلالت بکنند بر اینکه مراد از آن ولی، زعیم و متصرف است، نمی توانیم از آن بگذریم. معلوم است که زعیم هم برای همه از ناحیه خداوند جعل نشده است بلکه برای شایستگان جعل گردیده است همان افرادی که در این آیه شریفه، به اوصاف آنان اشاره شده است که مصداق بارز آن، طبق شأن نزول بیان شده، شخص حضرت علی(علیه السلام) است.

افزون بر این، اگر حمل جمع بر واحد، مجاز است و ایراد دارد. پس، چگونه خود فخر رازی مدعی می شود که آیه قبل این آیه شریفه، در خصوص ابوبکر است و بر ولایت او اشاره می کند؟ قاعده که همه جا یکسان باید مراعات گردد!.

البته، ممکن است در اینجا، ادعا بکنیم که صیغه جمع در همان معنای عموم به کاررفته است هرچند در عالم خارج، تنها یک مصداق پیدا نموده است و آن حضرت علی(علیه السلام) است (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج6، ص7).

گذشته از این ها، در تفسیر نمونه می خوانیم: «در آیه مباهله می بینیم که کلمه «نسائنا» به صورت جمع آمده درصورتی که منظور از آن طبق شأن نزول های متعددی که وارد شده فاطمه زهرا ع است، و همچنین «انفسنا» جمع است. درصورتی که از مردان غیر از پیغمبر کسی جز علی(علیه السلام) در آن جریان نبود و در آیه 172 سوره آل عمران در داستان جنگ احد می خوانیم، «الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً».

و همان طور که در تفسیر این آیه در جلد سوم ذکر کردیم بعضی از مفسرانشان نزول آن

ص: 187

را درباره نعیم بن مسعود که یک فرد بیشتر نبود می دانند. و همچنین در آیه 52 سوره مائده می خوانیم «یقُولُونَ نَخْشی أَنْ تُصِیبَنا دائِرَةٌ»؛ درحالی که آیه در مورد عبدالله ابی وارد شده است که تفسیر آن گذشت و همچنین در آیه اول سوره ممتحنه و آیه 8 سوره منافقون و 215 و 274 سوره بقره تعبیراتی دیده می شود که عموماً به صورت جمع است؛ ولی طبق آنچه در شان نزول آنها آمده منظور از آن یک فرد بوده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج4، ص427). همان طور که، گاهی جمع در برخی موارد در واحد نیز به کار می رود، مثل آیه «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (طوسی التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص563).

دلالت مفاد آیه قبلی در خصوص ولایت ابوبکر

فخر رازی برای اثبات اینکه، آیه شریفه از اشاره به ولایت حضرت علی(علیه السلام) انصراف دارد، به این دلیل هم متمسک می شود که چون آیه قبلی، درباره ابوبکر است و می خواهد ولایت او را تشریح و تثبیت بکند، لذا چاره ای جز این نداریم که این آیه شریفه را هم بر اراده معنای نصرت و محبت حمل بکنیم.

نقد و بررسی

آیه ای که فخر رازی بدان اشاره می کند و در اینجا به درستی آن را آیه قبلی معرفی می کند، این است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یحِبُّهُمْ وَیحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما، از آیین خود بازگردد، (به خدا زیانی نمی رساند؛ خداوند جمعیتی را می آورد که آنها را دوست دارد و آنان (نیز) او را دوست دارند، در برابر مؤمنان متواضع و در برابر کافران سرسخت و نیرومندند؛ آنها در راه خدا جهاد می کنند، و از سرزنش هیچ ملامتگری هراسی ندارند. این، فضل خداست که به هر کس بخواهد (و شایسته ببیند) می دهد؛ و (فضل) خدا وسیع، و خداوند داناست.»

ص: 188

به نظر فخر رازی، مقصود از قوم در این آیه شریفه، شخص ابوبکر است؛ چراکه این ابوبکر بود که با اهل رده در زمان عجز قدرت اسلام مبارزه نمود و این تواضع ابوبکر بود و از ملامت ملامتگران هم ترسی نداشت. پس وقتی اوصاف مذکور در حق وی ثابت گردید، امامت هم برای وی اثبات می شود (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج12، ص380).

فخر رازی، وقتی در نفی خلافت از علی(علیه السلام) سخن می گوید، مدعی می شود که امکان ندارد در زمان ولایت پیامبر، غیر او حق ولایت داشته باشد ولی با قرص و محکم در این آیه شریفه، ادعا می کند که الا و لابد، این تنها ابوبکر است که آیه بر او قابل تطبیق است.

افزون بر این، در آیه شریفه سخن از مبارزه با اهل رده نیست که مبارزه ابوبکر با آنان، مایه فضیلت برای وی گردد؛ بلکه سخن و ثقل آیه شریفه، اتفاقاً روی رده و ارتداد است که خداوند، با مذمت آن، از جایگزینی قوم صالح خبر می دهد. معلوم نیست با چه ملاکی، چرا امثال فخر رازی، منطوق و ظاهر آیه را هم تحریف می کنند!

عدم استدلال به آیه شریفه توسط خود حضرت علی(علیه السلام)

فخر رازی در ادامه اقامه دلایل در نفی معنای عدم تطبیق آیه شریفه بر خصوص حضرت علی(علیه السلام) بیان می کند که اگر آیه مذکور بر شخص آن حضرت تطبیق دارد؛ چرا از جانب خود ایشان بدان در وقایع و حوادث مختلف مورد استدلال و تمسک قرار نگرفته است؟ این خود نشان می دهد که دلالت آیه بر ایشان از ناحیه خود آن حضرت قابل قبول نیست.

نقد و بررسی

معلوم است عدم استدلال به آیه کنونی توسط خود حضرت، نشانه عدم تطبیق آیه بر آن حضرت نمی تواند باشد به دلیل اینکه شاید موقعیتی فراهم نیامده تا حضرت بدان استدلال بکنند و یا اینکه ممکن است استشهاد کرده باشند ولی به ما نقل نشده باشد و یا اینکه به دست ما نرسیده باشد.

ص: 189

ممکن هم هست که حضرت نیازی نمی دیدند به این آیه شریفه استدلال بکنند؛ چراکه از مشهورترین امور بین مسلمانان بود، لذا اگر مشهور نبود پس چرا توسط همه مفسران، شأن نزول آیه را در حق حضرت علی(علیه السلام) بیان نموده اند.

افزون بر این ها، این حدیث در کتب متعدد از خود علی(علیه السلام) نیز نقل شده است ازجمله در مسند ابن مردویه و ابی الشیخ و کنز العمال - و این در حقیقت به منزله استدلال حضرت است به این آیه شریفه. در کتاب نفیس (الغدیر) از کتاب سلیم بن قیس هلالی حدیث مفصلی نقل می کند که علی(علیه السلام) در میدان صفین در حضور جمعیت برای اثبات حقانیت خود دلایل متعددی آورد. ازجمله استدلال به همین آیه بود؛ و در کتاب غایة المرام از ابوذر چنین نقل شده که علی(علیه السلام) روز شوری نیز به همین آیه استدلال کرد (ر.ک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج4، ص430).

عدم ولایت حضرت در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)

فخر رازی در این دلیلش، همان دلایلی که در سابق از آن سخن می گفت، تکرار نموده است؛ چراکه درگذشته بیان می کرد که چون معنا ندارد در وقت حیات پیامبر، حضرت علی(علیه السلام) حق تصرف داشته باشد، لذا در بعد آن پیامبر حق تصرف پیدا می کند. وقتی هم به بعد حیات پیامبر موکول گردید، به ناچار به بعد از ولایت ابوبکر و عمر و عثمان می افتد.

نقد و بررسی

ازآنجاکه نقد این ادعا و خدشه بر آن درگذشته باشد، دیگر آن را اعاده نمی کنیم. خلاصه اش، این بود که هیچ ایرادی ندارد که تصرف در مقام شأنیت با تصرف در مقام فعلیت و تنجزیت تصرف پیامبر در یک زمان جمع بشود. همان گونه که حکم واقعی در مقام شأنی و انشائی، می تواند با حکم ظاهری در مرتبه فعلی و تنجزی در یک زمان جمع گردد.

یکسانی معنای ولایت مؤمنان با معنای ولایت الله و رسول

فخر مدعی است که چون معنای ولایت در ولایت مؤمنان از نوع محبت و نصرت است، لذا معنای ولایت الله هم از همان نوع است.

ص: 190

نقد و بررسی

اشکال اساسی که این دلیل دارد، این است که برای تشخیص معنای ولایت در مؤمنان، به معنای ولایت در الله و رسول نگاه بکند برعکس عمل می کند درحالی که باید برعکس باشد؛ چراکه نخست ولایت الله و رسول به میان آمده است، لذا جا دارد که از معنای اراده شده در ولایت الله و رسول هم، معنای ولایت مؤمنان کشف گردد. معلوم است که معنای ولایت در الله و رسول هیچ وقت به معنای محبت و نصرت نیست. مقام آنها افاده معنای تصرف می کند؛ آنها با افراد عادی قابل مقایسه نیستند که بگوییم ولایت در آن دو نیز، به معنای محبت و نصرت است.

نتیجه

ازآنچه گذشت، معلوم گردید که:

شأن نزول وارده درباره آیه 55 سوره مائده، در خصوص حضرت علی در بین مفسران شیعی و اهل سنت اتفاق است.

قرائن داخلی و خارجی، دلالت دارند بر اینکه، مقصود از «ولی» در آیه 55 سوره مائده، شخص حضرت علی(علیه السلام) است نه شخص دیگر؛

معنای «ولی» در آیه شریفه با توجه به ادله اقامه شده، تنها تصرف و زعامت است نه محبت یا نصرت؛

همه ادله اقامه شده توسط فخر رازی، با قواعد و اصول تفسیری موافقت ندارند.

ص: 191

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن جریر طبری، تفسیر جامع البیان، بیروت، نشر دارالمعرفه، 1412ق.

2. آخوند خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، تهران، نشر کتاب فروشی اسلامیه، 1366ش

3. حافظ ابوبکر الجصاص الرازی، احمد بن علی، احکام القرآن، بیروت، نشر داراحیاء التراث العربی، 1405ق.

4. زمخشری، جارالله، تفسیر الکشاف، بیروت، نشر دارالکتاب العربی، 1407ق.

5. سبحانی، جعفر، الالهیات، قم، نشر حوزه علمیه، 1382ش.

6. سبحانی، جعفر، رسائل و مقالات، قم، نشر موسسة الامام الصادق، 1386ش.

7. طباطبایی، سید محمدحسین، تفسیر المیزان، قم، نشر جامعه مدرسین، 1417ق.

8. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

9. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، 10جلد، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

10. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، 32جلد، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1420 ق.

11. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دار الکتب الاسلامیه، 1374ش.

12. واحدی، علی بن احمد، اسباب النزول، بیروت، نشر دارالکتب العلمیه، 1411ق.

ص: 192

9- بررسی ارتباط موضوعی آیه ولایت با آیات قبل و بعد، با محوریت نظر فخر رازی و علامه طباطبایی

اشاره

محمد عزتی بخشایش(1)

ص: 193


1- . دانش آموخته سطح چهار حوزه علمیه؛ bakhshayesh.1360@gmail.com

ص: 194

چکیده

بررسی درون متنی آیه ولایت (55 سوره مائده) فارغ از قرائن برون متنی می تواند برای فهم این آیه به دور از هرگونه تعصب و عصبیت قومی بسیار مؤثر باشد. تشابه واژگان کلیدی این آیه با آیه 51 و 57 سوره مائده و تشابه امر و نهی موجود در این آیات، این پندار را در ذهن ایجاد می کند که این دسته از آیات با یکدیگر از جهت موضوعی مرتبط هستند. تحقیق حاضر برای تبیین چیستی ارتباط موردنظر در این آیات با روش توصیفی - تحلیلی با محوریت نظر فخر رازی و علامه طباطبایی تدوین شده است. یافته های پژوهش پیش رو بیانگر این مطلب هستند که فخر رازی قائل به ارتباط موضوعی بین آیه ولایت با آیات قبل و بعد پیرامون کلمه ولایت است و در هر دو جا آن را به معنای نصرت تفسیر می کند؛ اما علامه طباطبایی بر فرض صحت معنای نصرت در آیه 51، از پذیرش آن در آیه ولایت سرباز می زند و تشابه لفظی و ظاهری را دلیل بر ارتباط موضوعی نمی داند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، قرآن، آیه ولایت، تفسیر تطبیقی، علامه طباطبایی، فخر رازی.

مقدمه

مسئله سیاق جایگاه ویژه ای در تفسیر، علوم قرآنی، اصول و فقه دارد. زیرا اولین گام برای فهم آیات قرآنی ظواهر آن هاست و سیاق در شکل گیری ظواهر نقش پررنگی دارد. زرکشی برای فهم معانی آیات مشکل، هفت مورد را که کمک کننده در فهم آیات هستند، نام می برد که مورد چهارم عبارت است از دلالت سیاق؛ وی می نویسد: «مورد چهارم

ص: 195

دلالت سیاق است، همانا دلالت سیاق معنای مجمل را روشن می سازد و مفسّر یقین پیدا می کند که معنای دیگری مراد نیست و عام را تخصیص و مطلق را مقیّد می کند و دلالت را متنوع می کند. سیاق از بزرگ ترین قرائنی است که به مراد متکلم دلالت می نماید. پس هر کس به آن اهمیت ندهد، در تفسیرش دچار اشتباه شده و در مناظراتش مغالطه می کند. پس به سخن خداوند متعال توجه کن که می فرماید: «ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ» (دخان / 49). خواهی یافت که سیاق آیات دلالت دارد که او آن روز چقدر ذلیل و حقیراست.»(زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج 2، ص 335). بهره گیری از سیاق و حجیت آن در گروِ شرایط مختلفی است (عزتی بخشایش، بررسی شرایط حجیت سیاق، ص76 و 128). یکی از شرایط بهره گیری از قرینه سیاق در فهم قرآن، ارتباط موضوعی و مفهومی جمله های قبل و بعد آیه مورد تفسیر، بیان شده است (فضل الله، تفسیر من وحی القرآن، ج 8، ص337 و مصباح یزدی، ، قرآن شناسی، ج 2، ص 123). سخنان علامه طباطبایی ذیل برخی آیات ازجمله آیه اکمال، آیه ولایت، آیه تطهیر و آیات دیگر، به این شرط اشاره دارد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 167 و ج 6، ص 6).

در تبیین این شرط گفته شده است: «درصورتی که جمله ها درباره دو یا چند موضوع یا مطلب مستقل از یکدیگر، صادر شده باشند، بی ارتباط بودن و تناسب محتوایی نداشتن آن جمله ها باهم امر نامعقولی نیست (رجبی، روش تفسیر قرآن، ص 109). برای مثال، اگر یک یا چند جمله معترضه بین جمله های دیگر قرار گیرد، نمی توان به لحاظ سیاق، در معنای ظاهر جمله های معترضه تصرّف کرده و آنها را بر معنایی متناسب با جمله های قبل و بعد حمل نمود؛ زیرا بین جمله های معترضه و دیگر جمله ها ارتباط موضوعی وجود ندارد؛ نمونه چنین جملاتی را در سوره قیامت مشاهده می کنیم. آیات کریمه «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ إِنَّ عَلَینا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَهُ؛ زبانت را به خاطر عجله برای خواندن آن [قرآن] حرکت مده، چراکه جمع کردن و خواندن آن بر عهده ماست! پس هرگاه آن را خواندیم، از خواندن آن پیروی کن!»(قیامت / 16 – 19). درباره قرآن کریم و

ص: 196

دربردارنده دستور ویژه ای به پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) در هنگام نزول آن و بیان برخی نکات دیگر مربوط به آن است. این آیات به صورت جمله های معترضه در بین آیاتی که به قیامت مربوط است، قرار گرفته است. به همین دلیل به لحاظ سیاق جمله ها و در پی هم آمدن این جمله ها با جمله های قبل و بعد، نمی توان از ظاهر این آیات دست برداشت و آن گونه که برخی معتقد شده اند، این آیات را بر معنای متناسب با آیات قبل و بعد حمل گردد (رجبی، روش تفسیر قرآن، ص 109). یکی از آیاتی که اثبات یا انکار وجود ارتباط موضوعی در آن نقش پررنگی دارد، آیه ولایت یعنی آیه 55 سوره ی مبارکه ی مائده است. خداوند در این آیه می فرماید: «إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛ سرپرست شما، تنها خدا و فرستاده او و کسانی که ایمان آورده اند می باشند، (همان) کسانی که نماز را بر پا می دارند و درحالی که آنان در رکوع اند، زکات می دهند» (مائده/55) فخر رازی باورمند است آیه مذکور باید تحت سیاق آیات قبل و بعد تفسیر شود و ولایتی که در این آیه وجود دارد، با ولایتی که در آیات قبل مطرح شده است موضوعاً در ارتباط هستند؛ اما اندیشه علامه طباطبایی بر تفاوت این دو سامان یافته است. در مقاله حاضر نظر این دو عالم بزرگ را پیرامون نوع ارتباط موجود در آیه ولایت بررسی خواهیم کرد.

پیشینه

در زمینه آیه ولایت اکثر مفسران شیعه و اهل سنت به بحث پرداخته اند، در اینجا مهمترین آثار معرفی می گردد:

مانزل من القرآن فی اهل البیت(علیهم السلام) از حکم حبری (281 ق)، ما نزل من القرآن فی اهل البیت، ابن جحّام (م 332ق)، الآیات الباهرة فی العترة الطاهره، سید مرتضی (م 436ق)، شواهد التنزیل، از حاکم حسکانی (م 506ق)، مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب (م 588ق)، نهج الحق و کشف الصدق، علامه حلی (م726ق)، احقاق الحق، شوشتری (م 1019ق)، عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار از میر حامد حسین (1306ق)،

نفحات الازهار فی خلاصة عبقات الانوار فی مناقب الائمة الاطهار، حسینی میلانی.

ص: 197

غایة المرام وحجة الخصام فی تعیین الإمام من طریق الخاص والعام، السید هاشم البحرانی، الغدیر علامه امینی، آیات الولایة، آیت الله مکارم شیرازی، آیه الولایة، آیت الله میلانی.

پاسخ به شبهه آلوسی بر امامت امامان(علیهم السلام) براساس نقش «انما» در آیه ولایت: علی حسن بگی.

پاسخ به چند شبهه بر حدیث غدیر خم و آیه ولایت توسط فقیه مشهور خراسانی ملا محمد حسن هردنگی (1327-1263ق) جلیلی، حمیده؛ غوث، کمال؛ حسین زاده، سالم.

بررسی دیدگاه ابن تیمیه در شان نزول آیه ولایت، قاضی زاده، حسین.

1.مفهوم شناسی واژگان

الف. ولیّ: راغب می نویسد: ولاء و توالی آن است که دو چیز چنان باشند که میانشان چیز دیگری نباشد، و به طور استعاره به نزدیکی ولاء و توالی گویند خواه در مکان باشد یا صداقت یا نصرت یا اعتقاد. ِولایت- با کسره حرف واو – به معنای یاری کردن است و وَلایت -

با فتحه حرف واو - به معنای سرپرستی است و نیز گفته شده هر دو واژه حقیقتش همان سرپرستی است که کاری را به عهده بگیرند. (راغب، المفردات فی غریب القرآن، ص885) همچنین صاحب معجم المقاییس اللغه می نویسد اصل در معنای وَلَیَ قرب و نزدیکی است (ابن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج6، ص141).

ب. نصر: به معنای یاری کردن است. معنای یاری کردن خدا بنده اش را روشن است؛ اما یاری کردن بنده خدا به معنای یاری کردن بندگان خداست و قیام کردن به حفظ حدود و رعایت اوامر و گردن نهادن به احکام و اجتناب از نواهی خداوند است (راغب، المفردات فی غریب القرآن، ج 808).

2. برخی از انواع ارتباط آیات

الف) ارتباط صدوری

یکی از مهمترین ارتباط هایی که بین آیات قرآن وجود دارد، «ارتباط صدوری» یا

ص: 198

«پیوستگی در نزول» آیات دارای سیاق واحد است یکی از مفسّران معاصر برای استفاده از سیاق دو شرط ذکر می کند که یکی از آنها پیوستگی در صدور است (مصباح یزدی، قرآن شناسی، ج 2، ص123). ایشان در توضیح این مطلب یکی از موانع استفاده از سیاق را در سخنان انسان ها که در یک موضوع ولی در زمان های مختلف صادر شده است، پراکندگی آنها می داند و می نویسد:

«در این موارد احتمال دارد که بین برخی از جمله هایی که باهم مرتبط بوده اند، در نقل و گردآوری جدایی افتاده باشد. از طرف دیگر ممکن است هم اکنون ارتباطی بین آنها برقرار باشد، درحالی که درواقع ارتباطی نداشته اند و گوینده چنین پیوندی میان آنها قرار نداده باشد. این مشکل تا حدی سبب اجمال در سخنان منقول می شود و نمی توان بر اساس ارتباط موجود، جمله ها را فهمید.»(همان، ص124).

وی در ادامه می نویسد: چنین مشکلی در مورد قرآن به خاطر حساسیت آن وجود ندارد؛ اما مانعی که در مورد قرآن وجود دارد و ایشان به آن اشاره می کند پیوستگی در نزول آیات است. ایشان دراین باره می نویسد:

«...گاهی ممکن است اشتباه از جهت احتمال تقدیم و تأخیر نباشد؛ بلکه ازاین جهت باشد که اگر این آیات باهم نازل شده باشند، باهم ارتباط دارند و اگر متفرق نازل شده باشند، ارتباطی باهم ندارند. پس از سویی نحوه نزول آنها روشن نیست و از دیگر سو، تقریباً همه مسلمانان بر این باورند که ترتیب نزول قرآن، غیر از ترتیب فعلی آن است و - صرف نظر از ادله و شواهد تاریخی و روایی - مضمون آیات نیز بر این مطلب گواه است؛ بنابراین با توجه به نزول متفرق آیات آن و تفاوت ترتیب نزول و ترتیب کنونی آن، اگر بین دو قسمت از قرآن نظم و ترتیب مشکوکی به نظر آید، دلیلی بر وجود سیاق در آن مورد نداریم؛ زیرا صرف کنار هم قرار گرفتن آیات، دلیل ارتباط آنها با یکدیگر نیست.»(همان، ص125).

ب) ارتباط غرضی (غرض کلی سوره)

برخی از مفسّران قائل به غرض واحد برای سوره های قرآنی هستند (طباطبایی، المیزان

ص: 199

فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 16) و باورمندند که هر سوره دارای شخصیت جداگانه ای است که دارای موضوع واحد یا چند موضوع اصلی است.

سید قطب در این زمینه می نویسد:

«کسی که در زیر سایه قرآن زندگی می کند، مشاهده می کند که هر سوره ای دارای شخصیت جداگانه ای است که گویی جان در تن دارد، جان زنده ای که دارای سیما و صفات و انفاس است و دل از آن زنده می گردد. هر سوره دارای یک یا چند موضوع اساسی است که زیر چتر محوری مخصوص است. همچنین هر سوره دارای فضای خاصی است که بر تمام موضوعات داخل آن سایه می افکند و سیاق سوره را به گونه ای درمی آورد که دربرگیرنده تمام موضوعات از زوایای معینی باشد که زیر سایه ی این فضای حاکم میان اجزای سوره هماهنگی ویژه ای پدید می آید.» (سید قطب شاذلی، فی ظلال القرآن، ج 1، ص27).

بر اساس این دیدگاه غرض واحد بر تمام آیات سوره سایه افکنده و تمام آیات باید طبق آن غرض تفسیر شود. طبق این باور تمام آیات سوره باهم در ارتباط هستند و همه در راستای تبیین غرض واحد هستند (معرفت، تناسب آیات، ص 31). این نوع ارتباط هرچند در تحقّق سیاق کلی سوره ها لازم است، ولی در تحقّق سیاق آیات (ممکن است هر سوره ای چند دسته آیه داشته باشد که هر دسته دارای سیاق خاص باشد) این نوع ارتباط کافی نیست و دخالت چندانی در آن ندارد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 6). هرکسی تفسیر شریف المیزان را مطالعه نماید خواهد دید که مرحوم علامه بااینکه قائل به غرض واحد در سوره ها است ولی بااین وجود در یک سوره ذیل هر دسته از آیات سیاق خاصی را ذکر کرده است.

ج) ارتباط لفظی

نوع دیگر از ارتباط آیات، ارتباط لفظی بدون ارتباط محتوایی است. توضیح اینکه وقتی قاری قرآن در برخی آیات نظر می افکند، می انگارد که بین آیات قبل و بعد ارتباط مفهومی

ص: 200

وجود دارد و آیات مکمّل یکدیگر هستند؛ امّا با تعمّق بیشتر درمی یابد که شباهت ظاهری و شباهت الفاظ آیات موهِم ارتباط مفهومی شده است، وگرنه ارتباط مفهومی با یکدیگر ندارند. توضیح بیشتر این بخش در بررسی نظرات فخر رازی و علامه طباطبایی خواهد آمد.

د) ارتباط موضوعی

ارتباط دیگری که در بین آیات قابل تصور است، ارتباط موضوعی و مفهومی آیات است. معمولاً آیاتی که در کنار یکدیگر واقع شده اند، مرتبط باهم هستند و از جهت مفهومی مکمّل هم هستند (معرفت، تناسب آیات، ص 18 و 31). ممکن است در یک دسته از آیات، آیه بعدی مکمّل آیه قبلی و یا مؤکِّد یا مفسِّر آن باشد و یا ارتباط مفهومی دیگری با آیه قبل داشته باشد که تفصیل این بحث در کتب مربوطه بیان شده است (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 2، ص 218-230؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج 5، ص 158-222). تا زمانی که آیات با یکدیگر ارتباط موضوعی نداشته باشند، سیاقی محقق نخواهد شد و حجیت سیاق مبتنی بر این نوع ارتباط است.

به عنوان نمونه فخر رازی در ارتباط بین آیات 1- 9 سوره ممتحنه با آیات بعدی که سیاق حاکم بر آنها دستور خداوند بر کیفیت ارتباط با کفار است، می نویسد: موضوع این آیات در مورد حالات معاندان و کیفیت ارتباط با آنها است. خداوند متعال معاندان را در سه دسته تقسیم بندی کرده است:

گروه اول: کسانی که عنادشان همیشگی است؛ آیه ی چهار به این گروه اشاره دارد.

گروه دوم: کسانی که امید ترک عنادشان وجود دارد؛ آیه ی هفت به این گروه می پردازد.

گروه سوم: کسانی که امید ترک عنادشان و اسلام آوردنشان وجود دارد؛ آیه ی ده بیانگر حالات این گروه است.

در این آیات که در یک موضوع هستند خداوند متعال به مسلمانان دستور داده است که با هر گروه مطابق با حالات آنها برخورد نمایند (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج29، ص521).

ص: 201

3. بررسی چیستی ارتباط آیه ولایت با آیات قبل و بعد

الف. نظر فخر رازی

در آیات 51 تا 56 سوره مبارکه مائده سخن در مورد اجتناب از ولایت یهود و نصارا و وارد شدن تحت ولایت خدا و رسولش و برخی مؤمنان است. برخی از مفسران ازجمله فخر رازی با توجه به مشابهت ظاهری آیات 51 و 55 که یکی نهی از قرار گرفتن تحت ولایت یهود و نصارا و دیگری امر به قرار گرفتن تحت ولایت خدا، پیامبر(صلی الله علیه واله) و برخی مؤمنان است، این دسته از آیات را موضوعاً مرتبط با یکدیگر و تحت یک سیاق تفسیر نموده اند (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 12، ص375-387؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص324 - 338). فخر رازی ذیل آیه 51 می نویسد:

«معنای عبارت لا تتخذوهم اولیاء این است که به کمک گرفتن از آنها اعتماد نکنید و با آنها دوستی نکنید» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 375).

ایشان بعد از تفسیر آیات 51-54 به تفسیر آیه 55 و 56 می رسد و در ابتدا می نویسد: وجه ارتباط این آیات با آیات قبلی در این است که وقتی خداوند متعال در آن آیات از قرار گرفتن تحت ولایت کفار نهی کرد، در این آیات به قرار گرفتن تحت ولایت خدا، رسول خدا(صلی الله علیه واله) و برخی مؤمنان امر فرمود (همان، ص 382). ایشان ولایت در آیه 51 را به معنای نصرت و طلب یاری معنا کرده است و بر اساس ارتباطی که بین آن آیه و آیه 55 قائل شده است در آیه 55 نیز ولایت را به معنای نصرت تفسیر نموده است.

فخر رازی در این زمینه می نویسد:

«آنچه از معنای ولایت در این آیه و آیه بعد مناسب است، ولایت به معنای نصرت است؛ چراکه در آیه ی قبل خداوند می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید، یهودی و مسیحی را دوست و پشتیبان خود قرار ندهید» و منظور این نیست که یهود و مسیحی را امامی قرار ندهید که سرپرست شما باشند و در جان و مالتان تصرّف داشته باشند، چراکه

ص: 202

این معنا فسادش روشن است. بلکه منظور این است که یهود و مسیحی را دوست و یاور خود قرار ندهید و با آنها ارتباط صمیمی نداشته باشد و پشتیبان همدیگر نباشد. چون در این آیات از ولایت یهود و نصارا به شدت نهی کرد، لذا در آیه بعد فرمود: «ولی شما، تنها خداست و پیامبر او و آنها که ایمان آورده اند» و ظاهر این است ولایتی که در این آیه به آن امر شده است، همان ولایتی است که در آیات قبل از آن نهی شده است و چون ولایت در آیات قبل به معنای نصرت است در این آیه نیز به معنای نصرت خواهد بود. همچنین در آیه بعدی (آیه/57) می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! افرادی که آیین شما را به باد استهزاء و بازی می گیرند - از اهل کتاب و مشرکان- ولی خود انتخاب نکنید و از خدا بپرهیزید اگر ایمان دارید!» در این آیه نیز نهی از ولایت یهود و نصارا تکرار می کند و بی تردید ولایت نهی شده، ولایت به معنای نصرت است، پس باید ولایت در آیه 55 نیز به معنای نصرت باشد.»(همان، ص 384).

طبق این تفسیر، آیات 51 تا 57 از جهت موضوع مرتبط با یکدیگر هستند و یک سیاق بر آنها حاکم است.

ب. نظر علامه طباطبایی

مرحوم علامه طباطبایی ابتدا ذیل آیات 51 – 54 معنای ولایت را در این چهار آیه متذکر می شود و بر این باور است که ولایت در این آیات به معنای محبت و قرب است که موجب امتزاج روحی طرفین و درنتیجه تأثیر و تأثّر طرفین در تمام شئون زندگی از همدیگر است. ایشان بر اساس این تقریر ولایت به معنای نصرت را در آیات چهارگانه رد می نماید (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج5، ص371). ما از بیان این بخش چشم پوشی می کنیم و به تفسیر ایشان از آیه 55 می پردازیم.

علامه طباطبایی بعد اینکه ولایت را در آیات چهارگانه تفسیر کردند، وارد آیه 55 شده اند و دوباره بحث از ولایت را آغاز نمودند. ایشان در این زمینه اظهار می دارد: اگر مراد

ص: 203

از ولایت در آیه 55 نصرت باشد، باید آیه را در ردیف این آیات تفسیر نمونه که به معنای نصرت است: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنفُسِهِمْ فیِ سَبِیلِ اللَّهِ وَ الَّذِینَ ءَاوَواْ وَّ نَصَرُواْ أُوْلَئکَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ؛ در حقیقت کسانی که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با اموالشان و جان هایشان در راه خدا جهاد کردند، و کسانی که پناه دادند و یاری نمودند، آنان، برخی شان یاران برخی دیگرند» (انفال/ 72) و همچنین در ردیف این آیه است که می فرماید: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ؛ مردان مؤمن و زنان مؤمن برخی از آنان یاوران برخی دیگراند. به کار پسندیده فرمان می دهند و از کار ناپسند منع می کنند» (توبه/71). علامه معتقد است سیاق واحد بر آیات حاکم نیست، هرچند سوره ی مائده در اواخر عمر شریف حضرت رسول(صلی الله علیه واله) نازل شده است، اما آنچه مسلّم است عدم نزول دفعی تمام آیات است، قطعاً می دانیم برخی از آیات این سوره قبل از جریان حجة الوداع نازل شده است که مضامین این آیات و اسباب نزول مؤید آن است. بنابراین صرف وقوع آیه ای بعد از آیه ی دیگر نشانگر وحدت سیاق نیست، همچنان که اندک مناسبتی بین دو آیه دلیل بر نزول همزمان آنها نیست (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص6).

صاحب المیزان بر این باور است که تأمّل بیشتر در موضوع و محمول آیه ی 51 و 55 ما را به تفسیر دقیق تر می کشاند و این ارتباط را به ارتباط لفظی و ظاهری تنزّل می دهد. ایشان دراین باره می نویسد:

آیات چهارگانه (51 – 54) درعین حال که به همدیگر مرتبط هستند، از آیات قبل و بعد جدا هستند و ارتباطی با آنها ندارند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص 368). در این آیه منظور از ولایت، دوستی و صمیمیت است که نتیجه ی آن قرب و امتزاج روحی است و قرب و امتزاج روحی، تصرف روحی و جسمی یکی در شئون زندگی دیگری جایز می کند. ولایت به معنای دوستی دربردارنده نصرت هم است، کسی که با دیگری دوستی داشته باشد، به تبع آن نصرت هم ایجاد خواهد شد (همان، ج 6، ص6).

ص: 204

وی در ادامه بیان می دارد: صحیح نیست که در آیه 55 ولایت را به معنای نصرت تفسیر کنیم و پیامبر(صلی الله علیه واله) را ناصر مؤمنان بدانیم؛ اما برعکس آن یعنی مؤمنان ناصر پیامبر(صلی الله علیه واله) باشند، صحیح است. منظور از این نصرت که در آیات مختلف ذکر شده است، نصرت در دین است. بنابراین صحیح است که گفته شود: دین برای خداست یعنی خداوند متعال جاعل و شارع دین است و نبیّ اکرم(صلی الله علیه واله) و مؤمنان را ترغیب به نصرت دین کرده است و کسانی که به دین خدا کمک کرده اند، انصار الله خوانده است مانند: «قالَ الْحَوارِیونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ؛ حواریون گفتند ما یاوران خداییم»(صف/14). و یا جای دیگر می فرماید: «لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ؛ حتماً به او ایمان آورید و قطعاً یاری اش کنید» (آل عمران/ 81). همچنین صحیح است که گفته شود که دین برای پیامبر(صلی الله علیه واله) است به این معنا که وی دعوت کننده به دین است مانند آیه ی شریفه که می فرماید: «وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ؛ و گرامی اش داشتند و یاری اش کردند»(اعراف / 157). و یا قول خداوند متعال که می فرماید: «وَینْصُرُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ؛ و خدا و فرستاده اش را یاری می کنند» (حشر/8). و آیات دیگر که از مؤمنان نسبت به رسول خدا درخواست یاری نموده است. همچنان که صحیح است که گفته شود دین برای پیامبر(صلی الله علیه واله) و مؤمنان به صورت توأمان است، به این معنا که آنها مکلف به دستورات آن و عامل به آنها هستند و درنتیجه خداوند در آیات مختلف خود را ولی و ناصر آنها می داند، ازجمله در آیه «وَلَینْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ؛ و قطعاً خداوند کسانی را که یاری او کنند یاری می کند» (حج/40). و آیه «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَیوْمَ یقُومُ الْأَشْهادُ؛ قطعاً ما فرستادگانمان و کسانی را که ایمان آورده اند، در زندگی دنیا و روزی که گواهان به پا می خیزند یاری می دهیم.»(غافر/51) و آیات دیگر که خداوند خود را ناصر پیامبران و مؤمنان اعلام کرده است؛ اما صحیح نیست که بگویم دین تنها برای مؤمنان است و آنها را اصل قرار دهیم و نبی اکرم(صلی الله علیه واله) را به حاشیه برانیم بعد بگویم پیامبر در دین ناصر مؤمنان است. زیرا هیچ کرامت و مزیت دینی نیست، مگر اینکه رسول خدا(صلی الله علیه واله) در عالی ترین مرتبه با آنها شریک است و او را سهم وافری از این مزیت است، لذا در هیچ جای قرآن رسول

ص: 205

اللَّه(صلی الله علیه واله) را یاور مؤمنین نخوانده است. این خود قوی ترین دلیل است بر اینکه هر جا در قرآن ولایت را به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) نسبت داده است، مقصود از آن ولایت در تصرف یا محبت است؛ مانند آیه مبارکه: «النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است»(احزاب/6). و آیه «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده/55). همانا در این دو آیه روی سخن با مؤمنین است و معنا ندارد رسول خدا(صلی الله علیه واله) را یاور آنها اعلام نماید. ازآنچه گذشت روشن شد که آیات 55 و 56 تحت سیاق آیات قبل نیستند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 5 – 8).

باوجود مشابهت ظاهری آیات، بیانی که از علامه طباطبایی ذیل آیات بازگو شد، نمایانگر عدم ارتباط مفهومی بین دو دسته از آیات است. لذا این گونه نیست که هر جا ارتباط باشد، سیاق نیز یکی باشد، بلکه ممکن است آیاتی که در کنار هم هستند و مشابهت ظاهری دارند، دو سیاق جداگانه داشته باشند.

نتیجه

بنا بر سخنان پیش گفته، زمانی می توان سیاق را حجت دانست که ارتباط موضوع و مفهومی بین آیات و واژگان کلیدی برقرار باشد و لازمه مشابهت ظاهری و در کنار هم قرار گرفتن آیات، ارتباط موضوعی نیست. چه بسا ممکن است آیاتی کنار باشند و واژگان نیز مشابهت ظاهری داشته باشند، امّا این مشابهت به ارتباط موضوعی نینجامد. در آیه ولایت طبق براهینی که علامه طباطبایی اقامه نمودند وضع به همین منوال است و برفرض که قبول کنیم ولایت در آیه 51 به معنای نصرت است، این سخن را نمی توان در مورد آیه 55 قبول نمود و ارتباط لفظی نیز نمی تواند کاری از پیش برد.

ص: 206

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، محقق عطیه، علی عبد الباری، بیروت، انتشارات دارالکتب العلمیه، چاپ اول، 1415ق.

2. احمد بن فارس بن زکریا، ابوالحسین، معجم المقاییس اللغة، تحقیق: عبد السلام، محمد هارون، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1404 ق.

3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، بیروت، انتشارات دارالقلم، 1412 ق.

4. رجبی، محمود، روش تفسیر قرآن، قم، انتشارات پژوهشکده حوزه و دانشگاه، چاپ اول، 1383 ش.

5. زرکشی، أبو عبد الله بدر الدین محمد بن عبد الله، البرهان فی علوم القرآن، چاپ اول، انتشارات دار المعرفة، بیروت، 1410 ق.

6. سیوطی، جلال الدین، الاتقان فی علوم القرآن، بیروت، انتشارات دارالکتاب العربی، چاپ دوم، 1421 ق.

7. شاذلی، سید بن قطب بن ابراهیم، فی ظلال القرآن، بیروت، انتشارات دارالشروق، 1412 ق.

8. طباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق.

9. عزتی بخشایش، محمد، بررسی شرایط حجیت سیاق (پایان نامه سطح چهار)، استاد راهنما: جعفری، یعقوب، حوزه علمیه قم، 1398.

10. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، انتشارات دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.

11. فضل الله، سید محمد حسین، تفسیر من وحی القرآن، بیروت، انتشارات دار الملاک للطباعة و النشر، چاپ دوم، 1419ق.

12. مصباح یزدی، محمد تقی، قرآن شناسی، قم، انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ دوم، 1380 ش.

13. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، انتشارات مؤسسة النشر الاسلامی، 1415 ق.

14. معرفت، محمد هادی، تناسب آیات، مترجم مولائی نیا همدانی، عزت الله، قم، انتشارات بنیاد معارف اسلامی، چاپ اول، 1373 ش.

ص: 207

ص: 208

10- تحلیل آرای مفسران معاصر اهل سنت از آیه اکمال دین

اشاره

علی آقا صفری(1)، محمد نظیر عرفانی(2)، فرقت تقی اف(3)

ص: 209


1- . دانش آموخته دکتری قرآن و علوم (گرایش مدیریت) (نویسنده مسئول)؛ a.a.safari1364@gmail.com
2- . دانش پژوه دکتری قرآن و علوم اجتماعی؛ mna8181@yahoo.com
3- . کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن؛ forqat11424@gmail.com

ص: 210

چکیده

قرآن کریم در سوره مائده آیه سوم پس از ذکر برخی از محرمات، و...، کامل شدن دین، اتمام نعمت و انتخاب اسلام به عنوان دین برای مسلمانان، ذکر می نماید که موجب معرکه آراء و اختلاف نظر جدی در میان مفسران به خصوص مفسران عامه قرار گرفته است. از این رو می طلبد که آراء مفسران معاصر اهل سنت در ترازو نقد گذاشته شده مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا مشخص شود که مراد از آیه اکمال دین در آیه شریفه چیست که آن همه آثار و برکات برای جامعه اسلامی به همراه داشته است. روش اتخاذ شده توصیفی و تحلیلی بوده است که با جمع آوری نظرات مفسران و دسته بندی آن ها صحت و سقم شان تبیین و تشریح گردیده است. برآیند و نتایج پژوهش نشان می دهد که آیه اکمال دین در مورد خلافت حضرت علی(علیه السلام) در روز غدیر خم نازل شده است و اقوال دیگری که از سوی مفسران معاصر عامه ذکر شده با مفاد و محتوی آیه سازگاری نداشته و قابل خدشه جدی می باشند.

کلید واژه ها: مفسران، فریقین، اکمال دین، غدیر، ولایت علی(علیه السلام).

مقدمه

آیه نورانی و هدایت گر سوم سوره مائده که از آن به آیه اکمال دین و اتمام نعمت یاد می کنند؛ یکی از چالش برانگیزترین آیات کلام وحی است که موجب معرکه آراء و اختلاف نظرهای متشتت بین مفسران اهل سنت از ابتدا تا کنون گردیده است. قرآن کریم در این آیه پس از بیان برخی از محرمات: مانند خون و گوشت خوک... خصایص و ویژگی های را مانند: روز یأس دشمنان، روز کامل شدن دین؛ روز اتمام نعمت الهی؛ روزی که خداوند

ص: 211

اسلام را به عنوان دین برای مسلمانان پسندید، ذکر می کند و تأکید می کند که ره آورد بیست و سه سال دوران پرافتخار نبوت پیغمبر اکرم در این روز کامل گردیده است. از این رو می توان اذعان نمود که روزهای یاد شده، حساس و سرنوشت سازند و هر یک نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید؛ که باید مورد دقت فراوان قرار گیرد. با عنایت به نقش محوری و زیربنای این آیه شریفه در اثبات حقانیت ولایت و امامت امام علی(علیه السلام)، مفسران و قرآن پژوهان توجه خاصی نسبت به تفسیر این آیه داشته و برای فهم مدلول و مقصود آن از متدهای گوناگونی بهره جسته اند. در این پژوهش تلاش بر آن است که دیدگاه مفسران معاصر اهل سنت در تبیین و تشریح آیه شریفه مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد؛ تا مشخص شود که روز ناامیدی و هراس کافران، اکمال دین و اتمام نعمت الهی کدام یک از روزهای سرنوشت ساز تاریخ حیات پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) می باشد که این همه آثار و برکات برای امت اسلام و به خصوص جامعه اسلامی به ارمغان آورده است.

واژه شناسی آیه

اشاره

مفهوم شناسی واژگان آیه نقش کلیدی و اساسی را در فهم و درک کلام الهی ایفا می کنند، آن گونه که در بسیاری از موارد بدون فهم صحیح و درست واژگان آیه امکان شناخت معنا و مقصود اصلی آیه وجود ندارد. ازاین رو شایسته است که مفردات آیه تبیین گردد.

مهم ترین واژه های این آیه که نقش اساسی در فهم و درک مقصود اصلی آن داشته و سرمنشأ اختلاف نظر مفسران نیز به آن ها برمی گردد به اختصار و در حد وسع این پژوهش مورد بحث و بررسی قرار می گیرند و آن ها عبارت اند از: الیوم، اکمال، اتمام.

الف) «الیوم»

برای واژه «الیوم» در کتب لغت معانی متعدد بیان شده است که به نظر سه معنا مشهورتر و رایج می باشد.

مدت زمانی که از طلوع فجر تا غروب خورشید را دربر می گیرد، در مقابل شب.

ص: 212

برهه ای از زمان یا مطلق زمان (روز یا شب).

«حین» یا هنگام.

ابن فارس از لغویان به نام و شهیر درباره معنای واژه «الیوم» می گوید: «الیوم واحد من الایام» (ابن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج6، ص159)؛ یکی از روزها را یوم گویند. ابن منظور صاحب لسان العرب می گوید: «الیوم مقداره من طلوع الشمس الی غروبها...» (ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص649)، «وقالوا انا الیوم افعل کذا لایریدون یوما بعینه و لکنهم یریدون الوقت الحاضر»؛ روز از طلوع خورشید تا غروب است و گاهی مراد زمان حاضر است.

فیومی در المصباح المنیر می گوید: «اوله من طلوع الفجر الثانی الی غروب الشمس»؛ ابتدای آن از طلوع فجر دوم تا غروب خورشید است. به دنبال آن، می گوید: «الیوم مذکر وجمعه ایام وتایث الجمع اکثر، فیقال ایام مبارکة وشریفة والتذکیر علی معنی الحین والزمان. والعرف قد طلق الیوم ویرید الوقت والحین نهارا کان اولیلا...» (فیومی، المصباح المنیر). علامه مصطفوی جهت تأیید و تأکید معانی ذکرشده به آیاتی از قرآن کریم تمسک جسته و گفته است که معانی یادشده ریشه قرآنی دارد.

یک - یوم به معنای روز، در مقابل شب: «قالَ مَوْعِدُکُمْ یوْمُ الزِّینَةِ وَأَنْ یحْشَرَ النَّاسُ ضُحًی» (طه/59)؛ (موسی) گفت:» وعده گاه شما روز آرایش (عید) باشد؛ و (روزی) که مردم نیم روز گردآوری شوند. «وَمَنْ کانَ مَریضاً أَوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَیامٍ أُخَرَ...» (بقره/185)؛ و کسی که بیمار یا در سفر است، پس تعدادی از روزهای دیگر (روزه بدارد).

دو-

استعمال کلمه یوم در معنای مطلق زمان (روز یا شب) برهه ای از زمان: «قالُوا لا طاقَةَ لَنَا الْیوْمَ بِجالُوتَ وَ جُنُودِهِ» (بقره/249)؛ امروز ما هیچ توانایی [مقابله] با جالوت و لشکریانش را نداریم. «لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فی مَواطِنَ کَثیرَةٍ وَ یوْمَ حُنَین...» (توبه/25)؛ قطعاً خدا شما را در مکان های زیادی، و در روز حُنین یاری کرد.

سه - یوم به معنای حین: «لا تَقُمْ فیهِ أَبَداً لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَی التَّقْوی مِنْ أَوَّلِ یوْمٍ أَحَق...»

ص: 213

(توبه/108)؛ هرگز در آن (مسجد به عبادت) نایست! حتماً مسجدی که از روز نخست بر پارسایی (و خود نگه داری) بنیان گذاری شده، شایسته تر است که در آن (به عبادت) بایستی... .

در ادامه علامه مصطفوی جمع بندی خود را درباره معنای «الیوم» این چنین بیان می کند: «أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو زمان محدود مطلق قلیلا أو کثیرا، فی مادّیّ أو ممّا وراء المادّة، من نهار أو أعمّ منه و من اللیل» ((مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 14، ص 279- 280) بر اساس بیان ایشان واژه «یوم» دلالت بر مدت زمان محدود می کند؛ بنابراین فرقی نمی کند که این مدت زمان محدود کم باشد یا زیاد در امور مادی باشد یا غیر مادی ضمن آن که از وقت ظهر یا اعم از ظهر و شب باشد.

ب) اکمال

«اکمال» مصدر باب افعال و از ریشه «ک م ل» است کمال در لغت به معنای تمامیت و تحقق همه اجزای یک شیء (فیومی، المصباح المنیر، ص541)، است، به گونه ای که آن چه غرض از شیء در آن است حاصل شود (راغب اصفهانی، المفردات، ص726)؛ نیز به معنای آراسته شدن به صفات در حدّ خود و رسا شدن دانسته شده است غالب لغویان کمال را به معنای تمام دانسته اند (ابن منظور، لسان العرب ، ج12، ص157؛ ابن فارس، معجم المقاییس اللغة، ج5، ص139؛ حسینی زبیدی، 1414: ج15، ص667).

ج) اتمام

اتمام، باب إفعال و مصدر(أتَمَّ) است برخی لغت شناسان اتمام را به معنای اکمال دانسته و برخی دیگر آن را به چیزی را تکمیل کردن، معنا نموده اند همانند قول خداوند «واللهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (صف/8) یعنی خداوند نورش را تکمیل می کند.(طریحی، 1412: ج1، ص229؛ فراهیدی، 1410: ج8، ص111) برخی دیگر نیز آن را به معنای برطرف کردن کمبود اصلی چیزی دانسته اند(عسکری،1412: ص14).

«راغب» در مفردات می نویسد: تمام الشیء: به نهایت رسیدن چیزی به گونه ای که

ص: 214

نیازی به خارج از وجود خود نداشته باشد که به چیزی خارج از خود نیازمند است مانند عدد یا شب تام و کامل. (راغب اصفهانی، المفردات، ص726)، وی برای تأیید سخن خود به آیات ذیل استناد نموده است: «وَ تَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ» (انعام/115)؛ «و اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ» (صف/8)؛ «وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ...» (اعراف/142).

فرق بین اکمال و اتمام

علامه مصطفوی می گوید: مادۀ «تمام» غالباً در کمّیات، و مادۀ «کمال» در کیفیات به کار می رود. با این فرق که «تمام» در جایی است که اجزاء اصلی ساختمان شئ فراهم باشد ولی «کمال» در آن جا است که علاوه بر آن شئ دارای خصوصیاتی باشد که بر حسن و جلای آن بیفزاید در آیه «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی» (مائده/3)؛ کمال به دین و تمام به نعمت تعلق گرفته است زیرا دین پس از بیان احکام و معارف و آداب آن تمام و با اعلام ولایت و تعیین خلیفه کامل شد تا مرجع مردم پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) باشد. پس دین قبل از اعلام ولایت تام بود ولی کامل و زیبا نبود چنان که نعمت هایی که حیات مادی انسان متقوم به آن بود وجود داشت با ولایت که حیات معنوی انسان است تام شد. (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده تم و کمل).

بعضی از مفسران نیز با استناد به اهل لغت بر این عقیده اند که إکمال و إتمام [هرچند ترادف کامل ندارند اما] معنی نزدیک به هم دارند. در حقیقت، کمال در جایی است که غرض آن چیز حاصل شده باشد. ولی تمام به معنی رسیدن به جایی است که نیاز به دیگری نداشته باشد. (طباطبایی، المیزان ، ج 5، ص 185).

زمان و مکان نزول آیه

اشاره

در باب زمان و مکان نزول این آیه شریفه مفسران شیعه قائل به نزول این آیه در روز 18 ماه ذی الحجه - روز غدیر خم و هنگام نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) توسط پیامبر گرامی اسلام به جانشینی و خلافت خود هستند (طوسی، التبیان ، ج3، ص435)؛

ص: 215

اما مفسران اهل سنت در این باره اختلاف نظر داشته و اقوال ذیل را مطرح می کنند:

روز عرفه، حجة الوداع

مؤلف «تفسیر الحدیث» در ذیل این آیه می گوید: «طبری به ابن عباس و سدی و مجاهد و قتاده و ابن جریج نسبت داده است که می گفتند عبارت «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...» به تنهایی یا با عبارت «الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُم» در حجةالوداع و در روز عرفه نازل شدند و پیامبر در حال ایراد خطبه اش برای مردم بود و این آیه هنگامی نازل شد که آن حضرت

صحنه مقابل خود را نگریست و به جز موحد حتی یک نفر مشرک هم مشاهده ننمود. پس حمد الهی به جا آورد و در این هنگام جبرئیل این تکه از آیه یا این دو تکه را بر او نازل نمود و آن حضرت بعد از آن به جز حدود 80 شب زنده نبود؛ و ازجمله روایاتی که طبری در این مورد نقل نموده این است که هنگامی که این آیه یا آن دو بخش از آن در روز حج اکبر نازل شد، عمر گریه کرد. پس پیامبر فرمود چه چیز تو را به گریه انداخت؟ گفت: گریه ام برای این است که دین ما را به زیادت داشت ولی امروز که دین کامل شد، فهمیدیم که امر از این به بعد رو به نقصان می گذارد چون هیچ چیزی به کمال خود نمی رسد مگر آن که از آن پس رو به نقصان می رود، رسول خدا فرمود: درست است. (دروزه، التفسیر الحدیث، ج9، ص26- 27).

آل غازی صاحب تفسیر «بیان المعانی» درباره زمان و مکان نزول این آیه شریفه به روایتی از بخاری و مسلم تمسک جسته این گونه نقل می کند: مردی از یهود به عمر بن خطاب گفت: ای امیر مؤمنان در کتاب شما آیه ای است که آن را همواره می خوانید، اگر این آیه بر ما جماعت یهود فرستاده شده بود هر آینه آن روز را عید می گرفتیم. خلیفه از او پرسید: کدام آیه است؟ پاسخ داد: «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...» عمر گفت: ما آن روز و مکانی که این آیه در آن بر پیامبر فرود آمد را می شناسیم، آن روز، جمعه و در عرفه بود. (آل غازی، بیان المعانی، ج6، ص293).

ص: 216

ابن کثیر در این باره می گوید: «فإن هذا أمر معلوم مقطوع به لم یختلف فیه أحد من أصحاب المغازی و السیر و لا من الفقهاء و قد وردت فی ذلک أحادیث متواترة لا یشک فی صحتها... الصواب الذی لا شک فیه و لا مریة أنها أنزلت یوم عرفة، و کان یوم جمعة». (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج3، ص24- 25)

در تفسیر مراغی آمده است: در این آیه سه بشارت است که گذشتگان آن ها را با سند ذکر کرده اند «یکی اکمال دین است، دیگری اتمام نعمت و سومی اختیار دین اسلام» سپس ابراز می دارد منظور از «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» این است که بعد از این آیه حلال و حرامی نازل نشد و منظور از «وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی» این است که دیگر مشرکان با مسلمانان حج نکنند و مقصود از «وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» انتخاب و اختیار دین اسلام از میان ادیان است «اخترته لکم من بین الأدیان» (مراغی، تفسیر المراغی، ج5، ص54- 55). در همین تفسیر مراغی از ابن عباس روایتی نقل شده که پیامبر در عرفات بود که جبرئیل آمد و این آیه را آورد. ایشان می گوید بعد از این آیه پیامبر 81 روز زندگی کرد «مکث رسول اللّه بعد نزول هذه الآیة واحدا و ثمانین یوما ثم قبضه اللّه إلیه» (همان).

روز فتح مکه

احتمال دیگری که مفسران اهل سنت درباره زمان و مکان نزول آیه شریفه داده اند، روز فتح مکه است. برخی از مفسران معاصر اهل سنت گفته اند آیه اکمال در مورد فتح مکه است. در تفسیر مراغی آمده ممکن است مراد از «أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی» فتح مکه و وارد شدن به آن با امنیت باشد «فتح مکة و دخولها آمنین» (مراغی، تفسیر المراغی، ج5، ص54- 55) شعراوی نیز در ذیل آیه گفته است: «یعنی الزمان الذی مضی و الزمان المستقبل، فقد أتم اللّه دین الإسلام و رضیه لنا و فتحت مکة للمسلمین و دخل الناس فی دین اللّه أفواجا؛ و صار القرآن مکتوبا و محفوظا» (شعراوی، تفسیر الشعراوی ، ج5، ص2924)، هم چنین ابن عاشور در التحریر و التنویر گفته است: رواست بگویم مراد از «الْیوْمَ» زمان نزول آیه روز فتح مکه است «یوم فتح مکه» چون روز فتح مکه شادمان ترین روز اسلام است «أنّ ذلک الیوم کان أبهج أیام

ص: 217

الإسلام» و نیز روزی است مشرکان از امید واهی دست یابی به باورها و اهداف شرک آلود خود ناامید شدند (ابن عاشور، تفسیر التحریر والتنویر، ج5، ص30) قرطبی به نقل از ضحاک می گوید: بخشی از همین آیه که می فرماید: «الْیوْمَ یئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ»، هنگام فتح مکه نازل شده است (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص60)، خداوند متعال در این روزه بزرگ کَید و مکر مشرکان قریش را درهم شکست و شوکت و عظمت آن ها را درهم فروریخت و بنیان دین و آئین آن ها را خراب نمود و بُت های آنان را شکست؛ بنابراین، امیدشان برای مقابله با اسلام و جلوگیری از نفوذ امر اسلام و انتشار صولت و آوازه اسلام به نومیدی گرایید؛ پس روز فتح مکه روز پیروزی عظیمی برای اسلام بوده و در حقیقت تمام امید و آرزوهای پوشالی و موهوم مشرکان از بین رفت. (ابن عاشور، تفسیر التحریر و التنویر، ج5، ص29)

روز غدیر خم

مفسران معاصر از کنار روایاتی که دال بر نزول آیه شریفه در روز غدیر خم می باشند، گذشته و هیچ اشاره ای حتی در حد ردَ آن دسته از روایات هم نکرده اند؛ امَا در منابع تفسیری قدما روایات دال بر نزول آیه شریفه در روز غدیر خم یافت می شود که در حد اجمال شاره می گردد.

عن أبی هریرة عن النبی أنه قال: من صام یوم ثمان عشر من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا و هو یوم غدیر خم لما أخذ النبی بید علی بن أبی طالب فقال: أ لست أولی بالمؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول اللّه قال: من کنت مولاه فعلی مولاه فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ یا بن أبی طالب أصبحت مولای و مولی کل مسلم فأنزل اللّه الآیة... فأنزل اللّه: الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ؛ (حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص203)؛ «هرکس روز 18 ذی الحجه را روزه بگیرد خداوند ثواب روزه شصت ماه را برای او می نویسد و آن روز غدیر خم است؛ و هنگامی که نبی اکرم دست علی بن أبیطالب را گرفت و فرمود: آیا من از شما بر خود شما سزاوار تر نیستم؟ گفتند: بلی یا رسول الله. حضرت فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه. عمر بن خطاب گفت: تبریک تبریک ای فرزند

ص: 218

ابوطالب. تو امروز مولای من و مولای هر مؤمن و مؤمنه ای هستی. در این جا بود که آیه نازل شد: «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ».

و أخرج ابن مردویه و ابن عساکر بسند ضعیف عن أبی سعید الخدری قال لما نصب رسول الله صلی الله علیه وسلم علیا یوم غدیر خم فنادی له بالولایة هبط جبریل علیه بهذه «الآیة الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» وأخرج ابن مردویه و الخطیب و ابن عساکر بسند ضعیف عن أبی هریرة قال لما کان یوم غدیر خم و هو یوم ثمانی عشر من ذی الحجة قال النبی صلی الله علیه وسلم من کنت مولاه فعلی مولاه فانزل الله «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم» (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص259).

برخی دیگر از مفسران معاصر اهل سنت گفته اند منظور از «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» اکمال نیازمندی ها در تکلیف شرعی، حلال و حرام و نیز قوانین قیاس «قوانین القیاس وأکمل فی البیان» است (حوی، ، الاساس فی التفسیر، ج3، ص1315) که البته بیش تر مفسران معاصر به تبع از مفسران سابق به تفسیر سطحی و ظاهری آیه در حد تبیین واژگان اکتفا نموده و تأکید کرده اند که آیه شریفه به مسلمانان بشارت داده که مسائل اعتقادی و شرعی آن ها کامل شده و دیگر جای ناامیدی و ترس وجود ندارد. (قطب، فی ظلال القرآن، ج 2، ص 843؛ آل غازی، بیان المعانی، ج 6، ص292).

سعی شده مطالب به صورت مستند و حتی المقدور بدون دخل و تصرف ذکر گردد و در قسمت تحلیل اقوال مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرند.

دیدگاه مفسران معاصر اهل سنت

ضعیف بودن و رد نزول آیه اکمال در غدیر

در مورد اینکه نزول آیه شریفه با اعلان ولایت امام علی(علیه السلام) ارتباط دارد یا خیر؟ با توجه به تفحص که در منابع تفسیری معاصر اهل سنت صورت گرفت به دست آمد که نسبت به دلالت و ارتباط آیه با اعلان ولایت امام علی(علیه السلام) سکوت کرده و به راحتی از کنار آن گذشته و کم ترین اشاره ای به روایت صحیح السند از منظر خودشان نکرده اند. هرچند که قدما

ص: 219

مفسران اهل سنت به این مسئله اشاره نموده و درصدد انکار آن برآمده اند که می توان به اقوال چند تن از آنان اشاره نمود:

فخر رازی در مفاتیح الغیب می نویسد: این آیه دلالت بر بطلان قول رافضه دارد، به این بیان که خداوند در این آیه می فرماید: کفار از تبدیل دین ناامید شدند و دیگر از آن ها نترسید و اگر امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) از طرف خداوند و رسول او نص صریح و روشنی داشت در نتیجه، باید کسانی که قصد مخفی کردن یا تغییر آن را داشتند ناامید شده باشند و دیگر کسی از صحابه قدرت بر انکار یا تغییر و پوشاندن آن را نداشته باشد و چون این چنین نشد، معلوم می شود ادعای شیعه دروغ است (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج11، ص288).

ابن کثیر از قدما مفسرین اهل سنت در این باره می گوید: «و قد روی ابن مردویه من طریق أبی هارون العبدی عن أبی سعید الخدری: أنها نزلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم یوم غدیر خم حین قال لعلی «من کنت مولاه فعلی مولاه». ثم رواه عن أبی هریرة، و فیه أنه الیوم الثامن عشر من ذی الحجة یعنی مرجعه(علیه السلام) من حجة الوداع» در ادامه بدون ارائه هرگونه دلیل و برهان قابل قبول بلافاصله می گوید: «ولا یصح هذا ولا هذا بل الصواب الذی لا شک فیه ولا مریة أنها أنزلت یوم عرفة، وکان یوم جمعة» (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج3، ص25).

دروزه صاحب «تفسیر الحدیث» در رد روایان و مفسران شیعه که قائل به نزول آیه در روز غدیر خم هستند می نویسد: «و من العجیب أن رواة الشیعة و مفسریهم لم یترکوا هذه الآیة أو هذا المقطع علی روائه و سنائه و إطلاقه و هتافه العام فأولوه بما فیه تأیید لهواهم. حیث روی الطبرسی عن الإمامین أبی جعفر وأبی عبد الله «أنّ الآیة نزلت بعد أن نصّب النبی صلی اللّه علیه و سلم علیا رضی اللّه عنه علما للأنام یوم غدیر خمّ منصرفه من حجة الوداع وکان ذلک آخر فریضة أنزلها اللّه تعالی» کما روی قولا معزوّا إلی أبی سعید جاء فیه «أن الآیة لمّا نزلت قال رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم: اللّه أکبر علی إکمال الدین وإتمام النعمة ورضا الرب برسالتی و ولایة علی بن أبی طالب من بعدی فمن کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و لقد أورد ابن کثیر نصّ هذا الحدیث و قال إنه غیر صحیح. والهوی الشیعی بارز علیه. وننبه هنا کما نبهنا فی مناسبات سابقة علی أننا

ص: 220

لسنا فی صدد إنکار مزایا علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه ومنزلته عند رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم». (دروزه، التفسیر الحدیث، ج9، ص29- 30).

آلوسی نیز بعد از ذکر روایت دال بر نزول آیه شریفه در روز غدیر خم جسارت کرده می گوید: «و لا یخفی أن هذا من مفتریاتهم و رکاکة الخبر شاهدة علی ذلک فی مبتدأ الأمر، نعم ثبت عندنا أنه صلّی اللّه علیه و سلّم قال فی حق الأمیر کرم اللّه تعالی وجهه هناک: من کنت مولاه فعلی مولاه وزاد علی ذلک - کما فی بعض الروایات - لکن لا دلالة فی الجمیع علی ما یدعونه من الإمامة الکبری والزعامة العظمی کما سیأتی إن شاء اللّه تعالی غیر بعید» (آلوسی، روح المعانی، ج3، ص234).

شیعه از ابوسعید خدری خبر نزول آیه اکمال را پس از واقعۀ غدیر نقل کرده و این که پیامبر اکرم فرمود: الله اکبر بر کامل شدن دین و تمامیت نعمت و رضای پروردگار با رسالت من و ولایت علی کرم الله تعالی وجهه بعد از خودم! و این حدیث از دروغ های شیعه بوده و رکیک بودن عبارت حدیث شاهد بر دروغ بودن آن است.

نزول آیه در عرفه

مفسران معاصر اهل سنت به تبع از قدما در تفاسیر خود نزول آیه اکمال در روز عرفه را اولی الاقوال (طبری، جامع البیان، ج6، ص52). و یا حتی مقطوع می دانند و برخی از آنان نیز روایات درباره نزول آیه در روز عرفه را، متواتر به حساب می آورند (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج3، ص24- 25). و روایات دال بر نزول آیه در روز غدیر خم را یا از کنارشان به سادگی گذشته (دروزه، التفسیر الحدیث، ج9، ص29- 30). و یا این که بعد از ذکر روایات آن را ضعیف شمرده و افرادی مثل آلوسی نیز آن را از مفتریات شیعه ذکر می کنند.

تحلیل

با توجه به اینکه آیه شریفه اکمال دین حاوی پیام بسیار مهم برای جامعه اسلامی بوده و اربابان حوزه تفسیر فریقین در تبیین و تشریح مفاد و محتوی آن دچار اختلاف نظر جدی شده اند، می طلبد که در این قسمت از بحث با فاکتور گیری از نقاط مشترک، نقاط اختلافی مورد بحث و بررسی قرار گیرد؛ تا مشخص شود که چه باعث تشتت آرا بین مفسران مکتب

ص: 221

اهل بیت(علیهم السلام) و مفسران اهل سنت شده و نقاط اصلی تمایز در تشریح و تفسیر آیه شریفه کجاست؟ البته نگارنده تلاش دارد که حتی الامکان نظرات مفسران معاصر اهل سنت را در ترازوی نقد قرار دهد.

مراد از واژه «الیوم» در آیه

مراد از واژه «الیوم» در این آیه دوره زمانی نیست (مانند اینکه گفته می شود: کنت شابا بالأمس و عدت الیوم شیخا) آن گونه که فخر رازی و دیگران می پندارد (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج11، ص137؛ بیضاوی، 1418: ج1، ص255)؛ بلکه یک روز خاص است. این واژه که در این آیه دو بار تکرار شده هر دو اشاره به یک روز دارد نه آن که دو روز مدنظر آیه شریفه باشد. قرآن درباره این روز خاص اوصافی را بیان می کند که عبارت اند از: «یئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ...»؛ «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» و چون همه این اوصاف مربوط به یک روز مشخص است باید با یک دیگر پیوند داشته باشند از جمله اکمال دین و اتمام نعمت موجب یأس کفار و خشنودی خدا برای گزینش دین اسلام بر جامعه باشد. این روز با این ویژگی های منحصربه فرد باید روز بسیار حساس و نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار آید. (نجار زادگان، تفسیر تطبیقی، ص337- 338).

به نظر نگارنده صحیح آن است که گفته شود «کفار قبل از نزول این آیه و روزی که این آیه مربوط به آن روز است امید آن را داشته اند که بتوانند اسلام را از هر طریقی که شده از بین ببرند و همین وضع در هر زمانی مسلمانان را تهدید می کرده و روزبه روز دین آنان را در خطر داشته و این خطر آن قدر زیاد بوده که جا داشته مؤمنین از آن بر حذر باشند و از وقوع چنان خطری بترسند...کفار آرزوی سرنوشت بد برای مسلمانان در سر نمی پروریدند، مگر به خاطر دین آنان و سینه هایشان تنگی نمی کرد و دل هایشان غش نمی کرد مگر به خاطر همین که دین آنان و عزت و شرف ایشان را از بین می برد و آزادی ایشان را در انجام آن چه هوا و هوسشان اقتضاء می کرد و نفوسشان بدان عادت داشته سلب می کرد و به شهوت رانی های بی قید و شرطشان خاتمه می داد. بنابراین آن چه در نظر کفار مورد نفرت و انزجار بود دین

ص: 222

مسلمانان بود نه خود آنان، با اهل دین، هیچ غرضی و عداوتی نداشتند، مگر از جهت دین حق آنان، آن ها نمی خواستند مسلمانان از بین بروند و چنین مردمی در دنیا نباشند، بلکه می خواستند نور خدا را خاموش سازند و ارکان شرک را که در حال تزلزل قرار گرفته و داشت فرو می ریخت تحکیم ببخشند و مؤمنین را... به کفر قبلی خود برگردانند... و به همین جهت کفار هیچ همی به جز قطع این شجره طیبه و ریشه کن ساختن آن نداشتند، آن ها تنها هدفشان این بود که از راه تفتین مؤمنین و راه دادن نفاق و تفرقه در بین جماعت آنان و گسترش شبه و خرافات در بین آنان و سرانجام افساد دین آنان، این بنیان رفیع را سرنگون سازند» (طباطبایی، المیزان، ج5، ص174- 175).

یأس از دین نه یأس از مسلمین

تفاسیر معاصر اهل سنت به علل و عواملی که موجب یأس و ناامیدی کفار شده است نپرداخته و فقط در حد اجمال احتمالاتی ذکر نموده اند از قبیل: ناامیدی کفار از ابطال، نقصان و تحریف دین، (قطب، فی ظلال القرآن، ج2، ص842) یا بازگشت اهل مکه به دین سابقشان که همان پرستش بت ها، (مراغی، تفسیر المراغی، ج6، ص54) ولی نگفته اند چه اتفاقی افتاد که این پیامدها را به همراه داشته است؟ متأسفانه هیچ کدام از توجیهات مطرح شده با صدر و ذیل و سیاق آیه سازگاری ندارد، چون دلیلی محکم و استوار که با آیه شریفه سازگاری و هم خوانی داشته باشد بیان نکرده اند. چطور امکان دارد که مشرکین قریش از این که بار دیگر زورشان برسد که دین اسلام را از بین ببرند مأیوس شوند؟! به نظر راقم سطور این سخن بسیار احتمال بی پایه ای است برای اینکه مشرکین عرب دو سال قبل یعنی در فتح مکه مأیوس شدند، که سال هشتم هجرت بود، نه در روز عرفه از حجة الوداع، که سال دهم از هجرت بوده.

روز فتح مکه

برخی از مفسران معاصر اهل سنت (مراغی، تفسیرالمراغی، ج5، ص54- 55؛ شعراوی، تفسیر الشعراوی، ج5، ص2924؛ ابن عاشور، تفسیر التحریر و التنویر، ج5،

ص: 223

ص30) گفته اند شاید مقصود از روزی که قرآن این همه به آن اهمیت می دهد، روز بزرگ فتح مکه باشد. این سخن را هیچ قرینه و سند تاریخی تأیید نمی کند به دلیل آن که بسیاری از دستورات اسلام ازجمله خود سوره مائده که احکام زیادی را بیان نموده بعد از فتح مکه نازل شده است. دلیل دیگری را نیز علامه طباطبایی در رد این قول بیان می کنند و آن این که: «الَّذِینَ کَفَرُوا» با اطلاقی که دارد جمیع مشرکین عرب را در بر می گیرد و حال آن که آن ها همگی از دین مسلمانان مأیوس نشده بودند. دلیل بر آن این که بسیاری از مخالفت ها و نیز بسیاری از عهد و پیمان هایی که برای عدم تعرض دو طرف به یک دیگر بسته شده بود. هم چنان معتبر و محترم شمرده می شد و مشرکین عرب هم چنان حج جاهلیت را با آداب و رسوم خود انجام می دادند، چنان چه زن ها لخت و مکشوف العوره طواف می کردند تا آن که رسول خدا، امیرالمؤمنین را با آیات سوره برائت بدان جا گسیل داشت و بقایای رسوم جاهلیت را ابطال نمود. (طباطبایی، المیزان، ج5، ص168)

زمان نزول آیه

اکثر قریب به اتفاق مفسران معاصر تصریح دارند که آیه اکمال در حجة الوداع در روز عرفه نازل شده و مابقی از اقوال در حد یک احتمال یا ضعیف و نادرست هست.

به نظر می رسد که این نوع تعامل و برخورد با روایات صحیح السند و ادله معتبر و قابل تأمل و توجه صحیح نباشد؛ زیرا روایاتی که درباره زمان و مکان نزول این آیه در روز غدیر خم وارد شده در مصادر اهل سنت با سند صحیح و با چند طریق ذکرشده اند و علامه امینی (امینی نجفی، ، الغدیر، ج1، ص294- 298) تک تک رجال سندها را بر اساس موازین اهل سنت بررسی و توثیق کرده است. ابن کثیر - افزون بر حکم به ضعف سند - اشکالی دیگر بر حدیثی از ابوهریره دارد. ابوهریره نزول آیه اکمال را در روز غدیر می داند و در ضمن آن به نقل از رسول خدا به فضیلت روزه در این روز تصریح می کند. ابن کثیر درباره این حدیث می گوید: اگر روزه روز غدیر معادل 60 ماه باشد، مستلزم برتری امر مستحب بر واجب خواهد شد، چون تمام روزه ماه رمضان به اندازه ده ماه فضیلت دارد؛ چه

ص: 224

رسد به روزه یک روز غدیر که امری مستحب است. بنابراین، این روایت منکَر باطل است. (دمشقی، البدایة و النهایة، ج5، ص188) علامه امینی به این اشکال، افزون بر پاسخ نقضی که در مصادر متعدد اهل سنت از جمله صحیحین است، مانند حدیث: «هرکس در رمضان روزه بگیرد و به دنبال آن شش روز از شوال را روزه بگیرد مانند کسی است که یک سال روزه گرفته است» (حجاج، صحیح مسلم، ج 2، ص 524، ح 204)، پاسخ های حلی نیز ارائه داده است (امینی نجفی، الغدیر، ج1، ص699- 707).

ازآن جاکه برخی از مفسران معاصر اهل سنت نه تنها نزول آیه در روز غدیر خم درباره امامت و جانشینی امام علی(علیه السلام) را نپذیرفته اند؛ بلکه قائلین آن را متهم به کذب و افترا نموده اند؛ اما در جواب این گروه (قائل اصلی آلوسی) می توان گفت: روایت نزول آیۀ اکمال در غدیر اختصاص به روایت شیعه و روایت أبی سعید خدری ندارد بلکه اهل سنت به طرق متعدد که بعضی از آنان معتبر است از صحابۀ نقل کرده اند. چگونه وی با تضعیف سند یکی از این اخبار کوشیده تا بقیه را به دست فراموشی بسپارد و چون روایت را بر خلاف مذاق خویش دیده آن را مجعول و نادرست قلمداد کند.

ثانیاً: چه ضعف، بی مایگی و خلاف فصاحتی در عبارت حدیث وجود دارد که آن را شاهد کذب روایت آن می داند؟ بلکه آثار صدق و فصاحت در آن روشن است.

بنابراین به نظر می رسد که ضعف و بی مایگی نه در متن حدیث و نه در ترکیب و محتوی آن وجود نداشته و قائل آن از روی احساسات و باورهای پوشالی خود چنین مطلبی را نسبت داده است.

ویژگی خاص

آیه اکمال دین تصریح دارد بر این که در تاریخ اسلام و در عصر رسول اکرم در یک روز واقعهای رخ داده که چند ویژگی داشته است:

اول - کافران از اینکه بتوانند دین اسلام را از بین ببرند ناامید شدند.

ص: 225

دوم - در این هنگام خطر جدی ای که اسلام و مسلمانان را تهدید کند، خطر کافران و دشمنان خارجی نیست، بلکه خطر درونی است و باید از مخالفت فرمان خدا و مجموعه قوانین دینی که در این روز کامل شد، بیم ناک بود.

سوم - در آن روز دین، کامل گردید.

چهارم - نعمت الهی بر مسلمانان تمام شد و به مرحله نهایی رسید.

پنجم - دین اسلام با ابلاغ آن قانون و دستور ویژه، مورد رضایت خداوند قرار گرفت. این چند مطلب نص صریح قرآن کریم است اکنون بحث اصلی و اساسی این است که آن روز چه روزی بوده است که این همه برکت و رحمت را به همراه داشته است؟ انتظار آن است که مفسران معاصر اهل سنت با لحاظ این ویژگی ها نظرات خود را بیان کنند.

آنچه از مطالعه تفاسیر معاصر اهل سنت به دست می آید این است که خداوند متعال روز عرفه در حجة الوداع آخرین اوامر و نواهی خود در حوزه حلال و حرام را بیان نمود (مراغی، تفسیر المراغی، ج6، ص54)؛ نه تنها در باب حلال و حرام بلکه آن چه متعلق به دین و دنیا نیز بوده بیان کرده است. «فلم أدع شیئا یتعلق بأمر دینکم و دنیاکم إلّا بینته لکم» (آل غازی، بیان المعانی، ج6، ص292)، بعدش در ادامه می گویند: خداوند متعال در این آیه شریفه به مؤمنان خبر می دهد که امید و آرزوی کفار از زوال دینتان و بازگشتتان به دین پدرانتان قطع شد و تمام آرزوهایشان بر باد فنا رفته و بر شماست دیگر ترس و دلهره از آنان نداشته باشید دراین باره این چنین می گویند: «إن اللّه أخبر المؤمنین بأن الکفار قد یئسوا من زوال دینهم» و أنه ینبغی لهم - و قد بدّلهم بضعفهم قوة و بخوفهم أمنا و بفقرهم غنی - ألّا یخشوا غیره و قد عرفوا فضله و إعزازه لهم» (مراغی، تفسیر المراغی، ج6، ص54). «بمعنی أنهم یئسوا من رجوع المسلمین إلی دین الآباء القدیم؛ و منها أنهم یئسوا من قهر المسلمین و التغلّب علیهم؛ و منها أنهم لم یبق فیهم أی قوة یخشاها المسلمون منهم علی دینهم؛ و کل هذا وارد» (دروزه، التفسیرالحدیث، ج9، ص28) «یئسوا أن یبطلوه، أو ینقصوه، أو یحرفوه» (قطب، فی ظلال القرآن، ج2، ص841) «یئسوا من دینکم أن یغلبوه. لأن اللّه عز و جل وفّی بوعده من إظهاره علی الدین کله» (قاسمی، تفسیر

ص: 226

القاسمی، ج4، ص30) برخی از آنان نیز درباره این که مراد از اکمال دین در آیه چیست؟ گفته اند: «یعنی أحکامه و فرائضه، فلا زیادة بعده، و لم ینزل بعد هذه الآیة حلال و لا حرام. هذا ما روی عن ابن عباس» (همان)، که در صدر مطلب توضیح داده شد به نظر نگارنده مفسران محترم اهل سنت به سادگی از کنار روایات صحیح السند که در کتب تفسیری قدما و منابع روایی ذکرشده گذشته و بدون توجه به اقوال و نظرات قابل توجه و تأمل دیگران به تبیین و تفسیر آیه کریمه پرداخته اند. امَا به نظر می رسد که مطالب یادشده آن چیزی نیست که غرض و مقصود آیه شریفه می باشد.

در این جا احتمال دیگری هست که تمام مفسران شیعه آن را در کتب خود آورده اند و روایات متعددی آن را تأیید می کند و با محتویات آیه کاملاً سازگار است و آن این که: منظور روز غدیر خم است، روزی که پیامبر اسلام امیر مؤمنان علی(علیه السلام) را رسماً برای جانشینی خود تعیین کرد، آن روز بود که کفار در میان امواج یاس فرورفتند، زیرا آن ها پس از سال ها مبارزه به اشکال مختلف –تهدید، تطمیع، نقشه ترور پیامبر و بالاخره جنگ های متعدد-

آخرین نقطه امیدشان این بود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرزند پسر ندارد، لذا انتظار داشتند با رحلت پیغمبر اوضاع به حال سابق برگردد، و اسلام تدریجاً برچیده شود، اما هنگامی که دیدند مردی که از نظر علم و تقوا و قدرت و عدالت بعد از پیامبر در میان مسلمانان بی نظیر بود به عنوان جانشینی پیامبر انتخاب شد و از مردم برای او بیعت گرفت یاس و نومیدی نسبت به آینده اسلام آن ها را فراگرفت و فهمیدند که آئینی است ریشه دار و پایدار.

در این روز بود که آئین اسلام به تکامل نهایی خود رسید، زیرا بدون تعیین جانشین برای پیامبر و بدون روشن شدن وضع آینده مسلمانان، این آئین به تکامل نهایی نمی رسید. آن روز بود که نعمت خدا با تعیین رهبر لایقی هم چون علی(علیه السلام) برای آینده مردم تکامل یافت؛ و نیز آن روز بود که اسلام با تکمیل برنامه هایش به عنوان آئین نهایی از طرف خداوند پذیرفته شد (مکارم شیرازی، تفسیرنمونه، ج4، ص265).

نزول آیه فوق در روز غدیر و به دنبال ابلاغ ولایت علی(علیه السلام)، چیزی نیست که فقط در

ص: 227

کتب شیعه باشد، بلکه در بسیاری از کتب اهل تسنن نیز آمده است و به طرق متعددی این حدیث از سه نفر از صحابه معروف نقل شده است» (امینی نجفی،، الغدیر، ج1، ص669- 707).

جمع بین دو دسته روایات (درباره زمان و مکان نزول آیه اکمال)

شاید بتوان بین دو دسته روایتی که درباره زمان و مکان نزول آیه اکمال است (نزول در عرفه، نزول در غدیر) جمع کرد و تهافت بین آن ها را از میان برد و وجوهی را برای جمع بیان کرد که عبارت اند از:

یک - آیه دو بار نازل شده و هر دو بار پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آن را ابلاغ کرده اند یک بار در عرفه برای برخی از صحابه که برای استشاره جمع شدند، و یک بار در غدیر، رسمی برای عموم مردم.

دو-

آیه تنها در عرفه نازل شده و پیامبر خدا نیز در عرفه آن را ابلاغ کرده اند و بار دیگر در غدیر نیز ابلاغ شده است. چون علت نزول آیه با مسئله غدیر و آیه عصمت ارتباط وثیق دارد (ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج5، ص196). باز احتمالی دیگر برای وجه جمع می توان داد و آن این که پیامبر خدا در حجة الوداع در محل اجتماع عمومی مردم ازجمله: در مسجد خیف، (هیثمی، الصواعق المحرقة، ص150) در روز عرفه و در غدیر، (ابوبکر ابن ابی عاصم، السنّة، ص 629، ح 1551-1555؛ ابن مغازلی، مناقب، ص16، ص23. برای تفصیل بیشتر درباره مکان ها و زمان های صدور حدیث ثقلین ر. ک: کتاب اللّه و اهل البیت فی حدیث الثقلین، لجنة التحقیق) حدیث ثقلین را اعلان فرموده است این مطلب ضمن آنکه نشان می دهد یکی از رسالت های پیامبر اکرم در حجّة الوداع (افزون بر آن که برای آموزش مناسک حج به مردم بوده) اتمام حجت بر مردم درباره ثقلین بوده است، از آن استفاده می شود با اعلان رسمی حدیث ثقلین توسط پیامبر خدا در اجتماع مردم، یأس کفار، اکمال دین، اتمام نعمت، و خشنودی خدا از اسلام به وجود آمد و آیه اکمال به همین علت نازل شد و حضرت رسول نیز آن را در همان جا اعلان فرمود، حادثه غدیر نیز در واقع

ص: 228

شرح و توضیح این احتمال ها برای جمع بین دو دسته روایت است. ولی اگر نتوان بین آن ها را جمع کرد احادیثی که از نزول آیه در عرفه حکایت می کنند (به ویژه آن دسته احادیث که علت نزول را غیر از ولایت امام علی(علیه السلام) می داند) به دلیل ضعف های متعدد درون متنی و برون متنی ساقط خواهند بود. (ر.ک: طباطبایی: المیزان، ج5، ص169).

پس از اثبات این امر که آیه اکمال درباره ولایت امام علی(علیه السلام) نازل شده است اوّلا این نزول تأثیری عمیق در معنای «مولی» در حدیث «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» خواهد داشت؛ چون آن چه موجب اکمال دین، اتمام نعمت، یأس کفار از دین می شود تنها اعلان دوستی و وفاداری به امام علی(علیه السلام) نیست بلکه رخدادی بزرگ در اعلان امامت و پیشوایی امام علی(علیه السلام) خواهد بود. ثانیاً اسلامی که مورد رضایت خداست مرتبط با ولایت امام علی(علیه السلام) خواهد شد (نجار زادگان، تفسیر تطبیقی، ص342) چون در این آیه می فرماید:... وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً ... بنابراین آنان که از این ولایت سرباز می زنند در متن دینی که مرضیّ خداست اخلال خواهند کرد و اسلام آنان از دایره اسلام مرضی خدا بیرون است. به نظر می رسد این بخش از خطبه غدیریه پیامبر اکرم به همین مطلب اشاره دارد که می فرماید: «اللّهم إنّک أنزلت علیّ إنّ الإمامة لعلیّ ولیک عند تبیین ذلک بتفضیلک إیاه بما أکملت لعبادک من دینهم و اتممت علیهم بنعمتک و رضیت لهم الاسلام دینا فقلت: وَمَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ اللهم إنّی أشهدک إنّی قد بلّغت...» (نیشابوری، روضة الواعظین، ج1، ص225).

پاسخ به شبهات آیه اکمال

شبهه اول: مراد از اکمال دین، کامل شدن فرایض و حدود است. در روایت آمده این آیه در روز عرفه در عرفات نازل شده و بعد از آن هیچ حلال و حرامی و حکمی نازل نشده است.

در پاسخ این شبهه می گوییم:

مفسران اهل سنت مانند قرطبی گفته اند که بعد از نزول این آیه آیات بسیاری مثل آیه ربا، آیه کلاله و... نازل شد. (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص61- 62)؛ لذا

ص: 229

نمی توان گفت بعد از آن حلال و حرامی نازل نشد. آورده اند که احکام قصاص و حدود و... بعد از آن نازل شد.

روایتی که بیان می کند این آیه در روز عرفه نازل شده، با روایات فریقین در مورد غدیر خم که متواتر هم هست مخالف است و اعتبار ندارد.

اگر در این روز فرایض و حلال و حرام نازل شده باعث اتمام و اکمال دین باشد، چگونه می تواند موجب یأس و ناامیدی کفار گردد که قبل از آن هم فرایض نازل می شد، ولی کفار به جای یأس و ناامیدی، پیامبر را آزار و اذیت می کردند.

پسندیدن دین اسلام و انتخاب آن در همان روز چرا؟ چرا قبل از آن خداوند رضایت خود را اعلام نکرده بود، در حالی که قبل از آن هم حلال و حرام نازل می گردید.

اگر اکمال دین مراد باشد، اکمال بعضی از احکام دین می تواند مراد باشد نه تمام دین.

شبهه دوم: مراد از اکمال دین، عدم اختلاط کفار با مسلمین در روز حجة الوداع بوده است، چون در جمع حجاج فقط مسلمان ها دیده می شوند. روایتی هم از قتاده در این باره نقل کرده اند.

در پاسخ؛ این دیدگاه و روایات مربوط به این قول هم باید بررسی شود:

اگر بگوییم مشرکان ممنوع الورود بودند و اجازه نداشتند به حج بیت الحرام بپردازند که این کار موقع نزول سوره برائت در سال نهم هجری انجام شده بود. پس چرا آن موقع این آیه نازل نگردید و حالا یوم مقید به «الیوم اکملت» می شود؟

خداوند می گوید مشرکان ناامید شده بودند؛ اما آن ها فقط حق ورود به خانه خدا را نداشتند، ولی کفاری که خارج از سیطره اسلام بودند، از نابودی اسلام مأیوس نشده بودند؛ آن هم به خاطر حج که مثل فریضه نماز است. پس باید ناامیدی آنان دلیل دیگری داشته باشد.

روایات در این مورد با روایات فریقین تعارض دارد و از اخبار آحاد است در مقابل تواتر اعتباری ندارد.

ص: 230

شبهه سوم: روایتی در مورد عید گرفتن روز نزول آیه اکمال آمده است. در این روایت آمده که مرد یهودی گفت: اگر این آیه بر ما گروه یهود نازل می شد، ما آن روز را عید می گرفتیم. (رضا، تفسیر القرآن الحکیم، ج5، ص155).

پاسخ؛ این روایت هم چند اشکال دارد:

این روایت فقط از عمر بن خطاب نقل شده و به کسی دیگر منتهی نشده است. اگر کسی از صحابه هم آن را نقل می کند، بالاخره به عمر بن خطاب منتهی می شود.

این روایت در مقابل روایات انبوه غدیر از اخبار آحاد است و چنین خبری در مقابل تواتر اعتبار ندارد، چون منتهی به پیامبر نیست. به علاوه قول صحابه را حجت نمی دانیم (به خصوص اگر مخالف قرآن و یا روایات قطعی باشد).

این روایت از عمر به چندین شکل بیان شده که اضطراب روایت را می رساند. بعضی از روایات درباره مرد یهودی صحبت می کنند و بعضی دیگر درباره مرد نصرانی. بعضی روایات گروهی از اهل یهود را و بعضی دیگر شخص کعب الاحبار را ذکر می کنند. در بعضی روایات آمده این آیه در شب نازل شد. بعضی از روایات نیز زمان آن را روز، بعضی وقت عصر و بعضی وقت مخصوص عشیه را بیان می کنند. بعضی از روایات می گویند بعد از آن حلال و حرام نازل نشد و بعضی دیگر حج خالص مسلمین را نقل می کنند. این تعبیرهای مختلف دلالت این روایت را مخدوش می کنند.

در این روایت آمده، ما عرفه را عید می گیریم، در حالی که چنین نیست، بلکه ما روز دهم ذی الحجه را عید (عید قربان) می گیریم.

نتیجه

آیه سوم سوره مائده که به آیه «اکمال دین» شهرت دارد در حجة الوداع نازل شده و هر دو تعبیر «الیوم» در آیه به یک روز اشاره دارد. هم چنین روشن شد که مفسران معاصر به تبع از قدما، نزول آیه اکمال در روز عرفه را اولی الأقوال و یا حتی مقطوع می دانند؛ که نسبت به اقوال دیگر مفسران (روز فتح مکه، روز غدیر و...) سکوت کرده و به راحتی از کنارشان

ص: 231

گذشته اند. نیز آشکار گردید که مراد از اکمال و اتمام نعمت را بیان احکام حلال و حرام دانسته و گفته اند که همین امر موجب یأس و ناامیدی کفار از مسلمانان نسبت به ترک دین و بازگشت به دین آبا و اجداد بوده است. البته در تجزیه و تحلیل اقوال مفسران معاصر نشان داده شد که برداشت های آنان از آیه کریمه قابل خدشه بوده و تفسیر صحیح و قابل قبول ارائه نکرده اند؛ زیرا خصایص و ویژگی های ذکرشده در آیه از قبیل یأس دشمنان، اکمال دین، اتمام نعمت های الهی و رضایت و خشنودی پروردگار، با توضیحات و ادله آنان هم خوانی و سازگاری ندارد؛ و با مراجعه به تفاسیر قدما اهل سنت و شیعه ثابت شد که این آیه در روز عید غدیر خم (همان روزی که پیامبر اسلام، امیر مؤمنان علی(علیه السلام) را رسماً برای جانشینی خود تعیین کرد)، نازل شده است.

ص: 232

منابع

1. ابن فارس، أحمد بن فارس، معجم المقاییس اللغة، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دار صادر، چ3 ، 1414 ق.

3. ابن عاشور، محمدطاهر، تفسیر التحریر و التنویر المعروف بتفسیر ابن عاشور، لبنان - بیروت: مؤسسة التاریخ العربی، 1420 ق.

4. آل غازی، عبدالقادر، بیان المعانی، سوریه - دمشق: مطبعة الترقی، 1382 ق

5. آلوسی، محمود بن عبدالله، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، لبنان - بیروت: دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، 1415 ق.

6. امینی نجفی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، طهران: 1366 ش.

7. حجاج، ابن ابو الحسن مسلم، صحیح مسلم، بیروت: بی تا.

8. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ایران - تهران: وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، مؤسسة الطبع و النشر،1411 ق.

9. حوی، سعید، الاساس فی التفسیر، مصر- قاهره: دار السلام، چ6، 1424 ق.

10. دروزه، محمد عزه، التفسیر

الحدیث: ترتیب السور حسب النزول، بیروت: دار الغرب الإسلامی، 1421 ق.

11. دمشقی، ابو الفداء ابن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت: دار الکتاب العلمیة، 1408 ق.

12. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دمشق بیروت: دارالعلم الدار الشامیة، 1412 ق.

13. رضا، محمد رشید، تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار، لبنان - بیروت: دار المعرفة، 1414 ق.

14. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، ایران - قم: کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره)، 1404 ق.

15. شعراوی، محمد متولی، تفسیر الشعراوی، لبنان - بیروت: اخبار الیوم، ادارة الکتب و المکتبات، 1991 م.

16. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامی، چ5، 1417 ق.

17. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، لبنان - بیروت: دارالمعرفة، 1412ق.

18. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، لبنان - بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

19. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر (مفاتیح الغیب)، لبنان - بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1420 ق.

ص: 233

1. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، هجرت، قم: چاپ دوم،1410 ق.

2. فیومی، أحمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم: موسسه دار الهجرة،1414 ق.

3. قاسمی، جمال الدین، تفسیر القاسمی المسمی محاسن التأویل، لبنان - بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، 1418 ق.

4. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن، ایران - تهران: ناصر خسرو، 1364 ش.

5. قطب، سید، فی ظلال القرآن، لبنان - بیروت: دار الشروق، 1425 ق.

6. مراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، لبنان - بیروت: دار الفکر، بی تا.

7. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش.

8. مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از همکاران، تفسیرنمونه، تهران: دار الکتب الإسلامه، 1374 ش.

9. نجار زادگان، فتح الله، تفسیر تطبیقی، ایران - قم: مرکز جهانی علوم اسلامی، چ1، 1383 ش.

10. نیشابوری، محمد بن فتال، روضة الواعظین، قم: 1423 ق.

11. هیثمی مکی، احمد بن حجر، الصواعق المحرقة فی الردَ علی اهل البدع و الزندقة، بی تا: بی جا.

ص: 234

11- بررسی اشکال های ابن تیمیه به علامه حلی در آیه 36 و 37 سوره نور

اشاره

زهرا مظفری(1)، عبدالکریم عباسی(2)

ص: 235


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و معارف اسلامی جامعة المصطفی العالمیة؛ Ka499249 @gmail.com
2- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیه، Ka499249 @gmail.com

ص: 236

چکیده

امام علی(علیه السلام) به گواه شیعه و اهل سنت دارای فضائل بی نظیری است. علامه حلی با اعتقاد به این مطلب که خلافت تنها شایسته

علی(علیه السلام) است، در کتاب «منهاج الکرامه» براهین متعدد در اثبات افضلیت و شایستگی ایشان برای امامت اقامه نموده است. از جمله؛ در برهان ششم با استناد به حدیث ثعلبی ذیل آیه 36 و 37 سوره نور که خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را برترین خانه ها و به تبع ایشان را برترین مردمان معرفی می نماید، این افضلیت را نشانگر صلاحیت ایشان جهت امامت می داند. ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنه» به براهین علامه حلی اشکال هایی گرفته است. درباره برهان ششم علامه علاوه بر اشکال سندی و رد ثعلبی به نحوه برداشت و استدلال علامه ایرادهایی گرفته است. ازجمله به انحصار «رجال» مذکور در آیه به علی(علیه السلام) و افضلیت ایشان بر سایر صحابه و انبیای الهی خدشه وارد کرده است. همچنین او ادعاهایی کرده است مانند این که مراد از «بیوت» در آیه «مساجد» است نه «خانه ها» که گاه بین ادعاهای ایشان ناسازگاری یافت می شود. این مقاله به بررسی کلام علامه حلی و پاسخ به اشکالات مطرح شده از سوی ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنه» خواهد پرداخت. روش تحقیق در این مقاله تحلیلی - توصیفی است.

کلید واژه ها: علامه حلی، ابن تیمیه، منهاج الکرامة، منهاج السنه، امامت.

مقدمه

علامه حلی ) در کتاب «منهاج الکرامه» برای اثبات امامت حضرت علی(علیه السلام) ادله فراوانی ذکر کرده و این ادله را «برهان» می نامد. برهان ششم علامه با استفاده از آیات 36 و 37 سوره نور، است:

ص: 237

«(و آن مشکات) در خانه هایی (قرار دارد مانند معابد و مساجد و منازل انبیاء و اولیاء) که خدا رخصت داده که آنجا رفعت یابد و در آنها ذکر او شود و صبح و شام تسبیح و تنزیه ذات پاک او کنند. پاک مردانی که هیچ کسب و تجارت آنان را از یاد خدا و به پا داشتن نماز و دادن زکات غافل نگرداند و از روزی که دل و دیده ها در آن روز حیران و مضطرب است ترسان و هراسانند.» ثعلبی به نقل از أنس بن مالک و بریده روایت کرده است که آن دو گفتند: رسول الله(صلی الله علیه واله) این آیه را خواند، مردی ایستاد و گفت: این خانه ها کدام اند ای رسول الله؟ ایشان پاسخ داد: «بیوت انبیاء». ابوبکر گفت: ای رسول الله، این خانه از آن هاست؟ یعنی بیت علی(علیه السلام) و فاطمه. فرمود: بله از برترین آن هاست، وصف شده در آن مردان به آنچه دلالت بر أفضلیت شان می کند، بنابراین فقط علی(علیه السلام)، امام است و الا تقدیم مفضول بر فاضل، لازم می آید (ابن مطهر حلی، منهاج الکرامه، ج10ص7) علامه با استناد به حدیث ثعلبی که از طریق أنس و بریده، در مورد این آیات نقل شده است، می فرماید: خانه امام علی(علیه السلام) به خاطر داشتن صفات مذکور در آیات مذکور، طبق فرمایش رسول الله(صلی الله علیه واله) از خانه های مشمول آیه، یعنی خانه های انبیاء (و صحابه) برتر است و ازآنجاکه مقام امامت از نبوت بالاتر است؛ علی(علیه السلام) بر انبیاء و صحابه برتری داشته و تنها امام علی(علیه السلام) شایستگی امامت را دارد. اگر چنین نباشد تقدیم مفضول بر فاضل پیش خواهد آمد.

ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة بر برهان ششم علامه حلی ) در اثبات امامت امام علی(علیه السلام) از قرآن و با استفاده از آیات 36 و 37 سوره نور، اشکال هایی وارد کرده است. اما با دقت نظر، می توان دریافت که استدلال های وی به گواه بسیاری از علمای فریقین قابل خدشه است. از طرف دیگر، علامه حلی) از بزرگان و چهره های شاخص شیعه، درزمینه دفاع از عقاید امامیه است. کتب و آثار ایشان چه در زمان حیات و چه پس از وفات، همواره موردتوجه اندیشمندان بوده است تا آنجا که علمای شیعه به ایشان لقب «علامه» داده اند. بنابراین دفاع از آثار علامه )، به نوعی دفاع از عقاید امامیه محسوب می گردد.

ص: 238

پیشینه

بیش از یک دهه است که هرسال برای بزرگداشت علامه حلی )، جشنواره بین المللی از جانب حوزه علمیه قم و نجف برگزار می گردد و نتیجه آن کارهای فراوانی است که درزمینه شرح، تحقیق و تقویت آثار علامه انجام گرفته است. در نقد ابن تیمیه نیز کتب فراوانی توسط علمای شیعه نوشته شده است؛ مانند کتاب «منهاج الشریعة فی الرد علی ابن تیمیة» نوشته آیة الله کاظمی قزوینی و «شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة» از آیة الله میلانی و «الإنصاف فی الإنتصاف لأهل الحق من أهل الإسراف» که یکی از زعمای امامیه در قرن هشتم نوشته است و آقای طاهر السلامی آن را تصحیح نموده است. کتب بسیاری نیز نوشته شده است که برائت اهل سنت را از افکار او اعلام کرده اند؛ مانند کتاب «الاعتبار ببقاء الجنة والنار» از تقی الدین السبکی و رد ابن حجر عسقلانی در «فتح الباری، کتاب الرقاق باب صفة الجنة والنار» و تعلیقیه البانی بر کتاب «اقتضاء الصراط المستقیم»؛ اما اثری درباره پاسخ به اشکال های ابن تیمیه به ادله علامه حلی ) در کتاب منهاج الکرامة به طور مفصل بحث کرده باشد، نگاشته نشده است. بنابراین انجام تحقیق در این زمینه ضروری می نماید.

اشکال های ابن تیمیه

اشاره

ابن تیمیه در کتاب منهاج السنه به برهان ششم علامه حلی ) در کتاب منهاج الکرامة بر امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اشکالاتی وارد کرده است. (. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص89) یکی از این اشکال ها مربوط به سند و بقیه، درباره دلالت حدیث مورد استناد علامه است.

اشکال اول

ابن تیمیه اشکال کرده است که سند روایت ثعلبی به اتفاق فریقین اعتبار و حجیت ندارد. ابن تیمیه مدعی است علمای جمهور ثعلبی را «حاطب اللیل (هیزم کش در شب)» نامیده

ص: 239

که هر چه یافت، نقل می کند، خواه صحیح باشد یا سقیم. به همین دلیل در تفسیر او هرچند غالب احادیث، صحیح هستند؛ اما به اتفاق اهل علم (حدیث) احادیث دروغ و جعلی وجود دارد (همان).

پاسخ اشکال اول

1- ازآنجاکه عمده اشکال ابن تیمیه، استناد علامه به حدیث ثعلبی است، باید گفت: نه تنها ازنظر امامیه بلکه حتی بنا بر گفته برخی از بزرگان اهل سنت، ابن تیمیه صلاحیت لازم برای نقد و ارزیابی احادیث را ندارد. ابن حجر عسقلانی می گوید، او در ارزیابی و نقد روایات به بیراهه می رود و بسیاری از احادیث معتبر را بدون دلیل ردّ می کند (ر.ک: ابن حجر، لسان المیزان، ج7، 530، رقم 9465) تا آنجا که برخی مروّجان اندیشه های ابن تیمیه، نسبت به اشتباه و انکار فاحش وی درباره احادیث دچار شگفتی شده اند (ر. ک: ألبانی، سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج5، ص 263- 264) پس، موضع ابن تیمیه و پیروان او در این موارد، چیزی جز تعصب ویرانگر، پندارهای بی مبنا و اتهام به دانشمندان نیست. صرف نظر از اینکه طبق رأی برخی از پیروان خود ابن تیمیه، وی حتی در نقل احادیث دچار خلط و اشتباه فراوان است (ر. ک: همان، ح 1750) البته، البانی برای دفاع از ابن تیمیه چنین عذر آورده است: «وی در نقل روایات به حافظه خود تکیه می کند و به ندرت هنگام نگارش حدیث، به منابع آن مراجعه می کند» (ألبانی، ارواء الغلیل، ج4، ص 409) او دلیل تکذیب احادیث شیعه توسط ابن تیمیه را چیزی جز شتاب و مبالغه او در ردّ بر شیعه ندانسته است (ر. ک: همو، سلسلة الاحادیث الصحیحة، ج5، ص 263)

2- هیچ کس از اهل علم و محدثان فریقین نگفته است ثعلبی احادیث ساختگی در تفسیرش آورده است. بلکه با مراجعه به کتب تراجم، درمی یابیم، این تنها ابن تیمیه است که ثعلبی را «حاطب لیل (هیزم کش در شب)» خوانده و متهم کرده که ناآگاه به صحیح و سقیم است. بلکه برخلاف او، دیگر دانشمندان و بزرگان فن حدیث، صحت نقل ثعلبی را قبول داشته اند و او را بسیار ستوده اند. به عنوان نمونه، شمس الدین ذهبی که یکی از علمای

ص: 240

مورد اعتماد اهل سنت در تراجم نویسی است، در «سیر أعلام النبلاء» نوشته است: «ثعلبی: الأمام، الحافظ، علامه، شیخ التفسیر ابوإسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم نیشابوری کان احد اوعیه العلم... وکان صادقا، موثقا، بصیرا بالعربیه» (ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج17، ص 435 و 436) از این عبارات به خوبی، وثاقت و صحت نقل احادیث، توسط ثعلبی، ثابت می شود؛ زیرا فردی را که ذهبی، امام و حافظ و... بنامد بی گمان نزد اهل حدیث، به اخبارش می توان تمسک کرد. ابن خلکان(م 681ق) نیز که از بزرگان علم تاریخ و ادبیات در سده هفتم قمری بوده است، درباره ثعلبی می گوید: «وی در دانش تفسیر یگانه دوران خود بوده و تفسیری بزرگ نگاشته که بر تمام تفسیرها برتری دارد.» (ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج1، ص 79) تاج الدین سبکی (م771 ق) (سبکی، طبقات الشافعیه، ج4، ص58، رقم ترجمه 267)، صلاح الدین صفدی(م696ق) (صفدی، الوافی بالوفیات، ج7، ص 306) و جلال الدین سیوطی (م. 911ق) نیز همان تعبیر ابن خلکان را آورده اند. سیوطی افزوده است: «عالما بارعا فی العربیة حافظا(1)

(ر.ک: سیوطی، تدریب الراوی، ج1، ص22). درباره اینکه «حافظ» چقدر حدیث را باید از بر باشد، بین دانشمندان اختلاف است (همان، ج1، ص32- 34)) موثقاً؛(2)

(سیوطی، طبقات المفسرین، ص17) ابن جزری (م 833ق)، محدث معروف قرن نهم نیز درباره او عبارت «مفسر امام بارع مشهور؛ مفسری پیشوا و چیره دستی مشهور» (ابن جزری، غایة النهایة فی طبقات القراء، ج1، ص100) را به کار برده است.

3- نمی توان نقل نشدن یک روایت در کتب حدیث را دلیل بر حجیت نداشتن و غیرصحیح بودن آن دانست؛ زیرا ذکر نکردن توسط نگارندگان کتب حدیثی ممکن است، دلایل دیگری داشته باشد.

4- گویا ابن تیمیه چنین پنداشته که دست علامه حلی از روایات با اسانید صحیح در

ص: 241


1- . «حافظ» در اصطلاح محدثان به کسی گویند که سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) و طرق اسناد مورد اتفاق و اختلاف آنها را بشناسد و به احوال راویان و طبقات مشایخ و چگونگی آنها به طور کامل و دقیق واقف باشد.
2- . دانشمندی چیره دست در عربیت و حافظی مورد اطمینان است.

منابع شیعی کوتاه و ناگزیر به روایات اهل سنت رو آورده است؛ ازاین رو شیعه را متهم به دروغ گویی کرده و می گوید: «معیار ردّ و قبول روایات نزد شیعه تنها موافقت و مخالفت مدلول روایات با مذهب آنان است» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج2، ص10 -11) غافل از اینکه در مصادر شیعی روایاتی با سندهای صحیح در این زمینه وجود دارد و اگر امثال علامه حلی تنها به روایات اهل سنت دراین باره اکتفا کرده اند تنها برای اتمام حجت و الزام مخالف است.

اشکال دوم

ابن تیمیه در ادامه اشکالات خود، جعل و وضع را به حدیث نسبت می دهد او با استشهاد به عدم ذکر حدیث در صحاح، سنن و مسانید حدیث مذکور را در غایت ضعف می داند؛ زیرا مؤلفین گاهی به نقل حدیث ضعیف هم پرداخته اند ولی امتناع آنان از نقل این روایت دلالت بر شدت ضعف آن می نماید (همان، ج7، ص91)

پاسخ اشکال دوم

1-پاسخ این اشکال، با مراجعه به بعضی از کتب تراجم و تفاسیر معروف مانند الدرالمنثور سیوطی (الدر المنثور، ج6، ص203) و روح المعانی آلوسی (آلوسی، روح المعانی، ج9، ص367)، شواهد التنزیل حاکم حسکانی (حسکانی، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص533) و مجمع البحرین طریحی (طریحی، مجمع البحرین، ج 2، ص192) روشن می شود؛ زیرا این حدیث در کتب مذکور نقل شده است و هیچ کدام از این بزرگان سخنی از دروغ بودن یا ضعف این روایت نگفته اند. درنتیجه خلاف ادعای ابن تیمیه اثبات می شود.

2- این حدیث را سیوطی عالم بزرگ و مفسر معروف اهل سنت و آلوسی از طریق دیگری یعنی «ابن مردویه»، نقل کرده اند. ابن مردویه (323-410ق) از بزرگان علم حدیث بوده که در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم (یک قرن قبل از ثعلبی) می زیسته است.

ص: 242

ذهبی درباره ابن مردویه می نویسد: «الحافظ المجود العلامة، محدث أصبهان؛ حافظ، چیره دست، علامه و محدث اصفهان است» (ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج 17، ص 309). از این عبارت ذهبی تأیید ابن مردویه اصفهانی دانسته می شود. بنابراین بطلان سخن ابن تیمیه که گفته بود علمای حدیث این روایت ثعلبی را نقل نکرده اند، آشکار می گردد.

اشکال سوم

ابن تیمیه ادعا کرده است که این آیه به اتفاق مردم، در مورد مساجد است. در خانه های خدا، هر صبح و شب، تسبیح الهی گفته می شود نه بیوت انبیاء ( و خانه امام علی(علیه السلام)، که دارای این صفت نیستند! (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص91- 92).

پاسخ اشکال سوم

در پاسخ به این اشکال باید گفت، تفسیر بیوت به مساجد به دلایل ذیل اشتباه است:

1- بیت از بیتوته، مشتق شده و به معنای استراحتگاه است (فراهیدی، کتاب العین، ج 8، ص138؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص14) که انسان هنگام شب به آنجا برمی گردد و بیتوته یعنی استراحت می کند (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص151) که همان خانه است، اما مسجد از سجده و عبادت اشتقاق یافته (فیومی، المصباح المنیر، ج 2، ص266) و به معنای معبد و پرستشگاه است که انسان در آنجا پرستش می کند و نماز جماعت ها در آنجا برگزار می شود (زبیدی، تاج العروس، ج5، ص7) نه استراحتگاه. اصل در معانی کلمات قرآنی آن است که معنای ظاهری آن اراده شود و نمی توان بدون دلیل لفظ بیوت را به معنی مساجد دانست. چنانکه ابن تیمیه نیز خود بر این اصل پافشاری می کند (ابن تیمیه، تنبیه الرجل العاقل علی تمویه الجدل الباطل، ج2، ص486).

2- خداوند متعال در قرآن، هر جا که خواسته از مسکن و مأوی تعبیر کند و جنبه نعمت بودن آن را تذکر دهد، کلمه «بیت» را آورده است . در آیاتی که «بیت» به معنای «محل عبادت» آمده است، منظور از «بیت»، همان «بیت الله الحرام» است (طریحی،

ص: 243

مجمع البحرین، ج 2، ص192) و هر جا که خواسته است از «معابد عمومی» تعبیر بیاورد و مسئله «عبادتگاه» را بیان کند، کلمه «مساجد و بِیَع» را به کاربرده و این دو را باهم مخلوط نکرده است.

3- در آیات قرآن بیت به چهاردیواری هایی گفته می شود که دارای سقف باشد تا انسان را از سرما و گرما حفظ کند، درحالی که مسجد سقف نمی خواهد، چنانچه مسجدالحرام و نیز بخشی از مسجدالنبی فاقد سقف است، لذا قرآن می فرماید: «وَلَوْ لا أَنْ یکُونَ النَّاسُ أُمَّةً واحِدَةً لَجَعَلْنا لِمَنْ یکْفُرُ بِالرَّحْمنِ لِبُیوتِهِمْ سُقُفاً مِنْ فِضَّةٍ وَ مَعارِجَ عَلَیها یظْهَرُونَ؛ اگر (تمکن کفار از مواهب مادی) سبب نمی شد که همه مردم امت واحد (گمراهی) شوند، ما برای کسانی که به (خداوند) رحمان کافر می شدند خانه هایی قرار می دادیم با سقف هایی از نقره و نردبان هایی که از آن بالا روند» (زخرف/33) (اگر اراده ما بر این تعلق نگرفته بود که همه مردم یکرنگ شوند، سقف بیوت کافران را از نقره قرار می دادیم تا از دیگران شناخته شوند) که از این آیه نیز معلوم می شود بیت دارای سقف است.

4-

سیاق آیات در سوره نور دلالت می کند که با توجه به استعمال شدن واژه «بیت» و «بیوت» در 12 آیه به معنای متعارف آن یعنی خانه، باید در این آیه نیز به همان معنا باشد.

5- کسانی که در تفسیر این آیه مراد از «بیوت» را مساجد دانسته اند، به احادیث نبوی استناد نکرده اند؛ ولی آثار کسانی که مراد از «بیوت» را خانه های انبیاء دانسته اند، مانند: طبری که مورد وثوق ابن تیمیه است، به احادیث پیامبر(صلی الله علیه واله) مستند است (طبری، جامع البیان، ج18 ص112)، حتی مجاهد مراد از بیوت را خانه های پیامبران دانسته است (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 8، ص2604) .

6-

هرچند ابن تیمیه تسبیح صبحگاهان و شامگاهان را قرینه بر این می داند که بیوت در اینجا به معنی مسجد است اما این عبارت نمی تواند قرینه برای انصراف از معنی ظاهری بیوت باشد؛ چراکه تسبیح و ذکر خدا منحصر در مسجد نیست و در خانه های انبیا و اولیا نیز تسبیح و تهلیل و ذکر خدا همواره در جریان است. بلکه همه اجزای هستی مشغول

ص: 244

تسبیح خدا هستند. قرآن می گوید:«یسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبیحَهُ». علاوه بر آن سفارش شده است که نمازهای مستحبی در خانه خوانده شود و نمازهای واجب در مساجد باشد.( مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج1، ص538) رسول الله(صلی الله علیه واله) می فرماید«می بینی که خانه من نزدیک مسجد است اما من دوست دارم نمازم را در خانه ام بخوانم مگر اینکه نماز واجب باشد» (ابن حنبل، مسند احمد، ج31، ص346).

درنتیجه، مراد از بیوت در آیه مبارکه، مساجد نیست (سبحانی، درسنامه نقد وهابیت، ص 273)، چنان که ابن عباس معتقد است؛ بلکه مراد از آن، خانه است، همان گونه که عکرمه نیز بیوت را به معنی خانه دانسته است (نحاس، معانی القرآن نحاس، ج4، ص583). البته وی-ژگ-ی های مذکور در آیه، نشان می دهد که این بیوت همان مراکزی است که به فرمان پروردگار استحکام یافته و مرکز یاد خدا است و حقائق اسلام و احکام خدا از آن نشر می یابد و در این معنای وسیع و گ-سترده، مساجد خانه های انبیاء و اولیاء، مخصوصاً خانه پیامبر(صلی الله علیه واله) و خانه علی(علیه السلام) داخل است و اینکه بعضی از مفسران، آن را منحصراً به مساجد و یا بیوت انبیاء و مانند آن، تفسیر کرده اند، دلیل بر انحصار نیست.

اشکال چهارم

ابن تیمیه ادعا کرده است که بیت نبی(صلی الله علیه واله)، با این که به اتفاق مسلمین، نسبت به بیت علی(علیه السلام)، افضل است، در آیه نیامده است. برای این ادعا نیز دلیلی ذکر می کند که چون در خانه پیامبر(صلی الله علیه واله)، «رِجال (مردان)» نبوده است؛ بلکه فقط «رَجُل (یک مرد)» و یکی از همسرانش بوده است. در قرآن، نیز اگر بیت نبی(صلی الله علیه واله)، مخاطب بود، عبارت «بیوت النبی»(. احزاب، 53) و اگر مخاطب همسران پیامبر(صلی الله علیه واله)بودند، عبارت «بیوتکن»(همان، ص34) به کاربرده شده است (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص92).

پاسخ اشکال چهارم

1- بیت نبی(صلی الله علیه واله)، در عبارت «فی بیوت» به عنوان یکی از مصادیق روشن آیه است و

ص: 245

تعارضی باوجود بیت علی(علیه السلام)در آیه ندارد؛ زیرا تمام این موارد، مصادیق اتمّ «بیوت» و «رجال» مذکور در آیه هستند.

2- اینکه رسول الله(صلی الله علیه واله) تنها مرد خانه بوده است، مانع نمی شود که خانه رسول الله(صلی الله علیه واله) مصداق این بیوت نباشد؛ چراکه گاهی مراد از لفظ جمع مانند «رجال»، تنها یک نفر است. مانند آیه 110 از سوره مائده که در آن چنین می خوانیم: «مردم به مسلمانان گفتند که مشرکان علیه شما اجتماع کرده اند پس بترسید» درحالی که در این ماجرا، کسی که مسلمانان را ترساند، یک نفر بوده است (طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج 7 ، ص 82)

اشکال پنجم

ابن تیمیه می گوید: صفاتی که در آیه ذکر شده عام است و تمام مؤمنینی که تجارت، آن ها را از یاد خدا غافل نمی کند، را در برمی گیرد. بنابراین منحصر دانستن مفهوم آیه در عبارت «هی بیوت الانبیاء» درست نیست؛ زیرا اگر چنین باشد، برای سائر مؤمنین در مفهوم آیه، نصیبی نمی ماند (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص92)

پاسخ اشکال پنجم

1- هرچند مفهوم آیه عام است و همه خانه های مؤمنینی که تجارت، آن ها را از یاد خدا غافل نمی کند را در برمی گیرد و محدود به خانه های انبیاء الهی نیست؛ اما باید دانست که ذکر خانه های انبیاء، به عنوان ذکر مصادیق افضل و اکمل آیه است نه تمام مصادیق آن. ازآنجاکه سائر مصادیق در مقایسه با خانه های انبیاء قابل قیاس نیستند؛ همان طور که فضیلت آنها در مقایسه با فضیلت انبیا، قابل ذکر نیست، رسول الله(صلی الله علیه واله) مراد از این بیوت را خانه های پیامبران معرفی کرده و خانه امام علی(علیه السلام) را یکی از مصادیق افضل دانسته است.

2- تناقض گویی ابن تیمیه در این مسئله نیز نمود بسیاری دارد او پیشتر مراد آیه را تنها مساجد می دانست ولی اکنون مدعی عمومیت مفهوم آیه و شمول آن نسبت به بیوت است.

3- از این عبارت ابن تیمیه به دست می آید که او مقام انبیاء الهی را در حد سایر بندگان پایین می آورد و خانه های دیگر مؤمنین را با خانه های پیامبران مساوی می داند؛ درحالی که

ص: 246

آیات موردبحث نشان می دهد این خانه هایی که خداوند اذن داده که تعظیم شوند از خصوصیات ویژه ای برخوردارند و بر سایر خانه ها برتری دارند.

4- خانه های پیامبران به سبب نسبت داده شدن به انبیاء از قداست و برکت برخوردار شده اند و مسلمانان به همین جهت مأمور شده اند که خانه های انبیا را تعظیم کنند. درحالی که خانه های سایر مسلمانان اهل تسبیح و ذکر خدا چنین فضیلتی را ندارند.

اشکال ششم

ابن تیمیه می گوید: اگر مراد از بیوت انبیا، خانه هایی باشد که پیامبر(صلی الله علیه واله) در آنها سکونت داشته است، فقط شامل خانه های همسران پیامبر(صلی الله علیه واله)در مدینه می شود و خانه علی(علیه السلام) را دربرنمی گیرد و اگر مراد، خانه هایی باشد که پیامبر(صلی الله علیه واله) داخل آن شده اند، در این صورت، پیامبر(صلی الله علیه واله) داخل خانه های اکثر صحابه، شده اند. پس فضائل مذکور برای «رجال» بین علی(علیه السلام)و غیر او مشترک، است (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص93)

پاسخ اشکال ششم

1- بر اساس روایت ثعلبی، رسول الله(صلی الله علیه واله) خانه علی(علیه السلام) را مانند خانه های انبیا، مصداق آیه دانسته است؛ بنابراین اشکال ابن تیمیه، اجتهاد در برابر نص و مردود است.

2- صحابه به دلیل توجه ویژه رسول الله(صلی الله علیه واله) به خانه علی(علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) برای آن جایگاه خاصی قائل بودند. همان طور که در روایت ثعلبی آمده یکی از صحابه با اشاره به خانه علی(علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام) می پرسد آیا این خانه هم جزو خانه های انبیاست؟ گویا قرائنی از رفتار پیامبر(صلی الله علیه واله) وجود داشته که صحابه چنین احتمالی را می داده اند. به عنوان نمونه علاء بن عرار از ابن عمر درباره عثمان و علی(علیه السلام) سؤال کرد. ابن عمر با اشاره به خانه علی(علیه السلام) گفت: این خانه علی(علیه السلام) و نسبت او به خانه های پیامبر(صلی الله علیه واله) است و همین در فضیلت علی(علیه السلام) کافی است (نسائی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب، ج1، ص123)، طبرانی (طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، ج2، ص38)، عبدالرزاق (صنعانی، المصنف،

ص: 247

ج 5، ص450) و معمربن راشد (معمر بن أبی عمرو راشد، الجامع، ج11، ص232) نیز این روایت را نقل کرده اند. محل خانه امیرالمؤمنین(علیه السلام) در میان خانه های پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده است (ابن اثیر، جامع الأصول فی أحادیث الرسول، ج 8 ص583)، چنان که خود اهل سنت برای اثبات فضائل خلفایشان در صحاح چنین کرده اند.

3- هرچند رسول الله(صلی الله علیه واله) در خانه علی(علیه السلام) زندگی نکرده است اما به نظر می رسد به سبب اینکه این خانه موردتوجه ایشان بوده و از جایگاه خاصی برخوردار بوده است. ابی ثعلبه می گوید: پیامبر(صلی الله علیه واله) هرگاه از سفر برمی گشت ابتدا به مسجد می رفت، نماز می خواند، سپس به خانه فاطمه (علیها السلام) می رفت و بعدازآن به خانه همسرانش می رفت. همان طور که روایات شأن نزول آیه تطهیر حکایت از ویژگی خاص این خانه دارد (شامی، مسند الشامیین، ج1، ص299).

اشکال هفتم

در آیه موردبحث، دلیلی که دلالت بر افضلیت رجال مذکور در آیه، بر دیگران داشته باشد، وجود ندارد. زیرا در این آیه، ذکری از وعده ای که خدا به آن رجال داده است، نیست. بلکه، آنچه در آیه ذکر شده است، فقط مدح و ثنای آنان است که دلالتی بر افضلیت آنها ندارد؛ زیرا هرکه از او مدح و ثنا شود یا وعده بهشت به او داده شد، از دیگران برتر نخواهد بود. بنابراین در این آیه، دلیلی نیست که علی(علیه السلام)، بر «انبیاء» افضلیت و برتری داشته باشد (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص93).

پاسخ اشکال هفتم

1- توجه به این نکته لازم است، اگر مدح و ستایش خداوند از برخی بندگانش، دلیل برتری آنها بر دیگرانی که ستایش نشده اند نیست، پس چه چیزی موجب برتری و افضلیت است؟ بنابراین اختصاص این وعده به کسی، مسلماً نشان دهنده فضل و برتری او بر دیگران است.

2- علاوه بر این، حتی اگر قبول کنیم که ظاهر آیه، چنین مطلبی را نرساند (که

ص: 248

می رساند)؛ احادیث صحیح السندی وجود دارد که در ذیل آیه موردبحث، از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل شده و دلالت بر افضلیت رجال مذکور بر دیگران دارد.

3-

در این برهان و استدلال علامه، سخنی از برتری امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر انبیاء نیست.

اشکال هشتم

در این اشکال، ابن تیمیه اختصاص مفاد آیه به علی(علیه السلام) را مورد خدشه قرار داده است و می گوید همه کسانی که تجارت و خریدوفروش آنها را از یاد خدا باز نمی دارد چنین فضیلتی دارند (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص94).

پاسخ اشکال هشتم

1- علامه این آیه را همراه با روایت ثعلبی آورده است که بر اساس آن پیامبر(صلی الله علیه واله) خانه علی(علیه السلام) را همانند خانه انبیا و برتر از آن بیوت معرفی می کند. با توجه به این که، در آن زمان هیچ خانه ای جز خانه پیامبر(صلی الله علیه واله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مصداق این بیوت نبوده است به همین خاطر این آیه و روایت، افضلیت علی(علیه السلام) نسبت به سایر صحابه را اثبات می کند.

2- اهل سنت، در اثبات و اختصاص فضائل برای خلفا و صحابه از احادیث منقول از نبی(صلی الله علیه واله)، در کتب حدیثی استفاده کرده اند.

3- ابن تیمیه در اشکال قبل می گوید این آیه دال بر افضلیت نیست ولی در این اشکال اقرار می کند که آیه دال بر افضلیت است.

اشکال نهم

ابن تیمیه می گوید: حتی اگر قبول کنیم، علی(علیه السلام) بر دیگران، افضل است؛ این موجب نمی شود که او را امام بدانیم؛ چراکه برای احراز مقام امامت، برتری درمجموع صفات لازم است، نه فقط در ذکر و تسبیح خداوند.

سپس برای استدلال می گوید: تقدیم مفضول بر فاضل، وقتی ممنوع است که او در تمام صفاتی که مناسب امامت است، افضل نباشد. زیرا هرکه در خصلتی از صفات خوب، بر دیگران برتر باشد مستحق امامت نیست. سپس مواردی را مثال می زند که ممکن است،

ص: 249

برخی بر علی(علیه السلام) برتری داشته باشند. مانند کسی که بیشتر از علی(علیه السلام) با کفار جنگیده، یا بیشتر از او از مالش، انفاق کرده، یا کسی که بیشتر از او نماز خوانده یا روزه گرفته، یا بیشتر از او در راه خدا اذیت شده، یا مسن تر از او بوده، یا کسی که علمش بیشتر از علی(علیه السلام) باشد.

خلاصه همان طور که ممکن نیست، یکی از انبیا به تنهایی، تمام آنچه نزد هر یک از انبیا (در هر وجه و جهتی) بوده را داشته باشد؛ همین گونه، ممکن نیست یکی از صحابه به تنهایی، تمام آنچه نزد هریک از صحابه (در هر وجه و جهتی) بوده را داشته باشد. بلکه همواره در مفضول، نوعی از امور وجود دارد که با آنها بر فاضل برتری دارد؛ ولی اعتبار و ملاک در تفضیل با مجموع است (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص94).

پاسخ اشکال نهم

1- این مقدمه که اعتبار و ملاک در برتری و تفضیل، دارا بودن مجموع فضائل و صفات ویژه امامت است، درست؛ ولی، باید گفت که ابن تیمیه از این مقدمه، استفاده نادرستی کرده است؛ زیرا چه کسی گفته است که امام علی(علیه السلام)، دارای مجموع این صفات و فضائل نیست. با توجه به این که، علامه حلی در کتاب منهاج الکرامه، ابتدا به اثبات وجود مجموع صفات لازم برای امامت، مانند افضلیت بر رعیت و ... پرداخته است. علاوه بر این، از کتاب خدا نیز آیات فراوانی را که بر امامت علی(علیه السلام) و ائمه اهل بیت ( دلالت می کند، ذکر کرده است. بنابراین، حتی با پذیرش استدلال ابن تیمیه که، برتری فاضل بر مفضول باید درمجموع صفات لازم برای امامت باشد، باز امامت علی(علیه السلام)، پس از اثبات دارا بودن مجموع این صفات، اثبات خواهد شد.

2- همان طور که رسالت را تنها خداوند می داند بر عهده چه شخصی قرار دهد، جانشینی رسول الله نیز جایگاهی است که مسلمانان خود قادر به تعیین معیار و تشخیص مصداق مناسب آن نیستند؛ بلکه معیار شایستگی کسی برای احراز این جایگاه بلندمرتبه تنها توسط خداوند قابل تعیین و شناسایی است. خداوند در این آیه به برتری مردانی اشاره

ص: 250

می کند که رسول الله مصداق آن را انبیا و علی را نیز هم ردیف آنها معرفی می کند، پس هم بر اساس همین آیه و هم در کنار سایر آیات امیرالمؤمنین برای امامت از دیگران برتری دارد.

نتیجه

اشکال هایی که ابن تیمیه در «منهاج السنه» بر استدلال قرآنی (برهان ششم) علامه حلی در «منهاج الکرامه» وارد کرده است، قابل خدشه است. بنابراین اشکال های او بر استدلال علامه به حدیث ثعلبی که با استناد به آیات 36 و 37 سوره نور، بر افضلیت امام علی(علیه السلام) بر سائر صحابه و شایستگی ایشان برای امامت صحت ندارد.

ذکر روایت مورد استناد علامه حلی از ثعلبی با صدور عباراتی چون امام علامه حافظ در مدح او از جانب علمای اهل سنت نشان دهنده شخصیت علمی او بوده و تعبیر حاطب اللیل از متفردات ابن تیمیه است همچنین عدم ذکر روایت در کتب حدیثی نشانگر عدم اعتبار آن نبوده بلکه نقل روایت از طریق ابن مردویه محدث، از دیگر التباسات ابن تیمیه است.

تأویل بیت به معنای مسجد به دلیل عدم اتحاد با معنای اصلی بیت که محل بیتوته است و مخالفت آن با استعمالات قرآنی در معنای محوطه مسقف و سیاق سوره نور مردود است در تعابیر قرآنی استعمال کلمه جمع برای مفرد بسیار رایج است به گونه ای که در آیه 110 سوره مائده نیز مشاهده کننده این مطلب هستیم برخی از اشکالات مؤلف باعث شده تا او دچار تناقض گویی و یا اجتهاد در مقابل نص شود مانند آنچه در اشکال پنجم و ششم بیان شده است.

مدح و ستایش الهی همواره فضیلتی در غایت بزرگی است و اثبات امامت برای ایشان دلیل برتری همه جانبه ایشان می نماید.

ص: 251

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن اثیر، مبارک بن محمد، جامع الأصول فی أحادیث الرسول، بیروت،دارالفکر، 1420.

2. ابن بطریق، یحیی بن حسن الحلی، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1407ق.

3. ابن بطریق، یحیی بن حسن الحلی، کتاب خصائص الوحی المبین فی مناقب امیرالمؤمنین، تهران، انتشارات وزارت ارشاد، 1406 ق.

4. ابن جزری، محمد، غایة النهایه فی طبقات القراء، بی جا، مکتبة ابن تیمیة، 1351ق.

5. ابن حجر، احمد، لسان المیزان، بیروت، دار الإحیاء التراث العربی، 1415ق.

6. ابن حنبل، احمد بن محمد، مسند احمد بن حنبل، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1416ق.

7. ابن خلکان، احمد، وفیات الاعیان، قم، منشورات الشریف الرضی، 1364ش.

8. ابن منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دار الإحیاء التراث العربی، بی تا.

9. ابن تیمیه، احمد، تنبیه الرجل العاقل علی تمویه الجدل الباطل، جدة، مجمع الفقه الإسلامی، 1425ق.

10. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویة فی نقص کلام الشیعه القدریه، الریاض، نشر مکتبة الریاض الحدیثة، 1415ق.

11. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، بی نا،1402ق.

12. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم و السبع المثانی، بیروت، دارالفکر، 1417ق.

13. البانی، محمد ناصر الدین، ارواء الغلیل فی تخرج أحادیث منار السبیل، بی جا، المکتب الاسلامی، 1399ق.

14. البانی، محمد ناصر الدین، سلسلة الاحادیث الصحیحة، الریاض، مکتبة المعارف، 1408ق.

15. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد الإسلامی، 1411 ق.

16. حسینی میلانی، علی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، قم، انتشارات حقایق، 1395.

17. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامه فی معرفة الامامة، مشهد، مؤسسه عاشورا، بی تا.

18. ذهبی، محمد، سیر أعلام النبلاء، بیروت، بی نا، 1406ق.

ص: 252

1. راغب اصفهانی، حسین، مفردات الألفاظ القرآن، بیروت، دارالشامیه، 1416ق.

2. زبیدی، محمد بن محمد مرتضی ، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر، 1414ق.

3. سبحانی، جعفر، درسنامه نقد وهابیت، قم، انتشارات دارالإعلام، 1395.

4. سبکی، تاج الدین، طبقات الشافعیه، بیروت، دار الإحیاء الکتب العربیه، بی تا.

5. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، بیروت، دارالفکر، 1983م.

6. سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، بیروت، دارالندوة، بی تا.

7. سیوطی، جلال الدین، طبقات المفسرین، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

8. شروانی، حیدرعلی بن محمد، ما روته العامة من مناقب أهل البیت(علیهم السلام) ومثالب أعدائهم، بی جا، المنشورات الاسلامیه، بی تا.

9. صفدی، صلاح الدین، الوافی بالوفیات، بیروت، دارالنشر، بی تا.

10. صنعانی، عبد الرزاق، المصنف، بیروت، دارالفکر، بی تا.

11. طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، ریاض، مکتبه المعرفة، 1405ق.

12. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن(تفسیر الطبری)، دار المعرفة، لبنان - بیروت، 1412 ق.

13. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، تهران، مکتبة المرتضویة، 1375ش.

14. فراهیدی، خلیل بن احمد، ترتیب کتاب العین، قم، انتشارات اسوه، 1414ق.

15. فیومی، احمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، قم، موسسه دارالهجرة، 1414ق.

16. کاظمی قزوینی، محمد مهدی، منهاج الشریعة فی الرد علی ابن تیمیة، نجف، مطبعة العلویه، 1346ق.

17. مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دار الإحیاء التراث العربی، 1972ق.

18. معمر بن أبی عمرو راشد، الجامع، بیروت، توزیع المکتب الإسلامی، 1403ق.

19. نحاس، احمد بن محمد، معانی القرآن الکریم، مکه، معهد البحوث العلمیه، 1428ق.

20. نسائی، احمد، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، قم، (بی نا) 1419ق.

21. یکی از زعمای امامیه در قرن هشتم، الإنصاف فی الإنتصاف لأهل الحق من أهل الإسراف، مصصح طاهر السلامی، قم، انتشارات امام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، 1392.

ص: 253

ص: 254

12- بررسی تطبیقی روایات فریقین درباره آیات آغازین برائت

اشاره

محمد جواد دشتی(1)

ص: 255


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ h.d.m.j.dashti@gmail.com

ص: 256

چکیده

آیات آغازین سوره برائت برای اعلام بیزاری خدا و رسولش از مشرکان و روشن شدن وضعیت آنها در جامعه نوپای اسلامی و پیراستن فریضه عظیم حج و خانه خدا از پیرایه های شرک نازل شد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) نخست این آیات را به همراه دستورات دیگر به ابابکر داد تا در روز حج اکبر به مشرکان ابلاغ کند؛ اما به امر و وحی الهی از او بازستاند و این مأموریت را به امام علی(علیه السلام) سپرد. ابوبکر پس ازاین عزل و نصب، ناراحت و به مدینه برگشت و سرپرستی حجاج و اعلام برائت بر عهده امام علی(علیه السلام) گذاشته شد. باوجود اتفاق فریقین در اصل داستان، زاویه دیدها و برداشت های متفاوتی مانند اصل فضیلت بودن این ماجرا برای امام علی(علیه السلام)، محدود بودن آن به سوره برائت، تفسیر «رجل منی»، چرایی عزل، پایین آوردن آن در حد سنت جاهلی یا صفات شخصی، کیستی امیرالحاج و ... وجود دارد. این نوشتار با روش توصیفی - تحلیلی این ماجرا را در منابع فریقین بررسی و اثبات کرده است که بر اساس مستندات موجود در کتاب های روایی، تاریخی و تفسیری عامه و خاصه، امام علی(علیه السلام) بر اساس وحی الهی نفس و جان پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده که مأموریت یافت آیات آغازین سوره توبه را ابلاغ کند و به مسائلی در جزئیات این داستان و برخی شبهات آن پرداخته است.

کلیدواژه ها: جانشینی امام علی(علیه السلام)، عزل ابوبکر، سوره توبه، ابلاغ برائت، تفسیر تطبیقی.

ص: 257

مقدمه

پس از فتح مکه پیامبر(صلی الله علیه واله) مسلمان برای نخستین بار در سال نهم می توانستند فریضه حج را به جا آورند؛ اما فریضه بزرگ حج و یادگار آئین حنیف که توسط ابراهیم خلیل(علیه السلام) پایه گذاری شده بود، در طول ادوار مختلف دچار انحرافات زیادی از سوی بت پرستان گردیده بود که با وجود آن انحرافات، حضور پیامبر(صلی الله علیه واله) در این موسم ممکن نبود و می بایست در گام نخست آن انحرافات مثل عریان طواف کردن(قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص281؛ مشهدی، تفسیر کنز الدقائق، ج 5، ص389) زدوده می شد تا زمینه حج صحیح و حضور رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن فراهم می شد. از سوی دیگر حضور مشرکان در مکه و تعامل با آنها در این سال های واپسین عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه واله) بسیار نگران کننده بود. کارگردان عالم هستی در ضمن نزول سوره توبه و چاره اندیشی و برطرف ساختن نگرانی پیامبر(صلی الله علیه واله)، درباره مشرکان و پیراستن خانه خدا و موسم حج از انحراف، به دغدغه جانشینی پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز می پردازد، که ایشان از روزهای نخست رسالت شان نگران آن بودند تا این سوره زمینه ای باشد برای اعلام جانشینی و اتمام حجت در سوره مائده که محور آن ولایت هست.

خدای حکیم آیات آغازین سوره توبه و دستورات چهارگانه را برای اطمینان بخشی به پیامبر(صلی الله علیه واله) نازل کرد که حاکی از بیزاری خدا و پیامبرش(صلی الله علیه واله) از مشرکان بود، تا در آن اجتماع بزرگ با صدای رسا به مشرکان اعلام گردد که پس ازاین، طواف عریان در خانه خدا ممنوع است و باید وضع خود را تا چهار ماه دیگر روشن کنند، که چنانچه به آیین توحید بگروند، در زمره مسلمانان قرار خواهند گرفت و بسان دیگران از مزایای مادی و معنوی اسلام بهره مند خواهند بود، ولی اگر بر لجاجت و عناد خود باقی بمانند، پس از چهار ماه باید آماده نبرد شوند و بدانند که هر جا دستگیر شوند کشته خواهند شد.

پیشینه

همه کتاب های تفسیری اعم از اجتهادی و روایی و ... در ذیل آیات آغازین سوره توبه و

ص: 258

همه کتاب های تاریخی در حوادث سال نهم و کتاب های روایی و کلامی به این موضوع پرداخته اند. از آنجاکه جو و شأن نزول این آیات فضیلتی برای امام علی(علیه السلام) اثبات می کند و حاوی انتقال مأموریت ابلاغ از ابوبکر به امام علی(علیه السلام) است، عالمان خاصه و عامه مانند علامه امینی در الغدیر و آقابزرگ تهرانی در الذریعه و ابن تیمیه در کتاب هایش و بسیاری از نویسندگان دیگر به آن پرداخته اند تا بیان فضیلت امام علی(علیه السلام) باشد یا توجیهی برای چرایی عزل ابوبکر، به گونه ای که منقصتی نداشته باشد. نگارنده، مقاله ای که اختصاصاً به این موضوع پرداخته و همه ابعاد آن را بررسی کرده باشد، یافت نکرده است.

1. بررسی سندی روایات فریقین درباره آیات آغازین برائت

خاصه و عامه روایات بسیاری درباره چگونگی ابلاغ آیات توبه و اتفاقات پیرامونی آن نقل کرده اند. این احادیث از حیث کثرت بیشتر از آن است که نیاز به بررسی سندی داشته باشد؛ اما از میان آنها دو روایت از خاصه و دو روایت از عامه را از حیث سندی بررسی می کنیم:

روایت خاصه

الف: تفسیر قمی از امام صادق(علیه السلام)

«قال حدثنی أبی عن محمد بن الفضیل عن أبی الصباح الکنانی عن أبی عبد الله(علیه السلام): ... فلما نزلت الآیات من أول براءة دفعها رسول الله(صلی الله علیه واله) إلی أبی بکر و أمره أن یخرج إلی مکة و یقرأها علی الناس بمنی یوم النحر، فلما خرج أبوبکر نزل جبرئیل علی رسول الله(صلی الله علیه واله) فقال یا محمد لا یؤدی عنک إلا رجل منک، فبعث رسول الله(صلی الله علیه واله) أمیر المؤمنین(علیه السلام) فی طلبه فلحقه بالروحاء فأخذ منه الآیات فرجع أبوبکر إلی رسول الله(صلی الله علیه واله) فقال یا رسول الله أ أنزل الله فی شی ء قال لا إن الله أمرنی أن لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی» (قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص281؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 2، ص319)

هنگامی که آیات نخستین برائت نازل شد رسول خدا(صلی الله علیه واله) آن را به ابی بکر داد تا به مکه ببرد و در منی در روز عید قربان برای مردم قرائت کند. پس ازآنکه ابوبکر به راه افتاد، جبرئیل دستور آورد که این مأموریت ادا نمی شود مگر از سوی خودت یا کسی که از تو باشد.

ص: 259

رسول خدا(صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به دنبال ابوبکر فرستاد، تا اینکه در محل «روحاء» به وی رسید و آیات نامبرده را از او گرفت و روانه مکه شد. پس ابوبکر به مدینه بازگشت و عرض کرد: یا رسول اللَّه! چیزی درباره من نازل شد؟ حضرت فرمود: نه؛ لیکن خداوند دستور داد که این مأموریت را از ناحیه من جز خودم و یا مردی از من نباید انجام دهد.

بررسی سند روایت

تفسیر قمی و علی بن ابراهیم

تفسیر قمی از تفاسیر کهن شیعی، نوشته علی بن ابراهیم قمی(م307ق) محدث و فقیه نامدار شیعه، معاصر امام هادی(علیه السلام) و امام عسکری(علیه السلام) و از اساتید و مشایخ کلینی است (طوسی، الابواب، ص389) تفسیر او یکی از مهمترین مصادر تفسیری شیعه و در زمره تفاسیر روایی است. (نجاشی، رجال النجاشی، ص260؛ طوسی، الفهرست، ص152).

شیخ طوسی(طوسی، تهذیب، ج4، ص49 و50)، علامه حلی(ابن طاووس، سعدالسعود، ص83 -90)، شیخ طبرسی(طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص296)، ابن شهرآشوب (ابن شهرآشوب، مناقب، ج3، ص33 و 31) از این کتاب نقل کرده اند و مأخذ بسیاری از منابع و متون پس از خود مانند کتب اربعه، مجمع البیان، تفسیر صافی، وسائل الشیعه، بحارالانوار و... است. کلینی - مؤلف معتبرترین منبع روایی شیعه که از شاگردان اوست (خرمشاهی، دانشنامه، 1776) - بیش از هفت هزار حدیث از او نقل کرده است (سبحانی، تذکرةالاعیان، ص283)

رجال شناسان، علی بن ابراهیم را شخصیتی مورد اطمینان در نقل روایات، دارای ایمانی ثابت و استوار(قمی، تفسیرالقمی، ج 1، ص8)، ثقه (طوسی، الفهرست، ص152 و 153) و از بزرگ ترین راویان شیعه (طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص120) می داند. نام او در میان اسناد بسیاری از روایات شیعه به چشم می خورد (خویی، معجم رجال، ج12، ص213)

ابراهیم بن هاشم قمی

ابواسحاق ابراهیم بن هاشم از عالمان اواخر قرن دوم هجری، فقیه و محدثی است که نخستین بار احادیث کوفیان را در قم منتشر کرد. وی از مشایخ اجازه، راوی حدیث و از

ص: 260

بزرگان شیعه بوده است (قمی، تفسیرالقمی، مقدمه، ج 1، ص10) کشی وی را از یاران امام رضا(علیه السلام) و شاگرد یونس بن عبدالرحمان دانسته است؛ آیت الله خویی با صحه گذاشتن بر وثاقت او می گوید: وی از امام جواد(علیه السلام) نیز روایاتی نقل کرده است. به گزارش وی نام ابراهیم بن هاشم در سند 6414 روایت آمده و در میان راویان، کسی به این اندازه روایت نقل نکرده است (خویی، معجم رجال، ج1، ص290- 291)

محمد بن فضیل

محمد بن الفضیل الأزدی صیرفی از اصحاب امام رضا(علیه السلام) است (تفرشی، نقدالرجال، 4، ص 298) آیه الله خویی او را از اصحاب امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) شمرده است (خویی، معجم رجال، ج18، ص154) و نجاشی او را صاحب کتاب و مسائل دانسته است (نجاشی، رجال النجاشی، ص367) شیخ طوسی او را متهم به غلو می داند (طوسی، الابواب، ص589)؛ اما بسیاری دیگر میگویند محمد بن فضیلی که از ابی الصباح روایت نقل می کند، همان محمد بن قاسم بن فضیل، ثقه است که صدوق روایات زیادی از او نقل کرده است (تفرشی، نقدالرجال، ج1، ص93؛ اردبیلی، جامع الروات، ج2، ص183)

ابی الصباح الکنانی

او ابراهیم بن نعیم است و کتابی نیز دارد (ابن شهرآشوب، معالم العلما، ص173) ابن داود حلی می گوید: امام صادق(علیه السلام) به او فرمود: «أنت میزان لا عین» (ابن داود، رجال، ص34) نام او در سند بیش از 250 روایت آمده و ناقل روایاتی از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) است.

ب. تفسیر عیاشی از امام صادق(علیه السلام)

«عن حریز عن أبی عبدالله(علیه السلام) قال إن رسول الله(صلی الله علیه واله) بعث أبابکر مع براءة إلی الموسم - لیقرأها علی الناس، فنزل جبرئیل فقال: لا یبلغ عنک إلا علی، فدعا رسول الله(صلی الله علیه واله) علیا فأمره أن یرکب ناقة العضباء وأمره أن یلحق أبابکر فیأخذ منه براءة ویقرأه علی الناس بمکة، فقال أبوبکر: أسخطه فقال: لا إلا أنه أنزل

ص: 261

علیه لا یبلغ إلا رجل منک، فلما قدم علی مکة وکان یوم النحر بعد الظهر- و هو یوم الْحَجِّ الْأَکْبَرِ، قام ثم قال: إنی رسول رسول الله إلیکم، فقرأها علیهم: «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ - فَسِیحُوا فِی الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ» عشرین من ذی الحجة ومحرم وصفر وشهر ربیع الأول وعشرا من شهر ربیع الآخر، و قال: لا یطوف بالبیت عریان ولا عریانة، ولا مشرک - إلا من کان له عهد عند رسول الله، فمدته إلی هذه الأربعة الأشهر» (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج 2، ص74)

عیاشی از حریز نقل می کند که امام صادق(علیه السلام) فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را با سوره برائت به موسم حج اعزام کرد تا آن را برای مردم بخواند. سپس جبرئیل نازل شد و گفت: «هیچ کس جز علی(علیه السلام) آن را از جانب تو ابلاغ نمی کند». رسول خدا(صلی الله علیه واله)، علی(علیه السلام) را فراخواند و به او دستور داد سوار ناقه عضباء شود، به ابوبکر برسد و سوره برائت را از او بگیرد و برای مردم در مکه بخواند. او بعدازظهر روز قربانی به مکه رسید که روز حج اکبر به شمار می آمد. برخاست و چنین فرمود: «همانا من فرستاده رسول خدا به سوی شما هستم». و این آیه را که بیانگر بیزاری خدا و رسولش بود برای آنان خواند و چهار ماه به آنان مهلت داد یعنی بیست روز از ذی حجه و همه ایام محرم و صفر و ربیع الاول و ده روز از ماه ربیع الثانی سپس فرمود: «پس از امسال هیچ کس حق ندارد از مرد و زن، برهنه طواف کنند و هرکس نزد رسول خدا(صلی الله علیه واله) پیمان داشته است، مهلت او تا چهار ماه است».

بررسی سند روایت

محمد بن مسعود عیاشی

ابوالنضر محمد بن مسعود بن محمد عیاشی سلمی سمرقندی (م320ق) از دانشمندان شیعی و بر اساس نظر مشهور متولد سمرقند است و بنا بر نقلی تمیمی است (ابن الندیم، الفهرست، ص244؛ نجاشی، رجال، ص350) وی ابتدا سنی بود؛ اما پس از تحقیق در آثار شیعی، تغییر مذهب داد (نجاشی، رجال النجاشی، ص350) عیاشی هم عصر با شیخ کلینی (تهرانی، الذریعه، ج2، ص35) و نزد علی بن حسن بن علی بن فضال و عبدالله بن محمد بن خالد طیالسی شاگردی کرده است (کشی، رجال الکشی، ج 2، ص721؛ تفرشی،

ص: 262

نقدالرجال، ج3، ص82) محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی از شاگردان جمله اوست (نجاشی، رجال النجاشی، ص372؛ طوسی، الابواب، ص440).

برای او در حوزه های مختلف علمی ازجمله تاریخ، فقه، ادبیات، تفسیر و نجوم، 208 اثر نام برده اند که از بین آنها تنها تفسیر عیاشی باقی مانده است (ابن الندیم، الفهرست، ص277) علامه طباطبایی در مقدمه تفسیر عیاشی می نویسد: «یکی از بهترین تفسیرهایی که از علمای پیشین ما برجای مانده، کتاب تفسیر منسوب به عیاشی است که کتاب ارزشمندی است... تا حال که یازده قرن از نگارش این تفسیر می گذرد، احدی از فحول و بزرگان بر این تفسیر خرده نگرفته و همه او را ستوده اند» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص430 و ج2، ص368)

حریز

حریز بن عبدالله السجستانی: ابو محمد الازدی، کثیر السفر و تجارت، از طبقه امام صادق(علیه السلام) است و دارای کتاب النوادر بود. شیخ در فهرست وی را ثقه می داند(ر.ک: طوسی، الفهرست، ج162) و به باور کشی، فقهای فراوانی از وی روایت نقل کرده اند. کشی، نجاشی و علامه حلی وی را به سبب اینکه بدون اذن امام جنگید، مذموم شمرده اند (کشی، رجال الکشی، ج2، ص680؛ نجاشی، رجال النجاشی، ج145) محقق خویی با صحه گذاشتن بر امامی و موثق بودنش، مذمت حریز را مرتفع می داند، چون وی توبه کرد و از عدم رضایت امام آگاهی نداشت، پس دوباره نزد امام رفت و اذن طلبید (خویی، معجم رجال، ج4، ص218)

همان طور که پیش ازاین گفته شد سند عیاشی به حریز حذف شده است؛ اما با جستاری در روایاتی که کتب روایی دیگر از عیاشی نقل کرده اند به دو طریق رسیدم که هر دو را بررسی می کند.

طریق نخست

الف. محمد بن مسعود العیاشی قال حدثنا محمد بن نصیر قال حدثنا سهل بن زیاد

ص: 263

قال حدثنی منصور بن العباس قال حدثنا إسماعیل بن سهل عن حماد بن عیسی عن حریز (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 2، ص182)

حماد بن عیسی

محدث و فقیه امامیه قرن دوم که از امام صادق(علیه السلام) و امام کاظم(علیه السلام) روایت نقل کرده است. برخی او را معاصر با امام رضا(علیه السلام) و امام جواد(علیه السلام) نیز دانسته اند. از حماد، در منابع حدیثی شیعه، افزون بر 500 1 حدیث نقل شده که بیشتر روایات او مربوط به احکام است. او امامی، ثقه، جلیل القدر و از اصحاب اجماع است (طوسی، الفهرست، ص156؛ علامه حلی، خلاصةالاقوال، ص56)

اسماعیل بن سهل

آیه الله خویی اسماعیل بن سهل الکاتب یا اسماعیل بن سهل الدهقان را یک نفر می داند که در اسناد بیش از سی روایت وجود دارد (خویی، معجم رجال، ج4، ص57) نجاشی می گوید: اصحاب او را ضعیف دانسته و او را صاحب کتابی معرفی می کند (نجاشی، رجال النجاشی، ص29)

منصور بن عباس

منصور بن العباس أبوالحسن الرازی، شیخ طوسی او را از ناقلان حدیث برقی معرفی می کند (طوسی، الابواب، ص449) نام ایشان در اسانید کامل الزیارات هم هست (ابن قولویه، کامل الزیارات، ص272) تفرشی او را از اصحاب امام جواد(علیه السلام) و امام هادی(علیه السلام) دانست (تفرشی، نقدالرجال، ج4، ص421) نجاشی نوشته است «مضطرب الأمر» (نجاشی، رجال النجاشی، ص413) یعنی نه نفی کرده است و نه اثبات. آیت الله خویی می گوید: کلمه «أمر» خودش یک مفهوم نسبی است. ممکن است مراد نجاشی، مذهب او باشد یعنی گاهی غلو است و گاهی غیر غلو. یا مراد، تشیع یا وثاقت یا روایات و کتب او و... باشد. یعنی برخی روایاتش قبول باشد و برخی خیر (خویی، معجم رجال، ج19، ص379)

ص: 264

سهل بن زیاد الآدمی

درباره وی در کتب رجال شناسان اختلاف است. برخی رجال شناسان وی را فردی بی اعتبار در دریافت حدیث معرفی کردهاند؛(نک: رجال النجاشی، ص185؛ طوسی، الابواب، ص387)؛ اما بااینکه او را تضعیف کردند، احادیث وی را نقل و بر آن اعتماد کرده و بر طبق آنها فتوا داده اند، مانند فضل بن شاذان (نک: نوری، مستدرک الوسائل، ج5، ص227)، ابن ولید (صدوق، التوحید، ص97، 98، 295)، شیخ صدوق (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج4، ص218)، شیخ طوسی (نک: طوسی، تهذیب، ج5، ص327) و... .

برخی رجال پژوهان وی را از بی اعتباری دور دانسته و وثاقتش را به اثبات رسانده اند (مهدوی، سهل بن زیاد، ص103- 150) به نظر می رسد سخن دوم به واقع نزدیک تر است، زیرا اولا؛ بیش از 2300 حدیث در کتب اربعه شیعه از وی نقل شده(مهدوی، سهل بن زیاد، ج139) و ثانیاً؛ بزرگان حدیثی شیعه و نگارندگان جوامع حدیثی از وی حدیث نقل کرده اند، مانند: محمد بن یحیی العطار (نک: صدوق، کمال الدین، ج1، ص 280)، حسن بن متیل قمی(ابن قولویه، کامل الزیارات، 34 و150)، ابن ولید(نک: صدوق، التوحید، ص97، 98، 295)، محمدبن علی بن محبوب (نک: طوسی، تهذیب، ج8، ص10)، علی بن ابراهیم قمی (نک: کلینی، الکافی، ج2، ص124) و... . ثالثاً نام وی در سلسله راویان کامل الزیارات (ابن قولویه، کامل الزیارات، ج18، ص34، 45، 107، 150، 248، 270، 273 و 321) و تفسیر قمی(نک: قمی، تفسیر القمی، ج2، ص 59 و 351) است. رابعاً وی شیخ اجازه (مهدوی، سهل بن زیاد، ج149و150) و از یاران امام جواد(علیه السلام)، امام هادی(علیه السلام) و امام حسن عسکری(علیه السلام) بود (کشی، رجال الکشی، ج2، ص837) و با امام حسن عسکری(علیه السلام) نامه نگاری داشت (نجاشی، رجال النجاشی، ج185)؛ ولی هیچ قدح و لعن و ایرادی از جانب این سه امام به دست ما نرسیده است.

محمد بن نصیر

محمدبن نصیر کشی، در کتب رجالی ستوده شده و مطمئن در نقل حدیث است (طوسی، الابواب، ص440)

ص: 265

طریق دوم

ب. محمد بن مسعود عن أبی العباس بن المغیرة قال حدثنا الفضل بن شاذان عن ابن أبی عمیر عن حماد عن حریز(طوسی، تهذیب، ج 3، ص268).

حماد بن عیسی

پیش از این بررسی شد.

ابن ابی عمیر

محمد بن ابی عمیر زیاد بن عیسی اَزْدی (م217ق)، محدث امامیه و از اصحاب اجماع در قرن سوم قمری است که محضر سه تن از امامان شیعه(علیهم السلام) را درک کرده است. بیشتر رجالیان روایات مرسل او را همانند روایات مسندش می پذیرند. او دانشمندی جلیل القدر و عظیم المنزلت (نجاشی، رجال النجاشی، ص 327) و ثقه است (طوسی، الابواب، ص365؛ ابن داود، رجال، ص 526) در وثاقت او تردید وارد نشده چنانکه کشی وی را از اصحاب اجماع معرفی کرده است. (کشی، رجال الکشی، ج2، ص830)

فضل بن شاذان

فضل بن شاذان بن خلیل اَزْدی نیشابوری (م260ق)، در زمره فقیهان درجه اول امامیه (طوسی، الفهرست، 124) و از اصحاب امام هادی(علیه السلام) و امام حسن عسکری(علیه السلام) (طوسی، الابواب، 434) است. وی در سلسله اسناد بسیاری از احادیث امامیه قرارگرفته و نجاشی به توثیق او تصریح کرده است. (نجاشی، رجال النجاشی، ص307)

ابی العباس بن المغیره

در روایات شیعه جز در این سند جای دیگری نام ابی العباس بن المغیره نیامده، ازاین رو آیت الله خویی برآن است که ظاهراً ابی العباس همان عباس بن المغیره است که به اشتباه ابوالعباس درج شده است (خویی، معجم رجال، ج10، ص262؛ ج18، ص236؛ ج22، ص235) گواه این سخن آنکه شیخ طوسی در سلسله سند یک روایت که دو بار در تهذیب آورده، در باب الزیادات، العباس بن المغیره (طوسی، تهذیب، ج 3، ص206) و در

ص: 266

باب فضل المساجد ابوالعباس بن المغیره (همان، ج 3، ص268) آورده است. علمای رجالی دیگر نیز این نکته را گوشزد کرده اند (اردبیلی، جامع الروات، ج2، ص6).

به هرحال ابی العباس یا العباس بن المغیره در کتب رجالی مجهول است و رجالیان از قدما به او نپرداخته اند.

جمع بندی

همان گونه که پیداست در سلسله سندی روایت یکم، روایان مورد اعتماد و وثوق خاصه وجود دارند و متن آن هم با آنچه در کتب خاصه و عامه آمده موافق است. روایت دوم نیز با توجه به اینکه خود عیاشی و حریز مورد وثوق اند مورد اعتماد است؛ لیکن اگر کشف شود این روایت خاص - با توجه به این که مضمونش موافق با روایات دیگر در خاصه و عامه است - طریق عیاشی به حریز، طریق دوم بوده هیچ اشکالی بر آن وارد نیست؛ اما اگر طریق نخست باشد، دو نفر در آن طریق هستند که مجهول اند؛ لکن اعتماد صاحبان کتب اربعه در نقل روایت از این دو و از سوی دیگر شهرت دلالی این روایت، جابر ضعف آن است.

روایت عامه

الف: روایت زید بن یثَیع از ابوبکر

«وکیع قال قال إسرائیل قال أبو إسحق عن زید بن یثیع عن أبی بکر ان النبی(صلی الله علیه واله) بعثه ببراءة لأهل مکة لا یحج بعد العام مشرک ولا یطوف بالبیت عریان ولا یدخل الجنة الا نفس مسلمة من کان بینه وبین رسول الله(صلی الله علیه واله) مدة فاجله إلی مدته والله برئ من المشرکین ورسوله قال فسار بها ثلاثا ثم قال لعلی رضی الله تعالی عنه الحقه فرد علی أبا بکر وبلغها أنت قال ففعل قال فلما قدم علی النبی(صلی الله علیه واله) أبوبکر قال یا رسول الله حدث فی شئ قال ما حدث فیک الأ خیر ولکن أمرت ان لا یبلغه الا أنا أو رجل منی» (شیبانی، مسنداحمد، ج1، ص3؛ موصلی، مسند ابویعلی، ج1، ص100).

زید بن یثیع از ابوبکر نقل می کند که رسول خدا(صلی الله علیه واله) او را به مکه فرستاد تا آیات برائت را بخواند و اعلام کند: پس ازاین مشرکان نمی توانند حج بگذارند و نباید با بدن برهنه طواف

ص: 267

کنند و غیرمسلمانان به بهشت وارد نمی شوند و هر کس با رسول خدا(صلی الله علیه واله) پیمانی داشت، تعهد او تا سرآمدش پذیرفتنی است و خدا و رسول از مردم مشرک بیزارند.

ابوبکر - برای ابلاغ دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) به راه افتاد و- سه منزل از مدینه دور شد که رسول خدا(صلی الله علیه واله) به علی(علیه السلام) دستور داد که خودت را به ابوبکر برسان و پس از گرفتن آیات برائت از او، خودش را برگردان و خودت آنها را به مردم مکه ابلاغ کن.

علی(علیه السلام) با شتاب از مدینه بیرون آمد و همان گونه که پیامبر(صلی الله علیه واله) دستور داده بود مأموریت را انجام داد. وقتی ابوبکر خدمت رسول خدا(صلی الله علیه واله) رسید، گریست و گفت: یا رسول الله! آیا درباره من مسئله ای رخ داده است؟ حضرت فرمود: درباره ات جز خیر چیز دیگری رخ نداده است؛ ولی به من دستور داده شده که آیات برائت را یا خودم برای مردم مکه بخوانم و یا مردی که از خود من است.

بررسی سند روایت

وکیع بن الجراح

او از راویان بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است. ابن حجر وی را موثق در روایت، حافظ و عابد و از بزرگان نه گانه دانسته (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص581) و ذهبی می گوید: وکیع از مشاهیری است که از هشام بن عروه و اعمش نقل روایت کرده است، احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه و ابراهیم بن عبدالله نیز از او روایت کرده اند، حماد بن زید نیز گفته: اگر بخواهم می گویم که او از سفیان ثوری نیز بهتر است (ذهبی، الکاشف، ج2، ص350).

اسرائیل بن یونس

از راویان بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است. ابن حجر وی را ثقه دانسته است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص104) و ذهبی می گوید: وی از جدش و زیاد بن علاقه و آدم بن علی روایت نقل کرده است و احمد او را ثقه و برخوردار از حافظه بسیار قوی و تعجب برانگیز دانست. ابو حاتم از او به عنوان مطمئن ترین شاگردان ابواسحاق یاد کرده است (ذهبی، الکاشف، ج1، ص241)

ص: 268

ابو إسحاق السبیعی

وی از راویان بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است. ابن حجر او را ثقه دانست که روایات بسیاری نقل کرده و عابد بود (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص423) و ذهبی وی را از سرشناسان برمی شمرد. او از جریر بن حازم و عدی بن حاتم، زید بن ارقم، ابن عباس و افراد بسیار دیگری روایت شنیده است. او مانند زهری ناقل روایات بسیاری است، چندین بار در جنگ ها شرکت کرد، او بسیار روزه می گرفت و خداوند را زیاد عبادت می کرد (ذهبی، الکاشف، ج2، ص82).

زید بن یثیع

ذهبی زید بن یثیع را توثیق کرده و از صحاب هایی معرفی می کند که از ابوبکر و ابوذر روایت شنیده است (ذهبی، الکاشف، ج1، ص41) و ابن حجر می گوید: زید، ثقه و مخضرم بود. مخضرم، به کسی گفته می شود که زمان جاهلیت و اسلام هر دو را درک کرده باشد (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص225)

ب. روایت سماک بن حرب از پیامبر(صلی الله علیه واله)

«حدثنا علی، نا عفان، نا حدثنا حماد بن سلمة، عن سماک عن أنس قال: بعث النبی(صلی الله علیه واله) ببراءة مع أبی بکر الصدیق الی اهل مکه فقال النبی(صلی الله علیه واله): روده، فردوه، فقال ابو بکر رضی الله عنه ما لی أ انزل فی شیء؟ قال: لا ولکنی امرت ان لایبلغها الا انا او رجل منی، فدفعها الی علی بن ابی طالب رضی الله عنه» (ابن الاعرابی، معجم ابن الاعرابی، ج3، ص1031؛ ر.ک: حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص306- 307).

از انس بن مالک روایت شده است که رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را برای خواندن سوره برائت به سوی اهل مکه فرستاد، سپس به او فرمود: آن را برگردان، ابوبکر نیز برگرداند و گفت: چه اتفاقی برای من افتاده، آیا چیزی درباره من نازل شده؟ فرمود: خیر، ولی به من دستور داده شده که آن را تبلیغ نکند؛ مگر خودم یا مردی که از من است؛ پس آن را به علی بن أبی طالب(علیه السلام) داد.

ص: 269

بررسی سند روایت

علی بن سهل بن المغیرة

ابن حجر وی را ثقه دانسته (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص402) و مزی از ابن ابی حاتم آورده که درباره او گفته: ما برخی از روایات او را نگاشتیم و شنیدن حدیث وی از ما قضا نمی شد، او راست گو بود. دارقطنی نیز گفته: او موثق بود، ابن حبان هم نام او را در کتاب «الثقات» آورده است (مزی، تهذیب الکمال، ج20، ص457).

عفان بن مسلم

از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته است. ابن حجر وی را موثق و استوار دانسته و از ابن مدینی آورده که گفته: او اگر در حرفی از روایت تردید می کرد، آن را ترک می کرد (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص393) ذهبی نیز می نویسد: عفان بن مسلم، از هشام دستوائی و همام و هم طبقه آنها و از او بخاری، ابراهیم حربی، ابوزعه و جماعتی روایت نقل کرده اند، او در احکام جرح وتعدیل مورد اعتماد بود (ذهبی، الکاشف، ج2، ص27)

حماد بن سلمة بن دینار

از راویان بخاری، مسلم و سایر صحاح سته است. ابن حجر حماد را راست گو و عابد و در نقل روایت، از قویی ترین اشخاص دانسته است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص178) و ذهبی حماد بن سلمه از مشاهیر می داند و ابن معین می گوید: هر وقت کسی از حماد بدگویی کند، در مسلمان بودنش تردید کن. ابن عاصم هم گفته: من از حماد بیش از ده هزار حدیث نگاشته ام، او مورد اعتماد و راست گو بود (ذهبی، الکاشف، ج1، ص349)

سماک بن حر

از راویان بخاری، مسلم و بقیه صحاح سته است. ذهبی، سماک را دانشمندی حافظ و پیشوای بزرگ معرفی می داند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج5، ص245).

أنس بن مالک

از صحابیان جلیل القدر و معروف است.

ص: 270

جمع بندی

بر پایه کتب رجالی عامه، روایت یکم و دوم از روایات صحاح و قابل اعتمادند و تمام راویان آنها از وثاقت برخوردارند؛ هیثمی بعد از نقل روایت یکم گفته است: بخشی از این روایت را بخاری در صحیح خود آورده و احمد بن حنبل نیز نقلش کرده و تمام راویان آن ثقه هستند (هیثمی، مجمع الزوائد، ج3، ص239) احمد شاکر، محقق کتاب مسند احمد نیز در ذیل این روایت می نویسد: این روایت صحیح السند است. زید بن یثیع، از تابعیان و موثق است (شیبانی، مسند احمد (تحقیق: شاکر)، ج3، ص331)

2. بررسی دلالی روایات فریقین درباره آیات آغازین برائت

چیستی مأموریت و احکام صادر شده در آن در روایات فریقین

رسالتی که در آغاز به ابوبکر و سپس به امام علی(علیه السلام) سپرده شده بود تنها رساندن آیات برائت نبود، بلکه افزون بر آن، چند حکم دیگر را هم شامل می شد که آنها نیز مشمول گفته جبرئیل هستند که گفت: «پیام را خودت ابلاغ کن یا مردی از تو» و هیچ دلیلی بر اینکه اطلاق این جمله تقیید بخورد وجود ندارد و آیات برائت و احکام را شامل می شود.

احکام دیگر که رسانده شدند عبارت اند از:

پایان عهدها پس از چهار ماه؛(ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339- 340؛ طبری، جامع البیان، 10، ص46)

در طی سال هایی که پیامبر(صلی الله علیه واله) در مدینه بود با برخی از قبائل مکه پیمان هایی داشت و برخی از مشرکان تخلفاتی را انجام داده بودند که در این آیات آمده است: هرکس عهدی با مسلمان دارد و عهدش محدود به مدتی است، تا سررسید آن مدت عهدش معتبر است و اگر محدود به مدتی نیست تا چهار ماه دیگر عهدش معتبر خواهد بود.

ممنوعیت طواف مشرکان پس از این موسم؛ (بخاری، صحیح البخاری، ج1، ص97؛ ج2، ص164؛ ج4، ص69؛ ج5، ص115و 202؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339- 340).

ص: 271

بیش از بیست سال بود که منطق اسلام دوگانه پرستی در سرزمین حجاز انتشاریافته بود و قبایل مشرک عرب از دیدگاه اسلام درباره بتان آگاهی پیداکرده و می دانستند که بت پرستی جز تقلیدی باطل از نیاکان نیست و چنین معبودهای زبون و بیچاره درخور ستایش و خضوع نیستند.

در این میان صاحبان وجدان بیدار و دل روشن با گوش فرادادن سخنان رسول گرامی(صلی الله علیه واله)، از بت پرستی به یکتاپرستی گرویدند؛ ولی گروهی متعصب که رها کردن عادات دیرینه برای آنان گران بود، از عادات زشت خود دست برنداشتند و از خرافات و اوهام و انحرافات پیروی می کردند که ازجمله این عادات حج به سبک جاهلی بود.

محو کردن این عادات و انحرافات از حجاز در سال های پایانی عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه واله) یکی از دغدغه هایی بود که ایشان در پی یافتن چاره ای برای آن بودند که در طی این نامه اعلام شد که پس ازاین هیچ مشرکی حق ندارد به طواف و یا زیارت خانه خدا بیاید.

ممنوعیت طواف عریان (بخاری، صحیح البخاری، ج2، ص164؛ ج4، ص69؛ ج5، ص115؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339- 340).

یکی از سنت های زیارتی مشرکان در طواف این بود که اگر با لباس وارد مکه می شدند و با آن لباس دور خانه خدا طواف می کردند دیگر آن لباس را می بایست صدقه می دادند، لذا برای اینکه لباس هایشان را از دست ندهند پیش از طواف از دیگران لباسی را عاریه یا کرایه می کردند و بعد از طواف به صاحبانشان برمی گرداندند یا اگر کسی به لباس عاریه و اجاره دست نمی یافت و خودش هم تنها یک لباس به همراه داشت، ناچار برهنه می شد و لخت مادرزاد به طواف می پرداخت. این حکم میان زنان و مردان مشترک بود،(قمی، تفسیر القمی، ج1، ص281؛ بحرانی، البرهان، ج 2، ص728) ازاین رو ابلاغ شد که هیچ کس حق ندارد پس ازاین برهنه در اطراف کعبه طواف کند.

بهشتی نبودن غیر مؤمن(ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339- 340؛ طبری، جامع البیان، ج 10، ص46)

ص: 272

یکی از مواردی که در بعضی از روایات آمده، که امام علی(علیه السلام) با صدای بلند ندا درداد: این بود که «هیچ کس داخل بهشت نمی شود مگر مؤمن». به اعتقاد علامه طباطبایی این معنا در برخی روایات آمده و آیات بسیاری دراین باره نازل شده بود، افزون بر آنکه مدلول خود آیات برائت نیز همین است، پس عادتاً محال به نظر می رسد که تا سال نهم هجرت این معنا به گوش مردم نرسیده باشد؛ (طباطبائی، المیزان، ج9، ص 165) اما سید جعفر مرتضی عاملی معتقد است که از روایات برداشت می شود که امام علی(علیه السلام) افزون بر ابلاغ آیات برائت بر به ابلاغ هشت دستور دیگر نیز مأمور بود («1- أن لایطوفنَّ بالبیت عریان؛ 2- لایجتمع المسلمون والمشرکون؛3- ومن کان بینه وبین رسول الله(صلی الله علیه واله) عهد، فأجله إلی مدته، ومن لم یکن بینه وبینه عهد فأجله إلی أربعة أشهر؛4- إن الله بریء من المشرکین وَرَسُولُهُ؛ 5- لایدخل الجنة إلا نفس مسلمة؛6- لایقرب المسجد الحرام مشرک بعدعامه هذا؛7- أن هذه أیام أکل وشرب؛8- أن یرفع الخمس من قریش، وکنانة وخزاعة إلی عرفات» (عاملی، الصحیح، 7، ص11).

کیستی مأمور ابلاغ آیات آغازین سوره توبه

مفسران و مورخان و راویان خاصه و عامه اجماع دارند که پیش از موسم حج سال نهم، پیامبر(صلی الله علیه واله) آیات نخستین سور برائت را در اختیار ابوبکر قرار داد و او را گماشت تا در روز حج اکبر این آیات را به همگان ابلاغ کند. پس ازآنکه ابوبکر به راه افتاد در ذوالحلیفه (شیبانی، مسنداحمد، ج3، ص212؛ ثعلبی، الکشف والبیان، ج 5، ص8) یا جحفه (شیبانی، مسنداحمد، ج1، ص151؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج5، ص38) یا ضجنان (ابن بلبان، صحیح ابن حبان، ج15، ص19؛ محب طبری، الریاض النضرة، 3، ص131) یا عرج (دارمی، سنن الدارمی، ج2، ص66؛ ابن کثیر، السیرةالنبویة، ج4، ص73) یا روحاء (قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص282؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج2، ص320) خدای والا فرشته وحی اش را بر او فرستاد و بیان داشت که مأموریت ابلاغ این آیات را باید خودش یا کسی که از او و به مثابه جان اوست به انجام برسانند.

ص: 273

از این رو پیامبر(صلی الله علیه واله) این مأموریت را از ابابکر سلب و به علی بن ابیطالب(علیه السلام) سپرد. سپس علی(علیه السلام) را درحالی که سوار بر شتر ایشان بود در پی ابابکر فرستاد تا آیات را از او بستاند و خودش وظیفه ابلاغ را به دوش بگیرد (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص541- 542؛ شیبانی، مسند احمد، ج3، ص212 و 213؛ ج1، ص150 و 151؛ بخاری، صحیح البخاری، ج1، ص97؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339؛ طبری، جامع البیان، ج10، ص42- 53؛ و... علامه امینی 73 نفر از حافظان و راویان و طرق مختلفی از کتاب های عامه که این واقعه را نقل کرده اند در الغدیر برشمرده است (امینی، الغدیر، ج6، ص338- 342).

3.2.واکنش ابوبکر پس از عزل در روایات فریقین

این عزل و نصب برای ابوبکر بسیار گران آمد، ازاین رو پس از شنیدن عزلش از مأموریت ابلاغ، بسیار ناراحت شد. روایات این واقعه را این گونه بازگو می کنند:

«فکان أبابکر وجد فی نفسه» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129؛ ابن مردویه، مناقب، 252- 254)

«و هو کئیب» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129؛ طحاوی، شرح مشکل الآثار، ج9، ص216)

ازآنجاکه نام دیگر سوره توبه، فاضحه است و از ابن عباس نقل شده: «تلک الفاضحة ما زال ینزل: و منهم، حتی خفنا ألا تدع أحدا»؛(قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 8، ص61؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص3) از این رو ابوبکر ترس از آن داشت که آیه ای درباره او نازل شده باشد و خدا و رسولش(صلی الله علیه واله) از او غضبناک باشند؛

«لعل الله و نبیه سخطا علی» (فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص341؛ مجلسی، بحارالانوار، 35، ص308)

«فرجع أبوبکر مشفقا ان یکون نزل فیه قرآن» (ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج2، ص472)

«قد دخله من ذلک مخافة أن یکون قد أنزل فیه شیء» (ابن مردویه، مناقب، ص252- 254؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص210)

ص: 274

«فقال ابوبکر أ سخطة» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص 74؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 21، ص273)

پس با نگرانی و گریه به مدینه برگشت و خدمت پیامبر(صلی الله علیه واله) رسید و از چرایی عزلش جویا شد. منابع روایی و تاریخی با تعابیر مختلفی از این ناراحتی سخن گفته اند که عبارت اند از:

منابع خاصه؛

«قال یا رسول الله انک اهّلتنی لامر طالت الاعناق فیه الی فلما توجهت له رددتنی عنه ما لی أ نزل فیّ قرآن» (مفید، الارشاد، ج 1، ص65- 66؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ج2، ص126)

«فقال یا رسول الله ما لی نزعت منی براءة أنزل فی شیء» (فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص161؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 35، ص301)

«فقال ابوبکر یا رسول الله خیف فی شیء» (صدوق، علل الشرائع، ج1، ص190؛ مفید، الارشاد، ج1، ص63)

منابع عامه؛

«أبوبکر بکی» (موصلی، مسندابویعلی، ج1، ص 100؛ متقی هندی، کنز العمال، ج2، ص417)

«فانصرف أبوبکر وهو کئیب فقال یا رسول الله أنزل فی شیء» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129)

«قال یا رسول الله حدث فی شیء» (شیبانی، مسند احمد، ج1، ص3؛ متقی هندی، کنز العمال، 2، ص417)

«فقال یا رسول الله نزل فی شیء» (شیبانی، مسنداحمد، ج1، ص 151؛ هیثمی، مجمع الزوائد، 7، ص29)

«هل نزل فی شیء؟»(بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص383؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص76)

«فقال مالی یا رسول الله؟» (طحاوی، شرح مشکل الآثار، ج9، ص220؛ ابن مردویه، مناقب، ص252- 254)

ص: 275

«ما لی هل نزل فی شیء؟» (ابن جوزی، المنتظم، ج3، ص372- 373؛ ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص67- 73)

«فقال یا رسول الله أ نزل فیّ شیء؟» (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص155؛ شاشی، المسند للشاشی، ج1، ص126)

«فقال یا رسول الله أشیء نزل من السماء» (زمخشری، الکشاف، ج 2، ص243)

«هل ترک من شیء؟»(مقریزی، امتاع الاسماع، ج14، ص317- 323)

«فقال یا رسول الله بأبی أنت و أمی أنزل فی شأنی شئ» (طبری، جامع البیان، ج10، ص47؛ ثعلبی، الکشف و البیان، 5، ص8).

پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز ابوبکر را از سبب عزلش که به دستور و وحی خدای والا بود مطلع ساخت. جملات پیش رو تعابیری است که در روایات عامه از زبان خدا به پیامبر(صلی الله علیه واله)، گاه از لسان پیامبر(صلی الله علیه واله) برای امام علی(علیه السلام) و گاه در پاسخ ابوبکر درباره سبب عزل نقل شده است:

«أمرت ان لا یبلغه{ا} الا أنا أو رجل منی»(شیبانی، مسنداحمد، ج1، ص3؛ متقی هندی، کنز العمال، ج2، ص417)

«أنی أمرت بذلک أن لا یبلغ إلا أنا أو رجل منی»(موصلی، مسند ابویعلی، ج1، ص 100)

«إنی أمرت أن أبلغه أنا أو رجل من أهل بیتی»(نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129؛ ابن حجر، فتح الباری، ج8، ص241)

«فنزل جبرئیل(علیه السلام) علی محمد(صلی الله علیه واله) فقال: یا محمد لا یبلغ عن الله إلا أنت أو رجل منک»(حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 304)

«أنه لا یبلغ غیری أو رجل منی»(ابن بلبان، صحیح ابن حبان، ج15، ص19)

«لکن لایبلّغ عنّی إلّا رجل منّی» (شحاته، تفسیر مقاتل، ج 2، ص155؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج 2، ص232)

«أنّه لا یبلغ عنّی غیری أو رجل منّی» (طبری، جامع البیان، ج 10، ص 48؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج5، ص8)

ص: 276

«انه لیس یبلغ عنی الا انا او رجل منی» (شاشی، المسند للشاشی، ج1، ص126)

«لا یبلغها الا أنا أو رجل من أهل بیتی» (شیبانی، مسند احمد، ج3، ص213؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن، ج4، ص92)

«لا یبلغها إلا رجل من قومی»(حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص307)

«لا یبلغها إلا رجل من أهلی» (حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص307)

«لا یؤذن بها إلا أنا أو رجل من أهل بیتی»(حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص308)

«جبریل قال لی لا یبلغ هذا إلا أنت أو رجل من أهلک»(یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص76)

«لا ینبغی لاحد أن یبلغ هذا إلا رجل من أهلی»(ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339)

«جبریل جاءنی فقال لن یؤدی عنک الا أنت أو رجل منک» (شیبانی، مسند احمد، ج1، ص151؛ محب طبری، الریاض النضرة، ج3، ص133)

«إنّه لا یؤدی عنّی إلاّ أنا أو رجل منّی» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 314)

«یا علی إنّه لا یؤدی عنّی إلاّ أنا أو أنت» (ابن بلبان، صحیح ابن حبان، ج11، ص451؛ سیوطی، الدرالمنثور، 3، ص209)

«إنّه لا یؤدی عنّی إلاّ أنا أو علی» (طبری، جامع البیان، ج 10، ص46)

«إنه لا یؤدی عنک إلا أنت أو علی» (حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص317)

«لا یؤدی عنی إلا رجل من أهل بیتی» (طبری، جامع البیان، ج10، ص47؛ ابن حجر، فتح الباری، ج8، ص66)

«لا یخطب بها إلا أنا أو رجل من أهلی» (حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص 310)

«لا یذهب بها إلا رجل هو منی وأنا منه» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص112؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص133)

«لا یذهب به إلا رجل من أهل بیتی» (حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص305)

ص: 277

«ما بد من ذلک أن أذهب بها أنا أو أنت» (ابن بلبان، صحیح ابن حبان، ج11، ص451)

«ما بد أن أذهب بها أنا أو تذهب بها أنت» (شیبانی، مسنداحمد، ج1، ص150؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن، ج 4، ص93)

مضمون همین کلمات یا عین همین جملات در روایات خاصه نیز آمده است:

«نزل جبرئیل علی رسول الله(صلی الله علیه واله) فقال: یا محمد، لا یؤدی عنک إلا رجل منک» (قمی، تفسیر القمی، ج1، ص282؛ حویزی، تفسیرنورالثقلین، ج 2، ص177)

«أتی جبرئیل(علیه السلام) فقال: یا محمد لا یؤدی عنک الا أنت أو رجل منک»(تفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن العسکری(علیه السلام) ، ص559؛ مفید، الارشاد، ج 1، ص66)

«فنزل جبرئیل(علیه السلام) علی النبی(صلی الله علیه واله) فقال إن الله یقول إنه لن یؤدی عنی غیرک أو رجل منک» (فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص161؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 35، ص300)

«إن جبرئیل نزل علی فأخبرنی أن الله یأمرنی أنه لن یؤدی [عنی] غیری أو رجل منی و أنا و علی من شجرة واحدة و الناس من شجر [شجرات شجرة] شتی» (فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص161).

«فنزل علیه جبرئیل ع فقال: یا محمد، إن الله یقول لک: إنه لا یبلغ عنک إلا أنت أو رجل منک» (صدوق، معانی الأخبار، ص298؛ بحرانی، البرهان، ج 2، ص729).

«أبی الله أن یبلغ عن محمد الا رجل منه» (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج 2، ص74؛ حویزی، تفسیرنورالثقلین، ج 2، ص180).

«إن الله أمرنی أن لا یؤدی عنی إلا أنا أو رجل منی» (قمی، تفسیر القمی، ج 1، ص 282؛ فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 2، ص320).

«انه لا یبلغ عنی الا رجل منی» (هلالی، کتاب سلیم، ج 2، ص887؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص177)

«فنزل جبرئیل فقال: لا یبلغ عنک إلا علی» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج 2، ص73؛ مغربی، دعائم الاسلام، ج1، ص340)

ص: 278

«أنه انزل علیه أنه لا یبلغ عنک إلا رجل منک» (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج 2، ص73؛ بحرانی، البرهان، ج2، ص729)

«فنزل جبرئیل فقال لا یبلغ عنک الا علی» (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج2، ص73؛ مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص340)

«لکن أبی الله أن یبلغ عن محمد إلا رجل منه» (عیاشی، تفسیرالعیاشی، ج2، ص74؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین، ج2، ص180).

«إنه لا یؤدی عنی إلا أنا و أنت» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص74؛ فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص159)

«لا یؤدی عنی الا انا أو رجل من أهل بیتی» (صدوق، علل الشرائع، ج 1، ص189؛ حویزی، تفسیر نور الثقلین،ج2، ص178).

«ما بد أن أذهب بها أو تذهب بها أنت» (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج 2، ص74؛ بحرانی، البرهان، ج 2، ص731).

«إنه لا یؤدیها إلا أنت أو رجل منک» (ابن شهر آشوب، مناقب، ج2، ص126؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 35، ص303)

«لا یؤدی إلا نبیه أو رجل منه» (فرات کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص159؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج 9، ص407)

«الأمین هبط إلی عن الله تعالی أنه: لا یؤدی عنک إلا أنت أو رجل منک و علی منی و لا یؤدی عنی إلا علی» (مفید، الارشاد، 1، ص66؛ بحرانی، البرهان، 2، ص738).

نقد و بررسی چرایی عزل ابوبکر از مأموریت ابلاغ آیات برائت

مورخان و مفسران و راویان به اتفاق، چرایی عزل ابوبکر از مأموریت ابلاغ را، نزول جبرائیل به دستور خدا می دانند که بیان داشت این مأموریت را یا خود پیامبر(صلی الله علیه واله) یا کسی که به منزله اوست باید به سرانجام برساند؛ اما دانشمندان عامه با فروبستن چشمان خود بر این

ص: 279

روایات گسترده، برای زدودن گرد معزول خدا و نبی بودن از چهره ابوبکر و چرایی آن، خود را به زحمت انداخته و اسبابی دیگر تراشیده اند.

یکم. نسبت پیروی از سنت جاری عرب جاهلی به پیامبر(صلی الله علیه واله)

آلوسی می نویسد: «ابوبکر» مظهر رحمت و لطافت ب-ود و ب-ه رأفت و شفقت اشتهار داشت و در مقابل، علی مظهر قدرت و شجاعت و قهر خدا بود؛ ازاین جهت ابلاغ این مطلب و اجرای این مأموریت به عهده علی(علیه السلام) گذاشته شد، زیرا نقض پیمان و تهدید مشرکان، مباح ش-مردن خ-ون آنان پس از مدتی، بیش از همه چیز به شجاعت و قوت قلب نیازمند است و این مبادی در شخص علی(علیه السلام) بیش از همه نمودار بود (آلوسی، روح المعانی، ج5، ص241).

سمرقندی هم در دلیلی دیگر که بیشتر شبیه فکاهی است می نویسد: چون ابابکر صدایش ضعیف و علی(علیه السلام) صُوتش قوی بود، گفتند او اعلام کند تا همه صدایش را بشنوند (سمرقندی، بحرالعلوم، ج2، ص38)

اما سبب دیگری که بیشتر دانشمندان عامه به آن پرداخته اند، رعایت سنت جاری در عرب است که بر پایه آن شکستن یا نقض پیمان ها می بایست توسط شخص متعاهد یا یکی از خاندان او صورت می پذیرفت و در غیر این صورت، پیمان به حالت خود باقی می ماند؛ ازاین جهت حضرت علی(علیه السلام) برای این کار انتخاب شد تا مشرکان بهانه ای نداشته باشند (ثعلبی، الکشف والبیان، ج5، ص8؛ زمخشری، الکشاف، ج2، ص244؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 15، ص524؛ آلوسی، روح المعانی، ج 5، ص241؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج 2، ص232).

نقد و بررسی

در پاسخ این شبهات باید گفت:

اول؛ روایات بسیاری در کتب عامه و خاصه با سند صحیح از رسول خدا(صلی الله علیه واله)، دلیل عزل ابوبکر را پیام الهی می دانند که: «لن یؤدی عنک الا أنت أو رجل منک» (شیبانی،

ص: 280

مسنداحمد، ج1، ص151؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج5، ص 44- 47) جالب آنکه علتی را که جبرئیل در سبب عزل ابوبکر و نصب امام علی(علیه السلام) بیان داشت، منحصر در این داستان نیست و در حجةالوداع پیامبر(صلی الله علیه واله) در موضوعی دیگر که فتنه گرانی قصد فتنه علیه امام(علیه السلام) را داشتند نیز گفته شده است: «علی منی وأنا منه ولا یؤدی عنی الا أنا أو علی» (شیبانی، مسنداحمد، ج4، ص164؛ محب طبری، الریاض النضرة، ج3، ص133) و ابن ابی بکیر افزون بر آن، جمله ای دیگری نقل می کند که فرمود: «لا یقضی عنی دینی الا أنا أو علی رضی الله عنه» (ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص424؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج5، ص232) که نشان می دهد این تعلیل عمومیت داشته است.

دوم؛ در هیچ یک از تواریخ و کتاب های ایام عرب و جنگ های آنان اثری از چنین رسمی در عرب نیست.

سوم؛ بر فرض که در سنت عرب چنین عادتی بود این چه ربطی به اسلام دارد، درحالی که اسلام هرروز یکی از سنت های جاهلی را نقض و با عادات قومی عرب مبارزه می کرد، تا جایی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه در کنار خانه کعبه رسماً اعلام کردند که همه آنها را زیر پا گذاشتند (طبری، تاریخ الامم، ج3، ص61؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج 2، ص227)

چهارم؛ مأموریت امیر مؤمنان(علیه السلام)، تنها نقض و شکستن پیمان نبوده است؛ بلکه به نص صریح قرآن کریم، اعلام شد: هر کس با پیامبر(صلی الله علیه واله) عهد و پیمانی دارد، تا پایان مدتش محترم است؛ چنانچه در آیه چهارم سوره توبه آمده است: «إِلَّا الَّذِینَ عاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِکِینَ ثمُ َّ لَمْ ینقُصُوکُمْ شَیا وَلَمْ یظَاهِرُواْ علَیکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّواْ إِلَیهِمْ عهْدَهُمْ إِلی مُدَّتهِِ إِنَّ اللَّهَ یحُبُّ الْمُتَّقِین». (توبه/4).

پنجم؛ اگر بپذیریم این سنت یکی از عادات نافع و غیر نکوهیده عرب بود، می بایست غفلت را به رسول خدا(صلی الله علیه واله) نسبت دهیم درحالی که آن حضرت مثل اعلای مکارم اخلاق و رعایت حزم و احتیاط و حسن تدبیر بود.

ص: 281

ششم؛ برفرض، آن حضرت چنین امر مهمی را فراموش کردند، چرا یارانش یادآوری نکردند؟ بااینکه یک امری نبوده که به حسب عادت فراموش شود، زیرا غفلت از آن مانند غفلت مرد جنگی از برداشتن اسلحه است (ر.ک: طباطبائی، المیزان، ج 9، ص168- 171)

دو. درستی یا نادرستی به کارگیری واژه عزل برای کنار گذاشتن ابوبکر از مأموریت

صاحب تفسیر المنار به کارگیری واژه عزل را برای کنار گذاشته شدن ابوبکر نمی پسندد و به جای آن واژه همراهی را برمی گزیند و می نویسد در این سفر ابوبکر در پست امارت الحاج باقی مانده و مأمور به اقامه یکی از ارکان اجتماعی اسلام بوده است و علی(علیه السلام) مأمور به امر خاص ابلاغ بود، تا سنت نامبرده رعایت شود؛ اما تابع ابوبکر بود چنان که در نقل هست که ابوبکر زمان انجام وظیفه را برای علی(علیه السلام) تعیین کرد و به کارکنان خود که یکی از آنها ابوهریره است گفت تا او را کمک کنند (ن.ک: رشیدرضا، تفسیر المنار، ج10، ص144- 148)

نقد و بررسی

در پاسخ به او باید گفت:

اول؛ به گواهی روایات و تاریخ فریقین، ابوبکر پس از عزل از میانه راه به مدینه بازگشت و سرپرست کاروان و مأمور به ابلاغ در سال نهم امام علی(علیه السلام) بود (شیبانی، مسند احمد، ج1، ص3؛ مفید، الارشاد، ج 1، ص65؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص6).

دوم؛ کیستی سرپرست حاجیان در سال نهم هجرت دخالتی در فهم جمله «لا یؤدی عنک الا انت او رجل منک» ندارد، چون پیامبر(صلی الله علیه واله) شئون مختلفی را دارا بود که برخی از آنها مثل امارت حج از شئون و شاخ و برگ های ولایت عامه ایشان بود که حضرتش به عنوان زمامدار و امیر مسلمانان می توانستند به صلاح دید خود برخی از این موارد را که در امور مجتمع اسلامی بود به دیگران واگذار کنند و برخی امور از معارف الهی و موارد وحیانی که از آسمان درباره امری از امور دین نازل می شد که از اختصاصات مقام رسالت بود، که پیامبر(صلی الله علیه واله) به خودی خود در آن هیچ گونه حق دخالت و تصرفی نداشت.

ص: 282

بر همین اساس، در تاریخ می بینیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) به کرات امور اجتماعی غیر مختصه را بر عهده دیگران گذاشتند؛ مثلاً روزی اسامه را امیر بر ابوبکر و عموم مسلمانان و صحابه می گردانید، روز دیگر ابن ام مکتوم را امیر مدینه قرار می داد - بااینکه در مدینه کسانی بالاتر از وی بودند - و پس از فتح مکه یکی را والی مکه و آن دیگری را والی بر یمن و سومی را متصدی امر صدقات می کرد، ابا دجانه ساعدی یا سباع بن عرفطه غفاری را (ابن هشام، السیرة النبویة، ج 2، ص601) در سال حجة الوداع والی بر مدینه قرار داد. این گونه انتخاب ها تنها دلالت بر این دارد که رسول خدا(صلی الله علیه واله) اشخاص نامبرده را در زمان خاص، برای تصدی پستی خاص، صالح تشخیص دادند، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد کار خود وارد بوده است.

اما در اختصاصات خاصه رسالی و اموری که به وحی آسمانی و معارف و شرایع بازمی گشت پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) هیچ نقشی جز ابلاغ مأموربه نداشتند و اجازه نداشتند اراده شخصی خود را در آن دخالت دهند یا وحی مطلقی را مقید یا مقیدی را مطلق کنند یا چیزی را نسخ یا امضاء کنند یا با سنت های قومی و عادات جاری تطبیق دهند مگر آنکه امری از سوی خدا تعلق می گرفت. سپردن ابلاغ آیات برائت به همراه احکام جدید چگونگی تعامل با مشرکان، از قسم دوم بود که پیامبر(صلی الله علیه واله) جز به دستور خدای سبحان اجازه تصرف در آن نداشتند.

5.2. کیستی امیر الحاج در سال نهم

مفسران و مورخان و راویان عامه بر اساس نقلی - که در آن آمده است: ابوبکر پس از آگاهی یافتن از حکم انفصالش از مأموریت ابلاغ، در خطاب به امام علی(علیه السلام) پرسید: تنها برای ادای مأموریت ابلاغ آمده یا امارت حج نیز به او واگذارشده، فرمودند: فقط برای ابلاغ آمده است (دارمی، سنن الدارمی، ج2، ص67؛ بیهقی، سنن الکبری، ج5، ص111) -

معتقدند که ابوبکر در سال نهم امیرالحاج بود (ابن هشام، السیرةالنبویة، ج2، ص544؛

ص: 283

فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 15، ص524) تا جایی که در برخی کتب تاریخی هنگام شمارش حوادث این سال، داستان ابلاغ آیات برائت را با عنوان حج ابوبکر آورده اند(ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص544؛ طبری، تاریخ الامم، ج3، ص123) فخرالدین رازی به نقل از جاحظ می نویسد: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را سرپرست موسم قرار داد، به علی(علیه السلام) نیز به خاطر پاک کردن دل ها و رعایت جوانب، مأموریت تبلیغ داد. رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را امیر موسم کرد و علی(علیه السلام) را به دنبال او برای تبلیغ این رسالت فرستاد تا پشت سر ابوبکر نماز بخواند، و این قضیه در حقیقت اشاره ای بود بر امامت ابوبکر.

جاحظ این معنا را این گونه توضیح داده است که رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را امیر بر حاجیان و سرپرست موسم قرار داد و علی(علیه السلام) را فرستاد تا آیاتی از سوره توبه را بر مردم بخواند؛ پس ابوبکر امام بود و علی(علیه السلام) مأموم، ابوبکر خطیب بود و علی(علیه السلام) شنونده، ابوبکر برگزارکننده مراسم حج، پیشاهنگ و امیر آن بود؛ ولی علی(علیه السلام) چنین نبوده است. (فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج15، ص524)

ابن جوزی نیز در کشف المشکل می نویسد: از چیزهای که اشکال را برطرف می کند این است که ابوبکر در این حج امام و علی(علیه السلام) مأموم بوده، ابوبکر خطیب بوده و علی(علیه السلام) می شنیده است (ابن جوزی، کشف المشکل، ج1، ص23).

مبارکفوری هم می گوید: گفته شده که رسول خدا(صلی الله علیه واله) علی(علیه السلام) را به این مأموریت فرستاد تا پشت سر ابوبکر نماز بخواند، و این قضیه اشاره ای باشد بر امامت ابوبکر بعد از رسول خدا(صلی الله علیه واله)؛ زیرا آن حضرت، ابوبکر را امیر بر حاجیان و سرپرست موسم قرار داد، علی(علیه السلام) را به دنبال او فرستاد تا بر مردم سوره برائت را بخواند؛ پس ابوبکر امام و علی(علیه السلام) مأموم، ابوبکر خطیب و علی(علیه السلام) شنونده بوده است. ابوبکر، سرپرست برگزاری حج و امیر بر مردم بوده و علی(علیه السلام) چنین نبوده است؛ پس این دلالت می کند بر مقدم بودن و برتری ابوبکر بر علی(علیه السلام) (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج8، ص387)

ص: 284

نقد و بررسی

در این سخنان، دو ادعا شده است: اول: نمازخواندن امیر مؤمنان(علیه السلام) پشت سر ابوبکر؛ دوم: امیر الحاج بودن ابوبکر در این سفر و امارت او بر امیر مؤمنان(علیه السلام).

بحث نمازخواندن امیر مؤمنان(علیه السلام) پشت سر ابوبکر با پاسخ به این که آیا ابوبکر، «امیر الحاج» بوده یا خیر، جوابش روشن می گردد؛ اما درباره اینکه چه کسی امیرالحاج بوده باید گفت:

نخست؛ بنابر دیدگاه برخی دانشمندان عامه اصلاً مسلمانان در سال نهم حج انجام ندادند تا ابوبکر امیر بر حاجیان باشد؛ زیرا به تصریح عالمان عامی، مشرکان بر اساس سنت (نسیء) حج آن سال را در ماه ذی القعده برپا کردند (ر.ک: صنعانی، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص276؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص186؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج3، ص435 و...) و انجام حج در آن سال برای مسلمانان، مشروع نبود است.

حال اگر مسلمانان در آن سال به سرپرستی ابوبکر مراسم حج را به همراه مشرکان به جا آورده باشند، عمل کفار و مشرکان را مرتکب شده اند؛ زیرا خداوند انجام حج در غیر ذی الحجه را «زیادة فی الکفر»(توبه/37)خوانده است؛ پس اهل سنت یا باید بپذیرند که مسلمانان در این سال به سرپرستی ابوبکر، عمل کفار را مرتکب شده اند و این کار آنها «زیادة فی الکفر» بوده، یا باید بپذیرند که مسلمانان در این سال و همراه با مشرکان در مراسم حج شرکت نداشتند و تنها وظیفه مسلمانان حاضر در آنجا اعلام برائت از مشرکان بوده که این وظیفه هم طبق روایات به امیر مؤمنان(علیه السلام) واگذارشده بود.

جالب است که بیهقی وقتی به این قضیه می رسد، با تعجب می پرسد: آیا ابوبکر عملی را که خداوند آن را کفر دانسته، مرتکب شده!!؟ و بی جواب رهایش می کند (بیهقی، سنن الکبری، ج5، ص166)

دوم؛ تنها مأموریتی که روایات صحیح عامه برای ابوبکر در این سفر برشمرده اند آن است که در آغاز امر برای خواندن آیات سوره توبه و اعلام برائت از مشرکان و فریاد زدن

ص: 285

کلمات خاص فرستاده شده بود که پیامبر خدا(صلی الله علیه واله)، همین وظیفه و مأموریت را از او گرفت و به امیرمؤمنان(علیه السلام) داد (ر.ک: شیبانی، مسند احمد، ج1، ص3؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339)

سوم؛ بر اساس روایات بسیار در خاصه و عامه ابوبکر پس از عزل از میانه راه به مدینه بازگشت این مطلب نشانگر آن است که وظیفه اصلی او تنها ابلاغ برائت از مشرکان بوده و اگر وظیفه ای دیگر داشت، رسول خدا(صلی الله علیه واله) دستور نمی داد که برگردد. روایات دیگری هم که در آنها سخنی از برگشت ابوبکر نیست در این موضوع ساکت اند (ر.ک: شیبانی، مسند احمد، ج3، ص212- 213؛ ج1، ص150- 151؛ ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص339) برخی از این روایات عبارت اند:

- عن عروة بن الزبیر و أبی سعید الخدری و أبی هریرة و روی أصحابنا «أن النبی(صلی الله علیه واله) ولاه أیضا الموسم و أنه حین أخذ البراءة من أبی بکر رجع أبوبکر» (طبرسی، مجمع البیان، ج 5، ص6).

- «قَدْ دَفَعَهَا النَّبِی(صلی الله علیه واله) إِلَی أَبِی بَکْرٍ لِینْبِذَ بِهَا عهْدَ الْمُشْرِکِینَ فَلَمَّا سَارَ غَیرَ بَعِیدٍ نَزَلَ جَبْرَئِیلُ(علیه السلام) علَی النَّبِی(صلی الله علیه واله) فَقَالَ لَهُ إِنَّ اللَّهَ یقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یقُولُ لَکَ لَا یؤَدِّی عنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْکَ فَاسْتَدْعَی رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) علِیاً(علیه السلام) وَقَالَ لَهُ ارْکَبْ نَاقَتِی الْعَضْبَاءَ وَ الْحَقْ أَبَا بَکْرٍ فَخُذْ بَرَاءَةَ مِنْ یدِهِ وَامْضِ بِهَا إِلَی مَکَّةَ فَانْبِذْ عهْدَ الْمُشْرِکِینَ إِلَیهِمْ وَخَیرْ أَبَا بَکْرٍ بَینَ أَنْ یسِیرَ مَعَ رِکَابِکَ أَوْ یرْجِعَ إِلَی فَرَکِبَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ نَاقَةَ رَسُولِ اللَّهِ الْعَضْبَاءَ وَسَارَ حَتَّی لَحِقَ أَبَا بَکْرٍ فَلَمَّا رَآهُ فَزِعَ مِنْ لُحُوقِهِ بِهِ وَاسْتَقْبَلَهُ وَقَالَ فِیمَ جِئْتَ یا أَبَا الْحَسَنِ أَ سَائِرٌ مَعِی أَنْتَ أَمْ لِغَیرِ ذَلِکَ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) أَمَرَنِی أَنْ أَلْحَقَکَ فَأَقْبِضَ مِنْکَ الْآیاتِ مِنْ بَرَاءَةَ وَأَنْبِذَ بِهَا عهْدَ الْمُشْرِکِینَ إِلَیهِمْ وَ أَمَرَنِی أَنْ أُخَیرَکَ بَینَ أَنْ تَسِیرَ مَعِی أَوْ تَرْجِعَ إِلَیهِ فَقَالَ بَلْ أَرْجِعُ إِلَیهِ وَعادَ إِلَی النَّبِی(صلی الله علیه واله)» (مفید، الارشاد، ج 1، ص65؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 21، ص275).

- ... «خُذِ الْکِتَابَ، فَامْضِ بِهِ إِلَی أَهْلِ مَکَّةَ، قَالَ: فَلَحِقْتُهُ، فَأَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ، فَانْصَرَفَ أَبوبکر، وَهُوَ کَئِیبٌ…» (نسائی، سنن الکبری، ج5، ص129).

- «قَالَ: فَسَارَ بِهَا ثَلَاثًا، قَالَ لِعَلِی رَضِی اللَّهُ تَعَالَی عنْهُ: «الْحَقْهُ، فَرُدَّ علَی أَبَا بَکْرٍ، وَبَلِّغْهَا أَنْتَ»، قَالَ: فَفَعَلَ، قَالَ: فَلَمَّا قَدِمَ علَی النَّبِی(صلی الله علیه واله) أَبوبکر بَکَی» (شیبانی، مسند احمد، ج1، ص3).

ص: 286

- «فَقَالَ: أَدْرِکْ أَبَا بَکْرٍ فَخُذْ مِنْهُ سُورَةَ بَرَاءَةٍ، فَاقْرَأْهَا علَی النَّاسِ، قَالَ: فَأَخَذَهَا، فَرَجَعَ أَبوبکر، فَقَالَ: یا رَسُولَ اللَّهِ مَالِی أُنْزِلَ فِی شَیءٌ؟ فَقَالَ: لا، أُمِرْتُ أَلا یؤَدِّیهَا إِلا أَنَا، أَوْ رَجُلٌ مِنِّی» (مروزی، مسند أبی بکر، ج1، ص198).

حال اگر ابوبکر برنگشته باشد، طبعاً با دستور رسول خدا(صلی الله علیه واله) مخالفت و بر حکم خدا و رسولش، گردن ننهاده است. آیا در این صورت، ابوبکر مصداق آیات ذیل نخواهد شد؟

«وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُون»(مائده/44)؛ «وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون»(مائده/45)؛ «وَمَنْ لَمْ یحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون» (مائده/47)

البته ابن کثیر تلاش کرده است که کمی از سختی این مصیبت برای ابوبکر بکاهد، او ادعا کرده است که ابوبکر فوری برنگشت؛ بلکه بعد از انجام مراسم حج پیش رسول خدا آمد (ابن کثیر، تفسیر القرآن، ج4، ص93).

ابن حجر عسقلانی وقتی دید، سخن ابن کثیر با اصل روایات سازگاری ندارد و عوارض بدی را برای ابوبکر به دنبال خواهد داشت در فتح الباری ادعا کرده است که هیچ مانعی ندارد که ابوبکر بلافاصله برگشته باشد و سپس به کاروان ملحق شده باشد (ابن حجر، فتح الباری، ج8، ص320)

او برای اثبات این سخنش، روایت را تحریف کرده است و می نویسد: در حدیث علی(علیه السلام) که احمد نقل کرده، آمده است که وقتی ده آیه از سوره برائت نازل شد، آن را به همراه ابوبکر فرستاد تا برای مردم مکه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: خود را به ابوبکر برسان، وقتی او را ملاقات کردی، کتاب را از او بگیر»؛ پس ابوبکر برگشت و گفت: ای رسول خدا! چیزی درباره من نازل شده است؟ پس فرمود: خیر، جز این که نباید انجام شود،یا این که جبرئیل گفته: آن را ادا نکند؛ مگر خودت یا مردی که از تو است. عماد بن کثیر گفته: مقصود این نیست که ابوبکر فوراً برگشته باشد؛ بلکه مراد این است که بعد از حجش

ص: 287

برگشته، البته مانعی ندارد که آن را بر ظاهرش حمل کنیم (فوراً برگشته باشد)؛ زیرا مسافت نزدیک بوده است ( ابن حجر، فتح الباری، 8، ص320)

مبارکفوری نیز در تحفة الأحوذی همین اشتباه را تکرار کرده و می نویسد: در روایتی که احمد از علی(علیه السلام) نقل کرده آمده است وقتی ده آیه از سوره برائت نازل شد، رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر را فرستاد تا آن را بر مردم مکه بخواند؛ سپس مرا خواست و فرمود: «خود را به ابوبکر برسان، وقتی او را ملاقات کردی؛ کتاب را از او بگیر» پس ابوبکر برگشت و گفت: چیزی درباره من نازل شده است؟ پس فرمود: خیر، جز این که نباید انجام شود، یا این که جبرئیل گفته: آن را ادا نکند؛ مگر خود تا مردی که از تو است. او سپس از ابن کثیر نقل می کند که مقصود این نیست که ابوبکر فوراً برگشته باشد؛ بلکه بعد از انجام مناسک که رسول خدا(صلی الله علیه واله) او را امیر آن قرار داده بود، برگشت.

سپس کلام حافظ (ابن حجر) در فتح الباری را به عنوان گواه دیگر می آورد و از قول او می نویسد: مانعی نیست که روایت را حمل بر ظاهر کنیم؛ چراکه مسافت نزدیک بوده است (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، 8، ص386)

درحالی که در روایت احمد بن حنبل آمده است که امیر مؤمنان(علیه السلام) ابوبکر را در جحفه ملاقات کرد و او را پس فرستاد.

متأسفانه ابن حجر عسقلانی و مبارکفوری جمله «فَلَحِقْتُهُ بِالْجُحْفَةِ، فَأَخَذْتُ الْکِتَابَ مِنْهُ» را حذف کرده اند تا راحت تر به مقصود خود برسند؛ زیرا بین جحفه تا مدینه فاصله زیادی است و اگر ابوبکر ازآنجا برگشته بود، دوباره به طرف مکه برگشتن برای او میسر نبود.

علامه طباطبایی برای اثبات سرپرست کاروان بودن امام علی(علیه السلام) در سال نهم روایتی را شاهد آورده است که در آن خاصه و عامه نقل کرده اند که مسئولیت داوری و قضاوت در این سفر را پیامبر(صلی الله علیه واله) بر عهده ایشان گذاشته بودند. علامه استدلال می کند(طباطبائی، المیزان،ج 9، ص166- 167) که اگر امام تنها مأمور به جار زدن بود نمی بایست در کار قضاوت دخالت می کرد چراکه حکم کردن از شئون سرپرست است و با امارت موافق تر است.

ص: 288

عیاشی از حسن بن علی(علیه السلام) نقل می کند: هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) قصد داشت امام علی(علیه السلام) را برای بردن آیات برائت روانه کند امام(علیه السلام) به ایشان عرضه داشت: یا نبی اللَّه من خیلی زبان آور نیستم و نمی توانم خطابه ای را ایراد کنم، که فرمود: خداوند جز این را نمی پذیرد که یا من خودم آن را ببرم و یا تو، امام(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: اکنون که چاره ای جز این نیست، من آن را می برم، رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: برو خداوند زبانت را محکم و استوار می سازد و دلت را هدایت می کند، آنگاه دست بر دهان آن حضرت گذاشت و فرمود: روانه شو و آن ها را بر مردم قرائت کن، سپس فرمود: در این سفر مردم از شما قضاوت و داوری می خواهند، پس هرگاه دو تن دعوا گر نزد تو آمدند تو درباره یکی از آن دو حکم مکن مگر پس ازآنکه حرف های دیگری را هم شنیده باشی، این برای به دست آوردن حقیقت، طریقه بهتری است (عیاشی، تفسیر العیاشی، ج2، ص75).

سیوطی نیز در الدرالمنثور از ابی الشیخ از علی(علیه السلام) همین مضمون را روایت کرده که فرمودند: رسول خدا(صلی الله علیه واله) مرا برای رساندن سوره برائت فرستاد. عرض کردم یا رسول الله آیا (صلاح هست) مرا بفرستی بااینکه من جوانی کم سن هستم و ممکن است از من تقاضای قضاوت و داوری کنند و من نمی دانم چگونه جواب دهم؟ حضرت فرمود: هیچ چاره ای نیست مگر اینکه یا تو آن را ببری و یا خود من. عرض کردم: اگر چاره ای نیست من می برم. فرمود: به راه بیفت که خداوند زبانت را محکم و دلت را هدایت می نماید. آنگاه فرمود: برو و آیات را بر مردم بخوان (سیوطی، الدرالمنثور، ج3، ص210).

البته مسئله ای که باعث سوءظن به روایتی که سیوطی، برای بودن لفظ «یمن» در آن است. با اینکه از واضحات الفاظ خود آیه است که باید آن را در روز حج اکبر در مکه بر مردم مکه بخوانند، مکه کجا، یمن و اهل آن کجا؟ و گویا عبارت روایت «به سوی مکه» بوده و برای اینکه مشتمل بر داستان قضاوت بوده خواسته اند آن را تصحیح کنند «به سوی مکه» را برداشته و به جایش «به سوی یمن» گذاشته اند.

ص: 289

نتیجه

1. نتیجه گیری درباره گستره روایات فریقین

روایات و نقل های تاریخی فریقین در جو و شأن نزول آیات آغازین سوره برائت و وقایع پیرامونی آن از حیث گستردگی در کتاب های روایی، تفسیری، سیره نبوی و تاریخ اسلام به اندازه ای زیاد است که هیچ خواننده و بیننده منصفی توان انکار آنها را ندارد.

2. نتیجه گیری درباره سند روایات فریقین

سلسله اسناد دو روایت از خاصه و دو روایت از عامه در این تحقیق به تفصیل بررسی و صحت روایت و وثاقت روایان آنها اثبات شده است؛ در میان باقی روایات در این موضوع نیز، روایات صحیح بسیاری وجود دارد که بررسی تفصیلی اسناد آنها از طاقت این نوشتار بیرون است. همچنین روایات زیادی هست که شاید هریک به تنهایی از حیث سندی مشکلاتی داشته باشند؛ اما گستردگی و کثرت این روایات و تواتر دلالی مضمون آنها در فریقین، جابر ضعف سندی آن هاست.

3. نتیجه گیری درباره دلالت روایات فریقین

بررسی دلالی روایات فریقین نمایانگر آن است که مضمون آن تواتر داشته و انکارپذیر نیست. این روایات بیانگر آن است که در جریان نزول و اعلام آیات آغازین سوره برائت، پیامبر(صلی الله علیه واله) به دستور الهی امر ابلاغ را از ابوبکر سلب و به امام علی(علیه السلام) سپرد و او را به عنوان امیر الحاج گماشت که فضیلتی برای ایشان و گواهی بر مقام جانشینی او پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) و نااهلی ابوبکر است. جریان اعلام آیات برائت یکی از مواردی است که اثبات می کند خدای والا در ضمن نزول آیات نخستین سوره توبه در حال آماده کردن اذهان جامعه و زمینه چینی برای پذیرش ولایت و جانشینی حضرت امیر(علیه السلام) است. خدای سبحان با نقشه ای ماهرانه میان امام علی(علیه السلام) و یکی از مدعیان خلافت پس از پیامبر(صلی الله علیه واله)، تقابلی برقرار و بابیان فضیلتِ از پیامبر(صلی الله علیه واله) بودن «رجل منک» برای امام علی(علیه السلام)، برتری اش را بر

ص: 290

ابوبکر اعلان می دارد؛ افزون بر آنکه می توان بر اساس قیاس اولویت فهمید که وقتی خدا و رسولش(صلی الله علیه واله)، ابوبکر را برای منصب اعلام چند آیه، صالح ندانستند، به طریق اولی او را مناسب جانشینی پیامبر(صلی الله علیه واله) و رهبری و سکان داری جامعه اسلامی نمی دادند.

از آنجا که عقیده هر نویسنده ای در نگاشته او اثرگذار است، برخی عالمان عامی متعصب، بابیان برداشت های نادرست و ایراد شبهاتی، در پی محو این فضیلت از امام علی(علیه السلام) و زدود ن گَرد نااهلی از چهره ابوبکر بودند که به دلیل تواتر مضمونی آن، توان انکار اصل فضیلت امام(علیه السلام) و عزل ابوبکر را نداشتند. با تزلزل عباراتی که در روایات عامه است، اثبات این فضیلت برای امام علی(علیه السلام) و نااهلی مدعی آینده خلافت، از متون اصیلشان دشوار نیست.

ص: 291

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن الاعرابی، احمد بن محمد بن زیاد، معجم ابن الأعرابی، تحقیق عبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، دار ابن الجوزی، المملکة العربیة السعودیة، 1418 ق.

2. ابن بلبان فارسی، علاء الدین علی، صحیح ابنحبان بترتیب ابنبلبان، تحقیق شعیب الأرنؤوط، مؤسسة الرسالة، دوم، 1414ق.

3. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق عبدالرزاق المهدی، دار الکتاب العربی، بیروت ، 1422 ق.

4. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد ومصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العملیة، 1412ق.

5. ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، کشف المشکل من حدیث الصحیحین، تحقیق الدکتور علی حسین البواب، الریاض، دار الوطن للنشر، 1418ق - 1997 م.

6. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، تحقیق مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، دوم، 1415ق.

7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.

8. ابن خلدون، عبدالرحمن، تاریخ ابن خلدون (دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر)، تحقیق خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر، دوم، 1408ق.

9. ابن داود الحلی، تقی الدین الحسن بن علی، رجال ابن داود، تحقیق السید محمد صادق آل بحر العلوم، قم، منشورات الرضی، 1392ق - 1972 م.

10. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.

11. ابن سید الناس، محمد بن عبدالله، عیون الاثر فی فنون المغازی و الشمائل و السیر، تحقیق ابراهیم محمد رمضان، بیروت، دار القلم، 1414ق.

12. ابن شهرآشوب، ابوجعفر محمد بن علی مازندرانی، معالم العلماء، قم، بی نا، بی تا.

ص: 292

1. ابن شهرآشوب، ابوجعفر محمد بن علی مازندرانی، مناقب آل ابیطالب(علیه السلام)، تصحیح: سید هاشم رسولی محلاتی - محمدحسین دانش آشتیانی، قم، انتشارات علامه، 1379ق.

2. ابن طاووس، سیدعلی بن موسی، سعد السعود للنفوس منضود، قم، دار الذخائر، بی تا.

3. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی عبد الواحد، بیروت، دارالمعرفة للطباعة والنشر والتوزیع، 1395 ق - 1976 م.

4. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، تحقیق علی شیری، بیروت، دار الفکر، 1407ق.

5. ابن کثیر، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم (تفسیر ابن کثیر)، تحقیق محمدحسین شمس الدینی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1419ق.

6. ابن مردویه الأصفهانی، أحمد بن موسی، مناقب علی بن أبی طالب(علیه السلام) و ما نزل من القرآن فی علی(علیه السلام)، تحقیق عبد الرزاق محمد حسین حرز الدین، قم، دار الحدیث، دوم، 1424ق - 1382ش.

7. ابن ندیم، محمد بن ابییعقوب اسحاق، الفهرست، تحقیق رضا تجدد، تهران، مروی، 1393ق.

8. ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبد الحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

9. ابن قولویه قمی، جعفر بن محمد،کامل الزیارات، تحقیق عبد الحسین امینی نجف اشرف، دار المرتضویة، اول، 1356 ش.

10. اردبیلی، محمد علی، جامع الروات، قم، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، 1403ق.

11. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، بیروت، دارالکتاب العربی، 1397ق.

12. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق علی عبدالباری عطیه، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.

13. بحرانی، سیدهاشم حسینی، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.

14. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بی جا، دارالفکر، 1401ق.

15. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق الدکتور محمد حمید الله، مصر، مطابع دار المعارف، 1959م.

16. بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دار الفکر، 1416ق.

17. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دارالفکر، 1403ق.

18. تفرشی، سید مصطفی بن الحسین الحسینی ، نقد الرجال، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث، 1418ق.

ص: 293

1. تفسیر منسوب به امام عسکری، التفسیر المنسوب إلی الامام العسکری، قم، مدرسة الامام المهدی، 1409ق.

2. تهرانی، آقا بزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، بیروت، دار الاضواء، سوم، 1403ق.

3. ثعلبی نیشابوری، احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان (تفسیر ثعلبی)، تحقیق محمد بن عاشور، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1422ق.

4. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفة، بی تا.

5. حاکم حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل، تحقیق محمد باقرمحمودی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، اول، 1411ق.

6. حویزی، علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، قم، مؤسسه اسماعیلیان، چهارم، 1415ق.

7. خرمشاهی، بهاءالدین، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، مقاله قمی، علی بن ابراهیم، فعال عراقی، ناهید - دوستان، 1377ش.

8. خوئی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، بی جا، بی نا، پنجم، 1413 ق.

9. دارمی، عبدالله بن رحمن، سنن الدارمی، دمشق، مطبعة الاعتدال، 1349ق.

10. ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النّبلاء، تحقیق شعیب الأرنووط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1413ق.

11. ذهبی، محمد بن أحمد، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، تحقیق محمد عوامة وأحمد محمد نمر الخطیب، جدة، دار القبلة للثقافة الاسلامیة، مؤسسة علوم القرآن، 1413- 1992 م.

12. رشیدرضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (تفسیر المنار)، القاهرة، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 1990م.

13. زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، سوم، 1407ق.

14. سبحانی، جعفر، تذکرة الاعیان، قم، موسسه امام صادق(علیه السلام)، 1419ق.

15. سمرقندی، نصر بن محمد، بحر العلوم (تفسیر سمرقندی)، بیروت، دارالفکر، بی تا.

16. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، 1404ق.

17. شاشی البِنْکَثی، أبو سعید الهیثم بن کلیب، المسند للشاشی، تحقیق محفوظ الرحمن زین الله، المدینة المنورة، مکتبة العلوم والحکم، 1410ق.

18. شحاته، عبدالله محمود، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، داراحیاء التراث، 1423ق.

ص: 294

1. شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل؛ تحقیق أحمد محمد شاکر، القاهرة، دار الحدیث، 1416 ه- - 1995 م.

2. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، التوحید، تصحیح: سید هاشم حسینی تهرانی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، دوم، 1398ق، ص 1357ش.

3. صدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن بابویه قمی، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1405ق.

4. صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، موسسه نشر اسلامی، 1403ق.

5. صدوق، محمد بن علی، من لایحضره الفقیة، تحقیق علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه نشر اسلامی، سوم، 1413ق.

6. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، تحقیق سید محمدصادق بحرالعلوم، النجف الاشرف، المکتبة الحیدریة، 1386ق.

7. صنعانی، عبدالرزاق بن همام، تفسیر القران العظیم (تفسیر صنعانی)، تحقیق مصطفی مسلم محمد، الریاض، مکتبة الرشد، 1410ق.

8. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، مؤسسه نشر اسلامی، پنجم، 1417ق.

9. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث، 1417ق.

10. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق محمد جواد بلاغی، تهران، ناصر خسرو، سوم، 1372ش.

11. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، دوم، 1387ق.

12. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، بیروت، دارالمعرفة، اول، 1412ق.

13. طحاوی، أبو جعفر أحمد بن محمد بن سلامة، شرح مشکل الآثار، تحقیق شعیب الأرنؤوط، بی جا، مؤسسة الرسالة، 1415ق - 1494 م.

14. طوسی، محمد بن حسن، الابواب(رجال الطوسی)، تحقیق جواد القیومی الإصفهانی، قم، موسسه نشر اسلامی، 1415ق.

15. طوسی، محمد بن حسن، الفهرست، تحقیق الشیخ جواد القیوم، قم، موسسه نشر اسلامی، 1417ق.

طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، تحقیق سیدحسن موسوی خرسان، تهران، دارالکتب

ص: 295

1. الاسلامیة، چهارم، 1365ش.

2. عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، بیروت، دارالهادی، چهارم، 1415ق.

3. علامة الحلی، أبی منصور الحسن بن یوسف بن المطهر الأسدی، خلاصة الأقوال، تحقیق الشیخ جواد القیومی، مؤسسة نشر الفقاهة، 1417ق.

4. عیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیّاشی، تحقیق سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران، چاپخانه علمیة، ج1380ق.

5. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، سوم،1420ق.

6. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق محمدکاظم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410ق.

7. فیض کاشانی، ملامحسن تفسیر الصافی، تحقیق حسین اعلمی، تهران، انتشارات الصدر، دوم، 1415ق.

8. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.

9. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تحقیق سید طیب موسوی جزائری، قم، دارالکتاب، چهارم، 1367ش.

10. کلینی، محمد بن یعقوب الکافی، تحقیق علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چهارم، 1365ش.

11. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی - اختیار معرفة الرجال (مع تعلیقات میر داماد الأسترآبادی)؛ تحقق مهدی رجایی، قم، مؤسسة آل البیت ع، 1363 ش.

12. مبارکفوری، محمد عبدالرحمن، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1410ق.

13. متقی هندی، علی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق بکری حیانی، صفوة السقا، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1409ق.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چهارم، 1404ق.

15. محب طبری، أبی جعفر أحمد، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دار الکتب العلمیة، بی تا.

16. مروزی، احمد بن علی بن سعید، مسند أبی بکر الصدیق، تحقیق شعیب الأرناؤوط، بیروت، المکتب الإسلامی، بی تا.

ص: 296

1. مزی، جمال الدین ابی الحجاج یوسف، تهذیب الکمال، تحقیق بشارعواد معروف، بیروت، مؤسسة الرسالة، چهارم، 1406 ق.

2. مشهدی، محمد بن محمدرضا قمی، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تحقیق حسین درگاهی، تهران، وزرات ارشاد اسلامی، 1368ش.

3. مغربی، نعمان بن محمد تمیمی، دعائم الاسلام، تحقیق آصف فیضی، القاهرة، دارالمعارف، 1385ق.

4. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد فی معرفة حج الله علی العباد، قم، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، 1414ق.

5. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الإسماع، تحقیق محمد نمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق.

6. موصلی، اسماعیل بن محمد، مسند ابویعلی الموصلی، تحقیق حسین سلیم أسد، دمشق، دار المأمون للتراث، بی تا.

7. مهدوی، حسن، سهل بن زیاد در آیینه علم رجال، قم، مرکز فقهی ائمه اطهار(علیهم السلام)، 1393ش.

8. نجاشی، احمد بن علی، رجال النجاشی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی التابعه لجامعه المدرسین، ششم، 1365 ش.

9. نسائی، احمد بن شعیب، سنن الکبری، تحقیق سلیمان بنداری، سید کسروی حسن، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411ق.

10. نوری، میرزا حسین طبرسی، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل؛ تحقیق: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1408ق.

11. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد انصاری زنجانی خوئینی، قم، انتشارات الهادی، 1405ق.

12. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408ق.

13. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

14.

ص: 297

ص: 298

13- بررسی تطبیقی آیه شراء با تأکید بر تفاسیر معاصر در بنگلادش

اشاره

عبداللّه(1)

ص: 299


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ abdullah51214@yahoo.com

ص: 300

چکیده

یکی از آیاتی که مقام و منزلت والای امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) را نشان می دهد، آیه شراء است. این آیه در شب هجرت خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) از سرزمین مکه مکرمه به سمت مدینه منوره نازل شده است که نزد مفسران فریقین به عنوان آیه شراء معروف و مشهور شده است. در این آیه شریفه خدای متعال شجاعت، فداکاری و ازخودگذشتگی آن حضرت را با یک جمله کوتاه اما پرمحتوا بیان فرموده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به مباحث مربوط به شأن نزول و مصداق آیه شراء از دیدگاه مفسران شیعه و اهل سنت پرداخته شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد اگرچه آیه شراء در رابطه با داستان لیلةالمبیت نازل شده است و مصداق اکمل و اتم این آیه فقط امیرالمؤمنین است ولی هیچ مانعی ندارد که اصحاب دیگر پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز ازجمله ابوذر غفاری، جندب بن سکن و صهیب بن سنان می توانند مصداق این آیه باشند. باوجوداینکه این آیه مقام، منزلت و فضیلت امام علی(علیه السلام) را بیان می کند، با عمومی بودن آن هیچ منافاتی ندارد. چون هم روایت امام علی(علیه السلام) و هم قاعده جری و تطبیق دلالت می کند که مصادیق آیه شراء مانند ماه و خورشید در جریان است. ازاین رو تا روز قیامت این آیه مصادیق متعدد به خود می گیرد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، آیه شراء، مصداق آیه شراء، تفسیر تطبیقی، تفاسیر بنگلادش.

ص: 301

مقدمه

بر اساس حدیث ثقلین ما برای نجات از گمراهی باید به قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) چنگ بزنیم. خدای متعال برای نشان دادن مقام و منزلت این اهل بیت عصمت و طهارت ازجمله امام علی(علیه السلام) آیات متعدد در قرآن مجید نازل فرموده است، مانند آیه تطهیر، آیه ولایت، آیه مودت، آیه اکمال، آیه تبلیغ و... خدای متعال برای تکمیل این پروژه در کنار این همه آیات یک آیه دیگر نیز در شب هجرت خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) از سرزمین مکه مکرمه به سمت مدینه منوره نازل کرد که نزد مفسران فریقین به عنوان آیه شراء معروف و مشهور است. در این آیه شریفه خدای متعال شجاعت، فداکاری و ازخودگذشتگی آن حضرت را با یک جمله کوتاه؛ اما پرمحتوا بیان فرمود. خدای متعال در آیه شراء هم عمل آن حضرت را با بهترین کلمات و مثال و هم هدف ایشان از این عمل شجاعانه را با بالاترین هدف یک انسان بیان نمود.

قابل توجه اینکه در این آیه شریفه فروشنده «انسان» و خریدار خدا و متاع «جان» و بهای معامله خشنودی ذات پاک اوست. درحالی که در موارد دیگری بهای این گونه معاملات را بهشت جاویدان و نجات از دوزخ ذکر کرده است. مثلاً می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ» (توبه/ 111)؛ «خدا از مؤمنان جان ها و مال هایشان را خریداری می کند که بهشت از آن آنها باشد، در راه خدا پیکار می کنند می کشند و کشته می شوند». شاید به همین جهت است که آیه موردبحث با کلمه «من» تبعیضیه (وَمِنَ النَّاسِ) شروع شده، یعنی تنها بعضی از مردم هستند که قادر هستند به این کار فوق العاده دست بزنند؛ و تنها بهایی را که برای ایثار جان طالب باشند، همان خشنودی خدا بوده باشد، ولی در آیه 111 سوره توبه که در بالا آوردیم، همه مؤمنان به معامله با خدا، در برابر بهشت جاویدان دعوت شده اند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ص80).

ص: 302

خدای متعال در آیه 207 سوره مبارکه بقره می فرماید: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» و از مردم کسی است که جانش را در طلب خشنودی خدا می فروشد و خدا نسبت به بندگان مهربان است.

اهمیت بحث مربوط به آیه شراء ازآنجا روشن می شود که عده ای از مفسران شیعه، از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) فقط امام علی(علیه السلام) را به عنوان مصداق این آیه قبول دارند و اصحاب دیگر مانند ابوذر غفاری، جندب بن سکن و صهیب بن سنان را به عنوان مصداق این آیه قبول ندارند. از طرف دیگر برخی از مفسران اهل سنت در وادی مخالف افتادند و اسم مبارک امام علی(علیه السلام) را که مصداق اکمل و اتم آیه شراء است، کاملاً حذف کردند و با ذکر مصادیق دیگری اکتفا نمودند که این نوع برخورد آنان با آیه شراء بیانگر تعصب کورکورانه آنان است. از این رو شایسته است که در این موردبحث شود تا حقیقت برای همه روشن شود.

الف. پیشینه

درباره شأن نزول آیه شراء و مباحث مربوط به آن در تفاسیر مختلف شیعه و اهل سنت بحث های مفصلی انجام گرفته است؛ اما به صورت اثر اختصاصی آثار اندکی در این زمینه نوشته شده است:

سیمای امام علی(علیه السلام) در آینه قرآن و حدیث، معینی نیا، مریم، مجله: بینات (موسسه معارف اسلامی امام رضا(علیه السلام))، زمستان 1379، شماره 28 (9 صفحه، از 153-161(.

تفسیر آیه 204- 207، مجله: آفاق نور، پاییز و زمستان 1387، شماره 8 (9 صفحه، از 290- 298).

بررسی سبب نزول آیه اشتراء النفس، هاشمی، سیده فاطمه، مجله: سفینه، زمستان 1385، شماره 13 علمی - ترویجی/ISC (14 صفحه، از 143- 156).

ب.دیدگاه مفسران در مورد آیه شراء

یک. دیدگاه مفسران شیعه

دیدگاه مفسران شیعه با طرح چند سؤال و جواب می خواهیم ارائه بدهیم.

ص: 303

سؤال اول: شأن نزول این آیه درباره چه کسی است؟

یکی از مسائلی که در تفسیر این آیه بسیار مورد اهمیت قرار گرفته است شأن نزول این آیه است. درباره شأن نزول این آیه اقوال متعددی ذکر گردیده است. مفسران شیعه در شأن نزول آیه شراء پنج قول ذکر کرده است که عبارت اند از:

«سدی» از ابن عباس نقل کرده که این آیه درباره علی بن ابی طالب(علیه السلام) نازل شد. هنگامی که مشرکان تصمیم بر قتل رسول اکرم(صلی الله علیه واله) داشتند و آن حضرت از مکه خارج شد و به غار «ثور» پناه برد، در آن شب علی در رختخواب رسول اکرم خوابید و در بین مکه و مدینه این آیه فرود آمد و نقل شده که وقتی علی(علیه السلام) در رختخواب پیامبر(صلی الله علیه واله) خوابید جبرئیل در بالای علی(علیه السلام) و میکائیل در پائین پایش ایستاده بودند و جبرئیل فریاد می زد «آفرین، آفرین بر تو باد که خداوند به تو بر ملائکه مباهات کرد.

عکرمه می گوید: این آیه درباره ابوذر غفاری، جندب بن سکن و صهیب بن سنان (سه نفر از مسلمانان فداکار) نازل شد و هرکدام داستانی دارند. طایفه ابوذر او را گرفتند و او فرار کرد تا نزد رسول اکرم آمده ایمان آورد و سپس برای تبلیغ اسلام به سوی قوم و قبیله اش بازگشت ولی قبیله اش از او دوری کردند، او دوباره نزد رسول خدا آمد؛ و اما صهیب، مشرکان او را از فامیلش گرفتند صهیب با مالش خود را خرید و به سوی رسول اکرم هجرت کرد.

«قتاده» می گوید: این آیه درباره مهاجر و انصار نازل شده است.

از علی(علیه السلام) و ابن عباس نقل شده است که مراد از آیه مردی است که به سبب امربه معروف و نهی از منکر کشته می شود.

«حسن» معتقد است که این آیه عمومیت دارد و همه مجاهدان و فداکاران در راه خدا را شامل می شود. (طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص535- 536).

بررسی:

1. قول اول به اتفاق مفسران شیعه و اهل سنت مورد قبول است. چون امام علی(علیه السلام) مصداق اکمل و اتم آیه شراء است، حتی نزول آیه شراء درباره امام علی(علیه السلام) نزد اصحاب

ص: 304

پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آن قدر روشن بود که هنگامی که حضرت عمر برای تعیین خلیفه بعدی شورا تشکیل داد آن وقت امام علی(علیه السلام) در شورا به آیات متعدد ازجمله این آیه احتجاج کرده بود که آیا آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ ...» غیر از من درباره کسی دیگر نازل شده است؟ اعضاء شورا همگی در جواب گفتند، خیر (شیخ طوسی، امالی، ص551). پس اگر شأن نزول آیه شراء مربوط به افراد دیگری بود قطعاً اعضای شورا اعتراض می کردند و این مسئله را فضیلتی برای امیرالمؤمنین حساب نمی کردند.

2. قول دوم و سوم می تواند از مصادیق دیگر این آیه باشد. اگرچه برخی از مفسران مانند جواد بلاغی، علامه طباطبایی و... قول دوم را به عنوان مصداق آیه نیز قبول ندارند، چون به نظر ایشان آنها با اموال جان خود را از مشرکان خریدند، ولی در آیه آمده کسی که جان خود را می فروشد. قابل ذکر است که ایشان کلمه «یشری» را در این آیه فقط به معنی فروختن گرفتند (سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ص100).

3. همچنین قول چهارم و پنجم نیز می تواند از مصادیق عام این آیه باشد. همچنان که سید طیب می گوید: شأن نزول این آیه با عمومیت آن منافات ندارد و مقتضای عموم آیه این است که هر کس که در راه جهاد یا دفاع و یا موارد مشروع دیگر شهید شود و یا در معرض شهادت واقع شود مشمول این آیه خواهد بود. (سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص387) علاوه بر این قاعده جری و تطبیق نیز با این اقوال سازگاری دارد.

4. در میان مفسران شیعه برخی از مفسران معاصر که با گرایش اجتماعی در نوشتن تفسیر قرآن قلم زدند در ذیل این آیه صرفاً برداشت های شخصی را مطرح کردند و هیچ اشاره ای به داستان لیلةالمبیت نکردند. (طالقانی، پرتویی از قرآن، ص100)

سؤال دوم: آیه شراء مدنی است، پس چگونه می تواند درباره لیلةالمبیت نازل شود؟

با توجه به این که این آیه مدنی است، چطور می تواند شأن نزول آن مربوط به لیلةالمبیت باشد درحالی که این اتفاق در مکه افتاده بود؟ در جواب می گوییم حادثه لیلةالمبیت هنگام خروج پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) از مکه به سوی مدینه به عنوان مهاجر اتفاق افتاد. و آیه شراء نیز

ص: 305

بعدازآن در تمجید امام علی(علیه السلام) نازل شد.(بلاغی، آلاء الرحمن فی تفسیرالقرآن، ص186) لذا هیچ منافاتی ندارد که این آیه مربوط به لیلةالمبیت باشد و جزء سوره مدنی قرار بگیرد.

سؤال سوم: چه مناسبتی بین فداکاری و فروختن وجود دارد؟

در جواب می توان گفت، مناسبت اینکه از فداکاری و جانبازی تعبیر به «فروختن» شده این است که فروشنده جنس همیشه درصدد به دست آوردن پول جنس است، فداکاران هم در فداکاری خود رضا و خوشنودی خدا را می طلبند. (طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص536).

دو. دیدگاه مفسران اهل سنت
اشاره

مفسران اهل سنت در مورد شأن نزول این آیه نظر واحدی ندارند. بلکه آنان در این زمینه به چند گروه تقسیم شدند.

گروهی از مفسران اهل سنت با توجه به روایت برخی از صحابه مانند ابن عباس و انس و... شأن نزول این آیه را فقط مربوط به صهیب بن سنان رومی دانستند.(مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص179؛ شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص241؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج2، ص257؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم،ج1 ، ص 421).

مفسر بزرگ اهل سنت ابن کثیر روایت مربوط به آیه را این گونه بیان می کند:

قال ابن عباس وأنس وسعید بن المسیب وأبوعثمان النهدی وعکرمة وجماعة: نزلت فی صهیب بن سنان الرومی و ذلک أنه لما أسلم بمکة و أراد الهجرة، منعه الناس أن یهاجر بماله، و إن أحب أن یتجرد منه ویهاجر فعل، فتخلص منهم وأعطاهم ماله، فأنزل اللّه فیه هذه الآیة، فتلقاه عمر بن الخطاب و جماعة إلی طرف الحرة و قالوا له: ربح البیع فقال: وأنتم فلا أخسر اللّه تجارتکم وما ذاک؟ فأخبره أن اللّه أنزل فیه هذه الآیة، و یروی أن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلّم قال له «ربح البیع صهیب» (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج1، ص421).

در تفسیر التحریر و التنویر روایت شأن نزول این چنین بیان شده:

قال سعید بن المسیب نزلت فی صهیب بن سنان النّمری بن النمر بن قاسط الملقب بالرومی لأنه کان أسره الروم فی الجاهلیة فی جهات الموصل و اشتراه بنو کلب فکان مولاهم و أثری فی الجاهلیة بمکة وکان

ص: 306

من المسلمین الأولین فلما هاجر النبی ء صلّی اللّه علیه وسلّم خرج صهیب مهاجرا فلحق به نفر من قریش لیوثقوه فنزل عن راحلته وانتثل کنانته و کان رامیا وقال لهم لقد علمتم أنی من أرماکم وأیم اللّه لا تصلون إلیّ حتی أرمی بما فی کنانتی ثم أضرب بسیفی ما بقی فی یدی منه شی ء فقالوا: لا نترکک تخرج من عندنا غنیا وقد جئتنا صعلوکا، ولکن دلنا علی مالک و تخلی عنک وعاهدوه علی ذلک فدلهم علی ماله، فلما قدم علی النبی صلّی اللّه علیه وسلّم قال له حین رآه ربح البیع أیا یحیی وتلا علیه هذه الآیة (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج2، ص257).

صاحب فتح القدیر درباره شأن نزول آیه شراء می فرماید:

أخرج ابن مردویه عن صهیب قال: لما أردت الهجرة من مکة إلی النبیّ صلّی اللّه علیه وسلّم قالت لی قریش: یا صهیب قدمت إلینا ولا مال لک، وتخرج أنت ومالک، واللّه لا یکون ذلک أبدا، فقلت لهم: أرأیتم إن دفعت إلیکم ما لی تخلّون عنی؟ قالوا: نعم، فدفعت إلیهم مالی فخلوا عنی، فخرجت حتی قدمت المدینة، فبلغ ذلک النبی صلّی اللّه علیه وسلّم فقال: «ربح البیع صهیب» مرتین (شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص241).

در تفسیر مقاتل بن سلیمان داستان شأن نزول این گونه بیان شده است:

أن کفار مکة أخذوا عمارا و بلالا و خبابا و صهیبا فعذبوهم لإسلامهم حتی یشتموا النبی - صلی الله علیه و سلم -

فأما صهیب بن سنان مولی عبد اللّه بن جدعان القرشی و کان شخصا ضعیفا فقال لأهل مکة: لا تعذبونی، هل لکم إلی خیر؟ قالوا: وما هو؟ قال: أنا شیخ کبیر لا یضرکم إن کنت معکم، أو مع غیرکم، لئن کنت معکم لا أنفعکم، ولئن کنت مع غیرکم لا أضرکم، و إن لی علیکم لحقا لخدمتی وجواری إیاکم. فقد علمت أنکم إنما تریدون مالی، و ما تریدون نفسی، فخذوا مالی واترکونی ودینی غیر راحلة. فإن أردت أن الحق بالمدینة فلا تمنعونی. فقال بعضهم لبعض: صدق خذوا ماله فتعاونوا به علی عدوکم. ففعلوا ذلک فاشتری نفسه بماله کله غیر راحلة، واشترط ألا یمنع عن صلاة ولا هجرة، فأقام بین أظهرهم ما شاء اللّه، ثم رکب راحلته نهارا حتی أتی المدینة مهاجرا فلقبه أبو بکر الصدیق - رضی اللّه عنه - فقال: ربح البیع یا صهیب. فقال: وبیعک لا یخسر. فقال أبوبکر- رضی اللّه عنه - : قد أنزل اللّه فیک وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ (مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج1، ص179)

ص: 307

بررسی

اگر به روایات فوق نگاه کنیم به وضوح دیده می شود که در متن روایات اختلافاتی وجود دارد که ارزش روایت مربوط به صهیب را بسیار کاهش می دهد. نکته دیگر این است که در روایت چهارم صریحاً آمده که حضرت صهیب با مال خود جانش را از قریش خرید. درحالی که در آیه شراء فروختن جان آمده، پس بنابراین حضرت صهیب نمی تواند مصداق آیه قرار بگیرد. اما با توجه به وضعیت بسیار سخت و طاقت فرسای صهیب به خاطر قبول اسلام قبل از نجات خود از دست قریش او می تواند مصداق آیه شراء قرار بگیرد. ظاهراً مفسرانی که صهیب را از مصادیق آیه شراء خارج کردند هیچ نگاهی به وضعیت ماقبل نجات صهیب از دست دشمنان نکردند. علاوه بر این شاید آن مفسران فکر کردند که اگر صهیب را مصداق آیه شراء قرار بدهند منزلت امام علی(علیه السلام) کاهش پیدا می کند، درحالی که این طور نیست. بلکه اتفاقاً اگر مصادیق آیه شراء زیادتر شود منزلت و موفقیت اهل بیت عصمت و طهارت بیشتر نمایان می شود. چون هدف اهل بیت(علیهم السلام) ارتقاء دادن مردم از سطح پایین جاهلیت به سطح بالای علم و ایمان و اسلام است. لذا ما نباید دنبال بهانه جویی باشیم برای خارج کردن یک مسلمان فداکار مانند صهیب از مصادیق آیه شراء.

گروه دیگر شأن نزول آیه را مربوط به افراد دیگری غیر از صهیب مانند زبیر، مقداد و ابوذر نیز دانستند. و امام علی(علیه السلام) را صرفاً به عنوان یکی از احتمالات ذکر کردند. مانند در تفسیر البحر المحیط آمده:

«قیل: فی علی حین خلفه رسول اللّه صلی اللّه علیه وسلم بمکة لقضاء دیونه ورد الودائع، وأمره بمبیته علی فراشه لیلة خرج مهاجرا صلی اللّه علیه و سلم.» (اندلسی، البحرالمحیط فی التفسیر، ج2، ص334).

البته برخی از این گروه به عنوان یکی از احتمالات نیز نام امام علی(علیه السلام) را ذکر نکردند (سمرقندی، بحرالعلوم،ج1، ص136؛ ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص369). همچنان که در تفسیر بحرالعلوم آمده:

ص: 308

قال ابن عباس: نزلت هذه الآیة فی شأن صهیب بن سنان الرومی، مولی عبد اللّه بن جدعان، و فی نفر من أصحاب رسول اللّه صلی اللّه علیه و سلم منهم یاسر أبو عمار بن یاسر، وسمیة أم عمار، وخباب بن الأرت وغیرهم أخذهم المشرکون فعذبوهم. فأما صهیب فإنه کان شیخا کبیرا وله مال ومتاع، فقال لأهل مکة: إنی شیخ کبیر، و إنی لا أضرکم إن کنت معکم أو مع عدوکم، فأنا أعطیکم مالی ومتاعی وذرونی ودینی، أشتریه منکم بمالی. ففعلوا ذلک، فأعطاهم ماله إلا مقدار راحلته، وتوجه إلی المدینة، فلما دخل المدینة لقیه أبو بکر فقال له: ربح البیع یا صهیب. فقال له: وبیعک فلا یخسر. فقال: وما ذلک یا أبا بکر فأخبره بما نزل فیه ففرح بذلک صهیب. و قتل یاسر أبوعمار و أم عمار سمیة، فنزلت هذه الآیة فی شأن صهیب وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ، أی یشری نفسه و دینه (سمرقندی، بحرالعلوم، ج1، ص137).

بسیار جالب این است که صاحب تفسیر ابن ابی حاتم در سه وجه چهار تا روایت نقل کرده است؛ اما در هیچ کدام نام امیرالمؤمنین را ذکر نکرده است. سؤال این است آیه آن مفسر بزرگ روایت لیلةالمبیت را اصلاً ندیده است یا اینکه به خاطر هدف پلیدی آن را نادیده گرفته است. آن چهار روایتی که وی آورده است عبارت اند از:

الوجه الأول:

الف. حدثنا أبی، ثنا موسی بن إسماعیل، ثنا حماد بن سلمة، عن علی بن زید، عن سعید بن المسیب، ان صهیبا أقبل مهاجرا نحو النبی صلّی اللّه علیه و سلم، فتبعه نفر من قریش مشرکون، فنزل و انتثل کنانته، فقال: یا معشر قریش، قد علمتم أنی أرماکم رجلا بسهم، و أیم اللّه لا تصلون إلی حتی أرمیکم بکل سهم فی کنانتی، ثم أضربکم بسیفی، ما بقی فی یدی منه شی ء، ثم شأنکم بعد. و قال: إن شئتم دللتکم علی مالی بمکة، و تخلون سبیلی؟ قالوا: فدلنا علی مالک بمکة و نخلی عنک، فتعاهدوا علی ذلک، فدلهم، وأنزل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و سلم القرآن: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ فلما رأی رسول اللّه صهیبا، قال له رسول الله صلّی اللّه علیه و سلم: ربح البیع یا أبا نحیی - ربح البیع یا أبا نحیی ربح البیع یا أبا یحی. وقرأ علیه القرآن، یعنی قوله: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ و روی عن أبی العالیة والربیع بن أنس، نحو ذلک.

ب. حدثنا أبو سعید الأشج، ثنا أبو أحمد محمد بن عبد اللّه بن الزبیر عن إسرائیل عن طارق بن عبد

ص: 309

الرحمن، عن قیس بن أبی حازم، عن المغیرة بن شعبة قال کنا فی غزاة، فتقدم رجل فقاتل حتی قتل، فقالوا: ألقی هذا بیدیه إلی التهلکة، فکتب فیه إلی عمر رضی اللّه عنه، فکتب عمر: لیس کما قالوا، هو من الذین قال اللّه فیهم: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ.

الوجه الثانی:

حدثنا محمد بن العباس، ثنا زنیج، ثنا سلمة، عن ابن إسحاق عن محمد مولی لآل زید بن ثابت، عن عکرمة أو سعید بن جبیر، عن ابن عباس: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ أی: قد شروا أنفسهم من اللّه بالجهاد فی سبیله، و القیام بحقه، حتی هلکوا علی ذلک، یعنی: السریة.

الوجه الثالث:

حدثنا الحسن بن أبی الربیع، ثنا عبد الرزاق أنبأ معمر، عن قتادة، فی قول: وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ قال: هم المهاجرون و الأنصار ( ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص369- 370).

اما جالب تر از تفسیر ابی حاتم، تفسیر الدر المنثور است. چون مفسر بسیار بزرگ و مشهور اهل سنت به نام علامه جلال الدین سیوطی باوجوداینکه در رابطه با مصادیق آیه شراء 19 تا روایت ذکر کرده اما در هیچ یک از روایات امام علی(علیه السلام) را به عنوان مصداق این آیه ذکر نکرده است (سیوطی، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، ج1، ص240- 241).

بررسی

بهتر بود مفسران اهل سنت واقعیت را بیان می کردند و مورد شأن نزول آیه شراء را که همان مربوط به لیلةالمبیت است ذکر می کردند. اما باز هم مفسرانی که امام علی(علیه السلام) را لااقل به عنوان یکی از مصادیق آیه شراء قرار دادند بهتر از آن مفسران هستند که اصلاً نامی از امام علی(علیه السلام) در تفسیر این آیه ذکر نکردند. این نوع موضع گیری برخی از مفسران اهل سنت یا نشانه کم عقلی آنان یا بغض شدید آنان نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت است. البته آن هایی که منکر فضایل اهل بیت(علیهم السلام) هستند دست به تحریف زدند، مانند داستانی که ابن الحدید در شرح نهج البلاغه ذکر می کند. در آن آمده معاویه به سمرة به جندب 400 هزار

ص: 310

درهم هدیه می کند تا وی روایتی جعل کند که آیه شراء در مورد ابن ملجم نازل شده است. وی نیز چنین روایتی نقل می کند؛ اما هیچ کس به آن روایت ساختگی توجه نکردند (ابن بی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج4، ص73).

برخی از مفسران اهل سنت شأن نزول این آیه را عام و مربوط به مجاهدان، مهاجران و انجام دهندگان امربه معروف و نهی از منکر دانستند و مورد خاصی ذکر نکردند. (ابن العربی، احکام القرآن، ج1، ص144؛ بیضاوی، أنوارالتنزیل و أسرارالتأویل، ج1، ص133).

برخی دیگر انصاف را رعایت کردند و مورد واقعی شأن نزول را ذکر کردند. مانند مفسر معروف اهل تسنن «ثعلبی» می گوید: هنگامی که پیغمبر اسلام تصمیم گرفت مهاجرت کند برای ادای دین های خود و تحویل دادن امانت هایی که نزد او بود علی(علیه السلام) را به جای خویش قرار داد و شب هنگام که می خواست به سوی غار «ثور» برود و مشرکان اطراف خانه او را برای حمله به او محاصره کرده بودند دستور داد علی(علیه السلام) در بستر او بخوابد و پارچه سبزرنگی (برد حضرمی) که مخصوص خود پیغمبر بود روی خود بکشد در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میکائیل» وحی فرستاد که من بین شما برادری ایجاد کردم و عمر یکی از شما را طولانی تر قرار دادم کدام یک از شما حاضر است ایثار به نفس کند و زندگی دیگری را بر خود مقدم دارد هیچ کدام حاضر نشدند. به آنها وحی شد اکنون علی(علیه السلام) در بستر پیغمبر خوابیده و آماده شده جان خویش را فدای او سازد به زمین بروید و حافظ و نگهبان او باشید. هنگامی که جبرئیل بالای سر و میکائیل پایین پای علی(علیه السلام) نشسته بودند جبرئیل می گفت: «به به آفرین بر تو ای علی! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات می کند». در این هنگام آیه فوق نازل گردید (ثعلبی، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج2، ص126).

نگاهی گذرا به مراکز قرآنی در بنگلادش

قبل از اینکه نگاه مفسران بنگلادشی در مورد آیه شراء بیان کنم می خواهم پرورشگاه این

ص: 311

مفسران را به صورت مختصر در حضور مخاطبان معرفی نمایم تا نگاه اجمالی نسبت به مراکز قرآنی در بنگلادش داشته باشند.

بنگلادش کشوری است در جنوب شرق آسیا که جمعیت آن 180 میلیون است. 90% این جمعیت مسلمان و مابقی پیروان ادیان دیگر هستند. از میان مسلمانان 99.95% پیروان مکتب اهل سنت و کمتر از صد هزار نفر پیروان مکتب اهل بیت(علیهم السلام) می باشند. اکثر جمعیت اهل سنت تابع مذهب حنفی هستند و دیگران خود را اهل حدیث می نامند. در هر دو گروه تفکر وهابیت با ترفندهای عجیبی در حال نفوذ است.

در بنگلادش نظام آموزشی مدارس علمیه در دوره سلطانی (1210- 1576م) شروع شد. در این دوره در بنگلادش مدارس زیادی تأسیس شد. در این میان به عنوان قدیمی ترین مدرسه در ماهی سنتوش به نام مدرسه مولانا تقی الدین عربی به چشم می خورد. در سال 1248 سلطان نصیرالدین، بدر الدین اسحاق، منهاج الدین، نظام الدین دمشقی و شمس الدین خوارزمی یک نظام آموزشی مدرسه علمیه تنظیم کردند که صدسال جاری بود.

مولانا ابو تواما در سال 1278در منطقه سونارغاو یک مدرسه تأسیس نمود که در آن زمان در بنگلادش بزرگ ترین مدرسه علمیه بود. سلطان علاءالدین شاه (1493- 1519م) در منطقه غور و مالده مدارس زیادی تأسیس نمود. درس هایی که در آن زمان در مدارس علمیه تدریس می شد عبارت اند از: لغت عربی، نحو، صرف، بلاغت، منطق، کلام، تصوف، ادبیات، فقه و فلسفه.

در دوره مغول نظام آموزشی مدرسه گسترش پیدا کرد و رشته های مختلفی درزمینهٔ علوم تأسیس شد و به مرورزمان درس های نجوم، ریاضی، جهان شناسی، حسابداری، کشاورزی، مدیریت، زیست شناسی، علوم طبیعی و هنر تدریس می شد.

برای پوشش معارف قرآنی در این کشور دو نوع مدرسه علمیه به وجود آمده است که عبارت اند از مدارس عالیه و مدارس قومی. اولین مدرسه عالیه در سال 1780م در کلکته هندوستان توسط وارن هستینس مسیحی که حاکم شبه قاره هند از طرف انگلستان بود

ص: 312

تأسیس شد. (عبد الستار، تاریخ مدرسه عالیه، ص36). سپس در سال 1947م پس از خروج انگلستان از شبه قاره هند این مدرسه به داکا پایتخت بنگلادش منتقل شد. با الگو گیری از این مدرسه در حال حاضر بیش از 20 هزار مدرسه در بنگلادش فعالیت می کند و مفسران زیادی به جامعه تحویل می دهد.

از طرف دیگر پس از تأسیس مدرسه دارالعلوم معین الاسلام در منطقه چیتاگانگ جنوب بنگلادش در سال 1899م نظام آموزشی مدارس قومی به وجود آمد که نشأت گرفته از دارالعلوم دیوبند است. در حال حاضر تعداد این نوع مدرسه علمیه بیش از 14 هزار است که یک میلیون و چهارصد هزار نفر تحت پوشش آن درس می خوانند.

تاکنون در بنگلادش در هردو نوع مدرسه علمیه هزاران مفسر تربیت شدند که از میان آنان 20 نفر صاحب تفسیر مکتوب به زبان بنگلا هستند. مانند: مولانا امین الاسلام مؤلف تفسیر نور القرآن در 30 جلد، مولانا دلاور حسین سعیدی مؤلف تفسیر سعیدی در 4 جلد (ادامه دارد)، مولانا حسین بن سحراب مؤلف تفسیر المدنی در 11 جلد، مولانا شمس الحق فریدپوری مؤلف تفسیر حقانی در 2 جلد (ادامه دارد)، مولانا محمدعلی حسن مؤلف تفسیر قرآن مجید در 3 جلد و... .

سه. دیدگاه مفسران بنگلادش به آیه شراء

مفسران بنگلادشی نیز با توجه به سیره پیشینیان خود نسبت به آیه شراء دو گروه شدند. عده ای از آنان صرفاً به عنوان یکی از احتمالات، روایت مربوط به لیلةالمبیت را ذکر کردند. مانند مولانا امین الاسلام (م2007) صاحب تفسیر نور القرآن در ذیل آیه شراء روایت متعددی را ذکر کردند، سپس گفتند یک روایت هم این چنین آمده که این آیه در مورد فداکاری امام علی(علیه السلام) در لیلةالمبیت نازل شده است. در ضمن، ایشان داستان لیلةالمبیت را به صورت مختصر بیان کردند.(محمد امین الاسلام، تفسیر نورالقرآن، ج2، ذیل آیه شراء).

اما گروه دیگر هیچ اشاره ای به داستان لیلةالمبیت نکردند. مانند مولانا حسین بن سحراب صاحب تفسیر المدنی باوجود اینکه حدیث ثقلین و حدیث کساء را ذیل آیه تطهیر

ص: 313

ذکر کرده، روایت محبت به اهل بیت عصمت و طهارت نیز ذیل آیه مودت ذکر کرده، اما ذیل آیه شراء کوچک ترین اشاره ای به داستان لیلةالمبیت نکرده است. وی غیر از روایت لیلةالمبیت همه روایات را آورده است (محمد حسین بن سحراب، تفسیر المدنی، ج1، ذیل آیه شراء). بنابراین می توان گفت این مفسر که تحصیل کرده دانشگاه اسلامی مدینه است، در تفسیر آیه شراء تعصب و تفکر وهابیت به خرج داده و از ابراز مقام امام علی(علیه السلام) نزد خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) به شدت پرهیز نموده است.

نتیجه

از مطالب بالا به این نتیجه می رسیم که از دیدگاه همه مفسرین شیعه و اکثر مفسران اهل سنت آیه شراء در رابطه با لیلةالمبیت نازل شده است. البته این آیه مصادیق دیگری نیز دارد. همان طور که امام علی(علیه السلام) نیز فرموده است، «مراد از آیه مردی است که به سبب امربه معروف و نهی از منکر کشته شود». لذا با توجه به این روایت و قاعده جری و تطبیق عمومیت آیه شراء تا روز قیامت جریان دارد و هر روز مصداق جدیدی برای ما نشان می دهد.

ص: 314

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغة، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404ق.

2. ابن ابی حاتم عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم (ابن ابی حاتم)، عربستان سعودی، مکتبة نزار مصطفی الباز، چاپ سوم، 1419 ق.

3. ابن العربی محمد بن عبدالله بن ابوبکر، احکام القرآن(ابن العربی)، محقق: بجاوی، علی محمد، بیروت، دار الجیل، 1408.

4. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بی تا، بی جا.

5. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم(ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، چاپ اول، 1419 ق.

6. اندلسی، ابو حیان محمد بن یوسف، البحر المحیط فی التفسیر، بیروت، دار الفکر، 1420 ق،

7. بلاغی نجفی، محمدجواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، قم، بنیاد بعثت، چاپ اول، 1420 ق.

8. مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، بیروت، دار إحیاء التراث، چاپ اول، 1423 ق.

9. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق.

10. ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی،چاپ اول، 1422 ق.

11. سمرقندی، نصربن محمد بن احمد، بحرالعلوم، بی جا، بی تا.

12. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی1404 ق.

13. شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، دمشق، بیروت، دار ابن کثیر، دار الکلم الطیب، 1414ق.

14. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414 ق.

15. طالقانی سید محمود، پرتوی از قرآن، تهران، شرکت سهامی انتشار، چاپ چهارم، 1362 ش.

16. طباطبایی سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم، 1417 ق.

17. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372 ش.

ص: 315

1. طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج2، تهران، انتشارات اسلام، 1378 ش.

2. عبد الستار، تاریخ مدرسه عالیه، بنگلادش، اسلامی فاوندشن بنگلادش، چاپ دوم،2004م.

3. امین الاسلام، محمد، تفسیر نور القرآن، بنگلادش، 1984م.

4. محمدحسین بن سحراب، تفسیر المدنی، بنگلادش، 1999م.

5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول، 1374 ش.

ص: 316

14- ویژگی ها و تفاوت های مصحف امام علی (علیه السلام) و مصحف حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها)

اشاره

محمد امینی(1)

ص: 317


1- . دکتری علوم حدیث تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ m.shii@chmail.ir

ص: 318

چکیده

دشمنان همواره خواسته اند به بهانه های واهی شیعیان را به تحریف قرآن متهم سازند، اعتقاد شیعه به وجود مصحف علی(علیه السلام) و مصحف فاطمه زهرا(علیها السلام) است، بهانه ای شده تا آنان چنین بنمایانند که شیعه اعتقاد به قرآنی جدای از قرآن مورد اتفاق امت اسلامی دارد، این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد تاریخی به بررسی ویژگی های این دو مصحف ازنظر روایات و آراء دانشمندان فریقین تفاوت های آن دو با یکدیگر و قرآن کریم را روشن نموده است. نتایج تحقیق نشان می دهد مصحف امام علی(علیه السلام) به نوعی تفسیر قرآن محسوب می شود و تبیین آیات و ترتیب نزول و بیان محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و شأن نزول و تفصیل احکام قرآن از ویژگی های آن است و منافاتی با قرآن موجود ندارد. مصحف فاطمه(علیها السلام) نیز حقیقتی است جدای از حقیقت قرآن و جدای از حقیقت مصحف علی(علیه السلام)، با ویژگی های منحصربه فرد؛ و ضمن آنکه هیچ آیه ای از قرآن کریم در آن وجود ندارد درعین حال هم هیچ گونه منافاتی هم میان آن و قرآن وجود ندارد.

کلیدواژ ها: امام علی، مصحف علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه، مصحف فاطمه(علیها السلام)، ویژگی ها، تفاوت ها.

الف. مصحف امام علی(علیه السلام)

اشاره

یکی از مفاخر شیعه است که قدرش مجهول مانده و به جای آنکه دیگران در مقابل آن سر تعظیم فرود آورند و انتساب آن را به شیعیان تبریک بگویند و خود نیز به حقائق آن گردن نهند، متأسفانه آن را موجب طعن بر شیعه دانسته اند و گاهی به خاطر اعتقاد به آن، شیعه را

ص: 319

متهم به تحریف قرآن می کنند و گاهی اصل آن را منکر می شوند مصحف امام علی(علیه السلام) است.

آقای دکتر ناصر القفاری می گوید: اعتقاد به آن مبتنی بر ادعای این است که قرآن ناقص و تغییر یافته است... و قرآن کامل که از هر تغییری محفوظ مانده باشد نزد علی بن ابی طالب بوده و سپس ائمه بعد از او آن را به ارث برده اند و آن امروز نزد مهدی منتظر آنان است (ناصر الغفاری، اصول مذهب الشیعة، ج1، ص202).

و در جای دیگر می گوید: آنان وجود مصحف را به امام منتظرشان ربط می دهند که اصلاً به دنیا نیامده و وجودی ندارد... امام غائب و مصحف غائب هر دو تا وهم و خیال است (همان، ج1، ص203).

و احسان الهی ظهیر می گوید: شیعه مدعی است که امام علی(علیه السلام) مصحفی متداول بین مسلمین داشته است و هدف آنان از این شایعه ایجاد تفرقه در صفوف امت اسلامی است (الهی ظهیر، الشیعة والسنة، ص 88).

و ما برای اینکه این گونه توهمات را به خوبی پاسخ دهیم لازم است به بحث های ذیل بپردازیم.

1- مقام علمی علی(علیه السلام)

آنچه از احادیث و روایات که در مورد مقام علمی علی(علیه السلام) از رسول گرامی اسلام نقل شده در مورد هیچ یک از صحابه نقل نشده است و هیچ کس منکر این مقام و جایگاه انحصاری آن حضرت نبوده است.

در برخی از روایات علی(علیه السلام) وارث علم و اخلاق انبیاء معرفی شده است، چنانکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود:

«من أراد أن ینظر إلی آدم فی علمه، والی نوح فی فهمه، وإلی إبراهیم فی حلمه، وإلی یحیی فی زهده، وإلی موسی فی بطشه، فلینظر إلی علی بن ابی طالب» (حاکم حسکانی،

ص: 320

شواهد التنزیل، ج 1، ص 78 ح 116 و 117).

«کسانی که می خواهند به علم آدم و فهم نوح، و بردباری ابراهیم و زهد یحیی و شجاعت موسی بنگرند، به علی بن ابی طالب(علیه السلام) بنگرند».

و در حدیث دیگری عبدالله بن عمر می گوید: رسول خدا در حال بیماری فرمود: برادرم را برایم صدا کنید، ابوبکر را صدا کردند، پیامبر از او روی گرداند، سپس فرمود: برادرم را برایم صدا کنید، عمر را صدا کردند، پیامبر از او روی گرداند، بار دیگر فرمود: برادرم را برایم صدا کنید، عثمان را صدا کردند، پیامبر از او روی گردند، یک بار دیگر فرمود: برادرم را برایم صدا کنید، علی بن ابی طالب فراخوانده شد، او را با لباسی پوشاند و خود را بر روی وی افکند. وقتی از نزد آن حضرت خارج شد به او گفته شد: چه فرمود: گفت: «عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ مِنَ اَلْحَلاَلِ وَ اَلْحَرَامِ وَ مِمَّا کَانَ إِلَی یَوْمِ اَلْقِیَامَةِ کُلُّ بَابٍ مِنْهَا یَفْتَحُ أَلْفَ؛ هزار در را به من آموخت که از هر در هزار در گشوده می شود» (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج8، ص24).

روایات به این مضمون از اصبغ بن نباته (قندوزی حنفی، ینابیع المودة، ج1، ص231) و ابن مسعود نیز نقل شده است (مفید، ارشاد، ج 1، ص 34).

و نیز پیامبر فرمود: «أَنَا دَارُ الْحِکْمَةِ، وَعَلِیٌّ بَابُهَا؛ من خانه حکمتم و علی در آن است» (ترمذی، سنن الترمذی، ج 5، ص 301؛ سیوطی، جامع الصغیر،: ج1، ص415؛ متقی هندی، کنز العمال، ج 7، ص 600، ح 32889).

و نیز فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیَأْتِ الْبَابَ؛ من شهر علم هستم و علی در آن است، پس کسی که بخواهد وارد شهری شود، باید از در آن وارد شود» (حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج 3، ص 126).

و نیز فرمود: «قسمت الحکمة عشرة اجزاء فاعطی علی تسعة اجزاء و الناس جرءاً واحداً و علی أعلم بالواحد منهم؛ حکمت به ده قسمت تقسیم شده است، نه قسمت آن به

ص: 321

علی(علیه السلام) داده شده و یک قسمت به همه مردم و علی(علیه السلام) در آن یک قسمت هم از مردم داناتر است» (متقی هندی، کنز العمال: ج 7، ص 615، ح32982؛ ج 13، ص 146، ح36461).

2- رابطه علی(علیه السلام) و قرآن

همان گونه که علی(علیه السلام) در همه کمالات نسبت به همه اصحاب سرآمد و برتر بود ازنظر احاطه علمی به قرآن نیز از همه بالاتر بود بلکه همه علم کتاب نزد او بود و بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی جز علی دارای چنین مقام و جایگاهی علمی نبود.

از ابوسعید خدری و ابن عباس روایت شده که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) سؤال کردند که مراد از آیه شریفه (وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتاب(کیست؟ حضرت فرمود:

«ذاکَ أَخِی عَلِی بْنُ أَبِی طالِبٍ؛ مراد از او برادرم علی بن ابی طالب است» (حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص40، ح422 و ص401، ح423). و نیز فرمود: عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ؛ علی با قرآن و قرآن با علی است، از یکدیگر جدا نمی شوند تا آنکه کنار حوض نزد من آیند» (حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج 3، ص 124).

و خود علی(علیه السلام) راجع به مقام علمی خویش می فرماید:

«ای مردم: قبل از آن که مرا در میان خود نیابید از من سؤال کنید، از من سؤال کنید؛ چراکه علم اولین و آخرین نزد من است، به خدا سوگند اگر برایم تکیه گاهی نهاده شود، میان اهل تورات به تورات آنان و بین اهل انجیل به انجیل آنان و بین اهل زبور به زبور آنان و میان اهل قرآن به قرآن آنان حکم می کنم تا جایی که هر یک از این کتاب ها خود به سخن آیند و بگویند: پروردگارا علی به قضاء تو قضاوت کرد.

به خدا سوگند من نسبت به قرآن و تأویل آن از هرکسی که ادعای علم آن را دارد داناترم.

و اگر آیه ای در کتاب خدا نبوده قطعاً آنچه تا روز قیامت خواهد بود شما را با خبر

ص: 322

می ساختم».

سپس فرمود: «قبل از آنکه مرا در میان خود نیابید از من سؤال کنید، سوگند به کسی که دانه را شکافت و انسان را آفرید اگر در مورد آیه آیه (قرآن) از من سؤال کنید حتماً برای شما از وقت نزولش و اینکه در مورد چه کسی نازل شده است خبر خواهم داد. و شما را از ناسخ و منسوخش و خاص و عامش و محکم و متشابهش و مکی و مدنی اش آگاه خواهم ساخت.

به خدا سوگند هر گروهی که تا قیامت گمراه شود یا هدایت یابد من رهبر و سوق دهنده و فریاد زننده آن را می شناسم» (مفید، ارشاد، ج1، ص35).

همه این روایات دلالت بر این دارند که علی(علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) داناترین افراد نسبت به قرآن بود و هیچ کسی جز علی نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد.

3- علی(علیه السلام) و جمع قرآن

جمع قرآن در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گردآوری شد، یکی از گردآورندگان قرآن علی(علیه السلام) بود که کامل ترین و جامع ترین جمع ها که به امر خود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) صورت گرفت همان جمع قرآن توسط علی(علیه السلام) بود امام باقر (می فرماید: «مَا أَحَدٌ مِن هَذِهِ الأُمَّةِ جَمَعَ القُرآنَ إِلاَّ وَصِیِّ مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله)؛ کسی از این امت جز وصی پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن را جمع آوری نکرد» (قمی، تفسیر قمی، ج 2، ص 45؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 89، ص 48).

و نیز می فرماید: «هر کس ادعا کند که او قرآن را همان گونه که نازل شده جمع آوری کرده دروغ گفته است، کسی جز علی بن ابی طالب و ائمه بعد از او آن را همان گونه که نازل شده جمع آوری و نگهداری نکرده است» (صفار، بصائر الدرجات، ص193؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 178؛ متقی هندی، کنز العمال، ج 2، ص 373).

و ابن ابی الحدید معتزلی می گوید: «همه اتفاق دارند که آن حضرت در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قرآن را حفظ کرد، و غیر از او کسی آن را حفظ نکرد، پس او اولین کسی بود که

ص: 323

آن را جمع آوری کرد» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 27).

4- جمع علی(علیه السلام) به امر رسول خدا9

ابن شهرآشوب می نویسد: در اخبار ابی رافع آمده است که: پیامبر (صلی الله علیه و آله) در بیماری که در آن بیماری رحلت فرمودند به علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی هذا کتاب الله خذه الیک؛ای علی، این کتاب خداست، آن را خودت بردار». پس علی(علیه السلام) آن را در پارچه ای جمع کرد و به منزل برد، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد علی (علیه السلام)نشست و آن را همان گونه که نازل شده بود نوشت و نسبت به آن عالم بود (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص 41؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 89، ص 52).

علی(علیه السلام) فرمود: «آیه ای بر رسول خدا نازل نشد، الا اینکه آن حضرت آن را بر من قرائت کرد، و بر من املا کرد و من آن را به خط خودم نوشتم، و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ آن را به من آموخت» (هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص 99؛ صفار، بصائرالدرجات، ص198؛ صدوق، کمال الدین، ج1، ص284؛ مجلسی، بحارالأنوار: ج89، ص41 و ص99).

پس با توجه به جایگاه علمی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) و نقش خاصی که آن حضرت در ارتباط با جمع قرآن داشته است پس وجود مصحفی مستقل با ویژگی های خاص و منحصربه فرد برای آن حضرت امر بعیدی نیست و بنابراین به بررسی اهمیت و ویژگی های این اثر ارزشمند علمی و دینی از دیدگاه روایات و آراء دانشمندان اسلامی می پردازیم تا زمینه هرگونه توهمی باطل در مورد آن مرتفع گردد.

5- مصحف امام علی(علیه السلام) قدیمی ترین مصحف
اشاره

از روایات استفاده می شود که مصحف علی(علیه السلام) از همه مصحف های دیگر قدیمی تر است و حتی از برخی روایات استفاده می شود که تألیف مصحف علی(علیه السلام) هم زمان با نزول آیات قرآن کریم بوده است.

ص: 324

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)می فرماید: آیه ای بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) نازل نشد مگر آن که آن حضرت آیه را بر من آموخت و املاء نمود و آن را به خط خود نوشتم و تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ آن را هم به من تعلیم داد... (هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص 183؛ کلینی، الکافی، ج 1، ص 64.)

و حتی گفته شده است که: نخستین تألیفی که در اسلام صورت گرفت جمع آوری قرآن کریم به وسیله امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود (محسن الامین، اعیان الشیعه: ج1، ص89؛ ابن شهرآشوب، معالم العلماء، ص2).

و عده ای گفته اند که: مصحف امیرالمؤمنین اولین مصحفی بود که از حفظ، املاء گشت و تدوین شد (ابن ندیم، الفهرست، ص3؛ صدر، تأسیس الشیعة، ص317).

و ابن سیرین گفته است: علی(علیه السلام) فرمود: «وقتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت سوگند یاد کردم که عبا بر دوش نیفکنم مگر برای نماز جمعه تا اینکه قرآن را گرد آورم» و آن را گردآوری کرد (سیوطی، الاتقان، ج 1، ص 204).

از این روایات استفاده می شود که علی(علیه السلام) قرآن را در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) و یا در مدت کوتاهی پس از آن حضرت جمع آوری کرد و قبل از آن قرآنی جمع نشده بود و حتی مصحف علی(علیه السلام) قبل از قرآن زید - برفرض صحت - جمع آوری شده بود؛ چراکه صریح اخبار می گوید: زید بعد از جنگ یمامه به جمع آوری قرآن پرداخت.

مصحف علی(علیه السلام) به امر رسول خدا(صلی الله علیه واله)

ابوبکر حضرمی از امام صادق (روایت می کند که: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: «ای علی قرآن در پس فراش من در مصحف و حریر و کاغذها است آن را بگیر و جمعش کن و آن را تباه نکنید چنانکه یهود تورات را تباه کردند» علی(علیه السلام) با سرعت رفت آن را در لباس زردرنگی جمع آوری کرد و آن را به خانه خود برد و فرمود: «تا کار جمع قرآن را به پایان نرسانم عبا بر دوش نخواهم افکند» و لذا هنگامی که شخصی نزد او می آمد ایشان را

ص: 325

بدون عبا زیارت می کرد. تا اینکه قرآن را جمع آوری کرد (مجلسی، بحارالانوار، ج 89، ص48؛ قمی، تفسیر قمی، ج2، ص451).

6- اهمیت مصحف علی(علیه السلام)

دانشمندان و کسانی که درصدد دستیابی به علم قرآن بوده اند دستیابی به مصحف علی(علیه السلام) بر ایشان اهمیت خاصی داشته است، و درصدد بوده اند که بلکه بتوانند به آن دست یابند.

از جمله افرادی که درصدد دستیابی به مصحف بوده ابن سیرین است، از او نقل شده که می گفت: درصدد تهیه مصحف امام (برآمدم و از مدینه خواستار آن گردیدم، اما بر آن دست نیافتم (سیوطی، الاتقان، ج1، ص204؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص247؛ زنجانی، تاریخ القرآن، ص48؛ ابن حجر عسقلانی، الصواعق المحرقه، ص126؛ صدر، تأسیس الشیعة، ص317).

و باز از او نقل شده است که گفت: به من خبر رسیده است که قرآن امام (بر اساس نزول آیات نوشته شده بود. و اگر این مصحف به دست آید در آن دانش زیادی خواهد بود (ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص253؛ ابن حجر عسقلانی، الصواعق المحرقة: ص 126؛ حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص 38). و به روایتی دیگر گفت: در آن دانش را خواهید یافت (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 185؛ محسن الامین، اعیان الشیعه، ج1، ص89).

و ابن جزی در این مورد می گوید: اگر مصحف امام به دست می آمد در آن دانش زیادی مشاهده می شد (معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج 1، ص 226).

و زهری هم می گوید: اگر مصحف امام یافت می شد سودمندتر بود و دانش زیادی هم در آن بود (العاملی، حقائق هامه حول القرآن الکریم، ص158 و 159).

ص: 326

7- محتوای مصحف امام علی(علیه السلام)

از روایات فراوانی که پیرامون مصحف علی(علیه السلام) بیان شده و تعبیرات فراوان دیگر از علما و دانشمندان و مورخان اسلامی روشن می شود که: مصحف علی(علیه السلام) کاری در زمینهٔ قرآن بوده است، هرچند در آن زمان اصطلاح «مصحف» نسبت به غیر قرآن هم بکار برده می شده و یا برای موارد مشترک بین قرآن و غیر قرآن می آمده اما در اینجا مصحف ناظر به قرآن بوده است.

و از سوی دیگر، اینکه این کتاب تماماً قرآن نباشد و در آن مطالبی جز قرآن هم آمده باشد این هم مورد اتفاق مورخین و مفسرین است.

آیت الله خویی می نویسد: اینکه مصحف مشتمل بر زیاداتی اضافه بر قرآن داشته، تردیدناپذیر است؛ اما روشن است که این معنا دلالت ندارد که این زیادات از قرآن باشد، بلکه افزوده هایی است تفسیری و تأویلی (خویی، البیان، ص223).

و شهرستانی می گوید: مصحف آن حضرت شامل متن و حاشیه بوده است (عسکری، القرآن الکریم و روایات المدرستین، ج2، ص 398).

8- ویژگی های مصحف امام علی(علیه السلام)
اشاره

هرچند مصحف علی(علیه السلام) در دسترس همگان نیست تا به خوبی بر اوصاف و ویژگی های آن دست یافت، ولی روایاتی که در مورد آن مصحف وارد شده اند یک سری ویژگی هایی بر آن بیان می کنند که آن را از مصحف موجود متمایز می سازد:

الف. موافق ترتیب نزول

در برخی از روایات در مورد مصحف امام علی(علیه السلام) عباراتی همچون: «کما انزل»، «کما انزل الله علی محمد» و «کما نزّل الله» و «علی تنزیله» بیان شده است که اجمالاً ازاین گونه عبارات موافق نزول بودن ترتیب مصحف علی(علیه السلام) استفاده می شود در روایت ابو رافع آمده است که: پیامبر (صلی الله علیه و آله) ص) در زمان بیماری ای که با آن وفات کرد به علی بن ابی

ص: 327

طالب (فرمود: ای علی! این کتاب خداست. آن را برگیر! علی(علیه السلام) آن را در جامه ای گرد آورد و به خانه اش رفت وقتی] جان مبارک[پیامبر (صلی الله علیه و آله) گرفته شد در خانه نشست و آن را چنان که خدا نازل کرده بود، مرتب نمود و نسبت به آن عالم بود (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 319؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 89، ص 51 - 52).

و سالم بن ابی سلمه از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است که فرمود: «اخرجه علی (علیه السلام)الی الناس حیث فرغ منه وکتبه فقال لهم: هذا کتاب الله کما انزل الله علی محمد (وقد جمعته بین اللوحین...»؛ «علی(علیه السلام) وقتی از آن فارغ شد و آن را نوشت. پیش مردم آورد و به آنان فرمود: این کتاب خداست؛ چنان که خدا آن را بر محمد (نازل کرد. من آن را بین دو لوح گرد آورده ام...» (صفار، بصائر الدرجات، ص 213؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 89، ص 88.)

ابن حجر می گوید: از علی(علیه السلام) روایت شده که آن حضرت بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) قرآن را به ترتیب نزول گردآوری کرد (سیوطی، الاتقان، ج1، ص248).

مسعودی می نویسد:

این خبر به امیرالمؤمنین (اتصال یافته است که او پس از فراغت از غسل رسول خدا( و حنوط و تکفین و نماز و خاک سپاری آن حضرت به همراه جمعی از بنی هاشم و گروهی از یاران خود که حضور داشتند، مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و ابی بن کعب و جمعی حدود چهل تن به سخنرانی پرداخت و پس از حمد و ستایش خدا فرمود: اگر رهبری در قریش است، من سزاوارترین قریش بدان هستم، و اگر در قریش نیست، انصار بر ادعای خود سزاوارتر هستند.

پس از آن، حضرت کناره گیری کرد و به خانه آمد و به همراه مسلمانانی که با او بودند در خانه ماند و قرآن را تألیف کرد و آن را در پارچه ای به دوش کشید و به سوی مردم بیرون آمد و به آنان فرمود: «هذا کتابُ الله قَد اَلَفتُه کَما اَمَرنَی و اوصانی رَسولُ الله کَما اَنَزَل؛ این کتاب خداست من آن را همانطور که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ص) به من فرمان داد و وصیت کرد، همان

ص: 328

گونه که نازل شده فراهم آوردم». یکی از آنان به آن حضرت گفت: آن را رها کن و برو! به آنان فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ص) به شما فرمودند: «إِنِّی مُخْلِفٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ، فَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ؛ من دو امر گران: کتاب خدا و خاندانم را در میان شما می گذارم، آن دو از هم جدا نمی شوند تا کنار حوض نزد من آیند».اگر آن را می پذیرید، مرا نیز با آن بپذیرید! من در میان شما با احکام خدا که در آن است داوری می کنم. گفتند: ما به آن و تو نیازی نداریم (مجلسی، بحارالأنوار، ج 28، ص 308).

و سیوطی می گوید: جمهور علما اتفاق دارند که ترتیب سوره ها بر اساس اجتهاد صحابه بوده است و ابن فارس برای این مطلب استدلال کرده به اینکه: برخی از آنان قرآن را بر اساس ترتیب نزول مرتب کرده بودند و آن مصحف علی(علیه السلام) است که اول آن «اقرأ» سپس «نون» و سپس «المزمل» و همین طور سوره ها را تا آخر یکی و سپس مدنی را ذکر کرده است (سیوطی، الاتقان، ج1، ص216).

البته روایات دیگری نیز هستند که موافق نزول بودن مصحف علی(علیه السلام) از آن روایات استفاده می شود ولی ما به خاطر رعایت اختصار به همین مقدار اکتفا می کنیم.

ب. اشتمال بر شأن نزول

چنانکه قبلاً یادآور شدیم علی(علیه السلام) کراراً فرموده بود: من می دانم کدام آیات چه زمانی و در چه مکانی و درباره چه کسانی نازل شده است، لذا طبیعی است که این گونه اطلاعات که در اصطلاح آن را شأن نزول می گویند در مصحف آن حضرت آمده باشد، چنانکه یکی از دلایل نپذیرفتن مصحف علی(علیه السلام) هم همین مطلب بیان شده است.

شیخ صدوق ماجرای نپذیرفتن قرآن امام (را چنین نقل می کند: پس از آن که علی(علیه السلام) قرآن را نوشت آن را نزد قوم آورد و فرمود: این قرآن کتاب پروردگارتان است. همچنان که بر پیامبرتان نازل گشت جمع شده است نه حرفی بر آن افزوده شده است و نه حرفی از آن کم شده است. آنان گفتند: ما را حاجتی به این مصحف نیست و مانند آن داریم. امیرالمؤمنین

ص: 329

از آنان روی برگرداند و درحالی که می رفت این آیه را تلاوت می کرد: «فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ وَ اشْتَرَوْا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَبِئْسَ ما یَشْتَرُون» (آل عمران/187؛ مفید، الاعتقادات، ص86؛ طبرسی، الاحتجاج، ص383).

علت نپذیرفتن قرآن آن بود که: ابوبکر اولین صفحه این مصحف را که گشود رسوایی خود و هم مسلکان خود را در آن دید. یعنی مهاجرین و انصار از آن می ترسیدند که این مصحف منافع آنها را به خطر اندازد لذا آن را رد کردند و درصدد تهیه جایگزینی برای این مصحف برآمدند و قرعه فال به نام زید بن ثابت اصابت کرد. آنان هم به زید دستور دادند قرآنی برای آنان جمع کند که به مصالح آنان لطمه ای نزند (هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص147؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 227- 228؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج89، ص42).

و نیز وقتی امام رضا(علیه السلام) مصحف را در اختیار ابونصر بزنطی گذاشت، او می گوید مصحف را گشودم و این آیه را خواندم که: (لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا) ناگهان به نام هفتاد تن از قریش و نام پدرانشان برخوردم و بعدها امام از من مصحف را خواستار شد (کلینی، الکافی، ج2، ص631؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج1، ص273؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج89، ص54).

ج. اشتمال بر تأویل

در روایت سلیم بن قیس آمده است که علی(علیه السلام) در مصحف خود تأویل قرآن را نیز نوشته بود.

علی(علیه السلام) خطاب به طلحه می فرماید: «یا طلحه ان کل آیه انزلها الله فی کتابه علی محمد (عندی باملاء رسول الله (صلی الله علیه و آله) وخطی بیدی و تأویل کل آیة انزلها الله علی محمد (صلی الله علیه و آله)...؛ ای طلحه هر آیه ای که خدا در کتابش بر محمد (فرو فرستاده است با املاء رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و با دست خط من، نزد من موجود است و تأویل هر آیه ای که خدا بر محمد (نازل فرموده است و... نزد

ص: 330

من با املاء رسول خدا (با خط خودم مکتوب است...» (هلالی، کتاب سلیم بن قیس، ص 211).

و در جای دیگر آمده است: «وکتبه بیده علی تنزیله وتأویله» (همان، ص 146)؛ و در احتجاج طبرسی روایت شده امام (کتاب را تماماً در پیش آنها حاضر کرد، درحالی که مشتمل بر تأویل و تنزیل و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ بود که یک حرف الف و لام هم از آن کم نشده بود...» (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 383).

و مرحوم شیخ مفید نیز در مقام مقایسه قرآن فعلی با مصحف امام (می گوید: از قرآن فعلی موارد تفسیر، تأویل، ناسخ و منسوخ آن حذف شده؛ ولی در مصحف امام موجود است و از طرف خدا نازل شده ولی جزء قرآن - که معجزه است - نیست...» (مفید، المسائل السرویة، ص 80؛ همو، اوائل المقالات، ص81).

د. ذکر ناسخ و منسوخ

یکی دیگر از ویژگی های مصحف علی(علیه السلام) این است که آن حضرت ناسخ و منسوخ را ذکر کرده است.

در روایت سلیم بن قیس به نقل از سلمان فارسی آمده است که «فلما جمعه کله وکتبه علی تنزیله وتأویله والناسخ منه والمنسوخ...؛ وقتی آن حضرت همه قرآن را گردآوری کرد و با دست خویش آن را بر اساس تنزیل و تأویل و ناسخ و منسوخ، آن را نوشت و...».

و ابن سیرین نیز معتقد است که امام (در مصحف خود ناسخ را از منسوخ متمایز کرده بود (سیوطی، الاتقان، ج1، ص204؛ زرقانی، مناهل العرفان، ج 1، ص 247).

و شیخ مفید هم معتقد است که حضرت سوره های مکی را بر مدنی و منسوخ ها را بر ناسخ ها مقدم می داشت (مفید، المسائل السرویة، ص80؛ همو، اوائل المقالات، ص81).

و ابیاری در این باره می گوید: افراد متعددی نقل می کنند که مصحف امام(علیه السلام) بر اساس ترتیب نزول و مقدم داشتن منسوخ بر ناسخ نوشته شده بود (زنجانی، تاریخ القرآن، ص26؛

ص: 331

محسن الامین، اعیان الشیعه، ج1، ص89؛ صدر، تأسیس الشیعة، ص317).

ه- . بیان محکم و متشابه

در گزارش ها و نقل های مختلفی که درباره مصحف علی(علیه السلام) بیان شده ازجمله ویژگی های آن را بیان محکم و متشابه دانسته اند.

چنانچه طبق نقل احتجاج طبرسی از علی(علیه السلام) روایت شده که امام (کتاب را تماماً در پیش آنها حاضر کرد، درحالی که مشتمل بر تأویل و تنزیل و محکم و متشابه بود...» (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 383).

البته هر مصحفی جز مصحف علی(علیه السلام) نیز مشتمل بر محکم و متشابه هست بلکه در اینجا مراد از اشتمال باید نوعی توجه خاص به محکم و متشابه باشد که عبارت است از اینکه حضرت هر آیه ای را که تشابه داشته با آوردن توضیحات و ذکر آیات محکمات از تشابه خارج ساخته است.

و. بیان تفصیل احکام در مصحف علی(علیه السلام)

روش قرآن کریم در بیان احکام اصل تشریع و بیان اجمالی احکام بوده و در مورد خصوصیات و توضیح احکام سخنی به میان نیامده است، در روایات متعدد در مورد مصحف علی(علیه السلام) استفاده می شود که آن حضرت در مصحف خود به بیان تفصیل احکام نیز پرداخته است:

علی(علیه السلام) در بیانی خطاب به طلحه می فرماید: «ای طلحه! هر آیه ای که خدا در کتابش بر محمد (فرو فرستاده است با املاء رسول خدا (و دست خط خودم نزد من موجود است و تأویل هر آیه ای که خدا آن را بر محمد (نازل کرده است و هر حلال یا حرام یا حد یا حکمی یا چیزی که تا روز قیامت است به آن نیازمند هستند با املاء رسول خدا (و دست خط خودم نزد من موجود است حتی جریمه خراش (هلالی، کتاب سلیم بن قیس: ص 211؛ عسکری، معالم المدرستین، ج 2، ص 306 - 310).

ص: 332

ز. تمام قرآن موجود در مصحف علی(علیه السلام) موجود است

هیچ یک از روایات مربوط به مصحف علی(علیه السلام) ادعائی نداشته اند که مصحف علی(علیه السلام) چیزی از قرآن موجود کم یا زیاد دارد که حتی روایت احتجاج طبرسی با صراحت بیان می کند که در مصحف علی(علیه السلام) کمترین نقصانی به آن راه نیافته است. حتی حرفی از الف یا لام هم از آن ساقط نشده است... (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 383).

9 - مصحف علی(علیه السلام) کجاست؟

از مجموعه روایاتی که در شأن مصحف امیرمؤمنان(علیه السلام) وارد شده استفاده می شود که این مصحف پس از امام به فرزندش امام حسن و سپس به امامان دیگر یکی پس از دیگری رسیده است و اکنون در دست امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) است (مجلسی، بحارالأنوار، ج 89، ص42؛ فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج1، ص43).

طلحه از علی(علیه السلام) پرسید: قرآنی که در آن تأویل و حلال و حرام نوشته ای، پس از خود به که می سپاری؟ فرمود:

«إلی الذین أمرنی رسول الله) ص) أن أدفعه الیه: وصی ای وأولی الناس بالناس: ابنی الحسن، ثم یدفعه ابنی الحسن إلی ابنی الحسین، ثم یصیر إلی واحدٍ واحدٍ من ولد الحسین حتی یرد آخرهم علی رسول الله حوضه؛] آن مصحف[را به کسی می سپارم که رسول خدا به من فرمان داده است، یعنی وصی من و کسی که از همه مردم به مردم سزاوارتر است، فرزندم حسن، سپس فرزندم حسن آن را به فرزندم حسین می دهد و سپس به یکایک فرزندان حسین می رسد تا آخرینشان کنار حوض کوثر آن را به رسول خدا دهد...».

در محضر امام صادق(علیه السلام) کسی قرآن را بر خلاف قرائت متداول بین مردم قرائت کرد. امام(علیه السلام) به او فرمود: «مه مه عن هذه اقراءة اقرأ کما یقر الناس حتی یقوم القائم فإذا قام فقراء کتاب الله علی حده وأخرج المصحف الذی کتبه علی(علیه السلام)...؛ از این قرائت باز بایست، همانگونه قرائت کن که مردم قرائت می کنند تا اینکه قائم(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام کند، وقتی او قیام کند کتاب خدا را در حد

ص: 333

خودش قرائت می کند و مصحفی را که علی(علیه السلام) آن را نوشته، ظاهر می سازد» (صفار، بصائر الدرجات، ص 213).

و نیز امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«إذَا قَامَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِمُ اَلسَّلاَمُ ضَرَبَ فَسَاطِیطَ لِمَنْ یُعَلِّمُ اَلنَّاسَ اَلْقُرْآنَ عَلَی مَا أَنْزَلَ اَللَّهُ جَلَّ جَلاَلُهُ فَأَصْعَبُ مَا یَکُونُ عَلَی مَنْ حَفِظَهُ اَلْیَوْمَ لِأَنَّهُ یُخَالِفُ فِیهِ اَلتَّأْلِیفَ؟ وقتی قائم ما قیام کند، خیمه هایی می زند تا مردم قرآن را آن گونه که خدا فرستاده است، فرا گیرند و در آن روز کاری دشوارتر از این نیست؛ زیرا قرآن به گونه ای جز ترتیب کنونی خواهد بود» (نعمانی، الغیبة، ص3113).

ب. مصحف فاطمه (علیها السلام)

اشاره

از آنجا که کلمه «مصحف» لفظی مشترک بین قرآن و غیر قرآن است و در روایات فراوانی از مصحفی مخصوص برای حضرت زهرا سلام الله علیها خبر داده شده است و لذا همین امر موجب این توهم شده است که شیعه قرآنی دیگر به نام «مصحف فاطمه» دارد. و این پندار باطل ازآنجا سرچشمه می گیرد که تصور کرده اند واژه «مصحف» واژه ای خاص قرآن است و اگر گفته شود «مصحف فاطمه» به معنی «قرآن فاطمه است» و اگر گفته شود «مصحف فاطمه» سه برابر قرآن است پس لازمه اش این است که شیعیان معتقدند قرآن موجود ناقص است.

ولی علاوه بر آنکه در روایات تصریح شده که یک آیه از قرآن موجود در «مصحف فاطمه» نیست ازنظر لغت نیز واژه «مصحف» یک لفظ مشترک بین قرآن و غیر قرآن است چنانکه ارباب لغت در مورد مصحف می گویند: «والصحف والمصحف: الجامع للصحف المکتوبة بین الدفتین... والکسر والفتح فیه لغة؛ مصحف برگ های نوشته شده میان دو جلد است» (ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ص 186).

بنابراین واژه «مصحف» یک لفظ مشترک بین قرآن و غیر قرآن است و هرچند کاربرد آن

ص: 334

در معنی «قرآن» شهرت بیشتری دارد ولی اختصاص به آن هم ندارد.

اما در مورد «مصحف حضرت زهرا(علیها السلام)» برای آنکه حقیقت امر بیشتر روشن گردد لازم است توضیحاتی مورد آن حضرت و مصحف او تقدیم کنیم:

1- فضائل فاطمه(علیها السلام)

پیغمبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «بهترین زنان عالم چهار نفرند: مریم دختر عمران، فاطمه دختر محمد، خدیجه دختر خویلد، آسیه زن فرعون» (اربلی، کشف الغمة، ج2، ص76).

و فرمود: فاطمه «از بهترین زنان بهشت است» (همان، ج2، ص76).

و فرمود: «هنگامی که قیامت برپا شود، منادی حق از عرش ندا می کند: ای مردم چشم هایتان را ببندید تا فاطمه از صراط عبور کند» (همان، ج2، ص83).

و فرمود: «خدا به واسطه غضب تو غضب می کند و به واسطه خشنودی تو خشنود می گردد» (همان، ج2، ص84؛ ابن حجر عسقلانی، اسد الغابة، ج5، ص522).

عایشه می گوید: «بعد از رسول خدا کسی را راستگوتر از فاطمه ندیدم» (اربلی، کشف الغمة، ج2، ص89).

امام محمدباقر(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند! خدا فاطمه (را به وسیله علم، از فساد و بدی ها بازداشت» (همان، ج2، ص89).

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «فاطمه (نزد خدا به نه اسم خوانده می شود: فاطمه، صدیقه، مبارکه، طاهره، زکیه، رضیه، مرضیه، محدثه، زهرا. علت اینکه فاطمه نامیده شد این است که از شرور و بدی ها معصوم و محفوظ است. اگر علی(علیه السلام) نبود همسر لایقی برای فاطمه پیدا نمی شد» (همان).

از امام محمدباقر(علیه السلام) پرسیدند: چرا فاطمه(علیها السلام) به نام زهرا نامیده شد؟ فرمود: «زیرا خدا او را از نور عظمت خودش آفرید. به واسطه نور آن حضرت آسمان و زمین روشن شد. به حدی که ملائکه تحت تأثیر آن نور قرار گرفتند و برای خدا به سجده افتادند، گفتند: خدایا

ص: 335

این نور چیست؟ فرمود: شعله ای است که از نور عظمت خودم آفریدم و در آسمان ها ساکنش نمودم. او را از صلب بهترین پیغمبران خارج خواهم ساخت و از این نور ائمه و پیشوایان دین را خارج می کنم تا مردم را به سوی حق هدایت کنند. آنان جانشینان پیغمبر من خواهند بود» (همان، ج 2، ص 90).

پیغمبر (به فاطمه فرمود: «دخترم! خدا به دنیا توجه نمود و مرا بر تمام مردم برگزید. در مرتبه دوم باز بدان توجه نمود و همسر تو علی (علیه السلام)را بر سایرین برتری داد. برای سومین مرتبه نیز توجه نمود و ترا به زنان عالم برتری داد. و در مرتبه چهارم توجه کرد و حسن و حسین (را بر جوانان اهل بهشت امتیاز داد» (همان، ج 2، ص 91).

و فرمود: «بهشت مشتاق دیدار چهار زن است: اول مریم دختر عمران، دوم آسیه زن فرعون، سوم خدیجه دختر خویلد، چهارم فاطمه دختر محمد» (همان، ج 2، ص 92).

و فرمود: «فاطمه پاره تن من است، اذیت او اذیت من و خشنودی او خشنودی من است» (همان، ج2، ص92).

و پیغمبر اکرم درحالی که دست فاطمه (را در دست داشت فرمود: «هر کس این را می شناسد که می شناسد، و هر کس نمی شناسد، این فاطمه دختر محمد، و پاره تن من و قلب و روح من است. هر کس او را اذیت کند مرا اذیت نموده و هر کس مرا اذیت کند خدا را اذیت کرده است» (همان، ج 2، ص 92. ابن صباغ، الفصول المهمة، ص 128).

و فرمود: «فاطمه حوریه ای است به صورت انسان» (طبری، دلائل الامامة، ص 52).

فرمود: «فاطمه اول کسی است که داخل بهشت می شود» (مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 44).

امام صادق(علیه السلام) فرمود: «فاطمه را به آن جهت فاطمه نامیدند که مردم قدرت ندارند حقیقت او را درک کنند» (همان، ج 43، ص 65).

پیغمبر (می فرمود: «خدا من و علی و فاطمه و حسن و حسین (را از یک نور آفرید»

ص: 336

(اربلی، کشف الغمة، ج 2، ص84).

ابن عباس می گوید: از رسول خدا پرسیدم: آن کلماتی که حضرت آدم از خدا یاد گرفت و به واسطه آنها توبه اش قبول شد چه بود؟ فرمود: «خدا را قسم داد به حق محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین (بدان جهت توبه اش قبول شد» (همان، ج2، ص91).

امام صادق (می فرماید: «رسول خدا خیلی فاطمه را می بوسید. عایشه اعتراض کرد. پیغمبر در جواب فرمود: هنگامی که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، جبرئیل مرا نزد درخت طوبی برد و از میوه هایش به من داد، آنها را خوردم و نطفه ای از آنها در من به وجود آمد. وقتی به زمین آمدم با خدیجه هم بستر شدم، به فاطمه آبستن شد. از این رهگذر است که هر وقت فاطمه را می بوسم بوی درخت طوبی به مشامم می رسد» (مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص6).

ابن عباس می گوید: «یک روز علی و فاطمه و حسن و حسین (نزد پیغمبر بودند، فرمود: خدایا تو می دانی که اینان اهل بیت من و گرامی ترین مردم هستند. دوستانشان را دوست بدار و با دشمنانشان دشمنی کن. یاری کنندگانشان را یاری کن. از تمام بدی ها پاکشان گردان. از تمام گناهان محفوظشان بدار. به واسطه روح القدس تأییدشان فرما. سپس فرمود: یا علی تو امام امت و جانشین من هستی. مؤمنین را به سوی بهشت هدایت می کنی. گویا دخترم فاطمه (را می بینم که در روز قیامت بر مرکبی از نور سوار شده در جانب راستش هفتاد هزار ملک و در جانب چپش هفتاد هزار و پیش رویش هفتاد هزار و پشت سرش هفتاد هزار فرشته حرکت می کنند و زنان مؤمن امتم را به سوی بهشت می برد. پس هر زنی که نمازهای پنج گانه را بخواند، و ماه رمضان را روزه بدارد، حج خانه خدا را بجای آورد، و زکات اموالش را بپردازد، و از شوهرش اطاعت کند و علی بن ابی طالب (را دوست بدارد، به واسطه شفاعت فاطمه داخل بهشت خواهد شد. فاطمه(بهترین زنان جهان است».

گفته شد یا رسول الله! آیا فاطمه بزرگ زنان عصر خودش است؟

ص: 337

فرمود: «آن مریم است که بزرگ زنان عصر خودش بود، دخترم فاطمه، بهترین زنان گذشته و آینده است. وقتی در محراب عبادت قرار می گیرد هفتاد هزار از فرشتگان مقرب الهی به او سلام می دهند. و می گویند: ای فاطمه! خدا ترا برگزید و پاکیزه نمود و بر جمیع زنان عالم برتری داد».

سپس متوجه علی(علیه السلام) شد و فرمود: «یا علی فاطمه پاره تن من و نور چشم من و میوه دل من است هر که او را ناراحت کند مرا ناراحت می کند و هر که او را خشنود نماید مرا خشنود می سازد. فاطمه نخستین کسی است که به من ملحق خواهد شد، بعد از من به او خوبی کن. حسن و حسین فرزندان و گله ای من می باشند و بهترین جوانان اهل بهشتند، باید مانند گوش و چشمت آنان را گرامی بداری».

سپس دستش را به جانب آسمان برداشت و فرمود: «خدایا تو شاهد باش که من دوستان اینان را دوست می دارم و دشمنانشان را دشمن دارم» (همان، ج 43، ص 24).

2- فرشتگان در خدمت فاطمه(علیها السلام)

در کتاب خرائج راوندی از سلمان نقل شده که گفت: در خانه حضرت زهرا (بودم، دیدم که فاطمه نشسته، و آسیائی پیش روی او است و به وسیله آن، مقداری جو را آرد می کند، و عمود آسیا خون آلود است، و حسین ((که در آن هنگام کودک شیرخوار بود) در یک جانب خانه بر اثر گرسنگی به شدّت گریه می کند، عرض کردم: ای دختر رسول خدا (چندان خود را به زحمت نینداز و اینک این فضه (کنیز شما) است و در خدمت حاضر است.

فرمود: رسول خدا (به من سفارش نمود که کارهای خانه را یک روز من انجام دهم و روز دیگر فضه انجام دهد، دیروز نوبت فضه بود، و امروز نوبت من است.)

سلمان می گوید: عرض کردم من بنده آزادشده شما هستم، من حاضر به خدمت هستم، یا آسیا کردن جو را به عهده من بگذارید، و یا پرستاری از حسین(را.

ص: 338

فرمود: من به پرستاری حسین (مناسب تر و نزدیک تر هستم، تو آسیا کردن را به عهده بگیر، من مقداری از جو را آسیا کردم، ناگهان ندای نماز را شنیدم، به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا (خواندم و پس از نماز، جریان را به علی(علیه السلام) گفتم، آن حضرت گریان برخاست و به خانه رفت، و سپس دیدیم خندان بازگشت، رسول خدا (از علّت خنده او پرسید، او عرض کرد: نزد فاطمه (رفتم دیدم فاطمه (به پشت خوابیده و حسین(روی سینه اش به خواب رفته است، و آسیا در پیش روی او بی آنکه دستی آن را بگرداند. خودبه خود می گردد.

رسول خدا خندید و فرمود:

«یا عَلِیُّ أمَا عَلِمتَ اَنَّ لِلهِ مَلائِکَةٌ سَیّارَةٌ فی الأرضِ یَخدِمُونَ مُحَمَّداً وَآلِ مُحَمَّدٍ إلی أن تَقُومَ السّاعَةُ؛ ای علی! آیا نمی دانی که برای خدا فرشتگانی است که در زمین گردش می کنند، تا به محمد و آل محمد (خدمت کنند، و این خدمت آنها تا روز قیامت ادامه دارد» (راوندی، الخرائج والجرائح، ج2، ص530 - 531؛ طبری، دلائل الامامة، ص 141).

3- برکت غذای فاطمه(علیها السلام)

در بعضی از کتب مناقب نقل شده، جابر بن عبدالله انصاری می گوید:

چند روز گذشت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) به هیچ غذائی دست نیافت، شدّت گرسنگی آن حضرت را به زحمت انداخت، در حجره های همسرانش، غذائی نیافت به خانه فاطمه(رفت و گرسنگی خود را اظهار نموده و تقاضای غذا کرد.

فاطمه(علیها السلام) عرض کرد: فدایت گردم، هیچ گونه غذا در خانه نیست، رسول خدا (مراجعت نمود، یکی از همسایگان دو قرص نان و مقداری گوشت برای فاطمه(علیها السلام) هدیه آورد، فاطمه آن را گرفته و در میان ظرفی نهاد و روپوشی بر آن افکند و گفت: رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را بر خودم و بر کسانی که نزد من هستند، مقدّم می دارم.

آنگاه فاطمه(علیها السلام) توسّط حسن و حسین (علیه السلام)، رسول خدا (را خبر کرد، آن حضرت آمد،

ص: 339

فاطمه(علیها السلام) جریان هدیه را به عرض رساند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آن را نزد من بیاور، فاطمه (آن ظرف را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله) نهاد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) سرپوش را از روی ظرف برداشت، ناگهان دید پر از نان و گوشت است.

جابر می گوید وقتی که به آن نگاه کردم، تعجب کردم، دریافتم که این یک نمونه از کرامت الهی است، حمد و سپاس خدا را بجای آوردم، و بر پیامبرش درود فرستادم، رسول خدا (به فاطمه(گفت: این غذا از کجا به دست آمده؟

فاطمه(علیها السلام) عرض کرد: «از نزد خدا، خداوند به هر کس بخواهد، روزی فراوان می بخشد».

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شخصی را به سراغ علی(علیه السلام) فرستاد، همه جمع شدند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از آن غذا خورد، علی و فاطمه و حسن و حسین (و همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله) و همه اهل خانه از آن خوردند و سیر شدند، ولی ظرف همچنان پر از غذا بود، فاطمه(علیها السلام) می فرماید: از آن غذا برای همه همسایه ها فرستادم، خداوند خیروبرکت سرشاری به آن غذا داد، چنانکه چنین برکتی به حضرت مریم (عطا فرمود (. راوندی، الخرائج والجرائح: ج2، ص 528 – 529؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 368؛ همو، البدایة والنهایة، ج6، ص122؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 20).

4- علم و دانش فاطمه(علیها السلام)

عمار می گوید: روزی علی بن ابی طالب (علیه السلام) وارد منزل شد، فاطمه(علیها السلام) فرمود: «یا علی! بیا نزدیک تا از حوادث گذشته و آینده برایت سخن بگویم.»

امیرالمؤمنین (که از سخن فاطمه در شگفت بود خدمت پیامبر شرفیاب شد و سلام کرد و نزدیک آن جناب نشست، پیغمبر اکرم(فرمود: «یا علی! آغاز به سخن می کنی یا من بگویم؟».

علی (علیه السلام) عرض کرد: «دوست دارم از سخنان شما استفاده کنم».

ص: 340

پیامبر فرمود: «گویا فاطمه به شما این چنین و آن چنان گفت و به همین جهت نزد من آمدی».

علی (علیه السلام) عرض کرد: «یا رسول الله! مگر نور فاطمه هم از سنخ نور ما است؟» فرمود: «مگر نمی دانستی؟» امیرالمؤمنین از شنیدن این سخن به سجده شکر افتاد و خدای را سپاس گفت.

سپس به نزد فاطمه مراجعت کرد. حضرت فاطمه گفت: «یا علی! گویا نزد پدرم رفتی و این چنین و آن چنان به تو فرمود؟ حضرت فرمود: «آری ای دختر پیامبر!»، فاطمه گفت: «یا ابا الحسن! خدا نور مرا آفرید و خدای را تسبیح می گفت. آنگاه او را در یکی از درختان بهشتی به ودیعه نهاد. آنگاه که پدرم داخل بهشت شد از جانب خدا مأموریت یافت که از میوه های آن درخت تناول کند، پدرم از میوه آن درخت خورد و بدین وسیله نور من به صلب او منتقل گشت. و از صلب پدر به رحم مادر وارد شدم. یا علی! من از آن نور هستم و حوادث گذشته و آینده را به وسیله آن نور می یابم. یا ابا الحسن! مؤمن به وسیله نور خدا می بیند» (عبدالوهاب، عیون المعجزات، ص 46؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 43، ص 8).

امام حسن عسکری (علیه السلام) فرمود: زنی خدمت حضرت فاطمه(علیها السلام) شرفیاب شد و گفت: مادر ناتوانی دارم که در امر نماز به مسئله مشکلی برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاده که سؤال کنم و مسئله را مطرح نمود. حضرت فاطمه جواب آن مسئله را داد. آن زن برای دومین بار مسئله دیگری را پرسید و حضرت فاطمه جوابش را داد. بعدازآن مسئله سوم را پرسید و همچنین تا ده مسئله شد. حضرت زهرا همه را جواب داد. سپس آن زن از کثرت سؤال خجالت کشید و عرض کرد: ای دختر رسول خدا! دیگر مزاحم نمی شوم خسته شدید. فاطمه فرمود: خجالت نکش، هر سؤالی داری بفرما تا جواب بدهم، من از سؤالات تو خسته نمی شوم، بلکه باکمال میل جواب می دهم. اگر کسی اجیر شود که بار سنگینی را بر بام حمل کند و در وجه آن مبلغ صد هزار دینار اجرت بگیرد آیا از حمل بار خسته می شود؟!

ص: 341

زن پاسخ داد: نه، خسته نمی شود، زیرا در برابر آن مزد زیادی دریافت می کند. حضرت فاطمه فرمود: خدا در برابر جواب هر مسئله آن قدر به من ثواب می دهد که بیشتر است از اینکه بین زمین و آسمان پر از مروارید باشد. بااین وجود آیا از جواب دادن مسئله خسته می شوم؟.

از پدرم شنیدم که می فرمود: علماء شیعه من در قیامت محشور می شوند، و خدا به مقدار علوم آنها و مراتب جدیت و کوششان در راه ارشاد و هدایت مردم به آنان خلعت و ثواب عطا می کند. حتی به یکی از آنها تعداد یک میلیون حله از نور عطا می کند. سپس منادی حق تعالی ندا می کند! ای کسانی که ایتام آل محمد را تکفل نمودید، در آن هنگام که از امامانشان منقطع بودند. اینان شاگردان شما ایتامی هستند که تحت تکفل علوم شما به دین داری خویش ادامه دادند و ارشاد و هدایت شدند. به مقداری که در دنیا از علوم شما استفاده کردند به آنان خلعت بدهید. در این هنگام علماء امت من به پیروانشان خلعت می دهند. حتی به بعض آنها صد هزار خلعت خواهند داد. سپس آن ایتام نیز به شاگردان خویش خلعت ها می دهند. بعدازاینکه خلعت ها در بین مردم تقسیم شد، از جانب خدا دستور می رسد که خلعت های علماء را که تقسیم کرده اند تکمیل کنید تا به مقدار سابق شود، سپس دستور می دهد که دوچندانش کنید. و هم چنین به پیروانش. آنگاه حضرت فاطمه (فرمود: ای بنده خدا! یک نخ از این خلعت ها هزاران مرتبه بهتر است ازآنچه خورشید بر آن می تابد، زیرا امور دنیوی با کدورت و گرفتاری آلوده است، اما نعمت های اخروی نقص و عیب ندارد (امام حسن عسکری، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری (: ص 340؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 3).

5- فاطمه(علیها السلام) محدثه است

یکی از القاب حضرت فاطمه(علیها السلام) «محدثه» است که از مقام علمی و فضیلت بی بدیل آن حضرت حکایت می کند.

ص: 342

اسحاق بن جعفر بن محمد از عیسی بن زید بن علی (علیه السلام)نقل می کند که: شنیدم امام صادق(فرمود:

«سمیت فاطمة محدثة لانّ الملائکة کانت تهبط من السماء فتنادیها، کما کانت تنادی مریم بنت عمران فتقول: یا فاطمه! إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاک وَطَهَّرَک وَاصْطَفاک عَلی نِساءِ الْعالَمِینَ، یا فاطمة اقنتی لربک... وتحدثهم ویحدثونها، فقالت لهم ذات لیلة: الیست المفضلة علی نساء العالمین مریم بنت عمران؟ فقالوا: ان مریم کانت سیرة نساء عالم ها، وانّ الله تعالی جعلک سیدة نساء العالمین من الاولین والآخرین؛ فاطمه به نام محدثه نامیده شد؛ چون ملائکه فرود می آمدند و او را صدا می زدند، همچنانکه مریم بنت عمران را صدا می زدند و می گفتند: ای فاطمه خدا تو را برگزید و تو را پاکیزه ساخت و بر همه زنان عالم برتری داد، ای فاطمه، برای پروردگارت فروتنی کن... و آن حضرت با ملائکه سخن می گفت و آنها هم با او سخن می گفتند، یک شب به ملائکه گفت: مگر مریم بنت عمران افضل نساء العالمین نیست؟ گفتند: مریم سیده نساء العالمین در زمان خود بود، ولی خدای تعالی تو را سیده نساء العالمین از اولین تا آخرین قرار داده است» (طبری، دلائل الامامة، ص 81؛ مجلسی، بحارالأنوار: ج 14، ص 206؛ ج 43، ص 78).

و در زیارت نامه آن حضرت نیز می خوانیم که:

«اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا اَیَّتُهَا ال-مُحَ-دَّثَةُ العَلمیَةُ» (شیخ طوسی، المصباح المتهجد، ص 712).

محدثه بودن غیر از نبوت است، برخی از نویسندگان وهابی به خاطر اعتقاد به اینکه فرشته تنها بر انبیاء نازل می شود و با پیامبران سخن می گوید، مقام محدثه بودن را برای حضرت زهرا مورد انکار قرار داده و شیعه را به خاطر این اعتقاد مورد حمله قرار داده و مدعی شده که شیعه به نبوت فاطمه و ائمه(علیهم السلام)معتقد است، و در کتابش می نویسد:

«از نظر این فرقه فاطمه و علی بن ابی طالب و فرزندان آنان انبیاء و رسول هستند» (العصیمی، الصراع بین الاسلام والوثنیة، ص35 - 37).

و لذا لازم است برای رفع این توهم مفهوم و مصداق «محدث» ازنظر، قرآن و حدیث و

ص: 343

ازنظر اهل سنت مورد بررسی قرار گیرد:

فرق بین مناصب الهی: (نبی، رسول و محدَّث)

منصب های الهی سه قسم است: نبوت، رسالت و امامت، که محدث بودن یکی از شئون آن است) امام صادق (در مورد فرق بین «رسول» و «نبی» و «محدث» می فرماید: «رسول کسی است که ملک برای او آشکار می شود و با او سخن می گوید و نبی کسی است که ملک در خواب بر او وارد می شود و گاهی نبوت و رسالت هر دو در یک شخص جمع می شود و محدث کسی است که صدای ملک را می شنود ولی صورت او را نمی بیند» (کلینی، الکافی، ج1، ص 177).

6- محدثین ازنظر قرآن کریم
اشاره

علاوه بر آنکه بر انبیاء عظام الهی وحی نازل می شده و به وسیله فرشتگان الهی مورد خطاب قرار می گرفته اند، قرآن کریم افراد دیگری را هم نام می برد، که بدون آنکه از انبیاء باشند مورد خطاب فرشتگان قرارگرفته و با آنان سخن گفته اند که ازجمله آنها عبارت اند از:

یک. مریم بنت عمران مادر عیسی (علیه السلام)

آیات متعدد در قرآن کریم وجود دارد که گفتگوی حضرت مریم(علیها السلام) با فرشتگان را بیان می کنند.

1 . «وَ إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ وَ طَهَّرَکِ وَ اصْطَفاکِ عَلی نِساءِ الْعالَمِین» (آل عمران / 42)؛ «و (به یاد آرید) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! در حقیقت خدا تو را برگزید و تو را پاک ساخته؛ و تو را بر زنان جهانیان (برتری داده و) برگزیده است».

2 . «یا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِین» (آل عمران/43)؛ «ای مریم! برای پروردگارت فرمانبرداری فروتن باش و سجده به جای آور؛ و با رکوع کنندگان، رکوع نمای».

ص: 344

3 . «إِذْ قالَتِ الْمَلائِکَةُ یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَی ابْنُ مَرْیَمَ وَجِیهاً فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ» (آل عمران/45)؛ «(به یاد آرید) هنگامی که فرشتگان گفتند: ای مریم! در واقع خدا تو را به کلمه ای از جانب خود مژده می دهد که نامش مسیح، عیسی پسر مریم است؛ درحالی که در دنیا و آخرت، آبرومند و از مقربان (الهی) است».

4 .«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا، فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا، قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا، قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا، قالَتْ أَنَّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا، قالَ کَذلِکِ قالَ رَبُّکِ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ وَ ...» (مریم/16-21)؛ «و در کتاب (قرآن) مریم را یاد کن، هنگامی که از خانواده اش به مکان شرقی (بیت المقدس) کناره گرفت و در برابر آنان پرده ای (بر خود) گرفت. و روح خود (= جبرئیل) را به سوی او فرستادیم؛ و درحالی که بشری درست اندام بود، بر او نمایان شد (مریم) گفت: من از (شر) تو، به (خدای) گسترده مهر پناه می برم، اگر خود نگهداری، (پس از عذاب خدا بترس!) (فرشته) گفت: من فقط فرستاده پروردگار توأم؛ برای اینکه پسری پاک به تو ببخشم (مریم) گفت: چگونه برای من پسری خواهد بود، درحالی که هیچ بشری با من تماس نگرفته است، و تجاوزکار (آلوده) نبوده ام؟! * (فرشته) گفت: چنین است، پروردگار تو گفته که آن (کار) بر من آسان است...».

از مجموعه آیات فوق استفاده می شود که حضرت مریم (علیها السلام) بارها مورد خطاب فرشتگان قرار گرفته، آنها با او سخن گفته اند و او نیز با آنه سخن گفته است».

دو. ساره همسر حضرت ابراهیم(علیه السلام)

یکی دیگر از کسانی که طبق آیات قرآن کریم مورد خطاب و گفتگوی فرشتگان بوده ساره همسر حضرت ابراهیم(است که آیات ذیل گویای این مطلب است.

1 . «وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْری قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ فَلَمَّا رَأی أَیْدِیَهُمْ لا تَصِلُ إِلَیْهِ نَکِرَهُمْ وَ أَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قالُوا لا تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنا إِلی قَوْمِ لُوطٍ، وَ امْرَأَتُهُ قائِمَةٌ فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ، قالَتْ یا وَیْلَتی أَ أَلِدُ وَ أَنَا عَجُوزٌ

ص: 345

وَ هذا بَعْلِی شَیْخاً إِنَّ هذا لَشَیْ ءٌ عَجِیبٌ، قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ حَمِیدٌ مَجِید» (هود/69 - 73)؛

«وقتی که فرشتگان برای بشارت نزد حضرت ابراهیم(علیه السلام) آمدند و به ابراهیم سلام کردند و ابراهیم(علیه السلام) هم به آنها سلام کرد، و وسایل پذیرایی را مهیا کرد، آنان دست به غذا دراز نکردند که ابراهیم(علیه السلام) در خود احساس ترس کرد ولی آنها گفتند: نترس که ما به سوی قوم لوط فرستاده شده ایم و زن او ایستاده بود، و خندید (و عادت ماهانه شد)؛ و وی را به اسحاق مژده دادیم، و (نیز) بعد از اسحاق به یعقوب مژده دادیم (همسر ابراهیم) گفت: ای وای بر من! آیا درحالی که من پیرزنم، و این شوهرم پیرمرد است می زایم؟! قطعاً این چیزی شگفت آور است! (فرشتگان) گفتند: آیا از کار خدا تعجب می کنی؟! رحمت خدا و برکاتش بر شما خاندان (رسالت) باد؛ چراکه او ستوده و بزرگوار است».

سه. مادر حضرت موسی(علیه السلام)

یکی دیگر از کسانی که در قرآن کریم مورد خطاب ملائکه قرار گرفته مادر حضرت موسی است که می فرماید:

وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِین (قصص/ 7)؛ «و به مادر موسی وحی کردیم که: او را شیر ده؛ و هنگامی که بر (جان) او ترسیدی، پس او را در دریا بیفکن؛ و نترس و اندوهگین مباش؛] چرا[که ما او را به سوی تو بازمی گردانیم، و وی را از فرستادگان (خود) قرار می دهیم».

این ها برخی از افراد بودند که طبق نص صریح قرآن کریم مخاطب و مورد گفتگوی فرشتگان الهی قرار گرفته اند و هیچ کدام از آنها دارای مقام نبوت هم نبوده اند، پس گفتگوی فرشتگان با افرادی که مقام نبوت ندارند، امر محالی نیست، تا چه رسد به اینکه این افراد از مقام عصمت و جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامت نیز برخوردار باشند.

ص: 346

7- ائمه معصومین(علیهم السلام) محدث بودند

در روایات فراوانی روایت شده است که ائمه معصومین(علیه السلام) محدَّث بوده اند.

امام جواد (علیه السلام) فرمود: امیر المؤمنین (علیه السلام) به ابن عباس فرمود: «انا وأحد عشر من صلبی محدَّثون، من و یازده نفر از فرزندانم محدَّث هستیم» (کلینی، الکافی، ج 1، ص 247).

و امام باقر (علیه السلام) فرمود: «اثنا عشر اماماً من آل محمد کلّهم محدّثون بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) و علی بن ابی طالب (علیه السلام) منهم؛ دوازده امام از آل محمد بعد از رسول خدا همگی محدَّث هستند و علی بن ابی طالب جزئی از آنان است» (شیخ صدوق، الخصال: ص 480).

و نیز آن حضرت در روایتی دیگر به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «ان من اهل بیتی اثنا عشر محدَّثاً؛ از اهل بیت من دوازده نفر محدَّث هستند» (صفار، بصائر الدرجات، ص 339).

روایاتی که ذکر شد ازجمله احادیث مسلم و قطعی است که از ائمه اطهار (وارد شده و مقصود ما از نقل آنها این است که بعد از پیامبر اکرم (علی و اولاد معصومین آن حضرت همگی محدث بوده اند و خانه آنها محل رفت وآمد ملائکه بوده است چنانکه در زیارت جامعه کبیره که از ناحیه حضرت امام هادی (وارد شده آنان را با عنوان «مختلف الملائکه؛ محل رفت وآمد فرشتگان» مورد خطاب قرار می دهیم. و در مقام «محدث بودن» حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها نیز با آنها در این مقام شریک بوده است؛ چنانکه امام صادق(می فرماید:

«فاطمة بنت رسول الله (صلی الله علیه و آله) کانت محدَّثَة ولم تکن نبیّة؛ فاطمه دختر رسول خدا(محدثه بود، ولی نبی نبود...».

8- «محدَّث» بودن یک مسئله اسلامی است

علامه امینی می فرماید: دانشمندان شیعه و سنّی همگی قائل به این مطلب و معتقد به

ص: 347

صاحب این منصب هستند که بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) یقیناً بشری «محدَّث» الهام گیرنده و گوش فرا دهنده به حدیث فرشتگان باید وجود داشته باشد، انسانی که تمام گفتار و کردارش مطابق با فرمان های الهی و مورد تصدیق و تصویب خدائی است.

هم صحبت و هم راز چنین فردی، آن فرشته ای است که واسطه فیض از جانب خداست و شخص محدث آنچه دستور می گیرد، باکمال فرمان پذیری، به آنها عمل می کند، و اعتقاد ما شیعیان این است که ائمه اطهار(همگی محدث می باشند.

دانشمندان سنّی نیز قائل اند بر این که بعد از پیامبر اکرم (بشری «محدَّث» باید وجود داشته باشد تا فرشتگان با او حدیث گویند، و از جانب خای تعالی راه های حق و باطل را به او نشان دهند، با این تفاوت که علماء عامه می گویند: کسی را که هم صحبت فرشتگان (محدث) بعد از رسول خداست خود پیامبر اکرم(معین فرموده است و آن شخص «عمر» است!!

لیکن ما شیعیان معتقدیم که آن شخص «محدث» بعد از پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، وجود مقدس «علی سلام الله علیه» است.

در اینجا چند روایت از کتب اهل سنت که در آنها به کلمه «محدث» اشاره شده است ذکر می کنیم:

بخاری در صحیحش در مناقب عمر بن خطاب می گوید:

قال النبی (صلی الله علیه و آله): «لقد کان فی من کان قبلکم من بنی اسرائیل رجال یکلّمون من غیران یکونوا انبیاء فان یکن من امّتی منهم احدٌ فعمر (بخاری، صحیح بخاری: ج 4، ص 200)؛ در دوران قبل از اسلام مردانی از بنی اسرائیل «محدَّث» بودند، بدون اینکه از انبیاء باشند و از امت من «عمر» محدَّث است».

و مسلم نیز در صحیحش در فضائل عمر تقریباً با همین مفهوم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت می کند (حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج 7، ص 115).

ص: 348

طبق روایاتی که ذکر شد و احادیث دیگر به وجود شخص «محدّث» از طرف علماء سنّی نیز کاملاً تصریح شده است. ولی آنچه بسیار شایان توجه و دقت است، این که راویان اهل سنت به پایان تمام این روایات، نام عمر بن خطاب را ملحق و اضافه نمونه اند. تشخیص اینکه آیا عمر محدث است یا علی (علیه السلام)، کار بسیار سهل و آسانی است؛ زیرا نمونه گفتار هر یک از آنان در تاریخ ضبط است، روشنگر این مسئله است.

9- حقیقت مصحف فاطمه(علیها السلام)

از مطالب گذشته روشن شد که علاوه بر انبیاء در طول تاریخ افراد دیگری نیز بوده اند که دارای مقام «محدث بودن» یعنی گفتگوی با فرشتگان الهی از سوی خدای تبارک وتعالی بوده اند و بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نیز یقیناً باید از میان انسان ها یک انسان کامل که الهام گیرنده و گوش فرا دهنده به حدیث فرشتگان باشد باید وجود داشته باشد و ازنظر شیعه این انسان کامل باید از مقام عصمت برخوردار بوده و از جانشینان رسول گرامی اسلام باشد و در این مقام حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) نیز - هرچند مقام امامت ندارد ولی - با ائمه معصومین(علیهم السلام) شریک است و همچون آنان با فرشتگان الهی به گفتگو پرداخته است، روایات وارده در این موضوع صریحاً حاکی از این است که بعد از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) خداوند متعال برای تسلای خاطر حضرت زهرا(علیها السلام) فرشتگان را هم صحبت و مأنوس او گردانید. در این مورد حضرت صادق(علیه السلام) می فرماید:

«ان فاطمة مکثت بعد رسول الله خمسة وسبعین یوماً وقد کان دخل ها حزنٌ شدید علی ابیها وکان جبرئیل یأتیها فیحسن عزاءها علی ابیها، ویطیب نفس ها، ویخبرها عن أبیها ومکانه ویخبرها بما تکون بعدها فی ذُریّتها، وکان علیٌ یکتب ذلک فهذا مصحف فاطمة» (کلینی، الکافی، ج1، ص241)؛ فاطمه(علیها السلام) بعد از رحلت پدرش هفتاد و پنج روز زنده بود و غم جان سوز پدر قلب او را لبریز کرده بود، به همین دلیل جبرئیل پیوسته نزد او می آمد و او را در عزای پدرش تسلیت می گفت و از مقام و منزلت پدر برای او خبر می داد و از حوادثی که بعد از رحلت او بر

ص: 349

ذریه اش وارد می شد، خبر می داد؛ و علی(علیه السلام) نیز آنچه را جبرئیل املاء می کرد به رشته تحریر درمی آورد و مجموعه این سخنان به مصحف فاطمه(علیها السلام) موسوم است».

و نیز در روایت دیگری است که امام صادق(علیه السلام) فرمود:

«ان الله تبارک وتعالی لما قبض نبیّه دَخَل علی فاطمه من وَفاته من الحزن ما لا یَعلِمَه الاّ الله عزوجل فأرسل الی ها ملکاً یسلّی منها غمّها ویحدِّثها فأخبرت بذلک امیر المؤمنین فقال لها: اذا احسستَ بذلک وسمعتِ الصوت، قولی لی، فأعلمته فجعل یکتب کلّ ما سمعت حتی أثبَت من ذلک مصحفاً، قال: ثم قال: اما انه لیس من الحلال والحرام، ولکن فیه علم ما یکون (صفار، بصائرالدرجات، ص177)؛هنگامی که خدای تعالی پیامبرش را قبض روح کرد، از غم های گرانباری که قلب زهرا(علیها السلام) را در مصیبت پدرش فرا گرفت، جز خدای عزوجل کسی آگاه نبود، به این جهت حق تعالی فرشته ای را مونس حضرت زهرا(علیها السلام) فرمود که تسلی بخش غم های او، و هم صحبت در تنهایی او باشد.

فاطمه(علیها السلام) این مطلب را به علی(علیه السلام) بازگو نمود و حضرت فرمود: هر گاه احساس کردی که فرشته به حضور تو آمد و صدای او را شنیدی، مرا خبردار کن، آن حضرت به علی(علیه السلام) اطلاع داد و ایشان هر آنچه را که می شنید، می نوشت تا از این نوشته ها مصحفی نوشته شد.

10- ویژگی های مصحف فاطمه(علیها السلام)
اشاره

ازآنجاکه مصحف فاطمه(علیها السلام) در اسم مصحف با قرآن کریم مشترک است ولی درعین حال قرآن نیست، برای رفع شبهه لازم است به برخی از ویژگی های آن اشاره کنیم:

1- نویسنده مصحف فاطمه علی(علیه السلام) است

از روایات فراوانی که از امام صادق(علیه السلام) در مورد مصحف فاطمه(علیها السلام) وارد شده حضرت با صراحت فرموده اند که نویسنده این مصحف علی(علیه السلام) بوده است در پاسخ به سؤال حماد بن عثمان حضرت فرمود: «... فجعل امیرالمؤمنین یکتب کلّما سمع حتی اثبت من ذلک مصحفاً؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) هر آنچه می شنید، می نوشت تا اینکه از آن نوشته ها مصحفی به وجود آمد»

ص: 350

(کلینی، الکافی، ج1، ص240؛ صفار، بصائر الدرجات، ص157).

اینکه علی (علیه السلام) نویسنده این مصحف باشد در روایات دیگری همچون روایات: ابی عبیده (کلینی، الکافی، ج1، ص241، ح5؛ صفار، بصائر الدرجات، ص 153-154، ح6؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج3، ص337)، علی بن سعید (صفار، بصائر الدرجات، ص153، ح5؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج47، ص271، ح3)، محمد بن مسلم (صفار، بصائر الدرجات، ص 155-156، ح1؛ مجلسی، بحارالأنوار: ج26، ص41- 42، ح73)، علی بن الحسین (صفار، بصائر الدرجات، ص 157 - 158، ح19؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص94) و علی بن ابی حمزه (صفار، بصائرالدرجات، ص161، ح33؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 48 - 49، ح 92) مورد تأکید قرار گرفته است.

2- املاء کننده واقعی مصحف فاطمه(علیها السلام) خداست

در روایت ابو بصیر از امام صادق (علیه السلام) آمده است که: «وان عندنا مصحف فاطمه، وما یدریهم ما مصحف فاطمه(علیها السلام) ... انما هو شی أملاها الله وأوحی الی ها؛ نزد ما مصحف فاطمه است و چه می دانند مصحف فاطمه چیست: آن چیزی است که خدا آن را املاء کرد و به سوی او وحی کرده است» (صفار، بصائر الدرجات، ص 152، ح 3؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 39، ح 70؛ فیض کاشانی، الوافی، ج 2، ص 579 - 580).

رفع تعارض

از این روایت استفاده می شود که املاء کننده مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام) خدا بوده است ولی طبق روایت حماد بن عثمان امام صادق (فرمود: خدا ملکی فرستاد برای تسلیت حضرت زهرا(علیها السلام)... (کلینی، الکافی: ج 1، ص 245، ح 2؛ صفار، بصائر الدرجات، ص157، ح 18؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 44، ح 77؛ ج 22، ص 545، ح 62؛ ج 43، ص 80، ح 68).

و طبق صحیحة ابی عبیده، امام صادق(علیه السلام) فرمود: جبرئیل برای تسلیت حضرت زهرا نزد وی می آمد... (کلینی، الکافی: ج1، ص241، ح 5؛ صفار، بصائر الدرجات، ص153 -

ص: 351

154، ح6).

و طبق روایات علی بن حسین (صفار، بصائرالدرجات، ص 157- 158، ح 19؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 46، ح 94.) و علی بن سعید (صفار، بصائر الدرجات، ص153، ح 5؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 47، ص 271، ح 3.)، امام صادق(علیه السلام) فرمود: مصحف املاء رسول خداست...

در مورد اینکه املاء کننده خدا یا ملک یا جبرئیل باشد تعارضی وجود ندارد؛ چراکه خدا مصحف را به وسیله ملکی املاء کرده است که آن ملک جبرئیل است و در بین این سه روایت تعارضی وجود ندارد، اما بین این روایت و روایاتی که می فرمایند املاء کننده رسول خدا بوده است تعارضی به نظر می رسد که برای رفع تعارض دو احتمال بیان شده است.

احتمال اوّل: شاید حضرت زهرا دو مصحف داشته است که یکی از آنها با املاء پدرش رسول خدا بوده است و یکی دیگر با املاء جبرئیل بوده است و این احتمالی است که مرحوم سید محسن امین آن را بیان فرموده است (محسن الامین، اعیان الشیعة، ج 1، ص314).

احتمال دوم: این است که شاید مراد از رسول الله در دو روایت اخیر همان جبرئیل باشد، به اعتبار اینکه جبرئیل خود فرستاده و از رسولان الهی است. و این احتمال را مرحوم علامه مجلسی بیان فرموده است (مجلسی، بحارالانوار، ج 26، ص 42).

3- مصحف فاطمه(علیها السلام) قرآن نیست

مسئله قرآن نبودن مصحف فاطمه(علیها السلام) در روایات مختلف و با تعابیر مختلف بیان شده است مثل:

«ما هو قرآن؛ آن (مصحف) قرآن نیست» (صفار، بصائر الدرجات، ص 155 - 156، ح 14؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص 41-42، ح73)؛ و «ما ازعم أنه قرآن؛ گمان نمی کنم آن (مصحف) قرآن باشد» (صفار، بصائر الدرجات، ص154، ح 9؛ مجلسی،

ص: 352

بحارالأنوار، ج 26، ص 45، ح 80)؛ و «ما أزعم فیه قرآناً؛ گمان نمی کنم قرآنی در آن باشد» (کلینی، الکافی: ج 1، ص 240، ح 3؛ صفار، بصائرالدرجات، ص150 - 151، ح 1)؛ و «لیس فیه شیء من القرآن؛ چیزی از قرآن در آن (مصحف) نیست» (صفار، بصائر الدرجات، ص 154، ح 8؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص45، ح 79)؛ و «ما فیه شیء من کتاب الله؛ هیچ چیزی از کتاب خدا در آن (مصحف) وجود ندارد» (صفار، بصائر الدرجات، ص 159، ح 27؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص48، ح 89)؛ و «ما فیه آیة من کتاب الله؛ آیه ای از کتاب خدا در آن (مصحف) وجود ندارد» (صفار، بصائر الدرجات، ص 153، ح 5؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 47، ص271، ح3)؛ و «ما فیه حرف من القرآن؛ یک حرف از قرآن در آن (مصحف) وجود ندارد» (صفار، بصائر الدرجات، ص157- 158، ح19؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 46، ح 84.)؛ و «ما فیه من قرآنکم حرف واحد؛ یک حرف از قرآن شما در آن (مصحف) وجود ندارد» (صفار، بصائر الدرجات، ص152، ح3؛ کلینی، الکافی: ج 1، ص 239، ح 1؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص 39، ح 10).

4- در مصحف فاطمه(علیها السلام) احکام شرعیه نیست

علاوه بر آنکه مصحف فاطمه از قرآن خالی نیست و آیه ای از قرآن در آن وجود ندارد از احکام شرعیه عملیه نیز خالی است. چنانکه حماد بن عثمان از امام صادق (علیه السلام) روایت می کند که فرمود: «اما انه لیس فیه شیء من الحلال والحرام ولکن فیه علم ما یکون؛ در این مصحف مسائل شرعی از حلال و حرام وجود ندارد، بلکه دانشی است ازآنچه واقع شده و یا به وقوع خواهد پیوست» (کلینی، الکافی، ج1، ص240، ح2؛ صفار، بصائر الدرجات، ص157، ح 18؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص44، ح 77).

5- محتویات مصحف فاطمه(علیها السلام)

هرچند همه محتویات مصحف حضرت فاطمه(علیها السلام) در یک روایت بیان نشده است ولی

ص: 353

از مجموعه روایات وارد شده در مورد مصحف استفاده می شود که محتویات مصحف عبارت اند از:

الف . بیان مقام و منزلت پیامبر اکرم (: «ویخبرها عن ابیها ومکانه» (کلینی، الکافی، ج1، ص 241، ح 5؛ صفار، بصائر الدرجات، ص153-154، ح6؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 41، ح 72).

ب . بیان سرگذشت آینده ذریه حضرت زهرا(علیها السلام): «ویخبرها بما یکون بعدها فی ذریتها» (فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج 1، ص 211).

ج . بیان حوادثی که در آینده رخ خواهد داد: «ولکن فیه علم ما یکون» (کلینی، الکافی: ج 1، ص240، ح2؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 157، ح 18؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 44) و «ففیه ما یکون من حادث» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 18، ح 1؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین: ج 1، ص 211).

د . اسامی انبیاء و اوصیاء: «ما من بنی ولا وصی... الا وهو فی کتاب عندی» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 47، ص 32).

ه- . اسامی پادشاهان و پدرانشان: «ففیه ما یکون من حادث، واسماء من یملک الی أن تقوم الساعة» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 26، ص 18، ح 1؛ فتال نیشابوری، روضة آ لواعظین: ج 1، ص 211).

«لیس مِن مَلَکٍ یملک الا وهو مکتوب فیه باسمه واسم ابیه» (کلینی، الکافی: ج1، ص 242، ح 8؛ صدوق، علل الشرایع: ص 207، ح 7).

و . وصیت حضرت فاطمه(علیها السلام): «ولیخرجوا مصحف فاطمة؛ فان فیه وصیَّة فاطمة» (کلینی، الکافی، ج 1، ص 241، ح 4؛ صفار، بصائر الدرجات، ص157، ح16).

ز . محتویات دیگر

علاوه بر آنچه از مجموعه روایات وارده در مورد مصحف به عنوان محتویات

ص: 354

برشمردیم، برخی از مطالب دیگر نیز در روایت ابو بصیر از امام محمدباقر (علیه السلام) روایت شده که طبری آن را در دلائل الامامه نقل کرده است، در بخشی از این روایت ابوبصیر از امام باقر (علیه السلام) می پرسد: فدایت شوم! چه مطالبی[ در آن مصحف وجود دارد؟ حضرت می فرماید:

«اخبار آنچه بوده، و آنچه تا روز قیامت خواهد بود؛ خبر آسمان؛ شمار فرشتگان و هر چه در آسمان هاست؛ شمار تمام خلق الله، از فرستادگان و غیر فرستادگان؛ و نام های آنان و نام امت هایی که پیامبران به سوی آنها فرستاده شده اند؛ اسامی تکذیب کنندگان و اسامی پاسخ گویان، و اسامی همه مخلوقات الهی از مؤمنین و کافرین و از اولین تا آخرین، اسامی شهرها، و خصوصیات همه شهرها از شرق زمین تا غرب زمین، تعداد مؤمنین روی زمین، تعداد کافرین روی زمین، ویژگی های تکذیب کنندگان و ویژگی های امت های پیشین و حکایت های آنان و طاغوت هایی که حکومت کرده اند و مدت حکومت آنان و تعداد آنان و اسامی و ویژگی های ائمه، و تک تک پادشاهان و ویژگی بزرگان آنان و همه کسانی که در طول دوران رفت وآمد کرده اند... اسامی تمام مخلوقات الهی و سرآمد اجل آنان و ویژگی های اهل بهشت و تعداد کسانی که داخل بهشت می شوند و تعداد کسانی که وارد جهنم می شوند و اسامی آنها. و علوم قرآن همان گونه که نازل شده است و علم تورات همان گونه که نازل شده است و علم انجیل همان گونه که نازل شده است و علم زبور و تعداد درختان و جنبندگان در همه شهرها... (طبری، دلائل الامامة، ص 29 - 30).

11- مصحف فاطمه کجاست؟

امام رضا (علیه السلام) در مقام بیان علامات امام علائمی را برای امام هر زمانی بیان می کند که از آن جمله می فرماید:

«ویکون عنده مصحف فاطمه؛ (یکی از علائم امام این است که) مصحف فاطمه نزد اوست» (صدوق، معانی الاخبار، ص 102- 103، ح4؛ صدوق، الخصال، ج2، ص 527 -

ص: 355

538، ح1).

و امام صادق (با صراحت می فرماید: «وان عندنا الجفر الاحمر والجفر الابیض ومصحف فاطمه

عندنا؛ قطعاً جفر قرمز و جفر سفید نزد ماست و مصحف فاطمه نزد ماست» (فتال نیشابوری، روضة الواعظین: ج 1، ص 210).

و بعد از آن حضرت امام کاظم(علیه السلام) می فرماید: «عندی مصحف فاطمة لیس فیه شیء من القرآن؛ مصحف فاطمه نزد من است که هیچ چیزی از قرآن در آن وجود ندارد» (صفار، بصائر الدرجات، ص 154، ح 8؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص 45، ح 79).

و بعد از امام کاظم(علیه السلام) مصحف به ائمه معصومین یکی پس از دیگری منتقل شده است و امروز در دست مبارک امام زمان(علیه السلام) است.

علامه آقابزرگ تهرانی می فرماید: مصحف فاطمه از ودایع امامت و نزد مولای ما و امام ما صاحب الزمان(علیه السلام) است چنانکه در احادیث متعددی از طریق ائمه(علیهم السلام) روایت شده است (آقابزرگ طهرانی، الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج21، ص126).

نتیجه

برای آنکه تفاوت مصحف علی(علیه السلام) با مصحف فاطمه(علیها السلام) و تفاوت آن دو با قرآن کریم به خوبی روشن گردد در بخش اول جایگاه علمی علی(علیه السلام) و رابطه آن حضرت با قرآن کریم و نقش آن حضرت در جمع قرآن کریم و ویژگی های مصحف آن حضرت از دیدگاه روایات و آراء دانشمندان فریقین تبیین شده و در بخش دوم نیز فضائل و مقام علمی و مقام محدثه بودن حضرت صدیقه طاهره(علیها السلام) و ارتباط او با عالم ملکوت و معنا و مفهوم و ویژگی های مصحفان حضرت از دیدگاه روایات اهل بیت(علیهم السلام) تبیین شد که نتایج عبارت است از اینکه:

رابطه مصحف علی(علیه السلام) با قرآن کریم آن است که مصحف به نوعی تفسیر قرآن محسوب می شود و تبیین آیات و ترتیب نزول و بیان محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و شأن نزول و تفصیل احکام قرآن از ویژ گی های آن است و منافاتی با قرآن موجود ندارد.

ص: 356

مصحف فاطمه(علیها السلام) حقیقتی است جدای از حقیقت قرآن و جدای از حقیقت مصحف علی(علیه السلام) و با ویژگی های منحصربه فرد و ضمن آنکه هیچ آیه ای از قرآن کریم در آن وجود ندارد درعین حال هم هیچ گونه منافاتی هم میان آن و قرآن وجود ندارد.

ص: 357

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهرة، دار احیاء الکتب العربیة، 1378 ق.

2. ابن اثیر، اسد الغابة، بیروت، دارالمعرفة، اول، 1418.

3. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، بی تا.

4. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، علل الشرایع، نجف، مکتبة الحیدریة، 1385 ق.

5. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، الخصال، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، بی تا.

6. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، معانی الاخبار، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1361 هش.

7. ابن حجر عسقلانی، الصواعق المحرقه، قاهره، مکتبة القاهرة، 1385 هق.

8. ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، 1380 هق.

9. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، بی تا.

10. ابن شهرآشوب، معالم العلماء، نجف، حیدریة، 1380 هق.

11. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، اول، 1415 هق.

12. ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دارالمعرفة، 1412 ه-.

13. ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، بیروت، دار احیاء التراث العربی، اول، 1408.

14. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1410، اول.

15. ابن ندیم، الفهرست، تهران، امیرکبیر، 1366 ه ش.

16. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، قم، مجمع جهانی اهل البیت، بی تا.

17. امام حسن العسکری، تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، قم، مدرسه امام مهدی، 1409 ه.

18. آقابزرگ طهرانی، محمدمحسن، الذریعة الی تصانیف الشیعة، بیروت، دار الاضواء، بی تا.

19. بخاری، محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن مغیرة، صحیح البخاری، بیروت، دار الفکر، افست از دار الطباعة العامرة استانبول، 1401 ق.

20. حاکم حسکانی، شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، بی تا.

ص: 358

1. حجاج نیشابوری، مسلم، صحیح مسلم، بیروت، دار الفکر، بی تا.

2. حسین بن عبدالوهاب، عیون المعجزات، نجف حیدریه، 1369 ه- ق.

3. خویی، ابوالقاسم، البیان، تهران، انوار الهدی،1401 هق.

4. راوندی، قطب الدین، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسة امام مهدی، بی تا..

5. زرقانی، محمد عبدالعظیم، مناهل العرفان، بیروت، دارالکتاب العربی، بی تا.

6. زنجانی، ابوعبدالله زنجانی، تاریخ القرآن، دمشق، دارالحکمة، 1410 هق.

7. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، بیروت، دارالعلم، 1406 هق.

8. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، قم، منشورات الشریف الرضی - بیدار - عزیزی، بی تا.

9. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، دار المعرفة، جده، 1365 ه-ق.

10. صدر، سید حسن، تأسیس الشیعة الکرام لعلوم الاسلام، بیروت، اعلمی، بی تا.

11. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، تهران، مؤسسه اعلمی، اول، 1404 ه-. ق.

12. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، تهران، تهران، دارالاسوه، اول،1413 هق.

13. الطبری، محب الدین، دخائر العقبی، قاهره، مکتبة القدسی، بی تا.

14. طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامة، قم، مؤسسه بعثت، 1413 ه-.

15. طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفة الرجال، قم، آل البیت، اول، 1404 هق.

16. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسة فقه الشیعة، 1411 هق.

17. العاملی، جعفر مرتضی، حقائق هامة حول القرآن الکریم، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، 1410 ق.

18. عسکری، مرتضی، القرآن الکریم و روایات المدرستین، قم، مجمع جهانی اهل البیت، بی تا.

19. عسکری، مرتضی، معالم المدرستین، المجمع العلمی الاسلامی، قم، شفق، 1416 هق.

20. فتال نیشابوری، محمد بن احمد، روضة الواعظین، قم، شریف الرضی، بی تا.

21. فیض کاشانی، ملأ محسن، تفسیر الصافی، بیروت، اعلمی، 1415.

22. فیض کاشانی، ملأ محسن، الوافی، اصفهان، مکتبة امیر المؤمنین، 1411 هق.

23. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، موسسة دارالکتاب،1367.

24. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، چهارم، 1365.

25. متقی الهندی، کنز العمال، بیروت، موسسة الرسالة، 1405 هق.

ص: 359

1. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، موسسة الوفاء، اول، 1403.

2. محسن الامین، اعیان الشیعة، بیروت، مطبعة الانصاف، چاپ سوم.

3. معرفت، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، دفتر انتشارات جامعه مدرسین، بی تا.

4. مفید، محمد بن نعمان، ارشاد، قم، مؤسسه آل البیت، اول، 1413 هق.

5. ناصر القفاری، عبدالله بن علی، أصول مذهب الشیعة الإمامیة الإثنی عشریة، بی جا، 1414.

6. نعمانی، محمدبن ابراهیم، الغیبة، تهران، نشر صدوق، 1397 ق.

هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، قم، الهادی، 1415.

ص: 360

جلد 3

اشاره

ص: 1

جلد سوم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه

به کوشش جمعی از محققان

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد پنجم (امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه)

جمعی از محققان: زیر نظر دبیر علمی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ:500 جلد

قیمت :اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر :اول

شابک

ارتباط با ما :اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر

معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

فهرست 3

مقدمه دبیر علمی کنگره 11

مقدمه رئیس شورای سیاستگذاری کنگره 21

1. شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 25

چکیده 27

مقدمه 28

نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)؛ نهج البلاغه در بستر فرهنگ اسلامی 28

تعریف 29

معنای لغوی اسلام 29

نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام) 34

الف) اسلام، دین خدا 34

ب) قرآن، کتاب آسمانی دین خدا 35

ج) پیامبرگرامی، فرستاده و رسول خدا 35

چهار شاهد نهج البلاغه ای برای عناصر سه گانه پیشنهادی(نسبت بین اسلام و امام علی (علیه السلام) )36

_ ارسال رسل و انزال کتب، سنت الهی و تاریخی برای نظام بشری 36

_ نکوهش امام از اختلاف رأی عالمان دراحکام قطعی اسلام 36

_ نعمت های بزرگ الهی به هنگام بعثت پیامبر 36

_ خداوند به واسطه نزول قرآن بر پیامبراکرم برای هدایت بشر اتمام حجت کرده است 37

ص: 3

عناصر سه گانه پیشنهادی (نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)) و فضائل ده گانه تاریخی امام علی(علیه السلام) در زمان حیات رسالت 38

عناصر سه گانه پیشنهادی (نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)) و معرفی امام از زبان آن حضرت در نهج البلاغه 39

عناصر سه گانه پیشنهادی و روابط تنگاتنگ بین آن ها در نهج البلاغه 42

یک _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص اسلام: دین خدا 42

دو _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص پیامبر گرامی: رسول خدا 42

سه _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص قرآن: کتاب خدا 42

پیشینه 43

بررسی 46

الف) خطبه های نهج البلاغه 46

ب) نامه های نهج البلاغه 56

ج) حکمت های نهج البلاغه 57

دسته بندی آماری نتایج پژوهش 57

نتیجه 61

2. بررسی و تحلیل منطقی «نبوت» در نهج البلاغه 63

چکیده 65

1_ مقدمه 66

2_ معنای لغوی نبی 66

3_ ضرورت بعثت انبیا 67

_ نارسایی دانش بشری 69

4_ حکمت های بعثت انبیا 70

5 _ سیره انبیا الهی 74

الف. حضرت آدم(علیه السلام) 74

ب. حضرت موسی(علیه السلام) و هارون(علیه السلام) 77

ج. حضرت محمد(صلی الله علیه واله) 79

نتیجه 81

ص: 4

3. واژه شناسی تسبییح و معناپژوهی تنزیه الهی در لسان قرآن ونهج البلاغه 83

چکیده 85

مقدمه 86

مفهوم شناسی «تسبیح» در قرآن 86

الف) تنزیه خداوند از آنچه مشرکان به آن اعتقاد دارند 87

ب) تنزیه خداوند از بدی (سوء) 87

ج) تنزیه از نقایص کائنات 88

د) شهادت به ربوبیت و وحدانیت 88

ه_ ) گونه های وجودی تسبیح در نهج البلاغه 90

و) مراتب تسبیح وجودی 94

ز) تسبیح، مقدمه حمد الهی 96

نتیجه 99

4. آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه 103

چکیده 105

مقدمه 105

1. پیشینه 106

2. روش شناسی تحقیق 106

3. یافته ها 106

الف) خداشناسی سرآغاز هستی شناسی 106

ب) جهان شناسی دلیل خداشناسی 107

ج) شگفتی آفرینش پدیده ها 109

د) محورهای توجه به آفرینش هستی 110

نتیجه 121

5. بررسی شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 123

چکیده 125

مقدمه 125

شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) 126

شگفتی های خلقت جهان 127

ص: 5

اشاره به آغاز خلقت جهان و ماده اولیه آن 127

اشاره به خلقت موجودات زنده 131

بیان شگفتی های زمین 132

خلقت آسمان ها 139

نتیجه 142

6. روش تشویق و ت_نبیه از منظر نهج البلاغه 145

چکیده 147

مقدمه و بیان مسئله 148

مروری بر پیشینه پژوهش 149

روش شناسی پژوهش 151

بحث و بررسی 151

تحلیل یافته ها 153

پیشنهادها و راهکارهای عملی 156

نتیجه 158

7. ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 163

چکیده 165

مقدمه 166

1. ایمان و تقوا 167

2. نگرش توحیدی 169

3. خلوت با خدا 171

4. زهد و دنیا گریزی 173

5. عشق به شهادت 175

6. تعقل همراه با تدبیر 176

7. مطالعه پیوسته 177

8. توان جسمی بالا 178

9. فصاحت و بلاغت 179

نتیجه 182

ص: 6

8. تربیت در نهج البلاغه (با تأکید بر تربیت اجتماعی) 185

چکیده 187

مقدمه 187

پیشینه 189

اصول تربیت اجتماعی در نهج البلاغه 189

1.اصل کرامت 189

2.اصل عزت 190

3.اصل اصلاح شرایط و روابط انسانی 191

4.اصل مسئولیت و ادای وظیفه 192

5.اصل آراستگی 193

6.اصل اتکا و توجه به سنت های اجتماعی و فرهنگی و گزینش آن ها 194

7.اصل عدالت ورزی 194

8.اصل اعتدال 195

9.اصل مدارا 195

10.اصل تعامل موثر اجتماعی 196

11.اصل مشارکت اجتماعی 197

نتیجه 197

9. روش های تربیت عقلانی از دیدگاه نهج البلاغه 199

چکیده 201

مقدمه 201

پیشینه 202

مفهوم تربیت عقلانی 203

ارزش و اهمیت تربیت عقلانی 204

اسلام و تربیت عقلانی 205

روش های تربیت عقلانی 207

روش الگویی در تربیت عقلانی 207

روش موعظه در تربیت عقلانی 208

روش استدلالی در تربیت عقلانی 209

ص: 7

روش مطالعه و علم آموزی در تربیت عقلانی 210

روش تشویق در تربیت عقلانی 212

نتیجه 213

10. راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه 217

چکیده 219

مقدمه 219

پیشینه 221

1. واژه شناسی 221

معنای لغوی شیطان: دور شده، متمرد. 221

2. راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه 222

الف. راهکار فکری _ قلبی 222

یک. افزایش شناخت 223

دو. بیداری 224

سه. محبت خدا 225

ب) راهکارهای عملی 226

یک. تقوا 226

دو. تمسک به قرآن 228

سه. عبادت 229

چهار. دعا 229

پنج. امر به زیردستان برای سرپیچی از شیطان 230

نتیجه 231

11. تغییر نسلی، پیامدهای تربیتی و شیوه های برخورد با آن در نهج البلاغه 235

چکیده 237

مقدمه 238

1. پیشینه 240

2. مفهوم شناسی 240

الف) نسل 240

ب) تغییر نسلی 241

ص: 8

ج) شکاف نسلی 242

د) سنت 243

ه_) اجتماع 247

و) خانواده 247

ز) خویشاوندی 248

3. عوامل تغییر نسلی 248

الف) عوامل تغییر نسلی از دیدگاه جامعه شناسان 248

ب) عوامل تغییر نسلی در نهج البلاغه 252

4. عوامل شکاف نسلی 254

الف) عوامل شکاف نسلی از دیدگاه جامعه شناسان 254

ب) عوامل شکاف نسلی در نهج البلاغه 255

5. آثار تغییر و گسست نسلی 257

الف) آثار تغییر و گسست نسلی 258

ب) آثار تغییر و گسست نسلی در نهج البلاغه 258

6. کیفیت برخورد با پدیده تغییر، تزاحم، گسست و انقطاع نسلی 260

الف) کیفیت برخورد با پدیده تفاوت نسلی در جامعه شناسی 261

ب) کیفیت برخورد با پدیده تفاوت نسلی در نهج البلاغه 262

نتیجه 263

12. شناخت باطل از منظر نهج البلاغه در راستای انجام جهاد کبیر 267

چکیده 269

مقدمه 269

پیشینه 270

1. مفهوم شناسی 270

الف) باطل 270

یک. باطل در لغت 270

دو. باطل در اصطلاح قرآنی 271

2. جهاد کبیر 272

3. کافر 273

ص: 9

الف) معنای لغوی 273

ب) معنای اصطلاحی کافر در آیه جهاد کبیر 274

4. ویژگی های کافران در قرآن کریم 275

الف) ایمان به باطل 275

ب) پیروان باطل 275

ج) ابطال باطل 276

5. ویژگی های باطل در نهج البلاغه 276

الف) تظاهر و جلوه گری 276

ب) کثرت طرفداران 277

ج) پر سر و صدابودن 279

د) شباهت با حق 280

ه_) گوشه نشینی خواص 281

و) نیت باطل 283

6. ویژگی های طرفداران باطل در نهج البلاغه 286

الف) شعارگرایی 286

ب) مدّعیان دروغین 288

ج) ایستادگی در مقابل حق 289

د) شراکت با شیطان 290

ه_) خودمحوری 293

و) مصادیق باطل در نهج البلاغه 294

نتیجه 301

ص: 10

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه » چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 11

اول: ضرورت موضوع کنگره بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1_ شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2_ بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3_ تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4_ بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5_ تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6_ گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7_ ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 12

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1_ آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3_ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4_ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5_ دکتر حمیدرضا چاکری؛

6_ دکتر مجتبی بهرام پور؛

7_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8_ دکتر احسان مشکلانی؛

9_ مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 13

10_ حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12_ دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13_ دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 14

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی _ پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی _ پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده معاون علمی _ پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 15

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3_ ولایت و امامت؛

4_ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5_ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6_ امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛

8_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛

9_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان؛

10_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی؛

11_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد؛

12_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛

13_ مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14_ چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1_ مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2_ تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان .

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 16

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛

تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی _ اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 17

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 18

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 19

نهم: ملیت های شرکت کننده ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا. در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 20

مقدمه رئیس شورای سیاستگذاری کنگره

بسم الله الرحمن الرحیم وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی (صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 146) به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134) خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

{هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} (انسان/1).

ص: 21

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه واله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ص: 22

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی)

ص: 23

و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 24

شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

اشاره

محمد علی زکی(1)

ص: 25


1- . دانشیارجامعه شناسی دانشگاه امام حسین(علیه السلام)، Mazaki42@yahoo.com

ص: 26

چکیده

خداوند متعال اسلام را دینی کامل، خاتم و جامع بر رسول گرامی(صلی الله علیه واله) برای هدایت و سعادت دنیوی و اخروی بشر فرستاد و قرآن را کتاب آسمانی آن قرار داد. بی تردید یکی از لوازم مهم، ضروری و اساسی در باز خوانی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) توجه به عناصر سه گانه اسلام، رسالت و قرآن می باشد. از سویی مسلمانان نسبت به شناخت درست، دقیق و کامل اسلام وظایفی دارند که در ابعاد شناختی و هم چنین رفتاری هر مسلمان آشکار می گردد و موجبات تعمیق، استواری و تداوم عنصر ایمان فرد می گردد. بخشی از رسالت دانشی مسلمانان، جست و جوگری شناخت اسلام برحسب منابع معتبر، هم چون پیامبر اسلام و اهل بیت گرامی ایشان می باشد. کلمات و جملات امام علی(علیه السلام) منبعی ارزشمند درموضوعات مختلف هم چون «شناخت اسلام» می باشد. نهج البلاغه همانند قرآن دائره المعارف عظیمی است که یک دوره کامل اسلام شناسی است و لیکن پژوهش حاضر با تکیه بر کاربرد واژه «اسلام» در نهج البلاغه و با هدف «توصیف، معرفی و شناخت سیمای اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه» خواهد بود. در این پژوهش به چیستی توصیف اسلام با دید کلیت اسلام از دیدگاه امام علی(علیه السلام) تکیه شده و فارغ از بررسی جهت گیری آن حضرت در زمینه اصول دین و هم چنین فروع دین خواهد بود. نوع پژوهش بر اساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. بر اساس بررسی و مطالعه دقیق هشت منبع و فهرست های موضوعی نهج البلاغه در مجموع تعداد 37 مورد (عنوان) استخراج و شناسایی گردید. شناخت اسلام در نهج البلاغه به تفکیک خطبه ها، نامه ها و حکمت ها انجام گرفته است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، شناخت اسلام، تحلیل محتوا.

ص: 27

مقدمه

نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)؛ نهج البلاغه در بستر فرهنگ اسلامی

اسلام دینی کامل و جامع است که به قطع و حتم می توان به آن افتخار نمود. بی شک وظیفه هر مسلمانی کسب شناخت درست، دقیق و کامل نسبت به دین اسلام است. تحقق این وظیفه در ابعاد شناختی و رفتاری هرمسلمانی تجلی می یابد. آگاهی نسبت به حقانیت و کلیات دین اسلام موجبات تعمیق، استواری و تداوم عنصر ایمان فرد می گردد. از سویی دیگر در وجوه مختلف رفتارهای افراد آشکار می گردد. کسب آگاهی و شناخت اسلام امری فردی و درونی نبوده و اثرات آن در زندگی افراد (خواه ناخواه) آشکار می گردد. روش های دقیق، درست و مناسب کسب شناخت اسلام زمینه ساز آشکاری این اثرات خواهد بود. سخنان گهربار بزرگان دین، منبعی ارزشمند در این خصوص میباشد. بخشی از رسالت دانشی مسلمانان، جستجوگری شناخت اسلام برحسب منابع آن، هم چون پیامبر اسلام و اهل بیت گرامی ایشان می باشد. امام علی(علیه السلام) خود سبقت گیرنده به اسلام بود. ایشان در دامن مقام رسالت بزرگ شده، شاهد نزول وحی بوده و سبقت ایشان در اسلام مورد اتفاق تمامی اندیشمندان شیعه و اهل سنت است. کلمات و جملات امام علی(علیه السلام) منبعی ارزشمند در موضوعات مختلف هم چون «شناخت اسلام» می باشد.

به گواه تاریخ، حضرت علی(علیه السلام) دارای شخصیتی ممتاز و برجسته بود که او را از سایرین متمایز می کند. از سویی آن حضرت آن گونه که باید شناخته نشده و بسیاری از زوایای شخصیتی وی در لابه لای ورقه های تاریخ پنهان مانده است. با نگاهی به آنچه که در مورد وی گفته و نوشته شده است، متوجه می شویم که علم آن حضرت بیش از هر چیز دیگر شگفتی و اعجاب دیگران را برانگیخته است. علمی که پس از گذشت سالیان متمادی، راهنمای بسیاری از علما و اندیشمندان درحوزه های مختلف ادبی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و حکومتی شده و بازار پژوهشی آنان را رونق بخشیده است.

ص: 28

نهج البلاغه تجلی گاه بارز و مشخص کلمات و جملات امام علی(علیه السلام) است که منبعی ارزشمند و معتبر برای کسب شناخت در خصوص اسلام می تواند مورد استناد قرارگیرد. زیرا که سخنان آن جدا از کلام خدا نیست و یکی از راه هایی است که به صراط مستقیم الهی می رسد و خوانندگان خود را به رستگاری می کشاند. نهج البلاغه را «اخ القرآن» نامیده اند زیرا از نظر مضامین و معارف از قرآن تأثیر پذیرفته است. تنوع موضوعات نهج البلاغه همانند تنوع موضوعات قرآنی گوناگون و گسترده است. نهج البلاغه همانند قرآن دائره المعارف عظیمی است که از موضوعات مادی و معنوی، طبیعت و ماوراء الطبیعه، اجتماعی، سیاست، عقیده، خلقت و آفرینش، راه زندگی، وصول به سر منزل مقصود، تاریخ و عبرت ها تربیت و تعلیم، حکمت وموعظه، مدیریت و حکومت، عدالت و انسانیت و ... سخن به میان آورده است. این کتاب به گواه بسیاری پس از قرآن زیباترین و برترین تجلی بلاغت است و به برادر کوچک قرآن نامیده شده است. نهج البلاغه امروزه بیشتر به جهت مباحث گسترده توحیدی، اجتماعی، اخلاقی، تاریخی و سیاسی آن در نزد مسلمانان حائز اهمیت است و تاکنون بسیاری از عالمان شیعه و سنی آن را شرح نموده اند.

نوشتار حاضر با تکیه بر کاربرد واژه «اسلام» در نهج البلاغه توجه دارد. در این بررسی به چیستی توصیف کلیت اسلام از منظر امام علی(علیه السلام) تکیه شده است و فارغ از بررسی جهت گیری آن حضرت در زمینه اصول دین (توحید، نبوت ومعاد) و هم چنین فروع دین خواهد بود. امام چه تصویری از اسلام در حالت کلی و عمومی، فارغ از مباحث اصول و فروع دین اسلام ارائه داده است؟

تعریف

معنای لغوی اسلام

اسلام در لغت به معنای تسلیم شدن و گردن نهادن است و قرآن کریم دینی را که به سوی آن دعوت می کند، از این روی اسلام نامیده که برنامه کلی آن تسلیم شدن انسان در مقابل خدای جهان است.

در جلد دوم «دایرةالمعارف تشیع» (1369) ذیل مدخل «اسلام» چنین گزارش شده است:

ص: 29

_ «اسلام»، ازادیان توحیدی و ابراهیمی است. پیام آور این دین حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] است که از طریق وحی از جانب خدا قرآن را برای بشریت آورده است. شروع دعوت به اسلام در سال 610 میلادی در مکه واقع در شبه جزیره عربستان بود. توسعه روز افزون اسلام پس از هجرت پیامبر اسلام به شهرمدینه آغاز شد. از نظر مسلمانان حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] آخرین پیامبر الهی و اسلام آخرین دین است. قرآن و سنت پیامبراسلام و ائمه اصلی ترین منبع برای شناخت باورها و اعمال دینی اسلام هستند. به اعتقاد مسلمانان در قرآن هیچ گونه باطل و اشتباهی راه ندارد و از زمان نزول تاکنون بدون تحریف باقی مانده است. سنت نیز شامل گفتار و رفتار پیامبر و ائمه است که به صورت مکتوب نسل به نسل منتقل شده است.

مهم ترین ارکان اعتقادی اسلام توحید، نبوت پیامبر اسلام و معاد هستند. دستورات عملی اسلام به سه دسته عبادات، اخلاق و احکام مدنی و اجتماعی تقسیم می شوند. مهم ترین اعمال عبادی در اسلام نماز، روزه، خمس، زکات، حج و جهاد هستند. بخش زیادی از منابع اسلامی به معرفی اخلاق پسندیده و ناپسند و راه های عملی رسیدن به کمالات اخلاقی اختصاص دارد. توصیه به رعایت حقوق دیگران و دستوراتی برای تنظیم روابط اجتماعی و خانوادگی از جمله تعالیم اخلاقی اسلام است. اسلام برای بسیاری از امور زندگی روزمره نیز دستوراتی دارد، اموری مثل ازدواج، طلاق، خرید و فروش، اجاره و قضاوت که احکامشان درکتب فقهی تحت عنوان معاملات مورد بحث قرار می گیرد.

در دین اسلام دو مذهب اصلی شیعه و اهل سنت وجود دارد که هر یک به فرقه های متعدد تقسیم شده اند. مهم ترین اختلاف بین این دو مذهب مسئله امامت یا جانشینی پیامبر اسلام است. اما علاوه بر آن در بعضی مسائل اعتقادی واحکام نیز با یکدیگر تفاوت دارند. امروزه در بیشتر کشورهای جهان مسلمانان حضور دارند. جمعیت مسلمانان جهان حدود یک و نیم میلیارد نفراست. اکثر مسلمانان در قاره آسیا و به ویژه خاورمیانه زندگی می کنند.

_ «واژه شناسی لغوی اسلام»، واژه اسلام از ماده «س _ ل _ م» به معنای صحت و

ص: 30

عافیت و دوری از هر گونه عیب و نقص و فساد است و به معانی اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن، اذعان به حکم الهی و اخلاص در عبادت به کار رفته است. اصطلاح اسلام در میان عرب های ساکن عربستان و قبل از دوران اسلام به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عرب ها هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را به کار می بردند که شخص از چیزی که برای او بسیار عزیز و گران بها بود دست می کشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وا می گذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گران بهاترین موجودی انسان است، در این حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی ­قید و شرط و تسلیم محض بودن است. به گفته علامه طباطبایی علت نام گذاری این دین به اسلام این است که در این دین بنده تسلیم اراده خدای سبحان است. کلمه اسلام در قرآن به کار رفته است و بنابر برخی آیات قرآن هر دینی به جز اسلام غیرمقبول است و بعد از آمدن اسلام، تنها دین معتبر نزد خداوند اسلام است. سخنان بسیاری نیز از پیامبراسلام نقل شده که از دین خود به نام اسلام و از پیروان خود با عنوان مسلمان (مسلم) یاد کرده است. در تقسیم بندی ادیان، اسلام یکی از ادیان الهی، توحیدی و ابراهیمی است. مسلمانان معتقد به خدای یگانه هستند. پیامبردین اسلام، حضرت محمد بن عبدالله[(صلی الله علیه واله)]است که از سوی خداوند مأمور به ابلاغ پیام الهی یا وحی به مردم شده است. کتاب قرآن، حاوی وحی الهی به حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] است. نقطه آغاز اسلام از شهر مکه در شبه جزیره عربستان است. نماز مهم ترین عمل عبادی مسلمانان است. خانه کعبه در شهر مکه قبله مسلمانان است و مسلمانان به سوی آن نماز می گزارند.

_ «پیامبر»، بنیان گذار دین اسلام حضرت محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب است. براساس متون اسلامی او آخرین فرستاده خداوند به سوی انسان هاست. مسلمانان او را برترین انسان و بهترین الگو برای زندگی می دانند. به اعتقاد بسیاری از مسلمانان حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] دارای مقام عصمت و علم غیب بوده است. او که از نژاد عرب و از قبیله قریش ساکن در شهر مکه در شبه جزیره عربستان بود در سال 570 میلادی در مکه به دنیا آمد.

ص: 31

دراوان کودکی پدر و مادر خود را از دست داد و تحت سرپرستی پدربزرگش عبدالمطلب و پس از چندی عمویش ابوطالب بزرگ شد. در طول زندگی خود هیچ گاه پیرو آیین بت پرستی رایج در مکه نبود. مردم مکه او را به امانت داری می شناختند. خداوند در چهل سالگی او را به پیامبری مبعوث کرد. اولین پیغام خداوند توسط جبرئیل درغار حرا در مکه وقتی که او چهل ساله بود بر وی نازل گشت.

_ «قرآن:کتاب آسمانی»، کتاب مقدس و آسمانی مسلمانان قرآن است و منبع اصلی باورها و اعمال دینی ایشان به شمار می رود. بر اساس باورهای اسلامی متن قرآن وحی الهی است و از سوی خداوند توسط فرشته وحی (جبرئیل) بر پیامبر نازل شده است. به اعتقاد مسلمانان در قرآن هیچ گونه باطل و اشتباهی راه ندارد و از زمان نزول تاکنون بدون تحریف باقی مانده است. قرآن کتابی است که در114سوره دسته بندی شده است. هر سوره شامل تعدادی آیه است. جلد هشتم «دایرةالمعارف بزرگ اسلامی» (1377) طی 194 صفحه (صفحات 395 تا 588) مباحثی در زمینه «اسلام» گزارش نموده که بخش ابتدایی آن اختصاص به «تعریف اسلام» دارد:

«اسلام،یکی از ادیان توحیدی که از حدود 610 میلادی به وسیله حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] در مکه تبلیغ گردید و با گسترش سریع و چشم گیر در فاصله ای کمتر از نیم قرن دین غالب بربخش وسیعی از آسیا و آفریقا گشت. پیروان این دین مسلم یا مسلمانان خوانده می شوند. اسلام در لغت به معنای انقیاد و گردن نهادن به حکم است و در کاربرد دینی آن اشاره به تسلیم در برابر فرمان و حکم الهی است (سوره بقره آیات 112 و 118). بنابراین قرآنی که اصیل ترین منبع شناخت اسلام است و این دین به هیچ روی میان پیامبران الهی جدایی قائل نیست (بقره، آیه 136) بلکه در بیان قرآن همه پیامبران مبلغ دینی واحد با صورت های گوناگون بوده اند که همان دین اسلام بوده و تعلیم مشترک آن یا به تعبیری دین الله اراده شده است. که همه انبیاء مبلغ آنند و دینی جز آن نزد خداوند پذیرفته نیست (آل عمران، آیات 19،83و85 و مائده، آیه 44). والاترین نمونه آن دینی است تکمیل کننده

ص: 32

ادیان پیشین الهی که حضرت محمد[(صلی الله علیه واله)] به تبلیغ آن مبغوث شده و در طول 23 سال به ادای این رسالت اهتمام نموده است (مائده، آیه 3)».

حسین دیبا (1385) در«دایرةالمعارف قرآن کریم» ذیل واژه «اسلام»، به تعریف آن پرداخته است: «اسلام آخرین و کامل ترین شریعت الهی، ارائه شده به وسیله پیامبر اکرم، محمد بن عبدالله[(صلی الله علیه واله)] است». علاوه بر تعریف، در بررسی اسلام به موضوعات ذیل پرداخته شده است:

الف) واژه شناسی لغوی؛ ب) حقیقت اسلام؛ ج) اسلام، تنها دین پذیرفته خداوند؛ د) رابطه اسلام با ایمان؛ ه_) مشخصات اسلام؛ و) نقش ولایت دراسلام؛ ز) آثار اسلام.

در «بخش نخست» در خصوص «واژه شناسی لغوی» گزارش شده است:

_ واژه اسلام مصدر باب اِفعال از ماده «س _ ل _ م» به معنای صحت وعافیت و دوری از هر گونه عیب و نقص و فساد و در بابِ افعال به معانی زیر است:

انقیاد، امتثال امر و نهی بدون هیچ گونه اعتراض، اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن، اذعان به حکم الهی، اخلاص درعبادت و ادای طاعات به دور از هر گونه فریب.

_ برخی اصل واحد دراین ماده را موافقت کامل ظاهری و باطنی دانسته اند. به گونه ای که مخالفتی در کار نباشد و معانی دیگری مانند انقیاد، صلح و رضا را از لوازم این معنا به شمار آورده اند. اسلام در اصطلاح، برشریعت پیامبر خاتم اطلاق شده است.

_ رابطه میان معنای اصطلاحی و معانی لغوی اسلام این است که دین اسلام سراسر طاعت در برابر خداوند و پذیرش و انقیاد اوامر، بدون هیچ گونه اعتراض است و در آن، سلامت از امتناع و سرکشی وجود دارد؛ انسان مسلمان با اظهار فروتنی و ابراز پذیرش شریعت، به آن چه پیامبر اکرم آورده، ملتزم شده است.

_ ایزوتسو با ریشه یابی کلمه اسلام در میان اعرابِ پیش ازاسلام براین باور است که این واژه مانند بیشتر اصطلاحات کلیدی قرآن پیشینه ای خاص در جاهلیت دارد. به عقیده وی این اصطلاح در آن دوران به کلی به معنای ترک کردن و دست کشیدن بوده است و عرب ها

ص: 33

هنگامی فعل «اَسْلَمَ» را به کار می بردند که شخص ازچیزی که برای او بسیار عزیز و گران بها بود دست می کشید و آن را به دیگری که خواستار آن بود وا می گذاشت و در صورتی که آن چیز خودِ شخصِ وی باشد که گران بهاترین موجودی انسان است، دراین حالت اسلام به معنای اطاعت کلی و بی قید و شرط و تسلیم محض بودن است. وی حقیقت اسلام را درفرهنگ قرآن حاکی از پیدایش دوره ای جدید در زندگی عرب ها پس از گذراندن دوران جاهلیت می داند. به عقیده وی واژه اسلام در برابر جاهلیت است؛ مسلمان بودن این است که انسان از همه خود پسندی ها و مغرور بودن به قدرت دست کشیده، در برابر خداوند هم چون بنده خدمت گزاری حالت خضوع و اطاعت و فروتنی را برگزیند. این حالت، پایان دوره جاهلیت است که در آن، مغرور بودن به قدرت بشری، اعتماد به نفس نامحدود، استقلال مطلق و تصمیم تزلزل ناپذیر برای سر فرود نیاوردن در برابر هیچ قدرتی جزء لاینفک زندگی بوده است (دیبا، دایرةالمعارف قرآن کریم، ج3، ص237_260).

نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)

اشاره

امام علی(علیه السلام) بندگی خدا را سر لوحه زندگی خویش قرار داده بودند. اهمیت روابط تنگاتنگ بین اسلام، قرآن و رسالت، از جمله شرایط ضروری بازخوانی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) بایستی در نظر گرفته شوند. بی شک یکی از لوازم مهم، ضروری و اساسی در باز خوانی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) توجه به این عناصر سه گانه بوده و در صورت غفلت از آن عناصر، شناخت آن حضرت امری بسیار دشوار، غیرممکن و غیرواقعی خواهد بود:

الف) اسلام، دین خدا

فضائل تاریخی و مورد اعتراف تمام محققان و اندیشمندان گویای، تسلیم آن حضرت نسبت به آن بود. تاثیر اسلام برای امام علی(علیه السلام) را می توان در مراحل مختلف حیات آن حضرت (از تولد تا شهادت ایشان) مشاهده نمود. پیش گامی اسلام آوردن آن حضرت در ابتدای ظهور اسلام، نشانه تاریخی تاثیر شگفت انگیز اسلام بر ایشان است. تمام هم و غم آن حضرت دایرمدار اسلام بود. امام علی(علیه السلام) ذوب در اسلام بود و دغدغه آن را داشت. نقل

ص: 34

قول و عمل آن حضرت نمونه واقعی فرهنگ حیات بخش اسلام بود. از سویی دیگر، تاثیرآن حضرت براسلام به گونه ای است که تلاش ها و فعالیت های شبانه روز آن حضرت نقشی موثر و فعال در اسلام داشته است. فضائل آن حضرت درمراحل مختلف پیدایش وهم چنین گسترش اسلام، شواهدی مستند واقعی، تاریخی و به دور از تعصب براین ادعاست.

ب) قرآن، کتاب آسمانی دین خدا

از نخستین مراحل آغاز نزول وحی بر مقام رسالت شاهد حضورآن حضرت بوده و در مراحل جمع آوری،حفظ وحی نقشی بنیادین و تاریخی ایفاء نموده است. تا آنجا که به توصیه مقام رسالت مهم ترین وظیفه آن حضرت در ایام پس از رحلت، جمع آوری قرآن بوده است. نسبت امام علی(علیه السلام) با قرآن به مثابه کتاب آسمانی اسلام موضوعی نیست که بتوان آن را پنهان نمود.

ج) پیامبرگرامی، فرستاده و رسول خدا

از نخستین انسان های مورد اعتماد و مرتبط با آن حضرت بود. شواهد تاریخی فراوان نشان از تعلقات واقعی آن حضرت به مقام رسالت داشته تا آن گونه که گوی سبقت در پذیرش دعوت اسلامی مقام رسالت را بر همگان ربوده بود. آن حضرت از کودکی در دامن مقام رسالت رشد و تربیت یافته بود و در تمام مراحل ظهور و گسترش اسلام به مثابه یار و یاور مقام رسالت محسوب می گردید (نمودار شماره1).

نمودار شماره (1) عناصرسه گانه موثر در بازخوانی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)

ص: 35

چهار شاهد نهج البلاغه ای برای عناصر سه گانه پیشنهادی(نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام))

_ ارسال رسل و انزال کتب، سنت الهی و تاریخی برای نظام بشری

«وَلَمْ یخْلِ اللهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِی مُرْسَلٍ، أَوْ کِتَابٍ مُنْزَلٍ، أَوْ حُجَّةٍ لاَزِمَة، أَو ْمَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ»؛ «خداوند بندگان خود را از رسالت پیامبران، بی نصیب نساخت بلکه همواره برآنان، کتاب فرو فرستاد و برهان و دلیل راستی و درستی آیین خویش را برایشان آشکار ساخت و راه راست و روشن را خود در پیش پایشان بگشود» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1، فراز37).

_ نکوهش امام از اختلاف رأی عالمان دراحکام قطعی اسلام

«أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ! أَمْ کَانُواشُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یقُولُوا وَعَلَیهِ أَنْ یرْضِی؟ أَمْ أَنْزَلَ اللهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامًّا فَقَصَّرَالرَّسُولُ(صلی الله علیه واله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَاللهُ سُبْحَانَهُ یقُولُ: (مَا فَرَّطْنَافی الْکِتَابِ مِنْ شَیءٍ) و َفِیهِ تِبْیانٌ لِکُلِّ شَیءٍ، و َذَکَر َأَنَّ الْکِتَابَ یصَدِّقُ بَعْضَهُ بَعْضاً، وَ أَنَّهُ لاَ اخْتِلافَ فِیهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً»؛ «آیا خدای سبحان، دین ناقصی فرستاد و در تکمیل آن از آن ها استمداد کرده است؟ آیا آن ها شرکاء خدایند که هر چه می خواهند در احکام دین بگویند، و خدا رضایت دهد؟ آیا خدای سبحان، دین کاملی فرستاد پس پیامبر در ابلاغ آن کوتاهی ورزید؟ در حالی که خدای سبحان می فرماید: (ما در قرآن چیزی را فرو گذار نکردیم) و فرمود: (در قرآن بیان هرچیزی است) و یادآور شدیم که: بعض قرآن گواه بعض دیگر است و اختلافی در آن نیست. پس خدای سبحان فرمود: (اگر قرآن از طرف غیر خدا نازل می شد اختلافات زیادی در آن می یافتند) همانا قرآن دارای ظاهری زیبا، و باطنی ژرف و ناپیداست، مطالب شگفت آورآن تمام نمی شود، و اسرار نهفته آن پایان نمی پذیرد، و در تاریکی ها بدون قرآن بر طرف نخواهد شد» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه18، فراز4و5).

_ نعمت های بزرگ الهی به هنگام بعثت پیامبر

«فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللهِ سُبْحَانَهُ عَلَیهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیهِمْ رَسُولاً، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ، وَجَمَعَ عَلَی

ص: 36

دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ، کَیفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا، وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا، وَالْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ، وَفِی خُضْرَةِ عَیشِهَا فَکِهِینَ، قَدْ تَرَبَّعَتِ الْأُمُورُ بِهِمْ، فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ، وَآوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ، وَتَعَطَّفَتِ الْأُمُورُعَلَیهِمْ فِی ذُرَی مُلْکٍ ثَابِتٍ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ، وَمُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الْأَرَضِینَ، یمْلِکُونَ الْأُمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یمْلِکُهَا عَلَیهِمْ، وَیمْضُونَ الْأَحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یمْضِیهَا فِیهِمْ! لاَتُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ وَلاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ!»؛ «حال به نعمت های بزرگ الهی که به هنگامه بعثت پیامبر برآنان فرو ریخت بنگرید، که چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد؟ و با دعوتش آن ها را به وحدت رساند؟ چگونه نعمت های الهی بال های کرامت خود را بر آنان گستراند، و جویبارهای آسایش و رفاه بر ایشان روان ساخت؟ و تمام برکات آیین حق آن ها را در بر گرفت؟ در میان نعمت ها غرق گشتند، و در خرمی زندگانی شادمان شدند، امور اجتماعی آنان درسایه قدرت حکومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزتی پایدار آرام گرفتند، و به حکومتی پایدار رسیدند، پس آنان حاکم و زمامدار جهان شدند، و سلاطین روی زمین گردیدند، و فرمانروای کسانی شدند که در گذشته حاکم بودند، و قوانین الهی را بر کسانی اجرا می کنند که آن ها مجریان احکام بودند، و در گذشته کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنان را نداشت، و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه234، فراز 49_51).

_ خداوند به واسطه نزول قرآن بر پیامبراکرم برای هدایت بشر اتمام حجت کرده است

«فَالْقُرآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ، وَ صَامِتٌ نَاطِقٌ. حُجَّةُ اللهِ عَلَی خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَیهِمْ مِیثاقَهُمْ، وَارْتَهَنَ عَلَیهِمْ أَنْفُسَهُمْ، أَتَمَّ نُورَهُ، وَأکْمَلَ بِهِ دِینَهُ، وَقَبَضَ نَبِیهُ(صلی الله علیه واله) وَقَدْ فَرَغَ إِلَی الْخَلْقِ مِنْ أَحکَامِ الْهُدَی بِهِ. فَعَظِّمُوا مِنهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ، فَإِنَّهُ لَمْ یخْفِ عَنْکُمْ شَیئاً مِنْ دِینِهِ، وَلَمْ یتْرُکْ شَیئاً رَضِیهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلاَّ وَ جَعَلَ لَهُ عَلَماً بَادِیاً، وَآیةً مُحْکَمَةً، تَزْجُرُ عَنْهُ، أَوْ تَدْعُو إِلَیهِ، فَرِضَاهُ فِیما بَقِی وَاحِدٌ، وَسَخَطُهُ فِیما بَقِی وَاحِدٌ»؛ «قرآن فرماندهی باز دارنده، و ساکتی گویا، و حجت خدا برمخلوقات است، خداوند پیمان عمل کردن به قرآن را از بندگان گرفته، و آنان را در گرو دستوراتش قرارداده است، نورانیت قرآن را تمام، ودین خود را به وسیله آن کامل فرمود، و پیامبرش را هنگامی از جهان برد که از تبلیغ

ص: 37

احکام قرآن فراغت یافته بود، پس خدا را آن گونه بزرگ بشمارید که خود بیان داشته است. خداوند چیزی ازدینش را پنهان نکرده، و آن چه مورد رضایت یا خشم او بود وا نگذاشته، جز آن که نشانه ای آشکار، و آیتی استوار برای آن قرارداده است، که به سوی آن دعوت یا پرهیز داده شوند، پس خشنودی و خشم خدا در گذشته و حال یکسان است» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه182، فراز 5_7).

عناصر سه گانه پیشنهادی (نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)) و فضائل ده گانه تاریخی امام علی(علیه السلام) در زمان حیات رسالت

_ تولد حضرت در کعبه _ کفالت آن حضرت توسط مقام رسالت در کودکی _ همراهی با پیامبر درمرحله آغاز وحی در غارحراء _ اسلام آوردن آن حضرت _ تدوام دعوت اسلامی درمکه _ لیله المبیت وهجرت به مدینه _ عقد اخوت در آغاز هجرت در مدینه _ شجاعت آن حضرت در غزوات مختلف درمدینه _ ابلاغ پیام برائت از مشرکین به نیابت مقام رسالت در سال نهم هجرت _ نصب به ولایت و خلافت در غدیرخم انواع فراوان، متعدد و گوناگون فضائل امام علی علیه السلام در کتب معتبر مورد بررسی قرار گرفته اند که عناوین مهم ترین کتب عبارتند از:

_ کتاب «خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» تألیف ابوعبدالرحمن حافظ نسائی؛ _ کتاب «مناقب علی بن ابی طالب» تألیف ابوالحسن علی بن محمد واسطی شافعی مشهور به «ابن المغازلی»؛ _ کتاب «الامام علی بن ابی طالب رابع الخلفاء الراشیدین» تألیف محمدرضا مصری؛

ص: 38

_ کتاب «تاریخ الخلفاء» تألیف جلال الدین سیوطی شافعی؛ _ کتاب «صهرین» تألیف علامه سید عبدالرحیم خطیب؛ _ کتاب «علی در کتب اهل سنت» تألیف آیت الله سیدمحمدباقر موسوی همدانی.

عناصر سه گانه پیشنهادی (نسبت بین اسلام و امام علی(علیه السلام)) و معرفی امام از زبان آن حضرت در نهج البلاغه

بخش قابل توجه ای از بیانات امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه اختصاص به معرفی ایشان از زبان خود آن حضرت دارد. علامه محمدتقی جعفری، بخش مستقلی درباره «شناخت و معرفی علی از زبان آن حضرت در نهج البلاغه» ذیل شرح خطبه 37 (تعداد 124 مورد طی 65 صفحه) را گزارش نموده است که در تکمیل مطالب، بیست و پنج مورد نهج البلاغه ای در زمینه عناصر سه گانه پیشنهادی پژوهش حاضر از کتاب «ترجمه و تفسیر نهج البلاغه» به صورت فشرده اشاره می شوند:

*هیچ شرف و بزرگی بالاتر از اسلام (که به سعادت دنیا و آخرت می رساند) نیست (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت363، فراز1)؛ *آن ها (اهل البیت) ستون های استوار اسلام می باشند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 239، فراز2)؛ *اسلام ما معلوم است!!!؟؟؟ (نامه به معاویه): اسلام ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیده اند، و کتاب خدا برای ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/ 28، فراز2)؛ *پیامبر اکرم هرگز دروغی در گفتارم نیافت و اشتباهی در فعل و کردارم پیدا ننمود... من هم چون سایه ای به دنبال آن حضرت (مقام رسالت) حرکت می کردم و او هر روز نکته تازه ای از اخلاق نیک را برای من آشکارمی ساخت و مرا فرمان می داد که به او اقتداء کنم... در آن روزها (اوائل دعوت اسلامی)، در هیچ خانه مسلمانی راه نیافت جز خانه رسول خدا

ص: 39

که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم،... (درآغاز نزول وحی در غار حراء) من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم... پیامبر فرمود: علی! تو آن چه را من می شنوم، می شنوی، و آن چه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 234، فراز60، 61و62) من گفتم: لااله الا الله ای رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم (فراز 69) من از گروهی هستم که در راه خدا آنان را توبیخ سرزنش کننده ای باز نمی دارد (فراز70)؛ *بر فطرت توحید زاده شده ام و به ایمان سبقت گرفته ام (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 56، فراز3)؛ *ما ساخته شده پروردگارمانم هستیم (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/ 28، فراز 5)؛ *هیچ کس نتوانسته از من عیب و نقصی بگیرد... از قضا و قدر الهی خوشنود و تسلیم فرمان او هستیم... سوگند به خدا، من اولین کسی هستم که پیامبر را تصدیق کرده ام. پس اولین کسی نخواهم بود که به او دروغی ببندم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 37، فراز4 _ 7)؛ *قرآن با من است، از آن هنگام که یار قرآن گشتم از آن جدا نشدم، همیشه با پیامبر همراهی داشته ام (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 121، فراز 7 و 8)؛ *کتاب خدا را به شما آموختم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 179، فراز 6)؛ *من شما را ازمعارف آن (قرآن) خبرمی دهم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 157، فراز 2)؛ *اتصال من با رسول خدا مانند اتصال نخلی است از نخل و مانند اتصال دست است به بازو (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/ 45 ،فراز 9)؛ *جلودار لشگراسلام و شکافنده باطل (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 103، فراز 4 و 5)؛ *مگر من در میان شما بر اساس (ثقل اکبر) که قرآن است عمل نکردم؟ و (ثقل اصغر) عترت پیامبر را در میان شما باقی نگذاردم؟ مگر من پرچم ایمان را در بین شما استوارنساختم؟ (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 86، فراز 17)؛

ص: 40

*تبلیغ رسالات و معانی قرآن را از مقام رسالت فراگرفتم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 119، فراز 1)؛ *درزمان رجوع و حکم کردن بر اساس کتاب، روگردان از قرآن نبودیم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 125، فراز3)؛ *براساس حکم قرآن ما برای امامت سزاواریم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 125، فراز 4)؛ *حکومت کردن فقط برای بازگرداندن معالم وآثاردین خداست (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 131، فراز 3)؛ *من نخستین کسی بودم که به حق رسیدم (اسلام پذیرفتم) وهیچ کس بر من به نماز پیشی نگرفت مگر رسول خدا (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 131، فراز 4)؛ *هیچ کس پیش از من به دعوت حق (اسلام) و پیوند با خویشان و به احسان و بخشش نشتافته (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 139، فراز 1)؛ *من به شما پندهایی دادم که پیامبران امت های خود را به آن ها پند دادند (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 181، فراز 23)؛ *من هرگزساعتی از فرمان خدا و رسول دور نمانده ام و از جان خود درباره پیامبر دریغ ننموده ام... پیامبر قبض روح شد درحالی که سرش برسینه من بود و بر روی دستم جان ازبدنش جداشد... پس کیست درحال حیات و ممات به آن حضرت از من سزاوارتر؟... سوگند به خدا من به راه حق هستم (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 188، فراز 1 تا 3)؛ *به جانم سوگند! اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه ای برای دین استوار نمی ماند، و شاخه ای ازدرخت ایمان سبز نمی گردید (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 55، فراز 3)؛ *خطاب به معاویه: دین دیگری اختیار ننموده و پیامبر نو و تازه ای نگرفته ام (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه10، فراز 6)؛ *هیچ گاه دروغ نگفتم و دورغ گفته نشدم (از پیامبر دروغ نشنیدم)، و گمراه نشده و کسی به وسیله من گمراه نگشت (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت176).

ص: 41

عناصر سه گانه پیشنهادی و روابط تنگاتنگ بین آن ها در نهج البلاغه

اشاره

علاوه برنکات گفته شده مجموعه بیانات آن حضرت درنهج البلاغه بیان کننده روابط تنگاتنگ عناصر سه گانه پیشنهادی تحقیق حاضرمی باشد:

یک _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص اسلام: دین خدا

بخش قابل توجه ای ازکلمات آن حضرت اختصاص به معرفی و شناخت اسلام به عنوان دین خدا دارد که هدف پژوهش حاضر بررسی آن خواهد بود.

دو _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص پیامبر گرامی: رسول خدا

بخش فزاینده ای از جملات آن حضرت مربوط به معرفی و شناخت ابعاد گوناگون و مختلف شخصیت مقام رسالت داشته که اهمیت آن جملات، به گونه ای بوده که بخشی ازتلاش اندیشمندان بررسی شخصت مقام رسالت از زبان امام علی علیه السلام بوده است. کلمات نهج البلاغه ای درموضوع مقام رسالت به عنوان یکی از منابع غنی و ارزشمند علمی در نظر گرفته شده است. آثارعلمی متعدد و مختلف در حوزه نشر کتاب و درج مقالات علمی بیانگر اهمیت این امر می باشد:

1) شخصیت محمد(صلی الله علیه واله) در سخنان علی(علیه السلام) (منصورپویا،1341) (گزارش چهار بخش) 2) سیمای محمد(صلی الله علیه واله) در نهج البلاغه (شکرالله جهان مهین، 1359) (گزارش 50 مورد) 3)سیمای پیامبراکرم در نهج البلاغه (عبدالمجید زهادت، 1384) (گزارش چهار فصل)

سه _ بیانات و کلمات نهج البلاغه ای درخصوص قرآن: کتاب خدا

پس از پیامبر اکرم آشناترین فرد به مفاهیم بلند قرآن، امام علی(علیه السلام) است. حداقل دو دلیل در این زمینه می توان ابراز داشت:

یک _ شناخت کامل امام علی(علیه السلام) از قرآن در سایه دریافت معارف آن از پیامبر؛ دو _ انس و همراهی دائمی امام علی(علیه السلام) با قرآن.

بخش مهمی از بیانات آن حضرت اختصاص به موضوع قرآن داشته که ابعاد، تنوع و

ص: 42

گستردگی آن بیانات به گونه ای است که نیازمند بررسی علمی مستقلی می باشد. ارتباط مستمر حضرت علی(علیه السلام) با قرآن و حضور ایشان در خانه وحی، مشاهده نزول آیات بر پیامبر و جمع آوری قرآن به وسیله آن حضرت، سبب اثر پذیری نهج البلاغه از قرآن کریم شده است. امام علی(علیه السلام) به عنوان بزرگ ترین پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اعظم همواره درسراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده اند و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده اند. به گونه ای که حتی درواپسین لحظات زندگی دنیایی خویش فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند. عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه در دو بخشِ «استشهادات امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آیات قرآنی درنهج البلاغه» و «تعریف و تبیین حقیقت قرآن» قابل تقسیم و تفکیک بوده است. بررسی نشان داده که در خصوص دو جهت گیری مذکور تعداد 17 کتاب در حوزه نشر و 14 مقاله در مجلات علمی تاکنون به چاپ رسیده است.

پیشینه

جرج جرداق نهج البلاغه پژوه مسیحی در کتاب ارزشمند «شگفتی های نهج البلاغه» (1356) اگر چه به بررسی کاربردی و جامع 11 موضوع خاص، از جمله علی و خدا، علی و پیامبران، علی و محمد‘، علی و امامت، علی و قرآن، علی و دنیا، علی و آخرت، علی وعدالت، علی و حکومت، علی و اخلاق و علی و علی پرداخته ولیکن موضوع «نسبت بین امام علی(علیه السلام) و اسلام» را مورد بررسی قرار نداده و از این موضوع بسیار مهم و اساسی غفلت ورزیده است!!!؟؟؟ «کتاب نامه نهج البلاغه»، تألیف رضا استادی(1359) اسامی بیش از٣٠٠ کتاب که درپیرامون نهج البلاغه نوشته شده، گردآمده است. این کتاب نامه شامل عمده کتاب ها و رساله هایی است که پیرامون نهج البلاغه یا بخشی از آن در طول ده قرن به زبان های عربی،

ص: 43

فارسی، ترکی، اردو، فرانسه، انگلیسی و غیره نگاشته شده است. بررسی نشان داد که در این کتاب نامه اثری در موضوع «اسلام در نهج البلاغه» گزارش نشده است.

کتاب «بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه» نوشته علامه محمدتقی شوشتری (1376)، یکی ازشرح های مهم نهج البلاغه است که در14 مجلد انتشار یافته، نقطه عطفی درشرح نویسی نهج البلاغه ایجاد کرده است. این شرح «نخستین شرح موضوعی نهج البلاغه» تلقی می شود که مرحوم علامه شوشتری در60 فصل تنظیم کرده است. هر یک از این فصل ها در موضوع خاصی است و در مجموع، 933 عنوان را دارا می باشد. فصل 40 کتاب (جلد12) اختصاص به موضوع «اسلام، کفر، ایمان و نفاق» (صفحات 321 تا 604) داشته و به گزارش 30 عنوان پرداخته که از بین آنها فقط چهار گزارش (عناوین 1، 2،3و7) مربوط به موضوع «اسلام» بوده است!!!؟؟؟ محمدمهدی علی قلی در بررسی و معرفی "کتاب شناسی نهج البلاغه" (1379) بیش از760 کتاب در زمینه نهج البلاغه معرفی نموده که تعداد 28 کتاب در زمینه «اصول دین در نهج البلاغه» و 12 کتاب در زمینه «فروع دین در نهج البلاغه» گزارش نموده است. گزارش مذکور کتابی درخصوص «اسلام در نهج البلاغه» ثبت ننموده است.

کتاب «مصادرالدراسه عن نهج البلاغه» نوشته حیدر الکاظم الحیدری بوده که توسط آستان مقدس علوی (نجف _ عراق) در سال 2011 میلادی در 147 صفحه منتشر شده و به معرفی کتاب شناختی 593 مدرک علمی پرداخته است. بررسی تحقیق محمدعلی زکی (1398) درخصوص معرفی و نقد کتاب مذکور بیانگر آن بوده که تعداد 593 اثرعلمی معرفی شده درحوزه نهج البلاغه قابل تفکیک در "پنج موضوع اصلی و56 موضوع فرعی" بوده اند که 5 اثرعلمی معرفی شده در زمینه «اسلام و نهج البلاغه» شمارش شده است.

جستجوگری در چهار سایت اینترنتی مقالات علمی هم چون نورمگز (Noormags.ir)، پایگاه اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی (sid.ir)، پایگاه اطلاع رسانی نشریات علمی ایران

ص: 44

(مگ ایران) (magiran.com)، پرتال جامع علوم انسانی (Ensani.ir) بر اساس کلید واژه «اسلام» و «نهج البلاغه» بیانگر آن بوده که هیچ گونه پژوهشی در زمینه موضوع تحقیق حاضر ثبت نشده است. البته درحوزه نشر کتاب چهار عنوان گزارش شده اند که به موضوع نوشتار حاضر نزدیک می باشند:

1. دین در نهج البلاغه (جواد مصطفوی، 1365) انتشارت آستان قدس رضوی مشهد؛ 2. کتاب اصول دین در پرتو نهج البلاغه (1365) نوشته محمدباقر بهبودی به ترتیب درباره توحید، رسالت، امامت، عدالت و رستاخیز قیامت در پرتو نهج البلاغه بحث می کند؛ 3. ابراهیم سیدعلوی در کتاب ارکان اسلام در نهج البلاغه (1378)، ارکان اسلام را براساس نصوص نهج البلاغه عرضه کرده است. عناوینی که درباره آن ها جملات نهج البلاغه عرضه شده است، عبارتند از: نماز، روزه، خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف، نهی از منکر، تولی و تبری؛ 4. اصول و فروع دین در نهج البلاغه (سیدمحمود حسینی سیرجانی، 1397).

با توجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش براساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه کتابخانه ای یا اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. مراحل نوشتار حاضر به صورت ذیل انجام گرفته است:

الف) مراجعه به منابع و فهارس موضوعی نهج البلاغه در راستای شناسایی اولیه موارد مربوط به موضوع اسلام:

1. الکاشف عن الفاظ نهج البلاغه اثر جواد مصطفوی (گزارش 50 مورد لفظ اسلام)؛ 2. تصنیف نهج البلاغه اثر لبیب بیضون (45 شاهد در موضوع دین و اسلام)؛ 3. الهادی الی موضوعات نهج البلاغه تألیف آیة الله مشکینی (گزارش 8 مورد)؛ 4. الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه، تألیف علی انصاریان (گزارش 29 مورد)؛ 5. المعجم الموضوعی لنهج البلاغه اثر أویس کریم محمد (گزارش 11 موضوع اصلی)؛

ص: 45

6. شرح نهج البلاغه اثر شیخ محمدتقی شوشتری (گزارش 4 عنوان)؛ 7.الکتاب المعجم لموضوعات نهج البلاغه اثرسیدکاظم ارفع (گزارش 24 عنوان)؛ 8. شرح نهج البلاغه صبحی صالح (گزارش 13 مورد).

ب) استخراج موارد معرفی «اسلام در نهج البلاغه» برحسب منابع و فهارس موضوعی نهج البلاغه: براساس منابع مورد بررسی، درمجموع 37 عنوان در بخش «اسلام» در نهج البلاغه شناسایی گردید که درمرحله ارزیابی و پالایش تعداد 11 عنوان در بردارنده لغت «اسلام» بوده اند و لیکن تناسبی با معرفی اسلام از زبان امام علی در نهج البلاغه نداشته و خارج از موضوع نوشتار حاضر ارزیابی شده و حذف گردیدند.

که عبارتند از خطبه121 (فراز9)، خطبه127 (فراز3)، خطبه151 (فراز14)، خطبه168 (فراز3)، خطبه238 (فراز3)، خطبه201 (فراز3)، نامه28 (فراز2)، نامه51 (فراز3)، نامه53 (فراز43)، نامه58 (فراز1) و نامه62 (فراز 6) (دو بار کلمه اسلام) و در پایان بررسی تعداد 26 عنوان نهایی شد.

ج) مطالعه، فیش برداری و فهرست نویسی نهایی و جامع درخصوص معرفی اسلام درنهج البلاغه بر حسب 26 عنوان نهایی به تفکیک خطب، نامه ها و حکمتها (24 مورد شامل 18 خطبه، سه نامه و سه حکمت) (درخطبه 234 سه بار کلمه اسلام گزارش شده است).

د) نگارش نهایی گزارش تحلیل داده های تحقیق براساس 26 عنوان معرفی «اسلام در نهج البلاغه» به ترتیب ساختار نهج البلاغه (خطب، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه) براساس ترجمه فارسی فیض الاسلام.

بررسی

الف) خطبه های نهج البلاغه

یک _ خطبه اول، فراز47 «جَعَلَهُ سُبْحَانَهُ لِلْإِسْلامِ عَلَماً، وَلِلْعَائِذِینَ حَرَماً، فَرَضَ حَقَّه، وَأَوْجَبَ حَجَّهُ ُ، وَکَتَبَ عَلَیکُمْ وِفَادَتَهُ،

ص: 46

فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (وَللهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَیهِ سَبِیلاً وَمَنْ کَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِی عَنِ العَالَمینَ»؛ «خداوند، سبحانه و تعالی، حج را نشانه و علامت اسلام قرارداد و کعبه را پناهگاه پناهندگان و حج را فریضتی واجب ساخت و حقش را واجب گردانید و حج را بر شما مقرر فرمود و گفت: «برای خدا حج آن خانه برکسانی که قدرت رفتن به آن داشته باشند، واجب است و هر که راه کفر پیش گیرد بداند که خدا از جهانیان بی نیاز است».

دو _ خطبه55، فراز3 «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللهِ’، نَقْتُلُ آبَاءَنا وَأَبْنَاءَنَا وَ إخْوَانَنا وَ أَعْمَامَنَا، مَایزِیدُنَا ذلِکَ إلاَّ إِیمَاناً وَتَسْلِیماً، وَ مُضِیاً عَلَی اللَّقَمِ، وَصَبْراً عَلی مَضَضِ الْأَلَمِ، وَجِدّاً عَلی جِهَادِ الْعَدُوِّ، وَلَقَدْ کَانَ الرَّجُلُ مِنَّا وَالْآخَرُ مِنْ عَدُوِّنا یتَصَاوَلاَنِ تَصَاوُلَ الْفَحْلَینِ، یتَخَالَسَانِ أَنْفُسَهُمَا: أیهُمَا یسْقِی صَاحِبَهُ کَأْسَ المَنُونِ، فَمَرَّةً لَنَا مِنْ عَدُوِّنَا، ومَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنَّا، فَلَمَّا رَأَی اللهُ صِدْقَنَا أَنْزَلَ بِعَدُوِّنَا الْکَبْتَ، وَ أَنْزَلَ عَلَینَا النَّصرَ، حَتَّی اسْتَقَرَّ الْإِسْلاَمُ مُلْقِیاً جِرَانَهُ وَمُتَبَوِّئاً أَوْطَانَهُ، وَلَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیتُمْ، مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ، وَلاَ اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ»؛ «در رکاب پیامبر خدا’ بودیم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود جنگ می کردیم، که این مبارزه بر ایمان و تسلیم ما می افزود، و ما را در جاده وسیع حق و صبر و بردباری برابر ناگواری ها و جهاد و کوشش برابر دشمن، ثابت قدم می ساخت. گاهی یک نفر از ما و دیگری از دشمنان ما، مانند دو پهلوان نبرد می کردند، و هر کدام می خواست کار دیگری را بسازد و جام مرگ را به دیگری بنوشاند، گاهی ما بر دشمن پیروز می شدیم و زمانی دشمن بر ما غلبه می کرد. پس آنگاه که خدا، راستی و اخلاص ما را دید، خواری و ذلت را بر دشمنان ما نازل و پیروزی را به ما عنایت فرمود، تا آنجا که اسلام استحکام یافته فراگیر شد و در سرزمین های پهناوری نفوذ کرد، به جانم سوگند! اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم هرگز پایه ای برای دین استوار نمی ماند، و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گردید».

سه _ خطبه102، فراز10 «و منها: وَ ذلِکَ زَمَانٌ لاَینْجُو فِیهِ إِلاَّ کُلُّ مٌؤْمِن نُوَمَةٍ، «إِنْ شَهِدَ لَمْ یعْرَفْ، وَ إِنْ غَابَ لَمْ یفْتَقَدْ، أُولَئِکَ مَصَابِیحُ الْهُدَی،» وَأَعْلاَمُ السُّرَی، لَیسُوا بِالْمَسَاییحِ، وَ لاَ الْمَذَاییعِ الْبُذُرِ، أُولَئِکَ یفْتَحُ اللهُ لَهُمْ أَبْوَابَ رَحْمَتِهِ، وَ

ص: 47

یکْشِفُ عَنْهُمْ ضَرَّاءَ نِقْمَتِهِ. أَیهَا النَّاسُ، سَیأْتی عَلَیکُمْ زَمَانٌ یکْفَأُ فِیهِ الْإِسْلاَمُ، کَمَا یکْفَأُ الْإِنَاءُ بِمَا فِیهِ»؛ «آن ها چراغ های هدایت، و نشانه های رستگاریند، نه فتنه انگیزند و اهل فساد، و نه سخنان دیگران و زشتی این و آن را به مردم رسانند، خدا درهای رحمت را به روی آنان باز کرده و سختی عذاب خویش را از آنان گرفته است. ای مردم! به زودی زمانی برشما خواهد رسید که اسلام چونان ظرف واژگون شده، آن چه در آن بود ریخته می شود».

چهار _ خطبه105، فراز1_4 «الْحَمْدُ للهِ الَّذِی شَرَعَ الْإِسْلاَمَ فَسَهَّلَ شَرَائِعَهُ لِمَنْ وَرَدَهُ، وَأَعَزَّ أَرْکَانَهُ عَلَی مَنْ غَالَبَهُ، فَجَعَلَهُ أَمْناً لِمَنْ عَلِقَهُ، وَسِلْماً لِمَنْ دَخَلَهُ، وَبُرْهَاناً لِمَنْ تَکَلَّمَ بِهِ، وَشَاهِداً لِمَنْ خَاصَمَ بِهِ، وَنُوراً لِمَنِ اسْتَضَاءَ بِهِ، وَفَهْماً لِمَنْ عَقَلَ، وَلُبّاً لَمِنْ تَدَبَّرَ، وَآیةً لِمَنْ تَوَسَّمَ، وَتَبْصِرَةً لِمَنْ عَزَمَ، وَعِبْرَةً لِمَنِ اتَّعَظَ، وَنَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ، وَثِقَةً لِمَنْ تَوَکَّلَ، وَرَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ، وَجُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ. فَهُوَ أبْلَجُ الْمَنَاهجِ وَاضِحُ الْوَلاَئِجِ، مُشْرَفُ الْمَنَارِ، مُشْرِقُ الْجَوَادِّ، مُضِیءُ الْمَصَابِیحِ، کَرَیمُ الْمِضْمارِ، رَفِیعُ الْغَایةِ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ، مُتَنَافِسُ السُّبْقَةِ، شَرِیفُ الْفُرْسَانِ. التَّصْدِیقُ مِنْهَاجُهُ، وَالصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ، وَالْمَوْتُ غَایتُهُ، وَالدُّنْیا مِضْمارُهُ، وَالْقِیامَةُ حَلْبَتُهُ، وَالْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ»؛ «ستایش خداوندی را سزاست که راه اسلام را گشود، و راه نوشیدن آب زلالش را بر تشنگان آسان فرمود، ستون های اسلام را در برابر ستیزه جویان استوار نمود، و آن را پناهگاه امنی برای پناه برندگان، و مایه آرامش برای واردشوندگان قرار داد اسلام، حجت و برهان برای گویندگان، و گواه روشن برای دفاع کنندگان، و نور هدایتگر برای روشنی خواهان، و مایه آرامش برای واردشوندگان قرار داد اسلام، حجت و برهان برای گویندگان، و گواه روشن برای دفاع کنندگان، و نور هدایت گر برای روشنی خواهان، و مایه فهمیدن برای خردمندان، و عقل و درک برای تدبیرکنندگان، و نشانه گویا برای جویندگان حق، و روشن بینی برای صاحبان عزم و اراده، پندپذیری برای عبرت گیرندگان، عامل نجات و رستگاری برای تصدیق کنندگان، و آرامش دهنده تکیه کنندگان، راحت و آسایش توکل کنندگان، و سپری نگهدارنده برای استقامت دارندگان است. اسلام روشن ترین راه ها است، جاده هایش درخشان، نشانه های آن در بلندترین جایگاه، چراغ هایش پرفروغ و سوزان، میدان مسابقه آن

ص: 48

پاکیزه برای پاکان، سرانجام مسابقه های آن روشن و بی پایان، مسابقه دهندگان آن پیشی گیرنده و چابک سوارانند، برنامه این مسابقه، صدیق کردن به حق، راهنمایان آن، اعمال صالح، پایان آن، مرگ، میدان مسابقه، دنیا، مرکز گردآمدن مسابقه دهندگان، قیامت، و جایزه آن بهشت است».

پنج _ خطبه107، فراز18 «وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ، وَتَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ، وَصَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً، وَالْعَفَافُ عَجَباً، وَلُبِسَ الْأَسْلاَمُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛ «بازبان تظاهر به دوستی دارند اما دردل دشمن هستند، به گناه افتخار می کنند، و از پاکدامنی به شگفت می آیند، و اسلام را چون پوستینی واژگونه می پوشند».

شش _ خطبه 109، فراز1و2 «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی: الْأَیمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِی سَبِیلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلاَم»؛ «همانا بهترین چیزی که انسان ها می توانند با آن به خدای سبحان نزدیک شوند، ایمان به خدا و ایمان به پیامبر و جهاد در راه خداست، که جهاد قله بلند اسلام».

هفت _ خطبه119، فراز3 «تَاللهِ لَقَدْ عُلِّمْتُ تَبْلِیغَ الرِّسَالاَتِ، وَإِتْمَامَ الْعِدَاتِ، وَتَمَامَ الْکَلِمَاتَ. وَعِنْدَنَا _ أَهْلَ الْبَیتِ _ أَبْوَابُ الْحُکْمِ وَضِیاءُ الْأَمْرِ َلاَ وَإِنَّ شَرَائِعَ الدِّینِ وَاحِدَةٌ، وَسُبُلَهُ قَاصِدَةٌ، مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَغَنِمَ، وَمَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَنَدِمَ»؛ «به خدا سوگند! تبلیغ رسالت ها، وفای به پیمان ها، و تفسیر اوامر و هشدارهای الهی به من آموزش داده شد، درهای دانش و روشنایی امور انسان ها نزد ما اهل بیت پیامبر است، آگاه باشید که قوانین دین یکی و راه های آن آسان و راست است، کسی که از آن برود به قافله و سرمنزل رسد، و غنیمت برد، و هر کس که از آن راه نرود گمراه شده پشیمان گردد».

هشت _ خطبه120، فراز5 «أَینَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَی الْإِسْلاَمِ فَقَبِلُوهُ؟ وَقَرَأُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ؟ وَهِیجُوا إِلی الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَی أَوْلاَدِهَا»؛ «کجا هستند مردمی که به اسلام دعوت شده و پذیرفتند، قرآن تلاوت

ص: 49

کردند و معانی آیات را شناختند، به سوی جهاد برانگیخته شده چونان شتری که به سوی بچه خود روی آورد شیفته جهاد گردیدند».

نُه _ خطبه146، فراز1 «إِنَّ هذَاالْأَمْرَلَمْ یکُنْ نَصْرُهُ وَلاَخِذْلاَنُهُ بِکَثْرَةٍ وَلاَبِقِلَّةٍ،وَهُوَدِینُ اللهِ الَّذِی أَظْهَرَهُ،وَجُنْدُهُ الَّذِی أَعَدَّهُ وَأَمَدَّهُ،حَتَّی بَلَغَ مَابَلَغَ،وَطَلَعَ حَیثُ طَلَعَ،وَنَحْنُ عَلَی مَوْعُودٍمِنَ اللهِ،وَاللهُ مُنْجِزٌوَعْدَهُ،وَنَاصِرٌجُنْدَهُ»؛ «علل پیروزی اسلام و مسلمین پیروزی و شکست اسلام، به فراوانی و کمی طرف داران آن نبود، اسلام دین خداست که آن را پیروزساخت، و سپاه اوست که آن را آماده و یاری فرمود و رسید تا آنجا که باید برسد، درهرجا که لازم بود طلوع کرد، وما بر وعده پروردگارخود امیدواریم که او به وعده خود وفا می کند، و سپاه خود را یاری خواهد کرد».

ده _ خطبه152، فراز9_13 «إِنَّ اللهَ خَصَّکُمْ بَالْإِسْلاَمِ، وَاسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ، وَذلِکَ لاَِنَّهُ اسْمُ سَلاَمَةٍ، وَجِمَاعُ کَرَامَةٍ، اصْطَفَی اللهُ تَعَالَی مَنْهَجَهُ، وَبَینَ حُجَجَهُ، مِنْ ظَاهِرِ عِلْمٍ، وَبَاطِنِ حِکَمٍ. لاَ تَفْنَی غَرَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی عَجَائِبُهُ. فِیهِ مَرَابِیعُ النِّعَمِ، وَمَصَابِیحُ الظُّلَمِ. لاَ تُفْتَحُ الْخَیرَاتُ إِلاَّ بِمَفَاتِحِهِ، وَلاَ تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِمَصَابِحِهِ. قَدْ أَحْمَی حِمَاهُ، وَأَرْعَی مَرْعَاهُ. فِیهِ شِفَاءُ الْمُسْتَشْفِی، وَکِفَایةُ الْمُکْتَفِی»؛ «همانا خدای متعال شما را به اسلام اختصاص داد و برای اسلام برگزید، زیرا اسلام نامی از سلامت است، و فراهم کننده کرامت جامعه می باشد، راه روشن آن را خدا برگزید، و حجت های آن را روشن گردانید. و یژگی های قرآن را فرو فرستاد که ظاهرش علم، و باطنش حکمت است، نوآوری های آن پایان نگیرد و شگفتی هایش تمام نمی شود، در قرآن برکات و خیرات چونان سرزمین های پرگیاه در اول بهاران، فراوان است، و چراغ های روشنی بخش تاریکی ها فراوان دارد، که در نیکی ها جز با کلیدهای قرآن باز نشود، و تاریکی ها را جز با چراغ های آن روشنایی نمی توان بخشید، مرزهایش محفوظ، و چراگاه هایش را خود نگهبان است، هر درمان خواهی را درمان، و هر بی نیازی طلبی را کافی است».

ص: 50

یازده _ خطبه160، فراز5و6 «أَظْهَرَ بِهِ الشَّرائِعَ الْمَجْهُولَةَ، وَقَمَعَ بِهِ الْبِدَعَ الْمَدْخُولَةَ، وَبَینَ بِهِ الْأَحْکَامَ الْمَفْصُولَةَ. فَ_ (مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الاسْلامِ دِیناً) تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ، وَتَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ، وَتَعْظُمْ کَبْوَتُهُ، وَیکُنْ مَآبُهُ إلَی الْحُزْنِ الطَّوِیلِ وَالْعَذَابِ الْوَبیلِ»؛ «با فرستادن پیامبر شریعت های ناشناخته را شناساند، و ریشه بدعت های راه یافته در ادیان آسمانی را قطع کرد، و احکام و مقررات الهی را بیان فرمود. پس هر کس جز اسلام دینی را انتخاب کند به یقین شقاوت او ثابت، و پیوند او با خدا قطع، و سقوطش سهمگین خواهد بود، و سرانجامش رنج و اندوهی بی پایان وشکنجه ای پردرد می باشد».

دوازده _ خطبه175، فراز12و13 «الْعَمَلَ الْعَمَلَ، ثُمَّ النِّهَایةَ النِّهَایةَ، وَالْإِسْتَقَامَةَ الْإِسْتِقَامَةَ، ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ، وَالْوَرَعَ الْوَرَعَ! إنَّ لَکُمْ نِهَایةً فَانْتَهُوا إلی نِهَایتِکُمْ، وَإنَّ لَکُمْ عَلَماً فَاهْتَدُوا بِعَلَمِکُمْ، وَإنَّ لِلْإِسْلاَمِ غَایةً فانْتَهُوا إلی غَایتِهِ. وَاخْرُجُوا إلَی اللهِ بِمَا افْتَرَضَ عَلَیکُمْ مِنْ حَقِّهِ، وَبَینَ لکُمْ مِنْ وَظَائِفِهِ. أَنَا شَاهِدٌ لَکُمْ، وَحَجِیجٌ یوْمَ الْقِیامَةِ عَنْکُمْ»؛ «تشویق به اعمال نیکو عمل صالح! عمل صالح! سپس آینده نگری! آینده نگری! و استقامت! استقامت! آنگاه، بردباری! بردباری! و پرهیزکاری! پرهیزکاری! برای هر کدام از شما عاقبت و پایان مهلتی تعیین شده، با نیکوکاری بدان جا برسید، و همانا پرچم هدایتی برای شما برافراشتند، با آن هدایت شوید، و برای اسلام نیز هدف و نتیجه ای است به آن دسترسی پیدا کنید، و با انجام واجبات، حقوق الهی را ادا کنید، که وظائف شما را آشکارا بیان کرده و من گواه اعمال شما بوده و در روز قیامت از شما دفاع می کنم و به سود شما گواهی می دهم».

سیزده _ خطبه179، فراز4 «لِلَّهِ أَنْتُمْ! أمَا دِینٌ یجْمَعُکُمْ! وَلاَ حَمِیةٌ تَشْحَذُکُمْ ! أَوَلَیسَ عَجَباً أَنَّ مُعَاوِیةَ یدْعُو الْجُفَاةَ الطَّغَامَ فَیتَّبِعُونَهُ عَلَی غَیرِ مَعُونَةٍ وَلاَ عَطَاءٍ، وَأَنَا أَدْعُوکُمْ _ وَأَنْتُمْ تَرِیکَةُ الْإِسْلاَمِ، وَبَقِیةُ النَّاسِ _ إلَی الْمَعُونَةِ أَوطَائِفَةٍ مِنَ الْعَطَاءِ، فَتَفَرَّقُونَ عَنِّی وَتَخْتَلِفُونَ عَلَی؟»؛ «خدا خیرتان دهد، آیا دینی نیست که شما را گردآورد؟ آیا غیرتی نیست که شما را برای جنگ با دشمن بسیج کند؟ شگفت آور نیست که معاویه انسان های جفاکار پست را می خواند و آن ها بدون انتظار کمک و بخششی از او پیروی

ص: 51

می کنند!! و من شما را برای یاری حق می خوانم، در حالی که شما بازماندگان اسلام، و یادگار مسلمانان پیشین می باشید، با کمک و عطایا شما را دعوت می کنم ولی از اطراف من پراکنده می شوید، و به تفرقه و اختلاف روی می آورید».

چهارده _ خطبه181، فراز21و22: وصف حضرت مهدی «قَدْ لَبِسَ لِلْحِکْمَةِ جُنَّتَهَا، وَأَخَذَهَا بِجَمِیعِ أَدَبِهَا، مِنَ الْإِقْبَالِ عَلَیهَا، وَالْمَعْرِفِةِ بهَا، وَالتَّفَرُّغِ لَهَا، فَهِی عِنْدَ نَفْسِهِ ضَالَّتُهُ الَّتِی یطْلُبُهَا، وَحَاجَتُهُ الَّتِی یسْأَلُ عَنْهَا، فَهُوُ مُغْتَرِبٌ إِذَا اغْتَرَبَ الْإِسْلاَمُ، وَضَرَبَ بِعَسِیبِ ذَنَبِهِ، وَأَلْصَقَ الْأَرْضَ بِجِرَانِهِ، بَقِیةٌ مِنْ بَقَایا حُجَّتِهِ، خَلِیفَةٌ مِنْ خَلاَئِفِ أَنْبِیائِهِ»؛ «زره دانش بر تن دارد، و با تمامی آداب، و با توجه و معرفت کامل آن را فرا گرفته، حکمت گمشده اوست که همواره در جستجوی آن می باشد، و نیاز اوست که در به دست آوردنش می پرسد. در آن هنگام که اسلام غروب می کند و چونان شتری در راه مانده بر زمین می ماند، و سینه به زمین می چسباند او پنهان خواهد شد (دوران غیبت صغری و کبری) او باقی مانده حجت های الهی است، و جانشینان پیامبران» پانزده _ خطبه189، فراز10_15 «ثُمَّ إِنَّ هذَا الْإِسْلاَمَ دِینُ اللهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسهِ، وَاصْطَنَعَهُ عَلی عَینِهِ، وَأَصْفَاهُ خِیرَةَ خَلْقِهِ، وَأَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ، أَذَلَّ الْأَدْیانَ بِعِزَّتِهِ، وَوَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ، وَأَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ، وَخَذَلَ مُحَادِّیهِ بِنَصْرِهِ، وَهَدَمَ أَرْکَانَ الضَّلاَلَةِ بِرُکْنِهِ، وَسَقَی مَنْ عَطِشَ مِنْ حِیاضِهِ، وَأَتْأَقَ الْحِیاضَ بِمَوَاتِحِهِ. ثُمَّ جَعَلَهُ لاَ انْفِصَامَ لِعُرْوَتِهِ، وَلاَ فَکَّ لِحَلْقَتِهِ، وَلاَ انْهِدَامَ لِأَسَاسِهِ، وَلاَ زَوَالَ لِدَعَائِمِهِ، وَلاَ انْقِلاَعَ لِشَجَرَتِهِ، وَلاَ انْقِطَاعَ لِمُدَّتِهِ، وَلاَ عَفَاءَ لِشَرَائِعِهِ، وَلاَ جَذَّ لِفُرُوعِهِ، وَلاَ ضَنْکَ لِطُرُقِهِ، وَلاَ وُعُوثَةَ لِسُهُولَتِهِ، وَلاَ سَوَادَ لِوَضَحِهِ، وَلاَ عِوَجَ لِإِنْتِصَابِهِ، وَلاَ عَصَلَ فِی عُودِهِ، وَلاَ وَعَثَ لِفَجِّهِ، وَلاَ انْطِفَاءَ لِمَصَابِیحِهِ، وَلاَ مَرَارَةَ لِحَلاَوَتِهِ. فَهُوَ دَعَائِمُ أَسَاخَ فِی الْحَقِّ أَسْنَاخَهَا، وَثَبَّتَ لَهَا آسَاسَهَا، وَینَابِیعُ غَزُرَتْ عُیونُهَا، وَمَصَابِیحُ شَبَّتْ نِیرَانُهَا، وَمَنَارٌ اقْتَدَی بِهَا سُفَّارُهَا، وَأَعلاَمٌ قُصِدَ بِهَا فِجَاجُهَا، وَمَنَاهِلُ رَوِی بِهَا وُرَّادُهَا. جَعَلَ اللهُ فِیهِ مُنْتَهَی رِضْوَانِهِ، وَذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ، وَسَنَامَ طَاعَتِهِ، فَهُوَ عِنْدَ اللهِ وَثِیقُ الْأَرْکَانِ، رَفِیعُ الْبُنْیانِ، مُنِیرُ الْبُرْهَانِ، مُضِیءُ النِّیرَانِ، عَزِیرُ السُّلْطَانِ، مُشْرِفُ الْمَنَارِ، مُعْوِذُ الْمَثَارِ. فَشَرِّفُوهُ وَاتَّبِعُوهُ، وَأَدُّوا إِلَیهِ حَقَّهُ، وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ»؛ «ویژگی های اسلام

ص: 52

همانا این اسلام، دین خداوندی است که آن را برای خود برگزید، و با دیده عنایت پروراند، و بهترین آفریدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد، پایه های اسلام را بر محبت خویش استوار کرد، و ادیان و مذاهب گذشته را با عزت آن، خوار نمود، و با سربلند کردن آن دیگر ملت ها را بی مقدار کرد، و با محترم داشتن آن دشمنان را خوار گردانید، و با یاری کردن آن دشمنان سرسخت را شکست داد، و با نیرومند ساختن آن ارکان گمراهی را درهم کوبید، و تشنگان را از چشمه زلال آن سیراب کرد، و آبگیره های اسلام را پرآب نمود. خداوند اسلام را به گونه ای استحکام بخشید که پیوندهایش نگسلد، و حلقه هایش از هم جدا نشود، و ستون هایش خراب نگردد، در پایه هایش زوال راه نیاید، درخت وجودش از ریشه کنده نشود، زمانش پایان نگیرد، قوانینش کهنگی نپذیرد، شاخه هایش قطع نگردد، راه هایش تنگ و خراب نشود، و پیمودن راهش دشوار نباشد، تیرگی در روشنایی آن داخل نشود، و راه راست آن کجی نیابد، ستون هایش خم نشود، و گذرگاهش بدون دشواری قابل پیمودن باشد، در چراغ اسلام خاموشی، و در شیرینی آن تلخی راه نیابد. اسلام ستون های استواری است که خداوند آن را در دل حق برقرار کرد، اساس و پایه آن را ثابت فرمود، اسلام چشمه ساری است که آب آن در فوران، چراغی است که شعله های آن فروزان، و نشانه همیشه استواری است که روندگان راه حق با آن هدایت شوند، پرچمی است که برای راهنمایی پویندگان راه خدا نصب گردیده، و آبش خوری است که واردشوندگان آن سیراب می شوند. خداوند نهایت خشنودی خود را در اسلام قرار داده، و بزرگ ترین ستون های دینش، و بلندترین قله اطاعت او در اسلام جای گرفته است، اسلام در پیشگاه خداوند، دارای ستون هایی مطمئن، بنایی بلند، راهنمایی همیشه روشن، شعله ای روشنی بخش، برهانی نیرومند، و نشانه ای بلندپایه است، که درافتادن با آن ممکن نیست، پس اسلام را بزرگ بشمارید، از آن پیروی کنید، حق آن را ادا نمایید، و در جایگاه شایسته خویش قرار دهید».

شانزده _ خطبه227، فراز9 «وَأَشْهَدُأَنَّ مُحَمَّداًعَبْدُهُ الصَّفِی،وَأَمِینُهُ الرَّضِی(صلی الله علیه واله) أَرْسَلَهُ بِوُجُوبِ الْحُجَجِ، وَ ظُهُورِالْفَلَجِ،وَإِیضَاحِ

ص: 53

الْمَنْهَجِ،فَبَلَّغُ الرِّسَالَةَ صَادِعاًبِهَا،وَحَمَلَ عَلَی الْمَحَجَّةِ دالاًّعَلَیهَا،وَأَقَامَ أَعْلاَمَ الْإِهْتِدَاءِوَمَنَارَ الضِّیاءِ،وَجَعَلَ أَمْرَاسَ الْإِسْلاَمِ مَتِینَةً،وَعُرَاالْإِیمَانِ وَثِیقَةً»؛ «گواهی می دهم که محمد(صلی الله علیه واله) بنده و فرستاده خدا، و پیامبر برگزیده، و امانت دار پسندیده اوست (درود خدا بر او و عترت او باد) خدا او را با حجت های الزام کننده، و پیروزی آشکار، و راه روشن فرستاد، پس رسالت خود را آشکار رساند و مردم را به راه راست واداشت، و به همگان نشان داد، و نشانه های هدایت را برافراشت، و چراغ های روشن را بر سر راه آدمیان گرفت، رشته های اسلام را استوار کرد، و دستگیره های ایمان را محکم و پایدار نمود».

هفده _ خطبه234، فراز53 خطبه قاصِعَه، طولانی ترین خطبه نهج البلاغه است که محتوایی اخلاقی و اجتماعی دارد و موضوع آن نکوهش تعصب و خودپسندی است. این خطبه در اواخر حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کوفه ایراد شده و امام در این خطبه درباره تفرقه اجتماعی هشدار داده و عاملان آن را سرزنش می کند.از موضوعات فرعی این خطبه، جنگ های امام علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین و شجاعت امام در دوره جوانی و به خاک افکندن بزرگان عرب، تربیت پیامبر از کودکی به واسطه فرشته الهی، قرابت امام علی(علیه السلام) با پیامبر و تربیت شدنش تحت نظارت او،حیله های ابلیس ویکی از معجزات پیامبر در حضور بزرگان قریش است.

«وَاعْلَمُواأَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَالْهِجْرَةِ أَعْرَاباً،وَبَعْدَالْمُوَالاَةِ أحْزَاباً،مَاتَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلاَمِ إِلاَّبِاسْمِهِ،وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلاَّ رَسْمَهُ»؛ «بدانید که پس از هجرت، دوباره چونان اعراب بادیه نشین شده اید، و پس از وحدت و برادری به احزاب گوناگون تبدیل گشته اید، از اسلام تنها به نام آن، و از ایمان جز نشانی را نمی شناسید».

هجده _ خطبه 234، فراز58 «أَلاَ وَقَدْقَطَعْتُمْ قَیدَ الْإِسْلاَمِ، وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ، وَأَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ. أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِی اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْی وَالْنَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ، فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ»؛ «آگاه باشید! شما رشته پیوند با اسلام را قطع، و اجرای حدود الهی را تعطیل، و

ص: 54

احکام اسلام را به فراموشی سپردید. قاطعیت امام در نبرد با منحرفان آگاه باشید! خداوند مرا به جنگ با سرکشان تجاوزکار، پیمان شکنان، فسادکنندگان در زمین فرمان داد، با ناکثان پیمان شکن جنگیدم، و با قاسطین تجاوزکار جهاد کردم، و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون ساختم و رهبر خوارج (شیطان ردهه) بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش آورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت، حال تنها اندکی از سرکشان و ستمگران باقی ماندند، که اگر خداوند مرا باقی گذارد با حمله دیگری نابودشان خواهم کرد، و حکومت حق را در سراسر کشور اسلامی پایدار خواهم نمود، جز مناطق پراکنده و دور دست».

نوزده _ خطبه234، فراز62 «وَلَقَدْ کَانَ یجَاوِر ُفِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ, وَلاَیرَاهُ غَیرِی، وَلَمْ یجْمَعْ بَیتٌ وَاحِدٌ یوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلاَمِ غَیرَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله) وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا،أَرَی نُورَ الْوَحْی وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ. وَلَقَدْسَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیهِ(صلی الله علیه واله) فَقُلْتُ: یارَسُولَ اللهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: «هذَاالشَّیطَانُ قَدْأَیسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ، وَتَرَی مَاأَرَی، إِلاَّأَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی، وَلکِنَّکَ وَزِیرٌ، وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیرٍ»؛ «پیامبر چند ماه از سال را در غار حراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه مسلمانی راه نیافت جز خانه رسول خدا که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم، من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوت را می بوییدم. من هنگامی که وحی بر پیامبر فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم ای رسول خدا، این ناله کیست؟ گفت: شیطان است که از پرستش خویش مایوس گردید و فرمود: (علی! تو آنچه را من می شنوم، می شنوی، و آنچه را که من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی».

بیست _ خطبه 239، فراز 2 «هُمْ دَعَائِمُ الْإِسْلاَم»؛ «آن ها (اهل بیت) ستون های استوار اسلام می باشند».

ص: 55

ب) نامه های نهج البلاغه

بیست ویک _ نامه 28، فراز2 نامه به معاویه قبل ازصفین: اسلام ما معلوم است!!!؟؟؟ «فَإِسْلاَمُنَا مَا قَدْسُمِعَ، وَجَاهِلِیتُنَا لاَتُدْفَعُ، وَکِتَابُ اللهِ یجْمَعُ لَنَا مَا شَذَّ عَنَّا»؛ «اسلام ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیده اند، و کتاب خدا برای ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده».

بیست و دو _ نامه 31، فراز14 «وَأَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَتَأْوِیلِهِ، وَشَرَائِعِ الْإِسْلاَمِ وَأَحْکَامِهِ، وَحَلاَلِهِ وَحَرَامِهِ»،«پس در آغاز تربیت، تصمیم گرفتم تا کتاب خدای توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات، به تو بیاموزم، و شریعت اسلام و احکام آن از حلال و حرام، به تو تعلیم دهم و به چیز دیگری نپردازم».

بیست و سه _ نامه62، فراز 2و3 «فلمَّا مَضی(علیه السلام) تنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللهِ مَاکَانَ یلْقَی فِی رُوعِی، وَلاَیخْطُرُ بِبَالِی، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ(صلی الله علیه واله) عَنْ أَهْلِ بَیتِهِ، وَلاَأَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّی مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِی إِلاَّانْثِیالُ النَّاسِ عَلَی فُلاَنٍ یبَایعُونَهُ، فَأَمْسَکْتُ یدِی حَتَّی رَأیتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلاَمِ، یدْعُونَ إِلَی مَحْقِ دِینِ مُحَمَّدٍ(صلی الله علیه واله) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلاَمَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَی فِیهِ ثَلْماً أَوْهَدْماً، تَکُونُ الْمُصِیبَةُ بِهِ عَلَی أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلاَیتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَاهِی مَتَاعُ أَیامٍ قَلاَئِلَ،یزُولُ مِنْهَا مَاکَانَ، کَمَا یزُولُ السَّرَابُ، أَوْ کَمَا یتَقَشَّعُ السَّحَابُ»؛ «سوگند به خدا نه در فکرم می گذشت، و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا از اهل بیت او بگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند، تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند. من دست باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می خواهند دین محمد(صلی الله علیه واله) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرف دارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست، به زودی ایام آن می گذرد چنان که سراب ناپدید شود، یا چونان پاره های ابر که زود پراکنده می گردد».

ص: 56

ج) حکمت های نهج البلاغه

بیست وچهار _ حکمت120 «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ ینْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَالتَّسْلِیمُ هُوَ الْیقِینُ وَالْیقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَالتَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَالْإِقْرَارُ هُوَالْأَدَاءُ وَالْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَلُ»؛ «(درباره اسلام حقیقی):اسلام راچنان وصف نمایم که کسی پیش از من وصف ننموده باشد: اسلام زیر بار رفتن (احکام خدا و رسول) است، و زیر بار رفتن باور نمودن (آن ها) است، و باور نمودن قبول کردن (آن ها) است، و قبول کردن اعتراف (به آن ها) است، و اعتراف نمودن آماده شدن برای به جا آوردن (آن ها) است، و به جا آوردن عمل (به آن ها) است (پس در حقیقت اسلام همان عمل به دستور خدا و رسول است».

بیست وپنج _ حکمت361 «یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَایبْقَی فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّارَسْمُهُ وَمِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ وَمَسَاجِدُهُمْ یوْمَئِذٍ عَامِرَةٌ مِنَ الْبِنَاءِ خَرَابٌ مِنَ الْهُدَی سُکَّانُهَا وَعُمَّارُهَا شَرُّ أَهْلِ الْأَرْضِ»؛ «می آید برمردم روزگاری که به جا نمی ماند در ایشان از قرآن مگر نشانه ای (نوشتن وخواندن بی اندیشه درمعانی و حقائق آن) و از اسلام مگر نامی (گفتن شهادتین بی عمل نمودن به احکام آن)، در آن روز مسجدهاشان ازجهت ساختمان (و زینت و آرایش) آباد است و از جهت هدایت و رستگاری ویران (چون پرهیزکار و هدایت کننده درآن ها یافت نمی شود) ساکنان و آبادکنندگان آن ها (کسانی که درمسجدها گرد می آیند) بدترین اهل زمین هستند».

بیست وشش _ حکمت 363 «لَاشَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِسْلَامِ»؛ «هیچ شرف و بزرگی بالاتر از اسلام (که به سعادت دنیا و آخرت می رساند) نیست».

دسته بندی آماری نتایج پژوهش

با توجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش بر اساس «استفاده ازمنابع موجود» (مطالعه اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. براساس

ص: 57

بررسی ومطالعه دقیق هشت منبع و فهارس موضوعی نهج البلاغه در مجموع تعداد 37 مورد (عنوان) استخراج و شناسایی گردید که البته در مرحله پالایش تعداد 11 عنوان خارج از موضوع تحقیق حاضر ارزیابی شده و حذف گردیدند. مطالعه،فیش برداری و فهرست نویسی نهایی و جامع در خصوص «شناخت اسلام در نهج البلاغه» بر اساس 26 عنوان (45فراز) به تفکیک خطبه ها، نامه ها و حکمت ها (24 مورد شامل 18 خطبه، سه نامه و شش حکمت، در یکی ازخطبه ها سه عنوان گزارش شده است) انجام گرفته است. (جدول شماره 1). اطلاعات در خصوص 26 عنوان نهایی به تفکیک جایگاه، فراز و صفحه نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام درجدول شماره 2 گزارش می شود.

جدول شماره1) شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) برحسب ساختار نهج البلاغه

جدول شماره 2) فهرست کامل عناوین شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه (به ترتیب متن، فراز و صفحه ترجمه فیض الاسلام)

ص: 58

تصویر

هم چنین این پژوهش چهار عنوان «برجسته» (خطبه 105،152،189 و حکمت120) را شناسایی نمود که در آن ها اصول اساسی معرفی اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) (شامل تعریف اسلام و هم چنین فضائل و صفات 100 گانه اسلام) گزارش شده اند. مطالب 26 عنوان نهایی(45فراز) «سیمای اسلام در نهج البلاغه» در قالب 16 موضوع اصلی فهرست

ص: 59

و استخراج شده اند که سه موضوع اصلی به ترتیب بیش ترین فراوانی عبارتند از 1) بیان فضائل و صفات اسلام (شش عنوان و گزارش 100 ویژگی اسلام)؛ 2) سه موضوع نسبت بین خداوند متعال و اسلام، نسبت بین امام علی(علیه السلام) و اسلام نسبت بین اسلام و جهاد (هر کدام جداگانه 4 عنوان)؛ 3) نگرانی و دل واپسی آن حضرت از وضعیت اسلام درآخرالزمان (آینده پژوهی اسلام) (سه عنوان) (جدول شماره3).

سه موضوع اصلی نسبت بین پیامبر و اسلام، نسبت بین اسلام و اهل بیت(علیهم السلام)، توصیه های مشترک هدایتی نسبت به اسلام و البته هر کدام در دو عنوان مطرح شده اند و در نهایت هشت موضوع که هر کدام در یک عنوان ارائه شده اند، عبارتند از: اسلام ظاهری پس از هجرت، نسبت بین اسلام و حج، اسلام دین عمل، نسبت بین امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و اسلام، نسبت بین اسلام و بیعت (تشکیل حکومت)، اسلام نقطه آغازین تعلیم و تربیت،انواع واکنش ها نسبت به اسلام و عواقب و نتایج آن و دفاع و گواهی امام به سود مسلمانان در قیامت (جدول شماره3).

جدول شماره3) ترتیب فراوانی 16 موضوع اصلی شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه برحسب تعداد عناوین و شماره عناوین

ص: 60

تصویر

نتیجه

به گواه تاریخ، حضرت علی(علیه السلام) دارای شخصیتی ممتاز و برجسته بود که او را از سایرین متمایز می کرد. علی رغم این موضوع، آن حضرت آن گونه که باید شناخته نشده و بسیاری از زوایای شخصیتی وی در لابه لای ورقه ای از تاریخ پنهان مانده است.

بی تردید یکی از لوازم مهم و اساسی در بازخوانی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) توجه به عناصر سه گانه اسلام، اسلام، دین خدا؛ قرآن، کتاب آسمانی دین خدا؛ پیامبر گرامی، فرستاده و رسول خدا؛ بوده و در صورت غفلت از آن عناصر، ابعاد شخصیتی آن حضرت امری بسیار دشوار، غیرممکن و غیر واقعی خواهد بود.

از سویی مسلمانان نسبت به اسلام وظایفی دارند. بی شک وظیفه هرمسلمانی کسب شناخت درست، دقیق و کامل نسبت به دین اسلام است. بخشی از رسالت دانشی مسلمانان، جست و جوگری شناخت اسلام برحسب منابع مستندبه آن، هم چون پیامبر اسلام و اهل بیت گرامی ایشان می باشد. کلمات و جملات امام علی(علیه السلام) منبعی ارزشمند در موضوعات مختلف هم چون «شناخت اسلام» در نظر می باشد. نهج البلاغه تجلی گاه بارز و مشخص کلمات و جملات امام علی(علیه السلام) است که منبعی ارزش مند و معتبر برای کسب شناخت در خصوص اسلام می تواند مورد استناد قرارگیرد.

ص: 61

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن المغازلی ، ابوالحسن علی بن محمد واسطی، مناقب علی بن ابی طالب، لبنان، بیروت، دار الاضواء، بی تا.

2. ارفع، کاظم، الکتاب المعجم لموضوعات نهج البلاغه، تهران: انتشارات فیض کاشانی،1379.

3. استادی، رضا، کتابنامه نهج البلاغه، تهران: بنیاد نهج البلاغه،1359.

4. انصاریان، علی، الدلیل علی موضوعات نهج البلاغه، تهران: انتشارات مفید،1357.

5. اویس،کریم محمد، المعجم الموضوعی لنهج البلاغه، مشهد:انتشارت آستان قدس رضوی،1408.

6. بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغه، تهران: مرکز النشر مکتب الاعلام الاسلامی،1408ق.

7. جرداق، جورج، شگفتی های نهج البلاغه، ترجمه فخرالدین حجازی، تهران: انتشارات بعثت، 1356 ش.

8. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیرنهج البلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی1360.

9. دایرةالمعارف تشیع، تهران: نشر سازمان دایرةالمعارف تشیع،1369.

10. دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، مدخل اسلام، تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی،1377.

11. دیبا، حسین، اسلام، دایرةالمعارف قرآن کریم، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم: بوستان کتاب،1385.

12. زکی، محمدعلی، نقش و اهمیت کتاب شناسی در نهج البلاغه پژوهی: معرفی و نقد کتاب «مصادر الدراسه عن نهج البلاغه» حیدر کاظم الجبوری، مجموعه مقالات پذیرفته شده در کنگره بین المللی تحقیقات بین رشته ای علوم انسانی اسلامی،تهران:30مرداد،1398.

13. شوشتری، محمد تقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، تهران: انتشارات امیرکبیر،1376.

14. علی قلی، محمدمهدی، کتاب شناسی نهج البلاغه، کیهان فرهنگی، شماره170، آذرماه،1379.

15. مشکینی، علی، الهادی الی موضوعات نهج البلاغه، تهران:انتشارات چاپخانه وزارت اسلامی، 1363.

16. مصری، محمدرضا، الامام علی بن ابی طالب رابع الخلفاء الراشیدین، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

17. مصطفوی، جواد، الکاشف عن الفاظ نهج البلاغه، تهران: داراکتب الاسلامیه،1354.

18. مصطفوی، جواد، دین در نهج البلاغه، مشهد:انتشارت آستان قدس رضوی،1365.

19. نسائی، احمد بن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب×، تحقیق الدّانی بن منیر آل زهوی، بیروت: المکتبة المصریة، 1422ق.

ص: 62

بررسی و تحلیل منطقی «نبوت» در نهج البلاغه

اشاره

آیسودا هاشم پور (1)، عبدالعلی شُکر(2)

ص: 63


1- . دانشجوی دکترای فلسفه و کلام، دانشگاه اصفهان، aysooda.hashempour@gmail.com
2- . دانشیار گروه فلسفه و کلام دانشگاه شیراز؛ ashokr@rose.shirazu.ac.ir

ص: 64

چکیده

تبیین اصول اعتقادی در اسلام توسط امام معصوم، در شالوده اندیشه و جهان بینی مبتنی بر حقیقت، تأثیری غیرقابل انکاری در رشد انسان ها، به ویژه مسلمانان دارد. هدف متعالی در تعلیمات نهج البلاغه پرورش و تربیت انسان هایی است که با عنایت به حق محوری و توجه به دستورات خداوند متعال، از هرگونه کج روی در حوزه اعتقادی مبری باشند. این نوشتار بر آن است تا با روش تحلیلی _ توصیفی، بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در باب نبوت که با احتجاج به دلیل و برهان در برابر موافقان و مخالفان ایراد شده است، بررسی و تحلیل کرده و قالب های متعارف منطقی آن ها را نشان دهد. این شیوه می تواند تا حدودی جایگاه والای عقل و فطرت را در اندیشه حضرت نمایان سازد. بیان برهانی و نیز شیوه های جدلی، تمثیلی و خطابه های مؤثر و وصایای دلسوزانه که با زبانی منطقی بیان شده اند، به گونه ای ویژه، پرده های جهل را از اندیشه مسلمانان می درد و چه بسا غیر مسلمانان را نیز به خود جلب کرده و به کیش خود درآورد. وجه تمایز این نوشتار، اهتمام به بیان و استدلال منطقی کلام حضرت علی(علیه السلام) است که هیچ محدودیتی برای مخاطبان خویش ایجاد نمی کند و عقل و فطرت بشری را خطاب قرار می دهد. سخنان مستدل ایشان در مبحث نبوت، پاسخ جامعی برای چرایی و چگونگی ضرورت و حکمت بعثت انبیای الهی است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که ادله ایشان در باب نبوت، علاوه بر استحکام در محتوا، از ساختار و شکل منطقی نیز برخوردار بوده، به گونه ای که جای هیچ گونه شبهه و تردیدی باقی نمی گذارد.

کلید واژه ها: نبوت، حضرت علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، استدلال منطقی.

ص: 65

1_ مقدمه

مقوله پیامبری از مهم ترین موضوعات باور های بنیادین کلامی است. نبوت منصبی از سوی پروردگار است که خداوند متعال بنا بر اقتضای حکمت، این عهد الهی را به دست افراد شایسته و پاک می سپارد. نظم و پیوستگی جهان خلقت و هماهنگی همه موجودات با یکدیگر که تحت براهین نظم و غایی قابل اثبات است، حاکی از یک هدف مشخص در اصل آفرینش است تا در پناه برنامه ای صحیح، انسان را به سر منزل مقصود برساند. علم بشر بر ناتوانی در تدوین این برنامه مورد نیاز به دست خود انسان دلالت دارد. ازاین رو خداوند پیامبران را مبعوث کرد تا با بهره گیری از سرچشمه وحی، پاسخ گوی نیاز های متنوع بشر باشند؛ و از افتادن در پرتگاه غفلت و عصیان ممانعت نمایند و با یادآوری پیمان فطرت خداجو و خداپرست انسان، او را متوجه جایگاه والای انسانیتش بکنند.

حضرت علی(علیه السلام) در بخش هایی از نهج البلاغه موارد فوق را مورد اهتمام قرار داده و با بیانی شیوا و منطقی، به مخاطبان القا می نمایند. از آنجایی که نگاه منطقی به سیره انبیای الهی، یکی از اساسی ترین مسائلی است که در چگونگی دریافت و تحلیل مسائل مورد نیاز بشری مؤثر واقع می شود، ایشان سیره برخی از انبیای الهی را بازگو می کنند.

2_ معنای لغوی نبی

ریشه نبوّت، نبی است که در لغت عربی به چهار معنی مختلف آمده است:

خبر: اگر ماده نبی از «نبأ» مهموزاللام مشتق شده باشد، معنای «خبر و پیام» دارد (ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص9).

مکانی مرتفع: اگر ماده نبی از «النباوه» و «النبوه» باشد، معنای آن مکانی بالاتر از زمین است و به دلیل عظمت مقام پیامبر(صلی الله علیه واله) بر او اطلاق می گردد (جوهری، الصحاح ، ج6، ص2500).

راه روشن: بدان جهت که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) راهی روشن و آشکار در هدایت مردم به سوی خداوند است (ابن منظور، لسان العرب، ج 14، ص 30).

ص: 66

صوت خفی: معنای غیر معروف نبی که از «النبأه» مشتق شده است و ممکن است اطلاق این معنا بر پیامبر(صلی الله علیه واله) به این دلیل باشد که ایشان سخنگوی خداوند هستند (همان، ج9، ص10).

به نظر می رسد استعمال نبی در زبان دینی برای پیامبر با معنای نبأ (خبر) مناسبت بیشتری داشته باشد؛ چرا که رکن اساسی نبوت، مقام خبر دادن از عالم غیب است. به همین دلیل بیشتر دانشمندان در تفسیر معنای نبی، ابتدا معنای نبأ را ذکر می کنند و دیگر معانی را با «قیل» یاد می کنند که دلالت بر ضعف و مجازی بودن آن ها می کند.(1)

3_ ضرورت بعثت انبیا

درک نیازمندی به بعثت پیامبران و ضرورت آن، از بنیادی ترین مسائل بخش نبوّت است که پیشوایان معصوم همواره به آن توجه داشتند. امام رضا(علیه السلام) دراین باره می فرمایند: «ازآنجاکه در آفرینش مردمان و نیرو های آنان، آنچه که به طور کامل به مصالحشان رساند، وجود نداشت و آفریدگار برتر از آن بود که به چشم ظاهر دیده شود، چاره ای جز این نبود که فرستاده ای معصوم میان او و آدمیان میانجی شود و امرونهی الهی را به ایشان رساند» (مجلسی، بحارالانوار، ج7، ص40).

امام علی(علیه السلام) نیز در بیان ضرورت بعثت به این نکته تأکید می کنند که بدون آن، مردم از سود و زیان خود آگاه نمی شدند و حق بندگی را به جای نمی آوردند. پیامبران با آوردن شریعت و آگاه ساختن مردمان از امر و نهی خداوند، راه سعادت را به آنان نشان می دهند و با اشاره به پاداش و کیفر اخروی، راه رسیدن به این مقصود را هموار می سازند: «چون خداوند آدمیان را بیافرید، از آنان رفتار پسندیده و خلق وخوی شایسته می خواست و

ص: 67


1- . قاضی ایجی در این باره می نویسد: «النبی لحفظ منقول فی العرف عَن مُسلماه اللُغوی فَقیلَ هُوَ المنبی مِنَ النبأ لا نبائه عَنِ الله تعالی وقیلَ مِنَ النبوة وَهُوَ الارتفاع» (قاضی ایجی، شرح المواقف، ج 8، ص 218)؛ علامه طباطبایی نیز در تفسیر المیزان این گونه نگاشته: «مأخوذ مِنَ النبأ سمّی بِه لِأنه عنده الغیب بِوَحی مِنَ الله وقیل هُوَ مأخوذ مِنَ النُبوة بّمَعنی الرَفعة» (طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 14، ص 56).

می دانست این مقصود، جز با شناساندن سود و زیانشان برآورده نمی گردد و این شناسایی تنها از راه امرونهی تحقق می پذیرد و امر و نهی با وعده بهشت و ترساندن از جهنم کامل می گردد» (محمودی، نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، ج13، ص101).

مفاد براهینی از این دست را می توان از راه بررسی سه مقدمه زیر به بیان نمود:

هدف از آفرینش انسان این است که با انجام دادن افعال اختیاری، مسیر تکامل خود را به سوی کمال نهایی بپیماید. کمالی که جز از مجرای اختیار و انتخاب به دست نمی آید.

اختیار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمینه های بیرونی، برای کار های گوناگون و وجود میل و کشش درونی به سوی آن ها، نیاز به شناخت صحیح نسبت به کار های خوب و بد و راه های شایسته و ناشایسته دارد و در صورتی انسان می تواند راه تکامل خویش را آزادانه انتخاب کند که هم هدف و هم راه رسیدن به آن را بشناسد.

شناخت های عادی و متعارف انسان ها از همکاری حس و عقل، به دست می آیند، هرچند نقش مهمی را در تأمین نیازمندی های زندگی ایفا می کنند؛ امّا برای بازشناختن راه کمال و سعادت حقیقی در همه ابعاد فردی، اجتماعی، دنیوی و اخروی کافی نیستند و اگر راه دیگری برای رفع این کمبودها وجود نداشته باشد، هدف الهی از آفرینش انسان تحقق نخواهد یافت.(1) بنابر این مقتضای حکمت الهی این است که راه دیگری فراتر از حس و عقل برای شناختن مسیر تکامل همه جانبه، در اختیار بشر قرار دهد تا انسان ها بتوانند مستقیماً یا با وساطت افراد دیگری از آن بهره مند شوند؛ و آن همان راه وحی است که در اختیار انبیا(علیهم السلام) قرار داده شده و ایشان به طور مستقیم و دیگران به وسیله ایشان از آن بهره مند می شوند و آنچه را برای رسیدن به کمال نهایی لازم است، فرامی گیرند (مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص 178).

ص: 68


1- . ژان ژاک روسو (1712_ 1778 م) دراین باره می گوید: برای کشف بهترین قوانینی که به درد ملل بخورد، یک عقل کل لازم است که تمام شهوات انسانی را ببیند؛ ولی خود، هیچ حس نکند. با طبیعت هیچ رابطه ای نداشته باشد، ولی آن ها را کاملاً بشناسد. سعادت او مربوط به ما نباشد، ولی حاضر شود به سعادت ما کمک کند... بنا بر آنچه گفته شد، فقط خدایان می توانند، چنان که شاید و باید، برای مردم قانون بیاورند (روسو، قرارداد اجتماعی، ص 81).

این برهان از موارد استنتاج قضیه عملی (باید) با قضیه نظری (هست) و از مصادیق اثبات ضرورت بالقیاس برای معلول از راه ضرورت علّت؛ و نیز از موارد براهین الهی است که در قالب قیاس مرکب مفصول(1) قابل صورت بندی است:

_ تحقق هدف آفرینش انسان، انجام افعال اختیاری در مسیر تکامل است (بنا بر حکمت الهی).

_ انجام افعال اختیاری در مسیر تکامل، شناختی صحیح نسبت به کارهای خوب و بد، نیاز دارد.

_ شناخت صحیح نسبت به کارهای خوب و بد، به وحی که در اختیار انبیاء الهی است، نیاز دارد.

نتیجه: تحقق هدف آفرینش انسان، به وحی که در اختیار انبیاء الهی است، نیاز دارد.

در میان مقدمات این برهان ممکن است مقدمه اخیر، مورد تشکیک واقع شود. ازاین روی به توضیح بیشتری پیرامون آن می پردازیم تا نارسایی دانش بشری برای تشخیص مسیر تکامل همه جانبه انسان و نیاز وی به وحی کاملاً روشن گردد.

_ نارسایی دانش بشری

برای اینکه راه صحیح زندگی در همه ابعاد شناخته شود، باید آغاز و انجام وجود انسان

ص: 69


1- . برای اقامه دلیل بر مطلوب، باید در تحلیل به مقدمات بدیهی رسید که علم به آنها نیازمند اندیشه و فکر نیست. رسیدن به بدیهیات به دو صورت است: گاهی تحلیل در همان مرحله نخست به دو مقدمه بدیهی می رسد و درنتیجه همان جا متوقف شده و از آن دو مقدمه، مطلوب به دست می آید؛ اما گاهی تحلیل در مرحله نخست به دو مقدمه می رسد که هر دو یا یکی از آن ها نظری است. در این موارد، فکر و اندیشه، ادامه می یابد و آن مقدمه نظری در واقع، مطلوب دیگری می شود که باید برای حل آن، مقدمات دیگری ترتیب داد. در اینجا باید قیاس دیگری تشکیل داد که نتیجه اش همان مقدمه نظری است. به عبارتی، نتیجه این قیاس دوم، مقدمه قیاس اول را تشکیل می دهد؛ و به این صورت این روند ادامه می یابد تا در این حرکت، مقدمات بدیهی به دست آید. حال اگر در چنین قیاسی، نتیجه ها در آن حذف نشود؛ بلکه یک بار به عنوان نتیجه یک قیاس و بار دیگر به عنوان مقدمه یک قیاس دیگر آورده شوند، قیاس مرکب، موصول است و اگر نتیجه ها از آن حذف شده باشند، مرکب مفصول است (مظفر، منطق، ج 2، ص 81).

و پیوندهایی که با موجودات دیگر دارد و روابطی که می تواند با هم نوعان برقرار کند و تأثیراتی که انواع روابط گوناگون می تواند در سعادت یا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد. برای این کار باید وظایف میلیاردها انسانی که دارای ویژگی های بدنی و روانی متفاوت هستند و در شرایط مختلف طبیعی و اجتماعی زندگی می کنند مشخص شود. از آنجایی که احاطه بر همه این امور نه تنها برای یک یا چند نفر میسر نیست؛ بلکه هزاران گروه متخصص در رشته های علوم مربوط به انسان هم نمی توانند چنین فرمول های پیچیده ای را کشف و به صورت قوانین و مقررات دقیق و مضبوطی بیان کنند، به گونه ای که همه مصالح فردی و اجتماعی، مادی و معنوی انسان ها تضمین گردد. گرچه مصالح مادی و دنیوی را تا حدودی می توان به وسیله تجارب علمی تشخیص داد؛ اما مصالح معنوی و اخروی، قابل تجربه حسی نیست. حال با توجه به وضع فعلی قوانین بشری، می توان میزان کارایی دانش انسان را در هزاران سال قبل حدس زد و به این نتیجه قطعی رسید که بشر ابتدایی، برای تشخیص راه صحیح زندگی بسیار ناتوان تر از بشر این عصر بوده است. پس جای این سؤال باقی می ماند که رها کردن میلیاردها انسان در طول تاریخ، چگونه با حکمت الهی و غرض از آفرینش آن ها سازگار است (همان، ص 180).

4_ حکمت های بعثت انبیا

قرآن کریم، باز شدن راه وحی را موجب بسته شدن راه عذر مردمان می داند و به این مطلب مهر تائید می نهد که اگر پیامبران الهی نبودند، اغلب مردم می توانستند نارسایی حس و عقل را سبب گمراهی خود بخوانند و برای بی ایمانی شان، دلیلی روشن فراهم سازند:

«رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل»(نساء/ 165).

حضرت علی(علیه السلام) در قسمتی از خطبه یک به علت بعثت اشاره کرده و ماهیت و محتوای دعوت آن ها را روشن می سازند «اصطَفی سُبحانَهُ مِن وَلَدِهِ انبیاءَ اَخَذَ عَلی الوَحیِ میثاقَهُم وَعَلی الرِّسالةِ اَمانَتَهُم لَمّا بَدَّلَ اَکثَرُ خَلقِهِ عَهدَ اللهِ فَجَهِلوا حَقَّهُ واتَّخَذوا الاَنداد مَعَهُ وَ اجتالَتهُم الشَّیاطینُ عن مَعرِفَتِهِ وَ اقتَطَعتَهُم عَن عِبادَتِهِ»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ «خداوند سبحان از

ص: 70

فرزندان آدم(علیه السلام) پیامبرانی برگزید و از آن ها پیمان گرفت که وحی الهی را به خوبی حفظ کنند و از آنان خواست که امانت رسالت را به مردم ابلاغ نمایند. این در زمانی بود که اکثر مردم پیمانی را که خدا از آن ها گرفته بود، دگرگون ساختند، حقّ او را نشناختند و همتا و شریکانی برای او قرار دادند و شیاطین آن ها را از معرفت خداوند بازداشتند و به هر سو می کشیدند و آن ها را از عبادت و اطاعتش جدا کردند».

کلام حضرت(علیه السلام) گویای این مطلب است که انحراف بشر از خطرات چه از جهت معارف توحیدی که نتیجه آن گرایش به شرک و بت پرستی شد؛ و چه از جهت عملی که نتیجه اش تسلیم هوا و هوس بودن گردید، سبب شد که خداوند، پیامبران بسیاری را با مسئولیت های سنگین به جامعه بشریت بفرستد و به شش هدف عمده در بعثت انبیاء اشاره نموده اند که اولین آن، همان یادآوری فطرت توحیدی است؛ زیرا خداوند معارف توحیدی را در سرشت انسان قرار داده، هر انسانی اگر با این فطرت دست نخورده پرورش شود و آموزش های نادرست، او را منحرف نکند، به طور طبیعی یگانه پرست خواهد بود. پیامبران جهت بازگرداندن انسان های منحرف به فطرت توحیدی، مبعوث شده اند: «فَبَعَثَ فیهِم رُسُلَهُ وَ واتَرَ إلَیهِم أنبیائَهُ لِیَستادوهُم میثاقَ فطرَتِه»؛ (همان) «پس خداوند پیامبرانش را در میان انسان ها مبعوث کرد و رسولان خود را پی درپی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه کنند».

از کلام حضرت(علیه السلام) چنین به دست می آید که انسان به گونه ای آفریده شده که خداپرستی با ذات او سرشته است، ازاین رو به کمک فطرت، خدا را می شناسد و به مقتضای فطرت به او عشق می ورزد. این همان حقیقتی است که ایشان به آن اذعان دارند.

مقصود از شهادت خطبه فوق، شهادت فطری و طبیعی است. خداوند ذات انسان را بر خود او گواهی گرفت. آیا من خدای شما هستم؟ آنان به زبان حال و به مقتضای فطرت به ربوبیت حقّ اقرار کرده و می کنند؛ یعنی با تمام وجود به وحدانیت الهی گواهی می دهند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص45).

بعثت انبیای الهی علاوه بر نشان دادن راه صحیح برای تکامل حقیقی انسان از راه

ص: 71

فطرت، تأثیرات مهم دیگری نیز در تکامل انسان ها داشته اند که از حکمت بعثت آن ها محسوب می شود. حضرت علی(علیه السلام) در ادامه سخن فوق می فرمایند:

«... یُذَکِّرُوهُم مَنسِیَّ نِعمَتِهِ وَیَحتَجُّوا عَلَیهِم بِالتَّبلیغِ ویُثیرُوا لَهُم دفائِنَ العقول وَیُریهُم آیاتِ المقدره ومعایِشَ تُحییهِم وآجال تُفنِیهِم وأوصابٍ تُهرِمُهُم وَ أحداثِ تَتابَعُ عَلَیهم»؛ «نعمت های فراموش شده الهی را به آنان یادآوری نمایند و با ابلاغ دستورهای خدا، حجت را بر آن ها تمام نمایند و گنج های پنهانی عقل ها را برای آنان آشکار سازند و نشانه های قدرت خدا را معرفی کنند و وسایل و عوامل حیات و زندگی و راه های مرگ و مردن و مشکلات و رنج های پیر کننده و حوادث پی درپی که همواره بر سر راه آدمیان است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/1).

حضرت(علیه السلام) در کلام فوق هدف و فایده های دیگر را بیان می نمایند؛ در وجود انسان نعمت های مادی و معنوی بسیاری است که اگر از آن ها به خوبی بهره برده شود، می تواند انسان را به سعادت برساند؛ ولی فراموش شدن آن ها، سبب از دست رفتنشان می شود. انبیای الهی با یادآوری نعمت های ارزنده ای که در اختیار انسان ها است، آن ها را به راه سعادت بازمی گرداند و از طریق استدلالات عقلی (علاوه بر مسائل فطری) بر آنان اتمام حجت می کنند و تعلیمات آسمانی و فرمان های الهی را به آن ها می رسانند. آیه 15 سوره اسرا نیز بیانگر همین نکته است.

همچنین انبیا، انسان ها را متوجه توانایی عقل ها می نمایند؛ زیرا بسیاری از مطالب هست که عقل انسان، توانایی درک آن ها را دارد؛ ولی یا نیاز به گذشت زمان و تجارب فراوان دارد و یا در اثر اهتمام افراد به امور مادی و غلبه گرایش های حیوانی، مورد غفلت و فراموشی قرار می گیرند و یا در اثر بدآموزی ها و تبلیغات سوء پنهان می مانند. چنین مطالبی نیز به وسیله انبیا بیان می گردد و با تذکرات پی درپی از فراموش شدن کلی آن ها جلوگیری به عمل می آید (مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص 181).

حضرت علی(علیه السلام) همچنین به نشان دادن آیات قدرت و وسایل و عوامل حیات و زندگی و راه های مرگ و مردن و حوادث پی درپی اشاره می کنند. تبیین این امور از جانب

ص: 72

حضرت(علیه السلام) چنانکه ذکر شد به این دلیل است که بشر به قدرت خود پی ببرد و از او پیروی کند و شریعت و طبیعت را با هم هماهنگ سازد؛ زیرا طبیعت را خلق کرده و شریعت را بر طبق طبیعت و اصول خلقت تشریع کرده است. بدین جهت متفکران معتقدند تمدّن بشر مرهون زحمات ارشادات پیامبران است و تمام فنون بشری به الهام الهی بوده است و علم و عقل به تنهایی نمی تواند بشر را از دین و مذهب بی نیاز کند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 1، ص 49).

عبارات حضرت(علیه السلام) در بیان حکمت های بعثت انبیا، برهان روشنی است که در قالب قیاس استثنایی(1) ذکر می شود.

_ اگر مردم پیمان فطرت و نعمت های الهی را فراموش کنند و حجت بر آنها تمام نباشد و گنج های پنهانی عقل ها و نشانه های قدرت خدا و وسایل و عوامل حیات و راه های مرگ و حوادث پی در پی آشکار نباشد، آنگاه خداوند پیامبرانی را برای یادآوری پیمان فطرت و

ص: 73


1- . قیاس استثنایی قیاسی است که خود نتیجه یا نقیض آن بالفعل ذکر می شود. البته محال است که خود نتیجه و یا نقیض آن به عنوان یک مقدمه مستقل که درستی آن پذیرفته شده، در ضمن مقدمات قیاس ذکر شود؛ زیرا در این صورت نتیجه دهی قیاس، مصادره به مطلوب خواهد بود؛ و چون نتیجه و یا نقیض آن، هرکدام، یک قضیه است و با این همه جزء یک قضیه هستند، باید فرض کرد که مقدمه ای که مشتمل بر آن است، یک قضیه شرطیه است؛ زیرا قضیه شرطیه از دو جزئی که در اصل قضیه اند، تشکیل می گردد؛ بنابراین لازم است یکی از دو مقدمه قیاس استثنایی، قضیه شرطیه باشد؛ اما مقدمه دیگر استثنایی است. قضیه شرطی های که مقدمه قیاس استثنایی قرار می گیرد، گاهی متصله و گاهی منفصله است؛ و بدین لحاظ، این قیاس به اتصالی و انفصالی تقسیم می شود. در قیاس استثنایی سه شرط باید رعایت شود: 1_ کلی بودن یکی از دو مقدمه. 2_ شرطیه، اتفافیه نباشد. 3_ مقدمه شرطیه، موجبه باشد. برای به دست آوردن نتیجه از استثنایی اتصالی، یا باید خود مقدم را استثناء کرد تا خود تالی را نتیجه دهد و یا باید نقیض تالی را استثناء کرد تا نقیض مقدم را نتیجه دهد؛ و برای به دست آوردن نتیجه از استثنایی انفعالی که مقدمه شرطیه، یک منفصله حقیقیه باشد، استثنای یک طرف، نقیض طرف دیگر را و استثنای نقیض یک طرف، عین طرف دیگر را نتیجه می دهد؛ و اگر شرطیه، منفصله مانعه الخلو باشد، با استثنای نقیض یک طرف، عین طرف دیگر را می توان نتیجه گرفت؛ و اگر شرطیه، منفصله مانعه الجمع باشد، استثنای یک طرف، نقیض طرف دیگر را نتیجه می دهد (مظفر، منطق، ج 2، ص 75).

نعمت های فراموش شده و اتمام حجت وآشکار نمودن گنج های پنهانی عقل ها و نشانه های قدرت خدا و وسایل و عوامل حیات و راه های مرگ و حوادث پی در پی، مبعوث می کند.

_ مردم پیمان فطرت و نعمت های الهی را فراموش کردند و حجت بر آنها تمام نبود و گنج های پنهانی عقل ها و نشانه های قدرت خدا و وسایل و عوامل حیات و راه های مرگ و حوادث پی در پی، آشکار نبود.

نتیجه: خداوند پیامبرانی را برای یادآوری پیمان فطرت و نعمت های فراموش شده و اتمام حجت و آشکار نمودن گنج های پنهانی عقل ها و نشانه های قدرت خدا و وسایل و عوامل حیات و راه های مرگ و حوادث پی درپی، مبعوث کرده است.

5_ سیره انبیا الهی

اشاره

تواضع، سادگی، فروتنی در همه حال و رهایی از تشریفات، به عنوان اصل اصیلی در رفتار و معاشرت انبیای الهی با مردم بازتاب دارد و از ارزش های متعالی آن ها به حساب می آید. حضرت علی(علیه السلام) در موارد متعددی، نکته فوق را مورد اذعان قرار می دهند و تواضع و ساده زیستی شان را ابزار مناسبی برای قبول دعوت مردم به سوی حق و آزمایش الهی معرفی می کنند.

الف. حضرت آدم(علیه السلام)

ایشان در قسمتی از خطبه 192 می فرمایند: «وَلَو أرادَ اللهُ أن یَخلُقَ آدَمَ مِن نورٍ یَختَفُ الأبصار ضیاؤِهِ وَیَبهَرُ العقولَ رَواؤُهُ وطِیبِ یَأخُذُ الأنفاسَ عَرفُهُ لَفَعَلَ. وَلَو فَعَلَ لَظَلَّت لَهُ الأعناقُ خاضِعَه ولَخَفَّتِ البَلوی فیه علی الملائکهِ ولکنَّ الله یَبتلَی خَلقَهُ بِبَعضِ ما یَجهَلونَ أصلَهُ تمییزاً بالأختبارِ لَهُم و نفیاً لِلإِستِکبارِ عَنهُم وَإبعاداً لِلخُیَلاءِ منهم»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، ص271) «خداوند اگر اراده می کرد، آدم(علیه السلام) را از نوری که چشم ها را خیره کند و زیبایی اش عقل ها را مبهوت سازد و عطر و پاکیزگی اش حس بویایی را تسخیر کند، می آفرید؛ که اگر چنین می کرد، گردن ها در برابر آدم فروتنی می کردند و آزمایش فرشتگان برای سجده آدم(علیه السلام) آسان بود؛ امّا خداوند مخلوقات خود را با اموری که آگاهی ندارند، آزمایش می کند تا بد و خوب تمیز داده شود و تکبّر و خودپسندی را از آن ها بزداید و خودبزرگ بینی را از آنان دور کند».

ص: 74

حضرت علی(علیه السلام) در عبارت فوق، آزمایش بندگان را با اموری که ممکن است فلسفه آن فهمیده نشود، بیان می کنند و ضمن اشاره به یکی از اهداف بعثت انبیاء که همان جدا کردن صالحان و غیر آن از طریق آزمایش است، سادگی و بی پیرایگی حضرت آدم(علیه السلام) به عنوان اولین پیامبر مبعوث شده را نیز مطرح می نمایند که در قالب قیاس مرّخم _ قیاس مرّخم(1) اقترانی شکل اول چنین است:

اگر خداوند اراده می کرد، آدم(علیه السلام) را از نوری بیافریند که چشم ها را خیره کند و زیبایی اش عقل ها را مبهوت سازد و عطر و پاکیزگی اش حس بویایی را تسخیر کند، آنگاه گردن در برابر آدم فروتنی می کرد و آزمایش فرشتگان برای سجده آدم(علیه السلام) آسان بود.

لکن چنین نیست که گردن در برابر آدم فروتنی کند و آزمایش فرشتگان برای سجده آدم(علیه السلام) آسان باشد.

نتیجه: چنین نیست که خداوند اراده کرده باشد آدم(علیه السلام) را از نوری بیافریند که چشم ها را خیره کند و زیبایی اش عقل ها را مبهوت سازد و پاکیزگی اش حس بویایی را تسخیر کند.

کلام ایشان به این مطلب اشاره دارد که اگر امتحانات الهی هماهنگ با خواسته دل افراد بود، امتحان عملاً بی اثر می شد؛ زیرا همه بر طبق آن عمل می کردند، ولی اگر برخلاف میل افراد باشد، صفوف مؤمنان خداپرست و مخلص از هواپرست و غیر مخلص، جدا می شود. امتحان مغروران و متکبّران نیز باید با اموری باشد که غرور و تکبّرشان را بشکند و این یک امر بدیهی است. به همین دلیل کلام حضرت(علیه السلام) در ادامه سخن فوق، قیاس جداگانه ای در مورد امتحان و آزمایش های الهی است.

اگر خداوند مخلوقات را با اموری که آگاهی ندارند آزمایش نمی کرد، آنگاه خوب و بد تمیز داده نمی شد و تکبّر و خودپسندی را از آن ها جدا نمی کرد و خودبزرگ بینی را از آن ها دور نمی کرد.

ص: 75


1- . قیاس مرخم یکی از موارد قیاس مضمر است که دو مقدمه آن ذکر شده و نتیجه آن حذف شده است (قراملکی، منطق 1، ص 113).

لکن چنین نیست که خوب و بد تمیز داده نشود و تکبّر و خودپسندی از آن ها زدوده نشده باشد و خودبزرگ بینی از آن ها دور نباشد نتیجه: چنین نیست که خداوند مخلوقات را با اموری که آگاهی ندارند آزمایش نکند (خداوند مخلوقات را با اموری که به آن جهل دارند، آزمایش می کند).

از قیاس فوق روشن می شود، چرا فلسفه همه احکام شرع، آشکار نیست. درست است که فلسفه بسیاری از آن ها به حکم عقل یا به توضیح آیات و روایات بر ما آشکار شده؛ ولی قسمت قابل ملاحظه ای از آن همچنان در پرده ابهام باقی مانده، این برای آن است که مطیعان مخلص از متمردان و گردن کشان شناخته شوند. البته مخفی بودن اسرار این احکام غیر از آنچه گفته شد، دلایل دیگری نیز می تواند داشته باشد که ما از آن ها غافلیم.

در قسمتی دیگر از همین خطبه، با محوریت تقبیح تکبر و نهی از روحیه استکباری، تکبّر و غرور را صفتی زشت و تواضع را به عنوان بارزترین ویژگی انبیاء الهی معرفی می کنند: «فَلَو رخَّصَ الله فی الکبر لِأحدٍ مِن عباده لَرَخَّصَ فیه لِخاصَّه أَنبیائِهِ وَأولیائِهِ وَلکنَّهُ کرَّهَ إِلَیهِم التَّکابُر وَرَضی لهم التَّواضع فَألصَقُوا بالأرض خدودَهُم وعفَّروا فی التُّراب وُجوهَهُم وَخَفَضوا أَجنِحَتَهِم لِلمؤمنین و کانوا قوماً مستضعفین»؛(شریف رضی، ترجمه نهج البلاغه، ص 275) «اگر خداوند تکبّر ورزیدن را اجازه می فرمود، حتماً به بندگان مخصوص خود از پیامبران و امامان(علیهم السلام) اجازه می داد. در صورتی که خدای سبحان تکبّر و خودپسندی را نسبت به آنان ناپسند و تواضع و فروتنی را برای آنان پسندید که چهره بر زمین می گذارند و صورت ها بر خاک می مالند و در برابر مؤمنان فروتنی می کنند و خود از قشر مستضعف جامعه می باشند».

عبارت حضرت علی(علیه السلام) نمونه روشنی از استدلال تمثیلی(1) است:

اگر خداوند تکبّر ورزیدن را می پسندید، به بندگان مخصوص از پیامبران و امامان اجازه تکبّرمی داد.

ص: 76


1- . تمثیل عبارت است از آنکه: ذهن از حکم یک شیء، به حکم شیء دیگر، به سبب جهت مشترک میان آن دو، منتقل شود (مظفر، منطق، ج 2، ص 91).

لکن چنین نیست که به بندگان مخصوص از پیامبران و امامان اجازه تکبّر داده باشد.

نتیجه: چنین نیست که خداوند تکبّر ورزیدن را بپسندد.

ب. حضرت موسی(علیه السلام) و هارون(علیه السلام)

حضرت علی(علیه السلام) در قسمتی دیگر از خطبه 192 علاوه بر نکوهش کبر و غرور و تعصب، داستان حضرت موسی(علیه السلام) که به همراه برادرش هارون(علیه السلام) به نزد فرعون رفتند و لباس هایی بسیار ساده بر تن داشتند را بیان می نماید: «فقال: ألا تَعجَبون من هذین یَشرطان لِی دوامَ العزَّ و بَقاءَ المُلک؛ وهُما بما تَرَونَ مِن حالِ الفَقر و الذُّلِّ، فَهَلِّا أُلقِیَ وَلَیهِما أساوِرَهُ مِن ذَهَبَ؟ إعظاماً لِلذَّهَبِ وَجَمعِهِ واحتقاراً لِلصُّوفِ ولُبسِهِ ولَو أرادَ اللهُ سبحانه لِلأنبیائِهِ حیثُ بَعَثَهُم أن یَفتَحَ لَهُم کُنوزَ الذَّهبان ومعادنَ العِقیان وَمَغارِسَ الجنان وأن یَحشُرَ مَعَهُم طُیورَ السَّماءِ وَ وُحُوشَ الأرضین لَفَعَلَ وَ لَو فَعَلَ الجزاءُ وَ اضمَحَلَّتِ الأنباءُ وَلمّا وَجَبَ لِلقابلین أُجورُ المُبتَلین ولااستحَحقَّ المؤمنونَ ثوابَ المحسنین ولا لَزمَتِ الأسماءُ معانی ها وَلکن الله سبحانه جَعَلَ رُسُلَهُ أولی قوَّه فی عَزائمِهِم وَضَعَفَهً فیما تری الأعیُنُ مِن حالاتِهِم مَعَ قَناعَهٍ تَملَأُ القلوبَ والعُیُونَ غِنیً وَخَصاصَهٍ تَملَأُ الأبصار والأسماء أذًی؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه192) حضرت(علیه السلام) در این خطبه علاوه بر بیان سیره ساده زیستی حضرت موسی(علیه السلام) و هارون(علیه السلام) و نکوهش کبر و غرور، به این مطلب پرداخته که چرا خداوند پیامبران را به گونه ای ساده و دور از هر تشریفاتی مبعوث کرده است.

حضرت(علیه السلام) می فرماید: اگر خدا این کارها را انجام می داد، دیگر اختیار به ایمان و آزمایش های الهی بی فایده می شد. اگر ایمان جبری در کار باشد، همه مردم مؤمن می شوند و این ایمان، دیگر ایمان نیست.

ایمان آن است که مردم از روی حقیقت و اختیار، گرایش پیدا کنند. در غیر این صورت، تعبیر حضرت(علیه السلام) نشان می دهد که خدا می تواند حیوانات را مسخّر آن ها کند تا دیگر هیچ مشکلی برای مردم باقی نماند.

معجزه و کرامت هم در حدّی که دلیل باشد اعمال می گردد و قرآن از آن به آیه و معجزه یاد می کند؛ امّا اگر فراتر از حدّ دلیل شود، مردم می گویند او آمده تا ایمان خودش را بر مردم

ص: 77

عرضه بدارد و برای اینکه شاهد و گواهی بر صدق نبوت و رسالتش باشد، خدا به دست او معجزه هم ظاهر می کند. بنابر این همین قدر که اتمام حجت شود، معجزه کافی است. به همین جهت حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: اگر این طور بود دیگر ایمان ها، ایمان نبود (مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ج2، ص197).

ابن ابی الحدید در قسمتی از شرح این خطبه، به سخنی از ابوجعفر محمد بن جریر طبری در تاریخ وی، استناد می کند: هنگامی که خداوند موسی و هارون را برانگیخت و فرمان داد تا به نزد فرعون بروند، به مصر رفتند و در مقابل کاخ فرعون ایستادند و اجازه ورود خواستند، چند سال درنگ کردند و فرعون از حال آن ها آگاه نبود. موسی و هارون(علیه السلام) به نگهبانان می گفتند ما فرستادگان پروردگار جهانیان به سوی فرعون هستیم تا آنکه سرانجام دلقک فرعون که او را به خنده درمی آورد، گفت: ای پادشاه، مردی جلوی کاخ ایستاده و سخنی جالب می گوید و می پندارد خدایی، غیر از تو هست. آنگاه فرعون گفت: او را بیاورید. موسی(علیه السلام) درحالی که عصا به دست بود، به همراه برادرش هارون(علیه السلام) وارد شد و گفت: من فرستاده و رسول پروردگار جهانیان به سوی تو هستم... در ادامه ابن ابی الحدید می نویسد: اگر بپرسی چه خاصیتی در پشم و پشمینه پوشی است و چرا صالحان آن را ترجیح می دهند؟ می گویم: در خبر وارد شده است هنگامی که آدم به زمین هبوط کرد، نخستین جامه ای که پوشید، از پشم گوسفندی بود که خداوند برایش فرستاد و فرمان داد آن را بکشد، گوشتش را بخورد و پشمش را بپوشد؛ زیرا آدم از بهشت برهنه بر زمین آمده بود. آدم، آن گوسفند را کشت، حوا پشم آن را رشت و دو جامه فراهم کرد. یکی را آدم پوشید و دیگری را حوا؛ و به این جهت شعار اولیا، پوشیدن جامه پشمینه شد (ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 277_278).

کلام زیبای حضرت در قالب قیاس استثنایی چنین است:

اگر خدای سبحان اراده می فرمود که هنگام بعثت پیامبران درهای گنج ها و معدن های جواهرات و باغ های سرسبز را به روی پیامبران بگشاید و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی،

ص: 78

زمین را همراه آنان به حرکت درآورد. آنگاه آزمایش از میان می رفت. لکن چنین نیست که آزمایش از میان رفته باشد و ایمان آورندگان ثواب نیکوکاری را نیابند و واژه ها، معانی خود را از دست داده باشند.

نتیجه: چنین نیست که خدای سبحان اراده کرده باشد هنگام بعثت پیامبران درهای گنج ها و معدن های جواهران و باغ های سرسبز را به روی پیامبران گشاید و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی، زمین را همراه آنان به حرکت درآورد.

ج. حضرت محمد(صلی الله علیه واله)

علم، عصمت و کمال عقل ازجمله صفاتی است که پیامبران باید از آن برخوردار باشند، شدّت و ضعف درجه نبوت بستگی به میزان بهره مندی از این اوصاف خاص دارد؛ بنابراین بیشترین صفت را از لحاظ کمی و کیفی پیامبران اولوالعزم دارا هستند که به مقام ویژه نبوّت نائل آمدند. از میان این پنج تن، پیامبر اسلام آخرین و کامل ترین پیامبر آسمانی است که از حیث دارا بودن صفات نبوّت از جامعیت خاصی برخوردار است.

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 72 بهترین صلوات و درودها را نثار روان پاک پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) می کنند و آن حضرت را با اوصاف متعدد برجسته اش که او را شایسته این درود می کند، یاد می نمایند:

«اجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِکَ وَ نَوَامِیَ بَرَکَاتِکَ عَلَی مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ، الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ...»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خ/72) گرامی ترین درودها و افزون ترین برکات خود را بر محمد(صلی الله علیه واله) بنده و فرستاده ات اختصاص ده که خاتم پیامبران گذشته و گشاینده درهای بسته و آشکار کننده حق با برهان است...».

عبارت زیبای حضرت(علیه السلام) در قالب قیاس ضمیر اقترانی شکل اول قابل صورت بندی است؛ چراکه در خطبه فوق، کبری به صراحت بیان نشده و با اندکی تأمل به دست می آید:

حضرت محمد(صلی الله علیه واله)، خاتم پیامبران گذشته و گشاینده درهای بسته و آشکار کننده حق با برهان است.

ص: 79

هرکس چنین باشد، امین و مورد اعتماد و گنجینه دار علم نهان خداوند و شاهد روز رستاخیز و برانگیخته خداوند برای بیان حق و فرستاده او به سوی مردم است.

نتیجه: حضرت محمد(صلی الله علیه واله) امین و مورد اعتماد و گنجینه دار علم نهان خداوند و شاهد روز رستاخیز و برانگیخته خداوند برای بیان حق و فرستاده او به سوی مردم است.

حضرت در پایان این بخش، به صفات دیگر به صورت نتیجه گیری از تمام بیانات در این بخش اشاره کرده، می فرمایند: او امین معتمد و گنجینه دار مخزن علوم و شاهد و گواه روز رستاخیز و برانگیخته برای بیان حقایق است (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه، ج 7، ص 435).

آیت الله مکارم شیرازی در شرح این خطبه، نتیجه قیاس فوق را قیاسی مجزا می داند و معتقدند اوصافی که در نتیجه ذکر شده، بعضی مقدمه و بعضی نتیجه دیگری است. امین خداوند و خزانه دار علم او بودن، مقدمه ای است برای رسالت به سوی حق و مبعوث بودن به حق و گواه روز قیامت بودن، نتیجه این رسالت است (همان، ص 436)؛ بنابراین نتیجه اخیر بر اساس تفسیر آیت الله مکارم شیرازی در قالب دو قیاس ضمیر اقترانی شکل اول می گنجد؛ حضرت در این کلام نیز، کبری را در استتار گرفته اند:

پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) امین و خزانه دار علم خداوند است.

هرکس امین و خزانه دار علم خداوند است، دارای توانایی رسالت است.

نتیجه: پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) دارای توانایی رسالت است و هر کسی که دارای توانایی رسالت است، از جانب حق مبعوث شده و گواه روز قیامت است.

نتیجه: پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) از جانب حق مبعوث شده و گواه روز قیامت است.

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 160 می فرمایند: «تَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ(صلی الله علیه واله)، فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّی، وَعَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه160) به پیامبر پاک و پاکیزه ات اقتدا کن که راه و رسم او الگویی است برای الگو طلبان و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد.

ص: 80

کلام حضرت(علیه السلام) در قالب قیاس ضمیر اقترانی شکل اول می گنجد:

پیامبر(صلی الله علیه واله) پاک و پاکیزه است.

هر کس پاک و پاکیزه است، الگویی است برای الگو طلبان و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد.

نتیجه: پیامبر(صلی الله علیه واله) الگویی است برای الگو طلبان و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد.

کلام حضرت(علیه السلام) در عبارت فوق اگرچه انشایی و امری است؛ اما استدلال، ناظر به جمله امری نیست؛ بلکه به دلیل امر اشاره دارد. با نگاهی به کلام حضرت در خطبه فوق، به خوبی دانسته می شود که کبری، محذوف و از این جهت ضمیر خوانده شده است.

نتیجه

مطابق این تحقیق، عدل الهی اقتضا دارد که بندگان دستورات و فرامین الهی را دریافت و از جزا و پاداش هر عملی آگاه شوند. در کلام حضرت علی(علیه السلام)، نبوت یا پیامبری این امر را محقق می سازد تا خداوند از طریق وحی، حجت خداوند را به اتمام رسانند و وسایل و عوامل حیات و مرگ را معرفی نمایند. ازنظر حضرت، عدم آگاهی بشر از امور فوق و نا رسایی دانش او، علت بعثت پیامبران است که خداوند متعال به آن عنایت ویژه داشته است. سیره انبیای الهی، به عنوان الگوی شایسته ای برای هر انسان، فارغ از محدوده زمانی، از دیگر مباحثی است که حضرت با براهین روشن آن را مطرح کرده اند تا دستورات را به بندگان برساند و فطرت خداجوی انسان که گاهی به غفلت سپرده می شود را یادآوری کنند.

ص: 81

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغه، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه: دکتر محمود مهدوی دامغانی، تهران، ایران: نشر نی، 1379 ش.

2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، لبنان: دارالصادر، 1405 م.

3. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج1، بی جا: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363 ش.

4. جوهری، اسماعیل، الصحاح، بیروت، لبنان: دار العلم للملایین، 1990 م.

5. روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعی، ترجمه: غلامحسین زیرک زاده. تهران، ایران: انتشارات ادیب، 1368ش.

6. صبحی صالح، نهج البلاغه، چاپ پنجم، بیروت، لبنان: دارالهجره، بی تا.

7. طباطبایی، سید محمد حسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، مقدمه و پاورقی: مرتضی مطهری، قم، ایران: صدرا، بی تا.

8. قاضی عضدالدین ایجی، شرح المواقف، با شرح سید شریف جرجانی، قم، انتشارات الشریف الرضی، 1451 .

9. قراملکی، احد فرامرز، منطق (1)، تهران، ایران: دانشگاه پیام نور، 1388.

10. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، لبنان: دارالاحیاء التراث العربی، 1403 ق.

11. محمودی، محمدباقر، نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، تهران، ایران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1376.

12. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقاید، قم، ایران: موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (قده)، 1389.

13. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، تهران، ایران: صدرا، 1358.

14. مظفر، محمدرضا، منطق، ترجمه و اضافات: علی شیروانی، قم، ایران: دارالعلم، 1387.

15. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام شرح تازه و جامعی بر نهج البلاغه، ج 7، قم، ایران: انتشارات امام علی بن ابی طالب، 1392

ص: 82

واژه شناسی تسبییح و معناپژوهی تنزیه الهی در لسان قرآن ونهج البلاغه

اشاره

شهناز عزیزی(1)

ص: 83


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه دارالحدیث قم؛ Shahnazazizi40@gmail.com

ص: 84

چکیده

«تسبیح»، «سبح» و «یسبح» و مشتقات آن، در قرآن و نهج البلاغه به «پاک و منزه است خدایی که ...» ترجمه شده و اغلب در تفاسیر و شروح، به ارتباط این عبارات با عبارات بعدی توجه نشده است. در این پژوهش با روش مفهوم شناسی این واژه و سنجش آن با کلیدواژه های موجود در سیاق کلام، به تحلیل های فقه الحدیثی افزون تری از متون نهج البلاغه دست می یابیم. در این تحقیق، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به ارتباط عبارات دلالت کننده بر تسبیح با مراتب ترک غیرخدا، حمد خدا و پرستش بر اساس محبت خداوند در متون نهج البلاغه خواهیم رسید. از مهم ترین نتایج این تحقیق، این است که «تسبیح» در فرهنگ وحی به چهار معنای صلاة، استثناء، نور و تنزیه آمده است که بیشتر در معنای چهارم اصطلاح شده و به «اقرار به نزاهت و پاکی خداوند» معنا می شود. برای تسبیح چهار مقامِ تفریق، نفض، ترک و رفض را برشمرده اند که هرکدام با مراتب چهارگانه تخلیه فکر، قلب، جوارح و زبان، آمادگی برای تحمید و ستایش خدا را ایجاد می کنند و بر این اساس، تحمید مقام تحلیه و آراستگی فکر، قلب، جوارح و زبان بر یکتایی، پرستش و محبت خداوند خواهد بود. آنچه از سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با «الحمدلله» آغاز شده و سپس هریک از مقامات تسبیح (تفریق، نفض، ترک و رفض) که آمده، دلالت بر حمدی می کند که برخاسته از آن نوع از تسبیح است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، تسبیح، تنزیه، توحید.

ص: 85

مقدمه

«تسبیح» پاک و منزه شمردن خداوند از هرگونه عیب و نقصی است که به «پاک و منزه است ...» ترجمه می شود. این عبارت، تنها یک آغاز موحدانه در سخن و سخن وری یا یک مسئله کلامی صرف نیست و در حقیقت، تخلیه و زنگارزدایی از عقیده، فکر، قلب، زبان و عمل شمرده می شود. هدف از این پالایش، جایگزین شدن حمد، ستایش و محبت خدا در مقام فکر، ذهن، قلب، زبان و عمل است که با عنوان «تسبیح وجودی» از آن یاد می کنیم.

در اثبات مفهوم وجودی داشتنِ تسبیح، ابتدا دلیل نقلی برداشت وجودی از مفاهیم تسبیح در نهج البلاغه که همان آیات قرآن است، تحلیل می شود و در ادامه، نمونه ای را از نهج البلاغه ذکر می کنیم.

مفهوم شناسی «تسبیح» در قرآن

چهار معنای عمده در تفاسیر قرآن برای «تسبیح» و ماده «سَبَّحَ» آمده است: صلاة، استثناء، نور و تنزیه (پاک دانستن خدا).

1. الصلاة: بسیاری از اهل تأویل منظور از «مسبحین» را «مصلّین» عنوان کرده اند؛ مثلا در این آیه: {فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ} (صافات/143)؛ «فَلَولا أنّه کَانَ مِنَ المُصَلّینَ» (طبری، جامع البیان، ج 15، ص2).

2. الاستثناء: بعضی از اهل تأویل، «تسبحون» را «تستثنون» معنا کرده اند؛ برای مثال در این آیه: {أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ } (قلم/28) یعنی «لولا تستثنون» و برای صحت تأویل خود، چنین شاهد آورده اند: «إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِینَ وَلَا یَسْتَثْنُونَ»(قلم/17و18) «قال: {قَالَ أَوْسَطُهُمْ أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ لَوْلَا تُسَبِّحُونَ } فَذَکِّرهُمْ تَرکهم الإستثناء.» (همان) 3. النور: طبری نیز این حدیث نبی اعظم’ را چنین تفسیر نمودند: «لَولَا ذَلکَ لَأَحرَقَت سَبَحاتِ وَجهِهِ مَا أَدرَکتُ مِن شَی ءٍ»، «أَنَّهُ عَنَی بِقَولِهِ: سَبَحاتِ وَجهِهِ: نُورُ وَجهِهِ.» (طبری، جامع البیان، ج 15، ص3)

ص: 86

4. التنزیه: تنزیه و شهادت به پاکی خداوند است که در نهج البلاغه و متون توحیدی آن، همین معنا مدنظر است. ادلّه نقلی قرآنی این مفهوم عبارتند از:

الف) تنزیه خداوند از آنچه مشرکان به آن اعتقاد دارند

مشرکین علاوه بر این که به نعمت های الهی کافرند، شکرگذار نیستند. به سبب عقایدشان، نقایصی به خدای سبحان نسبت می دهند. تسبیح، شهادت به پاکی خدا از آنچه مشرکان اعتقاد دارند، مانند شفعاء، شرکا، انیس و فرزند؛ همچنین بزرگداشت و تبرئه خداوند از چیزهایی که آنان به خطا یا از سر جهل، به او نسبت می دهند: {یسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأْرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ} (تغابن/1) خلقت آسمان ها و زمین، از دلایل تنزیه خداوند از چیزهایی است که مشرکان بدان اعتقاد دارند. شهادت کائنات به پاکی خدا، سبب تقویت ایمان و مقدمه رشد و ارتقای معرفتی آنان نیز می شود. در این میان، تعریض مشرکان، هدف ثانوی و تثبیت، تقویت و ارتقای ایمان و معرفت، هدف اولیه و اصلی شمرده می شود (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج28، ص234).

ب) تنزیه خداوند از بدی (سوء)

تنزیه، اصلاح نوع تفکر در مورد ذات، صفات، اسماء و افعال الهی از پیرایه های جهل، خرافه و کج اندیشی است. در آیه {سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ} (اسراء/1). «سبحان» به پاک و منزّه بودن خداوند از هر نوع بدی، تفسیر شده و این که مایه شگفتی ست که قدر او شناخته نشده و بدو شرک می ورزند؛ ازجمله در منابع ذیل:

(دینوری، غریب القرآن و تفسیره، ص211؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص611؛ زمخشری، الکشّاف، ج 4، ص472؛ طبرانی، التفسیرالکبیر، ج 29، ص441؛ ابوالفتوح رازی، تفسیر روض الجنان، ج12، ص126؛ طبری، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ج 15، ص3؛ ثعلبی، الکشف والبیان، ج 6، ص54 و ج10، ص34؛ بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 5، ص635؛ طباطبائی، تفسیرالمیزان، ج 13، ص7 و ج19، ص144).

ص: 87

پاک دانستن و تقدیس خداوند از هر نوع بدی، شامل تنزیه در ذات، صفات، افعال، اسماء و احکام می گردد(طبرانی، التفسیرالکبیر، ج 29، ص442). تسبیح، اعم از تقدیس است. تسبیح ذات خدا، تقدیس اوست از نقایص امکانی و حدوث؛ از عدم، امکان، جسمیت، عرضیت، ضد، هرگونه ندّ، از نقایص و کمالات لازمه موجودات امکانی و نسبت دادن وحدت مطلقه به اوست. تسبیح صفات خدا، به پاک دانستن او از جهل، قادر بودن او بر همه مقدورات و پاک دانستن صفاتش از تغیرات است (حسن زاده آملی، ممدّ الهمم، ص26). تسبیح افعال خدا، بدین معناست که همه ممکنات فعل خدا هستند و فاعلیت او موقوف بر ماده و مثال است. تسبیح احکام الهی به این است که هرآنچه در شریعت مقرر فرموده، مصلحت، خیر و احسان است.

ج) تنزیه از نقایص کائنات

پاک دانستن خداوند از تمام نقایص آنچه در آسمان ها و زمین است، از معانی تسبیح در این آیه است:

{سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأْرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ} (حشر/1)؛ هر موجودی با ویژگی های خود، شهادت به پاکی ذات خدا از امکان و فنا می دهد. (ابن عربی، تأویلات عبدالرزاق، ج 2، ص317؛ واحدی، تفسیرالوسیط، ج 3، ص 2622؛ ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 30، ص241؛ بیضاوی، أنوار التنزیل، ج 5، ص185).

د) شهادت به ربوبیت و وحدانیت

در آیات زیر، شهادت به ربوبیت، وحدانیت، قدرت و صفات کمال خدا، یکی از معانی «تسبیح» است:

{سَبَّحَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ} (حشر/1)؛ «آنچه در آسمان ها و زمین است، خدا را تسبیح گفته، و او مقتدر شکست ناپذیر و دارای متانت و اتقان صنع است».

(مراغی، تفسیر المراغی، ج 28، ص 80: کائنات با زبان مقال و حال، به قدرت و حکمت او شهادت می دهند؛ مغنیه، التفسیر الکاشف، ج 7، ص312 و 282؛ واحدی،

ص: 88

تفسیر الوسیط، ج 3،ص2646؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 9، ص346؛ حمّوش القیسی، الهدایة إلی بلوغ النهایة، ج 11، ص7303).

{یسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الأْرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ} (تغابن/1)؛ «آنچه در آسمان ها و زمین است، خدای را تسبیح می گویند. فرمان نافذ و حکومت (بر همه هستی از آن اوست و ستایش، تنها او را سِزَد و او بر همه چیز تواناست».

«تعظیم خداوند، اقرار به ربوبیت او و اذعان برای طاعت خدا، از معانی تسبیح است» (طبری، جامع البیان، ج27، ص124).

«آسمان ها و زمین خاضع در برابر خداوند هستند و او را از هر بدی و شریکی منزه می خوانند» (طبرانی، تفسیرالکبیر، ج 6، ص202).

«تسبیح»، تنزیه و تقدیس خداوند از نقایص در زبان، ذهن، دل و جوارح، تخلیه این چهار مقام با مراتبِ تفریق، نفض، ترک و رفض است. رفض همان «توحید ذاتی» یا «کمال انقطاع» است که به زبان دعا، امام علی(علیه السلام) در مناجات شعبانیه از خداوند طلب می نماید (حسن زاده آملی، دروس شرح اشارات، نمط نهم، ص246_247).

«تفریق»، فرق گذاشتن و جداکردن صفات خالق و مخلوق، نفض، غبارزدایی، ترک، انقطاع از غیرخدا و رفض، اعراض و ترک غیرخدا و تنزّه از ماسوی الله محسوب می شود (همان).

تسبیح و تحمید، تخلیه و تحلیه در مقام زبان، ذهن، دل و جوارح است که معرفت وجودی به یکتایی و وحدانیت خدا را به وجود می آورند و در هر مقام، تمهیدکننده مرتبه ای از توحید وجودی هستند. توحید وجودی افعالی، اسمائی _ صفاتی و ذاتی، هر یک تسبیح و تحمید متناسب همان مرتبه را دارند.

مفهوم شناسی تسبیح، پیوستگی آن با مفهوم وجودی تحمید، معرفت بخشی، تصدیق و تثبیت کنندگی معرفت وجودی و این که اصولاً «انقطاع» راه دستیابی به محبت است (طباطبائی، رسالة الولایه، ص317)، از ادله وجودی بودن «تسبیح» هستند.

ص: 89

ه_) گونه های وجودی تسبیح در نهج البلاغه

تسبیح، تنزیه و تقدیس خداوند از نقایص در زبان، ذهن، دل و جوارح، تحلیه این چهار مقام با مراتبِ تفریق، نفض، ترک و رفض است. رفض همان «توحید ذاتی» یا «کمال انقطاع» است که امام علی(علیه السلام) به زبان دعا در مناجات شعبانیه از خداوند طلب می نماید (حسن زاده آملی، دروس شرح اشارات، نمط نهم، ص246_247).

«تفریق»، فرق گذاشتن و جداکردن صفات خالق و مخلوق؛ «نفض»، غبارزدایی، «ترک»، انقطاع از غیرخدا و «رفض»، اعراض و ترک غیرخدا و تنزّه از ماسوی الله و مقام تسبیح ذاتی خداست که در فضای وجودی، از مراتب آغازین توحید وجودی به شمارمی روند.

گونه های ذکر شده از تسبیح در قرآن، در نهج البلاغه نیز آمده است:

نمونه اول: یکی از مراتب تسبیح، این است که پاکی خدا را از همانندی صفات او با صفات ظاهری خلق نشان می دهد. وجودی بودن تسبیح، از آن جا فهمیده می شود که خدا را از تمام نقص ها منزّه دانسته، همه را کنار می نهد و از غیر تخلیه می کند و سپس تمام حمدها و نعمات را از اللّه دانسته، به او نسبت می دهد. این دو (تسبیح و حمد)، معرفتی را نتیجه می دهد که محبت و گرایش به خدا را ایجاد می کند. بنابراین، تسبیح مقدمه حمد است. تسبیح مقام تخلیه و حمد مقام تحلیه را دارد. در نمونه زیر، از حمدی که برخاسته از تسبیحِ از جنسِ تفریق است، یاد شده است:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْعَلِی عَنْ شَبَهِ الْمَخْلُوقِینَ الْغَالِبِ لِمَقَالِ الْوَاصِفِینَ الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِیرِهِ لِلنَّاظِرِینَ وَالْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِکْرِ الْمُتَوَهِّمِینَ الْعَالِمِ بِلَا اکْتِسَابٍ وَلَا ازْدِیادٍ وَلَا عِلْمٍ مُسْتَفَادٍ الْمُقَدِّرِ لِجَمِیعِ الْأُمُورِ بِلَا رَوِیةٍ وَلَا ضَمِیرٍ الَّذِی لَا تَغْشَاهُ الظُّلَمُ وَلَا یسْتَضِی ءُ بِالْأَنْوَارِ وَلَا یرْهَقُهُ لَیلٌ وَ لَا یجْرِی عَلَیهِ نَهَارٌ لَیسَ إِدْرَاکُهُ بِالْإِبْصَارِ وَلَا عِلْمُهُ بِالْإِخْبَار» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه213)؛ «سپاس خداوندی را سزاست که از شباهت داشتن به پدیده ها برتر، و از تعریف وصف کنندگان والاتر است. با تدبیر شگفتی آورش بر همه بینندگان آشکار، و با بزرگی عزّتش، بر همه فکرهای اندیشمندان پنهان است. داناست، نه آن که آگاهی او از جایی گرفته شده یا در حال فزونی باشد و یا از

ص: 90

کسی فراگیرد. اداره کننده سراسر نظام آفرینش است، بی آن که نیازی به فکر کردن یا اندیشه درونی داشته باشد. خدایی که تاریکی ها او را پنهان نسازد و از نورها روشنی نگیرد. شب او را نپوشاند و روز بر او نمی گذرد. نه بینایی او از راه دیدگان، و نه علم او از راه اطلاعات و اخبار است».

نمونه دوم: در این فراز، به تسبیح در صفات الهی می پردازد و مخاطب را متوجه تفاوت صفات مخلوق و خالق کرده، یکتایی خدا را در این صفات شهادت می دهد؛ یعنی با پرداختن به صفات خدا، توجه به یکتایی او و نیاز وجودی مخلوقین به اتصال و ارتباط با خدا، به سمیع، بصیر، علیم و قدیر بودن خدا اشاره می نماید که در ارتباط وجودی خدا و انسان، مفهومی کلیدی به شمار می رود. با درک یکتایی خدا، تمرکز قدرت و سلطنت در اللّه، شهادت به پاکی خدا و اظهار خضوع در برابر این عظمتِ بی کران نموده، به حمد او روی می آورد. این نمونه آمیختگی و پیوستگی تسبیح و حمد را به خوبی نشان می دهد. در این فراز، همراهی تسبیح و صفات الهی، بر ترک غیرخدا و تنها خدا را دیدن، دلالت دارد که از مراتب بالای تسبیح و در نتیجه، از مراتب بالای حمد، پرستش و محبت الهی است:

«کُلُّ شَی ءٍ خَاضِعٌ لَهُ وَکُلُّ شَی ءٍ قَائِمٌ بِهِ غِنَی کُلِّ فَقِیرٍ وَعِزُّ کُلِّ ذَلِیلٍ وَقُوَّةُ کُلِّ ضَعِیفٍ وَمَفْزَعُ کُلِّ مَلْهُوفٍ مَنْ تَکَلَّمَ سَمِعَ نُطْقَهُ وَ مَنْ سَکَتَ عَلِمَ سِرَّهُ وَمَنْ عَاشَ فَعَلَیهِ رِزْقُهُ وَمَنْ مَاتَ فَإِلَیهِ مُنْقَلَبُهُ لَمْ تَرَکَ الْعُیونُ فَتُخْبِرَ عَنْکَ بَلْ کُنْتَ قَبْلَ الْوَاصِفِینَ مِنْ خَلْقِکَ لَمْ تَخْلُقِ الْخَلْقَ لِوَحْشَةٍ وَلَا اسْتَعْمَلْتَهُمْ لِمَنْفَعَةٍ وَلَا یسْبِقُکَ مَنْ طَلَبْتَ وَلَا یفْلِتُکَ مَنْ أَخَذْتَ وَلَا ینْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ عَصَاکَ وَلَا یزِیدُ فِی مُلْکِکَ مَنْ أَطَاعَکَ وَلَا یرُدُّ أَمْرَکَ مَنْ سَخِطَ قَضَاءَکَ وَلَا یسْتَغْنِی عَنْکَ مَنْ تَوَلَّی عَنْ أَمْرِکَ کُلُّ سِرٍّ عِنْدَکَ عَلَانِیةٌ وَکُلُّ غَیبٍ عِنْدَکَ شَهَادَةٌ أَنْتَ الْأَبَدُ فَلَا أَمَدَ لَکَ وَأَنْتَ الْمُنْتَهَی فَلَا مَحِیصَ عَنْکَ وَأَنْتَ الْمَوْعِدُ فَلَا مَنْجَی مِنْکَ إِلَّا إِلَیکَ بِیدِکَ نَاصِیةُ کُلِّ دَابَّةٍ وَ إِلَیکَ مَصِیرُ کُلِّ نَسَمَةٍ سُبْحَانَکَ مَا أَعْظَمَ مَا نَرَی مِنْ خَلْقِکَ وَمَا أَصْغَرَ عِظَمَهُ فِی جَنْبِ قُدْرَتِکَ وَمَا أَهْوَلَ مَا نَریَ مِنْ مَلَکُوتِکَ وَمَا أَحْقَرَ ذَلِکَ فِیمَا غَابَ عَنَّا مِنْ سُلْطَانِکَ وََاأَسْبَغَ نِعَمَکَ فِی الدُّنْیا وَمَا أَصْغَرَهَا فِی نِعَمِ الْآخِرَةِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه109)؛ «همه چیز برابر خدا خاشع، و همه چیز با یاری او بر جای مانده است. خدا بی نیاز کننده هر نیازمند، و

ص: 91

عزت بخش هر خوار و ذلیل، نیروی هر ناتوان، و پناهگاه هر مصیبت زده است. هر کس سخن گوید، می شنود، و هر که ساکت باشد، اسرار درونش را می داند.

روزی زندگان بر اوست و هر که بمیرد به سوی او باز می گردد. خدایا! چشم ها تو را ندیده تا از تو خبر دهند، که پیش از توصیف کنندگان از موجودات، بوده ای. آفرینش برای ترس از وحشت تنهایی نبود، و برای سودجویی آنها را نیافریدی. کسی از قدرت تو نتواند بگریزد، و هر کس را بگیری، از قدرت تو نتواند خارج گردد. گناه کاران از عظمت تو نکاهند و اطاعت کنندگان بر قدرت تو نیفزایند. آن کس که از قضای تو به خشم آید، نتواند فرمانت را برگرداند و هرکس که به فرمان تو پشت کند، از تو بی نیاز نگردد. هر سرّی نزد تو آشکار و هر پنهانی نزد تو هویداست. تو خدای همیشه ای و بی پایان، و تو پایان هر چیزی، که گریزی از آن نیست. وعده گاه همه، محضر توست، و رهایی از تو جز به تو ممکن نیست، و زمام هر جنبنده ای به دست توست، و به سوی تو بازگشت هر آفریده ای است. پاک و منزّهی ای خدا، چقدر بزرگ و والاست قدر و عظمت تو، و چه بزرگ است آنچه را که از خلقت تو می نگرم و چه کوچک است هر بزرگی در برابر قدرت تو، و چه باعظمت است آنچه را که از ملکوت تو مشاهده می کنم، و چه ناچیز است برابر آنچه بر ما نهان است از سلطنت تو، و چه فراگیر است در این جهان نعمت های تو، و چه کوچک است نعمت های فراوان دنیا در برابر نعمت های آخرت».

در بخش دیگری از همین خطبه، به تسبیحی والاتر اشاره می کند که از ترک غیرخدا سخن می گوید. شهادت به پاکی و تنزه خدا داده، تنها او را لایق پرستش و ارتباط وجودی می خواند. او را از هرچه ناشایست است، منزه دانسته، با وصف حال فریفتگان دنیا و آنان که از هدف خلقت و ارتباط وجودی با خدا غفلت کردند و به دام وابستگی های پستِ دنیا افتاده اند، می پردازد:

«سُبْحَانَکَ خَالِقاً وَ مَعْبُوداً بِحُسْنِ بَلَائِکَ عِنْدَ خَلْقِکَ خَلَقْتَ دَاراً وَ جَعَلْتَ فِیهَا مَأْدُبَةً مَشْرَباً وَمَطْعَماً وَأَزْوَاجاً وَخَدَماً وَقُصُوراً وَأَنْهَاراً وَزُرُوعاً وَ ثِمَاراً ثُمَّ أَرْسَلْتَ دَاعِیاً یدْعُو إِلَیهَا فَلَا الدَّاعِی أَجَابُوا وَلَا فِیمَا

ص: 92

رَغَّبْتَ إِلَیهِ رَغِبُوا وَلَا إِلَی مَا شَوَّقْتَ إِلَیهِ اشْتَاقُوا أَقْبَلُوا عَلَی جِیفَةٍ قَدِ افْتَضَحُوا بِأَکْلِهَا وَاصْطَلَحُوا عَلَی حُبِّهَا وَمَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ فَهُوَ ینْظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحِیحَةٍ وَیسْمَعُ بِأُذُنٍ غَیرِ سَمِیعَةٍ قَدْ خَرَقَتِ الشَّهَوَاتُ عَقْلَهُ وَ أَمَاتَتِ الدُّنْیا قَلْبَهُ وَ وَلَّهَتْ عَلَیهَا نَفْسَهُ فَهُوَ عَبْدٌ لَهَا وَلِمَنْ فِی یدِهِ شَی ءٌ مِنْهَا حَیثُمَا زَالَتْ زَالَ إِلَیهَا وَحَیثُمَا أَقْبَلَتْ أَقْبَلَ عَلَیهَا لَا ینْزَجِرُ مِنَ اللَّهِ بِزَاجِرٍ وَلَا یتَّعِظُ مِنْهُ بِوَاعِظٍ وَهُوَ یرَی الْمَأْخُوذِینَ عَلَی الْغِرَّةِ حَیثُ لَا إِقَالَةَ لَهُمْ وَلَارَجْعَةَ کَیفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا کَانُوا یجْهَلُونَ وَجَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْیا مَا کَانُوا یأْمَنُونَ وَ قَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَی مَاکَانُوا یوعَدُونَ» (همان)؛ «پاک می دانم تو را که آفریدگار و شایسته پرستشی، از هرچه ناشایست است. برای نیک آزمودن آفریدگانت سرایی را آفریدی و خوانی در آن گسترانیدی؛ نوشیدنی و خوراکی و همسرانی و خدمت گزارانی و کوشک های بلند و جوی های روانی و کشتزارها و میوه های (فراوانی که همه آنها را در آن جا فراهم ساختی)، سپس فراخوانی فرستاده ای که به سوی آن سرا فراخواند؛ پس نه خواندن فراخوان را پذیرفتند و نه در آنچه به رغبت انداختی، گرویدند و نه به سوی چیزهایی که شیفته گردانیدی، با آرزومندی شتافتند. بر سرمرداری روی آورده، با خوردنش رسوا گردیده اند و بر دوستی آن مردار به سازش گراییده اند و هرکس شیفته و شیدای چیزی شد، آن چیز دیده اش را تیره و تار و دلش را بیمار گرداند؛ پس او به چشمی ناخوش می نگرد و با گوش هایی ناشنوا می شنود؛ خواسته های تن، پرده خِرَد او را دریده و دوستی این جهان، دلش را میرانده و جانش را بر آنها شیفته گردانیده است؛ پس او بنده این جهان و بنده کسی است که چیزی از این جهان را در دست دارد. به هرسو گردید، به همان سو گراید و به هر کجا روی نهاد، به همان جا روی نهد، نه (از نافرمانی های) خدا با بازداشتن بازدارنده ای دست بردارد و نه با پند دهنده ای به پندهای خدایی پند پذیرد. حال آن که فریفتگان دستگیر شده را در جایگاهی می بیند که نه راه برهم زدن پیمان به روی آنان باز است و نه بازگشت بدین (جهان). می بیند که چگونه چیزی بر آنان فرود آمد که نمی شناختند و جدا شدن از این جهان، از جایی بر سرشان درآمد که آن جا را امن می پنداشتند و برچیزی از جهان پسین درآمدند که بدان بیمشان می دادند».

ص: 93

تسبیح در این سخن امام، از آن جهت تسبیح وجودی است که با شهادت به پاکی خدا، او را تنها پرستیدنی معرفی می کند و به کالبدشکافی حرکت رو به زوالِ آنان که از ارتباط وجودی، توحید وجودی و پرستش عاشقانه او غفلت کرده، در محاسبات خود به خطا رفته اند و عشق به دنیا را برگزیدند، پرداخته است تا به ترک و انقطاع از غیرخدا ترغیب نماید.

و) مراتب تسبیح وجودی

تسبیح وجودی، تسبیحی است که منجر به ارتباط وجودی با خدا، رسیدن به این معنا که او تنها خالق و ربّ بی همتاست، برای ورود به مرحله تحمید و توحید وجودی در چهار مرحله از زبان به فکر و سپس قلب جاری شده، جوانح و جوارح را فرامی گیرد. مراحلی که ذکر خواهیم کرد، مقدمه و بطن همان مراتب پنج گانه توحید است که در خطبه اول نهج البلاغه آمده است؛ یعنی مراتبِ معرفت، تصدیق، توحید، اخلاص و نفی صفات؛ به این بیان که تسبیح به همراه تحمید، یکی از ارکانِ معرفت وجودی است که به تصدیق می انجامد. تسبیح مقدمه توحید صفاتی و ذاتی بوده، مرتبه اتمّ آن، یعنی تقدیس که تنزیه خدا از توحیدات ثلاثه قبلی ست، والاترین مرتبه توحید وجودی است. بنابراین تسبیح، پایه و مقدمه موحد شدن و ارتباط بر اساس محبت با خداوند و انقطاع از ماسوی الله است.

شواهد و ادله قرآنی مراحل تسبیح عبارتند از:

1. تسبیح زبانی (تسبیح اسم خدا): {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی} به هنگام نام بردن از خدا، نام آلهه، شرکا و شفعا را بر زبان نیاوریم. شئون ربوبیت را به غیرخدا نسبت ندهیم. (خلقت، ایجاد، احیا، اماته، رزق و...) اموری که سزاوار ساحت قدس خدا نیست، به او نسبت ندهیم (عجز، جهل، ظلم، غفلت و...) (طباطبائی، المیزان، ج 20، ص441).

2. تسبیح ذهنی و فکری (اصلاح تصورات ذهنی در مورد خدا): پیرایش اندیشه و عقاید پیرامون ذات، صفات و افعال خدا، اثبات، دفاع و ردّ مخالفین و معاندین است که شرک جلی را نفی نموده، لازمه توحید کامل است. شرک جلی درست عکس توحید است و

ص: 94

شخص مشرک نه تنها خدای تعالی را منزه از نواقص مذکور نمی داند، بلکه از شنیدن نام خدا به تنهایی ناراحت می شود و دو آیه زیر بر این معنا ناطق است:

{وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِینَ لا یؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یسْتَبْشِرُونَ، وَ إِذا ذَکَرْتَ رَبَّکَ فِی الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلی أَدْبارِهِمْ نُفُوراً} (زمر/45)؛ «هنگامی که خدا به یگانگی یاد شود، دل های کسانی که به آخرت ایمان ندارند، متنفر می شود، و هنگامی که غیرخدا یاد شود، خوشحال می شوند، و زمانی که پروردگارت در قرآن به وحدانیت یاد شود، با تنفر پشت می کنند».

3. تسبیح قلبی (تسبیح صفات و ذات): تفکر و سیر در پاکی خدا و عقاید خالص توحیدی و القای آن ها به قلب، توحید را در قلب مستقر نموده، انگیزه های خالص توحیدی را در بندگی خداوند و اجرای احکام او یا همان تسبیح جوارحی تقویت می کند؛ بدین معنا که تسبیح، تنها ذکر زبانی نیست. آن گاه که خِرَد از اندیشه های باطل پیراسته شد، با دیده تیزبین، پاکی خدا را از نقایص ممکنات، پاکی خدا را از نقایص ذاتی، صفاتی و افعالی دید و اقرار کرد به وحدانیت و ربوبیت اللّه، تعظیم او قلب را فرا می گیرد. القای این عظمت، با تفکر و توجه دائمی و ماندن در محدوده شریعت، نسبت دادن همه ستایش ها به خدا و تنها برگزیدن او برای حمد، ستایش، بندگی و ارتباط عاشقانه است و این هدف غایی تسبیح و پاک شمردن خداست که مفهومی وجودی به شمار می آید.

در متون توحیدی نهج البلاغه گاه با ماده «سبح» و «یسبح» و گاه با مفهوم «تسبیح» به این مرتبه توحیدی اشاره شده است. برای نمونه در خطبه آغازین، آنچه شارحان به عنوان تخلیه عقاید نادرست، خرافی و مشرکانه جهت تحلیه به توحید ناب ذکر می کنند (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج1، ذیل شرح خطبه اول)، همان «تسبیح» است که در شروح به آوردن براهین بسنده کردند و ارتباط تسبیح با تحمید، تسبیح با عبارات بعدی و اهداف آن دنبال نشده است. به همین دلیل متون مرتبط توحیدی به گونه ای تفسیر فلسفی شده، به دشواری های فهم آن افزوده و از جنبه کاربردی آن در ارتباط با خدا و توحید وجودی غفلت شده است.

ص: 95

ز) تسبیح، مقدمه حمد الهی

تسبیح، شهادت به پاکی خدا از عیوب و نقایص و «قدّوس» مبالغه در قدس، نزاهت و پاکی است و همه موجودات آسمان ها و زمین به زبان حال و مقال، به این پاکی شهادت می دهند. چنان که اشاره شد، این شهادت دادن، چند هدف را دنبال می کند. علاوه بر این که تعریض به مشرکین است، ذهن و فکر را نیز از اوساخ و پلیدی اندیشه های باطل می زداید. ایمان بخش و معرفت ساز است. نه تنها «تولید ایمان» می کند، بلکه «معرفت» را بالا برده بر قلب سیطره می یابد و سبب «حمد» می شود؛ به این معنا که وقتی تخلیه از عقاید باطل در خصوص «الله» انجام شد، تحلیه و دریافت عقاید صحیح صورت می گیرد. دیده حقیقت بین بینا شده، همه خیرها، خوبی ها، حمدها، ستایش ها و نعمات را به خدا نسبت می دهد و به طور طبیعی او را برای دل بستن، پرستیدن و بندگی برمی گزیند. تسبیح یکی از ارکانِ معرفت وجودی و صحیح نسبت به «اللّه»، مقدمه تحمید است. تسبیح و تحمید وجودی یا همان معرفت وجودی، نوعی مواجهه حضوری با خدا و شناخت اوست که به تصدیق رسیده، ورود به ارتباط وجودی و توحید وجودی است: {وَإِنْ مِنْ شَی ءٍ إِلَّا یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ} (اسراء/ 44)؛ «هیچ چیزی نیست، مگر آن که با ستایش از کمالات او را تسبیح می کند».

همه موجودات تسبیح می کنند تا «حمد» به خدا نسبت داده شود. «تسبیح موجودات» طریقی برای «حمد» و تعلیم و ازدیاد ایمان و معرفت است (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج 28، ص233). تمام موجودات، به دلالت حال، خداوند را تسبیح و تمجید می کنند (مراغی، تفسیر المراغی، ج 28، ص33؛ تهرانی، البلاغ، ص551).

نسبت دادن تمام ثناها و حمدها به خداوند، مستلزم معرفتی است که با «تسبیح» محقق می شود (قشیری، لطائف الإشارات، ج3، ص530).

«التسبیح التقدیس والتنزیه ویکون بمعنی سباحة الأسرار فی بحار الإجلال، فیظفرون بجواهر التوحید وینظمونها فی عقود الإیمان ویرصّعونها فی أطواق الوصلة... یسجدون للّه طوعا وکرها؛...

ص: 96

تسبیح علامة ودلالة... ویدلّ علی الصانع وعلی إثبات جلاله وعلی استحقاقه لنعوت کبریائه» (همان، ص531). {یسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَما فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَ لَهُ الْحَمْدُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ} (تغابن/1)؛ «آنچه در آسمان ها و زمین است، خدای را تسبیح می گویند. فرمان نافذ و حکومت بر همه هستی از آن اوست و ستایش تنها او را سزد و او بر همه چیز تواناست».

تفکر در این معنا، دو نتیجه دارد: «لَهُ الْمُلْکُ» و «وَلَهُ الْحَمْدُ». سلطنت و حکم از آنِ خداست. هیچ حکمی جز حکم او نافذ نیست. تنها اراده او حاکم است و تمام حمدها به خدا بازمی گردد. قدرت بی قید و شرط هستی تنها اوست. (وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدِیرٌ) (موسوی همدانی، ترجمه تفسیر المیزان، ج 19، ص496). عباراتی از امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه آمده که دلالت بر تسبیح وجودی ذاتی، یعنی بالاترین مرتبه توحید دارد و به سبب توالی درهم تنیده تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر، این نمونه شاهدی بر این چهار رکن در مقام ذات و خالص توحید وجودی دارد که پس از تبیین تحمید، تهلیل و تکبیر وجودی، معنای تسبیح وجودی ذاتی نیز روشن خواهد شد. خطبه ای که در ادامه خواهد آمد، نمونه ای از مرتبه اتمِّ تسبیح، تحمید، تهلیل و تکبیر وجودی ذاتی است:

«لَمْ یولَدْ سُبْحَانَهُ فَیکُونَ فِی الْعِزِّ مُشَارَکاً وَلَمْ یلِدْ فَیکُونَ مَوْرُوثاً هَالِکاً وَلَمْ یتَقَدَّمْهُ وَقْتٌ وَلَا زَمَانٌ وَلَمْ یتَعَاوَرْهُ زِیادَةٌ وَلَا نُقْصَانٌ بَلْ ظَهَرَ لِلْعُقُولِ بِمَا أَرَانَا مِنْ عَلَامَاتِ التَّدْبِیرِ الْمُتْقَنِ وَالْقَضَاءِ الْمُبْرَمِ فَمِنْ شَوَاهِدِ خَلْقِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ مُوَطَّدَاتٍ بِلَا عَمَدٍ قَائِمَاتٍ بِلَا سَنَدٍ دَعَاهُنَّ فَأَجَبْنَ طَائِعَاتٍ مُذْعِنَاتٍ غَیرَ مُتَلَکِّئَاتٍ وَلَا مُبْطِئَاتٍ وَلَوْ لَا إِقْرَارُهُنَّ لَهُ بِالرُّبُوبِیةِ وَإِذْعَانُهُنَّ بِالطَّوَاعِیةِ لَمَا جَعَلَهُنَّ مَوْضِعاً لِعَرْشِهِ وَلَا مَسْکَناً لِمَلَائِکَتِهِ وَلَا مَصْعَداً لِلْکَلِمِ الطَّیبِ وَ الْعَمَلِ الصَّالِحِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ نُجُومَهَا أَعْلَاماً یسْتَدِلُّ بِهَا الْحَیرَانُ فِی مُخْتَلِفِ فِجَاجِ الْأَقْطَارِ لَمْ یمْنَعْ ضَوْءَ نُورِهَا ادْلِهْمَامُ سُجُفِ اللَّیلِ الْمُظْلِمِ وَلَا اسْتَطَاعَتْ جَلَابِیبُ سَوَادِ الْحَنَادِسِ أَنْ تَرُدَّ مَا شَاعَ فِی السَّمَاوَاتِ مِنْ تَلَأْلُؤِ نُورِ الْقَمَرِ فَسُبْحَانَ مَنْ لَا یخْفَی عَلَیهِ سَوَادُ غَسَقٍ دَاجٍ وَلَا لَیلٍ سَاجٍ فِی بِقَاعِ الْأَرَضِینَ الْمُتَطَأْطِئَاتِ وَلَا فِی یفَاعِ السُّفْعِ الْمُتَجَاوِرَاتِ وَمَا یتَجَلْجَلُ بِهِ الرَّعْدُ فِی أُفُقِ السَّمَاءِ وَمَا تَلَاشَتْ عَنْهُ بُرُوقُ الْغَمَامِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ تُزِیلُهَا عَنْ مَسْقَطِهَا عَوَاصِفُ الْأَنْوَاءِ وَانْهِطَالُ السَّمَاءِ وَ یعْلَمُ مَسْقَطَ الْقَطْرَةِ وَمَقَرَّهَا وَمَسْحَبَ الذَّرَّةِ وَمَجَرَّهَا وَمَا یکْفِی الْبَعُوضَةَ مِنْ قُوتِهَا وَمَا تَحْمِلُ [مِنَ ] الْأُنْثَی فِی بَطْنِهَا» (شریف

ص: 97

رضی، نهج البلاغه، خطبه182)؛ «خدا از کسی متولّد نشد تا در عزّت و توانایی دارای شریک باشد؛ فرزندی ندارد تا وارث او باشد؛ وقت و زمان از او پیشی نگرفت و زیادی و نقصان در او راه ندارد. خدا با نشانه های تدبیر استوار، و خواسته های حکیمانه در خلق نظام احسن، در برابر غفلت ها آشکارا جلوه کرده است. از نشانه های آفرینش او، خلقت آسمان های پابرجا بدون ستون و تکیه گاه است. آسمان ها را به اطاعت خویش دعوت و آنها بدون درنگ اجابت کردند. اگر اقرار آسمان ها به پروردگاری او و اعترافشان در اطاعت و فرمان برداری از او نبود، هرگز آسمان ها را محل عرش خویش و جایگاه فرشتگان، و بالا رفتن سخنان پاک و اعمال نیک و صالح بندگانش قرار نمی داد. ستارگان را نشانه های هدایتگر بیابان ماندگان سرگردان قرار داد تا به وسیله آنها راهنمایی شوند؛ ستارگانی که پرده های تاریک شب مانع نورافشانی آنها نمی گردد و نمی تواند از نورافشانی و تلألؤ ماه در دل آسمان جلوگیری کند. پس پاک است خدایی که پوشیده نیست بر او سیاهی تیره و تار بر روی ناهمواری های زمین، و قلّه های کوتاه و بلند کوه ها، و نه غرّش رعد در کرانه آسمان، و نه درخشش برق در لابه لای ابرها، و نه وزش بادهای تند و طوفان، و نه ریزش برگ ها بر اثر بارش باران، و نه محل سقوط قطرات باران، و نه مسیر کشیده شدن دانه ها به وسیله مورچگان، و نه غذاهای کوچک نادیدنی پشّه ها، و نه آنچه در شکم حیوانات مادّه در حال رشد است (خدا به همه آنها آگاه است)».

«وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الْکَائِنِ قَبْلَ أَنْ یکُونَ کُرْسِی أَوْ عَرْشٌ أَوْ سَمَاءٌ أَوْ أَرْضٌ أَوْ جَانٌّ أَوْ إِنْسٌ لَا یدْرَکُ بِوَهْمٍ وَلَا یقَدَّرُ بِفَهْمٍ وَلَا یشْغَلُهُ سَائِلٌ وَلَا ینْقُصُهُ نَائِلٌ وَلَاینْظُرُ بِعَینٍ وَلَا یحَدُّ بِأَینٍ وَلَا یوصَفُ بِالْأَزْوَاجِ وَلَا یخْلَقُ بِعِلَاجٍ وَلَا یدْرَکُ بِالْحَوَاسِّ وَلَا یقَاسُ بِالنَّاسِ الَّذِی کَلَّمَ مُوسی تَکْلِیماً وَأَرَاهُ مِنْ آیاتِهِ عَظِیماً بِلَا جَوَارِحَ وَلَا أَدَوَاتٍ وَلَا نُطْقٍ وَلَا لَهَوَاتٍ بَلْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً أَیهَا الْمُتَکَلِّفُ لِوَصْفِ رَبِّکَ فَصِفْ جِبْرِیلَ وَمِیکَائِیلَ وَ جُنُودَ الْمَلَائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ فِی حُجُرَاتِ الْقُدُسِ مُرْجَحِنِّینَ مُتَوَلِّهَةً عُقُولُهُمْ أَنْ یحُدُّوا أَحْسَنَ الْخَالِقِینَ فَإِنَّمَا یدْرَکُ بِالصِّفَاتِ ذَوُو الْهَیئَاتِ وَالْأَدَوَاتِ وَمَنْ ینْقَضِی إِذَا بَلَغَ أَمَدَ حَدِّهِ بِالْفَنَاءِ فَلَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ أَضَاءَ بِنُورِهِ کُلَّ ظَلَامٍ وَ أَظْلَمَ بِظُلْمَتِهِ کُلَّ نُور»(همان)؛ «حمد و سپاس خداوندی را سزاست که همواره وجود داشت،

ص: 98

پیش از آن که کرسی یا عرش، آسمان یا زمین، جنّ یا انس پدید آیند. خداوندی که ذات او را فکرها و عقل های ژرف اندیش نتوانند بشناسند، و با نیروی اندیشه، اندازه ای برای او نتوانند تصوّر کنند. هیچ سؤال کننده ای او را به خود مشغول نسازد، و فراوانی عطا و بخشش، از دارایی او نکاهد. برای دیدن، به چشم مادّی نیاز ندارد و در مکانی محدود نمی شود. همسر و همتایی ندارد و با تمرین و تجربه نمی آفریند و با حواس درک نشود و با مردم مقایسه نگردد؛ خدایی که بدون اعضا و جوارح و زبان و کام با حضرت موسی(علیه السلام) سخن گفت و آیات بزرگش را به او شناساند. ای کسی که برای توصیف کردن پروردگارت به زحمت افتاده ای، اگر راست می گویی، جبرئیل و میکائیل و لشکرهای فرشتگان مقرّب را وصف کن، که در بارگاه قدس الهی سر فرود آورده اند، و عقل های شان در درک خدا، سرگردان و درمانده است. تو چیزی را می توانی با صفات آن درک کنی که دارای شکل و اعضا و جوارح و دارای عمر محدود و أجل معین باشد. پس جز اللّه خدایی نیست که هر تاریکی را به نور خود روشن کرد، و هر چه را که جز به نور او روشن بود، به تاریکی کشاند».

نتیجه

«تسبیح» در فرهنگ وحی به چهار معنای صلاة، استثناء، نور و تنزیه است که بیشتر در معنای چهارم اصطلاح شده و به «اقرار به نزاهت و پاکی خداوند» معنا می شود. برای تسبیح چهار مقامِ تفریق، نفض، ترک و رفض را برشمرده اند که هرکدام با مراتب چهارگانه تخلیه فکر، قلب، جوارح و زبان، آمادگی برای تحمید خدا را ایجاد می کنند و بر این اساس تحمید، مقام تحلیه و آراستگی فکر، قلب، جوارح و زبان بر یکتایی، پرستش و محبت خداوند خواهد بود. آنچه از سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با «الحمدلله» آغاز شده و پس از آن هرکدام از مقامات تسبیح (تفریق، نفض، ترک و رفض) آمده، دلالت بر حمدی می کند که برخاسته از آن نوع تسبیح است.

ص: 99

ص: 100

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

16. ابن أبی طالب مکی، ابومحمد، الهدایة إلی بلوغ النهایة فی علم المعانی القرآن وتفسیره واحکامه، تحقیق: جماعة من المحققین، کلیة الدراسات العلیا و البحث العلمی، جامعة الشارقة، چاپ1، 1429ق.

17. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بیروت: مؤسسة التاریخ العربی، 1421ق.

18. ابن عربی، محمدبن علی، تفسیر ابن عربی، مترجم و محقق: رباب سمیر مصطفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ 1، 1422ق.

19. ابن قتیبه دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، غریب القرآن وتفسیره، شارح: ابراهیم محمد رمضان، بیروت، دارمکتب الهلال، چاپ 1، 1411ق.

20. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن، آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ 1، 1408ق.

21. بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم، دارالتفسیر، 1417ق.

22. بیضاوی، عبدالله بن عمر شیرازی شافعی، أنوار التنزیل وأسرار التأویل (تفسیر بیضاوی)، بیروت، دارأحیاء التراث العربی، چاپ 1، 1418.

23. تهرانی، محمدصادق، البلاغ فی تفسیر القرآن بالقرآن، قم، مکتبة محمد الصادق الطهرانی، چاپ 1، 1377ش.

24. ثعلبی، احمد بن محمد، الکشف والبیان، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، چاپ 1، 1422ق.

25. حسن زاده آملی، حسن، دروس شرح اشارات وتنبیهات ابن سینا (نمط نهم: مقامات العارفین)، قم، انتشارات اشراق، چاپ 2، 1388ش.

26. ________________________. ، ممدّالهمم در شرح فصوص الحکم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی: سازمان چاپ و انتشارات، چاپ 3، 1385ش.

27. الزمخشری، جارالله محمود بن عمر، کشّاف عن حقائق غوامض التنزیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ 1، 1414ق.

ص: 101

28. طباطبائی، سیّد محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، مترجم: سیدمحمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ 24، 1386ش.

29. _______________________________. رسالة الولایة، شرح: محمدحسین رحیمی، تهران، نشر ستاره قطبی، 1390ش.

30. الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان ابن احمد بن یوسف، التفسیر الکبیر: تفسیر القرآن العظیم، تحقیق و تصحیح: هشام بن عبدالکریم بدرانی موصلی، اردن، دارالکتاب الثقافی، چاپ 1، 2008 م.

31. الطبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، تفسیر جوامع الجامع، مصحح: ابوالقاسم گرجی، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه، 1412ق.

32. ______________________________________. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، کتاب فروشی اسلامی، چاپ 2، 1379ش.

33. الطبری، أبی جعفر محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دارالمعرفة، 1406ق.

34. القشیری، عبدالکریم بن هوازن، لطائف الإشارات، محقق: ابراهیم بسیونی، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، 2000م.

35. مراغی، احمد مصطفی، تفسیر المراغی، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، 1985م.

36. مغنیه، محمدجواد، التفسیر الکاشف، قم، دارالکتاب الإسلامی، 1424ق.

37. واحدی، علی بن احمد، الوسیط فی تفسیر القرآن المجید، محقق: محمدحسن ابوالعزم زفیتی، قاهره، وزارة الاوقاف، لجنة إحیاء التراث الاسلامی، 1416ق.

ص: 102

آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه

اشاره

محمد حسین کاکویی نژاد(1)، مثیم ناظمی(2)

ص: 103


1- . دانش پژوه سطح 3 قرآن و مستشرقان، مرکز تخصصی علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛
2- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث؛ ؛

ص: 104

چکیده

تفکر در خلقت و شناخت روزافزون آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه، می تواند در نگاه و بینش هر انسانی افق های جدید بگشاید و در مسیر زندگی او را به سوی هدف آفرینش یعنی کمال و تقرب الی الله رهنمون گردد و او را از آسیب ها و خطراتی که در این مسیر وجود دارد، نجات بخشد. در قرآن و نهج البلاغه به گونه های مختلفی خداوند و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) آفرینش هستی در ابعاد مختلف آن را به تصویر کشیده و معرفی می نمایند. به راستی آفرینش هستی در قرآن و نهج البلاغه چگونه معرفی شده است و شناخت دیدگاه قرآن و نهج البلاغه چه ضرورتی دارد؟ این مقاله به روش توصیفی - تحلیلی به بررسی آفرینش هستی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد انسان ها می بایست در امر آفرینش هستی تفکر و تدبر کنند، چراکه سرآغاز خداشناسی، خودشناسی و جهان شناسی به معنای واقعی کلمه است و شگفتی آفرینش پدیده ها با تفکر در خلقت آسمان ها و زمین، خلقت گیاهان، حیوانات و همه موجودات حاصل می شود و در نهایت خلقت دنیا مقدمه ای برای آخرت است که دار ابدی است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امام علی(علیه السلام)، آفرینش، هستی.

مقدمه

آفرینش هستی در قرآن و بیانات ارزشمند امیرالمومنین(علیه السلام) در شناخت آفرینش هستی، بیانگر نعمتی از نعمات بیکران الهی با گسترش فرهنگ تعقل و تفکر در انسان هاست، تا سطح آگاهی انسان ها در آفرینش خود و جهان پیرامون خود بالا برود و از طریق شناخت

ص: 105

هستی، به شناخت خود و خدای هستی آفرین بپردازند و از طرفی به عظمت پروردگار و کوچکی و ضعف خود دست یابند.

1. پیشینه

در قرآن درباره آفرینش هستی پیش از نهج البلاغه اشاره شده است و به تبع آن در تفاسیر قرآن پیرامون آفرینش هستی ذیل آیات مرتبط، مطالبی بیان شده است. از جمله در تفسیر موضوعی قرآن کریم آیت الله جوادی آملی و هم چنین تفسیر المیزان علامه طباطبایی که از منابع غنی می باشند. پس از قرآن در نهج البلاغه در کلام امرالمؤمنین(علیه السلام) نیز مباحثی درباره آفرینش هسی مطرح شده است.

در زمانه حاضر مقالات و کتب فراوانی در باب آفرینش هستی منتشر شده است.

در ضرورت شناخت، گفتار مولای متقیان به کمیل بسیار قابل توجّه است، امام(علیه السلام) می فرماید: «یَا کُمَیلُ مَا مِن حَرَکَةٍ إلاّ وَ أنتَ مُحتاجٌ فِیهَا إِلَی مَعرِفَةٍ؛ ای کمیل! هیچ حرکتی وجود ندارد مگر آن که تو در آن به معرفت نیاز داری.» (مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص269).

در مبحث چگونگی آفرینش هستی، آیت الله جوادی آملی در پاسخ این سؤال که: «هدف خدا از آفرینش چیست؟» می فرمایند: «... این سؤال صحیح نیست، چون خدا خود هدف است، نه این که هدف داشته باشد. هرکسی کاری را انجام می دهد، برای آن است که نقص خود را با آن کار برطرف کند. احتیاجی دارد و می خواهد آن احتیاج را برطرف کند تا به کمال برسد.» (جوادی آملی، پرسش ها و پاسخ ها، دفتر بیستم، ص128).

2. روش شناسی تحقیق

در نوشتار حاضر به روش تحلیلی - توصیفی به تبیین این موضوع می پردازیم.

3. یافته ها

الف) خداشناسی سرآغاز هستی شناسی

آن چه در سفارشات موکد از سوی ائمه اطهار(علیه السلام) به ویژه امام علی(علیه السلام) مطرح شده است،

ص: 106

این است که خداشناسی سرآغاز هستی شناسی است. مولای متقیان امیرالمومنین(علیه السلام) در تعبیر زیبایی می فرمایند: «سپاس خداوندی را، که بی آن که دیده شود شناخته شده، و بی آن که اندیشه ای به کار گیرد آفریننده است، خدایی که همیشه بوده و تا ابد خواهد بود، آن جاکه نه از آسمان دارای برج های زیبا خبری بود، و نه از پرده های فرو افتاده اثری به چشم می خورد، نه شبی تاریک و نه دریایی آرام، نه کوهی با راه های گشوده، نه درّه ای پر پیچ و خم، نه زمین گسترده، و نه آفریده های پراکنده وجود داشت.

خدا پدیدآورنده پدیده ها و وارث همگان است، خدای آنان و روزی دهنده ایشان است، آفتاب و ماه به رضایت او می گردند که هر تازه ای را کهنه، و هر دوری را نزدیک می گردانند، خدا روزی مخلوقات را تقسیم کرد، و کردار و رفتارشان را برشمرد، از نفس ها که می زنند، و نگاه های دزدیده که دارند، و رازهایی که در سینه ها پنهان کردند. و جایگاه پدیده ها را در شکم مادران و پشت پدران تا روز تولد و سر آمد زندگی و مرگ، همه را می داند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص153، خطبه 90). این تعبیرات جامع و کامل حضرت، بیان کننده این است که سرآغاز شناخت هستی، می بایست با شناخت خداوند متعال باشد.

با همین مبنا اگر در کلام الهی متمحّز شویم، آشکار می شود دعوت به تفکر و تأمل در شناخت هستی، همانند آیه190 سوره آل عمران: ﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ ﴾ که صاحبان خرد در توجه به خلقت جهان هستی تامل و تفکر می کنند.

ب) جهان شناسی دلیل خداشناسی

جهان شناسی و آفرینش هستی، یکی از راه ها برای شناخت خداوند متعال است و از طریق شناخت انواع شاهکارها و موجودات مرئی و نامرئی و خلائق ریز و درشتی وجود دارد که همه در یک سیستم هدفمند و متصل به هم زندگی می کنند، به شناخت هستی می رسیم. در آیه 45 سوره اعراف چنین آمده: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی

ص: 107

سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثِیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ ﴾؛ در واقع پروردگار شما، خدایی است که آسمان ها و زمین را در شش روز [و دوره ] آفرید؛ سپس بر تخت (جهانداری و تدبیر هستی) تسلّط یافت؛ و روز را به شب می پوشاند، درحالی که شتابان آن را می طلبد؛ و خورشید و ماه و ستارگان را (آفرید،) درحالی که به فرمان (و تدبیر) او رام شده اند. آگاه باشید که آفرینش و فرمان (تدبیر جهان)، تنها برای اوست؛ خجسته (و پایدار) است خدایی که پروردگار جهانیان است».

کلمه «عرش» به معنای سقف یا شیء سقف دار است و به تخت های بلند مانند تخت های سلاطین نیز گفته می شود؛ ولی این کلمه در آیه مذکور به معنای قدرت به کار رفته است؛ چنان که واژه تخت نیز در فارسی به معنای قدرت به کار می رود. کلمه «عرش» گاهی نیز به معنای مجموعه جهان هستی است، زیرا تخت قدرت خداوند تمام جهان را فرامی گیرد. راغب اصفهانی می گوید: کلمه «استوی» وقتی با «إلی» متعددی شود، به معنای استیلاء و تسلط است(راغب اصفهانی، المفردات لالفاظ القرآن الکریم، ص341) کلمه «ماء» به معنای آب است و گاهی نیز به هر شیء مایع «ماء» گفته می شود.

بنابراین، از معانی واژه «عرش» و «ماء» چنین برمی آید که در آغاز آفرینش، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه حرکات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت هایی از سطح آن پی درپی به خارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یکی بعد از دیگری شکل یافتند. در برخی آیات، قرآن کریم اشاره دارد که آسمان و زمین و به طور کلی تمام هستی و خلقت بدون نیاز به وجود ماده قبلی، توسط خداوند متعال و به وسیله قدرت نامتناهی و بی پایان او خلق شده اند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج6، ص203).

درباره خلقت عالم در کلام گهربار حضرت علی(علیه السلام) این چنین آمده: «أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ

ص: 108

ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِیَّةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ الْأَشْیَاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ [لَاءَمَ ] لَأَمَ بَیْنَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ الْهَوَاءِ فَأَجْرَی فِیهَا مَاءً مُتَلَاطِماً تَیَّارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ؛ خلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید، بدون نیاز به فکر و اندیشه ای، یا استفاده از تجربه ای، بی آن که حرکتی ایجاد کند، و یا تصمیمی مضطرب در او راه داشته باشد. برای پدیدآمدن موجودات، وقت مناسبی قرار داد، و موجودات گوناگون را هماهنگ کرد، و در هرکدام، غریزه خاصّ خودش را قرار داد، و غرائز را همراه آنان گردانید. خدا پیش از آن که موجودات را بیافریند، از تمام جزئیّات و جوانب آنها آگاهی داشت، و حدود و پایان آنها را می دانست، و از اسرار درون و بیرون پدیده ها، آشنا بود. سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت، و اطراف آن را باز کرد، و هوای به آسمان و زمین راه یافته را آفرید، و در آن آبی روان ساخت، آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود، که یکی بر دیگری می نشست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص33، خطبه 1و3) امام(علیه السلام) در این گفتار علمی به مراحل دقیق آفرینش اشاره کرده که خداوند بزرگ ابتدا هوا و سپس آب و آن گاه دیگر پدیده ها را آفرید. امروزه همه دانشمندان این حقیقت را قبول دارند که آب از اکسیژن و هیدروژن پدید آمده و آغاز آفرینش از هوا و توده بخار بوده است.

ج) شگفتی آفرینش پدیده ها

در خلقت تمام موجودات هستی نوعی تعجب و شگفت انگیزی وجود دارد که همگان را به وجد آورده، چنان که با تعبیری رسا در کلام مولایمان امیرالمومنین(علیه السلام) بیان شده:

«از نشانه های توانایی و عظمت خدا، و شگفتی ظرافت های صنعت او آن است که از آب دریای موج زننده، و امواج فراوان شکننده، خشکی آفرید، و به طبقاتی تقسیم کرد، سپس طبقه ها را از هم گشود، و هفت آسمان را آفرید، که به فرمان او برقرار ماندند، و در اندازه های معیّن استوار شدند.

ص: 109

و زمین را آفرید که دریایی سبز رنگ و روان آن را بر دوش می کشد، زمین در برابر فرمان خدا فروتن، و در برابر شکوه پروردگاری تسلیم است، و آب روان از ترس او ایستاد، سپس صخره ها، تپه ها، و کوه های بزرگ را آفرید، آن ها را در جایگاه خود ثابت نگاه داشت، و در قرارگاهشان استقرار بخشید. پس کوه ها در هوا و ریشه های آن در آب رسوخ کرد، کوه ها از جاهای پست و هموار سر بیرون کشیده و کم کم ارتفاع یافتند، و ریشه آن در دل زمین ریشه دوانید، قلّه ها سر به سوی آسمان برافراشت، و نوک آن ها را طولانی ساخت تا تکیه گاه زمین، و میخ های نگهدارنده آن باشد، سپس زمین با حرکات شدیدی که داشت آرام گرفت، تا ساکنان خود را نلرزاند، و آن چه بر پشت زمین است سقوط نکند، یا از جای خویش منتقل نگردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 211).

در این سخنرانی و خطبه های دیگر، امام(علیه السلام) به حرکت زمین، صدها سال قبل از کشف این حقیقت توسّط دانشمندان رشته ژئوفیزیک scisyhpoeG (علم اوضاع بیرونی و طبیعی) و ژئولوژی ygoloeg (زمین شناسی) آشکارا اشاره فرمود.

﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَعِبْرَةً لِمَنْ یَخْشی﴾ (نازعات/26)؛ توجه به این شگفتی ها درس عبرتی است برای کسی که بترسد.» اگر کسی در مورد آینده خود تفکر کند و از عذاب خدا بیم ناک باشد، از مطالعه تاریخ عبرت می آموزد، ولی کسی که اهل اندیشه و هراس از عذاب الهی نیست و در غفلت به سر می برد، از وقایع پندآموز تاریخ هستی و بشریت درس عبرت نمی گیرد و هدف از آفرینشِ به این شگفت انگیزی برایش محدود به این زندگانی فانی و زودگذر می شود.

د) محورهای توجه به آفرینش هستی

یک. توجه به آفرینش انسان قرآن کریم به مسئله آفرینش انسان، عنایت ویژه و فوق العاده ای داشته و از انسان ها می خواهد که پیرامون چگونگی پیدایش انسان و مراحل رشد و تکامل جسمی و روحی بشر، بیشتر بررسی و مطالعه نمایند، زیرا دقت و تفکر در خلقت پیچیده جسم و روح انسان در تربیت و پرورش نیروی عقلانی انسان نقش مؤثری دارد.

ص: 110

وجود انسان با پیچیدگی شگفت انگیزش همواره نظر کاوشگران را به خود معطوف داشته، به ویژه در بُعد روانی که دانشمندان از درک حقیقت آن به عجز خویش اعتراف کرده و انسان را موجودی ناشناخته نامیده اند. با این حال مطالعات دانشمندان و فلاسفه در جسم و روح انسان دستاورد ارزشمندی داشته است. قرآن نیز با اشاره به این مطلب که انسان مخلوق اعجاب انگیز الهی است و روح او از عالم «امر» می باشد که بر این بدن خاکی افاضه گردیده، (ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ) (سجده/2)؛ سپس (اندام) او را موزون ساخت و از روح خویش در وی دمید».

انسان را به ارائه آیات خود در نفوس و آفاق نوید می دهد و از سوی دیگر درک شگفتی ها، خلقت و اسرار وجود انسان را نشانه ای بر حقانیت آفریدگار حکیم می داند: (سَنُرِیهِمْ آَیَاتِنَا فِی الآَفَاقِ وَفِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الحَقُّ) (فصلت/53)؛ به زودی نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان می دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است، آیا کافی نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟».

و کسانی را که به اسرار وجود خویش نمی اندیشند، مورد نکوهش قرار می دهد: (وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلَا تُبْصِرُونَ) (ذاریات/21)؛ و در وجود خود شما (نیز آیاتی است) آیا نمی بینید؟! در برخی از آیات می فرماید که انسان باید به دقت بنگرد که از چه چیزی خلق شده است و این نظرکردن در پرورش و تربیت عقل و خرد او موثر است (رضایی اصفهانی، تفسیر قرآن مهر، ج 22، ص156).

قرآن کریم توجه انسان را به منشأ آفرینش خود جلب کرده، با اشاره به امکان معاد و آشکارشدن اسرار در آن روز می فرماید: ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ مِمَّ خُلِقَ خُلِقَ مِنْ ماءٍ دافِقٍ یَخْرُجُ مِنْ بَیْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرائِبِ إِنَّهُ عَلی رَجْعِهِ لَقادِرٌ یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ فَما لَهُ مِنْ قُوَّةٍ وَلا ناصِرٍ﴾ (طارق/5-10)؛ «پس انسان باید بنگرد که از چه چیز آفریده شده است! از آبی جهنده آفریده شده است؛ آبی که از میان پشت و سینه ها خارج می شود! و به راستی تفکر در خلقت موجودات جهان به ویژه انسان باعث پرورش خرد و هدایت انسان به راه راست می شود».

ص: 111

چنان که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می فرماید: «ولو فکّروا فی عظیم القدره وجسیم النعمه لرجعوا الی الطریق؛ اگر بیندیشند در عظمت توانایی و بزرگی نعمت خدا، هرآینه به راه بازگردند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 185).

«ای انسان! ای آفریده راست قامت، ای پدیده نگهداری شده در تاریکی های رحم های مادران، و قرارداده شده در پرده هایِ تو در تو! آغاز آفرینش تو از گل و لای بود، و سپس در جایگاه آرامی نهاده شدی تا زمانی مشخّص و سرآمدی تعیین شده، و آن گاه که در شکم مادرت حرکت می کردی، نه دعوتی را می توانستی پاسخ دهی، و نه صدایی را می شنیدی.سپس تو را از قرارگاهت بیرون کردند و به خانه ای آوردند که آن را ندیده بودی و راه های سودش را نمی دانستی، پس چه کسی تو را در مکیدن شیر، از پستان مادر هدایت کرد؟ و به هنگام نیاز جایگاه های طلب کردن و خواستن را به تو شناساند؟ هرگز، آن که در توصیف پدیده ای با شکل و اندازه و ابزار مشخّص درمانده باشد، بدون تردید از وصف پر وردگارش ناتوان تر، و از شناخت خدا با حدّ و مرز پدیده ها دورتر است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص307، خطبه 163).

حضرت از نیستی به هستی وجود انسان را چنین شیوا و دقیق آشکار می کند تا گویا تأملی بیشتر در آیات تکوینی الهی داشته باشیم و دنبال کشف حقیقت و رسیدن به کمال الهی باشیم.

دو. تفکر در خلقت آسمان ها و زمین قرآن کریم به نشانه های خدا در گستره آسمان و زمین اشاره کرده و با جلب توجه خردمندان به آن ها می فرماید:

﴿إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَالْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَالسَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ ﴾ (بقره/164)؛ «قطعاً در

ص: 112

آفرینش آسمان ها و زمین، و پی درپی آمدن شب و روز، و کشتی هایی که در دریا روانند، با آن چه به مردم سود می رساند، و آبی که خدا از آسمان فروفرستاده، و با آن، زمین را پس از مردنش، زنده نموده و از هرگونه جنبده ای در آن پراکنده کرده، و (هم چنین در) دگرگونی بادها و ابرهایی که میان آسمان و زمین مسخّر است، نشانه هایی هست، برای گروهی که خردورزی می کنند». این ها همه جزو نشانه هایی از نظم و مدیریت است که پروردگار عالمین در کنترل آفرینش هستی در این آیه اشاره نموده که هر قدر در این آیات ژرف نگری داشته باشیم، به قدرت لا یزال الهی بیشتر پی می بریم.

واضح است نشانه هایی که خداوند متعال در این آیه شریفه برای خداشناسی مطرح نموده، از باب نمونه است، نه این که آیات الهی منحصر به این ها باشد، زیرا آیات حق و آثار قدرت او بیش از این است که بتوان اشاره کرد، مانند قول شاعر:

«وَ فِی کُلّ شَیءٍ لَهُ آیَةٌ

تَدُلُّ عَلَی أَنَّهُ وَاحِد!»

که تدبر و تفکر حق جویان را می طلبد.

و ازاین روست که امیرمومنان(علیه السلام) می فرماید: «مَا رَأَیتُ شَیئاً إلاَّ وَ رَأَیتُ اللّهَ قَبلَهُ وَ بَعدَهُ وَ مَعَهُ؛ در این جهان هرچه را مشاهده می کنم، خدا نیز همراه آن، بعد از آن و قبل از آن تجلی می کند.» و تنها تفکر و رشد عقلی لازم است که انسان در هرچیز آیات حق را مشاهده کند.

برگ درختان سبز در نظر هوشیار

هر ورقش دفتری است معرفت کردگار

هم چنان که اشاره شد، قرآن به مطالعه آفاق و انفس و آیات و نشانه های خداوند در پهنه هستی توصیه می کند و آن را طریقی به سوی شناخت مبدأ و معاد و عواملی در مسئولیت شناسی انسان می خواند: (أَفَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَی السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْنَاهَا وَزَیَّنَّاهَا) (ق/6)؛ آیا آنان به آسمان بالای سرشان نگاه نکردند که چگونه ما آن را بنا کرده ایم، و چگونه آن را (به وسیله ستارگان) زینت بخشیده ایم.» هم چنین می فرماید: (فَانْظُرْ إِلَی آَثَارِ رَحْمَةِ اللهِ کَیْفَ یُحْیِی الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا) (روم/50)؛ «به آثار رحمت الهی بنگر که چگونه زمین را بعد از مردنش زنده می کند».

ص: 113

و آن جاکه از خردمندان یاد می کند، آنان را بدین گونه می ستاید: (إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآَیَاتٍ لِأُولِی الأَلْبَابِ الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ) (آل عمران/190-191)؛ «مسلماً در آفرینش آسمان ها و زمین، و آمد و رفت شب و روز، نشانه های (روشنی) برای خردمندان است. همان ها که خدا را در حال ایستاده و نشسته، و آن گاه که بر پهلو خوابیده اند، یاد می کنند و در اسرار آفرینش آسمان ها و زمین می اندیشند (و می گویند:) بار الها! این ها را بیهوده نیافریده ای! منزهی تو! ما را از عذاب آتش، نگاه دار!».

این آیه کریمه از تفکر در آیات خلقت آسمان و زمین آغاز گشته و به تعبد مشتاقانه توأم با خوف و رجای مؤمنان در برابر جلال و جمال حق پیوند خورده و با هدفداری آفرینش و جهان ابدی پایان پذیرفته است.

علاوه بر مواردی که ذکر شد، در برخی دیگر از آیات این کتاب آسمانی می بینیم که قرآن دعوت به تفکر در خلقت آسمان ها و زمین نموده است و از آن جاکه قرآن کتاب هدایت و علم و اندیشه است و تفکر در آیات روشن گرش رهایی بخش انسان از جهل و گمراهی و فساد در عمل و اعتقاد است، هدفی را دنبال می کند که همانا سعادت ابدی برای انسان است. چراکه اگر عقل انسان شکوفا شود و گرد و غبار هواهای نفسانی و تمایلات حیوانی روی آن ننشیند، می تواند راهنمای خوبی برای او باشد و راه حق را به وی نشان دهد.

سه. خلقت گیاهان قران کریم در جهت تربیت عقلانی و پرورش نیروی خرد و تفکر در انسان، نه تنها افراد را به شناخت و تفکر در ویژگی های جسمی و روحی انسان و دقت و تفکر در پیچیدگی های خلقت آسمان ها و زمین فرامی خواند، بلکه آنان را به تحقیق و دقت نظر پیرامون گیاهان نیز تشویق می کند و از آنان می خواهد که با بررسی در مورد پدیده های طبیعی، حقانیت معارف الهی را باور و از روی آگاهی ایمان بیاورند.

قرآن کریم در آیات نوزدهم و بیستم سوره عنکبوت با سفارش به جهان گردی، انسان ها

ص: 114

را متوجه آغاز و انجام آفرینش می کند و می فرماید: ﴿أَ وَ لَمْ یَرَوْا کَیْفَ یُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ یُعِیدُهُ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ یُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ﴾؛ «و آیا اطلاع نیافته اند که خدا چگونه آفرینش را آغاز می کند، سپس آن را بازمی گرداند؟! [چرا] که آن (کار) بر خدا آسان است. بگو: «در زمین گردش کنید و بنگرید که چگونه (خدا) آفرینش را آغاز کرد؛ سپس خدا پدیده آخرت را پدید می آورد؛ [چرا] که خدا بر هر چیزی تواناست».

قرآن کریم در آیات بیست و چهارم تا سی و دوم سوره عبس با یادآوری نعمت های الهی در صحنه زمین و آفرینش گیاهان و میوه ها، انسان را به دقت در این امور فرامی خواند و می فرماید: ﴿فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ أَنَّا صَبَبْنَا الْماءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فِیها حَبًّا وَعِنَباً وَقَضْباً وَزَیْتُوناً وَنَخْلًا وَحَدائِقَ غُلْباً وَفاکِهَةً وَأَبًّا مَتاعاً لَکُمْ وَلِأَنْعامِکُمْ ﴾؛ «و انسان باید به غذایش نظر کند؛ که ما آب را با بارشی فروریختیم؛ سپس زمین را کاملًا شکافتیم؛ و در آن دانه (ها) رویاندیم؛ و (نیز) انگور و سبزی و زیتون و درخت خرما و باغ های انبوه و میوه و گیاهان چراگاه.» (رضایی اصفهانی، تفسیر قرآن مهر، ج 22، ص78).

حکمت آفرینش گیاهان و درختان در توحید مفضل چنین آمده: «در آفرینش درختان و گیاهان نظاره کن، از آن جاکه درخت نیز بسان حیوان همواره به غذا محتاج است، از طرفی مانند حیوان دهان و حرکت ندارد که غذا را بگیرد، ریشه های آن در دل زمین فرورفته تا غذا را [گاه از اعماق زمین ] بگیرد و به شاخ و برگ و میوه رساند. پس «زمین» مانند مادر پرورش دهنده آن است و «ریشه ها» چون دهان آن است که با آن ها غذا را از زمین می گیرد، چنان که حیوانات، کودکان خود را شیر می دهند. نمی نگری که چگونه پایه ها و ستون های خیمه از هرسو با طناب بسته شده تا بر پای ایستد، نقش زمین نگردد و یا کج نباشد. گیاه نیز چنین است، تمام آن ها ریشه های خود را در دل زمین به هر جانبی دوانیده اند تا آن را پایدار و استوار و ایستاده نگاه دارند. اگر ریشه نبود چگونه یک نخل تنومند و بلند و صنوبر و چنار بزرگ و تناور در توفان های سهمگین بر پای می ایستادند؟

ص: 115

به حکمت آفرینش گر جلّ و علا بنگر که چگونه بر حکمت کار مردم پیشی گرفته و اینان در پایداری خیمه ها از آن بهره گرفتند، درحالی که این حکمت و چاره پیش از آنان در آفرینش درخت جاری شده است؛ زیرا آفرینش درخت پیش از بپاداشتن خیمه است. نمی بینی که پایه و ستون خیمه ها از چوب درختان است، پس صناعت مردم از کار آفرینش گرفته شده است» (مجلسی، توحید مفضل، ص143).

و در کتاب شریف نهج البلاغه درباره زیبایی زمین چنین تعبیر شده «پس زمین به وسیله باغ های زیبا، همگان را به سرور و شادی دعوت کرده، با لباس نازک گل برگ ها که بر خود پوشید، هر بیننده ای را به شگفتی واداشت. و با زینت و زیوری که از گلوبند گل های گوناگون، فخرکنان خود را آراست، هر بیننده ای را به وجد آورد، که فرآورده های نباتی را، توشه و غذای انسان، و روزی حیوانات قرار داد. در گوشه و کنار آن درّه های عمیق آفرید، و راه ها و نشانه ها برای آنان که بخواهند از جادّه های وسیع آن عبور کنند، تعیین کرد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص169، خطبه 91). چنین دقتی در این شگفتی ها، ما را به شناخت بیشتر آفرینش هستی و آفریننده توانای هستی سوق می دهد.

چهار. خلقت حیوانات قرآن کریم در موارد زیادی به تفکر در مورد حیوانات نیز دستور داده است و از انسان ها خواسته شده که درباره آن ها بیندیشند و بدانند که آن ها خود به خود به وجود نیامده، بلکه آفریدگاری آن ها را آفریده است، قرآن مجید می فرماید: (أَفَلَا یَنْظُرُونَ إِلَی الإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ) (غاشیه/17)؛ «آیا آنان به شتر نمی نگرند که چگونه آفریده شده است؟».

آیت الله مکارم شیرازی در ذیل آیه می نویسد: «در این آیه سخن از ... معرفت الهی است ... این حیوان ویژگی های عجیبی دارد که او را از دیگر حیوانات ممتاز می کند و به حق آیتی است از آیات خدا ... و دقت در آفرینش او انسان را متوجه خالق بزرگی می کند که آفریننده چنین موجودی است. آری این گمشدگان وادی غفلت به اسرار شگفت انگیز این

ص: 116

موجود اندیشه نمی کنند، تا راهی به حق یافته و از بی راهه بازگردند.» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج26، ص429).

برخی از مفسرین معتقدند که «أفلا ینظرون» در آیه ذکر شده، نیز نگاه کردن عادی نیست، بلکه نگاهی است توأم با تفکر و اندیشه.

علامه طباطبایی نیز پس از بحث مفصلی که پیرامون آیه انجام داده است، می نویسد: «آیا هیچ انسان عاقلی به خود اجازه می دهد که احتمال معقول بدهد که شتر و این فوائدش به خودی خود به وجود آمده باشد و در خلقت او برای انسان هیچ غرضی در کار نبوده است و انسان در برابر آن و سایر نعمت ها هیچ مسئولیتی ندارد؟» (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج20، ذیل آیه).

سپس خداوند متعال در سوره مبارکه نحل، انسان را به زنبور و خلقت او و فوائد و ثمراتش توجه داده و می فرماید: (وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الجِبَالِ بُیُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یَعْرِشُونَ ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِیهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآَیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ) (نحل/69)؛ «و پروردگار تو به زنبور عسل «وحی» (و الهام غریزی) نمود که: «از کوه ها و درختان و داربست هایی که مردم می سازند، خانه هایی برگزین! سپس از تمام ثمرات (و شیره گل ها) بخور و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، به راحتی بپیما! «از درون شکم آن ها، نوشیدنی با رنگ های مختلف خارج می شود که در آن، شفا برای مردم است به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که می اندیشند».

علامه طباطبایی در خصوص جمله «لقوم یَتَفَکّرُون» در آیه می نویسد: «خدای تعالی آیه مورد بحث را با جمله «إنّ فِی ذَلِکَ لَآیةً لِقَومٍ یَتَفَکَّرُون» ختم فرموده و در آیات موردبحث این تعبیر به صورت های مختلفی تکرار شده. آیه ای که مربوط به زنده کردن زمین بعد از موتش بود، با جمله «لِقَومٍ یَسمَعُون» ختم گردیده و آیه مربوط به ثمرات نخیل و اعناب با جمله «لِقَومٍ یَعقِلُون» و آیه مورد بحث که مربوط به نحل است با جمله «لَقَومٍ یَتَفَکّروُن» و

ص: 117

شاید علتش این باشد که توجه به مسئله مرگ و زندگی، طبعاً برای انسان پند و عبرت آور است و لذا تعبیر سمع با این مقام مناسب تر است و توجه انسان به میوه های درختان از جهت این که مفید و مورداستفاده است، یک نظر برهانی و استدلالی است که بیانگر پیوستگی تدبیر و ارتباط نظام های جزئی به یکدیگر می باشد و این نظر با تعقل مناسب تر است و آن جاکه سخن از زنبور عسل و زندگی آن، که سراسر عجایب و دقایق است به میان آمد و آن اسرار و دقایق برای انسان ها کشف نمی شود مگر با تفکر، پس زندگی زنبور عسل آیتی است برای مردمی که تفکر کنند.» (طباطبایی، المیزان، ج12، ص425).

اشاره ای زیبا به نوع آفرینش الهی و قدرت لایزال خداوند متعال در بیان امیرالمومنین(علیه السلام) آمده که می فرمایند: «آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟ که چگونه آفرینش آن را استحکام بخشید؟ و ترکیب اندام آن را برقرار، و گوش و چشم برای آن پدید آورد، و استخوان و پوست متناسب خلق کرد؟ به مورچه و کوچکی جثّه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود، نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود، و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کند؟ دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد، و در جایگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده، و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی کند!. روزی مورچه تضمین گردیده، و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است. خداوند منّان از او غفلت نمی کند، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد، گرچه در دل سنگی سخت و صاف یا در میان صخره ای خشک باشد. اگر در مجاری خوراک و قسمت های بالا و پایین دستگاه گوارش و آن چه در درون شکم او از غضروف های آویخته به دنده و شکم، و آن چه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی، از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدایی که مورچه را بر روی دست و پایش برپا داشت، و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت، و در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد، و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد. اگر اندیشه ات را به کار گیری تا به راز آفرینش پی برده باشی،

ص: 118

دلائل روشن به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقّتی که جدا جدا در آفرینش هر چیزی به کار رفته، و اختلافات و تفاوت های پیچیده ای که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است؛ همه موجودات سنگین و سبک، بزرگ و کوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستی یکسانند» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص359، خطبه 185).

در نتیجه اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی نعمت های او می اندیشیدند، به راه راست بازمی گشتند، و از وعده آتش سوزان می ترسیدند، امّا دل های بیمار، و چشم های معیوب مانع از قبول و شناخت این حقیقت می شوند و بر آن چه ادعا و انکار می کنند، دلیل و حجتی ندارند.

پنج. هدف مندی آفرینش هستی خداوند متعال به عنوان نخستین خالق جهان هستی، باید غایت و هدفی برای موجوداتی که خلق کرده داشته باشد؛ اما چون ذات مقدس خداوند مبرّا از ماده ذاتاً و فعلاً است، غایت و فاعلیت در او متحد است، به همین دلیل بدیهی است که به عنوان خالق کل موجودات جهان، برای کارش هدفی داشته باشد، به تعبیر حکیمان «العالی لایلتفت إلی السافل» موجود عالی و برتر به واسطه موجود پست تر از خود استکمال نمی یابد، همانند آیه مبارکه: ﴿أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ * فَتَعَالَی اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکَرِیمِ﴾ (مؤمنون/115و116)؛ آیا پنداشتید که شما را بیهوده آفریده ایم و این که شما به سوی ما بازگردانیده نمی شوید. پس والاست خدا، فرمانروای برحق، خدایی جز او نیست، [اوست] پروردگار عرش گران مایه».

وجود تمام این نعمات الهی، از نخستین روز خلقت هستی تا اکنون که در اختیار و استفاده بشریت قرار گرفته، از حیطه شمارش و بیان خارج اند، ﴿وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها﴾ (ابراهیم/34)؛ و اگر نعمت های خدا را بشمارید، نمی توانید آن [ها] را شمارش کنید».

ص: 119

نعمت های مادی و معنوی خدا، سراپای انسان و محیط او را فراگرفته است. در بدن انسان میلیاردها سلول وجود دارد که هرکدام یک واحد فعّال بدن هستند و هزاران نوع گیاه و حیوان و عناصر طبیعت در اختیار بشر هستند، که نمی توانیم همه آن ها را دقیقاً شناسایی و شماره گذاری کنیم و حتی از برخی از آن ها آگاهی نداریم و ازاین روست که در این آیه می فرماید: «نعمت های الهی به شماره درنمی آیند.» نعمتت بارخدایا ز عدد بیرون است شکر انعام تو هرگز نکند شکرگزار (سعدی) حضرت امیرالمومنین(علیه السلام) در فرازی از خطبه 186 نهج البلاغه می فرمایند: «نابودی جهان پس از پدیدآمدن، شگفت آورتر از آفرینش آغازین آن نیست … آفرینش چیزی برای خدا رنج آور نبوده و در آفرینش موجودات دچار فرسودگی و ناتوانی نشده است. موجودات را برای استحکام حکومتش نیافریده، و برای ترس از کمبود و نقصان پدید نیاورده است. آفرینش مخلوقات نه برای یاری خواستن در برابر همتایی بود که ممکن است بر او غلبه یابد، و نه برای پرهیز از دشمنی بود که به او هجوم آورد، و نه برای طولانی شدن دوران حکومت، و نه برای پیروزشدن بر شریک و همتائی مخالف، و نه برای رفع تنهایی. سپس همه موجودات را نابود می کند، نه برای خستگی از اداره آن ها، و نه برای آسایش و استراحت، و نه به خاطر رنج و سنگینی که برای او داشتند، و نه برای طولانی شدن ملال آور زندگیشان، بلکه خداوند با لطف خود موجودات را اداره می فرماید، و با فرمان خود همه را بر پا می دارد، و با قدرت خود همه را استوار می کند. سپس بدون آن که نیازی داشته باشد، بار دیگر همه را بازمی گرداند، نه برای این که از آن ها کمکی بگیرد، و نه برای رهاشدن از تنهایی تا با آن ها مأنوس شود، و نه آن که تجربه ای به دست آورد، و نه برای آن که از فقر و نیاز به توانگری رسد و یا از ذلّت و خواری به عزّت و قدرت راه یابد».

شش. خلقت دنیا برای آخرت «الدُّنْیَا خُلِقَتْ لِغَیْرِهَا وَ لَمْ تُخْلَقْ لِنَفْسِهَا؛ دنیا برای رسیدن به آخرت آفریده شد، نه برای رسیدن به خودش (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 463).

ص: 120

نقل کرده ند که امام(علیه السلام) کمتر بر منبری می نشست که پیش از سخن این عبارت را نگوید: «ای مردم! از خدا بترسید، هیچ کس بیهوده آفریده نشد تا به بازی بپردازد، و او را به حال خود وانگذاشته اند تا خود را سرگرم کارهای بی ارزش نماید، و دنیایی که در دیده ها زیباست، جایگزین آخرتی نشود که آن را زشت می انگارند، و مغروری که در دنیا به بالاترین مقام رسیده، چون کسی نیست که در آخرت به کمترین نصیبی رسیده است.

هدف انسان در کارهایش، رسیدن به کمال یا رفع نقص است؛ برای مثال غذا می خورد تا رفع گرسنگی و نیاز بدن کند؛ اما خداوند، هیچ نقصی ندارد تا با افعالش، آن را برطرف سازد و کمالی را فاقد نیست، تا برای رسیدن به آن بکوشد.» باتوجه به بیانات گهرباری که حضرت برای آفرینش بیان کرد و مطالعه آیاتی از شناخت آفاق هستی، بر هر فطرت سلیمی ضروری است که بداند چنین آفرینشی بدون غایت و هدف نبوده و از افکار دنیازدگانی که خلقت دنیا را فقط برای خوشگذرانی و بیهوده گرایی می پندارند به دور است و مورد سؤال قرار می گیرد از اعمال خویش، بعد از دنیای فانی، در جهان آخرت، میعادگاه الهی در برابر تمام اعمالی که انجام داده است.

نتیجه

توجه به آفرینش هستی در دیدگاه قرآن و نهج البلاغه که بیانگر دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) است، ما را به این نکات رهنمون می گردد که انسان ها می بایست در این امر تفکر و تدبر کنند، چراکه سرآغاز خداشناسی، خودشناسی و جهان شناسی به معنای واقعی کلمه است و شگفتی آفرینش پدیده ها با تفکر در خلقت آسمان ها و زمین، خلقت گیاهان، حیوانات و همه موجودات حاصل می شود و در نهایت خلقت دنیا مقدمه ای برای آخرت است که دار ابدی است.

ص: 121

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379ش .

1. راغب اصفهانی، المفردات لألفاظ القرآن الکریم، قاهره، دارالکاتب العربی، 1392ق.

2. رضایی اصفهانی، محمدعلی، تفسیر قرآن مهر، قم، انتشارات پژوهش های تفسیر و علوم قرآن، 1387ش.

3. صادقی، محمود، نسیم اندیشه: پرسش ها و پاسخ ها از حکیم فرزانه آیت الله جوادی آملی، دفتر بیستم، قم، اسراء، 1385ش.

4. طباطبائی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان فی تفسیر القرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، بی تا.

5. مجلسی، محمدباقر، ترجمه توحید المفضل، قم، بی تا.

6. مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1385ش.

7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الإسلامیة، 1374 ش.

ص: 122

بررسی شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

اشاره

رحیم بلواسی(1)

ص: 123


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، rahimbelvasi51@gmail.com

ص: 124

چکیده

نهج البلاغه در حقیقت بیان گر قدرت علمی، معنوی و جایگاه والای امام علی(علیه السلام) است که سید رضی در سال 400 هجری آن را گردآوری نمود. در این مجموعه ارزشمند اشارات علمی به منظور نشان دادن آثار قدرت پروردگار متعال آمده است. توجه به پدیده های طبیعی ازجمله شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) است که مردم را به تفکر و تعقل در آفریده های خدا فرا خوانده است. در این مقاله با روش تحلیلی _ توصیفی و ابزار کتابخانه ای به صورت تحقیقات میان رشته ای و بررسی روایی سعی شده اشارات علمی امام علی(علیه السلام) در کتاب شریف نهج البلاغه درباره پدیده های طبیعی مثل زمین و آسمان بررسی شود و تناسب آنها با کشفیات دانشمندان علوم طبیعی به اثبات برسد. از مهمترین نتایج تحقیق می توان به وجود گزاره هایی در نهج البلاغه پی برد که نشان از شگفتی های علمی در این کتاب عظیم دارد. اشاره به آغاز خلقت جهان، خلقت موجودات زنده، متحرک بودن زمین، حرکت وضعی زمین، اشاره به جو در اطراف زمین، تعادل دمای زمین، تکیه گاه نداشتن اجرام آسمانی و فاصله زیاد آنها با یکدیگر، نیروی جاذبه کهکشان ها و بسیاری دیگر از نکات علمی که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه به آن اشاره کرده است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، شگفتی های علمی، پدیده های طبیعی، نهج البلاغه.

مقدمه

آدمی از دیرباز همیشه به طبیعت اطرافش توجه نموده و درباره خلقت آن ها و چگونگی

ص: 125

کارکردشان سؤالات بسیاری در ذهن داشته است. بعدها با گذشت زمان و پیشرفت های علمی بشر برخی از این حقایق بر انسان آشکار گشت و او را با دنیای خویشتن آشناتر کرد و آدمی پی برد که در پدیده های عالم خلقت نظمی حیرت انگیز حاکم است.

بخش قابل توجهی از سخنان گهربار امام علی(علیه السلام) در «نهج البلاغه» جمع آوری شده است و جاودانگی و عظمت نهج البلاغه برخاسته از عظمت و جاودانگی آفریننده آن است که از نفحه و الهام قدسی الهی برخوردار بوده و از خورشید نبوی کسب نور می کرده است تا آب شار دانش و آگاهی از بلندای وجودش سرازیر شده و در طول تاریخ جاری گشته و هم چنان چشمه های فکر و علم از آن جوشیده است. تا آن جا که آن حضرت بدون نیاز به مطالعه و مشورت و مسیری که نویسندگان و گویندگان بشری دارند می گفته و می نوشته است.

در میان مطالب نهج البلاغه سخنانی وجود دارد که به مطالب علمی، به منظور نشان دادن آثار قدرت پروردگار متعال پرداخته است. از جمله این که امام علی(علیه السلام) در سخنان خود به چگونگی آفرینش حرکت زمین، به وجود آمدن موجودات در زمین و... بیان نموده و در طی آن علاوه بر ذکر مطالب علمی مردم را به تفکر و تعقل در آفریده های خدا فراخوانده است.

بسیاری از مطالب علمی امام علی(علیه السلام) در کتاب بی نظیر نهج البلاغه بعدها و با توجه به گذشت زمان و به تناسب پیشرفت های علمی بشر حقیقت و معنا و مفهوم آن ها معلوم شده است و یا ایشان درباره برخی افراد و برخی شهرها پیش گویی هایی کرده اند که درستی آن ها با گذشت زمان به اثبات رسیده است و این نشان از قدرت معنوی امام(علیه السلام) و حقیقت روح بزرگ و الهی ایشان دارد. در این نوشتار سعی شده پدیده های طبیعی مثل زمین و آسمان در بیانات امام علی(علیه السلام) بررسی شود و شگفتی علمی بیانات آن حضرت درباره عوامل طبیعی مورد بحث و بررسی قرار گیرد.

شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام)

در گوشه و کنار بیانات امام علی(علیه السلام) در مجموعه گران سنگ نهج البلاغه سخنان شگفت انگیزی درباره پدیده های طبیعی وجود دارد. اینک به برخی از آن ها اشاره می شود:

ص: 126

شگفتی های خلقت جهان

اشاره به آغاز خلقت جهان و ماده اولیه آن

حضرت علی(علیه السلام) در سخنان ارزشمند خود به ماده اولیه خلقت جهان اشاره کرده و می فرمایند: «بِأَعْمَالِ خَلْقِهِ حُزُونَةَ معراجها وَنَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِی دُخَانٌ مُبِینٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَی أَشْرَاجِهَا وَفَتَقَ بَعْدَ الاِرْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَأَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَی نقابها وَأَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تَمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیدِهِ وَأَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأمْرِهِ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «و در حالی که آسمان ها به صورت دود و بخار بود؛ به آن فرمان داد. پس رابطه های آن ها را برقرار ساخت (و با نیروی جاذبه هر کدام یک دیگر را جذب کردند). سپس (آسمان ها) را از هم جدا نمود (و با نیروی گریز از مرکز) بین آن ها فاصله انداخت و بر هر راهی از آن ها نگهبانی از شهاب ها گماشت و با دست قدرت خود آن ها را از حرکات ناموزون در میان فضا نگاه داشت. به آن ها دستور داد که در برابر فرمانش تسلیم باشند...» امروزه علم هیئت ثابت کرده است که در ابتدای خلقت، کرات آسمانی به صورت گاز به هم چسبیده و متصل بودند و بعدها به مرور زمان بر اثر فشردگی و تراکم شدید گازها تبدیل به جسم شدند. این واقعیت علمی اولین بار توسط «لاپلاس» ریاضی دان و منجم مشهور فرانسوی، در حدود دو قرن پیش اظهار گردید و اینک نجوم جدید با دستاوردهای جدید خود صحت فرضیه علمی لاپلاس را ثابت کرده است» (نجفی، مطالب شگفت انگیز قرآن، ص19).

امام علی(علیه السلام) هم چنین درباره آغاز خلقت جهان می فرمایند: «وَنَظَمَ بِلَا تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَلَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَوَشَّجَ بَینَهَا وَ بَینَ أَزْوَاجِهَا... حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا وَنَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِی دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَی أَشْرَاجِهَا وَفَتَقَ بَعْدَ الاِرتتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَأَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَی نِقَابِهَا وَأَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیدِیهِ وَأَمَرَهَا أَنْ تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمان ها را بدون

ص: 127

این که بر چیزی تکیه کند نظام بخشید و شکاف های آن را به هم آورد و هر یک را با آن چه که تناسب داشت و جفت بود، پیوند داد... در حالی که آسمان به صورت دود و بخار بود، به آن فرمان داد پس رابطه های آن را بر قرار ساخت، سپس آن ها را از هم جدا کرد و بین آن ها فاصله انداخت و بر هر راهی و شکافی از آسمان، نگهبانی از شهاب های روشن گماشت و با دست قدرت آن ها را از حرکت ناموزون در فضا نگه داشت و دستور فرمود تا برابر فرمانش تسلیم باشند».

«آخرین فرضیه علمای فیزیک در قرن بیستم این است که جهان حدود 10 تا 20 میلیارد سال قبل با یک انفجار عظیم به نام Big Bang و حرارت فوق العاده آفریده شد و از آن، ماده و ضد ماده حاصل گردید و بلافاصله شروع به چرخش کرد. فرض این است که اولین عنصر خلق شده، هیدروژن سنگین یا آبزا Deuterium است که به صورت گاز بوده و از ذوب و تراکم آن (که در علم فیزیک به نام Fusion نامیده می شود) سایر عناصر تشکیل دهنده جهان اعم از انواع عناصر فلزی و شبه فلزی (که تعدادشان حدود 103 نوع است) به وجود آمد و از این عناصر کرات و سیارات مختلف درست شد که کره زمین هم جزء آن ها است. بدین ترتیب انفجار عظیم ابتدا موجب یک حرکت دورانی شد و توده ای از گازهای عناصر مختلف به صورت دودی عظیم به چرخش درآمد و کم کم از حرارت آن انفجار عظیم کاسته شد و عناصری که به صورت گاز بودند به تدریج سرد شده، جامد گشته، به هم پیوسته و اجرام و کرات آسمانی را تشکیل دادند و یا به عبارت قرآن مجید: «آسمان و زمین شدند» (پویا و نیازمند، تفسیر قرآن و علوم جدید، ص23).

امام علی(علیه السلام) درباره خلقت خشکی های زمین پس از خلقت دریاها و از دل آب­ها می فرمایند: «... فَمَضَتْ رُؤُسُهَا فِی الْهَوَاءِ وَ رَسَتْ أُصُولُهَا فِی الْمَاءِ، فَأَنْهَدَ جِبَالَهَا عَنْ سُهُولِهَا وَ أَسَاخَ قَوَاعِدَهَا فِی متُونِ أَقْطَارِهَا وَمَوَاضِعِ أَنْصَابِهَا فَأشْهَقَ قِلاَلَهَا وَأَطَالَ أَنْشَازَهَا وَجَعَلَهَا لِلاْرْضِ عِمَاداً وَأَرَّزَهَا فِیهَا أَوْتَاداً فَسَکَنَتْ عَلَی حَرَکَتِهَا مِن أَنْ تَمِیدَ بِأَهْلِهَا أَوْ تَسِیخَ بِحِمْلِهَا أَوْ تَزُولَ عَنْ مَوَاضِعِهَا. فَسُبْحَانَ مَنْ أَمْسَکَهَا بعَدَ مَوَجَانِ مِیاهِهَا وَأَجْمَدَهَا بَعْدَ رُوطُوبَةِ أَکْنَافِهَا فَجَعَلَهَا لِخَلْقِهِ مِهَاداً وَ بَسَطَهَا لَهُمْ فِرَاشاً فَوْقَ بَحْرٍ

ص: 128

لُجِّی رَاکِدٍ لاَ یجْرِی وَ قَائِمٍ لاَ یسْرِی تُکَرْکِرُهُ الرِّیاحُ الْعَوَاصِفُ وَتَمْخُصُهُ الْغَمَامُ الذَّوَارِفُ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه211)؛ «... قله های کوه ها در هوا پیش می رفت و ریشه آن ها در آب رسوخ می نمود. کوه ها از جاهای پست و صاف برآمدگی پیدا می نمودند و کم کم ارتفاع یافتند و بُن آن ها در درون و اعماق زمین ریشه دوانید. قلّه های آن ها را به سوی آسمان کشید و نوک آن ها را طولانی ساخت. خداوند این کوه ها را تکیه گاه زمین و میخ های نگه دارنده آن گردانید. پس آنگاه در عین متحرّک بودن آرام گرفت. نکند اهل خویش را در سقوط و اضطراب قرار دهد و یا آن چه را که حمل کرده فرواندازد و یا آن را از جای خویش زایل سازد. منزّه است آن کس که زمین را در میان آن همه امواج ناآرام ثابت نگه داشت».

آن چه که در تحقیقات سه دانشمند آمریکایی به نام جمیز هال Gimzhoul بین سال های1811تا1898، جان وسلی پاول Ganveslipavel بین سال های 1834تا 1902و دوتون Dotoon بین سالهای 1841تا 1912 درباره آغاز پیدایش سطح زمین می باشد همین دیدگاه امام علی(علیه السلام) را در باره پیدایش زمین را تأیید می کند.

هال که آثاری عظیم در 13 جلد تحت عنوان پالنونتالوژی یعنی مطالعه دوران های زمین شناسی گذشته را از روی فسیل های باقی مانده را منتشر نمود اولین کسی است که نظر داد که وزن حاصل از رسوبات انباشته شده در ساحل اقیانوس ها فرورفتگی هایی را در سطح زمین ایجاد می کند و این فرورفتگی ها پیش درآمد ایجاد کوه ها در نقاط دیگر بوده اند. ایجاد کوه ها در نظر هال نتیجه به خودی خود نیستند بلکه آن ها در نتیجه حرکت سطح فلات ها به وجود آمده اند (هورلی، پیدایش و تکامل زمین، ص24). نتیجه مطالعات دوتون Dotoon آمریکایی نیز همین موضوع را در پیدایش کوه ها اثبات می کند. او می گوید: «اگر زمین از مواد یکسانی تشکیل شده بود، در آن صورت مولکول ها یک اندازه و یک نوع مواد شیمایی به هم بستگی پیدا می نمود. حال آن که در قسمت هایی که درجه تراکم کمتر است؛ کوه ها و دشت ها در سطح زمین برآمده و بلندی ها را تولید نموده است. در صورتی که در مناطقی که فشرده تر بوده سطح زمین فرو رفته و تولید پستی ها را نموده است. وقتی از قسمت های

ص: 129

بالایی کوه ها در اثر سایش و فرسایش کاسته می شود و سبک تر می گردد چون توازن پوسته ای قسمت پایه کوه به هم می خورد به همان نسبت در نواحی فوقانی زمین بالا می آیند. بنابراین ریشه کوه ها به محض رسیدن به 35 کیلومتری دیگر بالا نمی آید. از این رو به علت وجود اقیانوس ها می توانیم توده های ثابت مانند قاره ها را در سطح زمین داشته باشیم(همان).

به نظر می رسد که خداوند کریم بعد از این که زمین را گسترش داد بلافاصله به آفرینش کوه ها اشاره فرمود و آن به این دلیل بود که زمین را گسترش و پهن نمود و اگر این اتفاق نمی افتاد آن وقت همه جای زمین را کوه­ها تشکیل می داد و به دلیل سفت بودن آن، محل زندگی حیوانات و کلاً موجودات و نباتات نمی­توانست شکل بگیرد و این خود شاهد بر این اصل است که گسترش زمین پراکندگی رزق در سطح زمین، سکونت و استراحت مخلوقات و ایجاد نظم در سطح جهان آفرینش را به دنبال دارد و جاری شدن نهرها و غیره راه را برای پیدایش گیاهان و رنگ های متفاوت آن هموار ساخت و سایر مسایل حیات موجودات در پی آن حاصل گردیده است (حسنی، زمین و آسمان در قرآن و نهج البلاغه، ص60).

ممکن است حرکات ناموزونی که کوه ها مانع از بروز آن هستند معلول جاذبه نیرومند ماه باشد که می تواند در پوسته زمین جزر و مدی مانند جزر و مد دریاها به وجود آورد و همواره در حرکت و اضطراب باشد ولی مانع از بروز این نوع حرکات ناموزون کوه هاست. زیرا کوه ها در حقیقت حکم یک زره محکم فولادین را دارند که دور تا دور زمین را احاطه کرده و با توجه به ارتباط پیوندی که از زیر به هم دارند یک شبکه نیرومند سرتاسری را تشکیل می دهند.

اگر این ذره محکم و این شبکه نیرومند کره زمین را نپوشانده بود و پوسته روی زمین از یک قشر نرم و لطیفی هم چون خاک و شن تشکیل یافته بود مسلماً به آسانی تحت تأثیر جاذبه نیرومند ماه واقع می شد و حرکات ناموزونی مانند جزر و مد دریاها در آن به وجود

ص: 130

می آورد. ولی با اینکه قشر محکمی پوسته زمین را پوشانیده باز حرکات خفیف و جزر و مد در آن پیدا می شود و هر باری حدود سی سانتی متر پوسته زمین تدریجاً بالا و پایین می رود (عباسی نژاد، تاریخ پیدایش جهان، ص185).

اشاره به خلقت موجودات زنده

زمان آغاز خلقت موجودات زنده به دقیق قابل تخمین نیست ولی مطالعات دانشمندان با توجّه به رسوبات متعلّق به 5/3 میلیارد سال پیش نشان می دهد که حیات در آن دوران وجود داشته است (زارع مایوان، زیست شناسی عمومی، ص51).

حضرت علی(علیه السلام) در سخنان گهربار خود توصیف هایی زیبا از آفریده های خداوند در زمین و دلایل خلقت آن ها ارائه داده است: «زمین به وسیله باغ های زیبا همگان را به سرور و شادی دعوت کرد و با لباس نازک گلبرگ ها که بر خود پوشیده هر بیننده ای را به شگفتی واداشت. با زینت و زیوری از گلوبند گل های گوناگون خود را آراست و هر بیننده ای را به وجد آورد. فرآورده های نباتی را توشه و غذای انسان و روزی حیوانات قرار داد. در گوشه و کنار آن درّه های عمیق آفرید و راه ها و نشانه ها را برای آنان که بخواهند از جاده های وسیع آن عبور کنند، قرار داد ... بین زمین و جو فاصله افکند و وزش بادها را برای ساکنان آن آمادّه ساخت. تمام نیازمندی ها و وسایل زندگی را برای اهل زمین استخراج و مهیا فرمود.

آن گاه ابرها را آفرید تا قسمت های مرده آن احیا شود و گیاهان رنگارنگ بروید و در این راه هیچ بلندی از بلندای زمین را وا مگذاشت. قطعات بزرگ و پراکنده ابرها را به هم پیوست تا سخت به حرکت در آمدند و با به هم خوردن ابرها برق ها درخشیدن گرفت و از درخشندگی ابرهای کوه پیکر و متراکم چیزی کاسته نشد. ابرها را پی درپی فرستاد تا زمین را احاطه کنند و بادها شیر باران را از ابرها دوشیدند و به شدّت به زمین فرو ریختند و در بخش های بی گیاه زمین انواع گیاهان روییدند و در دامنه کوه ها سبزه ها پدید آمدند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91).

ص: 131

امام در این سخنان به خلق موجودات اشاره می نماید که خداوند به واسطه آن ها نیازهای مادّی بشر را رفع می نماید امّا پس از آن به بیان خلقت زیبایی های آفریده ها می پردازد که مقصود از آن ها را رفع نیازهای روحی بشر عنوان می نماید که اسباب لذّت بصری و شادی دل های آنان را فراهم می نماید (دشتی، نهج البلاغه، ص117-139).

حدود پنج میلیارد سال پیش، وقتی زمین به صورت قطعه ای از خورشید جدا شد، پس از سرد شدن سطح آن باران های شدید بارید که همه سطح زمین را پوشیده بود و نخستین موجودات تک سلولی پدید آمد. بشر هنوز نمی داند که بر اثر چه مکانیسمی این تک سلولی ها در آب و از آب پدید آمدند. این مدت سیصد و سی میلیون سال طول کشید. در این مدت موجودات زنده روی زمین جانورانی بودند که فقط در داخل آب ها به سر می بردند. این دوران در زمین شناسی را دوران پاله ازوئیک نامیده اند. پس از این دوران به تدریج خشکی هایی سر از آب در آوردند که با گذشت سال های بسیار طولانی جنبندگانی غیر آبی هم از تکامل جنبندگان آبی به وجود آمدند (عباسی نژاد، تاریخ پیدایش جهان، ص242).

بیان شگفتی های زمین

متحرّک بودن زمین حضرت علی(علیه السلام) درباره حرکت موجودات می فرماید: «آن چه را آفرید با اندازه گیری دقیق استوار کرد و نظم بخشید. هر پدیده را برای همان جهت که آفریده شد، به حرکت درآورد. چنان که از حدّ خود تجاوز ننماید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91). با توجّه بدین مطلب که کُره زمین نیز از آفریده های پروردگار یکتاست از قاعده حرکت منظّم و در حدود معین مستثنی نمی باشد.

آن حضرت در جای دیگر می فرماید: «... وَ جَعَلَ شَمسَهَا آیةً مُبْصِرَةً لِنَهَارِهَا وَ قَمَرَهَا آیةً مَمْحُوَّةً مِنْ لَیلِهَا وَ أَجْرَاهُمَا فِی مَنَاقِلِ مَجْرَاهُمَا وَ قَدَّرَ مَسِیرهُمَا فِی مَدَارِجِ دَرَجِهِمَا لِیمَیزَ بَینَ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ بِهِمَا وَ لِیعْلَمَ عَدَدُ السِّنِینَ وَ الْحِسَابُ بِمَقَادِیرِهِمَا»؛ «خورشید را نشانه روشنی بخش روز در تمام ایام و ماه را نوری کم رنگ برای (زدودن شدّت تیرگی) شب ها قرار داد و آن دو را در مجرای خودشان

ص: 132

به جریان انداخت و مراحلی را که باید بپیمایند، اندازه گیری نمود تا میان شب و روز تفاوت حاصل شود و با رفت و آمد آن ها شماره سال ها و حساب آن را بتوان فهمید...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91).

مدارج خورشید و ماه با توجه به آن چه تجربه ها نشان می دهد و دانشمندان فلکی با دقت حساب کرده اند معلوم است. در نظر ما زمینیان چنان به نظر می رسد که خورشید به دور زمین می گردد در حالی که در واقع خورشید در مرکز قرار گرفته و زمین به دور آن می چرخد که حرکت زمین به دور خود سبب پیدایش شب و روز است و 24 ساعت کامل می شود (مکارم شیرازی، تفسیرنمونه، ج4، ص91).

برای درک حرکت مدار همه سیارات منظومه شمسی، می توان میز گردی را در نظر آورد که خورشید در وسط آن بوده و زمین بر لبه آن حرکت می کند و همه سیارات در یک جهت دور خورشید می گردند و اگر از بالای قطب شمال به آن ها نگاه کنیم، می بینیم که این حرکت بر خلاف جهت گردش عقربه های ساعت خواهد بود (برانکلی، زمین سیاره شماره سه، ص45).

حرکت وضعی زمین حرکت زمین به دور خود را حرکت وضعی گویند که اثرات بسیاری را تولید می کند. مثلاً جهت بادها و جریان اقیانوس ها را تحت تاثیر قرار می دهد. اگر زمین در فضا بی حرکت بود، بادها و جریانات اقیانوسی موجود، نسبت به خط استوا در جهت گوشه های راست آن حرکت می کردند و در نتیجه توازن آن ها به هم می خورد. در حالی که عملاً بادها و جریان ها در مسیرهای کاملاً مخالف حرکت می کنند یعنی در نیم کره شمالی به طرف راست و در جنوب خط استوا به طرف چپ در حرکت می باشند(همان، ص78).

امام علی(علیه السلام) درباره حرکات زمین می فرماید: «وَأنشَأ الاَرضَ فَاَمسَکَها مِن غَیرِ اشتِغالٍ وَاَرسَاها عَلی غَیرِقَرارٍ»؛ «زمین را آفرید و آن را بر پا نگه داشت بدون آن که مشغولش سازد و در حرکت و بی قراری آن را نظم و اعتدال بخشید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه186).

ص: 133

«وَ وَتَّدَ بِالصُّخُورِ مَیَدانَ أرضِهِ»؛ «و به وسیله کوه ها اضطراب و لرزش زمین را به آرامش تبدیل کرد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1). لازمه این سخن این است که اگر خداوند کوه ها و صخره ها را در روی زمین قرار نمی داد؛ حرکات زمین برای حیات و دیگر حقایق مجال نمی داد( جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج16، ص25). «وَعَدَّلَ حَرَکاتِها باِلرَّسیاتِ مِن جَلامیدِها»؛ «و حرکات زمین را به وسیله کوه ها و اجسام سنگین تعدیل نمود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه90). ظاهر این کلام این است که کوه های سنگین و سنگ های سخت سبب شده که زمین به واسطه حرکات گوناگون مضطرب نشود و نیز در اثر تعارض جاذبه و دافعه ها تعادل خود را از دست ندهد» (دشتی، نهج البلاغه، ص334).

حرکت انتقالی زمین زمین دارای حرکت دیگری است که به دور خورشید در چرخش می باشد. تحقیقات انجام شده این عقیده را تأیید می کنند که زمین با سرعت حدود 30 کیلومتر در ثانیه، یعنی یک ده هزارم سرعت نور به دور خورشید حرکت می کند(همان، ص94). در همان حال که زمین به دور خود می چرخد، به دور خورشید نیز در حال چرخش است. زمین طی 365روز و 6 ساعت و 9 دقیقه و 10 ثانیه یک بار خورشید را دور می زند و نسبت به ستاره های دور دست دوباره به همان موقعیت باز می گردد. به این مدت سال نجومی گویند(گروه نویسندگان، اختر شناسی، ص116).

حضرت علی(علیه السلام) در ارتباط با حرکت انتقالی می فرماید: «وَجَعَلَها لِلأَرضِ عِماداً وَ أَرَّزَها فِیها أَوتاداً فَسَکَنَت عَلَی حَرَکاتِها مِن أَن تَمیِدَ بِأَهلِها أَو تَسِیخَ بِحِملِها أَ تَزولَ عَن مَواضِعِها»؛ «سپس زمین را با حرکات شدیدی که داشت؛ آرام گرفت تا ساکنان خود را نلرزاند و آن چه بر پشت زمین است، سقوط نکند. یا از جای خویش منتقل نگردد»( شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه211). این دو جمله از خطبه دو دلیل روشن هستند بر حرکت انتقالی زمین در صورتی که لفظ «علی» به معنای «مع» باشد و معنای اَو تَسِیخَ بحَملِها این است که وجود کوه های سنگین روی زمین سبب شده تا زمین اهل خود را فرو نبرد. و در تفسیر اَو تَزُلُ عَن

ص: 134

مَواضِعِها آمده زمین دارای حرکاتی است در مدار خود؛ زیرا زمین بنا بر آن چه که متاخرین قائلند دارای مواضع بی شماری است که همه در مدار معین در مقابل برج های دوازده گانه است. منظور از عَلی حَرَکَتها حرکت انتقالی سالیانه زمین است و ریشه کوه ها حافظ هیئت اجزاء و مانع تفرق و اضطراب زمین هستند. آن حضرت برای زمین مواضعی معرفی نموده است و مطابق با هیئت قدیم که قائل به مرکزیت و سکون زمین بودند، این فرمایش حکمت آمیز هرگز معنای صادقی نداشت زیرا چیزی که ساکن باشد فقط یک موضع دارد( دشتی، نهج البلاغه، ص333_334). بنابراین آن چه را که علم زمین شناسی به عنوان حقایق قطعی و ثابت شده در باره متحرک بودن زمین به آن دست یافته است در سخنان امام علی(علیه السلام) درنهج البلاغه مورد اشاره قرار گرفته است.

اشاره به جو در اطراف زمین حضرت علی(علیه السلام) به جو اطراف زمین اشاره نموده و آن را اسبابی برای راحتی بشر معرّفی می نمایند: «وفَسَحَ بَینَ اَلجَوّ وَ بَینَهَا وَ أَعَدَّ الهَوَاءَ مُتَنسَّماً لِسَاکِنِهَا و أخرَجَ إلیهَا أهلَهَا عَلَی تَمَامِ مَرَافّقِهَا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «در آفرینش بین زمین و جو فاصله افکند و وزش بادها را برای ساکنان آن آماده ساخت. تمام نیازمندی ها و وسایل زندگی را برای اهل زمین استخراج و مهیا فرمود».

معنی جو (اتمسفر) جوّ تمام هوای اطراف زمین است که 78 درصد آن نیتروژن، 21درصد آن اکسیژن و 1درصد دیگر آن را گازهای دیگر از جمله بخار آب و دی اکسید کربن تشکیل داده است(گروه نویسندگان، اختر شناسی، ص115). جو طبقات ما فوق هوا است مانند لایه ازن که اگر این لایه نزدیک زمین می بود نیازهای تنفسی انسان دچار مشکل می شد(مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ص149).

فواید جو در اطراف کره زمین قشر محکمی به نام جوّ زمین وجود دارد که از گازهای مختلفی

ص: 135

مانند اکسیژن، نیتروژن، دی اکسیدکربن و گازهای دیگری تشکیل شده و فواید بسیاری برای زمین و ساکنین آن دارد. که بدون وجود آن تقریباً حیات برای اهل زمین غیر ممکن می نمود. برخی ازمزایای جوّ اطراف زمین که در کلام امام علی(علیه السلام) به آن اشاره شده و امروزه در کشفیات علمی به اثبات رسیده است عبارتند از:

الف) تعادل دمای زمین هنگامی که علی(علیه السلام) خواست که به جنگ صفین رود این دعا را مشتمل بر چگونگی آفرینش آسمان و زمین انشاء فرمود: «اَللهُمَ رَبِ السَّقفِ المَرفوع وَالجَوُّ المَکفوفُ اَلذِی جَعَلتَهُ مُغیضاً لِلیلِ والنَهاری...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه171) ؛ «بار خدایا! ای پرودگار این سقف بر افراشته و مرتفع و این جو نادانی و باز دارنده! آن ها را قرارشان دادی که فروکش کننده و باز دارنده اثرات شب و روز باشند». منظور از وَالجَوُّ المَکفوفُ این است که جو با آن که به خودی خود اقتضای پراکندگی و انتشار دارد، از آثار قدرت خدای تواناست که آن را در جای معینی نگه داری نموده است. کلمه «مغیض» به معنای جایی است که آب را می مکد و آن را به خود جذب می کند. گویا آن حضرت به استعاره، شب و روز را به معنای نور و تاریکی قرار داده و چنین فرموده: «خدایا! تو نور و ظلمت را در جو فرو برده ای و در اثر فرو رفتن نور در جو، شب به وجود آمده و در اثر فرو رفتن تاریکی درجوّ روز پدیدار گشته است. آن حضرت چنین بیان نموده که هوا، نور و ظلمت را مکیده و بلع می نماید و هم اکنون بعد ازگذشتن قرن های زیاد دانشمندان علم هیئت پی برده اند که جوّ بر اثر اقتضاء و احتیاجش مقداری از نور را می مکد و بقیه اش را برای ما بر می گرداند( دشتی، نهج البلاغه، ص331_332).

در کتاب شگفتی های آفرینش در کلام اهل بیت(علیهم السلام) می خوانیم: مراد از سقف بلند و مرتفع، جوّ زمین است. جوّی که برای زمین کارهای مهمی انجام می دهد و فواید آن استمرار حیات تمامی موجودات روی آن است. و در توضیح این سه جمله و معانی برخاسته از آن، مسایل ریز بسیاری هست که برای درک بیشتر اهمیت آن ها باید چندی از

ص: 136

موارد مربوط به آن ذکر شود. می دانیم هنگام شب آسمانی که حاصل آن سرمای شدید و هولناک است و هنگام روز، تابش زیاد نور خورشید که حاصل آن گرمای طاقت فرسا و اشعه زیاد است. هر دو برای کره زمین و حیات آن زیان بار است. با چنین اوضاعی حضرت علی(علیه السلام) در آن زمان به فروکش کردن آثار زیان بار حاصل از سرمای شب و گرمای روز توسط جوّ اشاره داشته و آن را برای مردم تبیین نموده است(کوشاری، شگفتی های آفرینش در کلام اهل بیت علیهم السلام، ص134).

امروزه علم میکروکلیماتولوژی _ مطالعه آثار متقابل جوّ و سطح زمین _ (کاویانی، میکروکلیماتولوژی، ص7) ثابت کرده است که نوعی مبادله انرژی و جرم در سطح زمین و جو صورت می گیرد. اقلیم شناسی کلاسیک که تا نیمه قرن بیستم رواج داشت؛ به توزیع زمانی و مکانی عوامل اصلی اقلیم یعنی دما و رطوبت می پرداخت. اما امروزه دانشمندان پی برده اند که با گردش عمده انرژی و آب در سیستم زمین و جو پیوند نزدیکی وجود دارد و مطالعه این گردش اساس اقلیم شناسی جدید است که مشتمل بر فرآیند هایی است که به وسیله آن ها انرژی و جرم در سیستم زمین منتقل، تبدیل و ذخیره می شود(کاویانی، میکروکلیماتولوژی، ص14).

از همه اجسامی که به علت جاذبه زمین در مدار آن قرار گرفته اند، زمین تنها سیاره ای است که جرمش درست آن اندازه ای است که بتواند مقدار کافی اکسیژن و نیتروزن را در اتمسفر خود حفظ کند و فاصله اش نیز از خورشید به مقداری است که حرارت متوسط آن تقریباً به 57 درجه فارنهایت می رسد و ظاهراً این درجه حرارت برای زندگی مناسب است.

اگر گاز دی اکسید کربن در جوّ زمین وجود نمی داشت؛ سیاره ما به پهنه ای از یخ تبدیل می شد. دی اکسیدکربن در حالی که به نور خورشید اجازه ورود می دهد، به بخش هایی از گرمای بازتاب شده از سطح زمین اجازه خروج نمی دهد. اما اگر دی اکسیدکربن بیش از حد زیاد شود، برای زمین وضعیت هولناکی پدید می آید و زمین به برهوتی از جهنم تبدیل می شد (گروه نویسندگان، اختر شناسی، ص115).

ص: 137

ب) دفع تشعشعات مضر به وسیله ی ازن ازن لایه بسیار رقیق و پراکنده ای از جوّ زمین است که مقدار بسیار اندکی از گاز موجود در جوّ بالای زمین را شامل می شود و از سه اتم اکسیژن تشکیل شده است که در ارتفاعات بالای جو به وجود می آید. مولکول های اُزن زمین را در برابر پرتوهای مرگ بار اشعه فرابنفش خورشید محافظت می کنند. اگر میزانی از این پرتوها به زمین برسد سبب سرطان پوست، آسیب های بینایی، از دست رفتن مصونیت بدن و دیگر آسیب های جدی می شود. این پرتوها هم چنین به محصولات کشاورزی و آبزیان صدمات جدی وارد می کنند (گروه نویسندگان، اختر شناسی، ص115).

امام علی(علیه السلام) معتقد است جو زمین وسایل راحتی زندگی بشر را فراهم نموده است. «وَفَسَخَ بَینَ الجَوِّ وَبَینَها وَ أعَدَّ الهَواءَ مُتَنَسِماً لِساکِنِها وَأخرَجَ إلَیها أهلَها عَلی تَمامِ مَرافِقِها...»؛ «بین زمین و جو فاصله افکند و وزش بادها را برای ساکنین آن ها آماده ساخت. تمام نیازمندی ها و وسایل زندگی را برای اهل زمین استخراج و مهیا نمود»(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91).

ج) جلوگیری از سقوط شهاب سنگ ها به زمین «ثُمَّ عَلَّقَ فی جَوِّ فَلَکَها وَ ناطَ بِها زِینَتَها مِن خَفِیَّاتِ درارِیّهِا وَمَصابیِحِ کَواکِبِها وَ رَمی مُسترقی السَّمعِ بِثَواقِبِ شُهُبِها...»؛ «پس در فضای هر آسمان فلک آن را آفرید و با زینتی ازگوهرهای تابنده و ستارگان درخشنده بیاراست و آنان را که خواستند اسرار آسمان ها را دزدانه دریابند با شهاب های سوزان تیرباران کرد و تمامی ستارگان از ثابت و استوار و گردنده و بی قرار فرود آینده و بالا رونده و نگران کننده و شادی آفرین را تسلیم اوامر خود فرمود: «أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَی نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیدِیهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91) ؛ «سپس آن ها را از هم جدا کرد و بین آن ها فاصله انداخت و بر هر راهی و شکافی از آسمان نگهبانی از شهاب های روشن گماشت و با دست قدرت آن ها را از حرکت ناموزون در فضا نگه داشت. این سخن امام علی(علیه السلام) اشاره به علم مترولوژی (برانکلی، علم

ص: 138

شناخت پدیده های جوی، ص18) و شناسایی ویژگی های پدیده های جوّی دارد. در علم ستاره شناسی شهاب سنگ به قطعات سنگی معلق در فضا گفته می شود که روزانه تعداد زیادی از این شهاب سنگ ها با جوّ زمین برخورد می کنند و در اثر حرارت آن آتش می گیرند. اگر جوّ زمین وجود نداشت قطعات سنگی که از آسمان فرود می آمدند، مستقیم به زمین اثابت می کردند. ولی به واسطه وجود جوّ قبل از برخورد به زمین می سوزند و خطری برای ساکنان زمین ایجاد نمی کنند( دشتی، امام علی(علیه السلام) و علم وهنر، ص207).

این قشر هوا که هم چون قشری بلورین اطراف ما را احاطه کرده است در عین این که مانع از تابش نور خورشید نیست، به قدری محکم و مقاوم است که از یک سد پولادین که چندین متر ضخامت داشته باشد، محکم تر است. اگر این سقف نبود زمین دائماً در معرض رگبار سنگ های پراکنده آسمان بود و عملاً آرامش از مردم جهان سلب می شد. ولی این قشر فشرده چند صد کیلومتری تقریباً تمام سنگ های آسمان را قبل از سقوط به سطح زمین می سوزاند و نابود می کند و تنها تعداد بسیار کمی می توانند از آن عبور کرده و به عنوان زنگ خطری برای زمینیان به گوشه ای پرتاب می شوند و این تعداد کم هرگز نتوانسته است آرامش مردم را بر هم بزند(مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ص156).

خلقت آسمان ها

«فتق» که عبارت از فاصله میان دو چیز و شکافتن می­باشد (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص623). «أنشأَ سبحانهَ فَتْقَ الأجواء وشَقَّ الأرجاءِ وسَکائک الهواء»؛ «سپس خدا طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را باز کرد و هوای به آسمان و زمین راه یافته را آفرید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1). از این کلام برخی مفسرین نتیجه گرفته­اند که نخستین آفرینش در جهان ماده، آفرینش فضای جهان باید بوده باشد؛ فضایی که کرات آسمانی و منظومه­ها و کهکشان­ها را در بر می­گیرد (مکارم شیرازی، پیام امام، ج1، ص126). خدا عالم بالا را از این کرات یعنی خورشید و ماه و ستاره منظم فرمود و هر کدام

ص: 139

را در جای خود قرار داد در حالی که آسمان دود بود یعنی بخارات زمین بود که به بالا متصاعد گردیده و مثال دود می نمود (بانوی اصفهانی، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، ج11، ص315). با توجه به برخی دیدگاه ها که بیان کرده­اند کلام حضرت علی(علیه السلام) در حقیقت اشاره به آفرینش جدید دارد و منظور از «فتق الاجواء» فعل و انفعالاتی است که در اجزاء و مواد واقع در فضا صورت گرفته است نه در خود فضا، تا آفرینش جدیدی صورت گیرد. از طرف دیگر «فتق الاجواء» نشان می دهد که جهان یک پارچه و در یک جا جمع شده بود چون در این صورت است که شکافتن و گسترش دادن معنی پیدا می کند. تا چیزی در یک جا جمع نباشد نیازی به سخن گفتن از شکافتن وگشودن نیست و چیزی که از وضع سابق به وضع جدید در می آید، آن وضع دومی را انشاء و ایجاد گویند. به عبارت دیگر مواد و اجزاء پراکنده در فضا که با فاصله های زیاد جاهای وسیعی را اشغال کرده بود از آن جای وسیع به جا و مکان کوچک تر منتقل شدند و این مواد که بر اثر فشار از مرکز متراکم شدند، شکاف برداشتند و فاصله­هایی در آن ها ایجاد گردید که از آن به شق الارجاء تعبیر شده است و بر اثر این فشار و شکاف در جاها ی دور و کرانه های نهایی آن بزرگراه­ها به وجود آمدند (دین پرور، منشور جاویدانه، ج1، ص70). و از الهواء مِن تَحتِها فتیق وَالماءِ مِن فَوقِها دَفیق فهمیده می شود که مکان­ها و جایگاهایی در زیر آن آب وجود دارد و باد را فرمان داده است ؛آب را حفظ کند تا به آن مکان ها برسد(ابن هیثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج1، ص298).

تکیه گاه نداشتن اجرام آسمانی و فاصله های زیاد آن ها با یکدیگر امام علی(علیه السلام) در سخنان گهربار خود به این موضوع اشاره کرده اند که فاصله میان اجرام آسمان بسیار زیاد است و آن ها هیچ تکیه­گاهی که بر آن تکیه کنند، ندارند و به قدرت جاذبه­ عمومی بر پا ایستاده­اند: «وَنَظَمَ بِلَا تَعْلِیقٍ رَهَوَاتِ فُرَجِهَا وَ لَاحَمَ صُدُوعَ انْفِرَاجِهَا وَوَشَّجَ بَینَهَا وَ بَینَ أَزْوَاجِهَا... حُزُونَةَ مِعْرَاجِهَا وَنَادَاهَا بَعْدَ إِذْ هِی دُخَانٌ فَالْتَحَمَتْ عُرَی أَشْرَاجِهَا وَفَتَقَ بَعْدَ الِارْتِتَاقِ صَوَامِتَ أَبْوَابِهَا وَ أَقَامَ رَصَداً مِنَ الشُّهُبِ الثَّوَاقِبِ عَلَی نِقَابِهَا وَ أَمْسَکَهَا مِنْ أَنْ تُمُورَ فِی خَرْقِ الْهَوَاءِ بِأَیدِیهِ وَ أَمَرَهَا أَنْ

ص: 140

تَقِفَ مُسْتَسْلِمَةً لِأَمْرِهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «فضای باز و پستی و بلندی و فاصله های وسیع آسمان ها را بدون اینکه بر چیزی تکیه کنند نظام بخشید و شکاف های آن را به هم آورد و هر یک را با آن چه که تناسب داشت و جفت بود، پیوند داد... در حالی که آسمان را به صورت دود و بخار بود، به آن فرمان داد. پس رابطه های آن را برقرار ساخت. سپس آن ها را از هم جدا کرد و بین آن ها فاصله انداخت و بر هر راهی و شکافی از آسمان نگهبانی از شهاب های روشن گماشت و با دست قدرت آن ها را از حرکت ناموزون در فضا نگه داشت و دستور فرمود تا برابر فرمانش تسلیم باشند». این که خداوند نگاه دارنده آسمان ها و زمین است مانع از آن نیست که یک رشته عوامل طبیعی به فرمان خدا در حفاظت آن ها موثر باشد. امیرمؤمنان می فرماید: «أرسَاهَا عَلَی غَیرِ قَرارٍ وَ أقَامَهَا بِغَیرِ قَوائِمَ وَرَفَعَهَا بِغَیرِ دَعَائِمَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه228).

نیروی جاذبه کهکشان ها کهکشان عبارت از مجموعه عظیمی از ستارگان، گازها و غبارهاست که به جهت نیروی جاذبه متقابل در کنار هم جمع شده اند( دالکی، زمین در فضا، ص11). «زمین را بدون تکیه گاه استوار ساخت و آن را بدون پایه به پا داشت و بدون ستون برافراشت» ستارگان آسمان و منظومه ها و مجموعه های آن تحت تأثیر نیروی جاذبه که متناسب با جرم آن ها است و نیروی دافعه که بر اثر حرکت و نیروی گریز از مرکز در آن ها پیدا می شود، در مدارهای خود در حرکتند بی آنکه تکیه بر جایی داشته باشند و کمترین انحرافی از مدار خود پیدا کنند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج4، ص86).

تمام اجسام حالتی دارند که یکدیگر را جذب می کنند و هیچ موجودی از جاندار و غیره از این قانون مستثنی نیست. نیروی جاذبه با فاصله دو جسم نسبت معکوس دارد. یعنی هر چه اجسام به یک دیگر نزدیک تر باشند نیروی جاذبه آن ها بیشتر می شود و اگر تنها قانون جاذبه بر جهان حکومت می کرد اجرام آسمانی به هم خورده و انتظام از بین می رفت. ولی قانون نیروی گریز از مرکز موجب برقراری تعادل در میان اجسام گردیده است و این قوه در

ص: 141

همه اجسامی که حرکت دورانی دارند موجود است. هنگامی که آتش گردان را می چرخانیم احساس می کنیم دست ما را می کشد و این همان قانون گریز از مرکز است. در سایه این دو قانون میلیون ها موجود در فضا معلق است و بدون ستون، به حرکت خود ادامه داده و کوچک ترین اصطکاک و سقوطی در آن ها رخ نمی دهد (سبحانی، اسرار آفرینش، ص42).

فاصله زیاد اجرام آسمانی در خصوص فاصله زیاد منظومه شمسی از یک دیگر و این که آن ها در یک مدار منظم و بدون تکیه هیچ کدام از آن ها بر دیگری قرارگرفته اند. به گونه ای که خورشید در مرکز این منظومه و کره ای از گاز های سوزان است و در فاصله ی 149 کیلومتری زمین واقع شده است. عطارد به عنوان نزدیک ترین سیاره به آن و در 9/57 میلیون کیلومتری از خورشید فاصله دارد. فاصله زمین با خورشید نیز 149میلیون کیلومتر است. این در حالی است که فاصله دورترین سیاره از خورشید 5914300000کیلومتر می باشد. بدین ترتیب هرکدام از این مجموعه منظم در فاصله ای بسیار زیاد از یک دیگر قرار گرفته اند اما با نظم خاصی و بدون تکیه بر چیز دیگری درگردشند(سعیدیان، اطلاعات عمومی( علم و زندگی)، ص554).

نزدیک ترین کهکشان به زمین در فاصله بیش از150000سال نوری قرار دارد ولی متوسط فاصله کهکشان ها از یک دیگر 2000000 سال نوری برآورد شده است و اگر بتوان یکی از آن ها را با چشم غیر مسلح دید، آن کهکشان به صورت لکه بسیار ضعیف و کوچکی به نظر می رسد(دالکی، زمین در فضا، ص12).

نتیجه

امام علی(علیه السلام) با قدرت معنوی خود به اسرار جهان آفرینش را به خوبی دریافته است. ایشان در پایان هر بخش از سخنان خود که به نظام خلقت اشاره می کند خداوند را می ستاید و بدین وسیله از روش توجه به علم برای تقویت ایمان مردم عصر خود و دیگر

ص: 142

عصرها بهره می جوید. در نهج البلاغه به شگفتی های خلقت مانند چگونگی خلقت آسمان و زمین و ویژگی های این دو پدیده شگفت اشاره شده است. زیرا همواره آسمان برای انسان ها محل توجه بوده و زمین و ظاهر آن نیز همیشه کنجکاوی بشر را به دنبال داشته است. امام علی(علیه السلام) با داشتن علم لدنی به اذن خداوند لب به سخن گفتن از پدیده های شگفت خلقت گشوده و بدین وسیله علم سرشار خود را که همواره مردم را به پرسیدن دعوت می نمود. مطالعه در بسیاری از آثار علمی دانشمندان بزرگ در حوزه های مختلف علمی از قبیل فیزیک، زمین شناسی، ستاره شناسی و... که به مطالعه پدیده های طبیعی و مخلوقات خداوند پرداخته اند و به کشفیات تازه ای از اسرار خلقت الهی دست یافته اند؛ بسیاری از مطالب علمی و شگفتی هایی را که امام علی(علیه السلام) به آن ها اشاره کرده است به خوبی به اثبات رسانده و نمایان است.

ص: 143

منابع

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ترجمه قربان علی محمدی مقدم، ، مشهد: بنیاد پژوهش¬های اسلامی، چاپ سوم، 1385.

2. بانوی اصفهانی، سیده نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن، تهران: نهضت زنان مسلمان، 1361.

3. برانکلی، فرانکلین.ام، زمین سیاره ی شماره سه، ترجمه عباس نجارزاده اکبرآبادی، تهران: بنگاه ترجمه ونشر کتاب، 1357.

4. پویا، حسن و نیازمند، رضا، تفسیر قرآن و علوم جدید، تهران: انتشارات باز، 1380.

5. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1386.

38.حسنی، علی اشرف، زمین و آسمان در قرآن و نهج البلاغه، تهران:انتشارات امیری، 1380.

7. دالکی، احمد، زمین در فضا، تهران:مؤسسه جغرافیایی و کارتوگرافی گیتاشناسی، 1389.

8. دشتی، محمد، امام علی علیه السلام و علم وهنر، قم:مؤسسه فرهنگی و تحقیقاتی امیرالمؤمنین، 1382.

9. دین پرور، جمال الدین، منشور جاویدانه، تهران:بنیاد نهج البلاغه، 1390.

10. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، قم:طلیعه النور 1426.

11. زارع مایوان، حسن، زیست شناسی عمومی، تهران:سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها، چاپ پنجم، 1381.

12. سبحانی، جعفر، اسرار آفرینش، قم:بوستان کتاب، 1380.

13. سعیدیان، عبد الحسین، اطلاعات عمومی( علم و زندگی)، تهران:نشر هزار عرفان، 1390.

14. عباسی نژاد، مهدی، تاریخ پیدایش جهان، تهران:انتشارات روزبهان، 1384.

15. کاویانی، محمدرضا، میکروکلیماتولوژی، قم:مهر، چاپ چهارم، 1389.

16. کوشاری، رضا، شگفتی های آفرینش در کلام اهل بیت علیهم السلام، قم:انتشارات صبح پیروزی، 1385.

17. گروه نویسندگان، اختر شناسی، ترجمه بابک امین تفرشی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران: 1385.

18. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، تهران:دار الکتب الاسلامیه، چاپ ششم، 1390.

19. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیرنمونه، تهران:دار الکتب اسلامیه، 1374.

20. نجفی، گودرز، مطالب شگفت انگیز قرآن، تهران: انتشارات سبحان، 1377.

21. هورلی، پاتریک.م، پیدایش و تکامل زمین، ترجمه کاظم شهرین، تهران:انتشارات آبان، 1355.

ص: 144

روش تشویق و ت_نبیه از منظر نهج البلاغه

اشاره

مهدی میرزایی(1)

ص: 145


1- . کارشناسی ارشد علوم تربیتی؛ mmirza1000@gmail.com

ص: 146

چکیده

روش تشویق و تنبیه به عنوان یکی از مباحث مهم و مؤثر به ویژه در عرصه تعلیم و تربیت برای مدیران، معلمان، مربیان، دست اندرکاران، والدین و دانش آموزان از دیرباز مطرح بوده و هم چنان به عنوان یک پدیده چندوجهی اثرگذار و مهم از دیدگاه های مختلف در محافل آموزشی و تربیتی مورد بحث است. این پژوهش از نوع تحقیقات بنیادی و به شیوه توصیفی-تحلیلی بوده و برای جمع آوری اطلاعات از شیوه کتابخانه ای و بررسی منبع استنادی (استناد به کتاب نهج البلاغه) استفاده شده است. طبق استخراج و استنتاج پژوهشگر حاضر، از شخصیت و آموزه های حضرت امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه باید گفت: در تشویق و تنبیه باید به انتخاب، اجرا، اثرات و بازخوردها دقت کرد. هم چنین مشخص شد که ویژگی ها و نقش تشویق عبارتند از: ایجاد تقویت و انگیزه درونی در دانش آموزان برای تغییر، اصلاح و تثبیت رفتار مثبت، دیدن جزای عمل، تداوم به انجام اعمال نیک، نداشتن ارفاق و تبعیض در کاربرد و رعایت اعتدال و میانه روی و در تنبیه هم عبارتند از: جلوگیری از شیوع اعمال و رفتارهای خطا و بد، دیدن سزای عمل، نداشتن اغراض و تبعیض در کاربرد، پرهیز از تندروی، تعصب، پیش داوری، عیب جویی و عدم استفاده از تنبیه بدنی تا حد امکان و به عنوان آخرین راه حل و اقدام با حفظ تمامی شرایط و مقتضیات و استفاده از اخطارها و تهدید های متناسب کلامی و غیر کلامی. هم چنین نکاتی که هم در تشویق و هم در تنبیه باید توجه نمود شامل: کاربرد بجا و به موقع، اقناع نفسی، همسانی با ویژگی های مختلف جسمی و روحی، حفظ کرامت و شخصیت انسان، تناسب

ص: 147

داشتن با عمل و در نهایت تعلق به رفتار فرد. در پایان، پیشنهادات و راهکارهای عملی ارائه شده است.

کلیدواژه ها: تعلیم و تربیت، تشویق و تنبیه، حضرت امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه.

مقدمه و بیان مسئله

دین اسلام و مکتب تشیع به عنوان تنها راه سعادت بشری مطرح است. منبع غنی و پُربار نهج البلاغه به عنوان یکی از منابع اصلی دین اسلام و به ویژه تشیع بوده و در سیره عملی، شخصیتی، تعلیمی و تربیتی مولای متقیان حضرت امام علی(علیه السلام) به عنوان یک الگوی کامل بشری در همه زمینه های عملی، تعلیمی و تربیتی مطرح بوده و راه را برای همگان به ویژه تلاشگران عرصه تعلیم و تربیت [Education] یعنی مدیران [Principle]، معلمان [Teachers] و مربیان [Trainers] در کاربرد صحیح و به موقع روش های تعلیمی و تربیتی نظیر: تشویق [Encourage] و تنبیه [Punishment] باز کرده است.

تشویق در لغتنامه دهخدا به معنای آرزومند کردن، به شوق افکندن و راغب ساختن است و تنبیه در لغت به معنای آگاهانیدن، بیدار کردن، واقف گردانیدن به چیزی و آگاه و هوشیار کردن است.

با مطالعه و بررسی مقدماتی ابعاد شخصیتی و تربیتی حضرت امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه می توان دریافت: پند و موعظه، الگوبرداری و پیش گیری، تذکر و یادآوری، محبت و مدارا، عبرت آموزی، بصیرت آفرینی، عفو، تغافل، تشویق و تنبیه از مهم ترین روش های تعلیمی و تربیتی بوده که متناسب با نیازهای تربیتی، عاطفی، روانی، فردی، اجتماعی و فطری فرد مربی و متربی هستند، که در این مقاله به بررسی روش های تشویق و تنبیه پرداخته شده است.

حضرت امام علی(علیه السلام) در آموزه های نهج البلاغه تأکید زیادی بر روش تربیتی اُلگومحوری (اُسوه مداری) کرده است و کاربرد عملی این روش تربیتی را در موضوعات مهم دیگری همچون: تشویق و تنبیه، محبت، یادآوری، غفلت، امر به معروف به کار برده

ص: 148

است و مبنای کار را بر پیروی از طبیعت وجود (هستی) انسان، اهداف محسوس وجود محوری انسان، یادگیری از طریق مشاهده مستقیم، یادگیری سریع، استمرار و تداوم، تسهیل گری، اعتماد به نفس، آموزش مستقیم که مبتنی بر ارائه دو الگو یعنی: الگوی خودشناسی و الگوی پیروی از دیگران (دیگر پیروی) نظیر: پیامبر اسلام’، مالک اشتر و سلمان فارسی می باشد، بنیان نهاده است.

یک معلم و یا مربی آگاه و آشنا با مسائل تربیتی با توسل به تشویق و تنبیه مقتضی می تواند محیطی سازنده و سرشار از تحرک و نشاط را در حد متعادل ایجاد نماید و نقش بشیر و نذیر را بازی کند.

در ضرورت و اهمیت تشویق طبق آموزه های نهج البلاغه، هدف تنها قدردانی نیست، بلکه بیش تر ایجاد انگیزه و تحول درونی و به عنوان اسوه بودن فرد برای سایرین مطرح است که در خطبه 319 به آن اشاره شده است. هم چنین هدف از تنبیه هم انتقام جویی و شرارت نیست، بلکه هدف مبارزه با پلیدی ها، رفتارهای نامناسب و تناسب کیفر و مجازات و دوری از گناه و خطاها می باشد که در خطبه 332 به آن اشاره شده است.

در کاربرد ضرورت و اهمیت تشویق و تنبیه باید به شرایط محیطی، روش تربیت، روابط اجتماعی، اعتدال، آرامش، محبت، رشد همه جانبه، محیط دوستان و همسالان و شخصیت دانش آموزان توجه نمود که در غیر این صورت مشکلات عاطفی، هیجانی و شخصیتی ایجاد می شود.

با توجه به نکات فوق، باید گفت: تشویق و تنبیه به عنوان روش تعلیمی و تربیتی مؤثر از نظر دین اسلام و نهج البلاغه مطرح بوده و از نقش و اهمیت فراوانی در تغییر، اصلاح و تثبیت رفتار مثبت و مطلوب و جلوگیری از شیوع رفتار منفی برخوردار هستند.

مروری بر پیشینه پژوهش

در سال 1387، پژوهشی در خصوص انواع روش های تربیتی در نهج البلاغه توسط

ص: 149

سلطانی رنانی صورت گرفت. در این پژوهش مشخص شد که تشویق و تنبیه به عنوان یکی از روش های اثرگذار به منظور تربیت انسان ها، نیاز عاطفی و مقتضای فطرت انسان هاست و باید در تشویق و تنبیه، حفظ شأن و روح کرامت انسان ها، تعدیل در برخوردها و رأفت اسلامی را در پیش گرفت.

پژوهشی در سال 1393، توسط فرمهینی فراهانی و عسکری کچوسنگی در مورد نقش تشویق در تربیت کودک با نگاهی به نهج البلاغه صورت گرفت. در پایان مشخص شد که تشویق سبب رسیدن کودک به کمال، رغبت و شوق به کار، شکوفایی استعدادها، ایجاد اعتماد به نفس، تکرار و تداوم عمل، جهت دهی اعمال و کردار کودکان است.

غفوری چرخابی و زارعی در سال 1396، پژوهشی در خصوص معیارهای تشویق و تنبیه در خصوص کارگزاران در سیره حکومتی امام علی(علیه السلام) انجام دادند. در پایان، نتایج نشان داد که تشویق و تنبیه جنبه تربیتی داشته و برای تربیت بهتر نیروی انسانی و افزایش کیفیت و کآرایی مهم بوده و در حقیقت تشویق و تنبیه در مدیریت اسلامی از پیامبران و برگزیدگان الهی اقتباس شده است.

در سال 2019، پژوهشی توسط جوانی و همکارانش در مورد بررسی تطبیقی دیدگاه های حضرت امام علی(علیه السلام) و کنفوسیوس [Confucius] انجام دادند. نتایج نشان داد که هر دو دیدگاه بر حق تعلیم و تربیت عموم مردم، تأکید بر ظرفیت انسانی، تحقق عدالت آموزشی، توجه به ارزش های انسانی و جاودانه و بالاخره تربیت از طریق به کارگیری روش های تربیتی نظیر: تشویق و تنبیه عادلانه، به موقع و ضروری، متناسب با نوع عمل فرد برای تداوم و استمرار و یا اصلاح و تغییر رفتار فرد تأکید داشته اند.

با مطالعه و تطبیق نتایج پیشینه ها با هم دیگر، مشخص شد که تشویق جنبه تقویتی و باعث رشد و انگیزه درونی شده و تنبیه هم جنبه هشداردهنده و بازدارندگی در قبال شیوع رفتارهای خطا را دارد.

ص: 150

روش شناسی پژوهش

این پژوهش از نوع تحقیقات بنیادی [Fundamental Research's] و به شیوه توصیفی _ تحلیلی [Descriptive – Analysis Research's] بوده و برای جمع آوری اطلاعات از روش مطالعه منابع کتابخانه ای [Study Methods] و از منبع استنادی (کتاب نهج البلاغه) استفاده شده است.

بحث و بررسی

مسئله تشویق همواره به عنوان عامل بازدارنده تخلف مطرح بوده و این امر از طرف خداوند به بندگان خاص خود اشاره دارد و سعادت و لذت بردن از زندگی دنیوی و اخروی و دیدن جزای خوب اعمال فرد، از پی آمد های تشویق می باشد. مسئله تنبیه هم به عنوان جلوگیری از راه نفوذ بدکاران در دیگران و به عنوان آخرین شیوه درمانی و باعث تشویق به نیکوکاری شده و باعث دلگرمی فرد نیکوکار و مقایسه خود نسبت به فرد بدکار می باشد.

می توان تشویق ها را به انواعی نظیر: کلامی (گفتاری)، غیر کلامی (غیرگفتاری) که شامل اشاره ای، نقدی و غیر نقدی (جنسی) تقسیم نمود. هم چنین می توان تنبیه ها را به انواعی نظیر: کلامی (گفتاری)، غیر کلامی (غیر گفتاری) که شامل اشاره ای، بدنی و روحی تقسیم بندی کرد. از طرفی در تقسیم بندی دیگر از انواع تشویق ها شامل: نسبی ثابت، نسبی متغیر، فاصله ای ثابت و فاصله ای متغیر دانست که بهترین نوع تشویق، نسبی متغیر است که در آن اولاً نسبی بوده و مورد سوء استفاده یادگیرندگان (دانش آموزان) نمی باشد و متغیر بوده و یاد گیرنده (دانش آموز) می فهمد که تشویق برای کدام کار یا کارهای او بوده و نتیجه آن هم بهبود عمل کرد و افزایش میزان انگیزه و یادگیری او خواهد بود.

در نهج البلاغه که به دلیل محتوای غنی و هم چنین بلاغتش به (اُخ القرآن: برادر قرآن) نام گذاری شده است، مسائل تشویق و تنبیه بیش تر اشاره به ابعاد رفتاری و گفتاری دارد. بُعد رفتاری تشویق و تنبیه مربوط به اعمال و رفتار های موافق و مخالف با عرف، شرع و قانون حکومت اسلامی دارد و باید در حد اندازه و متناسب با عمل صورت گیرد. بُعد گفتاری هم

ص: 151

مربوط به مدح و ستایش و یا توبیخ و سرزنش می باشد (ر.ک: مردانی، جایگاه تشویق و تنبیه در مدیریت علوی(علیه السلام) با تأکید بر نهج البلاغه، ص153_172).

پایه تربیت دینی بر تشویق و پاداش است و تنبیه و مجازات، امری تبعی و عرضی است و نباید به صورت امری اصلی در تعلیم و تربیت مورد استفاده قرار گیرد. چنان چه امیر مؤمنان حضرت امام علی(علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر او را متوجه این امر تربیتی کرده و او را فرمان داده است که با تأمین کافی کارکنانش، زمینه خطا و جرم را بکاهد و فقط در صورتی به تنبیه و مجازات دست یازد که چاره ای جز آن نباشد و شخص خطاکار و مجرم، در عین تأمین کافی، دست به خیانت گشوده باشد (اکبری، نقش تنبیه در تربیت از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، مجله پیام زن، شماره هفدهم، پیاپی 199).

تشویق و تنبیه به عنوان دو بال پرنده تعلیم و تربیت مطرح بوده و هر دو طبق آموزه های نهج البلاغه در مکان و زمان خود باید اجرا شوند و در بحث تشویق، باید از دانش آموزان سخت کوش و ایثارگر قدردانی کرد. اهداف را برای اصلاح از قبل تعیین نمود. از ثناگویی و تملق جلوگیری کرد و به میزان استحقاق دانش آموزان باشد. دانش آموز نیکوکار و بدکار یکسان نباشند. در تنبیه، پیشداوری و عجله نکرد و به عیب پوشی دانش آموزان پرداخت و آن را علنی نکرد. کرامت و شخصیت انسانی را رعایت نمود. در مرحله اول، در تنبیه از رأفت و کرامت اسلامی در مورد خطاکار استفاده کرد و باید بر اساس روح غیرت، جوان مردی، احترام و کرامت انسانی عمل نمود.

تشویق و تنبیه دو روش تربیتی اند که برای رعایت مقررات و انضباط باید در مدارس مدنظر قرار گیرند. باید توجه داشت که اثر مثبت و مطلوب مسئله تشویق بیش از تنبیه است و عوارض خوشایندی دارد که یکی از آن ها افزایش میزان انگیزه برای یادگیری است که باید دقت نمود که بجا و متناسب باشد. اما مسئله تنبیه زمانی به کار می رود که رفتار دانش آموز یا دانش آموزان ناپسند و برخلاف مقررات پذیرفته شده فرد و غیر دلخواه باشد و هدف هم خاموشی و یا تضعیف رفتار منفی و نامطلوب باشد و تنبیه اصولاً یک روش بازدارنده است

ص: 152

و در موارد نادر و فقط به عنوان مکمل روش های جهت دهنده به کار گرفته می شود و باید توجه نمود که تنبیه بدنی تأثیر بسیار اندکی نسبت به سایر تنبیه های دیگر همچون: گفتاری و اشاره ای دارد. در کل، تنبیه باید بجا و صحیح و با حفظ مقررات صورت گیرد و متناسب با سن، جنسیت و میزان خطا و کار ناشایست بوده و دلیل آن هم روشن شود که باعث بدبینی، کژاندیشی، تحقیر و ایجاد عقده روانی در فرد تنبیه شونده نشود و هم چنین موجب قدرت طلبی و سوء استفاده فرد تنبیه کننده هم نشود.

تحلیل یافته ها

داشتن زبان و لحن تشویق آمیز، موهبتی خدایی است که باعث نشاط و کمال روحی و علاقه انسان ها می شود که باید تناسب را رعایت نمود و بر اساس کار نیک، پاداش مادی و معنوی داد. در طرفی دیگر، تنبیه به عنوان عامل بازدارنده از کار خطا محسوب شده و باید به حد تعادل رسید و وجه و تناسب عمل را رعایت نمود. نهج البلاغه در این زمینه ضمن تأکید به تناسب و جلوگیری از جنبه های افراط و تفریط، ریشه عدم فهم و کاربرد صحیح تشویق و تنبیه را در آن می داند، که جا دارد به این امر مهم توجه نمود.

تحلیل یافته ها نشان می دهد که تشویق، یکی از ابزارهای مهم تربیت است که معلم می تواند با به کار بردن آن، دانش آموزان را به کارهای نیک علاقه مند کند و از بسیاری از خواسته های دانش آموزان بکاهد تا قدم در راه معلم بردارند و آنان را امیدوار، ناسازگاری ها را اصلاح و اهداف را دست یافتنی تر کند. اما زمانی که رفتار خلاف کودک با پند و اندرز اصلاح نمی شود و در شیوه های رفتاری غلط و خطاهای خود تغییر ندهد، باید از روش های متنوع تنبیه با توجه به زمان جرم و با هدف بازداشتن از خطا صورت گیرد و او را ملامت نمود که این ملامت هم در حد مناسب و متناسب باشد. بر اساس مستندات و کلام ائمه معصومین(علیهم السلام)، اهمیت تنبیه بدنی به عنوان یک عامل هشداردهنده و بازدارنده _ در صورت عدم کآرایی دیگر ابزار تربیتی _ به حساب می آید و چندان سازنده نیست و به عنوان آخرین اقدام با رعایت تمامی شرایط می باشد. حضرت امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «اِنَّ العاقِلُ یَتَعظُ

ص: 153

بِالاَدبَ وَ البَهائمُ لا یَتَعظُ اِلا بِالضَرَب»؛ «خردمند، با ادب پند می آموزد و حیوانات با کتک و زدن تربیت می شوند». هم چنین پاداش دادن را اولویت می داند و می فرمایند: «اَزجِر المَسی بِثوابُ المُحسِن»؛ «خطاکار را به وسیله پاداش دادن به نیکوکار، تنبیه کن». او حکمت تنبیه را بیداری، هشیاری و بازدارندگی می داند و می فرمایند: «اِنَّ اللهَ سُبحانَه قَد وَضَع العِقابُ عَلی مُعاصِیه ذِیاهُ لِعبادهُ عَن نَقمَتَه»؛ «همانا خدای سبحان، کیفر را بر معاصی خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خویش باز دارد». حضرت امام علی(علیه السلام)، تنبیه را امری سنجیده و حساب شده و دقیق می داند و می فرمایند: «اَلاِفراطُ فی المَلامهُ یَشَبُ تارَ اللِجاجه»؛ «زیاده روی در سرزنش کردن، میزان لجاجت را افزون تر می کند. این امام همام هم چنین اجرای تنبیه را از آسان به سخت می داند و می فرمایند: «رُبَّ جُرم اَغنی عَن الاِعتذارُ عَن الاِقرارُ بِه»؛ «بسا گناهی که اقرار به آن از عذرخواهی از آن بی نیاز سازد. حضرت امام صادق(علیه السلام) بر شیوه ملایم قهر نمودن به عنوان تنبیه اشاره دارد و می فرمایند: «لا تَضربَه وَ اَهجرَه وَ لا تَطله»؛ «او (فرزند) را نزن، با او قهر کن ولی این قهر را طولانی نکن». در تحلیل نکات تربیتی در این پژوهش می توان دریافت که انواع تشویق همواره به عنوان یک ابزار خوشایند، مطلوب و مثبت مطرح بوده و مورد تأکید دین اسلام و نهج البلاغه می باشد و انواع تنبیه هم باید بر حسب شرایط و مقتضیات خود و میزان خطا و جرم با هدف هشداردهندگی، بازدارندگی و تغییر و اصلاح رفتار غلط صورت گیرد. هم چنین تحلیل یافته ها نشان داد که هم خوانی نسبی، بین نتایج پیشینه پژوهش و یافته های این پژوهش وجود داشته است.

سیره، حکمت، خطبه، معرفت و کلام حضرت امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه که منبع خدادادی بود، در کنار منبع غنی و وحی الهی یعنی قرآن و منبع پُربار دیگر، یعنی پیامبر مکرم اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه واله) از مهم ترین منابع بشری هستند و در این بین کتاب نهج البلاغه پُر از نکات در مورد سبک زندگی، حکومت داری، سیاست، فرهنگ، اقتصاد، اجتماع و البته تعلیم و تربیت است که می تواند ارائه کننده انواع روش ها و اصول تعلیم و تربیت اسلامی از جمله روش تشویق و تنبیه باشد و برای مدیران، معلمان و مربیان راه گشا و سرلوحه کار تعلیمی و تربیتی آنان باشد.

ص: 154

با توجه به مطالب گفته شده، می توان دریافت که تشویق و تنبیه به عنوان روش های مؤثر برای تربیت دانش آموزان مطرح هست که البته بسیاری از مکاتب علمی، به ویژه علم روان شناسی که برگرفته از اندیشه های غرب هست، بر ظاهر موضوع توجه دارند و اکثر بر رفتار فردی، ظاهری، محرک و پاسخ تأکید داشته و به روح، باطن، اثرات معنوی و اثرات جمعی در تشویق و تنبیه توجهی نکرده اند. اما مکتب اسلام و منبع غنی تشیع یعنی نهج البلاغه که سرشار از محتوای غنی و بلاغت کامل است، در زمینه تشویق و تنبیه، ضمن برخورداری از مبانی نظری قوی، دارای مبانی کاربردی برای اجرای صحیح و اصولی تشویق و تنبیه متناسب با شرایط و مقتضیات محیط، معلم و دانش آموز و بر پایه معنویت فردی و جمعی و جلوگیری از رفتارهای منفی و نامطلوب و تبدیل به رفتارهای مثبت و مطلوب در جهت تغییر، اصلاح و تثبیت رفتار می باشد.

شکل(1) نتایج تعلیمی و تربیتی حاصل از نقش و ویژگی های تشویق و تنبیه در نهج البلاغه

ص: 155

این شکل که حاصل استخراج و استنتاج پژوهشگر حاضر از نقش و ویژگی های تشویق و تنبیه طبق آموزه های تعلیمی و تربیتی حضرت امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه است، نشان می دهد که نقش در کنار ویژگی های تشویق و تنبیه، از غنای قوی و متناسب با فطرت، طبع و خوی انسانی و شرایط و مقتضیات فردی، اجتماعی، شخصیتی و روانی انسان ها و تعلیم و تربیت دانش آموزان برخوردار است.

پیشنهادها و راهکارهای عملی

با توجه به اهمیت تشویق و تنبیه برای مدیران، معلمان، مربیان، والدین، دست اندرکاران تعلیم و تربیت و بهبود عمل کرد دانش آموزان، اینک به ارائه پیشنهادات و راهکارهای گویا و کاربردی زیر اشاره می شود:

1. باید توجه نمود که چگونگی تطبیق شرایط و مقتضیات جسمی و روحی دانش آموزان، متناسب با اجرای تشویق و تنبیه باشد.

2. در کاربرد تشویق و تنبیه، حتماً به مسئله کرامت و حفظ شخصیت دانش آموزان توجه نمود و تعدیل در برخوردها در تنبیه را اعمال کرد.

3. تشویق باید همراه با درک، تشخیص و کشف استعدادها و رشد همه جانبه دانش آموزان به ویژه رشد معنوی (و نه صرفاً دادن جایزه و پاداش مادی) باشد.

4. در تشویق، ارزش (خوبی) کار نیک و در تنبیه، قبح (بدی) کار شرّ برای دانش آموزان مشخص شود.

5. تشویق، رشوه به حساب نیاید و تنبیه، انتقام جویی نباشد.

6. در کاربرد تشویق و تنبیه، ابتدا باید توجیه و تبیین عمل صورت گیرد و هم چنین فقط از تشویق های مادی استفاده نگردد، بلکه از تشویق های معنوی هم استفاده شود.

7. تشویق و تنبیه همراه با هم و توأم با عمل دانش آموزان باشد و فاصله در کار نباشد.

8. بهتر است تشویق در حضور جمع و به ویژه والدین و در مراسمات مختلف صورت گیرد و تنبیه به دور از جمع و تا حدی که جا دارد به صورت بدنی و یا پرخاشگری نباشد.

ص: 156

9. با توجه به این که از نظر روانشناسی تربیتی اثبات شده است که در تشویق ها باید دقت نمود که برای هر کاری به دانش آموزان جایزه و پاداش نداد، چون این امر موجب می شود که دانش آموزان فقط برای کسب جایزه و پاداش تلاش کنند و نفس کار از بین می رود. لذا بهتر است تشویق ها (دادن جوایز و پاداش ها) به صورت متغیر، متناوب و با ذکر علت و معلول صورت گیرد.

10. بهتر است تشویق ها متناسب با علاقه دانش آموزان باشد و از جوایزی نظیر: لوازم التحریر و انواع کتاب ها، به ویژه کتب علمی و دینی برای افزایش مطالعه و آگاهی های دانش آموزان استفاده شود.

11. بهتر است در انتخاب تشویق ها (جوایز و پاداش ها) والدین و دیگر اعضای خانواده هم مشارکت کنند، چون آن ها با علایق، سلایق و شرایط دانش آموزان آشناتر هستند.

12. با توجه به ماندگاری اثرات تشویق و تنبیه، به ویژه تنبیه بر روی روح و روان دانش آموزان در آینده و هم چنین وضعیت تربیتی آنان، باید به حد و اندازه و نحوه تنبیه و اثرات آن توجه کامل نمود.

13. در استفاده از تنبیه به طور متعادل، اصولی و علمی، اگر مؤثر واقع نشد، بهتر است موارد را به مراکز مشاوره ای، درمانی و متخصصین ارجاع داد و پیگیری های مداوم صورت گیرد.

14. پیشنهاد می شود برای آگاهی بخشی به مدیران و معلمان در خصوص تشویق و تنبیه، اقدام به برگزاری کارگاه ها و کلاس های ضمن خدمت نمود.

15. تنبیه بدنی باعث می شود، یادگیرندگان دچار ترس، افسردگی، خودآزاری و دیگرآزاری، لجبازی، گوشه گیری، اندوهگینی، کندذهنی، بی ارادگی، بی تفاوتی، یأس و ناامیدی، شرارت، سرپیچی، عبوسی، پرخاشگری، بی شهامتی و بی غروری (غرور مثبت) شوند. لذا تا حد امکان اصلاً نباید مورد استفاده قرار گیرد و از نظر اسلام و نهج البلاغه هم آخرین راه حل بوده و برای بازداری از خطا و کار اشتباه خطاکار و عدم ادامه دادن آن و کشیدن به جامعه بوده و باید به حفظ تمام شرایط و موقعیت ها توجه نمود.

ص: 157

16. در صورت تنبیه مقتضی، باید به شرایط قبل از تنبیه، حین تنبیه و بعد از تنبیه دقت نمود.

17. هرگز از تنبیه مضاعف (تنبیه به وسیله چند نفر همراه با آزار جسمی و روانی) استفاده نشود.

18. قبل از تنبیه مقتضی، متناسب و مناسب، حتماً از اخطارها و تهدید های کلامی و غیر کلامی بدون استفاده از زور و خشونت استفاده شود.

19. دانش آموزان را از اثرات و عواقب تنبیه برای جلوگیری از شکل گیری و شیوع بیش تر رفتارهای خطا، آگاه سازید.

20. قبل از هر اقدامی، اهداف خود را از تشویق و تنبیه برای دانش آموزان و والدین معین کنید و به اطلاع آنان برسانید.

21. از هم فکری، و هم کاری والدین و سایر همکاران فرهنگی در استفاده مطلوب و صحیح از تشویق و تنبیه استفاده کنید.

22. هرگز از فناوری های جدید نظیر: تلفن های هوشمند و یا شبکه های اجتماعی مجازی برای اشاعه نحوه تنبیه دانش آموزان استفاده نکنید، که در غیر این صورت، این امر موجب تحقیر، بدبینی و حس انتقام جویی در دانش آموزان می شود.

23. بعد از این که انواع تنبیه ها برای بازداری از رفتارهای خطا صورت گرفت و اثرات مثبت خود را نشان داد، باید بلافاصله تعدیل در تنبیه ها را اعمال و تشویق ها را شروع کرد.

24. در انجام انواع تشویق ها و تنبیه ها حتماً بازخوردهای آنی، به موقع و مطلوب صورت گیرد.

نتیجه

مهم ترین نتایج این تحقیق این است که در تشویق و تنبیه باید به انتخاب، اجرا، اثرات و بازخوردها دقت کرد. ویژگی ها و نقش تشویق از منظر نهج البلاغه عبارتند از: ایجاد تقویت و انگیزه درونی در دانش آموزان برای تغییر، اصلاح و تثبیت رفتار مثبت، دیدن جزای عمل، تداوم به انجام اعمال نیک، نداشتن ارفاق و تبعیض در کاربرد و رعایت اعتدال و میانه روی.

ص: 158

ویژگی ها و نقش تنبیه از منظر نهج البلاغه عبارتند از: جلوگیری از شیوع اعمال و رفتارهای خطا و بد، دیدن سزای عمل، نداشتن اغراض و تبعیض در کاربرد، پرهیز از تندروی، تعصب، پیش داوری، عیب جویی و عدم استفاده از تنبیه بدنی تا حد امکان و به عنوان آخرین راه حل و اقدام با حفظ تمامی شرایط و مقتضیات و استفاده از اخطارها و تهدید های متناسب کلامی و غیر کلامی.

هم چنین نکاتی که هم در تشویق و هم در تنبیه باید توجه نمود شامل: کاربرد بجا و به موقع، اقناع نفسی، همسانی با ویژگی های مختلف جسمی و روحی، حفظ کرامت و شخصیت انسان، تناسب داشتن با عمل و در نهایت تعلق به رفتار فرد.

ص: 159

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

سید رضی ، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی ، نشر مشهور، قم، 1379ش .

1. اکبری، مهرنوش، نقش تنبیه در تربیت از دیدگاه امام علی×، مجله پیام زن، شماره 17، پیاپی 199، [بی جا]، 1387.

2. پور منصف، صدف، چناری، علیرضا، تشویق و تنبیه از دیدگاه اسلام، دومین کنفرانس بین المللی علوم انسانی با رویکرد بومی– اسلامی و با تأکید بر پژوهش های نوین، 1395.

3. دشتی، فاطمه، جمالی زاده، آزاده، نقش تشویق و تنبیه در تعلیم و تربیت اسلامی، اولین کنفرانس ملی توسعه پایدار در علوم تربیتی و روان شناسی، مطالعات اجتماعی و فرهنگی، 1393.

4. دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، انتشارات سازمان برنامه و بودجه، [بی جا]، 1341.

5. سلطانی رنانی، سیدمهدی، روش های تربیتی در پرتو نهج البلاغه، مجله فرهنگ کوثر، شماره 75، 1387.

6. غفوری چرخابی، حسین، زارعی، احمدرضا، معیارهای تشویق و تنبیه کارگزاران در سیره حکومتی امام علی×، پایگاه داده های علمی تمام متن: www.tpbin.com، 1396.

7. فرمهینی فراهانی، محسن، عسکری کچوسنگی، راضیه، نقش تشویق در تربیت کودک با نگاهی به نهج البلاغه، مجله پژوهش های معنوی (با نگاهی به معنویت گرایی جدید، تربیت دینی و سبک زندگی اسلامی)، 1393.

8. کبیری، زهرا سادات، اصفهانی، حمیده، تشویق و تنبیه و نقش تربیتی آن در نهج البلاغه، سومین کنفرانس بین المللی روان شناسی، علوم تربیتی و سبک زندگی، 1395.

9. مردانی، مهدی، جایگاه تشویق و تنبیه در مدیریت علوی× با تأکید بر نهج البلاغه، پژوهش های نهج البلاغه، تابستان 1390 - شماره 31.

سایت 10. راسخون www.raskhon.net.

1. Hasan zadeh, H. Jazaeri, S.L(2016), Model-based Educational Method according to

ص: 160

Imam Ali(AS) in Nahjul Balaghah, International Journal of Humanities and Cultural Studies, Special Issue. Pages: 681- 700.

2. Javani, H. et al (2019), A Comparative Study View Points of Imam Ali and Confucius on Education, Journal of Awareness, Volume 4, Issue 3, PP: 409- 418.

Mojaz, B et al (2016), Mixed De-familiarization (Priority and Tardiness) in the Sermons of Nahjal-balagha. Quarterly of Arabic Language Literature, Volume 11, Number 4: Page(s) 655 To 671.

ص: 161

ص: 162

ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

اشاره

زهرا کمالی(1)، زیبا طاهری(2)

ص: 163


1- . دانشجوی سطح 3 رشته تفسیر و علوم حدیث؛ r.azamramezani@gmail.com
2- . دانشجوی سطح 3 رشته تفسیر و علوم حدیث؛ s.malakoti@chmail.ir

ص: 164

چکیده

امام علی ابن ابیطالب(علیه السلام) گوهری است که در شخصیت آن امام بزرگ و ابرمرد تاریخ، تاکنون هزارها کتاب به نگارش درآمده است. نویسندگان مسلمان، مسیحی، و گاه یهودی در تبیین چهره آن امام قلم زده اند و اهل سنت نیز برای معرفی مولی الموحدین امام علی(علیه السلام) قلم به دست شده اند اما هنوز چهره حقیقی علی(علیه السلام) به جهانیان معرفی نشده است. سخن گفتن درباره ویژگی های فردی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بسیار مشکل است مانند قطره ای از دریا. در این نوشتار به بیان این مسئله پرداخته است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه ویژگی های خود را چگونه تبیین نموده است. چون شخصیت ایشان مانند شخصیت انسان های دیگر تک بعدی نیست و کتابش نهج البلاغه را هم به عنوان کتابی که یک شخصیت معمولی از خود به یادگار گذاشته است نمی توانیم تلقی کنیم چون ایشان هدف اعلائی برای زندگی داشت. در حقیقت، نهج البلاغه، شخصیت خطی و رسمی امیرالمؤمنین است، یعنی علی(علیه السلام) خود، نهج البلاغه مجسم است و این یکی از خصوصیات ایشان است که به آن چه می گوید عمل می کند و آن چه را که می خواهد در زندگی خود پیاده می کند. بنابراین با تمسک به نهج البلاغه، به تبیین ویژگی های فردی ایشان پرداخته شد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با استفاده از منابع کتاب خانه ای و نرم افزارها و اینترنت به بررسی ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) پرداختم. از جمله یافته های این تحقیق عبارت است از این که ایمان و تقوا، زهد و دنیا گریزی، ایمان راسخ و یقین کامل، نخستین نمازگذار، عشق به شهادت از جمله ویژگی های فردی ایشان به شمار می رود.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، ویژگی های فردی.

ص: 165

مقدمه

نهج البلاغه کتابی است گران بها، که بعد از کلام خدا و پیغمبر خدا هیچ کتابی تا این اندازه جذاب و با حلاوت و در عین حال لطیف نیست. این نشان از شخصیت، افکار و روحیات و طرز تفکر و اخلاق نویسنده آن است، حضرت علی(علیه السلام) هرگاه در هر موضوعی در نهج البلاغه سخن می گوید، سخن او در نهایت کمال است. در واقع نهج البلاغه هم چون شخصیت علی(علیه السلام) چند بعدی است. حال اگر به ویژگی های فردی حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه بنگریم، بیشتر با شخصیت درخشان ایشان آشنا خواهیم شد.

از جانب دیگر درباره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) سخن گفتن و اوصاف و ویژگی های او را بیان نمودن، کاری است بس دشوار، که پیامبر اکرم در این زمینه می فرمایند: «لو انّ الرّیاض اقلامٌ والبحر مدادٌ والجنّ حسابٌ والانس کتابٌ ما حصوا فضایل علی بن ابی طالبٍ»؛ «اگر همه درختان باغ ها قلم شوند و تمام دریاها مرکّب و جوهر، و جن ها حساب گر و انسان ها نویسنده گردند، نمی توانند فضایل و ویژگی های علی(علیه السلام) را شماره کنند.» هم چنین ایشان فرمودند: «خداوند برای برادرم علی(علیه السلام) فضائلی قرار داده که از شماره بیرون است. هر کس یکی از فضائل او را بیان و بدان معترف باشد، خداوند گناهان گذشته و آینده اش را خواهد بخشید و کسی که فضیلتی را از او بنویسد تا وقتی که از آن نوشته اثری باقی است فرشته ها برایش طلب آمرزش می کنند و آن که به فضائل علی(علیه السلام) گوش بسپارد، خداوند گناهانی را که به وسیله گوش دادن مرتکب شده می بخشد، هر کس نوشته ای در فضیلت علی(علیه السلام) نگاه کند گناهانی را که به وسیله چشم انجام داده است مورد آمرزش قرار می دهد.» بنابراین به خاطر عمل به این روایات شریفه بر آن شدم که به تفحص برخی ویژگی های فردی ایشان از زبان خودشان در نهج البلاغه بپردازم. در حالی که ایشان همه اوصاف شخصیتی و فضائل و مناقب خویش را بیان نفرموده اند. ایشان دارای چنان کلامی است که

ص: 166

تنها بخشی از آن تحت عنوان نهج البلاغه، عقول را متحیر و آشنا و غریب را مجذوب خویش ساخته است، کتابی که در حقیقت کتاب معرفی علی(علیه السلام) است وجوه مختلف این کلام معرف ابعاد مختلف و متنوع روح ایشان است.

این پژوهش با استعانت از خدای متعال و امام علی(علیه السلام) برای رسیدن به این ویژگی های کامل به فرمایشات علی(علیه السلام) در نهج البلاغه تمسک نموده است. از جمله یافته های این پژوهش عبارت است از تقوی و پرهیزگاری، زهد و دنیا گریزی، ایمان راسخ و یقین کامل، نخستین نمازگذار، عشق به شهادت.

عظمت و قداست حضرت علی(علیه السلام) آن چنان بلند و دست نیافتنی است که بررسی ابعاد گوناگون زندگانی و کنکاش در فضائل و مناقب آن حضرت، از سوی مسلمانان و غیرمسلمانان هر چند به فراوانی صورت گرفته، اما هم چنان حق توصیف و تعریف همه جانبه فراگیر ادا نشده و باید اعتراف کنیم که شخصیت تو را کسی جز خدا و پیامبر نشناخت زیرا در طول تاریخ حیات بشر هیچ گاه مردی بدین مرتبه ظهور نکرده است که مجمع عالی ترین صفات و فضایل باشد.

1. ایمان و تقوا

امیرمومنان(علیه السلام) در این مورد می فرمایند:

«إِنِّی وُلِدْتُ عَلَی الْفِطْرَةِ وَسَبَقْتُ إِلَی الْإِیمَانِ وَالْهِجْرَةِ»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه57) «من بر فطرت توحید تولد یافته ام و در ایمان و هجرت از همه پیش قدم تر بوده ام.» در دوره پس از بعثت، حضرت علی(علیه السلام) افتخاراتی نصیب خود کرد که جز او کسی به آن ها دست نیافت، یکی از آن ها، پیشگامی در پذیرش و اظهار اسلام دیرینه خویش بود. در آن روزگار(آغاز بعثت) اولین پذیرنده مکتب اسلام، امتیاز خاص و بی نظیری را خواهد داشت، که با هیچ امتیازی نمی توان آن را برابر دانست.( هیات تحریریه بنیاد نهج البلاغه، از علی آموز درس های شناخت، ص302) حضرت امیر خود در این باره می فرمایند:

ص: 167

«پیامبر چند ماه از سال را در غار حرا می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم، و بوی نبوّت را می بوییدم من هنگامی که وحی به پیامبر اسلام فرود می آمد ناله شیطان را شنیدم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه192.( این علی و تنها علی بود که در اولین دعوت صریح پیامبر در جمع گروهی از قریش پاسخ مثبت داد و گفتند:

«رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم و نخستین فردی هستم که اقرار می کنم.» (همان.( ایمان اگر حقیقت داشته باشد و در اعماق قلوب آدمی رسوخ کرده باشد همانند خرد، انسان را رهبری می کند (حکیم، الهام از گفتار علی(علیه السلام)، ص46).

ایمان ایشان در حدی بود که از نخستین نمازگزاران شد:

«خدایا من نخستین کسی هستم که به تو روی آورد، و دعوت تو را شنید و اجابت کرد، در نماز کسی از من جز رسول خدا پیشی نگرفت.» (همان، خطبه131).

حال علی(علیه السلام) به هنگام نماز چنان بود که در یکی از جنگ ها تیری به پای آن حضرت اصابت کرد و هرچه کردند نتوانستند آن را درآورند، چون خبر به پیغمبر دادند فرمود بگذارید علی مشغول نماز شود سپس تیر را از پای او در آورید زیرا علی(علیه السلام) در آن هنگام، چنان محو تماشای جمال حق است که کاملا از خود بی خود می شود. چنین کردند و تیر را از پای امام در آوردند و او متوجه نشد، و زمانی به خود آمد که از نماز فراغت یافته بود، و آن گاه در خود احساس درد کرد (قمی، منتهی الامال، ج1، ص110). از همه جالب تر این است که در شب 21 ماه مبارک رمضان، لحظه ای پیش از آن که جان به جان آفرین تسلیم کند ضمن وصیت تاریخی خود به فرزندان گرامیش می فرمایند:

«وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ، فَإِنَّهَا خَیرُ الْعَمَلِ وَ إِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص978)؛ «خدا را خدا را که برپا داشتن نماز را از یاد نبرید، زیرا نماز ستون دین است.»

ص: 168

می دانیم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این جا به سخن پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) نظر داشته که فرموده اند: «نماز ستون دین است که اگر پذیرفته شد، سایر اعمال نیز به تبع آن پذیرفته می شود و اگر مقبول نیافتاد سایر اعمال دیگر بندگان هم مردود شناخته می شود.» (دوانی، راز نماز در نهج البلاغه، ص7).

2. نگرش توحیدی

دین اسلام دین معرفت، خداشناسی، توحید و پرستش خدای یگانه است (لطف الله صافی گلپایگانی، الهیات در نهج البلاغه، ص20) علی(علیه السلام) معلم نمونه و برجسته مکتب خداشناسی اسلام، شاگرد اول پیغمبر و نخستین خداشناس مکتب اسلام بود. در اسلام خداشناسی از علی روشن تر، آگاه تر، باسابقه تر و مومن تر به شهادت تاریخ و به شهادت همین خطبه های نهج البلاغه نداریم. سخنان توحیدی و عرفانی علی جلوه مقام عرفان و تجلی روح الهیات مکتب قرآن وحی اسلام است که برای هیچ جمله ای از آن نمی توان ارزش معین کرد (همان، ص23).

امام علی(علیه السلام) می فرمایند:

«سپاس خداوندی را که سخن وران از ستودن او عاجزند و حساب گران از شمارش نعمت های او ناتوان و تلاش گران از ادای حق او درمانده اند. خدایی که افکار ژرف اندیش ذات او را درک نمی کنند و دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید و برای صفات او حد و مرزی وجود ندارد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1).

علی اولین رجل الهی و موحد واقعی مکتب اسلام است که تماس، ارتباط و اتصالش با پیغمبر اسلام آن معلم عالیقدر مدرسه الهیات محکم و استوار بود که تردیدی نیست که او آینه تمام نمای رسول خدا و تجسم کامل تعالیم اسلام است. آن مکتب تربیت و تعلیم که شخص اول عالم امکان محمد’ را به دنیا تحویل داد با مکتبی که علی را پروراند یکی بود و در آن مکتبی که معلم شدید القوای الهی حضرت خاتم الانبیاء را تعلیم می داد علی نیز حضور داشت و آن تعلیمات را می شنید و وحی بر او منکشف می گشت. با این تفاوت

ص: 169

که پیغمبر مخاطب و مأمور به تبلیغ و رسالت بود و علی مستمع و پیغمبر علی را از آنچه بدون واسطه جبرئیل تلقی می کرد آگاه می فرمود تا علی(علیه السلام) نسخه ای مطابق اصل شد (لطف الله صافی گلپایگانی، الهیات در نهج البلاغه، ص23).

«هیچ کاری خدا را از کار دیگر باز نمی دارد و گذشت زمان در او دگرگونی ایجاد نمی کند... و شهادت می دهم که جز الله، خدایی نیست، همتایی نداشته و شک و تردیدی در او راه ندارد. دین او را انکار نمی کنم و به آفریدگاری او اعتقاد دارم، شهادت کسی که نیت او راست، درون او پاک، یقین او خالص و میزان عمل او گران سنگ است و شهادت می دهم که محمد’ بنده و فرستاده و برگزیده او از میان انسان هاست. پیامبر برای تشریح حقایق آیین الهی انتخاب و به ارزش های ویژه اخلاقی گرامی داشته شد. او را برای رساندن رسالت های کریمانه اش، برگزید نشانه های هدایت به وسیله او آشکار و تاریکی های جهل و گمراهی با نور هدایت او از میان رفت.» (شزیف رضی، نهج البلاغه، خطبه178).

امیرمومنان علی(علیه السلام) می فرمایند:

«ستایش خداوندی را سزاست که سرانجام خلقت، و پایان کارها به او باز می گردد، خدا را بر احسان بزرگش ،و برهان آشکار، و فراوانی فضل و آنچه بدان بر ما منّت نهاده است می ستاییم، ستایشی که حق او را اداء کند، و شکر شایسته او را به جا آورد، به ثواب الهی ما را نزدیک گرداند، و موجب فراوانی نیکی و احسان او گردد. از خدا یاری می طلبم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه182).

علامه در شرح این خطبه می فرماید:

«آن هنگام که یک بنده خداوند عظمت احسان او را درک می کند، می فهمد که لازمه آن احساس این است که او مورد توجه الطاف و مراحم الهی قرار گرفته باشد. پس در هر احسانی دو نعمت وجود دارد و برای هر نعمتی، حمدی واجب است. لذا کاری که از دست بنده خدا برمی آید این است که به اجمال بگوید: خداوندا! نیت من حمد و ستایش توست آن چنان که حق تو را ادا کند و شکر تو را به جای آورد. اگرچه خود این حالت روحانی و ذکر آن نیز نعمتی است.» (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ص262و 248).

ص: 170

علی(علیه السلام) نه تنها خدا را پرستش می کرد و به آن یگانه عشق می ورزید و شب و روزش با یاد حق می گذشت (عرفان عملی)، بلکه می توانست با تفکر عقلی، یافته های قلبی خویش را در مورد خدا و صفات و اسماء او، به درستی تبیین کند(عرفان نظری) (ناظم زاده قمی، علی(علیه السلام) آینه عرفان اسلامی، ص11).

«یعنی هر چیزی که نگاه می کنم پیش از آن و بعد از آن و همراه با آن خدا را می بینم.» (کلینی، درخشان پرتوی از اصول کافی، ج6، ص53).

اولین امتیاز حضرت علی(علیه السلام) این بود که همواره در همه جا خدا را در نظر داشت، کردارش، رفتارش و حتی سکوتش برای خدا بود. خدا در رگ و پوست و گوشت علی نفوذ کرده بود و او فانی در خدا بود.

3. خلوت با خدا

امیرالمؤمنین(علیه السلام) با همه عظمت و بزرگی، به درگاه خدا رو می آورد و با او خلوت و زمزمه می کرد. و چنین با خدا می گفت:

«خدایا، گناهی را از من بیامرز که تو از من بدان داناتری. پس اگر بازگشتم، تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدایا، گناهی را از من بیامرز که از درونم وعده کردم و بدان وفا کردنی در نزد من برایش نیافته ای. خدایا، گناهی را از من بیامرز که به زبانم خواسته ام به سوی تو تقرّب بجویم، سپس قلبم با آن مخالفت کرده است. خدایا به گوشه چشم اشاره کردن ها و سخنان بیهوده گفتن ها و خواسته های ناروای دل و لغزش های زبان را از من بیامرز.» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه78).

کراهت و ناخشنودی امام در بیان سجایای اخلاقی و مقامات معنوی خویش نسبت به سایر زمینه ها نمود بیشتری دارد، به ویژه در عرصه ارتباط عبودیت با خداوند.

در این عرصه کمتر سخنی به چشم می خورد که نشانگر مرتبه عبودیت و مقام بندگی و میزان عبادت های آشکار و پنهان ایشان باشد. مراتب عبودیت امام به گونه ای بود که امام سجاد(علیه السلام) که خود در کثرت عبادت به «سیدالساجدین» و «زین العابدین» ملقب شد، در

ص: 171

برابر عبادت علی(علیه السلام) اظهار عجز و ناتوانی می کند (کلینی، کافی، ج8، ص163_ 131). آری ناچیز دانستن عبادت در برابر عظمت و نعمت های خداوند، شعار اولیای الهی است؛ « وما عَبدناک حَقَّ عبادتِک » (مفید، الاختصاص، ص353).

حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشی از غیر اوست. علی(علیه السلام) با عشق تمام عبادت می کرد عبادت او برای رفع تکلیف نبود، بلکه او عاشق حقیقی بود و جز جمال دل ربای حقیقت چیزی در نظرش جلوه گر نمی شد. علی هنگامی که مناجات می کرد یا نماز می خواند، گوشش نمی شنید و چشمش نمی دید، زمین و آسمان، دنیا و مافی ها از نظرش فراموش می شد و با چشمان حقیقت بین خود جز جلوه ی جمال ابدیت چیزی مشاهده نمی کرد (عبدالمقصود، افضلیت علی(علیه السلام)، ص16).

چه شب زنده داری هایی که امام داشت و نافله می خواند! دائم الذکر بود. برای نزدیکی به خدا غرق در تسبیح و حمد و ثنای الهی بود. خدا در رگ و پوست و گوشت علی نفوذ کرده و او فانی در خدا بود. امیرالمؤمنین با همه عظمت و بزرگی، به درگاه خدا رو می آورد و با او خلوت و زمزمه می کرد و چنین با خدا می گفت:

«خدایا، گناهی را از من بیامرز که تو از من بدان داناتری. پس اگر بازگشتم، تو هم با آمرزش بر من بازگرد. خدایا، گناهی را از من بیامرز که از درونم وعده کردم و بدان وفا کردنی در نزد من برایش نیافته ای. خدایا، گناهی را از من بیامرز که به زبانم خواسته ام به سوی تو تقرّب بجویم، سپس قلبم با آن مخالفت کرده است. خدایا به گوشه چشم اشاره کردن ها و سخنان بیهوده گفتن ها و خواسته های ناروای دل و لغزش های زبان را از من بیامرز.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه78).

مقصود از آمرزش بنده به وسیله خداوند با این است که حضرت حق در قیامت گناهت را بپوشاند تا به هلاکت اخروی دچار نشود و یا گناهان شان را برای مردم فاش نکند تا رسوا نشود مغفرت به هر دو معنی، نتیجه اش یک چیز است و آن توفیق دست یافتن به سعادت اخروی و دوری از پیروی شیطان بر انجام گناه است.

ص: 172

مغفرت خواستن آن حضرت بر فرض وقوع است. یعنی اگر چنین گناهانی از امام صادر شود خداوند آنها را ببخشد. و این که امام برای تربیت افراد امت، و آموزش دادن چگونگی آمرزش خواهی از گناهان آورده اند (بحرانی، حلیة الابرار، خطبه77، ص461).

حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «یک بار از پیامبر خدا خواستم تا از خدا برای من طلب مغفرت کند، فرمود: چنین خواهم کرد .سپس برخاست و نماز گزارد . آنگاه دست هایش را به دعا گشود و من به دعای او گوش می کردم .شنیدم که گفت: «پروردگارا! تو را به مقام قرب و منزلت «علی » سوگند می دهم که «علی» را مشمول عفو و غفران خود سازی!» گفتم: ای فرستاده خدا! این چه دعایی است؟ فرمود: «مگر کسی هم گرامی تر از تو در پیشگاه الهی هست تا او را شفیع درگاهش نمایم.» (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج20، ص316).

حضرت علی(علیه السلام) همواره با این کلمات خدا را می خواند:

«ستایش خداوندی را سزاست که شبم را به صبح آورد بی آن که مرده یا بیمار باشم، نه دردی بر رگ های تنم باقی گذارد، و نه به کیفر بدترین کردارم گرفتار کرد، نه بی فرزند و خاندان مانده، و نه از دین خدا روی گردانم، نه منکر پروردگار، نه ایمانم دگرگون، و نه عقلم آشفته، و نه به عذاب امّت های گذشته گرفتارم. در حالی که صبح کردم که بنده ای بی اختیار و بر نفس خود ستم کارم. » (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه215).

4. زهد و دنیا گریزی

حضرت علی(علیه السلام) در این زمینه فرمودند: «ای دنیا، ای دنیا، از من دوری شو، خود را به من عرضه می کنی؟ یا می خواهی مرا به شوق آوری؟ هرگز! آن زمان که تو در من نفوذ کنی، فرا نرسد. از من دور شو و دیگری را فریب ده، من نیازی به تو ندارم، تو را سه طلاقه کرده ام که رجوعی در آن نیست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص480).

در جایی دیگر فرموده اند: «وَاللَّهِ لَدُنْیاکُمْ هَذِهِ أَهْوَنُ فِی عَینِی مِنْ عِرَاقِ خِنْزِیرٍ فِی یدِ مَجْذُوم»؛ (همان، ص510) «به خدا سوگند! دنیای شما در نظر من از استخوان خوک (در دست

ص: 173

شخص جزامی) پست تر است».

امام باقر(علیه السلام) می فرمایند: «علی(علیه السلام) در پنج سال حکومت خود نه خانه ای ساخت و نه زمینی را به خود اختصاص داد و نه ثروتی (از طلا و نقره) به ارث گذاشت.» (مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص322).

شهید مطهری می فرماید: «شخص علی(علیه السلام) از آن جهت زاهد است که نه تنها دل به دنیا نداشت بلکه عملاً نیز از تمتع و لذت گرایی ابا داشت و به اصطلاح تارک دنیا بود. حقیقت این است که زهد اسلامی غیر از رهبانیت است، رهبانیت، بریدن از مردم و روی آوردن به عبادت است.» (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص216 _ 214).

انسان با دست یابی به این حالت روحانی و معنوی است که از قید اسارت ها و بردگی های درونی رها می شود و به آزادی می رسد (مطهری، مجموعه آثار، ج16، ص573 _ 567).

اما امیرمؤمنان با نشستن بر کرسی خلافت و برخورداری از همه امتیازات زمام داری بر سرزمین گسترده اسلامی آن روز، خلافت را با صرف نظر از آثار مثبت آن تا فروترین حد متصور، فرد ناچیز ساخت، تا بدان جا که آن را از نعلین پینه زده خود که به نظر ابن عباس فاقد قیمت بود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه33) یا از عطسه زدن بز، پست تر شمرد (همان، خطبه3) در حالی که می توانست از لذت های دنیا بهره بگیرد؛ چنان که خود فرمود: «اگر می خواستم، می توانستم به این عسل مصفّی و مغز گندم و بافته های ابریشم راه ببرم و از آن ها بهره بگیرم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص418_ 417).

امام در دوران خلافت، به دو جامعه فرسوده و دو قرص نان بسنده کرد. تازه با این زهد شگفت آورش، که به تصریح خود، دیگران توان انجام دادن آن را ندارند، در ادامه همین نامه آورده است که می خواهد نفس خود را بیش از این با تقوا ریاضت دهد و کار زهد و دنیا گریزی را به جایی برساند که به لقمه ای نان با اندکی نمک دم ساز باشد: «سوگند به خدا! جز مشیت الهی را استثنا کنم، نفس خود را چنان ریاضت دهم که اگر گرده نانی برای خوردن

ص: 174

یافتم شاد شود، و از نان خورش به نمک خرسند گردد، و چشم خانه را چنان واگذارم تا همانند چشمه ساری که از آب تهی شده باشد، همه اشکش روان گردد.» (همان).

در فرازی دیگر دنیا را در خطابی آتشین چنین خطاب می سازد: «ای دنیا! ای دنیا! از من دور شو، با خود نمایی جلو راهم آمده ای؟ یا شیفته ام شده ای؟ زمان تو فرا نرسیده است. هرگز! غیر من برای فریب من به تو نیازی نیست. من تو را سه طلاقه کرده ام که در آن بازگشتی نیست.» ) همان، ص480، خطبه 77).

دنیا از نگاه امام علی(علیه السلام) گاه به مار سمی ماند که ظاهرش بس نرم و لطیف است، اما در باطن سم مهلک دارد (همان، ص 458، نامه/68) و گاه بسان استخوان مردار خوکی در دست شخص جذامی (همان، ص510، حکمت/236) و گاه بسان برگی خرد در دهان ملخ (همان، خطبه 224).

چنین به نظر می رسد که زهد حضرت علی(علیه السلام) خود سرِّ این شدت زهد، را الگو بودن پیشوایان برای عامه مردم می داند؛ چنان که وقتی بنا به درخواست یکی از یاران نزدیک خود، به نام صعصه بن صوحان، برادر او علاء را، که یک باره از دنیا بریده بود، به حضور طلبید، او را دشمن خود خطاب کرد.علاء پرسید: اگر دنیا گریزی ناپسند است، پس چرا چنین زهد می ورزید؟ امام در پاسخش فرمود: «وای بر تو من مانند تو نیستم. خدای تعالی بر امامان واجب فرموده است که نفس خود را با مردم ضعیف قیاس کنند تا رنج فقر، فقیر را به هیجان در نیاورد و هلاک نسازد.» ) ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج11، ص32، خطبه 209).

5. عشق به شهادت

«وَإِنَ أَحَبَ مَا أَنَا لَاقٍ إِلَی الْمَوْت»؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، ص259، خطبه179) «دوست ترین چیزی که میل دارم ملاقات کنم مرگ است.» یکی از ویژگی ها و نشانه های اهل ایمان، مودت و عشق ورزی آن ها به حضرت حق می باشد چنان چه خداوند در قرآن کریم می فرماید: {وَالَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّ الِلَّه}؛ (بقره/165) و کسانی که به خدا ایمان آورده اند عشق شان به خدا سخت تر و شدیدتر است.»

ص: 175

اما امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن یکه تاز راه عشق که در اوج معرفه الله و منتهی درجه عشق بازی با خدا، چنان غرق در معشوق و محبوب بود و قلبش فارغ از هر آن چه جزاو بود، او که از شوق وصال محبوب مدهوش بر زمین می افتاد و از خوف فراق او به خود می پیچید و ضجه ها می زد. او که تنها وسیله وصال را مرگ می دانست، لذا به روی مرگ خندید و با علاقه آن را به آغوش کشید (مطهری، جاذبه و دافعه علی(علیه السلام)، ص251).

این جاست که دیگر این عشق و محبت در قلب حبس نیست و شخص قدرت کتمان و پنهان کردن آن را ندارد، بلکه آثار آن چون پرتو خورشید در جزء، جزء وجود او آشکار می گردد؛ در گفتار، آه و نفس، در اشک چشم و... دیگر جز محبوب نمی بیند زبانش جز به ذکر او گویا نیست، گوشش جز در برابر خواست معشوق شنوا نیست (همان، ص580).

این جاست که امیرمؤمنان(علیه السلام) می فرمایند: «إِنِّی إِلَی لِقَاءِ اللَّهِ لَمُشْتَاقٌ وَ حُسْنِ ثَوَابِهِ لَمُنْتَظِر»؛ (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج17، ص225)؛ «همانا من به ملاقات پروردگار مشتاق و به پاداش نیکوی او امیدوارم.» و چون پسر ملجم او را ضربت زد گفت: «فُزْتَ وَرَبِّ الْکَعْبَة»؛ (همان، ج9، ص207) «به خدای کعبه رستگار شدم.» و آخرین سخن او این آیه بود {فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیراً یرَهُ وَ مَن ْیعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یرَه} (زلزله/8 _ 7).

او از دیرباز خواهان شهادت بود و می گفت: «خدایا بهتر از اینان را نصیب من دار و بدتر از مرا بر اینان بگمار!»

6. تعقل همراه با تدبیر

عقل یکی از مواهب بزرگ جهان است که به انسان عطا شده، عقل راه خیر و صلاح را به آدمی نشان داده و او را وادار می کند که در آن راه وارد شود. عقل دل آدمی را روشن می کند، عقل تردید و تحیر را از بین برده و به انسان تصمیم قطعی می دهد (جمعی از نویسندگان، پژوهشی در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی،11/2/1393، http://www.tebyan.net). توجه

ص: 176

امام به تعقل و تدبر در زندگی فردی ایشان نیز حائز اهمیت بود به گونه ای که از خدای متعال برای نخفتن عقل از خداوند استمداد می جست و به او پناه می برد:

«به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آن چه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جُوی را از مورچه ای به ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! ... به خدا پناه می بریم از خفتن عقل و زشتی لغزش ها، و از او یاری می جوییم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 224).

حضرت علی(علیه السلام) از تاریکی عقل و بی خردی که نتیجه آن دل خوش کردن به لذت های مادی و میل به پیروی از نفس سرکش و هوس های دنیاست و نیز از زشتی لغزش از انحراف از راه خدا و در نتیجه، سقوط در دره های هلاکت است، به خدا پناه برده و از او درخواست کرده که وی را در دوری کردن از این امور کمک فرماید (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج5، ص154). حضرت علی(علیه السلام) از خوش فکرترین و درست ترین مردم در رأی و اندیشه به شمار می رفت (که نتیجه تعقل و تدبیر ایشان بود) (امین، سیره معصومان، ج3، ص52).

7. مطالعه پیوسته

بی تردید اگر قرار باشد فردی بتواند در مسائل مختلف صاحب نظر و نقاد باشد، باید درباره آن مسائل اطلاعات علمی تازه تری نسبت به دیگران داشته باشد. اساساً همان گونه که بدن انسان برای فعالیت های مختلف به انرژی و تغذیه کافی نیازمند است، عقل و اندیشه آدمی نیز برای تدبر عمیق و نقادانه در کارهای مختلف به حکمت های تازه و روش های نوین نیاز دارد. امام علی(علیه السلام) درباره یکی از زمینه های تفکر در افراد، مطالعه در دانش های جدید و نظریات تازه پیشنهاد می کند و می فرماید: «إِنَّ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکْمَة»؛ (مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص61) «دل ها مانند پیکرها به ستوه آیند؛ پس برای آن ها حکمت های تازه بخواهید.» امیرالمؤمنین نیز مصداق عینی اسلام و قول و فعل او جلوه معارف و احکام الهی است. از این رو آن گاه که معاویه به پیشنهاد عمر و عاص دستور داد قرآن ها را بر سر نیزه کنند و

ص: 177

خواست افراد خام و ساده لوح را بفریبد علی(علیه السلام) فرمود: «قرآن ناطق منم و کتاب خدا قرآن صامت.» (عبدالمحمدی، مقاله سیره امام علی(علیه السلام) و تساهل و تسامح، مجله معرفت، اردیبهشت 1380،normags.com).

در تمام دوران حیات پیامبر کتابت وحی و تنظیم بسیاری از اسناد تاریخی و سیاسی و نوشتن نامه های تبلیغی یکی از کارهای حساس علی(علیه السلام) بود اساساً آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار می رود، ایشان هم چنین سخنان رسول خدا را درباره احکام و فرائض و آداب و سنن و اخبار غیبی همگی ضبط کرده و به صورت شش کتاب از خود به یادگار گذاشت که پس از شهادت او در نزد فرزندان آن حضرت نگه داری می شد و می شود (سبحانی، فروغ ولایت، ص62). چنان چه امام می فرمایند: «برای فهمیدن بپرس، نه برای ابراز دادن؛ که نادان آموزش گیرنده، همانند داناست، همانا دانای بی انصاف چون نادان بهانه جو است.» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 531).

8. توان جسمی بالا

امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«من در کودکی، بزرگان و شجاعان عرب را به خاک افکندم و شاخه های بلند درخت قبیله ربیعه و مضر را درهم شکستم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه192).

امام علی(علیه السلام) فرزند ابی طالب مچ هایی نیرومند داشت. علی(علیه السلام) پهلوانی بود بی نظیر و در وادی غیرت بی همتا. در کودکی با هر یک از همسالان خود که کشتی می گرفت آن ها را بر زمین می کوبید، پیاده چنان سریع می دوید که در حال دویدن به اسبان تندرو می رسید و بر آن ها سوار می شد (قمی، سفینه البحار، ماده قوا). درب بزرگ ورودی خیبر که ده ها نفر آن را باز و بسته می کرد با دست یدالّهی خود از جای کند و فرمودند:

«والله ما قلعت باب خیبر ودکدکت حصن یهود بقوة جسمانیة بل بقوة إلهیة»؛ «من در بزرگ خیبر و حصار یهود را با دست مادی از جای نکندم و درهم نکوبیدم، بلکه با قدرت الهی موفق گردیدم.» (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج20، ص 316 و 626).

ص: 178

ابن ابی الحدید در این باره می گوید: «زور بازوی علی هم ضرب المثل است ایشان از قول ابن قتبه می گوید: با احدی در نیافتاد مگر آن که در او غلبه یافت! و اوست که در خیبر را از جا کَند در صورتی که گروهی از مردم جمع شدند تا آن را برکنند نتوانستند و اوست که بت هبل را که از سنگی بزرگ تراشیده بودند از بالای کعبه کند و بر زمین افکند و اوست که در ایام خلافت خود صخره بزرگی را که روی چشمه ای قرار داشت و سپاهیان حضرتش نتوانستند آن را بردارند از جای برکند و آب از زیر آن بیرون جست.» (طیبیان، امام علی(علیه السلام) از دیدگاه ابن ابی الحدید معتزلی، ص36).

او کسی بود دشمن به دلاوری او اقرار می کرد امام(علیه السلام) می فرمایند:

«قریش می گوید: پسر ابوطالب دلیر است، اما علم جنگ نمی داند. خدا پدرانشان را مزد دهاد. کدام یک از آنان پیش تر از من در میدان جنگ بوده و بیشتر از من نبرد دلیران را آزموده؟ هنوز بیست سال نداشتم که پا در معرکه گذاشتم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه27).

ابن ابی الحدید می گوید:

«زور بازوی علی هم ضرب المثل است. ایشان از قول ابن قتبه در المعارف می گوید: با احدی در نیفتاد مگر آن که در او غلبه یافت! و اوست که دَر خیبر را از جا کَند و گروهی از مردم خواستند که آن را برگردانند نتوانستند و اوست که بت هبل را بسیار بزرگ بود در بالای کعبه کَند و به زیر افکند و اوست که در آغاز خلافتش تخته سنگ بزرگی را که لشگر از کَندنش عاجز بودند از جا کَند و از زیرش آب جاری شد.» (طیبیان، امام علی(علیه السلام) از دیدگاه ابن ابی الحدید معتزلی، ص36).

9. فصاحت و بلاغت

حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند:

«ما فرمانروایان سخنیم، درخت سخن در ما ریشه دوانده و شاخه هایش بر سر ما سایه افکنده است.» (انصاریان، ترجمه نهج البلاغه، ص 507).

ص: 179

امام در این عبارت زیبا سخن گفتن را به درخت تنومندی تشبیه کرده که دارای ریشه ها و شاخه ها است و اضافه می کند که این درخت به بار در سرزمین ما ریشه دوانده و شاخه های پربارش بر سر ما سایه افکنده و به همین دلیل خاندان وحی را «امیران کلام» نامیده اند. و این ادعا نیست، واقعیتی است که دوست و دشمن به آن معترف اند پیامبر اکرم از فصیح ترین افراد عرب زبان بود؛ چگونه فصیح نباشد در حالی که کلام خدا که فصاحتش در حد اعجاز است به زبان او جاری شده و فصاحت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)) زبان زد خاص و عام است و خطبه های آن در نهج البلاغه دست به دست می گردد و در گذشته، استادان سخن به شاگردان خود توصیه می کردند، اگر می خواهند سخن گفتن آمیخته با فصاحت و بلاغت را فرا گیرند خطبه های نهج البلاغه را حفظ کنند. (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، ج8، ص524). یکی از محققین بیگانه در مورد امام علی(علیه السلام) می گوید:

«اگر هیچ برهانی و دلیلی که ما را به عظمت علی و برجستگی او را بر سایر بزرگان اسلام (به جزء رسول اکرم) رهبری نماید نداشته باشیم و صبر و گذشت او را به نظر نیاوریم و خویشاوندی او را بر حضرت محمد(صلی الله علیه واله) در مد نظر ندهیم کافی است که کتاب نهج البلاغه را مطالعه کنیم و مقام علی را از کلماتی که با منتهای فصاحت و بلاغت بدون سابقه و فکر و تامل همه روزه با موضوعات مختلف حکمت علی و شئون سیاسی و اجتماعی و روحی و اخلاقی القا می نموده است تشخیص دهیم.» (عمادزاده، مجموعه زندگانی چهارده معصوم، ص428).

مرحوم شیخ محمد عبده شارح نهج البلاغه معتقد است که درکلمات علی نه فقط روح بلاغت، فصاحت، حکمت و فضیلت را حساً می توان مشاهده کرد بلکه واقعاً اعجاز را به حقیقت خود می توان دید، آن بزرگوار گاهی با کلمات خود انسان را به ملکوت اعلی سیر می دهد و زمانی متوجه اوضاع مادی جهان می سازد، شجاعت و صلابت را به نحوی مجسم می کند که پشت مردان بی باک را به لرزه می آورد و رحم و شفقت را در مقابل به گونه ای شرح می دهد که قلب سخت هر مخلوق سنگ دلی را متأثر می کند. (عبده، المنار شرح نهج البلاغه، ج1، ص2).

ص: 180

و سید رضی امیرالمؤمنین را آبشخور فصاحت و ریشه و زادگاه بلاغت می داند که اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشته و قوانین آن از او اقتباس شده است (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص11). ابن ابی الحدید در جلد چهارم کتاب خود در شرح نامه امام به عبدالله ابن عباس پس از فتح مصر به دست سپاهیان معاویه و شهادت محمد بن ابی بکر که امام خبر این فاجعه را برای عبدالله به بصره می نویسد و نامه این گونه آغاز می شود:

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ مِصْرَ قَدِ افْتُتِحَتْ وَ مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی بَکْرٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَدِ اسْتُشْهِد...» (جعفر شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص523). فصاحت و بلاغت امام را در نامه این گونه بیان می کند: «فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این سوء داده و مهار خود را به او سپرده است، نظم عجیب الفاظ را تماشا کن، یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند مانند چشمه ای که خود به خود بدون زحمت از زمین بجوشد، سبحان الله جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است اما سخنانش در حکمت نظری بالا دست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است، با اهل حکمت عملی معاشرت نکرده است اما از سقراط بالا تر رفته است، میان شجاعان و دلاوران تربیت نشده است، زیرا مردم مکه تاجر پیشه بودند و اهل جنگ نبودند، اما شجاع ترین بشری، از کار درآمد که بر روی زمین راه رفته است. از خلیل بن احمد پرسیدند: علی(علیه السلام) شجاع تر است یا عنبسه و سبطام؟ گفت عنبسه و سبطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد، علی مافوق افراد بشر است.» این مرد فصیح تر از سبحان بن وائل و قس بن ساعده از کار درآمده و حال آن که قریش که قبیله او بودند افصح عرب نبودند، افصح عرب (جرهم) است هرچند زیرکی زیادی ندارند...» بلاغت و سخنوری در عین شجاعت و رزم جویی بود ابن ابی الحدید در این رابطه می گوید:

«من در شگفتم از مردی که گفتارش در جنگ نشان آن است که که خوی و طبع شیر و پلنگ است و در همان موقف معین گفتاری در پند و اندرز دارد که نشان آن است که خوی وی طبع راهب تارک دنیاست که اصلا خونی نریخته است.» (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، ج1، ص50).

ص: 181

افرادی که ادیب و سخنور هستند، فاقد صفت رزمجویی می باشند و مناسب صحنه کارزار نیستند، این گونه افراد از لطافت روحی خاصی برخوردار بوده که در کلامشان کاملا مشهود است. حضرت علی(علیه السلام) در جنگ احزاب، در رویارویی با عمرو بن عبدود، زمانی که عمرو برای شروع جنگ با امیرالمؤمنین شروع به شعر و رجز خوانی نمود، حضرت فی البداهه با همان آهنگ و وزن و قافیه عمرو، اشعاری در پاسخ او سرود. اشعاری که اگرچه از لحاظ وزن و قافیه شبیه عمرو بود ولی به لحاظ فصاحت و بلاغت و مضامین عالی چنان بود که انگار شاعری زبردست آن ها را در کنار چشمه ای و یا زیر درختی نشسته و سروده است. (اربلی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 1، ص203).

نتیجه

بررسی ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) به معنای، تحلیل و بررسی سیره و سنت و رهنمودهای امام علی(علیه السلام) است که موجب کشف شیوه زندگی و عملکرد این انسان کامل و الگوگیری در همه ابعاد و زمینه ها (فرهنگی، اجتماعی و سیاسی) می شود. بهره گیری از نهج البلاغه به عنوان کار سازترین شیوه و روش جهت آشکار نمودن ویژگی های فردی آن امام است. در حالی که ایشان همه اوصاف شخصیتی و فضائل و مناقب خویش را بیان نفرموده اند. ایشان دارای چنان کلامی است که تنها بخشی از آن تحت عنوان نهج البلاغه، عقول را متحیر و آشنا و غریب را مجذوب خویش ساخته است، کتابی که در حقیقت کتاب معرفی شخصیت علی(علیه السلام) است وجوه مختلف این کلام معرف ابعاد مختلف و متنوع روح ایشان است.

از جمله یافته های این پژوهش با تمسک به نهج البلاغه عبارت است از ویژگیهای ایشان به دو قسم فردی و اجتماعی؛ تقوی و پرهیزکاری، زهد و دنیا گریزی، ایمان راسخ و یقین کامل، نخستین نمازگذار، عشق به شهادت از جمله ویژگی های فردی ایشان به شمار می رود.

ص: 182

منابع

کتب قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. امین اصفهانی، نصرت، روش خوشبختی، چاپ یازدهم، اصفهان: انتشارات گلبهار، 1386.

2. دوانی، علی، راز نماز در نهج البلاغه، تهران: مطهر،1376.

3. جعفری، محمد تقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، چاپ هشتم، قم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1383 ش.

4. جعفری، محمد مهدی، شناخت نهج البلاغه(تلخیص و مباحثی از نهج البلاغه امام علی×) تهران: موسسه فرهنگی اهل قلم، 1381.

5. حکیم، محمدتقی، الهام از گفتار علی×، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1392.

6. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم: موسسه امام صادق×، 1368.

7. طیبیان، حسین، امام علی× از دیدگاه ابن ابی الحدید معتزلی، چاپ دوم، قم: کعبه دل، 1390.

8. عماد زاده، حسین، مجموعه زندگانی چهارده معصوم، تهران: نشر طلوع، 1375 ش.

9. کلینی، محمد بن یعقوب، درخشان پرتوی از اصول کافی، محمد حسینی همدانی نجفی، قم : چاپخانه علمیه قم ، 1363 ش.

10. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، چاپ هشتم، تهران: صدرا، 1361.

11. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی×، تهران: انتشارات صدرا، 1379.

12. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، چاپ دوم، تهران: صدرا، 1354.

13. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین، تهران: دارالکتب اسلامیه، 1383.

14. ناظم زاده قمی، اصغر، علی× آینه عرفان اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1374.

15. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله ، شرح نهج البلاغة لابن أبی الحدید، محقق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم : مکتبة آیة الله المرعشی النجفی ، 1404 ق .

16. ابن میثم، کمال الدین، شرح نهج البلاغه، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1362ش.

17. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، قم: انتشارات رضی، 1421ق.

ص: 183

18. بحرانی، هاشم بن سلیمان، حلیة الابرار، قم: موسسه معارف اسلامی، 1411ق.

19. عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، مترجم علی اصغر فقیهی، تهران، صبا، 1376.

20. قمی، عباس بن محمدرضا، منتهی الامال، قم: بوستان کتاب، 1360.

21. کلینی، محمد بن یعقوب ، الکافی، محقق علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، چاپ چهارم ، تهران : دار الکتب الإسلامیة، 1407 ق.

22. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، چاپ دوم، بیروت: الوفاء، 1403 ه ق.

23. مفید، محمد بن محمد، الاختصاص، محقق علی اکبر غفاری؛ محمود محرمی زرندی، قم : الموتمر العالمی لالفیة الشیخ المفید، 1413ق.

24. هیات تحریریه بنیاد نهج البلاغه، از علی آموز درس های شناخت، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1372.

25. لطف الله صافی گلپایگانی، الهیات در نهج البلاغه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1386.

26. محسن امین، سیره معصومان، ترجمه علی حجتی کرمانی، تهران: سروش، 1376.

27. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغة، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374 ش.

28. قمی، عباس محمد رضا، سفینه البحار و مدینه الحکم والاثار، انتشارات فراهانی، ایران، 1363ق.

سایت ها و فصلنامه ها 29. جمعی از نویسندگان، مقاله پژوهشی در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، 10 صبح، 11/2/1393، http://www.tebyan.net 30. عبدالمحمدی، حسین، مقاله سیره امام علی× و تساهل و تسامح، مجله معرفت، 31. .normags.com http:/www 32. عبدالمقصود، عبدالفتاح، «افضلیت علی×»، در پایگاه بازار کتاب قائمیه، تاریخ دسترسی: 16 آبان 1395ش.

ص: 184

تربیت در نهج البلاغه (با تأکید بر تربیت اجتماعی)

اشاره

محمد رضا شمشیری(1)

ص: 185


1- . استادیار دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛

ص: 186

چکیده

تربیت انسان و چگونگی دست یابی او به کمال ، از دیرباز همواره مورد علاقه اندیشمندان بوده است. یکی از ابعاد شخصیتی انسان، بعد اجتماعی اوست که بدون توجه به آن، تربیت و تکامل آدمی با وقفه و رکود مواجه خواهد شد. این نوشتار کوشیده است با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتابخانه ای و با استفاده از کلام مولای متقیان علی(علیه السلام) در نهج البلاغه پاره ای از اصولی را طرح و تاکید نماید که حضرت در مناسبت های مختلف و در سیره عملی خود بدان ها توجه تام داشته و هر یک از آن ها را می توان به عنوان راهبردی عملی در تربیت اجتماعی متربیان مورد توجه و عمل قرار داد. یافته های تحقیق نشان می دهد که اصول تربیت اجتماعی از منظر امام علی (علیه السلام) عبارت است از: اصل کرامت، اصل عزت، اصل اصلاح شرایط و روابط انسانی، اصل مسئولیت و ادای وظیفه، اصل آراستگی، اصل اتکا و توجه به سنت های اجتماعی و فرهنگی و گزینش آن ها، اصل عدالت ورزی، اصل اعتدال، اصل مدارا، اصل تعامل موثر اجتماعی و اصل مشارکت اجتماعی.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، تربیت اجتماعی، اصول تربیت، متربیان، سیره عملی.

مقدمه

انسان موجودی اجتماعی است که در اثر تربیت اجتماعی استعدادهای اجتماعی و جمعی خویش را شکوفا و بارور می سازد. این موضوع در کلام مولای متقیان(علیه السلام)، و در نهج البلاغه، به گونه ای ترسیم شده است که انسان به عنوان فردی مجزای از اجتماع توصیف

ص: 187

نشده بلکه یکی از ابعاد اساسی هویت او، ارتباط با اجتماع است. به عبارت دیگر شکل گیری هویت فرد به نوع روابطی بستگی دارد که با خود، خالق و اطرافیان خود برقرار می کند.

سیر در نهج البلاغه گویای آنست که تعلیمات آن یک سره بر محور احساس مسئولیت در قبال خود و اجتماع قرار دارد. توجه و ارج گذاری به حیات اجتماعی مسلمین یکی از اساسی ترین بخش های نهج البلاغه است. حضرت علی(علیه السلام) در ابعاد مختلف و در موارد گوناگون به اهمیت حیات اجتماعی اشاره کرده و در قول و عمل بر این مسئله صحه گذاشته اند(مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، 27).

از دیدگاه نهج البلاغه محور کلیدی تربیت اجتماعی انسان، اصلاح رابطه با حق است و این اصلاح رابطه با دیگران را نیز در برداشته و به آن ها جهت خواهد داد. امام علی(علیه السلام) می فرمایند: «کسی که میان خود و خدا را اصلاح کند خداوند میان او و مردم را اصلاح خواهد کرد» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 89).

در کلام مولا در ارتباط با این که در جامعه اسلامی تبعیت از حق مطرح است نه نظر اکثریت، در خطبه 147 نهج البلاغه آمده است: قرآن و اهلش در آن روز بین مردم اند اما میان آن ها نیستند؛ با آن هایند ولی با آن ها نیستند، چه این که گمراهی با هدایت هماهنگ نشود گرچه کنار یک دیگر قرار گیرند.

ساختار اجتماعی و بافت جامعه و عدالت اجتماعی نقشی مهم در جهت مثبت یا منفی در تربیت دارد و می تواند به صورت مانع یا مقتضی تربیت عمل نماید. در جامعه ای که فاصله طبقاتی شدید برقرار است تربیت به شدت آسیب می بیند(ر.ک: دلشاد تهرانی، منظر مهر). مولای متقیان درباره تغییر ساختار جامعه و ظهور گروه های اجتماعی متضاد و نقش تربیتی آن بر مردم چنین فرموده است: ما در روزگاری بسر می بریم که بیشتر مردم آن بی وفایی و دغل کاری را زیرکی می دانند ... در جامعه ای که فریب کاران حاکم شوند در آن جامعه تربیت اجتماعی به خوبی نمی تواند صورت گیرد. ایشان درباره ساختارهای اجتماعی منحط که تربیت را به انحطاط می کشاند فرموده است: «در این هنگام است که

ص: 188

باطل بر جای خود استوار شود و نادانی بر مرکب هایش سوار و کار ستم گر بزرگ گردد و دعوت به حق، اندک و کم خریدار، روزگار چون درنده دیوانه حمله آورد... چون چنین شود فرزند با پدر کینه توزد و سرچشمه راستی خشک شود»(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 108).

در ادامه با استفاده از کلام امیر مومنان علی(علیه السلام) به پاره ای از اصولی پرداخته شده است که در شکل گیری تربیت، به ویژه تربیت اجتماعی همواره باید مد نظر موالیان و متولیان تربیت اسلامی قرار گیرد.

پیشینه

در زمینه اصول تربیت اجتماعی در نهج البلاغه و سخنان امام علی(علیه السلام) آثار زیر به چاپ رسیده است:

_ تربیت اجتماعی از منظر نهج البلاغه، مرزوقی، رحمت الله؛ اناری نژاد، عباس،مجله: تربیت اسلامی، بهار و تابستان 1386، شماره 4 ISC (30 صفحه، از 163_192).

_ تبیین مبانی و اصول تربیت اجتماعی در نهج البلاغه، بهشتی، سعید؛ افخمی اردکانی، محمد علی، مجله: تربیت اسلامی، بهار و تابستان 1386، شماره 4 ISC (34 صفحه، از 7 _40).

_ تبیین روش های تربیت اجتماعی در نهج البلاغه، افخمی اردکانی، محمد علی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، بهمن 1386، شماره 21 و 22 ISC (31 صفحه، از 9_ 39).

_ تربیت از دیدگاه نهج البلاغه، صلیبی، ژاسنت، مجله: نامه علوم انسانی، زمستان 1379 و بهار 1380، شماره 4و5 (27 صفحه، از 303 _ 329).

_ تربیت اجتماعی در نهج البلاغه؛ حفظ حقوق دیگران، عابدی، سمیه، مجله: پاسدار اسلام، دی و بهمن 1396، شماره 431 و 432 (2 صفحه، از 58 _ 59).

اصول تربیت اجتماعی در نهج البلاغه

1.اصل کرامت

کرامت به معنای بزرگی و ارزشمندی وجود انسان است. در دیدگاه تربیتی، کرامت

ص: 189

یعنی دوری جستن از عوامل ذلت و درون مایگی انسان. «کرامت یعنی پاکی و دوری از پستی و فرومایگی و برخوردار شدن از اعتلای روحی»(جوادی آملی، کرامت در قرآن ، 21) بنابراین در تمام ابعاد تربیتی خصوصا تربیت اجتماعی تلاش بر این است تا این ارزش و بزرگ واری انسانی حفظ و صیانت شود؛ اما کرامت، صرفا ذاتی نیست بلکه اکتسابی هم هست یعنی انسان علاوه بر کرامت ذاتی که دارد می تواند با برخی اعمال بر کرامت خود بیفزاید. آن چه در این میان ملاک کسب کرامت اکتسابی است انتخاب آگاهانه راه کمال و تقوا در زندگی است. «در این مسیر طبعا کسب همه انسان ها دارای ارزش مطلق و یکسان نخواهد بود بلکه اهل ایمان و عمل صالح دارای ارزش ها و فضای والایی هستند و به کرامت بیشتری می رسند»(فرهادیان، ص192، به نقل از فرمهینی فراهانی، تربیت در نهج البلاغه).

2.اصل عزت

«عزت در مورد انسان یعنی حفظ آبرو و شخصیت و عدم کرنش در برابر صاحبان زر و زور»(عبدوس، بیست و پنج اصل از اصول اخلاقی امامان، 178). به عبارتی، وجود عزت در انسان باعث حفظ آبرو و شخصیت و کرامت فرد می شود. در تربیت اجتماعی نیز بایستی متربی را به گونه ای تربیت نمود که عزت جو و حافظ عزت خود و دیگران باشد؛ چرا که هیچ دژی محکم تر از عزت، انسان را از وسوسه ها حفظ نمی کند و از تباهی دور نمی گرداند (افخمی اردکانی، تبیین روش های تربیت اجتماعی در نهج البلاغه) از آن جا که اصل عزت از آن خدا بوده و خداوند خود را رب العزه دانسته است هر کس راه بندگی بپیماید به عزت حقیقی رسانده می شود. حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «خداوند- که نام او بزرگ است- یاری کند هر که او را یاری کند و عزت بخشد هر کس که او را عزیز دارد»(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). پس تقوا و ایمان به خداوند معیار کسب عزت است. گرچه تقوا در بادی امر شخصی است اما از این طریق وارد جامعه نیز می شود؛ لذا در تربیت اجتماعی بایستی متربی را به گونه ای تربیت نمود که در سایه تقوای الهی عزت جو و حافظ عزت خود و دیگران باشد.

ص: 190

3.اصل اصلاح شرایط و روابط انسانی

اصل اصلاح شرایط بیانگر این نکته است که برای ایجاد برخی آداب ، عادات و رفتارهای مطلوب در انسان و حتی برای حذف برخی عادات، رفتارها و افکار نادرست باید به دست کاری شرایط و اصلاح زمانی، مکانی و اجتماعی پرداخت. این تغییرها می تواند وضع مطلوب و دلخواه را در متربیان ایجاد کند.

حضرت علی(علیه السلام) با تاکید بر اصلاح شرایط و عوامل اجتماعی می فرمایند: خدایا تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت و دنیا و ثروت نبود بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم ( شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه131).

در ارتباط با دیگران و حفظ و برقراری رابطه مجدد با کسانی که قطع رابطه کرده اند چنین توصیه فرموده اند: چون برادرت از تو جدا گردد تو پیوند دوستی را برقرار کن، اگر روی برگرداند تو مهربانی کن و چون بخل ورزید تو بخشنده باش هنگامی که دوری می گزیند تو نزدیک شو و چون سخت می گیرد تو آسان گیر( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

حضرتش در سخنی دیگر خطاب به کارگزاران حکومتی برای جلوگیری از خلط شدن حق و باطل سفارش می فرماید که کارگزاران حکومتی رابطه شان را با مردم به گونه ای قرار دهند که کاملا از وضعیت مردم آگاه بوده و توقعات مردم را بشناسند و با این کار عملا تربیتی را بر جامعه اعمال کنند که مردم را به خود و حکومت وفادار نگه دارند و مسئول و وظیفه شناس به بار آورند. «هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار که پنهان بودن رهبران از مردم نمونه ای از تنگ خویی و کم اطلاعاتی در امور جامعه است» ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

حضرت در سخنی دیگر دستورهایی جهت بهبود روابط بین حاکم و رعیت ارائه می دهد که نتیجه آن موفقیت حکومت در کارها و رضایت مردم از حکومت است. «از رعیت، آنان را که عیب جوتر هستند از خود دور کن زیرا که مردم عیوبی دارند که رهبر امت

ص: 191

در پنهان داشتن آن از همه سزاوارتر است. پس مبادا آن چه بر تو پنهان است آشکارگردانی... بخیل را در مشورت کردن دخالت نده که تو را از نیکوکاری باز می دارد و از تنگ دستی می ترساند، ترسو را در مشورت کردن دخالت نده که حرص را با دست کاری در نظرت زینت می دهد... تا می توانی با پرهیزکاران و راست گویان بپیوند و آنان را چنان پرورش ده که تو را فراوان نستایند... ای مالک بدان! مردم از گروه های گوناگون می باشند که اصلاح هر یک از آن ها جز با اصلاح دیگری ممکن نیست»(شریف رضی، نهج البلاغه ، نامه 53).

4.اصل مسئولیت و ادای وظیفه

اصل مسئولیت بیانگر این حقیقت است که بایستی مقاومت فرد را در قبال شرایط افزایش داد و او را آن چنان گردانید که به جای پیروی از فشارهای بیرونی از رهیافت های درونی خود تبعیت کند. این پیروی از رهیافت های درونی را احساس مسئولیت یا احساس تکلیف می نامیم که حس مسئولیت انسان را تحریک می کند و در نتیجه به جای آن که او از فشارهای بیرونی پیروی کند از رهیافت های درونی تبعیت می کند ( افخمی اردکانی، تبیین روش های تربیت اجتماعی در نهج البلاغه).

حضرت علی خود را مسئول ترین افراد جامعه معرفی نموده و در راه ادای مسئولیت از بسیاری امور چشم پوشی می کند. «من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک و مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم کنم اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد... در حالی که در حجاز و یمامه کسی باشد که به قرص نانی امید نداشته یا طعم سیری نچشیده باشد ...». ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 45) همچنین حضرت ، احساس وظیفه و مسئولیت را علت پذیرش خلافت مسلمین بیان می دارد: اگر حضور حاضران نبود و یاران حجت را بر من تمام نمی کردند و خداوند از علما پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند مهار شتر خلافت را رها می کردم ( شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3).

حضرتش در سخنی دیگر به امر مهم ادای مسئولیت رهبری در قبال وظایفش اشاره و

ص: 192

تاکید می فرماید که اگر مسئولیت رهبری به خوبی انجام شود و این تاثیرگذاری در حیطه مسئولیت باشد موجب توسعه و گسترش نعمت الهی می شود. «آگاه باشید حق شما این است که جز اسرار جنگی هیچ رازی را پنهان ندارم و کاری را جز حکم شرع بدون مشورت انجام ندهم و در پرداخت حق شما کوتاهی نکرده و در وقت تعیین شده آن، حقتان را بپردازم و با همه شما به گونه ای مساوی رفتار کنم. پس وقتی من مسئولیت های یاد شده را انجام دهم برخداست که نعمت های خود را بر شما ارزانی دارد» ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 50).

5.اصل آراستگی

اصل آراستگی گویای آن است که در جریان تربیت باید صورت هر آن چه را که عرضه می شود نیک آراست تا رغبت ها در متربی برانگیخته شود. البته در اصل آراستگی می توان از دو نوع آراستگی از بعد روانی-درونی و از بعد واقعیت موضوع تربیت بحث نمود.

حضرت علی(علیه السلام) در بیان تاثیر زیبایی و آراستگی درون بر آراستگی بیرون و بالعکس چنین می فرماید: «و بدان که هر ظاهری، باطن مناسب با خود دارد آن چه ظاهرش پاکیزه است باطنش هم پاکیزه است و آن چه ظاهرش پلید، باطن آن هم پلید است. »(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 154).

امر آراستگی به امور باطنی و ظاهری به قدری مهم است که حضرت در خطبه 193 داشتن آراستگی را از شروط و ویژگی های پرهیزکاران می داند. ایشان به ویژگی هایی چون دین داری، نرم خویی، ایمان، حریص بودن در دانش، میانه روی در عین توان گری، به دنبال کسب حلال بودن و... اشاره می فرمایند. حضرت درباره آراستن شخصیت به زیورهای ظاهری چنین می فرماید: دانش، میراثی گران بها است و آداب، زیورهای همیشه تازه و اندیشه آیینه ای شفاف است (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 5).

بر همین اساس باید تا حد امکان آراستگی هایی را که در تعلیم و تربیت موثرند هم در مربیان و هم متربیان ایجاد نمود. این مهم در کلام مولا از وظایف حکومت و متصدیان امر

ص: 193

تربیت دانسته شده است. چنان که حضرت آراستن مردم به زیور علم و ادب را از اقدامات خود بیان می نماید: ای مردم ! من شما را به اندرزهایی که پیامبران برای مردم خود گفتند پند دادم و وظیفه ای را که جانشینان پیامبران در حق مردم پس از ایشان به انجام رساندند درباره شما تحقق بخشیدم. به تازیانه ام ادبتان کردم... به اندرزها هشدارتان دادم... (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 182).

6.اصل اتکا و توجه به سنت های اجتماعی و فرهنگی و گزینش آن ها

رفتار ، فرهنگ و روابط اجتماعی دامنه و بستری است که فرد را تحت تاثیر قرار می دهد. بر این اساس، تربیت اجتماعی به نحو اجتناب ناپذیری مستلزم آن است که فرد، جایگاه خود را در دامنه سنت های اجتماعی و در بستر فرهنگ و روابط اجتماعی بازیابد ( ر.ک: باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی).

مولانا علی(علیه السلام) خود حکایت می کند که در کار تربیت فرزندش امام حسن(علیه السلام) چگونه بر خود لازم داشته است که در آثار و اخبار پیشینیان اندیشه کند و از آن میان آن چه را که سازنده تر و دل نشین تر است برگزیند و در اختیار وی قرار دهد. «ای فرزند، اگر چه من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام ولی در کارهایشان نگریسته ام و در سرگذشتشان اندیشیده ام و در آثارشان سیر کرده ام تا آنجا که گویی خود یکی از آنان شده ام... پس برای تو از هر عمل پاکیزه تر آن را برگزیدم و جمیل و پسندیده اش را اختیار کردم و آن چه را که مجهول و سبب سرگردانی تو شود به یک سو نهادم» ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

7.اصل عدالت ورزی

از دیدگاه امام علی(علیه السلام) اداره بهتر اجتماع و توسعه امنیت و رفاه عموم مردمان مرهون تحقق عدالت و گسترش دادورزی در جامعه است. زیرا«در عدالت گشایش برای عموم است» ( شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 15). امام علی(علیه السلام) مهم ترین اهداف تشکیل حکومت را برقرای عدالت در جامعه برشمرده و در عمل نیز تمام توجه خود را معطوف به گسترش عدالت نموده است. هم چنین امام، عدالت را برترین فضیلت دانسته اند و وقتی از

ص: 194

حضرت پرسیده شد که عدالت و سخاوت کدام یک برتر است حضرت پاسخ دادند که عدالت هر چیز را در جای خود قرار می دهد؛ اما سخاوت آن را از مسیرش خارج می سازد. عدالت قانونی فراگیر و همگانی است ولی سخاوت و بخشندگی جنبه خصوصی دارد. پس عدالت برتر از سخاوت است (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 437).

8.اصل اعتدال

زندگی اجتماعی زمانی به درستی سامان می یابد که بر روابطی معتدل استوار باشد زیرا هرگونه افراط و تفریط در روابط اجتماعی سبب تزلزل فرد و جامعه و سیر آن ها به سوی تباهی می شود. انسان خردمند و زیرک در اداره امور در مدیریت، در رهبری و در هر ارتباط اجتماعی رفتاری متعادل دارد و دیگران را بر اساس اعتدال حرکت می دهد (دلشاد تهرانی،سیری در تربیت اسلامی، ص159 ، به نقل از فرمیهنی فراهانی، تربیت در نهج البلاغه). به تعبیر دیگر سلامت فرد و جامعه در گرو تربیتی متعادل است؛ زیرا هر گونه انحراف از اعتدال و افراط و تفریط در صفات و اعمال و رفتار، انحراف از حق است. امام علی(علیه السلام) فرموده است: هر کس که خواهان سلامت است باید میانه روی پیشه کند ( آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، 266).

حضرتش در خصوص میانه روی در معاشرت با دیگران می فرمایند: به زودی دو گروه نسبت به من هلاک می گردند: دوستی که افراط کند و به غیر حق کشانده شود و دشمنی که در کینه توزی با من زیاده روی کرده روی به باطل درآید. بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستند ( شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 127).

9.اصل مدارا

منظور از مدارا، شفقت و مهربانی همراه با گذشت و عفو نسبت به مردم است که در رفتار و مناسبات انسانی مسلمانان با هم و با دیگر انسان ها در تربیت اجتماعی و سیاسی ضروری است. به عنوان مثال در مباحث سیاسی حضرت امیر(علیه السلام) در بسیاری از دستورهای حکومتی به والیان و کارگزاران دستور مدارا داده است؛ از جمله در نامه 53 خطاب به مالک

ص: 195

اشتر می فرماید: «دلت را از رحمت به رعیت پر کن و به آن ها لطف و محبت داشته باش...» هم چنین امام در بخش های دیگر این نامه «مالک» را به ذوق و مدارا و لطف و رافت نسبت به مردم دعوت می کند و از او می خواهد بال محبت خود را برای آن ها بگستراند. آن حضرت به حارث همدانی نیز می نویسد «در حکوکت مدارا کن تا آینده خوبی داشته باشی» ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 61).

حضرت در سیره عملی خود به صورت شفاف این اصل را رعایت کرده است؛ به عنوان مثال ، امام در نقد رفتار سیاسی و اجتماعی مردم کوفه بیان می دارد «چقدر با شما مدارا کنم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 96). این امر نشان می دهد مشی سیاسی حضرت بر مدارا بوده . مدارا از جنبه روانی یعنی رها شدن از خود مرکزی و در نظر گرفتن دیگران و آن ها را صاحب حق و حقوق دانستن ( رک: حسنی، کاوشی در رهنمودهای تربیتی امام خمینی).

10.اصل تعامل موثر اجتماعی

با توجه به هویت جمعی آدمی، فرد، نه موجودیتی ذره ای و کاملا مستقل از روابط اجتماعی دارد و نه مستحیل در جمع است بلکه می تواند چون موجودی مستقل اما در بستر روابط اجتماعی با دیگران در داد و ستد قرار گیرد. فرد بر حسب نوع روابط مذکور هویتی متناسب با آن خواهد یافت. اصل تعامل موثر اجتماعی ، چون قاعده ای تجویزی حاکی از آن است که فعالیت های تربیتی را باید چنان سامان داد که فرد بتواند به کسب هویت جمعی مناسبی نائل شود. البته ذکر این نکته نیز لازم است که صرف حضور فرد در جمع به معنای وقوع تعامل نیست زیرا گاه افراد به صورت منفعل در جمع مستغرق اند (ر.ک: باقری، امکان، معنا و سازواری در اخلاق و تربیت اسلامی).

امام علی(علیه السلام) در نامه خود به حارث همدانی فرموده اند در شهرهای بزرگ سکونت کن که جایگاه فراهم آمدن مسلمانان است و بپرهیز از جاهایی که در آن از یاد خدا غافل اند ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 69). و در جای دیگر می فرمایند: بیشترین صلاح و درستی در هم نشینی با خردمندان و عاقلان است ( آمدی، غرر الحکم و دررالکلم، ج2، ص424).

ص: 196

11.اصل مشارکت اجتماعی

بر اساس این اصل ، انسان ها باید در امور اجتماعی، سیاسی و فرهنگی خود مشارکت داشته باشند به تعبیر دیگر امور مردم باید با حضور مردم پیش رود. منظور از مشارکت فعال، حضور آگاهانه در عرصه سیاسی و اجتماعی است. ویژگی اساسی چنین حضوری، خیرخواهی همراه با تفکر و تعقل است؛ چرا که حضور ابلهانه چون حرکتی سیل آسا، ویرانگر و نابودکننده است. امام علی(علیه السلام) در خطبه 39 نهج البلاغه مردمی را که سر در گریبان بی توجهی فرو برده اند و راه لاقیدی را برگزیده اند نکوهش می کند و این صورت سلبی می تواند موید این نظر باشد که جامعه اسلامی به حضور فعال و آگاهانه مردم نیازمند است زیرا بدون آن حق برپا نمی شود و سعادت و آسایش جامعه مهیا نمی گردد ( حسنی، کاوشی در رهنمودهای تربیتی امام خمینی ، 446، به نقل از فرمهینی فراهانی، تربیت در نهج البلاغه).

مشارکت یکی از مهم ترین شاخص های توسعه اجتماعی و سیاسی است که مفهوم عام آن به معنای شرکت در فعالیتی و یا حضور در گروه یا سازمانی جهت تصمیم گیری و پذیرش نقش ها است. با توجه به مفهوم مشارکت اجتماعی می توان گفت: در مشارکت اجتماعی فقط حضور صرف افراد مطرح نیست بلکه این امر شامل آگاهی یافتن، کیفیت حضور، ارزشیابی، اشاعه، انتقاد، نوآوری در فعالیت ها نیز می باشد.

نتیجه

با بررسی کلمات امیرالمومنین در تربیت اجتماعی، یافته های تحقیق نشان می دهد که اصول تربیت اجتماعی از منظر امام علی(علیه السلام) عبارت است از: اصل کرامت، اصل عزت، اصل اصلاح شرایط و روابط انسانی، اصل مسئولیت و ادای وظیفه، اصل آراستگی، اصل اتکا و توجه به سنت های اجتماعی و فرهنگی و گزینش آن ها، اصل عدالت ورزی، اصل اعتدال، اصل مدارا، اصل تعامل موثر اجتماعی و اصل مشارکت اجتماعی.

ص: 197

منابع

شریف رضی ، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. افخمی اردکانی، تبیین روش های تربیت اجتماعی در نهج البلاغه، پژوهش های نهج البلاغه، شماره 21و22، 1386.

2. آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، م.ع.انصاری، 1372.

3. باقری، خ، امکان، معنا و سازواری در اخلاق و تربیت اسلامی ، کتاب اول، مرکز مطالعات تربیت اسلامی، 1379.

4. باقری، خ، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران: انتشارات مدرسه،1384.

5. جوادی آملی، کرامت در قرآن، قم: مرکز فرهنگی رجا.

6. حسنی، م ج، کاوشی در رهنمودهای تربیتی امام خمینی، قم: مرکز مطالعات تربیت اسلامی ، 1379.

7. دلشاد تهرانی، م، منظر مهر، تهران: انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1379.

8. دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی ، انتشارات دریا، چاپ پنجم، 1382.

9. عبدوس، اشتهاردی، بیست و پنج اصل از اصول اخلاقی امامان، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ ششم، 1375.

10. فرمهینی فراهانی، تربیت در نهج البلاغه، تهران: انتشارات آییژ، 1390.

11. مطهری، م، تعلیم و تربیت در اسلام ، تهران: انتشارات صدرا، چاپ بیست، 1370.

ص: 198

روش های تربیت عقلانی از دیدگاه نهج البلاغه

اشاره

فرزانه رفیعی(1)

ص: 199


1- . کارشناسی ارشد بیوشیمی؛ rafieifarzaneh@yahoo.com

ص: 200

چکیده

در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) به عنوان رهبران دینی و سیاسی جامعه مسلمانان، چند اصل زیربنایی وجود دارد که به اندیشه و تفکرات آنان قوام بخشیده و عامل توسعه علمی _ فرهنگی حکومت و جامعه اسلامی است. یکی از این اصول که در این پژوهش به آن پرداخته شده، اصل تعلیم و تربیت است. از آن جا که تعلیم و تربیت یکی از مسائل مهم در موفقیت ملت هاست، این مقاله در پی آن است که سبک زندگی انسان سازی را با توجه به متون و دستورات اسلامی ارائه دهد. روش پژوهشی در این مقاله، کیفی و بر اساس الگوی تحلیل محتوا بوده و هدف از آن، بررسی وجوب تربیت عقلانی انسان، با توجّه به منابع کهن اسلامی و به خصوص شیعی و ارائه روش هایی کاربردی برای دستیابی به این امر مهم می باشد. نویسنده کوشیده است تا ارزش و اهمیت تربیت عقلانی و روش های رسیدن به این امر مهم را طبق دستورات و موازین دینی و سخنان امام علی(علیه السلام) مورد ارزیابی قرار دهد. از جمله روش های تربیت عقلانی می توان به روش الگویی، روش موعظه، روش استدلالی، روش مطالعه و علم آموزی و روش تشویق اشاره کرد.

کلیدواژه ها: اسلام، امام علی(علیه السلام)، تربیت عقلانی، روش های تربیت عقلانی، نهج البلاغه.

مقدمه

یک اصل اساسی در سیره و رفتار دینی، سیاسی و اجتماعی پیامبران و امامان شیعه(علیهم السلام)،

ص: 201

توجّه آنها به تعلیم و تربیت مردم است. تعلیم و تربیت در اسلام، با نزول اولین آیات وحی بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آغاز و با خطاب (قْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (علق/3_5) منشأ و مشیّت الهی به خود گرفت. در این آیات اولیه بر دو عنصر بنیادین تعلیم و تربیت، یعنی کسب علم و دانش از یک سو و تعالی روح و کمال انسانی از سوی دیگر تأکید می شود (صلیبی، «تربیت از دیدگاه نهج البلاغه» نامه علوم انسانی، ش5). از دیدگاه حضرت امام خمینی، اسلام، قرآن، انبیا و ائمه(علیهم السلام) همگی در تربیت انسان نقش مهمی دارند. برای مثال: قرآن کتاب تربیت و انسان سازی است.

اسلام و مکتب توحیدی می تواند انسان را در همه ابعاد وجودی اش تربیت کند. انبیای خدا برای این مبعوث شدند که آدم تربیت کنند؛ انسان بسازند؛ بشر را از زشتی ها، پلیدی ها، فسادها و رذایل اخلاقی دور سازند و با فضایل و آداب حسنه آشنا کنند (خمینی، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، ص24). حضرت امام خمینی پیرامون اهمیت تعلیم و تربیت بارها به این موضوع اشاره دارند که گرفتاری همه ما برای این است که تزکیه و تربیت نشده ایم. در اهمیت تربیت همین بس که ایشان غایت بعثت انبیا را تعلیم و تربیت انسان ها دانسته اند (همان، ص391) در شیوه زندگی پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) نمونه های بسیاری هست که دلیل بر اهمیت تربیت و عقل است. قرآن کریم در آیه 22 سوره انفال بر اهمیّت این موضوع اشاره داشته و می فرماید: (إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لَا یَعْقِلُونَ)؛ بدترین موجودات آنهایی هستند که تعقل نمی کنند.

دین اسلام، فطری است و تمام قوا و نیروهای انسانی را محترم می شمارد و به میزان صحیح و دور از افراط و تفریط، آن ها را پرورش می دهد. به همین دلیل، نیروی عقل را باارزش معرفی کرده و آن را در راه خیر و نیکی تربیت می کند (حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، ص57).

پیشینه

در زمینه تعلیم و تربیت در اسلام و به ویژه تربیت عقلانی از منظر امام علی(علیه السلام) آثار زیر به چاپ رسیده است:

ص: 202

_ مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام. انتشارات صدرا، تهران، 1385ش.

_ موگهی، عبدالرحیم، «روش های تربیت دینی»، مجله میان رشته ای منبر، سال اول، شماره 1، 1390ش، ص116-123.

_ خیراللهی، احمد و خیراللهی، زهرا، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، چاپ اول، مؤسسه انتشارات طراحان هنر، اصفهان، 1388ش.

_ صلیبی، ژاست، «تربیت از دیدگاه نهج البلاغه»، مجله میان رشته ای نامه علوم انسانی، شماره 5، 1380ش، ص303-329.

_ فرج بخش، فریده، «روش عقلانی در تربیت دینی از دیدگاه نهج البلاغه»، فصلنامه قرآنی کوثر. شماره32، 1388ش، ص63-70.

_ مرزوقی، رحمت اللّه و صفری، یحیی، «مبانی و روش های تربیت عقلانی از منظر متون اسلامی»، دو فصلنامه تربیت اسلامی، سال سوم، شماره 5، 1389ش، ص 134-115.

_ ملکی، حسین، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه و دلالت های آموزشی آن»، مجله علوم تربیتی پژوهش های تربیت اسلامی، شماره 4، 1379ش، ص 504-481.

_ بهشتی، سعید، «روش های تربیت عقلانی در سخنان امام علی(علیه السلام)»، پژوهشنامه پژوهش های تربیت اسلامی، شماره4، 1379ش، ص518-505.

_ بهشتی، سعید؛ رشیدی، شیرین، « اصول تربیت عقلانی بر مبنای سخنان امام رضا(علیه السلام)»، فصلنامه پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، سال بیست ویکم، شماره18، 1392ش، ص67-51.

_ پور محسن، قاسم، «جایگاه عقل در تربیت دینی از دیدگاه علامه طباطبائی»، پژوهشنامه پژوهش دینی، شماره22، 1390ش، ص90-65.

مفهوم تربیت عقلانی

تربیت عقلانی عبارت است از «ایجاد شرایط مناسب برای پرورش قوه تفکر انسان در

ص: 203

درون هستی» (ملکی، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه»، علوم تربیتی، ش4، ص 502). برخی تربیت عقلانی را مجموعه تدابیر و اعمالی می دانند که به طور منظم و سازمان یافته موجبات رشد و پرورش عقل را در دو جنبه نظری و عملی آن در جهت دستیابی به هدف های مطلوب فراهم می آورند (بهشتی، «روش های تربیت عقلانی در سخنان امام علی(علیه السلام)»، پژوهش های تربیت اسلامی، ش4، ص508) و هدف هایی را نیز برای این نوع تربیت برشمرده اند که از آن جمله می توان این موارد را برشمرد: پرورش قوّه فهم آدمی نسبت به جایگاه خود در عالم هستی، تقویت قوّه تحلیل برای شناخت رابطه انسان با سایر ابعاد خلقت، هدایت عقل به سوی تقویت ایمان در فرد و دستیابی به حالتی که عقل و ایمان منطبق بر یکدیگر باشند و تفهیم اسرار خلقت و نسبت آن با خالق هستی (ملکی، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه»، علوم تربیتی، ش4، ص490). بدیهی است که در این راه هرچه جنبه های معنوی تقویت شود و فضای روانی مناسب در او به وجود آید و نفس و تمایلات نفسانی بیشتر تعدیل شود، عقل و فکر رشد کرده و بیشتر توسعه می یابد. (مرزوقی، «مبانی و روش های تربیت عقلانی از منظر متون اسلامی»، دوفصلنامه تربیت اسلامی، ش 5، ص121).

ارزش و اهمیت تربیت عقلانی

امام رضا(علیه السلام) درباره اهمیت تعقل و تفکر چنین فرموده اند: «صَدیق کُلّ اِمرءَ عقلِهِ و عَدوهُ جَهلَه»؛ دوست هر کس، عقل و خرد او، و دشمن هر کس، جهل و نادانی اوست. (حموی، مسند امام رضا(علیه السلام)، ج1، ص304) ازاین رو مسئله تربیت عقلانی از مهم ترین مسائل فرد و جامعه شمرده می شود.. اگرچه تربیت در جنبه های دیگر نیز برای انسان لازم است، اما تربیت عقلانی یکی از بحث انگیزترین موضوعات حیات ملت ماست؛ امری است که سرنوشت زندگی امروز و فردای بشریت بدان وابسته است. بنای سعادت یا بدبختی هر فرد یا جامعه ای را از طریق تربیت عقلانی می توان بنیاد نهاد. از طریق تربیت عقلانی است که می شود قوای روحی انسان را به گونه ای شایسته پرورش داد و در سایه

ص: 204

تربیت عقلانی است که آدمی واقعیت خود را می یابد و از دیگر مخلوقات خداوندی مشخص و برتر می شود.

یکی از مزایای عقل انسان این است که قادر به انتزاع مفاهیم کلی است و از این حیث با عقل حیوانات فرق دارد. از زمان افلاطون تاکنون معقولات یعنی مفاهیم کلی در نزد حکما اهمیت بسیاری داشته و آن ها را اموری مجرد و عالی می دانسته اند که درک و استعمال آن ها به انسان شرافت خاصی می بخشد. در عالم انسان ها کسانی ممتازتر می شوند که از تربیتی سازنده برخوردار گردند و یکی از جنبه های تربیت انسان جنبه عقلانی است و منابع انسانی برای آن ارزش خاصی قائل است و این اهمیت و ارزش از آن جهت است که رهبران مذهبی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه از آن ساخته و پرورش داده می شوند. ازاین رو انبیاء که مربی جنبه های مختلف انسان هستند، برای پرورش جنبه عقلی نیز فرستاده شده اند و این خود اهمیت این گونه تربیت را نشان می دهد (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص56).

اسلام و تربیت عقلانی

یکی از ابعاد نظام فکری اسلام، دعوت به تعقل و تفکر است. دلیل اساسی این دعوت، ویژگی های عقلانی انسان می باشد. انسان خلیفه خدا در زمین است و از آن جا که کمال و زندگی سالم و بالنده او به میزان رشد اندیشه اش بستگی دارد، در تربیت دینی این موجود مکرّم، روش عقلانی یکی از روش های اساسی تربیت دینی است. سعادت دنیوی و اخروی هر انسانی به مقدار عقل اوست. هر انسانی می تواند به عقل خویش بیفزاید و آن را کامل تر گرداند. اسلام به انسان ها توصیه می کند که در تکمیل عقل خویش بکوشند (فرج بخش، «روش عقلانی در تربیت دینی از دیدگاه نهج البلاغه»، فصلنامه قرآنی کوثر، ش32، ص63)؛ ازاین رو امام رضا(علیه السلام) می فرمایند:«خداوند عقل را در بنده اش به ودیعه گذاشت تا روزی با آن (از گمراهی) رهایی اش دهد (مروّجی طبسی، حکمت های رضوی، ص30).

ص: 205

اسلام رکن اساسی خود را توحید قرار داده و آدمی را به تفکر در پایه های اصلی دین دعوت کرده است. تقلید در اصول دین باطل و رسیدن به یقین در آن واجب است. این موضوع نشان می دهد که گذرنامه ورود به اردوی موحدان، تحقیق و تفکر است و هر کس بدون گذرنامه به عرصه توحید وارد شود، هم خود زیان خواهد دید و هم به جامعه توحیدی خسارت خواهد زد (ملکی، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه»، علوم تربیتی، ش4، ص482). یکی از نکات بسیار مهم در تربیت عقلانی از نگاه اسلام، آن است که اسلام موضوع تفکر را مطلق و مبهم نگذاشته، بلکه با تعیین موضوعات تفکر، به این سرمایه مهم انسان جهت داده است؛ از جمله توصیه به تفکر در عالم خلقت و پدیده های طبیعی نموده است. خداوند در آیه 164 سوره بقره می فرماید: «همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی ها که در دریا با آنچه انتفاع خلق در آن است در حرکتند و آبی که خداوند از آسمان فرو فرستاد و با آن زمین را بعد از مردنش (و نابود شدن گیاهان) زنده کرد، و در آن انواع حیوانات را برانگیخت و در وزیدن بادها به هر طرف، و در خلقت ابری که میان زمین و آسمان مسخر است(در همه این امور که همه با نظم و از روی حکمت است) برای عاقلان ادلّه ای(واضح بر علم و قدرت آفریننده) وجود دارد».

یکی از نکات بسیار برجسته و ظریف تربیت عقلانی در اسلام، پیوند ذاتی و حکمت آمیز موضوع تفکر با پرورش تفکر است. در اسلام هرچیزی شایسته تفکر نیست؛ زیرا عقل با آن چه در مورد آن می اندیشد، تغذیه می شود و رشد می کند. بنابراین می توان گفت که بحث در مورد موضوعات تفکر، انسان را به روش های تفکر نیز رهبری می کند و شرایط مناسب را برای توسعه فکر فراهم می سازد. اسلام عقل را به تفکر و تأمل در حکمت و تدبیر باری تعالی در نظام اعجاب انگیز جهان هستی برمی انگیزد. این تفکر و تأمل، عقل را به فطرت الهی انسان متصل نگه می دارد. جهان هستی، دریای بی کرانی است که سزاوار است عقل در آن به شنا پرداخته و هر دم مروارید های غلطان به چنگ آورد. هدف غایی این اندیشه، اصلاح قلب بشر و ایجاد زندگی بر پایه عدل و حق و نظامی است که از روز

ص: 206

نخست در عالم نهفته بوده و در بنای زندگی وجود داشته است (ملکی، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه»، علوم تربیتی، ش4، ص483) .

روش های تربیت عقلانی

افراد بایستی به گونه ای ساخته و پرورده شوند که بتوانند از ثمره زندگی خود بهره نیکو ببرند و در این راستا پیشرفت و رشد چشم گیری داشته باشند. در شیوه و روش تربیت عقل، همیشه سعی و تلاش بر این است که افراد تحت تربیت را، اهل تفکر و تدبّر و دارای اندیشه مستقل تربیت کنند و تحول و دگرگونی در فکر و قوای عقلانی او به وجود آورند؛ نه این که لباس او را تغییر دهند یا طریق راه رفتن و نوشتن به او بیاموزند. در طریق تربیت عقلانی، اصرار بر این نیست که بر اساس آداب و عادات مرسوم، تربیت صورت گیرد؛ بلکه کوشش بر این است که راه حق و درست و به کار بستن نیرو و استعداد عقل را بشناسیم. یکی از ویژگی های نظام تربیتی اسلام، تنوع روش های تربیتی آن است. قرآن و نهج البلاغه از این روش ها استفاده کرده اند و برای مربیان نیز این روش ها را بیان می کنند. از میان روش های تربیتی عقلانی که در اسلام مطرح است، می توان به روش الگویی، روش موعظه، روش استدلالی، روش مطالعه و علم آموزی و روش تشویق اشاره کرد (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص94).

روش الگویی در تربیت عقلانی از ویژگی های انسان، فضیلت خواهی و کمال گرایی اوست. هرگاه فضیلت و کمالی را در الگوهایی مانند شخصیت های دینی، سیاسی، اجتماعی، هنری و ورزشی می بیند، در پی الگوبرداری از آنان در زندگی فردی و اجتماعی خویش برمی آید. بنابراین یکی از روش های مؤثر در تعلیم و تربیت فراگیران، روش الگویی است. قرآن و نهج البلاغه نیز از این روش استفاده کرده اند و در مسیر تربیت عقلانی ارائه الگو نموده اند. (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص95) قرآن، الگوی پسندیده مانند: پیامبر

ص: 207

خدا(صلی الله علیه واله) (احزاب/21) و حضرت ابراهیم و یاران او (ممتحنه/4) و همسر فرعون (تحریم/11) را معرفی می کند و هم الگوهای ناپسند مانند: همسران حضرت نوح و لوط (تحریم/10) را به همین منظور نشان می دهد (موگهی، «روش های تربیت دینی»، مجله میان رشته ای منبر، ش1، ص121). نهج البلاغه، پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و سایر مربیان دلسوز که می توانند در جنبه های مختلف، نقش الگو را دارا باشند، معرفی می کند (خیراللّهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص95). حضرت علی(علیه السلام) نقش الگو در تربیت عقلانی را بسیار مؤثر دانسته است. زمانی که بر تأدیب و تربیت فرزند خود امام حسن مجتبی(علیه السلام) و سایر فرزندان وپیروان می نشیند، انتظار دارد او را به عنوان یک مربی دلسوز، آگاه، متفکر و محقق بپذیرند و در جنبه های مختلف، او را سرمشق و الگوی خود قرار دهند. ایشان می فرمایند: «قبل از این که قلب و عقل شما آلوده شود، من مبادرت به تأدیب و تربیت شما نمودم. من با مطالعه دقیق زندگی گذشتگان و نظارت بر اعمال و رفتار آنان و تفکر و سیر در اخبار و آثار آن ها همت بر تربیت شما کردم». (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص97) بنابراین عملی ترین و پیروزمندانه ترین وسیله تربیت در جنبه عقلانی، تربیت کردن به وسیله روش الگویی می باشد.

روش موعظه در تربیت عقلانی

وعظ چنان که در قرآن و سایر منابع اسلامی آمده است، یکی از روش های سه گانه دعوت و تربیت است (حکمت، موعظه، مجادله به نحو احسن). موعظه برای بیداری و مبارزه با غفلت است. کار موعظه بدین صورت است که ذهن را برای بهره برداری از موجودیِ خود آماده می سازد (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص97) معصومین(علیهم السلام) در بحث تربیت از این ابزار استفاده کرده اند (فرمهینی، «بررسی تربیت اخلاقی از منظر امام صادق(علیه السلام)، دوماهنامه دانشور رفتار، ش39، ص74). موعظه های امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، علاوه بر مسائل اخلاقی همچون تقوا، توکل، صبر، زهد، پرهیز از دنیا و... ، دعوت به عبرت از تاریخ، دعوت به تفکر و تذکر و تعقل نیز

ص: 208

هست. ازاین رو گفته شده که عناصر موعظه ای نهج البلاغه، مختلف و متنوع است. هم حرکت های عقلانی را در بردارد و هم توصیه و پند و اندرز بر رفتار و کردار که از تقوا سرچشمه می گیرد (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص97). نکته ای که باید مدّ نظر قرار گیرد، این است که در پذیرش موعظه باید دقت کرد که به هر سخنی نباید گوش فرا داد و به هر کوبنده ای نباید توجه کرد. عقل و روح انسان، حساس و تأثیرپذیر است. با شنیدن سخنی که باعث رشد عقلی است، متمایل به آن می شود و نشاط می گیرد و از شنیدن باطلی که مانع پرورش عقل است به آن میل پیدا می کند و مکدّر می شود. حتی اگر گفتاری را قبول نداریم و می دانیم باطل است، باز تأثیر خود را دارد. زمانی که مجبور شدیم چنین کلامی را بشنویم، باید بلافاصله بعد از آن باید به سخنان حکیمانه انسانی موعظه گر و دلسوز گوش فرا دهیم تا اثرات منفی گفتار باطل در روح و جان و عقل خنثی شود (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص99).

روش استدلالی در تربیت عقلانی

یکی از روش های تربیت عقلانی انسان، روش استدلال است. یک بخش از بخش های اساسی نهج البلاغه مسائل مربوط به الهیات و ماوراءالطبیعه است. بخش های توحیدی نهج البلاغه را می توان اعجاب انگیزترین بحث های آن دانست و استدلال های حضرت علی(علیه السلام) نیز در این زمینه مختلف و متنوع است. قسمتی از این بحث ها از نوع مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهی است. گاهی نظام کلی آسمان و زمین را مطرح می کند، گاهی درباره فرستادن رسولان و در مواردی موجود معینی مثل خفاش، طاووس، مورچه و... را مورد مطالعه قرار می دهد و آثار آفرینش یعنی دخالت تدبیر و توجّه به هدف را در خلقت این موجودات ارائه می دهد (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص101) استفاده از روش عقلانی با تکیه بر استدلال و برهان در همه موارد، به غیر از دریافت های الهی، نظیر کاوش درباره آفرینش توصیه شده است؛ زیرا تفکر در باب آفرینش و وجود پروردگار با توجه به عظمت آن، عقل ها را متحیّر می سازد و وسعت و دامنه

ص: 209

آن برای تفکر غیرممکن است و نمی توان برای آن ها مثالی فرض کرد و تشبیهی یافت (صلیبی، «تربیت از دیدگاه نهج البلاغه»، نامه علوم انسانی، ش5، ص318). استدلال از هر قسمی که باشد (قیاسی، تمثیلی و استقرائی) باعث رشد عقلانی است. در حدود دوهزار سال قبل، ارسطو با تدوین اصول منطق خود، وظیفه ای مهم در مقابل انسان قرار داد. او در واقع انسان های آینده را موظف ساخت که در مقابل اشتباهاتی که ممکن است در استنتاج ها رخ دهد، خود را مسئول دانسته و حساس باشند، و این دو نتیجه دارد: یکی این که افراد پیشرفت فکری و عقلی پیدا می کنند و دیگر این که از بحث های دروغین و سفسطه آمیز مصون می شوند. بنابراین استدلال و پرسش و پاسخ و مباحث برهانی، یکی از روش های تربیتی است که در کتب دینی ما ارائه شده است (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص102).

روش مطالعه و علم آموزی در تربیت عقلانی

آدمی برای رسیدن به کمال و سعادت، نیازمند شناخت هدف و مسیر است و آن هم بدون علم و آگاهی حاصل نمی شود. آموختن علوم و معارف، یکی از روش های تربیت عقل است (بهشتی، «روش های تربیت عقلانی در سخنان امام علی(علیه السلام)»، پژوهش های تربیت اسلامی، ش4، ص511) و فراگرفتن علم، رشد عقل را به دنبال دارد. با توجه به آیه43 سوره عنکبوت، یکی از پیش شرط های اساسی عقل ورزی، آگاهی و دانش است و شکوفایی عقل در بستر علم فراهم می شود و به فعلیت می رسد (پورمحسن، «جایگاه عقل در تربیت دینی از دیدگاه علامه طباطبائی»، پژوهش دینی، ش22، ص77). امام رضا(علیه السلام) فرموده اند: «دوست هرکس، عقل و خرد او و دشمن هرکس، جهل و نادانی اوست». از این روایت این گونه استنباط می شود که عقل و علم به یکدیگر نیاز دارند و باید همراه هم باشند. عقل برای اندیشیدن به علم نیاز دارد و علم برای رشد و توسعه به عقل نیازمند است. شرط تعقّل، علم آموزی است. اگر انسان تفکّر کند، ولی اطلاعاتش ضعیف باشد، مثل کارخانه ای است که ماده خام ندارد یا ماده خامش کم است، که قهراً نمی تواند کار کند یا

ص: 210

محصول آن کم خواهد بود. تولید محصول، بستگی دارد به این که ماده خام برسد. اگر کارخانه ای ماده خام زیاد داشته باشد، ولی کار نکند، باز فلج است و محصولی نخواهد داشت (مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص35). همراه بودن علم و عقل لازم است، ولی کافی نیست. علاوه بر تلازم باید تناسب نیز باشد. به عبارت دیگر: کارخانه عقل با هر ماده خامی کار نمی کند؛ بلکه باید با ماهیت عقل تناسب داشته باشد. یعنی دانستنی ها و معلومات باید درباره اموری باشد که دانستن آن برای رشد و کمال انسان ضروری باشد و باعث افزایش معرفت انسان بشود. از دیدگاه امام رضا(علیه السلام) برای کسب معرفت باید انسان سه عامل مقدس(عقل، علم و انصاف) را داشته باشد. عقل، عاملی برای بحث و گفت وگو و استدلال و تزکیه نفس است. فهم مبتنی بر علم آموزی و کسب تجربه است و انصاف نتیجه زهد و تزکیه نفس و خدامحوری است (بهشتی، «اصول تربیت عقلانی بر مبنای سخنان امام رضا(علیه السلام)»، فصلنامه پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، ش18، ص62). عقل در آغاز زندگی، قوّه فراگیری معلومات نظری و عملی است. این قوّه باید با شیوه های گوناگون، از جمله شیوه علم آموزی پرورش یابد و به کمالات شایسته خود برسد. (بهشتی، «روش های تربیت عقلانی در سخنان امام علی(علیه السلام)»، پژوهش های تربیت اسلامی، ش4 ، ص511). مطالعه و تحصیل علم به طرق گوناگون تحقق پیدا می کند: از طریق کتاب و مدرسه، از طریق رادیو و تلویزیون، از طریق سخنرانی و مباحث و گفت وگو در مجالس و... .

در هر صورت محور مطالعه و علم آموزی، تفکر و فعالیت های عقلی است. کودکان را در جهت تربیت و رشد استعداد عقلانی باید در اولین فرصت برای برنامه های آموزشی آماده کرد و دستگاه تفکر او را در جهت پرورش قرار داد. منتها حفظ مسائل علمی و تکرار مطالب درسی، به تنهایی نمی تواند عقل محصلین را به خوبی پرورش دهد و موجبات شکفتگی و فروغ خرد در آنان را فراهم آورد؛ بلکه باید عمق مطالب را به درستی بفهمند و با کمک مربیان خویش درباره تمام جزئیات آن ها تدبر و مطالعه نمایند و عملاً آن ها را به کار بندند. این روش تحصیل، به رشد عقلی آنان کمک می کند. تحصیل علم در رشته های

ص: 211

مختلف، روش بسیار مؤثری در رشد عقل و تقویت هوش افراد است. چراغ فروزان علم، راه خوشبختی را در زندگی مادی و راه ایمان را به انسان نشان می دهد. با فراگرفتن علوم روانی و عقلی و تربیتی تا اندازه ای استعدادهای نهفته و تمایلات غریزی و طغیان و خطر خواسته های نفسانی معلوم می شود. (خیراللهی، ، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص102) با مطالعه و سرگذشت انسان ها تجربه ها به دست می آید و با تعقل و تحلیل حوادث گذشته، شناخت راه و روش صحیح ممکن می شود. خلاصه، عالی ترین وسیله برای تربیت عقلانی انسان، تحصیل علم است.

روش تشویق در تربیت عقلانی

از مسائلی که در تربیت اهمیت و تأثیر ب سزایی دارد، تشویق و توبیخ است. تنبیه همیشه روش تربیتی نیست و گاهی تنبیه پدر، مادر و مربیان آثار وخیم در روحیه و جنبه عقلانی افراد بر جای می گذارد. مربی باید توجه داشته باشد که از یک سو باید عقل کودک را احیا کند و پرورش دهد و قوه تمیز و تشخیص او را به کار اندازد تا بتواند نیک و بد را با عقل خود از هم جدا سازد و تنها مقلّد نباشد. از سوی دیگر، او را به نیکی وادارد و از بدی دور گرداند. تشویق، نیروهای مختلف فرد و استعدادهای نهفته محصل را به کار می اندازد و استقامت او را در کارها زیاد می کند؛ امّا این نکته را باید متوجّه بود که در تشویق نباید افراط و تفریط شود تا رنگ تملّق به خود بگیرد. حضرت علی(علیه السلام) درباره این موضوع فرموده اند: «ستودن و تحصیل کردن شخص، بیش از حد شایستگی، مضر و تملّق گویی است» (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص104).

تشویق مراتبی دارد. کم ترین آن، یک لبخند رضایت آمیز است؛ اما برای آن حداکثر نمی توان معین کرد؛ زیرا قرآن پاداش گروهی را بهشت و جنتی که عرض آن آسمان و زمین است، قرار داده است. امام علی(علیه السلام) در ضمن بعضی از نامه های رسمی، از تشویق افراد شایسته سخن گفته و انجام وظیفه مؤثر تربیتی را به مأموران عالی رتبه دولت خود صریحاً خاطرنشان فرموده است. از آن جمله به مالک اشتر نوشته اند: «به افراد میدان بده و پی در

ص: 212

پی آنان را تشویق کن» (خیراللهی، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص105). امام رضا(علیه السلام) به دِعبل خُزاعی شاعر معروف عرب که از دوستداران اهل بیت بود و سروده هایی در مدح ایشان داشت، برای تشویق و قدرشناسی از این شاعر پیراهن خود را هدیه دادند و فرمودند: «این پیراهن را نگه داری کن؛ زیرا با آن هزار شب نماز گزاردم و در هر شب هزار رکعت به جای آوردم و نیز با آن هزار بار قرآن را ختم نمودم» (مروّجی طبسی، حکمت های رضوی، ص95). در تشویق متربی لازم است از عوامل تشویق به طور صحیح استفاده شود. گاهی افراد از تعریف و تمجید نیرو می گیرند و تحریک می شوند؛ گاهی از جایزه، گاهی با روشن کردن ارزش کار آن ها ایجاد شوق می شود و گاهی نیز احساس تفاوت بین افراد فعال و نیکوکار و افراد راحت طلب و بدکار ایجاد انگیزه در فرد می کند. در هر حال، توجّه مربی بایستی بر این محور دور بزند که با تشویق، نحوه تفکر و اندیشه را به گونه ای پرورش دهد که حرکات افراد از حرکات تقلیدی و عادتی، به حرکات ارادی و فعالیت های عقلی و خلاقیت تبدیل شود. (خیراللهی،تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، ص106).

نتیجه

یکی از ابعاد نظام فکری اسلام، دعوت به تعقل و تفکر است. دلیل اساسی این دعوت، ویژگی های عقلانی انسان می باشد.از طریق تربیت عقلانی است که می توان قوای روحی انسان را به گونه ای شایسته پرورش داد و در سایه تربیت عقلانی است که آدمی واقعیت خود را پیدا می کند و از دیگر مخلوقات خداوندی مشخص و برتر می شود. اسلام در مجموع یک مکتب تربیتی است. این مکتب ویژگی های خاص و هدف های معینی دارد و روش هایی در تربیت عقلانی افراد مطرح کرده است. یکی از ویژگی های نظام تربیتی اسلام، تنوع روش های تربیتی آن است. در این نوشتار از سخنان گهربار قرآن، نهج البلاغه و روایات اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه امام علی(علیه السلام)، استفاده شد و تعدادی از این روش ها به طور مختصر بیان گردید. از میان روش های تربیتی عقلانی که در اسلام مطرح است، می توان

ص: 213

به روش الگویی، روش موعظه، روش استدلالی، روش مطالعه و علم آموزی و روش تشویق اشاره کرد که هرکدام از این روش ها می تواند روش تفکر و اندیشه را به گونه ای پرورش دهد که حرکات افراد، از حرکات تقلیدی و عادتی، به حرکات ارادی و فعالیت های عقلی و خلاقیت تبدیل شود.

ص: 214

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج¬البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، تهران، پیام عدالت، 1388ش.

1. بهشتی، سعید، «روش های تربیت عقلانی در سخنان امام علی×»، پژوهشنامه پژوهش های تربیت اسلامی، شماره4، 1379ش.

2. بهشتی، سعید؛ رشیدی، شیرین، « اصول تربیت عقلانی بر مبنای سخنان امام رضا×»، فصلنامه پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، سال بیست و یکم، شماره18، 1392ش.

3. پورمحسن، قاسم، «جایگاه عقل در تربیت دینی از دیدگاه علامه طباطبائی»، پژوهشنامه پژوهش دینی، شماره22، 1390ش.

4. حجتی، محمدباقر، اسلام و تعلیم و تربیت، دفتر نشر فرهنگ اسلام، تهران، 1357ش.

5. حموی جوینی، ابراهیم، مسندالامام الرضا×، جلد1، ترجمه: عزیزالله عطاردی، کتابخانه صدر، تهران، 1379ش.

6. خمینی، روح الله، جهاد اکبر یا مبارزه با نفس، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، قم، 1378ش.

7. خمینی، روح الله، صحیفه امام، جلد 14، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران، 1378ش.

لاهخیراللهی، احمد و خیراللهی، زهرا، تربیت عقلانی و اخلاقی انسان از نهج البلاغه، چاپ اول، مؤسسه انتشارات طراحان هنر، اصفهان، 1388ش.

9. صلیبی، ژاست، «تربیت از دیدگاه نهج البلاغه»، مجله میان رشته ای نامه علوم انسانی، شماره 5، 1380ش.

10. عطاران، محمد، «دو رویکرد در تربیت دینی»، مجموعه مقالات همایش آسیب شناسی تربیت دینی، 1380ش.

11. فرج بخش، فریده، «روش عقلانی در تربیت دینی از دیدگاه نهج البلاغه»، فصلنامه قرآنی کوثر. شماره32، 1388ش.

12. فرمهینی فراهانی، محسن و میرزا محمدی، حسن و امیرسالاری، علی، «بررسی تربیت اخلاقی از منظر امام صادق×، مبانی، اصول، روش های تربیتی»، دوماهنامه علمی پژوهشی دانشور رفتار، سال شانزدهم، شماره39، 1388ش.

13. محسن پور، بهرام و توسلی، طیبه، «تمایز و تشابه در دو فرآیند تعلیم و تربیت»، پژوهشنامه تعلیم و

ص: 215

تربیت، شماره45، 1375ش.

14. مرزوقی، رحمت الله و صفری، یحیی، «مبانی و روش های تربیت عقلانی از منظر متون اسلامی»، دوفصلنامه تربیت اسلامی، سال سوم، شماره 5، 1389ش.

15. مروّجی طبسی، محمدجواد، حکمت های رضوی، ترجمه: عباس پورعبادی، انتشارات معروف، قم، 1393ش.

16. مطهری، مرتضی، حکمت ها و اندرزها، جلد 2، چاپ دوم، انتشارات صدرا، اصفهان، 1386ش.

17. مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، انتشارات صدرا، تهران، 1385ش.

18. ملکی، حسین، «تربیت عقلانی در نهج البلاغه و دلالت های آموزشی آن»، مجله علوم تربیتی پژوهش های تربیت اسلامی، شماره 4، 1379ش.

19. موگهی، عبدالرحیم، «روش های تربیت دینی»، مجله میان رشته ای منبر، سال اول، شماره 1، 1390ش.

ص: 216

راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه

اشاره

وحید رضایی(1)

ص: 217


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ V.rezaei110@gmail.com

ص: 218

چکیده

امام علی در نهج البلاغه راهکارهایی برای مقابله با شیطان بیان نموده اند. عمل به این راهکارها برای پیش گیری از انحراف و دست یابی به مسیر هدایت، ضروری است. با بهره گیری از تحلیل گزاره های مرتبط با شیطان که در نهج البلاغه بیان گردیده، راهکارهای مقابله با شیطان معین می گردد. نوشتار حاضر با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی به دنبال شناسایی روش هایی برای مقابله با شیطان از کتاب شریف «نهج البلاغه» است. پرسش نگاشته پیش رو این است که امام علی(علیه السلام) چه راه ها و ابزارهایی برای مواجهه با شیطان در نهج البلاغه معرفی کرده اند؟ از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: راهکارهای ضد شیطانی در نهج البلاغه علاوه بر حیطه فکری-قلبی، در حیطه عمل نیز می باشد. بیداری، افزایش شناخت و محبت خدا از راهکارهای فکری-قلبی انسان در مقابل شیطان است که در نهج البلاغه به آن اشاره شده است. تمسک به قرآن، تقوا، دعا، عبادت و امر زیردستان به سرپیچی از شیطان نیز تلاش هایی است در حوزه عمل که می توان برای دفع شیطان انجام داد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، راهکار تربیتی، شیطان شناسی، دشمن شناسی.

مقدمه

«نهج البلاغه» به عنوان یکی از غنی ترین منابع اخلاقی-تربیتی، مباحث مفیدی در راهکارهای مقابله با شیطان دارد. شناخت این راهکارها و عمل به آن برای پیش گیری از گرفتاری بندگان در دام شیطان و رسیدن به هدایت، ضرورت داشته و باعث تقویت روح شیطان ستیزی است.

ص: 219

همواره تعلیم و تربیت، نیازمند شناخت الگوی مثبت و منفی است، دو شیوه ای که هر دو مؤثر و کارساز بوده و به تعلیم و تربیت شتاب و ژرفای بیش تر می بخشند. پیامبران خدا و اولیای دین نیز در تربیت افراد بشر از هر دو شیوه بهره می گرفتند. حضرت علی(علیه السلام) در حدود بیست خطبه از نهج البلاغه، از صفات فردی و رفتارهای اجتماعی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سخن گفته اند و با این کار الگوی مثبت ارائه داده اند و در مواردی هم به شیوه شناساندن الگوی منفی، از شیطان و یا از منافقان و کفار سخن راندند تا افراد جامعه خویش و تمام پیروانش بیدار شوند و از آن الگوی منفی فاصله بگیرند.

شیطان که به عنوان پدیده ای از مخلوقات الهی که به علت نافرمانی از امر خداوند متعال در سجده به آدم، از بارگاه قرب الهی طرد گشته و با درخواست فرصت از خداوند بر ریشه کنی انسان تأکید ورزیده است، لازم است به خوبی مورد شناسایی انسان قرار گیرد تا از گزند آفات او در امان مانده و مسیر کمالی خود را به سلامت طی کند. لکن به لحاظ ماورائی بودن شیطان و نامحسوس بودن حیله گری های او، کم تر به آن توجه می شود. نوع و حوزه تصرف شیطان و هم چنین هجوم او در انسان، درک ترفندها و حیله های او را برای انسان آسان می کند و قدرت انسان را در مقابله با حیله های شیطان می افزاید.

هدف نگارنده از این پژوهش، ارائه جامع راهکارهای مقابله با شیطان با بهره گیری از تحلیل گزاره های مرتبط با آن در نهج البلاغه است. بررسی راهکارهای مقابله با شیطان در نهج البلاغه علاوه بر شناسایی نقاط ضعف انسان، در بحث دشمن شناسی نیز کاربرد دارد. گزاره های مرتبط برای مقابله با شیطان در نهج البلاغه در دو دسته قابل بهره گیری است.

دسته اول، بیان اغراض پلید شیطان، شناختن روش ها و ترفندهای او (تأثیرات شیطان بر انسان) به ضمیمه معرفی جنود او و محدودیت های شیطان است.

دسته دوم، پی آمدهای ولایت پذیری از شیطان و هم چنین راه حل های مقابله با اوست که محور اصلی این مقاله را تشکیل داده است.

ص: 220

پیشینه

نگارش هایی درباره شیطان شناسی در نهج البلاغه مانند مقاله «بررسی و تحلیل عوامل و موانع مؤثر در تربیت دینی بر مبنای سخنان حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه» (اکبر صالحی و رحیمه السادات تهامی، دوفصلنامه علمی– پژوهشی تربیت اسلامی، سال 4، ص 75 – 94، پاییز و زمستان 88) به رشته تحریر درآمده اما ویژگی نوشته حاضر گزارش تمامی فرازهای مربوط به موضوع راهکارهای مقابله با شیطان در «نهج البلاغه» و ارائه آن ها در ساختاری نو است.

1. واژه شناسی

معنای لغوی شیطان: دور شده، متمرد.

معنای اصطلاحی شیطان: «شیطان به معنی هر متمرد و طاغی است اعم از آن که جن باشد یا انس یا جنبندگان. شیطان وصف است، نه اسم خاص آن روح شر، و به مناسبت دوری از خیر و از رحمت حق تعالی وصف شیطان بر او اطلاق شده است» (قرشی، قاموس قرآن، ج 4، ص 33)، واژه شیطان به صورت مفرد شصت بار و به صورت جمع (شیاطین) پانزده بار در قرآن به کار رفته است. در این که لغت شیطان از چه کلمه ای مشتق شده و ریشه آن کدام است، میان اهل لغت و مفسران اختلاف نظر وجود دارد.

اصلی بودن یا زائد بودن «نون» در واژه «شیطان» ریشه اختلاف در معنای این لغت است. بر مبنای اصلی بودن «نون» در واژه «شیطان» به نظر می رسد موارد کاربرد آن با ذات شیطان و ویژگی های شخصیتی و رفتاری او مناسبت بیش تری داشته باشد؛ زیرا اصلی ترین معنای آن همان «دور شده از خیر و رحمت خدا» است که بر اساس آیات قرآن و روایات دینی درباره شیطان صادق است: «قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجیم (حجر/34)؛ گفت: از آن جا بیرون شو که رانده شده هستی». معانی دیگر نیز هرکدام با ویژگی و مکاید شیطان مرتبط است؛ مانند «مخالفت کردن» که به سرکشی او از امر خداوند اشاره دارد. قرآن کریم در

ص: 221

این باره می فرماید: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین» (بقره/34)؛ «و به فرشتگان گفتیم: آدم را سجده کنید. همه سجده کردند، جز ابلیس که سر باز زد و برتری جست؛ و او از کافران بود». یا معنای «هلاک شده» که از مخالفت او از امر سجده بر آدم برمی آید که مورد طرد پروردگار قرارگرفته و از قرب رحمت او دور شده است. به طورکلی می توان چنین گفت که شیطان، یعنی موجودی خبیث و پست و متمرد که هم شامل جن و هم شامل سایر جنبندگان _ که به گونه ای در این صفات با شیطان جنّی شریک اند _ می شود؛ بنابراین، شیطان اسم عام است که بر هر موجود موذی و منحرف کننده انسان اطلاق می گردد، چنان چه در قرآن کریم و لسان امامان نیز شیطان به موجود خاصی اطلاق نشده است؛ بلکه به انسان های شرور و حتی بر اخلاق ناپسند، مانند حسد هم شیطان اطلاق شده است (راغب اصفهانی، المفردات، ص 261).

2. راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه

اشاره

با توجه به کلام امام علی(علیه السلام) دو نوع راه حل برای مقابله با شیطان در «نهج البلاغه» به نظر می رسد. گونه نخست مربوط به فکر و قلب انسان بوده و بخش اول مقاله پیش رو با عنوان راهکارهای فکری-قلبی به این دسته اختصاص یافته است. گونه دیگر مربوط به عمل است. با جاری کردن این راهکارها در زندگی، مقابله عملی با شیطان صورت می پذیرد. این دسته نیز با عنوان راهکارهای عملی، بخش دوم مقاله را تشکیل می دهد. فکر، مقدمه عمل بوده و عمل بدون اعتقاد، بی فایده است؛ به همین جهت راهکارهای فکری-قلبی بر راهکار عملی مقدم شده است.

الف. راهکار فکری _ قلبی
اشاره

راهکار فکری _ قلبی فعالیتی مربوط به اعتقاد انسان است. اهمیت این دسته بیش تر از فعالیت عملی است. راهکارهای فکری-قلبی درواقع جهان بینی فرد نسبت به شیطان بوده و مقدمه ای برای هر فعالیت ضد شیطانی است. وقتی انسان اطلاعات خود را نسبت به

ص: 222

شیطان افزایش دهد؛ قلبش از تنفر دشمن پُر شده و نسبت به مقابله با او مصمم می گردد. در ادامه راهکارهای فکری-قلبی مقابله با شیطان از نگاه نهج البلاغه به تفصیل بیان می شود.

یک. افزایش شناخت

افزایش شناخت برای جلوگیری از حیله های شیطان مؤثر است. قرآن در سوره حج از مردمی یاد می کند که بدون شناخت، با خدا مجادله کرده و از شیطان تبعیت می کنند (حج/3). کیفیت و افزایش این شناخت، باعث معرفی حقیقت باطل شیطان و ابزارهای مقابله با او می گردد.

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: «وَ اجْتَالَتْهُمُ الشَّیَاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ اقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِه (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ و شیاطین آن ها را از معرفت خدا باز داشته و از عبادات و اطاعتش آن ها را جدا کردند».

شیطان سعی دارد تا با تزیین مسیر باطل، انسان را گمراه نماید (ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج3، ص350)، اما افزایش شناخت می تواند انسان را از این گمراهی نجات بخشد.

اول. اولین راه افزایش شناخت در برابر شیطان، آگاهی از دعوت های باطل این دشمن است. در روایات اشاره شده که هر کس شیطانی مخصوص به خود دارد که او را به معصیت دعوت می کند (ر.ک: الکافی، ج 3، ص 263).

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: «وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/7)؛ و امور فاسد را در دیدگانشان جلوه داد».

دوم. انسان با شناخت دشمن و بدون نیروی پشتیبانی، قدرت حفاظت از خود را ندارد. درخواست از خدا برای محفوظ ماندن از شیطان به عنوان پشتوانه بسیار مهم است.

امام علی(علیه السلام) می فرمایند: خدای را می ستایم و در راندن شیطان و دور ساختن و نجات پیدا کردن از دام ها و فریب های آن، از خدا یاری می طلبم (همان، خطبه151).

سوم. شناخت راه و روش شیطان در القاء نیرنگ ها سومین بصیرتی است که بندگان به

ص: 223

آن نیازمند هستند. شناخت انواع تأثیرات شیطان بر انسان می تواند در تشخیص دعوت های باطل او نقش مهمی ایفا کند.

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: و شما را پرهیز داد از دشمنی شیطانی که پنهان در سینه ها راه می یابد و آهسته در گوش ها راز می گوید، گمراه و پست است، وعده های دروغین داده و در آرزوی آن ها به انتظار می گذارد، زشتی های گناهان را زینت می دهد، گناهان بزرگ را کوچک می شمارد و آرام آرام دوستان خود را فریب داده، راه رستگاری را بر روی دربندشدگانش می بندد و در روز قیامت آن چه را که زینت داده انکار می کند و آن چه را که آسان کرده، بزرگ می شمارد و ازآن چه پیروان خود را ایمن داشته بود سخت می ترساند (همان، خطبه/83).

چهارم. وقتی افراد به درستی شیطان را شناخته و از خداوند کمک گرفتند؛ نوبت به یادگیری نحوه مبارزه با شیطان می رسد. شناخت راهکارهای ضد شیطانی آخرین مرحله بصیرت در برابر شیطان است. افزایش شناخت یکی از راهکارهای فکری-قلبی است که در مقابل با شیطان کاربرد دارد.

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: مبادا هرگز دچار خودپسندی گردی! و به خوبی های خود اطمینان کنی و ستایش را دوست داشته باشی، که این ها همه از بهترین فرصت های شیطان برای هجوم آوردن به توست و کردار نیک، نیکوکاران را نابود سازد (همان، نامه54).

دو. بیداری

غفلت، از عوامل سقوط انسان در انحطاط است. شیطان یکی از علت های ایجاد غفلت در بندگان است. آیات قرآن شیطان را باعث فراموشی بندگان و غفلت می دانند؛ ازجمله: «وَإِذَا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّی یَخُوضُواْ فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَإِمَّا یُنسِیَنَّکَ الشَّیْطَانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرَی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (انعام/68)؛ «هرگاه کسانی را دیدی که ما را استهزا می کنند، از آن ها روی بگردان تا به سخن دیگری بپردازند! و اگر شیطان از یاد تو ببرد، هرگز پس از یاد آمدن با این جمعیت ستمگر منشین».

ص: 224

غفلت باعث بی توجهی بنده به خدا شده و راه را برای نفوذ شیطان هموار می سازد. مسخره کردن آیات الهی، فراموشی شیطان و هم نشینی با ستمگران از نتایج غفلت است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: «اَلا وَ اِنَّ الشَّیْطانَ قَدْ جَمَعَ حِزْبَهُ، وَ اسْتَجْلَبَ خَیْلَهُ وَرَجِلَهُ، وَ اِنَّ مَعی لَبَصیرَتی، ما لَبَّسْتُ عَلی نَفْسی وَلا لُبِّسَ عَلَیَّ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه10)؛بدانید شیطان حزبش را گرد آورده و سوار و پیاده اش را (در جَمَل) فرا خوانده، بصیرتم به حقایقْ همراه من است، نه حق را بر خویش مشتبه کرده و نه کسی بر من مشتبه نموده».

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: شیطان بزرگ ترین مانع برای دینداری و زیان بارترین و آتش افروزترین فرد برای دنیای شماست! شیطان از کسانی که دشمن سرسخت شما هستند و برای درهم شکستن شان کمر بسته اید خطرناک تر است. مردم! آتش خشم خود را بر ضد شیطان به کارگیرید و ارتباط خود را با او قطع کنید. به خدا سوگند، شیطان بر اصل و ریشه شما فخر فروخت و برحسب و نسب شما طعنه زد و عیب گرفت و با سپاهیان سواره خود به شما هجوم آورد و با لشکر پیاده راه شما را بست، که هرکجا شما را بیابند شکار می کنند و دست و پای شما را قطع می کنند، نه می توانید با حیله و نقشه آن ها را بپراکنید و نه با سوگندها قادرید از سر راهتان دور کنید (همان، خطبه192).

بیداری، یکی از تفاوت ها و نقاط قوت شیطان نسبت به انسان است. بشر با غفلت، شیطان را فراموش می کند اما او هرگز انسان را فراموش نمی کند. امام علی(علیه السلام) به همگان می آموزد تا همواره به دنبال راهی برای شناخت و خنثی نمودن مکر شیطان بوده و لحظه ای غافل نگردند. کسی که دشمن را بشناسد و به حیله گری او پی ببرد، هرگز غافل نخواهد شد.

سه. محبت خدا

دوستی خدا یکی از نشانه های مؤمنان است که قرآن بر آن تأکید دارد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن یَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ» (بقره/165)؛ «برخی از مردم چیزهایی را شریک خدا گرفته اند و آنان را مانند خدا دوست دارند اما مؤمنان خدا را بسیار دوست دارند».

ص: 225

مولا علی(علیه السلام) نیز می فرمایند: به خدا سوگند هرگز ملّتی از ناز و نعمت زندگی گرفته نشدند مگر به کیفر گناهانی که انجام داده اند؛ زیرا خداوند بر بندگان خود ستم روا نمی دارد، اگر مردم به هنگام نزول بلاها و گرفته شدن نعمت ها، با درستی نیّت در پیشگاه خدا زاری کنند و با قلب های پر از محبت از خداوند درخواست عفو نمایند، آن چه از دستشان رفته باز خواهد گشت و هرگونه فسادی اصلاح خواهد شد (همان، خطبه/178).

دوستی محبوب با داشتن محبتِ دشمن او جمع نمی شود. قرآن شیطان را جریانی در مقابل خداوند نشان داده (ر.ک: زخرف/36؛ اعراف/30)، لذا دوستی شیطان هم با محبت خداوند در یک دل جای نمی گیرد. دوستی خداوند می تواند باعث دور شدن شیطان از انسان شده و پشتوانه او را برای فریب انسان قطع نماید. حرکت در راه جلب محبت خداوند باعث خوار شدن شیطان می شود. محبت خداوند نیز شیطان را خوار کرده و مانند کسی که صورتش به خاک مالیده شده، ذلیل می نماید. ابلیس سوگند خورده تا بندگان را منحرف سازد (ر.ک: الکافی، ج 4، ص 62)، ولی حب خدا شدیدتر بوده و انسان با یاری دوستی خداوند، او را پست می نماید.

ب) راهکارهای عملی
اشاره

گونه دوم از راهکارها مربوط به عمل انسان بوده و در مقابله بیرونی با شیطان مفید فایده است. وقتی انسان در عقیده به درک کافی رسید، در عمل نیز به ابزاری قوی نیاز دارد. در ادامه راهکارهای عملی به تفصیل بیان می شود.

یک. تقوا

تقوا حالتی نفسانی-عقلانی است که بشر را از لغزنده ترین دام های ابلیس نگاه می دارد. ریشه «ت ق ی» برای دفع چیزی از چیز دیگر به واسطه شیء دیگر است. تقوا نیز دفع گناه از جانب انسان به واسطه نگهداری و حفظ نفس است (ر.ک: ابن فارس، معجم المقاییس اللغه، ج1، ص132)، جلوه تقوا در عمل کاربرد دارد و به همین خاطر تقوا جزء راهکارهای

ص: 226

عملی محسوب می شود. [تقوای فکری نیز نوعی تقواست. فرق تقوای عملی و تقوای فکری در این است که تقوای عملی به طورکلی واجب است ولی تقوای فکری در بعضی موارد مثل سوءظن، واجب بوده و درجایی که زمینه گناه نباشد واجب نیست. به همین خاطر تقوای عملی کاربرد بیش تری دارد.] قرآن، تقوا را معیار ارزش آدمی به شمار آورده و به عنوان لباس معرفی کرده است (ر.ک: اعراف/26-27). لباس تقوا بدی های انسان را می پوشاند. شیطان سعی بر زدودن این لباس و بی آبرویی بندگان دارد. هر میزان تقوا بالاتر باشد، زینت انسان بیش تر و سعی بر زدودن این لباس افزایش می یابد. تقوا در آیات قرآن باعث بیداری پرهیزکاران در برابر شیطان معرفی شده است: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَواْ إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِّنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُواْ فَإِذَا هُم مُّبْصِرُونَ (اعراف/201)؛ پرهیزکاران هنگامی که گرفتار وسوسه های شیطان شوند، به یاد (خدا و پاداش و کیفر او) می افتند و (در پرتو یاد او، راه حق را می بینند و) ناگهان بینا می گردند. تقواپیشگان هنگام مواجهه با انحراف شیطان با قوه تقوای خویش به یاد خدا افتاده و خود را از گرداب هلاکت نجات می دهند».

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: «عِبَادَ اللَّهِ أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَالْمُوجِبَةُ عَلَی اللَّهِ حَقَّکُمْ وَأَنْ تَسْتَعِینُوا عَلَیْهَا بِاللَّهِ وَ تَسْتَعِینُوا بِهَا عَلَی اللَّهِ فَإِنَّ التَّقْوَی فِی الْیَوْمِ الْحِرْزُ وَالْجُنَّةُ وَفِی غَدٍ الطَّرِیقُ إِلَی الْجَنَّةِ مَسْلَکُهَا وَاضِحٌ وَ سَالِکُهَا رَابِحٌ وَ مُسْتَوْدَعُهَا حَافِظٌ... (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه191)؛ ای بندگان خدا! شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم، که حق خداوند بر شماست و نیز موجب حق شما بر پروردگار است. از خدا برای پرهیزکاری یاری بخواهید و برای انجام دستورات خدا از تقوا یاری جویید؛ زیرا تقوا، امروز سپر بلا و فردا راه رسیدن به بهشت است، راه تقوا روشن و رونده آن بهره مند و امانت دارش خدا، که حافظ آن خواهد بود. تقوا همواره خود را بر امّت های گذشته (و حال) عرضه کرده و بر آینده نیز عرضه می کند؛ زیرا فردای قیامت، همه به آن نیازمندند. آن گاه که در قیامت آفریده ها را گرد می آورد و آن چه باز داده است بازپس می گیرد و درباره همه نعمت ها می پرسد، پس چه اندک اند آنان که تقوا را برگزیدند و بار آن را به درستی بر دوش کشیدند آری پرهیزکاران

ص: 227

تعدادشان اندک است و شایسته ستایش خداوند سبحان که فرمود «بندگان سپاس گزار من اندک اند» پس گوش جان را به ندای تقوا بسپارید و برای به دست آوردن آن تلاش کنید. تقوا را به جای آن چه ازدست رفته به دست آورید و عوض هر کار مخالفی که مرتکب شده اید انتخاب کنید، با تقوا خواب خود را به بیداری تبدیل و روزتان را با آن سپری کنید، دل های خود را با تقوا زنده کنید و گناهان خود را با آن شست وشو دهید. بیماری های روان و جان خود را با تقوا درمان و خود را آماده سفر آخرت گردانید، از تباه کنندگان تقوا عبرت گیرید و خود عبرت پرهیزکاران نشوید. آگاه باشید! تقوا را حفظ کنید و خویشتن را با تقوا حفظ نمایید». تقوا را می توان راه حلی بازدارنده در برابر شیطان و راهکاری پیش برنده در مسیر خداوند دانست.

دو. تمسک به قرآن

قرآن منبعی است که عموم مردم از آن بهره می برند. قرائت، تفکر و تدبر در قرآن راهی سریع و صحیح است که انسان را از حمله شیطان حفظ می کند. آیات تأکید دارند که هنگام قرائت قرآن، از شرّ او به خداوند پناه برده شود «فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ (نحل/98؛ ر.ک: فرقان/29_30)؛ هنگامی که قرآن می خوانی، از شرّ شیطان مطرود، به خدا پناه بر!».

تمسک به قرآن در هنگام انحراف شیطان می تواند همانند سدی جلوی او را گرفته و قدرت نفوذش را متوقف سازد. علاوه بر تلاوت قرآن، تفکر در آیات مربوط به سرگذشت شیطان باعث عبرت و دوری گزینی بندگان خواهد شد. روایات فراوان، تأکید بر تدبر در قرآن داشته و آن را باعث هدایت بشر به سوی کمال می داند (ر.ک: کلینی، الکافی، ج2، ص596).

مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: «به دامن قرآن پناه برده سنّت های خدا و رسولش را زنده می کنند، نه تکبّر و خودپسندی دارند و نه بر کسی برتری می جویند، نه خیانت کارند و نه در زمین فساد می کنند، قلب هایشان در بهشت و پیکرهایشان سرگرم اعمال پسندیده است» (سید رضی، خطبه193).

ص: 228

سه. عبادت

هدایت در سایه عبادت، اساسِ خلقت بشریت است. قرآن کریم در سوره بقره به صراحت بر مسئله عبادت تأکید دارد (ر.ک: بقره/21). در سوره یس نیز به عهدی محکم اشاره شده است: «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَن لَّا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُّبِینٌ. وَأَنْ اعْبُدُونِی هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِیمٌ (یس/60-61)؛ آیا با شما عهد نکردم ای فرزندان آدم که شیطان را نپرستید که او برای شما دشمن آشکاری است؟! و این که مرا بپرستید که راه مستقیم این است؟».

قرآن یادآور می شود که بندگان نباید در عبادتشان مسیر را گم کرده و به جای عبادت الهی، شیطان را ستایش کنند. عبادت دارای فواید مادی و معنوی است (ر.ک: احمدپناهی، آرامش در پرتو نیایش، ص157؛ جیمز، دین و روان، ص178) سلامت جسم و روح از آثار مادی عبادت (ر.ک: سیولی، نیروی امید، ص 381) و مقابله با شیطان یکی از فواید معنوی آن است.

در آیات و روایات، مصادیقی همچون نماز، عامل جلوگیری از اعمال ناپسند دانسته شده است. عبادت نوعی راهکار و ارتباط عملی با خداوند است و می تواند انسان را از مسیر شیطانی به مسیر الهی دعوت نماید: «إِنَّ الصَّلَاةَ تَنْهَی عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنکَرِ» (عنکبوت/45).

چهار. دعا

آیات (ر.ک: اعراف/205؛ بقره/45) و روایات (ر.ک: برقی، محاسن، ج1، ص53؛ صدوق، ثواب الاعمال، ص 161) بر دعا و تضرع در برابر خداوند تأکید دارند. قرآن کریم وعده اجابت دعای انسان ها را داده است «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» (بقره/186). دعا در روح و جسم تأثیر گذاشته و احساسات اخلاقی و عرفانی انسان را تقویت می کند (ر.ک: احمدپناهی، آرامش در پرتو نیایش، ص160). کسانی که به نیایش می پردازند، حس وظیفه شناسی، کمی شرارت و حس خیرخواهی بیش تری دارند (همان، ص120).

ص: 229

در دعای کمیل مولا علی(علیه السلام) می فرمایند: «اِغفِر لِمَن لا یَملِکُ الّا الدّعا» و یا می فرمایند: خدای را می ستایم و در راندن شیطان و دور ساختن و نجات پیدا کردن از دام ها و فریب های آن، از خدا یاری می طلبم (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه151).

حضرت، بخش قابل توجهی از راه حل های ضد شیطانی را به دعا و پناه بردن به خدا اختصاص داده اند؛ چون تنها خدا نیرنگ واقعی شیطان را می داند و قادر بر دفع آن است. از این رو پناه بردن به خدا، بهترین راه برای در امان ماندن از گزند شیطان است. کثرت دعا برای دور بودن شیطان، رهایی از بند او و دعا برای از بین رفتن قدرت شیطان و... نشان از اهمیت آن در مقابله با دشمن دارد.

پنج. امر به زیردستان برای سرپیچی از شیطان

مبارزه با دشمن، نه تنها برای نجات خود، بلکه نزدیکان، آشنایان و زیردستان بسیار مهم است. گاه شیطان از جانب ایشان به سمت فرد نفوذ کرده و او را منحرف می سازد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمایند: ای بندگان خدا! از دشمن خدا پرهیز کنید، مبادا شما را به بیماری خود مبتلا سازد و با ندای خود شما را به حرکت درآورد و با لشکرهای پیاده و سواره خود بر شما بتازد! به جانم سوگند، شیطان تیر خطرناکی برای شکار شما بر چلّه کمان گذارده و تا حد توان کشیده و از نزدیک ترین مکان شما را هدف قرار داده است و خطاب به خدا گفته: «پروردگارا! به سبب آن که مرا دور کردی، دنیا را در چشم هایشان جلوه می دهم و همه را گمراه خواهم کرد» امّا تیری در تاریکی ها و سنگی بدون نشانه روی رها ساخت، گرچه فرزندان خودپسندی و برادران تعصّب و خودخواهی و سواران مرکب جهالت و خودپرستی، او را تصدیق کردند. افراد سرکش شما تسلیم شیطان شدند و طمع ورزی او در شما کارگر افتاد و این حقیقت بر همه آشکار گردید و حکومت شیطان بر شما استوار شد و با لشکر خویش به شما یورش برد و شما را به ذلّت سقوط کشانید و شما را به مرز کشتار و خون ریزی کشاند و شما را با فروکردن نیزه در چشم ها، بریدن گلوها، کوبیدن مغزها پایمال کرد تا شما را به سوی آتشی بکشاند که از پیش مهیّا گردید (همان، خطبه192).

ص: 230

چنان چه ذکر شد پرهیز، موعظه و تذکر درباره عواقب کار است و موجب نرمی قلب انسان می شود و برای ترساندن افراد نیز به کار رفته است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج6، ص126). سیره ائمه نیز پرهیزدادن و بر حذر داشتن و ترساندن جامعه از شیطان است. امام علی(علیه السلام) در این فراز پرهیز و ترساندن از شیطان را به جامعه تذکر می دهد. از فایده های این کار، پاک شدن جامعه از معصیت است؛ چون همه سرپرستی دارند که می تواند آن ها را از معصیت نهی کند. نهادینه شدن فرهنگ دشمن شناسی و پیش گیری از انحراف های شیطان از دیگر فواید این کار است. امر زیردستان به سرپیچی از شیطان، نهی از منکر نیز بوده و واجب می باشد. و «تقوا» راهکاری عملی و ضد شیطانی است که کارکردی بازدارنده در برابر انحراف شیطان دارد، از طرفی «تمسک به قرآن» نیز راهکاری عملی می باشد، هم چنین «عبادت» موضوعی است که در قرآن و روایات بر آن تأکید شده و راهکاری عملی در برابر شیطان محسوب می شود. در این میان «دعا» مبحثی مهم است که علاوه بر راهکاری عملی در برابر شیطان، زمینه برای قبولی سایر عبادات است. آخرین راهکار عملی در برابر شیطان، «امر زیر دستان برای سرپیچی از شیطان» است. مبارزه با دشمن نه تنها برای نجات خود بلکه نزدیکان و آشنایان و زیر دستان مهم بوده و مورد تأیید نهج البلاغه است.

نتیجه

به لحاظ ماورائی و نامحسوس بودن حیله گری های شیطان، کم تر به آن توجه شده، او به عنوان پدیده ای از مخلوقات الهی به علت نافرمانی از امر خداوند متعال در سجده آدم، از بارگاه قرب الهی طرد گشته و با درخواست فرصت از خداوند، بر ریشه کنی انسان تأکید ورزیده است، بنابراین لازم است به خوبی مورد شناسایی انسان قرار گیرد تا از گزند آفاتش در امان مانده و مسیر کمالی خود را با لطف پروردگار به سلامت طی کنیم.

با بهره گیری از تحلیل گزاره های مرتبط با شیطان در «نهج البلاغه» به عنوان یکی از

ص: 231

غنی ترین منابع اخلاقی _ تربیتی، راهکارهای مقابله با شیطان مشخص می شود، شناخت این راهکارها و عمل به آن برای پیش گیری از گرفتاری بندگان در دام شیطان و رسیدن به هدایت، ضرورت داشته و باعث تقویت روح شیطان ستیزی می گردد.

راهکارهای ضد شیطانی در نهج البلاغه علاوه بر حیطه فکری-قلبی، در حیطه عمل نیز می باشد. بیداری، افزایش شناخت و محبت خدا از راهکارهای فکری-قلبی انسان در مقابل شیطان است که در نهج البلاغه به آن اشاره شده است. تمسک به قرآن، تقوا، دعا، عبادت و امر زیردستان به سرپیچی از شیطان نیز تلاش هایی است که در حوزه عمل می توان برای دفع شیطان انجام داد.

ص: 232

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه: محمد دشتی ، قم، نشر مشهور، 1379 ش .

1. احمد پناهی،علی، آرامش در پرتو نیایش، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، 1384 ش.

2. جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمه: مهدی قائنی، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب ، 1964.

3. سیولی، آنتونی، نیروی امید، ترجمه: مریم مقدسی، تهران، ققنوس، 1396.

4. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن ، تحقیق: جلال الدین محدث ، قم، دار الکتب الإسلامیة، 1371.

5. محمدبن یعقوب کلینی، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1367 ق.

6. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414 ق.

7. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، دمشق، 1412 ق.

8. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه ، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دارالشریف الرضی بالنشر، چاپ دوم، 1406 ق.

9. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

10. صاحب بن عباد، اسماعیل، المحیط فی اللغه، تحقیق: محمدحسین آل یاسین، بیروت، عالم الکتب، 1414.

11. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن ، تهران، دارالکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371 ش .

ص: 233

ص: 234

تغییر نسلی، پیامدهای تربیتی و شیوه های برخورد با آن در نهج البلاغه

اشاره

احمد فعال اصفهانی(1)

ص: 235


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه قرآن و حدیث قم؛ ahmadfaal_1350@yahoo.com

ص: 236

چکیده

تغییرات نسلی، از جمله مباحث مطرح در جامعه شناسی است که برخی جامعه شناسان در باب آن قلم فرسایی نموده اند. این مقوله از آن جهت مهم است که در صورت عدم برنامه ریزی صحیح، این تغییرات به تضاد و سپس به گسست و انقطاع نسلی می انجامد. در این میان نگاه دینی به تغییر نسلی و آثار آن، تنها توسط معدودی از جامعه شناسان مسلمان و البته تنها با شاخصه های جامعه شناسی مطرح شده است. حال سؤال اساسی این جاست که آیا در متون اصیل اسلامی چنین مسئله ای مطرح شده؟ و اگر مطرح شده چگونه بررسی شده است؟ در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد میان رشته ای به بررسی روایات وارد شده، در این مسئله از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه می کنیم. نتایج تحقیق این است که در کلام امام علی(علیه السلام) خصوصاً نامه 31، به این بحث پرداخته شده است و عللی چون ویژگی های روحی و روانی جوانان، کم کاری متصدیان تربیتی جامعه و عملکرد غیرحکیمانه حاکمان و آثاری هم چون اختلاف فرزندان با پدر و مادر و از بین رفتن سنت ها برای آن شمرده شده است. هم چنین راهکارهایی چون تربیت صحیح و به موقع، معرفی صحیح سنت ها، ایجاد زمینه تفکر و تدبر برای جوانان و برخورد پژوهش محور با سنت ها در بیان امام آمده است. در این تحقیق، مبانی و مفاهیم از دیدگاه جامعه شناسان بیان گردیده و سپس از متن نهج البلاغه جهت تبیین مسئله، استخراج و مورد تحلیل قرار گرفته است و در مواردی به تفاوت مبانی امام و جامعه شناسان اشاره و اثر این تفاوت دیدگاه بررسی شده است.

ص: 237

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، جامعه شناسی، تغییر نسلی، گسست نسلی، نسل، سنت.

مقدمه

جامعه امروزی ما در ایران با شاخصه هایی چون دین و وطن، سنت و مدرنیسم و انقلاب و طاغوت سنجیده می شود. این سنجش گاه با سنجه های علمی و دقیق و گاه با سنجه های احساسی و حدسی توسط کارشناسان علوم اجتماعی، کارشناسان مذهبی، اندیشمندان و فرهیختگان صاحب نظر در علوم مختلف و حتی مردم کوچه و بازار صورت می پذیرد. از جمله مسائل مطروحه در بین جامعه شناسان و کارشناسان مذهبی که گاه براساس خواست و سؤال توده های مردم و گاه براساس دغدغه فکری اندیشمندی متعهد طرح و بررسی شده است، مسئله تغییر، تزاحم و شکاف نسلی است.

این مسئله از طرف جامعه شناسان با دیدگاه جامعه شناسی و با به کاربردن عناوین علمی و رایج در رشته جامعه شناسی هم چون شکاف، گسست، انقطاع و تغییر نسلی و از طرف کارشناسان مذهبی با به کار بردن عناوینی نوعاً مذهبی و رایج بین توده های مردم هم چون خانواده و مشکلات نسل جوان بررسی شده است. به هرحال آن چه مسئله ماست، کم اهمیت شدن سهم و جایگاه خانواده در نظام اجتماعی و به تبع آن معرفی ارزش ها و شکل دادن هنجارها در جامعه است که طبیعتاً تفاوت رفتاری را در بین پدران و مادران و فرزندان آن ها ایجاد نموده است. ارزش های نسل قدیم کم کم به بوته فراموشی سپرده شده اند و ارزش های جدیدی جایگزین آن خواهد شد.

به طور مثال نگرش ها درباره حضور زنان در محیط خانواده و عرصه های اجتماعی که خود نوع حضور آنان را عینیت بخشیده است، از جمله این تفاوت ها و نیز در مواردی از جمله شکاف نسلی محسوب می شود. با نگاهی به جامعه امروز، شاهد حضور زنان در محیط های اجتماعی هم چون دانشگاه محیط کار اداری و خصوصی و مراکز تولید ثروت هستیم که به تبع آن تغییراتی مانند افزایش سن ازدواج و برهم خوردن نظام تقسیم کار در

ص: 238

خانواده، تولید نسل، تعداد فرزندان یا فاصله سنی فرزندان با پدر و مادر، تغییر شکلی ازدواج و ده ها مسئله دیگر اجتماعی، رخ خواهد داد. این تغییرات قطعا با ارزشی شدن حضور زن در همه عرصه های اجتماعی و کم ارزش شدن وظایف همسری و مادری همراه بوده است.

در بررسی و حلّ این رخداد و صدها رخداد دیگر اجتماعی، استراتژی های مختلفی وجود دارد. در غالب موارد امروزه از شیوه مسئله محوری استفاده شده است. به طور مثال؛ به مسئله روابط دختر و پسر که گوشه ای از تغییر شکلی ازدواج است، می توان اشاره کرد. در حلّ این مسئله نوعاً شاهد برگزاری جلسه های نمادین در دانشگاه ها و مراکز حضور جوانان یا رسانه ملی، آن هم با رویکرد مسئله محور و بدون ریشه یابی هستیم. اما گاهی این مسایل به صورت ریشه ای مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است. در این صورت بحث از تغییرات نسلی و چگونگی برخورد با آن پیش آمده است. سؤالاتی مانند این که آیا لزوماً بایستی نسل ها توافق کاملی در ارزش ها، هنجارها و رفتارها و به طور کلی سنت داشته باشند یا خیر؟ در صورت قبول تغییر، تا چه حدی باید تغییرات را پذیرفت؟ شاخصه های انقطاع یا گسست نسلی چیست؟ در این دیدگاه پاسخ داده شده، که در واقع ریشه همه آن ها تغییرات ارزشی و به تبع آن رفتاری پاسخ داده می شود.

آن چه ما را به تنظیم این نوشتار راغب نمود، این است که اساساً در علوم انسانی تلفیق نگاه علمی به معنای رایج کلاسیک آن، همراه با رجوع به منابع اصیل اسلامی و توجه ساختاری به آن ها می تواند راه گشای خوبی برای حل معضلات این علوم باشد. ازاین رو در این مقال سعی بر پیداکردن پاسخ هایی برای مباحث تغییرات نسلی از افکار و اندیشه های امام علی(علیه السلام) با توجه به نهج البلاغه خواهیم داشت. اساسی ترین سؤالات ما این است که آیا تغییر نسلی در افکار و اندیشه های امام علی(علیه السلام) جایگاهی دارد یا خیر؟ علل و ریشه های چنین تغییری چیست؟ آثار چنین تغییراتی چیست؟ آیا این تغییرات نیاز به درمان دارد یا خیر؟ اگر نیاز به درمان دارد، چگونه باید آن را درمان کرد؟ و چه ساختارهای اجتماعی باید

ص: 239

در این درمان فعال شوند؟ با رجوع به نهج البلاغه انتظار می رود پذیرفتن تغیییرات نسلی از جانب امام را شاهد بوده و ریشه و عامل چنین تغییراتی را در عوارض جوانی، عملکرد حکومت ها، جایگاه روابط اجتماعی و اهمیت آن و جایگاه سنت های اجتماعی دانست و در درمان آن نیز باید از گسترش پژوهش آزادانه و معرفی صحیح سنت ها و استفاده از شیوه های صحیح آموزشی استفاده نمود.

1. پیشینه

در زمینه تغییر نسلی، آثار اندکی در میان کتاب ها و مقالات به چشم می خورد؛ اما بررسی این مسئله در نهج البلاغه و سخنان امام علی(علیه السلام) فاقد پیشینه است، در ادامه به مهم ترین آثاری که به صورت عمومی در مورد این مسئله نوشته شده است، اشاره می شود:

_ «فرآیند تغییر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران»، تقی آزاد ارمکی، جوانان و مناسبات نسلی، ش 1، بهار و تابستان 1386: ص 41 _ 68.

_ «تغییر خانواده و روابط بین نسلی آن در ایران.» [جزوه] تقی آزاد ارمکی؛ به کوشش: کمیته علمی همایش روز جهانی خانواده، [تهران]: پژوهشکده خانواده، سازمان مرکزی انجمن اولیا و مربیان، بی تا.

_ «بررسی عوامل اجتماعی مؤثر بر تغییر ارزش ها با تاکید بر شکاف نسلی، مطالعه موردی: جوانان 18 تا 35 سال و والدین آنان در بخش خفر»، مجتبی طالبی، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: علیرضا خدامی، دانشگاه آزاد اسلامی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی، واحد جهرم.

2. مفهوم شناسی

الف) نسل

نسل در حوزه تعریف دارای دگرگونی های زیادی است، چراکه اندیشمندان علوم اجتماعی هرکدام آن را به گونه ای تعریف نموده اند. برخی آن را فاصله بین والدین و فرزندان

ص: 240

دانسته و برخی مانند کارل مانهایمام تعریف آن را وابسته به ابعاد سه گانه ای چون جایگاه نسل، نسل به مانند یک واقعیت و واحد نسلی دانسته اند و نسل را به عنوان یک واقعیت اجتماعی شامل افرادی که به لحاظ تاریخی هم دوره اند تعریف کرده اند.

دیوید وایت نیز معتقد است نسل به واسطه: 1. وقایع و حوادثی چون مصیبت های طبیعی، 2. عوامل سیاسی و فرهنگی که بیانگر واقعه فراموش نشدنی باشند، 3. تغییرات ناگهانی در ساختار جمعیت که زمینه ساز توزیع مجدد منابع جامعه شود، 4. شکل گیری فاصله طبقاتی، 5. ایجاد فضای مقدس که موجب پایداری حافظه جمعی از امر مقدس ایده آلی شود، 6. فراهم شدن فرصت مناسب، ولی موقت که توأم با خوشحالی کم برای گروهی خاص باشد، شکل می گیرد.(1) با نگاهی به این تعاریف و تعاریف دیگر، شاهد چند ملاک برای تعریف نسل خواهیم بود: 1. ملاک سن و همسالان، 2. تجارب مشترک جامعه پذیری، 3. وقایع مهم تاریخی، 4. تجربه های نسلی (چیت ساز قمی، بازشناسی مفاهیم نسل و شکاف نسلی، جوانان و مناسبات نسلی، ص88-92).

با آن چه در تعاریف فوق آمده، می توان گفت: نسل عبارت است از گروه همسالانی که تجارب مشترک جامعه پذیری و هم چنین تجارب مشترک در وقایع مهم تاریخی در خانواده در دوره مشترک زمانی دارند.(2)

ب) تغییر نسلی

بنابر آن چه در تعریف نسل آمده، یکی از مهم ترین شاخصه های نسل جامعه پذیری مشترک است.

در این ارتباط باید گفت گاهی جوانان براساس رویدادهای فرهنگی، سیاسی، تاریخی و حتی اقتصادی، ممکن است به دنبال ایجاد تحولاتی در حوزه سنت ها و

ص: 241


1- . سازمان ملی جوانان، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی، پاییز 1387 صفحه 56.
2- . همان، چنین شاخصه هایی را از زبان گیدنز و لنسکی آورده است.

ارزش ها یا هنجارها و رفتارها باشند. در چنین حالتی تغییر نسلی معنی پیدا می کند. در این حال نسل جوان در کنار میان سالان و پیران طیفی از رابطه های تعاملی تا تزاحمی را ایجاد می کند (آزاد ارمکی، جامعه شناسی فرهنگ، ص139). البته برخی این تغییر را طبیعی و در حوزه باورها، ارزش ها و هنجارها دانسته اند (ساروخانی و صداقتی فرد، شکاف نسلی در خانواده ایرانی، دیدگاه ها، بینش ها، ص8).

ج) شکاف نسلی

درباره شکاف نسلی تعاریف گوناگونی وجود دارد. برخی آن را شکاف بنیادی به لحاظ فرهنگی به معنای عدم توافق معنایی و شناختی، و به لحاظ اجتماعی به معنی عدم وفاق در ارزش ها و هنجارهای اجتماعی دانسته اند (چیت ساز قمی، بازشناسی مفاهیم نسل و شکاف نسلی، جوانان و مناسبات نسلی، همان). برخی نیز آن را به معنای وجود تفاوت های دانشی، گرایشی و رفتاری مابین دو نسل، با وجود پیوستگی های کلان، متاثر از ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی آورده اند (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص249). در این میان برخی نیز از عباراتی چون: انقطاع نسلی، تضاد نسلی، تعارض نسلی، کشمکش نسلی، تزاحم نسلی و گسست نسلی استفاده کرده اند و آن را در حوزه شکاف نسلی توضیح دادند.

به نظر می رسد همه این واژه ها بیان گر درجاتی از شکاف نسلی باشد، به گونه ای که در صورت بروز تغییرات نسلی و نرسیدن به توافق نسلی، در مرحله اول کشمکش نسلی پیش می آید. کشمکش نسلی را چنین تعریف نموده اند: موقعیتی که بین موقعیت های متفاوت نسلی به جای تعامل، تعارض بروض می کند (آزاد ارمکی، جامعه شناسی فرهنگ، ص142). این مرحله را برخی تزاحم نسلی نامیده اند (چیت ساز قمی، بازشناسی مفاهیم نسل و شکاف نسلی، جوانان و مناسبات نسلی، ص87).

پس از این مرحله و در صورت حل نشدن تعارضات، این عدم تعامل رنگ جدی تری به خود گرفته و جامعه جوان در این وضعیت هویت خود را در نفی و تعارض با گذشتگان

ص: 242

می بیند. در این حالت تحولاتی روبنایی در حوزه های اجتماعی و سیاسی پدید می آید، نه تحول فکری و اندیشه ای که این تحولات روبنایی را تضاد یا تعارض نسلی نامیده اند (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص248).

پس از این مرحله، گسست نسلی معنی پیدا می کند، البته این مرحله نیز در دو سطح رخ خواهد داد، گاهی گسست عرضی است که همه جریان در درون یک فرهنگ رخ خواهد داد (معاونت مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی، ص53).

در این صورت ما تفاوت های دانشی، گرایشی و رفتاری را مابین دو نسل با وجود پیوستگی های کلان متاثر از ساختارهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی شاهد خواهیم بود (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص249) و گاهی نیز ممکن است گسست ذاتی و ماهوی باشد (معاونت مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی) در این صورت شکافی بنیادی شکل خواهد گرفت که به لحاظ فرهنگی دو نسل به عدم توافق معنایی و شناختی خواهند رسید و به لحاظ اجتماعی نیز دچار عدم وفاق در ارزش ها و هنجارهای اجتماعی می گردند (چیت ساز قمی، بازشناسی مفاهیم نسل و شکاف نسلی، جوانان و مناسبات نسلی).

شاید باید این مرحله را انقطاع نسلی نامید. لذا با توجه به آن چه گفته آمد، شکاف نسلی به صورت زیر حاصل می شود:

شکاف-->گسست-->تزاحم-->تغییر-->تفاوت

د) سنت

از آن جا که از اساسی ترین شاخصه های گسست نسلی، عدم پذیرش سنت توسط نسل جدید است، واژه سنت یکی از مهم ترین عناصر بحث ما خواهد بود، زیرا تفاوت مفهومی در متون دینی ما و متون جامعه شناسی به واسطه اختلاف زبانی موجود در آن ها، باعث خلط

ص: 243

برخی مباحث شده است. چنان چه برخی از محققین عصر حاضر هم اثبات نموده اند،(1) در این واژه به نوعی دچار اشتراک لفظی شده ایم. ازاین رو باید گفت سنتی که در متون جامعه شناسی درباره پذیرش یا عدم پذیرش آن بحث شده است، غیر از آن چیزی است که در متون دینی ما از آن تعبیر به سنت شده است، به همین دلیل در جامعه ما آن گاه که از گسست نسلی و عدم پذیرش سنت ها توسط نسل جدید سخن به میان می آید، ملاحظات دیگری نیز باید در آن لحاظ شود.

واژه سنت در فارسی به معنی روش، طریقه سیرت و سرشت، طبیعت و شریعت (عمید، فرهنگ عمید، ج2، ص1233) و رسوم، آداب و میراث گذشته (مهدوی، سنجش سنت، ص56؛ به نقل از فرهنگ معین) آمده است. این واژه در عربی نیز قریب به همین معانی را دارا می باشد، چنان چه آن را رسم واجب، راه و روش پسندیده، کار برخاسته از عادت و همراه استمرار، قانون و امر الهی ترجمه نموده اند (طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص268 و ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص61 و مهدوی، سنجش سنت، ص58).

اما در زبان انگلیسی از واژه ((tradition استفاده شده است که به معنای واگذاری، انتقال و تحویل دادن به کار رفته است. (مهدوی، سنجش سنت، ص60). گرچه سنت در بین دین مداران و دین باوران مسیحی در قرون وسطی که معتقد بودند کتاب مقدس منبع کامل آموزه های مسیحیت است و برای ایمان مسیحی نیازی به فراتر از کتاب مقدس نیست، معنایی جز شیوه سنتی تفسیر کتاب مقدس نداشت. البته در قرون چهاردهم و پانزدهم معنای دیگری از سنت بین دین باوران مسیحی و اصلاح گران عرصه دین مداری وجود داشت که براساس آن سنت منبع جداگانه ای از کتاب مقدس برای وحی و افزون برآن محسوب می شد (گراث آلیستر، مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی، ص295).

اما واژه سنت در متون مذهبی ما فراوان تکرار شده است. در قرآن کریم نیز به سنت و مشتقات آن برمی خوریم که معمولاً به قواعدی عملی در نظام هستی و تاریخ اشاره دارد.

ص: 244


1- . دکتر منصور مهدوی، بحث جامعی را در این باره در کتاب «سنجش سنت» از ص 56 تا 99 آورده است.

به طور مثال در آیه 62 سوره احزاب آمده است: (وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِیلًا) که براساس آن سنت های الهی بدون تغییر خواهند بود.

در کتب روایی ما هم چون نهج البلاغه نیز به واژه سنت برمی خوریم. در این گونه روایات منظور از سنت، گاهی سنت الهی و گاهی نیز نفس قول، فعل و تقریر معصوم است (نفیسی، درایة الحدیث، ص35). در این میان، آن چه مهم است حجیت سنت الهی است که به واسطه اثبات پایه های دین و ارکان آن هم چون خدا و حدود اختیارات او توسط عقل در مرحله اول و بنای عقلا و نقل نیز در مراحل بعدی بوده و حجیت سنت معصوم نیز توسط عقل و نقل و از راه اثبات دین می باشد. بنابر آن چه گفته آمد، مشخص می شود که عقل نقشی اساسی در اثبات حجیت سنن الهی و سنن معصومین(علیهم السلام) دارد. از سنت های اجتماعی نیز گاهی در متون روایی سخن به میان آمده است. چنان چه در نامه 31 امام علی(علیه السلام) خطاب به فرزند خویش می فرماید: «اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ وَ ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَآثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا وَأَیْنَ حَلُّوا وَنَزَلُوا فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَحَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَة وَکَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِمْ.»(1) امام(علیه السلام) در ادامه همین نامه می فرمایند: «وَالْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَفَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّر.»(2) در این عبارت آن چه مشخص است، این است که صرف سنت اجتماعی بودن چیزی پذیرفته نیست، بلکه معیار پذیرش سنت، خردمندانه و منتج بودن به نتایج نیکوست و صرف انتقال از نسلی به نسل دیگر، نمی تواند معیار پذیرش صحیحی باشد.

ص: 245


1- . تاریخ گذشتگان را بر او بنما، و آن چه که بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور. در دیار و آثار ویران رفتگان گردش کن، و بیندیش که آن ها چه کردند از کجا کوچ کرده، و در کجا فرود آمدند، از جمع دوستان جداشده و به دیار غربت سفر کردند، گویا زمانی نمی گذرد که تو هم یکی از آنانی.
2- . پسرم بدان آن چه بیشتر از به کارگیری وصیّتم دوست دارم ترس از خدا، و انجام واجبات، و پیمودن راهی است که پدرانت، و صالحان خاندانت پیموده اند. زیرا آنان آن گونه که تو در امور خویشتن نظر می کنی در امور خویش نظر داشتند و همان گونه که تو درباره خویشتن می اندیشی، نسبت به خودشان می اندیشیدند، و تلاش آنان در این بود که آن چه را شناختند انتخاب کنند، و بر آن چه تکلیف ندارند روی گردانند.

اما سنت در علوم و فلسفه غربی معنای دیگری دارد، در مبنای اینان از نظر فلسفی و علمی اساساً استمرار و تکرار است که سنت را می سازد، چنان چه برخی اندیشمندان غربی هم چون ماکس وبر، سنت را احساسات و باورهایی دانستند که از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد و آن را ملاک صحت اعمال در جوامع ماقبل صنعتی معرفی نموده اند. به عبارتی آن ها معتقدند جوامع ماقبل صنعتی ملاک معقول و صحیح بودن اعمال خود را براساس طولانی بودن زمانی ارزیابی می کنند که آن اعمال جامعه پذیر بوده اند (مهدوی، سنجش سنت، ص90). هم چنین مارتین هایدگر نیز سنت را هر چیزی که از گذشتگان به انسان منتقل می شود و بر او غالب است معرفی نموده است (مهدوی، سنجش سنت، ص92). گادامر نیز در عصر کنونی معتقد است، سنت در برابر ما نیست، بلکه در آن قرار داریم و از طریق آن وجود داریم (مهدوی، سنجش سنت، ص98).

از آن چه گفته آمد، مشخص می شود اساساً در اسلام ما سنت را شیوه و روش می دانیم و معیار صحت آن را عقل و نقل قرار می دهیم. درحالی که غربیان و خصوصاً جامعه شناسان سنت را میراث گذشته دانسته و معیار صحت آن را تکرار و استمرار می دانند. ازاین رو در مباحث پیش رو باید توجه داشت آن چه از تقابل سنت و مدرنیته یا ارزش ها و هنجارهای نسل قبل و بعد در متون جامعه شناسی وجود دارد، دارای معیار صحت اعمال گذشتگان براساس تکرار و استمرار و جامعه پذیری سنت ها است و تعقل و تفکر در آن راه ندارد. ازاین رو با متون دینی ما یکسان نمی باشد. لذا به نظر می رسد کشمکش، تعارض، گسست و شکاف نسلی و شاید حتی تقابل سنت و مدرنیته به معنای کاملاً جامعه شناسی آن تا حدزیادی معقول است!(1)

ص: 246


1- . دکتر تقی آزاد ارمکی در کتاب جامعه شناسی فرهنگی صفحه 33 می نویسد: «یکی دیگر از نتایج بی توجهی جامعه شناسی به مسائل جاری، شکل نگرفتن جریان بومی تفکر اجتماعی است.» با آن چه درباره معنای سنت گفته شد، به نظر این جمله ایشان کاملاً صحیح است و مطالعات اجتماعی در امت اسلامی باید به جریانی بومی و با واژه های همین فرهنگ تبدیل شود.
ه_) اجتماع

اجتماع (communiti) و جامعه (society) نیز از واژه های کلیدی بحث ما می باشد. در تعریف اجتماع گفته شده «زندگی گروهی که در یک منطقه جغرافیایی مشترک سکونتی نسبتاً با دوام دارند» لذا معیار در برسی اجتماع، تنها سکونت بادوام و اشتراک در آن است. درصورتی که در تعریف جامعه آمده است «افرادی که گردهم آمده و مناسبات و روابطی در میان آن ها به وجود آمده و این روابط به وسیله مقررات، مؤسسات یا نهادهای اجتماعی مستحکم شده و برای اجرای این مناسبات و حفظ این روابط مکافات با ضمانت اجرایی وجود دارد»" ازاین رو می توان گفت در جامعه وجود مناسبات و روابط و قانون علاوه بر حضور در یک منطقه جغرافیایی شرط شده است.

و) خانواده

دقت در تعریف خانواده نیز به موضوع تحقیق ما کمک فراوانی می کند. برگس و لاک خانواده را گروهی متشکل از افرادی که از طریق پیوند زناشویی، هم خونی و با پذیرش به عنوان فرزند با یکدیگر به عنوان زن، مادر، پدر، برادر و خواهر در ارتباط متقابلند و فرهنگ مشترکی پدید آورده و در واحد خاصی زندگی می کنند (ساروخانی، مقدمه ای بر جامعه شناسی خانواده، ص159)، هم چنین لوی خانواده را پیوندی می داند که با نهاد ازدواج یعنی صورتی از روابط جنسی که مورد تصویر جامعه قرار گرفته است مرتبط است (ساروخانی، مقدمه ای بر جامعه شناسی خانواده، ص160). براساس این تعاریف، معیار رسمیت خانواده از نظر جامعه شناسان غربی تصویب جامعه است. ازاین رو در غرب امروزه شکل های جدیدی از خانواده رسمیت پیدا کرده که حتی ازدواج دو هم جنس را نیز در برمی گیرد. این در حالی است که خانواده در اسلام تنها با ازدواج شرعی دو غیر هم جنس، آن هم با محدودیت هایی در زمینه ازدواج با محارم رسمیت دارد. اما جامعه شناسان از دیدگاه های مختلف به تقسیم خانواده پرداخته اند که بسیاری از آن ها در جامعه امروزین ما نیز قابل رؤیت است، مانند: خانواده گسترده، هسته ای و ستاکی (ساروخانی، مقدمه ای بر جامعه شناسی خانواده، ص161-168).

ص: 247

ز) خویشاوندی

خویشاوندی را نظامی از هنجارهای مربوط به برخی از موضوعات بسیار بنیادین، مانند حمایت زیستی، اجتماعی شدن، حمایت اجتماعی و جای دهی اجتماعی تعریف نموده اند (ترنر، مفاهیم و کاربردهای جامعه شناسی، ص263) این نظام در اثر ازدواج های رسمی ایجاد شده و رسمیت آن بستگی به معیارهای مشروعیت ازدواج در همان جامعه دارد. روابط خویشاوندی از اساسی ترین مفاهیم تحقیق ما خواهد بود.

3. عوامل تغییر نسلی

الف) عوامل تغییر نسلی از دیدگاه جامعه شناسان

درباره تغییر نسلی و عوامل آن جامعه شناسان نکات مختلفی را ذکر نموده اند: بسیاری از جامعه شناسان غربی تغییر در سبک زندگی ناشی از صنعتی شدن جوامع را عامل این تغییر می دانند. با نگاهی به نگاشته های برخی از اندیشمندان علوم اجتماعی می توان چنین برداشتی را به وضوح در بین کلمات ایشان از علت تغییر نسلی استفاده نمود. اینگلهارت صنعتی شدن جوامع را عامل تاثیرگذار بر حوزه اجتماعی و فرهنگی دانسته و اثر آن را پررنگ شدن ارزش های مادی و دگرگونی در ارزش ها معرفی می کند. امیل دورکیم پیچیدگی جامعه را در اثر رشد جمعیت و تغییر در تقسیم کارها و نهایتاً کم رنگ شدن نقش خانواده، عامل این تغییرات دانسته است. کارل مانهایم نیز تغییر ماهیت اجتماعی نسل ها را در جهان صنعتی به عنوان دلیل معرفی کرده است.

در این میان مارکس با توجه به مبانی خود، تغییر نیازهای اقتصادی را عامل اثرگذار در ساخت های اجتماعی می داند (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص256-250)، اما آنتونی گیدنز مسئله را از قول پارسونز این گونه مطرح می سازد که تکامل اجتماعی بشر در امتداد تکامل زیستی اوست (گیرنز، جامعه شناسی، ص691). این تکامل فرایندی فزاینده در نهادهای اجتماعی ایجاد کرده و آن ها را به شکل های پیچیده

ص: 248

تبدیل می سازد و عواملی چون عوامل فیزیکی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی باعث تغییر در شیوه زندگی می گردد (گیرنز، جامعه شناسی، ص688-698). این تغییر شیوه زندگی در جوامع صنعتی همان چیزی است که آلوین تافلر نیز در نوشته های خود بدان اشاره نموده و آن را باعث شکل گیری خانواده گسسته دانسته است (تافلر، شوک آینده، ص239-261). البته به همه آن چه که نقل شد می توان عدم اثرگذاری تقویتی منابع هویت نسلی بر یکدیگر را نیز اضافه نمود (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص248).

در کتاب شریف نهج البلاغه نیز در نامه 31 به انتقال سنن اجتماعی از نسلی به نسل دیگر توجه شده است. امام(علیه السلام) به فرزند خویش می فرماید: «اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَیَّ مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَی اللَّهِ وَالِاقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللَّهُ عَلَیْکَ وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیْهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ وَالصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیْتِکَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یَدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یُکَلَّفُوا.»(1) هم چنین امام(علیه السلام) در قسمت دیگری از همین نامه می فرمایند: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْیَقِینِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِکْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِوَ بَصِّرْهُ فَجَائِعَ الدُّنْیَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّیَالِی وَ الْأَیَّامِ وَاعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ وَ ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ سِرْ فِی دِیَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَعَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دِیَارَ الْغُرْبَةِ وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِم.»(2) از دو عبارت فوق می توان چند نکته را استنتاج نمود:

ص: 249


1- . پسرم بدان آن چه بیشتر از به کارگیری وصیّتم دوست دارم، ترس از خدا، و انجام واجبات، و پیمودن راهی است که پدرانت، و صالحان خاندانت پیموده اند. زیرا آنان آن گونه که تو در امور خویشتن نظر می کنی در امور خویش نظر داشتند و همان گونه که تو درباره خویشتن می اندیشی، نسبت به خودشان می اندیشیدند، و تلاش آنان در این بود که آن چه را شناختند انتخاب کنند، و بر آن چه تکلیف ندارند روی گردانند.
2- . دلت را با اندرز نیکو زنده کن، هوای نفس را با بی اعتنایی به حرام بمیران، جان را با یقین نیرومند کن، و با نور حکمت روشنائی بخش، و با یاد مرگ آرام کن، به نابودی از او اعتراف گیر، و با بررسی تحولات ناگوار دنیا به او آگاهی بخش، و از دگرگونی روزگار، و زشتی های گردش شب و روز او را بترسان، تاریخ گذشتگان را بر او بنما، و آن چه که بر سر پیشینیان آمده است به یادش آور. در دیار و آثار ویران رفتگان گردش کن، و بیندیش که آن ها چه کردند از کجا کوچ کرده، و در کجا فرود آمدند، از جمع دوستان جدا شده و به دیار غربت سفر کردند، گویا زمانی نمی گذرد که تو هم یکی از آنانی .

یک. در انتقال سنن محورهایی وجود دارد، به عنوان اولین محور باید به سرآغاز انتقال پرداخت (مهدوی، سنجش سنت، ص61). گاهی سرآغاز انتقال خدا، پیامبر و حکیم است، یعنی سنتی الهی یا نبوی یا حکمی بناست انتقال یابد. در بحث ما سخن از سنت های اجتماعی است. آن چه در غرب بدان پرداخته شده، این است که سنت های اجتماعی به صرف تکرار پذیرش دارند و معیار صحت سنت فقط استمرار و تکرار و انتقال است. درحالی که در عبارت فوق، امام(علیه السلام) اخذ هر سنتی را جایز نمی دانند، بلکه از منظر امام، سنت های اجتماعی اگر از انسان های صالحی که اهل تفکر و برنامه ریزی هستند صادر شده باشد، قابلیت اخذ و عمل پیدا می کند.

دو. محور دوم محتوای انتقال است که چنان چه قبلاً گفته شد، غربیان هر سنتی را با معیارهای فوق قابل انتقال می دانند، حال آن که امام علی(علیه السلام) سنت هایی را مناسب انتقال می دانند که در جوامع گذشته نیز منتج به نتیجه بوده است و گذشتگان نیز با شناخت به آن عمل نموده اند. چنان چه امام(علیه السلام) به مالک اشتر می فرمایند: «وَلَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْ ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا.»(1) سه. محور سوم شیوه و فرایند انتقال است. در نهج البلاغه امام(علیه السلام) این شیوه و فرآیند را همراه با بررسی، مطالعه، تفکر، تعقل و اندازه گیری آن با معیار توحیدباوری می پذیرد. حال آن که در غرب چنین معیارهایی اساساً بی معنا بوده و صرفاً کارکردهای دنیوی معیار ارزش گذاری دارد. لذا در جامعه کنونی غرب که حداقل به طرف عقل ابزاری حرکت کرده است، شاهد تقابل نسل ها هستیم.

ص: 250


1- . اگر در این راه آن چه را دوست می داری فراهم نشد، و آسودگی فکر و اندیشه نیافتنی، بدان که راهی را که ایمن نیستی می پیمایی، و در تاریکی ره می سپاری، زیرا طالب دین نه اشتباه می کند، و نه در تردید و سرگردانی است، که در چنین حالتی خودداری بهتر است.

چهار. امام علی(علیه السلام) در محور چهارم یعنی عامل انتقال، انسانی را تصویر می کنند که دارای دستگاه معرفتی و دریافتی زنده ای است همانند گذشتگان خود اهل تفکر و برنامه ریزی بوده اند. حال آن که اساساً چنین معیارهایی برای عامل انتقال سنت در غرب وجود ندارد.

پنج. در غرب به عنوان محور پنجم یعنی مقصد انتقال، تنها به تکرار سنت ها توسط نسل جدید اشاره شده است.(1) درحالی که در کلام امام علی(علیه السلام) در مقصد انتقال، درس گرفتن از گذشتگان و سنت های اجتماعی آن ها لحاظ شده است.

حال با توجه به آن چه گفته آمد، می توان گفت در فرآیند انتقال سنن، نیازمند بستری فرهنگی برای انتقال هستیم. بستری که باعث بازتولید شاخصه های هویت فرهنگی در انتقال سنن از نسلی به نسل دیگر شود. چنان چه گفته شد، مهم ترین شاخصه چنین بستر فرهنگی، تعقل و تفکر و صالح بودن افراد سنت ساز و هم چنین منتج بودن سنت های منتقله است. گرچه با چنین شاخصه هایی باید منتطر توافق نسلی بود، اما اولاً چنین توافقی کامل نیست، چراکه در عمل و تجربه ثابت است که همه سنت های اجتماعی شاخصه های فوق را دارا نمی باشد. و ثانیاً این که امام(علیه السلام) خود در ادامه این سخنان می فرماید: «فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا.»(2) عدم پذیرش سنت ها توسط نسل جوان، در این جمله با توجه به آن چه قبلا آمده، نشان از محتمل بودن تغییرات نسلی است.

ازاین رو می توان گفت امام علی(علیه السلام) نیز وجود تفاوت و در نتیجه تغییر نسلی را می پذیرند. چنان چه امام(علیه السلام) در ابتدای نامه 31 نهج البلاغه که نامه پدری به فرزند خویش است،(3) با معرفی پدر با این اوصاف: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ، الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ، الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ، الْمُسْتَسْلِمِ لِلدُّنْیَا،

ص: 251


1- . کارکردگرایان معتقدند بقای هرچیزی به کارکردها و آثار آن بستگی دارد. اگر عملی کارکرد مثبت داشت، باقی می ماند وگرنه از بین می رود.
2- . اگر نفس تو از پذیرفتن سرباز زند و خواهد چنان که آنان دانستند بداند.
3- . امام علی(علیه السلام) در نامه های حکومتی خود مانند نامه 53 از اسم و عنوان و در نامه های شخصی خود، مانند نامه 47 از اسم استفاده می نمایند این نامه تنها نامه ای است که امام تنها از عنوان و آن هم عنوان حکومتی بلکه عنوان پدر و فرزند استفاده نموده اند. لذا این نامه در واقع نامه پدری به فرزند خویش است نه امام معصومی به امام معصوم دیگر.

السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی وَ الظَّاعِنِ عَنْهَا غَدا.»(1) و معرفی فرزند با اوصافی چون: «الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یُدْرِکُ، السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ، غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیَّامِ وَرَمِیَّةِ الْمَصَائِبِ وَعَبْدِ الدُّنْیَا وَتَاجِرِ الْغُرُورِ وَغَرِیمِ الْمَنَایَا وَأَسِیرِ الْمَوْتِ وَحَلِیفِ الْهُمُومِ وَقَرِینِ الْأَحْزَانِ وَنُصُبِ الْآفَاتِ وَصَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَخَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ.»(2) تفاوت دیدگاه دو نسل را به تصویر می کشند.

ب) عوامل تغییر نسلی در نهج البلاغه

امام علی(علیه السلام) در ادامه سخنان خود درباره تغییر نسلی و عدم پذیرش سنت ها، اشاره ای به عوامل این تغییر می نماید. ایشان در سفارش به فرزند خود برای پذیرش سنت ها، بستر پذیرش سنت ها را چنین معرفی می نماید: «وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالِاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ وَالرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ وَتَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ»(3) پاک شدن زمینه شبهه و گمراهی همراه با توفیق و استعانت الهی، بستر لازم برای پذیرش سنت ها را آماده می سازد. نسل جوان باتوجه به شرایط روحی اش، آمادگی فراوانی برای پرداختن به شبهات و تبعیت از هواهای نفسانی دارد. امام علی(علیه السلام) در نامه 31 خطاب به فرزند خویش می فرماید: «بَادَرْتُ بِوَصِیَّتِی إِلَیْکَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ یَعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِیَ إِلَیْکَ بِمَا فِی نَفْسِی أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِی رَأْیِی کَمَا نُقِصْتُ فِی جِسْمِی أَوْ یَسْبِقَنِی إِلَیْکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَفِتَنِ الدُّنْیَافَتَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ وَإِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ ءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یَقْسُوَ قَلْبُکَ وَیَشْتَغِلَ لُبُّکَ».(4)

ص: 252


1- . از پدری فانی، اعتراف دارنده به گذشت زمان، زندگی را پشت سر نهاده _ که در سپری شدن دنیا چاره ای ندارد _ مسکن گزیده در جایگاه گذشتگان، و کوچ کننده فردا.
2- . به فرزندی آزمند چیزی که به دست نمی آید، رونده راهی که به نیستی ختم می شود، در دنیا هدف بیماری ها، در گرو روزگار، و در تیررس مصائب، گرفتار دنیا، سوداکننده دنیای فریب کار، وام دار نابودی ها، اسیر مرگ، هم سوگند رنج ها، هم نشین اندوه ها، آماج بلاها، به خاک درافتاده خواهش ها، و جانشین گذشتگان است.
3- . قبل از پیمودن راه پاکان، از خداوند یاری بجوی، و در راه او با اشتیاق عمل کن تا پیروز شوی، و از هر کاری که تو را به شک و تردید اندازد، یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز.
4- . پسرم هنگامی که دیدم سالیانی از من گذشت، و توانایی رو به کاستی رفت، به نوشتن وصیّت برای تو شتاب کردم، و ارزش های اخلاقی را برای تو برشمردم. پیش از آن که أجل فرارسد و رازهای درونم را به تو منتقل نکرده باشم، و در نظرم کاهشی پدید آید چنان که در جسمم پدید آمد، و پیش از آن که خواهش ها و دگرگونی های دنیا به تو هجوم آورند، و پذیرش و اطاعت مشکل گردد، زیرا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود، و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد.

براین اساس می توان گفت تغییرات نسلی حاصل عدم توجه به شرایط روحی و روانی جوانان و عدم برنامه ریزی برای تربیت به موقع آنان است. امام(علیه السلام) حاصل تربیت صحیح و به موقع را چنین معرفی می نماید: «لِتَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیِکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیَتَهُ وَ تَجْرِبَتَهُ فَتَکُونَ قَدْ کُفِیتَ مَئُونَةَ الطَّلَبِ وَ عُوفِیتَ مِنْ عِلَاجِ التَّجْرِبَةِ فَأَتَاکَ مِنْ ذَلِکَ مَا قَدْ کُنَّا نَأْتِیهِ وَ اسْتَبَانَ لَکَ مَا رُبَّمَا أَظْلَمَ عَلَیْنَا مِنْه.»(1) با دقتی مجدد می توان دریافت که امام(علیه السلام) در بیان خود درباره عدم پذیرش سنت ها یا تغییر نسلی تجربه مجدد توسط جوانان را در پرتو عدم پذیرش سنت ها ذکر نمودند و در این جا حاصل تربیت صحیح و به موقع را عدم نیاز به تجربه مجدد دانستند.

لذا می توان گفت با در نظرگرفتن شرایط روحی و روانی جوانان و تربیت به موقع و صحیح، اساساً تغییری نباید در اصول و سنت های معقول رخ دهد. ولی باید توجه داشت با این حال ممکن است ظواهری از سنت قابل تغییر باشد، چنان چه امام علی(علیه السلام) در حکمت 17 نهج البلاغه، در جواب کسی که درباره رنگ کردن مو در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) به عنوان یک سنت برای عدم تشابه به یهود سؤال کرد، فرمودند: «وَ سُئِلَ(علیه السلام) عَنْ قَوْلِ الرَّسُولِ(صلی الله علیه واله): غَیِّرُوا الشَّیْبَ وَ لَا تَشَبَّهُوا بِالْیَهُودِ، فَقَالَ(علیه السلام): إِنَّمَا قَالَ(صلی الله علیه واله) ذَلِکَ وَ الدِّینُ قُلٌّ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ اتَّسَعَ نِطَاقُهُ وَ ضَرَبَ بِجِرَانِهِ فَامْرُؤٌ وَ مَا اخْتَارَ».(2)

ص: 253


1- . تا به استقبال کارهایی بروی که صاحبان تجربه، زحمت آزمون آن را کشیده اند، و تو را از تلاش و یافتن بی نیاز ساخته اند، و آن چه از تجربیّات آن ها نصیب ما شد، به تو هم رسیده، و برخی از تجربیّاتی که بر ما پنهان مانده بود، برای شما روشن گردد.
2- . از امام پرسیدند که رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: موها را رنگ کنید، و خود را شبیه یهود نسازید، یعنی چه، فرمود: پیامبر(صلی الله علیه واله) این سخن را در روزگاری فرمود که پیروان اسلام اندک بودند، امّا امروز که اسلام گسترش یافته، و نظام اسلامی استوار شده، هرکس آن چه را دوست دارد انجام دهد.

4. عوامل شکاف نسلی

اشاره

چنان که گذشت درصورتی که تغییر نسلی مدیریت نشود، به تزاحم و کشمکش نسلی منتهی خواهد شد و در مراحل بعد تضاد و یا تعارض نسلی و گسست و نهایتاً به انقطاع نسلی خواهد رسید. این چرخه از علل و عوامل گوناگونی پیروی می کند که در صورت عدم کنترل متغیرهای آن ها از تراحم به طرف انقطاع حرکت خواهد نمود.

الف) عوامل شکاف نسلی از دیدگاه جامعه شناسان

برخی از کارشناسان علوم اجتماعی تقویت نشدن منابع هویت نسلی توسط یکدیگر را زمینه ساز ظهور و بروز تعارض نسلی می دانند. اینان معتقدند در چنین شرایطی اعضای جامعه هویت خود را در نفی و تعارض با گذشتگان خود می بینند، لذا جامعه دچار تحولاتی روبنایی در عرصه اجتماعی و سیاسی خواهد شد (شعاع کاظمی و مؤمنی جاوید، آسیب های اجتماعی نو پدید، ص249). در چنین حالتی بعضی عناصر فرهنگ نظیر زیرساخت یا فنون و ابزارهای مادی، زودتر از اندیشه ها و عقائد یا سازمان های اجتماعی دگرگون می شود و به اصطلاح جامعه شناسان فرهنگ، تاخر فرهنگی رخ خواهد داد (آزاد ارمکی، جامعه شناسی فرهنگ، ص241). این تحولات بنابر آموزه های جامعه شناسی فرهنگ، بحران هویتی و فرهنگی را بنا خواهد نمود.

هویت فرهنگی که مجموعه ای از ارزش ها، باورها و نشانه هاست و سبب شناخته شدن و تمایز فرد و جامعه از دیگر افراد و جوامع می شود، بر سه مدار پیوسته با یکدیگر که حول یک محور می چرخند، حرکت می کند: فرد، جماعت و ملت. در شکاف یا گسست نسلی از اولین مراحل یعنی تزاحم یا گسست نسلی این هویت های سه گانه دچار اختلال خواهد شد. هانتینگتون این اختلال را معلول حرکت پرشتاب جامعه و تغییرات حاصل از آن می داند (آزاد ارمکی، جامعه شناسی فرهنگ، ص244).

برخی نیز شکاف نسلی را ناشی از تکاثر اطلاعات و افزایش قدرت ذخیره سازی اطلاعات و دانش در بشر و نتیجتاً تغییر اجتماعی و پیشرفت در حوزه های تکنولوژیکی و

ص: 254

معرفتی دانسته اند (آزاد ارامکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص52). از دیگر عوامل طرح شده در این باره خواست نسل گذشته برای انطباق کامل و انکار تفاوت نسلی است که عاملی تحریک کننده برای گسست نسلی است. هم چنین خصوصیات نسل جدید و شرایط و موقعیت های جدید، از قبیل انقلاب ارتباطاتی و مسائل جدید جهانی نیز از دیگر عوامل گسست نسلی شمرده شده است (آزاد ارامکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص53) از آن چه گفته آمد، می توان نتیجه گرفت از دیدگاه جامعه شناسان تحولات سریع جهانی در عرصه صنعت و تکنولوژی و عدم همراهی زیرساخت های فرهنگی با این تحولات، بیماری های فرهنگی گوناگونی را به ارمغان آورد که ازجمله می توان به تاخر فرهنگی اشاره نمود. این بیماری های فرهنگی به عدم بازتولید فرهنگی انجامید و کشمکش و تزاحم، تعارض و گسست نسلی را به دنبال خواهد داشت.

ب) عوامل شکاف نسلی در نهج البلاغه

درباره شکاف نسلی می توان گفت، تشدید عوامل ایجاد تغییر نسلی، خود اولین عامل شکاف نسلی است. در نهج البلاغه علاوه بر این در خطبه 108 تصویری از حاکمیت بنی امیه با شاخصه های گسست نسلی، توسط امام علی(علیه السلام) ارائه گردیده، که همان تصویر جوامع فراصنعتی امروز است: «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَی الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَی الصِّدْقِ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَلُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.»(1) آلوین تافلر نیز

ص: 255


1- . پس در آن هنگام که امویان بر شما تسلط یابند، باطل بر جای خود استوار شود، و جهل و نادانی بر مرکب ها سوار، و طاغوت زمان عظمت یافته، و دعوت کنندگان به حق اندک و بی مشتری خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناکی حمله ور شده، و باطل پس از مدّت ها سکوت، نعره می کشد، مردم در شکستن قوانین خدا دست در دست هم می گذارند، و در جداشدن از دین متّحد می گردند، و در دروغ پردازی با هم دوست و در راستگویی دشمن یکدیگرند. و چون چنین روزگاری می رسد، فرزند با پدر دشمنی ورزد، و باران خنک کننده، گرمی و سوزش آورد، پست فطرتان همه جا را پر می کنند، نیکان و بزرگواران کمیاب می شوند، مردم آن روزگار چون گرگان، و پادشاهان چون درندگان، تهیدستان طعمه آنان، و مستمندان چونان مردگان خواهند بود، راستی از میانشان رخت برمی بندد، و دروغ فراوان می شود. با زبان تظاهر به دوستی دارند، اما در دل دشمن هستند، به گناه افتخار می کنند، و از پاکدامنی به شگفت می آیند، و اسلام را چون پوستینی واژگونه می پوشند.

چنین تصویری را از جامعه فراصنعتی ارائه می دهد. به طور مثال او درباره دوستی ها در چنین جامعه ای اولین شاخصه را ناپایداری برشمرده و علت آن را دوستی کردن براساس منافع شخصی برمی شمرد. روابطی دروغین و بی اساس که فقط بر اثر منافع مشترک شکل گرفته و بر اثر منفعت شخصی به هم می خورد (تافلر، شوک آینده، ص96). در واقع بیماری های جوامع فرامدرن امروزی، همان بیماری های جامعه تحت کنترل بنی امیه است. در مثال دیگری می توان به روابط نسل ها اشاره نمود، چنان چه در متن فوق آمده است، امام علی(علیه السلام) فرمودند: «فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً» با مراجعه مجدد به گفته های تافلر در کتاب «شوک آینده» همین تصویر را برای جامعه فراصنعتی خواهیم دید (تافلر، همان، فصل یازدهم).

براساس آن چه گفته آمد، گسست نسلی بیماری مشترک این دو نوع جامعه است. لذا می توان گفت یکی از عوامل گسست نسلی شیوه حکومتی است که جامعه را مدیریت می کند. امام علی(علیه السلام) چنین حکومتی را این گونه توصیف می نماید: «لَمْ یَسْتَضِیئُوا بِأَضْوَاءِ الْحِکْمَةِ وَ لَمْ یَقْدَحُوا بِزِنَادِ الْعُلُومِ الثَّاقِبَةِ فَهُمْ فِی ذَلِکَ کَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِیَةِ.»(1) ازاین رو می توان گفت رخت بربستن علم و حکمت از جامعه، از دلائل مهم گسست نسلی است. به عبارتی نبود تعقل، تفکر و تدبر، ریشه حکمت را خشکانده و بنابر تعبیر امام(علیه السلام)، حاکمیت جهل و باطل را به دنبال خواهد داشت. حاکمیت جهل و باطل، روند گسست

ص: 256


1- . بنی امیّه، با نور حکمت، جان و دل خود را روشن نساخته، و با شعله های فروزان دانش، قلب خود را نورانی نکرده اند، چونان چهارپایان صحرایی و سنگ های سخت و نفوذناپذیرند.

نسلی را با تغییر در سبک زندگی که حاصل از تغییر آرمان ها و ارزش ها و مبانی معرفتی است، سریع تر خواهد نمود.

درباره نقش حاکمیت در از بین رفتن سنت ها امام علی(علیه السلام) در خطبه 216 نیز می فرمایند: «فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یَئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِ وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّةُ وَالِیَهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَی.»)(1) براین اساس رعایت حقوق مردم توسط حاکمان و هم چنین رعایت حقوق حاکمان توسط مردم، به احیاء سنت ها خواهد انجامید.

هم چنین امام(علیه السلام) حاکم اسلامی را امر به حفظ سنت های صالح گذشتگان می نمایند، چنان چه در نامه 53 به مالک اشتر می فرمایند: «وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَیْ ءٍ مِنْ مَاضِی تِلْکَ السُّنَنِ فَیَکُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَیْکَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا».(2)

5. آثار تغییر و گسست نسلی

اشاره

تغییرات نسلی که از عدم پذیرش سنت ها شروع می شود و در صورت عدم درمان، تبدیل به انقطاع نسلی خواهد شد، آثاری را درپی دارد که مرحله به مرحله رو به شدت می گذارد.

ص: 257


1- . آن گاه که مردم حق رهبری را اداء کنند، و زمام دار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزّت یابد، و راه های دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار، و سنّت پایدار گردد، پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس می گردد. امّا اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمام دار بر رعیّت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار، و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد، و راه گسترده سنّت متروک، هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل، و بیماری های دل فراوان شود.
2- . و آداب پسندیده ای را که بزرگان این امّت به آن عمل کردند، و ملّت اسلام با آن پیوند خورده، و رعیّت با آن اصلاح شدند، برهم مزن، و آدابی که به سنّت های خوب گذشته زیان وارد می کند، پدید نیاور، که پاداش برای آورنده سنّت، و کیفر آن برای تو باشد که آنها را در هم شکستی.
الف) آثار تغییر و گسست نسلی

جامعه شناسان آثار گسست نسلی را چنین برمی شمرند: کاهش ارتباط کلامی، اختلاف در فرایند همانندسازی، کاهش فصل مشترک عاطفی، عدم تعهد به فرهنگ خودی، نابردباری نسل ها در برخورد با یکدیگر، عدم حضور نسل جوان در مشارکت های اجتماعی (آزاد ارمکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص41-68)، تقلیل شبکه های خویشاوندی، تبدیل خانوادها به خانواده های تک هسته ای و از دست رفتن تمام عملکردهای تولیدی، سیاسی و دینی خانواده (معاونت تدوین مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی، ص55) به آن چه گفته آمد، می توان مواردی چون پررنگ شدن نهادهای اجتماعی، هم چون کلوپ ها، باشگاه ها و رسانه هایی که برای گذراندن اوقات فراغت نسل های جوان به جای خانواده تشکیل شده اند و تشکیل مراکز مشاوره ای که به جای خانواده در تصمیم گیری های شخصی و خانوادگی و حمایت فکری و هم چنین تغییر مداوم مکان زندگی را نیز اضافه کرد که همگی از آثار کم رنگ شدن نقش خانواده و شبکه های خویشاوندی است (معاونت تدوین مطالعات و تحقیقات سازمان ملی جوانان، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی، ص56).

ب) آثار تغییر و گسست نسلی در نهج البلاغه

امام علی(علیه السلام) در نامه 31 به فرزندشان آن گاه که سفارش به پذیرش سنت های صالح افراد صالح از گذشتگان را می نمایند و پس از آن که از نپذیرفتن سنت ها توسط نسل جوان سخن به میان می آید، اثر چنین عدم پذیرشی را چنین ذکر می نماید: «وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَتَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَلَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی.»(1) عدم بصیرت و ظاهربینی، عدم

ص: 258


1- . اگر در این راه آن چه را دوست می داری فراهم نشد، و آسودگی فکر و اندیشه نیافتنی، بدان که راهی را که ایمن نیستی می پیمایی، و در تاریکی ره می سپاری، زیرا طالب دین نه اشتباه می کند، و نه در تردید و سرگردانی است، که در چنین حالتی خودداری بهتر است.

دین پژوهی، عدم دین طلبی و دین فهمی در این سخن امام از آثار عدم پذیرش این سنت ها اعلام گردیده و از آن جاکه امام قبل از این سخن فرمودند: «وابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالِاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ.»(1) می توان گفت پذیرش سنت های موردنظر امام(علیه السلام) بر مبنای دین باوری و دین فهمی است.

حال با توجه به این دو بخش سخن امام(علیه السلام) و تعلیق رجوع به وصیتشان، بر پذیرش سنت ها و هم چنین خروج از دین در صورت عدم پذیرش سنت ها، می توان استنباط کرد از منظر امام(علیه السلام) ارتباط دو نسل و مبناشدن افکار و نصایح نسل قبل برای نسل پس از خود، هم گرایی در سنت ها را نیاز دارد و در صورت عدم چنین هم گرایی، در واقع این دو نسل درکی از هم نداشته و بینشان گسست حاصل شده است. هم چنین امام علی(علیه السلام) در آخر همین نامه می فرماید: «وَ أَکْرِمْ عَشِیرَتَکَ فَإِنَّهُمْ جَنَاحُکَ الَّذِی بِهِ تَطِیرُوَ أَصْلُکَ الَّذِی إِلَیْهِ تَصِیرُ وَ یَدُکَ الَّتِی بِهَا تَصُولُ.»(2) چنان چه گفته آمد، تقلیل شبکه خویشاوندی، از آثار مهم گسست نسلی است، حال امام در این سخن خود آثار روابط خویشاوندی را بی ریشه شدن و یار و یاور نداشتن برمی شمرد.

ازاین رو می توان گفت از آثار گسست نسلی، بی ریشه و بی یاور شدن است. سخنی که امام علی(علیه السلام) در خطبه 23 نیز به آن پرداخته اند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَا یَسْتَغْنِی الرَّجُلُ وَ إِنْ کَانَ ذَا مَالٍ عَنْ عِتْرَتِهِ وَ دِفَاعِهِمْ عَنْهُ بِأَیْدِیهِمْ وَ أَلْسِنَتِهِمْ وَ هُمْ أَعْظَمُ النَّاسِ حَیْطَةً مِنْ وَرَائِهِ وَ أَلَمُّهُمْ لِشَعَثِهِ وَ أَعْطَفُهُمْ عَلَیْهِ عِنْدَ نَازِلَةٍ إِذَا نَزَلَتْ بِهِ وَ لِسَانُ الصِّدْقِ یَجْعَلُهُ اللَّهُ لِلْمَرْءِ فِی النَّاسِ خَیْرٌ لَهُ مِنَ الْمَالِ یَرِثُهُ غَیْرُهُ. أَلَا لَا یَعْدِلَنَّ

ص: 259


1- . و قبل از پیمودن راه پاکان، از خداوند یاری بجوی، و در راه او با اشتیاق عمل کن تا پیروز شوی، و از هر کاری که تو را به شک و تردید اندازد، یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز. و چون یقین کردی دلت روشن و فروتن شد، و اندیشه ات گرد آمد و کامل گردید، و اراده ات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آنچه که برای تو تفسیر می کنم.
2- . خویشاوندانت را گرامی دار، زیرا آن ها پر و بال تو می باشند، که با آن پرواز می کنی، و ریشه تو هستند که به آن ها باز می گردی، و دست نیرومند تو می باشند که با آن حمله می کنی.

أَحَدُکُمْ عَنِ الْقَرَابَةِ یَرَی بِهَا الْخَصَاصَةَ أَنْ یَسُدَّهَا بِالَّذِی لَا یَزِیدُهُ إِنْ أَمْسَکَهُ وَ لَا یَنْقُصُهُ إِنْ أَهْلَکَهُ وَ مَنْ یَقْبِضْ یَدَهُ عَنْ عَشِیرَتِهِ فَإِنَّمَا تُقْبَضُ مِنْهُ عَنْهُمْ یَدٌ وَاحِدَةٌ وَ تُقْبَضُ مِنْهُمْ عَنْهُ أَیْدٍ کَثِیرَةٌ وَ مَنْ تَلِنْ حَاشِیَتُهُ یَسْتَدِمْ مِنْ قَوْمِهِ الْمَوَدَّةَ.»(1) از دیگر آثار گسست نسلی در باب روابط خویشاوندی، جایگزینی روابط دیگران با انسان است. پدیده ای که امروزه تحت عنوان روابط مجازی به شدت درحال گسترش است. این اثر از جمله آثاری است که علت را تشدید می نماید. به عبارتی گسترش فضای مجازی و روابط مجازی، گسست نسلی و آثار آن را تشدید می کند. امام علی(علیه السلام) در این باره در حکمت 14 می فرماید: «مَنْ ضَیَّعَهُ الْأَقْرَبُ أُتِیحَ لَهُ الْأَبْعَدُ.»(2) در آثار یادشده از جامعه شناسان برای گسست نسلی آمده است که کاهش ارتباط کلامی از مهم ترین آثار این پدیده اجتماعی است. به نظر می رسد گسترش روابط مجازی، این اثر را نیز تقویت خواهد ساخت.

6. کیفیت برخورد با پدیده تغییر، تزاحم، گسست و انقطاع نسلی

اشاره

از آن چه تاکنون گفته آمد، می توان نتیجه گرفت که پدیده اجتماعی تغییر و تفاوت نسلی، پدیده ای حتمی است. چنان چه امروزه نیز می توان این پدیده را در اقشار مختلف، حتی اقشار مذهبی به وضوح مشاهده نمود. اختلاف در کارکرد اجتماعی خانواده، سبک زندگی، تغذیه، روابط اجتماعی، سبک شادی و عزاداری، تقسیم کار و صدها پدیده اجتماعی دیگر، این تفاوت را آشکار می سازد. کیفیت برخورد با چنین پدیده اجتماعی، خود موضوع پژوهش بسیاری از جامعه شناسان، اندیشمندان و عالمان دین است.

ص: 260


1- . ای مردم، انسان هر مقدار که ثروتمند باشد، باز از خویشاوندان خود بی نیاز نیست که از او با زبان و دست دفاع کنند. خویشاوندان انسان، بزرگ ترین گروهی هستند که از او حمایت می کنند و اضطراب و ناراحتی او را می زدایند، و در هنگام مصیبت ها نسبت به او، پر عاطفه ترین مردم می باشند. نام نیکی که خدا از شخصی در میان مردم رواج دهد، بهتر از میراثی است که دیگری بردارد. آگاه باشید، مبادا از بستگان تهیدست خود روبرگردانید و از آنان چیزی را دریغ دارید، که نگاه داشتن مال دنیا، زیادی نیاورد و از بین رفتنش کمبودی ایجاد نکند. آن که دست دهنده خود را از بستگانش بازدارد، تنها یک دست را از آن ها گرفته، امّا دست های فراوانی را از خویش دور کرده است، و کسی که پر و بال محبّت را بگستراند، دوستی خویشاوندانش تداوم خواهد داشت.
2- . کسی را که نزدیکانش واگذارند، بیگانه او را پذیرا می گردد.
الف) کیفیت برخورد با پدیده تفاوت نسلی در جامعه شناسی

برخی ازجامعه شناسان فعال در حوزه خانواده و فرهنگ، در آثار خود سه رویکرد را درباره چنین پدیده ای ذکر نموده اند: 1. پذیرش گسست نسلی، 2. وفاق کامل نسلی، 3. تزاحم و تعامل توأمان (آزاد ارمکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص50). پذیرندگان گسست نسلی تا مرز انقطاع نسلی پیش رفته و به نسل های گذشته نیز توصیه می کنند، خود را برای پذیرش چنین گسست و انقطاعی آماده سازند. چنان چه آلوین و هایدی تافلر سه کتاب را در این باره با عنوان های: «موج سوم»، «جابه جایی در قدرت» و «شوک آینده» به رشته تحریر در آورده اند. از نظر اینان زندگی هر نسلی بنابر شرایط همان زمانه شکل گرفته، ازاین رو از مبانی معرفتی تا سبک زندگی در هر نسلی، متفاوت از نسل گذشته است و در بهترین صورت، خانواده ماموریت دارد بستری برای جامعه پذیری کودکان آماده سازد و در صورت عدم توانمندی خانواده برای این کار، باید این مسئولیت را به نهادهای رسمی یا حتی خانواده های حرفه ای و سیال سپرد (تافلر، شوک آینده، ص243). در مقابل این دسته، عده ای قائل به توافق نسلی اند و معتقدند آن چه به عنوان تفاوت معرفی می شود، قابل توجه و معنادار نیست (آزاد ارمکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص50). ایشان به وحدت فضای فکری و یکسانی برداشت از زندگی نسل ها باور داردند. دو نظریه یادشده، هرکدام با اشکالات عمده ای مواجه هستند.

تقی آزاد ارمکی در مقاله خود تحت عنوان «فرایند تغییر نسلی، بررسی فراتحلیلی در ایران» نظریه گسست نسلی را دارای اشکالاتی هم چون: عدم وضوح بخش معنایی و عدم توانایی در تمایز انقطاع و گسست نسلی، بی توجهی به واقعیت بیرونی در جوامعی مذهبی، سنتی هم چون ایران، عدم توجه مبانی نظریه گسست نسلی و عدم وضوح معنایی در واژه نسل و هویت نسلی می داند (آزاد ارمکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص54). ایشان هم چنین در نقد نظریه توافق نسلی، این نظریه را

ص: 261

دارای دو نتیجه معرفی می نماید: 1. بازگشت به جامعه سنتی که در آن کم ترین تغییر و ناسازگاری وجود دارد، 2. وقوع فروپاشی اجتماعی که ریشه در عدم انعطاف پذیری جامعه دارد. اما دسته سوم قائل به تفاوت و تعامل نسلی توأمان هستند. اینان معتقدند هویت نسلی را باید با توجه به هویت فرهنگی و اجتماعی درک کرد. ازاین رو حضور جوانان در نهادهای اجتماعی همزمان با نسل گذشته، زمینه تعامل نسل ها را در عین تفاوت های آنان فراهم می سازد (آزاد ارمکی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، ص57).

ب) کیفیت برخورد با پدیده تفاوت نسلی در نهج البلاغه

در نامه 31 نهج البلاغه امام(علیه السلام) به فرزند خویش می فرماید: «فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیَکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَتَعَلُّمٍ لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ وَابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالِاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ فِی تَوْفِیقِکَ وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَیْقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْیُکَ فَاجْتَمَعَ وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ.»(1) براساس این کلام در صورت بروز تغییر نسلی جامعه، باید با تعامل زمینه پژوهش را در مورد سنت ها آماده سازد. این زمینه سازی با عدم خصومت و شبهه نسبت به سنت ها آغاز می گردد. در این میان زمینه مذهبی و ارتباط با خدا نیز در توفیق یابی به درک سنت ها کمک می نماید. دوری از همه زمینه های شبهه، اساسی ترین نکته ای است که امام بر آن تاکید می نماید.

ازاین رو می توان گفت امام عمل به سنت ها را در سایه پذیرش بدون شبهه و خصومت،

ص: 262


1- . و اگر نفس تو از پذیرفتن سرباز زند و خواهد چنان که آنان دانستند بداند، پس تلاش کن تا درخواست های تو از روی درک و آگاهی باشد، نه آن که به شبهات روی آوری و از دشمنی ها کمک گیری. و قبل از پیمودن راه پاکان، از خداوند یاری بجوی، و در راه او با اشتیاق عمل کن تا پیروز شوی، و از هر کاری که تو را به شک و تردید اندازد، یا تسلیم گمراهی کند بپرهیز. و چون یقین کردی دلت روشن و فروتن شد، و اندیشه ات گرد آمد و کامل گردید، و اراده ات به یک چیز متمرکز گشت، پس اندیشه کن در آن چه که برای تو تفسیر می کنم.

مؤثر می داند. از طرفی امام می فرماید: «وَ إِنْ لَمْ یَجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَیْسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ فَتَفَهَّمْ یَا بُنَیَّ وَصِیَّتِی.»(1) از آن جاکه سنت های یادشده توسط امام، سنت های صالحی است که از جانب صالحان به جا گذاشته شده است، ازاین رو عدم پذیرش آن ها، عدم پذیرش امت اسلامی را به دنبال خواهد داشت.

در حکمت 31 نهج البلاغه نیز امام به شیوه نهادینه شدن سنت ها در ضمن پرداختن به پایه های ایمان چنین اشاره می نماید: «وَ الْیَقِینُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ عَلَی تَبْصِرَةِ الْفِطْنَةِ وَ تَأَوُّلِ الْحِکْمَةِ وَ مَوْعِظَةِ الْعِبْرَةِ وَ سُنَّةِ الْأَوَّلِینَ فَمَنْ تَبَصَّرَ فِی الْفِطْنَةِ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ وَ مَنْ تَبَیَّنَتْ لَهُ الْحِکْمَةُ عَرَفَ الْعِبْرَةَ وَ مَنْ عَرَفَ الْعِبْرَةَ فَکَأَنَّمَا کَانَ فِی الْأَوَّلِینَ.»(2) براساس این گفته، امام برای نهادینه شدن سنت ها باید ابتدا بصیرت و دید عمیق را در جوانان ایجاد نمود تا در سایه بصیرت تفکر و تعقل، حکمت را پدید آورد و حکمت زمینه ساز عبرت گیری از گذشتگان شود و این خود سنت های صالح را نهادینه خواهد ساخت.

نتیجه

تغییر نسلی پدیده ای است اجتماعی که امام علی(علیه السلام) نیز آن را پذیرفته اند. از منظر آن امام همام، درصورتی که تربیت فرزند از ابتدا و با برنامه ریزی مشخص انجام پذیرد، زمینه تعامل نسل ها با یکدیگر فراهم خواهد شد. از طرفی باید توجه داشت که معیار پذیرش سنت های اجتماعی در کلام امام، عقلانی و نتیجه بخش بودن آن هاست. در صورت

ص: 263


1- . اگر در این راه آن چه را دوست می داری فراهم نشد، و آسودگی فکر و اندیشه نیافتنی، بدان که راهی را که ایمن نیستی می پیمایی، و در تاریکی ره می سپاری، زیرا طالب دین نه اشتباه می کند، و نه در تردید و سرگردانی است، که در چنین حالتی خودداری بهتر است.
2- . یقین نیز بر چهار پایه استوار است: بینش زیرکانه، دریافت حکیمانه واقعیّت ها، پندگرفتن از حوادث روزگار، و پیمودن راه درست پیشینیان. پس آن که هوشمندانه به واقعیّت ها نگریست، حکمت را آشکارا بیند، و آن که حکمت را آشکارا دید، عبرت آموزی را شناسد، و آن که عبرت آموزی شناخت، گویا چنان است که با گذشتگان می زیسته است.

پیش آمدن پدیده تغییر نیز، باید زمینه تعامل و پژوهش برای نسل جوان آماده شود. نسل جوان نیز باید توجه داشته باشد که سنت های الهی و نبوی و هم چنین سنت های صالح انسان های صالح، باعث شکل گیری امت اسلامی خواهد شد، لذا در صورت عدم پذیرش و عمل به برخی سفارشات امام، درباره روابط خویشاوندی و آثار آن، هم چنین چگونگی تعامل اجتماعی و معیار آن، پدیده گسست نسلی را کنترل خواهد نمود.

ص: 264

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوهان، قم: انتشارات جامعةالمصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379ش .

1. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، ناشر مکتب الإعلام الإسلامی، قم، چاپ اول، 1404ق.

2. آزاد ارمکی، تقی، جامعه شناسی خانواده ایرانی، انتشارات سمت، تهران، چاپ پنجم، 1393ش.

3. آزاد ارمکی، تقی، جامعه شناسی فرهنگ، نشر علم، تهران چاپ دوم،1393ش.

4. آزاد ارمکی، تقی، فرایند تغیر نسلی بررسی فراتحلیلی در ایران، جوانان و مناسبات نسلی، شماره اول، بهار و تابستان 1386ش.

5. تافلر، آلوین، شوک آینده، ترجمه: حشمت الله کامرانی، نشر نو، تهران، چاپ هفتم 1391ش.

6. ترنر، جانان، مفاهیم و کاربردهای جامعه شناسی، ترجمه: محمد فولادی و محمدعزیز بختیاری، مؤسسه امام خمینی، 1378ش.

7. چیت ساز قمی، محمدجواد، بازشناسی مفاهیم نسل و شکاف نسلی، جوانان و مناسبات نسلی، شماره اول، بهار و تابستان 1386ش.

8. ساروخانی باقر و صداقتی فرد مجتبی، شکاف نسلی در خانواده ایرانی، دیدگاه ها، بینش ها، پژوهش نامه علوم اجتماعی، سال سوم، شماره چهارم، زمستان 1388ش.

9. ساروخانی، باقر، مقدمه ای بر جامعه شناسی خانواده، تهران، انتشارات سروش، 1391ش.

10. سازمان ملی جوانان، معاونت مطالعات، تحقیقات، جوانان و روابط خانوادگی و نسلی، سازمان ملی جوانان، تهران، 1387ش.

11. شعاع کاظمی، مهرانگیز و مؤمنی جاوید، مهرآور، آسیب های اجتماعی نو پدید، تهران، آوای نور، چاپ چهارم، 1393ش.

12. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، مرتضوی، تهران، چاپ سوم 1375ش.

13. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة نبی الاعظم (سیرت جاودانه) ترجمه: محمد سپهری، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1384ش.

14. عمید، حسن، فرهنگ فارسی، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ هشتم، 1371ش.

ص: 265

15. گیرنز، آنتونی، جامعه شناسی، مترجم: منوچهر صبوری، نشر نی، چاپ بیست و هفتم، تهران، 1391ش.

16. مک گراث، آلیستر، مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی، مترجم: بهروز حدادی، انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ دوم، قم، 1378ش.

17. مهدوی، منصور، سنجش سنت، نشر اشراق حکمت، تهران، 1391ش.

18. نفیسی، شادی، درایة الحدیث، انتشارات سمت و مؤسسه دار الحدیث، تهران، چاپ هشتم، 1391ش.

ص: 266

شناخت باطل از منظر نهج البلاغه در راستای انجام جهاد کبیر

اشاره

حمید مروجی طبسی(1)، محمد کاظم رحمان ستایش(2)، محمد علی رضایی اصفهانی(3)

ص: 267


1- . دکتری تفسیر تطبیقی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم؛ hamrt62@yahoo.com
2- . استادیار علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم؛ k.setayesh@gmail.com
3- . استاد تمام و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ rezaee@quransc.com

ص: 268

چکیده

اطاعت از کافران، در آیه جهاد کبیر، نهی شده است. از سوی دیگر، قرآن کریم، کافران را دارای سه ویژگی می داند که براساس آن ها، حکم به باطل بودن کافران می شود: آنان به باطل ایمان دارند، از باطل پیروی می کنند و به باطل چنگ می زنند. در نهج البلاغه، ویژگی هایی برای باطل و باطل گرایان از قول امام علی(علیه السلام) نقل شده که می تواند جامعه اسلامی را در شناختن آنان، به کاربستن آیه جهاد کبیر و عدم اطاعت از این گروه یاری نماید. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی باطل از منظر نهج البلاغه پرداخته ایم. یافته های تحقیق نشان می دهد، ویژگی های باطل در نهج البلاغه عبارتست از: تظاهر و جلوه گری، کثرت طرفداران، پر سر و صدابودن، شباهت با حق، گوشه نشینی خواص، نیت باطل. ویژگی های طرفداران باطل در نهج البلاغه نیز عبارتند از: شعارگرایی، مدّعیان دروغین، ایستادگی در مقابل حق، شراکت با شیطان، خودمحوری. هم چنین در نهج البلاغه گروه هایی به عنوان مصداق باطل معرفی شده اند: پیمان شکنان، دشمنان دوست نما و خواص ساده لوح، گمراهان، منافقان.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، جهاد کبیر، کافر، باطل.

مقدمه

پنجاه و دومین آیه سوره فرقان که به آیه جهاد کبیر مشهور شده، با فرمان به عدم اطاعت از کافران، دستور به جهاد کبیر با آنان داده است: (فَلا تُطِعِ الکافِرینَ وَ جاهِدهُم بِهِ جِهاداً کَبیراً) (فرقان/52)؛ «از کافران اطاعت مکن، و به حکم خدا با آنان جهاد کن، جهادی بزرگ».

ص: 269

براساس آیاتی از قرآن کریم، از جمله ویژگی های کافران، آن است که به باطل ایمان دارند (عنکبوت/52)، از آن پیروی می کنند (محمد/3)، و به وسیله باطل با پیامبران به مجادله برمی خیزند (کهف/56).

از سوی دیگر، امیرمؤمنان(علیه السلام) طبق کلماتی از ایشان که در کتاب نهج البلاغه گرد آمده است، به خوبی ویژگی های باطل و پیروان آن را تبیین نموده اند.

این متن در پی آن است که ابتدا مراد خود از کافر را آیه جهاد کبیر توضیح دهد، سپس و در ادامه با تمسک به آیات پیش گفته و استناد به فرمایشات حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه به تشریح باطل که کافران به آن چنگ می زنند و از آن استفاده می کنند، خواهد پرداخت.

پیشینه

از آن جاکه موضوع این بررسی در میان آیه ای از قرآن کریم و مباحث نهج البلاغه است، طبیعتاً عموم کتب تفسیری و شروح نهج البلاغه می تواند پیشینیه آن قرار گیرد، اما در نوع خود که در خصوص آیه جهاد کبیر به نهج البلاغه مراجعه کرده باشد و واژهای از آن را بررسی نماید، مسبوق به سابقه نیست.

1. مفهوم شناسی

الف) باطل
یک. باطل در لغت

«باطل» مفهوم بارزی دارد و عمده کتب لغت، آن را «نقیض و مقابل حق» (فراهیدی ، کتاب العین، ج7، ص431؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص56؛ طریحی ، مجمع البحرین، ج5، ص322) معرفی نموده اند، ولی برای رسیدن به نتیجه بهتر، مفهوم آن در ادامه بررسی می شود.

واژه «باطل» از ماده «بطل» و به مفهوم بیهوده، ملغی شده و غیرمشروع است (مهیار، فرهنگ ابجدی ، ص174).

ص: 270

آن چه حق نباشد یا مقابل حق باشد یا به عبارت دیگر، چیزی که ثبوت و واقعیتی ندارد و نهایتاً از بین رفتنی و نابودشدنی است، باطل نام دارد. بطلان هر امری با دقت در وجود آن امر، عملکرد و گفتار یا آرا و نظراتی که در مورد آن امر بیان می شود، آشکارشدنی است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص290).

«بواطل» و «اباطیل» کلمات جمع بسته شده از این لغت می باشد (فیومی ، المصباح المنیر، ص52).

در گفتار عرب، به فردی که شجاع باشد «بَطَل» گفته می شود. این اطلاق به دلیل آن است که عنوان پهلوانی وی، زور بازو و هر آن چه او را به این رتبه رسانده است، از خودش نیست و به طور همیشگی نیز در اختیار او نخواهد بود. یعنی هیچ حقیقت و ثبات و بقایی برای آن ها نخواهد بود (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص290).

دو. باطل در اصطلاح قرآنی

واژه باطل و هم خانواده های آن 36 بار در قرآن کریم به کار رفته و به چهارصورت تفسیر شده است: باطل به معنای دروغ (غافر/78، عنکبوت/48، فصلت/42)، ابطال به معنای هدردادن (بقره/262، محمد/33)، به معنای شرک (اسراء/81، عنکبوت/52، نحل/72) و به معنای ستم (بقره/188) (بلخی، 1380، ص318_317).

بیشتر استعمال های این واژه در قرآن به همراه واژه «حق» و در برابر آن مفهوم است. قرآن کریم خداوند را عین حق (طه/114) و منشأ حق (بقره/147) دانسته و هر معبودی را جز او باطل خوانده است (حج/62).

قرآن مجید، واژه باطل را در مناسبت های گوناگونی به کار برده است؛ در مواردی به تقابل حق و باطل به طور مطلق اشاره کرده و باطل را نابودشونده (اسراء/81) دانسته، در مواردی نیز مصادیقی از این دو مفهوم را بیان کرده است.

برخی از کاربردهای واژه باطل در قرآن بدین قرار است: حق بودن کلام الهی و

ص: 271

راه نداشتن باطل در آن و در مقابل ادعای کافران مبنی بر بطلان قرآن (فصلت/42)، پیروی کافران از باطل در برابر پیروی اهل ایمان از حق (محمد/3)، شهادت دروغ و اختلاط حق و باطل (بقره/42)، باطل و بیهوده نبودن آفرینش جهان (آل عمران/191)، بی فایده و بی نتیجه بودن اعمال و رفتار کافران برای از بین بردن حق با مجادله به باطل (کهف/56) و منع مردم از استفاده ناروا از اموال دیگران (نساء/29).

اشاره به مفهوم عدم و نیستی در همه کاربردهای واژه «باطل» مشترک است. از مجموع آیات چنین برمی آید که باطل، مفهومی اعتباری بوده و وجود مستقلی ندارد و با نقیض خود شناخته می شود. در نگاه قرآن حق، اصیل و باطل، بی ریشه است و همواره بین این دو نزاع و اختلاف وجود دارد (مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم، ص279-277).

2. جهاد کبیر

از توجه در ادبیات دینی برمی آید که در آن از سه نوع جهاد، نام برده شده است:

الف) جهاد اصغر درباره جنگ نظامی با دشمنان و مقاتله با آنان؛ هم چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به گروهی از مسلمانان که از جنگ بازمی گشتند، فرمودند: «آفرین بر آنان که جهاد اصغر را به انجام رساندند.» (کلینی، الکافی، ج5، ص12).

ب) جهاد کبیر که از آن تحت عنوان جهاد فرهنگی یاد می شود و در برابر انحرافات، کژی ها، وسوسه ها و سفسطه های دشمنان انجام می گیرد. در آیه 52 سوره فرقان آمده: (فَلا تُطِعِ الکافِرینَ وَجاهِدهُم بِهِ جِهاداً کَبیراً)؛ «از کافران اطاعت مکن، و به حکم خدا با آن ها جهاد کن، جهادی بزرگ».

ج) جهاد اکبر در جهت مبارزه با نفس که ایستادن در برابر خواسته های نامشروع و تمایلات غیرمنطقی نفسانی است؛ رسول خدا(صلی الله علیه واله) پس از تحسین مجاهدان عرصه نظامی، آنان را تذکر می دهد که جهاد اکبر باقی مانده است (کلینی، الکافی، ج5، ص12) و در پاسخ به این پرسش که «آیا جهادی بالاتر از جهاد نظامی وجود دارد؟» فرمود: «بله، جهاد انسان با نفس خویش.» (علی بن موسی الرضا (منسوب)، الفقه، ص380) و در عبارت

ص: 272

دیگری ادامه دادند: «بالاترین جهاد، مبارزه با نفس انسان است که بین دو پهلویش می باشد.» (ابن بابویه، الأمالی، ص467).

براین اساس، جهاد کبیر به معنای مبارزه با دشمنان بدون استفاده از ابزار جنگی در عرصه های گوناگون با رویکرد مخالفت با خواسته ها و دستورات دشمنان است.

3. کافر

اشاره

اولین دستور آیه جهاد کبیر، به عدم اطاعت از کافران اشاره دارد. به دلیل گستردگی مفهوم این واژه، بررسی آن در چند بخش و طی دو سرفصل معنای لغوی و معنای اصطلاحی انجام می شود:

الف) معنای لغوی

این واژه از ریشه کفر در کتب لغت دارای معانی گوناگونی از جمله بی ایمانی، ناشکری، پوشش (فراهیدی، کتاب العین، ج5، ص357-356) سرپیچی، شب (صاحب، المحیط فی اللغة، ج6، ص251-250) و کشاورزی (ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص146) است؛ پس دور از انتظار نیست که در قرآن کریم نیز معانی مختلفی به خود گرفته باشد، هم چنان که مقاتل بن سلیمان معتقد است کفر در قرآن مجید به چهار صورت تفسیر شده است: انکار یگانگی خداوند، انکار و نپذیرفتن دلیل، انکار نعمت و بیزاری جستن (بلخی، الاشباه و النظائر فی القرآن الکریم، ص84و85).

در جای دیگر، از پنج نوع کفر در ادبیات دینی و قرآنی نام برده شده و برای هرکدام از آن ها شواهد قرآنی ارایه شده: کفر جحد که به دو بخش انکار وحدانیت الهی (بقره/6) و انکار پس از یقین (نمل/14) تقسیم می شود، کفر به آن چه از آن نهی کرده (بقره/84و85)، کفر برائت (عنکبوت/25) و کفر نعمت های الهی (ابراهیم/7) (الموسوی، 1421ق، ص155).

این مسئله در کتب مربوط به مفردات قرآن نیز منعکس شده است (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص714-717؛ مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج10، ص88-91).

ص: 273

ب) معنای اصطلاحی کافر در آیه جهاد کبیر

از ریشه کفر، شش مرتبه در سوره فرقان استفاده شده که جز در یک مورد که به معنی ناسپاسی است، بقیه موارد معنای انکار دارد.

پنجاه و دومین آیه این سوره، از واژه کافر به صورت صیغه جمع استفاده کرده: (فَلا تُطِعِ الکافِرینَ وَجاهِدهُم بِهِ جِهاداً کَبیراً)؛ از کافران اطاعت مکن، و به حکم خدا با آن ها جهاد کن، جهادی بزرگ.» (فرقان/52) و مراد از «الکافِرینَ»، مخالفان، معاندان و مشرکان هستند.

خواسته های این کافران در تفاسیر فریقین، به صورت متفاوت آمده که البته این تفاوت، ریشه در نگاه هریک از مفسران و میزان برداشت آنان از آیات و روایات دارد. از نظر مفسران شیعی، کافران خواستار کوتاه آمدن پیامبر(صلی الله علیه واله) از دعوت الهی خویش بودند (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ج7، ص273).

مفسران اهل تسنن نیز معتقدند این گروه از کافران، خواستار کوتاه آمدن پیامبر(صلی الله علیه واله) از رد و انکار بت ها (ابن عاشور، التحریر والتنویر، ج19، ص74) و حتی پرستش آن ها (ثعلبی نیشابوری، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن، ج7، ص140) و پذیرش نظرات و مذهب مشرکان توسط حضرت رسول(صلی الله علیه واله) (مراغی، تفسیرالمراغی، ج19، ص26) بودند.

تحلیل مفهوم «الکافِرینَ» در آیه، جهاد کبیر را طبق قاعده عمومیت لفظ می توان در هر زمان و مکان به معنای دشمنان و مخالفان آن دوره یا مکان دانست که خداوند سبحان، عدم پذیرش خواسته های آنان را به همه امت اسلامی فرمان داده است. ضمن این که خداوند متعال در این آیه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) دستور می دهد که از خواسته های کافران اطاعت و پیروی نداشته باشد و در برابر خواسته های آن ها سر تعظیم فرود نیاورد.

هم چنین با توجه به محتوای سوره و بنا به سیاق، واژه کافر در آیه جهاد کبیر که عدم اطاعت از آنان امر شده، جز به معنی دشمنان و منکران که خواسته های نفسانی خویش را دنبال می کنند و مطالبات نادرست دارند، نمی باشد.

ص: 274

4. ویژگی های کافران در قرآن کریم

اشاره

از ریشه «کفر»، 524 واژه در قرآن کریم مورد استفاده قرار گرفته است که طی آن ها، گروه کافران معرفی شده اند؛ برخی از آیات به بیان ویژگی های آنان پرداخته، گروهی دیگر به توضیح دلیل کفر آنان اشاره کرده، بعضی از آیات به دوری این گروه از رحمت الهی و نهایتاً آیاتی نیز به سرنوشت کافران اشاره نموده است.

بخشی از آیات قرآن کریم که ویژگی های کافران را بیان کرده، میان کفر آنان و باطل گرایی شان نسبت برقرار کرده است؛ در ادامه، به این دسته از ویژگی ها اشاره می شود:

الف) ایمان به باطل

از منظر قرآن مجید، کافران کسانی معرفی شده اند که به باطل ایمان دارند: (وَ الَّذینَ آمَنُوا بِالباطِلِ وَ کَفَرُوا بِاللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الخاسِرُونَ) (عنکبوت/52)؛ «و کسانی که به باطل ایمان آوردند و به خدا کافر شدند، زیان کاران واقعی هستند!».

در این جمله، خسران منحصر در کفار شده، چراکه آنان با وجود شهادت به رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) به خدا و کتاب او ایمان نمی آورند و کفر می ورزند، و از سوی دیگر به خاطر کفر به خدای حق، به باطل ایمان می آورند و در نتیجه از ایمانشان بهره نمی برند (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص141).

ب) پیروان باطل

در آیه دیگری از قرآن کریم، کافران کسانی اند که از باطل پیروی می کنند: (ذلِکَ بِأَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا اتَّبَعُوا الباطِلَ) (محمد/3)؛ این به خاطر آن است که کافران از باطل پیروی کردند».

باطل در این آیه یعنی پندارها، خیال ها، نیرنگ ها، افسانه های خرافی، کارهای بیهوده و بی هدف و هرگونه انحراف از قوانین حاکم بر عالم هستی؛ کفار از باطل به این معنی که گفته شد، پیروی می کنند و همین دلیل بر پیروزی آن ها و شکست آن هاست (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج21، ص395).

ص: 275

ج) ابطال باطل

ویژگی دیگری که قرآن کریم برای کافران برشمرده، آن است که آنان به وسیله باطل با پیامبران به مجادله برمی خاستند: (وَیجادِلُ الَّذینَ کَفَرُوا بِالباطِلِ لِیدحِضُوا بِهِ الحَقَّ) (کهف/56)؛ اما کافران همواره مجادله به باطل می کنند، تا (به گمان خود،) حق را به وسیله آن از میان بردارند!».

در تفاسیر چنین بیان شده که آزادی و اختیار انسان که وسیله تکامل اوست، غالباً مورد سوء استفاده قرار گرفته و طرفداران باطل به مجادله در برابر حق برخاسته اند؛ گاهی از طریق مغالطه و گاهی با استهزا، خواسته اند آیین حق را از میان ببرند، ولی همیشه دل های آماده پذیرای حق وجود داشته که به حمایت از آن برخاسته است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج12، ص473).

جمع بندی تاکنون دانسته شد که آیه جهاد کبیر به عدم اطاعت از کافران فرمان می دهد. کافران براساس آموزه های قرآنی کسانی هستند که به باطل ایمان دارند و بدان چنگ می زنند. پس مؤمنان باید از آن چه باطل است نیز دوری کنند؛ چراکه در صورت استفاده از آن ها، به دامن کافران و کفرشان خواهند افتاد.

در ادامه، شاخصه های باطل و باطل گرایان براساس دیدگاه امیرمؤمنان(علیه السلام) در نهج البلاغه مرور خواهد شد تا در مسیر پرهیز از اطاعت کافران، جامعه اسلامی را یاری نماید.

5. ویژگی های باطل در نهج البلاغه

اشاره

حق و باطل ویژگی های متضاد هم دارند؛ یعنی هر ویژگی که حق داشته باشد، عکس آن در باطل نمود دارد. ولی از آن جاکه باطل خصوصیاتی دارد که خاص خودش است، در این بخش، به ویژگی های باطل در نهج البلاغه پرداخته می شود.

الف) تظاهر و جلوه گری

از جمله ویژگی های باطل، آشکاربودن، تظاهر و جلوه گری آن است، چنان چه امام

ص: 276

علی(علیه السلام) در خطبه 147 آینده را چنین ترسیم کردند: «وَ إِنَّهُ سَیأتِی عَلَیکُم مِن بَعدِی زَمَانٌ لَیسَ فِیهِ شَی ءٌ أَخفَی مِنَ الحَقِّ وَلَا أَظهَرَ مِنَ البَاطِلِ...»؛ «هر آینه، بعد از من بر شما روزگاری خواهد آمد که در آن هیچ چیز پنهان تر از حق نباشد و هیچ چیز آشکارتر از باطل نبوَد...» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص204-205).

با مطالعه فرمایش امام(علیه السلام) در این خطبه، می توان به این نتیجه رسید که ایشان دورافتادن از قرآن کریم را تنها دلیل به باطل رفتن اقوام می داند. چه این که حضرت(علیه السلام) در ادامه، نوع برخورد با قرآن را در زمان مورد بحث شرح می دهد که اعم است از: تحریف معنوی، بی اعتنایی حافظان و قاریان نسبت به قرآن، دورافکنده شدن ثقلین، بی اعتنایی به مفهوم و باقیماندن خط قرآن. طبق بیان امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه مذکور، در چنین حالتی، منکر جایگزین معروف و معروف جانشین منکر شده است؛ مردم خود را امام ثقلین می دانند و نه آنان را امام خویش؛ هرچه ثقلین بر اتحاد تکیه دارند، مردم بر کوس تفرقه می کوبند.

این ویژگی ها و بیان آن به عنوان عملکرد اکثریت در بیان امام(علیه السلام)، نشان از گستردگی شمار باطل گرایان و در نتیجه جلوه گری بی حد باطل است. این تظاهر باعث می شود تا بسیاری از افراد گرداگرد باطل جمع شوند و از ناراستی آن غافل بمانند؛ بدیهی است آشکاربودن نادرستی باطل برای کسی است که چشم دلش بینا و در واقع مسلح به سلاح بصیرت باشد تا بتواند این آشکاری را ببیند و درک نماید.

براساس این شاخصه، می توان گفت جلوه گری کافران نباید جامعه اسلامی را هراسان نماید تا بدون تمرکز خواسته های آنان را جامه عمل بپوشاند، بلکه با درایت و دوراندیشی، ضمن مخالفت با اراده دشمنان، مصالح خود را در نظر بگیرند و به تصمیم قطعی برسند تا از این طریق با باطل، جهاد کبیر نمایند.

ب) کثرت طرفداران

معمولاً گرایش انسان به سمت حوادثی است که دارای زرق و برق بیشتر و هم چنین

ص: 277

شامل تبلیغات گسترده تر باشد. اگر این جذابیت از جانب جبهه حق باشد، تمایل انسان به سمت حقانیت خواهد بود و اگر غلبه با جناح باطل باشد، انسان به ورطه سقوط کشیده می شود. از آن جاکه غالباً جذابیت امور نادرست بر حقایق چربش دارد، پس طبیعی است انسان هایی که گرداگرد اباطیل دیده می شوند، بیشتر باشند.

از سوی دیگر می توان شخصی را تصور نمود که گرفتار هجمه و حمله ایادی شیطان شده و علیرغم فطرتش که از باطل گریزان است، بر اثر درماندگی در برابر شیاطین به باطل گرویده باشد.

البته باید توجه داشت که این گرایش ها نسبی است؛ بدین معنی که با یک مقیاس و دیدگاه، ممکن است این ویژگی صدق کند، گرچه ممکن است در مقیاس دیگر، چنین چیزی صحیح نباشد، ولی این گرایش غالب است.

امیرمؤمنان(علیه السلام) در خطبه ای به گستره تبلیغات و هیاهوی باطل که بیشتر از خودنمایی حق است، اشاره کرده که حق و باطل، هرکدام یاورانی دارد، اما از روزگاران گذشته چنین بوده است که طرفداران باطل بیشتر از یاوران حق باشد؛ پس با افسوس و تذکر بیان می کند که بسیار کم اتفاق می افتد آن چه پشت کرده، دوباره بازگردد: «حَقٌّ وَ بَاطِلٌ وَلِکُلٍّ أَهلٌ فَلَئِن أَمِرَ البَاطِلُ لَقَدِیماً فَعَلَ وَلَئِن قَلَّ الحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَلَعَلَّ وَلَقَلَّمَا أَدبَرَ شَی ءٌ فَأَقبَلَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص58-57).

منظور امام(علیه السلام) آن است که با پیروی از باطل، حق پشت می کند و دور می شود و به همین دلیل ممکن است بازگشتن حق، غیرممکن یا بسیار سخت باشد، پس باید مراقب بود تا مشتبه و باطل به جای حق انتخاب نشود که دسترسی به آن بسیار دشوار می شود.

گاهی کافران به پشتوانه جمعیت و هواداران خود، تلاش دارند جامعه اسلامی را به پذیرش مطلب موردانتظار آنان وادار نمایند. امت اسلامی لازم است در این مواقع، با هوشیاری و بدون نظر به حجم یاران دشمن یا طرفداران آن مطلب، به مخالفت با خواست آنان بپردازد و آن چه را نیاز خود می داند، با سعی و تلاش آحاد جامعه، به صورت درونی تأمین نماید.

ص: 278

ج) پر سر و صدابودن

انجام امور در نهایت اتقان و استحکام، از وظایف هر مسلمانی است و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آن را مورد رضایت الهی دانسته اند (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج3، ص230، ح3484) چنین عمل کردی، هرگونه نگرانی را از مجری آن برطرف می کند، اما اگر مجری بداند که نقصی در کارش وجود دارد، هر زمان که ناظری بخواهد نزدیک نقص شود، با شلوغ کاری و در نتیجه با انحراف موضوع سعی در سرپوش گذاشتن بر نقیصه کارش دارد.

از نظر امام علی(علیه السلام)، سران جمل بر اثر ضعفی که داشتند، با فتنه انگیزی به ایجاد سر و صدا و وحشت آفرینی در دیگران پرداختند و با این کار، افرادی را گرد خود جمع کردند، اما حرکتشان به شکست انجامید. ایشان مجموعه این فعالیت ها را به رعد و برق تشبیه کردند که یک لحظه به وجود می آید، شوکی وارد می کند و تمام می شود: «وَ قَد أَرعَدُوا وَ أَبرَقُوا وَ مَعَ هَذَینِ الأَمرَینِ الفَشَلُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص54).

در حقیقت آنان مانند رعد صدا کردند، ترسانیدند و مثل برق درخشیده از جا در آمدند. با لاف و گزاف، فتنه و فساد برانگیختند و اسباب جنگ را فراهم نمودند، درحالی که با این جوش و خروش، در وقت کارزار ناتوان و ترسان بودند (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج1، ص61).

نتیجه آن که نه تنها سر و صدا داشتن و های و هوی کردن، حقانیت به دنبال ندارد، بلکه نشان از ترس و ناتوانی است. از مصادیق پرسر و صدایی می توان در زمان کنونی به تبلیغات پرزرق و برق انواع رسانه ها اشاره کرد. تبلیغات به دنبال اثبات حقانیت و برتری است، ولی گاهی هرچه تبلیغات سنگین تر و پرحجم تر باشد، باید به حقانیت و درستی آن بیشتر شک کرد.

بدیهی است این اوصاف برای حق یا باطل، جنبه تغلیب دارد و مطلق نیست. چه این که بسیار اتفاق افتاده است که حق برای خاموش کردن باطل، به گل آلودکردن آب پرداخته و سپس با یک ضربت کاری، ناراستی را از پای درآورده که این نشانه قوت حق است.

ص: 279

کافران با استفاده از این ترفند، سعی بر قبولاندن نظرات خود به جامعه اسلامی هستند و قصد دارند اهداف شوم خود را با تبلیغات پرحجم و هیاهوی گسترده به کرسی بنشانند. در این میان، وظیفه مؤمنان است که بدون توجه به سروصدای دشمنان و با مؤلفه مخالفت با کافران، به بررسی وضعیت خود بپردازند و بهترین تصمیم را برای جامعه خود اتخاذ نمایند.

د) شباهت با حق

یکی از ویژگی های باطل، شباهت آن با حق است. شباهت دو شیء با هم باعث می شود تا یکی با دیگری اشتباه شود و اگر باطل با حق شباهت داشته باشد، ممکن است به جای حق دریافت شود.

قرآن کریم شرح حال برخی را که از آنان به عنوان زیان کارترین افراد یاد می کند، چنین بیان می نماید که ایشان نسبت به حق جویی و حق یابی، کاهل نبوده اند، بلکه به جست وجوی صحیح از ناصحیح پرداخته و به مطلبی رسیده اند. اما پس از رسیدن به آن، به صحت و سقم آن در لحظات بعد توجه نداشته اند، بلکه فقط بر یافته خود، پافشاری می کنند. یعنی مطلبی را که بدان رسیده اند به عنوان حق تلقی نموده و آن را برگرفته اند، غافل از آن که آن چه یافته اند حق نیست، بلکه مشابه آن است و اصرار بیهوده آنان باعث دورشدن از مسیر اصلی و رفتن به بیراهه است و هر روز بیش از پیش در کژراهه خود می روند و از حق دور می شوند (کهف/ 103-104).

لذا برای در امان ماندن از چنین زیان هایی، می بایست هر لحظه موقعیت خود را سنجید و عقاید و عملکردها را بررسی نمود تا بر مطلب ناصحیح استوار نباشد و از اصرار بیهوده بر آن جلوگیری شود.

امام علی(علیه السلام) ریشه این مشکل را تشابه می داند. بدین معنا که مشابهت مسائل با حق باعث انتخاب شدن آن ها می شود و حق، وانهاده می شود. ایشان دلیل نام گذاری «شبهه» را شباهتش با حق می خوانند: «وَإِنَّمَا سُمِّیتِ الشُّبهَةُ شُبهَةً لِأَنَّهَا تُشبِهُ الحَقَّ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص81).

ص: 280

شبهه را می توان به سه نوع تقسیم نمود: اول آن که شبهه به ظاهر حق و باطن باطل جلوه کند. دوم این که شبهه به صورت حقانیت در محتوا و بطلان در ظاهر رخ بنماید. صورت سوم آن است که هم به ظاهر و هم در محتوا جلوه حق دارد. دسته سوم از شبهات خطرناک تر از مابقی می باشد، زیرا تشخیص شبهه بودن آن بسیار سخت و دشوار است. چراکه باید مراد از ارایه آن را درک نمود تا اختلافش با حق روشن شود و جز شناخت هدف بیان نمودن آن، راهی نیست (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج9، ص201).

بحث ارایه شده از آن جا اهمیت دارد که حق و باطل در حیات بشری همواره و در همه موقعیت ها با وضوح و صراحت، نمودار نمی شوند که برای هیچ کس جای تردید و شک و شبهه نماند. بلکه دخالت نیت ها و هدف گیری های درونی که نمود عینی در گفتارها و کردارها و سایر شئون بشری ندارند، از عوامل بسیار رایج و متداول بروز شبهه ها است.

بهره مندی دشمنان از شباهت حق با باطل و شبهه پراکنی آنان، جامعه اسلامی را دچار تردید خواهد کرد. هریک از افراد جامعه اسلامی و به ویژه مسئولان آن، لازم است با دقت، شبهه را بشناسند، فقط به حق چنگ زنند و از باطل و شبهه دوری نمایند، از این طریق همه امت اسلامی در مسیر جهاد کبیر قدم می نهند و به مخالفت با خواسته ها و تمایلات دشمنان برمی خیزند.

ه_) گوشه نشینی خواص

از ویژگی های اختصاصی باطل و از جمله مهم ترین عوامل به شبهه افتادن عامه مردم، گوشه نشینی خواص است. چراکه مردم به بزرگان خود نظر دارند و رفتار و گفتار آنان را دلیل رفتار و گفتار خود قرار می دهند. چه این که ممکن است برخی خواص به دلیل عدم آشنایی با علل و عوامل دخیل در مسئله ای یا حتی به دلایل اخلاقی، هم چون عدم سلامت نفس، حاضر به همکاری با حق نشوند و به ظاهر، کناره گیری نمایند و در نتیجه مردم نیز با توجه به الگوبودن آن بزرگان، عمل کردی مشابه ایشان داشته باشند و ناخواسته از یاری حق بازمانند و باعث خواری حق شوند.

ص: 281

البته آن جاکه بزرگان بتوانند نظر صریح خود را در مورد باطل بیان نمایند و حداقل در برابر ناراستی ها، قد علم نمایند، این عُزلت به منزله یاری نمودن حق است و لذا اگر از گردونه کلام امام علی(علیه السلام) خارج می شوند. ولی اگر گوشه نشینی و سکوت آنان، نیشی به باطل وارد ننماید و طبق بیان امام علی(علیه السلام) اگر خواص به گونه ای عمل کنند که نه تنها حق یاری نشود، بلکه باطل نیز خوار نشود، عملکرد آنان باطل است و قابل پیروی نیست (شریف رضی، نهج البلاغه، ص521، حکمت262).

شرح بیان امام(علیه السلام) چنین است که در جنگ جمل، مردی سرگردان مابین دو لشکر کوفه و مدینه، نزد امیرمؤمنان(علیه السلام) آمد و درماندگی خود را چنین بیان کرد که آیا فکر می کنید که من باید یاران جمل را گمراه بدانم؟ حضرت(علیه السلام) در پاسخ به او به ریشه اصلی این تفکر اشاره نمود و خطاب به او عدم شناخت حق و باطل را دلیل حیرتش دانست و به او فرمود: تو به زیر پای خود نظر کردی و گفتار باطل و نادرست آن ها را پسندیدی، اما به بالای سرت نگاه نکردی و در سخنان حقّ و درست من اندیشه ننمودی، لذا حیران و سرگردان ماندی. تو حق را نشناختی تا اهلش را بشناسی و باطل را نشناختی تا پیروش را بشناسی.

مرد گفت: حال که چنین است، پس من نه از اصحاب جمل می شوم و نه یاور علی(علیه السلام). بلکه هم چون سعد ابی وقاص (از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله)) و عبدالله بن عمر (فرزند خلیفه دوم) به کناری می روم.

این جا بود که امام علی(علیه السلام) بطلان عمل بزرگان آن قوم را مشخص نمود. ایشان فرمود آنان نه تنها حق را یاری نکردند، بلکه باطل را نیز خوار ننمودند: (إِنَّ سَعِیداً وَ عَبدَاللَّهِ بنَ عُمَرَ لَم ینصُرَا الحَقَّ وَلَم یخذُلَا البَاطِلَ).

در شرح حال سعدبن ابی وقاص نوشته اند: وی پس از قتل عثمان، گوسفندان زیادی خرید و به بیابان رفت و با همان چهارپایان به سر برد تا این که از دنیا رفت، اما با علی(علیه السلام) بیعت نکرد (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج5، ص641).

ص: 282

در مورد عبدالله بن عمر نیز آمده است: او پس از بیعت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خواهرش (حفصه، همسر پیامبر(صلی الله علیه واله)) پناه برد. ولی در جنگ جمل به همراه آن حضرت(علیه السلام) نبود و می گفت: عبادت مرا از سواری و پیکار ناتوان ساخته است، بنابراین من نه با علی(علیه السلام) و نه با دشمنان او هستم (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج5، ص641).

این جریان و کلام امام(علیه السلام)، دو نشانه کلی برای عدم حقانیت عملکرد خواص در همه زمان ها و مکان ها بیان می نماید: یکی یاور حق نبودن و دیگری بطلان ناراستی را روشن ننمودن.

حضرت امیر(علیه السلام) در واقع به همگان هشدار داده است که پیروی از این افراد گوشه نشین روا نیست که هرچند به دلیل درستی هم باشد، نکوهیده است (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج5، ص641).

پس سکوت خواص در حوادث که دشمنان، هم آن را می پسندند و هم از آن، به صورت حداکثری سوءاستفاده می نمایند، هم برای خودشان و هم برای دیگران بسیار خطرناک خواهد بود. باید که ایشان در راستای اقامه جهاد کبیر از سکوت بپرهیزند و در مواقع مختلف موضع خود را به طور کاملاً صریح مشخص سازند. البته باید در کلام و کردار خود، حق را احیا و باطل را ابطال نمایند، چه این که طبیعی است اگر جز این باشد، نباید انتظار داشته باشند که مورد حمایت و پیروی قرار گیرند. مردم نیز که یک پایه انجام جهاد کبیر هستند، باید با کمال هوشیاری، مکر دشمنان را درک نمایند و از خواص گوشه نشین پیروی نکنند تا از شخص گرایی رهایی یابند.

و) نیت باطل

زبان عضوی است که برای بیان منویات و مکنونات قلبی و ذهنی در انسان به کار می رود. این عضو کوچک، از نظر علمای اخلاق در سرنوشت وی بسیار مؤثر است، به حدی که می تواند انسان را سعادتمند کند و به بهشت براند یا او را به شقاوت بکشاند و به دوزخ افکند.

ص: 283

اما این که زبان چگونه گردانده شود و چه سخنانی را جاری نماید، بر عهده عقل و فکر آدمی است. اگر اندیشه انسان، متعالی باشد، طبیعتاً تنها چیزی که بر زبان جاری می شود، از همه جوانب حق است و راستی؛ ولی اگر اندیشه آدمی مشوب به باطل باشد، حتی اگر حق را بر زبان براند، هدفش باطل است.

در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای قصد و نیت در سخن و گفتار، حسابی جداگانه از عمل باز شده است. در جریان حکمیت که خوارج شعار «لا حکم إلاّ للّه» را سر داده بودند، امام(علیه السلام) با تأیید گفته آنان، پرده از نیت باطل و پلیدشان برداشت و فرمود: «کَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَم إِنَّهُ لاَ حُکمَ إِلاَّ لِلَّهِ وَلَکِنَّ هَؤُلاَءِ یقُولُونَ لاَ إِمرَةَ إِلاَّ لِلهِ»؛ «سخن حقّی است که به آن باطلی خواسته شده. آری، حکم جز از آن خدا نیست، ولی اینان می گویند که امارت و حکومت ویژه، خداوند است و بس.» (شریف رضی، نهج البلاغه،ص82).

آن چه از این سخن برمی آید، این است که گاهی گفته حقی برای قصد باطلی بیان می شود. لذا آن حق نیز قابلیت پیروی ندارد و در واقع به دلیل نیت باطل، بیان آن نیز به باطل تبدیل شده است. پس کلام حضرت(علیه السلام)، در پاسخ خوارج که حکمی جز حکم خدا نیست، تصدیق گفته آن ها از جهت حقیقت معنای کلمه است، نه به معنای این که آن چه به نظر آن ها می رسیده حق بوده است. زیرا تمام دستورات را در فرمان های صریح و احکام روشنِ خداوند محدودکردن، بدین معنا که برای بنده خدا هیچ دستورالعملی جز کتاب خدا نباشد، صحیح نیست. چه این که بیشتر احکام فرعی با این که حکم خدایی هستند و از طریق اجتهاد و دیگر طرق برای کسانی که اهل استنباط و اجتهادند به دست می آیند، به صراحت در قرآن نیامده است و آن ها که اهل اجتهاد نیستند، لازم است که به آن احکام عمل کنند.

چون نظر خوارج از جمله «لا حکم إلاّ للّه» که برگرفته از آیات قرآنی بود (انعام/57؛ یوسف/40و67) این بود که هر حکمی در کتاب خداوند نباشد، پیروی کردن از آن جایز نیست و عمل به آن نارواست، حضرت(علیه السلام) فرموده اند: بلی! جز حکم خدا حکمی نیست، امّا خوارج از طریق نفی حکم غیرخدا، می خواهند فرمانروایی را از غیرخدا نفی کنند، لذا وقتی

ص: 284

که برای غیرخدا هیچ دستوری نباشد، حکومت و فرماندهی غیرخدا نیز نفی می شود. زیرا استنباط حکم و در نظرگرفتن خیر جامعه از وظایف حکومت و در رابطه با رعایت حال مردم است. نفی حکم غیرخدا به وسیله خوارج، موجب نفی امارت و حکومت انسان هاست (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج2، ص220-219).

اگر سؤال شود: آیا آن خوارج نمی دانستند که امیرالمؤمنین(علیه السلام) زودتر و عمیق تر از آنان این آیه را درک کرده و پذیرفته و از اعماق روحش به آن ایمان آورده است؟ اصلاً منظور خوارج چه بود؟ در پاسخ باید گفت: منظور خوارج این بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پذیرش حکمیت آن دو حیله گر به خطا رفته است، زیرا حکم از آن خداست نه آن دو. همان گونه که آن حضرت(علیه السلام) تصریح فرمود، آنان می خواستند حکومت علی بن ابی طالب(علیه السلام) را به جهت تن دادن به حکمیت از رسمیت بیندازند و بگویند: باید از این که برخلاف قرآن حکمیت آن دو را پذیرفتی، توبه کنی.

امام علی(علیه السلام) در پاسخ آنان می فرماید: مقصودی که شما پشت این شعار دارید، این است که حاکم باید از همه جهات مورد تصدیق خداوندی باشد و ریاست مسلمین از مختصات کسی است که حکومت او را خدا بپذیرد و آن گاه درباره من چنین تطبیق کنید که چون من با قبول حکمیت از فرمان الهی منحرف شده ام، پس شایسته ریاست نیستم. درصورتی که برای جامعه مسلمین ریاست و زعامتی لازم است که بتواند جامعه را از هرج و مرج و اختلال های نابودکننده محفوظ بدارد. اگر بنابه تخیلات واهی شما من منحرف شده ام، آگاه باشید که بنابه اصل لزوم مدیریت و ریاست، حکومت من از رسمیت نیفتاده است (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج9، ص217-219).

از عبارات امام(علیه السلام) در پاسخ به خوارج و بیان علامه جعفری در شرح آن به دست می آید که آن چه مهم است دریافت مقصد و مقصود از بیان کلام است، نه ظاهر آن. بدین معنی که اگر کلام حقی بیان شد و حتی آن کلام حق از قرآن کریم استخراج شده بود، باز هم باید کنکاش نمود و سره را از ناسره جدا ساخت، نه این که آن کلام را مطلق فرض کرده و در برابر

ص: 285

آن سکوت نمود. بلکه باید حق را فقط با قصد حق بیان کرد و سر تسلیم را فقط جلوی آن فرود آورد.

پس هر بیان حقی، حق نیست و اطاعت آور نخواهد بود. بلکه همگان و به خصوص بزرگان و خواص، خصوصاً در ایام فتنه و شبهه باید اولاً به آن چه درباره آن قضاوت خواهند کرد، علم داشته باشند. ثانیاً موضع گیری صریح انجام دهند. ثالثاً حق را بیان و باطل را خوار کنند. رابعاً از بیان حقیقت، قصد باطل نداشته باشند. با انجام چنین اقداماتی می توان فعالیت ها و سخنان آنان را در راستای انجام جهاد کبیر دانست.

6. ویژگی های طرفداران باطل در نهج البلاغه

اشاره

در کنار ویژگی ها و خصوصیاتی که برای باطل بیان شد، می توان از نهج البلاغه برای پیروان باطل و باطل گرایان نیز ویژگی هایی یافت تا در راستای انجام جهاد کبیر، یاوران باطل را شناخت و از آنان دوری نمود؛ چراکه قرآن کریم در آیه جهاد کبیر، جامعه اسلامی را به مخالفت با کافران امر کرد و در جای دیگر، آنان را چنگ زننده به باطل معرفی کرد. با این توصیف، یاران و دوستداران باطل نیز در زمره دشمنان و مخالفان جامعه اسلامی قرار می گیرند و لازم است از آنان دوری شود.

در این بخش، برای درک عمیق تر و بهتر، با مراجعه به کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه، ویژگی طرفداران باطل به طور جداگانه بررسی خواهد شد.

الف) شعارگرایی

جنگ جمل، اولین آوردگاه اشتباه در یافتن حق و باطل بود؛ پیش از آن، حق، کاملاً واضح بود و باطل نیز بسیار آشکار. برای نمونه در جنگ خندق، هنگام نبرد امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عمروبن عبدود، به تعبیر پیامبر(صلی الله علیه واله) تمام ایمان در برابر تمام کفر ایستاده بود. در جنگ بدر و حنین و دیگر نبردهای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نیز همان جبهه اسلام در برابر جبهه کفر قد علم می کرد. ولی این بار دو طرف جبهه را انبوه مسلمانان پر کرده بود. لذا

ص: 286

یافتن حق ناب برای نااستواران در حقانیت و ایمان دشوار می نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در هنگامه آن جنگ، به توصیف طرف مقابل خود پرداخته و طرفداران آنان را هوشیار می نماید که کسانی که اطرافشان را گرفته اید، تنها اهل سر و صدا و هیاهو هستند. نه فقط به شعار خود عمل نمی کنند، بلکه به هنگام کار و تلاش در راه رسیدن به هدف، جایگاه خود را خالی می کنند و صحنه را ترک می نمایند: «وَقَد أَرعَدُوا وَأَبرَقُوا وَمَعَ هَذَینِ الأَمرَینِ الفَشَلُ؛ همانند تندر خورشیدند و چون آذرخش شعله افکندند. با این همه، ترسیدند و در کار بماندند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص54).

از نظر امیرمؤمنان(علیه السلام) آن چه باعث شد آنان گمان حقانیت پیشوای خود را داشته باشند، تبلیغات و هیاهوی او بوده است. ولی باید درک می کردند که این غوغاسالاری، نشانه ضعف و سستی اوست. چه این که اگر قدرت و توان مقابله و ایستادگی داشتند، به جای تبلیغات سوء، به گفت وگو می پرداختند و در صورت عدم حصول نتیجه، سلاح به دست می گرفتند و مردانه می جنگیدند. اما وظیفه مردم این بوده و هست که از پس پرده تبلیغات، نگاهی به واقعیات بیندازند و بنگرند که آن چه می شنوند، چه مقدار با واقعیت منطبق است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این فرمایش خود سر و صدا و تهدید (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج1، ص565) جَمَلیان را هم چون رعد و برق می داند که غرش می کند و نور می زند، ولی همه این کارها فقط ترس و رعب در دل می افکند و هیچ نتیجه ای در برندارد. اینان بر طبل جنگ می کوبند و با این کار به دل مردم، ترس می افکنند، ولی تهدیدشان راه به جایی نخواهد برد و در پس این تهدید و در هنگام کارزار، خوف و هراس به جان ایشان می افتد و از میدان جنگ می گریزند.

حضرت در ضمن کلام دیگری در آموزش کیفیت جنگ، آهستگی کلام را سفارش فرموده و آن را کنارزننده ترس و ضعف دانسته است (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج1، ص566).

ص: 287

نتیجه آن که طبق کلام امام علی(علیه السلام)، شعار به تنهایی باطل نیست، چه بسا شعاری از روی علم و آگاهی سرداده شود و تا پای جان بر سر تحقق آن شعار ایستادگی شود؛ بلکه اگر به همراه تهدید باشد، حق نخواهد بود. لذا میزان تبلیغات و شعارها، ملاک حقانیت نیست، بلکه اگر همراه با سستی، غوغاسالاری، تهدید و القای ترس و واهمه باشد، قطعاً نشان از بطلان آن دعاوی است.

با این وصف، امت اسلامی می بایست با تمسک به آیه جهاد کبیر، به عدم تبعیت از دشمنان پایبند باشد، از شعارگرایی آنان و یارانشان، پی به باطل بودن اهداف و افکارشان ببرد و با دوری از آنان، صف حق را تقویت نماید.

ب) مدّعیان دروغین

«ادعا» از ماده «دعو» و به معنای تمناکردن چیزی (ابن منظور، لسان العرب، ج14، ص260) و حق پنداشتن آن (مهیار، فرهنگ ابجدی، ص34) است. «مدعی» از همین ماده و به معنی کسی است که در طرف اثبات مطلبی قرار گرفته و برای آن استدلال می کند (طریحی، مجمع البحرین، ج1، ص143).

ادّعا دو صورت دارد: ادعایی که مطابق با واقع نیست، حرام است؛ زیرا ادعای غیرمطابق با واقع یا از روی عادت دروغ گویی است یا از روی جهل مرکب نسبت به مورد ادعاست که به دلیل وجود شبهه در ذهن مدعی پدید آمده است.

صورت دوم، ادعای مطابق با واقع است که خود بر دو نوع است: اول آن که نیاز به ادعا در موضوع وجود دارد، در این حالت حکم آن، مباح بودن است؛ زیرا هیچ کدام از احکام حرام و واجب بر آن بار نمی شود. حالت دوم آن است که نیاز به آن ادعا نباشد، در چنین حالتی ادعای آن موضوع حرام است، زیرا در چنین صورتی انسان از روی خودخواهی چنین ادّعایی را اظهار می دارد و خودخواهی از موارد هلاکت (ابن بابویه قمی، من لایحضره الفقیه، ج4، ص361) شمرده است (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج1، ص610و613).

ص: 288

از بیان اَشکال مختلف ادعا، این نتیجه حاصل می شود که جز در یک حالت، بقیه موارد مخالفت با شرع مقدس است و در یک مورد باقیمانده نیز دستوری از جانب شارع نرسیده است. این معنای هلاکت در ادعاست که مورد اشاره امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز قرار گرفته است: «هَلَکَ مَنِ ادَّعَی؛ هرکس که ادعا کند، هلاک شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص58).

البته روشن است که مدعیان دروغین، ادعای بی اساس خود را با شفافیت بیان نمی کنند، بلکه ممکن است با استفاده از قالب واقعیات، پرهیز از لذایذ محدود و موقت در برابر چشم مردم، جهت رسیدن به لذایذ نامحدود و پایدار یا حتی بیان برخی سخنان اخلاقی که خود بدان باور ندارند، مطالبی را ادعا نمایند. در حقیقت، این مدعیان نخست به هلاک ساختن دیگران اقدام می کنند و سپس به نابودکردن خویش می پردازند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج4، ص153-155).

آحاد جامعه اسلامی لازم است با استفاده از فرامین آیه جهاد کبیر در برابر مدعیان دروغین صف آرایی نمایند و با تلاش ها و خواسته های آنان مخالفت نمایند، چراکه این گروه باطل گرا و از یاران کفر شمرده می شوند و در آیه مذکور، دستور به عدم اطاعت از آنان شده است.

ج) ایستادگی در مقابل حق

از خصوصیات یاران باطل، ایستادگی و مقاومت در برابر حق است. به این معنی که اگر شخص فهمید آن چه در برابر آن قرار گرفته و با آن مقابله می کند، حق است یا حتی نسبت به آن چه بر آن پافشاری می کند، حقانیت و خلوص بیشتری دارد، ولی بر یافته قبلی خود اصرار ورزد و نتیجه ای که اخیراً به آن دست یافته است را پایمال نماید، در حقیقت به کتمان حق و احیای باطل روی آورده است؛ چنین فردی باطل است و مظهر بطلان محسوب می شود و طبیعتاً قابلیت پیروی ندارد. چه خود او رهبر و پیشوای قومی باشد و چه پیرو و پشتیبان دیگری. در هر حال نمی توان و نباید او را حمایت و یاری نمود.

امیرمؤمنان(علیه السلام) کسی را که چنین ویژگی هایی دارد، هلاک شده خوانده است: «مَن أَبدَی صَفحَتَهُ لِلحَقِّ هَلَکَ؛ و هرکه با حق ستیزد، خود تباه شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 289

ص58) در حقیقت جبه هگیری در برابر حق و راستی، باعث نابودی و هلاکت دنیوی و اخروی است.

علامه جعفری در شرح این عبارت، بخشی از مختصات ستیزه گران در برابر حق را چنین بیان نموده است:

1. انسانی که می گوید: «هدف وسیله را توجیه می کند» و هیچ قید و شرطی را برای این قضیه لازم نمی داند، 2. کسی که از خوشی های عدالت که حق او را به جای می آورد، خوشحال شود، ولی موقعی که عدالت حقِ دیگران را از او می گیرد، احساس ناخوشی و دلتنگی می نماید، 3. انسانی که خود را هدف و دیگران را وسیله تلقی می نماید، 4. کسی که خود را در همه گفتارها، کردارها و پندارها، حق می داند، 5. هر کس که حق تعیین سرنوشت دیگران را در اختیار خود بداند، 6. آن که آرزوی به دست آوردن قدرت در سر بپروراند، 7. فردی که بدون هیچ فعالیتی، توقع نتیجه مفید داشته باشد، 8. احساس آزادی مطلق در جهان هستی، با مشاهده حاکمیت قوانین ریشه دار در دو قلمرو انسان و طبیعت، 9. مدعیانی که با ادعاهای بی اساس خویش، حق را از صحنه حیات آدمیان بیرون می رانند و خود را جانشین آن قرار می دهند، 10. تسلیم و تملق در برابر حق ناشناس ها، به جهت حفظ منافع و لذایذ خویش (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج4، ص159-157). جامعه اسلامی با درک این ویژگی می تواند باطل را آسان تر تشخیص دهد، در نتیجه با باطل و آن چه کافران بدان چنگ می زنند، مخالفت نماید و در واقع، جهاد کبیر را اقامه نمایند.

د) شراکت با شیطان

آیات 62 تا 64 از سوره مبارکه اسراء در مقام بیان گفت وگوی خداوند متعال با شیطان

ص: 290

رجیم است که نتیجه آن گفت وگو، بیان این مطلب از جانب پروردگار جهانیان به شیطان است که او و پیروانش دربند کشیده خواهند شد. خداوند به شیطان می فرماید: حال که در برابر خالق خود قد علم کردی و ادعای گمراه نمودن بندگان مرا داری و مطمئناً برخی از مخلوقات من، پیرو تو خواهند شد، پس: (وَاستَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِکَ وَ أَجلِب عَلَیهِم بِخَیلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکهُم فِی الأَموالِ وَ الأَولادِ وَعِدهُم)؛ «با فریاد خویش هرکه را توانی از جای برانگیز و به یاری سواران و پیادگانت بر آنان بتاز و در مال و فرزند با آنان شرکت جوی و به آن ها وعده بده».

خداوند، در این آیه اجازه شراکت شیطان با اتباعش و در واقع دستور به این امر را به وی می دهد و در آیه بعد به طور کاملاً روشن می گوید که آنان که از شیطان پیروی نمودند، در جمع بندگان خدا قرار نداشتند، زیرا شیطان بر بندگان خدا سلطه ندارد: (إِنَّ عِبادی لَیسَ لَکَ عَلَیهِم سُلطانٌ)؛ تو را بر بندگان من هیچ تسلطی نباشد».

براساس آیات قرآن کریم می توان گفت که شیطان مراحل پنج گانه ای را طی می کند تا انسان را به تسخیر خود درآورد. در گام اول، عملی را برای او تزیین می کند (حجر/39؛ انفال/48) برای گام دوم آرزوهای باطل در دل انسان می افکند (نساء/119) در سومین مرحله، او را دچار وسوسه اکید می کند تا دنبال آرزو رود و آن را به دست آورد (ناس/5) قدم چهارم شیطان، تسویل یعنی خوب را بد و بد را خوب جلوه دادن است (محمد/25) در گام آخر، شیطان بر انسان فرمانروایی (بقره/169) می کند (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج13، ص324-323).

در این صورت، شخص به تسخیر شیطان درآمده و از این پس شیطان در تمام مراحل و مقاطع همراه اوست. با چشم او می بیند، با گوش او می شنود، با زبان او می گوید و خلاصه آن که شیطانِ کوچکی ساخته است که خود، توانایی فریب دادن دیگران را دارد. به تعبیر امام علی(علیه السلام): «اتَّخَذُوا الشَّیطَانَ لِأَمرِهِم مِلَاکاً وَ اتَّخَذَهُم لَهُ أَشرَاکاً فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِم وَ دَبَّ وَ دَرَجَ

ص: 291

فِی حُجُورِهِم فَنَظَرَ بِأَعینِهِم وَ نَطَقَ بِأَلسِنَتِهِم فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَینَ لَهُمُ الخَطَلَ فِعلَ مَن قَد شَرِکَهُ الشَّیطَانُ فِی سُلطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالبَاطِلِ عَلَی لِسَانِهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص53).

امیرمؤمنان(علیه السلام) در این سخنان، افرادی را که گرداگرد شیطان را گرفته اند، توصیف می کند و مرحله به مرحله آنان را چنین شرح می دهد: انسان ها در ابتدا شیطان را برای خود ملاک و معیار انتخاب قرار دادند، شیطان نیز آنان را به عنوان شریک انتخاب کرد. سپس شیطان در دل ایشان تخم گذاری کرد و در سینه هایشان دمید و آن را برای درک خواسته های خود گشاده ساخت. در اتاق ها و سراهای ایشان وارد شد. با چشم آنان دید، یعنی نگاه آنان شیطانی شد. با زبانشان سخن گفت، یعنی کلام چنین فردی شیطانی است. سپس برای عبور از لغزش گاه ها بر ایشان سوار شد و از هرجاکه احتمال لغزش وجود دارد، آن ها را عبور داد و خطاکاری و گناه را برای آن ها زیبا جلوه داد. چنین کسی که شیطان در اراده اش شریک است، کلامی که می گوید از شیطان است و لذا باطل.

این کلام امام(علیه السلام) برای بیان تنفّر و نکوهش کسانی است که از روی دشمنی از حق کناره گیری و با آن حضرت مخالفت کردند. در آغاز اشاره به این واقعیت دارد که نفس آن ها به حدّی مطیع شیطان شده است که شیطان را همه کاره امور خود کرده اند و زندگی خود را با دستور شیطان می چرخانند و عقل خود را از کار انداخته و دوستان شیطان شده اند، پس از آن که امام(علیه السلام) آنان را فرمانبردار شیطان معرفی می کند، به بعضی از اموری که شیطان در آن دخالت می کند اشاره می فرماید که شیطان آن ها را شریک خود می گرداند و وقتی شیطان بر کارهای آن ها مسلّط شود و نظام امر آن ها را به دست گیرد، به دل خواه خود، آن ها را به هرطرف که بخواهد می کشاند. افعال و اقوالی که از آن ها برخلاف دستورات خدا صادر می شود به خاطر این است که به پیروی از شیطان و مشارکت او صادر می شود (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج1، ص562-560).

نتیجه ای که از عبارات فوق حاصل می شود این است که اگر کلامی شنیده شد که پس از سنجش آن، شیطانی بودن از آن هویدا بود؛ یا رفتاری دیده شد که عقل سلیم، آن را زشت

ص: 292

و نادرست می انگارد یا نگاهی تشریح شد که عالمان و اولیای الهی آن را ناخوش می دارند، باید فهمید که قطعاً آن ها باطل اند و لذا کسی که دارای آن شرایط است، نیز راه نادرست می پیماید و در نتیجه، شایسته پیروی نیست، زیرا او یار باطل است.

جهادگر عرصه جهاد کبیر با درک این ویژگی، باطل گرایان را از حق گرایان تشخیص می دهد و فرمانروایی او را انکار می کند.

ه_) خودمحوری

از جمله مذموم ترین اخلاقیات ناپسند، خودبینی و خودمحوری است. بدین معنی که شخص در رفتار با اطرافیان، به گونه ای عمل نماید که فقط خود را ملاک و معیار بداند و سخنان و مشورت های دیگران برای او دارای اهمیت نباشد و حتی اجازه بیان نظرات را به دیگران ندهد.

اگر چنین فردی مقداری علم هم داشته باشد و به صفت عالم بودن نیز متصف باشد، خطرش نه تنها به خود و خانواده اش منحصر نمی شود، بلکه بر شهر و مملکت و حتی جهان پیرامون خود نیز اثرگذار است و ممکن است همگان را با خودرأیی و خودمحوری اش به تباهی بکشاند، البته او با این خصوصیات، دیگر نمی تواند به طور حقیقی حامل علم باشد، هرچند اطرافیانش به او «عالِم» بگویند. از زمانی که چنین فردی گرفتار صفت رذیله خودمحوری شود، قابلیت حمایت و پیروی را از دست می دهد و به تعبیر امیرمؤمنان(علیه السلام) از گمراهان، گمراهی و از نادانان، نادانی را اخذ نموده و آن ها را نصب العین خویش کرده است. سرنوشت چنین فردی به دلیل این که روزگاری با قرآن کریم و احادیث شریف سر و کار داشته، آن است که قرآن را با آرای خود تفسیر و شرح می نماید و در واقع تفسیر به رأی می نماید: «وَآخَرُ قَد تَسَمَّی عَالِماً وَلَیسَ بِهِ... قَد حَمَلَ الکِتَابَ عَلَی آرَائِهِ وَعَطَفَ الحَقَّ عَلَی أَهوَائِهِ؛ دیگری است که خود را دانشمند نامد و از دانش در او نشانی نیست... و کتاب خدا را به رأی خود تفسیر کند و حقیقت را به مقتضای هوای خویش به این سو و آن سو متمایل سازد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص119).

ص: 293

این فرد، از آن جاکه گوش به نصایح دیگران نمی دهد، در مسیر ناصحیح اش گام برمی دارد. اشخاص فاسد و گمراه هواهای نفسانی خود را حق گرفته اند، الفاظ قرآن را مطابق عقیده فاسد و رأی باطل خود تفسیر می کنند، حق را آن چیزی می دانند که هوای نفسانی شان ایجاب می کند. به عبارت دیگر، آن چه هوای نفسانی آنان اقتضا کند، حق است و با مختصر تأویلی، معنای آیه را به خواست خود برمی گردانند (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج2، ص627) و به فرموده پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله) کسی که قرآن را با آرای شخصی خود که مبتنی بر اصول و قواعد صحیح نباشد، تفسیر نماید، جایگاه خود را در دوزخ مهیا ساخته است (فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج1، ص35).

نتیجه بحث این است که شخصیت شناسی در شناخت حق و باطل و در نتیجه در اقدام جهت جهاد کبیر بسیار مهم است. از طرفی نباید گرفتار شخص خودبین و خودمحور شد که مسیری که او در آن گام برمی دارد، بیراهه است و از سوی دیگر، نباید به طور مطلق به شخص محوری در مورد غیرمعصوم اصرار ورزید، چراکه ممکن است راه صحیح نزد او نباشد.

و) مصادیق باطل در نهج البلاغه

تا کنون به ویژگی هایی پرداخته شده است که با شناخت آن ها می توان باطل و پیروان آن را تشخیص و تمییز داد و از گرفتارآمدن در دام شیاطین، رهایی یافت. با جست وجو در کلام امام علی(علیه السلام) می توان به برخی گروه ها یا اشخاص دست یافت که دارای ویژگی های باطل و در حقیقت مصداق باطل هستند و امام یا به صراحت یا به کنایه، بطلان آنان را گوشزد نموده است. در این قسمت به این گونه مصادیق پرداخته می شود که در واقع به نوعی تفسیر واژه کافر در آیه جهاد کبیر نیز می باشد.

اول) پیمان شکنان یکی از مصادیقی که در کلام امام علی(علیه السلام) به عنوان گروه باطل مطرح شده است، ناکثین هستند. اینان کسانی بودند که از عهد و پیمانی که با امام خویش بسته بودند، سر باز زدند و در رکاب شتر سرخ موی به جنگ با حاکم اسلامی پرداختند.

ص: 294

امیرالمؤمنین(علیه السلام) با این وصف که شیطان یارکشی کرده است و اصحاب خویش را برای جنگ فراخوانده، نمایان می سازد که آنان که در مقابل وصی رسول خدا(صلی الله علیه واله) و حاکم جامعه اسلامی صف کشیدند، باطل هستند؛ حاکمی که پس از خلیفه سوم، علاوه بر مشروعیت الهی که پیش از آن داشت، مقبولیت مردمی را نیز کسب کرده بود. امام(علیه السلام) این باطل بودن را با بیان هدف آنان که بازگرداندن باطل به جایگاه پیشین خود بوده، بیان فرمود: «أَلَا وَ إِنَّ الشَّیطَانَ قَد ذَمَّرَ حِزبَهُ وَ استَجلَبَ جَلَبَهُ لِیعُودَ الجَورُ إِلَی أَوطَانِهِ وَ یرجِعَ البَاطِلُ إِلَی نِصَابِهِ؛ آگاه باشید، که شیطان حزب خود را برانگیخته و سپاه خویش بسیج کرده، تا بار دیگر، ستم در جای خود مستقر گردد و باطل به جایگاه خود بازگردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص63). لذا اگر در هر زمان چنین اتفاقی مجدداً تکرار شود، براساس این الگو، جامعه اسلامی ملزم به مقابله با آنان خواهند بود.

پیمان شکنان و خارج شدگان از صف جامعه اسلامی، به هیچ وجه صلاحیت پیروی ندارند، چراکه آنان با این اقدام خود، مظهر باطل شدند و براساس آیات پیش گفته از قرآن کریم، در صف باطل و کافران جای گرفته اند و می بایست از خواست آنان دوری نمود.

دوم) دشمنان دوست نما و خواص ساده لوح عبدالله بن قیس مشهور به ابوموسی اشعری از صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) در سال هفتم هجری در خیبر به اسلام گروید. او به عقیده مورخان، از مهاجران به حبشه نبوده است. وی از جانب پیامبر اعظم(صلی الله علیه واله)، والی برخی اماکن از جمله زبید و عدن شد و در زمان حکومت خلیفه دوم بر بصره حکومت کرد (عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص181). در دوران عثمان، هنگامی که از بصره برکنار شد، به کوفه رفت و در آن جا سکنی گزید. مردم کوفه که از حاکم خود، سعیدبن عاص، ناراضی بودند، نامه ای به عثمان نوشتند و در نتیجه با تأیید خلیفه سوم امارت کوفه را عهده دار شد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص314). امام علی(علیه السلام)، عمال عثمان را از شهرها برکنار کرد، مگر ابوموسی اشعری را که مالک اشتر در مورد او با امام(علیه السلام) سخن گفت، پس او را سرکارش باقی گذاشت (یعقوبی،

ص: 295

تاریخ یعقوبی، ج 2، ص77) اما ابن ابی الحدید او را برکنارشده امام علی(علیه السلام) می داند و می نویسد پس از ماجرا، دشمنی با آن حضرت(علیه السلام) در دل ابوموسی شعله ور شد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص314).

با همه این تفاصیل، نام ابوموسی اشعری با جریان حکمیت پس از جنگ صفین گره خورده است. وی فریب عمروبن عاص را خورد و بر منبر کوفه، امیرمؤمنان(علیه السلام) و معاویه را از خلافت عزل نمود تا مردم پس از آن حاکم خود را برگزینند؛ اما وقتی نوبت به عمرو رسید، او امام(علیه السلام) را از حاکمیت عزل و معاویه را بر خلافت باقی گذاشت (دینوری ، الأخبار الطوال ، ص201-200) و این نیرنگ، پایه گذار جنگ نهروان شد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) که از ابتدا با حکمیت مخالف بود، نتیجه حکمیت را نیز نپذیرفت، بر فراز منبر رفت و نظر خویش را با استدلال بیان نمود که رأی بزرگان شما بر این قرار گرفت که ابوموسی اشعری و عمروبن عاص را برگزیدند تا بین حق و باطل حکم کنند. ما نیز از ایشان پیمان گرفتیم که طبق قرآن عمل کنند و از آن تجاوز ننمایند، زبانشان با قرآن و دلشان پیرو آن باشد، نه آن که در ظاهر، خود را پیرو آن خوانند و در باطن، طبق اندیشه خودشان حکم دهند. اما هردو گمراه شدند و از قرآن دست کشیدند و حق را رها کردند، درحالی که آن را می دیدند و می دانستند جز من کسی لیاقت خلافت ندارد. اما چون میل و خواهش آنان، ظلم و ستمگری و عادت و روش ایشان کجی و نادرستی و قدم نهادن در گمراهی بود، هرچند حق را دانستند، اما برخلاف حق حکم دادند. قرار ما با آنان در دادن حکم به راستی و درستی و عمل به قرآن، بر اندیشه و حکمی که از روی ظلم و ستم دادند پیشی گرفت و دلیلی که در دست ما است ازآن روست که از راه حقّ قدم بیرون نهادند و برخلاف قرارداد، حکم به باطل و نادرست دادند. لذا چون با ایشان شرط کردیم که طبق قرآن عمل نمایند، اما آنان از روی هوای نفس حکم دادند، پس ما حقّ داریم که حُکمشان را نپذیریم (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج3، ص578).

در این جریان، امام علی(علیه السلام) به صراحت با عبارت «تَرَکَا الحَقَّ وَ هُمَا یبصِرَانِهِ» (شریف

ص: 296

رضی، نهج البلاغه، ص256) آن دو نفر را ترک کننده حق خواندند.

این ساده لوحی یا ساده اندیشی ابوموسی و به تعبیر علامه جعفری، «ساده اندیش نما» (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج27، ص197) خوانده است، در کنار دوست نمایی عمروبن عاص که در این جریان، خود را دوست نشان داده بود و کژاندیشان نهروانی او را به عنوان حَکَم از جبهه مقابل پذیرفتند و غافل از همه ترفندهای او بودند که فریبش را خورده بودند، از جمله قرآن بر نیزه کردن و در نتیجه تن دادن به حکمیت، دو صفت مذمومی است که می توان از بیان امام(علیه السلام) دریافت که دارندگان آن صفات، مظهر باطل هستند و لذا نمی توانند رهبری جامعه و قومی را دارا باشند.

توجه به این ویژگی، مظاهر و یاران باطل را برای جهادگران جبهه جهاد کبیر به خوبی نمایان می سازد تا از این طریق، مخالفت با آنان را سرلوحه افکار و اعمال خود قرار دهند.

سوم) گمراهان یکی از تلاش های معاویه در مقابله با امیرمؤمنان(علیه السلام) آن بود که در موسم حجّ و هنگام اجتماع مردم برای اعمال، گروهی را فرستاد تا مردم را به اطاعت از او دعوت کنند و مردم عرب را از یاری امام علی(علیه السلام) متفرق و به ذهن مردم القا کنند که حضرت علی(علیه السلام) یا قاتل عثمان است یا زمینه قتل او را فراهم آورده است و در هر دو صورت شایسته امامت نیست. از طرفی به زعم خود، فضایل و اخلاق و روش معاویه را در بذل و بخشش در بین مردم شایع کنند. برای خنثی سازی این نیرنگ، امام(علیه السلام) نامه ای خطاب به فرماندارش در مکه، قثم بن عباس، نگاشت و او را از این مطلب آگاه ساخت تا براین اساس، به آن چه سیاست ایجاب می کند، اقدام کند (بحرانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج5، ص113).

امام(علیه السلام) در این نامه خبر از اختلاف افکنی یاران معاویه می دهد و آنان را با صفاتی هم چون:

کوردل، گنگ، نابینا و ناشنوا می خواند: «أَنَّهُ وُجِّهَ إِلَی المَوسِمِ أُنَاسٌ مِن أَهلِ الشَّامِ العُمی القُلُوبِ الصُّمِّ الأَسمَاعِ الکُمهِ الأَبصَارِ الَّذِینَ یلبِسُونَ الحَقَّ بِالبَاطِلِ وَ یطِیعُونَ المَخلُوقَ فِی مَعصِیةِ الخَالِقِ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص407-406).

ص: 297

منظور ایشان در این عبارات آن است که این افراد بر اثر تبلیغات سهم گین و زهرآلود حاکم شام، ناشنوا از شنیدن حق، و نابینا از دیدن آن شده اند. حقیقت را نه تنها با چشم و گوش سر، بلکه با دل نیز درک نمی کنند. اینان یاوران کسی شده اند که حق و باطل را درهم می آمیزد و عرضه می کند و البته خود این افراد نیز گرفتار همین بلا شده اند و چنین کاری می کنند. هدفشان نیز آن است که مردم را از اطاعت خالق و حقّ مطلق بازدارند و به اطاعت مخلوق بخوانند.

مفهوم عبارات حضرت(علیه السلام) آن است که طرفداران حکومت شام می خواستند مردم را از پیروی دستورات امام(علیه السلام) بازدارند و چون حکومت آن حضرت(علیه السلام) مشروعیت الهی داشت، لذا سرپیچی از فرامین ایشان، عصیان الهی محسوب می شود.

آن صفات در کنار این فعالیت ها، از آنان مجموعه ای ساخته بود که بهترین صفتشان، «گمراه» بود. لذا می توان نتیجه گرفت که گمراهانی چنین، از مصادیق گرایش های باطل هستند و نه خودشان و نه فرماندهانشان قابلیت و ارزش پیروی ندارند و در مسیر جهاد کبیر باید با آنان و خواسته هایشان مخالفت نمود.

چهارم) منافقان «نفق» به معنای مردن (فراهیدی ، کتاب العین، ج 5، ص177) و هم چنین به معنی تمام شدن به وسیله فروختن یا مرگ (خسروی حسینی ، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، ج 4، ص385) است.

«منافق» نیز کسی است که کفرش را پنهان و غیر آن را اظهار می کند (طریحی ، مجمع البحرین، ج 5، ص241) این واژه که اسمی اسلامی است و در فرهنگ عرب، معنای خاصی ندارد برای کسی به کار می رود که در نهان، کافر است و در عیان، مؤمن (جزری ، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج5، ص98).

در قرآن کریم، آیات بسیاری در معرفی منافقان و پرهیزدادن از آنان و نیز سوره ای

ص: 298

مستقل (سوره منافقون، حاوی یازده آیه، شصت و سومین سوره از قرآن کریم و واقع در جزء بیست و هشتم این کتاب شریف است) در بیان صفات این گروه و مذمت آنان و بیان مقاصدشان وارد شده است.

چنان چه از تعریف واژه منافق نیز برمی آید، از مهم ترین ویژگی های این گروه آن است که ظاهرِ حق و باطنِ باطل دارند و این همان دورویی است.

امام علی(علیه السلام) در خطبه 194 نهج البلاغه به زیبایی مردم را از آنان برحذر می دارد و صفاتشان را چنین بیان می فرماید: آن ها گمراه و گمراه کننده می باشند، خودشان به راه ضلالت و گمراهی رفته و دیگران را از راه راست بازمی دارند و با خود یار می سازند. از دین خدا لغزیده اند و دیگران را نیز لغزانده اند، خطاکار هستند و دیگران را به اشتباه می اندازند. خود را به رنگ های گوناگون و حالات مختلف درمی آورند. هر زمان و در هر مجلسی در گفتار و کردار با اغراض فاسد و اندیشه های نادرست به رنگی درمی آیند تا مردم ساده لوح را بفریبند. شما را به هر وسیله ای در نظر گرفته اند و در هر کمین گاهی به کمین نشسته اند. اگر از اندیشه های آنان آگاه شوید و از آنان کناره گیری کنید، به وسایل دیگری در صدد فریب شما برمی آیند تا بالاخره شما را با خود همراه سازند. دل هایشان از رشک و دورویی و دشمنی و بخل و شک، بیمار است. ظاهرشان آراسته و پاک است، به طوری که گمان کنند آن ها دوست و خواهان حقیقت هستند. به طور پنهانی اندیشه های خویش را به نحوی که کسی به آنها پی نبرد به کار میاندازند و فتنه و فساد میکنند. در بین درخت های انبوه جنگل می جنبند مانند شکارچی که برای به دست آوردن شکار، آهسته می جنبد. به گونه ای توصیف می کنند که وانگهی همه دردها، تسکین یافتند و درمان شدند و با زبانی سخن می گویند که آن را شفابخش می یابند. ولی کردارشان دردی است درمان ناپذیر. به خوشی مردم رشک می برند و به دوستی، آسایششان را از دستشان می گیرند. به افتادن در سختی و گرفتاری مردم، کوشش دارند، چراکه بین آن ها سخن چینی می نمایند تا جمعشان را پراکنده کنند و

ص: 299

بیچاره شان سازند و امیدشان را ناامید می کنند، یعنی آن ها را از کارهای خداپسند بازمی دارند. برای تباه کردن، راه های بسیار در نظر گرفته اند و نزد هر دلی وسیله ای دارند که می توانند با هر کسی به میل و خواست او سخن گویند. در هر غم و اندوهی اشک ها ریزند تا به وسیله آن، مقصود خود را انجام دهند. ستودن یکدیگر را به هم وام داده و پاداش آن را انتظار می برند. زمانی که درخواستی دارند در آن اصرار کنند تا شخص را وادار به قبول درخواستشان نمایند. هنگامی که بخواهند کسی را ملامت و متنبّه سازند، پرده دری می کنند و عیوب را آشکار می کنند تا رسوایش نمایند. اگر آنان را در کاری حَکَم قرار دهند، اسراف می کنند و برخلاف حقّ حُکم می دهند. در برابر هر حقّی، باطلی و به ازای هر راستی، کژی و مقابل هر زنده ای، کشنده ای و برای هر دری، کلیدی و برای هر شبی، چراغی آماده ساخته اند. خلاصه آن که انواع مکرها و حیله ها را به کار می برند تا به مقصود برسند. نومیدی و بی نیازی به مال مردم را برای طمع خود وسیله قرار می دهند تا بازارشان را نگاه دارند و کالاهای فاسدشان را که نفیس و پاکیزه می پندارند، رواج دهند. از راه تزویر، خود را بی علاقه به دنیا نشان می دهند و اظهار بی نیازی می نمایند تا به منظورشان برسند. سخن نادرست می گویند و آن را به حق، مشتبه جلوه می دهند. مقاصدشان را بیان می کنند و آن را آرایش می نمایند تا به صورت حق درآید. راه باطل را آسان نشان می دهند تا همه در آن قدم نهند و راه تنگ ضلالت و گمراهی را کج می کنند تا رهایی از گمراهی میسّر نباشد. پس ایشان پیرو شیطان و شعله آتش ها هستند (شریف رضی، نهج البلاغه، ص308-307).

سختی شناختِ منافقین و ابزار آنان، تلاش ویژه و مضاعفی می خواهد که هرکس از آن بهره ای ندارد. آنان هم چون شیطان در هر کمین گاهی هستند و از هر وسیله ای استفاده می کنند. قرآن کریم فعالیت شیطان و بهره گیری از هر ابزاری را چنین ترسیم می کند: (وَ لَأُضِلَّنَّهُم وَ لَأُمَنِّینَّهُم وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیبَتِّکُنَّ آذانَ الأَنعامِ وَ لَآمُرَنَّهُم فَلَیغَیرُنَّ خَلقَ اللَّه) (نساء/119)، و ترفندهای شیطانی را به این شرح بازگو می کند: (وَاستَفزِز مَنِ استَطَعتَ مِنهُم بِصَوتِکَ وَأَجلِب عَلَیهِم بِخَیلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکهُم فِی الأَموالِ وَ الأَولادِ وَ عِدهُم) (اسراء/64).

ص: 300

براین اساس، امام علی(علیه السلام) آنان را از حزب شیطان می خواند و حزب شیطان نیز براساس آیات قرآن کریم همگی در خسران و زیان اند: (أَلا إِنَّ حِزبَ الشَّیطانِ هُمُ الخاسِرُون) (مجادله/19).

خلاصه آن که هرکس که بهانه جو باشد و تپه را سطحی صاف و گودال را چون دره ببیند، همه چیز را سیاه فرض کند و سیاه نمایی کند، هر خط صافی را کج ببیند و در واقع صفاتی را که امام(علیه السلام) فرموده، داشته باشد، فردی منافق است و لذا باطل.

حاصل بحث این که اگر کسی شهره به نفاق باشد، قطعاً باطل است. از سوی دیگر، گروه یا فردی که ویژگی های مذکور در بیانات امیرالمؤمنین(علیه السلام) را داشته باشد، نیز منافق و ناحق است و باطل، در هرصورت، غیرقابل تبعیت است.

نتیجه

کافران براساس آیات قرآن کریم، ویژگی هایی دارند که آنان را مصداقی از باطل قرار می دهد و از سوی دیگر در آیه جهاد کبیر به نافرمانی آنان امر می کند.

در کتاب نهج البلاغه، ویژگی هایی برای باطل و پیروان آن از امام علی(علیه السلام) ذکر شده که با مرور آن ها، می توان معنای دیگری از کافر در آیه جهاد کبیر را شناخت و عدم اطاعت از آنان را سرلوحه اقدامات جامعه اسلامی قرار داد.

ویژگی هایی از جمله: تظاهر و جلوه گری، کثرت طرفداران، پرسر و صدابودن، شباهت با حق، گوشه نشینی خواص، نیت باطل برای باطل ذکر شده و شاخصه هایی هم چون: شعارگرایی، مدّعیان دروغین، ایستادگی در مقابل حق، شراکت با شیطان، خودمحوری برای طرفداران و یاوران باطل بیان شده است.

ص: 301

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379ش .

1. ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغه، مصحح: محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول، کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1337ش.

2. ابن بابویه قمی، محمدبن علی بن حسین، الأمالی، تهران، کتابچی، چاپ ششم، 1376ش.

3. ابن بابویه قمی، محمدبن علی بن حسین، من لایحضره الفقیه، چاپ دوم، مؤسسه انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، قم، 1404ق.

4. ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر و التنویر، بیروت، مؤسسه التاریخ، چاپ اول، بی تا.

5. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، چاپ سوم: 1414ق.

6. آیتی، عبدالمحمد، ترجمه قرآن، تهران، سروش، چاپ چهارم، 1374ش.

7. بحرانی، کمال الدین میثم بن علی بن میثم، ترجمه شرح نهج البلاغه، مترجمان: قربان علی محمدی مقدم، علی اصغر نوایی یحیی زاده، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1375ش.

8. بلخی، مقاتل بن سلیمان، الاشباه و النظائر فی القرآن الکریم (کلمات مشترک و هم معنا در قرآن کریم)، مترجمان: سیدمحمد روحانی، محمد علوی مقدم، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1380ش.

9. ثعلبی نیشابوری، ابواسحاق احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان عن تفسیر القرآن ، تحقیق: ابومحمدبن عاشور، بیروت، دار إحیاء التراث العربی ، چاپ اول، 1422ق .

10. الجزری، أبوالحسن علی بن محمد (عزالدین ابن اثیر)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، چاپ چهارم، انتشارات اسماعیلیان ، قم، 1367ش .

11. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1376ش.

12. جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، تحقیق: محمد صفایی، قم، اسراء، زمستان 1388ش.

13. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، چاپ اول، مرکز نشر اسراء، قم، 1387ش.

14. حر عاملی، محمدبن حسن بن علی بن محمدبن حسین، وسائل الشیعة، چاپ اول، مؤسسه آل البیت لاحیاء التراث، قم ، 1409ق.

ص: 302

15. خسروی حسینی ، سیدغلامرضا، ترجمه و تحقیق مفردات الفاظ قرآن، چاپ دوم، انتشارات مرتضوی، تهران، 1375ش.

16. دینوری ، ابوحنیفه احمدبن داود، الأخبار الطوال ، محقق: عبدالمنعم عامر، بی چا، منشورات الرضی، قم، 1368ش .

17. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، دار القلم، چاپ اول: 1412ق.

18. شریف رضی، ابوالحسن محمدبن الحسین، نهج البلاغه، مصحح: صبحی صالح، بیچا، مؤسسه دارالهجرة، قم، بیتا.

19. شریف مرتضی، علی بن الحسین، الآیات الناسخة و المنسوخة، بیروت، مؤسسة البلاغ، چاپ: اوّل، 1421ق/2000م.

20. صاحب، اسماعیل بن عباد، المحیط فی اللغة، بیروت، عالم الکتب، چاپ اول: 1414ق.

21. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ پنجم: 1417ق.

22. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: محمدجواد بلاغی، تهران، انتشارات ناصر خسرو، چاپ سوم: 1372ش.

23. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، محقق و مصحح: احمد حسینی اشکوری، تهران، چاپ سوم، 1375ش.

24. عسقلانی، ابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة، چاپ اول ، دارالکتب العلمیة، بیروت ، 1415ق.

25. علی بن موسی الرضا (منسوب)، الفقه، مشهد، مؤسسة آل البیت×، چاپ اول، 1406ق.

26. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، چاپ دوم: 1409ق.

27. فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، چاپ دوم ، انتشارات الصدر، تهران ، 1415ق .

28. فیض الاسلام، سیدعلی نقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، چاپ پنجم، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الاسلام و انتشارات فقیه، تهران، 1379ش.

29. فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، قم، مؤسسه دار الهجرة، 1414ق.

30. کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.

31. مراغی، احمدبن مصطفی، تفسیرالمراغی، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ اول، بی تا.

32. مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرة المعارف قرآن کریم، مؤسسه بوستان کتاب، قم، 1386ش.

ص: 303

33. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بیروت و قاهره و لندن، دار الکتب العلمیة و مرکز نشر آثار علامه مصطفوی، چاپ سوم: 1430ق.

34. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه ، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ اول: 1374ش .

35. مهیار، رضا، فرهنگ ابجدی عربی _ فارسی ، بی چا، بی نا، بی جا، بی تا.

36. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب بن واضح، ترجمه تاریخ یعقوبی، مترجم: محمدابراهیم آیتی ، چاپ ششم، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1371ش.

ص: 304

جلد 4

اشاره

ص: 1

جلد چهارم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ولایت و امامت به کوشش جمعی از محققان

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد چهارم (ولایت و امامت)

جمعی از محققان: زیر نظر دبیر علمی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ تیراژ :500 جلد

قیمت:اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر :اول

شابک

ارتباط با ما:اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

مقدمه دبیر علمی کنگره15

مقدمه دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاستگذاری کنگره25

امامت و خاتمیت29

چکیده31

مقدمه31

1. پیشینه33

2. حق هدایت و گونه های آن34

الف. هدایت عام34

ب. هدایت نوع انسان35

ج. هدایت ویژه (هدایت پس از هدایت)35

د. انتقال هدایت به انسان36

3. ختم نبوت37

4. نیاز به قرآن، هدایت با قرآن و مفسران قرآن38

5. نقش امام نسبت به احکام41

الف. مراحل ابلاغ و انتقال حلال و حرام43

ب. استمرار هدایت یا هدایت پس از هدایت46

ص: 3

ج. مصداق هادی در عصر پس از پیامبر و نقش او48

مسئله شهادت در قرآن و رابطه آن با هدایت و امامت50

نتیجه53

روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام)57

چکیده59

مقدمه59

1. امامت در قرآن62

الف) قرآن و عترت، دو محور وحدت و حرکت62

ب) جایگاه امامت 64

2. امامت در قرآن65

3. واژه امام در قرآن66

4. امام در لغت67

5. امام در اصطلاح67

6. اصول مسائل امامت68

7. روش های بیان قرآن در بحث «امامت»69

الف)روش بیانیِ خاص در قرآن69

ب) نگاه منظومه ای به بحث امامت در قرآن70

ج) پیش فرض های منظومه «نظریه و نظام امامت»71

د) منظومه هدایت در قرآن (که یکی از پیش فرض های امامت در قرآن می باشد).71

یک. نظریه هدایت71

دو. نظام هدایت72

سوم. استمرار هدایت73

چهارم. مصدر هدایت73

پنجم. شعاع هدایت73

ششم. ابعاد هدایت73

هفتم. وظایف و حقوق هداة73

هشتم. وظایف و حقوق مهتدین73

نهم. هدف از هدایت گری74

ص: 4

دهم. ابزار هدایت گری74

سه. منظومه امامت در قرآن74

چهار. ضرورت وجود امامت و قاعده لطف76

پنج. فلسفه و اهدافِ امامت76

دوم. نظام امامت79

یک. خصوصیات و ویژگی های امام و مقام امامت در قرآن79

یک. مقام عصمت 79

دو_ مقام صبر 79

سه _ مقام یقین 79

چهار. منصب الهی 80

پنج. هدایتگری 80

شش. واسطه فیض خداوند 81

سوم. شئون امامت 81

یک. رهبری اعتقادی 81

دو. رهبری اخلاقی 81

سه. رهبری علمی 82

سوم. مصادیق امامت 82

اول. مصداق «اهل البیت» در آیه تطهیر 83

_ چند نمونه 86

1. آیه مودّت 86

2. آیه مباهله 86

3. آیه کلمات 87

4. آیاتی که در شأن اهل بیتعلیه السلام نازل شده است 87

جمع بندی منظومه «امامت در قرآن» 88

جمع بندی 91

علم امام 97

چکیده 99

مقدمه 99

ص: 5

1. پیشینه 100

مفهوم شناسی 100

الف) علم 100

ب) غیب 101

ج) امام 101

د) امامیه 102

2. کنکاشی در علم غیب 102

الف) کتاب مبین 104

ب) تفاوت مفاتح الغیب و کتاب مبین 104

ج) امام در دیدگاه شیعه و اهل سنت 106

د) انتصاب زمینی یا آسمانی 110

نتیجه 112

ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147 115

چکیده 117

مقدمه 118

1. پیشینه 119

2. مفهوم شناسی 119

الف) حجت در لغت 119

ب) حجت در اصطلاح 120

3. سند و اعتبار حکمت 147 121

4. مراد از «حجت» کیست؟ 121

5. ویژگی های حجت خدا 122

نتیجه 128

آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 131

چکیده 133

مقدمه 134

1.مفهوم شناسی واژگان: 136

الف) الیوم 136

ص: 6

ب) اکملت 137

ج) اتممت 137

د) نعمتی 139

2. بررسی شأن نزول آیه اکمال الدین 139

الف) دیدگاه شیعه پیرامون آیه اکمال 140

ب) دیدگاه اهل سنت پیرامون آیه اکمال 142

یک _ روایاتی که شأن نزول آیه اکمال دین را روز عید غدیر می دانند؛ 142

دو _ روایاتی که نزول آیه اکمال را در غیر از روز عید غدیر می دانند: 144

ج) بررسی و نقد 147

د) جمع اقوال درباره روز نزول آیه اکمال 148

یک _ اعتبار روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر دانسته اند 149

دو _ قرائن دیگر بر نزول آیه اکمال در روز غدیر خم 150

سه _ مراد از الیوم در آیه اکمال 151

چهار _ منظور از اکمال دین 155

نتیجه 155

سیمای غدیر در آئینه تربیت 159

مقدمه 161

مفهوم شناسی 163

تربیت 164

سیمای غدیر 164

ساختار شخصیت 165

نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان 166

الف) از نگاه اسلام 166

قرآن کریم 168

احادیث اسلامی 169

ب) از نگاه دانشمندان و روان شناسان 172

چگونگی تربیت علیعلیه السلام 174

علیعلیه السلام تنها مولود کعبه 174

ص: 7

تحنیک علیعلیه السلام 175

علیعلیه السلام تربیت یافته رسول الله(صلی الله علیه واله) 176

تغذیه علیعلیه السلام در کودکی 177

همراهی علیعلیه السلام با رسول الله(صلی الله علیه واله) 179

علیعلیه السلام نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) 180

مقایسه تربیتی علیعلیه السلام با سائر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) 181

علیعلیه السلام ساخته تربیت رسول الله(صلی الله علیه واله) 182

افضلیت مطلقه علی علیه السلام 184

ویژگی های غدیر 185

غدیر محصول تربیت علی علیه السلام 185

غدیر رویداد همیشه جاوید 186

اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر 187

آسیب های تربیتی انحراف از غدیر 189

نتیجه 191

واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر 195

چکیده 197

مقدمه 198

پیشینه 198

1. متن حدیث 199

2. مصادر حدیث 200

3. معانی مولی در لغت عرب 204

4. کاربرد مولا در حدیث و قرآن 206

الف. کاربرد مولا در حدیث 206

ب. کاربرد کلمه مولا در قرآن 207

5. اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات 210

الف. ولاء اسلام 211

ب. ولاء تبعیت 211

ص: 8

ج. ولایت لطیف 212

د. ولاء محبت 212

ه_ . ولایت تشریفی 213

و. ولاء نصرت 214

ز. حاکمیت 214

ح. متولی أمر 215

ط. اولویت و متابعت 216

6. تمرکز بر معنی محبت 216

الف. استدلال بر تفسیر ولاء محبت 216

ب. نقد و پاسخ 220

ج. سیرتاریخی دیدگاه ها 226

7. معنی صحیح مولی 227

الف. زمینه سازی پیش از بیان حدیث 228

ب. قرائن مقارن صدور حدیث 230

ج. قرائن پس از واقعه غدیر 231

د. قرائن منفصل از حدیث 233

نتیجه 234

نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت 239

چکیده 241

مقدمه 241

1. انکار نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین 242

2. بررسی شبهات دلالی آیه بر امامت 245

الف. معنای ولیّ 246

یک. معنای «ولیّ» در لغت 247

دو. معنای «ولیّ» در کلام صحابه 249

ب. منافات خضوع امام علیعلیه السلام با زکات دادن در نماز 251

ج. زکات مستحب 253

د. ناسازگاری سیاقی با آیات قبل و بعد 254

ص: 9

ه_ . انگشتر قیمتی یا ارزان 256

و. صیغه جمع 257

ز. عدم وجوب زکات 259

ح. شرط زکات دادن برای ولایت 259

ط. راکع همان خاضع 260

نتیجه 261

بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت 267

چکیده 269

مقدمه 270

پیشینه 270

1. اهمیت و نقش سبب نزول در فهم مفاد و محتوای آیات 271

2. سبب نزول آیه ولایت در منابع اهل سنت 274

الف) صحابه و آیه ولایت 280

ب) تابعین و آیه ولایت 282

نظریات دیگر به عنوان سبب نزول در ذیل آیه 287

نتیجه 289

تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین 293

چکیده 295

مقدمه 295

1.پیشینه تحقیق 296

2.مفهوم شناسی 297

3. تفسیر آیه از دیدگاه شیعه 298

الف) دلیل درون متنی (آیات) 298

ب) دلیل برون متنی (روایات) 299

4. تفسیر آیه از دیدگاه اهل سنت 300

ص: 10

اقوال مفسرین اهل سنت درباره اولی الأمر 300

یک _ مصادیق اولی الأمر در روایات اهل سنت 301

دو _ بررسی روایات اهل سنت 302

سه _ بررسی نظر فخررازی از میان اقوال اهل سنت 305

نقد اشکالات فخررازی و دیگران، به دلالت اولی الأمر بر اهل بیت اطهار(علیهم السلام) 307

نتیجه 312

استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان 317

چکیده 319

1_ مقدمه 320

2_ پیشینه 321

3_ اسناد احتجاج امام علیعلیه السلام به خطابه غدیر 321

الف) مسجد مدینه، چند روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) 323

ب) هفت روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، خطبه وسیله 324

ج) شورای خلافت 325

د) مجلسی در مسجدالنبی (زمان خلافت عثمان) 326

ه_ ) نبرد جمل 327

و) نبرد صفین 328

الف) پیش از آغاز نبرد 328

یک _ نامه ای منظوم در پاسخ به معاویه 328

دو _ خطبه ای پیش از عزیمت به صفین 329

ب) در هنگامه نبرد صفین 330

ز) شهر کوفه 331

الف) بیان خطبه برای اهل کوفه (واکنش امام به تهمت ها) 331

خطبه رُحبَه 332

ب) خطبه در مسجد کوفه 333

ج) خطبه روز عید غدیر در کوفه 333

ح) نامه ای به شیعیان پس از بازگشت از نهروان 335

ط) یادکرد روز غدیر خم در ایام مختلف 336

نتیجه 338

ص: 11

بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی 343

چکیده 345

مقدمه 345

پیشینه 346

نقد دیدگاه مؤلف 347

جواب قسمت اول (نامه 31 نهج البلاغه): 347

جواب قسمت دوم (خطبه 215 نهج البلاغه): 349

ادله جواز طلب شفاعت 350

الف. آیات قرآن: 351

یک. آیاتی که طلب شفاعت را برای حال حیات اثبات می کند. 351

دو. آیاتی که طلب شفاعت را بعد از حیات اثبات می کند: 351

ب. روایات 352

یک. برخی از روایاتی که تصریح به طلب شفاعت در دنیا دارند: 352

دو. برخی از روایاتی که به مسئله طلب شفاعت از فردی که از دنیا رفته دلالت دارد 352

روایت امام علی علیه السلام 352

روایت ابوبکر (خلیفه اول) 353

دیدگاه ابن تیمیه در مورد امام علی علیه السلام 354

ادعای بغض صحابه با امام علی علیه السلام 359

دیدگاه برخی از علمای اهل سنت در مورد عقیده ابن تیمیه نسبت به امام علیعلیه السلام 359

ابن حجر عسقلانی 359

علامه زاهد کوثری 359

شیخ عبدالله غماری 360

حسن بن علی سقّاف 360

نتیجه 360

تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) 363

چکیده 365

مقدمه 366

پیشینه 366

ص: 12

1.سیره امام علیعلیه السلام در غزوات 367

الف)جنگ بدر 367

ب) جنگ احد 367

ج)حدیبیه 368

د) غزوه بنی مصطلق 369

ه_ ) فتح مکه 369

و) جنگ خیبر 370

ز) جنگ تبوک 371

ح) پس از فتح مکه 372

ط) سریه یمن 372

ی) مأموریت جنگی 372

2. مأموریت ویژه 373

اعلان سوره برائت 373

3. سیره فردی 373

الف) ازدواج 373

ب) خواستگاری از دختر ابوجهل 374

ج) ناراحتی امام علیعلیه السلام 374

د) اهمیت ندادن به نماز شب 375

ه_ ) پوشش 375

4. در واپسین روزهای حیات پیامبر 375

الف) همراهی پیامبر (صلی الله علیه واله) تا منزل عایشه 375

ب) نگرانی از آینده خلافت 376

نتیجه 385

بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام) 389

چکیده 391

مقدمه 392

دیدگاه ها درباره ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

ص: 13

الف _ دیدگاه مخالفان ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

دلائل ابن عبدالوهاب در نفی ایمان ابوطالبعلیه السلام 393

حدیث سعید بن مسیب از پدرش 394

استناد به آیه {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ}: 396

ب _ دیدگاه های موافق ایمان ابوطالبعلیه السلام 397

منابع 406

جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام) 409

چکیده 411

مقدمه 411

1. پیشینه 414

2. بیان جایگاه امامت از بدو ولادت 415

3. تبیین حقیقت امامت و ولایت امیرالمؤمنینعلیه السلام 418

4. جایگاه امامت در توحید 421

5. جایگاه امامت در نبوت 423

6. جایگاه امامت در نظم اجتماعی 425

7. جایگاه امامت در سعادت بشر 427

نتیجه 428

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه » چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1_ شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛ 2_ بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛ 3_ تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛ 4_ بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛ 5_ تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛ 6_ گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛ 7_ ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره الف: شورای سیاست گذاری 1_ آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛ 2_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛ 3_ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛ 4_ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛ 5_ دکتر حمیدرضا چاکری؛ 6_ دکتر مجتبی بهرام پور؛ 7_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛ 8_ دکتر احسان مشکلانی؛ 9_ مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10_ حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛ 11_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛ 12_ دکتر عبدالمجید طالب تاش؛ 13_ دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛ حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛ حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛ دکتر سید محمدتقی طیب؛ دکتر اصغر منتظر القائم؛ دکتر حمیدرضا چاکری؛ دکتر مهدی مظاهری؛ دکتر محمدرضا ستوده نیا؛ دکتر محمدحسین ریاحی؛ دکتر محمد صالح طیب نیا؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛ دکتر سید مهدی مرتضوی؛ حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی _ پژوهشی کنگره؛ حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛ دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛ مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی _ پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛ مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛ مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛ خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛ خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛ خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛ د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده معاون علمی _ پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره الف: کتاب مجموعه مقالات

1_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3_ ولایت و امامت؛

4_ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5_ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6_ امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛

8_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛

9_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان؛

10_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی؛

11_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد؛

12_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛

13_ مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14_ چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1_ مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2_ تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان .

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛

تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛

تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار 1. معاونت فرهنگی _ اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 22

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه و الشریف) قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین دبیر علمی کنگره دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه 19/9/1398

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134) خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

{هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} (انسان/1).

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

ص: 25

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه واله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و

ص: 26

ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

امامت و خاتمیت

اشاره

محمد تقی شاکر(1)

ص: 29


1- . استادیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق(علیه السلام)؛ 14mt.shaker@gmail.com

ص: 30

چکیده

مسئله مهم در ارتباط امامت و نبوت، تبیین چگونگی ارتباط امامت با پایان نبوت است. بررسی این مسئله با تفکیک شئون امام و دانستن چگونگی تحقق آن ممکن است. مطابق رهنمود آیات و روایات، دانشِ حلال و حرام و هم چنین آگاهی از قرآن توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به ائمه اطهار انتقال یافته است، لذا نقش امام نسبت به این علوم، تبیین و تفسیر می باشد و امام شاخصی برای رفع اختلاف و آشکار نمودن علوم انتقالی از پیامبر است. امام علاوه بر جایگاه کمال بخشی و تحقق بخشیدنِ استمرار ختم نبوت، نقش هدایت ویژه یا همان امامت به معنای خاص آن را هم بر عهده دارد، از این رو جایگاه و شأن هدایتی مخصوص امام، اقتضای علم و آگاهی مناسب با آن را دارد. در حقیقت با خاتمیت، دوران نزول و تشریع قوانین جدید به اتمام رسیده است و این گونه نیست که لازمه خاتمیت پایان یافتن تمام مناصب و شئونات همراه با پیامبر باشد.

کلیدواژه ها: هدایت، قرآن، خاتمیت، امام، حلال و حرام.

مقدمه

سؤال محوری نوشتار حاضر این است که امامت و برخورداری امام از برخی شئون پیامبر چگونه با موضوع خاتمیت قابل جمع است؟ این پرسش که به صورت کلی و با اجمال مطرح می شود، مکتب تشیع را به دلیل نسبت دادن شئون پیامبر خاتم، به افرادِ معینی پس از ایشان، متهم به تزلزل در اعتقاد یقینی خاتمیت می نماید و مفهوم خاتمیت را در این مکتب، مفهومی سست و رقیق شده معرفی می کند. کسانی که به طرح مسئله تناقض امامت و

ص: 31

خاتمیت پرداخته اند، مواردی را به عنوان منزلت استمراریافته پس از خاتم الانبیاء در تفکر شیعه مطرح نموده اند که مسئله خاتمیت مُهر پایانی به تحقق این ویژگی ها برای انسان های پس از خاتم النبیین می باشد؛ و اگر کسی یکی یا همه این شئون را برای فرد یا افرادی پس از آخرین پیامبر الهی مطرح نماید به همان میزان ضربه به مسئله خاتمیت زده و تزلزل در آن عقیده ایجاد نموده است؛ اما این خصوصیت ها و ویژگی ها کدم اند؟ برای دست یابی به این ویژگی ها مروری بر پرسش های مطرح شده در این زمینه لازم است.

سؤال این است که «چگونه می شود پس از پیامبر خاتم کسانی درآیند و به اتکاء وحی و شهود، سخنانی بگویند که نشانی از آن ها در قرآن و سنت نبوی نباشد و درعین حال تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمشان در رتبه وحی نبوی بنشیند و عصمت و حجیت سخنان پیامبر را پیدا کند و باز هم در خاتمیت خللی نیفتد؟ پس خاتمیت چه چیزی را منع و نفی می کند و به حکم خاتمیت، وجود و وقوع چه امری ناممکن می شود؟ و چنان خاتمیت رقیقی که همه شئون نبوت را برای دیگران میسور و ممکن می سازد، بودونبودش چه تفاوتی دارد؟» (بهمن پور، سبحانی، سروش، خاتمیت و امامت، ص54 _ 55). «سخن در این است که امامت را شرط کمال دین شمردن و امامان را برخوردار از وحی باطنی و معصوم و مفترض الطاع_ة دانستن _ چنان که شیعیان می دانند _ چگونه باید فهمیده شود که با خاتمیت ناسازگار نیفتد و سخنشان در رتبه سخن پیامبر ننشیند و حجیت گفتار او را پیدا نکند؟» (همان، ص24).

این ها گزیده های اصلی شبهاتی است که به زبان امروز گفته شده است _ هرچند ریشه آن ها را باید در افکار افرادی مثل اقبال و دهلوی و حتی پیش تر از آن جست وجو نمود (قدردان قرا ملکی، امامت، ص156_157) _ و در آن علاوه بر نمایش تنافی میان امامت و خاتمیت، ادعا شده است امامان شیعه برخوردار از وحی و حق تشریع می باشند. از آن جا که این ادعا درباره پیشوایان شیعه با استناد به مطالبی درون مذهبی مطرح شده است، این مقاله بر آن است تا پاسخی متین با استناد به آیات و روایات (فریقین) ارائه و روشن نماید که

ص: 32

نقش و جایگاهی که قرآن و روایات برای مقام امامت بیان داشته اند، با تصویر مطرح شده برای امام در این سخنان تناسبی ندارد. فهم نادرست و برداشت غیر متکی به منابع اصیل از منزلت امام و رابطه آن با نبوت، زیربنای ابهاماتی چند در مسئله امامت و چگونگی امکان آن پس از ختم نبوت شده است.

بررسی گونه رابطه امام با قرآن به عنوان آخرین آیین و کتاب الهی و چگونگی پیوند امام با مؤمنین و مردم پس از ختم نبوت و هم چنین وجه ارتباطی امام با احکام و حلال و حرام سه بعدی است که تصویر نادرست ارائه شده از آن، سبب توهم تعارض امامت با خاتمیت شده است. از این رو لازم است با تحلیل محورهای سه گانه، به نقش و جایگاه امام در منظومه عقیدتی شیعه نزدیک شویم و به این پرسش پاسخ دهیم که آیا مفهوم امامت، مرز خاتمیت را درمی نوردد و یا بدون هیچ تعارض و تنافی، وجود پیوندی عمیق میان این دو ضرورت دارد؟ این تبیین نیاز به بررسی مسئله هدایت، ریشه ها و گونه های آن، خصوصیت هدایت انسان، نقش پیامبر در این هدایت و سرانجام نقش هدایتی امام دارد.

1. پیشینه

در زمینه امامت عامه و مباحث مربوط به آن در نهج البلاغه و سخنان امام علی(علیه السلام) تحقیقات زیر انجام گرفته است.

_ امامت از دیدگاه نهج البلاغه ، عباسعلی عمید زنجانی ، تهران، بنیاد نهج البلاغه ، 1379.

_ امامت از منظر نهج البلاغه، کاظم ارفع ، تهران ، پیام عدالت ، 1382.

_ امامت در نهج البلاغه ، محمدتقی شریعتی ، تهران ، بعثت ، 1357.

_ امامت و رهبری امت در پرتو سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، علی رضا کمالی، قم، نجم الهدی ‫، 1394.

_ امامت عامه در نهج البلاغه، مهدی قندی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 37، علمی _ پژوهشی/ISC (14 صفحه، از 119_132)، تابستان 1392.

ص: 33

_ امامت خاصه در نهج البلاغه، مهدی قندی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 39، علمی _ پژوهشی/ISC (10 صفحه، از 123_132)، زمستان 1392.

_ امامت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه: نص یا بیعت؟، معصومه دولت آبادی، مجله: پژوهش نامه علوی، سال چهارم، شماره 1، علمی _ پژوهشی/ISC (32 صفحه، از 1_32)، بهار و تابستان 1392.

2. حق هدایت و گونه های آن

اشاره

باورها و رفتار انسان که منجر به کسب ملکاتی برای او می شود همیشه همراه او خواهد بود. از این رو خداوند نیاز به کمال انسان را پاسخ و هدایت را حق منحصر خود دانسته است {إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الهُدَی} (بقره/120)؛ «هدایت، تنها هدایت الهی است». آیات قرآن دلالت می کنند که حقِّ هدایتِ ذاتی، تنها برای آن کسی است که ذاتاً مهتدی باشد یعنی به غیر خود نیازی ندارد تا بتواند هادی دیگران گردد (یونس/35). از این رو قرآن کریم بر اساس خالقیت و توحید ربوبی و تشریعی که از آن با الفاظ مالکیت و تدبیر امر تعبیر نموده، سرپرستی و سعادتمندی و به کمال رساندن انسان را با توجه به علم و قدرت مطلق خداوند متعال، حق منحصر او دانسته است.

هدایت الهی را می توان از جهت مراتب هدایت و بهره مندان از آن، به سه بخش زیر تقسیم نمود:

الف. هدایت عام

قرآن بیانگر وجود هدایتی عام برای تمام موجودات از طرف خداوند متعال می باشد؛ هدایتی که اشیاء به واسطه آن به سوی کمال و هدف های خود راهنمایی و سوق داده می شوند. هیچ مخلوق و موجودی از تحت این قانون فراگیر بیرون نیست و خداوند این هدایت را برای همه، حقی بر عهده خود دانسته است: {قَالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی} (طه/50)؛ «پروردگار ما همان کسی است که به هر موجودی، آن چه را لازمه آفرینش او بوده داده سپس هدایت کرده است».

ص: 34

ب. هدایت نوع انسان

در خصوص انسان که موجودی زنده و صاحب شعور است که حیاتش در همبستگی بینش و کوشش و فهم و عمل او ظاهر می شود و علمش در تنظیم فعلش تأثیرگذار می باشد و کارش در افزایش فهم او سودمند است؛ هدایت او در رهبری و راهنمایی های علم و عمل انسان آشکار می گردد و با افزایش اندیشه و انسجام عمل، حیاتش که وسیله هم آهنگی کوشش و بینش اوست رشد می نماید (جوادی آملی، هدایت در قرآن، ص 40). پس انسان نیازمند هدایتی تشریعی است، که این راهنمایی و بیان قانون الهی، از طریق ابلاغ دین برای تمامی انسان ها صورت پذیرفته و خداوند متعال راه را به مؤمن و کافر نشان داده است {إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً} (انسان/3)؛ «ما راه را به او نشان دادیم، خواه شاکر باشد (و پذیرا گردد) یا ناسپاس». آیه دلالت دارد که خداوند علاوه بر هدایت تکوینی تمام موجودات، خصوص انسان را از هدایت تشریعی نیز برخوردار نموده است.

ج. هدایت ویژه (هدایت پس از هدایت)

کمال انسان وابسته به افعال اختیاری و ارادی او است، منشأ افعال انسان را اعتقادات نظری و عملی او تشکیل می دهد که درنتیجه برخورد با حوادث، آن چه را در قوه و استعداد دارد به فعلیت می رساند تا نهفته های خود را به سرانجام و کمال لایق خود یعنی سعادت یا ضلالت نائل سازد. از این رو تشریع الهی تنها برای نظام بخشیدن به جوامع بشری نیست، بلکه برای تکمیل خلقت اوست تا او را به هدفی که در خلقتش می باشد نزدیک نماید (طباطبایی، المیزان، ج 3، ص 299). واکنش مثبت انسان به این هدایت تشریعی، می تواند هدایتی افزون را برای او فراهم آورد. رسیدن به این هدایت ویژه یا پاداشی، با حُسن اختیار و پذیرش هدایت تشریعی است. {وَمَن یُؤْمِن بِاللَّهِ یَهدِ قَلْبَهُ} (تغابن/11)؛ «و هر کس به خدا ایمان آورد، خداوند قلبش را هدایت می کند». {وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدیً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ} (محمد/17)؛ «کسانی که هدایت یافته اند، خداوند بر هدایتشان می افزاید و روح تقوا به آنان می بخشد». از این هدایت به ایصال به مطلوب و تسدید و تأیید نیز تعبیر شده است. {قَدْ

ص: 35

جَاءَکُم مِّنَ اللَّهِ نُورٌ وَ کِتَابٌ مُّبِینٌ یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلَمِ} (مائده/ 15_16)؛ «از طرف خدا، نور و کتاب آشکاری به سوی شما آمد. خداوند به برکت آن، کسانی را که از خشنودی او پیروی کنند، به راه های سلامت، هدایت می کند». در این آیات همان گونه که سخن از نور و کتاب مبین _ برای هدایت همه انسان ها از طرف خداوند _ شده است؛ از هدایت مؤمنان طالبِ رضوان نیز سخن به میان آمده است. خداوند متعال در آیات زیادی به این ولایت و هدایت ویژۀ مؤمنین اشاره نموده است (آل عمران/12 و 68؛ بقره/258، یونس/9، انعام/122).

د. انتقال هدایت به انسان

ارتباط مستقیم و دیدن خدا برای انسان امری محال است، از این رو خداوند از اسبابی مرتبط برای انتقال فیض و پیام خود به انسان استفاده نمود: {وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن یُؤْمِنُواْ إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَی إِلَّا أَن قَالُواْ أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَّسُولاً قُل لَّوْ کانَ فیِ الْأَرْضِ مَلَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئنِّینَ لَنزَّلْنَا عَلَیهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَکاً رَّسُولاً} (اسراء/94_ 95)؛ «تنها چیزی که بعد از آمدن هدایت، مانع شد مردم ایمان بیاورند، این بود (که از روی نادانی و بی خبری) گفتند: آیا خداوند بشری را به عنوان رسول فرستاده است. بگو: اگر در روی زمین فرشتگانی (نیز زندگی می کردند و) با آرامش گام برمی داشتند، ما فرشته ای را به عنوان رسول، بر آن ها می فرستادیم (چراکه راهنمای هر گروهی باید از جنس خودشان باشد)».

آیه به دو مطلب اشاره دارد: یک: زندگی بشر، زمینی و مادی است. دو: هدایت الهی تنها از راه وحی امکان پذیر است، اما همه افراد قابلیت دریافت وحی الهی را ندارند، از این رو خداوند سبحان از میان خودِ انسان ها افرادی را که از شرایط و توان دریافت و انتقال برخوردار باشند انتخاب نمود. امام صادق(علیه السلام) در بیان اثبات نبوت و رسالت یا همان طریق انتقال هدایت تشریعی، از این استدلال بهره می جوید (کلینی، کافی، ج1، ص 168، ح 1).

آیه 151 سوره بقره درباره این انعام بزرگ می فرماید: «همان گونه (که با تغییر قبله، نعمت خود را بر شما کامل کردیم)، رسولی از خودتان در میان شما فرستادیم تا آیات ما را

ص: 36

بر شما بخواند و شما را پاک کند و به شما، کتاب و حکمت بیاموزد و آن چه را نمی دانستید، به شما یاد دهد». مفاد جمله {وَیُعَلِّمُکُم مَّا لَمْ تَکُونُواْ تَعْلَمُونَ} در آیه دلالت می کند که بدون هدایت پیامبر هرگز انسان ها نمی توانند به علوم وحیانی دست رسی پیدا کنند. به همین دلیل، ولایت، اطاعت و هدایت که از امور اختصاصی برای خداست، به پیامبران و برگزیدگانِ از انسان ها برای تحقق یافتن هدایت الهی نسبت داده شده و خداوند ایشان را واجب الاطاعة، ولیّ و هادی معرفی نموده است: {النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ} (احزاب/6)؛ «پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است». و خداوند اطاعت برگزیدگان خود را در کنار اطاعت خویش قرار داده و به آن امر می نماید {مَّن یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن تَوَلَّی فَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیهِمْ حَفِیظاً} (نساء/80)؛ «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و کسی که سر باز زند، تو را نگهبان (و مراقب) او نفرستادیم». ثمره این اطاعت، هدایت یعنی همان امر و هدفی که خداوند به سبب آن با انسان ارتباطِ وحیانی برقرار نمود معرفی شده است: {وَ إِن تُطِیعُوهُ تَهْتَدُواْ} (نور/54)؛ «امّا اگر از او اطاعت کنید، هدایت خواهید شد».

3. ختم نبوت

خاتمیت ملازم با کمال است چراکه ممکن نیست دین و آیینی خود را خاتم ادیان بداند، ولی داعیه کمال نداشته باشد. خداوند، حضرت محمد(صلی الله علیه واله) را رسماً آخرین دریافت کننده وحی و هدایت تشریعی معرفی می نماید (احزاب/40). از این رو قرآن کتاب ذکر و هدایتی برای همه عالمین (انعام/90) و بیانگر تمام نیازهای نقش آفرین در سعادت بشر، دانسته می شود: {وَ نَزَّلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ تِبْیاناً لِّکُلِّ شَی ءٍ} (نحل/89)؛ «و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز است». {مَّا فَرَّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَی ءٍ} (انعام/38)؛ «ما هیچ چیز را در این کتاب، فروگذار نکردیم».

پس از فروآمدن و دریافت کامل دین، نیاز انسان ها برای دست یابی به کمال و سعادت، با شرایط جدید هم آهنگ خواهد شد؛ و این نیاز و فقر ذاتی نسبت به هدایت الهی هیچ گاه

ص: 37

پایان نمی پذیرد. این نیاز به طورکلی در دو جهت استمرار می یابد: الف. نیاز انسان ها به قرآن. ب. نیاز به هدایت ویژه و خاص الهی. خداوند تبارک وتعالی مطابق دلالت و بیان آیات قرآن، به هر دوی این نیازها پاسخ داده و زمینه هدایت خود را استمرار و آن را کمال بخشیده است.

4. نیاز به قرآن، هدایت با قرآن و مفسران قرآن

نیاز به هدایت، نیاز ذاتی انسان است و متعلق به زمان و دوره ای خاص نیست. قرآن به عنوان وحی خداوند به پیامبر، خواستار لوازمی برای تحقق بخشیدن به هدایت در تمام عصر پس از ختم نبوت می باشد. ضرورت این امور از آن روست که جنبه هایی از نیازِ به تجدید دین که در دوران های گذشته صورت پذیرفته است، تکرار نشود و تحقق خاتمیت دین اسلام که داعیه هدایت عمومی و گسترده تمام انسان ها در همه زمان ها را دارد دچار خلل و اشکال نگردد. دلیل این امر از آن رو نیست که دین خاتم نیاز به تکامل دارد، بلکه به جهت تحقق خاتمیت و فائق آمدن آن بر همه زمان هاست تا ختمیت آن در تمام دورانِ پس از نزول دین خاتم تحقق و تبلور یابد.

قرآن یکی از زمینه های نیاز به تجدد دین در دوره های گذشته را، مسئله اختلاف و چنددستگی پس از نزول کتاب و شریعت دانسته است و منشأ اختلاف را بغی، حسد و ظلم معرفی می نماید (آل عمران/19)، اموری که امکان بروز آن در تمام دوران ها و برای طیف گسترده ای از انسان ها وجود دارد. طبق گزارش قرآن، این اختلاف با محوریت همان کتاب هدایت صورت می پذیرفته است؛ یعنی عمده مشکلات پس از تحریف، بر سر تفسیر و تبیین و در وحله بعد، اجرای دستورات الهی بوده است (بقره/213). آیه 64 سوره نحل یکی از دلائل فرستادن کتاب (قرآن) به پیامبر خاتم(صلی الله علیه واله) را، تبیین آن چه در آن اختلاف و تشتت راه یافته بیان می کند: {وَ مَا أنزَلْنَا عَلَیکَ الْکِتَابَ إِلَّا لِتُبَیِّنَ لَهُمُ الَّذِی اخْتَلَفُواْ فِیهِ وَ هُدًی وَ رَحْمَةً لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ}؛ «ما قرآن را بر تو نازل نکردیم مگر برای این که آن چه را در آن اختلاف دارند، برای آن ها روشن کنی و (این قرآن) مایه هدایت و رحمت است برای قومی که ایمان

ص: 38

می آورند». دلیل بروز اختلاف را باید در فهم قرآن جست وجو نمود. به عبارتی؛ آیه 159 آل عمران و آیاتی همانند آن _ در ضمن بازدارندگی _ از وجود زمینه تحقق چنددستگی و اختلاف در قرآن خبر می دهند. آیه هفتم سوره آل عمران با طرح وجود آیات متشابه و نیاز آیات قرآن به تأویل، اشاره به آفت هایی می کند که ممکن است مسلمانان در مواجهه با قرآن با آن روبه رو شوند. آیاتِ بیانگر وجود و لزوم تأویل بر دو امر دلالت دارند:

الف. وجود زمینه استفاده ناصحیح و برداشت غلط از آیات، که در روایات نبوی به تفسیر به رأی تعبیر شده است.

ب. نیاز به تفسیر و تبیین آیات، به دلیل اجمال و ذو وجوه بودن مفاهیم و معانی آن. این که قرآن چرا دربردارنده آیات متشابه و نیازمند تأویل است، عمده دلیل آن وجود بطون فراوان و معارف عمیقی است که در قالب الفاظی محدود بیان شده است؛ اما آیا خداوند متعال برای جلوگیری از تنازع و اختلاف و فهم تأویل و تفسیر آیات قرآن، که برای هدایت و سعادت همیشگی بشر نازل شده است، راهکار و ابزاری را قرار داده است یا نه؟ پاسخ این است که خداوند سبحان یکی از شئون پیامبر را تبیین و تفسیر قرآن بیان نموده است؛ اما جامعه و مسلمانان پس از پیامبر آیا گرفتار اختلاف و برداشت های گوناگون از قرآن نمی شود؟ اگر چنین امری استمرار خواهد داشت _ هم چنان که تاریخ پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) وجود اختلاف وسیع و گسترده را تصدیق می نماید _ این نیاز پس از عصر حضور پیامبر، چگونه پاسخ داده می شود؟ و در مقام ثبوت آیا خداوند لوازم آن را در نظر گرفته است؟ به تعبیری؛ آیا هادی و هدایتگری که آن هدایت اصلی را نگاهبانی و محافظت کند و از ایجاد موانع بر سر آن جلوگیری و حافظ دین باشد وجود دارد؟ این شیوه از استدلال را می توان در مناظرات هشام بن حکم با عمرو بن عبید در مسجد بصره و با مردی شامی در محضر امام صادق(علیه السلام) مشاهده نمود (ر.ک: صدوق، الامالی، ص589، ح15؛ کلینی، الکافی، ج1، ص169، ح3، ص171، ح4؛ مفید، الارشاد، ج2، ص194). در سخنان و کلمات ائمه اطهار نیز این گونه تبیین را می توان ملاحظه نمود (ر.ک: صدوق، علل الشرایع، ج 1، ص 195).

ص: 39

در بیان چگونگی استمرار تبیین و تفسیر قرآن پس از پیامبر، آیه 59 از سوره نساء به این نقطه حساسِ حیات اسلام اشاره دارد. خداوند در کنار ذکر رسول، از افرادی نام می برد که وظیفه مردم نسبت به آن ها را پس از حیاتِ پیامبر، اطاعت و لزوم اجابت به فرامین ایشان بیان می نماید. آیه 43 سوره رعد در کنار آیه هفتم سوره آل عمران، دلیلِ بر آگاهی ائمه(علیهم السلام) _ مصداق تام اولی الامر _ از علم کامل به قرآن است و بیانگر منافات نداشتن آیه هفتم سوره آل عمران با آگاهی اهل بیت(علیهم السلام) از تأویل قرآن می باشد. آیه {قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً بَینِی وَ بَینَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ} (رعد/43)؛ «بگو کافی است که خداوند و کسی که علم کتاب (و آگاهی بر قرآن) نزد اوست، میان من و شما گواه باشند»، برهانی در برابر منکران رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) است و خداوند در این آیه کسی که آگاهی کامل و کافی از قرآن دارد را، شاهد بر صدق و راستی رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) معرفی می نماید. مصداق «وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ» مطابق روایات، کلمات پیامبر و سخنان بزرگان صحابه و اقرار مفسرانِ قرآن، حضرت امام علی(علیه السلام) می باشد (ر.ک: آلوسی، روح المعانی، ج 7، ص 166؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 6، ص 462؛ طباطبایی، المیزان، ج 11، ص 386؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 159).

ائمه اطهار و به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، علم و آگاهی خود به ظاهر و باطن قرآن را در سایه تعلیم پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بیان نموده اند، هم چنان که دو آیه مذکور با توجه به قرائن موجود در آن ها دلالت بر الهی بودن و گستردگی علم ایشان می نماید. ائمه اطهار(علیهم السلام) تأکید فراوانی بر نفی نبوت خود داشته و روایات زیادی بر این امر دلالت دارد. این گونه روایات را می توان به چند دسته تقسیم نمود، ازجمله: موضع گیری های ائمه(علیهم السلام) در برابر جریان های انحرافی مثل غلات، تبیین نقش حقیقی خود، نفی صریح نبوت در جهت شکل دهی بینش صحیح شیعه نسبت به امام و امامت. امام صادق(علیه السلام) به ابو بصیر می فرماید: ای ابو محمد من از کسی که در پندارش از انبیاء باشم، برائت و بیزاری می جویم (کشی، رجال کشی، ص297، ح529؛ مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص297، ح 60).

ص: 40

5. نقش امام نسبت به احکام

اشاره

تا این جا، به رابطه امام با قرآن پرداخته شد و با استناد و کمک گرفتن از اصول قرآنی و روایات فریقین به چگونگی این رابطه و میزان این پیوند استدلال گردید؛ اما مسئله دیگری که می توان آن را به صورت مستقل مطرح نمود رابطه امام با موضوعِ حلال و حرام الهی است. هرچند از مسئله پیش این پیوند روشن می شود، اما برای منقح تر شدن آن، با تمسک به کلماتِ خود ائمه(علیهم السلام) به تبیینِ گونه پیوند امام با احکام و به بررسی اثبات یا نفی نقش امام در تعیین و تشریعِ حلال و حرام می پردازیم.

بیان شد که از مسائل مربوط با موضوع امامت، مسئله حق تشریع می باشد. حق تشریع امام عبارت دانسته شده است از تعلیم و تشریع و ایجاب و تحریمی مستقل از جانب امام، بدون وساطت پیامبر، که در رتبه وحی به پیامبر می نشیند و امام افزون بر شریعت محمدی و بیان حلال و حرام های جدید و بی سابقه، بیانات خود را از جهت حجیت و لزوم اطاعت همانند سخنان پیامبر خاتم بداند (بهمن پور، سبحانی، سروش، خاتمیت و ولایت، ص54 _ 55)، اما آیا حلال و حرامی که پیشوایان شیعه بیان داشته اند به اتکای وحی و شهود شخصی ایشان _ همانند پیامبر _ است (ر.ک: همان) یا ائمه شیعه به مجاری دیگری برای بیانِ حلال و حرام و احکام متکی بوده اند. به تعبیر دیگر؛ آیا ائمه برای خود حق جعل و تشریعِ حلال و حرامی افزون بر حلال و حرام نازل شده بر حضرت رسول(صلی الله علیه واله) قائل بوده اند؟ اگر این گونه نبوده است سرنوشت سخنانی از ایشان که در ظاهر نو _ و بی نشان در قرآن و سنت نبوی _ است چگونه خواهد بود؟ و آیا پاسخ این مسئله در روایات تبیین شده است؟ ختم نبوت به معنای پایان پذیرفتن نزول شریعت و حلال و حرام جدید است و دیگر دینی ناسخ و یا تکمیل کننده دین اسلام نخواهد آمد؛ اما این گفتار مغایر با این ادعا نیست که، شریعت اسلام و حلال و حرام آن به صورت کامل و رافع نیاز بشریت تا پایان دوران حیات او در زمین، در زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به عموم مردم عرضه نشده است، _ و به گفته برخی _ پارادوکس درون دینی نمی آفریند؛ زیرا مرحله نزول و مرحله تبیین می تواند دو

ص: 41

وحله و زمان جدا از یک دیگر باشد. پیشوایان شیعه مدعی آن نیستند که حلال و حرامی جدید و افزون بر حلال و حرام نازل شده بر پیامبر، به جامعه اسلامی عرضه کرده اند، بلکه شأن خود را تکمیلِ در بیان شریعت و حلال و حرام الهی، آن هم با تأکید بر دریافت کامل آن از طریق پیامبر دانسته اند (مفید، الاختصاص، ص313؛ صفار، بصائرالدرجات، ص393، ح 5). روایات متعددی از بهره مندی ائمه از اموری خبر می دهند که ایشان را از سایر مردم برتری می دهد و جامعه و افراد آن را نسبت به معلومات ایشان نیازمند معرفی می نمایند: «اِنَّ عِندَنا ما لا نَحتاجُ اِلی احدٍ وَالنّاسُ یَحتاجُونَ اِلَینا» (صفار، بصائرالدرجات، ص 154 ح 7؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 26، ص 44، ح 78)؛ نزد ما مسائل و اموری است که ما را نیازمند کسی نمی کند ولی مردم را محتاج به ما می نماید».

روایات، منبع دریافت علم حلال و حرام را منحصراً قلب پیامبر(صلی الله علیه واله) معرفی کرده اند (ر.ک: شاکر، منابع علم امام، ص 35_ 125). از این رو تفسیر ختم نبوت به معنای تعطیلی در عرضه حلال و حرام و شریعت اسلام، تفسیری بدون پشتوانه و دلیل است، همان گونه که ابلاغ و رساندن ندای اسلام توسط علما و فرزانگان پرورش یافته در مکتب اسلام به معنای اختلال در حقیقت ختم نبوت نمی باشد.

اما ائمه(علیهم السلام) احکام و بیاناتی که به ظاهر بی سابقه تلقی می شوند را از چه منشأ و مصدری نقل می کنند؟ در تعدادی از روایات به منابع و روش های انتقال علم حلال و حرام به اهل بیت(علیهم السلام) اشاره شده است؛ که به دو منبع اصلی در این موضوع مطابق بیانات ائمه(علیهم السلام) به صورت مختصر اشاره می شود.

هزار در (اَلْفُ بابٍ): امیرالمؤمنین(علیه السلام) محتوای الْف باب را، حلال و حرام و محدوده آن را تمام احکام موردنیاز تا قیامت بیان می نماید: «إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ عَلَّمَنِی أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ وَمِمَّا کَانَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ کُلُّ بَابٍ مِنْهَا یفْتَحُ أَلْفَ بَابٍ فَذَلِکَ أَلْفُ أَلْفِ بَابٍ حَتَّی عَلِمْتُ عِلْمَ الْمَنَایا وَ الْبَلَایا وَفَصْلَ الْخِطابِ » (مفید، الاختصاص، ص283؛ صفار، بصائرالدرجات، ص357، ح14)؛ «رسول خدا(صلی الله علیه واله) به من هزار در از حلال و حرام آموخت از گذشته و آینده تا قیامت، هر

ص: 42

دری گشاینده هزار در است پس آن هزار هزار (یک میلیون) در است به گونه ای که علم منایا، بلایا و فصل الخطاب را از آن دانستم».

جامعة: جامعه، صحیفه ای بزرگ، نگاشته امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به املاء پیامبر است. در روایات این صحیفه نیز پاسخ گوی نیازهای مردم در حلال و حرام معرفی شده است، به گونه ای که اموری جزئی (همانند، ارش الخدش والجلدة ونصف الجلدة) را نیز دربرمی گیرد (شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص186؛ طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص372؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 154، ح 7؛ کلینی، الکافی، ج1، ص238، ح1). محمد بن عبدالملک نقل می کند با حدود شصت نفر در محضر امام صادق(علیه السلام) بودیم که حضرت به بیان اوصاف صحیفه ای با طول هفتاد ذراع پرداخت و فرمود: خداوند هیچ حلال و حرامی را خلق نکرد که در این صحیفه نباشد (صفار، بصائرالدرجات، ص 145، ح 19، ص 146، ح21، ص 149، ح 14).

حضرت امام صادق(علیه السلام) در مقابل جریانِ قیاس، که احکام و حلال و حرام دین را با تمسک به قیاس به دست می آورد، موضوع جامعه را یادآور و جریان متمسک به قیاس را به سبب امکان دست رسی به احکام واقعی، باطل و موجب دور شدن از دین می داند (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص57، ح14؛ صفار، بصائرالدرجات، ص 146، ح23، ص 149، ح16؛ شاکر، منابع علم امام، ص62 _82). ذکر این نکته نیز مناسب است که مقصود روایات از مسئله افزایش علم امام، افزوده شدنِ علمی غیر از حلال و حرام است، این موضوع در سؤال سلیمان دیلمی از امام صادق(علیه السلام) به روشنی بیان شده است (مفید، الاختصاص، ص 313؛ صفار، بصائرالدرجات، ص393، ح5) که این فزونی علم مربوط به مسئله هدایت ویژه می باشد.

الف. مراحل ابلاغ و انتقال حلال و حرام

با ملاحظه آن چه گذشت روشن می شود، روایات از دو مرحله درباره تحقّق علم به

ص: 43

حلال و حرام الهی سخن گفته اند. اول: نزول کامل و جامع دین و حلال و حرام الهی به شخص پیامبر عظیم الشأن(صلی الله علیه واله) در زمان حیات ایشان. دوم: مرحله انتقال کامل دین و حلال و حرام محمدی و امکان دست رسی به آن پس از حیات پیامبر برای جامعه اسلامی و انسانی. به عبارتی؛ امکان دست رسی و دریافت حلال و حرامِ کاملی که به پیامبر خاتم(صلی الله علیه واله) نازل شده با رحلت ایشان منتفی نگردید، بلکه پیامبر مسیری مشخص و روشن برای جامعه اسلامی در دریافت احکام واقعی الهی مشخص نمود که در آن امکان دست رسی کامل به حلال و حرام الهی فراهم می باشد (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص153؛ سُلیم بن قیس، کتاب سُلیم، ص 657).

اندیشمندان علم اصول به مراتب و مراحل حکم تا مرتبه بعث و تنجّز اشاره و برای حکم از مرحله اقتضاء تا مرتبه تنجّز، مراحل و مراتبی قائل اند که مکلف نسبت به همه مراحل آن، وظیفه و تکلیف یکسانی ندارد (محقق خراسانی، کفایة الاصول، ص 277_ 278). از این رو میان صدور و انشاء احکام و میان فعلیت و تنجز، لزوم پیوست و تنیدگی نمی باشد، و به تعبیر اصولی؛ در دین خاتم، تمامی احکام و حلال و حرام از مرتبه اقتضاء و انشاء گذشته و به مرتبه فعلیت رسیده به گونه ای که نمی توان مدعی شد احکام تا قبل از مرحله فعلیت رسیده و به مرحله ابلاغ به پیامبر و نزول از لوح محفوظ نرسیده است. پس همه احکام و حلال و حرام در اختیار پیامبر قرار گرفته است و این گفتار علاوه بر ادله نقلی، لازمه ادعای خاتمیت و اکمال دین است؛ اما نکته ظریفی که در این میان وجود دارد آن است که میان مرتبه و مرحله فعلیت و تنجز _ یعنی رسیدن به دست مردم و اطلاع یافتن آن ها از احکام _ شیعه مدعی وجود فاصله و عدم انتقال تمامی احکام به متنِ جامعه هم عصر پیامبر است. با توجه به این، حجیت گفتار امام در بیان حلال و حرام صرف نظر از عصمت شخصی ائمه که آیه تطهیر به روشنی بر آن دلالت دارد (ر.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ذیل آیه)، ریشه در عصمت پیامبر در دریافت وحی و احکام و حلال و حرام الهی دارد، چراکه آن چه امام از حلال و حرام بیان می نماید و اطاعت خود را بر مردم لازم می داند، همان

ص: 44

است که از پیامبر گرفته و پیامبر نیز احکام و حلال و حرام را از جانب خداوند دریافت نموده است: «إِنَّمَا الْوُقُوفُ عَلَینَا فِی الْحَلَالِ وَالْحَرَامِ، فَأَمَّا النُّبُوَّةُ فَلَا» (کلینی، الکافی، ج1، ص670).

عبدالله بن عجلان از امام باقر(علیه السلام) در تبیین آیه {أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنکُمْ} (نساء/59)، نقل می کند: «هِیَ فِی علیٍّ وفِی الائمة، جَعَلَهُمُ اللهُ مواضعَ الانبیاء غیر انَّهُمْ لایحلُّون شیئاً و لایُحرِّمونَه» (عیاشی، کتاب التفسیر، ج1، ص252، ش173)؛ این آیه مربوط به علی و فرزندان ایشان می باشد که خداوند ایشان را در جایگاه انبیاء قرار داده است، اما ایشان چیزی را حلال و حرام نمی نمایند». مقصود روایت آن است که، ایشان از نزد خدا حلال و حرامی را _ با وحی یا شهود _ دریافت نمی کنند بلکه آن چه به مردم می گویند همانی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به آن ها تعلیم داده است. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این رابطه می فرماید: از پیامبر آموختم آن چه جبرئیل بر او در هر روز، از حلال و حرام و سنت و امرونهی که در مورد چه چیز و در شأن چه کسی نازل گشته نازل می نمود (صفار، بصائرالدرجات، ص 197، ح1؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص196، ح25). و اگر اخباری مشعر و یا ظاهر در ولایت تشریعی به معنای تفویضِ تشریع برخی امور به امام از جانب خداوند متعال باشد، با فرض صحت سند، به اعتماد قرائن عقلی و نقلی و به دلیل ضرورت خاتمیت و اکمال دین، به تفویض اظهار برخی احکام که نزد ایشان مخزون و نگهداری می شود، حمل می گردد و یا مقصود آن ها واگذاری تشخیص مصادیق و تبیین جهت و حدود احکام به ذهن ثاقب و ضمیر مؤید و روشن امام(علیه السلام) است که چه بسا با استنباط افراد عادی درک نمی شود (صافی، امامت و مهدویت، ص71_73). در احادیث علاوه بر انتقال و دریافت علم پیامبر توسط امام(علیه السلام)، از اعطاء فهم ویژه برای امام صحبت به میان آمده است. پیامبر(صلی الله علیه واله) در توصیف اهل بیت(علیهم السلام) می فرماید: «أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهْمِی وَ عِلْمِی، أَعْطَاهُمُ اللَّهُ فَهماً وَعِلماً» (صفار، بصائرالدرجات، ص49؛ صدوق، امالی، ص216، ح7، ص673، ح 8)

ص: 45

ب. استمرار هدایت یا هدایت پس از هدایت

شأن امام تنها خلاصه در هدایت تبیینی و شاخص بودن او در مسائل اختلافی نمی شود، تا پس از تبیین شریعت و احکام و حل اختلافات، نیاز اساسی به امام رفع و امام تنها به عنوان یک عالم نیکوکار (علماء ابرار) معرفی شود، بلکه دیگر شئون هدایتی امام از او شخصیت و جایگاهی بی مثال به نمایش می گذارد.

هفتمین آیه از سوره رعد دلالت روشنی بر یک سنت دائم و مستمر الهی دارد؛ سنتی که درباره آن صحبت شد، یعنی مسئله هدایت و هدایت کننده (قمی، تفسیر قمی، ج1، ص359). تحقق هدایت نیازمند ابزاری است و خداوند ابزار تحقق هدایت انسان ها را، تعیین هادی و راهنما و امامی هدایت یافته از میان خود آن ها قرار داده است و این را سنتی در میان همه گروه ها معرفی نموده است؛ اما مسئله هدایت پس از ختم نبوت _ که مطابق دلالت آیه {وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ} (رعد/7)، ضرورتی است متعین شده _ چگونه انجام می پذیرد؟ به عبارت دیگر؛ راهنمایان و هادیان پس از نزول قرآن و ختم نبوت چه مرحله و چه گونه ای از هدایت را نسبت به انسان ها بر عهده دارند؟ بررسی این مسئله پاسخی است به گونه پیوند امام با مؤمنین. هدایت هادی در دین اسلام را می توان شامل دو بخش اصلی نمود:

یک. هدایت تبیینی که با معیار و شاخص بودن هادی و امام نسبت به تمام امور، در آیات و روایات بیان شده است. امام احیاءکننده آن چه از دین فراموش شده و یا اختلافی که ایجاد گردیده می باشد، او مبین صحیح قواعد و معارف دین و بازدارنده از سقوط در دره های لغزان ضلالت و گمراهی است. که در تعبیری کلی می توان نقش هادی پس از پیامبر را، تبیین نمودن و شاخص بودن او دانست. طبق روایات، این نوع هدایت در همیشه تاریخ بوده و خواهد بود، هرچند نسبت به شرایع و ادیان گوناگون به صورت های مختلف و با حدود و مرزهای متفاوتی محقق شده است. امام صادق می فرماید: «لَمْ تَخْلُ الْأَرْضُ مُنْذُ کَانَتْ مِنْ حُجَّةٍ عَالِمٍ یحْیی فِیهَا مَا یمِیتُونَ مِنَ الْحَق» (قمی، تفسیر قمی، ج2، ص 379)؛ «زمین هیچ گاه از حجتی که عالم باشد خالی نیست تا آن چه از حق تضییع می شود، زنده نماید». البته این

ص: 46

نیاز نسبت به عالمان و راهنمایان پس از ختم رسالت، نیازی متفاوت بیان شده است و مطابق آیه 30 سوره ملک هیچ دانش و دانشمند و عالمی جایگزین ائمه اطهار(علیهم السلام) نمی تواند باشد. چگونگی این نوع از هدایت توسط امام، با آن چه گذشت، روشن گردید.

دو. هدایت خاص و ویژه که مربوط به تک تک انسان ها و خصوصاً سالکین طریق اسلام می باشد. در این هدایت، جنبه معنوی و روحی انسان موردتوجه است و محدوده آن به افراد مرتبط با هادی ازلحاظ جسمی منحصر نمی گردد. این هدایت را هدایت معنوی و یا ایصالی می توان نامید. روشن است هدایت هر گروه، متناسب با توانایی ها و کشش های ایشان تحقق می پذیرد، که این امر وابسته به تکامل دین و قوانین از جانبی و پذیرش و رفتار متناسب ایمان آورندگان به آن آیین و شریعت در هر عصر و دوره ای است (صافی، امامت و مهدویت، ج 3، ص 59؛ ابن عربی، التفسیر لابن العربی، ج 1،ص 337).

این دو امر زمینه تحقق بخش تکامل آیین و تحقق بخش مراحل بالاتری از هدایت پس از مرحله ابتدایی پذیرش شریعت می باشد. از آن جاکه با پایان دوران انزال شریعت و دین، جامع ترین و کامل ترین آیین و قوانین و احکام نازل و زمینه قرار گرفتن آن در اختیار انسان ها فراهم گردید، امکان تعالی روحی انسان و نیاز به هدایت های پس از پذیرش این آیین و در سایه آن، که قرآن از آن به هدایت پس از هدایت تعبیر می کند و در هر فرد انسان متناسب با خود او می باشد، زمینه و انگیزه دریافت هدایت را در انسان ها با ظرفیتی که توسط دین اسلام ایجاد شده، اوج داده است؛ هدایتی که خداوند خود را تنها مسئول و تنها مجری آن خوانده است. این امر در کنار مطالبی که بیان شد، جهت و سبب احتیاج به امام که از برترین شئون و وظایف الهی او دست گیری و به تعبیری ایصال به مقصد است را تا حدودی نمایان و روشن می کند.

بی تردید مراد از هدایت در آیه هفتم سوره رعد هدایت الهی است، که به امر خدا صورت می پذیرد، چراکه قرآن تعبیر هدایت را برای غیر از هدایت الهی به کار نبرده و لفظ و واژه مقابل آن را ضلالت معرفی نموده، یعنی هر راهی به جز صراط مستقیم الهی را مقابل

ص: 47

هدایت معرفی نموده است. با ختم نبوت، پیامبری دیگر نخواهد آمد، پیامبری که مطابق آیات قرآن و روایات، علاوه بر جنبه دریافت وحی و ابلاغ آن، هادی و امام جامعه نیز می باشد، امّا مسئله هدایت و امامت با مسئله نبوت و خاتمیت ترادف و تلازم همیشگی ندارد تا با ختم نبوت، این امر نیز پایان یابد. بلکه نیاز به آن در دین اسلام به سبب قابلیت ها و ژرفای معارف و دقایق و نورانیت آن بیش تر است.

ج. مصداق هادی در عصر پس از پیامبر و نقش او

مصداق هادی در آیه {وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ} (رعد/7)، پس از دوران حضور پیامبر کیست؟ و آیا روایاتی که در بیان و تفسیر آیه صادر شده است به مسئله هدایت خاص نیز اشاره نموده اند؟ احادیث و روایات از طریق اهل سنت و شیعه اتفاق بر این دارند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) را به عنوان مصداق هادی در آیه معرفی فرموده است. مفسرینی چون سیوطی در (الدرالمنثور، ج4، ص45) و فخر رازی در (مفاتیح الغیب، ج19، ص14) و آلوسی در (روح المعانی، ج7، ص102_103)، در کنار محدثین اهل سنت در کتب تفسیری و حدیثی از ابن عباس و غیر او نقل کرده اند: وقتی آیه «إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» نازل گردید، رسول الله(صلی الله علیه واله) دست خود را بر سینه اش نهاد و فرمود: من منذر هستم و با دست به سوی شانه امام علی(علیه السلام) اشاره نمود و فرمود: اَنتَ الهادِی یا عَلِی: تو هدایت کننده ای یا علی. ادامه روایت پاسخِ مسئله دوم است، حضرت رسول(صلی الله علیه واله) پس از معرفی امام علی(علیه السلام) به عنوان مصداق آیه در هادی، می فرماید: «بِکَ یَهتَدِی المُهتَدُونَ مِن بَعدِی»، این تعبیر در مورد هادی بودن حضرت نسبت به هدایت یافتگان، دلالت بر هدایتی مضاعف و پس از هدایت ابتدایی می نماید. آلوسی با دریافت این نکته می نویسد: کم ترین مطلبی که از آیه به دست می آید این است که هدایت یافتگان پس از رسول خدا با علی هدایت می شوند «وَ ذَلِکَ لایستدعی الّا اثباتُ مرتبةِ الارشاد» (آلوسی، روح المعانی، ج7، ص103). در اکثر روایات ذیل آیه، به این امر اشاره رفته است که هدایت هادیان پس از پیامبر در راستای شریعت خاتم النبیین می باشد. امام باقر(علیه السلام) مصداق منذر را رسول خدا(صلی الله علیه واله)

ص: 48

معرفی و در ادامه می فرماید: «لِکُلِّ زَمَانٍ مِنَّا هَادٍ یهْدِیهِمْ إِلَی مَا جَاءَ بِهِ نَبِی اللهِ» (فیض کاشانی، الصافی، ج 3، ص 59؛ عروسی، نورالثقلین، ج 2، ص 484)؛ «در هر دوره ای از ما هدایت گرانی هستند که به سوی آن چه پیامبر خدا آورده هدایت می کنند». پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرماید: «أَنَا الْمُنْذِرُ وَ عَلِی الْهَادِی إِلَی أَمْرِی» (شریف لاهیجی، التفسیر، ج 2 ص 578؛ عیاشی، التفسیر، ج 2، ص 204؛ ر.ک: فرات کوفی، التفسیر، ص 206)؛ «من انذاردهنده و علی هدایت کننده به امور من است». از این روایات استفاده می شود که مسئله هدایتی که برای ائمه اطهار(علیهم السلام) مطرح است، امری جدا و مستقل از دین اسلام نیست، بلکه در راستای آن و ادامه یافتن یک شأن از شئون پیامبر مطرح می باشد که مربوط به مؤمنین است. از این رو امیرالمؤمنین پس از قرائت آیه می افزاید «فالهادی بعد النبی(صلی الله علیه واله)، هادٍ لاُمّتِهِ عَلَی ما کانَ مِن رسول الله» (عروسی، نورالثقلین، ج2، ص484)؛ «هادی پس از پیامبر، هدایت کننده امت به آن چه پیامبر آورده، می باشد.

از آیات قرآن دو گروه آیات به وضوح بر وجود و تحقق هدایتِ ویژه دلالت می نماید، هرچند آیات فراوانی بر هدایت پس از هدایت ارشاد دارد.

یک. آیاتی که به تبیین مسئله امام و امامت پرداخته اند.

دو. آیاتی که به تبیین مسئله شهید و شاهد پرداخته اند.

مسئله امامت در قرآن با داستان حضرت ابراهیم(علیه السلام) ارتباط یافته است. روشن است که نبوت بیگانه از منصب و مسئله هدایت به معنای راهنمایی نیست، اما مقام دیگری که قرآن برای برخی از انبیاء خبر می دهد، مقام امامت است، که هرجا نامی از امامت برده می شود (امامت مثبت، نه منفی) متعرض مسئله هدایت هم می شود: {وَ جَعَلْنَا مِنهُمْ أَئِمَّةً یَهدُونَ بِأَمْرِنَا} (سجده/24)؛ «و از آنان امامان (و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند»، تعرضی که بیانگر و دلیل بر تفسیر کلمه امامت می باشد (طباطبایی، المیزان، ج 1، ص 272-273). امر در آیه به معنای ارائة الطریق نیست، که شأن نبوت است و صرفِ راهنمایی از طریق نصیحت و موعظه نیست. دلیل این ادعا آن است که ابراهیم

ص: 49

باوجود آن که نبی بود، خداوند متعال در کهولت سن او را مشرف به مقام امامت می نماید (همان)، اگر مراد ارائه طریق بود، ابراهیم خلیل پیش تر این هدایت را بر عهده داشت (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص 175، ح4؛ مفید، الاختصاص، ص 22_23)، بلکه مقصود ایصال به مطلوب، تصرف در نفوس و باطن هدایت شدگان برای انتقال به کمال و جایگاه برتر و فراهم نمودن این امور است.

این گونه هدایت و تصرف در باطن، نیازمند لوازم و توانایی هایی است، از این رو در روایات، امام را مفترض الطاعة توصیف نموده و این وصف را نیز برتر از مقام نبوت شمرده اند (صفار، بصائرالدرجات، ص509، ح12؛ مجلسی، بحارالانوار، ج25، ص141، ح 16)، چراکه نقش امام و وسعتِ میدان آن و تأثیرگذاری و هدایت او که مربوط به روح و باطن امور می شود، امام را نیازمند برخورداری از شرایط و توانایی های خاصی از جانب خداوند متعال می کند. داستان موسی و عالمی که موسای نبی، امر به تبعیت از او شده بود، شاهدی قرآنی بر این امر است. حضرت امام رضا(علیه السلام) در نامه ای به مأمون اشاره کلی به این نیاز و لزوم توانایی نموده است (صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص125). ثقه الاسلام کلینی از ابوخالد کابلی نقل می کند، از امام باقر(علیه السلام) درباره آیه هشتم سوره تغابن پرسیدم: «فَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا وَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ»؛ «حال که چنین است، به خدا و رسول او و نوری که نازل کرده ایم ایمان بیاورید و بدانید خدا به آن چه انجام می دهید آگاه است»، حضرت لفظ نور را به ائمه اطهار(علیهم السلام) تفسیر نمود، سپس فرمود: سوگند به خدا نور امام در قلب مؤمنین از نور خورشید فروزان تر است و امام قلب مؤمنین را نورانی می کند و خدا از هر کس بخواهد این نور را دریغ می کند پس قلب های ایشان تاریک می شود (کلینی، الکافی، ج1، ص 195، ح4 و ص194، ح1؛ قمی، تفسیر قمی، ج2، ص371).

مسئله شهادت در قرآن و رابطه آن با هدایت و امامت

مسئله شهادت از موضوعاتی است که آیاتی از قرآن بر آن دلالت دارد. این گروه از آیات

ص: 50

بر شاهد بودن رسول اکرم و شهادت دادن حضرت نسبت به اعمال مردم دلالت می نماید. آیاتی در کنار شهادت پیامبر و انبیاء از افراد و گروهی نام برده است که مسئله شاهد بودن نسبت به ایشان نیز مطرح شده است. هرچند موضوع شهادت در قرآن منحصر به مسئله رفتار و اعمال انسان نیست، اما آن چه اکنون با توجه به موضوع مقاله مدنظر است، شهادت بر اعمال انسان هاست، پس از پذیرش این نکته که موضوع شهادت بر اعمال ازلحاظ زمانی، منحصر به قیامت نمی باشد.

حقیقت شهادت عبارت است از تحمل و دیدن حقایق اعمال که مردم در دنیا انجام می دهند (طباطبایی، المیزان، ج 1، ص53، ج 3، ص115). مفسران در ذیل آیه {وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّةٍ شَهِیداً عَلَیهِم مِّنْ أَنفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِکَ شهِیداً عَلَی هَؤُلَاءِ} (نحل/89)؛ «(به یاد آورید) روزی را که از هر امتی، گواهی از خودشان بر آن ها برمی انگیزیم و تو را گواه بر آنان قرار می دهیم پس از تبیین دلالت آیه بر وجود شهید و شاهدی در هر جمع و قرنی (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج4، ص87 _ 88)، این سؤال را طرح کرده اند که به دلیل اطلاق آیه، مصداق آیه در عصر پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) چه کسی خواهد بود؟ گروهی از مفسرین سنی مطابق دلالت آیه، این گزاره را ثابت دانسته اند که لازم است در هرزمانی بعد از زمان خاتم المرسلین، شهید و گواهی وجود داشته باشد. اجماع امت و حجیت آن طبق این دیدگاه شاهد و گواه پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) می باشد (همان، ج20، ص 257_ 258؛ آلوسی، روح المعانی، ج7، ص450_451)، امّا اشکال این دیدگاه آن است که در مسئله شهادت، دو طرف و دو گروه وجود دارد، یعنی شاهد و مشهود. اگر قرار است تمام امت قولشان حجت باشد و شاهد باشند، مشهودِ این شهادت چه کسانی هستند، اگر مقصود مردم عصر بعد باشد، که با دلالت آیه بر وجود شاهد و مشهودٌعلیه در هر عصر ناسازگار است و اگر شاهد و مشهودٌعلیه هم یکی باشند، با آن چه از ظاهر آیه استفاده می شود که شاهدان جزئی و برخی از امت اند و از میان آن ها انتخاب شده اند و میان این دو تفاوت وجود دارد (حداقل ازلحاظ مرتبه و جایگاه شهادت) منافات دارد.

ص: 51

ازجمله آیاتی که به شهادت اخروی و دنیوی برخی شاهدان اشاره دارد آیه 105 سوره توبه است. این آیه به مسئله عرضه اعمال و رؤیت رفتار و کردار انسان ها به وسیله خدا و رسول او و مؤمنین خبر می دهد (طوسی، التبیان، ج5، ص 295). علامه طباطبایی در رابطه با دلالت آیه بر شهادت و رؤیت اعمال در دنیا می نویسد: جمله {سَتُرَدُّونَ إِلی عَالِمِ الْغَیبِ وَ الشَّهادَةِ فَینَبِّئُکمُ بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ} (توبه/105)؛ «به زودی، به سوی دانای نهان و آشکار، بازگردانده می شوید و شما را به آن چه عمل می کردید، خبر می دهد»، دلیل بر این مطلب است که جمله {وَقُلِ اعْمَلُواْ فَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ} (همان)؛ «بگو عمل کنید، خداوند و فرستاده او و مؤمنان، اعمال شما را می بینند»، ناظر به قبل از قیامت است و مربوط به دنیا می شود چراکه می فرماید: سپس برمی گردید به عالم غیب و شهادت، از این رو معلوم می شود این رؤیت و دیدن قبل از برگشتن به عالم قیامت و مربوط به دنیا می باشد (طباطبابی، المیزان، ج 9، ص 379_380). و از آنجاکه رؤیت به عمل نسبت داده شده و عمل به دو گروهِ اعمال قلبی و اعمال جوارحی تقسیم می شود، پس لازم است خداوند سبحان و رسول و مؤمنین رائی و آگاه به هر دو باشند (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج16، ص142) مقصود از رؤیت و عرضه اعمال به پیامبر و مؤمنینی از امت اسلام، مرتبط با مسئله هدایت، آن هم از نوع هدایت پس از هدایت و یا همان ایصال به مطلوب و نقش و وظیفه امامت و امام در این مرحله می باشد؛ زیرا آیه در مقام ترغیب و ترهیب است و این امور فرع بر ابلاغ و آگاهی از احکام و دستورات الهی است، که خداوند پس از مرحله رساندن اوامر توسط پیام آور خود، از انسان ها، صحنه کار و عمل را طلب می کند تا متناسب با عمل هر شخص، گونه هدایتی مناسب و مربوط به آن را برای او محقق سازد و این نقش پس از مرحله ابلاغ و بیان، تجلی می یابد. از آن جاکه پیامبر اسلام خاتم انبیاء است، صحنه تبلور این گونه هدایت، با توجه به در دست قرار گرفتن بهترین برنامه ها و دستورات، بیش تر موردتوجه و نیاز به نظر می رسد، از همین رو خداوند از مؤمنینی در کنار پیامبر نام می برد تا

ص: 52

تحقق بخش زنجیره کامل هدایتی باشند که خداوند آن را تنها در اختیار خود خوانده است (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص190، ح2، ص191، ح4؛ عیاشی، التفسیر، ج1، ص62، ح110؛ دیلمی، ارشادالقلوب، ج2، ص297؛ صفار، بصائرالدرجات، ص63، ح 11). از این رو، بحث عرضه اعمال و هدایت در ادامه تجلی و استمرار خاتمیت _ نه ادامه نبوت _ مطرح می باشد، چراکه اساس و بلکه تمام امور بر مبنای آن چه پیامبر دریافت کرده می باشد. در تفسیر فرات کوفی در ذیل آیه {لِیَکُون الرَّسول شَهِیداً عَلَیکُم} روایت شده: «فالرسول الشهید علینا بما بلّغنا عن الله ونحن الشّهداء علی الناس» (فرات، التفسیر، ص275؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص337، ح8)؛ رسول شاهد بر ما است به آن چه از جانب خدا بر ما ابلاغ می کند و ما شاهدان بر مردم می باشیم». طرح موضوعِ دعا نمودن، خوشحال شدن، حمد نمودن و یا استغفار کردن پیامبر یا امام (ر.ک: کلینی، الکافی، ج 1، ص219، ح4، ج8، ص254، ح361؛ صفار، بصائرالدرجات، ص444، ح7، ص430، ح 11، ص 515، ح37؛ طوسی، امالی، ص 408) می تواند به مسئله هدایتی که در هدف از عرضه اعمال بیان شد، دلالت داشته باشد. در بسیاری از روایات تأکید شده که عرضه اعمال در هرروز صورت می گیرد (صدوق، معانی الاخبار، ص 392 ح 37؛ عیاشی، التفسیر، ج2، ص109، ش122 و 126؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص 347، ح47، ص348، ح52).

نتیجه

با توجه به آن چه گذشت روشن می شود که منزلت امام، حلقه تحققِ هدایت و ولایت الهی است و امام در جایگاه خود علاوه بر تبعیت از پیامبر در آیین و شریعت، مسئولیت بقاء و حفظ شریعت خاتم را نیز بر عهده دارد و با دست گیری از سالکین به سمت خدا، وظیفه بلند هدایت گری پس از هدایت (همان امامت) را به دوش می کشد؛ و این شئون تعارضی با خاتمیت نداشته بلکه قرآن و روایات بر این حقیقت دلالت می نماید.

ص: 53

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. ابن عربی، ابوعبدالله محیی الدین محمد، تفسیر ابن عربی ، تحقیق: سمیر مصطفی رباب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، 1422 ق ، 2. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم ، تحقیق: علی عبدالباری عطیة، بیروت ، دارالکتب العلمیه ، 1415 ق .

3. بهمن پور؛ سبحانی [آیت الله]؛ سروش، خاتمیت و ولایت، قم، نشر سمپاد، 1389 ش.

4. جوادی آملی، عبدالله، هدایت در قرآن، قم، نشر اسراء، دوم، 1385.

5. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب، قم، انتشارات شریف رضی، 1412.

6. سلیم بن قیس، کتاب سلیم، قم، انتشارات الهادی، 1415.

7. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ق .

8. شاکر، محمدتقی، منابع علم امام (علیه السلام) [پایان نامه]، قم، دانشکده علوم حدیث، 1390.

شریف لاهیجی، محمد بن علی ، تفسیر شریف لاهیجی ، تحقیق: میر جلال الدین حسینی ارموی، تهران ، دفتر نشر داد، 1. 1373 ش .

2. صافی، لطف الله، امامت و مهدویت، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1391.

3. صدوق، محمد بن علی، الأمالی، تهران، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362.

4. صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، قم، انتشارات مکتبة الداوری، 1385.

5. صدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا (علیه السلام)، تهران، انتشارات جهان، 1378 ق.

6. صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1361.

7. صفار، محمد بن حسن بن فروخ، بصائرالدرجات، قم، انتشارات کتابخانه آیت الله مرعشی، 1404 ق.

8. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، 1417 ق.

9. طبرسی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، تهران ، انتشارات ناصرخسرو، 1372 ش .

10. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الإحتجاج، مشهد مقدس، نشر مرتضی، 1403 ق.

11. طوسی، محمد بن حسن ، الأمالی، قم، انتشارات دارالثقافة، 1414 ق.

ص: 54

12. طوسی، محمد بن حسن ، التبیان فی تفسیر القرآن ، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

عروسی، عبد علی بن جمعه ، تفسیر نور الثقلین ، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم ، انتشارات اسماعیلیان ، چاپ 1. چهارم ، 1415 ق .

2. عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران ، چاپخانه علمیه ، 1380 ق.

3. فخررازی، فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، چاپ: سوم ، 1420 ق .

4. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم ، تفسیر فرات الکوفی ، تحقیق: محمدکاظم محمودی، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی ، 1410 ق .

5. فیض کاشانی، ملا محسن ، تفسیر الصافی ، تحقیق: حسین اعلمی، تهران ، انتشارات الصدر، چاپ دوم ، 1415 ق .

6. قدردان قرا ملکی، محمدحسن، امامت، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1388.

7. قمی، علی بن ابراهیم بن هاشم، تفسیر قمی، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1404 ق.

8. کشی، محمد بن عمر، رجال الکشی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348.

9. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1365.

10. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404.

11. محقق خراسانی، محمدکاظم، کفایة الاصول، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)^، 1409.

1. مفید، محمد بن نعمان، الإختصاص، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید، 1413 ق.

2. مفید، محمد بن نعمان، الإرشاد، قم، انتشارات کنگره جهانی شیخ مفید 1413 ق.

ص: 55

ص: 56

روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام)

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 57


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة، sr.qomi110@gmail.com

ص: 58

چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی(علیه السلام) را تبیین و به بحث و بررسی نظریه ای در مورد نوع بیان امامت در قرآن (و به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می پردازد. این پژوهش که با روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، پس از بیان جایگاه و اهمیت امامت و ورود مباحث آن در قرآن کریم، به این نکته اشاره می کند که بنابر تفاسیر مشهور فریقین، آیات بسیاری از قرآن کریم در جهت اثبات ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) وجود دارند، نکته قابل توجه _ که نوآوری اصلی این مقاله است _ این می باشد که برای بیان ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن، از یک روش خاص و ویژه استفاده شده که می توان آن را «نظریه و نظام امامت» و نیز در ادامه آن «منظومه هدایت امام» نام گذاری کرد. با توضیح این مطلب، نمونه ها، معرفی و آسیب شناسی منابعی در موضوع امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن نیز ذکر می گردد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، قرآن، امامت، نظام، هدایت، بیان.

مقدمه

وقتی خدای متعال انسان را آفرید، برای هدایت و کمال او انبیاء و اولیای خویش را فرستاد و آنان را با معجزات مختلف، برای اثبات الوهیت خویش و رسالت مرسلین یاری نمود.

در مورد پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه واله) نیز خداوند عزوجل، عبد و حبیبش را با معجزات فراوان نصرت کرد که البته بعضی از آن ها مانند معجزات انبیای گذشته، مقطعی و تکوینی بود. اما یکی از ویژگی های ممتاز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) این است که آن

ص: 59

حضرت معجزه دیگری نیز دارد که مقطعی نیست، بلکه معجزه ای جاودان و ابدی است که همه مردم را تا روز قیامت به هدایت و سعادت فرامی خواند و آن معجزه «قرآن کریم» است.

پس از ظهور اسلام و گسترش آن در نقاط مختلف جهان، قرآن کریم موردتوجه همگان قرار گرفت و عامل مهمی برای تبلیغ دین مبین اسلام شد. این کتاب آسمانی جامع تمام مسائل مربوط به هدایت انسان هاست و از کوچک ترین موضوع تا مهم ترین موضوع را در خود جای داده است.

یکی از مباحث مهم و اساسی دین اسلام، بحث ولایت و امامت (به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می باشد که آیات بسیاری بر آن دلالت داشته و کتاب های مختلف تفسیری و کلامی در این موضوع نگاشته شده اند.

1. «امام شناسی در قرآن و پاسخ به شبهات»، علی اصغر رضوانی، کتاب جمکران، قم.

2. «امامت در پرتو کتاب و سنّت»، (الإمامة فی ضوء الکتاب والسّنّة)، مهدی سماوی، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، مشهد.

3. «امامت در قرآن؛ تفسیر موضوعی قرآن کریم»، باقر فخار اصفهانی، انتشارات خرمشهر، تهران.

4. «امامت صالحان (امیرالمؤمنین و اهل البیت(علیه السلام) در قرآن و حدیث)»، حشمت الله قنبری همدانی، مؤسّسه امیرکبیر، تهران.

5. «امامت و عصمت امامان در قرآن»، رضا کاردان، انتشارات دلیل، قم.

6. «اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و حدیث»، محمد محمدی ری شهری، مترجم: حمیدرضا شیخی _ و حمیدرضا آژیر، دارالحدیث، قم.

7. «آیات الولایة»، سید کاظم ارفع، مؤسسه تحقیقاتی و انتشاراتی فیض، تهران.

8. «آیات ولایت در قرآن»، ناصر مکارم شیرازی، تهیه و تنظیم: ابوالقاسم علیان نژادی، نسل جوان، قم.

ص: 60

9. «بررسی شخصیت اهل بیت(علیه السلام) در قرآن، به روش قرآن به قرآن»، ولی الله نقی پورفر، مرکز آموزش مدیریت دولتی، تهران.

10. پرتوی از فضائل امیرالمومنین(علیه السلام) در قرآن»، سیدابوالحسن مطلبی، مؤسسه بوستان کتاب، قم.

11. «پرتوی از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) در قرآن»، سیدابوالحسن مطلبی، بوستان کتاب، قم.

12. «تفسیر ولایی قرآن کریم»، عبدالصمد ساکی، نشر طوبی محبت.

13. «جایگاه امام علی(علیه السلام) در تفسیر و علوم قرآن»، مهسا فاضلی، انتشارات دستان، تهران.

14. «راز امامت در قرآن»، (فلسفةالمیثاق والولایة، شیوه تبیین امامت در قرآن و پاسخ به شبهات امامت از کتب اهل سنّت)، علاّمه سیدشرف الدین عاملی، قم، انتشارات کاشف الغطاء.

«شمیم ولایت»، علامه جوادی آملی، نشر اسراء، قم.

16. «عبقات الانوار فی مناقب الائمّةالاطهار(علیه السلام)»، (اثبات امامت ائمّه)، سید میرحامد حسین بن محمدقلی خان بن محمدبن حامد نیشابوری کنتوری.

17. «علی(علیه السلام) از زبان قرآن، براساس کتب معتبر اهل سنّت»، هدایت رشیدی، انتشارات نصر، قم.

18. «علی(علیه السلام) در قرآن»، حسین عمادزاده، نشر مکتب القرآن، تهران.

19. «علی(علیه السلام) در قرآن»، محمود جوهرچی، نشر رایحه، تهران.

20. «قرآن ناطق (علی(علیه السلام) در قرآن)»، سیدمجید پورطباطبائی، جامعه اسلامی فرهنگیان، تهران.

21. «ولایت از دیدگاه قرآن»، عبدالرسول حقّانی، شفق.

22. «ولایت در قرآن»، عبدالله جوادی آملی، گردآورنده: محمدرضا مصطفی پور، اسراء، قم.

ص: 61

23. «ولایت در کتاب و سنت»، غلامرضا مغیثه، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، قم.

24. «ولایت علی(علیه السلام) در آینه قرآن»، غلامعلی نعیم آبادی، توسعه قلم، قم.

25. «ولایت علی(علیه السلام) در قرآن کریم و سنت»، علامه مرتضی عسکری، دانشکده اصول دین، قم.

26. «ینابیع المودّة لذوی القربی»، سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی، تحقیق: سیدعلی جمال اشرف الحسینی، انتشارات اسوه، قم.

اما نکته مهم در این میان، نوع بیان قرآن کریم درباره امامت و ولایت امام علی(علیه السلام) می باشد که خود دارای نظرات و نظریه هایی است و لازم است که به تبیین و بررسی آن پرداخته شود. لذا این مقاله در پی یافتن این مسئله است و در آن علاوه بر کتاب ها و مقالات، از سایت ها و نرم افزارهای علوم اسلامی و نیز از راهنمایی جناب استاد سید منذر حکیم استفاده شده است.

1. امامت در قرآن

الف) قرآن و عترت، دو محور وحدت و حرکت

خدای سبحان همه مؤمنان را به وحدت بر محور ریسمان الهی _ که همان قرآن کریم و عترت طاهرین(علیه السلام) می باشد _ دعوت می نماید: {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلاتَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَکُنْتُمْ عَلی شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْها} (آل عمران/103).(1) انسان موجودی تکامل طلب و متصاعد است و برای بالارفتن و تعالی یافتن، نیاز به دستگیره و ریسمان الهی دارد که همان قرآن و عترت است. قید «جمیعاً» در آیه نشان

ص: 62


1- . همگی به ریسمان خدا چنگ زنید و به راه های متفرّق نروید و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید و خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند برادر دینی یکدیگر شدید و در پرتگاه آتش بودید که شما را نجات داد.

می دهد که چنگ زدن فردی به ریسمان محکم الهی کافی نیست، بلکه باید همگی با هم در خدمت قرآن و عترت باشند و بدان اتصال داشته باشند. بنابراین، در این کریمه، یک تکلیف برای همه مؤمنان است که ادای آن با چنگ زدن جمعی حاصل می شود، نه این که هر شخصی دستور داشته باشد به تنهایی به ریسمان خدا تمسّک جوید.

وقتی انسان می بیند که بار امانت الهی را همه باید بردارند، احساس سبکی و نشاط می کند، وقتی ببیند که تمسّک به ریسمان الهی همگانی است و مسئولیت های دینی تنها متوجّه او نیست، احساس تنهایی و افسردگی نمی کند و طبق اصل «فإنَّ یَدَ اللّهِ مَعَ الجَمَاعَةِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 127)(1) قدرت و توان چندبرابری می یابد؛ علاوه بر این که اساساً عمل به دین و اجرای احکام نورانی قرآن کریم، بدون حضور همه جانبه افراد جامعه امکان پذیر نیست.

اگرچه هر اجتماعی محوری دارد، ولی اگر این محور، ریسمان الهی نباشد، آن جامعه در ضلالت است و راه به مطلوب و سعادت نخواهد یافت؛ ازاین رو، هر اجتماع و اتّحادی مطلوب و پسندیده نیست، بلکه وحدت بر محور قرآن و عترت است که انسان را از تاریکی های وابسته به غیر خدا خارج می سازد و به «الله» که نور مطلق است می رساند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «ما پیش از اسلام با هم بودیم، نظام اسلامی بین ما تفرقه افکند؛ زیرا آن اتحاد بر محور شرک و جاهلیّت بود و اسلام طبق دستور {وَامْتازُوا الْیَوْمَ أَیُّهَا الْمجْرِمُونَ} (یس/59)(2) صف مسلمانان را از صف مشرکان جدا ساخت و همه مسلمانان را با یکدیگر متحّد ساخت. آن حضرت در خطبه «شقشقیه» خود را محور حکومت و سیاست معرّفی می نماید. همان گونه که سنگ آسیاب برمحور خود می چرخد و به آن محور نیاز دارد. «أَمَا وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَإِنَّهُ لَیعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه3).(3)

ص: 63


1- . دست خدا با جماعت است.
2- . و به آن ها می گویند: جدا شوید امروز ای گنهکاران!
3- . به خدا سوگند او (ابوبکر) ردای خلافت را بر تن کرد، درحالی که خوب می دانست من در گردش حکومت اسلامی هم چون محور سنگ های آسیابم.

در این صعود و پرواز جمعی، آن ها که قدرت پرواز دارند، باید پر و بال خویش را برای بی پناهان و بی پر و بال ها بگسترانند، تا پس از پرورش، خود آن ها نیز بتوانند به آسمان معرفت و معنویّت و قرب خدای سبحان پر کشند؛ چنان که خداوند به رسول خود می فرماید: {وَاخْفِضْ جَناحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ} (شعرا/215) تو که قدرت پرواز داری و می توانی تا حدّ {دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی} (نجم/8و9)(1) اوج بگیری، تنها به محضر ما نیا، بلکه بکوش تا مؤمنان را نیز با خود بیاوری! مانند کبوتری که پرخود را پهن می کند تا جوجه هایش را زیر بال پرورش خود قرار دهد و زمانی برسد که آن ها نیز توان پرواز داشته باشند و به آن ها آیین پرواز می آموزد، تو نیز برای فرزندان ایمانی خود خفض جناح کن، یعنی بالهایت را پایین بیاور و آنان را تحت پرورش آسمانی خود قرار ده تا بتوانند به همراه تو به آشیانه قرب خدا پر بکشند (جوادی آملی، قرآن در قرآن، برگرفته از سایت اندیشه قم).

ب) جایگاه امامت

* امامت از اصول اعتقادی، سیاسی، اجتماعیِ اسلام است.

* امامت، رمز حیات و بالندگی جامعه است.

** پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: گوش کنید و اطاعت نمائید از آن که خداوند امر شما را به دست او سپرده است، که این گونه طاعت و پیروی، خود موجب برقراری نظام اسلام است (مفید، امالی مفید، ص14).(2) ** امام باقر(علیه السلام) فرمود: «هرکه دین داری خدای عزوجل کند، به وسیله عبادتی که خود را در آن به زحمت افکند، ولی امام و پیشوائی که خدا معین کرده نداشته باشد، زحمتش ناپذیرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حکایت

ص: 64


1- . نزدیک تر و نزدیک تر شد، تا آن که فاصله او (با پیامبر) به اندازه فاصله دو کمان یا کمتر بود.
2- . «اسْمَعُوا وَ أَطِیعُوا لِمَنْ وَلاهُ اللَّهُ الامْرَ فَإِنَّهُ نِظَامُ الاسْلامِ» .

او حکایت گوسفندی است که از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان می رود و برمی گردد» (کلینی، کافی، ج1، ص183).(1) ** امام صادق(علیه السلام) فرمود: «زمین از ابتدا، از حجت عالم و دانایی که دستوراتی که مردم به دست فراموشی سپرده اند و از بین رفته احیاء کند، خالی نبوده است» (ابن بابویه صدوق، کمال الدین، ج1، ص221).(2) ** امام صادق(علیه السلام) فرمود: «خداوند اعمال مردم را نخواهد پذیرفت، درصورتی که دوستدار و طرفدار امام ستمگری باشند که از جانب خدای متعال تعیین نشده است» (طوسی، أمالی طوسی، ص417).(3) ** امام رضا(علیه السلام) فرمود: «اگر حقّ تعالی برای مردم امام و سرپرستی امین و حافظ قرار ندهد، ملّت و امّت به زوال و اندراس می روند، دین از بین رفته، سنت ها و احکام تغییر و تبدّل می یابند» (ابن بابویه صدوق، علل الشرائع، ج1، ص253).(4) ** امام رضا(علیه السلام) فرمود: «همانا امامت زمامِ دین و مایه نظام مسلمانان و سبب سامان یافتن دنیا و موجب عزت مؤمنان است» (کلینی، کافی، ج1، ص198).(5)

2. امامت در قرآن

عترت طاهرین(علیه السلام) _ و در رأس آنان امام علی(علیه السلام) _ براساس آیات قرآن و حدیث متواتر ثقلین، همتای قرآن بوده و تمسک به یکی از آن دو، بدون دیگری، مساوی با ترک هر دو ثِقل است و دستیابی به دین کامل، تمسک به هر دو ثِقل است. قرآن و عترت، عصاره نبوت و

ص: 65


1- . «کُلُّ مَنْ دَانَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ بِعِبَادَةٍ یُجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَلا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللَّهِ فَسَعْیُهُ غَیْرُ مَقْبُولٍ وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیِّرٌ وَ اللَّهُ شَانِئٌ أَعْمَالِهِ وَ مَثَلُهُ کَمَثَلِ شَاةٍ ضَلَّتْ عَنْ رَاعِیهَا وَ قَطِیعِهَا».
2- . «لَمْ تَخْلُو الارْضُ مُنْذُ کَانَتْ مِنْ حُجَّةٍ عَالِمٍ یُحْیِی فِیهَا مَا یُمِیتُونَ مِنَ الْحَقِ» .
3- . «لا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ الاعْمَالَ الصَّالِحَةَ الَّتِی یَعْمَلُونَهَا إِذَا تَوَلَّوُا الامَامَ الْجَائِرَ الَّذِی لَیْسَ مِنَ اللَّهِ تَعَالَی».
4- . «لَوْ لَمْ یَجْعَلْ لَهُمْ إِمَاماً قَیِّماً أَمِیناً حَافِظاً مُسْتَوْدَعاً لَدَرَسَتِ الْمِلَّةُ وَ ذَهَبَ الدِّینُ وَ غُیِّرَتِ السُّننِ».
5- . «إِنَّ الامَامَةَ زِمَامُ الدِّینِ وَ نِظَامُ الْمُسْلِمِینَ وَصَلاحُ الدُّنْیَا وَ عِزُّ الْمُومِنِین».

تداوم بخش رسالت هستند که هدایت بشر را تا قیامت تضمین میکنند (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، ص132).

قرآن، اسلام مکتوب است و امامت اسلام ناطق.

قرآن، راه است و امامت، رهبر.

قرآن، قانون است و امامت قانونشناس و مجری قانون.

قرآن، مشعل است و امامت، مشعلدار.

قرآن، کتاب حکمت است و امامت الگوی حکمت. (عبدالحمید صفایی، سایت اندیشه قم).

3. واژه امام در قرآن

کلمه «إِمام» و جمع آن «أَئِمَّة» مجموعاً 12 بار در قرآن به کار رفته که 7 بار آن به صورت مفرد آمده و 5 بار به شکل جمع؛ به هر جهت این واژه در قرآن در معانی زیر به کار رفته است:

1. لوح محفوظ (1 بار)؛ {وَکُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ} (یس/12)؛(1) 2. جاده و راه (1 بار)؛ {وَإِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِینٍ} (حجر/79)؛(2) 3. تورات یا کتاب و پیشوا (2بار)؛ {وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً} (احقاف/12؛ هود/17)؛(3) 4. پیشوایان الهی و صالح (5بار)؛ {قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} (بقره/124)(4) {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73؛ فرقان/74؛ قصص/50؛ سجده/24)؛(5)

ص: 66


1- . و هر چیزی را در کارنامهای روشن برشمردیم.
2- . و آن دو (شهر، اکنون) بر سر راهی آشکار است.
3- . پیش از وی (نیز) کتاب موسی راهبر و مایه رحمت بوده است.
4- . [خداوند] فرمود: من تو را پیشوای مردم قراردادم.
5- . و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند.

5. پیشوایان کفر و ضلالت (2بار)؛ {فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ} (توبه/12؛ قصص/41)؛(1) 6. مفهوم جامعی که پیشوایان هدایت و ضلالت را هر دو شامل میشود (1 بار)؛ {یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ} (اسراء/71).(2)

4. امام در لغت

واژه امام که از ماده «اَمّ» در اصل به معنای «قصدکردن» است. این کلمه در کتب لغت به معانی مختفی آمده، از جمله:

1. کسی که به او اقتدا میشود و در کارها پیشواست؛ 2. پیشوا؛ 3. معلِّم؛ 4. جاده و راه و مانند آن ... .

ظاهراً ریشه همه آن ها «قصدکردن همراه با توجّه خاص» است؛ لذا به مادر و اصل و اساس چیزی «اُمّ» گویند؛ چراکه مورد توجّه انسان است یا به مقتدا و پیشوا و رهبر «امام» گویند؛ چون مردم با توجه خاص به سراغ او میآیند (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج1، ص28؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص213-214؛ راغب اصفهانی، مفردات، ص2؛ جوهری، الصحاح تاج اللغة و صحاح العربیة، ج5، ص1865؛ الفیومی، المصباح المنیر، ص23؛ طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص201؛ طباطبایی، المیزان، ذیل آیه 124 سوره بقره و در واژه «امام»؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ذیل آیه 124 سوره بقره؛ مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج9).

5. امام در اصطلاح

از مجموع آیاتی که ذکر شد _ به کمک معانی لغوی _ این برداشت را میتوان کرد که: امام در اصطلاح اسلامی و مسلمین «به کسی یا چیزی میگویند که با فرمان الهی، راهنما و هدایت گران ما به راه خداست، خواه انسان باشد (مثل آیاتی که فرمود: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً

ص: 67


1- . پس با پیشوایان کفر بجنگید.
2- . یاد کن روزی را که هر گروهی را با پیشوایان فرامیخوانیم.

یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} و {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً}) یا کتاب باشد (مثل آیهای که میفرماید: {وَمِنْ قَبْلِهِ کِتابُ مُوسی إِماماً وَ رَحْمَةً}). (عسکری، معالم المدرستین، ج1، ص160و161).

هم چنین این نکته به دست میآید که: امام در اسلام باید یک شرط داشته باشد و آن این که:

* اگر امام «کتاب» باشد، باید از جانب خدا بر رسول حق نازل شده باشد (در جهت هدایتِ مردم).

* اگر «انسان» باشد؛ اولاً: باید از جانب خداوند معیّن شده باشد؛ چرا که تعبیر شده به {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} یا {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً}؛ ثانیاً: معصوم باشد و به طور مطلق ستمگر نباشد (چه نسبت به خود و چه دیگران)؛ چراکه فرمود: {لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ} (بقره/124).(1) بنابراین، امام در اصطلاح اسلامی (از دیدگاه قرآن) دو کاربرد دارد:

1. کتابی مُنْزَل از جانب خدا، بر رسول الهی، برای هدایت مردم؛ 2. آن انسانِ تعیین شده از جانب خدا، برای هدایت مردم، دارای مقام عصمت باشد (عسکری، معالم المدرستین، ج1، ص160و161).

6. اصول مسائل امامت

از بررسی آیه 124 سوره بقره و سایر آیات مربوط به امامت، میتوان این اصول را دریافت نمود:

1. امامت یک منصب مجعول و قراردادی از سوی خداوند است؛ 2. امام باید معصوم به عصمت الهی باشد؛ 3. هر زمان که مردمی روی زمین زندگی میکنند، باید امامی در میان آنها باشد؛ 4. امام باید از طرف خدا تأیید شود؛

ص: 68


1- . پیمانِ من به بیدادگران نمیرسد.

5. اعمال مردم از امام پنهان نیست؛ 6. امام باید کلیه اموری را که در دنیا و آخرت مورد احتیاج مردم است، بداند؛ 7. محال است در میان مردم کسی پیدا شود که در فضایل نفسانی از امام برتر باشد (طباطبایی، المیزان، ج1، ص379).

7. روش های بیان قرآن در بحث «امامت»

الف)روش بیانیِ خاص در قرآن

«امامت» از مهم ترین و اساسی ترین ارکان دین مبین اسلام می باشد که از عظمت و رفعت بسیاری برخوردار است و محور اکثر موضوعات کلامی و دینی است. «امامت» که ادامه «نبوت و رسالت» است، بنابر حدیث شریف ثقلین، عِدل قرآن کریم بوده و گران مایه ترین دستور و پیام حضرت احدیّت عزّوجلّ، رسول خدا(صلی الله علیه واله) و قرآن کریم و همه اولیاء الهی می باشد.

برخی از افراد این شبهه را در ذهن خود و دیگران می پرورانند که اصلاً از «امامت» هیچ سخنی در قرآن کریم نیامده است! درحالی که آیات بسیاری، با دلالت روشن این ادعای واهی را رد می کنند. در مورد «امامت در قرآن» تاکنون کتاب ها و مقالات فراوانی نگاشته شده که خوانندگان گرامی می توانند مراجعه فرمایند.

اما آن چه مورد بحثِ این تحقیق می باشد، روش های قرآن کریم در بیان مسئله «امامت» می باشد؛ زیرا وقتی سخن از امامت در قرآن می شود، برخی از افراد آن چه خود از مباحث امامت، در موضوعات مختلف و پراکنده برداشت می کنند، از آیات قرآن کریم استخراج می نمایند؛ درحالی که این کتاب آسمانی، که «تِبیَاناً لِکُلّ شَیءٍ، نُورٌ مُبِین، بُرهان، قَول فَصل، فُرقان و...» است، خود دارای روشی خاص در بیان مسائل و موضوعات مختلف دارد که اکثراً مورد غفلت قاریان، محققان و نویسندگان قرار می گیرد؛ همان طور که در تفسیر قرآن کریم باید به روش ها و گرایش های مختلف تفسیری آن نیز باید دقت و توجه نمود.

ص: 69

زمانی که قرآن کریم آیات متشابه را بیان می کند، در کنار آن، آیات محکم را نیز بیان می فرماید. خدای متعال، خود در قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ عَلَینا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ ثُمَّ إِنَّ عَلَینا بَیانَهُ} (قیامة/17-19)؛(1) پس یعنی خدای عالم و حکیم مطلق، بیانی خاص دارد که در قرآن بیان فرموده است. لذا ما هم باید آن روش بیانی قرآنی را بررسی و اخذ نماییم و براساس آن، ظواهر و بواطنِ نورانی آن را درک کنیم.

به طور مثال می توان گفت: یکی از روش های قرآن برای فهم امامت و ولایت، طرح ارزش ها و ملاک های الهی برای تعیین استحقاقِ افراد در منصب امامت، و عدم اکتفا به عناوین مُشیر است.

ب) نگاه منظومه ای به بحث امامت در قرآن

قرآن کریم برای بیان مسئله امامت، از یک منظومه دقیق و قوی استفاده نموده است که برای تنظیم و جمع آوری تمام بخش ها و فصول آن، می بایست مجموعه ای چندجلدی درباره این روش قرآنی نگاشت؛ زیرا برای فهم بهتر و درک صحیح معارف و مفاهیم قرآن کریم در هر زمینه ای باید آن موضوع را نظام مند نمود. چون قرآن کریم آیاتی محکم و متشابه، دارای ظاهر و باطن، مرتبط به هم و دارای قواعدی خاص در بیان موضوعات دارد که مانند منظومه ای منظم و دقیق عمل می کند و در شناخت یک منظومه باید همه جوانب را درنظر گرفت؛ وگرنه انسان در شناخت و عرفان آن موضوع دچار اشتباه و یا نقص خواهد شد.

* منظومه امامت در قرآن، دارای سه بخش است:

1. نظریه امامت؛ 2. نظام امامت؛ 3. مصادیق امامت.

ص: 70


1- . [چرا] که جمع کردن آن و خواندنش فقط بر عهده ماست. و هنگامی که آن را می خوانیم، پس از خواندن آن پیروی کن. سپس در واقع بیان آن (قرآن) فقط بر عهده ماست.

اما قبل از آن که بخواهیم به توضیح و شرح این منظومه بپردازیم، باید به پیش فرض های آن منظومه هم اشاره نماییم تا این مسئله کامل تر و روشن تر شود.

ج) پیش فرض های منظومه «نظریه و نظام امامت»

پیش فرض های این منظومه، واژگان و عباراتی هستند که - خود لفظ و یا مشتقات آن - به بحث امامت مربوط می شوند و در قرآن کریم هم ذکر شده اند. نکته قابل توجه این است که خود این الفاظ هم به نوبه خود، دارای منظومه های مختلفی می باشند که همگی با هم مرتبط بوده و در راستای تکمیل بحث امامت در قرآن، بسیار مفید و کاربردی می باشند.

با این بیان، درمی یابیم که ادعای کسانی که می گفتند: قرآن کریم سخنی از امامت و ولایت حضرت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت اطهار(علیه السلام) نگفته، کاملاً غلط و مردود است و می توان آیات بسیاری را برای این جواب ارائه نمود.

نمونه ای این واژگان عبارتند از: 1. هدایت؛ 2. خلافت؛ 3. ولایت؛ 4. حاکمیّت؛ 5. مُلک؛ 6. سلطنت؛ 7. طهارت (مطهّرون)؛ 8. ربّانیّون؛ 9. الراسخون فی العلم؛ در این جا برای تفهیم مسئله، فقط به یک مورد از این واژگان، یعنی واژه «هدایت» اشاره نموده و توضیحاتی را پیرامون آن بیان می کنیم.

د) منظومه هدایت در قرآن (که یکی از پیش فرض های امامت در قرآن می باشد).
یک. نظریه هدایت

این بخش به چرایی و فلسفه هدایت می پردازد که به دو دسته تقسیم می شود:

اول. حقیقت هدایت الهی برای انسان انسان دارای ابعاد مختلفی مانند عقل، غضب و شهوت است که برای کنترل این ابزارها نیاز به هدایت دارد تا به سعادت و کمال برسد. زیرا گاهی عقل، غضب و شهوت از کنترل انسان خارج شده و او را در پرتگاه هلاکت و سقوط می کشاند.

دوم. ضرورت هدایت الهی برای انسان (علت نیاز به هدایت)

ص: 71

* انسان حقِّ انتخاب دارد.

* انسان فطرتاً نیاز به هدایت دارد.

* {لِمَنْ شاءَ مِنْکُمْ أَنْ یسْتَقیم} (تکویر/28)؛ * {إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی} (لیل/12)؛ * {وَالَّذی قَدَّرَ فَهَدی} (اعلی/3)؛ * {قالَ رَبُّنَا الَّذی أَعْطی کُلَّ شَی ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی} (طه/50)؛

دو. نظام هدایت

این بخش به چگونگی هدایت اشاره دارد و به یازده دسته تقسیم می شود:

اول. هدایت انسان توسط انسان چون اگر غیرانسان بود، هدایت او را نمی پذیرفتند.

* {قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی إِلَی أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً} (کهف/110).

* {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73).

* {وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة... } (بقره/30).

* {وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یعْدِلُون} (اعراف/181).

دوم. شرایط هادی * هدایت یافتگی: {أَفَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لایهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی} (یونس/35).

* عصمت: {قالَ لا ینالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ} (بقره/124)؛ {لا یمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون} (واقعه/79).

* نصّ: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

* علم سرشار: {فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون} (نحل/43).

ص: 72

سوم. استمرار هدایت

* {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ} (رعد/9).

* {قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعین} (انعام/149).

* {إِنَّا أَرْسَلْناکَ بِالْحَقِّ بَشیراً وَ نَذیراً وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاَّ خَلا فیها نَذیر} (فاطر/24).

* {رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل} (نساء/165).

چهارم. مصدر هدایت

* {قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی} (بقره/120).

* {إِنَّ عَلَینا لَلْهُدی} (لیل/12).

پنجم. شعاع هدایت

* شعاع هدایت، همگانی و جهانی می باشد.

ششم. ابعاد هدایت

* هدایتِ همه جانبه وجود انسان: {قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها} (شمس/9).

* هدایتِ جامعه انسانی: {هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ} (جمعه/2).

هفتم. وظایف و حقوق هداة

* (وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا وَأَوْحَینا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیراتِ وَإِقامَ الصَّلاةِ وَإیتاءَ الزَّکاةِ وَکانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73).

* {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکِّلین} (آل عمران/159).

هشتم. وظایف و حقوق مهتدین

* {وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً} (نساء/64).

ص: 73

* {أُولئِکَ الَّذینَ هَدَی اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه} (انعام/90).

نهم. هدف از هدایت گری

* {وَلَقَدْ بَعَثْنا فی کُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت} (نحل/36).

* {کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یتْلُوا عَلَیکُمْ آیاتِنا وَیزَکِّیکُمْ وَیعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَیعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُون} (بقره/151).

دهم. ابزار هدایت گری

* {یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ} (جمعه/2).

یازدهم. روش های هدایت گری

* {ادْعُ إِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (نحل/125).

* {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکِّلین} (آل عمران/159).

سه. منظومه امامت در قرآن

اول. نظریه امامت در «نظریه امامت»، درباره فلسفه و چرایی امامت بحث می شود که آیات مختلفی در این زمینه وجود دارد. مثلاً خدای متعال در قرآن کریم می فرماید: «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) رهنمون می شوند و انجام نیکی ها و بر پاداشتن نماز و پرداخت زکات را به آنان وحی کردیم و فقط پرستش کننده ما بودند» (انبیاء/73).(1) در احادیث و روایات بسیاری نیز به این مسئله اشاره شده است؛ مثلاً:

_ امام صادق(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ الارْضَ لاتَخْلُو إِلا وَفِیهَا إِمَامٌ کَیمَا إِنْ زَادَ الْمُومِنُونَ شَیئاً رَدَّهُمْ وَ إِنْ نَقَصُوا شَیئاً أَتَمَّهُ لَهُمْ؛ به راستی زمین تهی نماند، جز این که باید در او امامی باشد، برای آن که

ص: 74


1- . «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَ إِقَامَ الصَّلاَةِ وَ إِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ».

اگر مؤمنان چیزی افزودند (به احکام خدا) آن ها را به حق برگرداند و اگر چیزی کاستند برای آن ها تکمیل کند و رفع نقصان نماید» (کلینی، کافی، ج1، ص178).

_ بنابر روایتی از امام رضا(علیه السلام) خداوند مردم را محدود به حدّی کرده و اگر قیمِ امین (امام) نباشد، مردم برای لذّات خود از حدّ تجاوز کرده و مراعات حدود الهی را نمی کنند (ابن بابویه صدوق، علل الشرائع، ج1، ص251).

_ اداره جنگ، جمع مالیات، محور وحدت و دفاع از مظلوم، بدون امام نمی شود (ابن بابویه صدوق، عیون اخبارالرّضا، ج2، ص100؛ مجلسی، بحارالانوار، ج23، ص32).

توضیح اعتقاد شیعه بر آن است که تمام مقامات پیامبر(صلی الله علیه واله)، غیر از مقام نبوت و رسالت، برای دوازده امام معصوم(علیه السلام) نیز ثابت است، و این اعتقاد از ضروریات مکتب شیعه به شمار می آید (ر.ک: مصباح یزدی، راه و راهنماشناسی، ج5، ص203). مهم _ترین مقامات و اهداف مشت_رک پیامبر اک_رم(صلی الله علیه واله) و امامان: عبارتند از:

1. تبیین مفاهیم قرآن؛ 2. داوری در منازعات؛ 3. ارشاد و هدایت انسان ها؛ 4. اتمام حجت بر بندگان؛ 5. برقراری امنیت و عدل.

با توجه به این اهداف و قبل از بیان تفصیلی آن ها، می توان به ضرورت و نیاز به وجود امام(علیه السلام) پی برد. زیرا اهداف و آرمان یادشده از ضرورت های حیات دنیوی و اخروی انسان می باشد که رسیدن به آن ها بدون وجود امام، غیرممکن است، لزوم وجود رهبر در یک جامعه تا حدی است که اگر دسترسی به امام عادل امکان نداشته باشد، حتی وجود امام غیرعادل از نبودن آن بهتر است؛ زیرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعی و سلب امنیت همگانی منجر می شود که پیامدهای تلخ آن به مراتب از پیامدهای ناگوار امام و پیشوای

ص: 75

غیرعادل بدتر است، ازاین رو امام علی(علیه السلام) می فرماید: «مردم به پیشوا نیازمندند، خواه عادل باشد یا فاسق.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه40).(1)

چهار. ضرورت وجود امامت و قاعده لطف

قاعده لطف _ که یکه از قواعد کلامه موردقبول متکلمان عدلیه است _ این است که هر فعلی که در سعادت مکلفان مؤثر است، مقتضای عدل و حکمت خداوند است، نبوت از مصادیق بارز این قاعده است و از دیدگاه متکلمان امامیه، امامت نیز حکم نبوت را دارد و از مصادیق قاعده لطف است، سید مرتضی در توضیح این مطلب می نگارد:

«هر عاقلی که از شیوه زندگی اجتماعی و عادات مردم آگاه است، می داند که هرگاه در میان مردم، رهبری با تدبیر و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهی از بین رفته، و یا دست کم مردم به رعایت عدل و انصاف نزدیک تر خواهند بود، و هرگاه چنین رهبری وجود نداشته باشد، امر برعکس خواهد شد، پس واجب است که خدا مکلفان را از آن محروم نسازد» (سیدمرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص410).

پنج. فلسفه و اهدافِ امامت

یکم. تبیین مفاهیم قرآنی یکی از وظایف پیامبر(صلی الله علیه واله) تبیین معانی و مفاهیم قرآن کریم بود، خداوند خطاب به پیامبر می فرماید: {وَ أَنْزَلْنا إِلَیکَ الذِّکْرَ لِتُبَینَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم} (نحل/44).(2) پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) نیز در حدیث ثقلین، عترتِ خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است: «إنّی تارکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتابَ اللّهِ وَ عِترَتِی؛ من دو شیء گران بها در میان شما می گذارم، این دو عبارتند از: کتاب خدا و عترت من.» یعنی فهم حقایق قرآن باید با راهنمایی عترت(علیه السلام) باشد، هم چنین تأویل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند، چنان که قرآن کریم می فرماید: {وَما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم} (آل عمران/7).

ص: 76


1- . «لابُدَّ لِلناسِ مِن اَمیرٍ بَرّاً اَو فَاجِراً».
2- . ما ذکر و قرآن را بر تو نازل کردیم تا آن چه را برای مردم نازل می شود برای آن ها تبیین کنی.

و در روایات آمده است که ائمه معصومین(علیه السلام) راسخان در علم می باشند (کلینی، اصول کافی، ج1، کتاب حجت، باب الراسخین فی العلم).

دوم. داوری در منازعات یکی از اهداف نبوت داوری در اختلافات و منازعات بوده است، خداوند می فرماید: {فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیحْکُمَ بَینَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیه} (بقره/213).(1) نکته جالب توجه در این آیه شریفه آن است که داوری به کتاب نسبت داده شده است؛ زیرا معیار داوری همان احکام الهی است که کتاب دربرگیرنده آن هاست.

بدیهی است اختلافات و نزاع ها به زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) اختصاص ندارد، اما از آن جاکه حل این اختلافات به وجود افراد برگزیده از جانب خدا نیاز دارد، پس از ختم نبوت نیز این ضرورت وجود دارد و در نتیجه وجود امام بسان پیامبر، امری ضروری است.

سوم. ارشاد و هدایت انسان ها ارشاد و هدایت انسان ها در زمینه عقاید، احکام دینی و مسائل اخلاقی و اجتماعی، یکی دیگر از اهداف رسالت پیامبران الهی است؛ خداوند می فرماید: {لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِین} (آل عمران/164).(2) این هدف نیز از ویژگی های نبوت نیست و به انسان هایی که در عصر پیامبر(صلی الله علیه واله) زندگی می کردند اختصاص ندارد، بنابراین اگر تعلیم و ارشاد و هدایت بشر کاری بایسته و لازم بوده است، این بایستگی و لزوم در مورد امامت نیز موجود است.

ص: 77


1- . خدا پیامبران را بشارت دهنده و بیم دهنده برانگیخت و کتاب را به حق با آنان نازل کرد تا در اختلافات مردم داوری کنند.
2- . خداوند بر مؤمنان منت نهاد. زیرا از خود آنان رسولی را در میان آن ها برانگیخت تا آیات الهی را بر آنان فراخواند، آنان را تزکیه نماید و کتاب و حکمت را به آنان بیاموزد، اگرچه آنان پیش از این در گمراهی آشکار بودند.

چهارم. اتمام حجت بر بندگان یکی از اهداف رسالت پیامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در این باره می فرماید: {رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} (نساء/165).(1) این امر نیز اختصاص به زمان خاصی ندارد، ازاین رو امام علی(علیه السلام) فرموده است: «زمین از حجت خدا خالی نخواهد بود، یا آشکارا و مشهور است و یا خائف و پنهان، تا حجت ها و دلائل الهی باطل نگردد... خدا به وسیله آن ها حجت ها و دلائل خود را حفظ می کند... آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان به دین او می باشند» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 139و143).(2) پنجم. برقراری امنیت و عدل از اهداف دیگر نبوت، برقراری عدل و امنیت اجتماعی است. قرآن کریم می فرماید: {لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمِیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط} (حدید/25).(3) این هدف نیز از ویژگی های نبوت نبوده و به انسانهای گذشته اختصاص ندارد، بلکه از نیازهای همیشگی بشر می باشد، در نتیجه تحقق بخشیدن به آن یک آرمان الهی است که پس از نبوت از طریق امامت تحقق می پذیرد.

امام علی(علیه السلام) درباره اهداف حکومت دینی کلامی دارد که بیانگر فلسفه امامت از جنبه سیاسی و حکومتی آن است، آن جاکه می فرماید: «خدایا! تو می دانی که آن چه را انجام دادیم انگیزه مسابقه در کسب سلطنت و به دست آوردن متاع پست دنیوی نبود، بلکه به خاطر این بود که نشانه های از بین رفته دینت را بازگردانیم و اصلاح و آبادی را در شهرها و روستاها

ص: 78


1- . پیامبرانی بشارت دهنده و بیم دهنده را برانگیخت تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
2- . «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللهِ وَبَیِّنَاتُه ... یَحْفَظُ اللهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَیِّنَاتِه ... أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِه ... ».
3- . رسولان خود را با دلایل فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم تا مردم به قسط پایدار گردند.

آشکار سازیم، تا بندگان مظلومت امنیت یابند و قوانین و حدود تعطیل شده، برپا گردد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 131) .(1)

دوم. نظام امامت

در «نظام امامت» درباره چگونگی و شرایط امامت بحث می شود.

یک. خصوصیات و ویژگی های امام و مقام امامت در قرآن

از بررسی آیات کریمه به دست میآید که هرکس دارای این منصب الهی است، باید دارای صفات و ویژگیهای زیر _ لااقل _ باشد:

یک. مقام عصمت

به دلیل آیه 124 سوره بقره {... لاینالُ عَهْدِی الظَّالِمین}؛ یعنی به دور از هرگونه ظلم (به خدا، خویشتن و دیگران) باشد.

دو_ مقام صبر

زمانی امام، این مقام را دارا خواهد بود که دارای مقام صبر _ صبر مطلق که شامل انواع امتحانات و آزمایشها میشود _ باشد: {وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون} (سجده/24).(2)

سه _ مقام یقین

امام، پیش از مقام صبر باید دارای مقام یقین باشد: (... وَ کانُوا بِآیاتِنا یوقِنُون) (سجده/24) که به دنبال آیه قبل آمده است. یا درباره حضرت ابراهیم(علیه السلام) _ پیش از رسیدن به مقام امامت _ میخوانیم: {وَکَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ

ص: 79


1- . «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَیْ ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِک».
2- . و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت میکردند.

الْمُوقِنِینَ} (انعام/75).(1) از این آیات درمییابیم که باطن و حقیقت جهان برای امام مکشوف است و از اعمال و دلهای مردم باخبر میباشد.

چهار. منصب الهی

امام باید «منصوص من الله» باشد و از طرف خدای متعال تعیین شود. به دلیل آیاتی چون:

_ {إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً} (بقره/124).

_ {جَعَلْناهُمْ أَئِمَّة} (انبیاء/73).

_ {و نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً} (قصص/5).

پنج. هدایتگری

امام برحق کارش هدایت و رهبری جامعه به سوی اهداف و آرمانهای الهی و سعادت است که از «عالَم اَمر» فرمان میگیرد.

_ {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

_ {وَ جَعَلْنا منهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا} (سجده/24).

عالَم اَمر، همان عالم ملکوت است که خداوند متعال این چنین میفرماید: {إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فَسُبْحانَ الَّذِی بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) (یس/82-83).(2) طبق این آیات، امام کسی است که جنبه ملکوتی موجودات را رهبری کند و جوامع بشری را نیز به مقصد نهایی خویش، یعنی آشنایی با خدای عزوجل و احیای ارزشهای الهی برساند و سعادت آنها را تضمین کند.

ص: 80


1- . و این گونه ملکوت آسمان ها را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.
2- . چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید: باش، پس (بیدرنگ) موجود میشود، پس پاک است آن که ملکوت هرچیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانیده میشوید.

شش. واسطه فیض خداوند

امام برحق واسطه فیض الهی در اموری همچون: انجام دادن نیکیها، برپاداشتن نماز، پرداخت زکات و عبادت میباشند: {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدِینَ} (انبیاء/73)(1) (صفایی، سایت اندیشه قم).

دوم. شئون امامت

یک. رهبری اعتقادی

_ خدای متعال می فرماید: {آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیهِ مِنْ رَبِّهِ} (بقره/285)؛ «فرستاده (خدا)، به آن چه از طرف پروردگارش به سوی او فروفرستاده شده، ایمان آورده است».

دو. رهبری اخلاقی

* خدای متعال می فرماید: {إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ} (قلم/4).(2) * خدای متعال می فرماید: {لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ} (احزاب/21).(3) * پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: {إِنَّمَا بُعِثْتُ لاتَمِّمَ مَکَارِمَ الاخْلاقِ} (طبرسی، مکارم الاخلاق، ص8). (4) * امام علی(علیه السلام) فرمود: «آن که خود را پیشوای مردم سازد، پیش از تعلیم دیگری باید به ادب کردن خویش بپردازد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 73).(5) * خدای متعال می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا می گویید آن چه را انجام نمی دهید؟!» (صف/2).(6)

ص: 81


1- . و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند و به ایشان انجام دادن کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند.
2- . و مسلماً تو بر شیوه (اخلاقی) بزرگوارانه ای هستی .
3- . به یقین برای شما در (روش) رسول خدا (الگویی برای) پیروی نیکوست.
4- . من از آن جهت برانگیخته شدم که مکرمت ها (شرافت ها)ی اخلاقی را کامل و تمام کنم .
5- . «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ» .
6- . «لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون».

* امام علی(علیه السلام) فرمود: «زیادتی کردار بر گفتار نیکوترین فضیلت است، و کمی کردار از گفتار زشت ترین رذیلت است» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص153).(1)

سه. رهبری علمی

* خدای متعال می فرماید: (أَ فَمَنْ یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلا أَنْ یهْدی) (سورة یونس/35)؛ آیا کسی که به سوی حق راهنمایی می کند شایسته تر است که پیروی شود، یا کسی که راه نمی یابد، مگر آن که راهنمایی شود؟!».

_ خدای متعال می فرماید: «آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟!» (زمر/9).(2) _ خدای متعال می فرماید: «پس اگر نمی دانید، از آگاهان بپرسید.» (نحل/43).(3) _ تمام آیاتی که عبارتِ (یسْئَلُونَک)(4) دارد، می تواند بر یکی از شئونِ امامت و رهبرِ امت در زمینه رهبری علمی دلالت کند.

سوم. مصادیق امامت

اشاره

پس از این که «نظریه امامت» و «نظام امامت» را بیان کردیم، در مرحله سوم نوبت به «مصادیق امامت» می رسد. وقتی با توجه به آن دو بخش، به این مرحله برسیم، به این نتیجه می رسیم که در بحث مصداقِ واقعی امام و مقامِ شامخِ امامت، غیر از اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) این عنوان بر هیچ فرد و یا گروهی تطبیق پیدا نمی کند.

اکنون برای این تبیین مطلب، به آیه تطهیر (احزاب/33) اشاره می کنیم؛ زیرا چنان چه قبلاً عرض شد، یکی از شرایط هادی و امام این است که معصوم از گناه و خطا باشد، تا

ص: 82


1- . «زِیَادَةُ الْفِعْلِ عَلَی الْقَوْلِ أَحْسَنُ فَضِیلَةٍ وَ نَقْصُ الْفِعْلِ عَنِ الْقَوْلِ أَقْبَحُ رَذِیلَة».
2- . «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون» .
3- . «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُون».
4- . یعنی: از تو می پرسند.

بتواند دیگران را به هدایت و سعادت برساند. آن چه در این آیة شریفه مورد بحث و مناقشه است، مصداق عبارت «اهل البیت» می باشد و لذا مطالبی را در این زمینه بیان می کنیم.

اول. مصداق «اهل البیت» در آیه تطهیر

کلمه «اهل بیت» در قرآن در سه آیه آمده است:

1. سوره قصص، آیه 12: {هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ}.

این آیه اشاره به قصد حضرت موسی(علیه السلام) دارد، زمانی که طفل صغیری بوده و شیر هیچ دایهای را در کاخ فرعون قبول نمیکرد. خواهر موسی به آن ها گفت: «آیا مایلید که من شما را بر خانوادهای که دایه و پرستار این طفل شوند، راهنمایی کنم».

اهل بیت در این آیه، دارای هیچ ابهامی نیست، چون آن که در خانواده دایه و پرستار طفل است، مادر خانواده است.

2. در سوره دهر، آیه 73: {قالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ رَحْمَتُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ}.

بعد از آن که خداوند، بشارت داشتن فرزند را به ساره همسر حضرت ابراهیم(علیه السلام) داد، او به خاطر پیری خود و همسرش متعجب شد و فرشتگان به او گفتهاند: «آیا از کار خدا متعجب هستی که رحمت و برکات خداوند مخصوص شما اهل بیتِ رسالت است».

اهل بیت در این آیه نیز دارای هیچ ابهامی نیست و شامل خاندان و خانواده حضرت ابراهیم(علیه السلام) است.

3. در سوره احزاب، آیه 33: {إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} به راستی که خداوند، میخواهد پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و کاملاً پاک و پیراستهتان نماید.

با بررسی و تفسیر و شأن نزول و سیاق آیات فوق، درمییابیم که در دو آیه اول، مراد از «اهل بیت» مشخص بوده و دارای هیچ ابهامی نیست، اما با بررسی سیاق آیه سوم و شأن نزول آن میتوان فهمید که این آیه در مقام بیان مسئله مهمی درباره «اهل بیت» است.

برای تحلیل و بررسی آیه تطهیر، چند نکته را باید موردتوجّه قرار داد:

ص: 83

_ نکته اول: آیه «تطهیر» دارای سه تأکید است:

الف) حرف «إنّ»، که در پی آن «ما»ی حصر آمده و دلالت دارد که طهارت منحصر در اهل بیت است.

ب) «لام» تأکید، که بر سر کلمه «یذهب» آمده تا از ازاله کامل تمام گناهان و معاصی از اهل بیت پرده بردارد.

ج) جمله {یطهّرکم تطهیراً}، که در آخر این آیه آمده تا بفهماند، طهارت برای اهل بیت، کامل و به دور از هرگونه شائبه و شبهه است (محمدکاظم، اهل بیت(علیه السلام) رهبران الهی، ص 17).

این سه تأکید نشان میدهد که «اهل بیت» خانواده عادی و معمولی نیستند و دارای خصوصیات منحصر به فرد میباشند.

_ نکته دوم: اراده خداوند در جمله «إنّما یِریدُ اللّه ...» بر فعل او، یعنی «إذهاب رجس»، و «تطهیر» تعلق گرفته و چنین ارادهای جز اراده تکوینی نیست؛ چراکه اراده تشریعی به فعل دیگران تعلق خواهد گرفت، نه به فعل صاحب اراده. هم چنین سیاق آیه در مقام مدح و ستایش اهل بیت است و اگر این اراده تشریعی بود؛ مختص به گروه خاصی نبود و این مدح و ستایش نیز موردی نداشت.

_ نکته سوم: با ملاحظه موارد استعمال لفظ «رجس» در قرآن کریم (مائده/90؛ انعام/125؛ یونس/100) میتوان گفت: این لفظ هم شامل پلیدی محسوس و ظاهری میشود و هم شامل آلودگی معنوی و نامحسوس (سلیمانی، سیمای اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و سنت، ص 35؛ ر.ک: ره توشه راهیان نور، محرم 1377)، و شکی نیست که مقصود «رجس» در آیه تطهیر (که با الف و لام نیز آمده) شامل تمام گناهان میشود (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج17، ص195).

_ نکته چهارم: علمای اهل تسنن با توجه به معنای لغوی «اهل بیت»، آیه را به خانواده و همسران پیامبر تفسیر میکنند (سیوطی، تفسیر الدر المنثور، ج5، ص196). اما در پاسخ باید گفت که درست است. در کتاب های لغت، کلمه «اهل بیت» به معنای اهل خانواده

ص: 84

(اعم از پدر، مادر، فرزندان و...) و خاندان آمده است (راغب اصفهانی، المفردات) اما سیاق آیه تطهیر نشان میدهد که «اهل بیت» در این آیه، افراد خاص از خانواده هستند و شامل همسران پیامبراکرم(صلی الله علیه واله) نمیشود؛ چون اگر شامل آن ها میشد لازم بود ضمیر «عنکم» که مذکر است به «عنکنّ» تبدیل شود. (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج16، ص484). علاوه بر آن، از روایات که تبیین کننده مجهولات و تأویل کننده متشابهات قرآن هستند؛ استفاده میشود که در این قسمت از آیه (مانند بعضی از آیات) جداگانه نازل شده است و به هنگام جمعآوری آیات قرآن، در کنار این آیات قرار گرفته است (همان).

روایات به وضوح، مصداق «اهل بیت» در این آیه را بیان کردند. طبری در تفسیر خود «17 حدیث» (طبری، تفسیر طبری، ج2، ص5_7) و سیوطی در الدرالمنثور «14 حدیث» (سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص199) را نقل نمودهاند که سند همه آن ها به صحابه و تابعین (هم چون: ابوسعید خدری، انس بن مالک، ابواسحاق، ابوهریره، ابوحمراء، سعدبن وقاص، علی بن حسین، عایشه، ابن عباس و...) منتهی میگردد.

بر طبق این احادیث، پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) کساء یا عبای خود را بر سر پنج تن (پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام) افکند و امّ سلمه که قصد ورود به آن را داشت، منع نمود و این جمله را فرمود: «خدایا! اینان اهل بیت من میباشند، پروردگارا! پلیدی را از آن ها دور ساز» (ر.ک: محمدی ری شهری، اهل بیت(علیه السلام) در کتاب و سنت، ص 35؛ ر.ک: حسکانی، شواهد التنزیل، ج2، ص25).

آیات زیادی در شأن و منزلت اهل بیت(علیه السلام) نازل شده است، تا جایی که ابن عباس روایت کرده که درباره علی(علیه السلام) به تنهایی، سیصد آیه نازل شده است (هیثمی، الصواعق المحرقة، فصل3، باب 9، ص 76). برخی دیگر گفتهاند که ربع آیات قرآن در مورد اهل بیت(علیهم السلام) میباشند (شرف الدین، المراجعات، ص48) و از باب نمونه 60 آیه را با شأن نزول ذکر کردهاند که به اعتراف بزرگانِ اهل سنت درباره اهل بیت(علیهم السلام) نازل شده است (اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن، رضائی).

ص: 85

_ چند نمونه

در این جا به نمونههایی از آیات _ که بزرگان شیعه و سنی در آن اتفاق نظر دارند _ که درباره اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) نازل شده را ذکر مینمائیم:

1. آیه مودّت

خداوند متعال میفرماید: {قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی} (شوری/23).(1) صحیح مسلم، صحیح بخاری، مسند احمد بن حنبل و تفسیر ثعلبی، همگی از ابن عباس نقل کردهاند که وقتی این آیه نازل شد، مسلمانان از پیامبر(صلی الله علیه واله) سؤال کردند؛ اقربای شما چه کسانی هستند؟ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) فرمود: آن ها علی و فاطمه و دو فرزندانشان (حسن و حسین) هستند. (ر.ک: محمدی ری شهری، اهل بیت(علیه السلام) در کتاب و سنت، ص40؛ ر.ک: مظفر، دلائل الصدق، ج2، ص119).

2. آیه مباهله

خداوند در سوره نساء، آیه 47 میفرماید: {فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِسائَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ... } (آل عمران/61).(2) اکثر مفسرین شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که لفظ «اَبنائَنا» اشاره به امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و لفظ «نِسائَنا و اَنفُسَنا» به ترتیب، به فاطمه زهرا(علیه السلام) و امام علی(علیه السلام) اشاره می نماید. مسلم و ترمذی در کتاب های خود، در باب فضایل علی(علیه السلام) از سعیدبن وقاص روایت کردهاند: وقتی که این آیه نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام) را فراخواند و سپس فرمود: خداوندا، اینان اهلِ من میباشند (مظفر، دلائل الصدق، ج2، ص135).

ص: 86


1- . به مردم بگو! برای تبلیغ و رسالت، پاداش از شما نمیخواهم؛ مگر مودت و دوستی خویشانم.
2- . و هرگاه بعد از دانشی که تو را [حاصل ] آمده، (باز) کسانی در (مورد) آن با تو به بحث (و ستیز) برخیزند، پس بگو: «بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و خودمان و خودتان، را دعوت کنیم، سپس مباهله می کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار می دهیم.

3. آیه کلمات

قرآن، داستان توبه حضرت آدم(علیه السلام) را چنین بیان میکند: {فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحیم} (بقره/37).(1) سیوطی در تفسیر «الدر المنثور» ذیل همین آیه از ابن عباس روایت کرده که گفت: از رسول خدا(صلی الله علیه واله) درباره کلماتی که حضرت آدم(علیه السلام) از خداوند دریافت کرد و موجب پذیرش توبه او شد سؤال کردم، پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «آدم(علیه السلام) به حق «محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین(علیه السلام)» از خداوند طلب بخشش کرد و خداوند هم پذیرفت» (سیوطی، تفسیر الدر المنثور، ج1)

4. آیاتی که در شأن اهل بیت(علیه السلام) نازل شده است

آیاتی که در شأن اهل بیت(علیه السلام) به ویژه علی(علیه السلام) نازل شده، بسیار زیاد است (عروسی حویزی در تفسیر نورالثّقلین؛ بحرانی در تفسیر البرهان؛ سیوطی در الدر المنثور؛ طباطبایی در المیزان؛ مکارم شیرازی در تفسیر نمونه و ...، در تفسیر آیات ذیل الذکر).

ما برای اختصار فقط به آدرس برخی سورهها و آیات مشهور اکتفا میکنیم:

1. آیات برائت (توبه/1)؛ 2. آیه سقایة الحاج (توبه/19)؛ 3. آیه صالح المؤمنین (تحریم/4)؛ 4. آیه حکمت (بقره/269)؛ 5. آیه بینه (هود/17)؛ 6. آیه صدیقون (حدید/19)؛ 7. آیه نور (حدید/28)؛ 8. آیه انذار (شعراء/214)؛

ص: 87


1- . حضرت آدم از پروردگارش کلماتی را فراگرفت، پس توبه او را پذیرفت، همانا خداوند توبه پذیر و مهربان است.

9. آیه مرج البحرین (الرحمن/19-22)؛ 10. آیه نجوی (مجادله/12)؛ 11. آیه سابقون (واقعه/10-11)؛ 12. آیه محبت (مریم/96؛ مائده/54)؛ 13. آیه انفاق (بقره/274)؛ 14. آیه حبل الله (آل عمران/103)؛ 15. آیه راسخون در علم (آل عمران/7)؛ 16. آیه ولایت (مائده/55)؛ 17. آیه علم الکتاب (رعد/13)؛ 18. آیه اهل الذکر (نحل/43).

گوشههایی از «روش بیان خاص قرآن در بحث امامت» و نیز شأن و منزلت اهل بیت(علیه السلام) به ویژه امیرالمومنین امام علی(علیه السلام) در قرآن بیان شد که هیچ کس قادر به انکار این آیات نیست و تمام فرق مسلمین اعم از شیعه و سنی به این واقعیت اعتراف دارند که اهل بیت(علیه السلام) حلقه ناگسستنی قرآن هستند، و قرآنِ بدون اهل بیت و اهل بیتِ بدون قرآن، نمیتوانند این کشتی پرتلاطم هدایت را به مقصد برسانند. پس نه تنها قرآن کریم درباره امامت و ولایت اهل بیت(علیه السلام) سخن گفته، بلکه آیات بسیاری را همراه با قرائن و خصوصیات ویژه و اهمیت آن ارائه نموده است که فقط شامل اهل بیت عصمت و طهارت(علیه السلام) می شود و بدین ترتیب لزومی برای ذکر مستقیم اسماء نورانی و گرامی آن بزرگواران در قرآن نیست.

جمع بندی منظومه «امامت در قرآن»

_ تمام مسلمین بر روی «اصل امامت» متفق النظر هستند، اما اختلاف آن ها بر روی مصادیق است. اهل سنت می گویند که امامت شورایی است {وَأَمْرُهُمْ شُوری بَینَهُم} (شوری/38) و اصلاً دنبال نظریه و نظام امامت نمی روند. اما شیعه می گوید: اولین منبع در

ص: 88

بحث امامت، قرآن کریم می باشد و نص و عصمت از لوازم امامت بوده و عقل و سنت هم منابع دیگر آن هستند.

اهمیت بحث «امامت» نزد شیعه بسیار بدیهی می باشد و از مهم ترین ارکان اعتقادی است؛ زیرا که اسلام دین هدایت و امامت است و نمی شود خداوند امامتی را تعریف کند که مصداق نداشته باشد {وَجَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا} (انبیاء/73).

_ از دو روش می توان به بحث امامت رسید: 1. بحث کلامی؛ 2. بحث تاریخی.

_ ابحاث امامت عبارتند از:

1. امامت عامه: یعنی امامت بما هو هو، و این که امامت بدون هیچ قیدی در نظر گرفته شود. در این نوع، نظر به امام مشخصی نداریم و اصل امامت را تشریح می کنیم که لازم است دو بحث پیرامون آن مطرح شود:

1. نظریه امامت (فلسفه و چرایی امامت) 2. نظام امامت (نحوه و چگونگی امامت) 2. امامت خاصه: یعنی امامت بما هو مصادیق، بررسی می شود؛ «لولا الحجة لساخت الأرض بأهلها».

_ ابعاد امامت عبارتند از:

1. امامت تشریعی و اعتباری: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیٌ مَولاهُ»؛ 2. امامت تکوینی: {واجعلنا للمتّقین إماماً} (فرقان/74)؛ [کسی که متقی باشد خودبه خود امام است، چه به امامت نصب شده باشد یا نه، و وقتی که منصوب می شود، امامتِ او تشریعی می شود].

معرفی و آسیب شناسی منابعِ بحث «امامت در قرآن» معرفی منابع بحث «امامت در قرآن» 1. أعلام الهدایة؛ سیدمنذر حکیم؛ 2. الأمامة و الولایة فی القرآن؛ گروهی از نویسندگان؛

ص: 89

3. الإمامة و أهل البیت(علیه السلام)؛ آیت الله حکیم؛ 4. تفسیر تطبیقی آیات امامت در قرآن؛ دکتر فتح الله نجارزادگان؛ 5. الحجة و الولایة من منظر ثقلین؛ آیت الله حکیم؛ 6. خلافة الانسان و شهادة الانبیاء؛ شهید آیت الله صدر؛ 7. دور اهل البیت(علیه السلام) فی بناء جماعة الصالحة؛ شهید آیت الله حکیم؛ 8. الشیعة و التشیع (البحث حول الولایة)؛ شهید آیت الله صدر؛ 9. مبدأ الهدایة الربانیة؛ سیدمنذر حکیم؛ 10. المجتمع الإنسانی فی القرآن الکریم؛ شهید آیت الله حکیم؛ 11. النص الهی علی الامامة؛ آیت الله اراکی.

آسیب شناسی مباحث امامت در قرآن، در منابع موجود 1. در قلمرو روش شناسی * عدم توجه به اهمیت روش شناسی برای فهم آیات امامت؛ * عدم توجه به روش قرآن کریم در طرح مباحث اساسی امامت.

2. در زمینه تفکیک مباحث نظری از مباحث مصداقی و تطبیقی * نظری: خلط نظریه و نظام امامت و عدم تفکیک میان آن دو؛ * تطبیقی: خلط نظریه و نظام امامت با مصادیق خاص ائمه.

** عدم توجه به سیر نزولی آیات و بسترشناسی آیات قرآن و اکتفا به شأن نزول ها (درحالی که بسیاری از شأن نزول ها دچار اشکال سندی و محتوایی است) ** عدم توجه به مجموعه هماهنگ آیاتِ ویژه امامت و استدلال به تک تکِ آیات، بدونِ ربط دادن میان آیاتِ مرتبط با هم. مثلاً: عدم توجه به ترتیب نزول آیاتِ امامت، در سوره نساء و سوره احزاب ...

** عدم توجه به پیش فرض ها و مقدمات اساسیِ مباحث امامت (مانند هدایت، خلاقت، حاکمیت و ...)

ص: 90

** عدم تفکیک امامت تکوینی و امامت تشریعی *** امامت تکوینی، مثلاً: (السابقون السابقون)؛ (سابق بالخیرات) و ... .

*** امامت تشریعی، مثلاً: (إنّ الله اصطفی آدم و نوحاً ...) و ...

جمع بندی

1. مقام امام و امامتی که در قرآن مطرح است (امام به معنای پیشوای بر حق و عادل رهیافته)، مقامی بس والا و عالی است که فقط برخی از پیامبران به این منصب الهی دست مییابند (لذا در آیه 24 سوره سجده، تعبیر به «منهم»؛ یعنی بعضی از آن ها شده {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا}، هم چنان که حضرت ابراهیم(علیه السلام) با اینکه مقام نبوت را دارا بود، پس از امتحانات و آزمایشهایی که سربلند از آن ها بیرون آمده، به این مقام میرسد {قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا}.

2. امام کسی است که دارای روحیه صبر بلند و یقین و کشف و شهودات است و عالم ملکوت را مشاهده میکند، باران و رحمت و نعمتهای الهی به واسطه او نازل میشود، حجت زمین و زمان است.

3. این مقام آخرین مرحله سیر تکاملی انسان است و به تعبیر قرآن «عهد» خداست که به «جعل» و یقین الهی است، نه به رأی و شورا و انتخاب مردم؛ حتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) هم مستقیماً نمیتواند امام را معرّفی کند؛ بلکه به دست خالق جهان است.

4. امامت تنها رهبری ظاهری دینی و دنیوی نیست، بلکه جهان آفرینش و تکوین را زیرنظر دارد. مقام امامت در واقع تحقّق بخشیدن به برنامه الهی، اعم از حکومت و اجرای احکام الهی و تربیت و پرورش نفوس انسانی، در ظاهر و باطن است.

5. یکی از مباحث مهم و اساسی دین اسلام، بحث ولایت و امامت (به ویژه امامت امام علی(علیه السلام)) می باشد. در تفسیر و تأویل آیات بسیاری از قرآن کریم، ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) و اهل بیت اطهار(علیه السلام) ثابت می گردد و در تفاسیر مشهور فریقین و کتاب های کلامی آنان، به این نکته اشاره شده است.

ص: 91

6. برای بیان ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) در قرآن، از یک روش خاص و ویژه استفاده شده که می توان از آن به «نظریه و نظام امامت» و نیز در ادامه آن «منظومه هدایت امام(علیه السلام)» نام گذاری نمود. هم چنین در بررسی آیات مربوط به عترت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، عبارت «اهل بیت» نیز از دیدگاه قرآنی یک اصطلاح خاص به شمار می آید.

7. یکی از روش های دیگر قرآن برای فهم امامت و ولایت، طرح ارزش ها و ملاک های الهی برای تعیین استحقاقِ افراد در منصب امامت، و عدم اکتفا به عناوین مُشیر است.

ص: 92

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن ابی الحدی_د معتزلی، ش_رح نه_ج البلاغة، قم ، مکتبة آیة الله المرعشی، 1383ش .

2. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، الأم_الی، چاپ سوم، قم، نشر تهذیب، 1387ش.

3. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، الخص_ال، چاپ اول ، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1362ش .

4. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، کمال الدین و تمام النعمة، چاپ چهارم، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1422ق.

5. ابن بابویه صدوق، محمدبن علی، علل الشرائع، قم: کتاب فروشی داوری ، 1385ش.

6. ابن حجر هیتمی، احمدبن محمد، الصواعق المحرقة، مصر: مکتبة القاهرة، 1385ق.

7. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1378ش.

8. جمعی از نویسندگان، ره توشه راهیان نور، ویژه محرم 1377ش.

9. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنی_م، تحقیق: علی اسلامی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

1. جوادی آملی، عبدالله، قرآن در قرآن، تحقیق: محمد محرابی، چاپ هشتم، قم، نشر اسراء، 1388ش.

2. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت(علیه السلام)، 1409ق.

3. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411ق.

4. حسینی میلانی، سیدعلی، شرح منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، چاپ اول، قم، مرکز الحقائق الإسلامیة، 1386ش.

5. حقی بروسوی، اسماعیل، تفسیر روح البیان، بیروت - لبنان، دارالفکر، بی تا.

6. حکیم، سیدمحمدباقر، الإمامة و أهل البیت(علیه السلام) النظریة و الإستدلال، چاپ اول ، قم ، المرکز الإسلامی المعاصر، 1424ق .

ص: 93

7. حلی، حسن بن یوسف ، کشف الیقین فی فضائل أمیرالمؤمنین(علیه السلام) ، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1411ق.

8. حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة فی معرفة الإمامة، چاپ اول، مشهد، مؤسسة عاشورا، 1379ش .

9. حلی، حسن بن یوسف ، نهج الحق و کشف الصدق، چاپ اول ، بیروت - لبنان، دار الکتاب اللبنانی ، 1982م .

10. خویی، سیدابوالقاسم، البیان فی تفسیرالقرآن، چاپ هشتم، انوارالهدی، 1401ق.

1. راغب اصفهانی حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت: 1412ق.

2. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار الکتاب العربی، 1407ق.

3. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404ق.

4. شرف الدین، سیدعبدالحسین، المراجعات، الجمعیة الإسلامیة، چ اول، 1402ق.

5. الشریف المرتضی علم الهدی، علی بن الحسین، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق: احمد الحسینی، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1411ق.

6. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الح_ق و إزهاق الباطل، چاپ اول ، قم ، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1409ق .

7. شیخ مفی_د، الإرش_اد فی معرفة حجج الله علی العباد، چاپ اول ، قم ، کنگره شیخ مفی_د، 1413ق .

8. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المی_زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.

1. طبرس_ی، احمدبن علی، الإحتج_اج علی أهل اللجاج ، چاپ اول ، مشه_د، نشر مرتض_ی ، 1403ق .

2. طبرسی، رضی الدین حسن بن فضل، مکارم الأخلاق، چاپ چهارم، قم ، نشر شریف رضی ، 1370ش .

3. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، چاپ سوم، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1372ش.

4. طبری، ابو جعفر محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، چاپ اول، بیروت - لبنان، دار المعرفه، 1412ق.

5. طوسی، محمدبن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

6. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، نور الثقلی_ن، چاپ چهارم، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1415ق.

ص: 94

7. عسکری، سید مرتضی، معالم المدرستین، بیروت، مؤسسة النعمان، 1410ق.

8. فخرالدین رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، چاپ سوم، بیروت - لبنان، دار احیاء التراث العربی، 1420ق.

9. فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی، چاپ دوم، تهران، انتشارات الصدر، 1415ق.

10. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن، چاپ اول، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364ش.

11. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال، تحقیق: بکری حیانی و شیخ صفوة السقا، بیروت - لبنان، مؤسسة الرسالة، 1409ق.

1. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیه السلام)، بیروت - لبنان، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

2. محدث اربل_ی ، کشف الغمة فی معرفة الأئم_ة(علیه السلام)، چاپ اول، تبریز، نشر بن_ی هاشمی، 1381ق .

3. محمدی ری شهری، محمد، اهل بیت در کتاب و سنت، دارالحدیث، 1380ش.

4. مصباح یزدی، محمدتقی، راه و راهنماشناسی، قم: بوستان کتاب، 1383ش.

5. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، انتشارات صدرا، تهران، چ چهاردهم، 1372ش.

6. مظفر نجفی، محمدحسین، دلائل الصدق لنهج الحق ، چاپ اول ، قم ، مؤسسة آل البیت(علیه السلام) ، 1422ق .

7. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الامالی، قم، از منشورات کنگره جهانی هزاره مفید، چاپ دوم، 1413ق.

8. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374ش.

مقالات 9. مقاله «اهل بیت(علیه السلام) در قرآن»، حسن رضا رضائی.

10. مقاله عبدالحمید صفایی، سایت اندیشه قم.

11. مقاله «سیمای اهل بیت(علیه السلام) در قرآن و سنت»، عبدالرحیم سلیمانی.

سایت ها 1. سایت پژوهشگاه علوم و معارف قرآنی 2. سایت تبیان 3. سایت حوزه نت 4. سایت اندیشه قم.

ص: 95

نرم افزارها 5. نرم افزار «المکتبة الشاملة».

6. نرم افزار «پاسخ»، مرکز پاسخ گویی به شبهات، وابسته به حوزه علمیه قم.

7. نرم افزار «جامع فقه اهل البیت(علیه السلام)2»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

8. نرم افزار «جامع الاحادیث»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

9. نرم افزار «جامع التفاسیر»، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

10. نرم افزار «فیش های تبلیغی»، محسن قرائتی، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن.

11. نرم افزار «کتابخانه کلام اسلامی»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

12. نرم افزار «گنجینه روایات نور»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

1. نرم افزار «نورالسیرة»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

2. نرم افزار «نورالولایة»، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

ص: 96

علم امام

اشاره

صدیقه طاهری اندانی(1)

ص: 97


1- . دانش آموخته سطح 4 تفسیر تطبیقی، yass.taheri@gmail.com

ص: 98

چکیده

حضرت علی(علیه السلام) به عنوان انسان کامل، پس از پیامبر گران قدر اسلام(صلی الله علیه واله) از جانب خداوند وظیفه هدایت و راهبری مسلمانان بر عهده ایشان نهاده شد. یکی از مهم ترین ویژگی های جانشین حقیقی بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) داشتن علمی است که کامل و جامع باشد و بتواند به تمام مسائل و نیازهای عملی مسلمانان پاسخگو باشد. در اعتقاد اهل تشیع، حضرت علی(علیه السلام) از علم الهی برخوردار است؛ به طوری که در قرآن به این علم اشاره شده و آن را علم غیب می خواند که یکی از مصادیق شخصیت علمی امام است و در این مبحث به آن اشاره می شود. با اثبات مقام علم غیب ایشان می توان به اثبات برگزیدگی به حق او از جانب خداوند نیز اشاره نمود. مقاله حاضر به روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای، به بررسی علم غیب به عنوان یکی از ابعاد شخصیت علمی امام(علیه السلام) پرداخته است. از نتایج این تحقیق، اثبات این امر است که امام علی(علیه السلام) مانند سایر امامان معصوم، به علومی که از جانب خداوند در اختیار ایشان قرار داده بود، عالم بودند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، علم، غیب، امام، امامیه.

مقدمه

مصداق ادل و اتم این خلافت، مقام والای رسول اکرم(صلی الله علیه واله) است که خداوند ایشان را به علت دارا بودن جمیع صفات خدایی، به این مقام گران قدر نائل گردانید و از آن جا که وظیفه اعظم هدایت و راهبری مردم برعهده ایشان است، خداوند به صراحت فرموده است که هیچ فرقی حتی در علم بین خود و حضرت نمی باشد و در این جاست که معنای حدیث قدسی

ص: 99

«یا ابن ادَمَ اَطِعنی اَجعَلَکَ مِثلی انا حیٌّ لا اَموت انت تَکُن حیّاً لاتَموتُ انا اقولَ للشیءِ کن فیکون انت تَقُولُ للشیء کن فیکون» (مجلسی، بحارالانوار، ج5، ص94، باب3) ظاهر می گردد.

لذا بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) باید مقامی، جانشینی را بر عهده گیرد که از جانب خداوند مرتضی، منصوب و در واقع آینه تمام نمای صفات پیامبر(صلی الله علیه واله) باشد تا بتواند جامعه را به سوی مدینه فاضله سوق دهد. بنابراین با اثبات علم غیب حضرت علی(علیه السلام) می توان به گستردگی علم و دانش حضرت نیز پی برد و وی را بهترین جانشین برحق از سوی خداوند دانست.

1. پیشینه

در زمینه علم غیب امام در منظر امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه آثار زیر به چاپ رسیده است:

_ علم غیب از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، محمدعلی (مختار) امینیان، قم، نشر ائمه(علیهم السلام)^ ، 1392ش.

_ علم غیب امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر نهج البلاغه، محمدرضا شاهرودی و محمدامین تفضلی، مجله سفینه، پاییز1393، ش44، علمی _ ترویجیISC، ص39 _ 52.

_ علم غیب و علم علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، ابراهیم اقبال، مجله پژوهش های نهج البلاغه، زمستان1392، ش39، علمی _ پژوهشیISC، ص75 _ 88.

_ خوارج از دیدگاه نهج البلاغه (به ضمیمه تحقیقی در علم غیب)، حسین نوری، تنظیم محمدتقی بشارت ، قم ، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ، دفتر انتشارات اسلامی ، 1361ش.

مفهوم شناسی

اشاره

برای ورود بهتر به مباحث اصلی در زمینه علم غیب، ابتدا به معناشناسی برخی از واژگان مورد نظر پرداخته می شود:

الف) علم

لغت شناسان درباره معنای لغوی «علم»، معانی مشابهی را ارائه کرده اند. فراهیدی می گوید: «عَلِمَ یَعُلَمُ»؛ «می داند و علم ضد جهل است» (فراهیدی، العین، ج2، ص1273).

ص: 100

برخی از محققان نیز پس از آن که علم را به معنای دانستن و دانش معنا کرده اند، می نویسند: «علم گاهی به معنای اظهار و روشن کردن است» (قریشی، قاموس قرآن، ج5، ص1273).

در معنای اصطلاحی، «علم» را به معنای احاطه بر چیزی می دانند.

ب) غیب

برخی از لغویون درباره غیب گفته اند: «کُلّ ما غاب عنک»، یعنی هر چیزی که از تو پنهان شود. بنابراین امور پنهان از انسان را غیب می گویند (فراهیدی، العین، ج4، ص454؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص654).

در تعریف اصطلاحی واژه «غیب» گفته اند: هر آنچه تحت حس و درک آدمی قرار نگیرد، غیب نامیده می شود (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج1،ص73). ازاین رو در مقابل غیب، مفهوم شهادت به معنای شهود و آشکاری است (سبحانی، آگاهی سوم، ص18).

ج) امام

مراد از امام مطلق، ریاست الهی عامه ای است که خواه توسط پیغمبر مانند ائمه اطهار یا بی واسطه پیغمبر مانند خود پیغمبر باشد.

واژه «امام» عربی و به معنای پیشوا و سرپرست و مقتداست (ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص213) راغب اصفهانی در این باره می نویسد: «امام کسی است که به او اقتدا می شود؛ چه شیء مورد اقتدا انسان باشد که به گفتار و کردارش اقتدا شود و چه کتابی باشد یا شیء دیگری، و چه این اقتدا حق و صواب باشد، چه باطل و ناصواب» (راغب اصفهانی، مفردات، ص20).

گروهی از متکلمان امامیه، امامت را «ریاست عام دینی و دنیایی» تعریف کرده اند. مثلاً خواجه طوسی در تعریف امام می گوید: «امام کسی است که ریاست فراگیر در امور دینی و دنیایی را اصالتا، نه به نیابت از دیگری در این دنیا بر عهده دارد» (طوسی، تلخیص المحصل، ص426).

ص: 101

باتوجه به این تعاریف، امامت در اصطلاح کلامی، دو حوزه دنیا و دین را دربرمی گیرد؛ یعنی امامت همان گونه که ریاست و مرجعیت در امور دینی است، مرجعیت در امور دنیایی نیز می باشد (ر.ک: ضیایی فر، جایگاه مبانی کلامی در اجتهاد، ص564_565). بنابراین، مرجعیت دینی جدا از مرجعیت سیاسی نیست.

د) امامیه

امامیه در اصطلاح به شیعیان دوازده امامی اطلاق می گردد. این مذهب معتقد است که بعد از رسول خدا(صلی الله علیه واله)، حضرت علی(علیه السلام) به نص ایشان و نصب الهی جانشین به حق پیامبر است و پس از حضرت علی(علیه السلام) نیز امام حسن و امام حسین‘ و نه نفر از فرزندان پاک ایشان این رسالت را از جانب خدای متعال بر عهده دارند.

2. کنکاشی در علم غیب

اشاره

علم خداوند طبق روایات و آیات قرآن، به دو دسته علم غیبِ ذاتی و عرضی و یا شهودی و مطلق تقسیم شده است. به کمک این تقسیم بندی، می توان علم غیب امام را اثبات کرد.

با اشاره به کلام خداوند در زمینه علم غیب، می توان به اثبات علم غیب امام پرداخت. خداوند در آیه 59 سوره انعام می فرماید: {وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیبِ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ وَیعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَمَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُهَا وَلَاحَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَارَطْبٍ وَلَایابِسٍ إِلَّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ}؛ «و کلیدهای غیب نزد اوست که احدی جز او خبر ندارد که آن خزائن چیست، و می داند آنچه در خشکی و دریاست، و ساقط نمی شود برگی، مگر آن که می داند؛ نیست دانه ای در تاریکی های زمین، مگر آن که می داند و هیچ تر و خشکی نیست، مگرآن که در کتابی روشن است».

کلمه «مفتاح» دارای دو معنای کلید خزائن و خود خزائن می باشد و در هر دو صورت، کلید یا خود خزینه به دست خداوند است و علم غیب با توجه به این آیه، منحصر به ذات

ص: 102

مقدس خداوند است. صدر آیه فقط از علم غیب سخن می گوید، ولی ذیل آیه این انحصار را شکسته و به علم خداوند به غیب و شهود اشاره دارد. صدر آیه، به همه غیب ها اشاره ندارد؛ بلکه تنها منظور، غیب هایی است که در خزائن دربسته در پس پرده های ابهام قرار دارد. این نکته با توجه به آیه {وَإِنْ مِنْ شَیءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ} (حجر/21) به دست می آید.

خزائن غیب، اموری هستند که با مقیاس های محدود نمی شود آن ها را سنجید و آن قدر بی حد و اندازه است که پایانی برای آن نیست و در واقع از این طریق برای ما مکتوم مانده است. این امور نزد خداوند دارای نوعی ثبوت هستند و ادراک آدمی متعلق به اموری است که قابل حد و قدر باشند؛ وگرنه از درک آنها عاجز می ماند. زمانی که این امور به مرحله شهود برسند و برای وی قابل درک شوند، «غیب شهودی» نام دارند و زمانی که پا به عرصه شهود نگذاشته و از ادراکات او نیز خارج شوند، به آنها «غیب مطلق» می گویند و برخی از این امور را که هنوز علم انسان به آن تعلق نگرفته، «غیب نسبی» می گویند. امور حسی از این گونه غیب ها هستند. مثلا همان چیزی که چشم می بیند، برای گوش غیب و آوایی که گوش می شنود، برای چشم غیب است. انسانی که دارای دو حس شنوایی و بینایی باشد، این امور برایش شهود دارد و اگر فاقد این دوحس باشد، برایش غیب شمرده می شود. مواردی که در آیه مورد نظر ذکر شده، شامل غیب های نسبی است که ممکن است روزی علم انسان به آن تعلق گیرد. پس امکان دارد زمانی فرارسد که با پیشرفت علم، بتوان این امور را از دایره غیب نسبی، به غیب شهودی رساند و آن را مقدر و محدود گرداند. پس در این زمان که وسایل پزشکی، جنس جنین را تشخیص می دهد، به یک مرحله از غیب شهودی رسیده اند؛ اما هنوز نتوانسته اند خصوصیات اخلاقی و زیبایی و زشتی و... جنین را تشخیص دهند و علم آن مخصوص خداوند است که به آن دست نیافته اند، مگر این که روزی با اراده خداوند از دایره غیب مطلق به غیب نسبی برسد.

ص: 103

الف) کتاب مبین

این سوال مطرح است که آیا آیه مورد بحث، به طور عموم از موجودات این عالم نام برده است؟ آیا این کتاب فقط شامل غیب است؟ آیا این امور، هم از جهت غیب و هم از جهت شهود در کتاب ذکر شده یا از جهت غیب بودنش بیان شده؟ آیا این امور نسبتش مانند خطوط است نسبت به کتاب، یا مانند مطالب خارجی است نسبت به واقعه نگار که در قالب الفاظ آورده است و آن معنا به تبع آن الفاظ، با خارج منطبق می گردد؟ با توجه به آیه 22 سوره مبارکه حدید که می فرماید: {مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَةٍ فِی الْأَرْضِ وَلَا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتَابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَهَا إِنَّ ذَٰلِکَ عَلَی اللَّ_هِ یسِیرٌ}؛ «هیچ گزند و آسیبی در زمین و در وجود خودتان روی نمی دهد، مگر پیش از آن که آن را به وجود آوردیم و در کتابی ثبت است، بی تردید این بر خدا آسان است». هر چه از حوادث خارجی که در کتاب مبین است، مانند خود عمل نسبت به خطوط برنامه عمل است. در واقع کتاب مبین، کتابی است که قبل از همه موجودات خارجی بوده و بعد از فنای آنها نیز باقی می ماند.

از آن جا که موجودات جهان تحت قوانین عمومی حرکت، در حال تغییر و دگرگونی هستند، آیاتی از قرآن نیز دلالت دارد که آنچه در کتاب مبین است، قابل تغییر و دگرگونی نیست؛ از جمله: آیه 39 سوره رعد؛ آیه 22سوره بروج؛ آیه 4سوره قاف. این آیات دلالت دارد که این کتاب علاوه بر تمام مشخصات، حوادث، اشخاص و تغییراتی که دارند، در عین حال تغییر و دگرگونی ندارد.

ب) تفاوت مفاتح الغیب و کتاب مبین

معنای «مفاتح الغیب» نسبت به «کتاب مبین» عام است و هر آنچه در زمین و آسمان است، همه در دایره علم خداوندی قرار دارد و آنچه قابل اندازه و تحدید نیست، در خزانه غیب الهی محفوظ نگاه داشته می شود و آنچه قابل محدود شدن است و قابل درک در عالم شهود باشد، از دایره خزائن غیب الهی خارج شده و به کتاب

ص: 104

مبین وارد می گردد و کتاب مبین مشتمل بر دقیق ترین حدود موجودات است. به این علت خداوند اسم کتاب مبین را در قرآن ذکر کرده است که مقصود، اثبات احاطه علمی خدا بر تمام موجودات، اعم از شاهد و غایب از ما می باشد.

بنابراین، علم غیبِ مطلق، مخصوص خداست و هیچ کس به آن راه نمی یابد؛ ولی بعضی از آیات مانند آیات 78 و 79 سوره واقعه {فی کتابٍ مکنونٍ لایَمَسُّهُ الاَّ المُطَهَّرُون} مؤید این نکته است که دیگران ممکن است از کتاب مبین و امور غیبیِ نسبی اطلاع یابند؛ البته خداوند به گروه خاصی این قدرت را می دهد. درجه کتاب مبین پایین تر از خزائن غیب است.

قسمت اول آیه {وَعِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیبِ} به آیه 58 همین سوره (انعام) یعنی {قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِی الْأَمْرُ بَینِی وَبَینَکُمْ وَاللَّ_هُ أَعْلَمُ بِالظَّالِمِینَ} بازمی گردد که پیامبر بیان می کند: فیصله دادن، به دست من نیست و جمله دوم دلالت بر این دارد که هر چیز کوچک و بزرگ، ستمکار و غیرستمکار در کتاب مبین موجود است. پس مراد از جمله «غیب» و جمله حالیه «لایعلمها» علم غیب است؛ یعنی همان علمی که علم غیب مطلق می نامند و فقط مخصوص خداست و از مصادیق علم متعارف ما که محدود و متناهی است، خارج می گردد.

جمله {یعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ} به این معناست که همه چیز بر خداوند معلوم است و اگر بخواهد، امکان این که بر دیگران نیز معلوم شود، هست. جمله {وَمَا تَسْقُطُ} به خاطر زیادی برگ درختان است که از شمارش انسان خارج است .

در نتیجه، علم خداوند که «علم غیب مطلق» است، در واقع علم بالذات و بالاصاله خدا می باشد؛ علمی که نامتناهی است و قابل اندازه گیری و محدود نیست و در مقابل، علم غیب نسبی یا شهودی قرار دارد؛ یعنی همان علم عرضی که از علم ذاتی خداوند نشأت گرفته و تابع آن است. بعضی از مفسران «کتاب مبین» را به معنای لوح محفوظ یا قرآن مجید تفسیر کرده اند و بعضی به امام مبین. بنابر آیه 12سوره یس که می فرماید: {وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ} و روایاتی مانند روایت خثعمی از أبی الربیع الشامی که گفت: از

ص: 105

اباعبدالله(علیه السلام) درباره قول خداوند: {وَما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یعْلَمُها...} پرسیدم، چنین تفسیر فرمودند: «الورقة: به معنای سقط، الحبة: ولد، ظلمات الأرض: رحم ماداران، الرطب: چیزی که با آن زنده می کند (منی)، الیابس: آنچه می میرد، کِتابٍ مُبِینٍ: همه آنها در امام مبین است» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص426) بنابراین «کتاب مبین» را به امام مبین تفسیر کرده اند.

ج) امام در دیدگاه شیعه و اهل سنت

در منظر شیعه، امامت مخصوص اهل بیت(علیهم السلام)^ است، ولی از منظر اهل سنت، هر مجتهدی که بتواند با استنباط عقلی خود، احکام را استنباط کند، امام است. شیعه، پیروی از ائمه را طبق دستورات پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) انجام می دهد. رئیس شیعه، حضرت علی(علیه السلام) در دامن حضرت رسول پرورش یافتند و رسول اکرم(صلی الله علیه واله) پیوسته به ایشان می فرمودند: «اطاعت تو، اطاعت من و مخالفت با تو، مخالفت با من است». لازم به ذکر است در کتب اهل سنت این روایت و مشابه آن نقل شده است؛ مانندحدیث ذیل که در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» آمده است:

«حَدَّثَنَا أَبُوالْعَبَّاسِ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ سُلَیْمَانَ الْبُرْنُسِیُّ، ثنا مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِیلَ، ثنا یَحْیَی بْنُ یَعْلَی، ثنا بَسَّامٌ الصَّیْرَفِیُّ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَیْمِیِّ، عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ ثَعْلَبَةَ، عَنْ أَبِی ذَرٍّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ: «مَنْ أَطَاعَنِی فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِی فَقَدْ عَصَی اللَّهَ، وَمَنْ أَطَاعَکَ فَقَدْ أَطَاعَنِی، وَمَنْ عَصَاکَ فَقَدْ عَصَانِی»؛ «أبوذر غفاری از رسول خدا(صلی الله علیه واله) نقل کرده است که به علی بن أبی طالب(علیه السلام) فرمود: هر کس از من اطاعت کند، به راستی که از خداوند اطاعت کرده، و هر کس از (فرمان) من سرپیچی کند، به راستی که از (فرمان) خداو سرپیچی کرده، و هر کس از تو اطاعت کند به راستی که از من اطاعت کرده، و هر کس از (فرمان) تو سرپیچی کند، از (فرمان) من سرپیچی کرده است».

حاکم نیشابوری بعد از نقل این روایت می گوید: «هَذَا حَدِیثٌ صَحِیحُ الإِسْنَادِ، وَلَمْ یُخَرِّجَاهُ» (نیشابوری، المستدرک، ص139، ح4641)؛این روایت سندش صحیح است، ولی بخاری و مسلم نقل نکرده اند.

ص: 106

این درحالی است که درباره تأیید امامان اهل سنت از سوی رسول خدا(صلی الله علیه واله) هیچ روایتی یافت نشد؛ بلکه آنچه یافتیم، اختلافی بیش بین امامان آنها نبود؛ به طوری که غزالی درباره ابوحنیفه می گوید:

«ابوحنیفه شریعت را واژگون کرد و هریک از قوانین شرع را با یک اصلی مقرون کرد که در نتیجه، شرع ویران شد. هر کس عمل ابوحنیفه را عمداً انجام دهد، کافر و هر کس سهوا انجام دهد، فاسق است».

چگونه ممکن است در دینی که امامان آن با هم اختلاف دارند، به قرب الهی و کمال مد نظر خدا و پیامبرآن رسید؟! این درحالی است که شیعه دوازده امامی بین امامان خود هیچ اختلافی نمی بیند. یکی از مهم ترین منابع شناخت عظمت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، سخنان و دیدگاه های علما و دانشمندان اهل سنت است. حقیقتا جالب و مورد دقت است که مقام رفیع آن حضرت از زبان کسانی بیان گردد که مدعی تقدم دیگران بر آن حضرت در امر خلافت و زعامت مسلمین شده اند. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می نویسد:

از استادم ابوهذیل شنیدم وقتی که شخصی از او پرسید، آیا علی نزد خداوند افضل است یا ابو بکر؟ گفت: «واللهِ لَمُبارزَهِ عَلیٍّ عَمْرو یومَ الْخَنْدَقِ تَعْدِلُ اَعْمال الْمُهاجِرینَ وَالانْصارِ وَطاعاتِهِمْ کُلَّا تُرْبی عَلَیْها فَضْلاً عَنْ اَبی بکرٍ وَحْدَه»؛ «به خدا سوگند هرآینه مبارزهٔ علی(علیه السلام) باعمروبن عبدود در روز خندق، معادل و هم وزن اعمال مهاجرین و انصار و تمام عبادت های آنهاست و آن مبارزه، سنگین تر و برتر از آنها شود؛ چه رسد به ابوبکر تنها! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص334).

جاحظ (از دانشمندان معتزلی) می گوید:

علی (کرم اللّه وجهه) بر منبر گفت: «ماخاندان، با احدی مقایسه نمی شویم.» و راست گفت علی؛ چگونه مقایسه می شود احدی از مردم با خاندانی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) از آنان است، و دو ذات پاک و از همه پاک تر یعنی علی و فاطمه از آنان است، و دو فرزند دلبند

ص: 107

پیامبر(صلی الله علیه واله) حسن و حسین از آنان است، و دو شهید راه خدا شیرخدا حمزه و صاحب دو بال بهشتی یعنی جعفر از آنان است؟! (قندوزی، ینابیع الموده، باب52).

جالب تر این که خود خلیفه دوم به فضایل و منزلت حضرت علی(علیه السلام) نیز اعتراف کرده است .در حدیثی از ابن عباس نقل شده است: عمر گفت: این قدر از علی(علیه السلام) غیبت نکنید؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه واله) سه خصلت را برای او شمرده که اگر یکی از آنها برای من بود، آن را از تمام آنچه آفتاب برآن می تابد، بیشتر دوست داشتم. روزی من و ابوعبیده و عده ای از اصحاب نزد رسول خدا(علیه السلام) بودیم. پیامبر درحالی که به علی(علیه السلام) تکیه داده بود، به او فرمود: «تو از حیث ایمان، نخستین مؤمن و از حیث اسلام، اولین مسلمان هستی. منزلت تو نسبت به من، همچون منزلت هارون نسبت به موسی است. هر کس که ادعای دوستی مرا بکند، ولی تو را دوست نداشته باشد، دروغ گوست» (واقدی، طبقات الکبری، ج5، ص30).

در روایات دیگری که در کتب علمای اهل سنت و شیعه نقل شده، پیش گویی های متعددی از آن حضرت درباره حوادث آینده آمده است؛ مانند آنچه که به حجر بن قیس فرمود که: «تو را بعد از من مجبور به لعن می کنند» (عسقلانی، الاصابة، ج5، ص325) و آنچه درباره مروان فرمود که او پرچم ضلالت را بعد از پیری به دوش خواهد کشید (نیشابوری، المستدرک، ج2، ص358) و آنچه کمیل بن زیاد به حجاج گفت که: «امیر مؤمنان علی(علیه السلام) به من خبر داده که تو قاتل منی» (ابن جوزی، تذکرةالخواص، ص24، باب2؛ ابن مغازلی، المناقب، ص328، ح375؛ ذهبی، میزان الاعتدال، ج5، ص472).

با توجه به این بیانات، مشخص می شود که منظور از «امام مبین»، حضرت علی(علیه السلام) و خاندان ایشان اند که مورد تأییدخدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) هستند و شایستگی خلافت و جانشینی ایشان را دارند؛ زیرا علاوه بر این که دارای فضایل و ویژگی های فراوان مانند رسول خدا هستند، مانند ایشان دارای علم غیب نسبی نیز هستند؛ چنان که در سوره جنّ آیات26و27 می فرماید: {عَالِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَی غَیبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَی...}؛ خداوند دانای غیب است و هیچ کس را بر غیب خود آگاه نمی کند؛ مگر پیامبرانی را که برگزیده است.

ص: 108

این آیه، سلب کلی را بیان می کند؛ یعنی خداوند از دایره غیب کلی که مخصوص ذات خودش است، به کسی نمی دهد، ولی از سلب جزئی سخن نگفته است؛ زیرا خداوند می فرماید: «کسی را بر غیب خود مسلط نمی کند» و نمی فرماید: «کسی را بر آن مسلط نمی کند» و می توان این آیه را با آیه {إِلَّا مَنِ ارْتَضَیٰ} تخصیص زد و از جمع بین آنها به بالاصاله بودن علم غیب خدا و علم بالتبع بندگان مطهر و مورد رضای خدا پی برد.

همان طور که گفته شد، طبق آیه 79 سوره واقعه، خداوند علم غیب را به کسانی اعطا می کند که مطهر باشند و مراد از «مطهَّرون» کسانی هستند که خدای تعالی دل های شان را از هرگونه رجس و پلیدی گناه پاک کرده و درباره آنها فرموده است: {إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} (احزاب/33) رجسی که در آیه آمده، شامل جهل نیز می باشد و اگر مسّ کننده کتاب جاهل باشد، دیگر از دایره مطهَّرون خارج می گردد؛ پس بدین سبب، مسّ کننده کتاب باید از هرگونه آلودگی و جهالتی به دور باشد. البته در درون مسّ، معنای درک و علم به معانی قرآن نیز نهفته است. خود این نکته مبیّن این است که دارنده مقام مسّ قرآن باید مطهَّر از ظاهر و باطن رجس باشد.

اهل بیت(علیهم السلام) شامل چه کسانی هستند؟ پاسخ این سؤال روشن است. با توجه به روایات بسیاری که از شیعه و اهل سنت نقل شده، منظور از «اهل بیت» پنج تن آل عبا(علیهم السلام) هستند؛ یعنی: حضرت رسول، حضرت علی، حضرت زهرا، حضرت حسن، و حضرت حسین(علیهم السلام) می باشند و شامل زنان پیامبر(صلی الله علیه واله) نمی شود.

در کتب اهل سنت، روایات بسیاری درباره این آیه وارد شده است؛ ازجمله دو روایت ذیل:

1. أبویحیی ترمذی با سند خودش از أم سلمه نقل می کند که گفت: هنگامی که آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً» (احزاب/33) در خانه من نازل شد، گفت: من کنار در نشسته بودم و به پیامبر(صلی الله علیه واله) عرض کردم: آیا من از اهل بیت نیستم؟ پیامبر فرمود: «تو بر خیر هستی و از همسران رسول خدایی.» و در خانه رسول خدا، علی، فاطمه، حسن و حسین بودند که همه آنان را در زیر عبای خود قرار داد و فرمود:

ص: 109

«اللّهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرّجس وطهِّرهم تطهیرا» (ابن اثیر، جامع الاصول، ج10، ص100، ح3680).

2. امام مسلم با سند خود از عایشه نقل می کند که گفت: ابوبکر بن أبی شیبه و محمد بن عبدالله بن نمیر هر دو گفته اند: محمد بن بشیر از زکریا و او از مصعب بن شیبة و او از صفیه، دختر شیبة نقل کرده اند که گفت: عایشه گفته است پیامبر(صلی الله علیه واله) صبحی از خانه خارج شد و بر او عبایی پشمین بود که از موی سیاه درست شده بود. در این هنگام حسن بن علی آمد و پیامبر او را داخل کرد؛ سپس حسین آمد و همراه حسن شد؛ سپس فاطمه وارد شد و او را داخل کرد؛ سپس علی وارد شد و او را نیز داخل کرد؛ سپس فرمود: {إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً} (نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص1883).

از سوی دیگر، کلمه «اهل البیت» اسم خاص است و هر جا ذکر شود، مراد از آن، همان پنج نور مقدس می باشد.

د) انتصاب زمینی یا آسمانی

در زمان نزول آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} (مائده/3) خداوند با نصب امیرالمؤمنین(علیه السلام) نعمت و رحمت خود را بر بندگانش کامل و تمام کرد و در واقع، انتصاب الهی صورت گرفت و در آن زمان تمام مردمی که گفتار حضرت محمد(صلی الله علیه واله) رادر مورد ولایت و سرپرستی حضرت علی(علیه السلام) شنیده و دیده بودند، تبریک گویان نزد ایشان آمده و بَخٍّ بَخٍّ گفتند. این در حالی بود که پس از رحلت پیامبر گرامی(صلی الله علیه واله) بیعت ها را فراموش کرده و انتصاب زمینی را بر انتصاب الهی ترجیح دادند؛ به طوری که خلیفه اول وقتی احساس کرد عمرش به پایان رسیده، عمر را به جانشینی و ولایت بعد از خود منصوب کرد و در این انتصاب، صریحا از واژه «ولیّ» استفاده کرد و به صحابه اعلام فرمود که عمر «ولیّ» مسلمین بعد از من است.

ص: 110

ابن حبان بستی در کتاب «الثقات» خود می نویسد:

«ابوبکر به عثمان گفت: بنویس؛ این سفارشی است به مسلمانان، و اما بعد... سپس بیهوش شد. عثمان نوشتن را ادامه داد و نوشت: عمربن خطاب را جانشین خودم بر شما قرار دادم. پس ابوبکر به هوش آمد و گفت : آنچه نوشته ای، برایم بخوان؟ عثمان خواند و نام عمر را برد. ابوبکر تکبیرگویان به عثمان گفت: خدا تو را پاداش نیکو دهد. آن گاه ابوبکر دست های خود را بلند کرد و گفت: خداوندا! من عمر را بدون اجازه پیامبرت جانشین قرار دادم و جز صلاح آنان و جلوگیری از فتنه، قصدی نداشتم. توخود آگاه تری که من در آستانه سفرم؛ پس تلاش کردم تا بهترین و نیرومندترین آنان را که حریص بر پیشرفت آنان باشد، برگزینم. او را از جانشینان هدایتگر که از پیامبر رحمت و صالحان پیروی نماید، قرار ده و مردم را شایسته رهبری او گردان. ابوبکر این عهدنامه را برای مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آنان گوشزد نمود که بهترین فرد از میان شما را امیر و رهبر قرار دادم» (ابن حبان، الثقات، ج2، ص192_193).

براساس کدام حکم دین جایز است مسلمان حرف ولیّ امر خود و خدای خود را بر حرف زمینیان مقدم بدارد؟ آیا انتصابی که حضرت محمد(صلی الله علیه واله) از جانب خداوند داشتند، کامل نبود؟! در صورتی که اثبات شد: «امام مبین»، «مطهّرون» و «مَن ارتضی» همان اهل بیت هستند؛ همان کسانی که خداوند هر مقدار از علم غیبش را که بخواهد، به آنان می دهد. پس آیا چنین شخصی برای جانشینی حضرت مناسب تر نبود؟ اینک موقع قضاوت است؛ آیا شخصی مانند خلیفه دوم که به صراحت فضایل حضرت علی(علیه السلام) را می داند و می گوید و هرجا که دچار مشکلی می شود، به نزد حضرت می آید، شایستگی خلافت پیامبر را دارد؟! مگر نباید کسی که جانشین حضرت می شود، آیینه تمام نمای صفات پیامبر باشد؟ آیا می توان چنین اشخاصی را مصداق کامل آیه تطهیر دانست؟

ص: 111

نتیجه

این مطلب بدیهی است که کسی می تواند جامعه اسلامی را بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) به سوی مدینه فاضله سوق دهد که خودش پاک از هرگونه رجس و پلیدی و همچنین آگاه و آشنا به تمام معارف دینی و قرآنی باشد؛ در حالی هیچ کدام از خلفا قادر به پاسخ گویی به بعضی از مسائل شرعی که برای مردم پیش می آمد، نبودند و از حضرت علی(علیه السلام) جویای پاسخ می شدند؛ به طوری که عمر 72 مرتبه جمله «لَولا علیٌّ لَهَلکَ عُمر» را بیان می کند، که این مطلب در کتب اهل سنت نیز نقل شده و مؤید این حقیقت است که هر کسی قادر به جانشینی پیامبر نمی تواند باشد و چگونه ممکن است کسی که قادر به پاسخ گویی به بعضی مسائل نیست، بتواند جانشین پیامبر باشد؟! مگر این که از جانب خداوند نصب و دارای مقام علمی بالا از جانب خداوند باشد، و آن کسی نیست مگر حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) و فرزندان ایشان؛چنان که خود ایشان در خطبه 109 نهج البلاغه می فرمایند: «نَحْنُ شَجَرَةُ النُّبُوَّةِ وَمَحَطُّ الرِّسَالَةِ وَمُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَمَعَادِنُ الْعِلْمِ وَینَابِیعُ الْحُکْمِ، نَاصِرُنَا وَمُحِبُّنَا ینْتَظِرُ الرَّحْمَةَ، وَعَدُوُّنَا وَمُبْغِضُنَا ینْتَظِرُ السَّطْوَة». در این جا دو وصف «معادن العلم» و «ینابیع الحکم» درباره اهل بیت(علیهم السلام) به کار رفته است.

ص: 112

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن منظور، ابوالقاسم حسین بن محمد، لسان العرب، بیروت، دار صار، 1414ق.

2. اُجاقی، ناصرالدین، علم امام از دیدگاه کلام امامیه (از قرن اول تا هفتم هجری)، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388ش.

3. اصفهانی، راغب، مفردات، بیروت، الدارالعلم الدارالشامیه، 1412ق.

4. بحرانی، سیدهاشم، تفسیرالبرهان، تهران، بنیاد بعثت، 1416ق.

5. تمیمی بستی، محمدبن حبان، الثقات، تحقیق: سید شرف الدین احمد، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1395ق.

6. جزری، ابن اثیر، جامع الاصول، بیروت، دارالفکر، 1401ق.

7. رازی، محمد، چرا شیعه شدم، تهران، فراهانی، 1381ش.

8. سبحانی، جعفر، آگاهی سوم، قم، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق(علیه السلام)، 1386ش.

9. طباطبائی، محمدحسین، تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1417ق.

10. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، تهران، ناصرخسرو، 1372ش.

1. طیب، سید عبدالحسین، تفسیر اطیب البیان اسلام، تهران، انتشارات اسلام، 1378ش.

2. عسقلانی، ابن حجر، الاصابه، ترجمه: علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق.

3. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، قم، هجرت، 1410ق.

4. فیض الاسلام، علی نقی، ترجمه نهج البلاغه، تهران، مؤسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الاسلام، ١٣٧٩ ش.

5. قریشی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1371ش.

6. مظفر، محمدرضا، پژوهشی در باب علم امام(علیه السلام)، ترجمه: علی شیروانی، قم، انتشارات دارالفکر، 1385ش.

7. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش.

8. موسوی همدانی، محمدباقر، ترجمه المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374ش.

ص: 113

9. نادم، محمدحسن، مجموعه مقالات علم امام، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1388ش.

10. نیشابوری، محمدبن عبدالله حاکم، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، المکتبه العصریه، 1379ش.

11. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، مکتبة المعارف، 1416ق.

12. واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش.

ص: 114

ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147

اشاره

سید زهیر المسیلینی(1)

ص: 115


1- . دکتری کلام اسلامی؛ abo_zaynab202@yahoo.com

ص: 116

چکیده

حکمت یکصد و چهل و هفتم نهج البلاغه که به خطبه کمیل بن زیاد معروف است، یکی از جملات ارزشمند نهج البلاغه است که به مثابه سندی محکم بر لزوم وجود حجت خدا در روی زمین تلقی شده است، امام علی(علیه السلام) در این عبارات، ضمن بیان ضرورت و فلسفه وجود حجت خدا بر روی زمین، به شمارش ویژگی های معنوی حجت خدا پرداخته است و برای نخستین مرتبه اصطلاح «حجت خدا» را به معنای کسی که سخن و رفتارش از جانب خداوند برای مؤمنان اعتبار دارد، معرفی می کند، بنابراین مقتضای حجیت در سخن و رفتار، عصمت در مقام بیان و عمل است. با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی حدیثی این حکمت به مهم ترین نتایج زیر رسیدیم: لزوم وجود حجت در میان خلق، مراد از حجت خدا، حجت نقلی است نه حجت عقلی، وجود حجت خدا ضرورتی ندارد که همیشه در دسترس خلق باشد، بلکه گاهی اقتضا می کند خائف و مغمور باشد که با وظیفه اصلی آن منافات ندارد، راه حل اختلاف موجود بین فرقه های اسلامی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) عمل به دستورات حجت خدا است. مهم ترین ویژگی حجت خدا، علم و یقین است و سایر اوصاف از این دو صفت سرچشمه می گیرد، بنابراین از آن جا که حجت خدا در صورت ارتکاب خطا، اعتبار خود را از دست می دهد، بنابراین اقتضای حجیت، عصمت در مقام بیان و عمل است.

کلید واژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، حجت خدا، انسان کامل، حکمت 147.

ص: 117

مقدمه

مطابق با اعتقادات شیعه که برگرفته از روایات اهل بیت(علیهم السلام) است، همواره باید بر روی زمین، انسانی الهی وجود داشته باشد که آینه حق بر روی زمین و خلیفه کامل الهی خواهد بود. {وَإِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة} این مقام خلافت اختصاص به حضرت آدم ندارد، بلکه در فرزندان او نیز موجود است و زمین هیچ گاه از وجود خلیفه خدا خالی نمی ماند، این خلیفه الهی حجت بالغه حق تعالی است و با وجود او هیچ انسانی بهانه ای برای انکار حق نخواهد داشت. خداوند در سوره نساء، آیه 165 در این باره می فرماید: {رُسُلًا مُبَشِّرِینَ وَمُنْذِرِینَ لِئَلَّا یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَکَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیماً} خداوند در این آیه، هدف از فرستادن پیامبران را اتمام حجت بر مردم و بستن راه استدلال و بهانه جویی بر آنها دانسته است. بنابراین، می توان گفت که پیامبران، «حجت» خدا بر مردم هستند. در اعتقاد اسلامی، بشر همواره نیازمند هدایت گر است. به همین دلیل، از ابتدای آفرینش انسان تاکنون هیچ گاه جهان از پیامبران و امامان هدایت گری که حجت های خدا بر بندگانش هستند، خالی نبوده است. براساس این اعتقاد، اگر بر روی کره زمین تنها دو نفر باقی مانده باشند، یکی از آن ها حجت الهی خواهد بود.

پرسشی که در اینجا مطرح است این است که ویژگی های حجت خدا چیست و چگونه او را بشناسیم، یکی از مواردی که به اصل این موضوع اشاره کرده، حکمت 147 نهج البلاغه است که امام علی(علیه السلام) در آن، ضمن بیان ویژگی های حجت خدا، بر ضرورت وجود او بر روی زمین چنین فرموده است: «اللَّهُمَّ بَلَی! لاَتَخْلُو الاَرْضُ مِنْ قَائِم لِلَّهِ بِحُجَّة. إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وَإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً». امام(علیه السلام) در این بخش از کلام خود که در واقع جنبه استثنا از گفتار سابق را دارد، می فرماید: «بلی، زمین از کسی که حجت بر پای خداست، پایدار و شناخته است و یا ترسان و پنهان از دیده هاست، تهی نمی ماند تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود.» این همان چیزی که علمای امامیه و شیعیان به آن ایمان دارند که زمین هرگز خالی از حجت نمی شود؛ خواه آشکار باشد یا پنهان و جالب این که ابن ابی الحدید تصریح

ص: 118

می کند که این جمله امام(علیه السلام) مانند تصریح به عقاید شیعیان است؛ ولی اصحاب ما آن را حمل بر «أبدال» می کنند که در روایات نبوی به آنها اشاره شده و آنان مردانی هستند که پیوسته در سطح زمین در گردش اند؛ برخی شناخته می شوند و بعضی ناشناخته می مانند. سپس امام(علیه السلام) به نکته مهمی درباره فواید وجود حجت های الهی، اعم از غائب و ظاهر پرداخته و می فرماید: «وجود آنها به این سبب است که دلائل الهی و نشانه های روشن او هرگز باطل نگردد و از دست نرود»؛ «لِئَلاَّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَبَیِّنَاتُهُ». حضرت در ادامه این سخن به بیان عدد و صفات آنها می پردازد، سرانجام آنان را خلفای الهی در زمین و دعوت کنندگان به سوی آئینش معرفی می کند و اشتیاق دیدن آنان را ابراز می کند «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ، وَالدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ. آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیَتِهِمْ!». مرحوم علامه مجلسی در پایان این سخن می گوید: سزاوار است که آگاهان، هر روز در این کلام با نظر موشکافانه بنگرند و از فواید آن بهره گیرند. ما هم در این مقاله در این صدد هستیم تا در این حکمت علوی تدبر کنیم و ویژگی های حجت خدا را از زلال معارف علوی بهره گیریم.

1. پیشینه

از مهم ترین کتاب هایی که در زمینه حجت نوشته شده است، می توان به الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد اشاره کرد که در این کتاب به ویژگی های حجت خدا و راه های شناخت آن پرداخته شده است. شرح هایی که بر حکمت های نهج البلاغه و خصوصاً شرح حکمت 147 ویژگی ها و خصوصیات حجت الهی را بیان کرده است؛ اما تحقیق پیش رو که به عنوان موضوع خاص است، فاقد پیشینه بوده و تحقیقات مستقلی درباره این حکمت انجام نگرفته است.

2. مفهوم شناسی

الف) حجت در لغت

واژه «حجت» در لغت عرب به معنای برهان و چیزی است که به وسیله آن پیروزی در

ص: 119

مقابل خصم حاصل می شود(ابن منظور، لسان العرب، ذیل ماده «حجج»). در قرآن کریم نیز در چندین جا کلمه حجّة به معنای دلیل و برهان آمده است، از جمله: {قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة} (انعام/150) مقصود از حجت در این آیه برهان است، هم چنین در سوره نساء درباره فلسفه بعثت انبیاء می فرماید: {لِئَلاَّ یکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ} (نساء/163).

ب) حجت در اصطلاح

اما در اصطلاح، «حجّت» در دو معنا به کار رفته است:

یک. حجت عقلی: که عبارت از گزاره هایی در دو ساحت نظر و عمل است که عقل به واسطه آن حکم می کند، و دارای سه کاربرد ذیل است:

اول. آن چه احتجاج و اعتذار با آن صحیح است. اطلاق این معنا از حجّت بر قطع و تمام امارات معتبر و اصول عملی و قواعد فقهی صحیح است، و هیچ مانعی از عقل و نقل بر این معنا وجود ندارد.

دوم. اصطلاح منطقی آن، که در این اصطلاح، حجّت عبارت است از علّت تحقق و ثبوت چیزی؛ مانند تغییر که علّت حدوث است. در این مثال؛ عالم متغیر است، و هر متغیری حادث است، پس عالم حادث است. به عبارت دیگر، حجّت در این اصطلاح عبارت است از حدّ وسط در قیاس.

سوم. اصطلاح اصولی آن؛ که حجّت در اصطلاح اصول عبارت است از چیزی که شرعاً واسطه در اثبات است؛ مانند ادله اجتهادی و قواعد معتبری که احکام را به وسیله آنها ثابت می کنیم. پس هر چیزی که با امضا یا تأسیس شرع، معتبر باشد و حکم یا موضوع حکم را ثابت کند، در اصطلاح اصولیین حجّت نام دارد. (سبزواری، تهذیب الأصول، ج 2، ص14_15). حجّت در این اصطلاح، با «اماره» و همین طور با «طریق» و «دلیل» مترادف است (مظفر، اصول الفقه، ج 2، ص13).

ص: 120

ب) حجت نقلی: به معنای سخن شخصی معین است که از جانب خدا سخن می گوید و راستی ادعای او در سخن گفتن از جانب خدا برای ما محرز شده است، مانند انبیاء، ائمه و اولیای الهی. مؤید تقسیم فوق روایتی است که از امام کاظم(علیه السلام) به هشام می فرمایند، «یا هِشَامُ! إِنَّ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حُجَّتَینِ: حُجَّةً ظَاهِرَةً وَحُجَّةً بَاطِنَةً، فَأَمَّا الظَّاهِرَةُ، فَالرُّسُلُ وَالْأَنْبِیاءُ وَ الْأَئِمَّةُ(علیهم السلام) وَأَمَّا الْبَاطِنَةُ فَالْعُقُول » (کلینی، اصول کافی، ج1، ص16). بنابراین از آن جا که انبیای الهی با ارائه برهان، دعوت به فطرت، مردم را به توحید و رفتار مبتنی بر آن فرامی خوانند، در قرآن به آنان نیز «حجت» گفته شده است.

آن چه محل بحث ما در این مقاله است، معنای دوم حجت، یعنی حجت نقلی است، بنابراین نگارنده درصدد است تا سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کمیل بن زیاد در حکمت 147، مورد بررسی قرار داده و ویژگی ها و کارکردهای حجت خدا را استخراج نماید.

3. سند و اعتبار حکمت 147

مضمون حکمت 147 علاوه بر نهج البلاغه در کتاب های حدیثی شیعه و سنی آمده است، تا آن جاکه مرحوم شوشتری در کتاب «بهج الصباغه» بر آن ادعای اجماع کرده است و چنین می نویسد: «این سخن امام علی(علیه السلام) خطاب به کمیل بن زیاد، در میان اهل سنت و شیعیان متواتر است. از اهل سنت می توان به ابن عبد ربّه، ابوهلال عسکری و ابن جوزی اشاره کرد. و در میان عالمان شیعه نیز این حکمت مورد استناد کلینی، شیخ صدوق، ابن ابی شعبه حرّانی، شیخ مفید و ابن ابی زینب نعمانی به این بخش استناد کرده اند و علاوه بر کمیل، اشخاص دیگری نیز این حکمت را روایت کرده اند» (شوشتری، بهج الصباغه، ج2، ص515).

4. مراد از «حجت» کیست؟

آن چه مسلم است مراد امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حجت در عبارت «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً، لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وبَینَاتُهُ» (صبحی صالح، نهج البلاغة، حکمت147، ص497) حجت عقلی نیست، بلکه مراد از حجت در این عبارت، یعنی کسی که سخن و رفتارش از جانب خداوند، برای مؤمنان اعتبار دارد. زیرا

ص: 121

مراد از عبارت «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» یکی از دو احتمال ذیل است:

احتمال اول: مراد از «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» کسی است که به خاطر خدا قیام می کند، بنابراین حرف «باء» در «بِحُجَّةٍ» می تواند بای معیّت باشد، یعنی باید حجت به همراه داشته باشد تا دعوت او از طرف مردم قبول شود.

احتمال دوم: مراد از «قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ» یعنی کسی که قیام کرده است تا مردم را از اوامر الهی آگاه سازد، بنابراین حرف «باء» در «بِحُجَّةٍ» بای سببیت است، یعنی به سبب حجتی که دارد، مردم را از اوامر الهی آگاه می سازد. یعنی او حجت خدا است، بنابر احتمال دوم خود قیام کننده حجت خدا است، نه اینکه دارای حجت است، که عبارت «امَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، و إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» احتمال دوم را تقویت می کند.

5. ویژگی های حجت خدا

امیرالمؤمنین در حکمت 147 ویژگی های حجت خدا را برای کمیل بن زیاد چنین برشمرده است:

الف) از لحاظ عدد محدود هستند، صریح عبارت امیرالمؤمنین بر این است که حجج الهی افراد محدودی هستند: «أُولَئِکَ وَاللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً» واژه «اقلّ» در لغت، اسم تفضیل از ماده «قلّ» و به معنای کمتر عددی است (شرتونی، أقرب الموارد، ج4، ص520)، در قرآن کریم نیز این واژه در همین معنا در دو مورد به کار رفته است: یکی در سوره کهف {وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَداً وَ لَوْلا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ماشاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالاً وَوَلَداً} (کهف/39)، که درباره داستان گفت وگوی مرد و صاحب باغ است که اندیشه های متفاوت دارند و کمی مال و فرزند در برابر اعتقاد به خدا و پرستش او مهم تلقی نشده است؛ و دومی در سوره جن {حَتَّی إِذَا رَأَوْا مَا یوعَدُونَ فَسَیعْلَمُونَ مَنْ أَضْعَفُ نَاصِرًا وَأَقَلُّ عَدَدًا} (جن/24)، در پاسخ به غرور کفار از جهت زیادی مال و پیروانشان و گمان آنان بر ضعف موّحدان است، هر دو آیه مفهوم اقلیت را از حیث کمیت و عدد مطرح کردند، نه از حیث کیفیت. راغب اصفهانی نیز معتقد است «کثرت» و «قلّت» تنها در کمیت منفصله به کار می رود، همانند اعداد

ص: 122

(اصفهانی، مفردات القرآن، ص443)، بنابراین واژه «الْأَقَلُّونَ عَدَداً» در حکمت 147 همان گونه که به واسطه «عَدَداً» تأکید شده است، ناظر به تعداد و کمیت آن هاست نه کیفیت و حالات درونی آن ها.

ب) از جهت کیفیت دارای جایگاه عظیم نزد خدا هستند، «وَالْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً» گرچه عددشان اندک است، اما نزد خداوند از نظر منزلت بسیار بزرگند. در روایتی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) معیار شناخت منزلت انسان نزد خدا را چنین معرفی می کند: «مَن أَرادَ مِنکم أَن یعَلَمَ کیفَ مَنزِلَته عِندَ اللَّه، فَلینظُر کیفَ مَنزِلَةُ اللَّهِ مِنه عِندَ الذُنُوب» (صدوق، الخصال، ج2، ص616)؛ هرکس می خواهد بداند که منزلت او نزد خداوند چگونه است، بنگرد که در هنگام روبه رو شدن با گناهان، منزلت خداوند در نزد او چگونه است؛ منزلت وی در پیشگاه خداوند نیز چنان است.

ج) حافظ دین خدا هستند، یعنی خداوند دین خود را به وسیله آنان حفظ می کند «یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَبَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ» یکی از ادله امامیه بر ضرورت امامت، برهان نیاز شرع به حافظ است، بی تردید پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در مدت بیست وسه سال نبوت خویش، وظایف و شئون مختلفی را در قبال جامعه اسلامی برعهده داشتند که برخی نیاز به تداوم ندارند، مانند دریافت و ابلاغ وحی یا پیام آوری از خداوند برای راه نمایی و هدایت بشر و برخی دیگر که عمده وظایف آن حضرت بود، مربوط به شئونی است که باید تداوم داشته باشند؛ آن ها عبارت اند از:

یک. تفسیر و تبیین وحی الهی و تشریع اهداف و مقاصد آن؛ دو. بیان و توضیح احکام موضوعات جدید در حوزه وظایف و احکام فردی و اجتماعی مسلمانان؛ سه. پاسخ گویی به شبهات مخالفین اسلام و ردّ اعتراضات آنان به حقانیت آیین اسلام؛ چهار. محافظت و پاس داری از کیان آموزه های دینی و جلوگیری از وقوع تحریف و بدعت در آن ها؛

ص: 123

پنج. داوری و قضاوت در اختلافات و نزاع های بین مسلمین و تطبیق و اجرای حدود و قوانین کلی الهی؛ شش. حکومت داری و ریاست بر عامه مردم در همه مسائل اجتماعی و سیاسی (سبحانی، الإلهیات، ج4، ص16).

به طور کلی شیعه امامیه معتقد است که تمام وظایف پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به استثنای دریافت وحی، بعد از وفات پیامبر به امام معصوم واگذار می شود، از جمله حفظ دین از تحریف و تغییر.

بنابراین وجود حجت خدا، حافظ دین از تحریف و رافع اختلاف است، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در خطبه 88 تعجب می کند و افسوس می خورد که چگونه با وجود حجت خدا با مردم در دین اختلاف می کنند، و عامل اختلاف آن ها را دو امر می داند: یکی مراجعه نکردن به پیامبران و جانشینان آنان، و دیگری ایمان نداشتن به غیب، که نتیجه هر دو عامل واگذارشدن آن ها به حال خود و باقی ماندنشان در مبهمات است. «فَیا عَجَباً! وَمَا لِی لَا أَعْجَبُ مِنْ خَطَإِ هَذِهِ الْفِرَقِ عَلَی اخْتِلَافِ حُجَجِهَا فِی دِینِهَا، لَا یقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِی وَ لَا یقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِی وَ لَا یؤْمِنُونَ بِغَیبٍ وَ لَا یعِفُّونَ عَنْ عَیبٍ، یعْمَلُونَ فِی الشُّبُهَاتِ وَ یسِیرُونَ فِی الشَّهَوَاتِ، الْمَعْرُوفُ فِیهِمْ مَا عَرَفُوا وَ الْمُنْکَرُ عِنْدَهُمْ مَا أَنْکَرُوا، مَفْزَعُهُمْ فِی الْمُعْضِلَاتِ إِلَی أَنْفُسِهِمْ وَ تَعْوِیلُهُمْ فِی الْمُهِمَّاتِ عَلَی آرَائِهِمْ، کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ، قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یرَی بِعُرًی ثِقَاتٍ وَأَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 88) در شگفتم، و چرا در شگفت نباشم از خطاهای این فرقه های گوناگون که هریک را هم در دین خود حجّت و دلیلی دیگر است. از هیچ پیامبری پیروی نمی کنند و به هیچ وصی پیامبری اقتدا نمی نمایند و به غیب ایمان ندارند و از عیب نمی پرهیزند. اعمالشان شبهه آمیز است و در طریق امیال و هواهای نفسانی خود گام می زنند. هرچه را که خود پسندند نیکش دارند و هرچه را که ناخوش دارند منکر شمارند. در مشکلات به افکار و اندیشه های خود پناه می برند و در مبهمات به آرای خود تکیه دارند. هریک از آن ها گویی که خود پیشوای خود است و چنان پندارد که خود محکم ترین دستگیره ها و استوارترین وسیله هاست».

ص: 124

از نظر امام علی(علیه السلام) در خطبه 88 افرادی که با وجود حجت خدا باز به اختلاف در دین دامن می زنند، دو دسته اند: دسته ای دین را نپذیرفتند و در مشکلات تنها به عقل خود تکیه دارند، که عقل نیز نمی تواند پاسخ گوی کاملی برای آنها باشد، و دسته ای دیگر دین را پذیرفتند، ولی به دستورات حجت خدا عمل نکرده اند که اینان نیز در مبهمات گرفتارند، زیرا برای انتخاب درست در موارد اختلافی، نیازمند حجت هستند و چون به دستورات او عمل نمی کنند سرگردان می مانند.

د) دارای علم لدنّی و غیر اکتسابی اند «هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَةِ الْبَصِیرَةِ» تعبیر «هجم» اشاره دارد به این که علوم آن ها اکتسابی نیست، بلکه الهامی است از سوی پروردگار که از آن ها به هجوم تعبیر شده است. مرحوم علامه مجلسی در تفسیر این جمله می نویسد: «تعبیر به هجوم در اینجا، اشاره به این است که خداوند «علم لدنّی» را نسبت به حقائق اشیا دفعتاً به آن ها تعلیم داده و حجاب ها و پرده ها را کنار زده و حقایق را بر آن ها مکشوف ساخته است، یعنی علم و دانش و بصیرت و بینش یک باره رو به ایشان می آورد» (مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص461)، بعضی گفته اند این مطلب از باب مقلوب و به عکس است، یعنی عقول آنان یک باره بر حقیقت دانش روی می آورد.

علم لدنّی علمی است که بدون تعلیم و تعلّم و بی واسطه به دست آمده باشد، یا از طریق کشف و الهام به دست می آید و نام دیگر آن علم اعلی است (مطهری، علم لدنی) و در آیه 65 سوره کهف {فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاه رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا} به آن اشاره شده است. بنابر مبانی کلامی امامیه، افرادی دارای این علم لدنّی هستند، می توان به پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و اهل بیت(علیهم السلام) اشاره کرد. همان طور که در حدیث معتبری وارد شده است که «عَلَّمَنِی رَسُولُ اللَّهِ أَلْفَ بَابٍ مِنَ الْعِلْمِ فَتَحَ لِی کُلُّ بَابٍ أَلْفَ بَابٍ وَأَوْصَانِی بِمَا أَنَا قَائِمٌ بِهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالی» پیامبر(صلی الله علیه واله) در نزدیکی رحلتش به من هزار باب علم آموخت که از هر بابی هزار باب دیگر علم باز می شود (مفید، الارشاد، ج1، ص185). این روایت را نیز امام ابوحامد غزالی _ صاحب کتاب إحیاء العلوم _ که از علمای بزرگ اهل تسنن است، نیز در رساله ای به نام _ رسالة العلم اللدنّی _ آورده است. غزالی در آن جا می گوید: «اگر این علوم را بخواهیم با

ص: 125

تعلیم و تعلّم متعارف مقایسه کنیم، امکان ندارد. چگونه می شود یک میلیون باب علم را در لحظات کوتاهی تعلیم داد؟ این تعلیم و تعلّم به نحو متعارف و معمولی نیست.» فلذا در ادامه می گوید: «این گستردگی و گشایش در علم، به صرف تعلیم و تعلّم حاصل نمی شود، بلکه این افاضه امری آسمانی و الهی و لدنّی _ یعنی از جانب درگاه خداوند متعال _ می باشد» (غزالی، رساله علم لدنی، ذیل حدیث علّمنی رسول الله ألف باب من العلم).

ه_) از آرامش قلبی که برخاسته از یقین است برخوردارند، «وَبَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ» یکی دیگر از ویژگی های حجج خدا، داشتن آرامش و یقین قلبی است، یقین مراتبی دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین.

یک. علم الیقین آن است که انسان از دلائل مختلف به چیزی ایمان آورد؛ مانند کسی که با مشاهده دود از فاصله دور، به وجود آتش ایمان پیدا کند.

دو. عین الیقین در جایی است که انسان به مرحله شهود برسد و با چشم خود مثلاً آتش را از نزدیک مشاهده کند.

سه. حق الیقین مرتبه فراتر از آن و به این معناست که مثلاً انسان، آتش را با دست خود لمس کند و یا موجودی هم چون آهن که وارد آتش می شود و صفات آن را به خود می گیرد و به صورت بخشی از آن درمی آید که این بالاترین مرحله یقین است. حجج الهی که امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در این گفتار نورانی اش می فرماید: «آن ها روح الیقین را لمس کرده اند» یعنی دارای همین مرحله سوم از یقین هستند.

و) تحمل سختی ها در راه خدا، «وَاسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ» امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ادامه شمارش ویژگی های حجج خدا، این حقیقت را توضیح می دهد که انسان های نازپرورده هرگز نخواهند توانست تحمل سختی ها و فداکاری های حجج الهی را در امر دین درک نمایند، زیرا آن ها جز دنیا و مواهب آن، چیزی را نمی بینند، درحالی که حجت های الهی به واسطه این که حقیقت عالم را به وضوح دریافتند، به آسانی این سختی ها را تحمل می کنند، و به گفته امیرالمؤمنین «لَوْکُشِفَ اَلْغِطَاءُ مَا اِزْدَدْتُ یقِیناً» و همین امر موجب شد که آن ها بر خلاف انسان های عادی از گذشت و مبارزه نهرسند، زیرا آن ها راه خدا را شناختند و

ص: 126

از کمی اهل حق نیز باکی ندارند و مانند انسان های دیگر به عالم مادی دل بسته نیستند، لذا در ادامه می فرماید: «وَصَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَةٌ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی» گرچه آن ها از نظر جسمی در این دنیا و در میان انسان های دیگر هستند؛ ولی روحشان همنشین با ارواح اولیا و انبیای پیشین و فرشتگان مقرب است. به همین دلیل دنیا در نظرشان بی ارزش و بالاترین ارزش برای آن ها جلب رضای پروردگارشان است. اگر آن ها اسیر زر و زیور دنیا و مال و ثروت و خور و خواب و شهوت نمی شوند، به همین دلیل است که ظاهراً در این دنیا هستند؛ ولی در باطن در جهان روحانیان زندگی می کنند.

ز) بر آن چه نادانان از آن می ترسیدند، دل بستند. یعنی به آن حالاتی که یاد کردیم، انس و الفت گرفته بودند، زیرا نادان به دلیل ناآگاهی از نتیجه آن ها، فاصله می گیرد و از اهل آن ها می ترسد و کناره گیری می کند.«وَأَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ».

ح) به مقام «خلیفة الله» نایل شدند، «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَالدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ»، آنان خلفای الهی در زمین اند و دعوت کنندگان به سوی آئینش اند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) هشتمین صفت و ویژگی حجت الله را «خلیفةالله» بودن می داند، زیرا کسی که مستجمع ویژگی های فوق باشد، به مقام خلافت الهی می رسد و حجت خدا بر خلق می گردد. به همین دلیل امام(علیه السلام) که خود مصداق اعلای این اولیای الهی است، مشتاق دیدارشان است.

شیخ طوسی مقام «خلیفة الله» را مخصوص انسان کامل می داند و معتقد است که لازمه چنین مقامی، داشتن عصمت و علم برتر است، همانند پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) که در خلیفة الله بودن او هیچ تردید و شکی وجود ندارد (طوسی، تجریدالاعتقاد، ص184_ 187). آیةالله جوادی آملی نیز معتقد است که خلافت و جانشینی خداوند به حقیقت انسان نسبت داده شده است، به نظر او خلافت و حقیقت انسان براساس کمالی که کسب می کند، مراتبی دارد و هرکس با توجه به درجه کمال و هدایتی که کسب کرده است، دارای درجه ای از خلافت خداوند است، بنابراین ضعف و قوت در کمال، به ضعف و قوت علم انسان به اسماء الهی مرتبط است و هر چقدر علم انسان به اسماء بیشتر باشد، کمال و در نتیجه

ص: 127

درجه و رتبه کسب او از مقام خلیفة اللهی بیشتر خواهد بود (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج3، ص40).

بنابراین خلیفه باید توسط مستخلفٌ عنه تعیین گردد، زیرا {إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَة} دال است که وصف دائمی است، پس همواره مجعولی آن چنان باید، زیرا «جاعل» دال بر استمرار است، چنان که کلمه «إنّی» دال بر این است که جز حق تعالی هیچ کس حق تعیین خلیفه ندارد، لذا فرمود: «اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ، إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً، وإِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً» (صبحی صالح، نهج البلاغه، حکمت147).

نتیجه

با بررسی حکمت 147 نهج البلاغه که به «خطبه کمیل» معروف است، به نتایج ذیل دست یافتیم:

أولاً: این حکمت یکی از سندهای محکم بر لزوم وجود حجت در میان خلق تلقی شده است، بنابراین زمین هیچ گاه از حجت خدا خالی نمی ماند.

ثانیاً: مراد از حجت خدا در حکمت 147، حجت نقلی است نه حجت عقلی، یعنی انسان کاملی است که مستجمع جمیع کمالات معنوی است که مصداق اتمّ آن پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) می باشند.

ثالثاً: ضرورتی ندارد حجت خدا همیشه در دسترس خلق باشد، بلکه گاهی اقتضا می کند خائف و مغمور باشد که با وظیفه اصلی او منافات ندارد.

رابعاً: از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، راه حل اختلاف موجود بین فرق اسلامی، عمل به دستورات حجت خدا است.

خامساً: مهم ترین ویژگی حجت خدا، علم و یقین است و سایر اوصاف از این دو صفت سرچشمه می گیرد، بنابراین از آن جا که حجت خدا در صورت ارتکاب خطا اعتبار خود را از دست می دهد، بنابراین اقتضای حجیت، عصمت در مقام بیان و عمل است.

ص: 128

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

سید رضی ، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی ، چاپ اول، نشر مشهور، قم، 1379 ش .

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، چاپ سوم، 1414 ق.

2. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، تنظیم: احمد صادقی، قم، مرکز نشر اسراء، 1385ش.

3. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دارالشامیة، بیروت، چ اول، 1992م.

4. سبحانی، جعفر، الإلهیات، قم: انتشارات مرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، 1412ق.

5. سبزواری، عبدالأعلی ، تهذیب الأصول، مؤسسة المنار، قم، چاپ سوم، 1417 ق.

6. شرتونی، سعید، آقرب الموارد، شرکت چاپ و انتشارات اسوه، تهران،1385ش.

7. شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، تحقیق مؤسسة البلاغة، امیرکبیر، تهران، 1418 ق.

8. صدوق، شیخ ابوجعفر، ابن بابویه محمد بن علی، الخصال، جماعة المدرسین فی الحوزه العلمیه، قم، 1416 ق.

9. طوسی، نصیرالدین محمد، تجریدالإعتقاد، تحقیق: جعفر سبحانی، نشر مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1375ش.

غزالی، محمد بن محمد، علم لدنی از دیدگاه غزالی، ترجمه الرسالة اللدنیة، مترجم زین الدین کیانی نژاد، عطایی، تهران، 1. 1361ش.

2. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تصحیح علی اکبر، غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق.

3. مجلسی، علامه محمد تقی، بحارالانوار، المکتبة الاسلامیة، تهران، 110 جلد، 1385 ش.

4. مطهری، مجتبی، مجله راهیافت انقلاب اسلامی، علم لدنی، شماره 3، 1386ش.

5. مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، اسماعیلیان، قم، چاپ پنجم، 1375ش.

6. مفید، محمدبن محمد بن نعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید، مؤسسة آل البیت، قم، 1413ق.

ص: 129

ص: 130

آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

سید احمد حسینی(1)

ص: 131


1- . دکتری فقه سیاسی؛ sayid.ahmad1360@yahoo.com

ص: 132

چکیده

از جمله آیاتی که شیعه برای اثبات امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به آن استدلال می کند، آیه «اکمال دین» است. این آیه بیانگر روزی بسیار مهم در تاریخ اسلام و رسالت پیامبر اکرم’ است که با چهار ویژگی مهم: مأیوس شدن کفّار، کامل شدن دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خدا به نهایی بودن دین اسلام، توصیف شده است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد حدیثی _ تاریخی به برسی دیدگاه های فریقین درباره آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله ولایت وخلافت امام علی(علیه السلام) پرداخته و نتایج زیر به دست آمد. دانشمندان شیعه با پشتوانه قرائن عقلی و نقلی، معتقدند که این آیه در روز هجدهم ذی الحجه، در هنگام بازگشت پیامبر اکرم’ از حجةالوداع، در سرزمین غدیر خم، نازل شده است، همین امر موجب گردید تا دشمنان اسلام ناامید گشته، نعمت خدا کامل گردد و خداوند متعال رضایت دهد بر این که اسلام دین جاودانی مردم باشد. اقوال علمای اهل سنت در این زمینه مختلف است و درباره تعیین آن روز تاریخ ساز، احتمالات گوناگونی را مطرح کرده اند: ازجمله اینکه: منظور روز عرفه یا روز بعثت پیامبر’ یا روز فتح مکه و یا روز نزول آیه برائت است. در بررسی نهایی اشکال اصلی درباره احتمالات ذکر شده این شد که در هیچ کدام از این روزها، کفّار و مشرکان از پیروزی بر اسلام مأیوس نشدند و دین نیز کامل نگردید؛ بنابراین این روز، تنها روزی است که می تواند روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت درباره شأن نزول آیه اکمال وارد شده تأیید کند.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه اکمال، امام علی(علیه السلام)، ولایت، امامت، اکمال دین.

ص: 133

مقدمه

یکی از آیاتی که در اثبات ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به آن استناد می شود آیه اکمال است:

{الْیوْمَ یئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیوْمَ اکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَاتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً} (مائده/3)؛ «امروز کافران از آیین شما مأیوس شدند. پس، از آنان نترسید و از من بترسید، امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما کامل کردم و اسلام را به عنوان دین [جاودان ] شما پذیرفتم».

این آیه در حقیقت بخشی از آیه سوم از سوره مبارکه مائده است که مربوط به تحریم خوردن میته، خون، گوشت خوک و چند نوع گوشت حرام دیگر است. در این آیه شریفه، از روزی بسیار بزرگ و باعظمتی سخن رفته است که می توان گفت نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می آید. از این روز که با تعبیر «الیوم» در قرآن یاد می شود، اوصاف ذیل را خداوند متعال برای آن برمی شمرد:

امروز کافران از دین شما ناامید شدند، پس از آنها ترسی به دل راه ندهید و از من بترسید؛ امروز دین را بر شما کامل کردم؛ امروز نعمت خود را بر شما به پایان بردم؛ امروز اسلام را به عنوان دین جاودانی برای شما پسندیدم.

بدون شک روزی با این اوصافی که در آیه شریفه ذکر شده است، باید روز بسیار مهمی در تاریخ اسلام باشد و به هیچ عنوان نمی تواند یک روز معمولی و عادی به حساب آورد؛ چراکه این همه اهمیت برای یک روز عادی معنی ندارد. با توجه به اهمیتی که در این آیه برای این روز داده شده است، در پاره ای از روایات آمده است که «بعضی از یهود و نصاری با شنیدن این آیه گفتند: اگر چنین آیه ای در کتاب های آسمانی ما نقل شده بود، ما آن روز را روز عید قرار می دادیم.» (رک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص263).

ص: 134

حال باید دید که منظور از این جملاتی که در این آیه آمده چیست؟ و آن روز با آن اوصاف عظیمی که در این آیه بیان شده است، کدام روز است؟ و چه ارتباطی با ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دارد؟ دست یابی به پاسخ این سؤالات، نیازمند بررسی مضمون، محتوا، قرائن و روایاتی است که درباره این آیه وجود دارد.

دانشمندان شیعه بر اساس روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است، معتقدند که آیه شریفه اکمال در روز غدیر خم، بعد از خطبه رسول خدا’ و در جریان نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر اکرم’ نازل شده است؛ چنانکه آیت الله سید علی میلانی می نویسد:

این آیه به این اشاره دارد که خداوند متعال با نصب علی(علیه السلام) او را به عنوان امام و پیشوای دینی قرار داده و از این طریق دینش را برای بندگان کامل و نعمتش را تمام کرده است. به تعبیر دیگر با نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر’ او را مرجع دینی مسلمانان قرار داده است تا از طریق او دین خدا را فراگیرند (میلانی، نفحات الأزهار، ج 8، ص262).

آیت الله مصباح یزدی نیز آیه اکمال را به عنوان یکی از دلایل امامت دانسته و این گونه استدلال می کند:

این آیه که به اتفاق مفسرین در حجة الوداع و تنها چند ماه قبل از رحلت پیامبر اکرم نازل شد، بعد از اشاره به ناامیدی کفّار از آسیب پذیری اسلام تأکید می کند که امروز دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم؛ و با توجه به روایات فراوانی که در شأن نزول این آیه وارد شده، کاملاً روشن می شود که این «اکمال و اتمام» که توأم با نومید شدن کفّار از آسیب پذیری اسلام بوده است، با نصب جانشین برای پیامبر اکرم’ از طرف خدای متعال، تحقق یافته است؛ زیرا دشمنان اسلام، انتظار داشتند که بعد از وفات رسول خدا’ مخصوصاً با توجه به اینکه ایشان فرزند ذکوری نداشتند، اسلام بدون سرپرست بماند و در معرض ضعف و زوال قرار گیرد؛ ولی با نصب جانشین برای وی، دین اسلام به نصاب

ص: 135

کمال و نعمت الهی به سر حدّ تمام رسید و امید کافران بر باد رفت (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص311).

استدلال شیعه به آیه اکمال دین، در رابطه با امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از جنبه های مختلف تمام بوده و بر استوانه های عقلی و نقلی استوار است. بااین حال مخالفین امامت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) تلاش کرده اند که با واردکردن شبهاتی پیرامون آیه مذکور دلالت آن را بر مطلب فوق مورد تردید قرار داده و به زعم خودشان امامت آن حضرات(علیه السلام) را انکار نمایند؛ ازاین رو در تحقیق حاضر سعی شده است؛ تا آیه اکمال دین از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گرفته و از شبهاتی که بر این آیه شریفه گرفته می شود، پاسخ مناسب داده شود.

1.مفهوم شناسی واژگان:

اشاره

نخستین مطلبی که درزمینه آیه اکمال نیاز است، روشن گردد، معانی لغات مهمی است که در آیه مذکور به کاررفته است. به همین جهت در این قسمت واژه های الیوم، اکملت و اتممت را مورد بررسی قرار می دهیم:

الف) الیوم

کلمه «یوم» به معنای روز است، وقتی این کلمه با الف و لام عهد بیاید (الیوم)، به معنای «آن روز» یا «امروز» است. ازآنجاکه در آیه پیش، سخنی از «آن روز» به میان نیامده، معنای این کلمه در آیه مبهم است. ازاین رو، یکی از نکته های بنیادین در تفسیر و فهم درست آیه شریفه، شناخت «آن روز» مهم و تاریخ ساز، با استفاده از قراین و نشانه ها و زمان نزول آیه است (جمعی از نویسندگان، اندیشه دینی، ج 1، ص165).

واژه یوم در قرآن کریم در چند معنا استعمال شده است: مدّت زمانی از طلوع فجر آغاز تا به غروب (اعراف/163(؛ عصر، روزگار و برهه ای از زمان )آل عمران/ 140(؛ و مرحله (اعراف/ 54) که در تعیین مصداق این روز، احتمالاتی داده اند که در آینده مورد بررسی قرار می دهیم.

ص: 136

ب) اکملت

واژه اکمال، مصدر باب افعال و از ریشه «ک م ل» است. کمال در لغت مقابل نقص است و به معنای تمامیت و تحقق همه اجزای یک شیء است (فیومی، مصباح المنیر، ص 541)، به گونه ای که آنچه غرض از شیء در آن است، حاصل شود (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص726). به خاطر نزدیکی معنای اکمال و اتمام، برخی از لغت شناسان، کمال را به معنای تمام دانسته و گفته اند: «الکمال: التمام الذی تجزء منه اجزائه» (فیروزآبادی، بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز، ج4 ص 388)؛ کمال تمامی است که اجزایش از آن جدا می شود.

ج) اتممت

این کلمه از ماده (ت م م) و ضد نقص است. تمام الشیء: یعنی رسیدن چیزی به حدی است که نیازی به چیزی دیگر از بیرون خود نداشته باشد؛ اما ناقص نیاز به چیزی خارج از خود دارد (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص 168).

برخی از لغت شناسان تمایزی بین کمال و تمام قائل نشده اند؛ اما برخی از دانشمندان معتقدند که کمال و تمام باهم فرق دارند.

علامه طباطبایی در تمایز معنای آن دو واژه معتقد است:

«آثار موجودات دو نوع است: یک نوع از موجودات وقتی اثر خود را می بخشند که همه اجزای آن جمع باشد، (مثلاً اگر مانند معجون اجزایی دارد، همه آن اجزاء موجود باشد که اگر یکی از آن اجزاء نباشد، معجون و دارو اثر خود را نمی بخشد) و مانند روزه که مرکب است از اموری که اگر یکی از آنها نباشد، روزه نمی شود، مثلاً اگر کسی در همه اجزای روز از خوردن و سایر محرمات امساک بکند؛ ولی در وسط روز در یک ثانیه دست از امساک بردارد و جرعه ای آب فروببرد، روزه اش روزه نیست. از جمع شدن اجزاء این گونه امور تعبیر می کنند به تمامیت و در قرآن کریم می فرماید: {ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَی اللَّیلِ} (بقره/187)؛ «و

ص: 137

سپس روزه را تا به شب تمام کنید.» و نوع دیگر قسمتی از اشیاء هستند که اثر بخشیدن آنها نیازمند به آن نیست که همه اجزای آن جمع باشد؛ بلکه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است، هر یک جزئی که موجود بشود، اثرش هم مترتب می شود (البته اثری به مقدار خود آن جزء) و اگر همه اجزاء جمع شود، همه اثر مطلوب حاصل می شود، مانند روزه که اگر یک روز روزه بگیری، اثر یک روز را دارد و اگر سی روز بگیری اثر سی روز را دارد، تمامیت را در این قسم«کمال» می گویند و در قرآن کریم فرموده: {فَمَنْ لَمْ یجِدْ فَصِیامُ ثَلاثَةِ أَیامٍ فِی الْحَجِّ وَ سَبْعَةٍ إِذا رَجَعْتُمْ تِلْکَ عَشَرَةٌ کامِلَةٌ} (بقره/ 196)؛ «که در این گونه امور، اثر هم بر بعض مترتب می شود و هم بر کل و در گفتگوهای روزانه خود می گوئیم امر فلانی تمام و عقل او کامل شد و عکس این را نمی گوئیم، یعنی نمی گوئیم عقل فلانی تمام و امر او کامل شد» (طباطبایی، ترجمه المیزان، ج 5، ص289).

علامه در نتیجه بیان گذشته این گونه ابراز می دارد که آیه: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی}، می فهماند که مراد از دین، مجموع معارف و احکام تشریع شده است، چیزی که هست، امروز مطلبی بر آن معارف و احکام اضافه شده و مراد از نعمت هر چه باشد، امری معنوی و واحد است و کانه ناقص بوده، یعنی اثری که باید نداشته، امروز آن نعمت ناقص تمام شد و درنتیجه امروز آن معارف و احکام اثری که باید داشته باشند، دارا شده است»(همان).

آیت الله جوادی آملی نیز فرق کمال و تمام را این گونه بیان کرده است:

«کمال» بالاتر از «تمام» است: هر کاملی، تام است؛ ولی هر تامی کامل نیست. به عنوان مثال نطفه آدمی در رحم، مراحل افقی علقه، مضغه، استخوان شدن، روییدن گوشت بر استخوان ها و... را می گذراند و به سوی تمامیت خود پیش می رود و هنگامی که اعضا و جوارح آن تمام شد، تام الخلقة و الأجزاء است؛ اما تا از جهت عمودی پیشرفت نکند و به مرحله ای نرسد که نتیجه مطلوب از آن پدید آید، کامل نخواهد بود» (جوادی آملی، تسنیم، جلد 21، ص595).

ص: 138

د) نعمتی

راغب می گوید: النِّعْمَةُ: الحالةُ الحسنةُ؛ (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص814) نعمت به آن حالت نیکو برای انسان اطلاق می شود. مصطفوی نیز می گوید: والنعمة کالجلسة للنوع: و تدلّ علی نوع خاصّ من التنعّم؛ نعمت به حالت خاصی از تنعم گفته می شود (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص177).

آیت الله جوادی آملی بر اساس روایات اهل بیت(علیهم السلام) معتقد است که مراد از نعمت در این آیه، نعمت ولایت است. ایشان می نویسد: «نِعمت» همانند سایر اوزان «فِعلة» که بر «نوع» دلالت می کند، بیانگر نوع خاصی از عطای الهی است که موجب تنعّم ویژه و خوشگواری مخصوص است. اسناد مطلق و بدون قید اتمام به نعمت در این آیه، نشان می دهد که مراد از «نعمت» باید چیزی درزمینهٔ ولایت باشد؛ یعنی نعمت به شکل مطلق و بدون ذکر قید و شرط همان ولایت است. توضیح اینکه مجموع موجودات عالم خلق شده اند تا به انسان در مسیر سعادت حقیقی او یعنی تقرّب به خدای سبحان کمک کنند، ازاین رو هر یک از متصرفات انسان که در این مسیر قرار گیرد، نعمت است؛ وگرنه نقمت خواهد بود. به دیگر سخن، گرچه مجموعه موجودات نظام احسن در خوشگواری زندگی نقشی دارد؛ ولی نعمت بودن آن مشروط است، نه مطلق. بله، نعمت ولایت و اولیای الهی مطلق است که هرگز نقمت نخواهد شد؛ زیرا اگر وجود داشته باشد، قطعاً مایه تقرّب است و چنانچه مایه تقرّب نباشد، حتماً وجود واقعی نداشته و فقط موجودی موهوم بوده است.» (جوادی آملی، همان، ص598) این معنا با شأن نزول و تفسیری که از آیه اکمال بیان خواهد شد، کاملاً مطابقت دارد.

2. بررسی شأن نزول آیه اکمال الدین

اشاره

در شأن نزول این آیه بین مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت تفاوت دیدگاه وجود دارد. مفسران شیعه بر اساس عمده روایات اهل بیت(علیهم السلام) بر این اعتقادند که آیه اکمال

ص: 139

دین در روز هجدهم ذی الحجه سال دهم هجری، پس از آخرین حج رسول اکرم (حجة الوداع) و در غدیر خم، زمانی نازل شد که رسول اکرم(صلی الله علیه واله) علی(علیه السلام) را به ولایت مسلمانان نصب کرد؛ برخی از مفسران اهل سنت نیز نظریه شیعه را تأیید کرده اند؛ اما برخی دیگر نزول این آیه را در روز عرفه (نهم ذی الحجه) دانسته اند.

الف) دیدگاه شیعه پیرامون آیه اکمال

علمای شیعه امامیه اجماع دارند بر اینکه این آیه در قضیه غدیرخم (نصب حضرت علی(علیه السلام) توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به امامت و جانشینی خود) نازل شده است. طبرسی در ذیل این آیه شریفه روایتی را از ابی سعید خدری این گونه نقل می کند: چون این آیه {اَلْیوم اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکم...} نازل شد، پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: الله اکبر! که دین کامل و نعمت تمام و خدا از رسالت من و ولایت علی بن ابی طالب(علیه السلام) بعد از من، خشنود گردید؛ آنگاه فرمود: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست. خدایا دوستانش را دوست و دشمنانش را دشمن بدار، یارانش را یاری و دشمنانش را خوار کن» (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص246).

همچنین در تفسیر مذکور از امامان باقر و صادق‘ روایت شده است که فرمودند:

این آیه، هنگامی نازل گردید که پیامبر در روز غدیر خم، در حین بازگشت از حجة الوداع، علی را برای مردم، علم و پیشوا ساخت؛ و آن دو امام فرموده اند: آخرین امر واجبی که خداوند نازل فرمود، همین است. بعد از آن دیگر، فریضه ای نازل نشد (همان، ج3، ص246).

در کتاب های روایی شیعه نیز روایاتی مختلفی وجود دارد که بیانگر آن است که این آیه در روز غدیر خم، در شأن حضرت علی(علیه السلام) و در هنگام بازگشت از حجة الوداع نازل شده است. به عنوان نمونه به بیان سه روایت در این زمینه می پردازیم:

1.امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمودند:

«... فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ’ إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَأَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِی مَحْفِلِهِ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ

ص: 140

وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ فَکَانَتْ عَلَی وَلَایتِی وَلَایةُ اللَّهِ وَ عَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْم {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً} (مائدة/3)؛ فَکَانَتْ وَلَایتِی کَمَالَ الدِّینِ وَرِضَا الرَّبِّ جَلَّ ذِکْرُه» (کلینی، کافی، ج8، ص27)؛ پس رسول خدا به سفر حجة الوداع رفت و سپس به غدیر خم آمد و در آنجا دستور داد شبیه منبری برایش ساختند و بالای آن رفت و بازوی مرا گرفته و بلند کرد؛ بدانسان که زیر بغلش نمودار شد و با آواز بلند در آن انجمن فرمود: «هر که را من سرور و مولی هستم، علی سرور و مولای او است؛ خدایا دوست بدار هر که دوستش دارد و دشمن بدار هر که دشمنش دارد، پس روی دوستی من است دوستی خدا، و روی دشمنی من است دشمنی خدا؛ و خدای عز وجل درباره جریان آن روز (این آیه را) نازل فرمود.

2.امام رضا(علیه السلام) فرمودند:

«وَ أَنْزَلَ فِی حَجَّةِ الْوَدَاعِ وَهِی آخِرُ عُمُرِهِ’ { الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً} (مائدة/3) وَأَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّینِ وَلَمْ یمْضِ’ حَتَّی بَینَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِینِهِمْ وَأَوْضَحَ لَهُمْ سَبِیلَهُمْ وَتَرَکَهُمْ عَلَی قَصْدِ سَبِیلِ الْحَقِّ وَأَقَامَ لَهُمْ عَلِیاً(علیه السلام) عَلَماً وَ إِمَاما» (کلینی، الکافی، ص198)؛ خداوند در حجة الوداع آیه اکمال را نازل نمود، امر امامت از امور نهائی دین است، پیامبر’ مردم را ترک نکرد، مگر بعد از اینکه نشانه های دین را بیان نمود و راه را برای مردم روشن نمود و علی(علیه السلام) را به عنوان نشانه و امام برای مردم تعیین نمود.

امام باقر(علیه السلام) فرمودند:

«کَانَتِ الْفَرِیضَةُ تَنْزِلُ بَعْدَ الْفَرِیضَةِ الْأُخْرَی وَکَانَتِ الْوَلَایةُ آخِرَ الْفَرَائِضِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ(علیه السلام): یقُولُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ لَا أُنْزِلُ عَلَیکُمْ بَعْدَ هَذِهِ فَرِیضَةً قَدْ أَکْمَلْتُ لَکُمُ الْفَرَائِضَ.» (همان، ج1، ص289)؛ فرائض الهی یکی بعد از دیگری نازل می شد. ولایت آخرین فریضه بود که خداوند آن را با آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ... } نازل نمود، خداوند با این آیه بیان می کند که فرائض را کامل نمودم و بعد از فریضه ولایت، فریضه ای نازل نمی کنم.

ص: 141

ملاحظه می شود که از نگاه روایات شیعه، آخرین فریضه ای دینی که بر پیامبر اکرم’ نازل شده است، موضوع ولایت و جانشینی آن حضرت بوده است که ایشان این فریضه را با اعلام ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به انجام رسانده و درنتیجه، اسلام به عنوان دین کامل از طرف خداوند معرفی شده است.

ب) دیدگاه اهل سنت پیرامون آیه اکمال
اشاره

نظر دانشمندان اهل سنت پیرامون شأن نزول این آیه شریفه مختلف است. هرچند که بیشتر علمای اهل سنت درصدد انکار نزول این آیه در روز عید غدیر خم هستند؛ اما از بیان روایاتی که شأن نزول این آیه را عید غدیر می دانند، صرف نظر نکرده اند. در این بخش به بررسی روایات اهل سنت درباره شأن نزول آیه اکمال می پردازیم:

یک _ روایاتی که شأن نزول آیه اکمال دین را روز عید غدیر می دانند؛

سیوطی در تفسیر «الدرالمنثور» و در ذیل آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ}، روایات مختلفی را ذکر کرده است تا بیان کند که این آیه در غیر از روز عید غدیر نازل شده است؛ اما بعد از بیان آن روایات، دو روایت دیگر را از ابوسعید خدری و ابوهریره نیز نقل کرده است که این دو روایت گویای این مطلب است که آیه اکمال بعد از نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر نازل شده است:

«ابن مردویه» و «ابن عساکر» به اتفاق، از ابوسعید خدری نقل کرده اند: «لما نصب رسول الله’ علیا یوم غدیر خم فنادی له بالولایة هبط جبریل علیه بهذه الآیة {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ}» (سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص259).

همین مفسر در ادامه سخن خویش به نقل از ابن مردویه، خطیب و ابن عساکر که همه این ها از ابوهریره نقل کرده اند، روایت می کند که او گفته است: در روز غدیر خم که 18 ذی الحجه هست، رسول اکرم’ فرمود: «کسی که من مولای او هستم، علی(علیه السلام) مولای اوست، در این هنگام آیه اکمال دین نازل شد»(همان).

ص: 142

حاکم حسکانی از مفسران قرن پنجم اهل سنت، شش روایت ذکر کرده است تا بیان کند که آیه مذکور در شأن حضرت علی(علیه السلام) نازل شده است. ایشان دو روایتی را که سیوطی در تفسیرش ذکر کرده است را مورد استناد قرار می دهد؛ اما علاوه بر آن روایات دیگری را نیز نقل می کند که در اینجا به بیان دو روایت از حاکم حسکانی می پردازیم:

«عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال بینما نحن مع رسول الله’ فی الطواف إذ قال: أ فیکم علی بن ابی طالب قلنا: نعم یا رسول الله فقربه النبی’ فضرب علی منکبه وقال: طوباک یا علی، أنزلت علی فی وقتی هذا آیة ذکری و إیاک فی ها سواء: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً}؛ (مائده/3) ...» )حسکانی، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، ص207(.

سعید بن جبیر از ابن عباس نقل کرده است که او گفت: در موسم حج پیامبر’ در مکه بود که به علی(علیه السلام) ملتفت گردید و فرمود مبارک باد یا علی، همانا خداوند بر من آیه نازل فرمود که از آیات محکمه و غیر متشابهه است (صریح است) که در آن ذکر من و تو برابر است. (و آن آیه این است): امروز دین را بر شما کامل کردم... .(همان، ص 208) خطیب بغدادی مورخ و محدث نامدار اهل سنت، به سند خود از ابوهریره روایت کرده است: پیامبر’ فرمود: «کسی که روز هجدهم ذی الحجّه را روزه بگیرد، معادل روزه شصت ماه برایش ثواب می نویسند» و این روز مصادف با روز غدیر خم است که پیامبر’ دست علی بن ابی طالب را گرفت و سپس از مردم پرسید: «آیا من نسبت به مؤمنان و مسلمانان از خودشان اولی نیستم؟» همه در جواب گفتند: بله، پیامبر’ (پس ازاینکه این اقرار را از مسلمانان گرفت)، فرمود: «هر که من مولای او هستم، علی نیز مولای اوست.» عمر بن خطاب گفت: ای فرزند ابوطالب! این فضیلت و مقام بر تو مبارک باشد، تو مولی و سرپرست من و تمام مسلمانان گشتی، سپس خداوند آیه شریفه «{الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...} را نازل کرد» (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص290).

ص: 143

از این روایات و روایات دیگری که در این زمینه از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است و به جهت رعایت اختصار از ذکر آنها پرهیز می شود، به دست می آید که آیه شریفه اکمال دین در روز عید غدیر و پیرامون نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان وصی و جانشین پیامبر اکرم’ بوده و گواه واضح و روشنی بر امامت و ولایت و خلافت آن حضرت(علیه السلام) است .

دو _ روایاتی که نزول آیه اکمال را در غیر از روز عید غدیر می دانند:

باوجود شواهد فراوانی قرآنی _ روایی درزمینهٔ نزول آیه اکمال در روز عید غدیر خم؛ اما عده زیادی از دانشمندان اهل سنت بر پایه روایاتی که از عمر بن خطاب نقل می کنند، معتقدند که آیه اکمال در نهم ذی الحجه و در عرفات نازل شده است.

ازجمله کسانی که از این نظریه به شدت دفاع نموده است تا بتواند نزول آیه اکمال را در روز عید غدیر مورد انکار قرار دهد، ابن تیمیه (م728) است، او می گوید: آیه اکمال در نهم ذی حجه در حجه الوداع در حال وقوف پیامبر در عرفات نازل گردید و هر کس بگوید آیه ای از سوره مائده در غدیرخم نازل شده، دروغ گوست و افتراء وارد کرده است (ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج 7، ص 315_317).

مشابه همین نظریه را ابن کثیر (م 774 ه_) که هم عصر با ابن تیمیه است، بیان کرده و می گوید: ابن جریر گفته است: نزول این آیه در روزی که بین مردم اشتهار یافته، نبوده است و از طریق عوفی از ابن عباس روایت شده است که ایشان درباره آیه {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} می گوید که این روز آن روزی که نزد مردم شناخته شده است، نیست... بلکه بدون هیچ شک و شبهه ای قول صحیح و ثواب این است که آیه اکمال در روز هشتم ذی الحجه که روز جمعه ای بوده، در سرزمین عرفات نازل گردیده است (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج3، ص25).

وی هم چنین در کتاب سیره و تاریخ خود ابراز می دارد: روایتی که ضمره، از ابن شوذب، از مطر الوراق، از شهر بن حوشب، از أبو هریره نقل کرده است که: رسول خدا

ص: 144

دست علی را گرفت و فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ و بعد از آن هم این آیه نازل شد: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی}، و أبو هریره گفته است این آیه در روز غدیر خم نازل شده است و هر کس روز هجدهم ذی الحجه را روزه بگیرد، برای او ثواب روزه شصت ماه خواهد بود. به درستی که این حدیث دروغ و منکر است؛ چون این روایت با روایتی که در صحیح مسلم و بخاری از عمر بن خطاب آمده است، مخالفت دارد؛ چون در آن روایت، دارد که این آیه در روز جمعه و در صحرای عرفات درحالی که ر سول خدا در آنجا وقوف نموده بود، نازل شده است (ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص 425؛ همو، البدایة و النهایة، ج5، ص232).

چنانچه مشاهده می شود، نظریه (شبهه) ابن کثیر در حقیقت مشابه همان نظریه ابن تیمیه است و هردو در تلاش اند که نزول آیه در روز غدیر را انکار نمایند؛ اما همان گونه که اشاره گردید، پشتوانه هردو قول روایتی است که از عمر ابن خطاب در نزول آیه اکمال نقل شده است. پیش از اینکه این نظریه مورد نقد و بررسی قرار بگیرد، روایات منقول از عمر را بیان می کنیم:

در صحیح بخاری و صحیح مسلم به نقل از عمر بن خطاب، نزول آیه اکمال را که آخرین آیه نازل شده بر پیامبر’ است، در روز جمعه، در عرفات و در حال وقوف پیامبر در آن مکان دانسته است. روایت این گونه است:

«أَنَّ رَجُلاً مِنَ الْیهُودِ قَالَ لَهُ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ، آیةٌ فِی کِتَابِکُمْ تَقْرَءُونَهَا لَوْ عَلَینَا مَعْشَرَ الْیهُودِ نَزَلَتْ لاَتَّخَذْنَا ذَلِکَ الْیوْمَ عِیدًا. قَالَ أَیُّ آیةٍ قَالَ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا}. قَالَ عُمَرُ قَدْ عَرَفْنَا ذَلِکَ الْیوْمَ وَالْمَکَانَ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ عَلَی النَّبِیِّ’ وَهُوَ قَائِمٌ بِعَرَفَةَ یوْمَ جُمُعَةٍ». (بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص16 ح 45؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج8، ص239)؛ شخصی یهودی به عمر گفت: ای أمیرالمؤمنین! آیه ای در قرآن شما مسلمانان است و آن را می خوانید که اگر ما یهود این آیه را می داشتیم، آن روز را عید

ص: 145

می گرفتیم. عمر گفت: کدام آیه؟ گفت: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً} عمر گفت: من زمان و مکان نزول این آیه را می دانم، این آیه در حالی که پیامبر در عرفات وقوف کرده بود و روز جمعه بود، نازل شد.

مشابه همین روایت دو روایت دیگر نیز از عمر ابن خطاب نقل شده است؛ اما با تفاوت اینکه وقت نزول آیه را در زمان دیگر می داند:

روایتی که نزول آیه اکمال دین را در شب جمعه و در عرفات می داند: نسائی در سنن خود با سند صحیح نقل می کند که آیه اکمال در شب جمعه نازل شده است: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه بر ما نازل شده بود، آن روز را عید می گرفتیم: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} عمر گفت: من روز و شبی را که این آیه در آن نازل شد را می دانم؛ این آیه شب جمعه، درحالی که همراه رسول الله’ در عرفات بودیم نازل شد (نسائی، سنن نسائی، ج5، ص251).

روایتی که نزول آیه اکمال را «لیله جمع» یعنی: شب وقوف در مزدلفه می داند: این روایت را مسلم در صحیحش از عمر بن خطاب دارد که بیانگر آن است که آیه اکمال در «لیله جمع» یعنی همان شب عیدی که مسلمانان بعد از اتمام وقوف به عرفات به سوی منی، حرکت می کنند، نازل شده است: شخصی یهودی به عمر گفت: اگر این آیه بر ما یهود نازل شده بود: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً} روزی را که این آیه در آن نازل شده بود را عید اعلام می کردیم، عمر گفت: من روز و ساعت و مکان نزول این آیه را می دانم، این آیه در لیله جمع (شب حضور در مزدلفه) درحالی که ما با رسول الله’ در عرفات حضور داشتیم، نازل شد (مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج4، ص239).

پس ابن تیمیه و ابن کثیر و عده ای دیگر از اهل علمای اهل سنت با استناد به این روایات بر این اعتقادند که آیه اکمال در غدیر خم نازل نگردیده؛ بلکه در روز جمعه و در عرفات نازل شده است. در حقیقت امثال ابن تیمیه و ابن کثیر تلاش می کنند که این شبهه را تقویت نمایند که اصلاً آیه اکمال در غدیر خم نازل نشده تا بخواهد دلیلی بر ولایت امام علی(علیه السلام) باشد.

ص: 146

ج) بررسی و نقد

شواهد بسیاری از آیات و روایات بیانگر آن است که آیه اکمال دین در غدیر خم نازل گرده است، بااین حال اهل سنت روایاتی را از عمر بن خطاب بیان می کنند که نزول آیه مذکور را در عرفه دانسته است. این روایات از اشکالات متعددی برخوردار است که در ذیل به بیان برخی از این اشکالات پرداخته می شود:

بسیاری از صحابه ازجمله ابوهریره و ابوسعید خدری نزول این آیه را در روز هجدهم ذی الحجه (روز غدیر) دانسته اند، چنانچه روایات در این زمینه بیان گردید.

روایاتی که بخاری و مسلم در این رابطه نقل کرده اند، سند همه آنها به عمر و معاویه منتهی می شود و قول این دو نفر در این زمینه مورد قبول نیست؛ چراکه هم عمر و هم معاویه در قول به اینکه نزول این آیه در روز غیر از عید غدیر باشد، ذی نفع هستند؛ چنانکه محمدحسین مظفر در کتاب دلائل الصدق نویسد:

آنچه از صحیحین نقل می شده، از روایات عمر و معاویه است که خود، اصل پیمان شکنی غدیر بوده، پس چگونه می توان روایت او را معتبر شمرد؟! ضمن اینکه روایت فضل برای مخالفین او حجّت نیست؛ ازاین رو باید پرسید که فضل چگونه می خواهد به روایتی برای ما استدلال کند که به اعتقاد ما ساخته عمر یا دوستان اوست؟ (مظفر، دلائل الصدق ، ج 5، ص168).

روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در عرفات می دانند، راوی آنها عمر و معاویه است و حال با توجه به اینکه در مراسم حج و عرفات چندین هزار صحابی وجود داشته است و تنها این دو نفرند که این مطلب را نقل می کنند، چگونه می شود که این آیه در آنجا نازل شده باشد و دیگران چیزی نشنیده اند؟! (مرتضوی، آیات ولایت در قرآن، ج 3، ص46).

روایت عمر بن خطاب که اخیراً ذکر شد و نزول آیه اکمال را در عرفات و در روز جمعه می داند، متعارض با تعدادی از روایات دیگر است که در همین رابطه آمده است. ازجمله دو روایت دیگر از خود عمر بن خطاب که ذکر آن نیز گذشت که اولی نزول آیه را در شب

ص: 147

جمعه در عرفات و دیگری در «لیله جمع» (شب وقوف در مزدلفه) می دانست. ضمن اینکه روایت مذکور با آنچه از ابن عباس با سند معتبر آمده است که آیه اکمال روز دوشنبه نازل شده است، در تعارض است: طبرانی با سنده خود از ابن لهیعه، از خالد بن أبی عمران، از حنش بن عبدالله صنعانی، از ابن عباس، این گونه روایت کرده است:

«ولد نبیکم’ یوم الاثنین، ویوم الإثنین خرج من مکة، ودخل المدینة یوم الاثنین، وفتح بدراً یوم الاثنین، ونزلت سورة المائدة یوم الاثنین {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ} ورفع الرکن یوم الاثنین». (طبرانی، المعجم الکبیر، ج12، ص183).

بنابراین روایتی که می گوید آیه اکمال روز دوشنبه نازل شده، منافات دارد با روایت عمر بن خطاب در صحیح بخاری که صراحت دارد بر اینکه این آیه روز جمعه نازل شده است.

اشکال مهم دیگری که بر نظریه نزول آیه در عرفه ( شب یا روز) وارد می شود، عدم سازگاری آن با تاریخ وفات رسول خدا’ است. فخر رازی می گوید: «مورخان و محدثان اتفاق نظر دارند که پیامبر اسلام’ پس از نزول این آیه شریفه بیش از 81 یا 82 روز عمر نکرده... (فخر رازی، التّفسیر الکبیر، ج11، ص139 (و از طرفی دیگر اهل سنت معتقدند که پیامبر اسلام’ در روز دوازدهم ربیع الاول به دنیا آمده است و اتفاقاً بنا بر قول مشهور اهل سنت در روز دوازدهم ربیع الاول نیز رحلت نموده است (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج6، ص 365).

حال با کمی تأمّل پی می بریم که این مدت زمان تنها با مبدئیّت هجدهم ذی الحجه سازگاری دارد، نه روز نهم عرفه.

د) جمع اقوال درباره روز نزول آیه اکمال
اشاره

توجه به مباحث گذشته به خوبی این نتیجه را برای ما به ارمغان می آورد که نزول آیه اکمال در روز غدیر بوده و روایاتی که نزول آن را در روز عرفه می داند، به دلایل مختلف مورد پذیرش نیست.

بااین حال اگر از همه این مستندات چشم پوشی نموده و نظریه نزول آیه شریفه اکمال

ص: 148

دین را در روزی غیر از غدیر(روز عرفه) بپذیریم، بازهم منافات با نزول آن در منزلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ندارد؛ چراکه جمع روایات وارده درباره نزول آیه اکمال ممکن است.

علامه طباطبایی می فرماید: «جایز است که بگوییم: خداوند سبحان معظم سوره را که در آن آیه «اکمال» و امر ولایت است، در روز عرفه نازل کرده است؛ ولی پیامبر’ ابلاغ و بیان ولایت را به روز غدیر خم در هجدهم ذی الحجه موکول کرد، گرچه آن را در روز عرفه تلاوت کرده بود؛ و این که در برخی از روایات آمده که نزول آیه در روز غدیر است، بعید به نظر نمی رسد که مراد تلاوت حضرت همراه تبلیغ امر ولایت باشد که در آن روز انجام گرفته است؛ بنابراین توجیه بین روایات تنافی وجود ندارد.» (طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 197_ 196).

مفسر معاصر آیت الله جوادی آملی نیز در جمع اقوال درباره نزول آیه این گونه بیان می دارد:

«البته می توان گفت که خدای سبحان بخش اعظم این سوره، ازجمله آیه اکمال دین و مسئله ولایت را روز عرفه نازل کرده و پیامبراکرم ’ ضمن تلاوت آن ها در روز عرفه، بیان ولایت را تا روز غدیر خم به جهت مصالحی به تأخیر انداخته است؛ بنابراین روایاتی که نزول آیه ولایت را روز غدیر می دانند، بر تلاوت آیه در روز غدیر، مقارن تبلیغ امر ولایت حمل می شوند.» (جوادی آملی، تسنیم، ج 21، ص484).

یک _ اعتبار روایاتی که نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر دانسته اند

برخی از علمای اهل سنت بعد از بیان روایاتی مبنی بر نزول آیه اکمال در روز غدیر درصدداند که این روایات را جعلی و دروغ بپندارند، ازجمله ابن کثیر بعد از بیان روایت می گوید:

«فأما الحدیث الذی رواه ضمرة، عن ابن شوذب، عن مطر الوراق، عن شهر بن حوشب، عن أبی هریرة، قال: لما أخذ رسول الله’ بید علی قال: من کنت مولاه فعلی مولاه، فأنزل الله عزوجل: {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی} قال أبوهریرة: وهو یوم غدیرخم، من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهراً. فإنه حدیث منکر جداً، بل کذب؛ لمخالفته لما ثبت فی

ص: 149

الصحیحین عن أمیرالمؤمنین عمر بن الخطاب أن هذه الآیة نزلت فی یوم الجمعة یوم عرفة، ورسول الله’ واقف بها» (ابن کثیر، السیرة النبویة، ج4، ص425؛ البدایة والنهایة، ج5، ص232).

آیت الله میلانی در پاسخ ابن کثیر این گونه می نگارد:

سخن ابن کثیر در رد این روایت بدون شک باطل است؛ چراکه خود او اعتراف دارد به اینکه روایت مذکور را «ضمره» از «ابن شوذب» و او از «مطرالوراق» از «شهر بن حوشب» و ایشان از «ابوهریره» نقل کرده اند که همه این راویان از رجال صحاح اند. ضمره و ابن شوذب از کسانی هستند که ترمذی، ابی داوود، ابن ماجه و نسائی در سنن خود از آنها روایت نقل می کنند. مطر الوراق و شهر ابن حوشب نیز از جمله راویانی است که هم صحیح مسلم و هم صحاح چهارگانه مذکور از او روایت نقل کرده اند؛ و روایتی را که یکی از اصحاب صحاح از کسی نقل کرده باشد، در نزد اهل سنت دلیل بر این است که آن شخص عادل، قابل اعتماد و در ضبط احادیث دقیق بوده اند (میلانی، نفحات الأزهار، ج 8، ص269).

حال سؤال این است که چگونه ابن کثیر حدیثی را که اهل سنت از افرادی نقل کرده اند که به عنوان رجال صحاح شناخته می شوند و بر آنها اعتماد دارند، کذب می شمرد؟!

دو _ قرائن دیگر بر نزول آیه اکمال در روز غدیر خم

علاوه بر روایاتی که قبلاً بیان گردید که به صراحت نزول آیه اکمال دین را در روز غدیر خم می دانستند، قرائن دیگری نیز در آیات و روایات وجود دارد که بر این مطلب دلالت می کند، در اینجا به دو قرینه اشاره می کنیم:

قرآن کریم در سوره نور می فرماید:

{وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیمَکِّنَنَّ لَهُمْ دینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یعْبُدُونَنی لا یشْرِکُونَ بی شَیئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون} (نور/ 55)؛ «خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده اند، وعده می دهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همان گونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید و دین و آیینی

ص: 150

را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشه دار خواهد ساخت و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدّل می کند، آن چنان که تنها مرا می پرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت؛ و کسانی که پس ازآن کافر شوند، آنها فاسق اند».

در این آیه خداوند متعال به مؤمنان وعده می دهد که دینی را که برای آنها پسندیده، در روی زمین مستقر می سازد. با توجه به اینکه سوره نور قبل از سوره مائده نازل شده است و با دقت در جمله {وَرَضیتُ لَکُمُ الْاسْلامَ دیناً}؛ (مائده/ 3) در آیه اکمال دین، چنین نتیجه ای به دست می آید که دین اسلام در صورتی در روی زمین مستحکم و ریشه دار خواهد شد که با ولایت توأم باشد؛ زیرا این همان دینی است که خدا پسندیده است و وعده استقرار و استحکامش را داده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص268).

علامه طباطبائی در تفسیر المیزان بعد از ذکر این روایت، از تمامی شبهاتی را که درباره این سوره و ارتباط آن با واقعه غدیر وارد شده است، پاسخ داده و می نویسد:

«این معنا به چند طریق از طرق شیعه نیز نقل شده و بعضی از علما آن را رد کرده اند که حدیثی جعلی است، چون سوره معارج در مکه نازل شده؛ ولی خواننده عزیز توجه نمود که گفتیم در مکی بودن این سوره اشکال است» )طباطبایی، المیزان، ج 20، ص13(.

سه _ مراد از الیوم در آیه اکمال

همان طوری که بیان گردید، علمای شیعه در راستای شأن نزولی که برای آیه ذکر کرده اند، تردیدی در معنای «یوم» نداشته و معتقدند که منظور از «الیوم» در آیه اکمال، همان روز غدیر است که به علت نصب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر’ است. ملاحظه می شود که دیدگاه شیعه در تبیین مراد از الیوم در آیه شریفه کاملاً شفاف و روشن است؛ اما مفسران اهل سنت ازآنجایی که نتوانسته اند به صورت قطعی روزی را باآن همه عظمت و اهمیتی که در آیه به آن اشاره گردیده است، پیدا کنند، در تفسیر اینکه مراد از «الیوم» چه روزی بوده است؟ احتمالات گوناگونی مطرح کرده اند که در ذیل

ص: 151

به صورت اجمال به بیان هرکدام و پاسخ آنها پرداخته می شود:

مراد از «یوم» معنای مجازی آن است؛ فخر رازی از مفسران اهل سنت معتقد است که کلمه «الیوم» در این آیه در معنای حقیقی خود به کار نرفته است بلکه معنای مجازی دارد و آن این است که یوم در اینجا به معنای دوران و یک برهه ای از زمان است نه اینکه یک قطعه کوتاه از زمان (یک روز). به تعبیر دیگر اینکه منظور از آیه روز خاص و حادثه ویژه ای نیست بلکه از شروع دوران عظمت اسلام و فرارسیدن دوران یأس و ناامیدی کفار خبر می دهد . مثلاً اینکه در تعبیر عامیانه رایج است که گفته می شود: « دیروز جوان بودم و امروز پیر شدم» یعنی دوران جوانی گذشت و حالا دوران پیری رسیده است (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 11، ص 288).

پاسخ این نظریه روشن است؛ زیرا برای استعمال یک لفظ در معنای مجازی نیاز به این است که قرینه ای باشد و در اینجا هیچ قرینه ای وجود ندارد که بیانگر این باشد که مراد از یوم معنای مجازی آن است.

منظور از «الیوم» روز عرفه آخرین حج پیامبر’ است؛ برخی احتمال داده اند که مراد از «الیوم» روز عرفه سال دهم هجرت (حجةالوداع) است و گفته اند که این آیه و آیات پیش از آن، در آن روز نازل شده و احکام اسلام را کامل کرده و بقایای جاهلیت را باطل ساخته است (رشیدرضا، تفسیر المنار، ج 6، ص 155؛ آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص233).

در پاسخ به این نظریه، باید گفت: خصوصیاتی که در آیه ذکر شده، بر روز عرفه تطبیق نمی کند؛ چراکه در آن روز حادثه شگفتی پیش نیامده تا سبب یأس کافران و تکمیل دین شود (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج21، ص581). اگر منظور ناامیدی مشرکان قریش از پیروزی بر دین مسلمانان باشد، این مسئله در روز فتح مکه، در سال هشتم هجرت واقع شده است، نه روز عرفه سال دهم. اگر هم مراد ناامیدی مشرکان عرب باشد، این واقعه در روز نزول آیه برائت در سال نهم هجرت اتفاق افتاد؛ و اگر مقصود ناامیدی تمام کفّار باشد _

ص: 152

که شامل یهود، نصاری، مجوس و غیر آنها هم بشود _ باید گفت: آنها در آن هنگام از غلبه یافتن بر مسلمانان مأیوس نشده بودند؛ زیرا در آن روز، اسلام قدرتی در خارج از جزیرة العرب پیدا نکرده بود (کریمی، امامت از دیدگاه عقل و نقل، ص77).

شاید گفته شود که انجام دادن مناسک حج با حضور پیغمبر اکرم’ که تعلیم علمی و عملی آن را همراه داشت، حادثه بزرگی بود که در روز عرفه سال دهم هجری رخ داد و سبب تکمیل دین و یأس کافران گردید. این احتمال تأیید می کند که این بخش از آیه جدای از صدر و ذیل نازل شده باشد؛ ولی مانند برخی دیگر از احتمالات نادرست است؛ زیرا نخست اینکه چنین حجّی مایه کمال حج است، نه کمال دین و تمام آن؛ زیرا حج هرچند هم باشکوه برگزار شود، نمی تواند مایه ناامیدی کافران شود. مناسک و اماکن و مواقف حج، بی حضور امام معصوم (علیه السلام) که رهبری امت اسلامی را بر عهده بگیرد، چگونه می تواند مایه یأس کافران شود؟! دوم اینکه: پیغمبر اکرم’ حدود هشتاد روز بعد از روز عرفه حجةالوداع زنده بودند و برخی از احکام و آیات در این مدت نازل شدند، (مانند آیه ربا و آیه کلاله) ازاین رو نمی توان مدعی شد روز عرفه دین به کمال نهایی خود رسیده باشد (جواد آملی، تفسیر تسنیم، ج21، ص580).

مراد از الیوم روز فتح مکه است؛ بعضی گفته اند مراد از این روزی که دین کامل شد، روز فتح مکه است. در روز فتح مکه بود که مسلمانان پیروز شدند، مکه را به تسخیر خویش درآوردند و بت ها را شکستند. در این روز بود که بعد از شکستی که مشرکین مکه خوردند، احساس یأس و ناامیدی کردند.

این احتمال نیز درست نیست؛ زیرا آیه شریفه دلالت به اکمال دین دارد و ما می دانیم که بعد از فتح مکه دین خدا کامل و نعمتش تمام نشده بود، چون فتح مکه در سال هشتم هجرت اتفاق افتاد و بسیاری از واجبات دینی اسلام بعدازاین سال نازل شد و بسیاری از حلال ها و حرام ها بین فتح مکه و بین درگذشت رسول خدا’ تشریع گردید. علاوه بر اینکه جمله: «الَّذِینَ کَفَرُوا» انحصاری به مشرکین عرب ندارد؛ بلکه می فرماید به طورکلی

ص: 153

کفار دنیا از دین مسلمانان مأیوس شدند، دلیل بر این معنا معارضات و عهد و پیمان هایی است که بعد از فتح مکه هم چنان علیه مسلمانان معتبر و محترم شمرده می شد و مشرکین عرب همچنان طبق مراسم جاهلیت به حج می آمدند و مراسم شرک را در آنجا انجام می دادند؛ زن ها لخت مادرزاد و مکشوف العوره طواف می کردند تا آنکه رسول خدا’، امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با آیات سوره برائت بدانجا گسیل داشت و بقایای رسوم جاهلیت را ابطال نمود (طباطبایی، المیزان، ج 5، ص274).

و دیگر اینکه ظاهر کلمه «الیوم» در دو جمله مخالف است و چنانچه مراد سال هشتم فتح مکّه بود که دو سال قبل از حجة الوداع واقع شده، باید نامی از فتح مکه برده می شد و یا کلمه «ذلک الیوم» گفته می شد.

برخی احتمال داده اند که مراد روزی است که احکام اسلامی درباره گوشت های حلال و حرام نازل شد که در آیه، احکام آن آمده است؛ پاسخ این نظریه نیز چنین است که مراد از «الیوم» روز نزول احکامی که در آیه آمده اند نیز نیست؛ برای اینکه دو بخش کلامی و فقهی آیه با یکدیگر پیوندی ندارند و شاید نزول جداگانه ای داشته باشند، چنان که روایات شأن نزول نیز به این نکته اشاره دارد، چون به بخش کلامی آن پرداخته و نسبت به صدر و ذیل آن که بخش فقهی است، ساکت است. افزون بر این، نزول چند حکم فقهی که محتوای آن پیش تر در سوره های «بقره»، «انعام» و «نحل» آمده بود، از چنان اهمیتی برخوردار نبود تا مایه تکمیل دین و یأس کافران شود، وگرنه در موارد دیگر نیز باید آیه ای نظیر این آیه (گویای اکمال دین و یأس کافران) نازل می شد (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج 21، ص579).

مراد از آن نزول آیات اول سوره برائت و اعلام آن در سال نهم هجرت است که تمام محیط جزیرةالعرب را برای مشرکان ناامن کرد و آن ها را در تنگنا قرار داد، به طوری که نه تنها نمی توانستند به سنت های جاهلی خود عمل کنند، بلکه اجازه نداشتند به مسجد حرام درآیند: چنانچه قرآن کریم می فرماید: {یا أیهَا الَّذینَ آمَنوا إنَّمَا المُشرِکونَ نَجَسٌ فَلا یقرَبُوا المَسجِدَ الحَرامَ بَعدَ عامِهِم هذا} (توبه/28).

ص: 154

این احتمال هم به هیچ وجه قابل قبول نیست؛ زیرا مشرکان عرب هرچند که بعد از نزول سوره برائت و برچیده شدن بساط شرک از دین مسلمانان مأیوس شدند و رسوم جاهلیت محو شد؛ اما دین اسلام هنوز کامل نشده بود، چون فرائض و احکامی بعد از سوره برائت نازل شد، ازآن جمله فرائض و احکامی است که در سوره مائده آمد و مفسران اتفاق دارند بر اینکه سوره مائده در اواخر عمر رسول خدا’ نازل شده و همه می دانیم که بسیاری از احکام حلال و حرام و حدود و قصاص در این سوره است (طباطبایی، المیزان، ج 5، ص 275(.

با رد این احتمالات این نتیجه به دست می آید، آنچه روزنه امید کفّار را مسدود ساخت و آنان را در گرداب یأس فروبرد، آن بود که خداوند کسی را به جانشینی پیامبر اکرم’ منصوب نمود که خط رسالت را تداوم می بخشید، احکام و معارف دین را حفظ می نمود و ارشاد، هدایت و تدبیر امور جامعه اسلامی را پس از رسول خدا’ بر عهده می گرفت (کریمی، امامت از دیدگاه عقل و نقل، ص81).

چهار _ منظور از اکمال دین

مطلب دیگری که در آیه اکمال مطرح است، تفسیر جمله {أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُم} است و اینکه مراد از اکمال دین چیست؟ دانشمندان و مفسران شیعه در تفسیر آن، همان رویه ثابت را در پیش گرفته و بر اساس همان اعتقادی که درزمینه نزول آیه داشته اند، گفته اند که کمال دین با نصب جانشینی پیامبر’ صورت گرفته است؛ اما مفسران اهل سنت در اینجا نیز نظریه های مختلفی را ارائه داده اند که هیچ کدام خالی از اشکال نیست.

نتیجه

از مباحثی که بیان گردید، نتایج ذیل به دست آمد:

نزول آیه شریفه اکمال بر اساس قرائن عقلی و نقلی متقن در روز هجدهم ذی الحجه، در هنگام بازگشت پیامبراکرم’ از حجةالوداع، در سرزمین غدیرخم و در پی منصوب

ص: 155

شدن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به عنوان جانشین از طرف رسول گرامی اسلام’ نازل شده است و روایات و اقوال کسانی که نزول آیه را در روز عرفه می دانند، با دلایل مختلف مورد اشکال است. برفرض پذیرش روایات در این زمینه، بازهم منافاتی بابیان آیه از سوی پیامبر اکرم’ در غدیر خم ندارد.

منظور از «الیوم» در آیه که با ویژگی های چون: مأیوس شدن کفّار، کامل شدن دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خدا به نهایی بودن دین اسلام، توصیف شده است، همان روز ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است و هیچ روز دیگری در تاریخ اسلام، از آن اهمیت برخوردار نبوده است که بتواند مایه یأس و ناامیدی کفار و مشرکان گردد. تنها روزی که می تواند ناامیدی آنان را به دنبال داشته باشد، همان پیوند نبوت پیامبر اکرم’ با امامت است.

مقصود از «اکمال دین»، کامل شدن ارکان آن توسط ولایت و امامت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است؛ زیرا با ادامه نبوت از کانال امامت است که دین به قله کمال خود خواهد رسید؛ و منظور از اتمام نعمت، نیز نعمت ولایت خواهد بود و هر احتمالی غیرازاین دارای اشکال بوده و نمی تواند کمال دین را تضمین نماید.

ص: 156

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن اثیر، البدایه والنهایه، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار احیاء التراث العربی چاپ اول، سال 1408ه_ . ق.

2. ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.

3. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ: 1419 ق، ج3 .

4. ابن کثیر، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی عبد الواحد، ناشر: دار المعرفه بیروت، 1395ه_ . ق.

5. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415.

6. بخاری، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، صحیح بخاری، بیروت، داراحیاء الثراث العربی، 1400ق.

7. جمعی از نویسندگان، اندیشه دینی، ج 1، نرم افزار زمزم 5(مجموعه آثار پژوهشکده تحقیقات اسلامی).

8. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، انتشارات اسراء، بی تا.

9. حاکم نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، الجامع الصحیح، بیروت، دار الفکر (طبعة مصحّحة)، بی تا.

1. حسکانی عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1411 ق.

2. خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: عطا، مصطفی عبدالقادر، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

3. رازی، فخر الدین (544 _ 604 ق)، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1411 ق _ 1990 م.

4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ناشر: دارالعلم الدار الشامیة، دمشق بیروت، 1412 ق.

5. رشیدرضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (تفسیر المنار)، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1426.

6. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، 1404.

ص: 157

7. طباطبایی، سید محمدحسین، ترجمه المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه ی مدرسین حوزه علمیه قم، 1374 ش.

8. طبرانی، سلیمان بن أحمد بن أیوب، المعجم الکبیر، کتاب الإیمان، تحقیق: حمدی عبدالمجید السلفی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، بی تا.

1. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصرخسرو، 1372ش.

2. فیروزآبادی، محمد ابن یعقوب، بصائر ذوی التمییز فی لطائف الکتاب العزیز، تحقیق محمد علی النجار، مصر، 1406.

3. فیومی مقری، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، دارالهجره، یکم، 1405ق.

4. کریمی، جعفر، امامت از دیدگاه عقل و نقل، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی معاونت ولی فقیه، 1379.

5. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق.

6. مرتضوی، سید محمد، آیات ولایت در قرآن، قم، آشیانه مهر، چاپ اول، 1390.

7. مصباح یزدی، محمدتقی، آموزش عقائد، قم، شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ هفدهم، 1384.

8. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360 ش.

9. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1388.

10. مظفر، محمدحسن، دلائل الصدق لنهج الحق، قم مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، بی تا.

11. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ: اول 1374.

12. میلانی، سید علی، نفحات الأزهار، قم، مهر، چاپ: اول، 1414ق، 1. ابی عبدالرحمن احمد بن شعیب، سنن نسائی، تحقیق: عبد الغفار سلیمان البنداری / سید کسروی، بیروت، ناشر: دار الکتب العلمیه چاپ1_ 1411ق.

ص: 158

سیمای غدیر در آئینه تربیت

اشاره

محمد احسانی(1)

ص: 159


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ mohammadehsanni@gmail.com

ص: 160

چکیده

این مقاله به بررسی غدیر در آئینه تربیت علی(علیه السلام) با استفاده از علوم تربیتی و روان شناسی با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتاب خانه ای پرداخته است. هدف عمده پژوهش، اثبات حقانیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در تصدی جانشینی بلافصل رسول الله الاعظم(صلی الله علیه واله) است که با توجه به یافته های غیرقابل تردید علوم جدید (تربیتی و روان شناسی) و پرورش مستقیم علی(علیه السلام) تحت تربیت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و همچنین همراهی طولانی مدت ایشان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، این موضوع مسلم است و خدشه ای در آن راه ندارد. چنان که خدای متعال در قرآن کریم ازنظر تربیتی، علی(علیه السلام) را نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) خوانده و در قضیه مباهله با پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت کرده است. برعکس فاصله تربیتی دیگر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) با آن حضرت خیلی زیاد است و به لحاظ تربیتی و روان شناختی هیچ سنخیتی با ایشان ندارند. این موضوع از مقایسه تربیتی علی(علیه السلام) از نوزادی تا جوانی و زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه واله) با هر یک از صحابه آن حضرت به وضوح قابل فهم و درک است. ویژگی های غدیر که از سیره عملی رسول الله(صلی الله علیه واله) تا زمان رحلت آن بزرگوار به دست می آیند، تأییدکننده هدف یادشده در این تحقیق است.

کلید واژه ها: تربیت، غدیر، شخصیت، علی(علیه السلام) ، اصحاب، افضلیت.

مقدمه

غدیر از رویدادهای مهم تاریخ اسلام است و به اعتراف اغلب تاریخ نگاران شیعه و سنی قضیه ای به این عظمت در اسلام وجود ندارد.چراکه غدیر روز تعیین خلافت، روز به

ص: 161

ثمر نشستن زحمات بیست وسه ساله رسول خدا(صلی الله علیه واله) و روز تعیین سرنوشت مسلمانان است. رویداد غدیر ابعاد گوناگون دارد که بسیاری از ابعاد آن به وسیله دانشمندان شیعه و سنی به ویژه عالم بزرگوار علامه امینی در کتاب شریف الغدیر بررسی شده است، و آنچه مستقلاً درباره آن نوشته نشده بُعد تربیتی غدیر است. به نظر می رسد مهم ترین جنبه غدیر نقش تربیت در آن است که در این نوشتار این موضوع با استناد به آیات و روایات و یافته های علوم تربیت و روان شناسی مورد بررسی قرار می گیرد. تربیت انسان و نحوه شکل گیری ساختار شخصیت او از این نظر بسیار مهم است. روان شناسان و کارشناسان امور تربیتی بر نقش تربیت در دوره کودکی بسیار تأکید کرده اند. درواقع همه رفتارها و عملکرد انسان را در بزرگ سالی معلول نحوة تربیت وی دانسته اند. ازاین رو، توجه به این امر بسیار مهم به نظر می رسد و علاوه بر ده ها دلیل نقلی و غیر نقلی دیگر حقانیت علی(علیه السلام) را در مسئله جانشینی رسول الله(صلی الله علیه واله) به اثبات می رساند.

مسئله خلافت رسول الله(صلی الله علیه واله) دارای پیشینه طولانی است و از زمان رحلت آن بزرگوار و حتی در حال حیات ایشان مورد بحث و گفت وگو میان مسلمانان بوده است. موضوعی که از آن زمان تاکنون توافقی میان مسلمانان پیرامون آن حاصل نشده و مذاهب گوناگون اسلامی بر همین اساس شکل گرفته است. بااین حال، هر مسلمانی حق دارد برای اثبات حقانیت عقیده و مذهب خود با استناد به قرآن و سنت و علوم جدید تحقیق کند و به صورت منطقی و مستدل موضوع را برای خود و دیگران به اثبات برساند. بنابراین، مسئله پژوهش حاضر خلافت رسول الله(صلی الله علیه واله) است که بر اساس دلایل متقن و یقینی چه کسی شایسته آن مقام بوده است؟ گذشته از قرآن و سنت رسول الله(صلی الله علیه واله)، علوم جدید و به خصوص یافته های دانش تربیت و روان شناسی در این زمینه چه روشنگری می تواند داشته باشد؟ بر این اساس، سؤال های تحقیق به صورت روشن بدین شرح است: سیمای غدیر در آئینه تربیت چگونه است؟ آیا نحوه تربیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در احراز خلافت وی از رسول الله الاعظم(صلی الله علیه واله) نقشی داشته است؟

ص: 162

اهمیت موضوع از بیان مسئله تا حدودی روشن شد و این که لازم است در این زمینه تحقیقی بیشتر صورت گیرد تا ابعاد قضیه غدیر به عنوان یک موضوع دینی، مذهبی، سیاسی _ اجتماعی و... روشن تر گردد. هرچند واقعه غدیر اجمالاً روشن است و کتاب ها و مقالات متعدد زوایای مختلف آن را بررسی و روشنگری کرده اند، مخصوصاً کتاب گران سنگ «الغدیر» نمونه عینی آن است؛ ولی زمینه پژوهش در مورد غدیر باز و هنوز قابل بررسی بیشتر است. با نظر به رونق گرفتن علوم جدید و رشد فزاینده آن مناسب است برای اثبات غدیر و حقانیت ولایت و خلافت علی(علیه السلام) از این دانش ها نیز کمک گرفت و به ویژه از منظر تربیت این موضوع را برجسته ساخت. این تحقیق درصدد است همان گونه که در عنوان اصلی آمده است «سیمای غدیر» را «در آئینه تربیت» جست وجو کند و شایستگی امام علی(علیه السلام) را از این جهت به اثبات برساند.

فرضیه پژوهش این است که از منظر تربیت، جز شخصیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) کسی صلاحیت جانشینی رسول الله(علیه السلام) را نداشت. بدین ترتیب، هدف عمده تحقیق برجسته سازی نقش و نگار تربیت در سیمای غدیر است که در آئینه تربیت قابل پیگیری است و درنتیجه اثبات حقانیت خلافت بلافصل علی(علیه السلام) از منظر تربیت به اثبات می رسد. این موضوع با روش توصیفی- تحلیلی و با استناد به متون دینی، تربیتی و روان شناختی در فضای کتابخانه حقیقی و مجازی مورد بررسی قرار می گیرد.

مفهوم شناسی

شناخت مفاهیم کلیدی و معرفی آنها به مخاطبان قبل از ورود به مباحث اصلی ضرورت دارد و باید به تبیین مفهومی کلید واژگان تحقیق پرداخت. چراکه این کار هم به پژوهشگر کمک می کند، با آگاهی کافی به اجرای پژوهش بپردازد و هم به خوانندگان یاری می رساند تا به درک و فهم درست از موضوعات بررسی شده در تحقیق نائل گردند. بدون تعریف کلمات اصلی و بیان منظور از آنها نمی توان به اهداف تحقیق دست یافت. چه اینکه هر کلمه ای به کاررفته در تحقیق ممکن است چندین معنا داشته باشد که بدون تعیین معنای

ص: 163

موردنظر به دلیل ابهام مفهومی هم نویسنده و هم خواننده هر دو دچار مشکل می شوند. ازاین رو، این قسمت از نوشتار به تعریف مفاهیم کلیدی و پرکاربرد در تحقیق می پردازد.

تربیت

منظور از «تربیت» در این مقاله، فراهم ساختن زمینه پرورش و هدایت توانایی ها و به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه متربی است؛ به گونه ای که وی با اختیار خود راه درست را انتخاب نموده مسیر تکامل را بپیماید. به عبارت بهتر تربیت عبارت است از: مجموعه فعالیت های منظم و هدفمند که مربی برای متربیان ارائه می دهد تا تغییرات مطلوب در جهت کمالات مادی و معنوی در آن ها ایجاد گردد. تربیت در این تحقیق به معنای خاص آن در مقابل تعلیم و تربیت است که جنبه عملی دارد و اغلب به پردازش شخصیت متربی می پردازد. عنصر اصلی تربیت «ایجاد تغییر» در متربی است که فعالیت های تربیتی بدان منظور صورت می گیرد. تغییر در ابعاد مختلف شناختی، انگیزشی و رفتاری تربیت پذیر قابل تحقق است که بر اساس هدف گذاری مربی در فرایند تربیت تعیین می شود. تغییر در جسم، در نفس یا هر دو، در نگرش و رفتار بر اساس اهداف تربیتی متفاوت است، ولی منظور اصلی در این پژوهش پرورش نفسانی و روحانی متربی است که او را جهت تصدی امور مهم آماده می سازد. آئینه تربیت به کارکرد و محصول آن اشاره دارد که پس از اجرای فرایند پرورش در شخص متربی قابل مشاهده است.

سیمای غدیر

«غدیر خم» نام سرزمینی است در «جزیرة العرب» واقع میان مکه و مدینه که بر سر راه حاجیان قرار دارد و ازآنجا راه اهالی مصر، مدینه، عراق و شام از یکدیگر جدا می شود. وجه نام گذاری به خاطر وجود برکه ای در این محل است که در آن آب باران جمع می شده ، به این نام شهرت یافته است. غدیر خم ازنظر جغرافیای در حدود 3و4 کیلومتری جحفه واقع شده و جحفه در 64 کیلومتری مکه قرار دارد که یکی از میقات های پنج گانه حاجیان است.

ص: 164

غدیر خم به سبب وجود آب و چندین درخت کهنسال، محل توقف و استراحت کاروانیان بود؛ اما گرمایی طاقت فرسا داشت. (ویکی پدیا،دانشنامه آزاد) منظور از «سیمای غدیر» چهره واقعی و حقیقی قضیه غدیر است که از لابه لای آئینه تربیت قابل غبارروبی و صیقل زدن و شفاف سازی است تا صاحب واقعی غدیر برای همگان معلوم گردد. در این نوشتار این موضوع بررسی می شود.

ساختار شخصیت

«ساختار شخصیت» هرچند در عنوان اصلی نیامده، ولی در این مقاله کاربرد فراوان دارد، از این رو لازم به توضیح است. ساختار ترجمه فارسی واژه قرآنی «شاکله» است که در قرآن کریم آمده و خداوند می فرماید: {قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ}؛ (اسراء/84) «بگو: هر کس بر ساختار و خلق وخوی خویش عمل می کند.» «شاکله به معنای خوی و اخلاق است، و اگر خلق وخوی را شاکله خوانده اند بدین مناسبت است که آدمی را محدود و مقید می کند و نمی گذارد در آنچه می خواهد آزاد باشد، بلکه او را وادار می سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار کند.»(المیزان، ج13، ص262) هر کس ساختار شخصیتی خاص خود را دارد و بر اساس آن رفتار می کند. بنابراین، ساختار یعنی چهارچوب خاصی که باور، ارزش و عواطف نقش عمده در شکل دهی آن دارند. رفتار، نتیجه و برآیند همان ساختار شخصیتی است که در عمل ظهور و بروز پیدا می کند. تربیت در شکل دادن به ساختار شخصیت متربی نقش اساسی دارد و می تواند به آن سمت وسوی ویژه دهد. قرآن کریم به این موضوع صریحاً اشاره کرده و ساختار فرد را منشأ رفتارهای او معرفی کرده است. به فرموده علامه طباطبایی «آدمی به هر شاکله ای که باشد و هر صفت روحی که داشته باشد اعمالش بر طبق همان شاکله و موافق با فعلیات داخل روحش از او سر می زند، و اعمال بدنی او همان صفات و فعلیات روحی را مجسم می سازد.» (همان، ص266)

ص: 165

نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان

تردیدی وجود ندارد که مسئله تربیت مهم ترین عامل تأثیرگذار در حیات بشر است، به گونه ای که همه ابعاد زندگی انسان اعم از فردی و اجتماعی را در برمی گیرد . فرایند تربیت در حقیقت به منزله سیستم تزریق خون است به بدن که به وسیله ضربان قلب از طریق سلول ها به تمام اعضای بدن منتقل می شود و اگر خللی در این سیستم عارض شود ، سلامت جسمی انسان به خطر می افتد. همچنین اگر فرایند تربیت از جامعه برداشته شود و یا مانعی در اجرای آن پدید آید، بدون شک نظام اجتماعی به هم می خورد و دیگر نظم و انضباط یا تعهد و پیمانی باقی نمی ماند . چراکه نظم و مقررات، وفای به عهد، مسئولیت پذیری و... در جامعه همه محصول تربیت انسانی است.

از این رو، تمام مکاتب دینی _ مذهبی و نظام های سیاسی _ اجتماعی دنیا در طول تاریخ به امر تربیت توجه فراوان داشته و در اجرای آن سرمایه گذاری بسیار عظیم نموده اند. اگر محاسبه کنیم به این نکته اذعان خواهیم کرد که بیش ترین درآمد ملی یک کشور هزینه نهادهای آموزشی _ تربیتی آن کشور می شود و هیچ نهاد مدنی دیگر به اندازه نهاد آموزش وپرورش پرهزینه نیست. با توجه به اهمیت تعلیم و تربیت در زندگی انسان، در این نوشتار به بررسی تربیت از دیدگاه های مختلف به ویژه اسلام و نقش آن در شکل دهی ساختار شخصیت انسان می پردازیم.

الف) از نگاه اسلام

اشاره

بدون شک، تربیت مهم ترین عامل شکل دهنده شخصیت، اندیشه، باورها، اخلاق و رفتار آدمی است. فضای خانواده، محیط زندگی، کوچه و محلّه و مدرسه همه در ساختار شخصیت فرد تأثیرگذارند و استعدادهای او را به سمت وسوی خاصی سوق می دهند. کودکانی که در آغوش خانواده های متدین و در فضای مناسب اجتماعی توأم با آداب ورسوم دینی و مذهبی پرورش می یابند، به لحاظ رفتاری و ویژگی های شخصیتی از کودکانی که در

ص: 166

محیط آلوده و خانواده ای غیر متدین تربیت می شوند، بسیار متفاوت اند. چون آنها در دو فضای کاملاً متفاوت رشد و نمو پیدا می کنند که ازنظر فرهنگی و اجتماعی هماهنگ نیستند و وجه اشتراک چندانی بینشان وجود ندارد.

از میان عوامل تربیت، بیشترین نقش را در چگونگی شکل دهی شخصیت کودک مربیان به ویژه پدر و مادر او دارند. زیرا پدر و مادر نخستین کسانی هستند که با کودک ارتباط برقرار می کنند، نیازهای او را تأمین می کنند، وی را در آغوش می گیرند، با او سخن می گویند و لبخند می زنند. از دیگر سو کودک نیز با دید احترام به والدین می نگرد، با دقت از گفتار و رفتار آنها الگوبرداری می کند و رفتارش را با رفتار آنها منطبق می سازد . پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) ذر زمینه نقش تربیتی پدر و مادر می فرماید: «کل مولودٍ یولد علی الفطرﺓ حتی یکون ابواه یهوّدانه و ینصّرانه و یمجّسانه»؛(سفینه البحار:واژه فطرة) هر کودک و نوزادی به دین فطرت (اسلام) متولد می شود. جز آن که پدر و مادر او را به یهودیت، نصرانیت و مجوسیت سوق می دهند و از راه فطرت منحرف می سازند.

همان گونه که از این روایت استفاده می شود تربیت می تواند سرنوشت انسان را تعیین کند، راهی روشن، مطمئن، امیدبخش و سعادت آفرین پیش روی او قرار دهد که با پیمودن آن راه به کمالات معنوی و سعادت ابدی، نائل گردد یا به گمراهی و تاریکی کشیده شود. به هر صورت تربیت درست و صحیح نجات دهنده و تربیت نادرست گمراه کننده خواهد بود. روان شناسان معتقدند که تربیت در مرحله کودکی شالوده اصلی ساختار شخصیت فرد را پی ریزی می کند و اگر تثبیت شد دیگر قابل تغییر نخواهد بود. زیرا انعطاف پذیری کودک در این دوره بسیار زیاد است و درواقع کودک تحت تأثیر هر امری قرار می گیرد که پیرامون او وجود دارد.(حجتی، ج1، ص109) کودک آداب ورسوم، هنجارها و حب و بغض را نخستین بار از محیط اجتماعی فرامی گیرد. در اینجا لازم است اهمیت تربیت را از منظر قرآن و احادیث اسلامی بیشتر بررسی کنیم تا نظر اسلام در این زمینه بیش ازپیش روشن گردد.

ص: 167

قرآن کریم

هر جا قرآن از بعثت انبیا و انزال کتب آسمانی سخن به میان آورده در کنارش مسئله تربیت و تزکیه نفوس انسان ها را نیز مطرح کرده است. به نظر قرآن کریم استعداد خیر و شر از اول در سرشت آدمی وجود دارد و تربیت است که سرنوشت فرد را رقم می زند. ازاین رو، در آیات متعدد قرآن تعلیم و تربیت به عنوان سرلوحه برنامه های پیامبران تعیین شده است. «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین »؛ (آل عمران/164) خداوند بر مؤمنان منّت نهاد [نعمت بزرگی بخشید] هنگامی که در میان آنها پیامبری از خودشان برانگیخت که آیات او را بر آنها بخواند و آنها را پاک کند و حکمت بیاموزد. تلاوت آیات الهی، تعلیم کتاب و حکمت و تزکیه نفوس و تربیت ملکات اخلاقی و انسانی از برنامه های عملی و اجرای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) شمرده شده است. تعلیم کتاب و حکمت و خواندن آیات در حقیقت دو روش تربیتی هستند که برای تحقق هدف اصلی، یعنی تربیت انسان بر کار گرفته می شوند. بنابراین، عمده هدف پیامبران همان تزکیه نفوس و تربیت روحی و معنوی انسان ها است که در آیات مختلف بدان اشاره شده است.

همان گونه که پیش ازاین گفته شد، شاکله و ساختار به معنای شخصیت اخلاقی و تربیتی به کاررفته که محصول عوامل خارجی و تربیت آدمی است. هر انسان دارای دو نوع شاکله و ساختار شخصیتی است: یکی فطری و ذاتی مانند مزاج طبیعی که هر فرد مزاج خاصی دارد و این نوع ساختار قابل تغییر نیست؛ دیگری شخصیت اکتسابی مانند خلق وخوی که در اثر تعامل فرد با محیط خانوادگی، اجتماعی و مربی پدید می آید و قابل تغییر است. چنان که مفسر بزرگ علامه طباطبایی از ساختار نوع اول بر سجیه اولیه و از دوم به سجیه ثانویه تعبیر کرده است و فرموده منظور از شاکله در آیه کریمه همان سجیه ثانویه یعنی شخصیت اخلاقی و تربیتی است که در اثر تعامل با محیط و تربیت شکل می گیرد و پایه و اساس رفتار انسان را تشکیل می دهد.(المیزان، ج14، ص192) از این نظر انسان

ص: 168

وقتی به دنیا می آید چیزی جز طبیعت صحیح و سالم به همراه ندارد که این طبیعت همراه است با زمینه نیکی و بدی. به فرموده خدای متعال: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»؛ (شمس/8) زمینه خیر و شر از ابتدا در وجود انسان موجود است و این زمینه در اثر عوامل خارجی به طبیعت های ثانویه و ملکه های نفسانی بد یا خوب در قالب ساختار شخصیتی جدید تبدیل می شود و درنتیجه رفتار مثبت و منفی فرد از آن طبیعت ثانوی نشأت می گیرد. (قرشی، ج6، ص132).

اسلام بیش از دیگر ادیان به سامان دهی مطلوب و متعادل ساختار شخصیت انسان اهمیت داده و در جهت تحقق آن، برنامه ریزی دقیق و سرمایه گذاری فراوان کرده است. چنان که سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در سال های نخست رسالت نشان دهنده جدیت و اهتمام آن حضرت، نسبت به مسئله تربیت و تزکیه نفوس انسان ها است. در اینجا لازم است به توضیح بیشتری این مطلب ازنظر روایات بپردازیم.

احادیث اسلامی

در احادیث معصومین(علیه السلام) نیز به نقش تربیت در ساختار شخصیت انسان عمیقاً توجه شده است و دستورات فراوانی درزمینه تعلیم و تربیت رسیده است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)در تبیین اهداف و برنامه هایشان می فرمایند: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (حاکم، ج2، ص660) من برای تکمیل و تتمیم اخلاق کریمه مبعوث به رسالت شده ام. رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این حدیث تکامل اخلاقی را به عنوان مهم ترین وظیفه پیامبری خویش اعلام فرموده است. به این معنا که همه انبیا برای پرورش اخلاق مردم آمدند و هرکدام به نوبه خود در ایجاد و ترویج آن تلاش کردند، ولی تکمیل اخلاق پسندیده به عهده آن حضرت گذاشته شده است. چون قرب الهی حاصل نمی شود مگر با تربیت روحی و معنوی انسان. بر این اساس، پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) همزمان با فعالیت های سیاسی- اجتماعی به تعلیم و تربیت مسلمانان اهمیت ویژه قائل بود.

با دید تربیتی اگر به اسلام و قرآن نگاه کنیم می بینیم که مکتب اسلام بیش از هر چیز یک مکتب تربیتی است. به گفته بزرگان اخلاق تمام آیات قرآن اعم از آیات احکام، آیات

ص: 169

قصاص و دیات و آیات مربوط به مرگ و موت و حیات و زندگی، همه جنبه تربیتی دارند و برای تربیت آدمی نازل شده اند. دستوراتی که در اسلام خودسازی و دیگر سازی آمده در دیگر ادیان به ندرت یافت می شود. به راستی اگر به دستورالعمل های اسلام در عرصه های مختلف فرد و جامعه عمل شود، بسیاری از مشکلات موجود در جوامع مسلمان نظیر جرم و جنایت، تجاوز و بی بندوباری و مفاسد اخلاقی برطرف خواهد شد.

رسول خدا(صلی الله علیه واله) طبق وظیفه دینی و الهی شان در سه سال نخست نبوت صرفاً به تربیت افراد مستعد و جوانانی پرداختند که پذیرای تعالیم حیات بخش اسلام بودند و توانستند در آن مدت بسیار کوتاه انسان های شایسته ای را پرورش داده با خود همراه سازند. افرادی که موفق شدند در اثر تربیت زندگی آفرین آن حضرت به قله های رفیع ایمان، تقوا و کمالات معنوی صعود کنند. این گونه افراد در میان اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) کم نبودند و ازجمله آنان می توان به سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و بلال حبشی اشاره کرد. این تربیت یافتگان مکتب اسلام چنان مقاوم و پایدار بار آمدند که در برابر آن همه حوادث کمرشکن و طاقت فرسای مکه مانند کوه استوار باقی ماندند و لحظه ای ضعف و تردید بر خود راه ندادند، به نحوی که همواره مدافع جان برکف اسلام و قرآن و اهل بیت پیامبر(علیه السلام) بودند.

علی(علیه السلام) در نامه31 نهج البلاغه که به عنوان منشور تربیتی آن حضرت شهرت یافته در باب تربیت کودک و نوجوان می فرماید: «إنَّما قَلبُ الحَدَثِ کَالأرضِ الخالِیَةِ مَهما أُلقِیَ فیها مِن کُلِّ شَیءٍ قَبِلَتهُ»؛ دل کودک همانند زمین خالی از کشت و زراعت است که آمدگی پذیرش هر بذری را دارد. همچنین رسول خدا(صلی الله علیه واله) فرمود: «عَلَیکُم بِالأَحداثِ»؛ (سفینه: شاب، ص232) کودکان و نوجوانان را در یابید. زیرا آنان همانند نهال خردی هستند که تازه از زمین سر برآوردند و برای اصلاح و تربیت و قبول هر نوع تحولی آمادگی کامل دارند. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «عَلَیکَ بِالأَحداثِ فَإِنَّهُم أسرَعُ إلی کُلِّ خَیرٍ»؛(کافی، ج8، ص93) جوانان را دریاب؛ زیرا که آنان سریع تر به کارهای خیر روی می آورند.» این گونه روایات درباره اهمیت تربیت و نقش آن در دوره کودکی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیه السلام) بسیار وارد شده است و

ص: 170

از بررسی اجمالی آنها به این نتیجه می رسیم که دوره کودکی و نوجوانی حساس ترین دوره زندگی انسان است و تربیت در این دوره در شکل دهی مناسب شخصیت او نقش اساسی دارد. اگر چیزی را در این دوره به کودک بیاموزد هرگز از یاد او نخواهد رفت تا آنجا که رسول اللّه(صلی الله علیه واله)فرمود:

«مَثَلُ الَّذی یَتَعلَّمُ فی صِغَرِهِ کَالنَّقشِ فِی الحَجَرِ و مَثَلُ الَّذی یَتَعلَّمُ فی کِبَرِهِ کَالَّذی یَکتُبُ عَلَی الماءِ»؛ (هندی، ج10، ص249) حکایت کسی که در کودکی می آموزد، همانند نقش کَندن بر سنگ است و حکایت کسی که در بزرگ سالی می آموزد، همانند کسی است که بر آب می نویسد.

در احادیث بیشتر سخن از تعلیم و تعلُّم به میان آمده که آموزش زمینه ساز تربیت است و قبل از هر نوع تربیتی نیاز به یکسری آموزش درباره محتوای تربیت لازم است. ازاین رو، تربیت نتیجه تعلیم است و به خصوص تربیت اعتقادی در حوزه شناخت از تعلیم و تعلم تفکیک ناپذیر است. تشبیه جالبی در کلام رسول الله(صلی الله علیه واله) ناظر به همین معناست که هر کس در کوچکی با اصول اعتقادی آشنا شود و اصول و فروع دین را به خوبی بیاموزند تا آخر به یادش می ماند و بر اساس همان باور دینی رفتار می کند. برعکس در زمان بزرگ سالی اگر این مسائل را فراگیرد، اول اینکه یادگیری بسیار مشکل است و ثانیاً به فرموده پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) مانند نوشتن روی آب است که دوام و استمرار ندارد. درصورتی که آموزش مشکل باشد، تربیت مشکل تر خواهد بود. این امر، برای هرکس روشن و قابل تجربه است؛ چون هرکس اگر به یادداشت ها و خاطره های دوران کوچکی خود مراجعه کند می بیند آن چیزهایی را که در خردسالی آموخته است در بزرگ سالی به آسانی قابل بازیافت می باشند و می توانند آنها را در ذهن خود احضار کنند. همچنین است اگر کودک در این دوره از تربیت صحیح برخوردار گردد ساختار شخصیتی او به گونه ای قالب بندی خواهد شد که جز خیر و خوبی چیزی از او بروز نخواهد کرد. بدین جهت بود که در سرزمین مکه نسل جوان بیشتر به ندای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) لبیک گفتند و دعوت او را پذیرفتند.

ص: 171

ب) از نگاه دانشمندان و روان شناسان

اشاره

دانشمندان امروزی، به ویژه روان شناسان در حوزه شخصیت و تربیت و دوره کودکی فعالیت های تحقیقی و پژوهش های قابل توجهی انجام داده و مطالب فراوانی را عرضه داشته اند . هرچند نظریات علمی و فرمول های کاربردی ارائه شده از جانب اندیشمندان مسلمان و غیرمسلمان در سده های اخیر توجه بسیاری از دانشجویان و نواندیشان را به خود جلب کرده، ولی با دقت و تأمل از آیات و روایات می توان ریشه خیلی از نظریه های جدید را در متون اسلامی پیدا کرد. این امر، در قلمرو تعلیم و تربیت و اندیشه های تربیتی کاملاً روشن است. اصول و روش های تعلیم و تربیت و با تأکید بر سنین کودکی و نوجوانی چیزی است که امروزه در اندیشه های غرب جایگاه ویژه دارد و پیرامون آن زیاد سخن گفته می شود. این مسائل بیش ازآنچه در مغرب زمین وجود دارند در منابع اسلامی موجودند که قرن ها پیش ارائه شده است.

یکی از مباحث مهم روان شناسی بحث رشد انسان در دوره های مختلف زندگی است و در مراکز دانشگاهی شاخه های متعدد دارد، درعین حالی که رشد انسان از آغاز انعقاد نطفه یا تخم بارور تا پایان زندگی در قرآن و احادیث به تفصیل بیان شده است. منتهی با این تفاوت که متون اسلامی نیاز به تبیین و توضیح و دسته بندی جدید در قالب ادبیات روز دارد تا برای همگان قابل درک و فهم باشد؛ چون نسل جوان اکثراً آشنایی چندانی با متون قدیم ندارند و تحت تأثیر ادبیات جدید قرارگرفته اند. به هرحال لازم است به برخی از نظریات متفکران غرب در باب تربیت و نقش آن در شخصیت انسان اشاره شود.

زیگموند فروید، پزشک اتریشی که نظریات قابل توجهی درزمینه شخصیت و شناخت انسان دارد، می گوید: مهم ترین دوره زندگی انسان همان دوره کودکی او است. اگر فردی در بزرگ سالی دچار مشکلات روانی _ رفتاری شود باید علت آن را در دوره کودکی او جست وجو کرد. چراکه رفتارهای سرکوب شده در زمان کودکی در بخش ناهشیار ذهن او

ص: 172

ذخیره می شود و به تدریج در بزرگ سالی بروز می کند. کودکی که در این دوره کتک خورده باشد، آن را در بزرگ سالی به رئیس، مدیر، کارفرما و هر فرد مافوق خود منتقل می کند. به نظر وی دوره 6-12سالگی رشد هوشی، اخلاقی و اجتماعی کودک توسعه بیشتر می یابد. این دوره برای تعلیم و تربیت کودک بسیار مناسب است و او می تواند به یادگیری مطالب و مهارت های تازه از قبیل خواندن و نوشتن و آموختن آداب ورسوم و اخلاق اجتماعی نائل آید. (لاک، ج46، ص71) جان لاک انگلیسی می گوید: ضمیر آدمی در بدو تولد مانند لوح سفیدی است که هیچ نقش و نگاری در آن وجود ندارد و تجربه و تربیت است که به تدریج تصوراتی در باب مفاهیم دینی، علمی و اخلاقی را در ذهن او ایجاد می کند. او در باب تعلیم و تربیت بر این باور است که روح سالم در بدن سالم است و هدف تعلیم و تربیت را در پیدایش و پرورش فضیلت و خرد و ادب و دانش می بیند که فضیلت به وسیله خداشناسی و حق پرستی و ادب با دانش قابل تحقق است.(همان، ص46) برخی دیگر از روان شناسان می گویند: ارکان و پایه های اصلی انسان بر چگونگی گذران دوران کودکی بستگی دارد. در دوران کودکی است که رفتار انسان به ویژه رفتارهای عاطفی و اجتماعی در اثر ارتباط با والدین و اطرافیان و مربیان تکَوُّن پیدا می کند. عادت ها و رفتارهایی را که کودک در دوره طفولیت فرامی گیرد در طول زندگی بر چگونگی سازگاری وی با محیط پیرامونی مؤثر است. به گفته گزل: کودک در پنج سالگی نسخه کوچکی است از شخص جوانی که بعداً خواهد شد.(شعاری نژاد، ص25) به هرروی،آنچه از آیات و روایات و نظریات دانشمندان درزمینه تربیت و نقش آن در ساختار شخصیت آدمی در دوره کودکی گفته شد اهمیت این دوره تا حدودی برای ما روشن گردید. همین اهمیت دوران کودکی سبب شده که این دوره بیش از دیگر دوره های زندگی انسان مورد مطالعه و بررسی دقیق علوم مختلف قرار گیرد. پیشوایان دینی و مربیان دلسوزی که می خواهند متربی را به سوی زندگی سالم و برخوردار از آسایش و آرامش

ص: 173

واقعی هدایت نمایند، توجه مردم را به اهمیت تربیت در دوران کودکی جلب می کنند.(همان، ص25) این گروه وظیفه پدر و مادر را در تربیت اولاد بسیار مؤثر دانسته توصیه های لازم را به آنها ارائه می دهند. اگر والدین به وظایف دینی و اجتماعی شان به خوبی عمل کنند می توانند افراد وارسته ای را تحویل جامعه دهند.

چگونگی تربیت علی(علیه السلام)

پس از تبیین اهمیت تربیت در دوره کودکی باید به بررسی چگونگی تربیت علی(علیه السلام) بپردازیم و ببینیم که آن حضرت دوره کودکی را چگونه سپری کرد و آیا از تربیت مناسبی در آن دوره برخوردار بود یا نه؟ به این هدف که شاید بتوانیم از راه بررسی ویژگی های تربیتی امام علی(علیه السلام) تا حدودی به شخصیت و مقام آن بزرگوار نزد خدا و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آشنا شویم و نیز موقعیت آن حضرت را نسبت به سائر صحابه به دست آوریم. چراکه با مقایسه افراد نسبت به همدیگر می توان به برتری آنها و همچنین به حقانیت آنان در مسائل گوناگون سیاسی _ اجتماعی که احیاناً هرکدام ادعایی دارند، پی برد و حقیقت را به دست آورد.

علی(علیه السلام) تنها مولود کعبه

یکی از امتیازات منحصربه فرد علی(علیه السلام) که هیچ یک از انبیا و حتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم آن را نداشت ولادت آن حضرت در میان خانه خدا است. به اعتراف مورخان و سیره نوسان شیعه و سنی تنها مولود کعبه علی(علیه السلام) است. مجلسی در بحارالانوار و مسعودی (وفات345ق) در مروج الذهب و اثباة الوصیه می نویسند: فاطمه بنت اسد درحالی که به علی(علیه السلام) حامله بود وارد مسجدالحرام شد. هنگام طواف احساس دردی شدید کرد که حاکی از فرارسیدن وضع حمل بود. رو به کعبه نموده عرض کرد: پروردگارا به حق آن کسی که خانه تو را بنا کرد و به حق این طفلی که در رحم دارم درد زایمان را برایم آسان گردان. حاضران در مسجدالحرام دیدند که کعبه شکافته شد؛ گویی منادی ندا داد؛ ای فاطمه داخل خانه کعبه شو. فاطمه باکمال اطمینان خاطر وارد خانه خدا شد. یزید بن قعنب از حاضران می گوید رفتیم که درب کعبه را بازکنیم هرقدر زحمت کشیدیم باز نشد، فهمیدیم که این کار

ص: 174

از اسرار خدایی است منصرف شدیم. (مجلسی، ج45، ص18) مراقبت و مواظبت از کودک هنگام زایمان و نیز تطهیر و تغسیل او از آلودگی های احتمالی ازجمله دستورات اسلام است که می بایست موقع ولادت رعایت گردد. این کار ازنظر روانی و تربیتی تأثیر قابل توجهی در شخصیت کودک دارد. شاید اگر علی(علیه السلام) مانند دیگران متولد می شد طبق رسم و رسوم آن زمان، زنان همسایه برای امداد و کمک در کنار فاطمه بنت اسد حاضر می شدند و دستِ آلوده به شرک آنها نخستین بار به بدن مطهر نوزاد ابی طالب اصابت می کرد و آثار ناشی از آن در وجود علی(علیه السلام) باقی می ماند. ازاین رو، مشیت حق تعالی بر آن قرار گرفت تا ولی خدا به دوراز انظار دیگران درجایی به دنیا آید که جز فرشتگان آسمانی و زنان بهشتی گذری از بشر در آنجا نباشد. علی(علیه السلام) در میان کعبه چشم به جهان گشود بهترین قابله ها نظیر حوا مادر عالمیان و آسیه همسر فرعون و مریم مادر عیسی به مدد فاطمه آمده با آب سلسبیل و ابرق های بهشتی او را شست وشو دادند.

تحنیک علی(علیه السلام)

یکی دیگر از دستورات مهم اسلامی که بدان تأکید فراوان شده و در علوم جدید نیز مورد توجه دانشمندان تعلیم و تربیت قرار گرفته، برداشتن کام نوزاد است. در روایات اسلامی آمده که کام نوزاد را با آب فرات، تربت امام حسین(علیه السلام) و اگر نبود با آب باران بازکنید. (کافی، ج6، ص27) زیرا اولین چیزی که نوزاد از خوراکی های دنیا استفاده می کند ازنظر تربیتی و تأثیرگذاری اهمیت فوق العاده دارد و باید ویژگی خاصی داشته باشد. آب فرات و تربت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) ازنظر فرهنگ شیعی و اسلامی این خصوصیت را دارد که نوزاد با خدا و ائمه اطهار(علیه السلام) گرایش پیدا می کند. چنان که در احادیث نیز آمده است که بلافاصله پس از تولد باید در گوش نوزاد اذان و اقامه بخواند تا ذهن کودک از روزهای نخستین با نام خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) آشنا گردد. علی(علیه السلام) در مدت سه شبانه روز که در میان کعبه بسر برد (مجلسی، ج25، ص8) یقیناً از همه این ویژگی ها برخوردار بود و با آب و غذای بهشتی کام او را برداشتند.

ص: 175

البته آنچه نسبت به کیفیت ولادت علی(علیه السلام) ذکر گردید به لحاظ تربیت و مراقبت های اولیه نوزاد بود که مورد تائید اغلب تاریخ نگاران مسلمان و غیرمسلمان نیز است. اما اگر این قضیه را عمیق تر بررسی کنیم و با دید مذهبی به آن بنگریم به این نکته خواهیم رسید که بر اساس اندیشه مسلم مذهب تشیع در باب امامت ائمه معصومین(علیه السلام) به خصوص حضرت علی(علیه السلام) افراد ناپاک توان دست رسی به آنان را ندارند. چون از این نظر آن بزرگواران هم طراز قرآن کریم هستند و همچنان که آدم های آلوده حق مس قرآن را ندارند، صلاحیت تماس با امامان معصوم(علیه السلام) را هم ندارند. درباره مس قرآن مجید خداوند می فرماید: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»؛ (واقعه/79) جز پاکان نمی توانند آن (قرآن) را مس کنند. حدیث ثقلین که صدورش به تواتر از رسول خدا(صلی الله علیه واله) ثابت شده اهل بیت(علیه السلام) را عدل قرآن قرار داده است. (مسند حنبل، ج3، ص351) درنتیجه زنان مکه درحالی که اکثر یا همه آنها مشرک بودند، حق شست وشو و تماس بدنی با نوزاد ابی طالب را نداشتند.

علی(علیه السلام) تربیت یافته رسول الله(صلی الله علیه واله)

به نوشته همه سیره نوسان علی(علیه السلام) پس از تولد تحت تربیت مستقیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و لحظه ای از آن حضرت جدا نگردید. محمد بن جریر طبری، تاریخ نویس مشهور، می گوید: از نعمت های خدا به علی(علیه السلام) این بود که در دوره کودکی در دامن پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و در آغوش آن حضرت رشد و نمو کرد و تربیت شد. قبل از اسلام قحطی عجیبی سرزمین مکه را فراگرفت و گذران زندگی برای مردم جزیرة العرب بسیار دشوار گردید. ابی طالب عموی پیامبر به خاطر عائله مندی تأمین هزینه زندگی برایش مشکل بود. پیامبر و عباس به یاری او شتافتند تا از سنگینی بار هزینه زندگی وی بکاهند. جعفر را عباس و علی را پیامبر به خانه خود بردند. (طبری، ج7، ص313) هرچند علی(علیه السلام) پیش از آن هم از تربیت پیامبر بهره مند بود، ولی این بار یکسره در خانه رسول خدا(صلی الله علیه واله) منتقل شد تا هرچه بیشتر از الطاف و عنایات خاصه آن بزرگوار استفاده کند.

ص: 176

علی(علیه السلام) مانند بچه های مکتب از سن شش سالگی به مکتب وحی رفت و مدت هفت سال در خانه پیامبر زندگی نمود.(همان) علی(علیه السلام) در نهج البلاغه از چگونگی برخورد پیامبر(صلی الله علیه واله) با خود سخن می گوید: «وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ»؛ (خطبه192) آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جایم داد، و مرا در بستر خود می خوابانید چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید.

این فراز از سخنان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بیانگر عمق محبت پیامبر(صلی الله علیه واله) و رفتار خارق العاده ایشان نسبت به آن حضرت است. رفتاری که رسول خدا(صلی الله علیه واله) با علی(علیه السلام) داشت، هیچ پدری امروزه نسبت به فرزندش انجام نمی دهد. گرفتن کودک در آغوش و کشیدن دست پدری به سروصورت فرزند که نشان دهنده عواطف و احساسات پدری است به لحاظ عاطفی روانی در رشد شخصیت کودک تأثیر بسزا دارد. رسول خدا(صلی الله علیه واله) علاوه بر اظهار محبت و ابراز عواطف و احساسات و نوازش های دل سوزانه نسبت به علی بن ابی طالب(علیه السلام) ، از عطر نبوت خویش نیز او را بهره مند می ساخت. عطر نبوت را به مشام علی(علیه السلام) می رساند تا از همان اوان کودکی با رایحه دل انگیز وحی و رسالت پرورش یابد. طبیعی است که با چنین تربیت شخصیتی پرورش یابد، همانند علی(علیه السلام) که به حق وارث علم و اخلاق و سیاست و خلافت نبی اکرم(صلی الله علیه واله) باشد.

تغذیه علی(علیه السلام) در کودکی

بدون شک از عوامل تأثیرگذار در شکل دهی شخصیت انسان کیفیت تغذیه و خوردوخوراک اوست که در این زمینه دستورالعمل های فراوانی در متون دینی و علوم رایج در تمدن روز وجود دارند. این دستورات ضمن ارائه راهکارهای مناسب برای تغذیه بر نقش غذا در رشد و نمو و تغییر رفتار آدمی تأکیددارند. غذا، از جهات متعدد در رشد و نمو کودک مؤثر است هم ازنظر جسمی و هم از نظر روحی _ روانی. تغذیه مناسب کودک این امکان را فراهم می کند تا اندام جسمی او رشد متعادل داشته و فعالیت های حسی حرکتی

ص: 177

وی به صورت طبیعی آغاز و بدون مشکل ادامه یابد. امروزه بسیاری از کودکان جهان از سوءتغذیه رنج می برند و در اثر آن به بیماری های گوناگون مبتلا می شوند. اسلام، علاوه بر نقش جسمانی غذا، بر آثار روانی و تربیتی آن نیز توجه وافر دارد. خدای متعال در این زمینه می فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلی طَعامِهِ»؛ (عبس/24) انسان باید به غذای خود با دقت بنگرد. تنها چیزی که بیش از همه توجه آدمی را به خود جلب می کند غذایی است که برای دوام حیات خود از آن استفاده می کند و جزء بافت وجود او می شود و اگر به آن نرسد به زودی راه فنا را پیش خواهد گرفت. از این رو، خداوند می فرماید به آن چیزی که از آن به عنوان خوراکی استفاده می کنی نیک بنگر، از این نظر که چگونه و از چه راهی فراهم شده است. چراکه نوع غذا به لحاظ حلیت و حرمت پیامدهای مهمی در اعمال و رفتار انسان دارد.

(نمونه:26/144) امام سجاد(علیه السلام) می فرماید: «وَ أَمّا حَقُّ بَطْنِکَ، فَأَنْ لاتَجْعَلَهُ وِعاءَ الْقَلیلِ مِنَ الْحَرام»؛ (حرانی، رساله حقوق) و اما حق شکم آن است که آن را ظرف غذای حرام؛ اگرچه اندک قرار ندهی. پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «مَنْ أَکَلَ لُقْمَةَ حَرامٍ لَمْ تُقْبَلْ لَهُ صَلاةٌ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ لَمْ تُستَجَبْ لَهُ دَعْوَةٌ أَرْبَعِینَ صَباحا»؛ (مجلسی، ج63، ص314) هر کس لقمه حرامی بخورد، تا چهل شبانه روز نه نمازش پذیرفته می شود و نه دعایش به اجابت می رسد.

بر اساس شواهد قطعی علی(علیه السلام) ازنظر تغذیه به خصوص در دوره کودکی تحت نظارت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) و خدیجه کبری(علیها السلام) بود که هیچ گونه نقصی در آن وجود نداشت، نه ازنظر بهداشت و نظافت و نه به لحاظ راه های تأمین غذا. همان گونه که علی(علیه السلام) ضمن تبیین موقعیت خود نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) از کیفیت تغذیه خود سخن گفته است. «وَ کَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ»؛(همان) و گاه بود که پیامبر(صلی الله علیه واله) چیزی را می جوید، سپس آن را به من می خورانید. از این کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین استفاده می شود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فراتر از یک مادر مهربان با علی(علیه السلام) رفتار می کرد، به نحوی که غذای جویده به دهان او می گذاشت تا هم گرسنگی او بهتر رفع شود و هم از معنویت رسول خدا(صلی الله علیه واله) بهره مند گردد. طبیعی است که غذاهای جویده رسول خدا(صلی الله علیه واله) چه تأثیرات عمیقی در شخصیت علی(علیه السلام) گذاشت و از همان آغاز او را برای جانشینی خویش آماده ساخت.

ص: 178

همراهی علی(علیه السلام) با رسول الله(صلی الله علیه واله)

علی(علیه السلام) از همراه مستمر خود با رسول الله(صلی الله علیه واله) خبر داده می فرماید: «وَ لَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ»؛ (همان) و من در پی او بودم (در سفر و حضر) چنان که شتر بچه در پی مادر روان است. این کلام به خاطر نکات ادبی که در آن به کاررفته مانند آمدن کلمه «قد»، «لام تأکید» و نیز لفظ «کان» دلالت بر دوام و استمرار دارد و به این مطلب دلالت می کند که علی(علیه السلام) همیشه همراه رسول الله(صلی الله علیه واله) بوده در همه زندگی، در سفر و حضر و در کودکی، نوجوانی، جوانی تا زمان حیات پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله). تشبیه به شتر بچه بیانگر همراهی همیشگی علی(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه واله) است با زبان علم بیان و بدیع؛ همچنان همه می دانند بچه شتر از مادر جدا نمی شود، علی(علیه السلام) هم از رسول الله(صلی الله علیه واله) جدا نمی شد و همیشه با او بود.

کار تربیتی که در این همراهی انجام می شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) به عنوان مربی نمونه به متربی ویژه، یعنی علی(علیه السلام) ارائه می داد در بیان علی(علیه السلام) آمده است. ایشان در این زمینه می فرماید: «یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ یَأْمُرُنِی بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ»؛ (همان) هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پیروی آن می گماشت. فرایند تربیت میان پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) این گونه بوده که هرروز یک درس تربیتی به او ارائه می داده و از او می خواسته به آن عمل کند. بدین طریق که پیامبر(صلی الله علیه واله) از اخلاق الهی و توحیدی که توسط جبرئیل آموخته بود، هرروز به علی(علیه السلام) عرضه داشته او را به فراگیری و تمرین آن مأمور می کرد. این کار رسول خدا(صلی الله علیه واله) دو مرحله داشت: عرضه نشانه ای از اخلاق نیکو و فرمان به یادگیری و کاربست آن در زندگی فردی و اجتماعی توسط متربی. نتیجه این تربیت چیزی بود که علی(علیه السلام) به لحاظ روحی و معنوی به مرتبه ای دست یافت که به فرموده خودشان صدای وحی و ناله شیطان را می شنید. علی(علیه السلام) در توصیف این حالت می فرماید: «وَ لَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا یَرَاهُ غَیْرِی»؛ هرسال در حراء خلوت می گزید، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید. در غار حرا و جای مخصوص عبادت رسول الله(صلی الله علیه واله) هم علی(علیه السلام) نزد او بود و جز وی کسی او را نمی دید. این کلام نیز با تأکیدات چندگانه بیان

ص: 179

شده که دلالت بر جدی بودن مطلب دارد. علی(علیه السلام) در ادامه توصیف همراهی خود با پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرماید: «أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ»؛ روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم. قدرت دیدن نور وحی و رسالت و توان استشمام رایحه نبوت در علی(علیه السلام) وجود داشت و از آن بهره می برد. چنان که ناله و فریاد شیطان را هنگام نزول می شنید: «وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ»؛ (همان) من هنگامی که وحی بر او (صلی الله علیه واله) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. رسول خدا(صلی الله علیه واله) هم حالات فوق العاده علی(علیه السلام) را تأیید کرده فرمود: «إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ»؛ همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیرم هستی.

علی(علیه السلام) نفس رسول الله(صلی الله علیه واله)

نتیجه تربیت های علی(علیه السلام) و پرورش او در دامان رسول الله(صلی الله علیه واله) این بود که او نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) شد و آئینه تمام نمای پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) قرار گرفت. چنان که آیه مباهله به صراحت بر این موضوع دلالت دارد و خداوند خطاب به پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ»؛ (آل عمران/61) هرگاه بعد از علم و دانشی که (درباره مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود.» (آل عمران/61) «مباهله» در اصطلاح به معنای نفرین کردن دو نفر یا دو گروه بر ضد یکدیگر است. بر اساس این آیه، وقتی مسیحیان نجران از روی لجاجت و عناد سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را درباره یگانگی آفریدگار و شخصیت حضرت عیسی نپذیرفتند، خداوند به پیامبر(صلی الله علیه واله) دستور داد که آنان را برای نفرین بر ضد یکدیگر بخواند و هر دو گروه در برابر هم بایستند و از خدا بخواهند که هر کس در این موضوع دروغ گو است، خداوند بر او غضب کند.

ص: 180

بر اساس روایات پرشماری از شیعه و سنی، رسول خدا(صلی الله علیه واله) در صبح روز مقرر آمد؛ درحالی که امام حسین(علیه السلام) را در آغوش داشت و دست امام حسن(علیه السلام) را گرفته بود و حضرت فاطمه(علیها السلام) و امام علی(علیه السلام) در پشت سر حضرت حرکت می کردند. حضرت به آنها گفت: وقتی من دعا کردم، شما آمین بگویید. وقتی بزرگ مسیحیان چنین دید، خطاب به همراهانش گفت: ای گروه نصارا! همانا صورت هایی را می بینم که اگر از خدا بخواهند کوه را از جای بَرکَند، می کَنَد. مباهله نکنید که نابود می شوید؛ آنگاه آنان تسلیم پیامبر شدند و به پرداخت جزیه گردن نهادند. (کشاف، ج1، ص368_369؛ حاکم، ج3، ص150) کلمه «انفسنا» در آیه اشاره به وجود علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارد که همراه رسول الله(صلی الله علیه واله) بود و در مباهله حضور یافت. چون همه تاریخ نویسان و دانشمندان مسلمان اتفاق نظر دارند بر اینکه جز علی(علیه السلام) در مباهله و حسنین(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) کسی همراه پیامبر(صلی الله علیه واله) نبود. بنابراین، علی(علیه السلام) در اثر تربیت های خاص رسول الله(صلی الله علیه واله) به منزله نفس رسول خدا(صلی الله علیه واله) شد و به مقامی رسید که جز پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) کسی واجد آن نبود.

مقایسه تربیتی علی(علیه السلام) با سائر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله)

در مورد مقایسه علی(علیه السلام) و دیگر امامان معصوم(علیه السلام) با افراد دیگر به فرموده رسول الله(صلی الله علیه واله) جایز نیست و ما حق این کار را نداریم. چه اینکه پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «نَحنُ أهلُ بَیتٍ لا یُقاسُ بِنا أحَدٌ»؛ (هندی، ج12، ص104؛ قندوزی، ج2، ص68) ما خاندانی هستیم که احدی به ما قیاس نمی شود. علی(علیه السلام) نیز در توصیف اهل بیت(علیه السلام) با همین مضمون فرمود: «نَحْنُ أَهْلُ الْبَیْتِ لَایُقَاسُ بِنَا أَحَدٌ فِینَا نَزَلَ الْقُرْآنُ وَ فِینَا مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ»؛ (مجلسی، ج26، ص269) ما خاندانی هستیم که هیچ کس به ما قیاس نمی شود؛ چراکه قرآن در خانه ما نازل شده و ما معدن رسالت هستیم. علاوه بر این دو ویژگی پیامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بیت(علیه السلام) معصوم هستند و آیه تطهیر درباره آنها نازل شده که دیگران قابل مقایسه با آنان نیستند. بااین حال، ازآنجاکه فهم و درک ما از حقیقت معصومین(علیه السلام) عاجز است و نمی توانیم حق مطلب را ادا کنیم و بیشتر با مادیات و محسوسات مأنوس هستیم، برای فهم خود و دیگران،

ص: 181

ناگزیر از مقایسه وجود مقدس علی(علیه السلام) با دیگر صحابه پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بهره می گیریم. به این منظور که چهره درخشان آن حضرت همان طور که برای همه مسلمانان روشن و برجسته است، بیشتر آشکارتر گردد. این مقایسه تنها از منظر تربیتی انجام می شود که در علوم جدید مسلم و غیرقابل خدشه است. بخشی از ویژگی های تربیتی علی(علیه السلام) از زمان ولادت تا رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) ذکر شد و نتیجه آن تربیت های نبوی این شد که علی(علیه السلام) به لحاظ تربیتی به مرتبه نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و خداوند هم در آیه مباهله به صراحت به آن اشاره کرده است.

اگر بخواهیم شخصیت علی(علیه السلام) را با دیگر یاران پیامبر(صلی الله علیه واله) ازنظر تربیتی مقایسه کنیم خواهیم فهمید که آن حضرت از چه امتیازاتی برخوردار بوده است. امتیازاتی که هیچ یک از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) از آن برخوردار نیستند. پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره ادب آموزی خود و علی(علیه السلام) می فرماید: «اَن_َا اَدیبُ اللّه وَ عَلیٌّ اَدیبی»؛ (مکارم الاخلاق:17) من ادب آموخته خدا هستم و علی، ادب آموخته من است. ابن حجر عسقلانی نیز درباره تربیت و همراهی علی(علیه السلام) با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می گوید: فَرَبَّی فِی حِجرِ النَّبِیِ(صلی الله علیه واله) وَ لَم یُفَارِقَهُ وَ شَهِدَ مَعَهُ إلَّا غُزوَةَ تَبُوک»؛ (عسقلانی، ج4، ص464) علی(علیه السلام) در دامن رسول خدا(صلی الله علیه واله) پرورش یافت و لحظه ای از او جدا نشد و همچنین در همه غزوات با پیامبر (صلی الله علیه واله) بود مگر غزوه تبوک.

علی(علیه السلام) ساخته تربیت رسول الله(صلی الله علیه واله)

هم نشینی درازمدت علی(علیه السلام) با پیامبر(صلی الله علیه واله) که از آغاز زندگی آن حضرت شروع شد و تا رحلت رسول الله(صلی الله علیه واله) ادامه یافت از منظر اخلاقی و تربیتی تأثیری چنان عمیق در وجود علی(علیه السلام) گذاشت که شخصیت آن بزرگوار را همانند پیامبر ساخت. پس از ذکر نمونه هایی از آموزه های تربیتی امام علی(علیه السلام) اگر او را با هر یک از اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) مقایسه کنیم به روشنی معلوم می شود که هیچ یک از آنها صلاحیت برابری با ایشان را ندارد. چراکه قبل از بعثت هیچ کدام آنان ارتباطی با پیامبر(صلی الله علیه واله) نداشتند و از تعالیم آن حضرت بهره مند نبوده اند. اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) بعد از اظهار رسالت و اغلب بعد از دعوت علنی جزء یاران

ص: 182

حضرت قرار گرفتند. آنچه در اینجا مهم به نظر می رسد افضلیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به خلفای سه گانه است که از دیرزمان مورد بحث مسلمانان بوده است. البته بحث افضلیت یک بحث گسترده است که بررسی همه جانبه آن از توان این مقاله بیرون است و اینجا فقط به لحاظ تربیتی اشاره ای مختصر این موضوع می شود.

با نظر به متون تاریخی شیعه و سنی ابوبکر در 40 و عمر در 26سالگی اسلام آوردند که هرکدام شرایط خاص خود را داشتند. در تاریخ زندگی خلیفه اول آمده که: ان ابابکر اسلم وهو ابن اربعین سنه»؛(خلیلی، ص72) ابو بکر اسلام آورد درحالی که او چهل سال داشت. همچنین ابن جوزی در مورد مسلمان شدن عمر با حکایت از زبان خود او می نویسد: عمر در فجار اعظم به دنیا آمد و در 26سالگی پس از 45 مرد و 11زن در سال ششم بعثت اسلام آورد.(ابن جوزی، ج16، ص27) خلیفه سوم عثمان بن عفان در 34 سالگی به دعوت ابوبکر به اسلام گروید و مسلمان شد. (جزری، ج3، ص 481) بر این اساس، ابوبکر، عمر و عثمان پس ازآن که مسلمان شدند با پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) آشنا شده و قبل از آن معاشرتی با آن حضرت نداشته اند. به این دلیل که در منابع تاریخی اشاره ای به نحوه زندگی خلفا با پیامبر(صلی الله علیه واله) پیش از اسلام آوردنشان نشده است. حتی سیره نویسان اهل سنت و تاریخ نگارانی که در خصوص آنها قلم زده، به بررسی زندگی قبل از اسلام شان نپرداخته که ارتباط با رسول خدا(صلی الله علیه واله) داشته باشند. برعکس، همه ارباب تراجم اهل تسنن جزئیات زندگی حضرت علی(علیه السلام) با پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را از آغاز ولادت تا هنگام شهادت به طور کامل نوشته اند. از اینجا می توان به این نتیجه قطعی دست یافت که خلفای سه گانه پیش از اسلام آوردن هیچ گونه بهره ای از آموزه های تربیتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) نداشته اند. تنها علی(علیه السلام) است که قبل و بعد از بعثت تحت تربیت مستقیم آن حضرت قرار داشته و از تعالیم وحیانی رسول الله(صلی الله علیه واله) بهره مند بوده است.

طبیعی است افرادی که دوره کودکی، نوجوانی و جوانی را در زمان جاهلیت سپری کرده باشند، به لحاظ تربیتی امیدی برای تربیت و اصلاحشان وجود ندارد. چراکه ساختار

ص: 183

شخصیت آنان در آن فرهنگ شکل گرفته و با آداب ورسوم جاهلیت نضج کرده دیگر قابل تغییر نبوده است. هرچند ایمان به اسلام و قرآن آورده، ولی آن ریشه های فرهنگ جاهلیت که در اعماق جانشان نفوذ کرده از منظر تربیتی قابل برگشت نیست. چنان که این مسئله امروزه برای کسانی که اندک آشنایی با علوم جدید به ویژه روان شناسی و علوم تربیتی داشته باشند بسیار روشن است و در تجربه هم می بینیم افرادی که در فرهنگ غرب بزرگ شده و عمری را در مغرب زمین گذرانده اند، وقتی به جامعه اسلامی بازمی گردند توجهی به مسائل دینی و مذهبی ندارند. برعکس شخصیت علی(علیه السلام) ساخته تربیت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بوده و همه خوبی ها را از ایشان فراگرفته است.

افضلیت مطلقه علی(علیه السلام)

موضوع افضلیت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از دیرزمان مورد بحث و گفت وگو میان مسلمانان بوده و حتی علمای اهل سنت مانند جاحظ و اسکافی در قرن سوم هجری قمری مناظراتی در این زمینه داشته اند. اسکافی طرفدار افضلیت مطلقه علی(علیه السلام) و جاحظ قائل به افضلیت خلیفه اول و دوم هرکدام دلائل زیادی را برای اثبات ادعای خود ذکر کرده اند که قابل دقت و بررسی است. این مسئله در بسیاری از منابع کلامی شیعه و سنی مشاهده می شود، ولی آنچه بیش از همه به آن پرداخته ابن ابی الحدید معتزلی است در مقدمه جلد اول شرح نهج البلاغه. ایشان چنین مرقوم داشته است: سه نظریه در باب افضلیت وجود دارند: برخی مانند قدمای بصریین قائل به افضلیت خلفا بر اساس زمان خلافت آنان هستند؛ یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، سپس علی(علیه السلام) به ترتیب افضل هستند، درنتیجه خلیفه اول از همه افضل است. بعضی دیگر نظیر بغدادیون معتقد به افضلیت علی(علیه السلام) هستند بر همه خلفا. عده ای هم قائل به توقف هستند و هیچ کدام از خلفا را بر دیگری برتر ندانسته و درعین حال علی(علیه السلام) را بر عثمان ترجیح داده اند. ابن ابی الحدید پس از این مطلب خود اظهار نظر کرده می گوید افضلیت را به هر معنا بدانیم چه به معنای اکثرُ ثواباً یا افضلیت

ص: 184

مطلقه، علی(علیه السلام) از همه اصحاب رسول الله(صلی الله علیه واله) افضل است و این مسئله را با برهان و استدلال به خوبی اثبات کرده است. (ابن ابی الحدید، ج1، ص7) با نظر به آنچه گفته شد تردیدی در افضلیت مطلقه علی(علیه السلام) وجود ندارد. یعنی علی(علیه السلام) از هرجهت بر دیگران برتری دارد، ازنظر سبقت در ایمان و اسلام، علم و دانش، جبهه و جهاد، زهد و تقوا، عبادت و اخلاص، انفاق و خدمت به جامعه و هر فضیلت دیگر، به خصوص ازنظر تربیت و شخصیت چنان که اشاره شد. به اعتراف اغلب مفسران شیعه و سنی آن قدر آیات و روایات موثق و معتبری که درباره علی(علیه السلام) و خاندان آن حضرت در قرآن و متون اسلامی وجود دارند، درباره هیچ یک از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) وجود ندارد. بنابراین، اگر انسان افضلیت همه جانبه علی(علیه السلام) را نپذیرد یا در مورد آن تردید به خود راه دهد، به منزله زیر پا گذاشتن وجدان و انکار واقعیت است.

ویژگی های غدیر

غدیر محصول تربیت علی(علیه السلام)

غدیر یکی از رویدادهای مهم تاریخ اسلام است که در اواخر عمر پربرکت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) اتفاق افتاد. قضیه غدیر از مسلمات تاریخ اسلام است به گونه ای که همه تاریخ نگاران اعم از شیعه و سنی به تواتر آن را گزارش داده و بدان اذعان کرده اند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به فرمان خدای متعال که فرمود: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ»؛ (مائده/67) ای پیامبر(صلی الله علیه واله) آنچه از جانب پروردگارت به تو نازل شده ابلاغ کن، وگرنه پیامش را نرسانده ای؛ ولایت علی(علیه السلام) را رسماً به مردم اعلام و همگان را به تبعیت از آن حضرت دعوت کرد و فرمود: مردم! خدا علی(علیه السلام) را رهبر و سرپرست شما منصوب نموده و پیروی از او را بر همه شما چه _ سیاه و چه سفید _ واجب کرده است. او خلیفه و جانشین و امام بعد از من است و همچنین رهبری جامعه تا روز قیامت در نسل او خواهد بود. (امینی:1364/1/214-229)

ص: 185

به طور مسلم از دید تربیتی و روان شناختی، بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) گزینه ای برای خلافت اسلامی جز علی(علیه السلام) نمی توانست باشد؛ چون افرادی غیر او به لحاظ تربیت و شخصیت اصلاً سنخیتی با رسول الله(صلی الله علیه واله) نداشتند تا چه رسد از این که جانشینی او را عهده دار شوند. تنها فرد مناسب علی(علیه السلام) بود که خداوند از آغاز زندگی زمینه رشد و نموِ او را چنان فراهم نمود که همچون رسول خدا(صلی الله علیه واله) دارای اخلاق کریمه و صفات حسنه پرورش یافت و به حق ساختار شخصیت او برای تصدی منصب ولایت و خلافت پیامبر(صلی الله علیه واله) ساخته شد. شخصیتی که شالوده آن با تربیت رسول خدا(صلی الله علیه واله) پی ریزی شد و شکل گرفت. ازاین رو، جریان غدیر دقیقاً در راستای آموزه های تربیتی پیامبر و شایستگی های جسمی، روحی و معنوی علی(علیه السلام) صورت گرفت؛ به نحوی که انحراف از آن، به منزله انحراف از برنامه های سیاسی تربیتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) است.

غدیر رویداد همیشه جاوید

رویداد غدیر از حوادث بسیار مهم، به یادماندنی و فراموش ناشدنی تاریخ اسلام است که هیچ گاه از یاد مسلمانان نخواهد رفت؛ بلکه به عنوان یک خاطره همیشه جاوید در اذهان زنده خواهد ماند. زیرا این قضیه در حضور هزاران زائر خانه خدا در وادی غدیر خم انجام گرفت و به وسیله زائران در اقصی نقاط جهان منتشر گردید. یکی از عوامل انتشار وسیع رویداد غدیر در جهان ارتباط آن با سیاست و زعامت اسلامی بود که باعث شد تا مردم بیش از هر رویداد دیگر به آن توجه کنند و در ذهن بسپارند. به گونه ای که گذشت زمان تأثیری در آن نگذارند و همه مسلمانان اعم از زن و مرد با تمام جزئیات آن را حفظ نموده سینه به سینه در نسل های بعد منتقل کنند. به همین دلیل است که داستان غدیر امروزه در همه منابع معتبر شیعه و سنی وجود دارد و هرسال از آن تجلیل می شود.

ابن منظور در تاریخ دمشق به نقل از عطیه عوفی می نویسد: حجاج از سرزمین وحی و کنار خانه خدا برمی گشتند تا در صحرای جحفه موسوم به غدیر خم رسیدند. هوا بسیار گرم بود و جمعیت فراوان؛ منادی ندا داد، همه حجاج یکجا جمع شدند. نماز ظهر به امامت

ص: 186

رسول خدا(صلی الله علیه واله) خوانده شد. پیامبر بر فراز منبری که از جهاز شتر درست کرده بودند قرار گرفت و خطبه بلیغ و طولانی ایراد فرمود. سپس علی بن ابی طالب(علیه السلام) را طلب کرد در حالی که از زیر بغل او گرفته بود، فرمود: «أیُّهَا النَّاسُ ألَستُم تَعلَمُونَ أنِّی أولَی بِالمُؤمِنِینِ مِن أنفُسِهِم»؛ (ابن منظور، ج17، ص354؛طبری، ج7، ص370) آیا نمی دانید من از خود مؤمنان به ایشان سزاوارترم؟ قَالُوا: بَلَی. گفتند: آری یا رسول الله(صلی الله علیه واله). قال: «فَمَن کُنتُ مَولَاهُ فَعَلِیٌ مَولَاهُ»؛ (همان) فرمود: هرکه من مولای اویم، بعد از من علی(علیه السلام) مولای اوست. این مسئله در حضور همه مهاجرین و انصار صورت گرفت. به گفته اغلب تاریخ نگاران، به دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) خیمه ای برای علی(علیه السلام) نصب کردند. مسلمانان به نوبت می آمدند و با آن حضرت بیعت می کردند. ازجمله کسانی که در حضور پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) دست بیعت با آن حضرت دادند ابوبکر و عمر بودند. عمر به علی(علیه السلام) گفت: «بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یا عَلِی، أصبَحتَ مَولَایَ وَمَولَی کُلِّ مُؤمِنٍ وَمُؤمِنَةٌ»؛ «(همان) تهنیت و تبریک به تو یا علی که بعدازاین مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن هستی. به هرحال, جریان غدیر با آن خصوصیاتی که داشت در تاریخ ثبت شده، جاوید و ماندگار است و همه ساله تجدید خاطره می شود و مسلمانان سراسر دنیا برای گرامی داشت آن روز مجالس جشن و سرور برگزار می کنند. بر این اساس است که رویداد تاریخی و مبارک غدیر هرگز کهنه نخواهد شد.

اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر

برای روشن شدن میزان اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر و این که آن حضرت چقدر روی غدیر سرمایه گذاری کرد، بهتر است قبل از هر چیز به نفس واقعه غدیر و به خصوص سخنان حضرت در آن روز توجه شود. زیرا نفس واقعه بزرگ آن روز و ویژگی های حاکم بر آن، به خوبی اهمیت غدیر را روشن می کند. نزول جبرئیل و آوردن فرمان الهی با آن لحن هشداردهنده که فرمود: «وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده/67)؛ «یعنی{ای پیامبر) اگر مسئله خلافت را ابلاغ نکنی گویی رسالتت را به انجام نرسانده ای. خدای متعال بر اساس این آیه کریمه تعیین خلافت را در روز غدیر در برابر زحمات بیست وسه ساله پیامبر(صلی الله علیه واله) قرار

ص: 187

داده است؛ بدین معنا که اگر آن دستور را اجرا نمی کرد گویی کاری نکرده است. چون ادامه خط نبوت به ولایت علی(علیه السلام) بستگی دارد، وگرنه فعالیت های چندین ساله رسول خدا(صلی الله علیه واله) نتیجه بخش نخواهد بود.

نکته دیگری که بیانگر اهمیت غدیر است شرایط حاکم بر آن روز است.جایی که حجاج باید از همدیگر خداحافظی کنند و هرکدام به سوی وطن خود بروند؛ در این حال از جانب رسول الله(صلی الله علیه واله) فرمان توقف صادر می گردد. در آن هوای گرم، صحرای خشک و آفتاب سوزان، طبیعی است که امر مهمی باید در کار باشد. به گفته کسانی که در صحنه غدیر حضور داشتند، هنگام صدور فرمان اجتماع، همه تعجب کردند که چه قضیه مهمی رخ داده است که در اینجا توقف کنیم. بااین وجود همه مردم یکجا جمع شدند، بعضی سایه بانی برایشان فراهم کردند، برخی زیر درخت کوچک صحرایی جای گرفتند و بسیاری در مقابل حرارت آفتاب ماندند. پیامبر(صلی الله علیه واله) در برابر صد هزار جمعیت علی(علیه السلام) را به عنوان جانشین خویش معرفی کردند.

علاوه بر آنچه در نفس حادثه غدیر اتفاق افتاد شواهد فراوان دیگری نیز وجود دارند که اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) را به غدیر اثبات می کنند. ازجمله آنها می توان به تجهیز جیش اسامه اشاره کرد. حضرت، هنگام بازگشت به مدینه تصمیم گرفت سپاهی به فرماندهی اسامه بن زید به جنگ رومیان اعزام نماید. ابن سعد در طبقات الکبری می گوید: پیامبر(صلی الله علیه واله) دستور داد همه مهاجرین و انصار در جیش اسامه شرکت کنند، ولی بسیاری از صحابه با فرماندهی اسامه مخالفت کردند و جوانی او را بهانه قرار دادند! رسول خدا(صلی الله علیه واله) به شدت از آنها ناراحت شد، در مسجد آمد و مخالفان اسامه را سرزنش نموده مکرر می فرمود: «جَهِّزُوا جَیشَ اُسامَةَ یَا إنفِزُوا بَعثَ اُسَامَةَ»؛ (ابن سعد، ج2، ص190) یعنی سپاه اسامه را تجهیز کنید. به خصوص به ابوبکر و عمر دستور شخصی داد که اسامه را یاری کنند. اما آنها از امر آن حضرت سرپیچی کردند از مدینه بیرون نرفتند و یا این که از قرارگاه بازگشتند.

ص: 188

جریان قلم و دوات بالاترین گواه بر اهتمام پیامبر(صلی الله علیه واله) به غدیر است؛ چون حضرت در آن آخر لحظات زندگی چیزی می خواست بنویسد که نگذاشتند این کار انجام شود. رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنگام وفات فرمود: «إتُونِی بِدَواةٍ وَ صَحِیفَةٍ اُکتُبُ لَکُم کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعدَهُ أبَداً»؛ (همان، ص324) قلم و کاغذی برایم بیاورید تا چیزی برای شما بنویسم که بعد از من اصلاً گمراه نشوید. هرچند پیامبر(صلی الله علیه واله) مشخص نفرمود که چه چیز می خواست بنویسد، ولی از لحن سخن پیدا است که آنچه می خواست مکتوب دارد مربوط به هدایت و رهبری جامعه اسلامی بود. چون «لَن تَضِلُّوا» به صیغۀ جمع با قرائن موجود ناظر به قضیه جانشینی است و نفی ابد می کند؛ یعنی اگر آن مطلب نوشته می شد هرگز اختلاف و دودستگی در میان مسلمانان پدید نمی آمد و یا قابل کنترل می بود. متأسفانه با پیامبر(صلی الله علیه واله) مخالفت کردند و نزاع و جنجال به راه انداختند و نگذاشتند خواسته آن حضرت به مرحله عمل برسد. احمد ابن حنبل می گوید: فلما اکثروا اللغط والاختلاف وغم رسول الله، قال: «قُومُوا عَنِّی؛ (همان) چون کنار بستر پیامبر(صلی الله علیه واله) اختلاف و مشاجره زیاد شد حضرت ناراحت گردید فرمود بروید مرا به حالم بگذارید.

شاید آن همه تأکید پیامبر(صلی الله علیه واله) بر تجهیز سپاه اسامه و شرکت سران صحابه مانند ابوبکر و عمر در آن پیام سیاسی داشت. گویی آن حضرت می خواست رقبای سیاسی علی(علیه السلام) هنگام رحلت ایشان در مدینه نباشند و مسئله خلافت و جانشینی او بدون مشکل به انجام رسد. چون حضرت می دانست که در صورت حضور مخالفان علی(علیه السلام) در مدینه برنامه غدیر اجرا نخواهد شد. همان گونه که در عمل ظاهر گردید که پس از رحلت آن حضرت هنوز بدن مبارک ایشان دفن نشده بود که در سقیفه جمع شدند و مسیر خلافت را تغییر دادند. (طبری، ج3، ص200)

آسیب های تربیتی انحراف از غدیر

گرچه پیامدهای نادیده گرفتن غدیر و عمل نکردن به آن بسیار زیاد است و نمی توان به

ص: 189

همه آنها پرداخت، ولی می توان به آسیب های تربیتی و خسارت های فرهنگی ناشی از آن اشاره کرد. به نظر می رسد مهم ترین ضرری که متوجه اسلام و جامعه مسلمانان شد ضرر تربیتی نادیده گرفتن غدیر بود. زیرا نظام تربیتی اسلام و تلاش های پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به هم خورد. بنیاد تربیتی را که رسول خدا(صلی الله علیه واله) پی ریزی کرده بود و بیست وسه سال در جهت تعمیق پایه های آن سرمایه گذاری کرد فروپاشید. پیامبر(صلی الله علیه واله) شخصیت هایی مانند سلمان، ابوذر، عمار، مقداد و بلال را تربیت کرد؛ ولی در دوره خلافت ابوبکر و عمر، خالد بن ولید و بست بن ارطات و امثال آنها و بدتر از همه یزید بن معاویه زمام فرماندهی و حکومت را به دست گرفتند که با رفتار زشت خود چهره تاریخ اسلام را سیاه کردند.

به راستی اگر حوادث دوره خلفا و پس ازآن را بررسی کنی خواهی فهمید که چه جنایت هایی وحشت ناکی به نام اسلام واقع شده است! قتل و غارت و تبعید اصحاب بزرگی نظیر ابوذر غفاری و کشتن مالک بن نویره و عمرو بن حمیق و... به جرم طرف داری از علی(علیه السلام) گوشه ای از جنایاتی است که به دست تربیت یافتگان خلفای پیامبر(صلی الله علیه واله) صورت گرفته است. وحشتناک تر از همه جنایت های معاویه و فرزندش یزید است که با اهل بیت پیامبر(علیه السلام) و پیروان ایشان مرتکب شدند. به نوشته ابن کثیر در سال شصت و دوم هجری پس از بازگشت هیئت اعزامی مردم مدینه از شام و ارائه گزارشی از عملکرد یزید، مردم علیه دستگاه خلافت قیام کردند. بلافاصله لشکری عظیم به فرماندهی مسلم ابن عقبه از شام آمدند و به دستور یزید مردم مدینه را قتل عام کردند. پس از کشتار عمومی سه روز مال و ناموس مردم مدینه را برای لشکرش مباح اعلام کرد. به اعتراف اغلب تاریخ نگاران در اثر این جنایت ده هزار نفر از زن و مرد، هفت صد نفر از بزرگان مهاجر و انصار کشته شدند و هزار بچه نامشروع به دنیا آمدند.(ابن کثیر، ج8، ص236) هرچند علی(علیه السلام) بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه واله) از تربیت افراد غافل نبود و شاگردان ممتازی همچون مالک اشتر نخعی و محمد بن ابی بکر را پرورش داد؛ ولی به خاطر دور بودن ایشان از مرکز قدرت و خلافت نمی توانست یک برنامه تربیتی فراگیر داشته باشد.

ص: 190

چون در هر زمان مردم تابع حکومت و برنامه های اعلام شده به وسیله آن هستند و به کارهای فردی، هرچه از ناحیه بزرگان توجه چندان ندارند. علی(علیه السلام) در این زمینه فرمود: «ألنَّاسُ عَلَی دِین ِمُلُوکِهِم»؛ (اربلی، ج2، ص21) مردم از دین و آیین حاکمان و مدیرانشان پیروی می کنند. یقیناً، اگر علی(علیه السلام) در مسند خلافت بود، به دلیل اشراف بیشتر به مردم، بیش ازآنچه انجام داد در تربیت و تزکیه نفوس ایفای نقش می کرد.

نتیجه

بر اساس دلایل قطعی و معتبر کلامی، تاریخی و نیز آیات و روایات اسلامی، تردیدی در افضلیت و برتری علی(علیه السلام) بر سائر صحابه وجود ندارد به خصوص از منظر تربیتی و روان شناختی این مسئله بسیار روشن است و اگر تعصب و جهالتی در بین نباشد نیازی به دلیل و برهان ندارد. با توجه به آنچه در این مختصر گفته شد به چند نکته روشن به عنوان نتیجه تحقیق دست می یابیم:

علی(علیه السلام) تنها کسی است که از کودکی تحت تربیت رسول خدا(صلی الله علیه واله) قرار داشته و هیچ کسی جز او این افتخار را نداشته است. ساختار شخصیتی او به گونه ای ساخته شد که متناسب با خلافت و جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بود و فردی غیر از او شایستگی احراز چنین مقامی را نداشت.

رویداد غدیر دقیقاً بر اساس صلاحیت های جسمی و روحی امام علی(صلی الله علیه واله) و هماهنگ با ویژگی های تربیتی شخصیتی آن حضرت صورت گرفت. این قضیه، طبق برنامه های پیامبر(صلی الله علیه واله) و به دستور خدای متعال در حضور هزاران زائر خانه خدا انجام شد.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) به فرمان خدای متعال و در برابر انظار هزاران انسان از زیر بغل علی بن ابی طالب(علیه السلام) بلند کرد و او را به عنوان ولی و سرپرست جامعه انسانی بعد از خود معرفی نمود. کسی که برای تصدی امر خلافت و زعامت مسلمین پس از رسول الله(صلی الله علیه واله) پرورش یافته بود.

ص: 191

جز علی(علیه السلام) هیچ کسی به لحاظ تربیتی صلاحیت جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) و تصدی امر زعامت مسلمانان را نداشت. از ابتدا مشیت حق تعالی بر آن قرار گرفت تا تربیت علی(علیه السلام) را به عهده پیامبرش بگذارد و شخصیت او را به گونه ای شکل دهد که ذره ای نقص یا کم بودی ازنظر تعلیم و تربیت در او مشاهده نشود.

به راستی شخصیت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به نحوی پرورش یافت که در خانه وحی تحت تربیت مستقیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و جبرئیل امین قرار داشت تا آنکه نفس رسول الله(صلی الله علیه واله) قرار گرفت و آیه مباهله در شأن او و خانواده اش نازل گردید.

پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) بر اساس وظیفه الهی و اجتماعی خود تا توانست برای عملی شدن و به اجرا درآمدن قضیه غدیر تلاش کرد که تجهیز جیش اسامه و درخواست دوات و قلم ازجمله آنها بوده اند.

مخالفت عده ای از اصحاب با برنامه غدیر در زمان حیات رسول الله(صلی الله علیه واله) شروع شد، به گونه ای که سرانجام مسیر خلافت را به دلخواه خود عوض کردند و کسی دیگر را به جای علی(علیه السلام) انتخاب کردند. آن همه دلایل قطعی بر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) را نادیده گرفتند و ادله نادرست و بدون پایه و اساس مانند اجماع که بسیاری از علمای اهل سنت بر بی اعتباری آن اذعان کرده اند، تمسک نموده اند. جای بسی تأسف این که بدن مطهر رسول خدا(صلی الله علیه واله) هنوز دفن نشده بود که برای تعیین خلیفه اسلامی تشکیل جلسه دادند. آیا دفن پیکر پاک پیامبر(صلی الله علیه واله) مهم بود یا مخالفت با غدیر و ولایت علی(علیه السلام) ؟

ص: 192

منابع

قرآن کریم، ترجمه آیت الله مکارم شیرازی، تهران: نشر دارالقرآن الکریم، بی تا.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) ، 1378.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی،1385ق.

2. ابن جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفه الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409ق.

3. ابن جوزی، تاریخ عمر بن الخطاب، تحقیق احمد شوحان، دمشق، مکتبه التراث،1414ق.

4. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب الاسلامیه،1514ق.

5. ابن حنبل، احمد، مسند، تحقیق: شعیب الارنووط، بیروت، مؤسسه الرساله، 1421ق/2001م.

6. ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت، داراحیاء التراث العربی،1376ق.

7. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه احمد جنتی، تهران، امیر کبیر، 1382.

8. ابن عساکر، علی، تاریخ دمشق الکبری، تحقیق: عمرو بن الغرامه العمروی، بیروت، دارالفکر، 1415ق/1995م.

9. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه والنهایه، بیروت، داراحیاءالتراث العربی، بی تا.

1. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، بیروت، دارالاضواء، 1403ق.

2. امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، دارالکتب الاسلامیه،1366.

3. آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر (عربی- فارسی)، تهران، نشرنی، 1379.

4. آملی، سید حبدر، تفسیر المحیط الاعظم، تحقیق: محسن موسوی، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، 1414ق.

5. جان لاک، تحقیق در فهم بشر، تلخیص پیتسون، ترجمه: شفق رضا زاده، انتشارات دهخدا، 1349.

6. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحن، بیروت، دارالکتب العلمیه،1211ق.

7. حجتی، محمد باقر، إسلام و تعلیم و تربیت، تهران، دفتر نشر فرهنگ إسلامی،1370.

8. الخلیلی، الدکتورجواد جعفر، من حیات الخلیفه ابی بکر الصدیق، بیروت، الارشاد للطبعه و النشر، بی تا.

9. شعاری نژاد، علی اکبر، روان شناسی رشد، تهران، انتشارات اطلاعات،1372.

10. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، بی تا.

11. طبری، محمد، تاریخ طبری، بیروت، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، روائع التراث العربی، بی تا.

12. غزالی، محمد، میزان العمل، تحقیق: سلیمان دنیا، قاهره، دارالمعارف، بی تا.

ص: 193

فقیهی، ابوالحسن و موسوی کاشی، زهره، مدل سنجش بهره وری (اثربخشی و کارایی) در بخش خدمات دولتی ایران، مجله 1. مدیریت دولتی، دوره دوم، شماره چهارم ، بهار و تابستان 1389، 126-107.

2. قربانی، زین العابدین، اخلاق تعلیم و تربیت، قم، انصاریان،1374.

3. قرشی، سید علی اکبر، تفسیر احسن الحدیث، بنیاد بعثت، 1378.

4. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار، تهران، دارالاسوه، 1416ق.

5. کلینی، محمد، فروع کافی، بیروت، دارالاضواء،1413ق.

6. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، بیروت، موئسسه الوفا، 1403ق.

7. مسعودی، علی، اثباةالوصیه، ترجمه: محمد جواد نجفی،کتاب فروشی اسلامیه،1343.

8. مسعودی، علی، مروج الذهب، انتشارات شریف رضی،1380.

9. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ یازدهم، 1373.

10. نجمی نیا، رضا، صالحی، محمدرضا، بررسی تاثیر سرمایه فکری در ایجاد مزیت رقابتی شرکتهای بیمه استان اصفهان، چهارمین کنفرانس بین المللی بازاریابی خدمات بانکی در مرکز همایش های بین المللی صدا و سیما، مهر 1391.

11. هاشمی رفسنجانی، اکبر و جمعی از محققان، تفسیر راهنما، قم، بوستان کتاب، 1363.

Camisón, César. And Villar-López, Ana. (201133. Non-technical innovation: Organizational memory and learning capabilities as antecedent factors with effects on 1. sustained competitive advantage. Industrial Marketing Management. 40 (2011). 1294–1304 2. Hazen, Benjamin and Terry Anthony. (201234. Toward creating competitive advantage with logistics information technology. International Journal of Physical Distribution Logistics Management. Vol. 42. No. 1. 8-35

ص: 194

واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر

اشاره

محمد فاکر میبدی(1)

ص: 195


1- . عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة، M_faker@miu.ac.ir

ص: 196

چکیده

شاخص ترین تفکر شیعی در حوزه امامت و ولایت، اعتقاد به امامت تنصیصی است. مسئله ای که به گزارش تاریخ، حدیث، تفسیر و ادب از روز نخست ظهور اسلام و حدیث یوم الدار، تا هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) و حدیث قلم و دوات، مدّ نظر مبارک پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده است. یکی از گهرکلماتی که در معرفی علی(علیه السلام) به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله) تجلی ویژه بخشیده جمله نورانی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» است، فقره ای که به اعتقاد شیعه، تنصیص در ولایت مطلقه علویه است. لیکن أهل تسنن با تفسیری دیگر، مسیر علمی معنی و مفهوم مولا را به سمت دیگری کشانده اند. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی دیدگاه های مختلف أهل تسنن نقل و نقد شده و با اتکاء به قرائن متعدد زمانی، مکانی و معنایی، به تثبیت بینش شیعی که همان اولویت در تصرف است را به اثبات رسانده است. ضمن این که نویسنده به سیر تطور معنی غیرواقعی مولا در حدیث «من کنت مولاه» را در طول تاریخ موردتوجه قرار داده، بر این باور است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را باید ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» دانست و قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال احمد بیهقی (458_384)، قاضی عیاض (546 _476)، إبن اثیر (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن7)، إبن تیمیه (661 _ 728)، ابوزکریا نووی (676_631) و إبن حجر هیتمی (909_974) را زمان اوج تمرکز بر معنی محبت و نصرت به شمار آورد، چنین استنتاج می کند که بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی از حدیث فوق، پی آمد تلاش کسانی است که درواقع قرائت دیگری را از این متن مقدس ارائه نمودند.

کلیدواژه ها: پیامبر(صلی الله علیه واله)، علی(علیه السلام)، حدیث موالات، مولا، محبت، ولایت، غدیر.

ص: 197

مقدمه

مهم ترین در بینش شیعه، اعتقاد به ولایت و امامت بلافصل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) است، و بر این مهم ادله بسیاری اقامه کرده اند، ازجمله حدیث معروف موالات یعنی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ» است که در واقعه غدیر خم از زبان وحی مدار نبوی و در جمع هزاران نفر از صحابه و با تشریفات خاصی صادر گردید. در این میان اهل تسنن از گذشته ایام تا به امروز، با ارائه تفاسیر گوناگون از جمله تفسیر مولا به مُحبّ و ناصر سعی کرده اند تا خطای تاریخی سقیفه که جریان خلافت را منحرف، و محرومیت جانشین حقیقی پیامبر(صلی الله علیه واله) را از حقش موجه جلوه دهند. از این رو هرچند سالیان متمادی از صدور این حدیث می گذرد، اما کماکان ضرورت پژوهش در عرصه ای که مهم ترین زیرساخت فکر و اندیشه شیعه را فراهم و در پی دارد حتمیت می بخشد. به هرتقدیر، در این تحقیق تلاش شده تا با بررسی کاربرد کلمه مولا در لغت، حدیث و قرآن، آراء و نظریات اهل تسنن از متون معتبرشان نقل و دیدگاه شیعه، با استمداد از قرائن و شواهد متقن تبیین شود.(1)

پیشینه

درزمینه حدیث غدیر و معنای کلمه مولی در این حدیث، در طول تاریخ آثار و نگاشته های فراوانی در میان فریقین به طبع آراسته شده است، در اینجا به جدیدترین آثار اشاره می شود:

حدیث الغدیر، ظروفه مدالیله قیمته الحضاریة (1) رواة حدیث الغدیر، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة 1415، العدد 12 (17 صفحه، از 162_ 178).

رواة حدیث الغدیر (2)، سلیم، عزالدین، رسالة الثقلین، شوال _ ذوالحجة 1415، العدد 13 (15 صفحه، از 154_ 168).

ص: 198


1- . این مقاله پیش از این در سال 1391 در نخستین همایش ملی غدیر ارائه گردید، لیکن به حسب ظاهر مجموعه مقالات همایش منتشر نشد و اینک با اندک تغییری به خصوص در بخش پایانی عرضه می گردد.

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت، جهانی پور، یاسر، فرهنگ کوثر، پاییز 1387، شماره 75 (12 صفحه، از 149_160).

حدیث غدیر در منابع روایی اهل سنت (2)، جهانی پور، یاسر، مجله: فرهنگ کوثر» پاییز 1388، شماره 79 (8 صفحه، از 71_ 78).

معنی مولا در حدیث غدیر، سبحانی، جعفر، درسهایی از مکتب اسلام، مهر 1393، شماره 641 (8 صفحه، از 36_43).

امام علی(علیه السلام) و احتجاج به حدیث غدیر، انورفیاضی، محمد، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، پاییز 1386، شماره 15 ISC (26 صفحه، از 127_152).

نقد دیدگاه های اهل سنت درباره حدیث غدیر، مدنی، سید محمود، علوم حدیث، بهار 1377، شماره 7 ISC (33 صفحه، از 121_153).

أحادیث و مصادر: حدیث الغدیر، النجمی، محمد صادق، الهادی، جمادی الثانی 1395، السنة الرابعة، العدد 2 (2 صفحه، از 51 _52).

حدیث غدیر و تحلیل و تبیین معنای «مولی» در آن از منظر شیعه، غلامی، اصغر؛ برنجکار، رضا، شیعه شناسی، بهار 1392، شماره 41 علمی _ پژوهشی/ISC (20 صفحه، از 63 _82).

1. متن حدیث

در منابع شیعه تنها به نقل کلینی و از زبان صادق ترین شاهد حاضر در واقعه غدیر، و رکن آفرینش این حادثه قرآنی، کلامی، تفسیری، حدیثی، تاریخی و ادبی، و محور همه محاوران بسنده می شود. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَأَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلاً فِی مَحْفِلِهِ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِی مَوْلاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ، فَکَانَتْ عَلَی وَلایتِی وَلایةُ اللَّهِ وَعَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ؛ {الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دِیناً}، فَکَانَتْ وَلایتِی کَمَالَ الدِّینِ وَرِضَا الرَّبِّ جَلَّ ذِکْرهُ». (کلینی، الکافی، ج8، ص27).

ص: 199

اما بنا بر نقل اهل تسنن، عبدالله بن محمد، معروف به ابن أبی شیبه (235_ 159ق)، که از متقدم ترین رجال حدیث که بخاری، مسلم، أبوداود و إبن ماجة از وی روایت نقل کرده اند این حدیث را از بَراء بن عازب روایت کرده است. براء می گوید: در سفری با پیامبر(صلی الله علیه واله) همراه بودیم که در محل غدیر خم اُتراق کردیم. پیامبر(صلی الله علیه واله) برای نماز جماعت ندا داد، در حالی که خستگی و ناتوانی بر آن حضرت مستولی شده بود! کنار بوته خار به استراحت پرداخت و آن گاه نماز ظهر را به جای آورد. در این حال پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»؟ مردم گفتند: بَلَی! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ»؟ مردم گفتند: بَلَی. پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را گرفت و فرمود: «اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاَهُ، فَعَلِیٌّ مَوْلاَهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ، وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ».

براء بن عازب می گوید: در این حال عمر، علی(علیه السلام) را ملاقات کرد و گفت: «هَنِیئاً لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» (إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث و الآثار، ج6، ص372). خطیب تبریزی (م741ق) و متقی هندی (975_ 888 ق) از دانشمندان سده های میانی و ابوالمعاطی نوری (م1401ق) از متأخرین و معاصرین نیز همین متن را نقل کرده اند (خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص330 و متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص114 و نوری، المسندالجامع المعلل، ج3، ص92).

محمد ناصرالدین الألبانی از حدیث پژوهان معاصر (1420_1332 ق) و دارای بیش از یک صد اثر حدیثی از جمله «إرواء الغلیل فی تخریج أحادیث منار السبیل»، «سلسلة الأحادیث الصحیحة»، «سلسلة الأحادیث الضعیفة» و... سند این روایت با همین متن را حسن بلکه صحیح می داند (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج4، ص249 و330؛ خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص33). وی در این زمینه به ابن تیمیه می تازد که چرا منکر این حدیث شده است (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج5، ص222).

2. مصادر حدیث

حدیث شریف «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» در منابع معتبر فریقین روایت شده است. از

ص: 200

جمله منابع شیعی عبارت است از: کافی، تألیف محمد بن یعقوب کلینی (م 339 ق)؛ من لایحضره الفقیه، معانی الأخبار، أمالی، عیون الأخبار، توحید، خصال و کمال الدین، تألیف محمد بن علی بابویه معروف به صدوق (381_ 305 ق)؛ اختصاص، ارشاد و افصاح، تألیف محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید (413_336 ق)؛ تهذیب و أمالی، تألیف محمد بن حسن طوسی (460_385 ق)؛ اعلام الوری، تألیف فضل بن حسن طبرسی (548 _460 ق)؛ مناقب آل ابی طالب، تألیف محمد بن شهرآشوب مازندرانی (588 _489 ق)؛ اقبال، تألیف علی بن موسی مشتهر به سید بن طاووس (664_ 589ق)؛ منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح و الحسان، تألیف حسن بن زین الدین (1011_ 959ق)؛ وسائل الشیعه، تألیف محمد بن حسن، مشهور به حرعاملی (1104_ 1033 ق)؛ بحارالانوار، تألیف محمدباقر مجلسی (1110_1037ق).

بسیاری از منابع اهل تسنن نیز آن را نقل کرده اند که برخی از آن ها افزون بر المصنف فی الأحادیث و الآثار، تألیف ابن ابی شیبه عبارت است از: مسند احمد، تألیف احمد بن محمد بن حنبل (241- 164ق) که آن را از بیش از ده صحابی، چون: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، زید بن ارقم، براء بن عازب، عامر بن وائله مکنی به ابوطفیل، بریدة بن حصیب، سعید بن وهب، ریاح بن حارث، عبدالرحمن بن ابی لیلی و زید بن یثیع روایت کرده است. أبوعبدالله محمد بن یزید قزوینی معروف به ابن ماجه (273_ 209ق) در سنن خود این حدیث را از سعد بن ابی وقاص روایت کرده است. ابوعیسی محمد بن عیسی، معروف به ترمذی (279_ 209ق) در سنن خود این حدیث را از زید بن ارقم روایت

ص: 201

کرده است. أحمد بن شعیب، مشهور به نسایی (303_ 215ق) نیز این حدیث را در سنن از شش صحابی؛ بریده بن حصیب، سعد بن ابی وقاص، زید بن یثیع، عامر بن وائله، ابن عباس، عمرو [بن] ذی مر همدانی روایت کرده است. محمد بن حبان تمیمی (م354 ق) در صحیح خود با لفظ «مَن کُنتُ وَلیّهُ فَعَلیٌّ ولیُّهُ» از بریده روایت کرده است. سلیمان بن احمد طبرانی (360_260ق) نیز در معجم کبیر با همین عبارت از زید بن ارقم روایت کرده است. بخاری و مسلم دو تن از ارباب صحاح در این زمینه روایتی ندارند لیکن حاکم نیشابوری (405_321ق) در مستدرک بر صحیحین می نویسد: حدیث «من کنت مولاه فهذا ولیه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است ولی این دو، آن را نقل نکرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص118، 119، 143).

دانشمندان دیگر اهل تسنن که به نقل این روایت پرداخته اند عبارت اند از: ابونعیم اصفهانی(430_336ق) در کتاب معرفة الصحابة، ج4، ص84. وی این حدیث را از بریده در بازگشت از یمن و زید بن ارقم روایت کرده است. یوسف بن عبدالله معروف به إبن عبدالبر (463_ 368ق) در استذکار می نویسد: پیامبر در غدیر خم یا جحفه درباره علی(علیه السلام) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلیّ مَولاهُ». (إبن عبدالبر، الاستذکار، ج8، ص239). عیاض بن موسی معروف به قاضی عیاض (546 _476 ق) در مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، زمان صدور این روایت را روز غدیر و پس از نماز ظهر می داند (یحصبی سبتی (قاضی عیاض)، مشارق الانوار علی صحاح الآثار، ج2، ص574). ضیاء الدین محمد بن عبدالواحد معروف به ضیاء مقدسی (643 _ 569 ق) در احادیث مختاره، از هفت طریق صحیح و حسن به نقل این روایت پرداخته است (مقدسی، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، ج1، ص263، 269، 270، 303 و 477؛ ج2، ص8 و 39). علی بن أبی بکر بن سلیمان مشهور به هیثمی (807 _ 735 ق) در مجمع الزوائد با سند صحیح، از عمیر بن سعد روایت می کند که به هنگام شاهد گرفتن علی(علیه السلام) بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) با «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» هیجده نفر شهادت دادند (هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص136). هیثمی این حدیث را مکرر و از اسانید گوناگون و در زمان ها و مکان های مختلف نقل کرده است. ازجمله روات این حدیث عبارت اند از: علی بن ابی طالب(علیه السلام)، إبن عباس، زید بن ارقم، ابوایوب انصاری، ابوسعید خدری، عبدالله بن عمر، ملک بن حویرث، زید بن یثیع، عمرو بن ذی مر، حبشی بن جناده، حمید بن عماره که از پیامبر(صلی الله علیه واله) روایت می کنند. و عمار یاسر، ابوطفیل عامر بن وائله، سعید بن وهب، عبدالرحمن بن ابی لیلی، داود بن یزید أودی، عمیر

ص: 202

بن سعد، عمیره بنت سعد و زاذان بن ابی عمیر، شهادت به صدور این روایت درباره علی(علیه السلام) دارند.

احمد بن علی بن محمد، معروف به ابن حجر (852 _773 ق) در فتح الباری می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که ترمذی و نسائی آن را روایت کرده اند طرق متعدد دارد و بیش تر اسناد آن صحیح و حسن است (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص74). علی بن عبدالملک معروف به متقی هندی (975_ 888 ق) در کنز العمال این حدیث را از براء بن عازب، جابر بن عبدالله، رفاعة بن ایاس، بریده بن حصیب و عمرو بن مرّه نیز نقل می کند (متقی هندی، کنز العمال، ج13، ص114).

تا قرن دهم هجری، جامع ترین منبعی که به مصادر این حدیث اشارت کرده است، جامع الاحادیث جلال الدین سیوطی (911_ 849ق) است. وی در بیش از بیست موضع از این اثر، این حدیث را از روات متعدد نقل کرده است و در یک جا می نویسد: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» را أحمد و حاکم از ابن عباس، ابن ابی شیبه و احمد از ابن عباس از بریده، أحمد و إبن ماجه و ضیاء [مقدسی] از براء، طبرانی از جریر، ابونعیم از جندب أنصاری، إبن قانع از حبشی بن جناده، ترمذی و نسائی و طبرانی از أبوطفیل از زید بن أرقم یا حذیفة بن أسید غفاری، إبن أبی شیبة و طبرانی از أبوأیوب، إبن أبی شیبه و إبن أبی عاصم و ضیاء از سعد بن أبی وقاص، شیرازی از عمر، طبرانی از مالک بن حویرث، أبونعیم از یحیی بن جعده از زید بن أرقم، إبن عقده از حبیب بن بدیل بن ورقاء و قیس بن ثابت و زید بن شرحبیل أنصاری، أحمد از علی(علیه السلام) و سیزده نفر دیگر، إبن أبی شیبه از جابر و حاکم از إبن عباس روایت کرده است. (سیوطی، جامع الاحادیث، ج21، ص371). وی هم چنین در شرح خود بر سنن ابن ماجه به نقل این حدیث پرداخته است (سیوطی، شرح سنن ابن ماجه، ج1، ص12).

از قرن دهم به بعد نیز، محمد عبدالرؤوف مُناوی (1031_952ق) در فیض القدیر، همراه با بیان شأن صدور آن یعنی، نفی موضع اسامه در نفی مولویت حضرت به وی، این روایت را از اسامه نقل کرده است (مناوی، فیض القدیر، ج4، ص358). اسماعیل بن

ص: 203

محمد عجلونی (1120_1087 ق) در کشف الخفاء می نویسد: [حدیث] «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» که طبرانی و أحمد و ضیاء آن را از زید بن أرقم و علی و سی نفر از صحابه با لفظ «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» روایت کرده اند، حدیث متواتر یا مشهور است (عجلونی، کشف الخفاء، ج2، ص1588). سید أبوالمعاطی نوری (م 1401ق) در المسند الجامع همان سخن متقی هندی را نقل کرده است (نوری، المسندالجامع، ج3، ص92).

به خوبی ملاحظه می شود که حتی برخی از محدثان، مستخرجان، جامعان و شارحان حدیث اهل تسنن از طرق متعدد به نقل این حدیث مبادرت کرده اند، و با توجه به این حقیقت باید پذیرفت که این حدیث شریف، مشهور، بلکه متواتر بین فریقین است و انکار یا تردید در صحت آن مکابره می باشد.

3. معانی مولی در لغت عرب

دانشمندان علم لغت، معانی چندی برای این کلمه بیان کرده اند. خلیل بن احمد فراهیدی (100_170ق) از پیشگامان دانش لغت، در آغاز با جدایِش کلمات مختلف، هر واژه را به سمت معنایی خاص سوق می دهد وی می نویسد: الوَلایة مصدر المُوالاة، والوِلایة مصدر الوالی، والوِلاء مصدر المولی. سپس به کاربرد واژه مولی پرداخته و برای آن سه معنی بیان می کند که عبارت است از: معتق، حلیف و ولی (فراهیدی، کتاب العین، واژه ولیّ). جوهری (م 393 ق) می نویسد: وَلیّ در مقابل عدوّ است و هرگاه گفته شود: تَوَلّاهُ؛ بدین معنی است که او را به دوستی گرفته است. کلمه مَوْلی به معنی؛ مُعْتِق [به کسر تاء = صاحب برده]، مُعْتَق [به فتح تاء = برده]، إبن العمّ [پسرعمو]، ناصر [یاری کننده]، جار [همسایه یا به معنی مجیر]. هم چنین واژه ولیّ به معنی صِهْر [داماد]، حَلیف [هم پیمان] و نیز متولی به کار رفته است (جوهری، صحاح اللغه: واژه ولی).

فیومی (م770 ق) از دیگر لغت شناسان، در معنی ولی، وِلایت، وَلایت و مَولی می نویسد: وَلْی بر وزن فَلْس به عنوان مصدر، دو معنی دارد یکی قُرْب، و دوم قرار گرفتن فرد دوم بدون فاصله بعد از فرد اول است. واژه وِلایت به کسر واو، به معنی قبول تولیت است،

ص: 204

از این رو هرگاه گفته شود: «وَلِیتُ الأَمْرَ أَلِیهِ وِلایةً»، یعنی «تَوَلَّیتُهُ». و یا گفته شود: «وَلِیتُ عَلَی الصَّبِیِّ وَ الْمَرْأَةِ»، به عنوان والی و جمع آن «وُلاة» و به معنی حاکم بر آن است. در این صورت صبی و مرأة مُولّی علیه و إسم مفعول است. اما ولایت به فتح واو و کسر آن، به معنی نصرت و غلبه است. کلمه مَوْلَی به معنی پسرعمو، ناصر، عَصَبه [فامیل های پدری]، هم پیمان (مولی المُوالات)، مُعْتِق (مَوْلَی النِّعْمَةِ)، والْمَوْلَی الْعَتِیقُ (مَوَالِی بنی هَاشِمٍ أَی عُتَقَاؤُهُمْ) به کار رفته است. ضمناً (وَلَّیتُهُ تَوْلِیةً)، یعنی او را والی قرار دادم. و واژه مُوالات، به معنی متابعت و پیروی کردن است (فیومی، المصباح المنیر: واژه ولیّ).

زبیدی (1205_ 1145ق) در این زمینه می نویسد: وَلاء بر وزن سَماء به معنی مُلک، و اسم مصدر است. و کلمه مولی به معنی مالک است، از این رو گفته می شود: «وَلِیه وَلایةً إذا مَلُکَه». وی سپس می افزاید کلمه مولی در لغت عرب کاربردهای متعددی دارد. ازجمله: به معنی عَبد، عَبدَه، مَعتِق بر وزن مُحسِن که درواقع «مولی النعمة» است چون با عتق و رهایی به وی إنعام کرده است. و نیز به معنی مَعتَق آمده است؛ چون او را به منزله پسرعموی خود قرار داده است از این رو وی را یاری می کند، اگر وارثی نداشته باشد از او ارث می برد، و به معنی صاحب و قریب نیز به کار رفته است (زبیدی، تاج العروس، ج1، ص8855).

از مجموع سخن ارباب لغت چنین برداشت می شود که واژه مولی در چند معنی کاربرد دارد: مُعْتِق، مُعْتَق، إبن العمّ، ناصر، جار، عَصَبَه، حلیف، مالک، عَبد، عَبدَه، صاحب، قریب و ولیّ؛ با این تفاوت که فراهیدی سه معنی را برای مولا نقل کرده است. جوهری هفت معنی، فیومی شش معنی، و زبیدی یک معنی اصلی و چند معنی دیگر نقل می کند. در این که کدام یک از این معانی اصل و دیگری فرع است، از کلام زبیدی می توان برداشت نمود که مالک معنی اصل است. و از کلام خلیل برمی آید که اصل، معنی «الشئ بعد الشئ» یعنی قرار گرفتن چیزی بعد از دیگری است. و لذا عرب به بارانی که بعد از وَسْمِی= اولین باران بهاری ببارد وَلی می گوید (فراهیدی، کتاب العین، ج8، ص365). سخن إبن فارس بیانگر این است که اصل معنی در این واژه، قرب است. وی می نویسد: واو، لام و

ص: 205

یاء، أصلٌ صحیح یدلُّ علی قرب، و از همین مقوله است وَلْی، یعنی؛ قرْب. و از این رو گفته می شود: تَباعَدَ بعد وَلْی، أی قرب (إبن فارس، مقاییس اللغة، ج6، ص108).

البته با اندک تأملی می توان دریافت که این دو معنی اصلی به یک حقیقت بازگشت دارد؛ چراکه قرب و وقوع الشیء بعد الشیء لازم ملزوم یک دیگرند، قرب با قرارگرفتن چیزی در کنار دیگری محقق می شود و این قرار مستلزم، با قرب و نفی فاصله تحقق می یاید.

4. کاربرد مولا در حدیث و قرآن

اشاره

با توجه به این که دانشمندان برای اثبات مقصود خود، معمولاً به آیات و روایات تمسک می کنند و از موارد مشابه برای بیان معنی موردنظر استشهاد می کنند، ضروری است تا این واژگان در قرآن و حدیث بررسی شود:

الف. کاربرد مولا در حدیث

هرچند آثار متعددی به موضوع پرداخته اند اما جهت رعایت اختصار به کتاب «النهایة فی غریب الحدیث والأثر» بسنده می کنیم. إبن اثیر جزری (606_544 ق) می نویسد: کلمه مولی مکرر در احادیث به کاررفته است و در هر مورد به معنی خاص خود می باشد، ازجمله: ربّ، مَالک، سید، مُنْعِم، مُعْتِق، ناصر، مُحِبّ، تابِع، جار، إبن العَمّ، حَلِیف، عَقید، صِهْر، عَبْد، مُعْتَق، مُنْعَم عَلَیه. وی پس از آن به عنوان یک قاعده کلی می گوید: «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قَامَ به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیُّه»؛ «هر کس کاری را می پذیرد، یا بدان اقدام می کند، مولا و ولی آن است». وی سپس می افزاید کاربرد اسامی و مشتقات ولیّ متفاوت است. وَلایة به فَتْح واو، در نسَب، نصرت و مُعْتِق کاربرد دارد. وِلاَیة به کسر واو، در إمَارت به کار می رود. وَلاء مُعْتَق و مُوَالات در جایی به کار می رود که کسی با قوم و قبیله ای پیوند دوستی داشته باشد. إبن اثیر سپس درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلیّ مَوْلاه» می نویسد: بعضی احتمال داده اند که به معنی «من أحبنی وتولانی فَلیتَولَّهْ» باشد. و برخی گفته اند ممکن است به معنی تابع محب باشد. شافعی گفته این حدیث مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ}

ص: 206

(محمد/11) است و به معنی وَلاء اسلام است. و این که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. کلمه مولا در حدیث «أیّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها [ولیُّها] فنکاحُها باطِل»، أی مُتَوَلّی أمرها = متولی أمر او است. کلمه موالی در حدیث «مُزَینة وجُهَینة وأسْلَم وغفار مَوالی اللَّهِ ورسوله» به معنی أولیاء اللَّه است. کلمه مولاه در حدیث «مَن أسْلَم علی یدِه رجلٌ فهو مَوْلاه» به معنی مَن یَرِثُه است. کلمه أولی در حدیثی که پرسش از اسلام آوردن شخص مشرک به دست فرد مسلمان است، و پاسخ داده شد که «هو أولَی الناسِ بمَحْیاه و مماتِه»، به معنی «أحقُّ به من غیره» است (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510).

ب. کاربرد کلمه مولا در قرآن

در این مورد نیز تنها به دو اثر لغت پژوهی قرآنی اکتفاء می کنیم. راغب اصفهانی (م 502ق) می نویسد: ولاء و توالی، در اصل به معنی قرار گرفتن دو چیز و بیش تر در کنار یک دیگر بدون فاصله است. و بعد این واژه برای هر نوع قرب مکانی، نسبی، دینی، دوستی، یاری و عتقادی به استعاره گرفته شده است.

کلمه ولی و مولی؛ هم کاربرد اسم فاعلی و هم کاربرد اسم مفعولی دارد. بدین معنی که گفته می شود: «المؤمن ولی الله» و «الله ولی المؤمنین» قرآن نیز می فرماید: {اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ} (بقره/257) و {إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ... } (جمعه/6). [حقیقت این است که کاربرد این واژگان در این گونه موارد تماماً فاعلی است منتها متعلق ولایت مختلف است. آری اگر مقصود این باشد که کلمه مولی؛ هم به معنی معتِق (فاعلی) و هم به معنی معتَق (مفعولی) به کار می رود، سخن درستی است]. به هر صورت در خصوص کلمه مولی قرآن می فرماید: {وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَنِعْمَ النَّصیرُ} (انفال/40) و نیز {وَإِنْ تَظاهَرا عَلَیهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4). [اما کاربرد مولی درباره خلق نسبت به خدا روا نیست، یعنی نمی توان گفت: فلانٌ مولی الله]. کلمه مولی به معنی موالات نیز به کار رفته که فرمود: {یَوْمَ

ص: 207

لا یُغْنی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیئاً وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ} (دخان/41). کلمه مولی هم چنین به معنی پسرعمو نیز به کار رفته است که فرمود: {وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5). در خصوص واژه أولی نیز قرآن می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِیُّ وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68) که به معنی أحری و أحق است. موالات نیز به معنی متابعت است (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج2، ص536).

مصطفوی در این زمینه چنین می نویسد: تنها أصل در ماده ولی، قرار گرفتن چیزی وراء چیز دیگر است، مراد دو چیز مطلق است، خواه وجوداً مختلف باشد یا به اعتبار. و رابطه بین آن دو اعم از این است که خوب باشد یا بد. و مراد از وراء اعم از جلو و پشت سر است. بنابراین مفاهیمی چون قرب، حبّ، نصرت و متابعت از آثار آن است [نه معنی اصلی] که به حسب موارد مختلف می باشد. و از مصادیق آن ولایت به معنی تدبیر امور دیگران، اقدام به انجام امور حیات و ممات دیگران است، یعنی ولی و متولی در حقیقت وراء متولی علیه قرار دارد و رابطه آن نیز تدبیر امور است و ولیّ همان است که متصف به ولایت و تدبیر می باشد. قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ وَلِیِّیَ اللَّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ} (اعراف/196) که ولیّ در این جا تولیت و ولایت را برگزیده است. و نیز می فرماید: {لاتَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصاری أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ} (مائده/51) که ولیّ در این جا متولی است که ولیّ را برگزیده است. و این که فرمود: {أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِیّ} (شوری/9) هر دو نمونه را بیان کرده است.

مولی نیز از همین معنی است؛ زیرا مولی در أصل اسم مکان به معنی محل ولایت، یعنی جای تحقق مفهوم تولیت و مصداق ظهور ولایت است. و این که قرآن فرمود: {فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاکُمْ نِعْمَ الْمَوْلی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ} (انفال/40)، و یا فرمود: {وَاعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاکُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلی} (حج/78) و نیز فرمود: {أَحَدُهُما أَبْکَمُ لایَقْدِرُ عَلی شَی ءٍ وَ هُوَ کَلٌّ عَلی مَوْلاهُ} (نحل/76)، در آیه اول و دوم «اللّه» مظهر ولایت و محل ظهور تولیت بر بندگان است و در آیه سوم «مولی» مصداق مالکیت و تولیت بر عبد است. هم چنین مولی بر مولّی علیه که

ص: 208

متعلق ولایت است نیز اطلاق می شود چنان که فرمود: {وَ إِنِّی خِفْتُ الْمَوالِیَ مِنْ وَرائِی} (مریم/5)، یعنی خوف از کسانی است که تحت ولایت وی هستند. و نیز {فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکُمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکُمْ} (احزاب/5)، یعنی کسانی که پدرشان مشخص نیست برادرانتان در دین و مملوک شما هستند. و نیز فرمود: {وَلِکُلٍّ جَعَلْنا مَوالِیَ مِمَّا تَرَکَ الْوالِدانِ وَالأَقْرَبُونَ} (نساء/33)، بدین معنی که برای هر کدام از میت ها موالی که موارد ظهور تولیت، تدبیر و تربیت است قرار دادیم (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص205_204).

وی در ادامه می افزاید: مفهوم أولی نیز یکی از مصادیق معنی اصلی است که در حقیقت به معنی أحری و أجدر است. چنان که فرمود: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی} (آل عمران/68) و نیز فرمود: {النَّبِیُّ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ} (احزاب/6)، که به معنی أنسب و ألیق در جهت وقوع و استقرار وراء مقام إبراهیم(علیه السلام) است، چنان که برخی از ارحام، ألیق و أنسب در استقرار وراء میت و میراثش هستند. مصداق دیگر معنی اصلی، تولیت به معنی وقوع شی ء در پس شیء سابق و نیز تولی یعنی اتخاذ ولایت است (مصطفوی، التحقیق، ج 13، ص 208_206).

از مجموع کلام این لغت پژوهان قرآنی و حدیثی چنین به دست می آید که واژه ولیّ و مشتقاتش در فرهنگ روایی و قرآنی کاربردهای زیر را دارد:

یک. کلمه ولیّ، در معنی متولی أمر «کُلُّ مَن وَلِی أمْراً أو قام به فَهُو مَوْلاهُ وَ وَلیه»، در حقیقت مولا و ولی مترادف نیز به کار می رود.

دو. کلمه مولا در قرآن و حدیث، به معانی ولی، متولی، ولایتمدار، ولایت پذیر، موالات، ناصر، مُحِبّ، إبن العَمّ و وارث به کار رفته است.

سه. کلمه أولی، به معنی أحقّ، ألیق، أجدر و أحری و اولویت است.

چهار. در معنی وَلایت و وَلایت و تفاوت این دو، سخن یکسانی وجود ندارد. برخی مثل ابن اثیر وَلایت به فَتْح واو را در نسَب، نصْرت و مُعْتِق، و وِلایت به کسر واو را در إمَارت و تولی أمر می دانند. این آیه شریفه که فرمود: {وَالَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یُهاجِرُوا ما لَکُمْ مِنْ وَلایَتِهِمْ مِنْ

ص: 209

شَی ءٍ حَتَّی یُهاجِرُوا وَإِنِ اسْتَنْصَرُوکُمْ فِی الدِّینِ فَعَلَیکُمُ النَّصْرُ} (کهف/72) نیز مؤید معنی ولایت به فتح واو و به معنی نصرت است. از این رو برخی از مفسران نیز وَلایت در آیه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَخَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) را به نصرت تفسیر کرده اند (طوسی، التبیان، ج7، ص50). برخی دیگر مثل راغب اصفهانی وِلایت را به نصرت، وَلایت را به تَوَلِّی أمر معنی کرده اند و علامه طباطبایی معتقد به ترادف وَلایت و وِلایت است (طباطبایی، المیزان، ج13، ص317). و این بدان جهت است که وَلایت در آیه شریفه {هُنالِکَ الْوَلایةُ لِلَّهِ الْحَقِّ هُوَ خَیرٌ ثَواباً وَ خَیرٌ عُقْباً} (کهف/44) با سلطنت، حکومت و أمارت سازش بیش تری دارد.

درباره کلمه مولا، علامه طباطبایی در تفسیر آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } (محمد/11) می نویسد: کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ است. و از این رو برسید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود. بر این اساس اگر خدا مولا است چون مالک امور بندگان است و امور خلق را در تکوین طبق مشیت خود تدبیر می کند، لذا فرمود: {ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ} (سجده/4)، و نیز امور بندگان در تشریع و هدایت به سعادت، جنت، توفیق بر اعمال صالح، نصرت بر اعداء را تدبیر می کند. بدیهی است این مولویت مخصوص مؤمنان است که فرمود: «اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا»، چون اینان داخل در حظیره عبودیت و متابعت قرار گرفته اند، اما کفار چون بندگی اصنام را برگزیدند، از این مولویت محرومند (طباطبایی، المیزان، ج 18، ص231).

5. اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات

اشاره

دانشمندان اهل تسنن در طول تاریخ مطالبی در معنی وَلی و مشتقات و به خصوص مولا و ولایت و بالأخص در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» ابراز کرده اند که مجموع آن را می توان در چند دیدگاه عمده خلاصه، و به حسب تاریخ وفات صاحب نظران به شرح ذیل مرتب کرد:

ص: 210

الف. ولاء اسلام

ابن اثیر جزری از شافعی (150_204 ق) نقل می کند که وی گفته است: حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» مانند آیه: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11) و مراد از ولایت، وَلاء إسلام است (ابن اثیر جزری، النهایة، ج 5، ص510). منظور از ولاء اسلام، پیوندی است که به خاطر اسلام بین مؤمنان به وجود آمده است. و دارای آثاری چون نصرت و محبت است.

این که گفته می شد کلمه مولا در حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ» مثل آیه {بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا... } است، باید گفت: گرچه ممکن است مولویت در آیه اشارت به نصرت باشد که در حق مؤمنان ثابت و درباره کافران منفی است، لیکن کلمه مولا به عنوان مصدر میمی و با معنی وصفی، به معنی ولیّ یعنی تصرف در امور است. و این متصرِف دو مصداق دارد یکی سید و مالک عبد (ولایت تصرف در امور بردگان). دوم ناصر (ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید). مولا در آیه نیز مطلق است و شامل هر دو مصداق می شود و هیچ دلیلی بر تخصیص وجود ندارد. بدین معنی که خدا مولا (مالک و ناصر) است، در امور تکوینی، همه مملوکین و بندگان را تدبیر می کند، ولی در امور تشریعی و رسیدن به سعادت و جنت، تنها مؤمنان را که عبودیت و متابعت را پذیرفته اند، تدبیر می کند. در نتیجه اگر «من کنت مولاه» مانند این آیه باشد، چیزی جزء ولاء تصرف نخواهد بود.

ب. ولاء تبعیت

إبن اثیر جزری ذیل حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» می نویسد: إبن الاعرابی (150_ 231ق) گفته است ولیّ به معنی «التابع المُحبّ» باشد (همان). ممکن است معنی سخن إبن اعرابی این باشد که منظور از ولایت در مولا، تبعیت و محبت است. و در نتیجه رابطه بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) از یک طرف و بین همه کسانی که این ولایت را پذیرفتند از سوی دیگر، رابطه محب و محبوب و تابع و متبوع است، لیکن نکته ای که وجود دارد این که مولویتی که از آنِ پیامبر(صلی الله علیه واله) است و برای علی(علیه السلام) ثابت می شود، تابعیت و مُحبّیت نیست

ص: 211

بلکه متبوعیت و محبوبیت است، هرکس پیامبر(صلی الله علیه واله) متبوع و محبوب او است، علی(علیه السلام) متبوع و محبوب او باشد. و آن چه ابن اعرابی به عنوان «التابع المحبّ» بیان داشته، به عکس است. و واضح است که معنی ندارد پیامبر(صلی الله علیه واله) تابع کسی باشد، تا علی(علیه السلام) را به مثابه خود تابع محبّ معرفی کند.

ج. ولایت لطیف

إبن قتیبه دینوری (276_213ق) از نظام نقل می کند که گفته است: مراد از «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیّ مَولاهُ» این است که ولایت بین پیامبر(صلی الله علیه واله) و بین مؤمنین، ألطف از ولایتی است که بین خود مؤمنین وجود دارد، و این همان است که پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) قرار داد. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود؛ زیرا ولایت بین مؤمنین برای همگان وجود ندارد. وی در ادامه می افزاید: پیامبر(صلی الله علیه واله) «ولیّ کل مسلم» و فرقی بین ولی و مولا نیست (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص42). اگر پذیرفتیم که ولایت اعطائی پیامبر(صلی الله علیه واله) فراتر از ولایت عمومی مؤمنان است _ که خود سخن حقّی است _ چیزی جزء ولایت در تصرف نخواهد بود.

د. ولاء محبت

در میان دانشمندانی که به تفسیر حدیث پرداخته اند، بیهقی (458_384 ق) از پیشگامان تفسیرِ «مولا» به ولاء محبت است. وی بر این باور است که این حدیث در مقام بیان لزوم محبت علی(علیه السلام)، و دلالتی بر معنی امامت ندارد (بیهقی، الاعتقاد والهدایة، ج1، ص354). بعد از بیهقی، إبن اثیر جزری (606_544 ق) نقل می کند که برخی چون ابوالعباس گفته اند: مولا در حدیث «مَن کُنْتُ مَوْلاه فَعَلی مَوْلاه» به معنی «مَن أحبنی وَتَوَلّانی فَلیتَولَّهْ» باشد (إبن اثیر جزری، النهایة، ج5، ص510). تعبیر به «تَوَلّاهُ» به معنی این است که او را به دوستی گرفته است. و «تولانی» یعنی مرا به دوستی گرفته است. بعد از إبن جزری، شرف الدین طیبی از دانشمندان قرن هفتم، گمان کرده است که نمی توان ولایت در

ص: 212

حدیث را به امامت یعنی تصرف در امور مؤمنین معنی کرد، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136). پس از طیبی، إبن تیمیه (661_ 728 ق) نیز باور به ولاء محبت دارد (ابن تیمیه، منهاج السنّة، ج7، ص324). بعد از إبن تیمیه، آلوسی (1217_1270 ق) نیز همین دیدگاه را پسندیده و معتقد شده است که منظور ولاء محبت است نه امامت (کسوبه، الوصیة، ص333). در ادامه سیر این باور، حلبی (م 1044 ق) می گوید: مولی در بیست معنی کاربرد دارد ازجمله سیدی که محبت او لازم و دوری از بغض وی واجب است (کسوبه، الوصیة، ص338). و بالاخره مبارکفوری (م1353 ق) دو معنی برای «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلیٌّ مَولاهُ» بیان می کند: یکی این که به معنی «من کنتُ أتولاه فعلیّ یتولاه» یعنی «من کنتُ أحبّه فعلیٌّ یحبّه» است؛ چون مولا از ولیّ که ضد عدوّ است أخذ شده است. دوم این که به معنی «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه» می باشد (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص138). در خصوص ولاء محبت پس از این مفصل سخن خواهیم گفت.

ه_ . ولایت تشریفی قاضی عیاض یحصبی (546 _476 ق) در شرح حدیث نبوی که فرمود: «مُزَینَةُ و جُهَینَةُ مَوالی دُونَ الناسِ وَلَیسَ لَهُم مَولَی دُونَ اللهِ وَرَسُولِه» می نویسد: منظور این است که اینان اولیاء خاص هستند. بعد می افزاید این مانند حدیث: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است، یعنی هر که من ولیّ او هستم، علی ولیّ او است (یحصبی سبتی، مشارق الانوار، ج 2، ص 574). و این که فرد یا قومی اختصاص به ولایت الله و پیامبر(صلی الله علیه واله) می شوند، برای این است که اینان حلیفی در میان عرب نداشتند، و یا به دلیل این است که به خاطر اسلامشان مورد عداوت قبیله قرار گرفتند از این رو خدا و پیامبر(صلی الله علیه واله) آنان را به عنوان مُوالی خود قرار دادند و به این وسیله باعث شرفشان شد. و نیز ممکن است تخصیص به ذکر باشد بدون این که بیانگر انحصار باشد (همان). اگر به فرض معنی حدیث «مُزَینَةُ وجُهَینَةُ مَوالی...» همان باشد که یحصبی گفته است، لیکن قیاس با حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ...» مع الفارق است؛ چراکه نسبت به مزینه و جهینه، به دلیل بی اعتنایی توسط قبیله، موضوع حمایت مطرح است،

ص: 213

همانند این که عمو به یتیم برادرش بگوید، من به جای بابای تو، مبادا احساس تنهایی و یتیمی کنی! اما در سیاق حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به ضمیمه قرائن متصله و منفصله، اصلاً چنین چیزی مطرح نیست.

و. ولاء نصرت

ابوزکریا نووی (676_ 631 ق) معتقد است که «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت ناصرُه و مُوالِیه ومُحِبُّه ومُصَافِیه [دوست خالص و برگزیده] فعَلیٌّ کذلک» است (کسوبه، الوصیة، ص 331). إبن حجر هیتمی (909_974 ق) و مُناوی نیز عقیده دارند که ولایت در این حدیث به معنی ناصر است (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110؛ مُناوی، التیسیر، ج2، ص855). و این همان است که در بیان برخی به ولاء اسلام تعبیر شده است. چنان که در آیه شریفه نیز فرمود: {فَإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلاهُ وَجِبْریلُ وَصالِحُ الْمُؤْمِنینَ} (تحریم/4) که به معنی ناصر و محب است.

با فرض ولاء نصرت و محبت، اگر نصرت، موالات، محبت و صُفّت به نحو عمومی باشد، که هیچ فضیلتی به شمار نمی رود؛ چون همگان دارا هستند و اگر خاص و موجب فضیلت است باید از سنخ دیگری باشد. از سوی دیگر اگر بنا باشد هرکس منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی پیامبر(صلی الله علیه واله) هست، منصور، محبوب، مُوالی و مُصافی علی(علیه السلام) باشد! بنا به رأی ابن تیمیه علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! چراکه با صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) که در جمل، صفین و نهروان با علی(علیه السلام) جنگیدند، منصور علی(علیه السلام) نبودند بلکه مقهور وی بودند. آیا اینان از ابتدا از گردونه نصرت و محبت نبویه خارج بودند، یا بعداً چنین شدند. در هر صورت باید پذیرفت که برخی از صحابه پیامبر(صلی الله علیه واله) منصور، موالی و مصافی آن حضرت نبودند. ضمن این که معنی نصرت در آیه تحریم مؤید به قرینه است.

ز. حاکمیت

محب الدین طبری (694 _ 615 ق) می نویسد: حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ اللهم

ص: 214

وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره» که در برخی از طرق آن، جمله «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم قالوا بلی یا رسول الله» وجود دارد، دو معنی دارد: ناصر و والی به معنی متولی. وی سپس می افزاید هرکدام از این دو معنی مراد باشد، منظور حدیث این است که «من کنت متولیاً أمره والناظر فی مصلحته والحاکم علیه فعلیٌّ فی حقه کذلک». مؤید این معنی جمله ذیل آن است که می فرماید: «ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم». و چون تحقق این امر در حیات آن حضرت [به دلیل وجود خود حضرت] ممکن نیست بی شک تحقق این معنی بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) است (طبری، الریاض النضره، ج 1، ص 104).

ح. متولی أمر

مُناوی (1031_952 ق) می نویسد: این که علی بن أبی طالب(علیه السلام) «مولی من کنت مولاه» است معنایش این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه». وی سپس از حرالی [علی بن احمد متوفای 637 ق] نقل می کند که گفته است: مراد از مولی همان ولیّ لازم الولایه است که همواره به امر ولایت نسبت به متولی علیه که قادر به انجام آن نیست اقدام می کند (مناوی، فیض القدیر، ج 4، ص358). وی در جای دیگر می افزاید: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، یعنی بر اساس ولاء اسلام، ولیّ و ناصر او است. و این حدیث مانند این آیه است که می فرماید: {ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَی الَّذینَ آمَنُوا وَأَنَّ الْکافِرینَ لا مَوْلی لَهُمْ} (محمد/11). اما این که آن حضرت را مختص این عنوان نمود به خاطر فزونی علم، استنباط و فهم دقیق، حُسن سیرت، صفای سریرت، مکارم اخلاق و ثبات قدم او است.

(مُناوی، فیض القدیر، ج 6، ص 217). إبن اثیر نیز همین معنی را نسبت به کلمه مولا در ذیل حدیث که عمر گفته است «أصْبَحْتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤمِن» نقل کرده و می نویسد این کلمه به معنی «ولِیّ کُلِّ مُومن» است. چنان که در حدیث «أیُّما امْرأةٍ نَکَحَت بغیر إذن مَولاها فنکاحُها باطِل» نیز به معنی ولیٌّها، أی؛ مُتَوَلّی أمرها = متولی امر او است (إبن اثیرجزری، النهایة، ج5، ص510). تردیدی نیست که متولی امر به معنی ضمان جریره، مفهوماً و مصداقاً صحیح نیست.

ص: 215

ط. اولویت و متابعت

بدرالدین کَسُوبَه نویسنده مستبصر معاصر (م 1433 ق) بر این باور است که مولا در حدیث « مَن کُنتُ مَولاهُ...» به یکی از سه معنای منعم، أولی و متبوع است. وی می نویسد: بررسی ها نشان می دهد که کلمه مولا در این حدیث به سه معنی متکامل از هم باز می گردد:

یک. منعم: بر این اساس، معنی حدیث چنین است: «من کنت ذا الفضل علیه بنعمة الهدایة و الإیمان، فعلیٌّ ذوالفضل علیه بنعمة الإستقامة والأمان من الأعداء».

دو. أولی: طبق این معنی، مراد حدیث این است که «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به من نفسه».

سه. متبوع: بنابر این گزینه، مقصود حدیث این است که: «من کان یتّبعنی فلیتّبع علیاً من بعدی». این معنی در حقیقت به معنی دوم بازگشت دارد (کسوبه، الوصیة، ص348_ 346).

6. تمرکز بر معنی محبت

اشاره

از بیان دانشمندان اهل تسنن چنین مستفاد است که تفسیر محوری در حدیث «من کنت مولاه» به استثنای تفاسیر هفتم، هشتم و نهم که در قسمت «اهل تسنن و معنی مولا در حدیث موالات» گذشت، ولاء محبت است. پافشاری بر این امر، به زعم نظریه پردازان آن، منتج این معنی است که آن چه تکلیفشان در سفارش نبوی نسبت به علی(علیه السلام) بوده در قالب محبت صورت گرفته است و دیگر هیچ وظیفه ای متوجه آن ها نیست.

الف. استدلال بر تفسیر ولاء محبت

همان گونه که پیش از این نیز گفته شد اهل تسنن سخن بسیار درباره حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر زبان و قلم خود رانده اند، اما تنها برخی از متکلمان، محدثان، شرّاح حدیث و مفسران برای دیدگاه خود استدلال کرده اند. مهم ترین صاحب نظرانی که تفسیر محبت را مستدل کرده به همراه دلیلشان به ترتیب تاریخچه دیدگاه، در ذیل یادآور می شویم:

یک. أحمد بن حسین بیهقی (458_384 ق). وی می نویسد: حدیث موالات اگر سند

ص: 216

صحیحی داشته باشد، تنها بر این مطلب دلالت دارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) تخصیص به ذکر فضیلت علی و ترغیب صحابه بر محبت آن حضرت کرده است. به این دلیل که در سفر یمن برخی از صحابه نسبت به وی اظهار بغض و شکایت کردند، پیامبر(صلی الله علیه واله) به وسیله لزوم محبت وی و ترک دشمنی، آن را گوشزد کرده است. و این همانند این سخن علی است که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره من فرمود: «لایحبنی إلا مؤمن ولایبغضنی إلا منافق». چنان که در حدیث بریده نیز آمده که از علی شکایت کردم! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أتبغض علیاً»؟ گفتم: آری! پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «لاتبغضه وأحبِبهُ وازدُد لَهُ حُبّاً». بریده می گوید بعد از این سخن کسی نزد من محبوب تر از علی نبود.

وی در بخشی دیگر می گوید: اگر مراد، إمامت و إمارت علی بود، پیامبر(صلی الله علیه واله) که بیش از همه ناصح مسلمین است بدان تصریح می کرد، و می فرمود: «یا أیها الناس هذا ولیُّ أمرکم والقائم علیکم من بعدی فاسمعوا له وأطیعوا».

اشکال دیگری که وی طرح کرده این است که اگر این معنی مراد باشد باید گفت علی بزرگ ترین خطا را مرتکب شده است؛ زیرا آن حضرت امر پیامبر(صلی الله علیه واله) را ترک نموده است. بلکه اولین کسی است که دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) را رها کرده است (بیهقی، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد، ج1، ص354).

دو. شرف الدین طیبی (قرن 7 ق). وی در نفی دلالت حدیث بر امامت و تصرف در امور می نویسد: تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله) تنها برای آن حضرت است، بنابراین لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود (مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج9، ص136).

سه. أحمد بن عبدالحلیم معروف به إبن تیمیه حرانی (661- 728 ق). او در نقد سند و دلالت حدیث، امور زیر را بیان کرده است:

اول. ادعای این که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» اصلاً از طریق صحیح و ثقات روایت نشده است (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص321).

ص: 217

دوم. در دلالت حدیث مدعی است که چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب است، و این دعاء مستجاب نشده است، معلوم می شود مقصود امامت و تولی أمر نیست؛ زیرا صحابه نسبت به علی سه گروه شدند: گروهی که برخی از سابقین نیز با آن ها بودند و با وی جنگیدند. گروهی همراه وی جنگیدند. گروهی که بی طرف بودند، نه با وی جنگیدند و نه همراه وی جنگیدند. تا می نویسد: فرق است بین ولیّ و مولی با والی. ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث موالات در خصوص نوع اول است.

سوم. إبن تیمیه می نویسد: [اگر منظور امامت بود] پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «من کنت والیه فعلیٌّ والیه»، ولی این را نگفت. و این که گفته شود مولی به معنی والی است سخن درستی نیست؛ چون ولایت دو سویه است و اولویت یک سویه است و این از اختصاصات نبویه می باشد.

چهارم. و در ادامه می نویسد: اگر فرض شود که حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» نص بر خلافت علی(علیه السلام) باشد، موجب اولویت وی نخواهد بود. و اگر چنین بود می فرمود: «مَنْ کُنْتُ أولی بِه مِنْ نَفسِهِ فَعَلیٌّ أولی بِه مِنْ نَفْسِه». و این معنی افزون بر این که کسی نگفته است، اصلاً باطل است؛ چون أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و مماتش ثابت است، و خلافت علی(علیه السلام) تنها بعد از وفات پیامبر خواهد بود و در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویتی نخواهد داشت (همان، ص324).

چهار. أحمد بن محمد بن حجر معروف به هیتمی (974_ 909ق). وی در نفی دلالت حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» بر معنی امامت می نویسد:

اول. ولیّ به معنی ناصر و محبّ است؛ زیرا لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است. و چون همه این معانی حقیقی است تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد. تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع باشد که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی به معنی قرب معنوی است.

ص: 218

دوم. اگر بپذیریم که مولا به معنی أولی است، لیکن قبول نداریم که منظور أولی به إمامت باشد بلکه مراد أولی به اتّباع و أقربیت به او است، مانند آیه شریفه که می فرماید: {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِی وَالَّذینَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِی الْمُؤْمِنینَ} (آل عمران/68)، و این معنایی است که ابوبکر و عمر دریافت کردند و به علی(علیه السلام) گفتند: «أمسیت یا ابن أبی طالب مولی کلّ مؤمن ومؤمنة». و وقتی به عمر اعتراض کردند که کاری کردی که هیچ کس نکرد! می گوید: «إنه مولای».

سوم. به فرض قبول کنیم که مراد از مولا، أولی به إمامت باشد، مقصود [خلیفه بلافصل نیست بلکه] مراد زمانی است عقد بیعت محقق شود! بنابراین هیچ منافاتی ندارد که سه امام قبل از علی(علیه السلام) زمام امور را به دست بگیرند؛ چون اجماع حتی از خود علی(علیه السلام) بر این امامت وجود دارد. در نتیجه لازمه افضلیت علی(علیه السلام) بطلان تولیت غیر علی(علیه السلام) نیست، زیرا اجماع بر امامت مفضول با وجود فاضل وجود دارد (ابن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106 و110).

پنج. محمود بن عبدالله حسینی آلوسی (1217_1270ق). وی که معتقد است منظور ولاء محبت است نه امامت، این گونه استدلال می کند که:

اولاً؛ در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود.

ثانیاً؛ اگر به فرض مولی به معنی أولی باشد لازم نیست که به معنی تصرف باشد.

ثالثاً؛ قرینه بعدیه یعنی فقره «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» دلالت دارد بر این که مراد از ولایت، محبت است، و اگر مقصود أولی بالتصرف بود، این گونه می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، و این ذکر محبت و عداوت، صراحت در این است که مراد از ولایت، محبت می باشد. و اگر شیعه بگوید آیه شریفه {وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ} (جاثیه/71) دلالت بر محبت می کند و لذا در صورتی که این حدیث را به محبت معنی کنیم لغو است، پاسخ آن است که بیان محبت به خصوص فردی، غیر بیان

ص: 219

عمومی و همگانی است. مانند این که کسی ایمان به همه انبیاء داشته باشد ولی نامی از محمد(صلی الله علیه واله) نبرد، اسلام چنین شخصی معتبر نخواهد بود (کسوبه، الوصیة، ص333).

ب. نقد و پاسخ

در خصوص سند حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» که برخی ازجمله بیهقی و إبن تیمیه ادعا کردند سند صحیحی ندارد، پیش تر در بحث از مصادر حدیث گفتیم که بنابر تحقیق محمد ناصرالدین ألبانی، سند حدیث حسن بلکه صحیح است (خطیب تبریزی، مشکات المصابیح، ج3، ص33؛ ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج4، ص249 و 330). ألبانی به خصوص به ابن تیمیه می تازد که چرا این حدیث را انکار کرده است (ألبانی، السلسلة الصحیحة، ج5، ص222). افزون بر این، أحمد بن محمد بن حجر هیتمی (974_ 909ق) که خود منتقد دلالت حدیث بر مدعای شیعه است، درباره سند حدیث می نویسد: این حدیث که ترمذی، نسائی و احمد روایت کرده اند و طرق مختلفی دارد و ازجمله شانزده صحابی آن را روایت کرده اند و روایت احمد مبین این است که سی صحابی آن را شنیده اند، بسیاری از اسانید آن صحاح و حسان است، و لذا هیچ اعتناء و التفاتی به خدشه ای که برخی به سند کرده اند نیست. و این که برخی خیال کرده اند دعای ذیل روایت «اللهم وال من والاه...» موضوعه است، سخنی مردود است؛ زیرا این جمله از طرق صحیح وارد شده و ذهبی بسیاری از آن ها را صحیح می داند (إبن حجر هیتمی، الصوائق المحرقة، ج1، ص106). و این در حقیقت پاسخ به همه کسانی است که قبل از ابن حجر و پس از وی ازجمله بیهقی و ابن تیمیه صدور این حدیث را انکار کرده اند.

یک. نقد دیدگاه بیهقی: این که بیهقی می گوید مفاد حدیث برای تخصیص ذکر در محبت علی(علیه السلام) است به سخن ابن قتیبه بسنده می شود که گفته است: حدیث «من کنت مولاه» بر جعل ولایتی فراتر و به تعبیر وی «ولایتی ألطف» از ولایت عمومی بین المؤمنین برای علی(علیه السلام) دلالت می کند. و اگر چنین نباشد فضیلتی نخواهد بود (إبن قتیبه دینوری، تأویل مختلف الحدیث، ج 1، ص 42).

ص: 220

این که گفته شده حدیث «من کنتُ...» برای ترغیب به محبت علی(علیه السلام) است. می گوییم: اگر حدیث موالات منحصر به حدیث بریده و سفر یمن بود، ممکن بود سیاق صدور تأثیر در معنی حدیث داشته باشد، اما با مراجعه به منابع روایی معتبر فریقین، به خوبی معلوم می شود که در مواضع مختلف و به مناسبت های گوناگون این حدیث صادر شده است. لذا نمی توان سیاق صدور یکی را بر بقیه حاکم کرد! می گویند اگر منظور امامت وإمارت بود، می فرمود: «هذا ولی أمرکم...»! ما نیز می گوییم اگر مقصود صرف محبت بود می فرمود: «من کان یحِبّنی فَلْیحِبّ عَلیاً» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه». وانگهی اگر به فرض، محبت مراد باشد، باید معلوم باشد که محب و محبوب کیست؟ مبارکفوری در شرح خود بر سنن ترمذی می نویسد: معنی حدیث این است که «من کنت أتولاه فعلیٌّ یتولاه، أی؛ من کنت أحبّه فعلیٌّ یحبّه». با دقت در این تفسیر، این نتیجه حاصل می شود که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرموده است: هرکس من او را دوست می دارم و محبوب من است، علی(علیه السلام) او را دوست می دارد و وی محبوب علی است!! آیا واقعاً حدیث در مقام بیان معیار برای محبوبان پیامبر(صلی الله علیه واله) و علی(علیه السلام) است یا ترغیب به محبّ علی(علیه السلام) شدن است؟؟ و نیز می گوید: ممکن است به این معنی باشد که: «من یتولانی فعلیٌّ یتولاه»، یعنی هرکس مرا به دوستی بگیرد، علی(علیه السلام) او را به دوستی می گیرد. به عبارت دیگر؛ محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبوب علی(علیه السلام) است. در این که وظیفه هر مؤمنی این است که با محبّ پیامبر(صلی الله علیه واله) محبت داشته باشد تردیدی نیست، ولی آیا معنی حدیث «من کنت مولاه فعلی مولاه» این است! شکی نیست که مولا در هر دو جمله یکسان است و نمی توان به دلخواه یکی را به یک معنی و دومی را به معنی دیگر تفسیر کرد!! این که بیهقی و برخی دیگر گفته اند: اگر مراد امامت باشد علی(علیه السلام) به دلیل رها کردن دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) بزرگ ترین خطا مرتکب شده است، نیازی به جواب نیست؛چراکه همه کسانی که کم ترین مطالعه در سیر تکون سقیفه و جریان خلافت داشته باشند می دانند که

ص: 221

علی(علیه السلام) در هر مناسبت علمی و عملی، ازجمله مناشده علی(علیه السلام) به هنگام بیعت مردم با عثمان، در جنگ جمل و... با احتجاج و مناشده احقیّت خود و انحراف دیگران از حق را گوشزد فرموده است. طبیعی است کسانی مرتکب خطا شدند که حق ذی حق را ندادند، نه کسی که به فرض، حق خود را نگرفت.

دو. نقد رأی طیبی: این که طیبی می گوید حدیث «من کنت مولاه» به دلیل انحصار تصرف مستقل در حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)، لازم است به محبت و ولاء اسلام معنی شود، اصل انحصار تصرف مستقل به پیامبر(صلی الله علیه واله) سخن درستی است، اما تفسیر مولا به متصرف در امور منافاتی با این حقیقت ندارد؛ زیرا طبیعی و بدیهی است که جعل مولویت توسط پیامبر(صلی الله علیه واله) برای علی(علیه السلام) برای پس از وفات آن حضرت است نه هم زمان با یک دیگر. و این با قرائن متصله در برخی از نقل های حدیث «من کنت مولاه» و یا قرینه منفصله از آن مبین است. ازجمله روایت صحیح از إبن عباس از پیامبر(صلی الله علیه واله) که به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیُّ کلِّ مؤمنٍ بعدی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72).

سه. نقد رأی إبن تیمیه: این که إبن تیمیه می نویسد چون دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب نشده است، پس معلوم می شود مقصود، امامت و تولی أمر نیست... باید پرسید منظور از دعا چیست؟ آیا منظور این است که «فَعلیٌّ مولاه» یک جمله دعایی مضمر است که باید در حق علی(علیه السلام) مستجاب شود و نشده است! لذا از إمامت و إمارت صرف نظر می کنیم و می پذیریم که مقصود ولاء محبت است! یا دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) مستجاب شده است و علی(علیه السلام) محبّ یا محبوب اصحاب جمل، صفین و نهروان بود؟ یا طبق رأی او، علی(علیه السلام) مرتکب خطا شده است!! زیرا اینان منصور و محبوب علی(علیه السلام) نبودند بلکه معادی و مورد قهر وی بودند. یا منظور، ادعیه صریحه ذیل جمله است که فرمود: «اللّهمّ والِ مَن والاهُ و...»! اگر این طور باشد به چه دلیلی مستجاب نشده است، و إبن تیمیه از کجا می داند که خدای متعال موالات با موالیان علی(علیه السلام) و معادات با معادیان او، حبّ مُحبّان و بُغض مُبغضان وی

ص: 222

را ندارد! و خوارج، نصاب، شامیین، اصحاب صفین و... مشمول دعای پیامبر(صلی الله علیه واله) نبودند، چراکه پرونده برخی از صحابه مخدوش است؛ زیرا محبت علی(علیه السلام) را رعایت نکردند! مگر این که إبن تیمیه و هم فکرانش، سبّ را جزء موالات محبتی بدانند!! به هر صورت أدعیه ذیل حدیث، خود مؤید این است که ثبوت محبت و نفی عداوت أثری است که باید در پی قبول این امامت حاصل شود، نه این که صرف محبت مراد باشد.

این که وی می گوید فرق است بین ولیّ و مولی با والی؛ ولایتی که ضد عداوت است، یک چیز است! و ولایتی که إمارت است چیز دیگر است، و حدیث در خصوص نوع اول می باشد. آری ولای محبت با ولاء إمارت دو چیز است، و گرچه این دو لازم و ملزوم یک دیگرند، اما هیچ کدام به تنهایی کافی نیست، و کسی نمی تواند به بهانه ولاء محبت از ولاء إمارت سرپیچی کند. و آن چه مهم است این که ولاء در «من کنت مولاه» کدام است؟ إبن تیمیه که می گوید اگر منظور از ولایت، امامت بود! پیامبر(صلی الله علیه واله) می فرمود: «مَنْ کُنْتُ وَالِیه فَعَلِیٌّ وَالِیه»، لیکن این را نگفت، پس مولا به معنی امام نیست. پاسخ این سخن نیز پیش از این گفته شد، یعنی طرف مقابل هم می گوید اگر مقصود محبت بود می فرمود: «مَن کُنْتُ مُحبّهُ فَکانَ علیّ مُحبّهُ» یا «مَنْ کُنتُ محبُوبُه فعلیٌّ محبُوبُه» و «مَنْ کان یحِبنی فَلْیحِبّ عَلیاً» و این را نگفت، و ترجیحی میان معانی مشترک نیست، و تعیین آن تنها با قرائن مُعینه ممکن است. و درست است که کلمه والی به کار نرفته است، ولی چون مولا لفظ مشترک بین چند معنی است، برای تعیین معنی مورد نظر باید به قرائن توجه نمود. این قرائن پس از این بیان خواهد شد. افزون بر این که بر اساس جواز کاربرد لفظ در بیش از یک معنی می توان گفت پیامبر(صلی الله علیه واله) لفظ جامع و مشترک به کاربرده است، تا همه معانی مثبت ازجمله أولویت در تصرف، امارت، محبت و تابعیت را مدّ نظر داشته باشد.

درباره این سخن او هم که مولی به معنی والی نیست؛ چون ولایت دوسویه است و أولویت یک سویه می باشد نیز باید گفت: هر نوع ولایتی دوسویه است! منتها ارتباط دو

ص: 223

طرف ممکن است متفاوت باشد، ولایت در موالات یا محبت، یک سنخ است، ولایت در مالکیت، ولایت در عبودیت، و نیز ولایت أولویت از سنخ دیگری است.

در نقد این سخن نیز که گفته شده حدیث «من کنت مولاه» اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، موجب اولویت وی نیست، باید گفت: اگر درباره خلافت علی(علیه السلام) هم باشد، اولویت نیز ثابت است؛ زیرا در بیان هیچ کس دیگری غیر از ابن تیمیه چنین سخنی وجود ندارد و هیچ نیازی به تغییر بیان نیست؛ چون فرض، ثبوت اولویت است. اما أولویت پیامبر(صلی الله علیه واله) در حیات و ممات، و حصر أولویت علی(علیه السلام) به بعد از رحلت، سخن درستی است و حق این است که أولویت هر خلیفه و امامی بعد از وفات مستخلف عنه محقق می شود.

چهار. نقد سخن هیتمی: هیتمی می گوید چون لفظ مولا مشترک بین معانی معتِق، عتیق، مُتَصَرِّف در امور، ناصر و محبوب است و چون همه این معانی حقیقی است، تعیین و ترجیح برخی بر دیگری دلیلی ندارد و تعمیم بر همه معانی نیز روا نیست؛ چون کلمه مولا یا مشترک لفظی و دارای تعدد وضع است که استعمال لفظ در بیش از یک معنی جایز نیست و یا مشترک معنوی با وضع واحد در قدر مشترک و یا بنا بر تعمیم معانی، به معنی قرب معنوی است. از این دانشمند باید پرسید چگونه کلمه مولا بنابر اشتراک لفظی، متعین در ناصر و محبّ می شود؟ و بنابر بر اشتراک معنوی چگونه به قرب معنوی تفسیر می شود؟ و بدیهی است که با فرض اشتراک معنوی، و عدم تعیین مصداق خاص، اعلا مراتب قرب معنوی که همان امامت است مصداق متبادر خواهد بود. هرچند به نظر می رسد کلمه مولا با معنی وصفی، به معنی ولیّ است که بر سید و مالک عبد با ولایت تصرف در امور بردگان، و بر ناصر با ولایت تصرف در امور منصور با تقویت و تأیید به کار می رود.

و این که بعد از تنزل به معنی أولی، می گوید منظور أولی به إمامت نیست بلکه منظور أولی به اتّباع و أقربیت به او است و مانند آیه شریفه {إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ...} (آل عمران/68) می باشد. سخن درستی نیست؛ زیرا اولویت در آیه شریفه همراه با قرینه مانعه از معنی تصرف است، چون با توجه به آیات قبل به طور قطع می دانیم که ابراهیم(علیه السلام)

ص: 224

تابع افراد بعد از خود نیست بلکه متبوع آنان است. از سوی دیگر أولویت برای متابعان است نه ابراهیم، از این رو شکی در حمل بر معنی أولویت و أقربیت وجود ندارد. اعتراف عمر و ابوبکر نیز خود دلیل بر معنی اولویت امامت است؛ زیرا در هنگام صدور حدیث، فضیلتی برای علی(علیه السلام) قرار داده شد که تا آن زمان نبود و لذا عمر گفت «أمسیت یا ابن أبی طالب مَولی کُلّ مُؤمنٍ ومُؤمِنةٍ».

و این که می گوید دو امام در یک زمان نمی شود و لذا با فرض أولویت إمامت، باید به زمان بیعت محول شود!! در نقد این سخن باید گفت: اگر أولویت پذیرفته شد راهی جز إمامتِ بلافصل نیست. چگونه ممکن است در لسان پیامبر(صلی الله علیه واله) اولویت باشد، ولی به وسیله اجماع یا بیعت، أولویت را تأخیر انداخت! مگر اجماع و بیعت، بر سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) مقدم است؟ چگونه می شود فاضل منتخب مردم را بر افضل مرتضی و مصطفی و منتجب خدا و رسول برتری داد؟ این نیست مگر توجیه کارِ واقع شده.

پنج. نقد نظرآلوسی: این که وی می گوید در عربیت کلمه مولی به معنی أولی به کار نمی رود. حرف درستی نیست؛ چون جوهری از لغت شناسان معروف و معتبر عرب می نویسد: کلُّ مَن وَلِی أمرَ أحدٍ فَهُو وَلِیُّه، تا این که می افزاید: «والعاشرُ بمعنی الأولی». به فرض هم که در لغتی نباشد، لازم نیست هر معنایی در لغت به کار رفته باشد. از این رو می بینیم که بسیاری از مفسران اهل تسنن کلمه مولی در آیه:

{... وَلا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ} (حدید/15) را به أولی تفسیر کرده اند. برای اطلاع بیش تر به قرینه پنجم از قرائن رجوع کنید.

و این که گفته شود این معنی است نه تفسیر! باید گفت: معلوم نیست واقعاً تفاوت این دو در تفاسیر قرآن چیست! و این که گفته شده اگر مولی به معنی أولی باشد باید بتوان جای یک دیگر کاربرد داشته باشد، سخن متینی نیست؛ زیرا حتی کلمه محبّ که آقایان به جای مولی به کار می برند، در همه جا نمی توانند چنین کنند. مگر کلمه مولا در همین آیه که به مسیر، منزل و مقر معنی می کنند می توانند آن را با مولا در آیه جایگزین کنند؟

ص: 225

این که می گوید: اگر مولی به معنی أولی باشد به معنی تصرف نیست. آقای آلوسی باید بگوید اگر أولویت در تصرف نیست، أولویت در چه أمری است؟ بالأخره سخن پیامبر(صلی الله علیه واله) را باید تفسیری حکیمانه کرد که برای امت اسلام منشأ اثر باشد.

تمسک آلوسی به قرینه بعدیه در قالب دعای «اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» که مدعی مفیدِ معنی محبت است، و این که اگر مقصود، أولی بالتصرف بود می فرمود: «اللهم وال من کان فی تصرفه وعاد من لم یکن کذلک»، نسبت به عکس می نماید؛ زیرا این خود قرینه است بر معنی ولایت تصرف. ضمن این که متقابلاً می توان گفت اگر مراد محبت بود می فرمود: «اللهم وال من یحبّه، وعاد من یبغضه».

اصلاً ما اصراری بر معنی أولویت نداریم. آن چه مورد نظر است این که کلمه مولا در این حدیث مفید ولاء تصرف، و در نتیجه امامت مطلقه و ولایت أمر است که لازمه آن أولویت در تصرف می باشد.

ج. سیرتاریخی دیدگاه ها

بنابر آن چه گفته شد تاریخچه و سیر رویکرد به تفاسیر مختلف مولا، ولیّ و ولایت، به حسب تاریخ وفات صاحب نظران این گونه ترسیم می شود:

ولاء اسلام:شافعی-(م 204 ق).

ولاء تبعیت:إبن الاعرابی-(م 231 ق).

ولایت لطیف: إبن قتیبه دینوری-(م 276 ق).

ولاء محبت: بیهقی-(م 458 ق).

ولایت تشریفی: قاضی عیاض-(م 546 ق).

ولاء نصرت:ابوزکریا نووی -(م 676 ق).

ولاءحاکمیت:محب الدین طبری-(م 694 ق).

ولایت أمر:مُناوی -(م 1031 ق).

اولویت ومتابعت:کَسُوبَه-(م 1433 ق).

ص: 226

بر این اساس، به خوبی روشن می شود که تبیین مراد از واژه مولا در حدیث «من کنت مولاه» به لحاظ علمی و تفسیری در طول تاریخ شرح و تفسیر خود، از ولاء عمومی اسلام شروع و در قرون میانی به معنی محبت و نصرت تمرکز کرده و پس از آن به معنی واقعی نزدیک شده است. تحلیل ما این است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» بدانیم هرچند در عمل از معنی واقعی رویگردان بودند. اما قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال أحمد بیهقی (458-384)، قاضی عیاض یحصبی(546 _476)، إبن اثیر جزری (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن 7)، إبن تیمیه (661-728)، ابوزکریا نووی (676-631) و إبن حجر هیتمی (909– 974) تمرکز بر معنی محبت و نصرت به اوج خود می رسد. در حقیقت بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی معنی مولا در این حدیث، پی آمد تلاش کسانی است که در واقع قرائت دیگری را ارائه نمودند.

7. معنی صحیح مولی

اشاره

تردیدی نیست که کلمه مولا در لغت عرب، احادیث شریفه و آیات قرآن کریم، کاربردهای مختلفی دارد. آن چه مهم است این که باید دید کدام یک از آن معانی در حدیث «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» مراد است. با توجه به آن چه گذشت سخن ما این است که تفسیر صحیح این واژه، ولاء در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ مراد از این جمله معروف این است که پیامبر(صلی الله علیه واله) که ولایت مطلقه و عامه در همه امور دین و دنیای مسلمین دارد و این ولایت در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی و در ساحت های گوناگون حکومت، قضاوت و اجراء آنان جاری و ساری است، و رأی و امرش مقدم بر آراء و نظرات دیگران حتی از خود مردم نسبت به خودشان است، برای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) قرار داده است، و همه امور گفته شده به آن حضرت منتقل گردیده است. و این است معنی «أولی به تصرف» که مؤید به قرائن متعددی است که برخی از آن ها عبارت است از:

ص: 227

الف. زمینه سازی پیش از بیان حدیث

از بررسی فضای صدور حدیث موالات و ایجاد حادثه غدیر، می توان به قرائنی دال بر اراده معنی أولی به تصرف دست یافت، که پیش از صدور حدیث نقش تعیین کننده دارد ازجمله:

یک. انتخاب مکان و زمان ابلاغ و اعلام، ازجمله در غدیر خم در حجة الوداع. گزینش زمان بازگشت از آخرین حج، آن هم در منطقه سوق الجیشی و دو راهی شام و عراق، و اعلام توقف تا ملحق شدن دیگر حاجیان، حکایت از موضوع بسیار مهمی دارد که فراتر از اعلام محبت و نصرت همگانی است.

دو. زمینه سازی برای بیان مطلب بسیار مهم با تعبیر «ألَسْتُ أوْلی بِکُمْ مِنْ أنْفُسِکُم» یا مشابه این جمله. طبیعی است از یک متکلم عادی به دور است که بدون ارتباط بین مقدمه کلامش با ذی المقدمه آن سخنی را بگوید. چه برسد به متکلم بلیغ و فصیح بلکه ابلغ بلغاء و أفصح فصحاء. در حقیقت جمله «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» به معنی «من کنت أولی به من نفسه، فعلیٌّ أولی به» است.

سه. اصل اقرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه واله) از مردم بر اولویت خود بر آن ها که فرمود: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و پاسخ مثبت مردم، و تأکید مجدد با «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَی بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ» و اقرار دوباره مردم (ابن حنبل، مسند، ج4، ص281). این اقرارگیری ها زمینه سازی بر اعلام محبت و نصرت است یا أمر مهم دیگری که زمینه مخالفت با آن وجود دارد؟ از این رو معلوم می شود این اقرارها برای بستن راه مخالفت پس از اعلام آن امر مهم است.

چهار. مقدمه سازی قبل از بیان حدیث «من کنت مولاه» با بیان نبوی مبنی بر این که علی(علیه السلام) به منزله خود پیامبر(صلی الله علیه واله) است. چنان که در روایت جابر آمده است که فرمود: «علی بن أبی طالب أنزله منی بمنزلتی منه، فرضی الله عنه کما أنا عنه راض، فإنه لایختار علی قربی وصحبتی

ص: 228

شیئا» ثم رفع یدیه فقال : «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (طبرانی، مسند الشامیین، ج3، ص222).

پنج. شاهد گرفتن خدای متعال با تعبیر «أللهم» بر ادای این وظیفه مهم که فرمود: «أللهم من کنت مولاه فعلی مولاه». این نحوه عمل برای گوشزد نمودن این معنی است که کسی عذر مخالفت ندارد.

شش. اعلام پیامبر(صلی الله علیه واله) قبل از بیان جمله «من کنت مولاه» به این که در آستانه لقاء الله است. چنان که حاکم روایت می کند پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «کأنی قد دعیت فأجبت إنی تارک فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله وعترتی أهل بیتی فانظروا کیف تخلفونی فیهما فإنهما لن یتفرقا حتی یردا عَلَیَّ الحوض إن الله مولای وأنا ولی کل مؤمن من کنت مولاه فعلیٌّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج10، ص377).

هفت. توصیه پیامبر(صلی الله علیه واله) به تمسک به کتاب و عترت، و تأکید بر عدم جدایِش این دو تا قیامت. چنان که در روایت زید بن أرقم آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «یا أیها الناس إنی تارک فیکم أمرین لن تضلوا إن اتبعتموهما؛ کتاب الله وأهل بیتی عترتی. تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم، من کنت مولاه فعلی مولاه (همان، ص379). این بدان معنی است که همان طور که قرآن نسبت به همه کتب و نوشته ها أولویت در عمل و پیروی دارد، اهل بیت(علیه السلام) نیز أولویت در أمر و متابعت دارند.

هشت. همراهی علی(علیه السلام) و پیامبر(صلی الله علیه واله) در فراز بر منبر. این که پیامبر(صلی الله علیه واله) دست علی(علیه السلام) را بگیرد و در برابر دید همگان بالا ببرد و نشان دهد، در حقیقت استفاده از برترین تکنیک (توأم کردن صدا و تصویر «هذا علی مولاه») برای رساندن پیام است حکایت از امر مهمی وراء اعلام محبت و نصرت دارد.

بی تردید نمایش این صحنه برای رفع هرگونه شک و شبهه در زمینه ولایتی است که مظان مخالفت در آن وجود دارد، و این در حالی است که بارها اعلام محبت بدون ایجاد چنین صحنه هایی شده بود.

ص: 229

ب. قرائن مقارن صدور حدیث

با کاوش و کنکاش در حدیث موالات می توان به این نتیجه رسید که همراه با صدور حدیث غدیر، قرائنی وجود دارد که کلام نورانی نبوی بیانگر معنی أولی به تصرف است، ازجمله:

یک. کاربرد معنی اولویت در لغت عرب و قرآن کریم. ازجمله: إبن قتیبه در غریب القرآن، زجاج، فراء و ابوعبیده و زمخشری در کشاف، میبدی در کشف الاسرار، إبن کثیر در تفسیر القرآن، بغوی در معالم التنزیل، ثعلبی در الکشف و البیان، نیشابوری در ایجاز البیان، شوکانی در فتح القدیر، قاسمی در محاسن التأویل،... کلمه مولی را به أولی تفسیر کرده اند. نصّ کلام إبن کثیر در تفسیر آیه {فَالْیَوْمَ لایُؤْخَذُ مِنْکُمْ فِدْیةٌ وَ لا مِنَ الَّذینَ کَفَرُوا مَأْواکُمُ النَّارُ هِی مَوْلاکُمْ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ} (حدید/15) چنین است: هِی مَوْلاَکُمْ، أی؛ هی أولی بکم من کل منزل علی کفرکم و ارتیابکم (إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص52).

دو. ترادف کلمه مولا با ولیّ. چنان که ارباب لغت نیز گفته اند، با توجه به نزول آیه {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/55) که در شأن امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نازل شده است و نیز تصریح برخی از ارباب لغت به معنی تدبیر امور برای ولیّ، تردیدی باقی نمی ماند که مراد از ولایت، ولاء امامت است.

سه. معانی کلمه مولا در لغت نسبت به معنی مولا در این حدیث، یا قطعاً ثابت است مثل: پسرعمو، صهر، عقید، حلیف، و یا قطعاً منفی است مثل: رب، عبد، معتِق و متعتَق، و یا محتمل است مثل: ناصر، محب، ولی، أولی، متصرف، متولی و أولی. دو دسته نخست از معانی که به هیچ وجه در حدیث مفهوم ندارد؛ زیرا معنی ندارد که پیامبر(صلی الله علیه واله) بفرماید: هرکس من پسر عمو و یا داماد اویم، علی(علیه السلام) پسر عمو و یا داماد او است. عتق نیز هم به معنی فاعلی و هم به معنی مفعولی، افزون بر این که صحیح نیست، مفهوم نیز ندارد، مگر می شود هر کس پیامبر معتِق یا معتَق او است، علی چنین باشد. بنابراین تنها معانی مفهوم دار باقی می ماند، آیا به معنی ناصر، محبّ، ولی و یا أولی به تصرف است؟

ص: 230

چهار. عمومیت محبت و نصرت، و تخصیص أولویت. بدین معنی که ولاء محبت و ولاء نصرت را به نصّ قرآن، همه مؤمنان نسبت به یک دیگر دارند، این که می فرماید: «من کنت مولاه فعلی مولاه» نوعی ولایت است که در دیگران وجود ندارد.

پنج. در برخی از نقل های صحیح این روایت، پس از تعبیر «وال من والاه وعاد من عاداه» تعبیر «وانصر من نصره» و یا «أحب من أحبه وابغض من أبغضه» آمده است. چنان که در روایت عمرو ذی مر آمده است که فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَإنّ عَلیاً مَولاه اللّهمّ والِ مَن والاهُ، وَعَادِ مَن عَاداهُ، وَأحِبّ مَن أحبّه، وابغِض من أبغِضه، وانصُر من نصرهُ» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص136). و یا در نقل دیگر افزون بر حب، بغض و نصرت، اعانه و خذلان نیز وجود دارد چنان که در نقل طحاوی از ذی مر آمده است که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «أعن من أعانه» و «اخذل من خذله» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص307). این دعای بافضیلت، با عمومیت أفرادی، أزمانی و أحوالی که دارد دلالت می کند بر عصمت صاحب دعا، یعنی علی(علیه السلام). یعنی وی جز حق نمی گوید و جز به حق عمل نمی کند و چنین کسی أولویت امامت را دارد.

ج. قرائن پس از واقعه غدیر

افزون بر قرائن ماقبل واقعه غدیر و قرائن مقارن صدور حدیث، بعد از تحقق واقعه نیز قرائنی دال بر معنی مورد نظر وجود دارد که به چند نمونه آن اشاره می شود:

یک. تبریک و تهنیت عمر به علی(علیه السلام) که گفت: «هَنِیئًا لَکَ یا ابن أَبِی طَالِبٍ، أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیتَ مَوْلَی کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ» (إبن ابی شیبه، المصنف فی الأحادیث والآثار، ج6، ص372) و نیز تعبیر «بَخٍ بَخٍ یا إبن أبی طالب أصبحتَ مَولای وَمَولی کُلِّ مُسلِم» (دقاق، فوائد، ج1، ص109؛ إبن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص350) و طبق روایت دیگری گفت: «عش عیشا هنیئا یا ابن أبی طالب أصبحت وأمسیت». نوری مولف کتاب المسند الجامع در توضیح این فقره می نویسد: «أی صرت فی کل وقت مولی کل مؤمن ومؤمنة» (قاری، مرقاة المفاتیح، ج17، ص449). ضمن این که این جمله عمر اعتراف به مولویت مهمی است که تا آن زمان نبوده و آن گاه جعل و اعلام شده است.

ص: 231

دو. شعر حسّان بن ثابت (سیوطی، الازدهار، ج1، ص 19؛ مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388) که گفت:

ینادیه____مُ یومَ الغدیر نبیهم

بِخُمٍّ فأس_معْ بالرَّسول من_ادیا

وقالَ فمن م_ولاکم وولی__کم

فقالوا ول_م یبدوا هناک تعامیا

إلهک م_ولانا وأنت ولی____نا

ولم یلْفَ منا فی الولایة عاصیا

فقالَ له ق_____م یا علی فإننی

رضیتک من بعدی إماماً وهادیا

فمنْ کن__تُ مولاه فهذا ولی_ه

فکونوا له أنصارَ صدقٍ م_والیا

هناک دعا اللّ__همّ والِ ولی__ه

وکن بال_ذی عادی علیاً معادیا

معلوم می شود حسان که حاضر در صحنه بوده است از معرفی علی(علیه السلام) به عنوان مولا، امام و هادی امت فهمیده است و پیامبر(صلی الله علیه واله) این برداشت و موضعگیری حسان را ستوده و فرمود: «لاتزال یا حَسّان مؤیداً بِروحِ القُدس ما نَصرتَنا بِلِسانِک» (مجلسی، بحارالانوار، ج21، ص388؛ قمی شیرازی، الاربعین، ج1، ص120).

سه. أبیات قیس بن سعد. یکی از کسانی که جزء شعرای غدیر به شمار می رود قیس بن سعد بن عباده خَزرَجی در گذشته به سال 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت 15 ق است. بنا به گزارش ارباب رجال و تراجم این پدر و پسر از اشراف و سخاوتمندان و هوشمندان صحابه بودند و در جنگ های پیامبر(صلی الله علیه واله) شرکت داشتند. قیس بن سعد کسی است که پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز فتح مکه پرچم را به دست وی داد (ابن عبد البر، الاستیعاب، ج3، ص1289). به هر صورت، قیس بن سعد این صحابی جلیل القدر در صفین در برابر علی(علیه السلام) ابیات زیر را انشاد کرده است (امینی، الغدیر، ج1، ص113؛ امینی، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری وشعره فی الغدیر، ص1).

وع__لی إم_______امنا وإمام

لسوانا أت________ی به التنزیل

یوم قال النبی من کنت مولاه

فهذا م_____ولاه خطب جلیل

إن__ما قاله النبی علی الأم__ة

ح_تم ما فیه قال و ق______یل

ص: 232

به خوبی ملاحظه می شود که سعدبن قیس که در صحنه غدیر حاضر بوده است، در اشعار خویش، تعبیر به «امامنا وامام لسوانا» می کند، که به طور قطع به معنی رهبری و اولی به تصرف است، نه به معنی محب و نصیر و امثال آن.

چهار. کاربرد تعبیر مولانا در کلام ابوایوب انصاری. رباح بن حارث می گوید گروهی در رَحَبَه [محله ای در رحبه] خدمت علی(علیه السلام) رسیدند و گفتند: «السلام علیک یا مولانا»، حضرت فرمود: «کیف أکون مولاکم وأنتم قوم عرب»؟ گفتند: ما در روز غدیر خم از پیامبر(صلی الله علیه واله) شنیدیم که فرمود: «من کنت مولاه فهذا مولاه». رباح می گوید وقتی این ها رفتند در پی آن ها به راه افتادم، و پرسیدم اینان کیان اند؟ گفتند: گروهی از انصارند که ابوایوب نیز در میان آن هاست (ابن حنبل، مسند، ج2، ص572). پرسش حضرت از آن ها نه از روی انکار بلکه از روی تعجب و تذکر بوده است و اگر معنی دوست و یاور بود، پرسش معنی نداشت چون همگان یک دیگر را دوست می داشتند، و نیازی به استناد به قول پیامبر(صلی الله علیه واله) نداشت.

پنج. نزول آیه اکمال پس از اعلام نبوی. چنان که در روایت ابوهریره آمده است پس از این که پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُُ...» و عمر گفت: بخ بخ ... خدای تبارک و تعالی این آیه را نازل کرد: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الإِسْلامَ دیناً} (مائده/3) (دقاق، فوائد، ج1، ص109).

د. قرائن منفصل از حدیث

یک. وجود تعابیر معنی کننده و تفسیرگر بر مراد نبوی در نقل های مختلف، ازجمله:

اول. بنابر روایت سعد بن قیس پیامبر در خطابه فرمود: «أیها الناس فإنی ولیکم. قالوا: صدقت! ثم أخذ بید علیّ فرفعها. ثم قال: هذا ولیی والمؤدی عنی» (نسائی، سنن کبری، ج5، ص124). بدیهی است که تعبیر به ولیّ مؤدّی با أولویت تصرف سازگار است نه با ولاء محبت و نصرت و دیگر معانی.

دوم. روایت عمرو بن میمون که می گوید پیامبر(صلی الله علیه واله) خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «أنت ولیّ کل مؤمن بعدی» (همان، ص133؛ بوصیری، اتحاف الخیرة المهرة، ج7، ص72 و76)،

ص: 233

بدیهی است که اعلام محبّ و محبوب بودن علی(علیه السلام) منحصر به بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) ندارد، و آن چه بعد از وفات پیامبر(صلی الله علیه واله) باید محقق شود ولایت و امامت است.

سوم. روایات مبین فضائل علی(علیه السلام) که به مناسبت های مختلف از زبان پیامبر(صلی الله علیه واله) صادر شده است که با فضائل دیگر صحابه متمایز و متفاوت است، و نمی توان آن را به محبت و نصرت تفسیر کرد.

چهارم. تفسیر و یا تأویل تعدادی از آیات قرآن کریم که به منقبت و فضیلت فرامحبتی علی(علیه السلام) تفسیر شده است، ازجمله آیات مباهله، تطهیر و...

دو. مناشده و احتجاج علی(علیه السلام) بر این أمر. بخش عظیمی از روایات، بیانگر شهادت صحابه بر این سخن است. در مناشده و احتجاجات حضرت علی(علیه السلام) حدیث «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ» به کرات و وضوح آمده است. ازجمله این که واثلة بن أسقع می گوید: روزی گروهی از مردم در رَحَبه دور علی(علیه السلام) را گرفته بودند، ایشان فرمود: «أنشد بالله عزوجل کل امرئ سمع رسول الله(صلی الله علیه واله) یوم غدیر خم، یقول ما سمع. فقام أناس من الناس فشهدوا أن رسول الله(صلی الله علیه واله) قال: یوم غدیر خم ألستم تعلمون أنی أولی بالمؤمنین من أنفسهم وهو قائم ثم أخذ بید علی فقال من کنت مولاه فعلی مولاه...» (طحاوی، مشکل الآثار، ج4، ص87). برای آگاهی از قرائن بیش تر رجوع کنید به کتاب الغدیر (امینی، الغدیر، ج1، ص668-651).

نتیجه

از آن چه گفته شد، به خوبی روشن می شود که حدیث غدیر که مشتمل بر جمله معروف: «مَن کُنْتُ مَولاهُ فَعلِیٌّ مَولاهُ» است و در قالب عبارت های گوناگون و از طرق متعدد سنی و شیعی نقل شده، به لحاظ سند، بعضی حسن و برخی صحیح است و به لحاظ تعدد طرق، مشهور بلکه متواتر است. و از جهت معنی، گرچه کلمه مولا معانی متعددی ممکن است افاده کند که در لغت، حدیث و قرآن آمده است، اما با توجه به قرائت متقن به معنی أولویت در تصرف و امامت علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. به عبارت دیگر؛ حدیث غدیر و عبارت مقدسه مَن کُنْتُ مَولاهُ نص در امامت آن حضرت و موجد همان ولایت رسول الله(صلی الله علیه واله) برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

ص: 234

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. إبن أبی شیبه، عبدالله بن محمد، المصنف فی الأحادیث والآثار، تحقیق: کمال یوسف الحوت، مکتبة رشد، ریاض، 1409 ق.

2. إبن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، المکتبة العلمیة، بیروت، 1399 ق.

3. إبن تیمیه حرانی، أحمد بن عبدالحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمدرشاد سالم، مؤسسة قرطبة، 1406 ق.

4. إبن حجر عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة، 1379 ق.

5. إبن حجر هیتمی، أحمد بن محمد، الصواعق المحرقه علی أهل الرفض والضلال والزندقه، قاهره، مکتبة القاهره، 1875م.

6. إبن حنبل، أحمد، فضائل الصحابة، تحقیق: وصی الله محمد عباس، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق.

7. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، دار احیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415.

8. ابن عبد البر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، 1412 ق.

1. إبن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستذکار، تحقیق: سالم محمد عطا و محمد علی معوض، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1421 ق.

2. إبن فارس، أحمد، مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسَّلام محمد هَارُون، دمشق، اتحاد الکتاب العرب، 1423ق.

3. إبن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، تأویل مختلف الحدیث، تحقیق: محمد زهری النجار، بیروت، دار الجیل، 1393 ق.

4. إبن کثیر قرشی، إسماعیل بن عمر بن کثیر، البدایة و النهایة، بیروت، دارالمعرفة، 1976 م.

5. أبو نعیم أصبهانی، أحمد بن عبدالله بن أحمد، معرفة الصحابة، تحقیق: عادل بن یوسف عزازی، ریاض، دار الوطن، 1419 ق.

ص: 235

6. ألبانی، محمد ناصرالدین، السلسلة الصحیحة، ریاض، مکتبة المعارف، 1415.

7. امینی، عبد الحسین، قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری و شعره فی الغدیر، قم، مؤسسة میراث النبوة، 1431 ق.

8. امینی، عبد الحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، بیروت، دار الکتاب العربی، چاپ چهارم، 1397 ق.

9. بوصیری، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل، اتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ریاض، مکتبة الرشد، 1419.

1. بیهقی، أحمد بن الحسین، الاعتقاد والهدایة إلی سبیل الرشاد علی مذهب السلف و أصحاب الحدیث، تحقیق: أحمد عصام الکاتب، بیروت، دار الآفاق الجدیده، 1401 ق.

2. جوهری ، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، تهران ، امیری ، 1368.

3. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1411 ق.

4. خطیب تبریزی، محمد بن عبدالله، مشکات المصابیح، تحقیق: محمد ناصرالدین الألبانی، بیروت، المکتب الإسلامی، چاپ سوم، 1405 ق.

5. دقاق، إبن أخی میمی، فوائد، تحقیق: نبیل سعد الدین جرار، أضواء السلف، [بی تا].

6. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، بیروت، 1412 ق.

7. زبیدی حسینی، سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دار احیاء الثراث العربی، 1392 ق.

8. سیوطی، جلال الدین، جامع الاحادیث، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.

سیوطی، جلال الدین، الازدهار فی ما عقده الشعراء من الأحادیث و الآثار، تحقیق: علی حسین البواب، منشورات 1. المکتب الاسلامی، 1991 م.

2. سیوطی، جلال الدین، شرح سنن إبن ماجه، بیت الأفکار الدولیة، 2007.

3. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، جامعه مدرسین، 1417 ق.

4. طبرانی، سلیمان بن أحمد، مسند الشامیین، تحقیق: حمدی بن عبد المجید سلفی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1405 ق.

ص: 236

5. طبری، محب الدین، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424 ق.

6. طحاوی (أزدی حجری مصری)، أحمد بن محمد بن سلامه، مشکل الآثار، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1415 ق.

7. طوسی، جعفر بن محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1411 ق.

8. عجلونی، إسماعیل بن محمد جراحی، کشف الخفاء و مزیل الالباس عما اشتهر من الاحادیث علی ألسنة الناس، قم، تبیان، 1387.

9. فراهیدی، الخلیل بن احمد، کتاب العین، تحقیق: مهدی المخرومی و ابراهیم السامرایی، قم، مؤسسه الدار الهجرة، 1409 ق.

1. فیومی مقری، احمد بن محمد، المصباح المنیر، قم، دارالهجرة، 1405 ق.

2. قاری، ملا علی، مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، تحقیق: جمیل، صدقی محمد، بیروت، دارالفکر، 1414.

3. قمی شیرازی، محمد طاهر، الأربعین فی امامة الأئمة الطاهرین، تحقیق: سیدمهدی رجائی، مطبعة الأمیر، 1418 ق.

4. کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت، دار التعارف، چاپ سوم، 1401 ق.

5. کَسُوبَه، بدرالدین بن الطیب، الوصیه (بحث و تحقیق مفصل حول اوصیه النبی(صلی الله علیه واله) لأمته فیما یعصمها من الضلال إن هی تمسکت به)، کانادا، 2010 م.

6. مبارکفوری، محمدعبد الرحمن بن عبدالرحیم، تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410.

7. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقوال والأفعال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1989 م.

8. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق.

9. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.

مقدسی، محمد بن عبدالواحد (مشهور به ضیاء مقدسی)، الأحادیث المختاره ملتقی أهل الحدیث، تحقیق: عبدالملک بن 1. عبدالله بن دهیش، مکه مکرمه، مکتبة النهضة الحدیثة، 1410 ق.

2. مناوی، عبد الرؤوف، التیسیر بشرح الجامع الصغیر، ریاض، مکتبة الإمام الشافعی، چاپ سوم، 1408 ق.

ص: 237

3. مناوی، عبدالرؤوف، فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر، تعلیقات ماجد حموی، مصر، المکتبة التجاریة الکبری، 1356 ق.

4. نسائی، احمد بن علی، سنن النسائی، ریاض، بیت الافکار الدولیة، [بی تا].

5. نوری، سیدأبوالمعاطی، المسندالجامع المعلل، بشارعواد معروف، أحمد عبد الرزاق عید، أیمن إبراهیم زاملی و محمود محمد خلیل، تونس، چاپ دوم، 1434.

6. هیثمی، نورالدین علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دار الفکر، 1412 ق.

7. یحصبی سبتی، عیاض بن موسی بن عیاض، مشارق الأنوار علی صحاح الآثار، مصر، المکتبة العتیقة و دار التراث، [بی تا].

ص: 238

نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت

اشاره

سید سجاد حسین نقوی(1)

ص: 239


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی، sajjadnaqvi9797@gmail.com

ص: 240

چکیده

آیه 55 مائده، از آیات چالشی و مورد اختلاف میان علما، اندیشمندان و مفسران فریقین است. دلیل اصلی این اختلاف، وجود واژه «ولیّ» و عبارت «الَّذِینَ آمَنُوا...» در ترکیب آیه است. مفسران و علمای اهل سنت در برداشت خود از معنای «ولیّ»، ضمن بیان دیدگاه های خود، ایرادهایی به دیدگاه مفسران شیعی وارد کرده اند. جمعی از مفسران اهل سنت، ولیّ را در آیه ولایت، به معنای دوستی، یاری، محبت و... پنداشته اند و مصداق «الَّذِینَ آمَنُوا...» را منحصر در علی(علیه السلام) نمی دانند، این در حالی است که مفسران و علمای شیعه، ولیّ را به معنای سرپرستی، ولایت در تصرف، ولایت سرپرستی و... گرفته، تنها مصداق کسی که در حال نماز صدقه داده است را حضرت علی(علیه السلام) می دانند. این دو برداشت متفاوت در تفسیر آیه، سرچشمه اختلاف بین علمای فریقین گشته است. لذا علما و مفسران اهل سنت شبهات متعددی در مورد شأن نزول و دلالت این آیه مطرح کرده اند، در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد تفسیری به بررسی و نقد شبهات واردشده در مورد شأن نزول و دلالت آیه پرداخته و درنهایت با تکیه بر ادلّه و روایات موجود در ضمن این آیه در منابع فریقین، به اثبات دیدگاه مفسران شیعه پرداخته است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، امامت، ولایت، شبهات، آیه ولایت.

مقدمه

از نظر شیعه، امامت، مقام و مسؤولیت الهی است که جعل و نصب امام تنها در اختیار خداوند است و مردم و حتی رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این زمینه اختیاری ندارند. ادله عقلی و

ص: 241

نقلی بسیاری در این زمینه مطرح شده که یکی از آن ها آیه 55 سوره مائده است که خداوند می فرماید: «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ؛ «سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آن ها که ایمان آورده اند، همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند». گذشته از اجماع دانشمندان شیعه در دلالت این آیه بر امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) ، برخی از عالمان سنی بر نزول این آیه در حق امیر مؤمنان(علیه السلام) ادعای اجماع کرده اند که در ادامه، سخن آن ها خواهد آمد. استدلال شیعه به این آیه بر مقدماتی استوار است که یکی از اساسی ترین آن ها نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) است که با ادعای اجماع دانشمندان سنی، این مقدمه به راحتی اثبات می شود. اهل سنت امامت را مقام عرفی و عادی می دانند که با انتخاب و اختیار مردم تحقق پذیر است و با همین مبنا، متون دینی و آیات قرآنی را تبیین و تفسیر نموده و مشروعیت خلافت خلفا را تحلیل کرده اند. بر اساس همین مبناست که آن ها هر نص دینی را که بر نصب و مشروعیت الهی تصریح داشته باشد، توجیه و تأویل می کنند؛ ازجمله درباره این آیه نیز توجیهات و تأویلاتی دارند که این نوشتار در پی پاسخ گویی به این تأویلات و شبهات است.

سؤال اصلی: در مورد نزول و دلالت آیه ولایت بر ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) چه شبهاتی وارد شده و نقد آن ها چیست؟ با توجه به شبهات واردشده می توان بحث را به صورت دو بخش ارائه کرد: بخش اول شبهات در مورد شأن نزول آیه ولایت و بخش دوم در مورد شبهات واردشده بر دلالت این آیه بر امامت و ولایت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام). البته ما سعی می کنیم مبحث اول را به صورت اختصار ذکر کرده بیش تر به مبحث دوم بپردازیم.

1. انکار نزول آیه ولایت در شأن امیرالمؤمنین

برخی از دانشمندان اهل سنت، نزول این آیه را در حق امیرمؤمنان(علیه السلام) به شدت انکار کرده اند که در ذیل به سخنان و ادله آن ها اشاره و در ادامه به نقد آن ها خواهیم پرداخت.

ص: 242

الف. ابن تیمیه، نزول آیه ولایت را درباره امام علی(علیه السلام) انکار نموده و معتقد است که روایات شأن نزول، از سوی دروغ گوها جعل گردیده است. وی در این باره می گوید: «وَقَدْ وَضَعَ بَعْضُ الْکَذَّابِینَ حَدِیثاً مُفْتَرًی أَنَّ هَذِهِ الْآیةَ نَزَلَتْ فِی عَلِی لَمَّا تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ فِی الصَّلَاةِ، وَهَذَا کَذِبٌ. بِإِجْمَاعِ أَهْلِ الْعِلْمِ (بِالنَّقْلِ)، وَکَذِبُهُ بَینٌ، مِنْ وُجُوهٍ کَثِیرَةٍ» (ابن تیمیة الحرانی، منهاج السنة، ج 2، ص 30)؛ «بعضی از دروغ گوها حدیثی را درست کرده اند مبنی بر این که آیه ولایت درباره علی(علیه السلام) در هنگامی که انگشترش را در حال نماز صدقه می داد نازل شده است؛ این مطلب به اتفاق اهل علم دروغ است و دروغ بودن آن را چندین دلیل آشکار می سازد».

ب. ابن قیم الجوزی، شاگرد ویژه ابن تیمیه و ناشر افکار او نیز منکر نزول آیه در حق امیرمؤمنان(علیه السلام) است و درباره نزول آیه می نویسد: «وهذا کذبٌ قطعاً علی اللهِ أنه أرادَ علیاً وحده بهذا اللفظ العام الشامل لکل مَن اتصف بهذه الصفة»؛ (الزرعی الدمشقی، الصواعق، ج2، ص697)؛ «این افترا به خداوند است که با این لفظ عام و فراگیر تنها علی را اراده کرده باشد».

ج. ابن حجر هیثمی، ادعای اجماع نزول آیه را درباره امام علی(علیه السلام) انکار کرده و می نویسد: «وَکَذَلِکَ زعمهم الْإِجْمَاع علی نُزُولهَا فِی عَلی بَاطِلٌ أَیضاً (ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقة، ج 1، ص 105)؛ ادعای اجماع نزول آیه درباره علی، واقعیت ندارد».

بررسی و نقد از افرادی همچون ابن تیمیه حرانی و شاگردش ابن القیم که تمام توان خود را برای انکار فضائل اهل بیت(علیهم السلام) به کاربرده اند و در این زمینه ید طولائی دارند، انتظاری بیش از این نباید داشت؛ اما از طرف برخی دیگر از محدثان و مفسّران اهل سنت، نزول آیه ولایت را درباره علی(علیه السلام) با سندهای متعدد از صحابه نقل کرده و حتی در این باره ادعای اجماع کرده اند.

قاضی عضد الدین ایجی (م 756 ق) در کتاب المواقف که از مهم ترین کتاب های عقایدی اهل سنت به شمار می رود، دراین باره نقل می کند: «وأجمع أئمّةُ التَّفسیر أنّ المرادَ علیٌّ» (إیجی، المواقف، ج3، ص601)؛ «تمام پیشوایان تفسیر اجماع دارند بر این که این آیه درباره علی نازل شده است».

ص: 243

سعد الدین تفتازانی دراین باره می نویسد: «نزلت باتفاقِ المفسِّرین فِی علی بن أبی طالب رضی الله عنه حین أعطی السائل خاتمه وهو راکعٌ فی صلاتِهِ وکلمة إنّما للحصر بشهادة النقل والاستعمال (تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج 2، ص 288)؛ این آیه، به اتفاق مفسران در حق علی بن أبی طالب(علیه السلام) بعد از آن که در حال رکوع نماز به سائل انگشتر داد نازل شده است».

این دو تن از شخصیت های کم نظیر اهل سنت اجماع علمای تفسیر را نقل می کنند ولی هیچ مطلبی در رد آن بیان نمی کنند و این نشانگر این است که مضمون اجماع برای آنان ثابت بوده است.

شهاب الدین آلوسی در تفسیر خود می گوید: «وغالب الأخباریین عَلَی أنَّها نزلت فی علیٍّ کرم الله تعالی وجهَهُ» (آلوسی، روح المعانی، ج6، ص167).

و در جای دیگر می گوید: «إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرسُولُهُ... عند معظم المحدثین نزلت فِی عَلیٍّ کرم الله تعالی وجهه (همان، ص93).

هرچند که همین تصریحات برای اثبات مطلب کفایت می کند، اما درعین حال روایاتی که در این زمینه از زبان علمای اهل سنت نقل شده را می آوریم:

جصاص در تفسیر خود می نویسد: «رُوِی عَنْ مُجَاهِدٍ وَالسُّدِّی وَأَبِی جَعْفَرٍ وَعُتْبَةَ بْنِ أَبِی حَکِیمٍ أَنَّهَا نَزَلَتْ فِی عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِینَ تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ وَهُوَ راکع» (جصاص، احکام القرآن، ج4، ص102).

ابن کثیر دمشقی می گوید: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ إِلَی الْمَسْجِدِ وَالنَّاسُ یصَلُّونَ بَینَ رَاکِعٍ وَسَاجِدٍ وَقَائِمٍ وَقَاعِدٍ، وَإِذَا مِسْکِینٌ یسْأَلُ، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ، فَقَالَ: «أَعْطَاکَ أَحَدٌ شَیئًا؟» قَالَ: نَعَمْ. قَالَ «مَنْ؟» قَالَ: ذَلِکَ الرَّجُلُ الْقَائِمُ. قَالَ «عَلَی أَی حَالٍ أَعْطَاکَهُ؟» قَالَ: وَهُوَ رَاکِعٌ، قَالَ «وَذَلِکَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ». قَالَ: فَکَبَّرَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ عِنْدَ ذَلِکَ وَهُوَ یقُولُ وَمَنْ یتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ وَهَذَا إِسْنَادٌ لَا یفْرَحُ بِهِ» (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص72).

ص: 244

سیوطی ، محدث، مفسر و ادیب مشهور اهل سنت درباره این آیه می نویسد: «قوله تعالی إنَّما وَلِیکُمُ اللهُ... أخرج الطبرانی فی الأوسط بسند فیه مجاهیل عن عمار بن یاسر قال وقف علی علی بن أبی طالب سائل وهو راکع فی تطوع فنزع خاتمه فأعطاه السائل فنزلت إنما ولیکم الله وسوله الآیة وله شاهد قال عبد الرازق حدثنا عبد الوهاب بن مجاهد عن أبیه عن ابن عباس إنما ولیکم الله ورسوله الآیة قال نزلت فی علی بن أبی طالب وروی ابن مردویه عن وجه آخر عن ابن عباس مثله وأخرج أیضا عن علی مثله وأخرج ابن جریر عن مجاهد وابن أبی حاتم عن سلمة بن کهیل مثله فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا» (سیوطی، لباب النقول، ج1، ص93).

حال با توجه به روایاتی که از منابع اهل سنت نقل شد، آیا انگیزه ای جز عناد و لجاجت می توان برای ابن تیمیه و شاگرد او جست وجو کرد؟ آیا انکار نزول این آیه درباره امیر مؤمنان(علیه السلام)، انکار سنت رسول خدا(صلی الله علیه واله) نیست؟ حتی اگر فرض را بر این بگیریم که سند همه این روایات ضعیف نیز باشند ، بازهم بر مبنای ابن تیمیه و هم فکران او، نزول آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) قطعی است؛ چون ابن تیمیه درباره روایتی که با چندین سند نقل شده می گوید: «تعدد الطرق وکثرتها یقوی بعضها بعضا حتی قد یحصل العلم بها ولو کان الناقلون فجارا فساقا فکیف إذا کانوا علماء عدولا ولکن کثر فی حدیثهم الغلط» (ابن تیمیه الحرانی، کتب ورسائل وفتاوی، ج 18، ص 26).

تعدد و زیادی راه های نقل حدیث، برخی، برخی دیگر را تقویت می کند که خود زمینه علم به آن را فراهم می کند؛ اگر چه راویان آن فاسق و فاجر باشند؛ حال چگونه خواهد بود حالِ حدیثی که تمام راویان آن افراد عادلی باشند که خطا و اشتباه هم در نقلشان فراوان باشد! لذا با توجه به اقوال و دیدگاه های مفسران اهل سنت، نزول این آیه درباره امیرمؤمنان(علیه السلام) قطعی است و انکار ابن تیمیه و هم فکران او تأثیری در این مطلب ندارد.

2. بررسی شبهات دلالی آیه بر امامت

اشاره

ازآن جایی که آیه ولایت، از مهم ترین ادله امامت امیرمؤمنان(علیه السلام) است ، اهل سنت تلاش

ص: 245

بیش تری برای رد آن کرده و شبهات بسیاری مطرح کرده اند که ما در حد توانمان به این شبهات پاسخ خواهیم داد.

الف. معنای ولیّ
اشاره

بسیاری از اهل سنت معمولاً کلمه «ولیّ» در آیه ولایت را به معنی «دوست و یاری کننده» و نظایر آن تفسیر می کنند نه به معنی سرپرست، صاحب اختیار و متصرّف. همین تعبیر و تفسیر از کلمه ولیّ در جایگاه های دیگر ازجمله موضوع غدیر و نصب امیرالمؤمنین(علیه السلام) به خلافت و سرپرستی و فرمایش ایشان «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِیٌّ مَولاهُ» نیز مطرح می گردد.

ابن تیمیه دراین باره می گوید: «أَنَّ الْکَلَامَ فِی سِیاقِ النَّهْی عَنْ مُوَالَاةِ الْکُفَّارِ، وَالْأَمْرِ بِمُوَالَاةِ الْمُؤْمِنِینَ، کَمَا یدُلُّ عَلَیهِ سِیاقُ الْکَلَامِ... وَإِنَّمَا هِی فِی الْوِلَایةِ الَّتِی هِی ضِدُّ الْعَدَاوَةِ» (ابن تیمیه الحرانی، منهاج السنة، ج 2، ص32؛ همو، دقائق التفسیر، ج2، ص207)؛ «... و چون آیه درباره نهی ولایت کفار و امر به ولایت مؤمنان است همان گونه که سیاق کلام دلالت بر این دارد، این ولایت ضد عداوت است».

و فخرالدین رازی می گوید: «والظاهر أن الولایة المأمور بها هاهنا هِی الْمَنْهِی عَنْهَا فِیمَا قَبْلُ، وَلَمَّا کَانَتِ الْوَلَایةُ الْمَنْهِی عَنْهَا فِیمَا قَبْلُ هِی الْوَلَایةَ بِمَعْنَی النُّصْرَةِ کَانَتِ الْوَلَایةُ الْمَأْمُورُ بِهَا هِی الْوَلَایةَ بِمَعْنَی النُّصْرَةِ (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج 12، ص 26).

ولایت که در این جا امر به آن شده، قبل از آن نهی شده، چون که ولایت که نهی شده به معنای نصرت است، لذا ولایت که امر به آن شدیم نیز به معنای نصرت است.

بررسی و نقد درست است که لغت شناسان برای کلمه «ولیّ» معانی مختلفی ازجمله نصرت، دوستی و ... نیز نقل کرده اند؛ اما معنای حقیقی آن، چیزی جز سرپرستی، سلطنت و اولویت به تصرف نمی تواند باشد.

ص: 246

بهترین شاهد بر این مطلب، استعمال کلمه ولیّ در گفتار صحابه و حتی خلفای سه گانه است که همواره از این کلمه، امامت و سرپرستی را فهمیده و اراده کرده اند. ما ابتدا کلمات لغت شناسان دراین باره نقل و در ادامه معنای کلمه ولیّ را از زبان کسانی که در عصر نبوت و وحی می زیسته اند بیان خواهیم کرد.

یک. معنای «ولیّ» در لغت

راغب اصفهانی می گوید: «الولاء والتوالی أن یحصل شیئان فصاعداً حصولاً لیس بینهما ما لیس منهما، ویستعار ذلک للقرب من حیث المکان ومن حیث النسبة ومن حیث الدین ومن حیث الصداقة والنصرة والاعتقاد والولایة: النصرة. والولایة: تولی الأمر؛ و قیل: الولایة والولایة نحو الدلالة والدلالة. وحقیقته: تولی الامر (راغب الإصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص533)؛ دو چیز، هرگاه چسبیده و کنار هم قرار گیرند که شیء سوم، میان آن دو فاصله ای پدید نیاورد که پیوندشان را از هم بگسلاند، «ولیّ» معنا و مفهوم پیداکرده و این معنا در جای دیگر که قرب مکانی و نسبت و راستی و همکاری و عقیده داشته باشد به صورت استعاره به کار می رود. ولایت (به فتح واو) به معنای نصرت و ولایت (به کسر واو) به معنای سرپرستی به کار می رود ... حقیقت معنای ولایت همان سرپرستی است».

ابن اثیر می نویسد: «وَمِنْ أَسْمَائِهِ عَزَّ وَجَلَّ «الْوَالِی» وَهُوَ مَالِک الأشْیاء جَمِیعها، المُتَصَرِّفُ فِیهَا. وَکَأَنَّ الْوِلَایةُ تُشْعِرُ بالتَّدْبِیر والقُدْرة والفِعْل (جزری، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، ج 5، ص226)؛ ... ولایت اشاره و دلالت بر تدبیر و اعمال قدرت و انجام کاری دارد».

ابن منظور می نویسد: «ووَلی المرأَةِ: الَّذِی یلِی عَقْدَ النِّکَاحِ عَلَیهَا وَلَا یدَعُها تسْتَبدُّ بِعَقْدِ النِّکَاحِ دُونَهُ (ابن منظور، لسان العرب، ج15، ص407)؛ «سرپرست زن کسی است که عقد نکاح به دست اوست و زن در این امر رها گذاشته نمی شود که دیگران با عقد نکاح در حق او استبداد نمایند».

بنا بر آن چه در تفسیر لغت شناسان راجع به ولیّ بیان شد این مطلب به دست می آید که این کلمه به معنای سلطنت و ولایت می باشد.

ص: 247

با توجه به معنای لغوی (ولیّ) در جواب اشکال می گوییم: آیات ما قبل و ما بعد، دلالت بر گفتار فخر رازی ندارد؛ زیرا اساس اشکال را این تشکیل می دهد که لفظ ولیّ در لغت عرب معانی مختلفی دارد مانند دوست و کمک ... هم چنان که بسیاری تصوّر کرده اند؛ اما چنین نیست، بلکه برای ولیّ همانند مولی یک معنی بیش نیست و سایر معانی موارد و متعلق های این لفظ به شمار می روند نه معانی آن؛ زیرا معنی ولیّ همان اولی است و اگر به دوست، ولیّ می گویند، برای این است که دوست اولی به این است که حقوق دوست را رعایت کند، اگر به ناصر، ولیّ می گویند، به خاطر این است که او اولی به این است که پیمان دفاعی خود را رعایت نماید، اگر به آزادکننده (معتق) ولیّ می گویند به خاطر این است که او اولی به این است که به بنده خود احسان و نیکی کند.

هم چنین اگر مولی به معنای محب، دوست، ناصر و... بود، باید بتوان کلمه «محب» و... را به جای کلمه «ولیّ» نهاد، مثلاً بخوانیم: إِنَّمَا [محبُّکم] اللّهُ وَرَسُولُهُ ... در این صورت نباید با آیات دیگر قرآن کریم تعارض پیدا کند؛ درحالی که با دیگر آیات قرآن متعارض می شود. مثل آیه: «وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَوَدَّةً لِلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ قَالُوا إِنَّا نَصَارَی ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لَا یَسْتَکْبِرُونَ (مائده/82)؛ «مسلماً یهودیان و کسانی را که شرک ورزیده اند، دشمن ترین مردم نسبت به مؤمنان خواهی یافت و قطعاً کسانی را که گفتند: «ما نصرانی هستیم»، نزدیک ترین مردم در دوستی با مؤمنان خواهی یافت؛ زیرا برخی از آنان دانشمندان و رهبانانی اند که تکبر نمی ورزند».

این آیه درباره نجاشی نازل شده است که در این آیه، خداوند نصارا را دوست و محبّ مؤمنین معرفی می کند. اگر ولیّ به معنای دوست باشد، تعارض پیش می آید؛ آیه 55 مائده می گوید: دوست شما فقط خدا، رسول و «الذین آمنوا...» هستند و آیه 82 مائده می گوید: نصاری دوست شماست. این تعارضی است آشکار و کلام خداوند منزه از این که با هم دیگر تعارض داشته باشند. رفع تعارض به این است که آیه 55 مائده را به معنای «سرپرست و صاحب اختیار» بگیریم و آیه 82 سوره مائده را به معنای محب و دوست.

ص: 248

دو. معنای «ولیّ» در کلام صحابه

با مراجعه به تاریخچه این کلمه و به کارگیری آن در عصر صحابه می بینیم که صحابه، همواره از کلمه «ولی» سرپرستی و حکومت اراده کرده اند و در خطبه ها خود را «ولیّ امر مسلمین» «ولیّ رسول خدا» و ... معرفی کرده اند؛ و وقتی جانشین برای خود انتخاب و یا شخصی را به حکومت یک منطقه ای نصب می کردند ، به او عنوان «والی» داده و در حکم او از کلمه «ولی» استفاده می کردند که ذیلاً به آن اشاره می کنیم.

اول. کاربرد «ولیّ» در کلام ابوبکر أبو بکر بعد از به خلافت رسیدن در خطبه هایی که برای صحابه ایراد کرده، با استفاده از کلمه «ولی» خود را «ولی امر مسلمین» خوانده است.

بلاذری در انساب الأشراف، ابن قتیبه دینوری در عیون الأخبار، طبری و ابن کثیر در تاریخشان و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، نخستین خطبه ابوبکر را این گونه نقل کرده اند: «ثُمَّ تَکَلَّمَ أَبُو بَکْرٍ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیهِ بِالَّذِی هُوَ أَهْلُهُ، ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ، أَیهَا النَّاسُ، فَإِنِّی قَدْ وُلِّیتُ عَلَیکُمْ وَلَسْتُ بِخَیرِکُمْ» (بلاذری، أنساب الأشراف، ج1، ص254؛ ابن قتیبة الدینوری، عیون الأخبار، ج1، ص34؛ الطبری، تاریخ الطبری، ص237_ 238)؛ و چون ابوبکر به خلافت رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم من رهبر شما شده ام؛ ولی بهترین شما نیستم».

ابن کثیر، بعد از نقل این خطبه می نویسد: «وَهَذَا إِسْنَادٌ صَحِیحٌ (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 6، ص 301)؛ سند این حدیث صحیح است».

محمد بن سعد در طبقات، سیوطی در تاریخ الخلفاء و ابن حجر هیثمی در الصواعق و بسیاری دیگر از بزرگان اهل سنت، خطبه دیگری را از خلیفه دوم نقل کرده اند که پس از به خلافت رسیدن، آن را ایراد کرده است: «لَمَّا بُویعَ أَبُوبَکْرٍ قَامَ خَطِیبًا فَلا وَاللَّهِ مَا خَطَبَ خُطْبَتَهُ أَحَدٌ بَعْدُ فَحَمِدَ اللَّهَ وَأَثْنَی عَلَیهِ ثُمَّ قَالَ: أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی وُلِّیتُ هَذَا الأمر وأنا له کاره وو الله لَوَدِدْتُ أَنَّ بَعْضَکُمْ کَفَانِیهِ... (الزهری، الطبقات الکبری، ج3، ص212؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ج1، ص71؛ الهیثمی،

ص: 249

الصواعق المحرقة، ج1، ص37)؛ «وقتی که با ابوبکر بیعت شد خطبه ای خواند که به خدا سوگند بعد از او چنین خطبه ای خوانده نشد، پس از حمد و ثنای الهی گفت: من به امر رهبری شما برگزیده شدم؛ ولی از آن خوشنود نیستم، دوست داشتم یکی از شما این مسؤولیت را می پذیرفت ...».

یعقوبی در تاریخ خود آورده است: «وصعد أبو بکر المنبر عند ولایته الأمر فجلس دون مجلس رسول الله بمرقاة ثم حمد الله وأثنی علیه وقال إنی ولیت علیکم ولست بخیرکم فإن استقمت فاتبعونی وإن زغت فقومونی» (الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2 ص 127)؛ «ابوبکر موقع که به عنوان خلیفه انتخاب شده بود روی منبر رسول خدا رفت گفت: من به عنوان سرپرست بر شما گمارده شدم».

دوم. استعمال «ولیّ» در کلام عمر مسلم بن حجاج نیشابوری به نقل از خلیفه دوم می نویسد: «فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم قَالَ أَبُوبَکْرٍ: أَنَا وَلِیُّ رَسول صلی الله علیه وآله مَا تَرَکْنَا صَدَقَةٌ. فَرَأَیْتُمَاهُ کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُ لَصَادِقٌ. فَجِئْتُمَا تَطْلُبُ مِیرَاثَکَ مِن اِبْنِ أَخِیکَ وَیَطْلُبُ هَذَا مِیرَاثَ رسولِ اللَّهِ امْرَأَتِهِ مِنْ أَبِیهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم: مَا نُورَثُ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ لِلْحَقِّ ثُمَّ تُوُفِّیَ أَبُوبَکْرٍ وَأَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم وَوَلِیُّ أَبِی بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِی کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنً (النیشابوری، صحیح مسلم، ج3، ص 1378، ح1757)؛ پس از وفات رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابوبکر گفت: من جانشین رسول خدا(صلی الله علیه واله) هستم، شما دو نفر (عباس و علی) آمدید و تو ای عباس میراث برادرزاده ات را درخواست کردی و تو ای علی میراث فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه واله) را. ابوبکر گفت: رسول خدا فرموده است: ما چیزی به ارث نمی گذاریم، آن چه می ماند صدقه است و شما او را دروغ گو، گناهکار، حیله گر و خیانت کار معرفی کردید و حال آن که خدا می داند که ابوبکر راست گو، دیندار و پیرو حق بود. پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ گو حیله گر و گناهکار خواندید».

در این روایت خلیفه دوم تصریح می کند که «ابوبکر خود را ولیّ و خلیفه رسول خدا

ص: 250

می دانست؛ ولی شما دو نفر او را تکذیب کرده و وی را خیانت کار و ... می دانستید، من نیز خودم را ولیّ و خلیفه رسول خدا می دانم و شما دو نفر مرا دروغ گو خیانت کار و ... می دانید».

در روایت مشابهی نیز می خوانیم: «فَلَمَّا قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ: أَنَا وَلِی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ بَعْدَهُ، أَعْمَلُ فِیهِ بِمَا کَانَ یعْمَلُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ فِیهَا. ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَی عَلِی وَالْعَبَّاسِ فَقَالَ: وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنَّهُ فِیهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ، وَاللَّهُ یعْلَمُ أَنَّهُ فِیهَا صَادِقٌ بَارٌّ تَابِعٌ لِلْحَقِّ، ثُمَّ وُلِّیتُهَا بَعْدَ أَبِی بَکْرٍ سَنَتَینِ مِنْ إِمَارَتِی، فَعَمِلَتُ فِیهَا بِمَا عَمِلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ وَأَبُو بَکْرٍ، وَأَنْتُمَا تَزْعُمَانِ أَنِّی فِیهَا ظَالِمٌ فَاجِرٌ» (صنعانی، المصنف، ج 5 ص 469)؛ «عمر گفت: و چون رسول خدا از دنیا رفت ابوبکر گفت: من بعد از پیامبرولیّ و جانشین او هستم و همان گونه که او رفتار کرد من نیز چنان رفتار خواهم کرد؛ سپس به علی و عباس گفت: شما خیال می کردید که أبو بکر ظالم و فاجر است ... سپس من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم ...».

نکته مهم در این روایت این است که ابوبکر می گوید: «أنا ولی رسول الله(صلی الله علیه واله) بعده» کلمه «بعده» مطلب را روشن تر و ما را بهتر به مقصود می رساند.

ب. منافات خضوع امام علی(علیه السلام) با زکات دادن در نماز

فخر رازی و بعضی دیگر ایراد کرده اند که علی(علیه السلام) با آن توجه خاصی که در حال نماز داشت و غرق در مناجات پروردگار بود _ تا جایی که به هنگام نماز، تیر از پایش بیرون آوردند _ چگونه ممکن است صدای سائلی را شنیده و به او توجه پیدا کند؟ علاوه بر آن این عمل مخالف خضوع و خشوع در نماز می باشد و بعید است که حضرت علی (رض) در نماز خضوع و خشوع نداشته باشد» (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج2، ص31).

بررسی و نقد شنیدن صدای فقیر و استجابت تقاضای او توجه به خود نیست، بلکه عین توجه به خداست. سرتاسر قرآن کریم توصیه به گذشت مالی و انفاق و ایثار و دست گیری از بندگان

ص: 251

خداست. علی(علیه السلام) در حال نماز از خود بیگانه بودند نه از خدا. پرداختن زکات در نماز، انجام دو فعل در راستای یک دیگر و عبادت در ضمن عبادت است، نه انجام یک عمل مباح در ضمن عبادت. آن چه با روح عبادت سازگار نیست، توجه به مسائل مربوط به زندگی مادی و شخصی است و توجه به آن چه که در مسیر رضای خداست، کاملاً با روح عبادت سازگار است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 4، ص 428).

اما در مورد خضوع و خشوع؛ عمل قلیل در نماز مخالف خشوع و خضوع نیست چنان چه در کتاب صحیح مسلم نقل شده است: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز می خواند، نوه خودش را از دخترش زینب، بغل می کرد. وقتی می خواست بلند شود، او را در بغل می گرفت و وقتی به سجده می رفت، او را زمین می گذاشت. همین طور در رکعات بعدی (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص73، حدیث1099).

آیا در این جا هم می گویید که نماز پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) باطل است یا نه؟ ولی نسبت به امیرالمؤمنین(علیه السلام) این همه جسارت می کنید؟ آیا این فعل پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، وقت بیش تری را می برد یا در یک لحظه انگشتر را در آوردن و به سائل دادن؟ این ها با هم قابل مقایسه نیستند.

روایت دیگری داریم در مسند احمد از ابوهریره که می گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم نماز می خواند، حسن و حسین می آمدند بر پشت حضرت سوار می شدند و وقتی حضرت می خواست از سجده بلند شود، خیلی آرام، حسن و حسین را می گرفت و بر زمین می گذاشت و از زمین بلند می شد و دوباره وقتی به سجده می رفت، این دو بر پشت حضرت سوار می شدند و دوباره حضرت با آرامی، این دو را روی زمین می گذاشت. وقتی که حضرت از دو سجده بلند می شد، این دو را روی زانوی خودش قرار می داد (احمد بن حنبل، مسند، ج 2، ص 513؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 6، ص 168).

این همه کار از نبی مکرم(صلی الله علیه واله) در طول نماز اتفاق می افتد؛ آیا در آن جا، این کار، موجب بطلان نماز نیست؟

ص: 252

ج. زکات مستحب

یکی از شبهات آیه ولایت که در منابع اهل سنت مطرح گردیده این است که کلمه «زکات» در اصطلاح، بر زکات واجب اطلاق می شود، نه صدقه مستحب و از آن جا که قضیه ای که در شأن نزول آیه ذکر شده، موردش صدقه مستحب است، علاوه بر این، اطلاق زکات بر انگشتر جای تأمل است، قرطبی در این باره می نویسد: «وَحَمْلُ لَفْظِ الزَّکَاةِ عَلَی التَّصَدُّقِ بِالْخَاتَمِ فِیهِ بُعْدٌ، لِأَنَّ الزَّکَاةَ لَا تَأْتِی إِلَّا بِلَفْظِهَا الْمُخْتَصِّ بِهَا وَهُوَ الزَّکَاةُ الْمَفْرُوضَةُ عَلَی مَا تَقَدَّمَ» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص222(.

بررسی و نقد معنای اصطلاحی زکات در نزد متشرعین، معنای مستحدثی است؛ ولی زکات در اصطلاح قرآن به هر انفاقی که در راه خدا باشد، اطلاق شده است؛ مال باشد یا تلاش و کردار و عمل؛ واجب باشد یا مستحب. قرآن مجید در مواردی زکات را در غیر از زکات واجب به کار برده است: {وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ} (انبیاء/73)؛ «و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند و به ایشان انجام دادنِ کارهای نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستنده ما بودند». پس بدون شک مراد از زکات، انفاق در راه خدا و به خاطر اوست و صدقه دادن علی(علیه السلام) در داستان نزول آیه، از بارزترین مصادیق آن است. قرطبی در تفسیر خود در جواب اشکال می گوید: «یَدُلُّ عَلَی أَنَّ صَدَقَةَ التَّطَوُّعِ تُسَمَّی زَکَاةً. فَإِنَّ عَلِیّاً تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ فِی الرُّکُوعِ، وَهُوَ نَظِیرُ قَوْلِهِ تَعَالَی: وَما آتَیتُمْ مِنْ زَکاةٍ تُرِیدُونَ وَجْهَ اللَّهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُضْعِفُونَ» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج6، ص221). از این آیه استفاده می شود که بر صدقه مستحب نیز کلمه زکات اطلاق می گردد؛ زیرا علی(علیه السلام) انگشتر خود را در حال رکوع صدقه داد. ابوبکر جصاص درباره این مطلب که به صدقه مستحبی نیز زکات گفته می شود، می نویسد: «وقوله تعالی وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ یَدُلُّ عَلَی أَنَّ صَدَقَةَ التَّطَوُّعِ تُسَمَّی زَکَاةً لِأَنَّ عَلِیّاً تَصَدَّقَ بِخَاتَمِهِ تَطَوُّعاً» (جصاص، أحکام القرآن، ج4، ص102).

ص: 253

در لغت، زکات به معنای رشد و نمو نیز آمده است، ابن ادریس در این باره می نویسد: «زَکاةُ المالِ: تَطْهِیْرُه،... وزَکا الزَّرْعُ یَزْکو زَکَاءً: إذا ازْدَادَ ونَمَا... زَکَأتِ الناقَةُ بوَلَدِها... وزَکَأْتُ الرَّجُلَ مالَهُ زُکْاةً وزُکُوْءاً: أی قَضَیْتَه إیّاه...» (صاحب بن عباد، المحیط فی اللغة، ج6، ص300)؛ زکات مال به معنای پاک کردن آن است، زکات زرع به معنای ازدیاد و رشد است؛ زکات ناقه به آمدن فرزندش است، زکات مال انسان آن است که آن را ادا نماید».

حاصل آن که: واژه زکات در لغت به معنای نمو و طهارت است و اگر آن چه را که انسان از مال خود به نیازمندان می دهد، زکات گفته می شود به این دلیل است که این کار مایه برکت و نمو مال و نیز پالایش نفس و یا مایه نمو مال و پالایش نفس هر دو می باشد؛ بنابراین بر هر دو نوع صدقه؛ چه واجب و چه مستحب، زکات اطلاق می شود. اطلاق زکات بر زکات مستحب در قرآن مجید فراوان است، در بسیاری از سوره های مکی کلمه «زکات» آمده که منظور از آن همان زکات مستحب است؛ زیرا وجوب زکات مسلماً بعد از هجرت پیامبر(صلی الله علیه واله) به مدینه، بوده است، مثلاً آیات 3 سوره نمل، 39 سوره روم، 4 سوره لقمان و 7 سوره فصلت مکی هستند ولی زکات در این آیات مستحبی است.

د. ناسازگاری سیاقی با آیات قبل و بعد

می گویند این تفسیر با آیات قبل و بعد سازگار نیست؛ زیرا در آن ها ولایت به معنی دوستی آمده است.

چنان چه سیاق آیه و قبل و بعد آن را ملاحظه کنید به هم مربوط است؛ و اکثر مفسرین این آیه را مربوط به آیات قبل و بعد دانسته اند و آیات قبل و بعد در نهی موالات و دوستی و هم رازی با کفار و یهود و نصاری است و هر کس نظر کند می فهمد؛ زیرا خدا جل جلاله در آیه 51 همین سوره فرموده: {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّه لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ} نهی و مذمت کرده از این که مؤمنین با کفار هم دل و هم راز و دوست گردند تا این که می رسد به آیه 55 که می فرماید:

ص: 254

«همانا دوست و یاور شما فقط خدا و رسول و مؤمنین هستند که نماز به پا می دارند و در حال تواضع و افتادگی و بدون کبر و منت زکات می دهند».

بررسی و نقد برای رد دلالت این آیه بر ولایت علی بن ابیطالب، به وحدت سیاق این آیات با آیات قبل و بعد استناد کرده اند که نهی از ولایت اهل کتاب است درحالی که این وحدت سیاق به شرط آن است که ثابت کنیم این آیات همه با هم نازل شده اند ولی روایات حاکی از آن است که این دو آیه جداگانه نازل شده اند؛ و در ضمن:

اولاً: سیاق و سباق در جایی است که در یک آیه استعمال شده باشد یا در دو آیه پشت سر هم باشد. میان آیه ولایت و این آیه، 4 آیه فاصله است.

ثانیاً: در همان جا هم می گوییم که ولیّ به معنای أولی الأمر است. قرآن می گوید: از یهود و نصاری، کسی را به عنوان ولیّ أمر خود قرار ندهید. چون آن ها موحد نیستند و مشرک هستند و دشمنی سختی با مؤمنین دارند و متّصف به عداوت با مؤمنین هستند و شایستگی ولایت أمری را ندارند و اگر خواستید در جامعه، کسی را به عنوان ولیّ أمر انتخاب کنید، نباید این ولیّ أمر، غیرمسلمان باشد؛ چون ولایت از آنِ خداست و به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) داده و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم به علی بن أبی طالب(علیه السلام) داده است؛ پس اگر این آیه را قرینه آیه ولایت قرار دهیم، هیچ منافاتی با هم ندارد.

و در صحیح مسلم صراحت دارد که عمر، خطاب به علی و عباس گفت: «لما توفّی ابوبکر فقلت أنا وَلِیّ رسول الله و وَلِیّ أبی بکر»؛ «وقتی ابوبکر از دنیا رفت، من گفتم: من، ولی و جانشین انتخاب شده پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم و ابوبکر هستم» (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 152).

ثالثاً: آیات قرآن چون تدریجاً و در وقایع مختلف نازل گردیده همیشه پیوند با حوادثی دارد که در زمینه آن نازل شده است و چنان نیست که آیات یک سوره یا آیاتی که پشت سر هم قرار دارند، همواره پیوند نزدیک ازنظر مفهوم و مفاد داشته باشند؛ لذا ممکن است دو آیه پشت سر هم باشد ولی از لحاظ شأن نزول متفاوت باشند.

ص: 255

ه_ . انگشتر قیمتی یا ارزان می گویند علی(علیه السلام) انگشتری با آن قیمت گزاف را که در تاریخ نوشته اند از کجا به دست آورده است؟ (رازی الشافعی، التفسیر الکبیر، ج21، ص31). و حضرت علی(علیه السلام) که ثروت نداشته است. شما شیعیان در تاریخ نوشته اید که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مال دنیا، چیزی را نداشته است. کسی که زکات نقره می دهد، باید ثروت کلانی از نقره داشته باشد تا بتواند از آن زکات بدهد. خود نقره، حتماً باید به نصاب برسد و از حد نصاب هم سال بگذرد تا بر آن، زکات واجب شود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) این چنین نبوده است.

بررسی و نقد اول این که: کلمه زکات که در این جا آمده است، همان معنای مصطلح نیست بلکه مراد از زکات، معنای لغوی آن است که به معنای طهارت و نمو و برکت و مدح است. در قرآن هم از این تعابیر، زیاد به کار رفته است. در رابطه با حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب(علیهم السلام) آمده است: {وَأَوْحَینَا إِلَیهِمْ فِعْلَ الْخَیرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ وَکَانُوا لَنَا عَابِدِینَ} (أنبیاء/73).

دوم این که: شاید آن چه درباره قیمت آن انگشتر نوشته شده است بیش تر مبالغه باشد به گونه ای که در روایت ضعیفی، قیمت آن معادل مالیات سرزمین شام ذکر شده است. اساساً یکی از راه های بی ارزش نشان دادن یک مسئله، گفتارهای مبالغه آمیز پیرامون آن است که اصل مسئله را تحت الشعاع قرار می دهد. هرچند که نمی توان یک واقعیت تاریخی را با این گونه سخنان پرده پوشی کرد.

درعین حال ازجمله گفته شده است که حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) انگشتر خویش را که هزار دینار ارزش داشت به پیرمرد سائل داد؛ انگشتری که نجاشی پادشاه حبشه برای پیامبر(صلی الله علیه واله) هدیه فرستاده بود و آن حضرت نیز انگشتر را به علی(علیه السلام) بخشیده بود. همان گونه که می دانیم فرستادگان پیامبر(صلی الله علیه واله) به حبشه، در دیدار با نجاشی، پس از گفت وگو پیرامون دیدگاه قرآن و اسلام در مورد حضرت مسیح(علیه السلام) با استقبال گرم او روبه رو شدند. از سوی دیگر چندان دور از ذهن نیست که هدیه یک پادشاه برای یک پیامبر الهی، هدیه ای گران قیمت باشد.

ص: 256

سوم این که: شما از کجا می گویید که علی بن أبی طالب(علیه السلام) در این حد، اموال نداشت؟ امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان نبی مکرم(صلی الله علیه واله)، همانند دیگر مجاهدین در جنگ ها شرکت می کردند و پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) هم غنائم جنگی را بین همه توزیع می کرد و ازجمله آن ها، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود که از این غنائم می گرفت. شاید در بعضی از این موارد، چندین برابر حد نصاب، در اختیار امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار می گرفت. شاید ایشان به خاطر این که آن اموال در اختیارش بود، زکات متعلق به آن اموال را داده است، چون در غنائم، لازم نیست که سال بر آن بگذرد؛ مانند خمس در أرباح مکاسب که مستحب است کسی که ربح می کند، خمس خود را در همان روز بدهد. در زکات نقدین، امیرالمؤمنین(علیه السلام) منتظر این نبود که سال بر آن بگذرد، در همان لحظه، زکات آن را حساب کرده و به سائل داده است.

و. صیغه جمع

در این آیه صیغه های به کار رفته «الَّذِینَ یُقِیمُونَ» «وَالَّذِینَ آمَنُوا» جمع است و بر یک فرد صدق نمی کند.

بررسی و نقد اولاً: این قضیه را زمخشری که از بزرگان و استوانه های تفسیری اهل سنت است، جواب داده و می گوید:

مراد در این جا، علی بن أبی طالب است و اگر صیغه جمع آمده است، به خاطر تشویق و ترغیب مردم به این عمل است. یعنی زیبنده و شایسته است که همه مردم این کار را انجام بدهند.

ثانیاً: مرحوم شرف الدین (ره) می گوید: برای این که کفار و مشرکین و منافقین، در برابر امیرالمؤمنین(علیه السلام) موضع گیری تندی نکنند، به فکر این که جای توجیه دارد.

ثالثاً: در قرآن، در موارد متعددی صیغه جمع آمده و اراده فرد شده است:

یک. «لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یُخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ» (ممتحنه/8).

ص: 257

صحیح بخاری صراحت دارد و می گوید:

«أسماء ابنة أبی بکر رضی الله عنهما، قالت: أتتنی أمی راغبة فی عهد النبی صلی الله علیه وسلم، فسألت النبی صلی الله علیه وسلم آصلها؟ قال: نعم، قال ابن عیینة: فأنزل الله تعالی فیها: لَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یُقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ» (بخاری، الصحیح، ج7، ص71).

در این جا یک فرد بوده و درباره او، صیغه جمع به کار رفته است.

دو. کلمه یَسْتَفْتُونَکَ در آیه {یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللَّهُ یَفْتِیکُمْ فِی الْکَلَالَةِ} (نساء/176) صیغه جمع است و همه اتفاق نظر دارند بر این که مراد از این کلمه، جابر بن عبدالله انصاری است (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 5، ص 60).

در خود سنن ترمذی و جاهای دیگر آمده است که منظور از این آیه، جابر بن عبدالله انصاری است (ابن ماجه، سنن ابن ماجة، ج2، ص911؛ الترمذی، السنن، ج3، ص282؛ القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج6، ص28).

سه. در آیه {یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیرٍ} (بقره/215)، صیغه جمع آمده است و آقایان اهل سنت اتفاق نظر دارند که درباره عمرو بن جموح نازل شده است (سیوطی، در المنثور، ج 1، ص 243؛ الآلوسی، روح المعانی، ج 2، ص 105).

چهار. {الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقِیرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِیاءُ} (آل عمران/181)، می گویند که منظور از این آیه، حیّ بن أخطب است (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 4، ص 294).

پنج. {وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یُؤْذُونَ النَّبِی وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَکُمْ} (توبه/61)، می گویند که این آیه در رابطه با یکی از منافقین به نام جلاس بن سوید نازل شده است.

شش. {وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ} (نور/33)، این آیه در رابطه با غلام حویط بن عبدالعزی نازل شده است و تمام تفاسیر اهل سنت این را گفته اند (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 12، ص 244).

هفت. {الْیتَامَی ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَیَصْلَوْنَ سَعِیراً} (نساء/10)، در رابطه با مرثد بن زید الغطفانی نازل شده است.

ص: 258

و موارد دیگر که ما فقط به این نمونه ها اکتفا می کنیم. استعمال جمع و اراده فرد، یک أمر شایع قرآنی است و در عرف افراد ادیب، غالباً کلمه فرد استعمال نمی شود. مثلاً به فردی گفته می شود: شما تشریف بیاورید، شما فرمودید، شما نوشتید، شما بفرمایید. در مواردی که گوینده، ادیب و بزرگوار باشد یا مخاطب، فرد بزرگواری باشد، صیغه جمع استعمال می شود.

ز. عدم وجوب زکات

بر مردی مدح نمی شود مگر به کاری پسندیده و زکات دادن در رکوع مستحب و محمود نیست و اگر مستحب بود باید رسول خدا این کار را کرده باشد و بر آن ترغیب نموده باشد تا علی و دیگران همه مکرر انجام دهند. چنان چه ابن تیمیه می گوید: «ومنها ان المدح انما یکون بعمل واجب او مستحب وایتاء الزکاة فی نفس الصلاة لیس واجباً ولا مستحباً باتفاق علماء الملة (ابن تیمیه الحرانی، دقائق التفسیر، ج2، ص207)؛ مدح و تمجید یا نسبت به عمل واجب است و یا نسبت به عمل مستحب، دادن زکات در نماز، نه واجب است و نه مستحب به اجماع علمای تمام ملت».

بررسی و نقد اولاً: پیش ازاین ثابت کردیم که برخی از علمای اهل سنت ادعای اجماع کرده اند که این آیه درباره امیر مؤمنان(علیه السلام) نازل شده است، بنابراین انکار ابن تیمیه فاقد مبنای علمی است.

ثانیاً: دادن زکات در هنگام نماز توسط امام علی(علیه السلام)، به عنوان فعل مباح نه واجب و مستحب مورد مدح قرآن قرار گرفته است.

ثالثاً: اصلاً در این آیه دادن زکات و صدقه در حال رکوع در حقیقت مدح نشده بلکه واقعه خارجی دادن زکات در حال رکوع به عنوان نشانه «ولیّ» ذکر شده است.

ح. شرط زکات دادن برای ولایت

اگر چنان که شما می گویید مراد از این آیه این باشد که باید زکات در حالت رکوع داده شود پس واجب است که زکات پرداختن در رکوع شرط موالات یعنی دوست گرفتن باشد و

ص: 259

بنابراین مسلمان باید تنها علی را ولیّ بگیرد و حسن و حسین و غیره را دوست و ولیّ خود قرار ندهند؛ زیرا آنان در حالت رکوع زکات نپرداخته اند.

بررسی و نقد چه کسی گفته که شرط ولیّ، دادن زکات در حال رکوع است؟ رسول خدا تقاضای یاور کرده و خدا با اشاره به واقعه ای خارجی که اتفاق افتاده و می توانند با یک سؤال از آن باخبر شوند، {اَلَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤتُونَ الزَّکاةَ وَهُم راکِعُونَ} را به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از خدا و رسول و به عنوان اجابت دعای پیامبر معرفی می کند؛ بنابراین لازم نیست همه کسانی که توسط پیامبر به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از ایشان خواهند آمد، در رکوع زکات بدهند هم چنان که لازم نیست همه کسانی که مصداق اهل بیت و معصوم خواهند بود، زیر عبا با پیامبر باشند.

ط. راکع همان خاضع

برخی از مفسران اهل سنت مانند: زمخشری، الکشاف، ج1، ص649 و قاسمی، محاسن التاویل، ج4، ص174، عبارت «و هم راکعون» را به «و هم خاضعون» معنا کرده اند. آلوسی می نویسد: «وَهُمْ راکعُونَ حالٌ مِن فاعل الفعلین أی یعملون ما ذکر من إقامة الصلاة وإیتاء الزکاة وهم خاشعون ومتواضعون للّه تعالی» (آلوسی، روح المعانی، ج3، ص334).

برخی از طرفداران نظریه دوم، دلیل چنین معنایی را جایز نبودن اعطای زکات در نماز و در رکوع می دانند (شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص60).

بررسی و نقد این شبهه نیز بنا بر چند دلیل نااستوار است:

اولاً: رکوع در اصل به معنای انحنا و خمیده شدن انسان و غیره است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج2، ص434) و در اصطلاح، به حالت خم شدن در نماز اطلاق می شود (راغب الإصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص364). ولی این که گفته شود «راکعون» در این آیه به معنای تواضع و خضوع است نیاز به دلیل و قرینه دارد. این که برخی از

ص: 260

طرفداران نظریه دوم، دلیل چنین معنایی را جایز نبودن اعطای زکات در نماز و در رکوع می دانند، صحیح نیست؛ زیرا شارع مقدس (خداوند و پیامبر) اعطای زکات در نماز را سبب بطلان نماز ذکر نکرده است (نجارزادگان، بررسی تطبیقی آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص 56_57).

ثانیاً: اگر مراد از «راکعون»، خضوع و تواضع بود، باید می فرمود: «و هم خاضعون»؛ زیرا اسم فاعل ماده «خضع» در قرآن استعمال شده است، آن جا که می فرماید: {إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَیهِمْ مِنَ السَّماءِ آیةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِینَ}؛ «اگر بخواهیم، معجزه ای از آسمان بر آنان فرود می آوریم تا در برابر آن، گردن هایشان خاضع گردد» (شعراء/4).

ثالثاً: روایات سبب نزول آیه نیز مؤید این است که «راکعون» به همان معنای حقیقی، یعنی «حالت خم شدن در نماز» است نه چیز دیگر؛ بنابراین هیچ دلیل معتبری نمی توان یافت که «راکعون» به معنای «خاضعون» باشد، بلکه برخلاف دلایل سه گانه مذکور، به طور قطع «راکعون» به همان معنای «حالت خم شدن در نماز» است.

نتیجه

با توجه به شبهات مطرح شده در مورد آیه ولایت و نقد و بررسی های انجام شده، به جمع بندی و نتیجه های زیر می رسیم.

شأن نزول این آیه در مورد امیرالمؤمنین(علیه السلام) مورد اجماع شیعه و برخی از علمای اهل سنت است لذا تکذیب و جعلی خواندن این شأن نزول و مطرح کردن شأن نزول های دیگر در مورد این آیه درست نمی باشد.

با توجه به دلایل، مراد از «ولی» در این آیه «اولی بالتصرف و صاحب حکومت و فرمان» است لذا معانی و توجیهات دیگر درباره این واژه درست نمی باشد.

شنیدن صدای فقیر و استجابت تقاضای او، توجه به خود نیست بلکه عین توجه به خداست لذا مانع خضوع و خشوع در نماز نیست و شواهد از سیره پیامبر نیز در مورد عمل قلیل که موجب از بین رفتن حالت نماز نشود، ذکر شد.

ص: 261

واژه زکات در لغت به معنای نمو و طهارت است و آن چه را که انسان از مال خود به نیازمندان می دهد، زکات گفته می شود؛ بنابراین بر هر دو نوع صدقه؛ چه واجب و چه مستحب، زکات اطلاق می شود.

وحدت سیاق به شرط آن است که ثابت کنیم آیات قبل و بعد آیه ولایت، همه با هم نازل شده اند ولی روایات حاکی از آن است که این دو آیه جداگانه نازل شده اند، لذا سیاق این جا معتبر نیست.

استعمال جمع و اراده فرد، یک أمر شایع قرآنی است، لذا استفاده از کلمات جمع و اراده مفرد در این آیه اشکالی به وجود نمی آورد.

در این آیه، دادن زکات و صدقه در حال رکوع در حقیقت مدح نشده بلکه واقعه خارجیِ دادن زکات در حال رکوع به عنوان نشانه «ولی» ذکر شده است.

لازم نیست همه کسانی که توسط پیامبر به عنوان ولیّ مؤمنان بعد از ایشان خواهند آمد، در رکوع زکات بدهند بلکه در این آیه اشاره به واقعه ای خارجی بوده که اتفاق افتاده است.

درنتیجه تمام شبهات و توجیهات مخالفین درست نمی باشند و این آیه با کمال صراحت بر ولایت و امامت امام علی(علیه السلام) دلالت می کند.

ص: 262

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. إبن تیمیة الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: د. محمد رشاد سالم، بیروت، دار النشر، مؤسسة قرطبة، 1406 ق.

2. ابن تیمیه الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، دقائق التفسیر الجامع لتفسیر ابن تیمیة، تحقیق: د. محمد السید الجلیند، دمشق، مؤسسة علوم القرآن، الطبعة الثانیة، 1404 ق.

3. ابن تیمیه الحرانی، أحمد بن عبد الحلیم، کتب ورسائل وفتاوی شیخ الإسلام ابن تیمیة، تحقیق: عبدالرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، دمشق، مکتبة ابن تیمیة، الطبعة الثانیة، 1403.

4. ابن حجر الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقیق: عبدالرحمن بن عبدالله الترکی؛ کامل محمد الخراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق/1997 م.

5. ابن فارس، احمد مقاییس اللغة، بیروت، دار التراث العربی، 1422 ق/2001 م.

ابن قتیبة، أبومحمد عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، تحقیق: خلیل المنصور، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418 1. ق/ 1997م.

2. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1413 ق.

3. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1413 ق.

4. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق: محمدفواد عبدالباقی، بیروت، دارالاحیاءالتراث العربی، 1395 ق.

5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

6. إیجی، عضد الدین عبدالرحمن بن أحمد، المواقف، تحقیق: عبدالرحمن عمیرة، بیروت، دار النشر، 1417 ق- 1997 م.

7. آلوسی البغدادی، شهاب الدین سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

8. البخاری، ابوعبدالله محمدبن اسماعیل، الصحیح، بیروت، داراحیاء الثراث العربی، 1400 ق.

ص: 263

9. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، بیروت، موسسة الاعلمی، 1394 ق.

10. الترمذی، حافظ ابی عیسی محمد بن عیسی سوره، سنن ترمذی، تحقیق: عبدالوهاب عبداللطیف، بیروت، دار الفکر، 1403 ق.

1. تفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبدالله، شرح المقاصد فی علم الکلام، باکستان، دار المعارف النعمانیة، 1401 ق/ 1981 م.

2. جزری، ابوالسعادات المبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، تحقیق: طاهر أحمد الزاوی؛ محمود محمد الطناحی، بیروت، المکتبة العلمیة، 1399 ق/ 1979 م.

3. جصاص، أحمد بن علی الرازی أبوبکر، أحکام القرآن، تحقیق: محمد الصادق قمحاوی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1405 ق.

4. رازی الشافعی، فخر الدین محمد بن عمر التمیمی، التفسیر الکبیر، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1421 ق/ 2000 م.

5. راغب الاصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دمشق، الدار الشامیة، بیروت، دارالعلم، 1412.

6. الزرعی الدمشقی، أیوب بن سعد، الصواعق المرسلة علی الجهمیة والمعطلة، تحقیق: د. علی بن محمد الدخیل الله، ریاض، دار العاصمة، الطبعة الثالثة، 1418 ق/ 1998 م.

7. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407.

8. زهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، 1413.

1. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بیروت، دار الفکر، 1404.

2. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعة السعادة، 1371 ق/1952 م.

3. سیوطی، جلال الدین، لباب النقول، بیروت، دار إحیاء العلوم، 1411.

4. شوکانی، محمد، فتح القدیر، دمشق، دار ابن کثیر، بیروت، دار الکلم الطیب، 1414.

5. صاحب بن عباد، اسماعیل، المحیط فی اللغة، تحقیق: محمدحسین آل یاسین، بیروت، عالم الکتب، 1414.

6. صنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام بن نافع الحمیری الیمانی، المصنف، المحقق: حبیب الرحمن الأعظمی، بیروت، المکتب الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1403.

ص: 264

7. طبری، أبی جعفر محمد بن جریر، تاریخ الطبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1405.

8. قاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1418.

9. قرطبی، ابو عبد الله محمد بن احمد الانصاری، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405 ق.

10. مکارم شیرازی، ناصر و همکاران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374.

1. نجارزادگان، فتح الله، بررسی تطبیقی آیات ولایت در دیدگاه فریقین، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تهران، انتشارات سمت، 1391.

2. نیشابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1401.

3. هیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر، الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة، تحقیق: عبد الرحمن بن عبد الله الترکی؛ کامل محمد الخراط، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1417 ق/1997 م.

4. یعقوبی، أحمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، 1413.

ص: 265

ص: 266

بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت

اشاره

حسین احمدی حسین آبادی(1)

ص: 267


1- . دکتری تفسیر تطبیقی از جامعة المصطفی العالمیة؛ ahmadi@iki.ac.ir

ص: 268

چکیده

یکی از شئون مهم امام علی(علیه السلام) نصب ایشان از سوی خداوند متعال، برای امامت و ولایت امت اسلام است. به این منصب الهی آن حضرت، در برخی آیات قرآن کریم اشاره شده است و جالب است که منابع اهل سنت نیز به این مسئله مهم در سبب نزول آیات به آن تصریح نموده اند. گفتنی است که سبب نزول آیات، یکی از قراین متصل در فهم مفاد و محتوای آیات هستند. از جمله آیات ولایت، آیه 55 سوره مائده {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ}؛ «سرپرست شما، فقط خداست و پیامبر او و نیز آنان که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع زکات می دهند.» است. این مقاله به بررسی روایات سبب نزول آیه فوق، در منابع تفسیری اهل سنت می پردازد. در این نوشتار با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، پس از بیان اهمیت شناخت اسباب نزول در فهم آیات و فواید آن، با استناد به روایات فراوانی که به طرق متعدد در منابع مهم تفسیری اهل سنت آمده و طبق بررسی سندی برخی از آن ها _ به عنوان نمونه _ از منظر رجال شناسان اهل سنت و اثبات صحت استناد آن ها، اثبات می شود که آیه شریفه فوق در پی اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) در حال رکوع نماز به سائل، نازل شده است و براین اساس منظور از {الَّذینَ آمَنُوا} در آیه یاد شده، امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است که ولایتش در ردیف ولایت خدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) مطرح شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، سبب نزول، آیه ولایت، صدقه، منابع اهل سنت.

ص: 269

مقدمه

از بحث های بسیار پردامنه بین شیعه و سنی، بحث امامت و ولایت است؛ شیعه معتقد به نصب امام و جانشین پیامبر(صلی الله علیه واله) به دستور الهی است، ولی اهل سنت منکر این مطلب اند. شیعه در این مسئله علاوه بر دلایل عقلی، به آیاتی از قرآن کریم از جمله آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ} (مائده/55)؛ «سرپرست شما، فقط خداست و پیامبر او و نیز آنان که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع زکات می دهند.» استدلال کرده است. استدلال به این آیه برای امامت و ولایت علی(علیه السلام)، مبتنی بر دو مقدمه است:

الف) ولیّ به معنای سرپرست سیاسی و امام است؛ ب) سبب نزول این آیه، خاتم بخشی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در حال نماز به سائل بوده است.

در این مقاله فقط مقدمه دوم یعنی سبب نزول آیه 55 مائده و سیر نقل تاریخی آن در منابع اهل سنت بحث و بررسی می شود. مقدمه اول در کتب کلامی و تفسیری مورد بررسی و پژوهش قرار گرفته است. در این پژوهش ها با استدلال های متقن و دلایل روشن ثابت شده است که ولیّ در این آیه به معنای امام و سرپرست و متولی سیاسی است. بنابراین، مقدمه اول از نظر ما مسلم و مفروغٌ عنه فرض شده است.

روایات سبب نزولِ آیه در مورد علی(علیه السلام) _ صرف نظر از تواتر آن ها در منابع شیعی _ در منابع اهل سنت نیز به قدری زیاد است که موجب شده است برخی از دانشمندان اهل سنت در مورد این سبب نزول ادعای اجماع کنند.

پیشینه

پیشینه موضوع را در برخی کتاب ها و پایان نامه ها و مقالات می توان پی جست. علامه طباطبایی در المیزان پس از تفسیر آیه، تحت عنوان بحثٌ روایی به طور مختصر به بررسی آن پرداخته است (طباطبایی، المیزان، ج6، ص15). و در برخی تفاسیر موضوعی مانند پیام

ص: 270

قرآن نیز با رویکرد پاسخ گویی به شبهات، موضوع در چند صفحه دنبال شده است (مکارم شیرازی، آیات ولایت در قرآن، ص75). نویسنده کتاب تفسیر تطبیقی، بهتر از دیگران به این بحث پرداخته است (نجارزادگان، تفسیر تطبیقی، ص283). برخی از پایان نامه ها و مقالات نیز به صورت مقایسه ای به این موضوع نظر افکنده اند. کارهای انجام شده در جای خود بسیار خوب و در خور ستایش است، اما هنوز جای یک بررسی همه جانبه و جامع در این زمینه خالی به نظر می رسد.

1. اهمیت و نقش سبب نزول در فهم مفاد و محتوای آیات

قرآن کریم منبع اولیه فهم دین اسلام به شمار می رود، لذا برای درک مفاهیم قرآنی و فهم مراد الهی، شرایط و روش ویژه ای در نزد دانشمندان متناسب با ویژگی خاص کلام الهی تعریف و تعیین شده است، از آیات قرآن بنابراین، برای صحت استناد مطلبی به قرآن، به طوری که بتوان آن را مراد خدای متعال دانست، یا باید آیه صراحت در آن مطلب باشد و یا در آن معنا ظهور داشته باشد، و ظهوری اعتبار دارد که دارای قراین لازم باشد. قراین تعیین ظهور آیه هم دارای اقسامی است که از آن جمله قراین متصل غیرلفظی است و روایات سبب نزول از این دسته قرینه ها است. البته توجه به سبب نزول در فهم مفاد کلام سیره عقلاء است و این سیره از جانب شارع نه تنها ردع و منع نشده است، بلکه امضا نیز شده است.

با توجه به تعاریف اهل فن، سبب نزول در اصطلاح مفسران و دانشمندان علوم قرآنی، رویداد یا پرسشی است که به اقتضای آن، قسمتی از قرآن کریم (آیه یا آیاتی یا سوره ای) هم زمان با آن یا در پی آن نازل شده است (نجارزرادگان، همان، ص149).

آیه محل بحث ما از جهت معنای ظاهر آیه، با قطع نظر از مورد و مصداق آن، روشن است، ولکن در تعیین مورد و مصداق آن ابهاماتی وجود دارد، یکی از قرائن مهم برای تعیین مصداق آیه شریفه، بررسی روایات سبب نزول آن است.

از آن جاکه مورد و مصداق آیه 55 مائده، بدون توجه به سبب نزول مبهم است و هیچ راه دیگری برای پی بردن به آن نیست، بنابراین تنها با توجه به سبب نزول است که مشخص

ص: 271

می شود که قضیه اعطای زکات در حال نماز، یک قضیه خارجیه بوده و مراد آیه، طرح مسئله ولایت علی(علیه السلام) بوده است (ر.ک: بابایی، روش شناسی تفسیر قرآن، ص144) در یک نگاه کلی، آیات قران کریم دو دسته اند:

الف) آیات دارای سبب نزول؛ ب) آیات بدون سبب نزول.

آیاتی که دارای سبب نزول هستند، برای روشن شدن احکام رویدادهای مورد اشاره در آیات دسته اول و یا جواب آن پرسش مطرح شده و نیز رفع ابهام از آن باید به اسباب نزول آن مراجعه کرد. لذا آگاهی از موارد سبب نزول، دارای فواید و اهمیت زیادی است و همین امر موجب شده است که برخی از دانشمندان علوم قرآنی کتاب های مستقلی در اسباب نزول بنگارند و یا بابی از کتاب خود را به این امر اختصاص دهند (مانند: واحدی نیشابوری و سیوطی که هریک کتابی جداگانه به ترتیب به نام های اسباب النزول و لباب النقول فی أسباب النزول را نگاشته اند و نیز البرهان زرکشی و مناهل العرفان زرقانی و دیگران که بابی را به مطلب اختصاص داده اند) در ذیل به برخی از فواید و نیز اهمیت سبب نزول اشاره می کنیم:

ابن تیمیه ندانستن سبب نزول و یا عدم توجه به آن در تفسیر را، موجب محرومیت از تفسیر حقیقی بسیاری از آیات دانسته و گفته است:

«معرفةُ سببِ النزول تعیّن علی فهم الآیة، فانّ العلم بالسبب، یورث العلم بالمسبب، ولهذا کان... قول الفقهاء «نزلت هذه الآیه فی کذا» یراد به تارة أنّها سبب النزول، و یراد به تارة أنّ هذا داخل فی الآیة»؛ سبب نزول در فهم آیه کمک می کند، به درستی که آگاهی به سبب، موجب آگاهی از مسبب خواهد بود، و لذا فقها که گفته اند: نزلت هذه الآیة فی کذا، دو معنا می تواند داشته باشد، اول آن که این قضیه موجب نزول آیه شده است؛ و معنای دیگرش آن است که سبب نزول آیه، داخل در آیه و از جمله مصادیق آن است (ابن تیمیه، دقایق التفسیر، ج1، ص49_51).

سیوطی نیز در فوائد اسباب نزول می نویسد: «ومنها الوقوف علی المعنی وإزالة الاشکال»؛ «از جمله فواید اطلاع از اسباب نزول، وقوف بر معنای آیه و رفع اشکال از آن است» (سیوطی، الاتقان، ج1، ص93).

ص: 272

ابواسحاق شاطبی شناخت اسباب نزول را برای کسی که می خوهد علم [تفسیر] قرآن بیاموزد، ضروری دانسته (قاسمی، محاسن التأویل، ج1، ص22_30) و دو دلیل برای آن آورده است: دلیل اول این است که علم معانی و بیان که به وسیله آن اعجاز نظم قرآن فهمیده می شود، مدار و محور آن بر شناخت مقتضیات حالِ خطاب از سه جهتِ نفس خطاب یا مخاطب یا مخاطِب یا همه باهم است، … چراکه همه حالات کلام نقل شدنی نیست تا در سخن بیاید و هر قرینه ای نیز نمی تواند مقترن با سخن باشد، لذا وقتی چنین شد، فهم همه کلام یا برخی از آن از دست خواهد رفت، اما با شناخت اسباب نزول این مشکل حل خوهد شد. شناخت اسباب نزول از مهمات فهم کتاب خدا به شمار می رود و معنای شناخت اسباب نزول هم، شناخت مقتضای حال است.

دلیل دوم که منشأ آن همان دلیل اول است، آن است که جهل به سبب نزول، موجب فروغلتیدن در شبهه و اشکالات متعدد می شود و نیز نصوص را به مجملات تبدیل می کند، و این خود اختلاف برانگیز و مظان وقوع در نزاع است.» (قاسمی، همان، با ترجمه و اندکی تلخیص).

غفلت از اسباب نزول، چه بسا موجب تفسیر به رأی و در نتیجه نزاع و اختلاف دانسته شده است (ر.ک. همان).

وهبه الزحیلی نیز می نویسد: «شناخت اسباب نزول آیات، به حسب وقایع و مناسبات، فوائد بسیار و اهمیت فراوانی در تفسیر قرآن و فهم آن به طور صحیح دارد، زیرا اسباب نزول، قرائنی هستند که توضیح دهنده به غایت حکم و بیانگر سبب تشریع [احکام] و معرفی کننده اسرار آن هستند، و نیز بر فهم دقیق و همه جانبه قرآن مساعدت می کنند (الزحیلی، تفسیر المنیر، ج1، ص18).

ابن عاشور نیز اسباب نزول را حوادثی می داند که آیاتی از قرآن در مورد آن حوادث نازل شده و بیان حکمی یا حکایتی در آن زمینه نموده است. وی معتقد است که برخی از آیات، خود اشاره دارند که سبب نزول خاصی دارند و نیز برخی از آیات، اسباب نزولشان

ص: 273

فقط از راه نقل و روایت ثابت می شود. وی از طرفی اهمیت ندادن به مسئله شناخت اسباب نزول را خطر بزرگی در فهم قرآن دانسته است و در عین حال توصیه می کند که باید روایات اسباب نزول بررسی شده و صحیح آن ها از سقیم شان تفکیک شود. لذا معتقد است هر سبب نزولی را نمی توان پذیرفت (ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج1، ص46_50).

در مواردی که کثرت نقل در سبب نزول به حد تواتر یا به حد استفاضه برسد و موجب اطمینان به صدور باشد، نیازی به بررسی سند تک تک روایات نیست، اما اگر در مورد یک حادثه یا مطلبی در ذیل آیه ای از قرآن، یک یا چند روایت انگشت شمار و احیاناً دارای معارض نقل شده باشد، طبیعی است که باید آن ها را مورد بررسی قرار داد و به صحت یا سقم آن ها اطمینان پیدا کرد. بحث ما دقیقاً از قبیل قسم اول است؛ یعنی کثرت نقل ناقلانی که نزول آیه شریفه 55 مائده را مربوط به امام علی(علیه السلام) دانسته اند، و نیز ثبت و درج آن نقل ها در مؤلفات بزرگ شیعه و سنی، به طرق متعدد، ما را بی نیاز از بررسی جداگانه در تک تک روایات می کند؛ با این حال، در این جا اولا روایات سبب نزول آیه فوق را از منابع اهل سنت می آوریم، زیرا طرف بحث در سبب نزول این آیه اهل سنت هستند، و ثانیا از بین آن ها به بررسی سندی حداقل دو سند به عنوان نمونه می پردازیم.

2. سبب نزول آیه ولایت در منابع اهل سنت

اشاره

عده ای از مؤلفین بزرگ و مشهور اهل سنت، روایات زیادی در سبب نزول آیه شریفه، با طرق متعدد در کتاب های خود اعم از تفسیری و روایی ذکر کرده اند که همگی دال بر زکات دادن علی(علیه السلام) در حال نماز است. در این جا بخشی از این رویات را می آوریم:

1. ابن کثیر از عبدالرزاق صنعانی (م 211ق) می آورد که وی حدیث زکات دادن علی(علیه السلام) در نماز را با سندی که سلسله روایان آن به صورت متصل بوده و در نهایت به ابن عباس می رسد نقل کرده وآن را در شأن علی(علیه السلام) می داند (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص71). خود ابن کثیر نیز چهار روایت دیگر که همگی از نظر سندی متصل است را،

ص: 274

می آورد (ابن کثیر، همان، ج2، ص74) که سه طریق روایی آن در خصوص علی(علیه السلام) است و بر این سه طریق هیچ گونه نقدی نزده است و نگارنده نیز (چنان که در بیان نمونه ها ذکر می شود) در بررسی سندِ یکی از این طرق در رجال اهل سنت، به وثاقت رواتش دست یافته است. ابن کثیر در ذیل آن، سه طریق که مورد قبول وی است و سبب نزول آیه را صدقه دادن حضرت علی(علیه السلام) در حال نماز دانسته است، چنین می گوید: «هیچ اشکالی به این سند وارد نیست» (ابن کثیر، همان).

با دقت در این منابع، آن چه قابل توجه است آن است که علاوه بر کثرت طرق احادیثی که مراد آیه را علی(علیه السلام) می داند، صحت سندی آن ها هم، دلیل مضاعفی بر مدعاست.

2. ابوجعفر اسکافی(م 220ق) آیات زیادی در فضیلت علی(علیه السلام) نقل می کند از جمله آن که می گوید: «درباره او نازل شده است آیه {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ} سپس می گوید، چون پیامبر(صلی الله علیه واله) دعا کرده بود که خدایا تو برای موسی جانشینی از اهلش قراردادی، پس برای من نیز جانشین قرار بده، این آیه پس از اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) نازل شد و قول پیامبر(صلی الله علیه واله) تصدیق و اجابت شد.» (اسکافی، المعیار و الموازنة، ص228، با کمی تلخیص).

3. طبری (م 310ق) در تفسیر خود با نقل چهار طریق، آیه را ویژه علی(علیه السلام) می داند (الطبری، جامع البیان، ج6، ص384). نگارنده نیز به بررسی حداقل یک طریق آن پرداخته است و چنان که بعدا ذکر می کنیم، سند این حدیث بسیار عالی بوده و همه افرادش طبق رجال اهل سنت ثقه هستند.

4. سلیمان بن احمدبن ایوب اللحمی الطبرانی(م 360ق) این حدیث را با سندی که به عماربن یاسر می رسد، نقل می کند که این آیه پس از اعطای انگشتر نازل شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) آن را بر ما قرائت کرد و بعد از آن فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیّ مَولاَهُ، اللّهُمَّ وَالِ مَن وَالاَهُ» (الطبرانی، معجم الاوسط، ج6، ص218). طبرانی این حدیث را با 5_6 طریق نقل می کند که به جهت اختصار از آوردن اسناد و متن آن ها خودداری می کنیم.

ص: 275

5. جصّاص (م 370ق) در تفسیر خود چهار طریق نقل کرده است که در همه آن ها سبب نزول آیه را صدقه انگشتر توسط آن حضرت در حال رکوع می داند و آن چهار طریق به این چهار نفر می رسد:

1. مجاهدبن جبر؛ 2. سدّی؛ 3. ابی جعفر الباقر(علیه السلام)؛ 4. عتبة بن ابی الحکیم.

سپس مانند بسیاری دیگر از علمای اهل سنت به قدری بر قوت این سبب نزول اعتماد داشته است که با استناد بر فعل آن حضرت در اعطای صدقه در حال نماز، نتیجه گرفته است که بنابراین، عمل یسیر در نماز اشکالی ندارد (القرطبی، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر).

6. محمدبن عبدالله معروف به حاکم نیشابوری (م 405ق) با سند متصل خود نقل می کند که «حدّثنا ابوعبدالله محمدبن عبدالله الصفار... تا می رسد به محمدبن علی بن ابی طالب(علیه السلام) که او از پدرش علی(علیه السلام) نقل کرده است که: این آیه بر رسول خدا(صلی الله علیه واله) نازل شد و رسول خدا(صلی الله علیه واله) با سائلی برخورد کرد و از او پرسید: کسی چیزی به تو داد یا نه؟ گفت نه، به جز آن فردی که در حال رکوع است و اشاره به جدم علی(علیه السلام) کرد و گفت که او انگشتری به من داد» (نیشابوری، معرفة علوم الحدیث، ص102).

7. ابواسحاق احمد معروف به امام ثعلبی (م 427ق) در تفسیر الکشف و البیان از چهار طریق یعنی ابن عباس، سدّی، عتبة بن حکیم و ثابت بن عبدالله نقل می کند که آن ها گفته اند: «إنّما یعنی بقوله {الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُونَ الصَّلاَةِ} الآیة، علی بن ابی طالب رضی الله عنه، مَرّ به سائل و هو راکع فی المسجد و أعطاه خاتمه؛ مراد آیه از کسانی که ایمان آورده اند و نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند، علی رضی الله عنه است.» (الثعلبی، الکشف و البیان

ص: 276

(تفسیر الثعلبی)، ج4، ص80) و نیز از اباذر غفاری(رض) صحابه بزرگ رسول خدا(صلی الله علیه واله)، در ضمن روایتی طولانی در مورد این واقعه همین معنا را نقل می کند (الثعلبی، همان، ص81).

8. واحدی نیشابوری (م 468ق) از دو طریق که یکی به جابربن عبدالله انصاری می رسد نقل می کند که شأن نزول آیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه... } زکات دادن علی(علیه السلام) در حال رکوع است (النیشابوری، اسباب النزول، ص133). وی در کنار ذکر این که شأن نزول آیه در مورد آن حضرت است، قضیه عبدالله بن سلام را ذکر کرده است که او از رسول خدا(صلی الله علیه واله) خواسته است که چون بستگان یهودی آنان در پی ایمان آوردن عبدالله بن سلام و عده ای دیگر، از اینان قطع رابطه کرده اند، راهی به آنان نشان دهد، آیه مورد بحث در این مورد نازل می شود. ولی با اندکی توجه به دست می آید که این معنا در روایت، بودن آیه در مورد علی(علیه السلام) را نفی نمی کند، زیرا این طریقی که واحدی نقل می کند و به جابر می رسد، این است که صدر این طریق آمدن عبدالله بن سلام خدمت رسول خدا و ذیل آن صدقه دادن علی(علیه السلام) را خبر می دهد و هر دو قضیه را یک شان نزول و در طول هم ذکر می کند (همان؛ نیز حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص209 به بعد)، چنان که قبلاً نیز اشاره شد، از این مطلب می توان نتیجه گرفت که قضیه عبدالله بن سلام که برخی اهل سنت بر آن تکیه کرده اند، در طول قضیه تصدق علی(علیه السلام) و یا هم زمان با آن اتفاق افتاده باشد و از برخی روایات نیزاین مطلب به دست می آید. بنابراین، این مطلب هیچ گونه شأن یا سبب نزول مستقلی که در روایات در عرض قضیه زکات دادن علی(علیه السلام) باشد، به حساب نمی آید.

9. حاکم حسکانی(م قرن 5ق) نیز با پانزده طریق نقل می کند که مرادِ آیه فقط علی(علیه السلام) است در زمانی که به فقیر در حال نماز صدقه داده است و در میان آن ها پنج طریق به صحابه و دو طریق به عمار می رسد.

وی طریقی را نیز که به جابربن عبدالله انصاری می رسد و قضیه عبدالله بن سلام و نیز تصدق علی(علیه السلام) _ که پیش تر از طریق واحدی آوردیم _ هر دو را باهم عامل نزول آیه می داند (حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص209_240).

ص: 277

10. عبدالرحمن بن علی بن محمدالجوزی القرشی معروف به ابن جوزی (م 597ق) در ذیل آیه، روایاتی مبنی بر این که آیه در مورد علی(علیه السلام) است نقل می کند (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292).

11. ابن ابی الحدید معتزلی(م 656ق) نیز در شرح نهج البلاغه این قضیه را در مورد آن حضرت مسلم می دانسته است و لذا بدون هیچ نقل قول مخالفی، این آیه را درباره علی(علیه السلام) می داند؛ وی می گوید: «وهو الذی تصدّقَ بخَاتَمِهِ وَ هُوَ رَاکِعٌ فأنزَلَ اللّهُ فِیِهِ {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ}؛ و تنها علی(علیه السلام) بود که انگشترش را در حال رکوع صدقه داد و سپس خداوند آیه (إنّما ولیّکم الله و رسوله...) را در مورد او نازل کرد» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص277).

12. ابی عبدالله محمدبن احمدالانصاری القرطبی (م 671ق) در تفسیر خود که احادیث را با اسناد می آورد، از طریق ابن عباس نقل کرده که آیه در مورد علی(علیه السلام) است (القرطبی، الجامع لاحکام القرآن (تفسیر قرطبی)، ج6، ص221).

13. حمدبن عبدالله الطبری (م 694ق) در کتاب خود از محمدبن عمر المدنی الواقدی (م 207ق) نقل کرده است که وی می گوید از عبدالله بن سلام نقل شده که گفت: «بلال اذان نماز ظهر را داد، سپس مردم شروع به نماز کردند، یکی در رکوع یکی در سجده بود که سائلی چیزی خواست، سپس علی(علیه السلام) در حالت رکوع انگشترش را به او داد، سپس سائل این خبر را به پیامبر(صلی الله علیه واله) داد و آن حضرت آیه {إنّما ولیّکم الله... وهم راکعون} را بر ما خواند» (الطبری، ذخایر العقبی، ص202).

14. محمدبن یوسف الزرندی الحنفی(م 750ق) بعد از نقل فضایل بسیار از علی(علیه السلام) می گوید: «و جَمَعَ کلّ الفضایل فیه وأنزل فی شأنه {إنّما ولیُّکُمُ اللّهُ وَ رَسُوله... }؛ وی می گوید خداوند همه فضایل را در علی(علیه السلام) جمع کرد و در مورد او آیه إنّما ولیُّکم الله ورسوله... نازل شده است.» (الزرندی الحنفی، نظم درر السمطین، ص23و86 _ 88).

ص: 278

15. عبدالرحمن ثعالبی (م 875ق) نیز در الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، معروف به تفسیر ثعالبی می گوید: هرچند برخی مفسرین گفته اند مراد از رکوع در آیه شریفه، حالت تواضع است و چون رکوع از ارکان است، اسمش در آیه آمده است، ولی با این حال، اتفاق مفسران بر این است که علی(علیه السلام) بود که در رکوع انگشتر خود را به فقیر صدقه داده است (ثعالبی، تفسیر ثعالبی، ج2، ص396).

16. جلال الدین سیوطی (م 911ق) نیز در الدرّ المنثور ذیل آیه و در بیان سبب نزول آیه، ده طریق آورده است که آیه در خصوص علی(علیه السلام) نازل شده است (سطیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293-294) و نیز در کتاب دیگرش به نام لباب النقول می گوید: دیگران این روایات را نقل کرده اند که آیه در مورد علی(علیه السلام) است، و خودش دو الی سه طریق در این زمینه نقل می کند و بعد می گوید: «فهذه شواهد یقوی بعضها بعضا؛ این روایات شواهدی برای صحت همدیگر در این مورد (نزول آیه در مورد خصوص علی(علیه السلام)) هستند، هرچند که برخی از آن ها افراد مجهولی نیز دارد (السیوطی، لباب النقول، ص81).

17. المتقی الهندی (م 975ق) از ابن عباس نقل کرده که گفت: «تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکع»؛ «علی(علیه السلام) درحالی که در رکوع نماز بود، انگشترش را به فقیر داد، سپس پیامبر از سائل پرسید: این انگشتر را چه کسی به تو داد؟ گفت: آن که در رکوع است، سپس آیه {إنّما ولیّکم الله ... و هم راکعون} در مورد او نازل شد (متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص108).

18. شوکانی (م 1250ق) نیز پنج روایت را با 11 طریق نقل می کند، که 9 طریق آن در بیان نزول آیه در مورد علی(علیه السلام) است و او خود این 9 طریق را می پذیرد (شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص51 _ 55).

ملاحظه شد که در هریک از این منابع که حدود 18 مورد از آن را ذکر کردیم، روایات متعدد با طرق مختلف که گاهی به 15 طریق می رسید، همگی به نازل شدن آیه در پی خاتم بخشی علی(علیه السلام) در حال نماز تصریح داشتند. به این منابع اضافه می شود منابعی که از

ص: 279

آن ها نام نبردیم. زیرا عالمان و مؤلفان دیگری از اهل سنت نیز در کتب خود این حدیث را آورده اند که ما از آوردن آن ها به دلیل طولانی شدن صرف نظر می کنیم و فقط به بیان اسامی برخی از آن ها اکتفا می شود: مانند تفسیر خازن، مناقب خوارزمی، الفصول المهمة، تذکرة خواص الامة، نورالابصار شبلنجی و غیرهم. علاوه بر این ها که ذکر شد، مضمون این حدیث در شعر شاعران معروف بسیاری، از جمله حسان بن ثابت انصاری از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) تجلی بسیاری داشته است که در این جا از نقل آن خودداری می کنیم. حال آیا این مجموعه روایات بسیار زیاد در زمینه نزول آیه ولایت درباره علی(علیه السلام) شکی باقی می گذارد یا قول مخالف این سبب نزول را برمی تابد؟ الف) صحابه و آیه ولایت در منابع متعدد شیعه و سنی، از صحابه بسیاری این حدیث نقل شده است، ولی در این جا فقط به برخی منابع اهل سنت اکتفا می شود:

1. امام علی(علیه السلام) (شواهد، ج1، ص226؛ حاکم نیشابوری، معرفت علوم الحدیث، ص102؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج2، ص4 رقم 915؛ الخوارزمی، مناقب، ص264؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج7، ص 357).

2. عبدالله بن عباس طریق این حدیث به ابن عباس بسیار است، به عنوان نمونه:

الف) سیوطی در الدرّ المنثور نقل می کند از ابن عباس که؛ «تصدّق علیّ بخاتمه و هو راکع، فقال النبی(صلی الله علیه واله) من اعطاک هذا الخاتم؟ قال: ذاک الراکع، فأنزل الله إنّما ولیّکُمُ الله و رسوله؛ علی(علیه السلام) در حال نماز انگشترش را صدقه داد... و این آیه در این باره نازل شد» (سیوطی، الدر المنثور،

ج2، ص293).

ب) نیز سیوطی از پنج طریق دیگر که همگی به ابن عباس می رسند نقل می کند که ابن عباس در ذیل آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ... } گفت: این آیه در مورد علی(علیه السلام) نازل شده است (همان).

ص: 280

ج) حاکم حسکانی در شواهدالتنزیل با 5 طریق با سند متصل این حدیث را به ابن عباس رسانده است که او گفت: مراد از «الذین آمنوا» در آیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه}، علی(علیه السلام) است (حاکم حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص211).

3. جابربن عبدالله انصاری 4. مقدادبن اسود 5. اباذر الغفاری (الحسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص230، ثعلبی، الکشف و البیان فی تفسیر القرآن، ج4، ص80-81؛ جوینی، فرائد السمطین، ج1، ص191).

6. انس بن مالک (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص225).

7. عبدالله بن سلام (طبری، الریاض النضره، ج3، ص179).

8. عماربن یاسر: طبرانی با طریق متصل خود که آن را به عمار صحابی می رساند، نقل می کند که: «حدّثنا محمدبن علی الصائغ، قال: حدّثنا خالدبن یزید العمری، قال حدثنا اسحاق بن عبدالله بن محمدبن علی بن الحسین عن الحسن بن زید عن ابیه زیدبن الحسن عن جده، قال سمعت عماربن یاسر یقول: وقف علی علیّ بن ابی طالب سائل و هو راکع فی تطوّع، فنزع خاتمه فأعطاه السائل، فأتی رسول الله(صلی الله علیه واله) فأعلمه ذلک، فنزلت علی النبی(صلی الله علیه واله) هذه الآیه {إنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه و رسوله والذین آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤتُونَ الزَّکَاة وَهُم رَاکِعُون} فقرءها رسول الله ثم قال: من کنت مولاه فعلیّ مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه؛ این طریق در معجم الاوسط طبرانی به فرزندان امام حسن(علیه السلام) می رسد و آن حضرت نیز از عمار نقل کرده است که: روزی فقیری بر بالای سر علی(علیه السلام) درحالی که در نماز مستحبی بود ایستاد، سپس آن حضرت انگشترش را به او داد و فقیر این قضیه را به رسول خدا(صلی الله علیه واله) اطلاع داد، پس این آیه نازل شد که (إنّما ولیّکم الله و رسوله...)؛ به راستی که ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که در رکوع نماز صدقه می دهند؛ پیامبر(صلی الله علیه واله) این آیه را بر مردم خواند و سپس فرمود: هرکه را من مولا و راهبر اویم، پس علی نیز مولای اوست، خدایا دوست بدار کسی را که او را دوست دارد و دشمن کسی باش که او را دشمن است» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص17؛ طبرانی، معجم الاوسط، ج6،

ص: 281

ص218؛ حسکانی، شواهد التنطیل، ج1، ص223؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص105).

9. ابی رافع مدنی: از وی نقل شده است که گفت: خدمت پیامبر(صلی الله علیه واله) رسیدم در وقتی که او در خواب یا در حال تلقی وحی بود، که ناگهان در این حال ماری را دیدم که در گوشه اتاق بود و من برای این که پیامبر(صلی الله علیه واله) از آن حال خواب یا وحی خارج نشود، مار را به حال خود رها کردم و نکشتم. ولی بین مار و آن حضرت دراز کشیدم که اگر قرار است اتفاقی بیافتد، برای من باشد نه پیامبر(صلی الله علیه واله)، در این حال دیدم حضرت آیه (إنّما ولیّکم الله) را می خواند و سپس خدا را حمد کرد، و آن گاه از من پرسید: برای چه به این جا آمده ای؟ من نیز قضیه را به عرض رساندم و سپس آن حضرت دستم را گرفت و فرمود: بعد از من گروهی با علی می جنگند، و تو بدان که جهادکردن با آن قوم درست و واجب است (هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص134؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج1، ص20_321، ح995؛ حسکانی، شواهد التنزیل، ج1، ص241؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص106). صحابه ای که این حدیث را نقل کرده اند و آیه را در مورد علی(علیه السلام) دانسته اند بسیارند، که به همین مقدار اکتفا می شود.

ب) تابعین و آیه ولایت

از تابعین نیز افراد بسیاری این حدیث را نقل کرده اند. علی بن طاووس حسینی می نویسد، در تفسیر محمدبن العباس بن علی بن مروان دیدم که نزول این آیه در مورد امام علی(علیه السلام) را با نود طریق تابعی [و صحابه] نقل کرده است (سید بن طاووس، سعد السعود، ص192) نمونه:

1. مجاهدبن جبر: طبری با اسناد متصل نقل کرده است... «سمعت مجاهداً یقول فی قوله: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} الآیة، قال: نزلت فی علی بن أبی طالب، تصدّق وهو راکع؛ از مجاهد شنیدم که می گفت آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ} تا آخر آیه، در مورد تصدّق علی(علیه السلام) در حال رکوع نازل شد (الطبری، جامع البیان، ص187) و منابع دیگری نیز این معنا را ذکر

ص: 282

کرده اند(نیز از طرق دیگر، جصّاص، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80؛ طبری، جامع البیان، ج6، ص186).

2. عتبةبن ابی الحکیم: طبری نقل می کند که... «حدّثنا عتبة بن أبی الحکیم فی هذه الآیة: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا} قال: علی بن أبی طالب؛ از عتبةبن ابی حکیم نقل شده است (الذین امنوا) در این آیه، علی بن ابی طالب(علیه السلام) است (طبری، جامع البیان، ج6، ص186؛ و نیز همین مطلب از : عبدالرحمن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص1162، ح6549؛ و نیز ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص71).

3.سلمةبن کهیل (عبدالرحمن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج4، ص1162، ج4، ص1162؛ سیوطی، الدر المنثور، ج3، ص106؛ السیوطی، لباب النقول، ص148؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص150، ح151. هرچند مضامین روایت یکی است، ولی به جهت تفاوت عبارات و نیز جلوگیری از تکرار نمی آوریم).

4. سدّی: قبلاً از جصاص نقل کردیم که از چهار طریق _ که از جمله طریقی است که به سدی می رسد _ نقل کرده است که مراد از (انما ولیکم الله) صدقه انگشتر توسط علی(علیه السلام) در نماز است. منابع دیگری نیز این معنا از سدی را ذکر کرده اند و ما به جهت اختصار در این مورد و موارد دیگر از ذکر آن ها خودداری می کنیم (القرطبی، احکام القرآن، ج2، ص557، باب العمل الیسیر؛ طبری، جامع البیان، ج6، ص186؛ ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80).

5. ثابت بن عبدالله: ثعلبی در کتاب خود نقل کرده است که ابن عباس و سدّی و عتبةبن ابی حکیم و ثابت بن عبدالله گفته اند مراد از الذین آمنوا علی بن ابی طالب(علیه السلام) است که در حال رکوع انگشتر خود به فقیر داد (ثعلبی، الکشف و البیان، ج4، ص80).

بررسی سندی حداقل دو طریق از سبب نزول مذکور را در رجال اهل سنت بررسی سندی می کنیم:

الف) طریق اول: ابن کثیر با سند متصل نقل می کند که: «حدّثنا ابوسعید الاشج حدّثنا

ص: 283

الفضل بن دکین ابونعیم الاحول، حدثنا موسی بن قیس الحضرمی عن سلمة بن کهیل، قال: تصدّق علیّ بخاتمه وهو راکعٌ، فنزلت {إنّما ولیّکم الله و رسولُهُ والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة وهم راکعون} (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص84)؛ سلمة بن کهیل می گوید که: علی(علیه السلام) در حال رکوع انگشتر خود را صدقه داد، سپس این آیه نازل شد که (إنّما ولیّکم الله...) به راستی که ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که نماز می خوانند و در حال رکوع زکات می دهند».

بررسی سندی طریق اول:

ابوسعید الاشج؛ نامش عبدالله بن سعیدبن عمروا الکندی از نوادگان اشعث بن قیس الکندی است و کنیه اش اباعثمان است و «هو ثقة صدوق مأمون»؛ وی ثقه و راستگو و مورد اعتماد بوده است، وی در سال 230ق در کوفه مرده است (ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری). ابن حجر نیز می نویسد: عبدالله بن سعید... الکندی، ابوسعید الاشج الکوفی ثقة.

ابونعیم الاحول الفضل بن دکین الملایی الکوفی (العجلی، معرفة الثقات، ج1، ص40)؛ عجلی وی را جزو ثقات آورده است و گفته است: ابونعیم الاحول کوفی ثقة ثبت فی الحدیث (همان، ج2، ص205) او در حفظ و ثبت درست حدیث در ذهن دقیق بوده است».

موسی بن قیس الحضرمی؛ وی غالباً از سلمة بن کهیل نقل می کند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص589) و نیز از حجربن عنبس و مسلم البطین و عطیة الکوفی هم روایت می کند (الرازی، الجرح والتعدیل، ج8، ص158) رازی از عبدالرحمن بن احمد بن حنبل نقل می کند که گفت: پدرم در نامه ای که به من نوشته بود، بعد از ذکر نام موسی بن قیس، درباره او گفته بود که «ما اعلم منه الا خیرا؛ جز نیکی از او نمی دانم.» و باز نقل می کند که عبدالرحمن مذکور گفت: پدرم احمدبن حنبل از اسحاق بن منصور و او نیز از یحیی بن معین نقل کرده که، موسی بن قیس حضرمی ثقه و... لا باس به؛ او مورد اطمینان است و ایرادی بر او نیست (همان). البته ابن جوزی که غالباً افراد را به خاطر شیعه بودنشان رد می کند، این جا نیز مانند اغلب نقدهایش گفته است: موسی بن قیس از غلات روافض

ص: 284

(شیعیان) است، ولی این را نیز گفته است که او به عصفور الجنة (گنجشک بهشت) ملقب است، ولکن به جهت تعصبی که ابن جوزی نسبت به شیعیان دارد، آرزو کرده است که او در آن دنیا به جای عصفورالجنة بودن، بارکشِ جهنم باشد!!! (ابن الجوزی، الموضوعات، ج1، ص382). اما تهذیب الکمال این لقب را برای موسی بن قیس مدح دانسته است (المزی، تهذیب الکمال، ج35، ص؟). و ذهبی نیز گفته است: موسی بن قیس ملقب به عصفور الجنة، از سلمةبن کهیل و... روایت می کند و او ثقه و شیعی بوده است (الذهبی، من له روایة فی الکتب الستة، ج2، ص307) و ابن حجر نیز همین مطلب را بیان کرده و اضافه کرده است که: وی مردی راستگو بوده است، ولی متهم به شیعه بودن شده است! (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج2، ص277).

سلمة بن کهیل الحضرمی (م 122ق) وی کثیر الحدیث بوده است (ابن سعد، پیشین، ج6، ص316). ابن حنبل گفته است: سلمةبن کهیل از حبیب بن ابی ثابت در ثبت و حفظ حدیث بهتر بوده است (ابن حنبل، العلل، ج2، ص67، ش1571).

بنابراین، با بررسی سندی یک طریق، صحت سندی این حدیث در منابع اهل سنت، نتیجه این شد که آیه (إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ) درباره علی(علیه السلام) نازل شده است. سند یک طریق دیگر نیز بررسی می شود.

ب) طریق دوم طبری نقل می کند که: حدّثنا محمدبن الحسین، قال: حدثنا احمدبن المفضل، قال حدثنا اسباط عن السدی، قال اخبرهم بمن یتولاهم، فقال: (إنّما ولیُّکُمُ الله و رسوله ... و هم راکعون) ولکن علی بن ابی طالب مرّ به سائل و هو راکع فی المسجد، فاعطاه خاتمه؛ سدّی در این حدیث می گوید که آیه بیان می کند که: ولیّ شما فقط خدا و رسول و کسانی اند که نماز به پا داشته و در حال رکوع زکات می دهند، ولکن علی(علیه السلام) بود که در مسجد در حال رکوع نماز انگشترش را به فقیر داد (الطبری، جامع البیان، ج6، ص389).

ص: 285

بررسی سندی طریق دوم محمدبن الحسین؛ این فرد محمدبن الحسین بن ابراهیم، معروف به ابن اشکاب است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص714) و ایشان نباید با فرد دیگری که به همین نام است اشتباه شود، چون دیگری محمدبن الحسین بن ابی حلیمه است و او از احمدبن مفضل نقل روایت نمی کند. ابن حجر در تقریب ابن اشکاب را حافظ و صدوق دانسته است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج2، ص67). و از ابن ابی حاتم نقل است که او ثقه و راستگو بوده است و ابن ابی عاصم نیز وی را ثبت در حدیث دانسته و ابن حبان هم وی را جزء ثقات برشمرده است (ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج9، ص106).

احمدبن المفضل الحضرمی الکوفی، در مورد ایشان چند سطر در تهذیب التهذیب ابن حجر تعریف شده است از جمله: صدوقٌ شیعیٌ؛ وی راستگو بوده و شیعه است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص70).

اسباطبن نصر الهمدانی، ابویوسف، که به او ابونصر هم گفته می شود. وی از سماک بن حرب و اسماعیل السدی و منصوربن المعتمر و غیر ایشان روایت می کند. و احمد المفضل الحضرمی الکوفی [پیش گفته] نیز از وی نقل روایت می کنند (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص185). ابن حجر می افزاید که بخاری در تاریخ الاوسط خود، وی را صدوق دانسته و ابن حبان نیز او را در زمره ثقات برشمرده... و موسی بن هارون هم درباره اش گفته است لا باس به؛ مشکلی ندارد (ابن حجر، تقریب التهذیب، همان).

السدی؛ اسم وی اسماعیل بن عبدالرحمن القرشی، معروف به سدی است، وی اوصاف و فضایل بسیاری دارد و هم ایشان است که اسباط بن نصر پیش گفته، مشهور به روایت از اوست (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص274-275). و سدی و سعیدبن جبیر اعلم به قرائات بوده اند (ابن حجر، همان، ج3، ص246). نیز ابن حجر در کتاب دیگرش آورده است که وی فردی ارزشمند و مهم بوده و راستگو و مورد اعتماد است و برخی گفته اند که شیعه بوده است (ابن حجر، تقریب التهذیب، ج1، ص97).

ص: 286

نظریات دیگر به عنوان سبب نزول در ذیل آیه

در این جا به نظریات دیگری نیز که احیاناً در ذیل آیه نقل شده است می پردازیم:

عبدالرحمن بن علی، معروف به ابن جوزی (م 597ق) در زاد المسیر چهار نقل قول متضاد به عنوان سبب نزول در ذیل آیه ذکر کرده است الف) آیه در مورد علی(علیه السلام) است (که بحث آن گذشت).

ب) درباره عبادة بن صامت است (سیوطی نیز چنین نقلی دارد) (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293).

نقد و بررسی 1. براساس بررسی که صورت گرفت، در برخی نقل ها در کنار قضیه عبادة بن صامت، قضیه علی(علیه السلام) و اعطای انگشتر به فقیر نیز ذکر شده است و از این می توان برداشت کرد که جریان عبادةبن صامت که ذیلاً به آن اشاره می شود، در طول قضیه اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) به فقیر و یا همزمان با آن اتفاق افتاده است و آیه شریفه فقط از نظر زمانی با آن جریان نازل شده است و متن آیه ربطی به قضیه عبادةبن صامت، که تبری از یهود است ندارد و این در همان زمان است که در مسجد، علی(علیه السلام) به سائل انگشتر خود را اعطاء کرده است و ناقلین فکر کردند که آیه در مورد جریان عباده است، درحالی که آیه تصریح دارد که ولیّ شما کسی است که در حال رکوع به سائل زکات داده است.

2. گاهی نیز چنین نقل شده است که قضیه تبری عبادةبن صامت از یهود که ذیلاً می آید، مربوط به آیه قبل از محل بحث ما (آیه 55) است و شاهدش این نقل است که ابن کثیر نقل کرده است که بعد از جنگ پیامبر(صلی الله علیه واله) با یهود بنی قینقاع... عبادةبن صامت که از بنی عوف بوده و با آن یهودیان پیمان داشت... نزد حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول الله! از پیمان با آنان بیزاز و ولایت خدا و رسول را می پذیرم. در این زمان بود که آیه {یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الیهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ... } (ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص69) و این منافاتی ندارد با این که آیه دیگر (آیه 55) درباره اعطای انگشتر توسط علی(علیه السلام) و ولایت او باشد.

ص: 287

ج) نقل دیگر آیه را درباره ابی بکر دانسته است (قول عکرمه) (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292) و قرطبی نیز از طریق ابن عباس نقل کرده که ابی بکر مراد است (قرطبی، تفسیر القرطبی، ج6 ص221) ولکن وی در همان جا بلافاصله روایتی در تضاد با قول قبلی اش نقل می کند و می گوید که آیه در شأن حضرت علی(علیه السلام) وارد شده است (همان). نکته دیگر آن که در تعارض روایات، اگر روایات غیرقابل جمع باشند، هر دو طرف (موافق و مخالف) رد می شود؛ ولی اگر قابل جمع باشد، آن ها را جمع می کنیم ( در این جا مواردی که غیر امام علی(علیه السلام) را سبب نزول آیه شریفه می داند، دارای اشکال ضعف سند، وجود معارض به طور کلی، و نیز وجود روایات معارض خاص (روایاتی که سبب نزول آیه را علی(علیه السلام) دانسته است) می باشند؛ مضاف بر این که روایات معارض این نقل که در مورد ابی بکر است، (یعنی روایاتی که در ذیل آیه درباره علی(علیه السلام) است) علاوه بر کثرت نقل، به وسیله ادعای اجماع نیز تقویت شده است؛ مانند این که نیشابوری در تفسیر غرایب القرآن و رغایب الفرقان (ج6، ص169) و نیز عبدالرحمن ایجی در مواقف (ایجی، شرح المواقف فی علم الکلام، ج8، ص360) درباره نزول آیه درباره علی(علیه السلام)، ادعای اجماع کرده اند.

د) نقل دیگر آیه را در مورد مسلمین گذشته و آینده دانسته است (قول حسن بصری) (ابن الجوزی، زاد المسیر، ج2، ص292).

طبری نیز با یک روایت نقل می کند که آیه عام است و در مورد همه مؤمنین است و علی(علیه السلام) شاخص است، ولی خود او برخلاف روایت فوق، روایات بسیاری با اسناد صحیح، در مورد نزول آیه درباره علی(علیه السلام) آورده است (ر.ک: الطبری، جامع البیان، ج6، ص384) بنابراین می توان گفت که در این جا 5گونه نقل متعارض وجود دارد.

نقد و بررسی بیشتر قابل توجه است که روایاتی که عبادةبن صامت را مورد نزول آیه می داند، علاوه بر این که طریق نقل بسیار اندک دارد، گرفتار معارضه با روایات سبب نزول آیه درباره علی(علیه السلام) است که مضاف بر کثرت آن، بسیاری از آن ها صحیح هستند،. و روایتی که ابی بکر را سبب نزول

ص: 288

آیه دانسته است، علیرغم ضعف سند، به مشکل تعارض نیز گرفتار است. دو مورد باقی مانده دیگر نیز که آیه را در مورد مسلمین گذشته و آینده دانسته است و نیز موردی که آن را در مورد عموم مؤمنین و از جمله علی(علیه السلام) دانسته است، که جمع بین این ها به این طریق است که در این جا نمی توان وجود این همه روایت در مورد علی(علیه السلام) آن هم با اسناد قوی ای که حداقل برخی از آن ها _ که به عنوان نمونه بررسی کردیم دارا هستند، به علاوه کثرت نقلِ در حداستفاضه _ اگر نگوییم در حد تواتر _ را نادیده گرفت و از طرفی دو دیدگاه اخیر (1. که سبب نزول را همه مسلمین می دانست، 2. قولی که همه مؤمنین از جمله علی(علیه السلام) را سبب دانسته بود) در هر صورت شامل علی(علیه السلام) نیز هست، بنابراین، در این جا باید طبق قاعده، به قدر متیقن اکتفا کنیم و قدر متیقن نیز غیر از علی(علیه السلام) فرد دیگری نیست. بنابراین حاصل بحث، همان قول اول از چند قول ابن جوزی در زاد المسیر است که خاتم بخشی امام علی(علیه السلام) را سبب نزول آیه شریفه ذکر کرده است.

گفتنی است که در مواردی مانند محل بحث ما، وجود قول مخالف بر فرض صحت هم ارزشی ندارد، زیرا چشم پوشی از روایات بی شمار در مورد یک موضوع، آن هم مطلبی که بزرگان یک فن به آن معتقد بوده و آن را با اسناد فراوان و طرق گوناگون و به عنوان یک افتخار در آثارخود ذکر کرده اند، کاری غیرخردمندانه خوهد بود. بنابراین آیه شریفه 55 مائده در مورد علی(علیه السلام) است و با توجه به صدر آیه شریفه، علاوه بر فضیلت ایشان در نزد خداوند، این مدح قرآنی یک عنوان مشیر به ولایت آن حضرت است و درصدد بیان و معرفی ایشان به عنوان رهبر و والی امّت بوده است.

نتیجه

براساس سیر تاریخی نقل روایات سبب نزول آیه 55 مائده در منابع اهل سنت، نزول این آیه در مورد خاتم بخشی علی(علیه السلام) در حال نماز است. این سبب نزول از طرق متعدد، در طول تاریخ در منابع مهم اهل سنت از قول صحابه و تابعین نقل شده و ادامه یافته است و

ص: 289

حتی برخی از علماء اهل سنت در مورد آن ادعای اجماع کرده اند. براساس بررسی ما در این مقاله، نزول این آیه در مورد علی(علیه السلام) مسلم و قطعی است. البته این بررسی، صرف نظر از ادعای تواتر این سبب نزول در منابع شیعی است. براین اساس مفاد این آیه این است که فردی که در حال نماز به سائل زکات داده است، همانا علی(علیه السلام) است و اوست که تنها مصداق حقیقی آیه {إِنَّمَا وَلِیکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آَمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ} است که ولایتش در کنار ولایت خدا و رسول(صلی الله علیه واله) ذکر شده است. بنابراین، با توجه به اسباب نزول آیه مذکور، و با عنایت به صحت سندی این اسباب نزول و نقل بسیار آن در کتب اهل سنت و با سیر تاریخی تاکید برآن، این آیه درصدد طرح ولایت امام علی(علیه السلام) بوده است.

ص: 290

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابی الفضل، داراحیاء الکتب العربیه، 1378ق.

1. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن، الجرح و التعدیل، دار الاحیا التراث العربی، بیروت، 1271ق.

2. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، مکتبه نزار، عربستان، 1419ق.

3. ابن الجوزی، عبدالرحمن علی، الموضوعات، المکتبة السلفیة، مدینه المنوره، 1386ق.

4. ابن الجوزی، عبدالرحمن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، دار الفکر بیروت، 1407ق.

5. ابن تیمیه، التفسیر، بیروت، 1408ق.

6. ابن حبان البستی، محمد، کتاب المجروحین، بی جا، بی تا.

7. ابن حبان، محمد، الثقات، حیدر آباد کن، هند، 1393ق.

8. ابن حنبل، احمد، العلل و معرفة الرجال، المکتب الاسلامی، بیروت، 1408ق.

9. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، دار صادر، بیروت، بی جا، بی تا.

1. ابن عاشور، محمدبن طاهر، التحریر و التنویر، بی جا، بی تا.

2. ابن عساکر، علی بن الحسن، تاریخ مدینة دمشق، دار الفکر، بیروت، 1415ق.

3. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1408ق.

4. ابن کثیر، اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، دارالمعرفة، بیروت، 1412ق.

5. اسکافی، محمدبن عبدالله، المعیار والموازنة فی فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بی جا، بی تا.

6. ایجی، الرازی، شرح المواقف فی علم الکلام.

7. بابایی، علی اکبر و دیگران، روش شناسی تفسیر قرآن، سمت، قم، 1379ش.

8. البخاری، محمدبن اسماعیل، التاریخ الکبیر، اسلامیه، دیار بکر، بی تا.

9. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: محمدی، مو.سسه الاعلمی،بیروت، 1394ق.

10. الثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، الجواهر الحسان، دار احیاءالتراث العربی، بیروت، بی تا.

11. الثعلبی، احمدبن ابراهیم، الکشف و البیان، دارالاحیاء، بیروت، 1422ق.

12. الجوینی، ابراهیم، فرائد السمطین، تحقیق: محمد باقر محمودی، احیاءالثقافة الاسلامیة، قم 1415ق.

13. الحسکانی، حاکم، شواهد التنزیل، تهران، وزارت ارشاد اسلامی، چاپ اول، 1411ق.

ص: 291

14. الخوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، نشر جامعه مدرسین، قم، 1411ق.

15. الذهبی، محمدبن احمد، من له روایة فی الکتب الستة، موسسه علوم القرآن، 1413ق.

1. الزحیلی، وهبةبن مصطفی، تفسیر المنیر، دار الفکر، دمشق، 1418ق.

2. الزرندی الحنفی، محمدبن یوسف، نظم درر السمطین، بی جا، 1377ق.

3. سید بن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود، قم، رضی، 1363 ش.

4. السیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، دارالمعرفة، بیروت، 1365ق.

5. السیوطی، جلال الدین، لباب النقول، دار الکتب العلمیة، بیروت، بی تا.

6. الشوکانی، محمدبن علی، فتح القدیر، نشرعالم الکتب، بی تا، بی جا.

7. صنعانی، عبدالرازق، تفسیر القرآن، مکتبة الرشد، ریاض، 1410ق.

8. الطبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الاوسط، دار الحرمین، بی جا، 1415ق.

9. الطبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، مکتبة ابن تیمیه، القاهره، بی تا.

10. الطبری، احمدبن محمد، ذخایر العقبی فی مناقب ذوی القربی، مکتبة القدس، مصر، 1356ق.

11. الطبری، محمدبن جریر، جامع البیان، دارالفکر، بیروت، بی جا، بی تا.

12. العجلی، احمدبن عبدالله، معرفة الثقات، مکتبة الدار، مدینه، 1405ق.

13. العسقلانی، ابن حجر، تقریب التهذیب، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

14. العقیلی، محمدبن عمرو، ضعفاءالکبیر، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1418ق.

15. الفخر الرازی، التفسیر الکبیر، طبع ثالثه، بیروت، بی تا.

1. قاسمی، محمدجمال الدین، محاسن التأویل، بیروت، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1418ق.

2. القرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، مؤسسه تاریخ عرب، بیروت، 1405ق.

3. المتقی الهندی، کنزالعمال، موسسة الرساله، بیروت، بی تا.

4. المزی، یوسف، تهذیب الکمال، مؤسسه الرسالة، بی جا، 1406ق.

5. النحاس، ابی جعفر، معانی القرآن، مکتبة امّ القرآن، عربستان، بی تا.

6. النیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، مؤسسة الحلبی، قاهره، بی تا.

7. نیشابوری، محمدبن عبدالله، معرفة علوم الحدیث، دارالآفاق، بیروت، 1400ق.

8. واحدی نیشابوری، علی بن احمد، اسباب نزول الآیات، مؤسسة الحلبی، قاهره، 1388ق.

9. الهیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزواید و منبع الفوائد، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1408ق.

ص: 292

تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 293


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 294

چکیده

یکی از آیات بسیار مهم و سرآمد در بحث امامت و ولایت در بین مسلمانان و قرآن پژوهان، آیه ولایت یا آیه اولی الامر (نساء/59) می باشد که در تفاسیر شیعه و اهل سنت، پیرامون ضرورت، اهمیت و مصادیق آن، مباحث مفصلی ذکرشده و توسط برخی افراد، به اشکالات مطرح شده پاسخ های مختلفی نیز داده شده است. در این مقاله که با استفاده از روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتاب خانه ای، به تفسیر تطبیقی آیه ولایت از دیدگاه فریقین پرداخته، پس از بررسی تفاسیر مهم شیعه و اهل سنت این نتیجه به دست می آید که این آیه فقط در شأن حضرت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) (و بنابر برخی روایات، در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام)) نازل شده و اطاعت امام در ردیف اطاعت خدا و رسول خدا’ ذکر گردیده است و مطلق اطاعت از اولی الامر، عصمت امام(علیه السلام) را مانند عصمت پیامبر’ ثابت می کند. هم چنین اشکالاتی که فخررازی بر این آیه وارد کرده تا بتواند فضیلت امام علی(علیه السلام) را از طریق این آیه رد کند، طبق دلایل عقلی و نقلی، وارد نبوده و این فضیلتی است که برای امام علی(علیه السلام) ثابت است، نه برای صحابه و افراد دیگر.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه ولایت، اولی الأمر، شیعه، اهل سنت، تفسیر تطبیقی، فخررازی.

مقدمه

خدای متعال این عالم هستی و انسان ها را برای رسیدن به تکامل و هدف عالی (یعنی عبودیت و معرفت خداوند) خلق کرد و برای رسیدن انسان به سوی آن اهداف، انبیا و اولیا و دیگر زمینه های هدایت را در مجموعه ای به نام «دین» مرحمت فرمود، تا انسان با تمسک و توسل به آن ها، راه صحیح را بشناسد و به هدف خویش برسد.

ص: 295

یکی از موضوعاتی که در اسلام و بین مذاهب اسلامی، بسیار مورد بحث و بررسی قرار گرفته و مورد مناقشه شیعه و اهل سنت می باشد، بحث امامت می باشد. در موضوع امامت، کتاب های بسیاری نوشته شده که شیعیان بسیار بدان اهمیت می دهند و از آیات و روایات فراوانی استدلال می کنند.

در این میان، یکی از آیاتی که به بحث امامت و ولایت اشاره دارد، آیه ولایت (نساء/59) است که در این تحقیق در نظر داریم درباره این آیه، از دیدگاه فریقین، مطالبی را اشاره کرده و سپس به نقد و بررسی اشکالات وارد بر آن (به ویژه توسط یکی از بزرگان تفسیری و کلامی اهل سنت یعنی «فخررازی») بپردازیم.

آیه ولایت (اولی الأمر) {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً} (نساء/59)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! خدا را اطاعت کنید و فرستاده [خدا] و صاحبان امر (خود)تان را اطاعت نمایید. و اگر در چیزی با همدیگر اختلاف کردید، پس آن را به خدا و فرستاده (اش) ارجاع دهید (و از آن ها داوری بطلبید) اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، این (کار) بهتر و فرجام (ش) نیکوتر است».

1.پیشینه تحقیق

در تفاسیر مختلف فریقین، در ذیل آیه ولایت، مباحث گوناگونی مطرح شده که حاکی از اهمیت آن دارد و اکثر مفسران و اندیشمندان، به ذکر چند مطلب از شأن نزول و روایات مربوط به آیه بسنده کرده اند و فقط در برخی موارد به بیان مصادیق آیه _ با استفاده از دلایل عقلی و نقلی _ پرداخته اند.

از مهم ترین تفاسیری که درباره این آیه شریفه بحث و بررسی نموده، می توان به طور مثال این موارد را نام برد:

ص: 296

1. تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی؛ 2. تفسیر نورالثقلین، عبدعلی عروسی حویزی؛ 3. جامع البیان فی تفسیر القرآن، محمد بن جریر طبری؛ 4. الدر المنثور فی تفسیر المأثور، جلال الدین سیوطی؛ 5. روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، سید محمود آلوسی؛ 6. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، عبیدالله بن احمد حسکانی؛ 7. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، فضل بن حسن طبرسی؛ 8. مفاتیح الغیب، محمد فخرالدین رازی؛ 9. المیزان فی تفسیر القرآن، سید محمد حسین طباطبایی.

بنابراین موضوع مقاله از حیث مباحث تفسیری و کلامی، تقریباً از موضوعات مهم و کاربردی و میان رشته ای می باشد.

2.مفهوم شناسی

1. در قرآن درباره اهل بیت(علیهم السلام) دوگونه آیات داریم:

الف) فضایل، ب) حقوق. و این آیه مربوط به حق اطاعت اهل بیت(علیهم السلام) است.

2. موضوع موردبحث و مناقشه بین شیعه و سنی در این آیه، تعریف و تعیین مصداق «اولی الامر» است.

3. «اولو»: یعنی صاحبان (مفرد ذو).

4. «الأمر»: در لغت، دو معنا دارد: 1. امر: فرمان (اوامر)، 2. امر: شأن (امور).

نظر شیعه: اینجا به معنای «شأن» است (همه شئون حکومتی، سیاسی، قضایی، اجتماعی و ...) نظر اهل سنت: مختلف است؛ (باید به قرآن و سنت مراجعه کرد.) نکته شیعه و اهل سنت در عبارت «اولی الأمر» از نظر لغوی، با هم اشکال و اختلاف زیادی

ص: 297

ندارند، اختلاف در تعریف اصطلاحی آن است؛ چون معنای ظاهری آن روشن است، ولی معنای اصطلاحِ اولی الأمر واضح نیست.

شیعه می گوید: اگر به سراغ کتاب خدا و سنت پیامبر’ رفتیم، این عبارت، یک اصطلاح خاص، برای افراد خاص است؛ (مانند سایر اصطلاحات قرآن مثل خیرالبریّة، اهل الذکر، عدل قرآن، و ...) و چون در کنار «الرسول» آمده و اطاعت از آن مطلق است، پس باید معصوم هم باشد.

در میان اهل سنت فقط فخررازی است که در ابتدا با نظر شیعه متفق است و می گوید که اولی الامر در این آیه حتماً باید معصوم باشد. ولی سایر علمای اهل سنت قائل به عصمت اولی الأمر و حتی عصمت پیامبر’ در این آیه نیستند.

3. تفسیر آیه از دیدگاه شیعه

اشاره

بنابر قرائن و شواهد درونی و بیرونی آیه و روایات مسلّم، منظور از اولی الأمر، فقط امامان معصوم(علیهم السلام) هستند.

الف) دلیل درون متنی (آیات)

اطاعت مطلق و بی قید از اولی الأمر، (یعنی کسی است که باید معصوم باشد؛ چون این اطاعت در ردیف اطاعت خدا و رسولش است.) یک _ اطاعت از رسول خدا، اطاعت از خداست. {مَنْ یطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ...} (نساء/80).

دو _ یکی از اهداف رسالت انبیا، اطاعت از آنان است. {وَما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیطاعَ بِإِذْنِ اللَّه... } (نساء/64).

سه _ اطاعت از رسول خدا’ در قرآن، مطلق و بدون شرط است. {فَلا وَ رَبِّکَ لا یؤْمِنُونَ حَتَّی یحَکِّمُوکَ فیما شَجَرَ بَینَهُمْ ثُمَّ لا یجِدُوا فی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیتَ وَ یسَلِّمُوا تَسْلیماً} (نساء/65).

ص: 298

چهار _ اطاعت از اولی الأمر در ردیف اطاعت از رسول خداست. پس همان ویژگی را دارد. (معصوم است) پنج _ خداوند بنابر حکمت، هرگز دستور به اطاعت مطلق از کسی که امکان خطا و گناه دارد را نمی دهد، لذا باید معصوم باشد.

ب) دلیل برون متنی (روایات)

یک _ انحصار معنای اولی الأمر به معصومان؛ دو _ اولی الأمر و اوصاف ویژه؛ سه _ اولی الأمر در ردیف خدا و پیامبر’؛ چهار _ پیوند اولی الأمر با اوصاف عترت (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص102-108).

بنابراین، هرچند مفهوم «اولی الأمر» در آیه 59 سوره نساء روشن است (ر.ک: الزاوی، ترتیب القاموس المحیط، ج1، ص198)، ولی فریقین در تعیین مصداق آن اختلاف نظر جدّی دارند. در این اختلاف نظر، بنابه دستوری که قرآن در همین آیه صادر کرده و فرموده: {فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُول ...}، باید به قرآن و سنت پیامبر’ مراجعه کرد.

شیعه براین باور است که پس از مراجعه به این دو منبع، به طور آشکار می توان حکم کرد که مراد از «اولی الأمر» بنابه قرائن و شواهد درونی آیه مذکور و آیات دیگر قرآن و نیز تفسیر پیامبر’، پیشوایان معصوم اند و جای هیچ تردید و انکار در آن نیست.

در اندیشه شیعی مرجعیتِ دینیِ اولی الأمر از حاکمیتِ سیاسی آنان جدا نیست. آنان باید هم در بعد تفسیر و تشریح آموزه های دین و هم در بعد حاکمیتِ سیاسی و قضایی و رفع اختلاف ها معصوم باشند و سیره و سنتشان بر کتاب خدا و سنت پیامبر اکرم’ منطبق شود، تا بنابه ظاهر این آیه، اطاعتشان هم ردیف اطاعت خدا و رسول قرار گیرد و به طور مطلق قبول افتد. این معصومان کسانی جز اهل بیت پیامبر’ نیستند.

ص: 299

احادیث شیعه درباره تفسیر اولی الأمر متواتر یا لااقل متظافرند، بدون آنکه در میان آن ها تعارض باشد.

این احادیث حامل پیام های متنوع اند و همه آن ها در تبیین اولی الأمر هم داستان هستند. اولی الأمر در این احادیث با پیوند با آیات دیگر قرآن(1) و احادیث متعدد، از زوایای گوناگون توصیف شده اند.(2)

4. تفسیر آیه از دیدگاه اهل سنت

آنان در تفسیر و تعیین مصداق اولی الأمر دچار اختلاف و تشتت هستند.

اقوال مفسرین اهل سنت درباره اولی الأمر

1. حاکمان برحق (زمخشری، الکشاف، ج1، ص524)؛ 2. حاکمان و عالمان (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج5، ص260)؛ 3. اهل حلّ و عقد (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص144)؛ 4. همه صاحبان ولایت شرعیه (آلوسی، روح المعانی، ج4، ص101) (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص109)؛

ص: 300


1- . ر.ک: کلینی، ابوجعفر، الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، کتاب الحجة، باب «مانص اللَّه عزّوجل ورسوله علی الائمة(علیهم السلام) واحداً واحداً»، ج1، ص289، ح4 و ص290، ح6. در این روایات پیوند آیه مذکور با آیه ولایت (مائده/55) و آیه تبلیغ (مائده/67) تبیین شده است. نیز ر.ک: ابن عقده، ابوالعباس، کتاب الولایة، جمع محمد حسین، حرزالدین، ص198. نیز به همین مضمون ر.ک: حموئی (جوینی)، فرائدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص314، باب58، ح250. این آیه با آیه 54 سوره نساء نیز پیوند دارد. ر.ک: صدوق، ابوجعفر محمدبن علی، عیون اخبارالرضا، ج1، ص230. و نیز ر.ک: عیاشی، محمدبن سعود، کتاب التفسیر (تفسیر العیاشی)، ج1، ص403، ح154 و ص405، ح156. درباره پیوند آیه مذکور با آیه تطهیر (احزاب/33) نیز ر.ک: کلینی، ابوجعفر، همان، ج1، ص286 و نیز حسکانی، عبیداللَّه، شواهدالتنزیل، تحقیق محمدباقر محمودی، ج1، ص191، ح203 و نیز عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص249، ح169 و نیز درباره پیوند آیه مورد بحث با آیه خمس (انفال/41) ر.ک: صدوق، ابوجعفر، عیون اخبار الرضا، ج1، ص238.
2- . رک: کلینی، ابوجعفر، همان، ج1، ص276، ح1؛ عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص403، ح154 و ص408، ح160. درباره پیوند این آیه با حدیث ثقلین ر.ک: صدوق، ابوجعفر، علل الشرائع، ص124-123، ح1. و نیز ر.ک: عیاشی، محمدبن سعود، همان، ج1، ص411، ح173 و حسکانی، عبید اللَّه، همان، ج1، ص191، ح203.

یک _ مصادیق اولی الأمر در روایات اهل سنت

1. فرماندهان منصوب از ناحیه پیامبر’ (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص147)؛ 2. عالمان و فقیهان (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص149؛ سیوطی، الدر المنثور، ج5، ص573 و575)؛ 3. اصحاب پیامبر’ (طبری، بشارة المصطفی، ج4، ص149؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج4، ص529)، 4. ابوبکر و عمر و افرادی دیگر ... (همان)؛ 5. امانت داران (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص574)؛ 6. سلاطین (طبری، بشارة المصطفی، ج 4، ص148)؛ 7. افرادی خاص، که اولین آن ها علی(علیه السلام) است. برخی از مفسران و علمای اهل سنّت، تصریح به نزول آیه «اولی الأمر» در شأن اهل بیت(علیهم السلام) نموده اند؛ از قبیل:

_ ابن حیان اندلسی (زرکشی، البحر المحیط، ج3، ص278)؛ _ نیشابوری (نیشابوری، در حاشیه جامع البیان، ج5، ص208)؛ _ محمدصالح کشفی مرتضوی (کشفی مرتضوی، مناقب المرتضی، ص56)؛ _ قندوزی حنفی (ینابیع المودة، ص134 و 137)؛ _ حاکم حسکانی(1) (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص191، ح202و203و204)؛

ص: 301


1- . مثلاً: ح203. أبوالنضر العیاشی، قال: حدثنا حمدان بن أحمد القلانسی، قال: حدثنا محمد بن خالد الطیالسی، عن سیف بن عمیرة، عن إسحاق بن عمار، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر، أنه سأله عن قول الله تعالی: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} قال: نزلت فی علی بن أبی طالب. قلت: إنّ الناس یقولون: فما منعه أن یسمّی علیاً وأهل بیته فی کتابه؟ فقال أبوجعفر: قولوا لهم: إنّ الله أنزل علی رسوله الصلاة و لم یسمّ ثلاثاً و لا أربعاً حتی کان رسول الله هو الذی فسّر ذلک، و أنزل الحجّ فلم ینزل: طوفوا سبعاً، حتی فسّر ذلک لهم رسول الله و أنزل: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} فنزلت فی علی والحسن والحسین، و قال رسول الله’: أوصیکم بکتاب الله و أهل بیتی إنّی سألت الله أن لایفرّق بینهما حتی یوردهما علی الحوض، فأعطانی ذلک. ح 204. أخبرنا منصور بن الحسین، قال: حدثنا محمدبن جعفر، قال: حدثنا إبراهیم بن إسحاق، قال: حدثنا إسحاق بن إبراهیم، قال: أخبرنا وهب بن جریر بن حازم، قال: حدثنا أبی، قال: سمعت محمد بن إسحاق یقول: حدثنی محمد بن طلحة بن یزید بن رکانة، عن إبراهیم بن سعد بن أبی وقاص، عن أبیه قال: لما نزل رسول الله’ الجرف لحقه علی بن أبی طالب یحمل سلاحاً، فقال: یا رسول الله! خلفتنی عنک و لم أتخلّف عن غزوة قبلها، و قد أرجف المنافقون بی أنک خلفتنی لما استثقلتنی!!! قال سعد: فسمعت رسول الله’ یقول: یا علی! أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبی بعدی، فارجع فاخلفنی فی أهلی و أهلک.

_ فخر رازی (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج3، ص357، بنابر نقل حدیثی از امام صادق(علیه السلام))؛ _ حموینی (حمّوئی) (حمّومی، فرائدالسمطین، ج1، ص314؛ ابن أبی حاتم، تفسیرالقرآن العظیم، ص987؛ نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص110).

نکته در نظرات اهل سنت دو تعبیر ذکرشده است؛ فرمانروایان و فرماندهان. این دو با هم تفاوت دارند؛ «فرمانروایان» یعنی حاکمان و پادشاهان، «فرماندهان» یعنی سرداران نظامی و لشکری. با توجه به برخی روایاتی که بزرگان اهل سنت درباره «اولی الأمر» نقل می کنند، بیشتر به فرماندهان نظامی تعیّن دارد؛ ولی بزرگان اهل سنت بدون دلیل و شاهدی، اکثراً از آن تعبیر به فرمانروایان دارند و روی آن بسیار تأکید می ورزند (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص113).

البته در همان موردی هم که برخی از روایات آن ها برای فرماندهان بیاناتی دارد، درست نیست؛ زیرا شأن نزولی از پیامبر(صلی الله علیه واله) در این زمینه نیست، و اگر هم روایتی را در این مورد نقل می کنند، مراد از اولی الأمر، فرماندهان نظامی نیستند، چون لفظ فرمانده در آن روایات، به صورت مشترک لفظی است و دلیلی ندارد که به خاطر تشابه لفظی یک کلمه، حتماً مراد از اولی الأمر همان کلمه ای باشد که در روایات شان به خاطر تشابه آمده است.

دو _ بررسی روایات اهل سنت

از میان روایات اهل سنت، تنها این دسته از روایات پذیرفتنی است و با اطلاق اطاعت از اولی الأمر و نیز روایات متعدد پیامبر(صلی الله علیه واله) درباره اطاعت مطلق فرمانبرداران از فرماندهان

ص: 302

و والیان منصوب آن حضرت، توافق دارد. ازاین رو اولی الأمر تنها بر افرادی معیّن از معصومان اطلاق می شود که نخستین آنان امام علی(صلی الله علیه واله) است. شاهد آن هم شأن نزول دیگری است که برخی از اهل سنت درباره آیه نقل کرده اند؛ از جمله حاکم حسکانی به نقل از مجاهدبن جبر تابعی، شأن نزول آیه را درباره جانشینی امام علی(علیه السلام) به جای رسول خدا(صلی الله علیه واله) در مدینه آورده و می نویسد: «... «واولی الأمر منکم» قال: نزلت فی أمیرالمؤمنین حین خلّفه رسول اللَّه بالمدینة، فقال: «أتخلفنی علی النساء والصبیان؟» فقال: «أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی»»؛ اولی الأمر درباره امیر مؤمنان(علیه السلام) نازل شد، هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه واله) ایشان را در مدینه به جای خود گذاشتند و علی(علیه السلام) گفت: «آیا مرا در میان زنان و کودکان وامی گذارید؟» حضرت فرمود: آیا خشنود نیستی برای من به منزله هارون برای موسی باشی.» (حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص192، ح205؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص219).

این شأن نزول از مجاهد نقل شده که از تابعین است، لیکن شواهدی در دست است که صحت آن را تأیید می کند:

1. این شأن نزول با ظاهر آیه که فرمان به اطاعت مطلق می دهد، سازگار است.

2. احادیثی که از طریق اهل بیت(علیهم السلام) درباره این آیه رسیده، آن را تأیید می کند.

3. تنها این شأن نزول با روایاتی متعدد از اهل سنت که در آن ها دستور پیامبر(صلی الله علیه واله) را به اطاعتِ مطلق از افراد منصوب خود، نقل می کنند توافق و سازگاری همه جانبه دارد؛ زیرا در تعیین مصداق نیز پیامبرخدا(صلی الله علیه واله) تنها بر اطاعت مطلق از امام علی(علیه السلام) فرمان داده و بر رفتار او صحّه گذاشته و در همان روایات نیز به ولایت امام علی(علیه السلام) اشاره کرده است.

اهل سنت داستانی نقل کرده اند که در آن امام علی(علیه السلام) به فرماندهی سپاهی منصوب شدند و افرادی از سپاه بر رفتار امام خرده گرفتند. چون آنان نزد پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) آمدند، حضرت ضمن آنکه خشمگین شدند، فرمودند: «ماذا تریدون من علیّ؟ .. إنّ علیّاً منّی و أنا منه، و

ص: 303

هو ولیّ کلّ مؤمن من بعدی»؛ از علی چه می خواهید؟! ... درباره علی عیب جویی نکنید. علی از من است و من از علی ام و این علی، ولیّ شما پس از من است.»(1) (الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص108، ح108) 4. اصل ماجرای جانشینی امام علی(علیه السلام) به جای پیامبرخدا(صلی الله علیه واله) در مدینه و سخن پیامبر که به ایشان فرمود: «تو برای من به منزله هارون برای موسی هستی»، به دلیل اسناد و مدارک فراوان، جای هیچ شک و شبهه ای ندارد.(2) اگر از یک سو به تمثیل دقت کنیم که در آن، اطاعت امام علی(علیه السلام) مانند اطاعت از هارون دانسته شده و اطاعت هارون پیامبر(صلی الله علیه واله) هم مانند اطاعت از خود حضرت موسی مطلق و بدون هیچ قیدی است، و از سوی دیگر به ظاهر آیه در اطاعت مطلق، تمسک جوییم، می توانیم بر این شأن نزول تاکید نماییم.

5. این شأن نزول با حدیث ثقلین که تمسک به عترت را همانند تمسک به قرآن، بدون هیچ قید و شرطی، مایه هدایت می شناسد(3) و نیز احادیثی دیگر مانند «حدیث سفینه» (حاکم نیشابوری، تفسیر غرائب القرآن، ج3، ص150_151) تایید می شود (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص112؛ نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص102).

تذکر این نکته نیز لازم است که اگر طبق روایات اهل سنت، آیه را تنها درباره منصوبین از جانب پیامبر(صلی الله علیه واله) بدانیم (که از جمله آنان فرماندهان سپاهیان اعزامی در عصر رسول

ص: 304


1- . ر.ک: نسائی، احمدبن شعیب، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: محمد الکاظم، ص129_131، ح 89و88. این ماجرا در کتاب های متعدد اهل سنت نقل شده است. محقق کتاب خصائص نسائی، به چندین کتاب در این باره اشاره کرده است. در تفسیر فرات کوفی نیز حدیثی نقل شده که در آن اولی الامر به امیران سپاه معنا شده و آن را بر امام علی(علیه السلام) تطبیق کرده است. ر.ک: الکوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق محمد الکاظم، ص108، ح108.
2- . ر.ک: نسائی، احمدبن شعیب، همان، ص35 و ص76-95. وی ده ها حدیث در این باره با اسناد گوناگون نقل کرده است.
3- . حدیث ثقلین در بین فریقین متواتر است. ر.ک: لجنة التحقیق فی مسألة الإمامة، «کتاب الله واهل البیت فی حدیث الثقلین».

خدا(صلی الله علیه واله) می باشند)، در این صورت می توانیم دیدگاه شیعه را درباره نص بر اولی الأمر تأیید کنیم که می گوید: اولی الأمر منحصر در افرادی هستند که به فرمان خدا و از ناحیه رسول خدا(صلی الله علیه واله)، به عنوان «اولی الأمر» منصوص و منصوب اند.

سه _ بررسی نظر فخررازی از میان اقوال اهل سنت

فخررازی قائل به نظر اهل حلّ و عقد می باشد. البته در ابتدا نظر او شبیه شیعه است، در این که بنابر ظاهر خود آیه، به خاطر مجاورت اولی الأمر با «الرسول»، باید این اولی الأمر معصوم باشند. ولی فخررازی معصوم را فقط در دو گروه می داند:

1. امامان معصومی که شیعه می گوید (ولی او این نظر را برنمی گزیند و می گوید: چون معرفت نداریم، لذا تکلیف و اطاعت هم نداریم.) 2. اجماع تمام امت، که البته به جای تمام امت، او «اهل حلّ و عقد» را که نخبگان و خبرگان امت اسلام در تمام جهان است را می گوید و این گروه را معصوم قلمداد می کند (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج10، ص112).

البته این نظریه فخررازی دارای اشکالات زیادی است و قابل قبول نیست؛ مثلاً:

1. چطور این گروه اهل حل و عقد، معصوم هستند؟! 2. چطور تجمع این گروه اهل حل و عقد، عصمت برای آنان ایجاد می کند؟ 3. چطور هم همه امت اولی الأمر باشند و هم این که همه آن ها مشکلات و شبهات داشته باشند؟! 4. هم چنین اشکال دیگر این که برای انتخاب اهل حلّ و عقد از میان تمام امت اسلام، چگونه آن ها را انتخاب می کند و چه ملاکی دارد؟! 5. هم چنین این که چطور ممکن است مشکلی باشد که در کتاب خدا و رسول خدا(صلی الله علیه واله) راه حل آن نباشد؟! پس باید اصول را از آن ها گرفت؛ چون مسایل مستحدثه که در آن ها نیست، در این صورت امت اسلام یا خبرگان امت چطور می توانند غیر از کتاب خدا و رسولش حکم کنند؟! (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص104)

ص: 305

توضیح نقدها بر نظریه فخررازی به فخررازی که «اولی الأمر» در آیه را بر اهل حلّ و عقد منطبق می سازد باید گفت:

الف) درصورتی که هریک از افراد حلّ و عقد از عصمت برخوردار نیستند، چگونه اجتماع آرای غیرمعصوم می تواند از عصمت برخوردار شود؟ آری شکّی نیست که اجتماع، اقرب به صواب است، ولی این قرب موجب نمی شود که احتمال خطا از میان رفته و رأی آنان به سرحدّ عصمت برسد.

ب) بر فرض که بگوییم: در صورت اجتماع آرا به عصمت رسیده باشند، این عصمت می تواند از یکی از اسباب زیر حاصل شده باشد:

1. از آن جا که جمیع افراد حلّ و عقد معصومند، در نتیجه اجتماع آن ها نیز از مقام عصمت برخوردار است.

ولی بدیهی است که از زمان رحلت پیامبر(صلی الله علیه واله) تاکنون بر این امّت عصری نگذشته که افراد حلّ و عقد آن معصوم باشند. این چیزی است که خود فخر رازی نیز قبول دارد.

2. این که بگوییم: افراد اهل حلّ و عقد، گرچه از عصمت برخوردار نیستند، ولی مجموع آن ها در صورت اجتماع، به عصمت خواهند رسید، به این معنا که عصمت صفتی باشد برای هیئت اجتماعی افراد، نه برای هریک از افراد.

این احتمال نیز باطل است؛ زیرا عصمت از امور حقیقی و صفات واقعی است، درحالی که هیئت اجتماعی چیزی بیش از عنوان اعتباری نیست و نمی توان صفت حقیقی را عنوان اعتباری قرار داد.

3. احتمال سوم این است که بگوییم: صفت عصمت نه وصف افراد و نه وصف هیئت اجتماعی است، بلکه سنّت خداوند بر این قرارگرفته که نتیجه ای را که از آرای اهل حلّ و عقد به دست می آید، از خطا و اشتباه مصون بدارد. در این فرض نیز سه احتمال وجود دارد:

الف) یکی این که بگوییم: این سنّت خداوند، نسبت به همه امّت ها تعمیم دارد.

این احتمال به طور حتم باطل است؛ زیرا چه بسیار آرایی که با وجود اتّفاق رأی در آن، اشتباه بوده است.

ص: 306

ب) احتمال دیگر این است که این سنّت را مخصوص به مسلمین بدانیم. به این معنا که بگوییم: خداوند تعالی بر این امّت منّت گذارده و آرای اهل حلّ و عقد آن ها را از خطا و اشتباه مصون داشته است.

این احتمال نیز خلاف واقعیّت های تاریخی است؛ زیرا چه بسیار اهل حلّ و عقدی که رأیشان در این امّت باطل از آب درآمد. نیز اگر این مطلب در این امّت ثابت می بود، باید معجزه ای به حساب می آمد، درحالی که در هیچ دلیل صحیحی به آن به عنوان معجزه اشاره نشده و اصلاً باید نقل محافل علمی می شد.

ج) احتمال سوم این است که بگوییم: عصمتی که برای افراد این امّت است، به امر خارق العاده باز نمی گردد، بلکه مربوط به تربیت خوب این امّت از ناحیه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و تعلیمات الهی است که آن ها را تا حدّی رسانده که اجتماع آن ها از مقام عصمت برخوردار است.

این احتمال نیز باطل است؛ زیرا درصورتی که هریک از افراد این امّت از احتمال خطای در رأی مصون نیستند، چگونه می توان اجتماع آنان را معصوم دانست؟ غیر از آن، بسیار اتفاق افتاده که از مجالس اهل حلّ و عقد نتایج باطلی نیز بیرون آمده است.

نقد اشکالات فخررازی و دیگران، به دلالت اولی الأمر بر اهل بیت اطهار(علیهم السلام)

1. شرط معرفت و دسترسی به اولی الأمر اشکال بنابر ظاهر آیه، معلوم شد که اولی الأمر باید معصوم باشد. ولی از آنجا که ما به مصداق اولی الأمر برای اطاعت، معرفت و دسترسی نداریم، لذا اطاعت و تکلیفی نیست.

«وأما حمل الآیة علی الأئمة المعصومین، علی ما تقوله الروافض، ففی غایة البعد، لوجوه: أحدها: ما ذکرناه أن طاعتهم مشروطة بمعرفتهم وقدرة الوصول إلیهم، فلو أوجب علینا طاعتهم قبل معرفتهم، کان هذا تکلیف ما لایطاق، ولو أوجب علینا طاعتهم إذا صرنا عارفین بهم وبمذاهبهم، صار هذا الإیجاب مشروطاً، وظاهر قوله: {أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} یقتضی الإطلاق، وأیضا ففی الآیة ما یدفع هذا الإحتمال، وذلک لأنه تعالی أمر بطاعة الرسول وطاعة أولی الأمر فی لفظة واحدة، و هو

ص: 307

قوله: {وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} و اللفظة الواحدة لایجوز أن تکون مطلقة ومشروطة معاً، فلمّا کانت هذه اللفظة مطلقة فی حق الرسول، وجب أن تکون مطلقة فی حق أولی الأمر» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ 1. شرط معرفت، شرط عمومی و از شرایط تکیلف است، نه مانند شرایط استطاعت حج. لذا نمی توان به اطلاق آیه تمسک کرد و گفت که مشروط به عدم معرفت نیست و چون دسترسی نداریم اطاعتی نیست.

2. این که چون خدا در قرآن اولی الأمر را معرفی نکرده و امام معصوم را نمی نشناسیم، پس اطاعت نیست، این اشکال ادعایی بی دلیل است؛ زیرا خدا در آیات متعددی (آیه ولایت، آیه تطهیر و ...) و رسول خدا(صلی الله علیه واله) در احادیث فراوانی (حدیث ثقلین، غدیر، سفینه، منزلت و ...) اولی الأمر را معرفی کرده اند (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص106).

2. عدم تطبیق اولی الأمر با صیغه جمع بر یک فرد اشکال اولی الأمر در معنی شیعه، نمی تواند برای امامان شیعه به کار رود؛ زیرا بر فرض نظر آنان، در هر عصری یک معصوم است و استعمال لفظ جمع برای مفرد خلاف ظاهر است. بنابراین چون در آیه اولی الأمر به صورت جمع آمده، لذا نمی تواند برای مثلاً یک معصوم باشد. پس کلاً برای اهل بیت(علیهم السلام) نیست.

«الثانی: أنه تعالی أمر بطاعة أولی الأمر، وأولوالأمر جمع، و عندهم لایکون فی الزمان إلاّ إمام واحد، و حمل الجمع علی الفرد خلاف الظاهر.» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ 1. در قرآن درموارد متعددی لفظ جمع به کار رفته و مصداق آن تنها بریک فرد تطبیق شده است (منافقون/8 و مائده/52 و 55).

ص: 308

2. اطاعت از همه امامان معصوم(علیهم السلام)، مانند اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه واله)، و هم چنین هم در زمان حیات و چه بعد از آن، برای همیشه بر ما واجب است. لذا لفظ جمع برای همه اهل بیت(علیهم السلام) به کار رفته است.(منظور، مجموع زمانی است، نه مجموع افراد در یک زمان خاص) (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج19، ص250).

3. این اشکال بر خود اهل سنت که اولی الأمر را به معنای حاکمان می دانند، وارد است (نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص107).

3. عدم تطبیق اولی الأمر بر مفاد آیه (چرا «فردّوه إلی الإمام» نیامده است؟) اشکال در آیه اولی الأمر آمده است که وقتی مردم در مورد مسأله ای با هم به نزاع پرداختند، باید به خدا و رسول(صلی الله علیه واله) مراجعه کنند و دیگر بحثی از اولی الأمر به میان نیاورده است. بنابراین اولی الأمر در ردیف خدا و رسول نیست و لذا اهمیت آن، مانند اهمیت مقام رسول نیست و همچنین نمی تواند برای اهل بیت(علیهم السلام) (بنابر نظر شیعه) باشد.

«وثالثها: أنّه قال: {فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ} ولو کان المراد بأولی الأمر الإمام المعصوم، لوجب أن یقال: فإن تنازعتم فی شی ء فردّوه إلی الإمام، فثبت أنّ الحق تفسیر الآیة بما ذکرناه» (فخررازی، مفاتیح الغیب، ج 10، ص114).

پاسخ از نظر شیعه، اولی الأمر شئون گوناگونی دارند؛ هم مرجع دینی جامعه، و هم مفسر دین و شریعت و هم مرجع سیاسی و حاکم جامعه. آنان در محل نزاع از خود چیزی نمی گویند، بلکه خطوط اصلی تصمیمات آنان، همان کتاب خدا و سنت رسول(صلی الله علیه واله) است و اطاعت آنان در ردیف اطاعت خدا و رسول است. لذا قرآن به همین دو مورد {فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَ الرَّسُولِ} ارجاع داده است. (شاهد این مطلب: تحلیل امام علی(علیه السلام) در مسأله حکمیت در جنگ صفّین...) (نجارزادگان، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ص116؛ نجارزادگان، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، ص104).

ص: 309

خلاصه این که:

اوّلاً: این بدان جهت است که حقّ تشریع تنها برای خدا و رسول است، نه اولی الأمر، لذا در موارد نزاع در شریعت اسلامی نیز باید به این دو مراجعه نمود.

ثانیاً: گاهی اختلاف و نزاع در مصداق اولی الأمر است، که در این صورت چاره ای نیست جز آن که برای حلّ نزاع به خدا و رسول مراجعه کرد. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج19، ص251). البته این جواب برای فخررازی مناسب نیست و برای دیگران می باشد. هم چنین با استفاده از آیات و روایات دیگر بیان شد که مراد اهل بیت(علیهم السلام) هستند.

ثالثاً: هرچند در این آیه حرفی از رجوع به اولی الأمر نشده، ولی در آیه 83 سوره نساء آمده: {وَإِذَا جَاءهُمْ أَمْرٌ مِّنَ الأَمْنِ أَوِ الْخَوْفِ أَذَاعُواْ بِهِ وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلَی أُوْلِی الأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یسْتَنبِطُونَهُ مِنْهُمْ وَلَوْلاَ فَضْلُ اللّهِ عَلَیکُمْ وَرَحْمَتُهُ لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیطَانَ إِلاَّ قَلِیلاً}؛ «و هنگامی که خبری (حاکی) از ایمنی یا ترس به آن [منافق ]ان برسد، منتشرش سازند، و[لی ] اگر (بر فرض) آن را به فرستاده [خدا] و به اولیای امر از بینشان، ارجاع دهند، از میان آنان کسانی که آن را استنباط می کنند، حتماً به (درستی و نادرستی) آن آگاهی دارند. و اگر بخشش خدا و رحمتش بر شما نبود، مسلماً جز اندکی (از شما، همگی) از شیطان پیروی می کردید.» 4. «منکم» یعنی اولی الأمر مثل شماست، پس معصوم نیست... .(1) اشکال کلمه «اولی الأمر» در آیه به «منکم» مقیدشده است؛ یعنی آن ها از جنس و سنخ شما هستند؛ یعنی انسان هایی عادی بوده و از مزیت عصمت برخودار نیستند، درحالی که شیعه بر فرد فرد آن ها مدعی عصمت است. لذا بنابر ظاهر آیه اولی الأمر معصوم نیست.

پاسخ کلمه «منکم» که در آیه آمده، برای افاده این نکته است که «اولی الأمر» گرچه

ص: 310


1- . این اشکال توسط برخی بزرگان اهل سنت _ غیر از فخررازی _ مطرح شده است.

معصومند، ولی از جنس بشرند، نه از سنخ ملائکه. زیرا مطابق برخی از آیات، مردم اعتراض می کردند که چرا پیامبر غذا می خورد و در بازارها راه می رود؟! {وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ یأْکُلُ الطَّعامَ وَ یمْشی فِی الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَکٌ فَیکُونَ مَعَهُ نَذیراً} (فرقان/7)؛ {فَقالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما نَراکَ إِلاَّ بَشَراً مِثْلَنا...} (هود/27)؛ «گویا گمان می کردند که پیامبر باید از جنس ملک باشد، نه از جنس بشر.» و لذا قرآن نیز در آیات فراوانی بر این نکته تأکید دارد که پیامبر از جنس شماست {قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی إِلَی...} (کهف/110)؛ «و اگر چنان چه بخواهیم او را از جنس ملائکه قرار دهیم، باید درعین حال به صورت بشر درآوریم تا بتوانند با شما در تماس دائم باشند.» 5. چرا «اطیعوا» در آیه، برای «الرسول» تکرار شده؟ و چرا برای اولی الأمر تکرار نشده است؟ پاسخ 1. اطاعت از خداوند، نحوه ای از اطاعت است (بالذات)، ولی اطاعت از رسول، نحوه ای دیگر است. (بالعرض؛ به واسطه وحی الهی) 2. رسول و اولی الأمر از لحاظ حیثیت وجودی (مخلوق و خلیفة الهی) از یک سنخ هستند.

3. چون اولی الامر همان ویژگی های رسول را دارد و تشریع جدیدی غیر از همان احکام رسول ندارد، لذا اطاعت رسول و اولی الأمر از یک سنخ است. لذا با یک فعل (أطیعوا) آمده است.

4. نکته: در برخی از آیات قرآن، یک فعل هم برای خدا و هم برای رسول خدا به کار رفته {وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ...} (نساء/69) و گاهی در آیات دیگر، برای هرکدام دو فعل به کار رفته است. {وَأَطیعُوا اللَّهَ وَأَطیعُوا الرَّسُولَ...} (نساء/59)؛ (مائده/92)؛ (نور/54)؛ (محمد/33)؛ (تغابن/12) شاید علت آن این باشد که در جایی که یک فعل (مانند أطیعوا) آمده پیامبر(صلی الله علیه واله) یک وسیله است و اصل امر الهی برای اطاعت بندگان از امر خداست، ولی در جایی که دو فعل آمده، آنجا خود پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز موضوعیت دارند و

ص: 311

خدای متعال می خواهد جایگاه عظیم رسول خدا(صلی الله علیه واله) و اهمیت اطاعت از ایشان را به افراد نشان دهد و علاوه برآن، مردم را در مورد اطاعت از رسول خدا(صلی الله علیه واله) مورد امتحان قرار دهد.

نتیجه

1. پیرامون آیه ولایت (اولی الأمر)، بنابر نظر همه مفسران شیعه و بنابر اکثر مفسران مشهور اهل سنت، به این نتیجه می رسیم که این آیه در شأن امام علی(علیه السلام) (و بنابر برخی روایات در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام)) نازل شده و مصداق اولی الأمر در آیه، حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) می باشد.

2. به دلیل اطلاق لفظ «أطیعوا» در آیه ولایت، مقام عصمت برای حضرت علی(علیه السلام) ثابت می شود.

3. طبق دلایل عقلی و نقلی، اشکالات وارده بر این آیه _ برای خارج کردن علی(علیه السلام) از مصداق مختص و بارز این آیه و یا جهت انکار فضیلت آن حضرت(علیه السلام) _ قابل قبول نمی باشد.

ص: 312

منابع

کتاب ها قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی حاتم، عبدالرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم (ابن أبی حاتم)، چاپ سوم، مکتبة نزار مصطفی الباز، عربستان سعودی، 1419ق.

2. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، متشابه القرآن والمختلف فیه ، تهران: انتشارات بیدار، 1410 ق.

3. ابن فارس، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، چاپ اول ، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، 1404ق.

4. اندلسی، ابوحیان محمد بن یوسف، البحرالمحیط فی التفسیر، دارالفکر، بیروت، 1420ق.

5. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، چاپ اول، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1415ق.

6. بخاری، ابوعبدلله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم، صحیح بخاری، منشورات محمد بن بیضون، الطبعة الثانیه، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1423ق.

7. ترمذی، ابوعیسی محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، چاپ دوم، درالفکر، لبنان، بیروت، 1403ق.

8. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، تحقیق: علی اسلامی، چاپ هشتم، نشر اسراء، قم، 1388ش.

1. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، مستدرک علی الصحیحین، الطبعة الاولی، لبنان، بیروت، دارالمعرفة، 1406ق.

2. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

3. حسکانی، عبیدالله بن احمد، شواهدالتنزیل لقواعد التفضیل، چاپ اول، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران، 1411ق.

4. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، الاولی ، دارالقلم، بیروت، 1412ق.

5. رشیدرضا، محمد، تفسیر المنار، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1420 ق.

6. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقایق غوامض التنزیل، بیروت: دارالکتاب العربی، 1407ش.

7. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، کتابخانه آیة الله مرعشی نجفی، قم، 1404ق.

8. طباطبایی، سید محمد حسین، المی_زان فی تفسیر القرآن، چاپ پنجم، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.

ص: 313

9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصرخسرو، تهران، 1372ش.

10. طبری، عمادالدین. بشارة المصطفی، نجف اشرف: انتشارات کتابخانه حیدریه.

11. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، قم: انتشارات دارالثقافة، چاپ اول، 1414 ق.

12. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر مفاتیح الغیب، بیروت، احیاء التراث العربی، 1429ق.

1. فرات کوفی، ابوالقاسم فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، چاپ اول، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.

2. الفیّومی، أحمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، چاپ دوم، مؤسسة دارالهجرة، قم، 1414ق.

3. قرطبی، ابوعبدالله محمدبن احمد انصاری، الجامع لأحکام القرآن، دارالحدیث قاهره، 1423ق.

4. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّة لذوی القربی، تحقیق علی جمال اشرف حسینی، تهران، انتشارات أسوة، 1416ق.

5. کلینی رازی ، محمدبن یعقوب، الکافی ، تهران: دار الکتب الاسلامیة ، چاپ چهارم، 1407 ق.

6. لاهیجی، قطب الدین محمد بن شیخ علی، تفسیر شریف لاهیجی، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، 1363ش.

7. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، لبنان، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

8. مسلم، ابوالحسین مسلم بن الحجاج القشیری النیشابوری، صحیح مسلم، طبعة الثانیة، دارالفکر، بیروت، 1985ق.

9. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ته_ران، بنگاه ترجمه و نشر کت_اب، 1360ش.

10. مفید، محمد بن محمد، الأمالی، قم: کنگره جهانی هزاره شیخ مفید.

11. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1374ش.

1. موسوی همدانی، سید محمد باقر، ترجمه تفسیر المیزان، چاپ پنجم، قم، 1374ش.

2. نجارزادگان، فتح الله، بررسی تطبیقی تفسیر آیات ولایت در دیدگاه فریقین، چاپ پنجم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1391ش.

3. نجارزادگان، فتح الله، تفسیر موضوعی قرآن کریم (آموزه هایی از فضائل و حقوق اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن)، چاپ دوم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1394ش.

4. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، چاپ اول، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416ق.

ص: 314

مقالات 5. «بررسی و نقد دیدگاه ها و روایات اهل سنت درباره اولی الأمر»، مجله طلوع، بهار 1382، شماره 5.

سایت ها 6. سایت خبرگزاری حوزه نیوز www.hawzahnews.com 7. سایت حوزه نت www.hawzah.net 8. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور) www.noormags.com 9. وهابیت _ پرسمانی www.vahabiat.porsemani.ir نرم افزارها 1. نرم افزار المکتبة الشاملة.

2. نرم افزار جامع الاحادیث، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

3. نرم افزار جامع التفاسیر، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

1. نرم افزار گنجینه روایات نور، قم، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور.

ص: 315

ص: 316

استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان

اشاره

سمیه خلیلی آشتیانی(1)

ص: 317


1- . عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی، Smh.khalili@gmail.com

ص: 318

چکیده

از نصوص متعدد بر امامت و خلافت بلافصل حضرت علی(علیه السلام) خطابه ای است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در منطقه غدیر خم و در حجة الوداع ایراد فرمودند؛ صراحت الفاظ رسول خدا(صلی الله علیه واله) بر جانشینی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خطبه و شرایط خاص ایراد آن، اهمیت این نص را نسبت به سایر نصوص دو چندان ساخته است. در این میان آن چه نسبت به این واقعه و خطابه مغفول مانده است، استناد و احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به آن است که با بررسی اسناد روایی و تاریخی روشن می شود، ایشان در موقعیت های متعدد و حساس تاریخی _ سیاسی نسبت به این واقعه تاریخی و موضعی از خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در این روز احتجاج داشته اند که این استناد ها پاسخ گوی برخی شبهات همچون برداشت های مختلف از واژه مولی و نیز تشکیک نسبت به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این واقعه خواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی مستندات روایی سخنان امام علی(علیه السلام) درزمینه خطبه غدیر پرداخته شده است. از نتایج تحقیق می توان به اسناد شانزده گانه ای اشاره کرد که از منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل سنت در احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رخ داد غدیر و خطبه آن به دست آمده است و روشن است که خلاف تصور موجود و شبهه ای که صاحب تفسیر المنار مطرح ساخته است، نه تنها ایشان نسبت به بازپس گیری حق مسلّم خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سکوت نکرده اند؛ بلکه در موارد متعدد و مواضع حساس و تأثیرگذار تاریخی پیش از خلافت ظاهری و پس از آن به صورت شفاهی و مکتوب با یادآوری روز غدیر و استناد به

ص: 319

کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز، همگان را به عمل به فرمان الهی و دستور نبی مکرم اسلام دعوت کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، امامت، غدیر، خطبه غدیر، احتجاج.

1_ مقدمه

یکی از نصوص صادر شده از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) درباره امامت و ولایت حضرت علی(علیه السلام) خطابه غدیر است که در هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت و پس از مراسم حجة الوداع توسط ایشان ایراد گردید، هرچند پس از گذشت ساعتی از فقدان رسول خدا(صلی الله علیه واله) این خطابه از یادها رفت و شد آن چه در سقیفه شد.

این خطابه و بخش هایی از آن در میراث مکتوب روایی و تاریخی شیعه و بسیاری از منابع اهل تسنن ضبط شده و برجای مانده است، اما آن چه پس از گذر از قرن ها از غصب حق روشن امیرالمؤمنین(علیه السلام) و تغییر مسیر جریان تاریخی امامت و ولایت پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) اذهان را به خود مشغول می سازد، این سؤال است که آیا حضرت علی(علیه السلام) در دوران بیست و پنج ساله خلفا و در زمان خلافت خودشان به این سند معتبری که با هزاران شاهد در اختیار داشتند در برابر غاصبان خلافت و دیگر مسلمانان احتجاج کرده اند یا خیر؟ و اگر این احتجاج صورت پذیرفته ایشان در چه شرایطی به این خطابه استناد کرده اند؟ یافتن پاسخ این دو پرسش، در حقیقت پاسخ به برخی شبهات پیرامون این جریان هم خواهد بود، از آن جمله عدم استناد امیرالمؤمنین(علیه السلام) به حدیث غدیر در سقیفه و شورای خلافت که از سوی رشید رضا مطرح شده است (رشید رضا، المنار، ج 6، ص 466)، برداشت ها و تعابیر متفاوتی که از واژه «مولی» در خطبه غدیر صورت گرفته است (ن.ک: فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 12، ص 383) و هم چنین دیدگاهی که در صدد بیان عدم حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حجةالوداع و روز غدیر خم است (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 5، ص 227).

ص: 320

اهمیت این بررسی از آن جاست که از دلائل سبب ساز ادامه حیات یک جریان یا واقعه تاریخی پس از گذشت سال ها، استناد مکرر کسانی است که آن واقعه به ایشان مربوط می شود و شهادت گرفتن و تداعی مجدد آن در یاد حاضران و شاهدان آن واقعه است؛ یکی از راه های زنده ماندن رخ داد غدیر احتجاج کسی است که تمام آن رویداد به وجود او شکل گرفته است و این مقاله درصدد بازیابی خطابه غدیر در میان سخنان امام علی(علیه السلام) و احتجاج ایشان به آن در میان منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل تسنن است.

2_ پیشینه

در زمینه احتجاج های امام علی(علیه السلام) در برابر مخالفان خود به حدیث غدیر آثار زیر به چاپ رسیده است:

_ احتجاجات و مناشدات به حدیث غدیر از کتب شیعه و اهل سنت، رضا رفیعی، تهران، مؤسسه فرهنگی هنری تصویرسازان صبح صادق، 1397.

_ امام علی(علیه السلام) و احتجاج به حدیث غدیر، انور فیاضی، محمد، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، شماره 15 ISC ، (26 صفحه؛ از 127_152)، پاییز 1386.

_ حدیث غدیر و نهج البلاغه، طباطبایی، سید کاظم، مجله: مشکو ة، شماره 91، علمی _ ترویجی/ISC ، (15 صفحه؛ از 42_56)، تابستان 1385.

_ امیرالمؤمنین و دفاع از حق خود، اسد علی زاده، اکبر، مجله: مبلغان، شماره 83، (17 صفحه؛ از 18_34)، مهر و آبان 1385.

_ حدیث غدیر در کلام اهل بیت(علیهم السلام)، پاک نیا، عبدالکریم، مجله: مبلغان، شماره 86، (14 صفحه؛ از 42_55)، دی و بهمن 1385.

3_ اسناد احتجاج امام علی(علیه السلام) به خطابه غدیر

اشاره

تاریخ نگاری و سیره نویسی در جهان اسلام فراز و فرودهای بسیار را پشت سر گذاشته است، شرایط خاص دوران بنی امیه و بنی عباس، درگیری ها و نزاع های سیاسی، اختناق و

ص: 321

سکوت اجباری اهل علم و نویسندگان به ویژه شیعیان قلم آشنا، بر کتب تاریخی و روایی برجای مانده از آن دوران سایه افکنده است، اما وعده الهی بر این که نور حق هیچ گاه خاموش نخواهد شد (توبه/32)، محقق گشته و هم چنان نقاط روشن و غیرقابل انکاری در این آثار دیده می شود، ازجمله این حقایق باقی، اهتمام خاص رسول الله(صلی الله علیه واله) نسبت به امر جانشینی خود و ولایت و رهبری مسلمانان است که در فرصت های مختلف این مسئله را تبیین و تأکید فرموده اند. سیر تاریخی این مسئله از یوم الانذار با نزول آیه شریفه {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} (شعراء/214) آغاز شد و به جریان غدیر خم که به جهت بیعت عمومی، آشکارترین دلیل در خصوص جانشینی بلافصل امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از ایشان است، خاتمه یافت.

در میان ادله امامت حضرت علی(علیه السلام)، حدیث غدیر که برگرفته از محتوای خطابه غدیر است، از جایگاه ویژه و منزلت والایی برخوردار است و این به سبب صراحت الفاظ پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بر مسئله امامت و جانشینی علی(علیه السلام) و موقعیت خاص ایراد خطبه است؛ چنان که این اعلامِ همگانی در حضور نمایندگان تمام مسلمانان سرزمین های اسلامی صورت گرفت و پیامبر نیز تأکید فرمودند: «قَدْ أَبْلَغْتُکُمْ فَلْیبْلِغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ أَنَّ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ...» و هر مسلمان حاضر در سرزمین غدیر سفیری شد حامل ابلاغ رسمی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بر معرفی جانشین خویش، هرچند چنان چه امام صادق(علیه السلام) فرمودند: «اَلْعَجَبُ یا أَبَا حَفْصٍ لِمَا لَقِی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ إِنَّهُ کَانَ لَهُ عَشَرَةُ آلَافِ شَاهِدٍ لَمْ یقْدِرْ عَلَی أَخْذِ حَقِّهِ وَ الرَّجُلُ یأْخُذُ حَقَّهُ بِشَاهِدَین»؛ «شگفتا از آن چه علی بن ابی طالب(علیه السلام) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه (در روز غدیر) نتوانست حق خود را بگیرد، درحالی که شخص با دو شاهد حق خود را می گیرد» (مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 140).

نکته قابل تأمل در این جا تصوری است که در اذهان برخی دانشوران مسلمان نقش بسته است و آن سکوت و خاموشی علی(علیه السلام) نسبت به احقاق حق ازدست رفته خویش در جریان سقیفه است، درحالی که یافته های تاریخی و روایی تصویری دیگر ارائه می کند و آن

ص: 322

تلاش مکرر امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای اثبات حق خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) با استناد به آیات و سخنان رسول خدا(صلی الله علیه واله) است و در این میان به کرّات و در فرصت های گوناگون به حدیث غدیر استناد جسته اند که با بررسی انجام شده شمار این احتجاج ها به شانزده مورد می رسد که در ادامه سعی شده است بنا به ترتیب تاریخی این شواهد تنظیم و تبیین گردد.

الف) مسجد مدینه، چند روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)

پس از فقدان نبی مکرم اسلام و برپایی جریان سقیفه توسط مهاجران و انصار و انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه اول، برای رسمیت بخشیدن به این انتخاب پس از اخذ بیعت از موافقان خلیفه نخست، نوبت به بیعت گرفتن از اصحاب شاخص و وفادار رسول خدا(صلی الله علیه واله) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) می رسد که ایشان را به زور و اجبار به مسجدالنبی(صلی الله علیه واله) بردند و در پی اصرار فراوان آن گروه به گرفتن بیعت از ایشان، به پا خاست و با چنین مطلعی آغاز فرمود: «أنا أحقّ بهذا الأمر منه وأنتم أولی بالبیعة لی، أخذتم هذا الأمر مِن الأنصار واحجتُّم علیهم بالقرابةِ مِن الرّسول وتأخذونه منّا أهل البیت غصباً... » (ابن قتیبة، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 29_28؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 95).

در ادامه، فضائل و دلایل استحقاق خویش بر جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) و رهبری امت اسلامی را برشمردند: «أنا أولی بِرَسُولُ اللّهِ حَیّاً وَمَیِّتاً وأنا وصیُّهُ وَ وَزِیرُهُ وَ مُستَودعُ سِرّهِ وَعِلمِه ِ...» (همان). پس از سخنان ایشان ابوعبیده جراح برای آرام ساختن فضای حاکم بر مسجد علی رغم فضائل آن حضرت، جوان و بی تجربه بودن حضرت را نسبت به ابوبکر متذکر شد و وعده داد که پس از ابوبکر ایشان خلافت مسلمانان را به دست گیرد و کسی با ایشان مخالفت نخواهد کرد.

امام علی(علیه السلام) احتجاج خود را این گونه ادامه می دهد: «فَوَاللّهِ یا مَعشَر المُهاجِرینَ لَنَحنُ أحَقُّ النّاسَ بِهِ لِأنّا أهلُ البیتِ وَ نَحنُ أحقُّ بِهذا الأمر مِنکُم...»؛ بشیر بن سعد انصاری پس از این بخش

ص: 323

از سخنان حضرت به او پاسخ داد که اگر جماعت انصار این سخنان متین و منطقی تو را قبل از بیعت با ابوبکر می شنیدند، حتماً با تو بیعت می کردند که در این جا علی(علیه السلام) به خطبه غدیر استناد کردند:

«یا هَؤُلَاءِ کُنْتُ أَدَعُ رَسُولَ اللَّهِ مُسَجًّی لَا أُوَارِیهِ وَأَخْرُجُ أُنَازِعُ فِی سُلْطَانِهِ وَ اللَّهِ مَا خِفْتُ أَحَداً یسْمُو لَهُ وَینَازِعُنَا أَهْلَ الْبَیتِ فِیهِ وَیسْتَحِلُّ مَا اسْتَحْلَلْتُمُوهُ وَلَا عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) تَرَکَ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ لِأَحَدٍ حُجَّةً وَلَا لِقَائِلٍ مَقَالًا فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِی یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ یقُولُ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ أَنْ یشْهَدَ الْآنَ بِمَا سَمِعَ» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص74).

امام علی(علیه السلام) با این بیان در پاسخ حاضرانِ در مسجد اهمیت تجهیز و تدفین پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را گوشزد کردند و فرمودند تکلیف مسئله خلافت آن چنان روشن بود که گمان نمی رفت کسی بخواهد با ما اهل بیت رسول خدا در این باره نزاع کند، سپس به ماجرای غدیر خم اشاره کردند و سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را برای حاضران یادآور شدند و ایشان را به تأیید یا رد کلامشان فراخواندند که پس از این بخش از خطابه علی(علیه السلام)، دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند برخاستند و بر آن چه در روز غدیر خم شنیده بودند، شهادت دادند (همان، ص96؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاس، ج1، ص 28_ 29).

ب) هفت روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله)، خطبه وسیله

این خطبه از زبان امام باقر(علیه السلام) برای جابر بن یزید از اصحاب آن حضرت روایت شده است، امام(علیه السلام) ماجرای ایراد خطبه را این گونه بیان می کنند: «هفت روز از ارتحال پیامبر(صلی الله علیه واله) گذشته بود و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از جمع قرآن فراغت پیدا کرده بود، به میان مردم آمد و خطبه ای ایراد فرمود» (کلینی، الکافی، ج 8، ص18).

علی(علیه السلام) این خطبه را با حمد و ستایش خداوند متعال آغاز کردند: «الحَمدُ لِلّهِ الّذِی مَنَعَ الأوهامَ أن تَنالَ الّا وُجُودُهُ وَحَجَبَ العُقُولُ أن تَتَخَیَّلَ ذاته لِامِتناعِها مِنَ اللّهِ...» و با بیاناتی درباره توحید و مواعظ اخلاقی، خطبه خود را ادامه دادند. بخشی از این خطبه به بیان جایگاه بلند

ص: 324

رسول اکرم(صلی الله علیه واله) و بیان اهمیت و اطاعت و ضرورت پیروی از ایشان که عین اطاعت خداست اختصاص دارد که پس از آن، مخاطبان را به جایگاه خویش و موقعیت خاص خود نزد رسول مکرم اسلام(صلی الله علیه واله) متوجه می سازد و یادآوری می کند که جانشین و وصی رسول خداست و پس از بیان حدیث منزلت و توضیح آن، به جریان غدیر اشاره نموده و به نقل سخنان صریح پیامبر درباره خلافت و جانشینی خود و نزول آیه اکمال می پردازد:

«{وَقَدْ حَشَدَهُ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ وَانْغَصَّتْ بِهِمُ الْمَحَافِلُ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِیاً مِنِّی _ کَهَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی فَعَقَلَ الْمُؤْمِنُونَ عَنِ اللَّهِ نَطَقَ الرَّسُولُ إِذْ عَرَفُونِی أَنِّی لَسْتُ بِأَخِیهِ لِأَبِیهِ وَأُمِّهِ کَمَا کَانَ هَارُونُ أَخَا مُوسَی لِأَبِیهِ وَأُمِّهِ وَلَا کُنْتُ نَبِیاً فَاقْتَضَی نُبُوَّةً وَلَکِنْ کَانَ ذَلِکَ مِنْهُ اسْتِخْلَافاً لِی کَمَا اسْتَخْلَفَ مُوسَی هَارُونَ حَیثُ یقُولُ «اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ } (اعراف/142) وَقَوْلُهُ(علیه السلام) حِینَ تَکَلَّمَتْ طَائِفَةٌ فَقَالَتْ نَحْنُ مَوَالِی رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله) فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَی حَجَّةِ الْوَدَاعِ ثُمَّ صَارَ إِلَی غَدِیرِ خُمٍّ فَأَمَرَ فَأُصْلِحَ لَهُ شِبْهُ الْمِنْبَرِ ثُمَّ عَلَاهُ وَ أَخَذَ بِعَضُدِی حَتَّی رُئِی بَیاضُ إِبْطَیهِ رَافِعاً صَوْتَهُ قَائِلًا فِی مَحْفِلِهِ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ فَکَانَتْ عَلَی وَلَایتِی وَلَایةُ اللَّهِ وَ عَلَی عَدَاوَتِی عَدَاوَةُ اللَّهِ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی ذَلِکَ الْیوْمِ _ الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً...» (همان، ص 27_26).

ج) شورای خلافت

خلیفه دوم در آستانه مرگ حکم به تشکیل شورایی شش نفره برای انتخاب جانشین خود داد، یکی از اعضای این شورا حضرت علی(علیه السلام) بود. ایشان علی رغم این که چنین شورایی را به رسمیت نمی شناختند اما با انگیزه پاسخ به عده ای که در روزهای اولیه فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) با بیان روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) تجدیدنظرشان از غدیر را مطرح نمودند، در این شورا شرکت کردند؛ یکی از مواضعی که آن حضرت به خطبه غدیر استناد داشته اند در پایان این شوراست.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فضای این شورا و نارضایتی خویش مبنی بر این که بدون در نظر گرفته شدن فضائل ایشان مانند دیگر اعضای شورا به شمار آمدند و حتی برخی بر ایشان ترجیح داشتند را چنین بیان می کنند:

ص: 325

«...وَکَانَ مِنْ فِعْلِهِ أَنْ خَتَمَ أَمْرَهُ بِأَنْ سَمَّی قَوْماً أَنَا سَادِسُهُمْ وَ لَمْ یسْتَوِنِی بِوَاحِدٍ مِنْهُمْ وَ لَا ذَکَرَ لِی حَالًا فِی وِرَاثَةِ الرَّسُولِ وَلَا قَرَابَةٍ وَلَا صِهْرٍ وَلَا نَسَبٍ وَلَا لِوَاحِدٍ مِنْهُمْ... کَفَی بِالصَّبْرِ عَلَی هَذَا صَبْراً» (صدوق، خصال، ص 379؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 6، ص 168)؛ «جریان شورا پیش رفت و اعضای شورا تصمیم گرفتند تا نظر خود مبنی بر انتخاب عثمان را اعلام کنند، علی(علیه السلام) فرصتی خواست تا با اعضای شورا سخن بگوید؛ ایشان در مناشده ای طولانی با اصحاب شورا سخن گفتند و افراد حاضر در شورا نیز سخنان ایشان را تأیید کردند (سخنان امام در این مجلس به حدیث انشاد مشهور است)».

امیرالمؤمنین(علیه السلام) فضایل و امتیازات خویش را برشمردند و اعضای شورا را به خدا سوگند دادند که اگر ادعاهای ایشان حقیقت دارد، آن ها را تأیید نمایند؛ این مناشده ادامه داشت تا جایی که علی(علیه السلام) به خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در غدیر خم استناد کردند:

«نَشَدْتُکُمْ بِاللهِ _ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ نَصَبَهُ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه واله) یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللهِ تَعَالَی فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ غَیرِی؟ قَالُوا لَا» (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 196). این بخش از حدیث انشاد را شیخ صدوق و شیخ طوسی بدون آوردن عبارت «یوم غدیر خم» نقل کرده اند: «نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) کَمَا قَالَ لِی إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِی بِوَلَایةِ عَلِی فَوَلَایتُهُ وَلَایتِی وَ وَلَایتِی وَلَایةُ رَبِّی عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَی رَبِّی وَأَمَرَنِی أَنْ أُبَلِّغَکُمُوهُ فَهَلْ سَمِعْتُمْ قَالُوا نَعَمْ قَدْ سَمِعْنَاهُ» (صدوق، الخصال، ص 56).

«نَشَدْتُکُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکُمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله): «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ» غَیرِی؟ قَالُوا: اللّهُمَّ لا» (طوسی، امالی، ص 333_332).

خوارزمی نیز در مناقب خود این مناشده را ذکر می کند اما عباراتی که مربوط به استناد امیرالمؤمنین(علیه السلام) به واقعه غدیر خم است را گزارش نکرده است (خوارزمی، المناقب، ص 301).

د) مجلسی در مسجدالنبی (زمان خلافت عثمان)

در زمان خلافت عثمان مجلسی با حضور بسیاری از سرشناسان مهاجر و انصار در مسجد پیامبر و بدون حضور خلیفه سوم برگزار شد، جریان این مجلس که گفته شده از

ص: 326

صبح اول وقت تا وقت زوال ادامه داشت، به سمتی پیش رفت که نماینده ای از هر قبیله و عشیره روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در فضیلت قبیله و عشیره اش نقل کرد؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون شورا سخنان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) که به صراحت اشاره به جانشینی آن حضرت و زمامداری مسلمانان داشت در قالب یک مناشده بیان داشتند، یکی از مواضع این مناشده و سخنرانی یادآوری واقعه غدیر خم بود:

«فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ نَبِیهُ أَنْ یعْلِمَهُمْ وُلَاةَ أَمْرِهِمْ وَ أَنْ یفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَایةِ مَا فَسَّرَ لَهُمْ مِنْ صَلَاتِهِمْ وَزَکَاتِهِمْ وَصَوْمِهِمْ وَحَجِّهِمْ فَنَصَبَنِی لِلنَّاسِ بِغَدِیرِ خُمٍ ثُمَّ خَطَبَ وَقَالَ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِی بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِی وَظَنَنْتُ أَنَّ النَّاسَ تُکَذِّبُنِی فَأَوْعَدَنِی لأبلغها [لَأُبَلِّغَنَّهَا] أَوْ لَیعَذِّبَنِّی ثُمَّ أَمَرَ فَنُودِی بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً ثُمَّ خَطَبَ فَقَالَ أَیهَا النَّاسُ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مَوْلَای وَأَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَنَا أَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ قُمْ یا عَلِی فَقُمْتُ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی هَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ...» (نک: الهلالی، کتاب سُلیم، ص 195؛ صدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص 276؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 214_213؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 315).

ه_ ) نبرد جمل

از مواضع دیگری که حضرت علی(علیه السلام) به خطابه غدیر استناد کرده اند پیش از وقوع نبرد جمل است. ایشان فردی را به سراغ طلحه فرستاد و او را به ملاقات خود دعوت کرد، طلحه پذیرفت و به خدمت حضرت رسید، علی(علیه السلام) با بیان یک سؤال از واقعه غدیر، کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز را برای او یادآوری و برای اثبات حقانیت خویش به آن احتجاج فرمود:

نَشَدتُکَ اللّهَ هَل سَمِعتَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) یَقُولُ: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ، اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»؟ قَال: نَعَم. قَال(علیه السلام): فَلِمَ تُقاتِلُنی؟قَال: لَم اذکُر (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 371؛ خوارزمی، المناقب، ص 183_ 182؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 25، ص 108؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 107؛ هندی، کنزالعمال، ج 11، ص 333_332).

ص: 327

این استناد را مسعودی با نقلی دیگر روایت کرده است: «ونادی علیّ طلحة حین رجع زبیر: «یا أبا محمد ما الذی أخرجک؟» قال: «الطلب بدم عثمان» قال علی(علیه السلام): «قتل الله أولانا بدم عثمان» أماسمعتَ رسول الله(صلی الله علیه واله) یقول: «اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ»» (مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 109).

و) نبرد صفین
الف) پیش از آغاز نبرد
یک _ نامه ای منظوم در پاسخ به معاویه

معاویه پس از این که عثمان در مدینه به قتل رسید و اهل مدینه با حضرت علی(علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم بیعت کردند، سعی کرد با تحریک اطرافیان ایشان همچون طلحه و زبیر و زمینه سازی جمل، اوضاع را در ابتدای راه برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) متشنج و دشوار سازد.

امام علی(علیه السلام) در نخستین نامه هایی که به استانداران نوشت معاویه را عزل کرد، هرچند او به امر ایشان گردن ننهاد اما حضرت ابتدا با موعظه، اعزام نمایندگان و ارسال نامه های متعدد سعی کردند وی بدون درگیری، دست از حکومت شام بردارد. در یکی از مکاتبات معاویه فضائل و امتیازات خود را برشمرده بود ازجمله این که به ریاست و سیادت پدرش در جاهلیت و کاتب وحی بودن خودش در زمان اسلام اشاره کرده بود (ن.ک: طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 265)؛ امام علی(علیه السلام) نیز در پاسخ در قالب نه بیت شعر، فضائل خویش را برشمردند و برای معاویه ارسال کردند (نعمانی، الغیبة، ج2، ص 393؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 19؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، 266؛ شافعی، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، ج1، ص 53_54؛ جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 427؛ قندوزی، ینابیع المودة، ج 1، ص 340؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 131 و ج 38، ص 238_ 285). برخی منابع نیز تنها پنج بیت نخست این شعر را گزارش کرده اند (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 3، ص 298؛ هندی، کنزالعمال، ج 13، ص 112).

ص: 328

محمد النبیّ أخی و صنوی (صهری)

وحمزة سیدالش___هداء عمّی

و جعفر الذی یضحی و یسمی

یطیر مع الملائک_ة ابن أمّی

و بنت محمّد سکنی و عرسی

مسوط لحمها بدمی و لح_می

و سبطا احم___د ولدای منها

فأیّکم له سه___م کسه_می

سبقت__کم إلی الإسلام طرّاً

غلاماً ما بلغ__ت أوان حلمی

و صلیّت الصلاة و کن__ت طفلاً

مقرّاً بالنبیّ فی بط___ن أمّی

و أوجب لی ولایت__ه علیکم

رسول الله یوم غدی____ر خمّ

أنا الرجل الذّی لاتن__کروه

لیوم کری___هه و لی______وم سلم

فویل ثمّ ویل ثم وی_ل

لمن یل_قی الإله غداً بظل____می (1)

دو _ خطبه ای پیش از عزیمت به صفین

علی رغم تلاشی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای جلوگیری از وقوع جنگ با شامیان انجام دادند و نامه نگاری های متعددی که با معاویه انجام شد و نمایندگانی که از سوی امام به سوی معاویه فرستاده شد، نتیجه ای حاصل نشد و از این رو ایشان با فراهم آوردن سپاهی به سوی شام حرکت کردند.

در مسیر حرکت امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای آماده کردن سپاه برای رویارویی با لشکر شام و شناساندن معاویه به ایشان، برای سپاهیان خود خطابه های مختلفی ایراد کردند؛ در یکی از این خطبه ها افراد سپاه را به وفاداری، همراهی و همدلی تشویق کردند و از ایشان خواستند که بر بیعتشان پایدار بمانند و به تبیین جایگاه خود در میان مسلمانان پرداختند و بدون ذکر عبارتی از خطبه غدیر، آن روز و خطابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را یادآوری کردند؛ ایشان با دعوت

ص: 329


1- . امیرالمومنین(علیه السلام) در شعری دیگر این چنین از واقعه غدیر یاد می کنند (ن.ک: دیوان امام علی(علیه السلام)، ص 117): و فی القرآن ألزمهم ولائی و أوجب طاعتی فرضاً بعزم کما هارون من موسی أخوه کذاک أنا أخوه و ذاک إسمی کذاک أقامنی لهم إماماً فأخبرهم به بغدیر خم

سپاهیان به تقوای الهی گوشزد می کنند که معاویه درصدد تضعیف و شکستن بیعتی است که مسلمانان با حضرت انجام داده اند:

«وَقَدْ أَصْبَحَ مُعَاوِیةُ غَاصِباً لِمَا فِی یدَیهِ مِنْ حَقِّی نَاکِثاً لِبَیعَتِی طَاغِیاً فِی دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ... وَأَشْهَدْتُ اللَّهَ عَلَیکُمْ وَ أَشْهَدْتُ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ فَقُمْتُ فِیکُمْ بِکِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ ص فَالْعَجَبُ مِنْ مُعَاوِیةَ بْنِ أَبِی سُفْیانَ ینَازِعُنِی الْخِلَافَةَ...» و در ادامه از خدشه کردن معاویه در بیعت ایشان اظهار تعجب و ناراحتی کرده و فرمودند: «فَمَا بَالُ مُعَاوِیةَ وَ أَصْحَابِهِ طَاغُونَ فِی بَیعَتِی وَ لِمَ لَمْ یفُوا لِی وَ أَنَا فِی قَرَابَتِی وَسَابِقَتِی وَصِهْرِی أَوْلَی بِالْأَمْرِ مِمَّنْ تَقَدَّمَنِی أَ مَا سَمِعْتُمْ قَوْلَ رَسُولِ اللَّهِ یوْمَ الْغَدِیرِ فِی وَلَایتِی وَ مُوَالاتِی؟» (مفید، الارشاد، ج 1، ص 260؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص253_252).

ب) در هنگامه نبرد صفین

معاویه با فرستادن ابوالدرداء و ابوهریره سعی کرد تا با دست آویز قرار دادن خونخواهی عثمان، خود را برای وقوع جنگ تبرئه و علی(علیه السلام) را نسبت به مشروعیت حکومت خود در شام مجاب کند و در منظر شامیان این جنگ و نزاع را قانونی و حتی شرعی جلوه دهد درحالی که کار او خروج بر خلیفه وقت بود؛ از این رو بین این دو نفر و امام علی(علیه السلام) مذاکراتی صورت گرفت.

در پایان این مذاکرات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در میان لشکریان خود که جمع بسیاری از مهاجر و انصار هم در آن بودند و هم چنین دو نماینده از جانب معاویه حضور داشتند بالای منبر رفتند و خطبه ای بیان فرمودند و در آن به برشمردن بخشی از فضائل و سوابق خود پرداختند، این خطبه شباهت بسیاری با خطبه مجلس روزگار عثمان دارد که بخشی از آن به خطبه غدیر اختصاص یافته است؛ علی(علیه السلام) پس از آن از بزرگان اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) خواستند که درباره درستی سخن ایشان شهادت دهند:

«فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ رَسُولَهُ أَنْ یعْلِمَهُمْ [فِیمَنْ نَزَلَتِ الْآیاتُ ] وَأَنْ یفَسِّرَ لَهُمْ مِنَ الْوَلَایةِ...فَنَصَبَنِی بِغَدِیرِ خُمٍّ وَ قَالَ إِنَّ اللَّهَ أَرْسَلَنِی بِرِسَالَةٍ ضَاقَ بِهَا صَدْرِی وَظَنَنْتُ أَنَّ النَّاسَ مکذبونی [مُکَذِّبُوی ] فَأَوْعَدَنِی لَأُبَلِّغَنَّهَا

ص: 330

أَوْ یعَذِّبَنِی قُمْ یا عَلِی ثُمَّ نَادَی بِالصَّلَاةَ جَامِعَةً فَصَلَّی بِهِمُ الظُّهْرَ ثُمَّ قَالَ أَیهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ مَوْلَای وَأَنَا مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَوْلَی بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [أَلَا] مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (ن.ک: الهلالی، کتاب سُلیم، ص 296؛ نعمانی، الغیبة، ص 69).

ز) شهر کوفه
اشاره

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالی وارد کوفه شدند و این شهر را به عنوان پایگاه حکومت خود قرار دادند که نزدیک به سی سال از واقعه غدیر گذشته بود و کسانی از آن شهر که شاید در روز غدیر خم حضور داشتند از دنیا رفته بودند و تقریباً دو نسل پس از آن ها کار را به دست گرفته بودند؛ دور بودن کوفه از مدینه و هم چنین تلاش سه خلیفه اول در پوشاندن حق علی(علیه السلام) و اجرایی کردن تئوری منع تدوین و نقل حدیث، به ویژه دوران خلافت خلیفه دوم، سبب شد آن چه از واقعه غدیر در یادها مانده بود، فراموش و کم رنگ شود؛ از این رو علی(علیه السلام) در بدو ورود به کوفه با مردمانی مواجه شد که جز معدود کهن سالان این شهر دیگر افراد تقریباً از واقعه غدیر خم بی خبر بودند، مؤید و شاهد بر این بی خبری واکنشی است که مردم کوفه پس از آگاه شدن از خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در غدیر و انتصاب علی(علیه السلام) به عنوان جانشین ایشان داشتند؛ اهل کوفه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به دروغ گویی و دروغ بستن به رسول خدا(صلی الله علیه واله) متهم کردند؛ این بی خبری و اتهام سبب شد ایشان در فرصت هایی برای اهل کوفه به بیان خطبه بپردازند و در برخی از این خطبه ها به روز غدیر و خطابه رسول خدا نیز استناد کرده اند.

الف) بیان خطبه برای اهل کوفه (واکنش امام به تهمت ها)
اشاره

یکی از خطبه های امام(علیه السلام) را شیخ مفید در الارشاد این گونه روایت می کند:

«کَأَنِّی بِکُمْ تَقُولُونَ إِنَ عَلِیاً یکْذِبُ کَمَا قَالَتْ قُرَیشٌ لِنَبِیهَا(صلی الله علیه واله) وَ سَیدِهَا نَبِی الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللهِ(صلی الله علیه واله) حَبِیبِ اللَّهِ فَیا وَیلَکُمْ أَ فَعَلَی مَنْ أَکْذِبُ أَعَلَی اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ عَبَدَهُ وَ وَحَّدَهُ أَمْ عَلَی رَسُولِهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَصَدَّقَهُ وَ نَصَرَهُ» (مفید، الارشاد، ج 1، ص 279).

و خطبه دیگری که امام در رفع اتهامِ دروغ بستن به پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) بیان فرمودند:

ص: 331

«...تَقُولُونَ إِنَّ عَلِیاً یکْذِبُ کَمَا قَالَتْ قُرَیشٌ لِنَبِیهَا(صلی الله علیه واله) وَ سَیدِهَا نَبِی الرَّحْمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَیا وَیلَکُمْ فَعَلَی مَنْ أَکْذِبُ أَ عَلَی اللَّهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ عَبَدَهُ وَ وَحَّدَهُ أَمْ عَلَی رَسُولِهِ فَأَنَا أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ صَدَّقَهُ وَ نَصَرَهُ» (طبرسی، ج 1، ص 174).

خطبه رُحبَه

پس از دو خطبه پیشین هم چنان گویی تصور اهل کوفه که علی(علیه السلام) در نقل انتصابشان از سوی رسول خدا در روز غدیر در پی دروغ بستن به ایشان است، تداوم داشته است، از این رو امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جمع مردم این شهر در رحبه (میدان بزرگ شهر کوفه) از کسانی که در روز غدیر حضور داشتند خواستند تا به آن چه از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در آن روز شنیده بودند شهادت دهند که در پی آن سیزده نفر درستی سخن ایشان را تأیید کردند:

«أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ سَمِعَ النَّبِی یقُولُ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا قَالَ إِلَّا قَامَ فَقَامَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ فَشَهِدُوا أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) قَالَ أَ لَسْتُ أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ قَالُوا بَلَی یا رَسُولَ اللَّهِ فَأَخَذَ بِیدِ عَلِی فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (طوسی، الامالی، ص 272_ 255؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 341؛ احمد بن حنبل، المسند، ج 1، ص 119_ 118 و ج 4، ص 370؛ خوارزمی، المناقب، ص 158_157؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36_ 35؛ ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 3، ص 307؛ شافعی، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، ج 2، ص 80؛ البنّاء، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، ج 23، ص 125 و 127).

برخی تنها سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رحبه را نقل کرده اند و به شمار شهادت دهندگان اشاره ای ندارند (گنجی شافعی، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، ص 56)، برخی نیز گفته اند دوازده، سی و هجده نفر در آن منطقه حاضر بوده و احتجاج علی(علیه السلام) را تأیید کرده اند (حنفی، مشکل الآثار، ج 2، ص 212؛ ابی یعلی، مسند ابی یعلی، ج 1، ص 192؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 3، ص 106_104؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 42، ص 206_207 و 209؛ ابن کثیر، السیرة النبویة، ج 4، ص 351؛ احمد بن حنبل،

ص: 332

المسند، ج 4، ص370؛ سیوطی، تاریخ الخلفا، ص 193؛ البنّاء، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، ج 23، ص 126).

ب) خطبه در مسجد کوفه

علی رغم آن چه در رحبه اتفاق افتاد و افراد حاضر در غدیر خم به درستیِ سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره انتصابشان از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) شهادت دادند، اما هم چنان تردید مردم کوفه نسبت به واقعه غدیر باقی ماند؛ زیرا حضرت بارها در مسجد کوفه نیز با تکرار عبارت «مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاهُ...» از کسانی که این سخن را از پیامبر(صلی الله علیه واله) در روز غدیر شنیده بودند، خواستند تا سخن ایشان را تصدیق کنند: «نَشَدَ عَلِی النَّاسَ فِی الْمَسْجِدِ فَقَالَ «أَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا سَمِعَ النَّبِی (صلی الله علیه واله) یقُولُ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ». پس از سخنان حضرت دوازده نفر از کسانی که در جنگ بدر حضور داشتند به درستیِ کلام ایشان شهادت دادند. (مفید، الارشاد، ج 1، ص 352؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 205).

ابن ابی الحدید این خطبه را با تصریح به این که علی(علیه السلام) متهم به دروغ گویی شده بود با عبارتی دیگر نقل می کند، هم چنین در گزارش او متن شهادت شاهدان روز غدیر که در آن مجلس حاضر بودند نیز ذکر شده است که شنیده خود در روز غدیر از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) را بیش از آن چه امام به آن استناد کرده اند نقل می کنند:

لَمَّا بَلَغَ عَلِیاً(علیه السلام) أَنَّ النَّاسَ یتَّهِمُونَهُ فِیمَا یذْکُرُهُ مِنْ تَقْدِیمِ النَّبِی(صلی الله علیه واله) وَتَفْضِیلِهِ عَلَی النَّاسِ قَالَ أَنْشُدُ اللَّهَ مَنْ بَقِی مِمَّنْ لَقِی رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه واله) وَ سَمِعَ مَقَالَتَهُ فِی یوْمِ غَدِیرِ خُمٍّ إِلَّا قَامَ فَشَهِدَ بِمَا سَمِعَ فَقَامَ سِتَّةٌ مِمَّنْ عَنْ یمِینِهِ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله) فَقَالُوا سَمِعْنَاهُ یقُولُ ذَلِکَ الْیوْمَ وَهُوَ رَافِعٌ بِیدَی عَلِی مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَأَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه،ج2، ص 289_ 288).

ج) خطبه روز عید غدیر در کوفه

قریب به سی سال پس از واقعه غدیر خم سال دهم هجرت، امیرالمؤمنین(علیه السلام) روز

ص: 333

جمعه ای در کوفه مصادف با رخ داد غدیر، پس از گذشت پنج ساعت از روز در جمع مردم این شهر که برای نماز جمعه گردآمده بودند، خطبه ای در معرفی غدیر ایراد فرمودند و پس از آن، خطبه های نماز جمعه را آغاز کردند.

ایشان در این خطبه از غدیر خم به عنوان عید بزرگ مسلمانان یاد کردند و در حقیقت پایه گذار عید گرفتن در روز غدیر شخص امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

این خطبه را علی(علیه السلام) با ستایش و ثنای الهی آغاز کردند و با بیان عباراتی درباره توحید و خداشناسی به نبوت و ارتباط آن با توحید پرداختند؛ سپس بحث امامت و جایگاه والای آن را تبیین فرمودند و با ذکر این مقدمات بحث غدیر خم و گزارش جامعی از آن واقعه باشکوه را مطرح ساختند و در پایان نیز مردم را به اهمیت روز غدیر و آداب آن روز و لزوم عید گرفتن آن توسط مسلمانان توجه دادند (طوسی، مصباح المتهجد، ص 752؛ سید بن طاووس، مصباح الزائر، ص 154؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 113).

ایشان در وصف رسول خدا(صلی الله علیه واله) در این خطبه چنین فرمودند: رسول خدا به دلیل خصوصیات و صداقتش شایسته چنین مقام رفیعی بود و این مقام و منزلت نصیب کسانی نمی شود که متغیرالحال هستند و پیوسته دگرگون می شوند و رشته محبت و دوستی را پاس نمی دارند و در دام گمان ها گرفتار می شوند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره ارتباط توحید، نبوت و امامت در ادامه فرمودند:

خداوند توحید را نمی پذیرد مگر با اعتراف به نبوت پیامبرش و هیچ دین و آیینی را نمی پذیرد مگر با پذیرش ولایت کسانی که به ولایتشان امر کرده است و زمینه های اطاعت خداوند فراهم نمی شود مگر با تمسک به عصمت الهی و عصمت اهل ولایت او.

و در این موضع به روز غدیر خم اشاره کردند:

«فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیهِ(صلی الله علیه واله) فِی یوْمِ الدَّوْحِ(1) مَا بَینَ بِهِ عَنْ إِرَادَاتِهِ فِی خُلَصَائِهِ وَ ذَوِی اجْتِبَائِهِ وَ أَمَرَهُ بِالْبَلَاغِ وَ تَرْکِ الْحَفْلِ بِأَهْلِ الزَّیغِ وَ النِّفَاقِ وَضَمِنَ لَهُ عِصْمَتَهُ مِنْهُمْ» (مجلسی، بحارالانوار، ج 94، ص 115).

ص: 334


1- . یکی از نام های پنج گانه روز غدیر و به معنای درختان پر شاخ و برگ است.
ح) نامه ای به شیعیان پس از بازگشت از نهروان

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از ختم ماجرای نهروان و اختلافاتی که رخ داد، به صراحت نارضایتی خود از این مباحث را اعلام می کنند: «قَد تَفرغتم لِلسُّؤال عمّا لایعنِیکُم وَ هَذِهِ مصر قَد انفَتَحَت...» (بلاذری، انساب الاشراف، ص 382؛ ابن قتیبة، الامامة و السیاسة، ج 1، ص174).

پس از این خطابه به مردم وعده می دهند که در پاسخ به پرسش هایی که درباره حقانیت حکومت ایشان برای مردم به وجود آمده است نامه ای بنویسند و حقایق را با آنان در میان بگذارند؛ امام به عبیدالله بن ابی رافع دستور دادند، ده تن از اصحاب وفادار و مورد اعتمادشان را دعوت کند؛ ابو رافع از امام می خواهند که این افراد را نام ببرند تا به خدمت ایشان دعوت شوند. علی(علیه السلام) نام ده تن ازجمله: اصبغ بن نباته، حارث همدانی و کمیل را می برند، این افراد در محضر امام حاضر شدند و ایشان نامه ای که وعده داده بودند را به این افراد می سپارند و تأکید می کنند که عبیدالله بن أبی رافع آن را هر جمعه بر مردم بخواند و شما حاضر باشید و اگر کسی بر آن ایرادی وارد کرد شما با کتاب خدا پاسخ دهید و انصاف را مراعات نمایید (طبری، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص 474؛ سید بن طاووس، کشف المحجة لثمرة المهجة، ص 174_173؛ کاشانی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمة، ج 1، ص 34_33).

اما نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به شیعیان این گونه آغاز می شود: «بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِیم مِن عَبدِاللهِ علیٍّ امیرالمؤمنین إلی شیعَتِهِ مِنَ المُؤمِنِینَ وَ المُسلِمِینَ...» (همان). امام در این نامه نسبتاً طولانی به اختلاف بین قریش و انصار در انتخاب خلیفه اشاره می کنند و درباره حکومت سه خلیفه اول و نبودن شیوه ای واحد برای انتخاب خلیفه با مردم سخن می گویند:

«فَلَو کَانَ هَذا حقّاً لَم یخف علی الأنصار فَبایَعَهُ النّاس عَلی الشُّوری ثُمَّ جَعَلَهُ ابوبکر لِعُمَرَ بِرأیِهِ خاصّه ثم جَعَلَها عُمَر بِرأیِهِ شُوری بَینَ سِتَّة فهذا العَجَبَ مِن اختِلافِهم ...» (طبری، همان؛ سید بن طاووس، همان، ص 178؛ کاشانی، همان، ص 40).

ص: 335

امام در ادامه نامه به وجه مشترک حکومت هر سه خلیفه که حذف امام از دایره حکومت و کنار راندن از مسائل سیاسی جامعه بود اشاره کردند سپس به حق ویژه خود برای حکومت و زمامداری مسلمانان اشاره نموده و جریان غدیر خم را شاهدی گویا بر این حق ذکر می کنند: «فَمَا جَازَ لِقُرَیشٍ مِنْ فَضْلِهَا عَلَیهَا بِالنَّبِی(صلی الله علیه واله) جَازَ لِبَنِی هَاشِمٍ عَلَی قُرَیشٍ، وَ جَازَ لِی عَلَی بَنِی هَاشِمٍ، بِقَوْلِ النَّبِی(صلی الله علیه واله) یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِی مَوْلَاهُ، إِلَّا أَنْ تَدَّعِی قُرَیشٌ فَضْلَهَا عَلَی الْعَرَبِ بِغَیرِ النَّبِی(صلی الله علیه واله)، فَإِنْ شَاءُوا فَلْیقُولُوا ذَلِکَ» (سید بن طاووس، همان، ص 178؛ کاشانی، همان).

ط) یادکرد روز غدیر خم در ایام مختلف

الف. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلامی مبسوط هفتاد فضیلت خویش را برمی شمارند که یکی از آن فضائل جریان غدیر خم است. ایشان در مقدمه سخن خود می فرماید:

یاران امین از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه واله) می دانند که در میان آنان کسی نیست که از فضیلت و امتیازی برخوردار باشد مگر آن که من نیز با او شریکم و بلکه حائز رتبه بالاتری هستم، اما من هفتاد فضیلت خاص و امتیاز و ویژه دارم که هیچ کدام از اصحاب رسول خدا در آن ها با من شریک نیست (صدوق، الخصال، ص 572؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 31، ص 432؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج 7، ص256).

سپس حضرت یکان یکان این امتیازات را برمی شمارند تا این که در پنجاه و یکمین فضیلتی که برای خود نقل می کنند به واقعه غدیر اشاره دارند: فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَقَامَنِی لِلنَّاسِ کَافَّةً یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَقَالَ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ فَبُعْداً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (همان).

ب. سُلیم بن قیس نقل می کند در مجلسی با حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) شرکت داشتم؛ مردی از حضرت خواست تا بهترین فضیلتی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) درباره ایشان فرموده اند را نقل کنند؛ امیرالمؤمنین(علیه السلام) بهترین فضیلت را ابلاغ امر ولایت به ایشان در روز غدیر خم و حدیث منزلت اظهار کردند و این گونه فرمودند: نَصْبُهُ إِیای بِغَدِیرِ خُمٍّ، فَقَامَ لِی بِالْوَلَایةِ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِأَمْرِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی. وَ قَوْلُهُ «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی» (الهلالی، کتاب سُلیم، ج 2، ص903؛ کلینی، الکافی، ج 8، ص 344).

ص: 336

روایتی از میثم تمار است که می گوید: در بازار مشغول به کار خود بودم که اصبغ بن نباته آمد و گفت: سخنی از امیرالمؤمنین(علیه السلام) شنیدم که برایم بسیار سنگین بود، پرسیدم: چه شنیده ای؟ گفت: شنیدم که امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرمود: حدیث ما اهل بیت دشوار و بسیار و مشکل است و آن را تحمل نمی کند (نمی پذیرد) مگر ملائکه مقرب و یا پیامبران مرسل و یا بندگانی که خداوند دل هایشان را با ایمان آزموده است.

میثم در ادامه نقل می کند که شتابان به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیدم و آن چه را که از اصبغ شنیده بودم نقل کردم و تعجب توأم با نگرانی خود را با حضرت در میان گذاشتم، آن مجلس تا جایی پیش رفت که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با اشاره به روز غدیر آن را نیز از مواردی برشمردند که مؤمنین نتوانستند سخن رسول خدا را تحمل کنند:

«وَ أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَنَبِینَا مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه واله) أَخَذَ بِیدِی یوْمَ الْغَدِیرِ فَقَالَ(صلی الله علیه واله) مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاهُ فَهَلْ رَأَیتَ الْمُؤْمِنِینَ احْتَمَلَ ذَلِکَ إِلَّا مَنْ عَصَمَهُمُ اللَّهُ مِنْهُمْ أَلَا فَأَبْشِرُوا ثُمَّ أَبْشِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ قَدْ خَصَّکُمْ بِمَا لَمْ یخُصَّ بِهِ الْمَلَائِکَةَ وَالنَّبِیینَ وَالْمُؤْمِنِینَ بِمَا احْتَمَلْتُمْ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللهِ» (فرات کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص 56؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص 234).

د. حارث از حضرت علی(علیه السلام) درباره واقعه غدیر و دعای پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) چنین نقل می کند که حضرت فرمود: رسول خدا(صلی الله علیه واله) در روز غدیر دست مرا گرفت و این چنین دعا نمود: «اللّهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ وَ أحِب مَن أحبَّهُ وَ أبغِض مَن أبغَضَهُ وَ انصُر مَن نَصَرَهُ وَ اخذُل مَن خَذَلَهُ» (طبری، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، ص 166؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 37، ص168).

ه_ . حضرت علی(علیه السلام) در کلامی از وصایای رسول خدا(صلی الله علیه واله) به خودشان سخن می گویند، یکی از وصایای ایشان است که اگر علی(علیه السلام) یاورانی داشتند که از ایشان حمایت کنند برای گرفتن حق خود قیام کنند سپس به اتمام حجت بر مردم در روز غدیر اشاره می کنند: «فَإِنِّی قَدْ أَخَذْتُ لَکَ الْعَهْدَ یوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ بِأَنَّکَ خَلِیفَتِی وَ وَصِیی وَأَوْلَی النَّاسِ بِالنَّاسِ مِنْ بَعْدِی فَمَثَلُکَ کَمَثَلِ بَیتِ اللَّهِ الْحَرَامِ یأْتُونَکَ النَّاسُ وَلَا تَأْتِیهِمْ» (شیخ حر عاملی، اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج 3، ص 116؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 90، ص 15).

ص: 337

نتیجه

بنا به اسناد شانزده گانه ای که از منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل تسنن در احتجاج امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رخ داد غدیر و خطبه آن به دست آمد، روشن شد که خلاف تصور موجود و شبهه ای که صاحب تفسیر المنار مطرح ساخته است (رشید رضا، المنار، ص 466)، نه تنها ایشان نسبت به بازپس گیری حق مسلّم خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) سکوت نکرده اند، بلکه در موارد متعدد و مواضع حساس و تأثیرگذار تاریخی پیش از خلافت ظاهری و پس ازآن به صورت شفاهی و مکتوب با یادآوری روز غدیر و استناد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه واله) در آن روز، همگان را به عمل به فرمان الهی و دستور نبی مکرم اسلام دعوت کرده اند، برخی از این احتجاج ها از اهمیت بیش تری برخوردار است، همچون استناد به غدیر سه روز پس از فقدان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و هفت روز پس ازآن، شورای خلافت و مجلسی که در زمان عثمان در جمع بسیاری از اصحاب رسول الله و مهاجر و انصار برگزار شد و هم چنین خطبه ای که در رحبه کوفه ایراد فرمودند و مهم تر آن که در تمام این مواضع بنا به گزارش منابع، روایت گر این وقایع نه تنها سخنان ایشان در احتجاج به واقعه غدیر و یا خطبه آن از سوی افراد حاضر در آن جمع تکذیب نشد، بلکه تمام حاضران در آن جمع و یا تعدادی بیش از ده تن به صحت سخن ایشان شهادت داده اند.

با این وجود چنان که گفته شد شبهاتی نیز درباره این واقعه تاریخی وجود دارد که نه زمانی دورتر از عصر پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و رخ داد غدیر که در زمان حیات ایشان به اراده کسانی که بنا به فرمایش امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن پیامبر را تاب نیاوردند ایجاد شد و تا عصر حاضر تنها چهره دگرگون ساخته است؛ چنان که برخی همچون فخر رازی در تفسیرش وجوه متعددی از معنا را برای کلمه «مولی» ذکر می کند تا عبارت «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» پیامی جز دوست داشتن، توصیه و پیش نهادی بودنِ علی(علیه السلام) برای جانشینی رسول خدا نداشته باشد و یا ابن کثیر که با تحریف تاریخ، حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) را در غدیر خم

ص: 338

انکار کرده و ایشان را حاضر در یمن می داند و نه در غدیر خم (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 5، ص227)؛(1) شبهاتی از این دست با استناد علی(علیه السلام) به روز غدیر و خطبه رسول الله نقش بر آب خواهد بست، چراکه هیچ عقل سلیمی نمی پذیرد زمانی که افهام حاضران در روز غدیر از کلام پیامبر اکرم سفارش به دوستی و محبت و یا پیش نهاد ایشان برای خلافت علی(علیه السلام) را استنباط کرده است، ایشان بر خلاف این استنباط در میان عموم مردم از معین شدن تکلیف مسئله خلافت رسول خدا در غدیر سخن بگوید و از دیگران بخواهد که درستی سخنش را تأیید کنند و بدون هیچ مخالفتی، همگان صحت کلامش را تصدیق کنند.

این پرسش، هر ذهن عاری از بغضی را به خود مشغول می دارد که _ بدون در نظر گرفتن آیاتی که در آن روز، قبل و بعد از خطابه پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) _ آیا برای کسی که به دوستی و محبت او سفارش شده و یا غائب از آن رخ داد است مجلس تهنیت گویی برگزار می گردد؟ درحالی که منابع متعددی از اهل تسنن ماجرای تبریک و تهنیت گفتن افراد حاضر در غدیر به ویژه خلیفه دوم به حضرت علی(علیه السلام) را گزارش کرده اند. (برای نمونه: ن.ک: خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 8، ص84؛ خوارزمی، المناقب، ص 156؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 36).

آن چه ارزش این اسناد و استنادات را فزونی می بخشد، به شاهد گرفتن حاضران در غدیر در بیش تر این اسناد است و حقیقت دیگری از پسِ تمام این اسناد رخ می نماید و آن این که علی رغم این احتجاج ها و شهادت ها باز هم حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مسئله ولایت امری مسلمانان حتی پس از دوران امامت و خلافت ظاهری شان نادیده گرفته شد، چنان که پس از نهروان نامه ای خطاب به شیعیان می نویسند و به تبیین مسئله امامت برای ایشان می پردازند.

ص: 339


1- . برای آگاهی بیش تر از این شبهه و پاسخ آن ر.ک: علاءالمحدثین، جواد، «تلاش نافرجام در انکار نصب امام از یمن تا غدیر»، فصلنامه امامت پژوهی، شماره 5، ص 287-257، بهار 1391.

منابع

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء الکتب العربیه، 1378 ق/1959 م.

2. ابن أثیر، عزالدین، اسد الغابه فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415 ق.

3. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، نجف، حیدریه، 1376 ق/1956 م.

4. سید ابن طاووس، علی بن موسی، کشف المحجة لثمرة المهجة، نجف، حیدریه، 1370 ق.

5. سید ابن طاووس، علی بن موسی، مصباح الزائر، قم، مؤسسة آل البیت^ لاحیاء التراث، 1417 ق.

6. ابن عساکر، علی بن حسن بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیروانی، بیروت، دارالفکر، 1415 ق/1995 م.

7. ابی یعلی، احمد بن علی بن المثنی، مسند ابی یعلی، تحقیق: ظهیرالدین عبدالرحمن، بیروت، دارالفکر، 1422 ق/2002 م.

8. المغازلی، ابی الحسن علی بن محمد الواسطی، مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: ابی عبدالرحمن ترکی بن عبدالله الرادعی، صنعاء، دارالآثار، 1424 ق/2003 م.

9. احمد بن محمد ابن حنبل، المسند، داراحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415.

10. البناء، احمد عبدالرحمن، الفتح الربانی ترتیب مسند احمد بن حنبل الشیبانی، قاهره، مصر، دارالشهاب، [بی تا].

11. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، بیروت، لبنان، اعلمی، 1394 ق.

12. جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین والائمة من ذریتهم^، تحقیق: باقر محمودی، بیروت، مؤسسه محمودی، 1398 ق/1978 م.

13. حاکم نیشابوری، محمد بن محمد، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: یوسف مرعشلی، بیروت، دارالمعرفه، 1406 ق.

14. حر عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة بالنصوص والمعجزات، بیروت، اعلمی، 1425 ق.

15. الحنفی، احمد بن سلمه، مشکل الآثار، تصحیح: محمد عبدالسلام شاهین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415 ق/1995 م.

ص: 340

16. خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، تحقیق: عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1417 ق/1997 م.

17. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، تحقیق: مالک محمودی، قم، نشر اسلامی، 1411 ق.

18. ابن کثیر، اسماعیل، البدایة والنهایة، تحقیق: علی شیری، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408ق.

19. ابن کثیر، اسماعیل، السیرة النبویة (سیره ابن کثیر)، تحقیق: محمد المتعصم بالله البغدادی، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العربی، 1420 ق/ 1999 م.

20. ابن قتیبه، ابومحمد عبدﷲ بن مسلم، الامامة و السیاسة (تاریخ خلفاء)، قم، انتشارات شریف رضی، 1371 ش/1413 ق.

21. فخر رازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1420 ق.

22. رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (المنار)، چاپ دوم، بیروت، دارالفکر، 1393 ق.

81 .سبط ابن جوزی، یوسف بن فرغلی، تذکرة الخواص من الأمة فی خصائص الأئمة، بیروت، مؤسسة اهل البیت، 1981 م.

24. سیوطی، جلال الدین بن عبدالرحمن، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت، المکتبة العصیریه، 1422 ق/2001 م.

25. شافعی، کمال الدین بن طلحه، مطالب السوؤل فی مناقب آل الرسول، تحقیق: ماجد بن احمد العطیه، بیروت، مؤسسة ام القری لتحقیق و النشر، 1420 ق.

26. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، الخصال، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413.

27. صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، کمال الدین و تمام النعمة، تحقیق و تصحیح: علی اکبر غفاری، قم، نشر اسلامی، 1405 ق.

28. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، تحقیق: سید محمدباقر الخرسان، بی جا، دار نعمان، 1386.

29. طبری، محمد بن ابی القاسم، بشارة المصطفی لشیعة المرتضی، تحقیق: جواد قیومی اصفهانی، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1420 ق.

30. طبری، محمد بن جریر، المسترشد فی امامة امیرالمؤمنین×، تحقیق: احمد محمودی، قم، مؤسسه الثقافة الاسلامیة لکوشانبور، 1415.

31. طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، تحقیق: قسم الدراسات الاسلامیة مؤسسة البعثة، قم، دارالثقافه، 1414 ق.

ص: 341

32. طوسی، محمد بن حسن، مصباح المتهجد، بیروت، مؤسسة فقه الشیعه، 1411 ق/1991 م.

33. علاءالمحدثین، جواد، تلاش نافرجام در انکار نصب امام از یمن تا غدیر، فصلنامه امامت پژوهی، شماره 5، بهار 1391.

34. فرات کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، تحقیق: محمد الکاظم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1410 ق.

35. قندوزی حنفی، ابراهیم، ینابیع المودة، تصحیح: علاءالدین اعلمی، بیروت، اعلمی، 1418 ق/1997 م.

36. کاشانی، محمد بن محسن بن مرتضی، معادن الحکمة فی مکاتیب الائمة، تهران، کتابخانه وزیری یزد، 1388 ق.

37. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تصحیح و تعلیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1388 ق.

38. گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب، تحقیق: محمد هادی امینی، بیروت، شرکة الکتبی، 1413 ق/1993 م.

39. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر الأخبار الائمة الاطهار، چاپ دوم، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/1983 م.

40. محدث نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، تحقیق: مؤسسة آل البیت، بیروت، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1408 ق/1987 م.

41. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجواهر، قم، انتشارات رضی، 1380 ش.

42. مفید، محمد بن محمد بن نعمان العکبری، الارشاد، تحقیق: مؤسسة آل البیت لتحقیق التراث، بیروت، دارالمفید، 1414.

43. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبة، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، مکتبة صدوق، 1411.

44. هلالی، سلیم بن قیس، کتاب سُلیم، تحقیق: محمد باقر انصاری زنجانی، قم، الهادی، 1405.

45. هندی، متقی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق: شیخ بکری حیانی، شیخ صفوه السقا، بیروت، مؤسسة الرساله، چاپ پنجم، 1405 ق/1985 م.

46. هیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1408 ق.

ص: 342

بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی

اشاره

رحیم صبور(1)

ص: 343


1- . دانشجوی سطح چهار دارالاعلام لمدرسة اهل البیت(علیهم السلام)، rahim.saboor63@gmail.com

ص: 344

چکیده

برخی از وهابیان بر این باورند که اندیشه های ابن تیمیه با اهل بیت از جمله امام علی(علیه السلام) همسو و در یک راستا و در نتیجه ابن تیمیه پیرو حقیقی و محب اهل بیت و امام علی(علیهم السلام) است. از جمله این اعتقادات، مسئله واسطه گری است که معتقدند ابن تیمیه عقیده ای چون امام علی(علیه السلام) دارد. لذا نه تنها ابن تیمیه مخالف امام علی(علیه السلام) نیست بلکه با امام هم عقیده و همسو و محب وی می باشد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی سخنان ابن تیمیه پرداخته شد و ادعای خلاف آن ثابت گردید. از نتایج تحقیق می توان به این نکات اشاره کرد: نخست این که تفسیر ابن تیمیه از سخنان امام علی(علیه السلام) تفسیری یک طرفه و بدون در نظر گرفتن دیگر نصوص دینی و فرمایشات حضرت است. دوم این که ابن تیمیه در نوشته های خود، دشمنی خویش را صراحتاً نسبت به امام علی(علیه السلام) اعلام نموده است. لذا به صرف استناد برخی از احتمالات، بدون مستند علمی و مدرک صحیح نمی توان ادعای مذکور را ثابت نمود.

کلیدواژه ها: امام علی، ابن تیمیه، عقاید، انطباق، توسل.

مقدمه

علمای وهابی در رد عقاید مسلمانان اعم از اهل سنت و شیعه، کتب و مقالات متعددی نگاشته و سعی در اثبات حرمت و یا شرک بودن اعمال ایشان دارند. چنان چه در برخی مواقع سعی در همسو دانستن خود با افکار اهل بیت(علیهم السلام) و دوری علمای اسلام از اندیشه اهل بیت(علیهم السلام) دارند. از جمله کتبی که به صورت فارسی جهت اثبات هر دو مدعا

ص: 345

نگاشته شده، کتابی به نام انطباق عقاید ابن تیمیه با امام علی(علیه السلام) است. نویسنده در این کتاب سعی در اثبات هم سویی عقاید امام علی(علیه السلام) با ابن تیمیه در مسائلی از قبیل توسل، طلب شفاعت و غیر آن دارد؛ در حالی که ابن تیمیه برخلاف عموم مسلمین در مسئله توسل و طلب شفاعت، معتقد است واسطه گری، عملی مشرکانه و حرام است. نویسنده مدعی است که امام علی(علیه السلام) نیز مخالف واسطه گری از قبیل طلب شفاعت و غیر آن بوده، چنان چه ابن تیمیه نیز همین دیدگاه را دارد. در نتیجه امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه همسو و شیعه در مقابل امام علی(علیه السلام) و دشمن ایشان است و ابن تیمیه به عنوان دوست اهل بیت(علیهم السلام) قرار می گیرد. لزوم پاسخ گویی به چنین شبهاتی جهت جلوگیری از مصادره اهل بیت و زیر سؤال بردن عقاید شیعه از اهم مسائلی است که محققان شیعه باید به آن بپردازند تا در نتیجه، جلوی چنین انحرافاتی گرفته شود. در این تحقیق با رویکرد توصیفی _ تحلیلی با منابع کتابخانه ای به ذکر ادعای نویسنده و بررسی آن و در نهایت با بیان شواهدی از عدم هم سویی ابن تیمیه با امام علی(علیه السلام) بلکه دشمنی وی با ایشان مورد واکاوی قرار می گیرد.

پیشینه

در زمینه تطبیق دیدگاه های امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه کتاب هایی به نگارش درآمده است که از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

_ ابن تیمیه و الامام علی، سید علی المیلانی، مرکزالابحاث العقایدیه، [بی جا]، [بی تا].

_ انطباق عقاید ابن تیمیه با علی(علیه السلام)، علی حسین امیری، [بی جا]، [بی نا]، [بی تا].

_ دشمنی ابن تیمیه با امام اهل بیت(علیهم السلام)، علی اصغر رضوانی، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، تهران، چاپ دوم، 1391ش.

البته قابل ذکر است که نویسنده مقاله مذکور، تحقیقی به شیوه مقایسه ای در این مسئله خاص نیافت، لذا این مسئله اهمیت تحقیق را دو چندان می کند.

مدعا و ادله مولّف در هم خوانی عقیده امام علی(علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن

ص: 346

نویسنده کتاب انطباق عقاید ابن تیمیه و امام علی(علیه السلام)، برای ادعای انطباق عقیده ابن تیمیه و امام علی(علیه السلام) در مورد نفی واسطه گری به سخنانی از امام استناد می کند که در ذیل به آن اشاره می شود:

_ نهج البلاغه، نامه 31: «خدایت برای تو واسطه و شفیع در دعا قرار نداده است» (شریف الرضی، نهج البلاغة، ص399).

_ خطبه 215 نهج البلاغه، که حضرت در هنگام دعا فقط به خدا پناه برده است (همان، ص332).

وی در ادامه می نویسد: «شیخ الاسلام ابن تیمیه نیز واسطه قرار دادن در دعاها را قبول نداشته است. ولی شیعیان در دعاهای جعلی مفاتیح الجنان (بهتر است بگوییم: مفاتیح الجنون) هم به غیر خدا پناه می برند و هم غیر خدا را دائم صدا می کنند و هم واسطه می آورند، پس شیعه، پیرو علی نیستند و فقط ادعا دارند.» او استدلال شیعه برای این عمل را چنین بیان می کند: «این امامان در پیشگاه خداوند دارای منزلت هستند و ما دعای خود را به آن ها می گوییم و آن ها هم به خداوند، و خدا دعای آنان را حتماً قبول می کند.» (امیری، انطباق عقاید ابن تیمیه با علی، ص12).

نقد دیدگاه مؤلف

جواب قسمت اول (نامه 31 نهج البلاغه):

حضرت علی(علیه السلام) در قسمتی از وصیت خود به فرزندش امام حسن(علیه السلام) چنین می فرماید: «وَلَمْ یَجْعَلْ [بَینَهُ وَ بَینَکَ ] بَینَکَ وَ بَینَهُ مَنْ یحْجُبُکَ عَنْهُ وَلَمْ یلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یشْفَعُ لَکَ إِلَیه» (شریف رضی، نهج البلاغة، ص399)، یعنی قرار نداده خداوند بین تو و خودش کسی که مانع شود تو را از او و پناه نداده تو را به سوی کسی که شفاعت کند برای تو به سوی او.

از آن جایی که در مورد شفاعت ادله فراوانی وجود دارد، نفی شفاعت امکان ندارد. به عنوان نمونه، آیه 255 سوره بقره که خداوند می فرماید: {مَن ذَا الَّذِی یَشفَعُ عِندَهُ اِلَّا بِاذنِهِ}، یعنی کسی شفاعت نمی کند نزد او مگر به اذن خدا. و اگر آیات یا روایاتی به ظاهر در مورد

ص: 347

نفی شفاعت آمده، باید آن را با در نظر گرفتن سایر آیات و روایات معنا کرد. به عنوان مثال، در قرآن آمده است: {یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَلا خُلَّةٌ وَلاشَفاعَةٌ} (بقره/254)؛ «روزی که در آن نه خرید و فروشی است، نه رابطه دوستی و نه شفاعتی وجود دارد». با در نظر گرفتن سایر آیات، معلوم می شود مراد از شفاعت در این آیه و آیات مشابه آن، شفاعت مستقل و خارج از اذن الهی است و کسی در آن روز، مستقل در شفاعت نیست. پس شفاعت برای غیر خدا هست، اما با اذن خدا.

با توجه به مطلب فوق، مراد امام علی(علیه السلام) از عبارت «ولم یلجئک إلی من یشفع لک إلیه»، خداوند تو را مجبور به برگزیدن شفیع نکرده است؛ نه نهی و منع از شفاعت است و نه نفی آن. اما این که مراد آن حضرت از این عبارت چیست؟ چند احتمال در معنای کلام حضرت وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

منظور امام از شفیعی که در این خطبه مورد نفی واقع شده است؛ شفیعی است که در شفاعت، جنبه استقلالی داشته باشد. به بیان دیگر؛ خداوند تدبیر و سرپرستی کاری را به صورتی که مستقل در عمل باشد به کسی واگذار نکرده است. نظیر بیانی که امام سجاد(علیه السلام) در دعای ابوحمزه ثمالی دارند و به درگاه خداوند عرضه می دارند: «الْحَمْدُلِله الَّذِی وَکَلَنِی إِلَیْهِ فَأَکْرَمَنِی وَلَمْ یَکِلْنِی إِلَی النَّاسِ فَیُهِینُونِی» (طوسی، مصباح المتهجّد و سلاح المتعبّد، ج2، ص582)؛ «حمد از آن خدایی است که با واگذاری کاری های من به خودش و به عهده گرفتن امور من، مرا تکریم و احترام کرده است و کارهای مرا به دیگران واگذار نکرده، تا آن ها مرا بی احترامی کنند و از ارزش و احترام من بکاهند.» پس حضرت امیرالمؤمنین در راستای آیات نافی شفاعت است.

منظور امام علی(علیه السلام) از نفی واسطه، واسطه و شفیعی است که حاجب و مانع از ارتباط مستقیم خلق با خالق باشد؛ همچون دربان پادشاهی که مانع ارتباط بلاواسطه مردم عادی با پادشاه می گردند و مردم جهت بیان تقاضاهای خود می بایست آن را به همین واسطه بیان کنند تا در نتیجه به پادشاه منتقل گردد. به عبارت دیگر؛ آن چه در فرمایش حضرت نفی شده

ص: 348

است، شفاعت های رایج میان مردم است. شاهد و گواه بر این که منظور امام علی(علیه السلام) نفی این گونه شفیع است، سخنان آن حضرت قبل از این عبارت است. ایشان می فرماید: «وَاعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ وَتَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَةِ وَأَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَکَ وَتَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ وَلَمْ یَجْعَلْ [بَیْنَهُ وَبَیْنَکَ ] بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ وَلَمْ یُلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیْه» (شریف رضی، نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص399) ؛ آگاه باش آن که خزائن آسمان ها و زمین در اختیار اوست به تو اجازه دعا داده، و اجابت آن را ضمانت نموده، و دستور داده از او بخواهی تا ببخشد، و رحمتش را بطلبی تا رحمت آرد، و بین خودش و تو کسی را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسل به واسطه ننموده است».

با این بیان، روشن گردید که نفی شفیع به یکی از این دو معنا (مستقل یا حاجب و مانع) مستلزم نفی شفاعت پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) نیست؛ زیرا پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) نه مستقل هستند و نه مانع و حجاب از رسیدن انسان ها به خداوند؛ بلکه فقط خداوند متعال، موجود مستقل است و غیر خداوند همه وابسته به او هستند. چنان که واگذاری کاری از سوی خداوند به شخص یا اشخاص، به معنای برکناری خداوند و حاجب و مانع بودن واسطه نیست.

بنابراین پیامبر و اهل بیت(علیهم السلام) و یا هر کسی که به اذن خداوند شفاعت می کند، در حقیقت خداوند است که شفاعت می کند، پس نه شفاعت به صورت مستقل مطرح است و نه شفیعی که حاجب و مانع باشد (بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج5، ص47_ 48).

با توجه به احتمالاتی که در معنای این قسمت از نامه 31 می رود، دیگر جایی برای سوء برداشت از کلام امام نیست و نمی توان به این فقره از کلام حضرت برای نفی شفاعت استناد کرد.

جواب قسمت دوم (خطبه 215 نهج البلاغه):

در جواب از این قسم باید گفت این که امام خداوند را مورد خطاب مستقیم خود قرار می دهد، نمی تواند به عنوان دلیلی بر نفی واسطه گری باشد. نهایت این که عمل حضرت، یکی از روش های خواندن و تقاضا نمودن از خداوند که عبارت است از خواندن بی واسطه،

ص: 349

را اثبات می کند؛ اما آیا اثبات یک روش برای خواندن خداوند به معنای نفی دیگر راه ها و روش ها (واسطه گری) است؟ یا باید برای صحت و سقم دیگر راه ها دست به دامن روایات و آیات و سیره پیامبر و معصومین شد!؟ از آن جایی که واسطه گری از سلف و صحابه رسول، و در برخی روایات صحیح السند اثبات شده است. لذا بسیار بعید است که بتوان با دو فقره از کلام امام علی (علیه السلام) که قابل توجیه است، به مطلبی که آیات قرآن، روایات و سیره سلف بر آن دلالت دارد، ردیه زد و آن را مورد اشکال قرار داد. و بعد از آن، مسئله ای به اهمیتِ تکفیر بر آن بار نمود.

برای روشن شدن فرق دیدگاه امام علی و اهل بیت(علیهم السلام) با ابن تیمیه در مسئله واسطه گری، کافی است نگاهی به ادله مثبته واسطه گری از دیدگاه حضرات(علیهم السلام) انداخت. تا در نتیجه، روشن شود که عقیده ابن تیمیه نه تنها هم راستا با امام علی(علیه السلام) نیست؛ بلکه وی در جهت مخالف با اندیشه و عقیده حضرت و بلکه بالاتر، خلاف آیات شریفه قرآن حرکت کرده است.

ادله جواز طلب شفاعت

اشاره

همان طور که بیان شد، کلام حضرت یک روش از خواندن و درخواست را اثبات می نماید و در این کلام به دیگر روش ها متعرض نشده است. باید دید آیا در دیگر فرمایشات حضرت یا دیگر معصومین یا صحابه پیامبر’ که مورد تأیید مستشکل است، کلامی بر اثبات یا رد واسطه گری وجود دارد یا خیر؟ قبل از بیان ادله، ذکر این مطلب لازم است که طلب شفاعت به معنای طلب دعا از پیامبر اکرم’ است یعنی ما از پیامبر خدا’ می خواهیم که برای ما دعا نماید (نیشابوری از قول مقاتل این معنا را برای شفاعت نقل می کند (نیشابوری، غرائب القرآن، ج2، ص459، ذیل آیه 85 سوره نساء). لذا طلب شفاعت زیر مجموعه طلب دعا قرار می گیرد و از آن جایی که طلب دعا یک امر جایز و بلکه مستحب است، پس شفاعت هم یک امر جایز بلکه مستحب است (سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4، ص281). آیت الله

ص: 350

سبحانی چندین روایت از کتب حدیثی اهل سنت از جمله صحیح بخاری ذکر می نماید که شفاعت به معنای دعا نمودن است پس در نتیجه، طلب شفاعت به معنای طلب دعا می باشد (همان، ص282).

تنها نکته ای که در مورد طلب شفاعت می ماند این است که آیا آیات و روایاتی در مورد طلب شفاعت داریم یا خیر؟ در ذیل به برخی از آیات و روایات در این زمینه اشاره می شود.

الف. آیات قرآن:
یک. آیاتی که طلب شفاعت را برای حال حیات اثبات می کند.

در قرآن برخی از آیات اثبات می نماید که طلب شفاعت در زمان حیات شفیع، هیچ گونه اشکالی ندارد، مانند: آیه 64 سوره نساء که خداوند در این آیه، ستم کاران را امر می کند که به خدمت پیامبر اکرم ’ رفته و از او طلب استغفار و دعا در جهت بخشش گناهان نمایند: {وَلَو أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرو اللّهَ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللّهَ تواباً رحیماً}؛ زمانی که آن ها به خود ستم نمودند به خدمت تو بیایند و طلب استغفار نمایند از خدا، و پیامبر(صلی الله علیه واله) نیز برای آن ها استغفار نماید، در این صورت خدا را توبه پذیر و مهربان می یابند».

آیه 97 و 98 سوره یوسف که در این دو آیه شریفه، به داستان طلب غفران نمودن فرزندان حضرت یعقوب از او پس از آن خطای بزرگ اشاره شده است که حضرت یعقوب نیز به آن ها وعده استغفار را داد: {یا أبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إنّا کُنَّا خَاطِئِینَ قَالَ سَوفَ أسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی}؛ «گفتند: ای پدر! آمرزش گناهانمان را بخواه، بی تردید ما گنهکاریم.» (سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4،ص283).

دو. آیاتی که طلب شفاعت را بعد از حیات اثبات می کند:

از آیاتی که برای صحت طلب شفاعت از پیامبر’ بعد از حیات آن حضرت، قابل استفاده است آیه 64 سوره نساء می باشد که می فرماید: {وَلَو أَنَّهُمْ إذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُم جَاءُوکَ

ص: 351

فَاسْتَغْفَرو اللّهَ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدوا اللّهَ تواباً رحیماً}، هر چند مصداق این آیه، زمان حیات است اما اطلاق لفظ «جَاءُوا» شامل حال ممات پیامبر هم می شود و از آن جایی که آیات قرآنی محدود به زمان و مکان نیستند لذا خدمت حضرت رسیدن و طلب استغفار نمودن تنها مربوط به زمان حیات ایشان نمی باشد.

ب. روایات
یک. برخی از روایاتی که تصریح به طلب شفاعت در دنیا دارند:

روایات فراوانی در مورد طلب شفاعت در دنیا وجود دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:

در صحیح ترمذی آمده است که مالک بن انس از پیامبر’ طلب شفاعت نمود و خداوند به او وعده شفاعت داد: «عن أَنَسٍ أَنَّهُ قالَ: سَألتُ النَّبی أَن یشفَعَ لِی یومَ القیامةِ فَقالَ: أَنا فاعِلٌ. قُلتُ: فَأَینَ أَطلبُکَ؟ قالَ: ... عَلَی الصَّراطِ» (ترمذی، سنن الترمذی، ج4، ص199)، انس می گوید از رسول خدا درخواست طلب شفاعت در روز قیامت نمودم، پیامبر اکرم’ فرمودند: من این کار را انجام می دهم. انس عرض کرد کجا از شما طلب نمایم؟ حضرت فرمودند: روی پل صراط.

دو. برخی از روایاتی که به مسئله طلب شفاعت از فردی که از دنیا رفته دلالت دارد

از مهم ترین مسائلی که مورد انکار وهابیت است، مسئله شفاعت خواهی از شخصی است که از دنیا رفته است. برخی از آیاتی که به این مسئله دلالت داشت را در قسمت آیات آوردیم. در این جا برخی از روایاتی که بر این امر دلالت می کند را ذکر می کنیم:

روایت امام علی (علیه السلام)

نویسنده به کلامی از حضرت استناد می کند که هیچ گونه دلالتی بر نفی مسئله شفاعت ندارد، اما فرمایشاتی از حضرت که صریح در تأیید واسطه گری توسط حضرت امیر المؤمنان علی (علیه السلام) است را ندیده است یا نادیده گرفته است. در این حدیث به نقل از ابن

ص: 352

عباس، امام علی (علیه السلام) بعد از غسل دادن حضرت رسول ’ به او چنین عرض می کند: «بأبی أنت وأُمی، اذکرنا عند ربک واجعلنا من بالک» (ابن عبدالله النمری القرطبی، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، ج2، ص162؛ الصالحی الشامی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج12، ص299؛ زینی دحلان، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، ص89؛ شریف الرضی، نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه 235، ص355)؛ یعنی پدر و مادرم فدای تو باد، ما را نزد خداوند یاد کن و ما را در ذهن خودت بسپار.

این حدیث با صراحت تمام، دلالت بر واسطه گری دارد. آن هم بعد از وفات و از دنیا رفتن حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه واله). حال اگر این روایت را در کنار آن کلام حضرت بگذاریم که فقط خدا را می خواند، این نتیجه را می گیریم که حضرت خواندن خداوند را منحصر در خواندن بدون واسطه نمی داند؛ بلکه واسطه گری را نیز یکی از راه ها می داند.

روایت ابوبکر (خلیفه اول)

در این روایت نقل شده است که وقتی حضرت رسول، حیات دنیا را بدرود گفتند، ابوبکر به بالین حضرت آمد، پرده از روی صورت او برداشت، صورت او را بوسید و چنین گفت: «بأبی أنت وأُمی طبت حیاً ومیتاً واذکرنا عند ربک» (الباقلانی المالکی، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل، ص488؛ سبحانی، بحوث فی الملل والنحل، ج4، ص288، نقل از السیرة الحلبیة، علی بن ابراهیم الحلبی، ج3، ص392)؛ یعنی پدر و مادرم فدای تو، پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی و ما را نزد پروردگارت یاد فرما.

این حدیث نیز به طور صریح دلالت بر مسئله واسطه گری پیامبر ص پس از وفات می کند؛ زیرا ابوبکر از پیامبر می خواهد که حضرت رسول ’ واسطه شود و او را نزد خداوند یاد نماید.

نکته پایانی: محمد سند در کتاب الامامة الاهیة بیان می دارد: مسئله طلب شفاعت، استغاثه و... از مسائلی است که تا قبل از ابن تیمیه مورد اتفاق مسلمین بوده است، اما با روی کار آمدن ابن تیمیه مخالفت با این عقاید شروع شد (التمیمی (شیخ محمد سند)،

ص: 353

الامامة الاهیة، ج4، ص23_24)؛ یعنی تا قبل از ابن تیمیه اختلافی در این باره وجود نداشته است و این ابن تیمیه بوده است که با نواندیشی دینی، اسلام و عقاید اسلامی را نشانه گرفته است.

این ها برخی از آیات و روایاتی است که در مورد مسئله شفاعت و طلب شفاعت بیان شده است. با وجود این آیات و روایات که مسئله طلب شفاعت را تأیید کرده است و حتی خود حضرت امیرمؤمنان علی (علیه السلام) به مسئله واسطه گری تصریح کرده اند، چگونه می توان گفت که ایشان با ابن تیمیه در مسئله واسطه گری هم عقیده هستند؟ و امام علی(علیه السلام) مانند ابن تیمیه واسطه گری را نفی می کند؟ نکته دیگر این که صِرف یکی بودن ابن تیمیه با حضرت علی(علیه السلام) در یک یا چند مسئله، دلالت بر پیروی ابن تیمیه از امام علی (علیه السلام) نمی کند، بلکه باید دید نظر ابن تیمیه در مورد امام علی و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) چیست؟ تا در نتیجه روشن شود که ابن تیمیه با امام علی و دیگر اهل بیت(علیهم السلام) دارای عقایدی منطبق به هم هستند؟

دیدگاه ابن تیمیه در مورد امام علی (علیه السلام)

برای آشنایی با دیدگاه های عالمان نسبت به حوادث و افراد، بهترین راه، واکاوی نوشته های ایشان است. پس باید گفت برای این که بدانیم نظر ابن تیمیه نسبت به امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) چگونه بوده است، کافی است نگاهی به نظریات او در مورد امام علی و اهل بیت ایشان انداخت تا به خوبی دیدگاه وی نسبت به امام و خاندان ایشان روشن گردد. اگر شخصی منصف، فقط نگاهی به کتاب منهاج السنة ابن تیمیه بیندازد، خواهد فهمید که دیدگاه او نسبت به امام علی (علیه السلام) یک دیدگاه منقصتی است. او سعی کرده است در این کتاب و لو با دروغ، بسیاری از فضایل امام علی (علیه السلام) را مورد خدشه قرار دهد و ایشان را از آن جایگاه به پایین آورد. در ذیل به برخی از این موارد اشاره می شود:

نسبت کفر به امام علی (علیه السلام) در دوران کودکی: «قبل أن یبعث الله محمداً(صلی الله علیه واله) لم یکن أحد مؤمناً من قریش لا رجل، ولا صبی، ولا امرأة، ولا الثلاثة، ولا علی. وإذا قیل عن الرجال: إنهم کانوا یعبدون

ص: 354

الأصنام، فالصبیان کذلک: علی وغیره. [فعلی کان یعبد الصنم فی صغره!!] وإن قیل: کفر الصبی لیس مثل کفر البالغ. قیل: ولا إیمان الصبی مثل إیمان البالغ. فأولئک یثبت لهم حکم الإیمان والکفر وهم بالغون، وعلی یثبت له حکم الکفر والإیمان وهو دون البلوغ، والصبی المولود بین أبوین کافرین یجری علیه حکم الکفر فی الدنیا باتفاق المسلمین» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج8، ص285).

طبق بیان ابن تیمیه، قبل از بعثت پیامبر هیچ کس مسلمان نبود؛ نه از قریش و نه از زن و مرد و کودک و نه آن سه خلیفه و نه امام علی(علیه السلام). در نگاه ابن تیمیه همه از جمله امام علی(علیه السلام) بت پرست بودند... .

بی عدالتی امام علی (علیه السلام) در حالی که حضرت از صحابه هستند و طبق مبنای خود ابن تیمیه باید قائل به عدالت ایشان باشد، اما دشمنی او با امام باعث انکار این مبنا شده است: «إن الرافضة تعجز عن إثبات إیمان علی وعدالته... فإن احتجوا بما تواتر من إسلامه وهجرته وجهاده، فقد تواتر إسلام معاویة ویزید وخلفاء بنی أمیة وبنی العباس، وصلاتهم وصیامهم وجهادهم» (همان، ج2، ص62).

سهل انگاری امام علی (علیه السلام) در دشمنی و بغض کفار: «لَمْ یُعْرَفْ أَنَّ عَلِیاً کَانَ یُبْغِضُهُ الْکُفَّارُ وَالْمُنَافِقُونَ إِلَّا کَمَا یُبْغِضُونَ أَمْثَالَهُ، بِخِلَافِ عُمَرَ فَإِنَّهُ کَانَ شَدِیداً عَلَیهِمْ» (همان، ج7، ص461).

انکار فضیلت های امام در غزوات پیامبر (صلی الله علیه واله) (همان، ج8، ص91_98).

انکار بسیاری از روایاتی که به صورت متواتر از اهل سنت و شیعه در شأن امام علی (علیه السلام) وارد شده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود:

الف) انکار شأن نزول آیه 12 سوره مبارکه الحاقة: {لِنَجْعَلَها لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیها أُذُنٌ واعِیةٌ}؛ «تا آن را برای شما مایه تذکر و بیداری قرار دهیم و گوش شنوا آن را [به عنوان مایه عبرت و تذکر] حفظ کند». در آیات پیش از آیه 12، به نابودی قوم نوح و رهایی گروندگان به نوح اشاره دارد و در این آیه می گوید: این نابودی و نجات را وسیله عبرت و تذکری برای شما قرار دادیم تا «گوش های شنوا» آن را دریابد و بفهمد. مفسران شیعه و سنی، در ذیل این آیه گفته اند: حضرت رسول(صلی الله علیه واله) پس از نزول این آیه، خطاب به امام علی(علیه السلام) فرمود: ای

ص: 355

علی! از خدا خواسته ام که گوش تو را «واعیه» (شنوا) گرداند و علی(علیه السلام) گفت: پس از آن، هرگز چیزی را فراموش نکردم (مجلسی، بحارالأنوار، ج 35، ص326).

ابن تیمیه می نویسد: این حدیثی است موضوع و جعلی: «إنه حدیث موضوع باتفاق أهل العلم» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص522)؛ در حالی که این حدیث در بسیاری از کتب اهل سنت موجود است از جمله؛ تفسیر طبری، مسند بزار، مسند سعید بن منصور، تفسیر ابن ابی حاتم، تفسیر ابن المنذر، تفسیر فخر رازی، تفسیر زمخشری و بسیاری دیگر از کتب تفسیری (میلانی، ابن تیمیه والامام علی، ص13_14).

تضعیف حدیث «أنا مدینة العلم وعلی بابها». ابن تیمیه حدیث باب علم را نیز مورد تضعیف قرار داده است و آن را در زمره احادیث موضوعه قرار می دهد: «أَضْعَفُ وَأَوْهَی، وَلِهَذَا إِنَّمَا یُعَدُّ فِی الْمَوْضُوعَاتِ»؛ در حالی که این حدیث توسط بسیاری از بزرگان اهل سنت نقل شده و آن را مورد توثیق خود قرار داده اند (از جمله افرادی که این حدیث را ذکر کردند عبارتند از: 1.یحیی بن معین. 2.احمد بن حنبل. 3. الترمذی. 4. البزار. 5. ابن جریر الطبری. 6.الطبرانی. 7. ابوالشیخ. 8. ابن بطة. 9. الحاکم. 10. ابن مردویه. 11. أبو نعیم. 12. ابومظفر السمعانی. 13. البیهقی. 14. ابن الاثیر. 15. النووی. 16. العلائی. 17. المزی. 18. ابن حجر العسقلانی. 19. السخاوی. 20. السیوطی. 21. السمهودی. 22. ابن حجر المکی. 23. القاری. 24. المناوی. 25. الزرقانی (همان، ص13_14).

رد حدیث «أقضاکم علی». او می نویسد: «فهذا الحدیث لم یثبت، ولیس له إسناد تقوم به الحجة... لم یروه أحد فی السنن المشهورة، ولا المساند المعروفة، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، وإنمایروی من طریق من هو معروف بالکذب (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص5112_513)؛ این حدیث ثبت نشده است و برای او سند قابل اعتنایی نیست و در هیچ یک از کتاب معتبره ذکر نشده است؛ چه به صورت صحیح و چه به صورت ضعیف». در حالی که این حدیث را بخاری در صحیح خود آورده است (بخاری، صحیح بخاری، جزء6، ص19، بَابُ قَوْلِهِ: «مَا نَنْسَخْ مِنْ آیةٍ أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیرٍ مِنْهَا»، حدیث 4481). هم چنین این حدیث در برخی از کتب دیگر اهل

ص: 356

سنت نیز نقل شده است (نسائی، ابن انباری، بیهقی در دلائل النبوة، ابن سعد در الطبقات، احمد بن حنبل در مسندش، ابن ماجه در سنن خود و موارد دیگر (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص13_14).

انکار حدیث «علی مع الحق والحق مع علی ». ابن تیمیه می نویسد حدیث مذکور در هیچ یک از کتب به صورت صحیح و یا ضعیف نقل نشده است و این دروغی است که به پیامبر’ اسناد داده شده است: «من أعظم الکلام کذباً وجهلاً، فإن هذا الحدیث لم یروه أحد عن النبی’، لا بإسناد صحیح ولا ضعیف، فکیف یقال: إنهم جمیعاً رووا هذا الحدیث؟ وهل یکون أکذب ممن یروی عن الصحابة والعلماء أنهم رووا حدیثاً، والحدیث لایعرف عن واحد منهم أصلاً، بل هذا من أظهر الکذب» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج4، ص238_ 239)، در حالی که این حدیث را امام علی (علیه السلام) که صحابه هستند نقل کرده است. ترمذی این حدیث را در صحیح خود و حاکم نیز در المستدرک نقل کرده است. هم چنین طبرانی، ابوبشر دولابی، خطیب بغدادی و ابن عساکر این حدیث را از ام سلمه نقل کرده اند. علاوه بر این که حدیث مذکور از طرق دیگری از جمله عایشه هم نقل شده است (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص27_ 28). حال با این وجود آیا می توان این حدیث را انکار کرد و آیا این انکارهای بی اسناد، از دشمنی با امام علی (علیه السلام) نمی باشد؟ مخالفت امام علی (علیه السلام) با نصوصی از قرآن کریم و روایات نبوی: ابن تیمیه دشمنی خود با امام علی(علیه السلام) را به رد فضائل بسنده نمی کند، بلکه پا را فراتر گذاشته و ایشان را به جعل شرعیات و مخالفتش با شرع متهم می کند. او می نویسد: «له فتاوی کثیرة تخالف النصوص من الکتاب والسنة»؛ «برای امام علی (علیه السلام) فتواهایی است که مخالف با کتاب و سنت است» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص502).

انکار آیاتی که در مورد فضیلت حضرت نازل شده است. در ذیل به برخی از این موارد اشاره می شود:

الف) تکذیب آیه {إنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ ورسولهُ} (مائده/55). ابن تیمیه احادیثی که اثبات

ص: 357

می کنند این آیه در مورد امام علی (علیه السلام) نازل شده است را به صراحت رد می کند و چنین می نویسد: «وقد وضع بعض الکذابین حدیثاً مفتری أن هذه الآیة نزلت فی علیٍّ لما تصدق بخاتمه فی الصلاة، وهذا کذب بإجماع أهل العلم بالنقل، وکذبه بین من وجوه کثیرة» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج2، ص30)، در حالی که حدیث مذکور توسط عبد الرزاق، عبد بن حمید، ابن جریر الطبری، ابوالشیخ و ابن مردویه از ابن عباس، هم چنین ابن ابی حاتم، ابوالشیخ، ابن عساکر از سلمة بن کهیل نقل کرده اند و از راویان این خبر، افرادی همچون طبرانی، ثعلبی، ابن جوزی، محب طبری، هیثمی و متقی هندی است، هم چنان که این روایت را در کتب تفسیری مفسرینی همچون فخر رازی، بغوی، نسفی، قرطبی، بیضاوی، ابی السعود العمادی و شوکانی می توان دید (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی(علیه السلام)، ص22_23). حال با این وجود آیا جای انکار چنین حدیثی است؟ انکار بسیاری دیگر از روایات و آیاتی که در فضیلت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نازل شده است از جمله، حدیث برادری و اخوت امام علی (علیه السلام) و پیامبر ’: «...فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللهِ’: أَنْتَ أَخِی فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ» (ترمذی، سنن ترمذی، ج6، ص80، ح3720) و حدیث یوم الدار، که ابن تیمیه حدیث را دروغ و از احادیث مجعوله می داند: «هذا الحدیث کذب عند أهل المعرفة بالحدیث، فما من عالم یعرف الحدیث إلا وهو یعلم أنه کذب موضوع» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص302). این حدیث در مورد دعوت پیامبر از اقوام خود در بیان رسالت و پیامبری اش می باشد که طبق آن، وقتی که پیامبر رسالت خود را به اقوام بیان کرد و برای ادامه کار، یار و یاور خواست، کسی جزء علی داوطلب یاری رساندن به پیامبر نشد. افراد بسیاری از علمای اهل سنت این حدیث را بیان کرده اند از جمله؛ ابن إسحاق، الطبری، الطحاوی، ابن أبی حاتم، ابن مردویه، ابونعیم الاصفهانی، الضیاء المقدسی، المتقی الهندی، سیوطی و بیهقی نیز این حدیث را نقل کرده اند (میلانی، ابن تیمیه و الامام علی، ص37_ 38) و بسیاری دیگر از احادیث فضایل امام علی (علیه السلام) که در کتب اهل سنت آمده و سند آن مورد تأیید است را رد کرده است.

ص: 358

ادعای بغض صحابه با امام علی (علیه السلام) ابن تیمیه می گوید: «بسیاری از صحابه و تابعین، بغض علی را داشته، او را سب کرده و با او جنگ نموده اند». او در ادامه توهین خود به امام، می نویسد: «کسانی که با خلیفه اول و دوم دشمن بودند کم بودند و دشمنان علی (علیه السلام) انسان های خوبی نسبت به دشمنان آن دو خلیفه بودند» (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج7، ص137_ 138).

ادعای بیعت نکردن اکثر مردم با علی(علیه السلام)

(همان، ج4، ص105)، دفاع از ابن ملجم (همان، ج7، ص153 و ج5، ص47)، از دیگر نشانه های بغض وی با امام علی(علیه السلام) است. (رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت، ص95_102 و ص158_ 159).

دیدگاه برخی از علمای اهل سنت در مورد عقیده ابن تیمیه نسبت به امام علی(علیه السلام)

ابن حجر عسقلانی

او که از عالمان بزرگ و مورد قبول اهل سنت است، در بخشی از کلام خود در مورد ابن تیمیه می نویسد: «چه بسیار از مبالغه اش در توهین کلام رافضی (علامه حلّی) که منجر به تنقیص و توهین به علی شد» (ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج6، ص319–320(.

هم چنین او بیان می دارد:

مردم درباره ابن تیمیه اختلاف دارند؛ برخی او را به تجسیم نسبت می دهند و برخی دیگر نیز او را به کفر و عده ای به دلیل نسبت ناروایی که به حضرت علی(علیه السلام) می دهد منافق خطاب می کنند (ابن حجر عسقلانی، الدرر الکامنه، ج1، ص180_181).

علامه زاهد کوثری

او در بخشی از کلماتش در ردّ ابن تیمیه می گوید: «... از کلمات او آثار بُغض و دشمنی با علی(علیه السلام) ظاهر می گردد» (کوثری، الحاوی فی سیرة الطحاوی، ص19).

ص: 359

شیخ عبدالله غماری

وی در رد ابن تیمیه سخنانی بیان داشته است. وی در مورد نفاق ابن تیمیه چنین می نویسد: «علمای عصرش او را به جهت انحرافش از علی(علیه السلام) به نفاق نسبت دادند» (الرسائل الغماریة، ص120_121 به نقل از؛ رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت، ص162).

حسن بن علی سقّاف

او نیز ابن تیمیه را شخصیتی ناصبی و دشمن امام علی(علیه السلام) معرفی می کند. هم چنین می نویسد: او به فاطمه(علیها السلام) نسبت نفاق داده است (سقّاف، التنبیه و الرّد، ص7 به نقل از؛ رضوانی، دشمنی ابن تیمیه با اهل بیت(علیهم السلام)، ص162_163).

از آن چه در مورد ابن تیمیه بیان شد، نتیجه ای جز عداوت او نسبت به امام علی(علیه السلام) نمی توان گرفت و حال کسی که این چنین با ایشان عداوت صریح دارد، هم عقیده با او است و ما سعی در تبرئه او باشیم؟

نتیجه

با بررسی های انجام شده روشن گردید؛ فقرات مذکور از کلام امام در مورد هم سویی عقاید ایشان و ابن تیمیه، تفسیربه رأیی بیش نیست. آن چه از صدر و ذیل کلمات امام و هم چنین دیگر روایات از اهل بیت(علیهم السلام) و برخی از آیات قرآن استفاده می گردد نشان از جواز بلکه استحباب واسطه گری دارد. علاوه بر این که گفته های ابن تیمیه در موارد متعدد نشان از بغض وی نسبت به امام علی(علیه السلام) می باشد؛ چنان چه برخی از علمای بزرگ اهل سنت نیز به این دشمنی و عداوت ابن تیمیه نسبت به امام علی اشاره کرده اند.

ص: 360

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

47. ابن حجر العسقلانی، شهاب الدین احمد، الدرر الکامنة فی اعیان المأة الثامنه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

48. ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، بیروت، مؤسسه اعلمی، چاپ دوم، 1390ش.

49. ابن عبدالله النمری القرطبی، أبو عمر یوسف، التمهید لما فی الموطأ من المعانی والأسانید، تحقیق: مصطفی بن أحمد العلوی، محمد عبد الکبیر البکری، وزارة عموم الأوقاف والشؤون الإسلامیة، المغرب، 1387ق.

50. ابن تیمیه، احمد بن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعة القدریة، تحقیق: محمد رشاد سالم، جامعة الإمام محمد بن سعود الإسلامیة، [بی جا]، 1406ق.

51. امیری، علی حسین، انطباق عقاید ابن تیمیه با علی×، [بی نا]، [بی جا]، [بی تا].

52. الباقلانی المالکی، ابوبکر، تمهید الأوائل وتلخیص الدلائل، المحقق: عماد الدین أحمد حیدر، مؤسسة الکتب الثقافیة، لبنان، 1407ق - 1987م.

53. بحرانی، محمد بن میثم، ترجمه و شرح نهج البلاغه، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد، 1375ش.

54. بحرانی، محمد بن میثم، شرح نهج البلاغه، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، 1362ش.

55. بخاری، محمّد بن اسماعیل، التاریخ الکبیر، دائرة المعارف العثمانیة، حیدر آباد، الدکن، [بی تا].

56. بخاری، محمّد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، دار طوق النجاة، 1422ق.

57. ترمذی، محمّد، سنن الترمذی، تحقیق: بشار عواد معروف، دار الغرب الإسلامی، بیروت، 1998م.

58. التمیمی، قیصر، الامامة الاهیة (شیخ محمد سند)، مرکز الأبحاث العقائدیة، [بی جا]، [بی تا].

59. الحلبی، علی بن ابراهیم، إنسان العیون فی سیرة الأمین المأمون (السیرة الحلبیة)، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1427ق.

60. رضوانی، علی اصغر، دشمنی ابن تیمیه با امام اهل بیت×، مؤسسه فرهنگی هنری مشعر، تهران، چاپ دوم، 1391ش.

ص: 361

61. زینی دحلان، أحمد بن السید، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، دار غار حراء، الدمشق، 1424ق.

62. السبحانی، جعفر، بحوث فی الملل والنحل، انتشارات نشر اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم، چاپ سوم، [بی تا].

63. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة (للصبحی صالح)، هجرت، قم، 1414ق.

64. الصالحی الشامی، محمّد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد، فی سیرة خیر العباد، وذکر فضائله وأعلام نبوته وأفعاله وأحواله فی المبدأ والمعاد، تحقیق وتعلیق: الشیخ عادل أحمد عبد الموجود، الشیخ علی محمد معوض، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1414ق.

65. طبرانی، سلیمان، المعجم الأوسط، تحقیق: طارق بن عوض الله بن محمد وعبد المحسن بن إبراهیم الحسینی، دارالحرمین، قاهرة، [بی تا].

66. طوسی، محمد بن الحسن، مصباح المتهجّد وسلاح المتعبّد، مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1411ق.

67 اکوثری، محمد زاهد، الحاوی فی سیرة الطحاوی، [بی نا]، [بی جا]، [بی تا].

68. المجلسی، محمدباقر بن محمد تقی، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.

69. المیلانی، سید علی، ابن تیمیه و الامام علی، مرکزالابحاث العقایدیه، [بی جا]، [بی تا].

70. النیسابوری، الحسن بن محمد، غرائب القرآن ورغائب الفرقان، تحقیق: الشیخ زکریا عمیرات، دار الکتب العلمیة، بیروت،1416ق.

ص: 362

تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله)

اشاره

مورد پژوهی صحیح بخاری و مسلم کاووس روحی برندق(1)، علی احمدی(2)

ص: 363


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس؛ k.roohi@modares.ac.ir
2- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام؛ aliahmady1355@yahoo.com

ص: 364

چکیده

شخصیت امام علی(علیه السلام)، از تأثیرگذارترین شخصیت ها در تاریخ اسلام است و مذاهب اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنت، هرکدام مبتنی بر مبانی خاص خود، اقدام به گزارش نویسی و روایتگری از سیره ایشان پرداخته اند. بخاری و مسلم، به عنوان قوی ترین محدثانِ اهل سنت که صحیح ترین کتاب های حدیثی اهل سنت را نگاشته اند، روایاتی را درباره سیره امام علی(علیه السلام) نقل کرده اند که با جمع آوری، بررسی و عرضه آنان بر دیگر منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، می توان به دیدگاهِ این دو محدث، درباره سیره و شخصیت امام علی(علیه السلام) رسید. بررسی شخصیت و سیره ایشان، می تواند بیانگر نقش ایشان در دوران حیاتی اسلام باشد. این مقاله، سیره امام علی(علیه السلام) را با تأکید بر خصوصِ زمان پیامبر (صلی الله علیه واله) در صحیح بخاری و مسلم، با روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد روایی _ تاریخی، مورد پژوهش قرار داده است و پس از تحلیل انتقادی مستنداتِ روایی - تاریخی صحیح بخاری و مسلم، به نتایج زیر دست یافته است. محدثان اهل سنت، نسبت به دیگر محدثان و مورخان سنی، مواردِ سیره ای امام علی(علیه السلام) را کمتر از دیگران نقل کرده اند و سعی کرده اند سیره ایشان را ناقص و مخدوش نشان دهند. آنان بخشی از وقایع مهم زندگانی ایشان را نقل نکرده اند و همان مقدار را هم که نقل کرده اند، به گونه ای است که نسبت با دیگر صحابه، نه تنها تفاوتی نمی کند؛ بلکه در برخی موارد، ناقص تر و مخدوش تر است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، سیره، صحیح مسلم، صحیح بخاری، زمان پیامبر(صلی الله علیه واله)، عصر نبوی.

ص: 365

مقدمه

شناخت هر چه بیشترِ دیدگاه بخاری و مسلم نسبت به سیره امام علی(علیه السلام) به ویژه در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) ایجاب می کند، به پرسش های زیر پاسخ داده شود: 1. دیدگاه بخاری و مسلم، درباره شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر چیست؟ 2. چه تفاوتی بین این نگاه و دیدگاه دیگر محدثان اهل سنت وجود دارد؟ 3. از دیدگاه دیگر منابع تسنن، چه نقدهایی بر چهره ای که دو کتاب صحیح بخاری و مسلم از امام علی(علیه السلام) ارائه کرده اند، وارد است؟ این پژوهش، با روش کتابخانه ای در گردآوری داده ها، و روش تحلیل محتوایی کمی و کیفی (توصیفی – تحلیلی)، اقدام به بررسی انتقادی سیره امام علی(علیه السلام) از دیدگاه صحیح بخاری و صحیح مسلم پرداخته و تنها به گزارش هایی می پردازد که جنبه سیره ای و شخصیتی دارد و نه فضایلی و مناقبی و در زمان پیامبر(صلی الله علیه واله) واقع شده است.

پیشینه

از آنجاکه تاکنون در این موضوع، اثری نگاشته نشده است، به جز کتاب «البخاری و آل البیت» تألیف اسامه محمد زهیر الشنطی و «صورة عثمان و علی فی صحیحی البخاری و مسلم» تالیف محمد عبدالوهاب یوسفی که به شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در صحیحین، تنها از دیدگاه اهل سنت (اثباتی و نه انتقادی) پرداخته اند؛ بایسته است تا شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام)، با تکیه بر دیگر منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، مطالعه انتقادی شود.

این مقاله بر اساس داده های دو کتاب پیش گفته به چهار بخش: 1) شخصیت و سیره حضرت در جنگ های پیامبر؛ 2) مأموریت های ویژه؛ 3) سیره فردی؛ 4) واپسین روزهای حیات پیامبر(صلی الله علیه واله) تقسیم می شود.

ص: 366

1.سیره امام علی(علیه السلام) در غزوات

الف)جنگ بدر

امام علی(علیه السلام) در جنگ بدر حضور داشت و به همراه حمزه و عبیدة بن حارث، در نبردهای تن به تن، شرکت کرد و ولید بن عتبه را کشت. بخاری در پنج روایت اشاره کرده که مبارزه ایشان، تنها برای رضای خدا بوده است. بنا بر روایت اول، آیه {هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فی رَبِّهِمْ} (حج/19) در روز بدر و درباره شش نفر از قریش؛ علی و حمزه و عبیدة بن حارث و شیبة و عتبة و ولید بن عتبة نازل شده است (بخاری، الجامع الصحیح، ح 3965). روایت دوم، شبیه روایت اول است؛ با این تفاوت که اشاره ای به جنگ بدر نمی کند (همان، ح 3966). روایت سوم، آیه را بدون شأن نزول نقل می کند (همان، ح 3967). در روایت چهارم، نام امام علی(علیه السلام) را ذکر نمی کند؛ بلکه این گونه نقل می کند: «این آیه، در شأن حمزه و دو همراهش و عتبه و دو همراهش نازل شده است که در روز بدر با هم مبارزه کردند.» (همان، ح 4743). روایت پنجم، شبیه روایت دوم است (همان، ح 4744). مسلم نیز در یک روایت (مسلم، الجامع الصحیح، ح 3033) مثل اولین حدیث بخاری، این حدیث را نقل می کند.

ب) جنگ احد

امام علی(علیه السلام) در جنگ احد حضور داشت و در هنگامه ای که پیامبر زخمی و در محاصره مشرکان قرار گرفته بود، به کمک ایشان شتافت. بخاری در شش روایت و مسلم در یک روایت از سهل بن سعد نقل می کنند: «زمانی که سپر پیامبر بر سر ایشان شکست و رخسار وی خون آلود شد و یکی از دندان های پیشین او شکست. علی با سپرش آب می آورد و فاطمه خون از روی پدرش می شست. سپس بوریایی سوزانده و با آن، جای زخم پر شد.» (بخاری، الجامع الصحیح، ح 243، 2911، 3037، 4075، 5248، 5722؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 745، ح 1790، 101).

ص: 367

ج)حدیبیه

پیامبر (صلی الله علیه واله) پس از چند جنگ با قبایل بت پرست اطراف یثرب، مدتی را در آن شهر ماند؛ آن گاه به همراه عده ای از پیروانش برای انجام عمره، راهی مکه شد. در نزدیکی عسفان، خالد بن ولید با لشکری از مشرکان در حدیبیه، مانع ورود مسلمانان به مکه شد. این برخورد، به صلح حدیبیه انجامید که صلح نامه اش به دستور پیامبر توسط امام علی(علیه السلام) نگارش یافت. بخاری در پنج روایت، به این مطلب اشاره کرده است. در اولین حدیث، از براءبن عازب این گونه گزارش می کند: زمانی که رسول خدا با اهل حدیبیه صلح کرد، علی بن ابی طالب نویسنده صلح نامه بود؛ پس نوشت: محمد رسول الله. مشرکان گفتند: ننویس محمد رسول الله؛ اگر تو رسول خدا بودی، ما با تو نمی جنگیدیم. پس آن حضرت به علی فرمود: آن را پاک کن. علی فرمود: من آن کسی نیستم که آن را پاک کنم؛ پس رسول خدا با دست خود، آن را پاک کرد. (بخاری، الجامع الصحیح، ص 514، ح 2698). در دومین روایت، اولاً با عبارت «فلما کتبوا الکتاب کتبوا» معلوم نیست نویسنده کیست. ثانیاً پس از درخواست مشرکان برای حذف لقب رسول الله، ایشان فرمود: «انا رسول الله و انا محمد بن عبدالله». ثالثاً امام علی(علیه السلام) در جواب پیامبر فرمود: «لا والله لا امحوک ابداً». رابعاً رسول خدا نامه را گرفت و این گونه نوشت: «هذا ما قاضی علیه محمد بن عبدالله» (همان، ح2699). سومین روایت هرچند شبیه روایت اول و دوم است؛ لکن بنابر آن، پس از آن که امام علی(علیه السلام) قبول نکرد که پاک کند، رسول خدا به ایشان فرمود: آن کلمه را به من نشان بده و امام آن را به پیامبر نشان داد سپس پیامبر با دست خویش آن را محو کرد (همان، ص 611، ح 3184). بنا بر روایت چهارم، رسول خدا نامه را گرفت ولی او خوب نمی نوشت، این گونه نوشت: «هذا ما قاضی علیه محمد بن عبدالله» (همان، ص 805، ح 4251). در دو روایت دیگر، تنها بخشی از حدیث، مورد توجه بخاری قرار گفته است (همان، ص 339، ح 1781؛ ص 352، ح 1844). مسلم در چهار روایت، این مطلب را نقل کرده است که شبیه گزارش های بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 742، ح1783،90 و 91؛ ح1783،92). تنها در چهارمین روایت، هیچ اشاره ای به دستور پاک کردن، نشده است (همان، ح 1783،93).

ص: 368

د) غزوه بنی مصطلق

در صحیح بخاری و مسلم، همه اسناد داستان افک که در مراجعت از جنگ بنی المصطلق اتفاق افتاد، به عایشه منتهی می شود. بخاری در مجموعِ هفده روایتی که از این حادثه گزارش می کند (بخاری، الجامع الصحیح، ح 2593، 2637، 2661، 2688، 2879، 4025، 4141، 4690، 4749، 4750، 4757، 6662، 6679، 7369، 7370، 7500، 7545) در چهار روایت به نقش امام علی(علیه السلام) در جریان افک اشاره می کند که تفصیل آن خواهد آمد. بنابراین روایات، قبل از نزول آیاتی از قرآن که بر پاکی عایشه تأکید شده، پیامبر از اسامه و امام علی(علیه السلام) مشورت خواست که عایشه را نگه دارد یا طلاق دهد. اسامه به خدا سوگند یاد کرد که جز نیکویی از وی نمی داند؛ اما امام علی(علیه السلام) فرمود: «یا رسول الله خداوند بر تو تنگ نگرفته است و به جز از وی، زنان، بسیارند. پس، از کنیز وی بپرس که به تو راست بگوید.» که بریره، بر پاکی عایشه شهادت داد (همان، ح 2661، 4141، 4750، 7369). بنا بر گزارش دیگری از بخاری، ولید بن عبدالملک از زهری پرسید: آیا به تو خبر رسیده که علی ازجمله کسانی بوده که بر عایشه تهمت زدند؟ جواب داد: نه؛ ولی دو مرد از قوم تو، از قول عایشه، به من خبر دادند که علی سخن بدی درباره عایشه نگفته است (همان، ح4142). مسلم نیز تنها در کتاب التوبة، باب حدیث الافک، این جریان را به تفصیل ذکر می کند (مسلم، الجامع الصحیح، ح2770) ولی گزارش ولید بن عبدالملک را نقل نمی کند.

ه_ ) فتح مکه بخاری در دو جا در جریان عمرة القضاء و رفتن پیامبر به مکه در سال پس از صلح حدیبیه، این گونه گزارش می کند: پیامبر(صلی الله علیه واله) از مکه بیرون آمد و دختر حمزه به دنبال شان روانه شد؛ درحالی که به آن حضرت می گفت: عمو، عمو. علی بن ابی طالب (رض) به او رسید، دستش را گرفت و به فاطمه(علیها السلام) گفت: دختر عموی خود را بگیر و او را با خود سوار

ص: 369

کن. سپس علی و زید و جعفر درباره او اختلاف کردند. علی گفت: من به او سزاوارترم، او دختر عموی من است. جعفر گفت: وی دختر عموی من و خاله اش همسر من است. زید گفت: او دختر برادر من است. پیامبر (صلی الله علیه واله) حکم کرد که آن دختر به خاله اش سپرده شود و فرمود: «خاله، به منزله مادر است.» و به علی گفت: «تو از منی و من از توام.» و به جعفر گفت: «صورت و سیرت تو به من شبیه است.» و به زید گفت: «تو برادر ما و دوست ما هستی.» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 514، 2699؛ ص 805، حدیث 4251). سپس امام از پیامبر پرسید: آیا با دختر حمزه ازدواج نمی کنی؟ حضرت پاسخ داد: «وی دختر برادر رضاعی من است.» (همان) یعنی من نمی توانم با او ازدواج کنم؛ زیرا محرم من است.

و) جنگ خیبر

بخاری، شش بار حدیث معروف رایت را با الفاظ و راویان مختلف، نقل می کند. اولین بار، در کتاب «الجهاد و السیر»، نقل می کند که پیامبر گفت: «فردا پرچم را به دست کسی می دهم که خداوند بر دستان او، پیروزی را میسّر می کند.» صحابه به این امید برخاستند که پرچم به کدام یک از آنان داده خواهد شد؟ و همه آنان در حالی شب را به صبح رساندند که امیدوار به دریافت پرچم بودند. آن حضرت فرمود: «علی کجاست؟» گفته شد: چشمانش درد می کند. به امر آن حضرت، فراخوانده شد. سپس آب دهان خویش را بر چشمان وی مالید، چشمانش خوب شد، گویا از اول، چشم درد نداشته است... (همان، ص 565، ح2942). بخاری در دومین حدیث، عبارت «لأعطین الرایة غداً رجلاً یفتح علی یدیه، یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» (همان، ح 3009) را از پیامبر نقل می کند که فضیلتی دیگر برای امام است. حدیث سوم، مثل حدیث اول است (همان، ح 3701). حدیث چهارم از سلمه نقل شده است. وی در ابتدا، از عقب ماندن علی بن ابی طالب از پیامبر به علت چشم درد و رسیدن به پیامبر با تأخیر گزارش می کند (همان، ح3702). حدیث پنجم، شبیه حدیث چهارم (همان، ح 4209) و حدیث ششم، شبیه حدیث دوم است (همان، ح 4210). بنابراین راوی چهار حدیث، سهل بن سعد و دو حدیث، سلمه هستند. چهار حدیث سهل

ص: 370

شبیه هم و دو حدیث سلمه مثل هم هستند. مسلم، پنج بار این حدیث را با الفاظ و راویان مختلف نقل می کند. حدیث اول، شبیه روایت دوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 755، ح 1807). در حدیث دوم، جریانِ جواب سعد بن ابی وقاص به معاویه که چه چیز مانع می شود اباتراب را سب نکنی؟ گزارش شده است که وی حدیث رایت را یکی از دلایل سه گانه می شمارد (همان، ح2404). راوی حدیث سوم، ابوهریره است (همان، ح 2405). راوی حدیث چهارم، سهل بن سعد و شبیه روایت دوم و ششم بخاری است (همان، ح 2406). روایت پنجم از سلمه و شبیه روایت چهارم و پنجم بخاری است (همان، ح 2407). از مجموع پنج حدیث، دو روایت را سلمه، یک روایت را سعد بن ابی وقاص، یک روایت را ابوهریره و یک روایت را سهل گزارش کرده است. تنها دو روایت سلمه، شبیه هم است.

ز) جنگ تبوک

این جریان که به حدیث منزلت معروف است، دو بار در صحیح بخاری منعکس شده است. در روایت اول، از پیامبر نقل می کند که به امام علی(علیه السلام) فرمودند: «آیا راضی نیستی نسبت به من، مانند هارون به موسی باشی؟» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 709، ح 3706). در روایت دوم، اولاً زمان صدور این حدیث، هنگام راهی شدن رسول الله (صلی الله علیه واله) به سوی تبوک گزارش شده است. ثانیاً پیامبر در جواب سؤال امام علی(علیه السلام): آیا مرا با کودکان و زنان می گذاری؟ فرمود: «آیا راضی نیستی نسبت به من، مانند هارون به موسی باشی؛ مگر آن که پس از من، پیامبری نیست.» (همان، ح 4416). مسلم نیز چهار روایت نقل کرده است. روایت اول و دوم مسلم، شبیه روایت دوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 979، ح 2404). در حدیث سوم، جریانِ جواب سعد بن ابی وقاص به معاویه که چه چیز مانع می شود اباتراب را سب نکنی؟ گزارش شده است که وی حدیث منزلت را یکی از دلایل سه گانه می شمارد (همان، ص 979، ح 2404) و عبارت پیامبر، «الا انه لا نبوة بعدی» گزارش شده است. روایت چهارم مسلم، تقطیع شده و عبارت «الا انه لا نبی بعدی» نیامده است (همان).

ص: 371

ح) پس از فتح مکه

امام علی(علیه السلام) قصد داشته مشرکی که در خانه خواهرش ام هانی پناه گرفته بود را بکشد. پیامبر با بیان «ما پناه دادیم کسی را که تو پناه دادی» به ام هانی، بر امنیت آن مشرک تأکید کردند. این روایت، در سه جای صحیح بخاری آمده است (بخاری، الجامع الصحیح، ص 92، ح 357؛ ص 608، ح 3171؛ ص 1188، 6158). و در یک روایت (همان، ح 280) تنها به ملاقات ام هانی با پیامبر تصریح کرده؛ اما به جریان قصد کشتن مشرکی توسط امام علی(علیه السلام) هیچ اشاره ای نکرده است (همان). تنها روایت مسلم نیز همین گونه است (مسلم، الجامع الصحیح، ص284، ح 336).

ط) سریه یمن

در کتاب المغازی، باب «بعث علی بن ابی طالب(علیه السلام) و خالد بن ولید رضی الله عنه الی الیمن قبل حجة الوداع» سه گزارش درباره این مأموریت آمده است. بنا بر اولین روایت، پیامبر ابتدا خالد بن ولید را به سوی یمن فرستاد. سپس امام علی(علیه السلام) را برای دریافت خمس غنائم نزد او فرستاد (بخاری، الجامع الصحیح، ص 821، ح 4349). در روایت دوم، به تصرف امام علی(علیه السلام) بر کنیزی، قبل از تقسیم غنائم، تصریح شده است که باعث ناراحتی و غضب بریده شد و وی به پیامبر اعتراض کرد که ایشان با جواب «بر وی (امام علی) خشمگین نباش، حق او در خمس، از این زیادتر است»، از او دفاع کرد (همان، ص 821، ح 4350). و در گزارش سوم، تنها به گزارش ارسال قطعه ای طلا از طرف امام برای پیامبر، بسنده می کند (همان، ص 821، ح 4351). تنها روایت مسلم در این باره، مثل حدیث سوم بخاری است (مسلم، الجامع الصحیح، ح2499). وی به تصرف کنیز توسط امام علی(علیه السلام) هیچ اشاره ای نمی کند.

ی) مأموریت جنگی

پیامبر (صلی الله علیه واله)، امام علی(علیه السلام) و ابومرثد غنوی و زبیر و مقداد را فراخواند و به آنان مأموریت

ص: 372

داد به «روضه خاخ» بروند و نامه ای که حاطب برای مشرکان نوشته را از زن مشرک جاسوس بگیرند. آنان به آن جا رفتند، آن زن را یافتند و نامه را طلب کردند. ابتدا انکار کرد که نزد او نامه ای است؛ گفتند: اگر نامه را تحویل ندهی، لباس هایت را از تنت خارج می کنیم! پس از این تهدید، نامه را از گیسوان خود درآورد (بخاری، الجامع الصحیح، ص 575، ح 3007؛ ص 962، ح 4890). مسلم نیز این گزارش را مثل بخاری آورده است (مسلم، الجامع الصحیح، ص 1012، ح 2494).

2. مأموریت ویژه

اعلان سوره برائت

بخاری در هفت روایت، اعلان سوره برائت را گزارش می کند که تنها در سه روایت، از امام علی(علیه السلام) به عنوان اعلان کننده این سوره یاد می کند. در اولین روایت، از حمید بن عبدالرحمان از ابوهریره نقل می کند: ابوبکر در روز نحر در حج، من را در جمعی از منادیان به منا فرستاد تا اعلام کنیم: «پس از امسال، هیچ مشرکی نباید حج گزارد و هیچ برهنه ای نباید بر کعبه طواف کند.» حمید در ادامه می گوید: «رسول الله پس از آن، علی را فرستاد و به او دستور داد که سوره برائت را به آواز بلند بر مردم بخواند.» ابوهریره گفت: «علی همراه ما در روز نحر در منا اعلام کرد: پس از امسال، هیچ مشرکی حج نگزارد و هیچ برهنه ای بر کعبه طواف نکند.» (بخاری، الجامع الصحیح، ح 369، 4655، 4656). بخاری در چهار روایت دیگر، تنها قسمت اول گزارش را نقل می کند و هیچ اشاره ای به اعلان سوره برائت توسط امام علی(علیه السلام) نمی کند (همان، ح 1622، 3177، 4363، 4657). مسلم تنها در یک جا این گزارش را آورده و در آن، تنها قسمت اول گزارش را می آورد (مسلم، الجامع الصحیح، ح 1347) و اشاره ای به نقش امام علی(علیه السلام) نمی کند.

3. سیره فردی

الف) ازدواج

امام علی(علیه السلام) هنگامی که خواست با حضرت فاطمه(علیها السلام) ازدواج کند، به تجارت روی آورد

ص: 373

و با مردی از قبیله بنی قینقاع قرار گذاشت که وسایل مورد نیاز آهنگران را وارد کند و به آنان بفروشد و از پول این تجارت، محفل عروسی برپا کند (بخاری، الجامع الصحیح، ص 760، ح 4003؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 821، ح 1979).

ب) خواستگاری از دختر ابوجهل

بخاری درباره خواستگاری امام علی(علیه السلام) از دختر ابوجهل، 4 روایت را ذکر می کند. بنا بر اولین روایت، علی بن ابی طالب، دختر ابوجهل را خواستگاری کرد؛ درحالی که همسر فاطمه(علیها السلام) بود. رسول خدا بر منبر، خطبه خواند و فرمود: «إن فاطمة منی و أنا أتخوف أن تفتن فی دینها» سپس از دامادش ابوالعاص یاد کرد و فرمود: «وی سخنی به من گفت و راست گفت؛ و من کسی نیستم که حلال را حرام گردانم، ولیکن به خدا سوگند که هرگز دختر رسول خدا با دختر دشمن خدا جمع نمی شود.» (بخاری، الجامع الصحیح، ص 595، ح 3110). روایت دوم، شبیه حدیث اول است جز آن که عبارت «فاطمه چون این خبر را شنید، نزد پدر آمد و گفت: قوم تو می پندارند که برای دخترانت خشمگین نمی شوی؛ علی می خواهد از دختر ابوجهل خواستگاری کند.» و «بنابراین علی از خواستگاری دختر ابوجهل منصرف شد»، اضافه شده است. (همان، ح 3729). بنا بر روایت سوم، رسول خدا بر فراز منبر فرمود: «بنی هشام بن مغیره از من اجازه خواستند تا دختر خویش را به ازدواج علی بن ابی طالب درآورند، پس من اجازه نمی دهم؛ پس من اجازه نخواهم داد؛ مگر آن که پسر ابی طالب، دختر من را طلاق بدهد و دختر ایشان را به ازدواج خود درآورد؛ زیرا هِیَ بضعة منّی، یریبنی ما أرابها و یؤذوننی ما آذاها» (همان، ح 5230). و روایت چهارم، مختصر حدیث سوم است (همان، ح 5278). مسلم نیز سه روایت، شبیه روایات بخاری نقل می کند (مسلم، الجامع الصحیح، ح 93، 95، 96 / 2449).

ج) ناراحتی امام علی(علیه السلام)

روزی پیامبر خدا به منزل حضرت فاطمه(علیها السلام) رفت؛ ولی امام را در آن جا ندید. سراغش

ص: 374

را از فاطمه(علیها السلام) گرفت. ایشان فرمود. «بین من و او چیزی واقع شد و او بر من غضب کرد و از خانه خارج شد.» پس از مدتی، پیامبر امام علی(علیه السلام) را در مسجد یافت. درحالی که خوابیده بود و ردایش از دوشش افتاده و خاک آلود شده بود. پیامبر، درحالی که خاک از او می زدود، فرمود: برخیز ابو تراب، برخیز ابو تراب (بخاری، الجامع الصحیح، ص106، ح441، ح3703، 6204، 6280؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص981، ح2409).

د) اهمیت ندادن به نماز شب

پیامبر در شبی به منزل امام علی(علیه السلام) رفتند و از ایشان و دخترشان پرسیدند: «آیا شما نماز (شب) نمی خوانید؟» امام پاسخ داد: «نفس های ما در دست خداوند است و چون بخواهد ما را برخیزاند، برمی خیزاند.» سپس پیامبر چیزی نگفت. برخاست و درحالی که می رفت و روی خود را برگردانده بود، آیه 54 کهف را تلاوت کرد که: «وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَی ءٍ جَدَلاً»؛ «آدمی، جدل پیشه تر از همه چیز است» (بخاری، الجامع الصحیح، ص223، ح1127، ص909، ح4724؛ ص1399، ح7347؛ ص1424، ح7465؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 773، ح 775).

ه_ ) پوشش

پیامبر، لباسی ابریشمی را به امام هدیه داد و ایشان، آن را پوشید. سپس آثار خشم را در سیمای پیامبر مشاهده کرد؛ لذا آن را درآورد، پاره کرد و بین زنانِ خود (خانواده) تقسیم کرد (بخاری، الجامع الصحیح، ص494، ح2614؛ ص1062، ح5366؛ ح1141، ح5840؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص 861، ح 2071).

4. در واپسین روزهای حیات پیامبر

الف) همراهی پیامبر (صلی الله علیه واله) تا منزل عایشه

پیامبر، با شدت گرفتن مریضی خود، از همسران خویش اجازه خواست تا در خانه عایشه پرستاری شود. پس از اجازه آنان، با کمک عباس و امام علی(علیه السلام)، به منزل عایشه

ص: 375

منتقل شد. راوی این گزارش که عایشه است، با بیانِ «پیامبر در میانِ عباس و مردی دیگر، درحالی که پاهایش روی زمین کشیده می شد، برآمد»، هیچ نامی از امام علی(علیه السلام) نمی برد؛ بلکه عبدالله بن عباس در تفسیر این حدیث، آن مرد را امام علی(علیه السلام) می داند. (بخاری، الجامع الصحیح، ص62، ح198، ص142، ح665؛ ص490، ح2588؛ ص841، ح4442؛ ص 1120، ح 5714؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص179، ح418).

ب) نگرانی از آینده خلافت

امام علی(علیه السلام) در آخرین مریضی پیامبر که به وفات انجامید، با ایشان ملاقات کرد؛ پس از ملاقات، عباس بن عبدالمطلب، ضمن پیش بینی وفات پیامبر و پیروی امام علی(علیه السلام) از شخصی دیگر، از او خواست درباره آینده خلافت از رسول الله (صلی الله علیه واله) بپرسد که آیا امر خلافت بین خاندان بنی هاشم است یا خیر تا تکلیف را بدانند. امام، در پاسخ گفت: «به خدا قسم اگر از رسول الله بپرسیم و ایشان ما را منع کند، مردم پس از فوت ایشان، آن (خلافت) را به ما نمی دهند و من به خدا قسم از رسول الله نمی پرسم (بخاری، الجامع الصحیح، ص841، ح4447؛ ص1206، ح6266).

بحث و تحلیل در دومین قسمت مقاله، همه گزارش های سیره عملی امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه واله)، بر اساس صحیح بخاری و مسلم استخراج شد که به ترتیب، به بحث و تحلیل آن ها خواهیم پرداخت. اول آن که در این قسمت، سیره عملی امام علی(علیه السلام) در چهار موضوع غزوات، مأموریت های ویژه، فردی و در واپسین روزهای عمر پیامبر (صلی الله علیه واله) تقسیم و بررسی شد. در زیرمجموعه «سیره امام علی(علیه السلام) در غزوات» 10 مورد گزارش شده که نسبت به دیگر موضوعات، بیش تر است. اولین گزارش، به حضور ایشان در جنگ بدر اختصاص دارد. در این گزارش که در هر دو کتاب آمده، بر این نکته تأکید شده که این مبارزه، برای رضای خدا بوده است. البته نقل آن دو، تفاوت هایی هم دارد: 1. بخاری در پنج جا و مسلم تنها در یک جا آن را نقل کرده است. 2. در گزارش های بخاری اختلاف در مضمون هست.

ص: 376

3. بخاری در یک روایت، برخلاف مسلم، از امام علی(علیه السلام) نام نمی برد؛ بلکه حمزه را محور قرار می دهد و امام را به ایشان ملحق می کند. بنابراین، این مورد، از موارد سیره ای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که در دو کتاب بخاری و مسلم به آن اشاره شده است. گزارش کامل این واقعه، در دیگر منابع آمده است. بنا بر گزارش طبری، پس از آن که عتبة بن ربیعه با برادرش شیبة بن ربیعه و پسرش ولید بن عتبه آهنگ جنگ کرد، هماورد خواست. سه تن از جوانان انصار به مقابله او رفتند، عتبه و همراهان او از پیامبر خواستند تا هم سنگان آنان از قوم خودشان (قریش) را بفرستد؛ بنابراین ایشان، حمزه، عبیده و امام علی(علیه السلام) را به مصاف آنان فرستاد. عبیده که از دیگران سالخورده تر بود با عتبه، حمزه با شیبه و امام با ولید هماورد شد. پس از مدت کوتاهی، حمزه شیبه و امام نیز ولید را کشت؛ ولی عبیده زخمی شد. حمزه و امام علی(علیه السلام) به کمک عبیده شتافتند و پس از کشتن عتبه، عبیده زخمی را پیش پیامبر آوردند (طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص426). نتیجه آن که بنا بر نقل بخاری و مسلم، امام علی(علیه السلام) در جنگ بدر برای خدا شمشیر زد.

درباره حضور امام علی(علیه السلام) در جنگ احد، مطالبی گفتنی است ازجمله؛ 1. این گزارش با یک راوی، در هر دو کتاب آمده؛ 2. در هر دو، بر نقش امام علی(علیه السلام) در زمان بحرانی جنگ احد تأکید شده است. این گزارش، در منابع تاریخی نیز آمده است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص37) هرچند طبری، به فرار اصحاب پیامبر (صلی الله علیه واله) و پناه بردن آنان به کوه، پس از زخمی شدنِ حضرت نیز تصریح می کند (طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص475).

درباره نگارش صلح نامه حدیبیه؛ اولاً این گزارش با یک راوی در هر دو کتاب آمده است؛ ثانیاً سخن امام علی(علیه السلام) در جواب پیامبر (صلی الله علیه واله) به دو گونه گزارش شده است: 1. «من آن کسی نیستم که آن را پاک کنم.» 2. «نه، به خدا قسم آن را پاک نخواهم کرد.» که از سخن اول، تقابل و نافرمانی برداشت نمی شود؛ درحالی که در نقل قول دوم، این شبهه پیش می آید که حضرت می خواسته نافرمانی کند. این گزارش، در منابع تاریخی نیز آمده است.

ص: 377

بنا بر برخی از آنان، امام فرمود: «لا امحوک ابدا» (مقریزی، امتاع الاسماع، ج13، ص94). برخی دیگر از منابع، تنها گفته اند که امام علی(علیه السلام) از محو کردن نام رسول الله، خودداری کرد (ذهبی، تاریخ الاسلام، ج2، ص390) و جمله ای از حضرت نقل نکرده اند. و بنا بر برخی دیگر از منابع تاریخی، حضرت فرمود: «من، آن کسی نیستم که آن را محو کنم» (ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج2، ص168). نتیجه آن که بنا بر نقل بخاری و مسلم، این که امام فرموده باشد: «من آن کسی نیستم که آن را محو کنم» و بیانِ «نه، من هرگز آن را محو نمی کنم»، تفاوت وجود دارد و بیان دوم نوعی نافرمانی را القاء می کند؛ هرچند برخی شارحان صحیح بخاری و مسلم، فعل امام علی(علیه السلام) را نشانگر ادب و ایمان ایشان دانسته اند (ابن بطال بکری، شرح صحیح البخاری، ج8، ص88). و برخی دیگر تصریح کرده اند که امیر مؤمنان متوجه شده بود که این دستور وجوبی نیست و لذا از محو «رسول الله» از صلح نامه خودداری کرد (عسقلانی، فتح الباری، ج7، ص503)؛ اما گزارش آنان در دید اول، این گونه القاء می کند که حضرت نمی خواسته فرمان پیامبر را اجرا کند. این در حالی است که بیانِ «من آن کسی نیستم که آن را محو کنم»، نیازی به این توجیهات ندارد؛ زیرا نوعی عذرخواهی و رفع تکلیف از ایشان است.

درباره نظر ایشان در جریان افک، هر دو، ابتدا نقش امام علی(علیه السلام) در افک را از قول عایشه انکار می کنند ولی از قول دو نفر، بر نظر منفی وی درباره عایشه تصریح می کنند. نقش امام علی(علیه السلام) در حادثه افک در منابع تاریخی نیز آمده است. گزارش مورخان، شبیه گزارش های بخاری و مسلم است؛ با این تفاوت که بر کتک خوردن بریره توسط امام علی(علیه السلام) برای این که اعتراف کند، تصریح شده است (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص301؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج2، ص615). نتیجه آن که بنا بر گزارش های بخاری و مسلم، امام علی(علیه السلام) جزو تهمت زنندگان عایشه نبوده است. البته توصیه امام علی(علیه السلام) به طلاق دادن عایشه را گزارش کرده و آن را در مقابل خیرخواهی اسامة بن زید قرار

ص: 378

داده اند که به نوعی مدح اسامه و مذمت امام علی(علیه السلام) است. و نتیجه آن که این مورد، از مواردی است که بخاری و مسلم و مورخان، بر نقش منفی امام علی(علیه السلام) در حادثه افک اشاره می کنند.

درباره اختلاف امام با زید و جعفر درباره دختر حمزه، مسلم، به این جریان اشاره ای نکرده است. هرچند نام وی در صحیح بخاری نیامده؛ اما در منابع تاریخی، نام وی امامه ثبت شده است (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج3، ص5). این که به چه انگیزه ای درباره این دختر به نزاع پرداختند، مبهم ذکر شده است. عبارت ابن سعد «اراد کلّ واحد منهم ان تکون عنده» است (همان) و عبارت بخاری «دونک ابنة عمک حملتها»؛ این که قصد ازدواج داشته اند و یا صرفاً می خواستند از او نگهداری کنند، اشاره ای نشده است؛ هرچند سؤال حضرت علی(علیه السلام) از پیامبر شاید قرینه ای باشد بر این که قصد آنان، ازدواجِ با دختر حمزه بوده است.

درباره گزارش فرمان دهی و پرچم داری امام در جنگ خیبر، روایات مسلم با بخاری از جهاتی مشترک است: 1. در برخی از گزارش ها، جمله پیامبر کامل نقل شده است. 2. بر نوید فتح و پیروزی و گرفتن پرچم از سوی پیامبر توسط امام علی(علیه السلام)، کرامت پیامبر و خوب شدن درد چشم حضرت، آرزو و رغبت صحابه برای واگذاری این مأموریت به آنان، واگذاری پرچم به آن حضرت و فتح و پیروزی توسط ایشان، تصریح شده است.

در برخی موارد نیز گزارش ها و روایات یک جور نیست و روایات مسلم، نسبت به بخاری تفاوت هایی دارد: 1. مسلم در حدیث اول به رجزخوانی امام علی(علیه السلام) در صحنه نبرد و قتل مرحب توسط ایشان، تصریح می کند؛ درحالی که بین روایات بخاری، چنین مطلبی گزارش نشده است. 2. حدیث دوم توسط سعد بن ابی وقاص و در جواب معاویه صادر شده است که بخاری ترجیح داده این روایت را نیاورد. 3. در حدیث سوم، بیان عمر آمده است که «ما احببت الامارة الا یومئذ» درحالی که بخاری، این عبارت را نقل نکرده است. 4. راویان بخاری دو نفر (سهل بن سعد و سلمه) هستند؛ درحالی که راویان مسلم چهار نفر (سلمه، سعد بن ابی وقاص، ابوهریره و سهل بن سعد) هستند. 5. به علت تعدّد بیش تر

ص: 379

راویان در مسلم، گزارش های او متنوع تر است و وی، این جریان را به چهار گونه روایت می کند؛ درحالی که بخاری، تنها به دو گونه کلی روایت می کند.

برخلاف بخاری و مسلم، احمد بن حنبل و نسائی، قبل از نقل سخن پیامبر، به دریافت پرچم از سوی ابوبکر و عمر در دو روز متوالی و ناتوانی آنان از فتح قلعه، تصریح می کنند (احمد بن حنبل، مسند، ج38، ص 97، ح 22993؛ نسائی، خصائص امیرالمؤمنین، ص39). طبرانی، بدون ذکر نام، از شخصی یاد می کند که از سوی پیامبر مأمور فتح قلعه ها شد ولی ترسید. این واقعه به قدری بر یاران پیامبر سخت گذشت که محمد بن سلمه به گریه افتاد (طبرانی، المعجم الصغیر، ج2، ص11). حاکم نیشابوری نیز در پنج روایت، به ناتوانی ابوبکر و عمر در فتح قلعه ها تصریح دارد و در یک روایت، بدون ذکر نام، از فردی یاد می کند که ترسید و برگشت. وی در پایان این روایات می نویسد: «دو شیخ (بخاری و مسلم) بر نقل حدیث رایت متفق اند؛ اما به این سیاق، نقل نکرده اند (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص41). غیر از محدثان، مورخان نیز به ناتوانی ابوبکر و عمر و پس از آن، واگذاری پرچم به امام علی(علیه السلام) تصریح می کنند (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص334؛ طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج3، ص12) که نشانگر نوعی هم آهنگی بین مصادر حدیثی و تاریخی اهل سنت است.

نتیجه آن که، گزارش بخاری و مسلم در این باره، با دیگران یک تفاوت عمده و اساسی دارد که اکثر منابع اهل سنت، قبل از واگذاری پرچم به امام و پیروزی ایشان، بر ناتوانی ابوبکر و عمر در گشایش قلعه خیبر تصریح یا اشاره می کنند؛ اما بخاری و مسلم، هیچ اشاره ای به این موضوع ندارند. گزارش نکردن این موضوع، قدری از فضیلت امام در فتح و پیروزی می کاهد؛ به این دلیل که اگر بخاری و مسلم ابتدا ناتوانی آن دو و سپس موفقیت حضرت را بازگو می کردند، نشانگر فضیلت بیش تر امام بود تا وقتی که به دلیل بیان نکردن، این احتمال مطرح می شود که اگر پیامبر به ابوبکر و عمر هم مسئولیت فتح قلعه خیبر را می داد، موفق می شدند.

ص: 380

درباره گزارش جانشینی پیامبر در مدینه، روایات مسلم با بخاری از جهاتی مشترک است: 1. در برخی از آن ها، جمله پیامبر تقطیع شده است. 2. روایات بخاری و مسلم، در عبارات اختلاف دارد.

3. راوی همه این احادیث، سعد بن ابی وقاص است. و از جهاتی نیز روایات این دو، تفاوت هایی دارد: 1. حدیث سوم توسط سعد بن ابی وقاص و در جواب معاویه صادر شده است که بخاری آن را نیاورده است. 2. در حدیث سوم، عبارت پیامبر به جای «الا انه لا نبی بعدی»، «الا انه لا نبوة بعدی» گزارش شده است. 3. بخاری از دو روایت، یکی را تقطیع کرده است؛ درحالی که مسلم از چهار روایت، تنها یک روایت را؛ بنابراین نسبت روایت کامل به ناقص در صحیح مسلم، بیش تر است.

برخی دیگر از محدثان اهل سنت نیز حدیث نبوی را با عبارت «الا انه لا نبی بعدی» و بدون آن، روایت کرده اند (احمد بن حنبل، مسند، ح 1423؛ ابن ماجه، السنن، ح 115). و برخی دیگر، به صورت کامل روایت کرده اند (ترمذی، سنن الترمذی، ح 3724؛ ح 3730 و 3731). مورخان اهل سنت نیز به دو شکل گزارش کرده اند (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 23_21). نتیجه آن که این حدیث در صحیح بخاری و مسلم و دیگر منابع حدیثی و تاریخی، به دو شکل کامل و ناقص آمده است.

درباره این که حضرت قصدِ کشتنِ مشرکی را داشت، تنها بخاری این مورد را ذکر کرده و مسلم از بیان آن خودداری کرده است. در برخی منابع تاریخی نیز به این مطلب اشاره شده است (بیهقی، السنن الکبری، ج5، ص80). نتیجه آن که بنا بر گزارش بخاری، امام علی(علیه السلام) قصد داشته مشرکی را که در منزل خواهرش پناه گرفته، به قتل برساند؛ درحالی که قبل از آغاز فتح مکه، امنیت مردم مکه از طرف پیامبر (صلی الله علیه واله) تضمین شده بود.

درباره گزارش تصاحب کنیزی در سریه یمن، این مورد را تنها بخاری ذکر کرده است. نتیجه آن که بنا بر گزارش بخاری، سیره امام در تصرف کنیز قبل از تقسیم غنایم، از طرف دیگران نکوهش شده است. سخن جامع الاصول که «صحابه همراه امام علی(علیه السلام) در یمن

ص: 381

این کار علی بن ابی طالب را بد شمردند و چهار نفر از اصحاب پیامبر با هم پیمان بستند که از او پیش پیامبر سعایت کنند» (ابن اثیر، جامع الاصول، ج 8، ص 652) مؤید سخن ماست.

درباره گرفتن نامه از جاسوس، هر دو منبع، بدون هیچ تفاوتی، این گزارش را نقل کرده اند. این روایت در منابع دست اول تاریخی اهل سنت نیامده است. السنن الکبری قدیمی ترین منبع تاریخی است که به این مطلب تصریح کرده است (بیهقی، السنن الکبری، ج3، ص152). نتیجه آن که تهدید یک زن ولو مشرک، به عریان کردن او، امری پسندیده نیست؛ درحالی که در صحیحین، این کار به امام علی(علیه السلام) و همراهان نسبت داده شده است.

در قسمت مأموریت های ویژه، تنها یک گزارش درباره اعلام سوره برائت توسط امام علی(علیه السلام) وارد شده است. بخاری و مسلم هر دو، به دلیل تعصبات مذهبی، این روایت را کامل نقل نکرده اند. بنا بر گزارش احمد بن حنبل، رسول خدا(صلی الله علیه واله) ابتدا ابوبکر را به منظور خواندن آیات برائت به مکه فرستاد؛ اما وی، بیش از سه منزل از مدینه دور نشده بود که رسول خدا(صلی الله علیه واله) به علی(علیه السلام) دستور داد که خودت را به ابوبکر برسان، آیات برائت را از او بگیر، او را برگردان و آن ها را به مردم مکه ابلاغ کن. امام با شتاب از مدینه بیرون آمد و مأموریت را انجام داد. وقتی ابوبکر حضور رسول خدا(صلی الله علیه واله) رسید، گریست و گفت: یا رسول الله! آیا درباره من مسئله ای رخ داده است؟ حضرت فرمود: جز خیر، چیز دیگری درباره ات رخ نداده است؛ ولی به من دستور داده شده که آیات برائت را یا خودم بر مردم مکه بخوانم و یا مردی که از خود من است. نتیجه آن که هرچند بنا بر برخی مصادر حدیثی و تاریخی اهل سنت، پیامبر ابتدا ابوبکر و سپس امام علی(علیه السلام) را مأمور ابلاغ سوره برائت فرمود؛ اما این مطلب در صحیح بخاری و مسلم نیامده و باعث شده قدری از فضیلت امام علی(علیه السلام) کاسته شود.

در قسمت سیره فردی، 5 گزارش بررسی شد. ازدواج امام علی(علیه السلام) با حضرت زهرا(علیها السلام) که بدون کم وکاست و اختلاف در هر دو منبع آمده، هرچند نشانگر اهمیت دادن ایشان به امر تجارت و رزق حلال و برپایی مراسم آبرومندانه ازدواج دارد؛ اما اشاره دارد که امام علی(علیه السلام) با مردی یهودی در تجارت شریک شده است. درباره خواستگاری امام علی(علیه السلام) از

ص: 382

دختر ابوجهل، راویِ هفت روایتِ صحیحین، مسور بن مخرمه است و در هر دو کتاب، یک جور گزارش شده است؛ هرچند بخاری در چهار کتاب مختلف و مسلم تنها در کتاب فضائل نقل کرده است. نتیجه آن که این حدیث، نکوهش و نقص امام است؛ زیرا اولاً باعث رنجش حضرت فاطمه شد. ثانیاً رسول الله از این کار به قدری ناراحت شد که برای مردم روی منبر، سخنرانی و امام را توبیخ و نکوهش کرد و داماد دیگرش ابوالعاص را بر امام علی(علیه السلام) ترجیح داد. ثالثاً تصمیم داشت بین دختر رسول الله و دختر دشمن رسول الله جمع کند که با مخالفت پیامبر روبه رو شد. رابعاً پس از سخنرانی عمومی رسول الله، نکوهش و تهدید ایشان، از ازدواج با دختر ابوجهل منصرف شد.

گزارش خشم امام بر فاطمه(علیها السلام) که هر دو مصدر گزارش کرده اند و حدیثِ اهمیت ندادن به نماز شب نیز که در هر دو منبع آمده، نکوهش امام علی(علیه السلام) است؛ زیرا اولاً نسبت به اقامه نماز شب، کم توجه بوده است. ثانیاً جواب پیامبر را به صورت جدلی و نه برهانی داده است. ثالثاً پیامبر از جواب امام علی(علیه السلام) ناراحت شدند و با بیان آیه ای، با کنایه به امام فهمانده اند که با ایشان جدل کرده است. رابعاً پیامبر پس از این اتفاق در منزل ایشان نماندند و آن جا را ترک کرده اند. هم چنین محتوای گزارشِ پوشیدن لباس ابریشمی که هر دو منبع آن را ذکر کرده اند، نکوهش ایشان است؛ زیرا بنابراین روایت، نسبت به حکم حرمت پوشیدن لباس ابریشمی توسط مردان، ناآگاه بود و با این کار، باعث خشم پیامبر(صلی الله علیه واله) شد.

در قسمت «در واپسین روزهای حیات پیامبر(صلی الله علیه واله)» دو گزارش آمده است؛ بنا بر گزارش اول، اولاً عایشه خوش نداشته نام امام علی(علیه السلام) را ببرد. ثانیاً پیامبر با کمک عباس و امام علی(علیه السلام) به منزل عایشه رفته است. ثالثاً امام علی(علیه السلام) در لحظات آخر عمر حضرت، کنار پیامبر(صلی الله علیه واله) نبوده است؛ بلکه این عایشه بوده که میزبان و تنها همراه پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده است، مطلبی که بخاری و مسلم بر اثبات آن اصرار دارند. بنا بر روایتی، عده ای نزد عایشه تأکید کردند که علی، وصی رسول الله(صلی الله علیه واله) بوده است. وی گفت: چه زمانی به او وصیت کرده است، درحالی که آن حضرت، بر سینه من تکیه زده بود و از من تشت خواست. سپس در کنار من خمیده شد و من درنیافتم که آن حضرت مرده است. پس چه زمانی به او وصیت

ص: 383

کرده است؟ (بخاری، الجامع الصحیح، ص527، ح2741؛ ص843، ح4459؛ مسلم، الجامع الصحیح، ص671، ح1636)؛ بنابراین، همراهی با پیامبر، از فضایل امام و غیبت ایشان در لحظات آخر عمر پیامبر، نقص ایشان شمرده می شود درحالی که بنا بر برخی دیگر از روایات، در لحظات آخر عمر رسول الله، امام علی(علیه السلام) حاضر بوده است. در روایت دوم که بنا بر آن، امام علی(علیه السلام) از آینده خلافت نگرانی دارد؛ مسلم، آن را نقل نکرده است. محتوای این گزارش که تنها بخاری آن را ذکر کرده، نکوهش و نقص امام علی(علیه السلام) است؛ زیرا شخصی فرصت طلب به تصویر کشیده شده که نگران از دست دادن قدرت است و به همین دلیل، چون احتمال می دهد پیامبر خاندانش را از خلافت و قدرت منع خواهند کرد، حاضر نشد درباره آن، از پبامبر بپرسد. بنابراین، بنا بر دو منبع مهم حدیثی اهل سنت، امام علی(علیه السلام) فردی است کاملاً عادی؛ مثل دیگر صحابی رسول خدا(صلی الله علیه واله) که تنها در برخی موارد، به خصوص در میدان جنگ، سیره ای نیکو و مورد تأیید پیامبر داشته است.

جدول (1): آمار انعکاس روایات در صحیح بخاری و مسلم

ص: 384

تصویر

نتیجه

در این پژوهش، پس از جمع آوری، بررسی و تحلیلِ گزارش های مربوط به شخصیت و سیره امام علی(علیه السلام) در زمان پیامبر، در دو کتاب حدیثی مهم اهل سنت، بخاری و مسلم، اثبات شد که در این دو کتاب، تصویری از امام علی(علیه السلام) ارائه می شود که نه تنها چندان تفاوتی با دیگر صحابه نمی کند؛ حتی در برخی موارد، از دیگران نیز عقب تر است. هرچند از بُعد نظامی، فرمانده ای است که در جنگ های پیامبر حضور دارد؛ اما گاهی فرمان پیامبر(صلی الله علیه واله) را اجرا نمی کند. در سریه یمن، کنیزی را قبل از اجازه و تقسیم پیامبر(صلی الله علیه واله)، به تصاحب خود درمی آورد که با واکنش دیگر سپاهیان مواجه می شود. از بُعد عبادی، نسبت به نماز شب کم توجه است. از بُعد سیاسی، به دنبال قدرت است و دوست دارد پس از پیامبر(صلی الله علیه واله) جانشین ایشان شود. در لحظات آخر عمر پیامبر(صلی الله علیه واله) در جوار ایشان حضور ندارد.

این نوع دیدگاه، که سعی کرده کم تر به انعکاسِ فضایل و مناقب امام علی(علیه السلام) بپردازد، با دیدگاه بیش تر محدثان و مورخان اهل سنت منافات دارد.

ص: 385

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن اثیر جزری، جامع الاصول فی احادیث الرسول، تحقیق الارنووط، مکتبه الحلوانی، [بی جا]، 1389 ق.

2. ابن بطال البکری قرطبی، علی بن خلف، شرح صحیح البخاری، تحقیق: ابوتمیم یاسر بن إبراهیم، مکتبة الرشد، ریاض، 1423/2003 م.

3. ابن سعد، محمد بن سعید، الطبقات الکبری، تحقیق: محمد عبد القادر عطا، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1410/1990.

4. ابن سید الناس، عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر، تعلیق: ابراهیم محمد رمضان، دار القلم، بیروت، 1414/1993.

5. ابن ماجه، محمد بن مزید، السنن، تحقیق: شعیب الارنووط، مؤسسة الرسالة، دارالجیل، لبنان، بیروت، 1418 ق.

6. ابن هشام، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، دارالمعرفة، بیروت، [بی تا].

ص: 386

7. ابی عوانه، مسند ابی عوانه، دارالمعرفه، بیروت، 1429 ق.

8. احمد بن حنبل، مسند، تحقیق: شعیب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، 1421/2001.

9. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، اعتنی به: ابوصهیب الکرمی، بیت الافکار الدولیة، ریاض، 1419/1998.

10. بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق: عبدالمعطی قلعجی، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1405/1985.

11. بیهقی، السنن الکبری، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1424.

12. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق: ابوعبیده مشهور بن حسن آل سلمان، مکتبه المعارف، ریاض، [بی تا].

13. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، دارالکتب العلمیة، بیروت، چاپ دوم، 1422/2002.

14. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق: عمر عبدالسلام تدمری، دار الکتاب العربی، بیروت، 1413 ق.

15. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الصغیر، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1403/1983.

16. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دارالمعارف، مصر، چاپ دوم، [بی تا].

17. عسقلانی، أحمد بن علی، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، تحقیق: محب الدین خطیب، دار المعرفة، بیروت، [بی تا].

18. مسلم بن حجاج، الجامع الصحیح، بیت الافکار الدولیه، ریاض، 1419/1998.

19. مقریزی، احمد بن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق: محمد عبد الحمید النمیسی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1420/1999.

20. نسائی، احمد بن علی، خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، تحقیق: احمد میرین البلوشی، مکتبة المعلا، کویت، 1406/1986.

ص: 387

ص: 388

بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام)

اشاره

با استناد به آیه «انک لا تهدی من احببت» عبدالکریم عباسی(1)، زهرا مظفری(2)

ص: 389


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ ka499249@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و معارف اسلامی؛ ka499249@gmail.co

ص: 390

چکیده

ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) از مباحث اختلافی تاریخی _ کلامی است. بنا بر برخی روایات اهل سنت، ابوطالب(علیه السلام) عموی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) و پدر امام علی(علیه السلام) به دین اسلام، ایمان نیاورده و مشرک از دنیا رفته است. ازاین رو برخی منکر ایمان ابوطالب(علیه السلام) هستند. در مقابل، شیعیان با توجه به روایات اهل بیت( و برخی قراین کلامی و تاریخی اجماع دارند که ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه واله) ایمان داشته است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید برای نفی ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به روایتی از اهل سنت که طبق مبنای آن ها صحیح است، استناد کرده است. در این روایت آمده است: «سعید بن مسیب از پدرش نقل کرده که ابوطالب(علیه السلام) در حال احتضار درخواست پیامبر(صلی الله علیه واله) برای گفتن «لا اله الا الله» را نپذیرفت و بر آیین پدر و اجدادش درگذشت و پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: «به خدا سوگند برای تو طلب آمرزش می کنم تا نهی شوم.» آنگاه آیه 113 سوره توبه «بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، سزاوار نیست برای مشرکان استغفار کنند هرچند از خویشان آنان باشند» و آیه 56 سوره قصص«همانا تو هرکسی را که دوست داری نمی توانی هدایت نمی کنی» نازل شد. در این مقاله سعی شده است ضمن اشاره به ادله و دیدگاه مخالفان و موافقان ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به سخنان محمد بن عبدالوهاب پاسخ داده شود. روش تحقیق در این مقاله توصیفی _ تحلیلی است.

کلید واژه ها: ایمان، ابوطالب(علیه السلام)، محمد بن عبدالوهاب، علی بن ابی طالب(علیه السلام)، عموی پیامبر(صلی الله علیه واله).

ص: 391

مقدمه

ایمان ابوطالب(علیه السلام)، از مسائلی است که از صدر اسلام مورد بحث و اختلاف بوده است. امروزه وهابیان به این مسئله بیشتر از همیشه دامن زده و آن را ترویج می کنند. آنها به دنبال سخنان ابن تیمیه (ابن تیمیه، منهاج السنة، ج4، ص351) و رهبران خود مانند محمد بن عبدالوهاب (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص113) قائل اند، ابوطالب(علیه السلام) مسلمان نبوده و مشرک از دنیا رفته است. وهابیان گفته اند آیاتی از قرآن مانند آیه 56 سوره قصص نیز درباره کفر ابوطالب(علیه السلام) نازل شده است و شاهد ادعای آنها است.

این در حالی است که در مقابل ادعای آن ها، ادله فراوانی برای اثبات ایمان ابوطالب(علیه السلام) در منابع اهل سنت (و امامیه) وجود دارد (ابن سعد، طبقات الکبری، ج 1، ص 209 و 211؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 1، ص 504 و 507؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 3، ص 55). زینی دحلان، اسنی المطالب فی نجاة أبی طالب، یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، مانند مواردی که علامه شیخ سلیمان قندوزی (حنفی ) در کتاب الحجة گفته است: ابوطالب(علیه السلام) شیخ قریش، حامی، یاور و بسیار دوستدار پیامبر(صلی الله علیه واله)، کفیل و مربی آن حضرت و اقرار کننده به نبوت و معترف به رسالت پیامبر(صلی الله علیه واله) و سراینده ابیات فراوان (بیش از 3000 بیت) در منقبت آن بزرگوار بود (فخار موسوی، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، ص 17).

در منابع امامیه نیز صدها حدیث از رسول خدا(صلی الله علیه واله) و ائمه اهل بیت (. نقل شده است که در کتاب هایی تألیف شده که عناوین آن ها را آقابزرگ تهرانی در کتاب الذریعة گرد آورده است (9عنوان)، (آقا بزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج 2، ص 512 _513) کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة و الأدب، ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، افزون بر این دلائل، سخنان، اشعار و رفتار عملی ابوطالب(علیه السلام) نیز (همان طور که در ادامه خواهد آمد)، حاکی از ایمان اوست. ازآنجاکه در آثار مربوط به ایمان ابوطالب(علیه السلام) کمتر به سخنان وهابیت، به ویژه

ص: 392

محمد بن عبدالوهاب (در التوحید)، پرداخته شده است، ضرورت دارد مقاله ای در این زمینه نوشته شده و مانع سوءاستفاده این افراد گردد. روش تحقیق در این نوشتار توصیفی _ تحلیلی است.

دیدگاه ها درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام)

درباره ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) به اسلام پس از تتبع در آثار مکتوب مسلمانان به دو دیدگاه متفاوت (مخالف و موافق) می رسیم.

الف _ دیدگاه مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام)

اشاره

عده ای از مسلمانان مانند وهابیان معاصر همواره در ترویج مشرک بودن ابوطالب(علیه السلام) بسیار می کوشیدند.

به گفته سید بن طاووس مخالفان در مسلمان شمردن هیچ کس آن اندازه سخت گیری نکرده اند که در مورد مسلمان بودن ابوطالب(علیه السلام) سخت گیری کرده اند؛ زیرا روش آنان این است که با استناد به خبرهای واحد افراد را مسلمان می شمارند (سید بن طاووس، طرائف، ص 298). ابن تیمیه که وهابیان بسیاری از عقائد خود (مانند این مسئله) را از او گرفته اند در کتاب الایمان می گوید: «بل أبو طالب و غیره کانوا یحبون النبی(صلی الله علیه واله) ویحبون علو کلمته ولیس عندهم حسد له وکانوا یعلمون صدقه ولکن کانوا یعلمون أن فی متابعته فراق دین آبائهم وذم قریش لهم، فما احتملت نفوسهم ترک تلک العادة واحتمال هذا الذم» (ابن تیمیه، کتاب ایمان، ص 153). وی مدعی است که ابوطالب(علیه السلام) صدق دعوت نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه واله) را قبول داشت؛ ولی چون می دانست با متابعت ایشان باید اجدادش را ترک کند و ذم و ملامت قریش را در پی دارد، از اعتقاد خود دست برنداشت. چند قرن بعد از او مؤسس وهابیت، محمد بن عبدالوهاب نیز مانند او مدعی شد که ابوطالب(علیه السلام) تا پایان عمر ایمان نیاورد. ازآنجاکه هدف ما در این مقاله بررسی سخن محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید است به نقل ادله او می پردازیم.

دلائل ابن عبدالوهاب در نفی ایمان ابوطالب(علیه السلام)

محمد بن عبدالوهاب، ادله متعددی مبنی بر کفر حضرت ابوطالب(علیه السلام)، اقامه کرده

ص: 393

است. او دو دلیل بر نفی ایمان داشتن حضرت ابوطالب(علیه السلام) به اسلام اقامه کرده است.

حدیث سعید بن مسیب از پدرش

دلیل عمده محمد بن عبدالوهاب، روایت صحیحی (طبق مبنای اهل سنت) که سعید بن مسیب از پدرش نقل کرده است. این روایت در صحیح بخاری (بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص98) و صحیح مسلم (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص40) و دیگر کتب معتبر اهل سنت هم نقل شده است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید نوشته است: «سعید بن مسیّب از پدرش روایت می کند: پیامبر(صلی الله علیه واله) از ابوطالب(علیه السلام) هنگام وفاتش خواست کلمه لا إله إلاّ اللّه را بگوید تا نزد خداوند برای او احتجاج کند، ابوجهل و عبدالله بن امیه به ابوطالب گفتند: آیا می خواهی از ملت عبدالمطلب بازگردی؟ پیامبر(صلی الله علیه واله) جمله خود و آن دو نیز حرفشان را تکرار کردند و آخرین کلمه ابوطالب این بود: بر ملّت و آیین عبدالمطلب. پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: به خدا سوگند بر تو استغفار می کنم تا زمانی که نهی شوم، در این هنگام آیه نازل شد: «بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند سزاوار نیست که برای مشرکان _ پس ازآن که برایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخ اند _ طلب آمرزش کنند، هرچند خویشاوند آنان باشند» (توبه/113) و آیه «همانا تو هرکسی را که دوست داری، نمی توانی هدایت نمی کنی»، درباره ابوطالب(علیه السلام) نازل شد» (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص113: باب قوله تعالی {إنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ}، محمد بن عبدالوهاب با نقل این حدیث مدعی شده است که ابوطالب از ذکر کلمه لا اله الا الله تا لحظه جان سپردن امتناع ورزید و ایمان نیاورد.

نقد دلیل اول محمد بن عبدالوهاب:

استدلال به حدیث پدر سعید بن مسیّب به دلائل ذیل درست نیست:

1. مخالفت استغفار رسول الله(صلی الله علیه واله)، با قرآن اگر ما جناب ابوطالب(علیه السلام) را کافر و مشرک بدانیم، استغفار برای جناب ابوطالب(علیه السلام)، مخالف آیات قرآن بوده است و این یعنی این که رسول خدا(صلی الله علیه واله) برخلاف دستور قرآن کریم

ص: 394

برای جناب ابوطالب(علیه السلام) طلب استغفار کرده اند. خداوند در سوره مجادله می فرماید: «هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند، نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هرچند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند» (مجادله/22). تعدادی از علمای اهل سنت تصریح کرده اند که این آیه در جنگ بدر در سال دوم هجری نازل شده است؛ چنانکه قرطبی می نویسد: «ابن مسعود گفته: این آیه درباره أبی عبیده جراح نازل شد که پدر او در عبدالله بن الجراح در روز احد و برخی گفته اند که در روز بدر کشته شده است» (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج 17، ص 307) همچنین ابن کثیر می گوید: «سعید بن عبد العزیز و دیگران نقل کرده اند که این آیه «لَا تَجِدُ قَوْمًا...» در باره أبی عبیده عامر بن عبدالله بن جراح در زمانی که پدرش در جنگ بدر کشته شد، نازل شده است(ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 303).

تردیدی نیست که طلب استغفار برای کسی، نوعی محبت کردن به آن شخص است و طبق این آیه دوستی با کفار منع شده است. اگر بگوییم که رسول خدا(صلی الله علیه واله) تا سال دهم هجری از خداوند درباره ابوطالب(علیه السلام) طلب استغفار می کرده است تا این که خداوند آیه {مَا کَانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آمَنُوا أَنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکِینَ} نازل کرد، به این معنا است که رسول خدا(صلی الله علیه واله) هشت سال از دستور خداوند سرپیچی کرده است.

2. در شأن نزول آیه مذکور اقوال دیگری وجود دارد: ازجمله این که بزرگان اهل سنّت همچون طیالسی، ابن ابوشیبه، احمد، ترمذی، نسائی، ابن جریر، حاکم، بیهقی و زمخشری به سند صحیح از امام علی(علیه السلام) روایت کرده اند که وقتی شنیدم مردی برای پدر و مادر مشرکش استغفار می کرد آن را به پیامبر(صلی الله علیه واله) عرض کردم که این آیه نازل شد (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج16 و 15، ص 208).

علاوه بر آیه مذکور در سوره توبه یعنی آخرین سوره ای که در مدینه بر پیامبر نازل شد، آمده است حال چگونه ممکن است خداوند اجازه دهد پیامبر(صلی الله علیه واله) بیش از ده سال بر ابوطالب(علیه السلام) استغفار و ترحم کند و پس ازاین همه مدت، او را نهی کند(نیشابوری، صحیح

ص: 395

مسلم، ج1، ص 140؛ بخاری، صحیح بخاری، ج6، ص 18)؛ و این در حالی است که مدّت ها قبل از آن در جریان غزوه بنی المصطلق با نزول آیه 6 سوره منافقون، بی اثر بودن استغفار برای مشرکان بر پیامبر(صلی الله علیه واله) آشکار گردیده بود و در آیه 22 مجادله از دوستی و مودت مشرکان نهی کرده بود.

3. حتی اگر حدیث مسیّب را بپذیریم سخن ابوطالب(علیه السلام) «علی ملّة عبدالمطلب(علیه السلام)» دلالت بر کفر ندارد؛ زیرا پدر و اجداد پیامبر(صلی الله علیه واله) همگی مؤمن بوده اند (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج3، ص 422).

استناد به آیه {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ}:

محمد بن عبدالوهاب آیه: {إِنّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکنّ اللّه یَهْدی مَنْ یَشاء وَهُوَ أَعْلَم بِالْمُهتَدین} (قصص/56)؛ «در حقیقت تو هر که را دوست داری نمی توانی راهنمایی کنی، لیکن خدا است که هر که را بخواهد راهنمایی می کند و او به راه یافتگان داناتر است»؛ را مربوط به ابوطالب دانسته و مدعی شده است که خداوند با نزول این آیه پیامبر(صلی الله علیه واله) را از اصرار بر هدایت کردن ابوطالب بازداشت (عبدالوهاب، کتاب التوحید، ص114).

نقد دلیل دوم محمد بن عبدالوهاب:

1. شأن نزول دیگری برای این آیه نقل شده و آن مربوط به جنگ اُحُد است که وقتی دندان پیامبر(صلی الله علیه واله) شکسته و صورتش با شمشیر شکافته می شود، برای هدایت قومش دعا می کند که این آیه نازل می شود (طبری، جامع البیان، ج7، ص 9_ 227).

2. علاوه بر محمد بن عبدالوهاب، مسلم (نیشابوری، صحیح مسلم، ج1، ص40؛ کتانی، التراتب الاداریة، ج1، ص 198) و بخاری (بخاری، صحیح بخاری، ج2، ص98) نیز آیه را مطرح کرده اند؛ اما از نوع نقل این روایت توسط مسلم و بخاری برمی آید که گویا این آیه و آیه قبلی(توبه/ 113) هر دو در وقت مرگ ابوطالب(علیه السلام) نازل شده است؛ درحالی که این دو آیه بافاصله حدود ده سال، (اوّلی در مکه و دومی در مدینه) نازل شده است. بنابراین نمی توان این آیه را مکمل حدیث مسیب بن حزن (پدر سعید) دانست تا مؤیدی برای

ص: 396

مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام) باشد (ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 132).

3- برفرض صحت سخن محمد بن عبدالوهاب که این آیه درباره ابوطالب نازل شده است، طبق قواعد علم تفسیر شان نزول مخصص نیست و آیه همچنان بر عموم خود باقی است؛ پس ممکن است معنی آیه این باشد که هدایت (ایمان) ابوطالب(علیه السلام) به اراده مستقل پیامبر(صلی الله علیه واله) نیست؛ بلکه به خواست خداوند است مانند آیه: {وَما رَمَیتَ إِذْ رَمَیتَ وَلکِنَّ الله رَمی} (انفال/17)؛ «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند». در این آیه نیز خداوند می فرماید: {إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یهْدی مَنْ یشاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ}؛ «تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی ولی خداوند هر کس را بخواهد هدایت می کند و او به هدایت یافتگان آگاه تر است! همچنین دوستی رسول خدا(صلی الله علیه واله) بهترین دلیل بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) است؛ چراکه به نص صریح قرآن کریم دوست داشتن کافر حرام است: {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِم} (ممتحنه/ 13)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! با قومی که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید. طبیعی است که مشرک مورد غضب خداوند است و رسول خدا(صلی الله علیه واله) نمی تواند کسی را که خداوند بر او غضب کرده است، دوست داشته باشد.

ب _ دیدگاه های موافق ایمان ابوطالب(علیه السلام)

برای رد نظر مخالفان ایمان ابوطالب(علیه السلام) مخصوصاً محمد بن عبدالوهاب، پس از نقد ادله او در این قسمت سخنان و ادله کسانی که قائل به ایمان آن حضرت هستند، می پردازیم. البته باید توجه داشت که در مورد شخصیت های مهم تاریخی، مانند ابوطالب(علیه السلام) بهترین و دقیق ترین داوری (خصوصاً در زمان اختلاف نظر) قضاوت فرزندان فرد است. به ویژه وقتی که آنها، افرادی راست گو، بی غرض و معصوم باشند. متأسفانه در مورد ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام)، این اصل نادیده گرفته شده است و نظر دورترین افراد ملاک قضاوت قرار می گیرد، و در مقابل توجه به روایات پیامبر(صلی الله علیه واله) و اهل بیت ( (نوادگان ابوطالب(علیه السلام)) را تعصب مذهبی می شمارند.

ص: 397

اولین و مهم ترین دیدگاه موافق ایمان ابوطالب(علیه السلام)، نظر پیامبر(صلی الله علیه واله) است. آن حضرت در فوت ابوطالب(علیه السلام) سخت گریست و از خداوند برای او طلب مغفرت کرد (ابن سعد، طبقات الکبری، ج1، ص 76) و فرمود: در اذیت و رنج، آنچه قریش بر سرم آوردند کمتر از مصیبت ابوطالب(علیه السلام) بود و در جریان دعوتم بازو و نگهدار من بود و تا زمانی که ابوطالب(علیه السلام) زنده بود قریشیان نمی توانستند مرا اذیت کنند (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 30). ایشان هنگام دفن وی فرمودند: ای عمو مرا در کودکی پرورش دادی، در یتیمی کفالت کردی و در بزرگی یاری نمودی، پس خداوند جزای خیرت دهد (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص35). پیامبر(صلی الله علیه واله) در تشییع جنازه او شرکت کرد و وعده کرد که روز قیامت برای پسر و مادر و عمویش ابوطالب(علیه السلام) شفاعت کند (همان).

این در حالی است که تشییع جنازه و شفاعت کافر صحیح نیست. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) درباره شباهت ایمان ابوطالب(علیه السلام) با ایمان اصحاب کهف، فرمود: اصحاب کهف، ایمان واقعی خود را مخفی نگه داشته و خود را کافر معرفی می نمودند؛ ازاین رو خداوند دو پاداش به آنان مرحمت فرمود و همین طور عمویم، ابوطالب(علیه السلام) در کنار قریش خود را با آنان هم کیش معرفی نمود و ایمان واقعی اش را پنهان داشت؛ خداوند به او نیز دو پاداش عطا خواهد کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 70).

به نظر بعضی از پژوهشگران معاصر، روایاتی که درباره عدم ایمان ابوطالب(علیه السلام) نقل می شود، نمی تواند درست باشد؛ بلکه ساخته وپرداخته قضایایی است که در آن، رقابت و تفاخر میان خاندان های بنی امیه و بنی هاشم در یک دوره؛ و بنی عباس و علویان در دوره دیگر به اوج خود رسیده بود. این احادیث به دو دلیل برای پایین آوردن مقام علی(علیه السلام) و زدودن افتخارات خاندان او جعل و وضع شده است:

الف. انکار افتخار علی(علیه السلام) که پدرش در شکوفایی اسلام نقش آفریده بود؛ در مواجهه با معاویه که پدرش از دشمنان سرسخت پیامبر(صلی الله علیه واله) بود و در فتح مکه به ناچار مسلمان شده بود؛

ص: 398

ب. تلاش بنی عباس که سرسلسله آنان نیز در مکه هنوز مسلمان نشده بود؛ در مقابله با علویانِ مدّعی خلافت که به ابوطالب نسب می بردند (زریاب، بزم آورد، ص 166 _167؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج 2، ص 511).

احمد زینی دحلان بر این باور است که ایمان، تصدیقِ قلبی و اسلام، ادای تکالیف ظاهری شرعی است؛ بنابراین، اسلام و ایمان، هر دو در کسی پیدا می شود که شهادتین را بر زبان جاری سازد و آن را در قلب نیز تصدیق کند. اسلام آنگاه از ایمان جدا می شود که شخصی فقط به تکالیف ظاهری تن دهد؛ مانند منافقان. جدایی ایمان نیز از اسلام، زمانی است که کسی فقط تصدیقِ قلبی داشته باشد. اگر ایمان باطنی وجود داشته و تکذیب ظاهری نیز از روی کینه و دشمنی باشد، ایمانِ باطنی سودی ندارد؛ ولی اگر عدمِ اطاعت ظاهری و عدم اقرار زبانی، به سببِ عذری باشد، ایمانِ باطنی سودمند است، و یکی از عذرهای عدم اطاعت ظاهری از اسلام، ترس از ستمگر است؛ مانند ماجرای ابوطالب (زینی دحلان، اسنی المطالب، ص 1).

راغب اصفهانی می نویسد: «سفیان بن عیینه گفت: هرکس ابوطالب(علیه السلام) را دشمن بدارد، کافر است. از او سؤال کردند، دلیل این مطلب چیست؟ در جواب گفت: زیرا رسول خدا(صلی الله علیه واله) او را دوست دارد و به همین خاطر خداوند فرموده است: «تو نمی توانی کسی را که دوست داری، هدایت کنی » و کسی که دشمن بدارد، فردی را که رسول خدا او را دوست دارد، کافر است» (راغب اصفهانی، محاضرات الأدباء، ج2، ص 498).

به نظر یکی دیگر از پژوهش گران، اگر ابوطالب را با ابولهب بسنجیم، درمی یابیم که انسان هیچ گاه نمی تواند عقیده باطنی خود را در رفتار نشان ندهد؛ درحالی که ابوطالب(علیه السلام) هرگز تا پایان عمر رفتار کافرانه ای نداشت (فضل الله، خطوات علی طریق الاسلام، ص 466).

در میان مجموعه های حدیثی کلامی تاریخی، موضع ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه دراین باره جالب است. وی روایت ها و استدلال های اهل سنت و شیعه را در کنار هم نقل می کند تا خواننده، خود به داوری در این موضوع بپردازد. ابن ابی الحدید،

ص: 399

نخست به دیدگاه اهل سنت درباره ابوطالب(علیه السلام) اشاره و از آنان احادیثی را نقل می کند؛ از جمله:

خودداری ابوطالب(علیه السلام) از گفتن شهادتین هنگام مرگ؛ نزول پاره ای آیات درباره او؛ ارث نبردن علی(علیه السلام) و جعفر از میراث ابوطالب(علیه السلام)، به دلیل آن که آن ها (برخلاف پدر) مسلمان بودند؛ سپس بدین شرح به نقل دیدگاه شیعه و معتزله می پردازد:

1. بر زبان آوردن شهادتین به صورت آهسته؛ 2. اجازه یافتن پیامبر(صلی الله علیه واله) برای شفاعت او بر پایه روایتی از علی(علیه السلام)؛ 3. حشر وی در قیامت در سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان؛ 4. سزاواری آتش برای کسی که ایمان ابوطالب(علیه السلام) را منکر است؛ 5. سنگین تر بودن ایمان ابوطالب(علیه السلام) نسبت به ایمان همه مردم و این که امام علی(علیه السلام) به نیابت از او حج انجام می داد؛ ابن ابی الحدید در پایان، درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام) بر اساس قاعده عقلی در تعارض دو بینه نزد حاکم، به توقف حکم می کند؛ هرچند راه جدال را برای اصحاب حدیث باز می گذارد و درنهایت با اشاره به دیدگاه شیعه می نویسد: به نظر شیعیان، روایت هایی که از اسلام ابوطالب(علیه السلام) حکایت می کند، اَرجح است؛ زیرا ما حکمی ایجابی را ادّعا می کنیم و برای اثبات آن نیز گواهی می آوریم؛ در حالی که مخالفان ما بر نفی، دلیل می آورند و هنگامی که مدّعا، نفی حکم باشد، شهادت، معنا ندارد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 14، ص 262_276).

دلایل ایمان ابوطالب(علیه السلام) را می توان از مواضع عملی، اقوال و اشعار، و سخنان خاندان ایشان نیز به دست آورد. در ادامه به این موارد می پردازیم.

ص: 400

مواضع عملی ابوطالب(علیه السلام) کسی بود که همسرش فاطمه بنت اسد را به اسلام دعوت کرد (ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج13، ص272)، وقتی فرزندش علی(علیه السلام) را دید که سمت راست پیامبر(صلی الله علیه واله) و همراه وی به نماز ایستاده، نه تنها او را منع نکرد؛ بلکه او را به همراهی با پیامبر(صلی الله علیه واله) فرمان داد، به فرزند دیگرش جعفر(علیه السلام) نیز گفت: کنار رسول خدا(صلی الله علیه واله) و در طرف چپ او نماز بگزار (ابن اثیر، اسد الغابة، ج1، ص 387؛ حلبی شافعی، السیرة الحلبیة، ج1، ص 433)، از سپردن پیامبر(صلی الله علیه واله) به قریش که با بالا گرفتن دعوت اسلام به اندیشه قتل وی افتاده بودند، خودداری کرد (ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص 267؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص25_31)؛ و در محاصره اقتصادی و اجتماعی مسلمین، همراه مسلمانان به شعب ابوطالب رفت و در آنجا متحمل درد و رنج فراوان گشت (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص 30). وقتی برادرش حمزه(علیه السلام) به اسلام گروید، شعری در تجلیل از او سرود. وقتی یکی از مشرکان (ابن الزبعری) در مسجدالحرام مشتی خون و سرگین بر چهره پیامبر(صلی الله علیه واله) می مالد، ابوطالب شمشیر حمایل کرده به مسجدالحرام می رود و همان کار را بر سر او می آورد،(کلینی، الکافی، ج1، ص 449) در شعب ابوطالب برای حفظ جان پیامبر(صلی الله علیه واله) کودک خردسال خود علی(علیه السلام) را هر شب جای او می خواباند و رنج غربت فرزند دیگر خود جعفر(علیه السلام) را در هجرت به حبشه تحمل می کرد. این ها همه نمی توانست ناشی از انگیزه عاطفی و غیرت خویشاوندی و قبیله ای باشد؛ زیرا اگر محمد(صلی الله علیه واله) فرزند برادرش است علی(علیه السلام) فرزند خودش است. چرا فرزند خود را فدای برادرزاده اش می کند؟ باید گفت در این موقعیت از تاریخ اسلام معاویه و پدرش در کجا بودند(حلبی، السیرة الحلبیة، ج1، ص 389).

ابن ابی الحدید بااینکه درباره ایمان ابوطالب(علیه السلام) از رأی قاطع خودداری می کند؛ امّا حق او بر همه مسلمانان را واجب دانسته و می گوید اگر ابوطالب(علیه السلام) نبود اسلام نبود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص83 _84).

ص: 401

موضع ابوطالب(علیه السلام) در آغاز بعثت نیز یکی از ادله ایمان اوست. روزی که پیامبر(صلی الله علیه واله) تمام خویشاوندان خود را جمع کرد و آیین اسلام را بر آنان عرضه نمود، ابوطالب(علیه السلام) به او گفت: «برادرزاده ام! قیام کن! تو والامقامی! حزب تو گرامی ترین حزب هاست! تو فرزند مرد بزرگی هستی! هرگاه زبانی تو را آزار دهد، زبان های تیزی به دفاع تو برمی خیزد. به خدا سوگند! اعراب مانند خضوع بچه حیوان نسبت به مادرش در پیشگاه تو خاضع خواهند شد» (سبحانی، فروغ ابدیت، ج1، ص 303).

اقوال و اشعار سخنان و اشعاری که در تأیید پیامبر(صلی الله علیه واله) از ابوطالب(علیه السلام) در منابع معتبر نقل شده بسیار زیاد و متجاوز از هزار بیت است که هم اکنون در کتابی به نام «دیوان اشعار ابوطالب(علیه السلام)» گردآوری شده است. هرچند این اشعار را در لفظ متواتر نمی داند؛ امّا در دلالت بر تصدیق ابوطالب به نبوّت پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) متواتر معنوی می داند (همان، ص 78). علامه امینی نیز با تعجب می پرسد که اگر این تعابیر گوناگون که در اشعار وی آمده شهادت و اعتراف به نبوت رسول خدا(صلی الله علیه واله) بشمار نیاید، پس اعتراف و شهادت به نبوت چگونه است؟ (امینی، الغدیر، ج7، ص 341).

ابوطالب در وصف پیامبر(صلی الله علیه واله) اشعار فراوان و قصیده های لامیه و میمیه دارد که شهرت بسیار دارند. به عنوان نمونه او می گوید:

وابیض یُستسقی الغمام بوجهه

ثِمال الیت_امی عصم_ةٌ للأرامل

یطیف به الهلاک من آل هاشم

فهم عن_ده فی نعمة وفواضل

(شهرستانی، الملل و النحل، ج2، ص588)

سپید چهره ای که از ابرها به آبروی او باران طلب شود و پناه یتیمان و نگهدار بیوه زنان باشد؛ هاشمیان فقیر و روبه زوال بدو پناه آرند و به نزد او در رحمت و فراوانی ها به سر برند.

و این اشعار

«نبی کموسی والمسیح بن مریم

لیعلم خیارالناس انّ محمداً

فکل بأمراللّه یهدی و یعصم

اتانابهدی مثل ما اتیابه

ص: 402

اشخاص شریف و فهمیده بدانند که محمد(صلی الله علیه واله) بسان موسی و مسیح، پیامبر است. او هدایت را برای ما به ارمغان آورد، همان گونه که مسیح و موسی و تمام پیامبران به فرمان خدا مردم را راهنمایی و از گناه بازمی دارند.

«امانیکم هذی کاحلام نائم تمنیتم ان تقتلوه و انما و من قال لایقرع بها من نادم نبی اتاه الوحی من عند ربّه»(سبحانی، فروغ ابدیت، ج1، ص 300).

ای سران قریش! تصور کرده اید که می توانید بر او دست یابید، درصورتی که آرزویی را که در سر می پرورانید، کم تر از خواب های آشفته نیست. او پیامبر است و از ناحیه خداوند بر او وحی نازل می شود و کسی که جواب منفی بدهد، انگشت پشیمانی به دندان خواهد گرفت.

و وقتی پیامبر(صلی الله علیه واله) در قحطی مدینه به قصد استسقاء بر منبر رفت و دعا کرد و باران آمد این اشعار را به یاد آورد و فرمود: خداوند ابوطالب(علیه السلام) را جزای خیر دهد، اگر زنده بود چشمانش نورانی می شد (راوندی، ابن هبةالله، الخرائج والجرائح، ج1، ص 58).

وقتی در محضر امام صادق(علیه السلام) گفته می شود: مردم می گویند ابوطالب(علیه السلام) کافر بوده است، امام(علیه السلام) در ردّ آن به این شعر ابوطالب(علیه السلام) استناد می کند: «آیا نمی دانید که ما محمد(صلی الله علیه واله) را همچون موسی(علیه السلام) پیامبر می دانیم که در کتاب های پیشین معرفی شده است» (کلینی، الکافی، ج1، ص 449).

از دیگر اشعار او که صراحت بر ایمان ابوطالب(علیه السلام) دارد، شعری است که ابن ابی الحدید در جلد سوم شرح نهج البلاغه آورده است:

«انّی علی دین النّبی احمد یا شاهد اللّه علی فاشهد من ضلّ فی الدّین فانّی مهتد»؛ «ای گواهان! شاهد باشید که من بر دین پیغمبر خدا احمد(صلی الله علیه واله) استوارم. هرکس از آن خارج است، باشد. من به او هدایت شدم.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص 78).

هریک از این قطعات، قسمت کوچکی از عقاید مفصل و نغز ابوطالب(علیه السلام) است که هریک به تنهایی در اثبات ایمان و اخلاص گوینده آن کافی است.

ص: 403

از آنجا که اهل خانه بهتر می دانند که در خانه چیست و چه می گذرد، ایمان ابوطالب(علیه السلام) را باید از زبان اهل بیت ( ایشان روایات ائمۀ اطهار( شنید که نه تنها برای شیعه که قائل به عصمت این بزرگ مردان آسمانی است؛ بلکه برای هر انسان منصفی، (از هر دین و مذهب)، می تواند اطمینان آورد و علاوه بر ارزش حدیثی، ارزش تاریخی داشته باشد.

علی(علیه السلام) سوگند یاد می کند که ابوطالب(علیه السلام)، عبدالمطلب(علیه السلام)و هاشم(علیه السلام) هرگز بتی را نپرستیدند؛ بلکه به سوی کعبه و به آیین ابراهیم(علیه السلام) نماز می گزاردند و ابوطالب(علیه السلام) را کسی می داند که اگر تمام گناهکاران روی زمین را شفاعت کند خداوند می پذیرد (الصدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص 174)؛ حتی این امر را منافقان در محضر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیز اظهار داشته اند و حضرت بدان جواب داده اند. در روایتی از امام صادق(علیه السلام) آمده است: «امام صادق(علیه السلام) از پدر گرامی شان نقل کرد که روزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در فضای مسجد نشسته بود و مردم گرد او جمع بودند که مردی برخاسته و گفت : ای امیرالمؤمنین چگونه است که شما در مکانی هستی که خداوند شما را در آن مکان قرار داده، درحالی که پدرت به آتش دوزخ در عذاب است؟ حضرت فرمود: خدا زبانت را ببرد! به خدایی که محمد(صلی الله علیه واله) را به پیامبری مبعوث فرمود، اگر پدرم تمام گناهکاران زمین را شفاعت کند، خداوند آن را بپذیرد، مگر می شود پدرم در آتش عذاب باشد و پسرش تقسیم کننده بهشت و جهنم باشد؟ قسم به آنکه محمد(صلی الله علیه واله) را به پیامبری مبعوث فرمود، بی شک نور پدرم در روز قیامت همه انوار خلائق جز نور پنج نور: نور محمد، نور من و نور حسن و نور حسین و نور نه فرزند از اولاد حسین را خاموش وبی اثر می کند؛ زیرا نور او از نور ماست و خداوند آن را دو هزار سال قبل از خلق آدم آفریده است (طبرسی، احتجاج طبرسی، ج1، ص341).

امام سجاد(علیه السلام) در پاسخ کسی که از ایمان ابوطالب(علیه السلام) سؤال می کرد فرمود: چقدر جای تعجب است خداوند رسولش را نهی کرده که زن مسلمانی در نکاح کافری باشد، فاطمه بنت اسد از زنانی است که در اسلام بر دیگران سبقت گرفته است، درحالی که تا آخر عمر ابوطالب(علیه السلام)، همسر او بود (امینی، الغدیر، ج 7، ص 380).

امام صادق(علیه السلام) ایمان

ص: 404

ابوطالب(علیه السلام) را از ایمان بسیاری از مردم برتر می داند و می فرماید: اگر فردای قیامت، ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان مردم (مخالفان) را در کفه دیگر بگذارند، ایمان ابوطالب(علیه السلام) قطعاً سنگین تر خواهد بود (فخار موسوی، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، ص85).

و نقل می کند که علی(علیه السلام) دستور می داد، به نیابت وی حج به جا آورند (مجلسی، بحار الأنوار، ج 35، ص112)، امام حسن عسکری(علیه السلام) از پدران بزرگوارش (، ضمن حدیثی طولانی می فرماید: خداوند تبارک وتعالی خطاب به پیامبرش(صلی الله علیه واله) وحی فرستاد که من تو را به توسط دو دسته از پیروانت یاری و تأیید نموده ام؛ دسته ای که تو را در نهان یاری می کنند و دسته ای که در آشکارا تأییدت می نمایند. از میان دسته نهانی، برترین و سالارشان عمویت، ابوطالب(علیه السلام) و در میان گروه آشکار، برترین شان فرزند او، علی(علیه السلام) است. سپس فرمود: «ابوطالب(علیه السلام) همانند مؤمن آل فرعون است که ایمانش را کتمان می نمود» بنا بر احادیث اهل بیت (، می توان ایمان داشتن، ابوطالب(علیه السلام) را قطعی خواند (همان، ج 37، ص 231).

نتیجه

پس از بررسی دلائل محمد بن عبدالوهاب بر کافر خواندن ابوطالب معلوم شد که دیدگاه او صحیح نیست؛ زیرا استدلال او برای اثبات مدعایش به روایت مسیب بن حزن به دلیل مخالفت با آیات قرآن مخدوش است.

آیه {إِنَّکَ لا تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَلکِنَّ اللَّهَ یهْدِی مَنْ یشاءُ} نیز دلالت بر کفر ابوطالب(علیه السلام) ندارد؛ زیرا استناد محمد بن عبدالوهاب یک تفسیر به رأی از آیه است که طبق قواعد تفسیر، نمی تواند اطلاق آیه را از میان بردارد. علاوه بر آن، این برداشت با آیات دیگر قرآن نمی سازد.

ص: 405

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی، (بی تا).

2. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمة، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1395ق.

3. ابن تیمیه، محمد، کتاب ایمان، بیروت، دار المکتب الاسلامی، 1416ق.

4. سید بن طاووس، علی بن موسی، طرائف، قم، دفتر نشر نوید اسلام، 1374.

5. ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه، بیروت،دارالفکر، 1409ق.

6. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، تهران، انتشارات علمی، 1364.

7. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415 ق یا 1995 م.

8. ابن سعد، محمد، طبقات الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.

ت.ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایه، بیروت، دارالفکر، بی تا.

10. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1419ق.

11. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویه، بیروت، درالمعرفة، (بی تا).

12. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة و الأدب، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1414ق.

13. آقابزرگ تهرانی، محمدحسن، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، بیروت،دارالأضواء، 1403ق.

14. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، قاهرة، لجنة إحیاء الکتب السنة، 1410ق.

15. حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیة، بیروت ، دار المعرفة، 1427ق .

16. خطیب بغدادی، احمد بن علی، الکفایه، بیروت، دارالکتاب العربیة، 1406ق.

17. خنیزی، عبدالله بن علی، ابوطالب مؤمن قریش، قم، نشر حبیب، 1388.

18. زریاب، عباس، بزم آورد (شصت مقاله درباره تاریخ، فرهنگ و فلسفه)، تهران، انتشارات سخن، 1368ش.

ص: 406

19. زینی دحلان، احمد، اسنی المطالب فی نجاة أبی طالب، عمان، دارالامام النووی، 1425ق.

20. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، قم، بوستان کتاب، 1385 ش.

21. سخاوی، محمد بن عبدالرحمن، فتح المغیث شرح ألفیة الحدیث، قم، مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، 1387.

22. سیوطی، جلال الدین، تدریب الراوی، بی جا، دارالطیبة، بی تا.

23. شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تهران، اقبال، 1350.

24. طبرسی، فضل بن حسن، احتجاج، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1381.

25. طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت ، دار المعرفة، 1412ق .

26. فخار موسوی، شمس الدین، الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب، بی جا، 1410ق.

27. فخر رازی، محمد بن عمر، تفسیر کبیر (مفاتیح الغیب)، بیروت، دارإحیاء التراث العربی، 1420ق.

28. فضل الله، محمدحسین، خطوات علی طریق الاسلام، بی جا، دارالملاک، 1433ق.

29. قرطبی، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، بیروت، دارالجیل، 1412ق.

30. قطب راوندی، سعید بن هبةالله، الخرائج والجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدی×، 1409ق.

31. کتانی، عبدالحی، التراتب الاداریة، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا.

32. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دارالحدیث، 1387.

تا.مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، (بی تا).

34. عبدالوهاب، محمد بن، کتاب التوحید، ریاض، دارالطویق، 1428ق.

35. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بی جا، دارالمغنی، 1419ق.

36. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ یعقوبی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش.

37. القرطبی، أبو عبدالله محمد بن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، القاهرة دار الشعب، بی تا.

38. القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الفکر 1401ه_.

39. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، بیروت، ناشر: مؤسسة الوفاء، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403ه_/ 1983م.

40. راغب الأصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد بن المفضل، محاضرات الأدباء و محاورات الشعرء والبلغاء، تحقیق: عمرالطباع، بیروت، دار القلم، 1420ه_/ 1999م.

ص: 407

ص: 408

جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام)

اشاره

محمد علی احمدی(1)

ص: 409


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم سیاسی جامعه المصطفی العالمیة، ahmadi315@yahoo.com

ص: 410

چکیده

در آموزه های اسلامی، ولایت و امامت یکی از اصول اعتقادی و زیربنای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مسلمانان می باشد. امامت در باور شیعه از جایگاهی خاص برخوردار است تا جایی که از نماز، روزه، حج، و جهاد نیز برتر و بالاتر می باشد. زیرا امامت تداوم و استمرار رسالت است که در اداره امور نظام اجتماعی و مسلمان از همان شأن و جایگاهی برخوردار می باشد که رسول خدا(صلی الله علیه واله) برخوردار است. سیره عملی و نظری حضرت زهرا(علیها السلام) در بیان ضرورت و جایگاه امامت و دفاع از حریم ولایت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) تا زمان شهادتش، از فرازهای مهم تاریخ اسلام می باشد که تعیین کننده محور ارزش های اجتماعی و سیاسی در حرکت تاریخی اسلام است. ازاین رو، پژوهش حاضر می کوشد با نگاه توصیفی _ تحلیلی، نگرش حضرت زهرا(علیها السلام) درباره جایگاه ولایت و امامت در نظام هستی که باهدف حاکمیت بر محور حق و عدل است را، به تصویر بکشد، که توجه به فرازهایی از خطبه ها و فرمایشات آن حضرت(علیها السلام) درباره امامت، نشان می دهد که امامت در معرفت به توحید، نبوت، سعادت انسان، نظم اجتماعی، ایجاد وحدت در جامعه بشری یک امر ضروری هست.

کلید واژه ها: ضرورت امامت، حضرت زهرا (علیها السلام)، توحید، هدایت، سعادت، نظم اجتماعی.

مقدمه

حوادث و وقایعی که در حیات بشر پدید می آیند، هرکدام به نحوی در سرنوشت بشریت

ص: 411

مؤثرند و طبعاً طرز برخورد با آن وقایع باید مسئولانه باشد؛ زیرا اسلام دینی است که انسان را به موضع گیری مثبت در رابطه با جهان و واقعیت های آن دعوت می کند و می خواهد در رابطه با حوادث و جریانات بی تفاوت نباشد. براساس این معیار، می توان فاطمه زهرا(علیها السلام) را از پیشروان حرکت اسلامی دانست که هم چون سیاست مداری قهار درصحنه زندگی ظاهر می شود. بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله)؛ پرجنجال ترین موضوع در بین امت اسلامی، موضوع ولایت و امامت امت بوده است؛ عده ای با ایجاد انحراف در مسیر ولایت و امامت، حوادثی را برای دنیای اسلام پدید آوردند که آثار آن به مرور برای عالم اسلام تلخ و ناگوار می باشد. ولایت و امامتی که توسط خدای تعالی و رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) تا آخرین لحظات حیات آن حضرت جایگاهش برای مردم تعیین و روشن گردیده بود؛ اما بعد از رحلت آن حضرت(صلی الله علیه واله) جریانی سعی نمود حکومت و اقتدار اسلام را به نفع خود تغییر دهد و از مسیر اصلی اش خارج نموده؛ رهبری و ولایت امت اسلامی را بر عهده بگیرد و در مقابل، عده ای که در رأس آن ها خاندان عصمت و طهارت(علیهم السلام) بودند، همواره با بهترین تدابیر و تحمل سخت ترین شرایط، به جهت حفظ اسلام و جلوگیری از گمراهی امت اسلامی، از آن دفاع و حمایت نمودند؛ زیرا امامت مرز بین حق و باطل و هدایت و گمراهی می باشد، همان طور که پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرمایند: «مَنْ مَاتَ وَلَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ، مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیة»؛ «هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج32، ص321؛ تفتازانی، شرح المقاصد فی علم الکلام، ج2، ص275). در روایت دیگری می فرماید: «علیّ مع الحق و الحق مع علیّ حیث کان؛ علی با حق است و حق با علی است هرجا که باشد» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص236). چون طبق فرمایش حضرت زهرا(علیها السلام) حضرت علی(علیه السلام) مرکز دایره امامت است (دشتی، نهج البلاغه، ص44)، لذا امامت مرز بین حق و باطل است. ازاین رو اولین و باعظمت ترین حامی ولایت که جان خویش را در این راه فدا نمود، پاره تن رسول خدا(صلی الله علیه واله)، حضرت زهرا(علیها السلام) بود که با بیان حقانیت ولایت حقه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حق خواهی های خویش، پایه های حاکمیت ظلم و

ص: 412

الحاد را متزلزل ساخت و آب حیاتی در پیکره درخت ولایت و امامت جاری نمود که پس از قرن ها، هم چنان جاری است و روزبه روز با تمام طوفان ها و خطراتی که درخت ولایت را مورد تهاجم خود قرار داده است، آن را قوی تر و مستحکم تر و بارورتر می نماید. تا با ظهور منجی بشریت، این درخت حیات طیبه، به باروری کامل برسد. {أَلَمْ تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَةً طَیبَةً کَشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَفَرْعُها فِی السَّماء} (ابراهیم/24). ازاین رو در این تحقیق سعی نموده ایم، ضرورت و جایگاه امامت را از منظر صدیقه طاهره(علیها السلام) مورد بررسی قرار دهیم؛ با این دغدغه که حضرت زهرا(علیها السلام) وجود خود را فدای ولایت و امامت نمود و امامت در نگرش ایشان از چه جایگاه و ضرورت در نظام هستی برخوردار است؛ زیرا هرچه شخصیت فردی باعظمت تر باشد، توجه او به موضوعی، اهمیت آن را بیشتر مشخص می نماید، حال اگر فردی یکی از چهارده معصوم باشد که سرور همه عالمیان هستند و با تمام هستی خود به دفاع از موضوعی قیام نماید، کاملاً آشکار است که موضوع موردنظر، از نهایت درجه اهمیت از دیدگاه او برخوردار است. لذا باید امامت را از این دریچه که حضرت زهرا(علیها السلام) جان مبارک خویش را در راه آن فدا نمود، مورد کنکاش قرار داد. زیرا سعادت دنیوی و اخروی انسان به مسئله امامت گره خورده است و به این جهت، امامت و رهبری امت از اهمیت فوق العاده مهمی برخوردار است و مشاهده می کنیم که موضوع امامت از بدو ظهور اسلام از جانب خدای تعالی و به وسیله زبان ناطقش یعنی رسول اکرم(صلی الله علیه واله) به صورت بسیار جدی و اساسی، همراه نبوت در موقعیت های مختلف و به انواع گوناگون تبلیغ و بیان گردیده تا هرگونه شک و شبهه ای را در این موضوع باقی نماند که درنهایت در روز غدیر خم، با عبارت «من کنت مولاه، فهذا علیّ مولاه» (نسائی، خَصائصُ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص101، و طبرانی، المعجم الکبیر، ج5، صص195-212) جدایی ناپذیری امامت و نبوت، به صریح ترین وجهی تبیین شده است. هم چنین در روایتی که در کتب اهل سنت نقل شده، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) می فرمایند: «ولو أنّ عبد عبدالله عزوجل بین الصفا و المروة ألف عامٍ ثمّ ألف عامٍ ثمّ ألف عامٍ و لم یدرک محبّتنا إلاّ کبّه الله عزوجل

ص: 413

علی منخریه فی النار ثمّ تلا: {قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی }» (شوری/23)؛ «و اگر بنده ی خدای عزوجل را بین صفا و مروه، هزار سال، سپس هزار سال، سپس هزار سال عبادت کند و محبت ما اهل بیت را درک نکند، خدای تعالی او را در آتش می اندازد. سپس این آیه را تلاوت فرمودند: «بگو: از شما اجری در مقابل رسالتم نمی خواهم، مگر مودت و دوستی با نزدیکانم» (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص66) که اکثر علمای اهل سنت می گویند منظور از «القربی» اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه واله) است. احمدبن حنبل در کتاب فضائل الصحابة، از سعیدبن جبیر و ایشان از ابن عباس روایت می کند زمانی که آیه شریفه نازل شد، اصحاب گفتند: این کسانی که قرآن می گوید چه کسانی هستند که مودت آنان واجب شده است فرمود: «علی(علیه السلام) و فاطمه و فرزندان فاطمه(علیها السلام)» (احمدبن حنبل، فضائل الصحابة، ج2، ص669). علمای شیعه همه معتقدند که مراد از «القربی» اهل بیت(علیهم السلام) است که مصداق های بارز آن علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه(علیها السلام)، امام حسن(علیه السلام)، امام حسین(علیه السلام) و نُه امام پس از امام حسین(علیه السلام) هستند که از فرزندان ایشان می باشند (طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص48)، زیرا محبت حقیقی به دنبالش اطاعت و تبعیت را در عمل و سیره به همراه دارد. (مطهری، جاذبه و دافعه علی(علیه السلام)، ص59)

1. پیشینه

در زمینه حمایت های سیاسی حضرت زهرا(علیها السلام) از امامت و خلافت امام علی(علیه السلام) مقالات و پژوهش هایی انجام گرفته است که به مهم ترین آن ها اشاره می شود.

_ مواضع سیاسی حضرت زهراء(علیها السلام) در دفاع از ولایت امام علی(علیه السلام)، مولایی نیا، عزت الله؛ توکلی محمدی، محمودرضا، مجله: کوثر معارف، بهار 1391؛ شماره 21 (44 صفحه، از ص 3_46)؛ _ حماسه سیاسی در سیره حضرت زهرا(علیها السلام)، کاردوانی، راحله، غروی نائینی، نهله، مجله: سفینه تابستان 1393، شماره 43 علمی _ ترویجی ISC (17 صفحه، از ص98_114)؛

ص: 414

_ حضرت زهرا(علیها السلام)، الگوی زن مسلمان، محمدی، زهرا، پژوهش نامه اسلامی زنان و خانواده، پاییز 1390، شماره 10 (28 صفحه؛ از ص 13_40)؛ _ بازتاب حمایت و دفاع حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) از مقام ولایت، در شعر معاصر فارسی، روضاتیان، سیده مریم، اسکندری، طاهره، بانوان شیعه، پاییز 1388؛ شماره 21 ISC (26 صفحه؛ از ص 185_210).

2. بیان جایگاه امامت از بدو ولادت

مسئله ولایت و رهبری به طور کلی و امامت به معنی جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) به طور خاص، از مهم ترین مباحث عقیدتی در تاریخ اسلام است. حضرت زهرا(علیها السلام) هنگام ولادت لب به سخن گشودند و فرمودند: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنّ أَبِی رَسُولُ اللَّهِ سَیّدُ الْأَنْبِیاءِ وَ أَنَّ بَعْلِی سَیّدُ الْأَوْصِیاءِ وَ وُلْدِی سَادَةُ الْأَسْبَاط»؛ «شهادت می دهم که خدایی جز خدای یگانه نیست و قطعاً پدرم، رسول خدا(صلی الله علیه واله)، آقا و بزرگ پیامبران و علی(علیه السلام) آقا و بزرگ اوصیاء و فرزندانم آقا و بزرگان امت هستند.» (ابن بابویه، الأمالی، ص594).

شهادت و گواهی دادن حضرت زهرا(علیها السلام) از دو جهت قابل تأمل و بررسی می باشد:

الف) بیان این شهادت، اشاره به آیه شریفه قرآن است که خدای تعالی می فرماید: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون} (مائده/55) ؛ «منحصراً ولی شما خدا و رسول او و مؤمنینی هستند که اقامه نماز می کنند و در حال رکوع زکات می دهند.» طبق روایاتی که در بسیاری از مفسران و محدثان اهل سنت، شأن نزول این آیه را امیرمؤمنان(علیه السلام) می داند. (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص293، طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج6، ص165) می گوید منظور از مؤمنینی که اقامه نماز می کنند و در حال رکوع زکات می دهند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد. (متقی هندی، کنزالعمال، ج13، ص108) هم چنین طبق آن چه در کتب شیعه آمده است، مصداق این آیه حضرت امیر(علیه السلام) است و شامل همه ائمه(علیهم السلام) نیز می شود. امام صادق(علیه السلام) در تفسیر این آیه

ص: 415

می فرماید: «إِنَّمَا یعْنِی أَوْلَی بِکُمْ أَی أَحَقُّ بِکُمْ وَ بِأُمُورِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ وَ أَمْوَالِکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا یعْنِی عَلِیاً وَ أَوْلَادَهُ الْأَئِمَّةَ(علیهم السلام) إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ وَصَفَهُمُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فَقَالَ : الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُم راکِعُون» (کلینی، الکافی، ج1، ص288) ؛ انّما یعنی اولی نسبت به شما، یعنی سزاوارتر نسبت به شما و به امورتان و جان هایتان و اموالتان، خدا و رسول او و کسانی که ایمان آوردند، یعنی علی و ائمه از اولاد او(علیه السلام) تا روز قیامت هستند که خدای عزوجل آن ها را توصیف می کند و می فرماید: کسانی که نماز را به پا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.

در حقیقت ولایت در اصل از آن خداوند است، اما پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) از آنجاکه انسان کامل هستند، در ولایت مظهر و تجلی و نشانه حضرت حق هستند؛ زیرا ولایت بالذات از آن خداوند می باشد و بالعرض از آن پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) است؛ یعنی ولایت پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) اعطایی از جانب خداوند می باشد. لذا این که می فرماید: {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا} (مائده/55) به این معنا نیست که انسان چند ولی متفاوت و در عرض هم دارد؛ بلکه با توجه به آیه { َفَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی } (شوری/9) معنای آیه این است که تنها ولی حقیقی و بالذات خدا است و پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام) ولیّ بالعرض و مظهر ولایت خدایند. به تعبیر دیگر، طبق آیه شریفه بعد از رسول خدا(صلی الله علیه واله) امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و اولاد معصوم آن حضرت که باز از جانب خدای تعالی تعیین شده اند، ولیّ و سرپرست و فرمانده امت هستند؛ که ولایت پیامبر(صلی الله علیه واله) و ائمه(علیهم السلام)، نسبت به ولایت الهی مقید است، اما نسبت به موارد پایین تر از خداوند مطلق است (جوادی آملی، ولایت فقیه، ولایت عدالت و فقاهت، ص131).

بنابراین حضرت زهرا(علیها السلام) با این شهادت، اهمیت، ضرورت و جایگاه امامت را در همان ابتدای تولد یادآور می شوند و مشخص می کنند که امامت جزء جدایی ناپذیر از توحید و نبوت می باشد.

ب) پیامبرانی مانند حضرت عیسی(علیه السلام) و اولیائی الهی هم چون حضرت علی(علیه السلام) که در بدو تولد بااراده و فرمان الهی لب به سخن می گشایند، (طوسی، الأمالی، ص708)

ص: 416

مهم ترین مسائل اعتقادی را بیان می نمایند و یا از حقی دفاع می کنند، همان گونه که خدای تعالی از قول حضرت عیسی(علیه السلام) در بدو تولد می فرماید: {قالَ إِنِّی عَبْدُاللَّهِ آتانِی الْکِتابَ، وَ جَعَلَنی نَبِیا وَ جَعَلَنی مُبارَکاً أَینَ ما کُنْتُ وَأَوْصانی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیا، وَ بَرًّا بِوالِدَتی وَ لَمْ یجْعَلْنی جَبَّاراً شَقِیا} (مریم/30_32)؛ «گفت: قطعاً من بنده خدایم و به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و مرا هرکجا باشم مبارک قرار داده است و به نماز و زکات سفارش نموده است تا زمانی که زنده باشم و (سفارش) به نیکی به مادرم نموده و مرا زورگو و بدبخت قرار نداده است.» در این آیات، حضرت عیسی(علیه السلام) ضمن بیان بندگی خود در مقابل خدای یگانه و برگزیده شدنش به پیامبری، به دفاع از این حق که مادرش پاک و پاکیزه و طاهر است و بدون پدر، حضرت عیسی(علیه السلام) را باردار شده است، می پردازد.

این مهم نیز در سیره حضرت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) آمده است که در بدو تولد پس از خروج از کعبه، وقتی در دامن پاک حضرت محمد(صلی الله علیه واله) قراردادند، فرمود: «السلام علیک یا رسول الله و رحمة الله و برکاته» سپس آیات سوره مؤمنون را تلاوت می فرمایند: {بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ...} (مؤمنون/1_10)؛ رسول خدا(صلی الله علیه واله) خطاب به امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، می فرمایند: به خدا سوگند، امیر آنانی و با علمت بر آنان حکومت می کنی، به خدا سوگند، راهنمای آنانی و به وسیله تو هدایت می شوند (مجلسی، بحارالأنوار، ج35، ص30؛ طوسی، الأمالی، ص706) همان طور که مشاهده می شود، تلاوت آیات توسط حضرت علی(علیه السلام) و جواب رسول اکرم(صلی الله علیه واله)، بیان کننده مهم ترین مسائل اعتقادی، یعنی امامت، هدایت و حکومت است.

بیان این مطلب بدین جهت مهم است که وقتی حضرت زهرا(علیها السلام) شهادت به یگانگی خدای تعالی و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله)، وصایت حضرت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت می دهند، درواقع به بیان مهم ترین و اساسی ترین موضوعات اعتقادی که اصل سعادت انسان به آن ها وابسته است، می پردازند و از آنجاکه شهادت به وصایت حضرت علی(علیه السلام) و

ص: 417

اولاد آن حضرت(علیه السلام) در کنار شهادت به یگانگی خدا و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) مطرح می شود، اهمیت و جایگاه امامت کاملاً روشن است؛ به این معنا که شهادت به یگانگی خدای تعالی و رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه واله) در صورتی قابل قبول است و می تواند اساس دین داری فرد قرار گیرد که همراه با شهادت به وصایت و ولایت ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد و بدون این شهادت و اعتقاد، دین انسان کامل نخواهد بود و به سرمنزل مقصود و به سعادت نخواهند رسید که بدین جهت بیان این شهادت حضرت زهرا(علیها السلام) مطابق با آیه شریفه است. {ألْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً} (مائده/3)؛ «امروز برای شما دینتان را کامل نمودم و نعمتم را بر شما تمام کردم و برای شما راضی شدم که اسلام دینتان باشد».

بنابراین با اعلام امامت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اولاد آن حضرت، دین کامل گردید و نعمت خدا بر بندگانش تمام شد، لذا بدون پذیرش ولایت و رهبریت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اوصیای آن حضرت(علیه السلام)، دین افراد ناقص نمی باشد.

3. تبیین حقیقت امامت و ولایت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در تاریخ اسلام بزرگ ترین انحراف اصحاب پیامبر(صلی الله علیه واله) بعد از وی، انحراف از جانشین منتصب خدا و رسول(صلی الله علیه واله) و منتخب مردم در روز غدیر، یعنی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) و مسائل پیرامون آن بود. این انحرافی آشکار و خسارتی جبران ناپذیر برای جامعه اسلامی بود (طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص247). مؤید این امر، اعتراف مکرر خلفای سه گانه قبل از امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به بی کفایتی و نادانی و ناتوانی خود؛ اقرار به فضل و برتری امام(علیه السلام) (دینوری، الإمامة والسیاسة، ج1، ص16) و نیز ندای «سلونی قبل أن تفقدونی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ189) امیرمؤمنان(علیه السلام) بود، زیرا امامت ادامه رسالت و صیانت از دستاوردهای آن می باشد، به گونه ای که هرنوع انحراف در آن مبانی رسالت را نابود می کند. انحراف در امامت، خسارت جبران ناپذیری را بر رسالت و امت اسلامی وارد می نماید، چون برای همیشه دین و امت اسلامی را از رهبری شایسته محروم می سازد و زمینه بروز

ص: 418

اختلاف میان امت اسلامی را فراهم می آورد. چنان که دیدیم و می بینیم به گواهی تاریخ، اسلام به خاطر محرومیت از امامت و رهبری معصوم، تاوان مادی و معنوی، جانی، مالی فراوانی پرداخته است. ازاین روست که حضرت زهرا(علیها السلام) در روزگاری که دیگران سکوت اختیار کردند، با تمام قدرت به دفاع از حریم ولایت و حق غصب شده امیرالمؤمنین(علیه السلام) و امت اسلامی برخاست، به گونه ای که شب ها بر در خانه مهاجر و انصار می رفت و می فرمود: «ای گروه مهاجر و انصار! خدا را یاری کنید و دختر پیامبرتان را یاری نمایید. در آن روزی که با رسول خدا(صلی الله علیه واله) بیعت نمودید، بیعتتان چنین بود که هم چنان که هر ناراحتی را از خود و فرزندانتان بازمی دارید، از او و فرزندان او نیز بازدارید. اکنون که به عهدی که با رسول خدا(صلی الله علیه واله) بستید، وفا کنید.» (مفید، الإختصاص، ص183) درواقع شناخت و معرفت، حضرت زهرا(علیها السلام) نسبت به مقام ولایت، نگرش روشن و بنیادین در عرصه های مختلف دفاع و حمایت از امامت به آن حضرت بخشیده بود، به گونه ای که تمام صحنه ها و لحظه ها را میدان مبارزه با ستم کیشان و عرصه دفاع از ستم دیدگان می دید و اندکی در استمرار مبارزه کوتاهی نمی کرد، بدین جهت حضرت زهرا(علیها السلام) در بسیاری موارد برای دفاع از امامت و بیان جایگاه او به واقعه غدیر خم متوسل می شدند. چون بسیاری از مردم مسلمان شاهد عینی ماجرای غدیر خم و خطبه پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) در آن روز بودند، برای بیداری دل های خفته و غفلت زده از آن استفاده می نمودند. در این رابطه محمودبن لبید می گوید: پس از رحلت پیامبر اسلام (صلی الله علیه واله)، حضرت زهرا(علیها السلام) را در کنار قبر حضرت حمزه(علیه السلام) در احد در حال عزاداری و گریه مشاهده کردم. فرصت را غنیمت شمرده، سؤال کردم: آیا برای امامت علی(علیه السلام) از سخنان رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه واله) می توان دلیلی آورد؟ حضرت زهرا(علیها السلام) پاسخ دادند: «وَا عَجَبَاهْ أَنَسِیتُمْ یوْمَ غَدِیرِخُمٍّ قُلْتُ قَدْ کَانَ ذَلِکِ وَ لَکِنْ أَخْبِرِینِی بِمَا أَسَرَّ إِلَیکِ قَالَتْ أُشْهِدُ اللَّهَ تَعَالَی لَقَدْ سَمِعْتُهُ یقُولُ: عَلِیّ خَیرُ مَنْ أُخَلِّفُهُ فِیکُمْ وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدِی وَ سِبْطَای وَ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَینِ أَئِمَّةٌ أَبْرَارٌ لَئِنِ اتَّبَعْتُمُوهُمْ وَجَدْتُمُوهُمْ هَادِینَ مَهْدِیینَ وَ لَئِنْ خَالَفْتُمُوهُمْ لَیکُونُ الِاخْتِلَافُ فِیکُمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَة» (خرازی، کفایة الأثر، ص199)؛ تعجب می کنم! آیا روز

ص: 419

غدیر خم را فراموش کردید؟ عرض کردم: صحیح است، این مطلب در آن روز بیان گردید، اما مرا از آن چه خصوصی به شما فرموده اند، آگاه فرمایید. آن حضرت فرمود: شنیدم رسول خدا(صلی الله علیه واله) می فرمود: علی بهترین کسی است که او را در میان شما جانشین قرار می دهم و او امام و خلیفه بعد از من است و دو فرزندم [حسن و حسین] و نه فرزند از صلب حسین(علیه السلام) امامان نیک و پاک هستند. اگر از آن ها پیروی کنید، آن ها را هدایت کننده هدایت شده خواهید یافت و اگر با آن ها مخالفت نمایید، حتماً اختلاف در میان شما تا روز قیامت باقی خواهد بود (ر.ک: شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج21، ص26).

حضرت زهرا(علیها السلام) در حدیث فوق، نقش و جایگاه امامت را به صراحت برای سؤال کننده بیان می فرمایند که:

اولاً: امامت از چنان جایگاه والایی برخوردار است که باید بهترین فرد امت در نزد خدا و رسولش؛ عهده دار آن شود، همان گونه که خدای تعالی می فرماید: {إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیرُ الْبَرِیة} (بینه/7)، که طبق تفسیر اهل بیت(علیهم السلام)، مصداق کامل خیرالبریّه، حضرت علی(علیه السلام) و بالتبع سایر ائمه(علیهم السلام) هستند (طوسی، الأمالی، ص252-253).(1) ثانیاً: امامت جایگاهی است که اگر فردی در آن منصب قرار می گیرد، باید توسط خدای تعالی تعیین شود و از آنجاکه طبق آیات شریفه قرآن که می فرماید: {وما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْی یوحی } (بینه/3-4)؛ «پیامبر از روی هوا و هوس سخنی نمی گوید، آن چه می گوید جز وحی نیست.» به بیان دیگر آن چه خدای تعالی به پیامبر(صلی الله علیه واله) وحی می فرماید، برای مردم بازگو و ابلاغ می نماید. طبق فرمایش مذکور، تعیین حضرت علی(علیه السلام) و امام حسن و امام حسین(علیه السلام) و نه فرزند امام حسین(علیه السلام) از جانب خدای متعال بوده است.

ص: 420


1- . (عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ: کُنَّا عِنْدَ النَّبِیِّ(صلی الله علیه واله) فَأَقْبَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ النَّبِیُّ(صلی الله علیه واله): قَدْ أَتَاکُمْ أَخِی، ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَی الْکَعْبَةِ فَضَرَبَهَا بِیَدِهِ، ثُمَّ قَالَ: وَالَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ، إِنَّ هَذَا وَ شِیعَتَهُ لَهُمُ الْفَائِزُونَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ أَوَّلُکُمْ إِیمَاناً مَعِی، وَأَوْفَاکُمْ بِعَهْدِ اللَّهِ، وَأَقْوَمُکُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ، وَأَعْدَلُکُمْ فِی الرَّعِیَّةِ، وَأَقْسَمُکُمْ بِالسَّوِیَّةِ، وَأَعْظَمُکُمْ عِنْدَ اللَّهِ مَزِیَّةً، قَالَ: فَنَزَلَتْ «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ»[1] قَالَ: وَکَانَ أَصْحَابُ مُحَمَّدٍ رَسُول اللهِ(صلی الله علیه واله) إِذَا أَقْبَلَ عَلِیٌّ(علیه السلام) قَالُوا: قَدْ جَاءَ خَیْرٌ الْبَرِیَّةِ).

ثالثاً: شخصی که عهده دار مقام امامت می شود، هم خودش باید هدایت شده الهی باشد و هم قدرت هدایت هر کس که از او پیروی نماید را داشته باشد. قرآن کریم در این رابطه می فرماید: {أَ فَمَن یهْدی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُ أَنْ یتَّبَعَ أَمَّنْ لا یهِدِّی إِلاَّ أَنْ یهْدی } (یونس/35)؛ «آیا پس کسی که به حق هدایت می کند، سزاوارتر است که پیروی شود یا کسی که راه نمی یابد مگر آن که هدایت شود؟».

رابعاً: چون جایگاه امامت منحصراً در اختیار منصوبین از جانب خدای تعالی است، اگر مردم با امامانی که در این جایگاه قرار دارند مخالفت کنند، چون در واقع باخدای تعالی مخالفت نموده اند، این امر باعث اختلاف در بین خودشان خواهد شد که نتیجه اختلاف، هلاکت و گرفتاری و عذاب است.

حضرت زهرا(علیها السلام) در روایت دیگری می فرمایند: «أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّةِ مُحَمَّدٌ وَ عَلِی یقِیمَانِ أَوَدَهُمْ وَ ینْقِذَانِهِمْ مِنَ الْعَذَابِ الدَّائِمِ إِنْ أَطَاعُوهُمَا وَ یبِیحَانِهِمُ النَّعِیمَ الدَّائِمَ إِنْ وَافَقُوهُمَا» (بحرانی، البرهان فی تفسیرالقرآن، ج 4، ص307)؛ «محمد و علی دو پدر این امت هستند که آن ها را از انحراف بازمی دارند و اگر از آن دو اطاعت کنند، آن ها را از عذاب همیشگی نجات می دهند و اگر با آن دو موافقت و همراهی نمایند، آن ها را به نعمت های پایدار خداوندی می رسانند».

بنابراین، حضرت زهرا(علیها السلام) حقیقت ولایت را برای مردم تبیین نمود و تا آخرین لحظه به صورت علنی و در جمع مردم و با حضور دیگران، صراحتاً از زیر پاگذاشتن حق امیرالمؤمنین(علیه السلام) سخن گفته و از حریم ولایت دفاع کرد و بیان نمودند که مخالفت با امامت و ولایت منصوب خداوند سرمنشأ همه اختلافات و بدی ها در میان امت و جامعه اسلامی می باشد و پذیرش و اطاعت و پیروی از امامت، مایه سعادت و رسیدن به همه خوبی ها و نعمت های الهی، در دنیا و آخرت است.

4. جایگاه امامت در توحید

توجه به روایات، به روشنی نقش محوری امامت در توحید و یگانگی خدا را نشان

ص: 421

می دهد و روشن می سازد که امامت و ولایت امامان(علیهم السلام) به عنوان ارکان یا پایه های توحید است و واردشدن در حصن ولایت امامان(علیهم السلام)، یعنی داخل شدن در حصن ولایت خدا و پذیرش توحید و یگانگی او؛ زیرا هدف خلقت انسان که همان رسیدن به مقام قرب الهی و متخلق شدن به اخلاق الهی می باشد. بدون ولایت و رهبری ائمه معصومین(علیهم السلام) که در واقع چراغ روشن و بلکه کشتی نجات است که انسان را از موج و طوفان و غرق شدن نجات می بخشد، امکان پذیر نیست. (دیلمی، إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص424) در روایتی که از سیدالعابدین علی بن الحسین(علیه السلام)، نقل شده، چنین می فرماید: «لیس بین الله و بین حجّته حجابٌ، فلا لله دون حجّته سترٌ، نحن أبواب الله و نحن الصّراط المستقیم و نحن عیبة علمه و نحن تراجمة وحیه و نحن أرکان توحیده و نحن موضع سرّه» (شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص371)؛ «بین خداوند و حجتش هیچ حجابی نیست و خداوند در برابر حجتش هیچ پوششی ندارد. ما دروازه های خدا، صراط مستقیم، مخزن علم او، ترجمان وحی او، پایه های توحید او و جایگاه سر او هستیم.» به عبارتی می توان گفت که با توجه به راهنمابودن امامت برای انسان در مسیر کمال مطلوب که همان دین حق و توحیدپذیری می باشد، انکارناپذیر است.

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) در فرازی از فرمایشاتش می فرمایند: «أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ تَرَکُوا الْحَقَ عَلَی أَهْلِهِ وَ اتَّبَعُوا عِتْرَةَ نَبِیهِ لَمَا اخْتَلَفَ فِی اللَّهِ اثْنَان» (مجلسی، بحارالأنوار، ج36، ص353)؛ «آگاه باش! به خدا قسم! اگر حق را به اهلش واگذار می کردند و از عترت پیامبر خدا(صلی الله علیه واله) پیروی می نمودند، حتی دو نفر در عالم درباره خدا اختلاف پیدا نمی کردند».

کلام نورانی حضرت زهرا(علیها السلام) بیانگر اهمیت و جایگاه امامت، در اساسی ترین موضوعات و حقایق عالم هستی که توحید و معرفت به خدای تعالی است می باشد؛ زیرا تمام آن چه که خدای تعالی آفریده و به بشر عنایت فرموده و آن چه از طریق وحی برای او نازل نموده است، در نهایت باید انسان را به خدا برساند. حضرت زهرا(علیها السلام) با این فرمایش در حقیقت آن جایگاه فوق العاده مهم امامت در عالم هستی و در ارتباط با توحید و خداشناسی

ص: 422

را آشکار می نمایند و به مردم می فهمانند که توحید بدون امامت امکان پذیر نیست. همان گونه که امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «بِنَا عُرِفَ اللَّهُ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ، نَحْنُ الْأَدِلَّاءُ عَلَی اللَّهِ وَ لَوْلَانَا مَا عُبِدَ اللَّهُ» ( شیخ صدوق، التوحید، ص152)؛ به وسیله ما خدای تعالی شناخته می شود و به وسیله ما خدا بندگی می شود، ما راهنمایان به سوی خدا هستیم و اگر ما نبودیم خدای تعالی بندگی نمی شد». یکی از صاحب نظران در این زمینه می نویسد: «اگرچه خداوند متعال انسان را به فطرت توحیدی آفرید و همراه آن عقل را به او عنایت فرمود تا خود از این طریق به توحید نائل گردد، اما انسان به کمک این قوا و تجهیزات فقط قادر به درک کلیاتی از معارف بلند توحیدی است و از درک دقایق و لطافت آن ها عاجز است و لذا عقل حکم می کند که انسان همواره نیازمند کسانی است که به مرتبه توحید ناب نائل شده تا از آن مراتب رفیع به او خبر دهند و به این وسیله او را از ورطه جهالت و افراط وتفریط برهانند» (تحریری، جلوه های لاهوتی: شرح زیارت جامعه کبیره، ج2، ص286).

5. جایگاه امامت در نبوت

در تفکر اسلامی امامت تداوم نبوت است، مگر در برخی از موارد خاص؛ همانند شأن رسالت که ویژه پیامبر(صلی الله علیه واله) بوده و با خاتمیت ایشان پایان می یابد. همان طور که پیامبر(صلی الله علیه واله) باید مبعوث شود، امامت نیز توسط خداوند انتخاب می شود، عصمت یکی از شرایط این مقام برای هدایت و جانشینی نبوت است، پیامبر(صلی الله علیه واله) دارای شئون مختلفی نبوت، رسالت، تبلیغ و هدایت را دارد. یکی از شئون پیامبر امامت و ولایت است؛ ولایت به حیث ارتباطی با خداوند و شأن اجرایی و اداره امور مردم، به لحاظ معنوی و دنیوی مربوط می شود که به طورقطع بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) امامان معصوم(علیهم السلام) هستند، که دارای شأن ولایت و امامت خواهند بود. امام رضا(علیه السلام) می فرمایند: «امامت مقام پیغمبران، میراث اوصیا، خلافت الهی، جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه واله) مقام امیرالمؤمنین و یادگارش حسن و حسین‘ می باشد. به راستی امامت زمام دین، مایه نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزتمندی مؤمنان است. همانا امامت

ص: 423

ریشه اسلام بالنده و شاخه بلند آن است. کامل شدن نماز و زکات و روزه و حج و جهاد و فراوانی غنائم و صدقات و اجرای حدود و احکام و نگه داری مرزهای کشور، به وسیله امام انجام می گیرد. امام است که حلال خدا را حلال و حرام او را حرام می کند و حدود الهی را برپا داشته و از دین خدا دفاع می کند و بابیان حکمت آمیز و اندرزهای نیکو و دلیل های رسا، مردم را به سوی پروردگار خویش دعوت می کند» (ر.ک: صدوق، عیون اخبارالرّضا(علیه السلام)، ج1، ص196_197، خرازی، کفایة الأثر، ج2، ص9). این بیان نشان می دهد که باید ویژگی های پیامبر در امام باشد، زیرا تحقق کامل موارد یادشده بر علم کامل و عصمت وابسته است و این دو صفت تنها در پیامبر و شبیه به پیامبر یعنی امام وجود دارد. اگر امام دارای علم کامل و عصمت نباشد، نمی تواند ویژگی های یادشده را داشته باشد. بدین جهت هم چنین ایشان در حضور شیعیان، متکلمان و دانشمندان کوفه، که در میان آنان دانشمندان یهود و نصاری نیز حضور داشتند، فرمودند: بدانید امام بعد از محمد(صلی الله علیه واله) تنها کسی است که برنامه های او را تداوم بخشد، هنگامی که امر امامت به او می رسد (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص350).

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) خطاب به افرادی که حضرت علی(علیه السلام) را کنار گذاشتند و ایشان را یاری ننمودند، می فرمودند: «أَنَسیتُم قَولَ رَسُول الله(صلی الله علیه واله) یَومَ غَدیرِ خُمٍّ: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعلیٌّ مَولاهُ وَ قَولُهُ(صلی الله علیه واله): أنتَ مِنِّی بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسی» (امینی، الغدیر، ج1، ص197)؛ «آیا فرمایش رسول خدا(صلی الله علیه واله) را در روز غدیرخم فراموش کرده اید که فرمود: «هرکس من مولای اویم، علی مولای اوست.» آیا فراموش کرده اید؟ دیگر فرمایش آن حضرت(صلی الله علیه واله) را که فرمود: «تو برای من همانند هارون برای موسی هستی؟» «فَما جَعلَ اللهُ لأَحدٍ بَعدَ غَدیرٍ خُمٍّ مِن حجَّةٍ وَ لا عُذر» (طبری، دلائل الإمامة، ص38، بحرانی اصفهانی، عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال، ج 11، ص877). پس از غدیر خم، خداوند برای هیچ کس عذر و بهانه ای باقی نگذاشته است».

این دو حدیث نورانی درواقع اشاره به آیه {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ

ص: 424

یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون} (مائده/55) است که قبلاً درباره آن مقداری بحث شد، اما آن چه تذکر آن در این جا لازم است، این است که امامت از چنان اهمیت و جایگاهی برخوردار است که کسی می تواند عهده دار آن شود که درواقع همان خصوصیات و صفات پیامبر(صلی الله علیه واله) را داشته باشد، در غیر این صورت هیچ گاه پیامبر(صلی الله علیه واله) که نبی خدا است، همان ولایتی که خودشان بر مردم داشتند را عیناً به علی(علیه السلام) نمی سپردند و آن حضرت را همان طور که هارون جانشین حضرت موسی(علیه السلام) از جانب خدای تعالی بود، جانشین خود معرفی نمی نمودند.

بنابراین جایگاه امامت در واقع همان جایگاه نبوت می باشد، با این تفاوت که نبوت با آمدن خاتم پیامبران(صلی الله علیه واله) خاتمه یافته است، امام نیز منصوب از جانب خدای متعال می باشد، حقایق و دستوراتی که پیامبر(صلی الله علیه واله) آورده اند را برای مردم تبیین نموده و آن ها را اجرا می نماید؛ لذا امام باید دارای همان ویژگی های رسول خدا(صلی الله علیه واله) باشد؛ تا بتواند برنامه های او را تداوم بخشیده و ادامه دهد؛ زیرا اگر امام دارای ویژگی های ایشان نباشد، نمی تواند راه و هدف او را دنبال کند. اگر امام همانند رسول خدا(صلی الله علیه واله) به علم الهی و معصوم از هر خطا و گناهی نباشد، به طور کامل نمی تواند راه و روش پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را در هدایت بندگان را دنبال کند.

6. جایگاه امامت در نظم اجتماعی

یکی از مهم ترین نیازهای انسان در بعد اجتماعی، وجود نظم در جامعه می باشد. آن چه در طول تاریخ و مخصوصاً در زمان حاضر ملاحظه می گردد، این است که قسمت مهمی از سرمایه های مادی و معنوی افراد یک جامعه، صرف ایجاد نظم در جامعه می شود، ولی مشاهده می گردد که هیچ جامعه ای تاکنون موفق به ایجاد نظم اجتماعی کاملی نشده است و به تدریج، نقص و کاستی قوانین حاکم بر جامعه، جهت ایجاد نظم اجتماعی آشکار می شود. علتش آن است که چون این قوانین بشری کارایی کامل را ندارد.

حضرت زهرا(علیها السلام) در فرازی از خطبه مهم فدکیه، نظام ملت و امت اسلامی را در اطاعت از اهل بیت(علیهم السلام) معرفی نموده و می فرمایند: «وَطَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّة» (جوهری بصری، السقیفة و

ص: 425

فدک، ص139، اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1، ص483)؛ «و اطاعت از ما باعث نظم مردم و اجتماع می شود». از آنجاکه امامت در حقیقت تجسم دستورات و اوامر الهی و محل پیاده شدن قوانین نازل شده از جانب خدای تعالی است، پیروی از شخصی که عهده دار این مقام است، نظام اجتماعی کامل را به دنبال خواهد داشت، لذا بدیهی است تا در بین افراد یک ملت، جامعه یا یک گروه و خانواده، وحدت و یگانگی وجود نداشته باشد، چنین افرادی به سعادت واقعی و کامل نخواهند رسید؛ زیرا وحدت و همبستگی، ضرورتی فطری، عقلی، شرعی، سیاسی و اجتماعی است که از مهم ترین عوامل حفظ بقای اجتماع و مدینه انسانی می باشد؛ بشر نه تنها برای بقای حیات جمعی، بلکه برای برخورداری از یک زندگی سعادتمند و مطلوب، چاره ای جز پذیرش آن ندارد. به همین جهت از مسائل مهمی که اسلام به آن توجه ویژه ای داشته است، مسئله وحدت و همبستگی امت می باشد. در دوران امامت ائمه اطهار(علیهم السلام)، این موضوع به وضوح قابل مشاهده است که آن انوار مقدسه جهت حفظ وحدت و درنتیجه حفظ اسلام و مسلمانان، هرگونه سختی و مصیبتی را تحمل نمودند تا اسلام و امت اسلامی دچار اختلاف و نابودی نگردد.

حضرت زهرا(علیها السلام) در ادامه فراز مذکور، می فرمایند: «وَ إِمَامَتَنَا أَمَاناً مِنَ الْفُرْقَة» (مجلسی، بحارالأنوار، ج29، ص223)؛ «و خدای تعالی امامت ما اهل بیت(علیهم السلام) را مانع از تفرقه و جدایی قرارداد.» یعنی از آن جاکه جایگاه امامت، جایگاه حکومت خدا بر انسان هاست، اگر مردم این جایگاه را حفظ نمایند و از فردی که معرفی به این منصب شده است پیروی نمایند، هیچ تفرقه و جدایی بین آن ها وجود نخواهد داشت، همان گونه که در تفسیر آیه شریفه {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} (آل عمران/103)؛ «به ریسمان الهی اعتصام پیدا کنید و متفرق نشوید.» آمده است که امام باقر(علیه السلام) فرمودند: «نَحْنُ حَبْلُ اللَّهِ الَّذِی قَالَ وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» (کوفی، تفسیر فرات کوفی، ص91)؛ «ما ریسمان خدا هستیم، همان که فرمود: همگی به ریسمان خدا اعتصام پیدا کنید و متفرق نشوید».

لذا اهمیت امامت در ایجاد یک جامعه منظم که افراد آن جامعه در کنار یکدیگر

ص: 426

باصفا، آرامش، آسایش و به دور از هرگونه تفرقه ای زندگی کنند؛ به کمال و سعادت ابدی برسد، ضروری است؛ چون دستورات حاکم بر چنین جامعه ای از جانب خالق هستی صادرشده است. بدین جهت امام خمینی هرگونه اتحاد و تجمعی مطلوب نیست، بلکه آن تجمع و جماعتی مطلوب است که حول محور اعتصام به حبل الله شکل گیرد. امام بارها با اشاره به آیه {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا} (آل عمران/103) می فرمود: «خدای تبارک وتعالی امر فرموده است: {وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً}، هر اجتماعی مطلوب نیست، واعتصموا بحبل الله مطلوب است» (امام خمینی، صحیفه امام، ج8، ص334).

7. جایگاه امامت در سعادت بشر

یکی از مهم ترین وظیفه امام(علیه السلام)، رهبری امت راهنمایی مردم به سوی خداست. امام مردم را به سوی نفس خویش دعوت نمی کند؛ بلکه فقط دعوت کننده به سوی خداست، یعنی نقش راهبردی و راهنمایی دارد و در اجرای این وظیفه خود کوتاهی نمی کند، بلکه با استفاده از برهان های منطقی و دلایل قاطع، براساس کتاب خدا، مردم را به سوی حق فرامی خواند و آن ها را نصیحت و موعظه نیکو می کند که به کژراهه نروند و سعادت دنیا و آخرت خود را فراموش نکنند.

حضرت زهرا(علیها السلام) عوامل و حقیقت سعادت را از قول رسول اکرم(صلی الله علیه واله) چنین بیان می فرمایند: «أَنَ السَّعِیدَ کُلَ السَّعِیدِ حَقَّ السَّعِیدِ مَنْ أَحَبَّ عَلِیاً فِی حَیاتِهِ و بَعْدَ مَوْتِه» (صدوق، الأمالی، ج1، ص182، مجلسی، بحارالأنوار، ج27، ص75) ؛ «به یقین سعادتمند حقیقی کسی است که علی(علیه السلام) را در زمان حیات آن حضرت و بعد وفات ایشان دوست داشته باشد».

لذا روشن است که پیشوایی و رهبری امام که از آن به امامت تعبیر می شود و تمام شئون زندگی مادی و معنوی، دنیوی و اخروی انسان را تحت الشعاع قرار می دهد، حقیقتی می باشد که اگر انسان به آن دست یافت و آن را درک نمود، به بالاترین حقایق دست یافته است. انسان وقتی چنین حقیقتی را کشف نماید، در صورتی می تواند از آن بهره کامل ببرد که به شخصی که چنین منصبی را دارد، دسترسی پیدا کند. شرط دسترسی و استفاده از

ص: 427

امامی که دارای منصب امامت است، طبق آیات و روایات، محبت و دوستی اوست. همان طور که خدای تعالی به پیغمبر اکرم(صلی الله علیه واله) می فرماید: {قُل لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی } (شوری/23)؛ «بگو از شما اجر و مزدی در مقابل رسالتم نمی خواهم، مگر محبت و دوستی با نزدیکانم.» که امام صادق(علیه السلام) در فرازی می فرماید: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبّ » (صدوق، الخصال، ج1، ص21)؛ آیا دین چیزی جز محبت است؟».

ازاین رو حضرت زهرا(علیها السلام) محبت به علی(علیه السلام) را در زمان حیات و بعد از وفات آن حضرت، عامل سعادت و حقیقت سعادت معرفی می کنند و به ما می فهمانند که امامت و سعادت، لازم و ملزوم یکدیگرند و بشر به هر درجه از سعادت و خوشبختی و کمال و قرب الهی که بخواهد برسد، باید با امامت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت باشد و شاه کلید دسترسی به آن ، محبت به ائمه اطهار(علیهم السلام) است. هم چنین این حدیث شریف این نکته را بیان می نماید که امام زنده و مرده ندارد، بلکه حقیقت امام همیشه زنده است و تنها از طریق محبت به او می توان به خدا رسید و راهی جز آن وجود ندارد.

نتیجه

امامت و ولایت، یکی از اساسی ترین بنیاد و پایه های اصولی اسلام است و جایگاه رفیع ولایت در قرآن و روایات ائمّه اطهار(علیهم السلام) به خوبی ترسیم شده است و کمال و اصل اساسی دین را که توحید می باشد، منوط به پذیرش و معرفت امامت نموده اند؛ یعنی توحید بدون امامت نمی تواند به عنوان دژ نفوذ ناپذیر به حساب آید و توحید کامل و واقعی باشد، چون توحید و اسلام وقتی کامل است که رهبری معصوم و ولایت در کنار آن باشد؛ زیرا بالاترین و مرتفع ترین امر دین و کلید همه امور دینی و مدخل آن ها و نیز مایه خوشنودی خدا، اطاعت از امام، پس از معرفت اوست؛ بنابراین، ولایت اهل بیت(علیهم السلام) فرع دین نبوده، بلکه جزء اصول دین است. محبّت ورزی و اطاعت پذیری در برابر ولی خدا، اطاعت از خداست. بدین جهت حضرت زهرا(علیها السلام) از همان ابتدای تولد مبارکشان، با شهادت به وحدانیت خدا، رسالت پدرش و امامت حضرت علی(علیه السلام) و فرزندان معصوم آن حضرت،

ص: 428

اهمیت و ضرورت امامت را در کنار موضوع توحید و نبوت اعلام نمودند و تا پایان عمر شریفشان، هم با تمام وجود به دفاع از مسئله امامت و تبیین آن پرداختند.

حضرت زهرا(علیها السلام) بیان نمودند که امامت از جایگاهی برخوردار است که هیچ کس جز خدا و رسول(صلی الله علیه واله) او قادر نخواهد بود و اجازه ندارد که در موضوع امامت دخالت کند و جایگاه آن را تعیین نماید؛ زیرا امامت در هدایت بشر و ایجاد وحدت و همبستگی امت و نظم اجتماعی بین افراد، نقش اساسی دارد؛ بدین جهت اگر با امامت منصوص مخالفت شود، اختلاف و تفرقه تا روز قیامت بین امت پابرجا خواهد بود. لذا اطاعت و موافقت با ائمه ای که منصب امامت را از جانب خدای تعالی برعهده دارند، رمز نجات یافتن از اختلاف ها و عذاب همیشگی و رسیدن به نعمت های جاوید می باشد؛ زیرا حضرت زهرا(علیها السلام) رمز توحید و خداشناسی پذیرش نبوت را در امامت و اعتقاد به آن می داند و به طور کلی تنها راه سعادت انسان و رسیدن به تمام خوبی ها، کمالات و قرب الهی را در اعتقاد به امامت و محبت به مرکز دایره امامت، یعنی حضرت علی(علیه السلام) و اولاد آن حضرت معرفی می نماید؛ بدین سبب آن حضرت(علیها السلام) با فدانمودن تمام هستی خود در دفاع از حریم امامت و ولایت، بیان نمودند که زندگی واقعی جز در پرتو امامت ممکن نیست و اگر بخواهیم به حقیقت بندگی برسیم و رضایت الهی را جلب نماییم و زندگی سعادتمند داشته باشیم باید پیرو حقیقی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و ائمه هدی(علیهم السلام) باشیم.

ص: 429

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، الأمالی، تهران : کتابچی ، چاپ 6، 1376ش.

2. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، التوحید، محقق و مصحح: هاشم حسینی، قم : جامعه مدرسین ، چاپ 1، 1398ش.

3. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، الخصال، محقق و مصحح: علی اکبر غفاری، قم : جامعه مدرسین ، چاپ 1، 1362ش.

4. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، عیون اخبارالرّضا× ترجمه: حمیدرضا مستفید، علی اکبر غفاری، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، 1372ش.

5. ابن بابویه (شیخ صدوق)، محمدبن علی، معانی الأخبار، ترجمه: عبدالعلی محمدی شاهرودی، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1377ش.

6. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر للطباعة والنشر والتوزیع، 1415ق.

7. احسان بخش، صادق، آثار الصادقین، تهران: نشر ستاد برگزاری نماز جمعه، چ 1، 1374ش.

8. احمدبن حنبل، ابوعبدالله الشیبانی، فضائل الصحابة، تحقیق: د. وصی الله محمدعباس، بیروت: دارالنشر مؤسسه الرسالة، الطبعة الأولی.

اپ1اربلی، علی بن عیسی،؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مصحح: هاشم رسولی محلاتی، تبریز: انتشارات بنی هاشمی، چاپ 1، 1381ش.

10. امام خمینی، روح الله، صحیفه امام، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ 1، 1378ش.

11. امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه: سیدمحمدتقی واحدی، تهران: انتشارات بنیاد بعثت، 1386ش.

12. بحرانی اصفهانی، عبدالله بن نورالله، عوالم العلوم و المعارف والأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال (مستدرک سیدة النساء إلی الإمام الجواد)، محقق و مصحح: موحد ابطحی اصفهانی، محمدباقر، قم : مؤسسه الإمام المهدی(عج)، چاپ 1، 1413ق.

13. بحرانی، سیدهاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، محقق و مصحح: قسم الدراسات الإسلامیة مؤسسة البعثة، قم : مؤسسة بعثة ، چاپ 1، 1374ش.

ص: 430

14. بیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوارالتنزیل و أسرارالتأویل، بیروت: دارالفکر، 1426ق.

15. تحریری، محمدباقر، جلوه های لاهوتی: شرح زیارت جامعه کبیره، قم: نشر حر، چ 1، 1389ش.

16. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد فی علم الکلام، پاکستان: دارالمعارف النعمانیة، چاپ 1، 1401ق.

17. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه، ولایت عدالت و فقاهت، تحقیق: محمد محرابی، قم: نشر اسراء، چ 18، 1396ش.

18. جوهری بصری، احمدبن عبدالعزیز، السقیفة و فدک، تحقیق و تعلیق: باسم مجید الساعدی، کربلا: العتبة الحسینیة المقدسة، 1431ق.

19. خرازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النص علی الأئمة الإثنی عشر، محقق و مصحح: حسینی کوه کمری، عبداللطیف ، قم : نشر بیدار، 1401ق.

20. دشتی، محمد، نهج الحیاة (فرهنگ سخنان حضرت فاطمه÷)، قم: نشر مشرقین، 1376ش.

21. دیلمی، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلی الصواب، قم: نشر الشریف الرضی، چاپ 1، 1412ق.

22. دینوری، مسلم بن قتیبه، الإمامة و السیاسة، قم: منشورات شریف الرضی، 1370ش.

23. راوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم: مؤسسه الإمام المهدی، 1409ق.

24. السیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بیروت: نشر دار الفکر، 1404ق.

25. شوشتری، قاضی نورالله، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم: نشر کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1409ق.

26. طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، المحقق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، النشر مکتبة ابن تیمیة، الطبعة الاولی، 1415ق.

27. طبرسی، احمد، الإحتجاج، ترجمه: بهزاد جعفری، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1381ش.

28. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت: موسسة الأعلمی للمطبوعات، 1425ق.

29. طبری، محمدبن جریر، دلائل الإمامة، موسسة البعثة، قم: قسم الدراسات الإسلامیة، 1413ق.

30. طبری، محمدبن جریر؛ جامع البیان فی تفسیر القرآن (تفسیر الطبری)، بیروت: نشردار المعرفة، طبع 1، 1412ق.

31. طوسی، محمدبن الحسن ، الأمالی، محقق و مصحح: مؤسسة البعثة، قم : دار الثقافة، چاپ 1، 1414ق.

32. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، تحقیق: سیدعلی، جمال اشرف حسینی، قم: دار الأسوة للطباعة والنشر، چاپ 1، 1416ق.

ص: 431

33. کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، الکافی، محقق و مصحح: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ 4، 1407ق.

34. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات کوفی، مصحح: کاظم، محمد، تهران : مؤسسة الطبع و النشر فی وزارت الإرشاد الإسلامی ، 1410ق.

35. متقی هندی، علی، کنزالعمال، بیروت: مؤسسه الرسالة، 1409ق.

36. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، طبع 2، 1403ق.

37. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی×، انتشارات صدرا، 1387ش.

38. مفید، محمدبن نعمان، الإختصاص، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قم: منشورات الرضی، 1409ق.

39. نسائی، احمدبن شعیب، خَصائصُ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب×، قم: نشر بوستان کتاب، 1382ش.

40. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1408ق.

ص: 432

جلد 5

اشاره

ص: 1

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد پنجم (امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد پنجم (امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه دبیر علمی کنگره 19

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 29

1. ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان 33

چکیده 35

مقدمه 36

1.پیشینه 36

2. علی علیه السلام از منظر مستشرقان 37

الف) ابعاد شخصیت امام علی علیه السلام از نگاه مثبت و بی طرفانه خاورشناسان 38

یک _ ولادت و بالندگی 38

دو _ بی نظیر بودن علی علیه السلام در همه فضائل 39

سه _ ویژگی های مهم منحصربه فرد علی علیه السلام 40

چهار _ عدالت علی علیه السلام 42

پنج _ شجاعت علی علیه السلام 42

ص: 5

شش _ اسوه علم و ادب 43

هفت _ خدمات و نوآوری های اجتماعی و مدنی امام علی علیه السلام 44

هشت _ علی علیه السلام همیار پیامبر اکرم’ 46

نُه _ جانشینی پیامبر’ 47

ب) شبهات غیرمنصفانه مستشرقان درباره امام علی علیه السلام 48

یک _ عدم تعیین جانشین از جانب پیامبر’ 48

دو _ دستور پیامبر| در مورد امام جماعت شدن ابوبکر 51

سه _ ایراد گرفتن برخی نویسندگان غیرمسلمان نسبت به سیاست امام علی علیه السلام 52

3. نتیجه 54

2. فضایل امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان 59

چکیده 61

مقدمه 62

پیشینه 63

1. ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان 64

الف) محور عقیده و ایمان 64

ب) محور علمی و فکری 66

ج) محور سیاسی و نظامی 68

د) محور اقتصادی و اداری 70

نتیجه 72

3. بازنگاهی به مقاله «علی؛ Ali» در دایرة المعارف آمریکانا 77

چکیده 79

مقدمه 80

پیشینه 81

1. معرفی مونتگمری وات 81

2. نقد روش مونتگمری وات در مطالعات شیعی 82

3. معرفی دایرةالمعارف آمریکانا 83

4. نقد مقاله «علی Ali» 84

ص: 6

الف) امپراتوری عرب 85

ب) از نخستین مسلمانان 86

ج) نقل اغراق آمیز دلاوری های علی علیه السلام در نبردها 87

د) انتخاب به خلافت در مدینه فقط 88

ه_) جنگ صفین، علیه اعراب سوریه 90

و) پذیرش حکمیت توسط علی علیه السلام، دلیل پایان جنگ صفین 90

ز) قتل عام ناراضیان از حکومت علوی 91

ح) کشته شدن به خاطر انتقام جویی شخصی 92

ط) بی کفایتی در حکمرانی 92

ی) کسب احترام بعد از مرگ! 93

نتیجه 94

4. خاورشناسان و ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) 99

چکیده 101

مقدمه 101

مکتب خاورشناسی و اهداف خاورشناسان 102

اهداف استشراق و مستشرقین 103

مکتب خاورشناسی و انواع روش های مطالعات خاورشناسان 104

مستشرقان و زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) 109

لامنس کشیش؛ واردنمودن تهمت کم ذکاوتی به امیرالمؤمنین(علیه السلام) 110

جرج جرداق؛ موضع گیری جرج جرداق نسبت به کلمات لامنس 110

ولهاون 111

واردنمودن تهمت شوخ طبعی و سبک سری 111

مستشرقان و فصاحت و بلاغت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه 112

رژی بلاشر 116

گیب 116

لور اوکسیا واگلیری 116

کلیفورد ادموند باسورث 117

مختار جبلی 117

ص: 7

مونتگمری وات و نخستین مؤمن به پیامبر(صلی الله علیه و آله) 117

شجاعت امام(علیه السلام) 118

جنگ احد 118

گوستاولوبون 118

ویرژیل گیورگیو 118

جنگ بدر 118

فتح خیبر 119

سومین بت شکن تاریخ 119

کارن آرمسترانگ 119

برخی از علل به وجودآمدن پژوهش های غیردقیق در موضوع 119

نتیجه 121

5. خاورشناسی و اهمّ آرای خاورشناسان در مسئله جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) 129

چکیده 131

مقدمه 131

1. خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) 133

2. آراء مستشرقان در مسئله خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله) 134

الف) نیومن اندروجی 135

ب) ریچارد بوش 135

ج) کارن آرمسترانگ 135

د) هاینس هالم 135

ه_) آنتونی بلک 136

و) کالین. ا. رنان 136

ز) فیلیپ خوری حتی 136

ح) برتولد اشپولر 136

ط) ان. کی. اس. لمبتون 137

ی) مالرب میشل 137

ک) رابرت گلیو 137

3. مباهله و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) 140

ص: 8

الف) ویلفرد مادلونگ 140

نقد دیدگاه مادلونگ 141

دلائل اندیشمندان شیعه در مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) 142

آیه ولایت 142

آیه اولی الآمر 142

آیه تبلیغ 143

آیه اکمال دین 143

4. علل ضعف تحقیقات مستشرقان در مسئله خلافت 143

نتیجه 145

منابع 146

6. امیرمؤمنان (علیه السلام) از دیدگاه مادلونگ 151

چکیده 153

مقدمه 154

1. نقد کلی و روشی 156

2. بررسی و نقد برخی مطالب 157

الف) نظر علمای اهل سنت در افضل بودن حضرت علی(علیه السلام) یا ابوبکر 157

ب) انتخاب ابوبکر به امامت جماعت مسلمانان در زمان بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلیل بر اولویّت او؟ 158

ج) امامت اهل بیتِ پیامبران، انتصابی الهی و آموزه ای قرآنی 159

د) جانشینی ابوبکر با حمایت اکثر صحابه؟ 163

ه_) «هر پیامبری را وصیّی است»، عقیده ای افراطی؟ 166

و) پیش بینی و اشاره قرآن به جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) 170

ز) بت پرست بودن پدرِ حضرت ابراهیم(علیه السلام)؟ 173

ح) «المودة فی القربی»: محبت به خویشاوندان به طور کلی؟ 174

نتیجه 177

7. اعتبارسنجی آرای مستشرقین در حیطه دانش امیرالمؤمنین (علیه السلام) 181

چکیده 183

مقدمه 183

پیشینه 184

ص: 9

1. تعریف خاورشناسی و هدف از آن 185

2. اهداف پروژه های استشراقی 187

3. انواع روش های مطالعات خاورشناسان 188

4. مستشرقان و دانش امیرالمؤمنین(علیه السلام) 192

الف) فیلیپ خوری حتی 192

ب) مارتین مکدرموت 193

ج) هالیستر 193

د) اتان کلبرگ 193

ه_) جان بایرناس 194

و) کارن آرمسترانگ 194

ز) گلدزیهر 194

ح) گابریل آنگیری 194

ط) لامنس 195

ی) نرسیسیان 196

ک) دونالدسون 196

ل) ردولف ژایگر 197

م) جرج جرداق 197

ن) روکس عزیزی 197

س) والیری 197

ع) مادام دیولافو 198

نتیجه 199

منابع 200

8. بررسی شبهات خاورشناسان، پیرامون عدم ذکر نام حضرت علی (علیه السلام) در قرآن کریم 203

مقدمه 205

پیشینه 206

1. دو نوع نگرش خاورشناسان به جایگاه حضرت علی(علیه السلام) در خلافت نخستین 207

2. شبهات خاورشناسان 210

الف) شبهات خاورشناسان در مقدمات بحث 210

ص: 10

یک. ادعای کلّی تحریف لفظی 211

دو. ادعای حذف اسامی 212

سه. انتساب عقیده تحریف (در مواضع مربوط به خلافت) به شیعه و سنی 214

چهار. متّهم نمودن شیعه به تحریف معنوی در تفسیر باطنی(تأویل) 215

ب) شبهات خاورشناسان در بحث اصلی 216

یک. انتساب قرائات مجعول یا شاذّ به شیعه 216

دو. اضافات تفسیری را نصّ قرآن انگاشتن 217

سه. انتساب دو سوره جعلی نورین و ولایت به شیعه 218

چهار. انتساب عقیده حذف نام علی(علیه السلام) به شیعه، همراه با زیر سؤال بردن آن 219

3. تحلیل شبهات خاورشناسان 221

نتیجه 223

9. خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان و محدثان برجسته مسلمان 229

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان برجسته 231

1. خطیب بغدادی 232

2. سبط بن جوزی 232

3. واقدی 233

4. خطیب خوارزمی 233

5. ابن عبدالبر 233

یک) ابن عساکر 234

دو) ابن سبع مغربی 234

8. شعبی 234

9. مسعودی 235

10. محمود شکری آلوسی 235

11. آقابزرگ تهرانی 236

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان محدثان برجسته 237

1. عبد اللّه بن مسعود 237

2. عبدالله بن عیاش 238

3. ابو عبدالرحمان سلمی 238

ص: 11

4. مسلم نیشابوری 238

5. بخاری 239

6. نسائی 239

7. ثقة الاسلام کلینی 239

8. طبرانی 240

9. حاکم حسکانی 240

10. حاکم نیشابوری 240

11. ابونعیم اصفهانی 240

12. محب الدین طبری 241

13. ابن قیم جوزی 241

14. شیخ الاسلام حموی ای 242

15. ابن حجر عسقلانی 242

16. ملأ صالح قزوینی 242

17. شیخ عباس قمی 243

ج. امام علی (علیه السلام) از زبان اندیشمندان معاصر اهل سنت 243

1. فؤاد بستانی لبنانی 243

2. صبحی صالح 244

3. عبدالفتاح عبدالمقصود 244

4. علی الجندی 246

5. طه حسین 246

6. محمد ابوالفضل ابراهیم 247

7. فرید وجدی 248

8. عباس محمود عقّاد 248

9. محمدامین نواوی 249

10. فؤاد فاروقی 249

11. زکی نجیب 251

12. عمر ابونصر 251

13. خلیل هنداوی 251

ص: 12

14. زکی مبارک 251

15. احمد زکی 252

16. محمدحسن نائل مرصفی 252

17. حسین نائل مرصفی 252

18. محمد ابوالفضل ابراهیم 253

19. قاسم حبیب جابر 253

نتیجه 254

10. فضایل امام علی (علیه السلام) از منظر اهل سنت 259

چکیده 261

مقدمه 261

1.پیشینه 263

2.مفهوم شناسی 263

مفهوم فضیلت 263

یک _ فضیلت غیراکتسابی 264

دو _ فضیلت اکتسابی 264

3. فضایل علی علیه السلام قبل از بعثت رسول اکرم| 264

4.فضایل علی علیه السلام پس از بعثت رسول اکرم| 266

5.فضایل علی علیه السلام پس از هجرت رسول اکرم| 267

نتیجه 276

11. بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان فقهای فریقین 283

چکیده 285

مقدمه 285

پیشینه 288

خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان برجسته 288

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان اهل سنت 288

یک. انس بن مالک 289

دو. سعید بن مسیب 290

ص: 13

سه. ابن شبرمه 290

چهار. عطاء بن رباح 290

پنج. احمد بن حنبل 291

شش. ابوحنیفه 293

هفت. محمد بن ادریس شافعی 293

هشت. عبدالله شبراوی 294

نه. قندوزی 294

ده. عبدالرئوف مناوی 295

یازده. محمد بن طلحه شافعی 295

دوازده. ابن صبّاغ مالکی 296

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان شیعه 296

یک. شیخ طوسی 297

دو. علامه حلی 297

سه. ابن میثم بحرانی 298

چهار. شیخ بهایی 298

پنج. میرزا علی آقا شیرازی 298

شش. امام خمینی (ره) 299

هفت. آیت الله خامنهای 300

هشت. آیت الله وحید خراسانی 300

نه. آیه الله صافی گلپایگانی 301

ده.آیت الله جعفر سبحانی 301

یازده. آیت الله سید حسن صدر 302

نتیجه 302

12. بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران برجسته فریقین 305

چکیده 307

مقدمه 307

پیشینه 309

الف.نقش امام علی (علیه السلام) در دانش تفسیر 310

ص: 14

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران اهل سنت 311

1. عبدالله بن عباس 312

2. عکرمه 314

3. ابن عطیه اندلسی 314

4. مجاهد بن جبیر 315

5. طبری 315

6. زمخشری 316

7. فخر رازی 316

8. جلال الدین سیوطی 317

9. آلوسی 318

10. محمد عبده 318

11 .محمدحسین ذهبی 319

ج. امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران شیعه 320

1. شیخ طوسی 320

2. محمدحسین طباطبایی 320

3. آیتالله مکارم شیرازی 322

نتیجه 322

13. ابعاد شخصیتی و خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان برجسته فریقین 327

چکیده 329

مقدمه 330

پیشینه 332

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان اهل سنت 333

1.سلیمان بن طرخان 333

2. سفیان ثوری 333

3. ابونصر سراج طوسی 333

4. هجویری 334

5. مستملی بخاری 334

6. عبدالقادر گیلانی 335

ص: 15

7. محی الدین ابن عربی 335

8. جنید بغدادی 336

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان شیعه 337

1. سید حیدر آملی 337

2. صدر المتالهین شیرازی 337

3. امام خمینی (ره) 338

4. محمدحسین طباطبایی 338

5. حسن زاده آملی 339

6. شهید مرتضی مطهری 340

7. محمدتقی جعفری 341

8. عبدالله جوادی آملی 341

نتیجه 341

14. خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعرای برجسته فریقین 345

چکیده 347

مقدمه 347

پیشینه 348

امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعراء اهل سنت 349

1.حسان بن ثابت انصاری 349

2. عبدالحمید کاتب 350

3. عبدالرحیم بن نباته 350

4. حافظ شیرازی 350

5. مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی) 351

7. عطار نیشابوری 354

8. اقبال لاهوری 355

ب.امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعراء شیعه 356

1.سید اسماعیل حمیری 357

2. خلیل بن احمد فراهیدی 357

3. سید رضی 358

ص: 16

4. ملاصدرای شیرازی 359

5. محمدتقی شوشتری 360

6. محمدحسین بهجت (شهریار) 360

نتیجه 362

15. کاربست شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میراث مکتوب علامه محمد حسین کاشف الغطاء 365

چکیده 367

مقدمه 367

پیشینه 369

شخصیت

کاشف الغطاء 369

تبیین شخصیت امیرالمؤمنان علیه السلام در میراث مکتوب کاشف الغطاء 370

عجز قلم از توصیف امیرمؤمنان علیه السلام 371

بذر تشیع به دست صاحب شریعت 371

قرآن افضل است یا امیرالمؤمنین؟ 373

اهل بیت کشتی نجات 376

امامت استمرار رسالت نبوی 377

زهد از دیدگاه امیرالمؤمنین 380

نشانه مؤمن دوستی با علی علیه السلام 382

نتیجه 384

16. بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام) 389

چکیده 391

مقدمه 392

معرّفی نویسنده تفسیر فی ظلال القرآن 393

1. بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام) 394

الف. اعلام سوره برائت به وسیله علی (علیه السلام) 394

ب. مسئله شرب خمر 399

ج. دیدگاه سید قطب پیرامون مباهله 402

نتیجه 405

ص: 17

ص: 18

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه »

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 19

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1_ شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2_ بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3_ تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4_ بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5_ تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6_ گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7_ ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیتشروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 20

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1_ آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3_ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4_ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5_ دکتر حمیدرضا چاکری؛

6_ دکتر مجتبی بهرام پور؛

7_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8_ دکتر احسان مشکلانی؛

9_ مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 21

10_ حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12_ دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13_ دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 22

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی _ پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی _ پژوهشی مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی _ پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 23

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1_ قرآن و امام علی علیه السلام (1) ؛

2_ قرآن و امام علی علیه السلام (2) ؛

3_ ولایت و امامت؛

4_ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5_ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6_ امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛

8_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) _ تربیت؛

9_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان؛

10_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) _ اجتماعی؛

11_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) _ اقتصاد؛

12_ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛

13_ مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14_ چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1_ مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2_ تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان .

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 24

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی _ اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 25

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 26

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 27

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیتجناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 28

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 29

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 30

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) _ تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) _ اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) _ اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 31

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومینمحفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 32

ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان

اشاره

محمد جواد اسکندرلو(1)

ص: 33


1- . دانشیار جامعة المصطفی العالمیة (صلی الله علیه و آله)Mj_eskandarlo@miu.ac.ir

ص: 34

چکیده

سیمای امیر مؤمنان علیه السلام آن چنان متجلّی و منوّر است که هرکس خواسته به ترسیم آن بپردازد، به ناتوانی خود معترف بوده است. شخصیت آن حضرت چنان راز آمیز است که هیچ کس نتوانسته آن را کشف کند و چنین است که اندیشمندانی با اندیشه های بلند و ژرف، تا که به ساحت حضرت امیر علیه السلام رسیده اند، بر آستان آن حضرت سر تعظیم و تکریم نهاده و هر یک از آن ها فقط به زاویه ای از ابعاد شخصیتی آن حضرت اشاره کرده اند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی مناقب امیر مؤمنان علیه السلام از نگاه خاورشناسان منصف و بی طرف از قبیل: جرج جرداق مسیحی، گابریل آنگیری، هالستر، ژایگر، لامنس مطرح و بررسی شده است و سرانجام به شبهات برخی از مستشرقان درزمینه ی عدم تعیین جانشین از جانب پیامبر’، مأمور شدن ابوبکر به امامت جماعت در نماز از سوی پیامبر’، و ایراد گرفتن نسبت به سیاست امام علی علیه السلام با روشی توصیفی و تحلیلی پاسخ داده شده است و این نتیجه تبیین گردیده که نویسندگان غیرمسلمان به دلیل نگاه برون دینی به شخصیت امام علیه السلام نتوانسته اند به معرفت و درک صحیحی از ابعاد وجودی آن حضرت پی ببرند چنان که اندیشمندان مسلمان نیز از پی بردن به کنه شخصیت امام علی علیه السلام ناتوان مانده اند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، مستشرقان، سیاست علوی، دفع شبهات.

ص: 35

مقدمه

با نگرش به دوره های گوناگون تاریخ، برخی از شخصیت های بشری، به رغم وجود عرصه های وحشتناک سقوط و انحطاط در عالی ترین مرتبه انسانیت زندگی کرده اند و به مثابه خورشید در برابر تاریکی های دینی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی انسان ها درخشیده و تبلور جهانی یافته اند.

شخصیت امام علی علیه السلام پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) شخصیت سترگ و بی نظیری است که از درون کعبه طلوع نموده و تاریخ گذشته را روشن نموده و الگوی جامعی برای آیندگان نیز به شمار می رود.

درباره شخصیت آن حضرت موضع گیری های متفاوتی شده است تاریخ نویسان شرق شناس به بررسی شخصیت فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی امام علی علیه السلام پرداخته اند. درصحنه جذب و دفع محل توجه دو قطب مخالف قرار گرفته است. خاورشناسان با توجه به فهم اندک خود از شخصیت والای امیر مؤمنان علی علیه السلام جزو این داوران هستند، نه تنها خاورشناسان بلکه هیچ گروه یا فردی نمی تواند به طور کامل شخصیت امام علی علیه السلام را ترسیم و تعریف نماید. ابر مردی چون امیر مؤمنان علیه السلام به ابدیت تعلق دارد و گذشت قرون در حیات معنوی او، مفهوم مصطلح خود را می بازد، ازاین رو سخن او هم فقط سخن تاریخ سپری شده نیست، همواره سخن روز است، سخن ابدیت، بی پایان و سخن حق بر فروغ است. نهج البلاغه او هم یک میراث فرهنگی جاودانه ای است که نمی توان بر آن بهایی تعیین نمود (جرداق، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ص 121).

1.پیشینه

از آثار علمی که توسط مستشرقان و یا درزمینهٔ مطالعات ایشان درباره ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام انجام گرفته است که به مهمترین این آثار اشاره می شود:

ص: 36

_ آنگیری، گابریل، شهسوار اسلام، نشر سپهر، تهران: 1354 ش

_ اردشیرنیا، علی رضا، نقد و بررسی دیدگاه مؤلفان و اندیشمندان شهیر غیرمسلمان درباره امام علی بن ابیطالب علیه السلام بر اساس قرآن و سنت، دانشگاه پیام نور: 1388.

_ پاولوویچ، ایلیا، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، 1350 ش.

_ جرداق، جرج، الامام صوت العدالة الانسانیة، ترجمه محمد هادی خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران: 1344 ش.

_ ژایگر، رودولف، خداوند علم و شمشیر، ترجمه ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران: 1348 ش.

_ کتانی سلیمان، امام علی پیشوا و پشتیبان، مترجم سید جواد هشترودی، تهران: 1365 ش.

_ کریم خانی و صمدانی، علی علیه السلام فراسوی ادیان، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم: 1383 ش.

_ مادلونگ، ویلفرد، جانشین محمد، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1377 ش.

ما در این مقاله در تلاش هستیم دیدگاه های مستشرقان منصف درباره ابعاد مختلف شخصیتی ایشان را ذکر کنیم.

2. علی علیه السلام از منظر مستشرقان

برخی از اندیشمندان غربی، علی علیه السلام را برادر، وصی و جانشین پیامبر’ می دانند و در آثارشان، ایشان را به عنوان «پدر یتیمان»، «فریاد عدالت آزادگان» و «ظرف حقیقی ایمان»، عدالت، علم، شمشیر، حقانیت و… معرفی می کنند و بعضی او را در پارسایی و تقوی و حکومت مداری بی بدیل می دانند؛ اما دسته ای دیگر از آنان با نادیده گرفتن شخصیت و روحیات امام علی علیه السلام و با حقیقت پوشی و تجاهل، این دریای بی انتهای علم، عدالت، شجاعت و… را به فراموشی سپرده و در مواردی اموری ناصواب را به ایشان نسبت می دهند.

ص: 37

برای نمونه در کتاب «علی در نظر اروپاییان» از قول یکی از این نویسندگان بیان می شود که: «علی با همسر خود _ فاطمه _ بدرفتاری می نمود و پیامبر به علی بی اعتنا بود و مصاحبت وی را دوست نمی داشت» (جرداق، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ص15). در این مقاله ابتدا دیدگاه های مثبت این اندیشمندان در مورد شخصیت آن حضرت ذکر می شود و سپس دیدگاه های منفی و شبهات آنان مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.

الف) ابعاد شخصیت امام علی علیه السلام از نگاه مثبت و بی طرفانه خاورشناسان

یک _ ولادت و بالندگی

«جرج جرداق» (ادیب و نویسنده توانای مسیحی لبنانی) می نویسد:

«علی در کعبه، جایی که بعدها قبله مسلمانان می شد، به دنیا آمد. او زمانی در کعبه تولد یافت که دعوت اسلام در ذات محمد موجود بود، گرچه هنوز آشکار نگردیده و موقع آن نرسیده بود و ماوای محمد، خانه ابوطالب بود» (جرداق، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ج1، ص47).

«جرج جرداق» درباره پرورش و بالندگی علی علیه السلام آورده است:

«اگر به میلاد انسانیت در دل و جان نظری افکنیم، خواهیم دید که تولد علی بن ابیطالب بر مبنای ایمان به رسالت تابناک پیامبر اسلام’ و یاری او، استوار بوده است و مختصات خانه ابوطالب که محمد در آن تربیت یافت، به طور طبیعی به پسرعمویش هنگام تولد انتقال قافت. علی بر اساس خانه ابوطالب نشو و نمو کرد، خانه ای که دیوارهایش نخستین بار بانگ محمد را شنید و از همین جا آوازه این دعوت برخاسته و به بیرون سرایت کرده است. علی هنوز چهار سال تمام نداشت که محمد او را به خود نسبت داد و برادر خواند. علی علیه السلام به این داستان در خطبه «قاصعه» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه / 12)، اشاره کرد و می گوید: و شما موقعیت مرا نزد رسول خدا’ ازنظر قرابت و نزدیکی و منزلت و مقام مخصوص می دانید و … در ادامه جرج جرداق می گوید: «این دوره نخستین دوره ای

ص: 38

است که کودک در آن اهلیت قبول مدارج اخلاق شایسته را دارد. چه بسا علی علیه السلام که در خلوت، مونس پیغمبر بود، در دوره ی جستن از قریشیان که در تاریکی جهل و نادانی و عادات و رسوم و جمود فکری خود سرگردان بودند، از وی پیروی می کرده است. چه بسا که در این محیط پاک و بی آلایش، در کنار پسرعمویش روزگار گذرانید، درحالی که محبوب پیامبر و نزد او عزیز و گرامی بود؛ و معلوم است که از نظر برادری و نزدیکی به پیامبر اسلام’، هیچ یک از یاران رسول خدا’ و پیروان مکتب او، به مرتبه علی نمی رسند» (همان، 62).

دو _ بی نظیر بودن علی علیه السلام در همه فضائل

«ایلیا پاولویچ پطروشفسکی» مورخ و خاورشناسان بزرگ روسی (متولد 1898 و متوفای 1977) می نویسد:

«علی، پرورش یافته محمد’، عمیقاً به وی در امر اسلام وفادار بود، علی تا سرحد شور و عشق پایبند دین، صادق و راستگو بود، در امور اخلاقی بسیار خرده گیر بود، هم سلحشور بود و هم شاعر و همه صفات لازمه اولیاءالله در وجودش جمع بود (سراج، امام علی علیه السلام خورشید بی غروب، ص331).

«حقیقت و تاریخ گواهی می دهند که علی عنصر بی پایان فضیلت، شهید و بزرگ شهیدان، ندای عدالت انسانی و شخصیت جاودانه شرق است. ای جهان! چه می شد اگر همه نیروهایت را در هم می فشردی و در پایان هر روزگاری، شخصیتی مانند علی با عقل و قلب و بیان و شمشیر به جهانیان هدیه می کردی… چه بزرگ مردی که بشریت او را در مقیاس مردی و انسانیت می بیند، آن چنان که اگر کسی به او عشق ورزد و پیرو او باشد، عاشق و جویای نیکی، عدالت، حقیقت و جوانمردی است و اگر از محبت او دور باشد، از نیکی و فضایل عالی بی بهره مانده است. آری! نام علی در تاریخ اسلام، انگیزه آرزوهای هر ستمدیده ای است و فریادی است که از گلوی هر مظلومی برمی خیزد تا آنجا که نام علی مرادف نهضت و اصلاحات شده است. هیچ چیز کوچکی را نمی توان یافت که در اعلامیه

ص: 39

حقوق بشر سازمان ملل متحد وجود داشته باشد و فرزند ابوطالب در قانونش آن را فروگذار کرده باشد، بلکه در قانون او چیزهایی به مراتب برتر و فزون تر یافت می شود (کریم خانی و صمدانی، علی علیه السلام فراسوی ادیان، ص54).

علی دریایی است مواج که سراسر هستی را فراگرفته؛ اما از قطره اشک یتیمی برآشفته و طوفانی می شود. این علی است که در جنگ به معنی دیگری توجه داشت که دیگران توجه نداشتند و به قصد دیگری جنگ می کرد، غیر آن که دیگران جنگ می کردند. با زهد جهاد را برگزید و زاهدان گوشه انزوا را؛ مهربانی نسبت به بیچارگان او را به فتح قله ها وا می داشت و در راه محبت به درماندگان، کاخ ستمگران را با خاک یکسان می کرد؛ چون در مکارم اخلاق به حد اعلا رسیده بود» (همان، ص56).

سه _ ویژگی های مهم منحصربه فرد علی علیه السلام

«گابریل آنگیری» محقق و نویسنده فرانسوی و صاحب کتاب ارزشمند «شهسوار اسلام» می نویسد:

«شخصیت علی علیه السلام دارای دو ویژگی برجسته و ممتاز است که در هیچ یک از قهرمانان بزرگ نمی توان یافت. نخست آن که علی درعین حال که قهرمان بود، عنوان امامت را هم دارا بود، سردار شکست ناپذیر جنگ بود و هم عالم زبردست علوم الهی و فصیح ترین خطیب صدر اسلام به شمار می رفت. آیا ممکن است، «رولاند»(1) یا «بایار»(2)

را تصور کرده که متون مقدسه را استادانه تفسیر نموده و نکات مبهم تورات و انجیل را شرح و بسط داده و از بالای منبر نطقی نموده و بغرنج ترین معضلات قانون

ص: 40


1- . Roland قهرمان معروف و یکی از دوازده زوج شالمانی که داستان دلاوری های او حماسه ی تصنیف رولاند را به وجود آورده است. شمشیر مشهور او موسوم به «دوراندال» هنرنمایی های بسیاری کرده و گویند که با آن چنان ضربت موحشی به تخته سنگی نواخته که شکافی در آن پدید آمد.
2- . Bayard سردرا مشهور فرانسوی متولد در گرنویلی در حوالی سال 1473 بود. وی در جنگ های زمان شارل هشتم و لویی دوازدهم و فرانسوای اول، افتخارات بزرگی به دست آورد. شجاعت و نجابت او حتی مورد نخستین دشمنانش واقع گشت و شوالیه ی بی باک و بی عیب لقب گرفت.

مدنی و قانون جزا را حل نماید. آیا ممکن است «سن توماس داکن»(1)، «سن دان کریز و ستوم»(2) یا «بوسوئه»(3) را در نظر مجسم کرد که شمشیر به دست به خیلی دشمنان هجوم کرده و کسانی را که جرئت مقابله با آن ها را به خود داده اند، به خاک هلاکت بیفکند و دیوارهای محکم ترین دژ ها را فروریزند؟ علی یگانه و تنها نمونه ای است که تاریخ از این حیث به ما نشان داده است و اگر او تنها یکی از دو جنبه را دارا بود، همان یکی برای جلب نظر، نخستین و اعجاب ما کافی بود (آنگیری، شهسوار اسلام، ص178).

خاصیت دوم: علی علیه السلام در عین آن که از سوی مسلمانان سنی یا شیعه مذهب، به منزله ی یکی از مفاخر اسلام مورد ستایش و تکریم قرار گرفت، بی آنکه خود خواسته باشد. تمام فرقه های مذهبی که تا امروز در میان ملل اسلامی تفرقه افکنده اند، او را پیشوای خود می شناسند. در کتیبه مساجد اهل سنت، نام علی در کنار اسامی پیغامبر، ابوبکر و عمر ثبت شده است و بر دیوار محراب های شیعیان فقط نام علی بعد از نام محمد ذکر گردیده است. پیشوایانی از قبیل «نستوریوس»(4)و «فوسیوس»(5) یا «ولتر»(6)

فقط مورد احترام و ستایش کلیساهای خود هستند و از طرف سایر کلیساها طردشده اند، حال آنکه در مورد پسر ابی طالب وضع هرگز چنین نیستند (همان، 1354 شهسوار اسلام، ص 180).

ص: 41


1- . saint Thomas daquin یکی از قدیسین آیین مسیح.
2- . . saint Jean chrisostome یکی از قدیسین آیین مسیح.
3- . Bossuet اسقف و نویسنده معروف فرانسوی که به خصوص ازلحاظ سخنرانی اهل مذهبی و فصاحت و بلاغتی که در آن ها به کاربرده، اشتهار دارد، وی مرثیه های معروفی در مرگ بزرگان معاصرش ایراد کرده و کتاب های «مواعظ» و «مراثی» او شامل فصیح ترین خطبه های او است.
4- . Nestorius، خلیفه قسطنطنیه، متولد سوریه که در سال 426 از طرف هیئت عالی کشیشان «افز» عزل گردید و به سال 440 در بیابان های ترکیبی وفات یافت، او برای مسیح دو نوع شخصیت قائل بود.
5- .photius
6- . luther (1438-1546)/
چهار _ عدالت علی علیه السلام

«توماس کارلایل» فیلسوف و مستشرق بزرگ انگلیسی می گوید:

«علی علیه السلام در کوفه کشته شد، شدت عدلش موجب این جنایت گردید. چنان که هرکس را مانند خود عادل می دید؛ پیش از مرگش درباره قاتل خود گفت: و اگر زنده ماندم خودم می دانم و اگر در گذشتم کار به دست شما است، اگر خواستید قصاص نمایید، در برابر یک ضربت، تنها یک ضربت بزنید؛ اما اگر در گذرید، به تقوا نزدیک تر است» (عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ج1، ص15).

«آنگیری» ابراز می کند که:

«به دستور علی علیه السلام هرگونه اسراف و تبذیر در خرج ممنوع و بر هزینه های عمومی، نظارت شدیدی برقرار گردید و تدابیری اتخاذ نمود تا عدالت و دادگستری بهتر و سریع تر اجرا شود و بالاخره میان مسلمانان مساوات و برابری حقیقی برقرار نمود» (آنگیری، شهسوار اسلام، ص140).

پنج _ شجاعت علی علیه السلام

صفحات گوناگون تاریخ صدر اسلام، سرشار از جنگاوری ها، رشادت ها و دلاوری های امام علی علیه السلام است.

«بارون کارادوو» مورخ و محقق شهیر فرانسوی تبار در مورد شجاعت امام علی علیه السلام اظهار می دارد: «علی آن شجاع بی همتا و قهرمان یکه تازی بود که پهلوبه پهلوی پیامبر می جنگید و به اعمال برگزیده و معجزه آسایی قیام نمود. در معرکه بدر، بیست ساله بود که با یک ضربت دست، یکه سوار قریش را دونیم کرد. در احد شمشیر پیامبر’ را به دست گرفت و بر سرها، کلاه خورد می شکافت و بر تنها، جوشن می درید و در یورش به قلعه های یهود خیبر، با یک دست، دروازه ی سنگین آهنین را از جای کنده و آن را بالای سر خود سپر ساخت، پیامبر او را بسیار دوست می داشت و به او بسی اطمینان داشت. روزی به سوی علی اشاره کرد و گفت: «من کنت مولاه فعلی مولاه» (سراج، امام علی علیه السلام خورشید بی

ص: 42

غروب، ص325).

«جات نورمن هالیستر، می نویسد:

«علی در شهامت و قدرت، انگشت نما بود. با شمشیر خود به نام «ذوالفقار» دلاوری ها کرده بود، پیش از هر جنگ آور دیگری از دشمن کشته بود، چنان که در جنگ احد فرشتگان بر او تحیت گفتند» (هالیستر، تاریخ تشیع در هند، ص19).

شش _ اسوه علم و ادب

«ژایگر» می گوید:

«کارهای علی تنوع داشت و در عربستان شمالی یگانه مردی به شمار می آمد که در خانه اش کتاب یافت می شد و چون موریانه کتاب را می خورد، به همین جهت علی هر روز کتاب های خود را جابه جا می کرد و دقت می نمود که موریانه به کتاب ها راه نیابد. کتاب های علی به زبان فارسی پهلوی و به زبان سریانی بود... مزیت علی به سایر اعراب و در مورد ستاره شناسی این بود که اسم ستارگان را می دانست و صور فلکی، یعنی مجموعه ی ستارگان مجزای آسمان را خوب می شناخت؛ زیرا کتاب نجوم بطلمیوس را که 437 سال قبل از آن تاریخ نوشته شده را خوانده بود... و مندرجات کتاب را با ستارگان آسمان تطبیق می نمود» (ژایگر، خداوند علم و شمشیر، ص26 و 47).

از نگاه مسلمانان و خصوصاً شیعیان، امام علی علیه السلام معصوم و ولی خدا بوده است؛ ازاین رو علم او از سنخ علوم بشری نبوده است، بلکه لدنی و از جانب خداوند به ایشان رسیده است و سخن ژایگر از نوع «هر یکی از ظن خود شد یار من» است. خود حضرت در خطبه 175 نهج البلاغه می فرمایند: «به خدا سوگند اگر بخواهم می توانم هر کدام از شما را از آغاز و پایان کارش و از تمام شئون زندگی اش خبر دهم؛ اما از آن می ترسم که این امر موجب آن شود که به پیامبر’ کفر ورزیده و درباره من غلو کنید. با این بیان روشن است که علم حضرت، لدنی و از جانب خدای متعال است.

ص: 43

«لامنس» خاورشناس معروف بلژیکی، علی علیه السلام را دروازه شهر علم می داند و می گوید:

«برای علی این بس است که تمام اخبار و معارف اسلامی، از او سرچشمه می گیرد. او حافظه و نیروی شگفت انگیزی داشته است. همه علما و دانشمندان، اخبار و احادیث خود را برای وثوق و اعتبار به او می رسانند. علمای اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخراند که گفتار خود را به علی مستند کند؛ چون گفتار او حجیت قطعی داشت و او دروازه شهر علم بود و با روح کلی پیوستگی کامل داشت (کریم خانی و صمدانی علی علیه السلام فراسوی ادیان، ص 25).

«استاد فؤاد افرام بستانی»، این ادیب لبنانی مسیحی، در مورد شخصیت ادبی امام علیه السلام می گوید:

«علی بن ابی طالب دارای شخصیت جذابی است که مورخان و دانشمندان، پیرامون آن قلم فرسایی کرده اند و عقول نقادان و اشخاص فکور، در فهم این شخصیت کوشش کرده اند و سالکان و زاهدان به هدایت او راه پیموده اند و بسیاری از ادبا در زیر پرچم آن حضرت قد افراشته اند. شگفتا! عظمت این مرد بزرگ تا چه حد است و بلندی مقام این اسوه ادب تا چه اندازه است؟ علی دارای روح بزرگ و اخلاقی شدید و ایمان قوی بود. علی در هموارساختن راه اسلام که دین جدیدی بود و خشنود کردن پیامبر خدا، پسرعمویش، نهایت تلاش و کوشش خود را انجام داد» (همان، ص 29).

هفت _ خدمات و نوآوری های اجتماعی و مدنی امام علی علیه السلام

خدمات و نوآوری های آن حضرت، در میان اعراب آن زمان، بسیار متنوع است که به برخی از آن ها اشاره می شود:

«رودلف ژایگر»، در این زمینه می نویسد:

«نخستین مدرسه برای آموزش مدیریت در اسلام را، علی در مدینه به وجود آورد و هر مأمور کشوری، و لشکری وقتی علی را در مدینه می دید، با دستورهایی که متضمن روش اداره کشور بود، از آنجا خارج می شد و به مقر مأموریت خود می رفت. علی

ص: 44

اولین کسی است که در یک اداره اسلامی یعنی در بیت المال، رسم کشیک را برقرار کرد تا متراکم نشود و کار امروز، به فردا موکول نگردد» (ژایگر، خداوند علم و شمشیر، ص84).

وی در ادامه چنین می نویسد:

« نخستین کشتی سازی اسلامی، به دست علی از محل وجوه بیت المال ساخته شد؛ چون وقتی قلمرو اسلامی گسترش یافت، علی متوجه گردید که حکومت اسلامی باید نیروی دریایی داشته باشد؛ اما اصلاحات عملی علی را کسانی که بعد از وی روی کار آمدند، توجه نکردند…» (همان، ص85).

وی درباره امور عمرانی و اداری امام می نویسد:

«در عربستان، آب همواره اندک بود و علی برای رفع مشکل کم آبی، مانند ایرانیان متوسل به حفر قنات گردید، این کار تا آن موقع در عربستان سابقه نداشت، او برای حفر قنات از مقنی های ایرانی استفاده کرده بود… علی، بذر گندم مدینه و طائف را _ که نامرغوب و کم محصول بود _ به کلی تغییر داد و از ایران گندم مرغوب وارد ساخت و دستور داد که آن گندم را در مدینه و طائف بکارند و از آن به بعد عرب ها، از کشتزارهای خود محصول فراوانی به دست آوردند. در عربستان گرمابه نبود و اولین گرمابه به دستور علی و به دست یک معمار ایرانی از وجوه بیت المال در مدینه ساخته شد و آن را به نام حمام علی می خواندند. علی برای توسعه شهر مدینه و ایجاد معابر عریض، نقشه ای کشید و تا موقعی که خود بر سرکار بود، آن نقشه را به موقع اجرا گذاشت. علی نخستین کسی است که در عربستان از آب قنات (نهر)، آسیاب به کار انداخت و تا آن تاریخ در عربستان، آسیاب آبی وجود نداشت و اعراب، گندم را با آسیاب دستی آرد می کردند… (همان، ص 96-100).

«ژایگر» پس از ذکر این نوع خدمات امام علی علیه السلام، یادآور می شود:

«در این عصر (دوران معاصر)، این گونه اقدامات در نظر مردم کم اهمیت جلوه می کند؛ ولی باید وضع عربستان را در چهارده قرن پیش ازاین در نظر گرفت تا به

ص: 45

اهمیت والای این اقدامات پی برد و درک نمود که تأسیس مدرسه در شهری همچون یثرب در سال های 22 تا 84 هجری، یعنی چه و چقدر بانی مدرسه باید روشن بین باشد تا ضرورت آن را در محیط عربستان احساس نماید» (همان، ص 101).

یکی دیگر از خدمات اجتماعی امیر مؤمنان علی علیه السلام، ایجاد سازمان دادگستری است. «ژایگر» در این زمینه می گوید:

«نخستین کار بزرگ که علی در قضاوت اسلامی در عربستان، به وجود آورد، این بود که اخطار نمود بعدازآن، هرکس مورد ستم قرار می گیرد، به قاضی مراجعه کند و هیچ کس نباید خود مبادرت به قصاص کند» (همان، ص112-116).

وی درباره نوآوری و نبوغ امام علی علیه السلام در فن خطابه می نویسد:

«در درجه اول، علی در فن نطق و خطابه، مبتکر است. در خطبه ها و سخنرانی او، هرگز آن جمله بافی های پیچیده ای که خواننده نطق های برخی از پیشینیان را خسته کننده می سازد، وجود ندارد. تو گویی او کلام را مانند جواهر، تراش می دهد. علی یک سر به سوی هدف می رود و جملات او که موجز و مختصر است، هرگز شنونده را خسته نمی سازد. به اتفاق آراء عموم، علی مسلماً فصیح ترین و بلیغ ترین خطیب قرن اول اسلام است» (همان، ص 182-184).

هشت _ علی علیه السلام همیار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

«گابریل آنگیری»، همراهی امام علی را به گونه جالب توجهی مطرح ساخته و می نویسد:

«علی نه تنها برای پیامبر مدافع غیور و برای اسلام مبارز سرسختی بود؛ بلکه در تمام شئون مدنی و مذهبی، صمیمی ترین همکار پیامبر نیز به شمار می رفت. و یکی از دانشمندان و محققانی بود که بهتر از همه در اصول و مبانی آیین مقدس اسلام تبحر داشت و متون مذهبی را تفسیر می نمود. محمد’ به ویژه آیات قرآن را به علی انشاء می کرد و نوشتن اسناد سیاسی یا غیرسیاسی را که می بایستی به امضای حضرتش مرشح شود، بدو محول می فرمود» (همان، ص64).

ص: 46

«علی چه درزمینه مذهبی و چه درزمینه نظامی، دستیار باوفا و صمیمی پیامبر بود و دشوارترین مأموریت ها را بدین منظور می پذیرفت که بیش ازپیش صداقت و دلبستگی خود را نسبت به عموزاده و رهبرش ابراز نماید. آری علی در حقیقت هارون موسای جدید بود.» (همان، ص 68).

«توماس کارلایل» فیلسوف و نویسنده شهیر انگلیسی، امام علی علیه السلام را یار همیشگی پیامبر اکرم’ دانسته و می نویسد:

«پیامبر اسلام، سالیان درازی رسالت خود را به جهانیان ابلاغ می نمود و اشراف قریش و حتی اقوام و خویشاوندان او با او مخالفت می کردند تا این که روزی گفت: آیا کسی به یاری من و اعتلای کلمه حق بپا خواهد خواست؟ تنها کسی که دعوت او را اجابت نمود، نوجوانی 16 ساله به نام علی بود که در این هنگام تمام بزرگان مکه و اشراف قریش و خویشاوندان و نزدیکان او، یار او را مضحکه کردند؛ ولی آن ها اشتباه کرده و ندانستند که این کار بیهوده و بی هدف نیست. نمی توانیم از ستایش و مدح علی خودداری کنیم؛ زیرا جوانی بود والامقام و بزرگ منش، سرچشمه رحمت و آمیخته از لطف و رافت بود... (کریم خانی و صمدانی، علی علیه السلام فراسوی ادیان، ص46-47).

نُه _ جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

«جان نورمن هالیستر» متذکر روایاتی می شود که در آن ها از جانشینی امام علی علیه السلام سخن رفته و می نویسد:

«در احادیث آمده است که محمد در مواقع دیگر نیز، علی را جانشین خود نامیده است. برای نمونه حدیثی است که به مناسبت نزول آیه {وَأَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ} (شعراء/214) آمده است. چون این آیه نازل گردید، محمد کسی را فرستاد تا فرزندان عبدالمطلب را نزد وی دعوت کند و برای ایشان طعام آوردند... حضرت به آنها چنین فرمود: «ای بنی عبدالمطلب، به خدا سوگند، من برای شما بزرگ ترین نعمت را در این جهان و سرای باقی عرضه کردم؛ اکنون کیست که بر این امر با من بیعت کند و حامی و پشتیبان من باشد؟ همه ساکت ماندند، جز علی که به پا خاست و گفت: گرچه من به

ص: 47

لحاظ سن و سال از همه کمترم…؛ اما پشتیبان و معاون تو خواهم شد. به علی گفته شد، بنشیند؛ پیامبر دوباره دعوت خود را تکرار کرد؛ ولی در این بار نیز هیچ کس جز علی او را اجابت نکرد. در نوبت سوم، پیامبر’ به علی فرمود: تو برادر و وارث و خلیفه ی بعد از من هستی» (هالیستر، تاریخ تشیع در هند، ص23).

ب) شبهات غیرمنصفانه مستشرقان درباره امام علی علیه السلام

اشاره

برخی از مستشرقان با پیش فرض های نادرستی که دارند، شبهات غیرمنصفانه ای در مورد امام علی علیه السلام مطرح کرده اند که در اینجا به چندین نمونه از این شبهات اشاره شده و بررسی و نقد می شود.

یک _ عدم تعیین جانشین از جانب پیامبر’

گروهی از نویسندگان غربی و خاورشناسان بر این باورند که پیامبر اسلام برای خویش جانشینی انتخاب نکرد و از جهان رخت بربست، بدون اینکه جانشینی برای خود انتخاب کرد. دیگر این که وی ابوبکر را مأمور به نماز جماعت کرده بود.

«برایان ترمر» می نویسد: «محمد’ بدون این که برای دوران پس از خود جانشینی تعیین کند و بدون این که هیچ گونه شیوه ی انتخاباتی روشن را معین سازد، در سال 632 از دنیا رفت. امت اسلامی و قبایلی که با محمد پیمان منعقد کرده بودند، بدون رهبری آشکار، در موقعیتی به حال خود وانهاده شدند که هیچ گونه اصول سیاسی قابل دسترسی به منظور برنامه ریزی تداوم بخش وجود نداشت… تنها نامزد برخوردار از احترام عمومی، ابوبکر بود که دخترش همسر اصلی محمد بود و کسی بود که هنگام بیماری محمد، نماز جماعت را اقامه کرد» (ترنر، ماکس وبر و اسلام، ص145).

«نیکسون» _ صاحب اثر تاریخ ادبیات عرب _ می نویسد:

«پیامبر رحلت نمود، درحالی که مسلمانان، معرفت صحیحی از جانشین وی نداشتند. این یکی از مسائل مهمی بود که اذهان مسلمانان مشغول آن بود…» (نیکلسون، تاریخ ادبیات عرب، ص189).

ص: 48

«دومینگ سوردل» نیز معتقد است که پیامبر’ جانشین معین نکرده است:

«محمد، وارث پسری از خود به جا نگذاشت و صریحاً هم جانشین معین نکرده بود، ازاین رو مرگ وی بحران سیاسی به میان آورد» (سوردل، چه می دانم اسلام، ص18).

«مادلونگ» با توجه به ماجرای غدیر خم و حجة الوداع پیامبر’ می نویسد:

«ظاهراً آن هنگام (حجة الوداع) مناسب نبود که علی را به جانشینی خود منصوب کند، احتمالاً محمد به امید آن که طول عمر او به اندازه ای باشد تا یکی از اسباطش را تعیین کند، این تصمیم گیری را به تأخیر انداخت. رحلت او در بین امتش حتی پس از بیماری جانکاه او امری غیرمنتظره بود. شاید خود او از نزدیک نشدن پایان عمرش آگاه نبود تا این که کار از کار گذشت» (مادلونگ، جانشین محمد، ص35).

بررسی و نقد

اشاره

ادله ای متقن و مبرهن بر جانشینی امیر مؤمنان علی علیه السلام وجود دارد که در اینجا به پاره ای از آن ها اشاره می گردد:

اول. انبیای گذشته، برای خود جانشین تعیین می کردند و حتی نام بعضی از اوصیای پیامبران در کتاب های تاریخی ثبت و ضبط شده است، مثل شش وصی حضرت آدم (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص54)، سام وصی حضرت نوح (همان، ص73)، اسماعیل در هنگام وفات برادرش، اسحاق را وصی خود قرار داد (همان، ص 125) و یوشع بن نون، وصی حضرت موسی، شمعون وصی حضرت عیسی و آصف بن برخیا، وصی حضرت سلیمان و... . بنابراین چگونه ممکن است، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)که خاتم النبیین بود، به فکر تعیین جانشین نیفتاد؟

دوم. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) هر زمان که از مدینه خارج می شدند، حتی اگر برای مدت چند روز هم بود، برای خود جانشین تعیین می نمود، چنانچه نام تعدادی از آنان در تاریخ ذکر شده است: مثل ابن ام مکتوم در چند مرحله، اباسلمه، ابالبابه، سباع بن عرطفه، محمد بن سلمه، امام علی علیه السلام (واقدی، طبقات کبری، ج2، ص49؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج2،

ص: 49

ص191، طبری، تاریخ طبری، ج2، ص254)، پس با توجه به این که عبارت {إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَیِّتُون} (زمر/ 30)، چگونه برای خودش جانشین معین نکرده باشد؟!

سوم. هنگامی که رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) خود را به قبایل عرب عرضه داشتند و آنان را به اسلام دعوت نمودند، هریک به نحوی، از حق گریزان شدند، قبیله ی بنی عامر بن صعصعه گفتند: اگر ما با تو بیعت کنیم و بر مخالفان خود پیروز شوی، آیا پس از خود این امر را به ما واگذار می نمایی؟ حضرت فرمودند: «این امر به دست خدا است که هر جا بخواهد و صلاح باشد، قرار می دهد» (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج9، ص297).

«شخصی به نام حارث بن نعمان، نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) آمد و گفت: ای محمد! تو از سوی خدا به ما امر کردی که به یگانگی خداوند و رسالت تو شهادت بدهیم، ما هم پذیرفتیم… حال به این ها راضی نشدی، دست پسرعمویت را بلند نمودی و او را برتر از ما قرار می دهی و در حق او می گویی: «من کنت مولاه فعلی مولاه»؛ ای محمد این مطلبی را که درباره علی گفتی، آیا از جانب خودت بود یا از طرف خدا؟ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: به یگانگی خداوند سوگند، این امر از طرف خدا بود، بعد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «آگاه باشید هر کس من مولای او هستم؛ علی مولای او است. خداوندا! دوست بدار هر کس او را دوست دارد و دشمن بدار، هر کس او را دشمن بدارد. سپس فرمود: خداوندا! گواه باش! به آن ها رساندم ولایت علی را» (واحدی، اسباب النزول، ص164).

چهارم. شوکانی، در برابر منکران وصایت، کتاب نوشته و در آن می نویسد: «الواجب علینا بانّ علیا وصی رسول الله»؛ «واجب است بر ما که اعتقاد داشته باشیم، علی وصی رسول خدا است.» وی در جای دیگر می گوید: بدان گروهی که با شیعه دشمنی دارند، گفتند: این کلام که علی وصی پیامبر است، از خرافات شیعه است؛ ولی این تندروی و دردسر و خلاف انصاف است؛ زیرا گروهی از صحابه به وصی بودن او تصریح نموده اند» (شوکانی، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، ص56).

ص: 50

دو _ دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد امام جماعت شدن ابوبکر

گفته شده است که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)، ابوبکر را مأمور به نماز جماعت کرده بود (ترنر، ماکس وبر و اسلام، ص145).

بررسی و نقد

اول. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، تا آخرین روز زندگی خود به نماز حاضر می شدند. بااینکه در شدت مرض و در کمال بی حالی بودند، عصا به دست گرفته و تکیه به دوش امام علی و فضل بن عباس داده به مسجد می آمدند و مورخان نوشته اند که رسول الله بااین حال به نماز حاضر شدند.

دوم. اگر ابوبکر منصوب به امامت بود، پس چرا وقتی خواست نماز بخواند، پیامبر با آن وضع ناراحت کننده و شدت مرضی که داشتند، به دو نفر تکیه نموده، برای نماز خارج شدند؟ توجیهی که اهل سنت دارند این است که می گویند: ابوبکر به نماز پیامبر اقتدا نموده و مردم به نماز ابوبکر (بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص174).

مگر می شود یک نماز جماعت، دو امام داشته باشد که یکی بر دیگری اقتدا کند و مردم به دومی و حال آن که شرط صحت امامت این است که امام به دیگری اقتدا نکرده باشد (جزیری، الفقه علی المذاهب الأربعة، ج1، ص413).

سوم. با توجه به اختلاف خود اهل سنت که در بعضی از روایاتشان آمده است که پیامبر با مردم نماز می خواند و ابوبکر تکبیر را به کوشش مردم می رساند (بخاری، صحیح بخاری، ج1، ص182)، شوکانی می گوید: ظاهراً از این حدیث که در این زمینه مورد اتفاق است، چنین به دست می آید که پیامبر با مردم نماز می خواند و ابوبکر صدای تکبیر پیامبر را به گوش مردم می رساند» (شوکانی، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، ج3، ص184).

چهارم. ابن هشام به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) اشاره کرده و می نویسد:

روز دوشنبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) برای نماز حاضر شدند و پس از نماز با صدای بلند فرمودند: «ایها الناس سعرت النار و اقبلت الفتن کقطع اللیل المظلم، وانی الله ما تمسکون علی بعدی

ص: 51

شی انی لم اجل الا ما احل القرآن، و لم احرم الا ما حرم القرآن» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج4، ص153)؛ «ای مردم، آتش افروخته شد و فتنه ها مانند سیاهی شب، روی آورده است. به خدا سوگند از من کوتاهی ندیدید که بعد از من دستاویز شما باشد، من چیزی را حلال ننمودم، مگر قرآن آن را حلال نموده و حرام ننمودم، مگر قرآن آن را حلال نموده باشد.

این روایت تصریح دارد که روز دوشنبه، یعنی همان روز وفات، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، خود برای نماز حاضر شده و خطبه ی مختصری نیز ایراد فرمودند و مورخان تصریح کرده اند که پیامبر وفات نمود و ابوبکر در خارج مدینه بود، وقتی وارد مدینه شد و از مرگ پیامبر مطلع شد که عمر بن خطاب مردم را تهدید می کرد (بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص8).

پنجم. از همه این ها که بگذریم و بگوییم که ابوبکر نماز جماعت را اقامه کرده، این چه دلیلی است بر خلافت او؟ مگر در صحیح بخاری نیامده است: «انّ سالما مولی ابی حذیفه کان یوم المهارجین لاولین و اصحاب النبی فی مسجد قباء فیهم ابوبکر و عمر» (بخاری، صحیح بخاری، ج4، ص16). مگر ابن مکتوم که بینایی چشم هم نداشت، مامور پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مدینه نبود و مردم پشت سر او نماز نمی خواندند؟ (ابن حنبل شیبانی، مسند احمد بن حنبل، ج3، ص132).

سه _ ایراد گرفتن برخی نویسندگان غیرمسلمان نسبت به سیاست امام علی علیه السلام

وجود مبارک علی علیه السلام مظهر تمام نمای پایبندی به اصول اسلامی است. وی در سفر و حضر، جنگ و جدل و حکومت ازهرجهت نمونه اعلای بندگان مقرب الهی است؛ و درواقع، درخش حضرت علی علیه السلام، موجب کامل شدن دین اسلام و اصول الهی آن بود. پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و حکومت الهی آن حیات مبارک، اقدامات علی بن ابی طالب علیه السلام بود که موجب تداوم رسالت و حفظ وجود اسلام و قوانین آن گردید.

مونتگمری وات می نویسد:

«رسول اسلام به پسرعمویش علی بن ابیطالب علیه السلام که گاهی اوقات در خانه ی او

ص: 52

زندگی می کرد، علاقه وافری داشت و بدون شک محمد درک کرده بود که علی دارای ویژگی های یک مرد مدبر سیاسی نیست» (مونتگمری وات، برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان، ص 62).

مادلونگ نیز می نویسد:

«سادگی علی در سیاست، بی باکی و عدم حسابگری اش موجب شد که او را به فردی غیر جدی متهم کنند. گویا این اتهام را دعابه (عمر) به او زد. این ویژگی ها در همان آغاز فرمانروایی اش آشکار شد. با اعمالی چون گشودن در بیت المال و بخشیدن پول های آن به مردمان عادی، چنان که خود وعده داده بود و در دوران خلافتش چنین کرده و با پافشاری اش بر عزل عثمان به جز ابوموسی اشعری که شورشیان کوفه او را برگزیده بودند» (مادلونگ، جانشین محمد، ص208).

بررسی و نقد

توجه به نکات ذیل، بطلان آراء مستشرقان غیرمنصف درباره سیاست علی علیه السلام را اثبات می کند:

اول. پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، خلفای وقت علاوه بر مسائل علمی، در مسائل سیاسی نیز با علی بن ابی طالب علیه السلام مشورت کردند (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص8)؛ و این نشانه ی تدبیر و عظمت سیاسی علی علیه السلام است.

دوم.امامت تنها یک مقام مذهبی نیست. اگر علی علیه السلام ویژگی های یک مرد سیاست مدار یا حکومتی را نداشت، دلیلش این است که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مسئولیت سنگینی چون خلافت را به امر پروردگار متعال به دوش ایشان گذاشت (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص109).

سوم. امام علی علیه السلام حاکم اسلامی بود و جانشین نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، خداوند فرموده است که: {إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسان} (نحل/ 90)، پس علی علیه السلام چون خلیفه اسلامی بود و مبنای احکام آن قرآن است؛ ازاین رو وظیفه خود می دانست که با همه مردم با عدل و

ص: 53

انصاف برخورد کند، بنابراین می فرمود: «و اللّه لو اُعطِیتُ الأقالیمَ السَّبعَةَ بما تَحتَ أفلاکِها، علی أن أعصِیَ اللّه َ فی نَملَةٍ أسلُبُها جُلْبَ شَعِیرَةٍ ما فَعَلتُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه /224)؛ «به خدا سوگند اگر هفت اقلیم با آنچه در زیر آسمان هاست، به من دهند تا خداوند را در گرفتن پوست جویی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد.»

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در وصف عدالت و خدامحوری علی علیه السلام فرمود: «علی در اجرای دستور خدا، بی پرواست و اهل تملق و مداهنه نیست» (مجلسی، بحارالانوار ج21، ص385).

3. نتیجه

علی علیه السلام اسوه و نمونه ی انسان کاملی است که دوست و دشمن به بی نظیر بودن شخصیت وی اذعان نموده اند.

دراین بین، شخصیت ها و گروه های بی شماری درباره ی ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام به کنکاش و تفحص دست زده اند. از مسلمانان گرفته تا غیرمسلمانان، مکاتب فلسفی و عرفانی تا مکاتب مادی و دنیوی. غیرمسلمانان و ازجمله مستشرقان نیز در این عرصه وارد شده، مطالبی گسترده ای نوشته و سخنان بسیاری نقل کرده اند.

در میان شخصیت هایی که دیدگاه مثبت و صادقانه دارند و از روی خلوص نیت و حقیقت جویی به تحقیق دست زده اند، می توان به «جرج جرداق»، «گابریل آنگری»، «رودلف ژایگر»، «توماس کارلایل» و… اشاره کرد.

و در بین افرادی که دیدگاه های مغرضانه و منفی نگر دارند، می توان «برایان ترنر»، «نیکلسون» و «مادلونگ» را نام برد. البته شاید بتوان گفت که نویسنده مقاله «علی بن ابیطالب» _ ال وچیا والیری _ بیشترین مطالب ناصواب را به امام علی علیه السلام نسبت داده است.

شایان توجه است که اندیشمندان و نویسندگان غیرمسلمان به دلیل نگاه برون دینی به شخصیت امام علیه السلام نتوانسته اند به شناخت و درکی درستی از شخصیت و ابعاد زندگی امام

ص: 54

علی علیه السلام دست یابند. برای نمونه آنان هیچ گاه مسئله عصمت و امامت از جانب خدای متعال را برای امام علی علیه السلام درک نکرده و به کنه واقعیت نرسیده اند.

ص: 55

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی ، ترجمه محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379 ش .

1. آنگیری، گابریل، شهسوار اسلام، نشر سپهر، تهران، 1354 ش

2. ابن اثیر، علی بن ابی کرم، الکامل فی التاریخ، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1407 ق.

3. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، مطبعة المصطفی البانی، مصر، 1355 ق.

4. ابن حنبل شیبانی، احمد بن محمد، مسند احمد بن حنبل، دارالفکر، بیروت، 1409 ق.

5. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، دارالعلم، بیروت، 1987 م.

6. ترنر، برایان، ماکس وبر و اسلام، مترجم: سعید وصالی، نشر مرکز، چاپ اول، 1379 ش.

7. جرداق، جرج، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی ، ترجمه محمد هادی خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران، 1344 ش.

8. جزیری، عبدالرحمن، الفقه علی المذاهب الأربعة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1409 ق.

9. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، دارالمعرفة، بیروت، 1973 م.

10. ژایگر، رودولف، خداوند علم و شمشیر، ترجمه ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران، 1348 ش.

11. سراج، محمدابراهیم، امام علی علیه السلام خورشید بی غروب، موسسه انتشارات نبوی، تهران، 1376 ش.

12. سوردل، دومینیک، چه می دانم اسلام، مترجم: حسین نژاد، کتاب فروشی علی اکبر علمی، تهران، 1328 ش.

13. شوکانی، نیل الاوطار من احادیث سید الاخیار، دار جیل، بیروت، 1973 م.

14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، موسسة الاعلمی، بیروت، 1403 ق.

15. عبدالمقصود، عبدالفتاح، الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ترجمه سید محمدمهدی جعفری، چاپ سوم، چاپخانه افست حیدری، تهران، 1353 ش.

16. قرطبی، ابو عبد الله محمد بن احمد الانصاری، الجامع لاحکام القرآن، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

ص: 56

17. کریم خانی و صمدانی، علی علیه السلام فراسوی ادیان، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم، 1383 ش.

18. مادلونگ، ویلفرد، جانشین محمد، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1377 ش.

19. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، موسسه الوفاء، بیروت، 1403 ش.

20. مونتگمری وات، ویلیام (1373ش)، برخورد آرای مسلمانان و مسیحیان، ترجمه محمد حسین آریا، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.

21. نیکلسون، رینولد، تاریخ ادبیات عرب، نشر ویشار، چ اول، تهران، 1380 ش.

22. واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، دارالفکر، بیروت، 1412 ق.

23. واحدی نیشابوری، ابوالحسن علی بن محمد، اسباب النزول، مصطفی البابی الحلبی، مصر، 1387 ق.

24. هالیستر، جان نورمن، تاریخ تشیع در هند، مترجم: از میهن دخت فریدونی، تهران، 1372 ش.

ص: 57

ص: 58

فضایل امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان

اشاره

ایوب شافعی پور(1)

ص: 59


1- . کارشناسی ارشد فقه مقارن و حقوق جزای اسلامی؛ Ayoubshafei@yahoo.com

ص: 60

چکیده

یکی از مهم ترین شخصیت های اهل بیت(علیهم السلام) که همواره نه تنها نزد همه فرق و مذاهب اسلامی مورد احترام و دارای جایگاه والا و خاصی بوده و هست؛ بلکه غیرمسلمانان نیز وی را الگو و نماد علم و صلح و ساده زیستی دانسته اند، امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) است. پژوهش حاضر که به روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای دیدگاه مستشرقان را در مورد امام علی(علیه السلام) در چهارمحور عقیدتی، ایمانی، علمی - اندیشه ای، سیاسی - نظامی و اقتصادی - اداری بررسی کرده است، به این نتیجه رسیده است که مستشرقان مانند علما و منابع اسلامی، آن امام(علیه السلام) را دارای والاترین ایمان و محکم ترین عقیده برشمرده اند و امام علی(علیه السلام) را در حد اعلای علم و اندیشه دانسته و برای ایشان در علم و اندیشه جایگاه والایی قائل شده اند. هم چنین آن امام همام را به خاطر دلاوری هایش در جنگ ها و به خصوص در واقعه لیلة المبیت، پهلوان، قهرمان، شیر خدا، شمشیر خدا و قهرمان خوانده اند و شأن نزول آیه 207 سوره بقره را مربوط به حادثه «لیلة المبیت» و حضرت علی(علیه السلام) دانسته اند و سیاست امام(علیه السلام) را در اداره امور مملکت اسلامی، سیاستی راهبردی، هوشمندانه و قابل سرمشق و استفاده در همه اعصار دانسته اند که عهدنامه مالک اشتر و سیاست امام(علیه السلام) در قبال حق امامت و جانشینی خویش و حفظ وحدت امت و جلوگیری از ریخته شدن خون امت اسلامی از مهم ترین مدعاها در این مورد است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، فضائل امام علی(علیه السلام)، مستشرقان، شرق شناسان، اندیشمندان، غیرمسلمان.

ص: 61

مقدمه

یکی از افتخارات اهل بیت(علیهم السلام) این است که پیروان همه مذاهب اسلامی _ اعم از شیعه و اهل سنت _ دوستدار و محب آنان بوده و می توان گفت آنان حتی نزد تندروترین گروه ها و شخصیت های مذهبی در اسلام نیز مورد احترام هستند. اما جایگاه والای اهل بیت(علیه السلام) زمانی بیشتر شناخته می شود که آنان نزد برخی غیرمسلمانان نیز دارای مقام و احترام ویژه ای بوده و آن غیرمسلمانان، اهل بیت(علیه السلام) را الگو و اسوه خود معرفی کرده و حتی از دورترین نقاط دنیا برای زیارت آنان بار سفر می بندند. یکی از مهم ترین شخصیت های اهل بیت(علیه السلام) که همواره نه تنها نزد همه فرق و مذاهب اسلامی مورد احترام و دارای جایگاه والا و خاصی بوده و هست؛ بلکه غیرمسلمانان نیز وی را الگو و نماد علم و صلح و ساده زیستی دانسته اند، امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) است. این شخصیت بزرگوار که امام اول شیعیان و خلیفه چهارم اهل سنت نیز شناخته می شود، چنان دارای فضائل و ویژگی هایی خاص و پسندیده بوده که حتی با این که اهل سنت ایشان را به عنوان چهارمین خلیفه برشمرده اند، اما در این که وی در علم و دانش و برخی ویژگی ها از دیگر خلفا و صحابه برتر بوده، بدان اقرار کرده اند و ایشان را اولی ترین شخص به امر قضاوت معرفی کرده اند (برای مطالعه بیشتر ر.ک: شافعی پور، فقاهت و عدالت حضرت علی(علیه السلام) در امر قضاوت از دیدگاه اهل سنت، ص1-12). حال پژوهش در مورد شخصیت حضرت علی(علیه السلام) منحصر در مسلمانان نبوده و پژوهش گران و فرهیختگان و دانشمندان سایر ادیان نیز به تفصیل در مورد شخصیت این امام همام پرداخته و فضائل و ویژگی های وی را در عرصه های مختلف مورد تحقیق و نشر قرار داده اند. پژوهش و تحقیقات دانشمندان غربی و شرق شناسان در مورد حضرت علی(علیه السلام) از این جهت حائز اهمیت است که غیرمسلمانان به عنوان یک گروه بی طرف و خارج از هرگونه تعصب دینی اسلامی که ممکن است در پژوهش برخی مسلمانان باشد شخصیت آن امام را شناخته و در مورد آن تحقیق و پژوهش کرده اند. بدین روی پژوهش

ص: 62

حاضر با کنکاش و جست وجو در منابع دانشمندان غیرمسلمان و شرق شناسان و خاورشناسان، به معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) پرداخته و آن را مورد بحث قرار داده است.

پژوهش حاضر شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) را از نگاه مستشرقین در چهار بُعد عقیدتی _ ایمانی، علمی _ اندیشه ای، سیاسی _ نظامی و اقتصادی _ اداری بررسی کرده است.

پیشینه

از آثار علمی که توسط مستشرقان یا در زمینه مطالعات ایشان درباره فضائل و مناقب امام علی(علیه السلام) انجام گرفته است که به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

1. آنگیری، گابریل، شهسوار اسلام، نشر سپهر، تهران: 1354ش.

2. اردشیرنیا، علی رضا، نقد و بررسی دیدگاه مؤلفان و اندیشمندان شهیر غیرمسلمان درباره امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) براساس قرآن و سنت، دانشگاه پیام نور: 1388ش.

3. پاولوویچ، ایلیا، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، 1350ش.

4. جرداق، جرج، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ترجمه: محمد هادی خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران: 1344ش.

5. ژایگر، رودولف، خداوند علم و شمشیر، ترجمه: ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران: 1348ش.

6. کتانی، سلیمان، امام علی(علیه السلام) پیشوا و پشتیبان، مترجم: سید جواد هشترودی، تهران: 1365ش.

7. کریم خانی و صمدانی، علی(علیه السلام) فراسوی ادیان، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم: 1383ش.

8. مادلونگ، ویلفرد، جانشین محمد، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان

ص: 63

قدس رضوی، چاپ اول، 1377ش.

ما در این مقاله در تلاش هستیم تا دیدگاه های مستشرقان منصف درباره ابعاد مختلف شخصیتی ایشان را ذکر کنیم.

1. ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان

الف) محور عقیده و ایمان

در مصادر و منابع اسلامی، حضرت علی(علیه السلام) جزو اولین شخصیت هایی است که به وحی و پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورده و ایشان را اولین شخصی دانسته اند که بعد از واجب شدن نماز، نماز گزارده اند.

«واشینگتن اروینگ»(1)

شرق شناس و دانشمند آمریکایی (1783_1859م) با این واقعیت مخالف است و «زید بن حارثه» را اولین شخصی می داند که اسلام را در آغوش گرفته و آن را پذیرفته است (اروینگ، حیاة محمد(صلی الله علیه و آله)، ص62) درحالی که منابع اسلامی حضرت علی(علیه السلام) را اولین شخصی که بلافاصله پس از بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با ایشان بیعت کرد و رسالت ایشان را پذیرفت، معرفی کرده و اولین نماز جماعت از سوی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام علی(علیه السلام) اقامه شد: «کَانَ جَبْرَئِیلُ یَأْتِیهِ وَ لَا یَدْنُو مِنْهُ إِلَّا بَعْدَ أَنْ یَسْتَأْذِنَ عَلَیْهِ فَأَتَاهُ یَوْماً وَ هُوَ بِأَعْلَی مَکَّةَ فَغَمَزَ بِعَقِبِهِ بِنَاحِیَةِ الْوَادِی فَانْفَجَرَ عَیْنٌ فَتَوَضَّأَ جَبْرَئِیلُ وَ تَطَهَّرَ الرَّسُولُ ثُمَّ صَلَّی الظُّهْرَ وَ هِیَ أَوَّلُ صَلَاةٍ فَرَضَهَا اللَّهُ تَعَالَی وَ صَلَّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مَعَ النَّبِیِّ وَ رَجَعَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ یَوْمِهِ إِلَی خَدِیجَةَ فَأَخْبَرَهَا فَتَوَضَّأَتْ وَ صَلَّتْ صَلَاةَ الْعَصْرِ مِنْ ذَلِکَ الْیَوْم (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص46)؛ جبرئیل هیچ وقت بدون اجازه نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نمی آمد؛ او روزی در بلندی های مکه، خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)رسید، پای خود را بر زمین زد و چشمه آبی جاری شد، آن گاه وضو گرفت و رسول خدا هم وضو گرفت و نماز خواند، آن نماز، اولین نماز واجبی بود که حضرت محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) در زمین به جای آورد، امام

ص: 64


1- . Washington Irving

علی(علیه السلام) نیز با رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) آن نماز را خواند، در همان روز پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نزد خدیجه(سلام الله علیها) آمد و او را از نماز خبر داد که ایشان نیز وضو گرفت و نماز عصر آن روز را ادا کرد».

«ویلیام مونتگومری وات»(1)

اسلام شناس و شرق شناس بریتانیایی (1909-2006م) معتقد است که حضرت علی(علیه السلام) اولین شخصی است که مسلمان شده و چنین می نویسد: «برخی منابع علی بن ابی طالب را اولین مسلمان معرفی کرده اند که در آن زمان کودکی نه یا ده ساله بوده است» (Montgomery Watt’1974’34-35).

«یوهان ولفگانگ فون گوته»(2)

ادیب و شاعر آلمانی (1749-1832) در اشعارش که در سال 1773 میلادی در شهر «گوتینگن»(3)

سروده است، تصویری بسیار زیبا از ایمان حضرت علی(علیه السلام) را ارائه می دهد و این گونه می سراید: «و در آن پایین، اعماق دره، در مقدم این رود، گل ها می رویند، و سبزه ها از نفسش حیات می یابند! نه ظلمات دره ها بازش می دارند و نه گل های زیبا؛ همان گل هایی که به زانوان او پیچیده اند و با دیدگان خمار و شیفته، او را می ستایند» (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص226-227).

در ایمان و اخلاص حضرت علی(علیه السلام) هیچ شک و شبهه ای تاکنون از جانب هیچ یک از مسلمانان و غیرمسلمانان وارد نشده و روایت و اخبار وارده همگی حاکی از ایمان والای آن حضرت به دین اسلام، قرآن و پیامبر(صلی الله علیه و آله) دارند و این روایت صحیح از امّ سلمه که در منابع اهل سنت ذکر شده را، می توان حاکی از ایمان پاک آن حضرت نسبت به قرآن و دین اسلام دانست: «عَن أمّ سلمة سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) یَقُولُ: عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ (نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3،

ص: 65


1- . William Montgomery Watt
2- . Johann Wolfgang von Goethe
3- . Göttingen

ص134)؛ از امّ سلمه روایت است که می گوید: از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که فرمودند: علی(علیه السلام) همراه قرآن است و قرآن نیز همراه با علی(علیه السلام) است. هیچ گاه علی(علیه السلام) از قرآن و قرآن از علی(علیه السلام)، جدا نمی شوند، تا این که کنار حوض کوثر بر من وارد شوند».

ب) محور علمی و فکری

مستشرقین همواره امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) را از نظر علمی و فکری مورد مطالعه قرار داده و ایشان را در حد اعلای علم و اندیشه دیده و برای ایشان در علم و اندیشه جایگاه والایی قائل هستند. با دقت در آثار مستشرقین می توان این را دریافت که آنان نیز مانند دانشمندان و نصوص اسلامی، هیچ شکی در اعلم و اقضی بودن حضرت علی(علیه السلام) نکرده و به علم وافر آن حضرت که به دریای وحی نیز متصل بوده، اقرار کرده و آن حضرت را در علم و اندیشه ورزی ستوده اند.

«وان ارندونک»(1)

مستشرق هلندی (1881-1946م) می نویسد: «در خلال جست وجو در روایات اسلامی و منابع تاریخی، الفاظ و کلمات و جملاتی دال بر جایگاه بلند امام علی(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) را یافتم و به آن پی بردم» (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص106).

«حنا فاخوری»(2)

کشیش مسیحی و شرق شناس لبنانی (1914-2011م) می گوید: «در کلام و سخنان امام علی(علیه السلام) نوعی ثروت معنوی را می یابیم که همین باعث شده که ایشان در علم و تفکر و دانش سرآمد باشد و در کلام وی نوعی زیبایی هنری و زندگی را می توان دید» (فاخوری، تاریخ الأدب العربی، ص324).

«دی بور تجتیز جی»(3)

از مستشرقین هلندی (1866-1942م) در مورد این جمله از امام علی(علیه السلام) که «الحِکمَةُ ضالَّةُ المُؤمِنِ فَلیَطلُبها ولَو فی یَدَی أهلِ الشِّرکِ» (ابن شعبة

ص: 66


1- . van Arendonk
2- . Hanna Al-Fakhoury
3- . Di BOR T j.

الحرانی، 1404ق، ص201)) می نویسد: از این جمله می توان فهمید که صاحب آن دارای علم و اندیشه در زمینه های حکمت، فلسفه، سیاست و علم اجتماع است (تجتیز جی، تاریخ الفلسفة فی الإسلام، ص142).

«میخائیل نعیمه»(1)

از نویسندگان و مستشرقان لبنانی (1889-1988م) در مورد علم و اندیشه امام(علیه السلام) چنین نوشته است: «به درستی که علی(علیه السلام) در زمینه فکر، روح و بیان در همه زمان ها و مکان ها بزرگ و سرآمد است» (جرداق، الأمام علی(علیه السلام) صوت العدالة الإنسانیة، ص255).

«محمد صالح البنداق» استاد ادیان دانشگاه آکسفورد در کتاب «المستشرقون وترجمة القرآن الکریم» با ذکر اقوالی از امام علی(علیه السلام) مانند این جمله «وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 18) و دیگر جملات گوهربار آن حضرت، بر علم وافر و دریای بی پایان دانش امام، شهادت می دهد (البنداق، المستشرقون و ترجمة القرآن الکریم، ص19).

هم چنین دانشمندان و شرق شناسان مسیحی زیادی مانند «فیلیپ خوری حتی»(2)

(1886-1978م) در کتاب «تاریخ العرب»، «حنا فاخوری» در کتاب «تاریخ الأدب العربی»، «جرج جرداق»(3)

(1933-2014م) در کتاب «الإمام علی(علیه السلام) صوت العدالة الإنسانیة» و دیگر مستشرقین، همگی بر علم و معرفت والای امام(علیه السلام) اعتراف کرده و شهادت داده اند.

«فیلیپ خوری حتی» در این باره می نویسد: «همه مسلمانان اجماع دارند که علی(علیه السلام) مشعل و چراغ حکمت و شجاعت است» (خوری حتی، تاریخ العرب، ج1، ص243).

ص: 67


1- . Mikhāʾīl Naʿīmah
2- . Philip K. Hitti
3- . George Jordac

«ادوارد پوکاک»(1) مستشرق و استاد دانشگاه آکسفورد، به علم وافر حضرت علی(علیه السلام) اشاره دارد و می گوید: ضرب المثل ها و کلام هایی از حضرت علی(علیه السلام) نقل شده که در «دایرةالمعارف اسلام لیدن» به آن سخنان اشاره و استناد شده است (قاشا، المستشرقون، ج2، ص18و24).

ج) محور سیاسی و نظامی

شجاعت و فراست از ویژگی های جدانشدنی حضرت علی(علیه السلام) می باشد که می توان آن را نوعی مقوّم برای ایمان آن حضرت دانست. «گوته» شاعر آلمانی در اشعارش امام(علیه السلام) را رهبری شجاع و امین خطاب کرده است (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص226-227). هم چنین مستشرقین ایشان را به دلیل شجاعت در هنگام خوابیدن در رختخواب پیامبر(صلی الله علیه و آله) در شب هجرت، پهلوان پهلوانان خطاب کرده و ایشان را قهرمانی بی بدیل و فدایی بی نظیر دانسته اند که این آیه از قرآن کریم نیز گواه همین مدعاست: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّ_هِ وَاللَّ_هُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) (بقره/207)؛ بعضی از مردم (باایمان و فداکار، هم چون علی(علیه السلام) در «لیلة المبیت» به هنگام خفتن در جایگاه پیغمبر(صلی الله علیه و آله)، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگان مهربان است».

بسیاری از مستشرقین برای شجاعت و فراست و منش پهلوانی و قهرمانی حضرت علی(علیه السلام) به واقعه «لیلة المبیت» استناد جسته اند. مانند: مانند «واشینگتن اروینگ» مستشرق آمریکایی در کتاب «حیات محمد(صلی الله علیه و آله)»، «ﺟﺎن ﺑﺮوا» مستشرق فرانسوی در کتاب «محمد(صلی الله علیه و آله) ناپلئون آسمان» و «بودلی» مستشرق سوئیسی در کتاب «زندگانی محمد(صلی الله علیه و آله)».

هرچند که برخی مستشرقین در مورد شأن نزول آیه کریمه مذکور به خطا رفته و معتقدند

ص: 68


1- . Edward Pococke

آیه مذکور در شأن اشخاص دیگری نازل شده است. مانند «کنستانس جورجیو» از مستشرقین رومانی در این حقیقت تاریخی دچار اشتباه شده و نزول آیه را در شأن «صهیب رومی» می داند (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص97) و هیچ اشاره ای هم به این نمی کند که چرا این آیه در شأن «صهیب رومی» نازل شده است.

اما دیگر مستشرقین به واقعیت پی برده و شأن نزول آیه 207 سوره بقره را مربوط به حادثه «لیلة المبیت» و حضرت علی(علیه السلام) می دانند.

«واشینگتن اروینگ» از مستشرقین آمریکایی چنین می نویسد: «علی(علیه السلام) پسرعموی رسول الله(صلی الله علیه و آله) خالصانه در ردا و فراش پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) خوابید و جان فدایی کرد» (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص98).

«ﺟﺎن ﺑﺮوا» مستشرق فرانسوی نیز چنین گفته است: «علی(علیه السلام) پسرعمو و داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسان قهرمانان ایثارگر، در فراش خوابید» (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص99).

با دقت در آثار مستشرقان می توان دریافت که آنان به حضرت علی(علیه السلام) القابی پهلوانانه و قهرمانانه و شجاعانه ای داده اند که فقط و فقط مخصوص آن امام(علیه السلام) می باشد مانند: پهلوان، قهرمان، شیر خدا و شمشیر خدا، و این همان القابی هستند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در جنگ ها و رویدادهای مختلفی به حضرت علی(علیه السلام) داده اند.

«بارون کارا دو وو»(1)

از مستشرقین فرانسوی (1867-1953م) به دلاوری های حضرت علی(علیه السلام) در جنگ بدر اشاره می کند و می گوید: «حضرت علی(علیه السلام) در جنگ بدر درحالی که بیست سال بیشتر سن نداشت، دوشادوش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و قهرمانانه و بسان سوارکاری ماهر شمشیر می زد و می جنگید.» و نیز در جنگاوری آن حضرت چنین نوشته است: «با یک دست و بازو شمشیر می زد و با دست دیگر با زره اش شمشیرهای دشمن را

ص: 69


1- . Carra de Vaux

جارو می کرد» (جرداق، الأمام علی(علیه السلام) صوت العدالة الإنسانیة، ص374؛ حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص99).

علاوه بر جنگ بدر، مستشرقین به دلاوری های امام علی(علیه السلام) در جنگ خیبر نیز به تفصیل پرداخته اند.

«ﺟﺎن ﺑﺮوا» مستشرق فرانسوی در خصوص جنگیدن و دلاوری های امام(علیه السلام) در جنگ خیبر چنین نوشته است: «علیِ قهرمان نزدیک آمد، عزم خود را جزم کرد، بشارت فتح را داد، با غرش درحالی که سربازان پشت سر او بودند پیش رفت، پرچم در دست داشت که آن همانا پرچم نصر و پیروزی بود» (حکیم، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، ص99).

برخی از مستشرقین لقب «قاهرالیهود» را برای امام(علیه السلام) ذکر کرده اند. «واشینگتن اروینگ» در مورد قتل «مرحب بن حارث یهودی» توسط امام(علیه السلام) چنین گفته است: «علی(علیه السلام) ضربه ای سنگین به سپر مرحب وارد می کند که سپر او به دونیم می شود، سپس ضربه ای به عمامه او می زند و ضربه ای به سرش می زند که تا دندانش نیز می رسد و آن گاه جسد عظیم او روی زمین می افتد.» (اروینگ، حیاة محمد(صلی الله علیه و آله)، ص62).

هرچند که دلاوری ها و جان فشانی های آن امام(علیه السلام) در لیلة المبیت و جنگ های بدر و خیبر و غیره، در مصادر اسلامی به صورت واضح ذکرشده و بر کسی پوسیده نیست و این قسمتی از دلاوری ها آن حضرت(علیه السلام) از زبان غیرمسلمانان و مستشرقان بود که ذکر آن گذشت.

د) محور اقتصادی و اداری

امام علی(علیه السلام) روش های هوشمندانه و متینی را در نظام اداری - اقتصادی زمان خود، به ویژه بین سال های 35 تا 40 هجری بنیاد نهاد.

یکی از تجلی های آن روش متین اداری و اقتصادی، که گویای راهبرد و هوش والای

ص: 70

امام(علیه السلام) در محور اقتصاد و اداره ی امور جامعه اسلامی است، عهدنامه معروف مالک اشتر نخعی است که هنگام گماردن وی به ولایت مصر به او گوشزد کرد که با دقت در آن عهدنامه _ که نوعی سفارش راهبردی در زمینه اداره و اقتصاد جامعه است و قابل سرایت به همه مکان ها و زمان ها نیز هست _ می توان دریافت که راهبرد امام(علیه السلام) در زمینه اقتصادی و اداری بر چهار عنوان تکیه داشت و زیربنای آن را چهار چیز تشکیل می داد: 1. خراج و مالیات، 2. جهاد، 3. اصلاحات اجتماعی، 4. آبادانی شهرها.

امام(علیه السلام) همواره به زیردستان و والیانی که خود گمارده بودند گوشزد می کرد که «فَإِنِّی اُشَارِطُکُمْ عَلَی الْجِنَّةِ و لَسْتُ اُشَارِطُکُمْ عَلَی ذَهَبٍ و لا فضةٍ» (ابن ندیم، الفهرست، ص223)؛ پیمان ما بر سر بهشت خداست، نه طلا و نقره دنیا!».

امام(علیه السلام) همیشه به بازارها سرکشی می کردند، بر قیمت ها نظارت داشتند، بر پیمانه ها و ترازوها مواظبت داشتند و به تجار گوشزد می کردند که ذره ای به مردم ظلم نکنند (وکیع، أخبار القضاة، ج2، ص196).

مستشرق «یعقوب لیسنر» در کتابش در مورد اداره کوفه در زمان امام علی(علیه السلام) چنین نوشته است: «حضرت علی(علیه السلام) با کارگزارانش چنان سیاست مالی ای را در کوفه پیش گرفته بودند، که هیچ شکافی بین مردم دیده نمی شد، به طوری که این سیاست عادلانه انسانی مانندش را کسی ندیده است» (لیسنر، خطط بغداد فی العصور الإسلامیة الأولی، ص223).

آن چه در پژوهش حاضر بحث شد، خلاصه ای از نظرات شرق شناسان در مورد امام علی(علیه السلام) بود که از چهار بُعد مهم و کلیدی عقیدتی - ایمانی، علمی - اندیشه ای، سیاسی - نظامی و اقتصادی - اداری به بحث گذاشته شد و پژوهش گر بدین خاطر این موضوعات را از دیدگاه مستشرقین به مباحثه گذاشت که معتقد است غیرمسلمانان به عنوان یک گروه بی طرف و خارج از هرگونه تعصب دینی اسلامی که ممکن است در پژوهش برخی

ص: 71

مسلمانان باشد، شخصیت آن امام را شناخته و در مورد آن تحقیق و پژوهش کرده اند.

در آخر نیز یادآور می شود که آن چه ذکرش گذشت، تنها خلاصه ای از نظرات برخی مستشرقان بوده که به دلیل محدودیت هایی که در حجم مقالات وجود دارد، از تفصیل خودداری شد و علاقه مندان و پژوهش گران را برای مطالعه بیشتر حول این موضوع، به دیگر تحقیقات و پژوهش ها ارجاع می دهد.

نتیجه

پژوهش حاضر که امام علی(علیه السلام) را از دیدگاه مستشرقین در چهار محور عقیدتی - ایمانی، علمی - اندیشه ای، سیاسی - نظامی و اقتصادی - اداری بررسی کرده است، به نتایج ذیل رسیده است:

1. در محور عقیده و ایمان، مستشرقین به مانند علما و منابع اسلامی، آن امام(علیه السلام) را دارای والاترین ایمان و محکم ترین عقیده نام برده و وی را از اولین کسانی برشمرده اند که به وحی و پیامبر(صلی الله علیه و آله) ایمان آورده و اولین نفری بوده است که همراه پیامبر(صلی الله علیه و آله) نماز گزارده است.

2. در محور علمی و فکری، شرق شناسان امام علی(علیه السلام) را در حد اعلای علم و اندیشه دانسته و برای ایشان در علم و اندیشه جایگاه والایی قائل شده اند. مستشرقین در کلام و سخنان امام علی(علیه السلام) نوعی ثروت معنوی را یافته اند و در کلام ایشان نوعی زیبایی هنری و زندگی را مشاهده و بدان اشاره کرده اند.

3. در بُعد سیاسی و نظامی، مستشرقین آن امام همام را به خاطر دلاوری هایش در جنگ ها و به خصوص در جنگ های بدر و خیبر و واقعه لیلة المبیت، پهلوان، قهرمان، شیر خدا، شمشیر خدا و قهرمان خوانده اند و شأن نزول آیه 207 سوره بقره را مربوط به حادثه «لیلة المبیت» و حضرت علی(علیه السلام) دانسته اند.

4. در بُعد اقتصادی و اداری، مستشرقین سیاست امام(علیه السلام) را در اداره امور مملکت

ص: 72

اسلامی، سیاستی راهبردی، هوشمندانه و قابل سرمشق و استفاده در همه اعصار دانسته اند و عهدنامه مالک اشتر را گواهی صادقانه بر سیاست هوشمندانه و مدبرانه آن حضرت(علیه السلام) دانسته اند. یکی دیگر از سیاست هایی که اکثر مستشرقان بدان اشاره داشته اند، سیاستی است که امام(علیه السلام) در قبال حق جانشینی خود بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به کار بردند و علی رغم این که خود را شایسته ترین فرد به جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) می دانستند، اما برای حفظ مصلحت امت اسلامی و نریختن خون مسلمانان، هرگز برای احقاق حق خویش وارد جنگ نشدند و حتی در برخی موارد به خلفا و حاکمان عصر خویش برای بهبود امور مسلمانان مشاوره نیز می دادند.

ص: 73

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی ، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی ، قم: نشر مشهور، 1379ش .

1. ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، دانشگاه تهران، تهران، 1350ش.

2. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، چاپ دوم، 1404ق.

3. ابن شهرآشوب، محمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، انتشارات علامه، قم، چاپ اول، 1379ق.

4. اروینگ، واشینگتن، حیاة محمد(صلی الله علیه و آله)، ترجمه: علی حسنی الخربوطلی، دارالمعارف، قاهره، 1960م.

5. اولیری، دیلاسی، الفکر العربی و مرکزه فی التاریخ، ترجمه: اسماعیل البیطار، دار الکتاب اللبنانی، بیروت، بی تا.

6. البنداق، محمدصالح، المستشرقون و ترجمة القرآن الکریم، دار الآفاق الجدیدة، بیروت، چاپ اول، 1400ق.

7. تجتیز جی، دی بور، تاریخ الفلسفة فی الإسلام، ترجمه: محمدعبدالهادی ابو ریده، لجنة التألیف و الترجمة و النشر، قاهره، 1948م.

8. جرداق، جرج، الأمام علی(علیه السلام) صوت العدالة الإنسانیة، مطبعة الجهاد، بیروت، بی تا.

9. حکیم، حسن عیسی، الدراسات الإستشراقیة رؤیة و إیضاح فی المنهج، دارالعارف للمطبوعات، چاپ اول، 2012م.

10. خوری حتی، فیلیپ، تاریخ العرب، دار الکشاف، بیروت، 1953م.

11. شافعی پور، ایوب، فقاهت و عدالت حضرت علی(علیه السلام) در امر قضاوت از دیدگاه اهل سنت، دهمین همایش بین المللی سیره علوی، دانشگاه لرستان. 1397ش.

12. علی، امیر، روح الإسلام، ترجمه: عمر الدیراوی، مطبعة کرم، بیروت، چاپ اول، 1961م.

13. فاخوری، حنا، تاریخ الأدب العربی، المطبعة البولیسیة، بیروت، چاپ سوم، 1960م.

14. قاشا، سهیل، المستشرقون، بی نا، بی جا، بی تا.

15. لیسنر، یعقوب، خطط بغداد فی العصور الإسلامیة الأولی، ترجمه: صالح احمد العلی، مطبعة المجمع العلمی العراقی، بغداد، 1984م.

ص: 74

16. نیشابوری، حاکم، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، دار الکتب العلمیة، بیروت، چاپ اول، 1411ق.

17. وکیع، محمدبن خلف، أخبار القضاة، مطبعة عالم الکتب، بیروت، بی تا.

18. Montgomery Watt’ William’ Muḥammad: Prophet and Statesman’ Oxford University Press’ England’ 1974.

ص: 75

ص: 76

بازنگاهی به مقاله «علی؛ Ali» در دایرة المعارف آمریکانا

اشاره

هادی کاظم زاده صلواتی(1)

ص: 77


1- . دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی؛ hadi.kazemzadeh@chmail.ir

ص: 78

چکیده

با توجه به جایگاه ویژه دایرةالمعارف ها در تزریق اطلاعات و آگاهی بخشی به صورت کلی و عمومی در سطح عموم و یا حتی پژوهش گران، بررسی و نقد مقالات تدوین شده در این دایرةالمعارف ها و تعیین میزان اعتبار و صحت مطالب مطرح شده در آن مقالات، امری لازم و حتمی است. دایرةالمعارف آمریکانا که به عنوان اولین و قدیمی ترین دایرةالمعارف انگلیسی زبان جهان به شمار می رود و از اعتبار و شهرت خوبی میان دایرةالمعارف های عمومی جهان برخوردار است، از دانشنامه های مرجعی است که در موضوعات متنوع، به قلم بیش از 6500 محقق نگاشته شده است. تصویر ناقص و اشتباهی که از شیعه و امامان شیعه در این دایرةالمعارف ارائه شده، صاحب این قلم را بر آن داشت تا در این نوشته، با روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای و با مراجعه و استناد به منابع تاریخی و حدیثی، به نقد و بررسی مقاله «علی» در این دایرةالمعارف دست یازد. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: کوتاهی مقاله در مورد مهم ترین شخصیت جهان اسلام، بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، تحلیل های نادرست و یک سونگری و برخوردهای متعصبانه ناشی از اطلاعات ناصحیح و ناقص و ارجاعات محدود در این مقاله، از جمله نقدها به این نوشته است که توسط خاورشناس، ویلیام مونتگمری وات به رشته تحریر درآمده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، شیعه، دایرةالمعارف آمریکانا، ویلیام مونتگمری وات، تاریخ اسلام.

ص: 79

مقدمه

شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در آغاز و سرنوشت اسلام، به مثابه تاثیرگذارترین شخصیت بعد از نبی مکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است که وارث نبی اکرم و باب العلم ایشان بودند؛ شأن نزول آیات متعددی از قرآن، در مورد علی علیه السلام است؛ برخی مفسرین اهل سنت نیز آیات نازل شده در شأن امیرالمؤمنین علی علیه السلام، امامت و مناقب ایشان را بیش از سیصد آیه می دانند؛ چنان که گنجی شافعی و ثعلبی به نقل از ابن عباس آورده اند: «نزلت فی علیّ بن ابی طالب أکثر من ثلاثمائة آیة.» (ر.ک: آیات ولایت در قرآن، مکارم شیرازی و نیز: ر.ک: شافعی، کفایة الطالب، ص231؛ ابن حجر هیتمی، صواعق المحرقة، ص76؛ قندوزی، ینابیع المودة، ص126).

این شخصیت عظیم، همیشه در تاریخ موردتوجه افراد و شخصیت های فراوانی در میان همه طبقات مردم و به ویژه دانشمندان قرار گرفته است. در میان اندیشمندان و قلم به دستان غربی و خاورشناسان نیز، کسانی در مورد این شخصیت ویژه قلم فرسایی کرده، به معرفی ایشان پرداخته اند.

ویلیام مونتگمری. وات، از جمله شیعه پژوهانی است که درباره وقایع جهان اسلام و به ویژه تشیع، دارای نگاه خاصی است. او در نقل و تحلیل های خود، بسته به کمبود اطلاع و نوع نگرشی که درباره شیعه داشته، دچار اشتباه شده و حتی اغلب غرض ورزانه و یک سونگرانه به مسایل و شخصیت های شیعی پرداخته است؛ به همین جهت نتایجی که از تحقیقات او حاصل شده، دارای موارد خلاف واقع و بعضاً همراه با اظهارنظرهای کم مایه و مبتذل است.

در این پژوهش کوتاه، نگاهی به مقاله «علی» در دایرةالمعارف آمریکانا، نوشته ویلیام منتگمری وات (William Montgomery Watt)، استاد دانشگاه ادینبورو (University of Edinburgh) در اسکاتلند داشته، به نقد آن خواهیم پرداخت.

ص: 80

پیشینه

در زمینه مطالعات مستشرقان درباره شخصیت امام علی علیه السلام مقالات و کتاب های متعددی نگاشته شده است که در این جا به اختصار به مواردی از آن اشاره می شود:

_ «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، احمدی ندوشن، محمدرضا، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش، پاییز و زمستان 1390، شماره 31 ISC (22 صفحه، از ص 49_70).

_ «بررسی جمع قرآن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام علی علیه السلام از نگاه مستشرقان و اهل سنت»، متقی زاده، عیسی؛ محمدی نبی کندی، باب الله، مجله: قرآن پژوهی خاورشناسان، پاییز و زمستان 1390، شماره 11 علمی _ ترویجی/ ISC (14 صفحه، از ص 31_44).

_ «پژوهش های مستشرقان در باب نهج البلاغه» محمد طالبی، کیهان، 31 شهریور، 1389، ص 10.

_ «امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین »، نورعلی احمدی فالحی، تهران: انس تک، 1383 ش.

_ «خاورشناسان و غدیر: نقد و بررسی اجمالی دیدگاه های خاورشناسان درباره جانشین حضرت رسالت(صلی الله علیه و آله وسلم)»، مجید پور طباطبایی؛ مجری ستاد بزرگداشت غدیر، قم (جهت کنگره بین المللی غدیر)، قم: صبح صادق ‫، 1385ش.

_ «نهج البلاغه از دیدگاه خاورشناسان» زیور غضنفری، تبریز: انتشارات عاصم ‫، 1397ش.

1. معرفی مونتگمری وات

ویلیام مونتگمری وات، اسلام شناس و استاد زبان عربی و مطالعات اسلامی، و متولد 1909 میلادی در اسکاتلند است که تحصیلات خود را در رشته فلسفه به اتمام رسانده و رساله دکترایش را با موضوع «جبر و اختیار در آغاز اسلام» دفاع نمود. مدتی بعد، به عنوان

ص: 81

یکی از دستیاران اسقف آنگلیکن (وابسته به کلیسای پروتستان انگلیس) در بیت المقدس به پژوهش پرداخت و از سال 1947 به عنوان «رییس بخش مطالعات عربی و اسلامی» در دانشگاه ادینبورو به فعالیت های علمی ادامه داد و نهایتاً در سال 2006 میلادی درگذشت.

مونتگمری از خاورشناسانی است که آثار زیادی از او در اسلام شناسی و تشیع برجا مانده است. او در این نوشته ها و تحلیل های خود، به منابع اولیه اسلامی اهل سنت و خاورشناسان پیشین تکیه دارد که جهت گیری در تحلیل تشیع و یک جانبه نگری در این آثار، از شاخصه های آن است. به علاوه، او در یکی از مصاحبه هایش، قرآن را کتابی آسمانی می داند که برای زمان و مکان خاصی بوده و مانند سایر کتب آسمانی، مصون از خطا و اشتباه نیست! (http://www.alastairmcintosh.com/articles/2000_watt.htm، مراجعه در تاریخ 22/8/98).

2. نقد روش مونتگمری وات در مطالعات شیعی

روش تحقیق و ارجاع وات، صرفاً تاریخی است و برپایه منابع مخالفان شیعه استوار است. به علاوه این که او در تحلیل ها و نقل های خود، صرفاً تاریخ محور است و حتی اندیشه ها و فرقه های مذاهب را براساس محوریت منابع تاریخی و مطالب موجود در آن تحلیل می نماید؛ درحالی که در مواردی که اختلاف اندیشه و عقیده در آن ها دارای نمود و برجستگی خاصی است، باید تحلیل ها به همراه استفاده کامل و صحیح از منابع تاریخی، اندیشه محور نیز باشد. استفاده از منابع تاریخی نیز باید به نحوی باشد که فقط منابع یک اندیشه و عقیده ملاحظه نگردد و تمام تحلیل ها بر آن پایه بنیان نهاده نشود؛ بلکه با مراجعه به منابع دست اول و معتبر تاریخیِ مخالفان اندیشه ای و عقیدتی، ضمن اطلاع از کمّ و کیف و دلیل این اختلافات، به تحلیلی صحیح و جامع دست یافت؛ آن چه که نوشته های مونتگمری درباره شیعه، عمدتاً از آن خالی است و او با استفاده از منابع تاریخی اهل سنت در تعریف و تحلیل شیعه، دچار پیش داوری و پیش فرض و نگاه کاملاً منفی شده است که

ص: 82

در دستیابی به حقیقت و عدم غرض ورزی، این راه خطایی است که پیموده می شود.

این خطا را خاورشناس یهودی، اتان کلبرگ (Kohlberg, Etan) نیز در نوشته خود با عنوان «مطالعات غربی درباره اسلام شیعه» متذکر می شود و مراجعه به منابعی که گاه نسبت به شیعه نگاهی مغرضانه داشته اند را ناصحیح و ناکافی می داند. (Kohlberg, Etan (1987). “Western Studies of Shi'a Islam,” in: Shi'ism, Resistance and Revolution, Martin Cramer (editor), Boulder, Westview Presst, P:34)

به طور نمونه می توان به عقاید خاص شیعه در مورد «امامت» اشاره نمود که به یقین منابع اهل سنت نمی تواند تصویری صحیح از این عقیده را که مورداختلاف بین تشیع و اهل سنت است را به نمایش بگذارد.

3. معرفی دایرةالمعارف آمریکانا

در کتابی که باعنوان تصویر شیعه در دایرةالمعارف آمریکانا زیرنظر محمود تقی زاده داوری تألیف شده است، دایرةالمعارف آمریکانا این گونه معرفی می گردد:

«دایرةالمعارف آمریکانا قدیمی ترین دایرةالمعارف انگلیسی زبان جهان به شمار می رود و طبعاً به لحاظ این قدمت از اعتبار و اشتهار ویژه ای در میان دایرةالمعارف های عمومی جهان برخوردار است. این دایرةالمعارف توسط یک آلمانی تبعیدشده به ایالت بوستون امریکا به نام فرانسیس لیبر در سال ١٨٢٩ پایه گذاری گردید. اگرچه چاپ اول آن ١٣ جلد بود، ولی امروزه تا مرز ٣٠ جلد رسیده است که حاوی ٤٥٠٠٠ مقاله می باشد و ٦٥٠٠ محقق در نوشتن مقالات آن مشارکت داشته اند. ازاین حجم، بخش مربوط به تشیع و شیعیان تنها ٩٣ مقاله را تشکیل می دهد که تعداد ٢٢ تای آن بدون ذکر نام نویسنده آورده شده است و مقاله «شیعه» تنها در 4 سطر نگارش شده است. در میان نویسندگان این مقالات، نام برخی از اسلام شناسان معروف مغرب زمین، همانند مونتگمری وات و بازورث نیز دیده می شود. برخی از این مداخل عبارتند از: محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)، اسلام، تشیع، عاشورا، کربلا، ایران،

ص: 83

تصوف، امامیه، اهل سنت، اسماعیلیه، بنی هاشم، علی علیه السلام، جهاد، خدیجه علیها السلام، فاطمه علیها السلام، حسن علیه السلام، حسین علیه السلام، مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و .... (تقی زاده داوری، تصویر شیعه در دایرةالمعارف آمریکانا، ص13).

از عجایب و شگفتی های دایرةالمعارف آمریکانا، مدخل مربوط به حضرت علی علیه السلام است که توسط دبلیو. مونتگمری وات، استاد دانشگاه ادینبورو نگاشته شده است و معلوم نیست چرا باتوجه به شخصیت آن حضرت در اسلام که بعد از پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) برجسته ترین شخصیت اسلام است و فراوانی منابع موجود در مورد آن حضرت، این مدخل کمتر از دو صفحه را به خود اختصاص داده است!

این رویه توسط همان دبلیو. مونتگمری وات در مورد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها باز هم تکرار شده و در یک مقاله، شامل 3 پاراگراف شخصیت آن حضرت معرفی شده است!

در یک نگاه کلی، در مورد این پژوهش می توان گفت آن چه به عنوان تحقیقات اسلام شناسی در جهان غرب شناخته می شود، در غالب موارد قرائت و خوانش غربیان از تاریخ اسلام است که مسبوق به نگاه های خاص و مفروضات قبلی آنان پیرامون اسلام است و نه واقعیات تاریخ اسلام و می توان گفت: تصویر غرب از اسلام کمتر با حقیقت این دین تطابق دارد... .

4. نقد مقاله «علی Ali»

اشاره

اصل مهمی که در مقالات دایرةالمعارفی باید بدان توجه داشت، دوری از پیش داوری ها و یا داوری های بی دلیل و منبع و نیز پرهیز از اظهارنظرهای متعصبانه و یا غرض ورزانه و هم چنین مجازنبودن ثناگویی و یا بدگویی ها است که درصورت وجود چنین اموری، از ارزش مقالات و نیر ارزش خود دایرةالمعارف ها کاسته می شود.

آن چه در مقاله «علی Ali» در دایرةالمعارف آمریکانا دیده می شود، گاه تعجب و افسوس محقق را برمی انگیزاند که چرا در معرفی شخصیتی که به عنوان اولین مسلمان، تنها

ص: 84

داماد و ادامه دهنده نسل پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و دین پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با نسل او ادامه یافته، به مقاله ای کمتر از دو صفحه اکتفاشده که همین مقاله کوتاه، مملو از اشتباهات و پیش داوری هاست. نیز در مقاله «فاطمه Fatima» که آن نیز به قلم مونتگمری است، در کمتر از سه پاراگراف کوتاه نوشته شده و عقیده شیعیان درباره شهادت ایشان، افسانه سرایی دانسته شده است!!!

الف) امپراتوری عرب

اولین اشتباه نویسنده این مدخل، که ناشی از عدم مطالعه و کنکاش صحیح در منابع اسلامی و مبانی عقیدتی و حکومتی اسلام است و نهایتاً نیز به تفرقه افکنی و دورکردن مردمان سایر ملل از گرایش به دین مقدس اسلام می انجامد، ادعای عربی بودن حکومت اسلام و جایگزینی حکومت اسلامی با امپراتوری عرب است. او در نخستین کلمات این نوشته خود، می نویسد: «علی، چهارمین خلیفه یا حاکم امپراتوری عرب بود که به وسیله محمد پیامبر تاسیس شد...» (تقی زاده داوری، تصویر شیعه در دایرةالمعارف آمریکانا، ص298)؛ درحالی که علاوه بر آیه 13 سوره حجرات که ملاک فضیلت و برتری را تقوی و نه قومیت و نژاد معرفی می کند، روایات مختلف و فراوانی است که به عدم فرق بین عرب و غیرآن در تمسک به دین الهی اسلام اشاره دارد؛ از جمله فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) که می فرماید: «لا فَضلَ لِعَرَبیٍّ عَلی عَجَمیّ إلاّ باِلتَّقوی» (الجصاص، أحکام القرآن، ج3، ص543). در روایتی دیگر نیز به نقل از امام صادق علیه السلام، به نقل از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، ولایت رسول الله و در حقیقت اسلام را، برای همه مردم می دانند و نه تنها عرب؛ «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) قَالَ: أَنَا مَوْلَی مَنْ لَا مَوْلَی لَهُ، أَنَا مَوْلَی کُلِّ مُسْلِمٍ عَرَبِیِّهَا وَعَجَمِیِّهَا» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 64، ص169)؛ این ها علاوه بر صریح آیه است که می فرماید: {وَما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ} (انبیاء/107)؛ یعنی تو رحمتی هستی که به سوی همه جماعت های بشری فرستاده شده ای و نه تنها عرب، تا حاکمیت اسلام، به غلط، به امپراتوری عرب تعبیر گردد.

ص: 85

ب) از نخستین مسلمانان

مونتگمری، تنها در این مقاله نیست که علی علیه السلام را «از اولین مسلمانان» و نه «اولین مسلمان» معرفی می کند؛ بلکه او در نوشته دیگر خود با نام (محمد، پیامبر و دولتمرد (Muhammad; Prophet and Statesman)) که توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد به چاپ رسیده است، افراد دیگری از جمله زیدبن حارث و یا ابوبکر را به عنوان اولین مسلمان معرفی نموده و علی علیه السلام را در رده های بعدی می داند (Muḥammad: Prophet and Statesman By William Montgomery Watt, Oxford University Press, 1974, Pages 34-35) این در حالی است که علاوه بر تمامی کتب حدیثی و تاریخی شیعه (ر.ک: شیخ مفید، الفصول المختارة، ص274: «هَذَا اِبْنُ أَخِی مُحَمَّدُبْنُ عَبْدِاَللَّهِ وَهَذَا عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَهَذِهِ اَلْمَرْأَةُ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیلِدٍ، وَاَللَّهِ مَا عَلَی وَجْهِ اَلْأَرْضِ أَحَدٌ یعْبُدُ اَللَّهَ بِهَذَا اَلدِّینِ إِلاَّ هَؤُلاَءِ اَلثَّلاَثَةُ»؛ و ر.ک: الکوفی، الفتوح، ج1، ص282و295: «أنّ علیا علیه السلام أول من آمن باللّه و رسوله و...)، در کتب مختلف اهل سنت نیز، از جمله صحاح ستّه به عنوان مهم ترین آن ها، امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان «اولین مسلمان» و نه «از اولین مسلمانان» معرفی شده است (ترمذی، صحیح ترمذی، ج2، ص301؛ ابن حنبل ، مسند احمد حنبل، ج5، ص21؛ ابوحنیفه، مسند ابوحنیفه، ص247؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة، ج4، قسم1، ص118؛ طبری، الریاض النضرة، ج2، ص182 به نقل از: کتاب فضائل پنج تندر صحاح شش گانه اهل سنت، ج1، ص308 و نسائی، السنن الکبری، ج5، ص44؛ بیهقی، السنن الکبری، ج6، ص207؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص119؛ صنعانی، المصنف، ج11، ص227؛ شیبانی، الأوائل، ص79؛ طبرانی، الأوائل، ص78؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج11، ص21؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1092؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص118؛ زرندی حنفی، نظم دررالسمطین، ص82) این نوشته مونتگمری در این مقاله از دایرةالمعارف آمریکانا و نیز در کتاب (محمد، پیامبر و دولت مرد)، برگرفته از منابع اهل سنت و آن هم بدون مراجعه و تتبع دقیق در همه منابع است؛ به نحوی که روایات

ص: 86

موجود در کتب مهمی که در پاورقی معرفی شدند، صراحت به این مطلب دارند که علی علیه السلام، اولین مسلمان است و حتی برخی از این منابع، به صراحت وصف اولین مسلمانی را از غیر علی علیه السلام نفی و انکار می کنند (ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1092: «أول من أسلم علیّ أو أبوبکر؟ قال: سبحان الله! علیّ أوّلهما إسلاماً، وإنّما شبّه علی الناس لأنّ علیاً أخفی إسلامه من أبی طالب، و أسلم أبوبکر فأظهر إسلامه، ولاشک أنّ علیاً أولهما إسلاماً»). این نوع از بیان مطلب علمی و تاریخی که در بهترین حال، آن را تتبع ناقص در منابع و درواقع، غرض ورزی نویسنده می دانیم، شایسته پژوهش گری که نویسنده مقالات دایرةالمعارفی بوده و به عنوان اسلام شناس مشهور شده، نمی باشد. چنین تتبعات ناقص و غرض ورزی هایی در سایر نوشته های این نویسنده، قابل ردیابی است (از جمله قسمت «فاطمه» و «حسن و حسین» و ... که به قلم همین نویسنده است، به صراحت بیشتری نشان داده و بدون سند و ارجاعی، اعتقادات شیعه را نادرست و گاه افسانه می خواند!).

ج) نقل اغراق آمیز دلاوری های علی علیه السلام در نبردها

این نویسنده، در قسمت دیگری از مقاله کوتاه خود، نقل هایی را که از دلاوری های مکرر امیرالمؤمنین علیه السلام در تاریخ آمده را، اغراق آمیز می داند و این بار، این اغراق آمیزی را تنها به منابع شیعی (ازجمله: آقا بزرگ تهرانی، أعیان الشیعة، ج 1، ص384؛ جعفریان، سیره رسول خدا|، ص516؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 41، ص84؛ مفید، الإرشاد، ج 1، ص85؛ جعفریان، سیره رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، ص559؛ المفید، الإرشاد، ج 1، ص98 و... ضمناً علامه امینی در الغدیر از ده ها منبع تاریخی برای رشادت های امیرالمؤمنین علیه السلام گزارش هایی را نقل نموده است. از جمله رک: امینی، الغدیر، ج7، ص10_14) نسبت نمی دهد، بلکه گویا حتی مطالب نقل شده از رشادت های امیرالمؤمنین علی علیه السلام در منابع اهل سنت (طبرسی، إعلام الوری، ج 1، ص178؛ الحموی الشافعی، فرائدالسمطین، ج 1، ص258؛ القندوزی، ینابیع المودة، ج 1، ص154؛ ابن حجر العسقلانی، الإصابة، ج 4،

ص: 87

ص466) به مذاق وی خوش نیامده، آن ها را سراسر اغراق آمیز و افسانه ای می داند!

مونتگمری در نوشته ها و از جمله مصاحبه ای که در اواخر عمر خود داشته (http://www.alastairmcintosh.com/articles/2000_watt.htm ، مراجعه در تاریخ 22/8/98)، قرآن را کتابی می داند که تحریف در آن راه ندارد و همه آن صحیح است؛ در عین حال از این نکته نیز غافل است که شأن نزول برخی از آیات قرآن، مناقب و ویژگی ها و بعضاً رشادت های امیرالمؤمنین علیه السلام است (برخی منابع رشادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و صلابت و فرماندهی ایشان در غزوه ذات السلاسل را سبب نزول سوره «و العادیات» در شأن ایشان می دانند؛ از جمله: ر.ک: العاملی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ج 20، ص214 به نقل از آن، نوری، مستدرک الوسائل، ج4، ص161 و مجلسی، البحارالانوار، ج20، ص308 و ج21، ص80؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الإسلامی، ج2، ص574؛ امین الاسلام طبرسی، إعلام الوری، ج1، ص382؛ اربلی، کشف الغمة، ج1، ص230؛ مفید، الإرشاد، ج1، ص162؛ حلی، المستجاد فی الإرشاد، ص100؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج1، ص174 و شرف الدین، النص و الإجتهاد، ص336؛ حلی، کشف الیقین، ص151؛ محقق کرکی، تأویل الآیات، ج2، ص840).

این تناقض در گفتار نویسنده را، مجدداً در بهترین حالت، به تتبع ناقص وی در منابع اسلامی نسبت می دهیم، درحالی که نوشته های دیگر او، مملو از غرض ورزی های مکرر نسبت به شخصیت های مورد اعتماد و اعتنای شیعه است.

د) انتخاب به خلافت در مدینه فقط

این خاورشناس، در ادامه مقاله خود، انتخاب امیرالمؤمنین علیه السلام به خلافت را، فقط از سوی مسلمانان مدینه می داند، نه از سوی همه! درحالی که شواهد تاریخی خلاف این ادعا را گواهی می دهد. بدین نحو که معترضان به فساد خلیفه سوم که از بلاد مختلف از جمله یمن و مصر و... در مدینه جمع شده بودند، پس از واقعه قتل عثمان، سه روز بدون خلیفه

ص: 88

بودند که پس از سه روز به نحوی که در کتب مختلف تاریخی ذکر شده، اهالی شهرها و بلاد مختلف که در مدینه حاضر بودند با امیرالمؤمنین علیه السلام بیعت کردند. شرح مختصری از واقعه بیعت در الغارات بدین نحو به نقل از علی علیه السلام آمده که: «بر سر من ازدحام کردید، تا گمان بردم، یکدیگر را خواهید کشت، یا مرا خواهید کشت، گفتید: با ما بیعت کن، دیگری را نیابیم و جز تو را نپسندیم، با ما بیعت کن؛ متفرق نشویم و اختلاف کلمه نخواهیم داشت. من با شما بیعت کردم و مردم را به بیعت خود فراخواندم و هرکه به دل خواه با من بیعت کرد، پذیرفتم و هرکس سر باز زد او را وادار بدان نکردم و به حال خود گذاردم. طلحه و زبیر بیعت کردند و اگر نکرده بودند، من به زور آن ها را وادار نمی کردم.» (ثقفی کوفی، الغارات، ص131_132).

ابن اعثم نیز در الفتوح ماجرا را این گونه می نویسد: «همه مردم اعم از مهاجر، انصار و شورشیان، بعد از قتل عثمان در مسجد جمع شدند. افرادی چون عمار یاسر، ابوالهیثم بن تیهان، رفاعةبن رافع، مالک بن عجلان، ابوایوب و خالدبن یزید، شیفته تر از دیگران بودند و عمار یاسر درباره فضایل علی علیه السلام سخن گفت. پس علی علیه السلام خواست، مردم با طلحه و زبیر بیعت کنند و آن ها نپذیرفتند و علی علیه السلام را به لحاظ سابقه، فضیلت و قرابت با رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) مناسب تر دانستند و با او بیعت کردند. فردای آن روز، مهاجران، انصار، اشراف، بزرگان عرب و عجم، مردم طبقات متوسط، موالی، حشم و هرکس در مدینه بود، همه با رضایت با علی علیه السلام بیعت کردند.» (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ص389_392).

مقدسی نیز می نویسد: «چون عثمان کشته شد، همگان به صورت علنی با علی علیه السلام بیعت کردند و جز مردم شام و معاویه، همه خلافت او را پذیرفتند.» (مقدسی، آفرینش و تاریخ، مجلد 1تا3، ص874_875).

در منابع دیگر نیز اقوالی شبیه به چندمورد ذکرشده وجود دارد که خلاف ادعای مونتگمری، در انحصار بیعت با علی علیه السلام، تنها توسط مردم مدینه است که ذکر آن ها به طول

ص: 89

می انجامد.

ه_) جنگ صفین، علیه اعراب سوریه

نویسنده مقاله «علی»، در ادعای نابه جای دیگری، جنگ صفین را بر علیه معاویه و اعراب سوریه می داند و می نویسد: «جنگ صفین در سال 657 علیه معاویه و اعراب سوریه، زمانی متوقف شد که ....» که این ادعا نیز نادرست است. چراکه جنگ صفین، نه جنگ عرب عراقی و سوری، به عنوان یک جنگ جغرافیایی باشد، بلکه جنگی با معیار و میزان «حق و باطل» و نیز در مسیر اهداف حکومت و تمکین معاویه از خلیفه و حاکم سرزمین های اسلامی بوده است؛ هرچند که نهایتاً لشگریان معاویه هم اغلب از مردمان سرزمین شام و سوریه بوده اند. شاهد این مدعا نیز وجود افرادی از مدینه و یا عراق در میان لشگر معاویه (ر.ک: ابن مزاحم، وقعه صفین، ص195، 429، 461، 552 و 455؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج2، ص392 و ج3، ص91: یاران معاویه شامل این افراد می شدند: عمروبن عاص، عبیدالله بن عمر، ذوالکلاع، عبدالرحمن بن خالد بن ولید، عبدالله بن عمروبن عاص، مروان بن حکم، معاویة بن حدیج، ضحاک بن قیس، بسربن أرطاة، شرحبیل بن ذوالکلاع و حبیب بن مسلمه) است که نشان می دهد نبرد میان دو لشگر، نبرد بر سر جغرافیا و خاک نبوده، بلکه نبرد بر پایه ایمان و کفر و حق و باطل است.

و) پذیرش حکمیت توسط علی علیه السلام، دلیل پایان جنگ صفین

مونتگمری در ادامه ادعای خلاف واقع فوق، ادعای دیگری را مطرح می نماید و می نویسد: «جنگ صفین در سال 657 علیه معاویه و اعراب سوریه، زمانی متوقف شد که علی علیه السلام موافقت کرد تا ادعای خود نسبت به خلافت را به دو حَکَم واگذار کند.» در این نوشته، نویسنده مقاله، به اشتباه، پذیرش حکمیت را به نحوی ظاهراً اختیاری به امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت می دهد، درحالی که پذیرش حکمیت، امری نبود که به اختیار خود حضرت باشد؛ بلکه تحمیل بر ایشان شد؛ حتی شدت تحمیل این امر بر ایشان به حدی بود

ص: 90

که حضرت نتوانست نمایندگان خود (مالک اشتر و یا ابن عباس) را برای مذاکره و حکمیت ارسال نماید و بالاجبار و بدون رضایت و بنابه اصرار لشگریان، ابوموسی اشعری را برای مذاکره فرستادند (ابن اعثم، الفتوح، ج4، ص197_198).

دلیل و یا حداقل شاهد دیگری که برای عدم قبول حکمیت توسط علی علیه السلام می شود ارائه داد این است که حضرت پس از ساده لوحی ابوموسی در خلع علی علیه السلام از خلافت و خیانت عمروبن عاص در واگذاری خلافت به معاویه، حاضر به پذیرش نتیجه حاصله از این مذاکره و حکمیت غدّارانه نشد، و لشگریان خود را برای ادامه نبرد با معاویه فراخواندند (ابن مزاحم، وقعة صفین، ص513_514؛ بلاذری، انساب الأشراف، ج3، ص114و122؛ طبری، تاریخ الطبری، ج5، ص63و72و78؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص144)؛ هرچند که شهادت حضرت، مانع از ادامه نبرد با معاویه شد.

ز) قتل عام ناراضیان از حکومت علوی

نویسنده در ادامه، امیرالمؤمنین علیه السلام را متهم به قتل عام ناراضیان خود (خوارج نهروان) نموده است: «... همان ناراضیانی که در سال 658 به آن ها حمله کرد و قتل عامشان نمود».

این قضاوت و چینش جملات، ناصحیح و خطا است؛ چراکه حضرت هیچ گاه با افراد، صِرفاً به خاطر ناراضی بودن از حکومت خود، به نبرد برنخاستند؛ بلکه در همه جا، و مخصوصاً در مورد خوارج نهروان، پس از نصیحت ها و نامه نگاری ها و مذاکرات متعدد (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص352) که منجر به هدایت و خروج (دینوری، اخبارالطوال، ص210) بیش از شش هزار نفر از میان لشگر خوارج بود (محمدی ری شهری، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج6، ص333_340)، با باقیمانده ها به جنگ پرداخت. دلیل نبرد با افراد باقیمانده در گروه خوارج نیز، نه به خاطر نارضایتی ایشان، بلکه به جهت انحرافات عقیدتی (ر.ک: رازی، الزینة فی الکلمات الاسلامیة العربیة، قسم 3، ص282؛ بغدادی، اصول الدین، ص332؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص73؛ ابن حزم

ص: 91

اندلسی، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ج2، ص113؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص113.) و عملی (طبری، تاریخ الطبری، ج5، ص80 _92) و خروج بر علیه امام حق، بوده است. امام علی علیه السلام تا زمانی که خوارج دست به شمشیر و قیام بر علیه امام حق و خونریزی نبرده بودند، جنگ با آنان را آغاز نکرد (بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج3، ص126، 133؛ طبری، تاریخ الطبری، ج5، ص72_74؛ مسعودی، مروج الذهب، ج3، ص144؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص335).

ح) کشته شدن به خاطر انتقام جویی شخصی

شهادت و یا به قول نویسنده، قتل حضرت، توسط فردی بیان شده که انگیزه اش انتقام جویی شخصی! بوده است. این بیان، تقلیل ماجرا به یک جریان شخصی و نه عقیدتی یا سیاسی است؛ درحالی که تمام شواهد، بر غیرِشخصی بودن مخالفت خوارج با امیرالمؤمنین علیه السلام اشاره دارد؛ ابن ملجم مرادی یکی از ده نفر زنده مانده پس از جنگ نهروان بود (مسعودی، مروج الذهب، ص2، ص385) که نهایتاً موفق شد با شمشیر زهرآگین، در صبح روز نوزدهم ماه رمضان سال 40ق، با ضربتی امام علیه السلام را مجروح سازد که امام علیه السلام پس از تحمل جراحت، در روز بیست و یکم به شهادت رسید.

ط) بی کفایتی در حکمرانی

نویسنده، امیرالمؤمنین علیه السلام را دولت مردی می داند که کفایت نداشت! برای این گفته خود نیز هیچ استناد و ارجاعی ندارد.

البته شاید بشود این گفته نویسنده، با توجه به مبانی فکری مادی و عدم تمایز بین حق و باطل، تا حدی توجیه باشد!! چرا که در سیاست به معنای ماکیاولیستی، اصلْ سوارشدن بر مَرکَب حکومت و حکمرانی است و روش و شیوه آن مهم نیست؛ لذا باید با افرادی هم چون معاویه سازگاری کرد و نبرد با او برای تمکین وی به احکام اسلام، عملی نابخردانه است! اما در سیاستی که امیرالمؤمنین علیه السلام دنبال می کند، نمی شود کسانی با شاخصه های

ص: 92

شخصیتی و عقیدتی و عملکردی در تراز معاویةبن ابی سفیان را به نام اسلام تحمل نمود.

ضمناً مونتگمری در نوشته خود که امیرالمؤمنین علیه السلام را متهم به بی کفایتی می کند، دلیلی جز عدم تحمل معاویه نیاورده و به قضایای اطراف این مسئله نمی نگرد؛ چراکه اگر او خوب به تاریخِ بعد از امیرالمؤمنین علیه السلام و اقدامات و خونریزی های دهشت ناک معاویه (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص162_163؛ الطبری، تاریخ الطبری، ج4، ص207) و این که با خدعه و نیرنگ، به اسم اسلام، خلافت را عهده دار شد، ولی پس از صلح با امام حسن علیه السلام، با پاره کردن صلح نامه اعلام نمود که من نه برای نماز و زکات و روزه، بلکه به خاطر حکومت بر شما با حسن بن علی و پدرش جنگیدم، شاید به قسمتی از دلایل عدم تحمل معاویه توسط علی علیه السلام پی می برد و نیز او در واردکردن چنین اتهامی به امیرالمؤمنین علیه السلام به هیچ سند و مدرکی ارجاع و استناد نداده، دلایل خود را نیز برنمی شمارد.

ی) کسب احترام بعد از مرگ!

او، علی علیه السلام را کسی می داند که «بعد از مرگش بین شیعه احترام فراوانی به دست آورده است»!

این گفته او نیز ناشی از عدم شناخت منشأ شیعه و توجه به برخی گفتارهای نادرست مخالفان در تاریخ نشو و پیدایش شیعه است که به دوره های بعد از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) و حتی سده های بعدی نسبت می دهند!

لکن شیعه، از همان دوره رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) همراهی خود با امیرالمؤمنین علیه السلام را اثبات نمود و پس از رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز همین رویه را ادامه داد.

قبول امامت علی علیه السلام نیز اقتضا دارد در زمان حیات ظاهری و پس از آن نیز، دارای احترام ویژه باشد که کسانی چون سلمان و ابوذر و مقداد و عمار (محمدی اشتهاردی، سیمای مقداد، ص90) و... به عنوان ارکان شیعه که از زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، توفیق همراهی با علی علیه السلام را داشتند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج1، ص137_138؛ شیخ

ص: 93

صدوق، الخصال، ص461_465)، شکل و چگونگی احترام به امام در دوره حیات را به اثبات رساندند. شیعیان دیگر نیز پس از شهادت ایشان، هماره ایشان را باعنوان امام اول خود و خلیفه برحق رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) مورد تکریم قرار داده و خواهند داد.

نکته دیگری که ذیل همین عنوان بدان اشاره می شود این که، مونتگمری، شیعه را کسانی می داند که مدعی جانشینی به حق علی علیه السلام برای پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) هستند؛ این که چنین اعتقادی که همراه با ادله عقلی و نقلی فراوان و غیرقابل انکار است، «ادعا» خوانده شود، از یک محقق تازه کار بعید است، چه رسد به خاورشناس و اسلام شناسی مانند او. این نوشته او به معنی طرف داری یک جانبه و بدون مطالعه در منابع اسلامی و یا غرض ورزی اوست که بدون ذکر دلیل، عملاً نظریه مخالف را پذیرفته و در چند کلمه خود انعکاس داده است (ر.ک: تقی زاده داوری، تصویر شیعه در دایرةالمعارف آمریکانا، ص298_300).

لازم به ذکر است که مقالات دیگر مونتگمری وات در این دایرةالمعارف نیز، نشان از تاثیرپذیری شدید او از اهل سنت متعصب است... از جمله مقاله او در مدخل ابوبکر... او ناآگاهی و حتی خشم و کینه خود را نسبت به شیعه، در مداخل دیگر این دایرةالمعارف، از جمله قسمت «فاطمه» (همان، ص304) و «حسن و حسین» (همان، ص209) و... به صراحت بیشتری نشان داده و بدون سند و ارجاعی، اعتقادات شیعه را نادرست و گاه افسانه می خواند!

نتیجه

با توجه به اهمیت فوق العاده دایرةالمعارف ها در کسب اطلاعات اولیه نسبت به موضوعات، ضرورت دارد مقالات دایرةالمعارفی به صورتی عالمانه و دقیق و به دور از یک سونگری و غرض ورزی تدوین گردد. دایرةالمعارف آمریکانا که به عنوان قدیمی ترین دایرةالمعارف انگلیسی زبان جهان محسوب می شود و به خاطر این قدمت دارای شهرت و ارزش خاصی است، در مقالات خود دارای ایرادات فراوانی است. در این نوشته که فقط به

ص: 94

نقد مقاله کوتاه «علی Ali» در این دایرةالمعارف پرداختیم، با استفاده از منابع مختلف تاریخی و حدیثی از اهل سنت و شیعه، اشتباهات متعدد نویسنده مشخص و توضیحاتی در این زمینه ارائه شد که امید است جوامع علمی و خود متولیان این دایرةالمعارف باتوجه به این نقدهای علمی، درصدد جبران اشتباهات خود در این مقاله و مقالات مشابه دیگر در ویرایش های آتی این دایرةالمعارف برآیند. در این نوشته به اشتباهات نویسنده در برخی زمینه ها، از جمله: محدودکردن حکومت اسلام به عنوان امپراتوری عرب، تشکیک و تحریف در اسلام آوردن علی علیه السلام، اغراق آمیز دانستن نقل دلاوری های امیرالمؤمنین علیه السلام، انتخاب توسط اهل مدینه فقط، بی کفایتی در مدیریت و حکمرانی، کسب احترام بعد از مرگ و ... اشاره شده و با ارجاع به مستندات تاریخی و روایی، با توجه به محدودیت ظرفیت مقاله علمی، تا حد بسیار مختصری به اصل ماجرا اشاراتی رفته است.

ص: 95

منابع

19. ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1337ق.

20. ابن ابی عاصم شیبانی، احمدبن عمرو، کتاب الأوائل، کویت، دارالخلفاء للکتاب الاسلامی، بی تا.

21. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر، 1965م.

22. ابن اعثم کوفی، الفتوح، مصحح: غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1372ش.

23. ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، الإصابة فی تمییز الصحابه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1995م.

24. ابن حنبل ، مسند احمد بن حنبل، استانبول، 1982م.

25. ابن عبدالبر، ابوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد، الاستیعاب، بیروت، دارالجیل، 1992م.

26. ابوحنیفه، نعمان بن ثابت، مسند ابوحنیفه، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.

27. أمین عاملی، سیدمحسن، أعیان الشیعة، بیروت، دارالتعارف، 1403ق.

28. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1416ق.

29. بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، جمل من أنساب الأشراف، بیروت، دارالفکر، 1996م.

30. بیهقی، ابوبکر، السنن الکبری، بیروت، دار الکتب العلمیة، 2003م.

31. ترمذی، محمدبن عیسی، صحیح ترمذی (الجامع الکبیر)، بیروت، چاپ بشّار عوّاد معروف، 1998م.

32. تقی زاده داوری، محمود، تصویر شیعه در دایرةالمعارف آمریکانا، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1382ش.

33. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تهران، انجمن آثار ملی، 1353ق.

34. جعفریان، رسول، سیره رسول خدا|، قم، دلیل ما، 1383ش.

35. حموی شافعی، ابراهیم بن سعد، فرائدالسمطین، بیروت، موسسه المحمود، 1400ق.

36. دینوری، ابوحنیفه احمدبن داوود، الاخبار الطوال، قم، منشورات الرضی، 1368ق.

37. زرندی حنفی، جمال الدین محمدبن یوسف، نظم دررالسمطین، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1425ق.

ص: 96

38. شیخ مفید، محمدبن محمد، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، موسسه آل البیت^، 1413ق.

39. شیخ مفید، محمدبن محمد، الفصول المختارة، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

40. صدوق، أبی جعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه قمی، الخصال، قم، دفتر انتشارات اسلامی: جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1383ش.

41. صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، هند، منشورات المجلس العلمی، 1390ق.

42. طبرانی، ابوالقاسم، المعجم الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

43. طبری، ابوجعفر محمدبن جریر، تاریخ طبری، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، 1967م.

44. طبری، محب الدین، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1424ق.

45. فیروزآبادی، سیدمرتضی، فضائل الخمسة من الصحاح الستة، تهران، اسلامیه، 1392ق.

46. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، قم، اسوه، 1422ق.

47. مجلسی، محمدتقی، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الاطهار، تهران، اسلامیه، 1363ق.

48. محمدی اشتهاردی، محمد، سیمای مقداد، قم، پیام اسلام، بی تا.

49. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب فی الکتاب والسنة والتاریخ، قم، دارالحدیث، 1421ق.

50. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، دارالهجرة، چاپ دوم، 1409ق.

51. منقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1403ق.

52. نسائی، احمدبن شعیب بن علی، السنن، سوریه، حلب، مکتب المطبوعات الاسلامیه،1986م.

53. هیثمی، ابوالحسن نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد، قاهره، مکتبه القدسی، 1994م.

54. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

55. Muḥammad: Prophet and Statesman By William Montgomery Watt, Oxford

University Press, 1974

سایت ها

56. http://www.alastairmcintosh.com/articles/2000_watt.htm ، مراجعه در تاریخ 22/8/98

ص: 97

ص: 98

خاورشناسان و ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

محسن مدنی نژاد(1)

ص: 99


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

ص: 100

چکیده

بررسی ابعاد زندگی و سیره افراد با عظمت در تاریخ، خود امری است نیازمند دقت و بررسی های تاریخی و غور در کلمات و عبارات سیره نگاران؛ مخصوصاً اگر چنین شخصیتی دارای ساحات و ابعاد شخصیتی متنوع باشد و از دیگر سو، افراد با انگیزه های گوناگون و چه بسا به صورت غیرمنصفانه بخواهند با چنین شخصیت هایی مواجهه شوند. در این میان از اواخر قرن هجدهم میلادی، به صورتی رسمی در مغرب زمین، تحقیقات و مطالعاتی پایه گذاری شد از آن تعبیر به شرق شناسی (استشراق) شد. در این پدیده و رویکرد (مکتب) اندیشمندانی از غرب با مطالعه تمدن ویژه سرزمین های مشرق زمین و آموختن زبان و فرهنگ و آداب و رسوم مردم مشرق، به نظریه پردازی و تنظیم و تحلیل وقائع این سرزمین ها پرداختند. که عمدتا با پیچیدن نسخه های غربی برای جوامع شرقی توسط مستشرقین همراه بوده است. نگارنده این مقاله در صدد است با مراجعه به منابع و مصادر مکتوب و گزارشات موجود در کتب، نحوه برخورد برخی از مستشرقین را با زوایای مختلف زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بررسی نموده و نحوه اظهارنظر و صحت و سقم اظهارات ایشان را به بوته تحلیل و نقد گیرد.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استشراق، رویکردهای خاورشناسان، مباحث مرتبط با امیرالمؤمنین(علیه السلام)

مقدمه

ویژگی های شخصیتی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خود جای داده است، از وی چنان

ص: 101

شخصیت بی نظیر علمی و عملی و معنوی ساخته است که حتی دشمنان ایشان نیز در زمان خود بارها به این حقیقت اشاره نموده اند. وجود همین ویژگی های شخصیتی در ایشان، سبب توجه اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقین غربی به امام علی(علیه السلام) شده است. نویسنده معتقد است به دلیل اهمیت اطلاع مسلمانان و پیروان سایر ادیان و نیز اهمیت ارائه شخصیت های ویژه به عنوان الگو (مدلینگ اخلاقی و انسانی) و نیز به دلیل یک دست و یکسان نبودن رویکردهای روشی مطالعاتی و نظریات ارائه شده مستشرقین درباره امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مسئله مستشرقین و روش ها و نظرات ایشان درباره این شخصیت ویژه، نیازمند واکاوی و تعمق گسترده تر می باشد تا تصویر ارائه شده مستشرقین از شخصیت های ویژه اسلامی و حتی مسائل و قضایای اسلامی، به صورت واقع نماتر به جهان عرضه گردد و اگر اشتباه یا تعمد یا غیرصوابی در این میان هست، روشن و آشکار گردد.

مکتب خاورشناسی و اهداف خاورشناسان

استشراق (خاورشناسی) در لغت از کلمه (Orient) به معنای «شرق» و «جهت طلوع خورشید» است. «راجر بیکن» طراح اصلی کرسی تدریس زبان های شرقی در دانشگاه های قرون وسطایی (1214-1294م) با هدف مطالعه عمیق تر آداب، رسوم و اعتقادات اعراب (فرهنگ آنان) جهت نفوذ بهتر و آسان تر در میانشان (الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص64) می باشد.

استشراق در اصطلاح عام(1)

عبارت است از: پژوهش هایی است که توسط غربی ها در خصوص میراث شرق و به ویژه مسائل مرتبط با (تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن آن) انجام پذیرفته و می پذیرد. و از چهره های معروف مستشرقین می توان به موارد زیر اشاره کرد: آن ماری شیمل آلمانی (1922م)، گلدزیهر مجاری یهودی و متعصب (1850-1921م)، ویلیام مونت گمری وات مسیحی (1909م)، ویلفرد مادلونگ (تولد 1930م)،

ص: 102


1- . Orientalist

هنری کربن (1903-1979م) و ...

علیرغم سختی ارائه تعریفی واحد و جامع از استشراق، می توان استشراق را این چنین تعریف کرد: پژوهش های غربیان درباره میراث شرق، مخصوصاً مسائل: تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن آن را گویند (علی الصغیر، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ص13؛ الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص88؛ زقزوق، الخلفیة الفکریة للصراع الحضاری، ص18).

اهداف استشراق و مستشرقین

اهداف مستشرقین را از پروژه های خاورشناسانه خود، چند هدف را می توان شمرد:

الف) انگیزه و اهداف استعماری، مخصوصاً مستشرقین فرانسوی و انگلیسی، به جهت سطح وسیع مستعمرات فرانسه و انگلستان (که شاید بتوان گفت قوه محرکه اصلی در این دسته از مطالعات همین وجه باشد) (الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص141-193) که در تاکید همین مسئله دکتر سید علیم اشرف چنین می گوید: «بدون شک هر دو به دنبال تسلط جهان غرب بر مشرق زمین به طور عام و به طور خاص در ابعاد مختلف اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و دینی هستند».

ب) انگیزه های تبشیری مسیحی.

ج) گرفتن عنصر نقش آفرینی اجتماعی - سیاسی از دین، با ترغیب مسلمانان به تصوف و عرفان و آخرت گرایی منعزل از اجتماع و دنیا.

د) انگیزه های روشن گرانه و اهداف علمی، مخصوصاً در قرن نوزدهم میلادی (پورطباطبائی، مجله حسنا، ش5و6، ص12-15) که از این دسته مستشرقان می توان به افرادی چون: ادوارد سعید، جرج جرداق مسیحی، یوهان یاکوب رایسکه، یوهان فوک، و … اشاره کرد (زمانی، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، ص136).

ه_) ارائه نمونه خشن و بیرحم از مسلمانان و شخصیت های ویژه اسلامی هم چون

ص: 103

پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام).

و) تخطئه احکام و اصول اجتماعی اسلامی مهمی چون: امر به معروف و نهی از منکر، جهاد، و ... با عناوین ظاهرسازانه ای چون آزادی، حقوق بشر، حقوق زنان و ... .

ز) ایجاد تفرقه و بدبینی میان مسلمانان با ابزارهای گوناگونی چون: قبیله گرایانه، و تعصبات مذهبی، زبانی و ... دمیدن در نقشه های تجزیه کننده جهان اسلام با ایجاد نهضت ها و فرقه هایی ساختگی چون: پان ترکیسم، پان عربیسم یا بابیت و بهائیت و ...

ح) فراهم کردن زمینه های اجتماعی و جامعه شناختی از بین بردن مقوّمات فرهنگی - اجتماعی در جهان اسلام در اموری چون: ایجاد گسست در نظام خانواده در اسلام با مبارزه با عفت و حجاب اسلامی به بهانه محدودیت آزادی زن و نیز تحقیر و کم جلوه دادن نقش زن مسلمان.

ط) ارائه محرفانه از مسائل مختلف اسلامی: مسئله آزادی انسان، قضا و قدر، دنیا، زن، اندیشه و تفکر، تحریف قرآن کریم، زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، معراج ایشان، و ... (امینی، الغدیر، ج3، ص10-26و323-330).

مکتب خاورشناسی و انواع روش های مطالعات خاورشناسان

به علت سابقه نه چندان مثبت پژوهش های شرق شناسانه، تاکنون بسیاری از محققین در آثار مستشرقین به دنبال کشف نیت و هدف مستشرقین بوده اند که آیا آن ها با نیتی استعماری یا تبشیری و ... به پژوهش های مستشرقانه پرداخته اند یا نه؟ و همین امر سبب شده تا کمتر به بررسی انواع روش های مستشرقین در پژوهش های اسلام شناسانه یا شیعه شناسانه شان بپردازند. اگرچه برخی اصل جریان خاورشناسی را از جهت تغییر نگرش و کلیت مواجهه شان با پدیده های اسلامی به دو دوره قبل و بعد از سال 1975 تقسیم کرده اند، بدین معنا که خاورشناسان تا قبل از این تاریخ به دنبال اصالت یا عدم اصالت قرآن، الوهیت اسلام و شخصیت تاریخی داشتن یا نداشتن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودند و این مطلب را

ص: 104

کنکاش می کردند که آیا وی تحت تأثیر آموزه های مسیحی یا یهودی بوده یا نه؛ اما بعد از این تاریخ مستشرقان به این نتیجه رسیدند که واقعیت این است که در عصر حاضر یک میلیارد و نیم نفر مسلمان در دنیا اعتقاد به اسلام و قرآن دارند، پس آن ها باید وضع موجود را بررسی کنند (پورطباطبائی، مجله حسنا، ش5و6).

به همین دلیل در این قسمت از مقاله پیش رو برآنیم تا به بررسی دو نوع روش از روش هایی که خاورشناسان در پژوهش های خود آن ها را به کار می گرفته اند، اشاره کنیم:

أولاً: روش تاریخ مدار: مستشرق در این روش سعی می کند تا مؤلفه های اعتقادی، اجتماعی و ... جامعه هدف را براساس ریشه های تاریخی تحولات بررسی کند. یعنی این که این مؤلفه ها به چه بستر تاریخی و حادثه ای مربوط اند. این روش را از اوایل قرن بیستم به بعد در آثار و پژوهش های اغلب خاورشناسان می توان مشاهده نمود. مستشرقینی چون: فان فلوتن، دار مستتر و گلدزیهر و البته هنوز هم برخی خاورشناسان در پژوهش های خود پایبند چنین روشی هستند. به عنوان نمونه در دیدگاه خاورشناسان تاریخ مدار مؤلفه هایی چون: اندیشه امامت و یا مهدویت، مؤلفه هایی است ساختگی و جعلی که زائیده اوضاع سیاسی - اجتماعی یا سر خوردگی فردی و روان شناختی است. و افرادی مثل فان فلوتن به دنبال کارکردها و اهدافی است که چنین مسائلی در تحولات تاریخی و سیاسی در پی دارد. به نحوی که ریشه اندیشه مهدویت در شیعه را تحت تأثیر داستان های جعلی و از اسرائیلیات می داند تا بدین وسیله شیعیان بتوانند حکومت بنی امیه را سرنگون کنند و از این قبیل می داند بحث هایی چون: بازگشت عیسی، پیشگویی درباره سرنوشت و پایان جهان، ظهور دجال و ... (فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ص148-150).

در همین دسته از پژوهشگران «جیمز دار مستتر نی» قرار می گیرد که نگاهی تاریخ مدار به قضایا دارد، برخلاف هانری کربن که نگاهی پدیدارشناسانه و کلان به مسائل در مکاتب دارد که خود را در قالب یک معتقد به جریانی خاص قرار می دهد، تا بتواند بهتر مسائل را

ص: 105

تجزیه و تحلیل نماید. ایگناس گلدزیهر نیز در آثارش از روشی مشابه نگاه و روش فلوتن و دار مستتر پیروی می نماید که درباره بررسی مؤلفه های مختلف تفسیری تاریخی از موضوع دارد (گلدزیهر، العقیده و الشریعة فی الاسلام، ص218) وی نگاهی صرفاً تاریخی به مسائل داشته و تمرکز مطالعاتی اش بر روی شرائط علّی و معلولی است و بیشتر به دنبال یافتن علل و ریشه های تاریخی - اجتماعی - سیاسی پدیده هاست (گیلانی، مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی، ص126) به عنوان مثال اگر وی در مسئله امامت نگاهی تاریخ مند نمی داشت و با نگاهی پدیدارشناسانه با این مسئله مواجه می شد، به این نکته اذعان می نمود که مسئله امامت قبل از گرایش ایرانی ها به تشیع با تمامی ویژگی های کلامی اش و در صدر اسلام وجود داشته است و اولین شیعیان، غیرایرانی بوده اند. همان طور که در روایات نبوی به پدیده اندیشه مهدویت که قبل از قیام مختار صادر شده اند، وجود داشته است (طوسی، کتاب الغیبة، ص96-97؛ ابن ابی زینب، غیبت نعمانی، ص89-90؛ صافی گلپایگانی، منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، ج1، ص103-107).

ثانیاً: روش پدیدارشناسانه: مستشرق در این روش ضمن توصیف آموزه های جامعه هدف، در صدد بیان این نکته است که هر مؤلفه ای در درون نظام و سیستم اندیشه ای جامعه هدف، چه کارکرد و نقش آفرینی ای دارد. در میان مستشرقینی که در آثار و پژوهش های خود از روش پدیدارشناسانه پیروی می کنند، می توان به خاورشناسانی چون آنه ماری شمیل، هانری کربن و همیلتون گیب اشاره نمود. (جلونگر، ماهنامه سوره، ص301).

به عقیده «آنه ماری شیمل»، مستشرق در این روش سعی بر نفوذ به سطوح عمیق تر پدیده ها دارد و تا حقیقت قضایا را به صورتی دقیق موشکافی و بررسی نماید (شیمل، درآمدی بر اسلام، ص36) چنان چه «موریس کوروز» نیز «توصیف پدیدارها به همان نحو که خود را به وسیله خودشان نشان می دهند،» را از ویژگی های بارز روش پدیدارشناسانه دانسته و این شیوه را «تلاشی در راستای دریافت واقعیت ها در روشنایی خاص و غیرقابل

ص: 106

تأویل خود آن ها» دانسته است. (همان) در این شیوه عناصر و مؤلفه های اصلی خود پدیده، اهمیت بسیار زیادی دارند، اگرچه این پدیده در ارتباط با پدیده های اطراف خود سازگار نباشد (نصر، قلب اسلام، ص3).

سیدحسین نصر، خاورشناسان تابع دیدگاه پدیدارشناسانه را در مقابل خاورشناسان دارای دیدگاه تاریخی در بررسی مسائل اسلامی، در موضع اکثریت می داند (گیلانی، مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی، ص29) اگرچه امثال هانری کربن در بررسی دیدگاه های فرقه های اسلامی از جمله مکتب تشیع، به منابع و متون اصلی هر فرقه ای مراجعه می کند، ولی در مقابل در پاره ای از موارد «آنه ماری شیمل» به سخنان شفاهی و مشاهدات خود از آداب و سنن رایج در بین عامه مردم اکتفا نموده است (گیلانی، مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی، ص200) که باید گفت در این موارد اصول روش پدیدارشناسانه را مراعات نکرده است و حتی می توان گفت وارد حیطه تحلیل تاریخ مدار گردیده است. زیرا وی رجوعی به منابع و متون اصلی شیعه نداشته تا ریشه های اعتقادی شیعه را از آن منابع استخراج کند که اگر این روش را در پیش می گرفت؛ قطعا به نتایجی متفاوت و دقیق تر می رسید. به عنوان مثال محوری تر دانستن محمدبن حنفیه در مسائل کلام و الهیات شیعی به جای امام علی(علیه السلام) و یا امام باقر(علیه السلام) و یا امام صادق(علیه السلام) و وام دار دانستن اندیشه غیبت از او و نه روایات معتبر از نبی گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، ناشی از جهل آنه ماری شیمل به موضوع است (شیمل، درآمدی بر اسلام، ص160).

همیلتون گیب نیز از اصحاب روش پدیدارشناسانه است و برخلاف افرادی همانند گلدزیهر در بررسی اسلام، تئوری ها و فرضیاتی در ذهن ندارد تا متون اسلامی را مطابق با آن چه در ذهن او بوده تفسیر و معنا کند و خیالات خود را اثبات کنند، بلکه به دنبال اصل واقعیت با بررسی موشکافانه ماهیت و ابعاد خود پدیده بوده (حسینی طباطبائی، نقد آثار خاورشناسان، ص106) او بر خلاف دیگر خاورشناسان، منشأ پیدایش تشیع را ایرانی

ص: 107

نمی داند، بلکه این نوع نگاه غلط نسبت به منشأ پیدایش شیعه را ناشی از عقیده باطلی می داند که ایران را به عنوان موطن اصلی تشیع معرفی کرده است، - که هنوز هم رایج است - وی جهت تایید نظر خود مبنی بر غیرایرانی بودن منشأ تشیع، تاکید می کند که زرتشتیانی که اسلام می آوردند، به طور کلی پیرو مذهب تسنن بودند نه تشیع (گیب، اسلام: بررسی تاریخی، ص140) اگرچه آقای گیب نیز در پاره ای از مسائل اعتقادی تشیع مثل مبحث امامت و مهدویت و منشأ پیدایش تشیع تا حدودی از روش پدیدارشناسانه عدول نموده و با شیوه تاریخ مندانه به داوری پرداخته است. به عنوان مثال وی عقیده مهدویت در تشیع را متأثر از عقاید مسیحیان دانسته و آن را کار قصه گویان جامعه اسلامی دانسته است.

در مجموع باید گفت مستشرقان باید جهت رسیدن به تحلیل هایی دقیق و منطقی و بی طرفانه باید به منابع اصیل، دست اول و معتبر در اسلام پژوهی و شیعه پژوهی رجوع کنند تا با نگاهی دقیق تر، و با استنادات قوی و به صورتی محققانه بر موضوع و پدیده موردنظر خود احاطه یافته و درباره آن اظهارنظر کنند که نتیجه این امر حرکت به سمت پژوهش های عالمانه است که در دهه های اخیر می توان آن را از جانب اغلب مستشرقان مشاهده نمود. باید تعالیم اسلامی را از درون مطالعه کرد، برخلاف دهه های گذشته که شرق شناسان در پژوهش های خود نگاهی بیرونی داشته اند (موسوی، شرق شناسی و مهدویت، ص19).

در میان اسلام پژوهان و به خصوص شیعه پژوهان می توان «رابرت گلیو» را شیعه پژوهی دانست که مطالعات شیعی را از قید و بندهای رویکرد تبلیغی تبشیری مسیحی و غیرعالمانه برخی خاور شناسان غربی گسسته و در زمینه علمی کردن مطالعات شیعی و کشف واقعیت و حقیقت و رساندن مخاطبین به دیدگاه های مستدل و واقع نگرانه کوشیده است (Gleave, 2007: 335) اگرچه متاسفانه در این عرصه باید گفت برخی آثار معروف و بزرگ مانند «کتاب تاریخ اسلام دانشگاه کمبریج» دچار افراط در به کارگیری روش تاریخ گرا، در بررسی مؤلفه ها و قضایای اسلامی شده اند و بنابه نظر برخی مستشرقان مشهور همانند «ادوارد

ص: 108

سعید» دارای معایب روشی زیادی نیز هستند. وی در این زمینه می گوید: «... نه تنها کتاب تاریخ اسلام تاریخ اسلام دانشگاه کمبریج، اسلام را به عنوان یک دین، بسیار بد می فهمد و عرضه می کند، بلکه هیچ ایده واحدی هم به منزله یک تاریخ از خود ندارد ... در صدها صفحه ای که جلد اول این تاریخ را به خود اختصاص داده است، معنا و مفهومی که از اسلام مستفاد می شود، عبارت از یک سلسله جنگ های بی پایان، سلطنت ها، مرگ و میرها، ظهور و سقوط ها، آمدن و رفتن هاست که بخش عمده آن با یکنواختی هولناکی نوشته شده است.» (ادوارد سعید، شرق شناسی، ص538-539).

مستشرقان و زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام)

نام علی بن ابی طالب(علیه السلام) در تمامی مطالعات و معرفی های هرچند نادرست و محرف از شیعه، و در اغلب مواردی که سخنی از شیعه به میان آمده، توجه غربیان را به خود جلب کرده است. در میان مستشرقین (نویسندگان غربی) می توان از رئیس اسقفان شهر صور «ویلیام صوری»، نام برد که وی از قدیمی ترین افرادی است که در نوشته های خود برای نخستین بار به شیعه اشاره می کند. وی اطلاعات ناقصش در باره تشیع را از رئیس حشاشین (اسماعیله) شام که شیخ الجبل بوده، کسب می کرده است. (مینوی، اسلام از دریچه چشم مسیحیان، ص107-108) وی به دلیل همین کمی اطلاع، معتقد بوده است که جبرییل(علیه السلام) در ابلاغ وحی به علی(علیه السلام) خطا کرده و به اشتباه، به پیامبر(صلی الله علیه و آله) ابلاغ وحی نموده است (Norman ,1993, 350). آقای فیلیپ خوری چنین به جایگاه والای امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بین شیعیان و اهل سنت اشاره می کند: «علی در شیعیان معصوم و خطاناپذیر معرفی شده بودند؛ حتی نزد اهل سنت، به عنوان نمونه کامل سیادت عربی و مروت اسلامی شناخته شد.» (حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ص234).

هم چنین امثال جوین ویل، تریپولی و ریکولدو دامونت کروس و ژاک دو ویتری، تحت تأثیر ویلیام، چنین ادعاهایی را ابراز کرده اند (احمدوند، کاوندی، کتاب علوم حدیث،

ص: 109

ش49).

لامنس کشیش؛ واردنمودن تهمت کم ذکاوتی به امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بسیار عجیب است که لامنس در «دایرة المعارف الاسلامیة» ذیل مدخل «حسین» می نویسد: «ثابت شد که پسر (حسین) دو صفتی را که موجب هلاکت پدر (علی) شد، از او به ارث برده است، یعنی دو صفت بی ارادگی و کمی ذکاوت و هوشمندی.» Lammens,615)؛ جمعی از مستشرقین، ص427). وی گویا این سخنان را ناظر به عدم هوشمندی و ذکاوت در تدبیر امور سیاسی و حکومت داری در دوران حکومت، به امیرالمؤمنین(علیه السلام) مطرح کرده است؛ که همین اتهام را دیگر مستشرقان نظیر: اشپولر، گلدزیهر، والیری و... نیز مطرح کرده اند. که پر واضح است که چنین قضاوتی را باید براساس معیاربودن مظاهر دنیوی در نظر ایشان از آن ها شنید و نه براساس اصول و مبانی و ارزش های اسلامی. چنان که خود امام (علیه السلام) هم در رد برتربودن سیاست های خدعه و نیرنگ بازانه معاویه به این مطلب اشاره می نماید: «به خدا سوگند معاویه از من سیاست مدارتر نیست، اما او نیرنگ زده و مرتکب انواع گناهان می شود، اگر نیرنگ امری ناپسند نبود، من سیاست مدارترین مردم بودم...».

جرج جرداق؛ موضع گیری جرج جرداق نسبت به کلمات لامنس

علی پژوه مشهور و هم کیش لامنس یعنی جرج جرداق مسیحی از این سخنان خلاف واقع وی بسیار آشفته گردیده و این اتهام را نقد می کند و افکار این چنینی لامنس را خلاف روحیه و روش علمی دانسته و به شدت رد کرده است (جرداق، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ج5، 238-248). وی در هوش و ذکاوت خارق العاده امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین می گوید: «او بسیار زیرک و سریع الادراک بود. و راز دل مردم، هوس ها و خواست های درونی آنان را به خوبی می دانست.» (جرداق، روائع نهج البلاغة، ص32؛ سراج، امام علی(علیه السلام) خورشید بی غروب، ص333) و اسکافی هم در باره فضل و

ص: 110

علم امام علی(علیه السلام) بسیار سخن گفته است (اسکافی، المعیار و الموازنة، ص262).

ولهاون

ولهاون در زمینه واردساختن این اتهام به امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گوید: «وفاداری علی(علیه السلام) در پیمان صلح با معاویه، کار خلاف عقل و منطق نبود، زیرا علی(علیه السلام) با شیطان (معاویه) پیمان بسته بود و نمی خواست این پیمان را نقض کند.» (ولهاوزن، تاریخ سیاسی صدر اسلام: شیعه و خوارج، ص141).

واردنمودن تهمت شوخ طبعی و سبک سری

تهمت دیگری که لامنس به امام علی(علیه السلام) وارد کرده است، تهمت سبک سری و شوخ طبعی است. در این زمینه باید خاطرنشان کرد که اگر کسی آثار لامنس مخصوصاً کتاب «بررسی روزگار اُمویان»(1)

لامنس را که چاپ بیروت در سال 1930 م است را بخواند، به خوبی متوجه کینه توزی او درباره بزرگان اسلام می شود. مثلا لامنس در فصل اول کتاب مذکور، تحت عنوان «درباره علیّ بن ابی طالب (2)کوشیده است تا شأن امام علی(علیه السلام) را بکاهد و حتی او را که از جدّی ترین مردان تاریخ بشریت بوده، مردی سبک سر جلوه دهد.

درباره لامنس و شیوه شرق شناسانه اش، تاریخ پژوه محقق و منصف جناب استاد مهدی پیشوائی چنین می گوید: «روش بررسی های تاریخی لامنس، روشی منفی و متعصبانه و دور از انصاف و منطق علمی است. او برای اثبات پیش فرض ها و ذهنیات جانب دارانه خود، در گوشه و کنار تاریخ، به دنبال گزارش های _ هرچند مخدوش _ می گردد و به آن ها اعتماد می کند. او نصوص مسلّم تاریخی را طبق میل خود تفسیر می کند. از این گذشته، به صورت فریبنده ای به منابع و مآخذی ارجاع می دهد که ادعاهای وی، مطلقاً در آن ها نیست!...» (پیشوائی، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ش6).

ص: 111


1- . Etudes sur Ie siècle desomayyades.
2- . propos de Ali ibn Abitalib.

هم چنین آقای احمد محمد شاکر از نخبگان الأزهر و اندیشمند معروف مصری که تعلیقه هایی بر ترجمه عربی مقالات دایرة المعارف الإسلامیه غربی ها داشته، در تعلیقیه ای بر مقاله «حسین بن علی» که به قلم لامنس بوده؛ در نقد سخنان لامنس در مورد متهم کردن امام علی(علیه السلام) به بی ارادگی و فقدان هوش و تیزبینی، چنین نوشته است: «پدر لامنس، نویسنده این مقاله، چه در میان شرق شناسان و چه در میان عرب و مسلمانان، مشهور به تعصب ورزی است. تعصب، چنان بر او چیره شده که همواره، یا در اکثر موارد، از جاده حق منحرف می شود. ما هیچ کتابی از او در مباحث مربوط به عرب و اسلام سراغ نداریم که در آن کینه درونی خود را بروز نداده باشد. او از دایره ادب و احترام به عقاید و آرای مخالف نظر خود خارج می شود.» (شنتاوی، دایرة المعارف الاسلامیة، ج7، ص427).

وی در کتاب «بررسی روزگار امویان» (حسینی طباطبایی، نقد آثار خاورشناسان، ص175) به تبعیت از عمروعاص که دروغگویی را برای رسیدن به پیروزی سیاسی جایز می شمرد و به مردم شام چنین تلقین می کرد که علی(علیه السلام) مردی شوخ و بازیگر است؛ به امام علی (علیه السلام) تهمت شوخ طبعی و سبک سری می زند تا از این طریق بتواند به اثبات عدم کفایت سیاسی امام علی(علیه السلام) برسد. در این میان ابن ابی الحدید سنی مذهب هم، اصل شوخی و مزاح حضرت علی(علیه السلام) را نفی کرده است. وی می گوید: «اگر در وضع و حال علی(علیه السلام) در عصر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تأمّل کنیم، بسیار بعید است که بتوانیم به او نسبت شوخی و مزاح بدهیم، زیرا چه در کتب شیعه و چه در کتب محدثین، شاهدی بر این امر پیدا نمی کنیم. هم چنین در ایام خلافت ابی بکر و عمر در کتب سیره، حتی یک حدیث نمی توان یافت که ارتباطی به شوخی او داشته باشد».

مستشرقان و فصاحت و بلاغت أمیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه

کمتر شاعر و ادیبی را در میان ادیبان و اندیشمندان عرب و نیز شاعران عرب پس از اسلام می توان یافت که از سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) معنایی را نگرفته باشد و یا به صورت

ص: 112

تضمین کلام وی را در نوشته ها و سروده هایش نیاورده باشد. چنانچه برخی از مترسّلان عربی چون عبدالحمید بن یحیی عامری (م132ق)، جاحظ (م255ق) و ابن نباته (م374ق) نیز با مراجعه به سخنان امیر سخن، مشق فصاحت و بلاغت می کرده اند و این تمرین را به دیگران نیز توصیه کرده اند.

در زمینه مواجهه آغازین و آشناشدن مسیحیان با علی بن ابی طالب(علیه السلام) می توان به آشنایی آن ها با امیرالمؤمنین(علیه السلام) در زمان جنگ های صلیبی اول اشاره کرد که در آن شوالیه ها (جوانمردان) مسیحی، طبق معلوماتی که درباره علی(علیه السلام) و شخصیت وی شنیده بودند، فکر می کردند علی بن ابی طالب(علیه السلام) بهترین شوالیه و ارزنده ترین خلفای راشدین است (ستاری، جان های آشنا، ص180؛ مینوی، اسلام از دریچه چشم مسیحیان، ص107-108) جالب توجه است که در طی قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی که مصادف با آغاز مطالعات جدی اسلامی در غرب است (برخی از مشاهیر خاورشناسان، چون سیلوستر دو ساسی) که از جمله مهم ترین عربی دانان غربی محسوب می شدند، به متون برجسته ادب عربی علاقه مند شدند که از مهم ترین آن ها نهج البلاغه بوده است (بدوی، فرهنگ کامل خاورشناسان، ص204-211) به گونه ای که در این دوران اساساً مهم ترین علت توجه خاورشناسان به نهج البلاغه، اهمیت بعد ادبی آن بوده است و خاورشناسان برای تعلیم و تعلم زبان عربی، ناچار بودند مهم ترین نصوص ادبی عربی از جمله نهج البلاغه را بیاموزند.

آن چه می توان فهمید این است که در سال 1629 میلادی کتابی به نام «شذرات الأدب من کلام العرب» به همراه «لامیة العجم» طغرایی و خطبه ای از ابوعلی سینا در انتشارات لیدن منتشر شده است که به همراه آن ها ترجمه برخی از حکمت های امام علی(علیه السلام) نیز بوده است (فروخ، تاریخ الأدب العربی، ج1، ص180). تقریباً دو قرن بعد و در سال 1837م «فلایشر» خاورشناس و عرب شناس مشهور آلمانی، حکمت های صدگانه امام علی(علیه السلام) را

ص: 113

که توسط رشیدالدین وطواط جمع آوری شده بود را با حواشی و تعلیقات، به آلمانی ترجمه و در انتشارات لایپزیک منتشر کرد (فروخ، تاریخ الأدب العربی، ص179).

اگرچه بعدها، پژوهش های اندک برخی از چهره های معروف در خاورشناسانی چون ایگناتس گلدتسهیر، تئودور نولدکه و کرنکو، درباره سخنان امام علی(علیه السلام) باعث توجه بیشتر جریان خاورشناسی به نهج البلاغه و سخنان ایشان گردید (بدوی، فرهنگ کامل خاورشناسان، ص328و329و419). قابل توجه است که چهره هایی چون گلدتسهیر، نولدکه و بروکلمان، بین نهج البلاغه و صحیفه سجادیه دچار خلط شده اند و در این باره به خاطر این خلط و اشتباهشان، اظهارنظرهای بسیار عجیبی کرده اند. (فروخ، تاریخ الأدب العربی، ج1، ص183).

اندکی پس از نسل های اول محققین مستشرق در باب نهج البلاغه و دقیقاً از قرن بیستم و با تلاش خاورشناسانی چون کلمان هوار - در مقاله نهج البلاغه دائرةالمعارف مختصر اسلام-،(1)

رژی بلاشر، عبدالجلیل و گیب، - که بیشتر به حوزه خاورشناسی فرانسه تعلق دارند - دست به پژوهش هایی جدی درباره نهج البلاغه زدند، اما ایشان نیز نسبت به امثال گلدتسهیر و بروکلمان، راهی به پیش نگذاشتند و همان نسبت های غیرمحققانه و غیرمدقانه مثل: انتساب جعلی نهج البلاغه به امام علی(علیه السلام) و بدون تاریخ بودن کلمات و اشعار ایشان را تکرار می کردند (همان).

البته در میان مستشرقان برخی همانند والیری و هالم وگسیا وگلی یری، مستشرق ایتالیایی، در شیوایی سخنان علی(علیه السلام) تشکیک نموده اند. (تقی زاده داوری، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36؛ هالم، تشیع، ص37و38) و حتی برخی دیگر از آن ها مانند ژان محمد عبدالجلیل، مورخ فرانسوی در آثار ادبی منسوب به ایشان تردید نموده است (عبدالجلیل، تاریخ ادبیات عرب، ص95-96) درحالی که دشمن ترین

ص: 114


1- . Shorter Enc of Islam.

دشمنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره فصاحت و بلاغت ایشان می گوید: «وای بر تو! چگونه ممکن است علی(علیه السلام) کندزبان ترین مردم باشد؟ به خدا جز او کسی آیین فصاحت را به قریش نیاموخته است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص25و24؛ تستری، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج11، ص220). مضاف بر این که امثال «ابن شهرآشوب» در نوشته هایشان از خطبه های فی البداهه و غراء امیرالمؤمنین(علیه السلام) چنین تجلیل می کند: «- علی – فی البداهه خطبه غرایی خواند که در حدود هفتصد کلمه بود، بدون این که در کلمات آن حرف الفی وجود داشته باشد، هم چنین خطبه دیگری دارد که در کلمات آن، حرف نقطه داری وجود ندارد و چنین شروع می شود: الحمد لله اهل الحمد و مأواه... » (مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص163).

و چنان که عموم دانشمندان و علمای ادیان و مذاهب معترف اند، کلمات و سخنان علی بن ابی طالب(علیه السلام) دون کلام خالق و قرآن کریم و فوق کلام مخلوقات می باشد. از آن جمله این افراد می توان به سخنان ابن أبی الحدید و شیخ محمدعبده و جرج جرداق اشاره نمود (عبده، شرح نهج البلاغه، ج1، ص12؛ جرداق، بخشی از زیبایی های نهج البلاغه، ص56؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص24) و آن گونه که همه می دانند این امام علی(علیه السلام) بوده که دستور زبان عربی را وضع کرده و اساس ادبیات عربی را بنیان نهاده است. چنان که درباره شبهه عدم انتساب خطبه ها به حضرت علی(علیه السلام) مسعودی (م 346ق) که از مورخان به نام تاریخ اسلام است و حدودا سیزده سال پیش از تولد سید رضی درگذشته است، نوشته است: «خطبه هایی که از علی امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسیده است، چهار صد و هشتاد و اندی خطبه است.» (مسعودی، مروج الذهب، ص419).

و اما درباره ادعای عدم تشخیص سخنان منسوب به امام علی(علیه السلام) از سخنان جعلی، باید گفت که چنین شبهه ای در خوشبینانه ترین وضع، ناشی از بی اطلاعی و بی دقتی برخی از مستشرقین است که آن ها را در تشخیص منابع معتبر از غیرمعتبر بازگذاشته است و یا به

ص: 115

انگیزه تشکیک در نهج البلاغه و انتساب مطالبش به علی(علیه السلام) صورت پذیرفته است. این امر در حالی است که بسیاری از اندیشمندان و اصحاب نظر، هیچ تردید و شبهه ای در انتساب محتویات نهج البلاغه و خطبه هایش به علی(علیه السلام) ندارند. همان گونه که ابن ابی الحدید در نقد این عده از افراد می گوید: «این ها کسانی هستند که عصبیت، دیدگان آن ها را کور کرده و از راه روشن گمراه شده اند و آن چه گفته اند ناشی از کم اطلاعی آنان از اسلوب های سخن است... اگر بگویند تمام مطالب این کتاب (نهج البلاغه) ساختگی است، بی تردید صحیح نیست، زیرا صحت اسناد بعضی از خطبه ها به امیرالمؤمنین(علیه السلام) از راه تواتر برای ما ثابت شده است و آن را تمام محدثان یا بیشتر آنان و بسیاری از مورخان نقل کرده اند، و این ها هیچ کدام شیعه نبوده اند تا نقل آن ها را به غرض - شیعه گری - نسبت بدهند.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج10، ص127و128). که در این مسئله، شهرستانی و محمد عبده نیز هم عقیده ابن ابی الحدیداند. (شهرستانی، شرح نهج البلاغه، ص87؛ عبده، شرح نهج البلاغه، ج1، ص9و10). در این میان مناسب بعضی کلمات برخی مستشرقین را نیز مروری اجمالی نمائیم:

رژی بلاشر

وی خطبه های امام علی(علیه السلام) را به عنوان خطبه های خطیب ترین خلیفه از میان خلفای راشدین دانسته است و به گردآوری آن ها در نهج البلاغه اشاره کرده است ( Massé Henri, 1945,Vol.3, PP. 720-721). اگرچه که تردید در تعبیر وی این گونه متبلور شده است که: این خطبه ها منسوب به أمیرالمؤمنین(علیه السلام) است.

گیب

وی نهج البلاغه را «شاهراه بلاغت» نامیده است.

لور اوکسیا واگلیری

لور اوکسیا واگلیری ایتالیایی عمده مطالب نهج البلاغه را سخنان امام علی(علیه السلام) دانسته

ص: 116

است، مخصوصاً بخش های تاریخی آن را.

کلیفورد ادموند باسورث

کلیفورد ادموند باسورث انگلیسی خاورشناسی است پرتالیف، در اظهارنظری عجیب، مواد کتاب نهج البلاغه را متعلق به امیرالمؤمنین(علیه السلام) دانسته است، اما شکل و تحریر کنونی اش را متعلق به شریف رضی.(1)

مختار جبلی

مختار جبلی - نماینده رهیافت توصیفی اسلام شناسی در غرب - و نویسنده مسلمان مقاله نهج البلاغه در دائرةالمعارف اسلام لیدن (در ویرایش دوم) در این مقاله اظهار می دارد که: نخستین بحث از اصالت نهج البلاغه متعلق به ابن خلکان است، که ذهبی و دیگران بعدها آن را تکرار کرده اند (اسعدی، مطالعات اسلامی در غرب انگلیس زبان، از آغاز تا شورای دوم واتیکان، ص16) او با ردکردن نظر پژوهش گرانی همانند دوسلان و نیز با استناد به آثار مشاهیر خاورشناسان و نسخ خطی متعدد، به این نکته اعتراف می کند که: تمامی نسخ نهج البلاغه، سخنان علی(علیه السلام) بوده و شریف رضی فقط گردآورنده شان است.

مونتگمری وات و نخستین مؤمن به پیامبر(صلی الله علیه و آله)

مونتگمری وات در زمینه این که اولین مؤمن به رسالت و پیامبری پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) حضرت علی(علیه السلام) باشد، به خاطر کمی سن ایشان اظهار استبعاد نموده و چنین گفته: «برخی معتقدند که نخستین مردی که به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) ایمان آورد، علی(علیه السلام) عموزاده رسول خدا بود. در زمان خشک سالی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) او را به خانه خود برد و از او نگه داری می کرد. این ادعا ممکن است حقیقت داشته باشد، ولی دارای اهمیت چندانی نیست، چون در آن وقت علی(علیه السلام) بیش از نه یا ده سال نداشته است.» (وات،

ص: 117


1- . )Ali ibn Abi talib” in Dictionary of literary Biography, Vol 311, P.(79

محمد پیامبر و سیاست مدار).

شجاعت امام(علیه السلام)

شجاعت علی(علیه السلام) در جنگ ها زبانزد همگان است و همانند روز در تاریخ اسلامی از واضحاتی بوده که صدها نمونه از این شجاعت ها و رشادات در کتب مختلف تاریخی ذکر شده است.

جنگ احد

گوستاولوبون

گوستاولوبون نقل می کند که در جنگ احد که ابتدا جنگ تن به تن شروع شد، حضرت علی(علیه السلام) طلحه را که از پهلوانان کفار بود، به زمین انداخت و در ادامه جنگ، به دنبال سران کفر می گشت تا آن ها را از پای در آورد (گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص262).

ویرژیل گیورگیو

گیورگیو نیز بیان می دارد که ابوعبیده جراح وقتی علی(علیه السلام) را معاینه کرد گفت: «یا علی! من باید از سر تا پای شما را ببندم و به وسیله تخت روانه مدینه کنم؛ زیرا در دوره طبابت خود ندیدم کسی را که در میدان جنگ این همه زخم بردارد و حیرانم که شما با این همه زخم و جراحت، چگونه توانستید پایداری کنید و به جنگ ادامه دهید؟ چون حضرت بیش از هشتاد زخم برداشته بود.» (گیورگیو، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ص285).

جنگ بدر

گیورگیو درباره رشادت های ایشان در جنگ بدر می گوید: «علی(علیه السلام) پسرعموی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) که بهترین شمشیرزن بود، حریف ولید را ظرف چند دقیقه از پای درآورد و شاهرگ حلقوم او را برید. حمزه و عبیده نیز رقبای مبارز خود را کشتند که پس از آن جنگ عمومی آغاز گردید.» (گیورگیو، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ص241).

ص: 118

فتح خیبر

گیورگیو به نقل از عمر که بعد از ابوبکر فرماندهی جنگ خیبر را برعهده گرفته بود، می گوید: «فرماندهی ارتش را در این جنگ باید به علی داد؛ زیرا هیچ کس را لایق تر از او نمی دانم. چون مردی با استقامت، صبور و شجاع است که اگر صد مرد جنگی را در مقابل خود ببیند و خودش تنها باشد، پشت به دشمن نخواهد کرد.» (گیورگیو، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، ص173-174؛ شیخ مفید، الارشاد، ج1، ص64).

سومین بت شکن تاریخ

کارن آرمسترانگ

آرمسترانگ درباره فتح مکه و شکستن بت های واقع در خانه خدا توسط امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چنین می گوید: اولین دسته ای در سال هشتم هجرت که هنگام فتح بدون خون ریزی مکه توسط رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد مکه شدند، تحت فرماندهی علی بن ابی طالب(علیه السلام) قرار داشتند. ایشان پرچم سپاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به طرف خانه خدا یعنی جایی که در آن جا به دنیا آمده حمل کرد. در چنان روزی فقط پنج نفر وارد خانه کعبه شدند که عبارت بودند از: خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه و آله)، علی(علیه السلام)، عثمان بن یزید، بلال حبشی و عثمان بن طلحه. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) پس از اتمام حج، یکی از بت ها را بر زمین انداخت و آن را شکست و تخریب دیگر بت ها را به علی(علیه السلام) واگذار نمود و فرمود: «تمام بت ها و هر نوع صورت دیگر را که در خانه خدا هستند، معدوم ساز و از بین ببر.» وی نتیجه گرفته که علی(علیه السلام) را می توان سومین بت شکن تاریخ دانست: اولی حضرت ابراهیم(علیه السلام)، دومی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و سومی حضرت علی(علیه السلام) (آرمسترانگ، زندگی نامه پیامبر اسلام محمد(صلی الله علیه و آله)، ص395).

برخی از علل به وجودآمدن پژوهش های غیردقیق در موضوع

وجود پژوهش های غیردقیق و جهت مند یا مغرضانه در آثار مستشرقان، امری است که

ص: 119

برخی از مستشرقان خود بدان اعتراف و اذعان دارند. به عنوان نمونه خانم «آن ماری شیمل» معتقد است تصویر ذهنی ساخته شده توسط مستشرقین سده های میانه از اسلام و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مخدوش و تحریف شده است. وی معتقد است چنین تصویر ساختگی، کاملاً برخلاف آموزه های قطعی و سیره عملی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مبارزه گری ایشان با انواع مصادیق بت پرستی و شرک و کفر می باشد.(1)

در این جا می توان برخی از این علل که باعث شده است تحلیل های مستشرقین به صورت عام و علی الخصوص تحلیلشان در مورد ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) متصف به غرض ورزانه بودن و غیردقیق بودن شود، اشاره نمود:

- گرایش و یا بغض خاورشناسان مسیحی و یا یهودی به برخی از جریان های فکری یا سیاسی جامعه اسلامی در گذشته یا حال؛ (پیشوایی، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ص27-56).

- داشتن حس بدبینی نسبت به جهان اسلام و حس خودبرتربینی غربی به سبب انکار میراث فرهنگی، و ارزش های دینی مشرق نشینان؛(2) (شیمل، تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، ص11-18).

- داشتن اهداف سیاسی و استعماری طمع ورزانه نسبت به منابع و ثروت های طبیعی و انسانی مشرق زمین، چنان که برخی از ایشان در قالب شرق شناس و یا گردشگر و یا مبلغ تبشیری به جمع آوری اطلاعات دقیق از سرزمین های شرقی و اسلامی و اقدام به رساندن این اطلاعات به حکمرانان غربی می کردند؛

ص: 120


1- . به گونه ای که بعضی او را نوعی خدا شمرده اند و یا درباره ستایش و پرستش مجسمه های طلایی ایشان سخن گفته اند!
2- . مستشرقینی همانند «الویس اسپرنگر اطریشی»، « د. ف . مارگولیوت» و «ویلیام موئیر» در آثار خود تلاش میکردند تا از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چهره ای منفی به مخاطبین القا کنند مثلا ایشان را دارای شخصیتی متزلزل، هیجانی و احساساتی مریض معرفی کنند یا وی را صرف یک مصلح اجتماعی میخواندند، نه پیامبری از پیامبران خدا و دریافت کننده وحی الهی.

- نا آشنایی با زبان و ادبیات عرب و عدم درک صحیح متون عربی؛

- عدم درک صحیح از فرهنگ اسلام و اسلام واقعی؛

- استفاده از منابعی مورد نقد و غیراساسی در تاریخ اسلام که برخوردهایی غیرمنصفانه با مسائل اسلامی و یا جریانات اسلامی داشته اند؛

- شناختن اسلام از طریق مسائل فرعی اش و نیز با روشی تاریخ مند و تاریخ گرا و ... ؛

- منبع قراردادن کتاب هایی که در نسل های ابتدایی و میانه مستشرقین، عامدانه بر ضد اسلام نوشته شده است؛

- نداشتن شیوه صحیح در انتخاب و نقد منابع اصیل فریقین در مسائل اعتقادی و بنیادین؛

نتیجه

در بررسی های صورت گرفته در مورد خاورشناسی و شیوه های مطالعات خاورشناسان و موضوع مورد مطالعه در این مقاله که بررسی نظرات ایشان در مورد ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) می باشد، صرف نظر از این که باید در چنین موارد مطالعه موردی سلامت شخصیتی و نقل قولی خاورشناس نیز مورد بررسی قرار گیرد تا در بحث علمی گرفتار برخی از خاورشناسانی که گرایش به بعضی از جریانات فکری یا سیاسی درون جامعه اسلامی و یا جبهه گیری در مقابلشان دارند، نشویم (پیشوایی، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ص27-56)(1)

باید به کشف روش پژوهش آنان نیز بپردازیم که آیا وی در نظرات خود روش تاریخ گرایی را در پیش گرفته است و یا روش پدیدارشناسه را و واضح است که

ص: 121


1- . همانند طرفداری ژولیوس ولهاوزن از خوارج دانست که به پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) تهمت عهد شکنی زده است. (تاریخ سیاسی صدر اسلام: شیعه و خوارج، ولهاوزن ، صص 18- 213) و طرفداری آرتورجان آربری، رینولد آلن نیکلسون، لوئی ماسینیون از صوفیه، و هوادار هانری لامنس برای بنی امیه (AL HUDAYBYA, Lammens, 7/539) و دشمن سرسخت شیعه شمرد. (پیشوائی، مهدی، نقد دیدگاه تاریخی یک شرق شناس، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، شماره 6، تابستان 1384)

به سبب علمی تر بودن روش پدیدارگرا، نظرات مستشرقانی که این شیوه را در پیش گرفته اند ترجیح داشته و به واقعیت نزدیک تر می باشد. هم چنین در چنین پژوهش هایی که از این جهت که در مورد شخصیت های بزرگ و تاثیرگذار جهان اسلام و مطرح در همه جهان است، غیر از انگیزه های علمی صرف، انگیزه های غیرعلمی نیز ورود می کنند و باید به زمینه های دیگری در مستشرق نیز توجه داشت. زمینه هایی چون: وجود نوعی حس بدبینی نسبت به اسلام و مسلمانان و وجود حس نژادپرستانه و خودبرتربینی غربی ها برای انکار میراث فرهنگی، و ارزش های دینی جهان اسلام و مردم مشرق زمین؛(1) عدم درک صحیح و نا آشنایی با زبان عربی که زبان دین اسلام است؛ تعصبات دینی و رقابت های سیاسی میان جهان غرب و شرق؛ نداشتن شیوه صحیح در انتخاب و نقد منابع اصیل فریقین؛ داشتن انگیزه های سیاسی و استعماری؛ شناخت اسلام از مسائل فرعی و با روشی تاریخ مند و تاریخ گرا و ... در نتیجه باید خاورشناسان را به صورت تک تک بررسی کرد و نباید همه آنان را با یک چشم دید و پژوهش هایشان را یا به صورت کامل رد یا تأیید کرد. در میان تحقیقات مستشرقین، در چنین موضوعات حساس و چالشی ای باید به معیارهای مهم دیگر نیز توجه داشت؛ معیارهایی همانند: استفاده از منابع اصیل و معتبر و ارجاع به آن ها، هماهنگی پژوهش ها در محتوای نتایج و هم خوانی با حوادث تاریخی قطعی دیگر و ...که باید این گزارش ها را با مضامین و محکمات قرآنی و روایی اسلامی نیز تطبیق داد و در صورت مخالفت با چنین مضامین محکمی، رد نمود (نصیری، مجله معارف مهر، ش2) که مطابق

ص: 122


1- . به گونه ای که مستشرقینی چون «ویلیام موئیر» ، «الویس اسپرنگر اطریشی» و « د. ف . مارگولیوت» سعیشان این بوده است که در آثار خود از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چهره ای منفی به مخاطب القا کنند و وی را دارای شخصیتی احساساتی، هیجان زده و مریض معرفی کنند و ایشان را تا حد یک مصلح اجتماعی صرف تنزّل دهند و نه پیامبری از پیامبران الهی که بر او وحی میشود [1].

با نظرات ارائه شده در این مقاله می توان در یک تقسیم بندی تمام نظرات مطرح شده درباره ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به سه دسته: پژوهش های دارای بعد و نتیجه گیری معاند، پژوهش های دارای بعد و نتیجه گیری خنثی و پژوهش های دارای بعد و نتیجه گیری صحیح و روشمند تقسیم نمود.

ص: 123

منابع

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، مکتبة آیة الله مرعشی نجفی، 1378ش.

2. ابن ابی زینب، غیبت نعمانی، ترجمه: جواد غفاری، تهران، صدوق 1363ش.

3. احمدوند، عباس و کاوندی، سحر، کتاب علوم حدیث، شماره 49، 1387ش.

4. ادوارد سعید، شرق شناسی، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران ‫: دفتر نشر فرهنگ اسلامی ‫، 1371ش.

5. آرمسترانگ، کارن، زندگی نامه پیامبر اسلام محمد(صلی الله علیه و آله)، انتشارات حکمت، 1383ش.

6. اسعدی، مرتضی، مطالعات اسلامی در غرب انگلیس زبان، از آغاز تا شورای دوم واتیکان، سمت، 1381ش.

7. اسکافی، ابوجعفر محمدبن عبدالله، المعیار و الموازنة، بیروت، بی نا، 1402ق.

8. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

9. بدوی، عبدالرحمن، فرهنگ کامل خاورشناسان، بوستان کتاب، قم، 1375ش.

10. پورطباطبائی، سیدمجید، مقاله «شرق شناسی؛ مفهوم و تاریخ»؛ مجله حسنا، شماره 5و6، تابستان و پاییز 1389ش.

11. پیشوایی، مهدی، «نقد دیدگاه تاریخی یک شرق شناس»، مجله تاریخ اسلام در آینه پژوهش، شماره 6، تابستان 1384ش.

12. تستری، محمدتقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، تهران، امیرکبیر، 1418ق.

13. تقی زاده داوری، محمود، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، ترجمه و نقد: موسسه شیعه شناسی، 1385ش.

14. جرداق، جرج، بخشی از زیبایی های نهج البلاغه، ترجمه: محمدرضا انصاری، تهران، محمدی، 1373ش.

15. جرداق، جورج، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، بیروت، دارالروائع، 1958م.

16. جرداق، جورج، روائع نهج البلاغة، چ دوم، ،بی جا، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامی، 1375ش.

17. جلونگر، محمدعلی، مقاله «روش خاورشناسان در برابر مؤلفه های شیعی»، ماهنامه سوره، شماره 54-55.

18. جمعی از مستشرقین، دایرة المعارف الاسلامیة، بیروت، دارالفکر، بی تا.

ص: 124

19. حسینی طباطبائی، مصطفی، نقد آثار خاورشناسان، تهران، 1363ش.

20. الدسوقی، محمد، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ترجمه: محمودرضا افتخارزاده، تهران، نشر هزاران، چ اول، 1376ش.

21. زقزوق، محمود حمدی، الخلفیة الفکریة للصراع الحضاری، قاهره، دار المعارف، [بی تا].

22. زمانی، محمدحسن، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1385ش.

23. عبدالجلیل، ژان محمد، تاریخ ادبیات عرب، ترجمه: آذرنوش، تهران، انتشارات امیر کبیر، چ سوم، 1376ش.

24. ستاری، جلال، جان های آشنا، نشر توس، 1371ش.

25. سراج، محمدابراهیم، امام علی(علیه السلام) خورشید بی غروب، تهران، نبوی، 1376ش.

26. شنتاوی، احمد، و...، دایرة المعارف الاسلامیة، دار الفکر، بیروت، بی تا.

27. شهرستانی، هبةالدین، شرح نهج البلاغه، بنیاد نهج البلاغه، 1352ش.

28. شهیدی، سیدجعفر، ترجمه نهج البلاغه، نشر علمی و فرهنگی، چاپ 33، 1398ش.

29. شیمل، آنه ماری، تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران، نشر فرهنگ و آثار اسلامی، 1376ش.

30. شیمل، آنه ماری، درآمدی بر اسلام، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران، نشر فرهنگ اسلامی، 1376ش.

31. صافی گلپایگانی، لطف الله، منتخب الأثر فی الإمام الثانی عشر، قم، مکتب المؤلف، 1422ق.

32. طوسی، محمدبن الحسن، کتاب الغیبة، تهران، مکتبه نینوی الحدیثه، بی تا.

33. عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی تا.

34. علی الصغیر، محمّدحسین، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ترجمه: محمّدصادق شریعت، چاپ اوّل، قم، مؤسسه مطلع الفجر، 1372ش.

35. فروخ، عمر، تاریخ الأدب العربی، دار العلم للملایین، بیروت، 2006م.

36. فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ترجمه: سید مرتضی هاشمی حائری، 1325ش.

37. حتی، فیلیپ خوری، شرق نزدیک در تاریخ، ترجمه: قمر آریان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، 1382ش.

ص: 125

38. گلدزیهر، ایگناس، العقیده و الشریعة فی الاسلام، تعریب: یوسف موسی و دیگران، مصر، دار الحدیثه، 1959م.

39. گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، مترجم: محمدتقی فخرداعی گیلانی، افراسیاب، 1380ش.

40. گیب، هملتون، اسلام: بررسی تاریخی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1367ش.

41. گیلانی، سیدرضی، مهدویت از دیدگاه دین پژوهان غربی، بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود، مرکز تخصصی مهدویت، قم، 1385ش.

42. لامنس، بررسی روزگار اُمویان، بیروت، 1930م.

43. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.

44. مسعودی، علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، چ دوم، قم، دار الهجرة، 1409ق.

45. مفید، الارشاد، انتشارات تهذیب، 1394ش.

46. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه گویا نهج البلاغه، ترجمه: محمدجعفر امامی، محمدرضا آشتیانی، امام علی بن ابی طالب، 1381ش.

47. موسوی، سید رضی، شرق شناسی و مهدویت، انتشارات مرکز مهدویت، 1389ش.

48. وات، مونتگمری، محمد پیامبر و سیاست مدار، زیرنظر اسماعیل والی زاده، تهران، چاپ اسلامیه، 1344ش.

49. مینوی، مجتبی، اسلام از دریچه چشم مسیحیان، سازمان کتابخانه ها، موزه ها و مرکز اسناد آستان قدس رضوی، بی تا.

50. نصر، سیدحسین، قلب اسلام، مترجم: سیدمحمدصادق خرازی، نشر نی، 1394ش.

51. نصیری، محمد، مقاله «شرق شناسی و تاریخ اسلام»، مجله معارف مهر، شماره 2، 1380ش.

52. هالم، هاینس، تشیع، ترجمه: محمدتقی اکبری، قم، نشر ادیان، چاپ اول، 1385ش.

53. ولهاوزن، ژولیوس، تاریخ سیاسی صدر اسلام: شیعه و خوارج، ترجمه محمودرضا افتخارزاده، قم، دفتر نشر معارف اسلامی، چ اول، 1375ش.

54. گیورگیو، ویرژیل، محمد پیغمبری که از نو باید شناخت، مترجم: ذبیح الله منصوری، تهران، خوادنیها، 1342ش.

ص: 126

55. Gleave, Robert 2007.Scripturalist Islam: The History and Doctrines of the Akhbari School

of Shii Thought, Brill.

56. Norman, Daniel, 1993. Islam and the West, the making of an Image , p. 350, Oxford.

57. "AL HUDAYBYA", Lammens, Henri1993. The Encyclopedia of Islam, Leiden, Brill , ,7/539.

58. Vagliri, V. 1993. "Ali ibn Abi Talib", in: Encyclopedia of Islam, ed2, Ed By G. E. Bosworth, E. Van Donzel, W. P. Heinri CHS, Leiden-New York, E. j. Brill.

59. Massé Henri, 1945. Année, Historie de la litterature Arabe,Vol. 3, PP.720-721

ص: 127

ص: 128

خاورشناسی و اهمّ آرای خاورشناسان در مسئله جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

محسن مدنی نژاد(1)

ص: 129


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

ص: 130

چکیده

پدیده استشراق و خاورشناسی - به معنای اصطلاحی اش - از جمله پدیده های زائیده عصر پسارنسانسی و علی الخصوص قرن معاصر محسوب می گردد. در واقع با تحلیل این پدیده به صورتی عام یا در مسائل خاص، می توان به چگونگی نگرش اندیشمندان غربی خاورشناس، نسبت به مسائل اندیشه ای و چالش برانگیز جاری در میان مسلمانان و در کشورهای اسلامی پرداخت. در این میان، بررسی نظرات و آراء مستشرقان در زمینه مسائل اسلامی و به صورت ویژه، آراء ایشان در عرصه مسائل اعتقادی که جنبه تاریخی - اسلامی نیز دارند و خود محل زد و خوردها و مناقشات علمی میان اندیشمندان جهان اسلام شده اند؛ دارای اهمیتی دو چندان است. نویسنده در این مقاله تلاش نموده است که مسئله جانشینی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، که علاوه بر توصیفات فوق، دارای ویژگی اثرگذاری عقیدتی و کلامی در میان فریقین (اهل سنت و تشیع) هم می باشد، را با روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع موجود و در دسترس - علیرغم مشکلات ترجمه ای و کمبود منابع - مورد بررسی قرار دهد. تلاش نویسنده در این مقاله بر آن است که مهم ترین نظرات مطرح شده از جانب مستشرقین در این زمینه را احصا نموده و به بوته نقد و تحلیل بکشاند.

کلیدواژه ها: أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خاورشناسان، شبهات.

مقدمه

أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بدون هیچ گونه شک و اختلافی در میان اندیشمندان شیعه و سنی، دارای جایگاهی بی بدیل در عالم علم و معنویت می باشد. این شخصیت یگانه، مؤثر

ص: 131

در گسترش ارزش های ناب اسلامی و سرسلسله بودن ایشان برای مذهب تشیع در میدان علم و عمل، خود باعث شده است که این شخصیت ممتاز و اجزاء زندگی ایشان تبدیل شود به یکی از موضوعات موردتوجه و اهتمام ویژه خاورشناسان. در این میان نتیجه برخورد مستشرقان و نتیجه گیری ایشان از تحلیل چنین شخصیت پر رمز و راز و شکوهمندی، نتایجی مختلف و در برخی احیان چندگونه بوده است:

بسیاری از آن ها شخصیت حضرت علی(علیه السلام) و جایگاه وی در اسلام را به شیوه ای علمی و بی طرفانه به تصویر کشیده اند و در مقابل عده ای دیگر به علت عدم تعمق و شناخت کافی از زبان اسلام و عدم بهره گیری از منابع اصیل شیعی یا حتی در برخی موارد به سبب عناد با مذهب تشیع یا دخالت دادن انگیزه های تبشیر مسیحی یا وجود انگیزه های استعماری یا با به کارگیری ابزارهایی چون سفرنامه و گزارش نامه نویسی، به مخاطبین، تصویری نادرست از مفهوم امامت و خلافت حضرت علی(علیه السلام) در اذهان عموم مخاطبین در جهان ترسیم نموده اند. نویسنده جهت آگاهی دادن بهتر مخاطبین گرامی، در این مقاله نسبت به نظرات مستشرقین درباره مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ترجیح می دهد تا ابتدا مفاهیم کلیدی در این مسئله در زمینه خاورشناسی را از جمله تعریف آن و روش های کاربردی خاورشناسان در تحلیل مسائل را به صورتی موجز مورد بررسی قرار دهد.

از آثار علمی که توسط مستشرقان یا درزمینه مطالعات ایشان درباره ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) انجام گرفته است که به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

1. آنگیری، گابریل، شهسوار اسلام، نشر سپهر، تهران: 1354 ش

2. اردشیرنیا، علی رضا، نقد و بررسی دیدگاه مؤلفان و اندیشمندان شهیر غیرمسلمان درباره امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) براساس قرآن و سنت، دانشگاه پیام نور: 1388ش.

3. پاولوویچ، ایلیا، اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری، 1350ش.

4. جرداق، جرج، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ترجمه: محمد هادی

ص: 132

خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران: 1344ش.

5. ژایگر، رودولف، خداوند علم و شمشیر، ترجمه: ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران: 1348ش.

6. کتانی، سلیمان، امام علی(علیه السلام) پیشوا و پشتیبان، مترجم: سیدجواد هشترودی، تهران: 1365ش.

7. کریم خانی و صمدانی، علی(علیه السلام) فراسوی ادیان، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم: 1383ش.

8. مادلونگ، ویلفرد، جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله)، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1377ش.

ما در این مقاله در تلاش هستیم دیدگاه های مستشرقان درباره جانشینی امیرالمومنین(علیه السلام) را ذکر کنیم.

1. خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

باید دانست که رویکرد بسیاری از نسل های اول مستشرقین، به سبب تکیه کاملشان بر منابع اهل سنت (Vagliri, 1993) سکوت یا نفی ماهوی امور مربوط به مسئله جانشینی حضرت علی(علیه السلام) برای پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود (Madelung, 1996: 309-310; Vagliri, 1993; Morony, 2000: 153). اما به تدریج با جایگزین شدن روش پدیدارشناسانه، این رویکرد هم دچار تغییر و تبدل گشت. اگرچه که در برخی تحلیل های برون گرایانه و ظاهری برخی مستشرقین (رک: زریاب خویی، سیره رسول الله، ص10-11) از جنبه وحیانی و الهی شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) غفلت شده است، و سبب و زمینه معرفی ایشان به مردم را برای خلافت فراهم آورد، این گونه تلقین می کند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فقط به دلیل محبتی که به پسر عموی خود داشت، وی را جانشین خود کرده است؛ و واقعه غدیر را به خاستگاهی آسمانی پیوند نمی زنند (جرداق، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ج1، ص71) و این در

ص: 133

حالی است که بعضی خاورشناسان مانند پروفسور هانری کربن، مستشرق فرانسوی، به صراحت از لزوم وجود امام منصوب از طرف خداوند در همه اعصار، جهت حفظ رابطه هدایت الهی میان خالق و خلق، به عنوان امتیازات بی بدیل مذهب تشیع، سخن به میان آورده است.

جان بایرناس در کتاب تاریخ جامع ادیان، در مورد مباحث اختصاصی مکتب تشیع که بعضا دایره آن اموری چون: تنصیصی بودن خلافت بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) و دیدگاه خاص شیعیان در مسئله قضا و قدر و اختیار و ... را شامل می شود، معتقد است که: «همین که مخالفان و منتقدان مکتب تشیع، عقاید شیعیان را جالب و جاذب افکار می دانند، خود می تواند دلیلی بر حقانیت شیعه باشد.» (بایرناس، تاریخ جامع ادیان، ص766). اگرچه در این مقاله رسالت عمده و اصلی ما مروری بر اندیشه و آراء مستشرقان در زمینه موضوع بسیار مهم و حیاتی خلافت و جانشینی بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می باشد، و در این مسیر از گذرگاه روش شناسی پژوهشی مستشرقان ورودی هم داشته ایم، لکن اعتبارسنجی این آراء بعد از عرضه شان، امری است که به نظر نویسنده اگر درصدد آن بر نیاییم، مقاله پیش رو از این جهت دچار نقصان و کاستی خواهد شد. برای رفع این مسئله، در انتهای عرض آراء مستشرقینی که در بررسی های استشراقی خود به مسئله خلافت بعد از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) پرداخته اند؛ به صورت بسیار مختصر و اجمالی به برخی از ادله محکم تشیع در اثبات عقیده پیروان این مکتب در نظریه تنصیصی بودن مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) هم اشاره خواهیم کرد:

2. آراء مستشرقان در مسئله خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله)

اشاره

عثمان به سبب کارهای خلاف خود، در سال 35 هجری، به دست ناراضیان مسلمان و مصریان کشته شد. بعد از او، علی(علیه السلام) به خلافت رسید که به اعتقاد شیعیان، وی جانشین بر حق پیامبر اسلام بود (شیمل، محمد رسول خدا، ص27).

ص: 134

الف) نیومن اندروجی

وی معتقد بود که: (مأمون) در سال 212 قمری، برتری علی(علیه السلام) را بر خلفا و اصحاب دیگر پس از پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) رسما اعلام کرد (اندروجی، دوره شکل گیری تشیع دوازده امامی، ص98).

ب) ریچارد بوش

وی بر آن شده است که: گروهی دیگر از مسلمانان پسر عمو و و داماد پیامبر(صلی الله علیه و آله) یعنی حضرت علی(علیه السلام) را ترجیح می دادند که خلیفه و جانشین حضرت باشد، اما سر انجام ابوبکر مسئولیت این امر را به عهده گرفت و خود را خلیفه رسول الله معرفی کرد (بوش و دیگران، جهان مذهبی، ص85).

ج) کارن آرمسترانگ

به نظر او شیعیان عقیده دارند که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می خواست حضرت علی(علیه السلام) را جانشین خویش و حاکم مسلمانان معرفی نماید، اما موفق به این کار نشد. از طرفی خداوند به پیامبرش دستور داده بود که علی(علیه السلام) باید ولایت داشته باشد (آرمسترانگ، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ج2، ص399-405). وی در مسئله «لیلة المبیت» جان فشانی علی(علیه السلام) را باعث نجات جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) دانسته است (گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص252).

د) هاینس هالم

این مستشرق می گوید: هنگامی که علی(علیه السلام) در کوفه به خلافت رسید (36ق/656م) از نظر شیعیان آن حضرت، اجرای این امر بسیار دیرهنگام بود؛ زیرا پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) به موضوع جانشینی حضرت علی(علیه السلام) بارها سفارش فرموده بود، ولی نوبت حکومت پس از سه نفر به ایشان رسید که این کار در اصل یک حق کشی و زیر پا گذاشتن امر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به شمار می آمد (هاینس هالم، تشیع، ص282).

ص: 135

ه_) آنتونی بلک

وی بر آن است که: شیعیان، علی(علیه السلام) را تنها جانشین مشروع و بر حق پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) تلقی می کردند؛ زیرا بر مبنای نص، او از طرف رسول خدا(صلی الله علیه و آله) انتخاب شده بود. از دید آنان، امامت که ادامه دهنده رسالت است، به هریک از اولاد مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) تعلق دارد که از صلب حسین(علیه السلام) به وسیله سلف خود تعیین شده باشد (بلک، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام از عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز، ص25).

و) کالین. ا. رنان

وی بر این باور است که: مسلمانان هرگز پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) - چه در مسائل مذهبی و چه سیاسی – یک پارچه نبودند و این اختلاف بر سر جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آغاز شد (کالین، تاریخ علم کمبریج، ص282).

ز) فیلیپ خوری حتی

وی چنین بیان می دارد که: گروهی دیگر هم مدعی بودند که محمد(صلی الله علیه و آله) پسر عموی خود علی(علیه السلام) را به جانشینی خویش تعیین فرموده است. احتجاج این گروه این بود که می گفتند: خدا و پیغمبر(صلی الله علیه و آله) ممکن نیست چنین مسئله مهمی را به اختیار و تصمیم مردم واگذار نمایند (حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ص324) و (حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ص324و489)؛ (گلدزیهر، درس هایی درباره اسلام، ص439). وی در جای دیگری در همان کتاب می افزاید: «شیعیان بی شک حضرت علی(علیه السلام) را جانشین منحصر به فرد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می دانند. در نظر این فرقه، حضرت علی(علیه السلام) مظهر و نمونه قدرت ربانی و رسول خدا بود.» (حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ص489).

ح) برتولد اشپولر

بنابر نظر اشپولر: به عقیده شیعیان، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در آخرین سال زندگی خود (هجدهم ذی الحجه سال دهم قمری) در اجتماعی که در کنار غدیر خم بر پا شده بود،

ص: 136

علی(علیه السلام) را به جانشینی خود معرفی فرمود (اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ص329).

ط) ان. کی. اس. لمبتون

وی در قسمتی که به اعتقادات شیعیان زیدی پرداخته می گوید:... آنان معتقدند که امام بر حق، بهترین و برترین انسان، پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) است که علی(علیه السلام) و فرزندانش هستند (لمبتون، تمدن اسلام و عرب، ص104). وی در بخش دیگری از کتابش خاطرنشان می کند که: پیروان علی(علیه السلام) بر این باورند که علی(علیه السلام) تنها جانشین برحق و مشروع خاتم الأنبیاست و امامت بعد از او، در خاندان و فرزندان علی(علیه السلام) استمرار دارد (تمدن اسلام و عرب، همان، ص541)؛ (اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ص64).

ی) مالرب میشل

میشل چنین می گوید: شیعیان شایستگی و مشروعیت خلافت را منحصراً در علی(علیه السلام) و فرزندان آن حضرت می دانستند، ولی برای خوارج فرقی نداشت؛ فقط خلیفه باید پرهیزکار باشد و ... (میشل، انسان و ادیان، ص109).

ک) رابرت گلیو

«رابرت گلیو» که از شیعه پژوهان کثیرالتألیف انگلیسی زبان است، حوزه فعالیتش درباره دوره میانه اسلامی و بحث های حقوق اسلامی و تاریخ تشیع می باشد (گیلو، گفت وگو با رابرت گلیو، کتاب ماه دین، ص25). وی برخلاف بسیاری از مستشرقان هم عصر خود، تلاش کرده است که در پژوهش هایش از روش و رویکردی عالمانه بهره ببرد و بسیاری علت اصلی این تمایز و برجستگی در آثار او را بهره گیری اش از منابع اصیل شیعی می دانند. وی صاحب مدخل های بسیاری در دایرةالمعارف اسلام لیدن است (غضنفری، دایرةالمعارف اسلام، ص53-77). اما علیرغم به کار بستن احتیاطات پژوهشی لازم، در مدخل «علی بن ابی طالب» درباره قضیه غدیر و بحث جانشینی علی(علیه السلام)، تحلیلی ناقص

ص: 137

ارائه داده است، زیرا تمام ابعاد موضوع را در تحلیل خود ندیده است و استدلال ها و استنتاج های بعضاً تعجب برانگیزی دارد.

وی در ارتباط با جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بعد از مناقشات و رد و قبول های فراوان نظرات زیر را برمی گزیند:

- به طور ضمنی روایات بیانگر تقدم علی(علیه السلام) در اسلام آوردن را ترجیح می دهد و می گوید: «در نخستین روایات نام (امام) علی(علیه السلام) قبل از ابوبکر آمده است.» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص262؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص112؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1090؛ ابن اثیر، اسدالغابة، ج1، ص287؛ Gleave, 2007-2011: 62).

- با حدیث «یوم الدار» (انذار) با احتمال و تردید برخورد می نماید: «رابطه نزدیک (امام) علی(علیه السلام) با محمد(صلی الله علیه و آله) در زمان حضور وی در مکه و مدینه، در همه منابع مرتبط ذکر شده است. احتمالاً در اوایل رسالت، حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) در مکه، در میان مسلمانان اعلام داشته که (امام) علی(علیه السلام) برادر، امین و جانشین من (اخی، وصی و خلیفتی) است.» (Gleave, 2007: 62).

- درباره قضیه «لیلة المبیت» با اطمینان بیشتری می گوید: «(امام) علی(علیه السلام) با خوابیدن در رختخواب پیامبر(صلی الله علیه و آله)، جان خود را به خطر انداخت تا مهاجرت (حضرت) محمد(صلی الله علیه و آله) از مکه به مدینه مخفی بماند؛ بدین وسیله نقشه قریشیان برای قتل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را ناکام گذاشت.» (ابن اثیر، اسدالغابة، ج4، ص25؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص270؛ ابن بطریق، خصائص الوحی المبین، ص1406؛ نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص4؛ قمی، تفسیر القمی، ج1، ص275؛Gleave, 2007-2011: 62).

- وی به قضیه «عقد اخوت» پیامبر با امام علی(علیه السلام) نیز این گونه اشاره می نماید: «اندکی پس از هجرت، وقتی جامعه اسلامی با تهدید شقاق و انفصال روبه رو شد، پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعلام کرد که هر مسلمانی باید دیگری را به عنوان برادر خود بشناسد. هدف از این اقدام ایجاد پیوند و اتحاد میان مهاجران زودرنج (از مکه) و انصار (از مدینه) بود. طبق این

ص: 138

روایت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) (امام) علی(علیه السلام) را به عنوان برادر خود برگزید.» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص14؛ Gleave, 2007-2011: 63).

- وی درباره واقعه غدیر خم، نظرش را همراه با قضاوت چنین بیان می کند: «این واقعه را می توان به عنوان تفویض رهبری معنوی، نه رهبری سیاسی، دانست.» (امینی، الغدیر، ج1، ص31و34؛ Gleave, 2007-2011: 63).

- او درباره «سقیفه» می گوید: «به طور کلی پذیرفته شده است که بعد از وفات محمد(صلی الله علیه و آله)، در شهر مدینه و در جایی به نام سقیفه (مکان ملاقات) بنی ساعده گرد هم آمدند تا درباره رهبری جامعه تصمیم گیری کنند. مدعیان اصلی ابوبکر و عمر بودند.»؛ وی ادامه می دهد که «(امام) علی(علیه السلام) در این زمان (بر طبق اغلب منابع) مشغول کفن و دفن پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و در سقیفه حضور نداشت.»؛ و می گوید: «نویسندگان شیعی از این کار با عنوان حراست (امام) علی(علیه السلام) از میراث پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مقابل حرص و طمع ابوبکر و عمر برای قدرت نام برده اند.» (Gleave, 2007: 63-64). گلیو سکوت حضرت علی(علیه السلام) مقابل رأی سقیفه را به جهت حفظ جامعه نوپای اسلامی امری ضروری دانسته است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص58)؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 172)؛ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص116؛ Gleave, 2007-2011: 63).

- گلیو برخلاف تصریحات امام علی(علیه السلام) که در منابع شیعی نقل شده است، درباره «خلافت» ایشان گفته است: «پس از آن که معلوم شد از حمایت خوبی برخوردار است، مقام خلافت را پذیرفت.» (Gleave, 2007-2011: 64). این در حالی است که امام علی(علیه السلام) درباره علت پذیرش خلافتشان فرموده اند: «اگر حضور حاضران نبود و حجت به سبب وجود یاران تمام نمی شد، افسار شتر خلافت را بر پشت آن می انداختم.» (شریف رضی، 1368، خطبه های 3، 33، 207).

ص: 139

3. مباهله و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

قضیه مباهله پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت ایشان(علیه السلام) با نجرانیانی که حاضر به مباهله با ایشان نشدند، (ماسینیون، 1378، ص74) یکی از ادله ای است که از آن برای اثبات حقانیت علی(علیه السلام) جهت خلافت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) استفاده می کنند. درباره این واقعه برخی از مستشرقین نظراتی داشته اند که به بعضی از آن ها به جهت تناسب این قضیه با مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) اشاره می کنیم:

الف) ویلفرد مادلونگ

وی بعد از اشاره به آیه مباهله و نقل دیدگاه فریقین درباره آن، دیدگاه شیعه را دور از واقعیت ندانسته است، اما در قسمت پایانی سخنانش صرفاً با تبیین دیدگاه اهل سنت، به زیر سؤال بردن آیه های مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) و مسئله غدیر خم و ابلاغ جانشینی امام علی(علیه السلام) می پردازد. وی در کتاب «جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله)» که حاصل سی سال پژوهش اش در یک مقدمه و چهار فصل و یک خاتمه و هفت پیوست است، معتقد است که قرآن درباره جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) هیچ آیه ای ندارد، اما توصیه زیادی نسبت به رعایت حال خاندان و بستگان ایشان انجام داده است ... وی با بررسی آیات مرتبط با فضایل اهل بیت(علیهم السلام)، به اعتقاد خود دلالت همه آن آیات را مخدوش دانسته (عبدالمحمدی، نقدی بر دیدگاه مادلونگ درباره خلافت امام علی(علیه السلام)، مجله پژوهشنامه کلام، ش109) و حتی این آیات را در حد اثبات فضیلت اختصاصی برای ایشان هم رد می کند. (مادلونگ، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ص41).

باید دانست که مادلونگ مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به اندازه یک مسئله خویشاوندی و خانوادگی تنزل داده و از نمونه های پیامبران پیشین در مسئله اولویت جانشینی اقربای پیامبر، جهت تقریب به ذهن استفاده کرده است و چنین نتیجه گیری می کند که: «به علت وجود وجه تشابه میان مقام والای خاندان ها و فرزندان پیامبران پیشین و

ص: 140

خاندان و فرزندان محمد(صلی الله علیه و آله) که در قرآن ذکر شده، لازم است او نیز جایگاه ممتازی برای خاندان خود در نظر گرفته باشد. (همان) و در ادامه با کمال تعجب می گوید: «قرآن هیچ پیش بینی و یا حتی اشاره ای به جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله) نکرده است.» (مادلونگ، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ص33-34).

نقد دیدگاه مادلونگ

• در نقد این دیدگاه مادلونگ می توان گفت: اگرچه دیدگاه مادلونگ نسبت به مستشرقان دیگر کمی منصفانه تر و عالمانه تر است، ولی مسائلی چون: ارائه تحلیل ها براساس منابع اهل سنت و یا با استفاده اندکی از منابع شیعی، عدم تسلط بر تفسیر قرآن کریم، عدم تسلط بر مبانی کلامی و عقلی مسئله امامت در مکتب تشیع و محدودیت های فرهنگی، سیاسی و اجتماعی که مادلونگ داشته (عبدالمحمدی، پژوهشنامه کلام، ش125) سبب شده است که وی اظهارات نادرستی درباره امامت امام علی(علیه السلام) و سایر ائمه(علیه السلام) داشته باشد و نتواند مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به شیوه ای صحیح تبیین نماید (عبدالمحمدی، پژوهشنامه کلام، ش109).

در مسئله تنزل دادن مسئله جانشینی، به یک مسئله و حس خویشاوندی و خانوادگی هم، باید به اظهارات وی این گونه جواب داد که: اولاً چنین امری مخالف صریح برخی آیات قرآن کریم هم چون آیه ابتلاء است: (وَاِذْ ابتلی اِبراهیمَ رَبّهُ بِکَلماتٍ فأتمّهُنّ قَالَ اِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ اِمَاماً قالَ وَ مِنْ ذُرّیّتِی قَالَ لاَ یَنال عَهدِی الظّالِمِین) (بقره/124) (طباطبائی، المیزان، ج1، ص266).

ثانیاً روایات فراوانی در منابع اهل سنت و شیعه از شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل شده است که «قربی» را به اهل بیت(علیهم السلام) و نزدیکان و خاصان پیامبر تفسیر کرده است (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص172؛ زمخشری، الکشاف، ج4، ص219و220) گویا مادلونگ در این مسئله هیچ توجهی به مبانی و مصادر اساسی

ص: 141

اعتقادی شیعه نداشته است.

دلائل اندیشمندان شیعه در مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)

شیعیان مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) را امری منوط بر دستور الهی و امر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و به عبارت دیگر تنصیصی (و نه شورایی و به دست جماعتی از مردم) می دانند که به عنوان تذکر باید به چند نمونه از مستندات قرآنی تشیع درباره صحت این ادعا در این فرصت کوتاه اشاره نمائیم:

آیه ولایت

(إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) (مائده/55) که اجماع و اتفاق علمای شیعه و عده ای از علمای اهل سنت براساس روایات صادره در شان نزول آیه شریفه، بر این است که مصداق جمله «والذین آمنوا» علی بن ابی طالب(علیه السلام) است که محدث بحرانی در کتاب غایةالمرام 24 حدیث از منابع اهل سنت و 19 روایت از منابع و مصادر شیعه (و مجموعاً 43 حدیث) نقل کرده است (هاشمی خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج2، ص350).

آیه اولی الآمر

(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ) (نساء/59) فخر رازی در این آیه شریفه از عطف اولی الامر بر رسول استفاده کرده که باید اولی الامر مانند رسول معصوم باشند، چون خداوند دستور به اطاعت مطلق از امرشان را داده است. اگرچه که فخر رازی در صغرای این مبحث، معصوم را تفسیر کرده به امت و نه شخصی خاص (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج10، ص113) و پر واضح است که نمی توان عصمت را بر کلی امت تطبیق کرد، زیرا اولاً: اولی الامر جزئی از امت است نه کل امت، بر حسب نص آیه و ثانیاً: تطبیق دادن معنای اولی الامر بر کل امت تناسبی ندارد، تا بر آن تطبیق داده شود و ثالثاً: امت خود مطیع است و آیه درصدد بیان مطاع است، آن هم به صورت مطلق و بدون قید و

ص: 142

شرط است که همان اولی الامر می باشند و علاوه بر آیات قرآنی، روایات نبوی نیز مصادیق اولی الامر را علی(علیه السلام) و ائمه یازده گانه از نسل ایشان ذکر کرده اند (امینی، الغدیر، ج1، ص165؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج10، ص144).

آیه تبلیغ

(یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِینَ) (مائده/67) درباره این آیه نیز بسیاری از محدثان صدر اسلام بر این باورند که این آیه در شأن امیرالمومنین علی(علیه السلام) نازل شده است (واحدی نیشابوری، اسباب النزول، ص204).

آیه اکمال دین

(الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً) (مائده/3) مرحوم طبرسی تفسیر اهل بیت(علیهم السلام) در مورد این آیه را نقل کرده که مورد قبول بسیاری از مفسران شیعه و علما و دانشمندان آن هاست (طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص246) با توجه به این نکته که تحلیل محتوایی تفسیر آیه شریفه به حادثه غدیر مناسبت زیادی دارد، حادثه ای دیگر نمی تواند و نمی توانسته است تفسیر قابل قبولی برای کمال دین و تمام شدن نعمت الهی باشد، چنان چه روایات منقوله از فریقین نیز، خود مؤید این برداشت است (امینی، الغدیر، ج1، ص230؛ سیوطی، الدر المثور، ج2، ص259).

4. علل ضعف تحقیقات مستشرقان در مسئله خلافت

در مجموع باید اصل اولیه در برخورد با آثار مستشرقین را «برخورد محتاطانه» با این آثار قرار داد، مگر آنکه در مورد آثار مستشرقینی که خلاف این مطلب در موردش ثابت شود. در صحت مطلب ذکر شده، یکی از اندیشمندان خود می گوید: «اگر مستشرقی گفت، ماست سفید است، همیشه جای این احتمال را در ذهن خود نگه دارید که یا ماست

ص: 143

اصلاً سفید نیست و یا اثبات سفیدی ماست مقدمه ای برای نفی سیاهی از ذغال است.» (نیکلسون، ص20) و گویا به همین علت نیز خانم «آن ماری شیمل» حقیقتاً تصویر ذهنی ساخته شده توسط مستشرقین سده های میانه از اسلام و پیامبر اسلام را مخدوش و تحریف شده می داند. وی معتقد است که چنین تصویر ساختگی کاملا برخلاف آموزه های قطعی و سیره عملی پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مبارزه گری ایشان با انواع مصادیق بت پرستی و شرک و کفر می باشد. به نظر نویسنده، می توان به عواملی که باعث می شود عموم تحلیل های مستشرقین و مخصوصاً تحلیل های ایشان درباره مسئله جانشینی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) سست باشد، عبارتند از:

• گرایش و یا بغض برخی از خاورشناسان که عمدتاً مسیحی و یا یهودی اند، به برخی از جریان های فکری یا سیاسی درون جامعه اسلامی، در گذشته یا حال (رک: پیشوایی، نقد دیدگاه تاریخی یک شرق شناس، ص27-56). استفاده از منابعی مورد نقد و غیراساسی در تاریخ اسلام که برخوردهایی غیرمنصفانه با مسائل اسلامی و یا جریانات اسلامی داشته اند.

• داشتن حس بدبینی نسبت به جهان اسلام و حس خودبرتربینی غربی به سبب انکار میراث فرهنگی، و ارزش های دینی مشرق نشینان (شیمل، محمد رسول خدا، ص11-18).

• داشتن اهداف سیاسی و استعماری طمع ورزانه نسبت به منابع و ثروت های طبیعی و انسانی مشرق زمین، چنان که برخی از ایشان در قالب شرق شناس یا گردشگر یا مبلغ تبشیری، به جمع آوری اطلاعات دقیق از سرزمین های شرقی و اسلامی و رساندن این اطلاعات به حکم رانان غربی اقدام می کردند.

• ناآشنایی با زبان و ادبیات عرب و عدم درک صحیح متون عربی.

• عدم درک صحیح فرهنگ اسلام و اسلام واقعی.

• تعصبات دینی و رقابت های سیاسی میان جهان غرب و شرق.

ص: 144

• نداشتن شیوه صحیح در انتخاب و نقد منابع اصیل فریقین، در مسائل اعتقادی و بنیادین.

• شناخت اسلام از مسائل فرعی و با روشی تاریخ مند و تاریخ گرا.

• منبع قراردادن کتاب هایی که در نسل های ابتدایی و میانه مستشرقین عامدانه بر ضد اسلام نوشته شده است.

نتیجه

در مورد پژوهش های مستشرقین باید در نظر داشت که این پژوهش ها هرچند دارای جنبه های مثبت روشمندی و مسئله محوربودن است، اما محدودیت های اثرگذاری نیز دارند که باید مراقب میزان تاثیر هریک بر فهم قضیه خاص اسلامی در آثار آن مستشرق بود. محدودیت هایی نظیر: ناآشنایی با زبان و ادبیات عرب؛ عدم درک صحیح فرهنگ اسلام؛ تعصبات دینی و رقابت های سیاسی میان جهان غرب و شرق؛ نداشتن شیوه صحیح در انتخاب و نقد منابع اصیل فریقین؛ داشتن انگیزه های سیاسی و استعماری؛ عدم درک صحیح از اسلام واقعی با مطالعه مسائل اعتقادی و بنیادین؛ شناخت اسلام از مسائل فرعی و با روشی تاریخ مند و تاریخ گرا و ... باعث شده است که عموم تحلیل های ایشان و مخصوصاً تحلیل هایشان در مسئله جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) به دور از صواب و واقعیت صورت پذیرد. در نتیجه باید هر یک از آثار خاورشناس را جداگانه بررسی کنیم، زیرا آن ها هم خدمت کردند و هم اشتباه و خیانت و نمی توان به صورت کلی آن ها را کاملاً رد یا تأیید کرد. پژوهش های مستشرقین وقتی می تواند کاشف از حقیقت باشد که معیارهایی چون: استناد به منابع اصیل و معتبر، امکان عقلی وقوعی، هماهنگی در محتوای نتایج، سازگاری با حوادث تاریخی قطعی دیگر، و تناسب با قرائن داخلی و خارجی باشد و در تمامی موارد، مخالف مضامین و محکمات قرآنی و روایی نباشد (نصیری، مجله معارف، شماره2) و با توجه به مطالب ارائه شده، خواننده گرامی می تواند تحلیل های ارائه شده در برخی از نظرات برخی از مستشرقین درباره مسئله خلافت امام علی(علیه السلام) که می توان آن ها را در سه دسته: خنثی، معاند و مغرض، صحیح و روشمند تقسیم کرد.

ص: 145

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمیدبن هبةالله، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، بی تا.

2. ابن اثیر جزری، عزالدین، اسدالغابة فی معرفة الصحابه، تحقیق: علی محمد معوض و عادل احمد عبدالموجود، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1415ق.

3. ابن بطریق، یحیی بن حسن، خصائص الوحی المبین، کوشش: محمدباقر محمودی، تهران: بینا، 1406ق.

4. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق: علی محمد بالجاوی، بیروت: دار الجلیل، 1412ق.

5. ابن هشام، محمدبن عبدالملک، السیرة النبویة، تحقیق: مصطفی السقا و دیگران، قم: انتشارات ایران، 1363ش.

6. امینی، عبدالحسین الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

7. ان. کی. اس. لمبتون، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه: محمدمهدی فقیهی، تهران: شفیعی، چاپ سوم، 1385ش.

8. آرمسترانگ، کارن، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ترجمه: محسن سپهر، تهران، نشر مرکز، چاپ چهارم، ص 186، 1385ش.

9. بایرناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ 16، 1385ش.

10. بدوی، عبدالرحمن، فرهنگ کامل خاورشناسان، ترجمه: شکرالله خاکرند، قم، دفتر تبلیغات اسلامی.

11. برتولد، اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه: جواد فلاطوری، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، چاپ چهارم، 1373ش.

12. برتولد، اشپولر، جهان اسلام، ترجمه: قمر آریان، تهران: سپهر، چاپ دوم، 1384ش.

ص: 146

13. بلاذری، احمدبن یحیی، انساب الاشراف، بیروت: دار النشر، 1400ق.

14. بلک، آنتونی، تاریخ اندیشه سیاسی اسلام از عصر پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا امروز، ترجمه: محمدحسین وقار، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول، 1381ش.

15. پورطباطبائی، سیدمجید، مقاله «شرق شناسی؛ مفهوم و تاریخ»؛ مجله حسنا، تابستان و پاییز، شماره 5و6، 1389ش.

16. پیشوایی، مهدی، نقد دیدگاه تاریخی یک شرق شناس، تاریخ در آینه پژوهش، سال دوم، شماره دوم، ص27-56، 1384ش.

17 جرداق، جرج سعجان، الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، بیروت، دارالروائع، 1958م.

18. حسینی طباطبائی، مصطفی، نقد آثار خاورشناسان، تهران، 1363ش.

19. الدسوقی، محمد، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ترجمه: محمودرضا افتخارزاده، تهران، نشر هزاران، چ اول، 1376ش.

20. ریچارد، بوش و دیگران، جهان مذهبی، (ادیان در جوامع امروز)، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران: دفتر نشر فرهنگی و اسلامی، 1378ش.

21. زریاب خویی، عباس، سیره رسول الله، تهران، سروش، چاپ چهارم، 1388ش.

22. زقزوق، محمود حمدی، الخلیفة الفکریة للصراع الحضاری، قاهره، دار المعارف، [بی تا].

23. زمانی، محمدحسن، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1385ش.

24. زمخشری، محمودبن عمر، الکشاف، بیروت: دار الکتاب العربی، 1406-1407ق.

25. شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: سیدجعفر شهیدی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368ش.

26. شیمل، آنه ماری، محمد رسول خدا، ترجمه: حسن لاهوتی، تهران: انتشارات علمی – فرهنگی، چاپ اول، 1383ش.

27. طبرسی، فضل بن حسن ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، تهران: ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372 ش.

28. عبدالمحمدی، حسین، مقاله «نقدی بر دیدگاه مادلونگ درباره خلافت امام علی(علیه السلام) در کتاب «جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)»، دو فصلنامه پژوهشنامه کلام، سال دوم، شماره سوم، ص109، 1394ش.

ص: 147

29. علی الصغیر، محمّدحسین، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ترجمه: محمّدصادق شریعت، چاپ اوّل، قم، مؤسسه مطلع الفجر، ص13، 1372ش.

30. علی الصغیر، محمدحسین، المستشرقون و الدراسات القرآنیة، بیروت، دار المورخ العربی، 1420ق.

31. غضنفری، سعادت «بررسی و نقد مقاله «[امام] علی بن ابی طالب [(علیه السلام)]»، دایرةالمعارف اسلام (EI3)»، در: پژوهشنامه علوی، س4، ش1، ص53-77، 1392ش.

32. فیلیپ خوری، حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ترجمه: قمر آریان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، 1382ش.

33. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، تصحیح: سید طیب موسوی جزائری، قم: مؤسسه دار الکتاب، 1367ش.

34. کالین. ا. رنان، تاریخ علم کمبریج، ترجمه: حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ پنجم، 1385ش.

35. گلدزیهر، درس هایی درباره اسلام، ترجمه: علی نقی منزوی، تهران، انتشارات ردیاب، چاپ دوم، 1357ش.

36 گلیو، رابرت، «گفت وگو با رابرت گیلو»، کتاب ماه دین، ش141، ص24-25، 1388ش.

37. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: هادی خاتمی بروجردی، تهران، صدر، چاپ اول، 1350ش.

38. مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ترجمه: احمد نمایی و همکاران، ج 6، آستان قدس رضوی، مشهد، 1393ش.

39. ماسینیون، لویی، مباهله در مدینه، ترجمه: محمودرضا افتخارزاده، تهران: انتشارات قلم، چاپ اول، 1378ش.

40. مالرب، میشل، انسان و ادیان، ترجمه: مهران توکلی، تهران: نشر نی، چاپ پنجم، 1385ش.

41. مدنی، سیدمحمود، «نقد دیدگاه های اهل سنت درباره حدیث غدیر»، نشریه علوم حدیث، ش7، ص121-153، 1377ش.

42. منسفیلد، پیتر، تاریخ خاورمیانه، ترجمه: عبدالعلی اسپهبدی، چاپ اول: انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1385ش.

43. منوچهری، عباس، مبانی اندیشه انتقادی ماکس وبر، مجله اطلاعات سیاسی - اقتصادی، سال دهم،

ص: 148

شماره 7 و 8، فروردین و اردیبهشت 1375ش.

44. نصیری، محمد، مقاله «شرق شناسی و تاریخ اسلام»، مجله معارف، مهر، شماره 2، 1380ش.

45. نیشابوری، حاکم، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1411ش.

46. نیومن، اندروجی، دوره شکل گیری تشیع دوازده امامی، ترجمه: مهدی ابوطالبی و دیگران، قم: موسسه شیعه شناسی، چاپ اول، 1386ش.

47. واحدی النیشابوری، ابوالحسن علی بن احمد، اسباب النزول، المکتبة العصریه، بیروت، 1425 ق.

48. هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تصحیح: ابراهیم میانجی، حسن حسن زاده آملی، تهران، اسلامیه، 1400.

49. هاینس، هالم، تشیع، ترجمه: محمدتقی اکبری، قم، نشر ادیان، چاپ اول، 1385ش.

50. Gleave, Robert (2007-2011). "Ali b. Abi Talib"، in: Encyclopedia of Islam, 3 Ed, B. Gudrun Kramer, Denis Martine, John Nawas and Everett Rawson, E. J. Brill.

51. Gleave, Robert (2007).Scripturalist Islam: The History and Doctrines of the Akhbari School of Shii Thought, Brill.

52. Brockelmann, K. (1939). History of the Islamice People, London: Routledg and kegan Paul LTD.

53. Goldziher, I. (1971). Muslims Studies, Tr Barber and Stem, Chicago: Aldine Inc.

54. Madelung, W. (1996). The Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate, Cambridge: University of Cambridge Press.

55. Mohammad Asad: Islam at the Cross Road( 7 th ed I.C.R).

56. Graham, W. A. (1999). ‘‘Review of the Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate’’, Muslim World, 89.2.

57. Vagliri, V. (1993). "Ali ibn Abi Talib", in: Encyclopedia of Islam, ed2, Ed By G. E. Bosworth, E. Van Donzel, W. P. Heinri CHS, Leiden-New York, E. j. Brill.

58. Dakake, M. M. (2007). The Charismatic Community: Shiʻite Identity in Early Islam, New

York, State University of New York Press.

59. Graham, W. A. (1999). ‘‘Review of the Succession to Muammad: A Study of the Early Caliphate’’, Muslim World, 89.2.

ص: 149

ص: 150

امیرمؤمنان (علیه السلام) از دیدگاه مادلونگ

اشاره

علی اصغر قربانی(1)

ص: 151


1- . دانش پژوه دکتری تاریخ تشیع؛ aqorbani@anjomedu.ir

ص: 152

چکیده

با وجود دیدگاه مشترک همه مسلمانان در کلیت موضوعات اساسی ای هم چون توحید و معاد، اما شیعه و اهل تسنن در موضوع امامت و جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) اختلاف نظر دارند. شیعه امامت را از اصول اعتقادی می داند و معتقد به امامت الهیِ امامان دوازده گانه و جانشینی بلافصل حضرت علی(علیه السلام) است؛ بنابراین خلافت خلفای دیگر را ناحق و غاصبانه می داند. ولی اهل تسنن خلافت را از فروع دین دانسته، قائل به جانشینیِ به حق ابوبکر و خلفای دیگر است. البته شرایط، وظایف و جایگاه امامت نزد شیعه، با خلافت نزد اهل تسنن متفاوت است. در موضوع جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) آثار زیادی از جانب عالمان شیعه و سنی نوشته شده است. خاورشناسان و اسلام پژوهان غیرمسلمان نیز در این زمینه مطالعه نموده و بیشتر آنان با تأثّر از منابع و دیدگاه اهل تسنن، قائل به جانشینیِ درستِ ابوبکر شده اند. ویلفرد مادلونگ (متولد 1930)، شرق شناس معاصر آلمانی، با بازپژوهی در این باره و ارائه دلایل خاص خود، دیدگاهی تازه و نزدیک به شیعه در کتاب جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ارائه نموده است؛ و دیدگاهی متفاوت از دیدگاه رایج اهل تسنن و خاورشناسان دیگر داده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی دیدگاه وی پرداخته شده است. از یافته های تحقیق این است که با وجود تلاش ارزش مند و به دور از تعصب مادلونگ، به دلیل استفاده کم از منابع شیعی و دیدگاه دانشمندان شیعه، بخشی از مطالب و نظرات او قابل تأمل و نقد است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، مستشرقان، مادلونگ، ابوبکر.

ص: 153

مقدمه

کتاب جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) (مادلونگ، جانشینی حضرت محمد پژوهشی پیرامون خلافت نخستین) اصل کتاب با این مشخصات است: Madelung, Wilferd, The Succession to Mohammad: A Study of the early Caliphate, London, Cambridge university press, 1997.) کتابی است از مادلونگ (متولد 1930)، شرق شناس معاصر آلمانی. او برخلاف گرایش های خاورشناسان دیگر، «علی(علیه السلام) را جانشین برحق پیامبر(صلی الله علیه و آله) می داند.» (مادلونگ، همان، ص17، پیشگفتار احمد نمایی) او با «ژرف نگری در قرآن» معتقد است که حتی اگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) جانشینی هم تعیین نکرده بود، در نظر نداشت و راضی نبود که ابوبکر جانشین طبیعی او باشد. به نظر او، محروم کردن خاندان پیامبر از حق مشروع خود و انتخاب ابوبکر و روی کارآمدن عمر و عثمان، مقدمات حکومت نامشروع و خودکامه اموی را فراهم کرد؛ امری که با دعوت جهانی اسلام تعارضی اساسی داشت (مادلونگ، همان، پشت جلد).

این اثر که در نوع خود بی سابقه است، برای نخستین بار در سال 1997 در لندن از طرف دانشگاه کمبریج به چاپ رسید و تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است. مادلونگ نسبت به مستشرقان دیگر، منصفانه تر عمل کرده است. غالب خاورشناسان، اختلاف بر سر جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را امری پسین و از پیامدهای دعوت عبدالله بن سبا (برای آشنایی و نقد دیدگا های مربوط به این شخصیت که «بسیاری از اندیشمندان تاریخ اسلام» حتی قائل به موهوم و غیرواقعی بودن او هستند، به این نوشتار مراجعه کنید: طاوسی مسرور، «شخصیتی موهوم یا مبهم؛ بازخوانی دیدگاه های مطرح درباره عبدالله بن سبا»، زمانه، ش126و127، ص62-65). به وصایت حضرت علی(علیه السلام) دانسته اند (ر.ک: مادلونگ، همان، ص27-28). برخلاف آنان، مادلونگ نخستین بذرهای این امر را در ماه های پایانی عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله) جست وجو می کند و حضرت علی(علیه السلام) را سزاوار جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) می داند؛ البته نه با همان دلایل اقامه شده از طرف شیعه در این باره.

ص: 154

در این پژوهش، نخست نقدی کوتاه و کلی در روش تحقیق مادلونگ داشته، سپس برخی عبارات او را مورد بررسی قرار داده ایم (این عبارات، برگرفته از مقدمه کتاب است).

پیش از ورود به مباحث اصلی و برای آشنایی با فضای فکری و سوگیری عملی مستشرقان نسبت به اسلام و مسائل مربوط به آن، به گونه های مختلفِ مستشرقان اشاره می کنم. خاورشناسان به دو گروه تقسیم می شوند:

گروه اول. مستشرقان غربی. اینان خود، شامل چند دسته اند:

الف) برخی از آنان نظرات و ارزیابی مبهمی در مورد مسائل ارائه کرده اند.

ب) برخی دیگر افرادی هم چون مرگلیوث و لامانس اند. کاری که این گروه انجام داده اند، این بوده که از منابع و مراجع اسلامی که اساساً وجود خارجی ندارند، استفاده کرده اند (هیفا، امام علی(علیه السلام) در اندیشه مسیحیت معاصر، ص15) گلدزیهر، مرگلیوث و هامیلتون گیپ، نمونه ای از خاورشناسانی اند که از راه هجوم به اسلام و تلاش برای آسیب رساندن به مفاهیم، کتاب آسمانی و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می کوشند تا به هر وسیله ای به اسلام و مسلمانان صدمه بزنند (هیفا، همان، ص668).

ج) این گروه نسبت به گروه دوم خصومت کم تری داشتند. اینان از منابع اسلامیِ مشخص که به گرایش یا جریان اسلامی معینی تعلق دارد استفاده کرده، مطالب آن را به حساب دیگرگرایش ها یا جریانات اسلامی می گذاشتند. این تعمیم دادن ها و نگاه یک جانبه به حوادث اسلامی و سیره نبوی باعث می شد آنان ارزیابی و داوری ناقص و غیرمنصفانه ای نسبت به حوادث ارائه نمایند - البته نکوهش اصلی در این باره، مربوط به کسانی است که کتاب ها و صحاح خود را از احادیث و حوادث دروغین آکنده نمودند.

د) گروه چهارم، مجموعه برجسته و ممتازی هستند که تلاش کرده اند در برنامه های فکری، ارزیابی و تحلیل حوادث اسلامی و بررسی و نقد شخصیت های بزرگ و تاثیرگذار - مثبت یا منفی - در تاریخ اسلام منصفانه عمل کنند (هیفا، همان، ص15-16). مادلونگ را می توان جزو این گروه به شمار آورد.

ص: 155

گروه دوم. اندیشمندان غیرمسلمان مشرق زمین.

باید گفت موضوع خاورشناسی و اسلام پژوهی در شرق، تفاوت اساسی با غرب دارد. اندیشه مسیحی در شرق، «اندیشه ای باز و روشن» است. ادیبان و اندیشمندان مسیحی در مشرق عربی، به طور عموم «در موضع پژوهش گر بی طرف»، بسیاری از حوادث بزرگ تاریخ اسلام و شخصیت های مسلمانی را که نقش مهمی در صحنه تاریخ اسلام در منطقه و تاریخ جهان و بشریت ایفا کرده اند، مورد تحلیل و ارزیابی قرارداده اند.

جبران خلیل جبران، میخائیل نعیمه، شبلی شمیل، عبدالمسیح الإنطاکی، پولس سلامه، خلیل فرحات، روکس بن زایدی العزیزی، جرجی زیدان، سلیمان کتّانی، فیلیپ حتّی، آنتوان بارا، نصری سلهب، جرج جرداق، سعید عقل، ژوزف هاشم، امین الریحانی، امین نخله، تنها نمونه ای از اندیشمندان مسیحی اند که نوشته هایشان درباره امیرمؤمنان(علیه السلام)، حکایت از این دارد که حضرت امام علی(علیه السلام) تنها پیشوای مسلمانان نیست؛ بلکه مقتدای هر انسانی است که در جست وجوی حقیقت، فضیلت، نجات و سعادت است (هیفا، همان، ص16-18).

1. نقد کلی و روشی

کتاب جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) تحلیل حوادثی است که پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) بر سر مسئله جانشینی آن حضرت رخ داد. مادلونگ، اسلام پژوه معاصر مسیحی، با استفاده از منابع گسترده اسلامی و با نظر به مطالعات اسلام پژوهان غربی، به حوادث صدر اسلام نگاهی دوباره انداخته و با نگرشی جامع، منصفانه و غیرمعصبانه نسبت به اسلام پژوهان دیگر، به تحقیق در تاریخ صدر اسلام پرداخته است. با این حال، نقد کلی به وی – هم چون اسلام پژوهان دیگر - در استفاده از منابع مورد استفاده اش باقی است. وی به میزان لازم و کافی از منابع شیعی و تحلیل هایی که از وقایع صدر اسلام از جانب دانشمندان شیعی صورت گرفته، استفاده نکرده و این، اشکال و نقد کلی بر کار

ص: 156

مادلونگ است. هم چنین در فهم هایش از آیات قرآن کریم، به دلیل مراجعه نکردن به بیانات اهل بیت(علیهم السلام) – دست کم در تعدادی از آیات – برداشت هایش نادرست بوده است.

البته اشاره دوباره داریم به این که او نسبت به بیشتر مستشرقان و اسلام پژوهان، انصاف علمی را بهتر مراعات کرده و تاثیرپذیری کمتری از تاریخ نگاری و حدیث سازی جریانی (به نفع مکتب خلفا و سلطه اموی) داشته است؛ گذشته از کینه و دشمنیِ برخی از آنان با اصل اسلام و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، که در دیدگاه هایشان تاثیر گذاشته و از انصاف علمی و اخلاقی به دور مانده اند. لامنس و کایتانی را می توان نمونه ای از خاورشناسانِ متأثر و متعصب عنوان کرد. هنری لامنس (1862-1937) مستشرق بلژیکی و روحانی مسیحی کینه توز با اسلام، که به دلیل کینه شدیدش از اسلام، به ستایش از امویان پرداخته است (ر.ک: مادلونگ، همان، ص29، پاورقی مترجمان). لئون کایتانی (1869-1926) خاورشناس ایتالیایی و هم عقیده لامنس، که او نیز مانند لامنس دشمنی شدیدی با اسلام داشت و ازاین رو سخت مخالف خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و طرفدار جدی امویان بود (مادلونگ، همان، ص30، پاورقی مترجمان).

2. بررسی و نقد برخی مطالب

الف) نظر علمای اهل سنت در افضل بودن حضرت علی(علیه السلام) یا ابوبکر

به نوشته مادلونگ، «از نظر سنّیان ابوبکر، خلیفه اول، تنها خلیفه برحق بود، زیرا او افضل مردمان پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود. هرچند محمد(صلی الله علیه و آله) به صراحت او را به جانشینی خود منصوب نکرده بود، امّا انتخاب ابوبکر به امامت جماعت مسلمانان در زمان آخرین بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلیل بر اولویّت او بود. اجماعِ مسلمانان در حمایت از ابوبکر، نهایتاً صحّه ای بود بر آن چه مورد پسند خداوند بود» (مادلونگ، همان، ص27).

این که «از نظر سنّیان ابوبکر ... افضل مردمان پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود» عمومیت ندارد؛ چراکه همه اهل سنت به افضلیت ابوبکر باور نداشته اند. بنا به تصریح ابن ابی الحدید

ص: 157

(655ق)، همه علمای معتزله بغداد (از جمله خودش) و نیز عده ای از معتزله بصره، قائل به افضلیت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) پس از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نسبت به همه مردم، از جمله ابوبکر بوده اند: «و قال البغدادیون قاطبة قدماؤهم و متأخروهم ... إن علیا(علیه السلام) أفضل من أبی بکر. و إلی هذا المذهب ذهب من البصریین ... و أما نحن، فنذهب إلی ما یذهب إلیه شیوخنا البغدادیون من تفضیله(علیه السلام)» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص7-9). وی در مقدمه کتاب نیز به این امر اشاره نموده است: «... وَ قَدّمَ المَفضُولَ عَلَی الأفضَل لِمَصلَحةٍ أقتَضَاهَا التَّکلِیف» (ابن ابی الحدید، همان، ص3) شکر خدا که ... مفضول را بر افضل مقدم کرد، به سبب مصلحتی که تکلیف، آن را اقتضا کرد».

بنابراین بخشی از اهل سنت اعتقاد به مفضولیت ابوبکر نسبت به امیرمؤمنان علی(علیه السلام) داشته اند.

ب) انتخاب ابوبکر به امامت جماعت مسلمانان در زمان بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلیل بر اولویّت او؟

چنان که در عبارت مادلونگ گذشت، «از نظر سنّیان ... انتخاب ابوبکر به امامت جماعت مسلمانان در زمان آخرین بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلیل بر اولویّت او بود» (مادلونگ، همان، ص27).

این سخن می تواند نظر بخشی از اهل سنت قلمداد شود، نه همه آنان؛ چنان که عالم زاده با استناد به منابع اهل سنت می نویسد: «در اخبار مربوط به چگونگی برگزاری این نماز، کسی که به امامت تعیین شد، شمار نمازهایی که بی حضور پیامبر(صلی الله علیه و آله) برگذار گردید و این که حتی یک نماز به طور کامل به امامت ابوبکر برگزار شد یا نه، اختلاف وجود دارد» (عالم زاده، «ابوبکر»، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج5، ص225). از جمله باید به روایتی اشاره کرد که سند آن به ابن عباس می رسد؛ در این روایت چنین آمده است: «پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روزی که بیماریش سخت شد، فرمود: کسی را پیش علی(علیه السلام) بفرستید و او را فراخوانید.

ص: 158

عایشه پیشنهاد کرد کسی را پیش ابوبکر، حفصه گفت کسی را پیش عمر فرستند و همگی پیش پیامبر گردآمدند. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: بروید، اگر نیازی به شما داشتم شما را فرامی خوانم. «قَالَ رَسوُل الله(صلی الله علیه و آله) إِبعَثُوا إِلَی عَلِیّ فادّعُوهُ، فَقَالَت عَائِشَة: لَو بَعَثت إلی أَبی بَکر! وَ قَالَت حَفصَة: لَو بَعَثت إِلَی عُمر! فَاجتَمَعُوا عِندَهُ(صلی الله علیه و آله) جَمِیعاً، فَقَالَ رَسُول الله(صلی الله علیه و آله): إِنصَرِفُوا، فَإن تَکُ لِی حَاجَةٌ أبعَثُ إلَیکُم. » (ابن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 3، ص196).

ج) امامت اهل بیتِ پیامبران، انتصابی الهی و آموزه ای قرآنی

مادلونگ نظر شیعه در علت جانشینی بلافصل حضرت علی(علیه السلام) چنین می نویسد: «از نظر شیعیان علی(علیه السلام) پسر عمو و داماد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بود که به علت سوابق شایسته اش در اسلام و نسبت نزدیکش، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به جانشینی خود برگزیده بود. بنابراین ابوبکر با حمایت اکثر صحابه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) این مقامِ بر حق او را غصب کرد» (مادلونگ، همان، ص27).

وی نظر شیعیان درباره جانشینی را درست بیان نموده، ولی همه اعتقاد شیعه را بازگو نکرده است. درست است که آن حضرت خویشاوند نزدیک پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و چنان که خواهد آمد، براساس قرآن کریم، خداوند در برگزیدن خلیفه و وصیّ پیامبران به پیوند نسَبی توجه داشته و به این امر مشروعیت بخشیده است. نیز درست است که حضرت علی(علیه السلام) سوابق شایسته در اسلام داشت - که در منابع شیعه و اهل تسنن به تفصیل آمده است - ولی باید خاطرنشان کرد با وجود این که خویشاوندی (با توضیحی که خواهد آمد) و سوابق درخشان در تصدّی مقام امامت و وصایت دارای نقش اند، به اعتقاد شیعه امامت منصبی الهی است - هم چون نبوت - و پیامبر(صلی الله علیه و آله)، صرفاً با لحاظ موارد بالا و خودخواسته، آن حضرت را به جانشینی خود برنگزید؛ بلکه این برگزیدگی از طرف خدا بود و او تنها مامور ابلاغ پیام الهی در انتصاب آن حضرت به جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و امامت بر مردم

ص: 159

بود. آیات مربوط به غدیر خم و روایات نبوی در این باره، بیان گر نصب الهیِ حضرت علی(علیه السلام) و ماموریت پیامبر(صلی الله علیه و آله) در تبلیغ آن به مردم بوده است؛ از جمله آیات (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ) (مائده/67)؛ ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران (لجوج) را هدایت نمی کند.» و (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ) (معارج/1)؛ تقاضاکننده ای تقاضای عذابی کرد که واقع شد!». (در شان نزول این آیه آمده است: هنگامی که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) حضرت علی(علیه السلام) را در روز غدیر خم به امامت امت منصوب فرمود، چیزی نگذشت که این موضوع در نقاط مختلف اسلامی منتشر شد. نعمان بن حارث فهری - با اختلاف در نام - خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد تو به ما دستور دادی شهادت به یگانگی خدا و این که تو فرستاده او هستی دهیم ما هم شهادت دادیم، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زکات دادی ما همه این ها را نیز پذیرفتیم، اما با این ها راضی نشدی تا این که این جوان (اشاره به علی(علیه السلام) است) را به جانشینی خود منصوب کردی و گفتی: مَن کُنتُ مَولاهُ فَعَلِیٌّ مَولاَهُ، آیا این سخنی است از ناحیه خودت یا از سوی خدا؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: قسم به خدایی که معبودی جز او نیست، این از ناحیه خدا است. نعمان روی برگرداند، درحالی که می گفت «اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ، فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ؛ خداوندا! اگر این سخن حق است و از ناحیه خود، سنگی از آسمان بر ما بباران!» این جا بود که سنگی از آسمان بر سرش فرود آمد و او را کشت، همین جا آیه (سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْکافِرینَ لَیْسَ لَهُ دافِعٌ) نازل گشت. شان نزولی که گذشت، در تفسیر نمونه به نقل از مجمع البیان، ج10، ص352 از امام صادق(علیه السلام) آمده است . البته همین مضمون را بسیاری از مفسران اهل سنت و راویان حدیث - با مختصری تفاوت - نقل کرده اند. علامه امینی در

ص: 160

الغدیر (امینی، الغدیر، ج1، ص329-246) آن را از سی نفر از علمای معروف اهل سنت، با ذکر مدرک و نقل عین عبارت آورده است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه ، ج25، ص7-8)).

بنابراین امامت هم چون نبوت، جایگاهی الهی است که خدا خود، هرکس را که بخواهد برمی گزیند و این گزینش، بر طبق علم ازلی الهی بر شایستگی فرد و عصمت خدادادی (برای اثبات عصمت اعطائی و تکوینی، می توان به آیات و روایاتی از جمله آیه 33 سوره احزاب و حدیث ثقلین اشاره کرد. در آیه مورد اشاره، سخن از تطهیر اهل بیت(علیهم السلام) از هرگونه رجس و پلیدی، به اراده تکوینی الهی است و در حدیث ثقلین، معیّت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) با قرآن عزیز و فرمان به تمسک مطلق به هر دو، نشان از عصمت و مصونیت از هرگونه خطای هر دو دارد) است و پیامبر، تنها، معرِّف، مبلِّغ و مبشِّرِ امام از طرف خدا به مردم است.

البته ناگفته نماند موضوع خویشاوندی و اندیشه تعظیم اهل بیتِ پیامبران، به ویژه اهل بیتِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) برخاسته از اراده الهی است و خدا در قرآن کریم، «ذرّیّه» و «آل» پیامبران را مشروعیت بخشیده است:

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَی ءَادَمَ وَ نُوحًا وَ ءَالَ إِبْرَاهِیمَ وَ ءَالَ عِمْرَانَ عَلیَ الْعَالَمِینَ * ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ وَ اللَّهُ سمِیعٌ عَلِیمٌ) (آل عمران/33-34)؛ خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برتری داد. آن ها فرزندان و (دودمانی) بودند که (از نظر پاکی و تقوا و فضیلت،) بعضی از بعض دیگر گرفته شده بودند؛ و خداوند، شنوا و داناست (و از کوشش های آن ها در مسیر رسالت خود، آگاه می باشد).» و آیه (وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنَا فیِ ذُرِّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتَابَ وَ ءَاتَیْنَاهُ أَجْرَهُ فیِ الدُّنْیَا وَ إِنَّه فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ) (عنکبوت/27)؛ و (در اواخر عمر) اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم و نبوت و کتاب آسمانی را در دودمانش قرار دادیم و پاداش او را در دنیا دادیم و او در آخرت از صالحان است».

ص: 161

بنابراین، اندیشه امامت بلافصل حضرت علی(علیه السلام) - خویشاوند نزدیک پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و هر دو از نسل پاک اسماعیل(علیه السلام) - و اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) آموزه ای است قرآنی؛ نه آن چنان که ناصبی ها و دشمنان اهل بیتِ پیامبر(صلی الله علیه و آله) خیال کرده اند که باور به امامت خویشاوند پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) تفکری است جاهلی و یهودی (ر.ک: ابن تیمیّه، منهاج السنة النبویّة فی نقض کلام الشیعة و القدریّة، ج3، ص269 و ج1، ص6) جا دارد در مقابلِ تفکر متعصبانه عثمانی، که چنین آموزه های مسلّم قرآنی را نادیده گرفته اند، تحلیل شرق شناسانه یک نامسلمان را ستود؛ چراکه آن، قول به امامت بلافصل حضرت علی(علیه السلام) را تفکری جاهلی می داند و این، آموزه ای قرآنی. مادلونگ می نویسد: «تا آن جاکه قرآن افکار محمد(صلی الله علیه و آله) را بیان می کند روشن است که او در نظر نداشت ابوبکر جانشین طبیعی او باشد و نه به انجام این کار راضی نبود. ... در هر صورت او جانشینی خود را جز در نور هدایت قرآن، که درباره جانشینان پیامبران سلف بیان شده بود، نمی دید» (مادلونگ، همان، ص45).

او در جای دیگر دارد: «این امر [جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)] به نصّ قرآن با انتخاب الهی تعیین می شود و خداوند معمولاً جانشینان آنان را از خویشاوندان خود آنان برمی گزیند؛ خواه این جانشینان پیامبر باشند یا نباشند» (مادلونگ، همان، ص47). به نوشته مادلونگ، «این قرآن شامل دستورهای خاصی است در مورد حفظ پیوندهای خویشاوندی و وراثت و نیز داستان ها و روایاتی درباره خلافت پیامبران سلف و خاندان های آنان، مطالبی که نمی تواند با جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله) بی ارتباط باشد» (مادلونگ، همان، ص32-33.) اهمیت «حقوق خویشاوندی و خاندان های پیامبران در قرآن» به حدّی بوده است که مادلونگ را واداشته تا با همین عنوان، پژوهشی قرآنی انجام دهد (مادلونگ همان، ص33-48. البته توجه داریم که ممکن است بخشی از آن پژوهش قابل نقد باشد.) در مقابل، ابن تیمیه - چنان که گذشت - اندیشه گرامی داشتِ آل پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به جاهلیت نسبت داده

ص: 162

و آنان را سزاوار خلافت نمی داند؛ البته همو، هرگز آل ابی سفیان و آل مروان را که خلافت را میان خود موروثی کردند، مؤاخذه نمی کند و آنان را خلفای برحق اسلامی می شمارد! - چنان که برخی نویسندگان نیز به این مسئله توجه نموده اند (علی زاده موسوی، سلفی گری و وهابیت، ص222).

البته توجه داریم که گزینش الهی بی حساب نیست و خویشاوندان پیامبران باید شایستگی لازم و کافی برای احراز مسئولیت الهی را داشته باشند و «ستم کاران»، اگرچه از ذریه پیامبران، قابلیت تصدی جایگاه رفیع امامت (عهد الهی) را ندارند؛ چنان که خداوند فرموده است: (وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ) (بقره/124)؛ (به خاطر آورید) هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهده این آزمایش ها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض کرد: «از دودمان من (نیز امامانی قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستم کاران نمی رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شایسته این مقامند)».

د) جانشینی ابوبکر با حمایت اکثر صحابه؟

عبارت گذشته را از جنبه دیگر بررسی می کنیم: «از نظر شیعیان علی(علیه السلام) پسر عمو و داماد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بود که به علت سوابق شایسته اش در اسلام و نسبت نزدیکش، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به جانشینی خود برگزیده بود. بنابراین ابوبکر با حمایت اکثر صحابه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) این مقامِ بر حق او را غصب کرد» (مادلونگ، همان، ص27).

آیا به راستی شیعه قائل است «ابوبکر با حمایت اکثر صحابه» به جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) رسید؟ با مراجعه به ماجرای سقیفه - که تعداد بسیار اندکی از صحابه در آن جا حضور داشتند - و روند بیعت گیری همراه با ترس و تهدید، عبارت «حمایت اکثر صحابه» را نمی توان پذیرفت؛ چنان که مادلونگ، خود در جای دیگر چنین اشاره کرده است: «عمر

ص: 163

برای حمایت از او [ابوبکر] کودتای سقیفه را سامان داده و مدینه را تحت تسلط او درآورده بود» (مادلونگ، همان، ص97). توجه داریم که تنها سه تن از مهاجران (ابوبکر، عمر و ابوعبیده) در سقیفه حضور داشتند. چنان که جعفریان نوشته است، پس از خاتمه بیعت در سقیفه، آنان از آن محل خارج شدند و بنا به روایت براء بن عازب، در کوچه ها به راه افتادند و به هر کس می رسیدند دست او را گرفته، به دست ابوبکر می مالیدند؛ چه آن شخص بدین کار تمایلی می داشت یا نه. توجه این گروه در بیعت گرفتن برای ابوبکر تا اندازه ای بود که بنا به نقل ابن ابی شیبه، آنان در مراسم تدفین پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) حضور نداشتند و پس از دفن، بازگشتند: «إنّ اَبَابَکر وَ عُمَر لَم یَشهَدَا دَفنَ النَّبِیّ(صلی الله علیه و آله) وَ کَانَا فِی الأنصارِ فَدُفِنَ قَبلَ أَن یَرجِعَا.» در اخبار مربوط به دفن آن حضرت، در میان افرادی که نام برده شده اند، یادی از این دو نفر وجود ندارد و این نشان می دهد که ابوبکر و یارانش از دوشنبه که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) رحلت کرد، تا فردای آن روز به طور کامل مشغول بوده اند و نمی توانسته اند به سراغ جنازه آن حضرت آمده باشند.

گذشته از این که سعدبن عباده خزرجی - که هرگز حاضر به بیعت با ابوبکر و عمر نشد - و گروهی از خزرج نیز که در سقیفه بیعت نکردند، پس از پایانِ کار بیعت گیریی که اشاره شد، کسانی به مخالفت برخاستند. افزون بر دو شخصیت برجسته بنی هاشم، امام علی(علیه السلام) و عباس، دیگرانی هم چون زبیر، خالدبن سعید، مقداد، سلمان، ابوذر، عمار، براء بن عازب و اُبَیّ بن کعب مخالفت خود را اعلام کردند. کسانی در خانه امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) به عنوان اعتراض، تحصن نمودند، که با برخورد شدید عمر و هواداران وی روبه رو شدند. او شمشیر زبیر را شکست و به گزارش ابن عبدربّه، او که قَبَسی آتش در دست داشت، تهدید به آتش زدن خانه کرد. البته این نظر که چنین اقدامی صورت گرفت، در میان شیعیان وجود داشته است.

ناگفته نماند تا پیش از شهادت حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام) نه تنها امام علی(علیه السلام)، بلکه

ص: 164

هیچ یک از بنی هاشم با ابوبکر بیعت نکردند. امام(علیه السلام) هم، دلیل بیعت خود را حفظ اتحاد امت اسلامی در برابر مرتدّان و کفار اعلام نمود و به همین دلیل بود که آن حضرت در برابر درخواست ابوسفیان که حاضر شده بود با ایشان بیعت کند، مخالفت کرد و او را از خود راند. امام(علیه السلام) در برابر سخن ابوسفیان که از او خواست اجازه ندهد خلافت در میان بنی تیم بماند، فرمود: «تو همیشه دشمن اسلام و مسلمانان بوده ای.» به نقل از مدائنی، زمانی که جنگ با مرتدّان آغاز شد، عثمان نزد امام علی(علیه السلام) آمد و گفت: تا وقتی که تو بیعت نکنی، کسی به جنگ این افراد نخواهد رفت. او هم چنان اصرار کرد تا امام را نزد ابوبکر آورد و آن حضرت بیعت کرد و مسلمانان خوشحال شدند (جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج2، ص25-28).

بنابراین، طبق منابع شیعه و سنّی، روی کار آمدن ابوبکر، «با حمایت اکثر صحابه» نبود؛ هرچند که بعدها به عللی هم چون اتحاد مسلمانان در مقابل مرتّدها و کفار، حمایت از خلیفه اسلامی - اگرچه غاصب - لازم می نمود. در تایید این سخن که خلیفه شدن ابوبکر با خواست اوّلیه و حمایت دل بخواهی اکثریت انجام نشد، بلکه غصب او حاصل زمینه چینی های پیشینی بود، می توان دلایل و قرائنی را بیان نمود.

1. ترک جیش اسامه و بازگشت به مدینه؛

2. انکار وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله) از طرف عمر؛

3. جلوگیری از آوردن کاغذ و دوات برای پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛

4. تلاش برای کسب جایگاه امامت نماز به جای پیامبر(صلی الله علیه و آله) در روزهای بیماری آن حضرت؛

5. سخن حضرت علی(علیه السلام) به عمر: «شیر خلافت را بدوش که برای تو نیز نصیبی خواهد بود، امروز زمام آن را محکم برای ابوبکر در دست گیر، تا فردا در اختیار تو باشد.»؛

6. نامه معاویه به محمدبن ابی بکر و اشاره به ساختن ابوبکر و عمر بر ضد علی(علیه السلام) و

ص: 165

غصب خلافت؛

7. واگذاری خلافت از طرف ابوبکر به عمر؛

8. سخن عمر پس از مجروح شدن به دست ابولؤلؤ که اگر ابوعبیده زنده بود، او را به جانشینی برمی گزیدم.

طبق این دلایل و قرائن می توان چنین نتیجه گرفت - چنان که برخی نویسندگان به آن رسیده اند - (عالم زاده، همان، ص227) که بیعت ابوبکر طرحی برنامه ریزی شده بود و نه کاری شتاب زده و بی اندیشه (فلته)؛ سخنی که بعدها عمر، آن را «فلته» به حساب آورد. لامنس در مقاله «شورای سه نفره» به بیان ائتلاف ابوبکر، عمر و ابوعبیده از زمان های بسیار دور پرداخته و در آن، براساس روایات اهل سنت آورده است که عمر بعدها در حضور ابن عباس اعتراف کرد که ابوبکر نقشه کنارگذاشتن بنی هاشم را طرح کرد؛ زیرا به عقیده او «نبایست خلافت و نبوّت در یک خاندان با هم جمع شود.» (همان).

ه_) «هر پیامبری را وصیّی است»، عقیده ای افراطی؟

غالب خاورشناسان، عبدالله بن سبا را بنیانگذار تشیع می دانند و اختلاف بر سر جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را مربوط به دوران های بعد و از جانب عبدالله بن سبا می دانند. مادلونگ چنین نظری را برگرفته از وقایع نگاران مغرض می داند: «وقایع نگاران سنّی متقدّم و مغرض که سیف بن عمر (ف180) بارزترین مظهر آن است، چنین نظری را تایید می کنند» (مادلونگ، همان، ص27) طبق نقل سیف، حضرت علی(علیه السلام) پس از آگاهی از انتخاب ابوبکر، با سرعت و شتاب پیش او رفت و بیعت کرد. ولی عبدالله بن سبا یهودی ای تازه مسلمان از مردم صنعا، مبارزه علیه خلیفه سوم را آغاز کرد و پس از قتل او، «عقایدی افراطی درباره علی(علیه السلام) شایع کرد که هر پیامبری را وصیّی است و علی(علیه السلام) وصی محمد(صلی الله علیه و آله) و اجراکننده وصیت اوست.» بدین گونه وی بنیانگذار تشیعی شد که با توجه به سابقه علی(علیه السلام) او را جانشین برحق حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) دانستند (همان، ص28).

ص: 166

هرچند مادلونگ، نظری برخلاف آنان دارد و به گفته او، «تعداد مورّخان امروزی که افسانه سیف بن عمر درباره عبدالله بن سبا را پذیرفته اند بسیار اندک است» (همان). ولی اشکال در عبارتی است که به نقل از تاریخ طبری درخصوص «عقاید افراطیِ» منتسب به ابن سبا است که وی آن ها را شایع می کرد. البته مادلونگ، خود، نظری در این باره نداده و به نقل بسنده کرده است؛ ولی به جاست توضیحی در این باره ارائه شود.

آیا این سخن که «هر پیامبری را وصیّی است و ...» عقیده ای افراطی است؟ آیا پیامبران، وصیّ و جانشین نداشتند؟ آیا پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله) که آخرین پیامبر و صاحب آخرین و کامل ترین دین است، سزاوارتر نیست که برای بقای چنین دینی، اوصیایی الهی منصوب شده داشته باشد؟ از جمله اوصیای پیامبران، می توان از یوشع و شمعون، جانشینان موسی (ناگفته نماند جانشین نخستینِ موسی(علیه السلام)، هارون، که پیامبر نیز بود، پیش از حضرت موسی از دنیا رفت) و عیسی(علیه السلام) نام برد. در روایتی از سلمان آمده است که او از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) درباره وصیّ آن حضرت پرسید. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: ای سلمان! وصیّ برادرم موسی که بود؟ سلمان عرضه می دارد: یوشع. سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید: همانا وصی و وارث من، کسی است که دینم را ادا و وعده ام را عملی می کند و او علیّ بن ابی طالب(علیه السلام) است: «حدیث الوصیة: من المسند» (شوشتری، إحقاق الحق، ج4، ص75 و الهیثمی، مجمع الزوائد، ج9، ص113 و متقی هندی، کنزالعمال، ج6، ص156، ابن حنبل، منتخب کنزالعمال فی هامش المسند، ج5، ص32، العسقلانی، تهذیب التهذیب، ج3، ص106، کنجی، کفایة الطالب، ص293، حسکانی، شواهدالتنزیل، ج1، ص77، طبری، الریاض النضرة، ص178، طبری ، ذخائرالعقبی، ص71) (جمیل حمّود، أبهی المداد فی شرح مؤتمر علماء بغداد، ج1، ص767، پاورقی). این کتاب، شرح و تحقیق کتاب مؤتمر علماء بغداد، نوشته مُقاتل بن عطیّه محاربی (481-541ق) از علمای مالکی است). عَن سَلمان، قَال: یَا رَسُول اللّه! مَن وَصِیُّکَ؟ قال: یا سلمان، مَن کَانَ وَصِیُّ أَخِی مُوسَی؟ قَالَ:

ص: 167

یُوشَع بن نُون. قَال: فَإنَّ وَصِییّ وَ وَارِثِی، یَقضِی دَینِی وَ یَنجِزُ مَوعِدِی عَلیّ بنُ أَبی طَالبٍ(علیه السلام)» (همان، متن).

احادیثی از منابع شیعه و سنّی نقل شده است که «برای هر پیامبری وصیّی است»؛ بنابراین، این باور و آموزه ای درست است؛ نه از «عقاید افراطیِ» منسوب به ابن سبای موهوم. در ادامه، به برخی از آن ها اشاره می شود.

امیرمؤمنان علی(علیه السلام) با اشاره به وظایف اوصیای پیامبران، وصایت خود نسبت به پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و انجام وظایف مربوط را گوشزد می کنند: «أَیُّهَا النَّاسُ، إِنِّی قَدْ بَثَثْتُ لَکُمُ الْمَوَاعِظَ الَّتِی وَعَظَ الْأَنْبِیَاءُ بِهَا أُمَمَهُمْ، وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَی مَنْ بَعْدَهُمْ؛ ای مردم! من پند و اندرزهایی که پیامبران در میان امّت های خود داشتند در میان شما نشر دادم، و وظائفی را که جانشینان پیامبران گذشته در میان مردم خود به انجام رساندند، تحقّق بخشیدم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 182، ص248-249).

شوشتری، صاحب شرح موضوعی نهج البلاغه، در شرح عبارت «وَ أَدَّیْتُ إِلَیْکُمْ مَا أَدَّتِ الْأَوْصِیَاءُ إِلَی مَنْ بَعْدَهُمْ»، حدیثی از امام رضا(علیه السلام) نقل می کند: «قال الرضا(علیه السلام): قال النبیّ(صلی الله علیه و آله): خَلقَ اللّهُ عزّوجلّ مئةَ ألف نبیّ و أربعةً وَ عِشرینَ أَلف نبیّ، أَنَا أکرَمُهُم عَلَی اللّه و لاَ فَخرَ، و خَلقَ اللّهُ عَزّوجلّ مِئَةَ ألف وَصیّ، وَ أَربعةَ وَ عِشرینَ أَلف وصیّ، فَعَلِیٌّ أَکرَمُهُم عَلَی اللّهِ وَ أَفضَلِهِم» (تستری، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج4، ص555؛ ر.ک: ابن بابویه صدوق، خصال، ج2، ص641، ج18 و ابن بابویه صدوق، أمالی، ص196، ح11، مجلس41 (تستری، همان، پاورقی). گفتنی است در این کتاب شماره خطبه مورد بحث، 180 است). پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمودند: خدای عزیز و جلیل 124000 پیامبر آفرید که من گرامی ترین آنان نزد خدا هستم و او 124000 وصیّ خلق کرد که علی(علیه السلام) گرامی ترین و بافضیلت ترین آنان نزد خداست. علامه شوشتری هم چنین، حدیثی نبوی به نقل از ابن مغازلی [شافعی] می آورد که برای هر نبیّی، وصیّ و وارثی است و وصیّ و وارث من

ص: 168

علیّ بن أبی طالب(علیه السلام) است: «و روی ابن المغازلی عن ابن بریدة قال: قال النبیّ(صلی الله علیه و آله): لکلّ نبی وصی و وارث و إنّ وصیی و وارثی علیّ بن أبی طالب» (همان، به نقل از ابن مغازلی، مناقب، ص200و238).

مرحوم شوشتری پس از نقل آن روایات، سخن ابن ابی الحدید را در معنای «اوصیا» و «خلفا» و تفکیک میان آن ها نقل و نقد می کند. به نظر ابن ابی الحدید اوصیا کسانی اند که پیامبران، آنان را بر اسرار الهی آگاه کرده اند و ممکن است آنان، خلیفه به معنای امیر و مولا نباشند. همانا مرتبه اوصیا بالاتر از مراتب خلفاست: «الأوصیاء الذین یأتمنهم الأنبیاء علی الأسرار الإلهیة و قد یمکن أن لا یکونوا خلفاء بمعنی الإمرة و الولایة. فإنّ مرتبتهم أعلی من مراتب الخلفاء» (همان، به نقل از ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص517).

شوشتری در نقد این سخن می گوید: ممکن است خود پیامبران نیز به ولایت و حکومت نرسیده باشند؛ نوح، ابراهیم، موسی و عیسی(علیه السلام)، که از پیامبران اولوالعزم بودند، امیر و مولا نبودند و امارت، اگرچه حق آنان بود ولی حاکمان ستم کار، آنان را از حقشان بازداشته بودند. پیامبر ما(صلی الله علیه و آله)، سرور پیامبران، نیز پیش از هجرت به امارت نرسید. حکومت امری ورای پیامبری و وصایتِ پیامبری است. نبوّت و وصایت دو امر الهی است که خداوند، آن دو را جز در نفس کامل ملکوتی قرار نمی دهد و قابل انتزاع از آنان نیست. آنان که بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) تقدّم نمودند، جایگاه حکومتیِ پیامبر(صلی الله علیه و آله) را از آن حضرت(علیه السلام) گرفتند، نه وصایت و خلافتش را. پس تعبیر ابن ابی الحدید از مراتب خلفا، غلط است:

«یمکن أن لایکون للأنبیاء أنفسهم إمرة و ولایة. فنوح و ابراهیم و موسی و عیسی، و هم من اولی العزم من الرسل لم یکن لهم إمرة و ولایة، و الإمرة و إن کانت حقّهم إلّا أنّ جبابرة عصرهم لم یدعوها، و نبیّنا(صلی الله علیه و آله) و هو سیّدالرسل لم تکن له قبل هجرته إمرة، و الملک أمر وراء النبوّة و وراء وصایة النبوّة، یؤتیه اللّه من یشاء و ینزعه ممّن یشاء، و أمّا النبوّة و الوصایة، فأمران من اللّه لا یجعلهما إلّا فی نفس کاملة ملکوتیة، و لایمکن انتزاعهما منهما، و

ص: 169

المتقدّمون علی أمیرالمؤمنین(علیه السلام) إنّما أخذوا منه سلطان النبیّ(صلی الله علیه و آله) و حکومته دون وصایته و خلافته. فتعبیر ابن أبی الحدید من مراتب الخلفاء غلط» (همان، ص556).

و) پیش بینی و اشاره قرآن به جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)

مادلونگ در عبارتی می نویسد: «قرآن هیچ پیش بینی و یا حتی اشاره [آشکاری] به جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله) نکرده و به همین علت مورخان غیراسلامی در این مورد تقریباً از آن چشم پوشیده اند» (مادلونگ، همان، ص32).

البته وی درست در ادامه همان عبارت می نویسد: «امّا این قرآن شامل دستورهای خاصی است در مورد حفظ پیوندهای خویشاوندی و وراثت و نیز داستان ها و روایاتی درباره خلافت پیامبران سلف و خاندان های آنان، مطالبی که نمی تواند با جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله) بی ارتباط باشد.»؛ ولی آیا به راستی قرآن هیچ پیش بینی و یا حتی اشاره ای به جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) نکرده است؟ بله، اگر انتظار این باشد که مورخ غیرمسلمان با دیده تاریخی صرف، آن هم مطابق با احادیثِ ساختگی و تاریخ نگاریِ جریان حاکم اموی، آن موضوع را به درستی دریابد، توقعی نابجاست. کار ستودنی ای که مادلونگ انجام داد، این بود که برخلاف برداشت آن مورخان، به بازپژوهی در موضوع جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بپردازد و افزون بر منابع لازم، به قرآن کریم نیز مراجعه مستقیم داشته باشد و بهره هایی برداشت کند.

در این جا با نگاه درون دینی و قرآنی می گوییم: قرآن هم پیش بینی و هم اشاره به جانشینیِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نموده است؛ در ادامه، برخی از این آیات را یادآور می شویم:

آیه یکم: (إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ) (مائده/55)؛ سرپرست و ولیّ شما، تنها خداست و پیامبر او و آن ها که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع، زکات می دهند.» این آیه که معروف به آیه «ولایت» است، گویای ولایت خدا، رسول خدا و آن مؤمنانی است که در

ص: 170

حال رکوع زکات می دهند. در منابع تفسیری، حدیثی و تاریخی درباره شأن نزول آیه آمده است که این آیه به هنگام بخشیدن انگشتر به سائل از طرف امیرمؤمنان علی(علیه السلام) نازل شد.

آیه دوم: (وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ) (شعراء/214)؛ و خویشاوندان نزدیکت را انذار کن!» در منابع مختلف شیعه و سنّی در بیان آیه و شأن نزول آن آمده است که این آیه در آغاز دعوت علنی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و برای همین منظور نازل شده است. در آن منابع آمده است که پس از آن که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در منزل ابوطالب، عموی گرامیشان، به قوم نزدیکش اطعام داد، خواستار یاور و وصیّ در امر دعوت و هدایت شد، کسی جز حضرت علی(علیه السلام) اعلام آمادگی نکرد و در این جا بود که حضرت فرمودند: او وارث و خلیفه من است و باید از او حرف شنوی داشته باشید و او را اطاعت کنید. در این جا تنها به یادکرد یک روایت بسنده می کنیم:

«فی علل الشرائع، بإسناده عن عبدالله بن الحارث بن نوفل عن علی بن أبی طالب(علیه السلام) قال: لمّا نزلت (وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)» أی رهطک المخلصین - دعا رسول الله(صلی الله علیه و آله) بنی عبدالمطلب - و هم إذ ذاک أربعون رجلاً - یزیدون رجلاً و ینقصون رجلاً، فقال: أیّکم یکون أخی و وارثی و وزیری و وصیی - و خلیفتی فیکم بعدی، فعرض علیهم ذلک رجلاً رجلاً کلّهم یأبی ذلک - حتی أتی علیّ، فقلت: أنا یا رسول الله. فقال: یا بنی عبدالمطلب هذا وارثی و وزیری - و خلیفتی فیکم بعدی، فقام القوم یضحک بعضهم إلی بعض - و یقولون لأبی طالب - قد أمرک أن تسمع و تطیع لهذا الغلام» (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن ، ج15، ص336).

آیه سوم: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ) (مائده/67)؛ ای پیامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملًا (به مردم) برسان! و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای! خداوند تو را از (خطرات احتمالی) مردم، نگاه می دارد؛ و خداوند، جمعیّت

ص: 171

کافران (لجوج) را هدایت نمی کند.» این آیه مربوط به ماجرای غدیر خم و اعلان عمومی امامت و ولایت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) در ماه های پایانی عمر شریف پیامبر(صلی الله علیه و آله) است. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در اعلان امر الهی، نگران این بود که منافقانِ در میان مردم، بگویند او پسرعمویش را جانشین خود قرار داد و بدین ترتیب باعث تحریک مردم در نپذیرفتن این امر و در نتیجه، اختلاف در امت اسلامی گردند. به همین سبب، خدای متعال پیامبرش را دلگرمی می دهد که او را از خطرات احتمالیِ آنان نگاه می دارد (ممکن است این پرسش به ذهن بیاید پیامبر(صلی الله علیه و آله) در این جا از اعلان امر جانشینی نگران بود، پس چطور در آغاز دعوت علنی، آن را به وضوح اعلام کرد؟ در پاسخ باید گفت - چنان که اشاره شد - در میان مردم، منافقان (که اصلاً ایمان به اسلام نداشتند) وجود داشتند. منافقان منتظر فرصت بودند تا پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) به تفرقه انگیزی و بی ایمان کردن مردم ادامه دهند؛ چنان که در زمان آن حضرت به انواع توطئه ها برای ضربه به اسلام و مسلمانان دست زدند و حتی اقدام به ترور پیامبر(صلی الله علیه و آله) نمودند. با تعیین امام برای امت، منافقان و دشمنان بیرونی، از اقدام اساسی علیه دین اسلام و مسلمانان مایوس می شدند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) از وجود آنان و اغفال مردم ضعیف الایمان و تازه مسلمان نگران بود. ولی در «یوم الإنذار»، تنها قوم نزدیک پیامبر(صلی الله علیه و آله) حضور داشتند و ابولهب، عموی پیامبر، کفر و دشمنی خود را آشکار می کرد؛ بنابراین اعلام جانشینی حضرت علی(علیه السلام) در قوم خود، آن خطر و نگرانی را نداشت که اعلان عمومی آن در جمع فراوانِ مسلمانان و منافقانِ شناخته و ناشناخته در میان آنان، خطرناک و نگران کننده بود. توجه داریم که منافقان در مدینه بودند و خطر منافقانِ به ظاهر مسلمان، در گمراه کردن مردم و ایجاد اختلاف بیش از کفار بوده است).

پس از اعلان جانشینیِ حضرت علی(علیه السلام) در غدیر خم بود که آیه ای دیگر نازل شد و خداوند، یأس کافران و اکمال دین اسلام را بشارت داد: (... الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ

ص: 172

لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً ...) (مائده/3)؛ امروز، کافران از (زوال) آیین شما، مأیوس شدند؛ بنابراین، از آن ها نترسید! و از (مخالفت) من بترسید! امروز، دین شما را کامل کردم؛ و نعمت خود را بر شما تمام نمودم؛ و اسلام را به عنوان آیین (جاودان) شما پذیرفتم».

ز) بت پرست بودن پدرِ حضرت ابراهیم(علیه السلام)؟

مادلونگ می نویسد: «پدر ابراهیم بت پرستی لجوج و آزاردهنده مؤمنانِ به یکتایی خدا بود» (مادلونگ، همان، ص38).

چنان که مترجمان نیز در این جا اشاره کرده اند، مفسّران شیعه از باب عصمت پیامبران، آزر را جدّ مادری یا عموی حضرت ابراهیم(علیه السلام) می دانند. به گفته مفسر شیعی، ابوالفتوح رازی (556ق)، اصحاب ما دو روایت کرده اند، یکی آن که آزر نام جدّ مادری حضرت ابراهیم(علیه السلام) بود و روایت دیگر این که نام عمویش بود و این هر دو در لغت شایع و جایز است که عرب جد مادری و عمو را پدر خوانند. وی دلیل این دو سخن علمای شیعه را، دلایل عقلی، قرآنی، اجماع و اخبار متواتر بر مؤمن بودنِ همه پدرانِ پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیان می دارد.

دلیل عقلی چنین است: «معلوم است که این معنی منفّر باشد در حقّ ایشان از اجابت دعوتشان و قبول قول و امتثال امرشان. و هرگه که ایشان دعوت کنند کافران را به اسلام و کفر بر ایشان عیب کنند. کافران بگویند که این عیب در شما و نسب شما و پدران شما حاصل است.

دگر آن که خدای تعالی مشرکان را نجس می خواند، و آن که او را به پاک کردن پلیدان فرستاده باشند، نباید که او را ناپاک زاده باشد».

دلیل قرآنی ابوالفتوح رازی چنین است:

قرآن کریم می فرماید: (وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ) (شعراء/219)، بر سبیل منّت و تعداد نعمت بر او گفت: من تو را در پشت ساجدان می گردانیدم، اگر ساجدان اصنام باشند، این

ص: 173

منّت و نعمت نباشد، بل منقصت باشد.

دیگر آن که اطلاق ساجد از او جز سجده خدای تعالی ندانند؛ خدا می فرماید: (السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ) (توبه/112) و (وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ) (آل عمران/43).

وی در دلیل روایی، می گوید: اخبار متواتر وجود دارد که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «نَقَلَنِی اللّهُ مِن أَصلابِ الطّاهِرِینَ إِلَی أَرحَامِ الطَّاهِرَاتِ لَم یُدَنِّسنِی بِدَنَسِ الجَاهِلِیّةِ؛ خدای تعالی می گردانید از اصلاب پاکان در ارحام پاکان، مرا مدنّس بنگرد به دنس جاهلیّت.» اگر در میان ایشان کافر بودی، او را به طاهر وصف نشایستی کردن که کافران نجس باشند طاهر نباشند، و اخبار در این معنی بسیار است و ادلّه در این که ما گفتیم کفایت است» (ابوالفتوح رازی، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن ، ج7، ص340-341).

ح) «المودة فی القربی»: محبت به خویشاوندان به طور کلی؟

(ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ) (شوری/23)؛ این همان چیزی است که خداوند بندگانش را که ایمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به آن نوید می دهد! بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم [اهل بیتم ]؛ و هرکس کار نیکی انجام دهد، بر نیکی اش می افزاییم؛ چراکه خداوند آمرزنده و سپاس گزار است».

مادلونگ درباره آیه بالا می نویسد: «شیعیان غالباً آیه 23 سوره شوری را شاهد می آورند که محمد(صلی الله علیه و آله) فرمان می یابد به مؤمنان بگوید: «بر این رسالت مزدی از شما جز دوست داشتن خویشاوندان (المَوَدّةَ فِی القُربی) نمی خواهم» و آن را به درخواست محبت به اهل بیت، خاندان پیامبر، تفسیر می کنند».

وی می نویسد تفسیر طبری سه وجه [قول] در این جا آورده است که البته مادلونگ، قول

ص: 174

دوم را- شاید به سبب وضوح در بطلانش- نمی آورد. او به درستی، قول مختارِ طبری (قول یکم) را که مراد از خویشاوندان، قریش است، نقد و ردّ می کند. آن گاه نظر خود را چنین بیان می دارد: «تعبیر سوم طبری را می توان قابل قبول دانست که منظور محبت به خویشاوندان به طور کلی است» (مادلونگ، همان، ص41).

در نقد این دیدگاه، نخست به کلمات «شیعیان غالباً» در آغاز عبارت وی توجه می کنیم. او بدون این که سند و منبعی برای این ادعا بیاورد، قید غالب را به کار برده است. آیا شیعیان اندکی وجود دارند که خلاف آن گفته باشند؟!

حال در نقد نظر برگزیده مادلونگ، در آغاز بازنگاهی به سه قول مندرج در تفسیر طبری (310ق) درباره (المَوَدَّةَ فِی القُربی) می افکنیم(طبری، جامع البیان فی تفسیرالقرآن، ج25، ص15-17) - البته با ابراز تأسف از این که خاورشناس نامسلمان، نظر چهارم (دیدگاه شیعه) را هم آورده، ولی طبری نه:

1. منظور این است که پاداش من این است که خویشاوندی مرا نسبت به خود محفوظ دارید، و به خاطر این که با اکثر قبایل شما رابطه خویشاوندی دارم، مرا آزار ندهید.

چنان که مادلونگ این قول را نقد و ردّ کرده است، این تعبیر بدترین معنایی است که برای آیه شده است؛ زیرا درخواست پاداش رسالت از کسانی است که رسالت او را پذیرفته اند. آنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) را به عنوان فرستاده الهی احترام می گذارند، دیگر نیازی ندارد که به سبب خویشاوندی، او را محترم بشمرند؛ چراکه احترام ناشی از قبول رسالت، بالاتر از همه این هاست.

2. منظور این است که اجر و پاداش رسالت، دوست داشتن اموری است که شما را به قرب الهی دعوت می کند.

این تفسیر به هیچ وجه با ظاهر آیه سازگار نیست؛ زیرا در این صورت معنای آیه چنین می شود: از شما می خواهم که اطاعت الهی را دوست بدارید و مودت آن را به دل بسپارید.

ص: 175

درحالی که باید گفته شود من از شما اطاعت الهی را می خواهم (نه مودت اطاعت الهی).

3. منظور این است که شما بستگان خودتان را به عنوان پاداش رسالت، دوست بدارید و صله رحم به جا آورید.

این تفسیر که موردقبول مادلونگ قرار گرفته است، پذیرفتنی نیست؛ زیرا این بیان، ناسازگار با نسبت میان رسالت و پاداش آن است. آیا دوست داشتن بستگان خود، چه خدمتی می تواند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده باشد و چگونه ممکن است مزد رسالت به حساب آید؟!

حال که سه قول مندرج در تفسیر طبری را بیان کردیم، تفسیر درست آیه را با استفاده از آیات مشابه دیگر و روایات پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیتش(علیه السلام) بیان می کنیم: منظور از «القُربی»، نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و دوستی (مودّت) آنان وسیله ای است برای قبول ولایت و امامت ائمه معصوم(علیه السلام) از دودمان آن حضرت، و پشتوانه ای است بر ادای کامل رسالت آن حضرت (صلی الله علیه و آله). محبت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، در حقیقت تداوم خط رهبری پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ادامه «ولایت الهیه» است، و واضح است که قبول این ولایت و رهبری امامان(علیه السلام)، همانند نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) سبب سعادت خود انسان ها است و نتیجه اش به خود آنان بازمی گردد.

گفتنی است جمعی از مفسران نخستین و همه مفسران شیعه، این معنا را برگزیده اند. هم چنین روایات فراوانی از طرف شیعه و اهل سنت در این زمینه نقل شده است (برای توضیح جامع و نقد دیدگاه ها، ر.ک: مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج20، ص406-424). در این جا تنها یکی از روایات را از منابع اهل سنت می آوریم. قرطبی (671ق) چند حدیث در این باره آورده، که یکی از آن ها چنین است:

«و فی روایة سعیدبن جبیر عن ابن عباس: لَمّا أنزل الله عزوجل: (قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی) قالوا: یا رسول الله، من هؤلاء الذین نودّهم؟ قال: «علی و - فاطمة و – أبناؤهما.» (قرطبی، الجامع لأحکام القرآن ، ج16، ص21-22). ابن عباس می گوید زمانی که این آیه نازل شد، مردم پرسیدند: ای پیامبر! آن کسانی را که واجب است

ص: 176

دوست داشته باشیم، کیانند؟ پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: علی و فاطمه و دو پسر آنان».

این گونه روایات نشان می دهند که مراد از نزدیکان پیامبر (القُربی)، شخصیت های ویژه ای هستند که همان اهل بیت در آیه تطهیر (اصحاب کساء) می باشند.

نتیجه

در این مقاله، برخی از برداشت ها و نظرات مادلونگ در جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) را در چند عنوان، مورد بررسی قرار گرفته است:

1. این که «از نظر سنّیان ابوبکر ... افضل مردمان پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود» عمومیت ندارد.

2. این سخن که «از نظر سنّیان ... انتخاب ابوبکر به امامت جماعت مسلمانان در زمان آخرین بیماری پیامبر(صلی الله علیه و آله) دلیل بر اولویّت او بود» می تواند نظر بخشی از اهل سنت قلمداد شود، نه همه آنان.

3. این که «از نظر شیعیان علی(علیه السلام) پسر عمو و داماد حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) بود که به علت سوابق شایسته اش در اسلام و نسبت نزدیکش، پیامبر(صلی الله علیه و آله) او را به جانشینی خود برگزیده بود. بنابراین ابوبکر با حمایت اکثر صحابه حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) این مقامِ بر حق او را غصب کرد»، به اعتقاد شیعه، امامت منصبی الهی است - هم چون نبوت - و پیامبر(صلی الله علیه و آله) خودخواسته و صرفاً با لحاظ خویشاوندی و سوابق درخشان، آن حضرت را به جانشینی خود برنگزید؛ بلکه این برگزیدگی از جانب خدا بود و او، تنها، مامور ابلاغ پیام الهی در انتصاب آن حضرت به جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و امامت بر مردم بود. البته در برگزیدن انبیا و اوصیا، به شایستگی های فردی و عصمت خدادادی هم توجه داشته باشیم.

4. با مراجعه به ماجرای سقیفه - که تعداد بسیار اندکی از صحابه در آن جا حضور داشتند - و روند بیعت گیری همراه با ترس و تهدید، عبارت «حمایت اکثر صحابه» را نمی توان پذیرفت.

ص: 177

5. مادلونگ به نقل از تاریخ طبری می نویسد: عبدالله بن سبا یهودی ای تازه مسلمان از مردم صنعا، مبارزه علیه خلیفه سوم را آغاز کرد و پس از قتل او، «عقایدی افراطی درباره علی(علیه السلام) شایع کرد که هر پیامبری را وصیّ ای است و علی(علیه السلام) وصی محمد(صلی الله علیه و آله) و اجراکننده وصیت اوست»، مادلونگ خود، نظری برخلاف غالب خاورشناسان دارد که آنان عبدالله بن سبا را بنیانگذار تشیع می دانند و اختلاف بر سر جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را مربوط به دوران بعد و از جانب او می دانند.

6. برخلاف دیدگاه مادلونگ درباره عدم پیش بینی قرآن به جانشینی محمد(صلی الله علیه و آله) باید گفت: با نگاه درون دینی و با استفاده از قرآن و روایات می گوییم که قرآن هم پیش بینی و هم اشاره به جانشینیِ پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نموده است. آیات «ولایت» (اعطای انگشتر به سائل)، «یوم الإنذار» و «غدیر خم» نمونه ای از آن هاست.

7. برخلاف نوشته مادلونگ که «پدر ابراهیم بت پرستی لجوج و آزاردهنده مؤمنان به یکتایی خدا بود»، عالمان شیعه براساس باور به عصمت پیامبران و با دلایل عقلی و نقلی و شواهد لغوی و عرفی، آزر را جدّ مادری یا عموی حضرت ابراهیم(علیه السلام) می دانند؛ نه پدر آن حضرت.

8. مادلونگ درباره آیه مودت، که« منظور محبت به خویشاوندان به طور کلی است»، باید گفت این تفسیر قابل پذیرش نیست؛ زیرا این بیان، ناسازگار با نسبت میان رسالت و پاداش آن است. آیا دوست داشتن بستگان خود چه خدمتی می تواند به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده باشد و چگونه ممکن است مزد رسالت به حساب آید؟! تفسیر درست آیه این است که مراد از «القُربی»، نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه و آله) است و دوستی (مودّت) آنان وسیله ای است برای قبول ولایت و امامت ائمه معصوم(علیه السلام) از دودمان آن حضرت، و پشتوانه ای است بر ادای کامل رسالت آن حضرت(صلی الله علیه و آله). در روایاتِ مندرج در منابع شیعه و اهل تسنن، مراد از «القربی» اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) اعلام شده است: حضرت علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) و دو پسر آنان.

ص: 178

منابع

قرآن کریم، ترجمه: آیت الله مکارم شیرازی، تهران: نشر دارالقرآن الکریم، بی تا.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، چ دوازدهم، 1382ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، قم، مکتبه آیت الله المرعشی، 1378-1383ش.

2. ابن تیمیه، احمد، منهاج السنة النبویة فی نقض کلام الشیعه و القدریة، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.

3. ابوالفتوح رازی، حسین بن علی ، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن ، تصحیح: محمدمهدی ناصح و محمدجعفر یاحقی، مشهد، آستان قدس رضوی، 1408ق.

4. تستری، محمدتقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، اعداد و ترتیب: مؤسسه نهج البلاغه، تهران، دار امیرکبیر للنشر، 1376ش.

5. جعفریان، رسول، تاریخ سیاسی اسلام، قم، دلیل ما، ویرایش2، چ سوم، 1383ش.

6. جمیل حمّود، محمد، أبهی المداد فی شرح مؤتمر علماء بغداد، بیروت، مؤسسة الأعلمی ، 1423ق.

7. طاوسی مسرور، سعید، «شخصیتی موهوم یا مبهم؛ بازخوانی دیدگاه های مطرح درباره عبدالله بن سبا»، زمانه، 1393، ش126و127، ص62-65.

8. طباطبایی، سیّدمحمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن ، بیروت ، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات ، چ دوم، 1390ق .

9. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمدأبوالفضل ابراهیم ، بیروت ، دار التراث ، چ دوم ، 1387ق.

10. طبری، محمدبن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت ، دار المعرفة، 1412ق.

11. عالم زاده، هادی، «ابوبکر»، در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1372ش.

12. علی زاده موسوی، سیدمهدی، سلفی گری و وهابیت، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1389ش.

13. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لأحکام القرآن ، تهران، ناصرخسرو، 1364ش.

ص: 179

14. مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) پژوهشی پیرامون خلافت نخستین، ترجمه: احمد نمایی و دیگران، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، ویراست 2، چ چهارم، 1388ش.

15. مکارم شیرازی، ناصر و جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه ، تهران، دارالکتب الإسلامیة ، چ دهم، 1371ش.

16. هیفا، راجی انور، امام علی(علیه السلام) در اندیشه مسیحیت معاصر، ترجمه: مرتضی قائمی و نوذر عباسی، همدان، دانشگاه بوعلی سینا، 1389ش.

17. Madelung, Wilferd, The Succession to Mohammad: A Study of the early Caliphate, London, Cambridge university press, 1997.

ص: 180

اعتبارسنجی آرای مستشرقین در حیطه دانش امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

محسن مدنی نژاد(1)

ص: 181


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

ص: 182

چکیده

از مهم ترین مسائل در بررسی و اعتبارسنجی امور منقول، از جمله روایات یا داستان های تاریخی، تحلیل محتوای پیام و نیز سنجش آن با معیارهایی چون عدم تناقض آن نقل با سایر اقوال معتبر هم زمانش و نیز سازگاری درون محتوایی آن پیام و... است. در این میان خاورشناسان با اهداف و انگیزه های مختلف و متعددی به عرصه شناخت میراث شرق و علی الخصوص میراث اسلامی و به طور خاص اندیشه شیعی به علت تمایزات فکری - اجتماعی ویژه اش ورود کرده و به بررسی و اظهارنظر در مورد زندگی و سیره چهره ای موثر صدر اسلام _ امام علی(علیه السلام) _ پرداخته اند. نگارنده در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به معرفی و تحلیل کلمات و عبارات مستشرقین غربی در بُعد علمی أمیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان مؤثرترین شخصیت صدر اسلام پس از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) پرداخته تا با ورود به حیطه انگیزه یابی و تعیین سره از ناسره در کلماتشان، نحوه مواجهه غربیان با این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام را برای مخاطب تبیین نماید. از نتایج تحقیق می توان به این اشاره کرد که تعدادی از مستشرقان (16 نفر) به ذکر دانش خاص امام علی(علیه السلام) اشاره کرده و ایشان را صاحب علم منحصربه فردی دانسته اند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، مستشرقان، علم امام، اعتبارسنجی.

مقدمه

شخصیت چند بُعدی و چند ساحتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ایشان شخصیتی بی نظیر در عرصه های گوناگون علم و عمل و معنویت پدید آورده است که حتی دشمنانشان هم بارها

ص: 183

در تایید ممتازبودن چنین شخصیتی لب به اعتراف گشوده اند. همین ویژگی های شخصیتی منحصر به فرد، سبب شده است تا اندیشمندان غیرمسلمان و عموماً شرق شناس بر روی ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) به نحو ویژه و خاصی تمرکز نموده و به بررسی این ابعاد شخصیتی بپردازند. در این میان نگارنده به دلیل اهمیت مدل سازی اسلامی در شکل دهی به تمدن نوین اسلامی و تاثیر بسیار شخصیت خاص امیرالمومنین(علیه السلام) در میان هر ضمیر پاک و مخصوصاً فطرت الگوپذیر جوانان و نیز به دلیل پیروی مستشرقان از رویکردهای پژوهشی متفاوت در بررسی های خویش از قضایای جهان اسلام و تاثیر آن بر شخصیت شناسی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بر خود ضروری دید که با واکاوی عمیق تر، به تعریف این رویکردها و میزان اثرگذاری شان در نتیجه گیری های مستشرقین بپردازد تا تصویری واقعی تر از بُعد علمی چنین شخصیت طراز اول در جهان اسلام، به مخاطبین ارائه نمائیم تا اشتباهات و یا امور غیرصواب محتمل در این میان آشکار گردد.

پیشینه

از آثار علمی که توسط مستشرقان و یا درزمینه مطالعات ایشان درباره ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) انجام گرفته است که به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

1. آنگیری، گابریل، «شهسوار اسلام»، نشر سپهر، تهران: 1354 ش.

2. اردشیرنیا، علی رضا، «نقد و بررسی دیدگاه مؤلفان و اندیشمندان شهیر غیرمسلمان درباره امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) بر اساس قرآن و سنت»، دانشگاه پیام نور، 1388ش.

3. پاولوویچ، ایلیا، «اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری»، 1350ش.

4. جرداق، جرج، الأمام علی(علیه السلام) صوت العدالة الانسانیة، ترجمه: محمد هادی خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران، 1344ش.

5. ژایگر، رودولف، «خداوند علم و شمشیر»، ترجمه: ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران، 1348ش.

ص: 184

6. کتانی، سلیمان، «امام علی(علیه السلام) پیشوا و پشتیبان»، مترجم: سید جواد هشترودی، تهران، 1365ش.

7. کریم خانی و صمدانی، «علی(علیه السلام) فراسوی ادیان»، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم، 1383ش.

8. مادلونگ، ویلفرد، «جانشین محمد»، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1377ش.

ما در این مقاله در تلاش هستیم دیدگاه های مستشرقان را درباره بعد علمی ایشان ذکر کنیم.

1. تعریف خاورشناسی و هدف از آن

استشراق (خاورشناسی) لغتاً به معنای «شرق» است و اصطلاحاً عبارت است از: پژوهش هایی است که توسط غربی ها در خصوص میراث شرق و به ویژه مسائل مرتبط با تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن آن انجام پذیرفته و می پذیرد و برخی آغاز استشراق به معنای تخصصی و مصطلح کنونی اش را با «راجر بیکن» و به هدف نفوذ بهتر و آسان تر در میان مسلمانان دانسته اند (الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص64).

به دلیل دیدگاه های خاص هر نویسنده نسبت به دوره های مختلف موجود در مسئله، تعاریف مختلفی توسط اندیشمندان ارائه گردیده، به گونه ای که برخی ارائه تعریفی دقیق و جامع و مانع را برای آن امری شبه محال دانسته اند (الحاج، الظاهرة الاستشراقیة واثرها علی الدراسات الاسلامیة، ج10، ص20). به عنوان نمونه سیدمحمدباقر حکیم خاورشناسی را «حرکتی دارای جلوه فرهنگی و علمی می داند که گروهی از غربیان آن را به گونه ای هدایت کرده اند که در حیات فرهنگی شرق تأثیر مهمی بگذارد.» یا ادوارد سعید (پژوهش گر مسیحی - فلسطینی مقیم آمریکا) خاورشناسی را «نوعی سبک غربی در رابطه ایجاد

ص: 185

سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق دانسته.» (علی الصغیر، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ص13) چنان که در اعتقاد ابراهیم رضوان هم خاورشناسی عبارت از مطالعه غربی ها درباره باورها، تاریخ، آداب و دیگر امور شرق، می باشد.» (رئیس اعظم شاهد، اعجاز قرآن از دیدگاه مستشرقان، ص21) و در تعبیری جامع تر محمّدحسین علی الصغیر استشراق را «دسته ای از پژوهش های غربی ها می داند که در خصوص میراث شرق و به ویژه مسائل مرتبط با تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن آن انجام پذیرفته است.» در لغت نامه دهخدا نیز به «پژوهش های علمی دانش مندان غربی درباره ملل، تمدن، مذاهب، ادبیات، و تاریخ مشرق زمین اطلاق گردیده است.» (دهخدا، لغت نامه، ج9، ص12548) لکن علیرغم سخت بودن ارائه تعریف واحد و جامع از استشراق، می توان به صورتی عام گفت پژوهش های غربیان درباره میراث شرق و علی الخصوص مسائل تاریخ، زبان، ادبیات، هنر، علوم، عادات و سنن آن را می گویند. (علی الصغیر، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ص13؛ الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص88؛ زقزوق، الخلفیة الفکریة للصراع الحضاری، ص18).

خاورشناسی شعبه هایی چون: اسلام شناسی، عرب شناسی، هندشناسی و ... دارد و شامل: مجموعه ای از فعالیت های مربوط به کشف منابع علمی و باستانی، گردآوری و نگهداری مواد فرهنگی، فهرست نگاری و کتاب شناسی، روزنامه نگاری، تحقیق، بررسی، ترجمه و تصحیح متون و انتشار آن ها می شود. (نوری، خاورشناسان و فرقه شناسی، شماره 1، ص174-200). این اصطلاح شامل همه شاخه های دانشی همه ملت های شرقی، جهت پژوهش در زبان، دین، علوم، آداب و رسوم و فنونشان می شود. (الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص88) که همین مراد از استشراق در جهان اسلام است. (زقزوق، الخلفیة الفکریة للصراع الحضاری، ص18).

هم چنین خاورشناسانی که به پژوهش در حوزه اسلام و تشیع می پردازند، دو دسته اند:

ص: 186

1. غربیان غیرمسلمان (مسیحی یا غیرمسیحی یا بی دین) که در مورد اسلام یا تشیع به مطالعه یا پژوهش پرداخته اند و می پردازند.

2. محققان مسلمان مقیم غرب (اعم از محققان شیعی و یا سنی مذهب) که به مطالعه و پژوهش در مورد اسلام و معارف اسلامی یا شیعی پرداخته اند یا می پردازند. که در دسته اول افرادی هستند که به حقیقت اسلام به عنوان دین خاتم و بر حق پی برده و مسلمان می شوند، همانند: «لیو پولدنایس»، شرق شناس اتریشی که طی پژوهش هایش مسلمان شد و نام خود را به «محمد اسد» تغییر داد و در همین مسیر هم تحریفات بسیاری از مستشرقین و اصحاب کلیسا را افشا کرد (Mohammad Asad, 1934 ) یا مثل «هنری کربن».

2. اهداف پروژه های استشراقی

در این مجال می توان به عنوان نمونه به چند هدف زیر اشاره نمود:

• انگیزه های تبشیری مسیحی.

• اهداف و انگیزه های استعماری، مخصوصاً مستشرقین فرانسوی و انگلیسی به جهت سطح وسیع مستعمرات فرانسه و انگلستان (که شاید بتوان گفت قوه محرکه اصلی در این دسته از مطالعات همین وجه باشد) (الدسوقی، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ص141-193).

• تخطئه احکام و اصول اجتماعی اسلامی مهمی چون: امر به معروف و نهی از منکر، جهاد، و... با عناوین ظاهرسازانه ای چون آزادی، حقوق بشر، حقوق زنان و ... .

• ایجاد تفرقه و بدبینی میان مسلمانان با ابزارهای گوناگونی چون: قبیله گرایانه، و تعصبات مذهبی، زبانی و ... دمیدن در نقشه های تجزیه کننده جهان اسلام با ایجاد نهضت ها و فرقه هایی ساختگی چون: پان ترکیسم، پان عربیسم یا بابیت و بهائیت و ... .

• ارائه نمودی خشن و بی رحم از مسلمانان و شخصیت های ویژه اسلامی چون

ص: 187

پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام).

• فراهم کردن زمینه های اجتماعی و جامعه شناختی از بین بردن مقوّمات فرهنگی - اجتماعی در جهان اسلام در اموری چون: ایجاد گسست در نظام خانواده در اسلام با مبارزه با عفت و حجاب اسلامی، به بهانه محدودیت آزادی زن و نیز تحقیر و کم جلوه دادن نقش زن مسلمان.

• ارائه محرفانه از مسائل مختلف اسلامی: مسئله آزادی انسان، قضا و قدر، دنیا، زن، اندیشه و تفکر، تحریف قرآن کریم، زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، معراج ایشان، و ... (امینی، الغدیر، ج3، ص10-26و323-330).

• گرفتن عنصر نقش آفرینی اجتماعی - سیاسی از دین با ترغیب مسلمانان به تصوف و عرفان و آخرت گرایی منعزل از اجتماع و دنیا.

• انگیزه های روشن گرانه و اهداف علمی مخصوصاً در قرن نوزدهم میلادی (پورطباطبائی، مقاله شرق شناسی؛ مفهوم و تاریخ، ش5و6 مجله حسنا، ص12-15) که از این دسته مستشرقان می توان به افرادی چون: ادوارد سعید، جرج جرداق مسیحی، یوهان یاکوب رایسکه، یوهان فوک، و … اشاره کرد (زمانی، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، ص136).

3. انواع روش های مطالعات خاورشناسان

بررسی انواع روش هایی که مستشرقین در پژوهش های اسلام شناسانه شان، یکی از مهم ترین راه های رسیدن به میزان صحت و سقم ادعاهای مستشرقین در پژوهش های شرق شناسانه شان است. به نحوی که گاهی با دانستن این که کدام مستشرق از کدام یک از این روش ها استفاده می کند، می توان به صورتی اجمالی به موضع گیری های او در مسائل جهان اسلام پی برد. نگارنده در این قسمت از مقاله به دنبال تبیین دو روش از روش های پژوهش است که مستشرقین در تحقیقات خود بر آن ها تکیه کرده و به اظهارنظر در مسائل

ص: 188

اسلامی می پرداخته اند:

• روش تاریخ مدار: مستشرق در این روش سعی می کند تا مؤلفه های اعتقادی، اجتماعی و ... جامعه هدف را براساس ریشه های تاریخی تحولات بررسی کند. یعنی این که این مؤلفه ها به چه بستر تاریخی و حادثه ای مربوط اند. این روش را از اوایل قرن بیستم به بعد، در آثار و پژوهش های اغلب خاورشناسان می توان مشاهده نمود. مستشرقینی چون: فان فلوتن، دار مستتر و گلدزیهر. البته هنوز هم برخی خاورشناسان در پژوهش های خود پایبند به چنین روشی هستند. به عنوان نمونه در دیدگاه خاورشناسان تاریخ مدار مؤلفه هایی چون: اندیشه امامت یا مهدویت، مؤلفه هایی است ساختگی و جعلی که زائیده اوضاع سیاسی - اجتماعی یا سَرخوردگی فردی و روان شناختی است و افرادی مثل فان فلوتن به دنبال کارکردها و اهدافی است که چنین مسائلی در تحولات تاریخی و سیاسی در پی دارد. به نحوی که ریشه اندیشه مهدویت در شیعه را، تحت تاثیر داستان های جعلی و از اسرائیلیات می داند تا بدین وسیله شیعیان بتوانند حکومت بنی امیه را سرنگون کنند. و از این قبیل می داند بحث هایی چون: بازگشت عیسی، پیشگویی درباره سرنوشت و پایان جهان، ظهور دجال و ... (فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ص148-150) در همین دسته از پژوهش گران آقای «جیمز دار مستتر نی» قرار می گیرد که نگاهی تاریخ مدار به قضایا دارد، برخلاف هانری کربن که نگاهی پدیدارشناسانه و کلان به مسائل در مکاتب دارد که خود را در قالب یک معتقد به جریانی خاص قرار می دهد تا بتواند بهتر مسائل را تجزیه و تحلیل نماید. ایگناس گلدزیهر نیز در آثارش از روشی مشابه نگاه و روش فلوتن و دار مستتر پیروی می نماید که درباره بررسی مؤلفه های مختلف تفسیری تاریخی از موضوع دارد (گلدزیهر، العقیدة و الشریعة فی الاسلام، ص218) وی نگاهی صرفاً تاریخی به مسائل داشته و تمرکز مطالعاتی اش بر روی شرائط علّی و معلولی است و بیشتر به دنبال یافتن علل و ریشه های تاریخی - اجتماعی - سیاسی پدیده هاست (گوستاولوبون، تاریخ

ص: 189

تمدن اسلام و عرب، ص126).

• روش پدیدارشناسانه: مستشرق در این روش ضمن توصیف آموزه های جامعه هدف، درصدد بیان این نکته است که هر مؤلفه ای در درون نظام و سیستم اندیشه ای جامعه هدف چه کارکرد و نقش آفرینی ای دارد. در میان مستشرقینی که در آثار و پژوهش های خود از روش پدیدارشناسانه پیروی می کنند، می توان به خاورشناسانی چون آنه ماری شمیل، هانری کربن و همیلتون گیب اشاره نمود (جلونگر، روش خاورشناسان در برابر مؤلفه های شیعی»، ماهنامه سوره، ص301). به عقیده «آنه ماری شیمل»، مستشرق در این روش سعی بر نفوذ به سطوح عمیق تر پدیده ها دارد و تا واقعیت قضایا را به صورتی دقیق موشکافی و بررسی نماید (شیمل، تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، ص36). چنان که «موریس کوروز» نیز «توصیف پدیدارها به همان نحو که خود را به وسیله خودشان نشان می دهند» را از ویژگی های بارز روش پدیدارشناسانه دانسته و این شیوه را «تلاشی در راستای دریافت واقعیت ها در روشنایی خاص و غیرقابل تاویل خود آن ها» دانسته است (همان). در این شیوه عناصر و مؤلفه های اصلی خود پدیده اهمیت بسیار زیادی دارند، اگرچه این پدیده در ارتباط با پدیده های اطراف خود سازگار نباشد (نصر، قلب اسلام، ص3). البته سیدحسین نصر، خاورشناسان تابع دیدگاه پدیدارشناسانه را در مقابل خاورشناسان دارای دیدگاه تاریخی در بررسی مسائل اسلامی، در موضع اکثریت می داند (گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص29). اگرچه که امثال هانری کربن در بررسی دیدگاه های فرقه های اسلامی از جمله مکتب تشیع، به منابع و متون اصلی هر فرقه ای مراجعه می کند، ولی در مقابل در پاره ای از موارد «آنه ماری شیمل» به سخنان شفاهی و مشاهدات خود از آداب و سنن رایج در بین عامه مردم اکتفا نموده است (گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ص200).

همیلتون گیب نیز از اصحاب روش پدیدارشناسانه است و برخلاف افرادی همانند

ص: 190

گلدزیهر در بررسی اسلام، تئوری ها و فرضیاتی در ذهن ندارد تا متون اسلامی را مطابق با آن چه در ذهن او بوده تفسیر و معنا کند و خیالات خود را اثبات کنند، بلکه به دنبال اصل واقعیت با بررسی موشکافانه ماهیت و ابعاد خود پدیده بوده (حسینی طباطبائی، نقد آثار خاورشناسان، ص106) او برخلاف دیگر خاورشناسان، منشأ پیدایش تشیع را ایرانی نمی داند، بلکه این نوع نگاه غلط نسبت به منشأ پیدایش شیعه را، ناشی از عقیده باطلی می داند که ایران را به عنوان موطن اصلی تشیع معرفی کرده است، - که هنوز هم رایج است - وی جهت تایید نظر خود مبنی بر غیرایرانی بودن منشأ تشیع، تاکید می کند که زرتشتیانی که اسلام می آوردند، به طور کلی پیرو مذهب تسنن بودند نه تشیع (گیب، اسلام: بررسی تاریخی، ص140) اگرچه آقای گیب نیز در پاره ای از مسائل اعتقادی تشیع، مثل مبحث امامت و مهدویت و منشأ پیدایش تشیع، تا حدودی از روش پدیدارشناسانه عدول نموده و با شیوه تاریخ مندانه به داوری پرداخته است. به عنوان مثال، وی عقیده مهدویت در تشیع را، متأثر از عقاید مسیحیان دانسته و آن را کار قصه گویان جامعه اسلامی دانسته است.

در مجموع باید گفت، مستشرقان جهت رسیدن به تحلیل هایی دقیق و منطقی و بی طرفانه، باید به منابع اصیل، دست اول و معتبر در اسلام پژوهی و شیعه پژوهی رجوع کنند تا با نگاهی دقیق تر و با استنادات قوی و به صورتی محققانه بر موضوع و پدیده موردنظر خود احاطه یافته و درباره آن اظهارنظر کنند که نتیجه این امر حرکت به سمت پژوهش های عالمانه است که در دهه های اخیر می توان آن را از جانب اغلب مستشرقان مشاهده نمود. باید تعالیم اسلامی را از درون مطالعه کرد، برخلاف دهه های گذشته که شرق شناسان در پژوهش های خود نگاهی بیرونی داشته اند (موسوی، شرق شناسی و مهدویت، ص19). جالب است که در میان اسلام پژوهان و به خصوص شیعه پژوهان می توان «رابرت گلیو» را شیعه پژوهی دانست که مطالعات شیعی را از قید و بندهای رویکرد تبلیغی - تبشیری مسیحی و غیرعالمانه برخی خاورشناسان غربی گسسته و در زمینه علمی کردن مطالعات

ص: 191

شیعی و کشف واقعیت و حقیقت و رساندن مخاطبین به دیدگاه های مستدل و واقع نگرانه کوشیده است (Gleave, 2007: 335).

4. مستشرقان و دانش امیرالمؤمنین(علیه السلام)

اشاره

از نظر شیعیان، علم و عصمت دو صفت از صفات بارز ائمه(علیه السلام) می باشد که این معانی به نحو کامل در شخصیت ایشان متبلور بوده است. سرّ این که آن حضرت کامل ترین شخص در بیان معارف و احکام اسلام و لایق ترین فرد از جهت رهبری و ارشاد حیات معنوی امت اسلامی بود، همین امر بوده است (طوسی، امالی، ص12). در زمینه وسعت علم و دانش ایشان نیز دوست و دشمن به آن اعتراف کرده اند (ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج3، ص308؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج42، ص583؛ الخوارزمی، المناقب، ص391). دانش وسیع ایشان به احکام شریعت و علوم قرآن نیز از دیگر صفات بارز ایشان شمرده می شده است. جهانیان، امام علی(علیه السلام) را به عنوان یک عالم و ادیب عالی قدر و شخصیت سیاسی صدر اسلام می شناسند، به نحوی که امثال ژاکوبوسی که از پیشگامان مطالعات عربی بوده اند، بخشی از کلمات قصار حضرت را در آثار خود منتشر کرده اند. اگرچه در زمینه علم و دانش امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخی از مستشرقین اظهارنظرهای مختلفی کرده اند، اما باید با بررسی آن ها میزان دقتشان را در اظهارنظراتشان یافت و با توجه به مطالب مطرح شده در بالا، در مورد شیوه پژوهششان و نیز تاثیر عوامل دیگر غیر از نگاه علمی و غیر جانب دارانه، صحت و سقم عباراتشان را تشخیص داد.

الف) فیلیپ خوری حتی

وی می گوید: «علیّ در شیعیان معصوم و خطاناپذیر معرفی شده بودند؛ حتی نزد اهل سنت، به عنوان نمونه کامل سیادت عربی و مروت اسلامی شناخته شد» (حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ص234).

ص: 192

ب) مارتین مکدرموت

مکدرموت درباره دانش ایشان، حدیث خودشان را نقل می کند که: آن ح_ض_رت بارها به مردم می فرمود: «ای مردم از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید که من به راه های آسمان داناتر از راه های زمینم... (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 231) (مکدرموت، اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص144؛ مفید، الارشاد، ج1، ص33-35).

ج) هالیستر

وی درباره جایگاه علمی ویژه و برتر امام علی(علیه السلام) می نویسد: «اگر به قراری که شیعیان ادعا می کنند! علی(علیه السلام) به اراده الهی خلیفه بلافصل پیامبر(صلی الله علیه و آله) تعیین شده بود، پس می بایست تعلیمات خاصی هم برای احراز این مقام از سوی محمد(صلی الله علیه و آله) دریافت کرده باشد. مآخذی که از نسخه قرآن علی(علیه السلام) خبر داده اند، می افزایند که علی(علیه السلام) تفسیر و توضیحات آیات را نیز که از تعلیمات خصوصی رسول الله(صلی الله علیه و آله) برگرفته بود، بر حواشی و صفحات آن یادداشت می کرده است... پیامبر و امام هردو برای اثبات ادعای خود، اعمال خارق العاده ای اظهار می کنند... این معجزات مربوط است به توجه و عنایات الهی به وی، هم چنین اعمال خارق العاده ای که از او سر زده است (هالیستر، تشیع در هند، ص24). وی هم چنین می نویسد: «علی از هرکس دیگر بیشتر با قرآن آشنا بود» (هالیستر، تشیع در هند، ص20).

د) اتان کلبرگ

وی فضیلت و کمال انسانی را در وجود علی(علیه السلام) متبلور می دید و ویژگی های برجسته او را با هیچ شخصیت دیگری در دنیا قابل مقایسه نمی دانست؛ چون او دارای همه خوبی ها بود (کلبرگ، مطالعات غرب در خصوص اسلام، ص49). وی هم چنین می گوید: جهانیان امام علی(علیه السلام) را نه به عنوان بنیان گذار تشیع، بلکه بیش از هرچیزی به عنوان یک عالم و ادیب عالی قدر و شخصیت سیاسی صدر اسلام می شناسند و عظمت علمی ایشان را در ابواب

ص: 193

گوناگون ستوده اند. (برنالد، تشیع و مقاومت (شیعه در تاریخ)، ص49).

ه_) جان بایرناس

جان بایرناس می گوید: «همه شیعیان بر این باورند که ائمه، برگزیدگان خدا بر روی زمین هستند که نور خود را از علی(علیه السلام) گرفته اند (بایرناس، تاریخ جامع ادیان، ص767) و دو ویژگی دارند که بقیه افراد فاقد آن دو ویژگی هستند: یکی عصمت از خطا و دیگری علم بر کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله)».

و) کارن آرمسترانگ

وی معتقد است: «چون شیعیان به فرقه های مختلف تقسیم شدند، تنها شیعیان دوازده امامی، علی(علیه السلام) و یازده فرزند او را که از نسل حسین(علیه السلام) هستند، به عنوان خلیفه رسول خدا و امام معصوم قبول دارند و می گویند: آن ها دارای علم لدنّی هستند که افراد دیگر از چنین فضلی بی بهره اند.» (آرمسترانگ، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ص191).

ز) گلدزیهر

گلدزیهر چنین می گوید: «علی(علیه السلام) نخستین امام شیعیان است. آن ها می گویند که پیغمبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، دانش های خود را به او سپرده، زیرا دیگران شایستگی آن را نداشتند. خاندان علوی این علوم را یکی پس از دیگری به ارث برده اند. حتی اهل سنت نیز در این مورد نظر موافق دارند و می گویند: علی(علیه السلام) مردی فاضل است و علمی بیش از اندازه دارد، و حسن بصری او را ربانی این ملت خوانده است. این گفتار، علم و اعلمیت علی(علیه السلام) را نشان می دهد که دیگران فاقد آن بودند.» (گلدزیهر، درس هایی درباره اسلام، ج2، ص447-448).

ح) گابریل آنگیری

گابریل آنگیری مستشرق فرانسوی، برجستگی علمی امام علی(علیه السلام) را مخصوصاً در زمینه قضاوت و حقوق مدنی، چنین تبیین و توصیف می کند: «در زمینه قضایی، علی(علیه السلام)

ص: 194

عهد جدیدی افتتاح نمود. در عهد خلفای سه گانه او در تمام مسائل بغرنج و پیچیده مورد استشاره و استفتاء قرار می گرفت. هر مسئله پیچیده ای که روی می نمود، افکار عمومی با این عبارت که به صورت ضرب المثل درآمده بود، حل آن را از تدبیر علی(علیه السلام) می خواست، چاره این مشکل را فقط از ابوالحسن باید خواست. هنگامی که علی(علیه السلام) به خلافت رسید، با وجود تمام گرفتاری های نظامی و سیاسی، هم چنان تصدی عالیه امور دادگستری را برای خود حفظ نمود. به تصفیه دادگاه ها اقدام ورزیده و حقوق قضات را تثبیت نمود و نخستین محکمه شرع را بنیاد نهاد. قضاوت های متعددی از خلیفه چهارم به یادگار مانده که جای آن دارد آن ها را در شمار محاکمات بزرگ تاریخ قرار داد. علی(علیه السلام) نخستین کسی بود که بر ضد اصلی که از دیرزمانی معمول به قوانین اروپایی است، یعنی حبس در مقابل بدهکاری، به مخالفت برخاست. پیش از علی(علیه السلام) قانون مدونی وجود نداشت. قاضی می بایستی از روی آیات قرآن و بر طبق رسوم و سنن، حکم صادر کند، ولی در زمان علی(علیه السلام) علم فقه و تقریباً قانون مدونی به وجود آمد. در حقوق جزا، علی(علیه السلام) در شرق نخستین کسی بود که در محاکمات، شهود را از هم جدا کرده و از هریک جداگانه شهادت می گرفت. تا آن وقت شهود به اتفاق یکدیگر ادای شهادت می کردند و می توانستند اظهارات خود را با اظهارات همدستانشان تطبیق نمایند. ... علی(علیه السلام) که خطیبی زبردست و نویسنده ای توانا و قاضی عالی قدری به شمار می رود، در صف مؤسسین و واضعین مکتب ها مقام دارد و مکاتبی که او تأسیس نموده، از لحاظ صراحت و روشنی و استحکام منطق و برهان و هم چنین از لحاظ تمایل بارز آن ها به ترقی و تجدد، امتیاز دارد (گابریل دانکیری، شهسوار اسلام، 253).

ط) لامنس

لامنس کشیش و مستشرق مشهور بلژیکی، در توصیف عظمت امام علی(علیه السلام) چنین می نویسد: «برای عظمت علی(علیه السلام) همین بس که تمام اخبار و تواریخ علمی اسلامی، از او

ص: 195

سرچشمه می گیرد. او حافظه و قوه شگفت انگیزی داشته است. همه علما و دانشمندان، اخبار احادیث خود را برای وثوق و اعتبار به او می رسانند. علمای اسلام از موافق و مخالف، از دوست و دشمن، مفتخرند که گفتار خود را به علی(علیه السلام) مستند دارند، چون گفتار او حجیت قطعی داشت و او باب مدینه علم بود و با روح کلی پیوستگی تام داشت.» (علی قلی، سیمای نهج البلاغه، ص52).

ی) نرسیسیان

وی که از دانشمندان مسیحی است، درباره امام علی(علیه السلام) چنین می گوید: «اگر این خطیب بزرگ (علی(علیه السلام)) در عصر ما هم اکنون بر منبر کوفه پا می نهاد، می دیدید که مسجد کوفه با آن پهناوری اش از سران و بزرگان اروپا موج می زد، می آمدند تا از دریای سرریز دانشش، روحشان را سیراب کنند.» (شهرستانی، ما هو نهج البلاغه، ص43).

ک) دونالدسون

دونالدسون خاورشناس مشهور انگلیسی در زمینه گستره علم امام علی(علیه السلام) به قرآن و رابطه علمی آن حضرت با پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین می گوید: «از نظر علمی، علی(علیه السلام) دانش وسیعی به قرآن داشت، و وقتی به ایشان گفته می شد که چگونه شما در مقایسه با دیگر اصحاب آشنایی بیشتری به احادیث پیامبر پیدا کرده ای؟ می فرمود: هر وقت از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سؤالی می کردم، پاسخ سؤالم را می داد، و هرگاه سکوت می کردم، ایشان آغاز به سخن می نمود. وی در ادامه می گوید: «علاوه بر آن چه دیگران از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیدند، او چیزهایی شنیده که دیگران از آن محروم بوده اند. ابوبکر و عمر به گستردگی علم و فقاهت علی اطمینان داشتند و مشکلاتی که برایشان پیش می آمد و دچار عجز می شدند، برای حل آن به او رجوع نموده و به رأی و مشورت او عمل می نمودند.» (دونالدسون، عقیدة الشیعة، ص39).

ص: 196

ل) ردولف ژایگر

این مستشرق آلمانی درباره خدمات علمی امام علی(علیه السلام) چنین می نویسد: «علی(علیه السلام) مبتکر علم نحو بود و بر اثر همین ابتکارِ اوست که امروز هر کودک مبتدی مسلمان، در هر نقطه از زمین، می تواند قرآن بخواند و کلمات نماز را صحیح تلفظ کند ... علی بن ابی طالب(علیه السلام) یگانه دانشمند اسلام در آن عصر، بین اعراب چون نابغه ای بود که در بین یک مشت مردم جاهل و قشری متعصب زندگی کند و نتواند منظور خویش را به آنان بفهماند.» (ژایگر، خداوند علم و شمشیر، ص30و154).

م) جرج جرداق

جرج جرداق مسیحی امام علی(علیه السلام) را این گونه توصیف می کند: «علی بن ابی طالب در خرد یگانه بود، او قطب اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، هیچ دانشی در عرب وجود ندارد، مگر آن که اساسش را علی(علیه السلام) پایه گذاری کرده یا در وضع آن، سهیم و شریک بوده است.» (جرج جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانیت، ج1، ص102).

ن) روکس عزیزی

وی که یکی از ادیبان برجسته مسیحی است در این زمینه می گوید: «اسلام در مسائل مختلف فقیه تر از علی(علیه السلام) را به خود ندیده است و دلیلش این سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله) است که فرمود: «أقضاکم علیّ؛ برترین شما در داوری و قضاوت، علی است.» و به گواه هم عصر خودش که می گفت: «لَولاَ عَلِیّ لَهَلَکَ عُمَر؛ اگر علی نبود، عمر بیچاره می شد.»... علی عالم به تورات و انجیل و قرآن بود (العزیزی، الإمام علی أسد الاسلام و قدّیسه، ص75و76).

س) والیری

این مستشرق ایتالیایی درباره دانش قرآنی امام علی(علیه السلام) چنین می نگارد: «معروف است که علی دانش عمیقی از قرآن داشت و یکی از بهترین قاریان قرآن بود. اگرچه که وی

ص: 197

می نویسد: «این گفته که او نسخه ای اصلاح شده از قرآن گرد آورده، مردود است.» (تقی زاده داوری، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، ص36) که این سخن با نقل های تاریخی ای که احتمالاً به دست والیری نرسیده، متناقض است. چراکه امام علی(علیه السلام) علاوه بر املانویسی سوره های نازل شده بر پیامبر(صلی الله علیه و آله)، پس از رحلت ایشان به جمع آوری قرآن کریم برحسب ترتیب نزول پرداخته، به گونه ای که سوره های مکی قبل از مدنی آمده، و هم چنین ناسخ و منسوخ در آن مراعات شده است (فیض کاشانی، تفسیر صافی، ج1، ص40؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص29؛ سیوطی، الاتقان، ص160و162؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص41، مجلسی، بحارالانوار، ج89، ص74).

ع) مادام دیولافو

مادام دیولافو در سفرنامه اش درباره علی ابن ابی طالب(علیه السلام) چنین می گوید: «شیفتگی شیعه نسبت به علی، به صورت سنتّی استوار درآمده است ... چه کسی را می توان یافت که عالم تر از علی و بیش از او مشتاق صلح و آرامش باشد؟ چه خاندانی را پاک تر از خاندان علی می توان سراغ گرفت؟ در عصری که خداپرستی با بت پرستی و دیگر مظاهر شرک درآمیخته بود، چه کسی بیش از علی زبان به توحید گشود؟ در جنگ ها زمانی که همه از صحنه می گریختند، چه کسی استوارتر از علی پیکار می نمود؟ زمانی که همه به فکر جان خویش بودند، چه کسی جز علی به استقبال مرگ می شتافت؟ چه کسی عادلانه تر از علی فرمان رانده؟ چه کسی رئوف تر از او می شناسید؟ چه کسی بیش از او در تهدیدهایش راسخ و به وعده هایش وفادار بود؟ ... ای دیدگان من! گریه کنید و قطرات اشک را با ناله درآمیزید؛ بگریید بر مظلومیت خاندان رسول اللّه(صلی الله علیه و آله).» این تعبیرات را می توان یکی از بهترین عبارت پردازی های ناشی از شناخت مناسب از مقام و جایگاه علمی و عملی امیرالمؤمنین(علیه السلام) برشمرد.

ص: 198

نتیجه

در جمع بندی این مقاله می توان گفت که در مواجهه با آثار مستشرقان باید به دو زاویه مهم پرداخت؛ یکی شناخت خود خاورشناس و میزان سلامت شخصیتی اش، مخصوصاً در نقل قول هایش و دیگری شناخت روش به کار گرفته شده در پژوهش هایش. چنان چه روش پدیدارشناسه در چنین مطالعاتی توصیه می گردد و به واقعیت امور نزدیک تر است. هم چنین باید در چنین پژوهش هایی محقق نسبت به ورود انگیزه های غیرعلمی در آثار آن مستشرق هم توجه نماید. انگیزه هایی چون: بدبینی به اسلام و مسلمین، حس خودبرتربینی غربی ها جهت انکار میراث فرهنگی، نداشتن شیوه صحیح در انتخاب و نقد منابع اصیل فریقین، عدم درک صحیح و ناآشنایی با زبان عربی که زبان دین اسلام است؛ و... در نتیجه نباید همه مستشرقین را به صورت کامل رد یا تأیید کرد. طبق نظرات ارائه شده در این مقاله، می توان به این نتیجه رسید که آراء مستشرقین در زمینه علم و دانش امیرالمؤمنین(علیه السلام) به واقعیت نزدیک تر بوده و شاید دلیل آن هم استفاده بیش تر ایشان از روش پدیدارشناسانه در تحقیقاتشان بوده است.

ص: 199

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعةالمصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن شهرآشوب، محمدبن علی المازندرانی، المناقب آل ابی طالب، بیروت: دار الأضواء،1412ق.

2. ابن عساکر، ابوالقاسم علی بن الحسن بن هبةالله شافعی، تاریخ مدینة دمشق، بیروت، دار الفکر، 1415ق.

3. احمدیان، محمدعلی، مجله معرفت، شماره 47، 1380ش.

4. ادوارد سعید، شرق شناسی، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران .

5. امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

6. آرمسترانگ، کارل، خداشناسی از ابراهیم تاکنون، ترجمه: محسن سپهر، تهران: نشر مرکز چاپ چهارم، 1385ش.

7. آنکیری، گابریل، شهسوار اسلام، ترجمه: کاظم عمادی، چ پنجم، تهران، سپهر، 1354ش.

8. بایرناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران: چاپ شانزدهم، انتشارات علمی – فرهنگی، 1385ش.

9. برنارد، لوئیس، تشیع و مقاومت (شیعه در تاریخ)، مجموعه مقالات کنفرانس بین المللی دانشگاه تل آویو، تهران: فاروس، 1368ش.

10. پورطباطبائی، سیدمجید، مقاله شرق شناسی؛ مفهوم و تاریخ؛ مجله حسنا، شماره 5و6، تابستان و پاییز 1389ش.

11. تقی زاده داوری، محمود، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، موسسه شیعه شناسی، 1385ش.

12. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانیت، ترجمه: سیدهادی خسروشاهی، مؤسسه انتشاراتی فراهانی، 1379ش.

13. جلونگر، محمدعلی، مقاله «روش خاورشناسان در برابر مؤلفه های شیعی»، ماهنامه سوره، شماره 54-55.

14. الحاج، ساسی سالم، الظاهرة الاستشراقیة واثرها علی الدراسات الاسلامیة، مرکز دراسات العالم

ص: 200

الاسلامی، لیبی 1991م.

15. حسینی طباطبائی، مصطفی، نقد آثار خاورشناسان، تهران، 1363ش.

16. خوارزمی، الموفق، المناقب، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، 1414ق.

17. الدسوقی، محمد، سیر تاریخی و ارزیابی اندیشه شرق شناسی، ترجمه: محمودرضا افتخارزاده، تهران، نشر هزاران، چ اول، 1376ش.

18 دونالدسون، دوایت، عقیدة الشیعة، بیروت، مؤسسة المفید،1410ق.

19. دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، 1377ش.

20. رئیس اعظم، شاهد، اعجاز قرآن از دیدگاه مستشرقان، چاپ اول، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1386ش.

21. زقزوق، محمود حمدی، الخلفیة الفکریة للصراع الحضاری، قاهره، دار المعارف، [بی تا].

22. زمانی، محمدحسن، شرق شناسی و اسلام شناسی غربیان، قم، مؤسسه بوستان کتاب، 1385ش.

23. ژایگر، ردولف، خداوند علم و شمشیر، ترجمه: ذبیح الله منصوری، تهران، مجید، 1376ش.

24. سیوطی، جلال الدین، الاتقان، قاهره، دارالسلام، طاول، 1429ق.

25. شهرستانی، هبةالدین، ما هو نهج البلاغه، ترجمه: عباس میرزاده، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1420ق.

26. شیمل، آنه ماری، تبیین آیات خداوند: نگاهی پدیدارشناسانه به اسلام، ترجمه: عبدالرحیم گواهی، تهران، نشر فرهنگ و آثار اسلامی، 1376.

27. طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، قم، دارالثقافه، چ اول، 1414ق.

28. العزیزی، روکس، الإمام علی أسد الاسلام و قدّیسه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1399ق.

29. علی الصغیر، محمّدحسین، خاورشناسان و پژوهش های قرآن، ترجمه: محمّدصادق شریعت، چاپ اوّل، قم، مؤسسه مطلع الفجر، 1372ش.

30. علی قلی، محمدمهدی، سیمای نهج البلاغه، تهران، تاریخ و فرهنگ، 1379ش.

31. فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ترجمه: سید مرتضی هاشمی حائری، 1325ق.

32. فیض کاشانی، ملامحسن، تفسیر الصافی ، تهران، الصدر، 1415ق.

33. فیلیپ خوری، حتی، شرق نزدیک در تاریخ، ترجمه: قمر آریان، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ دوم، 1382ش.

ص: 201

34. کلبرگ، اتان، مطالعات غرب در خصوص اسلام، مجموعه مقالات کنفرانس بین المللی تل آویو، تهران: فاروس، 1386ش.

35. گلدزیهر، ایگناس، العقیدة و الشریعة فی الاسلام، تعریب: یوسف موسی و دیگران، مصر، دار الحدیثه، 1959م.

36. گلدزیهر، ایگناس، درس هایی درباره اسلام، ترجمه: علی نقی منزوی، تهران، انتشارات ردیاب، چاپ دوم، 1357ش.

37. گوستاولوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، مترجم: محمدتقی فخرداعی گیلانی، افراسیاب، 1380ش.

38. گیب، هملتون، اسلام: بررسی تاریخی، انتشارات علمی و فرهنگی، 1367ش.

639 مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404ق.

40. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مؤسسةالنشرالاسلامی، 1425ق.

41. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد، انتشارات تهذیب، 1394ش.

42. مکدرموت، مارتین، اندیشه های کلامی شیخ مفید، مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، 1363ش.

43. موسوی، سیدرضی، شرق شناسی و مهدویت، انتشارات مرکز مهدویت، 1389ش.

44. نصر، سیدحسین، قلب اسلام، مترجم: سیدمحمدصادق خرازی، نشر نی، 1394ش.

45. نوری، محمد، خاورشناسان و فرقه شناسی، هفت آسمان، شماره اول، 1378ش.

46. هالیستر، جان نورمن، تشیع در هند، ترجمه: آزر میدخت مشایخ فریدنی، مرکز نشر دانشگاهی، 1373ش.

47. • Gleave, Robert 2007.Scripturalist Islam: The History and Doctrines of the Akhbari School of Shii Thought, Brill.

48. • Asad, Mohammad, 1934 , Islam at the Cross Road, AND Kitab Bhavan (December 1, 2003)

49.

ص: 202

بررسی شبهات خاورشناسان، پیرامون عدم ذکر نام حضرت علی (علیه السلام) در قرآن کریم

اشاره

محمود خوران(1)

ص: 203


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن؛ m.khooran@yahoo.com

ص: 204

چکیده

قرآن کریم به عنوان مهم ترین نص وحیانی مورداتفاق همه مسلمانان، در مهم ترین مسئله مورداختلاف فریقین، یعنی امامت و خلافت بلافصل علی(علیه السلام)، به نام آن حضرت تصریح نفرموده است. (این شبهه از سده های اولیه اسلام تاکنون از سوی گروه های مختلف مطرح بوده است). در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بیان دیدگاه ها و شبهات خاورشناسان در مقدمات و در اصل مسئله پرداخته شده است. این شبهات عمدتاً از سوی خاورشناسان قدیمی با دیدگاه مخالف شیعه طرح شده است. از نتایج تحقیق این است که بسنده نمودن به منابع اهل تسنن، تکیه به منابع نامعتبر، گمان ها و برداشت های شخصی نادرست و نظرات شاذّ یکی از اخباریون (که توسط یکی از اعضای سفارت انگلیس اغفال شده)، منشأ شبهات ایشان بوده است. نظرات خاورشناسان جدید به خلافت علی(علیه السلام) در دهه های اخیر، به دلیل محدودنشدن به منابع اهل تسنن و مراجعه دقیق تر به منابع فریقین، به نظر شیعه نزدیک تر شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، شبهات، خاورشناسان.

مقدمه

قرآن کریم برترین کتاب هدایت و مهم ترین نصّ وحیانی مورداتّفاق همه مسلمانان است. با این که مسلمانان برای دریافت هدایت الهی و حلّ مسائل مهم و ضروری خود به قرآن مراجعه می کنند، اما قرآن کریم در مهم ترین مسئله مورداختلاف فریقین، یعنی امامت

ص: 205

و خلافت بلافصل علی(علیه السلام)، به نام آن حضرت تصریح نفرموده است. علما و محققان محترم شیعه هریک از بُعدی خاصّ متعرض این مسئله شده و بدان پاسخ داده اند (ر. ک. خوران، بررسی علل عدم ذکر نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن). صحیحه ابوبصیر (ر.ک. کلینی، کافی، ج1، ص287) - که حاوی پاسخ امام صادق(علیه السلام) به این سؤال است - نشان می دهد که شبهه عدم ذکر نام ائمّه(علیه السلام) در قرآن از همان سده های اوّلیه اسلام، مطرح بوده است. در دوران بعد با ظهور ابن تیمیه، این شبهات تشدید شد (موسوی خمینی، بی تا، ص4). هم چنین در قرن 12 و 13 هجری، شرذمه ای از اخباریون برخلاف نظر علمای شیعه (ر.ک. معرفت، 1410، ص196-200)، ادعای نادرست حذف نام علی(علیه السلام) از قرآن را مطرح نموده و بعضی نیز شیعه را به اعتقاد به تحریف متهم نمودند (مرتضی عاملی، حقایقی مهم پیرامون قرآن کریم، ص200).

بیشتر خاورشناسانی که به مطالعات قرآنی و تاریخ صدر اسلام پرداخته اند، به مسائل اختلاف برانگیز میان فرق اسلامی حساس بوده و آن ها را مورد بحث و بررسی قرار داده اند. از جمله در خصوص خلافت نخستین، اختلاف مصاحف، جمع قرآن و تحریف، مطالبی را نگاشته و بعضاً متعرض بحث عدم ذکر نام علی(علیه السلام) در قرآن شده و شبهاتی را نیز مطرح نموده اند که در ادامه خواهد آمد.

پیشینه

از میان آثار علمی که توسط مستشرقان یا در زمینه مطالعات ایشان درباره ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام) انجام گرفته، به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

1. آنگیری، گابریل، «شهسوار اسلام»، نشر سپهر، تهران، 1354 ش.

2. اردشیرنیا، علی رضا، «نقد و بررسی دیدگاه مؤلفان و اندیشمندان شهیر غیرمسلمان درباره امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) براساس قرآن و سنت»، دانشگاه پیام نور، 1388ش.

3. پاولوویچ، ایلیا، «اسلام در ایران از هجرت تا پایان قرن نهم هجری»، 1350ش.

ص: 206

4. جرداق، جرج، «الامام علی(علیه السلام) صوت العدالة الإنسانیة»، ترجمه: محمد هادی خسروشاهی، انتشارات فراهانی، تهران، 1344ش.

5. ژایگر، رودولف، «خداوند علم و شمشیر»، ترجمه: ذبیح الله منصوری، کتاب فروشی ایرانیان، تهران، 1348ش.

6. کتانی، سلیمان، «امام علی(علیه السلام) پیشوا و پشتیبان»، مترجم: سیدجواد هشترودی، تهران، 1365ش.

7. کریم خانی و صمدانی، «علی(علیه السلام) فراسوی ادیان»، چاپ اول، نشر دانش حوزه، قم، 1383ش.

8. مادلونگ، ویلفرد، «جانشین محمد»، مترجم: احمد غائی، جواد قاسمی و …، آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1377ش.

ما در این مقاله در تلاش هستیم تا دیدگاه های مستشرقان درباره علت عدم ذکر نام امام علی(علیه السلام) را بررسی کنیم.

1. دو نوع نگرش خاورشناسان به جایگاه حضرت علی(علیه السلام) در خلافت نخستین

از آن جاکه نظرات و شبهات مستشرقان در خصوص عدم تصریح به نام علی(علیه السلام) در قرآن، در خصوص خلافت، متأثر از نوع نگرش ایشان به قضایای مربوط به خلافت پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشد، مناسب است ابتدا به این بحث اشاره شود.

در خصوص جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و جایگاه علی(علیه السلام) در خلافت، می توان دیدگاه خاورشناسان را به دو بخش تقسیم نمود؛ دیدگاه مخالف شیعه و دیدگاه موافق شیعه. نظرات اکثریت خاورشناسان قدیمی، بیشتر متّکی بر منابع اهل تسنن می باشد و استدلالات علمای شیعه مورد بررسی علمی قرار نمی گیرد، لذا دیدگاه مثبت نسبت به موضع گیری های شیعی در آن ها کمتر یافت می شود، اما در نظرات جدید خصوصاً محقّقان دهه های اخیر که خود

ص: 207

را به منابع اهل تسنن محدود نکرده و نگاه دقیق تری به منابع فریقین نموده اند، نظرات تعدیل شده و به دیدگاه شیعه نزدیک شده است.

بیشتر خاورشناسان گروه اول، از جمله مونتگمری وات، اف بول، فیلیپ حتّی، اسمارت، جرجی زیدان، کارل بروکلمان و گوستاولوبون می گویند: پیامبر اکرم [(صلی الله علیه و آله)] برای خویش جانشینی تعیین نکرده است و اختلاف [حضرت] علی [(علیه السلام)] با خلفاء را انکار نموده و شیعیان را متهم به جعل احادیث نبوی در تأیید خلافت بلافصل علی(علیه السلام) نموده اند (پورطباطبایی، خاورشناسان و غدیر، ص45و46و67). ایشان شیعه را فرقه ای سیاسی و نه دینی قلمداد نموده (ولهاوزن، الخوارج و الشیعة، ص146) و شیعیان را دارای افکار افراطی و خلافت موروثی مأخوذ از منشأ ایرانی شاه پرستی می داند (فلوتن، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ص89-95). سوء غرض برخی از ایشان چون لامنس، بوهل، گلدزیهر و بِل، در قضیه خلافت علی(علیه السلام) مشهود است. جدا از تحلیل های نادرست، تصویری را هم که این خاورشناسان از حضرت علی(علیه السلام) در دایرةالمعارف اسلام لیدن ارائه داده اند، تصویری است که با واقعیت فاصله بسیار زیادی دارد (ر.ک. مؤسسه شیعه شناسی (زیرنظر تقی زاده)). نظریه مثلث قدرت لامنس در تغییر نگرش خاورشناسان مؤثّر بود (حسینی طباطبایی، نقد آثار خاورشناسان، ص174و175) و سپس نادرستی ادعای اجماع بلامنازع صحابه در مورد خلافت ابوبکر و دموکراتیک دانستن انتخاب و خلافت و انتخاب او را آشکار شد (لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص164؛ زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص41؛ هولت، تاریخ اسلام، ص97). ادعاهایی که مبتنی بر منقولات جاعلانی چون سیف بن عمر کذّاب بود (ر.ک. عسگری، عبدالله بن سبأ و الأساطیر الأخری، ص65-70). در مباحث مربوط به علوم قرآنی و تفسیر، نولدکه، گلدزیهر و بلاشر جزو این دسته از خاورشناسان می باشند.

گروه جدید خاورشناسان، دیدگاه منفی گذشتگان را تاحدودی اصلاح نموده اند. ایشان

ص: 208

علاوه بر منابع اهل تسنن، منابع دانشمندان شیعه را نیز مطالعه نموده و از نظرات ایشان آگاهی حاصل نموده اند و سخنان و استدلالات ایشان را در خصوص خلافت نیز گزارش نموده اند. اهم گزارشات ایشان عبارت است از: آیات و روایات دال بر فضایل، برتری و شایستگی امام علی(علیه السلام) در منصب زعامت امت اسلامی و اشتراک فریقین بر فضل و برتری آن حضرت و موقعیت بی مانند او در نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در پیشبرد اسلام، گزارش از واقعه غدیر خم، گزارش احادیث نبوی بر خلافت علی(علیه السلام)، گزارش دلایل شیعیان مبنی بر خلافت بلافصل علی(علیه السلام) و سایر ائمه(علیه السلام) (ر.ک. حکیمی، خاورشناسان و دیدگاه شیعه درباره جانشینی حضرت علی(علیه السلام)).

برخی از خاورشناسان جدید فقط به ارائه گزارش بسنده ننموده و خود در خصوص خلافت علی(علیه السلام) اظهارنظر نموده اند. از جمله ایشان پروفسور ویلفرد مادلونگ آلمانی است. وی بیان داشته با توجه به محورهایی که قرآن در مورد جانشینی پیامبران گذشته بیان نموده، جایگاه ویژه و برتری برای «خاندان»های پیامبران خصوصاً پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) قائل شده است. از سوی دیگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) جانشینی خود را نیز چون سایر امور در هدایت های قرآنی می دید و در سایه لطف الهی به آن دست می یافت و مخالفت مردم نیز اثری در موفقیت او نداشت. لذا می توان فهمید که طبیعتاً حضرت به جانشینی ابوبکر راضی نبوده است، بلکه تمایل به جانشینی شخصی از خاندان خود بوده است (ر.ک. مادلونگ، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ص32-47). بسیاری از خاورشناسان جدید با نگاه برون دینی علی(علیه السلام) را شایسته ترین فرد برای جانشینی رسول(صلی الله علیه و آله) می دانند (مادلونگ، همان، ص35).

هم چنین از میان نظرات واقع بینانه محققان جدید می توان اشاره نمود به: آرزینا آر لالانی در دلالت آشکار حدیث منزلت بر تعیین جانشینی علی(علیه السلام) توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و واقعه لیلة المبیت بر جانشینی علی(علیه السلام) (لالانی، نخستین اندیشه های شیعی تعالیم امام

ص: 209

محمدباقر(علیه السلام)، ص11و101)، نظر هاینس هالم در وضوح دلالت حدیث غدیر بر جانشینی علی(علیه السلام) (هالم، کتاب شیعه، ص37)، نظر لمبتون مبنی بر تربیت و برگزیدن و معرفی علی(علیه السلام) توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به عنوان جانشین پس از خود طبق نصّ (ولمبتون، تاریخ اسلام، ص559)، تصریح کارن آر مسترانگ به تعیین جانشینی علی(علیه السلام) در واقعه یوم الانذار یا انذار عشیره (آرمسترانگ، زندگی نامه پیامبر اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ص101)، تصریح فولر گراهام بر این که امامان دوازده گانه جانشینان واقعی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می باشند (گراهام. ای، شیعیان عرب مسلمان فراموش شده، ص43). نظر ولتر در دلالت واقعه یوم الخمیس (حدیث دوات و قلم) بر این که خاتم الانبیاء(صلی الله علیه و آله) می خواست علی(علیه السلام) را کتباً به جانشینی خود منصوب نماید، اما این وصیت عملی نشد (امیری فر، امام علی(علیه السلام) و قرآن، نهج البلاغه از منظر علی دوستان جهان، ص134) قابل ذکر است که حتی کایتانی (علیرغم این که با سوء ظن در مورد علی(علیه السلام) اظهارنظر نموده) در بررسی واقعه یوم الخمیس (حدیث دوات و قلم) گفته است: [حضرت] محمّد [(صلی الله علیه و آله)] بالفعل وصیّتی به نفع علی [(علیه السلام)] نکرد، اما اگر او را از این کار باز نمی داشتند، چنین وصیتی کرده بود (مادلونگ، همان، ص43).

2. شبهات خاورشناسان

برخی از خاورشناسان قدیمی که در مطالعات قرآنی قلم زده اند – با دیدگاه مخالف و منتقد شیعه – به مباحث مربوط به نام علی(علیه السلام) در قرآن ورود کرده و شبهاتی را مطرح نموده اند. ماحصل شبهات ایشان ذیلاً در دو بخش مورد بررسی قرار می گیرد؛ بخش نخست شبهات ناظر به مقدمات بحث و بخش دوم شبهات ناظر به اصل بحث، یعنی نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن است.

الف) شبهات خاورشناسان در مقدمات بحث

این شبهات شامل موضوعاتی است که جزو مقدمات بحث نام علی(علیه السلام) در قرآن یا

ص: 210

مرتبط با آن می باشد که ذیلاً در چهارمحور بیان شده و عنداللزوم نکاتی در پاسخ آن ها ذکر خواهد شد.

یک. ادعای کلّی تحریف لفظی

خاورشناسان، خصوصاً متقدمین ایشان، سعی در نسبت دادن تحریف به ساحت قدسی قرآن مجید را داشته اند. انگیزه آن ها از این اتهام، پوشاندن اشکال بزرگ آیین خود (یعنی تحریف کتاب مقدسشان به وسیله اسلاف دنیاطلب و منحرفشان) و خدشه واردنمودن بر جایگاه برتر قرآن کریم – به عنوان معجزه جاودان الهی و رکن خاتمیت دین اسلام - بوده است. به عنوان نمونه می توان به سخنان سست و بی پایه بول در دایرةالمعارف اسلام – که در آلمان تدوین شده است - اشاره نمود (ر.ک. علی الصغیر، المستشرقون و الدراسات القرآنیة، ص48و49و107).

خاورشناسان گزارشاتی چند را مستمسک قرارداده و مدّعی وقوع تحریف لفظی خصوصاً در صدر اسلام شده اند؛ تحریف در واژگان، آیات و بخش های عمده ای از آیات و سور قرآنی به زیادی و نقصان را توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، شیعیان و خلفا ادعا نموده اند. پشتوانه مدعای ایشان عبارت است از: برخی اخبار اهل تسنن هم چون اخباری که از عمر مبنی بر حذف آیات توهمی رجم، رغبت و غیره رسیده است، روایات شاذّ مبنی بر جواز قرائت به معنا، اختلاف مصاحف صحابه و اضافات برخی مصاحف.

برخی چون گلدزیهر با وقاحت بسیار، ادعا می کنند: «از میان کتب آسمانی که ادّعای وحی بودن آن شده است، نصّ هیچ کتابی مضطرب تر و ناپایدارتر از قرآن یافت نمی شود.» (گلدزیهر، مذاهب التفسیر الاسلامی، ص2-6). وی مدعی تحریف نزدیک به پانصد موضع قرآنی، تا قرن چهارم هجری است. نولدکه بدون ارائه دلیل صحیح اظهار می دارد: به این میزان نیست امّا کمتر است! (نولدکه، تاریخ القرآن، ج2، ص324). هم چنین وی در دایرةالمعارف اسلامی ذیل ماده «قرآن» صراحتاً ادعا کرده است، یکی از مسائلی که در آن

ص: 211

تردید راه ندارد، آن است که قسمت هایی از قرآن از بین رفته است (علی الصغیر، المستشرقون و الدراسات القرآنیة، ص36). هم چنین آرتورجفری گفته است: «به درستی که قرآن از عصر نزول تا دوره های چاپ به کرّات تغییر و تبدیل یافته است» (عسکری، القرآن کریم و روایات المدرسین، ج2، ص746).

قابل ذکر است که تحریف لفظی به دلایل متعدد در قرآن قطعاً رخ نداده است و ادعاهای خاورشناسان در این خصوص به لحاظ سند یا دلالت مردود است. هم چنین اضافات برخی مصاحف در صورت صحت سند، اضافاتی تفسیری است و جزو متن قرآن نمی باشد). ارائه پاسخ مفصّل، خود بحثی جداگانه را می طلبد (ر.ک. معرفت، تحریف ناپذیری قرآن، ص35-60 – متقی زاده و خوران). ضمناً برخی از خاورشناسان جدید مانند آقای نیوبای در دایرةالمعارف قرآن لایدن بیان داشته که موضوع تحریف از مناسب ترین سوژه هایی است که مستشرقان «مغرض» به جمع آوری شواهد و اعترافات و روایات ضعیف کتب مسلمانان برای اثبات وقوع آن پرداخته اند... تمام تلاش هایی که در جهت متّهم ساختن شیعه به فراهم آوردن قرآنی دیگر انجام گرفته با شکست مواجه شده است و هر دو فرقه شیعه و سنی در تمام مراسم و اهداف دینی خود از قرآنی واحد استفاده می کنند (زمانی، مستشرقان و قرآن، ص500و501).

دو. ادعای حذف اسامی

نولدکه به نقل از فایل، ادعای بی دلیل حذف اسامی یا مواضع مخالف بنی امیه توسط عثمان را مطرح می سازد و سپس خود می افزاید: حذف اسامی فی حدّ ذاته وارد است و به علّت وجود گروه های معاندتر از بنی امیه، حذف اسامی آنان را نیز ادعا می کند. وی از آن جاکه قرآن را با عهدین مقایسه می کند، عدم ذکر اسامی اصحاب، دشمنان و امکنه (به جز موارد اندکی) در قرآن را مطلبی عجیب می داند و احتمالاتی را این گونه طرح می کند که شاید پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) خود به جهت مصالحی این اسامی را حذف کرده باشد! یا هنگام

ص: 212

جمع قرآن توسط عثمان به همراه حذف تعمّدی اجزای بزرگی از قرآن، اسامی نیز حذف شده باشند! و یا حذف اسامی به علت درز و ورود حاشیه های تفسیری به نصّ بوده باشد! (نولدکه، تاریخ القرآن، ص317و319).

بلاشر نیز با اظهار شگفتی از عدم ذکر اسامی دشمنان در قرآن، احتمال اصلاحات (تحریف) را طبیعی می داند! هم چنین گلدزیهر و نولدکه ادعای حذف تعّمدی نام هفت یا هفتاد نفر از منافقان از مخالفان حضرت علی(علیه السلام) را به شیعیان نسبت می دهند. نولدکه احتمال می دهد این اسامی به جهت رحمت بر مؤمنانی که از نسل آن منافقان بوده اند، حذف شده باشند و آن افراد را از مخالفان خلافت حضرت علی(علیه السلام)، و به طور اخصّ خلفای سه گانه می داند (نولدکه، تاریخ القرآن، ص325 – بلاشر، در آستانه قرآن، ص209و210).

هم چنین الویس شبرنگر خاورشناس اتریشی نظریه مضحکی را در مورد نام پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) در قرآن مطرح می کند؛ او می گوید: «واژه «محّمد» [(صلی الله علیه و آله)] نام خاص پیامبر اسلام نبوده و او این نام را پس از خواندن انجیل و پیوند با مسیحیان بر خود نهاده»! (حسینی طباطبایی، نقد آثار خاورشناسان، ص10) [تا خویش را پیامبر موعود انجیل معرفی نماید]. این نظریه شبرنگر، جدا از سستی ادعایش، اقراری است به ذکر نام پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در انجیل.

مستشرق فرانسوی سیلوستر دی ساسی در قرآنی بودن آیه 144 سوره آل عمران تشکیک کرده و آن را ابداع ابوبکر دانسته است. وایل در دانشگاه هایدلبرگ، این ادعا را به آیه 185 آل عمران و 30 زمر تعمیم داده است. او و هرشفلد براساس رأی شبرنگر فرضیه ای را این گونه مطرح می سازد که تمام آیاتی که در آن ها «محمّد» [(صلی الله علیه و آله)] آمده است، بعداً وضع شده است. از جمله آیه 144 سوره آل عمران. زیرا عمر ابتدا آن را انکار کرده بود، [یعنی ظاهراً ابوبکر آن آیه را وضع کرده است] هم چنین کازانوا علاوه برآن، آیات 30 و 31 سوره

ص: 213

زمر را نیز از این قبیل می داند (نولدکه، تاریخ القرآن، ص311و313).

سه. انتساب عقیده تحریف (در مواضع مربوط به خلافت) به شیعه و سنی

بلاشر می گوید: «در میان رافضیان یعنی شیعیانی که حقانیت و برتری [حضرت] علی [(علیه السلام)] را در امور دنیوی و اخروی به رسمیت شناخته اند، رواج کامل داشته و مؤثرتر بوده است، این که تغییراتی آگاهانه توسط ابوبکر و عثمان و خلفای اموی در امحای آن چه بیانگر اراده الهی مبنی بر تفویض قدرت سیاسی به [حضرت] علی [(علیه السلام)] پس از پیامبر اسلام [(صلی الله علیه و آله)] بوده است» (نولدکه، تاریخ القرآن، ص94-100؛ بلاشر، در آستانه قرآن، ص209). نیز بلاشر به نقل از کازانوا می آورد که شدیدترین واردات (تحریف به اضافه) مواردی است که در آن تمایلات عقیدتی سیاسی وجود دارد. به ویژه عبارت ﴿وَأَمْرُهُمْ شُورَیٰ بَینَهُمْ﴾ (شوری/38)؛ و کارشان در میانشان [به صورت] مشورت است.» که به منظور تأیید عثمان در خلافت به زیان [حضرت] علی [(علیه السلام)]، وارد قرآن شده است (بلاشر، در آستانه قرآن، ص219).

نولدکه ادّعا می کند که شیعه معتقد است آیاتی از قرآن که در آن ها مهاجران و انصار به سبب عدم یاری [حضرت] علی [(علیه السلام)] در آینده ملامت شده اند، حذف شده است، سپس او شروع می کند به انتقاد از شیعه به خاطر مواردی که بخش عمده آن را خود و برخی از دیگر خاورشناسان به شیعه نسبت می دهند و ادامه می دهد که رأی شیعه مبنی بر حقّ انحصاری [حضرت] علی [(علیه السلام)] در خلافت، نه در اسلام سندی دارد! و نه در عادت قوم [عرب] وجود داشته است و این ایجاد نشد و مگر بعد از گذشت مدت زیادی از رحلت [حضرت] علی [(علیه السلام)] و حتی در ایران بعدها فرقه علی اللهی ایجاد شد (نولدکه، تاریخ القرآن، ص323و324).

بول در دائرةالمعارف اسلام آورده که شیعیان اصرار می ورزند که اهل سنّت آیاتی از قرآن را که مؤیّد مذهب شیعه است، حذف کرده اند؛ چنان که اهل سنّت نیز همین ادّعا را نسبت

ص: 214

به شیعه دارند (دائرةالمعارف اسلام، ج4، ص608، مقاله «تحریف»). هم چنین هانری ماسیه در کتاب «الإسلام» نظر خوراج را مبنی بر انکار قرآنی بودن سوره یوسف و دیدگاه شیعه مبنی بر حذف مقاطعی از قرآن که مربوط به اهل بیت(علیهم السلام) توسط خلفا بوده آورده و قائل به حذف مواردی از قرآن است (ر.ک: عسگری، 1378، ج2، ص772).

چهار. متّهم نمودن شیعه به تحریف معنوی در تفسیر باطنی(تأویل)

بلاشر گفته براساس عقیده شیعه به جز مواردی که با تغییر در شکل و نقط و افزودن کلماتی به برتری و اولویت اهل بیت(علیهم السلام) اشاره می شود، نشانه های دیگری نیز با مراجعه به تفسیر باطنی دیده می شود. خصوصاً در تفاسیری که تحت نفوذ فرق افراطی شیعه تهیه شده است. از جمله تفسیر کاشانی مثلاً در آیه 35 سوره نور گفته شده منظور از ﴿مِشْکَوةٍ﴾ حضرت فاطمه(علیها السلام) و منظور از (نُورٌ) امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و منظور از ﴿نُورٌ عَلَیٰ نُورٍ﴾ امامی پس از امام دیگر می باشد (بلاشر، در آستانه قرآن، ص242و243).

هم چنین نولدکه بیان داشته: همانا این تفاسیر که به محمدبن علی بن الحسین [(علیه السلام)] ملقب به باقر، برمی گردد، نشان گر جهت گیری شیعی است و تمام آیات را به اهل بیت(علیهم السلام) محدود کرده و نصف آن را به خاندان علوی مرتبط می کند. مثلاً در تفسیر علی بن ابراهیم قمی (قرن4 هجری) آمده: ﴿ذَلِکَ الْکِتَابُ﴾ یعنی حضرت علی(علیه السلام) و وصف ﴿الْمُنَافِقِین﴾ را که در قرآن زیاد وارد شده و به دو خلیفه اول و دوم برمی گرداند. نولدکه، این تفسیر را بافته هایی اشتباه از دروغ و حماقت خوانده و نمونه های دیگری از این نوع تفسیر را ذکر می کند و می نویسد در سوره «شمس»، ﴿الشَّمْس﴾ اشاره دارد به حضرت محّمد(صلی الله علیه و آله) و ﴿الْقَمَر﴾ به حضرت علی(علیه السلام)، ﴿النَّهَار﴾ به امام حسن(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) و ﴿اللَّیلِ﴾ به بنی امیه و نیز ﴿الْقُرْبی﴾ در شوری و حشر به خاندان علوی و ﴿الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَة﴾ به بنی امیه و ﴿خَیرٌ﴾ و ﴿عَدْل﴾ در سوره نحل («خیر» در آیات 30، 76، 95 و «عدل» در آیه 90 سوره النحل آمده است) به حضرت علی(علیه السلام) و ﴿الْجِبْت ﴾ و ﴿الطَّاغُوت﴾ در سوره نساء به ابوبکر و

ص: 215

عمر اشاره دارد. سپس او این تفاسیر را فاقد ارزش می شمارد (نولدکه، تاریخ القرآن، ص398).

تفاسیر فوق الذکر اولاً به معنای تحریف معنوی یا ذکر نام ائمه(علیه السلام) در نصّ قرآن کریم نیست. ثانیاً از آن جاکه حساب فِرَق باطنیه هم چون شیخیّه و برخی از اسماعیلیه از شیعه جداست، چنین مواردی چنان چه از منابع معتبر شیعه و صحیح السند باشند، از قبیل بیان تأویل می باشد که علم آن نزد حجج الهی است. برخی از موارد نیز بیان مصادیق یا مصداق اکمل است و حتی برخی از این موارد، در تفاسیر روایی اهل تسنّن از جمله الدر المنثور نیز آمده است.

ب) شبهات خاورشناسان در بحث اصلی

اشاره

گروه مذکور از خاورشناسان به نوعی عقیده به ذکر نام «علی(علیه السلام)» در قرآن [و سپس حذف آن توسط مخالفان سیاسی] را به شیعه نسبت داده اند. ذیلاً چهارمحور از این شبهات بیان می شود و عنداللزوم نکاتی در پاسخ آن ها ذکر خواهد شد.

یک. انتساب قرائات مجعول یا شاذّ به شیعه

بلاشر می گوید: «برای شیعیان مطلب مهم این است که در قرآن قسمت هایی را بیابند که حاکی از اولویت [حضرت] علی [(علیه السلام)] و اولاد او [(علیه السلام)] باشد. اینان می گویند اگر در قرآن چنین اشاراتی کمیاب است، به این علت است که چنین اشاراتی از قرآن حذف شده است و از این جا اتهاماتی علیه ابوبکر، عمر، عثمان، حجّاج اقامه می شود. با وجود این، هنوز مقدار کمی از این اشاره ها باقی مانده است که تعدادی از آن ها با تغییر جزئی و تلفظ رسم الخط عثمانی شناخته می شود» (بلاشر، در آستانه قرآن، ص236). سپس بلاشر قرائاتی را به شیعه نسبت می دهد، از جمله می گوید: آیه 17 سوره قیامت؛ ﴿إِنَّ عَلَینَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ﴾؛ همانا جمع و و قرائتش برعهده ماست.» را شیعیان به صورت «إِنَّ عَلیُّنا جَمَعَهُ وَ قَرَئَه»!؛ همانا علیّ ما آن را جمع کرد و آن را خواند» می خوانند و منظور از «علیّ» را در آیه

ص: 216

4 سوره زخرف: ﴿وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَینَا لَعَلِی حَکِیمٌ﴾، [حضرت] علی [(علیه السلام)] می دانند(بلاشر، در آستانه قرآن، ص243).

نولدکه و بلاشر می گویند: بسیاری از اسامی که حذف شده، طبق عقیده شیعیان مربوط به حذف نام اهل بیت(علیهم السلام) و تفوّق ایشان در جامعه بوده است. از جمله بلاشر ذکر می کند که طبق گفتار متداول شیعیان، عبارت قرآنی ﴿قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ﴾ (حجر/41) در اصل وحی چنین بوده است: «قالَ هَذَا صرِاطُ عَلِیٍّ مُسْتَقِیمٌ» یعنی این راه علیّ (راه) راست است (همان، ص209). نیز نولدکه می گوید اکثر این قرائات (مورد ادعای شیعه) از الفاظ «علیّ» یا «آل محمّد» [صلوات الله علیهما و آلهما] حکایت می کند که به عبارت نص افزوده می شود (نسخه خطی پترمان) مثلاً در (آل عمران/51)، (مریم/36)، (یس/61)، (زخرف/61و64)، چنین خوانده می شود: ﴿قالَ هذا صِراطٌ [عَلی] مُسْتَقیم ﴾: «این [راه علی] راه راست است.» نیز در ﴿کُنتُمْ خَیرُ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاس﴾ (آل عمران/110)؛ شما بهترین امّتی هستید که برای مردم پدیدار شد.» به جای ﴿أُمَّةٍ﴾ کلمه «ائمّه» (نسخه خطی شبرنگر) و در (فرقان/74) به جای ﴿لِلْمُتَّقِین﴾، «من المتقین» و در سوره (هود/17) کلمه ﴿إِمَامًا﴾ بعد از عبارت ﴿شاهِدٌ مِنْه ﴾: «گواهی از او»، قرار دارد (که جابه جا شده است). نیز برای عبارت ﴿إِنْ کانَ عَلَی الْهُدی﴾ (علق/11)؛ اگر بر (طریق) هدایت باشد.» مصدر مورد اعتمادی یافت نشد که مدعی تبدیل واژه «علیٌّ» به ﴿عَلَی﴾ باشد. وی می گوید: تعیین زمان به وجودآوردن این ادعاها، بسیار مشکل و مستلزم تفحص منظّم ادبیات شیعه می باشد (نولدکه، تاریخ القرآن، ص325–327).

دو. اضافات تفسیری را نصّ قرآن انگاشتن

نولدکه می نویسد: (در مصاحف و قرائت شیعه این گونه آمده است:) در سوره آل عمران (آن چنان که قرطبی گفته است): ﴿وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ [بسیف علی] بِبَدْر﴾؛ به تحقیق خدا یاری کرد که شما را [به وسیله شمشیر علی] در بدر.» و در سوره نساء آیه 64: ﴿وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ

ص: 217

ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ [یا علی] فَاسْتَغْفَرُوا اللَّه﴾؛ و اگر آنان وقتی به خود ستم کرده بودند، پیش تو می آمدند [ای علی] و از خدا آمرزش می خواستند.» نیز در نساء بعد از کلمه ﴿أَنْزَلَه﴾ عبارت «فی علیّ» و در آخر سوره شعرا و بعد از کلمه ﴿ظَلَمُوا﴾ عبارت «آل محمّد حقّهم»، اضافه و قرائت می شود (نولدکه، تاریخ القرآن، ص326).

قابل ذکر است که اضافات حاوی نام علی(علیه السلام) اعم از آن که در روایات معصومین(علیه السلام) یا در مصاحف صحابه آمده باشد، چنان چه دارای سند صحیح باشد ناظر به تأویل بوده (ر.ک. کلینی، کافی، ج4، ص314و313) و یا بخشی از «تفسیر تنزیلی» می باشد (ر. ک. مرتضی عاملی، حقایقی مهم پیرامون قرآن کریم، ص192-202؛ معرفت، تحریف ناپذیری قرآن، ص236؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص86) و به هر حال جزو متن قرآن نیست.

سه. انتساب دو سوره جعلی نورین و ولایت به شیعه

نولدکه و بلاشر، ادعای حذف سور عدیده توسط عثمان از جمله سوره «النورین» که آن را به مصادر شیعه نسبت می دهند را مطرح می سازند. در ادامه نولدکه می گوید که برای اولین بار خاورشناس فرانسوی گارسین دی تاسی، آن را به نقل از کتاب دبستان مذاهب محسن فانی در اروپا منتشر کرد و اما استاد قازانی کاظم بگ، 18 سال پس از نشر اول، متن کامل تری از آن را به دست آورد. نولدکه این مطلب را شکّ برانگیز می داند و سپس متن کامل سوره جعلی النورین را که در آیات 17 و 35 آن نام علی(علیه السلام) ذکر شده می آورد. آن گاه خود برخی از ضعف ها و تعارضات لغوی، اسلوبی و مضمونی آن را برمی شمرد (نولدکه، تاریخ القرآن، ص323و335).

هم چنین گلدزیهر گفته: دو سوره شیعه، یعنی نورین با 41 آیه و ولایت با 7 آیه و اضافات دیگر شیعه که کلیر تسدال آن ها را به زبان انگلیسی منتشر کرد، دلالت می کند که شیعه قائل به نقص قابل ملاحظه در مصحف عثمانی است و بیانگر تداوم اندیشه شیعه

ص: 218

درباره وجود تحریف در نصّ مصحف عثمانی است (گلدزیهر، مذاهب التفسیر الاسلامی، ص293-295).

قابل ذکر است که این دو سوره منبع و مدرک معتبر نداشته و تا پیش از قرن یازدهم، اثری از آن دو یافت نشده است. تنها منبع سوره جعلی نورین، کتاب دبستان مذاهب است که مؤلّفش آن را به طور شفاهی از قول عده ای مجهول - آن هم در صورت صحّت گفتار – نقل کرده است. اما سوره جعلی ولایت، بنابه ادعای خاورشناسان از روی نسخه مفقودی که در قرن 16 یا 17 میلادی در هند نگاشته شده گرفته شده است. نیز باقر لاهیجی، آن را از نسخه ای مجهول نقل کرده است. با این اوصاف ادعای این که این دو متن، دو سوره محذوف از قرآن باشند، بی پایه و اساس است (ر.ک. محمّدی نجارزادگان، تحریف ناپذیری قرآن، ص194و195).

چهار. انتساب عقیده حذف نام علی(علیه السلام) به شیعه، همراه با زیر سؤال بردن آن

نولدکه می نویسد: اگر خلیفه بودن علی [(علیه السلام)] حتی یک بار در قرآن ذکر شده بود، در آن صورت، آن ملزم کننده ارحجی بود برای هیئت انتخابیه، پس چگونه است خلافت او در کتاب مقدس یا روایات نبوی ذکر شده باشد و حتی یکی از اعضای شورا (شورای شش نفره انتخاب خلیفه سوم) در طرح آن و انتخاب [حضرت] علی [(علیه السلام)] براساس آن تحریک نشوند؟ نیز [حضرت] علی[(علیه السلام)] علیرغم دوباره دست انداختنش به خلافت و اضطرارش (برای اثبات حق خود) از این مواضع مورد ادعا استفاده نکرده است. نیز وقتی با شمشیر و با سخن به دفاع از حقّش در برابر معاویه پرداخت.

نولدکه سپس می افزاید: شیعیان به علت این که در قرآن قداستی را برای [حضرت] علی [(علیه السلام)] و خاندانش [(علیه السلام)] ندیدند، مدعی شدند که در جای جای قرآن (نام آن حضرت) ذکر شده، امّا ابوبکر و عثمان (در هنگام جمع قرآن) آن را حذف و یا اقدام به جایگزینی آن کرده اند. فقط طائفه ای از شیعه هستند که تا امروز مصحف عثمانی را به عنوان کتابی مقدس

ص: 219

استفاده می کنند، با صرف نظر از همه تهمت هایی که به آن زده شده است، آن هم فقط تا زمان دولت [حضرت] مهدی[(علیه السلام)] و قرآن صحیح و خالی از تزویر را در تصرف جانشینان علی [(علیه السلام)] می دانند. آنان امامان دوازده گانه اند که آن را پنهان داشته اند تا ظهور امام آخر [حضرت] مهدی قائم [(علیه السلام)] و با چنین اعتقادی برخی فرق شیعه مثل امامیه، به ذهنیاتی مبنی بر امید به مکشوفات متوقعه در آینده ای نامشخص [یعنی زمان ظهور] هدایت می شوند (نولدکه، تاریخ القرآن، ص322-325). امّا رژی بلاشر علیرغم مختلف دانستن اخبار دالّ بر محتوای مصحف علی(علیه السلام)، نتوانسته در اصل وجود آن و در سبقت جستن حضرت امیرمؤمنان(علیه السلام) نسبت به همه در جمع قرآن و فراهم آوردن مصحفی برحسب ترتیب نزول، تشکیک نماید (بلاشر، در آستانه قرآن، ص59-61). هم چنین گلدزیهر می گوید: شیعه در ابتدا اعتقادی به مصحف عثمانی نداشته و همواره آن را در مقابل مصحف علی[(علیه السلام)] می دانسته است (گلدزیهر، مذاهب التفسیر الاسلامی، ص293-295).

میخائیل براشر هم چنین در مقاله ای می نویسد: اگرچه اضافات ذکرشده از باب تفسیر است و نه اضافه در متن (مانند مواردی که کلمه یعنی دارد)، امّا بسیاری از این موارد (به اعتقاد شیعه) دال بر جزئیت آن اضافات یا تعبیرات در متن وحی می باشد؛ مثل مواردی که تعبیر «هکذا انزلت» در روایت آمده است (زمانی، مستشرقان و قرآن، ص280). نیز میخائیل براشر از بصائرالدرجات روایتی مبنی بر تجویز قرائت قرآن بر طبق نص عثمانی تا زمان ظهور حضرت قائم(علیه السلام)، توسط ائمه شیعه، را آورده و ادعا می کند که شیعیان تا دوره آل بویه قائل به تحریف بوده اند و پس از آن تغییر عقیده داده اند (زمانی، مستشرقان و قرآن، ص280و281). از سوی دیگر نولدکه در محل بحث از اضافات، از قول ابن حزم این چنین آورده است: به تحقیق بر مقدس واجب است محاربه با کسی که می خواهد در نصّ، اضافات را وارد کند (نولدکه، تاریخ القرآن، ص323، پاورقی).

ص: 220

3. تحلیل شبهات خاورشناسان

با عنایت به مراجعه خاورشناسان جدید به منابع روایی و تفاسیر علمای شیعه و آشنایی با استدلالات ایشان در خصوص امامت و خلافت (و محدودنکردن خود به منابع اهل تسنن)، عدم تصریح به نام علی(علیه السلام) در قرآن، برای ایشان ایجاد شبهه ای به خصوص ننموده، لذا ایشان به ندرت آن هم به طور ضمنی به این موضوع پرداخته اند. به نظر می رسد که ایشان با پذیرش عدم تحریف و منطقی دانستن عدم تصریح به نام علی(علیه السلام) در قرآن، در پی یافتن ذکر نام علی(علیه السلام) (به عنوان خلیفه نخستین) در فعل و قول پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بوده اند. لذا بیشتر به روایات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) یا تفاسیر آیات مربوط به علی(علیه السلام) از جمله آیات ولایت و ابلاغ و تبیینات ویا اقدامات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در معرفی علی(علیه السلام) به خلافت پرداخته اند. تحلیل واقعه غدیر خم و یوم الخمیس (حدیث قلم و دوات) از نمونه های آن است که ذکر آن گذشت. این امر از سویی نشان از قوّت منطق و استدلال شیعه در اقناع اذهان محقّقان بی طرف، در امر خلافت دارد.

اما خاورشناسان قدیمی بیشتر به این بحث ورود نموده و با تکیه به منابع اهل تسنن بر شیعه خرده گرفته اند. هم چنین سخنان ایشان که با دید سکولار نسبت به مسائل سیاسی اسلام اظهارشده است، بعضاً سر از نظرات عجیب نیز در می آورد. تکیه گاه بحث و تحلیل ایشان غالباً فرض هایی بی پایه و نظراتی بی دلیل است (حسینی طباطبایی، نقد آثار خاورشناسان، ص9). این گروه از خاورشناسان با مراجعه غیراصولی به قرآن و حداکثر مراجعه به برخی از تفاسیر اهل تسنن، در موضوع خلافت، به برداشت های سطحی و نادرست دست یافته اند. آن ها به صرف نیافتن آیات معتدّد که صراحتاً به امامت و خلافت پرداخته باشد، بیشتر قضیه خلافت پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را از بُعد تاریخی آن، مورد بحث و بررسی قرار داده و با نتایج منفی حاصل از آن به قضاوت نشسته اند. خاورشناسانی چون نولدکه، گلدزیهر، بول - با پیش زمینه منفی خود نسبت به شیعه - و حتی بلاشر با

ص: 221

دیدگاه کمی معتدل تر، اتّهاماتی را در این خصوص متوجه ساحت منزّه قرآن و مکتب شیعه نموده اند.

ایشان با استفاده از منابع متعصبان اهل تسنن و برداشت های نادرست از نظرات شاذّ اخباریونی هم چون شیخ نوری (نوری، فصل الخطاب، ص184-208) و تعمیم آن به تمام علمای شیعه، برخی از شبهات را طرح نموده و سعی کرده اند از سویی شیعه را متّهم به اعتقاد به تحریف و عقیده به حذف نام اهل بیت(علیهم السلام) از قرآن نمایند و از سوی دیگر همین عقیده نسبت داده شده به شیعه را، غیرمستدلّ و ناشی از دیدگاه افراطی شیعه معرفی نمایند و از این دو مقدمه خلاف واقع، هم وقوع تحریف را امری مسلّم جلوه داده و هم مردود و افراطی بودن عقاید شیعه را نتیجه گرفته اند. درحالی که اولا دلایل محکم و متعددی نزاهت قرآن کریم از تحریف را ثابت نموده و علمای شیعه در طول تاریخ بر عدم تحریف قرآن اجماع داشته و دارند (ر.ک. معرفت، صیانةالقرآن من التحریف، فصل دوم) و ثانیاً همان گونه که ذکر شد، نظرات خاورشناسان جدید نشان از منطقی و مستدلّ بودن نظرات واقعی شیعه دارد و ثالثاً پندار شیخ نوری برخلاف نظر مشایخ و علمای شیعه بوده (ر.ک. موسوی خمینی، کشف الاسرار، ج1، ص244و245؛ عسگری، القرآن کریم و روایات المدرسین، ج3، ص231-847؛ معرفت، صیانةالقرآن من التحریف، ص196-200) و با اعتراض و ردّ علمای شیعه، حتی خود میرزای نوری از نظرش برگشته و آن را توجیه نمود. قابل ذکر است که سردار کابلی (ظاهراً با واسطه) ماجرای توطئه یکی از اعضای سفارت انگلیس به منظور اغفال شیخ نوری برای تألیف کتاب فصل الخطاب را نقل نموده است (ر.ک. صادقی تهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، ج12، ص329و330).

در مجموع، شبهات این گروه از خاورشناسان، پایه متقنی ندارد. در منشأ شبهات ایشان مواردی چند را می توان برشمرد:

1. رجوع به منابع غیرمعتبر اهل تسنّن، خصوصاً برخی متعصبّان؛

ص: 222

2. استناد به اقوال شاذّ یکی دو تن از اخباریون و تعمیم آن به شیعه؛

3) عدم اطلاع یا کم اطّلاعی از مباحثی هم چون تأویل، اضافات تفسیری و تفسیر تنزیلی، وحی، جمع قرآن و نسخ؛

4. مقایسه قرآن با کتب عهدین و تلاش در جهت خدشه به مصونیت قرآن از طریف ادعای تحریف؛

5. گمان ها و برداشت های شخصی ناشی از حدس و پندار مستشرقان.

نتیجه

• عدم ذکر نام حضرت علی(علیه السلام) و سایر اهل بیت(علیهم السلام) در قرآن و پرسش از علت آن، شبهه ای است که از سده های اول تاکنون از سوی گروه های مختلف و به انگیزه های گوناگون مطرح شده است، اما دستاویز متعصبان اهل تسنن جهت ایجاد شبهه علیه شیعه واقع شده است. هم چنین در سده های اخیر نیز یکی دو تن از اخباریون از روی غفلت و برخلاف نظر علمای شیعه، ادعای حذف نام را طرح نموده و به دست مخالفان بهانه داده اند. هم چنین خاورشناسان علاقه مند به مطالعات قرآنی و حساس به مسائل اختلافی فریقین، متعرض این بحث شده اند.

• نظرات خاورشناسان در موضوع بحث، متأثّر از نوع نگرش ایشان به موضوع جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و جایگاه علی(علیه السلام) در خلافت است. می توان دیدگاه خاورشناسان را به دو بخش تقسیم نمود؛ دیدگاه مخالف شیعه و دیدگاه موافق شیعه. نظرات اکثریت خاورشناسان قدیمی بیشتر متّکی بر منابع اهل تسنن می باشد و استدلالات علمای شیعه مورد بررسی علمی قرار نمی گیرد، لذا دیدگاه مثبت نسبت به موضع گیری های شیعی در آن ها کمتر یافت می شود، اما در نظرات جدید خصوصاً محقّقان دهه های اخیر که خود را به منابع اهل تسنن محدود نکرده و نگاه دقیق تری به منابع فریقین نموده اند، نظرات تعدیل شده و به دیدگاه شیعه نزدیک شده است.

ص: 223

• برخی از خاورشناسان قدیمی - با دیدگاه مخالف و منتقد شیعه - در خصوص نام علی(علیه السلام) در قرآن، شبهاتی را مطرح نموده اند که در دو بخش موردبررسی قرار گرفته؛ بخش نخست شبهات ناظر به مقدمات بحث شامل: ادعای کلّی تحریف لفظی، ادعای حذف اسامی، انتساب عقیده تحریف (در مواضع مربوط به خلافت) به شیعه و سنی، متّهم نمودن شیعه به تحریف معنوی در تفسیر باطنی (تأویل). بخش دوم شبهات ناظر به اصل بحث، یعنی نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن است که در چهارمحور ذکر و عنداللزوم بدان ها پاسخ داده شده. این محورها عبارتند از: انتساب قرائات مجعول یا شاذّ به شیعه، عوضی گرفتن اضافات تفسیری به جای نصّ قرآن، انتساب دو سوره جعلی نورین و ولایت به شیعه، انتساب عقیده حذف نام به شیعه همراه با زیر سؤال بردن آن. این شبهات پایه متقنی نداشته و ناشی است از: رجوع به منابع غیرمعتبر اهل تسنّن، استناد به اقوال شاذّ یکی از اخباریون که توسط یکی از اعضای سفارت انگلیس اغفال شده، گمان ها و برداشت های شخصی و کم اطّلاعی از مباحثی همچون تأویل، اضافات تفسیری، جمع قرآن.

• با عنایت به این که خاورشناسان جدید مراجعه خود را به منابع اهل تسنن محدود ننموده و به منابع شیعی مراجعه نموده و با استدلالات ایشان آشنا شده اند. به نظر می رسد که ایشان با پذیرش و منطقی دانستن عدم تصریح به نام علی(علیه السلام) در قرآن، بیشتر در پی یافتن ذکر نام علی(علیه السلام) (به عنوان خلیفه نخستین) در فعل و قول پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بوده اند. لذا بیشتر به بررسی آیات ولایت و ابلاغ و تحلیل واقعه غدیر خم و یوم الخمیس (حدیث قلم و دوات) پرداخته اند. این امر نشان از قوّت منطق و استدلال شیعه در اقناع اذهان محقّقان بی طرف، در امر خلافت را دارد.

ص: 224

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. امیری فر، امیرعلی، امام علی(علیه السلام) و قرآن، نهج البلاغه از منظر علی دوستان جهان، چاپ اول، تهران، انتشارات طاووس بهشت، 1379ش.

2. آرمسترانگ، کاران، زندگی نامه پیامبر اسلام حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، ترجمه: کیانوش حشمتی، چاپ اول، تهران، انتشارات حکمت، 1381ش.

3. بلاشر، رژیس، در آستانه قرآن، ترجمه: محمود رامیار، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370ش.

4. پورطباطبایی، مجید، خاورشناسان و غدیر، قم، صبح صادق، 1385ش.

5. حسینی طباطبایی، مصطفی، نقد آثار خاورشناسان، تهران انتشارات چاپخش، چاپ اول، 1375ش.

6. حکیمی، دین محمد، خاورشناسان و دیدگاه شیعه درباره جانشینی حضرت علی(علیه السلام)، مجله: سخن تاریخ، بهار 1389 - شماره 8 (صص 26 تا 69)

7. خوران، محمود، «بررسی علل عدم ذکر نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن»، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، دانشکده تهران، 1388ش.

8. زمانی، محمدحسن، مستشرقان و قرآن، قم، بوستان قم، 1385ش.

9. زیدان، جرجی، تاریخ تمدن اسلام، ترجمه: جواهر کلام، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ ششم، 1369ش.

10. صادقی تهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن و السنة، قم: فرهنگ اسلامی، 1410ق.

11. عسگری، سیدمرتضی، القرآن کریم و روایات المدرسین، قم، انتشارات دانشکده اصول الدین، چاپ اول، 1378ش.

12. عسگری، سیدمرتضی، عبدالله بن سبأ و الأساطیر الأخری، تهران، الغدیر، 1392ش.

13. عسگری، سیدمرتضی، ولایت علی(علیه السلام) در قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، قم، انتشارات دانشکده اصول الدین، چاپ چهارم، 1386ش.

14. علی الصغیر، محمدحسین، المستشرقون و الدراسات القرآنیة، قم، مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه الثانی، 1413ق.

ص: 225

15. فلوتن، فان، تاریخ شیعه و علل سقوط بنی امیه، ترجمه: مرتضی هاشمی حائری، تهران، اقبال، 1325ق.

16. قرطبی، محمدبن احمد، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1405ق.

17. کلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب، الکافی فی الاصول، ترجمه و شرح: سیدجواد مصطفوی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، 1387ش.

18. گراهام ای، فولر و دیگران، شیعیان عرب مسلمان فراموش شده، ترجمه: خدیجه تبریزی، چاپ اول، قم، انتشارات مرکز شیعه شناسی، 1384ش.

19. گلدزیهر، ایگناس (اجتنس)، مذاهب التفسیر الاسلامی، تعریب: عبدالحلیم نجار، مصر چاپخانه محمدیه، 1955م.

20 لالانی، آرزینا آر، نخستین اندیشه های شیعی تعالیم امام محمدباقر(علیه السلام)، ترجمه: بدره ای، چاپ اول، تهران، الوان، 1381ش.

21. لمبتون. آن. کی. است، دولت و حکومت در اسلام، ترجمه: سیدعباس صالحی، چاپ سوم، انتشارات شفیعی، تهران، 1385ش.

22. لوبون، گوستاو، تمدن اسلام و عرب، ترجمه: فخر راعی، تهران، چاپ بنگاه مطبوعاتی علی اکبر علمی، چاپ چهارم، 1334ش.

23. مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) (پژوهشی پیرامون خلافت نخستین)، ترجمه: نمایی قاسمی و مهدوی و ضابط، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ سوم، 1386ش.

24. متقی زاده، عیسی، خوران، محمود، مقاله «ادعاهای مستشرقان در تحریف قرآن»، مجله قرآن پژوهی خاورشناسان، پاییز و زمستان 1387 - شماره 5 (ص49-64)

25. محمدی نجارزادگان، فتح الله، تحریف ناپذیری قرآن، تهران، نشر مشعر، 1384ش.

26. مرتضی عاملی، سیدجعفر، حقایقی مهم پیرامون قرآن کریم، ترجمه: سیدحسن اسلامی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ سوم، 1377ش.

27. معرفت، محمدهادی، تحریف ناپذیری قرآن، تهران، سمت و قم مؤسسه التمهید، چاپ اول، 1379ش.

28. معرفت، محمدهادی، صیانةالقرآن من التحریف، قم، دارالقرآن الکریم، 1410ق.

29. موسوی خمینی، سیدروح الله، انوارالهدایة فی التعلیقة علی الکفایة، تهران، انتشارات مؤسسه تنظیم و

ص: 226

نشر آثار امام خمینی، 1372ش.

30. موسوی خمینی، سیدروح الله، کشف الاسرار، بی جا، بی تا.

31. مؤسسه شیعه شناسی، تصویر امامان شیعه در دایرةالمعارف اسلامی (ترجمه و نقد)، زیرنظر: محمود تقی زاده، قم، انتشارات شیعه شناسی، چاپ اول، 1385ش.

32. نوری، حسین بن محمدتقی، فصل الخطاب فی تحریف کتاب ربّ الارباب، تهران، دانشکدة علوم قرآنی، بی تا.

33. نولدکه، تئودر، تاریخ القرآن، تعدیل: فریدریش شفالی، تعریب: جورج تامر، بغداد، منشورات الجمل، 2008م.

34. ولهاوزن، جولیوس، الخوارج و الشیعة (احزاب المعارضة السیاسیة الدینیة فی صدر الاسلام)، ترجمه: بدوی، مصر مکتبة النهضة، 1958م.

35. هاینس هالم، کتاب شیعه، موسسه کتب علوم انسانی، آلمان، چاپ دوم، 1996.

36. هولت ولمبتون، تاریخ اسلام، (پژوهش دانشگاه کمبریج)، ترجمه: آرام، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1385ش.

ص: 227

ص: 228

خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان و محدثان برجسته مسلمان

اشاره

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

ص: 229


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

ص: 230

چکیده

علمای اسلام در تمامی اعصار و قرون با استمداد از سخنان ارزشمند امام علی (علیه السلام) به مراحل تکامل دست یافته و امام علی (علیه السلام) را راهنما و مرشد خود در این راه دانسته­اند. همو که با ندای عدالت خود انسان­ها را هدایت می­کند و با اعجاز کلمات خود کالبد روح انسان­های آزاده را پر از نسیم آزادگی و جوانمردی می­کند. در این میان برای شناخت برخی از ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) سری به مهمترین کتاب های تاریخی و حدیثی بزرگان شیعه و اهل سنت زدیم و جایگاه علمی و عملی حضرت را در اندیشه های ایشان جستجو کردیم. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد نقلی و تاریخی به بررسی شخصیت امیرالمؤمنین از زبان اندیشمندان اسلامی در علم تاریخ و حدیث است. نتایج تحقیق نشان می دهد امام علی (علیه السلام) دارای شخصیتی عظیم در میان مورخان و محدثان و سایر اندیشمندان مسلمان است و این جایگاه برای هیچ کدام از اصحاب و یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قابل تصور نبوده است.

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان برجسته

اشاره

تاریخ­نگارن مسلمان با بررسی­هایی که انجام داده­اند به این حقیقت غیرقابل انکار تاریخی رسیده­اند که بعد از رسول گرامی اسلام، مقام و منزلت رشادت، شجاعت، علم، قدرت، حلم و سجایای اخلاقی امام علی (علیه السلام) بی­بدیل بوده است. در این بخش به تعدادی از اقوال مورخان به نام اسلامی که شخصیت امام علی (علیه السلام) را به اندازه سعه وجودی خود شناخته­اند، اشاره می­شود.

ص: 231

1. خطیب بغدادی

ابوبکر احمد بن علی بن ثابت خطیب بغدادی فقیه و محدث بزرگ اهل سنت و تاریخ نگار مسلمان در سده پنجم هجری بود که از برای اثرش «تاریخ بغداد» شهرت فراگیر یافت. او درباره فضایل امام علی (علیه السلام) می گوید: «مناقب علی (علیه السلام) مشهورتر از آن است که بیان شود و فضایل او افزون تر از آن است که به شماره درآید.» (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 1، ص 123).

2. سبط بن جوزی

سبط بن جوزی که از مورخان اهل سنت است، درباره راه و رسم علی (علیه السلام) گفته است: «اگر حروف مقطعه قرآن را ترکیب کنیم و مواد تکراری آن را حذف نماییم، چنین عبارتی به دست می آید: «صراط علی حق نمسکه»؛ راه علی (علیه السلام) حق است که بدان تمسک جوییم»(رهبر، علی ابرمرد مظلوم، قم، ص 119).

سبط بن جوزی در جای دیگر شخصیت علی (علیه السلام) را حتی از پیامبران نیز بالاتر برده و می نویسد: «رسول خدا فرموده است، صدیقان سه نفرند. حزقیل، مؤمن آل فرعون؛ حبیب نجار، مؤمن آل یاسین و علی بن ابیطالب (علیه السلام) که برترین آن هاست. ازاینجا دانسته می شود که امام علی (علیه السلام) افضل از انبیای بنی اسرائیل است؛ زیرا حزقیل از پیامبران بنی اسرائیل است و حدیث هم بر افضلیت آن حضرت بر او دلالت دارد.» (سبط بن جوزی، شرح حال و فضایل خاندان نبوت، ج 1، ص 52).

سبط بن جوزی مجذوبیت و شگفت زدگی خود را از کلمات امام این گونه ابراز می کند: «علی (علیه السلام) کلماتی را به زبان می آورد که سرشار از عصمت است. او با میزان حکمت سخن می گوید؛ سخنی که خداوند بر آن مهابت و شکوه افکنده است. این کلمات به گوش هر کس رسد، او را به شگفتی و حیرت وا می دارد. خداوند در سخن گفتن بدو نعمتی ارزانی داشته که توانسته است حلاوت و ملاحت را یکجا گردآورد و سحر بیان و زیبایی فصاحت را

ص: 232

باهم درآمیزد. نه می توان از آن کلمه ای اسقاط نمود و نه با حجت و دلیلی با آن مسابقه داد. سخن گویان را به عجز و ناتوانی کشیده و گوی سبقت از همگان ربوده است. کلمات او لفظی است که نورانیت نبوت بر آن تابیده و آنچه از وی صادر شده عقل ها و فهم ها را متحیر و شگفت زده ساخته است.» (همان، ص 114).

3. واقدی

واقدی از سیره نویسان به نام تاریخ اسلام درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) می نویسد: علی بن ابیطالب (علیه السلام) از معجزه های پیامبر بود چونان عصا برای موسی و زنده کردن مردگان برای عیسی بن مریم (ابن ندیم، الفهرست، ص 111).

4. خطیب خوارزمی

خطیب خوارزمی دانشمند معروف حنفی در مورد امام علی (علیه السلام) می گوید: «اوست امیرالمؤمنین، قطب دایره مردانگی، دارای میراث علم نبوت، بیناتر از همه ی صحابه در قضاوت، قلعه استوار، خلیفه امین، داناتر از هرکسی که روی این صفحه خاکی و زیر این آسمان هویداست، برادر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و پسرعموی او، برطرف کننده ی غم و اندوهش. صلح با او صلح با پیامبر است، جنگ با او جنگ با پیامبر است. جویباران فضائل در دنیا، از دریاهای فضائل اوست و گلزارهای توحید و عدل در باغستان سخنان و نوشته های اوست. اوست قطب دایره هدایت، چراغ تاریکی های ضلالت، حقیقت خردها... از سر تا قدمش را سروش غیبی (جبرئیل امین) ستوده و گواه فضائلش بوده است.»(سراج، امام علی (علیه السلام) خورشید بی غروب، ص 276).

5. ابن عبدالبر

ابن عبدالبر از فقها و محدثان و تاریخ­نگاران اهل سنت می نویسد: «وقتی یکی از پسران عامر بن عبدالله بن زبیر از علی (علیه السلام) بدگویی می کرد، به او گفتند: دیگر چنین کاری مکن. مروانیان، شصت سال او را بد گفتند و خداوند با کار آنان، جز بر بلندمرتبگی او نیفزود.

ص: 233

دین، چیزی را به پا نکرده است که دنیا بتواند آن را نابود کند و دنیا چیزی نساخته، جز آن که به سراغ آنچه ساخته، آمده و آن را نابود کرده است.» (ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الا صحاب، ج 3، ص 215).

جناب ابن عبدالبر در جای دیگر نوشته است: «فضائل علی (علیه السلام) در میان برگ ها نمی گنجد... بنی امیه علی (علیه السلام) را به باد ناسزا می گرفتند و از او بدگویی می کردند اما این حرکات جز بلندی مرتبه و شأن و محبت در نزد علما چیز دیگری بر علی (علیه السلام) نمی افزود.» (همان، ج 3، ص 26).

یک) ابن عساکر

عالم بزرگ اهل سنت، ابن عساکر تاریخ نگار بزرگ شامی درباره اولین مسلمان بودن امام علی (علیه السلام) نقل شده که بیش از هشتاد حدیث با سندهای صحیح و متواتر که به بزرگان صحابه، مثل ابن عباس، انس بن مالک، سلمان فارسی، ابوایوب انصاری، ابوبکر، ابورافع، ابوذر منتسب می شود نقل کرده اند که امام علی (علیه السلام) نخستین کسی بود که اسلام را پذیرفت و ایمان آورد و نماز خواند (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 1، ص 41).

دو) ابن سبع مغربی

ابن سبع مغربی در شفاء الصدور در بیان شجاعت امام علی (علیه السلام) می گوید: همه علمای عرب نظرشان این است که خوابیدن علی در لیلةالمبیت در جای پیامبر بهتر بود از بیرون رفتن حضرت همراه با پیامبر؛ زیرا که خود را با این عمل فدای آن حضرت کرد و به این طریق شجاعت خود رابین همه ظاهر نمود (سلطان الواعظین، شبهای پیشاور، ص 423).

8. شعبی

شعبی گوید: نمی دانیم با علی (علیه السلام) چه کار کنیم. اگر دوستش بداریم، نیازمند می شویم و اگر دشمنش داریم کافر می گردیم (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 214).

ص: 234

شعبی درباره جاذبه و دافعه امام علی (علیه السلام) این گونه می گوید: علی بن ابیطالب (علیه السلام) در این امت همچون مسیح بن مریم در بنی اسرائیل است که گروهی از مردم از شدت دوستی اش به کفر کشیده شدند و گروهی از مردم از شدت دشمنی با او جهنمی شدند (الاندلسی، العقد الفرید، ج 3، ص 313).

شعبی درباره سخاوت امام اول شیعیان می گوید: علی (علیه السلام) سخی ترین انسان بود و اخلاقی خداپسندانه داشت و هیچ گاه به سائل نه نگفت. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 22).

9. مسعودی

ابوالحسن مسعودی شافعی در «مروج الذهب» می نویسد: چیزهایی که سبب فضیلت و برتری اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) می شوند عبارت اند از: سبقت در ایمان و هجرت، یاری کردن پیامبر (صلی الله علیه و آله)، قرابت با او، قناعت، جان فشانی برای او، علم به قرآن و تنزیل، جهاد در راه خدا، وَرَع، زهد، قضاوت، حکم، عفت و علم و علی (علیه السلام) از تمام این ها سهم فراوان و بهره زیادی دارد (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 49).

او در جای دیگری می گوید: «علی (علیه السلام) خطبه های خود را بالبداهه و بدون یادداشت و پیش نویس انشاء می کرد.» (همان، ج 2، ص 431).

10. محمود شکری آلوسی

شیخ محمود شکری آلوسی از ادیبان و مورخان شافعی مذهب درباره عظمت کلمات امام علی (علیه السلام) می گوید: «این کتاب نهج البلاغه که حاوی خطبه های امام علی بن ابیطالب است، پرتوی از نور سخن الهی دارد و خورشیدی است که با فصاحت منطق نبوی می درخشد.» (حسینی خطیب، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، ص 78؛ هذا کتابا قد استودع من خطب الإمام علی بن ابی طالب (علیه السلام) ما هو قبس من نور الکلام الإلهی و شمس تضیء بفضاحه المنطق النبوی).

ص: 235

آلوسی در جای دیگری می گوید: «انّه قد اشتمل علی کلام یخیل أنه فوق کلام المخلوقین، دون کلام الخالق، عزّوجلّ قد اعتنق مرتبه الأعجاز و ابتدع ابکار الحقیقه و المجاز» نهج البلاغه مشتمل بر خطبه های امیرالمؤمنین است که فوق سخن مخلوق و دون سخن خالق است، نزدیک به مرتبه اعجاز دارد و مبتکر طرق حقیقت و مجاز است (همان، ص 98)

11. آقابزرگ تهرانی

علامه متتبع و کتاب شناس نامی معاصر، شیخ محمد محسن آقابزرگ تهرانی، در جلد چهارم کتاب گران قدرش «الذریعه» تحت عنوان «ترجمه ی نهج البلاغه» می نویسد: بعد از انقطاع وحی الهی کتابی ازنظر اعتماد مانند نهج البلاغه تدوین نشده است. کتابی که راه صحیح علم و عمل را به انسان نشان می دهد و پرتوی از علم الهی بر آن تابیده و بوی عطر سخنان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم از آن می تراود. نهج البلاغه صدف مرواریدهای حکمت و گنجینه ی یاقوت های سخن است. مواعظی که طی خطبه های آن دیده می شود و نامه های حضرت، تاروپود دل ها را به سوی خود می کشد. کلمات قصار آن نیز ضامن سعادت دنیا و آخرت است. طالبان حقایق را به دیدن گمشده ی خود ارشاد می کند و فرزانگان را به راه سیاست و سیادتشان رهبری می نماید.

کتابی که دارای چنین ارزشی است، جا دارد که اندیشمندان در پیشگاهش زانو زنند و کاوشگران آن را موردمطالعه و بررسی قرار دهند؛ و شایسته است که پیرامون آن کتاب ها و رساله ها نوشته شود تا همه یا بعضی از مطالب آن روشن گردد و به زبان های دیگر هم ترجمه شود تا اهل هر زبانی کفی از آن دریا بردارند. (آقابزرگ تهرانی، الذریعه الی تصانیف الشیعه، ج 4، ص 144).

همچنین در جای دیگر می نویسد: «نهج البلاغه ازلحاظ اشتهار و مقام والا و ارزش و جایگاه بلندی که دارد همچون آفتاب نیمروز است. چقدر زشت است که خردمند بینا سؤال

ص: 236

کند آفتاب تابان چیست؟ با اینکه می بیند پرتو آن سرتاسر جهان را فراگرفته است. نهج البلاغه نیز چنین است، زیرا شهرت آن شرق و غرب عالم را پرکرده و نام آن به گوش جهانیان رسیده است. از تعلیمات نهج البلاغه کلیه ی افراد بشر استفاده می برند، چون مطالب این کتاب از معدن وحی الهی صادرشده است. نهج البلاغه در تبلیغ و تعلیم، برادر قرآن کریم است و دوای درد هر دردمند و بیمار و دستورالعملی است برای به دست آوردن سعادت دنیا و سیادت آخرت، با این فرق که قرآن را حامل وحی الهی بر قلب پیغمبر امین صلی الله علیه و اله و سلم نازل کرده است و نهج البلاغه انشاء باب مدینه ی علم پیغمبر و حامل وحی او، یعنی سیدالموحدین و امام المتقین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.»(همان، ج 4، ص 111)

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان محدثان برجسته

اشاره

علم حدیث، علمی است که توسط آن اقوال و افعال و احوال یا تقریر پیامبر اسلام و امامان معصوم شناخته می شود و چون احادیث رسیده ازایشان، شامل گفته های آنان هم می شود شامل گفته و نیز نام وسائطی است که کلام مزبور را از وی روایت کرده اند. می توان گفت که علم حدیث علم به قوانینی است که به وسیله آن احوال سند و متن حدیث شناخته می شود (مدیر شانه چی، درایة الحدیث، ص 14).

محدثان در مورد شخصیت امام علی (علیه السلام) به روایات زیاد و گوناگونی اشاره کرده­اند و در خلال این روایات به شمه­ای از فضایل امام علی (علیه السلام) اشاره کرده­اند که برای نمونه به برخی از آنها اشاره می­شود.

1. عبد اللّه بن مسعود

عبدالله بن مسعود صحابی بزرگوار رسول الله که از قاریان و محدثان به نام سده اول هجری است، درباره عظمت علمی امام علی (علیه السلام) می­گوید: «دانشمندان روزگار سه نفرند، عالمی در شهر شام، عالمی در شهر عراق و عالمی در شهر حجاز؛ عالم اهل شام، ابوالدراء

ص: 237

است. عالم عراق من هستم و عالم حجاز علی بن ابی طالب است. عالمان اهل عراق و شام در علمشان محتاج عالم حجازی (علی بن ابی طالب) هستند، اما عالم حجاز محتاج ایشان نیست.» (محب الدین طبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج 2، ص 221).

2. عبدالله بن عیاش

عبدالله بن عیاش، از محدثان و ادبای به نام کوفی است که در قرن اول هجری زندگی می کرد، سعید به عمرو گوید: از عبدالله بن عیاش پرسیدم: چرا دل های مردم به سوی علی (علیه السلام) مایل است؟ گفت:

«علی (علیه السلام) از جنبه علم، هرچه خواهی گفتارش قطعی و یقینی است. از جنبه فامیل، خویشانش بسیار و در همه جا هستند. در اسلام آوردنش به دیگران تقدم دارد و داماد رسول خدا است. در سنت پیامبر، دانا و فهیم، در جنگ و پیکار نیرومند و دلیر و در بخشش مال بی دریغ است.» (همو، ذخایر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص 79؛ ان علیاً کان له البسط فی العشیرة و القدم فی الاسلام و الصهر لرسول الله و الفقه فی السنة و الجزة فی الحرب و الجود و بالماعون).

3. ابو عبدالرحمان سلمی

ابو عبدالرحمان سلمی می گوید: ما رأیت احداً اقرأ لکتاب الله من علی بن ابیطالب (علیه السلام)؛ یعنی: من کسی را آگاه تر از علی (علیه السلام) به قرآن ندیدم او همواره می گفت: از من بپرسید به خدا سوگند دربارۀ هر آنچه از قرآن بپرسید پاسخ خواهم گفت؛ و در نقلی دیگر دربارۀ امام این گونه گفته است که: هرگز قریشی ای داناتر از علی (علیه السلام) به قرآن ندیدم (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 402).

4. مسلم نیشابوری

مسلم بن حجاج نیشابوری، یکی از شخصیت های معروف علم حدیث و نویسنده کتاب صحیح مسلم است. وی در کتاب خود نوشته است: «دوست داشتن علی (علیه السلام) نشانۀ

ص: 238

ایمان و دشمن داشتن او نشانۀ نفاق است.» (حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج 1، ص 48).

5. بخاری

وی در کتاب صحیح بخاری که برجسته و معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنت به شمار می آید، به نقل مناقب حضرت علی (علیه السلام) پرداخته که از آن جمله روایات مربوط به کنیه ابو تراب، دادن پرچم پیروزی در روز خیبر به علی و حدیث منزلت است. او از خلیفه دوم نقل می کند: پیامبر رحلت فرمود درحالی که از علی راضی بود (بخاری، صحیح بخاری، ج 5، ص 22 – 24).

6. نسائی

احمد بن شعیب نسائی معروف به نسائی، نویسنده کتاب «سنن نسائی» است که یکی از صحاح سته است. او از محدثان قرن سوم هجری است. وی با نوشتن کتاب خصائص امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرم الله وجهه، حدود 178 روایت در مناقب آن حضرت ذکر می کند. خوارزمی نقل می کند که نسائی گفته است در فضیلت هیچ یک از یاران پیامبر «ص» به اندازه فضیلت علی (علیه السلام) روایت وجود ندارد (خوارزمی، المناقب، همان، ص 6).

7. ثقة الاسلام کلینی

محمد بن یعقوب کلینی از بزرگان محدثان شیعه و صاحب کتاب کافی درباره خطبه توحیدی امیرالمؤمنین این گونه می گوید: «این خطبه از خطبه های مشهور آن حضرت است... و برای کسی که طالب علم توحید باشد، کافی است... اگر زبان جن و انس گرد هم آیند و در بین آن ها زبان پیامبری نباشد و بخواهند توحید را همانند آنچه حضرت علی (علیه السلام) آورد که پدر و مادرم فدای او شوند، هرگز قادر نخواهند بود.» (کلینی، الکافی، تهران، ج 1، باب جوامع التوحید، ص 136)

ص: 239

8. طبرانی

سلیمان بن احمد طبرانی از محدثان سده سوم هجری است او در کتاب خود علامت منافق را بغض علی (علیه السلام) دانسته و روایات آن را آورده است. نظر النبی الی علیّ فقال: لایحبک الا مؤمن ولایبغضک الا منافق (طبرانی، المعجم الأوسط، ج 3، ح 2146 و 2177؛ ج 5، ح 4163 و 4748).

9. حاکم حسکانی

حاکم حسکانی از محدثان اهل سنت در کتاب خود می نویسد: عامر شعبی در فضائل عکبری می گوید: آگاه ترین افراد به کتاب خدا بعد از رسول خدا علی است.

10. حاکم نیشابوری

محمد بن عبدالله نیشابوری مشهور به حاکمِ نیشابوری، محدث برجسته سده چهارم قمری می گوید: «ولادت علی (علیه السلام) در داخل کعبه به طور تواتر به ما رسیده است.» (حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، ج 3، ص 483).

حاکم نیشابوری در کتابش می نویسد: پیامبر خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: آنچه را که امتم بعد از من در آن اختلاف دارند را روشن می کنی. (ای علی! تو معیار حق و حقیقت و صراط مستقیم هستی) (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 132).

حاکم نیشابوری در جای دیگری می نویسد: عمر بن خطاب در برابر شخصی که علی (علیه السلام) را بدگویی می کرد و می گفت او خودخواه است، گفت: علی (علیه السلام) حق دارد که تکبر ورزد قسم به خدا اگر شمشیر او نبود پایه های اسلام محکم نمی شد. در قضاوت کردن او عالم ترین فرد این امّت است و در ایمان باسابقه ترین و شریف ترین انسان هاست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 115).

11. ابونعیم اصفهانی

احمد بن عبدالله بن احمد بن اسحاق بن موسی بن مهران معروف به ابونعیم اصفهانی

ص: 240

محدث و مؤلف نامدار اهل سنت صاحب کتاب حلیةالاولیاء که در قرن چهارم و پنجم می­زیسته است، آن چنان علی (علیه السلام) را توصیف کرده که می توان ادعا کرد احدی را این گونه توصیف نکرده است او می گوید: «محبوب خداوند، بزرگ قوم، دوستدار مشهود، دروازۀ شهر علم و دانش ها، مخاطب اصلی خطاب ها، درک کنندۀ اشاره ها، پرچم هدایت یافته ها، نور اطاعت کنندگان، سرپرست پرهیزگاران، پیشوای دادگستران، اولین پاسخ دهندگان و ایمان آورندگان، استوارترین داوران و یقین کنندگان، بردبارترین آنان، عالم­ترین، پیشوای متقیان و زینت عارفان، خبردهنده از حقایق توحید، اشاره کننده به درخشش دانش توحید، صاحب دل خردمندان، زبان پرسشگر، گوش شنوا، وفادار به پیمان، در آورندۀ چشم فتنه ها، سر بر آورنده از همه آزمایش ها، ناکثین را دفع کرد، قاسطین را خوار کرد، مارقین را درهم کوبید، او علی بن ابیطالب (علیه السلام) هست که سخت در دین خدا و شیفته ذات خدا بود.» (ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، ج 1، ص 61-62).

12. محب الدین طبری

ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد طبری، مشهور به محب الدین طبری در سال 615 ق متولد شد، او از محدثان و فقهای به نام شافعی مذهب اهل سنت است. صاحب کتاب ذخایر به نقل از طبری در کتاب خود 9 آیه از قرآن کریم را در مورد امام علی (علیه السلام) ذکر کرده است. آنگاه در کتابش این گونه آورده که در آیات قرآن کریم هرکجا کلمه «آمنوا» باشد، علی (علیه السلام) رهبر و پرچم دار و بزرگ ترین نمونه آن است (محب الدین الطبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص 89).

13. ابن قیم جوزی

ابن قیم جوزی متوفی سال 751 از محدثان سده هشتم هجری می گوید: علی (علیه السلام) در زمان خود افضل افراد امت و در اسلام از همه پر سابقه تر بود. در هنگام خلافت هیچ کس از وی شایسته تر نبود (ابن قیم الجوزیة، بدائع الفواید، ج 3 ص 208).

ص: 241

14. شیخ الاسلام حموی ای

شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد معروف به «حمّویی» از محدثان قرن هشتم اهل سنت، درباره منزلت امام علی (علیه السلام) می نویسد: «سپاس خدایی راست که نبوت و رسالت را به محمد مصطفی، پیامبر امی صاحب مقام امن و امانت پایان داد و از برادرش، شاخه هم رسته پدرش، ولایت را آغاز نمود، آنکه برای محمد در مرتبه هارون است برای موسی، جز در فضیلت نبوت، (یعنی) وصی پسندیده برگزیده اش علی، باب شهر دانش نهان، مشعل بخشش و احسان، مرکز پخش حکمت و عرفان، واقف بر دقایق اسرار قرآن، مطلع بر لطایف معانی فرقان، از علوم نهانی و حکمت های پنهانی آگاه و آنچه از آن ها ناپیداست، برای او پیداست. سپس ختم ولایت نمود، به فرزند شایسته ره برده اش، حجت به حق قائم، آگاه حقایق صادرات «کن»، دانای دقائق، آنچه قلم آفرینش نوشته و نون تکوین در کالبد ممکنات دمیده» (جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 12).

15. ابن حجر عسقلانی

ابن حجر عسقلانی از محدثان به نام اهل سنت که در قرن نهم می­زیسته، درباره فضایل امام علی (علیه السلام) می نویسد: «نزد اکثر اهل علم علی «رضی الله عنه» اولین کسی است که اسلام آورد و در دامان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) پرورش یافت و هیچ گاه از او جدا نشد. در تمام جنگ ها یار و همراه پیامبر «ص» بود مگر در تبوک. در این جنگ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او فرمود: آیا نمی خواهی نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی باشی.» (ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 2، ص 507).

16. ملأ صالح قزوینی

مرحوم ملأ صالح قزوینی (ره) یکی از شارحان بزرگ فارسی نهج البلاغه است که در قرن یازدهم هجری می­زیسته، او درباره جامعیت کلمات امیرالمؤمنین می نویسد: «نهج البلاغه جامع و بی­نظیر و فوق طاقت بشری است.» (روغنی قزوینی، حکمت اسلام،

ص: 242

ص 12).

17. شیخ عباس قمی

مرحوم شیخ عباس قمی که او را به جرئت می توان خاتم المحدثین نامید، درباره امام علی (علیه السلام) می نویسد: حاز الفضائل و المناقب کل ها انی یحیط بمدحه الاسفار «او حائز تمام فضایل و منقبت ها شد. کتاب ها کجا می توانند بر مدح و ستایش او احاطه یابند؟» (قمی، فصول العلیة، ص 73).

ج. امام علی (علیه السلام) از زبان اندیشمندان معاصر اهل سنت

اشاره

با بررسی کتاب­ها و سخنرانی­های علمای معاصر به مطالبی درباره امام علی (علیه السلام) دست می­یابیم. در طول تاریخ تلاش گسترده از جانب دستگاه بنی­امیه و بنی­عباس در سده­های نخستین انجام گرفت و سپس گرایش­های افراطی اهل­سنت همانند وهابیت در چشم پوشی، انکار یا کنار گذاشتن فضائل و مناقب امام علی (علیه السلام) به اوج خود رسید؛ اما پژوهشگران با انصاف و دقیق در میان میراث علمی اسلامی جلوه­های تابناکی از فضائل و برجستگی­های شخصیتی امام علی (علیه السلام) را رصد کرده و در برابر این حقیقت تواضع داشته­اند و زبان قلم خویش را گویای این حقایق قرار داده­اند؛ که در این بخش به گفتار برخی از اندیشه وران معاصر اهل سنت اشاره می­رود.

1. فؤاد بستانی لبنانی

فؤاد بستانی ادیب و مورخ و سیاست­مدار مشهور قرن بیستم لبنانی است، او یکی از مهم­ترین ناقدان ادبیات عرب است. وی درباره امام علی (علیه السلام) نوشته است: «علی (علیه السلام) دارای شخصیت پرجاذبه ای است که قلم مورخان و راویان در طول تاریخ پیرامون شخصیت او به حرکت درآمده اند و زهاد به راهنمایی های او راه سلوک را یافته اند و در زیر پرچم او ادب طلبان تأدیب شده و در طول تاریخ مجادلات و اندیشه های گوناگون پیرامون شخصیت او ارائه شده است که همه آن ها جز به خاطر تعالی شخصیت و عقلانیت آشکار او نبوده است

ص: 243

... او دارای قلبی عظیم و اخلاصی شدید و ایمانی قوی بوده است. او تمام توان خود را در راه دین جدید و برای خشنود ساختن پسر عموی پیامبرش به کاربست و در این راه خود را فانی ساخت ... حکمت نزد علی دارای معنای زیاد مبنای زیبایی است ... او البته پیش از هر چیز در مواعظش حکیم است.» (فکیکی محامی، الراعی و الرعیه، شرح عهد الامام علی علیه السلام الی مالک الاشتر النخعی، ص 30 - 31).

2. صبحی صالح

دکتر صبحی صالح استاد دانشگاه لبنان و شارح نهج البلاغه درباره ضرورت آشنایی با نهج البلاغه می گوید: «عشق من به امام علی (علیه السلام) و بر اهل بیت پاک و هر مبارز مخلصی است که پرچم اسلام را برافراشته می سازد... معتقدم که ضروری است نهج البلاغه امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در سراسر جهان چاپ و توزیع گردد تا نسل جدید مسلمان از آن بهره مند شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 29).

صبحی صالح درباره فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) نوشته است: «هیچ مسلمانی نیست که خویشاوندی نزدیک و منزلت ویژه پسرعموی پیامبر اکرم «ص» حضرت علی کرم الله وجهه را نزد آن حضرت نداند... علی کرم الله وجهه در حمایت از پیامبر «ص» قدم هایی برداشت که پهلوانان از آن عاجزند و قدم ها می لغزند... باارزش ترین مقام ها در تاریخ به نام او ثبت شد. جنگاوری روز بدر، کشتن عمرو بن عبدود در غزوه خندق، پایداری و وفا در غزوه احد و حنین و پرچم داری روز خیبر امتحان خوبی بود.» (همان، ص 1 -2)

3. عبدالفتاح عبدالمقصود

عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده و دانشمند مشهور مصری درباره امام علی (علیه السلام) می نویسد: من همواره اخلاق و موهبت های الهی و آنچه را که تشکیل دهنده شخصیت است، مقیاس شناخت عظمت انسانی قرار می دهم؛ ازاین رو بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله) کسی را ندیده ام که شایسته باشد پس از او قرار گیرد یا بتواند در ردیفش بیاید جز پدر فرزندان پاک و

ص: 244

برگزیده پیامبر؛ یعنی علی بن ابیطالب (علیه السلام) و من در این سخن به طرفداری از تشیع وارد نشده ام، بلکه این رأیی است که حقایق تاریخ گویای آن است (انصاری، جلوه ولایت، ص 300).

امام علی (علیه السلام)، برترین مردی است که مادر روزگار تا پایان عمر خود چون او نزاید و اوست که هرگاه هدایت طلبان به جستجوی اخبار و گفتارش برآیند، از هر خبری برای آنان شعاعی می درخشد. آری او مجسمه ای از کمال است که در قالب بشریت ریخته شده است.

عبد الفتاح عبدالمقصود درباره تولد امام علی (علیه السلام) می نویسد: این حادثه (تولد امام علی (علیه السلام) در خانه کعبه) که بزرگ ترین شرف را به خاندان ابوطالب پدید آورد، هرگز از طرف این خاندان زمینه سازی و مقدمه چینی نشده بود، بلکه یک حادثه الهی بود. خداوند اراده فرمود که این شرافت نیز به شرافت های این خاندان افزوده شود... آن شب یک شب استثنایی بود، ستاره ای که در آن شب درخشیدن گرفت، هرگز در تاریخ آفرینش تکرار نشد... همه دیده ها به جمال نوزادی خیره بود که بیت خدا زادگاه او و پرده کعبه پوشش او بود (همان)

عبدالفتاح عبدالمقصود نویسنده صاحب نظر و متفکر مصری درباره عقیم بودن روزگار از آوردن همچون علی (علیه السلام) می گوید:

«من همواره اخلاق و موهبت های الهی و آنچه را که تشکیل دهنده شخصیت است، مقیاس شناختن عظمت انسانی قرار می دهم، ازاین رو بعد از محمد (صلی الله علیه و آله) کسی را ندیده ام که شایسته باشد پس از او قرار گیرد یا بتواند در ردیف او باشد. این واقعیتی است که حقایق تاریخ گویای آن است. امام علی (علیه السلام) برترین مردی است که روزگار تا پایان عمر خود، چون او نزاید و اوست که اخبار و گفتارش برای هدایت طلبان چون شعاعی می درخشد. او مجسمه ای از کمال است که در قالب بشریت ریخته شده است.» (انصاری، جلوه ولایت،

ص: 245

ص 301).

4. علی الجندی

علی الجندی رئیس دانشکده علوم در دانشگاه قاهره در مقدمه کتاب «علی بن ابیطالب (علیه السلام)، شعره و حکمه» درباره نثر علی (علیه السلام) می گوید: «نوعی خاص از آهنگ موسیقی که بر اعماق احساسات پنجه می افکند در این سخنان هست، از نظر سجع، چنان منظوم است که می توان آن را «شعر منثور» نامید.» (الجندی، علی بن ابیطالب شعره و حکمه، ص 32).

علی الجندی از قدامة بن جعفر نقل می کند که گفته است: برخی در سخنان کوتاه، توانایند و برخی در خطبه های طولانی و علی در هر دو قسمت بر همه پیشی گرفته است، همچنان که در سایر فضیلت ها (همان).

5. طه حسین

طه حسین نویسنده و سخنور نابینای مصری و از پیشگامان جنبش نوگرایی در مصر بود. او در کتاب خود از امیرالمؤمنین (علیه السلام) این چنین یاد می کند: «علی (علیه السلام) در بازارها قدم می زد و مردم را به تقوا می خواند. روز حساب را به یادها می آورد و در خریدوفروش مراقب اهل بازار بود. او از همه غرور مایه های مقام پرهیز داشت و هرگاه می خواست چیزی برای خود بخرد، جست وجو می کرد تا در میان بازار کسی را یابد که او را نشناسد. چون دوست نداشت فروشنده به خاطر مقام و منصب در حق او رعایتی بکند. علی (علیه السلام) از خود خشنود نبود، مگر به هنگامی که حق جامعه و مردم را ادا کرده باشد... علی (علیه السلام) حتی برای یک لحظه هم خدا را فراموش نمی کرد. آری، او هم امام بود و هم معلم.» (جمعی از دبیران، داستان غدیر، ص 282).

همو در جای دیگر از خشنودی امام علی (علیه السلام) این گونه سخن می گوید: «علی (علیه السلام) از خود خشنود نمی بود، مگر وقتی که حق جامعه و مردم را ادا کرده باشد، یعنی نماز را برای مردم به پا داشته باشد و با رفتار و گفتار مردم را تعلیم داده و شبانگاه شام فقیران را داده باشد و محتاجان را از سؤال بی نیاز کرده باشد. پس ازاین تکالیف، شب هنگام باخدای خویش به

ص: 246

خلوت می پرداخت، نماز می خواند و بر سر پا عبادت می کرد. پس از اندکی خواب، سحرگاهان باز به سوی مسجد روانه می شد و مردم را به نماز دعوت می کرد.» (طه حسین، الفتنة الکبری علی و بنوه، ص 158).

دکتر طه حسین درباره سیاست الهی و سیاست شیطانی قیاسی کرده و می نویسد:

«فاصله میان علی (علیه السلام) و معاویه در سیره و سیاست بسیار و عمیق است ... علی به خود اجازه نمی داد که از بیت المال به مردم جایزه دهد، بلکه به خود اجازه نمی داد که از بیت المال برای خود و خانواده اش چیزی بردارد جز به اندازه قوت لایموت نه بیشتر؛ اما معاویه ... در این کار هیچ مانع و گناهی نمی دید، ازاین رو، آزمندان همه آرزوهای خود را در نزد او برآورده می دیدند و زاهدان نیز محبوب خود را نزد علی (علیه السلام) می یافتند و تو چه گویی درباره مردی که برادرش عقیل بن ابی طالب نزد او آمد تا چیزی بگیرد و او به فرزندش حسن فرمود: هرگاه سهم رسید آن را بردار و با عمویت به بازار برو و جامعه و کفشی نو برای او بخر و بیش از این نگفت؛ اما چه گویی درباره مردی که همین عقیل پس ازآن که صله برادرش او را راضی نکرد نزد معاویه می رود و او از بیت المال صد هزار به او عطا می کند؟!... البته پس ازآن که میان عقیل و معاویه سخنانی تند ردوبدل شد، عقیل جوایز را پس داد و دست خالی برگشت و دین فروشی نکرد.»(همان، ص 159).

6. محمد ابوالفضل ابراهیم

محمد ابوالفضل ابراهیم محقق بزرگ که شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید را مورد تحقیق عالمانه قرار داده است، می نویسد:

«در شخصیت امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) آن قدر کمالات و عناصر پسندیده و عظمت های روحی و نورانیت تکاملی و شرافت عالی توأم با فطرت پاک و نفس محبوب خداوندی جمع شده است که در هیچ یک از انسان های بزرگ دیده نمی شود.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مقدمه).

ص: 247

7. فرید وجدی

محمد فرید وجدی دانشمند مصری درباره امام علی (علیه السلام) می­گوید: «صفاتی در وجود علی (علیه السلام) گردآمده بود که در دیگر خلفا نبود: دانشی فراوان و شجاعتی عالی و فصاحتی درخشان. این صفات با نیکویی های اخلاقی و شرافت های ذاتی آمیخته بود؛ بدانسان که جز در افراد کامل پیدا نمی­شود.» (فرید وجدی، دایرة المعارف، ج 6، ص 659).

8. عباس محمود عقّاد

عباس محمود عقّاد دانشمند مصری درباره زندگانی امام علی (علیه السلام) می نویسد: «در هر قسمتی از روان انسان برخوردگاهی است به زندگی علی بن ابیطالب (علیه السلام)؛ زیرا از بین تمام بزرگان و دلاوران، تنها زندگی اوست که جهان انسانیت را در همه جا با گفتار بلیغ، مخاطب قرار می دهد و نیرومندترین انواع محبت ها و عوامل پند یابی و اندیشه که سراسر تاریخ بشر ممکن است در روح انسان برانگیزد، در صفحات تاریخ اوست. زندگی پسر ابوطالب همیشه با عواطفی شعله ور، به جانب مهرورزی و بزرگداشت روبه روست؛ او شهید و پدر شهیدان است و تاریخ علی و فرزندانش را سلسله ای طولانی از میدان های شهادت و پیروزی تشکیل می دهد که برای جوینده یکی پس از دیگری نمایان می شوند.» (عقّاد، عبقریة الامام علی (علیه السلام)، ص 3).

وی درباره شجاعت امام در میدان های نبرد می نویسد: مشهور است که آن حضرت باکسی تن به تن نشد، مگر آن که او را به زمین زد و باکسی مبارزه نکرد، مگر آن که او را به قتل رسانید (همان، ص 15).

علی (علیه السلام) در خانه ای تربیت یافت که ازآنجا دعوت اسلامی به سرتاسر عالم گسترش یافت (همان، ص 43).

مشهور آن است که حضرت علی (علیه السلام) در قضاوت و فقه و شریعت پیش تاز بود و بر دیگران سابق... هرگاه بر عمر بن خطاب مسئله دشواری پیش می آمد، می گفت: این

ص: 248

قضیه ای است که خدا کند برای حلّ آن ابالحسن به فریاد ما برسد (همان، ص 195).

او درباره زهد مولی می نویسد: در میان خلفا، در لذّت بردن از دنیا، زاهدتر از علی (علیه السلام) نبوده است (همان، ص 29).

پروفسور عباس محمود العقاد نویسنده و تاریخ­نگار معاصر مصری درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) می گوید: علی (علیه السلام) کسی است که متجاوز از هزار و سیصد سال، میلیون ها نفوس درباره او به بحث و تحقیق و مطالعه پرداخته اند و او را «نمونه کامل و اعلای بشر» دانسته و مصداق منحصربه فرد «انسان کامل» شناخته اند (همان، ص 23).

9. محمدامین نواوی

محمدامین نواوی دانشمند معروف اهل سنت درباره فضایل امام علی (علیه السلام) می گوید: «علی (علیه السلام) همه قرآن را حفظ کرد و فراگرفت، بر اسرارش آگاه بود و گوشت و خونش با قرآن درآمیخت؛ چنان که این مطالب را بررسی کننده نهج البلاغه، در نهج البلاغه می بیند و می یابد.» (حسینی خطیب، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، ص 92).

10. فؤاد فاروقی

فؤاد فاروقی ادیب و نویسنده لبنانی است، این اندیشمند اهل سنت می گوید: وقتی که بزگان و اندیشمندان در حلّ مشکلی به بن بست می رسیدند، می دانستند باید به علی (علیه السلام) مراجعه کنند، به خدمت دوست بروند و از او یاری بخواهند. همان دوستی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) همواره، صحت داوری هایش را تأیید می فرمود.

علی (علیه السلام) در تمام زندگی اش، برای خدمت به اسلام و مسلمانان، انواع مشقات را بر خود هموار ساخت چه آن زمان که در رکاب پیامبر (صلی الله علیه و آله) برای گسترش اسلام، شمشیر می زد، چه در زمان خلفا و چه در زمان خودش؛ اما به گواه تاریخ، علی (علیه السلام) در زمان خلافت و امامت خویش، بیشتر از هرزمانی رنج کشید؛ زیرا او نمونه عدل بود و سخت گیری هایی که برای هدایت مسلمانان معمول می داشت، صدچندان بر خود تحمیل

ص: 249

می کرد، صدچندان بر خود و خانواده اش سخت می گرفت. تا در تقدّس او کمترین خللی وارد نیاید و این چنین است که امروز پس از گذشت قرن ها، هنوز می بینیم، این مهر علی (علیه السلام) است که بر دل ها حکم می راند؛ متبرک باد نامش (سراج، امام علی (علیه السلام) خورشید بی غروب، ص 280 _ 279).

او همچنین می گوید: جانم به فدایت (علی) که شجاعت و رقّت در دل، زورمندی در بازو و جهانی تأثر در چشم داری... و در سوگ کسی اشک می ریزی که جهان دو تن را بیش از همه دوست داشت: یکی دخترش فاطمه (علیها السلام) و دیگری همسر او... این بزرگ مرد عالم اسلام علی (علیه السلام) بر دل ها حکومت می کرد و نه تنها آن زمان، بلکه قرن ها بعد نیز در حکومت او خللی پدید نیامده است.

وی در فرازی دیگر در فضایل مولی علی (علیه السلام) چنین می گوید: علی (علیه السلام) را بر دیگر مسلمانان مزایایی است؛ علی (علیه السلام) زاده کعبه است؛ ازاین رو بسیاری از مورّخان و پژوهندگان او را فرزند کعبه خوانده اند؛ زیرا مادرش او را در کعبه، این مکان مقدس مسلمانان، زاده است... علی (علیه السلام) نخستین مردی است که به اسلام گرویده است (همان، ص 278).

این نویسنده روشنفکر لبنانی می گوید: هرگاه دشواری های زندگی به من رو می آورد و از رنج روزگار آزرده می شوم، از اندوه خویش به آستان علی (علیه السلام) پناه می برم؛ زیرا او پناهگاه هر درمانده ای است. او بر ستمکاران همچون رعد و بر شکست خوردگان، یاری دلسوز و مشفق بود (کریم خانی و صمدانی، علی (علیه السلام) فراسوی ادیان، ص 18).

همچنین از وی پرسیدند: علی (علیه السلام) شجاع تر است یا عنبسه و بسطام؟ گفت: عنبسه و بسطام را با افراد بشر باید مقایسه کرد، علی (علیه السلام) مافوق افراد بشر است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 146)

ص: 250

11. زکی نجیب

دکتر زکی نَجیب، از استادان دانشگاه الازهر مصر، شگفتی خود را درباره عظمت کلمات امیرالمؤمنین چنین بیان می­کند: «هنگامی که به همین منتخب کلمات امام علی (علیه السلام) که شریف رضی برگزیده و بدان نهج البلاغه نام نهاده است به دقت می نگرم، خود را در مقابل دنیایی از شگفتی تعبیر و عمق معنا، شگفت زده می یابم.» (آل یاسین، نهج البلاغه از کیست، ص 18).

12. عمر ابونصر

عمر ابونصر نویسنده شهیر عرب در ستایش علی (علیه السلام) می گوید: «اکنون در برابر ما شخصیت فوق العاده عجیبی جلوه گر است که در هیچ مورد شبیه و نظیری ندارد، یعنی شخصیت بی مانند علی (علیه السلام) که در علم اخلاق و پرهیزگاری یکتا و در شجاعت و مروت و دین داری، یگانه و در مدافعه از حق و حقیقت، بی اندازه غیور و در جانب داری از بیچارگان و درماندگان یگانه روزگار است.» (مجذوب صفا، پنج گام، ص 213).

13. خلیل هنداوی

استاد خلیل هنداوی محقق نامی اهل سنت درباره نهج البلاغه و کلمات امام علی (علیه السلام) می نویسد:

«هیچ کتابی را مانند نهج البلاغه پیدا نمی کنی که دارای فصول مختلف و سبک واحد باشد و از شخص وادی صادرشده باشد. ازاین رو تأکید داریم و تکرار می کنیم که نهج البلاغه از یک شخصیت صادرشده و یک نفس در آن دمیده است.» (عبده، شرح نهج البلاغه، مقدمه کتاب).

14. زکی مبارک

دکتر زکی مبارک ادیب و شاعر سرشناس مصری درباره عظمت کلمات امیرالمؤمنین می گوید:

ص: 251

«و انّی لأعتقد أنّ النظر فی کتاب (نهج البلاغه) یورث الرجوله و الشهامه و عظمه النفس، لأنّه من روح قهّار واجه المصاعب بعزائم الأسود»؛ من اعتقاد دارم که مطالعه کتاب نهج البلاغه، روح شهامت و مردانگی و عظمت نفس را تقویت می کند، زیرا از روح پر توانی صادرشده است که در دشواری ها باهمت شیروار خود مواجه می گشت (حسینی خطیب، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، ص 78).

15. احمد زکی

استاد احمد زکی، مترجم و محقق و روزنامه نگار فعال مصری است که در یکی از بهترین آثارش به نام «علی بن ابیطالب (علیه السلام)» ارادت خود را به امیرالمؤمنین این گونه بیان می کند. «علی (علیه السلام) در میان صحابه معروف به «رأی صائب و فکر ثاقب» بود. به طوری که بعضی از خلفا وقتی که مطلبی بر آن ها فشار می آورد، به او پناه می بردند و با وی در آن باب مشورت می کردند و از فکر بلند او استمداد می جستند، سپس با فکر عالی او حل مشکل کرده و گره کارشان گشوده می گشت.» (نجفی، امام علی (علیه السلام) در نگاه مشاهیر اسلام و مسیحیت، ص 132).

16. محمدحسن نائل مرصفی

محمدحسن نائل مرصفی از ادبا و روزنامه نگاران معاصر مصری درباره بی نظیری سخنان امام علی (علیه السلام) می گوید:

نهج البلاغه، مثال زنده ای است برای نور و حکمت و علم و هدایت و اعجاز و فصاحت قرآن، این کتاب حاوی حکمت های عالی، قوانین سیاسی و مواعظ درخشانی است که در کتاب های بزرگان حکما و فلاسفه و نوابغ دیده نمی شود (نائل مرصفی، نهج البلاغه، مقدمه).

17. حسین نائل مرصفی

استاد حسین نائل مرصفی (ف. 1307 ه. ق) دانشمند علوم بلاغت در جامع الازهر

ص: 252

مصر، در شرحی که بر نهج البلاغه نوشته است، به تمام معیارها و جاذبه های یادشده در کلمات ابن ابی الحدید اعتراف کرده و افزوده است که نهج البلاغه کتابی است که خداوند آن را دلیل روشنی قرار داده تا ثابت کند که علی علیه السلام بهترین شاهد زنده نورانیت و پرتو بخش قرآن و حکمت و دانش و هدایت و اعجاز و فصاحت آن کتاب آسمانی است، آیات و نشانه های حکمت ارزنده و قوانین صحیح سیاست و پندهای روشن و دل نشین و براهین گویا و استواری که علی علیه السلام در این کتاب آورده خود دلیل فضیلت مافوق تصور و بهترین آثار یک پیشوای به حق است که هیچ یک از حکمای بزرگ و فلاسفه عالی مقام و نوابغ روزگار نظیر آن را نیاورده اند (شهرستانی، در پیرامون نهج البلاغه، ص 61).

18. محمد ابوالفضل ابراهیم

محمد ابوالفضل ابراهیم محقق بزرگ اهل سنت که شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید را موردتحقیق عالمانه قرار داده است، می نویسد:

«در شخصیت امام علی بن ابیطالب علیه السلام آن قدر کمالات و عناصر پسندیده و عظمت های روحی و نورانیت تکاملی و شرافت عالی توأم با فطرت پاک و نفس محبوب خداوندی جمع شده است که در هیچ یک از انسان های بزرگ دیده نمی شود.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، مقدمه).

19. قاسم حبیب جابر

دکتر قاسم حبیب جابر، نویسنده اهل سنت در اوایل کتابش با عنوان الاهداء، می نویسد: این کتاب را به کسی اهدا می کنم که در میان فقرا زیست، ولی مخالف فقر بود، در میان محرومان زندگی کرد، ولی با محرومیت مخالفت می کرد و با آن به ضدیت برمی خاست و با مردم و گروه های مختلف زندگی می کرد و درحالی که با طاغوت ها مخالف بود... به رهبر جنگاوری تقدیم می کنم که نرمی و خشونت و رحمت و سختگیری را جمع کرد و پیش از آن که به سن بلوغ برسد به میدان نبرد قدم گذاشت ... به کسی تقدیم

ص: 253

می کنم که به اسلام عظمت بخشید و راهش را روشن ساخت.

به پرسشگر زاهدی تقدیم می کنم که شب را به عبادت و روز را به روزه تمام می کرد. به شخصی تقدیم می کنم که با درد و رنج غسل کرد و در مقابل بادهای تند تهمت ها و تردیدها مقاومت نمود و درنهایت ... در برابر باطل ایستادگی کرد و به کسی تقدیم می کنم که به مبادی حق و عدل و نیکی و دوستی پای بند ماند و از مخالفت با آن ها خود را بر حذر داشت و بالاخره به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) شهید حق تقدیم می کنم. (حبیب جابر، الفلسفة و الاعتزال فی نهج البلاغة، صفحة الاهداء).

نتیجه

امام علی (علیه السلام) در میان تمامی علمای اسلامی جایگاه رفیع و بی بدیلی دارد و بعد از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) نمی توان کسی را هم پایه این مقام و منزلت دانست. مورخان و محدثان مسلمان در طول تاریخ این مقام و منزلت را ستوده و در جای جای کتاب های خود امیرالمؤمنین را ستوده اند. در این میان از مشهورترین مورخانی که به توصیف اوصاف و خصوصیات امام علی (علیه السلام) اقدام کرده اند: می توان به خطیب بغدادی، سبط بن جوزی، واقدی، خطیب خوارزمی، ابن عبدالبر، ابن عساکر، ابن سبع مغربی، شعبی، مسعودی، محمود شکری آلوسی، آقابزرگ تهرانی اشاره کرد. محدثان برجسته ای که در شأن و جایگاه امام علی (علیه السلام) نقل روایت کرده اند، عبارت اند از: عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عیاش، ابو عبدالرحمان سلمی، مسلم نیشابوری، بخاری، نسائی، ثقة الاسلام کلینی، طبرانی، حاکم حسکانی، حاکم نیشابوری، ابونعیم اصفهانی، محب الدین طبری، ابن قیم جوزی، شیخ الاسلام حموی ای، ابن حجر عسقلانی، ملأ صالح قزوینی، شیخ عباس قمی. برخی از علمای معاصر عرب زبان اهل سنت نیز درزمینهٔ شناخت ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) کتاب نوشته و مطالب مهمی را مطرح کرده اند که می توان به موارد زیر اشاره کرد: فؤاد بستانی لبنانی، صبحی صالح، عبدالفتاح عبدالمقصود، علی الجندی، طه حسین، محمد

ص: 254

ابوالفضل ابراهیم، فرید وجدی، عباس محمود عقّاد، محمدامین نواوی، فؤاد فاروقی، زکی نجیب، عمر ابونصر

خلیل هنداوی، زکی مبارک، احمد زکی، محمدحسن نائل مرصفی، حسین نائل مرصفی، محمد ابوالفضل ابراهیم و قاسم حبیب جابر.

ص: 255

منابع

1. سید رضی، نهج البلاغة، قم، مؤسسه نهج البلاغه، اول، 1414 ق.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ایران، قم، کتاب خانه مرعشی نجفی، بی تا.

3. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق علی محمد معوض، لبنان، بیروت، دار الکتب العلمیه، بی تا.

4. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، 1379 ق.

5. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الا صحاب، تحقیق علی محمد بجاوی، مصر، قاهره، نهضة مصر.

6. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر.

7. ابن قیم الجوزیة، محمد بن أبی بکر بن أیوب، بدائع الفواید، تحقیق علی بن محمد العمران، عربستان، جده، مجمع الفقه الاسلامی، بی تا.

8. ابن ندیم، محمد بن اسحاق، الفهرست، لبنان، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

9. ابن جوزی ، یوسف بن قزاوغلی، شرح حال و فضایل خاندان نبوت، مترجم: محمدرضا عطایی، مشهد، آستان قدس رضوی، بی تا.

10. الاندلسی، ابو عمر احمد بن عبد ربه، العقد الفرید، الطبعه الاولی، دار الاندلس، بیروت، 1408 ق.

11. آقابزرگ تهرانی، محمد محسن، الذریعه الی تصانیف الشیعه، گرد آورنده احمد بن محمد حسینی، لبنان بیروت، در الضواء، بی تا.

12. آل یاسین، محمدحسن، نهج البلاغه از کیست، ترجمه محمود عابدی، چاپ اول، بنیاد نهج البلاغه، 1360.

13. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، مصر، قاهره، 1379 ق.

14. جمعی از دبیران، داستان غدیر، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1362 ش.

15. جوینی، صدرالدین ابراهیم بن محمد بن مؤید، فرائد السمطین، لبنان، بیروت، موسسه المحمودی للطباعه و النشر، 1400 ق.

16. حافظ ابو نعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء، تحقیق: کمال یوسف حوت، مصر، دار

ص: 256

ام القری، بی تا.

17. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، لبنان، بیروت، 1398 ق.

18. حاکم نیشابوری، مستدرک حاکم، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا. بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق.

19. حبیب جابر، قاسم، الفلسفة و الاعتزال فی نهج البلاغة، لبنان، بیروت، الموسسة جامعیة للدراسات و النشر و التوزیع، 1407 ق.

20. حسینی خطیب، عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه و اسانیده، بیروت، دارالاضواء، چاپ سوم، 1405 ق.

21. خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد او مدینه السلام، لبنان، بیروت، دار الکتب العلمیه.

22. خوارزمی، المناقب، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1411 ق.

23. روغنی قزوینی، مولا صالح، حکمت اسلام، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1354.

24. رهبر، محمدتقی، علی ابرمرد مظلوم، قم، بوستان کتاب، 1382 ش.

25. سراج، محمدابراهیم، امام علی (علیه السلام) خورشید بی غروب، تهران مؤسسه انتشارات نبوی، چاپ اول، 1376 ش.

26. سلطان الواعظین، محمد، شبهای پیشاور، ایران، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1379 ش.

27. شهرستانی، هبة الدین، در پیرامون نهج البلاغه، ترجمه عباس میرزاده اهری، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1359 ش.

28. طبرانی، المعجم الأوسط، محقق: طارق بن عوض الله و محسن الحسینی، عربستان، دار الحرمین،1415.

29. طه حسین، الفتنة الکبری علی و بنوه، مصر، قاهره، موسسة الهنداوی، 2012 م.

30. عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار البلاغة، الطبعه الاولی، 1409 ق.

31. فکیکی محامی، توفیق، الراعی و الرعیه، شرح عهد الامام علی علیه السلام الی مالک الاشتر النخعی، تهران، انتشارات نهج البلاغه، 1361 ش.

32. قمی، شیخ عباس، فصول العلیه، مؤسسه در راه حق، قم، 1365.

ص: 257

33. کریم خانی و صمدانی، علی (علیه السلام) فراسوی ادیان، قم، نشر دانش حوزه، چاپ اول، 1383 ش.

34. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چهارم، 1407.

35. مجذوب صفا، عباس، پنج گام، تهران، بعثت، 1350 ش.

36. محب الدین طبری، ذخایر العقبی فی مناقب ذوی القربی، مصر.

37. محب الدین طبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، لبنان، بیروت، دار لکتب العلمیة، بی تا.

38. محب الدین الطبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، مصر، قاهره، مکتبه القدسی، بی تا.

39. محمود عقّاد، عباس، عبقریة الامام علی (علیه السلام)، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا.

40. مدیر شانه چی، کاظم، درایة الحدیث، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1384.

41. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ایران، قم، موسسة دار الهجرة، 1409 ق.

42. نجفی، گودرز، امام علی در نگاه مشاهیر اسلام و مسیحیت، تهران، نشر عابد، 1384 ش.

43. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، مصر،1334 ق.

44. وجدی، فرید، دایرة المعارف، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، 1971 م، سوم.

ص: 258

فضایل امام علی (علیه السلام) از منظر اهل سنت

اشاره

محمد علی کولیوند(1)

ص: 259


1- . کارشناسی ارشد فقه و حقوق از دانشگاه بروجرد، ali.koolivand1343@gmail.com

ص: 260

چکیده

شناخت انسان های بزرگ نه فقط از دیدگاه موافقان ایشان، بلکه در شناخت حقیقی آن ها باید به سراغ دیدگاه های مخالفان و کسانی که متعصب مذهبی نباشند، رفت. دانشمندان اهل سنت در شناخت امام اول شیعیان دیدگاه های قابل توجهی دارند که با ذکر آن می توان به ابعاد تازه ای از شخصیت این امام همام دست یافت. در این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی-تاریخی و به صورت کتابخانه ای، دیدگاه های دانشمندان اهل سنت را مورد بازبینی قرار داده و فضائل ذکرشده ایشان را یادآور می شویم. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان به اکتسابی بودن فضائل امام علی علیه السلام اشاره کرد. در این تحقیق به مهم ترین مصادیق فضیلت های امام علی علیه السلام از تولد تا بعثت رسول خدا علیه السلام، فضائل امام علی علیه السلام از بعثت تا هجرت به مدینه و فضائل حضرت علی علیه السلام از هجرت تا روی کارآمدن خلفای سه گانه اشاره شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، اهل سنت، فضائل.

مقدمه

فضیلت [virtue] معادل واژه یونانی ارته [Arete] دارای اهمیت بسیار است؛ زیرا این قدرت اخلاقی به عنوان شجاعت، بزرگ ترین و تنها شرافتِ حقیقی انسان را تشکیل میدهد. در واقع حکمت عملی انسان است؛ زیرا هدف نهایی، انسان را در جهان مادی فرا گرفته و انسان تنها به شرط برخورداری از فضیلت میتواند آزاد، سالم، غنی و استوار باشد؛ و هیچ چیز موجب خسران وی نگردد؛ زیرا مالک خویشتنِ خویش است. از آن جا که فضیلت

ص: 261

شایسته تحسین است، میتواند یک ارزش قابل پاداش باشد، لیکن فضیلت، خود غایت است؛ چون میتواند پاداش خود باشد.

از طرفی تاریخ صدر اسلام بنا بر منابع موجود در نزد فرق شیعه و سنی، سرشار از فضیلت ها، فداکاری ها و دلاوری های علی علیه السلام در تما می صحنه هاست؛ که این فضیلت ها و امتیازها را با توجه به اسناد و مدارک موجود از جانب مذاهب اسلامی می توان در سه مقطع زمانی مورد دقت و بررسی قرار داد:

علی علیه السلام از تولد تا بعثت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)؛

علی علیه السلام از بعثت تا هجرت به مدینه؛

علی علیه السلام از هجرت تا روی کارآمدن خلفای ثلاث.

شایان ذکر است، علی رغم تلاش های مستمر گروهی از دشمنان و مخالفان امیرالمؤمنین در دوره های مختلف تاریخ برای کتمان حقایق و تحریف واقعیت ها؛ آن چه اکنون رخ می نماید، فضایل آن حضرت و ذکر مقام و مناقب حقیقی ایشان از زبان بسیاری از افراد با سلایق و مذاهب مختلف است. چنان که احمد بن حنبل گفته است: «آن اندازه که برای علی علیه السلام فضایل صحیحه وارد شده، برای هیچ یک از صحابه وارد نشده است» (احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص163) و ابن ابی الحدید معتزلی، شارح نهج البلاغه، آورده است: «درباره بزرگ مردی که هر فضیلتی به او باز می گردد و هر فرقه و طایفه ای او را از خود می داند، در حالی که سالار همه فضایل و سرچشمه آن و یگانه مرد و پیشتاز عرصه آن هاست چه می توان گفت» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص11).

هم چنین عبدالفتّاح عبدالمقصود، نویسنده و دانشمند مشهور مصری می نویسد: من همواره اخلاق و موهبت های الهی و آن چه که تشکیل دهنده شخصیت «علی» است را مقیاس شناخت عظمت انسانی قرار می دهم؛ از این رو بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) کسی را ندیده ام که شایسته باشد پس از او قرار گیرد یا بتواند در ردیفش بیاید، جز پدر فرزندان پاک و برگزیده

ص: 262

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) یعنی «علی بن ابی طالب» و من در این سخن به طرفداری از تشیع وارد نشده ام، بلکه این رأیی است که حقایق تاریخ، گویای آن است. علی برترین مردی است که مادرِ روزگار تا پایان عمر خود، چون او نزاید، او است که هرگاه هدایت طلبان به جست وجوی اخبار و گفتارش برآیند، از هر خبری برای آنان شعاعی می رسد؛ بی گمان او انسانی است که حق را به خاطر حق ابراز می کرد، نه از سر ترس و یا برای کسب پاداش (عبدالمقصود، علی علیه السلام، ج2، ص17).

1.پیشینه

در زمینه فضائل امام علی علیه السلام در میان مذاب مختلف اسلامی کتاب های متعددی به نگارش درآمده است، از مهمترین این کتاب ها می توان به موارد زیر اشاره کرد.

_ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، چاپ دوم، 1375 ش؛

_ الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، امینی نجفی، عبدالحسین احمد؛ دارالکتاب العربی، بیروت، 1397 ق.

_ فتح القدیر، الشوکانی، محمد ابن علی، نشردار ابن کثیر، دمشق، 1414ق؛

_ ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، طبری، محب الدین، قاهره، مکتبة القدسی، 1356ش.

2.مفهوم شناسی

آن چه اکنون حائز اهمیت است، مفهوم شناسی اصطلاحات کلیدی چون فضیلت می باشد.

مفهوم فضیلت

اشاره

فضیلت، در لغت مقابل رذیلة، جمع آن را فضایل گویند؛ و به معنای رجحان، برتری، فزونی، مزیت و صفت نیکو در مقابل رذیلت به کار رفته است (دهخدا، لغتنامه دهخدا،

ص: 263

ج36، ص277). درحالی که برخی اندیشمندان فضایل اصلی را چهار دانسته اند و اهم آن ها را عدالت معرفی نموده اند.

یک _ فضیلت غیراکتسابی

فضیلت غیراکتسابی، فضیلتی است که آدمی خود نقشی در کسب یا ایجاد آن ها نداشته و کاملاً از حیطه انسان خارج است مانند تولد در خانه خدا که آن هم به دو دسته فضیلت غیرمؤثر در شخصیت و فضیلت مؤثر در شخصیت قابل تقسیم است، ولی در این مختصر مجال آن نیست که بدان پرداخته شود.

دو _ فضیلت اکتسابی

دسته دیگری از فضیلت هاست که آدمی به اختیار خود، آن ها را کسب نموده است؛ مانند فضائل اخلاقی، عبادات فردی و یا ارئه خدمات به مردم و تدبیر امور امت.

3. فضایل علی علیه السلام قبل از بعثت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

از نظر روان شناسان، شخصیّت هر فردی متشکّل از سه عامل مهم است که هر یک در انعقاد و تکوین شخصیّت او تأثیر بسزایی دارد و آن سه عامل عبارت است از:

تعلیم و تربیت؛

وراثت؛

محیط زندگی.

بر همگان روشن است که صفات و روحیّات عالی و پست هر انسانی به وسیله این سه عامل پی ریزی می شود و رشد و نموّ می کند. لذا با توجّه به این نکته، می بایست شخصیّت امیرالمؤمنین علی علیه السلام را از این سه بُعد ملاحظه و بررسی نمود.

در تبیین حوادث قبل از بعثت، مورخان شیعه و سنی آورده اند که در جریان خشکسالی مکه و سخت شدن امرارمعاش در قبیله قریش از جمله بیت ابوطالب، محمد| در میان عموزادگانش، علی علیه السلام را برگزید و سرپرستی وی را بر عهده گرفت و از آن پس علی علیه السلام

ص: 264

تحت تعلیم و تربیت خاص نبی مکرم اسلام زندگی خود را ادامه داد (ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص246؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص873). بدین ترتیب این موهبت الهی تنها نصیب علی علیه السلام شد که در سایه هم نشینی و هم صحبتی با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و تحت توجهات و تعالیم ایشان در محیطی سرشار از معنویت، دوران رشد و بالندگی خود را با کسب فضایل معنوی و اخلاقی از سیره نبوی طی کند و آن هنگام که مردم مکه ایمان به خدای احد و واحد را نپذیرفته بودند، کمر همت به نابودی دین و قتل رسول خدا بسته بودند همراهی علی با رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در دره های مکه که حاکی از ملازمت و حمایت علی از نبی مکرم اسلام است را به طرق مختلف گزارش کرده اند (همان).

هم چنین بیانات حضرت علی علیه السلام در قسمتی از خطبه قاصعه درباره نزدیکی و قرابتش با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)خود حجتی متقن و غیر قابل انکار بر فضیلت علی علیه السلام برای هر انسان منصف و با اخلاق است، چنان که فرموده اند:

«همانا موضع مرا نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) به سبب خویشاوندی نزدیک و منزلت مخصوص می شناسید، در خانه خود مرا پرورید، در حالی که کودک بودم و مرا در بسترخود می خواباند و بوی خوش خود را به مشام من می رساند و خوراکی را می جوید سپس آن را در دهان من می گذاشت؛ نه در گفتار من دروغی می یافت و نه در کردار من سهو و خطایی؛ من او را پیروی کردم، آن سان که بچه شتر، مادر خود را پیروی می کند؛ هر روز از اخلاق خود فضیلتی آشکار می کرد و به من فرمان می داد از او پیروی کنم؛ هر سال ایامی را در «حراء» معتکف می شد و من او را می دیدم و جز من هیچ کس او را نمی دید؛ در آن روزها، کسی بر اسلام نبود جز رسول خدا و خدیجه و من سومین آن ها بودم (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج4، ص813؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص286_289).

ص: 265

4.فضایل علی علیه السلام پس از بعثت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

پس از گذشت سه سال از بعثت، مرحله جدید و مهمی که مرحله علنی شدن دعوت به سوی حق تعالی بود، فرا رسید. از مهم ترین فضایلی که در این مرحله درباره علی علیه السلام در منابع معتبر شیعه و سنی گزارش شده، اعلام آمادگی همه جانبه ایشان از رسالت نبوی است و «حدیث یوم الدّار» است که در جریان واقعه دعوت از بستگان و اقوام از سوی نبی اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) پس از نزول آیه مبارکه {وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} (شعراء/214) صورت پذیرفت. در این واقعه بنابر روایت اهل سنت تنها کسی که سه بار آمادگی و پشتیبانی کامل خود را از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در جمع اعلام کرد، علی علیه السلام بود، در حالی که بیش تر از 15 سال نداشت و از همه کوچک تر بود؛ سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دست بر شانه علی گذاشت و فرمود: «انّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمعوا وأطیعوا» یعنی این برادر، وصیّ و جانشین من در بین شما خواهد بود، پس سخنش را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید. درباره شأن نزول «حدیث دار» و صحت آن، گروه کثیری از مورخان، محدثان و عالمان بزرگ مذاهب اسلامی از جمله (طبری، تاریخ الطبری، ج2، ص63_64؛ حلبی، الکشف الحثیث، ج1، ص406؛ الحاکم، مستدرک علی الصحیحین، ج3، ص143؛ ابن تیمیه، منهاج السنة النبویة، ج7، ص355) آن را به گونه مذکور یا مشابه آن نقل نموده اند لیکن طبری مورخ مشهور اهل سنت «حدیث دار» را به شکلی که بیان شد، در کتاب تاریخ خود آورده است.

در اثبات ایمان، عشق و فداکاری مثال زدنی علی علیه السلام نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، باید از ماجرای خوابیدن ایشان در بستر رسول خدا در شب هجرت نام برد که به «لیلة المبیت» معروف است و مورخان مشهور اهل سنت از جمله ابن هشام آن را به طور کامل گزارش کرده اند (ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص480_482). این روایات حاکی از اهمیت اقدام علی علیه السلام و در زمره فضایل مختص آن حضرت به شمار می رود و به عقیده کثیری از علما، مورخان و مفسران اهل سنت، نزول آیه مبارکه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاةِ

ص: 266

اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ} (بقره/207) در شأن علی علیه السلام و به واسطه همین فداکاری نازل شده است (رک: طباطبایی، تفسیر المیزان، ج2، ص135؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 262).

از طرفی واگذاری وظیفه رد امانت به صاحبان آن ها در سرزمین وحی و سپردن اهل بیت رسول| به علی علیه السلام در جریان هجرت، علاوه بر بیان اعتماد و اطمینان کامل رسول خدا به حضرت، مبیّن دیگر فضیلتی از شخصیت آن امام همام است که به صورت های مختلف در منابع اهل سنت گزارش شده است. همان گونه که ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه خود تصریح کرده است که هیچ کس به اندازه ابوطالب و فرزندانش پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)را در راستای رسالت یاری نکردند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 287).

5.فضایل علی علیه السلام پس از هجرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

پس از هجرت پیامبر اسلام از مکه به مدینه، یکی از افتخارات ویژه علی علیه السلام در جریان پیمان برادری، برگزیده شدن وی از سوی رسول خدا به عنوان برادر بود که شیعه و سنی بر آن تصریح کرده اند (بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص270 و ج2، ص145)، از جمله سخن مبارک نبی مکرم اسلام است که می فرماید: «أَنْتَ مِنی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلا أَنهُ لا نَبِیَّ بَعْدی»؛ «تو نسبت به من به منزله هارون به موسی هستی، تنها با این تفاوت که بعد از من پیامبری نخواهد بود.» (مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج٧، ص١٢٠_١٢١؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج5، ص٣٠٢_٣٠4؛ حاکم، مستدرک علی الصحیحین، ج٢، ص٣٣٧ و ج٣، ص١٠٩). در خصوص دیگر فضایل علی می توان به «أَللّهُمَّ! آتِنی بِأَحَبِّ خَلْقِکَ إِلَیک یأْکُلُ مَعِی مِنْ هذَا الطیرِ فَجاءَ عَلِی»؛ «خداوندا محبوب ترین اشخاص نزد خود را حاضر کن تا این پرنده را همراه با من بخورد، ناگاه علی فرارسید» (هیثمی، مجمع الزوائد، ج٩، ص١٢5_١٢6؛ متقی هندی، کنز العمال، ج١٣، ص١66 و 5١٩) و «أَنَا مَدینَةُ الْعِلْمِ وَ

ص: 267

عَلِیٌّ باب ها»؛ «من شهر علم هستم و علی درب آن است» (حاکم، مستدرک علی الصحیحین، ج٣، ص١٢6_١٢٧؛ ابن جوزی، الموضوعات، ج1، ص3552؛ الصنعانی، التنویر فی شرح جامع الصغی، ج4، ص265) و یا «مَنْزِلَةُ عَلِیّ مِنّی مِثْلُ مَنْزِلَتی مِنْ رِبی»؛ «مقام و منزلت علی نسبت به من، همانند منزلت من نسبت به پروردگارم است» (جریر طبری، تاریخ الطبری، ص٢٩٣؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج٢، ص6٠؛ مجلسی، بحارالانوار، ج٣٨، ص٢٩٨؛ حلبی شافعی، الکشف الحثیث، ص٢٢٩؛ ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 5، ص١6١؛ الحرضی، بهجة المحافل، ج1، ص292) اشاره کرد که جملگی در منابع بزرگان اهل سنت منقول است.

از دیگر رویدادهای مهم سال دوم هجرت، ازدواج علی علیه السلام با فاطمه زهرا سلام الله علیها و کسب مقام دامادی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)است. در میان خواستگاران متعدد حضرت زهرا سلام الله علیها، تنها علی بن ابی طالب مفتخر به همسری ایشان شد و علمای فریقین با صراحت آن را گزارش نموده اند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص41؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج8، ص11؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج3، ص345؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص316_317). احمد بن حنبل، پیشوای مذهب حنبلی درباره خواستگاری دخت گرامی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) توسط علی علیه السلام از رسول خدا نقل کرده که به فاطمه علیها السلام فرمود: «آیا راضی نمی شوی که من تو را به کسی تزویج کنم که اولین مسلمان است و علمش از همه بیش تر و حکمتش از همه عظیم تر است» (احمدبن حنبل، مسند، ج5، ص26). هم چنین عامه از عایشه نقل می کنند که از پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم)(صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم که فرمود: «أَحَبُّ الرِجّالِ إِلَیَّ عَلِیٌّ وَ مِنَ النِّسَاءِ فاطِمَةُ»؛«محبوب ترین مردان در نزد من علی و از زنان فاطمه است» (امینی، الغدیر، ج٩، ص395؛ ج10، ص86) ؛ قوله(صلی الله علیه و آله وسلم)لعائشة: إن علیاً أحب الرجال إلیَّ وأکرمهم؛ (ابن شهرآشوب، مناقب، ج٣، ص111 ؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج5، ص701) وعن بریدة، قال: کان أحبُّ النساء إلی رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) فاطمة، ومن الرجال علی؛ (الحاکم، مستدرک علی

ص: 268

الصحیحین، ج3، ص168)؛ روی أنّ عائشة سُئلت: أی الناس کان أحبُّ إلی رسول الله؟ قالت: فاطمة. قیل: ومن الرجال؟ قالت: زوج ها.

حضرت علی علیه السلام دومین شخصیت نظامی تاریخ اسلام پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و از جمله جنگاوران نامدار و رزمندگان خط مقدم در جنگ های صدر اسلام بوده است. با یک بررسی اجمالی از سیر غزوات و سریه های انجام یافته در عصر نبوی، می توان به نقش مؤثر علی علیه السلام در تمامی آن ها پی برد. در زمان رسول خدا 26 غزوه رخ داد که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در همه آن ها حضور داشت، هم چنین 35 و به عبارتی 48 سریه و مأموریت جنگی و شناسایی صورت گرفت (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص652) که به نقل از مورخین مشهور فریقین، علی علیه السلام در همه غزوات جز نبرد تبوک شرکت داشت (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص94_96؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص652_653). در بسیاری از این نبردها، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پرچم داری لشکر را به علی علیه السلام می سپرد در حالی که پرچم داری از فضایل صحابه به شمار می آمد (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج1، ص652، ج3، ص1069_1070؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص93_95)؛ بنابراین در این فضیلت نیز علی علیه السلام سرآمد دیگر صحابه بوده است. مفسران شیعه نقل کرده اند در جریان سریّه ذات السلاسل که در سال نهم هجری و با پرچم داری علی علیه السلام صورت گرفت و شکست سنگینی را متوجه مشرکان نمود سوره عادیات نازل شد. هنگامی که رسول خدا برای ادای فریضه صبح از خانه بیرون آمد، این سوره را در نماز تلاوت کرد. بعد از پایان نماز اصحاب گفتند ما این سوره را نشنیده بودیم، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: بله علی بر دشمنانش ظفر یافت و خدای تعالی این سوره را فرستاد و جبرئیل فتح علی را به من مژده داده است (مفید، الارشاد، ص51؛ طباطبایی، تفسیرالمیزان، ج20، ص800 _ 801؛ ابن فرات، تفسیر الفرات الکوفی، ص592_600؛ قمی، تفسیر قمی، ج2، ص434). نزول این سوره در شأن علی علیه السلام نیز حاکی از مقام و منزلت قدسی ایشان در نزد پروردگار است. از جمله

ص: 269

رخدادهای مهم سال نهم هجری و یکی دیگر از فرازهایی که تنها مولی علی علیه السلام بدان دست یافت، نزول سوره توبه «برائت» بود که به دستور رسول خدا| توسط علی علیه السلام در موسم حج قرائت شد (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص291؛ طبرسی، اعلام الوری، ص135_ 136)

در تفسیر آیه مبارکه {وَ أَذانٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَری ءٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ وَ رَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذینَ کَفَرُوا بِعَذابٍ أَلیم } (توبه/3)، کثیری از علمای اهل سنت از جمله احمد ابن حنبل آورده اند که پیامبر خلیفه نخست را فرستاد و سوره توبه را به او داد تا به مسلمانان حج گزار ابلاغ کند؛ اما بی درنگ علی علیه السلام را به دنبال او فرستاد تا آن را از وی بگیرد و فرمود: «ابلاغ این سوره تنها باید به وسیله کسی باشد که او از من است و من از اویم» (ابن حنبل، مسند، ج1، ص231، ج21، ص150؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص 168)، اسْتَعْمَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وسلم أَبَا بَکْرٍ الصِّدِّیقَ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ عَلَی الْحَجِّ فَخَرَجَ فِی ثَلَاثِمِائَةِ رَجُلٍ مِنَ الْمَدِینَةِ وَبَعَثَ مَعَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله علیه وسلم , بِعِشْرِینَ بَدَنَةً قَلَّدَهَا وَأَشْعَرَهَا بِیدِهِ عَلَیهَا نَاجِیةُ بْنُ جُنْدُبٍ الْأَسْلَمِی وَسَاقَ أَبُو بَکْرٍ خَمْسَ بَدَنَاتٍ، فَلَمَّا کَانَ بِالْعَرْجِ لَحِقَهُ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ رَضِی اللَّهُ عَنْهُ عَلَی نَاقَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وسلم الْقَصْوَاءِ فَقَالَ لَهُ أَبُو بَکْرٍ: اسْتَعْمَلَکَ رَسُولُ اللَّهِ عَلَی الْحَجِّ؟، قَالَ: لَا، وَلَکِنْ بَعَثَنِی أَقْرَأُ بَرَاءَةً عَلَی النَّاسِ وَأَنْبِذُ إِلَی کُلِّ ذِی عَهْدٍ عَهْدَهُ... (طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص9_8). الحاکم أبو القاسم الحسکانی بإسناده عن سماک بن حرب، عن أنس بن مالک: إن رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم)، بعث ب (براءة) مع أبی بکر إلی أهل مکة، فلما بلغ ذا الحلیفة، بعث إلیه فرده، وقال: لا یذهب بهذا إلا رجل من أهل بیتی! فبعث علیاً علیه السلام.

از احادیث نبوی که همه مذاهب اسلامی بر آن اتفاق نظر دارند حدیث معروف به «منزلت» در جریان جنگ تبوک است. این حدیث علاوه بر این که در کتب روایی شیعه با کمی اختلاف منقول است، در اکثر کتب روایی اهل سنت نیز آمده است. مطلب چنین است که در ماه رجب از سال نهم هجری، آن گاه که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)به همراه گروهی از

ص: 270

مسلمانان برای جنگ با رومی ها به مقصد تبوک از مدینه خارج شدند، به علی علیه السلام اجازه همراهی لشکر را ندادند و خواستند که به جای ایشان در مدینه بماند و این حدیث را فرمود: «آیا راضی نمی شوی که برای من مانند هارون برای موسی باشی و تنها فرق تو با هارون این است که تو پیامبر نیستی» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج4، ص519_520؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج4، ص1870؛ بخاری، الجامع الصحیح، ج5، ص19؛ طبری، ذخائر العقبی، ج1، ص293_291؛ الحرضی، بهجة المحافل، ج2، ص 32؛ التستری، احقاق الحق، ج32، ص74): «اما تَرضی أن تَکون مِنی بِمَنْزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلا أَنهُ لا نَبِیَّ بَعْدی». البته این حدیث به اشکال متفاوت؛ اما مفهوم واحدی در منابع شیعه و اهل سنت ذکر گردیده است، ازجمله آورده اند: «آیا راضی نمی شوی که برای من مانند هارون برای موسی باشی و تنها فرق تو با هارون این است که تو پیامبر نیستی. بدان سزاوار نیست که من به جایی بروم مگر این که تو خلیفه من باشی» (مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج٧، ص١٢٠_١٢١؛ ترمذی، سنن ترمذی، ج5، ص640_641؛ حاکم، مستدرک علی الصحیحین، ج٢، ص٣٣٧، ج٣، ص١٠٩): «اَمَا تَرْضَی اَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی، اِلا اَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ اِنَّهُ لا یَنْبَغِی اَنْ اَذْهَبَ اِلا وَ اَنْتَ خَلِیفَتِی».

شیعه باورمند است که «حدیث منزلت» پس از «حدیث دار»، از جمله احادیث معروف در اثبات مقام جانشینی و خلافت علی علیه السلام بر مسلمین پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ گرچه در موقعیت های مختلف، افراد دیگری نیز به جای رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مدینه جانشین شده بودند؛ لیکن با عنایت به احادیث وارده از رسول گرامی اسلام و نقل آن ها در منابع شیعه و اهل سنت باید انصاف داد و پذیرفت همان طور که هارون در زمان حیات موسی خلیفه او بر قومش بود، علی علیه السلام نیز خلیفه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بر مسلمانان در جریان غزوه تبوک شد و بدون شک کسی که در زمان حیات رسول گرامی اسلام جانشین ایشان می شود و «حدیث منزلت» را دریافت می کند، در زمان وفات پیامبر اکرم نیز از همه بر جانشینی

ص: 271

مقدم و سزاوارتر است. ممکن است این سؤال مطرح شود که حضرت موسی علیه السلام هارون را به عنوان خلیفه خویش در زمان حیات خود معرفی کرد، در حالی که وی پس از موسی علیه السلام به خلافت نرسید. در پاسخ باید گفت که هارون زودتر از حضرت موسی علیه السلام از دنیا رفت و اگر در قیدحیات بود، قطعاً خلیفه او می شد؛ اما حضرت علی علیه السلام مانند هارون که در حیات موسی خلیفه او بود، در زمان حیات رسول خدا خلیفه و جانشین ایشان شد و پس از وفات پیامبر اسلام نیز زنده بود.

طبری آورده است شیعه و سنی در این که حدیث «منزلت» در واقعه تبوک صادر شده و در این غزوه نیز جنگی صورت نگرفته است، اتفاق نظر دارند؛ زیرا رسول گرامی در تمام جنگ هایی که نیاز به وجود علی بن ابی طالب بود، او را به همراه خویش از مدینه خارج می کردند؛ اما مسئله مهم در این نبرد وجود شماری از منافقین در جمع مسلمانان حاضر در مدینه بود که پیامبر خدا حضور جانشینی لایق و شایسته چون علی علیه السلام را در مدینه لازم و ضروری دانست (طبری، «جریر»، تاریخ الطبری، ج2، ص144؛ طبری «محب الدین»، ذخایر العقبی، ج1، ص 289). هم چنین پس از فتح مکه و خاتمه جنگ هوازن و ثقیف در سال نهم هجری، مورخان اهل سنت آورده اند، در ماجرای مباهله پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با علمای مسیحی نجران درباره حضرت مسیح علیه السلام که به امر پروردگار و نازل شدن آیه مبارکه {فمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بعَدِ مَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ» (آ ل عمران/61) روی داد، قرار شد هر یک از طرفین با آوردن فرزندان و خویشاوندان خود، یک دیگر را مورد ملاعنه قرار داده و نفرین پروردگار را بر دروغ گویان بخواهند؛ در این واقعه، رسول خدا با اهل بیت خود؛ یعنی حضرت علی علیه السلام، فاطمه علیها السلام و کریم اهل البیت امام حسن مجتبی و امام حسین در محل حاضر شدند؛ علمای مسیحی با دیدن عظمت و هیبت الهی آن ها از مباهله منصرف و به دادن جزیه راضی شدند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص82_83).

کثیری از مفسران شیعه و سنی در تفسیر آیه 61 آل عمران، «ابناءنا» را اشاره به حسن و

ص: 272

حسین‘، «نساءنا» را اشاره به فاطمه علیها السلام و «انفسنا» را اشاره به علی علیه السلام دانسته اند (شوکانی، فتح القدیر، ج1، ص399_ 398؛ احمد بن حنبل، مسند، ج1، ص185؛ ابن کثیر، تفسیر ابن کثیر، ج1، ص379؛ سیوطی، الدرالمنثور، ج2، ص231): «أَنْفُسَنَا وَأَنْفُسکُمْ رَسُول الله صلی الله عَلَیهِ وَسلم وَعلی وَأَبْنَاءَنَا الْحسن وَالْحُسَین وَنِسَاءَنَا فَاطِمَة». گزارش این مفسران، خود تصدیقی بر حضور مؤثر و چشم گیر علی بن ابی طالب در کنار رسول گرامی اسلام در صحنه و اثر بخشیدن به نفرین بر دشمنان و آشکار شدن حق است که خود فضیلتی دیگر برای علی علیه السلام در تاریخ اسلام به شمار می رود.

از حوادت مهم سال های پایانی عمر پیامبر اسلام که در آخرین مراسم حج ایشان معروف به حجة الوداع در سال دهم هجری اتفاق افتاد این که نبی مکرم اسلام در راه بازگشت به مدینه و در محل غدیر از سوی جبرئیل، فرشته وحی، مورد خطاب قرار گرفت که فرمود: {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ... } (مائده/67)؛ «ای رسول خدا! آن چه که از سوی پروردگارت بر تو نازل شده (به مردم) برسان، اگر چنین نکنی رسالت او را نرسانده ای «کامل انجام داده ای»». نقل شده که مالکی در کتاب فصول المهمّه خود گفته است آیه فوق در روز غدیرخم و درباره علی علیه السلام نازل شده است (رک: موسوی همدانی، ترجمه المیزان، ج6، ص21 و 84). هم چنین در آثار مختلفی که دانشمندان اهل تسنن، اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ نوشته اند، روایات متعددی با مفهوم واحدی وجود دارد که بر نازل شدن آیه 67 سوره مائده درباره علی علیه السلام تصریح کرده است (آلوسی، روح المعانی، ج12، ص115): ابن مردویه عن ابن مسعود قال: کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلّی الله علیه وسلّم {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ} أن علیاً ولی المؤمنین وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وخبر الغدیر عمدة أدلتهم علی خلافة الأمیر کرم الله تعالی وجهه (همان، ج3، ص359)، ناظر إلی ذلک دون العموم المطلق أو خصوص خلافة علی کرم الله تعالی وجهه کما یقوله الشیعة (همان، ج12، ص115؛ العینی، عمدة القاری، ج18، ص206): ذکر الواحدی من

ص: 273

حَدِیث الْحسن بن مُحَمَّد قَالَ: حَدثنَا عَلی بن عَبَّاس عَن الْأَعْمَش وَأبی الحجاف عَن عَطِیة عَن أبی سعید، قَالَ: نزلت هَذِه الْآیة: {یا أَیُّهَا الرَّسُول بلِّغ مَا أنزل إِلَیک من رَبک} یوْم غَدِیر خم فِی عَلی بن أبی طَالب رَضِی الله تَعَالَی عَنهُ»؛ (شوکانی، فتح القدیر، ج2، ص69): {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیکَ مِنْ رَبِّکَ _ إِنَّ عَلِیاً مَوْلَی الْمُؤْمِنِینَ _ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ}.

پس از نزول فرمان الهی و به دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) تمامی حاجیان گرد آمدند و حضرت بر فراز منبری از جهاز شتران رفت و پس از حمد و ثنای پروردگار و توصیه و پند و اندرز، از فرا رسیدن اجل خود سخن گفت و به مسئله خلافت و جانشینی پس از خود پرداخت سپس دو بازوی علی علیه السلام را بلند کرد و فرمود: «من کنت مولا فهذا علی مولاه» هر کس را که من مولا و ولیّ او بوده ام، علی مولا و ولیّ او است. این حدیث معروف به «حدیث غدیر» علاوه بر منابع شیعه در برخی از آثار معتبر اهل سنت نیز ذکر شده است (حاکم، مستدرک علی الصحیحین، ج3، ص126؛ طبرسی، اعلام الوری، ج1، ص60؛ کلینی، اصول کافی، ج2، ص43). پس از اتمام ماجرای جانشینی، این آیه خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شد: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً} (مائده/3)؛ «در چنین روزی دین شما را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و خشنودم که اسلام برای شما آیین زندگی است». رسول خدا نیز فرمود: «سپاس خدای را بر کمال دین و تمام نعمت و رضای پروردگار به رسالت من و ولایت علی پس از من» (طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص274): «قال رسول الله: الله أکبر علی إکمال الدین، وإتمام النعمة، ورضا الرب برسالتی، وولایة علی بن أبی طالب من بعدی، وقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه، وعاد من عاده، وانصر من نصره، واخذل من خذله»؛ (مفید، الارشاد، ج1، ص177؛ کلینی، کافی، ج1، ص284؛ موسوی همدانی، ترجمه المیزان، ج5، ص311 -312 )

آیات متعددی از قرآن کریم در شأن و منزلت علی علیه السلام نازل شده که در پیش به برخی از آن ها اشاره شد و به بعضی دیگر نیز در این قسمت پرداخته می شود. از جمله، آیات مبارکه

ص: 274

{إِنَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُون } (مطففین/30_29)؛ «بدکاران «در دنیا» پیوسته به مؤمنان می خندند و هنگامی که از کنار آن ها می گذشتند، با اشاره چشم و ابرو، آنان را به مسخره می گرفتند». در این باره تعدادی از مفسران اهل سنت، در تفسیر آیه فوق نوشته اند: روزی علی علیه السلام و تعدادی از مؤمنان، از کنار جمعی از کفار مکه عبور می کردند و آن ها به حضرت و همراهانش ناسزا می گفتند و آنان را استهزا کردند. این آیات به دفاع و جانب داری از علی علیه السلام و مؤمنان نازل شد و سرنوشت مسخره کنندگان را در قیامت روشن ساخت (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج26، ص294_ 295).

درباره آیه دوازده از سوره مبارکه حاقه که می فرماید: {لِنَجْعَلَهَا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَتَعِیهَا أُذُنٌ وَاعِیةٌ}؛ «تا آن را وسیله تذکری برای شما قرار دهیم و گوش های شنوا آن را «به عنوان عبرت و تذکر» نگهداری می کنند.»، بیش از سی حدیث از علمای مذاهب اربعه وارد شده که هر یک از آن ها به نحوی آورده اند که این آیه در شأن علی علیه السلام نازل شده و بیانگر عظمت مقام ایشان در فراگیری اسرار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و وراثت همه علوم رسول خداست. هم چنین روایت شده که رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) هنگام نزول آیه فوق فرمود: «من ازپروردگار درخواست کردم گوش های علی را از گوش های شنوا و نگهدارنده حقایق قرار دهد». به دنبال سخن پیامبر گرامی اسلام، علی علیه السلام فرمود: «من هیچ سخنی بعد از آن، از رسول الله نشنیدم که آن را فراموش کنم، بلکه همیشه آن را به خاطر داشتم» (السمعانی، تفسیرالسمعانی، ج6، ص36): «قَالَ عَلی: فَمَا سَمِعت بعد ذَلِک شَیئاً فَنسیته»؛ (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج18، ص264؛ آلوسی، روح المعانی، ج29، ص43؛ رازی، روض الجنان، ج30، ص107).

از دیگر فضایل و مناقب حضرت علی علیه السلام در میان سایر صحابه آن بود که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با او جلسات خصوصی و خلوت هایی را داشته که هیچ کس بر آن چه میان آن دو می گذشت آگاه نبودند. علی علیه السلام درباره معانی قرآن و گفتار رسول خدا، فراوان از ایشان سؤال می کرد و هر زمان که او پرسش نمی کرد، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) خود آموزش و تعلیم دادن به او را آغاز می نمود و

ص: 275

این برنامه برای هیچ یک از اصحاب بدین شکل به دست نیامده و علی علیه السلام به واسطه هوش سرشار و پاک سرشتی و روشن ضمیری، بستری آماده و پسندیده برای این تربیت بود، از این رو او را صاحب فضل امت و حکیم عرب می نامیدند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج5، ص147). و علمای مذاهب، مستند اعلمیت علی را در منابع معتبر خود بدون هیچ ابهامی به قلم جاری ساخته از جمله قندوزی که از علمای حنفی می باشد، آورده است : رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: علی پیشتازترین در مسلمان شدن و پر بهره ترین در علم و خالص ترین در دین و برترین در یقین ... پس از من است ضمناً مشابه همین مطلب را سیوطی در کتاب خود نیز آورده است (قندوزی، ینابیع المودة، ج2، ص220)؛ «قال رسول الله: الحسن و الحسین، أبوهما علی، هو أوّل من آمن بی، و حامل لوائی یوم القیامة، و أمّهما فاطمة سیدة نساء أهل الجنّة» (سیوطی، الدر المنثور، ج1، ص173).

پس از رحلت پیامبر اسلام در سال یازدهم هجری، حضرت علی علیه السلام در بسیاری از امور علمی و قضایی، مرجع افراد متعددی از طبقات مختلف جامعه و نیز خلفای پیش از خود بود و از یاری و مساعدت آنان مضایقه نمی کرد. چنان که در آثار و متون معتبر شیعه و سنی مبین این حقیقت هستند که هرگاه مشکل علمی و قضایی برای هر یک از خلفا در دوران خلافتشان رخ می نمود، به آن حضرت مراجعه می کردند. درباره خلیفه دوم گزارش شده که وی بارها به دانش و فضل بیکران علی علیه السلام اذعان نموده و در بسیاری از موارد می گفت: «لَولاعَلِی لَهَلَکَ عُمَرُ»؛ «اگر علی نبود، عمر هلاک می شد» (ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، ج1، ص152؛ باقلانی، تمهید الأوایل، ص476؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص179).

نتیجه

شخصیّت مورد بحث ما انسان عظیم القدری است که همیشه مظلوم بوده، لذا گزافه نیست که در مقام انصاف او را مظلوم ترین مظلومان تاریخ بدانیم، زیرا همیشه از دید

ص: 276

بشریّت و شناخت انسان ها یا در پس پرده اوهام بوده، یا اسیر بیدادگری های ناجوان مردان ددمنش، یا گرفتار جهل کوتاه فکرانی که در پنداشت غلط خود پرواز به اوج فضیلت او را در مخیّله خود می پرورانده اند، اگر گوشه و کنار جهان، آگاهانی چند از انسان های ممتاز هم قطره ای از اقیانوس بیکران معارفش نوشیده و دل و جان خویش را به عطر جان بخش نسیم کویش جلا بخشیده اند، از ترس دشمنان لب فرو بستند و خاموش رهسپار ابدیت شدند. اما به رغم تمامی تلاش های مخالفان و معاندان علی علیه السلام در طول تاریخ اسلام برای کاستن از مقام و منزلت وی با تأویلات نادرست، ابهام آفرینی در طریق شناخت شخصیت جامع آن حضرت و به گمان خود، خاموش کردن این نور پرفروغ، باید او را مصداق روشن این آیه شریفه دانست که فرماید: {یُریدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ} (صف/8)؛ «آن ها می خواهند نور خدا را با دهان های خود خاموش سازند، ولی خدا نور خود را کامل می کند، هرچند کافران خوش نداشته باشند». بدون شک، حقیقت هرگز برای همیشه در پس پرده حجاب باقی نخواهد ماند. همان گونه که با بررسی های انجام شده در منابع و مآخذ به دست می آید، همواره انسان های آزاده وآزاداندیش در گذشتگان و حال با وجود مذاهب و عقاید مختلف درباره علی علیه السلام اظهار نظر کرده و به فضایل و مراتب وی اعتراف نموده اند؛ البته عدم اعتراف آن ها چیزی از بزرگی علی علیه السلام نخواهد کاست، لیکن با بیان شمه ای از فضایلش، در واقع عظمت و بزرگی را برای خود کسب نموده و شایستگی خود را به رخ جهانیان کشیده اند تا شاید وجدان های بیدار را متوجه حقیقتی نمایند که دوست در جلوت و دشمن در خلوت خود بدان معترف اند؛ زیرا آنان به علت انصاف و بهره گرفتن از عقل و وجدان و بضاعت اندیشه خود، توانسته اند این روح بیکران که جلوه ای از عظمت باری تعالی است را بشناسند و به این شعاع آسمانی با دیده اعجاب و حقیقت شناسی بنگرند و حقایق وجودیش را جست وجو نمایند، لذا این حقیقت روز به روز برای خردمندان و اندیشمندان عالم هستی، اعم از عالمان و اندیشمندان شیعه، اهل سنت،

ص: 277

مسیحیت و سایر مذاهب پرفروغ تر خواهد شد، تا آن جا که همگان؛ دوست یا دشمن به فضایل و مراتب وجودی و علمی حضرتش اذعان نمایند.

ص: 278

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه و شرح، سیدعلینقی فیض الاسلام، [بی نا] ، تهران، 1351ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، چاپ دوم، 1375 ش.

2. ابن اثیر، عزالدین، الکامل فی التاریخ، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، چاپ چهارم، 1414 ق.

3. ابن جوزی، جمال الدین عبد الرحمن، الموضوعات، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1417ق.

4. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، داراحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الثالثة، 1415 ق.

5. ابن سعدالبصری البغدادی، محمد، طبقات الکبری، تحقیق: احسان عباس، نشر دارصادر، [بی جا]، 1968م.

6. ابن شهرآشوب، مناقب، نشر مکتبه والمطبعه الحیدریه، عراق، 1956م.

7. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق: نشاط غزاوی، مجمع اللغة العربیة دار الفکر، دمشق، 1404 ق.

8. ابن فرات الکوفی، ابوالقاسم، تفسیر الفرات الکوفی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی، تهران،1410 ق.

9. ابن کثیر، اسماعیل ابن عمر ابن کثیر القرشی، تفسیر ابن کثیر، تحقیق: یوسف عبدالرحمن المرعشلی، نشر دارالمعرفه، بیروت، 1412ق.

10. ابن کثیر، اسماعیل ابن کثیر دمشقی، البدایة و النهایة، دارالفکر، بیروت، [بی تا].

11. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1413 ق.

12. ابن تیمیه، تقی الدین ابولعباس احمد بن عبدالحلیم الحنبلی الدمشقی، منهاج السنة النبویة «تحقیق: محمد رشام سالم»، نشر جامعة امام محمدبن مسعود، [بی جا]، 1406ق.

13. الامینی، عبدالحسین احمد، الغدیر فی الکتاب والسنة والادب، دار الکتاب العربی، بیروت، 1397.

14. آلوسی بغدادی، سید محمود، روح المعانی، دار احیاء التراث، بیروت، 1405 ق.

15. باقلانی، محمد بن طیب، تمهید الأوائل فی تلخیص الدلائل، تحقق: عماد الدین أحمد حیدر، نشر

ص: 279

مؤسسة الکتب الثقافیة، لبنان، 1407ق.

16. بخاری، محمد بن اسماعیل، الجامع الصحیح، دار احیاء التراث العربی، بیروت، [بی تا].

17. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، تحقیق: محمدزهیر بن ناصرالناصر، نشر دارطوق النجاة، دمشق، 1422ق.

18. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: محمد حمیدالله، دار المعارف، مصر، 1394 ق.

19. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، تحقیق: احمد محمد شاکر و محمد فؤاد، مکتبة ومطبعة مصطفی البابی الحلبی، مصر، 1395 ق.

20. التستری، القاضی نورالله، احقاق الحق وازهاق الباطل، نشر مکتبة آیت الله مرعشی، قم، 1409ق.

21. الحاکم، ابوعبدالله، مستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادرعطا، دارلکتب العلمیة، بیروت، 1411ق.

22. الحلبی الشافعی، برهان الدین، الکشف الحثیث، تحقیق: صبحی السامرائی، نشر عالم الکتب، بیروت، 1407ق.

23. حلبی، ابوالفرج الحنبلی الشافعی، سیره حلبی، نشردارالکتب العلمیة، بیروت، [بی تا].

24. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، انتشارات دانشگاه تهران، 1377، دوم.

25. الدینوری، ابن قتیبه، تأویل مختلف الحدیث، نشر دارالکتب العلمیه، بیروت، 1406ق.

26. رازی، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن الکریم، تصحیح: محمدجعفر یاحقی، آستان قدس، مشهد، 1376ش.

27. رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.

28. زمخشری، جارالله محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، دارالکتب العربی، بیروت، 1407 ق.

29. السمعانی، ابوالمظفر ابن منصوربن ابراهیم، تفسیر السمعانی، تحقیق: یاسر ابن ابراهیم وغنیم ابن عباس، نشر دارالوطن، ریاض، 1418ق.

30. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور، دارالفکر، بیروت، 1403 ق.

31. سیوطی، جلال الدین، اللآلی المصنوعه فی الاحادیث الموضوعه، دارالکتب العلمیة، بیروت، لبنان، 1417 ق.

32. الشوکانی، محمد ابن علی، فتح القدیر، نشردار ابن کثیر، دمشق، 1414ق.

ص: 280

33. الصنعانی، ابو ابراهیم، التنویر فی شرح جامع الصغی، تحقیق: محمد اسحاق، نشر دارالسلام، ریاض،1432ق.

34. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فرهنگی علامه طباطبایی، قم، چاپ پنجم، 1370 ش.

35. طبرسی، امین الاسلام، مجمع البیان، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1415 ق.

36. طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری بأعلام الهدی، تحقیق: علی اکبر غفاری، مکتبة علمیة اسلامیة، [بی جا]، 1338 ق.

37. طبری، محب الدین، ذخائرالعقبی فی مناقب ذوی القربی، مکتبة الاندلسی، قاهره، مصر، 1356ش.

38. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، الامم و الملوک، مؤسسة عزالدین، بیروت، چاپ دوم، 1407 ق.

39. طبری، محمد بن جریر، تفسیرالطبری (جامع البیان عن تأویل القرآن)، دار المعرفة، بیروت، 1403 ق.

40. عبدالمقصود، عبدالفتاح، علی علیه السلام، ترجمه: محمدمهدی جعفری، شرکت سهامی انتشار، تهران، چاپ ششم، 1379 ش .

41. عسقلانی، ابن حجر، لسان المیزان، بیروت، مؤسسة الاعلمی، چاپ دوم، 1390ق/1971م.

42. العینی ، بدرالدین حنفی، عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، دار احیاء التراث العربی، بیروت، لبنان، 1418 ق.

43. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لأحکام القرآن ، دارالفکر، بیروت، لبنان، 1419ق.

44. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، دار الکتاب، قم، 1367 ش.

45. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّة لذوی القربی، تحقیق علی جمال اشرف حسینی، انتشارات أسوة، تهران، 1416ق.

46. کلینی، یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات چهارده معصوم، قم، [بی تا].

47. مبشری، اسدالله، ترجمه نهج البلاغه، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1363 ش.

48. المتقی الهندی، علاالدین علی ابن حسام الدین، کنزالعمال، تحقیق: بکری حیانی و صفوه السقا، نشر الرسالة، قم، چاپ پنجم، 1401ق.

ص: 281

49. مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوالحسن، صحیح مسلم، تحقیق: موسی شاهین و احمد عمره اشم، مؤسسة عزالدین، بیروت، 1407 ق.

50. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه: سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات علمیه اسلامیه، تهران، [بی تا].

51. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دار الکتب الاسلامیه، تهران، 1362 ش.

52. الهیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین القدسی، نشرالقدسی، قاهره، 1414 ق.

53. یحیی بن ابی بکر، العامری الحرضی، بهجة المحافل وبغیة الاماثل فی تلخیص المعجزات والسیر والشمائل، دارصادر، بیروت، لبنان، 1330 _ 1331 ق.

54. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب اسحاق یعقوبی، تاریخ یعقوبی، نشر دارصادر، بیروت، 1358 ش.

سایت ها:

1. www. eshia.ir

2. http://www.ghbook.ir

55. سایت کتابخانه های فقاهت و قائمیه اصفهان.

ص: 282

بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان فقهای فریقین

اشاره

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

ص: 283


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة aafb1358@yahoo.com

ص: 284

چکیده

شخصیت امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم مذاهب اهل سنت و امام اول شیعیان، مورد توجه تمامی علمای فریقین قرار گرفته است و هرکدام از ایشان تلاش کرده اند علم خود را منتسب به امیرالمؤمنین کنند. فقهای نامدار شیعه و اهل سنت نیز در این میان به ذکر مطالبی درباره امام علی (علیه السلام) پرداخته اند و در این میان با تلاش خود توانسته اند قطره ای از دریای فضائل ناشناخته این امام همام را به جهانیان بشناسانند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی و با منابع کتابخانه ای برخی از ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) مورد توجه قرار گرفته است. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: فقهای شیعه و اهل سنت امام علی (علیه السلام) را به عنوان اولین مسلمان تاریخ، حجت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر امت، تنها کسی که ندای «سلونی» بر زبان راند، داناتر و اعلم ترین مسلمانان، دارای فضایل بی انتها، محوریت حق بودن، دریایی بی ساحل، انحصار فهم کتاب خدا (قرآن) به علم امام علی (علیه السلام)، صاحب نشانه های آشکار و نورهای درخشان، گرامی ترین آفریدگان و باعظمت ترین انسان ها، او به حق عبدالله بود و پرورش یافته عبدالله اعظم بود و تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حیات داشت، ادبش اقتضای، اظهار علم نمی کرد و همچون ماهی، تحت الشعاع آفتاب بود.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، فقها، شیعه، اهل سنت، ابعاد شخصیتی.

مقدمه

شناختن انسان های بزرگ در بسیاری از موارد راحت و آسان است. چون با توجه به

ص: 285

تلاش هایی که آن ها در طول زندگی خود انجام داده اند و با توجه به شخصیتی که در جامعه از خود بروز داده اند، شناخت آنان میسر است؛ اما برخی از افراد در طول تاریخ پا به عرصه وجود نهاده اند که نه تنها قابل شناخت نیستند، بلکه درباره آگاهی به عظمت این گروه هراندازه که پیش می رویم، به حیرت و سرگردانی ما افزوده می شود. ائمه معصومین (علیهم السلام) از نمونه های بارز این گروه­اند؛ بااینکه در ظاهر انسان هایی عادی بوده اند، اما چون جانشینان خداوند روی زمین هستند، از شخصیتی فوق بشری برخوردار هستند. شناخت چنین افرادی بسیار سخت و در مواردی ناممکن است. چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: «یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ وَ مَا عَرَفَکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ غَیْرُ اللَّهِ وَ غَیْرِی (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 167)؛ ای علی! خداوند متعال را نشناخت به حقیقت شناختش جز من و تو و تو را نشناخت آن گونه که حق شناخت توست، جز خدا و من.» همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز درباره عظمت وجودی خود چنین فرموده است: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/3)؛ همواره سیل های خروشان و چشمه های علم و فضیلت از دامنه کوهسار وجودم جاری است و مرغ دورپرواز اندیشه به قلّه وجود من نمی رسد. این تعبیر امام بیانگر این نکته لطیف و ظریف است که وجود امام، مانند کوه عظیمی است که دارای قلّه بسیار مرتفعی است که هیچ پرنده دورپروازی، نمی تواند به آن راه یابد.

یکی از راه های حرکت در مسیر شناخت امام اول شیعیان حضرت علی (علیه السلام)، نگرشی است که در طول تاریخ در میان بزرگان و دانشمندان اسلامی نسبت به امام نخست شیعیان صورت یافته است. اندیشمندان جامعه اسلامی در بسیاری از سخنرانی ها و کتاب های خود درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) به مطالبی اشاره کرده اند که حاکی از توجه آنها به شخصیت آن امام همام است.

با توجه به کلماتی که اندیشمندان اسلامی درباره عظمت حضرت علی (علیه السلام) بیان

ص: 286

کرده اند، می توانیم به گوشه­ای از فضائل گسترده امام علی (علیه السلام) راه یابیم. عظمتی که در قرون متمادی سینه به سینه در میان عامه و خاصه انتقال یافته و اکنون بخشی از این کلمات در اختیار ماست.

در بسیاری از بخش های این مقاله با آوردن سخنان اندیشمندان اسلامی درباره حضرت علی (علیه السلام)، تلاش شده است بخشی از گفتار علمای اسلام از شیعه و اهل سنت جمع آوری شود. در این نوشتار مختصر کوشیده شده است که به سوی این اقیانوس بی کران راه یابیم.

دیدگاه­ها و نظراتی که بسیاری از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره امام علی (علیه السلام) اظهار داشته اند، مایه عظمت و سرافرازی برای صاحبان این دیدگاه­ها است، که توانسته اند هر یک در حد توان خود، این روح بی کران را بشناسند و این فروغ پایدار را با چشم بصیرت خویش بنگرند و به این شعاع آسمانی با دیده اعجاب و حقیقت شناسی خیره شوند و با نورافکن عقل و احساسات، مردی نورانی را در خلال تاریخی تاریک و پر حوادث جستجو کنند.

تاریک اندیشان در تاریخ به وسایل گوناگون دست می زنند تا شاید بتوانند از گسترش این فروغ تابان بکاهند و در برابر آن، ابرهای تیره و پوشاننده ای به وجود آورند، مسیر به دوراز اخلاق و نادرستی که هم اکنون نیز با تلاش بسیار توسط دشمنان حقیقت به آن ادامه داده می­شود. اما تلألؤ شگفت آور حقیقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و اندیشه های بلند انسان های آزاد و روشنفکر را به خود جلب کرد تا در ظلمات تاریخ، سرچشمه حیات فضایل و بخشنده بقای انسانیت را بیابند. بر این اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به اشکال مختلف ارادت خویش را نسبت به حضرت علی (علیه السلام) اظهار داشته و توانستند بخشی از فضایل آن امام همام را دریافت و بیان کنند تا از منظری دیگر بر آن حضرت بنگریم و آن بزرگوار را از زبان دیگران مورد بررسی قرار دهیم.

ص: 287

پیشینه

درزمینه موضوع این تحقیق کتاب یا مقاله و پایان نامه مجزایی به نگارش درنیامده است. فقط به برخی از دیدگاه های فقهای شیعه و اهل سنت در برخی از کتاب ها اشاره شده است. مانند کتاب امام علی از نگاه اندیشمندان غیر شیعه، نوشته اکبر اسدعلیزاده، قم، موسسه امام صادق، چاپ اول، 1381؛ امام علی (علیه السلام) در نگاه مشاهیر اسلام و مسیحیت، گودرز نجفی، تهران، نشر عابد، 84. در این کتاب ها مؤلف به ذکر برخی از نظرات فقهای شیعه و اهل سنت در مورد امام علی (علیه السلام) پرداخته است.

خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان برجسته

اشاره

علم فقه از علومی است که قدمت و پیشینه آن به زمان ظهور اسلام و نزول وحی و فرمایشات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و حضرات معصومین (علیهم السلام) بازگشت دارد. بسیاری از فقیهان از قرون اولیه اسلام تا امروز تلاش کرده اند، با فهم و شناخت دین و احکام فقهی، وظیفه و تکلیف عملی مؤمنان را بیان دارند تا مسیر عبودیت و بندگی را برای مردم هموار کنند.

در این میان برخی از فقیهان شیعه و اهل سنت با شناخت حضرت علی (علیه السلام) به مطالب مهمی از فضائل و مناقب آن حضرت اشاره کرده اند.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ازجمله شخصیت های بزرگوار سده اول است، که به جرئت می توان گفت بعد از وجود مقدس رسول اکرم (صلی الله علیه و آله)، اولین شخصی است که سخنان و روایات او علم فقه را تشکیل داد؛ چنانچه برخی از دانشمندان به آن اشاره کرده اند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 16).

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان اهل سنت

عظمت علمی امام علی (علیه السلام) در گونه های مختلف علم، نشان دهنده دانش گسترده او و اطلاع و آگاهی حضرت درباره علوم مختلف است. ازجمله علومی که امام علی (علیه السلام) را می توان مؤسس آن نامید، علم فقه است. علمی که از فرمایشات و نظرات او ایجاد شد.

ص: 288

از میان مذاهب اربعه، به خصوص باید به مذهب حنفی اشاره کرد که در شجره ای نمادین، فقه خود را برگرفته از دو صحابی، یعنی امام علی (علیه السلام) و ابن مسعود می دانسته و بدان فخر می کرده است (مقدسی، احسن التقاسیم، ص 113)، ابومحمد ابن عبدک حنفی (347ق) در اثبات این فخر برای حنفیان کتابی با عنوان «الاقتداء بعلی و عبدالله» نوشته است.

گفتنی است گاه تفاخر مشابهی در خصوص انتساب مذهب به امام علی (علیه السلام) به نحوی ضعیف تر نزد شافعیان نیز دیده می شود. در منابع شافعی در قالب یک رؤیا از ابوالحسن دینوری وقتی وی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) پرسش می کند که از کدام مذهب پیروی کند، پیامبر (صلی الله علیه و آله) روی به امام علی (علیه السلام) کرده، از وی می خواهد که دست پرسشگر را بگیرد و او را نزد شافعی برد تا به مذهب او عمل کند (نووی، تهذیب الاسماء و اللغات، 1ج،ص 84).

نزد مالکیان و حنبلیان چنین انتسابی شناخته نیست، اما در منابع آنان نیز توجه به اقوال و افعال آن حضرت در سطح قابل توجهی دیده می شود (مالک بن انس، الموطأ، 1ج، ص26، 40؛ ابن مفلح، المبدع، ج 1، ص209، 269).

در منابع شیعی یا نزدیک به شیعه گاه بر این نکته اصرار شده است که تمامی ائمۀ مذاهب، نسب علمی خود را به حضرت می رسانند، به طوری که آن حضرت را به عنوان حلقۀ اتصالی در شجرۀ تعلیمی همۀ مذاهب شیعه و اهل سنت قرار داده اند (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب،ج 2، ص44؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص18).

در ادامه گفتار پیش مهم ترین فقهای اهل سنت که از قرون آغازین اسلام تا قرن حاضر، درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) سخن گفته­اند، را بازنشر داده و دیدگاه آنان مطرح می­شود.

یک. انس بن مالک

ابوثمامه انس بن مالک انصاری، صحابی رسول خدا و از فقهای به نام صدر اسلام، در

ص: 289

مورد ایمان آوردن امام علی (علیه السلام) می­گوید: «روز دوشنبه، نبوت به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) فرو فرستاده شد و علی (علیه السلام) روز سه شنبه اسلام آورد و بین اسلام آوردن او جز یک شب فاصله نبود.» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 28).

همچنین از انس بن مالک نقل شده است که گفت: «روزی در محضر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) بودم. وقتی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام) را دید که می­آید، فرمود: این شخص که می­آید، روز قیامت حجت من بر امت است.» (جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 145).

دو. سعید بن مسیب

سعید بن مسیب از فقهای به نام مدینه و از شاگردان حضرت علی (علیه السلام) می گوید: «به غیراز علی بن ابی­طالب، هیچ کس کلمه «سلونی» بر زبان نمی­تواند بیاورد.» (ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 206).

سه. ابن شبرمه

ابن شبرمه از فقهای اولیه شهر کوفه می گوید: «هیچ کس بر فراز منبر این سخن بر زبان نراند که: از قرآن هر آنچه خواهید بپرسید جز علی بن ابیطالب.» (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص 48).

چهار. عطاء بن رباح

ابو محمد عطا بن اسلم بن صفوان، فقیه بلندپایه یکی از قبایل قریش که از تابعین است. وی بااینکه محضر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را درک نکرده است، ولی احادیث فراوانی در فضایل امام علی (علیه السلام) نقل کرده است.

عبدالملک ابن ابی سلیمان می­گوید: از عطا بن ابی رباح پرسیدم: آیا در اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کسی داناتر از علی بن ابیطالب بود؟ عطا گفت: به خدا سوگند من کسی را داناتر و اعلم از او نمی­دانم (همان، ج 1، 37؛ قال عبدالملک ابن ابی سلیمان: قلت لعطا بن ابی رباح اکان فی اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) اعلم من علی بن ابیطالب؟ قال: لا والله ما اعلمه).

ص: 290

همچنین ابوالموید در مناقبش ذکر کرده است که شخصی از عطاءالله پرسید: «آیا در اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) کسی داناتر از علی (علیه السلام) بود؟ گفت: خیر، من یقین دارم که هیچ احدی داناتر از او نبود» (مقدس اردبیلی، حدیقةالشیعه، ص 454).

پنج. احمد بن حنبل

ابوعبدالله احمد بن حنبل، بنیان گذار مذهب فقهی حنبلی، در تعداد روایاتی که درباره فضائل امام علی (علیه السلام) واردشده است، می گوید: « آن قدر از فضایل که از علی بن ابیطالب (علیه السلام) به ما رسیده است، برای هیچ کدام از اصحاب نرسیده است.» (عسقلانی، فتح الباری، ج 7، ص 74؛ ما بلغنا عن احدٍ من الصحابة ما بلغنا عن علی بن ابیطالب (علیه السلام)).

احمد بن سعید رِباطی می­گوید: از احمد بن حنبل شنیدم که می­گفت: علی بن ابیطالب (علیه السلام)، همواره با حق بود و حق با او بود، هر جا که بود (همان، ص 419؛ عن أحمد بن سعید الرباطی: سَمِعتُ أحمَدَ بنَ حَنبَلٍ یَقولُ: لَم یَزَل عَلِیُّ بنُ أبی طالِبٍ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَهُ حَیثُ کانَ(.

عبدالله بن احمد بن حنبل پسر رئیس مذهب حنابله گوید: روزی گروهی از اهل کوفه نزد پدرم آمده و در مورد خلافت ابوبکر، عمر و عثمان صحبت کردند و بعد سخن از خلافت حضرت علی (علیه السلام) به میان آمد. پدرم سرش را به طرف آنان گردانید و گفت: ای مردم! دربارۀ رابطۀ علی (علیه السلام) با خلافت و خلافت با علی، بسیار سخن گفتید. خلافت، علی (علیه السلام) را نیاراست؛ بلکه علی خلافت را آراست (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 446 ؛ عن عبد اللّه بن أحمد بن حنبل :کُنتُ بَینَ یَدَی أبی جالِسا ذاتَ یَومٍ ، فَجاءَت طائِفَةٌ مِنَ الکَرخِیّینَ فَذَکَروا خِلافَةَ أبی بَکرٍ وخِلافَةَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ وخِلافَةَ عُثمانَ بنِ عَفّانَ فَأَکثَروا ، وذَکَروا خِلافَةَ عَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ وزادوا فَأَطالوا ، فَرَفَعَ أبی رَأسَهُ إلَیهِم فَقالَ : یا هؤُلاءِ قَد أکثَرتُم فی عَلِیٍّ وَالخِلافَةِ ، وَالخِلافَةِ وعَلِیٍّ ، إنَّ الخِلافَةَ لَم تُزَیِّن عَلِیّا بَل عَلِیٌّ زَیَّنَها).

عبدالله پسر احمد حنبل گوید: از پدرم درباره علی (علیه السلام) و معاویه پرسیدم. گفت: علی

ص: 291

(علیه السلام) دشمنان بسیاری داشت. دشمنانش بسیار کوشیدند چیزی علیه او پیدا کنند و نیافتند. پس به سوی مردی آمدند که با او جنگیده و درگیر شده بود و از روی مکر علیه علی (علیه السلام)، به ستایش بی جای او پرداختند (ابن حجر هیثمی، الصواعق المحرقه، ص 127؛ سَأَلتُ أبی عنَ عَلِیٍّ ومُعاوِیَةَ فَقالَ: اِعلَم أنَّ عَلِیّا کانَ کَثیرَ الأَعداءِ، فَفَتَّشَ لَهُ أعداؤُهُ شَیئا فَلَم یَجِدوهُ، فَجاؤوا إلی رَجُلٍ قَد حارَبَهُ وقاتَلَهُ، فَأَطرَوهُ کَیدا مِنهُم لَهُ).

محمد بن منصور طوسی می­گوید: «از احمد بن حنبل شنیدم که می گفت: برای هیچ کدام از یاران پیامبر خدا، فضایلی که برای علی نقل شده، نقل نشده است.» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 42، ص 418؛ سَمِعتُ أحمَدَ بنَ حَنبَلٍ یَقولُ: ما جاءَ لِأَحَدٍ مِن أصحابِ رَسولِ اللّهِ صلی الله مِنَ الفَضائِلِ ما جاءَ لِعَلِیِّ بنِ أبی طالِبٍ رضی الله عنه).

وقتی احمد بن حنبل وارد کوفه شد، در آنجا مردی بود که اظهار تشیّع می کرد ... به احمد گفت: از تو درخواستی دارم. احمد گفت: درخواستت پذیرفته است. مرد گفت: دوست دارم پیش از آن که ازاینجا بروی، مذهب خود را به تو عرضه کنم. احمد گفت: بگو. آن شیخ گفت: من معتقدم که امیر مؤمنان _ که درودهای خدا بر او باد _، پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، بهترینِ مردم بود و می گویم که وی، بهترینِ آنان، برترین و داناترینِ آنان بود و پیشوای پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است. راوی می گوید: سخن مرد، تمام نشده بود که احمد در پاسخ گفت: ای مرد! ایرادی به خاطر این اعتقاد نیست. چهار تن از یاران پیامبر خدا، یعنی جابر و ابوذر و مقداد و سلمان، پیش از تو بر این باور بودند. آن مرد، از حرف احمد چنان خوشحال شد که می خواست پرواز کند! (اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1 ص 160)

ابوعبدالله احمد بن حنبل درباره فضایل بی حدوحصر امام علی (علیه السلام) می گوید: « در فضائل هیچ کدام از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به میزانی که درباره علی (علیه السلام) حدیث به اسناد صحیح به دست رسیده، درباره شخص دیگری وارد نشده است.» (ابن حجر هیثمی،

ص: 292

الصواعق المحرقه، ص 72؛ شرف الدین، بی تا؛ لم یروا فی فضائل احد من الصحابة به بالاسانید الحسان ما روی فی فضائل علی بن ابیطالب (علیه السلام)).

شش. ابوحنیفه

نعمان بن ثابت، پیشوای مذهب حنفی مشهور به ابوحنیفه در مورد امام علی (علیه السلام) می گوید: «کسی با علی (علیه السلام) به قتال و جنگ برنخاست مگر آنکه علی (علیه السلام) از وی اولی به حق بود و اگر علی (علیه السلام) به مقابله با آن ها برنمی خواست، هیچ کس نمی دانست سیره بین مسلمین و تکلیف شرعی با این گونه گروه ها از چه قرار است.» (خوارزمی، مناقب ابی حنیفه، ج 2، ص 83؛ سراج، امام علی خورشید بی غروب، ص 269).

هفت. محمد بن ادریس شافعی

محمد بن ادریس شافعی، بنیان گذار و پیشوای مذهب فقهی شافعی بود. شافعی ارادت عجیبی به امام علی (علیه السلام) داشت. شافعی درباره عظمت علی (علیه السلام) می نویسد: «اگر مرتضی علی (علیه السلام) حقیقت حال و باطن امر خویش را ظاهر سازد، مردم کافر می شوند و زیرا همه به شبه خدایی نزد او به سجده می افتند. از فضل و منقبت وی همین بس که درباره او بعضی شک کرده اند که آیا از خداست یا از خلق.» (سراج، امام علی خورشید بی غروب، ص 270).

شافعی در جای دیگر می گوید: اگر علی (علیه السلام) معنویت و باطن خویش را آن چنان که بود، ظاهر می کرد، همه به او سجده می کردند.» (ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الائمة، ص 4).

همچنین از سروده های شافعی است:

عَلِیٌّ حُبُّهُ جُنُّة اِمَامُ النَّاسِ وَ الجَنَّة

وَصِیُّ المُصطَفَی حَقّاً قَسِیمُ النَّارِ وَ الجَنَّة

(شافعی، دیوان الامام شافعی المسمی الجوهر النفیس فی شعر الامام محمد بن ادریس، ص 32).

ص: 293

«دوستی علی سپر آتش دوزخ است؛ او امام انسان ها و پریان است؛ او در حقیقت جانشین مصطفی و تقسیم کننده بهشت و دوزخ است.»

روزی به شافعی گفتند، چه می گویی درباره علی (علیه السلام)؟ گفت: «چه بگویم درباره کسی که دوستانش به واسطه ترس و دشمنانش به علت حسد، فضائل او را پنهان داشتند، ولی بازهم آن قدر فضائل و مناقب او گسترش یافت که شرق و غرب عالم را فراگرفت.» (قمی، انوار البهیه، ص 54).

هشت. عبدالله شبراوی

شیخ عبدالله شبراوی از فقها و اصولیون مذهب شافعی می­گوید: پیامبر اسلام و علی (علیه السلام) از جهت نسب یکی هستند و هر دو هاشمی اند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) کنیه علی را ابوالحسن و ابو تراب گذاشت و او محبوب ترین شخص نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود. او در دوران نوجوانی اسلام را پذیرفت و در تمام صحنه ها و جنگ ها همراه پیامبر بود غیر از جنگ تبوک که پیامبر او را جانشین خویش در مدینه تعیین کرد. تمام فضایل در او جمع است، مناقب و فضایل آن حضرت آن چنان زیاد است که بحث در آن مانند دریایی است که ساحل ندارد (اسدعلیزاده، امام علی از نگاه اندیشمندان غیر شیعه، ص 49).

نه. قندوزی

سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی (متوفای 1294 ق) از عالمان اهل سنت حنفی مذهب در قرن سیزدهم هجری؛ مؤلف کتاب «ینابیع المودة» درباره زندگانی اهل بیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) است که فضایل آنان و ارزش مودت ایشان به خصوص حضرت علی (علیه السلام) نوشته است. او در کتاب خود می نویسد:

«من دربارۀ مردی که اهل ذمه (یهود یا نصاری) درحالی که پیامبری رسول خدا را قبول ندارد، ولی به امام علی (علیه السلام) احترام می گذارند چه بگویم، دربارۀ کسی که پادشاهان ترک و دیلم به شمشیری که در آن عکس امام علی (علیه السلام) بود تبرک می جستند و آن را وسیله پیروزی و

ص: 294

فتح خود می دانستند چه باید بگویم؟ دربارۀ مردی که پادشاهان فرنگ و پادشاهان روم صورت او را در محل عبادتگاه خود نقاشی کرده اند چه بگویم؟ دربارۀ کسی که عکس وی روی شمشیر عضد الدوله و فرزندش رکن الدوله و آلب ارسلان و فرزندش ملک شاه دیده می شد چه بگویم.» (قندوزی، ینابیع المودة، ص 187).

قندوزی در جای دیگر می گوید: «او -علی بن ابیطالب (علیه السلام)- امام مبین و دریای گنجینه ها و شمشیر برنده، نور درخشنده، رهبر نیکان، کشنده کار، قیم بهشت و جهنم، امام خوبان، صاحب مناصب و مناقب؛ مرتضی علی (علیه السلام) کسی است که پیامبر درباره او فرمود: یاد علی (علیه السلام) عبادت است.» (اسدعلیزاده، امام علی از نگاه اندیشمندان غیر شیعه، ص 49).

ده. عبدالرئوف مناوی

شیخ عبدالرئوف مناوی از فقهای شافعی مذهب مصری، درباره ولایت و دوستی امام علی (علیه السلام) می نویسد:

همان گونه که خدا باب حطه را وسیله آمرزش بنی اسرائیل قرارداد که هر کس با حالت تواضع و سجود از آن داخل می شد، آمرزنده می شد؛ دوستی علی و تولای او را سبب غفران و دخول بهشت و نجات از آتش در این امت قرار داده است.» (مناوی، فیض القدیر، ج 3، ص 356؛ انه سبحانه تعالی کما جعل لبنی اسرائیل دخولهم الباب متواضعین خاشعین سبباً لغفرات جعل الله لهذه المة مودة علی و الاهتداء بهداه و سلوک سبیله تولیه سبباً لغفران دخول الجنان و نجاتهم من النیران).

مناوی در جای دیگر می­گوید: «همه می­دانند که فهم کتاب خدا (قرآن) منحصر به علم علی (علیه السلام) است.» (همان، ج 3، ص 356).

یازده. محمد بن طلحه شافعی

محمد بن طلحه شافعی از فقهای اهل سنت گوید: پیشوایی ابن عباس در تفسیر قرآن مشهور است او پیشتاز دانش تفسیر است... و روشن است که ابن عباس شاگرد علی و پیرو

ص: 295

او است و تفسیر را از او گرفته و از علی (علیه السلام) بهره ها برده است (الشافعی، مطالب السوول فی مناقب آل الرسول، ج 1، ص 135).

محمد بن طلحه شافعی عالم بزرگ اهل سنت درباره فصاحت و بلاغت امام المتقین می نویسد: فصاحت به وی منسوب است و بلاغت از وجود او سرچشمه می گیرد. بلاغت از کلام او مستفاد می شود و علم معانی و بیان غریزه ای است در وجود او... (همان، ص 137).

دوازده. ابن صبّاغ مالکی

اشاره

ابن صبّاغ مالکی، اندیشمند و فقیه مالکی مذهب درباره فضیلت و علم امام علی (علیه السلام) می گوید: «حکمت از گفتارش چیده می شد و دانش های آشکار و نهانی به قلبش بسته بود، همیشه از سینه اش دریاهای علوم، جوشان و امواجشان خروشان بود تا آنجا که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بَابُهَا؛ من شهر علمم و علی (علیه السلام) باب (در) آن است.» (ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الائمة، ص 18).

ابن صباغ مالکی درباره فضیلت و چگونگی تولد امام علی (علیه السلام) می­گوید: « پیش از آن حضرت احدی در خانه کعبه ولادت نیافت، مگر خود او و این فضیلتی است که خدای تعالی به علی (علیه السلام) اختصاص داده تا مردم مرتبه بلند او را بشناسند و از او تجلیل و تکریم نمایند.» (همان، ص 14؛ و لم یولد فی البیت الحرام قبله احد سواه و هی فضیلۀ خصه الله تعالی بها اجلالا له و اعلاء لمرتبته و اظهارا لتکرمته).

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان فقیهان شیعه

فقه امامیه یکی از دو مذهب فقهی عمده اسلامی است. این مذهب ازآن رو که پیروان آن از شیعیان دوازده امامی­اند به فقه شیعه و ازآن رو که بسیار به گفته های منسوب به جعفر صادق، امام ششم شیعیان، وابسته است به فقه جعفری نیز مشهور است (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 2، ص44؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص18).

ص: 296

در میان مذاهب فقهی، انتساب مذهب شیعی اثنی عشری به امام علی (علیه السلام) آشکار است. فقها شیعه در سالیان متمادی با استناد به قول و فعل و سیره معصومین (علیهم السلام) در جهت پربار کردن این مذهب فقهی کوشش­های فراوانی کرده­اند. در این بخش به ذکر نظرات برخی از فقها شیعی درباره امام علی (علیه السلام) می­پردازیم.

یک. شیخ طوسی

محمد بن حسن طوسی، معروف به شیخ طوسی، شیخ الطایفه و شیخ، یکی از بزرگ­ترین علمای شیعه در قرون چهارم و پنجم هجری بود؛ که در فقه، حدیث، کلام و بسیاری از علوم اسلامی متخصص بود. کتاب­های شیخ از منابع اولیه شیعه به حساب می­آید. شیخ طوسی بعد از نقل اقوال مفسران درباره شان نزول آیه ولایت «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون» (مائده/55) می­نویسد: «همانا این آیه از روشن­ترین دلیل­ها بر امامت بلافصل امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است.» (طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص599؛ و اعلم إن هذه الآیة من الأدلة الواضحة علی إمامة أمیر المؤمنین (علیه السلام) بعد النبی بلا فصل).

دو. علامه حلی

حسن بن یوسف بن مطهر حلی، مشهور به علامه حلی از فقها و متکلمان مشهور شیعه است که در قرن هشتم می­زیسته است. علامه حلی بیش از 120 عنوان کتاب در علوم مختلف اسلامی نگاشته است. وی همچنین درباره فضائل امام علی (علیه السلام) کتاب­های متعددی نگاشته است. علامه پس از نقل یکی از فضائل امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «خداوند تبارک وتعالی به ابراهیم فرمود: اما اسماعیل، پس دعای تو را درباره او شنیدم و به او برکت بخشیدم و به­زودی پرثمرش گردانم و فرزندانش را زیاد کنم و از ذریه او دوازده فرزند شریف قرار دهم که زاده شوند و برای او حزبی بزرگ قرار دهم؛ علامه بعد از نقل این مطلب می­گوید: تردیدی نیست که علی (علیه السلام) یکی از این دوازده تن است و این فضیلتی است که

ص: 297

هیچ کس به آن دست نیافته است.» (حلی، کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)، ص 47).

سه. ابن میثم بحرانی

ابن میثم بحرانی از فقها و متکلمان به نام شیعه است که شرح مبسوطی بر نهج البلاغه دارد، او درباره امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «پیشوای بزرگ ما امیرالمؤمنین صاحب نشانه های آشکار و نورهای درخشان، علی بن ابی طالب (علیه السلام)، در تمام آنچه از سخنانش به ما رسیده است و آنچه از کار ها و دستورالعمل ها که از آن بزرگوار صادرشده، مقصود و منظورش این است که آنچه شریعت ارزشمند از اغراض و اهداف در بردارد و آنچه قرآن از قوانین و قواعد داراست همه را توضیح و تشریح کند. به گونه ای که حتی یک جمله در غیر این منظور از آن حضرت یافت نشده است. چون سخنان آن حضرت این ویژگی را دارد، ناگزیر سخن او سخنی است که رنگ و نمودی از کلام خدا دارد. درعین حال دارای بوی خوش کلام پیغمبر «ص» است.» (بحرانی، شرح نهج البلاغه ابن میثم، ج 1، ص 33).

چهار. شیخ بهایی

شیخ بهاءالدین عاملی از فقهای به نام شیعه درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) می گوید: «او جوانمردی بود که در مقام بزرگداشتش هر چه می خواهی بگو، جز آنچه عیسویان درباره مسیح گفتند. همو بود که پیامبر در روز غدیر به امر خداوند، او را به پیشوایی خلق برگزید و بدان تصریح کرد. او گرامی ترین آفریدگان و باعظمت ترین انسان ها بود. او در نسب و دودمان، پاکیزه ترین فرزندی بود که در دامن قریش پرورش یافت. او سر کشتی نوح و پرتو آتش کلیم و راز بساط سلیمان بود (امینی، الغدیر، ج 11، ص 248-249).

پنج. میرزا علی آقا شیرازی

حضرت آیت الله حاج میرزا علی­آقا شیرازی از فقهاء و عرفا و مدرسین نهج البلاغه بود، او بر این باور بود که جاذبه و بلندای کلام امام علی (علیه السلام) چون قرآن، دل آدمی را روشنی

ص: 298

بخشیده و اندیشه را جهت داده و روح را فرح می نماید. به عقیده وی نهج البلاغه پرتوی پرفروغ از قرآن و ترجمان آن است و تراوش روحی ملکوتی است که به حق عبدالله بود و اثری است مفید و سازنده برای بیدار نمودن خفتگان در بستر غفلت دارویی است برای شفای آنان که به بیماری های دل و امراض روان مبتلایند و مرهمی است برای افرادی که از دردهای فردی و اجتماعی در تب وتاب هستند و خلاصه سخنش این بود که نهج البلاغه در بین افراد طالب حق و مشتاق مصونیت و مغزهای نورانی، مشتری دارد و شایسته نیست چنین اثری محجوب و مهجور بماند بلکه باید جرعه هایی از آن را به کام تشنگان فروریخت (گلی زواره، ناصح صالح، ج1، ص 124).

شش. امام خمینی (ره)

در بیانات امام خمینی (ره) آمده است: «درباره شخصیت علی بن ابیطالب (علیه السلام)، از حقیقت ناشناخته او صحبت کنیم، یا با شناخت محجوب و مهجور خود؟ اصلاً علی (علیه السلام) یک بشر ملکی و دنیایی است که ملکیان از او سخن گویند یا یک موجود ملکوتی است که ملکوتیان او را اندازه گیری کنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانی خود و فلاسفه و الهیون جز با علوم محدوده خود با چه ابزاری می خواهند به معرفی او بنشینند؟ تا چه حد او را شناخته اند تا ما مهجوران را آگاه کنند؟ دانشمندان و اهل فضیلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضایل و با همه دانش ارجمندشان آنچه از آن جلوه تام حق دریافت کرده اند، در حجاب وجود خود و در آینه محدود نفسانیت خویش است و مولا غیر از آن است. پس اولی آن است که از این وادی بگذریم و بگوییم علی بن ابیطالب (علیه السلام) فقط بنده خدا بود و این بزرگ ترین شاخصه اوست که می توان از آن یادکرد و پرورش یافته و تربیت شده پیامبر عظیم الشأن است و این از بزرگ ترین افتخارات اوست. کدام شخصیت می تواند ادعا کند که عبدالله است و از همه عبودیت ها بریده است، جز انبیای عظام و اولیای معظم که علی (علیه السلام) آن عبد وارسته از غیر و پیوسته به دوست که حجب نور و ظلمت را دریده و به معدن

ص: 299

عظمت رسیده است و در صف مقدم است؛ و کدام شخصیت است که می تواند ادعا کند از خردسالی تا آخر عمر رسول اکرم در دامن و پناه و تحت تربیت وحی و حامل آن بوده است، جز علی ابن ابیطالب (علیه السلام) که وحی و تربیت صاحب وحی در اعماق روح و جان او ریشه دوانده. پس او به حق عبدالله است و پرورش یافته عبدالله اعظم است.» (موسوی خمینی، صحیفه نور، ج 14، ص 224).

هفت. آیت­الله خامنه­ای

رهبر معظم انقلاب حضرت آیت­الله خامنه­ای درباره امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «وجود امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) از جهات متعدد و در شرایط گوناگون، برای همه نسل­های بشر، یک درس جاودانه و فراموش نشدنی است؛ چه در عمل فردی و شخصی خود، چه در محراب عبادتش، چه در مناجاتش، چه در زهدش، چه در محو و غرق شدنش در یاد خدا، و چه در مبارزه اش با نفس و شیطان و انگیزه های نفسانی و مادی.» (خامنه­ای، انسان 250 ساله، ص71).

هشت. آیت الله وحید خراسانی

آیت الله وحید خراسانی درباره علم و حکمت امام علی (علیه السلام) می گوید: «از دایرة المعارف فضایل علمی و عملی او همین چند سطر بس، که تا زمانی که رسول خدا صلی الله علیه و اله حیات داشت، ادبش اقتضای، اظهار علم و عرفان نمی کرد و همچون ماهی تحت الشعاع آفتاب بود و بعد از آن حضرت هم در محاق اختناق از نورافشانی بازمانده بود و در مدت پنج سال - تقریباً - با ابتلای به فتنه جنگ های خانمان سوزی چون جنگ جمل، صفین و نهروان، فرصت اندکی که پیش آمد، اگر بر کرسی سخن نشست گفتارش به نقل ابن ابی الحدید معتزلی «دون کلام خالق و فوق کلام مخلوقین» بود و تنها برای معرفت خدا و تربیت نفس و نظام جامعه، مراجعه به خطبه اول نهج البلاغه و خطبه متقین و عهد مالک اشتر بی است، که نشان دهد چه اقیانوسی از حکمت علمی و عملی

ص: 300

است که این نمونه ها قطره هایی از آندریاست.» (وحید خراسانی، توضیح المسائل، ص 76 - 81).

نه. آیه الله صافی گلپایگانی

آیه الله صافی گلپایگانی درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) می نویسد: «چهارده قرن است که علما و حکما از فضایل او گفته اند و تا علم، فضیلت، زهد، عدل و کمالات انسانی مورد ستایش است، آیندگان نیز او را ستایش خواهد کرد. باوجود قصاید و اشعار بی شمار و هزاران کتاب و مقاله که جهت شرح شخصیت این انسان اکمل و والا نوشته و همه داد سخن داده اند، باز همانند روزهای نخست برای گویندگان و اندیشمندان، مجال سخن باز است و بلکه زمینه آن بیش ازپیش مهیاست.» (صافی گلپایگانی، معارف دین، ج 1، ص 75 - 79).

آیت الله صافی درباره معارف عرفانی و توحیدی نهج البلاغه می­گوید: «سخنان علی (علیه السلام) در الهیات، نبوت، معاد عوالم غیب و ... لبریز از ایمان و باور است، گویی حقایق غیرقابل لمس را لمس کرده و با آن ها تماس و اتصال یافته است. آری خطبه های توحیدی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام) عالی ترین تجلی علم آن حضرت است و بهترین رشته علمی، ذوقی و عرفانی نهج البلاغه رشته خداشناسی است که در این کتاب به شکل بی نظیر و پخته و محکم مطرح شده است.» (صافی گلپایگانی، الهیات در نهج البلاغه، ص19).

ده. آیت الله جعفر سبحانی

آیت الله جعفر سبحانی می گوید: « امیر مؤمنان علی (علیه السلام) یکی از آن مردان است که مهر و عاطفه دادگران پارسا و افتادگان پاک دل را برانگیخت و متقابلاً شعله خشم و غضب حریصان و قانون شکنان را در سینه­هایشان برافروخت.» (سبحانی، فروغ ولایت، ص 121-122).

ص: 301

یازده. آیت الله سید حسن صدر

آیت الله سید حسن صدر درباره جامعیت معلومات امام علی (علیه السلام) می­نویسد: علی (علیه السلام) نخستین کسی بود که علوم قرآن را به چندین نوع تقسیم کرد و شصت نوع آن را دیکته فرمود و برای هر نوع مثال ویژه­ای ذکر کرد.» (صدر ، شیعه و پایه گذاری علوم اسلامی، ص12).

نتیجه

با بررسی شخصیت منحصربه فرد امام علی (علیه السلام) از دیدگاه فقهای فریقین به نتایج زیر دست یافتیم: امام علی (علیه السلام) اولین مسلمان تاریخ، حجت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر امت، تنها کسی که ندای «سلونی» بر زبان راند، داناتر و اعلم ترین مسلمانان، دارای فضایل بی انتها، محوریت حق بودن، دریایی بی ساحل، انحصار فهم کتاب خدا (قرآن) به علم امام علی (علیه السلام)، صاحب نشانه های آشکار و نورهای درخشان، گرامی ترین آفریدگان و باعظمت ترین انسان ها، او به حق عبدالله بود و پرورش یافته عبدالله اعظم بود و تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حیات داشت، ادبش اقتضای، اظهار علم نمی کرد و همچون ماهی، تحت الشعاع آفتاب بود.

ص: 302

منابع

1. شریف رضی، نهج البلاغه، قم، مؤسسه نهج البلاغه، اول، 1414 ق.

2. ابن حجر هیثمی، احمد بن محمد بن علی، الصواعق المحرقه، موسسه الرساله، بیروت، چاپ اول، 1417 ق.

3. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، مؤسسه العلامه، 1379 ق.

4. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة فی معرفة الائمة، عراق، نجف، 1950 م.

5. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، محقق علی محمد بجاوی، مصر، قاهره، نهضه مصر.

6. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر.

7. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385 ق.

8. ابن مفلح، ابراهیم، المبدع، بیروت، 1400ق.

9. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مقدمه تحقیق احمد اشکوری، الشریف الرضی، ایران، قم.

10. اسدعلیزاده، اکبر، امام علی از نگاه اندیشمندان غیر شیعه، ایران، قم، موسسه امام صادق، 1381.

11. امینی، عبدالحسین ، الغدیر، ایران، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1366 ش.

12. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه ابن میثم، ترجمه محمدصادق عارف و دیگران، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1375 ش.

13. جوینی، صدرالدین ابراهیم بن محمد بن مؤید ، فرائد السمطین، لبنان، بیروت، موسسه المحمودی للطباعه و النشر، 1400 ق.

14. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، محقق محمدباقر محمودی، ایران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

15. حلی، حسن بن یوسف، کشف الیقین فی فضائل امیرالمؤمنین (علیه السلام)، قم، نشر معارف اهل بیت، بی تا.

16. خامنه­ای، سید علی، انسان 250 ساله، تهران، چاپ منصوری، 1391ش.

17. خوارزمی، موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، حیدرآباد، 1321 ق.

18. سبحانی، جعفر ، فروغ ولایت (تاریخ تحلیلی زندگانی امیرالمؤمنین)، قم، موسسه امام صادق،

ص: 303

1377 ش، چاپ دوم.

19. سراج، محمدابراهیم ، امام علی خورشید بی غروب، تهران، انتشارات نبوی، 1376 ش.

20. الشافعی، کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه ، مطالب السوول فی مناقب آل الرسول، طبع حجری، طهران، 1287 ق.

21. شافعی، محمد بن ادریس، دیوان الامام شافعی المسمی الجوهر النفیس فی شعر الامام محمد بن ادریس، تحقیق محمد ابراهیم سلیم، مصر، مکتبة ابن سینا.

22. شرف الدین عاملی، سید عبدالحسین، المراجعات، تهران، موسسه البعثه، چاپ سوم.

23. صافی گلپایگانی، لطف الله، الهیات در نهج البلاغه، قم، دفتر انتشارات معظم له، بی تا.

24. صافی گلپایگانی، لطف الله، معارف دین، قم، مرکز نشر آثار آیت الله العظمی صافی گلپایگانی، 1391 ش،.

25. صدر، سید حسن ، شیعه و پایه گذاری علوم اسلامی، تهران، انتشارات کتابخانه بزرگ اسلامی، 1352 ش،چاپ اول.

26. طوسی، محمد بن حسن ، التبیان فی تفسیر القرآن ، بیروت، دار احیاء التراث العربی ، بی تا.

27. عسقلانی، أحمد ابن حجر، فتح الباری، محقق محمد فواد عبدالباقی، لبنان، بیروت، دار المعرفه.

28. قمی، شیخ عباس ، انوار البهیه (زندگانی چهارده معصوم)، ترجمه کریم فیضی، ایران، قم، تهذیب، 1392.

29. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم ، ینابیع المودة، محقق علی بن جمال اشرف حسینی، ایران، قم، سازمان اوقاف و امور خیریه.

30. گلی زواره، غلامرضا ، ناصح صالح، قم، انتشارات حضور، 1378.

31. مالک بن انس، الموطأ، به کوشش محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره، 1370ق/1951م.

32. مقدس اردبیلی، احمد بن محمد، حدیقه الشیعه، ایران، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه.

33. مقدسی، محمد، احسن التقاسیم، بیروت، 1408ق.

34. مناوی، محمد بن عبدالرؤف ، فیض القدیر، شرح جامع الصغیر، لبنان، بیروت، 1391 ق.

35. موسوی خمینی، روح الله ، صحیفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1371 ش.

36. نووی، یحیی، تهذیب الاسماء و اللغات، بیروت، 1996م.

37. وحید خراسانی، حسین ، توضیح المسائل، قم، باقرالعلوم.

ص: 304

بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران برجسته فریقین

اشاره

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

ص: 305


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

ص: 306

چکیده

نقش امام علی (علیه السلام) در دانش های گوناگون اسلامی بی بدیل بوده است، به گونه ای که بسیاری از دانشمندان اسلامی، اندیشه های علمی خود را وامدار امام علی (علیه السلام) دانسته اند. شخصیت امیرالمؤمنین به گونه ای که تأثیر کلام او در هر عملی به وضوح روشن است و نظرات او راهگشای علمای بعد از خود در علوم مختلف شده است. علم تفسیر نیز از مهمترین علوم اسلامی است که احادیث امام علی (علیه السلام) و شاگردانی که در این زمینه تربیت کرد، نقش بسیار مؤثری در میان مفسران مسلمان بعد از خود قرار داد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به نقل و بررسی دیدگاه های مفسران مسلمان از شیعه و اهل سنت می پردازیم و کلمات ایشان را درباره ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) به تماشا می گذاریم. نتایج تحقیق نشان می دهد که آثار به جامانده تفسیری از امام علی (علیه السلام)، بیش از سایر صحابه و خلفا است. امام علی (علیه السلام) از زبان ایشان دارای شخصیتی منحصربه فرد بوده و اوصافی مانند علم بی کران که علوم مفسران در مقابل او مانند قطره در مقابل دریاست، وی امام مفسران و سرآمد دانش تفسیر است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، تفسیر، مفسران، فریقین، ابعاد شخصیتی.

مقدمه

شناختن انسان های بزرگ در بسیاری از موارد راحت و آسان است. چون با توجه به تلاش هایی که آن ها در طول زندگی خود انجام داده اند و با توجه به شخصیتی که در جامعه از خود بروز داده اند، شناخت آنان میسر است؛ اما برخی از افراد در طول تاریخ پا به عرصه

ص: 307

وجود نهاده اند که نه تنها قابل شناخت نیستند، بلکه درباره آگاهی به عظمت این گروه هراندازه که پیش می رویم، به حیرت و سرگردانی ما افزوده می شود. ائمه معصومین (علیهم السلام) از نمونه های بارز این گروه­اند؛ بااینکه در ظاهر انسان هایی عادی بوده اند، اما چون جانشینان خداوند روی زمین هستند، از شخصیتی فوق بشری برخوردار هستند. شناخت چنین افرادی بسیار سخت و در مواردی ناممکن است. چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: «یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ وَ مَا عَرَفَکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ غَیْرُ اللَّهِ وَ غَیْرِی (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 167)؛ ای علی! خداوند متعال را نشناخت به حقیقت شناختش جز من و تو و تو را نشناخت آن گونه که حق شناخت توست، جز خدا و من.» همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز درباره عظمت وجودی خود چنین فرموده است: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/3)؛ همواره سیل های خروشان و چشمه های علم و فضیلت از دامنه کوهسار وجودم جاری است و مرغ دورپرواز اندیشه به قلّه وجود من نمی رسد. این تعبیر امام بیانگر این نکته لطیف و ظریف است که وجود امام، مانند کوه عظیمی است که دارای قلّه بسیار مرتفعی است که هیچ پرنده دورپروازی، نمی تواند به آن راه یابد.

یکی از راه های حرکت در مسیر شناخت امام اول شیعیان حضرت علی (علیه السلام)، نگرشی است که در طول تاریخ در میان بزرگان و دانشمندان اسلامی نسبت به امام نخست شیعیان صورت یافته است. اندیشمندان جامعه اسلامی در بسیاری از سخنرانی ها و کتاب های خود درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) به مطالبی اشاره کرده اند که حاکی از توجه آنها به شخصیت آن امام همام است.

با توجه به کلماتی که اندیشمندان اسلامی درباره عظمت حضرت علی (علیه السلام) بیان کرده اند، می توانیم به گوشه­ای از فضائل گسترده امام علی (علیه السلام) راه یابیم. عظمتی که در قرون متمادی سینه به سینه در میان عامه و خاصه انتقال یافته و اکنون بخشی از این کلمات در

ص: 308

اختیار ماست.

در بسیاری از بخش های این مقاله با آوردن سخنان اندیشمندان اسلامی درباره حضرت علی (علیه السلام)، تلاش شده است بخشی از گفتار علمای اسلام از شیعه و اهل سنت جمع آوری شود. در این نوشتار مختصر کوشیده شده است که به سوی این اقیانوس بی کران راه یابیم.

دیدگاه­ها و نظراتی که بسیاری از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره امام علی (علیه السلام) اظهار داشته اند، مایه عظمت و سرافرازی برای صاحبان این دیدگاه­ها است، که توانسته اند هر یک در حد توان خود، این روح بی کران را بشناسند و این فروغ پایدار را با چشم بصیرت خویش بنگرند و به این شعاع آسمانی با دیده اعجاب و حقیقت شناسی خیره شوند و با نورافکن عقل و احساسات، مردی نورانی را در خلال تاریخی تاریک و پر حوادث جستجو کنند.

تاریک اندیشان در تاریخ به وسایل گوناگون دست می زنند تا شاید بتوانند از گسترش این فروغ تابان بکاهند و در برابر آن، ابرهای تیره و پوشاننده ای به وجود آورند، مسیر به دوراز اخلاق و نادرستی که هم اکنون نیز با تلاش بسیار توسط دشمنان حقیقت به آن ادامه داده می­شود؛ اما تلألؤ شگفت آور حقیقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و اندیشه های بلند انسان های آزاد و روشنفکر را به خود جلب کرد تا در ظلمات تاریخ، سرچشمه حیات فضایل و بخشنده بقای انسانیت را بیابند. بر این اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به اشکال مختلف ارادت خویش را نسبت به حضرت علی (علیه السلام) اظهار داشته و توانستند بخشی از فضایل آن امام همام را دریافت و بیان کنند تا از منظری دیگر بر آن حضرت بنگریم و آن بزرگوار را از زبان دیگران مورد بررسی قرار دهیم.

پیشینه

درزمینه دیدگاه مفسران درباره امام علی (علیه السلام) به منابع تفسیری شیعه و اهل سنت درباره آیاتی که در شأن امام علی (علیه السلام) نازل شده است، می توان مراجعه کرد؛ اما درباره نقش امام

ص: 309

علی (علیه السلام) در دانش تفسیر کتاب ها و مقالات متعددی نگاشته شده است، به عنوان نمونه به چندین مورد از آن اشاره می شود:

اهل بیت پیامبر، مفسران آگاه به تمام قرآن ، بابایی ، علی اکبر، معرفت ، ش 73، (دی 1382): ص 20 - 29.

تفسیر قرآن و روش آن در نگاه امام علی (علیه السلام)، فرشچیان، رضا، مجله: مصباح، آذر و دی 1382 - شماره 48 (24 صفحه - از 69 تا 92).

گونه ها و روش های تفسیر امام علی (علیه السلام) در روایات تفسیری اهل سنت، خاکپور، حسین؛ عابدی، احمد، مجله: پژوهش نامه علوی » بهار و تابستان 1390، سال دوم - شماره 1، (20 صفحه - از 21 تا 40).

جایگاه امام علی علیه السلام در تفسیر قرآن، نوری، اعظم، مجله: نامه جامعه، تیر 1393 - شماره 110 (8 صفحه - از 14 تا 21).

امام علی (علیه السلام) و تفسیر قرآن کریم، مهدوی راد، محمدعلی، مجله: گلستان قرآن، اردیبهشت 1379 - شماره 5 (20 صفحه - از 8 تا 27).

امام علی (علیه السلام)، سرآمد مفسران قرآن، محمدرضا باغبان زاده، رسالت ، 3 شهریور 1386، ص 6.

الف.نقش امام علی (علیه السلام) در دانش تفسیر

تفسیر قرآن از مشهورترین علوم میان مسلمانان است. علم تفسیر از علومی است که از زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) شروع شده و با توجه به روایاتی که از امام علی (علیه السلام) و یاران او به دست ما رسیده است، واضح است که گسترش آن هم به دست امام علی (علیه السلام) بوده است (مرادی، امام علی ع و قرآن، ص 9-15). وقتی ما به کتاب های تفسیری مراجعه می کنیم، درستی این مطلب را درمی یابیم؛ زیرا اکثر روایات تفسیری از امام علی (علیه السلام) و ابن عباس هست؛ و او از شاگردان امام بوده و هر چه از تفسیر قرآن دارد، از امام علی (علیه السلام) دارد.

ص: 310

چنانچه خود ابن عباس نیز گفته است نسبت علم من و اصحاب رسول خدا در تفسیر قرآن با علم امام علی (علیه السلام)، مانند نسبت یک قطره به دریاهای پهناور است (مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 105).

تفسیر پژوهان به این حقیقت معترف اند که آثار به جامانده تفسیری از امام علی (علیه السلام)، بیش از سایر صحابه و خلفا است (مرادی، امام علی ع و قرآن، ص 69). هرچند برخی تلاش کرده اند که دلیل آن را طولانی تر بودن دوره زندگی امام نسبت به بقیه، گسترش قلمرو دولت اسلامی در زمان آن حضرت و ورود غیر عرب ها به حوزه مسلمانی، معرفی کنند (زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج 2، ص 17). به نظر می رسد که چنین قضاوتی، تحلیل واقعی و صحیح نیست؛ بلکه نظر غزالی را که علامه مجلسی در بحارالانوار آورده، با واقعیت منطبق تر است. غزالی، ضمن نقل این روایت که علی (علیه السلام) فرموده است: «پیامبر زبانش را در کام من گذاشت و در قلبم هزار درِ علم گشوده شد که هر دری را هزار در است. اگر برایم کرسی بگذارند و بر روی آن بنشینم، برای اهل تورات با تورات و برای نصارا با انجیل و برای اهل قرآن با قرآن داوری خواهم کرد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 92، ص 104).

علامه مجلسی در ذیل حدیث می نویسد: «رسیدن به چنین مقامی به مجرد علم ممکن نیست؛ بلکه انسان با قوّه علم لدنی می تواند به آن دست یابد.» (همان).

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران اهل سنت

اشاره

بررسی ولایت امام علی (علیه السلام) در پرتو آیات شریفه با استناد به آرا و دیدگاه های علمای اهل سنّت در تفاسیر قرآنی اهل سنت مشهود نیست. اما اثبات این امر ممکن است که امام علی (علیه السلام) در تفاسیر مهم اهل سنّت با اذعان و اعتراف اکثر مفسّران و محدثان اهل سنّت، جایگاهی بس رفیع و منزلتی بی بدیل دارد و همراه و قرین قرآن است، و این موضوع مورد قبول اکثر مفسران است. مقام والای امام علی (علیه السلام) به گونه ای در قرآن کریم و در جامعه

ص: 311

اسلامی توسط معروفی های عملی و مکرّر پیامبر گرامی اسلام، بارز و آشکار ترسیم گردیده که دانشمندان اهل سنّت نیز در آثار و کتب معتبر خویش به آن اذعان و اعتراف داشته اند. در اینجا به مواردی از این اعترافات اهل سنت اشاره می­کنیم.

1. عبدالله بن عباس

عبدالله بن عباس که ازجمله مفسّران بزرگ مسلمان – که مورد قبول شیعه و اهل سنت – محسوب می شود، علم خود و صحابه را در برابر علم علی (علیه السلام) چونان قطره ای از دریا می داند (همان، ج 92، ص 105)؛ و در مورد آن حضرت می گوید: «آیه ای در قرآن نیست، مگر آنکه علی، مصداق بارز آن است، خداوند یاران پیامبر را درجاهای بسیاری مورد سرزنش قرار داده است، ولی دربارۀ علی (علیه السلام) جز خیر و نیکی یاد نکرده است.» (مغنیه، امام علی در آینه عقل و قرآن، ص 125؛ جمعی از نویسندگان، علی (علیه السلام) از نگاه دیگران، ص 104).

ابن عباس که به «ترجمان القرآن» شهرت دارد، خود را شاگرد علی (علیه السلام) می داند و گفته است: «و ما اخذت من تفسیر القرآن فعن علی بن ابیطالب (علیه السلام)» هر چه از تفسیر دارم از علی (علیه السلام) است (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 25؛ زرقانی، مناهل العرفان فی علوم القرآن، ج 2، ص 21).

ابن عباس می­گوید: «از کتاب خدا آن مقدار که در حق علی نازل شده در حق هیچ کس نازل نشده است.» (حسکانی، سیمای امام علی (علیه السلام) در قرآن، ص 26؛ ما نزل فی أحد من کتاب اللّه تعالی ما نزل فی علیّ).

ابن عباس در جای دیگر می­­گوید: « خداوند در قرآن آیه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» نازل نکرده، مگر اینکه علی (علیه السلام) امیر آن و شریف آن بود و خدا اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) را مورد عتاب قرار داده اما علی را جز با نیکی یاد نکرده است (همان، ص 31؛ خوارزمی، المناقب، ص 280؛ عن ابن عباس قال: ما أنزل اللّه فی القرآن آیة: (یا أیها الذین آمنوا) إلا کان علیّ

ص: 312

أمیرها و شریفها و لقد عاتب اللّه أصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لم یذکر علیا إلا بخیر).

ابن عباس درباره ایمان امام علی (علیه السلام) می­گوید: «علی نخستین کس از مردم بود که پس از خدیجه به رسول خدا ایمان آورد و لباس او را پوشید و در جای او خوابید و مشرکان با او همان رفتار می کردند که با پیامبر خدا رفتار می کردند و گمان می کردند که او همان پیامبر خداست.... مشرکان علی را می زدند و او از درد به خود می پیچید تا صبح شد پس سر خود را باز کرد آنان گفتند: رفیق تو را می زدیم و از درد به خود نمی پیچید و تو از درد به خود می پیچی، این را از تو سراغ نداشتیم.» (حسکانی، سیمای امام علی (علیه السلام) در قرآن، همان، ص 54؛ عن ابن عباس قال: و کان- یعنی علیا- أول من أسلم من الناس بعد خدیجة برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلم و لبس ثوبه و نام مکانه فجعل المشرکون یرمونه کما کانوا یرمون رسول اللّه و هم یحسبون أنه نبی اللّه، فجاء أبو بکر و قال: یا نبی اللّه. فقال علی: إن نبی اللّه قد ذهب نحو بئر میمون؛ و کان المشرکون یرمون علیا و هو یتضور حتی أصبح فکشف عن رأسه فقالوا: کنا نرمی صاحبک و لا یتضور و أنت تتضور، استنکرنا ذلک منک).

از ابن عباس نقل شده است: علی، سوابقی داشت که اگر یکی از آن ها بین همه مردم پخش می شد، خیر و خوبی، تمامی آنان را فرامی گرفت (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، همان، ج 1، ص 29).

ابن عباس می گوید: پیشگامان در ایمان سه نفرند: «یوشع» پیشگام نسبت به موسی، حبیب نجار نسبت به عیسی و علی نسبت به پیامبر اکرم (همان، ج 2، ص 213).

مردی از ابن عباس پرسید: چه قدر فضایل علی بن ابیطالب (علیه السلام) زیاد است! من تصوّر می کنم که بالغ بر سه هزار باشد؟ ابن عباس در پاسخ آن مرد گفت: فضایل علی (علیه السلام) به سی هزار نزدیک تر است تا سه هزار، آنگاه ابن عباس گفت: اگر درختان قلم و دریاها مرکّب و

ص: 313

انس و جن نویسنده و شمارشگر باشند، نمی توانند فضایل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را بشمارند (ابن جوزی ، شرح حال و فضایل خاندان نبوت، ص 20).

2. عکرمه

ابوعبدالله عکرمه، غلام ابن عباس از مفسران تابعین و مشاهیر دانشمندان علوم قرآن در قرن اول هجری است. وی از م_ردم مغرب بود که تفسیر و علوم قرآن را از مولای خویش ابن عباس و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و به قول ابن حجر در تهذیب التهذیب (7/234) از حضرت امام حسن (علیه السلام) نیز فراگرفته است او درباره امام علی (علیه السلام) می گوید: «همانا برای علی (علیه السلام) فضیلتی است که اگر آن را بگویم، عظمت آن حرف به اطراف آسمان ها و زمین نفوذ می کند.» (متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال، ص 94؛ قال عکرمة: إنی لأعلم أنّ لعلی منقبة لو حدّثت بها لنفذت أقطار السماوات و الأرض).

3. ابن عطیه اندلسی

قاضی ابو محمد عبدالحق اندلسی، مشهور به ابن عطیه، درباره سرآمد مفسّران می نویسد: « امّا در رأس مفسران و مورد تأیید در میان آنان، علی بن ابیطالب (علیه السلام) است.» (اندلسی، المحرر الوجیز، ج 1، ص 18؛ امّا صدر المفسّرین و المؤید فیهم فعلی بن ابی طالب).

بعدها این سخن را ثعالبی، (م 875 ق)، در تفسیرش جواهر الحسان (ثعالبی، جواهر الحسان، ج 1، ص 30). قُرطبی (م 671 ق) در الجامع لاحکام القرآن (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 35). ابن کثیر قریشی (م 774 ق) در تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر ، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 8)؛ و نیز زرکشی در کتابش البرهان (زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج2، ص 293) مورد تأیید قرار داده اند.

عامر شعبی، عایشه، عبدالله بن ابی عمر و عطاء بن ابی رباح، علی (علیه السلام) را آگاه ترین مردمان به کلام خدا می دانستند (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص 47

ص: 314

-50).

در علم قرائت نیز عمر، عبدالله بن مسعود و عبدالرحمن سلمی، امام را سرآمد قاریان می شناخته اند (همان، ج 1، ص 34).

4. مجاهد بن جبیر

مجاهد بن جبیر القاری، ملقب به ابوالحجاج، از بزرگان تابعین و از مفسرین به نام است، که از صحابی مانند ابن عباس، جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و ابوهریره استماع حدیث کرده و بسیاری از علما و نویسندگان اهل سنت و شیعه از او حدیث نقل کرده اند. او از دوست داران و علاقه مندان اهل بیت عصمت و طهارت به ویژه علی بن ابیطالب (علیه السلام) است، درباره فضایل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) می­گوید: خدا در قرآن آیه ای نازل نکرده مگر اینکه علی در رأس آن است (همان، ص 26؛ عن مجاهد قال: ما أنزل اللّه آیة فی القرآن إلا علیّ رأسها).

مجاهد که از مفسرین قدیمی اهل سنت هست، در فضیلت علی (علیه السلام) می گوید: «برای علی بن ابیطالب (علیه السلام) هفتاد فضیلت وجود دارد که هیچ یک از اصحاب پیامبر در آن ها سهمی ندارند اما حضرت علی (علیه السلام) در منقبت هایی که اصحاب پیامبر دارند شریک هست.» (همان، ص 24؛ جزری، أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن ابی طالب، ص 8؛ ان لعلی سبعین منقبة ما کانت لاحد من اصحاب النبی مثلها وما من شیء من مناقبهم الا وقد شرکهم فیها).

5. طبری

ابوجعفر محمد بن جریر طبری، مفسر، فقیه و محدث و یکی از بزرگ ترین مورخان جهان اسلام است. او درباره زندگانی امام علی (علیه السلام) می نویسد: «علی (علیه السلام) صبور بر رنج ها، سخی، مبارز، عالم و زاهد بود و هرگز به خدای تعالی شرک نیاورد. بت نپرستید، خمر نخورد و دروغ بر زبان وی نرفت و جز راست نگفت.» (بلعمی، تاریخ نامه طبری، ج 1، ص 676).

ص: 315

6. زمخشری

زمخشری ادیب و مفسر بزرگ اهل سنّت دربارۀ شخصیت امام علی (علیه السلام) می گوید: «من چه بگویم دربارۀ مردی که فضایل او را دشمنانش از راه کینه جویی و حسد انکار کردند و دوستانش از بیم جان، باز از این میان آن قدر فضیلت های وی انتشاریافته که شرق و غرب عالم را فراگرفته است.» (جمعی از دبیران، داستان غدیر، ص 284).

همچنین این اندیشمند اهل سنت ضمن نقل حدیث قدسی می­نویسد: «خداوند فرمود: هر کس علی را دوست بدارد، او را وارد بهشت می کنم، هرچند مرا نافرمانی کند و هر کس علی را دشمن بدارد، او را به آتش جهنم درآورم، ولو اینکه مرا اطاعت کرده باشد.» (سراج، امام علی (علیه السلام) خورشید بی غروب، ص 270؛ مَنْ اَحَبَّ عَلِیّاً أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ وَ إِنْ عَصَانِی وَ مَنْ أَبْغَضَ عَلِیّاً أُدْخِلُهُ النَّارَ وَ إِنْ أَطَاعَنِی).

7. فخر رازی

فخر رازی از مفسران بزرگ اهل سنت است، وی ضمن آنکه تفسیری سترگ بر قرآن کریم نوشته است، تألیفات دیگری نیز دارد. او در ذیل آیه بسم الله الرحمن الرحیم سورۀ حمد می­گوید: «ما نفهمیدیم که پیامبر خدا بسم الله الرحمن الرحیم را در نماز بلند می­خواند یا آهسته، ولی برای فهمیدن این مطلب به علی (علیه السلام) اقتداء می کنیم و به عمل او نگاه می کنیم چراکه رسول خدا دربارۀ علی ابن ابیطالب (علیه السلام) فرموده: هر جا علی هست حق هم همان جا هست و ما بررسی کردیم دیدیم که علی بن ابیطالب (علیه السلام) در نمازهایش بسم الله الرحمن الرحیم را بلند قرائت می کرده است.» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 25).

فخر رازی با بررسی هایی که در سال های متعدد کرده، در عظمت و بزرگی مولای مؤمنان علی (علیه السلام) این گونه می نویسد: «من اتخذ علیاً اماماً لدینه فقد استمسک بالعروةالوثقی فی دینه و نفسه و من اقتدی فی دینه بعلی بن ابیطالب (علیه السلام) فقد اهتدی اللهم ادر الحق مع علی حیث دار؛ کسی که علی (علیه السلام) را به عنوان پیشوای دینی خود برگزیند، همانا

ص: 316

به ریسمان محکم تمسک جسته که خودش و دینش را حفظ می کند. و نیز آورده که هرکس در دینش به علی بن ابیطالب (علیه السلام) اقتدا کند هدایت می شود چنانکه رسول خدا فرمود: خداوندا! هر جا که علی هست حق را با او قرار بده (همان، ج 2، ص 205).

فخر رازی مفسر بزرگ اهل سنت در ذیل آیه شریفه 61 سوره آل عمران آورده است که: طبق این آیه علی از سایر اصحاب پیامبر افضل و برتر بوده است زیرا او عین نفس پیامبر تلقی شده و از طرفی پیامبر افضل مردم است، پس علی بعد از پیامبر افضل مردم است، حتی از بقیه پیامبران هم افضل است (همان، ج 8، ص 248).

8. جلال الدین سیوطی

جلال الدین سیوطی از بزرگ­ترین مفسران اهل سنت، درباره فضایل علی (علیه السلام) در مورد شأن نزول آیه شریفه «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَةً لَها» (کهف/7)؛ همانا ما آنچه را که بر روی زمین است، زینتی برای آن قرار دادیم. نظر عبدالله بن مسعود این است که: زیور زمین به مردان روی آن است و زینت مردان روی زمین، علی بن ابیطالب (علیه السلام) است (حسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 1، ص 192).

سیوطی تعداد مفسرین مشهور قرآن را در جمع صحابیان ده نفر می داند، چهار نفر آن ها را خلفای چهارگانه نام برده که ابوبکر، عمر، عثمان و حضرت علی می باشند و ابی بن کعب، ابن عباس، عبدالله بن مسعود، زید بن ثابت، ابوموسی اشعری و عبدالله بن زبیر را نیز جزء این مفسرین محسوب کرده است ولی از میان چهارخلیفه نظر سیوطی این است که بیشترین روایات تفسیری از علی بن ابیطالب هست (سیوطی، الاتقان فی علوم القرآن، ج 4، ص 233).

سیوطی در جای دیگری می­نویسد: «علی رضی الله عنه یکی از ده نفری است که رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم به آن ها مژده بهشت داده است و او برادر و داماد رسول خدا صلی الله علیه و اله و سلم و همسر فاطمه (علیها سلام) سرور زنان عالم و یکی از

ص: 317

پیش قدمان اسلامی و یکی از مشهورترین افراد شجاع و از معروف ترین زهاد و رساترین سخنوران و یکی از کسانی است که قرآن را جمع و به پیامبر صلی الله علیه و اله و سلم عرضه کرد.» (همو، تاریخ الخلفاء، ص 197).

9. آلوسی

آلوسی مفسر بزرگ اهل سنت در تفسیر خود ذیل آیه شریفه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ؛(صافات:24) نگاه داریدشان که مسئول اند»، آورده است: در قیامت سؤال اصلی انسان از توحید است؛ اما یکی از مهم ترین آن سؤال ها، پرسش از ولایت علی (کرم الله وجهه) است (آلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 23، ص 74).

شهاب الدین آلوسی در جای دیگر درباره تولد امام علی (علیه السلام) می­نویسد: تولد علی (علیه السلام) در کعبه در میان ملل جهان مشهور و معروف است و تاکنون کسی به این فضیلت دست نیافته است. آری چقدر شایسته است که پیشوای پیشوایان درجایی متولد شود که آنجا قبله مؤمنان است سپاس و ستایش از آن خداوندی است که هر چیزی را در جای شایسته خود قرار می دهد (همان، ج 23، ص 80).

صاحب تفسیر روح المعانی در کتاب خود می­نگارد: چه می توان گفت جز آنکه علی (علیه السلام) مولای مؤمنان و وصی رسول خدا است و فاطمه پاره تن احمد و فرزند اوست و حسن و حسین روح و ریحان و سید جوانان اهل بهشت هستند. آنگاه تأکید می کند. « یعنی: این گفتۀ من نشانۀ شیعه بودن من نیست بلکه غیرازاین گفتن، نشانۀ گمراهی گوینده حساب می شود.» (همان، ج 29، ص 158؛ و لیس هذا من الرّفض بل ما سواه عندی هو الغی).

10. محمد عبده

محمد عبده از اندیشه وران بزرگ و معاصر اهل سنت می نویسد:

«هنگام مطالعه نهج البلاغه، گاهی یک عقل نورانی را می­دیدم که شباهتی به مخلوق جسمانی نداشت. این عقل نورانی از گروه ارواح و مجردات الهی (ملکوتیان) جدا شده و به

ص: 318

روح انسانی پیوسته و آن روح انسانی را از پوشاک های طبیعت تجرید نموده تا ملکوت اعلا بالابرده و به عالم شهود و دیدار روشن ترین انوار نائل ساخته است؛ و با این وصف شگفت انگیز، پس از رهایی از عوارض طبیعت در عالم قدس آرمیده است و لحظات دیگری صدای گوینده حکمت را می شنیدم که واقعیات درست را به پیشتازان و زمامداران گوشزد می کرد و موقعیت های تردیدآمیز را به آنان نشان می داد و آنان را از لغزش های اضطراب آور بر حذر می داشت و به دقایق سیاست و طرق کیاست راهنمایی می کرد و آنان را با مقام واقعی ریاست آشنا می ساخت و به عظمت تدبیر و سرنوشت شایسته بالا می برد. نگاهی که محمد (صلی الله علیه و آله) به علی (علیه السلام) داشت، نگاه به یک مؤمن ساده نبود (عبده، شرح نهج البلاغه، ص 7).

شیخ محمد عبده درباره شرافت کلام امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «اهل این زبان (عربی) همه قائل اند که کلام امام علی بن ابیطالب (علیه السلام) پس از کلام خدای متعال و پیامبرش شریف ترین و بلیغ ترین کلام است، کلام او سرشارترین کلام ازلحاظ مواد و دارای بهترین شیوه است و بیشترین معانی و محتوا را در بردارد» (همان، ص 14).

11 .محمدحسین ذهبی

دکتر محمدحسین ذهبی، محقق، مفسر و از دانشمندان علوم قرآنی به نام مصر است. دکتر ذهبی در کتاب التفسیر و المفسرون، به معرفی حضرت علی (علیه السلام) پرداخته واو را تا حد اعلاء می ستاید و به فضایل و مناصب او اشاره دارد. او درباره امام علی (علیه السلام) می نویسد:

«علی (علیه السلام) دریای علم و استدلالش قوی و استنباطش درست بود و از فصاحت و خطابه و شعر، بهره فراوان داشت. عقل و تدبیرش کامل بود و بصیرت نافذ به حقیقت امور داشت و در موارد زیادی، صحابه برای حل مشکلات خود به او مراجعه می کردند. هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قضاوت یمن را به وی محول کرد، در حق او فرمود: «خدایا زبانش را ثابت نگه دار و قلبش را هدایت کن.» وی به طورکلی موفق و مرجع مردم در حل

ص: 319

مشکلات بود، تا آنجا که ضرب المثل شده بود. البته جای تعجب هم نیست، زیرا در بیت نبوت تربیت شده و از شیر معارف آن بیت تغذیه کرده و مشکات انوارش او را احاطه کرده بود.» (ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 89؛ کان رضی الله عنه بحرا فی العلم و کان قوی الحجة، سلیم الاستنباط، اوتی الحظ الاوفر من الفصاحة و الخطابة و الشعر، و کان زاعق قضائی ناحنج و بصیرة نافذة الی بواطن الامور و کثیرا ما کان یرجع الیه الصحابة فی فهم ما خفی و استجلاء ما اشکل و قد ولاه رسول الله قضا الیمین و دعا له بقوله: الله ثبت لسانه و اهد قلبه» فکان موفقا و مسرا فیصلا فی المعظلات حتی ضرت به المثل فقیل: «قضیة و لا ابا الحسن لها» و لا عجب، فقد تربی فی بیت النبوة و تعذی بلبان معرفها و عمته مشکاة انوارها).

ج. امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران شیعه

اشاره

مفسران شیعه درباره ولایت و فضایل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به آیات زیادی استناد کرده­اند، که در این بخش به تعدادی از این نظرات اشاره می­کنیم.

1. شیخ طوسی

شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی در ذیل آیه شریفه، إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون،(مائده/55) می­نویسد: «این آیه از برهان­های آشکار بر امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) است.» (طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج3، ص559؛ و اعلم إن هذه الآیة من الأدلة الواضحة علی إمامة أمیر المؤمنین (علیه السلام) بعد النبی بلا فصل).

2. محمدحسین طباطبایی

علامه محمدحسین طباطبایی که از بزرگ ترین مفسران معاصر شیعه­اند درباره امام علی (علیه السلام) می نویسد: شخصیت ممتاز و ارزنده مولای متقیان اگرچه بیش از سایر نوابغ بشری مورد تحلیل و ارزیابی قرارگرفته است ولی باز درباره اش ناگفته های بسیار وجود دارد

ص: 320

و بی گمان زبان نویسندگان و گویندگان از بازگویی برازندگی های شخصیت یگانه صاحب نهج البلاغه همچنان ناتوان و قاصر مانده است. بحث هایی که درباره شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام انجام گرفته و کتاب هایی که پیروان مذاهب و سایر کنجکاوان دراین باره نوشته اند، درباره هیچ یک از شخصیت های تاریخ اتفاق نیفتاده است.»

علامه طباطبایی در جای دیگری می­گوید: «نمونه کامل تربیت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی بن ابیطالب (علیه السلام) (علیه السلام)، نخستین نمونه کاملی از تعلیم و تربیت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله است. علی (علیه السلام) از اوان کودکی در دامن پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله پرورش یافته بود و پس ازآن تا آخرین لحظات زندگی آن حضرت مانند سایه به دنبال وی بود و پروانه وار پیوسته به دور شمع وجودش می گشت و آخرین لحظه ای که از آن حضرت مفارقت کرد لحظه ای بود که جسد پاک او را بغل گرفته به خاک سپرد (گلی زواره، جرعه های جان بخش، ص 260).

علامه طباطبایی در جای دیگر می نویسد: «علی (علیه السلام) شخصیت جهانی دارد و به جرئت می توان گفت که بحث و گفت وگویی که در مورد این شخصیت بزرگ شده، در مورد هیچ یک از شخصیت های بزرگ جهانی نشده است، دانشمندان و نویسندگان شیعه و سنی، مسلمان و غیرمسلمان بیش از هزار کتاب در اطراف شخصیت وی نوشته اند.» (طباطبایی، خلاصه تعالیم اسلام، ص 110 - 113).

علامه درباره قرارگیری امام علی (علیه السلام) در صراط مستقیم می­نویسد:

علی (علیه السلام) به شهادت تاریخ در میان همه زمامداران که از روز رحلت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله تاکنون به مسند زمامداری رسیده اند، تنها کسی است که در مدت زمامداری خود در جامعه اسلامی با سیرت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله رفتار نمود و سر مویی از روش آن حضرت منحرف نشد و قوانین و شرایع اسلام به همان شکل که در حیات پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله اجرا می شد، بدون کم ترین دخل و تصرف اجرا نمود

ص: 321

(همان).

محمدحسین طباطبایی صاحب تفسیر ارزشمند المیزان این گونه کرامات امام علی (علیه السلام) را جمع بندی می کند: «کوتاه سخن آن که شخصیت برجسته آن حضرت به وصف نمی گنجد و فضایل بی پایان وی از شماره بیرون است و هرگز تاریخ، شخصیتی را به یادگار ندارد که به اندازه وی افکار دانشمندان و انظار متفکران جهان را به خود جلب کرده باشد.» (همان).

3. آیت­الله مکارم شیرازی

حضرت آیت­الله مکارم شیرازی از مفسران معاصر ،که افزون بر تفسیر قرآن به شرح نهج البلاغه نیز پرداخته است، درباره امام علی (علیه السلام) و سخنان او این گونه می­نویسد: «سخن گفتن درباره علی (علیه السلام) یا اثر عظیمش «نهج البلاغه» از جهتی کار آسانی نیست و از جهتی آسان است. آری آسان نیست برای کسانی که بخواهند به عمق وجود علی پی ببرند و از تمام زوایای فکر بلند و ایمان قوی و ملکات فاضله او آگاه شوند و یا نهج البلاغه او را چنان که هست بشناسند، به یقین این کار آسانی نیست؛ ولی آگاهی بر گوشه­هایی از این دو اقیانوس بی­کران برای همه کس آسان و ممکن است.» (مکارم شیرازی، کلام امام امیرالمؤمنین، ج1، ص25).

وی در ادامه توصیف خود از امام اول شیعیان می­نویسد: «هر کس کمترین آشنایی با علی و تاریخ زندگی و سخنان و افکار او داشته باشد، به خوبی می­دانی که او یک انسان برتر است، او آیتی از آیات بزرگ حق است، او نسخه نادری از کتاب وجود انسان است.» (همان)

نتیجه

نتایج تحقیق نشان می دهد که امام علی (علیه السلام) در دانش تفسیر نقش بی بدیلی داشته است، آثار به جامانده تفسیری از امام علی (علیه السلام)، بیش از سایر صحابه و خلفا است. امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران فریقین دارای شخصیتی منحصربه فرد بوده و اوصافی مانند علم

ص: 322

بی کران که علوم مفسران در مقابل او مانند قطره در مقابل دریاست، وی امام مفسران و سرآمد دانش تفسیر است.

ص: 323

منابع

1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، مؤسسه العلامه، 1379 ق.

2. ابن عطیه اندلسی، عبدالحق بن غالب، المحرر الوجیز، تحقیق: عبدالسلام عبدالشافی، بیروت دارالکتب العلمیه ، 1422 ق.

3. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، 1419 ق.

4. ابن جوزی یوسف بن قزاوغلی، شرح حال و فضایل خاندان نبوت، مترجم: محمدرضا عطایی، مشهد، آستان قدس رضوی

5. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415.

6. آملی، سید حیدر بن علی، تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم ، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی ، 1422 ق.

7. بلعمی، محمد بن محمد، تاریخ نامه طبری، تصحیح محمد روشن، تهران، نشر صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، اتشارات سروش، 1378 ش

8. ثعالبی، عبدالرحمن بن محمد، جواهر الحسان، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1418 ق.

9. جزری، محمد بن محمد، أسنی المطالب فی مناقب سیدنا علی بن ابی طالب، تحقیق محمد هادی امینی، اصفهان، مکتبه الامام امیر المومنین علی.

10. جمعی از دبیران، داستان غدیر، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1362 ش.

11. جمعی از نویسندگان، علی (علیه السلام) از نگاه دیگران، دفتر نشر و پخش معارف با همکاری انتشارات امام باقر (علیه السلام)، مشهد، 1380 ش.

12. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، محقق محمد باقر محمودی، ایران، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، بی تا.

13. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، سیمای امام علی (علیه السلام) در قرآن، ترجمه یعقوب جعفری، ایران، قم، 1381 ش.

14. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، قم، موسسه النشر الاسلامی، 1411 ق.

15. ذهبی، محمد حسین ، التفسیر و المفسرون، لبنان، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

16. الزرقانی محمد عبد العظیم، مناهل العرفان فی علوم القرآن، مطبعة عیسی البابی الحلبی و شرکاه

ص: 324

الطبعة: الطبع الثالث.

17. زرکشی، محمد بن بهادر البرهان فی علوم القرآن، تحقیق یوسف عبدالرحمان مرعشلی، لبنان، بیروت، دار المعرفه، بی تا.

18. سراج، محمد ابراهیم امام علی (علیه السلام) خورشید بی غروب، تهران مؤسسه انتشارات نبوی، چاپ اول، 1376 ش.

19. سید رضی، نهج البلاغة، قم، مؤسسه نهج البلاغه، اول، 1414 ق.

20. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، مصر، 1383 ق.

21. سیوطی، جلال الدین، فی علوم القرآن، لبنان، بیروت، دار الکتاب العربی.

22. صدر الدین شیرازی، محمد بن ابراهیم شرح اصول کافی، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1366ش.

23. طباطبایی، محمد حسین، خلاصه تعالیم اسلام، به کوشش هادی خسروشاهی، قم، دفتر تبلیغات، 1387 ش.

24. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

25. عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار البلاغة، الطبعه الاولی، 1409 ق.

26. فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق .

27. قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1364.

28. گلی زواره، غلامرضا جرعه های جانبخش، قم، انتشارات حضور، 1375 ش.

29. متقی هندی، کنز العمال فی سنن الأقوال والأفعال ، بیروت: مؤسّسة الرسالة، 1409ق.

30. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، لبنان، بیروت، موسسه الوفاء، 1403 ق.

31. مرادی، محمد، امام علی ع و قرآن، تهران، هستی نما، 1382ش، اوّل.

32. مغنیه، محمدجواد، امام علی در آینه عقل و قرآن، ترجمه: اکبر ایرانی قمی، تهران، شرکت چاپ و نشر بین الملل،1379 ش.

33. مکارم شیرازی، ناصر ، کلام امام امیرالمومنین، تهران، دار الکتب العلمیه، 1375ش.

ص: 325

ص: 326

ابعاد شخصیتی و خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان برجسته فریقین

اشاره

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

ص: 327


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

ص: 328

چکیده

شخصیت امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم مذاهب اهل سنت و امام اول شیعیان، مورد توجه تمامی علمای فریقین قرار گرفته است و هرکدام از ایشان تلاش کرده اند علم خود را منتسب به امیرالمؤمنین کنند. عارفان برجسته شیعه و اهل سنت نیز در این میان به ذکر مطالبی درباره امام علی (علیه السلام) پرداخته اند و در این میان با تلاش خود توانسته اند قطره ای از دریای فضائل ناشناخته این امام همام را به جهانیان بشناسانند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی و با منابع کتابخانه ای برخی از ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) مورد توجه قرار گرفته است. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: عارفان برجسته فریقین در موارد خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) به موارد زیر اشاره کرده اند: قله بلندی، دارای معانی بلند، اشاره های لطیف، سخنان بی نظیر و عباراتی درباره ی توحید و معرفت و ایمان، غریق بحر بلا، حریق نار ولا، مقتدای اولیا و اصفیا، سر عارفان، انفاس پیغمبران، اهل جذبه، نزدیک­ترین مردم به پیامبر، امام عالم، سر همه انبیا که اطاعت از او بر همگان واجب است، حقیقت عینیه اسم اعظم، اتم کلمات الله و خلیفة الله، مظهر تام اسم الله، بزرگ ترین آیه و نشانه خدا و کتاب روشن الهی، دارای ذخایر بیکرانی الهی، وصی تام رسول خدا، سرسلسله عارفان، قطب العارفین، مجسمه اولین و آخرین عرفان مثبت است. سنخ ایمان حضرت علی (علیه السلام) از نوع ایمان به شهادت است. نهج البلاغه اش معجزه گفتاری وی است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، خصوصیات، عرفان، عارفان فریقین، ابعاد شخصیتی.

ص: 329

مقدمه

شناختن انسان های بزرگ در بسیاری از موارد راحت و آسان است. چون با توجه به تلاش هایی که آن ها در طول زندگی خود انجام داده اند و با توجه به شخصیتی که در جامعه از خود بروز داده اند، شناخت آنان میسر است؛ اما برخی از افراد در طول تاریخ پا به عرصه وجود نهاده اند که نه تنها قابل شناخت نیستند، بلکه درباره آگاهی به عظمت این گروه هراندازه که پیش می رویم، به حیرت و سرگردانی ما افزوده می شود. ائمه معصومین (علیهم السلام) از نمونه های بارز این گروه­اند؛ بااینکه در ظاهر انسان هایی عادی بوده اند؛ اما چون جانشینان خداوند روی زمین هستند، از شخصیتی فوق بشری برخوردار هستند. شناخت چنین افرادی بسیار سخت و در مواردی ناممکن است. چنانچه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) خطاب به علی (علیه السلام) فرمود: «یَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَیْرِی وَ غَیْرُکَ وَ مَا عَرَفَکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ غَیْرُ اللَّهِ وَ غَیْرِی (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 167)؛ ای علی! خداوند متعال را نشناخت به حقیقت شناختش جز من و تو و تو را نشناخت آن گونه که حق شناخت توست، جز خدا و من.» همچنین امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) نیز درباره عظمت وجودی خود چنین فرموده است: «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ» (سید رضی، نهج البلاغه، ص 15)؛ همواره سیل های خروشان و چشمه های علم و فضیلت از دامنه کوهسار وجودم جاری است و مرغ دورپرواز اندیشه به قلّه وجود من نمی رسد. این تعبیر امام بیانگر این نکته لطیف و ظریف است که وجود امام، مانند کوه عظیمی است که دارای قلّه بسیار مرتفعی است که هیچ پرنده دورپروازی، نمی تواند به آن راه یابد.

یکی از راه های حرکت در مسیر شناخت امام اول شیعیان حضرت علی (علیه السلام)، نگرشی است که در طول تاریخ در میان بزرگان و دانشمندان اسلامی نسبت به امام نخست شیعیان صورت یافته است. اندیشمندان جامعه اسلامی در بسیاری از سخنرانی ها و کتاب های خود درباره شخصیت امام علی (علیه السلام) به مطالبی اشاره کرده اند که حاکی از توجه آنها به شخصیت آن امام همام است.

ص: 330

با توجه به کلماتی که اندیشمندان اسلامی درباره عظمت حضرت علی (علیه السلام) بیان کرده اند، می توانیم به گوشه­ای از فضائل گسترده امام علی (علیه السلام) راه یابیم. عظمتی که در قرون متمادی سینه به سینه در میان عامه و خاصه انتقال یافته و اکنون بخشی از این کلمات در اختیار ماست.

در بسیاری از بخش های این مقاله با آوردن سخنان اندیشمندان اسلامی درباره حضرت علی (علیه السلام)، تلاش شده است بخشی از گفتار علمای اسلام از شیعه و اهل سنت جمع آوری شود. در این نوشتار مختصر کوشیده شده است که به سوی این اقیانوس بی کران راه یابیم.

دیدگاه­ها و نظراتی که بسیاری از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره امام علی (علیه السلام) اظهار داشته اند، مایه عظمت و سرافرازی برای صاحبان این دیدگاه­ها است، که توانسته اند هر یک در حد توان خود، این روح بی کران را بشناسند و این فروغ پایدار را با چشم بصیرت خویش بنگرند و به این شعاع آسمانی با دیده اعجاب و حقیقت شناسی خیره شوند و با نورافکن عقل و احساسات، مردی نورانی را در خلال تاریخی تاریک و پر حوادث جستجو کنند.

تاریک اندیشان در تاریخ به وسایل گوناگون دست می زنند تا شاید بتوانند از گسترش این فروغ تابان بکاهند و در برابر آن، ابرهای تیره و پوشاننده ای به وجود آورند، مسیر به دوراز اخلاق و نادرستی که هم اکنون نیز با تلاش بسیار توسط دشمنان حقیقت به آن ادامه داده می­شود؛ اما تلألؤ شگفت آور حقیقت به پهن شدن و نفوذ خود ادامه داد و اندیشه های بلند انسان های آزاد و روشنفکر را به خود جلب کرد تا در ظلمات تاریخ، سرچشمه حیات فضایل و بخشنده بقای انسانیت را بیابند. بر این اساس، دوستداران و ارادتمندان آن حضرت، به اشکال مختلف ارادت خویش را نسبت به حضرت علی (علیه السلام) اظهار داشته و توانستند بخشی از فضایل آن امام همام را دریافت و بیان کنند تا از منظری دیگر بر آن حضرت بنگریم و آن بزرگوار را از زبان دیگران مورد بررسی قرار دهیم.

ص: 331

عرفان و تصوف از ابداعات مسلمانان نیست و در میان اقوام پیشین، مانند نصارا و وثنیه و برهمایی ها و بودایی ها نیز وجود داشته و دارد. این ریشه داری در تاریخ نیز ناشی از تأثیری است که دین فطری بر انسان دارد و آدمی را به سوی زهد و ازآنجا به معرفت نفس رهنمون می شود (طباطبایی، المیزان، ج 6، ص 193). در میان مسلمین نیز عرفان و تصوف، از عهد خلفا، به لباس زهد حضور دارد (همان، ج 5، ص 281)؛ لذا می توان گفت که تصوف اسلامی ریشه در خود اسلام دارد.

بسیاری از این دانشمندان در کتب خویش امام علی (علیه السلام) را امام العارفین دانسته و اولین کسی که عرفان اسلامی را بنیاد نهاد، ایشان نامیده اند. در این بخش با رجوع به اصلی ترین منابع عرفانی و نظرات ایشان، دیدگاه آنان درباره امام علی (علیه السلام) بیان می شود.

پیشینه

درزمینه خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان دانشمندان اسلامی آثار فراوانی به نگارش درآمده است؛ اما بررسی خصوصیت مولی علی (علیه السلام) از زبان عرفای اسلامی کمتر ملاحظه شده و فاقد پیشینه است، در اینجا به برخی از کتاب ها و مقالاتی که دراین باره به چاپ رسیده اشاره می شود.

امام علی (ع ) از نگاه دیگران ، به اهتمام جمعی از نویسندگان، قم: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، دفتر نشر معارف؛ مشهد: انتشارات امام محمدباقر (ع ) ‫، 1380.

امام علی (علیه السلام) از نگاه دیگران، همایش سیره اجتماعی و حکومتی امام علی (علیه السلام)، مشهد: انتشارات امام محمدباقر (علیه السلام)، 1379.

غدیر از نگاه دیگران (غیر شیعه)، گردآورنده روح الله دانش پژوه، مشهد: جوان یاوران، 1384.

ص: 332

الف. امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان اهل سنت

اشاره

بسیاری از عرفای اهل سنت در جای جای کتاب های خود از امام علی (علیه السلام) یادکرده و او را مصدر امور و قطب عالم امکان دانسته اند. به عنوان نمونه برخی از این عبارات مرور می شود.

1.سلیمان بن طرخان

سلیمان بن طرخان، عابد و زاهد و از عرفای تابعین، درباره امام علی (علیه السلام) می­گوید: «برای علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) یک صد و بیست منقبت بود که کسی از اصحاب محمد (صلی الله علیه و آله) با او در آن ها شرکت نداشت ولی او در مناقب مردم شرکت داشت.» (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج 3، ص 312؛ کان لعلیّ بن ابی طالب عشرون و مائة منقبة لم یشترک معه فی ها أحد من أصحاب محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلم و قد اشترک فی مناقب الناس).

2. سفیان ثوری

سفیان ثوری از محدثین و عرفای به نام اهل سنت است، او معاصر امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) بوده است، او درباره امام علی (علیه السلام) می­گوید: علی (علیه السلام) در میان مسلمانان و مشرکان مانند قله بلندی است که خداوند با او مسلمانان را عزت بخشید و مشرکان را بر خاک ذلت نشاند (جاحظ، البیان و التبیین، ج 4، ص 125).

3. ابونصر سراج طوسی

ابونصر سراج طوسی ملقب به طاووس الفقراء، از صوفیان به نام قرن چهارم هجری است، درباره امام علی (علیه السلام) گفته است: «امیر مؤمنان علی (علیه السلام) از میان اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) ویژگی های معانی بلند، اشاره های لطیف، سخنان بی نظیر و عباراتی درباره ی توحید و معرفت و ایمان، متخلق به خصالی شده که بعدها اهل حقایق از صوفیه به این صفات دارا شدند.» (طوسی، اللمع، ص 179-182).

وی در جای دیگر می­گوید: «روزی مردی برخاست و از علی بن ابیطالب (علیه السلام) درباره ی

ص: 333

ایمان پرسید که چیست. او گفت: ایمان بر چهار ستون است؛ صبر، یقین، عدل و جهاد؛ و هرکدام را در ده مقام توصیف کرد. اگر این سخن از او به درستی صادر شده باشد، اولین کسی است که در احوال و مقامات [صوفیه] سخن گفته است.» (همان).

طوسی درباره اخلاق و افعال امام علی (علیه السلام) می­گوید: «علی (رضی الله عنه) اوصاف، اخلاق و افعال زیادی دارد که صاحبان قلوب و اهل اشاره و توحید از صوفیه از او گرفته اند.» (همان).

4. هجویری

ابوالحسن علی بن عثمان جلابی هجویری غزنوی، یکی از عرفای اواخر قرن چهارم است. او در بحث پیشوایی امام علی (علیه السلام) برای اهل طریقت، سیمای آن حضرت (علیه السلام) را با عناوینی، این­گونه توصیف می کند: «برادر مصطفی، غریق بحر بلا، حریق نار ولا، مقتدای اولیا و اصفیا، ابوالحسن علی بن ابیطالب کرم الله وجهه.» (هجویری، کشف المحجوب، ص 101).

هجویری در جای دیگر در توصیف آن حضرت (علیه السلام) و اهمیت آن برای اهل عرفان می­نویسد: «او را اندر این طریق، شأنی عظیم و درجتی رفیع است و اندر دقّت عبارت. از اصول، حظی تمام داشت تا حدی که جنید گفت: شیخنا فی الاصول و البلاء علی المرتضی: شیخ ما اندر اصول و اندر بلا کشیدن، علی مرتضی رضی الله عنه است؛ یعنی اندر علم و معاملت، امام این طریقت، علی است، از آنکه علم این طریقت را اهل این، اصول گویند و معاملاتش به جمله بلا کشیدن است.» (همان، ص 102).

5. مستملی بخاری

مستملی بخاری (م. 434 ق) از عرفای به نام عصر خود بود. وی کتاب «التعرّف لمذهب التصوّف»، تألیف ابوبکر اسحاق بخاری را به فارسی ترجمه و تحریر کرد و آن را «شرح تعرّف» نام نهاد. وی در کتابش می گوید: «امام علی بن ابی طالب (کرم الله وجهه)

ص: 334

سر عارفان است و همه امت را اتفاق است که علی بن ابیطالب را انفاس پیغمبران است و او را سخنانی است که پیش از او کس نگفته است و پس از او کس مثل آن نیاورده است، که روزی بر منبر آمده بود و گفت: سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» (مستملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج 1، ص 199).

6. عبدالقادر گیلانی

عبدالقادر گیلانی (جیلانی) عارف، صوفی، محدث، و شاعر ایرانی قرن پنجم و ششم قمری بود. وی مؤسس سلسله تصوف قادریه (منتسب به عبدالقادر) بود. او از مشاهیر مشایخ صوفیه و شیخ طریقه قادریه است. وی درباره جایگاه عرفانی امام علی (علیه السلام) می گوید: «اهل سنت و جماعت می گویند: برخی از اصحاب رسول خدا به برکت نیروی مصاحبت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) اهل جذبه بودند و آن جذبه ها پس از آن ها از طریق علی بن ابیطالب (علیه السلام) بر مشایخ عرفان پخش شد.» (گیلانی، سر الاسرار، ص 143-145).

7. محی الدین ابن عربی

محی الدین ابن عربی، از عرفای بزرگ اسلام، در مبحث ولایت و همچنین در موارد دیگر، از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و فرزندان بزرگوار آن حضرت، نام برده و به تمجید نیز پرداخته است. جالب توجه است که ابن عربی آن تجلیل و تکریمی که از علی (علیه السلام) کرده و آن عبارات باشکوهی که در مدح و ستایش آن امام همام آورده، درباره دیگران نکرده و نیاورده است و اصولاً آن حضرت را، از دیگر صحابه ممتاز می داند.

محی الدین می گوید: «نزدیک­ترین مردم به پیامبر علی بن ابیطالب (علیه السلام) بود و امام عالم و سر همه انبیاء است.» (ابن عربی، فتوحات مکیه، ج 1، باب 6، ص 119؛ اقرب الناس الیه علی بن ابی طالب رضی الله عنه، امام العالم و سّر الانبیاء اجمعین).

ابن عربی بعد از نقل روایاتی که حکایت از مقام والای زهد و قدس و پارسایی آن حضرت دارد و نیز پس از بیان عباراتی از وی که درجه بسیار شایسته عرفان و معنویت آن

ص: 335

امام معصوم را می رساند، درباره حضرت علی (علیه السلام)، چنین داوری می کند: «و کیست مثل علی (علیه السلام) در این مقام والا و کیست معادل او که در مقام و کلام، با او برابری کند؟ (ابن عربی، رسالة روح القدس، ص 39؛ و من مثل علی و هذا مقامه و من یعادله و هذا کلامه).

ابن عربی در «فصوص الحکم» می آورد: همان طور که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرموده است: «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین»؛ یعنی که حقیقت او پیش از همه انبیاء بوده ولو این که به صورت بعد از جمیع آن ها ظاهرشده و خاتم آن هاست، خاتم الاولیاء هم ولی بوده، درحالی که هنوز آدم میان آب و گل بوده است، یعنی حقیقت خاتم الاولیا هم مقدم بر جمیع اولیاست. پیروان شیعی ابن عربی، خاتم الاولیاء را علی (علیه السلام) دانسته و روایت: «کنت ولیا و آدم بین الماء والطین» را از وی نقل کرده و او را حقیقت ولایت مطلقه شناخته اند که با باطن نبوت مطلقه وحدت دارد (آملی، جامع الاسرار و منبع الانوار، ج 1، ص 201).

8. جنید بغدادی

شیخ ابوالقاسم جُنَید بغدادی، صوفی مشهور معروف به سید الطایفه، پدرش محمد بن جنید قوایری بغدادی بود. جنید، در زمانی که صوفیان در نیمه دوم قرن سوم بیشتر در بغداد زندگی می کردند، او از معروف ترین آن ها و از مشایخ صوفیان بود. جنید درباره عرفان امام علی (علیه السلام) می گوید: «امیر مؤمنان علی بن ابی طالب (علیه السلام) اگر سرش از جنگ ها فارغ می شد، از این علم (عرفان)، مطالبی را برای ما نقل می کرد که قلب ها نمی توانستند، طاقت آن ها را داشته باشند. او مردی بود که علم لدنی به او داده شده بود.» (جوینی، فرائد السمطین، ج 1، ص 380).

همچنین جنید می گوید: «استاد ما در این امر، کسی که به آنچه قلب ها در برگرفته اند اشاره کرده و به حقایق آن ایما نموده، اولشان بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی بن ابیطالب (علیه السلام) است. او کسی است که علم لدنی [به او] داده شده است.» (پارسا، فصل الخطاب، چ 1، ص 534).

ص: 336

ب. امام علی (علیه السلام) از زبان عارفان شیعه

اشاره

عرفان شیعی ریشه در سرزمین طیبه وحی اعم از وحی قرآنی و بیانی دارد؛ عرفانی که از منبع زلال قرآن، احادیث و ادعیه مأثوره سرچشمه گرفته، زاده شده و رشد و تکامل یافته است؛ یعنی تکاملش در همان زمین طیب و طاهر وحی، بیت نزول وحی و ملائکهالله بوده است. این عرفان متخذ و برگرفته از آموزهها، گزارهها، مفاهیم و مصادیق وحیانی از جنس و سنخ دیگری است. در عرفان شیعی با دو نوع عرفان مواجه هستیم که از دو منبع معرفتی و وجودی نشأت گرفتهاند؛ منبع قرآن کریم که از آیات الهی استخراج شده است و منبع سنت و سیره معصومین (علیهمالسلام) که از طریق بیانات معصومین به دست ما رسیده است. (مطهری، تماشاگه راز، ص 56).

امام اول شیعیان که امام العرفا است، در بسیاری از فرمایشات خود، راه را برای عرفا باز کرده و باعث تسهیل امر کشف و شهود برای عرفا را فراهم کرده است. در این راستا بسیاری از عرفا با کشف مقام عرفانی امام علی (علیه السلام) در مواردی، به فضایل و کمالاتی از امام علی (علیه السلام) اشاره کرده اند.

1. سید حیدر آملی

سید حیدر آملی از عرفای به نام شیعه در کتاب تفسیر خود به واجب الاطاعه بودن امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بر همگان می­نویسد: «شکی نیست که حضرت علی (علیه السلام) امامی است که اطاعت از او بر همگان واجب است.» (آملی، تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم ، ج 1؛ ص 296؛ أنه الإمام الحق المفترض علی کافة الأنام طاعته).

2. صدر المتالهین شیرازی

صدر المتالهین ملاصدرای شیرازی، بزرگ فیلسوف و عارف شیعه، درباره خطبه توحیدی امام علی (علیه السلام) می نویسد: اگر زبان های جن و انس گرد هم آیند و در میان آن ها زبان پیامبران بزرگ، مانند نوح و ابراهیم و ادریس و شیث و داود و موسی و عیسی و رسول اکرم

ص: 337

(صلی الله علیه و آله) نباشد، هرگز قادر نخواهند بود چنین کلامی را بیاورند.» (صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج 1، ص 342).

3. امام خمینی (ره)

امام خمینی (ره) درباره عظمت مقام حضرت امام علی (علیه السلام) می نویسد: علی (علیه السلام) حقیقت عینیه اسم اعظم، اتم کلمات الله و خلیفة الله بوده است. او مظهر تام اسم الله، بزرگ ترین آیه و نشانه خدا و کتاب روشن الهی بوده است. علی (علیه السلام) برترین مصداق این حقیقت است که انسان به سبب بندگی و عبودیت به الوهیت و ربوبیت می رسد و جلوه حق می شود، به درستی که آن حضرت نیکوترین آفریده خداوند و زیباترین جلوه او بوده و بزرگ ترین افتخارش آنکه تربیت شده عبدالله اعظم بوده است (موسوی خمینی، شرح دعای سحر، ص 77).

4. محمدحسین طباطبایی

علامه طباطبایی درباره شخصیت عرفانی امام علی (علیه السلام) می­نویسد «در میان صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) که نزدیک به دوازده هزار نفر از ایشان در کتب رجال، ضبط و شناخته شده­اند- تنها علی (علیه السلام) است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و مراحل حیات معنوی، به ذخایر بیکرانی مشتمل است و در آثاری که از سایر صحابه در دست است خبری از این مسائل نیست. در میان یاران و شاگردان امام علی (علیه السلام) هم کسانی مانند سلمان فارسی، اویس قرنی، کمیل بن زیاد، رشید هجری و میثم تمار دیده می­شود که عامه عرفا که در اسلام به وجود آمده­اند؛ ایشان را پس از علی (علیه السلام) در رأس سلسله­های خود قرار داده­اند و پس ازاین طبقه، کسان دیگری مانند طاووس یمانی، مال بن دینار و ابراهیم ادهم و شفیق بلخی در قرن دوم هجری به وجود آمده اند که بدون آن که به عرفان و تصوف تظاهر کنند در زی زهاد و پیش مردم، اولیاء حق و مردان وارسته بودند ولی درهرحال، ارتباط ترتیبی را به طبقه پیشین خود، نمی­پوشاندند.» (طباطبایی، شیعه در اسلام، ص 64).

ص: 338

5. حسن زاده آملی

استاد حسن زاده آملی درباره وصایت امام علی (علیه السلام) می نویسد: «این که بنده، جناب امیرالمؤمنین را به لقب «وصی» نام می برم، جهتش این است که به شهادت مآخذ صحیح و شعرای زمان صدر اسلام و کتاب های اصیل اسلامی، حضرت امیرالمؤمنین در صدر اسلام، به «وصی» شناخته شده است، من شواهد دراین باره فراوان دارم. درجایی از شرح نهج البلاغه، به عنوان هدایت و ارشاد، بسیاری از مأخذ را که از همان صدر اسلام کسانی او را به وصی وصف کرده اند و در اشعار و غیر اشعار نام برده اند جمع آوری کرده ام، ایشان به وصی شناخته شده بود، همان طور که حرف حق به زبان فخر رازی، در تفسیر کبیرش جاری شده (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 1، ص 160)، بنی امیه دست به دست هم دادند که آثار امیرالمؤمنین (علیه السلام) را محو کنند و یکی از کارهایشان این بود که بالأخره، این اشتهار و این لقب را برداشتند، والا ایشان معروف بود به وصی.» (عزیزی، فضایل و سیره چهارده معصوم (علیه السلام) در آثار استاد حسن زاده آملی، ص 162- 163).

آیت الله حسن زاده آملی درباره بی مانندی امام اول شیعیان می فرماید: «کدام ادیب و سخنور بزرگ می تواند حتی خطبه ای چون خطبه های علی (علیه السلام) که بالبداهه ایراد شده است، با صرف وقت بسیار فراهم آورده و کدام عارف و حکیم متأله قدرت آن را دارد که جمله ای چون کلمات حکیمانه او بیان نماید.» (حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 22-21).

همو در جای دیگر می نویسد: «کدام عارف منازل و مراحل پیموده است که کلماتش در کنار مشرب عرفان سرسلسله عارفان علی (علیه السلام) نمودی داشته باشد، کدام حکیم متأله را یارای این است که در برابر خطبه های توحیدی علی (علیه السلام) قلم در دست گیرد؟ این «رسائل» فارابی و «شفاء» و «اشارات» بوعلی و «قبسات» میرداماد و «اسفار» ملاصدرا حاضرند. حکیم در مقابل «یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ» به وحشت است و عارف در برابر «وَ لَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ» به دهشت.» (همان، ص 20).

ص: 339

عارف گران مایه شیعه استاد حسن زاده آملی، نهج البلاغه را شجره طیبه ای که برای زندگی انسان ها در تمام شئون و برنامه ها راهنما و دلیل قویی است می دانند. از دیدگاه استاد حسن زاده آملی این کتاب، معجزه گفتاری است، چون سیره امام علی (علیه السلام) به دو معجزه فعلی و قولی تقسیم می شود. معجزه فعلی مانند کندن در قلعه خیبر و معجزه قولی کتاب گران قدر نهج البلاغه است (همان، ص 50).

وی در جای دیگر می گویند: در سلسله معجزات قولی، قرآن مجید است که صورت کتبی خاتم (صلی الله علیه و آله) است و معارف صادر از اهل بیت عصمت (علیه السلام) و وحی چون نهج البلاغه و زبور و انجیل آل محمد (صلی الله علیه و آله) صحیفه سجادیه و جوامع روایی، تالی آن است (همان، ص 50).

6. شهید مرتضی مطهری

استاد مطهری درباره سرسلسله بودن امیرالمؤمنین برای عرفا می نویسد: «اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفان و تصوف، سلسله خود را به علی (علیه السلام) می­رسانند.» (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، ص 104)

وی در جای دیگر کلمات امیرالمؤمنین را سرشار از مطالب عرفانی دانسته و می­گوید: «بر تمام مسائل عرفان نظری، می توان شواهدی از آیات قرآنی و کلمات اولیاء بزرگ حق، مخصوصاً حضرت امیر (علیه السلام) یافت.» (مطهری، تماشاگه راز، ص 56).

شهید مطهری در جای دیگری این گونه می­گوید:

«علی (علیه السلام) -که عرفا او را قطب العارفین می­دانند- در نهج البلاغه، آن مخ عرفان، گاهی آنچه را عرفا در همه کتاب ها گفته­اند، در چهار سطر بیان کرده است و گاهی هم آن چنان، فیلسوف می­شود و استدلالات عقلی فیلسوفانه می­کند که هیچ فیلسوفی به گردش نمی­رسد، یعنی علی (علیه السلام) هرگز عقل را تحقیر نمی­کند.» (مطهری، انسان کامل، ص 197).

ص: 340

7. محمدتقی جعفری

استاد محمدتقی جعفری که از فلاسفه و عرفای معاصر بوده، درباره عرفان حقیقی و اصطلاحاً عرفان مثبت امام علی (علیه السلام) می­گوید:

«مجسمه اولین و آخرین عرفان مثبت علی بن ابیطالب (علیه السلام) است که با دست خود کار زراعتی نموده و درخت کاشته و بیل زده و تخم پاشیده، شب های تاریک پس از محاسبه نفس خود متوجه پیشگاه خدای یگانه گشته و از شوق قرب و بیم و هراس دوری از پیشگاه رحمتش از خود بیخود نگشته است.» (جعفری، نگاهی به علی (علیه السلام)، ص 81-82).

8. عبدالله جوادی آملی

حضرت آیت الله جوادی آملی درباره سنخ ایمان امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «ایمان علی بن ابیطالب (علیه السلام) به وحی و رسالت و نبوت، از سنخ ایمان به شهادت است، نه ایمان به غیب.» (جوادی آملی، حیات عارفانه امام علی، ص 51).

استاد جوادی آملی درباره علم امام علی (علیه السلام) می­نویسد: «علی بن ابیطالب (علیه السلام) هماره از جهت ادراک حق، صاحب جزم علمی (شهودی) و ازلحاظ تصمیم حق صاحب عزم عملی (اخلاص) بوده است و این حالت درباره آن حضرت تحول نیافت و استحاله نشد؛ زیرا استحاله حق به باطل و صدق به کذب و شهود به شبهه برای انسان معصوم محال است.» (همان، ص 54).

نتیجه

عارفان برجسته فریقین در موارد خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) به موارد زیر اشاره کرده اند: قله بلندی، دارای معانی بلند، اشاره های لطیف، سخنان بی نظیر و عباراتی درباره ی توحید و معرفت و ایمان، غریق بحر بلا، حریق نار ولا، مقتدای اولیا و اصفیا، سر عارفان، انفاس پیغمبران، اهل جذبه، نزدیک­ترین مردم به پیامبر، امام عالم، سر همه انبیا که اطاعت از او بر همگان واجب است، حقیقت عینیه اسم اعظم، اتم کلمات الله و خلیفة الله، مظهر

ص: 341

تام اسم الله، بزرگ ترین آیه و نشانه خدا و کتاب روشن الهی، دارای ذخایر بیکرانی الهی، وصی تام رسول خدا، سرسلسله عارفان، قطب العارفین، مجسمه اولین و آخرین عرفان مثبت است. سنخ ایمان حضرت علی (علیه السلام) از نوع ایمان به شهادت است. نهج البلاغه اش معجزه گفتاری وی است.

ص: 342

منابع

1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، قم، مؤسسه العلامه، 1379 ق.

2. ابن عربی، محی الدین، رسالة روح القدس، محقق محمود محمود غراب، سوریه، دمشق، مطبعة نضر، ١4١4.

3. ابن عربی، محی الدین، فتوحات مکیه، تحقیق عثمان یحیی، بیروت، بی تا.

4. ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ دمشق، محقق علی شیری، بیروت، دار الفکر.

5. آملی، سید حیدر بن علی، جامع الاسرار و منبع الانوار، تصحیح عثمان اسماعیل یحیی، تهران، 1368 ش.

6. آملی، سید حیدر بن علی، تفسیر المحیط الأعظم و البحر الخضم ، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامی ، چاپ: 1422 ق.

7. پارسا، محمد، فصل الخطاب، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1381 ش.

8. جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، تحقیق علی بو ملجم، بیروت، مکتبة الهلال.

9. جعفری، محمدتقی، نگاهی به علی (علیه السلام)، تهران، انتشارات جهان آرا، چاپ پیروزی.

10. جوادی آملی، عبدالله حیات عارفانه امام علی، قم، اسراء، چاپ اول، 1380 ش.

11. جوینی، صدرالدین ابراهیم بن محمد بن مؤید، فرائد السمطین، لبنان، بیروت، موسسه المحمودی للطباعه و النشر، 1400 ق.

12. حسن زاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، قم، بنیاد نهج البلاغه، 1365 ش.

13. سید رضی، نهج البلاغه، قم، مؤسسه نهج البلاغه، اول، 1414 ق.

14. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول کافی، تهران، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1366 ش.

15. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان، قم، انتشارات اسماعیلیان، پنجم، 1371.

16. طباطبایی، محمدحسین، شیعه در اسلام، قم، بنیاد پژوهش­های اسلامی، چاپ اول، 1362 ش.

17. طوسی، ابونصر سراج، اللمع، قاهره، مکتبه الثقافه الدینیه، [بی تا].

18. عزیزی، عباس، فضایل و سیره چهارده معصوم (علیه السلام) در آثار استاد حسن زاده آملی، قم، صلاة.

ص: 343

19. فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420 ق.

20. گیلانی، عبدالقادر، سر الاسرار، ترجمه: مسلم و کریم زمانی، چ 1، نشر نی، 1385 ش.

21. مستملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، انتشارات اساطیر، چاپ اول، 1363 ش.

22. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، قم، جامعه مدرسین، 1362 ش.

23. مطهری، مرتضی، انسان کامل، تهران، انتشارات صدرا، بی تا.

24. موسوی خمینی، روح الله، شرح دعای سحر، الطبع الاولی، نشر آثار امام خمینی، 1416 ق.

25. هجویری، ابوالحسن علی بن عثمان، کشف المحجوب، تصحیح و تعلیقات محمود عابدی، تهران: سروش، 1384 ش.

ص: 344

خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعرای برجسته فریقین

اشاره

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

ص: 345


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

ص: 346

چکیده

شناخت ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از زبان دانشمندان اسلامی شیعه و اهل سنت یکی از راه های رسیدن به کنه فضائل امام علی (علیه السلام) است که وظیفه ما در قبال این بزرگ مرد تاریخ است. یکی از جنبه های شناخت شخصیت انسان های برتر، نگاه در آیینه شعر و ادب است. نقش امام علی (علیه السلام) در زبان شعرا و ادیبان مسلمان، دارای جایگاه ویژه و منحصربه فردی است که در اشعار شعرای قرون نخست تا دوران معاصر به صورت کامل تبلور یافته است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی و با رویکرد نقلی به ذکر مهمترین فضائل و خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان شعرا و ادیبان مطرح هر عصر و دوران پرداخته شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد از میان شعرا و ادیبان اهل سنت افرادی مانند حسان بن ثابت انصاری، عبدالحمید کاتب، عبدالرحیم بن نباته، حافظ شیرازی، مولانا جلال الدین محمد بلخی ، عبدالرحمان جامی، عطار نیشابوری و اقبال لاهوری در فضائل امام علی (علیه السلام) اشعار نغزی سروده اند. از میان شعرا شیعه نیز می توان به سید اسماعیل حمیری، خلیل بن احمد فراهیدی، سید رضی، ملاصدرای شیرازی، محمدتقی شوشتری و محمدحسین بهجت (شهریار) اشاره کرد که در شناخت شخصیت برتر این امام همام از زبان شعر و ادب تلاش فراوان کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، ادبیات، شعر، ادیب، شخصیت، فضائل.

مقدمه

زبان شعر، زبانی بس شگرف و رسا بوده و از تأثیرگذاری عمیقی برخوردار است. بسا

ص: 347

شاعران که در قالب یک بیت، تحوّلی شگرف در مخاطبین خود ایجاد می کنند و به ضلالت رفته ای را ناگهان به خود آورده؛ و به سوی نور، هدایت می کنند. کسی نیست که این حالات ویژه، مخصوص و استثنایی را برای این زبان انکار کند. در تفهیم همین امر است که نظامی چنین سروده است:

قافیه سنجان که سخن برکشند گنج دوعالم به سخن درکشند

شخصیت برجسته امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در میان اندیشمندان اسلامی و علما و دانشمندان فریقین، روح سرشار از عشق و ارادت آنان را نسبت به مولای متقیان برانگیخت تا در اوصاف گوناگون آن حضرت در زبان شعر و ادب به سخن درآیند و پرده از جایگاه رفیع آن حضرت را هرچند اندک بزدایند. شعرا و ادیبان که غالباً از دانشمندان در رشته های مختلف علوم اسلامی در قرون متمادی بوده اند و هرکدام در علوم مختلفی مانند فقه، اصول، تفسیر، عرفان، کلام و ... سرآمد روزگار بوده اند و در زبان شعر نیز به سرایش فضائل و مناقب امیرالمؤمنین اقدام کرده اند.

پیشینه

درزمینه جایگاه امام علی (علیه السلام) در ادبیات و شعر شاعران، به حدی کتاب شعر و ادب به نگارش درآمده که قلم از نگارش آن عاجر است؛ اما برای اینکه این سطور خالی نباشد، به مواردی از فعالیت های علمی دراین باره اشاره می شود.

مقدمه ای بر تأثیر کلام امام علی (علیه السلام) در شعر عربی، قربانی زرین، باقر، مجله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تابستان و پاییز 1377، سال سی و ششم - شماره 2 و 3، (6 صفحه - از 236 تا 241).

نیم نگاهی به غدیریه های عربی، امین مقدسی، ابوالحسن، شمس الدینی فرد، اعظم، مجله: پژوهش نامه علوی، بهار و تابستان 1395، سال هفتم - شماره 1، (23 صفحه - از 1 تا 23).

ص: 348

سیمای امام علی علیه السلام در ادبیات عرب و پارسی، تقی نژاد، مهین پری، مجله: تحقیقات جدید در علوم انسانی، تابستان 1395، سال سوم - شماره 7 (12 صفحه - از 19 تا 30).

سیمای امام علی (علیه السلام) در قصیده عینیه شاعر اهل سنت، عبدالباقی العمری، زارع، آفرین؛ کهندل جهرمی، مرضیه، مجله: سفینه، پاییز 1389 - شماره 28 علمی-ترویجی (22 صفحه - از 60 تا 81).

شاعران در محضر امام علی (علیه السلام)، مجله: کیهان فرهنگی، مهر 1382 - شماره 204 (1 صفحه - از 41 تا 41).

امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعراء اهل سنت

اشاره

با نگاهی اجمالی به ادبیات و اشعار فارسی و عربی که در مدح امیرالمؤمنین سروده شده است؛ با سیل عظیمی از اشعاری که توسط شعراء و ادیبان اهل سنت در مدح و منقبت مولای متقیان سروده شده است، مواجه می شویم که سرشار از معارف ناب و نشان دهنده ارادت و محبت ایشان به حضرت علی (علیه السلام) است.

1.حسان بن ثابت انصاری

حسان بن ثابت انصاری، شاعر و صحابی معروف رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به مناسبت روز غدیر خم شعری سروده و از حضرت رسول گرامی اسلام اجازه خواست تا آن را بخواند:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخم و اکرم بالنبی منادیا

یقول فمن مولاکم و ولیکم

فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا

الهک مولانا و انت ولینا

و لن تجدن منا لک الیوم عاصیا

فقال له: قم یا علی فاننی

رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه

فکونوا له أتباع صدق موالیا

هناک دعا اللهم وال ولیه

و کن للذی عادی علیا معادیا

ص: 349

«پیامبر (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم آن ها را ندا داد و پیامبر چه ندادهنده ی گرامی است. او می گفت: مولا و ولی شما چه کسی است؟ آنان که دشمنی شان علنی نبود پاسخ دادند: خدای تو مولای ما است و تو ولی ما هستی و هرگز از ما نافرمانی نخواهی دید. پیامبر به علی فرمود: ای علی به پا خیز که من به پیشوایی و هدایت گری تو بعد از خودم راضی و خشنودم. هر که من مولای اویم، علی مولا و ولی اوست، و بر شماست که به راستی پیرو اوباشید. خداوندا! دوستدار دوستان اوباش و دشمن دشمنانش!» (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ج 1، ص 47).

2. عبدالحمید کاتب

عبدالحمید کاتب که در فن نویسندگی و شعر عربی ضرب المثل است، درباره عظمت شعر امام علی (علیه السلام) می گوید: هفتاد خطبه از خطبه های علی (علیه السلام) را حفظ کردم و پس ازآن ذهنم جوشید که جوشید (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص 26).

3. عبدالرحیم بن نباته

عبدالرحیم بن نباته از سرشناسان خطبای عرب اعتراف می کند که سرمایه فکری و ذوقی خود را از علی (علیه السلام) گرفته است. می گوید: «صد فصل از سخنان علی (علیه السلام) را حفظ کردم و به خاطر سپردم و همان ها برای من گنجی پایان ناپذیر بود» (مطهری، سیری در نهج البلاغه، همان، ص 28).

4. حافظ شیرازی

اظهار علاقه و تأثیرپذیری حافظ از خاندان پاک پیغمبر و حضرت علی (علیه السلام) را می توان در اشعار وی جستجو کرد، به عنوان نمونه می­توان به این ابیات اشاره داشت:

مردی ز کننده در خیبر پرس اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس

(حافظ شیرازی، دیوان حافظ، ج 1، ص 671، رباعی 13).

قسّام بهشت و دوزخ، آن عقده گشای

ما را نگذارد که درآییم ز پای

ص: 350

تا کی بود این گرگ ربایی؟ بنمای

سرپنجه دشمن افکن، ای شیر خدای!

(همان، ج 1، ص 675، رباعی 24).

درباره اظهار ارادت و تأثیرپذیری حافظ از شاه ولایت، علی (علیه السلام)، اشعار و ابیات زیادی در دیوانش به چشم می خورند؛ مثلاً، درجایی چنان با سوزوگداز از شمشیر احبّا ناله سر می دهد که گویی زبان حال حضرت امیر علیه السلام در هنگام ضربت خوردن پیش از شهادت را سروده است:

درویش! مکن ناله ز شمشیر احبّا

کان طایفه از کشته ستانند غرامت

در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی

برمی شکند گوشه محراب امامت

حاشا که من از جور و جفای تو بنالم

بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت

کوته نکند بحث سر زلف تو، حافظ!

پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت

(همان، غزل 371، ج 1، ص 126).

همو که در غزل دیگرش، وقت سمری را که در آن ضربه شمشیر نفاق بر سرِ نازنینِ مولای متقیان فرود آمد، به تصویر کشیده و زبان حالِ مولا را عارفانه تر از پیش بیان کرده است:

بی خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلّیِ صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

(همان، ج 1، ص 232، غزل 177).

5. مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)

جلال الدین محمد بلخی، معروف به ملای رومی، عارف، متفکر و شاعر نامدار ایرانی، در مدح و فضایل علی (علیه السلام) اشعار فراوانی را سروده است. وی در هر مورد از کتاب مثنوی که امام علی (علیه السلام) را مطرح می کند، گویی با یک نور ملکوتی روبرو شده است.

هیجان های عاشقانه از اعماق روحش سر برمی کشند و در بی نهایت فرو می رود. اینک

ص: 351

به چند نمونه از مهم ترین اشعار وی در مدح امیرالمؤمنین می پردازیم.

مولوی در مثنوی، در نخستین اشاره به امام علی (علیه السلام)، عشق خود را به ایشان با دو بیت زیبای عربی آشکار می سازد:

مرحبا یا مجتبی یا مرتضی

ان تغب جاء القضا ضاق الفضا

انت مولی القوم من لا یشتهی قد ردی، کلا لئن لم ینتهی

مولوی در وصف امام علی (علیه السلام) این گونه سروده است.(با تلخیص)

تا صورت پیوند جهان بود علی بود

تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود

شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود

سلطان سخا و کرم و جود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم ایوب*

هم یونس و هم یوسف و هم هود علی بود

هم موسی وهم عیسی وهم خضر و هم الیاس

هم صالح پیغمبر و داوود علی بود

عیسی به وجود آمد و در حال سخن گفت

آن نطق و فصاحت که در او بود علی بود

مسجود ملائک که شد آدم ز علی بود

در قبله محمد بود، مقصود علی بود

سر دو جهان جمله ز پنهان و ز پیدا

شمس الحق تبریز که بنمود، علی بود

(صولتی، معارفی از تشیع در مثنوی معنوی، ص 163-162).

مولوی در جای دیگر به جریان غدیر اشاره کرده این گونه می سراید:

زین سبب پیغمبر با اجتهاد

نام خود و آن علی مولا نهاد

گفت هر کس را منم مولا و دوست

ابن عم من، علی مولای اوست

کیست مولا آنک آزادت کند

بند رِقّیت ز پایت بر کند

چون بآزادی نُبوت هادیست

مؤمنان را ز انبیا آزادیست

ای گروه مؤمنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید...

) مولوی، کلیات شمس، دفتر ششم، ص 1233).

ص: 352

مولوی در جای دیگر این­گونه در باره سرور آزادگان می­سراید:

آن شاه که با دانش و دین بود علی بود

مسجود ملک ساجد و معبود علی بود

خورشید ضیاء گستر و جمشید دو کشور

ماه فلک موهبت و جود، علی بود

آن شاه فلک مرتبه کز عز و جلالت

بر سایر مخلوق بیفزود، علی بود

آن نکته تحقیق حقائق به حقیقت

کز روی یقین مظهر حق بود، علی بود

آن نقطه توحید احد کز دم واحد

جز او نفس وحدت نشنود، علی بود...

(صولتی، معارفی از تشیع در مثنوی معنوی، ص 161-162).

مولوی در جای دیگر با دم زدن از عشق مولای متقیان این چنین می سراید:

دایم ز ولایت علی خواهم گفت

چون روح قدس ناد علی خواهم گفت

تا روح شود غمی که بر جان منست

کل هم و غم سینجلی خواهم گفت

(مولوی، کلیات شمس، رباعیات، شماره 300، ص 1338).

6. عبدالرحمان جامی

عبدالرحمان جامی از شاعران و عارفان و دانشمندان نامی سده نهم هجری در آثار منظوم و منثور خود از بزرگداشت پیشوایان معصوم شیعه فروگذار نبوده است و دراین باره به خوبی از عهده برآمده است قصیده زیر نمونه ای از عرض ادب او به پیشگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است.

اَصبَحتُ زایراً لَکَ یا شحنة النجف

بهر نثار مرقد تو نقد جان به کف

تو قبله دعایی و اهل نیاز را

روی امید سوی تو باشد زهر طرف

می بوسم آستانه قصر جلال تو

در دیده اشک عذر ز تقصیر ما سلف

گرپرده های چشم مرصّع به گوهرم

فرش حریم قبر تو گردد زهی شرف

خوشحالم از تلاقی خدام روضه ات

باشد کنم تلافی عمری که شد تلف

رو کرده ام زجمله اکناف سوی تو

تا گِریم ز حادثه دهر در کنف

ص: 353

دارم توقع این که مِثال رجای من

یابد ز کلک فضل تو توقیع لا تَخَف

مه به کَلَف ندیده کسی وین عجب که هست

خورشید وار ماه جمال تو به کلف

بر روی عارفان ز تو مفتوح گشته است

ابواب کنت کنز به مفتاح من عرف

خصم تو سوخت در تب تبت چو بو لهب

نادیده از زبانه قهرت هنوز تف

نسبت کنندگان کف جود ترا به بحر

از بحر جود تو نشناسند غیر کف

رفت از جهان کسی که نه پی بر پی تو رفت

لب پر نفیر یا اسفا دل پر از اسف

جنسیت است عشق و موالات را سبب

حاشا که جنس گوهر رخشان بود خزف

بر کشف سِرّ لَو کشف آن را کجاست دست

کز پوست پا برون ننهادست چون کشف

گردی به دیده رفت و به جَیب صبا نهفت

اهدی اِلی الاحبة اشرف التحف

(جامی، دیوان کامل جامی).

7. عطار نیشابوری

ابو حامد محمد بن ابی بکر نیشابوری، ملقب به عطار، شاعر و عارف بلندآوازه ایرانی در مدح مولای متقیان علی (علیه السلام) این گونه سروده است:

رونقی کان دین پیغمبر گرفت

از امیر مؤمنان حیدر گرفت

چون امیر نَحل، شیر فَحل زا

آهن او سنگ، مومِ نحل شد

میر نحل از دست و جان خویش بود

زآن که علمش نوش و تیغش نیش بود

گفت: اگر در رویم آید صد سپاه

کس نبیند پشت من در حربگاه…

«لا فتی إلّا علی» ش از مصطفی است

وز خداوند جهانش «هل أتی» است

از دو دستش «لا فتی» آمد پدید

وز سه قرصش «هل أتی» آمد پدید

ص: 354

آن سه قرص او چو بیرون شد به راه

سرنگون آمد دو قرص مِهر و ماه

چون نبی موسی، علی هارون بُود

گر برادرشان نگویی، چون بود؟…

او چو قلب آل یاسین آمده است

قلب قرآن، «یا» و «سین»، زین آمده است

قلب قرآن، قلب پُر قرآن اوست

«والِ مَن والاه»، اندر شأن اوست

(عطار نیشابوری، مصیبت نامه، ص 34-36).

8. اقبال لاهوری

اقبال لاهوری از شعراء و ادیبان معاصری بود که در سرودن اشعار حماسی مشهور است، او به حضرت علی (علیه السلام) عشق و علاقه وافری نشان می دهد و نشانه های آن در سراسر اشعارش جلوه گر است. این عشق و ارادت به صورت بیان اسرار نام هایش، مقام و منزلت او در کلام خدا و پیامبرش، بیان کرامت خارق العاده منسوب به علی (علیه السلام) متجلی می شود.

حضرت علی (علیه السلام) اولین کسی است که در گروه مردان اسلام آورد، اقبال با اشعار زیر به این مسئله اشاره دارد:

مسلم اول شه مردان علی

عشق را سرمایه ی ایمان علی

(اقبال لاهوری، کلیات اشعار فارسی، ص 33).

اقبال همچون حافظ که می گوید هرچه کردم همه از دولت قرآن کردم، چنین می سراید:

زمزم ار جوشد زخاک من ازاوست

می اگر ریزد ز تاک من ازوست

خاکم و از مهر او آیینه ام

می توان دیدن نوا در سینه ام (همان).

در بیت اخیر یادآور این نکته است که از مهر و محبت علی (علیه السلام) خاک تیره وجودیم

ص: 355

همچون آیینه صاف و صیقلی شده که حتی با چشم می توان سوز و نوایش را در سینه دید.

علامه اقبال بر آن است که چون علی (علیه السلام) کشور تن خود را تحت اختیار داشت و مراقب بود که نافرمانی معبود نکند به این کنیه مفتخر شد نیز با توجه به آیه 64 سوره مائده او را دست خدا معرفی می کند.

هرکه دانای رموز زندگیست

سراسمای علی داند که چیست

مرسل حق کرد نامش بوتراب

حق یدالله خواند در ام الکتاب

مرتضی کز تیغ او حق روشن است

بوتراب از فتح اقلیم تن است

از خود آگاهی یداللهی کند

از یداللهی شهنشاهی کند (همان، ص 34).

در جایی دیگر برای آنکه مسلمانان را از خواب غفلت بیدار سازد تا به هویت واقعی خویش پی برند و دست نیاز به کشورهای دیگر دراز نکنند گوید:

ای پریها جوهر اندر قاف تو ذوالفقار حیدر از اسلاف تو (همان، ص 66)

چون علی در ساز با نان شعیر گردن مرحب شکن خیبر بگیر

دانش افرنگیان غارت گری دیرها خیبر شد از بی حیدری (همان، ص 106)

ب.امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعراء شیعه

اشاره

ادیبان و شعرای شیعه سالیان متمادی است که مناقب و فضایل امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را با زبان شعر، نسل به نسل به فرزندان خود به ارث می گذارند؛ تا این محبت و علاقه ای که به دستور صریح قرآن (شوری/ 23) و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) (امین عاملی، اعیان الشیعه، ج1، ص370) بر همگان لازم است، در طول تاریخ حیات شیعه زنده بماند.

ص: 356

1.سید اسماعیل حمیری

ابوهاشم سید اسماعیل بن محمد یَزید بن رَبیعه حِمْیَری معروف به سیّد حِمْیَری،از مشهورترین شاعران شیعه و مدافع مذهب و زبان گویای این مذهب بود. طبع شعر وی به قدری روان و شعرش به حدی فراوان بود که تاکنون کسی موفق به تدوین دیوان جامع و ضبط همه اشعار او نشده است. تنها 2300 قصیده از هاشمیات او را جمع آورده اند (ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج10، ص173-174).

این به عنوان نمونه از اشعار سید حمیری که به مناقب و فضایل امام علی ابن ابی طالب (علیه السلام) اشاره دارد:

اَلا أنّما العَبدُ الّذی هُو مؤمنٌ

یقیناً هُوَ المرءُ الّذی یتَشَیعُ

اِذا اَنا لَم اَهوِ النَبیِّ و آلَهُ

فَمَن غَیرُهُم لِی فِی القِیامَةِ یَشفَعُ

وَ مَن یسقِنی ریَاً مِنَ الحوضِ شَرَبَةً

هُنا لِکُ اِلاّ الاصَلعُ الرأسِ أنزَعُ

وَ مَن قائلٌ لِلنّارٍ اِذ ما وَرَدتُها

ذَرِی ذاوَجُلُّ النّاسِ فِی النّار وَقَّعُ

وَمَن بِلواءِ الحَمدِ ثَمَّ یظِلّنِی

سِواهُ و شَمسُ الحشرِفِی الوجهِ تَلذَعُ

عَلی وَصی المُصطَفی وَ وَزِیرَهُ

وَ ناصِرُهُ والبِیضُ بالبِیضِ تَقرَعُ

وَ اَکرَمُ خَلق الله صِنوُ مُحَمَّدٍ

وَ مَن لَیسَ عَن فَضلٍ اِذا عُدَّ یُدفَعُ

وَ مَن مَعَهُ صَلِّ وَصام لِرَبّه

و لِلّاتِ قَومٌ ساجِدُونَ وَ رُکَّعُ

فَذاکَ اَمیرُالمؤمنِینَ وَ مَن لَهُ

فَضائِلُ ما کادَت لِخَلقٍ تَجَمّعُ

هَو الخاطِرُ المختالُ یمشِی بِسَیفهٍ

اِلی اَهلِ بدرٍ وَ الأَسِّنةُ تَنزَعُ

و قَد زَفّت الحربُ العوانُ الَیهم

عَلیها حُلّیٌ مِن قواضِبَ تَلَمعُ

(شاکر هادی شکر، دیوان سیدحمیری، ص 274).

2. خلیل بن احمد فراهیدی

از خلیل بن احمد فراهیدی که نزد شیعه و سنی مقبول است و از مخلصین شیعیان

ص: 357

امیرالمؤمنین است، سؤال شد، دلیل بر این که علی (علیه السلام) پیشوای همگان در تمام مسائل است، چیست؟ وی پاسخ دادند: احتیاج همه به او در تمام مسائل و بی نیازی او از همگان در همۀ مسائل، دلیل بر این است که او امام و پیشوای همه در تمام مسائل است (فراهیدی، کتاب العین، ص 28؛ ما الدّلیل علی انّ علیّاً امام الکلّ فی الکلّ؟ فقال افتقار الکل الیه فی الکلّ و استغناؤه عن الکلّ فی الکلّ دلیل علی انه امام الکل فی الکل»).

به خلیل بن احمد گفتند: چرا علی (علیه السلام) را مدح نمی کنی؟ فرمود: چه بگویم در حقّ کسی که دوستانش فضایل او را به جهت خوف کتمان کرده و دشمنانش نیز به دلیل حسد از انتشار آن جلوگیری کردند، درحالی که فضایل آن حضرت همه جا را پرکرده است (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 16).

3. سید رضی

ابوالحسن محمد بن الحسین بن موسی، معروف به سید رضی و یا شریف رضی، از علمای قرن چهارم هجری شیعه و گردآورنده نهج البلاغه است. وی همچنین از بزرگ ترین شاعران شیعه و در زهد و تقوا مشهور و مورد احترام خاص و عام بوده است. او درباره بی مانندی کلمات امام علی (علیه السلام) می نویسد: « بعد از قرآن و بیانات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هر کلام و خطبه و مقاله ای را که خواندم و شنیدم توانستم با آن رقابت کنم و بهتر از آن یا همانندش را بگویم مگر کلمات امیرالمؤمنین علی ع را که هرچه کوشیدم توانایی رقابت با آن را در خود نیافتم.» (النواوی: جولات اسلامیه، ص 99).

سید رضی هدف و قصد خود را از جمع آوری نهج البلاغه این گونه بیان می کند: «من که نهج البلاغه را گردآوردم، تنها به این قصد بودم که مقام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) را در سخن و بلاغت نشان دهم، بااینکه او را نیکویی ها و برتری های بی شماری است که در آن ها به آخرین درجه کمال رسیده و از همه انسان های بزرگ پیشین که از آنان سخنانی حکمت آمیز به یادگار مانده، پیشی گرفته است.» (سید رضی، نهج البلاغه، مقدمه).

ص: 358

سید رضی جمله معروفی در ستایش و توصیف مولی امیرالمؤمنین دارد، می گوید: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) آبشخور فصاحت و ریشه و زادگاه بلاغت است. اسرار مستور بلاغت از وجود او ظاهر گشت و قوانین آن از او اقتباس شد. هر گوینده ی سخنور از او دنباله روی کرد و هر واعظ سخن دانی از سخن او مدد گرفت، درعین حال به او نرسیدند و از او عقب ماندند. بدان جهت که بر کلام او نشانه ای از دانش خدایی و بویی از سخن نبوی موجود است.» (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 32).

4. ملاصدرای شیرازی

عارف کامل و فیلسوف وارسته شیعه، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا، شعری در وصف امام علی (علیه السلام) سروده است که با تلخیص در اینجا ذکر می­کنیم.

شهسوار لافتی شیر وقا

از خدا و مصطفی بر وی ثنا

ساقی کوثر ولی کردگار

داده تیغش دین احمد را قرار

از زبان تیغ زنگ کفر و جور

حک نمود از صفحة عالم به فور

از وجودش عقل ایمان یافته

از جبینش نور رضوان یافته

عقل پیغمبر چو قرآن آمدی

نفس وی مانند فرقان آمدی

فرق جز اجمال و جز تفصیل نیست

این دو همره قابل تبدیل نیست

هر چه در اجمال بد با مصطفی

گشت ظاهر از وجود مرتضی

معنی الیوم اکملت این بود

گر تو هستی مرد دین ای معتمد.

اوست بابای نفوس اولیاء

همچنان که مصطفی با انبیاء

اولیاء یک یک چو فرزندان او

جیره خواران نوال خان او

آنکه پایش دوشِ پیغمبر بدی

حبذا شاخی که اینش بَربدی

آنکه نفسش بود دستِ کردگار

این یداله را که داند کرد خوار؟

صحّت قرآن چنین باید نمود

اقتدا با شاه دین باید نمود

ص: 359

حرب بر تأویل کرده مرتضی

همچو بر تنزیل صدر انبیاء

الذین ینفقون در شأن او

قدّموا بین یَدی احسان او

خلعت انّا هَدَینا در برش

مغفری از لافتی اندر سرش

در کفش از اعطینّ رایتی

در دلش از انمّا خوش آیتی

اَنتَ منّی معنی ایمان او

آیت تطهیر اندر شأن او

او مدینة علم را باب آمده

جان فدا در جامة خواب آمده

انّما انتَ بر او نازل شده

از سلُونی علم دین حاصل شده

بود نفسش عندهُ علم الکتاب

قُل کفی بالله گواه این خطاب

مصحف آیات ایزد روی او

سلسلة اهل ولایت موی او...

(صدرالدین شیرازی، مجموعة اشعار، ص7-11).

5. محمدتقی شوشتری

علامه محمدتقی شوشتری، شارح نهج البلاغه سروده ای در باره عظمت نهج البلاغه و نویسنده آن دارد که می گوید:

کتاب ٌ کأن َ اللّه رَصَّع َ لفظه بجوهر آیات الکتاب المنزَّل

حوی حکماً کالدّر ینطق صادقاً فلا فرق اِلاّ أنّه غیر منزل

«نهج البلاغه»، کتابی است که گویی خداوند الفاظش را به وسیله آیات کتاب آسمانی (قرآن) به گوهر آراسته است. (این کتاب) حاوی حکمت هایی (پربها) همانند در است که گفتارش صادق است و فرقی میان آن دو نیست، جز آنکه این کتاب (نهج البلاغه) فرو فرستاده نشده است (شوشتری، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ج 1، ص 3).

6. محمدحسین بهجت (شهریار)

سید محمدحسین بهجت تبریزی، مشهور و متخلص به شهریار از شاعران قرن 14 ش، مدفون در مقبره الشعرای تبریز است. مدح فضایل حضرت علی (علیه السلام) در اشعار شهریار

ص: 360

فراوان به چشم می خورد. شعر «علی ای همای رحمت» از مشهورترین اشعار او در وصف امیرالمؤمنین است، این شعر را که در خواب یکی از مراجع نامدار شیعه مورد عنایت امام علی (علیه السلام) قرار گرفته بود (مرعشی نجفی،« فرازهایی از وصیت نامه الهی _ اخلاقی آیت الله العظمی مرعشی نجفی»، ص50؛ از مرحوم آیت الله العظمی مرعشی نجفی نقل شده است: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم . آن شب در عالم خواب ، دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و مولا امیرالمؤمنین با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند: شاعران اهل بیت را بیاورید . دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند . فرمودند: شاعران فارسی زبان را نیز بیاورید ؛ آنگاه محتشم و چند تن از شاعران فارسی زبان آمدند . مولا فرمودند: شهریار ما کجاست ؟شهریار آمد ، حضرت خطاب به شهریار فرمودند:شهریار شعرت را بخوان! و شهریار این شعر را خواند) می­آوریم.

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه ی بقا را

برو ای گدای مسکین در خانه ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چو نای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

(شهریار، دیوان شهریار، ص 98).

ص: 361

نتیجه

شخصیت برجسته امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در میان شعرا و ادیبان قابل توجه است که غالباً از دانشمندان در رشته های مختلف علوم اسلامی در قرون متمادی بوده اند و هرکدام در علوم مختلفی مانند فقه، اصول، تفسیر، عرفان، کلام و ... سرآمد روزگار بوده اند و در زبان شعر نیز به سرایش فضائل و مناقب امیرالمؤمنین اقدام کرده اند.

نتایج تحقیق نشان می دهد از میان شعرا و ادیبان اهل سنت افرادی مانند: حسان بن ثابت انصاری، حافظ شیرازی، مولانا جلال الدین محمد بلخی ، عبدالرحمان جامی، عطار نیشابوری، عبدالحمید کاتب، عبدالرحیم بن نباته و اقبال لاهوری در فضائل امام علی (علیه السلام) اشعار نغزی سروده اند. از میان شعرا شیعه نیز می توان به سید اسماعیل حمیری، خلیل بن احمد فراهیدی، سید رضی، ملاصدرای شیرازی، محمدتقی شوشتری و محمدحسین بهجت (شهریار) اشاره کرد که در شناخت شخصیت برتر این امام همام از زبان شعر و ادب تلاش فراوان کرده اند.

ص: 362

منابع

1. شریف رضی، نهج البلاغه، قم، مؤسسه نهج البلاغه، اول، 1414 ق.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385 ق، چاپ دوم.

3. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، اعداد خلیل شحاده، بیروت، دار الفکر للطباعه و النشر و التوزیع.

4. اقبال لاهوری، محمد، کلیات اشعار فارسی، به اهتمام احمد سروش،

5. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1419ق.

6. جلال الدین محمد بلخی، مولوی، کلیات شمس، به تصحیح بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1345.

7. خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، تحقیق مهدی مخزومی، قم، موسسه دار الهجرت، 1409 ق.

8. شاکر هادی شکر، دیوان سیدحمیری، با مقدمه علامه سید محمدتقی حکیم .

9. شمس الدین ابوالمظفر یوسف بن قزاوغلی (سبط بن جوزی)، تذکرة الخواص، موسسه اهل البیت، بیروت، 1401 ق.

10. شمس الدین محمد بن بهاءالدین حافظ شیرازی، دیوان حافظ، تدوین و تصحیح رشید عیوضی، تهران، صدوق، 1376.

11. شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغة فی شرح نهج البلاغة، ایران، تهران، امیرکبیر، ١٣٧6 ش.

12. شهاب الدین مرعشی نجفی،« فرازهایی از وصیت نامه الهی-اخلاقی آیت الله العظمی مرعشی نجفی»، قم، کتابخانه مرعشی نجفی، یازدهم.

13. شهریار، محمدحسین، دیوان شهریار، تهران: زرین، نگاه، 1374.

14. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، مجموعة اشعار، ویراسته محمد خواجوی، تهران، 1376.

15. عبدالرحمان جامی، دیوان کامل جامی، به تصحیح هاشم رضی، تهران، چاپ پیروز.

16. عطار نیشابوری، فریدالدین محمد، مصیبت نامه، تصحیح: نورانی وصال، تهران: زوّار، 1356 ش.

17. قدرت صولتی، معارفی از تشیع در مثنوی معنوی، تهران: ابرون، 1377 ش.

18. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، تهران، انتشارات صدرا، 1373 ش، چاپ اول.

19. النواوی، محمد امین، جولات اسلامیه، بیروت، 1980.

ص: 363

ص: 364

کاربست شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میراث مکتوب علامه محمد حسین کاشف الغطاء

اشاره

حسین مرادی نسب(1)

ص: 365


1- . استادیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ hmoradi1338@gmail.com

ص: 366

چکیده

شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام در همه جوانب از جمله رفتار، گفتار و کردار در برخورد با گروه های اجتماعی راه گشای حیات معنوی و مادی برای بشریت است. شخصیت وی در بردارنده الگوی یک انسان کامل است؛ زیرا ایشان پیامبر را الگوی کامل برای خود و همه می دانست، و خود از ایشان پیروی می کرد و همان مشی و روش پیامبر را در تمام ابعاد زندگی برای هدایت جامعه به کار بست. این نوشتار با استفاده از داده های استخراج شده از میراث مکتوب علامه است که به روش توصیفی _ تحلیلی پرداخته شده است و در پی پاسخ به این پرسش است که علامه چگونه این شخصیت بزرگ را در میراث مکتوب خود به جامعه معرفی کرده است که هر فردی در حد توان خود آن حضرت را بشناسد و پای بند به گفتار و رفتار آن حضرت باشد. نتیجه آن که معرفت به آن حضرت، شناخت به معیار حق است که انسان می تواند آن را در زندگی و جامعه امروزی به کار گیرد تا سعادت دنیا و آخرت را داشته باشد. از این روی شناخت شخصیت امیرالمؤمنان علی علیه السلام معرفت به اقیانوس بی کران وعظیمی است که همه خوبی ها، نیکی ها و زبیایی ها در آن جمع است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، شناخت اهل بیت، میراث مکتوب، کاشف الغطاء.

مقدمه

خداوند در قرآن پیامبر اعظم را به عنوان اسوه نیکو معرفی کرده است، {لَقَد کانَ لَکم فی رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَةٌ} (احزاب/21). این شناخت می تواند در کلیه اعمال و رفتار مسلمانان مورد توجه قرار گیرد، زیرا شناخت و معرفت به افراد کمال یافته، انسان را به سوی کمال

ص: 367

مطلق رهنمون می سازد و بدون شناخت و معرفت، انسان به کمال دست نمی یابد، بلکه سبب گمراهی خود و جامعه نیز می شود. این شناخت دقیق و آگاهانه امیرالمؤمنین علیه السلام را نسبت به شخصیت پیامبر در کلام آن حضرت مشاهده می شود که فرمود «... لَقَد کانَ لَکم فی رَسولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) کاف لک فی الاسوة... فَتَأسَّ بِنَبِیک الْأَطْیبِ الْأَطْهَرِ(صلی الله علیه و آله وسلم) فَإِنَّ فِیهِ اُسْوَةً لِمَنْ تَأسَّی وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّی وَ أحَبُّ الْعِبَادِ إِلَی اللهِ الْمُتَأسِّی بِنَبِیهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأثَرِهِ»، (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه159)؛ «...رسول خدا سرمشق کافی برای تو است؛ پس تو از پیامبر که پاکیزه و پاک تر است (در همه ابعاد زندگانی) پیروی کن و آن را به کار ببند، زیرا ایشان برای الگو طلبان اسوه و نیکو است، و برای کسانی که خواهان انتساب به او هستند بهترین است. محبوب ترین افراد نزد خداوند، کسی است که از پیامبرش تبعیت کند و قدم در جای پای ایشان گذارد».

از این روی شناخت و معرفت به رسول خدا، سبب شناخت و معرفت انسان به دو ودیعه گران سنگ قرآن و اهل بیت می شود؛ زیرا آن دو مصاحب، همراه، هم گام و جدایی ناپذیرند، نمی توان آن دو را از هم تفکیک کرد. شناخت و تبعیت از آن دو موجب کمال انسان به قرب الهی است. باید فهم و درک قرآن را از اهل بیتپرسید که راسخون در علمند. بنابراین امیرالمؤمنان یکی از آن چشمه های فیاض و راسخون در علم است که رسول خدا در باره ایشان فرمود: من شهر علمم، و علی باب آن است. هرکس بخواهد وارد شهر علم شود باید از در آن وارد شود (محمد بن سلیمان کوفی، مناقب امیرالمومنین، ص43؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج2؛ ص1102؛ طبری، بشاره المصطفی، ص323).

دانشمندان بزرگ اعم از مسلمان و غیرمسلمان تلاش کرده اند تا چهره تابناک امیرالمؤمنان را به جهانیان معرفی نمایند و به توصیف صفات، عمل کرد، رفتار و گفتار آن حضرت پرداخته اند و ایشان را نمونه الگو کامل برای بشریت دانسته اند.

ص: 368

پیشینه

در زمینه دیدگاه ها و آثار مکتوب کاشف الغطا نسبت به امیرالمؤمنین آثار اندکی به نگارش درآمده است که مهم ترین این آثار عبارتند از:

اعتبارسنجی و روش شناسی اولین مستدرک نهج البلاغه، قاسم پور، محسن؛ سلمان نژاد، مرتضی، مجله حدیث پژوهی پاییز و زمستان 1393، شماره 12، علمی _ پژوهشی و ISC (30 صفحه، از 65_94).

دیدگاه ها و فعالیت های حدیثی شیخ محمدحسین کاشف الغطا، توحید پاشایی، حدیث اندیشه، دوره جدید، سال دوم، بهار و تابستان 1386، شماره 3.

شخصیت کاشف الغطاء

وی از خاندان اصیل است که نسبش به علامه بزرگ شیخ جعفر کاشف الغطا می رسد. محمدحسین در سال 1294 هجری قمری در نجف اشرف متولد شد و در همان جا رشد کرد و از همان اوان کودکی به فراگیری علوم دینی پرداخت و در جوانی سطوح عالی علوم دینی را طی کرد و از محضر اساتید و علمای بزرگ واری هم چون آخوند خراسانی، میزرا محمدتقی شیرازی، سید محمدکاظم یزدی و آقا رضا همدانی بهره برد و علم فلسفه و کلام را نزد اساتید بزرگ واری هم چون میرزا باقر استهباناتی، شیخ احمد شیرازی و شیخ محمد نجف آبادی آموخت. درعلم رجال وحدیث از علامه حاج میرزا حسین نوری، حاج میرزا حسین طهرانی و دیگران بهره علمی جست.

همت بلند و تلاش وافر او در تحصیل و کسب دانش های مختلف جایگاه علمی او را جلوه گر ساخت وهمین موقعیت علمی او سبب شد تا نزد برخی از اساتید ازموقعیت ویژه ای برخوردار باشد و نخستین کسی باشد که بر کتاب گران سنگ استاد بزرگوارش حضرت آیت الله سید محمدکاظم طباطبایی یزدی «عروة الوثقی» شرح بنویسد و از شاگردان نزدیک و وصی ایشان باشد (گفتگو با مرحوم محقق سیدعبدالعزیز طباطبایی نقل از آوی بیداری، ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی، اردیبهشت1372).

ص: 369

آثار قلمی بی شمار او شامل کتاب، مقاله، مقدمه و تقریظ بر تالیفات دیگران است. می توان از تالیفات او مانند «الفردوس الاعلی»، «حاشیه علی العروةالوثقی»، «المراجعات الریحانیة»، «اصل الشیعة واصولها»، «جنة الماوی»، «المجالس الحسینیة» و.. نام برد. اعتبارعلمی آثار او به نویسندگی و ادیب بودنش و پاسخ گویی به نیازهای فکری عصرش می باشد و الان هم تالیفات او جایگاه مهمی در پژوهش های علمی و دینی دارد و می توان از آراء و نظرات او بهره برد.

علامه مجتهدی آگاه، خطیبی توانا، مجاهدی نستوه، متکلمی زبردست، شاعری (کحاله عمر، معجم المؤلفین، ج9، ص250) صاحب ذوق، ادیبی بزرگ، فیلسوفی قوی، کثیر التالیف، منادی وحدت و مناظره کننده ای مستدل و قوی بود. در دفاع از حریم اسلام و تشیع لحظه ای آرام نداشت در بسط معارف فقه تشیع کوشا بود. وی به شبهات پاسخی مستدل می داد که بر جان سوال کننده می نشست. ایشان با مسافرت به کشورهای مختلف حضور تاثیر گذارش را در عرصه های مختلف علمی و اجتماعی نشان داده است؛ در برابر استعمارگران موضع شجاعانه می گرفت و از ملت فلسطین دفاع می کرد و ازهیچ کوششی برای آزادی آن ازچنگال صهونیست ها دریغ نمی کرد و لحظه ای آرام نداشت.

وی سرانجام در سن هفتاد و چهارسالگی در سال 1373ق به دار باقی شتافت و در قبرستان وادی السلام نجف اشرف به خاک سپرده شد.

تبیین شخصیت امیرالمؤمنان علیه السلام در میراث مکتوب کاشف الغطاء

به طور معمول وی اندیشه و نظرات خود را در کتاب ها، مقالات و پرسش هایی که به صورت مکتوب از ایشان در باره اهل بیتبه خصوص شخصیت امیرالمؤمنین شده، پاسخ داده است. از این رو در این پژوهش به آرای ایشان که مربوط به امیرالمؤمنان علی علیه السلام است اشاره می شود.

ص: 370

عجز قلم از توصیف امیرمؤمنان علیه السلام

هرگز نمی توان شخصیت چند وجوهی حضرت را توصیف کرد، زیرا قلم و زبان از توصیف چنین شخصیتی عاجز و ناتوان است و به قدر امکان دانشمندان در برخی از ابعاد وجودی حضرت به تبین و نگارش آن پرداخته اند. علامه کاشف الغطاء در پاسخ به درخواست نگارش کتابی در باره شخصیت امیرالمومنین علی علیه السلام گوید که بشر می تواند در باره هر شخصیتی مانند خود یا چند درجه بالاتر از خودش سخن بگوید یا مطلب بنویسد، ولی درباره حضرت علی علیه السلام که ذاتی بالاتر از بشریت که متصل به عالم ملکوت است، حتی می توان گفت که شبیه انبیا است و از مخلوق برتر و از خالق پایین تر است، احدی نمی تواند آن شخصیت را درک کند یا خصوصیات و مزایای او را بیان نماید یا بنویسد، مگر به آن مقداری که یک ناظر آگاه بالاترین ستاره آسمانی را درک می کند و نورش را می بیند، ولی از حقیقت کنُه و مزایای آن چیزی درک نمی کند و شخصیت علی بن ابی طالب این چنین است. درحقیقت یک شخصیت روحانی و رُبُوبی است نه یک شخصیت بشری. از این روی بشر نمی تواند به او احاطه نمایید، مگر به مقدار کم و محدود؛ زیرا چنین شخصیتی از مقیاس عقول و درک فهم ها خارج است (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص139_142 با تلخیص).

درحقیقت چنین شخصیتی که وجودش را نور الهی گرفته است و دریایی بیکرانی است که در بردارنده اوصافی از سجایای اخلاقی، عبادی، اجتماعی _ سیاسی و علمی است که احدی نمی تواند به اوصاف او دست یابد و قلم از نگارش آن ناتوان است؛ زیرا نویسندگان احاطه بر آن اوصاف وجودی او ندارند. بنابراین ائمه اطهار با توجه به احاطه ای که بر شخصیت آن حضرت دارند، ولی باز به قدر عقل مردم به تبین آن پرداخته اند.

بذر تشیع به دست صاحب شریعت

دشمنان تشیع در طول تاریخ تلاش کردند تا تشیع را ساخته و پرداخته عبدالله بن سباء

ص: 371

یا ایرانیان بدانند در حالی که تشیع پیوند خود را با آغاز اسلام شروع کرد و حضرت علی علیه السلام نخستین فردی است که به پیامبر ایمان آورد و حدیث انذار (حدیث دار) از احادیث متواتری است که امام علی علیه السلام حمایت خود را از پیامبر در آن جلسه اعلام کرد و آن حضرت ایشان را به عنوان خلیفه و وصی و برادر و وزیر معرفی کرد.

در عین حال علامه افزون بر تبین شخصیت پیامبراعظم(صلی الله علیه و آله وسلم)، به شخصیت امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته و با نوشتن کتاب «اصل الشیعه و اصولها» به بسیاری از منحرفان، که شیعه را ساخته دست دیگران دانسته اند، پاسخ داده و ملاک هایی برای شیعه بیان کرده، و می فرماید که بذرتشیع به دست صاحب شریعت اسلام یعنی رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) کاشته شد و بذر تشیع با بذراسلام آغاز شد(1)

و بر سخن خود شواهدی آورده است که خداوند در قرآن فرمود {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُولَٰئِک هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ} (البینة/ 7) از جابربن عبدالله انصاری است که ما نزد رسول خدا نشسته بودیم که علی علیه السلام آمد و رسول خدا فرمود: قسم به آن کسی که جانم در دست اوست! همانا او و شیعیانش از رستگاران روز قیامت هستند(2)،

و نیز رسول خدا فرمود: «... شیعة علی علیه السلام هُمُ اَلْفَائِزُونَ یَوْمَ اَلْقِیَامَةِ» (شیخ صدوق، الامالی، ص159 و 442؛ محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیر المؤمنین، ج2، ص278؛ طبری، بشارة المصطفی، ص44 و 99). پس لفظ شیعه را رسول خدا برای علی علیه السلام و پیروانش به کار برده است و همین پاسخ قاطعی برای رفع تهمت ها در باره آغاز و چگونگی پیدایش تشیع است. این همان خط و مشی از اصول پیامبر است که آن حضرت آن را بیان کرده است.

ص: 372


1- . در آغاز رسالت، علی علیه السلام نخستین کسی بود که ایمان آورد و در جریان دعوت رسول خدا از خانواده اش که آیه «وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ» نازل شد تا آشکارا نزدیکان خود را به اسلام دعوت کند و علی علیه السلام از طرف آن حضرت مامور تهیه غذا بود. رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در آن اجتماع آنان را به اسلام دعوت کرد و فرمود هرکدام از شما مرا در این امر یاری دهد برادر، وصی وجانشین من در میان شماست و فقط علی علیه السلام پاسخ داد و آن حضرت فرمود «إِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیی وَخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَأَطِیعُوا».
2- . ر.ک: اصل الشیعه واصولها، کاشف الغطاء محمد حسین، تحقیق علا آل جعفر، موسسة الامام علی علیه السلام، 1415ق، ص 184و 185.

قرآن افضل است یا امیرالمؤمنین؟

دشمنان امام علی علیه السلام تلاش کردند تا با ایجاد این شبهه که آیا قرآن افضل است یا علی؟ آن حضرت را از معیار حق بودن خارج کنند و بگویند قرآن معیار و ملاک حق است.

علامه در پاسخ به این پرسش، به حدیث ثقلین استناد کرده است که رسول خدا فرمود: «إِنِّی تَارِک فِیکمُ اَلثَّقَلَیْنِ(1) کتَابَ اَللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی وَإِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْضَ» (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص194؛ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج3، ص14؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج3، ص66؛ محمد بن سلیمان کوفی، مناقب الامام امیر المؤمنان، ص112). مقتضای این حدیث تساوی و برابر بودن قرآن وعترت را با هم می رساند که هردو به هم نیازمندند. مؤید مطلب فوق حدیثی است که پیامبر فرمود که علی علیه السلام قرآن ناطق است و قرآن کتاب صامت است، و هریک از آن دو به هم دیگر نیازمندند؛ زیرا امام قرآن را تفسیر و تبیین می کند. در حقیقت این حدیث برتمسک به قرآن واهل بیت علیه السلام تاکید دارد (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص93).

حدیث ثقلین میان فرق اسلامی صحیح، مشهور و متواتر است و با طرق مختلف و عبارت های گوناگون نقل شده است. رسول خدا اهل بیت خود را هم راه و هم ردیف قرآن قرار داد، زیرا در قرآن آیات محکم و متشابه وجود دارد و برای فهم و تاویل آن قرآن فرموده است {... وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ... } ( آل عمران/7) و {الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ} امامان معصوم هستند که از هرگونه خطا و اشتباه بدورند. این حدیث شریف پایه وخط

ص: 373


1- . لفظ «ثقلین» تثنیه و مفرد آن «ثقل» است یعنی هر چیز نفیس و گران بها و با ارزش، و به معنای متاع مسافر هم گفته اند (طریحی، مجمع البحرین، ماده (ثقل). از این رو درحدیث از رسول خدا است «إِنَّ لِکُلِّ نَبِی أَهْلًا وَثَقَلًا وَهَؤُلَاءِ أَهْلُ بَیتِی وَثَقَلِی» (کلینی، الکافی، ج1، ص287) و در حدیث دیگر از رسول خدا چنین آمده است:«مَنْ کَانَ لَهُ مِنْ أَنْبِیائِکَ وَرُسُلِکَ ثَقَلٌ وَأَهْلُ بَیتٍ فَعَلِی وَفَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَینُ أَهْلُ بَیتِی وَثَقَلِی» (شیخ صدوق، الامالی، ص113) یعنی آن که هر کس از پیامبران را کالای گران سنگ و با قیمتی است پس علی، فاطمة، حسن و حسینمتاع گران بهای من هستند.

اساسی را برای مسلمانان ترسیم کرده است به این که قرآن و اهل بیت دوچیز جدا شدنی از هم نیستند آن دو با هم بر حوض کوثر وارد می شوند. طالبان قرآن باید به اهل بیت رجوع کنند. درضمن جمله «لن تضلوا» در روایت عصمت اهل بیت را می رساند تا مسلمانان با پیروی از آنان از گمراهی و ضلالت مصون باشند. در حقیقت پیروی از اهل بیت، پیروی از قرآن است. جدا شدن و پیشی گرفتن از اهل بیت سبب گمراهی است.

هم چنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود که علی با قرآن است و قرآن با علی است، آن دو از هم جدا نمی شوند تا بر حوض کوثر بر من وارد شوند، «عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ، وَالْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ لَنْ یَتَفَرَّقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» (حاکم نیسابوری، المستدرک، ج3، ص124).

در باره این حدیث ذکر چند نکته ضروری است؛ 1. ناطق به معنای سخن گفتن است که فصل ذاتی انسان است؛ 2. قرآن مصدر احکام و معارف الهی است و ملاک حق و باطل است و از هر تحریف، نقصان و خطا مصون است، دیگر آن که قرآن چون مکتوب است، صامت است و نیاز به مفسر و مترجم دارد. این مفسران باید معصوم از خطا باشند و بر بطون قرآن آگاه باشند؛ 3. امیرالمؤمنان و ائمه اطهارهم چون قرآن منبع و مصدر معارف و احکام الهی اند، آنان ملاک حق و باطل اند و از خطا و اشتباه معصومند، به فرموده پیامبر اهل بیت ثقل اصغرند که باید به آنان مراجعه کرد و خود حضرت علی علیه السلام در خطبه ای خطاب به مردم فرمود که من ثقل اصغرم، «... وَأَتْرُک فِیکمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَر...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه86).

بنابراین قرآن کتاب صامت است و نیاز به مفسر دارد که از خطا مصون باشند و به حقایق و بطون قرآن آگاه باشد. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانٍ وَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه125) و این قرآن خطی است نوشته شده میان دو جلد است که به زبان سخن نمی گوید و ناچار برای آن مترجمی باشد تا مقصود آن را بیان کند. هم چنین می فرماید: «هَذَا کتَابُ اللَّهِ الصَّامِتُ وَأَنَا کتَابُ

ص: 374

اللَّهِ النَّاطِقُ» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص34) قرآن کتاب صامتِ (ساکت) خداوند است و من کتاب ناطق. خود حضرت به ابن عباس در برخورد با خوارج سفارش فرمود که با قرآن با آنان مجادله نکند: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَیَقُولُون...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه77) یعنی قرآن حمل کننده وجوه و احتمالات است و نیاز به مترجم دارد که ما اهل بیت مترجم آن هستیم و هرچه تو بگویی آنان هم چیز دیگری می گویند با سنت با آنان بحث کن.

بنابراین می توان گفت که حضرت به غیر از پیامبر خاتم، بر انبیاء دیگر برتری دارد؛ زیرا خداوند در آیه مباهله (آل عمران/61)، علی را نفس پیامبر خواند. این دلالت دارد بر این که گفتار و رفتار امیرالمؤمنین مانند گفتار و رفتار پیامبر اکرم است و پیامبر نبوت دارد که آن حضرت ندارد.

نیتجه آن که علامه می فرمایند که پیامبر و علی‘ نور واحدند که آن چه بر دیگری جاری است بر او هم جاری است به جز نبوت که اختصاص به پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) دارد. وی گوید که اگر از تو درباره افضلیت قرآن یا پیامبر یا علی‘ پرسش کردند، بگو هر یک را بر دیگری فضیلتی است، اما افضلیت آن را خدا می داند(کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص94). بنابراین در روز قیامت و حساب رسی از افضلیت چیزی نمی پرسند، بلکه پرسش می شود آیا به سخن قرآن و اهل بیتعمل کردید؟ آیا آن دو را معیار در زندگی خود قرار دادید؟ و از آن پیروی کردید؟

پیامبر و علی‘ یک نور واحد در دو جسم هستند، به همین جهت علامه به حدیثی اشاره دارند که نور پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) وعلی علیه السلام از اول خلقت و پیش از آن، نور واحد بودند که از صلب های پاک و رحم های پاکیزه از یکی به دیگری انتقال می یافت تا این نور به حضرت عبدالمطلب رسید و از ایشان این نور تقسیم شد و به عبدالله و ابوطالب منتقل شد که از عبدالله، رسول خدا متولد شد و از ابوطالب امیرالمؤمنین علی علیه السلام به وجود آمد و با رحلت

ص: 375

رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)باز آن نور در علی علیه السلام جمع شد و نور واحد گردید. آن چه گفته شد از اسرار الهیه و حقایق عرفانی بود (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص100) که ایشان یاد کرده اند.

اهل بیت کشتی نجات

ایشان با تمسک به آیات قرآن {فَإِذَا اسْتَوَیْتَ أَنْتَ وَمَنْ مَعَک عَلَی الْفُلْک فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمین وَقُلْ رَبِّ أَنْزِلْنی مُنْزَلاً مُبارَکاً وَأَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلینَ } (مؤمنون/ 28 و 29) و آیه {وَقالَ ارْکبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَمُرْساها إِنَّ رَبِّی لَغَفُورٌ رَحیمٌ} (هود/41) می نویسد که کشتی نوح سبب نجات مؤمنان قومش شد. کشتی که در امواج طوفانی غوطه ور بود به سلامتی در ساحل رسید و خداوند فرمود {قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَبَرَکاتٍ عَلَیْک وَعَلی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَک} (هود/48). این کشتی همانند کشتی است که رسول خدا اهل بیتش را به آن تشبیه کرده است و فرمود : «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من رکبها نجی ومن تخلّف عنها هلک » (شیخ صدوق، الامالی، ص341) تمسک به اهل بیت و اطاعت از آنان سبب هدایت و نجات انسان از گمراهی ها است. خداوند با فرستادن حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) مردم را از تاریکی ها به نور هدایت کرد وآنان را از گمراهی ها نجات داد، هم چنان که حضرت علی علیه السلام در توصیف دوران جاهلیت که مردم آن چگونه بوده اند می فرماید که به وسیله پیامبر خداوند شما را از گمراهی ها نجات داد و به روشنایی دعوت کرد. یا حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه فدک می فرماید که پدرم شما را از گمراهی ها و تاریکی ها نجات داد. لذا خداوند در حجةالوداع سال دهم هجری پیامبرش را مامور کرد تا رسالت خود را به اتمام رساند(مائده 4) و علی علیه السلام را در غدیر خم معرفی کرد.

علامه گوید که جهان در طوفان جهالت و ضلالت گرفتار است و برای نجات از این طوفان مواج سهمگین، کشتی اهل بیت پیامبرند که به ساحل می رسد، و در دعای ماه شعبان می خوانیم: «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الْفُلْک الْجَارِیَةِ فِی اللُّجَجِ الْغَامِرَةِ یَأْمَنُ مَنْ رَکبَهَا وَ یَغْرَقُ مَنْ تَرَکهَا» کشتی نوح به برکت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و خاندانش نجات پیدا کرد و بر (کوه یا سرزمین)

ص: 376

جودی استقرار یافت. و کشتی رسول خدا که خاتم پیامبران است تعیین کننده آن است. ناخدا و حرکت دهنده آن کشتی برادر و داماد او است. پس کتاب خدا و عترت رسول خدا کشتی نجات و عروة الوثقایی هستند که هرکسی به آن تمسک جوید، گمراه نخواهد شد، و باید دانست که تمسک به زبان نیست، بل که باید در عمل با قلب پاک و نیت خالص مطیع آنان باشیم (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص103_ 105 با تلخیص) و آن را به ظهور برسانیم.

امامت استمرار رسالت نبوی

علامه درباره آیه : {الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکمُ الْإِسْلامَ دینا} (مائده/3) گوید که مردی که صاحب عقل تام و درایت کامل است و در عقل و شرافت و بزرگ واری نظیر ندارد، چگونه امتش را بدون رهبر رها می سازد در حالی که اگر کسی احساس کند که مرگش نزدیک است و سرپرست فرزندان و حفظ اموال آنها است و آنان به حد بلوغ و رشد نرسیده اند برای آنان اگر سرپرستی انتخاب نکند مشکلات آنان را چه کسی برطرف کند. آیا نقصی در کار، ماموریت و قصور در امانت او نیست؟ شریعت اسلام که همه حدود و قوانین را بیان کرده است و از طرفی قرآن کتاب عظیمی است که آیات محکم و متشابه دارد و تاویل آن را جز خداوند و راسخون فی العلم کسی نمی داند. راسخون فی العلم را پیامبر اعظم می داند که باید به مردم معرفی نماید. اگر رسول خدا آنان را معرفی نمی کرد رسالتش ناقص بود. پس اهل بیتراسخون در علم هستند، زیرا آنان به سرچشمه وحی و مبدا الهی متصل هستند. حال اگر این امر الهی را به مردم واگذار می کرد، اختلاف و گرفتاری و مشکلات پیش می آمد و اگر رها می کرد هلاک و گمراهی برای آنان در پی داشت و هر کسی به هر راهی می رفت. شریعتی که حکم هر چیز را حتی دیه، گرفتن مو و ناخن را تعیین کرده است برای امتش هم امام تعیین کرده است.

هم چنین عقل نمی پذیرد که رسول خدا کار به این بزرگی (جانشینی) را رها گذاشته

ص: 377

باشد یا آن امر مهم را در اختیار ضعیفان و قاصر العقول ها، اگرچه متدین باشند، قرار داده باشد. در حقیقت آیه {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه} (مائده/67) ابلاغ رسالت پیامبر را به مردم در باره جانشینی خود بیان کرده است. در روایت است که خداوند اعمال ما را با ولایت می پذیرد. پس وقتی رحلت رسول خدا نزدیک شد، ایشان در راه اکمال دین، اتمام رسالت، اداء وظیفه واجب و رفع مسئولیت چاره ای از انجام امر خداوند ندید و با صراحت فرمود: «مَنْ کنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه ». بنابراین این سخن پیامبر دلالت دارد که ولایتی که از جانب خدا به منِ رسول عطا شد. همان ولایت، از هم اکنون در باره علی علیه السلام جاری است. اگر این نصب ولایت نبود، آیه شریفه {الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ... } معنایی نداشت.( کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص121_123 با تلخیص) بنابراین باید گفت که مبانی و اساس تمام کارها بر پایه ولایت است تا اعمال ما مورد قبول خداوند قرار گیرد، زیرا بدون ولایت اعمال ما پوچ خواهد بود وثمری بر آنها بار نخواهد شد.

فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام مانند کلمات الهی غیر قابل شمارش

علامه فضایل علی علیه السلام را به کلمات الهی تشبیه کرد، و خداوند در قرآن فرمود: {وَلَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کلِماتُ اللَّه } (لقمان/ 27) و {قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کلِماتُ رَبِّی } (کهف، 109) (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص105). کلمات الهی قابل شمارش نیستند از این روی مناقب و فضایل آن حضرت هم قابل شمارش نیست. دانشمندان از جمله ابن ابی الحدید درباره علی علیه السلام گوید: «... وما اقولُ فی رجل اَقرَّ لهُ اعداؤهُ وخُصومُهُ بالفضل ولم یمکنهم جَحْدُ مناقبه ولاکتمان فضائله…» و من چه بگویم درباره مردی که دشمنانش به فضلش اقرار نموده و نتوانستند مناقبش را انکار و فضایلش را کتمان کنند. در جای دیگر نیز گوید: «وما أقول فی رجل تعزی إلیه کل فضیلة وتنتهی إلیه کل فرقة وتتجاذبه کل طائفة فهو رئیس الفضائل وینبوعها وأبوعذرها وسابق مضمارها...». و چه بگویم درباره بزرگ مردی که هر فضیلت به او

ص: 378

بازمی گردد و تمام فرقه ها به او پایان می پذیرد و هر طایفه ای او را به خود می کشد. او پیشوای همه فضائل و سرچشمه آن، و یگانه مرد و پیشتاز عرصه آنها است...» (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص16 و 17).

مخالفان تلاش کرده اند تا منقبت تولد ایشان را در کعبه، به فردی دیگری هم نسبت دهند و به زعم خود هم سانی و هم ردیفی در فضیلت برای حضرت بسازند. زبیر بن بکار (م256ق) نخستین کسی که در باره تولد حکیم بن حزام در کعبه سخن گفته (زبیر بن بکار، جمهره نسب قریش و اخبارها، ج1، ص77 و ص366)) و دیگران از او نقل کرده اند، و قبل از او در هیچ یک از کتاب های اهل سنت این مطلب نقل نشده است. عبارت چنین است «دخلت أم حکیم ابن حزام الکعبة مع نسوة من قریش، وهی حامل بحکیم بن حزام، فضربها المخاض فی الکعبة، فأتیت بنطح حیث أعجلها الولاد، فولدت حکیم بن حزام فی الکعبة علی النطح » این روایت از جهت سند قابل نقد است دیگر آن که از جعلیات خاندان زبیر است تا برای خود فضیلتی جعل کرده باشند.

علامه گوید که تولد آن حضرت در کعبه منقبتی عظیم و بزرگ است که فقط خداوند به ایشان عطا کرد تا در نقطه ثقل آفرینش و جهان هستی و مرکز عبادت و عبودیت پا به عرصه وجود بگذارد و باید زمین، فرشتگان و آدمیان به او افتخار کنند، اما افسوس ما آدمیان قدر این خورشید فروزان الهی و برگزیده خداوندی، برادر و وصی پیامبر اعظم را ندانستیم و از دریای بی کران او بی بهره شدیم و جرعه ای از آن اقیانوس نیکی ها، معارف او بهره مند شدیم. وی گوید که احدی در این منقبت با حضرت شریک نیست؛ زیرا خداوند به حضرت مریم به هنگام تولد فرزندش عیسی خطاب کرد از بیت المقدس محل عبادت خارج شود، اما به فاطمة بنت اسد به هنگام تولد فرزندش خطاب شد که به کعبه داخل شود. تولد علی علیه السلام در کعبه بزرگ ترین رمز جهان اسرار هستی است؛ زیرا به برکت وجود ایشان است که هم پای با رسول خدا وارد کعبه شد و بر دوش آن نبی اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) قرارگرفت و کعبه را از بت ها و پلیدی ها پاک کرد. پس نگاه به کعبه نگاه به آن نور الهی است که در کعبه درخشید و جهان

ص: 379

هستی را روشن کرد و خداوند فرمود: {وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَةَ} (مائده/35) با او به سوی من بیاید و او را وسیله تقرب به من قرار دهید. (کاشف الغطاء، جنة الماوی، ص107) می توان در اینجا به بیت شعر شافعی که این فضیلت را در اشعاری که به او منسوب است به نظم کشیده و در آخر گوید: «وعلی واضع اقدامه فی محل وضع الله یده» علی گام خود را در جایی نهاد که خداوند دست خود را نهاده بود؛ زیرا پیامبر از شب معراج چنین خبر می دهد: خدای بزرگ دست خود را بر دوش من نهاد که سردی آن را بر جگر خود احساس کردم.(1)

علامه درباره بزرگ ترین و نمایان ترین اسرار و رموز (تولد در کعبه) می گوید که خداوند اراده کرده است که به زودی کعبه را به وسیله این مولود از پلیدی ها (مانند بت ها، انصاب و ازلام) پاک کند. این اراده خداوندی در سال هشتم هجری به وقوع پیوست و علی علیه السلام بر دوش رسول خدا بت ها درون کعبه را بر زمین انداخت و آن جا را پاک کرد، در حالی که رسول خدا آیه {جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً} (اسراء/81) را زمزمه می کرد. دیگر آن که دقیق ترین و عمیق ترین این رموز آن است که توجه به کعبه، توجه به آن نوری است که در آن جا متولد شد؛ زیرا اگر تنها توجه به این بنا و سنگ باشد نوعی بت پرستی است. پس اقتضای تناسب این است که جسم انسان که از خاک است توجه به کعبه نیز از خاک است. روح (انسان) که از جوهر مجرد است توجه به نور کعبه که این آن جوهر مجرد است، تا نور به نور، خاک به خاک ملحق شود. در نماز با بدن هایمان به سوی کعبه قرار می گیریم، و با روح مان به آن نوری که در آن جا درخشید توجه می کنیم و او را وسیله تقرب به درگاه خداوند قرار می دهیم.

زهد از دیدگاه امیرالمؤمنین

زهد به معنای آن است که از تعلقات دنیا پرهیز کنی و ذره ای از محبت دنیا درنفس

ص: 380


1- . الإمام علی بن أبی طالب، رحمانی همدانی، ص 402. در ضمن جمله مولف گوید که دست خدای بزرگ... این جمله معنای کنایی دارد و مراد از آن دست ظاهری نیست.

وجودت قرارنداشته باشد و با گرفتن دنیا از تو غمگین و ناراحت نشوی، زهد به معنای گوشه گیری و پرهیز از اجتماع نیست یا آن که کسی که چیزی نخورد و لباس های تمیز نپوشد. به چنین فردی زاهد نمی گویند. زاهد کسی است که از نعمت های الهی که خداوند به او عطا کرده، شکرگذار باشد و از آن سرمایه های مادی در جهت تقویت خودسازی استفاده نماید. به عبارت دیگر در اوج قدرت و برخورداری از سرمایه های مادی تعلق و ذره ای از محبت دنیا در وجودش نباشد و به راحتی از آنها بگذرد. ائمه اطهارو در راس آنان امیرالمؤمنین برای ما برترین الگو و اسوه اند با آن که اموال زیادی در اختیارشان بود، اما تعلق خاطری به آن نداشتند و همه را در راه خدا به نیازمندان می دادند و زندگی خودشان را همانند زندگی افراد عادی جامعه قرار می دادند.

علامه نمونه هایی از سیره علی علیه السلام در زهد را بیان کرده (کاشف الغطاء، جنةالماوی، ص141، 213 و 214) و گوید که رسول خدا و امیر المؤمنین نان جوی می خوردند و لباس پشمینه تن می کردند، در حالی که دست رسی به انواع غذاهای لذیذ و لباس های نرم داشتند. آنان دنیا و آن چه را در برداشت، حقیر می شمارند. احنف بن قیس برای معاویه داستان انبان آرد جوامیرمؤمنان علی علیه السلام را توصیف کرد که آرد جو خالی بی خورش و با سبوس غذای ایشان تا آخر عمرش بود، در حالی که خلیفه مسلمانان بود و اموال تمام شهرها اسلامی به سویش سرازیر بود. خود آن حضرت (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص70) به والی اش عثمان بن حنیف در بصره می نویسد پیشوای شما از دنیای شما به دو جامه فرسوده و برای خوردن به دو قرص نان اکتفا کرد و بدانید شما چنین نتوانید کرد،... به خدا از دینای شما زری ذخیره نکرده ام و از غنایم آن اندوخته ای ندارم و بر دو جامه کهنه ام عوضی تهیه نکرده ام.

امیرالمؤمنین علیه السلام درباره ترک دنیا به علاء بن عاصم (کاشف الغطاء، جنةالماوی، ص213) حارثی فرمود: من مانند تو نیستم خدا به رهبران عدل واجب کرده است که خود

ص: 381

را با مردان ضعیف هم پایه قرار دهد. خود آن حضرت در مدینه املاک و باغ داشت و آن ها را در راه خدا وقف کرد ولی هیچ گاه به دنیا طمع نداشت وبه آن دل نبست.

علامه گوید که امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام با سفیان ثوری و صوفیان آن زمان در باره زهد مطلبی گفتند و به امام اعتراض داشتند چرا شما لباس فاخر و گرانب ها می پوشید در حالی که جد شما رسول خدا و امیرالمؤمنین چنین لباس های فاخر نمی پوشیدند. امام فرمود که در آن عصر مال، ثروت و محصول کم بود ولی اکنون خیرات دنیا زیاد شده است. (همان، ص213) علامه در پایان گوید که زهد عبارت است از قطع علائق انسان از دنیا و قطع محبت از مال ومقام. پس زهد به معنای نداشتن مال نیست یا آن که زهد به معنای لباس ژنده بر تن کردن نیست یا آن که زهد به معنای خوردن غذاهای خشک و خالی نیست. (همان، ص216) بلکه زهد آن است که باید از نعمت های الهی که در اختیار انسان قرار گرفته، استفاده کرد، ولی نباید به آن ها وابسته و تعلق خاطر داشت و با گرفتن آن -مقام یا ثروت یا موارد دیگر دنیوی _ انسان ناراحت نشود و بر آن افسوس نخورد.

نشانه مؤمن دوستی با علی علیه السلام

وی در کتاب عین المیزان فی نقد الجرح والتعدیل قاسمی (م1332ق)(1)

پس از بحث، به احادیثی که در منابع اهل سنت در فضایل علی علیه السلام است اشاره کرده و فرمایش رسول خدا درباره علی علیه السلام را ذکر کرده است که فرمود: «لَا یُحِبُّک إِلَّا مُؤْمِنٌ وَلَا یُبْغِضُک إِلَّا مُنَافِق» (محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیر المؤمنین علیه السلام، ج2، ص 469 و 479؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج1، ص152) و چنین می نویسد که مبغض علی علیه السلام منافق (کافر) است اگر چه اظهار ایمان نماید؛ زیرا ایمان با کفر جمع نمی شود.

ص: 382


1- . قاسمی محمد بن سعید بن قاسم دمشقی کتابی با عنوان میزان الجرح و التعدیل نوشت و علامه در کتاب عین المیزان به نقد آن پرداخت.

قاسمی با استناد به صحیح بخاری(1)

که شرط هایی برای جمع آوری روایاتش آورده از جمله آن که بسیاری از راویان شیعه را از اعتبار ساقط کرده است. علامه گوید که چرا بخاری از امام صادق علیه السلام روایت نکرده است در حالی که آن حضرت از رسول خدا در حال طهارت روایت نقل می کرد. امام صادق علیه السلام سه خصلت داشت یا مشغول خواندن نماز یا خواندن قرآن یا روزه بود و در باره چیزی که قصد نمی کرد سخن نمی گفت. ایشان (امام صادق) از دانشمندان و پرهیزکاران بودند. چرا امثال بخاری و دیگران از چنین محدث بزرگ واری حدیث نقل نمی کنند. اما از وزغ بن وزغ مروان بن حکم طرد شده رسول خدا حدیث نقل می کند. رسول خدا دو چیزی گران بها برای امتش به امانت گذاشت که آن کتاب خدا و اهل بیت وعترتش بود و آنان را هم راه قرآن قرار داد که از هم جدا نخواهند شد. خوارج چه فجایعی را که انجام نداده اند و عبدالله بن خباب بن ارت بنده پاک وصالح خدا را کشتتند، و رسول خدا در باره خوارج فرمود که از دین خارج می شوند هم چنان که تیر ازکمان خارج می شود، چگونه قاسمی خوارج را مجتهد، تاویل کننده می داند؟ و می گوید که اعتقاد به خوارج بودن فرد زیانی به جرح و تعدیل آنان نمی زند! آیا دروغ گفتن، حرامی آشکارتر و بزرگ تر از کشتن عبدالله بن خباب و... است؟! پس چرا امثال او و دیگران جنایات خوارج را تأویل و تفسیر می کنند.

قاسمی در کتابش در شرح حال بخاری، شرط صحیح بودن روایاتش را سند متصل، راوی مسلمان صادق، غیر مدلس، متصف به صفات عدالت، حافظ، سلیم ذهن، قلیل الوهم می داند. آیا این اوصافی را که برشمرد بر عمران بن حطان، مروان بن حکم، داود بن حصین و بسیاری از این خوارج و امویان تطبیق می کند!؟ حتی آنانی که به امیرالمؤمنین

ص: 383


1- . شاید بتوان گفت منابع اصیل اهل سنت مانند صحیح بخاری متاثر از عقاید و روایات عثمانی ها و اموی ها است و بیش ترین راویان حدیث اهل سنت عثمانی بوده اند که از طریق آنان درمنابع حدیثی راه یافته است. ر.ک: مقاله «تاثیر پذیری صحیح بخاری از عثمانیه» از علی امیرخانی که به این موضوع پرداخته است.

علی علیه السلام بر رضایت به حکمیت دروغ بستند؟ آیا صفات فوق در خوارج جمع است!؟ ولی در امام جعفر صادق علیه السلام یا یکی از اولاد ائمهیا روات شیعه این صفات جمع نیست و یا می گوید چون شیعه به تقیه عمل می کند، آنان اهل دروغ هستند.

قاسمی به کتاب میزان الاعتدال ذهبی(م748ق) در برخی از فرق مانند مرجئه و قدریه شروط صحت در راوی این فرق را جمع دانسته است، اما در باره پاره تن رسول خدا جعفر بن محمد گوید که این صفات (شروط صحت) جمع نیست. آیا جعفر بن محمد‘ از اهل بیت نیست که شایسته نقل روایات باشد؟ پس از این بزرگ وار و و روات شیعه روایت نقل نمی شود، زیرا قاسمی در شخصیت بخاری از ذهبی در ترجمه علی بن هاشم خراز آورده است، قال ابن حبان: غال فی التشیع، روی مناکیر عن المشاهیر، قال البخاری: «کان هو و ابوه غالین فی مذهبهم» و ذهبی گوید که بخاری روایات او را به سبب غالی بودنش ترک کرده و از رافضه اجتناب کرده، ولی از قدریه، خوارج و جهمیه اجتناب نکرده است.(1)

باید به آنان گفت معیار و قواعد علمی پذیرش روات و روایت چیست و بر چه اساسی روایات راویان را مورد سنجیش قرار می دهید. چرا معیار را حب و بغض و کینه قرار می دهید؟ و بر آن اساس روایت راویان را می پذیرید یا رد می کند. این نکته ای که بسیاری از عالمان شیعه از جمله علامه به آن یاد آور شده اند.

نتیجه

تاریخ آیینه عبرت و پندآموزی برای بشر است تلاش عده ای بر نادیده گرفتن فضایل و مناقب حضرت علی علیه السلام و اهل بیت ایشان در طول تاریخ است که موفق به آن نشدند. یا آن که می خواستند فضائل ایشان را به دیگران نسبت دهند و با جعل احادیث برای دیگران فضائل درست کردند. ذکر حدیث ثقلین، و پیروی از آن دو لازم و ملزوم همند و به هم دیگر نیازمندند؛ زیرا قرآن کتاب صامت و اهل بیت که راسخون در علم هستند کتاب ناطقند.

ص: 384


1- . تلخیص از عین المیزان.

اینان مترجمان قرآن هستند که به بطون آن آگاهی دارند و از خطاء در امان هستند. کشتی نجات امت، اهل بیتند که پیامبر آنان را معرفی کرده است. امامت در حقیقت استمرار رسالت نبوت است همان گونه که باید مطیع و تابع رسول خدا در تمام ابعاد زندگی باشیم، باید همان تبعیت از امام علی علیه السلام را داشته باشیم. با پیروی از انسان های کامل در جهت رشد و تعالی جامعه اسلامی و احیای ارزش های دینی، و بالندگی جامعه بکوشیم تا به سعادت دینوی و اخروی برسیم.

ص: 385

منابع

شریف رضی، نهج البلاغة، محقق مصحح: عزیر الله عطاردی، قم: مؤسسه نهج البلاغه، 1414ق.

1. الاستیعاب، ابن عبد البر (د463ق)، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت: دارالجیل، 1412ق.

2. شیخ صدوق، الامالی، ابوجعفرمحمد بن علی (د. 381)، تحقیق قسم الدراسات الاسلامیه، قم : مرکز الطباعة و النشرفی مؤسسة البعثة، 1417 ق.

3. طبری محمدبن علی(د. 525)، بشارة المصطفی، تحقیق جواد قیومی، قم: مؤسسة النشرالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1420ق.

4. محمد بن جریر(د. 310)، تاریخ الطبری، تحقیق و تصحیح گروهی از نویسندگان، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات.

5. زبیر بن بکار(د. 256)،جمهرة نسب قریش و اخبارها، شرح و تحقیق محمود محمد شاکر، ریاض: دار الیمامة، چاپ دوم، 1419 ق.

6. کاشف الغطاء، محمد حسین(د. 1373 ق)، جنةالماوی، بیروت: دار الاضواء، چاپ دوم، 1408ق.

7. قاضی نعمان، ابو حنیفه نعمان بن محمد(د. 363)، شرح الاخبار فی فضائل الائمة الاخبار، تحقیق سید محمد حسینی جلالی، قم : مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین.

8. ابن أبی الحدید(د 656ق)، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد أبو الفضل إبراهیم، قم: دار إحیاء الکتب العربیة عیسی البابی الحلبی وشرکاه، توضیحات : مؤسسة مطبوعاتی إسماعیلیان، 1378_ 1959م.

9. کاشف الغطاء، محمد حسین، تاصل الشیعه و اصولها، حقیق علا آل جعفر، موسسة الامام علی، 1415ق.

10. کاشف الغطاء، محمدحسین، عین المیزان ا لجرح و التعدیل، لنقد المیزان الجرح و التعدیل جمال الدین قاسمی محمد بن سعید بن قاسم دمشقی، [بی جا بی نا بی تا].

11. ابن عقدة کوفی (د 333ق)، فضائل أمیر المؤمنین، تحقیق: تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین، [بی جا]، [بی نا]، [بی تا].

12. کلینی، محمد بن یعقوب (د. 329)، الکافی، تصحیح علی اکبرغفاری،تهران: دارالکتب الاسلامیة 1363ش.

ص: 386

13. طریحی (د. 1085)، مجمع البحرین، تحقیق سیداحمدحسینی، [بی جا]: مکتب النشرالثقافة الاسلامیه، 1408.

14. حاکم نیسابوری، ابوعبدالله محمد بن عبدالله(د. 405)، المستدرک علی الصحیحن، تحقیق و اشراف یوسف عبدالرحمن مرعشلی.

15. طبرانی، سلیمان بن احمد (د. 360)، المعجم الکبیر، تحقیق و تخریج حمدی عبدالمجید سلفی، داراحیاء التراث العربی، 1404،

16. کحاله عمر، معجم المؤلفین، بیروت: مکتبة المثنی و داراحیاء التراث العربی، [بی تا].

17. محمد بن سلیمان کوفی(د. 300)، مناقب الامام امیرالمؤمنین، تحقیق شیخ محمدباقرمحمودی، قم: مجمع احیاء الثقافة الاسلامیة، چاپخانه النهضة،1420ق.

18. حر عاملی (1104ق)، وسائل الشیعة، تحقیق: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث،قم: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، چاپخانه مهر، چاپ الثانیة، 1414ق.

19. ویژه نامه روزنامه جمهوری اسلامی گفتگو با مرحوم محقق سیدعبدالعزیز طباطبایی نقل از آوی بیداری، اردیبهشت1372.

20. ابن سعد، الطبقات الکبری، بیروت: دارالکتب، 1414 ق.

21. احمد بن حنبل، المسند، قاهره: دارالحدیث، 1416 ق.

کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق ، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق .

ص: 387

ص: 388

بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام)

اشاره

عبدالرحیم رضاپور(1)

ص: 389


1- . دکتری مذاهب کلامی؛ javad.rezapour@yahoo.com

ص: 390

چکیده

مسئله امامت، از مسائل اختلافی میان اهل سنت و شیعه بوده که طی سالیان دراز کتاب ها و مناظرات مختلفی در مورد آن، شکل گرفته است. متفکران و عالمان معاصر نیز به نوبه خود به این مسئله پرداخته اند. ازجمله این افراد؛ سید قطب از نواندیشان و دانشمندان اهل سنت بوده که در تفسیر خود (فی ظلال القرآن)؛ به مسئله امامت و اشکالات خود بر مبانی شیعه پرداخته است. تفکرات سید قطب، تأثیرات بسیاری بر مخاطبان سنی مذهب داشته است. سید قطب علاوه بر تقریر جدید اشکالات قدماء بر امامت و اهل تشیع، در برخی مسائل؛ اشکالات تازه ای را نیز مطرح کرده است، ازجمله؛ در بحث ابلاغ سوره برائت، صاحب فی ظلال القرآن پیرامون مأمور ابلاغ آیات برائت معتقد است که پیامبر اسلام نخست ابوبکر را به عنوان امیرالحاج به سوی مکه فرستاد، پس از آن آیات برائت نازل شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی را برای ابلاغ آن فرستادند. وی در موضوع شرب خمر ضمن بیان شأن نزول ضعیف آیه 43 سوره نساء و مسکوت گذاشتن آن، در صدد القای این مطلب است که علی (علیه السلام) شرب خمر کرده است. در بحث مباهله نیز سید قطب در تفسیر آیه شریفه مباهله هیچ اشاره ای به «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» و مصادیق آن ها نکرده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی اندیشه های سید قطب پرداخته و با استناد به آیات و روایات از منابع اهل سنت، تفکرات و استدلالات وی در تفسیر فی ظلال القرآن پیرامون امام علی (علیه السلام)، بررسی و نقد شده است.

ص: 391

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، سید قطب، فی ظلال القرآن، اندیشه ، شبهات.

مقدمه

این نوشتار به مهم ترین مباحث مورد نزاع و اختلاف میان دانشمندان اهل سنت و عالمان شیعه امامیه اختصاص یافته است؛ لذا ما به بررسی آرا و دیدگاه های سید قطب، صاحب تفسیر فی ظلال القرآن که از عالمان نواندیش و تأثیر گذار معاصر اهل سنت است، می پردازیم. این تحقیق با عنوان «بررسی دیدگاه سید قطب در تفسیر فی ظلال القرآن پیرامون امام علی (علیه السلام)»، درواقع مقایسه ای است میان نظریات مطرح شده این عالم سنی و دانشمندان شیعی، با هدف تبیین اندیشه های اسلام ناب محمدی در مقابله با اسلام کسانی که به اعتقاد ما برای فهم اسلام راه درستی را نپیمودند؛ اسلام ناب محمدی که در سنت نبوی (صلی الله علیه و آله) و اندیشه های اهل بیت (علیهم السلام) تبلور و استمرار پیدا کرده است ولی در طول تاریخ با بهانه هایی مورد بی مهری قرار گرفته است.

با توجه به این که سید قطب که ما به بررسی و نقد دیدگاه ها و شبهات مطرح از جانب او پرداختیم به عنوان یک شخصیت علمی، مبارز، روشنفکر، مفسر و ... مطرح و در میان اهل سنت تأثیرگذار بود، البته این عناوین به یک نحوی به صورت اغراق آمیز مطرح شده است تا جایی که می بینیم دانشمندان بزرگی مانند استاد معرفت در مورد سید قطب می گوید: وی از نقل اسرائیلیات و روایات مجعول و ضعیف و آوردن مسائل مورد اختلاف و علوم قدیم و جدیدی که ارتباطی به فهم معانی آیات ندارد، خودداری می ورزد و پرداختن به این مسائل را ظلم به قرآن می داند (معرفت، تفسیر و مفسران، ج 2، ص 496-497)، اما برخلاف سخنان این بزرگان، وی این دیدگاه ها را در کتاب های تفسیری خود مراعات نکرده، به ویژه هنگامی که به دیدگاه های تند و افراطی که از سوی او بیان شده برمی خوریم.

نخست باید روشن شود که منظور از مسائل مورد اختلاف چیست و پس ازآن معلوم شود که منظور از مسائل اختلافی بین چه گروه و مذاهبی است، حتی اگر منظور چهار فرقه

ص: 392

فقهی (مالکی، حنبلی، حنفی و شافعی) و سه فرقه کلامی (اشاعره، معتزله و ماتریدیه) اهل تسنن باشد، لازمه این سخن، آن است که تمام چیزهایی که مورد اتفاق آن فرقه ها است بیان شود که این علاوه بر مشکلاتی که بر سر راه مفسر قرار می دهد عملاً امری غیرممکن به نظر می رسد و هرگز سید قطب این را در تفسیرش مراعات نکرده و نیز نمی تواند به آن قائل باشد. برای اثبات مدعا تنها بیان سخن سید قطب در این مقاله کفایت می کند.

معرّفی نویسنده تفسیر فی ظلال القرآن

سید قطب فرزند حاج قطب ابراهیم در 9 اکتبر 1906 میلادی در روستای موشه در مصر به دنیا آمد. او در انقلاب ضد انگلیس به همراه پدر برای مردم سخنرانی می­کرد و آن ها را به جهاد و مقاومت تشویق می­نمود (خالدی، سید قطب از ولادت تا شهادت، ص 29-66).

وی در نظام آموزش وپرورش مصر تحصیل کرد و به عنوان نویسنده و منتقد، اغلب اوقاتش را صرف ادبیات می کرد. سرانجام برای تحصیل درباره سیستم های آموزشی با بورسیه تحصیلی به آمریکا رفت و مدرک کارشناسی ارشد خود را از دانشگاه آموزشی ایالت کلرادو دریافت کرد.

او در سال 1951 (گفته شده: در سال 1953 از خدمات دولتی استعفا داد تا به اخوان المسلمین بپیوندد.) پس از برگشت و استعفا از خدمات دولتی به جمعیت اخوان المسلمین مصر پیوست. یک سال بعد در سال 1952 در پی کودتای «افسران آزاد» به رهبری جمال عبدالناصر دیدگاه ناسیونالیستی عربی بر کشور مصر حکم فرما شد. هم اخوان المسلمین و هم قطب از ارتباط نزدیکشان با جنبش افسران آزاد در زمان کودتای 1952 و پس ازآن راضی بودند، اما خیلی زود رابطه میان اخوان المسلمین و افسران آزاد تیره شد. پس از تلاش برای ترور جمال عبدالناصر در سال 1954، دولت مصر به تأدیب اخوان المسلمین پرداخت و قطب و بسیاری دیگر از اعضای اخوان المسلمین را به خاطر مخالفت های شفاهی با

ص: 393

سیاست های دولت حبس کرد.

در تمام دوران بازجویی با شهامت تمام علناً خواستار برچیده شدن حکومت ظلم مصر شد. سرانجام دادگاه، سید قطب و 6 عضو دیگر اخوان المسلمین را به اعدام محکوم کرد. در 29 اوت 1966 م، سید قطب به دار آویخته شد (ر.ک: خالدی، سید قطب از ولادت تا شهادت، ص 94 – 314؛ نجمی، سید قطب طلایه دار بیداری اسلامی).

1. بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام)

اشاره

ما در این نوشتار ضمن استفاده از سخنان گران مایه بزرگان و صاحب نظران سعی کردیم نظر خودمان را در این مجموع آراء بی نصیب نگذاریم و علاوه بر پاسخ های حلی از پاسخ های نقضی متعددی نیز استفاده شده است.

در این مقاله به سه دیدگاه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام) و امامت آن حضرت پرداخته، سپس به بررسی و نقد آن می پردازیم.

الف. اعلام سوره برائت به وسیله علی (علیه السلام)

در این نوشتار پیرامون کسی که مأمور ابلاغ برائت از مشرکان بود سخن می گوییم. تقریباً در این که علی (علیه السلام) مأمور ابلاغ این امر بود جای تردید نیست؛ اما عده ای با طرح مسائل جانبی خواسته اند از فضیلت این امر بکاهند و یا این مسئله را بدون فضیلت جلوه دهند و ما تلاش می کنیم ضمن بیان دیدگاه های برخی از برادران اهل سنت مانند سید قطب، با توجه به شأن نزول آیه و بیان بزرگان دین، این مسئله تبیین شود.

صاحب تفسیر «فی ظلال القرآن» پیرامون مأمور ابلاغ آیات برائت معتقد است که پیامبر اسلام نخست ابوبکر را به عنوان امیرالحاج به سوی مکه فرستاد، پس ازآن آیات برائت نازل شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی را برای ابلاغ آن فرستادند (سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 3، ص 1598).

توجه به این نکته لازم است که همان طور که در متن فوق به آن اشاره شد، سید قطب،

ص: 394

ابوبکر را امیرالحاج از جانب رسول الله (صلی الله علیه و آله) مطرح می کند نه مأمور ابلاغ آیات برائت، درصورتی که از منابع شیعه و سنی نقل شده که نخست ابوبکر مأمور به ابلاغ سوره برائت شد، اما جبرئیل نازل شد و به پیامبر گفت: یا خودت این آیات را ابلاغ کن یا کسی از خودت که پیامبر (صلی الله علیه و آله) علی (علیه السلام) را فرستاد و فرمود نامه را از ابوبکر بگیر و خودت ابلاغ کن.

صاحب جوامع الجامع می گوید: تمام مفسّران بر این موضوع اتّفاق نظر دارند که وقتی این آیات نازل شد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) نخست آن ها را تسلیم ابوبکر کرد و سپس از او گرفت و به علی (علیه السلام) داد، هرچند در تفصیل این داستان، مختلف سخن گفته اند (طبرسی، جوامع الجامع، ج 2، ص 509).

احمد بن حنبل در مسندش با ذکر سند از علی (علیه السلام) گزارش می کند: هنگامی که ده آیه اول سوره برائت بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) نازل شد، آن حضرت ابوبکر را خواست و فرستاد تا آن را بر مردم مکه بخواند، پس ازآن به من فرمود: خودت را به او برسان هنگامی که به او رسیدی نامه را از او بگیر و آن را به مکه ببر و بر آن ها بخوان، ابوبکر خدمت پیامبر رسید عرض کرد یا رسول الله آیا آیه ای در شأن من نازل شد (که چنین کردی؟) حضرت فرمود: خیر، ولی جبرئیل نازل شد و فرمود: «... لَنْ یُؤَدِّیَ عَنْکَ إِلَّا أَنْتَ أَوْ رَجُلٌ مِنْک؛ ای محمد امور رسالتی که واجب بر شخص خود تو است؛ مانند رسالت ابتدایی که کسی جز خودت نباید مباشر آن باشد، مردی از خاندانت می تواند مباشر آن شود» (احمد بن حنبل، ج 3، ص 236؛ سیوطی، الدر المنثور، ج 3، ص 209؛ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 4، ص 93).

این حدیث و احادیث فراوان دیگر که در این جا مجال ذکرش نیست، به روشنی فضیلت بزرگی را برای حضرت علی (علیه السلام) اثبات می کند، اگرچه متأسفانه مانند سایر احادیثی که در آن فضیلت علی (علیه السلام) بیان شده، مورد بی مهری قرار گرفته است.

ص: 395

در تفسیر برهان از ابن شهرآشوب نقل کرده است: این دست از روایات را طبرسی، بلاذری، ترمذی، واقدی، شعبی، سدی، ثعلبی، واحدی، قرطبی، قشیری، سمعانی، احمد بن حنبل، ابن بطه، محمد بن اسحاق، ابو یعلی الموصلی، اعمش و سماک بن حرب در کتاب های خود از: عروة بن زبیر، ابی هریره، انس، ابی رافع، زید بن نفیع، ابن عمر و ابن عباس نقل کرده اند و عبارت ابن عباس چنین است: بعد از آن که آیات «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» - تا نُه آیه- نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ابی بکر را به سوی مکه گسیل داشت تا آن آیات را بر مردم بخواند، جبرئیل نازل شد و گفت: کسی غیر از تو و یا مردی از تو این آیات را نباید برساند؛ لذا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین فرمود: ناقه غضبای مرا سوار شو و خود را به ابوبکر برسان و آیات برائت را از دست او بگیر. ابن عباس گوید: وقتی ابوبکر به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بازگشت با نهایت اضطراب پرسید: یا رسول اللَّه! تو خودت مرا درباره این امری که همه گردن می کشیدند بلکه افتخار مأموریت آن نصیبشان شود نامزد فرمودی، پس چطور وقتی برای انجامش روانه شدم مرا برگرداندی؟ حضرت فرمود: امین وحی خدا بر من نازل شد و از ناحیه خداوند این پیغام را آورد که: هیچ پیامی را از ناحیه تو جز خودت و یا مردی از خودت نباید برساند «و علی از من است و از من نباید برساند جز علی» (بحرانی، البرهان، ج 2، ص 738).

از مطالعه بخش قابل توجه روایاتِ نقل شده در این باب، استفاده می شود که رسالت علی (علیه السلام) منحصر به رساندن آیات برائت نبود، بلکه هم راجع به آن بود و هم راجع به سه و یا چهار حکم قرآنی دیگر، و همه آن ها مشمول گفته جبرئیل هست که گفت: از تو پیامی نمی رساند مگر خودت و یا مردی از خودت؛ زیرا هیچ دلیلی نیست تا اطلاق این کلام را تقیید کند (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 220). و این مطلبی است که سیوطی در الدر المنثور به آن تصریح می کند: که احمد و نسایی و ابن منذر و ابن مردویه از ابی هریره

ص: 396

روایت کرده اند که گفت: من با علی (رضی اللَّه عنه) بودم آن موقعی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روانه اش کرد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را با چهار پیغام فرستاد:

اول این که دیگر هیچ برهنه ای حق ندارد طواف کند. دوم این که به جز امسال، دیگر هیچ گاه مسلمانان و مشرکان یک جا جمع نخواهند شد. سوم این که هر کس میان او و رسول خدا (صلی الله علیه و آله) عهدی هست عهدش تا سرآمد مدتش معتبر است. چهارم این که خدا و رسولش از مشرکان بیزار هستند (همان؛ سیوطی، الدر المنثور ج 3، ص 209).

با عنایت به مطالبی که بیان شد، روشن می شود که مأموریت ابوبکر به عنوان امیر الحاج نبود، بلکه پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) وی را به عنوان مأمور قرائت آیات اولیه سوره برائت به سوی مکه فرستاده بود سپس جبرئیل نازل شد که: «امور رسالتی که واجب بر شخص خود تو است، جز خودت یا مردی از خاندانت نباید مباشر آن باشد»، بر این اساس سخن سید قطب جز اجتهاد در مقابل نص چیز دیگری نخواهد بود.

علامه طباطبایی در این رابطه می گوید: موضوع امارت حاجّ با مسئله وحی آسمانی که احدی حتی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هم حق مداخله و دخل و تصرف در آن را نداشته است، فرق دارد. امارت حجاج چه این که ابوبکر متصدی آن بوده و چه علی (علیه السلام)، چه این که دلالت بر افضلیت بکند و یا نکند، یکی از شئون و شاخ و برگ های ولایت عامه اسلامی است، وحی مزبور مطلبی است و مسئله امارت مسئله دیگری است که امیر مسلمانان و زمامدار ایشان که باید در امور مجتمع اسلامی دخالت نموده و احکام و شرایع دینی را اجرا کند، باید در آن نیز مداخله نماید، به خلاف معارف الهی و موارد وحیی که از آسمان درباره امری از امور دین نازل می شود، که زمامدار در آن حق هیچ گونه دخالت و تصرفی ندارد.

ص: 397

آری، تصرف و مداخله در امور اجتماعی در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تصدّیش در دست خود آن حضرت بود، یک روز ابوبکر و یا علی (علیه السلام) را به امارت حاجّ منصوب می کرد، و روزی دیگر اسامه را امیر بر ابوبکر و عموم مسلمانان و صحابه می گردانید، و یک روز ابن ام مکتوم را امیر مدینه قرار می داد، با این که در مدینه کسانی بالاتر از وی بودند. و بعد از فتح مکه یکی را والی مکه و آن دیگری را والی بر یمن و سومی را متصدّی امر صدقات می کرد، ابادجانه ساعدی و یا سباع بن عرفطه غفاری را در سال حجة الوداع والی بر مدینه قرار داد، با این که ابوبکر در مدینه ماند و به حج نرفت. این گونه انتخابات تنها دلالت بر این دارد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) اشخاص نامبرده را برای تصدّی فلان پست، صالح تشخیص می داده، چون زمامدار بوده و به صلاح و فساد کار خود وارد بوده است، اما وحی آسمانی که متضمّن معارف و شرایع است نه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در آن حق مداخله ای داشت و نه کسی غیر از او، و ولایتی که بر امور مجتمع اسلامی دارد، هیچ گونه تأثیری در وحی ندارد، او نه می تواند مطلق وحی را مقید و مقیدش را مطلق کند، و نه می تواند آن را نسخ و یا امضا نموده و یا با سنت های قومی و عادات جاری تطبیق دهد و به این منظور کاری را که وظیفه رسالت اوست به خویشاوندان خود واگذار کند.

آری، خلط میان این دو باب است که باعث می شود معارف الهی از اوج بلند و مقام کریم خود تا حضیض افکار اجتماعی که جز رسوم ملی و عادات و اصطلاحات چیز دیگری در آن حکومت ندارد پایین آید، و آدمی حقایق معارف و معارف حقیقی را با افکار اجتماعی خود آن هم با آن مقدار اطلاعی که دراین باره دارد تفسیر نموده، و از معارف آسمانی آن چه را که به نظرش بزرگ می رسد بزرگ و آن چه را که به فکرش کوچک می رسد کوچک بشمارد (نک: طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 228–237).

ص: 398

ب. مسئله شرب خمر

یکی از مسائلی که در طول تاریخ موجب اشتباه و انحراف برخی مورّخان، مفسّران و ... شده، این است که برای روایات غیر معتبر، اعتبار قائل شده و آن را در ردیف روایات صحیح قرار می دهند و این چیزی است که در این جا سید قطب به آن مبتلا شده است.

ما در این قسمت، نخست سخن این مفسر اهل سنت را ذکر می کنیم، آن گاه به بررسی و نقد آن از جهت متن و سند می پردازیم. مستند شیعه هم در این مسئله، تاریخ، آیات قرآن و روایات است که آن نیز به ترتیب تحلیل و بررسی می شود.

سید قطب می گوید: ترمذی در تفسیر خود به نقل از عبدالرحمن سلمی، از حضرت علی (علیه السلام)، درباره زمینه و شأن نزول آیه 43 از سوره نساء «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ...» چنین نقل می کند: عبدالرحمن بن عوف برای ما غذایی فراهم آورد و ما را بدان خواند. آن گاه به ما شراب داد که ما را ازخودبی خود کرد و چون هنگام نماز شد مرا به امامت مقدم داشتند و من در نماز خواندم: «قل یا أیها الکافرون لا أعبد ما تعبدون و نحن نعبد ما تعبدون» (جمله آخر نه تنها جزو قرآن نیست، بلکه خلاف صریح قرآن است؛ و یا کلمه «لا» را در «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» حذف کرد و «أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» خواند که مفهوم بسیار لغزنده ای را ارائه می کرد.) پس ازآن بود که خداوند این آیه را نازل کرد (سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 2، ص 665).

راجع به این آیه، شأن نزول ها و تفسیرهای متعدد و مختلفی از منابع اهل سنت و شیعه وارد شده است که ضمن بیان آن به پاسخ کلام صاحب تفسیر فی ظلال القرآن می پردازیم؛

شأن نزول اول: از «مسند احمد»، «سنن ابی داود»، «سنن نسایی» و «سنن ترمذی» چنین نقل شده است که عمر دعا می کرد، و می گفت: خدایا بیان روشنی در مورد خمر برای ما بفرما، هنگامی که آیه شریفه «یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما (بقره/219)؛ درباره شراب و قمار از تو سؤال می کنند، بگو:

ص: 399

در آن ها گناه و زیان بزرگی است و منافعی (ازنظر مادی) برای مردم در بردارد (ولی) گناه آن ها از نفعشان بیش تر است.» نازل شد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیه را برای او قرائت کرد، ولی او باز به دعای خود ادامه می داد، و می گفت: خدایا بیان روشن تری در این زمینه بفرما، تا این که آیه شریفه: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتَّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُون » (نساء/43)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می گویید.» نازل شد، پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن را نیز بر او خواند، باز به دعای خود ادامه می داد، تا این که آیه شریفه «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ * إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده/90-91)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! شراب و قمار و بت ها و ازلام [نوعی بخت آزمایی ]، پلید و از عمل شیطان است، از آن ها دوری کنید تا رستگار شوید. شیطان می خواهد به وسیله شراب و قمار، در میان شما عداوت و کینه ایجاد کند، و شما را از یاد خدا و از نماز بازدارد. آیا (با این همه زیان و فساد، و با این نهی اکید) خودداری خواهید کرد؟» نازل گردید، هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آیه را بر او خواند، گفت: «انتهینا انتهینا؛ از نوشیدن شراب خودداری می کنیم، خودداری می کنیم» (رشید رضا، المنار، ج 7، ص 50).

شأن نزول دوم: راجع به این آیه تفاسیر دیگری نیز ذکر کرده اند، از آن جمله می گویند: منظور از سکر و مستی عبارت از سکر و نشئه خواب می باشد. چنین تفسیری از امام باقر (علیه السلام) نقل شده است. در این صورت قضیه یادشده فوق -که در تفسیر سید قطب نقل شده- با شأن نزول های دیگر متعارض خواهد بود لذا نمی تواند به عنوان سبب نزول آیه موردبحث تلقی شود (حجتی، أسباب النزول، ص 54؛ طبرسی، مجمع البیان، ج 3، ص 52).

ص: 400

به علاوه؛ در برخی از نقل ها آمده است که هنگام نزول این آیه، شراب خوری حرام نبود (سیوطی، الدر المنثور، ج 2، ص 165).

شأن نزولی که مورد استناد سید قطب قرار گرفت، علاوه بر تعارضش با شأن نزول های دیگر اشکالات جدی نیز در متن و سند دارد.

ازجمله این که مضمون این ادعا به شکل های مختلفی نقل شده، درحالی که در جایی گفته شده است که حضرت علی در نماز خواند «و نحن نعبد ما تعبدون؛ همان که شما می پرستید

ما می پرستیم». در نقل دیگری ادعا شده است که وی چنین خواند «لیس لی دین و لیس لکم دین؛ نه من دین دارم و نه شما دین دارید».

هم چنین درباره شخص میزبان، سخنان گوناگونی نقل شده است. برخی از عبدالرحمن بن عوف نام می برند و برخی، یکی از انصار را میزبان معرفی می کنند. گزارش سومی، خود حضرت علی را میزبان می شمارد. افزون بر آن درباره امام جماعت نیز سخنان متضادی نقل شده است؛ گروهی علی را و گروهی خود عبدالرحمن را امام جماعت دانسته اند و برخی از نقل ها اساساً به اشتباه در خواندن آیات اشاره ای ندارند. بدین ترتیب، ما در برابر ادعایی روشن قرار نداریم.

افزون بر اشکال متنی، همه این گزارش ها به عبدالرحمن سُلمی -نام اصلی او عبدالله بن حبیب است- می رسد که وی از کسانی است که در جنگ صفین در لشکر امام علی(علیه السلام) بود؛ اما به اقرار خودش، در باطن با حضرت علی(علیه السلام) دشمنی داشت (طبری، المنتخب، ص 147؛ ثقفی، الغارات ، ج 2، ص 389 – 390).

یکی از راویان دیگر این نقل، عطاء بن سائب است. مزی (م 742 ق) درباره او می نویسد: «از یحیی روایت شده است که گفت: عطاء دیوانه شد و تنها اگر کسی از او در ابتدا شنیده باشد صحیح است ... از یحیی بن معین شنیدم که می گفت: لیث بن أبی سلیم مانند عطاء بن سائب ضعیف است» (مزی، تهذیب الکمال، ج 20، ص 91). از این رو

ص: 401

نمی توان به او استدلال کرد (ذهبی، میزان الاعتدال، ج 3، ص 71).

این روایات، حتی از دیدگاه خود علمای بزرگ اهل سنت نیز مردود است؛ چنان که حاکم نیشابوری (م 405 ق) در این باره می گوید: «در این روایت نکته مهمی وجود دارد و آن این است که خوارج این مستی و این اشتباه خواندن نماز را به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب نسبت داده اند.» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 336).

بی تردید، سرمنشأ این تهمت زشت به امام علی(علیه السلام)، همان طور که حاکم نیشابوری گفته، خوارج و به نظر ما خاندان بنی امیه هستند که برای ضربه زدن به آن حضرت و پایین آوردن مقام ایشان در میان مردم، و از طرف دیگر پاک کردن دامان برخی ها از شراب خواری بوده است (نک: مرتضی عاملی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ج 5، ص 314 – 315).

با توجه به شأن نزول هایی که از منابع اهل تسنن و شیعه ذکر شد، برای شخص منصف نسبت به نادرستی این روایت ها هیچ تردیدی باقی نمی ماند، مگر این که او از ابتدا بنا را بر پذیرش حدیث بگذارد که ظاهراً صاحب فی ظلال القرآن با سکوتی که در ذیل آیه شریفه نموده، از این گروه است.

ج. دیدگاه سید قطب پیرامون مباهله

«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) به معنای رها کردن و قیدوبند را از چیزی برداشتن است، و «ابتهال» در دعا به معنی تضرع و واگذاری کار به خداست. و اگر آن را گاهی به معنای هلاکت و لعن و دوری از خدا گرفته اند نیز به خاطر این است که رها کردن و واگذار کردن بنده به حال خود، این نتایج را به دنبال می آورد، این بود معنای مباهله ازنظر ریشه لغت. و ازنظر مفهوم متداول و اصطلاح نیز به معنای نفرین کردن دو نفر به یک دیگر است بدین ترتیب که افرادی که درباره یک مسئله مهم مذهبی با هم گفت وگو دارند در یک جا جمع شوند و به درگاه خدا تضرع کنند و از او بخواهند که دروغ گو را رسوا سازد و مجازات کند.

ص: 402

یکی از مباحث مورد اختلاف میان شیعه و برادران اهل سنت مانند سید قطب، مسئله مباهله پیامبر (صلی الله علیه و آله) با نصارای نجران است، این نوشتار سعی بر آن دارد تا با توجه به حقایق تاریخی و شأن نزول آیه این مسئله تبیین شود.

سید قطب در تفسیر آیه شریفه مباهله هیچ اشاره ای به «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» و مصادیق آن ها نکرده (سید قطب، فی ظلال القرآن، ج 1، ص 405). برخی نیز مانند نویسنده تفسیر «المنار» در ذیل آیه می گوید: «این روایات همگی از طرق شیعه است، و هدف آن ها مشخص است. آن ها چنان در نشر و ترویج این احادیث کوشیده اند که موضوع را، حتی بر بسیاری از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساخته اند (رشید رضا، المنار، ج 3، ص 322).

در تبیین آیه باید گفت: با عنایت به این که قرآن برای فهم و درک عموم مردم نازل شده؛ لذا برای فهم درست این آیه و آیات دیگر، نخست باید به فهم عرف مراجعه نمود و دید که عرف مردم از این آیه چه می فهمند و چه برداشتی از آن دارند و بعد با توجه به شأن نزول، مصادیق آن مشخص شود. الفاظی که احیاناً در این آیه مورد اختلاف قرار می گیرد، عبارت هستند از: «أَبْناء، نساء و أَنفس» که باید دید منظور از این کلمات چیست و از استعمال این کلمات چه معانی ای به ذهن متبادر می شود.

در لغت و احکام اسلامی به فرزند و فرزندزادگان، «ابن» گفته می شود، اما «نساء» به معنای زن و جنس مؤنث است. «أنفس» به کسی می گویند که از جهت نزدیکی و قرابت به منزله جان شخص باشد. با توجه به شأن نزول هایی که از طریق شیعه و سنی نازل شده. این اسامی بر علی و فاطمه و حسن و حسین تطبیق می کند.

در شأن نزول آیه شریفه نقل شده که این آیه و آیات قبل از آن درباره هیئت نجرانی نازل شده است: «... و هنگامی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) آن ها را به مباهله دعوت کرد. آن ها تا فردای آن روز از حضرت مهلت خواستند و پس از مراجعه به شخصیت های نجران

ص: 403

و اسقف (روحانی بزرگشان) به آن ها گفتند: شما فردا به محمد نگاه کنید، اگر با فرزندان و خانواده اش برای مباهله آمد، از مباهله با او بترسید، و اگر با یارانش آمد با او مباهله کنید؛ زیرا چیزی در بساط ندارد، فردا که شد پیامبر (صلی الله علیه و آله) آمد درحالی که دست علی بن أبی طالب را گرفته بود و حسن و حسین در پیش روی او راه می رفتند و فاطمه پشت سرش بود، نصاری نیز بیرون آمدند درحالی که اسقف آن ها پیشاپیش شان بود، هنگامی که دید پیامبر (صلی الله علیه و آله) با آن چند نفر آمدند، درباره آن ها سؤال کرد به او گفتند: این پسر عمو و داماد او و محبوب ترین خلق خدا نزد اوست و این دو پسر، فرزندان دختر او از علی هستند و آن بانوی جوان دخترش فاطمه است که عزیزترین مردم نزد او، و نزدیک ترین افراد به قلب او است ... .

سید به اسقف گفت: برای مباهله قدم پیش گذار. گفت: نه، من مردی را می بینم که نسبت به مباهله با کمال جرأت اقدام می کند و من می ترسم راست گو باشد، و اگر راست گو باشد، به خدا یک سال بر ما نمی گذرد درحالی که در تمام دنیا یک نصرانی که آب بنوشد وجود نداشته باشد.

اسقف به پیامبر اسلام عرض کرد: ای ابوالقاسم! ما با تو مباهله نمی کنیم، بلکه مصالحه می کنیم، با ما مصالحه کن، پیامبر با آن ها به دو هزار حله (قواره پارچه خوب لباس) که حداقل قیمت هر حله ای چهل درهم باشد، و عاریه دادن سی دست زره، و سی شاخه نیزه، و سی رأس اسب مصالحه نمود، درصورتی که در سرزمین یمن، توطئه ای برای مسلمانان رخ ندهد، و پیامبر ضامن این عاریه ها خواهد بود، تا آن را بازگرداند و عهدنامه ای در این زمینه نوشته شد.» (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 8، ص 248)؛ این شأن نزول با تفاوت های مختصری در کتب احادیث و تفاسیر مانند: صحیح مسلم، جزء 12، ص 129، ش 4420؛ سنن ترمذی، جزء 10، ص 260، ش 2925 و جزء 12، ص 187، ش 3658؛ مسند احمد، جزء 4، ص 32، ش 1422؛ مستدرک حاکم، جزء 11، ص 26، ش

ص: 404

4702، که او می گوید مطابق شرط شیخین، این حدیث، صحیح است؛ انوار التنزیل و أسرار التأویل بیضاوی، ج 2، ص 20 و نیز معجم الکبیر طبری؛ صحیح ابن حبان، مشکل الآثار طحاوی و... نیز) آمده است، و فخر رازی در ذیل تفسیر آیه مذکور بعد از بیان شأن نزول آیه تطهیر برای امام حسن و امام حسین و حضرت فاطمه و امام علی (علیهم السلام)، می گوید: این روایت در میان علمای تفسیر و حدیث، مورد اتفاق است).

با توجه به شأن نزول این آیه، اکنون این پرسش مطرح می شود که اگر این افراد در روز مباهله همراه پیامبر نبودند، پس با توجه به منابع تاریخی چه افرادی همراه آن حضرت حضور داشتند؟

نتیجه

در این مختصر روشن شد که شأن نزول و تفسیرهای متعددی برای آیه چهل وسه سوره نساء بیان شده است، هم چنین روشن شد که سید قطب روایات غیر معتبر در شأن نزول آیه را در ردیف روایات صحیح قرار داده تا به مقصودی که در پی آن است دست یابد، شأن نزولی که وی گزارش می کند علاوه بر تعارض با شأن نزول های دیگر، دارای اشکالات جدی متنی و سندی است. بنابراین، روایاتی که تهمت شراب خواری به امام علی(علیه السلام) زده اند، از اعتبار ساقط هستند. و هیچ مسلمانی که اندکی از شخصیت امیر مؤمنان(علیه السلام) آگاهی داشته باشد، شک در دروغ بودن این روایات نمی نماید؛ زیرا آن حضرت (علیه السلام) از زمان کودکی در دامان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بزرگ شده و اخلاق ایشان را به خود گرفته است؛ چگونه می توان تصور نمود که چنین کاری از وی صادر شده باشد!.

ص: 405

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379.

1. ابن کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، دار الکتب العلمیة، منشورات محمدعلی بیضون، بیروت، 1419 ق.

2. ابن حنبل، احمد، المسند، قاهره، دارالحدیث، 1416 ق.

3. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416 ق.

4. بیضاوی، ناصرالدین، انوار التنزیل و أسرار التأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418 ق، سایت التفاسیر، http://www.altafsir.com (المکتبة الشاملة).

5. ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، تحقیق: عبدالرحمان محمد عثمان، بیروت، دارالفکر، چاپ دوم. 1403ق، سایت الإسلام، http://www.al-islam.com (المکتبة الشاملة).

6. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، دارالکتاب الإسلامی ، قم، 1410ق.

7. حاکم نیشابوری، ابوعبدالله محمد، المستدرک علی الصحیحن، بیروت، دارالکتب، 1409ق، سایت جامع الحدیث، http://www.alsunnah.com (المکتبة الشاملة).

8. حجتی، سید محمدباقر، اسباب النزول، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی ، چاپ ششم، سال 1377 ش.

9. ذهبی، محمد بن أحمد، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، بیروت، دارالمعرفة، 1382 ق.

10. فخر رازی، ابوعبدالله، مفاتیح الغیب ، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420 ق .

11. رشید رضا، محمد، تفسیر القرآن الحکیم (المنار)، بیروت، دارالفکر، 1393 ق.

12. سید قطب، بن ابراهیم شاذلی ، فی ظلال القرآن ، قاهره ، دارالشروق ، چاپ هفدهم ، 1412 ق .

13. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404 ق.

14. فارسی، علی بن بلبان، صحیح ابن حبان، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1414، موقع جامع الحدیث، http://www.alsunnah.com (المکتبة الشاملة).

ص: 406

15. خالدی، صلاح الدین عبد الفتاح، سید قطب از ولادت تا شهادت، ترجمه: جلیل بهرامی نیا، تهران، احسان، 1381.

16. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القران، ترجمه: موسوی همدانی، سید محمدباقر، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، چاپ پنجم، 1374 ش.

17. طبرانی، المعجم الکبیر، ملفات وورد علی ملتقی أهل الحدیث، http://www.ahlalhdeeth.com (المکتبة الشاملة).

18. طبرسی، فضل بن حسن ، تفسیر جوامع الجامع ، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1377 ش .

19. طبرسی، فضل بن حسن ، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: رضا ستوده، تهران، انتشارات فراهانی، 1360 ش.

20. طبری، محمد بن جریر، المنتخب من ذیل المذیل، قم، تبیان، 1387.

21. طحاوی، مشکل الآثار، سایت الإسلام، http://www.al-islam.com (المکتبة الشاملة).

22. مزی، یوسف بن عبدالرحمن، تهذیب الکمال فی أسماء الرجال، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1400 ق.

23. مسلم، صحیح مسلم، موقع الإسلام، http://www.al-islam.com (المکتبة الشاملة).

24. معرفت، محمدهادی، تفسیر ومفسران، قم، مؤسسۀ فرهنگی تمهید، 1380.

25. نجمی، احمد، سید قطب طلایه دار بیداری اسلامی، بی نا، بی چا، بی تا.

26. مرتضی عاملی، جعفر، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، قم، دارالحدیث ، 1426 ق.

27. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1411 ق.

ص: 407

جلد 6

اشاره

ص: 1

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد ششم (امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر اسم ناشر

چاپ اسم چاپخانه

تیراژ تعداد چاپ شده

قیمت قیمت

نوبت نشر اول

شابک شابک گرفته شود

ارتباط با ما اطلاعات مرکز پخش

ص: 3

ص: 4

ص: 5

ص: 6

فهرست

مقدمه دبیر علمی کنگره 13

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 23

مقدمه مسئول بخش شعر و ادبیات کنگره 27

1. سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی(علیه السلام) و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی 37

چکیده 39

مقدمه 40

1- پیشینه 41

2- برخی مؤلفه های سبک زندگی اسلامی 42

الف) رعایت حقوق همسایگی 42

ب) رعایت عدالت اجتماعی 43

ج) راستی و درستی 47

د) لزوم کار و تلاش و تولید ثروت 49

ه- ) لزوم کسب علم و دانش 51

ز) نیکی و بخشش 53

ح) میانه روی و پرهیز از اسراف 54

ط) انسان دوستی و توجه به همنوع 56

ی) آداب سخن گویی و مقام و ارزش زبان 58

نتیجه 60

ص: 7

2. بررسی تطبیقی تأثیرپذیری شافعی از نهج البلاغه در مضامین اخلاقی 63

چکیده 65

مقدمه و اهمیت پژوهش 66

پرسش های پژوهش 66

پیشینه پژوهش 67

گرایش شافعی به ادبیات 67

شافعی و سرایشِ شعر 68

1. بررسی تطبیقی مضامین اخلاقی در شعر شافعی و نهج البلاغه 69

شباهت های واژگانی 69

الف. روز جدید، رزق جدید 69

ب. آدمی در زیر زبان... 70

ج. رزق مقدّر 70

د. انواع رزق 70

ه-. مذمت عیب جویی 71

و. پایان شب سیه ... 71

ز. ارزش تقوی 72

ح. عیب خود دیدن 72

ط. ناپایداری دنیا 72

2. اشتراک در تصویر 73

الف. تشبیه زبان به حیوان درنده 73

ب. تشبیه مرگ، به مستی 73

ج. تشبیه دنیا به مردار 74

د. فریبندگی دنیا 74

3. اقتباس 75

الف. سکوت در برابر نادان 75

ب. طمع 76

یک. طمع عامل خواری انسان 76

دو. طمع عامل هلاکت انسان 76

ص: 8

ج. علم با عمل 77

د. ناپایداری شادی و ماندگاری غم دنیا 77

ه- . دگرگونی روزگار 78

و. خطر آرزوی طولانی 78

ز. هم نشینی 78

یک. خطر هم نشینی با شاهان 78

دو. هم نشینی با دانشمندان 79

ح. ارزش تواضع 79

ط. اهمیت قناعت 80

ی. زشتی درخواست از فرومایه 80

ک.حتمی بودن قضا و قدر 81

ل. تشخیص حق از باطل 81

م. سخاوت، پوشاننده عیب 82

ن. راحتی پس از سختی 82

س. انواع دوستان 82

نتیجه 85

3. نمادهای قدسی در ولایت نامه های حضرت علی (علیه السلام) 87

چکیده 89

مقدمه 90

پیشینه و اهمیت پژوهش 90

روش پژوهش 91

چیستی ولایت نامه 91

نمادهای قدسی ولایت نامه 92

الف. قنبر در ولایت نامه ها 93

ب. ذوالفقار در ولایت نامه ها 96

ج. دُلدُل در ولایت نامه ها 99

نتیجه 102

ص: 9

4. تجلی عدالت امام علی (علیه السلام) در شعر عربی 105

چکیده 107

مقدمه: 107

پیشینه 108

1. مفهوم شناسی عدالت 108

2. فضیلت و عظمت امام علی علیه السلام 110

3. جنبه های عدالت علوی در شعر عربی 111

الف. عدالت حکومتی حضرت علی علیه السلام 111

ب. عدالت اجتماعی حضرت علی علیه السلام 112

نتیجه 117

5. اشعار برگزیده رسیده 119

1. «معاویة الحال لاتجهل» 121

2. خدا می خواست تا تقدیر عالم این چنین باشد 125

3. دلگرمی است، دلخوشی آن چنانی است 126

4. به آتش می کشم آخر زبان سربه زیرم را 127

5. بهار واژه تویی گل تویی، گلاب تویی 128

6. پیمبر آیا؟ که نه وصی شد، محمّد آیا؟ که نه علی شد 129

7. مثل خورشیدی که از برق نگاهش ریخته 130

8. دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد 131

9. خبر، نبی ست در این جمله، مبتدا علی است 132

10. گفتند علی یک تنه با دست نگه داشت 133

11. نماز صبح به شرط خشوع باید کرد 134

12. کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی 135

13. در کسوت آیات مزامیری داوود 136

14. گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی 137

15. بدر : ماه تمام 138

16. بهانه این شعر ناگهان باشی 140

17. شکفتن گل در زلال آب 141

ص: 10

18. می رود در خودش قدم بزند 142

19. می شناسند کوچه ها او را 143

20. رها کنید مرا باز در نجف باشم 144

21. چه روزها که پر از حسرت زمان تواند 145

22. بغض فریاد 146

23. درشب قدر، شهادت حضرت علیg 147

24. مصرع ناقص من کاش که کامل می شد 148

25. مولای ما نمونه دیگر نداشته است 149

26. ﺷﻌﺮی ﺟﻬﺎدی ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ درﯾﺎی ﺑﯿﮑﺮان ﻣﻮﻻ ﻋﻠﯽ(علیه السلام) 150

27. نهج البلاغه 151

28. در سوگ امام المتقین علیه السلام 152

29. مسمط ترکیب بند در وصف مولی الموحدین علی بن ابیطالب علیه السلام 153

30. جمعی که برای نان عبادت کردند 157

31. سقیفه وغدیر خم 158

32. با آن که آفریده شده ست آدم از خدا 159

33. ماه کامل نیست 160

34. تنهایی ات جامانده است 163

35. تا مهر ترا بجان خریدم 166

36. روز خونین 167

37. رباعی (ما را به جگر داغ نهان داغ علی است) 168

38. آیه در آیه ... 169

39. شانه می زد تا به گیسوی علی، بنت اسد 170

40. به سینه یاد خدا دارم و نشان علی 171

41. از پیمبر یا خدا درباره حیدر بپرس 172

42. دریا 173

43. با خاک پایت گاه گاهی همنشین هستی 176

44. از بدر، از خیبر علی را می شناسند 177

45. دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند 178

ص: 11

46. و در پاسخ علی برخاست، میدان شد چه میدانی 179

47. هم دلبر و دلاور و دلدار مرتضی 180

48. کیست مولا؟ آن که نفسش را اسیر آورده است (عید غدیر خم) 181

49. بده ساقیا، قدحی به ما، که ملال را، به سر آوَرَد (عید غدیر خُم) 182

50. کمال هر چه در این عالم از کمال علی است 183

52. اتّفاق روشن غدیر 184

53. سخاوتِ شگفت 185

54. اشعار شهادت حضرت علی علیه السلام 187

ص: 12

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 13

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت^ شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 14

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 15

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ص: 16

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی

سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 17

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛

2- قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5- امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 18

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان؛

2. جامعة المصطفی العالمیة؛

3. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

4. استانداری اصفهان؛

5. شهرداری اصفهان؛

6. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

7. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

8. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

9. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

10. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

11. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

12. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

13. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

14. دانشگاه اصفهان؛

15. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

ص: 19

16. حوزه علمیه اصفهان؛

17. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

18. مجامع ادبی استان اصفهان؛

19. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

20. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

21. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

22. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

23. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

24. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

25. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

26. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

27. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

28. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

ص: 20

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

ص: 21

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت علیهم السلام جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف)قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 22

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 23

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 24

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 25

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین^ محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 26

مقدمه مسئول بخش شعر و ادبیات کنگره

بسم ربّ العلی الاعلی

زمین که نقطه کوری در آسمان علی است

فلک چراغ شبستان آستان علی است

ملک سه نوبته نهج البلاغه خوان علی است

قلم گرسنه یک خطبة البیان علی است

و عنده کلماتی که ما نمی دانیم

علی پر از برکاتی که ما نمی دانیم

(عباس شاه زیدی)

در آستانه یکهزاروچهارصدو چهل و یکمین سال از هجرت پیامبر عظیم الشأن اسلام| چاردهمین قرن غربت و مظلومیت مظهر بی نهایت امام العارفین علی بن ابیطالب علیه صلوات الله الملک الغالب را به نظاره نشسته ایم و همچنان قرن ها به قیامت می رسند و ما نیز همچنان او را نخواهیم شناخت همانگونه که پیامبر به علی علیه السلام فرمود: «یاعلی! ما عرف اللّه حقّ معرفته غیری و غیرک و ما عرفک حقّ معرفتک غیراللّه و غیری.

ای علی ! خداوند متعال را نشناخت به حقیقت شناختنش جز من و تو، و تو را نشناخت آن گونه که حق شناخت توست جز خدا و من. (مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص268).

پس به ناچار او را در آیینه کلام معجز نشانش جستجو می کنیم آنگاه که فرمود:

ص: 27

«أَمَا وَاللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی یَنْحَدِرُ عَنِّی السَّیْلُ وَلَا یَرْقَی إِلَیَّ الطَّیْرُ»؛ «به خدا سوگند! او پیراهن خلافت را بر تن کرد در حالی که خوب می دانست جایگاه من در امرخلافت مانند محور سنگ آسیاب است. سیل خروشان [علم و فضیلت] از دامنه کوهسار وجود من پیوسته جاری است و مرغ [دور پرواز اندیشه] به قلّه [وجود] من نمی رسد». (خطبه شقشقیه)

به راستی نهج البلاغه سرزمین روزهای همواره روشنی است که تکلیف شب های ساکنانش نیز به زیبایی سپیده دمان لیلة الرغائب روشن است، و لیلة القدر، سایه نشین خورشید کلمات فرمانفرمایش. نهج البلاغه قلعه تزلزل ناپذیری است که ستون های استوار هر حکمتش، سماع قلم و شمشیر شیر خدا و نامه برنامه های حکمت منزلتش، بال های فرشته وحی است. اینجا سرزمینی است که تمام هستی سنگ ریزه ای است در پایین دست دامنه پرشکوه یَنحَدرُ عنّی السّیل؛ (خطبه3) و اندیشه های بلند، کوتاه از ارتفاع وَلایَرقی اِلَیَّ الطّیر؛

به دامنت نرسد دست کس که جلوه ناز

تو را به بام فلک برد و نردبان برداشت

(شاپور تهرانی)

ابن ابی الحدید معتزلی می گوید «این کلام نورانی فروتر از کلام خالق و فراتر از کلام مخلوق است» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص24). پس به راستی ما در ناپیدای ملکوت کلام امیر بیان، که خود تالی تلو قرآن مبین است چیزی جز بهت و سکوت و حیرت برای گفتن نداریم مگر نه اینکه فرشتگانِ نزدیک، و مقرّبان دوردست، به خطبة البیان علی احرام بسته اند. به راستی آیا این سخنان ارجمند، سرریز همان قرآنی نیست که بر سینه پیامبری نازل شد که خودش و علی را پدر امّت نامید؟ «أَنَا وَعَلِی أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّة»؛ (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج16، ص95) مگر نه اینکه امیر بیان، و مولای متقیان علیه السلام فرمود: این قرآن است پس از آن بخواهید تا سخن گوید اما هیچ گاه برای شما سخن نگوید و رازهای نهفته اش را بیرون نریزد، اما اگر از من بپرسید آن اسرار را برای شما بازخواهم گفت، زیرا من

ص: 28

آگاه ترین شمایم و هیچ آیه ای بر پیامبر فرود نیامد مگر آنکه آن را برای من تلاوت و املا فرمود.

«وَهَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَینَ الدَّفَّتَینِ، لاَ یَنْطِقُ بِلِسَان، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَان، وَإنَّمَا یَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ»؛ «این قرآن خطی است که نوشته شده ودرمیان دوجلد است و زبان نمی گشاید و چاره ای نیست که برای فهم آن نیاز به مترجمی دارد. و این تنها مردان هستند که از جانب قرآن سخن می گویند».

«ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ فَلَنْ ینْطِقَ لَکُمْ، أُخْبِرُکُمْ عَنْه...»؛ (نهج البلاغه، خطبه157)، این قرآن است پس او را به سخن آورید که هرگز سخن نگوید اما این منم که قرآن را به سخن درمی آورم و از آن آگاهتان می سازم.

و همین کلام نورانی «مَن عِندَهُ کِتاب» بود که سید حمیری درباره اش می گوید:

مَن عِندَهُ اُمُّ الکِتابِ و حُکمُه

من شاهِدٍ یَتلوهُ منهُ نَذارا

علمُ البلایا والمنایا عِندَهُ

صِلُ الخطابِ نمی الیهِ وصارا

سیدالشعراء حمیری اعلی الله مقامه امام علی علیه السلام را خازن وحی الهی نامیده است:

وَ عَلیُّ خازِنُ الوَحیِ الذّی

کانَ مُستَودَعَ آیاتِ السُّوَر

و در جایی دیگر گفته است:

خازِنُ الوَحیِ وَالذّی أُوتِیَ ال-

حُکمَ صَبیّاً طِفلاً وَ فَصلَ الخِطابِ

کانَ لِلّهِ ثانِیَ أثنَینِ سِرّاً

وَقُرَیشٌ تَدِینُ لِلاَنصابِ

(سید حمیری، دیوان، ص36)

به راستی آیا کلمات معجزنظام علوی، مصداق همان نیست که خدا در قرآن و قرآن در پیامبر و پیامبر در علی تجلی کرد؟ پس ای قرآن ناطق مظلوم! ما اگر چه چهارده قرن تمام قد به معرفت تو قامت نبسته ایم اما هنوز گوش هایمان را به مأذنه ای سپرده ایم که بهترین نام خدا را منتشر می کند که گلدسته های بی نام تو، فرودگاه فرشتگان نیست، چقدر آب در هاون می کوبند مصلّینِ بی علی ولیّ الله.

ص: 29

فتد چو مُقریِ تسبیح در گلوش گره

مؤذنی که نگوید علی ولی الله

(حاجی محمدجان قدسی مشهدی، م 1056ق)

ای رساترین فریاد تاریخ ! چهار قرن سپری شد تا به سپردن کلید آتشکده کلماتت به دست سیّد رضیّ،(1)

رضایت دادی و امروز یک هزاره از آن روزگار می گذرد.

و من هنوز متحیرم که سیّد رضی علیه چگونه اقیانوس را تبویب کرد مگر می شود بحر را در کوزه جای داد. حالا ماییم و این اقیانوس بیکرانی که از شدّت پیدایی نمی بینیمش.

ای محراب نشین ملکوت! امسال زمین و آسمان در هزار و چهارصدمین سال فقدانت به سوگ نشسته اند. چهارده قرن کم نیست. به جان خودت سوگند که ما دیگر طاقت شنیدن، صَبَرتُ وَفی العینِ قذی را نداریم تا چه رسد به وَفی الحلقِ شجی (خطبه3).

دیگر با چه زبانی باید مظلومیتت را به گوش های سنگین ما فریاد باشی. هنوز رنجاغمان خطبه ی دردآلود شقشقیه ات، شقیقه های متورم تاریخ را به درد می آورد. دیگر با چه اشاره ای باید به چشم های خیره ما صراط المستقیم را نشان بدهی و ما همچنان از کج راهه های بی سرانجام برنگردیم. دیگربه دنبال کدام نشانه و خبری خبرتر از تو بگردیم، مگر نه آنکه خودت فرمودی: «مَا لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ آیَةٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی وَلَا لِلَّهِ مِنْ نَبَإٍ أَعْظَمُ مِنِّی»؛ (کلینی، کافی، ج1، ص207).

بگذار ناسازان ستیزنده، دست هایشان را از دامان حبل المتین رها کنند، همان اکثرُهُم لا یَعقلون؛ واغلبهم لایَشعرونی که یا اشباحَ الرِّجالَ وَلارِجالشان خواندی که ما همچنان با برادر قرآن عقد اخوت بسته ایم.

هزار و چهارصد سال خطبه هایت فریاد بودند ولی ما همچنان اسیر متن های حقیر و زنگ زده بودیم. حالا به پریشانی ما رحم کن که هنوز بدن هایمان مجتمع اند و دل هایمان پراکنده. «اَیُّهَاالنّاسُ اَلمُجتَمِعَة أبدانَهُم، اَلمُختَلِفَة أهواؤهُم» (خطبه29).

ص: 30


1- . ابوالحسن محمد بن حسین الطاهر ذوالمناقب المشهور به شریف الرضی، سال 400 هجری

هنوز ما اگر تو را نداشته باشیم دشمن از درون و بیرون در ما آزمندان آرزومند طمع می کند: «وَفِعلکُم یُطمِعُ فیکُمُ الأعداء»(خطبه29).

کوتاه سخن آن که،

هرچه گویم عشق از آن بهتر بود

عشق امیرالمؤمنین حیدر بود

(میرجمله شهرستانی، م981 ق)

و قرار شد نصف جهان قرارگاه اولین کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام باشد با موضوع تبیین سیره و خصائص آن بزرگوار. تصمیم ها گرفته شد و پس از نشست های مقدماتی به همراهان همدل خود گفتیم: {ارْکَبُوا فیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَمُرْساها} (هود/41)؛ «به نام خدا بر آن سوار شوید و هنگام حرکت و توقف کشتی، یاد او کنید».

هرچه بادا باد، ما کشتی در آب انداختیم

گر بُود بیگانه باد شرطه، طوفان آشناست

(حاجی محمدجان قدسی مشهدی، م 1056ق)

و به فضل بی دریغ الهی بادهای موافق بر ناسیه ی بادبان های این سفینه مبارکه وزیدن گرفتند و فراخوان های این کنگره مبارک پرستو وار، آسمان نصف جهان را درنوردیدند حتی از نصف جهان نیز گذشتند تا خبر به گوش همه ی جهان رسید و زبان آوران علوی نویس را به تکاپو واداشت.

مگر نه اینکه علی علیه السلام، در کتاب معجر کلماتش که اَخُ القرآنش نامیده اند در نامه ای به عثمان بن حُنَیف، گماشته خود در بصره، به این شعر «اَعشی»، که یکی از شعرای جاهلیت و از کفار قریش بود تمثّل جستند که:

شَتّانَ ما یَومی عَلی کورِها

وَ یَوم حَیّانَ اَخی جابرٍ

(خطبه3)

«چه تفاوت هاست میان این روز من (که بر پشت شتر در بیابان های بی آب وعلف سرگردانم) و روز حیّان - برادر جابر - که راحت و آسوده در خنکای خانه اش به سر می برد»

بیت فوق از اعشی، شاعر مشهور دوران جاهلیت عرب و از ندیمان حیان است. حیان -

ص: 31

برادر جابر - در شهر یمامه، صاحب مکنت و دولت فراوان بوده و روزگار را در عیش و خوشی می گذرانده است. اعشی که راحتی و آسودگی وی را دیده بود، با حسرت و افسوس در گرمای بیابان، روز سخت خود را با حال و روز خوشِ حیّان مقایسه می کند.

و مگر نه اینکه حضرتش در نامه 64 نهج البلاغه در جواب تهدیدهای از سرِ ترس معاویة بن ابوسفیان از زیبایی این شعر حاتم طایی بهره بردند که:

مُستقبلین ریاحَ الصّیفِ تَضرِبُهُم

بِحاصبٍ بَینَ اَغوارِ وَ جَلمود

(نهج البلاغه، نامه 64)

«رو (چهره) در مسیر وزش بادهای تابستانی دارند که در میان صخره ها و گودال ها ریگ به چهره آنان می زند» حضرتش در این نامه به اسطوره مکر و فریب، معاویة بن ابی سفیان می نویسند: من خودم به دیدار تو خواهم آمد، و اگر تو برای جنگ با من شتاب کنی و به سوی من بیایی مثل آن است که با پای خودت به مسلخ آمده ای، و حکایت تو مَثل کسانی است که شاعر بنی اسد گفته : چهره به بادها ی تابستانی می دهند که ریگ بر چهره شان می کوبد. حضرت با این تمثیل، تیر و شمشیرهایی را که بر سر لشکر معاویه خواهد بارید را به گردبادهای تابستانی تشبیه فرموده است؛ زیرا بلافاصله، از این استعاره ی زیبای حاتم طایی رمزگشایی فرموده و تصریح به نام شمشیر خود نموده و می فرماید: « و شمشیری که با آن جدّ مادری تو یعنی عتبة بن ربیعه، و دایی ات ولید بن عتبه، و برادرت حنظلة بن ابی سفیان را در یکجا در جنگ بدر با آن زدم، هنوز نزد من است.

و مگر نه اینکه آنروز که برادرش عقیل از زیادی دشمنان و قلّت یاران برادرش علی دل شوره گرفته بود حضرتش شعر عباس بن مرداس سلمی را به او گوشزد فرمود که:

فَاِن تسألینی کَیفَ انتَ فَانّنی

صَبورٌ عَلی رَیبِ الزّمانِ صَلیبٌ

یَعِزُّ عَلَیَّ ان تُری بی کآبِهِ

فَیَشمت عاد اَو یساءِ جَیبُ

(نهج البلاغه، نامه 36)

و اگر از من بپرسی که چگونه ای؟ من سخت و صبور در برابر حوادث روزگار ایستاده ام

ص: 32

که بر من بسیار سخت و گران می آید که در چهره ام آثار غم و اندوه دیده شود تا دشمن مرا شماتت کند و دوست اندوهگین گردد.

و مگر نه آن حدیث نبوی(صلی الله علیه و آله وسلم) که فرمود: «ما اَوحیَ الله اِلی نَبیٍّ اِلّا وَقَد اَحضَرَ اَرواحَ الشّعراءِ لِاِستِماعِ الوَحی»: «خداوند بر پیامبری وحی نمی کند مگر اینکه ارواح شعرا را برای شنیدن وحی حاضر می سازد». (امثال و حکم، علی اکبر دهخدا، ج1، ص 310).

و بازگفتیم اگر همه عظمت علی علیه السلام را درک نمی کنیم، اما با همین زبان الکن توصیف فضایلش را ترک نخواهیم کرد که: «مالایُدرَکُ کُلِّهُ، لا یُترَک کُلُّهُ»؛ «کاری را که نمی توان به شکل کامل انجام داد، نباید از اساس آن را ترک کرد» (عوالی الئالی، ج4، ص58، ح207) و اینکه در طول چهارده قرن، شاعران ولایی الی ماشاءالله به ستایش از مولایشان علی و کلام آن حضرت پرداخته اند. رَحِمَ الله مَعشَرَالماضین. و این ابیات مشتی است نمونه آن خروار:

رای تو دشمن مال را، رویت مبارک فال را

نهج تو اهل حال را کرد از بلاغت یاوری

(اوحدی مراغه ای، م 738ق)

هر جا عبارتی به فصاحت کسی نمود

از منهج بلاغت او انتخاب کرد

(ابن حسام خوسفی، م 875 ق)

ای مقالت مثل ماقال النبی، خیرالمقال

وی کلامت بعد قرآن مبین، خیرالکلام

من کجا و مدحت معجزکلامی همچو تو

خاصه با این شعر بی پرگار و نظم بی نظام

(محتشم کاشانی، م998 ق)

کلامش نایب وحی الهی

گواه این سخن مه تا به ماهی

لغت فهم زبان هر سخن سنج

طلسم آرای راز نقد هر گنج

(وحشی بافقی، م991 ق)

سخن های امیرالمؤمنین دل می برد از من

ز اسرار حقایق دلستانی کرده ام پیدا

کلامش بوی حق بخشد مشام اهل معنی را

ز گلزار الهی بوستانی کرده ام پیدا

(فیض کاشانی،1091-1007 ق)

ص: 33

چتر او خورشیدسای و دست او خیبرگشای

نطق او معجزنمای و کلک او قرآن نگار

(صباحی بیگدلی، م 1218ق)

گاه سخن گوهرفشان وز خمّ غیبی می کشان

نهج البلاغه یک نشان زان لعل دُربار آمده

(صحبت لاری/1251-1162ق)

تویی حکیم و کلامت شراب معرفت است

حکیم و سفسطه اش نیست جز شراب حمیم

(ملک الشعرای بهار، 1330-1266ش)

چو خوانمی دفتر و کتابت، فصاحت بی حدّ کلامت

فزایدم معرفت پیامت، زدایدم شبهت و گمان ها

تبارک آن خوش کتاب ایمان،مفسرمجملات قرآن

فصاحتش نورچشم سحبان،مسخرش عقل نکته دان ها

(میرزامهدی الهی قمشه ای، 1280-1352ش)

گنجینة لئالی طبع بلند او

مشحون ز پند و حکمت و وعظ و روایت است

(دکتر قاسم رسا)

در حریم کعبه شاه انس و جان آمد پدید

آن که مقصود دو عالم بود، آن آمد پدید

تا که بنماید بلاغت را نهج، در روزگار

آن خدای نطق و خلاّق بیان آمد پدید

تا که بنماید بلاغت را نهج، در روزگار

آن خدای نطق و خلاّق بیان آمد پدید

(استاد صغیر اصفهانی)

یک حدیث از رحمت تو هر چه در جنّت نعیم

یک کلام از حکمت تو آنچه در گیتی کتاب

(طایی شمیرانی)

مات است روح علم ز نهج البلاغه ات

کردی چه خوب حقّ سخن را ادا علی

(سید رضا مؤید)

بعد قرآن نیست چون نهج البلاغه رهبری

بهترین گنجینه علم است دیوان علی

(استاد طلایی، غفورزاده)

در ذوق جان حلاوت وحی خدا دهد

شیوایی خطابه و شهد پیام تو

دون کلام خالق و فوق کلام خلق

نهج البلاغه آن ملکوتی کلام تو

(ریاضی یزدی/1362-1290ش)

ص: 34

نهج البلاعه را بنگر تا که بنگری

کان جفت وحی، گفته حق است با علی

گر وحی نیست آیت وحی است از آنکه بود

در هر مقام آیتی از مصطفی علی

(استاد امیری فیروزکوهی، 1364- 1288ش)

و بالاخره این مهم همت کسانی را می طلبید که از ابتدا تا انتهای این کنگره مبارک با همه توش و توان معنوی خویش، سنگینی بار این مسئولیت مهم را بر دوش کشیده و لحظه ای پا پس نکشند. پس در ابتدا دست یاری به سمت شاعران نصف جهان دراز کردیم و چون نخستین چراغ را به نام نامی چراغ هدایتِ ازل و ابد، اخُ الاحمد، مظهر قل هوالله احد، قائد الغر المحجلین(1) مولانا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب، علیه صلوات الله الملک الغالب افروخته بودیم بخش عمده ای از شاعران استان، علی الخصوص موزونان جوان، مردانه اجابتمان کردند. سعیهم مشکور، واجرهم عندالله.

امیرالمؤمنین، فَدَتکَ نفسی

لنا مِن شأنِکَ العجب العَجائب

و لولاکَ الاولی سعدوآ ففازوا

و نادتکَ الّذین شقوا فَخابوا

در پایان از دبیر شورای سیاستگذاری کنگره جناب آقای حاج سید حسین رضازاده که عمده بار این مسؤلیت مهم بر شانه های استوار ایشان بود صمیمانه قدردانی نموده و برای همه عزیزانی که در این راه قلمی یا قدمی برداشتند آرزوی توفیق روز افزون دارم.

وَ آخِر دَعوا نا اَنِ الحَمدُ لله ربِ العالمین

آذر98- اصفهان

عباس شاه زیدی(خروش)

دبیر علمی بخش شعر

ص: 35


1- . قائد الغرّ المُحجّلین هو لقب لعلی بن أبی طالب، لقّبه به رسول الله، ومعناه قائد المؤمنین النجباء الذین یعلو وجههم نور الإیمان والتقوی، والتعبیر «الغرّالمحجل» یطلق علی الفرس الجیّد الأصیل، الذی یعلو جبهته بیاض وفی یدیه ورجلیه بیاض

ص: 36

سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی(علیه السلام) و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی

اشاره

فهیمه غلامی زارع زاده(1)

ص: 37


1- . کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان؛ fahimehg@roccketmail.com

ص: 38

چکیده

سبک زندگی به مجموعه هایی از انتخاب ها گفته می شود که فرد آن ها را به کار می گیرد تا نیازهای جاری خود را برآورده و روایت خاصی را که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است در برابر دیگران مجسم سازد. این مقاله مؤلفه های سبک زندگی اسلامی و سالم در سخنان امام علی علیه السلام و بازتاب آن در اشعار حکیم فردوسی را بیان نموده است. هدف کلی این پژوهش بررسی سبک زندگی اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی است. مطالعه بر روی سخنان و شیوه زندگی بزرگان دینی و فرهنگی و یافتن اموری که به زندگی منسوب است نسل امروز را بدون تقلید صِرف از غرب، با ارزش ها و ضد ارزش ها آشنا می کند. روش این مقاله پژوهشی، توصیفی- تحلیلی است و بر اساس داده های برآمده از گردآوری کتابخانه ای است که به تحلیل و بررسی سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی علیه السلام به عنوان الگوی جامعه بشریت و تبلور آن در اشعار حکیم فردوسی می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد که دیدگاه حکیم فردوسی از فرمایشات امام علی علیه السلام در خصوص سبک زندگی اسلامی و سالم همسویی دارد. با بررسی تطبیقی اشعار شاهنامه فردوسی با سخنان امام علی علیه السلام به روشنی می توان دریافت، فردوسی از مضامین شاخص و ارزشمند اخلاقی و اجتماعی ازجمله: توصیه به نیکی، بخشش، راستی، میانه روی در مصرف، کسب علم و دانش، کار و تلاش، اهمیت راستی و درستی، دوست یابی و اهمیت آن و ... از قرآن و معصومین^ به خصوص امام علی علیه السلام در ارتباط با سبک زندگی سالم الهام گرفته است. اگر سبک زندگی از الگوهای اسلامی استخراج گردد

ص: 39

و بر اساس آن فعالیت های جامعه شکل بگیرد، هم آهنگی کامل بین معارف دینی و شیوه زندگی به وجود خواهد آمد که می تواند کمک مؤثری در بهبود سبک زندگی باشند و زندگی ها از سمت الگوهای غربی به سوی سبک زندگی ایرانی- اسلامی یا اخلاق دینی سوق می یابد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، شاهنامه فردوسی، سبک زندگی سالم.

مقدمه

سبک زندگی (life style) عبارت است از الگویی همگرا (کلیت تامی) یا مجموعه منظمی از رفتارهای درونی و بیرونی، وضع های اجتماعی و دارایی هایی که فرد یا گروه بر مبنای پاره ای از تمایلات و ترجیح (سلیقه) و در تعامل با شرایط محیطی خود ابداع یا انتخاب می کند (مهدوی کنی، مفهوم سبک زندگی و گستره آن در علوم اجتماعی، ص78).

مفهوم سبک زندگی، منبعث از دستورالعمل های قرآن مجید و سنن نبی اکرم و ائمه بزرگوار است که در چارچوب برنامه هایی به صورت احادیث و حکایات از پیشوایان عالی قدر ایشان باقی مانده و وجوهی مختلف مورد توجه قرار گرفته و ابعاد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی و اصولی مهم و مؤثر در پیشرفت و سعادت از نگاهی الهی بیان شده است و استفاده از این اصول در ارائه راهکار می تواند ما را به اصلاح سبک زندگی و نزدیک کردن آن به متن اسلامی یاری کند. سبک زندگی را می توان به مهره های متعددی تشبیه کرد که علوم انسانی به خود آن مهره ها و بدون ارتباط با عوامل دیگری می پردازند، ولی سبک زندگی اسلامی، نه تنها به خود مهره ها بلکه به آن چه سبب ارتباط آن ها با هم می شود نیز می پردازد (کاویانی، سبک زندگی اسلامی و ابزار سنجش آن، ص18).

شاعران متعهد ادب فارسی نیز عواطف و اندیشه های خود را در قالب کلمات موزون به تصویر کشیده اند که تأمل در آن ها چشم انداز زیبایی را فراهم می نماید. یکی از این شعرای توانای ادب فارسی، شاعر شیعی، حکیم فردوسی بود. علاقه شدید فردوسی به حضرت علی علیه السلام و خاندان او به حدی است که به حق تعالیم ارزشمند انسان ساز قرآن کریم و احادیث معصومین به ویژه امام علی علیه السلام چون مرواریدهای درخشان، در اثر جاودانه اش

ص: 40

شاهنامه را به مرتبه والایی از کمال زیبایی رسانده است که غبار کهنگی بر آن نمی نشیند و شاداب و زنده می ماند.

شاهنامه فردوسی در عین جنبه حماسی و غنائی، به منظور انسان سازی و آموزش و هدایت جامعه به سوی سعادت بشر سروده شده است. از نکات بارز شاهنامه، پندها و مطالب عبرت آموز و دستورات اخلاقی آن است.

رسیدن به جامعه مطلوب و آرمانی و به پا داشتن خوبی ها و پاکی از ویژگی های این حماسه است که متناسب با دریافت قشرهای مختلف جامعه است (خلیلی جهان تیغ، ادبیات تعلیمی و تربیتی در شاهنامه فردوسی، ص45).

شاهنامه باورهای ارزشمند ملت ایران و سخنان حکمت آموز دینی را بازگو می کند و از این روی راه و رسم زندگی هدف دار، تبیین وظایف فردی، خانوادگی و اجتماعی را به ما می آموزد و ما را به رستگاری راهنمایی می کند.

عمده ترین چالش زندگی امروز، عدم وضوح فلسفه زندگی مناسب با عناصر ارزشی و اخلاقی جامعه و ارائه الگوی مناسب برای انتخاب سبک زندگی اسلامی است. این موضوع باعث سرگشتگی افراد جامعه برای درک معنا و مفهوم زندگی و انتخاب روش مناسب آن است.

در این تحقیق از تحلیل مضمونی اهم محورهای مطالعات سبک زندگی اسلامی حکیم فردوسی و مصادیق آن از منظر امام علی علیه السلام بهره گرفته شده که با مراجعه به سخنان امام علی علیه السلام و مجموعه اشعار شاعر توانای ادب فارسی، حکیم فردوسی مضامین اجتماعی و اخلاقی در حوزه سبک زندگی اسلامی و سالم مورد بررسی قرار گرفته و به روش تطبیق، مضامین مربوط به آن در سخنان امام علی علیه السلام ریشه یابی و استخراج و ذیل هر عنوان تدوین گردید.

1- پیشینه

در زمینه اشعار فردوسی و سخنان امام علی علیه السلام مقاله های زیر نوشته شده است:

- تأثیر نهج البلاغه بر ادب فارسی، سید محمدمهدی جعفری، مجله: علوم اجتماعی و انسانی دانشگاه شیراز بهار 1384 - شماره 42 علمی - پژوهشی، (18 صفحه؛ از 1- 18)؛

ص: 41

- امام علی علیه السلام و خاندانش در شاهنامه فردوسی و داستان های حماسی، منصور رستگار فسایی، مجله: ادبستان فرهنگ و هنر، خرداد 1373 - شماره 54 (4 صفحه؛ از 14-17)؛

- تطبیق دیباچه و بخش اساطیری و تاریخی شاهنامه با نهج البلاغه، زهرا دهمرده قلعه نو، مجله: مطالعات ادبیات تطبیقی، تابستان 1391 - شماره 22 علمی-ترویجی، (12 صفحه؛ از 113- 124)؛

- پرتوهایی از سخن امیر بیان و بنان در شاهنامه فردوسی، اسماعیل تاج بخش، مجله: پاژ، زمستان 1391 - شماره 12 (8 صفحه؛ از 51- 58).

البته در موضوع این تحقیق که سبک زندگی امام علی علیه السلام در شاهنامه فردوسی است، هیچ گونه مقاله و کتاب نوشته نشده و فاقد پیشینه است.

2- برخی مؤلفه های سبک زندگی اسلامی

الف) رعایت حقوق همسایگی

حُسن هم جواری تنها یک اصطلاح سیاسی در ارتباط با کشورها نیست و تنها کاربرد بین المللی ندارد. میان اهل یک محل یا در روابط دو همسایه هم مطرح است. امروزه زندگی شهری نیاز به قوانین، ارتباطات و تعاملات خاص خود را دارد و هرگونه وقفه، کوتاهی و نادیده گرفته شدن قوانین آداب شهرنشینی و رعایت نکردن حقوق دیگران تنش ها، خشونت ها و ناملایمات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بسیار را دامن می زند. افراد باید در نوع روابط با همسایه ها به حقوق آن ها احترام بگذارند.

امام علی علیه السلام در آخرین لحظات زندگی، فرزندان خود را خواست و به آنان چنین وصیت کرد: «خدا را، خدا را همسایگان را بپایید... و سفارش فرمود، چندان که گمان بردیم برای آن ها ارثی معین خواهد بود» (کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 157).

در جایی دیگر ایشان در نامه ای به فرزندش امام حسن علیه السلام به عنوان توصیه هایی که از پدری دنیادیده و باتجربه می نویسد، می فرماید: « »؛ «پیش از سفر از هم سفر بپرس و پیش از خانه از همسایه» (همان، ج 1، ص 667).

ص: 42

فردوسی از زبان بهرام که به دبیر دستور داده، برای کارداران اندرزهایی بنویس، درباره همسایگان چنین گفته است:

مجویید آزار همسایگان

به ویژه بزرگان و پرمایگان

(فردوسی، شاهنامه، ج 7، ص 2209)

ب) رعایت عدالت اجتماعی

می دانیم که عدالت یکی از ارکان عملی دین اسلام است، خدای بزرگ پیامبران را فرستاده تا که مردم را به عدالت وادارند. عادل بودن و دادگر بودن عملی است که در رفتار و کردار آدمی نمود پیدا می کند.

در قرآن مجید آیات فراوانی درباره قسط و عدالت و امر بدان ها وجود دارد، مثلاً آیه {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَلایجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی...} (مائده/8)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید، برای خدا به داد برخیزید [و] به عدالت شهادت دهید، و البتّه نباید دشمنیِ گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید. عدالت کنید که آن به تقوا نزدیک تر است...».

قرآن در آیه دیگری نیز گفته است: {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبینَ إِنْ یکُنْ غَنِیا أَوْ فَقیراً ...} (نساء/135).

در این آیه نیز به تمام افراد باایمان دستور داده شده که قیام به عدالت کنید در هر حال و در هر کار و در هر زمان. از آیه چنین استنباط می شود که مؤمن و مسلمان راستین باید در برابر حق و عدالت، هیچ گونه ملاحظه ای نداشته باشد و منافع خویشان و بستگان را به خاطر اجرای عدالت، نادیده بگیرد.

قرآن مجید، برای سخن گفتن هم داد را ضروری دانسته و دستور داده که به عدل سخن گویید، یعنی همان طور که عدل در افعال واجب است، در اقوال هم ضروری است، زیرا این خود رکن اساسی و محور اصلی نظام اجتماعی بشری است و روا نیست که یک

ص: 43

مسلمان به خاطر مسائل خویشاوندی، از عدل منحرف شود و سخن به بیداد گوید و به سود خویشاوندان داوری کند. دستور قرآن مجید در این باره چنین است: {...إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی...} (انعام/152).

امام علی علیه السلام را تندیس عدالت می گویند؛ چنان که خود می فرماید: «وَاللّهِ لَوْ اُعْطِیتُ الْأَقالیمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاکِها عَلی أَنْ أَعْصِیَ اللّهَ فی نَمْلَةٍ أَسْلُبُها جِلْبَ شَعیرَةٍ ما فَعَلْتُ، وَ اِنَّ دُنْیاکُمْ عِنْدی لَاَهْوَنُ مِنْ وَرَقةٍ فی فَمِ جَ-رادَهٍ تَقْ-ضِمُها، ما لِعَلِیٍّ وَ نَعیمٍ یَفْنی وَلَذَّةٍ لا تَبْقی؟!» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه222)؛ «به خدا سوگند اگر اقلیم های هفت گانه زمین را با هر چه در زیر آسمان آن هاست به من دهند تا خدا را در حد گرفتن پوست جُوِی از دهان موری نافرمانی کنم، نخواهم کرد؛ چراکه این دنیای شما در نزد من از برگ نیم جویده ای در دهان ملخی ناچیزتر است. علی را با نعمت های فناپذیر و لذت های گذرا و ناپایدار چه کار!»

آموزه های اسلامی تأکید دارد که عدالت را حتی در حق دشمنان چنان اجرا کنید که به وی ظلمی روا نشود و به خاطر خویشان و دوستی با افراد از عدالت عدول نکنید (مائده/8؛ انعام/152).

نزد امام علی علیه السلام از تجاوز به حقوق یک زن یهودی خبر آوردند و حضرت فرمود: اگر مسلمانی این سخن را بشنود و از غصه بمیرد جای شگفتی نیست. ایشان فرمودند: خداوند سبحان حقوق بندگان را بر حقوق خویش مقدم کرده است و رعایت حقوق مردم به ادای حقوق خدا خواهد انجامید (هندی، کنزالعمال، ح 43079).

حضرت در جای دیگری تصریح می کنند: عدل در کشاکش های اجتماعی همانند سپر نگهبان است که افراد در پناه آن از تعدی دیگران محفوظ اند و مانند بهشت پایداری است که همواره مردم از نعمت های آن برخوردارند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/31).

فردوسی نیز نیکی و نیکنامی افراد را در رعایت عدالت اجتماعی می داند و با آفرینش قهرمانان بزرگ در کتاب سترگ خود، به واقع ارزش های عدالت جویی را جلوه گر کرده است (رزمجو، انسان آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی، ص 36- 59).

ص: 44

توصیه به عدالت ورزی و عدالت و دادگری در سراسر شاهنامه جایگاه ویژه ای دارد و میزان کاربرد آن به لحاظ آماری چشم گیر است. عدالت در شاهنامه، مفهومی روشن در ارتباط با شیوه کشورداری است. داد یعنی نظم خردمندانه حکومت، نظمی که در آن، حکومت به زور سربار جامعه نباشد و باری از دوش مردم بردارد (جوانشیر، بحثی در محتوای سیاسی شاهنامه، ص82).

برای مثال، او عظمت و فرخندگی فریدون را در رعایت فضایلی همچو ن داد و دهش می شناسد:

فریدون فرخ فرشته نبود

ز مشک و ز عنبر سرشته نبود

به داد و دهش یافت آن نیکویی

تو داد و دهش کن فریدون تویی

(فردوسی، شاهنامه، ج1، بیت 252)

شاپور پسر اردشیر هم پس از سی سال و دو ماه سلطنت، آن گاه که می خواهد از این جهان برود و پادشاهی را به اورمزد بسپارد، فردوسی از زبان وی اندرزهایی به انسان ها می دهد:

به جز داد و نیکی مکن در جهان

پناه کهان باشد و فرّ مهان

مزن بر کم آزار بانگ بلند

چو خواهی که بختت بود یارمند

(همان، ج7، بیت 2008)

هم چنین از زبان سام به زال که می خواهد از زابلستان به سوی مازندران برود، چنین اندرز می دهد و او را به عدل و داد کردن سفارش می کند:

سوی زال کرد آن گهی سام روی

که داد و دهش گیر و آرام جوی

(همان، ج1، بیت 146)

و نیز آن گاه که کیخسرو تاج را به لهراسب می سپارد و خود از تخت عاج فرو می آید، بدو اندرز می دهد که:

ص: 45

مگردان زبان زین سپس جز به داد

که از داد باشی تو پیروز و شاد

همه دادجوی و همه دادکُن

ز گیتی تنِ مهتر آزاد کن

(همان، ج5، بیت 1432)

و سپس می افزاید:

که هر کس که بیداد گوید همی

به جز دود آتش نجوید همی

(همان، بیت 1433)

لهراسب هم که بر تخت می نشیند و برنامه کار خود را اعلام می کند، فردوسی از زبان لهراسب، برنامه کار وی را چنین تشریح می کند:

از این تاج شاهی و تخت بلند

نجویم جز از داد و آرام و پند

فردوسی از زبان گشتاسب هم هنگامی که شاهی را به بهمن - پسر اسفندیار - می سپارد، به او چنین اندرز می دهد:

تو اکنون همی کوش و با داد باش

چو داد آوری از غم آزاد باش

(همان، ج 6، بیت 1746)

فردوسی از زبان انوشیروان به فرزندش چنین می سراید و او را این گونه اندرز می دهد:

به هر کار فرمان مکن جز به داد

که از داد باشد روان تو شاد

(همان، ج 8، بیت 2527)

و در جای دیگر، از زبان انوشیروان، در عهدنامه ای، چنین می گوید:

گر ایمن کنی دودمان را به داد

خود ایمن بخسبی و از داد، شاد

جهان را چو آباد داری به داد

بود گنجت آباد و تخت تو شاد

(همان، بیت 2561)

فردوسی بر آن است که اگر دادگری در جامعه ای باشد، آن جامعه در آسایش خواهد بود:

بدان گه که اندر جهان داد بود

از ایشان، جهان یکسر آباد بود

(همان، ج3، بیت 681)

ص: 46

ج) راستی و درستی

راستی و درستی یکی از فضایل بزرگ انسانی است که در هر مکتب الهی و حتی مکاتب مادی دارای ارزش والاست. اسلام دینی فطری است و راستی نیز خاص فطرت است، پس این دو پیوندی ناگسستنی دارند. امام علی علیه السلام راست گویی را قوی ترین پایه ایمان و ملاک دین از سوی خدا دانسته است: «شیئان هُما ملاکُ الدِّین: الصِدقُ وَ الیَقِینُ» و فرمود: «الصِّدقُ اقوی دعائِمُ الایمان»؛ «راستی قوی ترین رکن ایمان است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/86؛ پاینده، نهج الفصاحه، ح 1976).

در جایی دیگر می فرماید: «الصَّادِقُ عَلَی شَرَفِ مَنْجَاةٍ وَکَرَامَةٍ وَالْکَاذِبُ عَلَی شَفَا مَهْوَاةٍ وَمَهَانَةٍ»؛ «راست گو در آستانه نجات و بزرگواری است و دروغ گو در لبه پرتگاه خواری است» (آمدی؛ غررالحکم و دررالکلم، ص85، ح1402).

در قرآن مجید نیز آیات فراوانی در باب راستی و صداقت هست همچون آیات {قالَ اللَّهُ هذا یوْمُ ینْفَعُ الصَّادِقینَ صِدْقُهُمْ...} (مائده/119)؛ {لِیجْزِی اللَّهُ الصَّادِقینَ بِصِدْقِهِمْ وَ یعَذِّبَ الْمُنافِقینَ...} (احزاب/24)؛ {...ینْصُرُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ} (حشر/8)؛ {یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ} (توبه/119)؛ {...فَإِذا عَزَمَ الْأَمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللَّهَ لَکانَ خَیراً لَهُمْ...} (محمد/21).

فردوسی نیز به راستی و راست گویی بسیار اهمیت می دهد و در پایان هر مقال به مناسبت از راست گویی سخن می گوید، مثلاً در پرسش زال از کنیزکان، فردوسی از زبان زال، چنین می گوید:

اگر راستی تان بود گفت وگوی

به نزدیک من تان بود آبروی

و گر هیچ گژی گمانی برم

به زیر پی پیلتان بسپرم

(فردوسی، شاهنامه، ج 1، بیت 160)

قباد هم که بر تخت می نشیند به میهمان و بزرگان می گوید: آن کس بزرگ است که سخن راست بگوید:

ص: 47

بزرگ آن کس کو به گفتار راست

زبان را بیاراست و کژی نخواست

(همان، ج 8، بیت 2288)

فردوسی از زبان انوشیروان هم می گوید که کژی و کاستی و ناراستی، از صفات اهریمنی است و یزدان ما را به راستی فرمان داده است:

نفرمود ما را به جز راستی

که دیو آورد کژی و کاستی

(همان، بیت 2317)

بوزرجمهر هم در مجلس سوم چنین می گوید و راستی را از هر چیز برتر می داند:

بِه از راستی در جهان کار نیست

از این بِه گهر با جهان دار نیست

(همان، بیت 2388)

همه راستی باید آراستن

ز کژی دل خویش پیراستن

ز شاه جهان دار جز راستی

نزیبد که دیو آورد کاستی

(همان، بیت2390)

فردوسی معتقد است که راست گویان درون ناآرامی ندارند و از آرامش روحی سود می برند:

به گیتی بِه از راستی پیشه نیست

ز کژی بهتر هیچ اندیشه نیست

(همان، ج 2، بیت 478)

کسی کو بتابد سر از راستی

کژی گیردش کار و هم کاستی

(همان، ج 5، بیت 1336)

سرمایه مردمی راستی ست

ز تاری و کژی بباید گریست

(همان، ج 7، بیت 1982)

اگر پیشه دارد دلت راستی

چنان دان که گیتی تو آراستی

(همان، ج 8، بیت 2409)

ص: 48

د) لزوم کار و تلاش و تولید ثروت

کار و فعالیت انسان دارای ابعاد و نیازهای متنوع و متعددی است لذا باید سبک زندگی در همه ساحت ها و نیازهای انسانی شناسایی و به عنوان کلیات به مردم معرفی شود. مجموعه ای که هرچند از تعدد و تنوع برخوردار باشد، اما همواره ثابت و بلایتغیّر است، جامعی هستند که به اصول و فرمول یک زندگی موفق اشاره دارد؛ امام علی علیه السلام فرمودند: خداوند به داود فرمود که تو بنده خوبی هستی به شرط آن که از بیت المال استفاده نکنی، بلکه با دستان خویش کار کنی. داود چهل روز گریست و خدا به آهن وحی فرمود که برای بنده من داود نرم شو، آهن نرم شد و هر روز زرهی می ساخت و آن را به هزار درهم می فروخت و از بیت المال بی نیاز شد (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت/175).

امام علی علیه السلام درباره باور و اعتقاد ویژه به کار می فرماید: «طاعة اللّه سبحانه لا یحوزها الّا من بذل الجدّ واستفرغ الجهد»؛ «طاعت خدای سبحان به دست نیابد مگر کسی که تلاش کند و نهایت کوشش خود را به کار گیرد» (آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ح 6009).

ایشان در جای دیگر می فرماید: «اشتغال به حرفه ای همراه با عظمت، از ثروت های همواره با ناپاکی بهتر است» (ابن شعبه، تحف العقول، ص 325-336).

امام علی علیه السلام با توجه به موقعیت های زندگی، کاری را انجام می داد که نیاز جامعه بدان بود و امکانش برایش فراهم بود. حضرت امام صادق علیه السلام درباره کار و تلاش آن حضرت فرموده است: «اِنَّ أَمیرَالْمُؤمِنینَ علیه السلام کانَ یَخْرُجُ وَ مَعَهُ أَحْمالُ النَّوی فَیُقالُ لَهُ: یا أَبَاالْحَسَنِ ما هذا مَعَکَ؟ فَیَقُولُ: نَخْلٌ اِنْ شاءَ اللّهُ. فَیَغْرِسُهُ فَلَمْ یُغادِرْ مِنْهُ واحِدَةً؛ گاهی امیرالمؤمنین علیه السلام به سوی صحرا می رفت و همراه خود باری از هسته خرما می برد، به حضرتش گفته می شد: این چیست که به همراه داری؟ می فرمود: هر دانه از این ها یک نخل است انشاءاللّه. آن گاه می رفت و همه آن ها را می کاشت و دانه ای از آن ها رد نمی خورد (کلینی، کافی، ج 5، ص 75).

شاهنامه فردوسی، کتاب کار، کوشش و چابکی در زندگی است. فردوسی انسان ها را به کار و کوشش وا می دارد و می گوید اگر خوب زیستن را می خواهید و بر آنید که خوب

ص: 49

زندگی کنید و سرزنش دیگران را نشنوید، باید تن به کار دهید؛ زیرا کار، کلید آزادی است و اگر آدمی کار کند به کس نیاز پیدا نمی کند.

چه گفت آن سخن گوی آزاده مرد

که آزاده را کاهلی بَرده کرد

(فردوسی، شاهنامه، ج 8، بیت 2320)

نظیر همین مضمون را وی از زبان انوشیروان که پس از قباد به تخت شاهی می نشیند و به سرداران اندرزهایی می دهد، چنین باز گفته است:

از امروز کاری به فردا ممان

که داند که فردا چه گردد زمان؟

گلستان که امروز باشد به بار

تو فردا چنی گل نیاید به کار

هر آن گه که در کار سستی کنی

همی رأی ناتندرستی کنی

(همان، بیت 2312)

بوذرجمهر، در مجلس سوم، درباره کوشیدن و در کارها ثبات داشتن، به

انسان ها اندرز داده و خواننده را به اغتنام وقت فراخوانده و با آن که دنیا را بی اعتبار می داند، ولی به انسان ها سفارش کرده که بی اعتباری دنیا بدان معنی نیست که انسان ها را از کار و کوشش بازدارد و آدمیان از کوشش دست بردارند:

تن آسایی و کاهی دور کن

بکوش و ز رنج تنت سور کن

که اندر جهان سود بی رنج نیست

هم آن را که کاهل بود گنج نیست

(همان، بیت 2387)

فردوسی، کار کردن را ننگ نمی داند و معتقد است که آدمیان باید در کارها پایداری کنند تا پیروز گردند:

هر آن کس که دارد ز هر کار ننگ

بود زندگانی و روزیش تنگ

چو کوشا بود مرد در کار خویش

روا بیند از کار بازار خویش

(همان، ج 7، بیت 2207)

ص: 50

ه- ) لزوم کسب علم و دانش

کسب دانش علاوه بر مصادیق کردار نیک، زمینه ساز و پرورنده نیک هاست که در اسلام بدان سفارش بسیار شده است.

امام علی علیه السلام می فرماید: «العلم سلطان، من وجده صال به وان لم یجده صیل علیه» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/53)؛ «دانش سلطنت و قدرت است هرکس آن را بیابد به آن یورش برد و هرکه آن را از دست دهد بر آن یورش برند».

از نظر فردوسی، کسب دانش بهترین راه شناخت آفرینش است او معتقد است که دانش یا شناخت آفریده های خدا و نمودهای آن، انسان را از چنگ زدن به خرافه ها بازمی دارد (حکیمی و حسنی تبار، جهان بینی و حکمت فردوسی، ص22).

فردوسی آن طور که آب را در روی زمین ضروری و بایسته می داند، برای روان هم زیوری شایسته تر از خلعت دانش نمی داند و علم و معرفت را در عالم معنویات به باران رحمتی همانند می کند:

جهان را چو باران به بایستگی

روان را چو دانش به شایستگی

(فردوسی، شاهنامه، ج 1، بیت 40)

فردوسی رنج بردن در راه دانش را ستوده و در همان آغاز شاهنامه، انسان ها را به فراگیری دانش تشویق کرده و بر آن است که دل پیر، با دانش برنا می شود و رنج بردن در راه دانش فراگیری، رواست:

به رنج اندر آری تن را رواست

که خود رنج بردن به دانش سزاست

(فروغی و یغمایی، منتخب شاهنامه، ص 476)

فردوسی، فرهنگ آموختن و دنبال هنر رفتن را ستوده و از انسان ها خواسته که خود را پای بند زر و زیور نکنند و به زندگی تجملاتی خیلی علاقه مند نباشند، زیرا هنر و فرهنگ و دانش، برترین مایه هاست، انسان ها باید خودساخته بار بیایند و روی پای خود بایستند و به گهر والای خود تکیه نکنند و بدانند که دانش و هنر شخصی، از گهر و نژاد والاتر است.

ص: 51

چنین گفت آن بخرد رهنمون

که فرهنگ باشد ز گوهر فزون

فردوسی، آموختن دانش را به تمام انسان ها توصیه می کند:

همه گوش دارید پند مرا

سخن گفتن سودمند مرا

زمانی میاسای ز آموختن

اگر جان همی خواهی افروختن

(فردوسی، شاهنامه، ج 7، بیت 1991)

او نظیر همین مضمون را در جای دیگر نیز بازگو می کند:

میاسای ز آموختن یک زمان

ز دانش میفکن دل اندر گمان

چو گویی که وام خرد توختم

همه هر چه بایست آموختم

یکی نغز بازی کند روزگار

که بنشاندت پیش آموزگار

(همان، ج 8، بیت 2402)

و در جای دیگر، دانش را مایه سربلندی دانسته و از زبان انوشیروان به فرزندش بلکه به تمام انسان ها گفته است:

به دانش گرای و بدو شو بلند

چو خواهی که از بد نیابی گزند

(همان، بیت 2528)

و در جای دیگر از قول بوزرجمهر، دانش را مایه فروغ و روشنایی دل می داند:

نگر تا نگردی به گرد دروغ

به دانش بود جان و دل را فروغ

شاپور هم به سرداران خود سفارش می کند که:

اگر دانشی مرد گوید سخن

تو بشنو که دانش نگردد کهن

(همان، ج 7، بیت 2070)

فردوسی از زبان موبد که انوشیروان از او درباره «گنج» و «دانش» و یا علم و ثروت می پرسد، چنین می گوید:

درِ دانش از گنج نامی تر است

همان نزد دانا گرامی تر است

سخن ماند از ما همی یادگار

تو با گنج، دانش برابر مدار

(همان، ج 8، بیت 2533)

ص: 52

ز) نیکی و بخشش

توصیه به نیکی با دیگران، از مظاهر سبک زندگی اسلامی است. در قرآن کریم چند جایی ازجمله در آیه 90 سوره نحل: {إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسانِ وَإیتاءِ ذِی الْقُرْبی وَینْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْی یعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ}؛ آیه 7 سوره اسراء: {إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها...} و هم چنین در آیه 83 سوره بقره: {وَإِذْ أَخَذْنا میثاقَ بَنی إِسْرائیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ وَبِالْوالِدَینِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبی وَ الْیتامی وَ الْمَساکینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ...}؛ «جز خدای را نپرستید و نیکی کنید و درباره پدر و مادر و خویشان و یتیمان و فقیران به زبان خوش با مردم سخن گویید و نماز به پای دارید و زکات بپردازید»، به نیکی و احسان اشاره و امر شده است.

رسول اکرم’ فرمودند: «مُدَارَاةُ النَّاسِ نِصْفُ الْإِیمَانِ وَالرِّفْقُ بِهِمْ نِصْفُ الْعَیشِ»؛ «مدارا کردن با مردم نصف ایمان است و نرمی و مهربانی کردن با آنان نصف زندگی است» (کلینی، اصول کافی، ج 2، ص 117).

امام علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ أَیقَنَ بِالْخَلَفِ جَادَ بِالْعَطِیةِ»؛ «آن کسی که پاداش الهی را باور دارد، در بخشش سخاوتمند است (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت138).

«طُوبَی لِمَنْ... أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ»، «خوشا به حال آن کسی که مازاد بر مصرف زندگی خود را در راه خدا بخشش می کند» (همان، حکمت123).

«الْجُودُ حَارِسُ الْأَعْرَاضِ»؛ «بخشندگی نگهدارنده آبروست» (همان، حکمت21).

امام در خطبه «همام» یکی از صفات متقین را توجه به نیکی و آسایش مردم می داند و می فرماید: «مؤمن کسی است که برای قیامت، خود را به زحمت می افکند؛ ولی برای مردم رفاه و آسایش می رساند.» (همان، خطبه193).

سخاوتمند و بخشش از صفات عالی آدمی است؛ بخشش و گشاده دستی رسم نیکی در شاهنامه شمرده می شود (ر.ک. کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص4129؛ پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ص41- 49).

ص: 53

فردوسی خردمندی نیکو سگال است و شاهنامه اش دفاع از خوبی ها در برابر بدی هاست و در این دفاع به خوبی انسان تا سر حد جان و با دادن قربانی های بی شمار ادامه می یابد (اسلامی ندوشن، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، ص 110).

فردوسی در شاهنامه انسان را به نیکی ارشاد می کند و از بدی بدکرداری بر حذر می دارد:

بیا تا همه دست نیکی بریم

بیا تا جهان را به بد نسپریم

(فردوسی، شاهنامه، ج 7، بیت 2001)

فردوسی اعتقاد دارد که هر کس از راه درست و انسانی بگردد و کج روی پیشه سازد، در شمار آدمیان نیست و آدم پاکدل و خداشناس نباید خود را به کردار بد آلوده کند و آن کس قابل ستایش است که درباره دیگران نیکی کند:

از آن کز ره مردمی بگذرد

خردمندش از مردمان نشمرد

میازار کس را که آزادمرد

سر اندر نیارد به آزار و درد

کسی کو بود پاک و یزدان پرست

نیارد به کردار بد، هیچ دست

ستوده تر آن کس بود در جهان

که نیکی کند آشکار و نهان

(همان، بیت 2008)

فردوسی، از زبان اردشیر شاه، به مهتران ایران اندرزهایی می دهد و می گوید: اندرزهای من، همه برای خوب زیستن شماست، سرانجام همه خواهیم مرد و چه بهتر که کوشش کنیم تا که به دیگران نیکی کنیم و در اندیشه فریب دیگران نباشیم:

نباید نهادن دل اندر فریب

که هست از پس هر فرازی نشیب

نهالی همه خاک دارند و خشت

خنک آن که جز تخم نیکی نکشت

(همان، بیت 1989)

ح) میانه روی و پرهیز از اسراف

اسراف و هرگونه تجاوز و زیاده روی، عمل ممنوع و مورد خشم دین مقدس اسلام

ص: 54

است. اسلام بهره برداری مشروع از نعمتی الهی و زیبایی های زندگی را مباح و اسراف را حرام و ناروا می داند.

آیه 29 سوره مبارکه اسراء دستور جاودانی به رعایت اقتصاد و میانه روی برای همه افراد آدمی در تمام قرون و اعصار است که می فرماید: {وَلا تَجْعَلْ یدَکَ مَغْلُولَةً إِلی عُنُقِکَ وَلا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً}. این آیه کنایه از این است که دست دهنده داشته باش و همچون بخیلان که گویی دست هایشان با غل و زنجیر به گردنشان بسته شده مباش.

قرآن کریم هم چنین می فرماید: {کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْرِفین} (اعراف/39)؛ «بخورید و بیاشامید ولی از حد نگذرانید. به درستی که خداوند اسراف کنندگان (تجاوزکنندگان از حد) را دوست نمی دارد». این آیه وصف افراد جوامعی است که فرهنگ مصرف بر تمام شئون زندگی آنان غلبه یافته است.

میانه روی از اصول تربیت و اصلاح فردی و اجتماعی تلقی شده است و عامل بی نیازی از دیگران و امنیت معیشتی خانواده می شود. زندگی آسان همان زندگی متعادل است که با میانه روی در زندگی به دست می آید. با میانه روی، فعالیت های اقتصادی خانواده، مانند: مصرف و هزینه های زندگی متعادل می شود؛ درنتیجه از اسراف جلوگیری شده و رزق و روزی مستدام و فقر ریشه کن می شود. امام علی علیه السلام می فرماید: «ما عالَ مَن اقتَصَدَ»؛ «کسی که در هزینه ها میانه روی کند هرگز نیازمند نخواهد شد» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت140).

از امام علی علیه السلام روایت شده است: کسی که زندگی اش با میانه روی همراه باشد همیشه بی نیازی مصاحب اوست. فقر و کمبود او را جبران می کند. و فرمودند: «مَنِ اقْتَصَدَ فِی مَعِیشَتِهِ رَزَقَهُ اللَّه»؛ «کسی که میانه روی را پیشه کند، روزی اش را خداوند می دهد» (آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ح5042).

از این روی می توان گفت یکی از راهکارهای تعادل اجتماعی، میانه روی است که درنتیجه میانه روی بودن ساحت های بیرونی و اجتماعی، کنترل نیروهای آسیب زای درونی و بیرونی به دست می آید.

ص: 55

انسان باید چنان فرهنگ پذیر و اجتماعی شده باشد که به این باور و علاقه برسد که در مصرف به مقدار نیاز اکتفا کند، نه تنها این بلکه حتی با بودن ضرورت استفاده نکند.

حضرت علی علیه السلام فرمودند: بریزوبپاش و خرج بی رویه هرچند مایه خوشی گردد ولی تداوم نخواهد داشت؛ آینده نگری، اندازه گیری و میانه روی، قانون زندگی است (همان، ح8081).

و در جای دیگر می فرماید: «حُسن تدبیر، مال را رشد می دهد و سوء تدبیر مال فراوان را نابود می سازد» (لیثی، عیون الحکم و المواعظ، ص 227).

فردوسی هم می گوید:

چو داری به دست اندرون خواسته

زر و سیم و اسبان آراسته

هزینه چنان کن که بایدت کرد

نباید فشاند و نباید فشرد

(فردوسی، شاهنامه، ج 8، ص 2375)

او از زبان اردشیر به بزرگان ایران می گوید:

هزینه مکن سیمت از بهر لاف

به بیهده مپراکن اندر گزاف

میانه گزینی بمانی بجای

خردمند خوانند و پاکیزه رأی

(همان، ج 6، ص 610)

فردوسی میانه روی را در همه کارها واجب می داند. او در جایی می گوید:

و گر بردباری زحد بگذرد

دلاور گمانی به سستی برد

هر آن کس که باشد خداوند گاه

میانجی خرد را کند بر دو راه

نه سستی نه تیزی به کار اندرون

خرد باد جان ترا رهنمون

(همان، ج 7، بیت 3862-3864)

ط) انسان دوستی و توجه به همنوع

با نگرش تحلیلی در آیات شریفه قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام نتیجه حاصل می شود که همه جا به پرهیز از غیبت، حسادت، ظلم و تعدی و تجاوز، دروغ گویی و... و

ص: 56

متجلّی شدن به صفات انسانی سفارش شده است که این هم نشان از انسان دوستی و توجه به همنوع در فرهنگ غنی و انسان ساز اسلام است. این صفت نیک در آیینه سخنان امام علی علیه السلام به خوبی به تصویر کشیده شده است آن جا که فرمودند: «أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَأَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَأَجْمَعُهَا [لِرِضَا] لِرِضَی الرَّعِیةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یجْحِفُ [بِرِضَا] بِرِضَی الْخَاصَّةِ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ «دوست داشتنی ترین چیزها در نزد تو، میانه ترین در حق، فراگیرترین در عدل، و گسترده ترین در جذب خشنودی مردم باشد که همانا خشم عمومی مردم خشنودی خواص را از بین می برد». فردوسی نیز مبشّر انسان دوستی است. از رنج دیگران کاستن و دل انسان ها را به دست آوردن مورد توجه فردوسی است. او از زبان بهرام گور به دبیر دستور می دهد که به کاردان بنویس:

بکوشید تا رنج ها کم کنید

دل غمگینان شاد و بی غم کنید

که گیتی فراوان نماند به کس

بی آزاری و داد جویید و بس

(فردوسی، شاهنامه، ج7، ص 2207)

ایشان همه را دعوت به انسان دوستی می کند:

بیا تا جهان را به بد نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

(همان، ج1، ص251)

همواره از «مردمی» به معنای مدارا و انسان دوستی سخن می گوید که «بی آزاری و مردمی بایدت» «همه مردمی باید و راستی»، «سر مردمی بردباری بود»، «همه مردمی جوی و تندی مکن» و درباره شخصیت رستم این ویژگی را اصل می داند که:

سخن ها جزین نیز بسیار گرفت

که با دانش و مردمی بود جفت

و بالاخره انسان دوستی را ملاک تفاوت آدم با دیو به شمار می آورد:

هر آنکو گذشت از ره مردمی

از دیوان شُمُر، مشمرش آدمی

(همان، ج 2، بیت 182)

ص: 57

باز کردن درِ گنجینه های پادشاهی بر دست کیخسرو، تأکید او به گودرز در خصوص یتیمان، بیوه زنان و نیازمندان از زبان فردوسی چنین تعریف شده است:

دگر آن کس آید به پیری نیاز

ز هر کس همی دارد آن رنج راز

بر ایشان در گیخ بسته مدار

ببخش و بترس از بر روزگار

(همان، ج5، ص401، بیت 2082-2084)

فردوسی در شاهنامه مکرراً انسان را به نیکی ارشاد می کند و از بدی بر حذر می دارد:

بیا تا جهان را ببر نسپریم

به کوشش همه دست نیکی بریم

نباشد همی نیک و بد پایدار

همان بِه که نیکی بود یادگار

دراز است دست فلک بر بدی

همه نیکویی کن اگر بخردی

فردوسی از زبان اردشیر که به پسرش سخن سنجی و شعرگویی و گزینش بهترین سخنان را تأکید می کند، می گوید:

سخن بشنو و بهترین یاد گیر

مگر تا کدام آیدت دلپذیر

سخن پیش فرهنگیان سخته گوی

به هر کس نوازنده و تازه روی

(همان، ج 7، ص 190، بیت 611)

کمان دار دل را زبانت چو تیر

تو این گفته های من آسان مگیر

زبان و خرد با دلت راست کن

همی ران از آن سان که خواهی سخن

زبان و خرد با دلت راست کن

همی ران از آن سان که خواهی سخن

هر آن کس که اندر سرش مغز بود

همه رأی و گفتار او نغز بود

(همان، ص 203-205 بیت 71514)

ی) آداب سخن گویی و مقام و ارزش زبان

زبان و نتیجه آن، سخن، در تعالیم اسلام دارای ارزش و جایگاه ویژه است و روش سخن گویی یکی از ملاک های شناخت انسان واقعی است. امام علی علیه السلام مسئله سخن گویی و ارزش و اهمیت سخن صادق و سازنده را در کلام گهربار خود به تصویر می کشد:

ص: 58

«اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّی عَنْهُ عَقَرَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت60)؛ «زبانِ تربیت نشده درنده ای است که اگر رهایش کنی می گزد».

«إِیاکَ أَنْ تَذْکُرَ مِنَ الْکَلَامِ مَا یکُونُ مُضْحِکاً وَ إِنْ حَکَیتَ ذَلِکَ عَنْ غَیرِک»؛ «از سخنان بی ارزش و خنده آور بپرهیز، اگرچه آن را از دیگران نقل کرده باشی» (همان، نامه31).

این زبان سرکش، صاحب خود را به هلاکت می اندازد. به خدا سوگند، پرهیزکاری را ندیده مگر آن که زبان خویش را حفظ کرده باشد و همانا زبان مؤمن از پس قلب او و قلب منافق از پس زبان اوست؛ زیرا مؤمن هرگاه بخواهد سخن بگوید، نخست، می اندیشد، اگر نیک بود اظهار می دارد و چنان چه ناپسند، پنهانش می کند (همان، خطبه176، ص335-337).

در نظر فردوسی سنجیده سخن گفتن دارای قدر و منزلت است:

دگر آن که پرسیدی از مرد دوست

ز هر دوستی یارمندی نکوست

توانگر بود، چادر او بپوش

چو درویش باشد تو با او بکوش

(فردوسی، شاهنامه، ج8، ص308)

در جامعه هم می توان دل ها را به دست آورد و دوستی ایجاد کرد؛ همین امر باعث گسترش دوستی می شود:

مر او را یکی پاک دستور بود

که رأیش ز کردار بد دور بود

چنان بر دل هر کسی بود دوست

نماز شب و روزه آئین اوست

(همان، ج2، بیت59)

فردوسی دروغ را باعث از بین رفتن دوستی می داند و آن را از ویژگی های افراد ترسو به شمار آورد:

بدانید کان کس که گوید دروغ

نگیرد از این پس بر ما فروغ

دروغ از بَرِ ما نباشد ز رأی

که از رأی باشد بزرگی به جای

(همان، ج7، ص259)

ص: 59

نداری دریغ آن چه داری ز دوست

اگر دیده خواهد اگر مغز و پوست

(همان، ج8، ص28)

نتیجه

سبک زندگی سالم، سبکی از زندگی است که تأمین کننده سلامت معنوی، سلامت اجتماعی و جسمی انسان است و راه رسیدن به این سبک زندگی الگوپذیری از اسلام و دستورالعمل معصومین علیهم السلام و بزرگان فرهنگی است.

سخنان امام علی علیه السلام چون دریای خروشان و جوشان از علم الهی نشأت گرفته است که شاعران فراخور توانایی خود از آن بهره مند شده اند. بر گستره ادب حماسی، حکیم فردوسی با خلق اثر ماندگار و جاوید خود چونان حکیمی تیزبین و روشن بین از مضامین شاخص و ارزشمند اخلاقی و اجتماعی قرآن و معصومین علیهم السلام به خصوص امام علی علیه السلام الهام گرفته است. لذا با بررسی اشعار شاهنامه به روشنی می توان تأثیر زیبای سخنان امام علی علیه السلام را در آن یافت که ریشه در نحوه زندگی و مذهب شیعی وی دارد. وی با توصیه به نیکی و بخشش، میانه روی در مصرف، کسب علم و دانش، کار و تلاش، دوست یابی و ارزش و اهمیت دوست خوب، راستی و درستی و... در اشعارش اصول اسلامی را ترویج داده است.

کوتاه کلام این که پیشرفت اسلامی با استفاده از ظرفیت های اسلامی می تواند کمک مؤثری در بهبود سبک زندگی اسلامی - ایرانی باشد. اگر سبک زندگی از الگوهای اسلامی، فرهنگی و اخلاقی استخراج گردد و بر اساس آن فعالیت های جامعه شکل بگیرد، هم آهنگی کامل بین معارف دینی و شیوه زندگی به وجود خواهد آمد و انسان دین را زندگی می کند و خداپرستی به متن زندگی پیوند می خورد که می توان گفت زندگی ها از سمت الگوهای غربی به سوی سبک زندگی ایرانی- اسلامی یا اخلاق دینی سوق می یابند.

ص: 60

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. اسلامی ندوشن، محمدعلی، زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1387.

2. آمدی، عبدالواحد بن محمد تمیمی، غرر الحکم و درر الکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1366.

3. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، اصفهان، نشر خاتم الانبیا، 1383 ش.

4. پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، تهران، دنیای کتاب، چاپ نهم، 1381 ش.

5. جوانشیر، ف.م، حماسه داد، بحثی در محتوای سیاسی شاهنامه، تهران، جامی، 1380 ش.

6. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول’، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم، [بی نا]، 1363 ش.

7. حکیمی، محمود و حسنی تبار، کریم، جهان بینی و حکمت فردوسی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1369 ش.

8. خلیلی جهان تیغ، مریم، دهرامی، مهدی، ادبیات تعلیمی و تربیتی در شاهنامه فردوسی، پاییز 1390 - شماره 11 )18 صفحه - از 41 تا 58).

9. رزمجو، حسین، انسان آرمانی و کامل در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی، تهران، امیرکبیر، 1375 ش.

10. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه فردوسی بر اساس چاپ مسکو، به کوشش سعید حمیدیان. تهران، قطره، 1376 ش.

11. فروغی، محمدعلی؛ یغمایی، حبیب، منتخب شاهنامه فردوسی، [بی جا]، نیکا، 1389.

12. کاویانی، محمد، سبک زندگی اسلامی و ابزار سنجش آن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1392 ش.

13. کریستین سن، ارتور، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه: رشید یاسمی، تهران، امیرکبیر، 1367 ش.

14. کلینی، ابی جعفر محمد، اصول کافی، ترجمه و شرح: سید جواد مصطفوی، [بی جا]، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت، چاپ ششم، 1381 ش.

15. لیثی، علی، عیون الحکم و المواعظ، قم، دارالحدیث، 1376ش.

16. مهدوی کنی، محمد سعید، مفهوم سبک زندگی و گستره آن در علوم اجتماعی، تحقیقات فرهنگی، سال اول، تهران، دانشگاه امام صادق علیه السلام، 1386.

17. هندی، حسام الدین، کنز العمال، حیدرآباد، نشر دائرة المعارف العثمانیة، 1364 ق.

ص: 61

ص: 62

بررسی تطبیقی تأثیرپذیری شافعی از نهج البلاغه در مضامین اخلاقی

اشاره

فاروق نعمتی(1)، وحید سبزیان پور(2)

ص: 63


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات عرب دانشگاه پیام نور، faroogh.nemati@gmail.com
2- . استاد تمام و عضو هیئت علمی دانشگاه رازی؛ wsabzianpoor@yahoo.com

ص: 64

چکیده

محمد بن ادریس شافعی، از بزرگ ترین عالمان و مجتهدان دنیای اسلام است که نام و آوازه اش در حوزه های فقه و اصول، بسی گسترده است. دیوان شافعی، دربردارنده اشعاری نغز و حکیمانه است که گزاره های نیکِ اخلاقی را فراروی خوانندگانِ خود ارائه می دهد. با بررسی این حکمت ها، آن چه قابل تأمّل است، شباهت های شگرف میان آن با مضامین حِکمی در نهج البلاغه است؛ به گونه ای که گویی سخنان حکیمانه حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، بر قلب و زبان شافعی سرازیر گشته و آن را در قالب اشعاری زیبا بیان کرده است. این مقاله به شیوه ای تطبیقی - توصیفی، در صدد واکاوی و تحلیلِ این مشابهت هاست. از نتایج تحقیق می توان به این رسید که هرچند نمی توان به طورقطع بیان نمود که شافعی، به طور مستقیم از کلام حضرت علی علیه السلام، اثر گرفته است؛ اما می توان چنین شباهت های فراوانی را نتیجه شیوع و شهرت برخی عبارات نهج البلاغه دانست که به صورت ضرب المثل در میان مردم رواج داشته و شافعی از آن ها استفاده کرده و تأثیرپذیری او از اندیشه ها و افکار عمومی امام علی علیه السلام را نتیجه می دهد. از این رو پژوهش هایی از این قبیل، عاملی برای تقریب مذاهب و نزدیکی دل های مسلمانان شیعه و اهل سنت به یک دیگر است.

کلیدواژه ها: حضرت علی علیه السلام، نهج البلاغه، شعر و نثر شافعی، حکمت، ادبیات تطبیقی.

ص: 65

مقدمه و اهمیت پژوهش

در این آشفته بازارِ جهان اسلام در دوره معاصر که افراطی گری و تندروی ها، غبار را بر چهره نابِ اسلام گسترانده است، گذری بر اندیشه های مردان بزرگ و عالمانِ سترگ اسلامی، خالی از فایده نخواهد بود. شافعی،(1)

یکی از همین اندیشمندان و عالمان طرازِ اول اسلام است که با اندیشه های ژرف و دیدگاه های ظریف خود، مکتبی فقهی و اخلاقی را برای آیندگان بنا نهاد که پس از وفاتش بسیاری، از پیروان آن شدند. شافعی از یک سو، فقیهی والا بود که قاموس فقهی اش «الأم»، طلایه دار فقه و فقاهت در زمانش شد؛ و از دیگر سوی، با تدوین «الرساله»، سنگ بنای علم اصول فقه را برای شافعیان و مذهب شافعیه پی ریزی کرد؛ اما در فراسوی فقه و اصول، محمد بن ادریس شافعی، شاعری توانمند و حکیم بود که مفاهیم اخلاقی، تربیتی و اعتقادی را در قالب اشعاری نغز و جذاب عرضه نمود. حکمت ها و درون مایه های اخلاقی و تربیتی در اشعار شافعی، برخاسته از اندیشه های والای دینی و اسلامی اوست؛ این اندیشه ها از سوی دیگر بازتابی از افکار اصحاب رسول خدا| است که حضرت علی علیه السلام ازجمله آن هاست. در این پژوهش، از گذرگاهِ ادبیات تطبیقی، به بررسی شباهت های مضمونی در سروده های اخلاقی شافعی و نهج البلاغه خواهیم پرداخت.

پرسش های پژوهش

در این مقاله با بررسی مقایسه ای میان درون مایه های اخلاقی در اشعار شافعی و

ص: 66


1- . ابوعبدالله محمد بن ادریس، معروف به شافعی، در سال 150 ه-.ق در شهر غزه متولد شد. در مدینه و مکه، فقه، تفسیر، حدیث و علوم روزگار خود را آموخت و از همان کودکی قریحه شاعری داشت. 17 سال در میان قبیله بنی هذیل که از فصیح ترین قبائل عرب هستند زندگی کرد تا زبان و لغت عربی را از آن ها بیاموزد و با آنان در سفر و حضر همراه می شد تا لغت و شعر بیاموزد. ده ها هزار از اشعار آنان را حفظ کرد. وی مؤسس مذهب شافعی است (نک: حموی، 1988: 17/ 287-289؛ ابن خلکان، 1984: 3/305؛ ذهبی، 1990: 21/305 - 306؛ اصبهانی، 1980: 9/107 و بیهقی، 1971: 1/339).

سخنان گهربار حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، در صدد پاسخ گویی به دو پرسش زیر خواهیم بود:

در اشعار شافعی و نهج البلاغه، چه شباهت هایی در مضامین اخلاقی وجود دارد؟

آیا امکان تأثیرپذیریِ شافعی از نهج البلاغه وجود دارد؟

پیشینه پژوهش

درزمینه واکاویِ ادبیات شافعی و به ویژه بررسی و پژوهش در اشعارش، برخی مقالات و کتاب هایی نگاشته شده است؛ که ازجمله می توان به مطالعات زیر اشاره نمود:

مقاله «قراءة بلاغیة فی دیوان الإمام الشافعی» از نعمان شعبان علوان، (مجلة الجامعة الإسلامیة، 2011، ص 923-972) که ضمن بیانِ برخی وقایع زندگیِ شافعی، برخی قصائد وی را از منظرِ علم بلاغت مورد بررسی قرار می دهد؛ مقاله «اهل بیت علیهم السلام در دیوان شافعی» از سیّد فضل الله میرقادری (مجله انجمن ایرانیِ زبان و ادبیات عربی، ص127-148، 1384 ش) که ضمن نگاهی به زندگی و اشعار شافعی، اشعار وی در رابطه با اهل بیت علیهم السلام را با مصادر اصلی و ترجمه فارسی و تحلیل بیان کرده است. هم چنین عبدالله احمدیان در کتاب جامعِ خود «تجزیه وتحلیل زندگانی شافعی» تا حدودی به بحث درباره حیات و آثار ایشان پرداخته است.

گرایش شافعی به ادبیات

ابن هشام می گوید: «کلام شافعی، زبان معیار است که به آن استناد و استدلال می شود» (به نقل از: یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ص 18) و هم چنین از «اصمعی» از ادبای بزرگ عرب منقول است که گفت: «شعر هذیل را بر جوانی قریشی برخواندم که نامش محمد بن ادریس بود» (به نقل از: خفاجی، شفاء الغلیل فیما فی کلام العرب من الدخیل، ص 55). از سویی شافعی با بسیاری از دانشمندانِ هم عصر خود مناظرات علمی و ادبی داشته که بسیاری از پاسخ های او با استناد به شعر بوده است (رک به: حموی، معجم الادباء، ص 303). «جاحظ» از ناقدان و ادبای مشهور عرب، ضمن تمجید از بلاغت

ص: 67

شافعی، چنین می گوید: «در کتاب های نوابغی که در زمینه علم و دانش به نبوغ رسیدند، نگاهی افکندم؛ پس در میان آنان تألیفی نیکوتر از «مطلبی» (شافعی) ندیدم؛ گویی که کلامش در مروارید هایی به نظم کشیده شده است» (به نقل از: الزعبی، حضارة قدماء العرب فی الاسلام، ص12).

شافعی افزون بر آن که زبان عربی را به مثابه یک زبان برای تکلّم و فهم و درک صحیح تر از واژگان آن آموخت، چنان به زبان و مسائل حوزه زبانی اهتمام ورزید که در زمره دانشمندان طرازِ اول حوزه زبان و ادبیات عرب درآمد و تا بدان جا پیش رفت که در سخن او میدان زبان عربی، ملاک و معیار و حجّت یقین آور بود و در کنارِ افرادی همچون کسائی، فرّاء، مبرّد، اصمعی و دیگران قرار گرفت. «توانمندی و قابلیت های زبانی او در تحلیلِ متون فقهی، کمکِ شایانی به مکتب فقهی وی نمود. توانایی های شافعی در حوزه زبان را می توان در فصاحت و رسایی کلام، بیان شیوا و منطقی، میزان بالای به کارگیری تعابیر، حجیت سخن او در مسائل زبانی، به تصویر کشیدنِ مکارم اخلاقی در قالبِ شعر و استفاده بهینه از ظرفیت ها و تحلیل زبانی در حوزه فقه و اصول فقه شافعی به وضوح دید» (زرگری نژاد و یوسفی، تکوین شخصیت علمی و مذهب فقهی امام شافعی، ص 4).

شافعی و سرایشِ شعر

با وجود مناقشه ای که درباره منع و جواز شعر از دید شرع وجود داشته، عالمان دین اغلب به شعر و شاعری توجه و حتی تمایلی داشته اند و اگر خود نمی توانسته اند یا نمی خواسته اند شعر بگویند و شاعری پیشه کنند؛ از مطالعه و تحقیق در اشعار شاعران و استناد و استشهاد به اقوال آنان اجتناب هم نمی کرده اند. امام شافعی ازجمله عالمانی است که موضع گیریِ معقول در برابر شعر داشته است. او خود هم شعر می گفته و هم به تحقیق در اشعار دیگران می پرداخته است. با این حال باید دانست که اهتمام به شعر برای او بهانه ای بیش نبوده است؛ بهانه ای برای تبلیغ مفاهیم متعالی شرعی و ترویج مکارم اخلاقی و فضایل انسانی یا برای بازتاب عواطف و اشراقات درونی.

ص: 68

اولین کسی که اشعار شافعی را در کتابی مستقل جمع آوری کرد، «احمد العجمی» بود که آن مجموعه شعری را «نتیج الأفکار فیما یعزی الی الإمام الشافعی من أشعار» نام گذاری کرد. بعد از وی، «محمد مصطفی شاذلی»، اقدام به جمع آوری اشعار او کرد و نام آن را «الجوهر النفیس فی أشعار محمد بن ادریس» نام نهاد و سرانجام، برای اولین بار اشعارش در سال 1903 جمع و منتشر شد و این فاصله زمانی، موجب اختلاف در انتساب برخی اشعار به شافعی شده است (بدیع یعقوب، دیوان الإمام الشافعی، ص34).

شافعی در همه اشعارش سعی کرده است که اسلام و ارزش های والایش را به تصویر بکشد. از ویژگی های شعری او، وضوح، سهولت و ایجاز است و به همین دلیل، قصیده ندارد و غالب اشعار او در لباس قطعات کوتاه است. شعرش مملو از محبت وی نسبت به اهل بیت^ و اصحاب پیامبر| است و از مضامین متداول و تقلیدی شعر، مانند مدح و هجا به دور است (نک: مصطفی بهجت، الباقیات الصالحان من أشعار منصور الفقیه، ص 14-16). بر اساس قضاوت «ابن رشیق»، شعر او از حیث تفنّن، از زیباترین اشعار دوران خود بوده است (امیدی، نگاهی به مضامین و موضوعات دیوان شافعی، ص173).

1. بررسی تطبیقی مضامین اخلاقی در شعر شافعی و نهج البلاغه

شباهت های واژگانی

در شواهد زیر، علاوه بر اشتراک مضمون، استفاده از واژه های نهج البلاغه، مشابهتِ شگرفی میان شعرِ شافعی و نهج البلاغه ایجاد کرده است؛ تا آن جا که می توان ادعا کرد ابیات شافعی، صورت منظوم کلمات علی علیه السلام است:

الف. روز جدید، رزق جدید

«فَلا تَحملْ هَمَّ سَنتِکَ عَلَی هَمِّ یومِکَ کَفَاکَ کلُّ یومٍ عَلَی مَا فِیهِ... سَیؤتیکَ فِی کلِّ غَدٍ جدیدٍ مَا قَسَمَ لَکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار379)؛ «به فکر غم و غصه های فردا نباش... چراکه خداوند متعال در هر روز جدیدی آن چه را که برای تو قسمت کرده، به تو می دهد».

ص: 69

شافعی نیز می گوید:

وَلا تَخطُر هُمومَ غَدٍ بِبالی

فَإِنَّ غَداً لَهُ رِزقٌ جَدیدُ

هرگز غم فردا به دل من راه ندارد؛ زیرا فردا، روزیِ جدیدی دارد (شافعی، الدیوان، ص61).

ب. آدمی در زیر زبان...

«اَلْمَرْءُ مَخْبُوءٌ تَحْتَ لِسَانِهِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت148)؛ «انسان در زیر زبانش پنهان است».

شافعی می گوید:

وَالمَرءُ کَالمَخبُوء تَحتَ لِسانِهِ

وَلِسانُهُ لِبابٍ مُغلَقٍ مِفتاحُ

انسان در زیر زبانش پنهان است و زبانش کلیدی برای درِ بسته ای است (شافعی، الدیوان، ص 102).

ج. رزق مقدّر

«قَسَمَ أَرْزَاقَهُمْ وَأَحْصَی آثَارَهُمْ وَأَعْمَالَهُمْ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه90)؛ «رزقشان را تقسیم نمود و آثار و کارهایشان را برشمرد».

شافعی می گوید:

فَفی أَی شَیءٍ تَذهَبُ النَفسُ حَسرَةً

وَقَد قَسَمَ الرَّحمَنُ رِزْقَ الخَلائِقِ

نفس آدمی، حسرت چه چیزی را می خورد درحالی که خدای رحمان روزی بندگان را تقسیم کرده است (شافعی، الدیوان، ص 91)

د. انواع رزق

«والرِّزقُ رِزقَانِ: رِزقٌ تَطلُبُهُ وَرِزقٌ یَطلُبُکَ فَإن لَم تَأتِهِ أَتَاکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت379)؛ «رزق دو نوع است: رزقی که تو آن را می جویی و رزقی که او تو را می طلبد».

شافعی نیز می گوید:

وَرِزقٌ أتاکَ وَ لَ-مْ ت--أتِهِ

وَلا أَرَّقَ العَینَ منه الطَّالبُ

ص: 70

چه بسیار است رزق و روزی ای که به تو رسیده و تو دنبال آن نبوده ای و (این درحالی است که) جوینده آن، چشم از آن برنداشته است [و به آن نرسیده است] (شافعی، الدیوان، ص 147).

ه-. مذمت عیب جویی

«أَکْبَرُ الْعَیبِ أَنْ تَعِیبَ مَا فِیکَ مِثْلُه» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت353)؛ «بزرگ ترین عیب آن است که آن چه را که مانند آن در تو وجود دارد، عیب بدانی».

شافعی نیز می گوید:

عَجِبْتُ لِمَنْ یبکِی عَلَی عَیبِ غَیرِهِ

دُمُوعَاً وَلا یبْکِی عَلَی عَیبِه دَمَاً

وَأَعْجَبُ مِنْ هَذَا یرَی عَیبَ غَیرِهِ

صَغِیرَاً وَفِی عَینَیهِ مِنْ عَیبِهِ عَمِی

تعجب می کنم از کسی که برای عیب دیگران گریه می کند درحالی که برای عیب خود، خون نمی گرید؛ و عجیب تر این که عیب کوچک دیگران را می بیند ولی دو چشمش از دیدن عیب خودش نابیناست (شافعی، الدیوان، ص 115).

و. پایان شب سیه ...

«جَعَلَ لَهُمْ مِنْ مَضَایقِ البَلاءِ فَرَجاً» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه192)؛ برای آنان از تنگناهای مصیبت، فرج و گشایشی را قرار داد»؛ «عِنْدَ تَنَاهِی الشِّدَّةِ تَکُونُ الْفُرْجَةُ وَعِنْدَ تَضَایقِ حَلَقِ الْبَلَاءِ یکُونُ الرَّخَاءُ» (همان، حکمت351)؛ «در نهایت سختی گشایش حاصل می شود و به هنگام اوج مصیبت، راحتی حاصل می آید».

شافعی نیز می گوید:

وَلَرُبَّ نازِلَةٍ یضیقُ لَهَ-ا الفَت-ی

ذَرْعاً وَعِندَ اللَهِ مِنها المَخْرَجُ

ضاقَتْ فَلَمّا اِستَحْکَمَتْ حَلَقاتُها

فُرِجَتْ وَکُنْتُ أَظُنُّها لا تُفرَجُ

چه بسیار بلاها که آدمی به واسطه آن ها، به تنگ می آید. درحالی که گشایش و فرج آن نزد خداست.

ص: 71

هنگامی که حلقه های بلا و مصیبت تنگ می شود، گشایش و فرج، رخ می دهد درحالی که من گمان می کردم که فرجی در کار نیست (شافعی، الدیوان، ص 256).

ز. ارزش تقوی

«لا عِزَّ أعَزُّ مِنَ التَّقوَی» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت371)؛ «هیچ عزتی محکم تر از تقوا نیست».

شافعی نیز می گوید:

فَمَا ضَرَّ التَّقوَی نِصَالُ أسِنَّةٍ

وَمَا زَالَ ذو التَّقْوَی أَعَزَّ وَأَکْرَما

هرگز نوک نیزه به پرهیزکاری ضرر نمی رساند و پیوسته انسان باتقوا و پرهیزکار، عزیز و گرامی است (شافعی، الدیوان، ص 280).

ح. عیب خود دیدن

«یا أَیُّهَا النَّاسُ طُوبَی لِمَنْ شَغَلَهُ عَیبُهُ عَنْ عُیوبِ النَّاسِ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه176)؛ «ای مردم! خوشا به سعادت کسی که مشغول بودن (تأمّل کردن) به عیب خودش، او را از (مشغول شدن به) عیب های مردم بازمی دارد»؛ «مَنْ نَظَرَ فِی عَیبِ نَفْسِهِ اِشْتَغَلَ عَنْ عَیبِ غَیرِهِ» (همان، حکمت349)؛ «هر کس به عیب های خود بنگرد، از عیب دیگری روی گردان

می شود».

شافعی نیز می گوید:

المَرءُ إِن کَانَ عاقِلاً وَرِعَاً

أَشْغَلَهُ عَنْ عُیوبِ غَیرِهِ وَرَعُه

انسان اگر عاقل و پرهیزکار باشد، تقوایش او را از (جست وجوی در) عیوب دیگران بازمی دارد (شافعی، الدیوان، ص 85).

ط. ناپایداری دنیا

«أَلَا وَإِنَّهَا لَیسَتْ بِبَاقِیَةٍ لَکُمْ وَلَا تَبْقَوْنَ عَلَیهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه173)؛ «آگاه باشید که آن (دنیا) برای شما باقی نمی ماند و شما (نیز) در آن پایدار نمی مانید».

شافعی نیز می گوید:

ص: 72

یا مَنْ یُعانِقُ دُنیا لا بَقَاءَ لَهَا

یُمْسِی وَ یصْبِحُ فِی دُنیاهُ سِفَارَا

ای کسی که دنیایی را که بقائی ندارد، در آغوش می گیری و شب و روز در اندیشه آنی و برای رسیدن به آن پیوسته در حرکت و سفری (شافعی، الدیوان، ص 76).

2. اشتراک در تصویر

اشاره

در نمونه های زیر از عناصر تصویرساز مشترک در کلام علی علیه السلام و شافعی آمده است.

الف. تشبیه زبان به حیوان درنده

تشبیه زبان به حیوان گزنده، در نهج البلاغه آمده است: «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّی عَنْهُ عَقَر» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت61)؛ «زبان مانند حیوان درنده ای است، اگر رها شود، صاحبش را می درد و می کشد».

شافعی نیز می گوید:

اِحْفَظْ لِسَانَکَ أَیها الإِنْسَانُ

لا یلْدَغَنَّکَ إِنَّهُ ثُعْب--انُ

ای انسان! زبانت را حفظ کن (احتیاط کن) که تو را نگزد؛ زیرا زبان چون ماری بزرگ است (شافعی، الدیوان، ص 116)

ب. تشبیه مرگ، به مستی

حضرت علی علیه السلام در چندین مورد، مرگ را به مستی تشبیه نموده است؛ ازجمله: «اجْتَمَعَتْ عَلَیهِمْ خَلَّتَانِ: سَکْرَةُ الْمَوْتِ، وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه109)؛ مستی مرگ و حسرت از دادن فرصت بر آنان جمع شد»؛ «(الموت) فَیوشِکُ أَنْ تَغْشَاکُمْ دَوَاجِی ظُلَلِهِ وَاحْتِدَامَ عِلَلِهِ وَحَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ وَغَوَاشِی سَکَرَاتِهِ» (همان، خطبه230)؛ «چقدر نزدیک است که سایه های مرگ و شدت دردهای آن و تیرگی بیهوشی ها و ظلمت سکرات، شما را در بربگیرد».

شافعی نیز در بیت زیر، چنین تشبیهی برای مرگ دارد:

کُلُّ امرِیءٍ لاقَ مِنَ المَوتِ سکرةً

لَهَا سَاعٍ فِیها یذِّلُ وَ یخضَعُ

ص: 73

هر کسی با مستی مرگ روبه رو شود و در مقابل آن تلاش کند، ذلیل و مطیع می گردد (شافعی، الدیوان، ص 94).

ج. تشبیه دنیا به مردار

در نهج البلاغه، طعام دنیا به مردار تشبیه شده است: «فَهِی مُتَجَهِّمَةٌ لِأَهْلِهَا عَابِسَةٌ فِی وَجْهِ طَالِبِهَا ثَمَرُهَا الْفِتْنَةُ وَطَعَامُهَا الْجِیفَة» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه89)؛ «پس آن (دنیا) در برابر خواهان آن، چهره ای عبوس دارد، ثمرش فتنه و غذایش مردار است».

همین تصویر در مصراع اول بیت زیر از شافعی نیز دیده می شود:

وَم-ا هِ-ی إِلّا جِیف-َةٌ مُستَحیلَ-ةٌ

عَلَیه-ا کِ-لابٌ هَمُّهُ-نَّ اِجتِ-ذابُ-ه-ا

(شافعی، الدیوان، ص 45)

در مصراع دوم، شافعی دنیادوستان را به سگانی تشبیه کرده که بر مرداری گردآمده اند و می خواهند سهمی از آن داشته باشند.

این عبارت شباهت به سخن امام علی علیه السلام دارد: «إِنَّمَا أَهْلُهَا کِلَابٌ عَاوِیةٌ، وَسِبَاعٌ ضَارِیةٌ، یهِرُّ بَعْضُهَا عَلی بَعْضِهَا، وَیأْکُلُ عَزیزُهَا ذَلیلَهَا، وَیقْهَرُ کَبیرُهَا صَغیرَهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار31)؛ «همانا دنیادوستان مانند سگانی پارس کننده و حیواناتی درنده هستند که برخی، برخی دیگر را می درند و قوی ترهایش کسانی را که ضعیف هستند می خورند و بزرگ ترهایش بر کوچک ترها، چیره می شوند».

د. فریبندگی دنیا

در نهج البلاغه، بارها دنیا به غروری باطل و فریبنده معرفی شده است: «تَحَلَّتْ بالامَالِ وَتَزَینَتْ بِالغُرورِ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه111)؛ دنیا با آرزوها و (انواع) غرور، مزیّن شده است»؛ «أَیُّهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیا الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمُنْخَدِعُ بِأَبَاطِیلِهَا أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیا ثُمَّ تَذُمُّهَا» (همان، حکمت131)؛ «ای نکوهش کننده دنیا که خود فریب وعده های دروغ آن را خورده ای و به نویدهای باطل آن، در خدعه و نیرنگ قرارگرفته ای و با این حال به بدگویی از آن

ص: 74

پرداخته ای»؛ «فَاحْذَرُوا الدُّنْیا فَإِنَّهَا غَدَّارَةٌ غَرَّارَةٌ خَدُوع» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه203)؛ «از دنیا دوری کنید زیرا دنیا خیانت کار، فریب کار و حیله گر است».

همین تصویر از دنیا در شعر شافعی نیز به چشم می خورد:

فَلَم أَرَهَا إلاّ غُرورَاً بَاطِلاً

کَمَا لاحَ فِی ظُهرِ الفَلا سَرابُها

پس آن را جز غرور باطلی نمی بینم، همان طور که به هنگام ظهر، سراب در بیابان آشکار می شود. (شافعی، الدیوان، ص 45).

3. اقتباس

اشاره

در تعریف اقتباس و تضمین آمده که: «گوینده، گزاره قرآنی یا روایی را بی هیچ گونه تغییری یا با اندک تغییری در تنگنای وزن و قافیه در سخن خود جای دهد» (راستگو، بررسی تاریخی قصص قرآن، ص 30). در نمونه های زیر می بینیم که شافعی در اشعار خود، جملات نهج البلاغه را در واقع از حالت نثر به نظم درآورده است:

الف. سکوت در برابر نادان

امام علی علیه السلام، سکوت در برابر نادان را باعث مصون ماندن آبروی عاقل می داند: «وَالْحِلْمُ فِدَامُ السَّفِیه» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار113)؛ «بردباری، دهان بند نادان است»؛ «وَبِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیه» (همان، حکمت223)؛ «با بردباری در مقابل سفیهان، شمار یاران و حامیان انسان، برای برابری با آن سفیهان، بسیار می گردد».

شافعی نیز با بهره گیری از همین مضمون، چنین می سراید:

وَالصَّمْتُ عَنْ جاهِلٍ أَو أَحْمقٍ شَرَفٌ

وَفیهِ أَیضاً لِصَوْنِ العِرْضِ إِصْلاحُ

و سکوت در برابر نادان یا احمق، شرف و بزرگی است و نیز باعث حفظ آبروی انسان می شود.

ص: 75

ب. طمع
یک. طمع عامل خواری انسان

امام علی علیه السلام همواره در جاهای مختلف، طمع کاری را نکوهش کرده و آن را موجب ذلت و خواری دانسته است: «الطَّامِعُ فِی وِثَاقِ الذُّلِّ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت226)؛ «طمع کار، در بند ذلت است»؛ «أَزْرَی بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَع» (همان، حکمت2)؛ «هر کس طمع ورزی را شعار خود قرار دهد، خویشتن را خوار و زبون کرده است».

این سخنان حکیمانه در نهج البلاغه در رابطه با آسیب های طمع ورزی، چه بسا الهام بخشِ شافعی در سرودن بسیاری از اشعارش بوده است؛ از جمله:

أَمَتُّ مَطامِعی فَأَرَحْتُ نَفسِی

فَإِنَّ النَّفْسَ ما طَمِعَتْ تَهُونُ

طمع هایم را (در خودم) کشتم و خودم را آسوده کردم؛ زیرا نفس تا زمانی که طمع می ورزد، خوار و ذلیل است (شافعی، الدیوان، ص 116).

العَب-ْ-دُ حُ--رٌّ إن قَنَ-عَ

وَ الحُرُّ عَب-دٌ إن طَ-مَ-ع

فَاقنَ-عْ وَ لا تَطمَ-عْ فَ-لا

شَیءَ یشِینُ سِوَی الطَّمَ-ع

بنده آزاد است اگر قانع باشد و آزاد، بنده است اگر طمع بورزد. پس قانع باش و طمع نورز؛ زیرا چیزی جز طمع، موجب عیب و ننگ نیست (همان، حکمت86).

دو. طمع عامل هلاکت انسان

در نهج البلاغه، طمع کاری باعث هلاکت انسان دانسته شده و در این زمینه آمده است: «وَ إِیاکَ أَنْ تُوجِفَ بِکَ مَطَایا الطَّمَعِ فَتُورِدَکَ مَنَاهِلَ الْهَلَکَة» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ «بپرهیز از این که مرکب طمع ورزی تو را به سوی هلاکت به پیش راند».

شافعی نیز چنین دیدگاهی در مورد طمع ورزی دارد:

دَعی عَنک المَطامِعَ وَالأَمانی

فَکَم أُمنیةٍ جَلَبَتْ مَنِیه

ص: 76

(ای نفس) طمع ها و آرزوها را از خود دور کن، چه بسیارند آرزوهایی که موجب مرگ می شوند (شافعی، الدیوان، ص 218).

ج. علم با عمل

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، همواره توجه دانش آموختگان را به عمل فرامی خواند: «أَوْضَعُ الْعِلْمِ مَا وُقِفَ عَلَی اللِّسَان» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار92)؛ «پست ترین علم آن است که فقط بر زبان جاری شود»؛ «اَلْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ وَالعِلْمُ یهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَإِلَّا ارْتَحَلَ عَنْه» (همان، حکمت366)؛ «علم و عمل، پیوندی نزدیک دارند و کسی که دانست، باید عمل کند، چراکه علم، عمل را فراخواند، اگر پاسخش داد می ماند وگرنه کوچ می کند»؛ «فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ کَثِیرٌ وَرُعَاتَهُ قَلِیل» (همان، حکمت98)؛ «پس راویان علم چه بسیارند و عمل کنندگان به آن چه اندکند».

شافعی نیز مشابه این سخنان امام علی علیه السلام، شرط فقیه بودن را در عمل به علم او دانسته است:

إِنَّ الفَقِیهَ هُوَ الفَقِیهُ بِفِعْلِهِ

لَیسَ الفَقیهُ بِنُطْقِهِ وَمَقَالِهِ

به راستی فقیه کسی است که در عمل، فقیه باشد نه کسی که فقط در گفتار فقیه باشد (شافعی، الدیوان، ص99).

د. ناپایداری شادی و ماندگاری غم دنیا

ناپایداری شادی و ماندگاری غم دنیا ازجمله اموری هستند که علی علیه السلام نیز در نهج البلاغه به آن اشاره کرده است: «لَا یَدُومُ رَخَاؤُهَا وَلَا یَنْقَضِی عَنَاؤُهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه230)؛ «آسایش آن (دنیا) پایدار نمی ماند و سختی هایش تمام نمی شود».

شافعی نیز در این زمینه می گوید:

مِحَنُ الزَّمانِ کَثیرٌ لا تَنْقَضی

وَسُرورُهُ یأتِیکَ کالأَعْیادِ

ص: 77

سختی های روزگار، بسیار است و پایانی ندارد درحالی که شادی آن همانند عید، (سالی یک بار) می آید (شافعی، الدیوان، 61).

ه- . دگرگونی روزگار

در نهج البلاغه، از یک سو بر ناامید نشدن و از دیگر سو، بر فریفته نشدن بر روزگار تأکید شده است: «الدَّهرُ یَومانِ؛ یَومٌ لَکَ و یَومٌ عَلَیکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت396)؛ روزگار، دو روز است؛ روزی به نفع تو و روزی به ضرر تو».

شافعی نیز همین دیدگاه را در مورد روزگار و حوادث آن دارد:

الدَّهْرُ یوْمَانِ ذا أَمنٌ وَذا خَطَرُ

وَالعَیشُ عَیشَانِ ذا صَفْوٌ وَذا کَدَرُ

روزگار دو روز است؛ روزی، ایمنی دارد و روزی، خطرناک است و زندگی نیز دو نوع است، یکی روشن و دیگری تیره (شافعی، الدیوان، ص 63).

و. خطر آرزوی طولانی

در نهج البلاغه، آرزو موجب غفلت انسان از یاد خدا ارزیابی شده است: «وَاعْلَمُوا أَنَّ الْأَمَلَ یسْهِی الْعَقْلَ وَینْسِی الذِّکْرَ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه86)؛ «آرزو، عقل را سبک کرده و یاد خدا را به فراموشی می سپارد».

شافعی نیز آرزو را بازیچه ای می داند که نادان را مشغول و غافل از حقیقت می کند:

ألهی جَهولاً أمَلُهُ

یَمُوتُ مَن جاءَ أجَلُهُ

آرزو نادان را مشغول کرده است، هر کس چون اجلش فرا برسد می میرد (شافعی، الدیوان، ص 197).

ز. هم نشینی
یک. خطر هم نشینی با شاهان

هم نشینی با شاهان ستمکار، جز مصیبت چیزی به همراه ندارد؛ در نهج البلاغه آمده است:

ص: 78

«صَاحِبُ السُّلْطَانِ کَرَاکِبِ الْأَسَدِ - یغْبَطُ بِمَوْقِعِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَوْضِعِه» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت163)؛ «هم رکاب پادشاه مانند سوارشونده بر شیر است؛ به جایگاه او غبطه خورده می شود، درحالی که او بهتر از هر کسی می داند که در چه جایگاه (خطرناکی) است».

شافعی نیز در این زمینه چنین می سراید:

إِنَّ المُل-وکَ بَلاءٌ حَیثُم-ا حَ-لّ-وا

فَلا یکُنْ لَکَ ف-ی أَبْوابِه-ِمْ ظ--ِلُّ

ماذا تُؤَمِّلُ مِن قَ--وْمٍ إِذا غَضِب-وا

ج-اروا عَلَیکَ وَإِن أَرضَیتَهُم مَلّ-وا

به درستی شاهان هر جا که وارد شوند، بلا و مصیبت اند و نباید در دربار آنان برای تو سایه ای باشد. چه امیدی به قومی داری که اگر خشمگین شوند به تو ستم می کنند و اگر آنان را خشنود کنی آزرده خاطر می شوند (شافعی، الدیوان، ص 100).

دو. هم نشینی با دانشمندان

حضرت علی علیه السلام همواره مالک اشتر را به هم نشینی و هم کلامی با دانشمندان سفارش می کرده است: «وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أَمْرُ بِلَادِک» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ «در جلسات درس دانشمندان و اساتید زیاد به گفت وگو بنشین و با حکما و اندیشمندان نیز بسیار به بحث و بررسی بپرداز که وضع کشورت را اصلاح می کند».

و شافعی نیز در این باره چنین می گوید:

وَخَالِطْ رُوَا العِلْمِ وَاصحَبْ خِیارَهُمْ

فَصُحْبَتُهُم نَفْعٌ وَخِلْطَتُهُم غِنْ---م

با دانشمندان هم نشین باش و با بهترین آن ها مصاحبت کن؛ زیرا هم نشینی با آنان مفید و ارزشمند است (شافعی، الدیوان، ص 118).

ح. ارزش تواضع

تواضع در نهج البلاغه، موجب بزرگی و نشانه اصالت شخص است: «وَلا حَسَبَ کَالتَّواضُعِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت113)؛ «هیچ مباهات و افتخاری (به آباء و

ص: 79

اجداد) مانند فروتنی نیست».

و شافعی در این زمینه می گوید:

أُهینُ لَهُم نَفسی وَأَکرِمُها بِهِم

وَلا تُکرَمُ النَفسُ الَّتی لا تُهینا

من در برابر آنان فروتنی می کنم و با این کار، حرمت خود را بالا می برم؛ زیرا کسی که متواضع نباشد، به بزرگی نمی رسد (شافعی، الدیوان، ص 117)

ط. اهمیت قناعت

قناعت در کلام علی علیه السلام، بالاترین ثروت معرفی است: «لا کَنزَ أَغنَی مِنَ القَنَاعَةِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت371)؛ «هیچ گنجی، غنی تر از قناعت نیست».

شافعی نیز در این زمینه چنین می سراید:

رَأَیتُ القَناعَةَ رَأسَ الغِن-ی

فَصِ-رتُ بِأَذی-الِه-ا مُتَمَسِّ-ک

قناعت را سرآغاز بی نیازی دیدم پس دامنش را گرفتم (شافعی، الدیوان، ص 95).

ی. زشتی درخواست از فرومایه

زشتی درخواست از فرومایه، همواره در نهج البلاغه موج می زند: «فَوْتُ الْحَاجَةِ أَهْوَنُ مِنْ طَلَبِهَا إِلَی غَیرِ أَهْلِهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار66)؛ از دست دادن چیز موردنیاز آسان تر از درخواست آن از افراد نااهلش است»؛ «مَرَارَةُ الْیأْسِ خَیرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَی النَّاسِ» (همان، نامه31)؛ تلخی ناامیدی بهتر از خواستن (چیزی) از مردم است».

شافعی، مشابه چنین مضمونی در اشعار خویش دارد:

أُقسِ-مُ بِالله لَ-رَضْ-خُ الن-َّوَی

وَشُرْبُ مَاءِ القُلُ-بِ المَالِحَه

أَحَس--نُ بِالإنْسانِ مِن حِرصِهِ

وَمِنْ سُؤالِ الأوْجَهِ الکالِحَه

به خدا سوگند، خرد کردن (جویدن) هسته خرما و نوشیدن آب چاه شور، برای انسان بهتر از آزمندی و درخواست از کسانی است که چهره ای عبوس دارند (شافعی، الدیوان، ص 56).

ص: 80

ک. حتمی بودن قضا و قدر

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، در موارد بسیاری از غالب بودن قضا و قدر بر امور سخن گفته اند: «تَذِلُّ الْأُمُورُ لِلْمَقَادِیرِ حَتَّی یکُونَ الْحَتْفُ فِی التَّدْبِیر» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت15)؛ «کارها و چاره جویی ها در برابر تقدیرات الهی، خوار می گردد تا آن حد که گاهی چاره جویی انسان، موجب هلاکت او می شود».

شافعی، مشابه چنین مضمونی در اشعار خویش دارد:

الهَمُّ فَضْ-لٌ وَالقَضَ-ا غَالِ-بُ

وَکَائِنٌ مَا خُ---طَّ فِی اللَّوحِ

غم و اندوه بی فایده است درحالی که قضا غالب و مشرف (بر حوادث) است و هر آن چه در لوح محفوظ نوشته شده، اتفاق می افتد (شافعی، الدیوان، ص 68).

ل. تشخیص حق از باطل

حضرت علی علیه السلام، یکی از راه های تشخیص راه درست از غلط را مخالفت با هوای نفس دانسته و در این زمینه از دوستی نیک کردار سخن می گوید که چند ویژگی خوب دارد؛ ازجمله: «وکَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ نَظَرَ أَیهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی فَخَالَفَه» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت289)؛ «اگر (انجام) دو کار بر او مشتبه شد در آن دو بیندیشد که کدام یک از آن ها به هوای نفس نزدیک تر است پس با آن مخالفت نماید».

شافعی نیز به شکل تلمیح به این سخن امام علیه السلام اشاره کرده است:

إذا حَ-ارَ ذِهنُکَ فِی مَعنِیینِ

وَ لَم تَدرِ حَیثُ الخَطَأ وَ الصَّوَاب

فَخَالِفْ هَوَاکَ فَإنَّ الهَ-وَی

یقُ-ودُ النُّفُوسَ إلَ-ی مَ-ا یعَاب

هرگاه ذهنت در انجام دو کار مردد شد و از تشخیص درست و غلط عاجز شدی، پس با هوای نفست مخالفت کن؛ زیرا هوی و هوس، نفس را به سوی چیزی می کشاند که مایه ننگ و عیب است (شافعی، الدیوان، ص 43).

ص: 81

م. سخاوت، پوشاننده عیب

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، سخاوت را مایه حفظ آبرو دانسته و در این زمینه می فرماید: «اَلْجُودُ حَارِسُ الأَعراضِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت211)؛ «بخشش نگهبان آبروهاست».

شافعی نیز چنین نظری دارد:

وَإِن کَثُرَت عُیوبُکَ فی البَرایا

وَسَرَّکَ أَن یکونَ لَها غِط--اءُ

تَسَتَّر بِالسَخ-اءِ فَکُلُّ عَیبٍ

یغَطّیهِ کَم-ا قی-لَ السَخ-اءُ

اگر در میان مردم، عیب بسیار داری و می خواهی که پوششی بر آن ها قرار گیرد، با استفاده از سخاوت، (عیب های خود را) بپوشان؛ پس همان گونه که گفته شده است، سخاوت، هر عیبی را می پوشاند (شافعی، الدیوان، 35).

ن. راحتی پس از سختی

در نهج البلاغه، به فرج پس از سختی تأکید شده است: «... وَ أَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعَابُ بَعْدَ إِنْصَابِهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه198)؛ «و سختی ها پس از نزولشان، برای او آسان می شوند».

شافعی در این زمینه چنین سروده است:

سَیفْتَحُ بَابٌ إذا سُدَّ بابٌ

نَعَم وَتَهُونُ الأمُورُ الصِّعابُ

اگر دری بسته شود دری باز خواهد شد؛ آری! کارهای سخت آسان می شود (شافعی، الدیوان، ص 146).

س. انواع دوستان

در نهج البلاغه آمده است:

«أَصْدِقَاؤُکَ ثَلَاثَةٌ صَدِیقُکَ وَصَدِیقُ صَدِیقِکَ وَعَدُوُّ عَدُوِّک» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار259)؛ «دوستان تو سه گروه هستند: دوستت، دوستِ دوستت و دشمنِ دشمنت».

ص: 82

شافعی نیز مشابه چنین مضمونی دارد:

صَدِیقُکَ مَن یعادِی مَنْ تُعادِی

بِطُولِ الدَّهرِ مَا سَجَعَ الحَّمَامُ

دوست تو کسی است که با کسی که تو با او دشمنی داری، در طول روزگار تا زمانی که کبوتران نغمه خوانی می کنند، دشمنی می ورزد (شافعی، الدیوان، ص 119).

شباهت مضامین اشعار شافعی با نهج البلاغه به موارد مذکور در این مقاله ختم نمی شود، در این بخش به علت تنگنای فضای مقاله برای نمونه به چند مضمون مشترک دیگر اشاره می کنیم: تشبیه دنیا به حیوان درنده: (شافعی، دیوان، ص 81)، (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه101)؛

تشبیه صبر و اسلام به سپر: (شافعی، دیوان، ص 118)، (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه106)؛

تشبیه دنیا به مار سمی: (شافعی، دیوان، ص 94)، (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت119)؛

عاقبت بد ستم (شافعی، دیوان، ص 41)، (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه97)؛

نامحدود بودن دانش (شافعی، دیوان، ص 204)، (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت205).

علاوه بر موارد فوق، شافعی در برخی گفته های خود، عین فرموده های حضرت علی علیه السلام را با اندک تغییری در الفاظ، بازگو نموده است(1) که به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

بدترین توشه، دشمنی با مردم

نهج البلاغه: «بِئسَ الزّادُ إِلَی المَعادِ العُدوانُ عَلَی العِبادِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت221)؛ چه بد توشه ای است برای روز قیامت، دشمنی با بندگان خدا.

ص: 83


1- . لازم به ذکر است، سخنان منثور شافعی در کتاب های مناقب الشافعی، سیر أعلام النبلاء، تاریخ ابن عساکر و حلیة الأولیاء جمع آوری شده که به علت عدم دسترسی به این منابع، شواهد منثور شافعی در پژوهش حاضر از کتاب های «الامام الشافعی مناقبه و علمه» اثر فخر رازی، «دیوان الامام الشافعی، گردآوری و شرح» نوشته محمد عبدالرحیم و «تجزیه وتحلیل زندگانی امام شافعی»، از ملا عبدالله احمدیان نقل شده است.

شافعی: «بِئسَ الزّادُ إِلَی المَعادِ العُدوانُ عَلَی العِبادِ» (نقل از عبدالرحیم، دیوان الإمام الشافعی، ص 62).

لزوم رازداری

نهج البلاغه: «مَن کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیرَةُ بِیدِه» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت162)؛ هر کس رازش را پنهان کند اختیارش در دست خودش است».

شافعی: مَن کَتَمَ سِرَّهُ کَانَتِ الْخِیرَةُ فِی یدِه» (نقل از احمدیان، تجزیه وتحلیل زندگانی شافعی، ص 332).

توصیه به آرامش

نهج البلاغه: «وَارْفُقْ مَا کانَ الرِّفقُ أَرفَقَ» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه46)؛ «در آن جا که مدارا بهتر است، مدارا کن».

شافعی نیز به فرزند خود، محمد چنین می گوید: «رِفْقاً رِفْقاً فَانَّ الْعَجلَ تَنقِصُ الاعمالَ وَبالرِّفْقِ تُدرَکُ الامالُ» (نقل از احمدیان، تجزیه وتحلیل زندگانی شافعی، ص332)؛ «آرام آرام (کارها را انجام بده)؛ زیرا عجله، کارها را ناقص کرده و (این درحالی است که) با آرامی و آهستگی، آرزوها دست یافتنی می شوند».

ارزش تقوی

نهج البلاغه: «خَیرُ الزَّادِ التَّقْوی» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت130)؛ «بهترین توشه، تقواست».

شافعی: «أَنفَعُ الذَّخَائرِ التّقوَی» (نقل از عبدالرحیم، دیوان الإمام الشافعی، ص53).

نهج البلاغه: «لا عِزَّ أعَزُّ مِن التَّقوی» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت371)؛ «هیچ عزتی ارزشمندتر از تقوا نیست».

شافعی: «مَنْ لَمْ تُعِزُّهُ التَّقوَی، فَلا عِزَّ لَهُ» (نقل از عبدالرحیم، دیوان الإمام الشافعی، ص54)؛ «هر که تقوا به او عزت ندهد، هیچ عزتی ندارد».

ص: 84

تعریف ایمان

نهج البلاغه: «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأَرْکَان» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت227)؛ «ایمان عبارت است از؛ معرفت به قلب، اقرار به زبان و عمل به اعضا و جوارح».

شافعی: «إنَّ الإیمانَ قَولٌ وَاعتقادٌ وَعملٌ»؛ «همانا ایمان، عبارت است از: سخن و اعتقاد و عمل».

هم نشینی با نادان

نهج البلاغه: «إیاکَ وَمُصَادَقَةَ الاحمَقِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت38)؛ «با انسان احمق دوستی مکن».

شافعی: «إیاکَ وَمُخَالِطةَ السُّفَهَاءِ» (نقل از عبدالرحیم، دیوان الإمام الشافعی، ص 53).

ارزش آزادگی

نهج البلاغه: «وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ «بنده غیر خودت نباش درحالی که خدا تو را آزاد آفریده است».

شافعی نیز در این زمینه چنین عبارتی دارد: «إنَّ اللهَ خَلَقَکَ حُرّاً فَکُنْ کَمَا خَلَقَکَ» (نقل از احمدیان، تجزیه وتحلیل زندگانی شافعی، ص 331)؛ «خداوند تو را آزاد آفرید، پس همان طوری باش که آفریده شده ای».

نتیجه

آن چه در این مقاله بیان گردید، گذری بر شباهت های اشعار شافعی درزمینه اخلاقی و تربیتی، با مضامینِ نهج البلاغه است. هرچند نمی توان به طورقطع بیان نمود که شافعی، به طور مستقیم از کلام حضرت علی علیه السلام اثر گرفته است؛ اما می توان چنین شباهت های فراوانی را نتیجه شیوع و شهرت برخی عبارات نهج البلاغه دانست که به صورت ضرب المثل در میان مردم رواج داشته و شافعی از آن ها استفاده کرده و تأثیرپذیری شافعی از اندیشه ها و افکار عمومی امام علی علیه السلام را نتیجه می دهد. ازاین رو پژوهش هایی از این قبیل، عاملی برای تقریب مذاهب و نزدیکی دل های مسلمانان شیعه و اهل سنت است.

ص: 85

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. احمدیان، عبدالله، تجزیه وتحلیل زندگانی شافعی، تهران، نشر احسان. چاپ دوم، 1375.

2. الاصبهانی، احمد بن عبدالله، حلیة الاولیاء وطبقات الاصفیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، 1980.

3. امیدی، جلیل، نگاهی به مضامین و موضوعات دیوان شافعی، مقالات و بررسی ها 68، ص 171-197، 1379.

4. بدیع یعقوب، امیل، دیوان الإمام الشافعی، بیروت، دارالکتاب العربی، 1430 ق.

5. البیهقی، احمد بن الحسین، مناقب الشافعی، تحقیق: احمد صقر، بیروت، مکتبة دارالتراث، 1971.

6. حموی، یاقوت، معجم الادباء، ترجمه: عبدالحمید آیتی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1907.

7. الذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق: عمر عبدالسلام التدمری، بیروت، دارالکتاب العربی، 1990ق.

8. زرگری نژاد، غلامحسین؛ یوسفی، عثمان، تکوین شخصیت علمی و مذهب فقهی امام شافعی، مطالعات تاریخ فرهنگی (پژوهشنامه انجمن ایرانی تاریخ)، دوره 2، شماره 5، ص 1-16، پاییز 1389.

9. الشافعی، محمد بن ادریس، الدیوان، تحقیق و جمع آوری: دکتر مجاهد مصطفی بهجت، شرح و ترجمه فارسی دکتر عباس اطمینانی، کردستان، انتشارات دانشگاه کردستان،1380.

10. عبدالرحیم، محمد، دیوان الإمام الشافعی (گردآوری و شرح)، بیروت، دار الفکر، 1420 ق.

11. میر قادری، سید فضل الله، اهل بیت در دیوان امام الشافعی، مجلّه انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی، شماره 3، 1385.

ص: 86

نمادهای قدسی در ولایت نامه های حضرت علی (علیه السلام)

اشاره

اکرم کرمی(1)

ص: 87


1- . استادیار و دکتری زبان و ادبیات فارسی؛ akramekarami3845@gmail.com

ص: 88

چکیده

شخصیت جامع و بی بدیل مولای متقیان، علی علیه السلام، همواره موردتوجه اندیشمندان، فضلا، نویسندگان و شعرا قرارگرفته است. ارادت خاص شیعه به ایشان در ادبیات تشیع در زمان ها و زبان های گوناگون، نمودی خاص دارد. از قرن چهارم تا زمان معاصر، مدح و منقبت امیرالمؤمنین به صورت یکی از موضوعات برجسته در شعر شیعی ملاحظه می شود. شعرا با دست مایه قرار دادن فضائل، مناقب، جوان مردی ها، رشادت ها، جنگ ها، معجزات شگرف روایت شده، به سرایش شعر در مدح ایشان دست زده اند. این اشعار با توجه به فراز و فرود زندگی حضرت علی علیه السلام، در قالب ها و گونه های متنوعی سروده شده است. یکی از این انواع ادبی، گونه کم تر شناخته شده «ولایت نامه» است. شاعر در این گونه ادبی به ذکر کرامات و معجزات حضرت علی علیه السلام می پردازد. در این نوع ادبی، نه تنها حضرت وجهه ای مقدّس و ماورایی پیدا می کند؛ بلکه عناصر زمانی و مکانی، جمادات و نباتات و حیوانات، انسان ها و حتی اشیا در پیوند و ارتباط با ایشان نیز رنگی از تقدّس گرفته و دارای ویژگی های شگرف می شوند. این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی سعی دارد ضمن معرفی نوع ادبی «ولایت نامه»، به بررسی جایگاه «قنبر» غلام خاص حضرت علی علیه السلام، «ذوالفقار» شمشیر مخصوص آن حضرت و «دلدل» اسب مخصوص ایشان بپردازد؛ زیرا که نمادهایی از کیفیات قدسی شخصیت حضرت علی علیه السلام هستند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، ولایت نامه، قنبر، ذوالفقار، دُلدُل.

ص: 89

مقدمه

شع-را قبل از عصر صفوی ضمن بیان ارادت خالصانه خود به اهل بیت و دست مایه قرار دادن فض-ائل و من-اقب روایت شده از ائمه معصومین علیهم السلام، با استناد به وقایع مختلف تاریخی، فقهی، کلامی و نیز آی--ات و روای-ات، به اثبات حقانیت شی-عه پرداختند و به این طریق شعر را ابزار تبلیغ مذهب و باورهای خود در تاریخ قراردادند. این اشعار به جهت تنوع مضامین، رویکردها و قالب های شعری در دوره های تاریخیِ مختلف در گونه های متنوعی سروده شده است. طبقه بندی این اشعار در قالب انواع ادبی می تواند منجر به دست یابی به اطلاعات ارزشمند ادب-ی، تاریخ-ی، دینی، عرفانی و جامعه شناختی شود که ما را در مطالعات مختلف ازجمله در شناخت تاریخ تفکر و اندیشه شیعه یاری رساند. در پژوهش پیش رو این فرضیه مطرح می شود که ولایت نامه یک مضمون برجسته در شعر شیعی است که نگرشی مقدس گونه به حضرت علی علیه السلام و افراد و اشیای پیرامون ایشان دارد.

پیشینه و اهمیت پژوهش

یکی از زمینه های تحقیقاتی در گستره شعر شیعی، شناخت و تحلیل انواع ادبی در این حوزه است. با مراجعه به تحقیقاتی که تاکنون در حوزه شعر اهل بیت صورت گرفته است ملاحظه می کنیم که حجم آن ها نسبت به گستره اشعار به جامانده در طول قرون متمادی دو نقیصه بزرگ دارند: نخست این که بسیار محدود و اندک اند تا جایی که هنوز حتی نتوانسته ایم خود این آثار را زنده و احیا کنیم و نسخه های خطی متعددی در کتابخانه های ما هنوز دست نخورده، مهجور و گمنام مانده اند. اشعار ارزشمندی که باوجود مخاطرات فراوان قرن ها دست به دست گشته اند و این میزان از آن ها در جُنگ ها و دیوان ها به دست ما رسیده است. دوم این که متأسفانه بیش تر همین تحقیقات اندک که ازقضا با عشق و ارادت به اهل بیت انجام شده، سطحی است و شاید در حد همان گ--ردآوری محدود مانده است. هنوز نتوانسته ایم در تحلیل این اشعار گام های مؤثری برداریم. بسیاری از انواع شعر شیعی

ص: 90

ازجمله موردی که در این مقاله معرفی می شود، ناشناخته مانده اند که شاید دلیل اصلی آن، ناشناخته ماندن پژوهش در ادبیات تشیع به ویژه در محیط دانشگاهی است.

روش پژوهش

در این مقاله ابتدا گونه ادبی ولایت نامه به صورت مختصر معرفی می شود و در ادامه به تحلیل جایگاه «قنبر» غلام خاص حضرت علی علیه السلام، «ذوالفقار» شمشیر مخصوص آن حضرت و «دلدل» اسب مخصوص ایشان در این نوع ادبی پرداخته می شود. روش پژوهش در این مقاله توصیفی - تحلیلی است و از ابزار کتابخانه ای بهره گرفته می شود.

چیستی ولایت نامه

ولایت نامه یک نوع ادبی کم تر شناخته شده در حوزه شعر شیعی است. مهران افشاری در مقاله «جست وجویی در تاریخ مناقب خوانی و...» سعی به تعریف «ولای-ت نامه» دارد. وی ولایت نامه را نوعی ادبی می داند که مناقب خوانان یا مدّاحان در ساختن آن در قرن هشتم تبحر داشته اند و اضافه می کند که «ولایت نامه به منظومه هایی که درباره قهرمانی ها، کرامت ها و معجزه های علی بن ابی طالب علیه السلام بوده، اطلاق می شده است.» (افشاری، جست و جویی در تاریخ مناقب خوانی و اشاره ای به منظومه علی نامه، ص 27).

حمزه کفاش، پژوهشگر دیگری است که درباره ولایت نامه ها سخن گفته است. وی در رساله کارشناسی ارشد خویش با عنوان «ولایت نامه به مثابه یک گونه ادبی در قرن نهم» این نوع ادبی را معرفی کرده و درباره اش توضیحاتی داده است.

وی «ولایت نامه» را نوعی ادبی در قالب قصیده دانسته که شاعران شیعی برای بیان عقاید و آرای مذهبی خود، طرح کرده اند. او اذعان می دارد که شاعران با نام گذاری دقیق این نوع ادبی، بحث اصلی خود را بر مسئله ولایت -که کلیدی ترین مفهوم در عقاید شیعه دوازده امامی است - معطوف کرده اند دیگر این که این نوع ادبی در اثبات حقانیت جانشینی امام علی علیه السلام با ذکر کرامت ها و ولایت های آن حضرت و دیگر ائمّه با روشی خاص که در

ص: 91

تاریخ قصیده فارسی بی سابقه بوده، سروده شده است. (کفّاش، بررسی ولایت نامه به مثابه گونه ادبی خاص شعر شیعی در قرن نهم، ص 34).

نکته مهم و برجسته در تعریف این دو پژوهشگر این است که هر دو، «ولایت نامه» را نوعی ادبی برشمرده اند که در ذکر کرامت ها و معجزات حضرت علی علیه السلام است.

«ولایت نامه» در حقیقت یکی از انواع شعر شیعی است که به جهت تبلیغ فرهنگ تشیّع و اثبات مقام امامت و جایگاه حضرت علی علیه السلام سروده شده است.

ولایت نامه ها، قلمرو و پیکره ای منسجم از باورها، مفاهیم و ارزش هایی است که بر پایه باور به تعیین جانشینی و امامت حضرت علی علیه السلام توسّط خداوند شکل گرفته است. تعیین امام علی علیه السلام از سوی خداوند، تأکید بر جایگاه قدسی ایشان و دیگر ائمّه شیعه علیهم السلام، عصمت حضرت، علم و آگاهی خدادادی و متفاوت ایشان، کرامات و شجاعت ایشان ازجمله باورها و مفاهیم مهم و اصلی در این نوع ادبی است که گاه با تخیّل و اغراقِ برخی از شعرای شیعی همراه شده است. به عبارتی دیگر می توان از نوع ادبی ولایت نامه با عنوان نوع «کرامات و معجزات» یاد کرد.

نمادهای قدسی ولایت نامه

اشاره

نگرش قدسی یکی از نگرش ها به حضرت علی علیه السلام و اهل بیت ایشان است. در این نگرش، نه تنها حضرت علی علیه السلام، نزدیک ترین فرد به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و فردی شایسته و مقدّس است، بلکه صاحب کرامات و اعجاز است و شخصیتی ماورایی دارد.

در این نوع نگرش، نه تنها حضرت وجهه ای مقدّس و ماورایی پیدا می کند؛ بلکه عناصر زمانی و مکانی، جمادات و نباتات و حیوانات، انسان ها و حتی اشیا در پیوند و ارتباط با ایشان نیز رنگی از تقدّس گرفته و دارای ویژگی های شگرف می شوند.

در نوع ادبی ولایت نامه، «قنبر» غلام خاص حضرت علی علیه السلام، «ذوالفقار» شمشیر مخصوص آن حضرت، «دلدل» اسب مخصوص ایشان و انگشتری حضرت، نمادهایی از کیفیات قدسی شخصیت امام علی علیه السلام هستند و در این نوع ادبی برجستگی خاصی دارند.

ص: 92

الف. قنبر در ولایت نامه ها

قنبر، غلام و یار وفادار و خادم فداکار مولای متّقیان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام است. «نام وی «ابوالشعشاء» بوده که امیرالمؤمنین علیه السلام او را «قنبر» نامیدند. وی در سن جوانی به خدمت گزاری حضرت افتخار یافت و سرانجام به جرم دوستی و ارادت به امام علی علیه السلام به دستور «حجاج ثقفی» به شهادت رسید.» (حاج سید جوادی و همکاران، دایرة المعارف تشیع، ج 8، ص 325-326).

در منابع روایی و تاریخی، اطلاعات چندانی درباره «قنبر» وجود ندارد. امّا این شخصیت در فرهنگ شیعیان به شخصیتی مقدّس و ماورایی تبدیل شده و حضور پُررنگی در فرهنگ عامه مردم ایران دارد.

«قنبر» چنان مورد توجّه مردم قرار گرفته که در طول تاریخ شاید کم تر غلامی است که در سایه غلامیِ فردی مقدّس، به مقامِ قدسی و والایی رسیده باشد تا جایی که دیگران آرزو کنند به مقام غلامیِ او برسند. برای نمونه حسن کاشی، این یمین فریومدی و... سعادتمندی خود را در گ-رو آن می دانند که حضرت علی علیه السلام ایشان را به غلامی قنبرش بپذیرد:

قنبرِ او را غلامم، بختیارم زین قبول

وین حسن کاشی بود از فضل یزدان یافته

(کاشی، دیوان کاشی، ص 151)

اقبال دارد آن که زند دم ز دوستیش

بل بندگیّ قنبرش از مقبلی بُود

(ابن یمین فریومدی، دیوان اشعار، ص 44)

تقدّس و پیوستگی «قنبر» با امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام و تعلّق ویژه به آن حضرت، در اذهان مردم ایران، چنان تأثیر گذاشته است که بسیاری از شاعران پارسی گوی، بارها از امام علی علیه السلام، با لقب و تعبیر «خواجه قنبر» یاد می کنند. برای مثال، حافظ شیرازی، شاه نعمت الله ولی و... در اشعارشان حضرت علی علیه السلام را با این لقب خوانده اند:

مردی ز کَننده درِ خیبر پُرس

اسرارِ کرم ز خواجه قنبر پرس

(حافظ، دیوان حافظ، ص 762)

ص: 93

بنده هر سیّدم، سیّد هر بنده ام

حکم خرابات داد، خواجه قنبر مرا

(شاه نعمت الله ولی، کلیات اشعار، ص 7)

این لقب در ولایت نامه های حضرت علی علیه السلام بازتاب داشته و مناقب خوانان، حضرت را بارها و بارها با این صفت خطاب کردند:

قصّه ای دارم ز آثار امیرالمؤمنین

خواجه سلمان و قنبر کاردار ذوالفقار

(جُنگ علی بن احمد، برگ 23)

چ--و ن--ام خ--واجه قن----بر شنید نابینا

رخش ز نام علی سرخ گشت چون گلنار

(همان، برگ 127)

«قنبر» نه تنها در اشعار فارسی، بلکه در فرهنگ عامه مردم جایگاه والایی دارد تا جایی که بسیاری از شیعیان در قرون متمادی نام فرزندان خویش را «قنبر» یا «قنبرعلی» می گذاشتند. «در برخی از روستاها و شهرهای ایران به خصوص خراسان، مردم در ماه های مذهبی مانند رمضان مراسم «قنبرخوانی» برپا می کنند و به ذکر صفات و فضائل قنبر و خواجه قنبر، حضرت علی علیه السلام، می پردازند.» (امجدی و همکاران، امام علی علیه السلام در فرهنگ عامّه خراسان، ص 67).

«قنبر، نزد جوان مردان و صوفیان و درویشان از جایگاه والایی برخوردار است و از نمادهای مهم جوان مردان برشمرده می شود. او در «جنگ نامه ها» به مثابه یک قهرمان در کنار حضرت علی علیه السلام با شجاعت می جنگد و در قضاوت های حضرت به عنوان یک شاهد عادل دیده می شود.

قنبر به عنوان یک شخصیت مقدّس در کنار حضرت علی علیه السلام در نگاره ها و آثار هنری (نسخ خطی، دیوارنگاره ها و نقّاشی های قهوه خانه ای) حضور دارد.» (ر.ک: خامه یار، قنبر غلام علی علیه السلام، ص 60 -80).

از نکات جالب این است که حتّی برای وی، مجالس روضه و تعزیه همچون امام حسین علیه السلام برپا می شود و بر همین اساس، شبیه نامه هایی مرتبط با وی وجود دارد. حتّی

ص: 94

حضور «قنبر» در آثار ادبی بعد از عصر صفوی چنان پُررنگ می شود که منجر به پیدایش نوع ادبی در شعر شیعی با عنوان «قنبرنامه» می گردد. برای نمونه «منظومه ای با عنوان «قنبرنامه» در شرح دلاوری و جنگ جویی امام علی علیه السلام و غلام وی - قنبر - در فهرست نسخه های خطّی کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به شماره 10205 موجود است.» (همان، ص 39).

یکی از شخصیت های برجسته در ولایت نامه ها جناب قنبر است. وی در ولایت نامه ها در کنار حضرت علی علیه السلام، شاهد و ناظر کرامات و اعمال خارق العاده حضرت و گاه راوی این کرامات است. در نگرشی شامل می توان وجهه حضرت را در ولایت نامه ها چنین ترسیم کرد:

یک. شخصیتی مقدّس، الهی و ماورایی دارد:

امام و هادی مطلق ازو دین یافته رونق

عطایش آمده از حق حسام و دلدل و قنبر

(جُنگ اشعار از شعرای گمنام، برگ 127)

دو. شخصیتی ملازم و همراه حضرت در وقایع مختلف است:

مرتضی روزی ابا قنبر به کوفه می گذشت

دید قصّابی جوان بس کامران در رهگذار

(جُنگ علی بن احمد، برگ 219)

سه. شخصیت اصلی و آگاه کننده برای افراد در داستان ها که معمولاً با لقب «غلام» خوانده شده است:

چون علی شد قنبر آمد گفت با ورنا که هی

گفت ورنا ای غلام او را همی دانی مگر

می چه گفتش با تو این دم آن شفیع نور و نار

گر تو دانی نام او با من بگو بی انتظار

می چه گفتش با تو این دم آن شفیع نور و نار

گر تو دانی نام او با من بگو بی انتظار

(همان)

چهار. شخصیتی منادی گر و خبردهنده به مردم در هنگام وقوع حوادث و رویدادهاست. جایگاه او نزد حضرت علی علیه السلام همچون جایگاه بلالِ حبشی نزد پیامبر اکرم| است:

کنم در پیش خلق کوفه حل این چار مشکل را

منادی کن برو در کوفه تا خلق خدا یکسر

ص: 95

پس آن گه گفت قنبر را که ای مرد نکوآرا

به مسجد جمع گردند و ببینند این عجایب را

(همان، برگ 282)

البته در ولایت نامه ای، بلالِ حبشی منادی گر حضرت علی علیه السلام است:

بلال را بر خود خواند حیدر و گفتش

ز بهر بانگِ نماز این زمان ندا بردار

(جُنگ علی بن احمد، برگ 226)

ب. ذوالفقار در ولایت نامه ها

امام علی علیه السلام، در فرهنگ، ادبیات و اعتقادات ایرانی برجسته ترین نمونه تبدیل یک شخصیت تاریخی به چهره ای قدسی، حماسی، داستانی و اساطیری است. به تبع این نوع ن-گرش، برخی از ویژگی ها و متعلقات ایشان، ازجمله شمشیر مشهور و مخصوصشان، ذوالفقار، نیز صبغه ای قدسی، اسطوره ای و افسانه ای یافته است.

شماری از خصوصیات و اوصاف این شمشیرِ ویژه، بدون آگاهی از مضامین حماسی، اساطیری و داستانی، قابل گزارش و ریشه یابی دقیق نیست. سجاد آیدنلو در مقاله «ذوالفقار، از تاریخ تا افسانه» با بررسی اخبار و منظومه های مربوط به حضرت علی علیه السلام و بعضی از روایات مردمی، مواردی از ویژگی های داستانیِ ذوالفقار در فرهنگ و ادب ایران را معرفی و با بهره گیری از شواهد مشابه در داستان های اساطیری و حماسی ایرانی و غیر ایرانی تحلیل کرده است. بنا بر گزارش این مقاله، ویژگی های ذوالفقار در فرهنگ و ادب ایران عبارت است از: «آسمانی بودن ذوالفقار؛ دو سر داشتن؛ سنگینی؛ موروثی بودن؛ پیکرگردانی؛ قدرت برندگی و زخم زنی؛ سخن گویی؛ کوتاه و بلند شدن؛ ماندنِ خون دشمن بر آن؛ افکنده شدن در دریا.» (آیدنلو، ذوالفقار، از تاریخ تا افسانه، ص 116-115).

«ذوالفقار» شمشیر معروف امام علی علیه السلام که درباره وجه تسمیه آن چند نظر مختلف وجود دارد و سابقه کاربرد نامش در منابع تاریخی - دینی مشهور است. «حال آن که به نظر می رسد در فرهنگ، ادبیات و معتقدات ایرانی جانب افسانه ای این شمشیر مفصل تر، مشهورتر و شاید مطلوب تر از آگاهی ها و اسناد تاریخی واقعی درباره آن بوده و این خود از

ص: 96

تبعات اسطوره گرایی و افسانه پسندی عامه مردم است.» (همان، ص 118).

درباره منشأ، چگونگی ساخته شدن و صاحب اصلی ذوالفقار چند روایت موجود است. معروف ترین گزارش تاریخی که «طبری» نیز نقل کرده، این شمشیر را از آنِ «عاص بن منبّه» می داند که در جنگ بدر کشته شد و تیغ او جزو غنیمت های نبرد به پیامبر (صلی الله علیه و آله) رسید و آن را در غزوه اُحد به حضرت علی علیه السلام دادند (حاج سید جوادی و همکاران، دایرة المعارف تشیع، ج 8، ص 53-52).

ذوالفقار یکی دیگر از متعلقات حضرت علی علیه السلام است که در نوع ادبی ولایت نامه اغلب با ویژگی های خاص، استثنایی و خارق العاده ذکر آن می رود:

یک. آسمانی بودن ذوالفقار:

گر به پنج تن از رُسُل آمد کتاب شرع دین

از برای حیدر آمد ذوالفقار از آسمان

(جُنگ علی بن احمد، برگ 124)

ذوالف----قار از لم ی--زل آمد برای مرتضا

زهره آمد زِ آس---مان سوی زمین بهر عل----ی

(همان، برگ253)

امام و هادی مطلق ازو دین یافته رونق

عطایش آمده از حق حسام و دلدل و قنبر

(جُنگ اشعار از شعرای گمنام، برگ 127)

امّا آن روایت مهم و پرتکرار که برای بحث و توضیح، موردنظر نگارنده است، این سخن منسوب به امام رضا علیه السلام است که ذوالفقار «کانَ سیفاً نزلَ به جبرئیلٌ من السّماء کانَت حلقُتُه فضّةً» (مجلسی، بحارالانوار، ج 42، ص 65). تصوّر اصلی آسمانی برای ذوالفقار و این که جبرئیل آن را از بهشت برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) آورده بود، به نوشته صاحب «مناقب مرتضوی» روایت بسیاری از کتاب های معتبر است (ر.ک: حسینی کشفی، مناقب مرتضوی، ص 376، 439-440).

آسمانی بودن ذوالفقار در شعر فارسی و منظومه های تاریخی-داستانی به کرّات بازتاب یافته است. از نمونه های کهن آن، این بیت «فرّخی» است:

ص: 97

افسر زرّین فرستد آفتاب از بهر تو

هم چنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار

(فرّخی، دیوان حکیم فرخی سیستانی، ص 168).

سنایی در مثنوی حدیقةالحقیقه به فرود آمدن ذوالفقار از بهشت اشاره دارد:

ذوالفقاری که از بهشت خدای

بفرستاده بود شرک زدای

(سنایی، حدیقةالحقیقة، ص 247)

درباره این روایت مشهور و ظاهراً مستند بر سخن رضوی(علیه السلام) بدون این که لزوماً بنیان داستانی قائل شویم، تنها برای مقایسه و نشان دادن مشابهت باید توجّه داشت که «اعتقاد به اصل آسمانی و ایزدیِ رزم افزار مخصوص یا متعلقات ویژه پهلوان -پادشاه یک مضمون اساطیری- حماسی است که شواهد بسیاری در روایات ایرانی و انیرانی دارد.» (آیدنلو، ذوالفقار، از تاریخ تا افسانه، ص120).

دو. قدرت برندگی و زخم زنی:

به ضرب ذوالفقار و سُم دلدل مبارک او

هنوز ﻗﻠ--عه خی---بر خراب و ویرانست

(جُنگ علی بن احمد، برگ 299)

کشته ها را پشته ها کرد و پشته ها را کوه ها

هم به ضرب ذوالفقار و هم به ضرب باسنان

(همان، برگ 146)

در نوع ادبی ولایت نامه، شمشیر حضرت علی علیه السلام چون سلاحی برتر است و به نوعی قدرت برندگی و زخم زنی شگفتی دارد. شاعر در ولایت نامه ای، ویژگی شمشیر حضرت علی علیه السلام را در برندگی چون آب، توصیف می کند:

تیغی چو آب زود بزد بر میانِ شیر

گویی ز شیر نر نبد آن جا یکی اثر

(جُنگ خزائن القصیده، برگ 147)

درباره قدرت برندگی و زخم زنی شمشیر پهلوان باید گفت که این سخن، یک مضمون اساطیری-حماسی است که شواهد بسیاری در روایات ایرانی و انیرانی دارد.

ص: 98

ج. دُلدُل در ولایت نامه ها

دُلدُل اسب مخصوص حضرت علی علیه السلام است و در فرهنگ تشیّع، مظهر تمامیت، کمال، تیزگامی و مقدّس معرفی شده است.

حضرت علی علیه السلام در آثار و فرهنگ شیعیان به یک شخصیت اسطوره ای تبدیل شده است. یک قهرمان اساطیری همیشه در اسطوره های ملل بر اسب های باشکوه و خارق العاده سوار می شود و «وجود اسب های نمادین و سحرآمیز از ویژگی های حماسی و اساطیری است.» (قائمی و یاحقی، اسب پرتکرارترین نمادینه جانوری در شاهنامه و ...، ص15). دُلدُل، اسب حضرت علی علیه السلام همچون رخش «دارای خصوصیات شبه اساطیری است» (یاحقی، فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی، ص 114)، چنان که برای رخش اسب مخصوص رستم، یک ویژگی نیمه انسانی و آگاهی بیان می کنند.

«دُلدُل به معنی خارپشت و کار بزرگ، نام مادّه قاطری سپید مایل به سیاه (شهبا) است که مقوقس، حاکم اسکندریه و به روایتی فروﺓ بن عمرو حذامی، به حضرت رسول اهدا کرد. در روایات شیعی آمده است که حضرت او را با چند اسب دیگر و الاغ مخصوص خود، یعفور، به حضرت علی علیه السلام بخشید که در جنگ ها بر آن سوار می شد.» (همان، ص360).

در روایت دیگری در مناقب ابن شهر آشوب از مناقب آل ابی طالب نقل شده است که «یک روز عباس عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله) به نزد علی بن ابی طالب علیه السلام آمد و به ایشان گفت من عمّ پیامبرم و لذا میراث او -که چیزی جز استر او دُلدُل و شمشیرش ذوالفقار و زره و عمامه اش سحاب نیست- به من می رسد. حضرت علی علیه السلام فرمود: میراث انبیا به اوصیای آنان می رسد نه به دیگران، حتّی فرزندانشان؛ سپس با او مماشات کرد و گفت هر یک از این چیزها را که توانستی به دست بگیری، متعلّق به شما خواهد بود. این اشیای متبرّک به طرز شگفت آوری گویی که جاندار و ذی شعور باشد به تملّک او تن درنمی دادند تا نوبت به دُلدُل رسید. یکی از مشاوران عباس به او گفت علی به تو ترفند می زند، برای دفع آن،

ص: 99

وقتی که خواستی سوار دُلدُل شوی خداوند را یاد کن و بسم الله بگو و این آیه را بخوان «إِنَّ اللَّهَ یمْسِکُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ أَنْ تَزُولا» (فاطر/41)؛ و چون دُلدُل دید که عباس آهنگ او را دارد، رم کرد و چنان شیهه ای کشید که نظیر آن شنیده نشده بود و از مهابت آن عباس بی هوش درافتاد و خلقی انبوه گِرد آمدند و حضرت علی علیه السلام دستور داد استر را بگیرند، امّا نتوانستند. آن گاه خود ایشان او را به نامی غریب خواندند، آن گاه دُلدُل رام و آرام شد و حضرت همراه با حسن و حسین‘ بر او سوار شدند و درحالی که زره پیامبر را در بر و عمّامه او را بر سر داشتند و با ادای شکر الهی با همان هیأت به منزل خود رفتند.» (حاج سید جوادی و همکاران، دایرة المعارف تشیع، ج 13، ص 568).

دُلدُل در نوع ادبی ولایت نامه اغلب با ویژگی های استثنایی و خارق العاده ذکر می شود که عبارت است از: آسمانی بودن؛ تندوتیز بودن؛ شکافنده سنگ و آب؛ خارق العاده بودن.

یک. آسمانی بودن دُلدُل:

امام و هادی مطلق ازو دین یافته رونق

عطایش آمده از حق حسام و دلدل و قنبر

(جُنگ اشعار از شعرای گمنام، برگ 127)

دو. تندرو و تیزتک بودن:

یکی از ویژگی های دُلدُل، تیزتک و تندرو بودن آن است که این ویژگی اسب، از شاخصه های مشترک اسب های اسطوره ای است. اسب در متون مقدّس ایرانیان اهمیت بسیاری دارد و در اوستا به کسانی که در پیمان های خود استوار بوده و باشند، «اسب های تندرو می بخشیدند» (زرقانی، تاریخ ادبی ایران و قلمرو زبان فارسی، ص163). در کتاب مزدیسنا یکی از ویژگی های یک اسب نیک و خوب این است که «قوّت در پاها» داشته باشد (همان جا).

سلمان فارسی در توصیف دُلدُل چنین می گوید:

سمندِ تیزتک در زیر رانش

فکنده برقعی بر روی اطهر

(جُنگ علی بن احمد، برگ 122)

ص: 100

تیزگامی یکی از صفات رخش، اسب رستم است:

ابا خویشتن برد اولاد را

همی راند آن رخش چون باد را

(فردوسی، شاهنامه، ج 1، بیت 269)

سه. شکافنده سنگ و آب:

یکی دیگر از صفاتی که دُلدُل با آن خوانده شده است، «دریا شکاف» و «دریانورد» است:

چون به میدان درفکندی دُلدُل دریانورد

کس نبودی گاه هیجا در بر وی پایدار

(جُنگ علی بن احمد، برگ 219)

بود اندر زیر رانش دلدل دریاشکاف

شهریار قبله جود و کرامت زین صفت

نیزه اندر دست بودش ذوالفقار اندرمیان

اسب را می راند همچو برق چون باد وزان

(همان، برگ 220)

«پیوند اسب با آب -که مظهر حیات و نماد زندگی مادّی است- نقش مهمی در خویش کاری اساطیری این جانور نمادین دارد. اسب را به دلیل سرعت تاختن و شکوه و توان مندی و شیهه کشیدن و خروشیدنش و حتّی به دلیل نوع انحنای پیکرش در ناحیه سر و سینه و گردن، به امواج خروشان، سریع و کوبنده دریا تشبیه می کرده اند و پیش نمونه اساطیری این حیوان را، برآمده از اقیانوس بی کرانه می دانستند. بدین ترتیب، اولین معنای اساطیری نماد اسب، نقشی است که در نمادینگی حیات مادّی و گیتیانه (با مظهر آب)، در مقابل حی-ات روح-انی و آسم-انی دارد و سویه زیبا و شکوه مند و قدرت شگفت و سحرآمیز زندگی زمینی را که مرکبی برای روح الوهی انسان (سوار/ قهرمان) است، به نمایش می گذارد.» (قائمی و یاحقی، اسب پرتکرارترین نمادینه جانوری در شاهنامه و...، ص 113).

چهار. خارق العاده بودن اسب:

یکی دیگر از ویژگی های خارق العاده دُلدُل، نعل یا سُم فولادین آن می باشد که همه چیز

ص: 101

در برابر آن نابود است. این سُم ها مظهر محکمی، مقاومت و نفوذناپذیری اسب اسطوره ای است و این یکی از ویژگی های مشترک اسب های اسطوره ای می باشد:

زیرِ نعل دلدلش با خاک و خون یکسان شدی

صد هزاران گُرد همچون رستم و اسفندیار

(جُنگ علی بن احد، برگ 219)

سُم فولادین یکی از صفات رخش، اسب رستم است:

سیه چشم و افراشته گاه دم

سیه خا و تند و پولاد سم

(فردوسی، شاهنامه، ج 3، بیت 195)

قدمگاه و جای پای سُم اسب انسان های بزرگ و اسطوره ای در فرهنگ ع-امه مردم قداست دارد. چنان که می بینیم بسیاری از تپّه ها و مکان ها به جهت تصور این که در آن جا نقش قدم یا نقش سُم اسب حضرت علی علیه السلام است تبدیل به اماکن مقدس و مذهبی شده و نزد مردم از قداست خاصی برخوردار است؛ مانند «قدمگاه علی جای سم دُلدُل، در سربند امیر در فارس.» (همایونی، ترانه های محلی فارس، ص 217).

نتیجه

شعرای شیعی در پی ارادت به آستان مقدس حضرت علی علیه السلام و ذکر کرامات ایشان منجر به پیدایش نوعی ادبی با عنوان ولایت نامه شدند. این گونه ادبی به عنوان ابزاری در جهت تبلیغ فرهنگ تشیع به ذکر کرامات و فضائل حضرت می پردازد. در این نوع مدایحِ علوی، اسب، شمشیر و غلام حضرت علی علیه السلام به جهت پیوند و ارتباط با ایشان چهره ای اسطوره ای یافتند و به نوعی مقدس شمرده می شوند.

ص: 102

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

1. صدر حاج سیدجوادی، احمد؛ فعال عراقی نژاد، حسین؛ فانی، کامران؛ محبی، فهیمه؛ خرمشاهی، بهاءالدین، دایرة المعارف تشیع، تهران، حکمت، 1390.

2. فرخی سیستانی، علی بن جولوغ، دیوان حکیم فرخی سیستانی، تصحیح: علی عبدالرسولی، تهران، مجلس، 1312.

3. ابن یمین فریومدی، محمود بن یمین الدین، دیوان اشعار ابن یمین فریومدی، تصحیح و اهتمام: حسینعلی باستانی راد، تهران، سنایی، 1344.

4. امجدی، جلیل و همکاران. امام علی علیه السلام در فرهنگ عامّه خراسان، تهران، رسانش، 1386.

5. جُنگ اشعار از شعرای گمنام، نسخه خطی موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره 13609، [بی تا].

6. جُنگ خزائن القصیده، نسخه خطی موجود در کتابخانه مجلس شورای اسلامی، شماره 4991، [بی تا].

7. جُنگ علی بن احمد، نسخه خطی موجود در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، شماره 3528، [بی تا].

8. حافظ، شمس الدین محمد، دیوان حافظ، به کوشش: حسینعلی یوسفی، تهران، نشر روزگار، 1381.

9. کاشی، حسن بن محمود، دیوان حسن کاشی، به کوشش: عباس رستاخیز و مقدمه حسن عاطفی، تهران، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، 1388.

10. خامه یار، احمد، قنبر غلام علی علیه السلام، تهران، مشعر، 1393.

11. سنایی، مجدود بن آدم، حدیقةالحقیقة، تصحیح: مدرس رضوی، تهران، دانشگاه تهران، 1359.

12. شاه نعمت الله ولی، کلیّات اشعار، به کوشش: جواد نوربخش، تهران، خانقاه نعمت اللهی، 1369.

13. فردوسی، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحیح: ژول مول، تهران، شرکت سهامی کتاب های جیبی تهران، 1369.

14. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1374.

15. همایونی، صادق، ترانه های محلی فارس، شیراز، نشر بنیاد فارس شناسی، 1379.

ص: 103

16. یاحقی، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر و داستان واره ها در ادبیات فارسی، تهران، فرهنگ معاصر، 1386.

17. آیدنلو، سجاد، ذوالفقار، از تاریخ تا افسانه (ویژگی های داستانی ذوالفقار در فرهنگ و ادب ایران)، [مقاله]، مجله: پژوهش های ادب عرفانی، شماره 3، ص 115-142، پاییز 1386.

18. افشاری، مهران، جست و جویی در تاریخ مناقب خوانی و اشاره ای به منظومه علی نامه، [مقاله]، ضمیمه آینه میراث، دوره جدید، ضمیمه 20، س 8، ص 7-34، 1389.

19. قائمی، فرزاد و یاحقی، محمدجعفر، اسب پرتکرارترین نمادینه جانوری در شاهنامه و نقش آن در تکامل کهن الگوی قهرمان،[مقاله]، مجله: متن پژوهی ادبی، شماره 42، ص 9-26، زمستان 1388.

20. کفاش، حمزه، بررسی ولایت نامه به مثابه گونه ادبی خاص شعر شیعی در قرن نهم، پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، 1394.

21. زرقانی، سیدمهدی، تاریخ ادبی ایران و قلمرو زبان فارسی، [مقاله]، تهران، مجله: مطالعات فرهنگ-ارتباطات، سال بیستم، شماره 46، تابستان 1398.

22. حسینی کشفی، میر محمد صالح، مناقب مرتضوی، تهران، روزنه، 1380.

ص: 104

تجلی عدالت امام علی (علیه السلام) در شعر عربی

اشاره

مجتبی محمدی مزرعه شاهی(1)، احمد توکلی(2)

ص: 105


1- . دکتری قرآن و علوم گرایش تربیت جامعة المصطفی العالمیة (نویسنده مسئول)؛ h.saedrazi@yahoo.com
2- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه، M.valadan@chmail.ir

ص: 106

چکیده

علی علیه السلام شخصیتی است استثنایی و بی نظیر که منحصر به یک گروه یا عقیده و م-رام خ-اصی نیست و از نخستین روزهای طلوع پرفروغ اسلام تاکنون، پیروان ادیان و مذاهب گوناگون و حتی کسانی که از مذهب خاصی پیروی نمی کنند، مجذوب ابعاد و شخصیت والای ایشان شده اند. شخصیت منحصربه فرد و عدالت بی مانند و قابل تحسین حضرت علی علیه السلام، ادبا و شاعران عرب زبان و فارسی زبان را مجذوب خویش ساخته و در دوران گذشته و معاصر، شعر خود را وقف توصیف شخصیت والامقام او کرده اند. شاعران عرب زبان هر یک به فراخور دانش، استعداد، گرایش و ذوق خویش، در توصیف ایشان قلم زده اند و شعر سروده اند. روش تحقیق در این جستار به شیوه کتابخانه ای و بر اساس فن توصیف و تحلیل محتواست. یافته های تحقیق نشان می دهد که ب-ا نگاهی گذرا به ادبیات عرب درمی یابیم که مولای متقیان حضوری بسیار پررنگ در ادب-یات ع-رب داش-ته است و عدالت به طور خاص یکی از ویژگی های بارزی است که شاعران در توصیفش قلم فرسایی کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، عدالت، ادبیات عرب، شعر.

مقدمه:

عدالت از مفاهیم بسیار بزرگی است که شرافت آن همه افراد بشر را در تمامی اعصار به تحسین وا داشته است. در میان تمامی ادیان الهی شاید نتوان ارزشی را بالاتر از عدالت جست. دین و شریعت اسلام اهمیت فوق العاده ای برای عدالت قائل است؛ چراکه خداوند متعال در قرآن کریم پس از توحید و اساس دین عدالت و احسان را در رأس ارزش ها قرار

ص: 107

داده است {إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ} (نحل/90). مسئله عدالت به قدری در سرنوشت ملت ها و دولت ها اهمیت دارد که حتی حکومت های جور نیز ریاکارانه خود را متصف به آن دانسته و برای جلب قلوب مردم، هدف خود را تحقق قسط و عدل اعلام می دارند. نهادی که اصالتاً عهده دار گسترش عدالت و جلوگیری از بی عدالتی است، حکومت است. حکومت علوی و عدالت محوری حضرت علی علیه السلام الگویی بی مانند برای حاکمان در تمامی اعصار است. اداره بهتر اجتماع و توسعه رفاه و امنیت در کنار دینی بودن حکومت، تنها با ملاک عدالت قابل سنجش است. پژوهش پیش رو بازتابی از حکومت عدالت محور علوی در شعر عربی است که با معرفی شیوه های حکومتی حضرت علی علیه السلام، شاخصه های مهم سلامت نظام سیاسی و اداری حاکم بر جامعه را در سیره علوی مشخص نموده و از طرفی بازتاب شاخصه های مهم آن را در ادبیات عرب نمایان می سازد.

پیشینه

درزمینه تأثیر شخصیت اخلاقی علوی در اشعار عربی آثار و کتاب های متعددی در طول تاریخ به نگارش درآمده است که در اینجا به جدیدترین تحقیقات در این زمینه اشاره می شود:

مقدمه ای بر تأثیر کلام امام علی علیه السلام در شعر عربی، قربانی زرین، باقر، مجله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تابستان و پاییز 1377، سال سی و ششم - شماره 2 و 3، (6 صفحه، از 236 تا 241).

نیم نگاهی به غدیریه های عربی، امین مقدسی، ابوالحسن، شمس الدینی فرد، اعظم، مجله: پژوهش نامه علوی، بهار و تابستان 1395، سال هفتم، شماره 1، (23 صفحه، از 1-23).

سیمای امام علی علیه السلام در ادبیات عرب و پارسی، تقی نژاد، مهین پری، مجله: تحقیقات جدید در علوم انسانی، تابستان 1395، سال سوم، شماره 7 (12 صفحه، از 19-30).

1. مفهوم شناسی عدالت

عدالت در لغت به معنای داد کردن، دادگر بودن، انصاف داشتن، دادگری و عدالت

ص: 108

اجتماعی عدالتی است که همه افراد جامعه از آن برخوردار باشند (معین، فرهنگ معین، ج2، ص 2279).

برخی دانشمندان علم لغت، عدالت را به معنای مساوات و برابری (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 325؛ طریحی، مجمع البحرین، ج5، ص421؛ ابن فارس، لسان العرب، ج4، ص246؛ مألوف، المنجد،

ص491)؛و برخی آن را به معنای استقامت، یعنی راست و موزون بودن دانسته اند (ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 414؛ خوری شرتونی، اقرب الموارد، ج 3، ص 494).

راغب می گوید: «عدالت و معادله دارای معنای مساوات و برابری است و در مقایسه میان اشیا به کار می رود... پس عدل، تقسیم نمودن به طور مساوی است» (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 325). ابن منظور گفته است: «عدل هر آن چیزی است که فطرت انسان حکم به استقامت و درستی آن نماید» (ابن منظور، بی تا، ج 11، ص414).

از امام علی علیه السلام سؤال شد: از عدل و جود کدام یک برتر و ارزشمندتر است؟ امام فرمود: عدل امور را در جای خود می نهد، ولی جود امور را از جهت اصلی خود خارج می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمه قصار 429).

نکته شایان ذکر اینکه، کلام امام علی علیه السلام در باب عدالت، منافاتی با مساوات و برابری ندارد؛ زیرا مقصود از مساوات، تقسیم کردن به طور مساوی نیست؛ بلکه مقصود رعایت تناسب و اعتدال است و هرگاه آنچه شایسته هر چیزی است، به آن داده شود، عدالت مراعات شده است.

سخن مرحوم فیض کاشانی در باب عدالت همان چیزی است که از کلام امام علی علیه السلام استنتاج می شود و هماهنگ با معنای لغوی آن است. او در تفسیر آیه «وَ وَضَعَ الْمِیزَانَ» (الرحمن/ 7) می گوید: «خداوند عدالت را برقرار نمود، بدین نحو که به هر صاحب استعدادی، آنچه استحقاق داشته عطا نمود و حق هر صاحب حقی را ادا کرد تا کار عالم بسامان شد و راست آمد» (فیض کاشانی، تفسیر الصافی، ج 5، ص 107).

ص: 109

2. فضیلت و عظمت امام علی علیه السلام

علی علیه السلام در طول تمامی اعصار گذشته تنها انسانی است که در ابعاد مختلف و حتی متناقض که در یک انسان جمع نمی شود الگو و قهرمانی بی نظیر است. در میان شخصیت های جهان هیچ کس به اندازه او مورد داوری های ضدونقیض واقع نشده و درصحنه جذب و دفع، محل توجه دو قطب مخالف قرار نگرفته است.

دکتر شریعتی می گوید: هر جا دنبال عدالت بگردید، نام علی علیه السلام را در آنجا خواهید یافت و هر جا که در جستجوی انسانیت برآیید. نظیری برایش نخواهید یافت. او والاترین و عالی ترین مثال است و هیچ کس نمی تواند در انسانیت، عدالت، سخاوت، آزادمنشی، بخشش و شجاعت نظیر او باشد و به پایه علم، ادب، بلاغت، سعه صدر و عطوفت او برسد. مثل یک کار کارگر ساده، با دستش خاک می کند و در آن سرزمین سوزان، بدون ابزار قنات می کند و مانند یک حکیم و نابغه می اندیشد و مانند یک عاشق و عارف بزرگ، عشق می ورزد؛ هم مانند یک قهرمان شمشیر می زند و هم مانند یک سیاستمدار رهبری می کند و هم نمونه بارزی از زهد، تقوا، عرفان، پرستش و اخلاص مطلق است و هم مانند یک معلم اخلاق، مظهر و سرمشق فضائل انسانی برای یک جامعه است (شریعتی، علی علیه السلام، ص129).

ازاین روست که دانشمندان، ادیبان، سیاستمداران، روشنفکران، دانشگاهیان و تمامی جویندگان حقیقت و همه دوستداران نیکی و فضیلت در ادیان و مذاهب، با دیدگاه های مختلف و فلسفی گوناگون، به دیده تجلیل و اعجاب به این شخصیت عظیم می نگرند که جهان را به شگفتی وا داشته است و با عدالت و انسانیتش بر جهان سایه افکنده است.

جبران خلیل جبران، ادیب بزرگ مسیحی در وصف عظمت حضرت علی علیه السلام می گوید: هر کس شیفته و دلداده علی گشت، شیفتگی و دلدادگی اش به رشته های فطرت بسته است و هر کس با او دشمنی نمود از فرزندان جاهلیت است (امین، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، ص 155).

ص: 110

انطاکی در بیان فضیلت امام علی علیه السلام می گوید: او چون شهاب نورانی است که برای هر بیننده ای قابل رؤیت است و اشاره دارد که شمارش آن چون شمارش ستارگان غیرممکن است:

فَضائلُ المُرتَضی کالشُّهبِ نَیِّرَةٌ

و کُلُّ ذی بَصَرٍ فی النّاسِ رائیها

ما إن تعد لِیُحصیها الحَسیبُ و هَل

تُحصی النُّجومُ وَ تَستَقصی دَراریها

(انطاکی، القصیدة العلویة المبارکة، ص510)

انطاکی در شعر فوق، فضیلت های حضرت را چون شهاب نورانی می داند که برای هر بیننده ای قابل رؤیت است و اشاره دارد که شمارش آن چون شمارش ستارگان غیرممکن است. وی به زیبایی در مصرع دوم این تشبیه، استفهام انکاری به کار گرفته است؛ و چنانچه می دانیم تشبیه ضمنی، تشبیهی است که به صورت معمول، مشبه و مشبه به در آن مشخص نشده است، بلکه در ضمن کلام ذکر می شود و در این بیت، شمارش فضائل

حضرت را چون شمارش ستارگان دانسته است که امری غیرممکن است.

3. جنبه های عدالت علوی در شعر عربی

الف. عدالت حکومتی حضرت علی علیه السلام

محمدهادی الامینی، در دیوان شعر خود، شیوه حکومتی امام علی علیه السلام و عدالت محور بودن آن را بدین سان سروده است:

لَیتَ مَن یَدَّعی الإمامةَ یَرعی

حُرمَةَ النّاسِ وَ هی مِن میزاتِک

و یَرَی کَیفَ کُنتَ تُشبِع غَر

ثاهُم وَ تُکسی عُراتَهُم بِصَلاتِک

هکَذا عِشتَ أنتَ تَشمَلُ حَتَّی

أبعَدَ الأبعَدینَ فی رَحَماتِک

و أذا استَهتَرَ الوُلاُ بِحَیفٍ

کُنتَ سَیفاً علی رِقابِ وُلاتِک

(الإمینی، معجم رجال الفکر و الادب فی النجف، ج 1، ص 216)

سید محمد جمال الهاشمی در قصیده ای با نام «یا ابا النهج» شیوه حکومتی مولا

ص: 111

علی علیه السلام را همان شیوه اسلام می پندارد که فقیر و غنی در اقتصاد آن از سود مشترک برخوردارند. بهره کارگر و کارفرما، کشاورز و مالک، بازنشسته و ازکارافتاده در حکومت ایشان عادلانه است. در بخشی از این قصیده آمده است:

اقتِصادٌ نَفعُهُ مُشتَرَکٌ

شاطَرَ المُعوِزُ فیهِ الأثرِیاء

یَمنَحُ العامِلَ ما یَأمَلُهُ

وَ ذَوِی العَمَلِ ما یَکفِی ارتِواء

وَ تَری الفَلّاحَ وَ المَلّاکَ فی

شِرکَةِ الأرضِ کَما شَائا سِواء

وَ لِمَن أقعَدَهُ الهَرم تَرَی

مَلجأً فیهِ لَهُ یَأوِی التِجاء

فَجَمیعُ النّاسِ فی ارباحِ ما

تُنتِجُ الأسواقُ صَاروا شُرَکاء

(الهاشمی، دیوان مع النبی و آله، ص 59)

ب. عدالت اجتماعی حضرت علی علیه السلام

عدالت واژه مقدسی است که خواسته تمامی آزادمردان و محرومان جهان است. عدالت امری است که خداوند به استناد نص صریح قرآن کریم به آن امر می کند «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ» (نمل/ 90)، شعرا عدالت را برترین خصلت پاک بازان و حق محوران معرفی کرده اند. در طول تاریخ کسی چون علی علیه السلام نتوانسته گوی سبقت را از دیگران برباید. اجرای عدالت اجتماعی مولا علی علیه السلام بازتاب گسترده ای دارد که بخشی از آن در اشعار عربی نمودار گشته است. برای نمونه به اشعاری ممتاز در این زمینه می پردازیم.

محمد سعید الخنزیری شاعری است که علی علیه السلام را صدای عدالت دین خدا و راز بقای بشر می داند که بین بنده و برده امتیازی قائل نیست و پی درپی به آنان فیض می بخشد:

أنتَ صَوتُ العدالةِ و الحَقِّ لِلدّینِ

وَ سِرُّالبَقاءِ لِلإنسانِ

لَم تُفَرِّق مَا بَینَ حُرٍّ وَ عَبدٍ

فی عَطاءٍ یَفیضُ بِالعقبانِ

(الخنیزی، اضواء من الشمس، ص35)

عبدالمنعم الفرطوسی در کتاب «ملحمة اهل بیت علیه السلام» مولا علی علیه السلام را ترازوی عدالت

ص: 112

می داند که هیچ یک از کفه های آن کاستی ندارد و چون همتای حق است، زبانش عادلانه و بر حق داوری می کند و در دادگری بین نیرومند و ضعیف و در ادای سهم بین برده و سرور فرقی نمی گذارد. خویشاوندان را بر دیگران ترجیح نمی دهد و نمونه والای عدالت و دادگری خلفا محسوب می شود:

کانَ لِلمُسلمینَ میزانَ عَدلٍ

لَیسَ فی کَفَّتَیهِ أیَّ التِواءِ

وَ لِساناً لِلحَقِّ یَحکُمُ عَدلاً

و عَلِیٌّ و الحَقُّ صَنَعُوا اخاءِ

الضَّعیفُ و الذَّلیلُ بَینَ یَدَیهِ

کَالقَوِیِّ العَزیزِ عِندَ القَضاءِ

لَم یُفَرِّق مَا بَینَ حُرٍّ وَ عَبدٍ

عِندَ دَفعِ السِّهامِ لِلحُنَفاءِ

لَم یُفَضِّل عَلی الأباعِدِ قُرباً

وَ هُم فی الحُقوقِ کَالأقرِباءِ

وَ مِثالاً مِن عَدلِهِ هُو أسمَی

مَثَلاً فی عَدالتِهِ الخُلَفاءِ

(الفرطوسی، ملحمة اهل البیت، ج2، ص10 و 11)

محمد صالح بحرالعلوم علی علیه السلام را مخاطب قرار داده می گوید: عدالت یکی از اصول ناگسستنی فطرت توست. با نان ونمک زیستی و جز نیکی چیزی نیندوختی. با فرزندان خلق همچون فرزندان خود رفتار نمودی و افراد دور و نزدیک در برابرت یکسان بودند:

کُنتَ أنتَ الإنسانَ تَفقَهُ أنَّ العَد

لَ أصلُ الأصولُ مِن مَلَکاتِک

عِشتَ عَیشَ السَّوادِ بالخُبزِ والمِل-

--حِ و لَم تَدَّخِر سِوَی حَسَناتِک

مِثلُ کُلِّ البَنینَ أبناؤُکَ الطُّه--

---رُ و کُلُّ البَناتِ مِثلُ بَناتِک

لا امتیازَ لأقرَبینَ مِنَ النّا

سِ عَلَی الأبعَدینَ، فی نَظَراتِک

(بحرالعلوم، دیوان، ص 191)

یکی از شاعران عراقی به نام عبدالحمید الصغیر، علی علیه السلام را زینت بخش امامت و الهام بخش عدالت، تحکیم بخش برابری و مساوات معرفی می کند؛ چراکه همه را در دین خدا برابر دید، بین عبد و مولی فرقی قائل نشد و یکسان با آنان رفتار نمود:

ص: 113

إمامٌ وَ قَد زانَ الإمامَةَ شَخصُهُ

وَ جلب ها ثَوباً قَشیباً مُجَسَّدا

وَ قَد جاءَ فی شَرعِ العَدالَةِ سالِکا

بِأُمَّتِهِ النَّهجَ السَّوِیَّ المُعَبَّدا

رَأی أنَّ دینَ اللهِ شَرعٌ علَی الوَرَی

لِذالِکَ سَاوَی النَّاسَ عَبدا و سّیِّدا

(الخاقانی، شعراء الغری، ج 5، ص346)

از دیگر شعرای عراقی که عدالت علی علیه السلام را به نظم کشیده است، محمد صادق القاموسی است. ایشان در ابیاتی می گوید: ای پدر نامدار عدالت! شرایط امروزی مصلحان همچون دیروزشان سخت و دشوار است و شامگاه ستمدیدگان تیره وتار! تنها مصلح امینی که در مسیر تو حرکت کند قادر به گسترش عدالت در جامعه خواهد بود. وگرنه نیرو و سازوبرگ نظامی هرچند همه جا را در برگیرد توان اصلاح جامعه را نخواهد داشت:

اباالعَدلِ یَوم المُصلِحینَ کَأمسِهِم

عَصیبٌ وَ لَیلُ المُستَضامینَ عاکِرُ

إذا لَم یَسِر فی النَّاسِ سَیرُکَ مُصلِحٌ

أمینٌ عَلَی نَشرِ العَدالَةِ قادِرُ

فَلا یُصلِحُ الدُّنیا عِتادٌ وَ قُوَّةٌ

وَ إن حاطَتِ السِّتُّ الجِهاتُ العَساکِرُ

(الخاقانی، شعراء الغری، ج 9، ص 240)

عدنان العوامی، راه و روش علی علیه السلام را گسترش عدالت می داند و می گوید اصولاً بلندپایگان و بزرگان در برپایی عدالت سزاوارترند. شما نیز راه و رسم او را برگزینید؛ چراکه جز از طریق حکمت آمیز او بهره ای نخواهید جست:

هَذَا عَلیٌّ وَ العَدالَهُ نَهجُهُ

و ذو والجَلالَةُ بِالعَدالَةِ ألیَقُ

فَاقفوا خُطاءً عَلَی الطَّریقِ فَإنَّهُ

عَن غَیرِ حِکمَتِهِ بِهِ لا یَنطِقُ

(الشاکری، علی فی الکتاب والسنة والادب، ج5، ص 307)

نامداری و درخشش عدالت علوی تمام اعصار را در برگرفته و پژوهشگرانی از هر دین و آیین را تحت تأثیر خود قرار داده است. عبدالحسین الازری شاعر اهل سنت است که عدالت محوری علی علیه السلام را این گونه ترسیم نموده است. خدا می داند که تو داور

ص: 114

عدالت پیشه ای که افراط وتفریط در کارت نیست. خلیفه دوم نیز اقرار کرد که تو بهترین داور و دادگر هستی. از وقتی که رخت از جهان بربستی، مسلمانان عدالت تو را از کف داده اند و ناتوان، مأیوس و ناامیدند. تو در اسلام قربانی عدالت گشتی؛

چراکه عدالت پیشگان همه شهیدند:

عَلَّمَ اللهُ أنَّکَ الحَکَمُ العَد

لُ فَلا شِدَّةٌ وَ لا إغضاءُ

و أقّرَّ الفاروقُ أنَّکَ أقضَی

حاکِمٌ مُودَعٌ إلَیهِ القَضاءُ

فَقَدَ المُسلمونَ عَدلَکَ لَمّا

غِبتَ عَنهُم و استَیأسَ الضُّعَفاءُ

لَستَ إلّا ضَحِیَّةَ العَدلِ فی الإس--

---لامِ وَ العَدلُ أهلُهُ الشُّهَداءُ

(الازری، دیوان، ص 318 و 319)

عدالت از پرجاذبه ترین مفاهیمی است که بشر به آن پرداخته است و در طول تاریخ در کانون توجه متفکران قرار داشته است. حضرت علی علیه السلام نمونه والای عدالت در اسلام و به تعبیری عدل مجسم است.

از دیگر شاعرانی که بخش عمده اشعار خود را به عدالت حضرت علی علیه السلام اختصاص داده است سید حمیری است. او علی علیه السلام را دادگری سخنور می داند که آنچه می گوید و سخنوری می کند، تمامی خطبا از بیان آن عاجز می مانند:

عَلیٌّ هُوَالقاضِی الخَطیبُ بِقَولِهِ

یَجیءُ بِما یَعیَا بِهِ کُلُّ خاطِبِ

(حمیری، دیوان السید الحمیری، ص131)

سید حمیری در بیت فوق، عدالت امام را می ستاید. با تلمیح و اشاره به این سخن پیامبر که «أقضَی أمَّتی عَلِیٌّ» (محب الدین طبری، الریاض النضرة، ج٣، ص١٦٧)؛ طبری در دوراندیشی پیامبر درباره وجه عدالت طلبانه علی علیه السلام به نقل از خود حضرت می آورد: زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مرا به یمن فرستاد تا در آنجا قضاوت کنم، درحالی که جوان بودم به او گفتم: ای رسول خدا! مرا به سوی قومی می فرستی که حوادث در میانشان بسیار

ص: 115

است، درحالی که من دانش قضاوت ندارم. پس پیامبر فرمود: همانا خداوند زبانت را هدایت خواهد کرد و قلبت را محکم و استوار می گرداند (همو، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی(علیه السلام)، ص 83)؛ و او همچنین عدالت امام را این گونه تصویر می کند: گفتار او معیار عدالت و دادگری است و در فردای قیامت جز علی علیه السلام، معیار و میزانی نیست. وای بر کسی که در حضور او وزنش اندک باشد و خوش به سعادت آنکه وزنه اش گران باشد:

وَ قَولُهُ المیزانُ بِالقِسطِ وَ ما

غَیرُ عَلِیٍّ فی غَدٍ میزانُهُ

وَیلٌ لِمَن خَفَّ لَدَیهِ وَزنُهُ

وَ فَوزُ مَن أسعَدَهُ رُجحانُهُ

(حمیری، دیوان السید الحمیری، 413)

حمیری عدالت حضرت علی علیه السلام را تا حدی می داند که او را در قیامت قاضی و داور اعمال انسان ها می شناسند؛ یعنی اعمال انسان ها در روز قیامت با عدالت علی علیه السلام محاسبه می شود؛ زیرا او ترازوی عدالت است و سخن او، حق و عدالت است تا جایی که خداوند او را حجت امت رسول خود قرار می دهد. درجایی دیگر می سراید: قسم به خداوند و نعمت هایش که مرد در برابر آنچه می گوید، مسئول است. حقا که علی علیه السلام خلیفه خداست که عدالت می ورزد:

أقسِمُ بِاللهِ و آلائِهِ

وَالمَرءُ عَمّا قالَهُ یُسألُ

أنَّ عَلِیَّ بنَ ابی طالِبٍ

خَلیفَةُ اللهِ الَّذی یَعدِلُ

(همان، 304)

سید حمیری در اثبات عدالت حضرت علی علیه السلام در این ابیات تا جایی پیش می رود که به خداوند و نعمت هایش سوگند می خورد و شهادت می دهد، علی علیه السلام خلیفه خداوند بر روی زمین است که سخن او و عمل او بر مبنای عدالت است و می گوید: کسی که عالم ترین و داناترین مردم است و والیان و عامه مردم در نزد او برابرند. او کسی است که مردم امر شدند که به وقت اختلافات به نزد او روند و قضات هم به امر او راضی شوند:

ص: 116

مَن کانَ أعلَمَهُم وَ أقضاهُم و مَن

جَعَلَ الرَّعِیَّةَ وَ الرُّعاةَ سَواءُ

مَن ذَا الَّذِی أمِرُوا إذا اختَلَفُوا بِأن

یَرضُوا بِهِ فی أمرِهِم قَضاءُ

(همان، ص57)

سید حمیری به حق، عدالت محوری علی علیه السلام را به شیوه ای ممتاز ترسیم نموده است. او درجایی دیگر عدالت علی علیه السلام را همچون پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)می داند. او درجایی دیگر می گوید: این امامی است که برترین خلق درباره او وصیت کرده است. ازنظر عدالت همچون پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) قضاوت می کنی و در هیچ قضیه ای هیچ جانبی را نمی گیری. تو در حکم کردن و در صفات و سجایای اخلاقی به حق، همچون پیامبر هستی:

هَذَا الإمامُ الَّذِی إلَیهِ

أسنَدَ خَیرُ الوَرَی الوَصِیَّه

حَکَمتَ حُکمَ النَّبِیِّ عَدلاً

وَ لَم تَجُر قَطُّ فی قَضِیَّه

أنتَ شَبیهُ النَّبِیِّ حَقّاً

فِی الحُکمِ وَ الخَلقِ وَ السَّجِیَّه

(همان، ص469)

نتیجه

عدالت محوری در حکومت اسلامی و حمایت بی چون چرا از حق و حقیقت و سعادت و سلامت امت اسلامی را در نظر داشتن از ویژگی های منحصربه فرد حضرت علی علیه السلام است که شعاع درخشش آن تمام عالم را در برگرفته است و با کنکاش و جستجوی در شعر عربی که به قلم شعرای چیره دست عرب به نظم درآمده این مهم محقق گردیده است. این مقاله بازتاب سیره علوی و شمه ای از عدالت محوری حضرت علی علیه السلام در شعر عربی را مورد بررسی و کنکاش قرار داده است که تجلی واژه های لطیف و پرمحتوای آن که عدالت ایشان را به تصویر می کشد، ذائقه هر انسان اندیشمندی را نوازش می دهد.

ص: 117

منابع

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه و شرح سید علینقی فیض الاسلام، بی جا: زرین، بی تا.

1. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

2. ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دار الکتب العلمیة، بی تا.

3. الازری، عبدالحسین، دیوان، الطبعة الاولی، بیروت، موسسه النعمانی، بی تا.

4. امین، حسن، دائرة المعارف الاسلامیة الشیعة، بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 2001م.

5. الامینی، محمدهادی، معجم رجال الفکر و الادب فی النجف، بی جا، الطبعة الثانیة، 1992 م.

6. انطاکی، عبدالمسیح، القصیدة العلویة المبارکة، مصر، مطبعة رعمسیس، بی تا.

7. بحرالعلوم، محمد صالح، دیوان، الطبعه الاولی، بغداد، مطبعة دارالتضامن، 1968 م.

8. الخاقانی، علی، شعراء الغری، الطبعه الاولی، قم، مکتبة آیت الله العظمی المرعشی، 1408 ه ق.

9. الخنیزی، محمد سعید، اضواء من الشمس، بی جا، الطبعة الاولی، 1991 م.

10. خوری شرتونی، سعید، اقرب الموارد، تهران: دارالأسوه، 1385.

11. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، بی جا: کتاب فروشی مرتضوی، 1362.

12. الشاکری، حسین، علی فی الکتاب والسنة والادب، قم، مطبعة ستاره، الطبعةالاولی،1418 ق.

13. شریعتی، علی، علی علیه السلام، تهران، نیلوفر، 1361.

14. شکر، شاکر هادی، دیوان السید الحمیری، بیروت: دار مکتبة الحیاة، بی تا.

15. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران: کتاب فروشی مرتضوی، چاپ دوم، 1365.

16. الفرطوسی، عبدالمنعم، ملحمة اهل البیت، بیروت، دار الزهرا، للطباعة و النشر، 1977 م.

17. فیض کاشانی، محمدمحسن، تفسیر الصافی، مشهد: دارالمرتضی، بی تا.

18. مألوف، لوئیس، المنجد، بیروت: دارالمشرق، بی تا.

19. محب الدین طبری، احمد بن عبدالله، الریاض النضرة، بیروت،دارالکتب العلمیة، بی تا.

20. محب الدین طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی علیه السلام، قم، دار الکتب الاسلامی، چاپ اول، 1428.

21. معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، تهران، مؤسسه امیرکبیر، 1362 ش.

22. الهاشمی، محمد جمال، دیوان مع النبی و آله، قم، مکتبة بصیرتی، بی تا.

ص: 118

اشعار برگزیده رسیده

اشاره

گروهی از شاعران

ص: 119

ص: 120

1. «معاویة الحال لاتجهل»

معاویة الحال لا تجهل

عن سُبل الحقِّ لا تَعدِل

«عمرعاص» لعین کفراندیش

که دغل باز دهر دانندش

شد به حکم «معاویه» حاکم

به دیاری که «مصر» خوانندش

بعدچندی معاویه بنوشت

نامه ای آتشین به این مضمون

که خراجت به «شام» اگر نرسد

می دهم حکم عزلت ای ملعون

نامه راتاکه خواند ازجا جست

گرچه بشکست سنگ غم بالش

غیرتی گشت و با روانی طبع

گفت شعری و کرد ارسالش

ای معاویه خود فراموشی

تاکی وچند دیده را وا کن

شعر من رابخوان وبعداز آن

بهر تاریخ دهر امضا کن

ای معاویه رفته از یادت

که تورا من به صَدر بنشاندم

جهل کردم حدیث ودر مسجد

به نماز جماعتت خواندم

تو لیاقت نداشتی هرگز

این ردا قَدِ قامت تو نبود

جای شیر شجاع حق بنشست

موش کوری سیاه وکفر آلود

این منم که برای آن احمق

خطبه در بین خوسران خواندم

برعلیه علی ولی الله

خلق بی ریشه را بشوراندم

ای معاویه یاد می آری

آتش فتنه را زدم دامن

جنگ مغلوب گشته را کردم

آتشش از برای تو گلشن

یاد می آوری که قرآن را

بر سر نیزه ها علم کردم

جنگ پایان گرفت وبعداز آن

طلب از این و آن حَکَم کردم

اشعری را فریب دادم تا

خلع سازد خلیفه حق را

ونشاندم به مسند از جهلم

تو حرامی تبار احمق را

ص: 121

همچو انگشتری به آسانی

کفش قدرت زپا در آوردم

من ردای خلافت حق را

ازتن مرتضی در آوردم

ای معاویه پدر نا مرد

زاده هنده ی جگر خواره

این منم که برای حذف علی

یقه خویش کرده ام پاره

یاد داری که کاروان از حج

با محمد سوی غدیر آمد

با پیامی که جبرئیل آورد

سر ارباب تو، به زیر آمد

گفت از قول حق که ای مردم

کردم امروز دینتان کامل

نعمتم راتمام کردم من

باعلی مقتدای صاحب دل

گفت اولای برشما هستم؟

همه گفتند حق همین باشد

گفت از بعدمن فقط حیدر

حکم فرمای مومنین باشد

خاتم الانبیا به روز غدیر

کردکاری که جای حاشانیست

گفت از بعد من به امر خدا

جز علی کس امیر ومولا نیست

ای معاویه یاد می آری

که پیمبر گرفت دست علی

بردبالا به منبر و فرمود

هستی من بود زهست علی

ای معاویه یاد می آری

که فلان پیر دست بیعت داد

گفت تبریک وتحنیت به علی

پس به سجده به پای او افتاد

ای معاویه یاد می آری

ظهر روز غدیر بر منبر

آیه با خطبه خواند پیغمبر

بهر تثبیت شیر حق حیدر

گفت هرکس براو منم مولا

هست مولای او علیِ ولی

بحقیقت قسم که ذاتش هست

صفت ذات حضرت ازلی

گفت امروز دین شود تکمیل

هست «انعمت ونعمتی» حیدر

نسل او تا قیام قائمشان

همه هستند تا جزا رهبر

ای معاویه حضرت احمد

گفت آن روز «والمن والاه»

ص: 122

همه آمین زجان ودل گفتند

بازفرمود «عاد من عاداه»

ای معاویه هیچ یادت هست

که پیمبردورو گهر می سفت

سر منبر به اذن حضرت حق

دم بدم یا علی علی می گفت

سید اوصیاست شیرخدا

من به او بهر تو خطا کردم

اویگانه خلیفه حق بود

خلعش از اصل ماجراکردم

حضرت مرتضی علی بردوش

مشعل روشن هدایت داشت

طبق آیات محکم قرآن

ازسوی ذات حق ولایت داشت

نیست ربطی میان تو با او

ای تونامرد فطرت تاریخ

وعلی هست شیربیشه عشق

روح جاویدو غیرت تاریخ

اوچنان ذالفغار برنده است

توولی داس کهنه خم پشت

اوبود شمس آسمانی سیر

تو ولی ناخن کج انگشت

ای معاویه رفته ازیادت

که تورا سرفراز کردم من

باسیاست در اوج کافریت

پیشوای نماز کردم من

یاد دادم به لشکرت که علی

هرزمان حمله کرد درمیدان

جانتان تا شود مصون ازمرگ

پیکر خویش راکنید عریان

پیش آن شیر کبریا غیرت

بندشلوار خویش وابکنید

می کندشرم آن یگانه دهر

دوری آنگه زتیغ لا بکنید

یاد داری که درصف فیم

وحشت از بوتراب کردی تو

یاد داری که باتغوط خویش

که خودت را خراب کردی تو

سپرت گرنمی شدم آن روز

سرت از پیکرت جدا می شد

پیکر نحس باسر خریت

درخرابی خود فنا می شد

من نبودم اگر توچون زنها

کنج خانه مقام می کردی

زندگی را زجوع وفغر سیاه

سخت برخود حرام می کردی

ص: 123

ای معاویه در تمامی عمر

همه جا هم طراز تو بودم

جلجلیه به گردنم، یعنی

شتر پیشتاز تو بودم

پسر هنده جگر خواره

تو وجودت لعیم می باشد

قول قرآن امام حق حیدر

نبأی بس عظیم می باشد

اوست قرآن ناطق ازلی

توفلان تر زکفر ابلیسی

اوملائک همه به فرمانش

توسر افکنده دیو تلبیسی

ای معاویه پلید سرشت

روزگار من وتو گشته سیاه

خون عثمان شفیع ما نشود

صبح محشر به پیشگاه اله

ای معاویه در گذرگه عمر

هردوابلیس کفرو نیرنگیم

بهتر از این نمی توانم گفت

من وتو هردو نطفه ننگیم

هرچه کردم خلاف تاامروز

همه از بهر خویش دامم شد

از زمانی که بردمت بالا

اسفل سافلین مقامم شد

ای معاویه وای برمن وتو

که سیه روی کفربنیادیم

خصم ما حیدر است وای بر ما

که به قعر جهنم افتادیم

حق برحق و حق سرشت علی است

باید آماده عقاب شدن قاسم دوزخ وبهشت علی است

ای معاویه جلجلیه من

هست هشدار همچوشعر احد

بگذرم هردوما زکرده خویش

دوزخی گشته ایم تابه ابد

(احد ده بزرگی)

ص: 124

2. خدا می خواست تا تقدیر عالم این چنین باشد

خدا می خواست تا تقدیر عالم این چنین باشد

کسی که صاحب عرش است مهمان زمین باشد

خدا در ساق عرش خویش جایی را برایش ساخت

که حتی ماورای دیدۀ روح الامین باشد

خدا می خواست از رخساره خود پرده بردارد

خدا می خواست تا دست خودش در آستین باشد

علی حبه جنه، قسیم النار و الجنه

خدا می خواست آن باشد، خدا می خواست این باشد

به جز نام علی در پهنۀ تاریخ نامی نیست

که بر انگشتر پیغمبران نقش نگین باشد

بجز او نیست دستاویز محکم در دل طوفان

به جز او نیست وقتی صحبت از حبل المتین باشد

مرا تا خطبه های بی الف راهی کن و بگذار

که بعد از خطبه ی بی نقطه تو نقطه چین باشد

مرا در بیت، بیت شعر هایم دستگیری کن

غزل های تو بی اندازه باید دلنشین باشد

غزل لطف خداوند است شاعر ها خبر دارند

غزل خوب است در وصف امیر المومنین باشد

(احمد علوی)

ص: 125

3. دلگرمی است، دلخوشی آن چنانی است

دلگرمی است، دلخوشیِ آنچنانی است

شعر تر است، کشفِ خوش ناگهانی است

هر سطر آن فصیح و بلیغ است، بی گمان

نهج البلاغه معجزه خطبه خوانی است

دون کلام خالق و فوق کلام خلق

آری زمینی است ولی آسمانی است

هر چند گرد آوری سید رضی است

بی انتهاست هر ورقش کهکشانی است

قرآن ناطق است علی، پس به این دلیل

نهج البلاغه است که قرآن ثانی است

آری کلام سرور لولاک مرتضی

کِی هم تراز لقلقه های فلانی است

هر کس که جمله "ارنی" گفته با علی

پاسخ برای این سخنش "لن ترانی" است

"ایمان بیاوریم به آغاز فصل " عشق

فصلی که رنگها همه اش ارغوانی است

می آید آن مفسر نهج البلاغه، بعد

تفسیر می کند که علی "مهربانی" است

سید حسن رستگار

ص: 126

4. به آتش می کشم آخر زبان سربه زیرم را

به آتش می کشم آخر زبان سربه زیرم را

به توفان می سپارم اسمان های اسیرم را

منم من، گردبادی خسته ام، زندانی خویشم

بگیرید آی مردم دست های ناگزیرم را

تمام عمر باقی مانده اش را گریه خواهد کرد

اگر توفان بخواند خنده های دور و دیرم را

درختان گردبادی رو به خورشیدند، از آن دم

که خواندم در مسیر باد، اندوه غدیرم را

شبی اندوه تابان علی علیه السلام از چاه بیرون شد

شبی سیراب دیدم جان سر تا پا کویرم را

دکتر محمود اکرامی

ص: 127

5. بهار واژه تویی گل تویی، گلاب تویی

بهار واژه تویی گل تویی گلاب تویی

عصاره همه حرفهای ناب تویی

در آن زمان که شب فتنه های دشوار است

کلام روشن خورشید _آفتاب_ تویی

اگر علی ساقی باشد و اگر ما مست

دلیل مستی ما هم تویی، شراب تویی

که گفته است علی را توان معجزه نیست؟

جواب محکم این حرف ناحساب توئی

حقیقت تو و زیبایی ات نشان داده است

که بی دروغترین شعرِ بی نقاب تویی

تمام دنیا باید کتابهاشان را

سیاه مشق بخوانند اگر کتاب تویی

میلاد حبیبی

ص: 128

6. پیمبر آیا؟ که نه وصی شد، محمّد آیا؟ که نه علی شد

پیمبر آیا؟ که نه وصی شد، محمّد آیا؟ که نه علی شد

درون آیینه نور تابید و روحِ آیینه صیقلی شد

ازل به نور نبی است روشن، ابد به نور علی معیّن

اَلست، یعنی سوال از انسان علی که آمد سخن بلی شد

یکی به قرآن یکی به برهان یکی به آیه یکی به نامه

که این به نهج البلاغه غم برد و آن به قرآن سینجلی شد

به باطن امر ظاهر آمد، به وحی منزَل مفسّر آمد

نبی به آیات وحی مُرسل، علی به نهج سخن ولی شد

پلی است حکمت چرا تمرّد؟ حکیم باید شد و شد از خود

که هرکه این سوی رود آمد بدون قدری معطّلی، شد

کتاب و عترت نمی تواند جدایِ از یکدگر بماند

صدا زمانی صدا شد آری که از سکوت آمد و جلی شد

چو علم خواهی به شهر آی و کلون دروازه را بکوبان

که هرکه از در درون نیامد برون در ماند و جنگلی شد

که راه را سیدِ رضی رفت و غیرِ این راه نیست راهی

که هرکه بیراه ابوحنیفه، که هرچه بیراهه حنبلی شد

علی شناسی نشان دین است و حرف پایان شاعر این است

علی ولی شد علی ولی شد علی ولی شد علی ولی شد

محسن ناصحی

ص: 129

7. مثل خورشیدی که از برق نگاهش ریخته

مثل خورشیدی که از برق نگاهش ریخته

ماه شد اشکی که از چشم سیاهش ریخته

صبح چیزی نیست جز نوری که از چشم علی

هر سحر برداشته در هر پگاهش ریخته

چیست دریا؟ چشمه جوشیده از سرچشمه ی

اشک هایی که علی در چشم چاهش ریخته

یا زمینی نیست الا آنکه خرم با علی

یا زمینی بی علی باشد گیاهش ریخته

آسمان ها و زمین وقت سواری کردنش

مثل سرهای پریشانی به راهش ریخته

کس نیامد در مصاف ذوالفقارش یا اگر

هرکه آمد کرک و پرهای سپاهش ریخته

گرچه سر بعد از کلاه افتد ولی از تیغ او

ای بسا دشمن که سر قبل از کلاهش ریخته

نام او را یا گنهکاری نبرده روی لب

یا اگر یک یا علی گفته گناهش ریخته

با علی بودن مرا عمری کفایت می کند

هرچه می خواهم همینجا در پناهش ریخته.

محسن ناصحی

ص: 130

8. دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد

در لحظه «می» نظم دو تا شانه به هم خورد

دستور رسید از ته مجلس به تسلسل

پیمانه «می» تا سر میخانه به هم خورد

دستی به هوا رفت و به تایید همان دست

دست همه قوم صمیمانه به هم خورد

«لبیک علی» قطره باران به زمین ریخت

«لبیک علی» نور و تن دانه به هم خورد

یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد

یعنی سر سنگ و سر دیوانه به هم خورد

پس باده پرید از سر مستان و پس از آن

بادی نوزید و در یک خانه به هم خورد

مهدی رحیمی

ص: 131

9. خبر، نبی ست در این جمله، مبتدا علی است

خبر،نبی ست دراین جمله، مبتدا علی است

هم ابتدا علی است و هم انتها علی است

اگر شکاف یمانی مؤَیّد حج است

منا ومشعر علی، مروه و صفا علی است

دو دسته اند خلایق به دادگاه خدا

کسی که بی علی است و کسی که با علی است

اگر علی ست یدالله باشد ای زاهد

تورا خداست دراین عالم و مرا علی است

ظرافتی ست دراین کفر تازه، ازاین پس

نگو علی ست خدا،نه، بگو خدا علی است

علی بس است، که فهمیده ام ز ردُّالشَّمس؛

کسی که کرده قضا را فقط ادا علی است

نبی که دست ولی را گرفت دانستم

تمام کار جهان دست مرتضی علی است

رضای حق به رضای رضاست وابسته

وَ آنکه داشته است از رضا، رضا علی است

دو تا به کرب و بلا و چهارتا معصوم

حوائج همه در دست چند تا علی است

حسین رفت به گودال تا عیان بشود

شهید واقعی دشت کربلا علی است

به شیعگی خودت فخر کن که در معراج

کلام آخر پروردگار یاعلی است

مهدی رحیمی

ص: 132

10. گفتند علی یک تنه با دست نگه داشت

گفتند علی یک تنه با دست نگه داشت

در را نه که با دست که با شست نگه داشت

در را نه فقط لشکری از مرحبیان را

در پشت در قلعه به پیوست نگه داشت

نازم به دهانم که به شادی و به غصه

یک عمر علی گفت و مرا مست نگه داشت

پرونده اعمال مرا دید و خوشم که؛

حتی اگر از روی غضب بست، نگه داشت

تا دید که من گریه کن فاطمه هستم

می خواست مرا خط بزند، دست نگه داشت

ازبسکه علی بود و ولی بود به والله

در سایه اسمش همه را پست نگه داشت

از هستِ خودش_فاطمه_ دل کند و به این شکل؛

یک عمر برای من و تو هست نگه داشت

درپشت در سوخته در روضه اش آخر

مارا ته آن کوچه بن بست نگه داشت

مهدی رحیمی

ص: 133

11. نماز صبح به شرط خشوع باید کرد

نماز صبح به شرط خشوع باید کرد

ادای وقف به وقت رکوع باید کرد

برای خواندن شعر از جلال والایت

به استعانت از حق،شروع باید کرد

ببین که شمس هم خبر از این دارد

که با اجازه مولا طلوع باید کرد

میان مدعیان، از چه رو تو حیرانی

فقط بدان که به اعلم رجوع باید کرد

هر آنکه پیش تو استاده کاش میدانست

برابر تو دلاور خضوع باید کرد

بگو به آنکه سرش ذوالفقار جارو زد

علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد

قاسم احمدی

ص: 134

12. کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی

کو شب قدر که قرآن به سر از تنگ دلی

هی بگویم بعَلیّ ٍ بعلیّ ٍ بعلی

مطلعُ الفجر شب قدر، سلام تو خوش است

اُدخلوها بسلامٍ ابدیٍ ازلی

اولین پرسش میثاق ازل را تو بپرس

تا الستانه و مستانه بگوییم بلی

همه قدقامتیان را به تماشا بنشان

تا مؤذن بدهد مژدۀ خیر العملی

ای خوشا امشب و بیداری و الغوث الغوث

خوشترش خواب تو را دیدن و بیدار دلی…

کسی آن سوی حسینیّه نشسته است هنوز

همه رفتند، شب قدر تمام است؛ ولی-

باز قرآن به سرش دارد و هی می گوید

بحسین بن علیٍ بحسین بن علی

مهدی جهاندار

ص: 135

13. در کسوت آیات مزامیری داوود

در کسوت آیات مزامیری داوود

در شوکت ابیات حماسی و غم آلود

هم اوّل و هم آخر و هم باطن و ظاهر

هم حاضر و هم ناظر و هم شاهد و مشهود

در دست کلیمُ الله و در باور فرعون

در جان خلیل الله و در آتش نمرود

اغراق اگر نیست أنا العبد أنا الهیچ

یا کفر اگر هست هو العابد و معبود

تو در "دل حوّایی" و ابلیس چه خوش گفت: –

من برترم از آب و گل آدم مسجود

ای مژده أکملتُ لکم دینکم ای عشق

جبریل پر و بال زنان آمد و فرمود: –

مَن ماتَ علی حُبِّ علی ماتَ شهیدا

تا هست علی باشد و تا بود علی بود

مهدی جهاندار

ص: 136

14. گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی

گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی

من علی را ر خدا دیدم خدا را در علی

روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد

نیم آن شد مصطفی و نیمه ی دیگر علی

این سر قرآن علی و آن سر قرآن علی

حق کتابی را فرستاده ست سرتاسر علی

می نویسم از ازل ظاهر علی باطن علی

می نویسم تا ابد اول علی آخر علی

ظاهرش این بود در معراج، الله و رسول

بود اما باطناً، الله، پیغمبر، علی

او خودش جای خودش نامش چنان مشکل گشاست

که شفاعت می کند فردای محشر هر علی

یا ابا آدم! ابا شبر! ابا زینب! علی!

همسر زهرا علی، داماد پیغمبر علی

شهریار و شهسوار و بنده پروردگار

حضرت دُلدُل سوار و خواجه قنبر علی

انبیا دست توسل بر عبایش داشتند

انبیا هرچند بالایند بالاتر علی

گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف

می دمد خورشید از چاک گریبان نجف

سفره مولاست گر پهن است هر جا سفره ای

عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف

دورتادور حرم زوزه کشیدن کار ماست

می شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف

آرزوی دیدن جنت نکردم هیچ وقت

من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف

نیست مدیون کسی الا علی و فاطمه

هرکسی که رفت زیر دین ایوان نجف

به قنوت ما نمی آید عقیق هیچ جا

می خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف

ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم

سر به قربان مدینه جان به قربان نجف

رزق آب ونان ما دست حسین است و علی

سال ها خوردیم آب کربلا نان نجف

نیمه ماه رجب از راه دارد می رسد

کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف

علی اکبر لطیفیان

ص: 137

15. بدر : ماه تمام

جبریل به آوای جلی می آید

بر فرش و فلک میر و ولی می آید

تنها نه زمین، که از تمام ملکوت

آوای خوش علی علی می آید

* * *

تبریک به هم از دل و جان باید گفت

با شور و شعف به هر زبان باید گفت

تبریک ز جان و دل چنین روزی را ...

بر حضرت صاحب الزمان(عج) باید گفت

* * *

گر حضرت او نبود خورشید نبود

یاد و اثری ز نور و امید نبود

سوگند به روز آسمانی غدیر

بی نام علی نشان ز توحید نبود

* * *

تنها نه زمین... که آسمان گلباران

با عید غدیر بیکران گلباران

با یاد علی تمام هستی سرمست

با نام علی جهان جهان گلباران

* * *

گرفتار هوس گشتند و گمراه

ندانستند فرق راه و بیراه

نفهمیدند صد افسوس و صد آه

حدیث قدسی (من کنت مولاه)

* * *

بر ملک و ملک امیری و آقایی

بر فرش و فلک سروری و مولایی

تنها تو در این گستره نامحدود...

شایسته تخت و تاج کرمنایی

* * *

ای توتیای چشم ملک خاک پای تو

دستت گرفت و گفت ولایت سزای تو

عالم هماره تشنه پاکی و رادی ات

زیباترین نوای جهان ربنای تو

* * *

لبریز ز نور و شادی و لبخند است

امروز جهان غرق گل و پیوند است

گفتند که عید شیعیان است امروز

شیطان به ولایت علی در بند است

* * *

ص: 138

شکوه سینه سینایی ات را...

بهار خلوت تنهایی ات را...

کسی جز فاطمه(علیها السلام) هرگز نفهمید!

صفای پاکی و شیدایی ات را

* * *

تا دست علی به دست پیغمبر داد

جبریل امین نغمه شادی سر داد

گسترد خدا تمام خوبی ها را....

سرچشمه آن به ساقی کوثر داد

* * *

شب قصه ای از سلسله موی علی است

مه گوشه ای از آینه روی علی است

قرآن مجسم است و روح تطهیر

محراب دعا طاق دو ابروی علی است

* * *

یک رابطه ای میان فجر است و علی...

روشن دو جهان ز نور بدر است و علی

پیچانده بهم گستره عالم را !!!

رازی که میان شب قدر است و علی

نوید

ص: 139

16. بهانه این شعر ناگهان باشی

خدا نخواست که تنها در این جهان باشی

خدا نخواست که بی نام و بی نشان باشی

کشید نقش تو را با کمال استادی

که شاعرانه ترین برکه جهان باشی

به غیر حضرت او هیچ کس نمی دانست

به روی خاک تو بخشی از آسمان باشی

تو را به چشم حقارت نگاه می کردند:

«چنان که برکه ای از جنس دیگران باشی»

به سایه سار تو آمد رسول بار انداخت

و خواست در نظرش سبز و جاودان باشی

گرفت شاخه گلی را به روی دستانش

مگر بهانه این شعر ناگهان باشی

به جانشینی خود برگزید مولا را

و از تو خواست خدا، شاهدی بر آن باشی

گرفت پیش تو پیمان، قرار بر این شد

به جای آینه تا آخر الزمان باشی

عدالت از تو به گوش جهانیان برسد

و شانه های زمین را کمی توان باشی

خدا نشست تو را رسم کرد با دقت

که در وجود جهان تا همیشه جان باشی

ص: 140

17. شکفتن گل در زلال آب

نام تو، بر زبان خدا، عاشقانه رفت ...

دستی به استعاره، زمین را نشانه رفت

هم رنگ آب و آینه و آسمان شدند

نسبت به صبح، پنجره ها مهربان شدند

با این خبر، زبان زدِ خلق جهان شدند

گفتند ماه و برکه به هم هدیه داده اند

تا این دو تن، بهانه این داستان شدند

درهای عاشقی همه یک باره باز شد

مردم دو باره عاشق رنگین کمان شدند

هر بخت بسته باز شد از لطف آفتاب

آن روز، فصل ها همه از نو جوان شدند

پیری نشسته بود، چنان برف، روی شهر

دل ها بدون دغدغه ای همزبان شدند

بعد از هزار تفرقه در شهر، ناگهان

در شعرهایِ روشنِ من ناگهان شدند

تصویرهای نابِ به جا مانده از بهار

در پشت ابرهای کدورت نهان شدند...

هرچند عده ای نپسندیده ماه را

بسیار خوب بود در آن روز حال آب

آغاز شد شکفتن گل در زلال آب

دریا چه دیده بود که از برکه رو گرفت !؟

خورشید، صبح زود، در آن جا وضو گرفت!

از هرچه آب و آینه، از آسمان، سر است

این برکه نیست قطعه ای از حوض کوثر است

در ناگهان، زمینه ای از آسمان شدند

آن روز، مرغ های مهاجر عیان شدند

گلدسته های شهر، سراپا، اذان شدند

آیین رو نمایی این اتفاق را

نوروز با غدیر چنین همزمان شدند !

در نوبهار بود، در آغاز فصل گل،

ص: 141

18. می رود در خودش قدم بزند

دارد از کوفه می رود بیرون

مَرد از این شهر مُرده دلگیر است

می رود باز سمت نخلستان

شهر در انحصار تزویر است

توی جغرافیای هفت اقلیم

قله ای تا همیشه در اوج است

سر بر آورده از دل دریا

صخره ای در اسارت موج است

غرق در لحظه های دلتنگی

می رود در خودش قدم بزند

باید امروز سرنوشتش را

زیر این آسمان رقم بزند

مرد این قصه خوب می داند

که در این راه کاملا تنهاست

کاروان ها گذشته اند از او

در دل دشت ردّشان پیداست

می شناسند کودکان او را

در همین کوچه هاست خانه او

دیده اند آشکار یا پنهان

کوله باری ست روی شانه او

قصد دارد به آسمان برود

تا از این تنگنا رها بشود

آخرین آرزوی او این است

بلکه همسایه خدا بشود

- راوی از متن می رود بیرون-

توی این لحظه درد سنگین است

می رود مرد جانب محراب

آخرین سطر داستان این است

شرم در جان کوفه می افتد

همه جا را گناه می پوشد

می پرد رنگ از رخ خورشید

شهر ازاین پس سیاه می پوشد...

این همان اتفاق سرخی بود

صبح آن روز در جهان افتاد

شعله اش آن چنان زبانه کشید

که به دامان آسمان افتاد!

ص: 142

19. می شناسند کوچه ها او را

از کدام آشیانه ای این مرد

می رود ناشناس سر بزند

این چنین با تمام احساسش

می روتادوباره در بزند

می شناسند کوچه ها او را

آشنایند با قدم هایش

می رود باز طرحی از لبخند

روی رخساره ای مگر بزند

نخل ها دل سپرده اویند

منتظر ایستاده اند امشب

تا رفیق همیشه آن ها

سری از باغ زودتر بزند

کوفه امروز جای خوبی نیست

کوفه در انحصار تاریکی است

باید از شهر دورتر بشود

دست در دامن سحر بزند

فرصتی دست داده است امشب

با رفیق شبانه اش، با چاه

حرف های نگفته خود را

باز هر چند مختصر بزند

دارد او فکر می کند با خود

می رود روی شانه خورشید،

می رود باز مثل آن ایام

هر چه بت خانه را تبر بزند

« یاد آن فصل های خوب به خیر»

آسمانش پر از کبوتر بود

بدر،خیبر،احد...کجارفتند

تاخودش را به هر خطر بزند؟

اینک از خاک دور می شوداو

می رود تا کمی نفس بکشد

آسمان میزبانی او را

می پذیرد که بال و پر بزند

می رود لحظه لحظه بالاتر

می رود تا به بی کران برسد

صبح فردا سیاه می پوشد،

از غمش آفتاب، اگر بزند

ص: 143

20. رها کنید مرا باز در نجف باشم

رها کنید مرا باز در نجف باشم

رها کنید مرا باز در نجف باشم

رها کنید مرا باز در نجف باشم

رها کنید مرا...

و روبروی تو بنشینم اعتراف کنم

خدای من بشوی و تو را طواف کنم

شکست کعبه سنگی سرِ نمازم را

رها کن از هُبَلِ پوچی ام حجازم را

که دست عشق تو در کفرِ من، یمن سازد

بدون غزوه ای از من دوباره من سازد

اسیرِ زخمیِ این جنگِ تن به تن هستم

کسی که در خودش افتاد و مُرد، من هستم

ببین که آمده ام تا رها شوم در تو

و قطره قطره بمیرم، فنا شوم در تو

شب هریرِ غم و ذوالفقار لبخندت

بزن! که محو شوم در شیارِ لبخندت

بزن الستُ...که مست و که می پرستم باز

بزن که داده کسی ساغری به دستم باز

بزن! به نعره ات این من، زِ من فرار کند

نبرد باخته را بر تو واگذار کند

بزن! بسوز! برقصان! بساز... مشکل نیست

برای چشمِ تو این قلعه ها که قابل نیست

دلم نه قلعه خیبر که کنج ویران ست

بزن! تمام شود کارِ دل که آسان است

بزن که خسته ام از تن که خسته ام از خود

منی که شاعر چشم شما نخواهم شد

ص: 144

21. چه روزها که پر از حسرت زمان تواند

چه روزها که پر از حسرت زمان تواند

چقدر واژه که دلبسته بیان تواند

تو باب علم پیام آور خداوندی

ملائکه همه شاگرد بی گمان تواند

فضائلت طوری از زبان دشمن ها

بیان شده است که انگار شیعیان تواند

سکوت تنها راه حفاظت از دین بود

ولی پس از تو همه تشنه زبان تواند

فقط تو پرچمدار پیامبر بودی

هنوز خیبرها خیره توان تواند

اگر چه جنگ نکردند تن به تن با تو

به حیله های فراوان به فکر جان تواند

هنوز شهر پر از حسرت یتیمان است

که باز منتظر کیسه های نان تواند

چقدر چشم که در انتظار دیدن توست

چقدر آه که در حسرت زمان تواند

زهرا صرامی

ص: 145

22. بغض فریاد

یک هزار و چهار صد سال است که زمین و زمان نفس گیر است

ابرها هم همیشه منقلب اند، آسمان گریه دار و دلگیر است

ظلم و کین بین مردمان رایج، حق مظلوم هم که بی معناست

جای تان خالی است مولا جان، دولت اینجا بدون تدبیر است

یاعلی علمِ بی شما، جهل است که شما باب علم الانواری

چارده قرن رفته و بی تو، علم ها جملگی زمین گیر است

می شود کم کنید از سَرِ ما شَرِّ این عالمان وهابی؟

وقت این جاهلان تکفیری روز و شب صرف لعن و تکفیر است

بی شما دست مهربانی نیست، که نوازش کند یتیمی را

به گمانم که قلب ها سنگی است، مهربانی به دست تعمیر است

هرچه اطراف خویش می نگرم، چهره ای از نفاق می بینم

یعنی اینجا تمامی اعمال، جلوه ای از ریا و تزویر است

دل هرکس به دلبری شاد است، عاشق هرچه غیر معبود است،

دل ما هم چهارده قرن است، در هوای تو پا به زنجیر است

می توحیدی ام بده آقا، من وامانده را مسلمان کن

خسته ام از تمام آدم ها، خسته از هرکه اهل تزویر است

یاعلی تشنه آب می خواهد، این خمارت شراب می خواهد

دل، تو را بی حساب می خواهد،که نفس در هوات اکسیر است

نام تان آمد و هوائی شد، دل من رفت باب قبله تو

نجفت حال معنوی دارد، دل عشاق پیش تان گیر است

سوده صرافچی

ص: 146

23. درشب قدر، شهادت حضرت علی

امشب هوای شعر پراز حس مبهم است

شعرم ردیف و قافیه اش ماتم و غم است

امشب دوباره بغض غزل در گلو شکست

احساس و بغض و آه دلم، هرسه درهم است

امشب چه شد که ساعت غم طی نمی شود؟

گویی طنین ثانیه ها رنگ ماتم است

باذکر یاعلی دل ما زنده می شود

ای جان فدای آنکه مسیحای عالم است

طوفان حزن در دلم آشوب می کند

چون بحر پر خروش، تلاطم دمادم است

میلت به جان و جسم و تن من عجین شده

چون ریشهء درخت محبت که محکم است

از حجم داغ عشق تو، هستم زدست رفت

زین رو روان زدیده ام این اشک نم نم است

امشب من آمدم که مرا مال خود کنی

امشب دلم خوش است که دل باتو محرم است

سوده صرافچی

ص: 147

24. مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد

شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست

واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم

نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه عالم و آدم به تو می اندیشد

شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است

راز ایجاز خدا نقطه بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست

«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید

خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه خود نام تو ای مرد نوشت

قلم خواجه شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت

ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد

سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند

لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی

رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی

وای اگر پارچه زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم نعره هو هو می زد

نعره حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار

پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی

یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست

کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید

«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.

سیدحمیدرضا برقعی

ص: 148

25. مولای ما نمونه دیگر نداشته است

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرِییل واژهء بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده ست

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

سید حمیدرضا برقعی

ص: 149

26. ﺷﻌﺮی ﺟﻬﺎدی ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺑﻪ درﯾﺎی ﺑﯿﮑﺮان ﻣﻮﻻ ﻋﻠﯽ(علیه السلام)

ﻧﻬﺞ اﻟﺒﻼﻏﻪ...

ﭼﺎه اﮔﺮ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ آب ﺑﺮﺳﺪ

ﺟﺎم ﺷﺮاب اﺳﺖ

ﮐﻪ در ﮔﻠﻮی ﻧﺨﻞ رﯾﺨﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮد

و ﻧﺨﻞ ﻫﺎ ﺗﺎک ﻫﺎی ﺗﺮﺑﯿﺖ ﺷﺪه ای ﻫﺴﺘﻨﺪ

ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ از دﺳﺖ ﻣﺤﺘﺴﺐ ﺳﯿﺮاب ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ!

ﻧﺨﻠﯿﻢ

ﮐﻪ ﻫﺰار و ﭼﻨﺪﯾﺴﺖ ﺑﺎ ﺧﻄﺒﻪ ﻣﺮگ ﺗﺎزﯾﺎﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮرﯾﻢ

ﺑﺎ ﻫﻤﺎم ﺗﺎزه ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ

ﺑﺎ آﻓﺮﯾﻨﺸﺖ ﻣﯿﻤﯿﺮﯾﻢ

و ﺑﺎ ﺷﻘﺸﻘﯿﻪ دو ﻧﯿﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﯾﻢ!...

ﺑﯽ اﻟﻒ ﯾﺎ ﺑﯽ ﻧﻘﻄﻪ

آﻧﻘﺪر در ﮔﻠﻮی ﻣﺎ رﯾﺨﺘﻪ ای

ﮐﻪ در ﻧﻬﺮوان ﺷﺎم ﻫﻢ، ﻣﻮﺷﮑﻬﺎﯾﻤﺎن ﺧﻮب ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﻨﺪ

اﺷﻌﺮی ﻫﺎ را

روز ﺑﻪ روز ﺑﻪ ﭼﺎه ﺗﻮ ﺑﯿﺸﺘﺮ دﭼﺎرﯾﻢ

وﻗﺘﯽ ﻫﻨﻮز

ﺑﻪ ﺻﻔﯿﻦ ﺣﺠﺎز ﻧﺮﺳﯿﺪه اﯾﻢ

در از ﺧﯿﺒﺮ ﺗﻼوﯾﻮ ﻧﮑﻨﺪه اﯾﻢ

ﻻتِ ﻣَﻨﻬﺘﻦ را ﻧﺸﮑﺴﺘﻪ اﯾﻢ !

ﭼﺎه اﮔﺮ ﺑﻪ دﺳﺖ ﺗﻮ ﺑﻪ آب ﺑﺮﺳﺪ

ﺟﺎم ﺣﯿﺎت اﺳﺖ...

ﺳﯿﺪ ﻣﺠﯿﺪ ﻣﻮﺳﻮی

ص: 150

27. نهج البلاغه

دارد از جایی بشارت های پنهان می دهد

بیشترنهج البلاغه بوی قرآن می دهد

عروة الوثقی است " بسم الله الرحمن الرحیم"

هرچه کم داری بخواه از او، به قرآن می دهد

این اگر "جنات ُ تجری تحتها الانهار" نیست

پس چرا یک جرعه از آن مرده را جان می دهد

چشم می بندم میان بارش رحمانی اش

سطر سطر آیه هایش بوی باران می دهد

بعد قرآنش خدا با " هذهِ عَذبٌ فرات"

جامی از این می چشاند جامی از آن می دهد

این که معلوم است، از روز ازل علم علی

روی "لا یَرقی اِلَی ّ الطّیر" جولان می دهد

این همان ذکر است یعنی " نحنُ نزّلنا علی"

تا کتاب الله ناطق را به انسان می دهد

گوش کن فریاد اوصیکم بتقوی الله را

درد ها را با همین یک نسخه درمان می دهد

آخرت جای خودش مردم، ولی هر حکمتش

کار دنیای شما را نیز سامان می دهد

مالک اشتر علی را خوب می فهمد نه ما

او که با سر پای فرمان علی جان می دهد

دید هرکس میثم تمار را بردار گفت

عشق می بینی چه کاری دست انسان می دهد

مکتب عشق است و شاگردیّ یک درس علی

منصب سلمان منّا را به سلمان می دهد

جرج جرداق مسیحی هم حواری علی است

این مسیحی با علی بوی مسلمان می دهد

آسمان، عدل علی را اشک می ریزد هنوز

من که گفتم خطبه هایش بوی باران می دهد

با امیران کلامم هر که دیگر هر چه گفت

مثل شمعی روبروی طور جولان می دهد

عباس شاه زیدی

ص: 151

28. در سوک امام المتقین

انوار شب قدر گرفته است جهان را

یا قدر علی داده فضیلت رمضان را

رمز رمضان است علی تا بکِشد دوست

در سلسلۀ بندگی اش هردوجهان را

امشب همه جا ذکر "الهی بعلیٍ"

تا صبح گرفته است زمین را و زمان را

می رفت و به دنبال سرش ماه روان کرد

همراه دل سوخته چشم نگران را

ای کاش نمی داد مؤذن سحر امشب

در لحظۀ لاهوتی محراب اذان را

با این همه در چهرۀ افروخته اش هست

وجدی که بریده است زبان هیجان را

در سفرۀ افطار علی نان و نمک بود

مدیون خودش کرد علی سفرۀ نان را

گفتم بپرم سمت مدیحش که پرم سوخت

من تاب نمی آورم این کوه گران را

امسال در این چاردهم قرن شهادت

داغ تو به هم ریخته ارکان جهان را

وقتی که بنا نیست بدانیم علی کیست

خوب است ببندیم در این باب دهان را

عباس شاه زیدی

ص: 152

29. مسمط ترکیب بند در وصف مولی الموحدین علی بن ابیطالب

به نام نامی حیدر قلم به دست شدم

علی شراب طهوراست، من که مست شدم

تبارکَ و تعالی، زنیست هست شدم

خدا پرست شدم تا علی پرست شدم

میان این دو پرستش هنوز حیرانم

گهی به سجده ام این می کشد گهی آنم

بشر که قدرت فهمیدنش همین قدَر است

چگونه فرض کند مرتضی علی بشر است؟

نه ممکن است نه واجب، علی کسی دگر است

مسلّم است خدا نیست از بشر که سر است

به عجز خم شو زانو بزن در این درگاه

بگو که اشهد انّ علی ولی الله

به ما نگیر امیرا ! که کفرمان به لب است

جنون شاعری است و کنایه از ادب است

به هرجهت کمی اغراق نیز مستحب است

چقدر نام علی در دهان ما رطب است

سه هو کشیدم و رفتم به عالم بالا

هو العلی و هو العالی و هو الاعلا

من آتشم که نگیرد دلم قرار از تو

مسلّم است که لا یُمکِنُ الفِرار از تو

به جز نگاه نداریم انتظار از تو

مرا بکش که بمانم به یاد گار از تو

شهید گوشه چشمت تلف نخواهد شد

بهشت هم ببرندم نجف نخواهد شد

نه حِمیَری، نه کُمیتم نه دعبلم، اینم

فقط پر است زعشق علی مضامینم

به غیر ساقی کوثر نپرس از دینم

خلاصه کورم و غیر از علی نمی بینم

که سرّ عاشقی ام پیش مرتضی علنی است

بگو که کور تو مشتاق " مَن یَمت یَرنی "است

ص: 154

چقدر تا بشناسم تو را زمان برداشت

مگر که عشق تو را ساده می توان برداشت

خدا که پیش تو سد های آسمان برداشت

" تو را به بام فلک برد و نردبان برداشت "

نخواست در قد و اندازه بشر باشی

اراده کرد که از کائنات سر باشی

چه محشری است که، قُد دَلّ ذاته بالذّات

هُوَ الشّفیع ُ بِحقٍ، بعَرصة ِالعَرَصات

خوشیم ما به همین، فی حیاتنا و ممات

بگیر دامن " شمسُ الضُّحاء فی الظلمات

که حیدر است دو عالم کلید باب نجات

" به طاق ابروی مردانه علی " صلوات

خدا بدون علی مسجدالحرام نداشت

بقای کعبه بدون علی دوام نداشت

علی نبود که بتخانه احترام نداشت

طواف سنگ و گل این قدر ازدحام نداشت

به پاس مقدم حیدر حرم مطهر گشت

علی که شد متولد در آن، ورق برگشت

گرفت خاک، زنعلین بو تراب شرف

خدا برای همین ریخت، دُر به پای نجف

کسی که خاک رهش نیست عمر کرده تلف

قیامتی است که " لا یُدرَک و لا یوصَف

جهان و هر چه در آن است نیست قابل او

زبان ناطقه لال است در فضائل او

زمین که نقطه کوری در آسمان علی است

فلک چراغ شبستان آستان علی است

ملک سه نوبته نهج البلاغه خوان علی است

قلم گرسنه یک خطبة البیان علی است

و عنده کلماتی که ما نمی دانیم

علی پر از کلماتی که ما نمی دانیم

گشود یک تنه راه نجات را حیدر

سپرد دست پیمبر برات را حیدر

شبی که برد دل کائنات را حیدر

شکست پشت هبل های لات را حیدر

به خواب رفت و بر آشفت خواب گیتی را

بنازم آن جگر لیلةُ المَبیتی را

ص: 154

به عزم حمله اگر ذوالفقار بر خیزد

سر است و دست، که در کارزار می ریزد

که زَهره دارد با مرتضی در آویزد ؟

ببین که تیغ به دست علی است یا ایزد ؟

چنان به روز احد ذوالفقار هو هو زد

که در مقابل او مرگ نیز زانو زد

کشید روز ازل تا کمان ابرو را

تمام عرش گرفتند ذ کر یا هو را

بکِش به خاک سر کوی مرتضی رو را

علی است آن که ملک سجده می کند او را

همین که نام علی را به عرش می بردند

پیمبران اولو العزم غبطه می خوردند

دعا به نام علی مستجاب بر می گشت

همیشه با نظر بوتراب بر می گشت

علی که ماه زکویش خراب بر می گشت

به یک اشاره او آفتاب بر می گشت

چنان کشیده عبای عبو دیت بر دوش

که در نماز علی تیر می رود از هوش

به گوش ما چه پیامی گذاشت روز غدیر

نبی چه حسن ختامی گذاشت روز غدیر

عجب شراب مدامی گذاشت روز غدیر

خدا چه سنگ تمامی گذاشت روز غدیر

کنار دست پیمبر عجب وزیری بود

غدیر و خم، چه مراعات بی نظیری بود

بیا که دست خداوند در زمین این جا ست

اساس مذهب و اصل اصول دین این جا ست

تمام هستی طاها و یا و سین این جا ست

بیا که قائدُ غُرِّ المُحَجَّلین این جا ست

عمود خیمه " اکملت ُ دینُکم " علی است

بنوش، ساقی روز غدیر خم علی است

چه خوش شناخته ای نازنین امیرت را

هزار رحمت حق باد ذات و شیرت را

بنازم آن قلم نافذ دلیرت را

بیار حضرت علّامه الغدیرت را

بر این کرانه گسترده میمهانم کن

بریز باده و آسوده از جهانم کن

ص: 155

قیامتی است علی ، در میان اوراقم

حواری علی ام مثل جُرج جرداقم

گدای در بدری، مستحق انفاقم

برای دیدن رویش به مرگ مشتاقم

خلاصه این که ند یدیم در قفای علی

نه ابتدای علی را نه انتهای علی

عباس شاه زیدی - خروش اصفهانی

ص: 156

30. جمعی که برای نان عبادت کردند

جمعی که برای نان عبادت کردند

در زیر لوای دین خیانت کردند

تسبیح به دست و مُهر بر پیشانی

ایمان جوان و پیر غارت کردند

با ذکر هزار آیه قرآن بر لب

در پرده هزار و یک جنایت کردند

در کاخ نشستند و مسلمانان را

تشویق به فقر با قناعت کردند

اسلام که مظهر همه خوبی هاست

آلوده به اضطراب و وحشت کردند

تلخ است اگر چه خوردن بیت المال

خوردند از این شراب و عادت کردند

از بهر فریب با صدایی محزون

پشت سر هم آیه تلاوت کردند

این فرقه اسلام کُش بی ایمان

اینگونه در اسلام حکومت کردند

کردند رها دست ولی حق را

از بغض ز فتنه گر حمایت کردند

پیمانِ غدیر را برای گندم

بشکسته و با سقیفه بیعت کردند

قرآن به سر نیزه علی تنها ماند

آنقدر ز بوجهل حمایت کردند

سرمست غرور فاتح خیبر را

تکفیر به جرم حکمیت کردند

تدبیرگر مملکت ایمان را

در چاه نشاندند و ملامت کردند

با آنکه عدالت علی او را کشت

کمتر ز عدالتش حکایت کردند

تاریخ ندیده این چنین ظلمی که

آن قوم پلید با ولایت کردند

ص: 157

31. سقیفه وغدیر خم

سقیفه نیست مرا رهگشا غدیر کجاست

دلم گرفته از این ماجرا غدیر کجاست

به شور اهل ریا دل نبسته ام هرگز

نبوده اند مرا رهنما غدیر کجاست

زبان فهم مرا قدرت تکلم نیست

جدا زنام علی در ولا،غدیر کجاست

بیار باده که ساقی نشسته چشم براه

بنوش تا که بدانی چو ما غدیر کجاست

،،به شاهراه سعادت گذر توانی کرد،،،

چو با خبر شوی ای آشنا غدیر کجاست

غدیر منزل عشق است وآستان وفا

نگاه کن که زلطف خدا غدیر کجاست

مکان معرفت است وحریم کعبه دل

بخوان به آیه اکملت تا غدیر کجاست

نبند دیده دل را به مصلحت خواهی

ببین بچشم حقیقت نما غدیر کجاست

مرا به کعبه از این را ه رهنما باشید

که مروه دارد از این ره صفا غدیر کجاست

ص: 158

32. با آن که آفریده شده ست آدم از خدا

با آن که آفریده شده ست آدم از خدا

گاهی به اتّفاق ندارد کم از خدا

ای اتفاق ممکن ناممکن ای علی علیه السلام

ای جوهر تو، هم ز تو پیدا، هم از خدا

بین تو و خدا، الف الفت و ولاست

علم از تو سربلند شد و عالم از خدا

ماهی شدم در آینۀ چشمۀ غدیر

شور تو ریخت در گِل من، یک نَم از خدا

در جبر و اختیار، مرا داد اختیار

خاک از ابوتراب گرفتم، دَم از خدا

من قهر می فروشم و او مهر می خرد

خوفم ز قهر نیست، که می ترسم از خدا

علی رضا قزوه

ص: 159

33. ماه کامل نیست

ماه کامل نیست

نقاش ها

و کاشی سازها

دست های باد را دیده اند

و همچنین خواب مرطوب پرنده ها را

آفتاب

هر صبح چیزی را تعمیر می کند

و زمان در پوست ساعت فرو رفته است

عادت کرده ام

مثل دعاهای زنی غمگین

از پله ها

مناره ها

و دهان موذن ها وارونه شوم

هنوز

به کبوترها فکر می کنم

به دهان حروفی که نامت را

پیش از طلوع

پیش از نماز صبح

پیش از شعر

اجابت می کنند

اشیا را پاشویه می کنم

و نمی دانم آخرین بار

چه کسی به نجف گفت

پنجره را باز کند

کمی هوا بخورد

کمی راه برود ماه

و کمی حرف بزند شعر!

ص: 160

که خورشید

در استخوان های زمان غروب را تلفظ می کند

و باد

بر دریچه ها " یامجیب " می پاشد

ببین

با چشم هایم

سال پنجم بعثت را

به نخستین گنبد آویخته ام

به کاشی ها

آجرها

و الواح مسی

حالا زل زده ام به دهان شعب ابی طالب

به "خندق"

"احد "

و به هر چیزی که کتیبه های مسجدالنبی تلفظ می کنند

به ایوان های بلند

طاق ها

و کاشی کاری ها

حتی ب نهج البلاغه

فکر می کنم

و می دانم

همین چاه ها

همین مسجد کوفه

بیشتر از کبوترها خوابت را دیده اند

پرنده ها از گیجگاه آخرت می آیند

از اذان ظهر

حالا

از دعا

ص: 161

و صدای گلدسته ها عبور می کنم

از اندوه سایه ها بیرون می آیم

و به صدای پرنده ای فکر می کنم

که در شقیقه شب خوابش نمی برد

زل می زنم به پلک های داغ شهریور

و بیماری لاعلاج این جاده

که هر روز راه می افتد

از زندگی تا مرگ را دوره می کند

هنوز

هر صبح

صدای دارالشفا

صدای اضلاع کاشیکاری شده مسجدها

صدای اذان صبح را

به پیشانی اولین ماه تابستان می چسبانم

و فراموش می کنم

خورشید نامش را بر کدام رواق نوشته است

فاطمه بیرانوند

ص: 162

34. تنهایی ات جامانده است

تنهایی ات جامانده است

در تار و پود چادری سپید

که می داند

باد

هر صبح

به آسمان

و خواب گنجشک ها چیزی اضافه می کند

روی تنهایی ات

کمی از گذشته

عکس های مدینه

صدای اذان

و سایه کلمات را گذاشته بودی

اندوه

قوز کرده بود در خودش

و باد

با من حرف می زد

من با شعرهایت که پر از عکس های یادگاری بودند

به پرنده ها گفتم

با تکه های نامریی آسمان شعر بگویند

اما حالا

مطمئنم

تکه های روز را

در چمدانی کوچک پنهان کرده اند

و نمی توانم حرف بزنم

شاید تنهایی ام

چیزی که می خواست بگوید را

در دهانم مخفی کرده است

ص: 163

پنهان می شود نیمی از روز

در رواق ها

ستون ها

و درهای نقره ای

تا به تو فکر کند

و بیاد بیاورد زمانی را

که خورشید

دست می کشد بر قلم زنی ها

و نقاشی های محراب

تنها

کسی که بیشتر به تو فکر می کند

می تواند

آسمان را که در خواب حرف می زند

رودخانه ای که زادگاهش را فراموش کرده است

همه را پیدا کند

و به جایی خالی در ذهن روز آویزان کند

باید از سمت نامعلوم خواب هایت عکس بگیرم

عکس ها را پست کنم

به نشانی مسجدها

مناره ها

و گنبدخانه ها

باید به تو فکر کنم

فکر می کنم

آسمان چیزهای زیادی را

در قسمت پنهان قلبش پیدا کرده است

مثل باد

که قسمتی از خودش را

در ابرها پنهان می کند

ص: 164

و بعد بر می گردد

تا از سمت نامریی سینه ش

عکس های سالهای گذشته را بیرون بیاورد

می دانم

باید چیزی را غرق کنم

در قسمتی از تنهایی ام

که هر روز

کمی نور

و اذان صبح

در خاطرات رودخانه ها پیدا می کند.

فاطمه بیرانوند

ص: 165

35. تا مهر ترا بجان خریدم

تا مهر ترا بجان خریدم

ازهرچه که بود دل بریدم

دلبسته خوبی ات دل من

رویت همه جا مقابل من

بی نام تو حق بحق که حق نیست

آنکس که نداند این کجا کیست

عدلی که خدا نموده انشا

غیرازتوکسی نکرد اجرا

محبوب زمین وآسمانی

انگار خدای لامکانی

آراسته ای بآنچه باید

پیراسته ای زهرچه شاید

لاحول ولا چه باصفایی

آغوش گشاده خدایی

زیبنده تاج انمایی

شایسته تخت هل اتایی

آن باده که داده ای بدستم

عمریست که مستِ مستِ مستم

این مست که تا سحر نمی خفت

بشنید زشاعری که میگفت

(دلباختگان نام عشقت

بردند چولب بجام عشقت

آنان که زیاده مست گشتند

رفتندو علی پرست گشتند)

ص: 166

36. روز خونین

هر کسی دست تولا زد به دامان علی

فیض کامل یافت از دریای احسان علی

عاشقان دانند دل را جلوه گاه مهر او

عارفان هستند مست جام عرفان علی

رستگاری را برای خود میسر می کند

آنکه سر را می نهد در خطّ فرمان علی

در کتابش می توان آموخت اخلاص عمل

معنی آیات قرآن است دیوان علی

جانفشانی های او در عرصه ترویج دین

شرح گویایی است از ایثار و ایمان علی

بسکه عصر سو سفره احسان او گسترده است

سفره داران جهان هستند مهمان علی

بود در او نور حق جاری، که سر زد همچو گل

بازده نور ولایت از گلستان علی

در دل محراب در حال عبادت شد شهید

چون نمی شد هیچ دشمن مرد میدان علی

طی شد از آن روز خونین چارده قرن و هنوز

می درخشد در جهان نام درخشان علی

در تمام عمر باشد افتخار من «سخا»

اینکه هستم از صمیم جان ثناخوان علی

فضل الله شیرانی «سخای اصفهانی»

ص: 167

37. رباعی (ما را به جگر داغ نهان داغ علی است)

ما را به جگر داغ نهان داغ علی است

جانسوز ترین داغ جهان داغ علی است

داغی که پس از چهارده قرن هنوز

مانده است به جان شیعیان داغ علی است

فضل الله شیرانی «سخا»

ص: 168

38. آیه در آیه ...

آیه در آیه

مسجد کوفه ناگهان در خودش چنان پیچید

لرزه بر شانه های عرش افتاد از شکاف دو دیده خورشید

نیمه شب در هوای نم گیری حضرت آسمان چنین فرمود:

حس و حال غریب مولا را هیچکس جز خودش نمی فهمید

تا نگاهی به سوی فردا کرد...آسمان شد دچار خاموشی

هق هقی بی امان جهان را شست،آسمان در زمین نمی گنجید

کوچه های مدینه می گفتند:ناگهان خانه غرق شیون شد

دین حق وامصیبتا می گفت در عزای قبیله توحید

بغض ها در گلوی سجاده مثل یک زخم کهنه و تب دار

مانده تا خون غیرت شیعه در رگ انقلاب می جوشید

من که از خود سخن نمی گویم،اشک ها شاهدان تاریخ اند

که از آن شب به بعد نخلستان در دل چاه بی علی خشکید

در سحرگاه غفلت مردم، در شب لحظه های زهرآلود

بر خلاف تمام دوران ها کعبه تنها به دور او چرخید

فهیمه مجیدی

ص: 169

39. شانه می زد تا به گیسوی علی، بنت اسد

شانه می زد تا به گیسوی علی، بنت اسد

می شنید از هر سرِ مو: قل هو الله احد

شانه می زد حلقه حلقه، شانه می زد مو به مو

مو به مو، توحید حق و حلقه حلقه، سِرّ هو

مست شد از عطر جاری در هوای خانه اش

به چه عطری! خوش به حال شانه و دندانه اش

شانه بر زلفش بزن بنت اسد! اما ببین

بین گیسویش، هزاران دل نریزد بر زمین

مانده سر در آوریم از کار این گیسو، هنوز

از هزاران نکته ی باریک تر از مو، هنوز

یا علی! دستان تو، کاری خدایی کرده است

عالمی را لیلة الزلفت، هوایی کرده است

پیچ و تاب راه عشق، از پیچ و تاب زلف توست

آن صراطی را که گفت احمد، زِ مو نازک تر است

در معاد عاشقان، یک تار موی قنبر است

تیغِ کج، شد عاشقانت را صراطَ المستقیم

یک دعا داریم، آن هم: «یا علی و یا عظیم»

ساقیِ بزمِ «سَقاهُم رَبُّهُم» هستی، علی

از همان روزی که پیمان، پایِ خُم بستی، علی

من نه آن اللهی ام، مولا ! نه این اللهی ام

جای من، امن است در ایمان، امین اللهی ام

عاقلان در مکه گرمِ علم و آگاهی شدند

عاشقان وجه رب، سوی نجف راهی شدند

می کشاند باز ما را عاشقی، سوی جنون

در هوایت، می شویم «السّابقونَ السّابقون»

می شویم السابقون، در عشقِ تو مولا ! به صف

می شویم السابقون، از شوقِ ایوان نجف

قاسم صرافان

ص: 170

40. به سینه یاد خدا دارم و نشان علی

به سینه یاد خدا دارم و نشان علی

سلام من به علی و به خاندان علی

دل زمینی گمراه من ندارد بیم

که روشن است به انوار آسمان علی

به قدر آیه ی قرآن دلم یقین دارد

به آن چه گفته خداوند از زبان علی

عجیب نیست بسوزد تمام نخلستان

پر است سینه ی چاه از غم نهان علی

نه این که تیغه ی شمشیر کارگر افتاد

رسید زهر جهالت به استخوان علی

جهان فدای علی! جان چه ارزشی دارد؟

که باد جان جهانی فدای جان علی

ازل ز نام علی تا ابد فروزان است

به حق که مانده سیاهی به دشمنان علی

ص: 171

41. از پیمبر یا خدا درباره حیدر بپرس

از پیمبر یا خدا درباره حیدر بپرس

یعنی از گوهرشناسان قیمت گوهر بپرس

معنی مرد خدا را نیمه شب از نخل ها

معنی شیر خدارا روز از لشکر بپرس

هیچ دیواری نمی شد مانع راه علی

از شکاف کعبه و دروازه خیبر بپرس

نه !فرار از جنگ هرگز درمرام شیر نیست

قصه را از بدر یا احزاب یا خیبر بپرس

در دل تاریخ آوای «سلونی» زنده است

مشکلات سخت را از صاحب منبر بپرس

گاه برترمی شود یک نوکر از صد پادشاه

این تناقض علتی دارد که از قنبر بپرس

درجهنم با علی یا در بهشت بی علی؟

شوق آتش را از ابراهیم پیغمبر بپرس

جمع خواهد شد محمد با علی در یک بدن؟

ما نمی فهمیم این را از علی اکبر بپرس

مجتبی خرسندی

ص: 172

42. دریا

تا چشم کار می کند دریاست

چشم ها را آب گرفته

روزها را

کلمات را

هر دستی که در دریا فرو می بریم

موجی را با خود به خانه برمی گردانیم

هر حرفی که با دریا گفته ایم

کلمات

معنای فراوانی را

به ساحل برگردانده اند

هر روز که از دیدن دریا برگشته ایم

فرداهای فراوان

به سال ها اضافه کرده ایم

به دریا که آمدیم

بیشتر از خویش

به خانه برگشتیم

آن قدر که تن ها

تاب قلب ها را نیاوردند

آن قدر که کلمات

تاب معنا را

و انسان

پیش از بازگشتن به خانه

در دریایی که با چشم هایش گرم گرفته بود

غرق شده است

دست و پا بزن

و چیزی برای گفتن پیدا کن

دست و پا بزن

ص: 173

و چشم هایت را

با حیرت تنها بگذار

راستی

افق بعد از دریا آغاز می شود

یا دریا

ادامه افق بود

تو در سایه خورشید بودی

یا خورشید

دنبال سایه ات

زمین را می گردد

ای پاسخی

که دست سوال را می گیری

ای پاسخی

که دست سائل را می گیری

ای پاسخی

که دست ساحل را می گیری

ای پاسخی

که دست ما را

ای پاسخی . . .

دارم از تذهیب دریا سخن می گویم

از کتابی

که با موج هایش

کلمات را مجلد کرده است

از کتابی

که نقشه های آسمان را می دانست

از کتابی

که انسان را

ص: 174

چگونه با این کتاب به خانه برگردم

و انسانی

که از حدود آسمان گذشته

در سینه ام راه می رود

چگونه با این کتاب به خانه برگردم

که ابرهایی

که تنها بر دریا می بارند

در چشم هایم پا گرفته اند

چگونه با این کتاب به خانه برگردم

که با هر حرف

تاریخ را برمی گرداند

و می توانم

پیش از آن که خودم باشم

از آسمان سردربیاورم

چگونه با این دریا

به خانه برگردم

خورشید

در دور دست

غروب کرده است

انسان

بدون خویش

تنهاست

کتاب را

باز می کنم

با انسان سخن می گویم

مجتبی صفدری

ص: 175

43. با خاک پایت گاه گاهی همنشین هستی

با خاک پایت گاه گاهی همنشین هستی

یعنی اگر چه آفتابی ذره بین هستی

فرقی نکردی،کودکی ات هم بزرگی بود

از اول این بودی و تا آخر همین هستی

آغاز و پایانی نداری، ما که می دانیم

از نقطه چین بودی تو و تا نقطه چین هستی

هم آفرین بر آنکه مولا آفرین بوده

هم آفرین بر تو که انسان آفرین هستی

هرشب چهل منزل تو را دیدند اما نه

هرشب تو در آغوش رب العالمین هستی

«مؤمن»خودش را خوانده درقرآن خدا از چیست؟!

فرموده تنها تو«امیرالمؤمنین»هستی

ایمان تو کفر مرا دیگر درآورده است

از مرگ تلخ طلحه هم اندوهگین هستی

دار و ندارش را امین مکه دستت داد

از بس امین الله فی ارضه،امین هستی

سر در تنور خانه بیوه زن کوفه

گرم حدیث نفس هستی شرمگین هستی

سر در تنور خانه بیوه زن کوفه

یاد سری مجروح و خاکستر نشین هستی

محسن عرب خالقی

ص: 176

44. از بدر، از خیبر علی را می شناسند

از بدر، از خیبر علی را می شناسند

یاران پیغمبر علی را می شناسند

زنجیر آوردند تا بیعت بگیرند

عمری ست این لشکر علی را می شناسند

غربت ببین با او چه کرده، دشمنانش

از دوستان بهتر علی را می شناسند

طوری که حتی چاه های خشک کوفه

از چشم های تر علی را می شناسند

روی علی زرد است، آیا روسیاهان

امروز در بستر علی را می شناسند

محمد حسین ملکیان

ص: 177

45. دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند

دشمنان این روزها حرف دو پهلو می زنند

دوستانت یک به یک دارند زانو می زنند

از نگاه انداختن در چهره ات شرمنده اند

علتش این است کمتر خنجر از رو می زنند

تو پی تقسیم نانی، عده ای در خوابشان

خاک بیت المال را دارند جارو می زنند

یک نفر باید بگوید زخمت از شمشیر نیست

بر سر تو بی جهت دارند دارو می زنند

خوب شد رفتی ندیدی شرطه ها دور بقیع

روبرومان دست هاشان را به پهلو می زنند

محمد حسین ملکیان

ص: 178

46. و در پاسخ علی برخاست، میدان شد چه میدانی

و در پاسخ علی برخاست، میدان شد چه میدانی

رجز می خواند و می چرخید ... طوفان شد، چه طوفانی

تمام غیر ممکن ها سرِ سهل الوصولی داشت

به دست مرتضی هر مشکل آسان شد، چه آسانی

سلیمان داشت، موسی داشت، عیسی داشت، آدم داشت

ولی با نقطه "با" اصل قرآن شد چه قرآنی

کسانی بی ولایت حافظ قرآن شدند! آری

اگر تورات گاهی بار ِ پالان شد....چه پالانی؟!

شنیدم سنگ ها را حافظ اسرار خود دیدی

به سنگی خورد پای خواجه لقمان شد، چه لقمانی

علی حقش خدایی کردن و فرمانروایی بود

ولی حق خلافت نیز کتمان شد، چه کتمانی

و دریاهای شور ابر از پیِ ابری فرستادند

و خورشید من از هر چشم پنهان شد، چه پنهانی

محمد خادم

ص: 179

47. هم دلبر و دلاور و دلدار مرتضی

هم دلبر و دلاور و دلدار مرتضی

هم سرور و سر آمد و سردار مرتضی

هم دیده ایست در و گهر بار مرتضی

هم سینه ایست مخزن الاسرار مرتضی

جانِ گرو گذاشته در لیلت المبیت

دلواپسیِ امنیتِ غار مرتضی

در سجده هاش گفته انا عبدک الذلیل

در جنگهاش صفدر و قهار مرتضی

هر جا که ایستاده چه سجاده و چه جنگ

دارد به بندگی تو اصرار مرتضی

انگار کار کرده ترازو تراز تر

وقتی گذشته از سر بازار مرتضی

هر جا گره به کار می افتاد، جبرییل

میگفت یا محمد، بگذار مرتضی...

دیوارِ دینِ حق و در ِ شهر ِ علم بود

اما چه دید از در و دیوار مرتضی؟

در کربلا به هر طرفی میکنم نگاه

تکرار توست حیدر کرار، مرتضی

محمد خادم

ص: 180

48. کیست مولا؟ آن که نفسش را اسیر آورده است (عید غدیر خم)

کیست مولا؟ آن که نفسش را اسیر آورده است

از رکابِ فخر، دنیا را به زیر آورده است

کیست مولا؟ آن که روی تیغه ی شمشیرِ عدل

از حکومت، دستِ پاک و چشمِ سیر آورده است

کیست مولا؟ آن که در کوی یتیمان، نیمه شب

آب و نانِ خویش بر خوانِ فقیر آورده است

آن که حتّی ماه هم در شامِ ضربت خوردنش

چون یتیمی نوحه خوان، یک کاسه شیر آورده است

کیست مولا؟ خانه زادِ صاحبِ بیتُ الحرام

آن که بوی بوستان را در کویر آورده است

دستِ حق بالاست؛ در دستِ نبی، دستِ علی ست

حق، امیرِ دیگری بعد از امیر آورده است

«لا فتی الّا علی، لا سیف الّا ذوالفقار»؛

شمّه ای جبریل از مافِی الضّمیر آورده است

واژه های شعرِ من را، مثلِ بارانی زلال،

چند ابر از آسمانِ «الغدیر» آورده است

محمّدجواد شاهمرادی (آسمان)

ص: 181

49. بده ساقیا، قدحی به ما، که ملال را، به سر آوَرَد (عید غدیر خُم)

بده ساقیا، قدحی به ما، که ملال را، به سر آوَرَد

ز فرَح به غصّه خبر بَرَد، ز فرَج به ما خبر آوَرَد

به خجسته بادِ «غدیرِ خُم»، به نشانِ حق که نگشته گُم،

به چراغِ جان، مددی رسان، که سر از سپیده درآورَد

هله عاشقان! هله مسلمین! شده روزِ جشنِ کمالِ دین

به همین نمط، سزد اَر زمین، ز طرب، شکوفه برآورَد

ز سرای اقدسِ کبریا، خبری رسیده به مصطفی

که بگو پیامِ رسیده را، که درختِ دین، ثمر آورَد

به هوای آن خبرِ نهان، همه گوشِ جان شده کاروان

که فرشته از سویِ آسمان، کلماتِ شعله ور آورَد

خبرِ ولایتِ مرتضی، همه جا عیان شد و برملا

به اصَم ولی خبرِ خدا نرسد؛ چو گوشِ کَر آورَد

نظری به ما کُن و ساقیا، درِ خُم به ذکرِ علی گشا

که شمیمِ باده به جانِ ما، ز «غدیرِ خُم» خبر آورَد

محمّدجواد شاهمرادی (آسمان)

ص: 182

50. کمال هر چه در این عالم از کمال علی است

کمال هر چه در این عالم از کمال علی است

دلیل خلقت عالم علی و آل علی است

به حق،فقط نه یدالله فوق ایدیهم

که جلوه گاه خدا در زمین، جمال علی است

میان هجمه طوفان کجا شود خاموش

دلی که زنده به خورشید لایزال علی است

قسم به صبح، که در عصر انتظار ظهور

فروغ روی شب از ماه بی مثال علی است

اگر چه فاطمه لولا لما خلقتکماست

تمام جان و جهان عرصه مجال علی ست

علی اگر چه خدا نیست در تمام وجود

جمال جلوه جان جلوه جمال علی است

کجا به خاک مذلت فتد سری کین جا

بلند مرتبت از عزت و جلال علی است

درآ به راه صراط الذین انعمت

که راه خیر و سعادت در امتثال علی است

محمدرضا کاکائی

ص: 183

52. اتّفاق روشن غدیر

صبورانه می ایستی.

شمشادها

ارتفاع شان را، کم می آورند.

قرن هاست کوچه ها

طنین گام تو را، منتظرند.

و نان و خرمایی

که بی التفات شما

بغض کودکان را

خط نمی زند.

چاه، این رفیق اشک های شبانه ات

در غروب رفتنت

حسرت نگاهی را، آه می کشد.

تمام نخلستان های جهان

بعد از خداحافظی دستانت

در برگ ریز اندوه

نشسته اند...

ما از توافق دست ها و شمشیرها، متنفّریم.

تنها به اتّفاق روشن غدیر دل بسته ایم،

تا سفید بخت باشیم.

سوگند! به رسولان امید

که هم ردیف شانه هایت می وزند،

تاریخ هرگز کسی را نخواهد دید

شبیه شما، کبوتران محراب را

به زلال آسمان بسپارد.

معصومه سادات شاکری

ص: 184

53. سخاوتِ شگفت

هر غروب

سمت آسمان سرخ، خیره می شوم.

سرنوشت کوچه های شهر را مرور می کنم.

خانه های بی دریچه

« فصل های بی رمق»

سیم خاردار بغض ها.

باز هم قلم

یاری ام نمی کند.

تاب این همه سکوت را ندارد او.

داستان کودکان دل شکسته،

دست های کوچک و فقیر،

همچنان ادامه دارد و...

در خیال خود به فکر ردّپایی از شما

روی سنگ فرش ها

واژه های دست و پا شکسته را

هی ردیف می کنم.

یاد سبزتان به خیر!

قرن های دور

کوله بار گندم و بهار روی شانه ات.

شب در آستان خانه ها

روی گونه های کودکان

نقشی از امید، می نگاشتی.

شاهد سخاوتِ شگفت تو،

ماه بود و آسمان.

اعتراف می کنیم

کوچکیم و دست مان به آسمان نمی رسد.

سال هاست چشم های ما طلوع یک ستاره را

ص: 185

منتظر نشسته اند...

با همان کرامتِ نهفته در میان دست های روشنت،

از خدا بخواه

تا بیاید آن کسی که بی حضور او

انتظارها به سَر نمی رسد.

معصومه سادات شاکری

ص: 186

54. اشعار شهادت حضرت علی علیه السلام

سکوت می وزد و بادها پریشانند

و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند

یتیم های خدا هم گرسنه نانند

قنوت نافله ها هم ز درد می سوزند

به یاد مسجد و محراب نوحه می خوانند

هزار آدم آواره پشیمان گرد

دوباره منتظر سوره های انسانند

تمام کوفه پر از ردّ اشک های علیست

و چاه ها که پر از ناله های پنهانند

شکست فرق نماز خدا به شمشیری

به من نگو که دگر کوفیان مسلمانند!

هنوز خون سرش روی فرق محراب است

و جمع قبله نشینان هنوز گریانند

هنوز کوفه و شهر مدینه می گریند

و بین یک در و دیوار روضه میخوانند

دیگر برایم دلخوشی معنا ندارد

وقتی تو را بابای من دنیا ندارد

رفتی یتیم بی قرار شهر کوفه

حس کرد تازه طفلکی بابا ندارد

رفتی برای زینب تو خستگی ماند

دیگر پرستارت به پیکر نا ندارد

خونت نوشته گوشه محراب مسجد

این کوه طور عاشقی موسی ندارد

دنیا پدر جان تا خود روز قیامت

مانند تو گریه کن زهرا ندارد

رفتی و از این شهر بردی مهربانی

کوفه برای ماندن ما جا ندارد

رفتی خیال دشمن تو گشت راحت

در سر به غیر از فکر عاشورا ندارد

فکری به حال روزگار دخترت کند

در روزهایی که حرم سقا ندارد

ص: 187

جلد 7

اشاره

جلد هفتم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ

به کوشش جمعی از محققان

ص: 1

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد هفتم (امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه دبیر علمی کنگره 15

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 25

1. سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) 29

چکیده 31

مقدمه 31

پیشینه 32

سنت و قانون در تاریخ 33

سنت مندی تاریخ در نگاه امام علی علیه السلام 36

انواع سنت های الهی حاکم بر تاریخ 37

سنت های عام 37

الف) سنت کمک الهی 38

ب ) سنت خالی نبودن زمین از حجت خدا 41

سنت ناپایداری دنیا 42

سنت های خاص 44

ص: 5

سنت غلبه حق بر باطل 44

سنت مسلط شدن ستمگران بر امور در نتیجه بی توجهی مردم به دستورات الهی 49

دنیاگرایی و تأثیر آن در انحطاط جوامع 51

سنت تأثیر ترک امر به معروف و نهی از منکر در سلطه یافتن ستم گران 53

سنت تأثیر دون همتی در فروپاشی جامعه 54

سنت تأثیر تفرقه و از هم گسیختگی در فروپاشی اجتماعی 56

نتیجه 58

2. نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی 61

چکیده 63

مقدمه 63

پیشینه 65

1. گستردگی علم امام علی علیه السلام 66

2. آثار منتسب به امام علی علیه السلام 70

الف) مصحف امام علی 71

ب) کتاب علی علیه السلام 72

ج) نهج البلاغه 73

د) کتاب الدیات 74

ه- ) مسند 74

و) کتاب السنن و الاحکام و القضایا 74

3. پایه گذاری علوم اسلامی 75

الف) علم فقه و حقوق 76

ب) علم تفسیر 77

ج) علم نحو 79

د) علم کلام 80

ه- ) علم قرائت 81

4. مرکزیت علمی کوفه و تربیت شاگردان 81

5. رهنمودهای علمی و ترویج خردگرایی 82

الف) ترویج علم در جامعه 82

ص: 6

ب) تعلیم و تعلّم 84

ج) ارج نهادن به مقام دانشمندان 85

د) خردورزی 87

نتیجه 88

3. کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) 95

چکیده 97

مقدمه 97

پیشینه 99

1. مفاهیم 100

الف) روش آموزش 100

یک. معلم محور 100

دو. متربی محور 100

ب. راهبردهای یاددهی و یادگیری و معیار انتخاب 101

خطابه (سخنرانی) 101

2. کاربرد روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین(علیه السلام) 103

الف) پرسش و پاسخ 103

یک. ترغیب متربی به طرح پرسش 104

دو. مهیابودن فضای پرسش و پاسخ 105

سه. طرح پرسش های پی درپی 107

چهار. اصول موردنظر امامان معصوم(علیه السلام) در استخدام روش پرسش و پاسخ 108

ب) پرورش تفکر و عقل گرایی 111

3. سازمان دهی مطالب 114

الف) روش شماره گذاری 114

ب) جفت های متداعی 117

یک. معرفی دنیا و آخرت 118

دو. تفاوت های خالق و مخلوق 118

سه. تصویرسازی ذهنی 120

چهار. موسیقی کلام 122

4. ارائه الگو 124

ص: 7

نتیجه 126

4.

نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام) 133

چکیده 135

مقدمه 135

پیشینه 136

مفاهیم 137

الف) کوفه 137

ب) جنگ جمل 137

ج) جنگ صفین 137

د) جنگ نهروان 138

مردم کوفه در جنگ جمل 138

مردم کوفه در جنگ صفین 142

الف) واکنش کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(علیه السلام) 144

ب) حرکت سپاه با امام علی(علیه السلام) به صفین 145

ج) تحمیل حکمیت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) 146

مردم کوفه در جنگ نهروان 149

الف) بسیج نیرو برای اعزام به شام 149

ب) اصرار مردم کوفه برای جنگ با خوارج 149

ج) تصمیم امام علی(علیه السلام) به رویارویی با خوارج 150

د) آخرین تلاش امام علی(علیه السلام) برای جلوگیری از خون ریزی 151

ﻫ) دستور نبرد 151

نتیجه 154

5. سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت 157

چکیده 159

مقدمه 160

پیشینه 162

ماجرای

سقیفه 162

مواضع امام علی (علیه السلام) درمقابل جانشینی خلیفه اول 164

ص: 8

الف. مواضع تعاملی امام علی (علیه السلام) با خلافت 165

مواردی از مواضع تعاملی امام علی (علیه السلام) 166

بیعت امام با خلیفه اول 169

نتیجه 172

6. اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 175

چکیده 177

مقدمه 177

پیشینه 178

1.دسته بندی دشمنان امام 179

2.اولویت امام علی در مبارزه 183

3.دلایل امام برای مبارزه با جبهه شام به عنوان کانون اصلی فساد 184

الف. توسعه سلطنت طلبی و استثمارگری 185

معاویه و حکومت خودمختار 187

معاویه، عمداً مردم شام را در جهالت نگه می داشت 188

اهل شام، دشمنان دین بودند 190

روایات امام علی علیه السلام درباره اینکه سپاه شام (بنی امیه) دشمن دین بودند. 190

برخی قرائن تاریخی دیگر در کفر بنی امیه 193

ب. بدعت های معاویه 196

توضیحی درباره مفهوم بغی و کفر دشمنان امام علی علیه السلام 198

ج. آگاهی اصحاب از ماهیت سپاه شام 201

د.اهل شام، پناهگاه دشمنان 203

4.امر به قتل باقیمانده مجروحان و فراریان لشکر شام 205

ه-. پشتیبانی فتنه های داخلی توسط اهل شام 207

یک.فتنه ابن حضرمی در بصره 207

دو. تلاش معاویه برای به هم زدن نظم داخلی کوفه 208

سه. ارتباط منافقین با سپاه شام 209

و.استعانت از کفار برای غلبه بر بلاد مسلمین 213

نتیجه 214

ص: 9

7. ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین 219

چکیده 221

مقدمه 221

پیشینه 222

ناکثین یا پیمان شکنان 223

قاسطین، به تعبیر قرآن هیزم های جهنم 234

مارقین یا خوارج 242

خبر دادن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امّ سلمه پیرامون پیکار علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین 246

اِخبارِ پیامبر(صلی الله علیه و آله) در رابطه با جنگیدن علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین 247

عهد و پیمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) با علی(علیه السلام) در کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین 248

امر رسول الله(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) به کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین 249

امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به برخی از صحابه در رابطه با قتال با این سه گروه 249

نگاهی دقیق تر به ناکثین، قاسطین و مارقین 251

نتیجه گیری 256

8. امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی 263

مقدمه 266

1. پیشینه 269

2. مفهوم شناسی عرفی گرایی 269

3. عرفی گرایی در بستر ادیان 271

4. اسلام وارونه زمینه ساز عرفی گرایی در جهان اسلام 272

5. شاخص های اصلی عرفی شدن در جامعه اسلامی 273

الف) در حوزه معرفتی و دینی 274

ب) در حوزه فردی 274

ج) در حوزه اجتماعی 274

6. شاخص های عرفی گرایی در نهج البلاغه 275

الف) حوزه معرفتی و دینی 275

یک. دین و مفهوم آن 275

دو. انصراف از آموزه های وحیانی به سوی عقل خصوصاً عقل ابزاری 276

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای 277

ص: 10

چهار. متوجه به دنیای مذموم و دنیاپرستی با برهم خوردن نسبت دین و دنیا 277

ب) در حوزه فردی 278

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی 278

دو. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی 278

ج) در حوزه اجتماعی 278

یک. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده 278

دو. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم 279

سه. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین 280

چهار. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین 280

7. تبیین صحیح دین در کلام امام علی علیه السلام 281

الف) حوزه معرفتی و دینی 281

ب) در حوزه فردی 282

ج) در حوزه اجتماعی 283

نتیجه 284

9. مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی 287

مقدمه 290

پیشینه 292

1. جایگاه اقلیت های مذهبی در اسلام و حکومت اسلامی 293

الف) تعریف اقلیت 294

ب) جایگاه اقلیت ها در اسلام 295

2. جایگاه مردم و حقوق شهروندی در حکومت اسلامی 298

الف) شهروند: (Citizen) 298

ب) حقوق بشر (Human Rights) 299

ج) حقوق شهروندی (The Rights of cirizensheep) 299

3. خدمات اجتماعی و دولتی 299

الف) اکرام و احترام به اقلیت های مذهبی 299

ب) حکومت علوی و اکرام اقلیت های مذهبی 300

ج) جمهوری اسلامی و اکرام اقلیت های مذهبی 303

ص: 11

د) بهره مندی از خدمات اجتماعی 305

4. حکومت علوی و خدمات اجتماعی 305

5) جمهوری اسلامی و خدمات اجتماعی 306

الف) مشارکت در امور سیاسی و حکومتی 307

ب) آزادی بیان و عقیده 308

ج) خدمات آموزشی 309

یک - توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در حکومت علوی 309

دو- توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در جمهوری اسلامی ایران 311

سه - خدمات فرهنگی به اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی 312

نتیجه 314

10. بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام) 321

چکیده 323

مقدمه 324

1. پیشینه 324

2. مناقب نویسی 327

3. بررسی حیات و شخصیت علمی سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی 329

4. بررسی فضایل امام علی علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت^» 332

الف) ارزیابی ادبی 332

یک. تشابه حروف 333

دو. تداخل حروف 333

ب. ارزیابی محتوایی 335

یک. منابع حدیثی 335

دو. منابع تاریخی 335

سه. شرح حال یا تذکرة 336

چهار. مناقب 336

نتیجه 337

11. تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی 341

چکیده 343

ص: 12

مقدمه 343

پیشینه 344

شخصیت و آثار یعقوبی 345

اهمیت و ارزش تاریخ یعقوبی 346

اسلوب و شیوه نگارش آن 347

عوامل مؤثر در وسعت روایات مربوط به اهل بیت در آن 349

الف) تشیّع اجداد و نیاکان او 349

ب) وسعت اخبار درباره علی علیه السلام و بیان فضایل آن حضرت و مواضع جانبدارانه یعقوبی 351

ج) سلسله راویان و منابع مورداستفاده یعقوبی 352

د) گفته ها و نوشته های برخی محقّقان تاریخ و مستشرقین 352

نتیجه 355

12. سیمای نبوی در نگاه علوی 357

چکیده 359

مقدمه 360

پیشینه 362

توصیف حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه حضرت امام علی علیه السلام 363

الف) الگو بودن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 363

ب) دوری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیاطلبی 364

1. خصوصیات اخلاقی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 365

2. گواهی حضرت امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 367

3. خصوصیات دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 368

4. بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 372

الف) شرایط و وضعیت حاکم بر قبل از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 372

ب) ره آورد و تلاش های پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در دوران بعد از بعثت 375

5. در سوگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) 379

نتیجه 380

ص: 13

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت علیهم السلام شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن(عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی علیه السلام (1) ؛

2- قرآن و امام علی علیه السلام (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5- امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 22

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت^ جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 25

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 26

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین^ محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظاگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام)

اشاره

جواد سلیمانی امیری(1)، مهدی یعقوبی(2)

ص: 29


1- . دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+؛ soleimani@qabas.net
2- . دانش پژوه دکتری رشته تاریخ؛ mahdiyaghoobi83@gmail.com

ص: 30

چکیده

در قرن های معاصر نگرش به تاریخ تغییر کرده است و در مطالعه و پژوهش تاریخ، مباحثی چون فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ، اندیشه های جدیدی شکوفا شد. یکی از مباحث فلسفه نظری تاریخ، این موضوع است که آیا تاریخ بر اساس یک سری قوانین و سنت ها سیر می کند یا حوادث تاریخی بر اثر تصادف و اتفاق، روی می دهد؟ اگر پاسخ مثبت است، سنت های حاکم بر حرکت تاریخ چه اموری هستند و چگونه به حرکت تاریخ کمک می کنند؟ نگاه دین اسلام و امام علی علیه السلام به عنوان رهبری دینی به این مسئله چگونه است؟ در این پژوهش با استفاده از روش تحلیل تاریخی و با استفاده از منابع کتاب خانه ای، با مطالعه سخنان امیرمؤمنان علیه السلام به این نتیجه می رسیم که اولاً نگاه دین اسلام و متونی دینی بر سنت مند بودن تاریخ استوار است. ثانیاً امام علی علیه السلام ضمن اثبات وجود سنت های حاکم بر تاریخ، بر الهی بودن این سنت ها تأکید می کند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، تاریخ، فلسفه نظری تاریخ، سنت مندی تاریخ، سنت های الهی، حرکت تاریخ.

مقدمه

در قرن های معاصر، با توجه به گسترش علم و دانش، نوع نگاه بشر به همه چیز دچار تحول شد. این مسئله درمورد تاریخ نیز به چشم می خورد. در قرن های گذشته، به تاریخ، به عنوان دانش نقل اخبار و سرگذشت اقوام و ملت ها و سرزمین های پیشین نگاه می شد. اما

ص: 31

با دگرگونی زاویه دید بشر به تاریخ، تاریخ به عنوان قافله یک پارچه بشری از آغاز تا کنون مورد نظر قرار گرفته و دانشمندان مباحث نظری جدیدی را در مورد سیر کاروان جامعه بشری از روزگار کهن تا کنون مطرح نموده اند و در مورد تحولات گذشته به صورت یک پارچه در بستر زمانی بسیار طولانی پرسش های اساسی مطرح شده است، و بدین سان شاخه ای از علم تاریخ به نام فلسفه نظری تاریخ تکوین یافته است.

از جمله مسائلی که در فلسفه نظری تاریخ مورد بحث و نظر قرار می گیرد، مسئله قانون مندی یا سنت مندی تاریخ است. این که آیا روند حرکت تاریخ، بر اساس یک سری قوانین حرکت می کند یا این که بدون قانون، حوادث روی می دهند؟ این پرسشی است که فیلسوفان و نظریه پردازان علم تاریخ بدان پاسخ می گویند.

بیشتر فیلسوفان تاریخ بر اساس اصل حکمت الهی و قانون علیت، قانون مندی تاریخ را پذیرفته اند و تنها برخی از آن ها در این باره شبهه دارند (ر.ک: والش، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ص209-229؛ زرین کوب، تاریخ در ترازو، ص40-52؛ رضوی، فلسفه انتقادی تاریخ، ص211-228). دلایل متعدد عقلی و نقلی یا برون دینی و درون دینی بر اثبات سنت مندی تاریخ وجود دارد. از دیدگاه متون دینی نیز قوانینی در تاریخ وجود دارد. توجه متن پیش رو، بررسی قوانین الهی حاکم بر تاریخ از منظر امام علی علیه السلام است.

پیشینه

این موضوع در تحقیقات، دو کتاب مهم است: 1. نگرش تاریخی نهج البلاغه، نگاشته استاد یعقوب جعفری؛ 2. حرکة التاریخ عند الامام علی علیه السلام، دراسة فی نهج البلاغه، نوشته استاد محمدمهدی شمس الدین؛ این کتاب با عنوان حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام توسط آقای محمدرضا ناجی ترجمه شده است. در این بین، مقالاتی نیز درباره فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه نگاشته شده است:

1. فلسفه تاریخ در نهج البلاغه، اثر سیده رقیه میرابوالقاسمی؛

ص: 32

2. بررسی فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه، مطالعه موردی جبر و اختیار، نگاشته سید مهدی حسینی شیروانی؛

3. آموزه های تاریخ از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، به قلم اکرم احمدیان.

با توجه به تلاش وافری که در این پژوهش ها صورت گرفته ولی هیچ کدام به صورت تخصصی و جزئی، بر مسئله قانون مندی تاریخ از منظر امام علی علیه السلام و برشماری قوانین الهی حاکم بر تاریخ از منظر آن حضرت تمرکز نکرده اند. بنابراین زمینه و نیاز مطالعه و پژوهش بیش تر در این باره احساس می شود.

سنت و قانون در تاریخ

در جهان بینی اسلامی عامل محرک تاریخ و انگیزه پیدایش دگرگونی ها در جوامع بشری، حقیقتی به نام «سنت های الهی» معرفی شده است. این سنت ها در کل جریانات تاریخ حاکمیت دارد و پیدایش وافول تمدن ها و ظهور و سقوط جامعه ها و هرگونه تحولی که در زندگی انسان ها رخ می دهد، همه و همه در دایره سنت های خداوند است و هیچ حرکتی نمی تواند خارج از آن انجام پذیرد.

قران کریم هرگونه تغییر و تحولی را به سنت های الهی نسبت می دهد، متذکر می شود که این سنت ها تغییر ناپذیرند و بر کل تاریخ بشری در گذشته و حال و آینده حاکمیت دارد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص110)؛

{فَهَلْ یَنْظُرُونَ إِلاَّ سُنَّتَ الْأَوَّلینَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدیلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْویلاً} (فاطر/43)

چنان چه از این آیه مشخص است قرآن کریم درخشندگی و افول تمدن ها را نتیجه سنت های قطعی الهی می داند که بر تمام اقوام و ملل حاکم است، سنت هایی که هرگز قابل تغییر و دست خوش دگرگونی نیست (سبحانی، فلسفه تاریخ، ص141).

در ابتدا باید گفت دو معنا برای قانون قابل تصور است: معنای اول قانون اعتباری و معنای دوم قانون حقیقی. از قانون به معنای قانون اعتباری امر و نهی فهمیده می شود.

ص: 33

بنابراین معنا، قانون، همان مقررات وضعی است که دال بر امر و باید است. اما قانون به معنای قانون حقیقی، عبارت از یک سری قوانین حقیقی است که از ارتباطات نفسی الامری سرچشمه گرفته و وابسته به وضع و اعتبار نیستند. از این رو حقیقی اند (مصباح یزدی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، ص114). مثل این که حاصل جمع دو و دو چهار می شود، یا آب بر اثر حرارت به جوش می آید، بنابراین آگاهی، مراد ما از قانون و سنت در تاریخ، قانون حقیقی است.

همچنین مراد از سنت های الهی یک سلسله قضایای شرطی است که در صورت وجود شرط یا سبب، جزا یا مسبب هم حاصل خواهد شد. این قضیه های شرطی از طبیعت زندگی انسان و ارتباط او با جهان پیرامونش استخراج می شود.

سنت های الهی را می توان به یک اصل کلی و یک قاعده عمومی برگشت داد، که هرگاه جامعه، امکانات و توانایی های خود را در مسیری سنت هایی که از جانب خدا و به وسیله پیامبران^ تعیین شده است، قرار دهد و خود را با عالم هستی که خواه ناخواه در برابر خدا خضوع دارد منطبق سازد و بین خود و اراده الهی رابطه ایجابی برقرار کند و مسئولیت خود را در برابر حق بشناسد، پیش رفت می کند و قابلیت بقا می یابد. در مقابل اگر جامعه ای با اراده الهی رابطه سلبی داشته باشد و امکانات خود را نه در راه رسیدن به تکامل انسانی بلکه در راه هوس های زودگذر قرار بدهد، چنین جامعه ای دیر یا زود تاوان این انحراف از مسیر حق را خواهد داد و دچار سرنوشتی شوم خواهد شد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص111).

اگر انسان بتواند قوانین حاکم بر جامعه را که قرآن از آن به عنوان سنت یاد می کند، کشف کند و زندگی خود را با آن هماهنگ سازد، به نتیجه های مطلوب و مثبتی خواهد رسید و زندگی خوب و استوار و جامعه ای متمدن و سعادتمند خواهد داشت و مشکلات اجتماعی را به خوبی و آسانی حل خواهد کرد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص112).

مسئله سنت مندی یا قانون مند بودن تاریخ از مسائل مهم فلسفه نظری تاریخ است. اهمیت این بحث ازاین روست که بسیاری از بحث های فلسفه تاریخ مانند عبرت آموزی و

ص: 34

قوانین حاکم بر تاریخ، بر اساس این بحث شکل می گیرد. اگر تاریخ را امری تصادفی و اتفاقی بدانیم دیگر نمی توان بحث استفاده از تجربه گذشتگان را مطرح کرد یا اینکه مسئله استفاده از تجربه پیشینیان برای ساخت آینده ای بهتر، بی معنا می شود. چراکه بر اساس نفی سنت مندی تاریخ، چگونه می توان اثبات کرد که تاریخ آینده طبق ضوابط و روال گذشته پیش می رود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص119).

درباره حاکمیت سنت های الهی در تاریخ ممکن است شبهه قضا و قدر حتمی یا همان مسئله جبر تاریخ مطرح شود. به این معنا که اگر قائل به سلطه سنت های الهی در تاریخ باشیم، انسان ها مجبور بوده و از خود اختیاری در ساخت تاریخ و سرنوشت خود ندارند. در نگاه قرآن کریم حاکمیت سنت های الهی بر ملل و اقوام، بی قاعده نیست بلکه هر جامعه ای محکوم اعمال خویش است. یعنی سنت های الهی چیزی جز عکس العمل و واکنش اعمال جامعه نیست. هر فرد و اجتماع یک رشته واکنش هایی را به دنبال دارد. مثلا جامعه ای که غرق در فساد و شهوت باشد، یک نوع واکنش دارد و جامعه ای که در نقطه مقابل است، واکنشی دیگر در پی دارد. از این رو سنت های قطعی الهی واکنشی به همین عملکرد جوامع است (سبحانی، فلسفه تاریخ، ص142). در عین حال نقش انسان آزاد در این سنت ها قابل انکار نیست. زیرا انسان آزاد است که با اعمال و رفتار خود جامعه را به یکی از دو طرف انحطاط یا ترقی و تعالی سوق دهد (همان).

اصولاً کسانی که باور دارند انسان اختیار دارد و اصالت را با جمع می دانند، مانند دورکیم و مارکسیست ها، در قانون داشتن جامعه و تاریخ و قانون مند بودن تحولات اجتماعی و تاریخی اشکالی نمی بینند. هم چنین کسانی که به ضرورت تاریخی نه جبر تاریخی باور دارند، مثل شهید مطهری، به قانون مندی جامعه و تاریخ و تحولات آنها معتقدند (کافی، فلسفه نظری تاریخ، ص97). شهید مطهری درباره تفاوت جبر و ضرورت معتقد است، تفاوت این دو مسئله در این است که در ضرورت، انسان با اختیار خود، چیزی را انتخاب می کند اما در جبر، عاملی بیرون از اختیار انسان از او سلب اراده کرده و

ص: 35

باعث می شود در انتخاب، از خود اختیاری نداشته باشد. مثلا انسان ها برای خریدن جنس مرغوب و مرغوب تر، ضرورتاً سراغ جنس مرغوب تر رفته و این کار را با اختیار خود انجام می دهند. اما وقتی در رسیدن به مقصد دو راه وجود داشته باشد ولی یکی از آن ها به علت تعمیر [عاملی خارج از اختیار انسان] مسدود شود، مسافر برای رسیدن به مقصد، از خود اختیاری ندارد و مجبور است از تنها مسیر باقیمانده، به راه خود ادامه دهد (مطهری، مجموعه آثار، ج15، ص849).

سنت مندی تاریخ در نگاه امام علی علیه السلام

درباره بحث سنت مندی تاریخ دو نظریه کلی وجود دارد: برخی قائل به تصادف و اتفاق در تاریخ هستند و برخی دیگر، به وجود سنت ها و قانون های ویژه بر حرکت تاریخ معتقدند. در این میان امام علی علیه السلام از جمله کسانی است که حرکت تاریخ را بر اساس قانون و سنت تبیین می نماید: «پس ای بندگان! خدا را! خدا را! پروا کنید، که دنیا با قانونمندی خاصّی می گذرد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه190)؛ «و از حوادث گذشته تاریخ، برای آینده عبرت گیر، که حوادث روزگار با یکدیگر همانند بوده، و پایان دنیا به آغازش می پیوندد، و همه آن رفتنی است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ69؛ نیز ر.ک: خطبه های129، 15، 161 و 192).

از جمله مهم ترین بیانات امیرمؤمنان علیه السلام درباره اهمیت تاریخ، نامه ایشان به امام حسن علیه السلام است. امام علی علیه السلام با توجه دادن به مطالعه و توجه به تاریخ و پندآموزی و تجربه اندوزی از آن بر قانون مند بودن آن تأکید می کند:

«فرزندم! من گرچه در طول تاریخ همراه گذشتگان زندگی نکرده ام، ولی اخبار زندگی آن ها و آثاری که از آن ها به یادگار مانده را بررسی نموده ام و با این کار گویا من در تمام این مدت زنده بوده ام و حوادث تلخ و شیرین زندگی را از نزدیک مشاهده کرده ام. گویا عمر جاویدان داشته ام» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

نوع نگاه امیرمؤمنان علیه السلام به تاریخ و سنت های آن، برگرفته از کلام خداوند در قرآن کریم

ص: 36

است. قرآن کریم به اندیشمندان دستور می دهد که در زندگی اقوام و ملل گذشته به کنجکاوی بپردازند و از علل قوت و ضعف آنان آگاه شوند و به خاطر اهمیتی که این نوع تاریخ نگری دارد، این حقیقت را چندین بار در آیات ذکر می کند (ر.ک: یوسف/1؛ حج/46؛ غافر/21 و 82؛ محمد/10؛ آل عمران/137؛انعام/11؛ نحل/36؛ نمل/29؛ عنکبوت/20). از این نگاه امیرمؤمنان که برگرفته از قرآن است و نیز این بیان حضرت که «روزگار همان گونه که برگذشتگان حکومت می کرد، بر شما نیز حکومت خواهد نمود» (نهج البلاغه، خطبه 157)؛ این گونه استفاده می شود که بر تاریخ بشریت یک رشته قوانین استوار و غیر قابل تغییر حاکمیت دارد که هم کلی است و هم قطعی به گونه ای که می تواند برای امت های دیگر الگو باشد (ر.ک: سبحانی، فلسفه تاریخ، ص144).

نکته دیگر این که از دستور خداوند به عبرت گیری از سرنوشت امت ها و ملل گذشته، فهمیده می شود که اراده و آزادی انسان در ساخت تاریخ و سرنوشت بشریت، مؤثر است و الا عبرت گیری از حوادث محتوم و جبری، بی معنا بود (همان).

انواع سنت های الهی حاکم بر تاریخ

اشاره

با مطالعه بیانات و سخنان امیرمؤمنان علیه السلام به ویژه در نهج البلاغه، نکات مهمی درباره سنت های الهی حاکم بر تاریخ به دست می آید. برای نظم بهتر و استفاده وافر از این سخنان می توان این سنت ها را به دو دسته سنت های عام و فراگیر و سنت های خاص تقسیم نمود:

سنت های عام
اشاره

در میان سنت های الهی حاکم بر تاریخ، بخش مهمی از آنها عمومیت دارند و اختصاص به گروه یا بخش خاصی از جامعه ندارند. در واقع سنت های عام قوانینی هستند که اراده انسان در شکل گیری و جریان یافتن آن، بی تأثیر است و شامل همه افراد می شود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص198).

ص: 37

الف) سنت کمک الهی

از جمله سنت های عام الهی، سنت نصرت و امداد الهی است. این سنت که به دنبال عملکرد انسان ها جریان می یابد در میان تمام مردم جاری است. به این معنی که هم کسانی که در پی دنیای مذموم و ارضای شهوت های ناپسند مادی و دنیوی هستند و در راه باطل گام بر می دارند، از یاری الهی سود می برند و هم کسانی که خواستار آخرت و کمالات معنوی هستند. از این رو وسایل پیش رفت و رسیدن به هدف را بر هر دو دسته فراهم می سازد. البته بر اساس آیات قرآن کریم امدادهای الهی به مؤمنان به مراتب بیشتر از کمک هایی است که به غیر آنان می رسد (اسراء/18-20؛ شوری/20؛ هود/ 15-16؛ ر.ک: سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص216).

امام علی علیه السلام با اشاره به این سنت الهی تصریح می کند که نصرت و کمک تنها از جانب خداوند متعال است. «وَاعلم أنّ النّصرَ مِن عِندِالله سبحانه» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه11). این بیان به روشنی گویای این است که نتیجه ایمان و تکیه به خداوند، با صورت عام این خواهد بود که پیروزی از جانب خدا به عموم مؤمنین خواهد رسید.

با این بیان امام علی علیه السلام منطق خود را آشکار نموده است. منطقی که بر خلاف مشی و روش حاکمان و سلاطین ظالم تاریخ است. کسانی که در راه به دست آوردن قدرت یا حفظ آن از هر وسیله ای استفاده می کردند. اما امیرمؤمنان علیه السلام با نگاه توحیدی و باور به یکتایی خداوند، حتی پیروزی های حاصل در جنگ ها را از جانب خداوند متعال می داند. در واقع، معنای این جمله اینست که چون حیات و مرگ در اختیار خداست و بس، پس تصرف در حیات بدون مشیت الهی، جز جنایت نام دیگری ندارد و آن گاه که انسان یا انسان هایی حیات دیگران را از ارزش می اندازند و آن را می خشکانند، حیات خود آنان طبق مشیت الهی از ارزش افتاده سزاوار نابود شدن می گردد (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج3، ص157).

ص: 38

البته با توجه به مجموع سخنان امام در این خطبه، این نکته مشخص می شود کمکی که حضرت می گویند، در صورتی نصیب انسان ها می گردد که در راه خداوند متعال گام زنند. روی سخن امیرمؤمنان علیه السلام در این خطبه به فرزندش محمد حنفیه است. ایشان در جنگ جمل فرزند خود را به جهاد و مقابله با دشمنان الهی تشویق می کند و می فرماید: « اگر کوه ها از جای کنده شوند تو ثابت و استوار باش، دندان ها را برهم به فشار، کاسه سرت را به خدا عاریت ده، پای بر زمین میخکوب کن، به صفوف پایانی لشکر دشمن بنگر، از فراوانی دشمن چشم بپوش، و بدان که پیروزی از سوی خدای سبحان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه11). بنابراین مشخصاً می توان گفت سنت کمک الهی، عموماً متوجه مؤمنین به خداوند و یاری دهندگان دین الهی هستند. نکته ای که امام علی علیه السلام در سخنی دیگر به آن اشاره نموده است:

پیروزی و شکست اسلام به فراوانی لشکر و اندکی آن نبود، آن دین خداست که خدایش پیروز کرد، و ارتش حق است که آن را مهیّا نمود و یاری داد، تا رسید به آنجا که باید برسد، و طلوع کرد تا جایی که باید طلوع کند. ما را از جانب حق وعده پیروزی است، و خداوند وفا کننده به وعده خویش است، و لشکرش را یاری می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه146).

نگاه کلی و اولیه در روال طبیعی تاریخ بشر همواره این بوده که در تقابل ها و جنگ ها پیروزی از آن کسانی است که از نظر تعداد نیرو و تجهیزات وضعیت بهتری دارند. اما این نگاه در کلام امیرمؤمنان علیه السلامجایی ندارد. نمونه های فراوان در حوادث تاریخ را می توان به عنوان درستی این بیان ذکر کرد. در تاریخ صدر اسلام که مسلمانان با تعداد بسیار کم و تجهیزات ناچیز توانستند در کمتر از یک قرن بر مهم ترین امپراتوری های آن زمان پیروز آید و حکومت خود را در قرن اول قمری، تا قلب اروپا پیش ببرد. در دوران معاصر نیز تجربه انقلاب اسلامی ایران نشانه ای دیگر بر صدق و راستی این سنت الهی است. مردمی که

ص: 39

سال ها تحت ظلم رژیم پهلوی بودند توانستند با دستان خالی و با اتکا به ایمان الهی و وعده های او به پیروزی دست یابند.

یکی از اموری که سنت یاری الهی را حتمی می سازد و پیروزی الهی را در پی دارد، صبور بودن و صداقت داشتن در اهداف و اعتقادات الهی است.

چون خداوند راستی ما را دید دشمن ما را سرکوب کرد، و یاری خود را بر ما فرو فرستاد، تا آن وقت که اسلام همانند شتری که سینه و گردن برای استراحت به زمین نهد و در جای خود بخوابد استقرار یافت. به جانم قسم اگر ما در آن زمان رفتاری مانند رفتار امروز شما داشتیم پایه ای از بنای اسلام بر پا نمی شد، و شاخه ای از درخت ایمان سبز نمی گشت. (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه56)

در واقع امام در اینجا عامل اصلی پیروزی مسلمانان نخستین را شرح می دهد. و آن، صدق نیّت است که انگیزه پایداری و پایمردی و استقامت در برابر دشمن و انضباط کامل و اطاعت بی چون و چرا در برابر رهبری است. به عبارت دیگر هنگامی که نیت ها آلوده شد و خودخواهی و خودکامگی بر انسان چیره گشت هر کس به خود اجازه می دهد تصمیم مستقل و جداگانه ای طبق خواسته ها و هوس هایش بگیرد، همان چیزی که سبب متلاشی شدن یک لشکر بزرگ و نیرومند می شود. بدیهی است که لطف و عنایت خداوند و وعده کمک و یاری او هرگز شامل چنین افرادی نمی شود، بلکه آن ها ضعیف و زبون و در چنگال دشمن خوار و مغلوب خواهند شد (مکارم شیرازی، پیام امام، ج2، ص631).

در تاریخ بشر هرگز دیده نشده است که اسلحه کشنده راهی به دل آدمیان باز کند و مکتب و جهان بینی و شناخت حیات طبیعی و «حیات معقول» را برای آنان تقدیم نماید. چنین کار بزرگ و دگرگون کردن فرهنگ های پوسیده و جانشین ساختن فرهنگ همیشه پویا به جای آن ها، از شمشیر بر نمی آید، شمشیر فقط می برد و می درد، شمشیر تاکنون هیچ چیزی را نساخته است و نخواهد ساخت، لذا هواداران شمشیر و شمشیر بازان بیهوده

ص: 40

نشسته و منتظر کاربرد سلاحشان در دل های آدمیان می باشند. مغولان نمونه آشکار این مسئله اند. همان ها که با دردست داشتن شمشیر و قدرت خود در دوره ای کوتاه توانستند بر جوامع اسلامی پیروز شوند. اما چه شد که خود مغول مکتب ملت شکست خورده را پذیرفت و بعدها در اعتلای فرهنگی آن کوشش و تلاش کرد. اگر اسلام ساخته شده شمشیر بود، پس از رحلت پیامبر اکرم آن همه غائله ها و اختلافات و جنگ و خونریزی ها که با تحریکات هوی پرستان در جوامع مسلمین شیوع پیدا کرد، و آن شمشیرها را به سر و کله خودشان می نواخت، می بایست اسلام از بین برود و نابود گردد. بنا بر مطالب فوق، علت اساسی ظهور اسلام مشیت الهی بود که یک مشعل جاودانی سر راه بشر نصب کند و اخلاص و ایمان به هدف اعلای مستند به منطق فطرت و عقل سلیم بود که در پیامبر اکرم و در امیرالمؤمنین و یاران مخلص آن حضرت در حد اعلا به وجود آمده بود (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج10، ص183).

ب ) سنت خالی نبودن زمین از حجت خدا

از جمله سنت های الهی و رایج در جوامع بشری، حضور همیشگی حجت الهی بر روی زمین است. این مسئله در کلام امیرمؤمنان علیه السلام اشاره شده است: خداوند سبحان بندگانش را بدون پیامبر، یا کتاب آسمانی، یا حجتی لازم، یا نشان دادن راه روشن رها نساخت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه یک).

در نگاه امام علی علیه السلام خداوند بنابر دلایلی پیامبران را میان انسان ها فرستاد: از جمله زنده کردن و تحریک انسان در جهت وفا به تعهد فطرت خدادادی؛ یادآوری نعمت های فراموش شده خداوند؛ اتمام حجت؛ به کار انداختن گنجینه های نهانی عقول انسانی؛ آشکار سازی انواع گوناگون معیشت برای تأمین حیات انسان ها؛ زنده کردن آیات الهی فراموش شده میان انسان ها؛ آموزش رفتار و کردار بر مبنای عقل و تبیین عوامل رشد و کمال انسان ها (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه93؛ ر.ک: جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2،

ص: 41

ص188). در واقع تبیین امیرمؤمنان از اهداف رسولان الهی، بر اساس همان اهدافی است که قرآن کریم بدان اشاره نموده است (همان).

معنای حجت و راهنما در این کلام امام علی علیه السلام آن حقیقتی است که انسان را از آن نقطه ای که قرار گرفته، به هدف تکاملی خود دلالت کند، به گونه ای که بدون آن دلالت آدمی در همان نقطه ای که قرار گرفته است راکد می ماند.

راهنما با این تفسیر در همه دوران ها و جوامع و برای همه افراد در هر گونه شرایط با اشکال مختلف وجود داشته است (همان، ص192). با توجه به روایات اسلامی می توان راهنما را به دو نوع، درونی و بیرونی تقسیم کرد (ر.ک: کلینی، الکافی، ج1، ص16). راهنمای درونی همان نیروی اندیشه و تعقل انسان است و راهنمای بیرونی، پیشوایان الهی، مربیان و معلمان و دانشمندان هستند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص193).

در نگاه کلی به تاریخ بشریت می توان گفت در هیچ دوره ای انسان ها از این عوامل راهنمایی محروم نبوده اند. دلیل واضح این امر، ذات کمال گرا و نیاز تمام نشدنی او به هدایت و رشد در این راه است. بنابراین نوع بشر هرگز از عوامل مختلف راهنمایی محروم نبوده اما انحرافاتی که میان بشریت دیده می شود، به این دلیل است که اثر این راهنمایی ها تحت تأثیر شرایط محیطی و اجتماعی، یا سودجویی و هواپرستی های مادی گرایانه بشری از بین رفته است (همان، ص193-194). نمونه بارز این امر، در تاریخ زندگی خود امیرمؤمنان علیه السلام به وضوح به چشم می خورد. در جایی که مردمان عصر ایشان به جای استفاده از راهنمایی ها و هدایت ایشان، با گرایش های مادی و شیطانی در مقابل ایشان می ایستادند و مانع هدایت جامعه اسلامی را در آن عصر می شدند.

سنت ناپایداری دنیا

انسان ها در طول تاریخ نگاه های متفاوتی به دنیا داشته اند. برخی با این دید که دنیا

ص: 42

پایدار است زیست می کنند. در نگاه اینان، جهانی دیگر در ورای این دنیا وجود ندارد. بر همین اساس، تمام تلاش خود را در جهت استفاده هرچه بیشتر از لذات دنیوی به کار می گیرند. در مقابل، باورِ ناپایداری دنیا و اعتقاد به جهانی دیگر، در کلام امیرمؤمنان علیه السلام بدان توجه شده است:

چه بگویم از خانه ای که ابتدایش سختی، و سرانجامش نیستی است. در حلالش حساب، و در حرامش کیفر است. ثروت مندش دچار فتنه و آزمایش، و تهی دستش گرفتار اندوه است. آن که در طلبش کوشید به آن دست نیافت، و آن که زحمتی نکشید خود به او روی نمود. هر که به دیده عبرت به آن نگریست او را بینا کرد، و هر کس به چشم خریداری به آن نظر نمود او را به نابینایی دچار ساخت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه82 ؛ نیز ر.ک: خطبه 45 و 54).

این سنت الهی که همواره میان جوامع و تاریخ سریان داشته، در موارد فراوان مورد غفلت انسان ها قرار گرفته است. چه بسیار حاکمان و قدرت مندان یا اقوام و ملت هایی در طول تاریخ بوده اند که با ظلم و ستم، به حکومت خود ادامه می دادند اما از این حقیقت که در نهایت روزی، مهلت آن ها به سر خواهد آمد و قدرت و دنیای شان ناپایدار است؛ غفلت کرده اند.

از سویی می دانیم که هیچ کس در این دنیا اعتقاد به زندگی جاودان ندارد و همه می دانند که این زندگی دیر یا زود خاموش می گردد و آدمی که روی خاک در حرکت است، منتقل به زیر خاک می گردد و همه اجزاء کالبدش می پوسد و خاک می گردد، با این حال قدرت تحرک حیات و شیرینی آن و نیروی فرار از آلام و مرگ به قدری در انسان ها قوی است که علم و اعتقاد به مرگ در مقابل حیات رنگ خود را می بازد (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج10، ص131) و از سویی دیگر مقصود امیرالمؤمنین از دنیا خود جهان طبیعت با آن همه قوانین و شگفتی ها و عظمت هایش که نمایشگر قدرت و مشیت و

ص: 43

حکمت بالغه خداوندی است، نمی باشد. و هم چنین خود انسان «آن چنان که هست» نیست که به عنوان واقعیتی پیوسته با جهان طبیعت در جریان است. بلکه مقصود امیرالمؤمنین علیه السلام ارتباط حیات طبیعی محض انسانی است با رویه محسوسی از عالم طبیعت (همان، ج12، ص16).

سنت های خاص

این دسته از سنت ها، قوانینی هستند که گرایش انسان ها به سوی حق یا باطل در آن مؤثر است. یعنی نوعِ انتخاب انسان ها در سریان آنها نقش دارد. از این جهت بعد از انتخاب مسیر حق یا باطل، جریان می یابد و برخی شامل اهل حق و برخی شامل اهل باطل می شود (ر.ک: سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص198).

سنت غلبه حق بر باطل

تاریخ بشریت همواره صحنه نبرد دائمی حق و باطل بوده است. درست است که حق و باطل دو مفهوم انتزاعی هستند و معیارهای آن در میان اندیشه ها و تفکرات گوناگون، متفاوت است. با این حال با توجه به استدلال های عقلانی و معیارهای مشترکی که میان انسان ها رایج است می توان مفهوم جامعی و مشترکی میان همه اندیشه ها برای حق و باطل تبیین کرد. در این بین، آنچه از حق و باطل مد نظر ماست، همان مفهومی است که از آن در مکتب انبیاء الهی وجود دارد. در هر صورت باید دانست که این تقابل حق و باطل، و نیروهای طرف د ار هریک در طول تاریخ بشریت به صورت متناوب جریان داشته است (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص56). این نکته در بیان امیرمؤمنان علیه السلام این گونه مورد توجه قرار گرفته است:

حقّ و باطل همیشه در پیکارند، و برای هر کدام طرف دارانی است، اگر باطل پیروز شود، جای شگفتی نیست، از دیر باز چنین بوده، و اگر طرف داران حق اندکند، چه بسا روزی فراوان گردند و پیروز شوند، امّا کمتر اتّفاق می افتد که چیز رفته باز گردد (شریف

ص: 44

رضی، نهج البلاغه، خطبه16).

فرجام نهایی تاریخ این است که پیروزی با حق و اهل حق است (ر.ک: قرآن کریم، اسراء/81 و قصص/5). تعبیر حضرت که از دیرباز این چنین بوده که باطل در مقابل حق پیروز می شود، گویای تقابل مداوم حق و باطل در طول تاریخ است. اما این نکته بسیار مهم را باید دانست که به گواه آیات قرآن و بیانات امام علی علیه السلام همواره اهل حق در اقلیت و اهل باطل در اکثریت بوده اند. امام با اشاره به این مسئله، در جایی دیگر تأکید می کند که این کمی تعداد نباید باعث بیمناکی از حرکت در مسیر حق گردد: ای مردم در راه راست، از کمی روندگان نهراسید (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه201).

آنچه از این بیانات امام علی علیه السلام فهمیده می شود این است که کمی طرف داران یک اندیشه، نمی تواند دلیلی بر درستی و یا نادرستی آن باشد. چه بسا مکتبی که در اقلیت است اما با آگاهی راه حقی را طی می کند یا تفکری که در بی راهه قدم می زند ولی پیروان فراوانی دارد (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص56).

آن چه تفکر یک جامعه را به بی راهه می کشاند، تأیید عمومی افکار و تصورهای آنان است. مردم ساده لوح تصور می کنند که شرکت اکثریت مردم در یک فکر یا احساس، دلیل ارزش مند بودن آن است و جز آن حقیقت دیگری در میان نیست. این تأیید هیچ گونه مبنای منطقی برای سلامت روان ندارد. همان طور که ممکن است دو نفر دارای یک فکر نادرست مشترک باشند، امکان دارد که میلیون ها نفر نیز در داشتن یک فکر نادرست شریک باشند (همان، ص57).

جالب آن که انسان ها بر اساس فطرت پاک و الهی خود همواره دوست دار حق و دور کننده باطل هستند. اما چرا بیشتر انسان ها بر خلاف این میل فطری و ذاتی خود گام بر می دارند؟ امیرمؤمنان علیه السلام به این پرسش به دو صورت پاسخ می دهد:

یک. آمیختگی حق و باطل و این که همیشه باطل خود را در پوششی از حق و با

ص: 45

چهره ای معصوم جلوه می کند و آنچه از باطل عرضه می شود در واقع باطل محض نیست بلکه آمیزه ای از حق و باطل است که فریب کارانه ارائه می شود (همان).

پس اگر باطل با حقّ در نیامیزد، حقیقت جو آن را شناسد و داند، و اگر حق به باطل پوشیده نگردد، دشمنان را طعنه زدن نماند. لیکن اندکی از این و آن گیرند، تا به هم در آمیزد و شیطان فرصت یابد و حیلت برانگیزد تا بر دوستان خود چیره شود و از - راه شان به در برد - امّا آن را که لطف حقّ دریافته باشد، نجات یابد و راه حقّ را به سر برد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه50؛ نیز ر.ک: خطبه های 33، 72 و 104).

دو. طرف داری از حق و التزام به آن دشوار است. زیرا این کار برای انسان تعهدهایی به وجود می آورد که با نفس راحت طلب انسان سازگاری ندارد. اما باطل چنان نیست. امام علی علیه السلام ضمن بیان این حقیقت، تحمل حق و دشواری آن را شیرین و گوارا دانسته و برخورداری از آسانی باطل را دردآور و مشکل آفرین می داند: «حق سنگین است اما گوارا، و باطل سبک لیکن در کام چون سنگ خارا است» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 376).

بنابراین، بر اساس نگاه امیرمؤمنان، یکی از سنت های الهی که در تاریخ جریان دارد، تقابل حق و باطل و پیروان این دو جبهه هستند. این قانون الهی به گونه ای است که در بیشتر موارد، طرف داران باطل از نظر تعداد در اکثریت و حق مداران، در اقلیت هستند. اما سرانجام حتمی و سنت الهی تاریخ پیروزی حق بر باطل خواهد بود.

با مطالعه تاریخ جوامع و ملل جهان، به دو دسته از جوامع و تمدن ها روبرو می شویم. دسته ای از ملت ها در اوج دوران قدرت خود بوده اند و گروهی دیگر، در زمان ضعف و انحطاط می زیستند. مسئله مهمی در این باره به ذهن می رسد ریشه این فراز و فرود تمدن ها و به بیانی دیگر علل انحطاط یا قدرت گیری جوامع بشری در طول تاریخ چیست؟ آیا می توان برای این حرکت تاریخ، قانون و سنتی قائل شد یا این که باید نظریه تصادف را

ص: 46

پذیرفت و گفت که ملت ها به صورت اتفاقی در برهه ای از زمان، قدرت گرفته و در زمانی دیگر، رو به ضعف و انحطاط رفته اند. در اندیشه و کلام امیرمؤمنان علیه السلام آشکار است که این رویش ها و در مقابل تباهی های ملل و اقوام بشری، در نتیجه علل و عواملی در تاریخ به وقوع می پیوندد. بر اساس کلام امام علی علیه السلام می توان این عوامل را این گونه بر شمرد:

سنت تأثیر رویگردانی از حجت ها و راهنمایان الهی در انحطاط جوامع (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های 27، 87، 97، 108)

چرا در عجب نباشم از اشتباه کاری های این فرقه ها با اختلاف دلایلی که در دینشان دارند؟! از اثر هیچ پیامبری پیروی نمی کنند و به عمل هیچ جانشینی اقتدا نمی نمایند، و به هیچ غیبی ایمان نمی آورند، و از هیچ عیبی عفّت نمی ورزند. به شبهات عمل می کنند، و در شهوات سیر می نمایند. معروف در میان آنان چیزی است که خود معروف دانند، و منکر نزدشان همان است که خود منکر می دانند. پناه گاهشان در مشکلات خودشان هستند، و اعتمادشان در امور مبهم بر رأی و نظرشان است، گویی هر کدام از آنان امام خود است، و هر شخصی گمان می کند در آرائش به ریسمان های محکم و سبب های استوار چنگ زده است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه88).

یکی از مهم ترین راه های پیش روی انسان برای دستیابی به بهترین روش زندگی و دست یابی به سعادت دنیوی و اخروی، ارتباط با خداوند متعال است. این ارتباط با خداوند، دریافت هدایت او و انتخاب بهترین روش زندگی در این دنیا تنها از طریق نمایندگان و رسولان الهی میسر می شود. فرستادگانی که از راه ارتباط محکم با مبدأ و آفریدگار هستی، تمام بایدها و نبایدهای انسان را درباره روش ارتباط او با همه موجودات، خویشتن و با خداوند متعال در اختیار وی می گذارد. قرآن کریم با تأکید بر این حقیقت، تأکید می کند یکی از اهداف حیات بخش بعثت رسولان الهی، از بین بردن اختلافات میان ملت ها بوده است (آل عمران/ 103؛ ر.ک: جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج15، ص20).

ص: 47

امیرمؤمنان علیه السلام با اشاره به این نکته مهم، اشتباه بزرگ مردمان عصر خویش را در روی گردانی از پیامبران الهی و جانشینان آنها می داند. این امر باعث بروز اختلاف میان مردم و جوامع شده و به تدریج وقتی این نیاز هدایت بشریت برآورده نشود، خواه نا خواه به سمت هدایت گران دروغین یا راه های اشتباه دریافت هدایت کشیده شده و کار به جایی می رسد که به فرمایش امام علی علیه السلام هرکس خود را راهبر و راهنمای خویش می پندارد. نتیجه این امر ایجاد خود رأیی و عدم درک اشتباه درمسیریابی هدایت الهی، به مهم ترین اشتباه راهبردی حیات بشریت تبدیل می شود. سرانجام این امر به بیان امیرمؤمنان علیه السلام انحراف و انحطاط جوامع و ملت های بشری است.

خداوند متعال در قرآن کریم درباره طرد پیامبران الهی از سوی جوامع، این امر را منجر به مرگ سیاسی و نظامی جوامع و مساوی با فروپاشی جوامع می داند. خداوند خطاب به پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: اگر مشرکان مکه تو را از زادگاه و وطنت مکه اخراج کنند، بعد از مدتی از بین می روند (ر.ک: اسراء/6). با نگاه به تاریخ اسلام می بینیم که بعد از هجرت اجباری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه، عزت و شوکت کفار تا چندین سال (سال هشتم هجری) باقی ماند و پس از آن مسلمان شدند. پس عذاب الهی که دچارش شدند، حذف و نابودی سراسری نبود بلکه از بین رفتن اقتدار و شوکت و مقاومت در برابر دعوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بود (سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، ص246). بنابراین مقصود از این سنت الهی این است که کفار مکه در نتیجه راندن رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از موطن اصلی خود، پایگاه اجتماعی آنان - و نه موقعیت مردمی و بشری - دگرگون شده و به فروپاشیدن کیان اجتماعی و از بین رفتن انسجام و هم گرایی آنان شد (همان).

بنابراین یکی از آفت های بزرگی که گاه دامن گیر یک جامعه می شود و آن را به مرز سقوط و تباهی می کشاند، سرپیچی مردم از راهنمایی مربیان و دانایان دلسوز و آگاه است. کسانی که در مواقع بروز فتنه ها و پیش آمدن تنش های سیاسی و اجتماعی، سخن آگاهان و

ص: 48

دلسوزان را به هیچ بشمارند و در غفلت و سستی به سربرند؛ یا دست به کارهای خودسرانه و نسنجیده بزنند؛ یا سخن فتنه انگیزان فریب کار و فرصت طلبان دروغگو را بشنوند، جز پشیمانی و تأسف و خواری و خذلان نصیبی نخواهند داشت (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص145-148).

سنت مسلط شدن ستمگران بر امور در نتیجه بی توجهی مردم به دستورات الهی

فرمان های خدا بر شما وارد شده و از سوی شما به مردم می رسد و باز گشت سودش به شماست، ولی اکنون طاغیان را بر منزلت خود مسلّط کردید، و زمام امور خویش را به آنان سپردید، و امور الهی را به آنان واگذاشتید، آنان به شبهه ها عمل می کنند، و در شهوات ره می سپارند! به خدا سوگند اگر دشمنان جمع شما را زیر هر ستاره ای پراکنده کنند خداوند شما را برای بدترین روزی که در پیش دارند جمع خواهد کرد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه106).

یکی از اساسی ترین ارکان تشکیل دهنده جامعه، حکومت و حاکمان هستند. اصل حکومت، چگونگی به قدرت رسیدن حاکمان، شرایط حاکمان جامعه و ... مواردی است که در شکل دهی نظام جوامع، به اقتدار و پیشرفت رساندن آن یا به تضعیف و افول آن تأثیر اساسی دارد. از دیدگاه اسلام حاکم اسلامی باید شرایطی داشته باشد و بر اساس احکام اسلام به گسترش عدالت و پاسداری از حقوق مردم بپردازد. امیرمؤمنان علیه السلام در سخنان خود درباره شرایط حاکمان و زمام داران جامعه نکات فراوانی بیان کرده است. برخی از آن ها بدین قرار است:

یک - نیرومند و عالم به دستورات الهی و دینی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه173)؛

دو - اهل بصیرت و صبر (همان)؛

سه - کوشش در خیرخواهی مردم و جدیت در امور (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 49

خطبه105)؛

چهار- توجه به تربیت و تزکیه نفس و عمل به آن چه دستور می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، کلامات قصار73).

در نگاه امیرمؤمنان، حکومت بر مردم به خودی خود هیچ ارزشی ندارد مگر این که حق مظلومان از ظالمان گرفته شود و باعث اصلاح جامعه و ایجاد آسایش و رفاه برای مردم شود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه131). با این حال اگر حاکمان در جامعه، به وظایف خود عمل نکنند و رو به ستمگری و تضییع حقوق مردم بیاورند، این جامعه نه تنها روی سعادت نمی بیند بلکه رو به ضعف و انحطاط می گذارد (ر.ک: جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص70-75).

به تعبیر امیرمؤمنان علیه السلاموقتی ستمگران مسلط بر امور یک جامعه شوند در طی دو مرحله جامعه از هم می پاشد:

اول. عمل به شبهات؛

دوم. شهوت گرایی.

وقتی جامعه به سمتی پیش رود که صالحان منزوی شوند، نا اهلان بر جامعه مسلط شده و به تدریج ارزش های دینی و اجتماعی سقوط می کند. در نتیجه سقوط و انحراف جامعه پدید می آید. این وضعیتی بود که جامعه اسلامی پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به آن دچار شد. امیرمؤمنان علیه السلام در سخنان متعددی به تبیین این وضعیت و آسیب شناسی آن پرداختند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های131، 150 و 187).

در جایی دیگر امیرمؤمنان از جمله علل سقوط اجتماعی و اقتصادی جوامع را، مقدم داشتن فرومایگان بر فرزانگان جامعه می داند: «چهار چیز باعث افول دولت ها می شود: اصول اساسی را ضایع نمودن، مغرور شدن، فرومایگان را مقدم داشتن، فرزانگان را مؤخر قرار دادن» (تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، 342).

ص: 50

البته از جنبه ای دیگر می توان گفت هرکدام از این امور، ناشی از ضعف سیاسی و سوء مدیریت مسئولین آن حکومت است. در واقع یکی از دلایلی که تسلط فرومایگان مایه ضعف و انحطاط تمدن ها و جوامع است، ضعف تدبیر و سیاست آن ها است. هم چنین موارد مورد توجه امیرمؤمنان علیه السلام همان گونه که سند سقوط یک حکومت است نشانه زوال یک زندگی شخصی نیز خواهد بود چه این که بخش مهم امور یاد شده را مدیریت ضعیف و ناروا به عهده دارد؛ خواه در مسائل سیاسی باشد یا اقتصادی و اجتماعی (جوادی آملی، بنیان مرصوص، ص352؛ همو، ص316).

دنیاگرایی و تأثیر آن در انحطاط جوامع

دنیا به عنوان محل ولادت و زندگی انسان، همواره مورد توجه او بوده است. نگاه به دنیا گاه، آدمی را به جایی می رساند که همه چیز را خلاصه در آن می بیند و تمام هدف او بر تأمین امور دنیوی می گذرد. در نتیجه این امر، موقت بودن و مسئله مرگ از یاد انسان به فراموشی سپرده می شود و به صورت ناخودآگاه حیات دنیا را ابدی می پندارد. این مسئله آن گاه خطرناک می شود که با آرزوهای طولانی و رفاه زدگی همراه شده و در نهایت به دنیاگرایی محض در جوامع بشری منجر شود. طبق نگاه توحیدی این جهان گذراست و آن چه پایدار است جهان آخرت است(ر.ک: اعلی/ 16-17). بر همین اساس امیرمؤمنان به تبیین خصوصیات دنیاگرایان پرداخته و آن را یکی از عوامل انحطاط جوامع در طول تاریخ بشر معرفی می کند.

نتایجی که در اثر دنیاگرایی برای ملت ها به بار می آید بر اساس کلام امام علی علیه السلام بدین قرار است:

یک - آرزوهای طولانی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های129، 133، 147 و 178)؛

دو - فراموشی مرگ و ناپایداری دنیا (همان)؛

ص: 51

سه - رفاه زدگی و کفران نعمت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های151 و 187؛ نامه 31؛ کلمات قصار 13، 25، 244، 273، 328 و 425)؛

چهار - گرفتاری در دام معصیت و نافرمانی الهی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های129، 133، 147 و 178)؛

پنج - از دست رفتن فرصت توبه (همان).

بنابراین از نظر امیرمؤمنان علیه السلام جوامع بشری، در یک سیر مشخص، هنگامی که مبتلا به دنیاگرایی شوند، در مرحله اول حیات ناپایدار دنیا را فراموش کرده و همه چیز را در همین جهان خلاصه می بینند. از این رو همه تلاش خود را تنها در آبادانی دنیا به کار می گیرند. در مرحله دوم به آرزوهای بلند رو آورده و با ورود به مرحله سوم، به تلاش در جهت تأمین این اهداف و آرزوها بر می آیند؛ و کسی که تنها هدفش، تأمین حیات دنیوی باشد، در این راه، از هیچ کاری کوتاهی نمی کند.

در مرحله سوم به رفاه زدگی و کفران نعمت مبتلا می شوند. درست است که تأمین رفاه و برخورداری از امکانات دنیوی از نشانه های پیشرفت و سعادت جوامع است. این مسئله ریشه در کمال طلبی انسان دارد که اگر به درستی تأمین نگردد، انسان به جایگزین های بدلی و خوش گذرانی ها و بی بند و باری ها روی می آورد. نتیجه این مسئله این است که یک جامعه رفاه زده قدرت حل مشکلات خود و شجاعت دفاع از خود در برابر دشمنان را از دست می دهد. در کنار این امر، رفاه زدگی باعث سلب قدرت ابتکار و خلاقیت شده و نیروی سازنده یک ملت را به مصرف کننده و بی توجه به تولید تبدیل می کند. نتیجه آشکار این امر، ایجاد وابستگی به بیگانه و از دست دادن استقلال اقتصادی و سیاسی جامعه است (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص148).

پس از آن، ملت رفاه زده، به کفران نعمت های الهی پرداخته و در دام وسوسه های شیطانی گرفتار می شود و به معصیت الهی آلوده می شود. در نتیجه با گسترش آلودگی های

ص: 52

فردی، ارتکاب به گناه در جامعه شیوع می یابد و اخلاق اجتماعی در جامعه به حاشیه می رود و به آرامی مانند ویروسی مخرب، حیات اجتماعی انسان را تهدید می کند. در نهایت و در مرحله آخر، فرصت بازگشت و توبه از انسان و جوامع بشری گرفته می شود و اجتماع رو به زوال می رود.

سنت تأثیر ترک امر به معروف و نهی از منکر در سلطه یافتن ستم گران

از جمله مهم ترین دستورات اجتماعی اسلام، مسئله امر به معروف و نهی از منکر است. این واجب الهی تأثیر مهمی در تقویت جامعه اسلامی یا تضعیف آن دارد. اصولاً یکی از عوامل اساسی پیوند دهنده افراد و نهادهای جامعه، توجه به ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و مقابله با ناهنجاری ها و منکرات است (ر.ک: آقایی، آسیب شناسی جامعه دینی و نقش حکومت در آسیب زایی آن). دین اسلام با توجه به اهمیت این امر و با عنایت به نقش حیاتی زندگی اجتماعی انسان، مسئله امر به معروف و نهی از منکر را به عنوان یک فریضه عمومی مطرح نموده است.

امام علی علیه السلام اهمیت آن را این گونه بیان می فرماید:

«امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکم رانی بر شما را به دست می گیرند و آن گاه هرچه دعا می کنید، از شما پذیرفته نمی شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه47).

یا در جایی دیگرمی فرماید: «به درستی که خداوند سبحان دوران گذشته را که پیش از شما بودند، مورد لعن قرار نداد مگر به سبب آن که آنان امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند، پس او سفیهان و نادانان را به سبب ارتکاب معصیت و تحمل کنندگان گناه را به سبب ترک بازداشتن آن ها مورد لعن قرار داده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 129) در جامعه ای که این واجب الهی ترک شود، نتیجه ای جز افول جریان انقلاب و دین در پی ندارد:

ص: 53

«آگاه باشید که در روند کنونی، باید افول جریان انقلابتان، گسستن پیوندها و حاکمیت کوچک ترانتان را منتظر باشید. و آن به هنگامی خواهد بود که مست شوید؛ نه از مِی خوارگی بلکه از تن آسایی و گشایش در زندگی. و سوگند خورید نه از روی بی اختیاری و دروغ گویید نه از روی ناچاری و آن هنگامی است که بلا شما را چنان گزد که دوش شتر را از جهاز آسیب رسد که این رنج چقدر طولانی است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 243).

از نتایج مخرب و بنیان کنی که در نتیجه بی توجهی یا کم توجهی به امر به معروف و نهی از منکر گریبان گیر جوامع بشری می شود؛ رواج بی تفاوتی و عدم توجه به حمایت از حق و حقیقت و کوتاهی در مقابله با باطل است. مسئله ای که امیرمؤمنان علیه السلام به آن اشاره می کند: «ای مردم، اگر یک دیگر را از یاری کردن حق فرو نمی گذاشتید، و از سست کردن پایه باطل سستی نمی کردید، آنان که همشأن شما نبودند در امور شما طمع نمی کردند، و آن که بر شما مسلط شد قوی نمی گشت» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه166).

سنت تأثیر دون همتی در فروپاشی جامعه

دست یابی به پیروزی و ایجاد نظام بر اساس حق و عدل در یک فضای باز انسانی و نیل به جامعه سعادت مند، به خودی خود میسر نمی شود. رسیدن به این اهداف والا تلاش و کوشش می طلبد و هرگز شانس و تصادف، آن را ایجاد نمی کند. اساساً سنت الهی بر این است که اگر نیروهای فعال یک جامعه خوب عمل کنند و به موقع دشمنان سعادت آن جامعه را از بین ببرند و خطرهای در کمین را دفع نمایند، آن جامعه می تواند روی پای خود بایستد و پیروزی را تجربه کند. اما این آغاز راه و گام نخستین است. برای دوام و بقای پیروزی و از آن مهم تر برای ساختن جامعه سعادت مند تلاش و جهاد مداوم لازم است.

ملتی که روح کوشش و جهاد داشته باشد و نیروهای آن همواره آمادگی خود را برای کار و پیکار حفظ کند، همیشه زنده می ماند و با سربلندی و افتخار به حیات خود ادامه می دهد و نیروهای مخرب و معاند هرگز نمی تواند درمیان آن ملت رخنه کند. اما اگر در مقابل،

ص: 54

ملتی دچار سستی و تنبلی شد و روح جهادگری را از دست داد و به عیش و نوش خو گرفت، به زودی فساد و تباهی در میان آن رخنه می کند و عزت آن تبدیل به ذلت می شود و در نهایت به هلاکت و نابودی می رسد (یعقوب جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص124): «کسی که از روی بی میلی جهاد را ترک کند خداوند لباس ذلت بر او می پوشاند و بلا او را فرا می گیرد و حقیر و کوچک می شود و عقل و درک او تباه می گردد و به سبب ضایع کردن جهاد، حق از او روی گردان می شود. نشانه های خواری در وی آشکار و از عدالت محروم می گردد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 27).

این مسئله دقیقاً مشکلی بود که جامعه عصر امیرمؤمنان علیه السلامدچار آن بود. وقتی که پس از 25 سال آن حضرت به خلافت رسید، دسیسه ها و فتنه های دشمنان به سرکردگی معاویه جامعه اسلامی را با مشکل مواجه کرده بود. در این بین آن چه بر مشکلات می افزود، کم کاری و سهل انگاری مسلمانان و پیروان امام علی علیه السلام بود.

از منظر امام علی علیه السلام در میان اقشار و اصناف و طبقات مختلف جامعه سستی عالمان و دانشمندان تأثیر ویژه ای در انحطاط دارد، چنان که آن حضرت در کلامی کوتاه ولی پر مغز عامل پیروزی های ظاهری مخالفان خویش را کم کاری دانایان و تلاش و کوشش نادان ها می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار283).

از این فرمایش حضرت پیداست که یکی از شاخصه های افول و فروپاشی جامعه خود را در این می داند که جاهلانش پرتلاش ولی عالمانش کم تلاشند. این مسئله آن قدر برای امیرمؤمنان علیه السلام درد آورد بود که در مواردی فراوان در سخنان خود به آن اشاره می کرد و آن را از جمله عوامل افول کوفیان می دانست:

آیا دینی نیست که بر محور خود شما را جمع کند؟ و حمیّتی نیست که شما را آماده کار نماید؟ آیا عجیب نیست که معاویه ستم گران فرومایه را دعوت می کند و آنان بدون دریافت کمک و حقوق از او اطاعت می نمایند، و من شما را - که باز مانده اسلام و باقی مانده

ص: 55

مسلمانان هستید - به گرفتن کمک و قسمتی از حقوق بیت المال دعوت می نمایم ولی از دورم پراکنده می شوید و با من مخالفت می ورزید. دستوری مورد پسند از من به شما نمی رسد که همگی بپسندید، و دستوری ناپسند نمی رسد که همگی بر ناپسندی آن اجتماع کنید. قطعا محبوب ترین چیزی که دوست دارم با آن روبرو شوم مرگ است. کتاب خدا را به شما آموختم، راه دلیل و برهان را به رویتان گشودم، آنچه را نمی شناختید به شما شناساندم، آنچه را از دهان بیرون می انداختید به مذاقتان گوارا کردم، ای کاش کور می دید، و خفته بیدار می شد! چه نزدیک اند به بی معرفتی نسبت به حضرت حق ملّتی که رهبرشان معاویه، و آموزگارشان پسر زن زانیه (عمرو عاص) است! (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه181)

سنت تأثیر تفرقه و از هم گسیختگی در فروپاشی اجتماعی

یکی دیگر از عوامل بسیار مهم در فروپاشی و سقوط جوامع، پیدایش گروه بندی ها و تفرقه ها و اختلاف های سیاسی در میان مردم است. این عامل مانند یک بیماری، امکانات و استعدادهای جامعه را از بین برده و آن را از درون می پوساند. یک جامعه وقتی زنده و پایدار است که در میان افراد آن اتحاد و تفاهم باشد و با همسو کردن نیروهای فعال و امکانات موجود، از منافع خود دفاع کند و پایه های قدرت و پیشرفت خود را تثبیت نماید. هنگامی که وحدت یک جامعه از بین رفت، آن جامعه به صورت طبیعی محکوم به فناست. از این رو همواره استعمارگران و زورگویان برای شکستن قدرت یک جمعیت متشکل در میان آنان اختلاف می کنند و پایه های حکومت و قدرت خود را بر آن اساس محکم می سازند (جعفری، بینش تاریخی نهج البلاغه، ص155). قرآن کریم به این نکته مهم اشاره می کند و جامعه اسلامی را از اختلاف بیم می دهد:

«و از خدا و پیامبرش اطاعت کنید و با یک دیگر در ستیز نباشید که از هم می پاشید و نیروی شما از بین می رود و صبر و استقامت کنید که خداوند با صابران است» (انفال/46).

امیرمؤمنان علیه السلام با تکیه بر مسئله وحدت، وجود تفرقه را میان مردم، عامل سقوط و از

ص: 56

بین رفتن ملک و مملکت و در هم ریختن قدرت و شوکت معرفی می کند:

«بنگرید که آن ها چگونه بودند هنگامی که جمعیت هایشان متحد و خواسته هایشان در راه کمک به یک دیگر بود، و دیده هایشان نافذ و اراده هایشان واحد بود. آیا آن ها صاحبان اقطار زمین نشدند و آیا زمام داران جهانیان نگشتند؟ اما به پایان کار آن ها نیز بنگرید هنگامی که پراکندگی در میان آن ها به وجود آمد و الفت از بین رفت و سخن ها و دل ها اختلاف پیدا کرد و به گروه های متعددی تقسیم شدند و در پراکندگی با یک دیگر به جنگ و ستیز برخاستند. در این هنگام بود که خداوند لباس کرامت را از تنشان بیرون کرد و انبوهی نعمت را از آنان گرفت و داستان آن ها به صورت درس عبرتی برای عبرت گیرندگان باقی ماند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 191).

اختلافات دوره حکومت امیرمؤمنان علیه السلام در جامعه اسلامی ناشی از افزون طلبی ها و جاه طلبی های یک گروه و فتنه انگیزی های گروه دیگر بود. این اختلاف همواره امام علی علیه السلام را رنج می داد و او را از آینده امت اسلامی نگران می کرد. از این رو ایشان در خطبه های متعدد به این مسئله اشاره می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های25، 27، 192 و 194):

«به خدا قسم قلب را می میراند و غصه را فراهم می آورد این که این قوم (یاران معاویه) در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراکنده اید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه2)؛ «به خدا قسم من گمان می کنم که این قوم(یاران معاویه) به زودی بر شما مسلط خواهند شد و زیرا آن ها در باطل خود متحد هستند و شما در حق خود پراکنده اید و به امام خود در حق نافرمانی می کنید و آن ها از امام خود در باطل اطاعت می کنند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه25).

اهمیت مسئله اختلاف به عنوان عامل مهم از بین برنده ملت ها پژوهشگر را به این وا می دارد که به ریشه یابی عوامل اختلاف های اجتماعی بپردازد. در نگاه امام علی علیه السلام می توان سه عامل را به عنوان اصلی ترین زمینه های بروز تفرقه در جامعه و در نتیجه انحطاط آن برشمرد:

ص: 57

وسوسه های شیطان که ناشی از هواپرستی ها و قدرت طلبی ها است

«شیطان راه های خود را برای شما هموار می کند و می خواهد پیمان دین شما را گره به گره بگشاید و به جای اتحاد، میان شما تفرقه اندازد و به وسیله تفرقه فتنه انگیزی کند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه121).

فتنه انگیزی اهل نفاق در جهت ایجاد اختلاف در جامعه

«شما را از اهل نفاق بر حذر می دارم زیرا آن ها گمراه و گمراه کننده و لغزش کار و لغزش اندازند، به رنگ های مختلف در می آیند و به فتنه انگیزی می پردازند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 194).

استکبار و خود برتر بینی

« مردم! از آن چه که بر ملّت های متکبّر گذشته، از کیفرها و عقوبت ها و سختگیری ها، و ذلّت و خواری فرود آمده عبرت گیرید، و از قبرها و خاکی که بر آن چه ره نهادند، و زمین هایی که با پهلوها بر آن افتادند پند پذیرید و از آثار زشتی که کبر و غرور در دل ها می گذارد به خدا پناه ببرید، همان گونه که از حوادث سخت به او پناه می برید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192).

نتیجه

با مطالعه و بررسی سخنان امیرمؤمنان علیه السلام در موضوع تاریخ می توان به نتایج ذیل رسید:

تاریخ از منظر امام علی علیه السلام بسیار مهم و مطالعه آن ضروری و عبرت آموز است.

تأکید آن حضرت بر مطالعه و عبرت گیری از تاریخ نشان دهنده این است که از نگاه ایشان، تاریخ قانون مند بوده و بر اساس سنت هایی مشخص سیر می کند، و مطالعه آن می تواند مایه عبرت فرد و جامعه گردیده و از لغزش ها جلوگیری نماید.

نگاه توحیدی و الهی در کلام امام علی علیه السلام نشان دهنده این است که قوانین حاکم بر تاریخ ریشه در سنت های الهی دارند به گونه ای که محرک اصلی تاریخ هستند.

ص: 58

این سنت های الهی حاکم بر تاریخ را می توان به دو دسته تقسیم کرد:

الف) سنت های عام که شامل همه افراد می شود؛

ب) سنت های خاص که شامل انسان های حق مدار یا انسان های اهل باطل است.

از جمله سنت های عمومی حاکم بر تاریخ، سنت نصرت الهی و خالی نبودن زمین از حجت خدا می باشد.

در میان سنت های خاص، سنت غلبه حق بر باطل و سنت انحطاط جوامع و عوامل این شکست از نگاه امام علی علیه السلام قابل بررسی و تحلیل است.

از جمله علل و عوامل اصلی انحطاط جوامع در کلام امیرمؤمنان علیه السلام این موارد است: رویگردانی از حجت ها و راهنمایان الهی؛ مسلط شدن ستم گران بر امور جوامع؛ دنیاگرایی ملت ها؛ ترک امر به معروف و نهی از منکر؛ کم کاری و سهل انگاری مردم و تفرقه و از هم گسیختگی جوامع.

ص: 59

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. نهج­البلاغه، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، تهران، ایران، پیام عدالت، 1388.

2. احمدیان، اکرم، آموزه های تاریخ از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، پژوهشنامه علوی، ش2، 1392.

3. آقایی، محمدرضا، آسیب شناسی جامعه دینی و نقش حکومت در آسیب زایی آن، معرفت، ش51، 1380.

4. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، قم، دفتر تبلیغات، 1366.

5. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، چ هفتم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

6. جعفری، یعقوب، بینش تاریخی نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372.

7. جوادی آملی، عبدالله، بنیان مرصوص، چ ششم، قم، اسراء، 1384،.

8. حسینی شیروانی، سید مهدی و دیگران، بررسی فلسفه نظری تاریخ در نهج البلاغه، مطالعه موردی جبر و اختیار، پژوهش های اعتقادی - کلامی، ش25، 1396.

9. رضوی، سید ابوالفضل، فلسفه انتقادی تاریخ، قم، پژوهشگاه اندیشه و فرهنگ اسلامی، 1391.

10. زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ در ترازو، تهران، امیرکبیر، 1370.

11. سبحانی، جعفر، فلسفه تاریخ، قم، مؤسسه امام صادق علیه السلام، 1385.

12. سلیمانی امیری، فلسفه تاریخ، قم، المصطفی، 1392.

13. شمس الدین، محمدمهدی، حرکة التاریخ عند الامام علی علیه السلام، (حرکت تاریخ از دیدگاه امام علی علیه السلام)، ترجمه محمدرضا ناجی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1380.

14. کافی، مجید، فلسفه نظری تاریخ، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه و سمت، 1393.

15. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیه، چ دوم، 1362.

16. مصباح یزدی، محمدتقی، جامعه و تاریخ از دیدگاه قرآن، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1379.

17. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، صدرا، بی تا.

18. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1375.

19. میرابوالقاسمی، سیده رقیه، فلسفه تاریخ در نهج البلاغه، تاریخ اسلام، ش21، 1384.

20. والش، دبلیو اچ، مقدمه ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایی طباطبائی، تهران، امیرکبیر، 1363.

ص: 60

نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی

اشاره

حبیب زمانی محجوب(1)

ص: 61


1- . استادیار تاریخ و تمدن اسلامی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق علیه السلام، zamani1358@Gmail.com

ص: 62

چکیده

امامان شیعه جزء نخستین گردآورندگان و مؤلفان علوم اسلامی هستند و در این میان نقش امام علی علیه السلام، به عنوان جانشین پیامبر| بسیار برجسته است. این نوشتار، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و مطالعه منابع اسلامی، در پی بررسی نقش امام علی علیه السلام در پیدایش و گسترش علوم اسلامی می باشد. یافته های تحقیق نشان می دهد هرچند گستره علم امام علی علیه السلام قابل احصاء نیست، لکن از میان سخنان حضرت به علوم جامع نزد ایشان پی برد. آثار بسیاری به حضرت منسوب است که مصحف، کتاب علی، مسند، أحکام الدیات و کتاب السنن الأحکام و القضایا از آن جمله اند. امام علی علیه السلام در پایه گذاری برخی از علوم مانند علم فقه، تفسیر، کلام، نحو و قرائت نقش اساسی داشته است. در کنار این، امام علی علیه السلام با رویکرد علمی و توجه به تعلیم و تعلم و ترویج روحیه خردگرایی، مکتب علمی کوفه را بنا نهاد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نقش امامان شیعه، پیدایش، گسترش، علم و دانش.

مقدمه

شیعه معتقد است منبع علوم نزد اهل بیت علیهم السلام است و ائمه هدی علیهم السلام مخازن علم الهی اند (بحارالأنوار، ج25، ص58؛ ج26، ص18-66). در این میان جایگاه امام علی علیه السلام به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و نخستین امام، بسیار مهم است. این مقاله در پی پاسخ به این سؤال اصلی است که امام علی علیه السلام چه نقشی در پیدایش و گسترش علوم داشت؟

اهمیت این پژوهش در آن است که بازشناسی نقش امام علی علیه السلام در پیدایش و گسترش

ص: 63

علوم، ابعاد دیگری از شخصیت امام علی علیه السلام را مشخص می سازد و مهم تر از آن، نقش و سهم شیعه را در تمدن اسلامی وضوح بیشتری می بخشد.

جرجی زیدان، نویسنده معروف فرانسوی، در کتاب تاریخ آداب اللغة العربیة، مدعی شده بود که شیعه طایفه کوچکی است که کارنامه درخشان فرهنگی ندارد و تأثیر شیعیان در علوم اسلامی کم رنگ بوده است. همین ادعا شیخ آقابزرگ طهرانی و دو تن از دوستانش، سیدحسن صدر و شیخ محمدحسین کاشف الغطاء را برانگیخت تا در نقد ادعای جرجی زیدان و معرفی شیعه و فرهنگ غنی آن، سه کتاب عظیم و ماندگار «الذریعة إلی تصانیف الشیعة»، «تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام» و «النقّود والرّدود» را بنگارند (آقابزرگ تهرانی، الذریعة، ص22-24).

هرچند تاکنون اثر مستقلی در زمینه این موضوع تدوین نشده است؛ با این حال در برخی آثار ابعادی از موضوع مورد بررسی قرار گرفته است: سیدعبدالحمید ابطحی، محمدفرید

انصاری و حسن طارمی راد در مقاله «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین، در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول» مطالب خوبی درباره موضوع تحقیق گردآورده اند، ولی این مقاله خواننده را به نقش محوری امام علی علیه السلام بر نشر علوم رهنمون نمی سازد؛ چنان که در مورد امام علی علیه السلام بیشتر بر محور نشر برخی علوم توسط شاگردان امام، در سه حوزه کوفه، بصره و مکه محدود مانده است. محمدرضا کاشفی نیز در مقاله «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی» مطالبی درباره موضوع تحقیق آورده است، ولی ابعاد گوناگون موضوع را بررسی نکرده است. نوآوری این مقاله در این است که افزون بر معرفی آثار منتسب به امام علی علیه السلام، به نقش حضرت در پیدایش برخی علوم و هم چنین فراگیری فرهنگ تعلیم و تعلّم و خردورزی در جامعه آن زمان پرداخته است.

مقاله در سه محور موضوع را پی می گیرد: ابتدا به گستردگی علم امام علی علیه السلام اشاره می شود. سپس با معرفی آثار منتسب به حضرت، نقش ایشان در پایه گذاری برخی علوم بررسی می شود و درنهایت مصادیقی از رویکرد علمی و تمدن ساز ایشان در ترویج خردگرایی و تعلیم و تعلم در جامعه تبیین می شود.

ص: 64

پیشینه

در زمینه نقش شیعیان و خصوصاً امامان شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی، آثار متعددی به نگارش درآمده است. در این باره در سال 1396 کنگره ای بین المللی به زعامت مرجع عالی قدر جهان تشیع، حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی برگزار شد و بیش از پنجاه جلد کتاب مجموعه مقالات در زمینه های گوناگون علمی به چاپ رسید که می توان به مجموعه مقالات این کنگره و نرم افزار مربوط به «کنگره بین المللی نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی» مراجعه کرد. در ادامه به مهم ترین آثاری که در مورد موضوع مقاله به چاپ رسیده است، اشاره می شود:

1. «تأسیس الشیعة الکرام لعلوم الإسلام»، صدر، سیدحسن، ترجمه: محمدجواد محمودی، قم، کتابشناسی شیعه (وابسته به موسسه فرهنگی کتابشناسی بزرگ شیعه)، 1395ش.

2. «مجموعه مقالات علمی کنگره بین المللی نقش شیعه در پیدایش و گسترش علوم اسلامی، (اهداف، قلمرو، ساختار و موضوعات)»، تهیه کننده دبیرخانه کنگره، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1396ش.

3. «منبع شناخت نقش شیعه در علوم اسلامی»، اکبر محمودی، با نظارت: محمدعلی رضایی اصفهانی؛ سرویراستار محتوایی محمد امینی تهرانی، قم: انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1397ش.

4. «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، سیدعبدالحمید ابطحی و دیگران، فصلنامه فرهنگ و تمدن اسلامی، سال چهارم، ش 10، بهار 1392، ص7- 28.

5. «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، محمدرضا احمدی ندوشن، دوفصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، سال هشتم، ش 3، پائیز و زمستان 1390، ص49-70.

ص: 65

6. «نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی»، غلام حسن محرمی، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1390ش.

7. «نقش امامان معصوم در پیدایش و گسترش علم کلام»، برنجکار، رضا؛ رضایی، محمدجعفر، زمستان 1396، شماره104، علمی - پژوهشی (حوزه علمیه/ISC) 34صفحه؛ از 49-82.

1. گستردگی علم امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام، پرورش یافته دامان پیامبر و شاگرد برجسته مکتب رسالت، (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192، ص399؛ مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص127-200؛ قوشچی، شرح تجریدالاعتقاد، ص376). امام علی علیه السلام فرمود: من به نکته مجهولی برنخوردم جز آن که درباره آن از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) سؤال کردم و پاسخ آن را در خاطرم نگه داشتم (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 210، ص435). و می فرمود: هرچه از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) شنیدم آن را حفظ کردم و هیچ گاه چیزی را فراموش نکردم (بلاذری، أنساب الأشراف، ج2، ص121). از چنان مرتبه علمی بهره مند است که گستره علم ایشان قابل احصا نیست (برای آشنایی بیشتر با دانش امام علی علیه السلام ر.ک. شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج7، ص577 به بعد؛ ج14و15 (حدیث مدینة العلم)؛ ج17، ص421-573؛ موسوی هندی، عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار، ج5و6؛ محمدی ری شهری، موسوعة الإمام علی بن ابی طالب، ج10، القسم الحادی عشر، علوم الإمام علی علیه السلام؛ العاملی، الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام، ج12، الباب الخامس: علم و قضاء و احکام) و در این جا نیز ما به ذره ای از آن اشاره می کنیم، که گفته اند:

درباره شخصیت علمی حضرت علی علیه السلام فقط این حدیث متواتر در بین شیعه و اهل سنت کافی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «أَنَا مَدِینَةُ الْعِلْمِ وَعَلِیّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ الْعِلْمَ فَلْیأْتِ الْبَابَ» (ابن اثیر، أسدالغابة، ج4، ص22؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب فی معرفةالأصحاب، ج3، ص1102؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج10، ص120؛ و نیز رک: الطبرانی، المعجم الکبیر،

ص: 66

ج11، ص55؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص126و127؛ الهیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج9، ص114)؛ من شهر دانشم و علی دروازه آن، هرکس دانش می خواهد باید از دروازه اش وارد شود.» پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در حدیث دیگری فرمود: «اَعلُم اُمتّی مِن بَعدی علی بنُ ابی ِطالب»؛ «داناترین امت من بعد از من علی بن ابی طالب است.» (شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج4، ص318-320؛ المتقی الهندی، کنزالعمال، ج11، ص614؛ امینی، الغدیر فی الکتاب والسنة والأدب، ج3، ص139). و نیز درباره گستردگی علم علی علیه السلام فرمود: «خداوند آن قدر از فهم و دانش به او (علی علیه السلام) عطا فرمود که اگرفهم ودانش او را بین زمینیان تقسیم کنند، همه را در بر خواهد گرفت (همه دانا می شوند).» (مجلسی، بحارالأنوار، ج39، ص37). ایشان در حدیث دیگری می فرماید: «حکمت به ده بخش تقسیم شده است، به علی ده قسمت آن داده شده و بقیه مردم یک بخش.» (الإصبهانی، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، ج1، ص 65).

سخنان امام علی علیه السلام که به مناسبت های مختلف فرموده است، بیانگر علوم جامعی در نزد ایشان است که پس از قرآن و کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) نظیر ندارد.

امام علی علیه السلام در آغاز خطبه شقشقیه در بیان شخصیت علمی خود می فرماید:

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فُلانٌ (ابنُ أَبی قُحافَة) وانَّهُ لَیعْلَمُ أَنَّ مَحَلّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الَّرحَا. ینْحَدِرُ عَنّی السَّیلُ، وَلایرْقی إِلَیَّ الطَّیرُ ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3) آگاه باشید! به خدا سوگند که پسر ابی قحافه جامه خلافت را بر تن کرد، درحالی که خوب می دانست جایگاه منتسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است. و من چون کوهساری بلند هستم که جویبارهای فضیلت و دانش سیل آسا از درونم فرو می ریزد و مرغانِ بلندپروازِ اندیشه را در فضای گسترده دانشم، یارای پرواز و دست یابی به اوج آگاهیم نیست.

حضرت در جای دیگری درباره وسعت علم خویش فرمود: اگر بخواهم آن قدر تفسیر و تأویل و نکته در فواید «بسم الله الرحمن الرحیم» بگویم که نوشته های آن بار هفتاد شتر می شود (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص16).

ص: 67

علم و دانشی که در وجود مبارک حضرت علی علیه السلام انباشته است، بسان سرچشمه ای جوشان درآمیخته به اقیانوس بی کران معارف الهی بوده «این که مبنای علم امام، الهی است و از جانب خداوند متعال به ایشان عرضه شده است، بحث بسیار مهمی است. برخی به دلایل مختلفی هم چون ناآگاهی از جایگاه امامت و علم امامان و در مواردی به شکل مغرضانه، در بعضی از ابواب دانش امام تشکیک کرده و به خرده گیری پرداخته اند. (ر.ک. ابن تیمیة، منهاج السنة النبویة، ج8). حال آن که، در اسلام برای کسب علم از دو طریق الهامی و کسبی نام برده شده و علمی که امامان به عنوان رهبران عالی و الهی دارند، از جانب خداوند به آن ها الهام شده و کسبی نیست (حسینی طهرانی، امام شناسی، ج4، ص24)». و گستره علوم و اندوخته های فکری آن حضرت فراتر از زمین و اهل آن است و حتّی عالم ملکوت و آسمان ها را نیز دربر می گیرد و برهمین اساس به مردم می فرماید:

«أَیهَا النَّاسُ سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی، فَلَأَنَا بُطُرقِ السَّمَاءِ اعْلَمُ مِنّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 189، ص373؛ هم چنین ر.ک. همان، خطبه 93؛ ابن عبدربّه، عقدالفرید، ج2، ص218)؛ ای مردم پیش از آن که مرا از دست بدهید، (هر پرسشی دارید) از من بپرسید؛ چراکه من راه های آسمان را بهتر از راه های زمین می دانم».

امام علی علیه السلام به مناسبت های گوناگون، در بین سخنرانی های خود عبارت: «سَلُونِی قَبْلَ أَن تَفْقِدُونِی...» را به کار برده و درپی آن از فتنه ها و حوادث آینده خبر داده اند (ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص97؛ طوسی، تجریدالأعتقاد، ص264). در منابع و روایات آمده است که هیچ کس غیر از علی بن ابی طالب علیه السلام «سَلونی» را نگفت (قرطبی، جامع بیان العلم و فضله، ج1، ص463). این موضوع، تنها یکی از عواملی است که بیانگر عظمت و مقام علمی آن حضرت است و بی مناسبت نبوده که گروهی از مردم در محبّت و دوستی علی علیه السلام راه افراط پیش گرفتند و وقتی که از این همه کرامات و فضایل و آگاهی می دیدند که قدرت بشری توان رسیدن به آن را ندارد، درباره او به انحراف و اولوهیت

ص: 68

می رسیدند (عظیم پور، امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص74). نکته دیگر آن که علی علیه السلام با این عبارات جامعه را در معرض بارش علمی خویش قرار می داد و فرهنگ بسط علم را ترویج می کرد.

دوست و دشمن نیز به شخصیت علمی حضرت علی علیه السلام اعتراف کرده اند (برای نمونه ر.ک. «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، ص49-70). بسیاری از مخالفان در لابه لای تحقیقاتشان جایگاه و شخصیت و عظمت علمی علی علیه السلام را در ابواب گوناگونش ستوده اند. افزون بر اخبار و روایات وارده، واقعیت های تاریخی نیز این مسئله را مورد تأیید قرار می دهند که هیچ کس از مراجعه به علی علیه السلام و بهره گرفتن از علم نافذ و سودمند او در تمام زمینه ها بی نیاز نبوده است. معاویه هرگاه به مسائل و مبهماتی در معارف اسلامی برمی خورد، آن ها را یادداشت می کرد تا برایش از علی بن ابی طالب علیه السلام سؤال کنند. وقتی که خبر شهادت این ابرمرد تاریخ بشریت به او رسید گفت: با مرگ فرزند ابی طالب فقه و علم نیز رخت بربست (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص583؛ الخوارزمی، المناقب، ص391). ابن عبدالبر اندلسی، دانشمند سنی مذهب و صاحب کتاب الإستیعاب فی معرفة الأصحاب می نویسد: معاویه به ضرار صُدایی گفت: ای ضرار! علی را برایم توصیف کن. گفت: ای امیرمؤمنان عذر مرا در این امر بپذیر. معاویه گفت: غیرممکن است، حتماً باید توصیفش کنی. ضرار گفت: حالا که چاره ای به غیر از وصف او ندارم، به خدا قسم او شخصی دوراندیش و قدرتمند بود، به حق سخن می گفت و به عدالت داوری می کرد. جویبار علم از اطرافش به شدت در جریان بود و تمام وجودش از حکمت بی نظیر او حکایت می کرد. معاویه پس از شنیدن سخنان ضرار، بگریست و گفت: خدا اباالحسن را رحمت کند (ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1107-1108).

ابن ابی الحدید در جلد چهارم کتاب خود، در شرح نامه امام علیه السلام به عبدالله بن عباس پس از شهادت محمدبن ابی بکر در مصر در سال 38 هجری (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 35، ص541) می نویسد: فصاحت را ببین که چگونه افسار خود را به دست این مرد

ص: 69

داده و مهار خود را به او سپرده است. نظم عجیب الفاظ را تماشا کن؛ یکی پس از دیگری می آیند و در اختیار او قرار می گیرند، مانند چشمه ای که خودبه خود و بدون زحمت از زمین می جوشد؛ سبحان الله جوانی از عرب در شهری مانند مکه بزرگ می شود، با هیچ حکیمی برخورد نکرده است، اما سخنانش در حکمت نظری بالادست سخنان افلاطون و ارسطو قرار گرفته است؛ با اهل حکمت عملی و معاشرت نکرده است، اما از سقراط بالاتر است (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص32-33).

پس از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام، امام حسن علیه السلام در خطبه ای منزلت امام علی را برای مردم توصیف کرد. این روایت در منابع اهل سنت، ازجمله در چند جای مسند احمد حنبل و المعجم الکبیر طبرانی روایت شده است: «لَقَد فارَقَکُم رَجُلٌ بِالأمسِ لم یسبِقهُ الأوَّلونَ ولایدرِکُهُ الآخِرونَ» (احمد بن حنبل، مسند احمد حنبل، ج1، ص425؛ طبرانی، معجم الکبیر، ج3، ص81، ح2719؛ برای آگاهی بیشتر ر.ک. شوشتری، إحقاق الحق، ج11، ص183) دیروز مردی شما را ترک کرد که پیشینیان بر او پیشی نگرفتند و پسینیان به او نمی رسند.

2. آثار منتسب به امام علی علیه السلام

اشاره

پیش از پرداختن به موضوع، ذکر دو نکته ضروری است: نخست آن که کتاب هایی را که به ایشان نسبت داده اند، برخی نگارش خود حضرت بوده و برخی را از سخنان ایشان گردآوری نموده اند و برخی را هم آن حضرت املاء کرده و دیگران نوشته اند (نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی، ص73). دیگر آن که در تنظیم اسناد سیاسی و تاریخی و نامه های تبلیغی، که هم اکنون متن بسیاری از آن ها در کتاب های سیره و تاریخ مضبوط است، آن حضرت نخستین دبیر اسلام به شمار می رود، حتی صلحنامه تاریخی حدیبیه به املای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و خط علی علیه السلام تنظیم شده است (احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج1، ص403).

ص: 70

الف) مصحف امام علی

در اصطلاح علوم قرآنی منظور از مصحف، قرآنی است که صحابه آن را جهت قرائت خود نوشته یا فراهم آورده بودند (بررسی و نقد اسناد مصحف امام علی علیه السلام در منابع فریقین، ص25). مصحف امام علی علیه السلام که نسخه دست نوشته آن حضرت از قرآن کریم به املاء پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می باشد، جزء میراث و منابع گران بهای علوم امامان شیعه است (مجلسی، بحارالأنوار، ج36، ص275؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج2، ص342). وجود این مصحف بر طبق روایات هر دو مذهب شیعه و اهل سنت، مورد تأیید قرارگرفته و غیرقابل انکار می باشد.

براساس گزارش منابع تاریخی، امام علی علیه السلام از نخستین کاتبان و گردآورندگان قرآن بوده است (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ ابن ندیم، الفهرست، ص30؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص318). ارتباط تنگاتنگ امام علی علیه السلام با پیام آور وحی الهی سبب شد هرآن چه را خدای متعال به پیامبر تعلیم می نمود، علی علیه السلام نیز آن را فراگیرد؛ چنان که اگر شبانگاهان فرشته وحی بر پیامبر فرود می آمد و آیات الهی را بر پیامبر می خواند، رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) پیش از دمیدن صبح، علی علیه السلام را از آن آگاه می کرد و اگر در روز بر او فرود می آمد، پیش از رسیدن شب، علی علیه السلام را از آیات خدا باخبر می ساخت (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص151). برهمین اساس علی علیه السلام می فرمود: به خدا سوگند آیه ای فرود نیامد، مگر آن که من آگاهم که درباره چه و در کجا نازل شده است (بلاذری، أنساب الأشراف، ج2، ص99؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص398؛ الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ قوشچی، شرح تجرید الإعتقاد، ص377).

میان مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود، در چینش آیات و سُور تفاوتی نبود، بلکه صرفاً در مصحف علی علیه السلام تفسیر، تأویل و شأن نزول آیات ذکر شده است. گفته شده که مصحف امام علی علیه السلام قرآنی است که امام علیه السلام در حاشیه آن، نکات تفسیری و قرآنی ای را که از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فراگرفته بود، نوشته است. برخی نیز گفته اند این مصحف دارای اطلاعاتی درباره

ص: 71

آیات نسخ شده قرآن بوده است (سیوطی، الإتقان فی علوم القرآن، ج1، ص204؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج90، ص4؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج24، ص8).

منابع شیعی گزارش می کنند که پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام مصحف خود را به مردم عرضه کرد، و فرمود: این، کتاب پروردگار شماست، همان گونه که بر پیامبرش نازل شد، از آن حرفی کاسته نشده و بر آن چیزی افزوده نگردیده است، اما حاکمان وقت آن را نپذیرفتند و ایشان مجبور شد آن را به خانه بازگرداند (صفار، بصائرالدرجات، ص193؛ طبرسی، الإحتجاج، ج1، ص107و225؛ کلینی، الکافی، ج2، ص633؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج1، ص225). از آن پس این اثر، همواره امانتی در اختیار امامان شیعه^ بوده است (جمعی از اساتید، مباحث مقدمی علوم حدیث، ص50). ابن ندیم می گوید: این مصحف در خاندان جعفر (امام صادق) بود و من در این زمان، نزد ابی یعلی حمزه حسینی مصحفی را دیدم که به خط علی بن ابی طالب بود و چند ورق آن افتاده بود. این مصحف را فرزندان (امام) حسن از همدیگر به ارث برده اند (ابن ندیم، الفهرست، ص30).

ب) کتاب علی علیه السلام

به حضرت علی علیه السلام کتابی (صحیفه ای) منتسب است که املای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و خط امام علیه السلام بوده (نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص360؛ صفار، بصائرالدرجات، ص162؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج26، ص22؛ کلینی، الکافی، ج6، ص349؛ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، ج2، ص306-307) و مشتمل بر احکام فقهی و نیازمندی های امت اسلام و جامعه بشری بوده است (ر.ک. میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص26-31؛ سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص24و32).

احادیث فراوانی در مجامع حدیث شیعه از متقدمان و متأخران آمده است که امامان شیعه به صراحت اشاراتی درباره کتاب علی علیه السلام یا کتب و صحف آن بزرگوار داشته اند.

ص: 72

(ر.ک. سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص2و73-76؛ معارف، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، ص36-51).

کتاب امام علی علیه السلام، که به نام های گوناگون چون: جامعه، صحیفه، کتاب رسول الله و کتاب امیرالمؤمنین خوانده شده (امین عاملی، أعیان الشیعة، ج1، ص338) دارای ویژگی های جامعیت، جاودانگی و از اسرار امامت بوده است (ر.ک: سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، ص31-42). امامان معصوم علیهم السلام به آن اهمیت فراوانی می دادند و با سایر مواریث امامت، از امامی به امام دیگر منتقل می شده (حسینی جلالی، تدوین السنةالشریفة، ص62-63) و دارابودن آن را از شرایط امام می دانستند (ر.ک: سجادی زاده، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، مقدمه).

ج) نهج البلاغه

مهم ترین اثر منتسب به امام علی علیه السلام، نهج البلاغه (نهج البلاغه، یعنی راه روشن بلاغت، عنوانی است که سیدرضی برگزیده است. وی در وجه تسمیه آن نوشته است: «پس از تمام شدن کتاب، چنین دیدم که نامش را «نهج البلاغه» بگذارم؛ زیرا این کتاب درهای بلاغت را به روی بیننده خود می گشاید و خواسته هایش را به او نزدیک تر می سازد. هم دانشمند و هم دانشجو را بدان نیاز است، و هم مطلوب سخنور و پارسا در آن هست» (شریف رضی، نهج البلاغه، مقدمه، ص29)) است که محمدبن حسین موسوی معروف به «سیدرضی» در 400 هجری، با جمع آوری خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار حضرت، به تألیف آن پرداخت. بسیاری از محتویات نهج البلاغه در منابع پیشین آمده است که به برخی منابع در خود نهج البلاغه هم اشاره شده است. نکته مهم در این است که سید رضی بخش هایی از خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار آن حضرت را جمع آوری کرده است و همه آن ها نیست. چنان که در نهج البلاغه تنها 239 خطبه از امام علی علیه السلام نقل شده است، درحالی که مسعودی، که تقریباً صدسال پیش از سید رضی می زیسته، در مروج الذهب می نویسد: آن چه مردم از خطبه های علی به خاطر سپرده اند، بالغ بر چهارصد و هشتاد و

ص: 73

چند خطبه می شود که فی البداهه یاد می کرد و مردم آن را به حفظ و ثبت از هم می گرفتند (مسعودی، مروج الذهب، ج1، ص778).

د) کتاب الدیات

این متن منسوب به امام علی علیه السلام، درباره دیه نفس یا اعضای بدن، براساس دستورالعملی است که ایشان به عنوان رهنمود برای عمال خویش فرستاده بود (ر.ک. مدرسی طباطبائی، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص36).

ه- ) مسند

مسند، مجموعه احادیثی است که براساس راوی اول تدوین شده، برخلاف روش شایع تری که به صورت موضوعی به تدوین اخبار و احادیث پرداخته می شد. افزون بر خطبه ها و نامه ها و گفته های امام علی علیه السلام، که گزیده

آن ها در نهج البلاغه گرد آمده، سخنان حضرت درباره فقه و اخلاق و عقاید در آثاری به نام مسند علی علیه السلام گرد آمده است که در آن روایاتِ نقل شده از امام علی علیه السلام و مشتمل بر احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و افعال ایشان آمده است (ر.ک. همان، ص39).

و) کتاب السنن و الاحکام و القضایا

کتاب مزبور شامل قوانینی در موضوع «قضاوت» و در بردارنده احکام فقهی در ابواب متعدد است که راویانی مانند عبیدالله بن ابی رافع و محمدبن قیس بَجَلی آن را روایت کرده اند (فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص6؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص283؛ یوسفی غروی، آشنایی با منابع تاریخ اسلام و تاریخ تشیع و روش نقد اخبار، ص21؛ برای آگاهی بیشتر از راویان این کتاب ر.ک. «عبیدالله بن ابی رافع و کتاب السنن و الأحکام و القضایا»، ص105-130).

به نقل برخی منابع، حضرت علی علیه السلام آیین نامه ای نیز برای قضاوت تدوین کرده بود که در آن صلاحیت های قضایی قضات و از جمله شیوه تشکیل دستگاه قضایی در

ص: 74

سرزمین های اسلامی را تبیین کرده بود. این از کهن ترین آیین نامه های قضایی به شمار می رود (عالیة، علم القانون و الفقه الإسلامی، ص320). ابن ملیکه (متوفای 117ق) (ذهبی درباره وی می نویسد: «ابوبکر/ابومحمد عبدالله بن عبیدالله بن ابی ملیکة القرشی، التیمی، المکی، امام، حجت، حافظ [حدیث] و فقیه توانمند بود. او سی تن از صحابه را درک کرد. ابن زبیر او را به قضاوت گمارد» (ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج5، ص88)) می گوید: «در نامه ای به ابن عباس از او درخواست کردم که برایم نامه ای بنویسد...، ابن عباس گفت که قضای علی - رضی الله عنه - را بیاورند. سپس شروع کرد به نوشتن مطالبی از آن...» (مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج1، ص24). این نشان می دهد که مسائل و قضاوت های آن حضرت در کتابی جمع آوری شده و در محافل علمی آن دوران، مورد مراجعه فقها بوده است.

کتاب أقضیة علی علیه السلام، کتابی است حاوی دستورات قضایی حضرت علی علیه السلام که به احتمال برخی نوشته اصبغ بن نباته بوده است؛ گفته می شود این کتاب مبنای عمل اهل بیت^ بوده است (ضاهر، أقضیة الخلیفة الراشد، علی بن ابی طالب، ص98). ابن قیم در کتاب خود الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، در موارد بسیاری قضاوت های حضرت علی علیه السلام را نقل می کند و به دانش فراوان و بی مانند حضرت استناد می کند، علاوه بر این در چند مورد، با این عبارت که «در کتاب أقضیة علی، دیدم که ...» به بیان قضاوت های حضرت علی علیه السلام می پردازد (ر.ک: ابن قیم الجوزیة، الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، ص45و54و176).

3. پایه گذاری علوم اسلامی

اشاره

چنان که جرج جرداق نوشته: علی بن ابی طالب قطب اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، دانشی در عرب وجود ندارد، مگر آن که اساسش را علی پایه گذاری کرده یا در وضع آن، سهیم و شریک بوده است (جرداق، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی،

ص: 75

ص165). برهمین اساس، خواجه نصیرالدین طوسی در تجریدالإعتقاد می نویسد: همه فضلا در همه علوم به علی علیه السلام استناد می کردند (طوسی، تجریدالإعتقاد، ص266؛ هم چنین ر.ک. قوشچی، شرح تجریدالإعتقاد، ص377).

الف) علم فقه و حقوق

علمای شیعه و اهل سنت روایت کرده اند که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد علی علیه السلام فرمود: «أَقْضَاکُمْ عَلِیٌّ» (الطبری، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج3، ص167؛ احمدبن حنبل، المسند، ج1، ص83و111؛ طوسی، تجرید الإعتقاد، ص266؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص1؛ امینی، الغدیر، ج3، ص140-141). عبداللَّه بن مسعود گوید: ما در صحبت هایی که با هم داشتیم می گفتیم که داناترین اهل مدینه به امر قضاء علی بن ابی طالب علیه السلام است (ابن اثیر، أسدالغابة، ج4، ص22؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1103). از خود امام نیز روایتی است که می فرمود: به خدا سوگند اگر تکیه گاه (کرسی قضاوت) برایم فراهم شود، در میان اهل تورات طبق توراتشان و اهل زبور براساس زبورشان، اهل انجیل موافق انجیلشان و اهل قرآن به قرآنشان حکم می کردم (قوشچی، شرح تجریدالإعتقاد، ص377). و قضا به معنای فقه است، بنابراین، فقیه ترین آن ها علی علیه السلام بوده است (العزیزی، الإمام علی أسد الإسلام وقدیسه، ص75). برهمین اساس، فقهای صحابه، مانند عبداللَّه بن عباس، از علی علیه السلام علم فقه را گرفته اند (مجلسی، بحارالأنوار، ج41، ص141. نویسنده نامعلوم أخبار الدولة العباسیة در ذکر علم عبدالله بن عباس از کسب علم و شاگردی ابن عباس در محضر امام علی سخن رانده است (مجهول، أخبار الدولة العباسیة، ص28). ابن عباس می گوید: «هرگاه چیزی برای ما از علی علیه السلام ثابت می شد، به سخن دیگری عدول نمی کردیم» (ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج3، ص1104؛ النووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ج1، ص317)).

از عمربن خطاب نقل است که می گفت: «لَایفْتینَّ أَحَدٌ فِی الْمَسْجِدِ وَ عَلِیٌّ حَاضِرٌ» (امینی، الغدیر، ج3، ص98). وقتی علی علیه السلام در مسجد حاضر است، هیچ کس حق فتوا دادن را

ص: 76

ندارد. به نقل منابع، عمر بر بالای منبر با تعبیر «أقضانا علی» حضرت علی علیه السلام را در امر قضاوت برتر از همه صحابه می داند (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص339؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1104). چنین اذعان هایی از سوی عمر بیانگر این است که تنها مرجع علوم فقهی و معارف اسلامی در بین بزرگان صحابه، حضرت علی علیه السلام بوده است. ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه می نویسد:

«از جمله علوم، علم فقه است که امام علی علیه السلام اصل و اساس آن بوده است و هر صاحب فقهی در اسلام از فقه او بهره برده و به او منتهی می شود. اصحاب ابی حنیفه مانند ابی یوسف و محمّد و امثال آن دو فقه را از ابی حنیفه گرفته اند. شافعی از محمّدبن حسن گرفته است که فقه او نیز به ابی حنیفه برمی گردد و هم چنین احمدبن حنبل که نزد شافعی تعلیم دیده است، علوم فقهی اش باز هم به ابی حنیفه برمی گردد و ابوحنیفه از جعفربن محمد علیه السلام و جعفر از پدرش که نهایت امر به خود علی علیه السلام می رسد، آموخته است. و امّا مالک بن انس این علم را از ربیعه و ربیعه از عکرمه و عکرمه از عبداللَّه بن عباس و عبداللَّه بن عباس از علی علیه السلام گرفته است و اگر فقه شافعی را از مالک بدانیم، باز هم نتیجه این خواهد شد که منبع اصلی فقه شافعی علی علیه السلام است. در هر حال این فقهای چهارگانه که صاحب مذاهب چهارگانه اهل سنت می باشند، آبشخور علوم فقهی شان به کوثر زلال علم امام علی علیه السلام منتهی می شود. و امّا منبع و مرجع فقه شیعه پر واضح و مسلّم است» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص17).

ب) علم تفسیر

از جمله علوم دیگری که علی علیه السلام سرآغاز آن بود، علم تفسیر قرآن است. وی نخستین کسی بود که پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) به تفسیر قرآن پرداخت و لقب «صدرالمفسرین» شایسته ایشان است (سیوطی، الإتقان، ج4، ص233؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص316- 318).

ص: 77

پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) حقایق بی کران قرآن در اختیار علی علیه السلام بود و دیگران برای تفسیر قرآن به علی علیه السلام رجوع می کردند. بزرگ ترین مفسران صحابه پس از حضرت علی علیه السلام مانند ابن عباس، ابن مسعود و اُبیّ بن کعب نیز به علم امام علی علیه السلام در زمینه تفسیر اعتراف کرده، دانش خود را وام دار ایشان می دانند (ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج1، ص60 -62).

روایات فراوانی در منابع متعدد، هم چون: الإتقان، مجمع البیان، بحارالأنوار، التفسیر و المفسرون و ... درباره علم و آگاهی بی نظیر علی علیه السلام از تفسیر قرآن، آگاهی از ظاهر و باطن آیات، شأن نزول و محل نزول آیات و ... آمده است (حجتی، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص82 -86). سلیم بن قیس گوید: امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: خدای را سوگند هیچ آیه ای بر پیامبر در شب و روز و آسمان و زمین و دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ و دشت و کوه و روشنایی و ظلمت نازل نشد، جز آن که آن را برای من خواند و تأویل و تفسیر و محکم و متشابه آن را به من آموخت و من آن را نوشتم (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص139). پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با وصف همراهی امام علی علیه السلام و قرآن، شایسته ترین تعبیر را درباره علم امام علی علیه السلام به قرآن وصف کرده، فرموده است: «علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ» (الإربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج1، ص142).

غالب بزرگان صحابه در فهم مسائل پیچیده و مشکلات به علی علیه السلام مراجعه می کردند، زیرا به اتفاق همه صحابه (کسانی چون عبدالله بن عباس، عبدالله بن مسعود، ابیّ ابن کعب و زیدبن ثابت از این جمله اند و همگی به پیشگام بودن امام علی علیه السلام در این عرصه اعتراف دارند.) و کلّیه محقّقان اسلامی، علی عالم ترین اصحاب پیغمبر در فهم قرآن بوده است، چون افزون بر فتوی بر طبق کتاب خدا، به اسرار و رموز و تأویل آن آگاه و اعلمیت او در این مسائل و هرگونه مطالب، محرز بوده است (حجتی، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، ص84). به اذعان قاطبه دانشمندان مسلمان، ابن عباس مهم ترین مفسر قرآن در میان اصحاب پیامبر بود؛ ابن سعد در روایاتی از قول دانشمندان گذشته او را «ترجمان القرآن» خوانده است (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338). ازاین رو، وقتی به کتاب های

ص: 78

تفسیری نگاه می کنیم، بیشتر روایات تفسیری از قول عبدالله عباس نقل شده است؛ با این حال، او شاگرد و همنشین امیرمؤمنان علیه السلام بوده است. خود او نیز اعتراف کرده است که «بیشتر آن چه در تفسیر فرا گرفته ام از علی بن ابی طالب علیه السلام است.» حتی هنگامی که از او پرسیدند: علم تو در مقایسه با علم پسر عمویت چگونه است؟ گفت: «علم من در مقابل او، مانند قطره ای است از دریای بی کران» (ابن طاووس، سعد السعود للنفوس منضود، ص285).

ج) علم نحو

از دیگر علومی که امام علی علیه السلام پایه گذار آن بود، علم نحو و قواعد عربی را می توان نام برد (همایی، تاریخ علوم اسلامی (تقریرات استاد علامه جلال الدین همایی)، ص6). به نقل ابن ابی الحدید «همه مردم نیک می دانند که علی علیه السلام کسی بود که علم نحو را بنیان نهاد و جوامع و اصول آن را بر ابوالاسود دوئلی املا فرمود» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص6).

پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به دلیل گسترش قلمرو حکومت اسلامی و اختلاط اعراب با ملت های دیگر، گاه کلماتی برخلاف قاعده صحیح بر زبان اعراب جاری می شد. ابوالاسود دوئلی (وفات 69ق) این مطلب را بر حضرت علی علیه السلام عرضه کرد و این جریان باعث تدوین علم نحو شد (اصفهانی، الأغانی، ج12، ص299؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج4، ص84؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص213؛ صدر، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، ص40؛ معارف، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، ص465). دلیل نامگذاری این علم به «نحو» این است که وقتی امیرالمؤمنین علیه السلام قواعد آن را به ابوالاسود دوئلی آموخت، به او فرمود: «اُنحُ علی هذا»؛ «به این روش برو.» ابن ندیم می نویسد: علم نحو را از آن رو بدین اسم نامیده اند که علی علیه السلام از ابوالاسود دوئلی، که آن حضرت اصول و قواعد نحو را به او آموخته بود، درخواست که به نحو آن چه او تاسیس کرده، چیزی درست کند و بنویسد. به هر روی، چون ابوالاسود در رقعه ای چند قائده ای به هم رساند، امام به او فرمود: «ما احسن هذا النحو؛ چقدر این شیوه پسندیده است.» از آن رو این دانش نحو نام گرفت (ابن ندیم، الفهرست، ص46).

ص: 79

د) علم کلام

عصر رسالت نخستین مرحله ای بود که دانش کلام ظهور کرد و دلیل آن نیز روایاتی بود که از حضرت رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) در باب توضیح و دفاع از عقاید دینی وجود داشت. مرحله دوم این دانش بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آغاز شد که بحث های کلامی به صورت آموزش، مناظره و مجادله، پرسش و پاسخ بود. حضرت علی علیه السلام نخستین کسی بود که در سخنانش به عمده مسائل کلامی چون توحید، صفات خدا قضا و قدر، جبر واختیار و... پرداخته است (محرمی، امامان و علوم اسلامی، ص244). آن حضرت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مهم ترین مدافع فکری و عقیدتی اسلام بود، همواره در مقابل اهل کتاب از اسلام دفاع می کرد و به پرسش ها و شبهه های آنان پاسخ می گفت (مطهری، سیری در نهج البلاغه، همان، ص47).

عبدالقاهر بغدادی می نویسد: نخستین متکلم اهل سنت از صحابه علی بن ابی طالب است؛ به سبب مناظره اش با خوارج در مسائل وعد و وعید و مناظره اش با قدریه درباره قضا، قدر، مشیت و استطاعت... قدریه ادعا کرده اند علی علیه السلام از آن هاست و رهبر آنان واصل بن عطا، مذهبش را از محمد و عبدالله پسران علی گرفته است (بغدادی، اصول الدین، ص321). در پاسخ برخی که کلام شیعی را متأثر از کلام اعتزالی می دانند، باید گفت حضرت علی علیه السلام، و شیعیانی چون رشید هجری، کمیل، میثم تمّار در بحث های کلامی پیشینه ای قدیم تر از اهل سنت دارند؛ چرا که معتزله در آغاز قرن دوم هجری در بصره و اشاعره در نیمه دوم قرن سوم هجری ظهور کرد، حال آن که پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در سال دهم هجرت، مباحث کلامی از سوی امیرمؤمنان علیه السلام و تابعان او در میان مسلمانان رایج گشته بود. علی علیه السلام پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) این وجه از تفکر یا شاخه ای از علوم را بنیاد نهاده و توسعه داده و تعمیق بخشید. ازهمین رو به عنوان نخستین متکلم اسلامی شهرت یافته است (امین عاملی، اعیان الشیعة، ج1، ص190؛ کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص341؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص17؛ نعمه، فلاسفة الشیعة، ص43).

ص: 80

ه- ) علم قرائت

امام علی علیه السلام یکی از بهترین و باسابقه ترین قاریان قرآن بود (مجلسی، بحارالأنوار، ج40، ص41؛ تقی زاده داوری، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، ص3؛ رستمی، شیعه و قرآن، ص238). چنان که ذهبی نام و شرح حال آن حضرت را در ردیف قاریان طبقه اول ثبت کرده است (ذهبی، معرفة الکبار القراء علی الطبقات والأعصار، ص30). هم چنین شماری از مؤلفان درباره قرءات قرآنی گفته اند که قرائت حفص از عاصم (یکی از قرّاء سبعه) که از اعصار نخستین اسلامی قرائت رایج قرآن بوده، درواقع قرائت امام علی علیه السلام است که عاصم بن بهدله از ابوعبدالرحمن سُلَمی و سلمی از امام علی علیه السلام فراگرفته بود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص18؛ ابن ندیم، الفهرست، ص35؛ معرفت، التمهید فی علوم القرآن، ج2، ص232). هرچند برخی شیعیان قرائت عاصم را به عنوان قرائت امام علی علیه السلام به رسمیت نمی شناسند (ر.ک: مدرسی طباطبائی، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ص24-25). یک دانشمند سنی به نام ابوطاهر عبدالواحدبن عمر بغدادی بزّاز کتابی درباره قرائت امام علی علیه السلام نوشته بود (نجاشی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، ص247).

4. مرکزیت علمی کوفه و تربیت شاگردان

کوفه از مراکز علمی تأثیرگذار و از نخستین محافل آموزش مسائل دینی و ادبی در تاریخ متقدم اسلامی است (غنیمه، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ص384) که آموزه های امام علی علیه السلام و ابن مسعود پایه نخستین این آموزش ها بوده است (خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص334). ابن مسعود نخستین معلم کوفه بود که به مردم قرآن آموخت (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج3، ص218). براین اساس، محققان اهل سنت معتقدند ابن مسعود مؤسس مدرسه علمی کوفه است (ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج1، ص59). با این نقش علمی ای که ابن مسعود در کوفه داشت؛ همواره

ص: 81

خود را در مقابل علی علیه السلام و علم وی خاضع نشان می داد (ر.ک. الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج2، ص338؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص400- 401و408؛ شوشتری، إحقاق الحق، ج17، ص425؛ ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، ص45؛ الطبری، ریاض النضرة فی مناقب العشرة، ج3، ص200؛ الإربلی، کشف الغمة فی معرفةالائمة، ج1، ص106و132).

یک از اقدامات اساسی تربیت شاگردانی بود که معارف ناب اسلامی را از راه نقل حدیث و ایراد خطابه و برپایی حلقه های درس در میان مردم گستراندند (شمس الدین، حرکةالتاریخ عندالإمام علی علیه السلام، ص50). امام علی علیه السلام چون ابوالأسود دوئلی، علی بن ابی رافع (علی ابن ابی رافع مهردار و مسئول بیت المال امام علی بود (ر.ک. داداش نژاد، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، ص34).) عبیدالله بن ابی رافع (عبیدالله بن ابی رافع صحابی مشهور و کاتب امام علی علیه السلام و از کارگزاران حکومتی ایشان بود (الإصبهانی، الطبقات الکبری، ج4، ص74؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص183؛ داداش نژاد، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، ص21).)، سلمان فارسی و حارث همدانی (ر.ک. کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص322). کوفه را به مرکز علمی تبدیل کرد و مکتب علمی کوفه را بنا نهاد (در این زمینه ر.ک. «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، ص7-28). هم چنین موقعیت جغرافیایی کوفه سبب شد در کنار سایر شهرهای عراق، مأمنی برای جذب متفکران نبطی، سریانی، ایرانی شود (محرمی، نقش امامان شیعه در شکل گیری و گسترش تمدن اسلامی، ص225).

5. رهنمودهای علمی و ترویج خردگرایی

الف) ترویج علم در جامعه

حرکت به سوی علم و عقلانیت، حرکت به سمت کمال مطلق است. انسان ها به اندازه بزرگی آرمانی که دارند، پیشرفت می کنند و راه رسیدن به آرمان بزرگ اسلامی از طریق عقل

ص: 82

و علم میسر می شود. هرچه انسان آگاهی بیشتری به حقایق و علوم داشته باشد، از ناآگاهی دیگران بیشتر رنج می برد؛ علی علیه السلام از جمله این انسان هاست. او که در علم و خرد، انسان بی همتاست، بر ناآگاهی افراد نادان شورید و با اندیشه های متعالی خود تحولی نوین در حیطه دانش و علم افزایی بشر پدید آورد و در این راه دیگران را به پیروی از خود فراخواند. ایشان علم را سلطان و عامل پیش برندگی و پیش روندگی جامعه می داند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص319).

یکی از اقدامات مهم حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام ایجاد یک بینش مبتنی بر علم در بین عموم مردم بود؛ اهمیت این موضوع را در این جمله امام علی علیه السلام خطاب به یکی از یاران با وفای خویش، کمیل بن زیاد نخعی، می توان فهمید:

«یا کُمَیلُ، الْعِلْمُ خَیرٌ مِنَ الْمَالِ، الْعِلْمُ یحْرُسُکَ وَأَنْتَ تَحْرُسُ الْمَالَ، وَالْمَالُ تَنْقُصُهُ النَّفَقَةُ وَ الْعِلْمُ یزْکُوا عَلَی الْإِنْفَاقِ، وَصَنِیعُ الْمَالِ یزُولُ بِزَوَالِهِ»؛ «(کمیل بن زیاد گوید: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام دستم را بگرفت و مرا به طرف بیابان برد، چون به صحرا رسید، آهی از صمیم جان برکشید و گفت:)؛ ای کمیل! دانش بهتر از مال است، زیرا علم، نگهبان تو است و مال را تو باید نگهبان باشی، مال با بخشش کاستی پذیرد، امّا علم با بخشش فزونی گیرد و مقام و شخصیتی که با مال به دست آمده با نابودی مال، نابود می گردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 147، ص660. برای توضیح بیشتر ر.ک. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص122؛ العاملی، منیةالمرید، ص76-77).

حضرت بر این عقیده است که کارها در سطح فردی و جمعی باید دارای مبنای علمی بوده و از یک شناخت عمیق علمی نشئت گرفته باشد؛ در غیر این صورت، آن کار موجب گمراهی می شود (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص239). در جای دیگر همین مفهوم را قابل درک تر و ملموس تر برای مردم بیان کرده تا بفهماند که علم باید با زندگی آنان عجین گردد و این که انسان در تمام مراحل زندگی به شدت به آن ها نیازمند است؛ امام علی علیه السلام علم را چراغ عقل می داند و می فرماید: «تعجب می کنم که مردم وقتی

ص: 83

شب غذایی جلوشان می گذارند چراغ روشن می کنند تا ببیند چه چیزی در شکم خود داخل می کنند، ولی به غذای روح اهتمام نمی ورزند به این که به وسیله علم چراغ خردهایشان را روشن کنند، تا از پیامدهای جهالت در امان بوده و اعمال و اعتقاداتشان از گناهان مصون بماند.» (شیخ الإسلامی، هدایة العلم فی تنظیم غررالحکم، ص422).

ب) تعلیم و تعلّم

خداوند سبحان پیش از آن که از جاهلان پیمان تعلم بگیرد، از اهل علم تعهد تعلیم اخذ کرده: «مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی أَهْلِ الْجَهْلِ أَنْ یتَعَلَّمُوا، حَتَّی أَخَذَ عَلَی أَهْلِ الْعِلْمِ أَنْ یعَلِّمُوا»؛ «خدا از مردم نادان عهد نگرفت که بیاموزند تا آن که از دانایان عهد گرفت که آموزش دهند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 478، ص743)، و دانش آن ها را دِینی برعهده آنان قرار داده است که باید ادا گردد: «مَعْرِفَةُ الْعِلْمِ دِینٌ یدَانُ بِهِ، بِهِ یکْسِبُ اَلْإِنْسَانُ اَلطَّاعَةَ فِی حَیاتِهِ»؛ «شناخت علم راستین (علم الهی) آیینی است که با آن پاداش داده می شود و انسان در دوران زندگی با آن خدا را اطاعت می کند.» (شریف رضی، همان، حکمت 147، ص661).

از این رو، امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از وظایف اصلی کارگزاران دستگاه حکومتی خویش (قُثَم بن عباس در مکه) را تعلیم جاهلان می داند: «وَعَلِّمِ الْجَاهِلَ»؛ «ناآگاه را آموزش ده.» (شریف رضی، همان، نامه 67، ص609). در این صورت جاهل متعلم نظیر عالم خواهد بود: «سَلْ تَفَقُّهاً، وَلَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً، فَإِنَّ الْجَاهِلَ الْمُتَعَلِّمَ شَبِیهٌ بِالْعَالِمِ»؛ «برای فهمیدن بپرس، نه برای آزاردادن که نادانِ آموزش گیرنده، همانند داناست.» (شریف رضی، همان، حکمت 320، ص707).

حضرت به جابربن عبدالله انصاری نیز می فرماید: «یا جَابِرُ، قِوَامُ الدِّینِ وَ الدُّنْیا بِأَرْبَعَةٍ، عَالِمٍ مُسْتَعْمِلٍ عِلْمَهُ، وَجَاهِلٍ لَا یسْتَنْکِفُ أَنْ یتَعَلَّمَ، وَجَوَادٍ لَا یبْخَلُ بِمَعْرُوفِهِ، وَفَقِیرٍ لَا یبِیعُ آخِرَتَهُ بِدُنْیاهُ»؛ «ای جابر! استواری دین و دنیا به چهار چیز است: عالمی که به علم خود عمل کند و جاهلی که از آموختن سرباز نزند، بخشنده ای که در بخشش بخل نورزد و فقیری که آخرت را به دنیا نفروشد.» (شریف رضی، همان، حکمت 372، ص719).

ظرف دانش، جان مجرد انسانی است که با افزایش مظروف، گنجایش آن افزوده

ص: 84

می گردد: «کُلُّ وِعَاءٍ یضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ، إِلَّا وِعَاءَ الْعِلْمِ فَإِنَّهُ یتَّسِعُ بِهِ»؛ «هر ظرفی با ریختن چیزی در آن پر می شود، جز ظرف دانش که هرچه در آن جای دهی، وسعتش بیشتر می شود.» (شریف رضی، همان، حکمت 205، ص673). لذا طبق فرمایش پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، طلب علم محدود به هیچ زمانی نخواهد بود: «أُطلُبُوا العِلمَ مِنَ المَهدِ إِلَی اللَحدِ» (پاینده، نهج الفصاحه، ح327، ص64). چه این که منحصر به هیچ زمینی نخواهد بود: «أُطلُبُوا العِلمَ وَلَو بِالصیّنِ» (پاینده، همان، ح324).

حضرت در تشویق تعلم می فرماید: «فَبَادِرُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِ تَصْوِیحِ نَبْتِهِ، وَمِنْ قَبْلِ أَنْ تُشْغَلُوا بَأَنْفُسِکُمْ عَنْ مُسْتَثَارِ الْعِلْمِ مِنْ عِنْدِ أَهْلِهِ»؛ «به سوی کشتزارهای دانش بشتابید، پیش از آن که بوته آن خشک شود و پیش از آن که به خود بپردازید و فرصت گرفتن علم از منبع و اهل آن را از دست دهید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 105، ص195).

مسئله تعلیم و تعلم چنان ارزشی نزد امیرالمؤمنین علیه السلام داشت که افزون بر سفارش به دیگران، خود نیز مجلس درس داشت. امام باقر علیه السلام می فرماید: هنگامی که علی علیه السلام نماز صبح را به جا می آورد، تا طلوع خورشید در حال تعقیب نماز بود؛ هنگام طلوع خورشید تهی دستان و مستمندان و دیگر قشرهای مردم نزد او جمع می شدند و او به آنان دین شناسی و قرآن می آموخت و در ساعتی خاص از این جلسه برمی خاست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص109).

ج) ارج نهادن به مقام دانشمندان

علی علیه السلام در بیان شیوایی در مورد مقام دانشمندان می فرماید:

«یا کُمَیلَ، هَلَکَ خُزَّانُ اْلأَمْوَالِ وَهُمْ أَحْیاءٌ وَالْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَابَقِیَ الدَّهْرُ. أَعْیانُهُمْ مَفْقُودَةٌ، وَأَمْثَالُهُمْ فِی الْقُلُوبِ مَوْجُودَةٌ....»؛ «ای کمیل! مال اندوزان اگرچه به ظاهر در قید حیاتند، امّا در واقع مرده هستند، و دانشمندان تا روزگار پابرجاست، باقی و پایدار هستند، گرچه وجود ظاهری آن ها از بین رفته است، امّا نام و نشانه های آن ها در دل ها جاودانه است» (شریف رضی، همان، حکمت 147، ص661).

ص: 85

امام علی علیه السلام علما را فرمانروایان بر مردم می داند: «الْعُلَمَاءُ حُکَّامٌ عَلَی النَّاسِ» (نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 17، ص321؛ حکیمی، الحیاة، ج 2، ص449)؛ یعنی مردم باید که حکم ایشان را قبول کنند و از آن تجاوز نکنند (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص137).

امام علیه السلام در خطبه «شقشقیه» نیز در این زمینه (حق حاکمیت علما بر مردم) می فرماید: ... اگر نبود پیمانی که خداوند از علمای امت گرفته که در برابر پرخواری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند، من افسار شتر خلافت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می نمودم و پایان آن را با جام آغازش سیراب می کردم؛ آن وقت (خوب) می فهمیدید که دنیای شما در نظر من از آب بینی بز بی ارزش تر است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3، ص48).

امام علی علیه السلام در منشور حکومتی اش (نامه مالک اشتر) (از معروف ترین نامه های حضرت، نامه 53 نهج البلاغه ایشان خطاب به مالک اشتر است که می توان آن را منشور حکومتی ایشان دانست. جرج جرداق مسیحی، در کتاب امام علی علیه السلام؛ صدای عدالت انسانی، با مقایسه بین منشور مالک اشتر و منشور سازمان ملل، از چهار جهت، اوّلی را بر دیگری برتری داده است: یکی این که حضرت علی علیه السلام منشور خود را در بیش از هزارسال پیش نوشته است، زمانی که هنوز علم و دانش این اندازه وسعت پیدا نکرده بود؛ دوم این که علی علیه السلام آن را به تنهایی نوشت، ولی وقتی که خواستند منشور سازمان ملل را بنویسند، آرای متفکرین و نویسندگانِ سراسر دنیا را جمع کردند و بعد از حک و اصلاح و آن هم در عرض چندسال منشور موردنظر را نوشتند؛ سوم این که علی علیه السلام منّتی بر سر مردم نگذاشت و منشور را نوشت و آن را با کمال تواضع در اختیار مالک اشتر گذارد، ولی نویسندگان منشور سازمان ملل، همه مردم را وام دار خود دانسته و می دانند؛ و بالاخره چهارم و مهم تر از همه این که حضرت علی علیه السلام این را نوشت و تا آخرین قطره خون به پای آن ایستاد و عمل کرد، ولی هنوز مرکب منشور سازمان ملل خشک نشده بود که همان نویسندگان و پشتیبانان آن ها

ص: 86

خون ها ریختند و فسادها برانگیختند)، در بیان لزوم مشورت با دانشمندان به مالک می فرماید: «وَأَکْثِرْ مُدَارَسَةَ الَعُلَمَاءِ، وَمُنَاقَشَةَ الْحُکَمَاءِ، فِی تَثْبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أَمْرُ بِلاَدِکَ، وَإِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَکَ»؛ «با دانشمندان، فراوان گفت وگو کن و با حکیمان فراوان بحث کن، که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت.» (شریف رضی، نامه53، ص573).

د) خردورزی

اگر کسی خواهان آن است که به جنبه عقلانیت و خردمحوری مکتب اهل بیت علیهم السلام آگاه شود و نقش آفرینی آن ها در تمدن اسلامی در حوزه خردگرایی را مرور کند، کافی است که به خطبه ها و سخنان توحیدی و آموزه های خداشناسی و هستی شناسی و معرفت شناسی امام علی علیه السلام در نهج البلاغه آگاه شود، نکته مهمی که در سخنان و خطبه های امیر خردمندان علی علیه السلام جلوه ای ویژه دارد و بیانگر عقلانیت ژرف ایشان است.

در سخنان گهربار ایشان، از عقل، به منشأ شرافت و شخصیت انسانی، زیور و زینت آدمی، ریشه و سرچشمه همه خوبی ها، عامل سعادت انسانی، ابزار و سلاح همه کارها، درمان و علاج ناکامی ها، حیات و زندگی روح، اصل و ریشه دانش و انگیزه فهم و درک انسان و در یک جمله سرچشمه ادب و دین داری و تعهد و ایمان یاد شده است (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص210). تمام این تجلیل ها از عقل، نشانه ارج و عظمتی است که آن حضرت برای به کارگیری آن در حیات و زندگی انسان ها قائل است.

تمام تلاش امام علی علیه السلام این بود که انسان ها را آگاه نموده و خرد خفته آنان را بیدار کرده و آن را بر تفکرات و اعمال انسان حاکم قرار دهد و یکی از امتیازهای برجسته حکومت علوی، اهمیت دادن به خردگرایی در موضوعات عقیدتی و شناخت وظایف و تکالیف است. از این رو، گفتار و کردار امیرمؤمنان علیه السلام از مهم ترین منابع ناب است که همگان را به تفکر و پیشه ساختن بینش فرمان می دهد (کاشفی، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، ص316).

ص: 87

نتیجه

امام علی علیه السلام از چنان مرتبه علمی بهره مند است که دوست و دشمن به شخصیت علمی ایشان اعتراف کرده اند. هرچند گستره علم امام علی علیه السلام قابل احصا نیست، لکن از میان سخنان ایشان، که به مناسبت های مختلف فرموده است، می توان به علوم جامع نزد ایشان پی برد.

امام علی علیه السلام جزء نخستین گردآورندگان و مؤلفان علوم اسلامی محسوب می شود و آثار بسیاری به ایشان منسوب است. کتاب هایی را که به حضرت نسبت داده اند، برخی نگارش خودشان بوده و برخی را از سخنان ایشان گردآوری نموده اند و برخی را هم آن حضرت املاء کرده و دیگران نوشته اند. مصحف، کتاب علی، مسند، نهج البلاغه، احکام الدیات و کتاب السنن الأحکام و القضایا از آثار منتسب به امام علی علیه السلام است.

علی علیه السلام در پایه گذاری برخی از علوم نیز نقش اساسی داشته است که علم فقه، تفسیر، کلام، نحو و قرائت از آن جمله اند. در کنار این، امام علی علیه السلام با رویکرد علمی و تربیت شاگردانی چون ابوالأسود دوئلی، علی بن ابی رافع، عبیدالله بن ابی رافع، سلمان فارسی و حارث همدانی، کوفه را به مرکز علمی تبدیل کرد و مکتب علمی کوفه را بنا نهاد.

رهنمودهای علمی امام علی علیه السلام و توجه به تعلیم و تعلم، ارج قائل شدن به مقام شامخ دانشمندان و ترویج خردگرایی از امتیازهای برجسته حکومت علوی است که در گسترش علم و دانش و شکل گیری تمدن اسلامی بسیار تأثیرگذار بوده است.

ص: 88

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابطحی، سیدعبدالحمید، «جایگاه امام علی علیه السلام در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول»، فصلنامه فرهنگ و تمدن اسلامی، سال چهارم، ش 10، بهار 1392، ص 7- 28.

2. ابن تیمیة، احمدبن عبد الحلیم، منهاج السنة النبویة، تحقیق: محمد رشاد سالم، مؤسسة قرطبة، 1406ق.

3. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله بن محمد، الإستیعاب فی معرفةالأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، 1412ق/1992م.

4. ابن عبدربّه، احمدبن محمد، العقد الفرید، قاهره، انتشارات دارالکتب العربیة.

5. ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1366ش.

6. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1385ق/ 1965م.

7. ابن اثیر، أسدالغابة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

8. ابن جوزی، سبط، تذکرة الخواص، بیروت، موسسة اهل البیت، 1401ق/1981م.

9. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین، الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق.

10. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار صادر، بی تا.

11. ابن طاووس، علی بن موسی، سعدالسعود للنفوس منضود، قم، دار الذخائر، بی تا.

12. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله بن محمد، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، مصر، مطبعة المصطفی، 1358ق.

13. ابن عساکر، علی بن حسن بن هبةالله بن عبدالله، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1417ق/1996م.

14. ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام، قم، دلیل ما، 1424ق.

15. ابن قیم الجوزیة، محمدبن أبی بکربن أیوب بن سعد شمس الدین، الطرق الحکمیة فی السیاسة الشرعیة، مکتبة دار البیان، بی تا.

ص: 89

16. ابن ندیم، محمدبن اسحاق، الفهرست، تحقیق: رضا تجدد، تهران، مولف، بی تا.

17. احمدبن حنبل، المسند، بیروت، دارصادر، 1969م.

18. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، قم، دارالحدیث، 1998م.

19. احمدی ندوشن، محمدرضا، «حیات علمی امام علی علیه السلام از منظر اندیشمندان غیرمسلمان و مستشرقان»، دوفصلنامه تاریخ در آینه پژوهش، سال هشتم، ش 3، پائیز و زمستان 1390، ص49-70.

20. الإربلی، ابی الحسن علی بن عیسی بن ابی الفتح، کشف الغمّة فی معرفةالأئمة، بیروت، دارالکتاب الاسلامی، بی تا.

21. استادان دانشکده علوم حدیث، مباحث مقدمی علوم حدیث، قم، موسسه علمی و فرهنگی دارالحدیث، 1390ش.

22. الإصبهانی، احمدبن عبدالله، حلیة الأولیاء و طبقات الأصفیاء، بیروت، دارالکتاب العربی، 1405ق.

23. اصفهانی، ابوالفرج، الأغانی، بیروت، موسسة جمال للطباعه و النشر، بی تا.

24. امین عاملی، سیدمحسن، أعیان الشیعة، دمشق، ابن زیدون، 1363ق.

25. امینی نجفی، عبدالحسین احمد، الغدیر فی الکتاب و السنة و الأدب، قم، تحقیق مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، 1416ق/1995م.

26. آقابزرگ تهرانی، محمدرضا حکیمی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، بی تا.

27. بغدادی، عبدالقاهر، أصول الدین، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1423ق.

28. بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، أنساب الأشراف، تحقیق: شیخ محمدباقر محمودی، بیروت، موسسة الأعلمی للمطبوعات، 1974م.

29. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1354ش.

30. تقی زاده داوری، محمود، تصویر امامان شیعه در دائرةالمعارف اسلام، قم، مؤسسه شیعه شناسی، 1385ش.

31. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم ودررالکلم: مجموعه من کلمات وحکم الإمام علی علیه السلام، تصحیح: مهدی الرجالی، قم، دارالکتاب الاسلامی، 1426ق.

32. جرداق، جرج، امام علی علیه السلام صدای عدالت انسانی، ترجمه: سیدهادی خسروشاهی، قم، بوستان کتاب، 1387ش.

33. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالفکر، 1398ق/ 1978م.

ص: 90

34. حجتی، سیدمحمدباقر، پژوهشی در تاریخ قرآن کریم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1389ش.

35. حجتی، سیدمحمدباقر، سه مقاله در تاریخ تفسیر و نحو، تهران، بنیاد قرآن، 1360ش.

36. حسینی جلالی، سیدمحمدرضا، تدوین السنة الشریفة، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1376ش.

37. حسینی طهرانی، سیدمحمدحسین، امام شناسی، تهران، حکمت، 1405ق.

38. حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، قم، دلیل ما، 1385ش.

39. خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، مطبعة السعادة، 1349ق.

40. الخوارزمی، الموفق بن احمدبن محمد المکی، المناقب، تحقیق: شیخ مالک المحمودی، قم، موسسة النشر الإسلامی، 1414ق.

41. خوانساری، جمال الدین محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، تصحیح: میرجلال الدین حسینی ارموی، تهران، دانشگاه تهران، 1346ش.

42. داداش نژاد، منصور، خاندان های شیعه؛ خاندان ابورافع، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1395ش.

43. ذهبی، شمس الدین محمدبن احمد، معرفةالکبار القراء علی الطبقات و الأعصار، محمد سید جاد الحق، مصر، دارالحدیثه، بی تا.

44. ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، تحقیق: احمد الزعبی، بیروت، دارالارقم، بی تا.

45. ذهبی، شمس الدین، سیر أعلام النبلاء، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ یازدهم، 1417ق.

46. رحمتی، محمدکاظم، «عبیدالله بن ابی رافع و کتاب السنن و الأحکام و القضایا»، دوفصلنامه حدیث پژوهی، سال چهارم، ش 7، بهار و تابستان 1391، ص 105-130.

47. رستمی، علی امین، شیعه و قرآن، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی+.

48. سجادی زاده، سیدعلی، در جست وجوی کتاب امام علی علیه السلام، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1394ش.

49. السیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الإتقان فی علوم القرآن، منشورات الشریف الرضی، بیدار، عزیزی، بی تا.

50. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، به کوشش: رحاب خضری عکاوی، بیروت، موسسة عزالدین، 1992م.

51. شمس الدین، محمدمهدی، حرکت التاریخ عند الإمام علی علیه السلام، بیروت، موسسة الجامعیة للدراسات، 1985م.

ص: 91

52. شوشتری، قاضی سیدنورالله حسینی مرعشی، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، قم، مکتبه آیت الله مرعشی، 1409ق.

53. شیخ الإسلامی، سیدحسین، هدایةالعلم فی تنظیم غررالحکم، قم، موسسه انصاریان، 1371ش/1412ق.

54. صدر، سیدحسن، تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام، بی جا، الأعلمی، بی تا.

55. ضاهر، محمد فؤاد، أقضیة الخلیفة الراشد علی بن أبی طالب، محمد فؤاد ضاهر، چاپ اول، کویت، 1436ق.

56. الطبرانی، ابی القاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.

57. الطبری، محب، الریاض النضرة فی مناقب العشرة، بیروت، دارالکتب العلمیة، بی تا.

58. طوسی، خواجه نصیرالدین، تجرید الإعتقاد، تحقیق: محمدجواد الحسینی الجلالی، تهران، مرکر النشر،مکتب الإعلام الإسلامی، 1407ق.

59. طهرانی، آقابزرگ، الذریعة إلی تصانیف الشیعة، بیروت، دارالاضواء، بی تا.

60. عالیة، سمیر، علم القانون و الفقه الإسلامی، بیروت، الموسسة الجامعیة، 1416ق.

61. العاملی (شهید ثانی)، زین الدین بن علی، منیةالمرید، تحقیق: المختاری، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1409ق.

62. العاملی، سیدجعفرمرتضی، الصحیح من سیره الإمام علی علیه السلام، قم، ولاء المنتظر، 1430ق.

63. العزیزی، روکس بن زائد، الإمام علی علیه السلام أسدالإسلام و قدیسه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1399ق/1979م.

64. عظیم پور، عظیم، امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، قم، زمزم هدایت، 1384ش.

65. غنیمه، عبدالرحیم، تاریخ دانشگاه های بزرگ اسلامی، ترجمه: نورالله کسایی، تهران، دانشگاه تهران، 1364ش.

66. فروخ صفار، محمدبن الحسن، بصائرالدرجات، قم، منشورات المکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.

67. قرطبی، ابوعمر یوسف بن عبدالله نمری، جامع بیان العلم و فضله، مملکة العربیة السعودیة، دار ابن الجوزی، 1414ق.

68. قوشچی، علاءالدین علی بن محمد، شرح تجرید الإعتقاد، قم، منشورات رضی.

ص: 92

69. کاشفی، محمدرضا، «تأثیر امام علی علیه السلام بر فرهنگ و تمدن اسلامی»، دانشنامه امام علی علیه السلام، جلد یازدهم: سیره، زیرنظر: علی اکبر رشاد، تهران، مرکز نشر آثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1380ش.

70. الکلینی، ابی جعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق، الأصول من الکافی، تحقیق: علی اکبر الغفاری، بیروت، دارصعب، دارالتعارف، بی تا.

71. المتقی الهندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقول و الأفعال، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.

72. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، موسسة الوفاء، 1403ق.

73. مجهول، أخبار الدولة العباسیة، تحقیق: عبدالعزیز الدوری و عبدالجبار المطلبی، بیروت، دارالطلیعة للطباعة و النشر، 1971م.

74. محرمی، غلام حسن، امامان شیعه علیه السلام و علوم اسلامی، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1397ش.

75 محرمی، غلام حسن، نقش امامان شیعه در شکل گیری و توسعه تمدن اسلامی، قم، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1390ش.

76. محمدی ری شهری، محمد، موسوعة الإمام علی بن ابی طالب قم، دارالحدیث، 1425ق.

77. مدرسی طباطبائی، سیدحسین، میراث مکتوب شیعه از سه قرن نخستین هجری، ترجمه: سیدعلی قرائی و رسول جعفریان، قم، نشر مورخ، 1386ش.

78. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب ومعادن الجوهر، تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالفکر، 1409ق.

79. مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، قاهره: دار ابن حزم، 1429ق.

80. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، تهران، صدرا، 1380ش.

81. معارف، مجید، پژوهشی در تاریخ حدیث شیعه، تهران، موسسه فرهنگی و هنری ضریح، 1376ش.

82. معرفت، محمدهادی، التمهید فی علوم القرآن، قم، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، بی تا.

83. موسوی هندی، میرحامدحسین، عبقات الأنوار فی إمامة الأئمه الأطهار، قم، سیدالشهداء، 1404ق.

84. نجارزادگان، فتح الله، «بررسی و نقد اسناد مصحف امام علی علیه السلام در منابع فریقین»، مجله مقالات و بررسی ها، ش 68، 1379، ص 23-44.

85. نجاشی، احمدبن علی، فهرست أسماء مصنفی الشیعة (رجال نجاشی)، تحقیق: سیدموسی الشبیری الزنجانی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، 1407ق.

ص: 93

86. نعمه، عبدالله، فلاسفة الشیعة، بیروت، دارالفکر اللبنانی، 1987م.

87. نوری طبرسی، میرزاحسین، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، موسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1407ق.

88. نووی، یحیی بن شرف، تهذیب الأسماء و اللغات، غضبان، عامر، دار الرسالة العالمیة، دمشق – سوریه، 1430ق.

89. همایی، جلال الدین، تاریخ علوم اسلامی (تقریرات استاد علامه جلال الدین همایی)، تهران، موسسه نشر هما، 1363ش.

90. الهیثمی، نورالدین علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، بیروت، دارالکتاب العربی، 1402ق/1982م.

91. یوسفی غروی، محمدهادی، آشنایی با منابع تاریخ اسلام و تاریخ تشیع و روش نقد اخبار، تحقیق و تدوین: ساجده یوسفی، قم، معارف، 1394ش.

ص: 94

کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

وجیهه میری(1)

ص: 95


1- . دانشجوی دکتری تاریخ تشیع دانشگاه اصفهان؛ vajiheh.miri@gmail.com

ص: 96

چکیده

خطابه یا «سخنرانی» از قدیمی ترین روش های آموزش است؛ روشی که در ادغام با سایر روش های آموزشی، می تواند به طریقی فعال در آموزش تبدیل شود؛ مسئله ای که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است، چراکه ایشان مطالب موردنظر خویش را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود. با رجوع به منابع تاریخی و نهج البلاغه از یک سو و تلفیق داده های تاریخی با تحلیل های آموزشی از سوی دیگر، و بر مبنای روش توصیفی - تحلیلی، این نظر قابل ارائه است که امام به بهترین صورت از فن خطابه جهت آموزش عمومی استفاده فرمود، تا مطالب برای مستمعینی که قادر به درک احتجاجات پیچیده نبودند، قابل فهم ارائه شود؛ در این راستا شیوه های متعدد و متنوعی چون پرسش و پاسخ، مباحثه، عقل گرایی و تفکر، سازمان دهی مطالب و... را به منظور دوسویه کردن فضای جلسه، تسهیل و تسریع یادگیری به کار گرفت که به فعال شدن ذهن مستمع، منظم کردن اندیشه او و نیز استدلالی کردن قوای تفکر وی منجر می شد.

کلیدواژه ها: آموزش، امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، خطابه، راهبرد، روش.

مقدمه

امیرالمؤمنین(علیه السلام) با قرارگرفتن در رأس حکومت اسلامی و با اعتقاد بر این مسئله که آموزش مردم یکی از حقوق ایشان بر حاکم اسلام است (بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص379) از فرصت دست داده در آموزش مردمی که به صورت انبوه پای منبرش حضور می افتند (علوی، المناقب، ص125)، بهره جست؛ ازاین رو خطبه هایی ایراد می فرمود که با

ص: 97

حسن بیان، شوق استماع را در مخاطبین تهییج کرده، مایه شگفتی مردم می گردید (کلینی، الکافی، ج1، ص141)؛ چراکه «هیچ صنعتی از صناعات خمس(1) در افاده تصدیق اقناعی به درجه خطبه نمی رسد، زیرا عقول عامه از ادراک قیاسات برهانی قاصر است.» (طوسی، اساس الإقتباس، ص536). در این بین، امام با مردمی مواجهه بود که بسیاری از ایشان به سبب اقدامات خلفای پیشین، یا حضرتش را نمی شناختند و یا فضائل او را به فراموشی سپرده بودند، تا جایی که حتی گاه پس از معرفی خود به عنوان برادر و وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، با واکنش تند برخی مستمعین مواجهه می شد که حاضر به قبول سخنان آن حضرت نبودند (طبری، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(علیه السلام) ، ص263)؛ غربت امام(علیه السلام) در جامعه آن روز به اندازه ای بود که بالغ بر هزار بار در خطب خود فرمود: «أنا عبدالله و أخو رسوله لا یقولها بعدی إلا الکاذب؛ من بنده خدا و برادر رسولش هستم، پس از من هیچ کس را چنین منزلتی نیست مگر به دروغ» (الکوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص328). نظیر این معرفی در منابع دیگری نیز گزارش شده است (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص122؛ منقری، وقعة صفین، ص314و224) که در بسیاری از موارد، بر دانش خویش و اهل بیت(علیه السلام) تأکید می فرمود (صفار، بصائرالدرجات، ج1، ص364-306؛ مفید، الارشاد، ج1، ص229) تا مستمع، ضمن اعتمادنمودن بر علم آن حضرت، بر اخذ آن نیز حریص گردد؛ درواقع، سیره، اخلاق، کلمات، سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) به تمام معنا نمونه هایی عالی برای آموزش و اقتداء هستند (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیه السلام)، ص248).

با توجه به این امر که از مسائل تأثیرگذار در خطبه، چگونگی انتقال مطالب به مستمع است، نوشتار حاضر به روش توصیفی - تحلیلی در مقام پاسخ گویی به دو پرسش اساسی است:

1. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به منظور آموزش مستمعین، در خطب خویش چه شیوه هایی را به کار گرفت؟

ص: 98


1- . صناعات خمس عبارتند از: برهان، جدل، مغالطه، خطابه و شعر (مظفر، 1382: 2/168).

2. هریک از شیوه های مورداستفاده حضرت دارای چه راهبرد آموزشی است؟

ذکر این مطلب ضروری است که ثبت خطب امام در زمان آن حضرت و توسط افراد متعدد صورت می گرفت، اما متأسفانه این آثار هنگام ورود طغرل بیک سلجوقی به بغداد، به علت تعصب وی با به آتش کشیدن تعدادی از کتابخانه های شیعه از بین رفت (عطاردی، گردآورندگان سخنان امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبل از علامه شریف رضی، ص7)؛ باوجود این، در منابع برجسته تاریخی به خصوص منابع متقدم بر نهج البلاغه یا معاصر آن، می توان موارد متعددی از این خطب را مورد مطالعه قرار داد، ازاین رو پژوهش حاضر ضمن بهره بردن از خطب نهج البلاغه، اساس کار را بر مصادر تاریخی قرار داده است.

پیشینه

در رابطه با تاریخ آموزش و تعلیم و تربیت در اسلام، کتب متعددی به رشته تحریر درآمده، اما آن چه شایسته توجه است این که بیشتر این کتب به خصوص آن چه حاصل کار مؤلفان اهل سنت است، فاقد توجه به نقش ائمه(علیه السلام) در فرایند آموزش هستند که در نتیجه بحثی نیز در رابطه با روش های آموزشی آن بزرگواران ندارند؛ دراین بین، پیرامون مسئله راهبرد آموزشی امیرالمؤمنین(علیه السلام) از رهگذر فن خطابه تحقیقی به دست نیامد؛ درواقع از یک سو آثاری در دست است که به اجمال به خطبه به عنوان یکی از روش های موردتوجه امامان شیعه(علیه السلام) در زمینه تدریس پرداخته است، مانند:

1. التربیة عند ائمةاهل البیت(علیه السلام)، از مهنا نادر عبدمحسن الغرابی؛

2. المنهج التربویة عند أهل البیت(علیه السلام)، از سیدشهاب الدین العذاری؛

3. سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، از محمد داوودی و سیدعلی حسینی زاده؛

4. جلد دوم تاریخ تشیع دولت ها، خاندان ها و آثار علمی و فرهنگی شیعه، اثری از احمدرضا خضری؛

اما به شیوه هایی که امام در خطب خود برای آموزش مستمعین بدان اهتمام داشت

ص: 99

توجهی نشده است؛ از سوی دیگر در آثاری که به تحلیل محتوای خطبه های امام پرداخته اند، بررسی سبک خطب با رویکرد تحلیل ادبی موردتوجه قرارگرفته و بسیاری از خطب با این رویکرد موردتحقیق واقع شده اند و توجهی به شیوه های آموزشی امام که در خطب خود به آن ها اهتمام داشته، نشده است. خطبی هم چون:

خطبه شقشقیه (سبک شناسی خطبه شقشقیه، عباس عرب، مجموعه مقالات برگزیده نخستین همایش ملی نهج البلاغه و ادبیات، قم: زمستان 91)؛

خطبه متقین (بررسی سبک شناسی خطبه همام، حجت رسولی و ولی امیدی پور، شماره 17 پژوهشنامه نهج البلاغه)؛

خطبه جهاد (تحلیل گفتمان ادبی خطبه جهاد، سعیده محمودی و دیگران، شماره 16 فصلنامه پژوهشنامه نهج البلاغه).

1. مفاهیم

الف) روش آموزش
اشاره

راه به کارگیری قواعد، شیوه ها و فنون آموزشی است که آموزگار برای رسیدن به اهداف آموزشی خود از آن ها بهره می گیرد (حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، ص313). انتخاب مناسب روش آموزش باعث تسریع (حبیبی، روش های تدریس پیشرفته، ص16) و تسهیل (حبیبی، همان، ص73) در یادگیری می شود؛ این روش ها را می توان بر مبنای متغیرهای مختلف طبقه بندی کرد که دو نوع آن دارای کاربرد بیشتری هستند:

یک. معلم محور

روشی که در آن معلم فعال است؛ روش هایی چون سخنرانی، روخوانی و در کل انتقال مطالب به حالت یک طرفه، جزء این دسته از روش های آموزشی می باشند.

دو. متربی محور

روش هایی که در آن به متربیان نقش بیشتری داده می شود، یا اینکه راهنمایی می شوند تا

ص: 100

خود به نتیجه گیری برسند. از این نوع روش ها می توان به حل مسئله ای، پرسش و پاسخ و مباحثه اشاره کرد (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص203).

ب. راهبردهای یاددهی و یادگیری و معیار انتخاب

به مجموعه فعالیت هایی گفته می شود که نقش معلم و شاگرد برای تحقق یادگیری مؤثر، در آن مشخص شده است (ملکی، مبانی برنامه ریزی درسی آموزش متوسطه، ص104). آن چه در انتخاب این راهبردها معیار است این که یادگیری به شیوه «متربی محور» ارائه شود و متربی در روند آموزش خود مشارکت داشته باشد (شفیعی، مبانی آموزش بزرگسالان، ص12).

راهبردهای متربی محوری زمینه پدیدآیی تفکر انتقادی و مهارت های استدلال در یادگیری را ایجاد می کند (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص155)؛ درواقع، اهل بیت(علیه السلام) به آموزش یاران و شاگردان خود و هدایت ایشان به راه درست، به منظور تحقق اصول، اخلاق، احکام و مفاهیم اسلامی اهتمام داشتند. هدف ایشان آموزش مسلمانان و تربیت آن ها براساس کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) به منظور ساختن شخصیت های ممتاز اسلامی بود که قادر به حمل پرچم هدایت و دعوت جامعه انسانی به سمت اسلام راستینی شوند که مبتلا به عوامل تخریب و تحریف شده بود (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیهم السلام)، ص10).

خطابه (سخنرانی)

خطابه فنی است مشتمل بر اصول و قوانین خاص (ابوزهره، بی تا، ص7)؛ «فنی که خطیب، توسط آن قادر می شود، مخاطب را با کلام قانع کند یا به آن چه خود می خواهد راغب سازد» (طوسی، اساس الإقتباس، ص529) و مطلب برای مستمعینی که نمی توانند احتجاجات پیچیده ای را دریابند، یا رشته استدلالی طولانی را دنبال کنند، قابل فهم ارائه شود (ارسطو، فن خطابه، ص27). پیش از اسلام، خطبه بیش از همه به تفاخر ارزش های جاهلی و قبیله ای اختصاص داشت و نزد عرب از جایگاه ویژه ای برخوردار بود (ابوزهره،

ص: 101

بی تا، ص181) به گونه ای که آن را در مرتبه نخست علم بیان شمرده اند (همو، ص184) و به دلیل عدم سواد عمومی و چیرگی فرهنگ شفاهی، از مهم ترین روش های برقراری ارتباط در سطح جمعی به شمار می رفت (فروخ، تاریخ الأدب العربی، ج2، ص73)؛ این فن با ظهور اسلام، در ساختار و درون مایه متحول گردید (التهناوی، 1996، ج1، ص752).

خطابه مترادف با «سخنرانی» از قدیمی ترین روش های آموزش است (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص207) و اولین شیوه در دسته بندی سبک های مستقیم تدریس محسوب می شود (اچسون، مدیریت، نظارت و راهنمایی تعلیماتی، ص42). در این روش، یک نوع انتقال یادگیری و رابطه ذهنی میان معلم و شاگرد ایجاد (رحال زاده، روش شناسی در تدریس، ص37) و مطلب با مقدمه ای مناسب و توضیحی کامل به متربیان عرضه می شود (فایضی، کار معلم و تیپ شناسی وی، ص37). خطابه به دلیل کاربرد خاص در محافل پرجمعیت، توفیق در برانگیختن احساسات و داشتن انعطاف در شرایط مختلف زمانی و مکانی (صفوی، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، ص121؛ الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیه السلام)، ص252) روشی مناسب در آموزش محسوب کرده و نسبت به روش های دیگر مؤثرتر دانسته اند (شعبانی، مهارت های آموزشی و پرورشی، ص306؛ یغما، کاربرد روش ها و الگوهای تدریس، ص13)؛ اما معلم محوری، عدم فعالیت متربی، خسته کننده بودن جلسه درس، عدم توانایی هر معلمی در ارائه سخنرانی مطلوب (خنیفر، نگاهی دوباره به روش و فنون تدریس، ص150؛ سیلور، برنامه ریزی درسی، ص397) و نیز فاصله گرفتن متربی از روش مباحثه که به خلاقیت ذهن او می انجامد Sutherland.1976:30)) از نقاط ضعف واردشده بر این روش است؛ با این وجود، خطابه می تواند با تکیه بر تبحر خطیب، به روشی فعال و بارور در آموزش تبدیل شود؛ به این معنا که خطیب می تواند این روش را با سایر روش های تدریس، ازجمله پرسش و پاسخ و مباحثه ترکیب کرده، تدریس را از حالت یک طرفه خارج و به صورت دوسویه ارائه نماید و

ص: 102

به این ترتیب متربی را در فهم دقیق و سریع تر مطالب یاری رساند (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص225)؛ ضمن این که ادغام روش سخنرانی با سایر روش های آموزشی باعث پویایی، جلب توجه و کاهش میزان خستگی مستمع می شود (فتحی آذر، همان، ص241)؛ این همان نظری است که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است؛ درواقع تلاش آن حضرت بر این بود که مستمع را در روند آموزش شریک نماید؛ ضعفی که متخصصین آموزش امروزی بر فن خطابه وارد کرده اند، در خطب امام دیده نمی شود، چراکه ایشان مطالب خود را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود.

2. کاربرد روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین(علیه السلام)

الف) پرسش و پاسخ
اشاره

تأکید بر طرح پرسش از مهم ترین راهبردهای آموزشی است که با هدف ترغیب متربی به تفکر، کنج کاوی، کاوش گری (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص22) تقویت قدرت استدلال و ایجاد اعتمادبه نفس بیان می شود (شعبانی، روش تدریس پیشرفته، ص310). وقتی متربیان به سؤال کردن تشویق شوند و به نوعی چگونگی طرح سؤال را یاد بگیرند، درک آن ها از مواد آموزشی به مراتب بیشتر خواهد شد (فتحی، روش ها و فنون تدریس، ص255). از مزایای این شیوه، رفع ابهام متربی، تکمیل معلومات ناقص قبلی، تصحیح آموزه های اشتباه و تشویق او جهت کسب اطلاعات بیشتر است؛ ضمن این که طی فرایند پرسش و پاسخ، از پاسخ هایی که به سؤالات سایرین داده می شود نیز استفاده می کند و بر دامنه اطلاعات خود می افزاید (صفوی، کلیات روش ها و فنون تدریس، ص271). از این شیوه در سیره معصومان برای آموزش احکام و معارف دینی، بسیار استفاده می شد (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، ص343).

آن چه سخنرانی را در زمره روش های خطی قرار می دهد، آن است که این روش، جنبه مباحثه ندارد (صفوی، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، ص119) و این برخلاف خطب

ص: 103

موجود از امام است که با اعتقاد بر این مسئله که «هرکس پرسش کند، آگاه می شود» (آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ص575) و «هرکس پرسش کند، بهره مند می گردد» (آمدی، همان، ص577) متربیان خود را به طرح سؤال ترغیب می فرمود؛ چه از نشانه های سیر ارتجاعی امت اسلام را، عدم پرسش درباره نادانسته ها می دانست (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32). روش امام(علیه السلام) در این زمینه را می توان به چند مورد تفکیک کرد:

یک. ترغیب متربی به طرح پرسش

ترغیب برای طرح سؤال، می تواند متربیان را در امر یادگیری فعال کند (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص241). در روش سخنرانی اگر سخنران، متربیان را برای طرح مسئله و سؤال تشویق کند، روش قدم به قدم سخنرانی - مباحثه شکل می گیرد که کارایی و اثربخشی این روش را به مراتب بیشتر از قبل می کند و آن را از حالت خطی به روشی دوسویه تبدیل می نماید (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص227). در این شیوه، فعالیت اصلی به عهده شاگرد بود و می بایست با طرح پرسش های لازم و مناسب در محضر امام(علیه السلام) پاسخ لازم را از آن حضرت دریافت می کرد که این نوع آموزش، متربی محور است (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام)، ص335)در همین رابطه جمله مشهور امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل استناد است که فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی؛ از من بپرسید، پیش از آن که مرا از دست دهید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 93)؛ جمله ای که به طرق مختلف، ادبیات متنوع و در خطبی با موضوعات متفاوت گزارش شده است: «از من بپرسید؛ پس به خدا سوگند نمی پرسید از چیزی مگر آن که شما را از آن آگاه می کنم ...» (کوفی حبری، تفسیر الحبری، ص157)؛ «سؤال نمایید از من از مسائل مشکله و مطالب معضله پیش از آن که نیابید مرا...»؛ (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص193؛ صفار، بصائرالدرجات، ص298)؛ «از من بپرسید؛ چه در سینه من جمیع علوم نهفته است...» (مفید، الاختصاص، ص235؛ صدوق، الأمالی، ص 341)؛ «میراث علم انبیا نزد

ص: 104

من حاضر است پس از من بپرسید» (ابن حیون، شرح الأخبار، ج1، ص370)؛ «سؤال های خود را برای دریافت جواب از من بپرسید» (مسعودی، اثبات الوصیة، ص154). طبق نقلی امام در یک خطبه 5 (مفید، الاختصاص، ص235-237) و به نقلی 4 مرتبه (صدوق، الأمالی، ص343-342) و به نقلی 3 مرتبه (راوندی، الخرائج و الجرائح، ج3، ص1133) بر این جمله تأکید فرمود که «سلونی قبل أن تفقدونی» و در هربار یک متربی برخاست و سؤالات خود را مطرح کرد که امام پاسخ می فرمود؛ پاسخ هایی که رضایت متربیان را در پی داشت (مفید، الاختصاص، ص235-237؛ صدوق، الأمالی، ص343)؛ این امر نشان از تلاش امام بر دوسویه کردن فضای بحث در جلسات خطابه آن حضرت دارد. منابع دیگری نیز این کلام امام را با ادبیات متفاوت ضبط نموده اند (مفید، الجمل، ص420؛ ابن بطریق، عمدة، ص264؛ حلبی، تقریب المعارف، ص359). نکته اینجاست که تشویق امام مبنی بر پرسش از جانب متربیان سبب جسارت ایشان در طرح سؤال می شد (کوفی حبری، تفسیر الحبری، ص540؛ صدوق، الأمالی، ص342)؛ به گونه ای که به نقل ثقفی پس ازاین سخن امام، 4 مستمع به ترتیب، به ذکر پرسش های متعدد پرداخته و امام در کمال صبوری پاسخ فرمود (ثقفی، الغارات، ج1، ص12-8).

دو. مهیابودن فضای پرسش و پاسخ

یکی از روش های آموزشی مورداستفاده اهل بیت(علیه السلام)، روش پرسش و پاسخ در قالب مباحثه است که به منظور تصحیح آراء، روشن شدن حجت ها و دلایل، اثبات حق، دفع شبهه، رفع فساد از گفتار و اندیشه و با هدف نهایی رسیدن به حقیقت، مورداستفاده قرار می گرفت (الغرابی، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیهم السلام)، ص257). براساس نقل مصادر، خطب امام حالت یک طرفه نداشته و هرگاه در ذهن مستمع پرسشی ایجاد می شد، هرچند در میان خطبه بود، می توانست آن را مطرح کرده و جواب دریافت کند (داوودی و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت(علیهم السلام)، ص318) که در این رابطه پرسش موسوم به «مسئله

ص: 105

منبریه» قابل ذکر است (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص115)؛ درواقع، امام حتی در خطبه نیز اولویت را به پرسش می داد که این امر نشان می دهد هدف آن حضرت، اعتلای بینش و آموزش عموم مردم بوده است: «چندی پس از ورود به بصره، امیرالمؤمنین خطبه خواند، پس مردی برخاست و از ایشان خواست تا اهل جماعت، اهل تفرقه، اهل بدعت و اهل سنت را به او بشناساند»؛ پس از پاسخ به سؤالات این متربی، امام به پاسخ های متربیان دیگری نیز پاسخ فرمود (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص168)؛ «درحالی که امام مشغول ایراد خطبه بود، مردی از ایشان خواست تا دنیا را برای وی توصیف کند. پس امام(علیه السلام) پاسخ داد:...» (عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص220). «از امام بر منبر کوفه در مورد آیه (مِنَ المُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیْهِ) پرسیده شد...» (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص299)؛ «امام(علیه السلام) در خطبه ای در مورد حضرت یونس(علیه السلام) فرمود: اگر از مقربین به خدا نبود، در شکم نهنگ تا روز رستاخیز می ماند، پس شخصی برخاست و از امام [سؤال] پرسید... پس حضرت بدو جواب داد...» (کوفی، تفسیر فرات الکوفی، ص265)؛ «مردی [در میان خطبه] برخاست و به حضرت گفت: پروردگارمان را برای ما توصیف کن تا محبت و معرفت ما به حضرتش بیشتر گردد، پس جواب داد...» (عیاشی، تفسیر العیّاشی، ج1، ص163)؛ «امیرالمؤمنین بر منبر کوفه در حال خطبه خواندن بود که مردی بنام ... برخاست و از حضرت پرسید: آیا پروردگارت را دیدی؟ پس پاسخ داد...» (کلینی، الکافی، ج1، ص138)؛ «درحالی که همه گردآمده بودیم امیرالمؤمنین برای ما خطبه می خواند، ابن الکواء از امام در مورد ویژگی های اسلام و ایمان و کفر و نفاق پرسید، پس حضرت جواب داد...» (کلینی، الکافی، ج2، ص49)؛ «... شخصی [در میان خطبه] به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفت: در مورد ائمه کفر و رهبران باطل ما را آگاه ساختی، پس در مورد ائمه حق و سنت و راستی پس از خود ما را نیز آگاه کن، پس گفت...» (خزاز، کفایة الأثر، ص217)؛ در خطبه ای امام به طور مکرر در زمینه های متنوع مورد پرسش واقع شد،

ص: 106

به گونه ای که یک متربی 19 سؤال از آن حضرت پرسید و پاسخ دریافت کرد (ثقفی، الغارات، ج1، ص180-178)؛ صاحب کتاب فضائل امیرالمؤمنین خطبه ای را گزارش کرده که امام(علیه السلام) بر فراز منبر با 24 پرسش از سوی متربی دیگری مواجهه شد که پاسخ فرمود و پس از او نیز یک متربی وارد مباحثه با آن حضرت شد (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص119)؛ درواقع در خطب ثبت شده از امام، به خوبی می توان فضای مباحثه حاکم بر جلسه را درک نمود (خزاز، کفایة الأثر، ص218-217؛ مفید، الجمل، ص420؛ صدوق، الأمالی، ص343-342؛ ثقفی، الغارات، ص188-184). در جریان این شیوه متربیان از یک سو مطالب علمی را می آموزند و از سوی دیگر با شرکت در بحث به پرورش قدرت فکری خود اقدام می نمایند (شریعتمداری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص123).

سه. طرح پرسش های پی درپی

طرح سؤال های مکرر خطیب، سبب جلب توجه می شود، جلب همکاری مستمعین را در تحقق مطلب موردبحث در سخنرانی، صورت خواهد داد؛ و حس کنجکاوی حضار را کاملا بیدار می سازد (مظلومی، آموزش فن سخن گفتن، ص25) و دراین بین، هدف از پرسش های پی درپی توسط خطیب، تحریک ذهن و راهنمایی او برای رسیدن به پاسخ موردنظر است که با تمرکز حواس و تفکر بیشتر مسئله را بررسی کند و به سطوح بالاتر یادگیری برسد (صفوی، کلیات روش ها و فنون تدریس، ص272). این شیوه، از روش های مورداستفاده امام در خطب آن حضرت و فرایند آموزش بود، به گونه ای که گاه با پرسش هایی ذهن متربی را تحریک می کرد تا با تعمق بیشتری مسئله را بررسی نماید: «مردم، کجا می روید؟ چرا از حق منحرف می شوید؟ چون گمراهان به کجا می روید؟ چرا سرگردانید؟ درحالی که عترت پیامبر شما میان شماست». (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87)؛ در بیان عجز انسان از درک فرشته مرگ، به منظور آگاه نمودن انسان از عجز در شناخت خدا، از همین شیوه استفاده فرمود: «آیا هنگامی که فرشته مرگ به خانه ای درآمد، از آمدن او آگاه

ص: 107

می شوی؟ آیا هنگامی که کسی را قبض روح می کند، او را می بینی؟ بچه را چگونه در شکم مادر می میراند؟ آیا از راه یکی از اندام های مادر وارد می شود؟ یا روح به اذن خدا به سوی او می آید؟ یا همراه کودک در شکم مادر به سر می برد؟ آن کس که آفریده، چون خود را نتواند وصف کند؛ چگونه می تواند خدای خویش را وصف نماید؟» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 112). در پرهیز از دنیادوستی نیز از همین شیوه استفاده فرمود: «شما را چه می شود که دنیا دوستید؟ ... آیا در آثار پیشینیان و پدران درگذشته عبرت آموزی و پندی نیست، اگر اهل اندیشه اید؟ آیا نمی بینید مردگان شما بازنمی گردند و زندگان شما جاودان نمی مانند؟ آیا نمی بینید مردمان دنیا صبحگاه و شامگاه خود را در حالات مختلف به سر می برند؟» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ج1، ص188)؛ این شیوه در خطب متعددی مورداستفاده قرار گرفته است: (ابن أعثم، الفتوح، ج4، ص257، ج4، ص260؛ خطبه 129؛ اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص200).

چهار. اصول موردنظر امامان معصوم(علیه السلام) در استخدام روش پرسش و پاسخ
اشاره

با تأمل در سخنان و خطابه های باقی مانده از امام علی(علیه السلام) این حقیقت روشن می شود که آن حضرت، اصولی را در استفاده از روش آموزش پرسش و پاسخ لحاظ کرده و به متربیان خود نیز می آموخت. اصولی که می توان در موارد زیر تفکیک کرد:

اول. داشتن حضور ذهن در پاسخ دهی

پاسخ های امام در حین خطابه، «بی تأمل» و «در همان لحظه، جواب گفتن» صورت می گرفت (القرشی، موسوعة الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ج1، ص130)؛ این مسئله ضمن ریشه داشتن علم امام در منبع وحی، از منظر آموزش متربی محور نیز فراهم آورنده محیط آموزشی و تسهیل کننده رشد برای متربی تلقی شده است؛ به این معنا که مربیان باید توانمند در پاسخ دادن سریع و مناسب در هر زمان به متربیان باشند، به گونه ای که

ص: 108

آن ها به طور مداوم محدوده تعاملات متربیان را با مواد آموزشی و دیگر متربیان به دقت بررسی نمایند، چراکه پاسخ سریع و مناسب به یادگیری و رشد متربی کمک می کند (Schairo, 2008: 139)

دوم. توجه به استعداد متربی

امام در ارائه پاسخ، مراعات ظرفیت فهم متربی را می کرد و پاسخی که خارج از توان ذهنی او بود ارائه نمی فرمود؛ به عنوان نمونه؛ وقتی در یکی از خطب خود مورد سؤال مردی واقع شد که از قدر می پرسید «أخبرنا عن القدر»، فرمود: «دریای ژرف است، بدان نزدیک نشو» چون متربی دوباره از ایشان درخواست کرد فرمود «خانه ای تاریک است، پس وارد آن نشو» و در برابر اصرار متربی در مرتبه سوم فرمود «راز خداست، در مورد آن کنج کاوی نکن» و در مرتبه چهارم چون متربی مجاب نشد فرمود «قدر الهی، نه تحت جبر محض است و نه اختیار محض، بلکه آمیخته ای از دو وضعیت است» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص113).

در نمونه ای دیگر نیز امام در ضمن خطبه خود با پرسش های مکرر یک متربی مواجه شد که از «کیمیا» می پرسید. آن حضرت به چند سؤال در این زمینه پاسخ فرمود، اما سرانجام در پاسخ به خواست او که اظهار داشت «بیشتر به ما بیاموز» فرمود: «بیش از این پاسخی ندارد، و آن چه حکمای نخست بیش از این بر آن افزوده اند، مردم را بدان به بازی گرفتند» (ابن شهرآشوب، المناقب آل ابی طالب، ج2، ص52).

سوم. اصلاح اشتباهات

گاه در جریان پرسش و پاسخ، اشتباهات متربیان اصلاح می شد. در ادامه روایت مذکور آمده است که وقتی امام قدر را به امر بین الامرین تعبیر فرمود، متربی، کلام آن حضرت را مغایر با نظر یکی از حاضران در مجلس دانست که قدر را به استطاعت تعبیر کرده بود؛ «پس علی(علیه السلام) گفت: او را نزد من بیاورید، پس او را پیش آوردند، امام چون او را دید گفت: تو استطاعت را با یاری خدا به دست آورده ای یا بدون یاری خدا؟ درصورتی که

ص: 109

باید بر حذر باشی که هر یک از دو جواب را بپذیری مرتد می شوی! پس آن شخص از امام پرسید: نظر درست چیست؟ فرمود: بگو توانایی بر انجام کارهای خویش را از خدایی که اگر بخواهد توانایی بر افعال را به من عطا می کند، دارا هستم» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص113).

در نمونه ای دیگر، امام با استناد به آیات قرآن، یک متربی را که در رابطه با مصادیق «روح» دچار اشتباه شده بود آگاه فرمود: «مردی از امام در مورد روح پرسید و گفت: آیا روح همان جبرئیل نیست؟ و امام پاسخ داد:

جبرئیل از ملائکه می باشد و روح غیر از جبرئیل است. مرد هم چنان در تردید بود و توضیح امام بر او گران آمد، پس گفت: مسئله بزرگی را بیان نمودی، چه هیچ کس از مردم گمان نمی کند روح چیزی جز جبرئیل است، امام جواب داد: تو مردی گمراه هستی که از طرف گمراهان سخن می گویی. خدا به پیامبرش می گوید: (أَتَی أَمْرُ اللهِ فَلَا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ) (نحل/1)؛ (یُنَزِّلُ المَلَائِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ) (نحل/2) پس روح غیر از ملائکه است، و گفت: (لَیْلَةُ القَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ) (قدر/3)؛ (تَنَزَّلُ المَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ) (قدر/4) و گفت (یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَالمَلَائِکَةُ صَفًّا) (نَبأ/38) (ثقفی، الغارات، ج1، ص185-184).

چهارم. اخلاق پرسش و پاسخ

نکته مهم برخورد توأم با احترام و صمیمت امام با فرد سؤال کننده بود. عباراتی هم چون «یا أخا کلب» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 128؛ قندوزی، ج1، ص206)؛ «یا أخا بنی أسد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 162)؛ «یا أخا بکر» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص169) در پاسخ به سؤال کنندگان گویای آن است که امام در گام نخست به متربی خود اخلاق می آموخت.

پنجم. آموزش آداب طرح سؤال

امام(علیه السلام) در میان مباحث خطب خود، به متربی آداب پرسش را نیز می آموخت؛ به عنوان

ص: 110

نمونه در برابر مستمعی که به طرح سؤال های پی درپی پرداخته بود فرمود: «برای فهمیدن بپرس، نه برای غرض ورزی» (ثقفی، الغارات، ج1، ص104؛ صدوق، صفات الشیعة، ج1، ص209)؛ و یا «چون پرسش گری در مقام پرسش برآید، قبل از آن باید نیک در سؤال خود بنگرد، و چون از کسی سؤالی پرسیده شود، پاسخ گو باید با تأمل و استواری پاسخ دهد» (ثقفی، الغارات، ج1، ص8)؛ «از مسئله ای بپرس که در دنیا و آخرت به تو سود برساند» (مفید، الجمل، ص420)؛ «ای سؤال کننده! پیرامون آن چه می پرسی تعقل کن» (عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص169)؛ «از حقوق دانشمند این است که پرسش خود را از او زیاد نکنی و چون خسته شد دامن گیرش نباشی» (کلینی، الکافی، ج1، ص37).

ب) پرورش تفکر و عقل گرایی
اشاره

پرورش تفکر، به عنوان رویکردی جدید در فرایند تدریس - یادگیری دانسته می شود و این که محصول نهایی تعلیم و تربیت باید «ذهن کاوشگر» (شعبانی، روش تدریس پیشرفته، ص11) و پرورش دانش آموزان «فکور» باشد (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص40)؛ باید گفت در حالی این رویکرد به عنوان رویکردی جدید شناخته می شود که امامان شیعه به ایجاد زمینه تفکر تعقلی و استدلالی در میان شیعیان خود علاقه فراوانی داشته اند (مدرسی طباطبایی، 1368، ص30)؛ درواقع، پرورش نیروی تفکر و قدرت عقلانی از مهم ترین هدف های نظام تربیتی اسلام است (شریعتمداری، تعلیم و تربیت اسلامی، ص165) و مقصد آن است که تربیت شدگان این نظام اهل تفکر صحیح باشند (دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص200) چراکه مهم ترین هدف نزول وحی الهی تربیت انسان است و تربیت انسان نیز جز از راه تفکر میسّر نیست و انسان را جز قلمرو فکر و اندیشه راهی برای نکامل وجود ندارد (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج4، ص95). بر پایه اصل تعقل، شیوه های آموزشی و تربیتی نیز باید به گونه ای باشد که تلاش و پویش فکری انسان را به درستی تنظیم کند، تا هدایت وی به سمت حقیقت هستی

ص: 111

میسر شود (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص202).

با توجه به آن چه ذکر شد، متربیان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز از سوی آن حضرت به تفقه، تدبر و تفکر فراخوانده می شدند (کلینی، الکافی، ج1، ص36). امام ضمن تأکید بر لزوم بهره گیری از خرد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 120) فقدان صاحبان تفکر را نخستین نقص جامعه بیان می کند (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص106) چراکه تفکر را مبنای بصیرت می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 153و103)؛ و اهل بصیرت را ره یافتگان به اسرار می شناسد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 108)؛ این تفکر، ابزار اندیشه به منظور فهم قوانین زندگی، علل هستی و سنت های خدا در خلقتش است و همان چیزی است که علم جدید آن را آموزش حقیقی دانسته است (نقیب زاده، درآمدی به فلسفه آموزش و پرورش، ص12).

تأمل کننده در ابعاد و جهات مختلف خطب امام(علیه السلام) به خوبی تلاش آن حضرت را در تربیت عقلی، استدلالی و تفکر علمی مستمعین ملاحظه می کند؛ تفکر علمیِ منظم یعنی استدلال عقلی که از طریق مشاهده، ملاحظه، تحلیل، ترکیب، استنتاج و درنهایت صدور حکم حاصل می شود (محمود، برنامه درسی، ص82). شیوه امام را در این زمینه می توان در دو مرحله تفکیک نمود:

اول. تشویق و ترغیب متربیان جهت بهره گیری دقیق تر از حواس بشری به منظور وصول به علم و شناخت

در همین راستا بود که از متربیان می خواست در حواس انسان دقت کنند: «خداوند شما را گوش عطا کرد، تا آن چه را که درخور شنیدن و نگه داشتن است بشنوید و نگه دارید. و چشم داد تا ظلمت نابینایی را فروغ بینایی بخشد. و اندام هایی بخشید که خود اجزایی دربردارند و هریک از اندام ها را در جای مناسب خود قرار داد...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83).

دوم. استدلال از طریق مشاهده و تجربه و به کارگیری تفکر منطقی (استنتاج)

ص: 112

انسان متفکر از مرحله نظر در کائنات از طریق چشم سر به مرتبه نظر به آفریننده آن ها از طریق چشم اندیشه نائل می شود و این همان مطلبی است که در قرآن نیز بر آن تأکید شده و خردمندان به تفکر و تدبر درباره آفرینش فراخوانده شده اند (آل عمران/191-190). از نظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز به واسطه نشانه هایی که خالق برای شناساندن خود به مخلوق عرضه نموده است، می توان به وجود او پی برد و در خطب خود بر این مسئله تأکید می فرمود: «...مخلوقات خدا دال بر وجود خدا است» (کلینی، الکافی، ج1، ص139)؛ «مخلوقات با نشانه های خود بر وجود خدا دلالت می کنند» (کلینی، الکافی، ج1، ص141؛ صدوق، التوحید، ص32-31)؛ «آیات و نشانه هایش دلیل وجود اوست» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص201)؛ «خدا را به مصنوعاتش توان شناخت، با اندیشه، دلیل و برهانش ثابت گردد و با نشانه ها و علائم خود بر خلقش حجت آورده است» (ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص62)؛ «با زبان هستی از آفرینندگی خود سخن گویند...» (ابن شعبه، همان، ص65)؛ سخنان امام به خوبی بازگوی استفاده از عقل و بازیابی فرایندهای ذهنی برای شناسایی قدرت و عظمت خالق و ایمان به یگانگی اوست.

امام به منظور شناساندن خالق یکتا برای مستمعینی که اکثر ایشان عوام بودند، از آن ها می خواست به آفرینش موجودات دقت کنند «پس به خورشید و ماه و گیاهان و درختان و سنگ و آمدوشد شب و روز و جوشیدن این دریاها و رودها و فراوانی کوه ها و ارتفاع قله ها و تفاوت زبان ها و گویش ها بنگر، پس وای بر کسی که منکر خدا شود یا با او به ستیز برخیزد...» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص205) تا از طریق شگفتی هایی که در خلقت آن ها وجود دارد، به شناخت خدا نائل شوند؛ بیان شگفتی های مخلوقاتی هم چون خفاش (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 155)؛ طاووس (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 163) و مورچه (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 165؛ شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 182) می توانست بهترین راه جهت بیدارکردن اندیشه خفته بسیاری از آنانی شود که

ص: 113

برای یافتن خدا در جست وجوی نشانه بودند؛ ژرف نگری در کلام امام گویای این حقیقت است که آن حضرت از مستمعین خود می خواست براساس شناخت عقلی بین اسباب و مسببات، وجود مدبر عالم را نتیجه گیری کنند. درواقع، اسلوب تفکر از منظر آن حضرت بر پایه مشاهدات، جمع ادله، نتیجه گیری و کاربردی کردن نتیجه بحث است.

3. سازمان دهی مطالب

اشاره

راهبرد سازمان دهی به منظور دست یابی به دو هدف اساسی انجام می گیرد: انتخاب و انتقال اطلاعات به حافظه بلندمدت و ارتباط دادن اطلاعات انتخاب شده با اطلاعات پیشین در حافظه. این فرایند رمزگذاری، «ایجاد ارتباطات درونی» نامیده شده است که فرایند آموزش را تسهیل می کند (آقازاده، راهنمای روش های نوین تدریس، ص136). برجای نهادن آثار آموزشی مثل سهولت در یادگیری و حفظ؛ عدم مشقت متربی و فرمول بندی ذهن او بر نظم منطقی (حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، ص147) از مزایای این شیوه است و آن را بهترین و کامل ترین نوع راهبرد یادگیری دانسته اند (سیف، روان شناسی پرورشی، ص292). این شیوه علاوه بر تقویت حافظه کوتاه مدت، به یادگیرنده کمک می کند تا اطلاعات جدید را به طریقی به حافظه بلندمدت بسپارد که به راحتی قابل بازیابی باشد (سیف، همان، ص292). با تأملی در خطب امام به این حقیقت می توان رسید که ایشان سخنان خود را به گونه ای ایراد می فرمود که متربی می توانست مطالب را به حافظه بسپارد، به گونه ای که به نقل مسعودی، مردم بالغ بر 480 خطبه از آن حضرت حفظ کرده بودند (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص419). شیوه امام را در این زمینه می توان به طرق زیر ارائه کرد:

الف) روش شماره گذاری

زمانی که رئوس مطالب در شکلی سازمان یافته و با حروف الفبایی یا شماره گذاری مشخص شوند فراگیران برای یادداشت برداری یا به خاطرسپردن آن ترغیب می شوند (فتحی،

ص: 114

روش ها و فنون تدریس، ص238)؛ بدین معنا که سازماندهی نصوص آموزشی و تقسیم آن ها به اقلام عددی و الفبایی تأثیر بزرگی بر فهم دانشجو و حفظ آن نصوص توسط فراگیر دارد. درواقع، ساده ترین شکل سازمان دهی این است که اطلاعات را در دست هایی قرار دهیم تا آن ها را آسان تر یاد بگیریم و راحت تر به یاد آوریم. گنجایش حافظه کوتاه مدت یا حافظه فعال محدود است و بنابراین نمی توانیم در یک زمان بر تعداد زیادی ماده یادگیری تمرکز کنیم. وقتی که ماده های متعدد یادگیری را دسته بندی می کنیم از بار حافظه فعال خود می کاهیم و قدرت تمرکزمان را بیشتر می کنیم. همین امر علت اصلی تسهیل یادگیری از راه دسته بندی اطلاعات است (سیف، روان شناسی پرورشی، ص304). این مسئله را می توانیم در حدیثی که از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل شده است بهتر درک کنیم. در این گزارش به نقل از جابربن عبدالله انصاری آمده است که او از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می خواهد مطلب را به نوعی برای وی بازگو فرمایند که در حافظه وی ثبت شود و رسول خدا از شیوه تقسیم بندی استفاده فرمود «جَاءَ أَبُوأَیُّوبَ الْأَنْصَارِیُّ - وَ اسْمُهُ خَالِدُبْنُ زَیْدٍ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) فَقَالَ: یَا رَسُولَ اللَّهِ أَوْصِنِی وَ أَقْلِلْ لَعَلِّی أَنْ أَحْفَظَ. قَالَ: أُوصِیکَ بِخَمْسٍ: بِالْیَأْسِ عَمَّا فِی أَیْدِی النَّاسِ فَإِنَّهُ الْغِنَی، وَ إِیَّاکَ وَ الطَّمَعَ فَإِنَّهُ الْفَقْرُ الْحَاضِرُ، وَ صَلِّ صلَاةَ مُوَدِّعٍ، وَ إِیَّاکَ وَ مَا تَعْتَذِرُ مِنْهُ، وَ أَحِبَّ لِأَخِیکَ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِکَ؛ ابوایّوب انصاری خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد، عرض کرد: یا رسول الله! درود بر شما! مرا پند دهید! و کمتر بفرمایید شاید به خاطر بسپارم! پیامبر فرمود: تو را به پنج چیز سفارش می کنم: به ناامیدی از آن چه در دست مردم است که این خود توانگری است! و زنهار را از طمع که آن تنگدستی حاضر است و هر نمازی را نماز وداع بخوان! و دوری کن از کاری که به دنبالش عذرخواهی کنی! و بر برادرت بپسند آن چه را که بر خود می پسندی (طوسی، اساس الإقتباس، ص508).

امام علی(علیه السلام) نیز از این روش به منظور آموزش متربیان خود استفاده و مطالب موردنظر را در دسته های 3، 4، 5 و یا بیشتر تنظیم و ارائه می کردند که نمونه های متعددی از این شیوه

ص: 115

در خطب آن حضرت گزارش شده است: «شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32؛ شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص129؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص264؛ مفید، الاختصاص، ص237؛ صدوق، الأمالی، ص344؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ج2، ص386؛ الکلینی، الکافی، ج1، ص10 ح37؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص370و535؛ طوسی، اساس الإقتباس، ص146؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص88؛ آبی، 1424، ج1، ص190و200).

شماره گذاری

مؤلفه

منبع:

ج/ص

«یهلک فیّ ثلاثة، و ینجو فیّ ثلاثة؛ سه کس در مورد (خصوص) من

هلاک می شوند و سه کس نجات می یابند...»

ثقفی،

الغارات، ج2، ص589

«إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ

طُولُ الْأَمَل»؛ ترسناک ترین چیزی که از آن بر شما می ترسم، دو خصلت است؛ پیروی

از هوای نفس و آرزوهای طولانی».

منقری،

وقعة صفین، ص3؛ عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص197؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص115

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ فِی الْإِنْسَانِ عَشْرَ خِصَالٍ

یُظْهِرُهَا لِسَانُه؛ ای مردم در انسان ده خصلت موجود می باشد که بر زبان او

آشکار می شود....»

ابن شعبه،

تحف العقول عن آل الرسول، ص94

«خداوند به ما اهل البیت ده خصلت مرحمت فرموده که برای هیچ کس جز

ما نیست...»

کوفی،

بی تا، ص178

ص: 116

ب) جفت های متداعی
اشاره

یکی از راهبرهای مؤثر جهت یادگیری، استفاده از «یادگیری جفت های متداعی» است (آقازداه، راهنمای روش های نوین تدریس، ص132) که تضاد و تعریف را نیز می توان در این راهبرد، ارائه کرد. این دو، از

روش های مؤثر در آموزش هستند که میزان ماندگاری مطلب را در ذهن فراگیر بالا می برد و در واقع ارتباطی منطقی بین دو جزء ایجاد می کند. وقتی ما یکی را شناخته یا تصور کنیم، به راحتی می توانیم دومی را شناسایی نماییم. «تضاد» که به معنای ضد هم بودن است و «تعریف» نیز در در اصطلاح امری است که موجب روشن شدن مطلب می شود و یکی از راه های آن توسط کلام صورت می گیرد (ابن سینا، منطق المشرقیین، ص29). استفاده از این دو روش به آفرینش جفت های متداعی می انجامد که یادآوری یکی، سبب به یادآوردن دیگری می شود و مطلب را در حافظه بلندمدت نهادینه می نماید. نمونه های متعددی از این اسلوب را در سیره امامان معصوم(علیهم السلام) داریم:

تضاد

مؤلفه

منبع:

ج/ ص

«بدانید که تقوا حصار و بارویی بلند و غیرقابل تسلط است و بی تقوایی

حصار و بارویی پست است».

ابن صباغ،

1422، ج2، ص771

«أیّها الناس، من جاد ساد، و من بخل ذل»؛ ای مردم! بخشنده عالی مقام

شد و بخیل حقیر گشت».

اربلی،

کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص573؛ ابن صباغ، 1422، ج2، ص770

«وَ إِنَّ أَنْصَحَکُمْ لِنَفْسِهِ أَطْوَعُکُمْ لِرَبِّهِ وَ

أَغَشَّکُمْ لِنَفْسِهِ أَعْصَاکُمْ لِرَبِّهِ؛ به درستی که ناصح ترین شما به

نفسش، مطیع ترین شما به پروردگارش است و خائن ترین شما به نفسش، عاصی ترین شما

نسبت به پروردگارش است...».

کلینی،

الکافی، ج1، ص45

ص: 117

نکته مهم آن است که امام علی(علیه السلام) به منظور آگاهی بخشی به فراگیران خود، به طور شاخص در دو عرصه، از جفت های متضاد بیشترین استفاده را می کرد:

یک. معرفی دنیا و آخرت

«به درستی که دنیا روی بازگردانده و وداع خویش را اعلام داشته است و آخرت روی آور شده و طلایه آن آشکار شده است... هرکس پیش از رسیدن اجلش در همان دوران آرزوها به عمل بپردازد، اعمالش به او سود می بخشد و فرارسیدن مرگش به او زیانی نمی رساند و کسی که در ایام آرزوها پیش از رسیدن مرگ در عمل کوتاهی کند، گرفتار خسران شده و فرارسیدن مرگش برای او زیان خواهد داشت» (مسعودی، مروج الذهب، ص434؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج2، ص115؛ مفید، الارشاد، ج1، ص235؛ عاصمی، العسل المصفی، ج1، ص197).

«همانا امروز روز عمل است و نه حساب و فردا روز حساب است و نه عمل» (مفید، الارشاد، ج1، ص236؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص494؛ تلمسانی، بی تا، ص79؛ کلینی، الکافی، ج8، ص58).

«ای مردم دنیا خانه ای فانی و آخرت خانه ای جاودان است؛ اینک از این خانه که گذرگاه شماست برای خانه همیشگی خود توشه برگیرید... در دنیا زندگی می کنید، اما برای آخرت آفریده شده اید» (صدوق، الأمالی، ص110؛ فتال، روضة الواعظین، ج2، ص405).

دو. تفاوت های خالق و مخلوق

«از مواردی که مایه تمایز بین خالق و مخلوق، نامحدود و محدود، پروردگار و پروریده

ص: 118

است، اوست خدای یکتای بی انباز، خالقی که نیازی به حرکت ندارد، بینایی که چشمی ندارد، شنوایی که نیاز به گوش ندارد...» (کلینی، الکافی، ج1، ص140؛ ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص65-64).

«و اما خدا شنوایی است بدون گوش، و بینایی است بدون چشم و نیرومندی است بی نیاز از قوت آفریدگانش، چشم مردمان او را نمی بیند و گوش مردمان، بر شنیده هایش احاطه ندارد» (کلینی، الکافی، ج8، ص31).

نمونه های متعددی از این شیوه در خطب امام موجود است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 23؛ خطبه 27؛ خطبه 35؛ خطبه 42؛ خطبه 86؛ خطبه 103؛ خطبه 103؛ خطبه 105؛ خطبه 110؛ خطبه 114؛ خطبه 141؛ خطبه 126).

تعریف

مؤلفه

منبع:

ج/ ص

«فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ

الْحَسْرَةَ، وَتَعْقُبُ النَّدَمَ؛ نافرمانی نصیحت گر دلسوز دانای باتجربه،

حسرت و پشیمانی به بار می آورد».

بلاذری،

أنساب الاشراف، ج2، ص366

«فَإِنَّ مَعْصِیَةَ النَّاصِحِ الشَّفِیقِ الْمُجَرِّبِ تُورِثُ

الْحَسْرَةَ، وَتَعْقُبُ النَّدَمَ؛ نافرمانی نصیحت گر دلسوز دانای باتجربه،

حسرت و پشیمانی به بار می آورد».

بلاذری،

أنساب الاشراف، ج2، ص366

«أنّ فی الفرار سخطا علیه، و الذلّ اللازم لأهله، و العار

الباقی»؛ فرار از جبهه، خشم خدا است و خواری حتمی برای فراری را در پی دارد».

اسکافی،

المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص150؛ ابن أعثم،

الفتوح، ج4، ص236

«إِنَّ أَفْضَلَ الْفِعَالِ صِیَانَةُ الْعِرْضِ بِالْمَالِ؛

همانا برترین کارها، پاسداری از آبرو به وسیله دارایی است».

کلینی،

الکافی، ج4، ص49

ص: 119

«انّ الراسخون فی العلم هم الذین أغنیهم الله عن الافتحام علی

السدد المضروبه دون الغیوب إقرار بجهل ما جهلوا تفسیره من الغیب المحجوب؛ راسخون

در علم، کسانی هستند که خداوند ایشان را از تلاش برای رخنه در علومی که مربوط به

غیب نیست، بی نیاز ساخت تا بدین وسیله بر ناآگاهی خویش از تفسیر غیبی که خدا آن

را از ایشان پوشیده داشت، واقف شوند».

عیاشی،

تفسیر العیّاشی، ج1، ص163

«أَلَا إِنَّ أَبْغَضَ عَبْدٍ خَلَقَهُ اللَّهُ لَعَبْدٌ

وَکَلَهُ إِلَی نَفْسِهِ، وَ رَجُلٌ قَمَشَ فِی أَشْبَاهِ النَّاسِ عِلْماً

فَسَمَّاهُ النَّاسُ عَالِما؛ آگاه باشید که نفرت بارترین بنده نزد خدا کسی است

که خدا او را به حال خود رها ساخت و مردی که در بین مردم نمایان علمی را گرد

آورد، پس مردم او را عالم نامیدند».

طبری،

المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(علیه السلام)، ص405

«و بدانید جایگاه صبر نسبت به ایمان: همانند منزلت سر نسبت به

بدن است».

یعقوبی،

تاریخ الیعقوبی، ج2، ص124

«الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ

وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان؛ ایمان اقرار به زبان، معرفت با قلب و عمل به وسیله

ارکان است».

صدوق،

الأمالی، ص268

«الْإِیمَانُ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ

وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَان؛ ایمان اقرار به زبان، معرفت با قلب و عمل به وسیله

ارکان است».

صدوق،

الأمالی، ص268

سه. تصویرسازی ذهنی

تصویرسازی ذهنی یعنی برقراری ارتباط معنادار بین مطالب از طریق ایجاد یک رابطه ذهنی بین آن ها (سیف، روان شناسی پرورشی، ص288)؛ تدبیری آموزشی که یادگیری متربی را بهبود می بخشد، چراکه گنجایش اطلاعات تصویری ذهن بیش از گنجایش مواد کلامی است (سیف، همان، ص289). دراین بین، تجسم خلاق یعنی توانایی آفریدن آرمان

ص: 120

یا تصویری در ذهن. به عبارت دیگر، تجسم یعنی بازبینی تصاویری که قبلاً دیده ایم، اما تجسم خلاق یعنی دیدن چیزهایی که تاکنون ندیده ایم (گواین، تجسم خلاق، ص 17)؛ شیوه ای که به خوبی سبب ثبت اطلاعات در ذهن متربی می شود، چراکه آموختن و به کاربردن تجسم خلاق می تواند به فرایند رشدی ژرف و پرمعنا بدل شده و بخش مکمل روند اندیشه متربی گردد (گواین، همان، ص24). قوت شیوه تجسم ذهنی در این است که امکان بازیابی تصاویر مقدور است و مانع فراموشی می شود (فتحی آذر، روش ها و فنون تدریس، ص212).

با تأملی در خطب امام(علیه السلام) می توان گفت که بسیاری از آن ها دارای زبان تصویری است تا با استفاده از قدرت ذهن و خیال مستمع حقایقی هم چون لحظات مرگ، قیامت یا درون قبر را که هرگز به چشم ندیده بود برای وی عینیت سازی نماید و به این طریق، او را نسبت به عاقبت امر آگاه ساخته و به علم و معرفت رهنمون شود؛ این تصویرسازی سبب ملموس شدن مسئله می شد و عدم فراموشی و انتقال آن به حافظه بلندمدت را ره آورد داشت؛ به عنوان نمونه آن حضرت لحظات مرگ را چنین به تصویر می کشد: «سختی جان کندن و حسرت از دست دادن دنیا، به دنیاپرستان هجوم آورد. بدن ها در سختی جان کندن سست شده و رنگ باختند. مرگ آرام آرام همه اندامشان را فراگرفته، زبان را از سخن گفتن بازمی دارد و او در میان خانواده اش افتاده با چشم خود می بیند و با گوش می شنود و با عقل درست می اندیشد که عمرش را در پی چه کارهایی تباه کرده و روزگارش را چگونه سپری کرده است؟ به یاد ثروت هایی که جمع کرده می افتد؛ همان ثروت هایی که در جمع آوری آن ها چشم بر هم گذاشته و از حلال و حرام و شبهه ناک گرد آورده و اکنون گناه جمع آوری آن همه بر دوش اوست که هنگام جدایی از آن ها فرارسیده و برای وارثان باقیمانده است تا از آن بهره مند گردند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 109؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص201)؛ امام تنهایی قبر را نیز به منظور انذار مستمع نسبت به عاقبت امر چنین

ص: 121

مجسم می نماید: «از سطح زمین، قبرها و از خاک کفن ها و از استخوان های پوسیده، همسایگانی پدید آمدند که هیچ خواننده ای را پاسخ نمی دهند و هیچ ستمی را باز نمی دارند و نه به نوحه گری توجهی دارند. نه از باران خوشحال و نه از قحط سالی ناامید می شوند. گرد هم قرار دارند و تنهایند. همسایه یکدیگرند اما از هم دورند. فاصله ای با هم ندارند، اما هیچ گاه به دیدار یکدیگر نمی روند... درون زمین را به جای سطح آن برای ماندن انتخاب کردند و خانه های تنگ و تاریک را به جای خانه های وسیع برگزیدند» (ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص182؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص277؛ خطبه 11). «گویی هر یک از شما در دل زمین به خانه مخصوص خود رسیده و در گودالی که کنده اند آرمیده اید، وه! که چه خانه تنهایی! و چه منزل وحشتناکی! و سیاه چال غربتی! گویی هم اکنون بر صور اسرافیل دمیدند قیامت فرارسیده و برای قضاوت و حسابرسی قیامت بیرون شده اید... » (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص210؛ خطبه 157؛ خوارزمی، المناقب، ص371).

چهار. موسیقی کلام

استفاده از توان موسیقایی در کلام برای آن است تا متکلم به بیانی مؤثر دست پیدا کند (آدونیس، پیش درآمدی بر شعر عربی، ص104) و در همین رابطه، موسیقی زیبای واژه ها باعث شیوایی کلام شده و به درک عمیق تر مخاطب کمک می کند (رسولی و امیدی پور، بررسی سبک شناسی خطبه همام، ص16-15). وجود آهنگ دلنواز در کلام، ضمن حصول التذاذ هنری، فرایند انتقال معانی را از متکلم به مخاطب تسریع می بخشد (لاوژه، مطالعه موردی سجع در آثار عرفانی و ادبی، ص6) و در کنار بهره مندی از معانی عمیق، به سهولت به حافظه منتقل شده و ثبت می گردد (بهار، سبک شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، ج2، ص156). درواقع، موزون و مسجّع بودن خطبه های امیرالمؤمنین(علیه السلام) افزون بر این که عاملی برای خسته نشدن مخاطبان است آنان را بر یادگیری و حفظ مطالب کمک می کند (داوودی

ص: 122

و حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، ص317).

استفاده از موسیقی در کلام از شیوه های مورد استفاده امام و یکی از دلایلی بود که سخنان آن حضرت را در حافظه مستمع ماندگار می ساخت. برای درک بهتر این مطلب گزیده ای از برخی آرایه های مورداستفاده امام ارائه می شود:

اول. سجع: این آرایه در لغت به معنای آواز کبوتر و فاخته و در اصطلاح، اتفاق دو فاصله بر یک حرف پایانی در نثر است (هاشمی، 1383، ص286)؛ درواقع، بهترین نوع گزینش برای کاربردهای آموزشی - ذوقی، کلام مسجع است (زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص159)؛ با تأملی در خطب امام درمی یابیم که بیشتر آن ها مسجع است؛ به عنوان نمونه در شناساندن خالق برای مستمع از این شیوه بهره برد «و أشهد أنّ الأعین لا تدرکک و الأوهام لا تلحقک و العقول لا تصفک و المکان لا یسعک.» (مسعودی، اثبات الوصیة، ص128)؛ «الذی لیس لصفته حدٌّ محدودً و لا نعتً موجودً و لا وقتً معدودً و لا أجلٌ ممدودٌ.» (طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص198)؛ «عبادالله! و ما انتم من هذه الدنیا .... کان أطول منکم أعمارا، و أشد منکم بطشا و أعمر دیارا، و أبعد آثارا... و أجسادهم بالیه و دیارهم خالیه و آثارهم عافیه...» (ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص117؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص500)؛ «فاستتروا فی بیوتکم و أصلحوا ذات بینکم، فالموت من ورائکم و التوبه امامکم» (ابن حیون، شرح الأخبار، ج1، ص373).

ب) ترصیع: هم وزن بودن الفاظ، همسان بودن حروف پایانی کلمات یا تقارب آن هاست (الهاشمی، همان، ص288)؛ این آرایه توان آهنگ کلام را قوت می بخشد؛ به عنوان نمونه امام در خطبه متقین به زیبایی از این شیوه در بیان ویژگی های پرهیزکاران استفاده فرمود: « شُرُورُهُمْ مَأْمُونَةٌ وَ قُلُوبُهُمْ مَحْزُونَةٌ- أَنْفُسُهُمْ عَفِیفَةٌ وَ حَوَائِجُهُمْ خَفِیفَة» (کلینی، الکافی، ج2، ص132؛ ابن همام، 1404، ص71). در این عبارت شرورهم و قلوبهم، مأمونه و محزونه هم وزن هستند و انفسهم و حوائجهم، عفیفه و خفیفه نیز با هم.

ص: 123

در توصیف قرآن نیز از همین شیوه استفاده فرمود«َإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ» (حلوانی، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، ص113). ظاهره و باطنه از سویی و أنیق و عمیق از سوی دیگر هم وزن هستند.

دوم. موازنه: برابری دو فاصله در وزن بدون توافق در قافیه است (الهاشمی، ص288). به عنوان نمونه امام در معرفی صفات متقین چنین بیان فرمود: «حَاضِراً مَعْرُوفُهُ صَادِقاً قَوْلُهُ حَسَناً فِعْلُهُ مُقْبِلًا خَیْرُهُ مُدْبِراً شَرُّهُ فَهُوَ فِی الزَّلَازِلِ وَقُورٌ وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ» (ابن همام، التمحیص، ص7؛ صدوق، صفات الشیعة، ص20) خیر و شر در این عبارت بر یک وزن هستند؛ نیز در عبارت «إِنْ صَمَتَ لَمْ یَغُمَّهُ صَمْتُهُ وَ إِنْ ضَحِکَ لَمْ یَعْلُ صَوْتُهُ» (صدوق، همان؛ فتال، روضة الواعظین، ج2، ص398) صمته و صوته هم وزن محسوب می شوند. در خطبه عید فطر نیز در ستایش خداوند از همین شیوه استفاده فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ غَیْرَ مَقْنُوطٍ مِنْ رَحْمَتِهِ وَلَا مَخْلُوٍّ مِنْ نِعْمَتِهِ وَلَا مَأْیُوسٍ مِنْ مَغْفِرَتِهِ وَلَا مُسْتَنْکَفٍ عَنْ عِبَادَتِهِ الَّذِی لَا تَبْرَحُ مِنْهُ رَحْمَةٌ وَلَا تُفْقَدُ لَهُ نِعْمَةٌ» (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج1، ص514؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص152)؛ کلمات «مَقْنُوطٍ»، «مَأْیُوسٍ» و «مَخْلُوٍّ» دارای موازنه هستند. هم چنین میان «رَحْمَتِهِ» و «مَغفِرَتِهِ» و نیز «نِعْمَتِهِ» و «عِبَادَتِهِ» صنعت موازنه وجود دارد. و در پایان میان کلمات «رَحْمَةٌ» و «نِعْمَةٌ» نیز از این آرایه استفاده شده است.

4. ارائه الگو

ازآن جاکه ارائه الگو و اسوه به عنوان روشی تربیتی محسوب می شود، خداوند تبارک وتعالی نیز به این مهم عنایت داشته و رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)را به عنوان بهترین الگو معرفی فرموده است (احزاب/21). ارائه الگو روش مناسبی برای آموزش و بهره گیری است؛ به گونه ای که بیان ویژگی های فرد الگو، در روح شنونده تأثیر گذاشته و مسیر رسیدن به صفات متعالی را به او می آموزد (مظلومی، آموزش فن سخن گفتن، ص61)؛ انسان بنا به

ص: 124

فطرت خود که عاشق کمال مطلق است، الگوطلب و الگوپذیر است و بدین سبب یکی از بهترین و کوتاه ترین روش های تربیت، ارائه الگو و تربیت عملی است و هرچه نمونه ارائه شده از کمال بیش تر و جاذبه فراگیرتری بهره مند باشد، این روش از کارایی بیشتری برخوردار خواهد بود (دلشاد تهرانی، سیری در تربیت اسلامی، ص243) و این شیوه ای است که امام بارها در خطب خود و به منظور آموزش مخاطب استفاده می فرمود؛ به عنوان نمونه، آن حضرت در بیان ویژگی های انسان مؤمن چنین فرمود: «انسان مؤمن به آن چه که موجب خشنودی خداوند است، میل و رغبت دارد و به آن چه از بین می رود، بی رغبت است. صبر و بردباری را با علم و علم را با عمل درمی آمیزد. از کسالت و تنبلی دور است؛ همیشه بانشاط و طراوت است. آرزوی او کوتاه و نزدیک است. (آرزوهای طولانی دنیایی و... ندارد) قلب مؤمن زنده است و زبان او به ذکر و یاد خداوند گویا است» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص194)؛ «مؤمنان اهل فضایل اند، شیوه آنان سکون و آرامش است، و شکوهشان خشوع و نشانشان فروتنی است؛ متواضعینی هستند که چشم های ایشان بر آن چه خداوند بر ایشان حرام کرده پوشیده است؛ اسامی ایشان در وادی دانش اوج گرفته است و ...» (شافعی، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، ص192)؛ چنین الگوسازی هایی در کلام امام به تکرار صورت گرفته است؛ معرفی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و اعمال ایشان به عنوان بهترین الگو (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 169)؛ بیان ویژگی های مسلمان (منقری، وقعة صفین، ص224؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص364)؛ خصوصیات انسان مؤمن (ابن عقده، فضائل امیرالمؤمنین، ص116)؛ معرفی انسان پرهیزکار (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83)؛ ویژگی های متقین در جامعه مسخ شده (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 32)؛ بیان صفات بنده پرهیزکار (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 76)؛ معرفی انسان کامل (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87)؛ معرفی دوستان خدا (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 114) و معرفی

ص: 125

خصوصیات شهدای اسلام (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 121).

نتیجه

خطابه به عنوان یکی از قدیمی ترین روش های آموزش، ضمن داشتن مزایا، دارای معایبی مانند محوریت معلم و فاصله گرفتن متربی از روش مباحثه است. بااین وجود، این روش می تواند با تکیه بر تبحر خطیب و از پرتو امتزاج با سایر روش های آموزشی، به شیوه ای فعال و بارور تبدیل گردد، به گونه ای که به فهم دقیق و سریع مطالب توسط متربی منجر شود؛ مسئله ای که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است؛ درواقع ضعفی که متخصصین معاصر آموزش بر فن خطابه وارد کرده اند در خطب امام دیده نمی شود، چراکه ایشان مطالب موردنظر خویش را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود.

با رجوع به داده ها و مستندات تاریخی - حدیثی از یک سو و تحلیل آن ها بر مبنای مباحث آموزشی از سوی دیگر، این نتیجه حاصل آمد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) توانست به بهترین صورت از فن خطابه جهت آموزش عمومی استفاده فرماید تا مطالب برای مستمعینی که قادر به درک احتجاجات پیچیده نبودند، قابل فهم ارائه شود؛ در این راستا شیوه های متعدد و متنوعی را به منظور دوسویه کردن فضای جلسه، و نیز تسهیل و تسریع یادگیری به کار گرفت؛ شیوه هایی مانند پرسش و پاسخ، پرورش تفکر و عقل گرایی، سازمان دهی مطالب و موسیقی کلام که جسارت، تفکر و تخیل متربی را فعال می ساخت و زمینه پدید آیی مهارت های استدلال را در مستمع ایجاد می کرد. راهبرد عمده آن حضرت ارائه روش هایی بود تا انتقال مطالب از حالت یک طرفه خارج شده و متربی در روند آموزش مشارکت داشته باشد. تأکید امام، استفاده مستمع از عقل و بازیابی فرایندهای ذهنی برای حل مسائل، به ویژه، شناسایی قدرت و عظمت خالق و ایمان به یگانگی او براساس شناخت عقلی بین اسباب و مسببات آن هاست؛ اسلوبی که بر پایه مشاهدات، جمع ادله، نتیجه گیری و کاربردی کردن نتیجه بحث قرار دارد.

ص: 126

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید قرآن پژوه جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، قم: مکتبه آیةالله المرعشی النجفی، 1404ق.

2. ابن اعثم، احمد، الفتوح، بیروت: دارالاضواء، 1411ق.

3. ابن بطریق، یحیی، عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب امام الأبرار، قم: جامعه مدرسین، 1407ق.

4. ابن حیون، نعمان، شرح الأخبار فی فضائل الائمه الأطهار، تحقیق: محمدحسین حسینی جلالی، قم: جامعه مدرسین، 1409ق.

5. ابن سینا، حسین، منطق المشرقیین و القصیدة المزدوجة فی المنطق، قم: کتابخانه آیةالله مرعشی، 1364ش.

6. ابن شاذان قمی، ابوالفضل، الفضائل، قم: رضی، 1363ش.

7. ابن شعبه حرانی، حسن، تحف العقول عن آل الرسول، قم: جامعه مدرسین، 1404ق.

8. ابن شهرآشوب، محمد، المناقب آل ابی طالب، تصحیح: سیدهاشم رسولی محلاتی، قم: علامه، 1379ش.

9. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت: دارالفکر، 1415ق.

10. ابن عقده کوفی، احمد، فضائل امیرالمؤمنین، تحقیق: عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین، قم: دلیل ما، 1424ق.

11. ابن مردویه، ابوبکر احمد، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم: دارالحدیث، 1424ق.

12. ابن همام اسکافی، محمد، التمحیص، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی(عج)، 1404ق.

13. اچسون، ا. کیت و دامین گال، مدیریت، نظارت و راهنمایی تعلیماتی، ترجمه: محمدرضا بهرنگی، تهران: انتشارات کمال تربیت، 1374ش.

14. ادونیس، احمدعلی سعید، پیش درآمدی بر شعر عربی، ترجمه: کام برگ نیسی، تهران: فکر روز، 1376ش.

ص: 127

15. اربلی، علی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، قم: رضی، 1421ق.

16. ارسطو، فن خطابه، ترجمه: پرخیده ملکی، تهران: اقبال، 1371ش.

17. اسکافی، ابوجعفر، المعیار و الموازنة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (علیه السلام)، بیروت: بی نا، 1402ق.

18. اسکایرو، مایکل استیفن، نظریه برنامه درسی، ترجمه: افسانه کلباسی، تهران: شونار، 1393ش.

19. آقازاده، محرم، راهنمای روش های نوین تدریس، تهران: آییژ، 1385ش.

20. آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، تصحیح: مهدی رجایی، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1410ق.

21. باقری، خسرو، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران: مؤسسه فرهنگی مدرسه برهان، 1392ش.

22. بلاذری، احمد، أنساب الاشراف، بیروت: دارالفکر، 1417ق.

23. بهار، محمدتقی، سبک شناسی یا تاریخ تطور نثر فارسی، تهران: بدیهه، 1376ش.

24. تهناوی، محمدعلی بن علی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، تحقیق: دحروج علی فرید، بیروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996م.

25. ثقفی، ابراهیم، الغارات، تحقیق: عبدالزهراء حسینی، قم: دارالکتاب الاسلامی، 1410ق.

26. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1374ش.

27. حبیبی، شراره، روش های تدریس پیشرفته، تهران: انتشارت آوای نور، 1390ش.

28. حسینی زاده، سیدعلی، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیه السلام)، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1395ش.

29. حسینی زاده، علی، النظرة إلی التعلیم الدینی، قم: مرکز البحوث للحوزه و الجامعه، 1424ق.

30. حلبی، ابوالصلاح، تقریب المعارف، فارس تبریزیان، قم: الهادی، 1404ق.

31. حلوانی، حسین بن محمد، نزهة الناظر و تنبیه الخاطر، تحقیق: مدرسة الإمام المهدی(عج)، قم: مدرسة الإمام المهدی(عج)، 1408ق.

32. خزاز رازی، علی بن محمد، کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمة الإثنی عشر، تحقیق: عبداللطیف حسینی کوه کمری، قم: بیدار، 1410ق.

33. خنیفر، حسین، نگاهی دوباره به روش و فنون تدریس، قم: موسسه بوستان کتاب، 1395ش.

34. خوارزمی، موفق، المناقب، قم: جامعه مدرسین، 1411ق.

ص: 128

35. دلشاد تهرانی، مصطفی، سیری در تربیت اسلامی، تهران: دریا، 1382ش.

36. راوندی، سعید، الخرائج و الجرائح، تحقیق: موسسة الامام المهدی(عج)، قم: مدرسه الامام المهدی(عج)، 1409ق.

637 رحال زاده، رضا، روش شناسی در تدریس، تهران: نشر ترمه، 1375ش.

38. رسولی، حجت و ولی امیدی پور، «بررسی سبک شناسی خطبه همام»، پژوهشنامه نهج البلاغه، شماره 17، ص19-1، 1396ش.

39. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، تهران: امیرکبیر، 1369ش.

40. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، قم: منشورات الشریف الرضی، 1418ق.

41. سیف، علی اکبر، روان شناسی پرورشی، تهران: آگاه، 1391ش.

42. سیلور، جی و دیگران، برنامه ریزی درسی، ترجمه: غلامرضا خوی نژاد، تهران، انتشارات آستان قدس رضوی، 1371ش.

43. شافعی، محمد، مطالب السئول فی مناقب آل الرسول، بیروت: البلاغ، 1419ق.

44. شریعتمداری، علی، تعلیم و تربیت اسلامی، تهران: امیرکبیر، 1365ش.

45. شعبانی، حسن، روش تدریس پیشرفته (آموزش مهارت ها و راهبردهای تفکر)، تهران: سمت، 1389ش.

46. شعبانی، حسن، مهارت های آموزشی و پرورشی (روش ها و فنون تدریس)، تهران: سمت، 1372ش.

47. شفیعی، ناهید، مبانی آموزش بزرگسالان، تهران: انتشارات دانشگاه آزاد اسلامی، واحد اسلامشهر، 1386ش.

48. صدوق، محمدبن علی، الأمالی، تهران: کتابچی، 1376ش.

49. صدوق، محمدبن علی، التوحید، تحقیق: هاشم حسینی، قم: جامعه مدرسین، 1398ش.

50. صدوق، محمدبن علی، صفات الشیعة، تهران: أعلمی، 1362ش.

51. صدوق، محمدبن علی، من لایحضره الفقیه، مصحح: غفاری، علی اکبر، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

52. صفار، محمد، بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد(صلی الله علیه و آله)، تحقیق: محسن کوچه باغی. قم: مکتبة آیةالله المرعشی النجفی، 1404ق.

ص: 129

53. صفوی، امان الله، روش ها، فنون و الگوهای تدریس، تهران: سمت، 1395ش.

54. صفوی، امان الله، کلیات روش ها و فنون تدریس، تهران: انتشارات معاصر، 1369ش.

55. طبرسی، احمد، الاحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد: مرتضی، 1403ق.

56. طبری امامی، محمد، المسترشد فی إمامة علی بن أبی طالب(علیه السلام)، تحقیق: احمد محمودی، قم: کوشان پور، 1415ق.

57. طوسی، نصیرالدین، اساس الإقتباس، تهران: دانشگاه تهران، 1366ش.

58. عاصمی، احمد، العسل المصفی من تهذیب زین الفتی فی شرح سوره هل اتی، قم: مجمع إحیاء الثقافه الإسلامیه.

59. عطاردی قوچانی، عزیزالله، گردآورندگان سخنان امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبل از علامه شریف رضی «مؤلف نهج البلاغه»، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1379ش.

60. علوی، محمد، المناقب، قم: دلیل ما، 1428ق.

61. عیاشی، محمد، تفسیر العیّاشی، تحقیق: هاشم رسولی محلاتی، تهران: مطبعة العلمیة، 1380ش.

62. الغرابی، مها نارد عبدمحسن، التربیة عند ائمة أهل البیت(علیه السلام)، کربلاء، العتبة الحسینیة المقدسة، 1438ق.

63. فائضی، علی، کار معلم و تیپ شناسی وی، تهران: انتشارات طراحان نشر، 1376ش.

64. فتال نیشابوری، روضة الواعظین و بصیرةالمتعلمین، قم: دلیل ما، 1423ق.

65. فتحی آذر، اسکندر، روش ها و فنون تدریس، تبریز: انتشارات دانشگاه تبریز، 1391ش.

66. فرّوخ، عمر، تاریخ الأدب العربی: أدب القدیم، بیروت: دارالعلم للملایین، 1981م.

67. القرشی، باقرشریف، موسوعة الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم: موسسه الکوثر للمعارف الاسلامیة، 1423ق.

68. کلینی، محمد، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.

69. کوفی حبری، حسین، تفسیر الحبری، بیروت: آل البیت، 1408ق.

70. کوفی، فرات، تفسیر فرات الکوفی، تحقیق: محمدکاظم، تهران: وزارت ارشاد اسلامی، 1410ق.

71. کوفی، محمد، مناقب الإمام أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم: مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة.

72. گواین، شاگتی، تجسم خلاق، ترجمه: گیتی خوش دل، تهران: گیتی خوش دل، 1371ش.

ص: 130

73. لاوژه، طاهر، «مطالعه موردی سجع در آثار عرفانی و ادبی»، فصلنامه پژوهش های ادبی و بلاغی، شماره 7، ص134-120، 1393ش.

74. محمود، محمدمهدی، برنامه درسی، تهران: آستان قدس رضوی، 1390ش.

75. مسعودی، علی، اثبات الوصیة للإمام علی بن ابی طالب، قم: انصاریان، 1426ق.

76. مسعودی، علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجره، 1409ق.

77. مظفر، محمدرضا، المنطق، تصحیح و تحقیق: علی شیروانی، قم: دارالعلم، 1382ش.

78. مظلومی، رجبعلی، آموزش فن سخن گفتن، تهران: بنیاد بعثت، 1360ش.

79. مفید، محمد الف، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

80. مفید، محمد ب، الاختصاص، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

81. مفید، محمد ج، الجمل و النصرة سید العترة فی حرب البصرة، قم: کنگره شیخ مفید، 1413ق.

82. ملکی، حسن، مبانی برنامه ریزی درسی آموزش متوسطه، تهران: انتشارت سمت، چاپ دوم، 1380ش.

83. منقری، نصر، وقعة صفین، تحقیق: هارون عبدالسلام محمد، قم: مکتبة آیةالله العظمی المرعشی النجفی، 1404ق.

84. نقیب زاده، میرعبدالحسین، درآمدی به فلسفه آموزش و پرورش، تهران: طهوری، 1372ش.

85. هری، شفیلد، کلیات فلسفه آموزش و پرورش، ترجمه: غلامعلی سرمد، تهران: قطره، 1375ش.

86. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر.

87. یغما، عادل، کاربرد روش ها و الگوهای تدریس، تهران: انتشارات مدرسه، 1374ش.

88. Schairo, Michael Stephan (2013). Curriculum Theory, SAGE Publications, Inc.

89. Sutherland, Thomas. M (1976). The Lecture Method, NACTA journal. Page 29-33

ص: 131

ص: 132

نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام)

اشاره

بشیر احمد(1)

ص: 133


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن جامعة المصطفی العالمیة؛ bashirsaraz@gmail.com

ص: 134

چکیده

جنگ های سه گانه جمل، صفین و نهروان، از وقایع مهم دوران حکومت اسلامی امام علی(علیه السلام) است که توجه به زوایای مختلف آنها اهمیت بسیاری دارد. ازجمله نقش مردم کوفه در شکل گیری این سه جنگ که می­تواند در بسترشناسی وقایع سیاسی قرن نخست اسلام و شناخت ماهیت جریان­های مردمی مؤثر باشد.

مقاله حاضر با شیوه تاریخی و توصیفی، با هدف بررسی یکی از عوامل مؤثر در این جنگ ها که بافت انسانی کوفه است، به بررسی نقش مردم کوفه در جنگ های سه گانه امام علی(علیه السلام) پرداخته است. در هر سه جنگ، جز افرادی معدود که همواره در رکاب امام علی(علیه السلام) و گوش به فرمان ایشان بودند، اکثر مردم کوفه، مردمانی دنیا پرست و بی بصیرت بودند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) را جدی نگرفته یا نمی پذیرفتند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، مردم کوفه، جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان.

مقدمه

کوفه از شهر های مهم تاریخی است که در تاریخ اسلام نقش مهمی دارد. با توجه به محوریت سیاسی این شهر در سال های حکومت خلیفه دوم و سوم و نیز مرکزیت حکومت امام علی(علیه السلام)،ٔکوفه شاهد وقایع تاریخی بسیاری بوده است. مهم ترین وقایع سیاسی در دوران حکومت امام علی(علیه السلام) جنگ های سه گانه آن حضرت، یعنی جمل، صفین و نهروان در طول مدّت پنج سال حکومت ظاهری ایشان است که از جهات مختلف قابل بررسی و واکاوی است.

ص: 135

این تحقیق با هدف بررسی یکی از عوامل مؤثّر در این جنگ ها که بافت انسانی کوفه است، به بررسی نقش مردم کوفه در جنگ های سه گانه امام علی(علیه السلام) پرداخته است.

پیشینه

درباره نقش مردم کوفه در دوران حکومت امام علی(علیه السلام) آثار متعددی نوشته شده است که در این جا به اختصار به نمونه هایی از آن اشاره می شود:

- امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و مردم کوفه در بستر تاریخ، سیدعلاءالدین شاهرخی، خرم آباد، دانشگاه لرستان، 1398ش.

- حضرت علی(علیه السلام) و مردم کوفه، غلامرضا گلی زواره، مجله مسجد، ش 54، بهمن و، اسفند 1379ش.

- رفتارشناسی سیاسی - اجتماعی مردم مکه، مدینه، بصره، کوفه و شام در زمان خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر نهج البلاغه، طاهره بابائی، دانشگاه یزد، دانشکده علوم انسانی، گروه فقه و حقوق اسلامی.

- رفتارشناسی مردم کوفه از منظر نهج البلاغه، سکینه ساروخانی و سمیه شورابی مزرعه آخوند، یزد، توز و قلم، 1397ش.

- کوفه از منظر مولا؛ اندیشه سیاسی علوی در نامه های نهج البلاغه، احمد بهشتی، درس هایی از مکتب اسلام،سال 45، ش3، خرداد 1384ش.

- تأثیر اندیشه های رایج بر رفتار سیاسی مردم کوفه از سال 35 تا 61 هجری، علی محمد ولوی و سیمین قربان پور، مجله مطالعات تاریخ اسلام، تابستان 1388ش.

- بررسی علل تفاوت گفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) دربارۀ مردم کوفه، فاطمه هاشمی زاده و حمیدرضا فهیمی تبار، مجله پژوهش نامه علوی، سال پنجم، شماره 2، پاییز و زمستان 1393ش.

- مردم کوفه از زبان امیر مؤمنان علی(علیه السلام)، سید جعفر شهیدی، مجله پژوهش های

ص: 136

نهج البلاغه، شماره 24 و 23، دی 1387ش.

مفاهیم

الف) کوفه

«کوفه» نام شهری در کشور عراق است که از شرق به شهر نجف، از غرب به شهر بغداد و از جنوب به شهر بصره منتهی می شود (جنّابی، تخطیط مدینة الکوفة، ص31). درباره نام کوفه نظر های مختلفی ارائه شده است. بعضی این لغت را کلمه ای سُریانی دانسته اند که از لغت «عاقولا» یا «پاکیولا» به معنای حلقه و دایره گرفته شده است. اما این نظر پذیرفته نیست؛ زیرا «عاقول» نام مکان دیگری در کوفه بوده است. برخی آن را لغتی آرامی و اشتقاق یافته از «کوبا» دانسته اند؛ بدون آن که برای آن معنایی ارائه دهند (همان، ص15).

ب) جنگ جمل

«جمل» در لغت یعنی شتر نر (ریگی، فرهنگ جدید عربی به فارسی، ص75). جنگ جمل در ادبیات اسلامی، به ویژه در متون تاریخی، اشاره به نخستین جنگی است که پس از به خلافت رسیدن امیرالمؤمنین(علیه السلام) در سال 35 هجری میان ایشان و ناکثین که در رأس آنان طلحه، زبیر و عایشه قرار داشتند، در حومه شهر بصره رخ داد. لذا جنگ با ناکثین، به «جنگ جمل» مشهور گردید.

ج) جنگ صفین

«صفین» نام محلی در عراق، نزدیک رقّه، بر کرانه رود فرات است که جنگ میان سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه، که به خاطر پذیرش حکمیت به زیان هواداران امیرالمؤمنین(علیه السلام) پایان گرفت، در این محل درگرفت (افشار و حکمی، فرهنگ معاصر فارسی، ج2، ص1830). معاویه و لشکر او در این جنگ به نام «قاسطین» شهرت یافتند. این جنگ در سال 37 ق روی داد.

ص: 137

د) جنگ نهروان

«نهروان» مجموعه روستا هایی بر کرانه رود دجله در عراق بین واسط و بغداد بود که سومین جنگ دوران حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بین ایشان و خوارج در آن جا رخ داد ( دشتی، معارف و معاریف، ج9، ص254). گروه خوارج به اسم «مارقین» شهرت یافتند.

مردم کوفه در جنگ جمل

اشاره

امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پذیرش خلافت اسلامی و بر عهده گرفتن حکومت مسلمانان، با فتنه ها و دشمنی های گوناگون مخالفان اهل بیت(علیهم السلام) روبه رو گردید و ناخواسته، متحمل چند نبرد سرنوشت ساز شد. نخستین و مهم ترین فتنه مخالفان آن حضرت، ناکثین بودند که به جنگ بزرگ «جمل» انجامید. در این جنگ، گروهی به رهبری طلحه و زبیر در حالی که عایشه همسر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را نیز با خود همراه کرده بودند، بر علیه امام شوریدند و به سوی عراق حرکت کردند.

چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق آگاه شد، با شتاب به دنبال آنان حرکت کرد و امید داشت به آن ها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که به ربذه رسید، خبر یافت که آن ها دور شده اند و چون اطلاع یافت که به سوی بصره می روند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آن ها هستند (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص493). حضرت در تعقیب ناکثین با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(صلی الله علیه و آله) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به حضرت پیوستند، تا این که لشگر به ذی قار رسید (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص128). روایت دیگری حاکی از آن است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) با هفتصد سوار، که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار و هفتاد نفرشان از اصحاب بدر بودند، از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به

ص: 138

ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آن جا گذشته بودند. در آن هنگام عده ای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت (ذوالشهادتین) از آن جمله بود، به حضرت ملحق شدند و از طایفه طیّ نیز سیصد سوار به آنان پیوست (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص367).

مردم کوفه در مراحل مختلف جنگ جمل نقش داشتند که آن را در قالب چند محور بررسی خواهیم کرد:

الف) اعزام نمایندگان امام علی(علیه السلام) به کوفه

امام علی(علیه السلام) در ذی قار یا ربذه فرود آمد و از آن جا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه اقدام کنند. در این که نمایندگان حضرت چه کسانی بوده اند، اختلاف است، ولی مسلّم است که حضرت بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و آخرین مرتبه نیز قطعا امام حسن(علیه السلام) حضور داشته است. مردم کوفه برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امام علی(علیه السلام) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که برجای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمرمنین(علیه السلام) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی گفت: به خدا سوگند که بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم تا قاتلان عثمان در هرجا که باشند، کشته نشوند، نمی جنگیم.

امام علی(علیه السلام) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبداللّه بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آن ها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند، از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از باز گشت بی نتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(علیه السلام) امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد. آن ها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن (علیه السلام) به ابو موسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما بازمی داری؟ ولی ابوموسی همچنان مخالفت می کرد، تا این که زید بن صوحان و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمر برخاستند و مردم را به اطاعت از امام علی(علیه السلام) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم

ص: 139

بسیج شدند. در همین حال مالک اشتر که به اجازه امام علی(علیه السلام) مجددا به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید، در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری باهم بحث می کردند. غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد. همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: ای بی مادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد. تو از آغاز منافق بودی. ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت، ولی گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک آن ها را از قصر بیرون کرد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج3، ص492-501).

هاشم بن عتبه در ربذه نزد امام علی(علیه السلام) آمد و برخورد محمد ابن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آن جا هستند، بسیج کند. مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کار حق، از یاران من باشی؛ ولی ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آن گاه هاشم به امیرالمؤمنین(علیه السلام) نوشت: من نزد مردی دغل آمده ام که دشمنی وی آشکار است. پس امام علی(علیه السلام)، امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر را فرستاد و ابوموسی را عزل و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار(زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بی نصیب کند، مانع از آن می شود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کناره گیری کن. اگر کنار نروی، دستور داده ام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پاره ات کنند» چون نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به ابوموسی رسید، کناره گیری کرد و مردم به سوی امام علی(علیه السلام) حرکت کردند(همان، ص512).

برخی از مورخان، تنها به اعزام امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در

ص: 140

مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شده اند، سخنی نگفته اند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص128). احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا کرده باشند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شده اند.

ب) حرکت نیروهای کوفه به جانب امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امام علی(علیه السلام) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آن هارا نزدیک به نه هزار تن دانسته است که با امام حسن(علیه السلام) حرکت کردند که شش هزار تن از آنان از دشت و 2800 نفر دیگر از راه آب رفتند(دینوری، اخبارالطوال، ص181). در روایت دیگری سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل هفت گانه کوفه) ذکر کرده است (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص485) هم چنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب امام علی(علیه السلام) شش هزار (به دلیل برخورد ابوموسی و خودداری از یاری حضرت) (همان، ص500) و 6560 تن (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص368) و 9650 نفر(دینوری، اخبارالطوال، ص182) نیز نوشته اند.

گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقایسه با استعداد بسیج نیرو از این اردوگاه نظامی بزرگ اسلامی، مطلوب نبود، ولی نظر به آرایشی که حضرت به هنگام جنگ جمل به سپاه خود می دهد، معلوم می شود که عمده نیروهای امام علی(علیه السلام) از کوفیان بودند. از هشت دسته ای که سپاه حضرت را تشکیل می دادند، هفت دسته از گروه های هفت گانه قبایل مختلف مستقر در کوفه و یک دسته نیز از مردم حجاز سازمان یافته بود. ترکیب سپاه امیرالمرمنین(علیه السلام) از این قرار بود:

1. قبایل حمیر و همدان به فرماندهی سعید بن قیس همدانی با پرچمی که حضرت برای ایشان بست.

2. پرچمی برای قبیله طیّ به فرماندهی عدی بن حاتم طایی.

3. پرچمی برای قبایل مذحج و اشتری ها به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی.

4. پرچمی برای قبایل قیس و عبس و ذبیان به فرماندهی سعد بن مسعود ثقفی، عموی

ص: 141

مختار.

5. پرچمی برای قبایل کِندِه، حضرموت، قضاعه و مهره به فرماندهی حجر بن عدی کندی.

6. پرچمی برای قبایل ازد و بجیله، خثعم و خزاعه به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.

7. پرچمی برای قبایل بکر و تغلب و ربیعه به فرماندهی محدوج ذهلی.

8. پرچمی برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز که عبدالله بن عباس بر آنان فرماندهی داشت.

لشکر های هفت گانه (کوفه) به همین صورت در جنگ های جمل و صفین و نهروان نیز شرکت داشتند (همان).

پس از پایان جنگ و پیروزی امیرالمؤمنین(علیه السلام) یکی از یاران آن حضرت گفت: یا علی! چگونه کشتن اینان برای ما حلال است، ولی اموال و اسیرکردنشان حرام؟ حضرت فرمود: «مسلمانان را نمی توان به اسارت گرفت و اموال آن ها را به غنیمت برد، جز آنچه را در جنگ به کار برده اند» (همان، ص188). برخی از سپاهیان امام علی(علیه السلام) در اسیر گرفتن زنان آن ها اصرار داشتند، تا جایی که حضرت فرمود: «بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما می شود؟» آن گاه قانع شدند (امین، اعیان الشیعه، ج1، ص462).

اصحاب جمل، پس از چند ساعت نبرد و دادن کشته بسیار، شب هنگام مغلوب شدند (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص171).

مردم کوفه در جنگ صفین

اشاره

هنگامی که امام علی(علیه السلام) به خلافت رسید، معاویه حاکم شام بود. سال ها پیش از آن (در سال 18ق) خلیفه دوم او را امیر دمشق کرده بود (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص1720) و در زمان خلیفه سوم نیز به حکم خلیفه جدید بر حکومت منطقه شام باقی ماند (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج2، ص81). امام علی(علیه السلام) پس از رسیدن به خلافت

ص: 142

ظاهری، تصمیم گرفت عبدالله بن عباس را حاکم شام کند؛ پس نامه ای به معاویه نوشت و در آن نامه، از او خواست تا همراه اشراف به مدینه بیاید و با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت کند؛ اما معاویه نه تنها از بیعت سر باز زد، بلکه خون خواهی عثمان را پیش کشید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه فرموده بود: «مردم بدون مشورت او، عثمان را کشتند، ولی اکنون از روی مشورت و اجتماع، من را به خلافت انتخاب کرده اند». در یکی از نامه هایی که امام علی(علیه السلام) به معاویه نوشت، آمده است: «بیعت من، یک بیعت عمومی است و شامل همه می شود؛ اعم از کسانی که در موقع بیعت در مدینه حاضر بوده و یا کسانی که در بصره و شام و شهر های دیگر باشند و تو گمان کرده ای که با تهمت زدن قتل عثمان به من، می توانی از بیعت من سرپیچی کنی. همه می دانند که او را من نکشته ام تا قصاصی بر من لازم آید و ورثه عثمان در طلب خون او از تو سزاوارترند و تو خود از کسانی هستی که با او مخالفت کردی و در آن موقع که از تو کمک خواست، وی را یاری نکردی، تا کشته شد» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص89). معاویه پاسخی به این نامه نداد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج3، ص5-6) پس از آن که امام علی(علیه السلام) مطمئن شد معاویه قصد بیعت و اطاعت ندارد و بزرگان کوفه مدافع حضرت در جنگ با شام هستند، در خطبه ای عمومی، مردم را به جهاد فرا خواند.

پس از پایان جنگ جمل که امام علی(علیه السلام) به کوفه آمد، نخست جریر بن عبداللّه بجلی را به شام فرستاد تا از نزدیک با معاویه سخن بگوید و او را از سرکشی و سرپیچی خلیفه منتخب مردم بازدارد. چون او متهم به سازش با معاویه شد و از سوی دیگر، نامه معاویه مبنی بر آمادگی جنگ با حضرت و ادعای برتری خود بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای خلافت، به کوفه رسید، امام علی(علیه السلام) فرمان بسیج قوا را برای رفتن به شام صادر کرد. در واقع امیرالمؤمنین(علیه السلام) از ماه رجب سال 36 ق که از بصره به کوفه آمد، هفده ماه در آن جا بود. در این مدت، میان او و معاویه و عمرو عاص مکاتباتی جریان داشت، تا این که حضرت به

ص: 143

سوی شام حرکت کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص102).

الف) واکنش کوفیان در برابر فرمان آماده باش امیرالمؤمنین(علیه السلام)

امام علی(علیه السلام) پس از تصمیم برای حرکت به سوی شام، روز جمعه بر منبر رفت و چنین فرمود: «ای مردم! به سوی دشمنان قرآن و سنت حرکت کنید. به سوی قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید. به سوی ستمکاران پست، که اسلام آوردن آنها از ترس و اجبار بود، حرکت کنید. به سوی کسانی حرکت کنید که برای به دست آوردن دل های شان به آن ها گفت: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) با مردم عراق به سوی شما می آید؛ چه می گویید؟ آیا حاضرید به جنگ امام علی(علیه السلام) بروید؟ مردم چانه ها را روی سینه آوردند و هیچ نگفتند. در این موقع ذوالکلاع حمیری (از فرماندهان معاویه) بر خاست و گفت: از تو فرمان دادن و از ما عمل کردن. معاویه هم از منبر فرود آمد و فرمان داد که مردم مهیا شوند و به لشکرگاه های خود بروند».

مردی کوفی که شاهد این واقعه بود، بازگشت و ماجرا را به امام علی(علیه السلام) خبر داد. حضرت هم فرمان داد که مردم را در مسجد حاضر کنند. چون گرد آمدند، برخاست و به منبر رفت و فرمود: «فرستاده ای که به شام اعزام داشته ام، به من خبر داده که معاویه با اهل شام به سرعت به سوی عراق می آید. نظر شما چیست و چه باید کرد؟ آیا حاضرید به مقابله او بروید؟» مردم مضطرب شدند. یکی می گفت: باید چنین کرد؛ دیگری می گفت: باید چنان کرد. سر و صدا و جر و بحث آن ها باعث شد که حضرت چیزی از سخنان آن ها نشنود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمی دانست چه کسی موافق و چه کسی مخالف است. سپس در حالی که می فرمود «إنّا للّه و انّا إلیه راجعون، خلافت را پسر هند جگرخوار برد» از منبر به زیر آمد (همان، ج3، ص95).

با این اوصاف، به همت سرداران لایق، بیشتر مردم حرکت با امیرالمؤمنین(علیه السلام) را پذیرفتند. اما عده ای از یاران عبدالله بن مسعود، مانند عبیده سلمانی و ربیع بن خثیم همراه

ص: 144

چهارصد تن از قاریان کوفه به حضور امام رسیدند و گفتند: با این که به برتری شما معترفیم، در مورد این جنگ شک و تردید داریم. از آن جا که شما و مسلمانان به گروهی نیاز دارید که با مشرکان جنگ کنند، ما را (به جای عزیمت به صفین) برای نگه داری یکی از مرز های مملکت اسلامی اعزام کن تا در آن جا جهاد کنیم. حضرت نیز آن ها را به مرزبانی ری و قزوین فرستاد. ربیع بن خثیم ثوری را به فرماندهی این گروه برگزید و برایش پرچمی بست. این پرچم اولین پرچمی بود که در کوفه بسته شد (دینوری، اخبارالطوال، ص205).

امام علی(علیه السلام) به اهل کوفه فرمود: «هر کس از شما که از جنگیدن با معاویه کراهت دارد، عطا و مقرری خود را دریافت کند و به جنگ دیلمیان برود». با این سخن حضرت، چهارهزار مرد از جنگ با معاویه خودداری و مقرّری خود را دریافت کردند و به سمت دیلم رهسپار شدند. روایتی دیگر حاکی از اعزام چهارهزار مسلمان توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام) به فرماندهی ربیع بن خثیم ثوری به سوی دیلم است (بلاذری، انساب الاشراف، ص450)

ب) حرکت سپاه با امام علی(علیه السلام) به صفین

سرانجام، حضرت با همراهی تقریبا نودهزار نفر (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص384) که 2800 تن آنان از صحابه بودند،حرکت کرد. در میان این صحابه، 87 نفر از مجاهدان بدر شرکت داشتند که هفده نفر مهاجر و هفتاد تن از انصار بودند که زیر درختی در حدیبیه با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بیعت کرده بودند (همان، ج2، ص361). به روایتی دیگر، هفتاد نفر از اصحاب بدر، هفتصد نفر از بیعت کنندگان «شجره» و چهارصد مرد از دیگر مهاجران و انصار به همراهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند؛ درحالی که از انصار، جز مسلمة بن مخلد و نعمان بن بشیر، کسی همراه معاویه نبود (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص134).

امام علی(علیه السلام) هنگام حرکت به سوی صفین، ابومسعود انصاری را که از بیعت کنندگان در شب عقبه با پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بود، جانشین خود در کوفه کرد و به نخیله (اردوگاه سپاه) رفت (دینوری، اخبارالطوال، ص206). آن گاه با سپاه حرکت کرده و از مدائن گذشت و به شهر

ص: 145

انبار رسید. سپس تا شهر رقّه رفت و در آن جا برای او پُلی بستند و پس از عبور از آن، به سوی شام رفت (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص384) معاویه نیز از تمام قلمرو خود در شامات (شامل سوریه، لبنان، اردن، فلسطین و جزیره قبرس کنونی) 120 هزار نفر تحت فرمان آورد. دو لشکر در صفین، محلی در غرب رود فرات، واقع در خاک شام فرود آمدند.

واقعه صفین هجده ماه طول کشید که چهار ماه آن به مکاتبه و گفت وگو میان امیرالمؤمنین(علیه السلام) و معاویه و سفیران آن ها سپری شد و چون این گفت وگو ها به نتیجه نرسید، جنگ درگرفت. در این جنگ هفتادهزار نفر کشته شدند که 55هزار نفر از اهالی شام و 25هزار نفر از مردم عراق بودند. از میان صحابه ای که با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بودند، 25 نفر کشته شدند؛

ازجمله ابوالیقظان، عمار بن یاسر، معروف به ابن سمیه بود که هنگام شهادت 93 سال داشت (همان، ج2، ص361).

ج) تحمیل حکمیت بر امیرالمؤمنین(علیه السلام)

در حالی که جنگ در صفین به پیروزی نهایی سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) نزدیک بود، به واسطه نیرنگ عمرو عاص و معاویه که قرآن ها را بر سر نیزه کردند و شعار می دادند که ما پیرو قرآنیم و جنگ نمی خواهیم، عده ای از مردم عراق به سرکردگی اشعث بن قیس و مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طایی فریب خوردند و با گروهی از قاریان که هم رأی شان بودند و بعدها «خوارج» نام گرفتند، گفتند:ای علی! اینک که تو را به کتاب خدا دعوت می کنند، قبول کن، وگرنه تو و یارانت را به آن ها تسلیم می کنیم؛ یا با تو همان کاری را می کنیم که با پسر عفان کردیم. ما مکلف به عمل به آن چیزی هستیم که در قرآن است و آن را می پذیریم. به خدا اگر نپذیری، با تو همان که گفتیم، خواهیم کرد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص34).

با اصرار و پافشاری این گروه، حضرت به اجبار و اکراه، توقف جنگ و مذاکره و تعیین داور را پذیرفت. آن گاه به امام علی(علیه السلام) گفتند که کسی را در پی مالک بفرستد و دستور

ص: 146

عقب نشینی بدهد. حضرت به یزید بن هانی فرمود: «نزد مالک اشتر برو و بگو جنگ را رها کند و به نزد من بازگردد». یزید پیغام را به مالک اشتر داد. مالک که در پهلوی راست سپاه مشغول جنگ بود، به یزید گفت: به امیرالمؤمنین(علیه السلام) بگو کار جنگ بالا گرفته و بازگشت در این موقع، صحیح نیست. یزید بن هانی به حضور امیرالمؤمنین(علیه السلام) رسید و پاسخ مالک را به اطلاع آن حضرت رساند.

در این موقع سر و صدا و گرد و غبار از محلی که مالک در حال نبرد بود، برخاست. کوفیان به امیرالمؤمنین(علیه السلام) گفتند: به خدا تصور می کنیم تو به او دستور ادامه جنگ داده باشی. حضرت فرمود: «چطور امکان دارد فرمان نبرد داده باشم، درحالی که سخنی مخفیانه به او نگفته ام». سپس به یزید فرمود: «به مالک بگو بازگرد که فتنه رخ داده است. اگر می خواهد مرا زنده ببینند، بازگردد». مالک از صحنه نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسید و گفت:ای مردم عراق! ای اهل ذلت و ناپایداری! زمانی که شما بر دشمن برتری یافتید و آنان یقین پیدا کردند که بر آن ها پیروز می شوید، قرآن ها را بالا بردند و شما را به آن دعوت کردند؛ درحالی که خودشان آنچه را قرآن فرمان داده و نیز سنت پیغمبر(صلی الله علیه و آله) را رها کردند. به آن ها گوش ندهید و به اندازه یک اسب دواندن به من فرصت دهید که امید فتح و پیروزی دارم.

آن ها گفتند: در این صورت ما نیز شریک گناه تو هستیم. مالک گفت: اکنون که سرشناسان شما کشته شدند و اراذلتان مانده اند، بگویید چه زمانی بر حق بوده اید؟ آیا هنگامی که می جنگیدید و خوبان شما کشته می شدند؟ اگر چنین باشد و شما دست از جنگ بردارید، بر باطل خواهید بود، یا این که بر حق هستید و کشته شدگانتان که منکر فضیلت و برتری آن ها نیستید و بهتر از شما بودند، در جهنم هستند؟

گفتند:ای مالک! ما را رها کن که به خاطر خدا با آن ها جنگیدیم و اکنون نیز به خاطر خدا از جنگ با آن ها دست می کشیم؛ چراکه فرمانبردار تو و یارانت نیستیم. از ما حذر کن.

ص: 147

مالک گفت: به خدا به شما نیرنگ زدند و فریب خوردید. شما را به ترک جنگ دعوت کردند و پذیرفتید.ای سیه رویان! تصور می کردم نمازتان از بی رغبتی به دنیا و شوق دیدار خدا بود، اما می بینم که از مرگ به سوی دنیا می گریزید. لعنت بر شما که چون شتران سرگین خوارید. پس از این دیگر سربلندی نخواهید دید. ملعون باشید همان گونه که قوم ستمگران به لعنت دچارند.

پس از قبول حکمیت و توقف جنگ، اشعث بن قیس و آن هایی که بعد ها به خوارج پیوستند، گفتند: ما ابوموسی را برای حکمیت برمی گزینیم. حضرت فرمود: «در آغاز، نافرمانی کردید؛ اکنون دیگر نافرمانی نکنید. رأی من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم». اشعث بن قیس و زید بن حصین و مسعر بن فدکی گفتند: ما به جز او به شخص دیگری رضایت نمی دهیم؛ زیرا ابوموسی ما را از آنچه در آن افتاده ایم، برحذر می داشت.

آن گاه این گروه پس از رد حکمیت ابن عباس و مالک اشتر، که از سوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای شرکت در حکمیت پیشنهاد شده بودند، ابوموسی را به عنوان نماینده عراق اعلام کردند (همان، ج4، ص34-37)

بنا شد که نمایندگان شام و عراق در محلی اجتماع و در فرصت مناسب گفت وگو کنند و ببینند چه کسی باید خلیفه مسلمانان باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هرکدام از نمایندگان چهارصد نفر از سپاهیان را همراه داشتند. پس از چهار ماه مذاکره بر اثر دسیسه و نیرنگ عمرو عاص، نماینده معاویه نتیجه ای که مورد قبول همه مسلمانان باشد، به دست نیامد و دو طرف به عراق و شام بازگشتند. امام علی(علیه السلام) در عراق، خلیفه رسمی و منتخب از جانب مردم بود و معاویه نیز در شام دعوی خلافت داشت. پس از نیرنگ عمرو عاص، مردم شام، معاویه را به عنوان خلیفه «امیرالمؤمنین» خطاب می کردند.

به سبب ماجرای حکمیت، دو سپاه از هم کناره گرفتند و معاویه توانست از مخمصه

ص: 148

شکست رهایی یابد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از آن، هرچه در صدد تشکیل سپاه برای حمله به شام برآمد، مردم کوفه و حجاز از وی چندان فرمان بری نکردند و گروهی به نام خوارج نیز در کوفه به وجود آمدند که جنگ نهروان را به وجود آوردند.

مردم کوفه در جنگ نهروان

اشاره

پس از این که واقعه حکمیت با نیرنگ عمرو عاص برای جهان اسلام بی نتیجه گشت و معاویه هم چنان به عنوان حاکم شورشی سرزمین شام و خون خواه عثمان باقی ماند، امیرالمؤمنین(علیه السلام) تصمیم به بسیج نیروی سراسری به منظور یکسره کردن کار معاویه گرفت؛ اما مردم کوفه رغبتی نشان ندادند. حضرت در جمع سران هفت ناحیه یا هفت دسته تشکیل دهنده کوفه سخنانی ایراد فرمود که باعث پیشیمانی سران مرکز خلافت و اعلام آمادگی آن ها در یاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) شد. سپس آمار رزمندگان خود را تهیه و به امیرالمؤمنین(علیه السلام) ارائه کردند.

الف) بسیج نیرو برای اعزام به شام

بسیج نیرو به گونه ای انجام شد که رزمندگان کوفه فرزندان، غلامان و وابستگان (حلیف) خود را آماده حرکت کردند و گفتند هیچ کس نباید برجای بماند. شمارجنگجویان اصلی کوفه، چهل هزار نفر و تعداد فرزندان آن ها که به سن جنگ کردن رسیده بودند، هفده هزار تن و غلامان و وابستگان کوفیان، هشت هزار نفر گفته می شد. سران کوفه به حضرت گفتند نام جنگجویان و فرزندان ایشان را که به سن رشد رسیده اند و توان جنگیدن دارند، نوشته و اعلام کرده ایم که با ما حرکت کنند و عده ای که توان جنگ نداشتند، باقی می مانند که به کارهای لازم مشغول شوند. هم چنین 3200 نفر از بصره به حضرت پیوستند.

ب) اصرار مردم کوفه برای جنگ با خوارج

به امیرالمؤمنین(علیه السلام) خبر رسید که بعضی کوفیان می گویند بهتر بود اول به جنگ خوارج

ص: 149

می رفتیم و پس از فراغت از آن ها به سوی منحرفان شام حرکت می کردیم. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در میان آن ها به سخن ایستاد و فرمود: «شنیدم که گفته اند بهتر بود شما را به سوی خوارج، که بر ضد من قیام کرده اند، می بردم و از آن ها شروع می کردیم، سپس به سوی منحرفان می رفتیم؛ اما به نظر من منحرفان شام از خوارج مهم ترند. سخن از این ها را رها کنید و به سوی کسانی بروید که با شما می جنگند؛ زیرا ملوک اگر جبار شوند، بندگان خدا را بنده خود می کنند».

با این سخن حضرت، بانگ اطاعت از اوامر امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخاست، ولی با اقداماتی که خوارج کردند و از جمله کشتن عبد الله بن خباب و همسر و فرزندش، مردم به حضرت گفتند: چرا این افراد را در هنگامی که ما به جنگ شام برویم، پشت سر ما باقی می گذاری که بر اموال و زنان و فرزندان ما چیره شوند؟ اول به سوی آن ها برویم و پس از سرکوبی به سوی دشمنان شامی خود می رویم. اشعث بن قیس نیز برخاست و سخنانی به این مضمون گفت: تا آن هنگام، مردم تصور می کردند که اشعث، عقیده خوارج دارد، اما با تأکیدی که برای حرکت به سوی آن ها داشت، شبهه مردم برطرف شد.

ج) تصمیم امام علی(علیه السلام) به رویارویی با خوارج

با اصرار مردم، امام علی(علیه السلام) نیز تصمیم به رویارویی با خوارج گرفت و فرمان حرکت داد. آن گاه از جسر کوفه گذشت و نزدیک آن جا دو رکعت نماز گزارد. سپس در دیر عبدالرحمن فرود آمد و بعد به دیر ابوموسی رفت و بعد از آن جا از دهکده شاهی عبور کرد و به سوی نهروان راند (همان، ج4، ص58-61). وقتی حضرت به دو فرسخی نهروان رسید، غلام مخصوص خود را خواست و به او فرمود: برو با آن ها صحبت کن و بگو: مگر من به شما چنین نگفتم و شما مخالفت کردید؛ اکنون چه می گویید؟ غلام نزد خوارج رفت و سخنان حضرت را به آن ها گفت. خوارج به او گفتند: برگرد که ما هرگز به علی جواب نمی دهیم و می ترسیم با سخنان نافذی که دارد، همان طور که برادران ما، عبدالله کواء و

ص: 150

یارانش را در حروراء بازگرداند، مارا نیز بازگرداند. خدا هم می فرماید: (بَلُ هُمْ قَومٌ خَصِمون) (منافقون/57) سرورت علی هم از این دشمنان است. به سوی او بازگرد و بگو که اجتماع ما در این جا فقط برای جنگ و جهاد با توست (کوفی، کتاب الفتوح، ج4، ص125).

د) آخرین تلاش امام علی(علیه السلام) برای جلوگیری از خون ریزی

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از این اقدام و نیز فرستادن نامه ای برای سران خوارج، که به منظور تسلیم آن ها و جلوگیری از خون ریزی و جنگ بود و هر دو بی نتیجه ماند، عبدالله بن عباس را به سوی آن ها فرستاد؛ ولی آن ها به سخن او نیز گوش نکردند. سرانجام خود حضرت به سوی خوارج رفت و با آن ها به تفصیل سخن گفت. امام درباره علت جنگ با معاویه و قبول حکمیت و اثبات این که منشأ این وقایع، خوارج بودند و او را ناگزیر به قبول حکمیت کردند، سخن گفت؛ سپس فرمود: «اکنون آمده اید و با من احتجاج می کنید؟!» چون امیرالمؤمنین(علیه السلام) از سخن گفتن ساکت شد، از هر سو صدا برخاست که یا امیرالمؤمنین توبه، توبه. پس هشت هزار نفر به حضرت پیوستند و چهارهزار نفر باقی مانده آماده جنگ شدند (همان).

ﻫ) دستور نبرد

سرانجام امام علی(علیه السلام) پرچم را به دست ابوایوب انصاری داد و او به خوارج بانگ زد که هرکس از شما به سوی این پرچم بیاید و کسی را نکشته باشد و از راهزنان نباشد، در امان است. هر کس نیز از این گروه جدا شود و به کوفه یا مدائن برود، در امان است. فروة بن نوفل اشجعی که از بزرگان خوارج بود، گفت: به خدا نمی دانم برای چه با امام علی(علیه السلام) جنگ می کنیم؟ اندیشه درست این است که برویم و درباره جنگ یا پیروی از او بصیرت یابیم. ابن نوفل با پانصد سوار رفت و در «بند نیجین» (نام فارسی آن «وندنیکان» است که عرب آن را بند نیجین می خواند. شهری مشهور از توابع بغداد در طرف نهروان و جانب ناحیه جبل است. حموی، معجم البلدان، ج1، ص499) و دسکره (قریه بزرگی در غرب

ص: 151

بغداد است. همان، ج2، ص488) مستقر شد. عده دیگری هم به طور پراکنده به کوفه بازگشتند که حدود صد نفر از آن ها نیز به امام علی(علیه السلام) پیوستند (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص64).

حضرت به پناهندگان فرمود: «از من فاصله بگیرید و مرا با آن ها تنها گذارید». آنها نیز کنار رفتند و امام علی(علیه السلام) با چند نفر از اصحاب به نزدیک خوارج رفتند. عبدالله بن وهب هم جلو آمد و بین دو دسته ایستاد و گفت:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ (انعام/1) ای مردم! آنهایی که از خدای خود برگشته اند، علی و اصحابش هستند که عمرو عاص و عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را در دین خدا حَکَم قرار دادند؛ درحالی که خدا می گوید: از آنچه خدا به تو وحی می کند، پیروی کن».

در این هنگام مردی به نام ابوحنظله از اصحاب حضرت فریاد زد: ای دشمن خدا! در چنین موقعی مانند خطبا سخن می گویی؟! به خدا تو چیزی از دین خدا نمی دانی. تو از ابتدا مردی سبک و بی ارزش بودی. مادرت به عزایت بنشیند پسر وهب! آیا می دانی با چه کسی طرف سخن هستی و برای چه نزاع می کنی؟ آیا نمی دانی که امیرالمؤمنین(علیه السلام)، برادر پیغمبر خدا(صلی الله علیه و آله) و پسرعموی او و جانشین و برگزیده او و شوهر دختر او و پدر دو نواده اوست؟!

حضرت فرمود:«ای ابوحنظله او را رها کن. اگر او کوری و گمراهی را که در اوست بداند، می فهمد از سخنی که درباره من گفت، بزرگ تر است». در این جا حرقوص فریاد زد و گفت: به خدا ای پسر ابوطالب تو از جنگ با ما رضایت خدا و آخرت را نمی خواهی؟ حضرت در جوابش این آیه خواند: (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَالًا * الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعًا) (کهف/ 103-104) به خدای کعبه اهل نهروان از اینها هستند (کوفی، کتاب الفتوح، ج4، ص25).

ص: 152

جندب بن زهیر ازدی از یاران مخصوص و سرداران بزرگ امام علی(علیه السلام) ماجرای خوارج و جنگ نهروان را چنین روایت می کند:

وقتی خوارج از سپاه امام علی(علیه السلام) کناره گرفتند و بر آن حضرت شوریدند، به اتفاق امام به جنگ آن ها رفتیم. وقتی به لشکرگاه خوارج نزدیک شدیم، افرادی وارسته در میان آن ها دیدیم. من از تماشای آنان ناراحت شدم؛ لذا از آن ها کناره گرفتم و پیاده شدم، در حالی که افسار اسبم را گرفته و به نیزه ام تکیه داده بودم، با خود گفتم: پروردگارا! اگر پیکار با اینان خدمتی به دین توست، مرا به آن رهبری کن و چنانچه گناه است، مرا از آن برحذر دار. در همان حال امام علی(علیه السلام) سر رسید. همین که حضرت به من نزدیک شد، فرمود:«ای جندب! از خشم الهی پرهیز کن». سپس پیاده شد و به نماز ایستاد. در این هنگام مردی آمد و گفت: یا علی! با خوارج کاری دارید؟

فرمود: چطور؟ گفت: برای این که آن ها از نهر گذشتند و رفتند. حضرت فرمود: نه، از نهر نگذشته اند. آن مرد گفت: سبحان الله! چند نفر دیگر نیز همین پیام را آوردند، ولی امام همان پاسخ را دادند و فرمود: «آن ها از نهر نگذشتند و نمی گذرند؛ چنان که خدا و پیغمبر او فرموده اند در این سوی نهر کشته خواهند شد».

سپس حضرت سوار شد و به جندب فرمود: «ای جندب! من مردی را به سوی آن ها می فرستم که ایشان را به کتاب خدا و سنت پیغمبرشان دعوت کند، ولی آنها به وی اعتنا نمی کنند و تیربارانش می کنند. ای جندب! ده نفر از ما کشته نمی شوند و از آنها نیز حتی ده نفر جان به سلامت نمی برند». سپس فرمود: چه کسی این قرآن را می گیرد و می رود که این عده را به کتاب خدا و سنت پیغمبر دعوت کند و در این راه کشته شود و در عوض خداوند او را وارد بهشت کند؟» جوانی از قبیله بنی عامر بن صعصعه پاسخ مثبت داد. جوان قرآن را گرفت و به سوی خوارج رفت. همین که به آن ها نزدیک شد، بارانی از تیر بر وی بارید و شهید شد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمان حمله داد. جندب ادامه می دهد: من با دست های خودم قبل از نماز ظهر هشت نفر آن ها را کشتم. همان طور که حضرت فرموده بود، ده نفر از ما

ص: 153

بیشتر کشته نشدند و از آن ها نیز بیش از ده تن نجات نیافتند. جوانی که از سپاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرآن به دست توسط خوارج به شهادت رسید، حارث بن مرّه عبدی نام داشت (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص415).

نتیجه

با بررسی این سه جنگ امام علی(علیه السلام) آشکارمی شود که به جز افرادی معدود که همواره در رکاب امام علی(علیه السلام) و گوش به فرمان ایشان بودند، اکثر مردم کوفه مردمانی دنیاپرست و بی بصیرت بودند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) را جدی نگرفته یا نمی پذیرفتند.

مردم کوفه در این سه جنگ اهمیتی به دستورات امام علی(علیه السلام) ندادند و حتی از دستورات آن حضرت تخلف می ورزیدند. در جنگ جمل وقتی امام علی(علیه السلام) در منطقه «ذی قار» بود و نمایندگانش را برای یاری خواستن از مردم برای شرکت در جنگ به سوی کوفه فرستاد و آنان نیز پیام آن حضرت را به مردم کوفه رساندند، آنها به جای یاری کردن امام علی(علیه السلام) برای مشورت نزد ابوموسی رفتند. نظر ابوموسی این بود: «راه آخرت این است که به جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید». به راحتی می توان بی بصیرتی مردم کوفه را از این سخنان فهمید؛ درحالی که امام علی(علیه السلام) نهایت تلاش خود را برای دعوت مردم کوفه به جهاد انجام می داد.

در جنگ صفین وقتی معاویه شکست خود را نزدیک دید و در حالی که پیروزی نهایی سپاه امام علی(علیه السلام) نزدیک بود، به واسطه نیرنگ عمرو عاص و معاویه که قرآن ها را بر سر نیزه کردند و شعار می دادند: «ما پیرو قرآنیم و جنگ نمی خواهیم» مردم کوفه فریب خوردند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) را وادار به صلح کردند و آن حضرت برخلاف میل باطنی، مجبور به صلح با معاویه شد.

پس از جنگ صفین نیز کوفیان از دستور امیرالمؤمنین(علیه السلام) سر باز زدند و بسیاری از آنان خوارج نامیده شدند؛ در مقابل آن حضرت ایستادند و با وی جنگیدند. ابن ملجم نیز از

ص: 154

همین خوارج بود که از جنگ جان سالم به در برد و بعد ها امیرالمؤمنین(علیه السلام) را با شمشیر زهرآلوده به شهادت رساند.

ص: 155

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، انتشارات المصطفی، قم، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، نشر مشهور، قم، 1379ش.

1. ابن اثیر، الکامل فی التّاریخ، دار الصّادر، بیروت، 1385ق.

2. ابن عساکر، تاریخ دمشق الکبیر، دار الفکر، بیروت، 1404ق.

3. ابن کثیر، عماد الدین ابو الفداء اسماعیل، البدایة و النهایة، دار الاحیاء و التراث العربی، بیروت، 1417ق.

4. افشار، غلام حسین صدری، نسرین حکمی و نسترن حکمی، فرهنگ معاصر فارسی، انتشارات فرهنگ معاصر، تهران، 1392ش.

5. بلاذری، احمدبن یحیی، فتوح البلدان، نقره، تهران، 1337ش.

6. بلاذری، احمدبن یحیی، أنساب الاشراف، تحقیق: محمدباقر محمودی، دارالفکر، بیروت، 1417ق.

7. جنّابی،کاظم، تخطیط مدینة الکوفة، مقدمه احمد فکری، مجمع العلمی، عراق، 1386ق.

8. حموی بغدادی، یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، دار صادر، بیروت، 1995م.

9. حسینی دشتی، مصطفی، معارف و معاریف (دایرةالمعارف اسلامی)، مؤسسه فرهنگی آرایه، تهران، 1379ش.

10. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داوود، اخبار الطوال، انتشارات الشریف الرضی، قم، 1409ق.

11. ریگی، محمد بندر، فرهنگ جدید عربی به فارسی، اسلامی، تهران، 1361ش.

12. شرتونی لبنانی، سعید الخوری، اقرب الموارد فی فصح العربیة و نوادر، منشورات مکتبة آیت الله العظمی مرعشی، قم، 1403ق.

13. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، دارالتراث، بیروت، دوم، 1967م.

14. عاملی، سید محسن امین، اعیان الشیعة، دارالتعارف، بیروت،1421ق.

15. کوفی، ابن اعثم، کتاب الفتوح، دارالاضواء، بیروت، 1411ق

16. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، دوم، 1356ش.

17. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، موسسة الاعلمی، بیروت، 1358ق.

ص: 156

سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت

اشاره

سید حسن قریشی کرین(1)

ص: 157


1- . استادیار و عضو هیئت علمی گروه تاریخ ایران اسلامی دانشگاه پیام نور؛ shquorishi@gmail.com

ص: 158

چکیده

با رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) جامعه اسلامی دچار التهاب شدیدی شد که به دنبال آن، رخدادها به همراه اختلافات اساسی در نگرش صحابه به رهبری و حاکمیت و همچنین خطرات بالقوه ای که از جانب دشمنان داخلی و خارجی موجودیت اسلام را تهدید می کرد. در بستر این رخدادها و در میان مشاجره ها و مخالفت ها، ماجرای سقیفه شکل گرفت و ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلیفه اول تعیین گردید. در قیاس با سایر مخالفین، مواضع امام علی (علیه السلام) و یارانش، سبک و سیاق خاص خویش را دارد. مواضعی که در دو قالب اعتراض (تقابل) و همراهی مسالمت جویانه (تعامل) به صورت مستمر، پایدار و متوازن شکل می گیرد. در این مقطع امام با تحمل ناملایمات به اهداف والاتر و دغدغه های عالی تری می اندیشد. ازجمله این دغدغه ها، خطرات عظیمی است که وحدت امت اسلام و اساس نوبنیاد دین خدا را نشانه گرفته است. علاوه بر این، عدم امکانات کافی جهت مقابله و نبود زمینه اجتماعی مناسب برای حاکمیت، امام (علیه السلام) را وامی دارد که به سیاست صبر و سکوت و درنهایت بیعت و با هدف تقویت جبهه واحد امت اسلامی، در برابر خطرات داخلی و خارجی روی آورد. که می توان آن را، بنیاد اندیشه تقریب مذاهب نامید. این مقاله ضمن بررسی شرایط پس از عصر نبوت، به علل و چگونگی تعامل علی (علیه السلام) با خلافت می پردازد، امام برای حفظ مصالح اسلام و با احترام به خواسته عمومی پس از بیعت نهایت تعامل را با خلیفه داشت و کوچک ترین مانع و سنگ اندازی را در این زمینه به وجود نیاورد. یافته پژوهش با استفاده از روش کتابخانه ای و تحلیلی- توصیفی نشان

ص: 159

می دهد که تعامل امام با خلافت یک تاکتیک و استراتژی بوده و از اعتقادات او سرچشمه گرفته بود، به همین علت همکاری لازم و مشاوره شایسته را در زمینه های مختلف با حکومت داشته است.

کلیدواژه ها: تشیع، امام علی (علیه السلام)، ابوبکر خلیفه اول، سقیفه، بیعت، تقابل، تعامل.

مقدمه

با رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، امت اسلام در آستانه یک آزمایش بزرگ قرار می گیرد. آزمایشی که جهت گیری آینده امت اسلام را در دو شاخه متفاوت رقم زد. جامعه نوپای اسلامی پس از 23 سال جنگ و جهاد، به ظاهر بر دشمنان داخلی غلبه یافته و ساختار اولیه یک تمدن نوین را پی ریزی کرده بود؛ اما در درون با آشفتگی های فراوانی درگیر شد و از بیرون نیز در معرض تهدید قرار گرفت، که می توان به برخی از موارد آن اشاره نمود:

نخست. اختلاف اساسی در نگاه به جانشینی و حاکمیت اسلامی در بین صحابه اعم از انصار و مهاجرین. اختلاف دیدگاه صحابه، در جریان اعزام سپاه شام به فرماندهی اسامه و در حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله)، بروز کرد و در جریان سقیفه و مشاجرات بین انصار و مهاجرین عینیت یافت. عدم بیعت جمع کثیری از صحابه با خلیفه اول، به ویژه بنی هاشم و در رأس آنان امام علی (علیه السلام) در روزهای آغازین، گواه بارز این اختلافات است. از طرفی مقایسه شخصیت ها و نوع مواضع اصحابی چون عمار، ابوذر، مقداد و سلمان با مسلمانان تسلیم شده ای چون ابوسفیان و افرادی از این قبیل، گواه بارز دیگری بر این اختلافات مبنایی است.

دوم. گسترش فتنه پیامبران دروغین و ارتداد جمعی قبایل. مرتدین پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) را به چهار گروه می توان دسته بندی کرد: مدعیان نبوت (اسود عنسی – مسیلمه بن حبیب – طلیحه بن خویلد). قبایلی که به سنت جاهلی بازگشتند. معتقدین به اسلام و منکرین خلافت ابوبکر با انگیزه های سیاسی و گاه اعتقادی (طایفه مالک بن نویره)؛

ص: 160

کسانی که خلافت را قبول داشتند؛ اما حاضر به پرداخت زکات نبودند و آن را نوعی باج خواهی می دانستند (رک: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 4؛ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص38).

سوم. بروز تعصبات قومی و عشیره ای و غلبه آن بر عقاید و باورهای دینی. تبعیت جمعی از رهبران قبایل، هم در گرایش به اسلام در جریان موسوم به "وفود" رخ داد و هم بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در

ارتداد جمعی آنان از دین اسلام اتفاق افتاد. در نظام قبیله ای، گرایش و ارتداد هر دو تابع تصمیم رهبر قبیله است. آنچه در سقیفه رخداد - سهم خواهی اوس و خزرج در قدرت و حاکمیت و استدلال مهاجرین بر سیادت و برتری قریش در مشاجرات سقیفه و حتی اصرار عباس عموی پیامبر بر بیعت با امام علی (علیه السلام) - همه را باید از منظر همین تفکر قبیله ای جستجو کرد. «تصمیم سقیفه، با روش معمول و سنت قدیمی اعراب، حداقل برای یک گروه عمده از میان آنها مطابقت داشت. اکثریت اعراب شمالی، اسلام را دست کم در مرحله نخست قبول آن، به صورت یک نظام اجتماعی - سیاسی مبتنی بر تعالیم مذهبی محمد (صلی الله علیه و آله)، فهمیده بودند، اوس و خزرج اسلام را اساساً به عنوان نظامی مذهبی همراه با حرکت سیاسی- اجتماعی می فهمیدند. بنابراین زمانی که پیامبر رحلت نمود مسئله جانشینی او به عنوان ترکیبی از رهبری سیاسی و مذهبی جلوه کرد... اکثریت مسلمین که با آمادگی ابوبکر را پذیرفتند، بیشتر بر جنبه سیاسی- اجتماعی در روش متداول جانشینی تأکید نهادند آن گونه رهبری و ریاست قبیله ای که به وسیله خلیفه اول تفسیر گردید» (محمد جعفری، تشیع در مسیر تاریخ، 27).

چهارم. خطر بالقوه دو امپراتوری بزرگ ایران و روم در همسایگی سرزمین های اسلامی. جرقه های اولیه این برخوردها در حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) زده شده است. نامه پیامبر به خسروپرویز، جنگ تبوک و اعزام سپاه اسامه، ازجمله این موارد است. این برخوردها در زمان خلیفه دوم استمرار یافت. اعزام سپاه اسامه بلافاصله پس از رحلت پیامبر و جانشین

ص: 161

شدن ابوبکر و جنگ یرموک آخرین جنگ در زمان خلافت ابوبکر همه در راستای این نظریه است.

پیشینه

درزمینه تعامل و همکاری امام علی (علیه السلام) در دوران خلافت خلفای سه گانه آثار مهم و متعددی به نگارش درآمده است که در اینجا به مهمترین آثار اشاره می شود:

امام علی علیه السلام و تأیید خلفا؟ سبحانی، جعفر، مجله: درسهایی از مکتب اسلام » اردیبهشت 1393 - شماره 636 (7 صفحه - از 52 تا 58(.

مواضع امام علی علیه السلام در برابر فتوحات خلفا، رنجبر، محسن، مجله: تاریخ اسلام در آینه پژوهش » بهار 1382 - شماره 2 (34 صفحه - از53 تا 86.)

تعامل امام علی علیه السلام با خلفا در جهت وحدت اسلامی، دانش، اسماعیل، مجله: اندیشه تقریب » پاییز 1384 - شماره 4 (27 صفحه - از 88 تا 114.)

امام علی و جریان های اجتماعی عصر خلفاء (بخش دوم)، نویسنده: احمدی، حبیب الله، مجله: فرهنگ کوثر » بهمن 1379 - شماره 47 (4 صفحه - از 42 تا 45(.

امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دیدگاه خلفا، تألیف مهدی فقیه ایمانی، اصفهان: حسینیه عمادزاده، 1378.

امام علی و خلفا، عبدالرحیم قنوات، مشهد: جهاد دانشگاهی (واحدمشهد)، 1382.

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و آقتدار نظام اسلامی دردوران خلفا، ایزدی، حجت الله،، مصباح، ش 40 (زمستان 1380): ص 91 – 103.)

ماجرای سقیفه

در بستر تمامی آشفتگی هایی که پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) رخ داد، ابوبکر به عنوان خلیفه اول، بر مسند جانشینی تکیه زد و امام علی (علیه السلام)، که خود و بسیاری از صحابه، جانشینی را حق مسلم او می دانستند، از این حق محروم و خانه نشین گردید. جانشینی

ص: 162

ابوبکر، با مجموعه مشاجره ها، دسته بندی ها و منازعاتی در درون سقیفه رقم خورد. به همین علت ماجرای سقیفه، بااهمیت ترین و تعیین کننده ترین رخدادی است که، بلافاصله پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و قبل از کفن ودفن ایشان، به وقوع پیوست (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4/ 1328 تا 1335؛ ص 1342 تا 1351؛ ابن هشام، سیره ابن هشام، ص657 تا 660). آنچه از برخی از روایات استنباط می گردد و خلیفه دوم نیز تأیید می کند، این انتخاب یک امر تصادفی، حساب نشده و ناگهانی بود (ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 3، ص8؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج5، ص 245- 246).

متأسفانه تشکیل سقیفه در ابتدا توسط انصار و بدون حضور مهاجرین، صورت گرفت. انصار از یک سو به دلیل: حضورشان در غزوات متعدد، پذیرش و یاری پیامبر (صلی الله علیه و آله) و مهاجرین در آغاز هجرت و همچنین سفارش های مکرر و مؤکّد ایشان مبنی بررعایت حقوق انصار، رهبری را حق خویش می پنداشتند و از سوی دیگر به دلیل ترس از حاکمیت مهاجرین، احیای تعصبات قومی و انتقام خون کسانی از اهالی مکه که به دست انصار در غزوات متعدد کشته شده بودند، تلاشی شتاب زده را برای کسب جانشینی آغاز کردند (نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام، ص48).

انصار بدون مشورت و حضور مهاجرین، در شرایطی که هنوز پیکر پیامبر (صلی الله علیه و آله) کفن ودفن نشده بود، برای اخذ تصمیم نسبت به آینده جانشینی در این محل گرد آمدند؛ اما اختلافات درونی دو قبیله اوس و خزرج مانع تصمیم گیری سریع در این امر مهم بود.

حضور جمع سه نفره ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح که مستشرقانی مانند مادلونگ و کایتانی از آن به نام مثلث قدرت یاد کردند. در سقیفه، جریان مباحثات را به نفع مهاجرین و این گروه تازه وارد رقم زد. نتیجه این مجادلات، تا مرز شمشیر کشیدن بر روی یکدیگر پیش رفت (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4 / 1349). درنهایت با اصرار عمر و ابوعبیده و پیش دستی بر بیعت، ابوبکر خلیفه گردید. (دینوری، الامامة و السیاسة، ص1380).

ص: 163

در همان جمع اولیه سقیفه، افرادی از انصار ابتدا با این تصمیم به مخالفت برخاستند. گروهی به زعامت انصار می اندیشیدند و گروهی امام علی (علیه السلام) را شایسته این منصب می دانستند. اگرچه درنهایت همه حاضران بیعت کردند (همان)؛اما سعد بن عباده، بزرگ خزرجیان، تا آخر عمر بیعت نکرد، به تبعیدی خودخواسته تن داد و در آخر جان خویش را نیز بر سر این مخالفت گذاشت (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص 1348).

انتخاب ابوبکر که در یک "جمع محدود از صحابه" و نه در یک "اجماع عمومی" شکل گرفته بود، خیلی سریع در مدینه منتشر شد. همزمان با فراخوانی عمومی جهت بیعت (همان، ص 1337)، دامنه مخالفت ها از درون سقیفه، به جمع های دیگر در مدینه گسترش یافت. مخالفت هایی که هر یک با انگیزه ای متفاوت با دیگری بروز می کرد.

ابوبکر در مدت دو سال و چهار ماه خلافت (مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 654)، تمام دوران خلافت خود را با جنگ سپری نمود (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 26)؛ و در پایان عمر خویش برخلاف سنت شورا و اجماع (بیضون، الامام علی (علیه السلام) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص35) که خود با این سنت به خلافت رسیده بود، با یک وصیت کتبی، زمام امور را به خلیفه دوم سپرد.

مواضع امام علی (علیه السلام) درمقابل جانشینی خلیفه اول

مواضع امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت و در برابر جانشینی خلیفه اول و همچنین استمرار آن در برابر دو خلیفه بعد، در دو قالب: "اعتراض و مخالفت"(تقابل) و "همراهی و مسالمت"(تعامل)، شکل می گیرد. مواضعی که ظاهری متضاد دارند اما در واقعیت، اموری متوازن بودند که در راستای یک هدف کلی و عالی، شکل گرفتند. در تقابل های امام علی (علیه السلام) می توان به موارد زیر اشاره کرد.

الف - امام در ابتدا بیعت نمی کند و با عدم حضور در مسجد، در برابر جریان سقیفه علناً به مخالفت برمی خیزد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4 ص 1332 و 1329 و

ص: 164

1334 تا 1336).

ب - در آغاز نه تنها بیعت نمی کند، بلکه دست به افشاگری میزند و بر حقانیت خویش استدلال می کند (دینوری،1380: 27)

ج - از مهاجرین گله می کند و همراه زهرا (علیها السلام) درب خانه انصار مراجعه و از آنان طلب یاری می کند (همان: 28)

د - در ماجرای غصب فدک، شجاعانه در کنار زهرا (علیها السلام) می ایستد و از حق مسلم او دفاع می کند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، 2/1. شهیدی، 1377: 97)

ه-– باآنکه دسته جمعی به خانه اش حمله می کنند، خانه و اهلش را تهدید به آتش زدن می کنند (دینوری، 1380: 29) و در مرحله ای خاص تهدید به قتل می گردد، در برابر بیعت اجباری، مقاومت می کند.

و - در هیچ جنگی شرکت نمی کند و هیچ مسئولیت و کارگزاری را نمی پذیرد (دینوری، 1380: 30)

موارد ذکر شده، به همراه ده ها مورد دیگر، مجموعه ای از رفتارهای اعتراضی یا تقابل ها است که از سوی امام علی (علیه السلام) شکل گرفته است. این تقابل ها، با هدف اثبات عدم مشروعیت نظام خلافت، تا آخر عمر آن حضرت و در برابر هر سه خلیفه، استمرار داشته است.

تقابل های امام علی (علیه السلام) به گونه ای شکل می گیرد که هرگز جامعه را دچار التهاب و تنش نمی کند. از رودررویی و درگیری پرهیز می کند.

سکوت و خانه نشینی را برمی گزیند و به امر خطیر «جمع آوری قرآن» می پردازد. (واقدی، 1374: 2/ 324)

الف. مواضع تعاملی امام علی (علیه السلام) با خلافت

امام علی (علیه السلام) دغدغه عظیمی، اندیشه و افکار امام علی (علیه السلام) را پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) در برگرفته بود. عمده ترین دغدغه های امام: نوپا بودن نهال جامعه اسلامی، خطرات

ص: 165

بالقوه اند امپراتوری ایران و روم، پیامبران دروغین، مرتد شدن قبایل متعدد، گسترش جریان نفاق، شبهه ای فکری و کلامی علمای انصار و یهود است (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص1370؛ مفید، الارشاد، ص 188 و 189).

صبر و سکوت با انگیزه وحدت گرایی اصلی ترین و اصولی ترین موضع تعاملی امام علی (علیه السلام)

مجموعه این دغدغه ها، خطراتی بس بزرگ بودند که، نابودی موجودیت اسلام را نشانه گرفته بودند. در چنین شرایطی مخالفت و رودررویی امام علی (علیه السلام) با خلیفه اول، به ضرر دین تمام می شد، درنتیجه امام سیاست صبر صبری تلخ و بصیر پیشه کرد (نهج البلاغه: خطبه 217). امام علی (علیه السلام) خود دست پرورده اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله) است. او اولین کسی است که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) و دین او ایمان آورده است، در این راه رنج ها کشیده، جنگ ها کرده و لحظه به لحظه عمرش با رشد اسلام عجین یافته است. در این راستا برخوردهای تعاملی امام علی شکل می گیرد. برخوردهایی که عمدتاً با هدف تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات خارجی و داخلی توجیه پذیر می گردد. موضوعی که اندیشه تقریب مذاهب در جهان اسلام، به ویژه در قرون اخیر، توسط اندیشمندان مصلح، از سوی هر دو جریان شیعه و سنی دنبال می شود.

مواردی از مواضع تعاملی امام علی (علیه السلام)

یک. امام علی (علیه السلام) هرگز جذب نظام خلافت نگردید، کارگزاری خلیفه را در هیچ ردهای نپذیرفت، اما مانع همکاری سایر صحابه و یاران خویش نیز با خلیفه، نشده است. مؤلف کتاب تشیع در مسیر تاریخ به نقل از منابع تاریخی نام یازده تن از این یاران را با معرفی اجمالی ذکر می کند. در بین این صحابی نام سلمان فارسی، مقداد، ابوذر و عثمان بن حنیف به چشم می خورد (محمدجعفری، 1386: 68 و 69)

دو. هرکجا لازم بوده، جهت پیشرفت جامعه اسلامی مشاوره لازم را ارائه داده است. در

ص: 166

نبرد با مرتدین مانع شرکت مستقیم خلیفه در نبرد شد و در مواردی امور کتابت را به عهده گرفت (بیضون، الامام علی (علیه السلام) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص37). حتی ابوبکر پیش از آنکه سپاه را روانه شام کند، همه اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را گردآورد تا با آنان شور کند. آنها نتوانستند نظری قاطع بدهند و دچار تردید شدند؛ ولی علی (علیه السلام) در اعلام موضع خود کاملاً روشن عمل کرد و پیشنهادش به خلیفه انجام این اقدام بود؛ و به گفته به خلیفه گفت: «اگر چنین کنی پیروز خواهی شد» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، 2 / 12)

سه. در دوران خلفا، در هیچ جنگی شرکت نکرد؛ اما نه تنها مانع حضور مسلمانان در این جنگ ها نشده است

چهار. اقدام به رویارویی نظامی نمی کند و پیشنهاد مخالفین جهت مقابله نظامی را نیز، رد می کند. وقتی ابوبکر به خلافت رسید ابوسفیان به علی گفت: «ای ابوالحسن، دست پیش آر تا با تو بیعت کنم.» اما علی دست پیش نبرد و او را سرزنش کرد و گفت: «از این کار جز فتنه منظوری نداری، به خدا برای اسلام جز بدی نمی خواهی ما را به نصیحت تو حاجت نیست.» (طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج 4، ص 1336).

پنج. در جریان حمله قبایل مرتد به مدینه، در صف اولیه مدافعان خلیفه، از شهر حفاظت می کند. بیضون به نقل از ابن اثیر آورده است وقتی مرتدین به نزدیکی مدینه رسید. طلیحة بن خویل در عین بزاخه ارتداد پیشه کرد و از قبایل غطفان، طی، فزاره، عبس و ذبیان افراد بسیاری به او پیوسته و برخی از ایشان تا ذی القصّه پیش تاختند و آماده هجوم به مدینه بودند. ابوبکر سریعاً به حرکت درآمد و چهار نفر از صحابه بزرگ یعنی علی (علیه السلام)، طلحه، زبیر و ابن مسعود را بر پایین مدینه یعنی راه کوهستانی آن گمارد. درحالی که نیروی اساسی مسلمانان برای جلوگیری از هجوم مرتدین و ممانعت از شکست، به حرکت درآمد. پذیرش مسئولیت دفاع از مدینه با طبیعت نقش علی (علیه السلام) در مقدم شمردن اسلام سازگار است (بیضون، الامام علی (علیه السلام) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، ص39).

ص: 167

مواضع تعاملی امام علی (علیه السلام) در شکل نهایی و عالی آن، منجر به بیعت با خلیفه اول می گردد. بیعتی که با امتناع اولیه از آن، به صورت تقابل جدی با خلیفه درآمد و با استدلال های امام علی (علیه السلام) در برابر خلیفه و انصار، مشروعیت خلافت را به چالش کشید؛ اما درنهایت، بنا بر دلایل متعدد و در رأس آن تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات خارجی و داخلی به تحقق عملی پیوست.

تعاملات امام نه نوعی سازش و تسلیم شدن بود نه ترس از مرگ و برای حفظ جان. سازش و تسلیم در منازعات سیاسی به معنی دست کشیدن از آرمان ها و اهدافی است که قبل از تسلیم برای آن مبارزه می شود. در این حرکت افراد یا نیروهای مبارز در خدمت اهداف طرف مقابل درمی آیند. تسلیم شدن، در جنگ ها مفهوم دیگری نیز دارد و آن وقتی است که نیروهای مبارز، در محاصره کامل دشمن قرار گرفتند، آذوقه و اسلحه برای ادامه جنگ ندارند و برای حفظ جان خویش به ناچار تسلیم می شوند؛ اما فلسفه سکوت امام علی (علیه السلام)، سازش و تسلیم برای حفظ جان خویش و ترس از مرگ نیست. فلسفه سکوت از زبان امام علی ع این است: «فَإِنْ أَقُلْ، یَقُولُوا: حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ، وَ إِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا: جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ...»؛ در شرائطی قرار دارم که اگر سخن بگویم میگویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم میگویند از مرگ ترسید. هر گز! من و ترس از مرگ؟ پس ازآن همه جنگ ها و حوادث ناگوار؟! سوگند به خدا انس و علاقه فرزند ابیطالب به مرگ در راه خدا از علاقه طفل به پستان مادر بیشتر است. این که سکوت برگزیدم از علوم و حوادث پنهانی آگاهی دارم که اگر بازگویم مضطرب می گردید چون لرزیدن ریسمان در چاه های عمیق! (شریف رضی، نهج البلاغه خطبه/5).

در نگاه وحدت جویانه می توان گفت مواضع امام در این زمان هم تاکتیک بود و هم استراتژی. یعنی در نگاه درازمدت مهمترین هدف، حفظ اسلام و وحدت جامعه اسلامی است. حکومت در نگاه امام علی (علیه السلام) یک ابزار است. برای تحقق این هدف درصورتی که

ص: 168

خود حاکم نباشی می توان گونه ای عمل کرد که هدف در مسیر دیگری ولو در حداقل شرایط محقق شود. رفتار مسالمت جویانه امام با خلیفه را می توان یک تاکتیک به حساب آورد؛ اما تاکتیکی که در راستای همان استراتژی اولیه معنی پیدا می کند.

نگاه امام علی (علیه السلام) به حاکمیت، غیر تحمیلی و متکی به خواست مردم است. شایستگی و توانمندی برای حکومت شرط لازم است اما کافی نیست. شرط کافی و مکمل برای حاکمیت همان اقبال اجتماعی است که بدون آن حاکمیت تحمیلی و دیکتاتوری است. امام در خطبه 173 به این امر اشاره دارد که... ای مردم، سزاوارترین شخص به امر خلافت آن است که در تدبیر و سیاست از همه تواناتر، و در احکام خداوند داناتر باشد، پس اگر آشوبگری دست به آشوب زد نکوهش شده، و از او درخواست می شود تا به سوی حق بازگردد، و اگر امتناع نمود کشته می گردد. به جان خودم سوگند، اگر قرار این باشد که انتخاب برای امامت و خلافت انجام نگیرد مگر با حضور همه مسلمانان- چون چنین کاری ممکن نیست- هرگز این امر صورت نگیرد. به این سبب، حکم و رأی صاحب نظران و شایستگان در این کار- در غیبت سایرین- بجا و رواست. و در نامه 6 به معاویه می فرماید: پس اگر (مردم – شوری مهاجرین و انصار) بر امامت کسی گرد آمدند، و او را امام خود خواندند، خشنودی خدا هم در آن است، حال اگر کسی کار آنان را نکوهش کند یا بدعتی پدید آورد، او را به جایگاه بیعت قانونی بازمی گردانند، اگر سرباز زد با او پیکار می کنند، زیرا که به راه مسلمانان درنیامده، خدا هم او را در گمراهی اش رها می کند

بیعت امام با خلیفه اول

به دلیل اعتراض به روند اجرایی سقیفه و اصرار بر حقانیت خویش از سوی امام علی (علیه السلام)، بیعت با خلیفه در ماه های اولیه پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، صورت نگرفته است. وقتی امام را نزد ابوبکر آوردند و گفتند: با ابوبکر بیعت کن. علی گفت: من از شما بدین کار سزاوارترم، با شما بیعت نمی کنم و شما باید با من بیعت کنید. شما خلافت را از انصار

ص: 169

گرفتید. با آنان احتجاج کردند (دینوری الامامة و السیاسة،ص28). زمان ذکرشده برای بیعت، در اسناد تاریخی: هفتاد روز، سه ماه و یا شش ماه پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) ذکرشده که زمان شش ماه و یا به عبارتی پس از وفات زهرا (علیها السلام)، از اعتبار بیشتری برخوردار است (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج8، ص 21).

آنچه از منابع شیعه و نهج البلاغه و برخی منابع دیگر استخراج می شود که ابتدا فشار برای بیعت اجباری صورت گرفته و امام علی (علیه السلام) با این اجبار مقابله کرده است و آنگاه که شرایط آرام می شود با اختیار اقدام به بیعت می کند. که عمده ترین هدف اما از این اقدام تقویت جبهه واحد امت اسلام در برابر خطرات داخلی و خارجی است. بیعت تا آخر عمر خلیفه اول استمرار داشته و موردی بر نقض آن گزارش نشده است. استمرار بیعت، در قالب همکاری، مشاوره و حضور در نماز جماعت خلیفه نیز، گزارش شده است.

چرایی بیعت را می توان از مواضع امام در خطبه ها و نامه های مندرج در نهج البلاغه و سایر متون جستجو کرد. مواضعی که ناشی از دیدگاه وحدت جویانه امام علی (علیه السلام) و شرایط تلخ حاکم بر جامعه است.

امام علی (علیه السلام) در نامه ای بعد از شهادت محمد بن ابوبکر می نویسد:

«بعدازآنکه پیامبر خدا جهان را وداع کردند، و به جوار رحمت حق رفتند، مسلمانان در جانشینی او اختلاف کردند، به خداوند سوگند هرگز در فکر و ذهن و عقل من نمی گذشت که عرب خلافت را از خاندان او بیرون بیاورد و یا آن را از من بازدارند و مرا از آن دور کنند.

ناگهان مشاهده کردم که مردم به طرف ابوبکر رفته اند و شتابان با او بیعت کرده اند، من از بیعت خودداری کردم چون خود را از همگان به مقام رسول خدا شایسته تر می دانستم، من مدتی صبر کردم تا آنگاه که مشاهده نمودم گروهی از اسلام برگشتند و از دین اسلام دست برداشتند.

جماعتی بر ضد اسلام قیام کردند و در نظر داشتند دین خدا و ملت محمد (صلی الله علیه و آله) و

ص: 170

ابراهیم (علیه السلام) را از میان بردارند، در این هنگام ترسیدم اگر به یاری اسلام و مسلمانان نشتابم در اسلام رخنه ای ایجاد می گردد و اساس آن واژگون می شود، و مصیبتی پیش می آید که از موضوع غصب خلافت هم مهم تر خواهد بود.

من با خود در اینجا به مصلحت اسلام فکر کردم، و دیدم اکنون مسئله مهم تر از موضوع خلافت پیش آمده، و خلافت در اینجا چندان اهمیتی ندارد، خلافت چند روزی بیش نیست و مانند سراب و ابری است که از آسمان عبور می کند و زود از دیدگان محو می گردد.

در این هنگام برای حفظ اسلام به طرف ابوبکر رفتم و با او بیعت نمودم و از شریعت اسلام دفاع کردم تا آنگاه که باطل از میان رفت و نابود گردید و کلمه خدا بار دیگر بر جامعه تسلط پیدا کرد. اگرچه کافران از این موضوع راضی نبودند و کراهت داشتند.

ابوبکر زمام خلافت را به دست گرفت. گاهی به نرمی و گاهی تشدد با مردم رفتار کرد، او خود را به مردم نزدیک ساخت و با میانه روی حکومت نمود، من او را نصیحت کردم و در کارها راهنمایی نمودم و در کارهایی که مرضی خداوند بود، با او همکاری کردم (ثقفی، الغارات، ص160).

و نیز در بخشی از نامه امام علی (علیه السلام) به مردم مصر، که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد نیز همین مضمون با اندک تفاوت نقل شده است: تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد صلی الله علیه و اله و سلّم را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست، که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایّام آن می گذرد چنانکه سراب ناپدید شود، یا چنان پاره های ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت، و دین استقرار یافته، آرام شد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 62).

ص: 171

نتیجه

در آخرین سال حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله) رخدادهایی نظیر: حجه الوداع، غدیر خم، ظهور پیامبران دروغین، جریان ارتداد قبایل، حواشی ایام بستری شدن پیامبر (صلی الله علیه و آله)، اعزام نیمه تمام سپاه اسامه و... به وقوع پیوست که تأثیرات فراوانی در روند حوادث پس از رحلت گذاشت. علاوه بر این رخدادها، اختلافات اساسی در نگرش صحابه به مسئله جانشینی- که غالباً از غلبه تفکر قبیله ای بر اندیشه دینی نشأت گرفته بود- و همچنین خطرات بالقوه ای که از جانب دشمنان داخلی و خارجی، موجودیت اسلام را تهدید می کرد، در بستر این رخدادها بود که، سقیفه شکل گرفت و با مجموعه مذاکره ها، مشاجره ها، موافقت ها و مخالفت های درون و برون آن، ابوبکر، به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلیفه اول تعیین گردید.

در قیاس با مخالفین بیعت با خلیفه، مواضع امام علی (علیه السلام) و یارانش سبک و سیاق خاص خویش را داشت. مواضع امام علی (علیه السلام) در دو شکل اعتراض (تقابل) و برخورد مسالمت جویانه (تعامل)، به صورت مستمر، پایدار و متوازن شکل گرفت و تا آخر حاکمیت خلیفه اول- حتی در زمان خلفای دوم و سوم- ادامه داشت. امام علی (علیه السلام) در ابتدا با روند سقیفه و حوادث پس ازآن نظیر تصرف فدک توسط خلیفه اول، به مخالفت برمی خیزد. با ابوبکر بیعت نمی کند از مهاجرین گله و شکایت می کند، از انصار طلب یاری می کند و علیرغم همه فشارها، ازجمله یورش جمعی به خانه اش و انتقال اجباری به مسجد برای اخذ بیعت اجباری، تسلیم نمی شود. در ورای همه این فشارها و برخوردهای غیرمسالمت آمیز، امام علی (علیه السلام) دغدغه های والاتری دارد. دغدغه ناشی از خطرات عظیمی که از درون و برون وحدت امت اسلام و موجودیت دین خدا را نشانه گرفته است. این دغدغه ها از یکسو و نبود نیرو و امکانات کافی جهت مقابله از سوی دیگر و همچنین فراهم نبودن زمینه اجتماعی مناسب برای اعمال حاکمیت، امام علی (علیه السلام) سیاست صبر و سکوت

ص: 172

را در راستای سفارش پیامبر (صلی الله علیه و آله) در پیش می گیرد.

امام علی (علیه السلام) تنها به سیاست صبر و سکوت اکتفا نکرد، زیرا از یکسو باید روند نادرست رخدادها را در سیاست حاکم نشان می داد و از سوی دیگر می بایست مانع التهاب در بین مردم و ازهم پاشیدگی امت واحده اسلام می گردید. در این راستا است که امام علی (علیه السلام) تعامل متوازن را اتخاذ می کند. تحت این سیاست بود که: بیعت با خلیفه اول شکل گرفت. بیعتی که عمده ترین هدف آن: تقویت جبهه واحد امت اسلامی در برابر تهدیدات داخلی و خارجی بود.

ص: 173

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین، الکامل فی التاریخ یا کامل التواریخ، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371 ش.

2. ابن هشام، سیرت رسول الله (سیره ابن هشام)، ترجمه و انشای رفیع الدین اسحاق بن محمد همدانی قاضی ابرقوه، تحقیق اصغر مهدوی، تهران، خوارزمی، 1377 ش.

3. ابن کثیر، أبو الفداء اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی، البدایه والنهایة (م 774)، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986.

4. الذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاریخ اسلام ذهبی (تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام) تحقیق عمر عبد السلام تدمری- بیروت- دار الکتاب العربی- ط الثانیة، 1413/1993.

5. بیضون، ابراهیم، الامام علی (علیه السلام) فی رؤیة النهج و روایة التاریخ، (رفتار شناسی امام علی در آیینه تاریخ) مترجم: اصغر محمدی سیجانی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1379 ش.

6. ثقفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران، وزارت ارشاد، 1374 ش.

7. دینوری، ابن قتیبة، الإمامة و السیاسة، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380 ش.

8. شمس الدین، محمد مهدی، نظام الحکم و الإدارة فی الإسلام.

9. طبری، ابو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم والملوک معروف به تاریخ طبری. ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375 ش.

10. مفید، محمد بن محمد، الإرشاد، ترجمه محمد باقر ساعدی خراسانی، تهران، اسلامیه،1380 ش.

11. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374 ش.

12. واقدی، محمد بن سعد کاتب، طبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374 ش

13. یعقوبی، احمدبن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم، آیتی تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1371 ش

ص: 174

اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

اشاره

سید علی آقا میری(1)

ص: 175


1- . کارشناسی حقوق از دانشگاه علامه طباطبایی تهران؛ alisayedagha@gmail.com

ص: 176

چکیده

یکی از مهم ترین مسائل درزمینه سیره حکومتی امیرالمؤمنین، نحوه برخورد ایشان با اهل بغی و معیارهای اولویت بندی دشمنان برای امام است. پس از پایان نبرد، امام با اهل جمل و نهروان، رفتار متفاوتی را نسبت به سپاه شام از خود نشان داد. این پژوهش با استناد به شواهد تاریخی و روایات درصدد اثبات این موضوع است که چرا امام علی علیه السلام در زمان خلافت خود، به نبرد با معاویه و سپاه شام، نسبت به سایر دشمنان، بیشتر اصرار داشت. در این نوشتار، با روش توصیفی-تحلیلی، به بررسی و دلایل اهمیت نبرد با سپاه بنی امیه از دیدگاه امام علی علیه السلام پرداخته شده است. آنگاه به این نتیجه رسیده است که مهم ترین دلایل امام برای نبرد با سپاه شام، تلاش بنی امیه برای از بین بردن شعائر و اصل اسلام، کوشش معاویه برای گسترش سلطنت ظالمانه، حمایت و تأمین مالی از فتنه گران، ایجاد ناامنی در جامعه اسلامی و ترغیب دیگران به آشوب و کمک کردن به کفار برای از بین بردن اسلام محمدی می تواند باشد.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، دشمن شناسی، معاویه، جمل، نهروان، صفین، کفر، نفاق، جنگ.

مقدمه

دشمن شناسی و مبارزه با دشمن از نگاه امیرالمؤمنین جایگاه ویژه ای دارد. تا جایی که امام اعتماد به هیچ دشمنی را روا نمی شمارد، حتی اگر آن گروه، به ظاهر سپاسگزاری هم بکنند. حضرت در بیاناتی دیگر نسبت به شناخت دشمن و عدم مماشات با آن، مطالبی را

ص: 177

ذکر کرده اند؛ اما در میان دشمنان، گروهی که عداوت و بغض خود را پنهان کرده و در زیر لوای دین، به مبارزه با دین می پردازند، اهمیت ویژه ای دارد. امام علی علیه السلام دراین باره فرمود: «کسی که دشمنی خود را اظهار و آشکار کند مکر و حیله اش اندک شود.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ج1، ص 588 ) همچنین در کلامی دیگر می فرمایند: «بدترین دشمنان آن دشمنی است که دقّت و فرورفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقیق تر و کید و مکرش پنهان تر باشد» (همان، غررالحکم و درر الکلم، ج1، ص 415) درنتیجه سیاست جنگی امام بر این امر استوار است که ابتدا دشمنی که مکر و حیله خود را پنهان می کند، باید از میان برداشته شود. از همین رو، امام جنگ با دشمن پنهانی را به دلیل داشتن این ویژگی و خصوصیات دیگری که در این مقاله خواهیم گفت، اولویت خود می داند. در این پژوهش، با رویکرد توصیفی-تحلیلی به واکاوی علت اولویت نبرد با بنی امیه که همان جبهه نفاق که به کفر نزدیک بود، می پردازیم.

پیشینه

در زمینه دشمن شناسی علوی و نحوه تعامل حضرت با مخالفان خود آثار متعددی به نگارش درآمده است که در اینجا به مهمترین آنها اشاره می شود.

سخنان معصومین؛ دشمن شناسی در کلام امام علی، مجله: پاسدار اسلام، مهر 1381 - شماره 250 (1 صفحه - از 5 تا 5).

جایگاه دشمنان و مخالفان در نگرش سیاسی امام علی (علیه السلام)، علیخانی، علی اکبر، مجله: روش شناسی علوم انسانی » بهار 1380 - شماره 26، (18 صفحه - از 46 تا 63).

اصول و مبانی اخلاقی در سیاست عملی امام علی (علیه السلام)، علیخانی، علی اکبر، مجله: فرهنگ، بهار - زمستان 1379 - شماره 33 - 36 (30 صفحه - از 385 تا 414).

آغازی بر شناخت حق و باطل از دیدگاه امام علی علیه السلام، مروجی طبسی، حمید، مجله: حسنا، زمستان 1390 - شماره 11 (37 صفحه - از 58 تا 94).

ص: 178

امام علی (علیه السلام) و اصول برخورد با دشمنان، داعی نژاد، سید محمدعلی، مجله: حکومت اسلامی، زمستان 1379 - شماره 18، (13 صفحه - از 387 تا 399).

تکنیک های عملیات روانی امام علی(علیه السلام) در رویارویی با دشمنان؛ مطالعه موردی خطبه های نهج البلاغه، نویسنده : فرخی، میثم؛ شهبازی، امین، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، زمستان 1396 - شماره 20 علمی-

پژوهشی،(19 صفحه - از 33 تا 51)

توصیف دشمن در نهج البلاغه، محمدحسن معصومی، علی صادق نژاد، قم: مشهور، 1394.

دشمن شناسی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، زرگران، فرخنده، پیام حوزه، ش 28، 29، (بهار 1380): ص 300 - 326.

دشمن شناسی در نهج البلاغه: از دیدگاه مقام معظم رهبری (مدظله العالی)، محمد فرج پور، شهرری: دانشیاران ایران، 1394.

دشمن شناسی علوی: جستاری در باب راهکارهای شناخت دشمن و مقابله ی با دشمن از منظر امیرالمؤمنین، شهین بصیری جویباری، ساری: علیم نور، 1394.

راهبردهای دشمن شناسی، تهیه کننده پژوهشکده علوم اسلامی امام صادق (علیه السلام)؛ آیت مظفری؛ ناظر علمی: احمد شفیعی؛ ویراستار: جواد احمدی، قدرت الله فرقانی، قم: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، نمایندگی ولی فقیه، پژوهشکده تحقیقات اسلامی، انتشارات زمزم هدایت، 1392.

1.دسته بندی دشمنان امام

امام علی علیه السلام بعد از رسیدن به خلافت، همان طور که خود ایشان پیش بینی کرده بود با اموری مواجه شد که دارای رنگ ها و وجوه مختلفی بود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 92). ماهیت این دشمنان با دشمنان زمان رسول خدا نیز تفاوت داشت. هنگامی که پیامبر به نبوت رسید و تا زمانی که در مکه بود، عموم دشمنان ایشان را کفار و

ص: 179

مشرکین تشکیل می دادند. حتی هنگامی که حضرت در مدینه، حکومت تشکیل داد، بازهم برای مبارزه با منافقین دست به شمشیر نبرد. اصولاً، بستر جامعه و ظرفیت مدینه در آن روز به گونه ای بود که امکان نبرد با منافقین را نمی داد و هر جنگی با این گروه، خطر ارتداد دسته ای از مسلمانان را در پی داشت. همین موضوع بعد از رحلت ایشان نیز وجود داشت و هنگامی که امیرالمؤمنین با غصب خلافت مواجه شد، یکی از علت های عدم قیام خود با حزب نفاق را ترس از بازگشت مسلمانان از دین اعلام فرمود. دریکی از نامه های نهج البلاغه آمده است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/62) که حضرت فرمود: «دیدم گروهی از مردم از آیین اسلام بازگشته اند و درصددند آیین محمد صلی الله علیه و آله را نابود سازند. ترسیدم اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم، باید شاهد شکاف و ویرانی در اسلام باشم که مصیبت آن برای من بزرگ تر از رها کردن حکومت چندروزه ایست که با سرعت مانند سراب یا ابر از بین می رود.» همچنین شیخ مفید در ارشاد آورده است: «آن حضرت نمی توانست دخالتی در کارها و احکام اسلام بنماید و همواره در تقیه بود (و از اظهارنظر و بیان حقائق خودداری فرموده، با آن ها که سر کار بودند) مدارا می کرد؛ و پنج سال و شش ماه دیگر را (نیز که خود بر سر کار آمد) گرفتار جنگ با منافقین بود.» (مفید، الارشاد، ج 1، ص، 7).

هنگامی که حضرت به خلافت رسید، جنس دشمنان ایشان با اکثر دشمنان زمان رسول خدا تفاوت داشت. این بار امیرالمؤمنین با گروه هایی مواجه شد که بسیاری از آنان تا قبل از ایشان، سابقه نداشتند؛ مانند حزب دنیاطلب جمل که حریص برای به دست آوردن اموال و مقام دنیوی، اولین جنگ میان مسلمانان را به راه انداختند. به علاوه ظهور افرادی مانند خوارج که مقدس نماهای جاهل آن روز بودند که به دلیل نادانی از فهم حقیقت بازمانده و سبب کشتار گروهی از مسلمین شدند. در روایتی از امام باقر علیه السلام نیز نقل شده که حضرت فرمود: «کسانی که با علی علیه السلام جنگیدند، گناه بیشتری را نسبت به کسانی

ص: 180

که با پیامبر جنگیدند، مرتکب شدند. روای پرسید ای پسر رسول خدا چگونه می شود؟ حضرت فرمود: زیرا در زمان پیامبر، آن ها در جاهلیت بودند، ولی در زمان علی، قرآن می خواندند و فضیلت اهل حق را می شناختند و بعد از آگاهی و بصیرت، [علیه علی] قیام کردند.» (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 66). همچنین رسول خدا صلی الله علیه و اله نیز در روایتی علت مبارزه امام علی با سه گروه از دشمنانش را این گونه بیان فرمود: «به دلیل بدعت در دینشان، جدایی از دستور من و اینکه خون عترت مرا حلال می دانند.» (همان، ص 69).

هنگامی که امام علی علیه السلام به حکومت رسید، از یک سو، معاویه با ارسال نامه ای سفید به امام که چیزی غیر از «بسم الله الرحمن الرحیم» در آن نوشته نشده بود (دینوری، الأخبار الطوال، ص 141)، به نوعی اعلام کرد که حاضر نیست زیر بار خلافت مرکزی برود و با تحریک برخی از طمع ورزان و دنیاطلبان مانند طلحه و زبیر کوشید تا مدتی امام را سرگرم فتنه ای داخلی کند تا بتواند نیرو و تجهیزات لازم را برای رویارویی با نبرد احتمالی از جانب امام آماده کند. از طرف دیگر، عده ای نیز بهانه خونخواهی عثمان، علم مخالفت با امام را برداشتند و قائله ای را به پا کردند که بیشترین نفع آن برای معاویه بود. در آخرین سال های حکومت امام نیز، ایشان با گروه تندرو و خشن خوارج روبه رو شدند که بعد از آن نیز اتفاقات معروف به الغارات و تاراج سرزمین های اسلامی رخ داد که همه این حوادث، امام را با چالش هایی مواجه کرد که پیش از آن، سابقه نداشت.

در یک تقسیم بندی کلی می توان دشمنان آن حضرت را در 4 گروه جای داد:

گروه دنیاطلب و طمع ورزان که به تحریک معاویه و با بهانه خونخواهی عثمان، فتنه جمل را راه اندازی کردند.

این گروه ازنظر امام، مسلمان تلقی شده و حتی بعد از جنگ نیز رفتار امام با آن ها مانند مسلمین بود؛ به این نحو که دستور داد تا فراریان آن ها را تعقیب نکنند و مجروحان آن ها را

ص: 181

نکشند و هرکسی که سلاح بر زمین گذاشت در امان باشد. به این ترتیب اشخاصی مانند مروان بن حکم که از سران این فتنه بودند توانستند با شفاعت حسنین نزد امام، جان سالم به در ببرند. دراین باره در قسمت های بعدی بیشتر توضیح خواهیم داد.

گروه قاسطین که معاویه و لشکریان او بودند که حاضر به بیعت با امام و طاعت وی نمی شدند.

این طایفه، اصلی ترین و خطرناک ترین دشمن امام محسوب می شد. ما در این مقاله درصدد اثبات این مطلب هستیم آنچه از دیدگاه امام، دشمن اصلی محسوب می شود، همین گروه است. در بخش های بعد در مورد این مسئله بیشتر سخن خواهیم گفت.

گروه مارقین که مردم سفیه و نادانی بودند که از دین جز ظاهر آن چیزی نمی فهمیدند.

فرقه یادشده یا همان خوارج، به تعبیر پیامبر «اشرار امت» بودند (ابن کثیر، البدایةوالنهایة، ج 7، ص 303) که در سال های آخر حکومت امام توانستند با دست اندازی در مسیر مبارزه امام با نفاق حاکم در شام، برای معاویه فرصت آفرینی کنند تا بار دیگر این شخص ستمگر بتواند بعد از صفین، قوای خود را تجدید کند. به نظر می رسد بعید نیست معاویه یا به طورکلی بنی امیه، سرانی از خوارج را برای نبرد با امام تحریک کرده باشند تا از این طریق امام را به نبرد داخلی، مشغول کرده و به سلطنت ظالمانه خود ادامه دهند. این موضوع قرائن تاریخی نیز دارد. به عنوان مثال، بعد از شهادت امام علی علیه السلام، معاویه به امام حسن پیشنهاد داد تا با تجهیزات و نیرویی که معاویه در اختیار ایشان می گذارد، با خوارج بجنگد؛ اما امام حسن ضمن رد این پیشنهاد فرمود: «اگر بخواهم با احدی از اهل قبله بجنگم، ابتدا از تو شروع می کنم.» (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص، 409)

ازاینجا معلوم می شود که معاویه درصدد بود با راه اندازی جنگ داخلی، خودش به آسانی در شام به سلطنت ادامه دهد و از این منظر، مطمئن بود تعدادی از مخالفان حکومتش نیز در این جنگ کشته خواهند شد. درنتیجه آغاز جنگ خوارج با سپاه امام امیرالمؤمنین نیز منافعی برای معاویه در پی داشت.

ص: 182

شورشیان متمرد: این گروه افرادی بودند که در گوشه و کنار قلمروی حکومت امام علی، سر به شورش برداشته و از اطاعت امام سرباز می زدند. نظیر آنچه در سیستان روی داد. این حادثه بعد از جنگ جمل و در همان سال اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین برای مبارزه با این گروه نیز لشکری را اعزام نمود تا به بررسی و در صورت نیاز به سرکوب شورش بپردازند. این افراد نیز خطر چندانی برای حکومت نداشتند.

2.اولویت امام علی در مبارزه

ازنظر امام، دشمن پنهان خطرهایی بسیار بیشتری نسبت به دشمن آشکار دارد. درنتیجه از همین نکته می توان پی برد که اهل نفاق که در ظاهر مسلمان واقع می شوند و در حقیقت قصد براندازی اسلام و نظام اسلامی را دارند بیشترین ضربه را به حاکمیت خواهند زد. این جبهه علیرغم تظاهر به رعایت احکام شرع، با همکاری عناصر خودفروخته و مخالف یا دنیاطلب داخلی، تلاش می کنند تا اصل اسلام را از بین ببرند؛ به نحوی که از اسلام جز نامی باقی نماند. از مجموع آنچه در کتب تاریخ برمی آید می توان فهمید معاویه و سپاه شام، به عنوان کانون فرماندهی و کنترل تمام فتنه ها و آشوب های داخلی حکومت امام علی بوده و با تقویت عناصر مخالف، سعی بر براندازی نظام تحت امر امام داشتند. آن ها نه تنها قصد از بین بردن نظام، بلکه می خواستند اسلام را به طورکلی دفن کنند. گزارش زیر به خوبی نشان می دهد نفاق مرکزی در شام که سردمدار آن معاویه بود چگونه قصد داشت نام پیامبر را از بین ببرد و به عبارت دیگر، آرزوی محو اسلام را داشت.

«مطرف بن مغیره بن شعبه می گوید شبی پدرم از نزد معاویه بازگشت و گفت از نزد خبیث ترین مردم بازمی گردم. به او گفتم چه شده است؟ گفت درحالی که با معاویه خلوت کرده بودم به او گفتم ای امیرالمؤمنین ما شنیده ایم که تو عدالت را آشکار و بساط خیر را گسترش دادی و اکنون پیر شدی. اگر به برادران خود از بنی هاشم نیز صله ای بدهی به خدا قسم چیزی که تو از جانب آنان بترسی در امروز وجود ندارد. معاویه گفت: هیهات هیهات!

ص: 183

برادر تیمی به عدالت رفتار کرد، پس شد آنچه شد (از دنیا رفت و چیزی از او باقی نماند) و یادش از بین رفت. سپس برادر عدی به حکومت رسید و 20 سال تلاش کرد او هم چنین شد؛ اما برادر هاشمی (رسول خدا) نامش هر روز 5 مرتبه در اذان گفته می شود. پس کدام عمل باوجود این نام [برای ما] باقی می ماند؟ نه ای بی مادر، راهی جز دفن کردن این نام (نام پیامبر) وجود ندارد.»(مسعودی؛ مروج الذهب، ج 3، ص 454).

3.دلایل امام برای مبارزه با جبهه شام به عنوان کانون اصلی فساد

امام از همان روزهای آغازین خلافت، هنگامی که مغیره به او پیشنهاد دادند تا معاویه را برای مدتی در سمت خود در شام ابقا کند، مخالفت خود را نسبت به این موضوع اعلام کرد و فرمود: «خیر به خدا قسم هرگز معاویه را دو روز نیز به کار نمی گیرم.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص356)؛ این موضوع نشان می دهد سازش با جبهه ای که سعی در تخریب و از بین بردن اصل اسلام دارد، ندارد و تا این مرکز فساد باقی است، هیچ گونه اصلاحات اساسی صورت نخواهد پذیرفت. حضرت در همان روزها، ابتدا نیروی نظامی خود را برای نبرد با اهل شام آماده می کرد که متأسفانه قائله جمل به راه افتاد و امام مجبور شد مدتی این جنگ مهم را برای از بین بردن فتنه ای دست وپا گیر به تأخیر اندازد. امیرالمؤمنین در نبرد جمل و نهروان، ابتدا اقدام به لشکرکشی علیه دشمن نکرد. اما هنگام قتال با اهل شام، ابتدا حضرت شروع به لشکرکشی به سمت صفین نمود. این موضوع نشان می دهد ماهیت سپاه شام، متفاوت از ماهیت اهل جمل و نهروان است. هرچند حضرت هیچ گاه آغازکننده نبرد نظامی در میدان جنگ نبود.

به علاوه، هنگامی که مردم معتقد بودند باید ابتدا با خوارج جنگید، امام فرمود: «إنّ قتال أهل الشام أهم علینا؛ نبرد با اهل شام برای ما مهم تر است.» (ابن خلدون، تاریخ، ج 2، ص 639). در حقیقت امام با استفاده از رهنمود پیامبر صلی الله علیه و آله و گفتار ایشان که فرمود: «اذا رایتم معاویه علی منبری فاقتلوه» (بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 128)،

ص: 184

قصد داشت این جرثومه فساد و نفاق را از بین ببرد تا بتواند اصلاحات اساسی خود را در جامعه پیاده کند.

همچنین امام که در روایتی از ادامه جنگ با خوارج بعد از خودش نهی فرمود (شریف رضی، نهج البلاغه، ج 1، ص 48)، در جای دیگر دستور می دهد که «با اهل شام، به همراه هر امامی بعد از من، بجنگید.» (ثقفی کوفی، الغارات، ج 2، ص 580). این موضوع بیانگر این است که جبهه خوارج، افراد مذهبی اما سفیه و نادان بودند که نبرد با آنان، بعد از امام نمی توانست، تمایز حق از باطل را نشان دهد و موجب می شد تا ظرفیت های لشکر امام به جای به کارگیری برای از بین بردن ریشه فساد و کفر، صرف قتال با نیروهایی شود که ازلحاظ نظامی، ضعیف و خطر آن ها نیز به اندازه بنی امیه برای اسلام نبود.

ما در اینجا درصدد واکاوی علل اهمیت و اولویت نبرد با اهل شام که همان جبهه نفاق و شیطان عصر حضرت و به عبارتی نهاد توسعه فساد و فتنه است، بپردازیم. ذیلاً به بررسی این موارد می پردازیم.

الف. توسعه سلطنت طلبی و استثمارگری

حضرت در بیانی چنین فرمود: «آن ها، با شما می جنگند تا پادشاهان ستمگر باشند و بندگان خدا را به بردگی بگیرند.» (همان).

این روایت شریف می رساند که جبهه شام، دارای خوی سلطنت طلبی ظالمانه و استثمارگری بود. یکی از ویژگی های اهل جمل مانند طلحه و زبیر نیز دنیاطلبی بود؛ اما امام خطر آن دو را به اندازه معاویه نمی دانست؛ زیرا کسی که طلحه و زبیر را برای جنگ با امام ترغیب و تحریک می کرد نیز معاویه بود. او بود که برای توسعه سلطنت خود، سران جمل را تحریک و از این طریق، آن ها را نیز به دنیاطلبی تشویق کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 231). گزارش تاریخی زیر به خوبی نشان می دهد جنگ جمل نیز با تحریک معاویه و فریب طلحه و زبیر اتفاق افتاد. معاویه برای فریب زبیر و طلحه و

ص: 185

شوراندن آن ها علیه امام نامه ای به زبیر فرستاد و در آن نوشت که برای زبیر و طلحه از اهل شام بیعت گرفته است:

«من از مردم شام برای تو (زبیر) بیعت گرفتم و آن ها اجابت کردند. آن ها نیز جمع شدند. کوفه و بصره را دریاب، مبادا علی بن ابی طالب از تو بر این دو شهر سبقت بگیرد که پس ازاین دو، دیگر چیزی وجود ندارد. بعد از تو برای طلحه نیز بیعت گرفتم. پس برای خونخواهی عثمان قیام کنید و مردم را به سوی آن دعوت کنید... هنگامی که این نامه به زبیر سیدم خوشحال شد و طلحه را نیز آگاه کرد و هیچ کدام نسبت به خیرخواهی معاویه شک نکردند. پس از آن بود که بر مخالفت با علی جمع شدند.»

به علاوه یک گزارش تاریخی نشان می دهد چگونه حزب معاویه قصد داشت با استفاده از شخصیت عایشه، بهانه ای را برای جنگ با امام علی به دست بیاورد و این حزب، خواهان کشته شدن عایشه در جنگ جمل بود؛ زیرا در این صورت آن ها می توانستند همانند پیراهن عثمان از این موضوع علیه امام علیه تبلیغات کنند. مرحوم طبرسی این روایت را در احتجاج آورده است که «عمرو بن عاص به عایشه گفت: آرزو داشتم که تو در جنگ جمل مرده بودی. عایشه گفت: ای بی پدر برای چه؟! گفت: تو به خاطر هدف خود کشته شده و به بهشت می رفتی و من مرگ تو را بزرگ ترین رسوایی و سرزنش علیه علی قرار می دادم.» (طبرسی، احتجاج، ج 1، ص 353).

درنتیجه فتنه داخلی جمل که اولین جنگ میان مسلمین بود، در اثر تحریکات معاویه اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، معاویه برای رسیدن به اهداف خود تلاش کرد تا از طلحه و زبیر و ایجاد اختلاف داخلی در حکومت مولا، به سلطنت خود ادامه دهد. در اینجا گزارش دیگری حاکی از آن است که امام بعد از دیدن تمرد اهل شام از پذیرفتن سهل بن حنیف، بر جنگ با معاویه مصمم شد و این نکته نشان می دهد امام قصد داشت ابتدا ریشه ظلم را از بن درآورد تا درنتیجه میوه های آن نیز نابود شوند. گزارش زیر به خوبی این مطلب را نشان

ص: 186

می دهد:

«چون سهل بن حنیف از شام (ناامید) برگشت و از همه جا خبر (تمرد) رسید. علی طلحه و زبیر را نزد خود خواند و گفت: کاری که من شما را از وقوع آن بر حذر می کردم واقع شده هر چه هم رخ داده تسویه نخواهد شد مگر با کندن ریشه آن. فتنه هم مانند آتش سوزان است هر چه بیشتر بماند بیشتر می سوزاند.» (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 202).

معاویه و حکومت خودمختار

گزارش دیگری نشان می دهد معاویه برای اینکه به سلطنت خود ادامه دهد، از امام خواست تا منطقه شام را به او واگذارد و در عوض معاویه نیز امام را به عنوان خلیفه قبول کند. معاویه تصمیم داشت قلمروی خودمختار برای خود در شام تشکیل دهد و در عوض، با امام بیعت کند. امام ضمن رد این پیشنهاد، هم چنان بر مواضع خود تأکید کرد و حاضر نشد برای ادامه ظلم معاویه به او باج بدهد و به پیشنهاد مغیره برای ابقای معاویه در آغاز خلافت اشاره فرمود و افزود که حاضر نیست معاویه را برای نصرت در خلافت خود به کار بگیرد. ابن قتیبه در کتاب خود می نویسد:

«معاویه به جریر گفت: من نظری دارم.

- بگو.

- نامه ای برای علی بنویس و از او بخواه که سرزمین شام و مصر را در مقابل گرفتن مالیات به من بدهد. در موقع مرگ من نیز، آن دو سرزمین را برای کسی قرار نمی دهم. در مقابل آن بیعت با علی را قبول می کنم و او را به عنوان خلیفه می شناسم.

-هر چه خواهی بنویس.

معاویه درخواست شام و مصر را داشت تا بیعت علی بر گردن او نباشد و هر طور که می خواهد در مورد مردم این دو ناحیه رفتار کند؛ بنابراین در نامه ای برای علی نظر خود را به آگاهی وی رساند. وقتی که نامه معاویه به دست علی رسید، وی دانست که این نامه حیله ای

ص: 187

از طرف معاویه است.» در ادامه امام نیز برای جریر نوشت:

«معاویه در پی این است که بیعت من بر گردن او نباشد، وی آنچه را که دوست داشته است خواسته است. زمانی که من در مدینه بودم، مغیره بن شعبه در خصوص گماردن معاویه بر شام با من سخن گفته بود. آن موقع من این نظر را قبول نکردم، من هرگز گمراهان را به عنوان یار و یاور نخواهم گرفت. جریر، اگر معاویه با تو بیعت نکرد بازگرد (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 116-115).

گزارش های فوق همگی اشاره به همان خوی سلطنت طلبی معاویه است که می خواست برای رسیدن به منافع خود، بندگان خود را در خدمت بگیرد و در جهت رسیدن به مقاصد ظالمانه اش، از آن ها استفاده ابزاری کند و آن ها در بند استثمار بکشد. امام بر این باور بود که ابقای معاویه هرچند برای مدت کوتاه، مانند آتشی است که به تدریج فراگیر شده و ظلم آن همه جا را خواهد گرفت و باید هرچه زودتر باید جلوی توسعه ظلم و سلطنت جائرانه او گرفته شود. این ویژگی معاویه به قدری بارز بود که حتی عمر نیز از آن آگاه بود و او را «کسرای عرب» نامید. حتی معاویه بعد از صلح با امام حسن علیه السلام، هنگامی که بر منبر مسجد کوفه خطبه خواند، صریحاً اعلام کرد هدف او، جنگ برای نماز و روزه نیست، بلکه قصد دارد بر مردم پادشاهی کند. (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 49).

معاویه، عمداً مردم شام را در جهالت نگه می داشت

از موارد دیگری که نشان می دهد معاویه تلاش می کرد تا بندگان خدا را به استثمار بگیرد، ایجاد فضای غبارآلود برای فهم حقیقت بود. برای مثال، گزارش تاریخی زیر نشان می دهد معاویه تا چه حد مردم شام را در جهل نگه داشته بود که توانایی تشخیص امورات ساده را نیز نداشتند، چه رسد به تشخیص اینکه سپاه امام بر حق است یا سپاه معاویه.

«پس از ختم صفین یکی از اهل کوفه سوار بر شتر نر خود به دمشق رفت و یکی از مردم دمشق در او آویخت که این شتر ماده از من است و در صفین از من گرفته ای. دعوی

ص: 188

پیش معاویه بردند و دمشقی پنجاه شاهد آورد و همه شهادت دادند که این شتر ماده از اوست. معاویه به ضرر کوفی حکم داد و بگفت تا شتر را به دمشقی تسلیم کنند. کوفی گفت «خدایت به صلاح رهبری کند این شتر نر است و ماده نیست معاویه گفت این حکمی است که داده شده است. پس ازآنکه قوم پراکنده شدند، کس فرستادند و کوفی را احضار کرد و قیمت شتر او را پرسید و دو برابر آن را به او داد و نکوئی کرد و گفت «به علی بگو من با صد هزار نفر که شتر ماده را از نر تشخیص نمی دهند با او جنگ خواهم کرد» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص:36).

در حقیقت معاویه، شام را به بردگی فکری گرفته بود و آن قدر آن ها در جهل نگه می داشت که برخی از ایشان نمی دانستند پیامبر کیست. مسعودی از جاحظ نقل کرده که «دوستی به او گفته بود که یکی از شامیان که شنیده بود او بر محمد صلی الله علیه و سلم صلوات می فرستد، از او پرسیده بود: درباره این محمد چه میگویی آیا او خدای ماست؟» (همان، ج 2، ص 37).

علاوه بر این ها، معاویه قصد داشت یک حکومت مستقل در شام داشته باشد تا بتواند بدون نظارت حکومت مرکزی، به اعمال و رفتارهای ظالمانه خود ادامه دهد. در خلال جنگ صفین، معاویه نامه ای به امام علی فرستاد و از ایشان خواست تا شام را به او واگذارد و از ادامه جنگ پرهیز کند. امام ضمن رد جدی درخواست او، فرمود: «اگر من به خاطر ذات الهی هفتاد بار کشته شوم و باز زنده گردم از سخت کوشی برای پروردگار و پیکار با دشمنان خدا دست برندارم؛ اما اینکه دیگر بار شام را درخواست کردی، من چیزی را که دیروز از تو منع داشتم امروز نیز به تو نخواهم داد.» (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 648).

این نامه نشان می دهد امام به هیچ وجه حاضر به مصالحه با خوی سلطنت طلبی معاویه نیست و حتی او را دشمن خدا می داند. این تعبیر برخلاف تعابیری است که برای اهل جمل

ص: 189

و نهروان از سوی امام به کار رفته است. در قسمت های دیگر درباره این موضوع بیشتر خواهیم نوشت.

اصولاً در سیاست امیرالمؤمنین، موضوعی به نام نرمش با دشمنی که قصد براندازی نظام اسلامی با رویکرد نابودی دین خدا را دارند، معنی ندارد و امام به هیچ عنوان حاضر به مدارا نمی شود و با قاطعیت رفتار می کند. برای امام مهم بود که بتواند موانعی که منجر به عدم فهم حقیقت برای بندگان خدا می شود را از بین ببرد. یقیناً جنگ با این دسته برای امام اولویت داشت؛ زیرا آن ها برخلاف اهل نهروان که در فهم حقیقت به خطا رفته بودند، آشکارا جلوی حقیقت را می گرفتند و باعث می شدند بندگان خدا نتوانند اسلام ناب را فرابگیرند.

اهل شام، دشمنان دین بودند

امام در روایاتی نورانی، هنگامی که مردم را برای نبرد صفین ترغیب می کرد به صفاتی از لشکر شام اشاره فرمود که به خوبی بیانگر این است که آن ها درصدد مبارزه با اسلام و از بین بردن قرآن و سنت رسول خدا بودند. به علاوه، روایات و قرائن دیگری وجود دارد که نشان می دهد بنی امیه، از اساس، کافر بودند و اصولاً نه تنها با امیرالمؤمنین، بلکه با اصل اسلام مشکل داشتند. ما ابتدا این روایت را بررسی و سپس آن را با صفات اهل جمل و نهروان مقایسه می کنیم.

روایات امام علی علیه السلام درباره اینکه سپاه شام (بنی امیه) دشمن دین بودند.

ابن اعثم در الفتوح آورده است که امام فرمود: «به سوی جنگ با اهل شام، انسان های کور و طاغی، حرکت کنید. حرکت کنید به سوی اولیای شیطان و دشمنان سنت و قرآن. حرکت کنید به سوی دروغ گویان گناهکار و قاتلین مهاجرین و انصار.» (الفتوح، ابن اعثم، ج 2، ص 550).

ص: 190

امام در یکی از نامه های خود که در نهج البلاغه آمده است در مورد معاویه و اعوانش فرمود: «اینان از روی حقیقت اسلام نیاوردند، اسلامشان از روی ترس بوده و کفر را در درون خود پنهان داشتند و چون یار و یاور یافتند آن را ظاهر نمودند!» (نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص 215).

امام در خلال جنگ صفین فرمود: «من نه به ایمان و نه به اسلام معاویه و اصحابش اقرار نکردم.» (همان، ص 209).

امام درباره آیه شریفه «فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ» (بقره/253)؛ فرمود: «ما کسانی هستیم که ایمان آوردیم و بنی امیه کفر ورزیدند» (همان، ص 323).

امام در جنگ صفین فرمود: «باقیمانده احزاب را بکشید، اولیای شیطان را بکشید. بکشید کسانی را که می گویند خدا و رسولش دروغ گفتند...آن ها چیزی را اظهار کردند که آن را پنهان می داشتند و می گویند [به دروغ که] خدا و رسول راست گفتند.» (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص66، نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج 1، ص 390-389). نکته جالب توجه در این روایت اینکه امام از سپاه شام به عنوان بقیه احزاب یاد می کند. با توجه به اینکه نبرد احزاب را یهودیان نیز پشتیبانی می کردند و کفار نیز برای جنگ با مسلمانان کمر همت بسته بودند، اشاره به باقیمانده احزاب می تواند بیانگر این مطلب باشد که لشکر معاویه نیز همانند همان کفار و یهودیانی هستند که در زمان رسول خدا به نبرد با ایشان برخاستند و اکنون تعدادی از آن ها باقی مانده اند. در روایتی دیگر نیز امام به عقیل فرمود همه عرب در برابر برادرت ایستاده اند همان طور که در برابر رسول خدا ایستادند. این تعبیر نیز می تواند به نکته فوق اشاره داشته باشد که گروه باقیمانده از کفار زمان رسول خدا که بنی امیه از ایشان بود و تنها به ظاهر اسلام آورد، امروز در برابر وصی پیامبر قد علم کرده اند.

امام علی بعد از نبرد با خوارج فرمود: «از اینجا به طرف معاویه و گروه طغیانگر او روانه

ص: 191

شوید، کسانی که کتاب خدا را در قبال اندکی پول فروختند.»(دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 170). تعبیر فروختن کتاب خدا در برابر ثمن قلیل، در چند جای قرآن آمده است. یکی از این ها آیه 174 سوره بقره است که وعده عذاب به چنین افرادی داده شده است. روشن است که بدعت هایی که معاویه در دین گذاشت و در قسمت های بعد به کمی از آن ها اشاره می شود، مصداق بارزی از فروش کتاب خدا به ثمن قلیل است که برای دوام سلطنت خود چنین اقداماتی را انجام داد. نمونه دیگر آن نیز جعل روایات مختلف در مورد شأن نزول آیاتی است که در مورد امام علی نازل شده است؛ مانند آیه اشرا نفس در لیله المبیت که معاویه با پول دادن به برخی یارانش، خواست تا با جعل روایت، آیه شریفه را در شأن ابن ملجم معرفی کند.

در الغارات مرحوم ثقفی روایاتی در همین راستا وجود دارد. ازجمله امام فرمود: «من ازاین جهت جنگ [با معاویه] کردم که ترسیدم بز نری از بنی امیه روی خلافت جستن کند و با دین خدا بازی نماید.» (ثقفی کوفی، الغارات، ص 90).

امام به گروهی از هواداران معاویه که از شام برای پرسش نزد ایشان آمده بودند فرمود: «خداوند لعنت کند آن مردمانی [اهل شام و بنی امیه] را که فضائل ما را می پسندند ولی به دین ما ضربه می زنند.» (همان، ص 89).

امام در جواب آن شخص شامی درباره جنگ صفین فرمود: «من راهی نیافتم [در برابر معاویه] جز اینکه یا با او بجنگم یا اینکه به آنچه محمد آورده کافر شوم» (نصر بن مزاحم، (وقعة صفین، ص 474). این بیان نورانی یکی از جامع ترین پاسخ هایی است که کفر بنی امیه خصوصاً معاویه را ثابت می کند. هنگامی که حضرت نجنگیدن در برابر معاویه را همسان کفر به آیین اسلام می داند، به این معناست که جهاد در مقابل چنین شخصی، مانند جهاد در برابر مشرکین است که عدم امتثال به آن، به کفر نسبت به احکام الهی منجر می شود. در واقع امام، راهی جز جهاد در مقابل معاویه نمی بیند. درست مانند اینکه پیامبر

ص: 192

بعد از نصایح فراوان، راهی را جز جنگ در برابر مشرکین ندید. امام علی، چاره ای غیر از این نمی دید که به فرمایش پیامبر در مورد قتل معاویه، در زمانی که روی منبر رود، عمل کند.

امام علی علیه السلام درباره عاقبت معاویه که به مرگ جاهلیت می میرد فرمود: «پسر هند نمی میرد تا اینکه بر گردنش صلیب می آویزد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 305). این مسئله نشان می دهد، معاویه اصولاً بر آیین اسلام از دنیا نرفته است.

یکی از اقدامات امام در صفین، دستور به کشتن فراریان و مجروحان سپاه شام بود. این رفتار با اهل بغی نشان می دهد امام به گونه ای که باید در برابر مشرکین بجنگد، با لشکر معاویه برخورد می کند. نوع رفتار امام، با این گروه، به وضوح بیانگر کفر سپاه بنی امیه بود که حتی امام حاضر نشد راهی را غیر از نابودی آن ها انتخاب کند. این موضوع در روایتی از امام هادی علیه السلام اشاره شده است که در بخش های بعدی خواهد آمد.

برخی قرائن تاریخی دیگر در کفر بنی امیه

ما در اینجا در مقام بیان تفصیل قرائن و شواهد تاریخی که کفر بنی امیه و معاویه را ثابت می کند، نیستیم؛ زیرا این موضوع پژوهشی مستقل را می طلبد؛ اما برای اینکه نشان دهیم، این حزب؛ حتی قبل از امیرالمؤمنین نیز بر کفر خود پایبند بودند، به مواردی اشاره می کنیم:

پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «مردی از این در وارد می شود که بر دین من نمی میرد. راوی می گوید من ایستادم و دیدم معاویه وارد شد. پیامبر فرمود آن شخص، همین است.» (بلاذری، أنساب الأشراف، ج 5، ص126).

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «معاویه در تابوتی در اسفل جهنم است.» (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 10، ص58).

سیدالشهدا علیه السلام در نامه ای به معاویه، فرمود: «معاویه، طرفداران تو گروه شیطان

ص: 193

هستند، گروه تو از دین بیرون رفتگان اند و گروه ستمکار و یاران شیطان رانده شده. سبحان الله، این معاویه، گویی تو از مردم مسلمان نیستی و آنان نیز از تو نیستند. گفته بودی مردم را داخل فتنه نکنم، ولی من فتنه ای بزرگ تر از امارت و حکومت تو نمی شناسم. به خدا سوگند، هیچ چیزی را برتر از جهاد با تو نمی دانم.» (دینوری، الإمامة والسیاسة، ص 202- 201). در اینجا نیز امام حسین، صراحتاً معاویه و اصحاب او را کافر اعلام می کند و اصلاً آن ها را مسلمان نمی داند. نکته دیگر اینکه سیدالشهدا نیز در اینجا، موضعی همانند پدر بزرگوارش را مبنی بر اهمیت جهاد با بنی امیه اتخاذ می کند و حکومت آن ها را بزرگ ترین خطر و فتنه برای مسلمانان می داند. به علاوه امام حسین، قصد داشت تا در صورت وجود شرایط مناسب به همان فرمایش پدرش درباره قتال با اهل شام همراه هر امام بعد از امیرالمؤمنین، عمل کند. (قاتلوا اهل الشام مع کل امام بعدی) همچنین امام در جوابی به معاویه فرمود: «به خدا قسم [اگر] شیعیان تو را بکشیم، آنان را نه کفن کنیم و نه حنوط و نه بر ایشان نماز بخوانیم و نه دفنشان کنیم.» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 164). نکته اخیر بیانگر این است که امام حسین علیه السلام معاویه و اصحابش را اصلا مسلمان نمی دانست و گرنه دفن مسلمان، هرچند فاسق نیز باشد باید صورت بگیرد.

ابوسفیان، پدر معاویه، در جلسه ای در خانه عثمان، بعد از اینکه خلافت به بنی امیه رسید گفت: «این گوی خلافت را مثل توپ میان خودتان بچرخانید. به آن کسی که ابوسفیان به نام او قسم می خورد! نه عذابی در کار است، نه حسابی، نه بهشتی، نه آتشی، نه بعثتی و نه قیامتی.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 343). این جملات، صریحاً می رساند که ابوسفیان که از بزرگان بنی امیه بود، پرده از کفر خود برمی دارد و حتی در جلسه خصوصی در خانه عثمان مطلب را به گونه ای بیان می کنند که حاضران در مجلس که از بنی امیه بودند نیز بر این مطلب واقف شوند.

در دوران خلافت عثمان، ابوسفیان از کنار قبر حضرت حمزه گذر می کرد، وقتی

ص: 194

چشمش به قبر افتاد با پایش به قبر کوبید و خطاب به حضرت حمزه چنین گفت:

«ای ابا عماره، حکومتی که ما دیروز بر سر آن با هم می جنگیدیم، چگونه امروز در دست جوانان ما، به بازی گرفته شده است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 136).

در سال 43، معاویه دستور داد بر سر مزار حضرت حمزه سیدالشهدا و شهدای احد، قنات حفر کنند. وی با این کار نشان داد نه تنها با پیامبر خدا، بلکه اصولاً با بنی هاشم دشمنی دارد. در حقیقت وی با اقدام مذکور می خواست نامی از ایشان که در جنگ با کفار که بنی امیه جزو آنان بودند به شهادت رسید، باقی نماند (واقدی، المغازی، ج 1، ص 267).

معاویه در کاخ خود، پست های مهمی را به کفار مسیحی داده بود. ازجمله سرجون، مشاور وی، اخطل، شاعر دربار و ابن آثال، طبیب نصرانی.

ملاحظه می شود که هر سه پست فوق، از مناصب مهم آن زمان بودند. سرجون مشاور معاویه در موارد متعدد حکومتی به وی مشورت می داد. اخطل نیز در حقیقت فعالیت رسانه ای از طریق اشعار خود برای بنی امیه انجام می داد. در اینجا باید پرسید چرا معاویه، از افراد فوق در مناصب حکومتی که باید به دست مسلمین باشد، استفاده می کرد؟ (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج 8، ص 152، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 211، بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 489؛ ج 5، ص 397). در تاریخ آمده است، سرجون مسیحی از هم نشینان معاویه بود که حتی پیشنهاد امارت ابن زیاد بر کوفه را به یزید داد (ابن کثیر، البدایةوالنهایة، ج 8، ص 152). این نکات نشانگر این است معاویه و بنی امیه باکی از نشست و برخاست با کفار نداشتند و تلاش می کردند آن ها را بر مسلمین، برتری دهند. این اقدام معاویه، همانند استخدام کعب الاحبار در دربار عمر، بود که وی را به عنوان قصاص برگزیده و از او در موارد مختلف مشورت می گرفت. این نکات برخلاف دستورات قرآنی است که مسلمانان را از اتخاذ کفار به عنوان

ص: 195

اولیای خود نهی می کند (نساء/ 89).

ب. بدعت های معاویه

به علاوه معاویه رسماً در دین خدا بدعت هایی نهاد که نشان می دهد وی درصدد تغییر احکام دین به نفع خود است و اصولاً اعتقادی به سنت پیامبر نیز ندارد. ما در مورد خوارج می دانیم که آن ها گروهی نادان بودند که از روی جهل، مرتکب اعمال زشتی می شدند ولی متأسفانه نصایح امام و اصحابش نیز روی تعدادی از آن ها مؤثر واقع نشد و نهایتاً کار به جنگ کشید؛ اما معاویه که به ظاهر ژست یک حاکم عادل و متشرع را به خود می گرفت، بدعت هایی را در دین گذاشت و همان طور که گفتیم امام آن ها را دشمنان سنت و قرآن نامید. ازجمله بدعت های معاویه می توان به موارد زیر اشاره کرد:

حلال کردن ربا

تغییر دیه شرعی

حلال دانستن ازدواج هم زمان دو خواهر

حذف تلبیه در حج (مرادی، بدعت های بنی امیه در دین، ص 137).

در مطالب پیشین این مقاله نیز اشاره به داستان ملاقات مغیره و معاویه و قصد معاویه برای دفن نام پیامبر کردیم. در اینجا نیز امام لشکر شام را با ویژگی هایی توصیف می کند که کاملاً با اوصاف اهل جمل و نهروان متمایز است. برای امام، جنگ با افرادی که مصمم به دشمنی و از بین بردن با قرآن و سنت که اساس اسلام را تشکیل می دهند، نسبت به افرادی که فریب خورده و دارای طمع های دنیوی یا جهل هستند، اولویت دارد. اهل شام، در حقیقت بردگان معاویه بودند که به نظر می رسد منظور امام از «شیطان» در روایت فوق، معاویه باشد که دوستان خود را در شام به دور خود جمع کرده بود. در روایتی دیگر نیز امام معاویه را به شیطان تشبیه کرده که از هر چهار طرف برای فریب انسان در تلاش است (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 444).

ص: 196

اما امام در هنگام توصیف اهل جمل می فرماید: «آن ها برادران ما بودند که بر ما بغی کردند.» (نعمان مغربی، شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار، ج 1، ص 399؛ مفید، الإفصاح فی الإمامة، ج1، ص 124). در ادامه روایت فوق، حضرت گروه ناکثین را نه از اهل شرک و نه از اهل نفاق می داند. امام فرمود: «آن ها از شرک فرار کردند.» و همچنین افزودند که «آن ها منافق نیز نبودند؛ زیرا منافق جز کمی یاد خدا نمی کند.» درنتیجه مشخص می شود امام اهل جمل را از جرگه مسلمین به حساب می آورد و در نهایت بعد از جنگ، دستور می دهد تا فراریان آن ها را تعقیب نکنند و مجروحان را نیز نکشند. به علاوه فرمان عفو عمومی نیز صادر می کند که حتی مروان نیز به صورت خصوصی مورد عفو امام قرار می گیرد.

دینوری در اخبار الطوال در نحوه برخورد متفاوت امام با دشمن، بعد از جنگ جمل آورده است:

«علی- که خدا از او خشنود باد- در میان اصحاب ندا داد و فرمود: فراریان را دنبال نکنید، مجروحان را تیر خلاص نزنید، مالی را به غارت نبرید و هر کس سلاح بر زمین گذاشت، در امان است و هر که در را به روی خود ببندد در امان است. اصحاب علی در اردوگاه در میان طلا و نقره می گشتند، ولی کسی چیزی جز سلاحی را که با آن ها نبرد کرده بودند برنمی داشت یا مرکبی را که با آن جنگیده بودند. برخی اصحاب به علی گفتند: یا امیرالمؤمنین، چگونه جنگ با آن ها بر ما حلال بود اما اسیران و اموالشان بر ما حلال نیست؟ علی علیه السلام فرمود: یکتاپرستان را نمی تواند به اسیری گرفت و اموالشان را به غنیمت برد، مگر آن چیزهایی را که با آن جنگیده اند. پس آنچه را نمی دانید رها کنید و به آنچه امر می شوید عمل کنید.» (دینوری، الاخبار الطوال، ص 151).

روایت فوق، قاعده مهمی را بیان می کند که «اموال موحدین جز آنچه در جنگ به کار گرفته شده حلال نیست و نباید آن ها را به اسارت گرفت.» همین موضوع نیز در مورد

ص: 197

خوارج نهروان نیز جاری شد. درنتیجه مشخص می شود امام اهل جمل و نهروان را موحد می دانست اما چنین تعابیری را در مورد اهل صفین به کار نگرفت. در این مورد در سطور بعدی توضیح خواهیم داد.

درباره خوارج نیز، خطبه 36 نهج البلاغه گویای این حقیقت است که امام آن ها را گروهی بی عقل و نادان می داند و درباره آن ها تعبیر «سفها الاحلام» به کار برد. به علاوه در جای دیگر امام از نبرد با خوارج بعد از خودش نهی کرد و فرمود: «بعد از من خوارج را نکشید؛ زیرا کسی که طالب حق است و به خطا می رود مانند کسی نیست که باطل را می خواهد و به آن هم می رسد.» بنابراین از دیدگاه امام علی، اهل نهروان افرادی مسلمان بودند که برای رسیدن به حقیقت، دچار خطا و اشتباه شدند. درنتیجه خطر آن ها مانند اهل شام نیست. قرینه ای که حاکی از این امر است اینکه بعد از احتجاجات فراوان امام و اصحابش با خوارج پیش از آغاز جنگ نهروان، بسیاری از این گروه دست از نبرد می کشند و از خوارج جدا می شوند؛ اما سپاه شام این خصوصیت را نداشت. حتی بعد از اتمام جنگ، امام دستور می دهد باقیمانده مجروحان خوارج را نکشند و آن ها را برای مداوا وارد کوفه کنند. سپس حضرت اموالشان را جز آنچه در جنگ به کاربرده بودند، به صاحبانشان بازگرداند (ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 348). این نحوه برخورد حضرت با اهل جمل و نهروان نشان می دهد آن ها افرادی مسلمان بودند که در اثر تحریکات یا کج فهمی ها، دچار خطا شدند و شمشیر به روی ولی خدا کشیدند؛ بنابراین نبرد با نفاق مرکزی که به کفر نزدیک تر است نسبت به نبرد مسلمانان داخلی که دستخوش هواهای نفسانی و جهل شدند به مراتب مهم تر است. امام خطر این دو دسته را به اندازه اهل شام نمی داند و بر این نکته پافشاری می کرد که قتال با شام برای ایشان واجب تر است.

توضیحی درباره مفهوم بغی و کفر دشمنان امام علی علیه السلام

درباره مفهوم بغی، در فقه بحث شده است و ما در این نوشتار درصدد بررسی آرا

ص: 198

و نظرات فقهی در این زمینه نیستیم. به طور خلاصه، شورش علیه امام عادل که با او بیعت کرده اند با تحقق شرایطی را بغی می گویند؛ اما منظور از کفر در متون بالا، کفر مصطلح فقهی که آثاری همچون نجاست، تحریم ذبایح و ... دارند نیست. برخی فقها مانند شیخ مفید بر این باورند که محاربان با امیرالمؤمنین، جمیعاً کافر هستند؛ اما آنچه منظور وی است، کفر اعتقادی است نه کفر فقهی. به عبارت دیگر، شیخ آن ها را کافر بالتأویل می داند نه کافر از ملت اسلام. وی در کتاب الجمل آورده است: «شیعه در مورد کفر کسانی که با امیرالمؤمنین جنگ کرده اند اجماع دارند، ولی درعین حال آنان را از ملت اسلام بیرون نمی دانند؛ زیرا کفر آنان از طریق تأویل، کفر ملی است و در واقع از اسلام بیرون نرفته اند، زیرا به توحید و نبوت گواهی می دادند و برخی فرایض دینی را برپا می داشتند و بدین گونه از اسلام بیرون نبوده اند، هرچند که از ایمان بیرون و مستحق لعنت و جاودانگی در آتش می باشند.» (مفید، الجمل، ص 29). این نکته در رجز عمار نیز مشهود است که پیش از این ذکر کردیم. عمار در رجز خود، اهل صفین را کافر بالتأویل می داند؛ اما از نظر امام، اهل جمل و نهروان، از اهل قبله محسوب می شوند و لذا حضرت اجازه به غنیمت گرفتن اموال آن ها-غیر از آنچه برای جنگ آورده اند- و همچنین زنان آن ها را نمی دهد، حتی دستور به عدم تعقیب فراریان و عدم قتل مجروحان می دهد.

در اینجا روایتی از امام باقر علیه السلام وجود دارد که تمام محاربان با علی علیه السلام را کافر می داند البته نه کفر فقهی بلکه کفر اعتقادی.

عن ابی جعفر علیه السلام، أنه سئل عن الذین قاتلهم من أهل القبلة أکافرون هم؟ قال: کفروا بالاحکام وکفروا بالنعم کفرا لیس ککفر الذین دفعوا النبوة ولم یقروا بالاسلام، ولو کانوا کذلک ما حلت لنا مناکحتهم ولا ذبائحهم ولا مواریثهم (نوری، مستدرک الوسائل، ج 11، ص 66).

امام در این روایت چند نکته ارزنده را بیان می کند:

ص: 199

محاربان علیه امام که از اهل قبله هستند، کافر فقهی نیستند؛ مانند کفاری که زمان پیامبر بودند و اصلاً به اسلام ایمان نیاوردند.

امام محاربان اهل قبله علیه امام را کافر به احکام و کافر به نعمت ها معرفی کرده است. در برخی از روایات اهل بیت علیهم السلام، احکام همچون نماز و روزه به اهل بیت تأویل شده است. همچنین منظور از نعمت ها نیز

طبق روایت اهل بیت هستند. درنتیجه منظور از کفر به احکام و نعمت ها، همان کفران نعمت ولایت اهل بیت است.

امام به این نکته اشاره می کند که اگر محاربان اهل قبله، به اسلام اقرار نکنند، ازدواج با آن ها، ذبایح و مواریثشان حلال نیست.

از این نکات چند مطلب را می توان نتیجه گیری کرد:

تمام گروه های محارب با امام علی علیه السلام، به دلیل شورش علیه حضرت، کافر اعتقادی بودند. همان طور که حضرت باقر علیه السلام در روایت فوق بیان کردند. شیخ مفید نیز تمام محاربان علیه امام را کافر معرفی کرده است. در روایتی از امام باقر علیه السلام آمده است: «همانا [دشمنان] در جنگ با رسول خدا به اسلام اقرار نکرده بودند، اما در جنگ با علی، به اسلام اقرار کردند سپس آن را انکار کردند.» (کلینی، الکافی،ج8، ص 252). همان طور که گفتیم این انکار به معنای کفر اعتقادی است. هرچند در برخی از دشمنان مولا مانند بنی امیه که سردمدار آن ها معاویه بود به تعبیر امام علی، اصلاً اسلام نیز نیاورده بودند، جز اینکه فقط به ظاهر اقرار به اسلام می کردند.

اهل جمل و نهروان، هرچند به دلیل بغی علیه امام، کافر اعتقادی بودند، اما به دلیل نداشتن مرکزیت و انسجام در رهبری و عدم سازمان دهی بعد از جنگ، مورد تعقیب قرار نگرفتند و حضرت با آن ها به گونه متفاوت از اهل صفین معامله نمود.

اهل صفین، به دلیل داشتن رهبریت منسجم و امکان سازماندهی بعد از جنگ برای بغی، مورد تعقیب قرار گرفتند و امام به گونه ای با آن ها برخورد کرد که با باقیمانده سپاه کفار

ص: 200

برخورد می شود. نکته مذکور در روایت امام هادی علیه السلام نیز مورد تأکید قرار گرفته است. در بخش های بعد این روایت آورده ذکر خواهد شد.

اهل جمل و نهروان، به دلیل اعتقاد به اسلام، مسلمان تلقی می شدند و در روایات امام از آن ها به «برادران ما» تعبیر می کند (مرتضی عاملی، الامام علی و الخوارج، ص 218)، به همین دلیل امام بعد از نبرد، دستور می دهد تا اموال آن ها که در جنگ استفاده نشده بازگردانده شود و فراریان، تعقیب نگردند و حتی مجروحان نیز نباید کشته شوند.

معاویه، علاوه بر کفر اعتقادی، اصلاً به اسلام نیز ایمان نیاورده بود.

همان طور که در روایات گذشته دیدیم که امام فرمود آن ها اسلام نیاوردند. بنی امیه نیز چنین بودند که اصولاً اعتقادی به اسلام نداشتند، هرچند به ظاهر اقرار به کلمه توحید می کردند. به همین دلیل نگاه امام در جنگ، به این گروه متفاوت از ناکثین و مارقین است.

توضیحات بیشتر درباره مفاهیم بغی و احکام آن از حوصله این نوشتار خارج است و ما تنها به مقداری که برای این تحقیق لازم بود، بسنده می کنیم.

ج. آگاهی اصحاب از ماهیت سپاه شام

نکته دیگر در این راستا اینکه، حتی برخی از اصحاب امام مانند عمار نیز بر دشمن دین بودن سپاه شام واقف بودند. به عنوان مثال جناب عمار در رجزی که در جنگ صفین می خواند می گفت:

«نحن ضربناکم علی تنزیله ثم ضربناکم علی تأویله (بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 310)؛ ما روزی برای تنزیل قرآن با شما می جنگیدیم و امروز برای تأویل قرآن می جنگیم.»

رجز مذکور به خوبی نشان می دهد، سپاه معاویه در اصل با قرآن و معارف آن، دشمنی داشتند وگرنه صرف دنیاطلبی یا جهل نسبت به ولی خدا، مشکل اساسی این گروه نبود.

در جای دیگر، چون جنگ صفین رخ داد مردی به عمار گفت: ای ابا یقظان، آیا پیامبر

ص: 201

صلی الله علیه و سلم نفرموده است: «با مردم (مشرک) بجنگید تا اسلام آرند، پس چون اسلام آوردند خون و مالشان از جانب ما در امان است»؟ گفت: چرا، ولی (اینان) اسلام نیاوردند بلکه به ظاهر تسلیم شدند و کفر را در دل خود نهان داشتند تا یاورانی بر آن یافتند (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 292). این جمله دقیقاً همان سخن امام است که فرمود اگر بنی امیه، اعوان و انصاری بیابند علیه اسلام به کار می گیرند.

یکی دیگر از افرادی که نسبت به ماهیت سپاه شام آگاه بود و آن را نسبت به جنگ با کافران نیز مهم تر می دانست، قیس بن سعد بود. وی به امیرالمؤمنین گفت: «جهاد با آنان، از جهاد با روم و دیلم و ترکان برای ما محبوب تر است؛ زیرا در دین خدا سستی می کنند، اولیای خدا را تحقیر می کنند، هنگامی که بر یکی از اصحاب رسول خدا خشمگین می شوند، او را حبس کرده یا مضروب یا تبعید می کنند.» (ابن اعثم، الفتوح، ج 2، ص 540).

وی در زمان امام حسن علیه السلام، در نامه ای به معاویه نوشت: «تو بت و پسر بت هستی [کنایه از بت پرست بودن] که با اکراه اسلام را پذیرفتی و در آن تفرقه افکندی و از اسلام، با میل خود خارج شدی. خدا برای تو بهره ای در اسلام قرار نداده است. نه اسلام تو، قدمتی دارد و نه نفاق تو موضوع جدیدی است. همیشه دشمن خدا و پیامبر و گروهی از گروه های مشرکان بودی. تو دشمن خدا و پیامبر و بندگان مؤمن خدا هستی.» (ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص 74).

البته ناگفته نماند، هنگام قتال با اهل شام، افراد سست ایمان و منافقی همچون زیاد بن ابیه تلاش می کردند موضوع را از راه گفتگو با معاویه حل کنند. لذا این شخص نزد امام می رود و از ایشان می خواهد با معاویه مدارا کرده و از طریق دیپلماسی مذاکره، مشکل را برطرف کند (ابن اثیر، الکامل، ج 9، ص 339- 338.

امام در جواب وی فرمود:

ص: 202

«متی تجمع القلب الزکی و صارما و انفا حمیا تجتنبک المظالم؛ اگر قلب پاک و شمشیر و عزت نفس داشته ستم ها از تو برکنار می شود.»

این ماجرا قبل از قائله جمل بود و نشان می دهد امام از ابتدا قصد جنگ با معاویه را داشت اما متأسفانه فتنه جمل مدتی این موضوع را به تأخیر انداخت و همین مسئله باعث شد تا لشکر شام بتواند افرادی را که از جناح امام به سوی معاویه رفته بودند پناه دهد و در جنگ صفین علیه امام از آن ها استفاده کند.

د.اهل شام، پناهگاه دشمنان

گفتیم نفاق مرکزی با سرکردگی معاویه در شام، پایگاهی برای دشمنان امیرالمؤمنین بودند. هرگاه یکی از افرادی که می خواست از امام جدا شود، به معاویه می پیوست و او نیز برای تخریب چهره امام، آن ها را پناه می داد و حمایت می کرد. هنگامی که در جامعه اسلامی، محلی به مرکز تجمع مفسدان اقتصادی، مجرمان و خلاف کاران تبدیل شود و آن مرکز، به عنوان حامی این افراد تلقی گردد، اگر اقدامی از سوی حاکم برای از بین بردن آن صورت نگیرد، به تدریج، بذر ناامیدی در دل های شهروندان به وجود می آید. به عبارت دیگر، مردم این گمان را نسبت به حاکم پیدا می کنند که هیچ تعهدی برای مبارزه با مفاسد ندارد و هیچ اقدامی برای نابودی مراکز پناهندگی مجرمان انجام نمی دهد. شام، به عنوان منطقه تحت سیطره بنی امیه، محلی بود که مفسدان حکومت امیرالمؤمنین به آنجا پناه می بردند. این افراد بعد از اینکه جدیت امام در برخورد با مفاسد و عدم مماشات ایشان اجرای مجازات شرعی را می دیدند، به سمت معاویه پناهنده می شدند و آنجا را منطقه ای امن برای فرار از مجازات می یافتند. معاویه نیز از این فرصت استفاده کرده و برای تخریب چهره امام در اذهان عمومی، از این افراد فراری استقبال می کرد. آیا شایسته بود که امام، این پناهگاه مفسدان و بهشت مجرمان را اهمیت ندهد و برای درهم شکستن آن اقدامی نکند؟ امام با حرکت به سوی شام و در نظر گرفتن اهمیت راهبردی شکست بنی امیه، قصد داشت عدالت

ص: 203

را به معنای واقعی در جامعه زنده کند و شهروندان را همچنان امیدوار نگه دارد. ما در سطور زیر، مواردی از این دست را می آوریم که نشان دهیم چرا امام، قاطعیت خود را در مبارزه با سپاه شام، بروز می داد و حاضر به تحمل معاویه، حتی برای دو روز نیز نبود.

نجاشی شاعر عصر امام بعد از اینکه از اجرای حد شرب خمر از سوی امام، به ایشان اعتراض کرد به معاویه پیوست. وی از افرادی بود که نقش مهمی در تهییج سپاه امیرالمؤمنین در جنگ صفین علیه معاویه داشت. شعر که در آن زمان، به مثابه تریبون مهمی برای جهت دهی به افکار عمومی به حساب می آمد، ابزاری عالی برای رساندن پیام به مخاطب محسوب می شد. ازاین رو، نقش شاعرانی مانند نجاشی برای امام، بسیار برجسته بود. وی حتی در جنگ صفین، از گستاخی سرپیچی سپاه از فرمان های امام ناراحت شد و شعری را بدین مضمون سرود:

«کفی حزنا أنّا عصینا امامنا علیّا و انّ القوم طاعوا معاویه؛ این اندوه و مصیبت عظیم بر ما بس که ما از فرمان امام خود علی سر می پیچیم و آن گروه، (دشمنان ما) همگی از معاویه فرمان می برند.» (نصر بن مزاحم، وقعه الصفین، ص 621).

برای معاویه نیز وجود چنین شخصیتی که از سیاست های امام در قالب شعر حمایت می کند، آزاردهنده بود؛ اما نجاشی، بعد از اینکه در ماه مبارک رمضان، اقدام به شرب خمر کرد، امام نیز متقابلاً حد این گناه را بر وی جاری ساخت و به دلیل هتک حرمت ماه رمضان نیز، 20 ضربه تازیانه بر حد شرعی شرب خمر، افزود. نجاشی که انتظار چنین برخوردی را از امام نداشت، به سوی معاویه پناهنده شد و این بار، اشعاری را بر ضد امام علی سرود (ثقفی کوفی، الغارات، ج 2، ص 549-533). هرچند از لحاظ محاسبات دنیوی، شاید بهتر بود امام برای حفظ چنین شخصیتی که رکن رسانه سپاه امام بود، بکوشد و حد را اجرا نکند، ولی امیرالمؤمنین حاضر به کوتاهی در اجرای فرامین الهی نشده و دیانت خود را بر امور دنیوی مقدم می کرد.

ص: 204

همچنین در این راستا می توان به فرار مصقله بن هبیره، به دلیل اختلاس و نپرداختن دیونش به بیت المال به سوی معاویه اشاره کرد. امام درباره او فرمود: «این چه کاری بود، که او انجام داد؟ خداوند او را شاد نگرداند، وی کار بزرگان را انجام داد، اما مانند بردگان گریخت و مانند بدکاران خیانت کرد، اگر او در اینجا اقامت می کرد و از پرداخت مال ناتوان بود، ما زیاده از او طلب نمی کردیم، هر چه داشت می گرفتیم و بقیه را صرف نظر می کردیم.» (ثقفی کوفی، الغارات، ص 199).

یزید بن حجیه از والیان امام علی در منطقه ری بود که پس از اختلاس از خراج آن منطقه، به سمت معاویه گریخت. امام که از این مسئله مطلع شد، در حق او نفرین کرد و فرمود: «خدایا یزید بن حجیه مال مسلمانان را برداشت و فرار کرد و به گروه فاسقان پیوست، خداوندا ما را از مکر و فریب او حفظ کن و پاداش ظالمان را به او بده.» (همان، ص 283).

بسیاری دیگر از یاران امام نیز بعد از مخالفت با حضرت به شام می رفتند.

4.امر به قتل باقیمانده مجروحان و فراریان لشکر شام

امام با علم به اینکه شام، محل تجمع مجرمان فراری حکومت اسلامی است و اگر سپاه شام، زنده بمانند امید دوباره ای برای مجرمان نسبت به بازگشت به سوی معاویه فراهم است، هنگامی که نبرد صفین آغاز شد، امام دستور داد باقیمانده مجروحان سپاه معاویه را بکشند و فراریان را تعقیب کنند. این نکته می رساند امام آن ها را مسلمان نمی دانست و به شیوه رویارویی با کفار با آن ها برخورد می کرد.

در روایتی از امام هادی علیه السلام به این مطلب اشاره شده است که دلیل این کار این بود که باقیمانده سپاه شام، در صورت زنده ماندن، دوباره به معاویه ملحق می شدند.

حضرت هادی علیه السلام به یحیی به اکثم دراین باره فرمود:

«اما اینکه گفتی علی علیه السلام اهل صفین را چه در حال پیشروی و چه در حال فرار

ص: 205

می کشت و مجروحان را تیر خلاص می زد؛ ولی در روز جمل فراریان را دنبال نمی کرد و مجروحان را نمی کشت و هرکس که سلاح بر زمین می گذاشت و در خانه اش می رفت در امان بود، به این دلیل بود که امام اهل جمل (طلحه و زبیر) کشته شده بودند درنتیجه گروهی که بخواهند به آن ها مراجعه کنند نداشتند؛ بنابراین آن ها بدون اینکه قصد محاربه یا مخالفت یا دشمنی داشته باشند به منازل خود رفتند و به اینکه امام از آن ها دست بردارد راضی شدند. حکم این افراد، رفع شمشیر و خودداری از آزار آن هاست تا زمانی که علیه امام، اقدام به جمع آوری نیرو نکنند. ولی اهل صفین به سوی گروهی مراجعه می کردند که آماده بودند و امام آن ها برایشان سلاح، سپر، تیر و شمشیر می فرستاد و به آن ها عطا می داد. همچنین موقع ورود آن ها، مورد خوش آمد گویی واقع می شدند و مریضشان را برمی گرداند و مجروحانشان را مداوا می کرد...درنتیجه آن ها برای مبارزه و جنگ بازمی گرداند. پس حکم این دو گروه یکسان نیست.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، جلد 15، ص 75).

همچنین هنگامی که خوارج از امام علت کار او مبنی بر کشتن فراریان، خلاص کردن مجروحان و قتل هر کسی که سلاح بر زمین بگذارد، پرسیدند، فرمود: «آن ها دارای خانه جنگ (دار الحرب) هستند؛ همچنین امامی دارند که مجروحانشان را مداوا و مریض هایشان را علاج می کند و برایشان سلاح و مرکب فراهم می سازد.» (مرتضی عاملی، الإسلام ومبدأ المقابلة بالمثل، ص 93). این روایت به صراحت، شام را خانه جنگ می نامد و در واقع آن منطقه به عنوان کانون فکری برای توسعه سیاست های بنی امیه علیه امام علی، تبدیل شده بود.

بنابراین تا زمانی که مرکز فساد که تأمین کننده تجهیزات و منابع مالی مخالفان حکومت اسلامی است وجود دارد، نبرد با ایشان واجب تر و مهم تر از درگیری با فتنه گران داخلی است. امام با توجه به همین نکته بود که قتال با اهل شام را دارای اولویت می دانست و معتقد بود قبل از جنگ با خوارج نیز ابتدا باید اهل شام را سرکوب کرد. اگر اهل شام حذف

ص: 206

می شدند، دیگر فتنه گران و مفسدان اقتصادی و سایر مجرمان در داخل حکومت امیرالمؤمنین، جایگاهی برای مراجعه و در امان ماندن نداشتند. تا زمانی که چنین پایگاهی در شام وجود داشته باشد، قطعاً امام نمی توانست از پس مبارزه با فساد و اصلاحات زیربنایی برآید؛ زیرا هر روز به دلیل تحریکات معاویه، آشوب ها و اغتشاشات دیگری در اقصی نقاط حکومت اسلامی روی می داد. معاویه با پناه دادن به این افراد و حمایت از آن ها، از ظرفیت های آنان علیه امام استفاده می کرد؛ مانند اینکه بعد از جنگ جمل، مروان، سعید بن عاص و ولید بن عقبه به سوی معاویه گریختند و در جنگ صفین علیه امام نبرد می کردند.

ه-. پشتیبانی فتنه های داخلی توسط اهل شام

اشاره

گفتیم که معاویه با ایجاد فتنه های داخلی و حمایت از مخالفان امیرالمؤمنین، می کوشید امام را سرگرم نبردهای داخلی و کشمکش های درونی جامعه کند تا از این طریق، نبرد با بنی امیه در شام را به تعویق اندازد. او که می دانست امام در این نبرد جدیت دارد و هرگز از مواضع خود علیه بنی امیه کوتاه نمی آید، با پشتیبانی از حرکت های شورشی و ایجاد جنگ های فیزیکی و روانی، تلاش می کرد تا امام را در اذهان عمومی به چهره ای ناتوان در اداره حکومت، بدل کند. به علاوه با این اقدامات، توان نیروهای امام را نیز می گرفت و از این طریق، آن ها را برای نبرد با شام خسته می کرد.

یک.فتنه ابن حضرمی در بصره

از فتنه هایی که معاویه بعد از صفین برای آشوب و اغتشاش در قلمروی حکومت مولا، به راه انداخت، فتنه ابن حضرمی در بصره بود. این ماجرا در الغارات مرحوم ثقفی به تفصیل آمده است. بعد از جنگ صفین، معاویه با استفاده از بستر مناسب شهر بصره که تمایلات عثمانی داشتند، سعی می کرد این منطقه را از تحت حاکمیت امام خارج کند و از آن ها برای به زدن نظم داخلی حکومت مولا، بهره ببرد. در نهایت، او با اعزام شخصی به نام «عبدالله

ص: 207

بن حضرمی» به سمت بصره، تصمیم گرفت فتنه جدیدی را خلق کند. او ضمن شوراندن مردم بصره برای خونخواهی نسبت به خون عثمان، از آن ها خواست با معاویه همراهی کنند. ابن حضرمی بعد از ورود به بصره، با تحریک مردم، تلاش کرد تا بر شهر مسلط شود. امام بعد از آگاهی از این موضوع، نماینده خود به نام «اعین بن ضبیعه» را برای آرام کردن اوضاع به بصره فرستاد، اما طرفداران ابن حضرمی، او را به شهادت رساندند. امام که از این مطلب، باخبر شد، این بار، «جاریه بن قدامه» را به سوی بصره اعزام کرد. جاریه بن قدامه بعد از محاصره ابن حضرمی و یارانش، دستور داد تسلیم شوند؛ اما جز تعدادی از یاران او تسلیم نشدند. نهایتاً ابن قدامه دستور داد خانه را بسوزانند. در نهایت با کشته شدن ابن حضرمی این قائله به پایان رسید و منجر شد تا بار دیگر این شهر، دستخوش فتنه هایی شود که از تحریکات معاویه ناشی می شد.

دو. تلاش معاویه برای به هم زدن نظم داخلی کوفه
اشاره

یکی از شیوه های پلید معاویه برای راه اندازی آشوب، شایعه پراکنی بود. وی از این شیوه حتی در زمان جنگ با امام حسن علیه السلام نیز بهره برد. وی با آگاهی از اینکه کوفه، مرکز خلافت مولا و محل تجمع شیعیان وی است تلاش کرد تا از این روش، برای برهم زدن جو روانی و آرامش آن منطقه بهره ببرد. در حقیقت، او از جنگ روانی برای دور کردن یاران امام از اطراف ایشان می کوشید. مسعودی در مروج الذهب می نویسد:

«معاویه گروهی را به سوی کوفه فرستاد تا در میان مردم شایعه کنند که او مرده است. این موضوع در میان مردم شایع شد تا به امام علی رسید. ایشان بر بالای منبر رفت و فرمود: درباره مرگ معاویه زیاد سخن گفتید. به خدا قسم او نمرده و نمی میرد تا آنچه زیر قدم های من است مالک شود.» (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 418). همچنین امام به پیش بینی برخی حوادث آینده و خبر شهادت خودش، پرداخت؛ اما بعد از این سخنرانی، مسعودی ادامه می دهد: «بسیاری از اهل کوفه برای معاویه نامه نوشتند و از او درخواست

ص: 208

امان کردند.» (همان).

سه. ارتباط منافقین با سپاه شام

یکی دیگر از مشکلات امام در مبارزه با دشمنان، وجود عناصر منافق در میان لشکر ایشان و ارتباطات پنهانی آنان با معاویه بود. همین موضوع سبب می شد امام در مسئله جهاد با بنی امیه و سپاه شام، قاطع تر عمل کند. این موضوع تنها در زمان امام علی نمود نداشت بلکه حتی در زمان امام حسن در هنگام نبرد با معاویه به خوبی بروز کرد و منافقان سپاه ایشان تصمیم داشتند در برابر پول، امام حسن را به معاویه تسلیم کنند.

ازجمله افرادی که نقش مهی در برهم خوردن معادلات نظامی امام در برابر معاویه داشت، اشعث بن قیس بود. وی مدتی، والی آذربایجان بود و پس از اینکه امام او را از این منصب عزل فرمود، کینه امام را به دل گرفت. در مروج الذهب مسعودی آمده است که: «اشعث بن قیس را که از طرف عثمان حاکم آذربایجان و ارمنیه بود عزل کرد و نیز جریر بن عبدالله بجلی را که از طرف عثمان حاکم همدان بود عزل کرد. اشعث به سبب همین عزل و اینکه هنگام بازگشت علی درباره دخالت در اموال آنجا با او سخن داشته بود کینه او را بدل داشت.» خباثت و نفاق اشعث بن قیس تا حدی بود که حتی ابوبکر در لحظات پایانی عمر گفت: «ای کاش وقتی که اشعث بن قیس را اسیر کردم، او را می کشتم زیرا شنیده بودم هیچ شری نیست مگر این که وی آن را یاری دهد.» (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 36). به علاوه وی از کسانی بود که در موارد متعدد کارشکنی هایی را در حکومت امام علی انجام داد و به دفعات تلاش کرد تا امام نتواند بر لشکر معاویه چیره شود.

ازجمله اقدامات اشعث، کارشکنی در نبرد با معاویه در زمان جنگ صفین است. ابن قتیبه آورده است که وی با عده ای اهل یمن، بعد از پیشنهاد حکمیت از سوی لشکر شام، پیش امام علی آمدند و گفتند آنچه را که سپاه شام در مورد حکمیت می گویند بپذیرد. او به امام چنین گفت: «در آن صورت مردم انصاف را در مورد تو رعایت می کنند. به خدا

ص: 209

سوگند، اگر از آنان قبول نکنی کسی همراه تو باقی نمی ماند؛ و تیر و سنگی همراه تو نخواهیم انداخت و در هیچ جایگاهی همراه تو نخواهیم بود.» (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 147).

مورد فوق نشانگر تلاش اشعث برای تحمیل حکمیت بر امام است که نهایتاً نیز موفق شد برای رسیدن به خواسته های سیاسی خود، فردی از اهل یمن، یعنی ابوموسی اشعری را برای مذاکرات انتخاب کند. به علاوه نشان می دهد اشعث تا چه اندازه نیرو و توان نظامی در اختیار داشته که می توانسته از این طریق و برای رسیدن به اهداف خود، امام را تحت فشار سیاسی قرار دهد. این مسئله ثابت می کند افرادی مانند اشعث، می کوشیدند به نحوی پیروزی در جنگ صفین به نفع امام نباشد. وی تلاش کرد حتی امام در مسئله حکمیت نیز شکست بخورد؛ زیرا او بود که با معرفی ابوموسی اشعری به جای ابن عباس و استدلال به اینکه ابوبکر و عمر ابوموسی را تأیید کرده اند، مهره ای ضعیف را به مذاکره با حیله گری همچون عمروعاص فرستاد و در نهایت منجر به شکست امام در حکمیت گردید. وجود چنین افرادی مانند اشعث و زید بن حصین و مسعر بن فدکی در لشکر امام، علاوه بر تضعیف روحیه جهادی یاران حضرت، موجب می شد معاویه و سپاه شام بتواند برای فرار از شکست، فرصت بخرد و تا می تواند از رویارویی نظامی با سپاه امام بگریزد؛ موضوعی که منافقینی چون اشعث، سردمدار آن بودند. همین افراد بودند که صریحاً به امام گفتند ما به جز ابوموسی به شخص دیگری رضایت نمی دهیم (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 6، ص2566). و همین امر موجب شد امام نتواند سیاست خود مبنی بر قتال با اهل شام و کفر مرکزی را در همان صفین به سرانجام خود برساند.

از دیگر جلوه های نفاق اشعث، دستور به محو لقب «امیرالمؤمنین» از کنار نام علی علیه السلام در متن حکمیت است. او بعد از اینکه عمروعاص گفت ما علی را به عنوان امیر نمی شناسیم، به احنف بن قیس گفت تا لقب امیرالمؤمنین را از متن قرارداد حذف کند.

ص: 210

ملاحظه می شود که تمام تلاش اشعث بر این بود که هرچه زودتر قائله صفین پایان پذیرد تا امام نتواند به پیروزی نهایی دست پیدا کند. نکته جالب اینکه اشعث از افرادی است که نزد معاویه رفت و تا پیشنهاد وی مبنی بر حکمیت را شنید به معاویه گفت که حق همین است (ابن خلدون، تاریخ، ج 1، ص 624- 623). حتی او حاضر نشد دستور امام برای انتخاب اشتر به عنوان نماینده لشکر حضرت را بپذیرد و با اصرار فراوان، ابوموسی را ترجیح داد.

موردی دیگر از تلاش های اشعث برای تضعیف سپاه امام در برابر لشکر شام، هنگامی بود که حضرت بعد از غلبه بر خوارج، قصد عزیمت به سوی معاویه و نبرد با بنی امیه را داشت. در اینجا اشعث شروع به کارشکنی کرد و مانند بلندگویی برای مخالفان جنگ، سعی داشت تا یاران امام را از اطراف ایشان پراکنده کند. ابن خلدون در تاریخ خود آورده است که «سپاهیان علی اظهار خستگی نمودند و گفتند جراحات تیر و نیزه دارند. ازاین رو خواستند به کوفه بازگردند تا برای نبرد با شامیان نیرومندتر باشند. کسی که از جانب آن ها سخن می گفت اشعث بن قیس بود. علی نپذیرفت و به راه خود ادامه داد تا به نخیله رسید» (همان، ج 1، ص 631). در یک گزارش تاریخی دیگر آمده است: «گروهی از یاران آن حضرت که اشعث بن قیس هم میان ایشان بود برخاستند و گفتند ای امیر مؤمنان تیرهای ما تمام شده است و شمشیرهای ما کند شده است و سرنیزه های ما کند و خراب شده است ما را به شهر خودمان برگردان که با بهترین ساز و برگ و ابزار جنگ آماده شویم.» (دینوری، اخبار الطوال، ص 211). در همه این موارد، نام اشعث به عنوان مخالف نبرد با سپاه شام، می درخشد. در مورد دیگری که در کتاب امامت و سیاست آمده، نقل شده که بعد از دستور امام برای حرکت به وی معاویه بعد از جنگ نهروان، اشعث برخاست و گفت «آیا آن طور که عثمان عمل می کرد تو نیز چنان می کنی؟ علی گفت: وای بر تو، آن طور که عثمان عمل می کرد؟ به خدا پناه می برم از شر آنچه می گویی. به خدا سوگند آن طور که عثمان عمل می کرد بر آن حجتی نداشت. چطور ممکن است من همچون او عمل کنم درحالی که از

ص: 211

طرف پروردگارم صاحب دلیل روشنی هستم و حق با من است. مردم عراق، به خدا سوگند، مردم شام بر شما مسلط خواهند شد (دینوری، الإمامةوالسیاسة، ج 1، ص 172).

این گزارش به خوبی نشان می دهد اشعث تا چه حدی برای عدم درگیری امام با سپاه معاویه می کوشید. نکته مهم این است که وی، حتی سیره امام را نیز قبول نداشته و از ایشان می خواهد مانند عثمان عمل کند. در جای دیگری نیز گفتیم که وی ابوموسی را به استناد اینکه عمر و ابوبکر او را تأیید کرده اند به عنوان حکم معرفی کرد. از همین موارد مشخص می شود، وی نه تنها از شیعیان نبود و علیرغم اینکه به ظاهر خود را پیرو امام نشان می داد، تمام تلاشش بر این بود تا سیره خلفا را در نبرد احیا کند؛ اما جالب اینکه وی از امام می خواهد مانند عثمان عمل کند. سؤالی که مطرح می شود این است که مگر عثمان چه سیره ای را پیش می گرفت که حضرت علی نیز باید همان را اجرا می کرد؟ آیا منظور اشعث این بود که امام نیز باید مانند عثمان، افرادی را بدون ضابطه و تنها بر اساس رابطه، به امارت بگمارد و به آن ها مقام و منصب بدهد؟ یا اینکه باید مانند عثمان بدون ضابطه از بیت المال، مبالغ هنگفتی را بدهد تا افراد را از این طریق راضی نگه دارد؟ آیا اشعث می خواست به این صورت و بدون هیچ چارچوبی، از امام پول بگیرد و انتظار داشت که امام نیز مانند عثمان به او چنین مبالغی را بپردازد؟ اگر اشعث، علمدار مخالفت و تضعیف روحیه سپاه امام با شام نمی شد، چه بسا با هزیمت سپاه معاویه، اسلام برای همیشه از شر چنین جرثومه ای خلاص می گشت.

نهایتاً باید گفت اشعث پس از تمام کارشکنی ها به منظور جلوگیری از غلبه امام بر لشکر معاویه، ابن ملجم را برای ترور امام علی، در خانه خود پناه داد. او ضمن تحریک او برای قتل امام، خواست تا هرچه سریع تر برای از میان برداشتن حضرت اقدام کند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 138؛ بن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2،ص 749).

وجود چنین افرادی در سپاه امام که نقش کلیدی نیز داشتند، باعث می شد حضرت

ص: 212

نتواند سیاست های نظامی خود را به درستی اجرا کند. تا زمانی که معاویه باقی بود، ارتباط منافقین سپاه امام همچون اشعث با آن ها باعث می شد کانون شامی به عنوان مأمنی برای این افراد تلقی شود و هر بار که امام می خواست ضربه نهایی را به معاویه بزند، برای جلوگیری از این امر، به کارشکنی و تضعیف سپاه می پرداختند. درنتیجه از بین بردن سپاه شام برای حذف پناهگاه منافقین، برای امام ضرورت داشت. درباره نقش اشعث در حکومت امام علی، نکات دیگری نیز وجود دارد که مجال دیگری برای نگارش می طلبد.

و.استعانت از کفار برای غلبه بر بلاد مسلمین

در بیانی دیگر، امام علی یکی از علل مبارزه و اولویت قتال با اهل شام را یاری خواستن از کفار علیه مسلمین و درنتیجه سقوط بلاد مهم آن ها یعنی حجاز و عراق می داند. ایشان فرمود: «اگر آن ها بر شما غلبه یابند، از روم بر ضد ما، یاری می گیرند و در این صورت نه حجاز و نه عراقی باقی می ماند.» (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 543-539).

درنتیجه مبارزه با حزبی که در صورت پیروزی از کفار برای غلبه بر مسلمانان کمک می گیرند، از نظر امام علی اولویت دارد. نکته اخیر تأکید می کند که سپاه شام اصولاً به کفر نزدیک تر بودند تا به اسلام؛ زیرا چگونه مسلمان می تواند برای سقوط بلاد مسلمین با کفار تبانی و توطئه کند؟ به علاوه، این موضوع نشان می دهد معاویه در صورت فراهم بودن شرایط، برای اجرای سیاست «دفنا دفنا» و از بین بردن نام پیامبر مصمم است و همان طور که به مغیره گفته بود تا این کار را نکند از پای نمی نشیند. قرآن کریم در آیه 109 سوره بقره نیز به این نکته اشاره کرده است که اهل کتاب آرزو دارند تا شما را از دینتان بازگردانند. درنتیجه یاری گرفتن معاویه از کفار روم، چیزی جز میل باطنی وی برای بازگرداندن مردم از اسلام به کمک اهل کتاب نبود. همین موضوع نیز تأکید دیگری بر کفر معاویه است که آرزو داشت به یاری اهل کتاب بر مسلمین غلبه یابد و شهرهای اسلامی را فتح کند. سیاست امام بر این استوار بود تا هرچه سریع تر، مرکز همکاری با کفار را که قصد براندازی

ص: 213

و نابودی سرزمین های مسلمانان را دارند، در هم بشکند. ازاین رو بود که فرمود قتال با اهل شام برای ما مهم تر است.

همچنین امام در روایت فوق، به سقوط قطعی حجاز و عراق در صورت غلبه بنی امیه اشاره می کند؛ دو سرزمینی که مهم ترین شهرهای آن زمان بودند که بیشترین اصحاب رسول خدا در آنجا زندگی می کردند؛ اما متأسفانه، سستی یاران حضرت سبب شد، معاویه بتواند با راه اندازی آشوب ها در این دو شهر مهم اسلامی، نظام حاکمیتی امیرالمؤمنین را با چالش مواجه کند و از این طریق، ابتکار عمل از دست امام برای نبرد با سپاه شام گرفته شود. حضرت علی علیه السلام، پس از دیدن رخوت در اصحاب خود و سرزنش آنان، به کوفه بازگشت و هر از گاهی آن ها را به اهمیت جهاد با معاویه آگاه می کرد، اما مع الأسف، تمرد از دستورهای حضرت، موجب شد تا معاویه به آسانی بتواند به تجدیدقوا بپردازد.

نتیجه

امام علی علیه السلام بعد از رسیدن به حکومت، با اموری مواجه شد که حتی در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز سابقه نداشت. این بار امام با گروهی از دشمنان روبه رو شد که با لباس مسلمانان ظاهر گشتند و متفاوت از کفار عصر نبوی بودند. امام در برخورد با سه گروه از دشمنان خود یعنی ناکثین، قاسطین و مارقین شیوه یکسانی را در پیش نگرفت. ازنظر حضرت، از بین بردن سپاه بنی امیه که معاویه در رأس آن بود، اولویت اصلی و راهبردی برای امام محسوب می شد. امام در نبرد با این گروه، رفتاری را داشت که با محاربان سپاه کفر باید در پیش گرفت. حضرت دستور می داد تا حتی فراریان آن ها را تعقیب و مجروحان را تیر خلاص بزنند. ولی حضرت در هنگام نبرد با اهل جمل و اهل بصره، امر به عدم تعقیب یا عدم قتل فراریان و مجروحان نمود. برخلاف اینکه امام از جبهه صفین به عنوان کفار یاد می کند اما درباره اهل جمل و نهروان، تعبیر «برادران ما» را به کار می برد. از دلایل مهمی که حضرت برای اولویت قتال با اهل شام داشت، می توان به تلاش

ص: 214

معاویه برای گسترش سلطنت طلبی، پشتیبانی از فتنه گران و تحریک مخالفان به برپایی جنجال و آشوب، سعی گسترده بنی امیه برای نابودی اصل دین و یاری گرفتن از کافران در جهت تخریب اسلام اشاره کرد. به علاوه، حضرت در تمام طول خلافت خود، اصحاب خود را مکرر به نبرد با اهل شام فرامی خواند و حتی دستور داد بعد از ایشان نیز با اهل شام قتال کنند؛ اما وجود عناصر منافق و دنیاطلب و سستی یاران حضرت، باعث می شد این نبرد به تعویق بیفتد و معاویه بتواند برای تجهیز نیرو از فرصت استفاده کند.

ص: 215

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر مشهور، چاپ اول، 1379 ش.

1. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385.

2. ابن اثیر، عز الدین أبو الحسن علی بن ابی الکرم، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه ابو القاسم حالت و عباس خلیلی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1371 ش.

3. ابن اعثم الکوفی، أبو محمد أحمد، الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411/1991.

4. ابن اعثم الکوفی، أبو محمد أحمد، ترجمه الفتوح، ترجمه مستوفی هروی، تحقیق: غلامرضا طباطبائی مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372 ش.

5. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الاسلام و ذکر الحلال و الحرام و القضایا و الاحکام عن اهل بیت رسول الله|، قم، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1383 ق.

6. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، ترجمه تاریخ ابن خلدون، عبد المحمد آیتی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ اول، 1363 ش.

7. ابن خلدون، عبد الرحمن بن محمد، دیوان المبتدأ و الخبر فی تاریخ العرب و البربر و من عاصرهم من ذوی الشأن الأکبر، تحقیق خلیل شحادة، بیروت، دار الفکر، ط الثانیة، 1408/1988.

8. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، الإمامة و السیاسة المعروف بتاریخ الخلفاء، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1410/1990.

9. ابن قتیبة الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم، امامت و سیاست (تاریخ خلفاء)، ترجمه سید ناصر طباطبایی، تهران، ققنوس، 1380 ش.

10. ابن کثیر الدمشقی، أبو الفداء اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407/ 1986.

11. ابو الفرج الأصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق سید احمد صقر، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

ص: 216

12. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج،5 تحقیق احسان عباس، بیروت، جمعیة المستشرقین الألمانیة، 1979/1400.

13. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج 2، تحقیق: محمد باقر المحمودی، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، ط الأولی، 1974/1394.

14. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353 ش.

15. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد، ترجمه الغارات و شرح حال اعلام آن، عزیز الله عطاردی، انتشارات عطارد، 1373 ش.

16. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق عبد المنعم عامر مراجعه جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368 ش.

17. دینوری، ابو حنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1371 ش.

18. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967.

19. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، ترجمه تاریخ طبری، ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1375 ش.

20. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار الجامعه لدرراخبار ائمة الاطهار، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1384 ق.

21. محمد بن سعد بن منیع، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1410/1990.

22. محمد بن سعد کاتب واقدی، ترجمه طبقات، محمود مهدوی دامغانی، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374 ش.

23. مرادی، خدارحم، بدعت های بنی امیه در دین، تهران، نشر مشعر، 1394 ش.

24. مرتضی عاملی، سید جعفر، الإسلام ومبدأ المقابلة بالمثل، نجف، المرکز الإسلامی للدراسات، الطبعة الثانیة، 1430 ق.

25. مرتضی عاملی، سید جعفر، امام علی و خوارج، ترجمه محمد سپهری، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1385.

ص: 217

26. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی، ترجمه مروج الذهب، ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ پنجم، 1374 ش.

27. مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چ دوم، 1409.

28. مفید، محمد بن نعمان، الجمل و النُّصره لسید العتره فی حرب البصره، محقق علی میر شریفی، قم، مرکز النشر التابع لمکتب الاعلام الاسلامی، 1371 ش.

29. نصر بن مزاحم المنقری، وقعة صفین، تحقیق عبد السلام محمد هارون، قاهره، المؤسسة العربیة الحدیثة، الطبعة الثانیة، 1382.

30. نوری، حسین بن محمد تقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، بیروت، موسسه آل البیت لاحیاء التراث، 1408 ق.

31. واقدی، محمد بن عمر، المغازی، تحقیق مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، ط الثالثة، 1409/1989.

32. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب ابن واضح یعقوبی، ترجمه تاریخ یعقوبی، محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 1371 ش.

33. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب بن جعفر بن وهب واضح الکاتب العباسی، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 218

ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین

اشاره

مینا احمدیان(1)، حسین محدث زاده(2)

ص: 219


1- . کارشناسی ارشد ادبیات دانشگاه تهران؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com
2- . کارشناسی ارشد مهندسی صنایع دانشگاه انگلستان؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com

ص: 220

چکیده

مقاله حاضر به تشکیل گروه های ناکثین، قاسطین و مارقین در عصر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) می پردازد و این که چه شرایطی باعث شد تا در میان امت اسلامی این گروه ها پدید آیند. نگارندگان در مقاله حاضر به بررسی این گروه ها در متن نهج البلاغه و متون روایی اهل سنت و نقش آنها در تضعیف قوای حکومتی علی(علیه السلام) پرداخته اند؛ هم چنین در این مقاله هدف، معرفی علی(علیه السلام) به عنوان نخستین خلیفه جهان اسلام است که مجبور به جنگ با مسلمانان منحرف در عقیده می شود و احکام مبارزه با اهل بغی را به تاریخ می آموزد. سؤال این است که این فرقه ها چرا به وجود آمدند و چرا بعد از پیامبر در روزگار سه خلیفه ماقبل علی(علیه السلام) نبودند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، ناکثین، قاسطین، مارقین.

مقدمه

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از واقعه قتل عثمان با حضور فراوان مردمی روبه رو شد که خواستار بیعت با او برای خلافت بودند و حضرت را با این که روی گردان از پذیرش بود، به اجبار به قبول بیعت واداشتند. حضرت درباره روز بیعت می فرماید: «فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ کَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَیَّ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّی لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَایَ مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَةِ الْغَنَمِ؛ در روز بیعت فراوانی مردم چون یال های پرپشت کفتار بود. از هرطرف مرا احاطه کردند، تا آن که نزدیک بود حسن و حسین(علیه السلام) لگدمال گردند و ردای من از دو طرف پاره شد. مردم چون گله های انبوه گوسفند مرا در میان گرفتند (شریف

ص: 221

رضی، نهج البلاغه، خطبه شقشقیه).

حال سؤال این جاست مردمی که مشتاقانه بعد از قتل عثمان به علی(علیه السلام) رو آوردند، چگونه شد که بسیاری از اینان از علی(علیه السلام) جدا شدند و عَلَم مخالفت برداشتند و در پیشبرد اهداف الهی او سدّ ساختند، به طوری که علی(علیه السلام) در عبور از این سدّها یارانی چون عمار یاسر و مالک اشتر را از دست داد. ابن ابی الحدید معتزلی که خود به شرح نهج البلاغه پرداخته و نکات بسیار دقیقی را اشاره کرده است، به نقل از ابی مخنف به موضوع بیعت همگانی مردم با علی(علیه السلام) می پردازد و می نویسد: «هجوم همگانی مردم برای بیعت با علی(علیه السلام) به قدری شدید بود که نزدیک بود عده ای زیر دست و پا له شوند یا از بین بروند. ازاین رو حضرت وقتی هجوم افراد را دید، پیشنهاد داد مردم به مسجد بروند و در فضای وسیعی در برابر همگان با او بیعت کنند، تا هم همه مردم شاهد جریان باشند و هم این که کسی صدمه نبیند» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8).

مقاله حاضر بر آن است تا ماهیت هرکدام از این سه گروه را به طور جداگانه بررسی نماید و برای چنین هدفی هیچ مأخذی بهتر از نهج البلاغه نمی توانست راهگشا باشد. اگرچه پیش از این مؤلفان دیگری به طور پراکنده به این موضوعات پرداخته اند، اما در مقاله حاضر قصد نگارندگان معرفی اهل بغی براساس متن نهج البلاغه و متون روایی اهل سنت بود تا شیعه. برای این که این اتهام برداشته شود که شیعه جانب دارانه به موضوع نگریسته، متون روایی اهل سنت اساس کار قرار گرفت.

پیشینه

در زمینه جنگ های امام علی(علیه السلام) کتاب ها و مقالات و آثار متعددی به نگارش درآمده است که به بخشی از آن اشاره می شود:

1. آشنایی با جنگ های پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام)، آیت اللهی، سیدمهدی، تهران: جهان آرا، 1394ش.

ص: 222

2. وقعة صفین، ابن مزاحم منقری، به کوشش: عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1382ق.

استراتژی نظامی امام علی(علیه السلام)، محمد بستان، ترجمه: حسن علی اکبری، تهران: سازمان تحقیقات خودکفائی نیروی مقاومت بسیج، 1378ش.

4. امام علی(علیه السلام) در برابر قاسطین، ناکثین و مارقین، درس هایی از مکتب اسلام، تیر 1362، سال 23 - شماره 4 (4 صفحه – از ص 38 تا 41).

5. قاسطین، مارقین، ناکثین، قنوات، عبدالرحیم، مجله: کتاب ماه دین، آبان 1379 - شماره 37 (4 صفحه – از ص 44 تا 47).

6. جنگ نهروان ره آورد شوم سیاست قرآن بر نیزه، سبحانی تبریزی، جعفر، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، آبان 1366، سال 27 - شماره 6 (8 صفحه – از ص 19 تا 26).

7. نقدی بر آمار تلفات جنگ های امام علی(علیه السلام) (جمل، صفین، نهروان)، صادقی، مصطفی، مجله: تاریخ اسلام، پاییز 1380، شماره 7 ISC (34 صفحه، از ص 49-82).

ناکثین یا پیمان شکنان

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از پذیرش زمامداری که شرح آن در مقدمه گذشت، در دوران کوتاه خلافت بر امت اسلامی، با تشکل هایی از جامعه مسلمین روبه رو شد که هرکدام با موضع گیری خاص و با تغییر شِعار در مقابل او ایستادند و تمام نیروی حضرت و یارانش صرف مبارزه با این گروه ها شد. نخستین گروه مخالف از بیعت کنندگان، ناکثین (پیمان شکنان) بودند، به سرکردگی عایشه، طلحه و زبیر. طلحه و زبیر که از پیشگامان بیعت با علی(علیه السلام) بودند (بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص560؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8)، وقتی مواضع امام را در رابطه با خلافت و حکومت دیدند، عهد و پیمان شکستند؛ ازاین رو، به فرموده خودِ علی(علیه السلام) ناکثین نام گرفتند. امام(علیه السلام) درباره عملکرد

ص: 223

این گروه می فرماید: «فَلَمّا نَهَضتُ بِالأَمرِ نَکَثَت طائِفَةٌ ومَرَقَت اُخری وقَسَطَ آخَرونَ ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه شقشقیه).

این گروه با عهدشکنی، نخستین جنگ را در دوره خلافت علی(علیه السلام) برپا کردند؛ جنگی که در آن دو گروه مقابل به ظاهر مسلمان بودند. ناکثین به بهانه خون خواهی عثمان و به فتنه انگیزی عایشه، به دور او جمع شدند و چون عایشه به هنگام جنگ برهودجی بر روی شتری به رنگ خاکستری سوار شده بود، این جنگ در تاریخ به جمل شهرت یافت (شیخ مفید، الجمل، ص181). از مشخصات این شتر پوشیده شدنش با جوشن و سپر بود و ازاین رو آن را عسکر می نامیدند (همان). در اطراف شترِ عایشه، طایفه ازد قرار گرفته بودند و کعب بن سور ازدیِ قاضی مهار این شتر را در دست داشت و به اطرافیانش می گفت: ای ازدی ها این مادر شماست که بر شتر سوار است، این هم نماز شماست و هم روزه شما و آن ها را ترغیب به پیروی می کرد (ابن اعثم، ج2، ص479-480؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص255؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص343-344). اهالی جمل «یاران شتر» با شوریدن بر امام زمان و خلیفه برحق رسول الله(صلی الله علیه و آله) برای همیشه خود را در تاریخ بدنام کردند. اینان مصداق این آیه از قرآن بودند که به زیان خود قدم برداشتند: (فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَی نَفْسِهِ) (فتح/10). امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رابطه با بدعهدی این گروه می فرماید: «فَأَقْبَلْتُمْ إِلَیَّ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِیلِ عَلَی أَوْلَادِهَا، تَقُولُونَ الْبَیْعَةَ الْبَیْعَةَ، قَبَضْتُ کَفِّی فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُکُمْ] نَازَعَتْکُمْ یَدِی فَجَاذَبْتُمُوهَا»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 137).

سپس در حق طلحه و زبیر که بدعهدی کردند و مردم را بر او شوراندند و در حق امام خود ستم رواداشتند، به درگاه خداوند شکایت می کند: «اللَّهُمَّ إِنَّهُمَا قَطَعَانِی وَ ظَلَمَانِی وَ

ص: 224


1- 1. برای گرفتن بیعت به من هجوم آوردید، همانند ماده شتری که به سوی کره خود می شتابد و پی درپی می گفتید: بیعت. بیعت. دستم را می بستم، آن را باز می کردید. آن را واپس می بردم، به سوی خود می کشیدید.

نَکَثَا بَیْعَتِی وَ أَلَّبَا النَّاسَ عَلَیَّ، فَاحْلُلْ مَا عَقَدَا وَ لَا تُحْکِمْ لَهُمَا مَا أَبْرَمَا وَ أَرِهِمَا الْمَسَاءَةَ فِیمَا أَمَّلَا وَ عَمِلَا؛ وَ لَقَدِ اسْتَثَبْتُهُمَا قَبْلَ الْقِتَالِ وَ اسْتَأْنَیْتُ بِهِمَا أَمَامَ الْوِقَاعِ، فَغَمَطَا النِّعْمَةَ وَ رَدَّا الْعَافِیَةَ.»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه137).

حال این سؤال مطرح است که طلحه و زبیر که خود پیشگام بیعت با علی(علیه السلام) بودند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص8)، چرا بیعت شکستند؟ نگاهی به گذشته این دو فرد، پاسخ این بدعهدی است. طلحه و زبیر به جهت روابطی که با عثمان داشتند، به ثروت فراوانی رسیده بودند. طلحه در شورای شش نفره عمر به عثمان رأی داده بود (ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص30) و از قِبَل عثمان به طلای فراوانی دست یافته بود، به طوری که وقتی عثمان تلاش او را در به قتل رساندنش دید، او را نفرین کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص35). زبیر نیز بنابه نقل تاریخ جایگاه ویژه ای نزد عثمان داشت و او را در میان صحابه موجود برترین می دانست (نک: بخاری، صحیح بخاری، ج5، ص21، ح3717). اما حبّ خلافت چنان هر دو را گرفته بود که در قتل عثمان شرکت کردند؛ زیرا فکر می کردند با حذف عثمان، خلافت به یکی از آن دو خواهد رسید. طلحه به اعتبار عموزاده بودن با ابوبکر، رؤیای خلافت در سر داشت و زبیر به جهت اعتباری که در میان قریشیان داشت، هوای خلافت در سر می پروراند؛ ازاین رو، این دو در روزهای پایان خلافت عثمان، با بذل و بخشش اموال سعی بر جلب قلوب قریشیان داشتند؛ اما وقتی عثمان را به قتل رساندند و با ازدحام مردم برای بیعت با علی روبه رو شدند؛ با علی(علیه السلام) بیعت کردند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص9). طلحه و زبیر با بیعت با علی(علیه السلام) چشم طمع به کوفه و بصره دوخته بودند و این دو شهر موقعیت خاصی در

ص: 225


1- 2. بارخدایا این دو پیوند خود با من بریدند و در حق من ستم کردند و بیعت مرا گسستند. و مردم را بر من شوراندند. خدایا هر گره ای را که بسته اند، بگشاو هرآن چه تابیده اند، سست نما و آرزوهایشان را که برای آن تلاش می کنند، برباد ده. پیش از آن که جنگ را شروع کنند، از آنان خواستم بر عهد و پیمان خود که شکسته اند، بازگردند و درنگ نمایند. اما آن ها نعمتی را که بدیشان ارزانی داشته بودم، خوار شمردند و دست رد بر سینه عافیت زدند.

بین ممالک اسلامی داشت و در آن روز مرکز حکومت همه قلمرو شرقی خلافت از ارمنستان و ایران تا دربند قفقاز و حدود آسیای مرکزی و مرزهای هندوستان را شامل می شد. از آن جاکه معاویه بر قلمرو غربی خلافت تکیه زده بود و عملا شامات از زیر نفوذ مدینه خارج شده بود، حضرت امیر صلاح نمی دید در چنان اوضاع آشفته ای، قلمرو شرقی را به این دو فرد بسپارد (نک: پاینده، علی ابرمرد تاریخ، ص67). علی(علیه السلام) به خوبی این دو فرد را می شناخت و از نیات آن دو باخبر بود؛ ازاین رو، وقتی برخی از مشاورانش به او پیشنهاد دادند برای راضی نگهداشتن طلحه و زبیر آنها را به حکومت این دو شهر منصوب کند، سر باز زد و فرمود: به خدا سوگند در آن صورت، فساد هم چون کرمی در همه جا رخنه می کند و از همه جانب عرصه گیتی بر من تنگ می شود (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص16).

در چنین شرایطی معاویه نیز دست از تلاش برای براندازی خلافت امیر(علیه السلام) برنمی دارد؛ او مدام به سران فتنه جمل نامه نگاری می کند و طلحه و زبیر را برای تصدی خلافت تحریک و دلگرم می کند. معاویه در این نامه ها خود و شامیان را حامی اهالی جمل معرفی می کرد و به آن ها تأکید می کرد که آشکارا مطالبه خون عثمان را بکنید و مردم را به این کار فراخوانید تا خداوند شما را پیروز گرداند (نک: شیخ مفید، الجمل، 144؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص310). طلحه و زبیر با این گونه فریب ها نقض عهد کردند و در کشاکش جنگ و پایان خط، متوجه نیرنگ معاویه شدند؛ وقتی که آن ها را از آمدن به شام و تحت حمایت بودن منع کرده بود. سخنان عایشه خطاب به مردم مکه برای خروج علیه علی(علیه السلام) با وعده کمک شامیان، در راستای همین حمایت های انجام نشده معاویه بود (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص450). در واقع معاویه با سخنانش آن ها را فریفت و به میانه میدان کشاند، اما حمایتی نکرد، شاید او می خواست بدین گونه رقبای خود را از میان بردارد؛ ضمن این که اوضاع را به ضرر علی(علیه السلام) به آشوب کشانده بود. ابن ابی الحدید (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص215-216) می نویسد:

ص: 226

«وقتی خبر قتل عثمان به عایشه رسید، عایشه یقین داشت طلحه به خلافت خواهد رسید، ازاین رو در غیاب طلحه با بیانات مختلفی نسبت به او اظهار احساسات می نمود و می گفت: خدا عثمان را از رحمتش دور کند که گناهش موجب کشتن او شد؛ اما وقتی خبر بیعت مردم با علی(علیه السلام) را از زبان عبیدبن امّ کلاب شنید، گفت: کاش آسمان بر زمین می آمد و چنین خبری را نمی شنیدم. به خدا قسم که عثمان را به ظلم کشتند و خون او را بی گناه ریختند. به خدا قسم یک روز از عمر عثمان از تمام عمر علی بهتر بود و واعثماناه سر داد و خونخواه عثمان شد (نک: بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص218-217). عبید در جواب عایشه می گوید: مگر تو نمی گفتی امروز در روی زمین هیچ کس نزد خدا از علی بن ابی طالب گرامی تر نیست؟ اکنون چرا او را دشمن می داری؟ مگر تو نبودی که مردم را به کشتن عثمان تحریک می کردی که این پیر کفتار را بکشید؟ عایشه گفت: عثمان توبه کرد و از گناهان پاک شد، اما شما او را کشتید، به خدا قسم تقاص خون او را خواهم گرفت و در این کار آرام نخواهم نشست و از میانه راه به سمت مکه بازگشت (ابن اعثم، الفتوح، ص398؛ طبری، تاریخ طبری، ج4، ص458-459؛ شیخ مفید، الجمل، ص162؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص215؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ص51).

عایشه در مکه عَلَم خون خواهی را برداشت و نخستین کسی که با او بیعت کرد، عبدالله بن عامر حضرمی، عامل عثمان در بصره و حلیف بنی امیه، بود که امیرالمؤمنین(علیه السلام) او را از حکومت برکنار کرده بود (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص449-450).

وقتی خبر خون خواهی عایشه به گوش طلحه و زبیر رسید و وقتی مطلع شدند که کارگزاران عثمان از قبیل: عبدالله بن عامر حاکم بصره، مروان بن حکم، یعلی بن منیه و عبدالله بن ابی ربیعه حاکمان یمن و صنعا، مغیرةبن شعبه، ولیدبن عقبه و سعیدبن عاص اموال بیت المال را برداشته اند و به مکه گریخته اند (همو، ج4، ص450-452؛ شیخ مفید، الجمل، ص88-89)، نزد علی(علیه السلام) آمدند و از ایشان به بهانه عمره اجازه خواستند.

ص: 227

علی(علیه السلام) فرمود: شما قصد عمره ندارید، بلکه آهنگ فتنه دارید و بصره را می خواهید؛ ولی آن دو انکار کردند و سوگندهای سنگین خوردند که جز برای عمره به مکه نمی روند، اما هنگامی که امام را ترک کردند، حضرت خطاب به ابن عباس گفت: به خدا سوگند، این دو هدفی جز فتنه انگیزی ندارند و گویی می بینمشان که به مکه می روند تا درباره جنگ با من اقدام کنند و به زودی این دو مرد در کار من اخلال می کنند و تباهی به بار می آورند و خون پیروان مرا می ریزند (همان). ابن عباس می گوید: گفتم پس چرا آن ها را در بند نمی کنی، وقتی نیتشان را می دانی؟ حضرت فرمود: من آغازگر ستم نیستم و کسی را به جرمی که هنوز مرتکب نشده، دستگیر نمی کنم. من به آن دو اجازه دادم و می دانم چه خواهند کرد. سوگند به خدا که هردو کشته می شوند و گمانشان باطل است و به آرزوی خود نخواهند رسید (همان) و آن دو خون خواهی کسی را می کنند که خود خونش را ریخته اند: «وَ إِنَّهُمْ لَیَطْلُبُونَ حَقّاً هُمْ تَرَکُوهُ وَ دَماً هُمْ سَفَکُوهُ» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص33).

جنگ جمل نخستین جنگ مسلمانان با مسلمانان در تاریخ اسلام است. این جنگ به تنهایی بیانگر این مطلب است که رسالت رسول الله(صلی الله علیه و آله) پس از بیست و پنج سال غصب خلافت، از مسیر اصلی منحرف شد و ولی خدا باید آن را به مسیر اصلی هدایت کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در همین زمینه به علی(علیه السلام) فرموده بود: «تُقَاتِل یَا عَلِی عَلَی تَأوِیلِ القُرآنِ کَمَا قَاتَلتُ عَلَی تَنزِیلِهِ؛ ای علی تو برای تأویل قرآن می جنگی، همان گونه که من برای تنزیلش جنگیدم (شیخ مفید، الجمل، ص35). حال باید دید در جامعه اسلامی چه پیش آمده که باید علی(علیه السلام) برای تأویل بجنگد؟ خانه نشینی ولایت در این بیست و پنج سال بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) موجب شده که اختلاف و چنددستگی در بین امت اسلامی حاصل شود و ثروت های بیکرانی که از قِبل لشکرکشی ها به ایران و روم به دست آمده، جامعه اسلامی را مردمانی طماع و مال پرست ساخته است و امیرالمؤمنین(علیه السلام) به چنین جامعه به هم ریخته ای باید سامان بدهد. ازاین رو حضرت پس از بیعت با مردم، در خطبه ای گزارشی از اقدامات

ص: 228

خود به عنوان رهبر جامعه مسلمین می دهد و می فرماید: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 15). عدالتی که حضرت در جامعه عثمانی می خواهد برقرار کند، هزینه سنگینی دارد که آن هم حاصل نمی شود، مگر به شمشیر کشیدن بر روی گروه هایی که از قِبَلِ عثمان پروار شده اند و حالا در مقابل علی ایستاده اند. قرآن به مسلمانان در رابطه با اهل بغی چنین حکم می کند: (وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ المُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الأُخْرَی فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّی تَفِیءَ إِلَی أَمْرِ اللهِ)(2)

(حجرات/9). حال دوران خلافت علی دوران مبارزه با اهل بغی است. شافعی در رابطه با جنگ مولا با اهالی جمل می گوید: «لَولا عَلِیّ لَمَا عُرِفَ شَیءٌ مِن أَحکَامِ أَهلِ البَغی»(3)

(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص331).

حضرت وقتی به مردم درباره اجرای عدالت علویش بیانیه می دهد، هشدار می دهد که در اجرای عدالت، هیچ تسامحی در کار نیست و چشمانش را بر روی هیچ جرمی نخواهد بست: «أَلَا وَ إِن بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نبیکم(صلی الله علیه و آله) وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقْصِرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا»(4)

(شریف رضی،

ص: 229


1- 4. به خدا سوگند اگر چیزی را که عثمان بخشیده، نزد کسی یابم، آن را به صاحبش برمی گردانم؛ هرچند آن را کابین زنان کرده باشند، یا بهای کنیزکان. که در دادگری گشایش است و آن که از دادگری به تنگ آید، از ستمی که بر او می رود، بیشتر آزار بیند.
2- 5. اگر دو گروه از مؤمنان با یکدیگر به جنگ برخاستند، میانشان آشتی افکنید. و اگر یک گروه بر دیگری تعدی کرد، با آن که تعدی کرده، بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد.
3- 6. اگر عملکرد علی نبود، از احکام مبارزه با شورشیان و متجاوزان چیزی دانسته نمی شد.
4- 7. آگاه باشید که بار دیگر همانند روزگاری که خداوند پیامبرتان را مبعوث کرد، در معرض آزمایش قرار گرفته اید. سوگند به کسی که محمد(صلی الله علیه و آله) را به حق فرستاد، در غربال آزمایش به هم درآمیخته می شوید تا صالح و فاسد از هم جدا گردد. یا همانند دانه هایی که در دیگ می ریزند تا به جوش آید، زیر و زبر شوید؛ پس پست ترین شما بالاترین شما شود و بالاترینتان پست ترین. آنان که سابقه ای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بودند، بر سرکار می آیند و آن ها که به ناحق پیشی گرفتند، عقب زده خواهند شد.

نهج البلاغه، خطبه 16).

رفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تقسیم بیت المال به صورت یکسان بین مهاجرین و انصار، سرخ و سیاه موجبات نارضایتی را فراهم کرد، ازاین رو فرصت طلبان بهانه برای مخالفت خود پیدا کردند و پیمان شکنی کرده و دیگران را نیز به مخالفت فراخواندند و علم خون خواهی عثمان را برای ایجاد تفرقه در امت مسلمان برافراشتند (نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص37-39).

امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره مردم بصره که بصره را پایگاه جمل ساخته اند، و نیز طلحه و زبیر، به افشاگری می پردازد و رفتارهای ناکثین و خودمحوریشان را چنین برمی شمارد: «کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا یَرْجُو اَلْأَمْرَ لَهُ وَ یَعْطِفُهُ عَلَیْهِ دُونَ صَاحِبِهِ لاَ یَمُتَّانِ إِلَی اَللَّهِ بِحَبْلٍ وَ لاَ یَمُدَّانِ إِلَیْهِ بِسَبَبٍ . کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا حَامِلُ ضَبٍّ لِصَاحِبِهِ وَ عَمَّا قَلِیلٍ یُکْشَفُ قِنَاعُهُ بِهِ! وَ اَللَّهِ لَئِنْ أَصَابُوا اَلَّذِی یُرِیدُونَ لَیَنْتَزِعَنَّ هَذَا نَفْسَ هَذَا وَ لَیَأْتِیَنَّ هَذَا عَلَی هَذَا»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 148).

سپس امام ندای «هَل مِن نَاصِرٍ یَنصُرُنِی» سرمی دهد و برای مقابله با سرکشی و طغیان این جماعت پیمان شکسته از مؤمنان مدد می جوید: «قَدْ قَامَتِ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِیَةُ فَأَیْنَ اَلْمُحْتَسِبُونَ ! فَقَدْ سُنَّتْ لَهُمُ اَلسُّنَنُ وَ قُدِّمَ لَهُمُ اَلْخَبَرُ وَ لِکُلِّ ضَلَّةٍ عِلَّةٌ وَ لِکُلِّ نَاکِثٍ شُبْهَةٌ وَ

ص: 230


1- 8. هریک از آن دو فرمانروایی را برای خود آرزو می کند نه برای دوستش و آن را به سوی خود می کشد. این دو میان خود و خدا راهی نگشوده اند و پیوندی برقرار نکرده اند. هریک کینه دیگری را در دل می پروراند و به زودی نقاب از چهره هایشان باز خواهند گشود. به خدا سوگند اگر به آن چه می خواهند دست یابند، هریک جان آن دیگری را بگیرد و تباه و نابودش سازد.

اَللَّهِ لاَ أَکُونُ کَمُسْتَمِعِ اَللَّدْمِ یَسْمَعُ اَلنَّاعِیَ وَ یَحْضُرُ اَلْبَاکِیَ ثُمَّ لاَ یَعْتَبِرُ!»(1) (همان).

پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره این گروه ستمگر به علی(علیه السلام) فرموده بود: «یَا عَلِیُّ سَتُقَاتِلُکَ الفِئَةُ البَاغِیَةُ وَ أَنتَ عَلَی الحَقِّ، فَمَن لَم یَنصُرُکَ یَومَئِذٍ فَلَیسَ مِنِّی»(2) (متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص613).

امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای مقابله با ناکثین که در حملات خون بار، بر بصره حاکم شده بودند، به بسیج نظامی کوفه نیاز داشت، ازاین رو نامه های متعدد به ابوموسی اشعری حاکم کوفه نگاشت تا مردم را برای همراهی و همکاری بسیج کند؛ اما ابوموسی کارشکنی می کرد و توجهی به خواسته امام نداشت و مردم را از پیوستن به امیر بازمی داشت؛ ازاین رو حضرت او را از امارت کوفه عزل کرد. حضرت برای فراخواندن مردم کوفه، امام حسن(علیه السلام) و عمار یاسر را راهی کوفه کرد. این دو بر مسجد کوفه وارد شدند و نامه امام را خواندند (نک: شیخ مفید، الجمل، ص131). طبری می نویسد که امام حسن و عمار به مردم کوفه گفتند: ای مردم امیرالمؤمنین(علیه السلام) می گوید: «قَد خَرجتُ مَخرَجی هَذا ظالماً أو مَظلوماً و أَنّی أَذکرُ اللهَ رجلاً رَعَی حَقَّ اللهِ إلاّ نَفَرٌ فإنْ کنتُ مظلوماً أعَانَنی و إنْ کنتُ ظالماً أخذ» (طبری، تاریخ طبری، ج3، ص512-513؛ نک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14، ص10-11).

عمار یاسر از جمله صحابه ای است که درباره کارزار امیرالمؤمنین(علیه السلام) با ناکثین شهادت می دهد و می گوید: شهادت می دهم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به مبارزه با ناکثین امر فرمود و نام برخی از آنان را برای علی برشمرد (سیدعلی خان، الدرجات الرفیعة

ص: 231


1- 9. اکنون پیمان شکنان طغیان کرده اند. کجایند آنانی که تنها برای پاداش خداوندی می جنگیدند؟ به راستی که راه های رستگاری پیش پایشان گشوده است؛ چنان که پیش از این به آن خبر داده شده اند. برای هر گمراهی سببی می آورند و برای هر پیمان شکنی شبهه ای می تراشند. به خدا سوگند من آن کسی نیستم که بانگ بر سر و سینه زدن عزاداران و آواز فرشته مرگ را بشنود و عبرت نگیرد.
2- 10. یا علی به زودی گروه ستمگری با تو می جنگد، درحالی که تو بر حق هستی؛ پس هرکه در آن روز تو را یاری نکند، از من نیست.

فی طبقات الشیعة، ص266).

امام(علیه السلام) در فراز دیگری در بخشی از خطبه 172 درباره زشتی عمل ناکثین و حلال بودن خون آن ها این گونه می فرماید: «فَخَرَجُوا یَجُرُّونَ حُرْمَهَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله)کَمَا تُجَرُّ الْأَمَهُ عِنْدَ شِرَائِهَا مُتَوَجِّهِینَ بِهَا إِلَی الْبَصْرَهِ فَحَبَسَا نِسَاءَهُمَا فِی بُیُوتِهِمَا وَ أَبْرَزَا حَبِیسَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) لَهُمَا وَ لِغَیْرِهِمَا فِی جَیْشٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ إِلَّا وَ قَدْ أَعْطَانِی الطَّاعَهَ وَ سَمَحَ لِی بِالْبَیْعَهِ طَائِعاً غَیْرَ مُکْرَهٍ فَقَدِمُوا عَلَی عَامِلِی بِهَا وَ خُزَّانِ بَیْتِ مَالِ الْمُسْلِمِینَ وَ غَیْرِهِمْ مِنْ أَهْلِهَا فَقَتَلُوا طَائِفَهً صَبْراً وَ طَائِفَهً غَدْراً فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ یُصِیبُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِینَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِی قَتْلُ ذَلِکَ الْجَیْشِ کُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ یُنْکِرُوا وَ لَمْ یَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِیَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِینَ مِثْلَ الْعِدَّهِ الَّتِی دَخَلُوا بِهَا عَلَیْهِمْ».(1)

هم چنین در نامه ای خطاب به عثمان بن حنیف می نویسد: «فَإِنَّ البُغاةَ عاهَدُوا اللّهَ ثُمَّ نَکَثوا وتَوَجَّهوا إلی مِصرِکَ، وساقَهُمُ الشَّیطانُ لِطَلَبِ ما لا یَرضَی اللّهُ بِهِ، وَاللّهُ أشَدُّ بَأسا وأَشَدُّ تَنکیلاً. فَإِذا قَدِموا عَلَیکَ فَادعُهُم إلَی الطّاعَةِ وَالرُّجوعِ إلَی الوَفاءِ بِالعَهدِ وَالمیثاقِ الَّذی فَارَقونا عَلَیهِ، فَإِن أجابوا فَأَحسِن جِوارَهُم ما داموا عِندَکَ، وإن أبَوا إلَا التَّمَسُّکَ بِحَبلِ النَّکثِ وَالخِلافِ فَناجِزهُمُ القِتالَ حَتّی یَحکُمَ اللّهُ بَینَکَ وبیَنَهُم وهُوَ خَیرُ الحاکِمین»(2)

ص: 232


1- 11. آن ها بر من خروج کردند و همسر رسول الله(صلی الله علیه و آله) را به همراه خود می کشیدند، چونان کنیزی که به بازار برده فروشان می برند، او را به بصره بردند، درحالی که آن دو همسران خود را پشت پرده نگاه داشتند. اما پرده نشین حرم پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در برابر دیدگان خود و دیگران قرار دادند. لشگری را گرد آوردند که همه آن ها به اطاعت من گردن نهاده، و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند. پس از ورود به بصره به فرماندار من و نگهبانان بیت المال مسلمین و به مردم حمله کردند و گروهی از آنان را در حبس یا اسارت کشتند و گروهی دیگر را به غدر و نیرنگ از پای درآوردند. به خدا سوگند حتی اگر یک تن از مسلمانان را به عمد و بی هیچ جرمی کشته بودند، کشتار همه آن ها برای من حلال بود؛ زیرا همه آن ها در کشتن آن فرد حضور داشتند و کشتن او را انکار نکردند. و از مظلوم با دست و زبان یاری نکردند، چه رسد به این که ناکثین به تعداد لشکریان خود از مردم بی دفاع بصره قتل عام کرده اند.
2- 12. همانا سرکشان، با خدا پیمان بستند، سپس آن را گسستند و آهنگ شهر تو (بصره) دارند و شیطان ایشان را در جست وجوی چیزی که خداوند بر آن راضی نیست، کشانده است و خداوند نیرومندتر و سخت عقوبت تر است. چون نزد تو رسیدند، نخست ایشان را به اطاعت و بازگشت به وفاداری نسبت به عهد و میثاقی که بستند و با آن از ما جدا شدند، فراخوان؛ اگر پذیرفتند تا هنگامی که نزد تو باشند، با ایشان خوش رفتاری کن و اگر چیزی را جز دست یازیدن به ریسمان پیمان گسلی و ستیزه گری نپذیرفتند، با آنان جنگ کن تا خداوند میان تو و ایشان حکم کند و او بهترین حکم کنندگان است. 13. اینان (ناکثین) بر کارگزاران و خزانه داران بیت المال مسلمانان که تحت فرمان من بودند، و بر مردم شهری که تمامی آن ها بر اطاعت من، و وفاداری در بیعت با من وحدت داشتند، هجوم آوردند؛ آنان را از هم پراکندند و به زیان من، در میانشان اختلاف افکندند و بر شیعیان من تاختند. گروهی را با نیرنگ کشتند و گروهی دست بر شمشیر فشرده، با دشمن جنگیدند تا صادقانه خدا را ملاقات کنند.

(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص212-213).

حضرت پس از پیروزی در بصره، در افشای خیانت ناکثین می فرماید: «فَقَدِمُوا عَلَی عُمَّالِی وَ خُزَّانِ بَیْتِ [مَالِ] الْمُسْلِمِینَ الَّذِی فِی یَدَیَّ وَ عَلَی أَهْلِ مِصْرٍ، کُلُّهُمْ فِی طَاعَتِی وَ عَلَی بَیْعَتِی، فَشَتَّتُوا کَلِمَتَهُمْ وَ أَفْسَدُوا عَلَیَّ جَمَاعَتَهُمْ وَ وَثَبُوا عَلَی شِیعَتِی، فَقَتَلُوا طَائفَةً منْهُمْ غَدْراً وَ [طَائفَةً] طَائفَةٌ عَضُّوا عَلَی أَسْیَافِهِمْ، فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّی لَقُوا اللَّهَ صَادِقِینَ.»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 218).

شرایطی که ناکثین بر بصره و کوفه و دیگر شهرها در ابتدای خلافت حضرت حاکم کردند، و وقتی که صرف جمل شد، فرصت کافی به معاویه اصلی ترین دشمن ولایت داد تا برای رویارویی با امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیروهای خود را بسیج کند. حضرت در روزهایی که آماده برای مقابله با امویان بود، درگیر جمل شد و جمل مقدمه ای شد بر صفین و نهروان و نهایتا شهادت علی(علیه السلام).

پیداشدن فرقه های ناکثین و قاسطین و مارقین در بدنه امپراطوری اسلام و آثاری که برجا گذاشتند، به قدری اهمیت داشت که امیرالمؤمنین(علیه السلام) همواره می فرمود: پیامبر با من عهد کرده و امر کرده که با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین جنگ کنم (اسکافی، المعیار

ص: 233


1-

والموازنة، ص36-37؛ نیز بنگرید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص201).

قاسطین، به تعبیر قرآن هیزم های جهنم

حزب دیگر قاسطین یا ستم گران که به سرکردگی معاویه بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) شوریدند. قرآن (جن/15) درباره ستمگران تعبیر به هیزم جهنم می کند: (وَأَمَّا القَاسِطُونَ فَکَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا). این گروه شامل طُلَقا و برخی از فراریان از جنگ جمل، ناراضیان و عاملان عثمان بودند که برکنار شده بودند و با پول های هنگفتی که از بیت المال دزدیده بودند، از بیم عقاب علی(علیه السلام) به معاویه پیوستند. قاسطین بر تعصب قومی پافشاری داشتند و امام کسانی از آن ها را در جنگ ها و نبردها در صف کفر و شرک کشته بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) این گروه را اهل بغی می خواند: «ألاَ وَ قَد أَمَرَنِیَ اللّهُ بِقِتَالِ أَهلِ البَغیِ وَ النَکّثِ وَ الفَسَادِ فِی الأَرضِ» (نک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192). و در فراز دیگری آن ها را قاسط یا فاسق می نامد: «فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ (فسق) آخَرُونَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3؛ سید مرتضی، الرسائل، ج2، ص112؛ طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص288؛ سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ص421؛ حویزی، ج4، ص143).

اهل بغی به سرکردگی معاویه، سرسخت ترین دشمنان علی(علیه السلام) بودند که برای پیشبرد اهداف خود توطئه های بسیاری کردند که مهم ترینش به راه انداختن جنگ صفین بود؛ جنگی که صدمات جبران ناپذیری در تاریخ اسلام رقم زد. جنگ صفین موجب کشته شدن حدود هفتاد هزار نفر از سپاه علی(علیه السلام) شد (در این باره نک: مسعودی، مروج الذهب، ص256) و از دلِ آن خوارج پیدا شد، که جنگ نهروان و شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام) و به حکومت رسیدن معاویه را بر بلاد اسلامی موجب شد. معاویة بن ابی سفیان کسی است که در فتح مکه از روی اجبار و اکراه اسلام آورده است و از میان تمامی خواصّ مهاجرین و انصار، عمر برخلاف اعتراضات مسلمانان او را به ولایت شام، دورافتاده ترین نقطه خلافت

ص: 234

اسلامی، منصوب می کند. او حدود بیست سال بر شامات حکمرانی کرده تا خلافت به علی(علیه السلام) رسیده است و تصویر مردم شام از اسلام آن چیزی است که معاویه ارائه داده است. معاویه شخصیتی است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) همواره از اثرگذاری او در امت مسلمان بیمناک بود و او را نفرین می کرد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص219؛ احمدبن حنبل، المسند، ج7، ص182؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص202) و می فرمود: «إِذَا رَأَیْتُمْ مُعَاوِیَةَ عَلَی مِنْبَرِی (هَذِهِ الأعوَاد) فَاقْتُلُوهُ؛ هرگاه معاویه را بر منبر من (این چوب ها) دیدید، او را بکُشید (نک: طبری، تاریخ طبری، ج8، ص186؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج59، ص155؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص176؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء،ج3، ص149، ج6، ص105؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج2، ص369، ج5، ص96، ج8، ص65). حال مردم با علی(علیه السلام) بیعت کرده اند و علی(علیه السلام) در نخستین اقدام حکومتی، معاویه را از حکومت شامات عزل کرده است. امام(علیه السلام) می دانست که عزل معاویه پیامدهای سنگینی دارد، اما بنابر مسئولیت دینی و سیاسی خود نمی توانست از این مسئله چشم پوشی کند. ازاین رو مورد انتقاد برخی از افراد به ظاهر مصلحت اندیش قرار گرفت؛ به طوری که ابن عباس (از دوستداران علی) و مغیرةبن شعبه (از دوستداران معاویه) به دیدار او رفتند و به حضرت پیشنهاد دادند که در عزل معاویه دست نگهدارد و تا تحکیم موقعیتش صبر کند و معاویه را بر شامات ابقا کند، تا کل ممالک اسلامی با حضرت بیعت کنند و دشمنی معاویه را برنیانگیزد (نک: طبری، تاریخ طبری، ج2، ص703؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص355؛ ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص446). امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاضر نشد از سر مصلحت حکومت ستمگران را برمسلمانان حتی برای مدتی کوتاه امضا کند و در جواب منتقدین بر روی منبر آشکارا فرمود: «ما وَجَدْتُ اِلاّ قِتالَ الْقَوْمِ اَو الْکُفْرَ بِما جأَ به مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله)»(1)

(بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص236؛ نیز بنگرید: اسکافی، المعیار

ص: 235


1- 14. من چاره ای جز جنگ با گروه ستمکاران (معاویه و اتباعش) ندارم، در غیر این صورت باید بدانچه محمد(صلی الله علیه و آله) آورده، کافر شوم.

والموازنة، ص54).

عزل معاویه از حکومت، موجب دشمنی آشکار این فرد با علی(علیه السلام) شد و او با تحریک گروهی طمّاع به بهانه خون خواهی عثمان، جنگ جمل را به راه انداخت و با تحریک مردم شام جنگ صفین. در اثنای جنگ صفین با فریب عده ای نادان و مقدس مآب و تحمیل حکمیت به علی(علیه السلام) نهروان را آفرید و بدین ترتیب در سال های کوتاه خلافت، سه جنگ داخلی بر امام تحمیل شد که ناکثین، قاسطین و مارقین آفریده بودند و سرکرده آن ها ابلیسی به نام معاویه بود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در پاسخ بداندیشانی که معاویه را فردی داهی معرفی می کنند، می فرماید: «وَاللهِ ما معاویة بأدهَی مِنِّی، وَلکِنَّهُ یَغدرُ وَ یَفجرُ. وَ لَولا کرَاهیّة الغَدر لَکُنتُ مِن أدهَی النّاس، وَ لکِن کُلُّ غُدرة فُجرةٍ، وَ کلُّ فُجرةٌ کفَرَة. «وَ لِکلّ غَادِر لِواءٌ یُعرَفُ بِهِ یَومَ القِیامَة.» وَاللهِ مَا أُستَغفلُ بِالمکِیدةِ، وَلا اُستَغمَزُ بِالشَّدیدةِ.»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 200).

معاویه به عنوان سرکرده قاسطین گروهی را گردآوری کرده بود که همگی از دشمنان قسم خورده علی بودند و در جنگ صفین او را یاری رساندند؛ افرادی چون: عمروبن عاص، روسپی زاده ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله) را آزار می رساند و حضرت او را لعن کرده بود. مشاور و فرمانده معاویه در جنگ شام بود و توطئه حکمیت، از فتنه های اوست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص282)، عبدالرحمان بن خالدبن ولید که هم چون پدرش با

علی(علیه السلام) دشمنی داشت. در روزگار عثمان والی حمص بود و در زمان معاویه نیز بر این سمت منصوب شد و نهایتا به وسیله معاویه در سال 46ق کشته شد (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص321؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص118)، مروان بن حکم، کاتب عثمان و

ص: 236


1- 15. به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، بلکه او حیله گر و جنایت کار است. اگر نیرنگ ناپسند نبود، من زیرک ترین افراد بودم؛ ولی هر نیرنگی گناه و هر گناهی نوعی کفر و انکار است. سوگند به خدا من با فریب کاری غافل گیر نمی شوم و با سخت گیری ناتوان نخواهم شد.

والی مدینه در زمان معاویه که امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بر منبر سب می کرد (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص259) و شخصیت سفاکی چون بسربن ارطاة که یکی از فرماندهان معاویه در صفین بود. بسر هر کسی را که رابطه ای با علی یا علاقه ای به حضرت داشت، به طرز وحشیانه ای می کشت و در جریان حملاتی که به شهرهای مدینه، مکه و یمن کرد، شیعیان علی را به قتل رساند. حضرت در حق او نفرین کرد و بسر در پایان عمر دیوانه شد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص18، ج6، ص316؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، ج1، ص243؛ ابن هلال ثقفی، الغارات، ج2، ص640).

امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبل از شروع جنگ صفین طی نامه هایی از معاویه می خواهد که از شام به مدینه آید و از مقام خود کنار رود و سهل بن حنیف را والی شام کرد که البته سهل در نزدیکی های تبوک توسط گروهی از سپاه شام از ورود به شام منع شد و نزد امام بازگشت (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص3). حضرت سپس در نامه ای که همراه سبره جهنی به معاویه فرستاد، او را به نزد خود فراخواند (نک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 75)، اما معاویه پاسخ امام را نداد و پس از سه ماه شخصی به نام قبیصه را همراه طومار سفیدی فرستاد (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص4). قصد معاویه در واقع از این وقت کشی ها، تجهیز سپاه شام بود؛ چراکه می دانست تا زمانی که حجت بر علی(علیه السلام) تمام نشود، به او حمله نخواهد کرد. تا شروع جنگ نامه های بسیاری میان امام و معاویه ردّ و بدل شده است که سید رضی شانزده نامه را در نهج البلاغه آورده است (نک: نهج البلاغه، نامه های 6، 7، 9، 10، 17، 28، 30، 32، 37، 48، 49، 64، 55، 65، 73، 75). مضمون این نامه ها بیشتر امر به معروف و یادآوری این نکته است که معاویه صلاحیت حکومت بر مردم را ندارد، هم به لحاظ نسب شناسی و هم به لحاظ شخصیتی؛ اما معاویه نه تنها به خواسته امام پاسخ نمی دهد، بلکه مردم شام را علیه خلیفه می شوراند و امام(علیه السلام) را قاتل عثمان معرفی می کند. از دیگر قاصدان امام جریربن عبدالله بجلی، والی همدان در عصر عثمان بود که

ص: 237

وقتی دید امام قصد دارد کار معاویه و شام را یکسره کند، پیشنهاد داد حضرت او را به نزد معاویه فرستد تا معاویه را به راه آورد؛ اما پس از ورود جریر به شام، معاویه او را سه ماه معطل کرد و در این زمان مشغول تدارک لشکرکشی بود (نک: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص70؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص372؛ نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص27-29؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص86). سه ماه معطلی جریر به ضرر امام تمام شد و معاویه در مدت اقامت او در شام که حدود 120 روز طول کشید، خود را کاملاً آماده جنگ با علی(علیه السلام) کرد. جریر پس از بازگشت به نزد امام، مورد عتاب برخی از اصحاب، حضرت از جمله مالک اشتر قرار گرفت و او را متهم به خیانت کردند؛ ازاین رو با مالک درگیر شد و به همراه هم قبیله ای های خود که کندی بودند، از امام کناره گرفت. کناره گیری جریر اثر تخریب کننده ای در سپاه حضرت داشت، به ویژه این که بعد از جدایی از امام به معاویه پیوست. حضرت دستور داد تا خانه جریر و هم پیمان او ثویربن عامر را آتش بزنند تا برای دیگران عبرتی باشد و از جنگ فرار نکنند (نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص60؛ طبری، تاریخ طبری، ج3، ص71؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج7، ص265). معاویه در همان ایامی که جریر را در شام معطل نگاه داشته بود، عمروبن عاص را که سیاسی کهنه کاری بود، به یاری فراخواند و در قبال آن قول داد که پس از شکست علی(علیه السلام) حکومت مصر را به او بدهد (نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص40؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص87-88؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص63-67).

اقدامات معاویه در آغاز جنگ صفین قابل تأمّل است؛ او برای این که خیال خود را از جانب امپراطوری روم راحت کند، هدایایی به نزد او فرستاد و با او از در سازش درآمد و قول داد که صدهزار دینار به امپراطوری روم بپردازد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص44؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص70). هم چنین با مشورت عمروبن عاص، مالک کندی را برای سرکوب محمدبن ابی حذیفه در مصر فرستاد که بر علیه معاویه شورش

ص: 238

کرده بود، و مالک او را کشت و بدین ترتیب شورش مصر خوابید (نک: همان).

معاویه در اقدام دیگری نامه به شخصیت های بانفوذی چون: عبدالله بن عمر و سعدبن ابی وقاص بود و دعوت به همکاری که هردو دعوت او را ردّ کردند (نک در این باره: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص63و72-77؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص113؛ ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص89-90؛ اسکافی، المعیار والموازنة، ص24؛ ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص545). از دیگر اقدامات معاویه بر ضدّ امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تبلیغات گسترده اش در خون خواهی عثمان بود و این که علی قاتل عثمان است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آستانه حرکت به سوی شام، برای آخرین بار نامه هایی به معاویه و عمروبن عاص نوشت و آنان را به راه حق دعوت کرد. آن گاه در خطبه ای که برای سپاهیانش خواند، معاویه و سپاهش را «فئه باغیه» گروه ستمگر و طغیانگر نامید و فرمان جهاد داد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص113). وقتی سپاه امام به منطقه صفین رسید، معاویه راه آب را بسته بود و تشنگی بر یاران حضرت فشار می آورد. تا این که حضرت با خطبه ای آن ها را به حمله فرمان داد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 51). پس از بازشدن آب، حضرت چند نفر را به نزد معاویه برای صلح فرستاد، اما معاویه حاضر به صلح نشد (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص188). پس در نخستین روزهای ماه صفر جنگ آغاز شد و سه روز تمام به شدت جنگیدند تا این که از یاران حضرت، عمار یاسر در نود و سه سالگی به شهادت رسید و فرموده پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره او تحقق یافت(1) (در این باره نک: نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص363؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص389؛ ابن اعثم، الفتوح، ج3، ص178). امیرالمؤمنین(علیه السلام) که با کمک یاران بزرگی چون مالک اشتر توانسته بود تا مرکز

ص: 239


1- 16. قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «تقتلک الفئة الباغیة» (ابی داوود طیالسی، ص223، ح1598؛ ابن الجعد، ص182، ح1175؛ احمد، ج6، ص300، ح26605؛ مسلم نیشابوری، ج4، ص2236، ح2916؛ نسایی، ج7، ص358، ح8217).

فرماندهی شام پیش برود، در لحظات پایانی جنگ که پیروزی نزدیک بود با مکر و حیله عمروبن عاص از ادامه جنگ بازماند. چراکه عمروبن عاص به معاویه گفت سپاه تو توانایی مقابله ندارد و بهتر است که قرآن را میان خود آنان حکم قرار دهی؛ بدین ترتیب سپاهیان شام قرآن ها را بر سر نیزه ها کردند و ندا دادند که ای مردم عراق! میان ما و شما قرآن حاکم باشد. نقشه معاویه در سپاه امام کارگر افتاد و علیرغم افرادی چون مالک اشتر، عدی بن حاتم و عمروبن حمق که خواستار ادامه جنگ بودند؛ اشعث بن قیس یمنی به امام گفت: دعوت این قوم را به کتاب خدا بپذیر، چراکه مردم از جنگ خسته شده اند. حضرت با خواندن خطبه ای معاویه و نیرنگ او را برای سپاهش برملا کرد؛ با این حال حدود بیست هزار شمشیرزن پیشانی پینه بسته که گروهی از قاریان نیز همراهشان بودند، نزد امام آمده و به او جسارت کردند و لقب امیرالمؤمنین(علیه السلام) را حذف کردند و او را به اسم صدا کرده و گفتند: «یاعلی! یا این قوم را اجابت کن یا این که تو را به آنان تحویل می دهیم و یا چون عثمان می کشیم.»(1)

(نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص488-490؛ مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص391؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص216-217؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص316-317).

پافشاری اشعث بن قیس به پذیرش حکمیت و پیوستن قاریان یمن به او، شرایط را بر امیرالمؤمنین(علیه السلام) دشوار کرد و این درست در شرایطی بود که مالک بن اشتر در حال نبرد تا نزدیکی خیمه معاویه رسیده بود؛ اما شورشیان سپاه حضرت، خواستار متوقف کردن جنگ شدند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به اجبار یزیدبن هانی را نزد مالک فرستاد و مالک را فراخواند. مالک پیغام داد تا پیروزی راهی نیست و امام تعجیل نکند؛ حضرت دوباره یزید را فرستاد و پیام شورشیان را به مالک رساند که اگر برنگردی آن ها تهدید به عزل کرده اند (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص491؛ ابن اعثم، الفتوح، ج3، ص184؛ ابوحنیفه، الاخبارالطوال،

ص: 240


1- 17. یا علی! اجب القوم الی کتاب الله إذا دعیت الیه والا قتلناک کما قتلنا ابن عفان.

ص190؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص365).

خیانت افرادی چون اشعث بن قیس که یمنی های سپاه حضرت از او حرف شنوی داشتند و طولانی شدن جنگ و خستگی ناشی از آن، شرایطی پیش آورد که سپاه حضرت در دام معاویه گرفتار شود و یمنی ها برای حکمیت ابوموسی اشعری را که یمنی بود، برگزیدند و این در شرایطی بود که حضرت خواستار حکمیت مالک اشتر یا ابن عباس بود، ولی دشمنان حضرت، او را وادار به پذیرش حکمیت ابوموسی کردند.

ابوموسی قاری خوش صدا و بسیار ساده لوحی بود که در جنگ صفین فرار کرده و در موضعی از شام اقامت کرده بود. به همین جهت وقتی او را برای حکمیت فراخواندند؛ حضرت فرمود: ابوموسی مورد رضایت من نیست، او از من جدا شده و مردم را بر ضد من شورانده و سپس فرار کرده است (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص499). اما شورشیان با تحریک قاریان یمنی، از امام خواستند با حکمیت ابوموسی موافقت کند؛ بدین ترتیب امیرالمؤمنین(علیه السلام) برخلاف میل خود حکمیت ابوموسی را پذیرفت (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص508؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص206).

امضای حکمیت از طرف امام، آغاز چنددستگی در سپاه علی(علیه السلام) شد و عده ای حکمیت را کفر و گناه کبیره قلمداد کرده و سر به شورش برداشتند و چون حضرت در مقابل آن ها ایستاد، فریاد برآوردند که قبول این پیشنهاد کفر است و از دل این شورشیان خوارج زاده شد که نهروان را رقم زدند.

معاویه با طرح حکمیت شیطانی اش، نه تنها جان خود را خرید و عاقبت جنگ را به نفع خود رقم زد، بلکه تفرقه ای در سپاه علی ایجاد کرد که دفع این تفرقه به شهادت مولا ختم شد.

جنگ صفین در دهم ماه صفر سال 37ق به نفع معاویه پایان یافت. پایانی که تداوم قاسطین را در پی داشت.

ص: 241

مارقین یا خوارج

و اما حزب سوم حزب مارقین یا خارج شدگان از دین بودند که موضع خود را پنهان می کردند و نمی توانستند ابراز کنند که ما بر منش عثمانیم. اینان یا به معاویه پیوستند، چراکه معاویه علم خون خواهی عثمان را برداشته بود و یا به حزب قاعدین (کنارنشستگان) پیوستند. مارقین یا خوارج به استناد روایات گروهی بودند که قرآن می خواندند، اما در فهم دین آن چنان به خطا می رفتند که تیر از کمان پرتاب شود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) درباره این گروه می فرماید: «یمرقون من الدّین کما یمرقُ السَّهم من الرمیه؛ مارقین همچون تیر پرتاب شده که از هدف بیرون می رود، از دین بیرون می روند».

این گروه از دلِ جنگ صفین، در پی نیرنگِ سپاه شام ظاهر شدند. معاویه آن زمان که احساس کرد بازنده جنگ است، به مشاوره عمروبن عاص دستور داد تا سپاهیان قرآن ها را بر سر نیزه ها کنند و این نیرنگ کارگر افتاد و ولوله ای در سپاه علی(علیه السلام) ایجاد کرد و اکثریت فریب خوردند؛ در نتیجه امیرالمؤمنین(علیه السلام) با شمار ا ندکی تنها ماند. فریب خوردگان افرادی ساده لوح بودند که نمی توانستند موضع امام را تشخیص دهند؛ ازاین رو در درستی جنگ با معاویه دچار تردید شدند و به مخالفت با علی(علیه السلام) پرداختند. به فرموده مولا: «خَذَلُوا الْحَقَّ، وَلَمْ یَنْصُرُوا الْبَاطِلَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 18). اینان حق را با عدم حمایتشان (با کناره گیری از جنگ) خوار کردند و باطل را نیز یاری نکردند. در نتیجه علی(علیه السلام) تحت فشار این گروه، حکمیت را پذیرفت. این گروه که با سستی عقیده و ایمانشان، حضرت را وادار به پذیرش حکمیت کرده بودند، سپس به حضرت ایراد گرفتند که چرا حکمیت را پذیرفته و به جنگ با معاویه ادامه نداده است؟ حضرت با شنیدن شایعاتی که این جماعت پس از حکمیت به راه انداختند، آن ها را نفرین کرد: « أَصَابَکُمْ حَاصِبٌ وَ لاَ بَقِیَ مِنْکُمْ آثِرٌ!»(1) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 58). سپس فرمود: «أَبَعْدَ

ص: 242


1- 18. باد بلاخیز بر شما بوزد، آنسان که اثری از شما باقی نگذارد!

إِیمَانِی بِاللهِ وَ جِهَادِی مَعَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله)، أَشْهَدُ عَلَی نَفْسِی بِالْکُفْرِ! لَقَدْ (ضَلَلْتُ إِذاً وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدینَ)».(1) حضرت در ادامه به خوارج انذار می دهد که «فَأُوبُوا شَرَّ مَآبٍ وَ اِرْجِعُوا عَلَی أَثَرِ اَلْأَعْقَابِ أَمَا إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی ذُلاًّ شَامِلاً وَ سَیْفاً قَاطِعاً وَ أَثَرَةً یَتَّخِذُهَا اَلظَّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّةً»(2) (همان).

حربه ای که معاویه در صفین به کار برد، تمام توان و نیرویِ سپاه علی(علیه السلام) را گرفت؛ سپاهی که برای جنگ با معاویه آماده شده بود، مجبور شد ابتدا به فتنه مارقین پایان دهد. مارقین در سقوط عقایدشان، جوّی فراهم کرده بودند که در آن جوّ، هر مسلمانی که طرفدار علی(علیه السلام) بود، به وضع فجیعی کشته می شد. ازاین رو یاران حضرت از مولا خواستند تا ابتدا به فتنه خوارج رسیدگی کند، سپس به جنگ با معاویه؛ چون از دست این گروه امان ندارند. مارقین به جهت اشتباهاتی که در درک شرایط اجتماعی مرتکب شدند، در مقابل امام ایستادند و امام به جهت شتاب زدگی و فهم کمشان از مسائل و بی هدفی شان آنان را مارق نامید؛ یعنی از هدف خارج شدگان.

حضرت پیش از جنگ نهروان، در ماه صفر سال 38ق مارقین را از عواقب کارشان بیم می دهد: «فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَی بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَی غَیْرِ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَا سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُمْ. قَدْ طَوَّحَتْ بِکُمُ الدَّارُ وَ احْتَبَلَکُمُ الْمِقْدَارُ. وَ قَدْ کُنْتُ نَهَیْتُکُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیْتُمْ عَلَیَّ إِبَاءَ [الْمُخَالِفِینَ] الْمُنَابِذِینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیِی إِلَی هَوَاکُمْ. وَ أَنْتُمْ مَعَاشِرُ أَخِفَّاءُ الْهَامِ سُفَهَاءُ الْأَحْلَامِ وَ لَمْ آتِ لَا أَبَا لَکُمْ بُجْراً وَ لَا أَرَدْتُ لَکُمْ

ص: 243


1- 19. آیا پس از آن که به خدا ایمان آورده ام و در رکاب رسول الله(صلی الله علیه و آله) جهاد کرده ام، به کفر خود اقرار کنم؟! اگر چنین کنم گمراه شده ام و هرگز از هدایت یافتگان نبوده ام.
2- 20. از این راه باطل و پلید که در آن گام نهاده اید، بازگردید و روی واپس کنید. بعد از من به خواری خواهید افتاد، آن گونه که سراپای شما غرق در مذّلت گردد. شمشیر برنده بر سرتان فرود آید و بازیچه دست خودکامه گان ستمکار شوید.

ضُرّاً.»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 36).

وقتی حضرت شعار این قوم را شنید که گفتند «لا حکم إلاّ لله»، و از حکومت امیر سربرتافتند، فرمود: «کَلِمَةُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»(2)(شریف

رضی، نهج البلاغه، خطبه 40).

زمانی که حضرت تصمیم به نبرد با خوارج در نهروان گرفتند، به حضرت خبر دادند که آن ها از پل نهروان عبور کرده اند؛ اما حضرت فرمود: آن ها از پل عبور نخواهند کرد، چرا که: «مَصَارِعُهُمْ دُونَ النُّطْفَةِ، وَ اللَّهِ لَا یُفْلِتُ مِنْهُمْ عَشَرَةٌ وَ لَا یَهْلِکُ مِنْکُمْ عَشَرَةٌ.»(3)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 59).

این احزاب حاصل جامعه ای است که بیست و پنج سال از اصل رسالت به دور افتاده و آلوده و فساد شده و حضرت می بایست به چنین جامعه افسارگسیخته ای سامان دهد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در خطبه شقشقیه در فراز 14 این تشکل های فاسد را این گونه معرفی

ص: 244


1- 21. من شما را می ترسانم از روزی که صبح کنید درحالی که جنازه های شما در اطراف رود نهروان و زمین های پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن که برهان روشنی از پروردگار و حجت و دلیل قاطعی داشته باشید. از خانه ها و دیارتان آواره گشته و به دام قضا گرفتار شده باشید. من شما را از این حکمیت نهی کردم، ولی با سرسختی مخالفت کردید، چون کسانی که عهد و پیمان شکسته باشند؛ پس به ناچار به رأی شما رفتار کردم. به راستی، مردمانی سبک مغز و سفیه و نابردبار هستید. ای بی ریشه ها من هیچ گاه موجب بلایی برایتان نبوده ام و نخواسته ام زیانی به شما برسد.
2- 22. لاحکم الا لله سخن حقی است که به آن باطلی خواسته شده! آری حکم جز از آنِ خدا نیست. ولیکن اینان می گویند زمامداری و حکومت جز برای خداوند نیست، حال آن که در هر زمان نیاز است امیری حکومت کند، خواه نیکوکار و خواه بدکار که انسان مؤمن در سایه حکومت او به کار خود پردازد و کافر از زندگی خود بهره برد تا زمان هریک به سرآید و به وسیله حکومت بیت المال مسلمانان جمع آوری شود تا به کمک آن با دشمن مبارزه کنند و راه ها امن گردد و حق ضعیف از نیرومند گرفته شود و در سایه چنین حکومتی نیکوکار بیاساید و از شرّ بدکار در امان باشد.
3- 23. قتلگاهشان این سوی آب است. به خدا سوگند حتی ده تن از آن ها زنده نخواهد ماند و از شما ده تن بیشتر کشته نشود.

می کند: «وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ قَسَطَ آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اَللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (تِلْکَ اَلدّٰارُ اَلْآخِرَةُ نَجْعَلُهٰا لِلَّذِینَ لاٰ یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ فَسٰاداً وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)».(1)

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در رابطه با قتال با این سه گروه در فراز 112-114 خطبه قاصعه می فرماید: «أَلَا وَ قَدْ أَمَرَنِیَ اللَّهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْیِ وَ النَّکْثِ وَ الْفَسَادِ فِی الْأَرْضِ؛ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ، وَ أَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ، وَ أَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ، وَ أَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَةٍ سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَ رَجَّةُ صَدْرِهِ، وَ بَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْیِ؛ وَ لَئِنْ أَذِنَ اللَّهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لَأُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبِلَادِ تَشَذُّراً».(2)

علی(علیه السلام) وقتی در نهروان رودرروی این قوم قرار گرفت، به مردم خبر داد که روایت پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره مارقین منطبق با این قوم است (نک: متقی هندی، کنزالعمال، ج11، ص142). سپس فرمود: «وَاللّهِ إِنِّی لأَرجُوا أَن یَکُونُوا هَؤُلاَءِ القَومِ. فَإِنَّهُم قَد سَفَکُوا الدَّمَ الحَرَامَ وَ أَغَارُوا فِی سَرحِ النَّاس»(3) (صنعانی، المصنف، ج10، ص148-147).

ص: 245


1- 24. اما آن گاه که به پا خاستم و حکومت را به دست گرفتم، جمعی پیمان شکستند و گروهی از اطاعت من سر باز زده از دین خارج شدند و برخی از اطاعت حق سر بر تافتند، گویا نشنیده بودند سخن خدای سبحان را که می فرماید:«سرای آخرت را برای کسانی برگزیدیم که خواهان سرکشی و فساد در زمین نباشند و آینده از آن پرهیزکاران است». البته که کلام حق را خوب شنیده و حفظ کرده بودند اما دنیا آن ها را فریب داد.
2- 25. آگاه باشید خداوند مرا به جنگ با سرکشان تجاوزکار، پیمان شکنان و فسادکنندگان در زمین فرمان داد. با ناکثین پیمان شکن جنگیدم و با قاسطین تجاوزکار جهاد کردم و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون ساختم و رهبر خوارج بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش آورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت. حال تنها اندکی از سرکشان و ستمگران باقی ماندند که اگر خداوند مرا باقی گذارد با حمله دیگری نابودشان خواهم کرد و حکومت حق را در سراسر کشور اسلامی پایدار خواهم کرد،جز مناطق پراکنده و دور دست.
3- 26. به خدا سوگند امیدوارم که آنان همین مردم باشند. آنان خون های محترم را به زمین ریخته اند و مردمان را آماج قتل و غارت قرار داده اند و همه این اعمال را به نام خدا مرتکب شده اند.

خبر دادن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به امّ سلمه پیرامون پیکار علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین

موانع حکومتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیش تر از آن که حضرت به خلافت برسد و زمام امور را در دست گیرد، به واسطه پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او خبر داده شده بود و حضرت وقتی روی کار آمد، می دانست با چه جماعتی رودرروست. پیامبر(صلی الله علیه و آله) علاوه بر این که به علی(علیه السلام) ظهور این سه فرقه را خبر داده بود، به بسیاری از اصحاب خود نیز خبر داده بود؛ ازاین رو در زمان رویدادهای زمان علی(علیه السلام)، شاهدانی بودند که بر حق بودن علی و باطل بودن این فرقه ها را تأیید می کردند. از جمله این افراد بانوی بزرگوار حضرت رسول(صلی الله علیه و آله)، امّ سلمه و بزرگانی چون عبدالله بن مسعود و ابن عباس بودند.

امّ سلمه گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: «اشْهَدِی عَلَی أَنَّ عَلِیّاً یُقَاتِلُ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ»(1) (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب، ص160، ح197).

عبدالله بن مسعود گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به خانه همسرش امّ سلمه وارد شد، زمانی نگذشت که علی(علیه السلام) بر آن ها وارد شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: ای امّ سلمه آیا او را می شناسی؟ امّ سلمه گوید: گفتم آری او علی بن ابی طالب است. پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «اِسْمَعِی وَ اِشْهَدِی هُوَ قَاتِلُ اَلنَّاکِثِینَ وَ اَلْقَاسِطِینَ وَ اَلْمَارِقِینَ مِنْ بَعْدِی.»(2)

(ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص470-471، ح9042؛ حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص331-332، ح257؛ و نیز بنگرید در این رابطه روایات مشابه: فاکهی، اخبار مکه، ج1، ص471-472، ح1039؛ بغوی، شرح السنة، ج10، ص234-235، ح2559؛ خطیب خوارزمی،

ص: 246


1- 27. ای امّ سلمه شاهد باش که علی وصی من است و به راستی که او ولی (دوست یاور، متحد و هم پیمان) من در دنیا و آخرت است و همانا اوست که با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ می کند.
2- 28. بشنو و شاهد باش که اوست پس از من از پای درآورنده ناکثین و مارقین و قاسطین. بشنو و شاهد باش که اوست اداکننده وعده های من.

ص190، ح225؛ عصامی، سمط النجوم العوالی، ج2، ص502، ح128).

ابن عباس گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به امّ سلمه فرمود: «یَا أُمَّ سَلَمَةَ، اسْمَعِی وَ اشْهَدِی، هَذَا عَلِیٌّ سَیِّدُ الْمُسْلِمِینَ وَ أَمِیرِالمُؤمِنِین وَ مَوضِعِ سِرِّی وَ عِلمِی وَ بَابِی الَّذی آوِی إِلَیهِ. وَ هُوَ الوَصیّ عَلَی أَهل بَیتِی وَ عَلَی الأخیَار مِن أُمَّتِی. هُوَ أَخِی فِی الدُّنیَا وَ الآخِرَةِ وَ هُوَ مَعِی فِی السّنَاءِ الأعلَی. إشهَدِی یَا أمّ سَلَمَة إنَّ عَلِیّاً یُقَاتِلُ النَاکِثینَ وَ القَاسِطِینَ وَ المَارِقِینَ»(1) (بیهقی، السنن الکبری، ص44-45؛ نیز بنگرید: حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص149-150، ح113).

اِخبارِ پیامبر(صلی الله علیه و آله) در رابطه با جنگیدن علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرمود: یا علی!

1. انَّ الله قد کتب علیک جهاد المفتونین، کما کتب علیَّ جهاد المشرکین. قوم یشهدون ان لا اله الا الله و انی رسول الله و هم مخالفون للسنّه.علی الاحداث فی الدین و مخالفه الامر.(2)

امیرالمؤمنین در ادامه این روایت به پیامبر(صلی الله علیه و آله) عرض می کند: شما به من وعده شهادت داده اید. از خداوند بخواهید این توفیق در مقابل و پیش روی شما حاصل شود. حضرت می فرمایند:

ص: 247


1- 29. ای امّ سلمه علی سرور مورد احترام و امید مسلمانان و امیرمؤمنان و گنجینه علم و دانش من است و دری است که به او پناه می آورند. او وصی من بر اهل بیتم و بر نیکان امتم است. او برادر من در دنیا و آخرت و او با من در منزلگاه اعلی (بهشت) خواهد بود. ای امّ سلمه شاهد باش و شهادت بده که علی پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین کارزار خواهد کرد.
2- 30. خداوند جهاد مفتونین را بر تو واجب کرده است. همان گونه که بر من جهاد با مشرکان را. مفتونین گروهی هستند که شهادت بر یگانگی خداوند و رسالت من می دهند، اما با سیره و سنت من مخالفند. علی گوید: عرضه داشتم پس بر چه مبنایی با آن ها جهاد کنم، درحالی که آنان همان شهادتی را می دهند که من می دهم. فرمود: براساس نوآوری در دین و مخالفت با فرامین خدا و رسول.

«فمن یقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین؟» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص206).

2. امیرالمؤمنین(علیه السلام) گوید: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به من فرمود: «انّک ستقاتل بعدی النّاکثه و القاسطه و المارقه»

سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله) نام و مشخصات یک یک آن ها را در اختیارم گذاشت (متقی هندی، کنزالعمال، ج16، ص194، ح44216 و نیز بنگرید: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص130).

3. ابوایوب انصاری در دو مقطع زمانی به نقل روایت از پیامبر(صلی الله علیه و آله) می پردازد: یکی در روزگار خلافت عمر و دیگری بعد از جنگ صفین؛ شنیدم پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) می فرمود: «تقاتل الناکثین و القاسطین و المارقین بالطّرقات و النّهروانات و بالشّعفات»(1)

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص150، ح4674و4675؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص188؛ خطیب خوارزمی، المناقب، ص190، ح226؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص473و472).

4. امام رضا(علیه السلام) از پدرش امام کاظم(علیه السلام) از پدرش امام باقر(علیه السلام) از پدرش امام سجاد(علیه السلام) از پدرش امام حسین(علیه السلام) روایت کرده که: رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی انت فارسُ العرب و قاتل النّاکثین و المارقین و القاسطین» (عاصمی، سمط النجوم الاوالی، ح510؛ قرشی، شمس الاخبار، ج1، ص103).

عهد و پیمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) با علی(علیه السلام) در کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین

پیامبر(صلی الله علیه و آله) با علی پیمان بست که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگد. علی بن ربیعه گوید: از علی(علیه السلام) شنیدم که می گفت: «عهد الیّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان اقاتل النّاکثین و القاسطین و المارقین» (ابن مقری، المعجم، ص212، ح674).

ص: 248


1- 31. تو با ناکثین و قاسطین و مارقین در رهگذرها و نهروانات و سر کوه و قله ها کارزار خواهی کرد.

امر رسول الله(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) به کارزار با ناکثین، قاسطین و مارقین

1. علقمه گوید: از علی(علیه السلام) شنیدم که می گفت: «اُمرتُ بقتال النّاکثین والقاسطین و المارقین» (بزّار، المسند، ج2، ص215، ح604؛ و نیز طبرانی، المعجم الاوسط، ج8، ص213، ح8433).

2. عبدالله بن مسعود می گفت: «اُمِرَ علیٌّ بقتال النّاکثین و القاسطین والمارقین» (همان، ج9، ص165، ح9434؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص238، ح12044).

3. ابوایوب انصاری در زمان خلافت عمر می گفت: «أمرَ رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی بن ابی طالب بقتال الناکثین والقاسطین والمارقین» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص150، ح4674).

امر پیامبر(صلی الله علیه و آله) به برخی از صحابه در رابطه با قتال با این سه گروه

1. عبدالله بن مسعود گوید: أمرَ رسول الله (صلی الله علیه و آله) بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین» (طبرانی، المعجم الکبیر، ج10، ص91، ح10053؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص235، ح10442).

2. عمار گوید: «اشهدُ انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) امَرنا بِقتالِ النّاکثین والقاسطین و امَرَنا بقتالِ المارقین مِن اهلِ النهروان بالطّرقات» (اسکافی، المعیار والموازنة، ص119).

عمار به عمروبن عاص گفت: «امَرَنی رسول الله(صلی الله علیه و آله) ان اقاتل النّاکثین و قد فعلت. و امَرَنی ان اقاتل القاسطین. فانتم هم. و امّا المارقون فما ادری ادرکهم ام لا» (ابن مزاحم، وقعة صفین، ص338؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص21).

ابوسعید عقیصاء گوید: در مسیر صفّین از عمار شنیدم که می گفت: «امَرنی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بقتال النّاکثین والقاسطین والمارقین» (هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج7، ص238، ح12045 به نقل از طبرانی). و نیز قاسم بن سلیمان از جدش روایت می کند که از

ص: 249

عمار شنیده است که می گفت:«امرت ان اقاتل النّاکثین والقاسطین والمارقین» (ابویعلی موصلی، المسند، ج3، ص194، ح1623).

3. ابوایوب؛ مخنف بن سلیم گوید: به نزد ابوایوب انصاری رفتم. به او گفتم ای ابوایوب تو همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با مشرکان جنگیدی. چگونه اکنون با مسلمانان می جنگی؟ گفت: «انّ رسول الله(صلی الله علیه و آله) اَمرنی بقتال ثلاثهٍ : النّاکثین والقاسطین والمارقین. فقد قاتلت النّاکثین و قاتلت القاسطین و انا مقاتلٌ ان شاء الله المارقین بالشّعفات، بالطّرقات، بالنّهروانات و ما أدری ماهم؟؛ همانا رسول خدا (ص ) مرا به پیکار با سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین فرمان داد. هم اکنون با ناکثین و قاسطین پیکار کرده ام و اگر خدا بخواهد با مارقین بر سر کوه ها، در راهه ها و حاشیه رودخانه ها خواهم جنگید، اگرچه اکنون نمی دانم این گروه چه کسانی هستند.» (طبرانی، المعجم الکبیر، ج4، ص172، ح4049؛ هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج6، ص235، ح10443 و نیز بنگرید به: ابن عبدالبّر، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، ج3، ص1117، شماره1855؛ حمویی، فرائدالسمطین، ج1، ص282، ح222).

ابوایوب انصاری در دو مقطع زمانی - یکی در زمان خلافت عمر و بار دیگر در هنگام بازگشت از جنگ صفین - روایت می کند که پیامبر به ما دستور داد که همراه علی(علیه السلام) با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگیم.

4. ابوسعید خُدری گوید: «امرنا رسول الله(صلی الله علیه و آله) بقتالِ النّاکثین والقاسطین والمارقین. فقلنا: یا رسول الله امرتنا بقتالِ هؤلاء فمع من نقاتلهم؟ قال: مع علی بن ابی طالب» (خطیب خوارزمی، المناقب، ص189-190، ح224؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج42، ص471، ح9043؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج4، ص32-33؛ گنجی، کفایةالطالب، ص71-72، باب 38؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج7، ص339).

5. حبه عرنی به نقل از حذیفةبن یمان از اصحاب سِرِّ پیامبر(صلی الله علیه و آله) و از یاران علی(علیه السلام)

ص: 250

نقل می کند که حذیفه یکسال پیش از کشته شدن عثمان می گفت: گویی می بینم که گروهی مادر شما حمیرا (عایشه) را بر شتری سوار کرده و شما نیز اطراف آن شتر را گرفته اید و پیش می روید و دو قبیله ازد و بنوضبه که خداوند عذابشان کند، حامیان عایشه هستند (مفید، الامالی، ص58؛ نک: ابوحنیفه دینوری، ص149؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص121-122 می نویسد: این از اخبار غیب است که بر زبان حذیفه جاری شده، چراکه حذیفه قبل از بیعت کامل مردم با علی(علیه السلام) از دنیا رفت و جمل را درک نکرد).

نگاهی دقیق تر به ناکثین، قاسطین و مارقین

شرف الدین حسینی (م 965ق) در تاویل الآیات (ج2، ص588، ح14) می نویسد: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: «یا علی انک تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل؛ و انک تقاتل الناکثین والقاسطین و المارقین».

علاءالدین ابوبکر کاشانی حنفی (م 587ق) در بدائع الصنائع (ج7، ص140) می نویسد: قاتل سیدنا علی(رض) اهلَ حروراء بالنهروان بحضرة الصحابة(رض) تصدیقاً لقوله - علیه الصلاة والسلام - سیّدنا علی: «انک تقاتل علی التأویل...» والقتال علی التأویل هو القتال مع الخوارج.

در رابطه با کارزار براساس تأویل، تحت سرپرستی امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیامبر(صلی الله علیه و آله) بارها تذکر داده است که از آن جمله: ابوبکربن مردویه از انس بن مالک روایت کرده که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: «انت... تُبیّنُ لهم ما اختلفوا فیه من بعدی و تُعَلِّمُهُم من تأویل القرآن ما لم یعلموا و تُجاهِدُهم علی التأویل کما جاهَدتُهُم علی التنزیل؛ تو پس از من، در اختلافات، تبیین کننده و توضیح دهنده و فصل الخطابی؛ و تو آموزش دهنده تأویل قرآن به آن هایی، تا آن چه را که نمی دانند (فراگیرند)؛ و هم چنین تو براساس تأویل (قرآن) جهادگر با آنانی هم چنان که من با آن ها براساس تنزیل (قرآن) مجاهده کردم» (ابن مردویه، مناقب علی بن ابی طالب، ص61، ح29).

ص: 251

ابوسعید خدری گوید: پیامبر(صلی الله علیه و آله) به علی(علیه السلام) فرمود: «انک تقاتل علی تأویل القرآن کما قاتلت علی تنزیله؛ همانا تو براساس تأویل قرآن می جنگی، همان گونه که من براساس تنزیل جنگیدم (من ایجادکننده انقلابم و تو نگهبان انقلاب (و فکر انقلابی). (هیتمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج2، ص361).

و در روایت دیگر آمده که ابوسعید خدری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شنیده که فرموده است: «انّ منکم مَن یُقاتِل علی تأویل القرآن کما قاتلتُ علی تنزیله؛ یکی از شما براساس تأویل قرآن می جنگد، همان طور که من براساس تنزیل جنگیدم و ابوبکر و سپس عمر از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره آن شخص پرسان می شوند؛ و پیامبر می فرماید: «خاصف النعل» تعمیرکننده کفش. زیرا که پیامبر(صلی الله علیه و آله) کفش پاره شده خود را به علی(علیه السلام) ارجاع می دهد، تا زمینه برای طرح این مسأله باشد که اگر وسیله پویش رسالت از کار بماند، باید آن را به صورت نخستین بازگرداند (کفش را تعمیرکردن و به صورت اول درآوردن) تا حرکت ادامه یابد؛ و این ولایت است که ادامه حرکت رسالت را ممکن می سازد (بغوی شافعی، شرح السنة، ج10، ص236).

در ادامه آمده که: «لولا ان علیّاً قاتل اهل القبله، لم یدر احدٌ کیف یقاتلهم؛ اگر علی(علیه السلام) با آن دسته از اهل قبله که در خور شمشیر و آتش بودند، نمی جنگید، هیچ کس نمی دانست چگونه باید با آنان کارزار کند (نک: بغوی، همان).

در الإبانةالکبری ابن بطّه عُکبری (ج8، ص219-224، ح37) پس از نقل حدیث فوق آمده: «قال الشیخ: فقد علم العقلاء من المؤمنین و العلماء من أهل التمییز، أنّ علیّاً (رض) قاتل فی خلافته أهل التأویل...» شیخ گوید: پس دین داران صاحب خرد و دانشمندان دارای تشخیص دانستند که علی(رض) در دوران خلافت با اهل تأویل جنگید...

در واقع علی(علیه السلام) با آفات انقلاب نبوی جنگید، ناکثین، قاسطین و مارقین آفات یک انقلابند و وظیفه نگهبان و حافظ آن، دورکردن آفات از باغچه انقلاب است. تأویل معانی

ص: 252

گوناگونی دارد، اما به هر معنا که بگیریم، بازگرداندن در آن مستتر است. بازگرداندن به مفهوم اولیه، بازگرداندن به حقیقت بنیادین و ...

در صحیح ترین کتاب بعد از قرآن به اعتقاد عامه (بخاری، صحیح بخاری، ح3349) آمده است: پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: در روز قیامت: «انّ أُناساً من اصحابی یُوخذُ بهم ذات الشمال؛ فأقول اصحابی اصحابی فیقولُ إنّهم لم یزالوا مُرتدّین َ علی اعقابهم مُنذُ فارقتَهُم؛ همانا انسان هایی از اصحاب من ازسمت چپ دستگیر می شوند (کنایه از تیره بختانی که نامه عملشان به دست چپ آن ها داده می شود، یعنی جهنمیان). پس می گویم آن ها یاران منند، یاران من. گفته می شود: آنان پس از مرگ تو پیوسته در حال بازگشت به جاهلیت بودند».

معمربن راشد ازدی (م 153ق) در الجامع (ج 11، ص406، ح20854) می نویسد: پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: در روز قیامت مانع واردشدن گروهی از اصحابم بر من در کنار حوض کوثر می شوند، من می گویم: پروردگارا اینان اصحاب من هستند. به من گفته خواهد شد: «إنّک لا علم لک بما أحدثوا بعدک. إنّهم إرتدّوا علی أدبارهمُ القهقری؛ نمی دانی که آنان بعد از تو چه ها که نکردند. آنان پس از تو مرتد شدند و به گذشته خود بازگشتند».

آری این یک حقیقت تلخ است که پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، بسیاری از مسلمانان مرتد شدند و به قهقرا بازگشتند و چون چنین چیزی اتفاق افتاد، بازگرداندن آنان به مسیر درست، وظیفه امام راستین است. شاید بتوان گفت که الطاف خفیه حضرت حق جلّ و علا بر آن قرار گرفت که علی(علیه السلام) پس از سه خلیفه بر سر کار آید تا به عنوان امام، به تمام مسلمین بیاموزد که هرگاه در جامعه این آفات بروز کند، وظیفه مسلمانان مبارزه با این آفات است، والا به فرموده پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علی(علیه السلام) بر مردم زمانی خواهد آمد که: «لایبقی من الاسلام الا اسمه و لا یبقی من القرآن الا رسمه» (متقی هندی، کنزالعمال، ح31136 و 31522).

داستان این تقابل مخصوص اسلام نیست. در داستان موسی(علیه السلام) و خضر(علیه السلام) و فتی

ص: 253

(یوشع بن نون، جانشین حضرت موسی) قرآن خبر می دهد که خضر به موسی آموزش و هشدار می داد که برای پایداری انقلاب در این

سه جبهه باید فعال بود:

1. سوراخ کردن کشتی، حرکتی در تقابل با قاسطین است، (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکِبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا إِمْرًا)؛ پس به راه افتادند تا به کشتی سوار شدند. کشتی را سوراخ کرد. گفت: کشتی را سوراخ می کنی تا مردمش را غرقه سازی؟ کاری که می کنی کاری سخت بزرگ و زشت است» (کهف/71).

قرآن در آیه 79 سوره کهف توضیح می دهد که (أَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی البَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا)؛ اما آن کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار می کردند. خواستم معیوبش کنم، زیرا در آن سوترشان پادشاهی بود که کشتی ها را غصب می کرد. آن ها که مصداق «یأخذّ کلّ سفینه غصبا» هستند، کسانی اند که هر گردشی را می خواهند به نفع خود غصب کنند.

2. کشتن نسل به ظاهر بی گناه، ولی از درون فاسد، حرکتی در تقابل با مارقین است. (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا)؛ و رفتند تا به پسری رسیدند، (خضر) او را کشت. موسی گفت: آیا جان پاکی را بی آن که مرتکب قتلی شده باشد، می کشی؟ مرتکب کاری زشت گردیدی» (کهف/74).

پاسخ خضر این است که (وَأَمَّا الغُلَامُ فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینَا أَنْ یُرْهِقَهُمَا طُغْیَانًا وَکُفْرًا)؛ اما آن پسر، پدر و مادرش مؤمن بودند. ترسیدیم که آن دو را به عصیان و کفر دراندازد» (کهف/80).

3. یک رهبر جامعه باید منابع اقتصادی جامعه را از ناکثین (آنانی که به دنبال منافع شخصی، پای در این راه نهاده اند و به جامعه یتیم یعنی بی سرپرست رحمی ندارند) دور نگهدارد. (فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیَا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارًا یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرًا)؛ پس رفتند تا به دهی رسیدند، از

ص: 254

مردم آن ده طعامی خواستند؛ اما مردم سر برتافتند. آن جا دیواری دیدند که نزدیک بود فرو ریزد؛ (خضر) دیوار را راست کرد. موسی گفت: کاش در برابر این کار مزدی می خواستی» (کهف/77).

قرآن در بیان علت ارتکاب این عمل می فرماید: (وَأَمَّا الجِدَارُ فَکَانَ لِغُلَامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی المَدِینَةِ وَکَانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُمَا وَکَانَ أَبُوهُمَا صَالِحًا فَأَرَادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیَسْتَخْرِجَا کَنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِکَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْرًا)؛ اما دیوار از آنِ دو پسر یتیم از مردم این شهر بود. در زیرش گنجی است از آنِ پسران؛ پدرشان مردی صالح بود. پروردگارت می خواست آن دو به حدّ رشد برسند و گنج خود را بیرون بیاورند. و من این کار را به میل خود نکردم. رحمت پروردگارت بود. این است راز آن سخن که گفتم: تو را شکیبب آن نیست» (کهف/82).

و این داستان تنها انقلاب موسی(علیه السلام) و انقلاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نیست، بلکه هر انقلاب و هر فکر انقلابی را این نیروها تهدید می کنند:

1. زراندوزان دنبال منافع خویش اند. اگر لازم باشد پای هر تعهدی را امضا می کنند، اما ملتزم به آن نیستند و به راحتی تعهد خود را زیرپا می گذارند. آنان متعهد و وابسته به مال و منافع مادی خویش می باشند و قرارگرفتن در گروه چپ و راست برایشان وسیله است. و هدف همواره وسیله را توجیه می کند. اما یک رهبر آگاه باید اموال عمومی را از چپاول این زرپرستان محفوظ دارد تا لطمه ای به بالندگی نسل های آینده نخورد.

2. زور است که می تواند به صورت آشکار تهدید به حساب آید، چه به صورت بیرونی چه به صورت درونی.

3. تزویر است که تشخیص آن ساده نیست و بر بسیاری مشتبه است، گاه بر خودشان نیز. اهل تزویر از حدّ می گذرانند و دین خدا را دین خود می دانند و آن ها پاسدارِ توهّمات خویشند. تزویر تا آن جا پیش می رود که به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که مظهر عدالت است،

ص: 255

می گویند: یا محمد! اعدل (مسلم، المسند الصحیح، ج2، ص740، ح1063؛ حمیدی، المسند، ج2، ص344، ح1308؛ سعیدبن منصور، السنن، ج2، ص373، ح2902).

پیامبر(صلی الله علیه و آله) به آحادِ امّت در جنگ با مارقین فرمان صریح می دهد: «یمرقون من الدّین کما یمرُقُ السّهم من الرَّمیه؛ فاینما لقیتموهم فاقتلوهم فانَّ قتلَهُم أجرٌ لمن قَتَلهم یوم القیامه؛ این جماعت از دین خارج شده اند، چنان که تیر از هدف، هرجا آنان را دیدید، بکُشیدشان (چنان که حضرت خضر به محض برخورد با آن جوان او را کشت)، چرا که کشتن آنان اجری عظیم در قیامت دارد (بخاری، الجامع المسند الصحیح، ج4، ص200، ح3611، ج6، ص197، ح5057، ج9، ص16، ح6930؛ مسلم، المسند الصحیح، ج2، ص746، ح1066؛ ابن ماجه، السنن، ح168؛ ابوداوود سجستانی، السنن، ح4767؛ بزّار، المسند، ح579؛ نسایی، السنن الکبری، ح3551؛ ابن حبان، الصحیح، ح6739؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ح1049؛ بیهقی، السنن الکبری، ح16697 و ح16781؛ و نیز بنگرید: ابوداوود طیالسی، المسند، ح163 و ح965؛ صنعانی، المصنف، ح18677؛ ابن الجعد، المسند، ح2595؛ ابن ابی شیبه، المسند، ح175، ح37883 و ح37917).

مارقین منحصر به خوارج در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیست، هرگاه گروهی با تزویر بخواهند بر مردم حکومت کنند و از ابزار مذهب و نزدیکی به پیامبر(صلی الله علیه و آله) بهره گیرند، آن ها هم مارقین هستند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به عباس عموی خود فرمود: از فرزندان تو چه فتنه ها که برنمی خیزد، خون ریزی آن ها به حدی است که از یک قبیله ده هزار نفری، نه هزار و نهصد را می کشند. عباس گریست. حضرت فرمود: از گریه چه سود؟! «انهم شرار امّتی یمرقون من الدین مروق السّهم من الرمیه» (طبرانی، المعجم الاوسط، ج6، ص297، ح6461).

نتیجه گیری

در مقاله حاضر پس از معرفی و بررسی بغات با عناوین ناکثین، قاسطین و مارقین براساس فرمایشات علی(علیه السلام) در نهج البلاغه و بررسی آن ها در متون روایی، به این مطلب

ص: 256

رسیدیم که خلافت کوتاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) مصادف با سه جنگ داخلی پرهزینه بود که این سه جنگ را کسانی آفریدند که از لبیک گویان علی(علیه السلام) بودند:

طلحه و زبیر گردانندگان جمل که در رکاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) علیه کفر شمشیر کشیده بودند، و خود داوطلب بیعت با علی(علیه السلام) بودند، بازیچه دست عایشه شدند. زنی که تا واپسین روز زندگی اش دشمنی خود با علی(علیه السلام) را پنهان نکرد.

صفین جنگی که معاویه با استفاده از سستی ایمان سپاهیان علی(علیه السلام) و فریفتن جماعتی ساده اندیش و کوته فکر که اثرگذار در کل سپاه بودند، در یک قدمی شکست ورق جنگ را به نفع خود برگرداند. اشعث یمنی که بسیاری از سپاه کوفه تأثیرپذیر از او بودند و ابوموسی اشعری که قاریان سپاه را به دنبال خود داشت، این افراد با سستی عقیده شان، ضربات جبران ناپذیری بر بدنه حاکمیت علی(علیه السلام) زدند. بررسی هریک از این گروه ها بیانگر این موضوع است که آن ها وقتی علی(علیه السلام) را در برابر مطامع خود دیدند، تغییر جبهه دادند. علی(علیه السلام) با یادآوری روز بیعت می خواست آن ها بر سر تعهداتشان باشند.

از جانب دیگر مسلمانان سست عقیده ای که سال ها قرآن خوانده بودند، اما از آن فهمی نداشتند، بازیچه دست معاویه شدند و معاویه با دست اندازی بر گروهی قاری کوته فکر همچون ابوموسی اشعری، در سپاه علی نفاق ایجاد کرد و این نفاق به صفین ختم نشد؛ بلکه نهروان از دل آن حادث شد.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در هر سه جنگ ابتدا از در صلح وارد شد و با تمام اصراری که یارانش در همراهی او برای شکست ناکثین، قاسطین و مارقین داشتند؛ حضرت به آن ها فرصت داد. جمل، صفین و نهروان هرکدام ماهیتی جداگانه داشت؛ اما آن چه قابل اهمیت بود رویارویی هر سه آنان در مقابل ولی خدا بود. قرآن، سپس متن نهج البلاغه و نهایتا متون روایی اهل سنت ماهیت این سه گروه را در تاریخ نشان می دهد و این که این سه گروه خاص زمان علی(علیه السلام) نیست، بلکه در هر دوره تاریخی این سه گروه می تواند رودرروی ولی خدا قرار

ص: 257

گیرد و تنها مسلمان آگاه می تواند این بزنگاه ها را بشناسد.

ص: 258

منابع

قرآن کریم، تفسیر و ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، با همکاری گروهی از قرآن پژوهان، قم، نسیم حیات، چاپ اول، 1390 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، تهران، 1385ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، کوشش: محمدابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، 1378ق/ 1967م.

2. ابن ابی شیبه، المسند، کوشش: عادل بن یوسف العزازی، ریاض، 1997م.

3. ابن اثیر جزری، اسدالغابه، بیروت، دارالکتاب العربی.

4. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ، بیروت، 1386ق/1966م.

5. ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، کوشش: علی شیری، بیروت، 1411ق.

6. ابن الجعد، المسند، کوشش: عامر احمد حیدر، بیروت، 1990م.

7. ابن بطّه عُکبری حنبلی، الإبانة الکبری، کوشش: رضا معطی، ریاض، 1415ق.

8. ابن حبّان، الصحیح، کوشش: شعیب الارنؤوط، بیروت، 1988م.

9. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، 1404ق.

10. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة، الرساله.

11. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، 1956م.

12. ابن عبدالبر قرطبی، الاستیعاب فی اسماء الاصحاب، بیروت، دارالکتب العربی.

13. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، کوشش: علی شیری، بیروت، 1415ق.

14. ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، کوشش: طه محمد زینی، قم، 1413ق.

15. ابن کثیر، البدایة والنهایة، بیروت، 1409ق.

16. ابن ماجه قزوینی، السنن، بیروت، داراحیاء الکتب العربی.

17. ابن مردویه، ابوبکر، مناقب علی بن ابی طالب، کوشش: عبدالرزاق محمدحسین حرزالدین، قم، 1424ق.

18. ابن مزاحم منقری، وقعة صفین، کوشش: عبدالسلام محمدهارون، قاهره، 1382ق.

ص: 259

19. ابن مغازلی شافعی، مناقب علی بن ابی طالب(علیه السلام)، تهران، 1394ق.

20. ابن مقری، المعجم، کوشش: عادل بن سعد، ریاض، 1419ق.

21. ابن هلال ثقفی، الغارات، کوشش: محدث ارموی، تهران، 1355ش.

22. ابوحنیفه دینوری، الاخبارالطوال، کوشش: عبدالمنعم عامر، قاهره، 1960م.

23. ابوداوود سجستانی، السنن، کوشش: محمد محی الدین عبدالحمید، صیدا، مکتبه عصریه.

24. ابوداوود طیالسی، المسند، بیروت، دارالحدیث؛

25. ابویعلی موصلی، المسند، کوشش: حسین سلیم اسد، دمشق، 1404ق/1984م.

26. احمدبن حنبل، المسند، بیروت، دارصادر.

27. ازدی، معمربن راشد، الجامع، کوشش: حبیب الرحمان اعظمی، پاکستان، 1403ق.

28. اسکافی، ابوجعفر، المعیار والموازنة، کوشش: محمدباقر محمودی، 1402ق/1981م.

29. بخاری، الجامع المسند الصحیح، کوشش: محمد زهیر، دمشق، 1422ق.

30. بزّار، ابوبکر، المسند، کوشش: جمعی، مدینه، 2009م.

31. بغوی شافعی، شرح السنة، کوشش: شعیب الارنؤوط، بیروت، 1403ق.

32. بلاذری، انساب الاشراف، کوشش: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق/1996م.

33. بیهقی، ابوبکر، السنن الکبری، کوشش: محمد عبدالقادر عطا، بیروت، 2003م.

34. پاینده، ابوالقاسم، علی ابرمرد تاریخ، تهران، 1355ش.

35. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، کوشش: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 1411ق/1990م.

36. حمویی جوینی، فرائدالسمطین، کوشش: محمدباقر محمودی، بیروت، 1398ق/1978م.

37. حمیدی، المسند، کوشش: حسن سلیم اسد دارانی، دمشق، 1996م.

38. حویزی، تفسیر نورالثقلین، کوشش: هاشم رسولی محلاتی، قم، 1412ق.

39. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، کوشش: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 1417ق/1997م.

40. خطیب خوارزمی، المناقب، کوشش: مالک محمودی، قم، 1414ق.

41. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، کوشش: نعیم عرقسوسی، بیروت، 1413ق.

42. سعیدبن منصور جوزجانی، السنن، کوشش: حبیب الرحمان اعظمی، هند، 1403ق/1982م.

ص: 260

43. سیدبن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، قم، 1399ق.

44. سیدعلی خان مدنی شیرازی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعة، کوشش: محمدصادق بحرالعلوم، قم، 1397ق.

45. سیدمرتضی، الرسائل، قم، 1405ق.

46. شرف الدین حسینی، تأویل الآیات، قم، 1407ق.

47. شیخ مفید، الامالی، کوشش: علی اکبر غفاری، قم، حوزه علمیه.

48. شیخ مفید، الجمل، قم، کتابخانه داوری، بی تا.

49. صنعانی، عبدالرزاق، المصنف، کوشش: حبیب الرحمن اعظمی، هند، 1403ق.

50. طبرانی، المعجم الاوسط، کوشش: طارق بن عوض الدین محمد، قاهره.

51. طبرانی، المعجم الصغیر، کوشش: محمد شکور محمود، بیروت، 1985م.

52. طبرسی، احمد، الاحتجاج، کوشش: محمدباقر خرسان، نجف، 1386ق/1966م.

53. طبری، تاریخ، کوشش: جمعی از دانشمندان، بیروت، 1387ق.

54. عاصمی، ابومحمد، زین الفتی، عصامی، عبدالملک، سمط النجوم الاوالی، قاهره، 1380ق.

55. فاکهی، اخبار مکه، کوشش: عبدالملک عبدالله دهیش، بیروت، 1414ق.

56. قرشی، شمس الاخبار، کوشش: محمدبن حسین جلال، صنعا، 1407ق.

57. کاشانی، علاءالدین ابوبکر، بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع، بیروت، 1406ق/1986م.

58. گنجی، محمدبن یوسف، کفایةالطالب، نجف، 1356ق.

59. متقی هندی، کنزالعمال، بیروت، 1409ق/1989م.

60. مسعودی، مروج الذهب، قم، 1404ق.

61. مسلم نیشابوری، المسند الصحیح، بیروت، دار احیاء التراث العربی.

62. نسائی خراسانی، السنن الکبری، کوشش: حسن عبدالمنعم شلبی، بیروت، 2001م.

63. نصربن مزاحم، وقعة صفین، کوشش: عبدالسلام محمد هارون، قم، 1404ش.

64. هیثمی، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، کوشش: حصام الدین قدسی، قاهره، 1994م.

ص: 261

ص: 262

امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی

اشاره

احمد فعال اصفهانی(1)

ص: 263


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه؛ ahmadfaal_1350@yahoo.com

ص: 264

چکیده

سکولاریسم یا عرفی گرایی، امروزه در همه ابعاد زندگی بشر غربی حضوری پررنگ دارد. از آموزه های اعتقادی گرفته تا شیوه های تربیتی، می توان ردپای شاخصه ها، ابعاد و لوازم این تفکر را در غرب و آموزه هایش یافت. دین مبین اسلام به واسطه نظام ساختاری کامل، اساساً ظهور چنین پدیده ای را در ارکان خود پذیرا نمی باشد. اما ورود اندیشه های غلط و وارداتی در بین مسلمین، تاریخ اسلام را نیز از این رهیافت بی بهره نگذاشته است. در این میان دوره حاکمیت امام علی علیه السلام را می توان دوره بروز و ظهور عرفی گرایی در جهان اسلام دانست. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد تاریخی، به بررسی عوامل و راهکارهای مبارزه با عرفی گرایی امام علی علیه السلام در اندیشه مسلمانان سده اول هجری، پرداخته شده است. مهم ترین نتایج حاصل از این تحقیق را می توان در موارد ذیل اشاره کرد: جلوگیری از اجتماع نبوت و خلافت در یک خانه، جدایی قرآن و مفسر حقیقی اش، وجود مفسرین بی اطلاع از حقیقت دین و ظهور تفکر عثمانی در دوران فترت 25 ساله را می توان از جمله دلائل ظهور این تفکر در دوره امام علی علیه السلام دانست. امام علی علیه السلام اما با دردست گرفتن حاکمیت، اصلاحات وسیعی را در اندیشه دینی امت اسلامی طراحی و ابعاد آن را در حوزه اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تبیین نمود و سعی در اجرای آن داشت.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، دنیا، دین، عرفی گرایی، سکولاریسم، سده اول.

ص: 265

مقدمه

ارتباط دین و دنیا، مقوله گسترده دامنی است که شاید به جرات بتوان گفت در عرصه اجتماع بشری عمری به اندازه حضور پیامبران دارد. تقابل و دین گریزی حاصل از زیاده خواهی و هم چنین کج فهمی در شناخت دین، همواره با خدامحوری ادیان الهی در همه عرصه های زندگی که اصل و اساس تبلیغ پیامبران را تشکیل داده است، در گذر تاریخ، اندیشه دین قدسی را در ذهن برخی اندیشمندان دین گریز تداعی نمود، تا به نام دفاع از حیثیت دین، عملاً آن را به حاشیه رانده، زمینه ساز دنیادوستی و دنیاپرستی شدند.

در این میان اما علمای مسیحیت با عملکرد نامناسب خود در نهادینه سازی حضور دین در عرصه اجتماع، سیاست و اقتصاد، در پرورش این اندیشه غلط، نقشی اساسی بازی کرده اند.

ازاین رو غرب مسیحی را می توان مهد تولد و رشد اندیشه دین قدسی دانست. البته این بدان معنا نیست که اندیشمندان دیگر ادیان چنین اندیشه ای را در ذهن نپرورانیده اند، بلکه بدین معناست که غرب مسیحی به واسطه معنای خاصی که از دین ارائه نموده است، زمینه بهتری را برای چنین مقوله ای داشته است.

بررسی این اندیشه در گستره تاریخ، ما را با تعدد الفاظ و تفاوت معانی در این زمینه مواجه می سازد. دین قدسی، عرفی گرایی و سکولاریسم، الفاظی هستند که گرچه خود متعددند و هرکدام با معانی مختلف ارائه شده اند، اما ریشه در یک اندیشه دارند. در بررسی این تعدد و تفاوت می توان گفت، این تعدد الفاظ و تفاوت معانی در دو ساحت قابل بررسی است، یکی در باب تنوع ادیان و عقاید مواجه با دین قدسی و دیگری زاویه ای است که هر محقق و پژوهش گر در آن نقطه با مسئله مواجه شده است. ازاین رو گاه نظریه پرداز در تعامل یا تقابل با سکولاریسم یا عرفی گرایی، در مقام تعریف، بر عوامل پدیدآورنده آن تکیه می کند و برحسب این عوامل درصدد تعریف برمی آید و لاجرم توجه خود را به معدّات این

ص: 266

فرایند، مبذول می دارد و گاهی با ملاحظه ساختار درونی خودِ فرایند، بدون در نظرگرفتن عوامل و معدّات، به توصیف و تشریح آن می پردازد. در مواردی نیز بدون توجه به عوامل آن و با مفروغٌ عنه لحاظ کردنِ محتوای آن به لحاظ توصیف نگاری به بررسی نتایج و پی آمدهای آن می پردازد.

بنابراین از عوامل پدیدآمدن تکثر در تعریف، بسترهایی است که احیاناً عرفی گرایی در آن ها خودنمایی می کند، چراکه به عقیده صاحب نظران، این فرایند گاهی فقط در عرصه دین بررسی می شود، که به معنای عرفی شدن دین است و گاهی در عرصه فرد بررسی می شود، که به معنای عرفی شدن فرد است و گاهی در حیطه جامعه مورد بررسی قرار گرفته، که به معنای عرفی شدن جامعه است و چه بسا به طور متوالی هر سه حیطه را در می نوردد. البته یکی از مباحث مطرح و مهم در این زمینه می تواند وجود ارتباط و تعامل میان این سه عرصه و تلازم این سه فرایند باشد. چراکه نوعی داد و ستد میان باور دینی، سلوک فردی و ساختار اجتماعی برقرار است.

به هر روی عرفی گرایی یک فلسفه عام است که ابعاد سیاسی و اجتماعی نیز دارد و به معنای نفی مرجعیت دین و خدا و پذیرش مرجعیت انحصاری عقل بشری است و می تواند در موضوعات مختلف، از فلسفه و علم گرفته، تا سیاست و اجتماع تحقق یابد، به همین جهت در برابر حاکمیت یا تملک نهاد دین نیست، بلکه در برابر ربوبیت و سرپرستی خداوند است.

براساس عرفی گرایی، همه ملاحظات ناشی از ایمان به خدا یا ایمان به آخرت بایستی کاملاً از عرصه زندگی حتی آموزش و پرورش یا تحصیلات عمومی مردم حذف گردد و اخلاقیات نیز صرفاً بر مراعات رفاه انسان در زندگی دنیایی بنا گذارده شود.

در تاریخ اسلام چنین اندیشه ای به صورت کاملاً وارداتی مطرح گردیده است. چراکه دین اسلام از ابتدا با نظامی ساختاری ارائه گردید. در این نظام ساختاری، جایگاه معارف

ص: 267

اعتقادی اعم از عقلی و نقلی، معارف و آموزه های اجتماعی، اندیشه های اقتصادی و علوم و دستورهای سیاسی مشخص شده و ارتباط هرکدام با دیگران تبیین گشته است. ازاین رو زمینه ورود اندیشه عرفی گرایی یا سکولاریسم به افکار برخی مسلمین، باید با برهم خوردن نظام ساختاری مذکور حاصل شده باشد. اسلام در آغازین سال های حیات خود، حضور در بالاترین عرصه اجتماعی، یعنی حاکمیت را با مدیریت پیامبر عظیم الشان اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) تجربه نمود. این تجربه ارزنده پیاده سازی نظام ساختاری را به دنبال داشته است. اما پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) با تبدیل انتصاب الهی حاکم اسلامی به انتخاب مردمی، پایه های نظام مذکور دچار تزلزل شد و در ادامه عدم مشروعیت اجتماع نبوت و خلافت در یک خانه را با خود همراه ساخت.

این تغییر بنیادین در پایگاه حاکمیتی دین، تغییرات گسترده ای در همه ارکان آن به دنبال داشته است، تا آن جاکه در سال های بعد شاهد قرائت های جدیدی از دین هستیم که گاهی در پوستین ابوموسی اشعری جای خوش کرده و دین را مقدس تر از آن می داند که در حوادث اجتماعی هم چون نبرد بر سر ارزش ها نقش ایفا کند. گاهی نیز سر از کاخ معاویه درآورده و اسلامی را شکل داده که حاکمیت سیاسی را امری جدای از دین دانسته و آن را پادشاهی می داند و گاهی نیز اسلامی شکل گرفته که همراه با تجملات دنیا بوده و سر از خانه طلحه و زبیر درآورده است. امام علی علیه السلام با ایستادگی در مقابل این سه جریان منحرف، سعی در تبیین قرائت صحیح از اسلام داشته است. ازاین رو در کلام امام نه تنها با شاخص هایی برای اسلام راستین روبه رو می شویم، بلکه با نقد شاخص های اسلام وارونه نیز برخورد می نماییم. این روشنگری ها گرچه پژوهش های متعددی را شکل داده است، اما تبیین سیره امام در مبارزه با عرفی گرایی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بدین سبب در این تحقیق برآنیم پس از تبیین شاخص های عرفی گرایی، آن ها را در کلام امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بررسی نموده و نقد امام علیه السلام را نیز بیان نماییم.

ص: 268

1. پیشینه

در زمینه اندیشه سکولاریسم و عرفی گرایی در حکومت علوی، مقالات و آثار متعددی تدوین شده است که به بخشی از آن اشاره می شود:

1. «اندیشه: بررسی و نقد مبانی سکولاریسم(1)»، مظفری، علی جمعه، مجله: بلاغ، زمستان 1390 - شماره 37 (20 صفحه – از ص 15 تا 34)؛

2. «سکولاریزم و اسلام (1)»، اسد علی زاده، اکبر، مجله: مبلغان، خرداد 1381 - شماره 29 (18 صفحه – از ص 100 تا 117)؛

3. «واکاوی نظریه جدایی نهاد دین از حکومت در مکتب علوی علیه السلام»، گنجور، مهدی؛ احمدیان احمدآبادی، اکرم، مجله: سراج منیر (دانشگاه علامه طباطبایی)، بهار 1396 - شماره 26 علمی - ترویجی/ISC (26 صفحه – از ص 37 تا 62)؛

4. «نقد سکولاریسم براساس مکتب علوی علیه السلام»، احمدیان احمدآبادی، اکرم؛ اخوان، محمد، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، تابستان 1396 - شماره 53 علمی - پژوهشی/ISC (22 صفحه – از ص 133 تا 154).

براین اساس در این پژوهش تلاش شده است تا راهکارهای مبارزه امام علی علیه السلام با اندیشه سکولاریسم و عرفی گرایی بیان شود و در نوع خود این مسئله فاقد پیشینه بوده و فعالیتی در این زمینه انجام نگرفته است.

2. مفهوم شناسی عرفی گرایی

تفکر مبتنی بر تقدس دین و لزوم دوری آن از امور دنیوی، آن هم به جهت حفظ تقدس دین، با واژه های متنوعی مانند: سکولاریسم، دیانت زدایی، عرفی شدن، جداسازی دین از دنیا، دنیوی شدن و دنیوی سازی، (گلستانی، نقد و بررسی نظریه عرفی شدن، ص32) معرفی می گردد. در زبان عربی نیز کلمه العِلْمانِیة مشتق از علم استفاده شده است. البته گروهی العَلَمانیة قرائت کرده اند که به معنی نقش انسان در عالم است (شریعتمداری،

ص: 269

سکولاریزم در جهان عرب، ص22). در این میان واژه سکولاریسم که در ادبیات سیاسی و دینی امروز کاربرد بیشتری داشته و قرب بیشتری به معنا به لحاظ استعمال در محل زایش اندیشه دارد، از واژه seculum و به معنای گیتی و دنیاست (اعوانی، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، ص20) این واژه نخستین بار در اواخر قرن شانزدهم و اوائل قرن هفدهم به این معنا که نهادها و سرزمین هایی که در سیطره کلیسا قرار داشت، از نظارت و حاکمیت کلیسا خارج شده و زیر سلطه سیاسی غیرروحانی و نهادهای عرفی دولتی و غیر کلیسایی قرار گیرد، استفاده شده و کم کم در کاربرد عام نیز برای تمیز و تفکیک میان امور مقدس و دینی از امور دنیوی و غیرمقدس به کارگیری شد. در دستگاه کلیسا نیز برای کشیش هایی به کار گرفته شده، که در امور غیرکلیسایی به کار اشتغال داشتند. اما در قرن بیستم جامعه شناسان، سکولاریسم را در معانی مختلفی به کار گرفتند و از آن برای اشاره به مجموعه جریانات و تحولاتی استفاده کردند که ضمن آن اداره امور و نهادهای اجتماعی از سیطره مراجع دینی خارج و روش های عقلانی و غیردینی و تجربی به جای ضوابط دینی بر آن ها حاکم شد (همتی، اندیشه دینی و سکولاریسم، ص9).

براین اساس سکولاریسم یعنی اعتقاد به این که اخلاق، آموزش و پرورش و غیره نباید مبتنی بر دین باشد. به بیان دیگر، در اندیشه سکولار باید خود را از تمام پیمان های مذهبی و اطاعت خدا رهانید و بر مبنای آن آموزش همگانی و سایر موضوعات باید بدون هدایت و رهبری پایه ها و اصول مذهبی بنا شود. برخی نیز سکولاریسم را به معنای دین زدایی و جدایی دین از شئون مختلف اجتماعی مانند حکومت، سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت و سایر جنبه های زندگی معنا نموده اند، به گونه ای که دین هیچ گونه اعمال قدرت در امور دنیوی را ندارد (ماهروزاده، میزگرد سکولاریسم و فرهنگ، نامه فرهنگ، ص15). براساس این شیوه فکری، دولت ها نیز نبایستی مذهبی را بر مذهب دیگر ترجیح دهند (ادریس، آزادی مذهب و سکولاریزه شدن دولت، نامه فرهنگ، ص90).

ص: 270

برخی از پژوهش گران معاصر سکولاریسم را پدیده ای وابسته دانسته، چون برای فراهم آمدن، بستگی به شرایط خاص و گردآمدن عواملی گوناگون دارد و هم چنین مقوله ای تَبَعی معرفی نموده، چون ماهیت آن تابعی از جوهره دین، عمق دین داری افراد، گستره دینی داشتن افراد جامعه ای که در چرخه فرایند سکولاریسم قرار می گیرند (شجاعی زند، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، ص51). درجه تکثرگرایی مذهبی یا انحصار مذهبی در جامعه، قدرت اقلیت های مذهبی و پراکندگی جغرافیایی آن ها، رابطه میان گروه بندی های مذهبی و نخبگان حاکم و خصلت ذاتی سنت های گوناگون مذهبی و ... است (همیلتون ملکم، جامعه شناسی دین، ص305). هم چنین معتقدند به حسب موقعیتی که در هر دین و در هر بعد از آموزه های دین پیدا می کند، پدیده ای چندچهره لقب می گیرد. بنابراین به میزان تبعیت این مفهوم از دین، جامعه و فرد، دارای ابعاد گوناگون می شود. در زبان عربی نیز بنابر قرائت اول، دعوت به سکولاریسم دعوت به علم گرایی است و عِلمانی کسی است که به امکان معرفت اخلاقی یا دینی اعتقادی ندارد و نسبت به این معارف خضوع نمی کند. اما بنابر قرائت دوم، بر استقلال درک انسانی در تمام زمینه ها تأکید می شود، بدون آن که حتی در امور دینی نیز عقل را نیازمند بداند (شریعتمداری، همان، ص23).

3. عرفی گرایی در بستر ادیان

براساس آن چه تاکنون گفته آمد، می توان نتیجه گرفت عرفی گرایی بستر مناسبی را برای تولید و رشد می طلب که این بستر را دین و کارگزاران آن باید ایجاد نمایند. مسیحیت به واسطه نارسایی مفاهیم دینی کلیسایی که حاصل تحریف دین توسط عالمان آن بود، تقابل آموزه های کلیسا با علوم تجربی (حقانی فضل، آرایه های عرفی بر آیه های قدسی، ص239) که برخورد کلیسا را با دانشمندان به دنبال داشت، تقابل سنت های دین کلیسایی با عقل و آموزه های عقلانی و عدم بستر مناسب در آموزه های کلیسا، جهت ایجاد تعامل

ص: 271

صحیح بین دنیا و دین مداری که رهبانیت روحانیون مسیحی را به دنبال داشته است، راهبردهای مناسبی را در راستای سکولاریزاسیون جوامع دینی در اندیشه طراحان این تفکر ایجاد نموده است.

در اسلام اما وجود قرآن به عنوان منبعی اصیل جهت نهادینه سازی مفاهیم دینی در جامعه از راه تعریف، تحدید و برنامه ریزی بر روی آن ها، تاکید و برنامه ریزی برای تعقل، تفکر و تدبر، وجود انوار مقدسه معصومه اهل بیت علیهم السلام به عنوان مفسرین و نگهبان های دین و قرآن، ارزشمندی دانش اندوزی و دانش افزایی در متون اسلامی، وجود راهکارهای مناسب برای اجتهاد عالمان دین که نتیجه آن پاسخ گویی دینی به مسائل روز است و هم چنین ارزشمندی و اثرمندی این دنیایی و آن دنیایی فعالیت های دنیوی که نشان از نظام ساختاری اسلام دارد، چنین بستری برای شکل گیری و رشد عرفی گرایی در اصل دین وجود ندارد.

از این رو در جهان اسلام تنها راه القای چنین اندیشه ای، برهم زدن نظام ساختاری دین با تفسیر غلط از قرآن، جداسازی قرآن از مفسرین حقیقی اش، کم رنگ سازی عقل و ایجاد غفلت از تعقل، تفکر و تدبر، عصمت زدایی از وجود مقدس اهل بیت علیهم السلام و آن دنیایی جلوه دادن دین است.

4. اسلام وارونه زمینه ساز عرفی گرایی در جهان اسلام

در آغازین سال های حاکمیت اسلام، جریان های انحرافی مختلفی در جامعه دینی شکل گرفته، که با تفسیر وارونه از اسلام ساختار آن را برهم زده و اندیشه عرفی و سکولار را برای جهان اسلام به ارمغان آوردند. چنان که پس از ماجرای سقیفه خلیفه اول نخستین بدعت را در تاریخ اسلام و در گفت وگو با عباس بن عبدالمطلب به ودیعت نهاد، او می گوید: «إنّ الله بعث محمداً نبیّاً و للمؤمنین ولیّاً فَحلَیّ عَلَی النّاسِ أُموراً لِیَختارُوا لِأَنفُسِهِم فی مَصلَحَتِهِم مُشفِقِین فَاختارُونی عَلَیهِم والّیاً وَ لِأُمورِهِم راعیاً فَوَلَیتُ ذلک» (مهدوی، عدالت در گرداب، ص 25). دخالت مردم در انتخاب والی و خلیفه پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) برای اداره

ص: 272

حکومت، یا به عبارتی حرکت از انتصاب والی امور مردم توسط خدا، تا انتخابات به اصطلاح مردمی، خشت کجی است که قسمتی از ربوبیت الهی را هدف قرار داده است. این همان جریان فکری سکولار است، که با این جملات تئوریزه می گردد. این نکته در ادامه به جداسازی دین از امور اجتماعی خصوصاً سیاست می انجامد، تا جایی که خلیفه دوم در گفت وگو با ابن عباس می گوید: آیا می دانی چرا قوم بعد از پیامبر، شما را از خلافت منع کرد. وقتی ابن عباس اظهار بی اطلاعی کرد، عمر گفت: «کرهوا أن یجمعوا لکم النبوة والخلافة» (اعرابی، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، ص185). این گفتمان توسط عثمان با خارج کردن مبانی دینی از چرخه تصمیم گیری خلیفه، باگفتن جمله: «رأی رأیته» در جواب اعتراض امام علی علیه السلام به تصمیم گیری او با مبانی غیردینی نهادینه شد (مهدوی، همان، ص26) و توسط معاویه چنین بازگو می گردد: من با شما جنگ نکردم که نماز بگزارید یا روزه بگیرید یا حج انجام دهید یا زکات بپردازید، چون خودتان این کارها را می کنید و نیازی به من ندارید، بلکه خواستم که به شما امارت و حکومت داشته باشم و این خدا بود که این خواسته را به من عطا فرمود، هرچند شما نپسندید (ترکاشوند، کاوشی در عقاید و آراء معاویه، ص100).

5. شاخص های اصلی عرفی شدن در جامعه اسلامی

شاخص های عرفی شدن اساساً در سه حوزه معرفی شده است: حوزه معرفتی و دینی، حوزه فردی و حوزه اجتماعی. در مسیحیت چنان که گفته آمد بستری آماده، رشد سریع و بلامنازع اندیشه عرفی گرایی را در این سه حوزه در پی داشته است. ازاین رو شاخص های عرفی گرایی نیز رشد فراوانی داشته است (شجاعی زند، همان، ص27). در اسلام اما، به واسطه آن چه گفته آمد، ناهمراهی آشکاری با اندیشه سکولار وجود دارد. ازاین رو شاخص های عرفی گرایی از فراوانی کمتری برخوردار است.

براساس آن چه گفته آمد، می توان شاخص های عرفی گرایی را در جوامع اسلامی چنین

ص: 273

برشمرد:

الف) در حوزه معرفتی و دینی

اشاره

یک. تعریف محدود از دین به گونه ای که تنها شامل عبادات شود؛

دو. منصرف شدن از آموزه های وحیانی، به سوی دستاوردهای عقل ابزاری؛

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای؛

چهار. متوجه شدن از آخرت به دنیای مذموم، با برهم خوردن نسبت دین و دنیا.

ب) در حوزه فردی

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی؛

دو. گرایش از بینش دینی به عقلانیت ابزاری؛

سه. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی؛

چهار. گرایش از حق جویی به مصلحت اندیشی؛

پنج. گرایش از عدالت خواهی به منفعت طلبی.

ج) در حوزه اجتماعی

یک. تنزل دین از موقعیت فرانهادی و امارت به نهادی هم تراز دیگر نهادها و سپس به نهادی شبه فرعی و حذف موقعیت مشروعیت بخشی؛

دو. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده؛

سه. کاهش سهم آموزه ها، ارزش ها و هنجارهای دینی در فرهنگ عمومی، ارزش ها و هنجارهای جامعه از طریق حذف موقعیت آموزشی، ارزش گذاری و هنجارفرستی دین؛

چهار. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم؛

پنج. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی، و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین؛

شش. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین (حقانی فضل، همان، ص252، با

ص: 274

تلخیص و تصرف).

6. شاخص های عرفی گرایی در نهج البلاغه

امام علی علیه السلام در دوره حاکمیتی خود به واسطه تحولات یادشده که موجبات زایش اندیشه های عرفی گرایانه را فراهم آورده بود، با بروز چنین اندیشه ای مواجه بود. ازاین رو امام علیه السلام ضمن نقد اساس فکری عرفی گرایان، وظیفه تبیین صحیح از اسلام را نیز برعهده داشتند. در نهج البلاغه بخشی از این روشن گری امام علیه السلام ضبط گردیده است که می توان آن را در دو بخش ارائه نمود.

در نهج البلاغه برخی شاخص های عرفی گرایی در حوزه های سه گانه توسط امام علیه السلام بیان شده است.

الف) حوزه معرفتی و دینی

یک. دین و مفهوم آن

امام علی علیه السلام در خطبه 122 درباره خوارج و جنگ با آنان می فرمایند: «وَلَکِنَّا إِنَّمَا أَصْبَحْنَا نُقَاتِلُ إِخْوَانَنَا فِی الْإِسْلَامِ عَلَی مَا دَخَلَ فِیهِ مِنَ الزَّیغِ وَ الِاعْوِجَاجِ وَالشُّبْهَةِ وَ التَّأْوِیلِ فَإِذَا طَمِعْنَا فِی خَصْلَةٍ یلُمُّ اللَّهُ بِهَا شَعَثَنَا وَ نَتَدَانَی بِهَا إِلَی الْبَقِیةِ فِیمَا بَینَنَا رَغِبْنَا فِیهَا وَ أَمْسَکْنَا عَمَّا سِوَاهَا».

در این فراز امام علی علیه السلام علت مبارزه خود را انحراف، شبهه و کج فهمی در دین معرفی می نمایند. هم چنین در خطبه 93 نیز امام درباره بنی امیه می فرمایند: «أیمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِیهَا وَتَخْبِطُ بِیدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا یزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لَا یتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیرَ ضَائِرٍ بِهِمْ وَلَا یزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لَا یکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَ الصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیةً لَیسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یرَی.» در این فراز برقراری رابطه ربوبی توسط بنی امیه با مردم و بازگشت به جاهلیت، انحراف در دین را در این دوره می رساند. در خطبه 156 نیز امام می فرمایند: «فقال علیه السلام: إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ قَوْلَهُ (الم أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ

ص: 275

هُمْ لا یفْتَنُونَ) عَلِمْتُ أَنَّ الْفِتْنَةَ لَا تَنْزِلُ بِنَا وَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم) بَینَ أَظْهُرِنَا، فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! مَا هَذِهِ الْفِتْنَةُ الَّتِی أَخْبَرَکَ اللَّهُ تَعَالَی بِهَا؟ فَقَالَ: یا عَلِی! إِنَّ أُمَّتِی سَیفْتَنُونَ بَعْدِی، فَقُلْتُ: یا رَسُولُ اللَّهِ! أَ وَ لَیسَ قَدْ قُلْتَ لِی یوْمَ أُحُدٍ حَیثُ اسْتُشْهِدَ مَنِ اسْتُشْهِدَ مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ حِیزَتْ عَنِّی الشَّهَادَةُ فَشَقَّ ذَلِکَ عَلَیّ، فَقُلْتَ لِی: أَبْشِرْ فَإِنَّ الشَّهَادَةَ مِنْ وَرَائِکَ، فَقَالَ لِی: إِنَّ ذَلِکَ لَکَذَلِکَ، فَکَیفَ صَبْرُکَ إِذاً؟ فَقُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! لَیسَ هَذَا مِنْ مَوَاطِنِ الصَّبْرِ وَلَکِنْ مِنْ مَوَاطِنِ الْبُشْرَی وَالشُّکْرِ وَقَالَ: یا عَلِی! إِنَّ الْقَوْمَ سَیفْتَنُونَ بِأَمْوَالِهِمْ وَیمُنُّونَ بِدِینِهِمْ عَلَی رَبِّهِمْ وَ یتَمَنَّوْنَ رَحْمَتَهُ وَ یأْمَنُونَ سَطْوَتَهُ وَیسْتَحِلُّونَ حَرَامَهُ بِالشُّبُهَاتِ الْکَاذِبَةِ وَ الْأَهْوَاءِ السَّاهِیةِ فَیسْتَحِلُّونَ الْخَمْرَ بِالنَّبِیذِ وَ السُّحْتَ بِالْهَدِیةِ وَالرِّبَا بِالْبَیعِ، قُلْتُ: یا رَسُولَ اللَّهِ! فَبِأَی الْمَنَازِلِ أُنْزِلُهُمْ عِنْدَ ذَلِکَ أَ بِمَنْزِلَةِ رِدَّةٍ أَمْ بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ؟ فَقَالَ: بِمَنْزِلَةِ فِتْنَةٍ». چنان که در کلام پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) آمده، براساس پیش بینی ایشان انحراف و کج فهمی دین از مشخصه های جامعه دوران امام علی علیه السلام است.

امام علیه السلام اما در خطبه 50 کج فهمی دین را باعنوان بدعت معرفی نموده و مخالفت با قرآن را معیار انحراف دانسته اند. امام علیه السلام فرمودند: «إِنَّمَا بَدْءُ وُقُوعِ الْفِتَنِ أَهْوَاءٌ تُتَّبَعُ وَ أَحْکَامٌ تُبْتَدَعُ یخَالَفُ فِیهَا کِتَابُ اللَّهِ وَ یتَوَلَّی عَلَیهَا رِجَالٌ رِجَالًا عَلَی غَیرِ دِینِ اللَّهِ فَلَوْ أَنَّ الْبَاطِلَ خَلَصَ مِنْ مِزَاجِ الْحَقِّ لَمْ یخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِینَ وَ لَوْ أَنَّ الْحَقَّ خَلَصَ مِنْ لَبْسِ الْبَاطِلِ انْقَطَعَتْ عَنْهُ أَلْسُنُ الْمُعَانِدِینَ وَ لَکِنْ یؤْخَذُ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ وَ مِنْ هَذَا ضِغْثٌ فَیمْزَجَانِ فَهُنَالِکَ یسْتَوْلِی الشَّیطَانُ عَلَی أَوْلِیائِهِ وَ ینْجُو الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُسْنی».

دو. انصراف از آموزه های وحیانی به سوی عقل خصوصاً عقل ابزاری

امام علی علیه السلام در خطبه 91 به شخصی که از ایشان درخواست توصیف «ربّ» را می کند، چنین می فرمایند: «فَانْظُرْ أَیهَا السَّائِلُ فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیهِ مِنْ صِفَتِهِ فَائْتَمَّ بِهِ وَ اسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایتِهِ وَ مَا کَلَّفَکَ الشَّیطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیکَ فَرْضُهُ وَلَا فِی سُنَّةِ النَّبِی وَ أَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللَّهِ عَلَیکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ

ص: 276

عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.» ارجاع امام علیه السلام به آموزه های وحیانی و عدم اعتماد به عقل در فهم اوصاف الهی، آن هم در جمع مردمی که به دعوت امام برای شنیدن جواب وارد مسجد شده بودند، نشان از انحراف مذکور دارد.

سه. متمایل شدن از نص و تفسیر دقیق آن توسط مفسرین راستین به تفسیر به رای

امام علیه السلام در نامه 55 خطاب به معاویه می نویسند: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا لِیعْلَمَ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْیا خُلِقْنَا وَ لَا بِالسَّعْی فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَاوَ قَدِ ابْتَلَانِی اللَّهُ بِکَ وَ ابْتَلَاکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّةً عَلَی الْآخَرِ فَعَدَوْتَ عَلَی الدُّنْیا بِتَأْوِیلِ الْقُرْآنِ فَطَلَبْتَنِی بِمَا لَمْ تَجْنِ یدِی وَ لَا لِسَانِی وَ عَصَیتَهُ أَنْتَ وَ أَهْلُ الشَّامِ بِی وَ أَلَّبَ عَالِمُکُمْ جَاهِلَکُمْ وَ قَائِمُکُمْ قَاعِدَکُمْ فَاتَّقِ اللَّهَ فِی نَفْسِکَ وَ نَازِعِ الشَّیطَانَ قِیادَک.» هم چنین امام علیه السلام در خطبه 18 می فرمایند: «تَرِدُ عَلَی أَحَدِهِمُ الْقَضِیةُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ فَیحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیهِ ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیةُ بِعَینِهَا عَلَی غَیرِهِ فَیحْکُمُ فِیهَا بِخِلَافِ قَوْلِهِ ثُمَّ یجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِکَ عِنْدَ الْإِمَامِ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ فَیصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعاً وَ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحد أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ فَلَهُمْ أَنْ یقُولُوا وَ عَلَیهِ أَنْ یرْضَی أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِیناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ ص عَنْ تَبْلِیغِهِ وَ أَدَائِهِ وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ یقُولُ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَی ءٍ وَ فِیهِ تِبْیانٌ لِکُلِّ شَی ءٍ وَ ذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضاً وَ أَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ.» اعتراض امام علیه السلام به تفسیرهای گوناگون از کلام الهی به خصوص از معاویه نشان از تفسیر به رای دارد.

چهار. متوجه به دنیای مذموم و دنیاپرستی با برهم خوردن نسبت دین و دنیا

امام علی علیه السلام در نامه 48 به معاویه می نویسند: «فَإِنَّ الْبَغْی وَ الزُّورَ یوتِغَانِ الْمَرْءَ فِی دِینِهِ وَ دُنْیاهُ وَ یبْدِیانِ خَلَلَهُ عِنْدَ مَنْ یعِیبُهُ وَ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّکَ غَیرُ مُدْرِکٍ مَا قُضِی فَوَاتُهُ وَ قَدْ رَامَ أَقْوَامٌ أَمْراً بِغَیرِ الْحَقِّ فَتَأَلَّوْا

ص: 277

عَلَی اللَّهِ فَأَکْذَبَهُمْ فَاحْذَرْ یوْماً یغْتَبِطُ فِیهِ مَنْ أَحْمَدَ عَاقِبَةَ عَمَلِهِ وَ ینْدَمُ مَنْ أَمْکَنَ الشَّیطَانَ مِنْ قِیادِهِ فَلَمْ یجَاذِبْهُ وَ قَدْ دَعَوْتَنَا إِلَی حُکْمِ الْقُرْآنِ وَ لَسْتَ مِنْ أَهْلِهِ وَ لَسْنَا إِیاکَ أَجَبْنَا وَ لَکِنَّا أَجَبْنَا الْقُرْآنَ فِی حُکْمِهِ.» هم چنین خطاب به همو در نامه 49 نیز می فرمایند: «اَمَّا بَعْدُ؛ فَإِنَّ الدُّنْیا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیرِهَا وَ لَمْ یصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ یسْتَغْنِی صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَا بَقِی.» هم چنین در خطبه 3 درباره حکومت عثمان می فرمایند: «قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیهِ بَینَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِیعِ إِلَی أَنِ انْتَکَثَ عَلَیهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ».

ب) در حوزه فردی

یک. گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی

امام علی علیه السلام در خطبه 112 درباره کسانی که به عقل ابزاری خود حتی در شناخت خدا اعتماد کرده و از درک غیب عاجز می شوند، می فرمایند: «هَلْ تُحِسُّ بِهِ إِذَا دَخَلَ مَنْزِلًا أَمْ هَلْ تَرَاهُ إِذَا تَوَفَّی أَحَداً بَلْ کَیفَ یتَوَفَّی الْجَنِینَ فِی بَطْنِ أُمِّهِ أَ یلِجُ عَلَیهِ مِنْ بَعْضِ جَوَارِحِهَا أَمْ الرُّوحُ أَجَابَتْهُ بِإِذْنِ رَبِّهَا أَمْ هُوَ سَاکِنٌ مَعَهُ فِی أَحْشَائِهَا، کَیفَ یصِفُ إِلَهَهُ مَنْ یعْجَزُ عَنْ صِفَةِ مَخْلُوقٍ مِثْلِهِ».

دو. گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی

امام علیه السلام در حکمت 102 می فرمایند: «یأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ لَا یقَرَّبُ فِیهِ إِلَّا الْمَاحِلُ وَ لَا یظَرَّفُ فِیهِ إِلَّا الْفَاجِرُ وَ لَا یضَعَّفُ فِیهِ إِلَّا الْمُنْصِفُ یعُدُّونَ الصَّدَقَةَ فِیهِ غُرْماً وَ صِلَةَ الرَّحِمِ مَنّاً وَ الْعِبَادَةَ اسْتِطَالَةً عَلَی النَّاسِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یکُونُ السُّلْطَانُ بِمَشُورَةِ النِّسَاءِ وَ إِمَارَةِ الصِّبْیانِ وَ تَدْبِیرِ الْخِصْیانِ.» در این کلام امام اشاره می نمایند که فایده گرایی حتی عبادت را نیز از کاری ارزشی تبدیل به برتری طلبی بر مردم می کند.

ج) در حوزه اجتماعی

یک. تبدیل ساختار جامعه از ساختاری ساده به ساختاری پیچیده

امام علی علیه السلام در خطبه 108 درباره دوره حاکمیت بنی امیه می فرمایند: «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ

ص: 278

الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَی الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَی الصِّدْقِ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَیظاً وَ الْمَطَرُ قَیظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیضاً وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْق وَ فَاضَ الْکَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً.» این ساختار پیچیده همان ساختاری است که آلوین تافلر برای جوامع فراصنعتی تصویر می نماید (ر.ک: تافلر آلوین، شوک آینده). چنان که مشخص است روابط در این جامعه، دروغین و منفعت طلبانه بوده و اختلاف طبقاتی باعث زندگی بی روح فقراء و حذف طبقه متوسط می شود.

دو. محو تدریجی ملاحظات دینی در تقنین قوانین، آداب و رسوم

امام علیه السلام درخطبه 151 درباره بنی امیه می فرمایند: «ثُمَّ یأْتِی بَعْدَ ذَلِکَ طَالِعُ الْفِتْنَةِ الرَّجُوفِ وَ الْقَاصِمَةِ الزَّحُوفِ فَتَزِیغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ وَ تَضِلُّ رِجَالٌ بَعْدَ سَلَامَةٍ وَ تَخْتَلِفُ الْأَهْوَاءُ عِنْدَ هُجُومِهَا وَ تَلْتَبِسُ الْآرَاءُ عِنْدَ نُجُومِهَا مَنْ أَشْرَفَ لَهَا قَصَمَتْهُ وَ مَنْ سَعَی فِیهَا حَطَمَتْهُ یتَکَادَمُونَ فِیهَا تَکَادُمَ الْحُمُرِ فِی الْعَانَةِ قَدِ اضْطَرَبَ مَعْقُودُ الْحَبْلِ وَ عَمِی وَجْهُ الْأَمْرِ تَغِیضُ فِیهَا الْحِکْمَةُ وَ تَنْطِقُ فِیهَا الظَّلَمَةُ وَ تَدُقُّ أَهْلَ الْبَدْوِ بِمِسْحَلِهَا وَ تَرُضُّهُمْ بِکَلْکَلِهَا یضِیعُ فِی غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ یهْلِکُ فِی طَرِیقِهَا الرُّکْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِیطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّین وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْیقِینِ یهْرُبُ مِنْهَا الْأَکْیاسُ وَ یدَبِّرُهَا الْأَرْجَاسُ مِرْعَادٌ مِبْرَاقٌ کَاشِفَةٌ عَنْ سَاقٍ تُقْطَعُ فِیهَا الْأَرْحَامُ وَ یفَارَقُ عَلَیهَا الْإِسْلَامُ بَرِیئُهَا سَقِیمٌ وَ ظَاعِنُهَا مُقِیمٌ منها بَینَ قَتِیلٍ مَطْلُولٍ وَ خَائِفٍ مُسْتَجِیرٍ یخْتِلُونَ بِعَقْدِ الْأَیمَانِ وَ بِغُرُورِ الْإِیمَانِ فَلَا تَکُونُوا أَنْصَابَ الْفِتَنِ وَ أَعْلَامَ الْبِدَعِ وَ الْزَمُوا مَا عُقِدَ عَلَیهِ حَبْلُ الْجَمَاعَةِ وَ بُنِیتْ عَلَیهِ أَرْکَانُ الطَّاعَةِ وَ اقْدَمُوا عَلَی اللَّهِ مَظْلُومِینَ وَ لَا تَقْدَمُوا عَلَیهِ ظَالِمِینَ وَ اتَّقُوا مَدَارِجَ الشَّیطَانِ وَ مَهَابِطَ الْعُدْوَانِ وَ لَا تُدْخِلُوا بُطُونَکُمْ لُعَقَ الْحَرَامِ فَإِنَّکُمْ بِعَینِ مَنْ حَرَّمَ عَلَیکُمُ الْمَعْصِیةَ وَ سَهَّلَ لَکُمْ سُبُلَ الطَّاعَةِ.» برهم خوردن همه آداب و رسوم و قواعد اسلام در دوره حاکمیت بنی امیه در کلام امام علیه السلام نشان از شکل گیری عرفی گرایی در جامعه اسلامی دارد.

ص: 279

سه. حذف سنت های دینی و الهی و تنازع نسل جوان با سنت های دینی و حتی سنت های فردی و اجتماعی مبتنی بر دین

امام علی علیه السلام در نامه 31 خطاب به فرزند خویش می نویسند: «وَ الْأَخْذُ بِمَا مَضَی عَلَیهِ الْأَوَّلُونَ مِنْ آبَائِکَ وَ الصَّالِحُونَ مِنْ أَهْلِ بَیتِکَ فَإِنَّهُمْ لَمْ یدَعُوا أَنْ نَظَرُوا لِأَنْفُسِهِمْ کَمَا أَنْتَ نَاظِرٌ وَ فَکَّرُوا کَمَا أَنْتَ مُفَکِّرٌ ثُمَّ رَدَّهُمْ آخِرُ ذَلِکَ إِلَی الْأَخْذِ بِمَا عَرَفُوا وَ الْإِمْسَاکِ عَمَّا لَمْ یکَلَّفُوا فَإِنْ أَبَتْ نَفْسُکَ أَنْ تَقْبَلَ ذَلِکَ دُونَ أَنْ تَعْلَمَ کَمَا عَلِمُوا فَلْیکُنْ طَلَبُکَ ذَلِکَ بِتَفَهُّمٍ وَ تَعَلُّمٍ لَا بِتَوَرُّطِ الشُّبُهَاتِ وَ عُلَقِ الْخُصُومَاتِ وَ ابْدَأْ قَبْلَ نَظَرِکَ فِی ذَلِکَ بِالِاسْتِعَانَةِ بِإِلَهِکَ وَ الرَّغْبَةِ إِلَیهِ فِی تَوْفِیقِکَ وَ تَرْکِ کُلِّ شَائِبَةٍ أَوْلَجَتْکَ فِی شُبْهَةٍ أَوْ أَسْلَمَتْکَ إِلَی ضَلَالَةٍ فَإِنْ أَیقَنْتَ أَنْ قَدْ صَفَا قَلْبُکَ فَخَشَعَ وَ تَمَّ رَأْیکَ فَاجْتَمَعَ وَ کَانَ هَمُّکَ فِی ذَلِکَ هَمّاً وَاحِداً فَانْظُرْ فِیمَا فَسَّرْتُ لَکَ وَ إِنْ لَمْ یجْتَمِعْ لَکَ مَا تُحِبُّ مِنْ نَفْسِکَ وَ فَرَاغِ نَظَرِکَ وَ فِکْرِکَ فَاعْلَمْ أَنَّکَ إِنَّمَا تَخْبِطُ الْعَشْوَاءَ وَ تَتَوَرَّطُ الظَّلْمَاءَ وَ لَیسَ طَالِبُ الدِّینِ مَنْ خَبَطَ أَوْ خَلَطَ وَ الْإِمْسَاکُ عَنْ ذَلِکَ أَمْثَلُ.» آن حضرت خروج از دین را ثمره عدم پذیرش سنت های افراد صالح از گذشتگان ذکر می نمایند.

چهار. افول تدریجی پایگاه اجتماعی متولیان دین

امام علی علیه السلام در خطبه 147 می فرمایند: «إِنَّهُ سَیأْتِی عَلَیکُمْ مِنْ بَعْدِی زَمَانٌ لَیسَ فِیهِ شَی ءٌ أَخْفَی مِنَ الْحَقِّ وَ لَا أَظْهَرَ مِنَ الْبَاطِلِ وَ لَا أَکْثَرَ مِنَ الْکَذِبِ عَلَی اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ لَیسَ عِنْدَ أَهْلِ ذَلِکَ الزَّمَانِ سِلْعَةٌ أَبْوَرَ مِنَ الْکِتَابِ إِذَا تُلِی حَقَّ تِلَاوَتِهِ وَ لَا أَنْفَقَ مِنْهُ إِذَا حُرِّفَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَ لَا فِی الْبِلَادِ شَی ءٌ أَنْکَرَ مِنَ الْمَعْرُوفِ وَ لَا أَعْرَفَ مِنَ الْمُنْکَرِ فَقَدْ نَبَذَ الْکِتَابَ حَمَلَتُهُ وَ تَنَاسَاهُ حَفَظَتُهُ فَالْکِتَابُ یوْمَئِذٍ وَ أَهْلُهُ طَرِیدَانِ مَنْفِیانِ وَ صَاحِبَانِ مُصْطَحِبَانِ فِی طَرِیقٍ وَاحِدٍ لَا یؤْوِیهِمَا مُؤْوٍ فَالْکِتَابُ وَ أَهْلُهُ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ فِی النَّاسِ وَ لَیسَا فِیهِمْ وَ مَعَهُمْ وَ لَیسَا مَعَهُمْ لِأَنَّ الضَّلَالَةَ لَا تُوَافِقُ الْهُدَی وَ إِنِ اجْتَمَعَا فَاجْتَمَعَ الْقَوْمُ عَلَی الْفُرْقَةِ وَ افْتَرَقُوا عَلَی الْجَمَاعَةِ کَأَنَّهُمْ أَئِمَّةُ الْکِتَابِ وَ لَیسَ الْکِتَابُ إِمَامَهُمْ فَلَمْ یبْقَ عِنْدَهُمْ مِنْهُ إِلَّا اسْمُهُ وَ لَا یعْرِفُونَ إِلَّا خَطَّهُ.» در این کلام، امام علیه السلام مشخصاً تحریف دین از راه تحریف در تفسیر قرآن را بیان نموده و حذف پایگاه اجتماعی متولیان دین را ثمره این تحریفات می دانند.

ص: 280

7. تبیین صحیح دین در کلام امام علی علیه السلام

اشاره

در نهج البلاغه گوشه هایی از تلاش امام علیه السلام در تبیین صحیح از دین گزارش شده است. این تلاش که همت عالی امام را نیز در عرصه اجرا به همراه داشته است، در حوزه های سه گانه معرفتی، فردی و اجتماعی انجام پذیرفته است.

الف) حوزه معرفتی و دینی

امام علی علیه السلام در این عرصه با تعریف دین، کج اندیشی ها و انحرافات را مدیریت نموده و زمینه رشد آن ها را از بین بردند. آن حضرت در حکمت 125 می فرمایند: «لَأَنْسُبَنَّ الْإِسْلَامَ نِسْبَةً لَمْ ینْسُبْهَا أَحَدٌ قَبْلِی الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ وَ التَّسْلِیمُ هُوَ الْیقِینُ وَ الْیقِینُ هُوَ التَّصْدِیقُ وَ التَّصْدِیقُ هُوَ الْإِقْرَارُ وَ الْإِقْرَارُ هُوَ الْأَدَاءُ وَ الْأَدَاءُ هُوَ الْعَمَل».

در این تعریف به نظر می رسد ساختار دین از تسلیم درباره آموزه های اسلام تا عمل طراحی شده است. تبیین این ساختار و مراحل آن، چنان که در حکمت 31 جایگاه ایمان، ارکان و شعب آن ذکر شده، از تلاش های امام برای مبارزه با اسلام انحرافی است.

هم چنین تبیین سیر صحیح دین شناسی در خطبه اول نهج البلاغه از همین دست تلاش هاست. امام علیه السلام می فرمایند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیرُ الْمَوْصُوفِ.» حاکمیت الهی در عرصه های مختلف نیز در کلام امام مورد تاکید قرار گرفته است. چنان که در خطبه 216 آمده است: «فَقَدْ جَعَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِی عَلَیکُمْ حَقّاً بِوِلَایةِ أَمْرِکُمْ وَ لَکُمْ عَلَی مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذِی لِی عَلَیکُم».

در این متن امام علیه السلام، حق ولایت را به جعل الهی می داند، حال آن که پایه گذاران عرفی گرایی در جهان اسلام، این حق را به جعل مردم می دانستند.

امام علیه السلام سپس درباره این حقوق و نقش خدا در آن می فرمایند: «ثُمَّ جَعَلَ سُبْحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقاً افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَ یوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ لَا

ص: 281

یسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ وَ أَعْظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الْوَالِی عَلَی الرَّعِیةِ وَ حَقُّ الرَّعِیةِ عَلَی الْوَالِی فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ».

هم چنین در خطبه 40 نیز در جواب خوارج که می گویند: «لا حکم إلا لله» می فرمایند: «کَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ، وَلَکِنَّ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یجْمَعُ بِهِ الْفَی ءُ وَ یقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِی حَتَّی یسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر».

ب) در حوزه فردی

در این حوزه امام، گرایش از درک و تبیین ماوراءالطبیعی به درک و اعتماد عقلانی را با سخنان خود چنین کنترل می نمایند: «اعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخاً فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ لَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ.» امام علیه السلام سپس درباره ابزار معرفتی انسان می فرمایند: «هُوَ الْقَادِرُ الَّذِی إِذَا ارْتَمَتِ الْأَوْهَامُ لِتُدْرِکَ مُنْقَطَعَ قُدْرَتِهِ وَ حَاوَلَ الْفِکْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ أَنْ یقَعَ عَلَیهِ فِی عَمِیقَاتِ غُیوبِ مَلَکُوتِهِ وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیهِ لِتَجْرِی فِی کَیفِیةِ صِفَاتِهِ وَ غَمَضَتْ مَدَاخِلُ الْعُقُولِ فِی حَیثُ لَا تَبْلُغُهُ الصِّفَاتُ لِتَنَاوُلِ عِلْمِ ذَاتِهِ رَدَعَهَا وَ هِی تَجُوبُ مَهَاوِی سُدَفِ الْغُیوبِ مُتَخَلِّصَةً إِلَیهِ سُبْحَانَهُ فَرَجَعَتْ إِذْ جُبِهَتْ مُعْتَرِفَةً بِأَنَّهُ لَا ینَالُ بِجَوْرِ الِاعْتِسَافِ کُنْهُ مَعْرِفَتِهِ».

امام علیه السلام درباره گرایش از ارزش مداری به فایده گرایی نیز ارزش مداری را تبیین نموده اند. ازاین رو در حکمت 224 می فرمایند: «بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیبَةُ وَ بِالنَّصَفَةِ یکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یجِبُ السُّؤْدُدُ وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یقْهَرُ الْمُنَاوِئُ وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیهِ.» امام در این جمله بخشش را باعث ارزشمندی انسان دانسته اند، لذا می توان گفت از منظر ایشان فایده گرایی مردود است.

ص: 282

ج) در حوزه اجتماعی

امام علی علیه السلام با تبیین شاخصه های جامعه دینی، سعی در ایجاد ساختار ساده و در عین حال مطابق با شرایط زمانه دارند. ازاین رو در بسیاری از سخنان خود این شاخصه ها را معرفی نموده اند. در بین این شاخصه ها خدامحوری و تاسی به سنت نبوی جایگاه ویژه ای دارند. امام علیه السلام در این باره در خطبه 149می فرمایند: «أَمَّا وَصِیتِی فَاللَّهَ لَا تُشْرِکُوا بِهِ شَیئاً وَ مُحَمَّداً| فَلَا تُضَیعُوا سُنَّتَهُ أَقِیمُوا هَذَینِ الْعَمُودَینِ وَ أَوْقِدُوا هَذَینِ الْمِصْبَاحَینِ».

هم چنین امامت و رهبری توسط انسان های صالح و معصوم نیز از همین شاخصه هاست. امام علیه السلام در خطبه 154 می فرمایند: «وَ نَاظِرُ قَلْبِ اللَّبِیبِ بِهِ یبْصِرُ أَمَدَهُ وَ یعْرِفُ غَوْرَهُ وَ نَجْدَهُ دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَی فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِی قَدْ خَاضُوا بِحَارَ الْفِتَنِ وَ أَخَذُوا بِالْبِدَعِ دُونَ السُّنَنِ وَ أَرَزَ الْمُؤْمِنُونَ وَ نَطَقَ الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُون نَحْنُ الشِّعَارُ وَ الْأَصْحَابُ وَ الْخَزَنَةُ وَ الْأَبْوَابُ وَ لَا تُؤْتَی الْبُیوتُ إِلَّا مِنْ أَبْوَابِهَا فَمَنْ أَتَاهَا مِنْ غَیرِ أَبْوَابِهَا سُمِّی سَارِقاً منها فِیهِمْ کَرَائِمُ الْقُرْآنِ وَ هُمْ کُنُوزُ الرَّحْمَنِ إِنْ نَطَقُوا صَدَقُوا وَ إِنْ صَمَتُوا لَمْ یسْبَقُوا فَلْیصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ وَ لْیحْضِرْ عَقْلَهُ وَلْیکُنْ مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ فَإِنَّهُ مِنْهَا قَدِمَ وَ إِلَیهَا ینْقَلِبُ فَالنَّاظِرُ بِالْقَلْبِ الْعَامِلُ بِالْبَصَرِ یکُونُ مُبْتَدَأُ عَمَلِهِ أَنْ یعْلَمَ أَ عَمَلُهُ عَلَیهِ أَمْ لَهُ فَإِنْ کَانَ لَهُ مَضَی فِیهِ وَ إِنْ کَانَ عَلَیهِ وَقَفَ عَنْهُ فَإِنَّ الْعَامِلَ بِغَیرِ عِلْمٍ کَالسَّائِرِ عَلَی غَیرِ طَرِیقٍ فَلَا یزِیدُهُ بُعْدُهُ عَنِ الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ إِلَّا بُعْداً مِنْ حَاجَتِهِ وَ الْعَامِلُ بِالْعِلْمِ کَالسَّائِرِ عَلَی الطَّرِیقِ الْوَاضِحِ».

هم چنین در خطبه 131 نیز به همین موضوع اشاره نموده و می فرمایند: «أَیتُهَا النُّفُوسُ الْمُخْتَلِفَةُ وَ الْقُلُوبُ الْمُتَشَتِّتَةُ الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ وَ الْغَائِبَةُ عَنْهُمْ عُقُولُهُمْ أَظْأَرُکُمْ عَلَی الْحَقِّ وَ أَنْتُمْ تَنْفِرُونَ عَنْهُ نُفُورَ الْمِعْزَی مِنْ وَعْوَعَةِ الْأَسَدِ هَیهَاتَ أَنْ أَطْلَعَ بِکُمْ سَرَارَ الْعَدْلِ أَوْ أُقِیمَ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَی ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَوَّلُ مَنْ أَنَابَ وَ سَمِعَ وَ أَجَابَ لَمْ یسْبِقْنِی إِلَّا رَسُولُ اللَّهِ ص بِالصَّلَاةِ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّهُ لَا ینْبَغِی أَنْ یکُونَ الْوَالِی عَلَی الْفُرُوجِ وَ الدِّمَاءِ وَ الْمَغَانِمِ وَ الْأَحْکَامِ وَ إِمَامَةِ الْمُسْلِمِینَ الْبَخِیلُ فَتَکُونَ فِی أَمْوَالِهِمْ نَهْمَتُهُ وَ لَا الْجَاهِلُ فَیضِلَّهُمْ بِجَهْلِهِ وَ لَا الْجَافِی فَیقْطَعَهُمْ بِجَفَائِهِ وَ لَا الْحَائِفُ لِلدُّوَلِ فَیتَّخِذَ قَوْماً دُونَ قَوْمٍ وَ لَا الْمُرْتَشِی فِی الْحُکْمِ فَیذْهَبَ

ص: 283

بِالْحُقُوقِ وَ یقِفَ بِهَا دُونَ الْمَقَاطِعِ وَ لَا الْمُعَطِّلُ لِلسُّنَّةِ فَیهْلِکَ الْأُمَّةَ.» در این کلام امام علیه السلام علاوه بر اشاره به فلسفه حکومت دینی، برخی شرایط حاکم اسلامی را نیز تبیین فرمودند.

در خطبه 216 امام علیه السلام حکومت دینی را که حقوق و روابط در آن به جعل الهی است را، ضامن بقای سنت ها می دانند: «فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَینَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَی أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَةِ وَ یئِسَتْ مَطَامِعُ الْأَعْدَاءِوَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیةُ وَالِیهَا أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیتِهِ اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَةُ وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ وَ کَثُرَ الْإِدْغَالُ فِی الدِّینِ وَ تُرِکَتْ مَحَاجُّ السُّنَنِ فَعُمِلَ بِالْهَوَی وَ عُطِّلَتِ الْأَحْکَامُ وَ کَثُرَتْ عِلَلُ النُّفُوسِ فَلَا یسْتَوْحَشُ لِعَظِیمِ حَقٍّ عُطِّلَ وَ لَا لِعَظِیمِ بَاطِلٍ فُعِلَ فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ وَ تَعْظُمُ تَبِعَاتُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عِنْدَ الْعِبَاد».

نتیجه

براساس آن چه گفته آمد، می توان گفت اساساً دین اسلام با توجه به نظام ساختاری و عقلانی خود بستر مناسبی برای رشد عرفی گرایی یا سکولاریسم نیست. ارتباط تنگاتنگ وحی و عقل، و سفارشات مکرر متون اسلامی به تعقل و تفکر، حاکمیت بخشی به دین در چارچوبی نظام مند و تبیین جایگاه انسان در نظام هستی براساس بندگی خدا تا جایی که رهبر آن در نامه های حکومتی خود آن را یادآور می شود، از جمله مزیت های دین اسلام است که راه را بر ورود اندیشه عرفی گرا سدّ می نماید. ازاین رو برای ورود چنین اندیشه ای به جهان اسلام، ابتدا لازم است نظام ساختاری دین برهم بخورد. این کار در طول قرون گذشته توسط اندیشمندان کج فهم، رهبران دست نشانده و مقدس مآبان جاهل در جوامع اسلامی انجام پذیرفته است. مطالعه بنیادین بر روی متون اسلامی، خصوصاً قرآن و نهج البلاغه، بررسی تحلیلی تاریخ اسلام و تسلط بر مبانی دشمنان، می تواند ساختار دین را در جوامع اسلامی مستحکم نماید.

ص: 284

منابع

شریف رضی، نهج البلاغه، تحقیق: صبحی صالح، مؤسسه دارالهجرة، قم، چاپ پنجم.

1. ادریس، ابراهیم، مقاله «آزادی مذهب و سکولاریزه شدن دولت»، فصلنامه نامه فرهنگ، سال ششم، شماره 4، زمستان 1375ش.

2. اعرابی، غلامحسین، تفسیر قرآن و بررسی جریان دوری گزینی و بازدارندگی از آن، ناشر: آثار نفیس، قم، چاپ اول، 1389ش.

3. اعوانی، غلامرضا و ماهرو، طیبه، مقاله «میزگرد سکولاریسم و فرهنگ»، فصلنامه نامه فرهنگ، سال ششم، شماره اول، بهار 1375ش.

4. تافلر، آلوین، شوک آینده، ترجمه: حشمت کامرانی، نشر نو، تهران، چاپ هفتم، 1391ش.

5. ترکاشوند، حسن، کاوشی در عقاید و آراء معاویه، بوستان کتاب، قم، چاپ اول، 1390ش.

6. حقانی فضل، محمدکاظم، آرایه های عرفی بر آیه های قدسی، نشر ادیان، تهران، چاپ اول، 1392ش.

7. شجاعی زند، علیرضا، عرفی شدن در تجربه مسیحی و اسلامی، چاپ و نشر بین الملل وابسته به انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، تابستان 1383ش.

8. شریعتمداری، حمیدرضا، سکولاریزم در جهان عرب، ادیان و مذاهب، قم، چاپ اول، بهار 1382ش.

9. گلستانی، صادق، نقد و بررسی نظریه عرفی شدن در ایران، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، چاپ سوم، قم، 1393ش.

10. مهدوی، منصور، عدالت در گرداب، شهاب الدین، قم، چاپ اول، 1389ش.

11. همتی، همایون، اندیشه دینی و سکولاریسم، کانون اندیشه جوان، تهران، چاپ اول، 1384ش.

12. همیلتون، ملکوم، جامعه شناسی دین، ترجمه: محسن ثلاثی، مؤسسه فرهنگی انتشاراتی تبیان، تهران، چاپ اول، 1377ش.

ص: 285

ص: 286

مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی

اشاره

مهدی ابوطالبی(1)، مهدی یعقوبی(2)

ص: 287


1- . استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، abotaleby@gmail.com
2- . دانشجوی دکتری تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، mahdiyaghoobi83@gmail.com

ص: 288

چکیده

اقلیت های مذهبی، همواره موضوعی چالش برانگیز برای حکومت ها بوده اند. جایگاه و مفهوم این قشر از جوامع، در قرون اخیر، در حقوق بین الملل، مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به تاریخ کهن حضور پیروان ادیان یهودیت، زرتشیت و مسیحیت در ایران، جایگاه این گروه پس از انقلاب اسلامی، مورد توجه حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفت. با این حال برخی بر این باورند به رغم الگوگیری نظام جمهوری اسلامی از حکومت علوی، حقوق اقلیت ها پس از انقلاب اسلامی در ایران رعایت نشده است. این پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی با رویکرد تاریخی - تطبیقی به دنبال پاسخ به این مسئله است که آیا عملکرد جمهوری اسلامی و رهبران آن، در مورد این گروه از جامعه ایران در مقایسه با حکومت علوی، در راستای سیره علوی بوده یا در مقابل آن قرار داشته است؟ از نتایج تحقیق این است که با توجه به شواهد متقن، می توان گفت نگاه جمهوری اسلامی به اقلیت های مذهبی کاملاً براساس قوانین اسلامی بنا شده است. هم چنین توجه به پیروان ادیان دیگر در قانون اساسی و رعایت حقوق شهروندی و آزادی مذهبی آن ها در جمهوری اسلامی و عملکرد رهبران آن کاملاً براساس معیارهای حکومت امیرمؤمنان علیه السلام شکل گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، حکومت علوی، امام خمینی، مقام معظم رهبری، جمهوری اسلامی، اقلیت های مذهبی.

ص: 289

مقدمه

یکی از ویژگی های انسان آزادی و اختیار در تفکر و باورهاست. براین اساس انسان ها همواره در طول تاریخ باورهای مذهبی متفاوتی داشته اند. این تفاوت در مذهب، گاهی به اختلاف میان اقوام گوناگون منجر شده است. به ویژه اگر پیروان یک دین، از نظر جمعیتی در اقلیت باشند، نگاه اکثریت، به آن ها متفاوت خواهد بود. جایگاه اقلیت های مذهبی و رعایت حقوق آن ها در حکومت ها، همیشه یکی از مسائل حساس بوده است. مسئله ای که در حکومت اسلامی براساس تعالیم اسلام کاملاً روشن و قابل الگوبرداری برای سایر حکومت هاست. این امر به ویژه پس از انقلاب اسلامی و در نظام جمهوری اسلامی، مورد توجه رهبران این نظام قرار داشته است.

جامعه جهانی، به ویژه رسانه های غربی سعی کرده اند در طول سالیان پس از انقلاب، نشان دهند اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی جایگاهی نداشته و حقوقشان تضعیف می شود. ازاین رو این مسئله به ذهن می آید: آیا حقوق اقلیت های مذهبی در اسلام و به دنبال آن در جمهوری اسلامی رعایت نمی شود؟ و این که آیا رویکرد جمهوری اسلامی و رهبران آن درمورد اقلیت های مذهبی، طبق عملکرد امیرمؤمنان علیه السلام - به عنوان الگوی حکومت اسلامی و عدالت محور - بوده است؟ براین اساس، تلاش متن پیش رو بر این است که نشان دهد:

1. حقوق اقلیت های مذهبی در اسلام مورد توجه قرار گرفته است.

2. اقلیت های مذهبی در حکومت پیامبر|، و امیرمؤمنان علیه السلام کاملاً آزاد بوده و از حقوق عادلانه برخوردار بوده اند.

3. رویکرد رهبران جمهوری اسلامی، در قبال اقلیت های مذهبی، کاملاً در راستای سیره سیاسی و حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام قرار دارد.

4. هم چنین در این تحقیق تلاش شده تا درباره فرقه های ضاله و منحرف که در جمهوری اسلامی رسمیت ندارند و چرایی آن، با توجه به مبانی اسلامی سخن گفته شود.

ص: 290

در این موضوع، تحقیقات گوناگون و با رویکردهای مختلف صورت گرفته است. عمده پژوهش ها در این حوزه یا با نگاه به جایگاه اقلیت ها در اسلام (ر.ک: امامی و نورالدینی، سیری در حقوق اقلیت های دینی در اسلام، تاریخ نو، ش7، 1393ش) انجام شده و یا با تکیه با وضعیت اقلیت ها در جمهوری اسلامی (قاسمی، اقلیت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مطالعات راهبردی، ش22) سامان یافته است. نیز توجه به اقلیت های مذهبی در تاریخ ایران، (رنجبر، اقلیت های دینی و انقلاب مشروطیت، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش277و278) رویکرد کلی دیگر در نگاشته های موجود است. گاهی نیز مسئله اقلیت ها از نگاه حقوقی (شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی؛ دشتی و باطنی، مفهوم شناسی اقلیت، حقوق اسلامی، ش25؛ اخوان، حقوق اقلیت ها در حقوق بین الملل و جمهوری اسلامی، پژوهش نامه حقوق بشری، ش4) - چه در حقوق اسلامی و چه در حقوق بین الملل - مدنظر محققان بوده است. مقاله «حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام» (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش 18) تقریباً کامل ترین مقاله در این مورد است. به رغم جست وجوی خوب و جامعیت مطالب، رویکرد کلی تحقیق مذکور، مقایسه اقلیت ها در دوره حکومت علوی با جمهوری اسلامی نیست.

هم چنین در این موضوع، کتابی باعنوان «اهل کتاب در حکومت های اسلامی» (حسنی، اهل کتاب در حکومت های اسلامی، تراث) نگاشته شده است. کتاب مذکور با هدف تبیین جایگاه اقلیت های مذهبی در تاریخ حکومت های اسلامی، از ابتدا تاکنون نگاشته شده است. بخش کوتاهی از آن مربوط به حکومت امام علی علیه السلام و جمهوری اسلامی است. اما رویکرد آن مقایسه میان این دو حکومت نبوده و اطلاعات مختصری در این باره به دست می دهد.

بنابراین نیاز به مقایسه تطبیقی درباره وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت

ص: 291

امیرمؤمنان علیه السلام و جمهوری اسلامی و عملکرد آن ها در خصوص این بخش از جامعه، ضروری به نظر می رسد.

پیشینه

در زمینه اهمیت و جایگاه حقوق اقلیت های مذهبی در دوران خلافت امام علی علیه السلام آثار زیر به چاپ رسیده است:

- «وحدت امت و حقوق اقلیت های سیاسی و دینی از دیدگاه امام علی علیه السلام»، طی، محمد؛ مترجم: فرقانی، محمدکاظم، مجله: نامه علوم انسانی، زمستان 1379 و بهار 1380 - شماره 4و5 (30 صفحه؛ از ص 182- 211).

- «امام علی علیه السلام و حقوق اقلیت ها»، عمید زنجانی، عباسعلی، مجله: کتاب نقد، بهار 1380، شماره 18 (32 صفحه؛ از ص50 - 81).

- «حقوق اقلیت های دینی در نهج البلاغه»، زارع، حسین؛ روحی، رحمت الله، مجله: سراج منیر (دانشگاه علامه طباطبایی)، پاییز 1395، شماره 24 علمی - ترویجی/ ISC (30 صفحه؛ از ص 105-134).

- «تأثیر روابط میان فرهنگی بر شیوه زمامداری از دیدگاه حضرت علی علیه السلام»، ولیخانی، ماشاءالله؛ رحمتی، منصور، مجله: مدیریت اسلامی، بهار و تابستان 1391، شماره 3 علمی - پژوهشی / ISC (18 صفحه؛ از ص 81 - 98).

- «موالی در خلافت امام علی علیه السلام؛ مبانی رفتارشناسی امام علی علیه السلام درباره موالی»، شاهرخی، سید علاءالدین؛ بهرامی، روح الله، مجله: تاریخ اسلام و ایران، تابستان 1391، شماره 14 علمی - پژوهشی / ISC (24 صفحه؛ از ص 158- 181).

- «بررسی تاکیدات نهج البلاغه درباره حقوق اقلیت های دینی»، شقاقی، محمدمهدی؛ پنجه پور، جواد؛ عابدینی، احمد، مجله: پژوهشنامه امامیه، بهار و تابستان 1398، شماره 9، علمی - پژوهشی (18 صفحه؛ از ص 273-290).

ص: 292

- «مقایسه شیوه تعامل با اقلیت های دینی در حکومت امام علی علیه السلام و حاکمان صفوی»، مسیحی، عباس؛ حق پرست، زهرا، مجله: شیعه پژوهی، بهار 1394؛ شماره 2 (26 صفحه، از ص 107-132).

1. جایگاه اقلیت های مذهبی در اسلام و حکومت اسلامی

اشاره

این که طیف اقلیت در جامعه کدام بخش را در برمی گیرد؟ نیاز به مفهوم شناسی دارد. این واژه امروزه در ادبیات حقوقی، تعریف خاص خود را دارد. اما پیش از آن باید با توجه به منابع اسلامی آن را تعریف کرده و پس از آن، جایگاه این واژه با ادبیات روز سنجیده شود.

از ابتدای شکل گیری نظام اسلامی، پس از هجرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به مدینه، مسلمانان زندگی با غیرمسلمین را تجربه کردند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با یهودیان مدینه به عنوان اهل ذمه، قرارداد بست. (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص501-502). آن ها احکام جامعه اسلامی را پذیرفته و به عنوان عضوی از جامعه اسلامی در آن روزگار محسوب شدند.

اسلام با نگاه جامع به تمام ساحت های زندگی بشر، به جامعه و انسان ها توجه ویژه ای دارد. بخش وسیعی از احکام این دین، درباره جامعه اسلامی است. بخشی از جامعه اسلامی، غیرمسلمانان هستند. در منابع اسلامی از این دسته باعنوان «اهل ذمّه» یاد شده است. این گروه یر مسلمانانی هستند که به عنوان عضوی از جامعه اسلامی، با پذیرش قوانین اجتماعی اسلام، در قلمرو کشور اسلام زندگی کرده و از اعضای جامعه اسلامی به حساب می آیند.

«ذمّه» در لغت به معنی عهد، پیمان، قرارداد (ابن درید، جمهرة اللغة، ج1، ص118؛ ازهری، تهذیب اللغة، ج14، ص198). این کلمه در قرآن کریم دو بار و به معنی عهد و پیمان به کار رفته است (توبه/8و10). امان، پناه، حرمت و حق (ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص221؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص66) است. نیز در زبان عربی، به هر امر تضییع شده که باعث ایجاد تعهد و الزام شود، «مذمّة» می گویند. ازاین رو به

ص: 293

غیرمسلمانانی که در جامعه اسلامی زندگی کرده و جزیه پرداخت می کنند، «اهل ذمّة» گفته می شود. ازاین جهت که هم در پناه مسلمانان و جامعه اسلامی هستند و هم این که اگر برخلاف تعهد و پیمان خود رفتار کنند، باید پاسخ گو بوده و مؤاخذه شوند (فراهیدی، کتاب العین، ج8، ص179؛ ازهری، تهذیب اللغة، ج14، ص198؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص66).

«کُلّ حُرْمة تَلْزمُک إذا ضَیعتها: المذمَّةُ، و مِن ذلک یسَمَّی أهلُ الذِّمة، وهُمُ الذین یؤَدُّون الجِزیةَ من المشرکین کلّهم».

بنابراین وقتی سخن از اقلیت ها در جامعه اسلامی به میان می آید، به صورت کلی، همه غیرمسلمانان را در بر می گیرد. اما غیرمسلمانان در احکام اسلامی، به دو دسته اهل کتاب و غیر اهل کتاب تقسیم شده و هر دسته احکام خاص خود را دارند. منظور از اهل کتاب، پیروان ادیان ابراهیمی بوده و مراد از غیر اهل کتاب، کفار، بی دینان و نیز پیروان ادیان غیر الهی یا فرقه های ضاله است.

الف) تعریف اقلیت

با این همه، علم حقوق و جامعه بین الملل تعریف های متعددی از اقلیت ها در جوامع بشری ارائه کرده اند. برای نمونه:

بخشی از جامعه با مذهب یا زبان متفاوت از اکثریت افراد جامعه هستند. آن ها نوعی حس هم بستگی دارند که از اراده جمعی برای بقاء نشأت می گیرد و هدف آن ها دست یابی به مساوات و برابری حقیقی و حقویق با اکثریت مردم می باشد (ترنبری، حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها، ص12).

این تعریف علاوه بر نکات مشابهی که در تعریف قبل بود، اشاره به این نکته دارد که اقلیت ها، گروهی هستند که از نظر تساوی در حقوق، مورد تبعیض واقع شده و برای حل آن تلاش می کنند. به نظر می رسد، پیش فرض تعریف مذکور این است که اقلیت ها در بیشتر جوامع مورد ظلم و بی عدالتی قرار می گیرند.

ص: 294

به رغم همه این تلاش ها، به تصریح متخصصان علم حقوق، هنوز تعریف دقیقی از اقلیت ها در جهان ارائه نشده است. این امر باعث ایجاد تفسیرهای متفاوت، یک جانبه و غیرواقعی از واژه اقلیت در مناطق مختلف دنیا شده و در عمل به ضرر این طیف خاص تمام می شود (ر.ک: عظیمی، اقلیت ها در حقوق بین الملل، ص43-46). با این همه می توان اقلیت ها را براساس مؤلفه ها و عناصری طبقه بندی کرد: 1. کمیت، 2. مذهب، 3. جغرافیا، 4. زبان، 5. سیاست و... (ر.ک: همان، ص 49-67).

ب) جایگاه اقلیت ها در اسلام

دیدگاه اسلام براساس وحی الهی درباره انسان ها، تساوی و عدم تفاوت بین آن هاست. ملاک هایی مانند نژاد، رنگ، زبان، علم، ثروت و... در ارزش انسان، دخالتی ندارد. تنها معیار خداوند متعال در این امر، مسئله تقوی است {یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیرٌ} (حجرات/13)؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.» این رویکرد عدالت محور در بیان امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به تساوی انسان ها و رعایت حقوق افراد، این گونه در فرمان حکومتی به مالک اشتر نمایان شده است: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق»؛ «مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

به طور کلی قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علهیم السلام تبیین کننده اصول کلی رفتار و شیوه تعامل مسلمانان با پیروان دیگر ادیان است (ر.ک: فیاضی، بررسی و تعامل ائمه اطهار^ با پیروان دیگر ادیان، 1389، ص37-65).

اصولی مانند: کرامت انسان (اسراء/70)، عدالت (یونس/47؛ اعراف/29؛ شوری/15؛ نیز ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53)، امیرمؤمنان علیه السلام در این نامه به مالک اشتر

ص: 295

توصیه می کند: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ»؛ «مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند».

هدایت و ارشاد (طه/50؛ انبیاء/73؛ اعلی/2-3)، صلح و همزیستی مسالمت آمیز (بقره/213؛ آل عمران/64؛ عنکبوت/46؛ نیز ر.ک: کلینی، کافی، ج2، ص117). «أَبُو عَلِی الْأَشْعَرِی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ بَزِیعٍ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ علیه السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله وسلم): أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِض»؛ «پروردگارم فرمان داد که با مردم به نرمی و مدارا بپردازم، چونان که فرمان داد فرائض دینی را به انجام رسانم».

پایبندی به عهد و پیمان (مائده/1؛ بقره/27؛ رعد/25؛ توبه/4) برابری انسان ها در آفرینش (حجرات/13؛ شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

احکام عمومی اسلام برای همه مسلمانان مشخص شده و وظیفه هرمسلمان در جامعه اسلام تبیین گشته است. با توجه به این که بخشی از جامعه اسلامی، غیرمسلمانان هستند، احکام خاصی نیز برای آن ها در نظر گرفته شده است. ازاین رو در منابع اسلامی با دو دسته مسائل و احکام روبه رو هستیم: احکام و دستوراتی که مربوط به مسلمانان است و احکامی که مربوط به غیرمسلمانان است. همان طور که یک مسلمان در مورد هم کیش خود وظایفی دارد، درباره غیرمسلمان نیز باید به دستورات اسلام عمل نماید. (ر.ک: شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، ص40-43).

در فقه اسلام، احکام خاصی درباره قلمرو سرزمین اسلامی بیان شده است. این قلمرو در اصطلاح فقه که برگرفته از روایات است، دارالاسلام یا همان سرزمین اسلامی نامیده می شود. در مقابل، سرزمین غیراسلامی، دارالحرب یا دارالکفر نام دارد (ر.ک: کلینی،

ص: 296

الکافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج4، ص115). براین اساس در منابع اسلامی، غیرمسلمانانی که در قلمرو حکومت اسلام سکونت دارند، با عنوان «اهل ذمّة» شناخته می شوند. این دسته با توجه به قراردادی که با حکومت اسلامی بسته و تعهدی که دارند، از حقوق و وظایفی خاص برخوردار هستند (ر.ک: شریعتی، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، ص40-43) یکی از این تعهدات، پرداخت مالیات در برابر استفاده از امکانات سرزمین اسلامی است. در اصطلاح قرآن (توبه/29) روایات و فقه، این مالیات، «جِزیه» نامیده می شود (ر.ک: کلینی، الکافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الأحکام، ج4، ص115) به همین دلیل، گاهی به اقلیت ها در جامعه اسلامی، «اهل جزیه» نیز می گویند.

براساس این قرارداد دو طرفه، این دسته از غیرمسلمانان، عضوی از جامعه اسلامی شمرده می شدند که مال و جان و ناموسشان در امان بود و از این جهت مانند یک مسلمان با آن ها رفتار می شد. این وضعیت تا زمانی ادامه دارد که اهل ذمه، به تعهدات خود پایبند باشند. اما در صورت تخلف، مجازات می شدند (ر.ک: کلینی، کافی، ج5، ص10؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج4، ص115). نمونه این مسئله در صدر اسلام و آغاز شکل گیری نظام اسلامی روی داد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) پس از هجرت به مدینه، با یهودیان این شهر، پیمان بست (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة(صلی الله علیه و آله وسلم)، ج1، ص501-502). برای این اقلیت یهودی تا مدتی که به تعهدات این پیمان وفادار ماندند، مشکلی پیش نیامد. اما هنگامی که در صدد توطئه علیه شخص پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و جامعه اسلامی برآمدند، آن حضرت به آن ها اعلام کرد که نقض عهد کرده اند و باید سرزمین اسلامی را ترک کنند. آن ها ابتدا مخالفت کرده و در مدینه ناامنی ایجاد کردند. در این شرایط رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) مجبور به اعلام جنگ با آن ها شد. پس از آن بود که مسلمانان در سه مرحله با یهودیان مدینه درگیر شده و آن ها را از قلمرو اسلامی بیرون راندند (ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویة(صلی الله علیه و آله وسلم)، ج1، ص 501-502؛ ج2، ص47-48 و 290-291؛ واقدی، المغازی، ج1، ص176و365).

ص: 297

هم چنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) در سال دهم هجری، پس از حادثه مباهله، با مسیحیان نجران معاهده امضا کرد و آن ها متعهد به پرداخت جزیه، در قبال زندگی در قلمرو اسلام شدند (ر.ک: یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص82-83).

2. جایگاه مردم و حقوق شهروندی در حکومت اسلامی

اشاره

همان طور که گذشت هدف اصلی این پژوهش، مطالعه مقایسه ای و تطبیقی موضوع موردنظر در حوزه تاریخ و سیاست است؛ اما با عنایت به ارتباط تنگاتنگ دانش حقوق با حکومت، برخی از مفاهیم - که بیشتر جنبه حقوقی دارند - نیاز به تعریف و تبیین دارند:

الف) شهروند: (Citizen)

این کلمه، واژه ای نسبتاً جدید در ادبیات علمی و حقوقی است (رضایی پور، حقوق شهروندی، ص18). جالب این که تا پیش از مشروطیت به جای این واژه، عبارت رعیت و رُعایا به کار می رفت (رضایی پور، حقوق شهروندی، ص9). این کلمه در نظرات و کتاب های مختلف، تعریف هایی گوناگونی دارد (ر.ک: اسلامی و نیازی، مبانی حقوق شهروندی در نهج البلاغه، ص6-13؛ بهشتی، فرهنگ لغت صبا، ص674؛ مایور، شهر، شهروند و تمدن، پیام یونسکو، ش349؛ اسماعیلی، انواع حقوق شهروندی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، فرهنگ اصفهان، ش22؛ کاستلز و دیویدسون، مهاجرت و شهروندی، ص36؛ روبر پللو، شهروند و دولت، ص1؛ رضایی پور، حقوق شهروندی، ص9-13). از نظر لغوی، شهروند به اهل یک شهر یا کشور اطلاق می شود (لغت نامه دهخدا) اما با توجه به این که این کلمه بار حقوقی و اجتماعی دارد، می توان این گونه آن را تعریف کرد: «شهروند فردی است که در رابطه با یک دولت، از سویی برخوردار از حقوق سیاسی و مدنی و از سوی دیگر در برابر دولت، تکلیف هایی را برعهده داشته باشد که این رابطه را شهروندی گویند» (ر.ک: کامیار، حقوق بشر، ص25).

ص: 298

ب) حقوق بشر (Human Rights)

درباره حقوق بشر تعریف های گوناگونی که ریشه در دغدغه اصلی اندیشمندان این موضوع دارد، ارائه شده است. مثلاً برخی با نگاه حقوقی به این مسئله، آن را به معنی مطالباتی که همه انسان ها به موجب انسان بودن استحقاق آن را دارند (شبان نیا، حقوق بشر در پرتو حکومت اسلامی، ص19؛ نیز ر.ک: سیمور، دایرة المعارف دموکراسی، ج2، ص611) تعریف کرده اند. نیز عده ای دیگر معتقدند حقوقی که انسان ها صرفاً به عنوان

انسان بودن از آن برخوردارند؛ (Miller, David, The Blackwell Ensyclopedia of Political thought, Blackwell, Oxford, P.222.) حقوق بشر نامیده می شود.

ج) حقوق شهروندی (The Rights of cirizensheep)

جایگاه شهروندبودن - باتوجه به معنای حقوقی آن - معمولاً براساس قانون تعیین می شود. از جهتی دیگر رابطه شهروند به عنوان عضوی از جامعه موردتوجه بوده و براین اساس حقوقی برای او قابل تعریف است. در مقابل نیز او حقوق و وظایفی نسبت به جامعه دارد. بنابراین از سویی روابط میان جامعه و شهروند، رابطه ای متقابل و دوطرفه است. به طور کلی صلاحیت و شرایط شهروندی منعکس کننده مفهوم اهداف جامعه سیاسی و دیدگاهی است که براساس آن اشخاص، قادر به سهیم شدن و برخورداری در اهداف و منافع مشترک میان خود هستند (ر.ک: رضایی پور، حقوق شهروندی، ص12-13).

3. خدمات اجتماعی و دولتی

الف) اکرام و احترام به اقلیت های مذهبی

یکی از وظایف حکومت اسلامی براساس اصل کرامت انسانی {وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَحَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیباتِ وَفَضَّلْناهُمْ عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً} (اسراء/70)؛ «ما آدمی زادگان را گرامی داشتیم؛ و آن ها را در خشکی و دریا، (بر مرکب های راهوار) حمل کردیم؛ و از انواع روزی های پاکیزه به آنان روزی دادیم؛ و آن ها را بر بسیاری

ص: 299

از موجوداتی که خلق کرده ایم، برتری بخشیدیم.» اکرام و احترام به اعضای جامعه است. این نگاه به افراد جامعه اسلامی، کلی است و بدون در نظرگرفتن هرگونه تفاوتی میان آن هاست. بنابر قواعد فقه اسلام وقتی اقلیت های مذهبی براساس قرارداد ذمه، تحت حکومت اسلامی جای گرفتند، مانند دیگر مسلمانان عضوی از این جامعه محسوب می شوند. ازاین رو هم چون افراد دیگر، حق احترام و اکرام در جامعه اسلامی دارند. این امری است که در حکومت امیرمؤمنان علیه السلام و نیز جمهوری اسلامی، مورد توجه قرار گرفته و بدان عمل می شود.

ب) حکومت علوی و اکرام اقلیت های مذهبی

الف. بنابر نقل مورخان یهود، وقتی امیرمؤمنان علیه السلام از شهر «فیروزشابور» (الأنبار) می گذشت، ماراسحق، رئیس دانشگاه «پومبدیتا» با جمعیت زیادی حدود نودهزار نفر برای عرض دوستی به استقبال حضرت رفتند. ایشان آن ها را اکرام کرد و ماراسحق را در منصبش ابقا کرد و تمامی حقوقی که بزرگ مسیحیان از آن برخوردار بود، برای ایشان مقرر فرمود (حجازی السقا، نقد التورات، ص44؛ حسنی، اهل کتاب در حکومت های اسلامی، ص62). در این باره، گزارشی جالب توجه و مشهور وجود دارد که نیک رفتاری امیرمؤمنان علیه السلام با فردی غیرمسلمان را نشان می دهد. این رفتار اسلامی، در نهایت، باعث گرایش او به اسلام شد:

«[روزی] امیرالمؤمنین علیه السلام با فردی ذمی [غیرمسلمان] همراه شد. آن مرد ذمی به آن حضرت گفت: ای بنده خدا می خواهی کجا بروی؟ فرمود: می خواهم به کوفه بروم، [پس سر دو راهی رسیدند و مرد ذمی به جای دیگری می رفت] چون راه ذمی تغییر کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز همراه با او تغییر مسیر داد. مرد ذمی گفت: مگر نمی خواستی به کوفه بروی؟ فرمود: چرا. ذمی گفت: راه کوفه را رها کردی. فرمود: می دانم. گفت: پس چرا با این که می دانی، با من همراه شدی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: این از به پایان رساندن

ص: 300

خوش رفاقتی است که شخص، رفیق راهش را در هنگام جدائی چند گامی بدرقه کند. این گونه پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم)ما به ما دستور داده است. ذمی گفت: این گونه دستور داده؟ فرمود: آری. ذمی گفت: پس مسلماً هرکه پیرویش کرده به خاطر همین کردارهای بزرگوارانه او بوده است. من تو را گواه می گیرم که پیرو دین تو و بر کیش شمایم و مرد ذمی با امیرالمؤمنین علیه السلام برگشت و همین که آنحضرت را شناخت مسلمان شد.» (کلینی، الکافی، ج2، ص670).

«عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ، عَنْ هَارُونَ بْنِ مُسْلِمٍ، عَنْ مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ، عَنْ أَبِی عَبْدِاللَّهِ، عَنْ آبَائِهِ^ أَنَّ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صَاحَبَ رَجُلًا ذِمِّیاً، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَینَ تُرِیدُ یا عَبْدَاللَّهِ؟ فَقَالَ أُرِیدُ الْکُوفَةَ فَلَمَّا عَدَلَ الطَّرِیقُ بِالذِّمِّی عَدَلَ مَعَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: أَلَسْتَ زَعَمْتَ أَنَّکَ تُرِیدُ الْکُوفَةَ فَقَالَ لَهُ: بَلَی، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: فَقَدْ تَرَکْتَ الطَّرِیقَ، فَقَالَ لَهُ: قَدْ عَلِمْتُ، قَالَ: فَلِمَ عَدَلْتَ مَعِی وَقَدْ عَلِمْتَ ذَلِکَ؟ فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام: هَذَا مِنْ تَمَامِ حُسْنِ الصُّحْبَةِ أَنْ یشَیعَ الرَّجُلُ صَاحِبَهُ هُنَیئَةً إِذَا فَارَقَهُ وَکَذَلِکَ أَمَرَنَا نَبِینَا|، فَقَالَ لَهُ الذِّمِّی: هَکَذَا قَالَ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ الذِّمِّی: لَا جَرَمَ أَنَّمَا تَبِعَهُ مَنْ تَبِعَهُ لِأَفْعَالِهِ الْکَرِیمَةِ فَأَنَا أُشْهِدُکَ أَنِّی عَلَی دِینِکَ وَ رَجَعَ الذِّمِّی مَعَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَمَّا عَرَفَهُ أَسْلَم.»

نکته جالب توجه این است که در این سفر، امام علی علیه السلام درحالی که خلیفه مسلمانان است، اما ناشناس مسافرت می کند و از همراهان گسترده و تبلیغات و .... خبری نیست. هم چنین ایشان تا آن جاکه ممکن است، خود را تا آخرین دقایق گفت وگو، معرفی نمی کند تا فرد غیرمسلمان بتواند بدون این که تحت تأثیر مقام حضرت قرار گیرد، سخن خود را با ایشان در میان بگذارد.

ب. پس از جنگ نهروان، بزرگ یهودیان، نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمده و با ایشان به مباحثه علمی پرداخت. در ابتدا وی عرضه داشت، سؤال هایی دارم. امام علی علیه السلام به او فرمود: «هر سؤالی که برایت پیش آمده، بپرس ای برادر یهودی!» آن گاه وی سؤال های خود را از امام پرسید و آن حضرت بدون توجه به این که او غیرمسلمان است، با وی به سخن نشسته با رأفت اسلامی پاسخ او را داد (ابن بابویه، الخصال، ج2، ص365-366؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج38، ص167).

ص: 301

«[الخصال] أَبِی وَابْنُ الْوَلِیدِ مَعاً، عَنْ سَعْدٍ، عَنْ أَحْمَدَبْنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ، عَنْ جَعْفَرِبْنِ مُحَمَّدٍ النَّوْفَلِی، عَنْ یعْقُوبَ بْنِ الرَّائِدِ، قَالَ: قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ جَعْفَرُبْنُ أَحْمَدَبْنِ مُحَمَّدِبْنِ عِیسَی بْنِ مُحَمَّدِبْنِ عَلِی بْنِ عَبْدِاللَّهِ بْنِ جَعْفَرِبْنِ أَبِی طَالِبٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا یعْقُوبُ بْنُ عَبْدِاللَّهِ الْکُوفِی، عَنْ مُوسَی بْنِ عُبَیدٍ، عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ، عَنِ الْحَارِثِ، عَنْ مُحَمَّدِبْنِ الْحَنَفِیةِ وَعَمْرُوبْنُ أَبِی الْمِقْدَامِ، عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِی، عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: أَتَی رَأْسُ الْیهُودِ عَلِی بْنَ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عِنْدَ مُنْصَرَفِهِ مِنْ وَقْعَةِ النَّهْرَوَانِ وَ هُوَ جَالِسٌ فِی مَسْجِدِ الْکُوفَةِ، فَقَالَ: یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ! إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ أَشْیاءَ لَا یعْلَمُهَا إِلَّا نَبِی أَوْ وَصِی نَبِی، قَالَ: سَلْ عَمَّا بَدَا لَکَ یا أَخَا الْیهُودِ. قَالَ: إِنَّا نَجِدُ فِی الْکِتَابِ أَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ إِذَا بَعَثَ نَبِیاً أَوْحَی إِلَیهِ أَنْ یتَّخِذَ مِنْ أَهْلِ بَیتِهِ مَنْ یقُومُ بِأَمْرِ أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنْ یعْهَدَ إِلَیهِمْ فِیهِ عَهْداً یحْتَذَی عَلَیهِ وَ یعْمَلُ بِهِ فِی أُمَّتِهِ مِنْ بَعْدِهِ وَأَنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یمْتَحِنُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ وَیمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ، فَأَخْبِرْنِی کَمْ یمْتَحِنُ اللَّهُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ وَکَمْ یمْتَحِنُهُمْ بَعْدَ وَفَاتِهِمْ مِنْ مَرَّةٍ وَ إِلَی مَا یصِیرُ آخِرُ أَمْرِ الْأَوْصِیاءِ إِذَا رَضِی مِحْنَتَهُمْ. فَقَالَ لَهُ عَلِی علیه السلام: وَ اللَّهِ الَّذِی لَا إِلَهَ غَیرُهُ الَّذِی فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَی مُوسَی، لَئِنْ أَخْبَرْتُکَ بِحَقٍّ عَمَّا تَسْأَلُ عَنْهُ لَتُقِرَّنَّ بِهِ، قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: وَالَّذِی فَلَقَ الْبَحْرَ لِبَنِی إِسْرَائِیلَ وَ أَنْزَلَ التَّوْرَاةَ عَلَی مُوسَی، لَئِنْ أَجَبْتُکَ لَتُسْلِمَنَّ، قَالَ: نَعَمْ، فَقَالَ لَهُ عَلِی علیه السلام: إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یمْتَحِنُ الْأَوْصِیاءَ فِی حَیاةِ الْأَنْبِیاءِ فِی سَبْعَة...»)

ج. مال و آبروی اقلیت های مذهبی در نگاه امام علی علیه السلام مانند سایر مسلمانان، محترم بوده و حکومت اسلامی وظیفه حفاظت از آن را به عهده دارد. در این باره داستان معروف تعرض لشکریان معاویه به زنان مسلمان و غیرمسلمان در دوره حکومت امیرمؤمنان علیه السلام و موضع ایشان قابل توجه است: «به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زنی مسلمان و زنی غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردن بند و گوشواره های آن ها را به غارت برده، درحالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشته اند. لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتّی یک نفر آنان زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسّف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار است.» (شریف رضی،نهج البلاغه، خطبه 26).

ص: 302

«وَلَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَ الْأُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَینْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیر...»

نکته مهم در این بیان این است که امام علیه السلام، تعرض به زن مسلمان و غیرمسلمان را در کنار هم ذکر کرده و از این واقعه ابراز تأسف شدید می کند. بنابراین در نگاه حاکم اصیل اسلامی، اقلیت های مذهبی، همانند مسلمانان حق اکرام و احترام دارند.

ج) جمهوری اسلامی و اکرام اقلیت های مذهبی

نظام جمهوری اسلامی نیز با تأسی به احکام اسلام و سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام، به اهل کتاب، اکرام و احترام می کند. براساس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، سه دین الهی یهودیت، مسیحیت و زرتشتی در ایران رسمیت دارند. «ایرانیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی، تنها اقلیت های دینی شناخته می شوند که در حدود قانون، در انجام مراسم دینی خود آزادند و در احوال شخصیه و تعلیمات دینی، بر طبق آئین خود عمل می کنند.» (اصل سیزدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران). هم چنین در قانون اساسی این چنین تأکید شده است:

«به حکم آیه شریفه {لا ینْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ لَمْ یقاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ لَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطینَ} (ممتحنه/8)؛ «خدا شما را از نیکی کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانی که در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهی نمی کند؛ چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد».

دولت جمهوری اسلامی ایران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غیرمسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامی عمل نمایند و حقوق انسانی آنان را رعایت کنند. این اصل در حق کسانی اعتبار دارد که بر ضد اسلام و جمهوری اسلامی ایران توطئه و اقدام نکنند. (اصل چهاردهم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران).

ص: 303

هم چنین در مسائل عمومی و مناسبت ها، جایگاه ارامنه و مسیحیان در ایران، مانند دیگر ایرانیان بوده و مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران با آنان مثل همه ایرانیان رفتار می کنند. شواهد این امر، نمونه های زیر است:

دیدار اعضای شورای شهر تهران و همراهان از خانواده یک شهید ارمنی (16 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi)، بازدید سرزده وزیر آموزش و پرورش، از مدرسه ارامنه گوهر به مناسبت آغاز سال 2019 میلادی (12 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi)، دیدار خلیفه ارامنه تهران با مدیران آموزش و پرورش منطقه 6 تهران (10 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi) دیدار مدیر کل امور ایثارگران شهرداری تهران، از خانواده شهید ارمنی ادیک نرسیسیان (10 دیماه 1397، شورای خلیفه گری ارامنه ایران، http://www.tehranprelacy.com/farsi ) و ... (درباره اخبار فعالیت های ارامنه ایران، ر.ک: http://www.tehranprelacy.com/farsi).

سایت «جویش دیلی فوروارد» روز 11 آگوست 2015 در گزارشی به قلم «لری کوهلر اسس»، زندگی یهودیان در ایران را بررسی کرده است. در این مقاله که حاصل مشاهدات عینی خبرنگار و مصاحبه با بزرگان یهودی در ایران بوده است، اعترافات جالبی مطرح شده است: نویسنده به شرح دیدار خود از کنیسه یهودیان در خیابان یوسف آباد تهران در ماه ژوئیه گذشته پرداخته و نوشته است: صد ها عبادت کننده جمعه شب برای انجام مراسم دعا در این کنیسه جمع شدند، و بدون هیچ مأموری آزادانه مراسم های دینی خود را انجام دادند. سیامک صادق مره، نماینده کلیمیان در مجلس شورای اسلامی، در این زمینه به نویسنده گفته است: «این وضعیت را با اروپا مقایسه کنید. کنیسه های این جا یکی از امن ترین نقاط هستند.» (https://www.yjc.ir/fa/news/ خبرگزاری باشگاه خبرنگاران جوان، 31 مرداد 1394).

ص: 304

د) بهره مندی از خدمات اجتماعی

از جمله وظایف دیگر حکومت اسلامی، در خصوص افراد جامعه، خدمات رسانی به شهروندان و رعایت عدالت در این امر است.

4. حکومت علوی و خدمات اجتماعی

الف. در دوران حکومت امام علی علیه السلام، مسیحیان نیز در گشایش و راحتی بودند. آن حضرت در این راستا، اهل ذمه، از جمله مسیحیان را مشمول عطایای دولتی و حکومتی خود قرار داد. سیاست حضرت طوری بود که میان اهل ذمه و اعراب و موالی، به عدالت رفتار می کرد. ایشان به کارگزاران خود توصیه نمود با اهل ذمه به نیکویی رفتار کنند. نمونه این کار این بود که یکی از گارگزاران حضرت، دستور به ایجاد نهری داد تا اهل ذمه، زمین کشاورزی خود را با آن آبیاری کنند. (حسنی الخربوطلی، الاسلام واهل الذمة، ص128).

ب. در روزگار خلافت امیرمؤمنان علی علیه السلام، هنگامی که ایشان پیرمرد از کار افتاده نابینایی را می بیند که از مردم تقاضای کمک می کرد، بی درنگ از حال وی جویا شد. یکی از اطرافیان خود را مأمور رسیدگی به حال و وضع وی نمود. او پس از تحقیق گزارش داد: می گویند وی نصرانی است و از مردم درخواست کمک می نماید، امام علیه السلام از شنیدن این سخن آثار خشم در چهره اش آشکار گردید و فریاد برآورد: او تا جوان بود او را به کار کشیدید و از نیروی او بهره گرفتید و اکنون که پیر و ناتوان گشته، وی را به حال خود رها نموده و از احسان و کمک خویش محرومش می نمایید؟ آن گاه این فرمان ماندگار را صادر نمود که: «انفقوا علیه من بیت المال؛ برای وی از بیت المال مستمری قرار دهید.» (طوسی، تهذیب الأحکام، ج 6، ص293؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص66).

شهید صدر، در بحث مسئولیت دولت در اقتصاد اسلامی، براساس همین روایت می گوید: فتوای برخی از فقها مانند شیخ حر عاملی، این است که وظیفه دولت اسلامی در راستای حمایت و ضمانت اجتماعی و حمایت اقتصادی، تنها به مسلمانان اختصاص

ص: 305

ندارد، بلکه اقلیت هایی که تحت حمایت حکومت اسلامی بوده و از کارافتاده شده اند، سهمی در بیت المال دارند (صدر، اقتصادنا، ص669). بدین ترتیب اقلیت های دینی در زمره کسانی قرار می گیرند که دولت اسلامی مکلف است طبق قوانین از محل درآمدهای عمومی و درآمدهای حاصل از مشارکت مردم افراد درمانده و محروم را تحت خدمات و حمایت های مالی خود قرار داده، برای یک یک افراد کشور حداقل زندگی را تأمین نماید و از طریق بیمه و شیوه های مناسب و آبرومندانه زندگی آینده آن ها را تضمین کند. (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

5) جمهوری اسلامی و خدمات اجتماعی

اشاره

در جمهوری اسلامی نیز با پیروان دیگر ادیان، در زمینه دریافت خدمات اجتماعی، همانند عموم جامعه رفتار می شود:

- امور مذهبی، اجتماعی، فرهنگی، ورزشی و به طور کلی تمامی نهادهای مخصوص ارامنه، زیرنظر و به سرپرستی نهادی به نام «خلیفه گری ارامنه» اداره می شود. خلیفه گری های ایران از جانب دولت، مرجعی شناخته شده است که امور جامعه ارامنه را طبق اساس نامه خود اداره می کند. از جمله وظایف این شورا، اجرای مصوبات «مجمع نمایندگان جامعه ارامنه» و نیز رسیدگی به امور مربوط به احوال شخصی و امور خانوادگی و ارثیه ارامنه هر حوزه و اداره امور کلیساها، مدارس، گورستان ها و رسیدگی به زندگی فرهنگی و اجتماعی آن ها است (نادری، گزارشی از وضعیت ارامنه ایران، اخبار ادیان، ش1).

- مسیحیان آشوری و کلدانی، پس از انقلاب در شرایطی همراه با صلح و آرامش در ایران زندگی کرده اند. این شرایط به قدری برای آن ها مطلوب بوده که مقر مرکزی اتحادیه آشوریان جهان، در مهرماه 1387 از شهر شیکاگو آمریکا به ایران منتقل شد (سایت خبری روزنامه جام جم، 24 مهرماه 1387). این امر نشانه مهمی در وجود شرایط مساعد و مطلوب زندگی مسیحیان در ایران است.

ص: 306

الف) مشارکت در امور سیاسی و حکومتی

نقش مردم در حکومت اسلام، در سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام براساس تعالیم اسلامی تعریف شده است. با توجه به برخی تفاوت ها در ساختار حکومتی جمهوری اسلامی ایران با حکومت امیرمؤمنان علیه السلام، مشارکت سیاسی مستقیم مردمی و نقش اقلیت های مذهبی در این امر را می توان فقط در جمهوری اسلامی مشاهده کرد. برای نمونه در دوران صدر اسلام، نهادی باعنوان مجلس شورای اسلامی وجود نداشت. با این حال شواهد مهمی از توجه به نقش اجتماعی و سیاسی مردم در حکومت صدر اسلام وجود دارد.

جمهوری اسلامی اقلیت های مذهبی را همانند همه ایرانیان، عضوی از این کشور اسلامی دانسته و این امر را در عمل ثابت کرده است. براساس اصل شصت و چهارم قانون اساسی، «زرتشتیان و کلیمیان هرکدام یک نماینده و مسیحیان آشوری و کلدانی مجموعاً یک نماینده و مسیحیان ارمنی جنوب و شمال هرکدام یک نماینده» (اصل شصت و چهارم قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران) در مجلس شورای اسلامی دارند. بنابراین می توان ثابت کرد که ایران اسلامی، در عمل، به دستور اسلام در خصوص پیروان دیگر ادیان عمل کرده است.

عملکرد عدالت آمیز دولت اسلامی ایران با اقلیت های مذهبی، باعث شده که اقلیت های مذهبی در حفظ تمامیت ارضی، از مرزهای ایران اسلامی دفاع کرده و با شرکت در دوران دفاع مقدس، شهدایی را به انقلاب اسلامی ایران تقدیم کنند.

تصریح یکی از کلیمیان ایران بر دفاع از ایران در برابر تهاجمات بیگانه جالب توجه است. سیامک مره صدق، رئیس بیمارستان سپیر می گوید: حضور اسرائیل در فلسطین و این که اسرائیل حقوق فلسطینیان را به رسمیت نمی شناسد، باعث بحرانی شدن اوضاع منطقه و گسترش تروریسم شده است. او تأکید می کند چنان چه میان اسرائیل و ایران جنگی روی دهد، یهودیان ایران از وطن خود یعنی ایران دفاع خواهند کرد (خبرگزاری صدا و سیما، 21 بهمن 1396 http://www.iribnews.ir/fa/news).

ص: 307

ب) آزادی بیان و عقیده

بروز و نمود رفتار عدالت آمیز حکومت اسلامی با افراد جامعه، در آزادبودن مردم بر ابراز عقیده و حتی اعتراض به حکومت است. اقلیت های دینی متعهد در دیدگاه امام علی علیه السلام به عنوان بیگانه و اقلیتی که اختیاری در تعیین حقوق و سرنوشت خود ندارند، شناخته نمی شوند. این نکته را نیز باید در نظر گرفت، غیرمسلمانان، اعم از اهل کتاب و غیر آنان، مادامی که علیه منافع عمومی مسلمانان و جامعه اسلامی اقدام نمی کردند، در جامعه عصر علوی آزاد بودند. این امر از دوران پیامبر اکرم| رواج داشت و مسئله ایست که امروزه نیز براساس معیارهای انسانی و عقلایی پذیرفتنی و غیر قابل خدشه است.

گواه مهم این امر در دوران صدر اسلام در عهد خلافت امام علی علیه السلام روی داد. در این دوره در دادگاه اسلامی، اهل کتاب از چنان آزادی برخوردار بودند که حقوق آن ها تماماً رعایت می شد. فردی یهودی (اصفهانی، الأغانی، ج17، ص141) یا نصرانی (ثقفی، الغارات، ج1، ص124؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص401) با امیرمؤمنان علیه السلام و خلیفه مسلمین، بر سر زره آن حضرت اختلاف پیدا کرد. فرد غیرمسلمان زره امام علی علیه السلام را مال خود می پنداشت و به دادگاه اسلامی شکایت کرد. قاضی بدون توجه به جایگاه سیاسی حضرت، ایشان را به دادگاه فراخوانده و از ایشان شاهد خواست تا ثابت شود که زره متعلق به خود حضرت است، اما چون تنها شاهد امام علی علیه السلام، غلام ایشان، قنبر بود و از نظر فقهی، شهادت غلام پذیرفته نیست، لذا حکم به نفع شخص غیرمسلمان صادر شد (ثقفی، الغارات، ج1، ص124؛ ابن اثیر، الکامل، ج3، ص401؛ اصفهانی، الأغانی، ج17، ص141).

جمهوری اسلام با الگوگیری از سیره امام علی علیه السلام آزادی بیان و عقیده را در خصوص پیروان دیگر ادیان رعایت کرده است:

اول. رئیس کلیمیان تهران، «همایون سامه یح نجف آبادی» می گوید: زندگی یهودیان در

ص: 308

ایران آسان است. مشکلات میان ایران و اسرائیل، تاثیری بر یهودیان ایرانی ندارد. یهودیان ایران، قبل از هر چیزی، ایرانی هستند. آن ها هم در کنار سایر هموطنان خود، با مشکلات اقتصادی فعلی زندگی می کنند. از زمان انقلاب اسلامی، سرنوشت ما به دلیل تمایل جامعه به سمت دین و اقلیت ها بهتر شده است؛ دولت ایران برای ما مشکلی ایجاد نمی کند. در پایتخت ایران هم چنان 10 عبادت گاه یهودیان (کنیسه) فعال هستند. «کنیسه ابریشمی» در ساختمانی زیبا در مرکز تهران قرار دارد؛ با سالن مرمرین و مزین به لوسترهای بزرگ و گنجایش حداقل 500 نفر. این سالن هر روز عصر و در طول هفته میزبان خانواده هایی یهودی است (مصاحبه رئیس انجمن کلیمیان تهران با سایت خبری تابناک، 18 مهرماه 1392: https://www.tabnak.ir/fa/news).

دوم. تعداد کلیسای آشوریان یا به عبارت بهتر شرق آشور تنها در شهر ارومیه 59 کلیسا و در تهران شش کلیسا است، که به این ترتیب جامعه سی هزار نفری آشوریان 65 کلیسا در ایران دارند و از این تعداد شش کلیسا به دوران ساسانی مربوط است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

سوم. کلیساهای ارمنیان: از مجموع قریب به 250 کلیسای ایرانی، 200 کلیسا متعلق به جامعه ارمنیان ایران است که با جمعیت 120 هزار نفری در تهران، آن ها تنها در این شهر 50 کلیسا دارند (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

ج) خدمات آموزشی
یک - توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در حکومت علوی

علم و علم آموزی براساس قرآن و سنت، بسیار مورد توجه اسلام است. سفارش های پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به کسب دانش و نیز ائمه معصومین علیهم السلام گواه روشنی بر این امر است. ازاین رو توجه به دانش از وظایف حکومت اسلامی است، و این توجه در شیوه مدیریتی و رهبری سیاسی امام علی علیه السلام نیز به وضوح دیده می شود:

ص: 309

اول. در دوره خلافت حضرت، در سال 658م مرحله جدید تحولات فرهنگی آموزشگاه های یهود پیش آمد و یک بار دیگر دانشگاه های «سورا» و «پومبدتیا» واقع در عراق، مراکز آموزشی تورات و علوم دینی برای تمام یهودیان شد. در این زمان یهودیان عراق برای خود سازمان منظم و دادگاه های ویژه ای داشته و به صورت یک جامعه آزاد یهودی در آن جا می زیستند. (حمامی لاله زار و همکاران، فرهنگ و بینش یهود، ص1-2).

دوم. شرایط جامعه اسلامی برای اظهارنظر غیرمسلمانان و حتی غیر اهل کتاب، چنان فراهم بود که براساس منابع متقدم، امیرمؤمنان علیه السلام، خلیفه و رهبر جامعه اسلامی با برخی از ساحران، فیلسوفان و پزشکان یونانی به مباحثه می پرداخت (طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص235).

سوم. هم چنین برخی از زندیقان و کسانی که حتی باور به خدا نداشتند، آزادانه با امیرمؤمنان علیه السلام به سخن و مباحثه علمی می پرداختند (طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 1، ص241).

بنابراین امام علی علیه السلام در دوره حکومت خود، از بحث های منطقی استقبال می کرد. در این راه مسلمان و غیرمسلمان برای ایشان تفاوت نداشت. منطق شیوا و مقام معنوی ایشان باعث می شد، طرف مقابل اقناع شده و حتی به اسلام گرایش پیدا کند. اما این سؤال ممکن است به ذهن برسد: آیا این مراودات و دیدارهای امیرمؤمنان علیه السلام با غیرمسلمانان، به معنی تأیید مذهب یا همه نظریه های طرف مقابل است؟ مسلماً پاسخ منفی است. چراکه این روش برخورد منطقی با اقلیت های دینی و گفت وگوی بین الأدیان، از دستور قرآنی ریشه می گیرد که در این مورد به طور صریح چنین بیان می کند: {وَجادِلْهُمْ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (نحل/125)؛ «با مخالفان و پیروان ادیان دیگر به طریقی که نیکوتر است گفت گو کنید.» نیز در خصوص اقلیت های دینی توصیه می کند: {وَلا تُجادِلُوا أَهْلَ الْکِتابِ إِلاَّ بِالَّتی هِی أَحْسَنُ} (عنکبوت/46)؛ «با پیروان کتاب های آسمانی جز از راهی که نیکوتر است مجادله ننمایید».

ص: 310

دو- توجه به آموزش و مراکز آموزشی اقلیت ها در جمهوری اسلامی ایران

براساس اصل چهاردهم قانون اساسی، جمهوری اسلامی، یکی از حقوقی که برای اقلیت های مذهبی قائل است، توجه به مسائل علمی، آموزشی است. از جمله اقدامات دولت اسلامی ایران در این مورد بدین قرار است:

اول. جامعه مسیحی کلدانی و آشوری علاوه بر استفاده از مدارس ملی که حق مسلم هر شهروند ایرانی است، دارای مدارس مخصوص نیز هستند، که مهم ترین آن ها دو مدرسه دخترانه و پسرانه حضرت مریم و بهنام است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

دوم. تعداد 50 مدرسه خاص که در استفاده انحصاری جامعه ارامنه است و مسلمانان حق شرکت در آن ها را ندارند، ولی بالعکس امکان ثبت نام دانش آموزان اقلیت در مدارس مسلمان وجود دارد. جامعه ارامنه دارای تعدادی خانه سالمندان، قبرستان های خاص، چاپخانه و چندین آثار فرهنگی و ملی است. از جمله می توان به کلیسای قره کلیسا، کلیسای وانک و موزه های آنان اشاره کرد. کلیسای وانک که در سال 1606م تأسیس شده است، معماری سنتی ایرانی دارد و از زمان تأسیس تاکنون 32 خلیفه ارمنی یکی پس از دیگری و بدون وقفه به خود دیده است (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

سوم. کلیمیان نیز در ایران فعالیت فرهنگی متعددی را مانند دیگر افراد جامعه، آزادانه انجام می دهند. به عنوان مثال: برگزاری جشن سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی؛ شرکت در راهپیمایی روز قدس؛ محکومیت حمله تروریستی در اهواز (1397)؛ برگزاری مراسم سالگرد ارتحال امام خمینی+؛ برگزاری جشن نوروز؛ برگزاری انتخابات انجمن کلیمیان؛ شرکت در مسابقات ورزشی کشوری ... (انجمن کلیمیان ایران، http://www.iranjewish.com/News_f/News.htm).

ص: 311

در این باره، گزارش شبکه روسیا الیوم، قابل توجه است. این شبکه با بررسی وضعیت یهودیان ایران، شرایط آن ها را در ایران خوب ارزیابی کرده و می گوید:

«آن ها شهروندان ایرانی هستند و از دو هزار و پانصد سال پیش در ایران زندگی می کنند؛ به عنوان اقلیت دینی، از آزادی برخوردار بوده و یک نماینده در مجلس شورای اسلامی دارند؛ به آیین ها و مراسم های مذهبی خود می پردازند و امنیت کنیسه هایشان در ایران، از امنیت کنیسه های آمریکا و اروپا بیشتر است؛ آن ها امکاناتی مانند یک بیمارستان، یک رستوران یهودی در تهران، چند باشگاه، تجمعات دانشجویی، یک کتابخانه، یک مجله و هم چنین مدرسه هایی دارند که فرزندانشان در آن جا خواندن زبان عبری را می آموزند.»

سه - خدمات فرهنگی به اقلیت های مذهبی در جمهوری اسلامی

اول - مسیحیان آشوری و کلدانی

امکانات آموزشی، تفریحی، فرهنگی این دسته از مسیحیان ایران از این قرار است: این جامعه 27 نشریه، 20 مرکز فرهنگی - اجتماعی، 12 کمیته زنان، مهندسان... دارد و همه ساله رهبر جهانی این فرقه یک تا دو ماه را بین این جامعه در ایران ب سر می برند (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18).

دوم - ارامنه

ارامنه ایران از قدیم الایام دارای مجله، روزنامه، نشریه هفتگی، روزانه، ماهانه و فصلنامه در کشور بوده اند که قدمت مجله «آلیک» هم اینک به 67 سال می رسد که نه تنها در ایران، بلکه در 40 کشور جهان خواننده دارد. تاکنون تعداد 102 نشریه توسط این جامعه در کشور به ثبت رسیده که توسط مجامع مختلف ارمنی انتشار می یابد (عمید زنجانی، حقوق اقلیت ها از دیدگاه امام علی علیه السلام، کتاب نقد، ش18). هم چنین ارامنه در ایران در مجموع 50 انجمن فرهنگی، ورزشی، خیریه دارند. به طور مثال باشگاه آرارات در تهران، از جمله بزرگ ترین مراکز ورزشی کشور است که در اختیار انحصاری جامعه ارامنه کشور است و مسابقات جامعه ارامنه است.

ص: 312

سوم - زرتشتیان

پیروان دین زرتشت، در ایران از امکانات فرهنگی مناسبی برخورداند: برگزاری مجمع عمومی سالیانه انجمن زرتشتیان تهران (22تیرماه 1397)؛ آیین بزرگداشت جامعه زرتشتی تهران در سالگرد درگذشت امام خمینی+؛ آیین ها و برنامه های مربوط به مراسم های سنتی مانند جشن فروردینگان؛ و ...(سایت انجمن زرتشتیان تهران، http://www.t-z-a.com).

هم چنین با توجه به اهمیت شهر تهران به عنوان پایتخت ایران، بیشتر نهادها و امکانات زرتشتیان ایران در این شهر قرار دارد:

انجمن زرتشتیان تهران؛

کتابخانه اردشیر یگانگی (http://www.ibna.ir/fa/doc/report/199658)؛

کانون دانشجویان زرتشتی (http://kdz.ir/fa)؛

سازمان زنان زرتشتی تهران (www.zananzartoshti.ir)؛

سازمان جوانان زرتشتی تهران (www.sjzt.ir)؛

انتشارات فروهر، انجمن موبدان تهران (www.anjomanemobedan.com)؛

سال نمای راستی، خانه سالمندان زرتشتی (https://www.berasad.com)؛

انجمن زرتشتیان شهرهای اهواز، شیراز، کرج، یزد، زاهدان و ... ؛

مجتمع فرهنگی خسروی اصفهان؛

همایشگاه کیانپارس اهواز؛

باغ وقفی شیراز و باشگاه اردشیر؛

سایت موبد نیکنام (http://www.kniknam.com/content)؛

هفته نامه اَمرداد (اخبار زرتشتیان)؛

تارنمای خبری زرتشتیان (http://www.amordadnews.com)؛

سایت انجمن زرتشتیان جهان (http://www.w-z-c.com/news.html) و ... .

ص: 313

نتیجه

بنابر آن چه گذشت می توان به نتایج زیر دست یافت:

1. براساس تعالیم اسلام، انسان ها در عقاید و باورهای خود آزاد هستند. طبق قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیروان ادیان الهی، تا هنگامی که علیه منافع مسلمانان و جامعه اسلامی، اقدام نکنند، محترم بوده و می توانند در جامعه اسلامی در جایگاه یک شهروند عمومی زندگی کنند. حقوق شهروندی پیروان ادیان الهی در جامعه اسلامی، براساس قانون و قراداد ذمه، در فقه اسلام تعریف شده است.

2. بر همین اساس در حکومت امیرمؤمنان علیه السلام پیروان دیگر ادیان، آزادانه زندگی می کردند. رفتار حکومت حضرت با آن ها مانند عموم مسلمانان، عادلانه بود. در امور آموزشی، مسائل قضایی، رفتار حاکمان اسلامی با آن ها عادلانه و براساس تعالیم اسلام صورت می گرفت.

3. نظام جمهوری اسلامی با تکیه بر قرآن و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام، با اقلیت ها رفتار کرده است. با این نگاه قانون اساسی کشور بر رسمیت ادیان یهودیت، زرتشیت و مسیحیت در ایران تأکید کرده است. نیز رهبران جمهوری اسلامی، امام خمینی+ و مقام معظم رهبری، با توجه به سیره و روش حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام، رویکردی عدالت محور و توأم با رأفت اسلامی با آن ها داشته اند.

4. کلیمیان و یهودیان در ایران، زرتشتیان و گونه های مختلف مسیحیان: ارامنه، آشوریان و کلدانیان از دیرباز در ایران ساکن بوده اند. پس از انقلاب اسلامی نیز هم چون یک شهروند ایرانی در کشور زندگی کرده اند.

5. آن ها از امکانات آموزشی، فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی، تفریحی و غیره در ایران اسلامی برخوردار بوده اند.

7. آزادی فعالیت اقلیت ها در جمهوری اسلامی طوری عملی شده است که آن ها خود

ص: 314

را جزئی از کشور دانسته و در مراحل و حوادث گوناگون، از کشور حمایت کرده اند. مثلاً در دوران دفاع مقدس به دفاع از مرز و بوم ایران اسلامی اقدام کرده و تعدادی شهید در این راه داده اند.

8. مقابله با مذاهب انحرافی در سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام امری مشخص و قابل توجه است. هم چنین فرقه های ضاله و منحرف همچون بهاییت و بابیت در جمهوری اسلام رسمیت ندارند. ازاین رو برخی از کشورهای غربی و رسانه های آن ها تلاش می کنند تا اقلیت های مذهبی را در ایران تحت ظلم و ستم نشان داده و به جامعه جهانی بقبولانند که حقوقشان در کشور رعایت نمی شود. حال آن که با توجه به قوانین اسلام و با تکیه بر ریشه های شکل گیری آن ها، نقش دشمنان و استعمارگران در ایجاد انحراف در اسلام و نیز خدشه واردکردن در وحدت و امنیت کشور، باعث شده تا براساس حفظ امنیت، وحدت و منافع ملی و هم چنین طبق قوانین بین المللی از فعالیت چنین مذاهبی در جمهوری اسلامی جلوگیری به عمل آید.

9. بنابراین می توان گفت عملکرد نظام جمهوری اسلامی ایران و رهبران آن، امام خمینی+ و مقام معظم رهبری، کاملاً در مسیر اسلام و طبق سیره و عملکرد سیاسی و حکومتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرمؤمنان علیه السلام بوده است.

ص: 315

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن بابویه (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمد بن علی، الخصال، جامعه مدرسین، قم،1362ش.

2. ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385ق.

3. ابن درید، محمدبن حسن، جمهرة اللغة، دارالعلم للملایین، بیروت، 1988م.

4. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، دارصادر، چ سوم، بیروت، 1414ق.

5. ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة|، تحقیق: مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دار المعرفة، بی تا.

6. اخوان، منیره، حقوق اقلیت ها در حقوق بین الملل و جمهوری اسلامی، پژوهش نامه حقوق بشری، ش4، 1395ش.

7. ازهری، محمدبن احمد، تهذیب اللغة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1421ق.

8. اسلامی، احمد و نیازی، محسن، مبانی حقوق شهروندی در نهج البلاغه، تهران، سخنوران، 1389ش.

9. اسماعیلی، رضا، انواع حقوق شهروندی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، فرهنگ اصفهان، ش22.

10. اشپولر، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه: جواد فلاطوری و مریم میراحمدی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چ چهارم، 1373ش.

11. الإصفهانی، أبوالفرج علی بن الحسین، الأغانی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1415ق.

12. امامی، محمد و نورالدینی، حسین، سیری در حقوق اقلیت های دینی در اسلام، تاریخ نو، ش7، 1393ش.

13. بهشتی، محمد، فرهنگ لغت صبا، بهار، 1375ش.

14. پللو، روبر، شهروند و دولت، ترجمه: ابوالفضل قاضی، تهران، دانشگاه تهران، 1370ش.

15. پیرنیا، حسن و اقبال آشتیانی، عباس، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه، خیام، تهران، چ نهم، 1380ش.

ص: 316

16. پیرنیا، حسن، تاریخ ایران باستان، تهران، دنیای کتاب، 1375ش.

17. تاج پور، محمدعلی، تاریخ دو اقلیت مذهبی یهود و مسیحیت در ایران، تهران، فراهانی، 1354ش.

18.ترنبری، پاتریک، حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها، ترجمه: آزیتا شمشادی و دیگران، تهران، مطالعات راهبردی، 1379ش.

19. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق: جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353ش.

20. جلالی مقدم، مسعود، آسوریان، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1.

21. جنابدی، میرزا بیگ، روضة الصفویة، تحقیق: غلام رضا طباطبایی مجد، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، تهران، 1378ش.

22. حجازی السقا، احمد، نقد التوراة، القاهرة، مکتبة الکلیات الأزهریة، 1976م.

23. حسنی الخربوطلی، علی، الإسلام و اهل الذمة، القاهرة، المجلس الأعلی للشئون الإسلامیة، 1389ق.

24. حمامی لاله زار، یونس و همکاران، فرهنگ و بینش یهود، تهران، انجمن کلیمیان، 1382ش.

25. درویش گفتار، احمد، حقوق اقلیت ها در قرآن، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، 1379ش.

26 دشتی تقی، باطنی، ابراهیم، مفهوم شناسی اقلیت، حقوق اسلامی، ش25، 1389ش.

27. رضایی پور، آرزو، حقوق شهروندی، تهران، آریان، 1385ش.

28. رنجبر، روح الله، اقلیت های دینی و انقلاب مشروطیت، اطلاعات سیاسی - اقتصادی، ش277و278، 1389ش.

29. سیمور، مارتین لیپست، دایرة المعارف دموکراسی، ترجمه: به سرپرستی کامران فانی و نصرالله مرادی، وزارت امور خارجه، تهران، 1383ش.

30. شریعتی، روح الله، حقوق و وظایف غیرمسلمانان در جامعه اسلامی، قم، بوستان کتاب، 1381ش.

31. صدر، سیدمحمدباقر، اقتصادنا، دفتر تبلیغات اسلامی، مشهد، 1417ق.

32. صلیبی، ژاسنت، ایرانیان آشوری و کلدانی، تهران، دفتر پژوهش های فرهنگی، 1382ش.

33. طبرسی، احمدبن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد، مرتضی، 1403ق.

34. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، تحقیق: احمد حسینی اشکوری، مرتضوی، چ سوم،

ص: 317

تهران، 1375ش.

35. طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، تهذیب الأحکام، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.

36. عظیمی، محمدرضا، اقلیت ها در حقوق بین الملل (تاریخچه، پیمان ها، حدود و حمایت ها)، تهران، پردیس دانش، 1392ش.

37. فدریکو، مایور، شهر، شهروند و تمدن، پیام یونسکو، ش349.

38. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، هجرت، چ دوم، قم، 1409ق.

39. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، اطلاعات، 1369ش.

40. فیاضی، محمدانور، بررسی و تعامل ائمه اطهار^ با پیروان دیگر ادیان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، 1389ش.

41. قاسمی، محمدعلی، اقلیت ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، مطالعات راهبردی، ش22، 1382ش.

42. قزوینی، وحید، طاهر، میرزامحمد، تاریخ جهان آرای عباسی، تحقیق: سیدسعید میرمحمد صادق، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، تهران،1383ش.

43. کاستلز، استفان و السیتر دیویدسون، مهاجرت و شهروندی، ترجمه: فرامرز تقی لو، پژوهشکده مطالعات راهبری، 1382ش.

44. کاظمی راد، رضا، کلینیک فرقه درمانی، تهران، مؤسسه مطالعات بنیان دینی، 1393ش.

45. کامیار، غلامرضا، حقوق بشر، مجد، 1382ش.

46. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، تهران، چ چهارم، دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.

47. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران، اسلامیه، بی تا.

48. محمدی، علیرضا، جریان شناسی بهاییت، قم، معارف، چ دوم، 1389ش.

49. نادری، افشین، گزارشی از وضعیت ارامنه ایران، اخبار ادیان، ش1، 1382ش.

50. الواقدی، محمدبن عمر، المغازی، تحقیق: مارسدن جونس، بیروت، مؤسسة الأعلمی، 1409ق.

51. هاشمی، سیدمحمد، حقوق اساسی جمهوری اسلامی ایران، تهران، دادگستر، 1378ش.

52. هوشنگی، لیلا، نسطوریان، تهران، بصیرت، 1389ش.

53. هوویان، آندرانیک، ارمنیان ایران، تهران، مرکز بین المللی گفت وگوی تمدن ها، 1380ش.

ص: 318

54. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

. Miller, David, The Blackwell Ensyclopedia of Political thought, Blackwell, Oxford, 1974. P.222.

55. منابع اینترنتی

56. https://www.yjc.ir/fa/news خبرگزاری باشگاه خبرنگاران

57. http://www.iribnews.ir/fa/news خبرگزاری صدا و سیما

58. http://www.iranjewish.com/News_f/News.htm انجمن کلیمیان ایران

59. https://www.amar.org.ir مرکز ملی آمار ایران

http://www.tehranprelacy.com/farsi

ص: 319

ص: 320

بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام)

اشاره

از دیدگاه اهل سنت اثر سید محمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی(م1412 ق)

سید محسن شرافت(1)

ص: 321


1- . کارشناس ارشد تاریخ تشیع، sm.sherafat@gmail.com

ص: 322

چکیده

«مناقب»، به عنوان یکی از منابع مهم تاریخ اسلام، با هدف بیان فضایل و سجایای اخلاقی و اجتماعی افراد، نگارش یافته اند. در منابع اسلامی، مناقب و خصوصیات فردی شخصیت های بزرگ و تأثیرگذار هم چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) مورد بحث و مداقه مناقب نویسان قرار گرفته اند. اهل بیت پیامبر خاتم علیه السلام از طرفی به واسطه مقام امامت نزد شیعیان و از سوی دیگر به لحاظ پیوند نسبی و توصیه به احترام آنان نزد اهل سنت نیز تکریم گشته اند. در میان مناقب بی شماری که از اهل بیت علیه السلام به دست ما رسیده، منابع فراوانی در فضایل حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام سخن به میان رفته که از سوی دانشمندان و بزرگان اهل سنت نگارش یافته اند که البته این خود نشانی بر تکریم ایشان به واسطه همراهی و پیوند نسبی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و توصیه به احترام به وی نزد اهل سنت است. نگارنده در این مجال به برشمردن برخی مناقب بازگو شده اهل سنت راجع به اهل بیت نبوی علیه السلام و به طور خاص به بررسی و بازخوانی منقبت حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» اثر سیدمحمدطاهر هاشمی شافعی (م 1412 ق) از اندیشمندان صاحب نظرِ اهل سنت پرداخته و آن را با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی مورد بررسی قرار داده است. از نتایج تحقیق این است که مؤلف سعی کرده تا با روحیه ای پژوهش گرانه و نگاهی معتدل و به دور از غرض ورزی، به ذکر روایات متعددی در باب مناقب حضرت علی علیه السلام بپردازد، اما نکته مهم این است که نخست، این مناقب تمام فضایل حضرت علی علیه السلام مندرج در منابع اهل سنت نیست، بلکه گزیده ای از آن ها محسوب می شود. در وهله دوم، نویسنده

ص: 323

تنها به ذکر عربی و ترجمه فارسی فضایل حضرت بسنده کرده و هیچ تفسیر و تحلیلی که برگرفته از اعتقادات اهل سنت باشد، در این خصوص ارائه ننموده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، مناقب، فضائل، اهل سنت، سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی.

مقدمه

بحث از «مناقب» اهل بیت که دربردارنده فضایل و امتیازات خاص آن حضرت در میان سایر صحابه و تابعین گرامی پیامبر خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم) می باشد، در میان شیعیان، امری عادی تلقی می شود. اما همین موضوع در جمع اهل سنت، گاه پدیدهای شگفت و نامأموس محسوب می شود که البته این واکنش به لحاظ نگاه اعتقادی خاصی است که اهل سنت می خواهد در فضای آکنده از مجادلات و مباحثات کلامی از معارف پذیرفته شده مذهبی خود دفاع کنند و اندیشه شان را برتر نشان دهند و این ویژگی در تمام فرق و مذاهب دینی، چه اسلامی و چه غیراسلامی وجود دارد. با وجود چنین دیدگاهی، آثار فراوانی در باب «مناقب» از نویسندگان اهل سنت تألیف یافته که در این خصوص می توان به پژوهش هایی چون «کتاب شناسی مناقب» دست زد.

این نوشتار با هدف شناسایی و توجه منابع منقبت در میان اهل سنت و با تأکید بر یکی از متأخرترین آن ها یعنی «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» نوشته سیدمحمدطاهر هاشمی شافعی (م 1332ق) به رشته تحریر درآمده و فصل «فضایل امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام» مورد بررسی قرار گرفته است.

1. پیشینه

اهل سنت به مثابه شیعیان اعتقاداتی سراسر خاضعانه و خاشعانه نسبت به خاندان نبوت(صلی الله علیه و آله وسلم) داشته و دارند، اما برخی دشمنان و فتنه افکنان در امت اسلامی رسوخ نموده اند و جز به ویرانی بنیان مرصوص آیین اسلام رضایت نمی دهند. همان گونه که در بین اهل سنت

ص: 324

تلاش کرده اند بقبولانند شیعیان معتقد به قرآن نیستند، در جمع شیعیان نیز کوشیده اند تا نشان دهند اهل تسنن، اهل بیت علیه السلام را قبول ندارند و حتی تلاش نموده اند اهل سنت را مترداف با بنی امیه معرفی نمایند.

این در صورتی است که اهل سنت با عمل به حدیث شریف و متواترِ «ثَقَلین» میزان عنایت آنان را به عظمت قرآن کریم و اهل بیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان دو امانت گران سنگ بازگو می کند. همین امر سبب گردیده تا مناقب نویسی اهل بیت علیه السلام به معنای توصیف فضایل ظاهری و معنوی و سجایای والای اخلاقی آنان، در کنار اندیشمندان و بزرگان شیعه از سوی متفکران و صاحب نظران اهل سنت صورت گرفته است که در این مجال کوتاه به شمه ای از آن اشاره می شود.

- «فضایل علی» و «المقالات فی تفضیل علی» ابوجعفر محمدبن عبدالله الإسکافی؛

- «فضایل علی» ابوسعید الحُضری؛

- «فضایل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب» ابوالحسین عمربن الحسن بن مالک الشیبانی، معروف به الاشنانی القاضی؛

- احمد بن حنبل (م 241ق) امام حنابله، کتابی دارد به نام «مناقبُ علیّ بن ابی طالب» که به طور خاص از فضائل امام علی علیه السلام یاد نموده است.

- «الخصائص» ابی نعیم اصفهانی (م430ق) و صاحب کتاب معروف «حلیة الاُولیاء»؛

- در کتاب های روایی اهل سنت فصل ها یا باب هایی به فضایل حضرت علی علیه السلام اختصاص یافته که می توان از «صحیح بخاری» ابوعبدالله محمدبن اسماعیل بخاری (م 256ق) و «صحیح مسلم» ابوالحسین مسلم بن حجاج قشیری نیشابوری (م 261ق) یا «مناقب علی بن ابی طالب» ابوعیسی محمدبن عیسی بن سَوره، معروف به ترمذی (م 279ق) صاحب «سنن تِرمذی» نام برد.

ص: 325

- «البرهان فی النصّ الجلیّ علی أمیرالمؤمنین علی» ابی الحسن شمشاطی عدوی بغدادی (م 380ق)؛

- «مناقب علی بن ابی طالب» علی بن محمد الفقیه الشافعی معروف به ابن المغازلی (م 483ق)؛

- «مناقب علی بن ابی طالب» موفق بن احمد اخطب خوارزمی (م 568ق)؛

- «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول» کمال الدین محمدبن طلحة الشافعی (م 652ق)؛

- «تذکرة الخواص بذکر خصائص الأئمة» ابی مظفر یوسف بن قزاوقلی، معروف به سبط بن جوزی (م 654ق) که این کتاب به فارسی نیز ترجمه شده است.

- «کفایة الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب» محمدبن یوسف الکنجی الشافعی (م 658ق)؛

- «فرائدالسمطین فی فضایل المرتضی و البتول و السبطین» ابراهیم بن محمدبن محمد حمویه جوینی (م 716ق)؛

- «أسنی المطالب فی مناقبِ الإمام علی بن ابی طالب» محمدبن محمدبن علی بن یوسف جزری شافعی (م 833ق)؛

- «الفصول المهمّة» نورالدین علی بن محمدبن الصباغ المالکی المکی (م 855ق)؛

- «القول الجلیّ فی فضائل علی» جلال الدین السیوطی (م 911ق)؛

- «ینابیع المَودّة فی شمائل النبی و مناقب آل البیت و أخبارهم» الحافظ سلیمان بن ابراهیم القندوزی الحنفی (م 1294ق)؛

- «بذل الحبا فی فضل آل العبا» احمدبن محمدبن مظفربن مختار رازی حنفی (م 631ق)؛

- «ذخائر العقبی فی مودة ذوی القربی» محب الدین احمدبن عبدالله

ص: 326

طبری (م 694ق)؛

- «دُررُ السِمطین فی فضائل السبطین» جمال الدین محمدبن عزالدین یوسف حنفی (م 750ق)؛

- «إحیاءالمیّت بفضائلِ أهل البیت» جلال الدین سیوطی (م 911ق) مؤلف «تاریخ الخلفاء» و «الإتقانُ فی علوم القرآن»؛

- «الإتّحاف بحبِّ الأشراف» عبدالله بن عامر شبراوی شیرازی (م1172ق)؛

در این باره شایسته است که به آثار اندیشمندان و متفکران معاصر اهل سنت که در بررسی و بیان شخصیت، حیات فردی، سیره اخلاقی و رفتار اجتماعی و سیاسی خاندان نبوت| تأثیر فراوانی بر مخاطبان خود برجای نهاده اند؛ تألیفاتی هم چون «عبقریة الإمام علی»، «فاطمة الزهراء و الفاطمیون» و «أبوالشهداء» عباس محمود العقّاد (م1383ق) و «الإمامُ علی بن ابی طالب» عبدالفتاح مقصود و «الإمامُ الصادق» محمد ابوزهره اشاره شود.

2. مناقب نویسی

«مناقب» در زبان و ادبیات عربی از ریشه «ن، ق، ب» و بر وزن ثلاثی مزید «ن ا ق ب/ ناقَبَ» به معنای اظهار فضیلت کردن، فضایل خود را به رخ کشیدن و یا این که با فضایل و امتیازات خود بر کسی فخرفروختن» می باشد و مشتقاتی مانند «مَنقَبَة: معنای کار نیک و آن چه باعث افتخار می شود» و «مَناقِب: فضایل، صفات برجسته، کارهای بزرگ و محسنات» دارد. بنابراین عبارت «مناقِبُ الإنسانِ» به معنای آن دسته از اخلاق پسندیده و صفات حسنه است که انسان بدان شناخته می شود.

«مناقب» به عنوان یکی از منابع تاریخی، نزد مورخان اسلامی از جایگاه رفیعی برخوردار است و به جرأت می توان این دسته از منابع را در کنار دیگر منابع، در شناخت شخصیت ها و زندگی و سیره آنان بسیار برجسته دانست. اهمیت مناقب را می توان از آن جا

ص: 327

دانست که منقبت نویسان در سایه ذکر مناقب و فضایل شخصیت ها به گوشه هایی شاذ و نادر از روایات نبوی(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت علیه السلام و سیره صحابه و تابعین بزرگوار اشاره نموده اند.

البته نباید این نکته را نادیده گرفت که در بحث منقبت نویسی و فضایل نگاری نمی توان تنها به کتاب هایی با عنوان «مناقب» بسنده کرد؛ زیرا عناوینی دیگر وجود دارند که با اندک تسامحی، موضوع منقبت و فضیلت را در برمی گیرند. ازهمین رو به نمونه هایی از این موضوعات اشاره می شود؛

- سیره نگاری: از آن جایی که اصحاب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از همان ابتدا به سیره و شرح حال پیامبر توجه داشته اند، در شرح زندگانی و ویژگی های آن حضرت، خاطراتی را حفظ و روایت کرده اند. بعدها این سیره نگاری به شکل جزئی تری درباره خلفا، سلاطین و علما و دیگر طبقات رایج گردید. «السیرة النبویّة» عبدالملک بن هشام (م 218ق) که براساس سیره ابن اسحاق (م 151ق) نگارش یافته، «السیرة النبویة» ابن سیّد النّاس (م 734ق) و «السیرة الحلبیّة» علی بن برهان الدین حلبی (م 1044ق) از جمله کتاب های سیره می باشند.

- مغازی: برخی مورخان برای بیان روحیات و ویژگی ها و فضایل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با پرداختن به غزوات و تشریح محل غزوات، به مقصود خود رسیده اند. در میان این کتاب ها «المغازی» محمدبن عمر واقدی (م 207ق) بیش از همه شهرت دارد.

- طبقات: بعضی وقایع نگاران در کنار اخبار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به بیان زندگانی اصحاب وی نیز پرداخته اند و اصحاب پیامبر را با توجه تقدم و تأخر زمانی آنان به خاندان پیامبر، همسران پیامبر، صحابه، تابعین و تابعین تابعین طبقه بندی کرده اند. در این باره می توان «الطبقات الکبری» محمدبن سعد کاتب الواقدی (م 230ق) و «الطبقات» خلیفة بن خیاط (م 240ق) را نام برد.

- دلایل: شرح حال، فضایل و اخبار مربوط به معجزات نبوی که اثبات کننده رسالت پیامبر می باشد به «دلایل» معروف گشته اند. کتاب های «دلائل النبوّة» أبوداود

ص: 328

سجستانی (م 275ق)، «دلائل النبوّة» ابن أبی الدنیا (م 281ق)، «دلائل النبوّة» أبوبکر احمد بن حسین بیهقی (م 458ق)، «دلائل النبوّة» أبونعیم اصفهانی (م 430ق) و «دلائل النبوّة یا شرف النّبی» (م 407ق) در شمار این نوع آثار می توان محسوب نمود.

- أنساب: از جمله برجسته ترین منابع در میان عرب، «أنساب یا نسب شناسی» است که به بررسی اقوام و خاندان افراد می پردازد. «أنساب الأشراف» أحمدبن یحیی بلاذری (م 279ق)، «النَّسب الکبیر» هشام بن محمد کلبی (م 204ق) و «نسب القریش» زبیر بن بکار (م 235ق).

- أعلام: اسامی خاندان پیامبر، همسران ایشان، صحابه و تابعین به همراه شرح حال و زندگینامه آنان در این منابع ذکر گردیده که از این میان می توان به «اُسدالغابة فی معرفة الصحابة» إبن اثیر جزری (م 630ق)، «الإستیعاب فی معرفة الأصحاب» إبن عبدالبِرّ (م 463ق)، «الإصابة فی تمییز الصَّحابة» إبن حجر عسقلانی (م852ق)، «معرفة الصَّحابة» أبونعیم اصفهانی (م430ق)، «وفیات الأعیان» إبن خلکان (م 681ق) و «الوافی بالوفیات» صفدی (م 764ق) اشاره کرد.

- أربعینات: از جمله کتاب هایی را که می توان در زمره مناقب برشمرد، «أربعینات» است که به منظور نوعی قداست و تجلیل و تکریم، «چهل حدیث» از شخصیتی والامقام به منظور بیان احکام دینی، اعتقادات، موعظه و اخلاق گردآوری می نمودند. از آن جمله می توان «الأربعین فی مناقبِ أمیرِالمؤمنین» جلال الدین عطاءالله بن فضل الله حسینی شیرازی (م 1000ق) و در روزگار کنونی به آثار دکتر محمدطاهر القادری اشاره کرد.

3. بررسی حیات و شخصیت علمی سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی

سیدمحمدطاهر به سال 1332ق/1291ش در روستای دولت آباد از توابع روان سر، چشم به جهان گشود. وی از خاندانی معروف به علم و فضیلت و عرفان برخاسته و نسبش از طریق ابویزید برزنجی به امام موسی کاظم علیه السلام می رسد که شجره خاندان وی را به زبان

ص: 329

عربی و نظم از سیدشیخ محمد معروف نوده برزنجی (م 1254ق) که از سادات صاحب نام برزنجیه و بزرگان عصر خویش بوده، یاد کرده است. در سلوکِ طریقت از مشایخی که سلسله آنان به شیخ عبدالقادر گیلانی می رسد، بهره گرفته و صاحب اجازه در نقل حدیث نیز بوده است.

استادان وی از کودکی تا میان سالگی مرحومه خاتون مریم همسر سید عارف، مرحوم سید عارف، مرحوم ملامحمدرحیم روحانی سنندجی، مرحوم سید شیخ شریف کردستانی، مرحوم بدیع الزمان سنندجی (از اساتید دانشگاه تهران)، ملاعبدالمجید موحد، مرحوم سید قیدار (پدر)، مرحوم سیدحسین شیخ سوله یی، شیخ عبدالقادربن سیدحسین سوله یی، شیخ محمد نجیب قره باغی، شیخ مصطفی نجیب قره باغی، سید بابا رسول سوله یی برزنجی و شیخ حبیب کاشتری بوده اند.

سیدمحمدطاهر علاوه بر تألیفات علمی، نزدیک به پانزده هزار بیت شعر به گویش فارسی، عربی و کردی با تخلص «طاهر» سروده است که بنابر نقل خود، حاصل سال های متمادی مطالعه در ادبیات و در آثار عرفانی بوده است.

خبرت نیست بتا از دلِ دیوانه من

گذری نیست تو را بر درِ ویرانه من

خانه آباد که از سیل غمت ویران شد

جایگاه غم هجران تو در خانه من

ای صبا مژده دهد بوی تو از عالم قدس

زده ای بوسه به خاک ره جانانه من

دوش می خواستم از پیرِ مغان اذن دخول

گفت خامان نپذیرنند به کاشانه من

پختگی باید و اخلاص در این ره «طاهر»

از چه خواهی که کشد وزرِ تو را شانه من

وی هم چنین خط نسخ را به پیروی از استاد خویش، حافظ عثمان، به زیبایی می نوشت و به همین سبب یادگارهای زیبایی از این هنر خود هم چون کتابت قرآن مجید، کتابت صحیفه سجادیه، کتابت دلائل الخیرات، کتابت حدیقه سلطانی و کتابت سه هفت بند کردی برجا نهاده است.

ص: 330

سیدمحمدطاهر هاشمی که صاحب ذخایر علمی فراوانی بود، آثار متعدد دینی و ادبی متعددی تألیف و تدوین نمود که می توان به «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیگاه اهل سنت»، «مقامات الغوثیه»، کتابی «در احوالات سیدحسن قازان قانی برزنجی»، «دیوان اشعار»، کتابی «در بدیع و عروض»، «تحشیه و تعلیقات بر سفرنامه حاجی ملک الکلام مجدی» و «ترجمه سفرنامه ریچ» اشاره نمود.

سیدمحمدطاهر از دوست داران اهل بیت پاک رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و این عشق او را می توان در خانواده او مشاهده نمود. در احوالِ سیدبابا منصور آوّاه (از اجداد سید) گفته می شود، وی اولین شخصی است که در عصر خاندانِ آل بویه از مدینه منوره به ایران هجرت نموده و آل بویه، وی را اکرام و احترام داشته و از او تجلیل به عمل آورده و در منطقه زرند از قرای ساوه، اسکان دادند و بنابر بعضی قرائن، گویا معاصر شریف رضی بوده است یا درباره عبدالقادر برزنجی (پدر بزرگ سید) بیان شده که ایام عاشورای سید و سالار شهیدان علیه السلام، در حسینیه دولت آباد عزاداری می نموده است.

سیدقیدار سیدالدوله (1300-1363ق) پدر سیدمحمدطاهر هاشمی و از بزرگان علم و ادب و سرداران نامی روزگار خود که در انقلاب مشروطیت و حکومت رضاخانی، به نهضت و قیام اهتمام ورزید. وی پس از مبارزه با دولت پهلوی بر اثر شکنجه های روحی رضاخانی وفات یافت. سیدقیدار در سال1310 شمسی به علت نفوذ محلی با رؤسای عشایر، بازداشت شد و به زندان شهربانی اصفهان افتاد و تا انقلاب شهریور 1320ش در زندان به سر برد. او پس از رهایی از بند، تا آخر حیات در دولت آباد به گوشه گیری و انزوا روی آورد. سیدمحمدطاهر درباره پدرش می نویسد: «پدرم ده سال رنج زندان را تحمل کرد و برادر از خودم بزرگ تر هم ده سال به زندان فتاد. این ها از سال 1310 تا 1320 شمسی در زندان رضاشاه بودند که بر اثر حوادث شهریور 1320ش آزاد شدند».

دلدادگی او به خاندان نبوت را می توان در کتابت «صحیفه سجادیه» با دست خط خود

ص: 331

و نیز نگارش کتاب «مناقب» مشاهده کرد. خودش در این خصوص می نویسد: «سپاس و ستایش خدای را جل و جلاله و عمّ نواله که این عبد ضعیف گناهکار را به آرزوی دیرینه خود رسانید، یعنی در تألیف اهل بیت طاهرین رسول(صلی الله علیه و آله وسلم) توفیق کرامت فرمود».

نگارش این کتاب آن قدر برای وی گوارا بوده که از احوال درون خود می نویسد:

«اگر بخواهم لذت های روحی و فیوضات و برکات و جذبات و سرور و شوق و شور و حالاتی را که در اثنای تألیف این کتاب مستطاب به این فقیر مذنب ارزانی می شد بازگویم، الحق بیان و بنان از تقریر و تحریر کیفیت های روحی و معنوی و عرفانی عاجز است. حق سبحانه و تعالی آن نعمت را بر این اضعف احقر مداوم دارد؛ بمنّه و سعة فضله».

در حقیقت هاشمی این کتاب را به آستان اهل بیت^ تقدیم می دارد و به همین رو در خاتمه کتاب می آورد:

«امیدوارم به کرم و عنایت خدای عزّوجل که این هدیه در حضور اقدس حضرت رسول اکرم| و محبوبانش حضرات علی، فاطمه، حسن و حسین^ مورد قبول مقرون به لطف و محبت و نوازش باد و این کمترین عترت خویش را هرکدام صله گران بها در خور شئونات خودشان اعطاء فرمایند، إن شاءالله تعالی».

4. بررسی فضایل امام علی علیه السلام در کتاب «مناقب اهل بیت^»

اشاره

برای ارزیابی منسجم از فضایل علوی در این اثر، مطالب در دو بخش ارزیابی ادبی با محوریت نوع ادبیات استفاده شده و کاربرد قواعد نگارشی و ارزیابی محتوایی با محوریت روش تحقیق و ارائه مستندات و منابع تاریخی و روایی ارائه می گردد.

الف) ارزیابی ادبی
اشاره

- مؤلف کتاب را با دست خط خود نوشته و ناشر هم همان متن را به عنوان کتاب چاپ نموده که در نوع خود کاری بدیع و نو محسوب می شود، اما این روش، به جهت رسم الخط خاص نویسنده، خواننده را به هنگام مطالعه متن با مشکل و گاه خطا در قرائت مواجه

ص: 332

می سازد که به برخی از آن ها اشاره می گردد؛

یک. تشابه حروف

برخی حروف به لحاظ تشابه در نگارش، با مشکل تشخیص در قرائت مواجه می شوند؛

حروف (ح، خ، ج) در «حبیش بن جنادة» (ص104)، «بُخاری» (ص107)، «ابن الجوزی» (ص132)، «آن حضرت» (ص114)؛

حروف (د، ر) در «آزار» (ص118)، «مقداد» (ص110)؛

حروف (ر، ز) در «بچیزی» (ص120)؛

حروف (ل، ک) در «تبوک» (ص104)، «قبول» (ص114)، «عقیل» (ص133)؛

حروف (و؛ ر) در «موعدش» (ص133).

دو. تداخل حروف

برخی حروف به هنگام نوشتن چنان درهم تنیده شده اند که قرائت عبارات را دشوار ساخته اند. مانند واژه های «بدینجا» (ص119)، «بخشم» (ص114)، «میخواهی» (ص133)، «اینجا» (ص107)، «آفتاب آنجلا یافت» (ص133).

- ویژگی های نگارشی مؤلف

اول) کاربرد «الف کشیده (آ)» به صورت نامتعارف: «فضآئل» (ص104)، «البرآء» (ص104)، «اعطآء» (ص107)، «عآئشه» (ص107)، «امضآء» (ص114)، «بهآئم» (ص111).

دوم) کاربرد «همزه» به جای «ی»: «راستگوئی» (ص133)، «بفرمائید» (ص112)، «بخدائیکه» (ص113)، «خطبهئ» (ص129)؛

سوم) تبدیل «به» به «ب»: «بروایت» (ص106)، «بسرپرستی» (ص106)، «ترا» (صص107و108)، «بمحبوب ترین» (ص109)، «بِتَن داشت» (ص108)، «بیّمن»

ص: 333

(ص113)، «بهمسان» (ص106)؛

چهارم) کاربرد «عبارات عربی» به جای «معادل فارسی»: مؤلف، به لحاظ تسلطی که به زبان و ادبیات عربی داشته و نیز منابع تاریخی و حدیثی که در اختیارش بوده، دایره لغات عربی موجود در متن را بر لغات فارسی آن غلبه داده است.

برای نمونه به چند مورد اشاره می شود؛ «اعمام» (ص126)، «منافق باغض» (ص113)، «ذرّیّه» (ص126)، «او سرپرست کلّ مؤمنی است بعد از من» (ص121)، «عقیل الحاح نمود» (ص133)، «حلّهیی» (ص108)، «اطفال» (ص106)، «رسول اشرف» (ص107)، «طرق» (جمع طریق) (ص109)، «اعلاء کلمه» (ص119)، «حمد و ثناء» (ص129).

با وجود این موارد، عبارات و لغات فارسی زیادی در متن موجود است که دیدگان خواننده به آن ها برمی خورد؛ «فیروزی» (ص107)، «سرپرستی» (ص106)، «خوشنود» (ص106)، «پرچم» (صص107 و 108)، «پیمبر» (ص108)، «هرکس علم خواهد گو از درش درآید» (ص113)، «منافقان بگرد مال دنیا همیگردند» (ص128).

پنجم) کاربرد صفات مختلف برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) «رسول خدا» (ص106)، «رسول اشرف» (ص107)، «رسول انجب» (ص107)، «رسول ارفع» (ص109)، «رسول اجلّ» (ص109)، «رسول اعزّ» (ص109)، «رسول اتمّ» (ص112)، «رسول اکرم» (ص113)، «رسول الله» (ص128)، «رسول اسعد» (ص126)، «رسول حبیب ربّ العالمین» (ص126)، «رسول سید المرسلین» (ص125)، «رسول رؤوف» (ص120)، «رسول افخم» (ص118)، «رسول اعظم» (ص118).

البته به ندرت اتفاق افتاده که برای «پیامبر»، صفتی قید نشده باشد که مؤلف در این موارد تنها عبارت «رسول» (صص120و114) و یا «پیمبر» (ص108) را آورده است.

ص: 334

ب. ارزیابی محتوایی
اشاره

سیدمحمدطاهر هاشمی در اثر گران بهای خود، چهل و چهار حدیث در منقبت حضرت علی علیه السلام که قریب به تمام آن ها از پیامبر گرامی اسلام| روایت شده، گردآوری و تدوین نموده و ابتدا به عربی و سپس به فارسی ترجمه نموده است. در این مجال به برخی خصوصیات محتوایی کتاب وی پرداخته می شود؛

- مؤلف، تسلط قابل توجهی به زبان عربی داشته، استفاده زیادی از منابع روایی و تاریخی دسته اول نموده است. منابع تحقیقی سیدطاهر در بحث مناقب حضرت علی علیه السلام را می توان به شرح زیر تقسیم بندی کرد.

یک. منابع حدیثی

مانند «مسند» أحمد بن حنبل» (م 241ق)، «صحیح بخاری» محمدبن اسماعیل بخاری (م 256ق)، «صحیح مسلم» مسلم بن حجاج قشیری (م261ق)، «صحیح ترمذی» محمدبن عیسی بن سورة (م297ق)، «سنن نسائی» أحمد بن شعیب نسائی (م303ق)، «المعجم الصغیر» سلیمان بن أحمد طبرانی (م360ق)، «المستدرک علی الصحیحین» أبوعبدالله حاکم نیشابوری (م 405ق)، «حلیة الأولیاء» أبونعیم اصفهانی (م430ق)، «کفایة الطالب» محمدبن یوسف گنجی (م 658ق)، «نهایة الإرَب فی فنون الأدب» شهاب الدین نویری (قرن هشتم هجری)، «البدایة والنهایة» إبن کثیر (م774ق)، «مجمع الزوائد» نورالدین هیثمی (م 807ق)، «لسان المیزان» أحمدبن حجر عسقلانی (م852ق)، «الفصول المهمّة» إبن صباغ مالکی (م 855ق)، «الصواعق المحرقة» أحمدبن حجر هیثمی (م 947ق)، «ینابیع المودة» سلیمان بن ابراهیم قندوزی (م 1294ق)، «نورالأبصار» مؤمن شبلنجی (م 1308ق).

دو. منابع تاریخی
اشاره

«الطبقات الکبری» محمدبن سعد (م230ق)، «تاریخ الرسل و الملوک» محمدبن

ص: 335

جریر طبری (م310ق)، «تاریخ بغداد» أحمدبن علی خطیب بغدادی (م463ق)، «شرح نهج البلاغه» إبن أبی الحدید (م 656ق)، «تاریخ الخلفاء» جلال الدین سیوطی (م 911ق).

سه. شرح حال یا تذکرة

«الإستیعاب» إبن عبدالبرّ قرطبی (م 463ق)، «أسدالغابة فی معرفة الصحابة» إبن أثیر جزری (م 630ق) و «الإصابة فی تمییز الصحابة» شهاب الدین أحمدبن حجر عسقلانی (م852ق).

چهار. مناقب

«الفضائل» أحمدبن حنبل (م 241ق) و «مناقب» ابن مغازلی (م 483ق).

در کنار این منابع اصیل، گاه به دلایلی به ترجمه آن منبع تکیه کرده است که در این خصوص می توان به ترجمه «تاریخ الرسل و الملوک» طبری که توسط ابوالقاسم پاینده صورت پذیرفته اشاره نمود.

از آن جاکه بحث از فضایل حضرت علی بن أبی طالب علیه السلام با موضوع کلامی و عقیدتی حقانیت وی بر امر خلافت پس از پیامبراکرم| پیوند می خورد، این مسئله هم در میان اهل تشیع و هم در جمع اهل تسنن با حساسیت های خاصی دنبال می گردد و اهمیت فوق العاده ای را به خود اختصاص می دهد. با وجود این، منابع اصیلی که تقریباً تمامی آن ها از سوی بزرگان اهل سنت تألیف یافته اند، در مقام تأیید مناقب و فضایل ایشان، به برخی روایات که تنها در شأن حضرت وارد گردیده، استناد نموده اند. ناگفته نماند که فقیه و محدث بزرگی چون أحمدبن حنبل - امام حنابله - در این خصوص اظهار می دارد:

«آن چه درباره علی نقل شده، برای هیچ کدام از اصحاب روایت نشده است.» ازهمین رو سیدطاهر هم در میان روایاتی که در کتاب خود گردآورده، به روایات ارزشمندی در منقبت و مقام والای حضرت علی علیه السلام اشاره کرده است.

مؤلف، اثر خود را به مثابه دیگر کتاب های مناقب، به استثنای چند رخداد تاریخی،

ص: 336

ذکری از دیگر حوادث دوران پرفراز و نشیب حضرت علی علیه السلام به میان نیاورده است. وقایعی مانند «غزوه خیبر و جانشینی حضرت علی علیه السلام در جایگاه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)»، «مباهله و اهل بیت پیامبر»، «غدیر خم»، «عقد اخوَّت»، «مأموریت به یمن»، «پیشگویی راجع به شهادت حضرت علی علیه السلام»، «سدّ ابواب»، «ازدواج حضرت علی علیه السلام با حضرت فاطمه÷» و «تسمیه اباتراب».

نتیجه

کتاب «مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت» از زمره آثار بازخوانی مناقب در میان اهل سنت می باشد که هدف و منظور نویسنده آن، اهداء و تقدیم به آستان خاندان نبوی و علوی بوده، تا اثری کاملاً علمی و متقن ارائه نماید و در این مسیر تلاش بی وقفه ای مبذول داشته تا مجموعه ای پربار تدوین نماید. آن چه بر اهمیت این اثر می افزاید این است که در مقطع زمانی کنونی، به علت اختلافات شوم مذهبی، کمتر کسی جرأت بر نگارش این گونه مطالب دارد، مؤلف به دور از تعصبات و فتنه افکنی ها توانسته چنین مکتوب ارزشمندی را براساس میراث گذشتگان، که در حقیقت منابع دسته اول تاریخی و حدیثی بوده، عرضه کند.

مؤلف سعی کرده تا با روحیه ای پژوهش گرانه و نگاهی معتدل و به دور از غرض ورزی به ذکر روایات متعددی در باب مناقب حضرت علی علیه السلام بپردازد. اما نکته مهم این است که نخست، این مناقب تمام فضایل حضرت علی علیه السلام مندرج در منابع اهل سنت نیست، بلکه گزیده ای از آن ها محسوب می شود. در وهله دوم، نویسنده تنها به ذکر عربی و ترجمه فارسی فضایل حضرت بسنده کرده و هیچ تفسیر و تحلیلی که برگرفته از اعتقادات اهل سنت باشد، در این خصوص ارائه ننموده است.

اما از آن جاکه کار بی عیب، آرزویی خام و دست نیافتنی است، این نوشته نیز از بُعد ادبی و به خصوص روش تحقیق، نتوانسته از منابع تاریخی تا سر حدّ توان استفاده نماید و

ص: 337

بتواند اثری بدیع و منبعی در خور علاقمندان به تحقیق و پژوهش برجا بگذارد. در نتیجه خود را در برخی منابع خاص، محدود کرده که همین امر باعث شده تا از تحلیل و بازشناسی شناخت سیره فردی و اجتماعی حضرت علی علیه السلام محروم بماند.

علل این عدم توفیق از نگاه نگارنده مقاله، به مواردی از جمله؛ عدم برخورداری از روش تحقیق علمی، نقص در به کارگیری رسم الخط فارسی، بهره نگرفتن کامل از منابع تاریخی، سیره و مناقب، عدم توجه به تفسیر و تحلیل در کنار روایات برمی گردد که همین امر باعث شده تا محققان و فرهیختگان به دیگر منابع که مورد استفاده مؤلف نیز بوده، مراجعه نمایند و این کتاب به طبقه و قشری خاص اختصاص یابد.

ص: 338

منابع

1. ابن أثیر، عزالدین أبوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارصادر و داربیروت، 1385ق/1965م.

2. ابن الجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، الطبعة الأولی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ق1412ق./1992م.

3. ابن الندیم، محمدبن إسحاق، الفهرست، تصحیح: رضا تجدد، الطبعة الثانیة، تهران: چاپ افست مروی، 1393ق.

4. ابن جوزی، یوسف بن قزاوغلی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ترجمه محمدرضا عطایی؛ چاپ اول، مشهد: به نشر، 1379ش.

5. ابن حجر عسقلانی، شهاب الدین أحمدبن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، الجزء الرابع، تحقیق: عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، الطبعة الأولی، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1415ق/1995م.

6. ابوزهرة، محمد، الإمامُ الصادق؛ قاهرة: دارالفکر العربی.

7. آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، چاپ دهم، تهران: نشر نی، 1388ش.

8. برفی، محمد، سیمای حسنین(رض) از منظر اهل سنت، چاپ سوم، تهران: محراب فکر، 1383ش.

9. الحسینی القندوزی الحنفی، الحافظ سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المَودّة؛ وضع المقدمة العلامة السیدمحمدمهدی السیدحسن الخرسان، الطبعة الثامنة، کاظمیة: دارالکتب العراقیة و قم: مکتبة المحمدی، 1385ش/1966م.

10. خال، محمد، زندگینامه شیخ معروف نودهی برزنجی؛ ترجمه احمد حواری نسب؛ چاپ اول، تهران: احسان، 1378ش.

11. الزرکلی، خیرالدین، الأعلام قاموس تراجم لأشهر الرجال و النساء من العرب و المستعربین و المستشرقین، الطبعة الثامنة، بیروت، دار العلم للملایین، 1989م.

12. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری بأعلام الهدی، تهران: دارالکتب الإسلامیة، بی تا.

13. طبری، أبوجعفر محمدبن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، الطبعة

ص: 339

الثانیة، بیروت، دار التراث، 1387ق/1967م.

14. عبدالباقی، محمدفؤاد، اللؤلؤ و المرجان فیما اتفق علیه الشیخان؛ الطبعة الثانیة، الضاحیة: جمعیة إحیاء التراث الإسلامی، 1419ق/1999م.

15. عقاد، عباس محمود، أبوالشهداء، الطبعة الثانیة، طهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، 1429ق/2008م.

16.عقاد، عباس محمود، فاطمة الزهراء و الفاطمیون، الطبعة السابعة، قاهرة: نهضة مصر، 2008م.

17. القادری، محمدطاهر، الدُرّة البیضاء فی مناقب فاطمة الزهراء؛ چاپ دوم، لاهور، 2003م.

18. القادری، محمدطاهر؛ مرج البحرین فی مناقب الحسنین، چاپ سوم، لاهور، 2004م.

19مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجرة، الطبعة الثانیة، 1409ق.

20. مفید، أبی عبدالله محمدبن محمد نعمان، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد؛ قم: المؤتمر الشیخ المفید، 1413ق.

21. الوشنوی، قوام الدین، الواعظ الخراسانی، محمد، حدیث الثقلین، الطبعة الأولی، طهران: المجمع العالمی للتقریب بین المذاهب الإسلامیة، 1416ق/1995م.

22. هاشمی شافعی، سیدمحمد طاهر، مناقب اهل بیت علیه السلام از دیدگاه اهل سنت؛ اهتمام و مقدمه: سیدناصر حسینی میبدی، چاپ اول، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1378ش.

23. یعقوبی، احمدبن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 340

تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی

اشاره

محمد حسین ریاحی(1)

ص: 341


1- . استادیار و عضو سابق هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان؛ mhr.mhrmhr@yahoo.com

ص: 342

چکیده

بی شک یکی از مهم ترین و ارزشمندترین شخصیت هایی که در تاریخ نگاری اسلامی تأثیرگذار بوده، ابی واضح احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی اصفهانی است. کتاب او هرچند نسبت به برخی از آثار از کمیت و وسعت چندانی برخوردار نیست لکن از حیث جامعیت، دقت و صراحت، جایگاه والایی دارد. پرداختن به برخی نکات به ویژه اتفاقات زمان پیامبر و پس از آن، جرأت و جسارت خاصی را می طلبید. فضای موجود و سلطه خلفا و عوامل آنان مانع از تبیین بسیاری از مسائل تاریخی و به ویژه واقعیات در موضوع خلافت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شده است، لکن یعقوبی اصفهانی به خوبی از عهده این کار برآمده. علاوه بر این، کیفیت کلیه مطالب مندرج در این اثر از آدم علیه السلام تا خاتم(صلی الله علیه و آله وسلم) و پس از آن در مقایسه با بسیاری از تاریخ نگاران مسلمان ممتاز است.آن چه در این مقاله بدان اشاره رفته علل و عواملی است که می توانند در توسعه و ترویج فضایل امام علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیهم السلام در کتاب او تأثیرگذار بوده باشند که به چهار مورد اشاره شده و شاید بتوان آن ها را در این باب مهم ترین قلمداد کرد.

کلید واژه ها: فضائل امام علی علیه السلام، اخبار امامان شیعه، تاریخ نگاری تشیع، تاریخ یعقوبی.

مقدمه

نقش اصفهان در تاریخ نگاری تشیّع نیز ارزشمند و قابل توجه است و مورخین اصفهانی یا منسوب به اصفهان آثارشان در فرهنگ و تمدن ایران و اسلام و اخبار شیعه مهم و اثرگذار

ص: 343

بوده است. سوای از آثاری چون طبقات المحدثین باصبهان از ابی الشیخ انصاری (ابن حیان) و یا ذکر اخبار اصبهان و برخی دیگر از کتب حافظ ابونعیم (متوفی 430 ﻫ ق) که در لابه لای اخبار و نگاشته های آن مطالبی بسیار از تاریخ اسلام و برخی از رویدادهای مربوط به شیعه دیده می شود در آثاری از ابوالفرج اصفهانی، ابوعلی مسکویه رازی، صاحب بن عباد، حمزه اصفهانی، ابن رسته، راغب اصفهانی، عمادالدین کاتب، بنداری اصفهانی، عمادالدین طبری و ... که برخی در اصفهان زاده شده و تعدادی در اصفهان رشد و نمو نموده و یا تألیفات تاریخی خود را در این شهر فراهم آورده اند همه و همه از نقش مؤثر اصفهان در این حرکت بزرگ علمی مربوط به آثار مکتوب و منابع تألیف شده تاریخی حکایت می کند. و قبل از کسانی که نام برده شد می توان از شخصیتی توانا و قابل مانند احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی نام برد. کسی که بی شک در ارائه صحیح، منطقی، اصولی و مرتب تاریخ اسلام و انعکاس واقعیات آن اثری غیرقابل انکار داشته است. پرداختن به زندگانی این مورخ سترگ که در بسیاری منابع از او به عنوان «یعقوبی اصفهانی» یاد کرده اند (ر. ک: امین عاملی، اعیان الشیعه، ج4، ص598؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه فارسی، مقدمه، ص 12-13؛ جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص154)، در بیان پیشینه تشیّع و تاریخ نگاری شیعه در اصفهان نیز برجا خواهد بود.

از این جهت در این مقاله سعی بر آن رفته تا از این مورخ فرهیخته و دقیق یاد شود و در باب آثار و احوال او مطالبی نگاشته شود به ویژه این که به جایگاه خاصی که اخبار شیعه ازجمله وسعت آن چه در باب اخبار و فضایل علی بن ابی طالب علیه السلام در کتاب او آمده است پرداخته شده، امید است مورد اقبال واقع گردد.

پیشینه

در زمینه تاریخ یعقوبی اصفهانی و خدمات وی درباره امام علی پژوهی مقالات زیر به نگارش درآمده است:

ص: 344

تاریخ اسلام: فلسفه تاریخ یعقوبی، بختیاری، زهرا، مجله: فرهنگ پژوهش، شماره 4، (16 صفحه؛ از 107- 122)، پاییز 1388.

نظری به تاریخ یعقوبی، احمدوند، عباس، مجله: آینه پژوهش، شماره 81، (3 صفحه؛ از 92-94)، مرداد و شهریور 1382.

بازشناسی منابع تاریخی اسلام (7)/ بررسی تاریخ یعقوبی و شرح حال او، حسنی، علی اکبر، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، سال 37، شماره 12، (8 صفحه؛ از 52-59)، اسفند 1376.

فضائل امام علی علیه السلام در سیره ابن هشام، تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی، نویسنده: تبریزنیا تبریزی، مجتبی، مجله: کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 41، (4 صفحه؛ از 71-74)، اسفند 1379.

تاریخ نگاری یعقوبی سیری در روش و درونمایه، طیبی، سیدمحمد، مجله: معرفت، شماره 77 ISC، (4 صفحه؛ از 75- 78)، اردیبهشت 1383.

علل وسعت اخبار و فضایل امام علی بن ابی طالب علیه السلام در تاریخ یعقوبی، ریاحی، محمدحسین، مجله: اخلاق، شماره 4 و 5 ISC، (12 صفحه؛ از 126-137)، زمستان 1379 و بهار 1380.

شخصیت و آثار یعقوبی

ابی واضح احمد بن ابی یعقوب بن جعفر بن وهب بن واضح (درگذشته 292 ق) نامی است که از یعقوبی در منابع شرح حال یاد شده است. وی به عنوان کاتب و اخباری شهرت دارد؛ لقب نخست، اشاره به شغل دبیری در دربار عباسی است و لقب دوم، به اعتبار مورّخ بودن. به خاطر آشنایی او با اخبار تاریخی از او به عنوان اصفهانی و مصری نیز یاد شده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 5).

با مراجعه به منابع مختلف می توان پی برد که نیاکان وی اصلاً ایرانی و از مردم اصفهان

ص: 345

بوده اند؛ اما به گفته مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی این که اجداد وی کی و چگونه از اصفهان به عراق عرب رفته اند، در جایی مطلبی درج نشده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص14). و به این دلیل نیز او را مصری نامیده اند که در اواخر عمر مدتی را در آن جا به سر برده و برخی نیز وفات او را مصر دانسته اند.

تاریخ تولد وی معلوم نیست اما یاقوت حموی وفات او را در سال 284 هجری قمری دانسته است وی در کتاب مشاکلة الناس خود، روال تاریخی کتاب را به معتضد عباسی (خلافت از بیستم رجب سال 279 تا ربیع الثانی 289 ق) خاتمه داده است. به علاوه وی در کتاب البلدان از سقوط طولونیان که در سال 292 ق اتفاق افتاده یاد کرده است. در این صورت وی باید تا سال 292 ق زنده بوده باشد (جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص154).

اهمیت و ارزش تاریخ یعقوبی

تاریخ یعقوبی چندین بار چاپ شده است ولی متأسفانه باید گفت به دلیل عدم رواج آن در دوره های گذشته، نسخه های خطی چندانی از آن در دست نیست. این کتاب یک بار در هلند به سال 1883 میلادی (1301 ق) چاپ شده است و پس از آن در نجف در سه جلد با مقدمه و تعلیقات محمدصادق بحر العلوم به چاپ رسیده است. چاپ رایج آن از انتشارات دار صادر بیروت در دو جلد است.

جلد اول از هبوط آدم علیه السلام آغاز می گردد و پس از ذکر سرگذشت پیامبران و شاهان بنی اسرائیل و زندگی مسیح علیه السلام به تاریخ فرمان روایان سریانی و پادشاهان موصل، بابل، هند، یونان، روم، پارس، چین، مصر، بربر، حبشه، سودان، شام، یمن و حیره می پردازد و در پایان، تاریخ مفصلی از قوم عرب در جاهلیت به دست می دهد. جلد اول درواقع تاریخ عمومی قبل از اسلام است، یعقوبی در تاریخ انبیا از آدم تا مسیح علیه السلام و تاریخ بنی اسرائیل و اناجیل اربعه، علاوه بر قرآن مجید و مآخذ اسلامی از کتاب های عهدین بسیار نقل کرده او

ص: 346

ابتدا اطلاعات خود را راجع به شهرها و بلاد بیان کرده است.

یعقوبی در جلد دوم به ولادت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) و تاریخ زندگی و وفات او، تاریخ خلفای راشدین، خلفای بنی امیه و پانزده تن از خلفای بنی عباس می پردازد و اطلاعاتی درباره تاریخ صدر اسلام تا سال 259 ق زمان معتمد عباسی در دسترس می گذارد.

ترجمه فارسی تاریخ یعقوبی به سال 1341 ش توسط مرحوم دکتر محمدابراهیم آیتی به اتمام رسیده و در همان سال نیز در دو جلد چاپ شده است. ترجمه این کتاب تاریخی از زبان عربی به فارسی به خوبی و روانی صورت پذیرفته است و مرحوم آیتی در برخی موارد به صورت پاورقی و حواشی مطالبی را تبیین و توضیح نموده است.

اسلوب و شیوه نگارش آن

شیوه نگارش این کتاب شیوه ای تاریخی است نه حدیثی، بدین معنا که یعقوبی مانند برخی از مورخان محدث، حوادث تاریخی را به صورت حدیث با ذکر سلسله سند نیاورده بلکه به عنوان یک مورخ پس از استفاده از مآخذ مختلف، کار خود را تألیف کرده است. کار او از این حیث شبیه کتاب اخبار الطول دینوری و مروج الذهب مسعودی است، نه مانند تاریخ طبری.

باید توجه داشت که گر چه شکل تألیف کتاب، تاریخی است اما به دلیل آن که وی سند مطالب خود را نیاورده است راه را برای بررسی سندی نقل ها بر محقّقان بسته است. افزون بر آن، سیر تدوین کتاب یعقوبی، بر اساس سال شمار نیست، بلکه بر اساس سرفصل های تاریخی مانند روی کار آمدن خلفاست. این شیوه نیز شیوه ای است که مسعودی در کتاب مروج الذهب از آن پیروی کرده، اما در تاریخ طبری حوادث به صورت سال شمار است (همان، ص 157).

نکته ای که باعث تأسف است این است که این کتاب در چند نسخه محدود بر جای مانده و مقدمه مجلّد اوّل از بین رفته و به همین دلیل کیفیت تدوین آن و نیز مآخذی که

ص: 347

مؤلف برای کتاب خود بیان کرده به دست ما نرسیده است. آن چه مسلم است این که مجلّد اول کتاب یعقوبی، با توجه به آن که وی در عصری می زیسته که آثار زیادی از فرهنگ سایر ملل به عربی درآمده بود - بر اساس مآخذ زیادی که نوشته شده - مشتمل بر آگاهی های منحصری است که در منابع دیگر وجود ندارد. طبعاً منابعی که در دسترس بود، هرکدام با شیوه های معمول در فرهنگ های وابسته تألیف شده و به همین دلیل امکان اعتماد به آن ها به طور کامل وجود نداشته است؛ این مطلب شامل منابع اسرائیلی نیز می شود که یعقوبی در مجلد نخست و در اخبار انبیاء از آن ها بهره برده است.

خوشبختانه مقدمه جلد دوم در دست است و وی به اجمال به برخی از منابع خود اشاره کرده است. برجسته ترین مورخان و اخباریانی که وی نام آن ها را آورده عبارت اند از:

- اسحاق بن سلیمان [هاشمی] که از شیوخ بنی هاشم نقل می کند؛

- ابوالبختری وهب بن وهب قریشی [که از جعفر بن محمد و دیگران نقل می کند]؛

- ابان بن عثمان بجلی [از جعفربن محمد]؛

- عبدالملک بن هشام [به روایت بکائی از ابن اسحاق]؛

- ابوحسان زیادی [از کلبی و دیگران]؛

- هیثم بن عدی [از عبدالله بن عباس همدانی]؛

- مدائنی؛

- ابومعشر مدنی،

- محمد بن موسی خوارزمی منجم.

استفاده از منبع اخیر سبب شده است تا وی آگاهی نجومی گسترده ای را در تعیین زمان نجومی روی کار آمدن هر خلیفه به دقت مشخص کند.

یعقوبی در مقدمه مجلد دوم یادآور شده است که قصد تألیف کتابی مختصر را داشته و لذا بسیاری از اشعار و هم چنین اخبار طولانی را از آن حذف کرده است. با این حال،

ص: 348

مقایسه ای کوتاه میان تاریخ یعقوبی، با آثار حتی مفصل دیگر نشان می دهد که وی به دلیل دسترسی به برخی از منابع، اخبار بسیار بدیعی را در کتاب خود آورده است که در کتاب های دیگر نیامده است.

قابل توجه است که در این کتاب بیش از 460 نامه آمده که البته به برخی از آن ها تنها اشاره شده و در بسیاری از موارد عین نامه آمده است. افزون بر آن اخبار یعقوبی از جهاتی با اخبار رایج در سایر منابع متفاوت است و می تواند در مقایسه با سایر متون مشابه، راهنمای محقّق در رسیدن به واقع باشد (همان، ص 158).

تاریخ یعقوبی نسبت به بسیاری از کتب مهم تاریخی مسلمین در باب فضایل و شایستگی های امام علی علیه السلام از امتیازات ویژه ای برخوردار است خصوصاً این که ابی واضح احمد بن ابی یعقوب با علاقه، دقّت و وسعت بیش تری به مسائل فردی و اجتماعی شخصیت امام علی بن ابی طالب علیه السلام پرداخته است.

عوامل مؤثر در وسعت روایات مربوط به اهل بیت در آن

الف) تشیّع اجداد و نیاکان او

واضح، جدّ او، از موالی منصور دوانیقی و صالح بن منصور بود و بدین جهت خاندان واضح به عنوان عبّاسی نیز معروف شدند و یعقوبی هم به ابی واضح شهرت یافت. یکی از گذرهای بغداد، به نام واضح، (جد یعقوبی) «سکنه واضح» نامیده شده و هنگامی که منصور سرپرستی ساختمان و امور مربوط به هر یک از چهار ناحیه ربض های بغداد را در عهده یکی از مهندسین و چند نفر دیگر قرار می داد، ناحیه ای را که دروازه کوفه تا دروازه شام و خیابان راه انبار تا حدود ربض حرب بن عبدالله امتداد داشت در عهده سلیمان بن مجالد و مولای خویش، «واضح» و عبدالله بن محرز مهندس قرار داد (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، مقدمه مترجم، ج1، ص14- 15).

واضح در سال 158 ق از طرف منصور خلیفه، به حکومت ارمنستان منصوب شد و تا

ص: 349

پایان خلافت منصور بر سر کار بود و حکومت ارمنستان و آذربایجان را به دست داشت. در 23 جمادی الاخر سال 162 ق واضح به حکومت مصر گماشته شد.

هنگامی که مهدی عباسی (خلافت 158- 169 ق) در سال 160 به حج رفت و دیوارهای مسجدالحرام را به منظور توسعه دادن مسجدالحرام و در وسط قرار گرفتن کعبه خراب کرد و برای تأمین این منظور خانه های مردم را خریداری کرد و صنعتگران و مهندسان از هر ناحیه فراخواند، به واضح، مولای خود که حاکم مصر بود نوشت تا اموال و دیگر لوازم این کار را به مکه حمل کند و در آن جا به یقطین بن موسی و محمد بن عبدالرحمن تسلیم نماید (همان، ص 15).

هنگامی که حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب در دوران خلافت هادی عبّاسی خروج کرد و در فخ به شهادت رسید، ادریس بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب از این واقعه جان سالم برد و راهی مصر گردید در این زمان که واضح جدّ یعقوبی عهده دار برید مصر بود، وی که شیعی معتقدی بود، ادریس بن عبدالله بن حسن - برادر نفس زکیه - را به مغرب فراری داده و جانش را بر سر این کار گذاشته و به دستور هادی عبّاسی او را گردن زده یا به دار آویختند.

برخی بر این اعتقادند که او به دست هارون الرشید و در ایام خلافت وی به شهادت رسیده است (همان). محمد بن جریر طبری در تاریخ الامم و الملوک از واضح تحت عنوان «رافضی، خبیث» یاد کرده است (طبری، تاریخ طبری، ج4، ص600). و نیز در کتاب الکامل فی التاریخ ابن اثیر جزری او را از شیعیان علی ابن ابی طالب علیه السلام قلمداد نموده است (الکامل فی التاریخ، ج4، ص12).

چنان که به دست می آید او از شیعیان فداکار اهل بیت بوده و جان خود را به همین دلیل بر سر این کار نهاده است و بدین ترتیب باید گفت تشیّع در خاندان یعقوبی به همین صورت سنتی وجود داشت و این علایق، به یعقوبی مورّخ نیز رسیده است. دانسته است که

ص: 350

شیعیانِ امامی در این دوران به کارهای اداری اشتغال داشته اند؛ نمونه روشن، علی بن یقطین است که به دستور امام کاظم علیه السلام در دولت عبّاسی مشغول بوده است.

ب) وسعت اخبار درباره علی علیه السلام و بیان فضایل آن حضرت و مواضع جانبدارانه یعقوبی

بدون شک یعقوبی مورخی شیعه مذهب است که آثار تشیّع وی در کتاب تاریخی او و حتی اثر جغرافیایی او، البلدان نیز مشهود است. یعقوبی حدیث غدیر خم و حدیث ثقلین و تفسیر آن به «کتاب خدا و عترت» را روایت کرده و نیز نزول آیه «اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَرَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً» (مائده/3)، را در روز نصب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در روز غدیر خم تصریح کرده است.

اخبار وی در داستان سقیفه، برخوردهای خلفا و نیز سیری که از خلافت امیر مؤمنان علیه السلام به دست می دهد نشان از تشیّع کامل اما تا اندازه ای معتدل وی دارد. یعقوبی در خلفای راشدین جز از علی بن ابی طالب علیه السلام تعبیر به «امیر مؤمنان» نمی کند.

وی در سیری که از تاریخ حوادث اسلام ارائه داده، پس از آغاز بحث معاویه به موازات عناوینی که برای روی کار آمدن خلفا دارد، از امامان شیعه- علیهم السلام نیز سخن می گوید. عناوینی چون «وفات حسن بن علی»، «مقتل حسین بن علی»، «در وفات علی بن حسین»، «وفات ابی جعفر محمد بن علی»، «وفات ابی عبدالله جعفر بن محمد و کلمات قصار او»، «وفات موسی بن جعفر»، «وفات علی الرضا»، «وفات علی بن محمد بن علی الهادی علیهم السلام» ازجمله عناوینی است که ذیل آن ها کلمات قصاری نیز از آن بزرگواران نقل می کند. کتاب یعقوبی حوادث تا سال 259 ق را آورده و بنابراین از وفات امام حسن عسکری علیه السلام سخن نگفته است. این که وی از قیام زید با اجمال تمام سخن گفته، شاهد امامی بودن او می تواند باشد. به جز کتاب تاریخ یعقوبی همان طور که ذکر شد در البلدان و نیز در برخی موارد نامی از امام علی بن ابی طالب علیه السلام برده شده و پس از نام آن

ص: 351

حضرت علیه السلام را ذکر نموده است و در آن جا نیز تنها خلیفه ای را که عنوان امیرالمؤمنین داده، علی علیه السلام است. هم چنین از بزرگان سادات و علویان در برخی مناطق دنیای اسلام یاد نموده است (ر.ک: یعقوبی، البلدان، برخی از صفحات).

ج) سلسله راویان و منابع مورداستفاده یعقوبی

از دیگر دلایل تشیّع یعقوبی نیز می تواند عنایت خاص وی به منابع روایتی یا راویانی باشد که او از آن ها اخبار بسیاری را نقل کرده و آنان نیز از امامان شیعه و یا معارف تشیّع مطلبی را بیان کرده و یا نوشته اند. حداقل می توان از دو مورد چون «ابوالبختری وهب بن وهب قریشی» و یا از سیره نویس معروف شیعه در قرن دوم هجری قمری، یعنی «ابان بن عثمان بجلی» یاد نمود که هر دو از امام جعفر صادق علیه السلام روایت نموده اند؛ خاصه ابان بن عثمان که خود از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام بود و شمار زیادی حدیث بلا واسطه از ایشان نقل کرده است.

ازجمله نخستین مورّخانی که از کتاب مغازی ابان سود جسته است احمد بن واضح یعقوبی است؛ چراکه نقل های چندی در تاریخ یعقوبی وجود دارد که با آن چه در منابع دیگر به نقل از ابان آمده شباهت کامل دارد (جعفریان، منابع تاریخ اسلام، ص 69-70). هم چنین یعقوبی در کتاب تاریخ خود روایاتی را به نقل از ابوالبختری از جعفر بن محمد الصّادق علیه السلام نیز نقل کرده است (همان، ص 70).

د) گفته ها و نوشته های برخی محقّقان تاریخ و مستشرقین

اقوال و نوشته های محققین تاریخ و تمدّن اسلامی و مستشرقین - خاصه در قرون اخیر - در باب شخصیت و آثار یعقوبی نشانگر اعتقاد راسخ این مورخ ارجمند و جغرافی دان بزرگ اسلامی نسبت به آیین تشیّع است و طبیعتاً اظهارنظرهای وی در آثارش از او یک فرد مؤمن به آرمان های شیعه را ترسیم می کند. در این راستا نمونه هایی از گفتار و نوشته هایی را با استناد به منابع مختلف نقل می نماییم:

ص: 352

الف. فرانتس روزنتال خاورشناس و تاریخ نگار آلمانی در رابطه با مواضع یعقوبی، خاصه در تاریخش، می نویسد:

«میزان کارسازی این شیوه، باوجود تمهیدات معتدل، در تاریخ یعقوبی متجلّی است. بنابراین، این مأخذ برای علویان مطالب و نمونه های فراوان با حواشی طویل آورده که مملو از گفتارهای حکیمانه است، [وی] در معرفی تصویر عثمان به صورتی نامطلوب با توفیق بسیار روبه رو شده است» (فرانتس روزنتال، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، ص 79).

روزنتال در جایی دیگر آورده است:

«توجه و اهتمام او (یعقوبی) به مسائل فرهنگی، در بخش دوم که به تاریخ اسلام می پردازد نیز ادامه یافته است این بخش با سخنان حکیمانه ای در اهمیت دانش آغاز می گردد و به گونه ای جالب و جذّاب سخنانی از علی بن ابی طالب نقل می شود. اعتقادات شیعی مؤلف از روی اولویت دادن او به روایات شیعیان از رویدادهای قرن اول هجری و در عنایت و التفات وی نسبت به سرگذشت نامه دوازده امام و تأکید بر ادای سهم آنان در پیشبرد خرد و حکمت بیش تر هویدا می شود... (همان، ص156).

ب. هوتسما، خاورشناس هلندی (1943- 1851 م) که در باب تاریخ و فرهنگ و تمدن اسلامی فعالیت های قابل توجهی داشته و در نسخه های خطی فراوان عربی تحقیق کرده است، درزمینه دو کتاب الاضداد ابن انباری (1881 م) و تاریخ یعقوبی (1883 م) که دو تألیف مهم در تاریخ اسلام از دیدگاه شیعه است نیز تحقیق کرده است (بدوی، فرهنگ کامل خاورشناسان، ص 485).

به نوشته هوتسما، وی (یعقوبی) به طورقطع شیعی مذهب و از پیروان مذهب جعفری بوده است (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، (ترجمه فارسی)، ج 1، ص 20).

ج. جرجی زیدان، مورخ و نویسنده معروف نیز درباره یعقوبی و تاریخ او می نویسد: از مزایای تاریخ وی علاوه بر قدمت آن، این است که مؤلف آن شیعی مذهب است و از

ص: 353

عباسیان چیزهایی می نویسد که دیگران از ذکر آن پرهیز می کنند (همان).

د. ژان سواژه نیز در کتاب مدخل تاریخ شرق اسلامی از یعقوبی به عنوان یک نویسنده مورخ و جغرافی دان شیعی یاد نموده است (سواژه، مدخل تاریخ شرق اسلامی، ص 209).

ه-. سارتن هم که از محققین بنام اروپایی در شناخت تاریخ و تمدّن مشرق زمین خاصه دوران اسلامی است، پس از آن که یعقوبی را به عنوان «مورّخ و جغرافی دان شیعه» معرفی می کند، می نویسد:

«ازلحاظ شیعه بودن وی، این کتاب جالب توجّه است؛ چراکه بی طرفانه و با علاقه خاصی نوشته شده است.» (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، (ترجمه فارسی)، مقدمه، ج1، ص20).

قابل ذکر است که بسیاری از محققان شیعه نیز در دوران اخیر از اقوال او در مسائل تاریخی استفاده وافری برده و از او به عنوان مورّخ و جغرافی دان بزرگ شیعه یاد کرده اند که ازجمله آن ها می توان از مرحوم سید

محسن امین العاملی نام برد که در اثر ارزشمند خود یعنی اعیان الشیعه تقریباً به طور مفصّل به شرح حال و معرفی آثار یعقوبی پرداخته است (ر.ک: امین عاملی، اعیان الشیعه، ج 2، ص 201-202).

ص: 354

نتیجه

آثار یک محقق و یا یک مورخ می تواند نمایانگر و ترسیمی از مواضع وی در زمینه های مختلف ازجمله مذهب او باشد. با توجه به عظمت و جایگاه والایی که یعقوبی اصفهانی در بین مورخین مسلمان دارد عواملی که با استناد به منابع متعدد ازجمله آثار خودش، می توان به شیعی بودن آن پی برد؛ یکی تشیع آباء و اجداد وی و نیز حمایت آنان از جنبش های علوی بوده است. هم چنین حجم مطالب او در باب امیرالمؤمنین علی علیه السلام و موضع جانب دارانه از آن حضرت و فرزندانش از دیگر عوامل تلقی می شود. مورد دیگر نیز سلسله راویان و نیز مآخذ مورداستفاده یعقوبی است که از این موضوع حکایت می کند. محققین تاریخ اسلام در غرب و مستشرقین نیز با مستندات متعدد، یعقوبی را به عنوان شیعی قلمداد کرده اند که ازجمله می توان فرانتس روزنتال، هوتسما و ژان سواژه را نام برد.

ص: 355

منابع

1. ابن اثیر، عزالدین بن علی، الکامل فی التاریخ، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، (1408 ق/1979 م).

2. امین العاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت، دارالتعارف، 1419 ق.

3. بدوی، عبدالرحمن، فرهنگ کامل خاورشناسی، ترجمه: شکرالله خاکرند، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1375 ش.

4. جعفریان، رسول، منابع تاریخ اسلام، قم، انتشارات انصاریان، 1376 ش.

5. روزنتال، فرانتس، تاریخ تاریخ نگاری در اسلام، بخش اول، ترجمه: اسدالله آزاد، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ دوم، 1366 ش.

6. سواژه، ژان، مدخل تاریخ شرق اسلامی، ترجمه: نوش آفرین انصاری (محقّق)، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1366 ش.

7. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالاضواء، الطبعه الثالثه، 1403ق.

8. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، البلدان، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343 ش.

9. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم، 1362 ش.

ص: 356

سیمای نبوی در نگاه علوی

اشاره

رضا نوروزی(1)

ص: 357


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد کلام اسلامی؛ N1357n@gmail.com

ص: 358

چکیده

حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه امام علی علیه السلام به عنوان الگوی الگوطلبان معرفی شده است که هیچ کس در اثر پیروی نکردن از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از هلاکت در امان نخواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با مطالعه منابع کتابخانه ای در تلاش هستیم سیمای نبوی را در کلام امام علی علیه السلام مورد کنکاش قرار دهیم. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از لحاظ فضائل اخلاقی، برترین است. بنده، برگزیده، فرستاده، رسول رحمت، امانت دار پسندیده، بشارت دهنده رحمت، بیم دهنده کیفر، سرور مخلوقات و سفیر وحی خداوند، پیشوای پرهیزکاران، افتخارآفرین امت، طبیب سیّار، بزرگ شده خانواده کریم، صاحب شریف ترین عترت و... از دیگر توصیف هایی است که امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به کار برده است. قطع ریشه بدعت ها در ادیان الهی، بیان احکام و مقررات الهی، در هم شکستن سلطه گران، از بین بردن گمراهی، برپا نمودن پرچم های حق و احکام نورانی، نجات و هدایت مردم، جنگ و مبارزه با دشمنان خدا، ایجاد الفت و مهربانی در میان دل ها، اصلاح شکاف های اجتماعی، ایجاد وحدت، تحکیم پایه های ایمان، دعوت به خدا، ابلاغ دستورهای خداوندی و اجرای فرامین الهی ازجمله تلاش ها و ره آورد بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)بعد از آن همه جهالت و بدبختی، گمراهی، عصیان، بت پرستی، تاریکی، فتنه و فلاکت و نابودی و... می باشد.

کلیدواژه ها: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، سیره نبوی.

ص: 359

مقدمه

شناخت انسان های بزرگ، کار هر کسی نیست. انسان های بزرگ، انسان های بزرگ را می شناسند، و اگر بزرگی در ماورای طبیعی باشد، شناخت، بیش از پیش مشکل تر می شود. پیامبران الهی و چهارده معصوم،

شخصیت هایی هستند که از بُعد انسانیت متعالی می باشند و از طرف خداوند مجهز به علوم ماورایی بودند، بنابراین برای شناخت هر چه بیش تر و بهتر این بزرگان، خودشان با معرفی ابعاد مختلف وجودیشان افراد جامعه بشری را بهره مند می سازند. حال اگر این شخصیت بزرگ، شخصیت اول عالم آفرینش، وجود مقدس حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) باشد، شناخت قدر و شناساندن این بزرگوار از عهده شخصیتی مانند وجود مقدس امام علی امیرالمؤمنین علیه السلام برمی آید.

قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری قدر گل بلبل شناسد قدر احمد را علی

در سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه و چگونگی رابطه او با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، تسلیم و تعظیم نهایی شگفت انگیزی را می بینیم که امام علی علیه السلام درباره خاتم الانبیا(صلی الله علیه و آله وسلم) داشته است. نظیر این تسلیم و تعظیم شخصی درباره شخص دیگری دیده نشده است. از این جاست که می گوییم معرفت امیرالمؤمنین علیه السلام به آن پیشوای الهی در حد اعلا بوده است. با نظر به این که امام علی علیه السلام از همه استعدادهای بزرگ و معرفت های بنیادین انسان و جهان و عالی ترین کمالات برخوردار بوده است، و با نظر به آزادی روانی فوق تصوری که به وسیله آن توانسته بود از همه گونه علائق نژادی و عاطفی و احساسات خام و خودمحوری و گرفتار شدن در میان حلقه های زنجیر تاریخ و جاذبه های مقام پرستی و ثروت اندوزی، خود را رها و آزاد بسازد؛ آن گونه تعظیم و تسلیم به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، روشن ترین و قاطع ترین صدق رسالت آن پیشوای الهی است. امام علی علیه السلام با آن هوش و ذکاوت و استعداد فوق العاده توأم با صدق و صفا و خلوص نیت در حد اعلا، سالیان متمادی در زندگی فردی و اجتماعی، در آشکار و پنهان و در هر نوع از رویدادهای متمادی در زندگی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده، به همه

ص: 360

شئون روانی و موضع گیری ها و رفتار آن پیشوای معظم آگاهی و ایمان داشته است. امام علی علیه السلام، آن انسانی که وجودش آمیخته با صدق و عدل بوده، به جهت داشتن چنین شخصیتی از همه موجودیت معمولی خود دست برداشته بود، اگر اندک خودخواهی و ارتکاب خلاف حقیقتی در پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می دید، از همان لحظه نه تنها راه خود را جدا می کرد، بلکه به مبارزه و پیکار با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می پرداخت. اگر تسلیم و تعظیم امیرالمؤمنین علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ناشی از احساس ناتوانی در مقابل قدرت و یا مستند به عواطف و محبت های طبیعی و معمولی بود، نتیجه ای که در وضع روحی امام علی علیه السلام به وجود می آورد، یک تسلیم محض و رکود و خیرگی در اشعه عظمت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و احساس لذت معمولی از عواطف و مهرورزی ها بود، ولی می بینیم، تسلیم و تعظیم امام علی علیه السلام به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) روح او را چنان شکوفا و فعال ساخته است که تاریخ بشری به اعتراف همه اهل تتبع، نظیر آن را جز در خود پیامبر اسلام سراغ ندارد (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص254-253).

حضرت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه در مواردی موقعیت و جایگاه خود را نسبت به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بیان می فرمایند: «شما موقعیت مرا نسبت به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)در خویشاوندی نزدیک، در مقام و منزلت، ویژه می دانید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مرا در اتاق خویش می نشاند، درحالی که کودک بودم مرا در آغوش خود می گرفت، و در بستر مخصوص خود می خوابانید، بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه خود را به من می بویاند و گاهی غذایی را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردار من نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از شیر گرفتند،خداوند بزرگ ترین فرشته (جبرئیل) خود را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو راهنمایی کند و من همواره با پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بودم چونان فرزند که همواره با مادر است. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)هر روز نشانه تازه ای از اخلاق نیکو را برایم آشکار می فرمود، و به من فرمان

ص: 361

می داد که به او اقتدا نمایم. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) چند ماه از سال را در غار حراء می گذراند، تنها من او را مشاهده می کردم، و کسی جز من او را نمی دید، در آن روزها، در هیچ خانه اسلام راه نیافت جز خانه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) که خدیجه هم در آن بود و من سومین آنان بودم. من نور وحی و رسالت را می دیدم و بوی نبوت را می بوییدم، من هنگامی که وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرود می آمد، ناله شیطان را شنیدم، گفتم: ای رسول خدا این ناله کیست؟ فرمود: شیطان است که از پرستش خویش مأیوس گردید و فرمود: «علی تو آن چه را من می شنوم، می شنوی، و آن چه را من می بینم، می بینی، جز این که تو پیامبر نیستی، بلکه وزیر من بوده و به راه خیر می روی.» (همان، ص399).

در پی احمد علی آمد پدید در کف او بود میزان و حدید

بوالعجب بین روح حق را در دو جسم هر دو یک معنی و لیکن در دو اسم

در حقیقت هر دو یک آیینه اند یک زبان و یک دل و یک سینه اند

«به خدا من نخستین کسی هستم که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را تصدیق کردم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه37). «اصحاب و یاران حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) که حافظان اسرار او می باشند، می دانند که من حتی یک لحظه هم مخالف فرمان خدا و رسول او نبودم، بلکه با جان خود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را یاری کردم. در جاهایی که شجاعان قدم هایشان می لرزید و فرار می کردند، آن دلیری و مردانگی را خدا به من عطا فرمود.» (همان، خطبه197). «من گفتم: لا اله الا الله، ای رسول خدا من نخستین کسی هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردی هستم اقرار می کنم که درخت با فرمان خدا برای تصدیق نبوت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آن چه را خواستی انجام داد.» (همان، خطبه192).

پیشینه

در زمینه شخصیت شناسی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از دیدگاه امام علی علیه السلام آثار متعددی به نگارش درآمده است که بخشی از این آثار به شرح زیر است:

ص: 362

- آینه در آینه: آخرین پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در نگاه اولین امام علیه السلام نهج البلاغه، یزدی نژاد، زهرا، تهران، خورشید باران، 1394 ش.

- محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) در نگاه علی علیه السلام، [مترجم محمدرضا دین پرور، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1379.

- پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) ار نگاه امام علی علیه السلام، سلامتی، فروغ السادات، مجله: عروس هنر، اردیبهشت و خرداد 1382، شماره 18 و 19 (2 صفحه، از 6-7).

- شخصیت پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) از منظر نهج البلاغه، زهادت، عبدالمجید، مجله: پژوهشنامه حکمت و فلسفه اسلامی » زمستان 1385، شماره 20 (18 صفحه؛ از 81- 98).

- پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) از منظر علی علیه السلام، قریشی کرین، سید حسن، مجله: درسهایی از مکتب اسلام » آذر 1385، سال 46، شماره 9 (14 صفحه؛ از 46-59).

توصیف حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از نگاه حضرت امام علی علیه السلام

اشاره

در این قسمت، از نگاه حضرت امام علی علیه السلام به زوایای مختلفی از الگو بودن، منش اخلاقی و دیگر خصوصیات حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می پردازیم:

الف) الگو بودن پیامبر اکرمر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در بیان حضرت امام علی علیه السلام، حضرت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرد برجسته و نمونه که بهترین راهنمای هدایت و الگوی الگوطلبان معرفی می شوند: «پس به پیامبر پاکیزه و پاکت اقتدا کن، که راه و رسم او الگویی است برای الگوطلبان، و مایه فخر و بزرگی است برای کسی که خواهان بزرگواری باشد، و محبوب ترین بنده نزد خدا کسی است که از پیامبرش پیروی کند. اگر در ما نباشد جز آن که آن چه را خدا و پیامبرش دشمن می دارند، دوست بداریم، یا آن چه را خدا و پیامبرش کوچک شمارند، بزرگ بداریم، برای نشان دادن دشمنی ما با خدا و سرپیچی از فرمان های او کافی بود. پس پیروی کننده باید از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیروی کند، و به

ص: 363

دنبال او راه رود، و قدم بر جای قدم او بگذارد وگرنه از هلاکت ایمن نمی باشد که همانا خداوند، محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را نشانه قیامت و مژده دهنده بهشت و ترساننده از کیفر جهنم قرار داد. و چه بزرگ است منتی که خدا با بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بر ما نهاده و چنین نعمت بزرگی به ما عطا فرموده، رهبر پیشتازی که باید او را پیروی کنیم و پیشوایی که باید راه او را تداوم بخشیم.» (همان، خطبه160).

«از راه و رسم پیامبرتان پیروی کنید که بهترین راهنمای هدایت است، رفتارتان را با روش پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) تطبیق دهید که هدایت کننده ترین روش هاست.» (همان، خطبه110).

ب) دوری پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از دنیاطلبی

از جمله مشترکات زندگی انسان های بزرگ و به ویژه پیامبران و اولیای الهی، دوری از دنیاطلبی و یا دنیاگرفتگی می باشد که در زندگی، به کم ترین مقدار اکتفا می کردند.

حضرت امام علی علیه السلام درباره دوری کردن از دنیاطلبی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید: «پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دنیا را کوچک شمرد و در چشم دیگران آن را ناچیز جلوه داد. آن را خوار می شمرد و در نزد دیگران خوار و بی مقدار معرفی فرمود، می دانست که خداوند برای احترام به ارزش او دنیا را از او دور ساخت و آن را برای ناچیز بودنش به دیگران بخشید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از جان و دل به دنیا پشت کرد و یاد آن را در دلش میراند. دوست می داشت که زینت های دنیا از چشم او دور نگه داشته شود، تا از آن لباس فاخری تهیه نسازد یا اقامت در آن را آرزو نکند.» (همان، خطبه109).

هم چنین در خطبه 160 می فرماید: «برای تو کافی است که راه و رسم زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را اطاعت نمایی تا راهنمای خوبی برای تو در شناخت بدی ها و عیب های دنیا و رسوایی ها و زشتی های آن باشد، چه این که دنیا از هر سو بر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بازداشته و برای غیر او گسترانده شد، از پستان دنیا شیر نخورد، و از زیورهای آن فاصله گرفت. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)از دنیا چندان نخورد که دهان را پر کند، و به دنیا با گوشه چشم نگریست، دو پهلویش

ص: 364

از تمام مردم فرورفته تر و شکمش از همه خالی تر بود، دنیا را به او نشان دادند اما نپذیرفت و چون دانست خدا چیزی را دشمن می دارد آن را دشمن داشت، و چیزی را که خدا خوار شمرده، آن را خوار انگاشت، چیزی را که خدا کوچک شمرده کوچک و ناچیز می دانست. و همانا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بر روی زمین می نشست و غذا می خورد و چون برده ساده می نشست و با دست خود کفش خود را وصله می زد و جامه خود را با دست خود می دوخت، و بر الاغ برهنه می نشست، و دیگری را پشت خویش سوار می کرد. پرده ای بر در خانه او آویخته بود که نقش و تصویرها در آن بود، به یکی از همسرانش فرمود؛ این پرده را از برابر چشمان من دور کن هرگاه نگاهم به آن می افتد به یاد دنیا و زینت های آن می افتم. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با دل از دنیا روی گرداند، و یادش را از جان خود ریشه کن کرد، و همواره دوست داشت تا جاذبه های دنیا از دیدگانش پنهان مانَد، و از آن لباس زیبایی تهیه نکند و آن را قرارگاه دائمی خود نداند، و امید ماندن در دنیا نداشته باشد. پس یاد دنیا را از جان خویش بیرون کرد، و دل از دنیا برکند و چشم از دنیا پوشاند... . در زندگانی رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) برای تو نشانه هایی است که تو را به زشتی ها و عیب های دنیا راهنمایی کند؛ زیرا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با نزدیکان خود گرسنه به سر می برد، و با آن که مقام و منزلت بزرگی داشت، زینت های دنیا از دیده او دور ماند... او با شکمی گرسنه از دنیا رفت و با سلامت جسم و جان وارد آخرت شد کاخ های مجلل نساخت (سنگی بر سنگی نگذاشت) تا جهان را ترک گفت و دعوت پروردگارش را پذیرفت.» (همان، خطبه160).

هم چنین حضرت امام علی علیه السلام می فرمایند: «گرچه حضرت عیسی علیه السلام زاهد بود ولی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) زاهدتر بودند.» (قرائتی، سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با نگاهی به قرآن، ص76).

1. خصوصیات اخلاقی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در مورد خصوصیات اخلاقی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)، امام علی علیه السلام می فرمایند: «خدای عزوجل پیامبرش را تربیت کرد و چه نیکو تربیت کرد، پس هنگامی که مراتب ادب را برای

ص: 365

آن حضرت تکمیل نمود فرمود؛ همانا تو بر اخلاقی والا هستی، سپس امر امت و دین را به او واگذار کرد تا بر بندگانش حکومت کند و فرمود؛ آن چه پیامبر برای شما آورد بگیرید و از آن چه شما را نهی نمود اجتناب ورزید، و همانا پیامبر که درود خدا بر او و آلش باد، موفق بود و با تأییدات روح القدس مؤید بود که هرگز راه خطا نمی کرد، در اداره امور مردم هیچ اشتباه نمی کرد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیوسته خندان و خوشرو و خوشبو بود. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) جز با یاد خدا نمی نشست و بر نمی خواست. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) سخاوتمندترین مردم، و شجاع ترین آن ها، و راست گوترین آن ها، و وفادارترین انسان نسبت به وعده، و نرم ترین (انسان) از نظر خوی و کریم ترین مردم در برخورد و معاشرت بود و هر کس در ابتدا او را می دید از او دوری می کرد و هر کس با او همراه می شد و او را می شناخت سخت به او محبت می ورزید، به گونه ای که مثل او قبل از آن ندیده بود» (www.payambareazam.ir).

حضرت امام علی علیه السلام در بخشی از پاسخ به سؤال حضرت امام حسین علیه السلام درباره ویژگی های زندگی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و اخلاق ایشان فرمودند: «... هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عیب جو و مدیحه گر نبود، هیچ کس از او مأیوس نمی شد و هر کس به در خانه او می آمد نومید بازنمی گشت. سه چیز را از خود رها کرده بود؛ مجادله در سخن، پرگویی و دخالت در کاری که به او مربوط نبود. و سه چیز را در مورد مردم رها کرده بود؛ کسی را مذمت نمی کرد، و سرزنش نمی فرمود، و از لغزش ها و عیوب پنهانی مردم جست وجو نمی کرد. هرگز سخن نمی گفت مگر در مورد اموری که ثواب الهی را امید داشت. ... هرگاه فرد غریب و ناآگاهی با خشونت سخن می گفت و درخواستی می کرد، تحمل می نمود، و به یارانش می فرمود؛ هرگاه کسی را دیدید که حاجتی دارد به او عطا کنید، و هرگز کلام کسی را قطع نمی کرد تا سخنش پایان گیرد.» در حدیثی آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «من برای این مبعوث شده ام که فضائل اخلاقی را تکمیل کنم.» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج24، ص 379- 378).

ص: 366

در «مکارم الاخلاق» از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: «... دیده نشد پیش روی کسی پای خود را دراز کند... و در ظلمی که به او می شد، به مقام انتقام درنمی آمد مگر این که محارم خدا هتک شود، که در این صورت خشم می کرد و خشمش هم برای خدای تعالی بود. تا زنده بود در حال تکیه دادن غذا میل نفرمود. و چیزی از آن حضرت درخواست نشد که در جواب بگوید نه. و هرگز حاجت سائلی را رد نکرد؛ چنان که ممکنش بود حاجت او را برمی آورد، وگرنه به زبان نرم و شیرینی او را راضی می ساخت. نمازش در عین تمامیت از همه نمازها سبک تر، و خطبه اش از همه خطبه ها کوتاه تر. و از بیهوده گویی برکنار بود و اشخاص، آن جناب را به بوی خوش که از وی به مشام می رسید می شناختند... . نگاه کردنش کوتاه بود و به کسی خیره نمی شد، با هیچ کس سخنی که مورد پسند طرف نبود ایراد نمی کرد. هنگام راه رفتن مانند کسی که بر زمین سراشیب راه رود قدم ها را برمی داشت. و می فرمود: «بهترین شما خوش اخلاق ترین شماست.» (علامه طباطبایی، سنن النبی، ص 47-45).

2. گواهی حضرت امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در چندین مورد از خطبه های نهج البلاغه، امام علی علیه السلام به دنبال گواهی و شهادت به اعتقاد درباره خداوند متعال، به نبوت و رسالت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) گواهی داده اند که در این گواهی ها به توصیف های زیبایی اشاره فرموده اند که مواردی ذکر می گردد:

«گواهی می دهم که حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)، بنده و فرستاده خدا و سرور مخلوقات (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج17، خطبه214)؛ برگزیده خدا، سفیر وحی و رسول رحمت خدا (همان، خطبه198)؛ در فضل و برتری، همتایی ندارد و هرگز فقدان او جبران نگردد (همان، خطبه151)؛امانت دار پسندیده خدا، که خدا او را با محبت های الزام کننده و پیروزی آشکار و راه روشن فرستاد (همان، خطبه185)؛ در راه رضایت حق، در کام هرگونه سختی و ناراحتی فرو رفت و جام مشکلات و ناگواری ها را سر کشید (همان، خطبه194)؛

ص: 367

به ارزش های ویژه اخلاقی گرامی داشته شد.» (همان، خطبه178).

برای فهم این معنی که چرا امیرالمؤمنین علیه السلام دو شهادت اصلی را در سخنانش تکرار و به آن تأکید می نماید، باید در نظر بگیریم که اساسی ترین پیمانی که یک انسان رشدیافته الهی می تواند با خود ببندد که مبنای آن هرگز منحرف نشود، دو شهادت است؛ اول، شهادت به یگانگی خداوند و نفی هرگونه معبود از عالم وجود است. دوم، شهادت به رسالت عظمای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است که به واسطه ابلاغ اراده تشریعی خداوند سبحان بر بندگانش می باشد... وفای به این دو پیمان همان گونه که زندگی را از پوچی نجات داده و آدمی را وارد حیات معقول می نماید، حیات اجتماعی را هم که تار و پودش از پیمان های افراد تشکیل دهنده اجتماع است، منطقی تر، عالی تر و ایده آل تر می سازد. پس تکرار شهادتین و تأکید بر آن دو، در حقیقت تذکر دائمی به دو اصل اساسی «حیات معقول» است که فقط با قول ثابت «انا لله» و با هدایت پیامبر عزیز به مصالح و مفاسد واقعی و «وانا الیه راجعون» امکان پذیر می باشد.» (همان).

3. خصوصیات دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

در این قسمت به خصوصیات دیگری از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بیان فرموده اند اشاره می شود؛

خداوند پیامبرش را با نوری درخشان و برهانی آشکار و راهی روشن، و کتابی هدایتگر برانگیخت. خانواده او نیکوترین خانواده و درخت وجودش از بهترین درختان است که شاخه های آن راست و میوه های آن سربه زیر و در دسترس همگان است. زادگاه او مکه، و هجرت او به مدینه پاک و پاکیزه است، که در آن جا نام او بلند و دعوتش به همه جا رسید. خدا او را با برهانی کامل و همگانی (قرآن) و پندهای شفابخش، و دعوتی جبران کننده فرستاد. (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج17، ص303، خطبه161).

خدا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را با روشنایی اسلام فرستاد و در گزینش، او را بر همه مقدم داشت

ص: 368

(همان، ص 439، خطبه213).

(خداوند) نهاد اصلی وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از بهترین معادن استخراج کرد. و نهال وجود او را در اصیل ترین و عزیزترین سرزمین ها کاشت و آبیاری کرد، او را از همان درختی که دیگر پیامبران و امینانِ خود را از آن آفرید به وجود آورد، که عترت او بهترین عترت ها، و خاندانش بهترین خاندان ها، و درخت وجودش از بهترین درختان است، در حرم امن خدا رویید و در آغوش خانواده کریمی بزرگ شد. شاخه های بلند آن سر به آسمان کشیده که دست کسی به میوه آن نمی رسید. پس پیامبر پیشوای پرهیزکاران و وسیله بینایی هدایت خواهان است. چراغی با نور درخشان و ستاره ای با برق های خیره کننده و تابان است، راه و رسم او با اعتدال و روش زندگی او صحیح و پایدار، سخنانش روشنگر حق و باطل و حکم او عادلانه است (همان، ص177، خطبه94). برای عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شاخه هایی است غیر قابل وصول، به این معنی که محصول زندگانی پر خیر و برکت عترت، بالاتر و باعظمت تر از آن است که از درخت حیات مردم معمولی برآید (همان).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) خاتم پیامبران گذشته، و گشاینده درهای بسته و آشکارکننده حق با برهان است. دفع کننده لشگرهای باطل، و در هم کوبنده شوکت گمراهان است. آن گونه که بار سنگین رسالت را بر دوش کشید و به فرمان خدا قیام کرد و به سرعت در راه خشنودی خدا گام برداشت، حتی یک قدم به عقب برنگشت و اراده او سست نشد و در پذیرش و گرفتن وحی نیرومند بود، حافظ و نگهبان عهد و پیمان خدا بود (همان، ج2، ص123، خطبه72).

خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را ابلاغ کننده رسالت، افتخارآفرین امت، چونان باران بهاری برای تشنگان حقیقت آن روزگاران، مایه سربلندی مسلمانان و عزت و شرافت یارانش قرار داد (همان، ج17، ص417، خطبه198).

محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را برانگیخت؛ گواهی دهنده، بشارت دهنده و هشداردهنده. پیامبری که

ص: 369

بهترین آفریدگان در خردسالی، و در سن پیری نجیب ترین و بزرگوارترین مردم بود، اخلاقش از همه پاکان پاک تر و باران کرمش از هر چیزی بادوام تر بود (همان، ج2، ص193، خطبه105).

(خداوند) پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از درخت تنومند پیامبران، از سرچشمه نور هدایت، از جایگاه بلند و بی همانند، از سرزمین بطحاء، از چراغ های برافروخته در تاریکی ها و از سرچشمه های حکمت برگزید. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) طبیبی است که برای درمان بیماران، سیّار است. مرهم های شفابخش او آماده، و ابزار داغ کردن زخم ها را گداخته. برای شفای قلب های کور و گوش های ناشنوا و زبان های لال، آماده و با داروی خود در پی یافتن بیماران فراموش شده و سرگردان است (همان، ص 201، خطبه108).

«امام علی علیه السلام می فرمایند: پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پزشکی بود برای مردم، مقصود پزشک روان و پزشک اجتماع است. در اولین تشبیه که او را به طبیب تشبیه می کند می خواهد بگوید روش پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) روش یک طبیب معالج بود با بیماران خودش. ما طبیب ثابت داریم و طبیب سیّار. طبیب ثابت، اگر کسی آمد و به او مراجعه کرد که مرا معالجه کن به او نسخه می دهد، کسی مراجعه نکرد به او کاری ندارد. ولی طبیب سیّار قانع نیست به این که مریض ها به او مراجعه کنند، او به مریض ها مراجعه می کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) سراغ مریض های اخلاقی و معنوی می رود...

در ایام ماه های حرام که مصونیتی پیدا می کرد و قبائل عرب می آمدند برای این که اعمال حج را به همان ترتیب بت پرستانه خودشان انجام دهند، وقتی در عرفات و منا و بالخصوص در عرفات جمع می شدند، پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) از فرصت استفاده می کرد و در میان آن ها می رفت. نسبیت متدها و سیره ها را امام علی علیه السلام این گونه ذکر می کند آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با مردم با نرمش رفتار می کرد یا با خشونت؟ با ملاطفت و مهربانی عمل می کرد یا با خشونت و اِعمال زور؟ امام علی علیه السلام می فرمایند هر دو، ولی جای هرکدام را می شناخت هم مرهم

ص: 370

داشت هم میسم (میسم یعنی آلت جراحی، آلت داغ کردن) از هر دو در جهت بیداری و آگاهی مردم استفاده می کرد (شهید مطهری، سیری در سیره نبوی، ص100- 98).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) پیشوای پرهیزکاران، روشنی بخش چشم هدایت شدگان است (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص225، خطبه116).

قرارگاه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بهترین قرارگاه و محل پرورش، و خاندان او شریف ترین پایگاه است. در معدن بزرگواری و گاهواره سلامت رشد کرد، دل های نیکوکاران شیفته او گشته، توجه دیده ها به سوی اوست. گفتار او روشنگر واقعیت ها، و سکوت او زبانی گویا بود (همان، ص 179، خطبه96).

بدان پسرم! هیچ کس چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از خدا آگاهی نداده است، رهبری او را پذیرا باش، و برای رستگاری، راهنمایی او را بپذیر (همان، ج17، ص525، نامه31).

وقتی آتش جنگ شعله می کشید، ما به رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) پناه می بردیم، که در آن لحظه کسی از ما همانند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به دشمن نزدیک تر نبود (نیشابوری، غرائب، ج9، ص691).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با امانت، رسالت خویش را به انجام رساند، و با راستی و درستی به راه خود رفت، پرچم حق را در میان ما به یادگار گذاشت... راهنمای این پرچم، با درنگ و آرامش سخن می گفت، و دیر و حساب شده به پا می خاست و آن گاه که به پا می خاست سخت و چالاک به پیش می رفت (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج2، ص187، خطبه100).

خداوند سبحان، محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان، و گواه پیامبران پیش از خود باشد (همان، ج 18، ص 601، نامه62).

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) امین وحی پروردگار، و خاتم پیامبران، و بشارت دهنده رحمت و بیم دهنده کیفر الهی است (همان، ج 17، خطبه173).

در خطبه 106 نهج البلاغه در محتویات جملات دعایی که حضرت امام علی علیه السلام در

ص: 371

حق حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به درگاه الهی عرضه می دارند بیان کننده صفات عالیه رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) است که عبارت اند از: برفروزنده نور؛ نصب کننده علامت برای ارشاد حیرت زدگان وادی بلاتکلیفی و گم شدگان بیابان خودکامگی؛ امین و مأمون در گرفتن و ابلاغ رسالت؛ شاهد الهی در روز قیامت؛ نعمتی برای جهانیان که آنان را از ظلمات خارج ساخته و وارد عالم نور نموده است و رحمتی برای عالمیان که واسطه فیض رحمت ربانی بر بندگانش بوده است.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام با ایمان کامل، شش صفت باعظمت فوق را به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)نسبت می دهد که هیچ یک از آن ها در دیگر انسان ها در آن حد کامل، که به آن بزرگوار نسبت داده است وجود ندارد (همان، ج 2، ص 300 - 299).

4. بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

الف) شرایط و وضعیت حاکم بر قبل از بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

حضرت امام علی علیه السلام در فرمایشات خویش در نهج البلاغه به توصیف شرایط و وضعیتی که در قبل از بعثت بر جامعه آن روز وجود داشت می پردازند که به مواردی اشاره می شود:

از زمان بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با پیامبران گذشته فاصله طولانی وجود داشت و مردم از نیکوکاری فاصله گرفته و امت ها به جهل و نادانی گرفتار شده بودند (همان، ج2، ص177، خطبه94).

پیامبران وجود نداشتند و امت ها در خواب غفلت بودند و رشته های درستی و انسانیت از هم گسسته بود. (همان، ص295، خطبه158).

دنیا به مراحل پایانی رسیده، نشانه های آخرت نزدیک، و رونق آن به تاریکی گراییده، و اهل خود را به پا داشته، جای آن ناهموار، آماده نیستی و نابودی، زمانش در شرف پایان، و نشانه های نابودی آن آشکار، موجودات در آستانه مرگ، حلقه زندگی آن شکسته و اسباب

ص: 372

حیات در هم ریخته، پرچم های دنیا پوسیده، و پرده هایش دریده، و عمرها به کوتاهی رسیده بود (همان، ص417، خطبه198).

در روزگاری که مردم روی زمین دارای مذاهب پراکنده، خواسته های گوناگون و روش های متفاوت بودند؛ عده ای خدا را به پدیده ها تشبیه کرده و گروهی نام های ارزشمند خدا را انکار و به بت ها نسبت می دادند، و برخی به غیر خدا اشاره می کردند (همان، ص 39، خطبه1).

مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته های دین پاره شده و ستون های ایمان و یقین ناپایدار بود. در اصول دین اختلاف داشته، و امور پراکنده بود؛ راه رهایی دشوار و پناهگاهی وجود نداشت، چراغ هدایت بی نور، و کوردلی همگان را فراگرفته بود. خدای رحمان معصیت می شد و شیطان یاری می گردید؛ ایمان بدون یاور مانده و ستون های آن ویران گردیده و نشانه های آن انکار شده، راه های آن ویران و جاده های آن کهنه و فراموش گردیده بود. مردم جاهلی شیطان را اطاعت می کردند و به راه های او می رفتند و در آبشخور شیطان سیراب می شدند. با دست مردم جاهلیت، نشانه های شیطان آشکار و پرچم او برافراشته گردید. فتنه ها، مردم را لگدمال کرده و با سُم های محکم خود نابودشان کرده و پابرجا ایستاده بود. اما مردم حیران و سرگردان، بی خبر و فریب خورده، در کنار بهترین خانه (کعبه) و بدترین همسایگان (بت پرستان) زندگی می کردند. خواب آن ها بیداری و سرمه چشم آن ها اشک بود؛ در سرزمینی که دانشمندان لب فروبسته و جاهل گرامی بود (همان، ص43، خطبه2).

فتنه و فساد، جهان را فراگرفته و اعمال زشت رواج یافته بود. آتش جنگ همه جا زبانه می کشید و دنیا بی نور و پر از مکر و فریب گشته بود، برگ های درخت زندگی به زردی گراییده و از میوه آن خبری نبود، آب حیات خشکیده و نشانه های هدایت کهنه و ویران شده بود. پرچم های هلاکت و گمراهی آشکار و دنیا با قیافه زشتی به مردم می نگریست و با چهره ای عبوس و غم آلود با اهل دنیا روبه رو می گشت. میوه درخت دنیا در جاهلیت، فتنه،

ص: 373

و خوراکش مردار بود، در درونش وحشت و اضطراب، و بر بیرون، شمشیرهای ستم حکومت داشت (همان، ص151، خطبه89).

مردم در حیرت و سرگردانی بودند، در فتنه ها به سر می بردند، هوی و هوس بر آن ها چیره، و خودبزرگ بینی و تکبر به لغزش های فراوانشان کشانده بود، و نادانی های جاهلیت پست و خوارشان کرده و در امور زندگی حیران و سرگردان بودند و بلای جهل و نادانی دامن گیرشان بود (همان، ص 179، خطبه95).

نشانه های هدایت از یاد رفته، و راه های دین ویران شده بود (همان، ص 409، خطبه195).

زمانی که میان طرفداران مذاهب گوناگون نزاع درگرفته و راه اختلاف می پیمودند (همان، ص251، خطبه133).

هیچ کس از عرب، کتاب آسمانی نداشت (و یا سواد خواندن کتابی را نداشت) و ادعای پیامبری نمی کرد (همان، ص 85، خطبه33).

مردم در گرداب جهالت فرورفته بودند و در حیرت و سرگردانی به سر می بردند، هلاکت آنان را مهار کرده و به سوی خود می کشید، و گمراهی بر جان و دلشان قفل زده بود. (همان، ص377، خطبه191).

نه نشانه ای از دین الهی برپا، و نه چراغ هدایتی روشن، و نه راه حقی آشکار بود (همان، ص 411، خطبه196).

آن گاه که شما ملت عرب، بدترین دین را داشته، و در بدترین خانه زندگی می کردید؛ میان غارها، سنگ های خشن و مارهای سمی خطرناک فاقد شنوایی به سر می بردید؛ آب های آلوده می نوشیدید و غذاهای ناگوار می خوردید؛ خون یک دیگر را به ناحق می ریختید و پیوند خویشاوندی را می بریدید، بت ها میان شما پرستش می شد و مفاسد و گناهان، شما را فراگرفته بود (همان، ص 73، خطبه26).

ص: 374

این موارد نه از آن روست که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در صدد تحقیر اعراب برآمده بلکه بدان علت است تا نعمت های آنان را بشمارد و بزرگ ترین افتخار عرب یعنی مبعوث شدن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) را در میان ایشان یادآور سازد. این زمان است که خورشید درخشنده رسالت در چهره پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می شکفد و دنیای تیره و رو به اضمحلال را که بنا به فرمایش امام علی علیه السلام در آستانه فرو ریختن است، به وجود خویش منور می سازد.

ب) ره آورد و تلاش های پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در دوران بعد از بعثت

مجموعه ای از تلاش ها و ره آورد پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بعد از بعثت در بیان حضرت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به شرح ذیل می باشد:

(خداوند) با فرستادن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شریعت های ناشناخته را شناساند، و ریشه بدعت های راه یافته در ادیان آسمانی را قطع کرد و احکام و مقررات الهی را بیان فرمود (همان، ص 303، خطبه161).

(خدا) با بعثت او شکاف ها را پر، و سلطه گران پیروز را در هم شکست و سختی ها را آسان و ناهمواری ها را هموار فرمود تا آن که گمراهی را از چپ و راست تارومار کرد (همان، ص 439، خطبه213).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در اجرای فرمان (خدا) تلاش کرد تا آن جا که نور حق را آشکار، و راه را برای جاهلان روشن ساخت، و دل هایی که در فتنه و گناه فرو رفته بودند هدایت شدند. پرچم های حق را برافراشت و احکام نورانی را برپا کرد (همان، ص 123، خطبه72).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بدون سستی و کوتاهی، رسالت پروردگارش را رسانید، و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشی جنگید (همان، ص 473، خطبه235).

خدا به برکت (پیامبر) کینه ها را دفن و آتش دشمنی ها را خاموش کرد. با او میان دل ها الفت و مهربانی ایجاد کرد و نزدیکانی را از هم دور ساخت. انسان های خوار و ذلیل و محروم در پرتو او عزت یافتند، و عزیزانی خودسر ذلیل شدند (همان، ص 179،

ص: 375

خطبه96).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) شکاف های اجتماعی را به وحدت اصلاح، و فاصله ها را به هم پیوند داد و پس از آن که آتش دشمنی ها و کینه های برافروخته در دل ها راه یافته بود، میان خویشاوندان یگانگی برقرار کرد (همان، ص 469، خطبه231).

پس (پیامبر) رسالت خود را آشکارا رساند، و مردم را به راه راست واداشت، و آن را به همگان نشان داد، و نشانه های هدایت را برافراشت، چراغ های روشن را بر سر راه آدمیان گرفت، رشته های اسلام را استوار کرد، و دست گیره های ایمان را محکم و پایدار کرد (همان، ص 359، خطبه185).

حال به نعمت های بزرگ الهی که به هنگامه بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) بر آنان فرو ریخت بنگرید، که چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد و با دعوتش آن ها را به وحدت رساند! چگونه نعمت های الهی بال های کرامت خود را بر آنان گستراند، و جویبارهای آسایش و رفاه برایشان روان ساخت! و تمام برکات آیین حق، آن ها را در برگرفت! در میان نعمت ها غرق گشتند، و در خرمی زندگانی شادمان شدند. امور اجتماعی آنان در سایه قدرت حکومت اسلام استوار شد، و در پرتو عزتی پایدار آرام گرفتند، و به حکومتی پایدار رسیدند. آن گاه آنان حاکم و زمامدار جهان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند، و فرمانروای کسانی شدند که در گذشته حاکم بودند و قوانین الهی را بر کسانی اجرا می کردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسی قدرت در هم شکستن نیروی آنان را نداشت هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند (همان، ص 397، خطبه192).

مردم! از سر نعمت بعثت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و لطف خداوند بزرگ به مقامی رسیده اید که حتی کنیزان شما را گرامی می دارند و به همسایگان شما محبت می کنند، کسانی برای شما احترام قائل اند که شما از آن ها برتری نداشته وبر آن ها حقی ندارید، کسانی از شما می ترسند که نه ترس از حکومت شما دارند و نه شما بر آن ها حکومتی دارید (همان، ص 199-197،

ص: 376

خطبه106).

شهرهایی به وجود (پیامبر) روشن گشت پس از آن که گمراهی وحشتناکی همه جا را فراگرفته بود، وجهل و نادانی بر اندیشه ها غالب و قساوت و سنگدلی بر دل ها مسلط بود، و مردم حرام را حلال می شمردند، و دانشمندان را تحقیر می کردند و جدای از دین الهی زندگی کرده و در کفر و بی دینی جان می سپردند (همان، ص 277، خطبه151).

پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) از گمراهی نجات و هدایت کرد، و از جهالت رهایی بخشید (همان، ص 39، خطبه1).

پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در نصیحت و خیرخواهی نهایت تلاش را کرد و آنان را به راه راست راهنمایی، و از راه حکمت و موعظه نیکو، مردم را به خدا دعوت فرمود (همان، ص179، خطبه95).

پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) با یارانش به مبارزه با مخالفان پرداخت تا آنان را به سرمنزل نجات کشاند، و پیش از آن که مرگشان فرارسد آنان را به رستگاری رساند، با خستگان مدارا کرد و شکسته حالان را زیر بال گرفت تا همه را به راه راست هدایت فرمود جز آنان که راه گمراهی پیمودند و در آن ها خیری نبود. همه را نجات داد، و در جایگاه مناسب رستگاری، استقرارشان بخشید، تا آن که آسیاب زندگی آنان به چرخش درآمد و نیزه شان تیز شد (همان، ص193، خطبه104).

(پیامبر) حق را آشکار و مردم را نصیحت فرمود، همه را به رستگاری هدایت، و به میانه روی فرمان داد (همان، ص409، خطبه195).

خداوند پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را فرستاد تا دعوت کننده به حق، و گواه اعمال خلق باشد. پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بدون سستی و کوتاهی، رسالت پروردگارش را رسانید، و در راه خدا با دشمنانش بدون عذرتراشی جنگید (همان، ص225، خطبه116).

خداوند حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را به حق برانگیخت تا بندگان خود را از پرستش دروغین

ص: 377

بت ها رهایی بخشیده به پرستش خود راهنمایی کند، و آنان را از پیروی شیطان نجات داده به اطاعت خود بکشاند، با قرآنی که معنی آن را آشکار کرد و اساسش را استوار فرمود، تا بندگان عظمت و بزرگی خدا را بدانند که نمی دانستند، و به پروردگار، اعتراف کنند، پس از انکارهای طولانی اعتراف کردند و او را پس از آن که نسبت به خدا آشنایی نداشتند به درستی بشناسند (همان، ص 269، خطبه147).

پس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) با تمام مخالفانی که به حق پشت کردند، و از آن منحرف گشتند به مبارزه پرداخت (همان، ص 251، خطبه133).

پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مردم جاهلی را تا به جایگاه کرامت انسانی پیش برد و به رستگاری رساند، که سرنیزه هایشان کندی نپذیرفت و پیروز شدند و جامعه آنان استحکام گرفت (همان، ص 85، خطبه33).

(خداوند) با زبان پیامبرش، کارهای خوشایند و ناخوشایند، بایدها و نبایدها را ابلاغ کرد، و اوامر و نواهی را آموزش داد، و راه عذر را بر شما بست و حجت را تمام کرد (همان، ص 145، خطبه86).

(خداوند پیامبر را) فرستاد تا شک و تردیدها را نابود سازد و با دلائل روشن استدلال کند (همان، ص 43، خطبه2).

(پیامبر) انسان ها را به اطاعت خدا دعوت فرمود، و با دشمنان خدا در راه دین او پیکار و مغلوبشان کرد (همان، ص 373، خطبه190).

(خداوند پیامبر) را فرستاد تا فرمان های خدا را اجرا و بر مردم حجت را تمام کرده، آن ها را در برابر اعمال ناروا بترساند (همان، ص 131،خطبه83).

نشانه های هدایت به وسیله او آشکار، و تاریکی های جهل و گمراهی با نور هدایت او از میان رفت (همان، ص 341، خطبه178).

ص: 378

5. در سوگ پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

با توجه به میزان محبت و شناخت هر شخصی نسبت به شخص دیگر، میزان سختی فقدان آن شخص معلوم می شود. میزان محبت و شناخت هیچ کسی نسبت به پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به مانند حضرت امام علی علیه السلام نمی شود، در نتیجه فقدان پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای امام علی علیه السلام خیلی سخت آمد. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه از لحظه قبض روح پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمایند: «رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) درحالی که سرش بر روی سینه ام بود قبض روح گردید، و جان او در کف من روان شد آن را بر چهره خویش کشیدم. متصدی غسل پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) من بودم، و فرشتگان مرا یاری می کردند، گویا در و دیوار خانه فریاد می زد. گروهی از فرشتگان فرود می آمدند و گروهی دیگر به آسمان پرواز می کردند، گوش من از صدای آهسته آنان که بر آن حضرت نماز می خواندند پر بود، تا آن گاه که او را در حجره اش دفن کردیم.» (همان، ص413، خطبه197).

و به هنگام غسل دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «پدرم و مادرم فدای تو ای رسول خدا ! با مرگ تو رشته ای پاره شد که در مرگ دیگران قطع نشد، با مرگ تو رشته پیامبری و فرودآمدن پیام و اخبار آسمانی گسست. مصیبت تو، دیگر مصیبت دیدگان را به شکیبایی واداشت و همه را در مصیبت تو یکسان عزادار کرد. اگر به شکیبایی امر نمی کردی و از بی تابی نهی نمی فرمودی، آن قدر اشک می ریختم تا اشک هایم تمام شود، و این درد جانکاه همیشه در من می ماند، و اندوهم جاودانه می شد، که همه این ها در مصیبت تو ناچیز است! چه باید کرد که زندگی را دوباره نمی توان بازگرداند، و مرگ را نمی شود مانع شد، پدر و مادرم فدای تو! ما را در پیشگاه پروردگارت یاد کن و در خاطر خود نگه دار!» (همان، ص473، خطبه235).

و به هنگام دفن رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند: «همانا شکیبایی نیکوست جز در غم از دست دادنت، و بی تابی ناپسند است جز در اندوه مرگ تو، مصیبت تو بزرگ و مصیبت های

ص: 379

پیش از تو و پس از تو ناچیزند.» (همان، ص 701، حکمت 292).

دعا برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)

«(بار خدایا) گرامی ترین درودها و افزون ترین برکات خود را بر محمد(صلی الله علیه و آله وسلم)بنده و فرستاده ات اختصاص ده،

...پروردگارا ! برای پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در سایه لطف خود جای با وسعتی بگشای، و از فضل و کرمت پاداش او را فراوان گردان. خداوندا ! کاخ آیین او را از هر بنایی برتر و مقام او را در پیشگاه خود گرامی تر گردان و نورش را کامل گردان، و پاداش رسالت او را پذیرش گواهی و شفاعت و قبول گفتار او قرار ده؛ زیرا که دارای منطقی عادلانه، و راه جداکننده حق از باطل بود. بار خدایا ! بین ما و پیغمبرت در نعمت های جاویدان و زندگانی خوش و آرزوهای برآورده و خواسته های به انجام رسیده، در کمال آرامش و در نهایت اطمینان، همراه با مواهب و هدایای باارزش، جمع گردان!» (همان، ص 123-121، خطبه72).

نتیجه

با وجود شخصیت عظیمی چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و اهل بیت مطهر آن بزرگوار، راه مستقیمی طی می شود که نهایت آن، رستگاری و سعادت ابدی و غیر از آن، ضلالت و گمراهی است. و با وجود آنان به الگوهای ناقص و مکاتب مادی که داعیه سعادت بشر را دارند، نیازی نیست. شناخت آن بزرگواران و طی طریق آنان در گستره اعتقاد و احکام و اخلاق و به کار بستن در طول زندگی، وظیفه تک تک مسلمانان است.

ص: 380

منابع

کتاب ها

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، انتشارات فرهنگ مردم، اصفهان، 1379 ش.

1. جعفری محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، ج 18 و 17، 1365 و ج 2، 1357 ش.

2. طباطبایی، سید محمدحسین، سنن النبی(صلی الله علیه و آله وسلم)، ترجمه و تحقیق: محمدهادی فقهی، انتشارات کتاب فروشی اسلامیه، قم، 1375.

3. قرائتی، محسن، سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با نگاهی به قرآن، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، تهران، 1385.

4. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، صدرا، تهران، 1368.

5. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1374.

6. نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن و رغائب الفرقان، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، دارالکتب العلمیه، بیروت، 1416 ق.

سایت ها

2. www. Monadi.com

3. www.payambareazam.ir

ص: 381

جلد 8

اشاره

جلد هشتم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت

به کوشش جمعی از محققان

ص: 1

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام، جلد هشتم (امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت ،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه دبیر علمی کنگره 21

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 31

1. مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی (علیه السلام)، با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه 35

چکیده 37

مقدمه 38

روش پژوهش 39

پیشینه 40

مفهوم شناسی 41

مبانی: 41

مبنای اصلی در تربیت 45

خداشناسی و ایمان به او 45

اعتقاد به جهان شناسی الهی 46

3. اعتقاد به وجود ملائکه در تحول نظام آفرینش 47

ص: 5

4. اعتقاد به وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) 48

5. اعتقاد به وجود پیامبران الهی 49

6. اعتقاد به قرآن کریم و عمل به آن 49

7. اعتقاد به وجود امامان معصوم علیه السلام 50

اصول تربیتی 50

1. شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها 51

2. ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود 52

3. ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی 53

روش های تربیتی 53

شکر و سپاس 53

روش استدلالی 54

4. عقلانی، تفکر و مشاهده 54

5. مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات 55

6. آشنایی با خود پدیده ها 55

7. مطالعه متون مربوط به قرآن و نهج البلاغه و قرائت آن با زبانی ساده و نرم در قالب شعر و داستان به کودکان 56

نتیجه 56

2. وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه) 59

چکیده 61

مقدمه 62

روش پژوهش 63

یافته ها 64

1. پیشینه 64

2. وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام در نهج البلاغه 65

الف) خودسازی 65

ب) کسب معرفت و تقوای الهی برای رسیدن به قرب الی الله 66

ج) جاری کردن نام خدا بر زبان 68

د) شناساندن یگانه معبود هستی به متعلمان 68

ص: 6

ه-) داشتن اخلاص در کار 69

و) برقراری ارتباط مطلوب با متربیان 69

ز) آموختن کتاب خداوند متعال به متربی همراه با تفسیر آن 70

ح) صداقت در کلام مربی 71

ط) شتاب کردن در تربیت متربی 71

ی) شناخت ویژگی های متربی در ابعاد گوناگون 72

ک) آگاه کردن ذهن متربی نسبت به دنیا و واقعیت های آن 73

ل) متربی را جزئی از وجود خود دانستن 74

م) شناخت مخلوقات خدا و آشناکردن متربیان با پدیده های خلقت 75

ن) خواندن آثار و نظریه ها و تجارب مربوط به پیشینیان و تفکر در آن ها و انتخاب بهترین و سودمندترین آن ها 76

س) داشتن هدف 76

ع) شناخت پیامبر گرامی| و عمل به سیره او 77

نتیجه 78

3. روش های تربیتی در نامه سی و یکم نهج البلاغه 81

چکیده 83

مقدمه 83

پیشینه 84

1. مفهوم شناسی 85

الف. روش 85

ب. تربیت 86

یک. روش موعظه، پند و اندرز 87

دو. روش آموزش حکمت 89

سه. روش محبت 89

چهار. روش داستان 90

پنج. روش عبرت آموزی 91

شش. امربه معروف و نهی ازمنکر 93

هفت. روش تحمیل به نفس 94

ص: 7

هشت. دعا و نیایش 95

نُه. روش توبه 95

ده. روش مجازات به قدر خطا 97

یازده. روش مبالغه در پاداش 98

دوازده. روش اعطایی بینش 99

سیزده. روش تمثیل 99

نتیجه 101

4. شاخصه های تربیت محور بودن حکومت علوی 103

چکیده 105

مقدمه 106

پیشینه 107

شاخصه های تربیت محور بودن حکومت امام علی علیه السلام 108

قرآن، مبنای حکومت تربیتی علوی 108

تذکر و توجه همیشگی به قیامت 109

اهتمام به برطرف کردن شبهات و موانع تربیت 110

تربیت مستمر کارگزاران حکومت 112

تأکید مستمر بر روش های تربیتی در حکومت 112

تأکید بر اصل اختیار 113

استفاده از روش های تربیتی در مواجهه با دشمنان 114

استفاده از عبرت ها و تأکید بر آن در عرصه حکومت داری 114

استفاده از روش الگویی در رفتار حکومتی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و ... 115

نتیجه 116

5. بازخوانی مفاهیم راهبردی عهدنامه مالک اشتر 119

چکیده 121

مقدمه 121

پیشینه 122

1. کلیات و مفهوم شناسی 123

الف) راهبرد 123

ص: 8

ب) عهدنامه مالک اشتر 123

ج) مالک اشتر 124

2. نکات راهبردی عهدنامه مالک اشتر 125 الف)

مبانی زمامداری و مدیریت 126

یک. مدیریت از پایگاه بندگی خدا (خداشناسی) 126

دو. کرامت ذاتی انسان و نفی تبعیض و نابرابری (انسان شناسی) 127

سه. نگاه همه جانبه به همه اقشار اجتماعی (جامعه شناسی) 128

چهار. معادشناسی 129

پنج. امانت بودن مسئولیت سازمانی 129

ب) اصول زمامداری و مدیریت 130

یک. اصل شایسته سالاری و دقت در گزینش افراد 130

دو. اصل توجه به عمران و آبادی 131

سه. اصل عدالت و انصاف 132

چهار. اصل همدلی و مهربانی 133

پنج. اصل صداقت 134

شش. اصل مشورت 135

نبایدهای مشورت 136

هفت. اصل قانون مداری 137

هشت. اصل کنترل و نظارت 138

خودکنترلی 139

ج) روش های زمامداری و مدیریت 140

یک. الگوگیری از پیامبر، امامان و فرمانروایان دادگر 140

دو. مدیریت زمان و انجام به موقع کارها 141

سه. مباشرت در انجام برخی کارهای مهم 142

چهار. ارتباط مستقیم با زیردستان 142

پنج. توجه به کیفیت به جای کمیت 144

شش. توجه به صنعت و تجارت 144

هفت. تشویق و تنبیه 145

ص: 9

د) توصیه های اخلاقی برای زمامداران 146

یک. رسیدگی به محرومان و اقشار ضعیف جامعه 146

دو. گذشت و پوزش پذیری 147

سه. ضرورت رازداری و پرهیز از عیب جویی 147

چهار. خیرخواهی 148

نتیجه 148

6. کرامت انسان از نگاه امام علی (علیه السلام) 151

چکیده 153

مقدمه 153

پیشینه 155

مفهوم شناسی

کرامت 156

مراتب کرامت انسانی 157

الف) کرامت اولیه انسان 158

ب) کرامت ثانویه انسان 161

کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 162

1. عوامل کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 163

الف) برخورداری از روح الهی 163

ب) تفکر و تعقل 164

ج) سجده فرشتگان بر انسان 164

د) آزادگی و حُرّیت انسان 165

2. آثار کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 166

الف) هدایت تشریعی 167

ب) حقوق بشر 168

کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 171

1. عوامل کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 171

الف) اسلام 171

ب) ایمان 172

ص: 10

ج) عمل صالح 173

د) تقوا 174

ﻫ) توکل 175

2. آثار کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام 175

الف) جود 176

ب) عفو 176

ج) احسان 176

د) نیک خُلقی 177

ﻫ) نیکویی سخن 177

و) صِله رحِم 178

ز) صبر 178

ح) شکرگزاری 178

ط) بزرگ شمردن آبرو 178

ی) کوچک شمردن دنیا 179

ک) خوارشمردن خواهش های نفسانی 179

ل) دوری از گناه 179

م) دوری از حسد 180

ن) دوری از اختلاف 180

نتیجه 180

7. رویکرد عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کرامت انسانی 187

چکیده 189

مقدمه 190

1.پیشینه 190

2.مفهوم شناسی

کرامت انسانی 191

الف) تعریف لغوی کرامت 191

ب) کرامت انسان در قرآن 191

3. کرامت انسان در سیره عملی و گفتار امیرالمؤمنین علی علیه السلام 192

الف) مواهب الهی، برابری اجتماعی و کرامت انسانی 192

ص: 11

ب) توجه به زندگی ابدی و کرامت انسانی 193

ج) شرک، کفر و کرامت انسانی 194

د) عدل و کرامت انسانی 195

ه- ) تکامل و کرامت انسانی 197

و) نظام تفاخر و تکاثر مادی و کرامت انسانی 198

ز) برابری و عدالت در برخورداری از اموال عمومی و کرامت انسانی 201

ح) سوابق دینی و ارزشی و کرامت انسانی 202

ط) حساسیت در مقابل جریانات اجتماعی و قاطعیت در برخورد با خائنان و کرامت انسانی 203

ی) نَسَب گرایی و کرامت انسانی 205

ک) آداب و رسوم اجتماعی و کرامت انسانی 206

ل) فرد، اجتماع و کرامت انسانی 207

م) تناسب جرم با مجازات و دوری از اغراض شخصی در مجازات و کرامت انسانی 209

ن) امربه معروف و نهی از منکر و کرامت انسانی 211

نتیجه 212

8. نگاهی به الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی (علیه السلام) 217

مقدمه 220

1.پیشینه 225

2.ابعاد درونی کرامت انسان 225

الف. تقوا 225

ب. ایمان و اعتقاد 226

ج. بصیرت و آگاهی 227

د. پرهیز از دنیاپرستی 228

ه- . نگرش مثبت و کرامت مدار به انسان ها 228

3. ابعاد بیرونی کرامت انسان 229

الف. امانت بودن مسئولیت 229

ب. ارزش ابزاری موقعیت های مختلف زندگی اجتماعی 230

ج. نگرش اخلاقی به زندگی 231

د. مسئولیت؛ فرصتی اخلاقی و معنوی 231

ص: 12

ه- . عمران و آبادانی در کنار وظایف فرهنگی 232

و. حقوق و وظایف متقابل 232

ز. توجه به قدرت و نظارت الهی 233

ح. توجه به مشارکت و نقدپذیری در زندگی 234

ط. مدیریت فرصت ها 235

4.موانع تربیت کرامت انسان 237

الف. دنیاپرستی 237

ب. کبر 238

ج. بخل 238

5.مبانی تربیت کرامت انسان از دیدگاه امام علی علیه السلام 238

الف. تقوا 238

ب. نظم و حساب رسی در امور 239

ج. آزادگی، دادگری و ظلم ستیزی 240

د. زهدورزی 241

ه- . خدمت به خلق و عمل صالح 242

و. دانش اندوزی توأم با عمل 242

نتیجه 244

9. معنای زندگی در اندیشه توحیدی امام علی (علیه السلام) 251

مقدمه 254

1. پیشینه 258

2. توحید ذاتی و صفاتی، تصور و فهم خدا 259

3. توحید افعالی، حاکمیت خدا در زندگی انسان 263

4. توحید عملی 268

5. نسبت انسان با دنیا و مرگ 274

نتیجه 281

10. سبک شناسی معنا و معناداری زندگی در سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) 285

چکیده 287

مقدمه 288

ص: 13

1. ضرورت و اهمیت پژوهش 289

2. پیشنیه 290

3. حیات دنیوی 291

الف) جایگاه حیات دنیوی از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام 292

ب) ارتباط انسان با زندگی دنیوی 293

یک - تفاوت رفتار دنیا به سبب تغییر در نگرش به آن 293

دو - انواع اهداف و رفتار کارگزاران دنیا 294

سه - نحوه صحیح نگرش به دنیا: 295

چهار - نحوه صحیح تعامل با دنیا 298

ج) هدف داری نظام آفرینش و حیات 300

د) هدف و معنی حیات 303

4. نتیجه 307

11. ملاک های رستگاری جوانان در سیره و سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) 311

چکیده 313

مقدمه 313

مفهوم شناسی واژگان 315

مفهوم شناسی جوان 315

ویژگی های دوره جوانی 317

1. خلوص و پاکی قلب 317

2. آشفتگی روحی و بحران هویت 318

3. علم طلبی و دانش جویی 320

4. مربی و راهنما 321

ملاک های تربیت دینی و اعتقادی 322

1. خداشناسی 322

2. امام شناسی 324

3. جهان شناسی 329

4. خودشناسی 330

5. معادشناسی 332

ص: 14

آثار رعایت نکردن ملاک های اعتقادی 336

نشناختن امام یعنی مرگ جاهلیت 340

نتیجه 342

12. قرصت شناسی در کلام مولا علی (علیه السلام) 349

چکیده 351

مقدمه 352

پیشینه 352

مفهوم فرصت 353

ارزش فرصت در کلام مولا علی(علیه السلام) 353

عرصه های فرصت 355

1. فرصت حیات 355

2. فرصت جوانی 357

3. فرصت سلامتی 358

4. فرصت غنا و ثروت 359

5. فرصت فراغت بال 359

فرصت سوزی 360

1. اهمال کاری و تسویف 361

2. بی برنامگی 361

3. یأس و ناامیدی 362

4. آرزوهای باطل 363

5. تأسف بر گذشته 364

استفاده بهینه از فرصت و فرصت سازی 364

1. برنامه ریزی 366

2. وقت شناسی و نظم 367

3. تعیین اولویت حقیقی 368

4. تدارک فرصت های از دست رفته 370

ص: 15

نتیجه 371

13. بلا در سیره علوی؛ چیستی، فلسفه و حکمت 375

چکیده 377

مقدمه 377

پیشینه 378

واژه پژوهی بلا 379

مفهوم شناسی بلا 379

واژگان مترادف 380

الف) البلیة 381

ب) المصیبة 381

ج) عتب 381

د) عاهة 381

ه- ) المحنة 382

و) أزل 382

ز) الآفات 382

ح) بوائق 382

ط) الاحداث 383

ی) السوء 383

ک) النصب 383

ل) نقمة 383

م) قارعة 383

ن) فتنه 384

کاربردهای واژه بلا 384

فلسفه و حکمت بلا 386

الف) دوری از خودخواهی و خودپسندی 386

ب) آشکار شدن اعمال مستحق ثواب و عقاب 387

ج) مشخص شدن عاملان بهترین عمل 388

د) توبه و دوری از گناه 388

ه- ) شناسایی شاکرین 389

ص: 16

و) رسیدن به اجر و مزد 389

ز) گشایش فضل و رحمت الهی 389

ح) جداسازی خالص از ناخالص 391

ط) به وجود آوردن روحیه مقاومت 391

ی) مشخص شدن راضی از ناراضی 392

ک) کوتاهی در عمل و فرامین الهی 392

ل) عوامل بشری 393

نتیجه 394

14. امام علی (علیه السلام)، اسطوره یا اسوه کامل و دست یافتنی 397

چکیده 399

مقدمه 399

بررسی مفاهیم 401

الف) مفهوم اسوه 401

ب) مفهوم نماد 402

ج) مفهوم اسطوره 402

زمینه ها و عوامل برداشت های مختلف مردم و گروه ها از علی علیه السلام 403

الف) میزان معرفت 403

ب) تجارب معنوی 405

انواع برداشت ها و تلقی های افراد و گروه ها از علی علیه السلام 405

برداشت نخست: علی علیه السلام نماد دینداری و فضیلت 405

برداشت دوم: علی علیه السلام به عنوان اسطوره برتر 408

برداشت سوم: علی علیه السلام به عنوان ترازِ مسلمانی و بشری موفق 412

برداشت چهارم: علی علیه السلام به عنوان قطب عرفانی 413

برداشت پنجم: علی علیه السلام الگوی مطلق و انسان کامل اسلام 415

جمع بندی برداشت ها 420

نتیجه 422

ص: 17

15. امام علی (علیه السلام)، شخصیت فرازمانی 429

چکیده 431

مقدمه 432

پیشینه 432

حقیقت انسان 433

علم و تخصص شرط خوشبختی 434

اصل اصالت تخصّص 436

متخصّص کیست؟ 437

چرا به شناخت اهل بیت علیهم السلام نیازمندیم؟ 439

خوشبختی و بدبختی هرکس در گرو امام اوست 440

معصومین علیهم السلام در کلام خدا 442

1. معصومین علیهم السلام حقیقت واحد و آینه تمام نمای خداوند هستند 443

2. وجوب همراهی با معصومین علیهم السلام و خطر جدایی 443

3. از معصومین علیهم السلام بپرسید 446

4. معصومین علیهم السلام عالمان حقیقی هستند. 447

5. معصومین علیهم السلام راسخان در علم و عالمان به تأویل کتاب خدا هستند. 447

6. سینه معصومین علیهم السلام جایگاه حقیقت قرآنی است. 447

رابطه وجودی ما و اهل بیت علیهم السلام 447

فطری بودی دین و روح تشیّع 448

تغییرناپذیری فطرت، دلیلی بر فرازمانی بودن 452

امام علی الگویی فرازمانی 453

نتیجه 459

16. انسان کامل از نگاه حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه) 461

چکیده 463

مقدمه 464

1.پیشینه 465

2.مفهوم شناسی کمال 466

ص: 18

3.چگونگی شناحت انسان کامل 467

4. انسان کامل در نهج البلاغه 468

ویژگی های انسان کامل از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه 469

برخی از ویژگی های انسان کامل 473

1. ویژگی های انسان کامل بر اساس خطبه 193 473

2. افزایش علم 474

3. عمل صالح 475

4. کنترل زبان 476

5. دوری از شهوت 476

6. شاد کردن دل مؤمن 477

7. محاسبه نفس 477

8. دل نبستن به دنیا 478

9. تجربه اندوزی 478

10. مرگ اندیشی 478

11. تقوا و انجام دستورات الهی با اختیار کامل 479

نتیجه 479

17. انسان کامل از منظر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 483

چکیده 485

مقدمه 485

پیشینه 487

ویژگی و علائم انسان کامل در نهج البلاغه 488

گوهر ناب نفس 489

عزیزترین نفوس در نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام 490

انواع نفس در مسیر تکامل انسان 491

چگونگی زلال کردن گوهر ناب نفس 492

احیای عقل 493

تربیت نفس 493

مرتبه عالی کمال با نفس مطمئنه 494

ص: 19

اهمیت پاکی نفس 495

نتیجه 496

18. شخصیت شناسی علی بن ابی طالب (علیه السلام) با محوریت انسان شناسی 499

چکیده 501

مقدمه 502

پیشینه تحقیق 504

انسان شناسی از منظر سارتر و شریعتی 504

امام علی علیه السلام از منظر شریعتی 509

بررسی و نقد 510

نتیجه 516

19. مدلاسیون ارتباط زنده مخلوق با خالق خود بر اساس الگوهای قرآنی و روایی 519

چکیده 521

مقدمه 522

الف) راهکارهای عملی تحقق توحید وجودی در انسان، منبعث از نهج البلاغه 522

1. توحید وجودی دعائی 522

2. توحید وجودی استعانی 528

3. توحید وجودی آیه ای 528

4. توحید وجودی عینی 530

5. توحید وجودی حضوری 531

یک. پاسداشت حقوق الله 533

دو. پاسداشت حقّ الناس و حریم اخلاق 534

6. توحید وجودی فراری 537

ب) مراتب موحدین وجودی در نهج البلاغه 538

1. شهود یا علم الیقین 538

دو. درک ایمانی یا عین الیقین 542

سه. مشاهده قلبی یا حق الیقین 544

نتیجه 546

ص: 20

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی علیه السلام تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی علیه السلام نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی علیه السلام به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی علیه السلام و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 21

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی علیه السلام هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی علیه السلام برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی علیه السلام در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی علیه السلام؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت علیهم السلام شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 22

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الل تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 23

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 24

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت علیهم السلام؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 25

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی علیه السلام (1) ؛

2- قرآن و امام علی علیه السلام (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛

5- امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی علیه السلام در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 26

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 27

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی علیه السلام در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 28

موضوع: امام علی علیه السلام از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر

فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 29

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت^ جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الل تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 30

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله وسلم)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 31

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 32

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 33

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین علیهم السلام محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 34

مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی (علیه السلام)، با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه

اشاره

مژده علیزاده(1)

ص: 35


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه کرمان؛ malizadeh1229@gmail.com

ص: 36

چکیده

هدف از پژوهش حاضر «بررسی مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی علیه السلام با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه» است. به منظور وصول به هدف فوق از روش توصیفی - تحلیلی و از منابع کتابخانه ای استفاده گردیده است. نتایج تحقیق مبین آن است که مبنای اصلی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام خداشناسی و ایمان به او است. مبانی دیگر نیز با تأکید بر همان خطبه، عبارت اند از: اعتقاد به جهان شناسی الهی، اعتقاد به وجود ملائکه در تحول نظام آفرینش، اعتقاد به وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، اعتقاد به وجود پیامبران الهی، اعتقاد به قرآن کریم و عمل به آن، اعتقاد به وجود امامان معصوم^. اصول تربیتی همان دستورالعمل های کلی هستند که در امر تعلیم و تربیت باید به کار گرفته شوند، لذا اصول تربیتی از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) عبارت اند از: رسیدن به خداشناسی از طریق شناخت صفات و قدرت خداوند متعال در خلقت موجودات، شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها، ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود، ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی. روش های تربیتی، راه های رسیدن به اهداف و مبانی می باشند ، از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) این روش ها را نیز می توان در موارد ذیل دانست: روش شکر و سپاس، روش استدلالی عقلانی، تفکر و مشاهده، مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات، آشنایی با خود پدیده ها، مطالعه متون مربوط به قران و نهج البلاغه و قرائت آن با زبانی ساده و نرم در قالب شعر و داستان به کودکان. درنهایت با

ص: 37

توجه به این که خطبه یک نهج البلاغه یک نظام تربیتی کامل و جامعی را ترسیم می کند لذا توجه بیش تر معلمان و مربیان به این مبانی و اصول و روش های تربیتی و استخراج و به کارگیری آن ها در تعلیم و تربیت پیش نهاد می شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، خطبه یک، تربیت، مبانی، اصول.

مقدمه

تعلیم و تربیت مقوله ای بس مهم و با پیشینه ای بسیار طولانی می باشد. درواقع از اولین زمانی که بشر قدم بر روی زمین گذارد، تعلیم و تربیت او هم معنا پیدا کرد. به منظور داشتن تعلیم و تربیتی صحیح باید پایه و اساس مستحکمی داشت که به منظور داشتن این مهم لازم است به نظریات فلسفی - تربیتی گوناگون مراجعه نمود. تعلیم و تربیت در مکاتب و دیدگاه های فلسفی مختلف نظریه های مخصوص به خود را دارد و بر باورهایی استوار است. فلسفه تربیتی اسلام نیز به دلیل توجه به منابع اصیل و موثقی چون قرآن کریم و سخنان ائمه اطهار علیهم السلام می تواند کامل ترین و جامع ترین نظریات را در باب تعلیم و تربیت ارائه بدهد. در این راستا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام تربیت یافته مکتب تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) دارای سخنان ارزنده و گران قدری می باشند. ازجمله سخنان ایشان در نهج البلاغه یکی از غنی ترین منابع اسلامی است. نهج البلاغه دریایی از معارف حق می باشد که هزاران باب بر انسان می گشاید. نهج البلاغه فقط یک کتاب دینی یا معنوی نیست، بلکه یک کتاب تربیتی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و... می باشد؛ لذا نهج البلاغه تنها به یک موضوع اکتفا نکرده و در ابعاد گوناگون جامعه بشری سخن گفته است. هم چنین انسان در کنار خواندن آن ها می تواند به بررسی و تحلیل آن ها هم بپردازد سپس در جامعه به کار گیرد. می توان گفت جامعه امروزی بیش ازپیش به نهج البلاغه نیازمند است؛ زیرا همان گونه که دیده می شود امروز ما شاهد مشکلات زیادی در عرصه های گوناگون هستیم که این خود عدم توجه به کتاب مقدسی چون نهج البلاغه را می رساند. مگر می توان مسلمان بود اما از دستورات و

ص: 38

رهنمودهای این کتاب عظیم در حل مسائل و مشکلات جامعه بهره نگرفت. به راستی اگر امروزه رهنمودهای امام علی علیه السلام در اجتماع، سیاست و تربیت و... به کار گرفته می شد، چه بسیار از مشکلات و فسادها حل می گردید. مخصوصاً که امروزه خواه ناخواه تأثیرپذیری از ارزش های نظام تربیتی بیگانه و درهم آمیزی آن ها با نظام تربیتی خود بیش تر شده لذا ضرورت بازگشت به منابع اصیل و عظیمی چون قرآن کریم و سخنان ائمه اطهار علیهم السلام جهت برنامه ریزی نظام تربیتی بیش تر می گردد. به همین خاطر، پژوهش حاضر به دنبال بررسی مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی علیه السلام (با تأکید بر خطبه یک

نهج البلاغه) می باشد. مبانی که شالوده و اساس کار می باشد، در تعلیم و تربیت از موقعیت و امکانات و محدودیت های آدمی و نیز از ضرورت هایش که حیاتش همواره تحت تأثیر آن هاست بحث می کند (شکوهی، مبانی و اصول آموزش و پرورش، ص 63). اصول تعلیم و تربیت مجموعه قواعد، بایدها و دستورالعمل های کلی هستند که به عنوان راهنمای عمل در امر تعلیم و تربیت قرار می گیرند و به معلم می گویند برای رسیدن به هدف موردنظر چه باید کرد (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 87). در پژوهش حاضر اصول به منزله بایدها و دستورالعمل های کلی هستند که بر مبنای سخنان امام علی علیه السلام در خطبه یک نهج البلاغه می توانند به عنوان راهنمایی در امر برنامه ریزی مطلوب تر تربیتی مدّ نظر قرار گیرند. روش نیز طریق و راه های رسیدن به اهداف هستند.

روش پژوهش

در پژوهش حاضر گردآوری اطلاعات با روش کتابخانه ای صورت گرفته است. منابع کتابخانه ای شامل کتاب، مقاله و دیگر آثار مکتوب اعم از کاغذی و الکترونیکی (رایانه ای) و بخشی از اطلاعات هم از طریق فیش نویسی صورت گرفته است. منبع اصلی در پژوهش حاضر مصحف شریف نهج البلاغه بود و سایر کتب ازجمله تفاسیر و لوح های فشرده مرتبط، منابع ثانویه محسوب گردیدند. روش تحقیق توصیفی- تحلیلی است که در آن

ص: 39

ضمن توصیف اطلاعات گردآوری شده آن اطلاعات مورد تحلیل نیز قرار داده می شوند.

پیشینه

در زمینه تربیت از دیدگاه اسلام و امام علی علیه السلام آثار مهمی به شرح زیر به نگارش درآمده است:

«آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن»، بهشتی، محمد؛ ابوجعفری، مهدی؛ فقیهی، علی نقی، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1391.

«مبانی و اصول آموزش وپرورش»، شکوهی، غلامحسین، مشهد، آستان قدس رضوی، 1393.

«ماهیت تربیت اجتماعی از دیدگاه امام علی علیه السلام»، سجادی نژاد، مهدی؛ رضایی فریمانی، منیره، مجله: پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، شماره 13، علمی - ترویجی/ISC، (26 صفحه، از 9- 34)، زمستان 1390.

«اصول تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام»، مشایخی راد، شهاب الدین، مجله: روش شناسی علوم انسانی، شماره 27 ISC، (20 صفحه، از 49- 68)، تابستان 1380.

«تربیت سیاسی کارگزاران در مدرسه امام علی علیه السلام»، احسانی، محمد، مجله: معرفت، شماره 39 ISC، (15 صفحه، از 17- 31)، اسفند 1379.

«محتوا و روش های تعلیم و تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام»، خرم رویی، سعید؛ حسینی فلاحی، احمد؛ رمضانی، مهشید، مجله: بصیرت و تربیت اسلامی، شماره 20 ISC، (20 صفحه، از 53 -72)، پاییز و زمستان 1390.

«مراحل رشد تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام»، سلحشوری، احمد، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، شماره 3، علمی - پژوهشی/ISC، (18 صفحه، از 15-32)، پاییز 1392.

«تربیت اجتماعی از دیدگاه امام علی علیه السلام و برنامه آموزش فلسفه و کودک»، قدمیاری،

ص: 40

معصومه، مجله: فلسفه و کودک، شماره 14، (12 صفحه، از 5-16)، پاییز و زمستان 1395..

«بررسی تربیت مدنی از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر نهج البلاغه»، سبحانی نژاد، مهدی؛ رهنما، اکبر؛ بهرام، احمدعلی، مجله: پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، شماره 18، علمی - پژوهشی/ISC، (24 صفحه - از 69 تا 92)، بهار 1392.

«اصول، اهداف و روش های تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه»، سارلی، زبیده؛ محمدی، ناصر؛ مولایی، برزو، مجله: مطالعات راهبردی علوم انسانی و اسلامی، شماره7، (23 صفحه - از 225 تا 247)، تابستان 1396.

مفهوم شناسی

مبانی:

واژه مبانی در لغت از «بنا» مشتق شده است و به معنای «پایه، پی نهاد، بنیاد و زیرساخت» می آید (ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 506؛ ابن فارس، مقاییس اللغه، ج 1، ص 301؛ معین، فرهنگ فارسی، ج 3،

ص 3776؛ دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 12، ص 17741). معادل این واژه در انگلیسی Fundamentals به معنای پایه ها، شالوده ها و اصول بنیادین آمده است (حق شناس؛ سامعی؛ انتخابی، فرهنگ معاصر هزاره، ج1، ص637)، پس معنای مبانی در فارسی، عربی و انگلیسی همخوان است.

در مورد معنای اصطلاحی «مبانی تربیت» تعریف های مختلف ارائه شده است، ازجمله برخی از معاصران نوشته اند: «مبانی تربیت، از ساختار و موقعیت ویژه انسان و امکانات، قابلیت ها و محدودیت های او و نیز از ضرورت های آفرینشی و وجودی که حیات او را تحت تأثیر قرار می دهد سخن می گوید»(شکوهی، مبانی و اصول آموزش وپرورش، ص61).

و برخی صاحب نظران نوشته اند: «مبانی تربیت، گزاره هایی است که تنها بنیادها و

ص: 41

زیرساخت ها و پایه های تربیت را بیان می کنند» (بهشتی، مبانی تربیت از دیدگاه قرآن، ص 28)، سپس یادآور می شوند که مبانی بر اهداف، اصول و روش های تربیت تأثیرگذار و حاکم است؛ و مبانی تربیت از حوزه های دیگر علوم استخراج و در آن جا اثبات می شوند (همان).

آقای الحازمی در کتاب «التوجیه الاسلامی لاصول التربیة» بحث مبسوطی در مورد معنای لغوی و اصطلاحی «اصول»، «اساس»، «مبادی» و «قواعد» ارائه کرده است (الحازمی، التوجیه الاسلامی لاصول التربیة، ص 47 - 38)، سپس نتیجه می گیرد:

اصول: قواعدی است که احکام بر آن پایه گذاری می شود. اساس ها: پایه ها که ساختمان بر آن می ایستد. مبادی: قواعد اساسی علوم. قواعد: پایه خانه.

در ادامه می نویسد:

این کلمات در تربیت زیاد استفاده می شود و گاهی آن ها را مترادف گرفته اند و گاهی معانی مختلف از آن ها اراده شده است و هر کسی بر اساس فرهنگ خویش معانی را قصد کرده است و اصطلاحات مورد اتفاق وجود ندارد...، ولی اصطلاح «اصول التربیة» و «اُسس التربیة» مناسب تر است چرا که:

اولاً اصل اصطلاح «Foundations of Education» است که به معنای «اصول» و «اساس» یا «قاعده» ترجمه کرده اند [این ترجمه را از اشخاصی به آدرس: احمد/1404 ه-/1984 م، ص 79؛ البعلبکی، 1401 ه-/1981 م، ص 336؛ الیاس و زمیله، 1403 ه-/1983 م، ص 294 نقل می کند].

ثانیاً این اصطلاح در جهان اسلام مشهور شده و حتی رشته هایی به نام «اصول التربیة» ایجاد شده است.

ثالثاً اصول و اُسس، اعم از مترادفات دیگر است و این دو کلمه مترادف استعمال شده است (همان، ص 47 - 46 «با تلخیص»).

ص: 42

بررسی: از مطالب الحازمی و استنادات متعددی که ارائه کرده روشن می شود که واژه «اصول التربیة» در فرهنگ معاصر عرب با اصطلاح «مبانی تربیتی» در فرهنگ فارسی همسان است. از این رو معمولاً در کتاب هایی که تحت عنوان اصول التربیة نگاشته اند به مبانی تربیت می پردازند. (گاهی هم در این کتاب ها مقصود از «اصول»، منابع است مثل کتاب اصول التربیة الاسلامیة، سعید اسماعیل علی).

بنابراین، اشکال برخی معاصرین به کتاب های عرب زبان معاصر وارد نیست؛ چراکه واژه «اصول تربیت» در فارسی و عربی مشترک لفظی است و معمولاً «اصول تربیت» در عربی به معنای «مبانی تربیت» می آید.

ایشان در مورد کتاب اصول التربیة فی ضوء المدارس الفکریة، حسن الجیاری گفته اند:

«در این کتاب از اصول تربیتی به معنای خاص و امروزین آن خبری نیست تنها فصل های اول تا چهارم آن را می توان از مبانی فلسفی انسان شناختی تربیت شمرد» (کتاب شناسی توصیفی - تحلیلی تعلیم و تربیت در اسلام، به کوشش بهروز رفیعی، ص 158).

البته ایشان همین اشکال را به کتاب «اصول التربیة الاسلامیة» محمد شحات الخطیب کرده و اصول تعلیم و تربیت را معادل principle of Education گرفته است (همان، ص 161).

در ضمن «اصول تربیت» که در فارسی به کار می بریم مرادف یکی از معانی «اُسس التربیة» است که به معنای خصائص و صفات و وجوه تمایز تربیت اسلامی به کار رفته است (مثل تربیت متوازن، متدرج و...) (ر.ک: الحازمی، التوجیه الاسلامی لاصول التربیة، ص 41 که از اصول التربیة الثقافیة والفلسفیة، محمد میرمرسی، ص 8 نقل می کند).

برخی معاصرین، مبانی تربیت را این گونه تعریف کرده اند:

«همه یافته ها و گزاره هایی که در باب انسان ارائه می شود و در حوزه تربیت کارآیی دارد،

ص: 43

مبانی تربیت را تشکیل می دهد» (حاجی ده آبادی، نظام تربیتی اسلام، ص 46).

و برخی نوشته اند:

«مبانی تعلیم و تربیت از موقعیت انسان و امکانات و محدودیت های او و نیز از ضرورت هایی که حیاتش همواره تحت تأثیر آن هاست، بحث می کند» (شکوهی، تعلیم و تربیت و مراحل آن، ص 56).

تذکر: در دو تعریف فوق، بیش تر به مبانی انسان شناختی تربیت اشاره شده و به مبانی هستی شناختی، معرفت شناختی و ارزش شناختی توجه نشده است.

برخی صاحب نظران نیز مبانی را این گونه تعریف کرده اند:

«سلسله معارف نظری که جنبه های مختلفی از یک موضوع انسانی، ازجمله جنبه های وجودشناختی، انسان شناختی و معرفت شناختی را در بر دارند. این معارف، با بینش ها و باورداشت ها و احکام ناظر به هست و نیست ها سروکار دارند» (رهنمایی، درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، ص 68).

بنابراین می توان گفت: مبانی تربیت عبارت است از اصول و پیش فرض های بینشی که قبل از ورود به مباحث تربیت، مسلّم انگاشته می شود، چرا که آن پیش فرض ها در جای خود اثبات شده است.

مبانی را از جهات گوناگون تقسیم کرده اند ازجمله:

تقسیم اول: مبانی علمی، مبانی فلسفی و مبانی دینی(حاجی ده آبادی، نظام تربیتی اسلام، ص 47).

تقسیم دوم: مبانی قرآنی، مبانی حدیثی، مبانی عقلی، مبانی تجربی و...

تقسیم سوم: مبانی هستی شناسی، مبانی انسان شناختی، مبانی ارزش شناختی، مبانی معرفت شناختی و مبانی روش شناختی.

تقسیم چهارم: مبانی فلسفی، روان شناختی، جامعه شناختی و...(همان، ص 69).

ص: 44

تقسیم پنجم: مبانی اجتماعی، تاریخی، اقتصادی، اداری، روانی، سیاسی، فلسفی، اخلاقی، بیولوژی، فرهنگی، دینی و... (الحازمی، التوجیه الاسلامی لاصول التربیة، ص 140 - 144). (ایشان این موارد را از افراد متعدد نقل می کند سپس نتیجه می گیرد که تعداد اصول تربیت محدود نیست، بلکه بر اساس پیشرفت علوم تجدید می شود).

با توجه به عام بودن تقسیم سوم، در این نوشتار آن را مبنای بحث قرار می دهیم. البته می توان برای حصر تقسیم سوم، مبنایی منطقی بیان کنیم که: همه چیز یا انسان است (انسان شناسی)؛ یا غیر انسان (هستی شناسی)؛ و یا رابطه آن دو که از طریق معرفت و ارزش گذاری حاصل می شود؛ یعنی اگر رویکرد انسان به هستی بر اساس شناخت باشد معرفت شناسی حاصل می شود و اگر رویکرد انسان به هستی بر اساس ارزش گذاری باشد ارزش ها و ضدارزش ها شکل می گیرد و شیوه ای که در این راه به کار می گیرد از آن روش شناسی حاصل می شود.

مبنای اصلی در تربیت

خداشناسی و ایمان به او

اعتقاد به وجود خدای یگانه به عنوان تنها رب و آفریننده و اداره کننده جهان و ستایش او اولین و اساسی ترین مبنا در دیدگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام می باشد: اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یُحْصِی نِعَمَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یُؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ ستایش خدایی را که سخنوران از ستودن او عاجزند و حسابگران از شمارش نعمت های او ناتوان و تلاش گران از ادای حق او درمانده اند. خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نکنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید». «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ...(همان)؛ سرآغاز دین، خداشناسی است و کمال شناخت خدا، باور داشتن او و کمال باور داشتن خدا، شهادت به

ص: 45

یگانگی او و کمال توحید، اخلاص و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جدا کردن است...». در حقیقت امام علیه السلام ستایش خداوند را اول هر کاری قرار می دهند و سعی دارند ابتدا مخاطب را با عظمت و وصف ناپذیری خالق این عالم آشنا سازند. این مهم نشان می دهد در تعلیم و تربیت نیز نیاز است ابتدا نگاه متعلمان را از همه عالم و همه پدیده هایی که با آن روبه رو هستند گرفته و به سمت یگانه خالق هستی سوق داد، سپس پدیده های دیگر را آفریده هایی از وجود هستی بخش دانست. اگر این مهم رعایت شود متعلمان هیچ جزئی از هستی را تنها و مستقل از دیگر اجزای جهان نمی بینند، بلکه تمامی پدیده های عالم را در ارتباط با یک دیگر و بلکه وابسته به خدا می دانند. از این جهت خداشناسی باید به عنوان پایه و مبدأ و مبنای اصلی شناخت هر چیزی قرار گیرد.

اعتقاد به جهان شناسی الهی

امام پس از ستایش خداوند و آماده کردن ذهن مخاطب به منظور قرار گرفتن در فضای توحیدی وارد بحث چگونگی آفرینش جهان می شوند و به زیبایی چگونگی آفرینش جهان را به تصویر می کشانند: «أَنْشَأَ الْخَلْقَ إِنْشَاءً وَ ابْتَدَأَهُ ابْتِدَاءً بِلَا رَوِیةٍ أَجَالَهَا وَ لَا تَجْرِبَةٍ اسْتَفَادَهَا وَ لَا حَرَکَةٍ أَحْدَثَهَا وَ لَا هَمَامَةِ نَفْسٍ اضْطَرَبَ فِیهَا أَحَالَ الْأَشْیاءَ لِأَوْقَاتِهَا وَ لَاءَمَ بَینَ مُخْتَلِفَاتِهَا وَ غَرَّزَ غَرَائِزَهَا وَ أَلْزَمَهَا أَشْبَاحَهَا عَالِماً بِهَا قَبْلَ ابْتِدَائِهَا وَ مُحِیطاً بِحُدُودِهَا وَ انْتِهَائِهَا عَارِفاً بِقَرَائِنِهَا وَ أَحْنَائِهَا ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَا... (همان)؛ خلقت را آغاز کرد، و موجودات را بیافرید بدون نیاز به فکر و اندیشه ای، یا استفاده از تجربه ای، بی آن که حرکتی ایجاد کند و یا تصمیمی مضطرب در او راه داشته باشد. برای پدید آمدن موجودات، وقت مناسبی قرار داد، و موجودات گوناگون را هم آهنگ کرد، و در هر کدام، غریزه خاصّ خودش را قرار داد، و غرائز را همراه آنان گردانید. خدا پیش از آن که موجودات را بیافریند، از تمام جزئیات و جوانب آن ها آگاهی داشت و حدود و پایان آن ها را می دانست و از اسرار درون و بیرون پدیده ها، آشنا بود. سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت، و اطراف آن را باز کرد».

ص: 46

سوق دادن متربیان به سمت جهان شناسی الهی با ذکر نشانه هایی از جهان آفرینش امری بسیار مهم می باشد. دیدن جهان در پرتو وجود خدا که آفریننده آن است نگاه متربیان را از منظر سکولاریسمی خارج کرده و همه جهان را دارای هدف و با معنا می یابد. لذا زمانی که جهان معنادار و هدف دار شد انسان نیز معنا می یابد. پس فرد به این نتیجه می رسد آفرینش او نیز بی هدف نبوده و در حقیقت او در جهانی قرار گرفته که همه چیز در آن به سمت تکامل حرکت می کنند و او تنها جزئی از این کاروان هستی است. از این جهت زندگی را معنادارتر می بیند و با انگیزه ای بیش تر قدم در طریق سعادت و نیکی و تکامل می گذارد. لذا در امر خطیر تعلیم و تربیت نیز باید نگاه متعلمان را به سمت هستی و جهان و همه پدیده های آن سوق داد. او باید جایگاهش را در این جهان بشناسد و رابطه خود را با مخلوقات دیگر درک کند تا بتواند زندگی سعادتمندی داشته باشد و به سمت هدف غایی خود حرکت کند.

3. اعتقاد به وجود ملائکه در تحول نظام آفرینش

خلقت ملائکه الهی همراه با نظم و تدبیر حساب شده ای از جانب پروردگار عالم بوده است. امام علیه السلام آفرینش و کارهایی که ملائکه به فرمان خدا انجام می دهند که کاملاً تأثیرگذار در عالم هستی است را به زیبایی در نهج البلاغه به تصویر می کشانند: «ثُمَ فَتَقَ مَا بَینَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَی فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا ینْتَصِبُونَ وَ صَافُّونَ لَا یَتَزَایلُونَ وَ مُسَبِّحُونَ لَا یَسْأَمُونَ لَا یغْشَاهُمْ نَوْمُ الْعُیونِ. وَ لَا سَهْوُ الْعُقُولِ وَ لَا فَتْرَةُ الْأَبْدَانِ وَ لَا غَفْلَةُ النِّسْیان (همان)؛ سپس آسمان های بالا را از هم گشود و از ملائکه گوناگون پر کرد. گروهی از ملائکه همواره در سجده اند و رکوع ندارند و گروهی در رکوع اند و یارای ایستادن ندارند و گروهی در صف هایی ایستاده اند که پراکنده نمی شوند و گروهی همواره تسبیح گویند و خسته نمی شوند...». در حقیقت قدرت ملائکه و علم آن ها به میزانی که از تصور و قدرت افراد انسانی خارج است، از شئون قدرت و احاطه پروردگار است که به صورت محدود و

ص: 47

مقدّر بیرون آمده است و نیز مرتبه ای از علم خود را که محدود و دارای قدر و اندازه بوده و شایسته پیامبران است، به وسیله ملائکه به آنان تعلیم و همواره مراقبت نموده که بر آن ها غفلت و اشتباه چیره نگردد (حسینی همدانی، انوار درخشان، ج 10، ص 301). لذا در تعلیم و تربیت نیز نیاز است متعلمان را متوجه حضور ملائکه بر کارها و اعمال انسان و نقش آن ها در جهان نمود تا دید و بینش متربیان نسبت به جهانی که در آن زندگی می کنند وسیع تر شود.

4. اعتقاد به وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)

از دیگر مبانی اعتقادی در سخنان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام که بعد از خداشناسی و اعتقاد به یک خدای واحد، مورد توجه امام علیه السلام می باشد، اعتقاد به وجود پیامبر گرامی اسلام به منزله آخرین پیامبر الهی و مأمور هدایت انسان ها می باشد: «إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً، لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ تَمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیینَ مِیثَاقَهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ، کَرِیماً مِیلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ ... (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ تا این که خدای سبحان برای وفای به وعده خود و کامل کردن دوران نبوت، حضرت محمد را مبعوث کرد، پیامبری که از همه پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود، نشانه های او شهرت داشت و تولدش بر همه مبارک بود...». پیامبر در زمانی ظهور کرد که فساد و کفر و ظلم سرتاسر زمین را فرا گرفته بود. لذا وظیفه ایشان پاک سازی زمین و دعوت مردم به سمت خدای یگانه و عمل به دستورات او بود. امام پرورش خود را در دامان پیامبر بسیار مورد ستایش قرار می دهند و در خطبه قاصعه در وصف ایشان این گونه می گویند: «پیامبر مرا در اتاق خود می نشاند، در حالی که کودک بودم، مرا در آغوش خود می گرفت و در بستر مخصوص خود می خواباند، بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه او را استشمام می کردم...». از این جهت کار معلمان و مربیان در تعلیم و تربیت آشنایی متربیان با پیامبر گرامی اسلام و عمل به رهنمودهای ایشان جهت برخورداری از زندگی مطلوب دنیوی و اخروی می باشد.

ص: 48

5. اعتقاد به وجود پیامبران الهی

از دیگر مبانی مورد توجه در نگاه امام علیه السلام اعتقاد به وجود پیامبران الهی می باشد: «وَ اصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وُلْدِهِ أَنْبِیاءَ أَخَذَ عَلَی الْوَحْی مِیثَاقَهُمْ وَ عَلَی تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَ اتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَ اجْتَالَتْهُمُ ...» (همان). امام فلسفه وجود پیامبران را رها کردن مردم از گمراهی و یا گمراهی که توسط گمراهان و شیاطین انجام می شود، می دانند؛ زیرا در هر عصر و زمانی گمراهانی هستند که از هر طریقی سعی در انحراف مردم از طریق حق را دارند که در این جا نیاز به وجود پیامبران ضروری می گردد و درنهایت با وجود آخرین پیامبر پایان می یابد. لذا خداوند در هر زمان و مکانی که انسان ها نیاز به هدایت داشتند برای آن ها پیامبری از جنس خودشان برانگیخت تا ضمن هدایت و سعادت آن ها درِ هرگونه عذر و بهانه ای را هم از جانب آن ها ببندد. امام در جایی دیگر می فرمایند: «زمین هیچ گاه از حجت الهی خالی نیست که برای خدا با برهان روشن قیام کند، یا آشکار و شناخته شده یا بیمناک و پنهان تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هایش از میان نرود...» (همان، حکمت147). این مهم نشان می دهد در امر خطیر تربیت نیز متربیان باید در باب پیامبران الهی و دستورات آن ها به شناخت کاملی برسند. آن ها باید راه و شیوه پیامبران الهی و سیره زندگی آن ها را بدانند و در جهت تداوم راه آن ها بکوشند.

6. اعتقاد به قرآن کریم و عمل به آن

از دیگر مبانی اساسی در نهج البلاغه اعتقاد به قرآن کریم و عمل به دستورات آن می باشد: «کتابَ رَبِّکُمْ فِیکُمْ مُبَیِّناً حَلالَهُ وَ حَرامَهُ وَ فَرائِضَهُ وَ فَضائِلَهُ وَ ناسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ، وَ رُخَصَهُ وَ عَزائِمَهُ، وَ خاصَّهُ وَ عامَّهُ، وَ عِبَرَهُ وَ امْثالَهُ، وَ مُرْسَلَهُ وَ مَحْدُودَهُ، وَ مَحْکَمَهُ وَ مُتَشابِهَهُ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ کتاب پروردگار میان شماست که بیان کننده حلال و حرام، واجب و مستحب، ناسخ و منسوخ، مباح و ممنوع، خاص و عام، پندها و مثل ها، مطلق و مقید، محکم و متشابه می باشد». قرآن کریم موثق ترین و کامل ترین کتاب هدایت بشر است که از

ص: 49

سوی حق جهت هدایت انسان ها و برخورداری آن ها از زندگی دنیوی و اخروی خوب و رسیدن به کمال فرستاده شد. مگر می شود خدایی که انسان را آفریده او را بدون برنامه و راهنما رها کند، خدایی که حتی برای رشد یک گیاه برنامه تعیین کرده است چگونه می تواند انسان را به حال خود رها کند. پس کسانی که دستورات قرآن را رعایت نمی کنند بی شک در هر دو دنیای خود دچار مشکل می شوند. لذا در تربیت نیز متربیان باید با این کتاب وحی آشنا شده و آن را در صدر برنامه ها و زندگی خود قرار دهند. این کتاب معنوی باید در زندگی آن ها جایگاه خاصی داشته باشد و در حقیقت سبک زندگی آن ها را بسازد.

7. اعتقاد به وجود امامان معصوم علیه السلام

اعتقاد به وجود امامت پس از پیامبران الهی از دیگر مبانی اعتقادی در آراء امام علی علیه السلام می باشد: «وَ خَلَّفَ فِیکُمْ مَا خَلَّفَتِ الْأَنْبِیاءُ فِی أُمَمِهَا إِذْ لَمْ یتْرُکُوهُمْ هَمَلاً (همان)؛ در میان شما جانشینانی را برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند؛ زیرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند...». ائمه اطهارعلیهم السلام به عنوان جانشینان پیامبر، همان رسالت پیامبر گرامی اسلام را دنبال کرده و سعی وافری در به راه آوردن گمراهان داشتند تا آن جا که جان خود را هم در این راه فدا کردند. لذا با رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) مردم هم چنان از نعمت وجود بزرگوارانی چون ائمه اطهار علیهم السلام برخوردار بودند و به راهی روشن دعوت می شدند. لذا در امر خطیر تربیت نیز متربیان باید با تک تک امامان معصوم علیهم السلام و رسالت و برنامه و تاریخ زمان مبارزات و رشادت های آن ها در برابر ستمگران و دشمنان آگاه شده و برنامه و هدف و کار آن ها را سرلوحه برنامه های زندگی خود قرار دهند. ضمن این که در تداوم راه آن ها کوشیده و راه و سیره زندگی آن ها را پیروی و عمل کنند.

اصول تربیتی

رسیدن به خداشناسی از طریق شناخت صفات و قدرت خداوند متعال در خلقت موجودات

ص: 50

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بسیار از صفات الهی سخن می گویند، مثلاً در هنگام بیان جهان آفرینش، صفات الهی را در پرتو قدرت الهی برای خلق جهان بیان می کنند. ازجمله زمانی که می فرمایند: «خداوند سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را باز کرد و هوای به آسمان و زمین راه یافته را آفرید و در آن آبی روان ساخت، آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود که یکی بر دیگری می نشست. آب را بر بادی طوفانی و شکننده نهاد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد...» (همان). لذا در تعلیم و تربیت نیز نیاز است متعلمان را با پدیده های موجود در عالم آشنا کرد. متعلم باید خود در آن پدیده ها دقت و مشاهده کند و در حقیقت عظمت آفریننده آن پدیده ها در خلق چنین آفریده های زیبایی را درک کند. این گونه متعلم به درک و شناختی عمیق تر در باب هستی می رسد و اگر این آشنایی از همان دوره های اولیه کودکی و یا خردسالی شروع شود به مراتب تأثیر افزون تری بر متعلم دارد؛ زیرا پایه های اساسی شکل گیری شخصیت کودک در این زمان است و اگر او از همان زمان پی به صفات و قدرت الهی از طریق آفریده هایش ببرد بی شک در بزرگ سالی هم از بینش و شناخت عمیق تری برخوردار می شود و می تواند به عالم نگاه توحیدی داشته باشد.

1. شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها

شناخت همه موجوداتی که در آفرینش هستند و ارتباط برقرار کردن میان هر موجودی با آفریننده آن و سایر مخلوقات نیز از اهمیت بسزایی در تعلیم و تربیت برخوردار است: «ثُمَ فَتَقَ مَا بَینَ السَّمَاوَاتِ الْعُلَی فَمَلَأَهُنَّ أَطْوَاراً مِنْ مَلَائِکَتِهِ مِنْهُمْ سُجُودٌ لَا یرْکَعُونَ وَ رُکُوعٌ لَا ینْتَصِبُونَ...» (همان). در حقیقت مربیان باید از خود سؤالاتی در باب مسئله فوق بپرسند و بعد به آن پاسخ دهند و درنهایت بر اساس رده سنی متعلمان برای کودکان سنین پایین تر به زبان ساده و ملموس و برای سنین بالاتر به صورت انتزاعی تر مورد بحث قرار دهند. ازجمله؛ پایه و اساس مخلوقات به کجا برمی گردد، هدف از آفرینش آن ها چیست؟ آیا انسان و جهان به خودی خود رها شده اند یا این که دارای ربّ و آفریننده هستند؟ قوانین علّی و معلولی چه

ص: 51

نقشی در جهان دارند؟ قوانین حاکم بر جهان چگونه عمل می کنند؟ هر پدیده موجود در عالم چگونه عمل می کند و چه ارتباطی با موجودات دیگر دارد؟ هدف از آفرینش موجوداتی که در صحنه آفرینش حضور دارند چیست؟ و ... . اگر این مسائل به صورت جذاب و مدبرانه برای متعلمان تبیین شوند آن ها ضمن به دست آوردن نگرش توحیدی، دارای زندگی آرام تر و سالم تری می شوند که تمامی ارکان آن منشائی الهی دارد.

2. ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بسیار به تزکیه و تهذیب نفس و دور کردن خود از گناه و پلیدی تأکید دارند. زمانی که انسان تزکیه نفس کند به جایی می رسد که خدا را از هرگونه صفات غیر الهی مبرّا می داند و می گوید: «لَهُ نَفیُ صِفاتٍ عَنهُ». از این جهت انسان باید تزکیه نفس کند تا خدا را بهتر بشناسد. هم چنین تزکیه نفس بخش جدایی ناپذیر از تعلیم و تربیت است. با توجه به آیات (بقره/151، آل عمران/164 و جمعه/2) مبنی بر تقدم تزکیه بر تعلیم، بر متعلم هم رواست که ابتدا اعضاء و جوارح و جوانح خود را از آلودگی ها رها نماید، سپس به فراگیری علوم بپردازد؛ زیرا «علم و دانش زمانی نتیجه می دهد که همراه با بینش و حکمت و همراه با تزکیه و تقوا باشد» (قرائتی، تفسیر نور، ج 1، ص 204). بدیهی است با تطهیری که در روح و جسم صورت می گیرد قدرت درک مطالب آموزشی بیش تر و نیل به اهداف آموزشی هم سریع تر صورت می گیرد. به اعتقاد زرنوجی، تزکیه نفس از مهم ترین اموری است که متعلم در دوران تعلیم باید به آن دست یابد و آن را نصب العین خویش قرار دهد. متعلم باید باطن و ظاهر خویش را از آلودگی ها پاک نماید و به نیکویی ها بیاراید. از جهت باطن، وی باید نفس خویش را از صفات ناپسندی چون عداوت، کینه، بخل، طمع، تکبر و حسد پاک سازد و خود را به اخلاقی پسندیده چون تواضع، عزت نفس، توکل و جدّیت متخلق سازد (به نقل از بهشتی؛ ابوجعفری؛ فقیهی، آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن ، ج 2، ص 69).

ص: 52

3. ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی

پیامبر گرامی اسلام به عنوان معلم دوم انسان، دارای خصیصه های بسیار عظیمی هستند: «إِلَی أَنْ بَعَثَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُحَمَّداً، لِإِنْجَازِ عِدَتِهِ وَ تَمَامِ نُبُوَّتِهِ مَأْخُوذاً عَلَی النَّبِیینَ مِیثَاقَهُ مَشْهُورَةً سِمَاتُهُ، کَرِیماً مِیلَادُهُ وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَةٌ وَ طَرَائِق...» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1). قرآن کریم او را الگوی هر انسانی معرفی کرده و دعوت به راه و رسم او نموده است. لذا معلمان نیز در تعلیم و تربیت نباید از این مهم غافل شوند و نیاز است که در امور گوناگون تعلیمی و تربیتی به او اقتدا نمایند. در حقیقت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) علاوه بر این که پدیدآورنده صفات الهی در خود هستند، بلکه نمونه کامل از علم و اخلاق نیز هستند. این دو صفت لازمه اصلی کار هر معلمی در امر خطیر تعلیم و تربیت است. از این جهت زمانی که معلم به او اقتدا کند به نوعی دارد صفات الهی را در خود پدید می آورد و بعد که در این امر به مقام والایی رسید آن ها را به متعلمانش هم انتقال می دهد.

روش های تربیتی

شکر و سپاس

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بسیار از روش شکر و سپاس بهره گرفته اند و هم چنین دیگران را هم دعوت به آن کرده اند: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ...» (همان). از منظر امام هر چه انسان بیش تر خدا را شکر کند خدا از نعمت های خود به او بیش تر می بخشد. از منظر قرآن و ائمه علیه السلام، انسان نباید تنها در خوشی ها و یا زمانی که نعمتی به او می رسد شکر خدا را به جای آورد، بلکه در غم ها و رنج ها نیز باید او را شکر کرد. از این جهت معلم نیز باید تا آن جا که می تواند خود را آغشته به شکر و سپاس الهی در همه حال کند و دانش آموزان را نیز به طور غیرمستقیم در این وادی بیندازد و یا به طور مستقیم از آن ها بخواهد تا با زبان و در قالب دعا شکر خدا را به جای آورند و در تعلیم مراحل بعدی شکر چون

ص: 53

شکر عملی نیز بکوشند.

روش استدلالی

خداوند متعال در قرآن کریم و هم چنین امام علیه السلام در نهج البلاغه بسیار انسان را دعوت به تفکر و تعقل کرده اند: «وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَیهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ قَالَ فِیمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلَامَ فَقَدْ أَخْلَی مِنْهُ کَائِنٌ لَا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لَا عَنْ عَدَمٍ مَعَ کُلِّ شَی ءٍ لَا بِمُقَارَنَة... (همان). و هم چنین آن جا که مطلب باید برای مخاطب تأثیرپذیر باشد با بیان منطقی و استدلال های محکم سخنان خود را ارائه می دادند. از این جهت مخاطب در برابر استدلال های محکم سخنی نمی توانست بگوید. معلم نیز مطلوب تر است که ابتدا خود مباحثش و یا هر سخن دیگری را که قصد گفتنش را دارد ابتدا بر پایه یقین و دلیل استوار سازد سپس آن را بگوید. این گونه متعلمان نیز فرامی گیرند هر مطلبی را نه سطحی بگویند و نه بدون تفکر بپذیرند، بلکه هر ادعایی باید بر پایه عقل و مستدل باشد. در غیر این صورت باید در پذیرفتن آن شک و تردید و تحقیق کرد.

4. عقلانی، تفکر و مشاهده

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بسیار به حواس و تفکر اهمیت می دهند. به عنوان مثال زمانی که از مورچه و یا طاووس مثال می زنند، هم از انسان می خواهند در آن بنگرد و هم تفکر کند؛ هرچند که در نگریستن، تفکر کردن هم وجود دارد. امام علیه السلام در خطبه یک تأکید می کنند که «نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یجِیلُهَا، وَ فِکَرٍ یتَصَرَّفُ بِهَا، وَ جَوَارِحَ یخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یقَلِّبُهَا، وَ مَعْرِفَةٍ یفْرُقُ بِهَا بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ وَ الْأَذْوَاقِ وَ الْمَشَامِّ وَ الْأَلْوَانِ وَ الْأَجْنَاسِ مَعْجُوناً بِطِینَةِ الْأَلْوَانِ الْمُخْتَلِفَةِ وَ الْأَشْبَاهِ الْمُؤْتَلِفَةِ ...؛ خداوند انسان را دارای نیروی اندیشه آفرید که او را به تلاش بیندازد و دارای افکاری که در دیگر موجودات تصرف کند. به انسان اعضاء و جوارحی بخشید که در خدمت او باشند و ابزاری عطا فرمود که آن ها را در زندگی به کار گیرد. قدرت تشخیص به او داد تا حق را از باطل بشناسد و حواس چشایی و بویایی و وسیله

ص: 54

تشخیص رنگ ها و اجناس مختلف را در اختیار او قرارداد». لذا از منظر امام علیه السلام نباید به طور سطحی از پدیده های خلقت عبور کرد، بلکه باید توقف کرد و در آن ها تفکر و تعقل نمود. از این جهت معلمان نیز باید متعلمان را به به کارگیری حواس در امور مختلف دعوت کنند و از آن ها بخواهند مخصوصاً خوب ببینند و خوب بشنوند؛ یعنی بسیار تفکر کنند و به کاووش و بررسی در جهان برای کشف ناشناخته ها بپردازند.

5. مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات

امام علی علیه السلام از مخاطب می خواهند به طور مستقیم در پدیده ها بنگرد و صفات الهی را در آن ها مشاهده کند؛ صفاتی که امام علیه السلام در خطبه یک بیان می کنند عبارت اند از: متوحد- کائن – فاعل- لا بلارویة اجالها- لاحرکة احدثها و... . زمانی که مخاطب صفات الهی را بشناسد، در آن ها تفکر می کند و خالق خود را بهتر می شناسد و به عظمت و بزرگی او اقرار می کند. در تعلیم و تربیت نیز هدف همین است که متعلم با این صفات آشنا شود و اقرار به عظمت آفریدگارش کند.

6. آشنایی با خود پدیده ها

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه سعی دارند مخاطب را همراه خود به جهان آفرینش ها ببرند، آن جا که از آفرینش پدیده ها می گویند به زیبایی آفرینش هر یک از پدیده های باد، امواج دریا، هفت آسمان، آب و... را به تصویر می کشانند. در حقیقت امام علیه السلام می خواهند مخاطب با این پدیده ها و چگونگی آفرینش آن ها آشنا شده سپس خود در جهان با آن ها رابطه برقرار کرده تا به نوعی از آیات آفاقی به خدا و خالق آن ها برسد. از این جهت این مهم نیز روش بسیار ارزنده و تأثیرگذاری در تربیت است و معلم باید از متعلمان بخواهد به کاووش در جهان پرداخته و با چنین پدیده هایی آشنا شده و در آن ها تفکر کرده و حتی به تحقیق در باب آن ها هم بپردازد. این گونه است که دانش آموز پی می برد بیهوده در این جهان خلق نشده و بلکه همه اجزای عالم در تلاش اند تا او را به سرمنزل حقیقی برسانند.

ص: 55

7. مطالعه متون مربوط به قرآن و نهج البلاغه و قرائت آن با زبانی ساده و نرم در قالب شعر و داستان به کودکان

از دیگر روش هایی که در نهج البلاغه می توان استخراج نمود این است که معلم متونی چون قرآن و نهج البلاغه را زیاد مطالعه کرده سپس با زبانی نرم و ساده و کودکانه و به صورت داستان برای متعلمان بگوید. این گونه، متعلمان درک بهتری از این کتب و مطالب آن ها به دست می آورند و دیرتر هم فراموش می کنند. چنان که امام علیه السلام در نهج البلاغه آفرینش آسمان ها، زمین، جهان، انسان، ملائکه و کارهای آن ها را به زبانی بسیار ساده و رسا به تصویر می کشانند. به گونه ای که مخاطب کاملاً جذب سخنانشان شده و هم چنین به راحتی آن را درک می کند.

نتیجه

درنهایت می توان نتیجه گیری کرد که خطبه یک نهج البلاغه دارای نگاهی وسیع و جامع به مبانی اصلی هستی ازجمله: خداشناسی، انسان شناسی و جهان شناسی دارد. در حقیقت امام علیه السلام رئوس اصلی نظام آفرینش را با زبانی سهل و شگرف بیان داشته اند که هر مخاطبی را مجذوب خود می سازد. از این جهت اعتقاد به جهان شناسی الهی، خدا، پیامبران، پیامبر گرامی اسلام، امامان معصوم علیه السلام، قرآن کریم، عمل به دستورات آن و هم چنین اعتقاد به نقش ملائکه در نظام هستی ازجمله مبانی تربیتی در خطبه یک محسوب می شوند. اصول تربیتی که باید در راستای مبانی هم باشند عبارت اند از: رسیدن به خداشناسی از طریق شناخت صفات و قدرت خداوند متعال در خلقت موجودات، شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها، ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود، ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی. هم چنین امام علیه السلام در خطبه یک نهج البلاغه با روش هایی چون شکر و سپاس، استدلال، مشاهده و تفکر و تعقل، مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات و آشنایی با خود پدیده ها، سعی در ارائه بیانات خود

ص: 56

دارند. لذا پیش نهاد می شود نظام آموزشی با تأسّی به این خطبه، تصویری از یک نظام آموزشی مطلوب را ترسیم و در جهت پیاده سازی آن اقدام نماید.

ص: 57

منابع

قرآن کریم، ترجمه: آیت الله ناصر مکارم شیرازی، قم، دفتر مطالعات و معارف اسلامی، 1373.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن فارس، ابوالحسین احمد، معجم مقاییس اللغة، نشر دار الکتب الاسلامیة، بیروت، چاپ سوم، 1420 ق.

2. ابن منظور، جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1410ق.

3. باقری، خسرو، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران، مدرسه، 1387.

4. بهشتی، محمد، مبانی تربیت از دیدگاه قرآن، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1386.

5. بهشتی، محمد؛ ابوجعفری، مهدی؛ فقیهی، علی نقی، آراء دانشمندان مسلمان در تعلیم و تربیت و مبانی آن، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1391.

6. حاجی ده آبادی، محمدعلی، نظام تربیتی اسلام، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1377ش.

7. الحازمی، عبدالرحمن بن سعید بن حسین، التوجیه الاسلامی لاصول التربیة، مکه، جامعه ام القری، 1424 ق = 1382 ش.

8. حسینی همدانی، محمد، انوار درخشان، تحقیق: محمدباقر بهبودی، تهران، انتشارات لطفی، 1404 ق.

9. حق شناس، علی محمد؛ سامعی، حسین؛ انتخابی، نرگس، فرهنگ معاصر هزاره، انتشارات فرهنگ معاصر، 1381.

10. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377ش.

11. رفیعی، بهروز، کتاب شناسی توصیفی - تحلیلی تعلیم و تربیت در اسلام، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1381.

12. رهنمایی، سید احمد، درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1387ش.

13. شکوهی، غلامحسین، مبانی و اصول آموزش وپرورش، مشهد، آستان قدس رضوی، 1393.

14. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، 1383.

15. معین، محمد، فرهنگ فارسی، به کوشش: سید جعفر شهیدی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1351.

ص: 58

وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه)

اشاره

مژده علیزاده(1)

ص: 59


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه کرمان؛ malizadeh1229@gmail.com

ص: 60

چکیده

معلمان یکی از ارکان اصلی در نظام تعلیم و تربیت محسوب می شوند. معلمان تنها نقش تعلیم را بر عهده ندارند، بلکه رسالت دیگر آن ها تربیت نیز می باشد و لذا در نظام تعلیم و تربیت اسلامی، جداکردن این دو از هم صحیح نیست. به عبارت دیگر معلم را باید همان مربی دانست. امام علی علیه السلام که خود انسانی کامل و به عنوان معلم سوم انسان محسوب می شوند، علاوه بر این که خود دارای سیره ای نیک در تعلیم و تربیت فرزندان، شاگردان و مخاطبان خود می باشند در سخنانشان نیز به طرح کلی یک نظام تعلیم و تربیت صحیح پرداخته اند که نیاز به استنباط و استخراج دارد. لذا هدف از پژوهش حاضر «بررسی وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام (با تأکید بر نهج البلاغه)» می باشد. روش پژوهش نیز توصیفی -تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای می باشد. نتایج پژوهش حاکی از آن است که وظایف بسیار زیادی را می توان از سخنان امام علیه السلام در باب وظایف مربی برگرفت، لذا در پژوهش حاضر به بخشی از آن ها اشاره گردید. از جمله این وظایف عبارتند از: خودسازی، کسب معرفت و تقوای الهی برای رسیدن به قرب الی الله، جاری کردن نام خدا بر زبان، شناساندن یگانه معبود هستی به متعلمان، داشتن اخلاص در کار، برقراری ارتباط مطلوبی با متربیان، آموختن کتاب خداوند متعال به متربی همراه با تفسیر آن، داشتن هدف، شناخت پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله وسلم)و عمل به سیره تربیتی او، صداقت در کلام مربی، شتاب کردن در تربیت متربی، شناخت ویژگی های متربی در ابعاد گوناگون، آگاه کردن ذهن متربی نسبت به دنیا و واقعیت های آن، متربی را جزئی از وجود خود

ص: 61

دانستن، شناخت مخلوقات خدا و آشناکردن متربیان با پدیده های خلقت، خواندن آثار و نظریه ها و تجارب مربوط به پیشینیان و تفکر در آن ها و انتخاب بهترین و سودمندترین آن ها.

کلیدواژه ها: مربی، تعلیم و تربیت، امام علی علیه السلام

مقدمه

معلمان از جمله عوامل مهم و تأثیرگذار در فرایند آموزشی محسوب می شوند. این معلمان هستند که در عرصه های گوناگون و ابعاد گوناگون متعلمان را تحت تأثیر قرار داده و بنابر صلاحیت های شغلی و فردی خود از طریق های گوناگون به امر تعلیم و تربیت می پردازند. «مطابق با شواهد روزافزون در گستره برنامه های جدید معلوم گردیده است که کیفیت تعلیم و تربیتی که متعلمان می بینند؛ به شدت بستگی به کیفیت آموزشی دارد که معلمین فراهم می آورند» (اندرسون، افزایش کارآیی معلم، ص2). به اعتقاد بلوم و همکارانش معلمان موفق همیشه کسانی بوده اند که با برانگیختن عواطف متعلمان، آن ها را در یادگیری موضوعات شناختی یاری داده اند (شعبانی، مهارت های آموزشی و پرورشی، ص146).

بنابراین معلم هنگامی از تعلیم موفق و آموزشی مداوم برخوردار می گردد که در فرایند تدریس هم به رشد ذهنی متعلمان توجه نماید و هم به عنوان مربی تأثیرش را در دگرگون ساختن عواطف و احساسات شاگردانش بگذارد (علوی، نکات اساسی در فلسفه تعلیم و تربیت و مکاتب فلسفی تربیتی، ص48)؛ پس باید توجه داشت تدریس فقط بخشی از کار معلمان است. آن ها واجد نقش تربیتی نیز در جهت دهی به رفتار و شخصیت متعلمان هستند که در ایران این دو از هم جدا در نظر گرفته شده اند. اما از آن جاکه به طور حقیقی تعلیم و تربیت جدایی ناپذیرند، چنین تقسیم بندی در عمل موفقیت آمیز نیست (پیش نویس طرح نوین تربیتی، به نقل از ایروانی، رابطه نظریه و عمل در تعلیم و تربیت، ص90).

ص: 62

به عبارت دیگر معلمان موفق و اثربخش کسانی هستند که بتوانند هم بر یادگیری متعلمان در رسیدن به اهداف آموزشی بکوشند و هم در افکار، رفتار و نگرش های معنوی آن ها تأثیر مثبتی بگذارند. هم چنین در نیل آن ها به سمت کمال بکوشند و در همان حال که معلم هستند، مربی هم باشند. اما متأسفانه امروزه مهم ترین عامل عدم موفقیت و یا ضعف نظام آموزشی، نبود چنین معلمانی است (ر.ک: صافی، مسائل آموزش و پرورش ایران). هم چنین در اثر تغییرات بسیاری که در شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه پدید آمده است، روابط بین معلمان و متعلمان تضعیف شده که خود یکی از عوامل کاهش موفقیت معلم می باشد (فینی مور، مدیریت کلاس درس مبتنی بر دانش آموزمحوری). هرچند مطالعات و پژوهش های امیدوارکننده و نویدبخشی به ویژه در کشورهای درحال توسعه انجام نگرفته است (اندرسون، افزایش کارآیی معلم، ص4). از طرف دیگر رشد متعلمان بیش از هرچیز به رشد معلمان وابسته است.

از دیدگاه خواجه نصیرالدین طوسی انسان دارای شئون وجودی گوناگون و استعدادهای متفاوتی است، از برون گرایش به خیر و شر و از درون نیز زمینه سقوط در وی نهاده شده است. به همین دلیل به پرورش نیروها و هدایت گرایش ها و شکوفاسازی قوای خویش سخت نیازمند است، تا به کمال و مقام قرب الهی دست یابد. بدیهی است تعلیم و تربیت و هدایت مربیان در این زمینه راه گشاست (حجتی، آداب تعلیم و تعلم در اسلام، ص160). در این راستا مصحف شریف نهج البلاغه که از زبان یک انسان کامل و معلم و مربی همه انسان ها بیان گردیده است و بعد از قرآن کریم به عنوان یکی از موثق ترین منابع در امر خطیر تعلیم و تربیت می باشد، به حق عرصه مفیدی برای استخراج ویژگی ها و وظایف مربی و به کارگیری آن ها در تعلیم و تربیت می باشد.

روش پژوهش

این پژوهش از نوع تحقیقات تئوری است و با توجه به ماهیت اطلاعات گردآوری شده،

ص: 63

از نوع تحقیقات کیفی می باشد. منبع اصلی در پژوهش حاضر، مصحف شریف نهج البلاغه بوده و روش تحقیق توصیفی - تحلیلی است که در آن ضمن توصیف اطلاعات گردآوری شده، آن اطلاعات مورد تحلیل نیز قرار می گیرند. گردآوری اطلاعات هم با روش کتابخانه ای صورت گرفته است. شیوه تجزیه تحلیل داده ها عمدتاً براساس استنتاج یا استدلال انجام گرفته است.

یافته ها

حضرت علی علیه السلام در خطبه یک نهج البلاغه با دقت و ژرف نگری خاصی به بیان مبانی خداشناسی، انسان شناسی و جهان شناسی می پردازند. لذا بهره گیری از هریک از این مبانی، جایگاه خاصی در تعلیم و تربیت دارند و می توان با تدبری در سخنان امام علیه السلام، به تعاریفی از تعلیم و تربیت، چگونگی اهداف، محتوا، روش، فضای تربیتی، ویژگی های مربی و ویژگی های متربی را استنباط و استخراج نمود. در ذیل به مؤلفه وظایف مربی در تعلیم و تربیت و استنتاج و استخراج این وظایف از منظر نهج البلاغه پرداخته می شود.

1. پیشینه

در زمینه تعلیم و تربیت در نهج البلاغه و از منظر امام علی علیه السلام کتاب ها و آثار متعددی به نگارش درآمده که در این جا به مهم ترین این آثار اشاره می شود:

1. تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، جعفری، محمدتقی، مجله: رشد معلم، 1363 – شماره های 15-21.

2. شناخت شناسی در تعلیم و تربیت از دیدگاه نهج البلاغه، اکرمی، محمدکاظم، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، بهمن 1386 - شماره 21 و 22 ISC (11 صفحه – از ص 40 تا 50).

3. بنیان اخلاقی، اصل تقدم تعلیم و تربیت خویش بر تعلیم و تربیت دیگران، در پرتو حکمت 73 نهج البلاغه، فرامرز قراملکی، احد، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز

ص: 64

1389 - شماره 30 ISC (17 صفحه – از ص 41 تا 57).

4. مبانی تعلیم و تربیت در صحیفه سجادیه و نهج البلاغه، مرادی مهرآبادی، فاطمه، مجله: مطالعات راهبردی علوم انسانی و اسلامی، بهار 1398 - شماره 19 (26 صفحه – از ص 273 تا 298).

5. بررسی نقش خانواده در تعلیم و تربیت فرزندان از منظر نهج البلاغه، صالحی بابامیری، نرمین؛ فرجی، یوسف، مجله: مطالعات روان شناسی و علوم تربیتی، تابستان 1398 - شماره 41 (12 صفحه - از ص73 تا 84).

6. روش های تربیتی ناظر بر رابطه تعاملی مربی و متربی از منظر نهج البلاغه جهت ارتقاء طرح تربیتی شجره طیبه صالحین بسیج، ندایی، هاشم، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، پاییز 1395 - شماره 15 علمی – پژوهشی / ISC (20 صفحه – از ص 79 تا 98).

7. تربیت از دیدگاه نهج البلاغه، صلیبی، ژاسنت، مجله: نامه علوم انسانی، زمستان 1379 و بهار 1380 - شماره 4و5 (27 صفحه – از ص 303 تا 329).

8. اصول، اهداف و روش های تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، سارلی، زبیده؛ محمدی، ناصر، مولایی، برزو، مجله: مطالعات راهبردی علوم انسانی و اسلامی، تابستان 1396 - شماره 7 (23 صفحه – از ص 225 تا 247).

2. وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام در نهج البلاغه

الف) خودسازی

مربی نقش بسیار مهمی در تعلیم و تربیت مخصوصاً از جهت تأثیرگذاری بر متربیان دارد. لذا او قبل از ورود به عرصه درس و تعلیم و تربیت باید ابتدا به تحکیم پایه های اعتقادی، شناختی و عملی خود بپردازد. در این راستا او باید ابتدا خود را تزکیه نفس کرده باشد و در واقع خود را از تمام آلودگی های روح و جسم پاک کرده باشد و سپس وارد کلاس

ص: 65

شود. چنان چه پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) هم این کار را کرده بودند و سپس به هدایت انسان ها پرداختند. چراکه اگر در جسم و روح و حتی افکار مربی ذره ای آلودگی باشد، او اسوه خوبی برای متربیان نیست. در واقع کودکان تقلیدکنندگان بسیار خوبی هستند. آن ها به مربی بسیار دقیق نگاه می کنند و سعی می کنند یک شبیه سازی با مربی را انجام دهند و رفتارشان را شبیه او درآورند. مخصوصاً متربیانی که مربی خود را بسیار دوست می دارند، بیشتر این کار را می کنند و حال اگر این مربی الگوی مناسبی برای متربی نباشد، متربی صدمات روحی و جسمانی بسیار زیادی را هم در زمان حال و هم در آینده متحمل می شود. پس یک اصل بسیار مهم که مربی باید در تعلیم و تربیت رعایت کند، خودساختگی است. مربی باید قبل از این که وارد کلاس شود، یک فرد خودساخته به تمام معنا باشد. در واقع او به عنوان یک اسوه باید روی خودش بسیار کار کرده باشد و با بینش، شناخت و اعتقادات کافی سر کلاس بیاید.

ب) کسب معرفت و تقوای الهی برای رسیدن به قرب الی الله

حیات بشر و زندگی مادی و معنوی انسان بستگی به افزایش معرفت دارد، لذا معرفت برای انسان یک هدف است (صدر، تفسیر سوره حجرات، ص432). حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام به ایجاد معرفت در انسان توجه اکیدی داشته است، چراکه انسان پس از معرفت و شناختی صحیح و عمیق می تواند به مرحله عالی تر یعنی قرب الی الله برسد، ازاین رو مهم ترین عامل همان تحصیل معرفت است. قرآن کریم همواره هدف از آفرینش عالم را معرفت می داند (اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ...لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ ...) (طلاق/12)، امام علیه السلام نیز در خطبه یک نهج البلاغه این مهم را مدّنظر قرار می دهد و سرآغاز دین را در معرفت و شناخت خداوند می داند. از منظر امام علیه السلام پایه اصلی دین بر معرفة الله استوار است «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُه.» لذا شناخت خداوند اولین گام و هم پایه ای اصلی برای تمامی اصول و فروع دین است. اما این معرفت از منظر امام علیه السلام منحصر به یک مرتبه و

ص: 66

مقام نیست، بلکه دارای مراتب و مقامات گوناگونی است، در واقع مرحله اول تنها یک معرفت اجمالی است که عبارتست از علم و آگاهی نسبت به خدا، که در همه انسان ها به صورت فطری وجود دارد، لذا این معرفت باید تبدیل به معرفت تفصیلی که می توان آن را معرفت علمی یا استدلالی هم نامید گردد، یعنی معرفتی که در عمق وجود انسان و روح او نفوذ کند و به مرحله یقین و باور برسد. ازاین رو امام در مرتبه بعد معرفت را این گونه بیان می دارد «وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ.» (مکارم شیرازی، پیام امام، ج1، ص82). معرفت کامل از منظر امام علیه السلام نیازمند وصول به مراتب دیگری هم است، چون یگانگی خداوند را پذیرفتن «وَکَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ.» اخلاص ورزیدن «وَکَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ.» و در نهایت همه چیز غیرخدا را نفی کردن «وَکَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ.». در این جاست که فرد با هر مرتبه ای که ادراک می کند، نسبت به مرتبه قبل به کمال رسیده، تا سرانجام به معرفت حقیقی می رسد (بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج1، ص260). اما تمامی این مراتب مقدمه و زمینه ای نیز هستند برای رسیدن به قرب الی الله، چراکه هدف غایی آفرینش انسان این است که انسان در مسیر بندگی قدم بردارد و در جوار قرب الهی هر روز مشمول رحمت و صاحب کمال تازه ای شود و واضح است که این مهم تنها با بال و پر معرفت و تقوا میسر است «فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبادَ اللَّهِ تَقِیةَ ذی لُبٍّ شَغَلَ التَّفَکُّرُ قَلْبَه.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83) (مکارم شیرازی، پیام امام، ج3، ص379). پس می توان معرفت و تقوا را دو وسیله هم دانست برای رسیدن به قرب الهی و از منظر امام علیه السلام هرگونه تلاشی برای رسیدن به این هدف شایسته است: «به خدا سوگند اگر مانند شتران بچه مرده، ناله سر دهید و چونان کبوتران نوحه سرایی کنید و مانند راهبان زاری کنید و برای نزدیک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده ... دست از اموال و فرزندان بکشید، سزاوار است...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 52) (مکارم شیرازی، همان، ج1، ص92). بنابراین در امر خطیر تعلیم و تربیت نیز معلم باید ابتدا بینش و شناخت کافی از خدا و

ص: 67

صفات او به دست آورد و تقوای الهی را پیشه خود سازد و در راستای رسیدن به قرب الی الله قدم بردارد تا متربیان خود را هم به این سمت سوق دهد.

ج) جاری کردن نام خدا بر زبان

اولین و مهم ترین کار مربی سر کلاس و آموزش، جاری کردن نام خداوند متعال بر زبان است. چنان که امام علی علیه السلام بعد از خدای متعال و پیامبر گرامی اسلام|، به عنوان سومین معلم انسان نهج البلاغه را با نام و حمد الهی شروع می کند «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَائِلُونَ وَ لَا یحْصِی نِعَمَهُ الْعَادُّونَ وَ لَا یؤَدِّی حَقَّهُ الْمُجْتَهِدُونَ الَّذِی لَا یدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا ینَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ؛ ستایش خدایی را که سخن وران از ستودن او عاجزند و حساب گران از شمارش نعمت های او ناتوان و تلاش گران از ادای حق او درمانده اند. خدایی که افکار ژرف اندیش، ذات او را درک نکنند و دست غوّاصان دریای علوم به او نخواهد رسید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 1). درواقع هدف امام علیه السلام از این کار فراهم کردن یک فضای اعتقادی توحیدی است که مخاطبان در همان ابتدای سخن به یاد خدا و نعمت های او بیفتند و هم چنین سخنان امام علیه السلام را بهتر و عمیق تر درک کنند. لذا زمانی که مربی در تعلیم و تربیت این کار انجام می دهد، متربی هم خواسته و ناخواسته قدم در فضایی می گذارد که سرشار از یاد و نام و ستایش خداست و از این طریق یک رابطه میان درس و یاد خدا برقرار می شود که به طور حتم سبب افزایش بینش و یادگیری متربی در آن درس می شود.

د) شناساندن یگانه معبود هستی به متعلمان

مربی که خود به شناخت کامل خدای یگانه رسیده است، لذا از مهم ترین اعمالش شناساندن یگانه معبود هستی به متربی است، پس در این جا مهم نیست مربی چه درسی می دهد، مهم این است که معرفت به خداوند متعال را در متربی به وجود آورد. امام علی علیه السلام در خطبه یک نهج البلاغه سعی در شناساندن خدا به مخاطبان خود دارد: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ کَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَ کَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَ کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی

ص: 68

الصِّفَاتِ عَنْهُ...؛ سرآغاز دین خداشناسی است، و کمال شناخت خدا، باورداشتن او و کمال باورداشتن خدا، شهادت به یگانگی او و کمال توحید، اخلاص و کمال اخلاص، خدا را از صفات مخلوقات جداکردن است...».

مربی باید این توانایی را داشته باشد که در هرحالی متربی را به یاد یگانه معبود هستی بیندازد. به منظور رسیدن به این مهم، او باید ابتدا قلب و روحش، اعضا و جوارحش و جوانحش و فکرش همه را در خدمت یگانه خالق هستی بگیرد، تا تأثیرگذاری مثبتی هم بر متربی داشته باشد.

ه-) داشتن اخلاص در کار

اخلاص در دین وقتی به معنای واقعی کلمه، محقق می شود که شخص عابد چیزی را اراده نکند مگر با حبّ قلبی و علاقه درونی، در عبادتش هم چیزی به جز خود خدا نخواهد، تنها معبود و مطلوبش خدا باشد، و نه هیچ شریک دیگر، و نه هیچ هدفی دنیوی، و حتی هیچ هدف اخروی، یعنی رسیدن به بهشت و خلاصی از آتش و امثال این ها، پس خالص داشتن دین برای خدا به همین است که در عبادتش محبتی به غیرخدا نداشته باشد (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص247). امام علی علیه السلام در خطبه یک، اخلاص را از طریق نفی صفات خالق از مخلوق بیان می کنند، یعنی صفات خالق را از صفات مخلوق جداکردن « ...کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْی الصِّفَاتِ عَنْهُ...». ازاین جهت یکی از ویژگی های مهم مربی، داشتن اخلاص در کارش است، یعنی فقط برای خدا کار کند، نیتش را الهی کند و اغراض دیگری نداشته باشد.

و) برقراری ارتباط مطلوب با متربیان

برقراری یک ارتباط خوب با متربی و کوشش در حفظ آن، از جمله وظایف یک مربی موفق است. امام علی علیه السلام این ارتباط مؤثر و صمیمی را همواره در برخوردهایشان با مردم و شاگردان و فرزندان بزرگوار خود حفظ می کردند. ایشان حتی در نامه 31 زمانی که

ص: 69

می خواهند وصایای خود را به امام حسن علیه السلام بیان دارند، ابتدا سعی در به وجودآوردن یک رابطه مطلوب و صمیمی می کنند و سپس سخنان خود را بیان می کنند، چنان که می گویند: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِّ لِلدُّنْیا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی الظَّاعِنِ عَنْهَا إِلَیهِمْ غَداً إِلَی الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیامِ...؛ از پدری فانی، اعتراف کننده به گذشت زمان، زندگی را پشت سر نهاده که در سپری کردن دنیا چاره ای ندارد و مذّمت کننده دنیا ... به فرزندی که امیدوار به چیزی است که به دست نمی آید....».

لذا مربی ابتدا باید یک رابطه دوستانه برای متربی فراهم کند تا در این فضا متربی به راحتی به حرف های او گوش داده و یا سؤالی کند و یا مشکلاتش را در میان بگذارد. به طور حتم سخنان مربی هم نفوذ بیشتری در جان و دل متربی می گذارد. اما اگر مربی به این امر مهم توجه نکند و سعی کند روابطی مبتنی بر زور و تحکم بر فضای کلاس و متربی ایجاد کند، نه تنها در کارش موفق نمی شود، بلکه یک مربی دوست داشتنی و مورداحترام هم در نزد متعلمانش نیست. متربیان چنین مربی را چندان ارج ننهاده و حتی دوست ندارند سر مباحث چنین مربی حاضر شوند.

ز) آموختن کتاب خداوند متعال به متربی همراه با تفسیر آن

آموختن کلام الهی به متعلمان نه تنها وظیفه مربی، بلکه ابتدا وظیفه والدین است. امام علی علیه السلام در مقام یک پدر و مربی یا معلم اولین وظیفه خود را آموختن کتاب قرآن به فرزند خود می دانند: «وَ أَنْ أَبْتَدِئَکَ بِتَعْلِیمِ کِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَأْوِیلِهِ وَ شَرَائِعِ الْإِسْلَامِ وَ أَحْکَامِهِ وَ حَلَالِهِ وَ حَرَامِهِ لَا أُجَاوِزُ ذَلِکَ بِکَ إِلَی غَیرِهِ؛ پس در آغاز تربیت تصمیم گرفتم تا کتاب خدای توانا و بزرگ را همراه با تفسیر آیات به تو بیاموزم و شریعت اسلام و احکام آن را از حلال و حرام به تو تعلیم دهم و به چیز دیگری نپردازم».

در همین باب رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمود: «کسی که به دیگری قرآن بیاموزد، بر او ولایت

ص: 70

یافته است و یادگیرنده نباید او را خوار کند یا دیگری را بر او ترجیح داده، مقدم بدارد». از این جهت یکی از حقوق فرزند بر پدر، تعلیم قرآن است. پدر وظیفه دارد نیکوخواندن قرآن را به فرزند بیاموزد و وسیله یادگیری را برای او فراهم نماید (فرقانی حیدری، قرآن در قرآن، ص75).

ح) صداقت در کلام مربی

امام علی علیه السلام هرچه در نهج البلاغه فرمودند عین راستی و صداقت و پاکی بود و هیچ کجا ذره ای از حق دور نشدند. ایشان در باب صداقت و راست گویی می فرمایند: «ارزش مرد به اندازه همّت اوست و راست گویی او به میزان جوانمردی اش...». این مهم نشان می دهد صداقت و راستی مربی نیز در امر تعلیم و تربیت بسیار مهم است. صداقت مربی به اعتبار و ارزش وی نزد متربیان می افزاید. نه تنها ارزش وی را بالا می برد، بلکه متربیان نیز درس صداقت و راستی را به خوبی از مربی خویش می آموزند. صداقت نباید تنها در سخنان و زبان معلم باشد. بلکه تمامی اعضاء و جوارح معلم باید شهادت به راست گویی وی دهند (علی زاده، الگوی آموزشی قرآن کریم).

ط) شتاب کردن در تربیت متربی

شتاب کردن در تربیت متربی را می توان از دو جهت ضروری دانست: 1. ایجاد عوارض دنیوی چون مرگ و نقص در فکر و ...در مربی، 2. تحت تأثیر قرارگرفتن قلب متربی در خواهش های نفس و دنیا. لذا امام علی علیه السلام که همواره نگران به پایان رسیدن عمر و یا عوارضی چون فراموشی و... بودند، به زودی وصیت خود را به امام حسن علیه السلام نوشتند و فرمودند: «أَی بُنَی إِنِّی لَمَّا رَأَیتُکَ قَدْ بَلَغْتَ سِنّاً، وَ رَأَیتُنِی أَزْدَادُ وَهْنا بَادَرْتُ بِوَصِیتِی إِلَیکَ لِخِصَالٍ مِنْهَا أَنْ یعْجَلَ بِی أَجَلِی دُونَ أَنْ أُفْضِی إِلَیکَ بِمَا فِی نَفْسِی أَوْ أَنْقُصَ فِی رَأْیی کَمَا نَقَصْتُ فِی جِسْمِی أَوْ أَنْ یسْبِقَنِی إِلَیکَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَی وَ فِتَنِ الدُّنْیا وَ تَکُونَ کَالصَّعْبِ النَّفُورِ؛ ای پسرم، هنگامی که دیدم سالیانی از من گذشت و توانایی رو به کاستی رفت، به نوشتن وصیت برای تو شتاب کردم... پیش از

ص: 71

آن که اجل فرارسد و رازهای درونم را به تو منتقل کرده باشم و در نظرم کاهشی پدید آید، چنان که در جسمم پدید آید..» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

در مرتبه بعد امام علیه السلام نگران فرزندشان هستند که مبادا تحت تأثیر دنیا و متعلقات آن شود، (هرچند باید توجه داشت که امام حسن علیه السلام معصوم بودند و گناه در ایشان راهی نداشت، لذا امام علی علیه السلام سخنانشان در این جا بیشتر در جهت تربیت مخاطبین خود می باشد)، لذا می فرمایند: «پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد...» (همان).

از این جهت مربی نیز باید قبل از این که مرگ به سراغش بیاید و یا دچار پیری و فراموشی و نقص در فکر و جسمش شود و یا متربی در معرض هواهای نفسانی و گناه قرار گیرد، به تربیت متربی مبادرت ورزد.

ی) شناخت ویژگی های متربی در ابعاد گوناگون

امام علیه السلام در توصیف شناختی که از امام حسن علیه السلام در سن نوجوانی داشتند، می فرمایند: «وَ إِنَّمَا قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیةِ مَا أُلْقِی فِیهَا کَالْأَرْضِ الْخَالِیةِ مَا أُلْقِی فِیهَا مِنْ شَی ءٍ إِلَّا قَبِلَتْهُ فَبَادِرْ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یشْتَغِلَ لُبُّکَ وَ تَسْتَقْبِلَ بِجِدِّ رَأْیکَ مِنَ الْأَمْرِ مَا قَدْ کَفَاکَ أَهْلُ التَّجَارِبِ بُغْیتَهُ وَ تَجْرِبَتَه...؛ همانا قلب نوجوان چونان زمین کاشته نشده آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود، پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول شود...».

در حقیقت امام علیه السلام به شناخت کاملی در ابعاد گوناگون نسبت به امام حسن علیه السلام رسیده بودند و آن ها را به خوبی می دانستند و سپس با توجه به آن شناخت به تعلیم و تربیت پرداختند. این مهم نشان می دهد مربی باید شناخت دقیق و کاملی از ویژگی های جسمانی، روحانی، شناختی و عاطفی متربی خود به دست آورد، تا بتواند امر تعلیم و تربیت او را به خوبی برعهده گیرد. در حقیقت اگر مربی از این مهم غفلت ورزد، فرایند آموزش و تربیت

ص: 72

با مشکل مواجه می شود. لذا ممکن است مربی بدون دانستن ویژگی های شناختی، عاطفی، جسمی، سنی، رشد و ... دست به آموزش مسائلی بزند که نه تنها مناسب با درک او نیست، بلکه امر یادگیری را هم برای کودک بسیار سخت و خستگی پذیر تبدیل کند و او را از یادگیری متنفر کند.

ک) آگاه کردن ذهن متربی نسبت به دنیا و واقعیت های آن

از منظر امام علیه السلام دنیا یک واقعیت است و خانه صدق است، پس شوخی در آن راه ندارد «لَا یکُونُ فِیهِ لَعِبٌ وَ صِدْقٍ لَا یشُوبُهُ کَذِب.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31). در حقیقت دنیا خانه راستی و درستی است و هرکس هر آن چه در آن انجام دهد، بازخودش را می بیند. امام علیه السلام در همه حال سعی داشتند دنیا را به خوبی به فرزندشان بشناسانند و او را با واقعیت هایی که در این دنیاست آشنا سازند. لذا در جایی دیگر دنیا را این گونه معرفی می کنند: «مِنَ الْوَالِدِ الْفَانِ الْمُقِرِّ لِلزَّمَانِ الْمُدْبِرِ الْعُمُرِ الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ الذَّامِّ لِلدُّنْیا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَی الظَّاعِنِ عَنْهَا إِلَیهِمْ غَداً إِلَی الْمَوْلُودِ الْمُؤَمِّلِ مَا لَا یدْرِکُ السَّالِکِ سَبِیلَ مَنْ قَدْ هَلَکَ غَرَضِ الْأَسْقَامِ وَ رَهِینَةِ الْأَیامِ وَ رَمِیةِ الْمَصَائِبِ وَ عَبْدِ الدُّنْیا وَ تَاجِرِ الْغُرُورِ وَ غَرِیمِ الْمَنَایا وَ أَسِیرِ الْمَوْتِ وَ حَلِیفِ الْهُمُومِ وَ قَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الْآفَاتِ وَ صَرِیعِ الشَّهَوَاتِ وَ خَلِیفَةِ الْأَمْوَاتِ؛ از پدری فانی، اعتراف کننده به گذشت زمان، زندگی را پشت سر گذاشته که در سپری کردن دنیا چاره ای ندارد و مذّمت کننده دنیا، مسکن گزیده در جایگاه گذشتگان و کوچ کننده فردا، به فرزندی که امیدوار به چیزی است که به دست نمی آید، رونده راهی که به نیستی ختم می شود، در دنیا هدف بیماری ها، در گرو روزگار و در تیررس مصائب، گرفتار دنیا، سوداکننده دنیای فریب کار، وام دار نابودی ها، اسیر مرگ، هم سوگند رنج ها، هم نشین اندوه ها، آماج بلاها،

به خاک درافتاده خواهش ها و جانشین گذشتگان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

این مهم نشان می دهد در تعلیم و تربیت نیز ذهن متربیان باید نسبت به دنیا و آخرت و

ص: 73

هر آن چه در دنیاست و بر زندگی و عاقبت و آینده و آخرت آن ها تأثیر می گذارد، به شناخت کاملی برسد. در حقیقت اگر متربی با این دنیا و قوانین حاکم بر آن و به عبارت دیگر واقعیت های آن آشنا نشود، ممکن است در شناخت راه صحیح دچار مشکل شود و خود را اسیر ذهنیت خطای خود کند. با توجه به این ماده ذهنی اشتباه تصمیم گیری کند و دست به عمل زند. لذا زمانی که در عمل به مشکل یا شکست برمی خورد، دچار سرخوردگی می شود و به ارزیابی نادرست می پردازد. درحالی که اگر والدین و مربی از همان اول او را با قانون طبیعت و دنیا آشنا کرده بودند، او دیگر برخلاف قوانین جهان قدم برنمی داشت و اگر کسی برخلاف قوانین جهان حرکت نکند، دچار شکست هم نمی شود. لذا بینش صحیح دادن به متربیان و فرزندان، در جهت شناخت صحیح دنیا و واقعیت های آن، امری ضروری است.

ل) متربی را جزئی از وجود خود دانستن

امام علی علیه السلام همواره امام حسن علیه السلام را جزئی از وجود خود می دانستند و آن گونه با ایشان سخن می گفتند که گویی غم و درد ایشان را درد خود می دانند. چنان که فرمودند: وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی فَکَتَبْتُ إِلَیکَ کِتَابِی...؛ و تو را دیدم که پاره تن من، بلکه همه جان منی، آن گونه که اگر آسیبی به تو رسد، به من رسیده است، و اگر مرگ به سراغ تو آید، زندگی مرا فراگرفته است، پس کار تو را کار خود شمردم و نامه ای برای تو نوشتم تا تو را در سختی های زندگی رهنمون باشد...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

این مهم نشان می دهد که مربی نیز باید کودک را جزئی از وجود خود بداند. در واقع مربی نباید متربی را به حال خود رها کند و یا وظیفه خود را تنها به بُعد آموزشی محدود کند. بلکه آگاهی از ویژگی های متربی در ابعاد گوناگون و مشکلات و غم و درد او را مشکلات و غم و درد خود دانستن و کمک در جهت رفع آن ها، تنها نگذاستن متربی در مواجهه با

ص: 74

مسائل و مشکلات و مصیبت ها و در همه حال دوست و یار و غم خوار او بودن، نشان از اقتدای مربی در این باب به سیره امیرالمؤمنین علیه السلام است. لذا این تربیت موفق خواهد بود.

م) شناخت مخلوقات خدا و آشناکردن متربیان با پدیده های خلقت

متربی باید بداند در چه جهانی زندگی می کند و با چه پدیده هایی روبه رو است. متربی باید بداند مخلوقات خدا تنها انسان ها نیستند، بلکه هر آن چه در طبیعت وجود دارد، آفریده خدا است و نقشی را در جهان برعهده دارد. چنان که امام علیه السلام این پدیده ها و نقش آن ها در جهان را به زیبایی به مخاطب می شناساند: «ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ فَتْقَ الْأَجْوَاءِ وَ شَقَّ الْأَرْجَاءِ وَ سَکَائِکَ الْهَوَاءِ فَأَجْرَی، فِیهَا مَاءً مُتَلَاطِماً تَیارُهُ مُتَرَاکِماً زَخَّارُهُ حَمَلَهُ عَلَی مَتْنِ الرِّیحِ الْعَاصِفَةِ وَ الزَّعْزَعِ الْقَاصِفَةِ فَأَمَرَهَا بِرَدِّهِ وَ سَلَّطَهَا عَلَی شَدِّهِ وَ قَرَنَهَا عَلَی حَدِّهِ الْهَوَاءُ مِنْ تَحْتِهَا فَتِیقٌ وَ الْمَاءُ مِنْ فَوْقِهَا دَفِیقٌ، ثُمَّ أَنْشَأَ سُبْحَانَهُ رِیحاً اعْتَقَمَ مَهَبَّهَا وَ أَدَامَ مُرَبَّهَا وَ أَعْصَفَ مَجْرَاهَا وَ أَبْعَدَ مَنْشَأَهَا فَأَمَرَهَا بِتَصْفِیقِ الْمَاءِ الزَّخَّارِ وَ إِثَارَةِ مَوْجِ الْبِحَارِ ...؛ سپس خدای سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را باز کرد و هوای به آسمان و زمین راه یافته را آفرید، و در آن آبی روان ساخت، آبی که امواج متلاطم آن شکننده بود که یکی بر دیگری می نشست، آب را بر بادی شکننده و طوفانی نهاد و باد را به بازگرداندن آن فرمان داد ... فضا در زیر تندباد و آب بر بالای آن در حرکت بود، سپس خدای سبحان طوفانی برانگیخت که آب را متلاطم کند و امواج آب را پی درپی درهم کوبید...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه یک).

قرآن کریم نیز بسیار به تفکر در این امور اهمیت می دهد و از افراد می خواهد همواره در طبیعت و آن چه در آن است تفکر کنند. در حقیقت متربی با تفکر در این پدیده ها، به خالق آن ها و چگونگی آفرینش آن ها و تأثیرات آن ها بر زندگی انسان ها پی می برد. لذا نگاهش نسبت به جهان و آفریدگار تغییر می کند و درک می کند که در جهانی قدم گذاشته که همه چیز در آن برای هدفی خلق شده اند و خلقت انسان هدف والاتری را در صحنه آفرینش برای او رقم زده است که با اختیار و انتخاب خودش می تواند به سمت آن حرکت کند.

ص: 75

ن) خواندن آثار و نظریه ها و تجارب مربوط به پیشینیان و تفکر در آن ها و انتخاب بهترین و سودمندترین آن ها

از دیگر وظایف مربی در تعلیم و تربیت، خواندن آثار و نظریه ها و تجارب مربوط به پیشینیان و تفکر در آن ها و انتخاب بهترین و سودمندترین آن ها می باشد. چنان که امام علیه السلام سالیان سال به این امر مهم مبادرت ورزیدند و سپس در تجارب پیشینیان اندیشیدند و بهترین آن ها را انتخاب کردند و در اختیار فرزندشان قرار دادند: «یا بُنَی إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ قَدْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَارِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّی عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَی إِلَی مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَی آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ وَ اسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیتُ لَکَ جَمِیلَه؛ پسرم درست است که من به اندازه پیشینیان عمر نکرده ام، اما در کردار آن ها نظر افکندم، در اخبارشان اندیشیدم، و در آثارشان سیر کردم، تا آن جاکه گویی یکی از آن ها شده ام، بلکه با مطالعه تاریخ آن ها گویا از اول تا پایان عمرشان با آن ها بوده ام، پس قسمت های روشن و شیرین زندگی آن ها را از دوران تیرگی شناختم و زندگی سودمند آن ها را با دوران زیان بارش شناسایی کردم. سپس از هر چیزی مهم و ارزشمند آن را و از هر حادثه ای زیبا و شیرین آن را برای تو برگزیدم و ناشناخته های آن ها را دور کردم...».

در حقیقت استفاده از تجارب پیشینیان، سبب جلوگیری از انجام شیوه های خطای آن ها می شود و کاهش وقت و زمان را هم به دنبال دارد.

س) داشتن هدف

از دیگر وظایف مهم مربی، تعیین هدف غایی و اهداف کلی در تعلیم و تربیت است. در حقیقت مربی باید از انجام کارش هدف و یا اهدافی داشته باشد و در مسیر رسیدن به آن ها حرکت کند. داشتن هدف به انسان انگیزه و تحرک می بخشد و انسان را در مسیر رسیدن به نهایت یاری می دهد. ازاین رو خداوند بزرگ از خلقت انسان و جهان هدف

ص: 76

داشتند، تمامی انبیاء از رسالت های خود هدف داشتند که به صورت کلی می توان آن ها را در چهار مورد خلاصه کرد:

1. پرستش خدای یگانه؛

2. تقوای الهی؛

3. اطاعت از قوانین و دستورات خدا؛

4. رستگاری.

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هم از بیان سخنان خود و نشان دادن راه از بی راهه به مخاطبان خود هدف داشتند. چنان که در نهج البلاغه آن را به صورت های گوناگون بیان می دارند. می توان گفت داشتن هدف فراتر از برنامه ریزی باید باشد و برنامه ریزی باید در جهت رسیدن به اهداف کلی و جزئی باشد. مربی باید تمام نیت ها، گفتار و رفتارهای خود را در راستای رسیدن به اهداف تنظیم کند. هرچه مراقبت و محاسبه مربی در جهت وصول به اهداف بیشتر باشد، به طور حتم موفقیت و پیشرفت تحصیلی متعلمان هم افزون تر می گردد.

ع) شناخت پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله وسلم)و عمل به سیره او

یک مربی حقیقی، پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) را به خوبی می شناسد و در تعلیم و تربیت بعد از خداوند که معلم اول بشر است، به پیامبرش و سیره او اقتدا می کند. ازاین جهت امام علی علیه السلام نیز به خوبی پیامبر را شناخته بودند و چه مقامی بالاتر از این که در دامان پرمهر و پاک پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) بزرگ شدند و بسیاری از فضایل و خصایص اخلاقی را از او آموختند. چنان که می فرمایند: «پیامبر مرا در اتاق خویش می نشاند، درحالی که کودک بودم، مرا در آغوش می گرفت و در بستر می خواباند، بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه او را استشمام می کردم و گاهی غذا را لقمه لقمه در دهانم می گذارد، هرگز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از شیر گرفتند، خداوند

ص: 77

والاترین ملکه خود را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو هدایت کند و من همواره با پیامبر بودم، چونان فرزند که همواره با مادر است... .» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه قاصعه).

امام علیه السلام در خطبه یک می فرمایند: «تا این که خدای سبحان برای وفای به وعده خود و کامل گردانیدن دوران نبوت حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را مبعوث کرد، پیامبری که از میان همه پیامبران پیمان پذیرش نبوت او را گرفته بود.... پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) از گمراهی نجات داد و هدایت کرد و از جهالت رهایی بخشید...».

در حقیقت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) که وظیفه از جهالت درآوردن مردم و دعوت به سمت حق را برعهده داشتند، الگویی برای همه انسان ها و مخصوصاً مربیان می باشد که نقش مهمی در تعلیم و تربیت دارند.

نتیجه

باتوجه به یافته های پژوهش می توان گفت مربی به عنوان آغازکننده فعالیت تربیتی، نقش مهمی را در تعلیم و تربیت ایفا می کند. او باید به عنوان یک الگوی مناسب فرد با تقوا و خودساخته ای باشد که قبل از هر کار در تزکیه نفس و پاکی خود از آلودگی ها کوشیده است تا بتواند تاثیر مثبتی بر متربیان داشته باشد. او باید در ابتدای هر درسی نام خداوند متعال را به زبان آورد و اولین کارش به عنوان یک انسان رشدیافته، سپاس و ستایش خداوند متعال باشد.

مربی باید بداند که شخصیت، رفتار و گفتار او در متربی تاثیر زیادی می گذارد و متربی چه بخواهد و چه نخواهد، تحت تاثیر مربی است و تربیت او در شخصیت متربی نفوذ می کند. بنابراین یک مربی متفکر و متعهد سعی می کند پیامبرش را به خوبی بشناسد و سیره او را در خود پیاده کند تا متربی از روی مربی پیامبرش را بشناسد و این زیباترین شکل نشان دادن سیره پیامبر به متربی است. معلم باید تمام وجودش آکنده از عشق، معرفت و

ص: 78

شناخت نسبت به خداوند متعال باشد، این عشق باید در گفتار اعمال و کردار مربی به خوبی دیده شود.

مربی باید این توانایی را داشته باشد که در دل های مایوس و ناامید متربیان که هنوز از شناخت کافی برخوردار نیستند، جرقه ایمان و امید و شادی را زنده کند. او باید بتواند به افکار متربی جهت دهد و آن ها را به تلاش وادارد، چراکه خداوند متعال از روح خود در انسان دمیده است و چه منزلتی بالاتر از این برای انسان است. مربی باید متربی را با تمام سختی هایی که در این دنیا با آن ها روبه رو می شود آشنا کند و در گفتن واقعیت ها ابایی نداشته باشد. هدف داشتن در کار برای مربی بسیار امر ضروری است و در این راستا باید وظایفش را به خوبی انجام دهد و به حقایق اعتراف کند و آن ها را انجام دهد و هدف و رسالت بزرگی که بر دوشش قرار داده شده را به درستی بشناسد و به خوبی انجام دهد.

ص: 79

منابع

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم: بکاء، 1391ش.

16. اندرسون، لورین دبل یو، افزایش کارآیی معلم، ترجمه: علی رئوف و منیره رضایی، تهران: آییژ، 1386ش.

17. ایروانی، شهین، رابطه نظریه و عمل در تعلیم و تربیت، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1388ش.

18. بحرانی، میثم بن علی بن میثم، شرح نهج البلاغه، ترجمه: قربان علی محمدی، 1375ش.

19. حجتی، سیدمحمدباقر، آداب تعلیم و تعلم در اسلام، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1367ش.

20. شعبانی، حسن، مهارت های آموزشی و پرورشی، تهران، سمت، 1387ش.

21. صافی، احمد، مسائل آموزش و پرورش ایران، تهران، ویرایش، 1385ش.

22. صدر، سیدرضا، تفسیر سوره حجرات، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1379ش.

23. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، ترجمه: سیدمحمدباقر موسوی همدانی، تهران، انتشارات اسلامی جامعه مدرسین قم، 1374ش.

24. علوی، سیدحمیدرضا، نکات اساسی در فلسفه تعلیم و تربیت و مکاتب فلسفی تربیتی، کرمان، انتشارات دانشگاه شهید باهنر، 1391ش.

25. علی زاده، مژده؛ علوی، سیدحمیدرضا، الگوی آموزشی قرآن کریم، تهران، آوای نور، 1396ش.

26. فرقانی حیدری، قرآن در قرآن، تهران: آموزش عقیدتی - سیاسی نماینده ولی فقیه در سپاه، بی تا.

27. فینی مور، بت ریس اشنلر، مدیریت کلاس درس مبتنی بر دانش آموزمحوری، ترجمه: کیانوش هاشمیان، تهران: انتشارات دانشگاه الزهرا(علیها السلام)، 1381ش.

28. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام، تهران: دارالکتب اسلامی، 1375ش.

ص: 80

روش های تربیتی در نامه سی و یکم نهج البلاغه

اشاره

خداداد دانش(1)

ص: 81


1- . دانشجوی دکتری علوم و قرآن گرایش تربیت؛ khodadad.danesh89@gmail.com

ص: 82

چکیده

هدف این پژوهش شناسایی روش های تربیت در نامه 31 نهج البلاغه است. روش این پژوهش، توصیفی - تحلیلی است که برای تحلیل داده های تحقیق از روش تحلیل محتوا استفاده شده است. در این مقاله ابتدا مفهوم تربیت و روش های تربیت، تبیین شده سپس به استخراج روش تربیتی از نامه 31 پرداخته شده است که نتایج و یافته های پژوهش نشان داد که روش های تربیتی در نامه مذکور شامل سیزده روش: پند و اندرز، تعلیم حکمت، محبت، داستان، عبرت آموزی، امربه معروف و نهی ازمنکر، تحمیل به نفس، دعا و نیایش، توبه، مجازات به قدر خطا، مبالغه در پاداش، اعطایی بینش و استفاده از مَثل می باشد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، نامه 31، روش تربیت.

مقدمه

روش های تربیتی، شیوه ها و رفتارهایی است که مربیان و برنامه ریزان تربیتی از آن ها به منظور دست یابی به اهداف تربیتی بهره می گیرند. درواقع، روش های تربیتی، مظهر و نمود بارز کار تربیت است. بخش اعظم موفقیت مربیان و نظام های تربیتی در گروی انتخاب روش های صحیح تربیتی است که آنان را در دست یابی به اهداف تربیتی، راهنمایی و هدایت می کند. یکی از منابع ارزشمندی که می توان برای استخراج روش های تربیتی به آن استناد کرد، اندیشه ها و سیره تربیتی معصومین علیه السلام است که از گوهر عصمت و مصونیت از خطا و اشتباه برخوردارند. در این میان اندیشه های مولای متقیان، امیرالمؤمنین علی علیه السلام از باارزش ترین منابع در این زمینه به شمار می رود؛ لذا در این مقاله بر آن شدیم تا با استفاده از

ص: 83

نامه ارزشمند امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام به بررسی و شناسایی روش های تربیتی در آن نامه بپردازیم اما در ضمن استخراج روش های تربیتی بر آن شدیم تا مبنا و اصول آن روش ها را نیز از منابع اسلامی استخراج کنیم.

پیشینه

درزمینه نامه 31 نهج البلاغه و شیوه های تربیتی امیرالمؤمنین در این نامه، آثار متعددی به چاپ رسیده است، از مهم ترین آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

روش های مشترک تربیت اخلاقی در قرآن و نامه 31 نهج البلاغه، رستمی، همایون؛ بهشتی، سعید؛ ایمانی نائینی، محسن، مجله: مطالعات قرآنی، شماره 36 علمی-ترویجی/ISC، (24 صفحه - از 99 تا 122)، زمستان 1397.

اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه - فرازهایی از نامه 31: خداشناسی و دنیاشناسی، بهشتی، احمد، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، سال چهل و نهم، شماره 10، (9 صفحه - از 17 تا 25)، دی 1388.

اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه - فرازهایی از نامه 31: با کاروان تیزتک زمان، بهشتی، احمد، مجله: درس هایی از مکتب اسلام سال چهل و نهم، شماره 9، (12 صفحه - از 19 تا 30)، آذر 1388.

اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه - فرازهایی از نامه 31: آسیب شناسی خرد و نتایج آن، بهشتی، احمد، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، شماره 581، (8 صفحه - از 15 تا 22)، مهر 1388.

اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه - فرازهایی از نامه 31: یاد مرگ و توجه به سگساری اهل دنیا، بهشتی، احمد، مجله: درس هایی از مکتب اسلام، سال چهل و نهم، شماره 8، (11 صفحه - از 16 تا 26)، آبان 1388.

بازشناسی مخاطب نامه 31 نهج البلاغه با تحلیل منابع، متن و تاریخ، مجتهدی،

ص: 84

مهدی؛ زهرایی، حنانه سادات، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، شماره 8، علمی - پژوهشی/ISC، (26 صفحه، از 97-122)، زمستان 1393.

آموزه های علوی در جایگاه پدری: سلسله مباحث حسین ایمانی یامچی/ تنظیم و تدوین: اعضاء تحریریه هیئت حضرت فاطمة الزهرا÷، تبریز، یاس نبی، 1393.

اصول و قواعد تربیتی در سبک زندگی دینی «برگرفته از نامه 31 نهج البلاغه امیرالمؤمنین علیه السلام»، مهدی فرزین، اصفهان، صراط اندیشه، 1397.

پدری مهربان و کوله باری از علم و تجربه: اندیشه های علوی در نامه های نهج البلاغه؛ فرازهایی از نامه 31، احمد بهشتی، درس هایی از مکتب اسلام، ش 585،: ص 17 – 26 بهمن 1388

در مکتب تربیتی امام علی علیه السلام: (شرحی بر نامه 31 نهج البلاغه)، محمدتقی رهبر، تهران، بنیاد بعثت، 1397.

1. مفهوم شناسی

الف. روش

تعریف اجمالی: روش در لغت به معنای قاعده، قانون، طریقه، شیوه، اسلوب، سبک و منوال آمده است. ناظر به پیمودن مسیری برای رسیدن به هدفی است. به همین مناسبت، در علوم نظری، روش به راه یا قاعده ای اطلاق می شود که برای کشف حقیقت به کارمی رود و در علوم عملی مانند اخلاق، سیاست و تعلیم و تربیت، به راهی که برای رسیدن به هدفی عملی اتخاذ می شود.

تعریف تفصیلی تعلیم و تربیت اسلامی: روش های تعلیم و تربیت اسلامی که با عناوین کلی بیان می شوند، ناظر به انواعی از فعالیت های اختیاری در حوزه تعلیم و تربیت اسلامی هستند که می توانند ما را - هر چند در شرایطی - به اهداف مطلوب در این حوزه برسانند. این روش ها که با همه مؤلفه های تعلیم و تربیت اسلامی به نوعی ارتباط دارند و از

ص: 85

تأثیر این فعالیت ها بر تعلیم و تربیت انتزاع می شوند، خود دارای مراتبی طولی هستند و برخی از آن ها برای اهداف مختلف به کار می روند. از سوی دیگر، برای رسیدن به یک هدف نیز ممکن است روش های متنوع و احیاناً متزاحم وجود داشته باشد. فعالیت هایی که روش های تعلیم و تربیت اسلامی ناظر به آن ها هستند، اعم از فعالیت های خاص آموزشی-پرورشی است و انواع عملیات مدیریتی در این حوزه، مانند برنامه ریزی و ارزیابی را نیز شامل می شوند (مصباح یزدی، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی،ص445و450).

بهشتی در تعریف روش های تربیت می نویسد: مقصود از روش های تربیت، دستورالعمل های جزئی و فنون کاربردی و رفتارهای عملی است که اصول و اهداف تعلیم و تربیت را به ثمر می رساند و به آن ها عینیت

می بخشد؛ بنابراین، روش های تربیت، بخش عملی و کاربردی فرایند تربیت را بر عهده دارد. با توجه به این تعاریف، روش های تربیتی در این مقاله، شیوه ها و رفتارهایی است که راه رسیدن به اهداف تربیتی را در نامه 31 امام علی علیه السلام ارائه می کند (بهشتی، روش های تربیت معنوی، ص28).

برخی هم روش و اصول را از سنخ واحد می دانند؛ زیرا هر دو دستورالعمل هستند؛ اما تفاوت آن ها در این است که اصول، دستورالعمل های کلی و روش ها دستورالعمل های جزئی تر هستند (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص88).

ب. تربیت

تربیت در لغت: واژه تربیت در زبان فارسی به معنای پروردن یا پرورانیدن و آداب و اخلاق را به کسی آموختن است (دهخدا، لغت نامه دهخدا،5،ص6601؛معین، فرهنگ معین، ج1،ص1063). لکن در زبان عربی مصدر باب تفعیل می باشد و برای آن دو ریشه در نظر گرفته شده است؛ یکی (ربب) به معنای مالک شیئ، سرپرستی و مربی؛ دیگری (ربوه) به معنای زیادشدن و رشد و نمو است.(ابن منظور، لسان العرب،ج14،ص304؛ مصطفوی، التحقیق فی مفردات القرآن، ج4، ص34)؛ بنابراین معانی ریشه اول ناظر به

ص: 86

بُعد معنوی می باشد ولی معانی ریشه دوم بیش تر ناظر به پرورش جسمی و مادی است.

در اصطلاح: برانگیختن و فراهم آوردن موجبات رشد و پرورش و شکوفایی تمامی استعدادها، تونایی ها و قابلیت های انسان به منظور رسیدن به کمال و سعادت مطلوب است( اعرافی، فقه تربیتی، ج1،ص140، بناری، نگرشی بر تعامل فقه با تربیت، ص69)؛ بنابراین از این تعریف به دست می آید که تربیت یک سلسله فعالیت های حساب شده است که به منظور شکوفاسازی و به فعلیت رسانی استعدادهای گوناگون نهفته در انسان برای نائل گشتن به کمال لازم توسط مربی انجام می گردد.

مفهوم روش تربیت: روش های تربیت، شیوه ها و رفتارهایی است که مربیان و برنامه ریزان تربیتی به منظور تحقق بخشیدن به اهداف تربیتی به کار می بندند. بهشتی در تعریف روش های تربیت می نویسد: مقصود از روش های تربیت، دستورالعمل های جزئی و فنون کاربردی و رفتارهای عملی است که اصول و اهداف تعلیم و تربیت را به ثمر می رساند و به آن ها عینیت می بخشد؛ بنابراین، روش های تربیت، بخش عملی و کاربردی فرایند تربیت را بر عهده دارد (همان). با توجه به این تعاریف، روش های تربیتی در این مقاله، شیوه ها و رفتارهایی است که راه رسیدن به اهداف تربیتی را در نامه 31 امام علی علیه السلام ارائه می کند.

یک. روش موعظه، پند و اندرز

در تعلیم و تربیت مبنایی به نام تطور وسع داریم که طبق این مبنا تمام انسان ها از وسع و توانایی های مختلفی از حیث فهم و عمل برخوردارند و هر فرد خودش نیز در مراحل مختلف زندگی از وسع های متفاوتی بهره مند است. از این مبنا اصل عدل به دست می آید و طبق عدل، خداوند باید انسان های گناهکار را به سبب بدکرداری شان مجازات و عذاب نماید، اما مقتضای عدل این است که قبل ازمجازات نسبت به آن آگاهی های لازم و کافی ایجاد شود؛ زیرا کسی قابل مجازات هست که عالماً و عامداً اقدام به گناه و معصیت نماید

ص: 87

نه از روی نسیان و فراموشی، البته اگر فراموشی و نسیان بعد از آگاهی و تعمد باشد مستحق عذاب می باشد «فَذُوقُوا بِما نَسیتُم» (سجده/14) و از این اصل روش انذار به دست می آید. انذار به معنای آگاهاندن کسی نسبت به امری است که در آینده رخ می دهد و سبب زجر و عذاب او خواهد شد؛ و الإنذار: إخبار فیه تخویف (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص81).

پس آن چیزی که آگاهی مذبور را ایجاد می کند انذار می باشد. از این روش در قرآن هم زیاد استفاده شده است به نحوی که اساساً قرآن به عنوان انذارگری برای بشر معرفی شده است: «إِنَّها لَإِحْدَی الْکُبَرِ نَذِیراً لِلْبَشَر» (مدثر،35-36) و لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) نیز که بازگوکننده قرآن به مردم است، انذارگر و نذیر نامیده شده است(حج/49).

بر اساس روش انذار، باید مربی با آگاهی مناسبی که از اعمال متربی و آثار مترتب بر آن دارد، او را نسبت به عواقب اعمال نامطلوبش آگاه کند و وی را از آن بر حذر دارد. امام علی علیه السلام درباره این روش چنین می گوید: «فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ أَی بُنَی وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ وَ أَی سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَینَکَ وَ بَینَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ أَحْی قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْیقِینِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَة (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ پسرم! تو را سفارش می کنم به تقوای الهی و ملازمت امرش و آباد کردن دل به یادش و چنگ زدن به ریسمانش؛ و کدام رشته محکم تر از رشته بین تو و خداوند است اگر به آن چنگ زنی؟! دلت را با موعظه (اندرز) زنده کن و با بی رغبتی به دنیا بمیران، آن را با یقین قوی کن و با حکمت نورانی نما».

با توجه به این توضیحات یکی از روش های تربیت در نامه امام علی علیه السلام تربیت از طریق موعظه و پند و اندرز است. استعدادی در جان آدمی است که تحت تأثیر سخن و موعظه قرارمی گیرد. البته این استعداد موقتی است؛ لذا موعظه و پند و اندرز باید تکرار شود. پند و اندرزی که مستقیم از ضمیر باطن و وجدان، راه خود را به جان انسان باز کند،

ص: 88

آن را سخت به جنبش می آورد و نهفته هایش را برمی انگیزد.

دو. روش آموزش حکمت

یکی از مبانی تربیت، اندیشه ورزی می باشد؛ یعنی همه انسان ها متفکر و دارای فکر و اندیشه می باشند و اصل تعقل ناظر به این ویژگی انسان می باشد. روشی که از این اصل به وجود می آید روش تعلیم حکمت می باشد. حکمت، علمی است که می توان با آن؛ هم در حیطه اندیشه و هم در حیطه عمل، به واقع و حق نائل شد، عقل نهادی با علم می بالد و از این رو قراردادن انسان در مسیری که در آن به علمی راست بین (حکمت) دست یابد، به منزله شیوه ای برای تربیت عقلانی اوست. امام علی علیه السلام در این فراز به این روش اشاره می کند: «وَ نَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ؛ و با حکمت نورانی کن (دلت را)» (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص200-207 ). با توجه به این فراز یکی از روش های تربیت تعلیم حکمت است.

سه. روش محبت

یکی از مبانی تربیت، دل بستگی انسان است که قرآن از آن با عنوان حبّ یاد می کند. و عرفا از آن به عشق تعبیر می کنند این ویژگی شگفت انگیز انسان می تواند در وی شور عظیمی پدید آورد و مبدأ تحمّل، قدرت و جسارتی خیره کننده در وی شود و او را برای هرگونه خطرپذیری مهیا سازد. بر این مبنا اصلی به نام ابراز یا منع محبت مبتنی است که در جریان تربیت، خواه در برانگیختن بر انجام کاری یا بر ترک آن باید از قدرت ناشی از پیوند محبت آمیز بهره جست؛ و این بهره وری گاه با بذل محبت است و گاه با حرمان او. از این اصل روشی به دست می آید به نام روش بیان مهر و محبت. در نامه امام علی علیه السلام به این روش به خوبی اشاره شده است. حضرت در این رابطه می گوید: «وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی؛ من تو را پاره ای از خود، بلکه تمام وجود خود یافتم، چنان که اگر رنجی به تو رسد به من رسیده و اگر مرگت رسد مرگ من رسیده، روی این حساب، کار تو مرا مانند کار خودم به فکر و

ص: 89

چاره اندیشی واداشته». امام علیه السلام در این فراز بسیار زیبا، ابراز محبت نموده به طوری که فرزندش را تمام وجود خودش می داند که تمام رنج، درد و حتی مرگ او را مرگ خودش می داند و از همه مهم تر، این احساس را برای فرزندش بیان می کند. بنابراین یکی از روش های مهم تربیتی در این نامه امام علی علیه السلام، تربیت محبت است. نیروی محبت در تربیت، نیرویی برانگیزاننده و تحول آفرین است و اگر درست و به اعتدال به کار گرفته شود، در تحقق تربیت تأثیری شگرف دارد. محبت به دو صورت بیان می شود؛ صریح و غیرصریح (ستایش). بیان صریح محبت از دو جهت ضرورت دارد یکی در جایی که مخاطب از اشارات و ظواهر ما نمی تواند پی به سرّ و درون مان ببرد و یا در تفسیر بعضی از حرکات ما دچار سوء تعبیرمی شود؛ که در این موارد می توان ناهمواری ها را به کمک بیان هموار ساخت، چون به زبان آوردن مهر و محبت؛ هم ناهمواری ها را سهل می کند و هم خیلی نافذ واقع شده و زمینه ساز تأثیرمربی بر متربی می شود. از این رو در توصیه های اسلامی، بر به زبان آوردنِ مهر تأکید شده است به طوری که در کتب روایی، بابی تحت عنوان آگاهاندن دوستان از محبت درونی به آن ها بیان شده است. مربی با بیان محبتش نسبت به متربی، او را دل بسته خودش می کند، این دل بستگی بسیار قدرتمند و کارساز می باشد و می توان با تکیه بر آن، فرد را آماده و بلکه مشتاقِ به دوش گرفتن تکالیف نمود.

گاهی محبت به وسیله ستایش و غیرصریح انجام می شود که آن نیز مثل بیان صریح در مستمع مؤثر و کارآمد می باشد. بنابراین یکی از روش های تربیتی در این نامه، روش ابراز محبت نسبت به متربی است.

چهار. روش داستان

یکی از مبانی تربیتی ما تأثیر باطن بر ظاهر است و اصلی که از این مبنا استخراج می شود این است که باطن باید متحول شود و راه متحول شدن، اعطای بینش می باشد و یکی از روش های اعطای بینش به وسیله نقل داستان و قصه صورت می گیرد.(ر ک: مصباح

ص: 90

یزدی، فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، ص465) «وَ اعْرِضْ عَلَیهِ أَخْبَارَ الْمَاضِینَ؛ اخبار گذشتگان را به او ارائه کن».

امام در این فراز می گوید برای نفس و خودت اخبار و داستان های گذشتگان را عرضه نما. این نشان دهنده اهمیت قصه می باشد؛ چون قصه (داستان) به دلیل توانایی تبیین مفاهیم بلند علمی و تبدیل مفاهیم انتزاعی و پیچیده به مفاهیم و نمونه های عینی، امکان درک و فهم بیش تری را برای مردم به ویژه کودکان و نوجوانان فراهم می کند؛ به همین دلیل مورد علاقه انسان ها به خصوص کودکان و نوجوانان است و در تربیت غیرمستقیم و رشد و تکوین شخصیت آنان نقش مهم و سازنده ای ایفا می کند. قصه باعث پرورش قدرت تخیل، تفکر، خلاقیت و ابتکار در کودکان و نوجوانان می شود و آنان را برای درک و فهم مسائل و مشکلات پیچیده زندگی و رویارویی با آن ها، هم چنین معاشرت با دیگران آماده می سازد و امکان تربیت همه جانبه کودک را درزمینه های اعتقادی، عبادی، اخلاقی و آشنایی با علت ها و عوامل ظهور و سقوط اقوام و تمدن ها و عبرت آموزی از سرگذشت آن ها، هم چنین سرگذشت برخی پیامبران گذشته را فراهم می آورد.

استاد شهید مطهری در همین زمینه در مقدمه کتاب داستان راستان می نویسد: داستان ها علاوه بر این که عملاً می تواند راهنمای اخلاقی و اجتماعی سودمندی باشد، معرف روح تعلیمات اسلامی نیز هست و خواننده از این رهگذر به حقیقت و روح تعلیمات اسلامی آشنا می شود و می تواند خود، محیط و جامعه خود را با این مقیاس ها اندازه بگیرد (داستان راستان، ج1، ص13)؛ بنابراین بیان داستان یکی از روش های تربیتی می باشد.

پنج. روش عبرت آموزی

عبرت آموزی از دیگر روش های تربیت است. امام علی علیه السلام در فرازی از نامه می فرمایند: «وَ ذَکِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ سِرْ فِی دِیارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَینَ

ص: 91

حَلُّوا وَ نَزَلُوفَإِنَّکَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا [دَارَ] دِیارَ الْغُرْبَةِ وَ کَأَنَّکَ عَنْ قَلِیلٍ قَدْ صِرْتَ کَأَحَدِهِم؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) آن چه را بر سر پیشینیان آمد به یادش آور، در شهرهای آنان و در میان آثارشان سیاحت کن، در آن چه انجام دادند و این که از کجا منتقل شدند و در کجا فرود آمدند و منزل کردند دقّت کن، می یابی که از کنار دوستان رفتند و به دیار غربت وارد شدند و گویی تو هم به اندک زمانی چون یکی از آنان خواهی شد».

و در قسمت دیگر چنین می گویند: «وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَاالْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیهَا (همان)؛ و برای تو در رابطه با هر دو جهان مثل ها زدم تا به آن ها پندگیری و بر اصول آن گام برداری».

مبنای ما درباره انسان این است: او آشنایی و بیگانگی باخدا است؛ یعنی این که انسان فطرتاً خداپرست است و رنگ خدایی دارد اما در اثر نسیان که برخاسته از مشغولیت است (نه از روی عناد و لجاجت) با خدای خود بیگانه می شود. لذا او را بیگانه ای آشنا می خوانیم. و اصل تذکر مبتنی بر این مبنا می باشد؛ که کارش به یادآوردن علم فراموش شده انسان و یا خاصیت بخشیدن به علم و زنده کردن آن می باشد و انسان را از خواب غفلت و نسیان نجات می دهد. یکی از روش های این کار عبرت آموزی است. امام علیه السلام در این جملات به بیان سرگذشت پیشینیان می پردازد و به فرزندش سفارش می کند که آن ها را برای خودش بازگو کند تا متذکرشده و از آن ها عبرت بگیرد و متوجه این نکته باشد که هیچ کس در این دنیا ماندنی و ابدی نیست و این خودش یک روش تربیتی است. در این روش موعظه بر محور دیگران شکل می گیرد نه خود فرد و این دیگران چه از پیشینیان باشد و یا از معاصران.

اصل واژه (عَبْر) گذشتن و رفتن از حالی به حالی است، امّا کلمه «اعْتِبَار و عِبْرَة» حالتی است که انسان را از معرفت و شناخت چیزی که دیده شده به چیزی که در گذشته رخ داده و دیده نشده می رساند.(راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن ص759.). پس

ص: 92

روش عبرت آموزی روشی آیه ای است، پدیده ها را آیت دیدن و از سطح درگذشتن و به اعماق دست یافتن است. ویژگی آیت ها این است که نمودی رمزگونه دارند و هر رمزی به چیزی بیش از ظاهر خود دلالت دارد و آن راز رمز است. از این رو عبرت، مستلزم داشتن چشمی بینا، عقلی ناب و دلی بیدار است (ر ک:آل عمران/13؛یوسف/111؛ نازعات/26). عبرت؛ هم در آیات و نشانه های الهی در عالم هستی راه دارد و هم در عرصه خطاهای خاطیان و آثار به جامانده از آنان؛ اما روش حاضر اختصاص به قسمت دوم دارد. در عبرت آموزی از خطای دیگران غالباً علم تازه ای به دست نمی آید. رازی که در این گونه عبرت آموزی به دست می آید بیش تر از مقوله (ذکر) است و مقصود، دیدن مصادیق هزارچهره خطاهای معیّن و (معلوم) است؛ چون کم تر می توان راه خطایی یافت که تازگی داشته باشد و پیش تر کسی آن را نپیموده باشد. روش عبرت آموزی، مانع از آن می شود که فرد برای کناره گرفتن از هر خطایی، خود به ازای آن مجازات بیند. این بهای گزافی است. در انبان تاریخ، چنان که در اطراف ما فراوان اند کسانی که هر یک، بار خطایی را به دوش کشیده اند و می کشند تا ماچنین باری را به دوش نگیریم (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص218)

شش. امربه معروف و نهی ازمنکر

«وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ وَ أَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیدِکَ وَ لِسَانِکَ وَ بَاینْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) امربه معروف کن تا اهل آن باشی، با دست و زبان نهی ازمنکر نما و با کوششت از اهل منکر جدا کن».

یکی از روش های تربیت در نامه امام علی علیه السلام، امربه معروف و نهی ازمنکر است که برای تشویق و ترغیب افراد به کار خیر و امر مطلوب و یا منع و نهی از کار ناپسند به کار می رود. امربه معروف و نهی ازمنکر آن قدر مهم است که در قرآن کریم ملاک برتری مسلمانان را امربه معروف و نهی ازمنکر می شمارد و می فرماید: «کُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ

ص: 93

تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه» (آل عمران/110). امام علی علیه السلام نیز در نامه ای دیگر به فرزندش امام حسن علیه السلام درباره امربه معروف و نهی ازمنکر چنین توصیه می کند: «لَا تَتْرُکُوا الْأَمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ فَیوَلَّی عَلَیکُمْ [أَشْرَارُکُمْ] شِرَارُکُمْ ثُمَّ تَدْعُونَ فَلَا یسْتَجَابُ لَکُمْ» (شریف رضی، نهج البلاغه،نامه47).

بنابراین با توجه به این مطالب، یکی از روش های تربیت در نامه امام علی علیه السلام تربیت از طریق امربه معروف و نهی ازمنکر است.

هفت. روش تحمیل به نفس

مبنای تربیتی ما این است که ظاهر انسان بر باطنش اثر دارد. لذا هرگاه نقشی بر ظاهر انسان نمودار شود، شبحی از آن با رنگ و بوی او در باطن وی به وجود می آید؛ بنابراین یکی از اصول که در تربیت انسان باید به کار بست این است که باید ظاهر انسان عوض شود و تغییر نماید. روش و قاعده آن، تحمیل به نفس است. امام علی علیه السلام در این فراز به این روش اشاره کرده می گویند: «وَ عَوِّدْ نَفْسَکَ [الصَّبْرَ] التَّصَبُّرَ عَلَی الْمَکْرُوهِ وَ نِعْمَ الْخُلُقُ التَّصَبُرُ فِی الْحَقِّ؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) خود را در امور ناخوشایند به صبر و مقاومت عادت ده، که صبر در راه حق اخلاق نیکویی است». یکی از روش های اصلاح و تربیت انسان، روش تحمیل به نفس است. انسان علی رغم این که در باطن خودش گریزان است و کراهت دارد، اعضا و جوارح خودش را به انجام عملی وادار کند و به وسیله این کار باطن رمیده و بی رغبت را با حرکات اعضا و جوارح به بند کشیده و آن را رام و راغب گرداند. عملی که مورد رضای دل نیست مثل باری می ماند که به دوش کشیدن آن نفس را تنگ می کند، اما با تن دادن به این بار، سرانجام شرح صدری رخ می دهد که ثقل آن را برمی دارد. قرآن درباره وجود نازنین پیامبرش چنین می گوید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ * الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ (انشراح/ 1 - 3)؛ آیا ما سینه تو را گشاده نساختیم و بار سنگین تو را از تو برنداشتیم؟! همان باری که سخت بر پشت تو سنگینی می کرد!». بنابراین باید کراهت را به

ص: 94

جان خرید تا به وسیله آن رغبت به وجود آید. البته این روش دارای حدوی می باشد و آن این که فقط در حیطه عمل کاربرد دارد نه درباره ایمان. دیگر این که تحمیل نباید در حدی باشد که مایه اعراض دل شود (رک: باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی،ص98).

هشت. دعا و نیایش

یکی از مبانی انسان شناختی این است که انسان با همه دارایی های مادی و معنوی اش مملوک خداوند است؛ و به معنی واقعی کلمه، بنده و عبد خداست (مصباح یزدی، فلسفه تعلیم وتربیت اسلامی، ص187). گرایش به عبادت دارد؛ چون عبد آفریده شده است «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» (ذاریات/56). و از این مبنا به این اصل می رسیم که باید گرایش به عبادت در انسان تقویت بشود. بهترین راه تقویت این گرایش، عبادت کردن است که یکی از مصداق های عبادت دعا و نیایش می باشد. امام علیه السلام در کلماتش به این روش اشاره می کند و به فرزندش می فرماید: «وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَکَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَکَفَّلَ لَکَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَکَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیعْطِیکَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَکَ وَ لَمْ یَجْعَلْ [بَینَهُ وَ بَینَکَ] بَینَکَ وَ بَینَهُ مَنْ یَحْجُبُکَ عَنْهُ وَ لَمْ یلْجِئْکَ إِلَی مَنْ یَشْفَعُ لَکَ إِلَیه؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) آگاه باش که خزائن آسمان ها و زمین در اختیار اوست به تو اجازه دعا داده و اجابت آن را ضمانت نموده و دستور داده از او بخواهی تا ببخشد؛ و رحمتش را بطلبی تا رحمت آرد و بین خودش و تو کسی را حاجب قرار نداده و تو را مجبور به توسّل به واسطه ننموده است».

طبق این توصیه ها، از نظر امام علی علیه السلام دعا به معنای گرایش روح به مبدأ هستی، یکی از روش های تربیت انسان و حلقه وصلی میان انسان و خداست، و انسان می تواند به وسیله دعا و راز و نیاز با او ارتباط برقرار کرده و به او گرایش پیدا کند و از این طریق تربیت شود.

نُه. روش توبه

یکی دیگر از مبانی تربیتی، جذبه حُسن و احسان است. حُسن گاهی از طریق حس به دست می آید، که به آن زیبایی می گویند؛ و گاه از غیر طریق حس دریافت می شود که در

ص: 95

این صورت به آن خوبی می گویند. هر چیزی که در آدمی سرور برانگیزد و در وی رغبتی به جای گذارد، واجد حُسن است. پس نیکی و احسان بر انسان مؤثر می افتد و حتی قدرت مهار بدکرداری او را نیز دارد. از این مبنا اصل فضل به وجود می آید. فضل رابطه ای مبتنی بر عدم موازنه است، عدم موازنه ای فراتر از عدل. هرگاه رابطه موازنه ای برقرار باشد آن را (عدل) گوییم و هرگاه از این میزان فاصله بگیریم، در صورتی که فراتر از آن رویم به (فضل) روی آورده ایم. اصل فضل حاکی از آن است که در رابطه تربیتی باید عدم موازنه را الگو قرار داد. با توجه به این اصل به روش تربیتی توبه دست می یابیم که در نامه امام علی علیه السلام به آن اشاره شده است. حضرت خطاب به فرزندش می گوید: «وَ لَمْ یَمْنَعْکَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْکَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیرْکَ بِالْإِنَابَةِ إ وَ لَمْ یَفْضَحْکَ حَیثُ تَعَرَّضْتَ لِلْفَضِیحَةِالْفَضِیحَةُ بِکَ أَوْلَی وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیکَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْکَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیسْکَ مِنَ الرَّحْمَة؛ (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) و اگر گناه کردی از توبه و بازگشت مانعت نشده و در عقوبتت عجله نکرده و به بازگشتت سرزنشت ننموده و آن جا که سزاوار رسوا شدنی رسوایت نکرده، در پذیرش توبه بر تو سخت گیری روا نداشته و به حساب رسی گناهانت اقدام نکرده و از رحمتش ناامیدت ننموده است».

التَّوبة: رجوع المذنب عن ذَنبه بالندم علیه. تاب إلی اللّه. عالی من کذا و عن کذا یتُوب تَوباً و توبةً و مَتاباً و تابةً: أقلع و أناب و رجع عن المعصیة إلی الطاعة؛ و أصل تاب عاد إلی اللّه و رجع و أناب؛ و تاب اللّه علی فلان: عاد علیه بالمغفِرةأو وفّقه للتَوبة أو رجع به من التشدید إلی التخفیف، أو رجع علیه بفضله و قَبُوله (صعیدی، موسی، الافصاح فی فقه اللغه، ج2، ص2181)؛ توبه به معنای رجوع و بازگشت می باشد و صرفاً بازگشت از گناه نیست پس درباره خدا نیز به کار می رود. خدا نیز برای تربیت انسان به سوی او بازگشت دارد طبق آیات قرآن خداوند دو نوع بازگشت دارد.

اول. توبه و بازگشت توفیق و هدایت

خداوند به بنده خویش که لغزیده و به او پشت کرده بازگشت می کند و او را نسبت به زشتی کارش واقف می سازد و به سمت استغفار هدایتش می کند. این توبه خداوند توبه ساز

ص: 96

است و موجب توبه و بازگشت بنده به سوی خدا می شود «ثُمَّ تابَ عَلَیهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (توبه/118)؛ سپس خدا رحمتش را شامل حال آن ها نمود، (و به آنان توفیق داد) تا توبه کنند؛ خداوند بسیار توبه پذیر و مهربان است».

دوم. توبه و بازگشت قبول

هنگامی که بنده در اثر توبه اوّلِ خدا، به استغفار روی آورد و تائب شد، توبه دوّم خداوند آشکار می شود و آن توبه قبول می باشد که با مغفرت همراه است. پس به مقتضای روش توبه، باید برخورد مربی با فرد خطاکار، نمودار رحمت باشد. این روش ایجاب می کند که مربی خود به استقبال خطاکار برود و به کسی که به او پشت کرده رو کند. مربی نباید به محض دیدن خطا در فرد، او را از خویش براند، بلکه احتمال بدهد او متوجه خطای خویش نبوده است. گاه فرد را به سبب چیزی تنبیه می کنند که تنها خود او از خطایش باخبر است. چنین برخوردی بار تربیتی ندارد؛ چون در فرد حالت بازگشت درونی ایجاد نمی کند. طبق روش توبه، نخست باید به استقبال خطاکار رفت و او را متوجه خطایش کرد و جهات مختلف و آثار و تبعات آن را روشن ساخت، به نحوی که مایه بازگشت از خطا در وجودش ریشه بدواند و چنین است که توبه مربی، توبه ساز است. وقتی که توبه اول کارگر افتاد و آثار بازگشت از خطا دیده شد، باید توبه دوم بی درنگ آشکار شود. مربی باید در توبه دوم، شتابگر و چون خدا سریع الرضا باشد و به محض دیدن آثار بازگشت، قدم قبول پیش نهد.

با توجه به این مطالب یکی از روش های تربیتی، روش توبه می باشد که بر اصل فضل استوار می باشد.

ده. روش مجازات به قدر خطا

مبنای دیگری که در تعلیم و تربیت مطرح است تطور وسع است که در روش اول توضیح داده شد. یکی از اصولی که مبتنی بر این مبناست اصل عدل بود که قبلاً توضیحش گذشت. روشی که از این اصل به دست می آید روش مجازات به قدرخطاست. طبق این

ص: 97

روش، مجازات و میزان و نحوه آن، باید تابع خطای متربی باشد و عوامل دیگری چون وضع و حال مربی در حین مجازات، آ ن را تحت تأثیر قرار ندهد. ممکن است مربی، مجازات را تابع میزان غیظ خود قرار دهد، اما اصل عدل، مانع از آن است که این گونه عوامل در مجازات دخالت ورزد.(باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی ص189). امام علی علیه السلام در این رابطه می گوید: «وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَة (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ خداوند هر گناه را یک گناه حساب می کند نه بیش تر». این خودش یک روش تربیتی است؛ بنابراین مجازات به قدرخطا، یکی از روش های تربیتی می باشد.

یازده. روش مبالغه در پاداش

همان طوری که اشاره شد یکی از مبانی تعلیم و تربیت جذبه حُسن و احسان است. از این مبنا می توانیم به اصل فضل دست بیابیم و از آن به روش مبالغه در پاداش برسیم؛ چون اصل فضل و رحمت ایجاب می کند که اگر از متربی عمل مطلوبی سرزند، مربی آن را بی پاسخ نگذارد، بلکه باید گفت به اقتضای این اصل لازم است که پاداش از حدعدالت فراتر رود و مظهر فضل و رحمت شود «وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً» (شوری/23). بر اساس این روش، برای پاداش دادن به فردی که تن به کوشش و تلاش داده و سعی خود را ابراز کرده است، باید بر اساس فضل رفتار کرد و بهترین اعمال او را معیار قضاوت و پاداش قرار داد و ضعف ها و کمبودهای جانبی را نادیده گرفت. پاداش به چنین فردی، می تواند از مرز عدالت درگذرد. مربی به صلاحدید خویش می تواند او را بیش از حد استحقاقش مورد لطف قرار دهد. این گونه بلندنظری در جزا و پاداش، متربی را با شوق و انگیزه ای مضاعف به حرکت وامی دارد (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی،171) «وَ حَسَبَ سَیِّئَتَکَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَکَ عَشْراً؛ ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) و یک گناهت را یک گناه و یک خوبیت را ده برابر به شمار آورده است».

ص: 98

دوازده. روش اعطایی بینش

از مبانی تربیتی که اصل تأثیر باطن بر ظاهر است، با توجه بر این اصل باید یکی از اصول تربیتی ناظر به ایجاد تحول باطنی باشد (اصل تحول باطن)؛ روشی که از این اصل به دست می آید، روش اعطای بینش است.

بینش نوع آگاهی عمیق و گسترده است و از این رو آدمی را با واقعیت موردنظر پیوند می دهد (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی،ص104). امام در این فراز سخنانش به این روش اشاره دارد: «وَ اعْلَمْ یا بُنَی أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیاة» و در فراز دیگر می گویند: «وَ تَفَقَّهْ فِی الدِّینِ» یعنی در پی فهم دین باش (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31).

بنابراین از این فراز نامه امام علی علیه السلام استفاده می شود که یکی از روش های تربیت، تغییر بینش و بصیرت دهی است. باید بینش متربی را اصلاح کرد تا تربیت شود.

سیزده. روش تمثیل

همان طوری که بیان شد، در تعلیم و تربیت، مبنای بنام تأثیر باطن بر ظاهر داریم و از این مبنا اصل تحوّل باطن به دست می آید و از این اصل می توانیم روش اعطای بینش را به دست بیاوریم که قبلاً توضیح داده شد. یکی از راه های اعطای مؤثر بینش به وسیله مثال انجام می شود. امام علیه السلام در این نامه به این روش اشاره کرده است: «یا بُنَیَّ إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا وَ أَنْبَأْتُکَ عَنِ الآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِیهَا وَ ضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیهَا؛ (همان) پسرم! تو را از دنیا و وضع آن و از بین رفتن و دست به دست شدنش آگاه کردم و از آخرت و آن چه برای اهلش در آن جا آماده شده خبر دادم و برای تو در رابطه با هر دو جهان مثل ها زدم تا به آن ها پندگیری و بر اصول آن گام برداری».

یکی از روش های تربیتی در نامه امام علی علیه السلام استفاده از مثل می باشد. در ریشه لغوی مَثَل چند احتمال داده شده است، ازجمله:

اول. مَثل را از مَثُول به معنای مشابهت و همانندی گرفته اند. پس مَثل سخن رایج و

ص: 99

شایع است که به وسیله آن حالی را به حال اول یعنی حالتی را که اخیراً حادث شده است به حالتی که پیش از آن حادث شده و شبیه به آن است تشبیه کنند (فراهیدی، العین، ج2، ص228؛ ابن منظور، لسان العرب، ج11، ص610؛ طریحی، مجمع البحرین، ج5، صص470-471).

دوم. مَثل از مُثُول به معنای راست، ایستاده و برپای بودن گرفته شده است. بنابراین «مَثل» حکمی است که درستی و راستی اش نزد همه عقول مسلّم و ممثّل باشد (قاسمی، تمثیلات قرآن، ص15).

علامه طباطبایی معنای اصطلاحی مَثل را این گونه تعریف می کند: مَثل به معنای وصفی است که چیزی را در آن حالی که است مجسم کند، چه این که آن وصف واقعیت خارجی داشته باشد و چه این که صرف فرض و خیال باشد مانند مَثل هایی که در قالب گفت وگوی حیوانات یا جمادات با یک دیگر می آورند (طباطبایی، المیزان، ج14، ص408، زمخشری، الکشاف، ج1، ص195؛ طوسی، التبیان، ج5، ص467).

وی در جای دیگر می گوید: مَثل در حقیقت یک قصه واقعی یا فرضی است که گوینده از جهاتی آن را شبیه معنای موردنظر می داند و لذا در کلام خود ذکرش می کند تا ذهن شنونده از تصور آن، معنای موردنظر را کامل تر و بهتر تصور کند، نظیر این که وقتی می خواهد بگوید: من هیچ چیز ندارم می گوید: لا ناقةَ لِی وَ لاجَمَل و یا وقتی به شنونده بگوید: آن وقت که باید کاری کرده باشی نکردی می گوید: فِی الصَّیفِ ضَیَّعتَ الَّلبُن و از این قبیل مَثل، این ها قصه هایی است که روزی واقع شده و با ذکر آن به شنونده می فهماند که آن را با مقصود مورد کلام تطبیق نموده تا مطلب مورد کلام را بهتر و روشن تر بفهمد و لذا می گوید: مثل ها هیچ وقت تغییر نمی کنند (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن،ص 759)

استفاده از مَثل؛ هم تأثیرگذاری بیش تری دارد و هم ماندگارتر می باشد. بنابراین

ص: 100

توضیحات، یکی از روش های مؤثر در تربیت، روش مثال می باشد.

نتیجه

تحلیل و بررسی نامه سی ویکم نهج البلاغه نشان داد که در اندیشه های تربیتی امام علی علیه السلام سیزده روش تربیتی شامل روش های تربیت از طریق: پند و اندرز، تعلیم حکمت، محبت، داستان، عبرت آموزی، امربه معروف و نهی ازمنکر، تحمیل به نفس، دعا و نیایش، توبه، مجازات به قدر خطا، اعطایی بینش و استفاده از مثل می باشد.

ص: 101

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، محمدبن حسین، قم، نشر مشهور، 1414 ق.

1. ابن فارس، ابی الحسین احمد بن زکریا، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

2. صعیدی، عبدالفتاح، موسی، حسین یوسف، الافصاح فی فقه اللغة، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1407.

3. اعرافی، علی رضا، فقه تربیتی، قم، انتشارات مؤسسه اشراق و عرفان، چاپ سوم، 1395 ش.

4. باقری، دکتر خسرو، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران، مؤسسه فرهنگی مدرسه برهان، 1396 ق.

5. بناری، علی همت، نگرشی بر تعامل فقه با تربیت، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، چاپ دوم، 1382 ش.

6. بهشتی، محمد، مبانی تربیت از دیدگاه قرآن، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1387 ش.

7. بهشتی، محمد، مبانی تربیت از دیدگاه قرآن، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1387 ش.

8. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377 ش.

9. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، دمشق، دارالقلم، چاپ دوم، 1416 ق.

10. طباطبایی، محمدحسین، تفسیر المیزان، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1367 ش.

11. الطوسی، ابوجعفرمحمدبن الحسن، التبیان فی القرآن، داراحیاءالتراث العربی، بیروت، 1406.

12. فراهیدی، خلیل بن حمد، کتاب العین، قم، چاپ دوم، 1409 ق.

13. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، ترجمه کمره ای، قم، اسوه، 1375ش.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر الاخبار الائمة الاطهار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

15. مطهری، مرتضی، داستان راستان، تهران، انتشارات صدرا، چاپ سی ام، 1380.

ص: 102

شاخصه های تربیت محور بودن حکومت علوی

اشاره

محمد حسین صاعد رازی(1)، محمد باقر وَلَدان(2)

ص: 103


1- . دکتری قرآن و علوم گرایش تربیت جامعة المصطفی العالمیة (نویسنده مسئول)؛ h.saedrazi@yahoo.com
2- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه، M.valadan@chmail.ir

ص: 104

چکیده

در میان الگوهای متعددی که برای حکومت ترسیم شده است، الگوی امام علی علیه السلام متفاوت بوده و ویژگی های خاصی در آن وجود دارد؛ یکی از این ویژگی ها جایگاه ممتاز تربیت در حکومت از دیدگاه آن بزرگوار است. بررسی روایات و سیره آن حضرت در خصوص مبانی حکومت و اهداف آن و هم چنین نحوه حکومت داری ایشان بر این مطلب شهادت می دهد که در حکومت دینی موردنظر امام علی علیه السلام تربیت نقش برجسته ای دارد و بلکه محور امور است. البته این تربیت جامع بوده و با تربیت اعتقادی و اخلاقی و عملی حتی به روابط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و طبیعی انسان ها نیز جهت می دهد؛ چنان که اگر محوریت تربیت در حکومت رعایت نشود، جانب مبانی و اهداف حکومت از دیدگاه ایشان رعایت نخواهد شد و حکومت، اسلامی نخواهد بود. هدف از این پژوهش، آن است که با استفاده از منبع روایات و سیره امام علی علیه السلام، نقش تربیت در حکومت تبیین گردد. ضرورت این پژوهش نیز به جهت ارائه الگوی حکومتی است که تربیت در رأس وظایف آن وجود دارد و می تواند بسیاری از نظریات رقیب را در عرصه حکومت کنار زند و در حقیقت یک نوع تولید علوم انسانی-اسلامی در عرصه سیاست می باشد که مبتنی بر مبانی اصیل اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام است و این خود یک نوآوری پژوهشی مبتنی بر منابع غنی اسلامی است. روش پژوهش توصیفی - تحلیلی، وحیانی و نقلی-تاریخی است. یافته های تحقیق نشان می دهد که شاخصه های تربیت محور بودن در حکومت امام علی علیه السلام به شرح زیر است:

ص: 105

قرآن، مبنای حکومت تربیتی علوی، تذکر و توجه همیشگی به قیامت، اهتمام به برطرف کردن شبهات و موانع تربیت، تربیت مستمر کارگزاران حکومت، تأکید مستمر بر روش های تربیتی در حکومت، تأکید بر اصل

اختیار، استفاده از روش های تربیتی در مواجهه با دشمنان، استفاده از عبرت ها و تأکید بر آن در عرصه حکومت داری و استفاده از روش الگویی در رفتار حکومتی در عرصه های اقتصادی، سیاسی.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، حکومت، تربیت، حکومت اسلامی، تربیت اسلامی، نقش تربیت در حکومت،

مقدمه

حکومت از دیدگاه و سیره امام علی علیه السلام باید تربیت محور باشد و همه کارگزاران حکومت بر این مبنا حرکت کنند. شواهد این ادعا به شرح ذیل می باشد:

امام علی علیه السلام اعتقاد دارند که خلیفه باید جزء داناترین افراد به قرآن و سنت باشد، هم چنان که خداوند فرموده (یونس/35؛ بقره/247؛ احقاف/4) و اموری را وظیفه امام می دانند که اغلب از فرایندهای تربیتی هستند؛ چنان که ایشان می فرماید: «لَیسَ عَلَی الْإِمَامِ إِلَّا مَا حُمِّلَ مِنْ أَمْرِ رَبِّهِ الْإِبْلَاغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ الِاجْتِهَادُ فِی النَّصِیحَةِ وَ الْإِحْیاءُ لِلسُّنَّةِ وَ إِقَامَةُ الْحُدُودِ عَلَی مُسْتَحِقِّیهَا وَ إِصْدَارُ السُّهْمَانِ عَلَی أَهْلِهَا (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه105)؛ امام وظیفه ای ندارد جز آن چه از سوی خداوند بدان مأموریت یافته است و آن عبارت است از: ابلاغ موعظه، کوشش در نصیحت، احیاء سنت، اجرای حدود در موارد لزوم و دادن حق هر کس از بیت المال».

هم چنین آن حضرت تعلیم مردم توسط حاکم را از حقوق آنان برمی شمارد و می فرماید: «وَ أَمَّا حَقُّکُمْ عَلَی ... وَ تَعْلِیمُکُمْ کَیلَا تَجْهَلُوا».. (همان، خطبه34). ایشان آموزش دین و تعلیم مبانی اعتقادی و اخلاقی را از وظایف حاکم هر منطقه می داند: «علی الإمام أن یعلّم أهل ولایته حدود الإسلام و الأیمان (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 453)؛ بر

ص: 106

امام است که بر اهل ولایت خویش حدود اسلام و ایمان را تعلیم دهد».

امیرالمؤمنین علیه السلام هم چنین یکی از وظایف حکّام را «پی گیری وظایف دینی مردم» و فرمان دادن آن ها به واجبات و بازداشتن آن ها از محرمات دانسته اند: «انّ أحقّ ما یتعاهد الرّاعی من رعیته أن یتعاهدهم بالّذی للَّه علیهم فی وظائف دینهم، وإنّما علینا أن نأمرکم بما أمرکم اللَّه به، و أن ننهاکم عمّا نهاکم اللَّه عنه (ثقفی، الغارات، ج2، ص 342)؛ سزاوارترین پیمان میان مردم و زمامداران پیمانی است که در راستای وظایف دینی مردم باشد. وظیفه ما زمامداران است که طبق امر خداوند، امر کنیم و طبق نهی او، نهی کنیم».

لذا فلسفه حرکت خود را چنین بیان می کنند: «اللَّهُمَ إِنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ یکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَی ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَکِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِینِکَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِی بِلَادِکَ فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِک (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه131) بار خدایا تو خود می دانی که حرکت ما نه از پی سلطه جویی و دنیاطلبی است، بلکه می خواهیم آثار دینت را احیا کرده و در زمین تو صلاح را مستقر کنیم تا بندگان رنج دیده تو در امان باشند و حدود تعطیل گشته تو اقامه گردد».

پیشینه

در زمینه دوران حکومت امام علی علیه السلام آثار متعددی به نگارش در آمده است؛ اما در زمینه های تربیتی این دوران مقاله یا کتاب زیادی در دسترس نیست، در این جا به مهم ترین آثار در این عرصه اشاره می شود:

مشکلات حکومت امام علی علیه السلام/ به اهتمام اصغر فروغی، حمید فغفور مغربی، مشهد، انتشارات امام محمدباقر علیه السلام، 1379.

حکومت و سیاست از دیدگاه امام علی علیه السلام/ به اهتمام جمعی از نویسندگان، مشهد، انتشارات امام محمدباقر علیه السلام، دفتر نشر و پخش معارف، 1380.

حکومت علوی؛ ساختار و شیوه حکومت/ نگارش گروهی از نویسندگان، قم، فصلنامه

ص: 107

حکومت اسلامی، 1381.

امام علی علیه السلام کارگزاران حکومت و راهکارهای اصلاحات/ ثواقب، جهانبخش، فصلنامه حکومت اسلامی، ش 22، زمستان 1380.

آرمان های حکومت از دیدگاه امام علی علیه السلام/ اخوان کاظمی، بهرام، فصلنامه حکومت اسلامی، ش 17، پاییز 1379.

تعلیم و تربیت هدف اصلی حکومت امام علی علیه السلام، پژوهنده، محمدحسین، مجله: پژوهش های اجتماعی اسلامی - شماره 27 ISC، (17 صفحه - از 213 تا 229)، فروردین و اردیبهشت 1380.

شاخصه های تربیت محور بودن حکومت امام علی علیه السلام

قرآن، مبنای حکومت تربیتی علوی

امام علی علیه السلام کتاب قرآن را که یک کتاب تمام عیار تربیت و هدایت است را مبنای حکومت خود قرار داده و به صراحت از قرآن به عنوان مجموعه ای که «نظم جامعه» را ارائه می کند نام می برد «فِیهِ نَظمُ مَا بَینَکُم (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه158)؛ نظم میان شما در قرآن است».

هم چنین آن را باعث حل فتنه ها و بحران های بزرگ برمی شمرد: «سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یقُولُ أَتَانِی جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یا مُحَمَّدُ سَیکُونُ فِی أُمَّتِکَ فِتْنَةٌ قُلْتُ فَمَا الْمَخْرَجُ مِنْهَا فَقَالَ کِتَابُ اللَّهِ فِیهِ بَیانُ مَا قَبْلَکُمْ مِنْ خَیرٍ وَ خَبَرُ مَا بَعْدَکُم... (فیض کاشانی، تفسیر صافی ج 1، ص 15)؛ از رسول خدا، شنیدم که می فرمود: جبرئیل نزد من آمد و گفت ای محمد به زودی در امت تو فتنه و بحران بزرگی رخ می نماید؛ به او گفتم راه گریز از آن فتنه چیست؟ جبرئیل گفت: مراجعه به کتاب خدا راه گریز و ایمنی است؛ زیرا در قرآن هرگونه آگاهی ضروری نسبت به گذشته و آینده وجود دارد».

ایشان قرآن را منبع برای سیاست می داند و می فرماید: «فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَی نَظَرْتُ إِلَی کِتَابِ

ص: 108

اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا وَ أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ وَ مَا اسْتَنَ النَّبِی ص فَاقْتَدَیتُه (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه205)؛ روزی که خلافت به من رسید در قرآن نظر دوختم، هر دستوری که داده و هر فرمانی که فرموده پیروی کردم».

بر این اساس چنین دیدگاهی نسبت به قرآن کریم دارند: «وَ اعلَموا اَنَّ هذَا القُرآنَ هُوَ النّاصِحُ الَّذی لا یَغُشُّ، وَالهادِی الَّذی لایُضِلُّ، وَالمُحَدِّثُ اَّلذی لایَکذِبُ (همان، خطبه176)؛ بدانید که این قرآن پندآموز است که خیانت نمی کند؛ و هدایت گری است که گمراه نمی سازد؛ و سخن گویی است که دروغ نمی گوید».

آن حضرت به طور مکرر بر اهتمام و توجه به کتاب خدا تأکید ورزیده، ازجمله در آخرین لحظات عمر شریفشان خطاب به فرزندان و همه مسلمانان مهم ترین وظیفه آن ها را پیروی از قرآن برشمرده است «اللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ لَا یسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیرُکُم (نهج البلاغه، نامه47)؛ نگذارید دیگران در عمل به قرآن بر شما سبقت بگیرند».

تذکر و توجه همیشگی به قیامت

امام علی علیه السلام همواره با یک بیان تربیتی که همراه با ایجاد شناخت و هم چنین توأم با برانگیختگی بود نسبت به قیام تذکر می دادند: «حَتَّی إِذَا بَلَغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ وَ الْأَمْرُ مَقَادِیرَهُ وَ أُلْحِقَ آخِرُ الْخَلْقِ بِأَوَّلِهِ وَ جَاءَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ مَا یرِیدُهُ مِنْ تَجْدِیدِ خَلْقِهِ أَمَادَ السَّمَاءَ وَ فَطَرَهَا وَ أَخْرَجَ مَنْ فِیهَا فَجَدَّدَهُمْ بَعْدَ إِخْلَاقِهِمْ وَ جَمَعَهُمْ بَعْدَ تَفَرُّقِهِمْ (همان، خطبه109)؛ تا وقت آن چه خداوند درباره مردم تعیین نموده به سر آید و مقدّرات عالم پایان یابد و آخر خلائق به اوّل آن ها ملحق گردد همه بمیرند و فرمان خداوند برای تجدید خلق و زنده شدن مردگان که به آن اراده می نماید برسد، آن گاه آسمان را به حرکت آورده می شکافد و زمین را منقلب نموده متزلزل گرداند و کوه های آن را از جا کنده پراکنده سازد و از هیبت و ترس جلالت و عظمت و غلبه خداوند بعضی از آن کوه ها بر بعضی کوبیده شود و بیرون آورد هر که در زیرزمین است، پس آنان را بعد از کهنه شدن نو گردانده اجزایشان را پس از پراکندگی گردآورد، سپس آن ها را از هم جدا

ص: 109

می سازد».

در این راستا ایشان در فرمان های حکومتی و قوانین اداری خود، بر یاد حق و یاد معاد تأکید می فرماید و کارگزاران و کارکنان دستگاه اداری خود را با توجه دادن به ناظر حقیقی و یادآوردن حساب رسی دقیق الاهی به پای بندی به اصول اخلاق اداری فرامی خواند. کسی که رستاخیز را باور دارد و حساب وکتاب دقیق الاهی را بر کردار و رفتار خود حاکم می داند، بی گمان به آن چه از او صادر می شود توجهی دقیق می نماید. آن حضرت به مالک اشتر سفارش می کنند که بازگشت به سوی پروردگار را بسیار به یاد بیاورد تا بتواند به درستی عمل نماید و از بی انصافی و ستمگری و از تندی و سرکشی خود را به دور نگهدارد: «... وَ لَنْ تَحْکُمَ ذَلِکَ مِنْ نَفْسِکَ حَتَّی تُکْثِرَ هُمُومَکَ بِذِکْرِ الْمَعَادِ إِلَی رَبِّک (همان، نامه53)؛ هرگز بر خویشتن تسلّط نمی یابی و از خشم نمی رهی تا اندیشه هایت را بسیار به یاد بازگشت به سوی پروردگارت نگردانی».

بنابراین، از نگاه امام علی علیه السلام از مهم ترین عوامل بازدارنده آدمی، یادآوری پیوسته معاد است (همان). حضرت در جای جای فرمان حکومتی اش به مالک، مسئله معاد را یادآور می شود: «بِئْسَ الزَّادُ إِلَی الْمَعَادِ الْعُدْوَانُ عَلَی الْعِبَاد (همان، حکمت221)؛ ستم راندن بر بندگان بدترین توشه برای آن جهان است». پس باید حقوق آنان را تمام به آنان برسانی وگرنه به روز رستاخیز از کسانی می باشی که بیش ترین دشمنان را داری (همان، نامه26).

اهتمام به برطرف کردن شبهات و موانع تربیت

امام علی علیه السلام همواره بر این امر اهتمام داشتند که شبهات را از ذهن مردم برطرف کنند و جامعه را با رفع این مانع تربیتی، فعال و پویا و به دور از سستی و دلزدگی هدایت نمایند، لذا می فرمایند: «وَلَکِنَّ اللهَ یَختَبِرُ عِبادَهُ بِاَنواعِ الشَّدائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُم بِأنواعِ المُجاهِدِ وَ یَبتَلیهِ بِضُرُوبِ المَکارِهِ اِخراجاً لِلتَّکبُّرِ مِن قُلُّوبِهِم و اسکاناً لِلتَّذَلُّلِ فی نُفُوسِهِم و لِیَجعَلَ ذلِکَ ابواباً فُتُحاً اِلی فَضلِهِ و اسباباً ذُلُلاً لِعَفوِهِ (همان، خطبه192)؛ خداوند بندگان خود را با انواع سختی ها می آزماید و از طریق

ص: 110

سخت گیری های گوناگون، آنان را به عبادت و پرستش وا می دارد و به انواع ناملایمات، امور ناخوشایند گرفتارشان می سازد تا غرور را از دل های آنان بیرون ببرد، افتادگی را در جان هایشان بنشاند و نیز تا آن آزمایش ها و سختی ها را درهایی گشاده به سوی فضل و احسان خویش و اسباب آسان برای رسیدن بندگان، گذشت و بخشایش خود قرار دهد».

هم چنین می فرمایند: «اِنَّ اللهَ یَبتَلی عِبادَهُ عِندَ الاعمالِ السَّیِّئةِ بِنَقصِ الثَمَراتِ وَ حَبسِ البَرَکاتِ و اغلاقِ خزائنِ الخیراتِ لِیَتُوب تائبٌ و یُقلِعَ مُقلِعٌ و یَتَذَکَّرٌ مَتَذَکِّرُ و یَز دَجِرَمُز دَجِرٌ (همان، خطبه143)؛ به درستی که خداوند متعال مبتلا می کند و امتحان می فرماید بندگان خود را به هنگام اقدام بر کارهای بد به نقصان میوه ها و حبس برکت ها و بستن خزینه های خیرات تا توبه کننده توبه کند؛ و ترک کننده گناه را ترک کند و پندپذیرنده پند پذیرد و منزجرشونده از گناه منزجر شود».

در خصوص آزمایش الهی هم می فرمایند: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ ص إِلَی الآخِرِینَ مِنْ هَذَا الْعَالَمِ بِأَحْجَارٍ لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ... وَ لَوْ کَانَ [الْأَسَاسُ] الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیهَا وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَینَ [مِنْ] زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَ یاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَ نُورٍ وَ ضِیاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَی مُعْتَلَجَ الرَّیبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِد (همان، خطبه192)؛ آیا نمی بینید که خدای سبحانه همه انسان ها را از آدم صلوات الله علیه تا آخرین نفر این عالم با سنگ هایی بیازمود که نه زیانی می رسانند و نه سودی، اگر پایه هایی که خانه کعبه بر آن بنا شد و سنگ هایی که با آن ها برافراشته گردیده است از زمرّد سبز و یاقوت سرخ و نور و درخشندگی بود، هرآینه از کشاکش شک در سینه ها می کاست و کوشش ابلیس را از دل ها برمی داشت و از انباشت تردید و به تلاطم درآمدن آن در اذهان مردم جلوگیری می کرد، امّا خداوند، بندگان خود را به سختی های گوناگون می آزماید».

هم چنین می فرمایند: «لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَة» لِأَنَّهُ لَیْسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ

ص: 111

مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَة وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَهٌ (همان، حکمت93)؛ هیچ یک از شما نگویید: خدایا از فتنه به تو پناه می برم؛ زیرا هیچ کس نیست که از فتنه و آزمایش برکنار باشد، بلکه کسی که از فتنه به خدا پناه می برد، باید از گمراهی های فتنه ها به خدا پناه برد؛ زیرا خدای سبحان فرموده است که: اموال و فرزندان شما فتنه اند».

تربیت مستمر کارگزاران حکومت

امام علی علیه السلام تحقق حکومت تربیت محور را منوط به تربیت کارگزاران آن دانسته و همواره آنان را مورد تربیت خود قرار می دادند که این تربیت گاهی در حوزه شناخت و گاهی در حوزه گرایش آنان بود.

آن حضرت در نامه ای به عامل خود در آذربایجان می نویسد: «وَ إِنَ عَمَلَکَ لَیسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًی لِمَنْ فَوْقَکَ لَیسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیة (همان، نامه5)؛ مبادا بپنداری که حکومتی که به تو سپرده شده است یک شکار است که به چنگت افتاده است، خیر، امانتی بر گردنت گذاشته شده است و مافوق تو از تو رعایت و نگهبانی و حفظ حقوق مردم را می خواهد. تو را نرسد که به استبداد و دلخواه در میان مردم رفتار کنی».

باز حضرت در بخشنامه ای به مأموران مالیاتی خود می فرماید: «فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیةِ وَ وُکَلَاءُ الْأُمَّةِ وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّة (همان، نامه51)؛ به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم درباره خودتان حق بدهید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگی نکنید که شما گنجوران و خزانه داران رعیت و نمایندگان ملت و سفیران حکومتید».

تأکید مستمر بر روش های تربیتی در حکومت

امیر مؤمنان علی علیه السلام در خطبه ای با استناد به آیات قرآن (مائده/79 و توبه/71) و با اشاره به این کلام الهی که از مردم نهراسید و تنها از من در هراس باشید (مائده/44)، برپاداشتن

ص: 112

امربه معروف و نهی از منکر را سبب برپایی دیگر واجبات، دانسته است (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 16، ص 130). در این حدیث آن حضرت با ذکر آیات قرآن در مذمت علمای یهود در ترک این فریضه، به این موضوع اشاره کرده تا علمای جامعه اسلامی عبرت گرفته و بیدار شده و از ادای وظیفه بازنایستند (خمینی، ولایت فقیه، ص 112).

آن حضرت در کلام دیگری امربه معروف را شعبه ای از جهاد در راه خدا (کلینی، الکافی، ج 2، ص 51)، و یا برتر از جهاد معرفی می فرماید آن جا که ایشان پس از اشاره به جهاد تصریح دارد «وَ أَفْضَلُ مِنْ ذَلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِر» (صالح، نهج البلاغه، ص 542). امام حسین علیه السلام نیز در تعیین اهداف قیام خود، به امربه معروف و نهی از منکر اشاره می کند (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 330) و خود قیام ایشان نیز از مصادیق بزرگ این فریضه الهی است. ایشان در کلامی نیز فرمودند: «... مَنْ نَهَی عَنِ الْمُنْکَرِ أَرْغَمَ أُنُوفَ الْفَاسِقِین (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 332)؛ ... و هر کس نهی از منکر نماید بینی منافق را به خاک مالیده».

ایشان با تأکید بر امر به معروف عملی فرمودند: «أَصْلِحِ الْمُسِی ءَ بِحُسْنِ فِعَالِکَ وَ دُلَّ عَلَی الْخَیرِ بِجَمِیلِ مَقَالِک (همان، ص 255)؛ آدم بدکار را به وسیله کار نیک خود اص-لاح کن و با سخن زیبایت دیگران را به کار خیر رهنمون باش». یا این که گاهی با علائم و نشانه های ظاهری این امرونهی صورت می گیرد؛ امام علی علیه السلام فرمودند: «أَمَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ أَنْ نَلْقَی أَهْلَ الْمَعَاصِی بِوُجُوهٍ مُکْفَهِرَّة» (کلینی، الکافی، ج 5، ص 59).

تأکید بر اصل اختیار

ایشان اختیار را به عنوان یک اصل مهم تربیتی در عرصه حکومت مطرح می کردند: «وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیاءُ أَهْلَ قُوَّةٍ لَا تُرَامُ وَ عِزَّةٍ لَا تُضَامُ وَ مُلْکٍ یمَدُّ نَحْوَهُ أَعْنَاقُ الرِّجَالِ ...لآمَنُوا عَنْ رَهْبَةٍ قَاهِرَةٍ لَهُمْ ... فَکَانَتِ النِّیاتُ مُشْتَرَکَةً...لَوْ کَانَ الاَساسُ المَحمُولُ علیها و الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَینَ زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ ... لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ وَ لَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ (سید رضی،

ص: 113

نهج البلاغه، خطبه192)؛ اگر پیامبران دارای چنان قدرتی بودند که کسی خیال مخالفت با آنان را نمی کرد، و عزتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند، و سلطنت و شوکتی را دارا بودند که همه چشم ها به سوی آنان بود، مردم از روی ترس فراگیر یا گرایشات مادی به ایشان ایمان می آوردند، در این صورت در نیت ها خلوص یافت نمی شد...اگر پی و بنیان کعبه و سنگ هایی که در بنای آن به کاررفته از زمرد سبز و یاقوت سرخ و نور و روشنایی بود شک و تردید دیرتر در سینه های ظاهربینان رخنه می کرد و کوشش ابلیس کم تر بر قلب ها اثر می گذاشت...».

همه تلاش پیامبران علیه السلام این بود که مردم با اختیار خود راه حق را انتخاب کنند و هیچ انگیزه دیگری غیر از حق طلبی باعث و محرک آنان نشود. از این رو از هر چه ممکن بود چاشنی آگاهی مردم شده و آنان را به تسلیم وادارد، اجتناب می کردند.

استفاده از روش های تربیتی در مواجهه با دشمنان

ایشان در مواجهه با دشمنان ابتدا از روش های تربیتی استفاده می کردند سپس دست به شمشیر می شدند. لذا به معاویه می فرمایند: «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ جَعَلَ الدُّنْیَا لِمَا بَعْدَهَا وَابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا لِیَعْلَمَ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَسْنَا لِلدُّنْیَا خُلِقْنَا وَلاَ بِالسَّعْیِ فِیهَا أُمِرْنَا وَإِنَّمَا وُضِعْنَا فِیها لِنُبْتَلَی بِهَا وَقَدِ ابْتَلاَنِی اللهُ بِکَ وَابْتَلاَکَ بِی فَجَعَلَ أَحَدَنَا حُجَّة عَلَی الآخَرِ (همان، نامه55)؛ امّا بعد، خداوند سبحان، دنیا را برای آخرت قرار داده و مردم دنیا را در آن به آزمایش نهاده تا معلوم دارد کدام یک نیکوکارتر است. ما را برای دنیا نیافریده اند و ما را به کوشش در آن امر نکرده اند. ما را به دنیا آوردند تا در آن آزموده شویم و همانا خدا مرا به تو آزمود: پس یکی از ما را بر دیگری حجّت قرار داد».

استفاده از عبرت ها و تأکید بر آن در عرصه حکومت داری

امام علی علیه السلام در خصوص عبرت گیری از امت ها می فرمایند: «اِعتَبِرُوا بِما اَصابَ الأمَمَ المُستَکبِرینَ مِن قَبلِکُم مِن بَأسِ اللهِ وَصلواتِهِ و وقائعِهِ وَ مَثُلاتِهِ (همان، خطبه193)؛ عبرت گیرید و

ص: 114

تجربه بیندوزید از آن چه پیش از شما متکبّران امّت ها را گرفتار ساخت، از غضب خداوندی و حملات و عذاب ها و کیفرهای سخت او».

لذا هنگامی که حضرت به خلافت رسید به امیران لشکر نوشت: «أمّا بَعدُ فِأنَّما أهلَکَ مَن کانَ قَبلَکُم أنَّهُم مَنعُوا النّاسَ الحَقَّ فَاشتَرُوهُ، وَ أخذَرهُم بِالباطِل فَاقتَدَوهُ (همان، نامه79)؛ اما بعد، آنان که پیش از شما بودند تباه گردیدند؛ چون حق مردم را ندادند تا آن را به رشوه خریدند و راه باطلشان بردند و آنان پیرو آن گردیدند».

هم چنین مردم را به این عبرت ها تذکر می دادند که: «أیُّهَا النّاسُ اِنَّمَا یَجمَعُ النّاسَ الرِّضاءُ وَ السُّخطُ، وَ إِنَّما عَقَرَ ناقَهَ ثَمُودَ رَجُلٌ واحدُ فَعمَّهُم الله بِالعَذابِ لَمّا عَمُّوهُ بِالرِّضا فَقال سُبحانَهُ: فَعَقَرُوها فَأصبَحُوا نادمین فما کانَ الّا ان خارت ارضهم بالخسفة خوار السکة المحماة فی الأرض الخوارة (همان، خطبه201)؛ مردم! خوشنودی و خشم از چیزی همگان را در پی آمد آن شریک سازد و کیفر یا پاداش آن چه را بدان راضی شده اند به آنان بپردازد. چنان که ماده شتر ثمود را یک تن پی نمود و خدا همه آنان را عذاب فرمود، چراکه گرد اعتراض نگردیدند و همگی آن کار را پسندیدند و خدای سبحان گفت؛ ماده شتر را پی کردند و سرانجام

پشیمان شدند؛ و پشیمانی آنان هنگامی بود که عذاب خدا را دیدند و دیری نپایید که زمینشان بانگی گرد و فرورفت چنان که در زمینِ سست، آهنِ تفت».

استفاده از روش الگویی در رفتار حکومتی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و ...

حضرت علی علیه السلام هنگامی که پیرمرد فقیری را مشاهده کرد، از احوال وی جویا شد و پس از اطلاع از این که پیرمردی مسیحی و از کار افتاده است، ضمن انتقاد از بی توجّهی مردم نسبت به او، دستور داد که از بیت المال برای رفع حوائج او مستمری تعیین کنند (حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 49)، چراکه در منطق اسلامی فقرا در اموال اغنیا صاحب حق هستند و سهمی از اموال آنان برای فقرا در نظر گرفته شده است: «وَ فی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم» (ذاریات/19). لذا به کارگزاران حکومتی خود می فرماید: «فَأَنْصِفُوا النَّاسَ

ص: 115

مِنْ أَنْفُسِکُمْ وَ اصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِمْ فَإِنَّکُمْ خُزَّانُ الرَّعِیةِ وَ وُکَلَاءُ الْأُمَّةِ وَ سُفَرَاءُ الْأَئِمَّة» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه51)؛ پس داد مردم را از خود بدهید و در برآوردن حاجت های آنان شکیبایی ورزید که شما خزانه داران مردم و وکیلان امت و سفیران پیشوایانید».

نتیجه

از مهم ترین شاخصه های حکومتی امام علی علیه السلام که جنبه تربیتی آن مورد بحث این مقاله است، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

قرآن، مبنای حکومت تربیتی علوی، تذکر و توجه همیشگی به قیامت، اهتمام به برطرف کردن شبهات و موانع تربیت، تربیت مستمر کارگزاران حکومت، تأکید مستمر بر روش های تربیتی در حکومت، تأکید بر اصل اختیار، استفاده از روش های تربیتی در مواجهه با دشمنان، استفاده از عبرت ها و تأکید بر آن در عرصه حکومت داری و استفاده از روش الگویی در رفتار حکومتی در عرصه های اقتصادی، سیاسی.

ص: 116

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1366 ش.

2. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، قم، دارالکتاب الاسلامی، 1410 ق.

3. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشَّریعة، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، چ دوم، 1414 ق.

4. خمینی، سید روح الله، ولایت فقیه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1390.

5. فیض کاشانی، محمد بن مرتضی، تفسیر صافی، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1415.

6. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1407 ق.

7. مجلسی محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، انتشارات دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

ص: 117

ص: 118

بازخوانی مفاهیم راهبردی عهدنامه مالک اشتر

اشاره

سید عوض مرتضوی(1)

ص: 119


1- . دانشجوی دکتری رشته علوم و قرآن جامعة المصطفی العالمیة؛rdwanymhmdjan@gmail.com

ص: 120

چکیده

دوران زمامداری پنج ساله امیرالمؤمنین علی علیه السلام یکی از مقاطع درخشان تاریخ اسلام است که در این دوره هرچند کوتاه، بهترین الگوی مدیریت به نمایش گذاشته شده است. بدون تردید شیوه مدیریتی امام علی علیه السلام که برگرفته از قرآن و سیره رسول گرامی اسلام| بود، برای همیشه تاریخ آموزنده و زندگی ساز است. یکی از یادگارهای ارزشمند آن حضرت که در قالب «عهدنامه مالک اشتر» بیان شده است، حاوی نکات راهبردی برای زمامداران و مدیران است که به طور گویا و دقیق اهداف، اصول، روش ها، تکالیف و وظائف گوناگون مدیریتی را بیان کرده است. این نوشتار با روش توصیفی - تحلیلی تلاش دارد این عهدنامه را با رویکرد مدیریتی، مورد بررسی قرار داده و نکات راهبردی آن را استخراج و بیان نماید.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، راهبرد، مفاهیم راهبردی، عهدنامه مالک اشتر.

مقدمه

یکی از منابع مهم مدیریت براساس آموزه های غنی اسلامی که در دسترس ما قرار دارد، نامه 53 نهج البلاغه معروف به عهدنامه مالک اشتر است که امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام هنگام زمامداری خودشان، وقتی مالک اشتر را به عنوان فرماندار مصر انتخاب نمودند، خطاب به ایشان فرمانی را صادر فرمودند که حاوی نکات ارزنده و مهمی در زمینه مدیریت جامعه است و می تواند به عنوان منشور مدیریت نصب العین مدیران، به خصوص در جامعه اسلامی قرار بگیرد.

هرچند در این فرمان مطالب ارزشمندی در موضوعات مختلف تاریخی، فلسفی،

ص: 121

اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی، تربیتی، مدیریتی و ... بیان شده است که هرکدام در جای خود قابل استفاده است، اما در این پژوهش سعی می شود مهم ترین نکات مدیریتی این فرمان استخراج و مورد بررسی قرار گیرد.

پیشینه

در زمینه عهدنامه مالک اشتر و اصول زمامداری راهبردی امام علی علیه السلام به فرماندارش در مصر، مالک اشتر نخعی، کتاب ها و آثار زیر به چاپ رسیده است:

- آیین کشورداری از دیدگاه امام علی علیه السلام، فاضل لنکرانی، گردآوری حسین کریمی زنجانی، قم: مرکز فقهی ائمه اطهار علیه السلام، 1385ش.

- از فرمان امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر، درباره وظایف متقابل دولت و مردم [پوستر]: یادبود هفته دولت و مردم / امیرالمؤمنین علیه السلام، [تهران]: وزارت ارشاد اسلامی، اداره کل انتشارات و تبلیغات، بی تا.

- اصول زمامداری از دیدگاه علی علیه السلام: فرمان مبارک امام علیه السلام به مالک اشتر، خط کیخسرو خروش، [تهران]: نشر شاهد، 1369ش.

- مدیریت اسلامی براساس اندیشه های امام علی علیه السلام استخراج الگوی مدیریتی براساس نامه 53 کتاب نهج البلاغه (معروف به عهدنامه مالک اشتر)، تهرانی، ایمان؛ قنبری نیا، علی یار؛ الوانی، سیدمهدی، مجله: مدیریت در اسلام، پاییز و زمستان 1397 - شماره 37 (30 صفحه، از ص 59 - 88).

- بررسی ویژگی های مدیران به عنوان تصمیم گیران از دیدگاه امام علی علیه السلام (عهدنامه مالک اشتر)، مدرس زاده کاشانی، مجدالدین، مجله: پژوهش های مدیریت راهبردی، بهار 1380، شماره 23 و 24 ISC (18 صفحه، از ص 191- 208).

- امنیت اقتصادی از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر عهدنامه مالک اشتر، خسروی، رضا؛ لک زایی، نجف، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز 1395، شماره 50 علمی -

ص: 122

پژوهشی/ISC (27 صفحه، از ص 107-133).

1. کلیات و مفهوم شناسی

پیش از بیان بحث درباره نکات راهبردی این نامه، ضروری است که توضیحی در مورد کلمات کلیدی پژوهش داده شود.

الف) راهبرد

راهبرد یا استراتژی (strategy) شاخه ای از علم مدیریت است که در فنون نظامی، اقتصاد، تجارت و به ویژه عرصه سیاست کاربرد دارد (ر.ک: آر.دیوید، مدیریت استراتژیک). راهبرد در مدیریت عبارت است از هنر و علم تدوین، اجرا و ارزیابی تصمیمات وظیفه چندگانه ای که سازمان را قادر می سازد به هدف های بلندمدت خود دست یابد (ویکی پدیا). مینتزبرگ در کتاب جنگل استراتژی رایج ترین معنی راهبرد را «نوعی فعالیت آگاهانه که برای مقابله با وضعیت یا رخدادی خاص در آینده، پیش بینی می شود» می داند (هاشمیان، «تأملی درباره طرح راهبردی نظام اسلامی برای پیشرفت و عدالت»).

منظور از نکات راهبردی در این جا، برنامه ها، فعالیت ها، و روش هایی است که امیرمؤمنان علی علیه السلام در زمینه حکومت داری و مدیریت به کارگزار خود مالک اشتر توصیه فرموده و ایشان را به رعایت آن ها در جهت بهبود زمامداری و رسیدن به اهداف موردنظرشان فرامی خواند. این نکات ممکن است مربوط به مبانی اصول، روش های مدیریتی یا توصیه هایی در جهت بهبود مدیریت وی باشد.

ب) عهدنامه مالک اشتر

یکی از میراث های گران بها و ماندگار حضرت امیرمؤمنان علی علیه السلام نامه 53 نهج البلاغه است که در قالب «عهدنامه مالک اشتر» ارائه گردیده است. این نامه مجموعه ای از نکات و راهبردهای ارزشمندی است که موردنیاز یک حاکم و کارگزار بوده و در آن اصول، روش ها و اخلاق حکم رانی و مدیریت بیان شده است.

ص: 123

ابن حمدون، دانشمند، ادیب و شاعر بغدادی (م562ق) در کتابی که درباره سیاست و آداب حکومت داری نوشته، درباره عهدنامه مالک اشتر آورده است:

«علی علیه السلام عهدی را برای مالک اشتر نخعی نگاشت، هنگامی که وی را بر مصر سرپرست گماشت، که در آن پرواداری و سیاست ورزی را با این که این دو از یکدیگر به دورند، جمع کرد. من آن نامه را چنان یافتم که ما را از بسیاری از سخنان حکیمان و گذشتگان بی نیاز می سازد و آن نامه با این که طولانی است از ملالت به دور است، زیرا میان بلاغت ماهرانه و معناهای دلپسند و شگفت انگیز جمع کرده است و اگر نبود که مردمان به سخنان گوناگون رغبت دارند تا نفس ها در نقل الفاظ گوناگون یاری کند، تنها این عهدنامه را نقل می کردم و بدان بسنده می کردم که آن مشتمل بر آداب متعدد و امور سیاسی مختلف است و دربرگیرنده تمام مواردی است که زمامداران و کارگزاران را لازم می آید». (ابن حمدون، التذکرة الحمدونیة فی السیاسة و الآداب الملکیة، ج1، ص309).

ج) مالک اشتر

مالک بن حارث بن عبد یغوث... بن یعرب بن قحطان (م 39ق)، از قبیله نخع؛ معروف به مالک اشتر، یکی از یاران ویژه و از فرماندهان لشکر امام علی علیه السلام در عراق بود.( امین، أعیان الشیعة،ج9، ص38) مالک در سرزمین «یمن» در روستای «بیشه» چشم به دنیا گشود. وی پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) در جنگ با رومیان شرکت کرد، و از شام به کمک سعدبن وقّاص آمده، در فتح ایران رفت. در حکومت عثمان با فرماندار فاسد او در کوفه درگیر شد، و اوّل کسی بود که با امام علی علیه السلام بیعت کرد. مالک نه تنها در شجاعت، بلکه در عبادت و ایمان و تقوا نیز مشهور بود. این صحابی باوفای امیرمؤمنان علی علیه السلام در سال 38ق در روستای «قُلزم» بین راه مصر، توسّط جاسوسان معاویه با زهر مسموم و به شهادت رسید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص565).

امام علی علیه السلام هنگام فرستادن مالک اشتر به مصر، در نامه ای خطاب به مصریان، مالک

ص: 124

را برای آن ها چنین توصیف می کند:

«... من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما فرستاده ام که در ایام ترس، چشم بر هم نمی نهد و از بیم مصائب، از دشمن نمی هراسد و بر تبهکاران از آتش سخت تر است. او مالک بن حارث از تبار مذحج است، به او گوش فرادهید و از فرمانش اطاعت کنید، چه او شمشیری از شمشیرهای خداوند است. قوی ضربت و تیز دم است. اگر گسیلتان دارد بکوچید و اگر فرمان به ماندن دهد بمانید، چراکه اگر اقدام کند یا از اقدام دست بدارد به امر من است. من شما را بداشتن او بر خود مقدم داشته ام. چه، از خلوص او به شما و سرسختی او در برابر دشمن شما آگاهم ...»( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 38).

چون خبر مرگ اشتر به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، فرمود:

« ...مالک! مالک چه بود! به خدا اگر کوه بود کوهی بود جدا از دیگر کوه ها و اگر سنگ بود سنگی بود خارا که سُمّ هیچ ستور به تیغ آن نرسد و هیچ پرنده بر فراز آن نپرد ...» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 435).

و باز گفته اند که امام، بعد از مرگ مالک، چنین گفت:

« ... خدا رحمت کند مالک را، او برایم چنان بود که من برای رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بودم» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص98).

2. نکات راهبردی عهدنامه مالک اشتر

عهدنامه مالک اشتر شامل موضوعات بسیاری در حوزه مباحث مدیریتی است که در این پژوهش به صورت کلی به چهار دسته تقسیم شده است:

1. مبانی زمامداری و مدیریت: که شامل مباحث و نکاتی است که به عنوان مبنا در زمامداری شناخته شده و هرنوع تغییر در آن موجب تغییر در شیوه حکومت داری می شود. مثل مباحث خداشناسی، انسان شناسی و نوع نگاه به افراد جامعه و ...

2. اصول زمامداری و مدیریت: نکاتی که شامل قواعد کلی در زمینه تصمیم گیری و

ص: 125

مدیریت جامعه است. مانند اصل رفق و مدارا، اصل اعتدال، و اصل خردورزی و...

3. روش های زمامداری و مدیریت: مجموعه راه حل هایی که متناسب با شرائط و اوضاع افراد و جامعه در جهت دسترسی به اهداف اتخاذ می گردد. مانند روش تشویق و تنبیه در سازمان.

4. توصیه های اخلاقی برای زمامداران: مجموعه ای از بینش ها، ارزش ها، گرایش ها، روش ها، کنش ها و گویش ها که سلوک حکومتی و مدیریتی برخاسته از آن است، مانند ادبیات زمامداران و مدیران، و رفتارها و روابط و مناسبات ایشان(دلشاد تهرانی، دلالت دولت؛ آیین نامه حکومت و مدیریت در عهدنامه مالک اشتر، ص60).

الف) مبانی زمامداری و مدیریت

یک. مدیریت از پایگاه بندگی خدا (خداشناسی)

بدون شک شخصیت، روحیه، اخلاق و رفتارهای بشری تحت تأثیر نگاه او به خالق هستی و خداشناسی اوست. ازهمین رو امام علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر در موارد متعددی خدا را به وی معرفی نموده و از قدرت، فضل و عظمت او سخن می گوید. نخستین فراز این نامه از پایگاه بندگی خدا شروع می کند.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُاللَّهِ عَلِی أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ مَالِکَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِی عَهْدِهِ إِلَیه...؛ به نام خداوند بخشنده و مهربان، این فرمان بنده خدا علی امیرمؤمنان، به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد ... او را به ترس از خدا فرمان می دهد، و این که اطاعت خدا را بر دیگر کارها مقدّم دارد...»( شریف رضی، نهج البلاغه، ص 427).

امیرمؤمنان علیه السلام در آغاز این عهدنامه ورود به عرصه مدیریت و زمامداری را از جایگاه بندگی خدا می داند و در این صورت است که روابط و مناسبات حکومتی و مدیریت انسان و به دور از قدرت مداری و در عین ظهور و توانایی لازم برای اداره امور از سلطه گری و خودکامگی پرهیز می شود. عبارت فوق بیانگر این حقیقت است که امیرالمؤمنین خود را

ص: 126

بنده خدا معرفی می کند و از این جایگاه به اداره امور فرامی خواند(دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص71).

دو. کرامت ذاتی انسان و نفی تبعیض و نابرابری (انسان شناسی)

اثرگذاری انسان شناسی بر علوم اجتماعی و بخصوص سازمان و مدیریت امری انکارناپذیر است. نوع نگاه به انسان مشخص می کند که مدیر سازمان چگونه با زیردستان خود رفتار نماید. انسان در آموزه های اسلامی از کرامت ذاتی برخوردار بوده و خداوند به او مقام خلیفةاللهی را بخشیده و در پرتو عقل و خرد از ناحیه آفریدگار هستی به آدمی ارزانی شده است، بر دیگر موجودات زمینی برتری داده شده است. این نوع نگاه به انسان مسلماً تفاوت دارد، با نگاهی که انسان را ابزاری مانند ابزارهای دیگر در سازمان می بیند و هیچ گونه تفاوتی بین آن ها در رسیدن به اهداف سازمان قائل نیست.

در نگاه مدیریت علوی کرامت ذاتی انسان و توجه و احترام یکسان به همگان وظیفه مدیران و زمامداران دانسته شده و درآن هرگونه تبعیض مادی و معنوی نفی شده است. امام علی علیه السلام خطاب به مالک اشتر می فرماید:

«وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ...؛ مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند»( شریف رضی، نهج البلاغه، ص427).

دین مبین اسلام کاستن حق هیچ انسانی را روانمی دارد، و تحقیر شخص یا طایفه ای را جایز نمی شمارد. مردمان در نظر اسلام یا برادران دینی اند یا برابران نوعی؛ ازاین رو اسلام برای زندگی با مردم و رفتار با آنان و دفاع از مردم و حقوق مردم دو ملاک در اختیار ما قرار می دهد، که یکی ملاک مسلمان بودن است و دیگری ملاک انسانیت عمومی، و امتیازهای

ص: 127

معنوی اشخاص را - تا چه رسد به امتیازهای موهومی که اسلام آن ها را پایمال کرده است - برای جهان دیگر باقی می گذارد، و برای آن ها تأثیری در بهره مندشدن از مواهب این زندگی قائل نمی شود (حکیمی، الحیاة، ص129).

سه. نگاه همه جانبه به همه اقشار اجتماعی (جامعه شناسی)

حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مالک اشتر را به نگاه همه جانبه به همه اقشار جامعه فرامی خواند؛

«وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِیةَ طَبَقَاتٌ لَا یصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ وَ لَا غِنَی بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْض ... وَ کُلٌّ قَدْ سَمَّی اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ؛ بدان، مردم صنف های متعدد و طبقاتی مختلف دارند که اصلاح هر قشر و صنفی، بدون در نظرگرفتن دیگر اقشار ممکن نیست و هیچ گاه رسیدگی به یک گروه، تو را از رسیدگی به گروه های دیگر بی نیاز نمی کند ... و خداوند برای هرگروه سهمی قرار داده است» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 431).

نگاه همه جانبه به همه اقشار جامعه، مدیریت اسلامی را از مدیران سودمحور که کانون توجه آنان به سرمایه و صاحبان آن است، جدا می کند. زمامدار جامعه، از آن جهت که سرپرست امور همه مردم است، نباید توجه خود را تنها به عده ای خاص معطوف کند و دیگران را از بذل توجه و عنایت خود محروم کند. لذا، محرومان و مستمندان جامعه، همانند دیگران در سازمان و جامعه اسلامی در همه عرصه های فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و... از موقعیتی یکسان برخوردارند و تبعیض های مختلف در هر زمینه ای، به ویژه در امور اقتصادی، زمینه ساز تفاوت ها و انباشت ثروت می شود که متولیان امر در جامعه اسلامی باید از آن اجتناب ورزند (جوادی آملی، نسبت دین و دنیا، ص255). ازاین جهت آن حضرت تأکید می کند که مسئولان امر از مستضعفین و محرومین جامعه غلفت نورزند و آنان را نه تنها در ردیف اقشار دیگر جامعه، موردتوجه قرار دهند، بلکه لازم است دولت مردان، کمک و استعانت به محرومان را برای همسانی حقیقی در بهره وری از استعداد

ص: 128

و جبران نقص ها، سیاست و مشی دایمی حکومت قرار دهند و بدان پایبند باشند. چنان که می فرماید:

«ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِی الطَّبَقَةِ السُّفْلَی مِنَ الَّذِینَ لَا حِیلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاکِینِ وَ الْمُحْتَاجِینَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَی وَ الزَّمْنَی فَإِنَّ فِی هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظِ [اللَّهَ] لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَکَ مِنْ حَقِّهِ فِیهِمْ وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَیت؛ خدا را خدا را در اهتمام به طبقه و قشر ضعیف جامعه در نظر بگیر، و حفظ کن برای خداوند، آن چه را او در حق آنان به تو سفارش کرده است» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ؟؟؟، ص؟؟؟).

چهار. معادشناسی

یادآوری قیامت یکی از عوامل مؤثر در وارستگی انسان است؛ کسی که معاد را فراموش نکند، پارسا خواهد بود؛ زیرا همه اعمال و رفتارش را تحت مراقبت ویژه قرار می دهد و سعی و تلاش همه جانبه دارد تا آن ها را بر خشنودی خداوند استوار ساخته، در مدار شهوات، آرزوهای باطل و هوس های شیطانی نگردد (جوادی آملی، معاد در قرآن، ج4، ص22). مهم ترین اثر یاد معاد، اجرای عدل و برپاداری قسط فردی و اجتماعی است و مهم ترین اثر فراموشی معاد نیز تبه کاری و ستمگری فردی و اجتماعی است. ازاین رو امیرمؤمنان علیه السلام برای اصلاح جامعه اسلامی به مالک اشتر فرمود:

«وَ لَن تَحکُم ذَلکَ مِن نَفسِکَ حَتّی تُکثر هُمُومَک بِذِکرِ المَعَادِ إِلَی رَبِّک؛ هرگز بر خویشتن تسلّط نمی یابی و از خشم نمی رهی تا اندیشه هایت را بسیار به یاد بازگشت به سوی پروردگارت نگردانی» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

پنج. امانت بودن مسئولیت سازمانی

از دیدگاه اسلامی مناصب و مسئولیت ها امانتی است که مانند سائر امانت ها باید به اهلش سپرده شود، چنان که در آموزه های اسلامی این چنین بیان شده:

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم): «مَنِ استَعمَلَ عامِلاً مِنَ المُسلِمینَ وَ هُوَ یعلَمُ اَنَّ فیهِم اَولَی بِذلِکَ

ص: 129

مِنهُ وَ اَعلَمُ بِکِتابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِیهِ فَقَد خانَ اللهَ وَ رَسولَه وَ جَمیعَ المُسلِمینَ؛ رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: هرکه در میان چند مسلمان یک نفرشان را رئیس قرار دهد و بداند در میان آن چند نفر کسی بهتر و لایق تر و عالم تر به کتاب خدا و سنت نبیش است، به خدا و رسولش و همه مسلمانان خیانت کرده است» (متقی هندی، کنزالعمال؛ ج6، ص79).

ب) اصول زمامداری و مدیریت

اشاره

نکاتی که شامل قواعد کلی در زمینه تصمیم گیری و مدیریت جامعه است. مانند اصل رفق و مدارا، اصل اعتدال و اصل خردورزی و...

برخی از مهم ترین اصولی که از عهدنامه مالک اشتر قابل تبیین است، عبارتند از:

یک. اصل شایسته سالاری و دقت در گزینش افراد

موفقیت مدیریت به میزان زیادی بستگی به افرادی دارد که با او کار می کنند، همان طور که خود مدیر باید توانایی اداره سازمان را داشته باشد، افراد و کارکنان نیز باید شایستگی و توان انجام کارها و تحقیق بخشیدن اهداف سازمانی را دارا باشند (عباس نژاد، سیره مدیریتی امام علی علیه السلام، ص131). براین اساس واگذاری کارها و مسئولیت ها در سازمان، باید براساس لیاقت و توان اجرایی افراد باشد و نباید هیچ کس را خارج از وسعش به مسئولیت گمارد. در این زمینه امام علی علیه السلام تأکید داشته و عزل محمدبن ابی بکر و انتصاب مالک اشتر به جای وی برای زمامداری در مصر که از لحاظ فرهنگی و اجتماعی در وضعیت خاص قرار داشت، بیانگر همین نکته است.

آن حضرت به مالک اشتر چنین سفارش می کند:

«آن گاه در امور کارگزاران خود بنگر، آنان را با آزمایش (و به تحقیق در صلاحیت) به کار گمار، نه از روی میل خود و بی مشورت با دیگران، زیرا پیروی از هوا و خود رأیی مجموعه ای از شاخه های ستم و خیانت هستند. کارگزارانت را از میان گروهی برگزین که اهل تجربه اند، و حیا دارند، از خاندان های صالح، و آنان که در اسلام پیش قدم ترند، زیرا

ص: 130

اخلاق اینان بزرگوارانه تر، و آبرویشان محفوظ تر و طمعشان کمتر و در ارزیابی سرانجام کارها ژرف اندیش ترند. سپس ارزاق آنان را بیفزای، که این کار سبب نیرومندی می سازد و اگر از فرمانت سرپیچیده و یا در امانت خیانت ورزند، بر ایشان حجت است».

ازاین روست که حضرت یکی از آفات جدی جامعه و سازمان، بلکه از اسباب سرنگونی آن را برکناری و واپس نهادن انسان های آگاه و بافضیلت می داند، چنان که در روایت دیگری این چنین بیان می دارد:

«یَستَدلُّ عَلی ادبار ِالدُّول بِأَربع: تَضییع الأُصول ِوَ التَمسُّک بِالفُروع وَ تَقدیم الأراذِل وَ تأخیر الاَفاضِل؛ چهار چیز باعث سرنگونی دولت هاست: نادیده گرفتن اصول، و توجه به جزئیات، پیش انداختن افراد ناشایست و منزوی کردن انسان های فاضل و کاردان» (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ح10965).

این روایت به خوبی می رساند که ترجیح و تکیه بیش از اندازه به ظواهر، شعائر و مسائل غیربنیادی، فراموش کردن اصول و ارزش های بنیادین، میدان دادن به جاهلان و فرصت طلبان و خانه نشین کردن عالمان با فضیلت، نقش اساسی در انحطاط و سرنگونی جامعه و سازمان دارد.

دو. اصل توجه به عمران و آبادی

یکی از اصول مسلم اقتصادی از نظر امام علیه السلام، توجه به عمران و آبادانی کشور است. امام علیه السلام در ابتدای نامه به مالک اشتر، یکی از وظایف او را آبادانی و عمران می داند و در ادامه تأکید می کند:

« ... باید کوشش تو در آبادانی زمین بیش از کوشش در گردآوری خراج باشد، زیرا خراج و مالیات جز با آبادانی به دست نمی آید و آن کس که بخواهد مالیات را بدون عمران و آبادانی بطلبد، شهرها را خراب، مردم را نابود می کند و حکومتش بیش از مدت کمی دوام ندارد...»

ص: 131

سه. اصل عدالت و انصاف

امروزه یکی از مباحث مهم در رفتار سازمانی، موضوع عدالت سازمانی است. در عدالت سازمانی مطرح می شود که باید با چه شیوه هایی با کارکنان رفتار شود، تا احساس کنند به صورت عادلانه با آن ها رفتار شده است و شامل حیطه های عدالت توزیعی رویه ای و تعاملی است (مردانی، بررسی رابطه عدالت سازمانی با رفتار مدنی سازمانی در کارکنان بیمارستان، مجله اخلاق و تاریخ پزشک دوره 2، شماره 2).

در اندیشه و سیره امام علی علیه السلام عدالت دارای مفهومی محوری است و جایگاه محکم در تنظیم حیات اجتماعی دارد (رشاد، دانشنامه امام علی علیه السلام، ص 175). عدالت، مجموعه ای از رفتار، گفتار و کردار است که لازمه مدیریت کارآمد و پویا به شمار می رود. مدیری که در مؤلفه هایی چون گفتار، رفتار و پندار خویش، عدالت و انصاف را رعایت کند، در حقیقت، افزایش وفاداری به سازمان را به ارمغان آورده، و افراد با مشاهده این روحیات، به تحقق اهداف سازمان وفادارتر و پایبندتر می شوند.

امام علی علیه السلام به عنوان الگوی عدالت در جامعه بشریت، در زمینه عدالت ورزی این گونه تأکید می کند:

«باید برای تو پسندیده ترین کارها میانه ترینشان در حق، شامل ترینشان در عدل و فراگیرترینشان در جلب خشنودی مردم باشد» (شریف رضی، نهج البلاغه؛ نامه 53).

تأکید امام علی علیه السلام در این جمله بر عدالت ورزی و گسترش دادگری در جامعه است. چرا که فلسفه وجودی یک حاکم و زمامدار، جلوگیری از ظلم، تأمین حقوق مردم و برقراری امنیت اجتماعی است. انسجام و حفظ وحدت اجتماعی و امنیت عمومی در گرو برخوردها و رفتارهای عادلانه می باشد و به عکس، تفرقه و جدایی، اختلاف گروهی و ملی و تشنجات اجتماعی، از ظلم و بی عدالتی برمی خیزد. عدل و دادگری نه تنها باعث قوام و استمرار اجتماع انسانی است و نوع آنها را گرد هم آورده و جامعه سالم و پیشرفته ای را

ص: 132

به وجود می آورد، بلکه برترین عامل نگهدارنده حکومت ها و دولت هاست (خلیلی، عدالت و حکومت از دیدگاه علی علیه السلام، مجله رواق اندیشه، شماره 44).

از دیدگاه امیرالمؤمنین علی علیه السلام زوال دولت ها به بی عدالتی است:

«مَنْ جارَتْ ولایتُهُ زالت دولَتُهُ؛ کسی که در دایره حکومتش ظلم و ستم کند، حکومتش از بین خواهد رفت.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص187، ح715) و عمل به عدالت موجب حفظ و پایداری دولت ها می شود: «ثباتُ الدول بالعدل؛ ثبات و پایداری دولت ها، به برپایی قسط و عدل است» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص329، ح30).

چهار. اصل همدلی و مهربانی

کارشناسان رفتار سازمانی معتقدند که هرچه با کارمندی که مرتکب اشتباهی شده است، بیشتر احساس همدردی کنید، به نتایج بهتری دست خواهید یافت. همدلی یک مهارت است. تحقیقات نشان می دهد که وقتی صحبت از وفاداری کارکنان در میان باشد، محیط دوستانه و همدلی، عامل موثرتری است تا میزان درآمد. این به آن معناست که برای جلب وفاداری و اعتماد کارکنان، اگر آنها را درک کنید، به نتایج بهتری خواهید رسید. مطالعات «جاناتان هایت» از دانشگاه نیویورک نشان داده است که هرچه رهبران یک سازمان نسبت به کارکنان خود دلسوزتر و مهربان تر باشند، میزان وفاداری کارکنان نسبت به آنها بیشتر است (مرادخانی، چرا همدلی تاکتیک مدیریتی مهمی است؟، روزنامه دنیای اقتصاد).

در اندیشه امام علی علیه السلام رابطه زمامداران با مردم آمیخته با محبت و مهربانی است. مدیران در نظام مدیریتی علوی خادمان امت اند و وظیفه خادمی اقتضاء می کند با رحمت و رأفت با آنان رفتار کنند. امام علیه السلام به مالک می فرماید:

«وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً

ص: 133

تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْق؛ مهربانی با مردم را پوشش دل خویش قرار ده، و با همه دوست و مهربان باش. مبادا هرگز، چونان حیوان شکاری باشی که خوردن آنان را غنیمت دانی، زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو، و دسته دیگر همانند تو در آفرینش می باشند» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص567).

نکته ظریف نهفته در تعبیر «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ» این است که مدیران می بایستی رفتار محبت آمیز با مردم را به عنوان یک باور فرهنگی و قلبی در افکار خود جای دهند.

قلب زمامدار بایستی کانون مهر و محبت باشد نسبت به ملت. قدرت و زور کافی نیست. با قدرت و زور می توان مردم را گوسفندوار راند، ولی نمی توان نیروهای نهفته آن ها را بیدار کرد و به کار انداخت. نه تنها قدرت و زور کافی نیست، عدالت هم اگر خشک اجرا شود کافی نیست، بلکه زمامدار هم چون پدری مهربان باید قلباً مردم را دوست بدارد و نسبت به آنان مهر بورزد و هم باید دارای شخصیتی جاذبه دار و ارادت آفرین باشد، تا بتواند اراده آنان و همت آنان و نیروهای عظیم انسانی آنان را در پیشبرد هدف مقدس خود به خدمت بگیرد (مطهری، مجموعه آثار، ج 16، ص262).

یکی از سیاست های بسیار چشم گیر و جالب اسلام مسئله جذب و کیفیت برخورد با ملت و کارگزاران است. امام علی علیه السلام در این فراز از پیام خود تاکید شدید بر اتخاذ روش محبت و مهربانی و برخوردهای صمیمانه می نماید و ملاطفت با مردم را از روش های مهم زمامداری و مسئولیت پذیری می شمارد و بالعکس مسئولین را هشدار و مدیران را از روش های تند و بدخوئی و حالت های درندگی و سبعیت برحذر می دارد.

پنج. اصل صداقت

صداقت به عنوان عامل اصلی جلب اعتماد دیگران و ایجاد صمیمیت بین مدیر و زیردستان وی به شمار می رود. بیشتر مدیران موفق، افزون بر کیاست و زیرکی و تدبیر، از ویژگی راستی و راست گفتاری نیز برخوردار هستند.

ص: 134

امام علی علیه السلام نیز صداقت و راستی در گفتار و کردار را از عوامل موفقیت زمامدار دانسته و نسبت به آن تأکید نموده و آن را از عوامل نجات انسان ها و موجب کرامت و بزرگ منشی ایشان معرفی می کند:

«به پارسایان و راستگویان بپیوند، و آنان را چنان بپروران که تو را فراوان نستایند، و به کاری که نکرده ای بیهوده شادمانت نسازند، زیرا ستایش فراوان کبر و نخوت پدید آورد، و آدمی را به سرکشی کشاند».

شش. اصل مشورت

بنای تصمیم گیری در زمامداری و مدیریتی خردمندانه بر پرهیز از خودرأیی و استبداد، و پایبندی به مشورت و رایزنی است (دلشاد، رایت درایت: اخلاق مدیریتی در عهدنامه مالک اشتر). این موضوع در آموزه های اسلامی چنان اهمیت دارد که خداوند پیامبر گرامی اش را با آن که معصوم بود و با منبع وحی ارتباط داشت و حتّی گذشته از آن دارای چنان اندیشه کامل و نیرومندی بود که نیازی به مشورت نداشت، به مشورت با اصحاب و نظرخواهی از آنان مأمور کرد (آل عمران/159).

مشورت در اداره امور و پرهیز از خودرأیی از مؤکدترین کارها در راه و رسم مدیریتی امیرمؤمنان است. آن حضرت هم چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)با وجود برخورداری از مقام عصمت و طهارت و با آن که از نظر علم و دانش، عقل و خردمندی و تدبیر و سیاست مداری در مرتبه ای قرار داشت که او را از آراء و نظرات دیگران بی نیاز می ساخت، اما پیوسته مشورت می کرد و به کارگزاران خود می آموخت که چنین کنند.

امام علی علیه السلام می فرماید: «هیچ پشتیبان استوارتر از مشورت کردن نیست» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

در فراز دیگر می فرماید: «هیچ خردمندی از مشورت بی نیاز نمی شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

ص: 135

هم چنین آن حضرت مالک اشتر را به هم نشینی، مراوده و مشورت با نخبگان و دانشمندان توصیه نموده و می فرماید:

«وَ أکثِر مُدَارَسَةَ العُلَمَاءِ، وَ مُثَافَنَةَ الحُکَمَاءِ، فِی تَثبِیتِ مَا صَلَحَ عَلَیهِ أمرُ بِلَادِکَ، وَ إِقَامَةَ مَا استَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبلَکَ؛ در جهت پابرجاکردن چیزهایی که کشورت را به سامان می آورد، و زمینه هایی که با آن ها مردمان پیش از تو به پایداری و استواری درآمده اند، با دانشمندان بسیار به بررسی بپرداز، و با فرزانگان به گفت وگوی علمی بنشین».

تعبیر «أکثِر» بیانگر آن است که مشورت و بررسی کردن امور با دانشمندان و گفت وگوی علمی با فرزانگان، نباید مقطعی و موسمی باشد، بلکه کاری پیوسته و رویه ای حاکم در اداره امور باشد (دلشاد تهرانی، مصطفی، همان).

حضرت در این سخنان، بحث مشورت با نخبگان و اهمیت دادن به آن ها را پیش می کشد، نکته ای که می تواند در اصلاح امور تأثیر داشته و سازمان را به سمت پیشرفت و بالندگی سوق دهد.

نبایدهای مشورت

از طرفی نیز دقّت در گزینش رایزن شایسته، نشانه خردمندی و توانایی در اداره امور است؛ و بدین منظور از مشورت با کسانی که شایستگی های لازم را ندارند باید به جدّ پرهیز شود؛ و ازاین روست که امام علی علیه السلام با بیانی تأکیدی از مشورت با چنین کسان نهی کرده. امام سه کس را نام برده و از مشورت با آنان پرهیز داده و دلیل آن را نیز بیان کرده است:

«وَ لَا تُدخِلّنَّ فِی مَشُوَرَتِکَ بَخیلًا یعدِلُ بِکَ عَنِ الفَضلِ، وَ یعِدُکَ الفَقرَ وَ لَا جَبَانًا یضَعِّفُّکَ عَنِ الأمُورِ وَ لَا حَرِیصًا یزَینُ لَکَ الشَّرَهَ بِالجَورِ...؛ هرگز در [گروه] رایزنی خود [چنین کسان را] در میاور: 1. بخیل که تو را از فزون بخشی بازمی گرداند، و از نیازمندی می ترساند؛ 2. و نه ترسو را که تو را از انجام دادن کارها سست می گرداند؛ 3. و نه آزمند را که حرص ستمگری را برایت می آراید» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

لازمه مدیریت انسانی پرهیز از هرگونه تنگ نظری و بخشش گریزی است، و آنان که حکومت و مدیریت را [بدون تدبیرورزی] با توجیهاتی چون نیازمندشدن از فزون بخشی و رسیدگی به مردمان و اداره شوندگان بیم می دهند، حکومت و مدیریت را از مهم ترین پشتوانه اش، یعنی مردم و اداره شوندگان دور می سازند. مشاوران ترسو، زمامداران و مدیران را از تصمیم ها و اقدام هایی که لازمه آن شجاعت است، بازمی دارند و مانعی جدّی در پیشبرد حکومت و مدیریت می گردند. و هم چنین آنان که گرفتار آزمندی اند، زمامداران و مدیران را به بیماری خود مبتلا می سازند و آنان را در دام حرص شدید فرومی برند و به خودخواهی، امتیازجویی، چپاولگری و زراندوزی می کشانند (دلشاد تهرانی، مصطفی، همان).

هفت. اصل قانون مداری

از جمله راهبردهای مدیریتی امام علیه السلام، اجرای عادلانه قانون در هر زمان و هر شرائط و برای همه افراد است. امام علی علیه السلام می فرماید:

«... وَ أَلْزِمِ الْحَقَ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ وَ کُنْ فِی ذَلِکَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعا؛ و حق را برای آنان که شایسته است از نزدیک و دور (خویشتن یا بیگانه) اجرا کن و در آن شکیبا و حسابگر دقیق باش!»( شریف رضی، نهج البلاغه، ص442).

امام علی علیه السلام نیک می داند که پویایی و بالندگی و بالابردن کیفیت سازمان، نیازمند اجرای بدون تبعیض و همه جانبه قانون در هر شرائط است. ازهمین رو می فرماید:

«ثُمَ إِنَ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِیهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ الْأَحْوَال؛ حکمرانان را نزدیکان و خویشاوندانی است که به خودسری و گردنکشی و درازدستی به مال مردم و کمی انصاف خو گرفته اند. ریشه و اساس ایشان (شر و آسیب های ایشان) را با جداکردن و دورساختن موجبات آن صفات از بین ببر!» (شریف رضی، نهج البلاغه).

این راهبرد درواقع از اساسی ترین اصول مدیریتی امام علیه السلام در برابر زیاده خواهی و

ص: 137

سوء استفاده های احتمالی نزدیکان مدیران و حاکمان است که به دلیل نزدیکی موقعیت خاصی، موجب تضعیف جایگاه مدیر و در نهایت سلب اعتماد عمومی و تنزل موقعیت سازمان می شود. در واقعیت های میدانی نیز این رویه مشهود است که بخشی از سوء مدیریت ها در توزیع منابع، گارگزینی عدم لحاظ معیارهای تخصصی، محصول حلقه فامیلی و استیلای فکری آنان بر مدیران سازمان ها است.

هشت. اصل کنترل و نظارت

از عناصر حیاتی مدیریت در همه سیستم ها، اصل «نظارت و کنترل» است. اهمیت و ضرورت این اصل مهم در سازمان های مختلف غیرقابل انکار است. نظارت و کنترل ضامن حرکت سازمان در مسیر اهداف

تعیین شده و در نتیجه تضمین کننده بقا و تکامل آن می باشد؛ و اصولاً هیچ سازمانی بدون داشتن نظامی مناسب و قدرتمند در بعد نظارت و کنترل، نمی تواند بقا، دوام و پیشرفت خود را تضمین نمایند (خدمتی، مدیریت علوی، ص16).

امام علی علیه السلام در زمینه نظارت و مراقبت بر اعمال و رفتار گارگزاران و کارکنان تحت مدیریت خود بسیار دقیق و هوشیارانه عمل می کرد و به این امر اهتمام داشت و هم چنین به کارگزاران ارشد و عالی رتبه خود دستور اکید می داد که افراد تحت سرپرستی خود را به دقت زیرنظر داشته و مراقب اعمال و رفتار آنان باشد (خدمتی، مدیریت علوی، ص17). چنان که در عهدنامه مالک اشتر در این مورد می فرماید:

«ثُم تَفقَد اعمالهُم، و ابَعثِ العُیونَ من اَهلِ الصدقِ و الوفاءِ علَیهِم، فإن تعَاهُدکَ فی السّرِ الاموُرهم حدوهُ لهُم علَی استعمالِ الامانهِ و الرفقِ بالرعیهِ؛ آن گاه کارهایشان را بررسی کن و جاسوسانی راست گو و وفادار بر آنان بگمار، زیرا مراقبت نهایی تو از کارهای آنان سبب امانتداری و مدارای ایشان با مردم است...».

آن حضرت امر نظارت، بازرسی و پیگیری را به عنوان امری لازم و ضروری در اداره

ص: 138

امور مطرح نموده و آن را ضامن امانت داری و خوش رفتاری و درست کرداری کارگزاران عنوان کرده است؛ و نیز نظارت بر خدمت گزاری و امانت داری آنان و این که خادمان و امانت داران بدانند که خدمات و زحمات ایشان شناخته می شود و مناسب با میزان زحمات و فداکاری هایشان با آنان رفتار می شود، بهترین پشتوانه برای کارگزاران و مایه دل گرمی ایشان در خدمت گزاری و امانت داری است (دلشاد تهرانی، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی علیه السلام).

خودکنترلی

از مهم ترین راهبردهای مدیریت در کلام امام علی علیه السلام توصیه آن حضرت به خودکنترلی و مدیریت خویشتن است. «خودکنترلی به معنای نظارت و مواظبت فرد بر اعمال و رفتار خویش، و در نتیجه انجام دادن وظایف به نحو مطلوب و پرهیز از انحراف و تخلف شغلی و اداری می باشد» (خدمتی، همان، ص18).

بدیهی است اگر مدیری که در نهادی گماشته می شود، به نوعی خودکنترلی دست یابد و خود را به لحاظ باورهای معنوی و عقیدتی در مرأی و مسمع یک مدیر مافوق مادی ببیند، روند امور در سازمان، طوری دیگر خواهد بود. ضمن بی نیازی از اهرم های رسمی فشار در سازمان، بازدهی کیفی محصول و رضایت مشتریان نیز بالا خواهد رفت. امام علی علیه السلام در فرازی از نامه خود به مالک اشتر می فرماید:

«فَامْلِکْ هَوَاکَ وَ شُحَ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یحِلُّ لَکَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَت؛ هوای نفس را در اختیار گیر، و از آن چه حلال نیست خویشتن داری کن، زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایی» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص567).

خودکنترلی به معنای نظارت و مواظبت فرد بر اعمال و رفتار خویش، و در نتیجه انجام دادن وظایف به نحو مطلوب و پرهیز از انحراف و تخلف شغلی و اداری می باشد.

ص: 139

خودکنترلی در مقایسه با نظارت بیرونی (نظارت سازمان بر عملکرد کارکنان) کم هزینه تر است، و کارکردی بهتر و کارآمدتر دارد. نظارت بیرونی در صورتی اثربخش خواهد بود که همراه با خودکنترلی کارکنان باشد؛ زیرا در نظارت بیرونی، چه بسا مواردی از عملکرد و رفتار فرد از دید ناظران مخفی بماند و هیچ گاه مورد ارزیابی قرار نگیرد؛ در نتیجه نظارت اعمال شده، ناقص خواهد بود.

ج) روش های زمامداری و مدیریت

اشاره

منظور از روش ها، مجموعه راه حل هایی است که متناسب با شرائط و اوضاع افراد و جامعه، در جهت دسترسی به اهداف اتخاذ می گردد.

یک. الگوگیری از پیامبر، امامان و فرمانروایان دادگر

از مؤثرترین نیروهای فطری آدمی که می تواند او را در صعود به کمال انسانی کمک کند، میل به «الگوپذیری» است. «الگوبرداری روشی سیستماتیک است که سازمان ها به وسیله آن می توانند فعالیت های خود را براساس بهترین صنعت یا سازمان اندازه گیری و اصلاح کنند. الگوبرداری به واقع ابزاری برای بهبود مستمر است و می تواند توسط انواع سازمان ه---ای تولیدی و خدماتی به کار گرفته شود. این روش را با نام های الگوگیری و الگوبرداری نیز می شناسند (اخوان، الگوبرداری، پایگاه مقالات علمی مدیریت).

در فرهنگ اسلامی شیوه رفتار پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) به عنوان الگو و اسوه معرفی شده و به مسلمانان توصیه شده است که الگوهای رفتاری و نوع اَعمال آن حضرت را درپیش بگیرند تا در مسیر کمال قرار گیرند. خداوند سبحان در سوره احزاب آیه 21 می فرماید:

(لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللّه أُسوَةٌ حَسَنة)؛ شخص رسول الله برای شما مقتدای پسندیده ای است».

پیشوای مسلمانان حضرت امام علی علیه السلام روش فکری و عملی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و پیشوایان الهی علیه السلام را بهتر از دیگران شناخته و آن را مناسب ترین الگو برای زندگی فردی و اجتماعی

ص: 140

مسلمانان می داند. به همین سبب علاوه بر تأسی از آن در سیره مدیریتی خود، به مالک اشتر نیز توصیه می کند که از الگوی رفتاری آن حضرت(صلی الله علیه و آله وسلم) در زمامداری خودش پیروی نماید. آن حضرت در این زمینه این چنین به مالک توصیه می کند:

«و تورا باید از دادگری فرمانروایان و از سنت های نیکو که پیش از فرمانروایی تو روی داده است و یا خبری که از پیامبر ما(صلی الله علیه و آله وسلم) نقل کرده اند و یا فریضه ای از کتاب خدای را که برپا داشته اند، یاد کنی و آن چه از آن امور دانی که ما به کار بسته ایم از آن پیروی کن» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

دو. مدیریت زمان و انجام به موقع کارها

استفاده به موقع، حساب شده، متناسب و به دور از شتاب زدگی یا تأخیر، از شیوه های مدیریتی امام علی علیه السلام است. از دیدگاه آن حضرت مدیر باید هرکاری را در زمان خودش انجام بدهد. زیراکه تأخیر یا تعجیل در انجام و اقدامات مدیریتی، موجب اختلال در سیستم مدیریتی و هدر رفت منابع سازمانی می شود.

امیرمؤمنان در فرازی از نامه به مالک اشتر می فرماید:

«بپرهیز از کارهایی که وقت انجام دادنشان نرسیده است و از اهمال گری در کارهایی که وقت انجام دادنشان فرارسیده است ... پس هر امری را در جای خویش قرارده و هر کاری را به موقع خود به انجام رسان» (همان).

در روایت دیگری از امام علی علیه السلام چنین آمده است:

«هر روز کار آن روز را انجام بده، زیراکه برای هرروز کاری است که مخصوص همان روز می باشد» (بروجردی، جامع الاحادیث، ص؟؟؟).

در مدیریت نباید این نکته را از نظر دور داشت که همان طوری که تأخیر در انجام امور زیان بار است، شتاب زدگی و انجام عمل قبل از رسیدن زمان آن، نیز آسیب زا و زیان بار خواهد بود.

ص: 141

سه. مباشرت در انجام برخی کارهای مهم

امام علی علیه السلام می فرماید:

«ثمّ اُمورٌ مِن اُموُرِکَ لاَبُدَّ لَکَ مِن مُباشَرَتِهَا: مِنها إجَابَة عُمّالِک بِمَا یَعیَا عَنهُ کُتّابِک. وَ مِنهَا اِصدَار حَاجَاتِ النّاس یَومَ وُروُدِهَا عَلیکَ بِمَا تَحَرّجَ بِهِ صُدورُ اَعوَانِک؛ سپس برخی از کارهاست که لازم است خودت مستقیماً انجام دهی و از آن جمله است: 1. پاسخ به مسائل کارگزاران (نمایندگان تو در شهرستان ها) هنگامی که نویسندگان تو توانائی پاسخ آنان را نداشته باشند. 2. برآوردن نیازهای مردم که از تو خواسته شده است و دستیاران تو از انجام آن ها و برآوردن آن نیازها دلهره داشته باشند (سعه صدر لازم را نداشته باشند)».

نکته قابل توجه در این فراز از نامه این است که مقام مسئول هرچند بلندپایه باشد، از مباشرت در کار رهایی ندارد. با توجه به این که مالک اشتر مسئولیت زمامداری و حکمرانی کشور مصر را به عهده گرفته و از طرف مولای متقیان علیه السلام والی آن سرزمین گردیده و این سمت عالی ترین مسئولیت ها و پست های کشوری است، درعین حال حضرت وی را مکلف و موظف به مباشرت در کار نسبت به بعضی از مسائل و امور می فرماید، تا شخص خود مسئول پیگیر و اقدام گر آن باشد (قوچانی فرمان حکومتی: پیرامون مدیریت، ص122).

چهار. ارتباط مستقیم با زیردستان

همان گونه که ارتباط و پیوند مستقیم مدیر با کارکنان می تواند در حل مشکلات سازمان و کارکنان کارساز باشد و بر میزان موفقیت و پیشرفت سازمان بیفزاید، جدایی و عدم ارتباط مدیر و کارکنان نیز می تواند پیامدهای ناگواری به دنبال داشته باشد. فاصله گرفتن مدیران از کارکنان باعث می شود که آنان از وضع کارکنان و اوضاع سازمان بی اطلاع باشند؛ و در نتیجه، اظهارنظرها و تصمیم گیری های آنان از اعتبار و دقت لازم برخوردار نباشد؛ چراکه اصولاً تصمیم گیری هرگاه بدون اطلاع از واقعیت های آنان از اعتبار و دقت لازم برخوردار

ص: 142

نباشد؛ عقلایی و مقبول نخواهد بود، و راه را برای انحراف از اهداف و مأموریت ها همواره خواهد ساخت (خدمتی، مدیریت علوی، ص38).

امام علی علیه السلام به مالک اشتر دستور می دهد که با مردم ارتباط مستقیم داشته باشد، از نزدیک به حرف ها و نقطه نظرهای آن ها گوش سپارد و از فاصله گرفتن از آن ها بپرهیزد. آن حضرت می فرماید:

«فلا تطولن احتجابک عن رعیتک، فان احتجاب الولاه عن الرعیه شعبه من الضیق، و قله علم بالامور، و الاحتجاب منهم یقطع عنهم علم مااحتجبوا دونه فیصغر عندهم الکبیر، و یعظم الصغیر، و یقبح الحسن. و یحسن القبیح، و یشاب الحق بالباطل و انما الوالی بشر لا یعرف ما تواری عنه الناس به من الامور؛ مبادا خود را برای مدت طولانی از ملت و مردم بپوشانی، زیرا اختفای زمامداران و حکمرانان از رعیت و ملت، موجب نوعی فشار و کم اطلاعی از امور حیاتی و اجتماعی مردم می گردد، غیاب و دوری مسئولان از ملت و مردم، باعث جداشدن مسئولان است از مسائل جاری مملکتی در درون جامعه که از آنان پوشیده است و در نتیجه مسئله بزرگ نزد آنان کوچک، و کوچک بزرگ، و زیبا زشت و زشت زیبا جلوه می کند و حق با باطل آمیخته می گردد و زمامدار، حکمران، مسئول و مدیر هم بشری است، آن چه را که مردم از او بپوشانند نخواهد فهمید».

هرگاه مدیر بخشی از وقت خود را در هفته یا در روز به ملاقات و ارتباط مستقیم با زیردستان اختصاص دهد، متضمن دو فایده بزرگ است:

اول: مدیر از این طریق می تواند از نیازها، مشکلات و گرفتاری های زیردستان خود آگاه شود، و برای حل آن ها در حد توان اقدام کند؛ و بدین وسیله انگیزه و روحیه کارکنان را برای تلاش و کوشش بیش تر تقویت نماید.

دوم: علاوه بر آشنایی با مشکلات کارکنان، مدیر می تواند بدین وسیله از مشکلات سازمان نیز آگاهی یافته و با اقدام برای حل و فصل آن ها، موفقیت و پیشرفت سازمان را

ص: 143

تضمین نماید (خدمتی، همان).

پنج. توجه به کیفیت به جای کمیت

ارائه الگوها و نظریه های مربوط به بهبود کیفیت فرآورده ها و خدمات، شعار امروز سازمان ها شده است. پیروزی چشم گیر ژاپنی ها در چند دهه گذشته و ظرفیت های تحول اساسی تولیدی و اقتصادی آنان، همراه با ارائه کیفیت ممتاز فرآورده ها و خدمات، انگیزه اساسی حرکت در سمت تحول روندهای مدیریت برای دستیابی به کیفیت برتر و روش هایی بوده است که مسائل پیچیده سازمان های امروزی را پاسخ گوست (فرجی، مدیریت کیفیت، ماهنامه تدبیر، شماره 137).

شیوه مدیریتی امام علی علیه السلام به رغم عنایت و توجهی که به توسعه اقتصاد در عرصه های مختلف دارد، اما بر این نکته نیز تأکید می ورزد که نباید کیفیت را فدای کمیت کرد، رعایت استانداردهای لازم در تولیدات صنعتی از امور مورد توجه آن حضرت است. آن حضرت می فرماید:

«... به دنبال سرعت انجام کار مباش، بلکه کیفیت خوب را بجو، به درستی که مردم نمی پرسند کار در چند روز به انجام رسیده است، همانا مردم از خوبی و دقیق بودن کار می پرسند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

شش. توجه به صنعت و تجارت

توجه به منابع اقتصادی جامعه و حمایت از آن ها، بخش مهمی از وظائف مدیریت است. امام علیه السلام در این زمینه به مالک اشتر چنین می فرماید:

«سفارش مرا در حق بازرگانان و صاحب صنعتان بپذیر و در باره آن ها به کارگزارانت نیکو سفارش کن ...، زیرا این گروه، خود، مایه های منافع اند و اسباب رفاه و آسودگی (مردم اجتماع اند)؛ زیرا آن را از راه های دور و دشوار، خشکی و دریا و دشت و کوه و جاهایی که مردم بدان ها نمی روند فراهم می آورند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

ص: 144

امام علیه السلام در ادامه می فرماید:

«حرمت آنان را نگه دار، راه هایشان را امن ساز، حقوقشان ر ابستان ... دوست داشتنی ترین کار برای آنان، حفظ امنیت و اقتدارشان است، پس به کارهای آنان، رسیدگی کن ... .

البته امام علیه السلام علیرغم جایگاهی که برای صنعت و تجارت قائل است و عنایتی که به تاجران و صنعت کاران دارد، رعایت حق و حقوق مردم و لزوم نظارت بر کار آن ها را خصوصاً در مورد برخی که به دنبال منافع اقتصادی خود - هرچند به ضرر اجتماع باشد - هستند، به مالک اشتر توصیه می کند و می فرماید:

«با این همه بدان که بسیاری از ایشان را روشی ناشایسته است و حریصند و بخیل، احتکار می کنند و به میل خود برای کالای خود بها می گذارند. با این کار به مردم زیان می رسانند و برای والیان نیز مایه ننگ و عیب هستند» (همان).

لذا حضرت به مالک دستور می دهد که اولاً، از احتکار اجناس توسط آنان جلوگیری کند؛ ثانیاً، زمینه خرید و فروش عادلانه را برای خریدار و فروشنده آماده کند؛ ثالثاً، نرخ روز در خرید و فروش ها ملاک و معیار باشد که فروشنده و خریدار ضرر نکنند؛ و رابعاً، احتکارکننده را کیفر دهد تا مایه عبرت دیگران باشد.

هفت. تشویق و تنبیه

تشویق و تنبیه به عنوان دو ابزار تأثیرگزار در ایجاد انگیزه کارکنان و وادارکردن آنان به رفتار مطلوب و جلوگیری از رفتارهای ناپسند آنان در سازمان ها مطرح است. از آن جاکه استعدادھا و توانایی ھای افراد متفاوت است و در یک سازمان، کارایی همه افراد در یک سطح نیست، فلذا یک مدیر کارآمد باید سیستم تشویق و تنبیه را به درستی اجرا کند تا توازن و تعادل در سازمان پیاده شود و یک سیستم کنترلی بر عملکرد کارکنان بوجود بیاید. امیرمؤمنان علی علیه السلام نیز به این مهم این چنین اشاره می کند:

ص: 145

«مبادا که نیکوکار و بدکار در نزد تو یکسان باشند، که آن رغبت نیکوکار را در نیکی کم کند و بدکردار را به بدی وادار نماید؛ و درباره هریک از آنان، آن را عهده دار باش که او بر عهده خود گرفت» (همان).

تنبیه خیانت کاران

«معاونان خویش را با دقت زیرنظر بگیر، اگر یکی از آنان دست به خیانت گشود و جاسوسان تو به اتفاق آن را گزارش کردند، برای اثبات آن جرم کافی است و نیازی به شاهد دیگر نیست، او را تنبیه بدنی کن، و آن چه را به دست آورده از او بگیر، و به ذلت و خواری درآور، و نشان خیانت بر او بگذار؛ و طوق ننگ برگردنش بیاویز».

د) توصیه های اخلاقی برای زمامداران

اشاره

مجموعه ای از بینش ها، ارزش ها، گرایش ها، روش ها، کنش ها و گویش ها که سلوک حکومتی و مدیریتی برخاسته از آن است، مانند ادبیات زمامداران و مدیران، و رفتارها و روابط و مناسبات ایشان.

یک. رسیدگی به محرومان و اقشار ضعیف جامعه

شایسته است مدیر نسبت به ضعیفان (چه از نظر مالی و یا امور اجتماعی و یا مسائل دیگر) مهربان و دلسوز بوده و بر آن باشد که گرفتاری هایشان را مرتفع سازد و با قدرتمندان (چه از نظر اعتبار و شخصیت و یا قدرت مالی یا قدرت سیاسی و یا مسائل دیگر» قاطعانه برخورد کند و با استقامت و بدون انعطاف و تحت ضابطه ای خواسته های آنان را در نظر بگیرد، زیرا که ضعیف همیشه محروم و دل شکسته است و نیاز دارد که دست عطوفت به کمکش برسد و ندای حق از او حمایت کند و قدرت انسان دوستی، وی را از مرگ تدریجی نجات دهد (قوچانی، فرمان حکومتی پیرامون مدیریت، ص138).

حضرت علی علیه السلام در نامه 53 به مالک اشتر فرموده اند:

«پس برای کارهای مهم و کلیدی از سپاهان و لشگریان خود کسی را انتخاب نما که

ص: 146

نسبت به ضعیفان مهربان و با محبت باشد و در مقابل زورمندان سخت گیری و استقامت داشته باشد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

آن حضرت در کلامی دیگر از این نامه، جامعه را به هفت دسته تقسیم نموده و سفارش خاصی را نسبت به طبقه ضعیفان جامعه مبذول می دارد. چنان که می فرماید:

« ... دسته هفتم ضعفا و زمین گیرها و پیرها و از کارافتاده ها هستند، می فرماید: ای مالک باید به این ها رسیدگی کنی تا کمبود نداشته باشند، حکومت از مالیاتی که می گیرد این ها را هم باید اداره کند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

دو. گذشت و پوزش پذیری

یکی از صفات پسندیده و مثبت مدیران شایسته، آن است که چنان چه فردی نزد او به عذرخواهی آمد، عذر او را بپذیرد و در مقام اصرار بر تخلفش برنیاید که این روش اثری نیکو در جذب نیروها و وفای بیشتر آنان نسبت به نظام و سازمان خواهد داشت. حضرت علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر به او توصیه نموده اند که افرادی را برای کارهای کلیدی و مهم انتخاب کن که هنگام معذرت خواهی از وی با سینه باز و بزرگواری عذر طرف را بپذیرد. هم چنین در جای دیگر از همین عهدنامه فرموده اند که با افراد باگذشت بپیوند و آن ها را به عنوان کارگزار انتخاب نما: «ثُمَّ إلصَق بِذَوِی… السَّماحَه»( قوچانی، فرمان حکومتی: پیرامون مدیریت، ص137).

سه. ضرورت رازداری و پرهیز از عیب جویی

امام علی علیه السلام در نامه به مالک اشتر می فرمایند:

«و باید که دورترین افراد رعیت از حریم تو، و مبغوض ترینشان در نزد تو کسی باشد که بیش از دیگران عیب جوبی مردم است، زیرا مردم را عیب هایی است که حاکم در پوشاندن آن ها از همه سزاوارتر است. پس آن چه را که بر تو پوشیده است آشکار مساز، زیرا وظیفه تو فقط پاک کردن عیوبی است که بر تو ظاهر گشته؛ و خداوند نسبت به آن چه از تو پنهان مانده

ص: 147

است داوری خواهد کرد، پس تا می توانی عیوب مردم را بپوشان، تا خداوند آن چه را تو دوست داری بر مردم پوشیده باشد، بپوشاند».

چهار. خیرخواهی

یکی از صفات ضروری برای مدیران، خیرخواهی می باشد، زیرا در جایگاه کلیدی، اگر فردی خیرخواه قرار نداشته باشد، به ضرر جامعه و سازمان عمل می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه به مالک اشتر در این مورد چنین فرموده است:

«برای فرماندهی سپاه، کسی را برگزین که خیرخواهی او برای خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام بیشتر باشد»( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

نتیجه

در این مقاله مفاهیم راهبردی عهدنامه مالک اشتر، با رویکرد مدیریتی مورد بحث و بررسی قرار گرفت. این مفاهیم در چهار محور اصلی دسته بندی گردیده و نکات مرتبط با هر محور بیان گردید.

ص: 148

منابع

1. شریف رضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه، صبحی صالح، قم، چاپ اول، 1414ق.

2. شریف رضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، ایران، قم، چاپ اول، 1379ش.

3. ابن أبی الحدید، عبدالحمیدبن هبة الله، شرح نهج البلاغه، قم، چاپ اول، 1404ق.

4. ابن حمدون، بهاءالدین ابوالمعالی محمدبن حسن، التذکرةالحمدونیة فی السیاسة و الآداب الملکیة، تحقیق: احسان عباس، الطبعة الاولی، بیروت، 1984م.

5. الامین الحسینی العاملی، سیدمحسن، أعیان الشیعة، بیروت، مطبعة الاتقان، 1354ق.

6. بروجردی، سیدحسین، جامع الاحادیث، فرهنگ سبز، تهران 1386ش.

7. پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، زیر نظر: رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی علیه السلام، تهران، 1380ش.

8. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم.

9. جوادی آملی، عبدالله تفسیر موضوعی قرآن کریم (معاد در قرآن)، قم، اسراء، 1378ش.

10. جوادی آملی، عبدالله، نسبت دین و دنیا: بررسی و نقد نظریه سکولاریسم، قم، اسراء، 1381ش.

11. حکیمی، محمدرضا و حکیمی، محمد و حکیمی، علی، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، تهران، چاپ اول، 1380ش.

12. خدمتی، ابوطالب و همکاران، مدیریت علوی، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1381ش.

13. خلیلی، مصطفی، عدالت و حکومت از دیدگاه علی علیه السلام، مجله رواق اندیشه، شماره 44.

14. دلشاد تهرانی، مصطفی، دلالت دولت؛ آیین نامه حکومت و مدیریت در عهدنامه مالک اشتر، تهران، دریا، 1388ش.

15. دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب: اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی علیه السلام، چاپ چهارم، 1387ش.

16. دلشاد تهرانی، مصطفی، رایت درایت: اخلاق مدیریتی در عهدنامه مالک اشتر، تهران: انتشارات دریا، چاپ اول.

17. عباس نژاد، محسن، سیره مدیریتی امام علی علیه السلام، مشهد، بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه، 1389ش.

ص: 149

18. فرجی، حمیدرضا، مدیریت کیفیت، ماهنامه تدبیر، سال چهاردهم، شماره 137.

19. فرد آر. دیوید، مدیریت استراتژیک، ترجمه: دکتر پارسائیان و دکتر اعرابی.

20. قوچانی، محمود، فرمان حکومتی پیرامون مدیریت، شرح عهدنامه امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام به مالک اشتر، تهران: مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1374ش.

21. قوچانی، محمود، فرمان حکومتی: پیرامون مدیریت: شرح عهدنامه امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام به مالک اشتر، تهران، مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1374ش.

22. المتقی الهندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الاقول و الافعال، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1419ق.

23. مردانی، حموله، مرجان و حیدری، هایده، بررسی رابطه عدالت سازمانی با رفتار مدنی سازمانی در کارکنان بیمارستان، مجله ایرانی اخلاق و تاریخ پزشک، بهار 1388، دوره 2 شماره 2.

24. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار،انتشارات صدرا.

سایت ها

25. ویکی پدیا، https://fa.wikipedia.org/wiki

26. سایت راسخون: هاشمیان، محمدحسین، تأملی درباره طرح راهبردی نظام اسلامی برای پیشرفت و عدالت؛ http://rasekhoon.net/article/show/1261285/

27. پایگاه مقالات علمی مدیریت: اخوان، پیمان (مترجم)، الگوبرداری: http://system.ParsiBlog.com/

28. دنیای اقتصاد: مرادخانی، مریم (مترجم)، چرا همدلی تاکتیک مدیریتی مهمی است؟، روزنامه دنیای اقتصاد: http://www.donya-e-eqtesad.com/fa/tiny/news-981144

ص: 150

کرامت انسان از نگاه امام علی (علیه السلام)

اشاره

محمد سالم محسنی(1)

ص: 151


1- . دکتری فلسفه اسلامی جامعة المصطفی العالمیة، safidabb@gmail.com

ص: 152

چکیده

کرامت انسانی به دو مرتبه «کرامت اولیه» و «کرامت ثانویه» تقسیم می شود. قسم نخست، مبنای تکالیف الهی و حقوق انسانی است و امروزه در نظام حقوق بشر نیز جایگاه مهمی یافته است. هدف این تحقیق، مطالعه و بررسی کرامت انسان در نگاه امام علی علیه السلام است تا عوامل و آثار کرامت را از سخنان و سیره آن حضرت استنباط کرده و نقش آن را در حمایت از حقوق و تکالیف انسانی و تکامل نفس آدمی در مسیر کسب فضیلت های اخلاقی نشان دهد.

براساس یافته های پژوهش، کرامت در اندیشه حضرت علی علیه السلام به دو مرتبه اولیه و ثانویه قابل طبقه بندی است. عوامل کرامت اولیه، برخورداری از روح الهی، نیروی عقل، سجده فرشتگان و آزادگی انسان است و آثار این نوع کرامت، بهره مندی از هدایت تشریعی، ارزشمندی جان و آبروی آدمی و حمایت از حقوق بنیادین بشر است. اما عوامل کرامت ثانویه: اسلام، ایمان، عمل صالح، تقوا و توکل و آثار آن: تعالی روح آدمی، صدور افعال کریمانه و دوری از رذیلت های اخلاقی است. در تحقیق، از روش توصیفی - تحلیلی استفاده شده است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، کرامت اولیه، کرامت ثانویه، عوامل کرامت، آثار کرامت.

مقدمه

امروزه کرامت انسان، یکی از مباحث بنیادین در علم حقوق به شمار آمده و از دستاوردهای نظام حقوق بشر مدرن تلقی می شود؛ اما در اسلام این موضوع از چهارده قرن

ص: 153

پیش مورد توجه قرار گرفته و شریعت اسلامی بر اساس کرامت انسانی، به بیان حقوق و تکالیف آدمی پرداخته است. خداوند متعال بشر را نخست در مرحله خلقت، کرامت بخشیده است؛ چون با ظاهر زیبا و ساختمان وجودیِ جامعِ ماده و معنا آفریده و از نیروی عقل و اختیار بهره مند ساخته است؛ سپس زمینه ها و راه های رسیدن به کرامت اکتسابی را برای او فراهم آورده است تا با تلاش و کوشش خود، در پی رسیدن به کمال و سعادت برآمده و عزت، بزرگواری و ارجمندی را به دست آورد.

یکی از پیشوایان دینی که در دوره امامت و خلافت خود، به کرامت انسانی ارج نهاده و در جهت تبیین مقام کرامت آدمی و الگوسازی رفتار کریمانه در میان مردم تلاش کرده، امام علی علیه السلام است. کرامت انسانی در گفتار و سیره حضرت علی علیه السلام جایگاه ارزشمندی دارد. سخنان حضرت به ویژه در نهج البلاغه نشان می دهد که ایشان، هم به مباحث نظریِ کرامت توجه نموده و هم مردم را به حفظ کرامت انسانی توصیه کرده است. امام علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر که منشور حکومتی حضرت تلقی می شود، بر اساس کرامت انسانی، رابطه حکومت و مردم و حقوق و تکالیف آنان را به خوبی بیان کرده و بر تکریم انسان ها تصریح فرموده است.

این تحقیق به دنبال آن است که کرامت انسان را در نگاه امام علی علیه السلام مورد بحث قرار داده و عوامل و آثار کرامت را از سخنان آن حضرت استنباط نماید، تا از این طریق، جایگاه کرامت و نقش آن را در حفظ حقوق انسانی در جهان معاصر نشان دهد. بنابراین، پرسش تحقیق این است که کرامت انسان در اندیشه امام علی علیه السلام چه جایگاهی دارد؟ این پرسش را می توان در قالب سه پرسش فرعی تجزیه کرد:

- آیا در نگاه امام علی علیه السلام انسان تنها دارای کرامت اکتسابی و ثانویه است یا از کرامت ذاتی و اولیه نیز برخوردار است؟

- عوامل و اسباب کرامت انسانی چیست؟

ص: 154

- کرامت انسانی چه آثار و پیامدهایی دارد؟

در این جا نخست بحث مفهوم شناسی کرامت و سپس مراتب و اقسام آن مطرح می شود. در مرحله بعد، به کرامت اولیه و ذاتی انسان در نگاه امام علی علیه السلام و عوامل و آثار آن پرداخته می شود و پس از آن، کرامت ثانویه و اکتسابی انسان در نگاه امام علی علیه السلام و عوامل و آثار آن مورد بحث قرار می گیرد و در پایان، نتیجه گیری به عمل می آید.

پیشینه

در زمینه کرامت انسان در نگاه امام علی علیه السلام آثار متعددی به نگارش درآمده است که مهمترین آنها عبارت اند از:

- کرامت انسان در نهج البلاغه، محمدهادی یدالله پور، سیده هاجر حسینی، قم: انتشارات دارالعلم، 1398 ش.

- کرامت نفس و آثار اخلاقی و اجتماعی آن در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام [پایان نامه]، رسول معتمدی، استاد راهنما: ناصر محمدی، استاد مشاور: سید احمد امام زاده، دانشگاه پیام نور، دانشکده علوم انسانی، گروه علمی الهیات، 1390.

- کرامت انسان در اندیشه امام علی علیه السلام (اسباب و زمینه های کرامت)، طاهری، ابوالقاسم، مجله: پژوهش های فقهی » تابستان و پاییز 1384، سال اول، شماره 2 ISC (28 صفحه؛ از 111- 138).

- تساوی حقوق در بستر قانون اساسی ایران و نهج البلاغه، گلی، حسین؛ اله وردی ها، محمدمهدی؛ کاوند، علیرضا، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه » پاییز 1395، شماره 15 علمی - پژوهشی/ISC (17 صفحه؛ از 117-133).

- اهمیت آرای عمومی و اکثریت در نهج البلاغه، مؤمنی، جواد، مجله: پژوهش های مدیریت راهبردی » 1384، شماره 34 ISC (22 صفحه؛ از 149-170).

- الگوی تکریم مردم در تعامل سیاسی از منظر نهج البلاغه، جعفری، رضا؛ کریمی،

ص: 155

محمود؛ رشیدزاده، فتح الله، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، بهار 1395؛ شماره 48 علمی - پژوهشی/ISC (28 صفحه؛ از 59-86).

نهج البلاغه و حقوق بشر، حیدری، علی جمعه، مجله: نعیم » زمستان 1390، شماره 6 (70 صفحه؛ از 67-136).

- حقوق بشر اسلامی و کرامت ذاتی انسان در اسلام، زنجانی، عباسعلی عمید؛ توکلی، محمدمهدی، مجله: مطالعات حقوق خصوصی » زمستان 1386، سال سی و هفتم، شماره 4 علمی - پژوهشی/ISC (29 صفحه؛ از 161-189).

مفهوم شناسی کرامت

«کرامت» واژه ای عربی از ماده «کرُم» است و کَرَم ضد لُؤم است (جوهری، صحاح اللغه، ماده کرم؛ ابن منظور، لسان العرب، ماده کرم). صفت آن، کریم در مقابل لئیم است؛ چنان که امام علی علیه السلام آن دو را در مقابل هم به کاربرده است: «احْذَرُوا صَوْلَةَ الْکَرِیمِ إِذَا جَاعَ وَاللَّئِیمِ إِذَا شَبِعَ» (نهج البلاغه، حکمت 49، ص477)؛ یعنی از تعرض کریمان وقتی گرسنه شود و از تعرض فرومایگان وقتی سیر شود، بپرهیزید. لغتنامه نویسان می گویند: صفت کریم دربر دارنده تمام خیر و شرافت و فضیلت است و به تعبیر دیگر: جامع همه اموری است که مورد ستایش قرار می گیرد (ابن اثیر جزری، النهایة، ماده کرم؛ ابن منظور، لسان العرب، ماده کرم). معادل واژه «کرامت» در زبان انگلیسی Dignity است (Oxford Dictionary: 2000, Word Dignity).

در زبان فارسی برای «کرامت» معادل دقیق و جامعی که معانی مختلف این واژه را پوشش دهد، نمی توان یافت؛ بنابراین در تعریف آن لازم است از چند کلمه در کنار هم استفاده شود (جوادی آملی، کرامت در قرآن، ص21). ازاین رو، کرامت در فارسی به ارجمندی، بزرگواری، سرافرازی، رفعت، عزت، سخاوت و بخشندگی تعریف شده است (دهخدا، لغتنامه، واژه کرامت). اما معنای اصلی کرامت، بزرگواری و ارجمندی در برابر

ص: 156

لئامت به معنای پستی و خواری است؛ چنان که صاحب التحقیق می گوید:

کرامت به معنای عزت و برتری است که در خود شیء وجود دارد، ولی سخاوت، اعطا، گذشت، عظمت، نزاهت و... از آثار و لوازم کرامت به شمار می روند (مصطفوی، التحقیق، ج10، ص46).

کرامت و مشتقات آن مانند کریم، اکرام، تکریم و... کاربردهای گوناگون دارد. قرآن کریم آن را، هم در مورد خداوند متعال به کار برده و هم در مورد ملائکه، انسان و دیگر موجودات؛ مانند: {بِرَبِّکَ الْکَریمِ} (انفطار/6)، {مَلَکٌ کَریمٌ} (یوسف/31)، {کِتابٌ کَریمٌ} (نمل/29)، {رَسُولٌ کَریمٌ} (دخان/17)، {إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ}

(واقعه/77)، {وَلَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ} (اسراء/70)، {زَوْجٍ کَریمٍ} (شعراء/7)، {رِزْقٌ کَریمٌ} (انفال/4)، {مَقامٍ کَریمٍ} (دخان/26)، {فی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ} (عبس/13).

کرامت در یک معنا به کارهای خارق العادۀ اولیا و بزرگان دین که بدون تحدّی و ادعای پیامبری، صورت می گیرد نیز اطلاق می شود (واسطی زبیدی، تاج العروس، ماده کرم).

آنچه در این جا مورد نظر است، کرامت انسانی است؛ یعنی از کرامتی بحث می شود که درباره خود انسان و رفتار و اخلاق وی به کار می رود.

مراتب کرامت انسانی

کرامت انسانی به دو مرتبه ذاتی و اکتسابی یا کرامت اولیه و ثانویه تقسیم می شود؛ چون برخی عوامل و اسباب کرامت، برخاسته از طبیعت آدمی است و برخی دیگر با تلاش و کوشش انسان به دست می آید. قسم اول، کرامت ذاتی یا اولیه و قسم دوم، کرامت اکتسابی یا ثانویه نامیده می شود. تقسیم کرامت به دو قسم ذاتی و اکتسابی در بسیاری از آثاری که درباره کرامت انسان و حقوق بشر نوشته شده، به کار رفته و شهرت یافته است؛(1) ولی تقسیم

ص: 157


1- 1. این تقسیم بندی را می توان در کتاب ها و مقالات بسیاری مشاهده کرد؛ ازجمله ر.ک: جعفری، 1390: ص224؛ منتظری، 1385: ص32-39؛ عابدی، 1396: ص11 و 71؛ شیخ شعاعی، 1394: ص257). برخی دیگر کرامت را به سلبی و ایجابی، انسانی و الهی، و ذاتی و اقتضایی نیز تقسیم کرده اند (رک: حقیقت پور، 1392: ص52-57).

کرامت به دو مرتبه اولیه و ثانویه، به دلیلی که در بحث بعدی اشاره خواهد شد، بهتر به نظر می رسد.

الف) کرامت اولیه انسان

کرامت اولیه و ذاتی به معنای عزت و بزرگواری است که ریشه در آفرینش و استعدادها و ظرفیت های تکوینی انسان دارد. به تعبیر فلسفی: هر انسانی در مرتبه خلقت، به جعل بسیط از این نوع کرامت برخوردار می شود، نه این که نخست آدمی آفریده شود و سپس کرامت برای او وضع و اعتبار گردد؛ در حالی که کرامت ثانویه با تلاش و کوشش آدمی کسب می شود.

ذاتی بودن کرامت انسان، از نوع ذاتی باب کلیات (ایساغوجی) نیست تا قوام بخش ذات انسان و غیر قابل سلب باشد؛ چون ذاتی باب کلیات، یا تمام حقیقت ماهیت خود است، مانند: نوع، و یا جزء ماهیت را تشکیل می دهد، مانند: جنس و فصل. اما کرامت به هیچ یک از این معانی برای انسان ذاتی نیست. بنابراین ذاتی بودن کرامت به معنای فطری بودن و ریشه داشتن در خلقت و طبیعت آدمی است. به بیان دیگر: کرامت ذاتی انسان به این معناست که به صرف انسان بودن و با ملاحظه ذات و طبیعت آدمی به همه افراد تعلق می گیرد؛ چون عوامل و اسباب تکوینی آن، که آفرینش جامع انسان و نیروی عقل و اندیشه است، در مرتبه خلقت در همه افراد بشر وجود دارد.

اما تعبیر ذاتی، برای برخی این پندار را به وجود آورده که کرامت از نوع ذاتی باب کلیات بوده و در نتیجه غیرقابل سلب است؛ چنان که در مقدمه اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز تعبیر Inherent Dignity به کار رفته و کرامت انسان ذاتی و غیرقابل سلب خوانده شده است. برخی که تلاش کرده اند کرامت ذاتی انسان را از دیدگاه اسلام و بر اساس آیات قرآن و

ص: 158

روایات اثبات کنند، نیز ذاتی بودن کرامت را به معنای ذاتی باب کلیات و مقوم انسان دانسته اند و در نهایت چنین نتیجه گرفته اند که از نظر اسلام نیز کرامت ذاتی انسان تحت هیچ شرایطی، حتی با ارتکاب جرم و جنایت، قابل سلب نیست (رحیمی نژاد، نگرش اسلامی به کرامت انسانی، ص117 و 123؛ علیخانی، کرامت انسانی و خشونت در اسلام، ص101-103).

دقت در معنای ذاتی باب کلیات نشان می دهد که کرامت به آن معنا نمی تواند ذاتی باشد؛ چون نه تمام حقیقت انسان به شمار می آید و نه جنس و فصل انسان است. از این رو نمی توان از این باب بر سلب ناپذیری آن استدلال کرد. از سوی دیگر، در اسلام اگرچه همه انسان ها از کرامت اولیه برخوردارند، ولی این کرامت، سلب ناپذیر شناخته نشده است. وجود مجازات های گوناگون در قرآن مانند: قتل، به دارآویختن، قطع دست و پا و تبعید نسبت به مُحارب (مائده/ 33)، یا مجازات های قصاص (بقره/ 178)، تازیانه (نور/2و4) و مانند آن ها، چگونه با سلب ناپذیری مطلق کرامت انسانی قابل توجیه است؟! این که قرآن کریم برخی انسان ها را از چهارپایان گمراه تر می خواند (اعراف/179)، خود سلب مرتبه ای از کرامت ذاتی آنان است. بنابراین در اسلام گرچه انسان کرامت ذاتی دارد، ولی این ذاتی بودن به معنای سلب ناپذیری آن نیست (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص226؛ جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص337؛ حقیقت پور، کرامت انسان در فقه و حقوق اسلامی، ص119 و 159-164).

در نهایت، کرامت اولیه انسان، نه به صورت مطلق سلب ناپذیر است و نه به صورت کامل قابل سلب است؛ بلکه برخی مراتب کرامت ذاتی انسان ممکن است به واسطه رفتار غیرانسانی خودش سلب شده و او را مستحق مجازات کند؛ اما برخی مراتب آن حتی در صورت ارتکاب جرم و اجرای مجازات همچنان محفوظ می ماند؛ مانند مصونیت از شکنجه. همان طور که حضرت علی علیه السلام درباره قاتلش می فرماید: وی را مُثله نکنید، چون از

ص: 159

پیامبر شنیدم که گفت از مُثله کردن بپرهیزید، اگرچه سگ هار باشد (نهج البلاغه، نامه47، ص422).

با توجه به این که تعبیر ذاتی موجب توهم سلب ناپذیری کرامت است، نگارنده به جای کرامت ذاتی و اکتسابی، تقسیم کرامت را به اولیه و ثانویه ترجیح می دهد؛ اگرچه تعبیر ذاتی و اکتسابی مطابق تعریف بالا نیز درست است.

اما در اثبات کرامت اولیه انسان، آیات بسیاری در قرآن هست که صریح ترین آن ها آیه 70 سوره اسراء است:

{وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا} (اسراء/70)؛ «و به یقین فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم و آنان را در خشکی و دریا، (بر مرکب ها) سوار کردیم و آنان را از پاکیزه ها روزی دادیم و ایشان را بر بسیاری از کسانی که آفریدیم، برتری دادیم».

در این آیه، کرامت به عنوان بخشش و عطای خداوندی برای ابنای بشر خوانده شده، نه این که انسان ها خود بر اثر تلاش و کوشش آن را به دست آورده باشند. بنابراین، کرامت اولیه، همه افرد بشر اعم از مؤمن، فاسق و مشرک را شامل می شود و اختصاص به طبقه و گروه خاصی ندارد (طباطبائی، المیزان، ج13، ص155).

درباره این که ملاک کرامت اولیه انسان چیست و چه امتیازی موجب بهره مندی آدمی از این نوع کرامت شده است، اندیشمندان در پاسخ، اموری متعددی را مطرح کرده اند؛ مانند: راست قامت بودن انسان، صورت و ظاهر زیبا، برخورداری از قوه نطق و سخن گفتن، تدبیر امر معاش و معاد، تسخیر موجودات، برخورداری از قوه عقل و دمیده شدن روح الهی (طبرسی، تفسیر جوامع الجامع، ج2، ص338؛ آلوسی، روح المعانی، ج8، ص112).

علامه طباطبائی ملاک اصلی کرامت انسان را تفکر و عقلانیت می داند و معتقد است که دیگر امتیازات گفته شده، یا فرع بر عقلانیت انسان است و یا از مصادیق تفضیل آدمی به شمار می آید (طباطبائی، المیزان، ج13، ص156).

ص: 160

اما به نظر می رسد که قوه عقل به تنهایی نمی تواند ملاک کرامت ذاتی انسان تلقی شود؛ چون قرآن کریم قبل از آن که به مسئله اهمیت تفکر و عقلانیت بپردازد، اولا آفرینش انسان را از دو ساحت بدن مادی و روح الهی می ستاید و آن را به عنوان «آفرینش دیگر» یاد می کند و خودش را «احسن الخالقین» می خواند (مؤمنون/ 12-14) که دلیل بر احسن المخلوقین بودن انسان نیز به شمار می آید. ثانیا خداوند متعال به سبب جامع بودن وجود انسان از بدن مادی و روح الهی، او را مسجود ملائکه قرار می دهد و این کار را ابلیس نیز به معنای کرامت انسان تلقی می کند (اعراف/ 11؛ اسراء/ 61-62). ثالثاً خداوند آفرینش انسان را ستوده و به صفت «احسن تقویم» یاد می کند (تین/ 4). این امور نشان دهنده آن است که جامعیت وجود انسان و بهره مندی وی از بدن مادی و روح الهی و آثاری را که این نوع خلقت در پی دارد، موجب کرامت و ارجمندی انسان شده است؛ اگرچه نیروی عقل و تفکر، یکی از عوامل اساسی کرامت انسانی شناخته می شود.

ب) کرامت ثانویه انسان

کرامت ثانویه یا اکتسابی به معنای عزت و بزرگواری است که موجب ظهور کمالات اخلاقی و رفتار و کارهای پسندیده می شود و پاداش الهی و ستایش مردم را در پی دارد. این نوع کرامت به همه انسان ها تعلق نمی گیرد؛ زیرا به وسیله کسب فضایل اخلاقی، طاعت و عبودیت الهی و پرهیز از گناه به دست می آید. بنابراین، تنها کسانی از آن برخوردارند که با تفکر و تعقل و استفاده از استعدادها و توانایی های انسانی خود، مراتب کمال را پیموده و منزلت و بزرگواری ارزشی را کسب کرده اند.

صریح ترین آیه قرآن کریم که از کرامت اکتسابی انسان سخن می گوید، آیه 13 سوره حجرات است که می فرماید:

{یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّ-هِ أَتْقَاکُمْ}؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و سپس شما را به صورت

ص: 161

شعبه ها و گروه ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست».

در این جا قرآن کریم نخست از تکثر قبیله ها، اقوام و نژادهای مختلف انسانی حکایت می کند، اما در نهایت، برتری های قومی، قبیله ای و نژادی را نفی کرده و ملاک کرامت ارزشی انسان را تنها در تقوا و پرهیزکاری می داند که امری است اکتسابی و تنها بر اثر تلاش خود انسان و از طریق بندگی خدا و پیروی از دستورات الهی و پرهیز از گناهان و منهیات شرعی حاصل می شود.

این نوع کرامت گرچه به برخی افراد تعلق می گیرد، نه همه انسان ها، اما زمینه و ظرفیت آن در وجود همه افراد بشر موجود بوده و تمام انسان ها می توانند با تلاش و کوشش به آن دست یابند.

کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

اگر کرامت اولیه انسان را در سخنان امام علی علیه السلام جست وجو کنیم، آن حضرت این نوع کرامت را به رسمیت شناخته و بر اساس آن بر حفظ احترام همه انسان ها توصیه کرده است؛ چنان که در عهدنامه مالک اشتر سفارش می کند:

«وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیةِ وَالْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَاللُّطْفَ بِهِمْ وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» (نهج البلاغه، نامه53، ص427)؛ «مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده و با همه محبت کن و لطف داشته باش، و بر آن ها چون حیوان درنده نباش که خوردن آنان را غنیمت شماری؛ زیرا مردم دو دسته اند: یا برادر دینی تواند و یا در آفرینش با تو همانند می باشند».

حضرت علی علیه السلام مهربانی و محبت را برای همه کسانی که در قلمرو حاکمیت اسلامی زندگی می کنند، لازم شمرده، بین مسلمان و غیرمسلمان تفاوت نمی گذارد؛ بلکه می فرماید کسانی که هم آیین تو نباشند، دست کم در انسانیت با تو مشترک اند. این سخن بیان گر

ص: 162

کرامت اولیه انسان است؛ چون همان گونه که اسلام را یک نوع کرامت اکتسابی شمرده، صرف انسان بودن را نیز کرامت تلقی کرده است.

در این جا نخست عوامل و اسباب کرامت اولیه انسان و سپس آثار و پیامدهای آن مورد بحث قرار می گیرد.

1. عوامل کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

بر اساس احادیث و سخنانی که از امام علی علیه السلام به دست ما رسیده، می توان برخی عوامل کرامت ذاتی انسان را استنباط کرد که عبارتند از: روح و نفخه الهی؛ قوه تفکر و تعقل؛ سجده فرشتگان بر آدمی و آزادگی و حرّیت انسان. اما ممکن است افزون بر نکاتی که در این جا مطرح می شود، عوامل دیگری نیز باشد که در مجموعه روایات امام علی علیه السلام به ما نرسیده یا نگارنده نتوانسته آن را از سخنان حضرت به دست آورد.

الف) برخورداری از روح الهی

همان گونه در قرآن کریم از آفرینش دو بُعدی انسان سخن گفته شده و این ترکیب دوساحتی، به ویژه وجود روح الهی، کرامت ذاتی برای انسان توصیف شده، امام علی علیه السلام نیز مراحل آفرینش آدمی را یادآور شده و برخورداری از روح الهی را برای انسان کرامت می شمارد و می فرماید:

«ثُمَّ جَمَعَ سُبْحَانَهُ مِنْ حَزْنِ الْأَرْضِ وَسَهْلِهَا وَ عَذْبِهَا وَ سَبَخِهَا تُرْبَةً سَنَّهَا بِالْمَاءِ حَتَّی خَلَصَتْ وَلَاطَهَا بِالْبَلَّةِ حَتَّی لَزَبَتْ... ثُمَّ نَفَخَ فِیهَا مِنْ رُوحِهِ» (نهج البلاغه، خطبه1، ص42)؛ سپس خداوند بزرگ، خاکی را از قسمت های مختلف زمین، از بخش های سخت و نرم، شور و شیرین جمع کرد و بر آن آب پاشید تا خالص و آماده شد و به آن رطوبت افزود تا چسبنده شد... سپس از روح خود در آن دمید.

در این جا امام نخست از ساحت مادی و خاکی وجود انسان که با دیگر حیوانات مشترک است، سخن می گوید و سپس به ساحت روحانی و معنوی انسان پرداخته و نفخه

ص: 163

الهی را در وجود انسان، نوعی کرامت بیان می فرماید.

ب) تفکر و تعقل

قوه عقل و تفکر اساسی ترین امتیاز انسان نسبت به دیگر حیوانات بوده و یکی از عوامل مهم کرامت انسان به شمار می آید. امام علی علیه السلام نیز پس از اشاره به دمیدن روح الهی در بدن انسان، به کارکرد قوه تفکر و تعقل می پردازد و آن را از امتیازات آدمی دانسته و سبب کرامت و بزرگورای او توصیف می کند:

«فَمَثُلَتْ إِنْسَاناً ذَا أَذْهَانٍ یجِیلُهَا وَ فِکَرٍ یتَصَرَّفُ بِهَا وَ جَوَارِحَ یخْتَدِمُهَا وَ أَدَوَاتٍ یقَلِّبُهَا وَ مَعْرِفَةٍ یفْرُقُ بِهَا بَینَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ» (نهج البلاغه، خطبه1، ص42)؛ «پس به صورت انسانی درآمد دارای نیروی اندیشه که وی را به تلاش وامی دارد و دارای افکاری که در دیگر موجودات تصرف می نماید و به انسان اعضا و جوارحی بخشید که آن را در خدمت بگیرد و ابزاری عطا کرد که آن ها را در زندگی به کار گیرد و قدرت تشخیص به او داد تا بین حق و باطل فرق گذارد.

نیروی عقل در وجود آدمی سبب شده تا وی امانتدار خدا و خلیفه او در روی زمین باشد. ازاین رو، حضرت علی علیه السلام می فرماید: «أَصْلُ الْإِنْسَانِ لُبُّهُ وَعَقْلُهُ وَدِینُهُ» (صدوق، أمالی، ص240)؛ «اصل و بنیاد انسان، مغز، عقل و دین اوست».

در سخنان امام علی علیه السلام عبارات بسیاری وجود دارد که عقل را مایه کرامت آدمی معرفی می کند. حضرت گاهی انسانیت انسان را در عقل تعریف می کند: «الْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ»؛ «انسان بودن انسان در عقل اوست» (آمدی، غررالحکم، ص49) و گاه کمال انسان را در عقل می داند: «کَمَالُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ» (همان، ص50). امام علی علیه السلام در برخی موارد تصریح می کند که فضیلت و برتری آدمی، به عقل اوست: «الْعَقْلُ فَضِیلَةُ الْإِنْسَانِ» (همان) و یا ارزش هر انسانی در عقل اوست: «قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ» (همان).

ج) سجده فرشتگان بر انسان

سجده فرشتگان بر انسان نیز آدمی را در رتبه بالاتر قرار داده و موجب کرامت ذاتی وی

ص: 164

گردیده است. خداوند بعد از آفرینش انسان، به ملائکه دستور می دهد تا در برابر او سجده کنند؛ پس همه با خضوع در مقابل وی به سجده می افتند، جز ابلیس که از فرمان خداود سرپیچی می کند (بقره/34؛ حجر/30-33).

امام علی علیه السلام نیز بر سجده فرشتگان اشاره کرده و آن را تکریم انسان برمی شمارد:

«وَاسْتَأْدَی اللَّهُ سُبْحَانَهُ الْمَلَائِکَةَ وَدِیعَتَهُ لَدَیهِمْ وَ عَهْدَ وَصِیتِهِ إِلَیهِمْ فِی الْإِذْعَانِ بِالسُّجُودِ لَهُ وَ الْخُنُوعِ لِتَکْرِمَتِهِ فَقَالَ سُبْحَانَهُ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» (نهج البلاغه، خطبه1، ص42)؛ «خداوند از فرشتگان خواست تا آنچه را در عهده دارند، انجام دهند و عهدی را که پذیرفته اند، وفا کنند؛ این گونه که بر آدم سجده کنند و او را بزرگ بشمارند؛ پس فرمود: بر آدم سجده کنید. همه فرشتگان سجده کردند، جز شیطان».

در این جا سجده فرشتگان بر انسان، به معنای کرامت انسان و تکریم فرشتگان نسبت به آدمی بیان شده است. بی تردید سجده بر آدمی به معنای تکریم اوست؛ چنان که ابلیس نیز سجده بر انسان را به معنای کرامت او تلقی کرد و گفت: {أَ رَءَیتَکَ هذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلیَّ} (اسراء/62)؛ آیا ملاحظه کردی این کسی را که بر من برتری دادی؟ ابلیس در برابر خداوند این پرسش را مطرح کرد که چگونه با دستور سجده، این موجود خاکی را بر من کرامت بخشیدی.

د) آزادگی و حُرّیت انسان

انسان موجودی است که آزاد آفریده شده و برخوردار از اختیار و اراده است. امام علی علیه السلام می فرماید: «أَیهَا النَّاسُ، إِنَّ آدَمَ لَمْ یلِدْ عَبْداً وَ لَا أَمَةً، وَ إِنَّ النَّاسَ کُلَّهُمْ أَحْرَار» (کلینی، کافی، ج15، ص175)؛ «ای مردم! آدم نه بنده به دنیا آورده و نه کینز، بلکه مردم همه آزاد به دنیا آمده اند».

حضرت علی علیه السلام آزادی انسان را نوعی کرامت و ارجمندی آدمی برشمرده و آن را با پذیرش هر نوع خواری و ذلت در تضاد می داند. از این رو، به فرزندش سفارش می کند که

ص: 165

خود را از هر نوع پستی و خواری به دور نگه داشته و کرامت خود را حفظ کند، چون خدا او را آزاد آفریده است:

«وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیةٍ وَ إِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِبِ فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً وَلَا تَکُنْ عَبْدَ غَیرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا» (نهج البلاغه، نامه31، ص401)؛ «نفس خود را از هر پستی گرامی دار، هرچند تو را به خواسته هایت برساند؛ زیرا آنچه از کرامت نفس خود بذل می کنی، هرگز عوضی به دست نمی آوری. بنده دیگری مباش که خدا تو را آزاد آفریده است».

در این جا امام اولا با تعبیر «اَکرم نفسَک» به این مطلب اشاره می کند که دوری از هر نوع پستی و ذلت برای انسان کرامت است و ثانیا به این نکته می پردازد که اگر با پذیرش ذلت و خواری، برخی آرزو ها و خواسته های انسان محقق شود، نمی تواند کرامت از دست رفته او را جبران کند.

2. آثار کرامت اولیه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

کرامت اولیه انسان ارزش و بزرگواری است که در حوزه دین موجب بهره مندی از حقوق و تکالیف الهی و در نظام های حقوق عرفی موجب حقوق و تکالیف اجتماعی می شود. خداوند متعال بر مبنای این نوع کرامت، اولا بشر را از هدایت تشریعی برخوردار ساخته و شریعت و پیامبران را فرستاده است؛ ثانیا حیات و حقوق آدمی را ارزشمند تلقی کرده و مورد حمایت قرار داده است که بر اساس آن، هر انسانی می تواند در جامعه محترمانه زندگی کند و از حقوق انسانی خود بهره مند گشته، از هرگونه تهدید، شکنجه و توهین در امان باشد.

در سخنان امام علی علیه السلام نکاتی وجود دارد که بیان گر آثار کرامت اولیه انسان است. آن حضرت بعثت پیامبران و تکالیف الهی را ارزش گذاری به مقام انسان و شکوفایی استعدادهای کریمانه او می داند و سپس بر اساس کرامت اولیه، حیات آدمی را ارزشمند خوانده و حفظ حرمت و حیثیت انسان ها را لازم می شمارد و بر حفظ حقوق انسانی و

ص: 166

تکریم مردم توصیه می کند.

الف) هدایت تشریعی

نخستین ثمره کرامت اولیه انسان، بهره مندی از هدایت تشریعی است. وجود روح الهی و نیروی عقل و اختیار در نهاد انسان، مستلزم آن است که زمینه های رشد و تکامل او نیز فراهم باشد. ازاین رو، خداوند متعال برای هدایت و رستگاری بشر، دین و شریعت را فرستاده و راه های خیر و سعادت را به مردم نشان داده است. بنابراین، تکالیف الهی نوعی تکریم انسان است تا با پیروی از آن، کرامت اولیه خود را به فعلیت رسانده و به کرامت ثانویه دست یابد (صدر، الفتاوی الواضحة، ص125).

امام علی علیه السلام بعثت پیامبران را موجب پرورش استعدادها و بیداری فطرت و شکوفایی عقل می داند و می فرماید:

«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَ یحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَةِ» (نهج البلاغه، خطبه1، ص43)؛ «خداوند رسولان خود را مبعوث و پیامبران خود را پی درپی به سوی مردم فرستاد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهی، حجت را بر آن ها تمام نمایند و ذخایر پنهان شده عقل ها را آشکار سازند و نشانه های قدرت خدا را معرفی کنند».

طبق بیان حضرت علی علیه السلام، پیامبران الهی سبب هدایت انسان ها و عامل شکوفایی کرامت اولیه و دستیابی به کرامت ثانویه اند. درباره بعثت پیامبر اکرم| به خصوص می فرماید: «به نعمت های بزرگ الهی که با بعثت پیامبر اسلام بر مردم فروریخت، بنگرید که چگونه اطاعت آنان را با دین خود پیوند داد و با دعوتش آنان را به وحدت رساند! چگونه نعمت های الهی بال های کرامت خود را بر آنان گستراند!» (نهج البلاغه، خطبه192، ص298).

ص: 167

به دلیل شمول و فراگیری کرامت اولیه است که خداوند متعال تمام افراد بشر را مخاطب تکالیف شرعی قرار داده است. حتی کفار نیز به اصول و فروع دینی مکلف هستند (علامه حلی، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج2، ص188؛ طباطبائی حکیم، مستمسک العروة الوثقی، ج9، ص47).

ب) حقوق بشر

ارزشمندی حیات انسان و برخورداری از حقوق فطری و طبیعی مانند حق امنیت، حق آزادی، حق کار، حق تعلیم و تربیت و مانند آن ها از آثار کرامت اولیه انسان است (منتظری، رساله حقوق، ص37).

امام علی علیه السلام بر اساس کرامت اولیه و ذاتی انسان، حیات، شخصیت و آبروی تمام افراد بشر را محترم و ارزشمند شمرده و بر حفظ حقوق انسانی آنان تأکید کرده است. در این جا به برخی از توصیه های حضرت درباره حقوق انسانی که امروزه به عنوان حقوق بشر یاد می گردد، اشاره می شود.

الف. ارزشمندی حیات انسان: امام علی علیه السلام بر اساس کرامت اولیه، حیات همه انسان ها را ارزشمند دانسته و ریختن خون انسان را جز بر اساس حکم شرع و قانون، جایز نمی داند و مالک اشتر فرماندارش را سخت از ریختن خون ناحق برحذر می دارد:

«إِیاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَیسَ شَی ءٌ أَدْعَی لِنِقْمَةٍ وَلَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَلَا أَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَانْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیرِ حَقِّهَا» (نهج البلاغه، نامه 53، ص443)؛ «از خون ریزی بپرهیز و از خون ناحق پروا کن که هیچ چیز مانند خون ناحق کیفر الهی را نزدیک و مجازات را بزرگ نمی کند و نابودی نعمت ها را سرعت نمی بخشد و زوال حکومت را نزدیک نمی گرداند».

ب. ارزشمندی شخصیت و آبروی انسان: امام علی علیه السلام حرمت شخصیت و آبروی هر انسانی را لازم دانسته و توهین و تحقیر را روا نمی دارد. سیره ایشان حکایت از آن دارد که

ص: 168

مردم در هر طبقه و مرتبه ای که قرار داشته باشند، باید حرمت و حیثیت آنان حفظ شود. امام در مسیر شام وقتی در شهر انبار با مردمی مواجه می شود که کارهای خود را ترک کرده و پیشاپیش حضرت می دویدند، می فرماید چرا چنین می کنید؟ آنان می گویند با این کار پادشاهان خود را احترام می کنیم. امام می فرماید: پادشاهان شما از این کار سودی نبردند و شما در دنیا خود را به زحمت می اندازید و در آخرت گرفتار رنج و زحمت می شوید (نهج البلاغه، حکمت37، ص475).

ج. حق امنیت شخصی: بهره مندی از امنیت شخصی، از حقوق انسانی هر فردی است که در جامعه به صورت مسالمت آمیز زندگی می کند. هیچ کس صلاحیت ندارد امنیت جان، مال، خانه و مسکن دیگران را در خطر بیندازد. سخن امام در نکوهش کسانی که به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمانی وارد شده و زیورآلات آنان را به غارت برده اند، بیان گر حمایت از امنیت جانی و خانه و مسکن تمام افرادی است که در جامعه زندگی می کنند.

حضرت می فرماید: «به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانه زن مسلمان و زن غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلامی زندگی می کردند، وارد شده و زیورآلات آنان را به غارت برده است، در حالی که هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه و التماس نداشته اند. اگر به خاطر چنین حادثه تلخی، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامتی نخواهد بود و از نظر من سزاوار است» (نهج البلاغه، خطبه27، ص69-70).

د. حق مصونیت از شکنجه: بر اساس کرامت ذاتی انسان، هرگونه شکنجه ممنوع است. امام علی علیه السلام حفظ حرمت انسان را در جایی که درباره مجازات قاتل خود سخن می گوید، بسیار جدی و صریح مطرح کرده و به فرزندش سفارش می کند: «وَ لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ یقُولُ إِیاکُمْ وَالْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ الْعَقُور» (نهج البلاغه، نامه47، ص422)؛ «قاتلم را مُثله نکنید، زیرا من از رسول خدا شنیدم که فرمود: از مُثله کردن بپرهیزید؛ اگرچه سگ دیوانه باشد».

ص: 169

ه- . حق تعلیم و تربیت: امام علی علیه السلام برخورداری از حق تعلیم و تربیت را مورد تأکید قرار داده و تأمین آن را از وظایف حکومت می داند. امام در جایی که حقوق متقابل حاکم و رعیت را برمی شمارد، می فرماید: «فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَی... تَعْلِیمُکُمْ کَیلَا تَجْهَلُوا وَتَأْدِیبُکُمْ کَیمَا تَعْلَمُوا» (نهج البلاغه، خطبه34، ص79)؛ حق شما بر من این است که شما را تعلیم دهم تا جاهل نمانید و ادب را بیاموزم تا بدانید.

و. حق بهر ه مندی از رفاه و زندگی آبرومندانه: یکی از حقوق انسانی، برخورداری از زندگی آبرومندانه و سطح معیشتی کافی برای سلامتی و رفاه است. امام علی علیه السلام درباره تأمین این حق بشری، به فرماندارش توصیه می کند تا در خصوص طبقات پایین و محروم، خدا را در نظر داشته باشد و از حقوق آنان پاسداری کند و بخشی از بیت المال و درآمد سرزمین های اسلامی را به آنان اختصاص دهد (نهج البلاغه، نامه53، ص438).

تأمین حقوق رفاهی مردم از دیدگاه امام علی علیه السلام بسیار مهم است. آن حضرت در دوره خلافتشان در کوفه، برای تأمین نیازهای زندگی مردم بسیار کوشیدند. در این باره از ایشان نقل شده است که فرمود:

«مَا أَصْبَحَ بِالْکُوفَةِ أَحَدٌ إِلَّا نَاعِماً إِنَّ أَدْنَاهُمْ مَنْزِلَةً لَیأْکُلُ الْبُرَّ وَیجْلِسُ فِی الظِّلِّ وَیشْرَبُ مِنْ مَاءِ الْفُرَاتِ» (ابن حنبل، فضائل الصحابه، ج1، ص531؛ (ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص99)؛ «در کوفه کسی نیست مگر این که از نعمت ها بهره مند گردیده؛ چون پایین ترین طبقات اجتماعی از نظر سطح معیشتی، نان گندم می خورد، در سایه می نشیند و از آب فرات می آشامد».(1)

از این جا به دست می آید که امام علی علیه السلام در شرایط اقتصادی جامعه آن روز که تهیه غذا و مسکن و آب آشامیدنی دغدغه اصلی مردم بود، در کوفه آب آشامیدنی سالم و مسکن و غذای مردم را فراهم ساخته بود.

ص: 170


1- 2. ابن شهر آشوب این حدیث را از کتاب فضائل الصحابة احمد بن حنبل نقل می کند.

ز. حق کار: امام علی علیه السلام تأمین شرایط کسب و کار را وظیفه حکومت دانسته و در عهدنامه مالک اشتر توجه و رسیدگی به امور قشرهای کارگر، بازرگانان، صنعت گران و کشاورزان توصیه می کند و کار و حاصل تلاش آنان را منابع اصلی منفعت و آسایش تمام مردم می داند (نهج البلاغه، نامه53، ص436- 438).

کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

امام علی علیه السلام درباره کرامت ثانویه و اکتسابی انسان نیز سخن گفته و آثار و پیامدهای این نوع کرامت را به طور گسترده مطرح کرده است. در این جا ابتدا عوامل و اسباب کرامت ثانویه و سپس آثار آن مورد بحث قرار می گیرد.

1. عوامل کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

کرامت ثانویه و اکتسابی می تواند اسباب و عوامل مختلف داشته باشد. به طور کلی هر نوع کار و عملی که به طاعت الهی بینجامد و انسان را از گناه دور کند، عامل کرامت اکتسابی شمرده می شود. هدف رسالت انبیا نیز کرامت بخشیدن به انسان است. ازاین رو خداوند متعال دین را فرستاده تا بشر از پستی و گمراهی نجات یافته و به کرامت برسد. در سخنان امام علی علیه السلام برخی از عوامل مهمی که موجب کرامت اکتسابی انسان معرفی شده، عبارتند از: اسلام، ایمان، عمل صالح، تقوا و توکل.

الف) اسلام

اسلام یکی از عوامل کرامت انسانی است. امام علی علیه السلام می فرماید: «هیچ شرافتی برتر از اسلام نیست» (نهج البلاغه، حکمت371، ص540). خداوند متعال این دین را برای رهایی از پستی و ذلت و رسیدن به کرامت و بزرگواری برای بشر فرستاده است؛ از این رو، حضرت علی علیه السلام اسلام را سبب کرامت انسان معرفی می کند و می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی خَصَّکُمْ بِالْإِسْلَامِ وَاسْتَخْلَصَکُمْ لَهُ وَذَلِکَ لِأَنَّهُ اسْمُ سَلَامَةٍ وَجِمَاعُ کَرَامَةٍ» (نهج البلاغه، خطبه152، ص212)؛ «همانا خداوند متعال شما را به اسلام اختصاص داد

ص: 171

و برای آن برگزید و این به خاطر آن است که اسلام برگرفته شده ای از سلامت و دربردارنده کرامت و بزرگواری است».

امام علی علیه السلام اسلام را دینی معرفی می کند که خداوند برای خود برگزیده و کرامت بخشیده است:

«ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَاصْطَنَعَهُ عَلَی عَینِهِ وَأَصْفَاهُ خِیرَةَ خَلْقِهِ وَأَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ الْأَدْیانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ الْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَأَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ» (نهج البلاغه، خطبه198، ص313-314)؛ «خداوند اسلام را برای خود برگزیده و با دید عنایت به آن نگریست و بهترین آفریدگان خود را مخصوص ابلاغ آن را قرار داد و پایه های آن را بر محبت خود استوار ساخت. ادیان گذشته را باعزت آن، ذلیل و با برتری آن، دیگر ملت ها را در موضع پایین قرار داد و با کرامت آن، دشمنان را خوار گردانید».

بنابراین، اسلام دین برگزیده خداوند است و چون خداوند کریم است، پس اسلام نیز دین کرامت است و هرکس به این آیین درآید نیز کرامت یافته و از خواری و ذلت رهایی می یابد.

امام علی علیه السلام پیام آور اسلام، حضرت محمد’ را نیز سبب کرامت بشر می خواند: «جَعَلَهُ اللَّهُ بَلَاغاً لِرِسَالَتِهِ وَکَرَامَةً لِأُمَّتِهِ» (نهج البلاغه، خطبه198، ص315)؛ خداوند پیامبر را برای تبلیغ رسالت و کرامت بخشیدن به امت فرستاد.

ب) ایمان

پس از اسلام آنچه در کرامت انسان نقش دارد، ایمان است. اسلام با شهادت به توحید و نبوت تحقق می یابد (کلینی، کافی، ج3، ص69-73). این مرتبه نازله کرامت ارزشی است؛ اما ایمان که اعتقاد و تصدیق قلبی است، در رتبه بالاتر قرار دارد و پاداش الهی بر آن مترتب می شود (همان). در نتیجه، کرامتی که بر اثر ایمان به دست می آید نیز در مرتبه عالی تر قرار می گیرد.

ص: 172

امام علی علیه السلام برای رسیدن انسان به سعادت و رستگاری، اسلام را نیازمند به ایمان می داند: «یحْتَاجُ الْإِسْلَامُ إِلَی الْإِیمَانِ» (آمدی، غررالحکم، ص87) و ایمان را برترین شرف و کرامت انسان می خواند: «لَا شَرَفَ أَعْلَی مِنَ الْإِیمَانِ» (همان)؛ چون نجات و رهایی انسان در پرتو ایمان محقق می شود: «الْإِیمَانُ نَجَاةٌ» (همان، ص62).

بنابراین، یکی از عوامل کرامت ثانویه، ایمان است. اما ایمان زمانی نجات بخش بوده و موجب کرامت انسان می شود که با عمل صالح همراه باشد؛ همان گونه که قرآن کریم ایمان و عمل صالح را در کنار هم مطرح کرده است.(1)

ج) عمل صالح

به دلیل تلازم ایمان و عمل صالح در کرامت و سعادت انسان، حضرت علی علیه السلام عمل را لازمه ایمان می شمارد: «الْإِیمَانُ وَالْعَمَلُ أَخَوَانِ تَوْأَمَانِ وَ رَفِیقَانِ لَا یفْتَرِقَانِ لَا یقْبَلُ اللَّهُ أَحَدَهُمَا إِلَّا بِصَاحِبِهِ» (همان، ص151). ایمان و عمل مانند دو برادر توأم و رفیق است که از همدیگر جدا نمی شوند و خداوند، یکی را بدون دیگری نمی پذیرد. در جای دیگر می فرماید: «فَبِالْإِیمَانِ یسْتَدَلُّ عَلَی الصَّالِحَاتِ وَبِالصَّالِحَاتِ یسْتَدَلُّ عَلَی الْإِیمَانِ» (نهج البلاغه، خطبه156، ص219)؛ به وسیله ایمان می توان به عمل صالح رهنمون شد و با عمل صالح می توان به ایمان دسترسی یافت.

بنابراین، دست یافتن به کرامت، ارزشی افزون بر ایمان به عمل صالح وابسته است. امام علی علیه السلام نیز دستیابی به کرامت اکتسابی را نیازمند به عمل و تلاش دانسته، می فرماید: «مِنْ کَرَمِ النَّفْسِ الْعَمَلُ بِالطَّاعَةِ» (آمدی، غررالحکم، ص184)؛ از کرامت نفس عمل کردن به طاعت و دستورات الهی است. و می فرماید: «بِالْأَعْمَالِ الصَّالِحَاتِ تُرْفَعُ الدَّرَجَاتُ» (همان،

ص: 173


1- 3. در قرآن کریم حدود 50 بار عین تعبیر «آمنوا و عملوا الصالحات» به کار رفته و ایمان و عمل صالح در کنار هم قرار گرفته است که از جمله می توان به این آیات اشاره کرد: (بقره: آیات 25 و 82 و 277؛ آل عمران: 57؛ نساء: 57؛ انشقاق: 25؛ شعراء: 227؛ تین: 6؛ عصر: 3).

ص154)؛ به وسیله اعمال شایسته است که درجات و مقامات انسان بالا می رود.

د) تقوا

امام علی علیه السلام بر تقوا بسیار تأکید می ورزد. بیشترین توصیه های حضرت در نهج البلاغه نیز سفارش به تقواست؛(1) چون تقوا دربردارنده هر نوع پاکی و عفت است (همان، ص274). ازاین رو، بین تقوا و کرامت انسانی نیز پیوند مستحکم برقرار بوده و تقوا عامل بزرگواری و ارجمندی انسان شناخته می شود. حضرت علی علیه السلام در ارتباط بین تقوا و کرامت می فرماید: «وَطَلَبْتُ الْکَرَامَةَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِالتَّقْوَی اتَّقُوا لِتَکْرُمُوا» (شعیری، جامع الاخبار؛ ص123)؛ در پی یافتن کرامت برآمدم، اما آن را جز در تقوا نیافتم؛ پس تقوا پیشه کنید تا کرامت یابید. یا در حکمت 113 نهج البلاغه می فرماید: «وَلَا کَرَمَ کَالتَّقْوَی»؛ «هیچ کرامتی مانند تقوا نیست». یا در جای دیگر نقش تقوا را در کرامت یافتن انسان بسیار برجسته کرده می فرماید: «... وَهَطَلَتْ عَلَیهِ الْکَرَامَةُ بَعْدَ قُحُوطِهَا» (نهج البلاغه، خطبه198، ص313)؛ کسی که به دامن تقوا دست بزند، کرامت و بزرگواری ازدست رفته همچون باران بر او می بارد.

امام علی علیه السلام ثمره تقوا را دستیابی و رسیدن انسان به منزل و جایگاه کریمانه می خواند:

«وَاعْلَمُوا أَنَّهُ مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً مِنَ الْفِتَنِ وَنُوراً مِنَ الظُّلَمِ وَیخَلِّدْهُ فِیمَا اشْتَهَتْ نَفْسُهُ وَینْزِلْهُ مَنْزِلَ الْکَرَامَةِ عِنْدَهُ فِی دَارٍ اصْطَنَعَهَا لِنَفْسِهِ» (نهج البلاغه، خطبه183، ص266)؛ «بدانید کسی که تقوا پیشه کند، راهی برای رهایی از فتنه ها به رویش می گشاید و نوری در دل تاریکی به او عطا می نماید و او را در آنچه دوست دارد، جاویدان می سازد و در منزل کریمانه ای نزد خود فرود می آورد؛ منزل و جایگاهی که آن را مخصوص خود ساخته است».

بنابراین، تقوا، هم عامل کرامت انسان در دنیا است؛ چون موجب خروج از فتنه ها و سختی ها و نجات از ظلمت و تاریکی ها بوده و به انسان عزت و ارجمندی می بخشد و هم

ص: 174


1- 4. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بیشتر سفارش های خود را با توصیه به تقوا آغاز کرده است. در این کتاب بیش از دوازده بار تعبیر «اوصیکم بتقوی الله» به کار رفته است.

موجب رسیدن به منزلگاه کریمانه در سرای آخرت است.

ﻫ) توکل

یکی از عوامل کرامت اکتسابی که در سخنان امام علی علیه السلام مطرح شده است، توکل بر خداست. حضرت می فرماید: «مَنْ تَوَکَّلَ عَلَی اللَّهِ ذَلَّتْ لَهُ الصِّعَابُ وَتَسَهَّلَتْ عَلَیهِ الْأَسْبَابُ وَتَبَوَّأَ الْخَفْضَ وَ الْکَرَامَةَ» (آمدی، غررالحکم، ص197)؛ «کسی که بر خدا توکل کند، مشکلات بر او آسان می شود و اسباب و وسایل کارها برایش به راحتی فراهم می گردد و در جایگاه تواضع و کرامت قرار می گیرد».

امام علی علیه السلام توکل را موجب قرار گرفتن انسان در موضع کرامت و بزرگواری معرفی می کند. در توضیح این سخن می توان گفت: چون خداوند کریم است، هرچه به او نسبت می یابد، به اندازه بهره اش از کرامت الهی، کریم می شود. بنابراین کسی که به خدا توکل می کند، کرامت و بزرگواری خود را در اتکای به ذات حق می داند؛ ازاین رو به اندازه توکل خود بر خدا از کرامت ارزشی بهره مند می شود.

2. آثار کرامت ثانویه انسان در نگاه امام علی علیه السلام

همان گونه که کرامت اولیه، آثاری را در پی داشته و موجب بهره مندی انسان از حقوق و تکالیف می شود، کرامت ثانویه و اکتسابی نیز آثاری دارد. کسی که از کرامت اکتسابی بهره مند است، هم در نزد خداوند متعال عزیز و ارجمند است و هم در نزد مردم ارجمند بوده و مورد ستایش قرار می گیرد. کرامت اکتسابی، رفتار انسان را در ارتباط با خدا، خود و دیگر مردم اصلاح می کند و صفاتی را در نفس وی پدید می آورد که او را به سوی کارهای ارزشمند و کریمانه ترغیب کرده و از هر نوع عمل ناپسند و غیراخلاقی محفوظ می دارد.

در این جا به برخی از مهم ترین آثار کرامت ثانویه و ارزشی که به طور صریح در سخنان امام علی علیه السلام مطرح شده است، اشاره می شود؛ اما این سخن به معنای محدود ساختن آثار کرامت ثانویه به موارد یادشده نیست؛ چون این نوع کرامت، آثار و ثمرات بسیاری دارد که

ص: 175

بیان همه آن ها خارج از ظرفیت مقاله است.

الف) جود

امام علی یکی از آثار کرامت اکتسابی انسان را جود و بخشش بیان می فرماید: «الْجُودُ مِنْ کَرَمِ الطَّبِیعَةِ» (آمدی، غررالحکم، ص376)؛ بخشش از کرامت و بزرگواری طبع ناشی می شود. یا حضرت ایثار و بخشش را نیکوترین کرامت می خواند: «أَحْسَنُ الْکَرَمِ الْإِیثَارُ» (همان، ص396) و در جای دیگر ایثار را برترین مرتبه کرامت معرفی می کند: «أَعْلَی مَرَاتِبِ الْکَرَمِ الْإِیثَارُ» (همان). به دلیل پیوند محکم کرامت و جود، حتی جود و بخشش به سنت و عادت کریمان تبدیل می شود: «سُنَّةُ الْکِرَامِ الْجُودُ» و «عَادَةُ الْکِرَامِ الْجُودُ» (همان، ص377).

ب) عفو

عفو و گذشت، از دیگر آثار کرامت ارزشی انسان است. امام علی علیه السلام می فرماید: «ظَفَرُ الْکِرَامِ عَفْوٌ وَإِحْسَانٌ» (همان، ص384)؛ پیروزی کریمان در عفو و احسان است و «ظَفَرُ اللِّئَامِ تَجَبُّرٌ وَطُغْیانٌ» (همان، ص261)؛ پیروزی فرومایگان در ستمگری و طغیان است. همچنین می فرماید: «الْمُبَادَرَةُ إِلَی الْعَفْوِ مِنْ أَخْلَاقِ الْکِرَامِ» (همان، ص245)؛ شتافتن و پیشی گرفتن در عفو و گذشت، از اخلاق کریمان است.

حضرت علی علیه السلام نشانه انسان کریم را آن می داند که کسی در عین قدرت و توانایی بر استیفای حق خود و انتقام گیری از دیگران، آن ها را عفو کند: «الْکَرِیمُ إِذَا قَدَرَ صَفَحَ ...» یا «الْکَرِیمُ یعْفُو مَعَ الْقُدْرَةِ» (همان، ص246)؛ انسان کریم در زمان قدرت و توان بر انتقام، عفو و گذشت می کند.

ج) احسان

نیکی به دیگران، یکی از آثار کرامت ثانویه و ارزشی است. امام علی علیه السلام در این باره می فرماید: «الْکَرِیمُ مَنْ بَذَلَ إِحْسَانَهُ» (همان، ص384)؛ انسان کریم نیکی و احسان خود را بذل می کند و در آن منت نمی گذارد. شخص کریم حتی در احسان سبقت می گیرد: «الْکَرِیمُ

ص: 176

مَنْ بَدَأَ بِإِحْسَانِهِ» (همان). معنای روایت این است که انسان کریم قبل از این که به وی احسان شود، احسان می کند و یا قبل از آن که از وی مطالبه احسان شود، احسان می کند.

از جمله مهم ترین نوع احسان، احسان و نیکی به پدر و مادر است که نشان دهنده کرامت انسان است. امام علی علیه السلام می فرماید: «وَبِرُّالْوَالِدَینِ مِنْ کَرَمِ الطَّبِیعَةِ» (حرانی، تحف العقول، ص85)؛ نیکی به پدر و مادر، برخاسته از کرامت طبع است.

د) نیک خُلقی

اخلاق نیکو نیز برخاسته از کرامت انسانی است. امام علی علیه السلام حُسن خُلق و نیکویی سرشت را از آثار کرامت و بزرگواری می داند و می فرماید: «الْکَرَمُ حُسْنُ السَّجِیةِ وَاجْتِنَابُ الدَّنِیةِ» (آمدی، غررالحکم، ص317)؛ کرامت عبارت است از نیکویی سرشت و دوری از پستی. یا می فرماید: «مِنَ الْکَرَمِ حُسْنُ الشِّیمِ» (همان، ص254)؛ از نشانه های کرامت، نیکویی خُلق و خوی است.

حضرت علی علیه السلام نیکویی خلق و خوی را حتی به شرافت خانوادگی انسان ارتباط داده می فرماید: «مِنْ شَرَفِ الْأَعْرَاقِ کَرَمُ الْأَخْلَاقِ» (همان)؛ از نشانه های شرافت اصل و نسب انسان، نیکویی اخلاق است.

ﻫ) نیکویی سخن

سخن نیکو و کلام نرم نیز از نشانه های کرامت اکتسابی انسان است. حضرت علی علیه السلام تسلط انسان بر زبان و سخن را نوعی کرامت و بزرگواری دانسته، می فرماید: «الْکَرَمُ مِلْکُ اللِّسَانِ» (همان، ص214)؛ کرامت و بزرگی آن است که انسان مالک زبان خود باشد و نیکو سخن بگوید و یا به نرمی سخن بگوید؛ چنان که در جای دیگر می فرماید: «إِنَّ مِنَ الْکَرَمِ لِینَ الْکَلَامِ» (کلینی، کافی، ج15، ص73)؛ از نشانه های کرامت و بزرگواری، نرم بودن سخن است.

ص: 177

و) صِله رحِم

از دیگر آثار کرامت ارزشی، صله رحِم است و امام علی علیه السلام به طور صریح آن را از آثار کرامت می شمارد: «ثَمَرَةُ الْکَرَمِ صِلَةُ الرَّحِمِ» (آمدی، غررالحکم، ص380)؛ ثمره کرامت و بزرگواری، صله رحم و پیوند با خویشاوندان است. یا می فرماید: «مِنَ الْکَرَمِ صِلَةُ الرَّحِمِ» (همان، ص406)؛ پیوند با خویشاوندان، از نشانه های کرامت و بزرگی است.

در مقابل، قطع ارتباط با خانوده و دوستان، نشانه نبود کرامت و بزرگواری در انسان است. امام می فرماید: «لَیسَ مِنَ الْکَرَمِ قَطِیعَةُ الرَّحِمِ» (همان)؛ یعنی قطع رحِم و بریدن از خویشاوندان، از کرامت انسانی نیست.

ز) صبر

انسان کریم، صبور است؛ چه در طاعت خدا و دوری از معصیت و چه در برابر مصیبت ها. امام علی علیه السلام کرامت را به نیکویی صبر ارتباط داده، می فرماید: «الْکَرَمُ حُسْنُ الِاصْطِبَارِ» (همان، ص280)؛ کرامت در نیکویی صبر و بردباری است. از سوی دیگر می فرماید: «النَّفْسُ الْکَرِیمَةُ لَا تُؤَثِّرُ فِیهَا النَّکَبَاتُ» (همان، ص231). مصیبت ها و ناگواری ها بر انسان کریم و کسی که دارای نفس بزرگوار است، تأثیر نمی گذارد.

ح) شکرگزاری

از جمله آثار کرامت انسانی، شکرگزاری است. امام علی علیه السلام شکرگزاری نعمت را از نشانه های انسان کریم و کفران نعمت را از نشانه های انسان های لئیم می داند و می فرماید: «الْکَرِیمُ یشْکُرُ الْقَلِیلَ وَاللَّئِیمُ یکَفِّرُ الْجَزِیلَ» (همان، ص277)؛ انسان کریم و بزرگوار عطای اندک را شکرگزاری می کند؛ اما آدم لئیم و پست، حتی عطای زیاد را ناسپاسی می کند.

ط) بزرگ شمردن آبرو

از نشانه های کرامت اکتسابی و ارزشی انسان، بزرگ شمردن آبرو است. امام علی علیه السلام اهتمام به آبرو را بیان گر کرامت، و اهتمام به مال و ثروت را در برابر آبرو نشانه پستی و

ص: 178

خواری انسان برمی شمارد: «الْکَرَمُ إِیثَارُ الْعِرْضِ عَلَی الْمَالِ» (همان، ص378)؛ کرامت آن است که آدمی آبرو را بر مال ترجیح داده و با مال آبروی خود را حفظ کند. اما «اللُّؤْمُ إِیثَارُ الْمَالِ عَلَی الرِّجَالِ» (همان، ص260)؛ لئامت و پستی، برگزیدن مال است بر مردان؛ یعنی مال را بر آبروی خود یا آبروی دیگران ترجیح داده و با آبرو، مال خود را حفظ کند.

ی) کوچک شمردن دنیا

انسانی که به کرامت می رسد، دنیا در نگاهش کوچک می شود و به آن بها نمی دهد. امام علی علیه السلام کوچک شمردن دنیا را از آثار کرامت آدمی دانسته، می فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ صَغُرَتِ الدُّنْیا فِی عَینِهِ» (همان، ص231)؛ کسی که کرامت نفس داشته باشد، دنیا در نگاهش کوچک جلوه می کند. یا به تعبیر دیگر می فرماید: «مَا کَرُمَتْ عَلَی عَبْدٍ نَفْسُهُ إِلَّا هَانَتِ الدُّنْیا فِی عَینِهِ» (همان، ص136)؛ هیچ بنده ای نیست که کرامت نفس داشته باشد، جز این که دنیا در نظرش سبک و خوار می شود و به آن اهتمام نمی ورزد.

ک) خوارشمردن خواهش های نفسانی

از جمله آثار کرامت ارزشی انسان، خوارشمردن خواهش ها و هواهای نفسانی است. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیهِ شَهَوَاتُهُ» (نهج البلاغه، حکمت449، ص555)؛ «کسی که نفس خود را بزرگ دارد، شهوات و خواهش های نفسانی نزد او خوار می شود». انسان کریم چون اهل ایمان و عمل صالح است، دنیا را کوچک می شمارد و خواهش های نفسانی را که برخاسته از قوه شهوت و غضب است، بی ارزش دانسته و به آن ها اهمیت و بها نمی دهد.

ل) دوری از گناه

گناه با کرامت نفس در تضاد است. امام علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ لَمْ یهِنْهَا بِالْمَعْصِیةِ» (آمدی، غررالحکم، ص231)؛ «کسی که کرامت نفس دارد، آن را با گناه خوار و سبک نمی کند». بنابراین کرامت موجب دوری از گناه است؛ چنان که امام می فرماید: «إِنَّمَا

ص: 179

الْکَرَمُ التَّنَزُّهُ عَنِ الْمَعَاصِی» (همان، ص269)؛ «همانا کرامت در پاکی از گناهان است». یا می فرماید: «الْکَرِیمُ مَنْ تَجَنَّبَ الْمَحَارِمَ وَتَنَزَّهَ عَنِ الْعُیوبِ» (همان، ص268)؛ «کریم کسی است که از کارهای حرام دوری کند و از عیب ها منزه باشد». یا در جای دیگر می فرماید: «مِنْ أَحْسَنِ الْمَکَارِمِ تَجَنُّبُ الْمَحَارِمِ» (همان، ص318)؛ «دوری از گناه، جزء نیکوترین مکارم است».

امام علی علیه السلام برای حفظ کرامت انسانی چنین توصیه می کند: «إمْلِکْ عَلَیکَ هَوَاکَ وَشُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یحِلُّ لَکَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ حَقِیقَةُ الْکَرَمِ» (همان، ص241)؛ «بر هوای نفس خود مسلط باش و بر نفست نسبت به آنچه بر تو روا نیست، بخیل باش؛ چون بُخل بر نفس، حقیقت کرامت است».

م) دوری از حسد

کرامت با حسادت نیز در تضاد است. امام علی علیه السلام کرامت را در تقابل با حسادت دانسته و شخص کریم را از روحیه حسادت ورزی به دور می داند: «الْکَرَمُ بَرِی ءٌ مِنَ الْحَسَدِ» (همان، ص381)؛ «کرم و بزرگواری از حسد بیزار است». بنابراین انسان کریم حسادت نمی ورزد و حسات از خُلقیات انسان های پست است.

ن) دوری از اختلاف

از دیگر آثار کرامت ثانویه انسان، همگرایی، سازگاری و دوری از نزاع و اختلاف است. امام علی علیه السلام می فرماید: «مَنْ کَرُمَتْ نَفْسُهُ قَلَّ شِقَاقُهُ وَخِلَافُهُ» (همان، ص231)؛ «کسی که کرامت نفس دارد، اختلاف و ناسازگاری او کاهش می یابد». انسان کریم روحیه سازگاری و همگرایی دارد و در جامعه با اخلاق نیکو رفتار می کند و از اختلاف و نزاع دوری کرده، تلاش می کند احترام دیگران را حفظ کند و حرمت شخصیت دیگران را نگه دارد.

نتیجه

انسان موجودی است که هم کریم آفریده شده و هم خود در سیر تکاملی و فعالیت خویش می تواند مراتبی از کرامت را به دست آورد. ازاین رو کرامت آدمی به دو مرتبه کرامت

ص: 180

اولیه یا ذاتی و کرامت ثانویه یا اکتسابی دسته بندی می شود. آنچه از سخنان امام علی علیه السلام و سیره آن حضرت استنباط می شود، این است که انسان در مرحله اول، از کرامت ذاتی برخوردار است و این نوع کرامت به همه افراد بشر تعلق می گیرد، و در مرحله دوم، انسان می تواند با تلاش خود به کرامت ثانویه و اکتسابی برسد که این امر، وابسته به فعالیت و تلاش افراد است.

هر یک از این دو نوع کرامت در نگاه امام علی علیه السلام عوامل و آثاری دارد:

عوامل کرامت اولیه، آن است که انسان از دو ساحت بدن جسمانی و روح الهی در ساختمان وجودی زیبا و نیکو آفریده شده است؛ به گونه ای که او را مسجود ملائکه قرار داده و آفریدگارش را به صفت «احسن الخالقین» متصف کرده است. از سوی دیگر، این ترکیب دوساحتی انسان از بدن مادی و روح مجرد، او را از نیروی عقل و اختیار، در کنار نیروی شهوت و غضب برخوردار نموده و بر تمام مخلوقات الهی برتر ساخته است.

اما عوامل کرامت ثانویه انسان، وارد شدن به حوزه اسلام و ایمان و در پی آن، عمل صالح و تقواست و تنها با تلاش و کوشش به دست می آید.

آثار کرامت اولیه آن است که انسان از هدایت تشریعی برخوردار گشته و مخاطب تکالیف الهی قرار گرفته است. خداوند متعال پیامبران و شرایع آسمانی را برای تکریم او فرستاده تا استعدادهای فطری وی پرورش یافته و به کرامت ارزشی و کسب فضایل اخلاقی توفیق یابد. از سوی دیگر، بر اساس کرامت اولیه، جسم و جان و حیثت و آبروی انسان ها حرمت و امنیت یافته و از تعرض، توهین و شکنجه مصونیت می یابد و نیز از حقوق و آزادی های اساسی برخوردار می شود.

اما آثار کرامت ثانویه آن است که ملَکه خیر و فضیلت در نفس انسان پدید آمده و او را به انجام کارهای نیکو مانند: جود، عفو، احسان و شکرگزاری و دوری از کارهای ناپسند مانند: گناه، اختلاف و حسادت ترغیب می کند و بر اساس آن، در پیشگاه خداوند متعال

ص: 181

منزلت یافته، از پاداش های الهی بهره مند می شود و در نزد مردم نیز مورد ستایش و احترام قرار می گیرد.

آنچه امروزه در حوزه حقوق بشر از کرامت گفته می شود، کرامت اولیه است که بر اساس آن، هر انسانی بدون ملاحظه تعلقات نژادی، زبانی، منطقه ای و مذهبی از حقوق انسانی برخوردار شده، جان، آبرو و مال وی حرمت می یابد و کسی بدون سبب شرعی و قانونی، از حقوق خود محروم نمی گردد.

ص: 182

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چ1، 1367ش.

2. ابن حنبل، احمد بن محمد، فضائل الصحابة، تحقیق: وصیّ الله بن محمد عباس، مکه، جامعة ام القری، چ1، 1403ق.

3. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، انتشارات علامه، چ1، 1379ق.

4. ابن منظور، محمد، لسان العرب، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، دار صادر، چ3، 1414ق.

5. اعلامیه جهانی حقوق بشر، مصوب10 دسامبر 1948م، مجمع عمومی سازمان ملل متحد.

6. آلوسی، سید محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالکتب العلمیة، چ1، 1415ق.

7. آمدی، عبدالواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، تصحیح: مصطفی درایتی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چ1، 1366ش.

8. جعفری، محمدتقی، حقوق جهانی بشر، تهران، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، چ5، 1390ش.

9. جوادی آملی، عبدالله، کرامت در قرآن، تهران، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چ1، 1366ش.

10. جوادی آملی، عبدالله، صورت و سیرت انسان در قرآن، تنظیم: غلامعلی امین پور،قم، مرکز نشر اسراء، چ2، 1381ش.

11. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح - تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، دارالعلم للملایین، چ1، 1410ق.

12. حرّانی، حسن بن علی ابن شعبه، تحف العقول، تصحیح علی اکبر غفاری، قم، جامعه مدرسین، چ2، 1404ق.

13. حقیقت پور، حسین کرامت انسان در فقه و حقوق اسلامی، تهران، دانشگاه امام صادق، چ1،

ص: 183

،1392ش.

14. طباطبائی حکیم، سید محسن، مستمسک العروة الوثقی، قم، مؤسسة دارالتفسیر، چ1، 1416ق.

15. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377ش.

16. رحیمی نژاد، اسمعیل، «نگرش اسلامی به کرامت انسانی»، فصلنامه معرفت حقوقی، س1، ش2، ص113-126، 1390ش.

17. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، نجف، مطبعة حیدریه، چ1، 1418ق.

18. شیخ شعاعی، عباس، حق طبیعی و حقوق بشر، تهران، نشر سلمان پاک، چ1، 1394ش.

19. صدر، سید محمدباقر، الفتاوی الواضحة وفقا لمذهب اهل البیت^، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، چ8، 1403ق.

20. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، الامالی، تهران، انتشارات کتابچی، چ6، 1376ش.

21. طباطبائی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، چ5، 1417ق.

22. طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر جوامع الجامع،تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مدیریت حوزه علمیه قم، چ1، 1377ش.

23. عابدی، احمد و منفرد، مهدی، کرامت انسان، تهران، انتشارات دانشگاه امام حسین علیه السلام، چ2، 1396ش.

24. علامه حلی، حسن بن یوسف، منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، مشهد، مجمع البحوث الاسلامیة، چ1، 1412ق.

25. علیخانی، علی اکبر، «کرامت انسانی و خشونت دراسلام»، پژوهشنامه علوم انسانی، ش3، ص99-121، 1385ش.

26. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم، دار الحدیث، چ1، 1430ق.

27. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، مرکز الکتاب للترجمة و النشر، چ1، 1402ق.

28. مغنیة، محمدجواد، فی ظلال نهج البلاغة، بیروت، دارالعلم للملایین، چ3، 1400ق.

29. منتظری، حسینعلی، رساله حقوق، تهران، انتشارات سرایی، چ4، 1385ش.

30. واسطی زبیدی، سیدمحمد مرتضی، تاج العروس من جواهرالقاموس، بیروت، دارالفکر للطباعة و

ص: 184

النشر و التوزیع، چ1، 1414ق.

Oxford Advanced Learner's Dictionary, (2000), Tehran: مؤسسه نشر جهان دانش

ص: 185

ص: 186

رویکرد عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کرامت انسانی

اشاره

اعظم رسولی(1)

ص: 187


1- . مدرس دانشگاه فنی و حرفه ای البرز، rasooliazam@yahoo.com

ص: 188

چکیده

انسان به عنوان خلیفه الله در اسلام جایگاه ویژه ای دارد و کرامت حقی است که به انسان عطا شده است. ازاین رو به کرامت انسان و حفظ آن، هم در آیات قرآنی و هم در آموزه های اسلامی و سیره اولیای دین به طور خاص توجه شده است. در این میان رویکرد و نگاه ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام به انسان و حفظ کرامت وی بسیار قابل توجه است. این پژوهش در راستای شناخت کرامت انسانی مبتنی بر گفتار و به ویژه رویکرد عملی امیرالمؤمنین علیه السلام انجام شده است. در این پژوهش از روش تحلیلی - توصیفی و گردآوری های اسنادی و کتابخانه ای استفاده شده است. بر اساس نتایج حاصله حضرت امیر علیه السلام امتیازخواهی و سهم طلبی به دلایلی چون برخورداری از مواهب الهی، داشتن سوابق دینی، ملی، ارزشی، وابستگی نسبی و سببی به نهادهای قدرت و ثروت، کوتاهی در برخورد با نظام های تکاثر و تفاخر، آداب ورسوم غلط فردی و اجتماعی، اجازه ضرر دیدن و ضرر رساندن به افراد جامعه، عدم قاطعیت در اجرای احکام و برخورد با خائنان، پرداختن به مسائل لغو و بی فایده و عدم حساسیت در مقابل جریانات اجتماعی، شرک، کفر و نمودهای مختلف آن در جوامع انسانی و بی توجهی به زندگی اخروی، اعمال نظر شخصی در امر مجازات و نپرداختن به امربه معروف و نهی از منکر از سوی حاکمان و افراد را موجب بی عدالتی، نابرابری اجتماعی و سلب کرامت از انسان بیان نموده و فراهم نمودن شرایط و امکانات از طریق ایجاد شالوده های عدل و قسط توسط حاکمان و تربیت ظرفیت وجودی انسانی را برای دستیابی به تکامل و حفظ کرامت انسان ها ضروری می داند و بر ضرورت توجه به تک تک

ص: 189

انسان ها تأکید دارد.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، کرامت انسانی، مؤلفه های کرامت انسانی، رویکرد عملی.

مقدمه

کرامت به عنوان حقی تضمین شده، برای تمام ابناء بشری است و همه در کرامت ذاتی که یک عطیه الهی و خداوندی است، با یکدیگر مساوی اند، مگر کسی که از روی اختیار و به دلایلی چون ارتکاب جنایت و خیانت، اشاعۀ فساد، شرک به خداوند و یا انکار ذات مقدس الهی، این کرامت را از خود و جامعه انسانی سلب کند. البته افرادی که به دلیل استضعاف فکری و وجدانی،کرامت انسانی شان نادیده گرفته می شود، از سلب اختیاری کرامت مستثنا هستند (جعفری تبریزی، رسائل فقهی، ص158-157).

در مقاله حاضر با استفاده از روش تحلیلی - توصیفی و گردآوری های اسنادی و کتابخانه ای، به مبحث کرامت انسانی در سیره عملی امیرالمؤمنین علی علیه السلام پرداخته شده است. در پاسخ به سؤال اصلی این پژوهش که عبارت است از: کرامت انسانی و مؤلفه های حفظ کرامت انسانی از دیدگاه امام علی علیه السلام کدام اند؟ مسئله کرامت انسانی بر اساس شاخصه های متعدد و با ارائه شاهد مثال از سیره و گفتار مولای متقیان علیه السلام تبیین و تحلیل گردیده است.

1.پیشینه

در آیات قرآن، احادیث و روایات و همچنین کتاب ها و پژوهش های متعدد فقهی، تفسیری، حقوقی، سیاسی و ... از متقدمین، به جایگاه انسان در میان مخلوقات الهی و کرامت انسانی به طور عام و خاص و از جنبه های گوناگون پرداخته شده است.

الحقوق و الحریات من منظار علی بن ابی طالب علیه السلام، محسن باقر القزوینی؛ حقوق الانسان عند الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، غسان علاوی صالح (1428ق)؛ جایگاه کرامت انسانی در سلامت انسان از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، مینا شمخی (1391 ش)؛ کرامت

ص: 190

انسانی در اندیشه امام علی علیه السلام، اسباب و زمینه های کرامت، ابوالقاسم طاهری (1384)؛ آسیب شناسی کرامت انسان از منظر نهج البلاغه، عوامل و زمینه های معرفتی، صمد بهروز و عبدالله نصری (1394) و ... برخی از پژوهش های انجام شده از متأخرین است. در این تحقیق هدف این بوده است که کرامت انسانی مبتنی بر گفتار و به ویژه رویکرد عملی امیرالمؤمنین علی علیه السلام مورد بررسی قرار گیرد.

2.مفهوم شناسی کرامت انسانی

الف) تعریف لغوی کرامت

کرم: «الکاف والراء والمیم أصلٌ صحیح له بابان: أحدهما شَرَفٌ فی الشَّی ء فی نفسِه أو شرفٌ فی خُلَق من الأخلاق» (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 5، 172-171). کرم: (بر وزن فرس) و کرامت به معنی سخاوت، شرافت، نفاست و عزت است (قرشی بنایی، قاموس قرآن، ج 6، ص: 103). در مفردات آمده است: «کرم اگر وصف خدا واقع شود، مراد از آن احسان و نعمت آشکار خداست و اگر وصف انسان باشد، نام اخلاق و افعال پسندیده اوست که از وی ظاهر می شود. به کسی کریم نگویند، مگر بعد از آنکه آن اخلاق و افعالی از وی ظاهر شود و هر چیزی که در نوع خود شریف است، با کرم توصیف می شود» (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص429).

ب) کرامت انسان در قرآن

در قرآن کریم کرامت انسانی در آیات چندی بیان شده است. به ویژه در آیه هفتاد سوره اسراء به طور صریح، این مسئله آمده است: {وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً} (اسراء/70)؛ «فرزندان آدم را به راستی گرامی داشتیم و آنان را در خشکی و دریا بر مرکب ها برنشاندیم و از چیزهای پاکیزه، ایشان را روزی دادیم و آن ها را بر بسیاری از آفریده های خود برتری آشکار دادیم.» خداوند استفاده از نعمت ها و آنچه در زمین خلق نموده را برایش ممکن می سازد: {وَ الَّذِی

ص: 191

خَلَقَ لَکُمْ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّمَاءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَی ءٍ عَلِیمٌ} (بقره/ 29)؛ «او کسی است که آنچه در زمین است، همه را برای شما آفرید؛ سپس به آفرینش آسمان پرداخت و هفت آسمان را استوار کرد و او به هر چیزی داناست.»

همچنین حضرت باری تعالی در بیانی دیگر از واژه «ثَقَل» برای بیان کرامت جن و انسان و دلایل آن سخن گفته است: {سَنَفْرُغُ لَکُمْ أَیهَ الثَّقَلانِ} (الرحمن/ 31). «ثَقَل»: (بر وزن عمل) چیز نفیس و مهم. مراد از ثقلان، جن ها و انسان ها هستند. علّت ثقلان خوانده شدن، اهمیت و کرامت آن هاست؛ زیرا که هر دو باشعور و عاقل و مورد تکلیف خداوند بوده و از تمام جنبنده های روی زمین (از جهت عقل و تمییز و تکلیف) برتر هستند» (قرشی بنایی، قاموس قرآن، ج 1، 311-310).

آفرینش انسان در مراتب عالی {لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ} (تین/4)؛ دمیدن روح الهی در انسان و مسجود ملائکه واقع شدن {فَإِذَا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ} (حجر/ 29)؛ جانشینی و خلیفه اللهی انسان در روی زمین {وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَ یسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ} (بقره/30)؛ تحسین ذات الهی و بهترین آفرینندگان در آفرینش انسان، به عنوان نیکوترین مخلوق خداوند {ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ} (مومنون/ 14) از دیگر مواردی هستند که به کرامت انسانی در بیان قرآنی اشاره دارند.

3. کرامت انسان در سیره عملی و گفتار امیرالمؤمنین علی علیه السلام

الف) مواهب الهی، برابری اجتماعی و کرامت انسانی

خداوند به انسان عقل و اختیار عنایت نمود تا مسیر خود را آگاهانه انتخاب نماید و به عنوان خلیفه خود در زمین، انسان را گرامی داشت تا یاد و قداست خداوند را با نور عقل

ص: 192

خود به پا دارد. در این میان برخی از مردم را بر برخی دیگر، از جهاتی مقدم نمود. همان طور که پیامبران را بر مردم و امامان را بر حجت های خود برتری بخشید یا تسلطی برای مردان نسبت به زنان قرارداد و ازلحاظ خلقت برخی را کامل و برخی را ناتوان خلق نمود. تمام این موارد در لوح محفوظ الهی ثبت و بر طبق اراده نافذ خداوند است. هیچ کس نمی تواند در مقابل آنچه خداوند خواسته است، به خواست و تفسیرخود، به ترسیم وظایف، حقوق و بزرگداشت چیزی بپردازد چنانچه در آیه شریفه قرآن به آن اشاره شده است: {وَ لاَ تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَی بَعْضٍ}؛ (النساء/ 32) «و زنهار، آنچه را خداوند به سبب آن، بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری داده، آرزو نکنید.»

اما این مواهب الهی به معنای امتیازطلبی، برتری طبقاتی و برخورداری از معیشت مناسب و آزادگی در زندگی مادی و دنیوی نیست؛ ازاین رو پیامبران و اولیای الهی در راه هدایت بشر سختی ها کشیده اند و از بذل جان دریغ نکردند و هیچ حق و نفع شخصی در قبال این رسالت از مردم نخواستند و گفتند: {یا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ مَالاً إِنْ أَجرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ}؛ (هود/ 29) «بر این رسالت، مالی از شما درخواست نمی کنم که مزد من جز بر عهده خدا نیست» و هیچ گونه برتری، امتیاز و تشریفاتی میان خود و مردم قرار ندادند.

امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیشوا و الگویی بی مثال در این امر است.

امام محمد باقر علیه السلام فرمود: به خدا سوگند، علی علیه السلامهمچون بنده، خوراک می خورد و همچون بنده، می نشست و اگر دو پیراهن سنبلانی می خرید، پیراهن بهتر را به غلامش می داد و خود دیگری را به تن می کرد، به مردم نان و گوشت می خورانید و به خانه می رفت و نان جوین با روغن زیتون و سرکه تناول می فرمود (ابن بابویه، الأمالی، ص281، ح14).

ب) توجه به زندگی ابدی و کرامت انسانی

ملاک برتری انسان ها در نزد خداوند، فقط تقوی و رعایت حدود الهی است و اختلاف در رنگ ها، نژادها و خلقت ها، فقط از جهت آشنایی و مختص زندگی دنیوی است و

ص: 193

کرامت نوع انسان وابستگی به این امور فانی ندارد، ازاین روست که حجت های الهی، مردم را از وابستگی به امور فانی و غفلت از زندگی ابدی اخروی نهی کرده اند.

دراین باره امیرالمؤمنین علیه السلامبه مردم چنین می فرمود: دنیا خانه ای است در معرض فنا و ساکنانش در حال کوچ، در نظر شیرین و خرم است و به سوی طالب خود می شتابد و دلش را می رباید، از دنیا با بهترین توشه ای که در دسترس دارید، آماده کوچیدن شوید و بیشتر از اندازه کفاف مجویید و در پی افزون تر از مقدار لازم نباشید (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار45) و مجنون کسی است که دینش فاسد شود (تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص86، ح1427). همچنین می فرماید: آگاه باشد شما در ایام امید و آرزو هستید که در پی آن مرگ است و کسی که پیش از رسیدن اجلش کوتاهی کند، کارش زار است و از مرگ زیان خواهد برد، آگاه باشید شما مأمور شده اید به کوچ کردن و چاره ای جز رفتن از این سرا به سرای باقی ندارید... (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 28).

ج) شرک، کفر و کرامت انسانی

انسان توحیدی و موحد، موجودات و اجزای این هستی را دارای هدف و جهتی واحد که همان کلمةالله است می داند و پیشوایان توحیدی با هرگونه ظاهرسازی، شخصیت سازی کاذب، ایجاد فاصله طبقاتی و امتیازطلبی مبارزه می نمایند؛ زیرا همه یک خدا دارند و از یک پدر و مادرند و ازلحاظ هدف و مسیر حرکت، طبقه ای بر طبقه دیگر و فردی بر فرد دیگری برتری ندارد.

امام علی علیه السلامبه سپاهیانش فرمود: خداوند شما را در حقوق با یکدیگر مساوی کرد، چه سیاه باشید، چه سرخ و شما را با والی و والی را با شما مانند پدر و پسر و پسر و پدر قرار داد و حق شما بر او، انصاف دادن درباره شما و برقرار کردن برابری میان شماست (نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص126).

ص: 194

همچنین همسانی و کرامت انسانی، قبل از هر چیز، وابسته به خروج از شرک و کفر است؛ زیرا شرک و کفر، مانع اصلی ورود انسان به جایگاه کرامت خود است. کسی که خود را چنان پست نموده است که پرستش و تقدیس جماد، نبات، حیوان و انسان و قداست سازی از افراد انسانی را جایگزین بندگی و ستایش معبود و خالق خود می نماید، کرامت و ارزشی برایش متصور نیست؛ چون که شرک، ظلم بزرگ انسان بر خود و جامعه است.: {إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ} (لقمان/13)؛ «به راستی شرک ستمی بزرگ است.» قرآن در آیه دیگری می فرماید: {مَنْ یشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِ الْجَنَّةَ وَ مَأْوَاهُ النَّارُ وَ مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصَارٍ» (المائده/ 72)؛ «هر کس به خدا شرک آورد، قطعاً خداوند بهشت را بر او حرام ساخته و جایگاهش آتش است و برای ستمکاران یاورانی نیست.»

د) عدل و کرامت انسانی

ازلحاظ شارع مقدس و در اندیشه های امیرالمؤمنین علی علیه السلام، حکومت باید ارکان ضرر زدن و ضرر دیدن را در همه ابعاد مادی، روحی و معنوی از بین ببرد و این امر جز با اجرای عدالت و قسط که نشأت گرفته از عدل، سنت و حقوق الهی است، محقق نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: مردم را چیزی جز عدالت اصلاح نمی کند (تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص340، ح7754) و زمان فرمانروای عادل بهترین زمان هاست (همان، ص399، ح7743). بدین معنا که حاکم عادل مبتنی بر حق، با تدبیر و قاطعیت، عدل و قسط را اجرا می نماید.

امام علی علیه السلام هرگونه اوهام، رسوم و برتری جویی افراد را بر یکدیگر از میان می برد؛ زیرا انحصارگری، تشریفات و رسوم غلط میان مردم، کرامت انسانی، وقت، سرمایه و استعدادهای انسانی را در خدمت، بردگی و سیطره دیگران از بین خواهد برد. در حقیقت طاغوت های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی با ایجاد امتیازات ساختگی، رسوم و آداب اجتماعی خاص و جاهلی که تقویت کننده و توجیه کننده فاصله میان افراد انسانی است،

ص: 195

هرگز اجازه نخواهند داد اختیارات، امتیازات یا رسمی از رسوم ساختگی و واهی، دچار ضایعه شود؛ ولی حفظ کرامت انسان وابسته به این است که حاکمان، بی هیچ مهلت و توجیهی روابط معیشتی، اجتماعی و حیاتی افراد را به سطحی همگون و متعادل برسانند. ازاین رو امیرالمؤمنین علیه السلام در حکومت خود فرمود: ذلیل و ستم کشیده نزد من عزیز و ارجمند است تا آنگاه که حق او را از ظالم بستانم؛ و قوی و ستمگر نزد من ناتوان است تا وقتی که حق مظلوم را از او بگیرم (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 37).

در آن هنگام که عثمان به خاطر امتیازدادن به اطرافیان و کارگزاران، غارت اموال توسط حاکمان، شکاف میان طبقات و فساد حکومتی مورد خشم مردم قرار گرفت، از امام علی علیه السلام خواست تا از معترضان فرصت بگیرد، امیرالمؤمنین علیه السلام در کلامی بلند به او فرمود: برای آنچه در مدینه است، هیچ مهلتی لازم نیست و برای بیرون مدینه، مهلت به اندازه ای است که فرمان تو بدان جا برسد (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 164).

بدین معنا که وقتی قدرت فرمانروایی و اختیار عزل و نصب در اختیار عثمان به عنوان حاکم قرار داشت، نباید مهلت فساد و ستم مجموعه و عوامل تحت نظر خود را بر مردم می داد؛ چون که به نام عثمان و تحت حکومت وی، انسانیت انسان فدای زیاده خواهی و فساد گروهی صاحب نفوذ شده است و بدون دگرگون سازی ماهیت روابط معیشتی و اجتماعی، تغییرات واقعی صورت نمی پذیرد. نمی توان به تباهی و طاغوت فرصت ماندن داد و از سویی انتظار اصلاح و رشد داشت. ازاین روست که امام علیه السلام حتی برای یک لحظه، معاویه و عمال خائن را بر مسند قدرت تحمل نمی کند و هزینه جنگ و مبارزه را می خرد؛ ولی اجازه نمی دهد لحظه ای تباهی بر گرده مردم سوار شود و کرامت انسان ها تحت سلطه منحرفان از بین برود.

با نگاهی به ادوار مختلف تاریخ، رنج، تبعیض و تحقیر ابناء بشر، درمی یابیم که همواره کرامت انسان فدای زیاده خواهی، توهمات، رسوم ساختگی و ارزش های خیالی شده است

ص: 196

و گروه اقلیت به واسطه این معیارها، خود را بر شانه های اجتماع سوار نموده و همنوع خود را وادار به کرنش، اطاعت، تحسین و قبول تبعیض و بردگی کرده اند. برخی از این معیارها عبارت اند از: مال و اولاد و عشیره، نسب و موقعیت خاندانی، مقام، قدرت، نفوذ اجتماعی و سیاسی، سوابق ملی و ارزشی، موقعیت های خاص اجتماعی، مزایای ظاهری یا هنری که توان جلب افکار و جذب توده مردم را داشته باشد.

ه- ) تکامل و کرامت انسانی

در حفظ کرامت انسانی و رسیدن به تکامل فردی دو شاخصه مطرح است: اول آن که نوع بشر از استعداد و نعمت های لازم برای داشتن کرامت و رسیدن به تکامل برخوردار باشد. به عبارتی ظرف وجودی او توان تحمل و ظرفیت نگهداری فضایل و ارزش ها را داشته و جان او ابزار مناسب برای درک بایدها و نبایدها و شناخت راه حقیقت از ظلمت را بالقوه داشته باشد و چنان باشد که قدرت انجام، پردازش و تصمیم امور از او سلب نگردد. این مهم به طور تکوینی برای نوع انسان توسط خالق یکتا فراهم شده است تا بشر عذری در عدم حق گرایی و حق پذیری در مقام عمل نداشته باشد، همان طور که قرآن کریم از بیان حضرت موسی علیه السلام فرمود: «پروردگار ما کسی است که هر چیزی را خلقتی که درخور اوست، داده و سپس آن را هدایت فرموده است» (طه/50).

دومین شاخصه در حفظ کرامت انسانی و رسیدن به تکامل فردی بشر، وجود امکانات و شرایط خارجی مناسب است. استعداد و توانایی و مواهب انسان اگر بستری برای فعلیت و رشد نداشته باشد، ثمره نمی دهد، هرچند بالقوه بهترین استعدادها و قابلیت ها را داشته باشد، ازاین رو نخستین هدفی که مصلحان الهی و حجت های خداوند مدنظر قرار داده اند و بر هر حکومت مبتنی بر حق واجب است، ایجاد شالوده های عدل و قسط در همه ابعاد آن در تمامی سطوح جامعه، از میان بردن اشکال مختلف جور و ستم و تبعیض و خودکامگی و بردگی فکری و استثمار روحی و جسمی است.

ص: 197

مهم ترین نکته در حفظ توده های انسانی و کرامت آن ها، قطع نمودن عقبه طاغوت، متجاوزان و خائنان و سهل انگاری نکردن در مبارزه با آنان است؛ و بی گمان موعظه و اندرز به خودی خود نمی تواند به تنهایی تحول و اصلاح ایجاد نماید. شأن دین الهی بالاتر و برتر از این است که امر مهم عدالت اجتماعی، احقاق حقوق و حفظ کرامت ها را به بایسته های غیر اجرائی صرف، مانند سخنرانی و اندرز محدود کند و عملاً از این که در جامعه، حق فرودست و ضعیف به دلیل خودخواهی و تجاوز فرادست از بین برود، چشم پوشی شود. ازاین رو امیرالمؤمنین علیه السلام به دور از مصلحت اندیشی های دنیوی که حفظ قدرت و محبوبیت صاحبان آن را لحاظ می کند، یا ترس از تغییر افکار عوام، با تدبیر الهی و علوی خویش، مصلحت واقعی بشر و ارزش آن ها را در از بین بردن ریشه های آلودگی و فساد می داند و می فرماید: «به خدا سوگند اگر بخشیدۀ عثمان را بیابم، به مالک آن بازمی گردانم، اگرچه از آن، زنان را شوهر داده و کنیزان خریده باشند؛ زیرا در عدل و درستی وسعت و گشایشی است (شریف رضی، نهج البلاغه، کلامات قصار 15).

بی تردید وسعت و گشایش ناشی از اقامه عدل مورد نظر مولای متقیان علیه السلام، در امر دین و دنیای مردم تحقق می یابد؛ و چنین مثالی را در عدم چشم پوشی از حق و تسلیم فریب و سستی در اجرای حق شدن را بیان می فرماید: «سوگند به خدا، من مانند کفتار خوابیده نیستم که صیاد مدتی در کمین آن نشسته و برای فریبش به دست یا به چوب آهسته به زمین می زند تا این که دستگیر و صیدش نماید؛ بلکه به همراهی کسی که به حق رو کرده باشد و شنوا و فرمان بردار (من) است، شمشیر می زنم و با گناهکاری که از حق رو گردانیده و شک و تردید در آن دارد تا زنده هستم، می جنگم و نمی گذارم دشمن مردم را فریب دهد و فتنه و آشوب برپا دارد (همان، کلام6).

و) نظام تفاخر و تکاثر مادی و کرامت انسانی

ازجمله مواردی که در طول تاریخ بشر، کرامت انسان ها را تحت الشعاع خود قرار داده و

ص: 198

بهره دهی، بهره کشی، تبعیض و اجحاف و امتیازهای خاص را میان مردم ایجاد نموده، نظام تفاخر و تکاثر مادی است که به ابزاری برای به بندگی کشیدن انسان ها توسط صاحبان ثروت و قدرت شده است. جامعه ای که در آن توازن معیشتی برقرار نیست و گروهی با دستاویزهای مختلف، از امتیاز و مزایای بیشتری برخوردار هستند، سخن از کرامت انسانی بی معنا است.

امام علی علیه السلامدراین باره می فرماید: «فقر سبب پریشانی حواس و سرگشتگی عقل و گرفتار شدن به غم و اندوه است» (تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم ودررالکلم، ص365، ح8221). امیرالمؤمنین علیه السلام از دیگر سو می فرماید: فقر زینت ایمان است. (همان، ص365، ص8232) و آن را صلاح مؤمن و مصون ماندن از حسد اطرافیان و تملق برادران می شمارد (همان، ص365، ح8234). خود حضرت علیه السلام در سطح پایین ترین مردم زندگی می کرد و حتی نسبت به مسئولان خود مراقبت و مواظبت دارد که مبادا به ورطه تجمل گرایی و هم نشینی با اهل ثروت بیفتد.

وقتی به امام علی علیه السلام خبر رسید که عثمان بن حنیف انصاری، - حاکم بصره - به مهمانی گروهی رفته است، چنین مورد عتاب امام علیه السلام قرار می گیرد: «به من خبر رسیده که یکی از جوانان اهل بصره تو را به طعام عروسی خوانده و به سوی آن شتابان رفته ای و خورشت های رنگارنگ گوارا برای تو خواسته و کاسه های بزرگ به سویت آورده می شده و گمان نداشتم تو به مهمانی گروهی بروی که درویش و نیازمندان را برانند و توانگرانشان را بخوانند، پس نظر کن به آنچه بر آن دندان می نهی و نمی دانی حلال است یا حرام ... (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه45).

این گونه عتاب ها برای تربیت جامعه است تا تکاثر و تفاخر به اموال و داشته ها در آن نهادینه شود و امنیت فکری و ارزشی مردم، منوط به داشتن و نداشتن اموال نباشد و کمی امکانات مالی و معیشتی، باعث توهم ارزشمندی ثروتمندان و خواری فقرا نگردد، بلکه

ص: 199

مردم کرامت خود را نه در ثروت، بلکه در فضایل بدانند؛ همان طور که خداوند فرموده است: {وَمَا أَمْوَالُکُمْ وَلاَأَوْلاَدُکُمْ بِالَّتِی تُقَرِّبُکُمْ عِنْدَنَا زُلْفَی إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً» (سبأ/ 37)؛ «اموال و فرزندانتان چیزی نیست که شما را به پیشگاه ما نزدیک گرداند، مگر کسانی که ایمان آورده و کار شایسته کرده باشند.»

ازاین جهت که فقیر و مستضعف، کرامتش را وابسته به ثروت ثروتمندان نداند و خود را به ذلت بردگی روحی و جسمی آن ها نکشاند، امام علی علیه السلام می فرماید: «خداوند متعال بر امامان راستین و عادل واجب کرده است که زندگی و وضع خود را با ضعیف ترین مردمان هم سطح بسازند تا فقر فقیر او را از جا بدر نبرد [او را چنان نگران نسازد که تدبیرش را از دست بدهد] (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 209).

از سوی دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام به ریشه کنی فقر و فاصله معیشتی می پردازد و یکسان بینی و یکسان سازی معیشتی میان صنوف مختلف مردم را از حقوق اولیه افراد تحت حکومت اسلامی می شمارد و به نتایج شوم نظام تکاثر، تفاخر و ثروت اندوزی خطاب به امام حسن علیه السلام می فرماید: ای پسرم کلام فقیر شنیده نمی شود و مقامش شناخته نمی گردد (شعیری، جامع الأخبار، ص110). همچنین در تبیین و تشریح آثار منفی شخصیت زدایی و آسیب های درونی فقرا در جامعه ای با نظام مادی، می فرماید: «فقر زبان شخص زیرک را در بیان برهان و حجت خود، از کار می اندازد (تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص365، ح 8227). ازاین رو فقیر در نظام تکاثر مادی و افتخارات کذائی، به انزوا رفته و کرامتش در فزونی خطایش گم می گردد، چنانچه علی علیه السلاممی فرماید: «فقیر در سرزمین خود غریب است» (همان، ص365، ح 8227). همچنین به امام حسن علیه السلام می فرماید: «انسانی را که طلب روزی خود می کند؛ ملامت نکن، چه هرکس روزی خود (و خانواده اش) را نداشته باشد، خطاهایش فزون تر گردد (شعیری، جامع الأخبار، ص110).

ص: 200

ز) برابری و عدالت در برخورداری از اموال عمومی و کرامت انسانی

ثروت اندوزی و دنیاطلبی ازجمله ریشه های فساد در اجتماع است و راه مقابله با آن عدالت مالی و توزیع عادلانه ثروت با توجه به عموم مردم است و سوابق خانوادگی، علمی، مدیریتی، حاکمیتی و شهرت، هیچ حق و دلیلی بر برخورداری و بهره برداری بیشتر از اموال عمومی را به وجود نمی آورد.

امیرالمؤمنین علیه السلام نه تنها برای خود سهم اضافی نمی خواهد، بلکه کاخ آرزوی مسئولان و اطرافیان را هم از این که مناصب، مدیریت ها، سوابق و... را وسیله امتیازخواهی کنند ویران می سازد؛ چون که بدون یکسان سازی معیشت، کرامت انسان ها حفظ نمی گردد، زیرا معیشت نوع بشر یکسان و نیازهای مادی اش مشخص است و هیچ دلیلی برای بهره مندی گروهی و عدم برخورداری گروه دیگر وجود ندارد تا مبادا کرامت گروه دوم در وادی بهره دهی و بردگی، در مقابل گروه اول خدشه دار نشود.

امام صادق علیه السلام می فرماید: چون امیرالمؤمنین علیه السلام به حکومت رسید و بر منبر بالا رفت، پس از سپاس و ستایش خداوند، فرمود: به خدا سوگند که تا درختی در مدینه داشته باشم، درهمی از سهم غنائم ندارم، شما به خود رجوع کنید و صدق گفتارم را از خودتان بپرسید که چگونه ممکن است از خودم بازگیرم [یعنی وقتی امتیاز و سهم خاصی جدای توده مردم برای خود نخواهم داشت، حساب کارتان را بکنید که به طریق اولی توقع امتیاز و سهم خاص برای خود از من نداشته باشید که به] شما بدهم. در این حال عقیل برخاست و گفت: به خدا تو مرا با یک شخص سیاه در مدینه برابر و یکسان قرار می دهی؟ امام علیه السلام فرمود بنشین، آیا جز تو در اینجا کسی نبود که [چنین تبعیض آمیز] سخن بگوید، تو بر آن سیاه برتری [و سهم خاصی] نداری، جز سابقه در دین یا به تقوی و پرهیزگاری [که آن هم دلیلی برای امتیاز گرفتن نیست] (کلینی، الکافی، ص182، ح 204).

بی تردید انحصار ثروت و بهره مندی از منافع بیشتر، مستلزم نیازمند نگه داشتن توده

ص: 201

مردم است و این امر در قالب رسوم، افتخار، فضیلت و ارزش ها بر آن ها تحمیل می شود و آنان که بی بهره از معیشتی همسان اند، به خاطر ضعف خود این تحمیل را خواسته و نخواسته می پذیرند.

ح) سوابق دینی و ارزشی و کرامت انسانی

کرامت انسانی به هیچ عنوان نباید فدای امتیازدهی و فاصله معیشتی میان افراد گردد. حتی داشتن سوابق دینی، ارزشی و یا ملی نمی تواند وسیله ای برای امتیازگیری، سهم خواهی و برخورداری بیشتر نسبت به دیگران گردد؛ چراکه اجر ارزش ها، سوابق معنوی و جهادی بر عهده خداست. همان طوری که انجام آن هم توسط افراد جهت قرب به خدا و سعادتمندی خود در آخرت است. کلام الهی دراین باره می فرماید: {وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعی} (زمر/39)؛ «هر کس بکوشد تنها برای خود می کوشد.» و در آیه دیگری فرموده است: {یمُنُّونَ عَلَیکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاَ تَمُنُّوا عَلَی إِسْلاَمَکُمْ بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ} (حجرات/17)؛ «بر تو منت نهند که مسلمان شدند، بگو با اسلام خود بر من منت ننهید؛ بلکه خدا به شما منت می نهد که شما را به ایمان راهبری کرده است، اگر راست گویان اند.»

ازاین رو امیرالمؤمنین علیه السلام این شاخصه را نفعی فردی و در جهت کمال و سعادت اخروی بشر محسوب می کند و از هرگونه برتری جویی و ایجاد طبقه برتر جلوگیری می کند، درحالی که برخی سوابق معنوی و ارزشی را دلیلی بر امتیازدهی و مقدم داشتن افراد بر یکدیگر در برخورداری از حقوق عمومی می دانند. وقتی طلحه و زبیر نزد امام علیه السلام آمده و گفتند: عمر این گونه به ما سهم نمی داد، حشرت در جواب آنان فرمود: آیا پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) چه اندازه از غنائم به شما سهم می داد؟ آنان خاموش ماندند. علی علیه السلام فرمود: آیا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) غنائم را یکسان میان همه پخش نمی کرد؟ گفتند چرا. فرمود: آیا در نزد شما پیروی از سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) درست تر است یا پیروی از سنت عمر؟ گفتند: سنت رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم) ای

ص: 202

امیرالمؤمنین، ولی ما دارای سابقه و تحمل سختی (در راه اسلام) و خویشاوندی با (رسول خدا|) هستیم. امام علیه السلام فرمود: آیا شما (در راه خدا) بیشتر رنج دیده اید یا من؟ گفتند: تو. فرمود: به خدا سوگند که من و این زیردستم، سهمی برابر داریم (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص110). در راستای همین کرامت انسانی است که در دستور حکومتی به مالک اشتر که حاکمی از حکام اوست می فرماید: در دل خود نسبت به مردم احساس محبت داشته باش و با ایشان مهربان باش، زیرا مردم دودسته اند؛ دسته ای برادر دینی تواند و دسته ای دیگر در آفرینش با تو برابرند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53). بدین معنا که یکی از دو ملاک هم دین بودن یا همنوع بودن در خلقت الهی، برای پاسداری از کرامت انسان ها کافی است. امیرالمؤمنین علیه السلام در پایتخت خود به عمار بن یاسر و عبیدالله بن ابی رافع و ابا الهیثم بن تیهان دستور می دهد تا بیت المال را میان مسلمانان تقسیم کنند و می فرماید: «به برابری برخورد کنید و کسی را به کسی برتری ندهید» (ابن حیون، دعائم الإسلام، ج 1، ص385).

ط) حساسیت در مقابل جریانات اجتماعی و قاطعیت در برخورد با خائنان و کرامت انسانی

امام علیه السلام از یک سو با حفظ حساسیت اجتماع نسبت به مسائل اصلی و جلوگیری از انحراف افکار عمومی به سوی مسائل بی فایده، لهو و لغو؛ و از سوی دیگر برخورد قاطعانه با خائنان و مسئولان حکومتی، الگوی بی بدیلی را برای حفظ شان و جایگاه انسانی ارائه می دهد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نامه ای به زیاد بن ابیه از کارگزاران و مسئولان حکومتی اش، چنین می نویسد: «به خدا، سوگند راستین یاد می کنم که اگر به من خبر برسد که در اموال مسلمانان کم یا زیاد خیانت نموده ای، چندان به تو سخت خواهم گرفت که تهیدست و فرومایه و خوار گردی (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه20).

و در نامه ای دیگر به برخی از عمال حکومتی می نویسد: از خدا بترس و مال های این

ص: 203

مردم را به ایشان بازگردان که اگر چنین نکنی و دستم به تو برسد، تو را به عقوبتی خواهم رساند که نزد خداوند، عذر خواه، کارِ تو باشد و با شمشیرم تو را خواهم زد که هیچ کس را با آن نزده ام، مگر آن که وارد آتش شده است. به خدا قسم اگر حسن و حسین هم کاری مثل کار تو کرده باشند، در حق ایشان سستی روا نمی دارم و جانب داری از من نخواهند دید تا آنگاه که حق را از ایشان بگیرم و باطلی را که از ستم ایشان وجود یافته برطرف سازم... مواظب باش، چنان که گویی به پایان کار رسیده و در زیر خاک مدفون شده ای ... (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه41).

آن چنان تدبیر امور مردم، جلوگیری از پایمال شدن کرامت انسان ها و حقوق تک تک افراد برای امیرالمؤمنین علیه السلام دارای اهمیت است که خود در بازارهای پایتخت شلاق به دست به راه می افتاد و افراد دغل کار و کم فروش مسلمانان را مجازات می نمود. وقتی اصبغ بن نباته عرض نمود: برای چنین کار [پیش پاافتاده ای] بیرون نیایید و این کار را به امثال من بسپارید تا از جانب شما انجام دهیم، به او فرمود: در حق من خیرخواهی و نصیحت نکردی (ابن حیون، دعائم الإسلام، ج2، ص538). امام علیه السلام با این سخن تکلیف مسئولان حکومتی را به صراحت و وضوح مشخص می نماید که حکام حق ندارند به بهانه سپردن کارها به زیردستان، خود را از برخورد مستقیم با خائنان، نظارت، بررسی و دقت در کارها کنار بکشند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در آن کشاکش اختلاف ها و جنگ و در آن روزگار با کمی وسایل ارتباطی و گستردگی سرزمین های حکومتی و اشتغالات، چنان ناظر و مراقب امور است که مبادا خائنان و مفسدان با استفاده از قدرت و ثروت و مقام خود، انسانیت انسان ها را به تباهی بکشند.

زمانی که امام علی علیه السلام از خیانت ابن هَرمَه، ناظر بازار اهواز آگاه شد، به رفاعه بن شداد بجلی فرماندار خود در اهواز، چنین نوشت: هنگامی که نامه مرا خواندی، ابن هرمه را از

ص: 204

نظارت بازار برکنار کن و او را به مردم معرفی کن و به زندان انداز و رسوایش ساز و به همه بخش های تابع اهواز بنویس که من این گونه عقوبتی شدید برایش مقرر کرده ام. مبادا در مجازاتش غفلت یا کوتاهی کنی که نزد خداوند خوار می شوی و من به زشت ترین صورت ممکن تو را از کار برکنار خواهم کرد که خدا چنین روز را نیاورد... و برایم بنویس که درباره بازار، چه کرده ای و پس ازآن خائن، چه کسی را برای نظارت برگزیده ای؛ و در ضمن حقوق ابن هرمه خائن را قطع کن (ابن حیون، دعائم الإسلام، ج2، ص232).

ی) نَسَب گرایی و کرامت انسانی

از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام، داشتن نسب خانوادگی، ثروت، شهرت و وابستگی به صاحبان قدرت، نمی تواند یک امتیاز و ارزش برای کسی قلمداد شود، درحالی که همواره در جهان این امر یک مصونیت، تفاخر و تکاثر را برای افراد به وجود می آورد و ذهنیت توده های محروم و پایین اجتماع را چنان تربیت می کنند که فخر و امتیازات ویژه صاحبان قدرت و اطرافیانشان را به عنوان موهبت خدادادی و بر حق بپذیرند و بلکه در تملق و چاپلوسی آنان خود را به ذلت و خواری بکشانند.

زمانی که امام علی علیه السلام از جریان امانت گرفتن گردنبند مرواریدی توسط یکی از دختران خود و با ضمانت علی بن ابی رافع - خزانه دار - آگاه گردید، به ابی رافع فرمود: آیا در اموال مسلمانان خیانت می کنی؟ ابی رافع گفت من آن را از مال خود تضمین کرده ام، امام علیه السلام فرمود: همین امروز بازمی گردانی و اگر بار دیگر چنین کنی، به کیفر من گرفتار خواهی شد و اگر دخترم این گردنبند را به غیر صورت امانت تضمین شده به دست می آورد، نخستین زن از بنی هاشم بود که دستش بریده می شد. وقتی دختر امیرالمؤمنین علیه السلام [دلخوری خود را بیان نمود] حرفی گفت، علی علیه السلام فرمود: ای دختر علی بن ابی طالب، از قبول حق تن مزن، آیا همه زنان مهاجر در این عید از چنین گردنبندی استفاده می کنند (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص108).

ص: 205

این مطلب به صراحت و روشنی، اهمیت کرامت انسان ها را در دیدگاه و سیره امام علی علیه السلام نشان می دهد که کسی به واسطه قدرت نمی تواند بر دیگری مقدم شود و حتی فرزند ایشان، به واسطه دختر علی بودن، نمی تواند فخر و امتیاز خاصی برای خود نسبت به دیگران قائل شود.

ک) آداب و رسوم اجتماعی و کرامت انسانی

فاصله طبقاتی جز با توسل به آداب ورسوم ساختگی که از نسلی به نسلی انتقال یابد تا بتواند این باور را در عموم ایجاد کند که شکاف میان انسان ها امر طبیعی و برگرفته از حقایق زندگی است، ایجاد نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام تمامی رسومات و تشریفات ساختگی بشر را بی ارزش دانسته و نتیجه آن را رسوایی بشر در محضر خداوند و بردگی او در دنیا می شمارد. حتی ارج گذاری های واهی و خدمت گزاری به بهانه تکریم فضائل اهل فضیلت و مقدس و نه نوع وجودی وی را ضد کرامت نوع انسان می خواند و آن را از بین می برد. درواقع مولا علی علیه السلام قراردادها و مناسبات ساختگی و تشریفات مناصبی را وسیله ای در خدمت امتیازطلبی و بهره کشی دانسته و از قربانی کردن کرامت و عزت انسانی در مقابل این موارد، با سیره و گفتار خود ممانعت می کند.

امام صادق علیه السلام می فرماید: امیرالمؤمنین علیه السلام برای رفتن نزد لشکریان و اصحابش، سواره به راه افتاد و متوجه شد، کسانی پشت سر حضرت با پای پیاده به راه افتاده اند، فرمود: حاجتی دارید [که به دنبالم راه افتاده اید]؟ گفتند نه یا امیرالمؤمنین، بلکه دوست داریم همراهت باشیم. فرمود پی کارتان بروید که اگر پیاده همراه سواره برود، باعث تباهی سواره و خواری پیاده است. بار دیگر امیرالمؤمنین علی علیه السلام سوار شد و کسانی در پی او راه افتادند، فرمود: در پی کار خود روید و دور شوید که صدای کفش ها به دنبال مردان، اسباب تباهی دل های احمقان است (برقی، المحاسن، ج 2،ص629).

بدین معنا که ریاست پروری، مغرور و مفتخر نمودن صاحبان قدرت، آنان را دچار

ص: 206

خودکامگی و مردم را دچار ذلت می کند. در موردی دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام به منطقه ای که قبلاً تحت سلطه پادشاهان ایرانی بودند، وارد می شود، درحالی که آنان مسلمان نیستند، اجازه نمی دهد که غیر عرب خود را خوار کند و به ذلت حاکمان بیندازد و چوب ادب خود را بر آنان می نوازد و رسم ایشان را باطل می نماید.

نقل شده است که حضرت علی علیه السلام از شهر انبار با لشکریانش عبور می کرد، «بنوخشنوشک» که از کشاورزان و بزرگان آن شهر بود، به پیش حضرت بازآمده و برابرش پیاده شده و در رکاب او می دویدند. علی علیه السلام پرسید: این استرها [که آورده اید] و این کارها چیست که می کنید؟ گفتند این رسم ماست که پادشاهانمان را این گونه تعظیم می کنیم و این استرها را به تو هدیه آورده ایم و برای شما و مسلمانان خوراکی ساخته و علوفه برای مرکب هایتان فراهم کرده ایم (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص143).

ل) فرد، اجتماع و کرامت انسانی

در بینش علوی حتی یک فرد هم فدای جمع نمی شود و قربانی طبیعی اجتماعی قلمداد نمی شود، همان طور که قرآن فرموده است: «هر کس، کسی را جز به قصاص قتل یا فسادی در زمین بکشد، چنان است که گویی همه مردم را کشته باشد و هر کس، کسی را زنده بدارد، چنان است که گویی تمام مردم را زنده داشته است» (المائده/32).

هر فرد سرنوشت و عمر خاص خود را دارد و آنچه را که بر او تحمیل می شود و مبتلای آن در زندگی است، به تنهایی حمل می کند و حتی باوجود همراهی دیگران، درنهایت هر فرد با مسئولیت و ابتلائات خود تنهاست. ازاین جهت امام علی علیه السلام می فرماید: «اگر می خواستم به پالوده عسل و مغز گندم و بافته های ابریشم راه داشتم؛ ولی هیهات که هوی نفس بر من غالب شود ... درحالی که شاید در حجاز یا یمامه کسی باشد که امید به قرص نانی هم نداشته باشد و هیچ گاه یک شکم سیر غذا نخورده باشد، هیهات که من با شکم سیر بخوابم و در پیرامونم شکم های گرسنه و تشنه دیده شود ... آیا باید تنها به این خرسند

ص: 207

باشم که مرا امیرالمؤمنین بخوانند و در تلخی های روزگار شریک مردم نباشم و در تحمل سختی زندگی نتوانم برای مردم نمونه باشم... (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه45)؛ اما در بینش مادی صاحبان قدرت و ثروت، ایشان با جلوه گر نمودن خوشی ها و کامیابی های خویش و توجیه این بهره مندی ها و برخورداری ها، ناخوشی فرد یا دیگران را بی ارزش و بی اهمیت می انگارند، درحالی که در بینش علوی علیه السلام، نه منزلت فردی نادیده گرفته می شود و نه فدای جمع می شود. فداکاری و ایثار فردی و جمعی هم، فقط برای خداوند و راه خداست که اجر و منزلت اخروی را با خود دارد.

پیرمرد سالخورده ای در حال گدایی از کنار امیرالمؤمنین علیه السلام گذشت، علی علیه السلام پرسید این چیست؟ [نفرمود این کیست، بلکه فرمود این صحنه چیست که شاهد آنم] گفتند: ای امیرالمؤمنین علیه السلام مردی نصرانی است [خواستند با میان کشیدن مسیحی بودنش، از اهمیت قضیه در نظر امام علیه السلام بکاهند] امام فرمود: از او (در جوانی) کار کشیدید و چون پیر و ناتوان شده، او را رها کردید [و بعد نصرانی بودنش را مطرح می کنید تا کوتاهی خود را در مقابل من توجیه کنید] از بیت المال خرج او را بدهید (طوسی، تهذیب الأحکام، ج 6، ص292، ح 811 - 18).

به جهت اهمیت کرامت و عزت فردی انسان های تحت حکومت علوی، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: به من خبر رسیده که مردی از آنان [لشکریان متجاوز معاویه به فرماندهی سفیان بن عوف غامدی] بر زن مسلمان یا در ذمه اسلام وارد می شود و خلخال و دستبند و گوشواره او را به زور می ستاند ... آن زن نمی توانسته از او ممانعت کند، مگر آن که صدا به گریه و زاری بلند نموده، از خویشانش کمک بطلبد... بدین گونه آن سپاه با اموال بسیار بازگشته، درحالی که هیچ از آن متجاوزان زخمی ندید و خونی از آنان ریخته نشد. اگر مرد مسلمان از شنیدن این واقعه بمیرد، بر او ملامت نیست؛ بلکه نزد من هم به مردن سزاوار است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه27).

ص: 208

انزوای محیطی، حقوقی، سیاسی و اجتماعی هر شخص از افراد اجتماع، موجد صفات نقص در انسانیت انسان است؛ ازاین رو تباهی فرد، تباهی جامعه را نیز در پی داشت. جلوگیری از این امر مستلزم رها شدن بشر از خودخواهی جمعی، نگرش فردی و سلیقه ای است و نشانگر اهمیت به عزت انسانی تک تک افراد از نگاه امام علی علیه السلام است.

امیرالمؤمنین علیه السلام به پسرش محمد حنفیه می فرماید: «پسرم به همه مردم نیکی و احسان کن، همان گونه که دوست داری در حق تو نیکی و احسان کنند، چیزی را برای ایشان بپسند که برای خود می پسندی و چیزی را در حق دیگران ناپسند شمار که در حق خود ناپسند می شماری و خلق وخویت را با مردمان نیکو کن (ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص384، ح 5834).

م) تناسب جرم با مجازات و دوری از اغراض شخصی در مجازات و کرامت انسانی

از ویژگی های قدرت بدون دین، مجازات افراد بر اساس ظن، تردید، انتقام، مصونیت از خطرات احتمالی از جانب ایشان و ... است. به طوری که در طول تاریخ دیده می شود، افراد بسیاری بدون جرم توسط صاحبان قدرت از هستی ساقط شده، زنانی شکم دریده و نوزادانی سربریده می شدند و یا در حکومت هایی چون بنی امیه و بنی عباس، بدگمانی و کینه و احتمالات، بدترین مرگ ها را برای افراد رقم زده است. امیرالمؤمنین علیه السلام بااینکه از طرف خداوند و رسولش، قاتلش را می شناخت؛ اما ذره ای ستم، قبل از انجام جنایت بر او روا نمی دارد. به امام علی علیه السلام گفتند ما را از کسی که محاسنت را با خون سرت خضاب می کند، آگاه کن تا دودمانش را براندازیم. فرمود: در آن صورت به خدا سوگند کسی که هنوز مرا نکشته است و قاتل نیست، می کشید (حلّی، العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، ص238).

حتی بعد از انجام خیانت و جرم، کینه و انتقام باعث نمی شود که به شکنجه و انواع عقوبت ها که در چنین مواردی توسط حاکمان و قدرتمندان بر سر خائنان و مجرمان آورده

ص: 209

می شود، دست دراز نماید؛ و این امر نه از جهت دارا بودن شأن تکریم و مهربانی برای امثال ابن ملجم است؛ بلکه کرامت انسان کریم و الهی آن است که کیفر بشری را مناسب با نوع بشر و جرمش اجرا سازد و همانند افراد پست و فرومایه جهت تشفی دل، اقدام نکند؛ زیرا کیفر عظیم و عقوبت از آن خداوند است و خدا بر مبنای عدل و قانون خود از روی بی نیازی و عظمتش عقوبت های اخروی را تعیین نموده و بشر نباید عقوبت خود را چون خداوند لحاظ کند.

امیرالمؤمنین علیه السلام وقتی بعدازآن ضربت، در بستر شهادت به هوش آمد، امام حسن مجتبی علیه السلام کاسه شیری به او داد، اندکی نوشید، سپس فرمود: این را برای اسیرتان ابن ملجم ببرید، سپس به امام حسن علیه السلام فرمود: پسرم تو را به حقی که بر تو دارم قسم که او به خوردنی و نوشیدنی بدهید و تا هنگام مرگ من با او مهربانی کنید (از شکنجه بپرهیزید) و ازآنچه خود می خورید، به او بخورانید و ازآنچه می نوشیید، بنوشانید تا از او برتر و شریف تر باشی (مجلسی، بحارالانوار، ج 42، ص259).

امیرالمؤمنین علیه السلام آن چنان خود را همسان دیگران و بنده خدا می شمارد که اجازه نمی دهد، قتل او بهانه ای برای پایمال نکردن سایر انسان ها گردد. چون کیفرهای جمعی و گناه کسی را به گردن دیگران انداختن، کیفر و عقوبت جماعتی به خاطر یک نفر، از بسیاری کینه دل و بدسیرتی نشأت می گیرد؛ ولی مولی علی علیه السلام در بستر شهادت می فرماید: «ای پسران عبدالمطلب، باید به عوض من، جز کُشنده ام، کسی کشته نشود. مبادا به بهانه این که امیرالمؤمنین کشته شد، در خون مسلمانان فروروید و جنگ و خونریزی راه بیندازید. از مثله کردن و بریدن گوش و لب و بینی و دست وپا و سایر اعضای او خودداری کنید که پیامبر| از مثله کردن منع کرده است، حتی سگ آزاردهنده را... (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه47).

حفظ شأن انسان ها و تناسب کیفر با کارکرد فرد و عدم مماشات نسبت به نزدیکان،

ص: 210

حتی در مقابله با مجرمان، همگی نشان از آن دارد که کسی حق ندارد با اعمال سلیقه و نظر شخصی، چه نسبت به زشت کاری ها یا حتی خوبی ها، از محدوده قوانین الهی خارج شود که هیچ کس در دنیا در نظر و اعمال رها خلق نشده؛ بلکه همه عزت و حکم از آن خداست و بشر هم ملزم به مراعات آن است. قنبر که از ملازمان علی علیه السلام است و حتی جانش را بر سر همین تبعیت و ولایت امام علیه السلام فدا نمود و امام صادق علیه السلام درباره قنبر فرموده: قنبر علی علیه السلام را به شدت دوست می داشت (کلینی، الکافی، ج 3، ص154)، وقتی اشتباهاً سه شلاق بیشتر بر مجرمی زد، امیرالمؤمنین علیه السلام به آن مجرم حق قصاص داد تا به قنبر سه شلاق زده شود (همان، ج 14، ص243).

ن) امربه معروف و نهی از منکر و کرامت انسانی

افزون بر تمام موارد فوق، آنچه کرامت انسانی را نابود می کند و انسان را به گرایش به شیطان و افتخارات پوچ و رسوم خرافی می کشاند و او را از هویت و هدف تهی می سازد، فساد اخلاقی، هرزگی اجتماعی و طغیان و سرکشی انسان است. امام علی علیه السلام قاطعانه در مقابل این افراد ایستاد و اجازه نداد کسی خط تکامل و سلامت و سعادت را نابود سازد، از این رو به نهی از منکر در گفتار و کردار و رفتار تأکید فراوانی می فرماید: امربه معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که درنتیجه آن خداوند کارتان را به اشرارتان واگذار کند، سپس دعا کنید و اجابت نشوید (هلالی کوفی، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ج 2، 927).

وقتی به حضرت علیه السلام گفتند به کوفه برگرد و جنگ با معاویه را رها کن و شام را به او واگذار کن، فرمود: «من در این کار فکر کرده و نیک نگریسته و آن را با دقت زیرورو کردم و جوانبش را سنجیده ام و راهی جز تن دادن به جنگ یا انکار آنچه خداوند بر محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) وحی فرموده، نیافتم [یعنی ابقای فاسد و ظالم، انکار دستورات دین محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) است]. به راستی خداوند متعال از دوستان خود خوش ندارد که طغیان و سرکشی بر زمین چیره آید و ایشان خاموش بمانند و بدان تن دردهند و امربه معروف و نهی از منکر نکنند، ازاین رو دیدم

ص: 211

جنگ با همه دشواری هایش برایم آسان تر از تحمل غل و زنجیرهای دوزخ است (نصربن مزاحم، وقعة صفین، ص474).

نتیجه

کرامت موهبت و عطیه ای الهی برای همه انسان هاست و همه در کرامت ذاتی با یکدیگر مساوی اند. هیچ کس حق سلب آن را را از خود و جامعه انسانی ندارد. به همین دلیل احادیث و روایات بسیاری به آن پرداخته است. همچنین در سیره نظری و عملی امیرالمؤمنین علی علیه السلام کرامت انسانی، مؤلفه های حفظ و سلب کرامت انسانی دارای اهمیت بسیاری است و امام علی علیه السلام در گفتار و کردار به حفظ کرامت تک تک انسان ها بسیار اهتمام ورزیده است.

حضرت امیر علیه السلام در برابر امتیازخواهی و سهم طلبی گروه اندکی از جامعه، به دلایلی چون برخورداری از نعمت های الهی، داشتن سوابق دینی، ملی، ارزشی، وابستگی نسبی و سببی به نهادهای قدرت و ثروت، با قاطعیت هرچه تمام ایستادگی و مبارزه می کند و کوتاهی در برخورد با نظام های تکاثر و تفاخر را موجب بی عدالتی و نابرابری اجتماعی و سلب کرامت انسانی بیان می کند. همچنین هر نوع آداب ورسوم غلط فردی و اجتماعی را که موجب بهره کشی و نقض کرامت در انسان هاست، طرد و اصلاح می نماید و اجازه ضرر دیدن و ضرر رساندن به هیچ فردی از افراد جامعه را برنمی تابد؛ زیرا اطاعت و تعظیم فقط از آن خداست و هیچ فردی حق ندارد، دیگری را وادار به بندگی و کرنش خود وادارد.

امام علی علیه السلامعدم قاطعیت در اجرای احکام و برخورد با خائنان، پرداختن به مسائل لغو و بی فایده و عدم حساسیت در مقابل جریانات اجتماعی را باعث تباهی حرمت و کرامت انسان ها عنوان می کند و در سیره عملی ایشان سعی و اهتمام تام به این مسائل دیده می شود.

امیرالمؤمنین علیه السلامشرک، کفر و نمودهای مختلف آن در جوامع انسانی و بی توجهی به زندگی اخروی را از عوامل سلب کرامت از انسان ها دانسته و فراهم نمودن شرایط و

ص: 212

امکانات از طریق ایجاد شالوده های عدل و قسط توسط حاکمان و تربیت ظرفیت وجودی انسان را برای دست یابی به تکامل انسانی ضروری می داند.

همچنین اعمال نظر شخصی در امر مجازات و نپرداختن به امربه معروف و نهی از منکر از سوی حاکمان و افراد را ناقض حفظ کرامت انسان و تباهی وی می داند.

در رویکرد الهی و دینی، جامعه محصول کار تک تک افراد است و انسان ها در خوراک و معیشت و آنچه زندگی شان، وابسته به آن است، برابرند. امیرالمؤمنین علیه السلام با این نگرش به کرامت تک تک انسان ها، در سیره گفتاری و عملی خود می پردازد و نظارت تام و تمام بر عوامل حکومتی خود دارد و کوچک ترین کوتاهی از جانب آنان را برنتافته و مورد عتاب قرار داده و مجازات می کند.

درنهایت می توان گفت سیره امام علی علیه السلام روشنگر وظیفه حکومت ها و تمامی افراد در جهت حفظ کرامت انسانی است و هیچ جای فراری برای کوتاهی، قصور و بهانه جویی باقی نمی گذارد.

ص: 213

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، محمدبن حسین، نهج البلاغه، محقق ومصحح: صبحی صالح، قم، هجرت، 1414ق.

1. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمدبن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، علامه، 1379ق .

2. ابن فارس، أحمد، معجم مقاییس اللغة، محقق و مصحح: هارون، عبد السلام محمد، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

3. ابن حیون، نعمان بن محمد مغربی، دعائم الإسلام، محقق و مصحح: فیضی، آصف، قم، موسسه آل البیت، 1385ق.

4. برقی، احمدبن محمد بن خالد، المحاسن، محقق و مصحح: محدث، جلال الدین، قم، دارالکتب الإسلامیه، 1371ق .

5. تمیمی آمدی، عبد الواحدبن محمد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، محقق و مصحح: درایتی، مصطفی، قم، دفتر تبلیغات، 1366 ش.

6. جعفری تبریزی، محمدتقی، رسائل فقهی، تهران، موسسه منشورات کرامت، 1419 ق.

7. حلی، رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر، العدد القویه لدفع المخاوف الیومیه، محقق و مصحح: رجائی، مهدی و مرعشی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1408ق.

8. راغب اصفهانی، ابی القاسم، المفردات فی غریب القرآن، تهران، دفتر نشر کتاب، 1404ق.

9. شعیری، محمدبن محمد، جامع الأخبار، نجف، مطبعه حیدریه، بی تا.

10. صدوق، ابن بابویه محمدبن علی، الأمالی، تهران، کتابچی، 1376 ش.

11. صدوق، ابن بابویه محمدبن علی، من لا یحضره الفقیه، قم، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1413ق.

12. طوسی، ابو جعفر، محمدبن حسن، تهذیب الأحکام، تهران، دار الکتب الإسلامیه،1407ق.

13. قرشی بنایی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم، 1412ق.

14. کلینی، محمدبن یعقوب بن اسحاق، الکافی، مصحح: غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، تهران، دار الکتب الإسلامیه، 1407 ق .

ص: 214

15. مجلسی، محمد باقربن محمد تقی، بحارالأنوار، محقق و مصحح: جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

16. نصربن مزاحم، وقعة صفین، محقق و مصحح: هارون، عبد السلام محمد، قم مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، 1404.

17. هلالی کوفی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس الهلالی، محقق و مصحح: انصاری زنجانی خوئینی، محمد، قم، الهادی،1405ق .

ص: 215

ص: 216

نگاهی به الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی (علیه السلام)

اشاره

سید حسام موسوی(1)

ص: 217


1- . کارشناسی روان شناسی از دانشگاه پیام نور؛ narimanysam@gmail.com

ص: 218

چکیده

هدف پژوهش حاضر، تبیین الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی علیه السلام بوده است. روش پژوهش نیز تحلیلی - اسنادی بود که ازجمله روش های کیفی در حوزه پژوهش های علوم انسانی به شمار می رود. در این پژوهش، پس از توضیح و تحلیل مطالبی که در قرآن و متون روایی پیرامون کرامت انسان و انسان شناسی حضرت علی علیه السلام وجود دارد، برخی اصول و روش های تربیت کرامت انسان بر اساس نظر ایشان استنباط شده است. نتایج نشان داده که تقوا، مبنا و رکن اساسی انسان شناسی حضرت علی علیه السلام می باشد. مهم ترین الزامات تربیت کرامت انسان در دو بُعد درونی عبارت اند از: تقوا، ایمان و اعتقاد، بصیرت و آگاهی، پرهیز از دنیاپرستی، نگرش مثبت و کرامت مدار به انسان ها و در بُعد بیرونی شامل: امانت بودن مسئولیت، ارزش ابزاری موقعیت های مختلف زندگی اجتماعی، نگرش اخلاقی به زندگی، مسئولیت؛ فرصتی اخلاقی و معنوی، عمران و آبادانی در کنار وظایف فرهنگی، حقوق و وظایف متقابل، توجه به قدرت و نظارت الهی، توجه به مشارکت و نقدپذیری در زندگی و مدیریت فرصت ها. مهم ترین موانع تربیت کرامت انسان از دید حضرت علی علیه السلام عبارت اند از: دنیاپرستی، کبر و بخل. در راستای تربیت کرامت، دلالت های تربیتی در حوزه مبانی: تقوا، نظم و حساب رسی در امور، آزادگی، دادگری و ظلم ستیزی، زهدورزی، خدمت به خلق و عمل صالح، دانش اندوزی توأم با عمل و در حوزه روش های تربیتی: محاسبه نفس، زهدورزی، محبت، تذکر، معاشرت با صالحان، عفو و تغافل، تنبیه و تشویق، پیش گیری و کنترل، روش الگوبرداری.

ص: 219

بنابراین، توجه به آموزه های حضرت علی علیه السلام زمینه تحقق و پرورش صلح در بُعد فردی و اجتماعی را مهیا می سازد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، تربیت، انسان کامل، کرامت انسانی، صلح.

مقدمه

شناخت انسان و ابعاد وجودی او مسئله ای است که از دیرباز مورد توجه مذاهب، مکاتب و فرهنگ های گوناگون بوده است و کم تر نظام فکری و فلسفی را می توان یافت که به گونه ای به شناسایی انسان نپرداخته باشد. توجه به انسان تنها به این سبب نیست که او یکی از موجودات این عالم است و باید مورد شناسایی قرار گیرد، بلکه اهمیت انسان شناسی از آن جهت است که در واقع شناخت ماهیت و حقیقت خویشتن است و راهی برای درک هدف آفرینش انسان می باشد. معمولاً مورخان فلسفه، آغاز چنین نگرشی را به سقراط نسبت داده اند که با نقل شعار «خودت را بشناس» هدف اصلی فلسفه را انسان شناسی قرار داده است و نشانگر این است که آدمی نسبت به خود و حقیقت وجودی خود بی اعتنا نبوده است. در آموزه های تمام ادیان الهی نیز پس از خداشناسی، شناخت انسان بیش ترین اهمیت را دارد تا آن جا که یکی از اهداف اساسی انبیا، توجه دادن انسان به خویشتن بوده است (گرامی، مؤلفه های غلوّ نزد امامیه، ص 19).

لذا چنین به نظر می رسد چه در اندیشه فلاسفه، چه ادیان الهی و مکاتب بشری، توجه به انسان و هدف از آفرینش او دغدغه همیشه بشر بوده است. با دقت در اندیشه های فلسفی و مکاتب، این موضوع برداشت می شود که به انسان از دو دیدگاه می توان نگریست، یکی این منظر که «انسان چیست و چه صفاتی دارد»؟ و دیدگاه دوم این که انسان چه باید بشود؟ یعنی «انسان ایده آل» و «انسان کامل» کیست؟ به بیان دیگر؛ انسان چه هدفی در حیات خود را باید در نظر بگیرد تا با سیر به سوی آن به کمال وجودی خویش نایل آید؟ (نصری، خدا و انسان در فلسفه یاسپرس، ص 2). پس توجه به انسان کامل در مکاتب و آیین های

ص: 220

قدیم تا به امروز یکی از اصول و مبانی جهان بینی و یکی از محورهای اساسی معرفت و اندیشه بشری بوده و همواره توجه و اهتمام فلاسفه و متفکران را به خود جلب کرده است (حسن زاده آملی، گنجینه گوهر روان، ص66). لذا رسیدن به ایده آل و کمال انسانی را شاید بتوان مهم ترین هدف ادیان و مذاهب و فلسفه دانست.

در آیین زرتشتی از انسان کامل به «سوشیانت» تعبیر شده که به معنی نجات دهنده و سودرساننده است. سوشیانت ها یاوران آیین مزدیسنا هستند که هدفشان رستگاری و نجات مردم از جهل و ظلم است و الگوی تمام عیار آیین زرتشت می باشد که جز خیر و صلاح و رفاه و آسایش هدف دیگری ندارند (نصری، خدا و انسان در فلسفه یاسپرس، ص18). آیین بودا انسان کامل یا به قولی رهرو کامل را کسی می داند که به «نیروانه» رسیده باشد. «نیروانه» یا «نیروانا» را حالتی می دانند که در درون فرد از فردیت خبری نیست و هرچه هست آرامش است، یعنی وصول به کمال و نجات از رنج در همین جهان نه جهانی برتر (همان، 50). در آیین کنفوسیوس بالاترین مقام انسانی را «انسان قدیس و معصوم» داراست، ولی چون رسیدن به این مقام را غیرممکن می دانند، همگان باید بکوشند تا خود را به مقام «انسان آزاده» برسانند. انسان آزاده یا کامل کنفوسیوس طرفدار حق و حقیقت است. مسئولیت پذیر؛ صبر و بردباری دارد ولی غرور و تکبر ندارد و کینه به دل نمی گیرد؛ با همگان سازگاری دارد و شکست ها و بدبختی ها را به خوبی تحمل می کند؛ زیرا به گمان وی خطاهای خود بشر موجب بدبختی است. کنفوسیوس آموختن را تنها راه نیل به انسان آزاده شدن می داند و خود نیز در این راه گام های اساسی برداشت (همان، ص119).

انسان کامل در اندیشه فلاسفه نیز جایگاه داشته است؛ افلاطون کمال انسان را در ارتباط با سیستم سیاسی - اجتماعی و هم چنین نظام فکری و فلسفی انسان می داند. علت غایی و کمال نفس آدمی از دیدگاه افلاطون میل به سعادت است: «سعادت کامل نصیب مهم ترین و عادل ترین نفوس است.» به زعم افلاطون، انسان کامل، فیلسوف و درنتیجه

ص: 221

زمامداری است که دوستدار کل حکمت و علم می باشد؛ طالب راستی و درستی است و از بی خردی و دروغ می پرهیزد؛ او خویشتن دار است و از حرص و آز و طمع و پستی به دور است و باید به تهذیب نفس و آراستگی باطن بپردازد. به طور کلی باید از شجاعت، علوّ همت و سرعت فهم، حافظه قوی و حُسن سیرت برخوردار باشد. ارسطو نیز انسان کامل را انسان بزرگوار و فرزانه می نامد که دارای سنجش صحیح، خطرپذیری، نیکوکار و بدون کینه است که همواره جویای حقیقت است (همان، ص 13). البته باید گفت نقدهایی بر نظر آن ها در نیل به مقصود وارد است.

مکاتب گوناگون هم در گذر زمان به مسئله انسان کامل پرداخته اند. انسان کامل در مکتب سوسیالیسم، انسانی است که منِ خود را در جمع مستهلک کرده باشد و در او (من) به (ما) تبدیل شده باشد و اشتراک ها در جامعه را جایگزین اختصاص ها کند (مطهری، ده گفتار، ص 37). اما اگزیستانسیالیست ها انسان کامل را انسانی می دانند که آزادی و اختیار مطلق داشته باشد و در جهت یکّه بودن و فردیت کوشش نماید و دست به گزینش و انتخاب آزادانه بزند (همان، ص333).

در ادیان ابراهیمی نیز کمال پذیری انسان و نیل به انسان کامل هدف بوده است و در متون اصلی یهودیت، اندیشه آفرینش انسان به صورت خدا، قابلیت خداگونه شدن انسان و نیل به کمال، القاء شده و آموزش داده می شود. مسیحیان نیز کمال پذیری را در ارتباط با اطاعت خداوند می دانند البته به رغم آن که عیسی به پیروانش می گوید که مانند پدر آسمانی شان کامل شوند، اندیشه گناه اولیه انسان را سدّ راه تربیت و کمال پذیری انسان می داند (شاکر، موسوی، قرائتی بین ادیانی از انسان کامل با رویکرد عرفانی، ص 19- 38).

به نظر می رسد دین اسلام نگاه کامل تر و جامع تری به انسان و تربیت انسان کامل دارد. در مکتب تصوف و عرفان نیز از انسان کامل سخن به میان آمده، منصور حلاج نخستین کسی است که از انسانی که مراتب کمال را پیموده و مظهر کامل صفات عالی شده نام برده

ص: 222

است و خود را نیز سالکی می داند که به چنین مقامی نائل شده است. بایزید بسطامی پس از حلاج اصطلاح (الکامل التمام) را برای انسان نمونه خود به کار برد (نصری، خدا و انسان در فلسفه یاسپرس، ص 218- 219)؛ اما استاد مطهری معتقد است تعبیر انسان کامل تا قرن هفتم هجری در ادبیات اسلامی وجود نداشته است و برای اولین بار محی الدین ابن عربی تعبیر انسان کامل را در آثار خود به کار برده است. به زعم ابن عربی انسان کامل روح عالم است و به خاطر کمالاتی که دارد همه چیز مسخر اوست (مطهری، ده گفتار، ص 20).

آن چه که از مطالعه در مکاتب بشری و ادیان الهی در مورد نیل به انسان کامل به دست می آید، این است که تربیت، ابزاری است که می توان از آن برای رسیدن به هدف یاری گرفت که البته در نظام بشری و مکاتب الهی روش های متفاوت آن مطرح شده است. شکی نیست که موضوع تربیت در مکتب اصیل اسلام - که نظام حاکم بر تعلیم و تربیت ایران نیز هست - دارای اهمیت خاصی بوده است. در نظام تربیتی ایران که داعیه تعلیم و تربیت اسلامی دارد رسیدن به حیات طیبه و تربیت انسانی کامل، هدف غاییِ تعلیم و تربیت ذکر شده است و راه وصول به آن را آموزه های قرآن و الگوهایی همچون پیامبر و اهل بیت علیهم السلام نقل شده است:

... تعلیم و تربیتی که تحقق بخش حیات طیبه، جامعه عدل جهانی و تمدن ایرانی باشد، در پرتو چنین سرمایه انسانی متعالی است که جامعه بشری آماده تحقق حکومت جهانی انسان کامل را یافته است و در سایه چنین حکومتی ظرفیت و استعداد بشر به شکوفایی و کمال خواهد رسید (سند تحول بنیادین آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ایران، فصل اول، ص1).

بنابراین با توجه به چشم انداز این سند، پرورش و تربیت انسان های کامل بر اساس تربیت اسلامی، مأموریت تعلیم و تربیت ایران است. از مطالعه متون تربیت اسلامی چنین برداشت می شود که شناخت و تربیت انسان کامل از نظر اسلام دو راه دارد، یکی از طریق

ص: 223

مطالعه ویژگی های انسان کامل در قرآن و سنت، و راه دوم شناخت انسان کامل از طریق مصادیق واقعی است؛ چون انسان کامل اسلامی فقط انسان ایده آلی و ذهنی نیست، انسان کامل؛ هم در حد اعلا و هم در درجات پایین تر در خارج وجود پیداکرده است. وجود پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) نمونه انسان کامل اسلام است و نمونه دیگر علی علیه السلام می باشد؛ شناخت علی، شناخت شخصیت علی علیه السلام است نه شخص شناسنامه ای علی علیه السلام، اگر شخصیت جامع علی علیه السلام را بشناسیم انسان کامل اسلام را شناخته ایم (مطهری، ده گفتار، ص15).

چه در قرآن و چه در نهج البلاغه ویژگی مهم انسان کامل «تقوی» بیان شده است. قرآن دلیل برتری و کرامت انسان را تقوی معرفی می کند: {إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ} (حجرات/13) سپس در آیات متعدد به تقوی سفارش می کند (بقره/179، آل عمران/89، نساء/131 و...) در جای جای نهج البلاغه و کلام امام علی علیه السلام نیز تقوی مهم ترین مؤلفه برای کمال انسان بیان شده است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه16، 112، 189، 193 و...). امام علیه السلام در خطبه 193 معروف به خطبه همام یا متقین حدود صد صفت برای انسان کامل بیان کرده است که به شهادت تاریخ، زندگی و روش و صفات خود حضرت است.

بنابراین در این پژوهش موضوع انسان کامل از منظر انسانی مورد بررسی قرارمی گیرد که تمام مراحل کمال را یکی پس از دیگری در دوران حیات خود طی نموده است. امام علی علیه السلام اول حافظ قرآن و قرآنِ مجسّم است که همواره با قرآن بود و با قرآن زیست و از قرآن گفت (دشتی، مدیریت بحران در حکومت امام علی علیه السلام، ص8). او در سخنان خود سیمایی کامل از انسان با تمام نقاط قوت و ضعفش ترسیم نموده و راه های وصول به کمال را برای انسان های قرون و اعصار بازگو کرده است، پس تلاش شده تا با توجه به اندیشه و کلام امام علی علیه السلام و سیره قولی و فعلی ایشان، اصول انسان شناسی امام تبیین شود و با توجه به ویژگی هایی که در خطبه ها، نامه ها و کلام امام آمده است، به تعریفی برای انسان کامل دست یافت. و در نهایت با بیان آسیب ها و موانع نیل به این هدف از نظر امام، دلالت های

ص: 224

تربیتی و طرق رسیدن به این مقصود را یافت.

1.پیشینه

از میان تحقیقاتی که در مورد کرامت انسان و مطالب مربوط به آن انجام گرفته است، می توان به موارد زیر اشاره کرد.

دادجو، ضرورت وحی در اندیشه متکلمان مسلمان، ادیان، مذاهب و عرفان. ضرورت وحی در اندیشه متکلمان مسلمان، ادیان، مذاهب و عرفان، معرفت، شماره 216، ص46 -37.

میر، شمشیری، بررسی انسان شناسی عرفان اسلامی و دلالت های آن در تربیت شهروندی، علوم تربیتی، اندیشه های نوین تربیتی، شماره43، علمی - پژوهشی، ص171- 149.

افخمی روحانی و دیگران، تدوین شاخص های کرامت انسانی در سازمان با تأکید بر نگرش اسلامی، فصلنامه مدیریت در دانشگاه اسلامی، سال سوم، شماره 1، بهار و تابستان 1394.

اما این تحقیق در صدد است تا به الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان آن هم در آموزه های نهج البلاغه اقدام کند که در نوع خود بی سابقه بوده و تحقیقاتی در این زمینه خاص انجام نگرفته است.

2.ابعاد درونی کرامت انسان

الف. تقوا

نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروی معنوی و روحی که بر اثر ممارست و تمرین پدید می آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجی دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان می نماید، طرح و عنوان کرده است: «ذِمَّتِی بِمَا أَقُولُ رَهِینَةٌ وَأَنَا بِهِ زَعِیمٌ إِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمَّا بَینَ یدَیهِ مِنَ الْمَثُلَاتِ حَجَزَتْهُ التَّقْوَی عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبُهَات»؛ «همانا درستی گفتار خویش را ضمانت

ص: 225

می کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار می دهم. اگر عبرت های گذشته برای یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلوی او را از فرورفتن در کارهای شبهه ناک می گیرد». تا آن جا که می فرماید: «أَلَا وَ إِنَّ الْخَطَایا خَیلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَیهَا أَهْلُهَا وَ خُلِعَتْ لُجُمُهَا فَتَقَحَّمَتْ بِهِمْ فِی النَّارِ أَلَا وَ إِنَّ التَّقْوَی مَطَایا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَیهَا أَهْلُهَا وَأُعْطُوا أَزِمَّتَهَا فَأَوْرَدَتْهُمُ الْجَنَّة» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 16)؛«همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هوای نفس [قرار] دادن، مانند اسب های سرکش و چموشی است که لجام از سر آن ها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسب ها سوارهای خود را در آتش افکنند؛ و مَثَل تقوا مَثَل مرکب های رهوار و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکب ها با آرامش سوارهای خود را به سوی بهشت می برند». در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحی و معنوی که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است. این خطبه می گوید لازمه بی تقوایی و مطیع هوای نفس بودن، ضعف و زبونی و بی شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانی و هواهای نفسانی است.

بنابراین، با نظر به ویژگی ذاتی و اکتسابی آدمی در زمینه تقوا؛ باید در امر تربیت انسان کامل به کرامت انسانی بر اساس پرورش آموزه ها و ویژگی های متقین توجه داشت. با نظر به این نوع تلقی از آدمی قطعاً در عرصه تربیتی، نوع رفتار و مواجهه بین مربیان و متربیان متفاوت خواهد بود. متربیان با توجه به این معیار باید کرامت مربیان خویش را پاس دارند و مربیان با توجه به این معیار باید کرامت متربیان خویش را گرامی دارند؛ چرا که تکریم منزلت، موجب ایجاد امنیت در فرد می گردد و در روابط انسانی، روحیه اعتماد متقابل ایجاد می کند و در سایه چنین اعتمادی، مناسبات انسانی توسعه می یابد و امکان اقدام به امر تربیت مهیا می گردد.

ب. ایمان و اعتقاد

در کتاب شریف نهج البلاغه که حاوی سخنان نغز و حکیمانه حضرت علی علیه السلام

ص: 226

می باشد، مسئله ایمان به عنوان بااهمیت ترین رکن وجودی انسان کامل، از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است و به جهات گوناگون آن پرداخته شده است (همان، خطبه110 و 189).

اگر انسان کامل را به سنگری تشبیه کنیم که در آن به جنگ با شیطان می پردازد، عبادت و پرستش و ایمان و اعتقاد، نقش ارتباط مستمر و دریافت فرمان و کمک از فرمانده مطلق هستی را ایفا می کند و هر چه این ارتباط قوی تر و بیش تر باشد. رزم، سنگر و رزمنده نیز قوی تر و محفوظ ترند و مأموریت نیکوتر انجام می گیرد و اگر ارتباط ضعیف و اندک باشد، آسیب پذیر خواهند شد، درنتیجه ایمان و اعتقاد پلی ارتباطی بین کسب مصداق های انسان کامل در بُعدهای مختلف می باشد و تا زمانی که انسان قلباً به جایگاه و اهمیت انسان کامل آگاهی پیدا نکند و این باور را درون خود نهادینه نسازد، در زمینه های مختلف اجتماعی و شخصی نمی تواند مطابق با آموزه های معصومین موفق عمل نماید.

ج. بصیرت و آگاهی

بصیرت راه تقرب به سوی پروردگار و فلاح و سعادت دنیوی و اخروی و کمال است. امیر مؤمنان امام علی علیه السلام با رفتار و گفتار خویش آموزگار بزرگ بصیرت بود و اصحاب خویش را به بصیرت فرا می خواند. بصیرت مرهون اخلاص و تقوا و الهام بخش علوم بسیار است و کلید گشودن صندوق اسرار عالم و آشکار شدن رازهاست. امیرمؤمنان امام علی علیه السلام در این ارتباط فرموده اند: «قَدِ انْجَابَتِ السَّرَائِرُ لِأَهْلِ الْبَصَائِر» (آمدی، غررالحکم ودررالکلم، ج4، ص476، ح6676؛ شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه108)؛ به تحقیق اسرار برای اهل بصیرت گشوده و رازهای درون و پنهان برای آنان آشکار شده است». اهل بصیرت از رازهای جهان باخبرند و از اسرار حوادث آگاهی دارند و با این آگاهی ها می توانند همواره حق را از باطل جدا کنند و راه حق را بیابند و راهنمای دیگران شوند.

اهمیت و ضرورت ویژگی بصیرت و آگاهی در تربیت انسان کامل نشان می دهد

ص: 227

ایمان، موتور حرکت مؤمن به سوی تعالی و قرب الهی است؛ ولی حرکت این موتور بدون روشن بودن راه و صاف و هموار بودن مسیر، به مقصد نخواهد رسید و بصیرت و آگاهی چراغ روشنگر این راه تربیت انسان کامل، روشنگر مسیر حرکت مؤمن است و بدون داشتن بصیرت، بینش و فهم درست مسائل، بدون تردید این حرکت به انحراف کشیده شده، به مقصد نخواهد رسید. به همین دلیل، همان طور که برای حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر، داشتن چشم ظاهری برای مشاهده مسیر و تشخیص راه از بی راهه لازم است، برای پیمودن مسیر حق و رسیدن به اهداف عالی و متعالی زندگی نیز چشم بصیرت و دیده حقیقت بین لازم است تا در مسیر باطل نرویم و گمراه نشویم و در رخدادها و مسائل سیاسی و اجتماعی از موضع گیری ها و تحلیل های نادرست و خلاف واقع مصون بمانیم؛ از این رو، بصیرت و آگاهی، فهم و درک درست مسائل و تحلیل درست وقایع زندگی و مسائل سیاسی - اجتماعی، در شکوفایی انسان کامل بسیار بااهمیت است. مکتب تربیتی امام علی علیه السلام به ما می آموزد که در صحنه های زندگی، بر اساس شناخت عمیق مسائل و بصیرت و نیز با علم و اطمینان به درستی کارها، حقانیت مسیر و شناخت حق از باطل عمل کنیم و اظهارنظر و موضع گیری نماییم و سوگیری و غرض ورزی ننماییم.

د. پرهیز از دنیاپرستی

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه از دنیا مذمت کرده و بی ارزشی و بی اعتباری آن را ضمن مثل های جالبی تبیین نموده و پرهیز از دنیاپرستی را از ویژگی های مهم انسان کامل برشمرده اند که در بخش های مختلف به صورت مستقیم و غیرمستقیم به این ویژگی اشاره نموده اند (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت119، 131، 236، 64 و 456؛ خطبه3، 224، 63 و 82).

ه- . نگرش مثبت و کرامت مدار به انسان ها

حضرت علی علیه السلام یکی از نگرش های انسان سالم و کامل را توجه به ارزش انسان ها

ص: 228

به طور عام، از هر قبیله و نژاد یا دین و مذهب که باشند می دانند و متذکر می شوند که انسان کامل به عنوان یک فرد مسلمان باید حافظ حیثیت، آبرو، مال و جان انسان ها باشد و نسبت به کرامت انسان های مختلف دید مثبت و بدون سوگیری و تعصب داشته باشد. این بزرگوار در بخش هایی به این ویژگی اشاره کردند ازجمله؛ (همان، خطبه167 و 21؛ نامه51، 53 و 76؛ حکمت322).

بنابراین از آموزه های تربیتی امام علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که در نظام تعلیم و تربیت اسلامی نوع نگاه انسان به کرامت انسان می تواند منجر به پی آمدهای مثبت یا منفی شود. نگاه منفی و انزواطلبانه و پشت به کرامت نه تنها مورد تأکید مربیان بزرگوار نظام تعلیم و تربیت اسلام نبوده؛ بلکه توسط معصومین علیهم السلام مورد مذمت نیز قرار گرفته است. در واقع بر اساس آموزه های این بزرگواران ازجمله امیرمؤمنان علیه السلام نگاه انس آمیز با کرامت و پرورش بُعدهای مختلف آن می تواند زمینه شکوفایی و تربیت انسان کامل را مهیا سازد. نگاه منفی به کرامت انسان می تواند منجر به اضطراب، سستی، تنبلی، عدم تحرک اجتماعی و نهایتاً عقب ماندگی اقتصادی و اجتماعی و توسعه همه جانبه اجتماعی بشود.

3. ابعاد بیرونی کرامت انسان

الف. امانت بودن مسئولیت

«نگرشِ امانتی» در پذیرش مسئولیت، اصلی بنیادی و قاعده ای فراگیر در بینش انسان شناسانه امام علی علیه السلام است؛ زیرا در منطق ایشان همه نعمت ها ودایع و امانت های الهی اند. البته این نعمت ها از نظر درجات و مراتب، در یک رتبه قرار ندارند؛ برخی از نعمت ها به دلیل شمول و فراگیری و کارآیی و اثرگذاری بیش تر و نیز به لحاظ ارتباط وظایف و تکالیف برتر با آن ها، امانتی خاص تلقی می شوند و مسئولیت و جایگاه افراد در زندگی مادی امانتی است که باید به خوبی و درستی از آن امانت داری نمود. این ویژگی در بخشی از سخنان امیر مؤمنان علیه السلام مورد توجه قرار گرفته است ازجمله (همان، نامه53، 41 و 5).

ص: 229

از آموزه های تربیت انسان کامل امام علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که خداوند، موجودات بی شماری را در جهان آفریده است که بیهوده و بی هدف آفریده و رها نشده اند، بلکه همه آن ها به سوی مقصد و کمالی که خدا برایشان معین فرموده است، در حرکت و تکاپو هستند. در این میان انسان به حقیقت کارهایی که انجام می دهد، آگاه است درنتیجه مسئولیتی به صورت امانت به او داده شده است که از این مسئولیت در دنیای مادی به صورت احسن برای تحقق و شکوفایی ابعاد مختلف تربیت انسان کامل بهره جوید، در این راستا انسان در آثار و عواقب کردارش می اندیشد و با اراده و اختیار راهی را برمی گزیند. گاهی گرفتار غرایزش می شود و در گرداب حیوانیت دست وپا می زند و گاهی نیز روح ملکوتی و عقل انسانی به یاری اش می شتابد و امیال و غرایز نفسانی را به بند می کشد، انسانی که نسبت به این مسئولیت آگاه است و این مسئولیت را پلی ارتباطی در راستای تربیت انسانی و اخلاقی می داند، به بهترین شکل دنیای خود را می سازد.

ب. ارزش ابزاری موقعیت های مختلف زندگی اجتماعی

از مجموع بسیاری از تعالیم اسلام و آموزه های امام علی علیه السلام به وضوح برمی آید که پذیرش هرگونه مسئولیت و مدیریت، ارزش ذاتی ندارد و نگرش افراد به آن مسئولیت ها باید به گونه ای باشد که این مناصب برای آنان ابزاری برای اجرای عدالت و احکام الهی باشد؛ بدین معنا که موقعیت های مختلف زندگی، ابزاری برای دست یابی به آرمان های الهی و تحقق موازین عدل و قوانین الهی است (همان، خطبه131، 33 و 3؛ نامه53 و 51).

بر اثر تجربیات به دست آمده اکثر انسان هایی که دچار مشکلات اخلاقی هستند، نشأت گرفته از بی توجهی به فلسفه موقعیت های مختلف زندگی و دنیاپرستی است که ریشه آن، نگاه و جهان بینی آن ها می باشد. اگر نگاه و نگرش انسان ها به موقعیت های مختلف زندگی نگاهی ابزارگرایانه و فرصتی برای شکوفایی و تحقق ابعاد انسان کامل باشد، این موقعیت ها و شرایط زمینه رشد و شکوفایی انسان ها را مهیا می سازند ولی اگر نگاه انسان به

ص: 230

دنیای مادی صرفاً لذت طلبی و کسب منافع فردی و اعتبار و جایگاه اجتماعی باشد، در این حالت است که هویت و حقیقت انسان در پرتو شرایط مختلف گم می شود.

ج. نگرش اخلاقی به زندگی

حضرت علی علیه السلام گاهی در باب جنگ، جمع آوری مالیات و دیگر فعالیت های مدیریتی، توصیه های روشی، مهارتی و فنی ارائه می کنند که مردم مسلمان ملزم به رعایت آن هاست؛ و گاهی نیز توصیه هایی اخلاقی و ارزشی در باب مدیریت و حکومت ابراز داشته اند. این دو نوع مباحث، ما را به این مطلب رهنمون می سازد که یکی از اصول حاکم بر نگرش مدیر در مدیریت، آن است که وی همان قدر که به علم و فن در مدیریت اهمیت می دهد، به توصیه های اخلاقی و رعایت آن نیز توجه داشته باشد. علی علیه السلام در این خصوص کارگزاران خود را ملزم به رعایت اصول اخلاقی نموده اند، برای مثال (همان، نامه56، 26، 27 و 71). بنابراین از آموزه های تربیتی امام علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که هدف نهایی تربیت انسان کامل از منظر امام علی علیه السلام، سعادت است. نگرش اخلاقی به زندگی، به عنوان مصداق تام و کامل سعادت، امری تشکیکی بوده و مراتب مختلفی دارد. به میزان کسب فضایل بیش تر و نیز دفع و نزع رذایل اخلاقی، زمینه برای رسیدن به مراتب بالاتر قرب الهی حاصل می گردد.

د. مسئولیت؛ فرصتی اخلاقی و معنوی

یکی از نقاط برجسته نظام اخلاقی و سیاسی حضرت علی علیه السلام، پیوند تکالیف اجتماعی، اخلاقی و دینی است؛ بدین معنا که با عمل به رسالت اجتماعی، می توان روح را پرورش داد و خود را به عالی ترین درجات معنوی و عرفانی و انسانی کامل رساند. بدین جهت در دیدگاه حضرت علی علیه السلام، تلقی افراد از مسئولیت خود، باید انجام دادن نوعی تکلیف شرعی باشد که از طریق آن، بتواند به رشد معنوی برسد و در قبال آن، ثواب الهی نیز دریافت دارد. بر این اساس، مسئولیت باید نعمتی الهی و فرصتی برای دست یابی به

ص: 231

مدارج معنوی و اخلاقی به شمار آید. حضرت در بخش های مختلف نهج البلاغه به زیبایی، فنون و ارزش های اخلاقی را بیان کرده اند و مسئولیت افراد در زندگی را نوعی فرصت تعالی اخلاقی و معنوی دانسته اند (همان، نامه51، 53 و 59). از تفاسیر چنین برمی آید که انسان به دلیل این استعداد وجودی خود تنها موجودی است که صلاحیت پذیرش و تحمل ولایت الهی را دارد و روشن است که پذیرش این امانت بزرگ مسئولیتی بزرگ را بر دوش انسان می افکند.

در واقع، مسئولیت پذیری در نوع تربیت، پیشرفت فرد و جامعه و هدایت و سازندگی حیات سعادتمندانه آدمی، نقش مهمی را ایفا می کند. از دیدگاه امام علی علیه السلام، آدمی در زندگی باید درباره همه امور خود، حتی این که چه می گوید، احساس مسئولیت کند؛ از این رو درباره احساس مسئولیت خویش می فرماید: «ذِمَّتِی بِمَا أَقُولُ رَهِینَةٌ وَ أَنَا بِهِ زَعِیمٌ» (همان، خطبه16)؛ «عهده ام در گرو درستی سخنم قرار دارد و نسبت به آن ضامن و پایبندم».

ه- . عمران و آبادانی در کنار وظایف فرهنگی

نگرش جامع به زندگی در بُعدهای مختلف اجتماعی و فرهنگی، یکی از نگرش های اساسی در راستای تحقق انسان کامل بر اساس آموزه های حضرت علی علیه السلام است؛ به این معنا که انسان کامل به خصوص در مدیریت کلان زندگی و شرایط مختلف آن نباید خود را به توسعه و آبادانی دنیای خود و دیگران محدود نماید، بلکه علاوه بر آن، وظیفه دارد که به امور معنوی و فرهنگی خود و دیگران نیز توجه داشته باشد. حضرت در این خصوص (همان، خطبه34، نامه53، حکمت106) توصیه هایی نموده اند.

و. حقوق و وظایف متقابل

نگرش انسان کامل در آرای امام علی علیه السلام به مسئولیت، بر حقوق و وظایف متقابل مبتنی است. در نهج البلاغه که الگویی بسیار زنده و پاسخ گوی نیازهای انسان در گذر زمان است نگاه حق و وظیفه متقابل است. امیرمؤمنان علیه السلام در موارد مختلف به این حقوق و وظایف

ص: 232

متقابل اشاره کرده است: (همان، خطبه216 و 50).

با توجه به آموزه های تربیت انسان کامل از منظر امام علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که تحقق ویژگی های انسان کامل مستلزم توجه توأمان به زندگی شخصی و اجتماعی است. انسان کامل؛ هم حقوق و وظایف شخصی خود را می شناسد و هم به حقوق دیگران احترام می گذارد. بنابراین، در عصر ارتباطات که دنیا شبیه دهکده جهانی می ماند که در این ارتباطات، انسان ها به هم نزدیک و افکار و اعمال انسان ها و جمعیت ها از دید و نظر یک دیگر پنهان نیست که تبادل افکار، اطلاعات، دانش ها، هنرها و تبلیغات در حجم و سرعت گیج کننده ای در جریان است. از طرفی ماشینی شدن زندگی، افزایش جمعیت، تقسیم کار و مشاغل، تخصصی شدن فعالیت ها، تنوع امکانات بهره وری، برتری جویی ها، ترویج شیوه های رقابتی و مقایسه ای، رفاه طلبی ها، خستگی ها، کم حوصلگی ها، بی اعتمادی ها و تنوع طلبی ها باعث شده است تا جمعیت های انسانی در حالی که از لحاظ فیزیکی و زیستی به یک دیگر نزدیک تراند از نظر عاطفی، اخلاقی و ذهنی، دور از هم، منزوی، خودخواه و ناهمگون و پراکنده شده اند و اکثر مردم سر در گریبان خویش و در پی منافع خود رهرو راه خودشان هستند، در این شرایط توجه به حقوق متقابل و انجام وظایف اجتماعی بیش ازپیش حائز اهمیت است.

ز. توجه به قدرت و نظارت الهی

امام علی علیه السلام متذکر می شوند که راه علاج این امراض روحی، آن است که انسان نگرش خود را به وظایف و موقعیتش بدین گونه شکل دهد که با در نظر گرفتن عظمت، قدرت و سلطنت الهی به کوچک بودن خود و عملش پی ببرد. در این صورت موقعیت و جایگاهی که از این زندگی اجتماعی برای او حاصل شده است، نمی تواند باعث خودبزرگ بینی او شود. حضرت در این خصوص در بخش های مختلف توصیه هایی نموده اند: (همان، نامه53، خطبه354 و 85). هر انسانی به هنگام انجام هر عملی، در

ص: 233

صورتی که بیننده ای ناظر بر اعمالش باشد، مواظب است تا رفتار صحیح و شایسته انجام دهد و از امور ناپسند بپرهیزد. حتی اگر کودکی ناظر بر کردار او باشد، از ارتکاب کارهای ناشایست سر باز می زند. هر اندازه این ناظر نزد فرد بزرگ و باعظمت باشد، بیش تر از رفتار خویش مراقبت می کند. حال اگر این بیننده، خداوند متعال باشد و افراد نیز به آگاهی او بر رفتار و اعمالشان توجه داشته باشند، تأثیر بیش تری بر رفتار آنان داشته و آثار فراوانی را به دنبال دارد.

ح. توجه به مشارکت و نقدپذیری در زندگی

توجه به مشارکت عمومی و نگرش نقدپذیری و قبول حق نقد برای دیگران، یکی از موارد لازم برای تربیت انسان کامل بر اساس آموزه های امام علی علیه السلام در عرصه های مختلف زندگی حرفه ای، خانوادگی و تحصیلی است.

ایشان متذکّر می شوند در غیر از مواردی که حکم روشنِ الهی وجود دارد، باید با مشورت از پیش نهادها و انتقادات مردم استفاده کرد (همان، خطبه216، نامه50 و 57).

امروز در جامعه ما شیوه یادگیری مبتنی بر عادت دادن است، انسان ها در فرآیند زندگی شخصی و اجتماعی نقشی فعالانه ایفا نمی کنند. بسیاری از انسان ها با الفبای تفکر انتقادی بیگانه اند و اندکی نیز که خواهان کاربرد این شیوه در فرآیند زندگی هستند معمولاً با برخورد غیرمنطقی جامعه مواجه می شوند. در بسیاری از مواقع در جامعه آموزه های معنوی و تعبدی به انسان ها انتقال داده می شود، در حالی است که مربیان و والدین باید با طرح پرسش ها و به چالش کشیدن اذهان فراگیران، آنان را به بازسازی دوباره ساختار ذهن ترغیب کنند تا اموری که اینان بدون استدلال و صرفاً از روی تعبد و تعصب فراگرفته اند مورد بررسی دوباره واقع شوند. مسلماً رواج چنین شیوه ای ثمرات مبارکی برای رشد و توسعه فرهنگ اسلامی خواهد داشت، درنتیجه رشد مشارکت اجتماعی و تفکر انتقادی و بسط این فرهنگ باارزش در زندگی موجب ترویج دوستی و هم دلی و خودارزیابی مثبت می شود و

ص: 234

زمینه های رشد انسان کامل را مهیا می سازد.

ط. مدیریت فرصت ها

مدیریت فرصت ها یکی دیگر از ویژگی های اجتماعی انسان کامل است، در واقع بر اساس آموزه های حضرت علی علیه السلام هر کاری را باید در زمان خاص خود انجام داد تا از انباشته شدن کارها جلوگیری شود و در بخش های مختلف به مدیریت فرصت ها توصیه کرده اند (همان، نامه53، حکمت184 و 304، خطبه85).

به تعبیر امام علی علیه السلام با هر روزی که بر ما می گذرد و پایان می یابد ورقی از دفتر عمر خویش را پر کرده ایم پس چه بهتر که با برنامه ریزی و مدیریت صحیح این فرصت، بهترین کارها را در آن به ثبت برسانیم (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ح 2049).

در کل، بر اساس آموزه های امام علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که انسان کامل و برخوردار از برترین فضائل و خصوصیات اخلاقی عنوانی است که از ایام دور مورد توجه بوده و نه تنها بزرگان و فلاسفه در این راه وارد شده و کتاب هایی نوشته اند؛ بلکه برای عموم مردم هم جاذبه زیادی داشته است و با این که صنعت و علوم هر روزه کشف و اختراع تازه ای می آفرینند و لوازم و ابزار جدیدی در اختیار می گذارند و هر روز ما شاهد پیشرفت در علوم هستیم ولی هم چنان انسان ها هر جا که با خود خلوت کنند و خود را جدا از زندگی دنیوی حس کنند و فرصت اندیشه و بازگشت به خویشتن خویش را دریابند، در جاذبه این آرمان قرار گرفته و دوست می دارند که اگر بدان جایگاه رفیع نرسیده لااقل به زیبایی آن فکر کنند و از حال و هوای او برخوردار گردند.

اندیشه ها، آرمان ها، اخلاق و برنامه ها و رفتار امامان اهل بیت علیهم السلام سراسر ارزشی، حجت، راهگشا، کارساز، «حق» و بهترین گزینه برای اقتباس و اقتدا در زندگی فردی و اجتماعی است و انسان بدون شناخت، معرفت، اطاعت و بیعت آنان، به کمال عرفانی و بهشت الهی نمی رسد.

ص: 235

از دیدگاه حضرت علی علیه السلام کسی انسان کامل به شمار می رود که نسبت به همه ارزش ها و فضیلت های اخلاقی توجه داشته باد و سعی و تلاش فراوان در جهت تقویت آن ها به خرج دهد و روز و شب، از یاد خدا و شکرگزاری از نعمت های بی کرانش غفلت نورزد.

دنیاپرستی، بزرگ ترین عامل سقوط انسان و انحراف او از مسیر کمال و سعادت است. در روایات اسلامی علاقه و محبت به دنیا، ریشه و اساس همه گناهان شمرده شده است. از این رو، پرهیز از دنیا و دوری از ظواهر فریبنده آن، سیره و روش اصلی انسان های کامل است.

بصیرت و آگاهی، یکی از ویژگی های برجسته انسان کامل می باشد که در هر موقعیت و زمان، همراه و ملازم اوست. غفلت زدگی و گمراهی، خواه ناخواه انسان را از مسیر حق و درستی که باید در آن گام بگذارد دور می کند و ذات حق جو، عدالت خواه و کمال طلب را در انسان کم رنگ و تار جلوه می دهد.

فراگیری علم و دانش و شناخت راه هدایت، نخستین مرحله برای انسان، در راه رسیدن به کمال است؛ پس از آن، به کارگیری دستورات الهی در زندگی و دوری از گمراهی و جهل و پرهیز از آرزوهای دروغین و پایداری در مسیر هدایت و فاصله نگرفتن از آن، بزرگ ترین عامل و وسیله برای دست یابی انسان به سعادت و کمال است.

اعمال دعا و عبادت، یکی از ویژگی های بندگان شایسته خداست. شب هنگام که سکوت و آرامش و خواب، در همه جا سایه افکنده است، پرهیزکاران و صالحین، سجاده نماز می گشایند و با خدای خود به مناجات و نیایش می پردازند. قرائت قرآن و تأمّل در آیات نورانی آن و بهره وری از آموزه ها و نکات اخلاقی آن نیز بر فضیلت و ارزش این شب زنده داری می افزاید.

یکی از عوامل تأثیرگذار بر رفتار انسان خداجو، ترس از خداوند است. ترس از خدا

ص: 236

باعث می شود که انسان از گناه در امان باشد و قدم در راه درست گام بردارد، ترس از خدا موجب می شود که انسان همواره به دنبال کارهای نیکو برود و همواره پیرو قوانین الهی باشد که همین امر موجب می شود به همان هدف الهی که رسیدن به قرب الهی است نائل گردد. دقت در ویژگی های پرهیزکاران که بهترین نمونه انسان های کامل اند، انسان را با مسیر صحیح زندگی آشنا می کند و از انحراف و گمراهی بازمی دارد. استفاده درست و کامل از فرصت ها و استعدادها، بزرگ ترین عامل کامیابی و خوشبختی انسان است. انسان کامل، انسانی است که در مدّت کوتاه عمر خویش، با بهره گیری از امکاناتی که در اختیار اوست، زمینه را برای زندگی سعادتمندانه در آخرت فراهم کند و پیش از آن که فرصت ها را از دست بدهد و ناتوانی و سستی، وجودش را فراگیرد، بار سفر آخرتش را به بهترین وجه ببندد. هم چنین تک تک لحظات زندگی را غنیمت بشمرد و با انجام وظایف خود به عنوان یک انسان؛ هم دنیا و هم آخرتش را آباد نماید. انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، کسی است که در روابط اجتماعی خویش با دیگران بر اساس ارزش های خداپسندانه رفتار کند. یاد خدا و آخرت، یکی از ویژگی های برجسته انسان های کامل است.

4.موانع تربیت کرامت انسان

با توجه به بررسی آموزه های تربیتی حضرت علی علیه السلام در راستای تربیت کرامت انسان، از مهم ترین موانع تربیت انسان عبارت اند از:

الف. دنیاپرستی

دنیاپرستی به معنای وابستگی و دل بستگی به دنیا و مظاهر آن و همه چیز پنداشتن آن و به اسارت آن درآمدن است. شهید مطهری در این زمینه می گوید: «حقیقت این است که منظور از علاقه به دنیا تمایلات طبیعی و فطری نیست؛ مقصود از علاقه و تعلق، بسته بودن به امور مادی و دنیایی و در اسارت آن ها بودن است که توقف است و رکورد است و بازایستادن از حرکت و پرواز است و سکون است و نیستی است. این است که دنیاپرستی نام

ص: 237

دارد (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 265).

ب. کبر

کبر عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از دیگری ببیند و به برتری خود بر دیگران معتقد باشد (نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 344).

با توجه به آثار سوء و کاربرد مکرر این رذیله در نهج البلاغه، می توان ادعا نمود که این مفهوم پس از دنیاپرستی بیش از دیگر رذایل اخلاقی مورد نکوهش و مذمت امام علی علیه السلام بوده است. مفهوم کبر و مشتقات هم معنای آن حدود سی بار در نهج البلاغه به کار رفته است. هم چنین در نهج البلاغه تعابیر و آثار سوئی برای این رذیله بیان شده که اهمیت و اولویت آن را به اثبات می رساند:

ج. بخل

بخل معنایی نزدیک به «شُحّ» دارد و در مقابل «جود» و «سخا»، به کار می رود؛ به این بیان که «شح»، حالتی نفسانی است که سبب منع جود و بخشش می گردد، ولی بخل، همان منع و بخشش ننمودن است؛ هم چنان که «شح» در مقابل «سخا» و «بخل» در مقابل «جود» است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 1، ص 309). سه نوع بخل متصور است: بخل ورزیدن به مال خود بر خود، بخل ورزیدن به مال خود بر دیگری و بخل ورزیدن به مال دیگری بر خود و مذموم ترین آن ها نوع اخیر است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه ، ج 19، ص 317-318).

5.مبانی تربیت کرامت انسان از دیدگاه امام علی علیه السلام

الف. تقوا

تقوا در نهج البلاغه نیرویی است روحانی که بر اثر تمرین های زیاد پدید می آید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالات روحانی است و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار می رود. این حالت،

ص: 238

روح را نیرومند و شاداب می کند و به آن مصونیت می دهد، انسانی که از این نیرو بی بهره باشد اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ دارد چاره ای ندارد جز این که خود را از موجبات گناه دور نگهدارد و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه گیری اختیار کند.

ب. نظم و حساب رسی در امور

بر اساس آموزه های تربیتی امام علی علیه السلام در راستای مبانی تربیت انسان کامل این گونه استنباط می شود که یکی از مهم ترین مبانی تربیت انسان کامل، نظم و حساب رسی در امور است. از دید این بزرگوار یکی از خصایصی که در انسان کامل مبنایی برای تربیت خصایص انسانی در وی می شود نظم و چیدمان منطقی در نگاه وی به هستی و ارتباط موجودات و فلسفه حاکم بر هستی می باشد که زمینه توجه وی به نمودهای قدرت الهی را میسّر می سازد.

مقصود از تقوا، نگهداری نفس از انجام معاصی الهی است و حالت درونی است که در انسان متقی باعث می شود که او را از ارتکاب گناه و معصیت بازمی دارد (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 530). و مقصود از نظم در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام عبارت از انجام گرفتن کارها در زمان خود و در جای خود است «که هر چیزی به جای خویش نیکوست». از نظر مفهومی، نظم غیر از تقواست و هر کدام معنایی جدای از دیگری دارند، ولی از نظر مصداقی گاهی با هم جمع و گاهی از هم جدا می شوند.

گاهی موردی ممکن است مصداق تقوا باشد ولی مصداق نظم نباشد مانند این که کسی در زندگی، واجبات را انجام می دهد و محرمات را ترک می کند و مرتکب گناهی نمی شود، ولی کارها و عبادت های او، نظم خاصی ندارد، یک روز اول وقت، یک روز وسط وقت و روزی هم... در این مورد تقوا هست، ولی نظمی وجود ندارد و نظمی قابل ستایش

ص: 239

است که در جهت تقوا باشد نه در مسیر معصیت و گناه و خوردن مال مردم (سبحانی، مدخل مسائل جدید در علم کلام، ص 74).

امام علی علیه السلام در بیاناتشان بسیار از نظم و تدبیر جهان و موجودات سخن می گویند که با مشاهده این موارد نظم، می توان به ناظم حکیم و باشعور که خدا می باشد، آگاهی پیدا کرد:

«کَفَی بِإِتْقَانِ الصُّنْعِ لَهَا آیةً وَ بِمَرْکَبِ الطَّبْعِ عَلَیهَا دَلَالَةً وَبِحُدُوثِ الْفِطَرِ عَلَیهَا قِدْمَةً وَبِإِحْکَامِ الصَّنْعَةِ لَهَا عِبْرَة» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 4، ص 221، ح 2)؛ در اتقان صنع، نشانه ای کافی بر خداوند است و در ترکیب طبیعت (اشیاء) دلیل کافی بر او وجود دارد و در حدوث خلقت، برهان کافی بر قدیم بودن او و در استحکام صنع مخلوقات، عبرتی کافی برای شناخت او است.

«ظَهَرَتْ فِی بَدَائِعِ الَّذِی أَحْدَثَهَا آثَارُ حِکْمَتِهِ وَ صَارَ کُلُّ شَی ءٍ خَلَقَ حُجَّةً لَهُ وَ مُنْتَسَباً إِلَیهِ فَإِنْ کَانَ خَلْقاً صَامِتاً فَحُجَّتُهُ بِالتَّدْبِیرِ نَاطِقَةٌ فِیه» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «آثار حکمت خدا در آفریده های بدیعش هویداست و آن چه آفریده حجت و دلیلی بر وجود او و منتسب به او هستند هرچند به ظاهر مخلوقی خاموش اند ولی دلیل گویا بر تدبیر ذات پاک او می باشند».

«أَ لَا ینْظُرُونَ إِلَی صَغِیرِ مَا خَلَقَ کَیفَ أَحْکَمَ خَلْقَهُ وَأَتْقَنَ تَرْکِیبَهُ وَ فَلَقَ لَهُ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَسَوَّی لَهُ الْعَظْمَ وَ الْبَشَرَ انْظُرُوا إِلَی النَّمْلَةِ فِی صِغَرِ جُثَّتِهَا وَ لَطَافَةِ هَیئَتِهَا» (همان، خطبه185)؛ «آیا به خردترین چیز که آفریده نمی نگرند که چسان آفرینش او را استوار داشته و ترکیب آن را برقرار، آن را شنوایی و بینایی بخشیده و برایش استخوان و پوست آفریده، بنگرید به مورچه که جثه آن کوچک و پیکره آن لطیف و زیباست».

ج. آزادگی، دادگری و ظلم ستیزی

یکی دیگر از مبانی تربیت انسان کامل بر اساس آموزه های امام علی علیه السلام، آزادگی و

ص: 240

دادگری است. بر اساس آموزه های این بزرگوار تمایزهای نژادی و جغرافیایی، اجتماعی و اقتصادی موجب دوگانگی رفتاری نگردد. فراز والای سخن امام: «استقصاء فی عدل: عدالتی فراگیر» بیانگر همین موضوع است؛ بنابراین انسان کامل در همه امور و در برخورد با انسان های مختلف دادگر است و به مبارزه با ظلم و ستیز برمی خیزد و پیام اصلی زندگی وی مبارزه دائمی برای تحقق آزادگی و دادگری است، به دو جهت: نخست این که اجتماعی که از بخش های تعادل یافته و عادلانه و بخش های نامتعادل و ستم باره تشکیل شده باشد، ناهم آهنگ و بی انسجام و طبقاتی است؛ و دیگر این که بخش های جامعه ارتباطی ارگانیک و اندام وار دارد و بیماری و کاستی و ستم بارگی در هر بخش به دیگر بخش ها نیز سرایت می کند و توازن کل جامعه را برهم می زند. آزادگی و دادگری در اندیشه امام، عامل حیات و زندگی است و در یک موجود زنده، باید حیات در همه اجزاء و اعضا جریان داشته باشد؛ و آن گاه که عضوی یا بخشی سلامت خود را از دست بدهد و بیمار گردد. سلامت دیگر اعضا را به مخاطره می افکند. بنابراین، عدالت در مکتب امام علی علیه السلام، از مرزهای عقیدتی نیز می گذرد و چارچوب های ایمانی را درمی نوردد و همه انسان ها را از هر نژاد، ملیت و با هر عقیده و مذهبی پوشش می دهد و مفهومی کاملاً انسانی می گیرد (به نقل از بهرامی، علی علیه السلام و انسان شناسی قرآن).

د. زهدورزی

یکی دیگر از مبانی تربیت انسان کامل در نهج البلاغه «زهد» است. در نهج البلاغه به مذمت دنیا و دعوت به ترک آن زیاد برمی خوریم و یکی از مبانی و پایه های تربیت انسان کامل زهد و ترک دنیاست که زمینه رشد ویژگی ها و خصایص انسانی را در افراد ایجاد می نماید. «زهد» بر اساس آموزه های تربیتی نهج البلاغه یعنی اعراض و بی میلی؛ از نظر اندیشه و آرزوی انسان - که در جست وجوی سعادت و کمال مطلوب است - امور دنیوی هدف و مقصود نباشد، هدف و مقصود و نهایت آرزو و کمال مطلوب، اموری فرا دنیوی و

ص: 241

منجر به رشد فضائل اخلاقی باشد از قبیل: عزت، شرافت، کرامت، آزادی و یا از نوع معارف معنوی و الهی باشد مانند: ذکر خداوند، محبت پروردگار، تقرب به ذات اقدس الهی؛ بنابراین طبق این مبنای تربیتی، انسان کامل یعنی کسی که توجهش از مادیات دنیا به عنوان کمال مطلوب و بالاترین خواسته عبور کرده، متوجه چیز دیگر از نوع چیزهایی که گفتیم معطوف شده است. بی رغبتی زاهد بی رغبتی در ناحیه اندیشه و آمال و ایده و آرزو است نه بی رغبتی در ناحیه طبیعت.

ه- . خدمت به خلق و عمل صالح

یکی دیگر از مبانی تربیتی انسان کامل، خدمت به خلق و عمل صالح است که بیانگر تحقق خصیصه های انسان کامل در دو بُعد نظری و عملی می باشد و جامعیت رفتار، نگرش و عملکرد انسان کامل را مورد توجه قرار می دهد.

بر اساس آموزه های این بزرگوار، متدیّن بودن، تنها به عقیده قلبی و ایمان باطنی نیست؛ بلکه عمل نیز جزئی از ایمان است. در روایات متعددی، ایمان به عنوان عقیده قلبی، اقرار زبانی و عمل با اعضا معرفی شده است؛ حضرت امیر علیه السلام فرموده: «اَلْإِیمانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَعَمَلٌ بِالْأرْکَانِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت227)؛ و یا در سخن دیگری از آن حضرت، عمل به عنوان گواه ایمان به شمار آمده است: «اَلْإِیمانُ مَا وَقَرَ فِی الْقُلُوبِ وَصَدَّقَتْهُ الْأعْمَالُ» (مجلسی، بحار الأنوار، ج 50، ص 208).

و. دانش اندوزی توأم با عمل

یکی دیگر از مبانی تربیت انسان کامل از دید امام علی علیه السلام، دانش اندوزی توأم با عمل است. این بزرگوار در آیات و روایات مختلف توأمان بر اهمیت دانش و عمل تأکید کرده اند و در واقع بر اساس آموزه های ایشان، انسان بزرگوار به طور مداوم در حال دانش اندوزی و عمل بر اساس این دانش و آگاهی است و بدون آگاهی و صرفاً بر اساس احساسات و تعصب قضاوت و رفتار نمی کند.

ص: 242

در راستای اهمیت دانش اندوزی، علی علیه السلام می فرماید: «الْعِلْمُ وِرَاثَةٌ کَرِیمَةٌ وَ الْآدَابُ حُلَلٌ مُجَدَّدَةٌ وَ الْفِکْرُ مِرْآةٌ صَافِیة»؛ «دانش، میراثی گران بها و آداب، زینتی دائمی و فکر، آیینه ای صاف و شفاف است». در این حکمت از علم تعبیر به «میراث» شده است، همان گونه که فرزند، مال و ثروت را از پدر به ارث می برد، هر عالمی هم علم و دانش را از استادش به ارث برده است. از آن جا که در میراث دانش خصوصیتی است که در میراث مال وجود ندارد، میراث علم به کرامت و ارزشمند بودن توصیف شده: «وراثة کریمة». منشأ این خصوصیت، بقای علم و فنای مال و ثروت است. مالی را که فرزند از پدر به ارث می برد در معرض فنا و نابودی است، درحالی که علم و دانش باقی و از خطراتی که مال را تهدید می کند در امان است. از آداب و اخلاق پسندیده، به زیورهای متجدد و دائمی تعبیر گردیده، به این جهت که فضایل برای نفس زینت و زیورند، همان طوری که لباس و زیورآلات زینت بدن انسان می باشند. توصیف این زیورهای باطنی به تجدد و دوام، به این جهت است که به علت رسوخ در نفس، دائمی و با انسان همراه است. از فکر، تعبیر شده به «مرآة صافیة»، یعنی آیینه درخشنده و شفاف؛ زیرا همان طوری که آیینه شفاف، اَشکال و صورت های مقابل خود را به خوبی منعکس می نماید، فکر انسان نیز پرده از مجهولات تصوری و تصدیقی او برداشته و آن ها را معلوم می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت5).

در زمینه دانش اندوزی توأم با عمل، حضرت می فرمایند: «أَنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَا یسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیهِ أَعْظَمُ وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَم»؛ «عالمی که به غیر دانش خود عمل کند، همانند جاهل سرگردانی است که هرگز از جهلش بیرون نمی آید، بلکه حجت بر او عظیم تر و حسرت برای او ثابت تر و او نزد خدا سزاوار سرزنش بیش تر است». امام علی علیه السلام در تبیین و توصیف وضعیت اسف بار عالم بی عمل، ابتدا وی را مساوی جاهل سرگردانی قرار داده اند که از مسیر حق دور شده و در گرداب گمراهی غوطه ور است. پس از این تسویه، حال وی را بدتر از حال جاهل ترسیم نموده اند (همان،

ص: 243

خطبه110).

اما وجه مساوات این است که: نتیجه علم بدون عمل، مانند نتیجه جهل است که عبارت است از گمراهی و دوری از حق و سرگردانی در وادی حیرت. هم چنین در اصول کافی آمده است: ای مردم! به آن چه دانا شدید عمل نمایید، شاید که به هدایت راه یابید. عالمی که برخلاف علمش عمل کند، همانند جاهل سرگردانی است که از نادانی به هوش نیاید، بلکه حجت بر او تمام تر و حسرت این عالمی که از علم خویش جدا شده، بیش تر از حسرت جاهل سرگردان در جهالت است و هر دو سرگردان و خوابند. حاصل کلام این است که عالم بی عمل از جاهل بدتر است (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 45). از امیر مؤمنان علی علیه السلام روایت شده که فرمودند: «آفَةُ الْعِلْمِ تَرْکُ الْعَمَلِ بِه»؛ «آفت علم، عمل نکردن به آن است» (آمدی، غررالحکم و درالکلم، ج 1، ص 54).

در مجموع باید گفت که علم در بیانات امام علی علیه السلام جایگاه رفیع و متعالی دارد به گونه ای که هویت انسانی انسان، وابسته به آن و سعادت و نیک بختی اش در گرو آن است. در واقع جایگاه علم و علم آموزی در اندیشه امام علی علیه السلام آن قدر وسیع و فاخر است که نیاز به هم اندیشی علما و عقلا برای تبیین جایگاه آن و واکاوی مرتبه آن در کلام امام و کتاب فصیح آن حضرت است.

نتیجه

بر اساس آموزه های حضرت علی علیه السلام تقوا مبنا و پایه اساسی در پرورش و تسهیل ویژگی های انسان کامل می باشد و عوامل مختلفی چون خداباوری، خودشناسی، خردورزی، هدایت پذیری، مسئولیت پذیری، معرفت و عبادت به عنوان عوامل مکمل منجر به تسهیل پرورش انسان کامل می باشند. بنابراین این گونه استنتاج می شود که حضرت امیر علیه السلام نسبت به موازین پرورش انسان کامل دید جامعی داشتند. بر اساس آموزه های تربیتی امام علی علیه السلام باید پیش از اقدام به تربیت فرزند، پدرومادر و مربیان در این باره

ص: 244

دغدغه ای وجود داشته باشد. دغدغه تربیت، پدرومادر و مربیان را نسبت به فرزندان و فراگیران خویش مسئولیت پذیر می کند، در وجود انسان انگیزه ها و گرایش هایی است که برخی از آن ها از جنبه جسمی او سرچشمه می گیرند و برخی از بُعد روحش. در حقیقت، انسان هم نیازهای مادی و جسمی دارد و هم نیازهای معنوی و روحی. انسان های موفق کسانی هستند که به هر دو نیاز توجه کنند و با برآوردن نیازهای روحی و جسمی؛ هم به پرورش روح اهتمام ورزند و هم به پرورش جسمش و همه این شرایط در پرتو تربیت محقق می شود.

بر اساس آموزه های امیرمؤمنان علیه السلام یکی از شگفتی های عالم خلقت، انسان است که دارای دو بُعد روحانی و جسمانی می باشد.

با بررسی روش سیره تربیتی این بزرگوار در مورد پرورش انسان کامل، آموزه های تربیتی در زمینه مبانی، اصول و روش های تربیت انسان کامل استخراج می شود که مربیان نیز با پیروی از این آموزه ها می توانند تغییرات مطلوب را در متربیان ایجاد کنند. با در نظر گرفتن این مدل، مربی باید نکات ذیل را رعایت کند:

مربی در گام اول باید خود دارای آن ویژگی باشد که می خواهد آن را در متربی به وجود آورد.

مربی باید زمینه عاطفی مساعد برای نفوذ سخن خود در متربی را ایجاد کند.

مربی باید در عین مطرح کردن هدف مطلوب، راه های وصول به آن را نیز به صورت عینی و ملموس برای متربی بیان کند، نه این که انتظار داشته باشد که متربی به صورت ناگهانی دچار دگرگونی و تحول شود.

مربی باید به محض قرار گرفتن متربی در مسیر صحیح؛ و نیز پس از دست یابی به هدف، با انواع تشویق های مادی و معنوی مناسب، متربی را مساعدت نماید.

مربی باید درباره خطرات و عواقب سوئی که در صورت عدم رعایت نکات، متربی را

ص: 245

تهدید می کند به او هشدار دهد.

جدول 1- در ادامه به مهم ترین روش های پرورش کرامت انسان بر اساس آموزه های حضرت علی علیه السلام پرداخته است:

جدول (1) روش های تربیت کرامت انسان در آموزه های حضرت علی علیه السلام

روش های تربیتی

مصادیق

محاسبه نفس

(ملک/2)؛ (نهج البلاغه، حکمت/44، خطبه90، نامه41).

زهدورزی و اعراض از دنیاگرایی

(نهج البلاغه، خطبه86، 113 و 230؛ حکمت/439، نامه45).

معاشرت با صالحان

(غررالحکم، ص 446 و 287).

روش الگوبرداری

(نهج البلاغه، خطبه107 و 192).

روش پیش گیری و کنترل

(نهج البلاغه، خطبه157)؛ (غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 291، ح 1121).

روش موعظه و تذکر

(نحل /125)؛ (نهج البلاغه، نامه31 و 69؛ خطبه208)؛ (غررالحکم و

دررالکلم، ج 3، ص 75، ح 3863).

روش محبّت و مدارا

(نهج البلاغه، خطبه109، حکمت142 و 211)؛ (غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 177).

روش محبّت و مدارا

(نهج البلاغه، خطبه109، حکمت142 و 211)؛ (غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 177).

عفو و تغافل، تنبیه و تشویق

(نهج البلاغه، نامه31).

روش تربیتی تذکر

(نهج البلاغه، خطبه1، 193، 86، 222، 223، 110 و 188).

ص: 246

شکل 1: مدل مفهومی الزامات، مبانی و روشهای تربیت کرامت انسان از دیدگاه حضرت علی علیه السلام

شکل حاضر (1) نشان می دهد که الزامات تربیت کرامات انسانی زمینه و بستر پرورش کرامت انسانی را فراهم می کنند. ذات والای انسان محقق نمی شود مگر با تربیت در این راستا.

روش های تربیتی مثل تذکر، الگوبرداری، محبت و...؛ که در آموزه های اسلامی به طور عام و آموزه های حضرت علی علیه السلام به طور خاص مورد تأکید است، زمینه تحقق این الزامات را فراهم می سازند و پی آمد این رویه، تحقق کرامت انسانی و در نهایت، پرورش صلح در بُعد فردی و اجتماعی خواهد بود.

ص: 247

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیة، قم، 1378 ق.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، 1374 ش.

3. افخمی روحانی، حسین؛ شیرازی، علی؛ مرتضوی، سعید؛ واسطی، عبدالحمید؛ لطیفی، میثم؛ مسعودی، جهانگیر، تدوین شاخص های کرامت انسانی در سازمان با تأکید بر نگرش اسلامی، فصلنامه مدیریت در دانشگاه اسلامی، سال سوم، شماره 1، ص 3-21، بهار و تابستان 1394.

4. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، تحقیق: السید مهدی الرجائی، قم، مؤسسة دار الکتاب الاسلامی، 1429 ق.

5. بهرامی، محمد، علی علیه السلام و انسان شناسی قرآن، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 85، دانشنامه قرآن کریم، 1389.

6. حسن زاده آملی، حسن، گنجینه گوهر روان، ج اول، قم، نشر طوبی، 1380.

7. دادجو، یدالله، ضرورت وحی در اندیشه متکلمان مسلمان، ادیان، مذاهب و عرفان، معرفت، شماره 216، (علمی-ترویجی)، ص 46-37، 1395.

8. دشتی، محمد، مدیریت بحران در حکومت امام علی علیه السلام، علوم اجتماعی، دانش انتظامی، شماره

8، ص 53-38، 1380.

9. راغب اصفهانی، ابوالقاسم الحسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: سید غلامرضا خسروی، تهران، انتشارات مرتضوی، ج 3، ص 479، 1369.

10. سبحانی، جعفر، مدخل مسائل جدید در علم کلام، قم، مؤسسه تعلیماتی و تحقیقاتی امام صادق علیه السلام، ج1، 1375.

11. شاکر، محمدکاظم، موسوی، فاطمه سادات، قرائتی بین ادیانی از انسان کامل با رویکرد عرفانی، الهیات تطبیقی (علمی پژوهشی)، سال اول، شماره چهارم، ص 38-19، 1389.

ص: 248

12. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، کتاب فروشی علمیه اسلامیه، 1369.

13. گرامی، سید محمدهادی، مؤلفه های غلوّ نزد امامیه در 5 سده نخست هجری و تأثیر آن در فهم گزارش های رجالی متقدم، پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران، دانشگاه امام صادق علیه السلام، [بی تا].

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء، 1389.

15. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368 ش.

16. مطهری، مرتضی، ده گفتار، قم، انتشارات صدرا، 1373.

17. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، [بی جا]، انتشارات عین اللهی، چاپ دوم، 1358.

18. میر، محمد، شمشیری، بابک، بررسی انسان شناسی عرفان اسلامی و دلالت های آن در تربیت شهروندی، علوم تربیتی، اندیشه های نوین تربیتی، شماره 43، علمی - پژوهش، ص 171 - 149، 1394.

19. نراقی، ملا محمدمهدی، جامع السعادات، مطبعة النجف، نجف، چاپ سوم، 1383ش.

20. نصری، عبدالله، بهروز، صمد، آسیب شناسی کرامت انسان از منظر نهج البلاغه (عوامل و زمینه سازهای معرفتی)، علوم سیاسی، انسان پژوهی دینی، شماره 33، علمی-پژوهشی، ص 28-5، 1394.

21. نصری، عبدالله، خدا و انسان در فلسفه یاسپرس، تهران، انتشارات آذرخش، 1375.

ص: 249

ص: 250

معنای زندگی در اندیشه توحیدی امام علی (علیه السلام)

اشاره

قدرت اللّه قربانی(1)

ص: 251


1- . دانشیار فلسفه دانشگاه خوارزمی تهران. qorbani48@gmail.com

ص: 252

چکیده

اهمیت معنای زندگی، پرسش از چگونگی تحقق آن در عصر حاضر را برای انسان مسلمان معاصر ضروری می کند. در این زمینه نهج البلاغه امام علی علیه السلام دارای آموزه های ارزشمندی است. امام علی علیه السلام به مهم ترین مؤلفه های معنابخش زندگی از منظر توحیدی اسلام اشاره دارد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به ذکر مواردی از سیره علمی و عملی امام علی علیه السلام درباره معنای زندگی پرداخته شده است. در این رویکرد، معنای زندگی در پرتو توحید ذاتی، صفاتی، توحید افعالی، توحید عملی و نهایتاً جایگاه دنیا و مرگ مورد بررسی قرار می گیرد. توحید ذاتی و صفاتی، مواردی چون بساطت، نامتناهیت و دیگرگونه بودن خدا را گوشزد می کند که باعث اجتناب از تشبیه خدا به انسان می شود و نشان می دهد که خدا دارای همه کمالات نامتناهی است. توحید افعالی اثبات می کند جهان و زندگی انسان، آفریده و تحت حاکمیت مستمر خداست و انسان موجودی رها نیست و اصل غایت مندی افعال الهی حاکم بر زندگی او است. توحید عملی ضرورت و راه کارها و نتایج عملکرد انسان درمقابل خدا را بیان می کند که موجب رستگاری اوست. نهایتاً این که با ملاحظه موارد توحیدی مذکور، دنیا به عنوان مقدمه کسب کمال و سعادت حقیقی انسان، و مرگ به مثابه لازمه گذر از دنیای مادی به حیات اخروی، معنای خود را به دست می آورند و سختی های زندگی نیز ابزار آزمون، کیفر، پاداش و تعالی انسان هستند. نتیجه این که، اندیشه توحیدی امام علی علیه السلام؛ مبدا، معاد و مسیر تکاملی انسان در این دنیا را به درستی تعریف کرده، معنای حقیقی ای از زندگی انسان در پرتو عبودیت حق تعالی تعریف می کند، که آن،

ص: 253

عین آزادگی اوست.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، معنای زندگی، اندیشه توحیدی، توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید عملی، دنیا، مرگ.

مقدمه

معنای زندگی از مهم ترین دغدغه های بشر امروز است که هم انسان های موحد و هم ملحد را مورد خطاب و چالش قرار داده است. ملحدان و لاادری گرایان، با نفی وجود و نقش خدا در جهان و زندگی انسان، معنای حقیقی زندگی را زدوده، و در تلاش برای جعل معنای کاذبی برای آن هستند و چه بسا آنها تنها احساس معنا می کنند تا اینکه بتوانند معنایی را جعل و حتی کشف کنند. موحدان نیز که در جهانی تحت تاثیر سیطره فکری و فرهنگی تکنولوژی و جهان بینی نوین و سکولار غربی زیست می کنند و امواج نگرش های الحادی را احساس کرده اند؛ و درواقع در معرض بحران معنوی انسان بی خدای معاصرند، اگرچه به خدا ایمان دارند، اما در تعیین نقش درست و کارآمد خدا، دچار مشکلات مهمی هستند.

بنابراین معنای زندگی، گم شده انسان معاصر، اعم از موحد و ملحد است و هردو نیاز دارند تا نگرش خود را درباره خدا به طور بنیادی تصحیح نمایند، تا ضمن دست یابی به معنایی راستین از زندگی، حیات اخروی خود را نیز تضمین نمایند؛ اگرچه در این چالش، وضعیت موحدان معتقد به ادیان الهی درمقایسه با پیروان ادیان غیرالهی و ملحدان، بسیار بهتر است.

به طور کلی به نظر می رسد که معنای زندگی به معنای هدف، ارزش و کارکرد زندگی است و لذا نظریه های معنای زندگی برپایه و محور یکی از این سه مؤلفه سامان یافته اند. تلقی های گوناگونی از معنای زندگی، مبتنی بر سه معیار هدف، ارزش و کارکرد، وجود دارد. با نظر به هدف، زندگی ای معنادار است که ناظر به هدف آگاهانه ای باشد که انسان آن را در زندگی خود اختیار و انتخاب می کند، اگرچه ممکن است انسان ها اهداف متفاوتی برای

ص: 254

زندگی خود ترسیم نمایند. اگر ارزش موردنظر قرار گیرد، زندگی ای معنادار است که ارزش هایی در آن وجود داشته باشند که هویت فرد انسانی را شکل دهند و انسان بتواند مطابق با آنها عمل کند. هم چنین مطابق معیار کارکرد، زندگی ای معنادار است که برای انسان دارای نقش و فایده مشخصی باشد. ضمن اینکه نوع نگاه ما به سه معیار فوق نیز ممکن است معانی مختلفی از معنای زندگی را بازتولید کند. در این زمینه می توان از جعل یا کشف معنای زندگی نیز سخن گفت (رک: بیات، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، ص58-54؛ تامسون، معنای زندگی، ص63).

در باب معنای زندگی، متفکرین عمدتاً به سه رویکرد مهم اشاره دارند که عبارتند از: طبیعت گرایی، فراطبیعت گرایی و ناطبیعت گرایی. در هریک از این رویکردها، تلقی از معنای زندگی متفاوت از رویکرد دیگر است:

در رویکرد طبیعت گرا، این طور استدلال می شود که شرایط لازم و کافی برای کسب معنای زندگی در همین جهان مادی از طریق علوم بشری و طبیعی، قابل حصول است. طرف داران این رویکرد دارای دو طیف نظریه های آفاقی و انفسی نیز هستند.

در رویکرد فراطبیعت گرا، این باور وجود دارد که وجود موجود یا عالمی فراتر از طبیعت مادی، برای تحقق یک زندگی معنادار لازم است. درواقع قابلیت ها و امکانات موجود در این جهان مادی نمی تواند زمینه مناسبی برای ظهور ارزش هایی باشد که به زندگی هر فرد انسانی معنا بخشد.

در رویکرد ناطبیعت گرا، نظر بر این است که برای کسب معنای زندگی، نه نیازی به قابلیت ها و امکانات این جهان مادی است و نه حاجتی به عالمی ماورای عالم مادی است، بلکه به مدد یک سلسله اصول یا پیش فرض های صرفاً عقلی، مانند اصول اولیه اخلاق، می توان به یک زندگی معنادار دست یافت (رک: بیات، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، ص82-81؛Metz, 2007, p203 ).

ص: 255

از میان این سه رویکرد، تنها رویکرد فراطبیعت گرا است که به نقش امور ماورای جهان ماده و موجوداتی چون خدا، برای تمهید معنای زندگی تاکید خاصی دارد، درحالی که رویکرد طبیعت گرا بر نقش عالم ماده، و رویکرد ناطبیعت گرا نیز بر نقش خود انسان برای ساختن معنای زندگی تاکید دارند. بنابراین، در این تحقیق ضمن تمرکز بر رویکرد فراطبیعت گرا، تلاش می شود ابعاد مختلف معنای زندگی از منظر فراطبیعت گرای امام علی علیه السلام مورد تحقیق قرار گیرد.

هم چنین لازم به تذکر است که حصول معنای زندگی در رویکرد فراطبیعت گرا، متوقف بر فهم درست انسان از برخی مقولات بنیادی زندگی خود و به کارگیری درست آنها در حیات دنیوی اش است. از جمله این مقولات می توان به مواردی چون: فهم انسان از وجود و نقش خدا در جهان و زندگی انسان، فهم انسان از نقش و جایگاه خود در جهان، نقش اخلاق در زندگی انسان، نقش شرّ در حیات آدمی، فهم انسان از هدف از زندگی و تصویر انسان از زندگانی آخرت اشاره کرد. خلاصه این که مواردی چون: خدا، انسان، اخلاق، شرّ، جهان آخرت و هدف از زندگی، از مهم ترین مؤلفه های معنادهنده به زندگی انسان هستند که نحوه فهم و به کارگیری آنها در زندگی انسان، مبین نوع معنایی است که آدمی در زندگی برای خود کشف یا جعل می کند (رک به: متز، معنای زندگی، ص26-15؛ بیات، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، فصل اول؛ علی زمانی، معنای معنای زندگی، ص89 - 59).

اما نکته بسیار مهم این است که از میان مؤلفه های مذکورِ معنادهنده زندگی، خدا دارای نقش بنیادی و محوری است، به طوری که دیگر مؤلفه های معنای زندگی نیز، تنها در پرتو نحوه نگرش انسان به خدا، دارای معنای خاص خود هستند. به عبارت دیگر، این نگرش توحیدی و خدامحور، و در مقابل آن نگرش الحادی و انکار خداست که اولین و مهم ترین نقش را در تعیین معنای زندگی انسان دارد و تنها پس از پذیرش هریک از این

ص: 256

نگرش هاست که مؤلفه های بعدی، هم معنای خاص خود را می یابند و هم نقش و کارکرد خاص خود را در زندگی انسان ایفا می کنند. درواقع مبتنی بر این واقعیت است که بیشترین تلاش ملحدان برای رد وجود خداست، زیرا با انکار وجود خدا، بزرگ ترین مانع و عامل محدودکننده هویت وجودی و آزادی انسان از میان برداشته می شود و جا برای هرگونه برداشت و طرز تفکر آزادانه درباره دیگر مقولات مربوط به انسان بازمی شود. درمقابل، در نگرش توحیدی فراطبیعت گرا نیز با پذیرش وجود خدا، انسان به آرامشی حقیقی رسیده و در پرتو نگرش خدامحورانه، همه مؤلفه های دیگر زندگی، معنای راستین خود را به دست می آورند. براین اساس، از فرضیات مهم این تحقیق، تاکید بر نقش محوری نگرش توحیدی در ساختن معنای حقیقی زندگی انسان است.

اگر نگرش توحیدی و پذیرش نقش محوری خدا، مهم ترین مؤلفه معنابخش زندگی انسان موحد باشد، در جهان بینی اسلامی، پس از قرآن کریم، نهج البلاغه امام علی علیه السلام مهم ترین منبع تامین کننده و تبیین گر دیدگاه توحیدی است. درواقع دیدگاه توحیدی قرآن کریم و ائمه معصومین علیهم السلام تاکید دارند که نظام هستی مبدئی است که جهان از آن شروع شده، و معادی است که سرانجام حرکت جهان و انسان به آن منتهی می شود و مسیری است، یعنی رسالتی که راه و اصل، بین آغاز و انجام است و تمامی معارف دین بدون واسطه یا باواسطه به همین سه بخش برمی گردد؛ آغاز توحید است، و انجام معاد و مسیر رسالت (جوادی آملی، توحید در قرآن، ج2، ص23).

حال باتوجه به این که، ائمه معصومین علیهم السلام مفسران راستین قرآن و بیان کننده آموزه های اسلامی با دقت و تفصیل بیشتر و مطابق نیازهای مردم هستند، نهج البلاغه به عنوان سخنان حضرت علی علیه السلام، در این زمینه به مثابه بهترین و مهم ترین منبعی است که می تواند معرف نگرش توحیدی و دیگر مؤلفه های معنابخش زندگی انسان باشد. درواقع نهج البلاغه کتاب زندگی و دستورنامه ساختن سعادت دنیوی و اخروی ماست که معنای زندگی، تنها یکی از

ص: 257

موهبت هایی است که از این کتاب گران سنگ تراوش می کند. درباب اهمیت نهج البلاغه همین بس که آن از منظر دینی آموزه های مهمی را درباره خدا، وحدانیت آن، هدف از آفرینش جهان و انسان، معاد و مسیر تکاملی انسان را از مبدا و معاد از زبان امیرالمؤمنین علیه السلام ترسیم کرده است که او حجت عقلی و دینی برای مؤمنان، و مورد وثوق پیامبر اکرم’ بوده است (جلالی نائینی، امام علی بن ابی طالب علیه السلام، ص25).

بنابراین در این تحقیق برای پاسخ گویی به این سؤال که ماهیت و کارکرد نگرش توحیدی امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، در خصوص معنای زندگی در رویکرد فراطبیعت گرا چیست؟ با نظر به نگرش و توصیفی که آن حضرت از خدا، اوصاف الهی، افعال خدا درخصوص انسان و جهان ارائه می دهد، که در پرتو آن دنیا و مرگ و زندگی آخرت برای انسان، معنای خاص خود را می یابد؛ می توان این فرضیه را درنظر گرفت که نگرش توحیدی امام علی علیه السلام، هم نقش و کارکرد حقیقی خدا در زندگی انسان را تعیین می کند و هم با تعیین جایگاه انسان در دنیا، و تفکیک ارزش های زندگی دنیوی و اخروی، و اصالت دادن به زندگی اخروی، معنایی کامل و بسنده برای کلیت زندگی انسان ترسیم می کند که در آن همه مؤلفه های معنای زندگی، نقش حقیقی خود را ایفا می کنند. برای تبیین این واقعیت، ابتدا تصور امام علی علیه السلام از خدا و اوصاف او، سپس توحید افعالی و عملی و در نهایت نسبت انسان با دنیا و مرگ از منظر ایشان در نهج البلاغه توضیح داده می شود.

1. پیشینه

در زمینه معنای زندگی، کتاب ها و مقالات متعددی نوشته شده است که مهم ترین آنها عبارتند از:

- بیات، محمدرضا، (1393)، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب.

- تامسون، گرت، (1396)، معنای زندگی، ترجمه: غزاله حجتی و امیرحسین

ص: 258

خداپرست، تهران، نشر نگاه معاصر.

- عسکری سلیمانی، (1388)، «خدا و معنای زندگی»، معنای زندگی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.

- علی زمانی، امیرعباس، (1386)، معنای معنای زندگی، نامه حکمت، شماره 1، سال پنجم، بهار و تابستان 1386.

- متز، تادئوس، (1390)، معنای زندگی، ترجمه: زهرا رمضان لو، مجله کتاب ماه دین، ش 165، تیرماه 1390.

- اما تنهاترین مقاله ای که درباره معنای زندگی از منظر امام علی علیه السلام بحث کرده است، مقاله طاهری، اسحاق؛ موسوی، مریم السادات، (1391)، مرگ آگاهی و معناداری زندگی در نهج البلاغه، انسان پژوهی دینی، ش 27، بهار و تابستان 1391، ص198-177 است.

2. توحید ذاتی و صفاتی، تصور و فهم خدا

همان طورکه گفته شد، تصور انسان از خداست که نه تنها نسبت حقیقی آدمی را با خدا تعیین می کند، بلکه هویت و چیستی انسان را در نسبت با خدا تعریف می کند. بدون فهم درست از خدا، انسان در وادی حیرت و سرگشتگی قرار دارد و قادر نیست پرسش های بنیادی مربوط به مبدا و معاد و کلیت زندگی خود را به درستی پاسخ دهد. درواقع، فهم ناقص خداست که انسان ها را یا به تشبیه خدا به انسان، یعنی پوشاندن لباس انسانی به تن خدا، و یا به تنزیه مطلق خدا از اوصاف انسانی سوق می دهد که امکان هیچ گونه ارتباط با چنین خدایی وجود ندارد.

در این زمینه است که سخنان امام علی علیه السلام درباره وجود و اوصاف و نسبت خدا با مخلوقات، در پرتو جهان بینی توحیدی بسیار راه گشاست. امیرالمؤمنین علیه السلام با استفاده از تعابیر مختلف، با ایمان قلبی به وجود خدا و اشاره به آیات آشکار الهی در جهان، ابتدا وحدت او را در معنای عمیق آن مورد تاکید قرار می دهد، درحالی که براین حقیقت آگاه

ص: 259

است که نگرش شرک آمیز چه زیان های جبران ناپذیری بر معنای زندگی انسان برجای می گذارد. در منطق او خدا یکتاست، انبازی ندارد و بی همتاست (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه2، ص8). یکتایی که صفت های او تعریف ناشدنی است و به وصف درنیامدنی، و در وقت ناگنجیدنی، و به زمانی مخصوص نابودنی (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1، ص2). امام علی علیه السلام در اینجا بر تنزیه و جدایی خاص خدا، و آن گونه بودن، که غیر از انسان است، تاکید دارد، یعنی از آنجا که خدا دارای صفات نامتناهی است و هیچ گونه محدودیتی ندارد، امکان محدودکردن او در حدود عقل و شناخت بشری وجود ندارد. به گفته او: «همانا تو خدایی که در خِرَدها نگنجی تا برای تو چگونگی انگارند، و در وهم ها درنیایی، تا محدود و مرکبت شمارند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91، ص76). آن که محدودش انگارد، معدودش شمارد، و آنکه گوید در کجاست؟ در چیزش درآورد (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 1، ص2). آنکه وصفش کرد، محدودش کرده و آنکه محدودش کند، او را به شمار درآورده است (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 152، ص149). او نه بزرگی است دارای درازا و پهنا و ژرفا گردیده، و درازی و پهنا و ژرفایی او را دارای جسمی بزرگ گردانیده، و نه تناوری است که حدها آن را به نهایت رسانیده، و کالبدی ستبرش گردانیده، بلکه بزرگی او در مقام و رتبت است و عظمت او در قدرت و سلطنت.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 185، ص197).

این عبارات کوتاه حضرت علی علیه السلام، مبین ذات بسیط، متعالی و نامتناهی خداست که امکان هرگونه نگرش انسان انگارانه به خدا را نفی می کند. در واقع، از مهم ترین صفات خدا، جدایی و داشتن هویت وجودی غیر از انسان است، طوری که امکان توصیف او با صفات، معیارها و مقیاس های بشری نیست. همین دیگر بودن خدا، به ما گوشزد می کند که بایستی از تجسیم و پوشاندن لباس جسمانیت و اوصاف آدمی بر تن خدا دوری جوییم (رک: جوادی آملی، توحید در قرآن، ج2، ص287-283). اما در عین حال، از آنجا که

ص: 260

خدا خالق و مالک مخلوقات است، دایره وجودی آفریدگان در قلمرو وجودی اوست و به همین دلیل در عین حال که از آفریدگان جداست، در آنها و با آنهاست، اما نه به معنای زمانی و جسمانی که این امر، بیان قاعده فلسفی: بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء است (دینانی، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، ج2، ص150-145). به گفته امیرالمؤمنین علیه السلام: «خدا در آفریدگان حلول نکرده، بدان سان که گویند در آنهاست، و چنان دور نیست که گویند از آنها جداست (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 66، ص51). دیده ها او را آشکار نتواند دید، اما دل ها با ایمان درست به او خواهد رسید. به هرچیز نزدیک است نه به آن پیوسته، و نه از آنها دور است نه جدا و گسسته.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 80، ص187).

این عبارات می رسانند که خداوند به لحاظ ذاتی هیچ تناسبی با انسان ها و صفات انسانی ندارد، زیرا او موجودی دارای وجودی غیر از هویت انسانی است و لذا نمی توان با اوصاف بشری او را توصیف کرد. پس تنزیه خدا از صفات محدود و متغیر بشری لازمه شناخت درست او است، این بیان تذکر این آیه قرآن است که: {لاَّ تُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ یدْرِکُ الأَبْصَارَ} (انعام/103).

از سوی دیگر، در نگرش امیرالمؤمنین علیه السلام، خدایی که واجد ذات و صفات نامتناهی متفاوت از انسان است، در عین حال واجد همه کمالاتی است که انسان ها کم ترین سطح آنها را دارا هستند؛ کمالاتی چون علم، قدرت، حیات، اراده، بصیرت و بینایی، تنها نمونه هایی از آنهاست. در این زمینه است که امام علی علیه السلام خدا را چنین می ستاید: «سپاس خدای راست که کارهای پوشیده را داند، و نشانه های روشن او را شناساند، و دیده بینا دیدنش نتواند. نه چشم آن کس که او را نبیند منکر او گردید، و نه دل آن کس که او را شناخت، به دیده توانش دید. در برتری از همه پیش است و هیچ چیز برتر از او نیست، و در نزدیک بودن چنان است که چیزی نزدیک تر از او نیست. پس نه به برتربودن او، وی را از آفریده اش دور داشته، و نه نزدیک بودنش آفریده ها را با او در یک رتبت بداشته. خردها را بر

ص: 261

چگونگی صفات خود آگاه نساخته، و در شناخت خویش تا آنجا که باید بر دیده ها پرده نیانداخته.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 50، ص43). «دانای درون راز در دل نهفتگان است، و آگاه از سخن پنهان گویندگان، و آنچه در دل ها گذرد از گمان و یقین که در دل نشیند، و آنچه پلک چشم ها دزدیده بیند، و آنچه پرده های دل آن را پوشد، و اعماق غیب آن را نهان دارد و آنچه گوش ها دزدیده نیوشد، و آنچه درون لانه های تابستانی مورچگان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 91، ص83).

این سخنان نشان می دهند که خدا هم به لحاظ ذات خود بی همتاست و هم در نسبت با مخلوقاتش، اعم از انسان ها و جهان. پس هیچ گونه شباهتی میان خدا و آنها نیست تا موجب شود که خدا را با اوصاف مخلوقات بشناسیم، ضمن اینکه در صفاتی که میان او و بندگان مشترک است، مانند علم و قدرت، حیات، اراده، سمع و بصر، هیچ تناسبی میان صفات الهی و صفات بشری نیست، برای مثال نه علم بشری و نه قدرت بشری، و نه دیگر صفات بشری قابل مقایسه با علم و قدرت و صفات خدا نیستند.

براین اساس است که امام علی علیه السلام خدا را چنین وصف می کند:

«سپاس خدای را که، صفت های او همیشگی است، و حالی از او بر حالی پیشی نیست... هرچه را واحد نامند، اندک و تنهاست، جز او که یگانه است و بر همه فرمانرواست. هر عزیزی جز او خوار است و هر نیرومندی جز او ناتوان و بی مقدار. هر مالکی جز او بنده است، و هرعالمی دانش آموزنده او، هر توانایی گاه بود که ناتوان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 65، ص50).

حال درباره چنین خدایی چه می توان گفت و نسبت او را با انسان چگونه می توان تعریف کرد؟ خدایی که هیچ یک از صفات انسانی را ندارد، او دچار ترکیب، تغییر، کون و فساد نمی شود، محدود به هیچ یک از معیارها و صفات انسانی نیست، در دایره فهم جسمانی و محدود بشری نمی گنجد، برای بشر امکان احاطه بر صفات نامتناهی او نیست.

ص: 262

آیا می توان چنین خدایی را در کنار انسان نشاند، و بر او هم چون انسان نگریست و لباس انسان وار بر قامت او پوشاند؟ آیا علم، قدرت، اراده، بینایی و شنوایی چنین خدایی مانند انسان است؟

به نظر می رسد، سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام به ما انسانیت و محدودیت انسانی و نقص بشری مان را درمقایسه با خدا گوشزد می کند. خدایی که غنی، بصیر، قدیر، علیم، مطلق، ازلی و ابدی است و همه عالم هستی از دیده او پنهان نیست، در مقابل چشمان ماست. پس انسان ضعیف، رنجور، میرا، ظلوم، جاهل و دارای تکامل تدریجی، که نهایت او مرگ و عزیمت به سرای دیگر است، درمقابل خدایی قرار دارد که نه تنها صفات محدود سلبی بشری، مانند جسمانیت و محدودیت زمانی و مکانی، را ندارد، بلکه همه کمالات و صفات حقیقی را در اندازه بی اندازگی و به طور مطلق داراست. حال آیا می توان از قلمرو و حیطه قدرت، اراده و علم چنین خدایی فرار کرد و در قلمرویی سکنی گزید که خبری از چنین خدایی نباشد، تا بتوان معنایی دل خواهانه از زندگی تعریف کرد؟ یا اینکه حکایت ما انسان های ضعیف و رنجور و ناآگاه، حکایت سایه با صاحب سایه است، درحالی که سایه از خود هیچ اختیاری ندارد و هرچه دارد از آنِ صاحب سایه است. ما نیز هم چون ظلّ خدا، در نسبت با او از خود هیچ استقلال وجودی نداریم و هرچه داریم از اوست و چیزی نداریم که از چشمان تیزبین او پنهان باشد. پس اگر قرار است معنایی حقیقی برای زندگی دنیوی و اخروی خود جست وجو کنیم، تنها در پرتو پذیرش وجود خدایی مطلق، بی نیاز، ازلی، ابدی، عالم و قادر کل ممکن است که بزرگی و عظمت، تنها شایسته اوست و اگر ما چیزی داریم تنها از عنایت بی منتهای اوست.

3. توحید افعالی، حاکمیت خدا در زندگی انسان

فهم درست نسبت انسان با خدا، تنها زمانی کامل می گردد که نقش فاعلی و علّی خدا در زندگی انسان و امور جهان نیز به خوبی تبیین گردد. زیرا انسان های زیادی هستند که

ص: 263

اگرچه خدا را با صفات ذاتی و نامتناهی می شناسند، اما شناخت حقیقی از فاعلیت الهی و نقش او در کار جهان و انسان ندارند و لذا دچار شرک فاعلی شده و تصور می کنند که خدا برخی امور را به دیگران واگذار کرده و یا پس از خلقت جهان و انسان در حال استراحت است و برنامه تداوم کار جهان و انسان را به خود آنها واگذار نموده است (رک: ربانی گاپایگانی، عقاید استدلالی، ص84-77).

براین اساس است که در اندیشه برخی ادیان به بت ها، و یا در تفکر مدرن غربی، به انسان به عنوان مدبر برخی از امور جهان توجه بیشتری شده، تلاش می شود تا جهان براساس رویکرد انسان انگارانه فهم و بازتعریف شود که می توان از آن به شرک نوین یاد کرد؛ زیرا چنین نگرشی، از نقش فاعلی خدا در جهان و زندگی انسان غافل است و به نقش خدا در حفظ لحظه به لحظه جهان و زندگی انسان توجه ندارد و جهان را تفسیر و تبیین ماشینی و ماده گرایانه و یا انسان گرایانه می کند.

در مقابل چنین دیدگاهی، می توان به اندیشه توحیدی امام علی علیه السلام توجه داشت که در آن فاعلیت الهی در جهان و زندگی انسان در عالی ترین درجه خود حاکم و جاری است که در آن هیچ حرکت، خلقت و جنبشی، بدون اراده و خواست الهی ممکن نیست. درواقع، در این دیدگاه، خدا هم خالق حقیقی جهان و انسان، هم حافظ و مدبر و مالک حقیقی آنها است. به گفته امیرمؤمنان علیه السلام: «پس این خداست که آفرینش، کل هستی، را آغاز کرد و آفریدگان را به یک بار پدید آورد، بی آنکه اندیشه ای به کار برد، یا از آزمایشی سودی برد.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 1، ص3).

درواقع، در این دیدگاه، آفرینش برای او، مانند انسان نیازمند تامل، برنامه ریزی و طراحی خاصی نبود، بلکه صرف اراده او مساوی با آفرینش هرآنچه بود که او اراده کرده بود؛ و چون کل هستی در مقابل اراده حق تعالی مطیع محض هستند، امکان هیچ گونه تخطّی از فرمان الهی نیست؛ چنان که امام علی علیه السلام می فرماید: «نه آن چه در آغاز آفرید بر او دشوار

ص: 264

بود، و نه تدبیر کار آفریدگان بر وی گران بار. در آن چه آفرید عجزی دست قدرت او را نتافت، و در آن چه قضا راند و مقدر فرمود، شبهتی بدو راه نیافت. بلکه قضایی استوار بود، و علمی محکم و امری پایدار» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 66، ص51).

ضمن این که در منطق الهیِ امیرالمؤمنین علیه السلام، تفاوت مطلق و آشکاری میان خلقت الهی و مصنوعات بشری وجود دارد. انسان ها به عنوان فاعلان طبیعی، تنها قادرند چیزی را از ماده موجود بسازند، درواقع آنها تغییر شکل دهنده اند، به همین دلیل، عنوان مناسب برای فاعلیت های بشری، صانع بودن است نه خالق بودن؛ درحالی که، خدا خالق حقیقی است که جهان و انسان را از هیچ محض، بدون ماده قبلی، تنها با اراده خود می آفریند، ضمن این که در این آفرینش نیز نیازی به هیچ گونه طرح، برنامه و مقیاسی پیشین ندارد. به فرموده حضرت علی علیه السلام: «خدایی که آفریدگان را از هیچ پدید آورد، نمونه ای نداشت تا به کار برد، و نه مقیاسی از آفریننده ای پیش از خود، تا بدان دستور کار کند، و از ملکوت قدرت و عجایب گویای حکمت و اعتراف آفریدگان به این حقیقت، که سراسر ناتوان و فقیرند و نیازمند و حقیر، و اوست که باید بر آنان رحمت آرد و قوت خود بر پایشان دارد (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 91، ص75). آفریده ها را پدید آورد بی هیچ نمودار و بی رأی رایزن و بی یاری مددکار (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 155، ص153) او بود و کار جهان را اداره می نمود، هنگامی که نه از آسمان نشانی بود و نه از ستارگان،... او پدیدآورنده آفریدگان، و وارث همگان است. خدای آنان و روزی دهنده ایشان است، آفتاب و ماه به رضای او گردانند، و هر تازه ای را کهنه می گردانند، و هر دوری را با نزدیک می رسانند، روزی آنان را قسمت کرد و کردار و رفتارشان را برشمرد» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 90، ص73). پس خدا تنها فاعلی است که فاعلیتش مستقل از فاعلیت های دیگر، بدون تامل و اندیشه پیشین، و بدون سابقه قبلی است و تنها با صرف اراده خود قادر است هرگونه هستی را به موجودات اعطا نماید.

ص: 265

در این جا، نکته مهمی که تکمیل کننده فاعلیت الهی است، و معمولاً در فلسفه پردازی های جدید درباره خدا مورد غفلت قرار می گیرد، تداوم فاعلیت الهی، حتی پس از آفرینش مخلوقات است؛ یعنی او پس از آفرینش، هر آن و لحظه، در کار خلق جدید و حفظ همان پدیده هاست، زیرا خدا علت حقیقی خلق و بقای مخلوقات است، طوری که بدون افاضه علّی او، مخلوقات نابود می شوند. پس فرایند فاعلیت الهی مستمر و دائمی است که حکمای الهی چون ملاصدرا از آن به خلق جدید و مدام یاد می کنند. این حقیقتی است که در سخنان امیر مؤمنان علیه السلام متجلی است: «هیچ چیز از فرمان او سربرنتابد، و او از طاعت چیزی سود نبرد، علم او به مردگانی که رفته اند، همچون علم او به زندگانی است که مانده اند، و علم او به آسمان های برین، چون علم او به زمین فرودین (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 164، ص167-166). خدایی که رحمت او پیوسته است، و نعمت او ناگسسته (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه46، ص41). دنیا و آخرت او را فرمانبردار است، و سررشته آن دو به دست پروردگار است. آسمان ها و زمین کلیدهای خویش به او سپردند، درختان شاداب سبزفام هربام و شام به درگاه او نماز بردند» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 133، ص131).

بنابراین، سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام نشان می دهند که احاطه فاعلی تام خدا بر جزء جزء تاروپود جهان و تمام لایه های انسان حقیقتی انکارناپذیر است. پس تنها خداست که علت حقیقی انسان و جهان هستی است، و از آنجا که علت حقیقی، علم به همه افعال معلول خود دارد و معلول هویتی مستقل از هویت علت ندارد، نتیجه می شود که جهان و انسان در همه شئون هستی خودشان به اراده و قدرت حق تعالی وابسته اند، و در دایره علم مطلق و کلی او قرار داشته و تحت حاکمیت و اراده مطلق الهی قرار دارند. ضمن این که یقیناً چنین آفرینشی، بایستی آفرینشی هدف دار باشد نه عبث و بیهوده که در راستای کمال یابی انسان است. به گفته مولی علی علیه السلام: «علم او درون پرده های غیب را شکافت، و بر عقیدت های

ص: 266

نهفته و رازهای پنهان احاطه یافت (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 108، ص100). دیده ها تو را ندیده است تا از تو خبر دهد که تو پیش از هر آفریده ای که خواهد وصف تو را سردهد. بیم تنهایی نداشتی تا خلق را بیافرینی، و آنان را نیافریدی تا از ایشان سودی ببینی. آن را که بجویی از تو پیش نیفتد، و آن را که بگیری از دستت نرهد، و آن که فرمان تو نبرد، از قدرتت نکاهد، و آن که تو را مطیع باشد، بر ملک تو نیفزاید (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 109، ص102- 103). علم او درون پرده های غیب را شکافت، و بر عقیدت های نهفته و رازهای پنهان احاطه یافت (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 108، ص100). از علم او پنهان نیست، شمار قطره های باران و نه ستارگان آسمان و نه آن خاکریزه ها که باد با خود به هوا بردارد (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 178، ص186). از نشانه های خلقت او، آفرینش آسمان هاست که بی ستون ها پابرجاست، و بی تکیه گاه برپاست... ستارگان آسمان ها را نشانه ساخت تا سرگشتگان وادی ها راه خود به آن توانند شناخت.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 182، ص190).

از سوی دیگر، در منطق امام علی علیه السلام فاعلیت الهی، فاعلیتی هدف دار و غایت مند است که جهان و زندگی انسان را به سوی غایتی نیکو راهبری می کند که سعادت انسان اصل آن است و در این راه جزء جزء جهان، مطابق برنامه الهی کار خاص خود را انجام می دهند؛ گویی برنامه پیشینی برای هدایت تکوینی جهان و تشریعی انسان به سوی هدفی الهی و قبلی در کار است، به طوری که همه عطاها و بخشش های او در هم همین راستا معنادار است. به فرموده امام علی علیه السلام: «بندگان خدا! بدانید که خدا شما را بیهوده نیافریده، و بی سرپرستتان نگذاشت، و به خودتان وانگذاشت. دانست نعمتش بر شما تا چه مقدار است و نیکویی اش درباره تان در چه شمار است. پس پیروزی را در او بجوئید و برای رسیدن به رستگاری راه او را بپوئید. از او بخواهید و عطای او را درخواست نمایید که نه پرده ای میان شما و او آویخته است، و نه دری به رویتان بسته و نه رشته پیوندتتان گسسته است...

ص: 267

بخشیدن در گنج او رخنه نیفکند و عطاکردن از خزانه اش کم نکند، هیچ خواهنده ای نتواند سرمایه او را به پایان برد.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 195، ص229).

بنابراین، توحید افعالی از منظر امیرالمؤمنین علیه السلام به ما می آموزد که خداوند خالق، مدیر، حاکم، عالم، حافظ و مسلط بر جهان انسانی ماست. او حرکت هر چیزی را می داند و همه اعمال و اراده ها و خواست های بشری ما در سیطره علم، قدرت و اراده ازلی اوست. او هرآن در کار خلق ماست و ما هر آن نیازمند ابقا و خلق جدید او هستیم. این حقیقت بیان مفاد این دو آیه قرآن است: {یا أَیهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَی اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ} (فاطر/15) {کُلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ} (الرحمن/29). هم چنین به ما گوشزد می کند که هدف مندی و غایت مندی از مهم ترین ویژگی های خلقت جهان و انسان توسط خداست. پس اگر خدا موجودی است که هویت او عین فاعلیت حقیقی، غنی، حاکمیت مطلق، علم و قدرت مطلق، اراده و خیرمحض است؛ و درمقابل هویت ما عین معلولیت، نیاز، فقر، فنا و محدودیت و تغییر است، آیا در این زندگی چندروزه، جایی برای عرض اندام کردن در مقابل خدایی که همه چیز ما در اختیار اوست، وجود دارد؟ یا این که عاقلانه است تا به توحید عملی و ستایش و کرنش در مقابل حقیقت لایزال الهی پناه ببریم که آن، ضامن تامین سعادت دنیوی و اخروی ما و مبین معنای واقعی زندگی ماست.

4. توحید عملی

پس از فهم چیستی، صفات و افعال الهی، که جایگاه ما به عنوان انسان را در نسبت با او تعیین می کند، به ویژه نقش خدا را در چگونگی خلقت انسان و مدیریت و حاکمیت بر جهان انسانی نشان می دهد؛ می توان از نقش و رسالت انسان در مقابل چنین خدایی سؤال کرد. آیا انسانی که مخلوق و بنده خدا آفریده شده است، در مقابل او مسئول نیست و رهاست، یا این که برعهده این مخلوق و بنده، مسئولیت هایی نهاده شده است و او بایستی با انجام این مسئولیت ها وظیفه بندگی خود را به درستی به جای آورد. اهمیت نگرش عملی

ص: 268

به توحید آن است که تنها با عملکرد وظیفه مدار و درست انسان در مقابل خداست، که زندگی انسان رنگ خدایی به خود می گیرد و همه حرکات و افعال او در جهت الهی سوق داده می شود که در این صورت می توان از معنای الهی و خدامحورانه و توحیدی زندگی سخن گفت.

از جمله وظایف عملی که در نگرش توحیدی برعهده انسان نهاده شده است، می توان به مواردی چون: پرستش خدا، استعانت از او، امید به لطف، محبت و رحمت او، دوست داشتن آنچه خدایی است و دوری از آنچه به دور از خواست خداست، ترس و تقوی خدا و مبارزه با شیطان و جنود او، شکر نعمات خدا را گفتن، کمک به نیازمندان و تهیدستان، توکل بر درگاه او و تحمل مشکلات و مصائب در راه خدا اشاره کرد (سعیدی مهر، کلام اسلامی، ج1، ص146-140). در این موارد است که سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام راهنمای کارگشایی است و ما را با بهترین آموزه ها در انجام وظایف توحیدی مان یاری کرده و زندگی ما را معنایی متعالی می بخشد. این سخن او که: «گواه به یگانگی او، نشانه استواری ایمان است و سرلوحه نیکوکاری و احسان، و مایه خشنودی خدای رحمان، و سلاح جنگ با شیطان.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 2، ص8)، اهمیت ایمان قلبی به خدا را به عنوان اولین گام در انجام وظایف توحیدی متذکر می شود، زیرا تنها با ایمان قلبی است که خطابات زبانی و اقدامات عملی در راستای آن معنادار می گردند. هم چنین در این ایمان است که انسانی چون علی علیه السلام: «از رحمت خدا نومید نیست، از نعمت او تهیدست نیست، از مغفرت او مایوس نیست، و از عبادت او سرنمی پیچد.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 46، ص41). پس کسی که به خدا امیدوار است، به داشته اش مغرور نیست و به نداشته اش مایوس نیست و مصیبت ها و شرور را با نهایت ایمان تحمل می کند، زیرا می داند که مصائب نیز مبتنی بر رحمت حق، درنهایت، همچون خیرات الهی هستند که روح او را صیقل داده و وسیله آزمون او و گذر از

ص: 269

سختی ها برای رسیدن به درجات تعالی اند و دربرخی مواقع نتیجه گناهان خود انسان اند. چنین انسانی یقین دارد که سرچشمه امید، مغفرت و نعمت جاویدان، تنها خدای لایزال است، پس بایستی چشم امید از دیگران شست و به درگاه آنان زاری نکرد، زیرا آنچه نعمت لایزال و مغفرت جاویدان دارد و منشا امید لایتناهی است، آن خدایی است که تنها او شایسته عبادت و استعانت و کرنش است، که تفسیرکننده این آیه قرآن کریم است: {اِیاکَ نَعْبُدُ وإِیاکَ نَسْتَعِینُ} (حمد/5) که تنها او صاحب صراط مستقیم است و تنها او راه نجات و رستگاری است که مفاد این دو آیه قرآن کریم است: {اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ، صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ} (حمد/7-6). در این زمینه است که امیرالمؤمنین علیه السلام، چنین خدایی را این گونه می ستاید: «سپاس خدای را، که به او ایمان دارم از هرچه پیش است، و از او

راه می جویم که نزدیک است و راهبر، و از او یاری می خواهم که تواناست و چیره گر، و بر او تکیه می کنم که بسنده است و یاور (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 83، ص60). خدایا، تویی سزاوار نیکوستودن، و بسیار و بی شمار ستایش نمودن، اگر امید به تو بندند، بهترین امید بسته ای و اگر چشم از تو دارند، این چشم داشت را هرچه نیکو شایسته ای (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 91، ص84). سپاس خدای را که ستایش را به نعمت ها پیوسته می دارد، و نعمت ها را به سپاس وابسته. می ستاییم او را بر بخشش های او، چنان که می ستاییم او را هنگام بلای او» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 114، ص111).

حال می توان پرسید، آیا بایستی از جبروت و جلال چنین خدایی ترسید؟ آیا امکان دارد کاری دور از چشم او کاری انجام داد؟ در این زمینه است که حضرت امیر، از مهم ترین گام های عملی در نگرش توحیدی را، ترس از خدا و تقوای عملی می داند و می فرماید: «بندگان خدا! شما را وصیت می کنم به تقوی، و ترس از خدا، که توشه راه است و در معاد شما را پناهگاه (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 114، ص112). «از خدا همچون کسی بترسید که شنید و فروتنی کرد، گناه ورزید و اعتراف آورد، ترسید و به کار پرداخت، پرهیز

ص: 270

نمود و پیش تاخت، یقین کرد و نیکی ورزید، پندش دادند و به گوش جان خرید» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 83، ص61).

باید توجه داشت که ترس از خدا، در اینجا، دو بعد اساسی دارد: اول این که، انسان در مقابل خدا چیزی برای عرض اندام و قدرت نمایی ندارد، چون همه وجود انسان را ضعف و محدودیت، و درمقابل همه هستی حق را غنی و نامتناهیت شکل داده است. دوم اینکه ترس از خدا موجب تقویت ایمان به او و زمینه ساز دوری از گناه و فحشا، و توسل به خیرات و نیکویی هاست. پس چنین ترسی، ترسی نیکو و مبارک است که موجب تعالی روحی ما، دوری از طریق شیطان و عصیان است. به گفته حضرت امیر علیه السلام: «بندگان خدا! پرهیز از نافرمانی خدا، دوستان او را از درافتادن در حرام های او نگاه داشته است و دل آنان را با ترس وی همراه داشته است» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 114، ص112).

از نتایج مهم دیگر، ترس از خدا، که مبتنی بر شناخت دقیق صفات جمال و جلال الهی، و توکل بر رحمت لایزال اوست، می توان به دل بریدن از فاعل های دنیوی، و نترسیدن از آنها و عدم کرنش در مقابل آنها اشاره داشت. یعنی آن که دل به خدابسته، دل از غیرخدا گسسته، و آنکه در عظمت و بزرگی خدا غرق است، غیرخدا را هیچ نمی داند تا از بزرگی آن بیم داشته باشد. پس واگذارکردن همه امور به خدا، و قطع تعلق از هرآن چه رنگ غیرخدایی دارد، از نتایج مبارک ترس و تقوای الهی است که در آن همه خوبی ها مایه غرور، و همه زشتی ها مایه شِکوِه و شکایت از خدا نیست. به گفته مولی علی علیه السلام: «کسی که جلال خدا در دیده او بزرگ آید، و منزلتش در دل او سترگ، سزاست که به خاطر این بزرگی هرچه جز خداست، نزد او خرد نماید، و سزاوارترین کس بدین آن بود که نعمت خدا بر وی بسیار باشد و او بر خوان احسان خدا ریزه خوار، چه نعمت خدا بر کسی بسیار نگردد، جز که به پاس آن حق وی بر او فزون شود» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 216، ص249). خدایا تو به دوستانت از همه بی پژمان تری، و برای آنان که به تو توکل کنند از هرکس

ص: 271

کاردان تر. بر نهانی شان بینایی و به درون هاشان آگاه، و بر مقدار بینش آنان دانا. رازهاشان نزد تو آشکار است، و دل هاشان در حسرت دیدار تو داغ دار. اگر غربتشان به وحشت اندازد، یاد تو آنان را آرام سازد و اگر مصیبت ها بر آنان فروبارد به تو پناه آرند و روی به درگاه تو دارند، چه می دانند سررشته کارها به دست توست و از قضایی خیزد که پای بست توست» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 227، ص261). در اندیشه امام علی علیه السلام: «ترس از خدا کلید درستی کردار است، و سرمایه قیامت، و از هر بندگی موجب رهایی، و رهایی از هر تباهی، بدان حاجت خواهنده روان است، و بدان گریزنده در امان، و خواسته ها در دسترس خواهان. پس کاری کنید حالی که عمل به سوی خدا بالا می رود و توبه سود می دهد و دعا شنیده می شود و آرامش برقرار است و خامه ها به کار» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 230، ص263). این سخنان به زیبایی، نتایج فراوان ترس و تقوای الهی را نشان می دهند.

وجه دیگر نگرش عملی توحیدی، در گفتار مولی علی علیه السلام، امکان جلب توجه خدا به بندگان و دستگیری مستمر آنها، حتی بندگان گناه کار، در سایه رحمت الهی است، زیرا او واسع المغفرة، ستارالعیوب، غفارالذنوب و رحمة للعالمین است که دوست دار هدایت و رستگاری همه انسان هاست. پس نتیجه دل بستن به خدا، امیدوارشدن به رحمت او و عضویت در گروه بندگان خاص اوست که او برای نجات آنها برنامه دارد و حتی با خطاهایشان از آنها رویگردان نشده، نسبت به هدایت آنها همت می گمارد. به فرموده امیرالمؤمنین علیه السلام: «طاعت خدا را بپذیر و به یاد او انس گیر، و به خاطر آور آنگاه که تو روی از او گردانده ای، او روی به تو می گرداند و تو را به خواستن بخشایش از خود می خواند و جامه کرم خویش برتو می پوشاند، و تو از او رویگردانی و دیگری را خواهان» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 223، ص258).

امام علی علیه السلام در مقابل، آن روی حقیقت ترس از خدا را نیز بیان می کند: «پس چه نیرومند است و بزرگوار، و چه ناتوانی تو و بی مقدار، و چه گستاخی در نافرمانی پروردگار.

ص: 272

در سایه پوشش او می آرامی، و در پهنه بخشایش او می خرامی، نه بخشش خویش را از تو بریده، و نه پرده خود را بر تو دریده، بلکه چشم برهم زدنی بی احسان او به سرنبردی، در نعمتی که بر تو تازه گردانیده، یا گناهی که بر تو پوشانیده، یا از بلایت رهانیده» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 223، ص258). یعنی درحالی که ما از او غافلیم، خدا در اندیشه ماست، درحالی که ما دست نیاز به سوی غیرخدا دراز می کنیم، او ما را می خواند و به ما می گوید که تنها او شنونده آرزوهای ما، برآورنده حاجات ما، برطرف کننده غم ها و مصائب ما، و تنها او دوست غم خوار و یار و هم دل ما برای رستگاری و نجات است؛ و اگر در برخی مواقع ما را به بعضی بلاها و مشکلات مبتلا می سازد، نه برای برطرف کردن ناراحتی و خشم خودش از ما، که برای تنبّه ما در این دنیا و تعالی روح مان برای نیل به مقامات عالی است.

بنابراین توحید عملی، در گفتار و کردار علی بن ابی طالب علیه السلام، مبین نقش فعال ما در مقابل پروردگار عزیز است، درحالی که آموزگارِ ایفاگرِ این نقش بندگی نیز خود خداست؛ زیرا اوست که با گوشزدکردن عظمت لایتناهی خود و عجز و ناتوانی ما، راه کرنش و بندگی و عبادت را، که وسیله تقرب به او و نیل به سعادت حقیقی است، به ما می آموزد. پس توحید عملی، فرایند خدایی شدن، یعنی تخلّق به اخلاق الهی، را به ما تعلیم می دهد که آن می تواند در موارد مهمی چون: پرستش و عبادت خدا، دوری از شرک عملی، امیدواری و دل بستن و توکل به خدا، قطع تعلق از غیرخدا، امید به رحمت و مغفرت الهی، تحمل سختی ها و مصائب برای نیل به مقامات الهی و پذیرش حاکمیت خدا در همه شئون زندگی متجلی گردد.

اکنون می توان گفت انسانی که چنین نسبتی با خدا بسته، و آن چنان در سلک بندگان الهی درآمده، که همه افعال او از جمله عبادت، تفکر، تامل، کسب معاش، مراوده با مردم و نظایر آنها، همگی برای خدا و دارای رنگ الهی است، قطعاً دارای معنایی الهی و حقیقی از زندگی است که هیچ اندوه دنیوی و مصیبت و شر این جهانی قادر به زدودن آن نیست. در

ص: 273

منطق چنین انسانی، همه چیز از خداست و بازگشت همه آنها هم به سوی خداست، همان طور که خدای تبارک و تعالی به بندگان می آموزد که گویند: {إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعونَ} (بقره/156). پس چه غم از داشتن ها و نداشتن های دنیوی، و چه غم از دنیا و زندگی آن و مرگ و هولناکی آن، که همه مخلوق الهی اند برای انسانی که با نفخه الهی آفریده شده، خلیفه خدا نامیده شده و مسجود ملائک گردیده است و توسط خود خدا برای کسب سعادت ابدی هر آن، هدایت و راه نمایی می شود.

5. نسبت انسان با دنیا و مرگ

ابتدا باید تاکید کرد که در آموزه توحیدی اسلام، مرگ و زندگی دنیایی، از اصول ربوبی حاکم بر زندگی انسان است که نه قابل انکارند و نه زوال پذیر و خودساخته انسان (جوادی آملی، توحید در قرآن، ج2، ص115)؛ همان طور که قرآن تاکید دارد که {الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا} (ملک/2). بنابراین تلقی و مواجهه انسان از دنیا و مرگ نیز در تعیین ماهیت و معنای زندگی او، نقش بسیار زیادی دارند؛ زیرا انسانی که مهم ترین آرزوی ذاتی او جاودانگی است و تلاش دارد تا برای جاودانه شدن، همه کمالات معرفتی، اخلاقی، زیبایی شناختی، مادی و غیرمادی را کسب نماید؛ با دو مساله مهم روبه روست: اول این که چنین انسانی اکنون در دنیای مادی زیست می کند و فعلاً جهان مادی، بستر آرزوهای او از جمله، جاودانگی است؛ دوم این که، مرگ، تنها و مهم ترین حادثه وحشتناک است که رشته آرزوهای جاودانگی او را از هم می گسلد و گرد و غبار غم و ناامیدی را بر زندگی او می نشاند، که قرآن به این حقیقت اشاره دارد: {وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله} (آل عمران/145)؛ {فَلَوْلَا إِن کُنتُمْ غَیرَ مَدِینِینَ تَرْجِعُونَهَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ} (واقعه/87-86) و تاکید می کند که همه انسان ها طعم تلخ مرگ را خواهند چشید: {وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ مِّن قَبْلِکَ الْخُلْدَ} (انبیاء/34).

درواقع، انسانی که به این زندگی مادی دل خوش شده و حتی ممکن است به تداوم

ص: 274

زندگی خود در این دنیای مادی، با همه مصائب و مشکلات آن، خو کرده و راضی به بقای در آن است، با مرگ، رشته همه امیدهایش از هم گسیخته می گردد و نهایت زندگی خود را نابودی و هلاکت می بیند. پس ظاهراً نقش مهم دنیا در فراهم سازی دل مشغولی انسان در زندگی روزمره و تلاش برای آبادکردن معاش دنیوی و تداوم آن برای تامین جاودانگی انسان است، و نقش مرگ در نشان دادن تناهی زندگی دنیوی و پوچی آرزوهای طول و دراز انسان در این دنیا، از جمله آرزوی جاودانگی است.

با نظر به این مشکل، این سؤال طرح می گردد که چه مبانی فکری را می توان انتخاب کرد که نگرش ما را درباره دنیا و مرگ، طوری سازمان دهد، که معنای حقیقی زندگی از آن ایجاد گردد؟ یعنی چگونه می توان ناپایداری دنیای مادی و حتمیت مرگ را فهمید تا با پذیرش این حقایق، باز هم بتوان از معنای زندگی سخن گفت؟ پاسخ شایسته به چنین پرسش هایی در نگرش توحیدی امام علی علیه السلام نهفته است؛ زیرا وقتی که در آن، جایگاهِ انسان، با شناخت خدا، نسبت به او فهمیده شد، و نقش فاعلی خدا در امور جهان و زندگی انسان مورد شناسایی دقیق قرار گرفت، و وظایف عملی انسان در مقابل خدا، بازتعریف گردیده و انسان عملاً به آنها ملتزم گردیده، در آن صورت، نه تنها تکلیف جایگاه دنیا و مرگ در نگرش توحیدی کاملاً مشخص است، بلکه نقش آنها در تکمیل معنای زندگی حقیقی انسان نیز آشکار است؛ یعنی در آن نگرش، دنیا گذرگاه موقت و زمینه ساز تکامل معنوی انسان، و نیز بسترساز حیات جاودانه او در آخرت، و مرگ مرز عبور از حیات دنیوی، به حیات جاودانه اخروی است، نه محض نابودی و بربادرفتن آرزوهای انسان.

بنابراین در این دو زمینه است که سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار راه گشاست. او در پرتو نگرش توحیدی خود، به ویژگی های مهم دنیا اشاره می کند که برخی از آنها عبارتنداز: ناپایداری و زودگذربودن دنیا، فریبندگی آن، نااستواری دنیا، خوار و پستی دلبستگی به دنیا و نظایر آن. برای نمونه در سخن ایشان: «دنیا خانه ای است ناپایدار، و مردم آن ناچار از

ص: 275

گذاشتن شهر و دیار. دنیا شیرین است و خوش نما، در پی خواهانش شتابان و پویا، و دل بیننده را فریبا.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 46، ص41). دنیا آبشخوری است تیره و تار، و به آب درآمدن گاه آن گِل زار، برون سوی آن فریبنده، و درون سوی آن کشنده. فریب کاری است زودگذر، سایه ای است ناپایدار، تکیه گاهی است نااستوار.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 83، ص60). با نظر به این ویژگی ناپایدار دنیاست که مولی علی علیه السلام به ما توصیه می کند: «پس در عزت و ناز دنیا بر یکدیگر پیشدستی مکنید، و به آرامش و آسایش آن شادمان مشوید، و از زیان و سختی آن ناشکیبا مباشید، که عزت و نازش پایان یافتنی است. آرامش و آسایش آن سپری شدنی، و زیان و سختی آن تمام شدنی، و هرمدتی از آن سرآمدنی و هر زنده آن مردنی است.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 99، ص91).

حضرت امیر با ملاحظه این ویژگی های دنیا، ضرورت زندگی سعادت مندانه در دنیا را عدم دلبستگی به نعمت ها و ظواهر آن، فهم این که آخرت به دنبال دنیاست و منزلگه نهایی ماست، آمادگی برای زندگی اخروی و روی برتافتن از فریبندگی های دنیا می داند. از این دیدگاه، تنها انسان های گمراه هستند که دل در گرو دنیا بسته اند. طبق سخن او: «همانا دنیا نهایت دیدگاه کسی است که دیده اش کور است، و از دیدن جز دنیا محجور، و آن که بیناست نگاهش از دنیا بگذرد و از پس آن خانه آخرت را نگرد. پس بینا از درخت بردارد، و نابینا رخت خویش در آن گذارد. بینا از توشه گیرد و نابینا برای دنیا توشه فراهم آورد.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 133، ص132).

امام در سرزنش دنیاطلبان می گوید: «دنیای زودگذر را گزیدند، و آخرت جاودانه را نپسندیدند. چشمه زلال را واگذاردند و از آب تیره و ناگوار نوشیدند.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 144، ص140). و توصیه می کند: «ای مردم! همانا دنیا آرزومند و خواهان خود را فریب می دهد، آن را که در خواستن وی با دیگران هم چشمی کند، عزیز

ص: 276

نمی دارد؛ و کسی را که بر او چیرگی جوید، مغلوب می سازد، به خدا سوگند هرگز مردمی زندگانی خرم و نعمت فراهم را از کف ندادند، مگر به کیفر گناهانی که انجام دادند که خدا بر بندگان ستم کار نیست.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 180، ص187-186). او باز بر سستی و گذرایی زندگی و امید به دنیا تاکید دارد: «دنیا خانه رخت بربستن است و کوی زندگانی تلخ و نابه مراد نشستن، باشنده آن آماده رفتن است و جای گرفته در آن مهیای جدا گشتن.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 196، ص230).

او سرنوشت شیفتگان دنیا را چنین توصیف می کند: «دنیا آنها را به راه کوری کشاند و دیدگانشان را از نور هدایت بپوشاند؛ در بیراهه سرگردان و در نعمت ها غرق شده اند؛ نعمت ها را خدای خود قرار دادند؛ هم دنیا آنها را به بازی گرفته، هم آنها با دنیا به بازی پرداخته اند. اندکی صبر کن، به زودی تاریکی برطرف می شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه،نامه 31، ص304-303).

حضرت امیر علیه السلام هم چنین بر نوعی مقابله دنیا با دنیادوستان و همراهی آن با آخرت گرایان تاکید دارد: «هان بدانید، که آنچه از دنیا روی آورده بود، پشت کرد؛ و آنچه پشت کرده بود، روی آورد. و بندگان گزیده خدا، دل بر رخت بستن، دوختند، و اندک این جهان را که نپاید، بر بسیار آن جهان، که به سر نیاید، فروختند.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 182، ص192).

پس، فریبندگی دنیا، بیداری و هوشیاری ما را الزامی می سازد؛ زیرا در صورت غفلت، کل هستی دنیوی و اخروی خود را به باد فنا خواهیم داد، پس بایستی با نظر به آخرت، با دنیا داد و ستد کنیم، مانند مسافری که تنها چند روز در مهمان سرای دنیا میهمان آن است: «پس در رسیدن به معاد بشتابید و بر اجل پیشی گیرید و آن را دریابید که نزدیک است رشته آرزوی مردمان گسسته گردد و مرگ ناگهان بر آنان جسته و در توبه به رویشان بسته.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 183، ص195).

ص: 277

بنابراین، ناپایداری دنیا، با حتمیت مرگ آشکار می گردد و چه شایسته است که انسان خدامحور با پذیرش حقیقت مرگ و استقبال از آن، و آماده ساختن خود برای آن، از دنیا و لوازم آن توشه لازم را برای به روزی در آن آخرت برگیرد: به گفته مولی علی علیه السلام: «و تا مرگ، نیامده است خود را مهیای درآمدنش سازید که پایان کار قیامت است. ... بندگان خدا! بترسید که دنیا شما را به راهی می راند که به قیامت رساند. شما و قیامت بسته یک ریسمانید و از هم جدا نمی مانید. گویی قیامت با نشانه هایش پدیدار است و علامت های آن آشکار، و شما را به صراط خود نگاه داشته و خواستار.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 190، ص207).

مردم! همانا دنیا خانه ای است ره گذار و آخرت، سرایی است پایدار، پس از گذرگاه خود توشه بردارید، برای جایی که در آن پایدارید. و مدرید پرده های یکدیگر، نزد آن کس که می داند نهان شما را... شما را در دنیا آزموده اند و برای جز دنیا آفریده اند (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 204، ص238).

آماده باشید، که بانگ کوچ سردادند، و دل به ماندن در دنیا اندک ببندید، و بازگردید و راه بسپارید، با آنچه از توشه نیکو در دسترس دارید که پیشاپیش شما گردنه ای است دشوارگذار و منزل های ترسناک و هراس آور ... و بدانید که چشم انداز مرگ به شما نزدیک است، گویی شما را در چنگ گرفته و چنگال های خود را در شما فروبرده است (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 204، ص238).

حضرت علی علیه السلام هم چنین فریب خوردن ما از دنیا را ویژگی ذاتی دنیا نمی داند، بلکه نتیجه غفلت ما از گذرا و فریبابودن دنیا می داند؛ یعنی از آن جا که انسان آرزومند بی نهایت است، که گمان می کند چنین بی نهایتی، تنها در زندگی دنیوی فراهم شدنی است. پس فریب خوردن از ماست و شیفتگی ما به زرق و برق دنیاست که آن را برای ما هم چون سرای جاودانی می نماید. به گفته امام علی علیه السلام: «دنیا تو را فریفته نساخته، که تو خود فریفته دنیایی

ص: 278

و به آن پرداخته، آنچه را مایه عبرت است برایت آشکار ساخته و میان تو و دیگری فرقی نگذاشت. او با دردها که به جسم تو می گمارد و با کاهشی که در نیرویت پدید می آرد، راست گوتر از آن است که با تو دروغ گوید، و وفادارتر از آن که با تو راه خیانت پوید، و بسا نصیحت گویی از سوی دنیا که وی را متهم داشتی و راست گویی که گفته او را دروغ پنداشتی. اگر در پی شناخت او باشی در خانه های ویران، و سرزمین های خالی از مردمان، اندرزهایی چنان نیکو فرایاد تو آورد و نمونه هایی برای گرفتن پند پیش چشمت دارد، که او را همانند دوستی یابی مهربان، و از بدبختی و تباهی نگران.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 223، ص258).

حضرت امیر علیه السلام هم چنین به ارزش فراوان دنیا به انسان سازی توجه دارد؛ یعنی دنیا تنها بستر تکامل معنوی انسان و کسب کمالات لازم برای شایستگی زندگی اخروی است. پس دنیا ارزشمند است، اما نه برای ماندن، بلکه برای بهره برداری از آن به منظور ساختن دنیایی بهتر. از دید مولی علی علیه السلام: «دنیا خانه ای است خوب، برای کسی که آن را چون خانه نپذیرد، و محلی است نیکو برای آن که آن را وطن خویش نگیرد، و همانا فردا خوشبختان دنیا آنانند که امروز از آن گریزانند.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 223، ص258). پس دل بستن به دنیا نکوهیده است، زیرا آن ماندنی نیست و کسی را که به آن دل بندد، نهایتاً ناامید و سرشکسته می کند. براین اساس است که علی علیه السلام دنیای مادی را پست تر از آن می داند که ارزشی داشته باشد و می فرماید: «دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را می خاید و طعمه خود می نماید. علی را چه کار با نعمتی که نپاید و لذتی که به سرآید.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 224، ص260).

از سوی دیگر، از دید امیرمؤمنان علیه السلام، مرگ نیز برهم زننده خوشی های دنیاست و تنها آن است که رشته دل بستگی های دنیوی را پاره کرده و آرزوهای ما را به باد فنا می دهد. پس انسان دنیادوست چاره ای جز چشیدن طعم تلخ مرگ را ندارد؛ زیرا مرگ به هم زننده لذت ها

ص: 279

و شادمانی اوست، و تیره کننده خواهش های نفسانی، و دورکننده از مقصدهای این جهانی، دیدارکننده ای است که او را نپذیرند، همتایی است شکست نخوردنی، کینه توزی است که پی او را نگیرند (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 230، ص263).

نهایتاً این که انسان مؤمن و موحد بایستی بداند که دنیا و مرگ هم چون دو مخلوق الهی اند که به اراده خدا برای زمینه سازی زندگی دنیوی انسان و عبور او به حیات اخروی، آفریده شده اند، یعنی آنها خلق و جعل ذاتی حق اند، اما مقصود بالذات او نیستند، زیرا به مثابه طرق و ابزارهای کلیت زندگی بشری اند. براین اساس است، که حضرت امیر علیه السلام به انسان خطاب می کند که: «بدان آن که مرگ را بر سر آدمی می آرد، همان است که زندگی را در دست دارد، و آن که می آفریند همان است که می میراند، و آن که نابود می سازد، همان است که بازمی گرداند، و آن که به بلا می آزماید، هم او عافیت عطا می کند.» (شریف رضی، نهج البلاغه،نامه 31، ص299). پس وظیفه ما نه دل بستگی به دنیا و نه ترس از مرگ است، بلکه تلقی دنیا به عنوان بستر سازندگی، و کسب آمادگی برای مرگ به منظور ورود به حیات جاودانه اخروی است. همان طور که این امر در نصایح حضرت امیر آشکار است: «از آنان مباش که به آخرت امیدوار است، بی آن که کاری سازد، و به آرزوی دراز توبه را واپس اندازد. درباره دنیا چون زاهدان سخن گوید و در کار دنیا راهِ جویندگان دنیا را پوید. اگر از دنیا به او دهند، سیر نشود و اگر از آن بازش دارند، خرسند نگردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه،کلمات قصار 150، ص389). او توصیه می کند که: «چون مردمی باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند، و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافریده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 63؛ طاهری، مرگ آگاهی و معناداری زندگی در نهج البلاغه، ص179). و در این زمینه بایستی سرنوشت گذشتگان را آئینه راه خود گردانیم: «همانا گذشتگان را دیدی که ثروت ها اندوختند، و از فقر و بی چارگی وحشت داشتند و با آرزوی طولانی فکر می کردند درامانند و

ص: 280

مرگ را دور می پنداشتند. دیدی چگونه مرگ بر سرشان فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند و از خانه امن کوچشان داد که به چوبه تابوت نشستند و مردم آنها را دست به دست می کردند.» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه 132).

حال با تبیین جایگاه دنیا و مرگ، در اندیشه توحیدی امام علی علیه السلام، می توان گفت باتوجه به این که در پرتو نگرش خدامحور ایشان، نقش دنیا مقدمه سازی و فراهم نمودن معاش مادی و تکامل معنوی انسان است؛ پس دنیا برای تامین معنای حقیقی زندگی ما ضروری است، اما نه به عنوان غایت معنای زندگی، بلکه به مثابه وسیله و ابزار آن است؛ و مرگ نیز لازمه معنای زندگی است، اما نه به معنای غایت آن یا شری در مقابل آن، بلکه از آنجاکه در نگرش توحیدی چون زندگی مادی هدف نهایی نیست و انسان مؤمن با باور به حیات جاویدان اخروی، زندگی مادی خود را مدیریت می کند، پس مرگ لازمه عبور از دنیا به آخرت جاودان است. بنابراین، در این نگرش، دنیا و مرگ لازمه معنای زندگی حقیقی هستند و مصائب و شرور دنیا نیز لازمه آزمون مؤمنان و شستن گناهان آنها و عقوبت گناه کاران و عاصیان است. به عبارت دیگر، در بینش توحیدی، خدا سرچشمه همه کمال ها و زیبایی ها و منشأ همه خوبی هاست. ازاین رو، بهترین کمال با انس به خدا نصیب انسان می شود. ایمان به خدا انسان را از درد و رنجِ تنهایی، ناامیدی و پوچی و از دل مشغولی زجرآور به مقوله «گریزناپذیری مرگ»، رهایی بخشیده، آرامشی شگرف نصیب فرد متدین می کند که: {أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ}؛ «آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرام می گیرد» (رعد/28). به این ترتیب خداباوری موردنظر امام علی علیه السلام، سرچشمه و عین معناداری زندگی است.

نتیجه

1. در این تحقیق نشان داده شد که معناداری زندگی انسان در رویکرد فراطبیعت گرا، به نحوه تلقی او از خدا، انسان، جهان، اخلاق، هدف زندگی، مسأله شر و حیات اخروی

ص: 281

بستگی دارد؛ ضمن این که چگونگی تلقی از خدا و نسبت او با جهان و زندگی انسان، مهم ترین مؤلفه معنای زندگی است. در این زمینه نگرش توحیدی فراطبیعت گرای امام علی علیه السلام که برگرفته از منطق قرآن است، با طرح ویژگی های خدا در مقابل انسان، نقش فاعلی خدا در جزء جزء امور جهان و زندگی انسان، و مسئولیت انسان به عنوان مخلوق خدا در مقابل او، ابعاد گوناگون این نگرش توحیدی را در تامین معنای زندگی انسان تبیین می کند.

2. توجه توحیدی امام علی علیه السلام به وحدت، بساطت، نامتناهیت، عالم و قادر مطلق بودن خدا، او را همچون موجودی به کلی غیر از انسان معرفی می کند که امکان تلقی انسان انگارانه از او را سلب می کند و خدایی شناخته می شود که درمقابل عظمت لایتناهی او ضعف و محدودیت ما خودنمایی می کند. پس تامل در ذات و اوصاف الهی، نشان می دهد که تنها با چنین بصیرتی، هویت وجودی انسان معرفی می گردد و او به مخلوقیت و محدودیت و فناپذیری خود آگاه شده و تواضع و کرنش در مقابل خالق را در دستور کار خود قرار می دهد؛ یعنی زندگی انسان بدون ملاحظه خدایی نامتناهی و عالم و قادر مطلق، زندگی در سرگشتگی و حیرت بیهوده است، درحالی که تنها با پذیرش حقیقت خدا، مرزهای وجودی و هویتی آدمی و درواقع مرزهای معنای زندگی او ترسیم می گردد. پس شناخت ذات و اوصاف الهی، لازمه مرزشناسی معنای زندگی انسان است.

3. نگرش الهی به فاعلیت خدا در جهان نشان می دهد جهان و کلیت زندگی انسان نه تنها مخلوق خدا، بلکه در همه جزئیات و هر لحظه آن، به قدرت و علم لایزال الهی وابسته است. پس خدا در زندگی انسان علت حقیقی هرچیز و منشأ نهایی همه آمال و آرزوها و فاعل مطلق هر تغییر و کون و فساد است. درواقع حاکم، مالک، مدیر و مدبر حقیقی هستی خداست. پس دیگر موجودات، از جمله انسان، اگر فاعلیتی دارند، تنها در طول فاعلیت الهی است و در طول اراده الهی اراده های بشری می توانند دارای معنای خاص

ص: 282

خود باشند. نقش مهم چنین نگرش توحیدی، نه تنها تعیین نقش و جایگاه انسان، بلکه بصیرت بر فاعلیت انسان در جهان است. به این معنی، همه هستی انسان، و همه ابعاد و شئون وجودی، اخلاقی، معرفتی و غیرمعرفتی انسان، وابسته به خداست. پس معنای زندگی انسان نیز، تنها در پرتو فاعلیت الهی و زیر عنایت علم، قدرت، اراده و حکمت الهی تعریف شدنی است، نه این که انسان خود خواسته به دور از دایره علم، قدرت، اراده، عنایت و حکمت الهی، قادر به تمهید معنایی برای زندگی خود باشد.

4. نگرش توحیدی به وظایف عملی انسان در مقابل خدا نیز نشان می دهد که معنای حقیقی زندگی تنها در بندگی و عبودیت در مقابل خداوند قادر مطلق به دست آمدنی است و تنها از این طریق است که انسان به آرامشی ابدی دست می یابد که در آن سعادت دنیوی و اخروی او محقق می گردد. نهایتاً اینکه در پرتو نگرش توحیدی، دنیا و مرگ معنای حقیقی خود را به دست می آورند. دنیا بستر تکامل معنوی انسان، نه قرارگاه دائمی او، و مرگ مرز ضروری گذر از دنیا به آخرت ابدی است. پس در این رویکرد، نه دنیا برای ماندن است و نه مرگ ترسناک، بلکه هردو برای طی مسیر تکامل و رسیدن به سعادت ابدی لازم و ضروری هستند.

5. خلاصه این که نگرش توحیدی امام علی علیه السلام، با تعریف حقیقی نسبت انسان با خدا، نقش خدا در زندگی انسان، مسئولیت انسان در مقابل خدا، فلسفه آزمون ها و سختی هایی که انسان بایستی برای رسیدن به تکامل معنوی تحمل نماید و نقش مؤثر دنیا و مرگ، معنای راستین زندگی در دل بستگی مطلق به حق تعالی، خود را مخلوق او دیدن و او را فاعل حقیقی انگاشتن و حق بندگی را دربرابر او به جا آوردن است، که نتیجه آن سعادت ابدی است.

ص: 283

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش..

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابراهیمی دینانی، غلامحسین، قواعد کلی فلسفی در فلسفه اسلامی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1372 ش.

2. بیات، محمدرضا، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، قم، دانشگاه ادیان و مذاهب، 1393 ش.

3. تامسون، گرت، معنای زندگی، ترجمه: غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست، تهران، نشر نگاه معاصر، 1396 ش.

4. جلالی نائینی، سیدمحمدرضا، امام علی بن ابی طالب علیه السلام، مجله فرهنگ، ش33-36، بی جا، بهار و زمستان 1379 ش.

5. جوادی آملی، عبدالله، توحید در قرآن؛ جلد دوم از تفسیر موضوعی قرآن، قم، نشر اسراء، 1391 ش.

6. ربانی گلپایگانی، علی، عقاید استدلالی، قم، مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران، 1390 ش.

7. سعیدی مهر، محمد، کلام اسلامی، قم، نشر طه، 1381 ش.

8. طاهری، اسحاق؛ موسوی، مریم السادات، مرگ آگاهی و معناداری زندگی در نهج البلاغه، انسان پژوهی دینی، ش 27، بهار و تابستان 1391، صص198-177.

9. عسکری سلیمانی، «خدا و معنای زندگی»، معنای زندگی، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1388.

10. علی زمانی، امیرعباس، معنای معنای زندگی، نامه حکمت، شماره 1، سال پنجم، بهار و تابستان 1386.

11. متز، تادئوس، معنای زندگی، ترجمه: زهرا رمضان لو، مجله کتاب ماه دین، ش 165، تیرماه 1390.

12. Metz, Thaddeus, New Developments in the Meaning of Life, Philosophical Compass, 2007.

ص: 284

سبک شناسی معنا و معناداری زندگی در سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

محمد مهدی ولی زاده(1)

ص: 285


1- .دانش آموخته سطح 3 حوزه علمیه و کارشناسی ارشد دانشگاه معارف؛ montazere14@gmail.com

ص: 286

چکیده

هدف گرایی و معنی خواهی، امری فطری در انسان است. انسان اگر از طبیعت حیات خود فراتر رود و نظاره گر آن باشد با پرسش چیستی حیات و چیستی هدف و معنی حیات مواجه می شود. در پژوهش حاضر مشکل اصلی انسان ها ناتوانی از تفسیر زندگی و غفلت از معنای زندگی معرفی شده است و معنا بخشیدن به زندگی فقط با رسیدن به هدف عالی زندگی و درک حیات حقیقی فراهم می شود. پس انسانی که به حیات حقیقی نرسد، به معنای زندگی دست نمی یابد و حیات او پوچ و بی معنا خواهد بود. تحقیق حاضر در پی آن است تا سبک و روش تربیتی و معرفتی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به شناخت معنای زندگی و تذکار به معناداری آن بررسی و شناسایی شود تا نخست بُعدی از ابعاد شخصیتی ایشان روشن گشته و در مرحله پسین، از آن به عنوان الگویی برای تربیت معنوی زیستی بهره جست. روش پژوهش توصیفی - تحلیلی بوده و هدف از آن بررسی و سبک شناسی معنای زندگی و معناداری آن و نیز بازخوانی راه های معنابخشی به زندگی از دیدگاه نهج البلاغه می باشد. طی جستار تفصیلی در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، رویکرد اصلی و سبک ایشان تأکید بر تنظیم و تصحیح نحوه نگرش، ارتباط و تعامل انسان با دنیا و زندگی دنیوی شناخته شده است و در این راستا دسته بندی جدیدی ارائه شده است.

کلیدواژه ها: حیات حقیقی، معنای زندگی، زندگی معنادار، تربیت زیستی، ارتباط با دنیا، زندگی در نهج البلاغه.

ص: 287

مقدمه

هدف گرایی، غایت انگاری، معنویت و معناخواهی، اموری فطری در انسان هستند که برای ادامه هستی به آن ها نیازمند است. از خواب برخواستن همه روزه و پس از طی معاشرت های تکراری دوباره به خواب رفتن، جز چرخشی ملال آور و بی ارزش نیست، تفسیر و معنی زندگی چیست، چرا زندگانی به من داده شده، در زندگی دنبال چه باید بود، چه باید کرد و به سمت کدام هدف باید حرکت کرد، چگونه زندگی ام معنادار می شود و به معنویت در زندگی خواهم رسید؟ این پرسش ها همیشه در ذهن هر انسان صاحب فکری که نسبت به زندگی و پیرامون خود می اندیشد، وجود دارد و آن را درگیر خود ساخته است و روز به روز به اهمیت آن افزوده می شود.

این پرسش ها را نمی توان با پاسخ های ناشی از معلوماتی که خود از آثار و معلولات زندگی است حل و فصل کرد، انسان زمانی با این پرسش ها مواجه می شود که از حیات بالاتر رود و این بالاتر رفتن از حیات، ریشه در ماوراء طبیعی دارد (جعفری، فلسفه و هدف زندگی، ص69-73).

عمده تفاوت انسان ها در بینش آن ها به دنیا و حیات دنیوی و در نوع رابطه با دنیا و بهره گیری از آن و به طور کلی در انگیزه ها و اهداف مادی و معنوی آن هاست، ارزش ها و ضد ارزش ها در نظر انسان ها از این رهگذر شناخته و تشخیص داده می شوند.

درکات و درجات انسان در گرو فهم و ادراک او در تعیین اهداف است و در نتیجه، اختلاف در معرفت به تعدد در اهداف می انجامد (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج8، ص179).

در تاریکی ها دست و پا زدن و فریب دروغ را خوردن، معلول ناتوانی از تفسیر زندگی و ناتوانی از تفسیر، معلول گم کردن هدف اعلای زندگی است. زندگی، معنی دار و هدف دار است و هدف و معنی آن را باید از خالق زندگی پرسید؛ پس هدف زندگی به معنی هدف و

ص: 288

خواسته هر انسان از زندگی شخصی خود نیست بلکه به معنی هدفی است که خداوند در پی افاضه حیات، از ما انسان ها می خواهد تا به آن دست پیدا کنیم، به دیگر بیان؛ پرسش ما از باید و نباید های هدف است نه هست و نیست های آن.

دین مهم ترین منبع معنویت ساز و معنابخش زندگی و مهم ترین عامل کشف معنا در زندگی انسان هاست و بدون آن نمی توان برای زندگی فلسفه پیدا کرد (جعفری، تکاپوی اندیشه ها، ص87) .

خداوند در این مسیر تابلو هایی قرار داده تا ما را در مسیر زندگی به سمت هدف حقیقی راهنمایی کنند و الگو هایی گمارده تا راه و روش و عوامل زندگی معنی دار را از آنان بیاموزیم، این تابلو ها و الگو ها، پیامبران، امامان و حجج الهی اند. دقت و بررسی در سخنان معصومان، دست می دهد که آنان ارشاد و هدایت مردم در معرفت بخشی و تحریص عملی به هدف واقعی زندگی را جزو رسالت و وظیفه اصلی خود می دانستند (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج17، ص180).

هدف اصلی دین الهی را می توان در دو مطلب کلی خلاصه کرد: 1. تأمین حیات حقیقی و فراحیوانی 2. تضمین جامعه سالم انسانی (همان، ص165) که هر دو در سایه معنویت و معنابخشی به زندگی پدید می آید.

در میان حضرات معصومین، توجه و تمرکز بیش تر حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نسبت به معنا و معناداری زندگی دنیوی، ملموس تر است. گویا حضرت توجه دادن مردم به این مسئله را ضروری تر از سایر جوانب و نیز تصحیح و حل شدن آن را مؤثرتر در درمان درد های جامعه می دانسته اند. در این تحقیق به واکاوی معناداری و معنای زندگی از منظر کتاب گرانسنگ نهج البلاغه پرداخته شده است.

1. ضرورت و اهمیت پژوهش

تبیین معنای زندگی و سبک شناسی آن، از این جهت ضرورت و اولویت دارد که اگر

ص: 289

انسان به معنای زندگی توجه نکند و هدف زندگی را نشناسد نمی تواند رفتار های اعتقادی و عملی خویش را بر اساس الگو های برگرفته از واقعیت های هستی سامان دهد و باید شاهد از دست رفتن سرمایه حیات خود باشد (محمدی احمدآبادی، معناداری و بی معنایی زندگی، ج3، ص157). انسانی که متوجه معنای زندگی خود نباشد درجا می زند و در غل و زنجیر است و با تلاش روزمره خود، در حقیقت به دور خود می چرخد. همه مشکلات انسان ها ناشی از ندانستن معنی انسان و جایگاه و حدود کمالی او و ابعاد وجودی اوست (حائری شیرازی، انسان شناسی، ص30).

شرط اساسی فهم معنای زندگی، تأمل در خود و شناخت هویت خود است. کیفیت سؤال از معنای زندگی با چگونگی تفسیر زندگی رابطه مستقیم دارد. بر این اساس، ابتدا به بررسی مفهوم واژه های معنی و حیات در لغت و اصطلاح خواهیم پرداخت، سپس مقصد اصلی یعنی هدف داری و معناداری زندگی، معنای زندگی و حقیقت زندگی معنوی و حقیقی از دیدگاه نهج البلاغه را دنبال خواهیم کرد.

2. پیشنیه

در زمینه معنای زندگی و معناداری آن، کتاب ها و مقالات متعددی به صورت کلی نوشته شده است که مهم ترین آن ها عبارتند از:

- جعفری، محمدتقی، مجموعه آثار: معنای زندگی: از وسیله تا هدف زندگی، 1396.

- بیات، محمد رضا، دین و معنای زندگی در فلسفه تحلیلی، دانشگاه ادیان و مذاهب، قم، 1393.

- تامسون، گرت، معنای زندگی، ترجمه غزاله حجتی و امیرحسین خداپرست، نشر نگاه معاصر، تهران، 1396.

- عسکری سلیمانی، «خدا و معنای زندگی»، معنای زندگی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، قم، 1388.

ص: 290

- علی زمانی، امیرعباس، معنای معنای زندگی، نامه حکمت، شماره 1، سال پنجم، بهار و تابستان 1386.

- متز، تادئوس، معنای زندگی، ترجمه زهرا رمضانلو، مجله کتاب ماه دین، ش165، تیرماه 1390.

- باقی، عبدالرضا، «تأملی در معنای زندگی انسان»، فصلنامه علوم اسلامی، سال3، شماره9، ص42-97، 1387.

- پاکیزه، محمود، «معنای زندگی». فصلنامه آیین حکمت، سال6، شماره19، ص 33-64، 1393.

- محمدی احمدآبادی، احمد، «معناداری و بی معنایی زندگی»، فصلنامه حکمت اسلامی، سال3، شمار3، ص 155-177، پاییز 1395.

- مطهری، مرتضی، هدف زندگی، انتشارات صدرا، قم، 1390.

اما مقالاتی نیز درباره معنای زندگی از منظر امام علی علیه السلام و نهج البلاغه بحث کرده اند مانند:

- طاهری، اسحاق، موسوی، مریم السادات، مرگ آگاهی و معناداری زندگی در نهج البلاغه، انسان پژوهی دینی، ش27، ص177-198، بهار و تابستان 1391.

- شوبکلائی، مسلم، «معنای زندگی در نگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام»، فصلنامه مربیان، شماره 35، ص22-31، 1389.

- شجاعی، محمدصادق، غروی، سید محمد، جان بزرگی، مسعود، «معنای زندگی در نهج البلاغه»، دو فصلنامه مطالعات اسلام و روانشناسی، سال 6، شماره 11، ص37-57، 1391.

3. حیات دنیوی

حیات آدمی سه مرحله دارد: مبدأ حرکت، جهت حرکت و مقصد حرکت (جعفری،

ص: 291

ایده آل زندگی و زندگی ایده آل، ص105). باید میان هدف از زندگی و هدف در زندگی فرق گذاشت؛ چون هدف از زندگی، مفهومی فراحیاتی است و تا از بیرون حقیقت حیات به آن نظر نشود قابل درک و پرسش نیست، ولی هدف در زندگی به معنی مقصدی است که انسان با کوشش خود در زندگی، در پی رسیدن به آن است. در این نوشتار بحث در هدف به معنای اول است.

الف) جایگاه حیات دنیوی از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام

انسان برای دست یافتن به معنویت در زندگی، باید دید و اندیشه خود نسبت به دنیا و آخرت را تنظیم کند و آن ها را در جایگاه خاص خودشان قرار دهد. امیرالمؤمنین علیه السلام نه دنیاگرایی و دنیاپرستی را می پذیرند و نه ترک دنیا و رهبانیت را. حضرت در نهج البلاغه، گاهی دنیا را ذم می کنند و گاهی از ذم آن منع می کنند و نکوهندگان را سرزنش می کنند و دنیا را با ارزش می دانند، در جمع بین این کلمات گهربار باید گفت مقصود اصلی این است که دنیاداران میان هدف و وسیله اشتباه نکنند، دنیاداران دو نگرش نسبت به دنیا دارند: دنیای بلاغ یعنی دنیایی که طریق و وسیله است و انسان را به هدف می رساند و دنیای ملعونه یعنی دنیایی که خود آن را هدف می دانند و دل به آن می بندند، این دنیایی است که قرآن کریم چنین وصف می کند: {إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَإِن تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا یؤْتِکُمْ أُجُورَکُمْ وَلَا یسْأَلْکُمْ أَمْوَالَکُمْ} (محمد/36)؛ «زندگی دنیا فقط بازی و سرگرمی است، اگر ایمان بیاورید و پرهیزگاری کنید، خدا پاداش هایتان را می دهد و از شما نمی خواهد که اموالتان را در راه خدا انفاق کنید».

زندگی دنیوی روح را چنان می فریبد که خود را با بدن، متحد می پندارد و بعد از این پندار از عالم غیر جسم، منقطع می گردد و تمام آن چه از جلال و جمال و بهاء و سناء و نور و سرور که در نشئه قبل از ماده داشت را به فراموشی می سپارد و مقامات قرب و هم نشینان پاک و فضای انس و قدسی را که پشت سر نهاده هیچ به یاد نمی آورد و طول عمرش را به

ص: 292

سرگرمی و بازی سپری می کند و به هر چیزی رو می نماید جز مقاصد خیالی و وهمی نیست و واقعیتی نمی یابد و به این ترتیب از کمال اقصی که جهات مبدأ و معاد اوست غافل می گردد، قرآن کریم در این باره می فرماید: {إعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِینَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَینَکُمْ وَتَکَاثُرٌ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ کَمَثَلِ غَیثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ یهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یکُونُ حُطَامًا وَفِی الأخِرَةِ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانٌ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ} (حدید/20)؛ «بدانید که زندگی دنیا [یی که دارنده اش از ایمان و عمل تهی است] فقط بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشیتان به یک دیگر، و افزون خواهی در اموال و اولاد است، [چنین دنیایی] مانند بارانی است که محصول [سبز و خوش منظره اش] کشاورزان را به شگفتی آورد، سپس پژمرده شود و آن را زرد بینی، سپس ریز ریز و خاشاک شود [که برای دنیاپرستان بی ایمان] در آخرت عذاب سختی است و [برای مؤمنان که دنیای خود را در راه اطاعت حق و خدمت به خلق به کار گرفتند] از سوی خدا آمرزش و خشنودی است، و زندگی دنیا جز کالای فریبنده نیست». (طباطبایی، انسان از آغاز تا انجام، ص51-54).

علامه جعفری با توجه به همین امر چنین گفته است: برای انسان ها دو دنیا وجود دارد: 1. دنیای طبیعی موجود که تاریک و در معرض فساد و وابستگی و تغیر است. 2. دنیای سازنده خِرد و وجدان و نمایندگان الهی (جعفری، تکاپوی اندیشه ها، ص12-13).

ب) ارتباط انسان با زندگی دنیوی

اشاره

به طور کلی سخنان حضرت امیر علیه السلام در موضوع نحوه برقراری ارتباط با دنیا در زندگی دنیوی را می توان به چند دسته تقسیم نمود:

یک - تفاوت رفتار دنیا به سبب تغییر در نگرش به آن

- «مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیهَا أَعْمَتْه» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه82)؛ «هر کس دنیا را واسطه دید قرار داد او را بینا کرد و هر کس آن را منظور نظر قرار داد نابینایش ساخت».

ص: 293

- «إِنَّمَا الدُّنْیا مُنْتَهَی بَصَرِ الْأَعْمَی لَا یبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَیئاً وَالْبَصِیرُ ینْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ یعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِیرُ مِنْهَا شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَی إِلَیهَا شَاخِصٌ وَالْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَالْأَعْمَی لَهَا مُتَزَوِّد» (همان، خطبه133)؛ «دنیا آخرین مرز دید کوردل است، که هیچ چیزی را در ورای آن نمی بیند و بینا دیده اش را از دنیا نفوذ می دهد، و می داند که از پی آن، خانه آخرت است. پس بینا از دنیا به آخرت سفر می کند، و کوردل به سوی دنیا سفر می نماید. بینا از دنیا توشه بر می گیرد، و کوردل برای آن تهیه توشه می بیند».

دو - انواع اهداف و رفتار کارگزاران دنیا

- «النَّاسُ فِی الدُّنْیا عَامِلَانِ عَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیا لِلدُّنْیا قَدْ شَغَلَتْهُ دُنْیاهُ عَنْ آخِرَتِهِ... وَعَامِلٌ عَمِلَ فِی الدُّنْیا لِمَا بَعْدَهَا» (همان، کلمات قصار/269)؛ «مردم در دنیا از جهت عمل، دو عاملند: عاملی که در دنیا برای دنیا کار کند، که او را دنیایش از آخرتش باز دارد... و عاملی که در دنیا برای بعد از دنیا عمل می کند.

- «وإِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ تَقْرِی فِیهَا الضَّیفَ وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا فَإِذاً أَنْتَ قَدْ بَلَغْتَ بِهَا الآخِرَة» (همان، خطبه209)؛ «اگر بخواهی به وسیله این خانه به منزل وسیع آخرت برسی در این خانه میهمانی کن، صله رحم به جای آور، و حقوقی را که خداوند بر عهده ات گذاشته در جای خود پرداخت کن، در این صورت به سبب این خانه به آخرت دست یافته ای».

- «أَنَّ الْمُتَّقِینَ ذَهَبُوا بِعَاجِلِ الدُّنْیا وَ آجِلِ الْآخِرَةِ فَشَارَکُوا أَهْلَ الدُّنْیا فِی دُنْیاهُمْ وَ لَمْ یشَارِکُوا أَهْلَ الدُّنْیا فِی آخِرَتِهِمْ سَکَنُوا الدُّنْیا بِأَفْضَلِ مَا سُکِنَتْ وَ أَکَلُوهَا بِأَفْضَلِ مَا أُکِلَتْ فَحَظُوا مِنَ الدُّنْیا بِمَا حَظِی بِهِ الْمُتْرَفُونَ وَ أَخَذُوا مِنْهَا مَا أَخَذَهُ الْجَبَابِرَةُ الْمُتَکَبِّرُونَ ثُمَّ انْقَلَبُوا عَنْهَا بِالزَّادِ الْمُبَلِّغِ وَ الْمَتْجَرِ الرَّابِحِ أَصَابُوا لَذَّةَ زُهْدِ الدُّنْیا فِی دُنْیاهُم» (همان، نامه27)؛ «ای بندگان خدا، بدانید اهل تقوا؛ هم از دنیای گذرا و هم از آخرتی که می آید سود بردند، با اهل دنیا در دنیایشان شریک شدند، و اهل دنیا در آخرت آنان شریک نگشتند. در دنیا از راه حلال در بهترین مسکن ساکن شدند، و بهترین خوراکی

ص: 294

را نوش جان نمودند، از دنیا بهره بردند آن چنان که خوشگذرانان بهره بردند، و از آن کام گرفتند بدان گونه که سرکشان گردن فراز کام گرفتند، سپس با توشه ای رساننده به سر منزل نجات از دنیا گذشتند، و با تجارتی پر سود به آخرت سفر کردند. در دنیایشان به لذت بی رغبتی به دنیا رسیدند».

- «إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یمِیتَهُمْ وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیتْرُکُهُمْ» (همان، کلمات قصار432)؛ «اولیاء خدا آنانی هستند که به باطن دنیا نظر کردند وقتی که مردم به ظاهرش نگریستند، و به فردای آن مشغول شدند وقتی مردم به امروزش پرداختند، پس از دنیا میراندند آن چه را که می ترسیدند آنان را بمیراند، و رها کردند آن چه را که دانستند به زودی آنان را رها نماید.

در این راستا علامه جعفری شش نوع زندگی را در این دنیا امکان پذیر دانسته است و چنین تبیین می کند:

1. زندگی ناآگاهانه و بدون آزادی و اختیار؛

2. زندگی دنیوی برای دنیای محض؛

3. زندگی معنوی برای آخرت محض؛

4. زندگی دنیوی و اخروی که هر یک هدف مستقل قرار گیرد؛

5. زندگی معنوی نما برای زندگی دنیوی محض؛

6. زندگی دنیوی در مسیر حیات اخروی (جعفری، معنای زندگی: از وسیله تا هدف زندگی، ص211).

سه - نحوه صحیح نگرش به دنیا:

- «أَیهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَی الدُّنْیا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا الصَّادِفِینَ عَنْهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه103): به مانند بی رغبت های به دنیا، و اعراض کنندگان از آن به دنیا بنگرید.

ص: 295

- «أَلَا وَ إِنَّ الْیوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاق» (همان، خطبه28): امروز روز تمرین، و فردا روز مسابقه است.

«وَقَدْ سَمِعَ رَجُلًا یذُمُّ الدُّنْیا أَیهَا الذَّامُّ لِلدُّنْیا (الْمُغْتَرُّ بِغُرُورِهَا الْمُنْخَدِعُ بِأَبَاطِیلِهَا) أَ تَغْتَرُّ بِالدُّنْیا ثُمَّ تَذُمُّهَا أَنْتَ الْمُتَجَرِّمُ عَلَیهَا أَمْ هِی الْمُتَجَرِّمَةُ عَلَیکَ مَتَی اسْتَهْوَتْکَ أَمْ مَتَی غَرَّتْکَ أَ بِمَصَارِعِ آبَائِکَ مِنَ الْبِلَی أَمْ بِمَضَاجِعِ أُمَّهَاتِکَ تَحْتَ الثَّرَی کَمْ عَلَّلْتَ بِکَفَّیکَ وَ مَرَضْتَ بِیدَیکَ تَبْغِی لَهُمُ الشِّفَاءَ وَ تَسْتَوْصِفُ لَهُمُ الْأَطِبَّاءَ (غَدَاةَ لَا یغْنِی عَنْهُمْ دَوَاؤُکَ وَ لَا یجْدِی عَلَیهِمْ بُکَاؤُکَ) لَمْ ینْفَعْ أَحَدَهُمْ إِشْفَاقُکَ وَ لَمْ تُسْعَفْ فِیهِ بِطِلْبَتِکَ وَ لَمْ تَدْفَعْ عَنْهُ بِقُوَّتِکَ وَ قَدْ مَثَّلَتْ لَکَ بِهِ الدُّنْیا نَفْسَکَ وَ بِمَصْرَعِهِ مَصْرَعَکَ إِنَّ الدُّنْیا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًی لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّی مَلَائِکَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْی اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّةَ» (همان، کلمات قصار131)؛ «آن حضرت شنید مردی به نکوهش دنیا برخاسته، فرمود: ای کسی که دنیا را نکوهش می کنی، در حالی که به نیرنگ آن فریفته ای و به اباطیلش گول خورده ای، آیا فریفته دنیایی و آن را مذمّت می نمایی؟! تو بر گردن دنیا گناه بار می کنی یا دنیا بر گردن تو؟ چه زمان دنیا تو را سرگردان کرد یا چه وقتی فریبت داد؟ آیا به جایگاهی که پدرانت افتادند و پوسیدند تو را فریفت؟ یا به خوابگاه مادرانت در زیر خاک؟ چه اندازه به دست هایت به رفع بیماری اقدام کردی! و چه بیمارانی را که مراقبت نمودی شفای آنان را خواهان شدی، و از طبیبان تدبیر علاج آنان را درخواست کردی، ولی بامدادان دارویت به آنان بهبودی نمی داد، و گریه ات به آنان سودی نمی بخشید، ترس تو برای احدی از آنان نفع نداشت، و درباره او آن چه را خواهانش بودی به آن نرسیدی، و مرگ را به نیرویت از او دفع نکردی. دنیا با وضعی که برای او پیش آورد وضع تو را هم روشن ساخت، و با قربانگاه او قربانگاه تو را نمایاند. همانا دنیا سرای راستی است برای کسی که با آن به راستی برخورد کند، و خانه عافیت است برای آن که آن را فهمید، و محلّ توانگری است برای آن که از آن توشه گرفت، و جای پند است برای کسی که با آن پند گیرد. مسجد عاشقان خدا، و جایگاه نماز فرشتگان و

ص: 296

محل فرود آمدن وحی و تجارت خانه اولیاء خداست که در آن کسب رحمت کردند و بهشت را سود بردند».

علاوه بر این که این کلام دلالت بر تصحیح نگرش نسبت به دنیا دارد هم چنین استفاده می شود که مقصود حضرت، تعدیل در ارتباط مردم با دنیاست.

- «الدُّنْیا دَارٌ مُنِی لَهَا الْفَنَاءُ وَ لِأَهْلِهَا مِنْهَا الْجَلَاءُ... فَارْتَحِلُوا مِنْهَا بِأَحْسَنِ مَا بِحَضْرَتِکُمْ مِنَ الزَّادِ وَ لَا تَسْأَلُوا فِیهَا فَوْقَ الْکَفَافِ وَ لَا تَطْلُبُوا مِنْهَا أَکْثَرَ مِنَ الْبَلَاغ» (همان، خطبه45)؛ «دنیا خانه ای است که فنا بر آن مقدر شده، و بر اهلش کوچیدن حتم گشته، در کام ها شیرین و در نظر ها سبز و خرّم است، به سوی خواهانش شتابان می آید، و در دل نظرکننده اش عشق خود را جا می کند. از این دنیا با بهترین توشه ای که فراهم نموده اید کوچ کنید، و فوق اندازه کفاف در آن نخواهید، و بیش از آن چه برای زندگی لازم است از آن نطلبید».

- «اعْلَمْ یا بُنَی أَنَّکَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیاةِ وَ أَنَّکَ فِی [مَنْزِلِ] قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِیقٍ إِلَی الآخِرَةِ» (همان، نامه31)؛ «پسرم! بدان برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا، و برای فنا نه برای بقا، و برای مرگ نه برای حیات، در منزلی هستی که باید از آن کوچ کنی، و جایی که از آن به جای دیگر برسی و خلاصه در راه آخرتی».

- «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ؛ لَا تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لَا یسْلَمُ نُزَّالُهَا؛ أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ؛ الْعَیشُ فِیهَا مَذْمُومٌ وَ الْأَمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ؛ وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِیهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمِیهِمْ بِسِهَامِهَا وَتُفْنِیهِمْ بِحِمَامِهَا» (همان، خطبه226)؛ «دنیا خانه ای است پیچیده به بلا، و معروف به خیانت. احوالش پایدار نمی ماند، و اهلش جان سالم به در نبرند. حالاتی است گوناگون، و نوبت هایی است متغیر. زندگی در آن ناپسند است، و امنیت در آن نایاب. مردمش آماج تیر بلایند، که تیرهایش به سوی آنان نشانه می رود، و با مرگ نابودشان می کند».

امیرالمؤمنین علیه السلام در این سخنان، ضمن بیان رفتار دنیا با اهلش و ذکر احوال دنیاداران، نگرش و دیدی صحیح نسبت به دنیا برای مخاطب ارائه می دهند و به گذری بودن، بی وفایی

ص: 297

و خالی از امنیت بودن دنیا اشاره دارند و بر این اساس، دنیا را فاقد شرایط وابسته به آن شدن و آن را هدف قرار دادن معرفی می کنند.

- «الدُّنْیا دَارُ مَمَرٍّ لَا دَارُ مَقَرٍّ» (همان، کلمات قصار133)؛ «دنیا خانه گذر است نه جای ماندن.

- «أیهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیا دَارُ مَجَازٍ وَ الآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ وَ لَا تَهْتِکُوا أَسْتَارَکُمْ عِنْدَ مَنْ یعْلَمُ أَسْرَارَکُمْ وَأَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَلِغَیرِهَا خُلِقْتُم» (همان، خطبه203)؛ «ای مردم، دنیا سرای گذر، و آخرت خانه همیشگی است، از سرای گذر برای خانه دائمی توشه برگیرید، و نزد آن که اسرار شما را می داند پرده حرمت خود را ندرید، دل هایتان را از دنیا خارج کنید قبل از آن که بدن هایتان را خارج کنند. در دنیا آزموده شده اید، و برای غیر آن به وجود آمده اید».

چهار - نحوه صحیح تعامل با دنیا

- «عِبَادَ اللَّهِ أُوصِیکُمْ بِالرَّفْضِ لِهَذِهِ الدُّنْیا التَّارِکَةِ لَکُمْ وَإِنْ لَمْ تُحِبُّوا تَرْکَهَا» (همان، خطبه99)؛ «ای بندگان خدا، شما را سفارش می نمایم به ترک دنیایی که شما را ترک می کند، گر چه شما ترک آن را دوست ندارید».

مقصود از اعراض از دنیا این است که انسان، دنیای طبیعی و مادی را رها کند و هدف اعلای جان گران بهای خویش را از این دنیا نجوید بلکه از آن دنیا بجوید که خرد و وجدان و نمایندگان راستین و فیاض مطلق به وجود آوردنش را به ما توصیه می کنند و دستور می دهند (جعفری، تکاپوی اندیشه ها، ص12). دنیاداری دین مدارانه یعنی زندگی دنیوی در مسیر حیات اخروی باشد و به آن به عنوان وسیله، طریق، دارفانی، مضمار و مزرعه نگریسته شود.

«کُنْ فِی اَلدُّنْیا بِبَدَنِکَ وَ فِی اَلْآخِرَةِ بِقَلْبِکَ وَ عَمَلِکَ» (آمدی، غررالحکم، ج1، ص530)؛ «در دنیا با جسم مادی ات باش ولی با قلب و عملت در آخرت باش یعنی بدنت در دنیا باشد

ص: 298

ولی قلبت در آخرت و عملت برای آخرت باشد.»

«أیهَا النَّاسُ إِنَّمَا الدُّنْیا دَارُ مَجَازٍ وَ الآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ وَ لَا تَهْتِکُوا أَسْتَارَکُمْ عِنْدَ مَنْ یعْلَمُ أَسْرَارَکُمْ وَ أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ فَفِیهَا اخْتُبِرْتُمْ وَ لِغَیرِهَا خُلِقْتُم» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه203)؛ «ای مردم، دنیا سرای گذر، و آخرت خانه همیشگی است، از سرای گذر برای خانه دائمی توشه برگیرید، و نزد آن که اسرار شما را می داند پرده حرمت خود را ندرید، دل هایتان را از دنیا خارج کنید قبل از آن که بدن هایتان را خارج کنند. در دنیا آزموده شده اید، و برای غیر آن به وجود آمده اید».

- «إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلَی بَاطِنِ الدُّنْیا إِذَا نَظَرَ النَّاسُ إِلَی ظَاهِرِهَا وَ اشْتَغَلُوا بِآجِلِهَا إِذَا اشْتَغَلَ النَّاسُ بِعَاجِلِهَا فَأَمَاتُوا مِنْهَا مَا خَشُوا أَنْ یمِیتَهُمْ وَ تَرَکُوا مِنْهَا مَا عَلِمُوا أَنَّهُ سَیتْرُکُهُمْ» (همان، کلمات قصار432)؛ «اولیای خدا آنانی هستند که به باطن دنیا نظر کردند وقتی که مردم به ظاهرش نگریستند، و به فردای آن مشغول شدند وقتی مردم به امروزش پرداختند، پس از دنیا میراندند آن چه را که می ترسیدند آنان را بمیراند، و رها کردند آن چه را که دانستند به زودی آنان را رها نماید».

دو سخن اخیر علاوه بر این که نسبت به نحوه صحیح نگرش به دنیا اشاره دارند، نحوه صحیح رفتار و تعامل با دنیا را نیز بیان می کنند لذا در هر دو دسته ذکر شدند. اهمیت داشتن این عقیده و رفتار نسبت به حیات دنیوی و ترس از دنیامداری، تا آن جاست که حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و امیرالمؤمنین علیه السلام، این دعا را همیشه می خواندند و به ما آموخته اند: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ دُنْیا تَمْنَعُ خَیرَ اَلْآخِرَةِ وَ مِنْ حَیاةٍ تَمْنَعُ خَیرَ اَلْمَمَاتِ (ورام، مجموعه ورام، ج11، ص273).

خلاصه این که تمامی فرمایشات فوق، هر یک به نحوی مشکل انسان در زندگی دنیوی را تهی بودن از معنویت می دانند و در راستای منشأیابی آن، عوامل معنابخشیدن به زندگی را به طرز تلویح یا تصریح معرفی می کنند.

ص: 299

ج) هدف داری نظام آفرینش و حیات

در هدف داری خلقت و حیات، نظریات متعددی وجود دارد، برخی مانند ابن سینا (الاشارات و التنبیهات، ج3، ص140-150)، تفتازانی (شرح المقاصد، ج4، ص301)، فخر رازی (المطالب العالیة، ج3، ص331) و صدرالمتألهین (تفسیرالقرآن الکریم، ج2، ص274) منکر غرض داشتن خداوند هستند و استدلالاتی ذکر کرده اند که پاسخ به آن ها مجال مستقلی می طلبد، برخی علت فاعلی و غایی را خود خدا می دانند و برخی هدف را خارج از خدا و نفعی که به مخلوقات می رسد دانسته اند.

اما به طور خلاصه باید گفت: چیزی دارای معناست که یک لایه ناپیدا و سرّ داشته باشد مثل لفظ که معنی دارد، زنده بودن و زندگی، سرّ و رمز است لذا معنی می خواهد. بدون شک هر فرد عاقل و حکیمی که کاری انجام می دهد هدفی برای آن در نظر دارد، و از آن جا که خداوند از همه عالم تر و حکیم تر است بلکه با هیچ کس قابل مقایسه نیست این سؤال پیش می آید که او چرا انسان را آفرید؟ آیا کمبودی داشت که با آفرینش انسان برطرف می شد؟! آیا نیازی داشته که ما را برای پاسخ گویی به آن آفریده است؟! در حالی که می دانیم وجود او از هر جهت کامل و بی نهایت در بی نهایت است و غنی بالذات.

پس طبق مقدمه اول باید قبول کنیم که او هدفی داشته، و طبق مقدمه دوم باید بپذیریم که هدف او از آفرینش انسان، چیزی نیست که بازگشت به ذات پاکش کند. نتیجتاً باید این هدف را در بیرون ذات او جست وجو کرد، هدفی که به خود مخلوقات بازمی گردد، و مایه کمال خود آن هاست (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج22، ص387).

قرآن به پیروان خود می آموزد که از نگاه محدود ظاهری به حیات پرهیز کنند و با اندیشه واقع بینانه به آن بنگرند. قرآن کریم می فرماید: {أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَینَا لَا تُرْجَعُونَ} (مؤمنون/115)؛ «آیا پنداشته اید که شما را بیهوده و عبث آفریدیم و این که به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟».

ص: 300

حیات، پدیده ای است که ذاتاً دارای ارزش هدفی است ولی با نظر در اهداف عالی تر می توان حیات را وسیله قرار داد. اسلام بزرگ ترین منادی امیدواری به زندگی است اما نه هر زندگی، بلکه حیات متعالی مناسب با جایگاه رفیع انسانی، حیاتی که انسانیت انسان را متجلی ساخته و پویایی در زندگی بیافریند نه حیات حیوانی در حالت رکون و جمود. اگر حقیقت حیات همین تحرک، تنفس و گذراندن روزگار با اشتغال به امورمختلف فردی و اجتماعی بود چه لزومی داشت خداوند بشر را به چنین پیامی فراخواند {یا ایُّها الَّذینَ آمَنوا استَجِیبوا لله ولِلرَّسولِ اذا دَعاکُم لِما یُحیِیکُم} (انفال/24)؛ «ای اهل ایمان! هنگامی که خدا و پیامبرش شما را به حقایقی که به شما [حیات معنوی و] زندگی [واقعی] می بخشد، دعوت می کنند اجابت کنید».

پس هر عقل سلیمی حکم می کند که مراد از آیه، معنایی دقیق تر و ظریف تر از زندگی یعنی حیات حقیقی انسان بر مبنای اندیشه و ایمان به خداست (جوادی آملی، جامعه در قرآن کریم، ج17، ص170-173).

هدف داری زندگی همان هدف داری آفرینش انسان است، معناداری زندگی لازمه هدف دار بودن زندگی است، یعنی زندگی مقدمه است و هدف، ذی المقدمه و اگر انسان در زندگی هدف نداشته باشد بی معنی و پوچ خواهد بود بنابراین حیاتی معنی دار است که هدف دار باشد.

به لحاظ هدف، دو نوع حیات در متون اسلامی وجود دارد: 1. حیات طیب و معنوی: در این زندگی، انسان، معنایاب و هدف یاب است نه معناده به زندگی و هدف ساز؛ چون هدف حقیقی همیشه یافتنی است. 2. حیات طبیعی و مادی: در این زندگی، انسان، معناده به زندگی و هدف ساز است؛ چون هدف اعتباری است (باقی، تأملی در معنای زندگی انسان، ص173)، البته از زاویه دیگر می توان گفت: هدف؛ هم کشف کردنی است و هم جعل کردنی، چون انسان ابتدا باید کمال را تشخیص دهد سپس زندگی را طبق آن سامان

ص: 301

دهد (سلیمانی امیری، خدا و معنای زندگی، ص103).

انسان در زندگی فردی و اجتماعی خود نیاز به سلسله اهداف غیر مادی و مشترکی دارد تا امکان همکاری بین افراد فراهم شود، مکتبی که همه چیزش بر اساس اشتراک در منافع مادی و حفظ آن باشد نمی تواند مکتب جامع و عملی باشد. بنابراین، هیچ اجتماعی بی نیاز از هدف ها و ارزش های معنوی نیست، ایدئولوژی نیازمند ارزش های مافوق مادی است، ارزش های قوی و دارای تقدس به طوری که انسان، شایسته بداند زندگی فردی خودش را فدای آن کند، بدون اعتقاد به حکیمانه بودن خلقت نمی توان به چنین ارزش هایی ایمان پیدا کرد، چنین آرمان هایی لازمه هر حرکت است و مکتب باید آن ها را به وجود بیاورد (مطهری، هدف زندگی، ص27-49).

حضرت امیر علیه السلام در مواضع متعدد نهج البلاغه نسبت به هدف داری نظام آفرینش تأکید کرده اند:

- «قَدَّرَ مَا خَلَقَ فَأَحْکَمَ تَقْدِیرَهُ وَ دَبَّرَهُ فَأَلْطَفَ تَدْبِیرَهُ وَ وَجَّهَهُ لِوِجْهَتِهِ فَلَمْ یتَعَدَّ حُدُودَ مَنْزِلَتِهِ وَلَمْ یقْصُرْ دُونَ الِانْتِهَاءِ إِلَی غَایتِه» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه91)؛ «آن چه را آفرید برایش اندازه قرار داد و اندازه اش را محکم کرد، و تدبیر نمود و به خوبی تدبیر فرمود، و آن را در مسیر رسیدن به هدف خود قرار داد و آن مخلوق هم از حدودی که برایش مقرر نمود تجاوز نکرد و به کم تر از رسیدن به هدف معینش اکتفا ننمود».

- «وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللَّهِ أَنَّهُ لَمْ یخْلُقْکُمْ عَبَثاً وَ لَمْ یرْسِلْکُمْ هَمَلا» (همان، خطبه195)؛ «بندگان خدا، بدانید خداوند شما را بیهوده و باطل نیافرید، و سرخود و آزاد رها نکرد».

- «رُوِی أَنَّهُ علیه السلام قَلَّمَا اعْتَدَلَ بِهِ الْمِنْبَرُ إِلَّا قَالَ أَمَامَ الْخُطْبَةِ أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ فَمَا خُلِقَ امْرُؤٌ عَبَثاً فَیلْهُوَ وَ لَا تُرِکَ سُدًی فَیلْغُو» (همان، قصار/370)؛ «گفته شده؛ امام کم تر بر منبر قرار می گرفت مگر این که پیش از سخنرانی می فرمود: ای مردم، خدا را پروا کنید، کسی بیهوده و عبث آفریده نشده که بازی کند، و رها نشده تا کار بیهوده انجام دهد».

ص: 302

- «فَمَا خُلِقْتُ لِیشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یرَادُ بِهَا أَوْ أُتْرَکَ سُدًی أَوْ أُهْمَلَ عَابِثاً أَوْ أَجُرَّ حَبْلَ الضَّلَالَةِ أَوْ أَعْتَسِفَ طَرِیقَ الْمَتَاهَة» (همان، نامه45)؛ «آفریده نشدم تا خوردن غذاهای پاکیزه مرا سرگرم کند به مانند حیوان به آخوربسته که همه اندیشه اش علف خوردن است، یا چهارپای رهاشده که کارش به هم زدن خاکروبه هاست، از علف های آن شکم را پر می کند و از منظور صاحبش از سیر کردن او بی خبر می باشد، هیهات از این که رهایم ساخته، یا بی کار و بیهوده ام گذاشته باشند، یا کشاننده عنان گمراهی باشم، یا در حیرت و سرگردانی بیراهه روم».

د) هدف و معنی حیات

از آن جا که شناسایی و معرفت، از ارکان هدف است لذا در این بخش، به بررسی اجمالی هدف و معنی زندگی و سپس به عوامل ایجاد معنویت در زندگی و ویژگی ها و مؤلفه های حیات معنی دار خواهیم پرداخت.

هدف هر انسان باید به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه خود باشد. هدف از خلقت انسان، چیزی است که سعادت انسان در گرو آن است (مطهری، هدف زندگی، ص12-13).

در قرون اخیر مباحث زیادی درباره هدف زندگی مطرح شده است، برخی از این نظریات عبارت اند از :

1. خوردن و خوابیدن و لذات مادی 2. آرامش روح 3. رفاه و آسایش 4. برقراری عدالت اجتماعی (مطهری، هدف زندگی، ص21) 5. علم (باقی، تأملی در معنای زندگی انسان، ص169) 6. سعادت: کسی که به حیات کامل که قائم به طبیعت روحانی است دست یابد سعید است (افلوطین، تاسوعات، ص70-73)، انسانی که نفسش به مرتبه ای از کمال برسد که محتاج به جسم و ماده نباشد و پیوسته در آن حال بماند سعید است (فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة ومضاداتها، ص100-101) 7. به فعلیت انسانی رسیدن: انسان

ص: 303

با دو گوهر علم و عمل به فعلیت می رسد؛ چون اندیشه، عقیده می آفریند و عقیده، عمل می زاید و عمل، انسان ساز است (طباطبایی (سیدعلی)، انسان درحال شدن، ص34).

انسانی که به هدف عالی زندگی برسد، به سعادت رسیده و کامل است. درباره عوامل کمال انسان، نظریاتی وجود دارد: 1. برخورداری از طبیعت 2. برخورداری در آخرت 3. عرفا: به حقیقت رسیدن 4. حکما: حکمت(درک حقائق) و عدالت اخلاقی 5. هندوئیسم: عواطف و محبت 6. جمال روحی 7. قدرت و اقتدار (مطهری، هدف زندگی، ص66- 96).

به نظر می رسد همه نظریاتی که در هدف زندگی و عوامل کمال انسان گفته شده مقدمه هدف اند نه خود هدف. شهید مطهری می گوید: ایدئولوژی نیازمند ارزش های مافوق مادی است و ارزش ها باید قوی و مقدس باشند تا انسان شایسته بداند زندگی فردی خودش را فدای آن کند، ایدئولوژی؛ هم باید پایه فلسفی داشته باشد (جهان بینی) و هم پایه ایمانی و آرمان ساز، توحید؛ هم پایه و مایه فلسفه جهان بینی است و هم نوعی آرمان و جهان بینی توحیدی. به همین دلیل که آرمان ساز و تعهدآور و مسئولیت ساز است، به راه وصول به هدف ها هدایت می کند (همان، ص47- 61).

دین مهم ترین منبع معنابخش به زندگی است و بدون آن نمی توان برای زندگی، فلسفه پیدا کرد (جعفری، تکاپوی اندیشه ها، ص87).

در آیات قرآن تعبیرهای مختلفی درباره هدف آفرینش انسان شده است، در آیه {الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیاةَ لِیبْلُوَکُمْ أَیکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ} (ملک/2)؛ «آن که مرگ و زندگی را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارید، و او توانای شکست ناپذیر و بسیار آمرزنده است.»

مسئله آزمایش و امتحان انسان ها از نظر حُسن عمل، به عنوان یک هدف معرفی شده است. حضرت علی علیه السلام نیز در سخنی هدف آفرینش را همین امر دانسته اند: «فَإِنَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ

ص: 304

قَدْ جَعَلَ الدُّنْیا لِمَا بَعْدَهَا وَ ابْتَلَی فِیهَا أَهْلَهَا لِیعْلَمَ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ لَسْنَا لِلدُّنْیا خُلِقْنَا وَ لَا بِالسَّعْی فِیهَا أُمِرْنَا وَ إِنَّمَا وُضِعْنَا فِیهَا لِنُبْتَلَی بِهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه55): خداوند سبحان دنیا را برای آخرت قرار داده، و مردم دنیا را در دنیا به عرصه آزمایش نهاده تا معلوم کند عمل کدام یک بهتر است. ما را برای دنیا نیافریده اند؛ و به کوشش در کار دنیا مأمور نشده ایم، ما را در دنیا قرار داده اند تا به آن آزمایش شویم.

در آیه {اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْماً} (طلاق/12)؛ «خداست که هفت آسمان و نیز مثل آن ها هفت زمین را آفرید. همواره فرمان او در میان آن ها نازل می شود، تا بدانید که خدا بر هر کاری تواناست و این که یقیناً علم خدا به همه چیز احاطه دارد.»، علم و آگاهی از قدرت و علم خداوند به عنوان هدفی برای آفرینش آسمان ها و زمین و آن چه در آن هاست ذکر شده است و طبق آیه {وَلَوْ شَاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلا یزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ، إِلّا مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ وَتَمَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ لَأَمْلأنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ} (هود/118-119)؛ «اگر پروردگارت می خواست یقیناً تمام مردم را [از روی اجبار، در مسیر هدایت] امت واحدی قرار می داد، [ولی نخواست به همین سبب] همواره [در امر دین] در اختلاف اند مگر کسانی که پروردگارت به آنان رحم کرده و به همین سبب آنان را آفریده است. و فرمان حتمی پروردگارت تحقق یافت که همانا دوزخ را از همه جن و انس [که راه کفر و عناد را برگزیدند] پر خواهم کرد»، رحمت الهی، هدف اصلی آفرینش انسان است؛ ولی آیه {وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ} (ذاریات/56)؛ «جن و انس را جز برای این که مرا بپرستند نیافریدیم»، هدف از خلقت جن و انس را عبادت و عبودیت می داند.

اندکی تأمل در مفهوم این آیات، نشان می دهد که هیچ تضاد و اختلافی در میان آن ها نیست، بعضی هدف مقدماتی، بعضی متوسط و بعضی هدف نهایی اند و بعضی نتیجه آن. هدف اصلی همان «عبودیت» است که در آیات مورد بحث به آن اشاره شده، و مسئله «علم

ص: 305

و دانش» و «امتحان و آزمایش» اهدافی هستند که در مسیر عبودیت قرار می گیرند، و «رحمت واسعه خداوند» نتیجه این عبودیت است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج22، ص386-387).

حضرت علی علیه السلام مفسر کتاب الهی، در راستای بیان هدف و غایت خلقت می فرمایند: هدف از بعثت رسل، تأکید ربوبیت الهی و وصل مردم به معرفت خداوند است و هم چنین می فرمایند: نهایت رغبت شما خداوند است: «أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ الَّذِی ابْتَدَأَ خَلْقَکُمْ وَ إِلَیهِ یکُونُ مَعَادُکُمْ وَ بِهِ نَجَاحُ طَلِبَتِکُمْ وَ إِلَیهِ مُنْتَهَی رَغْبَتِکُمْ وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِیلِکُمْ وَ إِلَیهِ مَرَامِی مَفْزَعِکُم» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه198)؛ «شما را به پروای از خدایی سفارش می کنم که آفرینش شما را آغاز کرد، و بازگشت شما به او، و بر آورده شدن حاجاتتان به قدرت او، و پایان رغبت شما به سوی او، و راه معتدل شما به جانب او، و پناه از همه بیم ها حضرت اوست».

بر این اساس، مهم ترین علت معنابخش به زندگی و ایجاد زندگی معنوی، معرفت خداوند و ارتباط با اوست؛ لذا هدف اصلی و عالی در اسلام، حقیقت و خود خداست و ایمان، هدف است نه وسیله (مطهری، هدف زندگی، ص98) و به طور کلی از منابع دین استفاده می شود که حیات، اهدافی در طول هم دارد که همه منتهی به خداوند می شود:

یک. عبادت خدا (ذاریات/56): این ابتدایی ترین و عام ترین مرتبه حیات است، عبادت نه تنها آخرین غرض خلقت و هدف حیات نیست بلکه فی نفسه هدف نیست و وسیله ای برای وصول به اهداف عالی است، پس بخشی از هدف است (جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج17، ص175).

علامه طباطبایی ذیل آیه 56 ذاریات فرموده اند: عبادت یعنی «عبد» خود را در ذلت و عبودیت قرار دهد و از خود و هر چیزی غیر خدا منقطع شود و فقط متوجه به مقام پروردگار گردد لذا برخی، عبادت را به معرفت تفسیر کرده اند یعنی معرفتی که به سبب عبادت حاصل می شود (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج18، ص388).

ص: 306

شهید مطهری نیز گفته است: عبادت به معنی معرفت کامل است که به ایمان برمی گردد و ایمان هم به حقیقت برمی گردد (مطهری، هدف زندگی، ص97).

دو. عبودیت: مرتبه ای بالاتر از عبادت است و احیای روح بندگی است. عبودیت به معنی ذلّ و خضوع آمده است (جوهری، الصحاح، ص664) و واژه عبد از اصل طریقٌ معبَّد و بعیرٌ معبَّد مشتق شده است (همان؛ ابن فارس، مقاییس اللغة، ص597)، گویا که عبد در مقابل خداوند چنان ذلیل است که مانند خاک راه زیر قدم ها کوبیده شده است و هم چون شتر رامی که زمامش به دست صاحبش است، منقاد و مطیع پروردگارش است.

سه. مظهر ربوبیت و ولایت حق شدن: این هدف نهایی است و روایت: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة (امام صادق علیه السلام، مصباح الشریعة، باب2، ح7) به همین موضوع اشاره دارد (جوادی آملی، جامعه در قرآن کریم، ص175- 178). در مناجات شعبانیه ائمه^ که دربردارنده مضامین عالیه ای است نیز این مرتبه از خداوند درخواست شده است: «اِلهی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخرقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِک» (ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج2، ص687)؛ «خدایا مرا کمال توجه و دلدادن به درگاهت عطا فرما و چشم دل های ما را به نور توجه دل های ما به تو، روشن ساز تا آن که چشم دل های ما پرده های مانع از نور را پاره کند و به سرچشمه نور و عظمت برسد و جان های ما به عزت پاک و مقدست درآویزد».

بنابراین در منطق کلام الله و بیان ائمه اطهار علیهم السلام، منتهی و جامع اهداف و غایات نظری و عملی انسان، در قرب الهی و لقاء خداوند خلاصه می شود.

4. نتیجه

طی این پژوهش روشن شد که دین، مهم ترین عامل کشف معنا و ایجاد معنویت در زندگی است و با توجه به سبک شناسی سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام، از منظر ایشان اصلی ترین وسیله ای که برای رسیدن به هدف عالی حیات باید بر آن تمرکز نمود، تنظیم نگرش، ارتباط

ص: 307

و تعامل با دنیا و زندگی دنیوی است و بهترین نوع زندگی، زندگی دنیوی در مسیر حیات اخروی است که سرشار از معنی و معنویت خواهد بود. معنویت در حیات انسان متوقف بر توحید است و حیات دارای سه هدف در طول هم است که عبارتند از: عبادت، عبودیت و قرب جایگاه ربوبی. بنابراین، تنها حیاتی معنا دار است که به سمت این اهداف سوق می دهد و فقط حیات طیبه، معقول و الهی است که دارای این ویژگی است، انسان در این حیات، اندیشه گر، متعهد، رو به تکامل، آگاه به حقائق هستی و ارزش و هدف حیات، آزاد از هرگونه تعلق و پاک از آلودگی هاست لذا این حیات، عالی ترین مرتبه حیات است و انسانی که فاقد آن باشد به معنی زندگی دست نمی یابد.

ص: 308

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن طاووس، اقبال الأعمال، دارالکتب الاسلامیة، تهران، چاپ دوم، 1409ق.

2. ابن فارس، مقاییس اللغة، مکتب الأعلام الاسلامی، قم، 1404ق.

3. امام صادق علیه السلام، مصباح الشریعة ومفتاح الحقیقة، مؤسسة الاعلمی، بیروت، 1400ق.

4. آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم، تصحیح مهدی رجایی، قم، دار الکتاب اسلامی، 1410ق.

5. باقی، عبدالرضا، تأملی در معنای زندگی انسان، فصلنامه علوم اسلامی، سال3، شماره9، ص42-97، بهار 1387.

6. جعفری، محمدتقی، ایده آل زندگی و زندگی ایده آل، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، تهران، 1379.

7. جعفری، محمدتقی، تکاپوی اندیشه ها، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1373.

8. جعفری، محمدتقی، فلسفه و هدف زندگی، چاپ دهم، 1396.

9. جوادی آملی، عبدالله، تفسیرموضوعی قرآن کریم، ج15: حیات حقیقی انسان در قرآن کریم، مؤسسه اسراء، قم، 1384.

10. جوادی آملی، عبدالله، جامعه در قرآن کریم (ج 17 تفسیر موضوعی قرآن)، نشر اسراء، قم، 1387 ش.

11. جوهری، اسماعیل، الصحاح، دار العلم للملایین، بیروت، لبنان، 1990 م.

12. حائری شیرازی، محی الدین، انسان شناسی، انتشارات شفق، قم، 1372.

13. سلیمانی امیری، عسکری، خدا و معنای زندگی، فصلنامه نقد و نظر، سال8، شماره 3 و4، شماره 31 و32، ص 95- 144، پاییز و زمستان 1382.

14. طباطبایی، سیدعلی، انسان در حال شدن، چاپ دوم، نشرمطبوعات دینی، قم، 1391.

15. طباطبایی، سیدمحمدحسین، انسان از آغاز تا انجام، ترجمه: صادقی لاریجانی، چاپ دوم، انتشارات الزهراء، قم، 1371.

ص: 309

16. طباطبایی، سیدمحمدحسین، تفسیر المیزان، چاپ پنجم، دفتر انتشارات اسلامی، قم، 1417ق.

17. فارابی، محمد، آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، دار مکتبة الهلال، بیروت، 1374.

18. فلوطین، تاسوعات أفلوطین، برگردان به عربی فرید جبر، مکتبة الناشرون، بیروت، 1997م.

19. محمدی احمدآبادی، احمد، معناداری و بی معنایی زندگی، فصلنامه حکمت اسلامی، سال3، شماره3، ص155- 177، پاییز 1395.

20. مطهری، مرتضی، هدف زندگی، چاپ چهاردهم، انتشارات صدرا، قم، 1390.

21. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، چاپ اول، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374.

22. ورام، مسعود بن عیسی، مجموعه ورام، آستان قدس رضوی، مشهد، 1369ش.

ص: 310

ملاک های رستگاری جوانان در سیره و سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

نفیسه زارعی(1)

ص: 311


1- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران؛ nafiseh.zarei@ut.ac.ir

ص: 312

چکیده

هدف از آفرینش انسان این است که با انتخاب راه صحیح و پیمودن صراط مستقیم به رستگاری و مقام قرب الهی برسد. در این مسیر نیاز است انسان با راهنمایی افراد آگاه به سوی رستگاری رهنمون گردد . ازاین رو، تربیت صحیح در تمام سنین، به ویژه در سنین حساس و نقش پذیر جوانی تأثیر بسیار مهمی دارد. با تدبر و تحقیق در آیات قرآن، سیره، گفتار و رفتار معصومان علیه السلام، به خصوص حضرت علی علیه السلام می توان ملاک های رستگاری را بهتر شناخت و جهت رسیدن به آن تلاش نمود . در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی سخنان حضرت علی علیه السلام به خصوص نامه 31 نهج البلاغه که در وصیت به فرزند صالح و جوان خویش، امام حسن علیه السلام، می پردازیم. یافته های تحقیق نشان می دهد که حضرت علی علیه السلام نکات تربیتی بسیاری را در اصول و مبانی اعتقادی ازجمله خداشناسی، امام شناسی، جهان شناسی و ... را یادآور شده اند و نیاز ضروری هر جوان هست که آنها را بداند و به کار گیرد.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه،نامه 31، تربیت دینی، خداشناسی، خودشناسی.

مقدمه

در میان افراد جامعه انسانی، کسانی که از همه آماده تر برای هدایت و رشد هستند گروه جوانان می باشند، زیرا ضمیر وجودی آنها مهیای پذیرش هر نوع بذری می باشد، همانطور که حضرت علی? دراین باره در نامه خود به امام حسن علیه السلام می فرماید: «إنَّما قَلبُ الحَدَثِ

ص: 313

کَالأرضِ الخالِیةِ مَهما أُلقِی فی ها مِن کُلِّ شَیءٍ قَبِلَتهُ؛جز این نیست که دل جوان همچون زمین خالی است که هر بذری در آن بکارند می پذیرد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31) و به علت وجود همین استعداد است که ضرورت توجه به هدایت جوانان بیشتر مورد تأکید قرار می گیرد. این مسئله نشان می دهد که جوانان زودتر به حق دل می بندند. رسول اکرمcمی فرمایند: به شما درباره ی نو بالغان و جوانان به نیکی سفارش می کنم زیرا آنها دلی رقیق تر و قلبی فضیلت پذیرتر دارند (مظلومی، تربیت از دیدگاه معصومین(، ص 70)

ازاین رو در حدیثی از پیامبر اسلامcآمده است که: «ان الشیطان یجریده علی وجه من زاد علی الاربعین و لم یتب و یقول بأبی وجه لایفلع؛ شیطان دستش را به صورت کسانی که به چهل سالگی برسند و از گناه توبه نکنند، می کشد و می گوید پدرم به فدای چهره ای باد که هرگز رستگار نمی شود (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 326) و در پیشانی این انسان نور رستگاری دیده نمی شود). و درجایی دیگر از ابن عباس نقل شده: «هرکس چهل سال بر او بگذرد و نیکی او بر بدی اش غالب نشود آماده آتش جهنم گردد (همان، ص 325؛ محمدی ری شهری، ج 10، پیشین، ص 4719) قرآن نیز در دنباله ی این سخن در آیه ای می فرماید: (احقاف / 15) این انسان لایق و باایمان هنگامی که به چهل سالگی رسید سه چیز را از خدا تقاضا می کند: پروردگارا به من الهام و توفیق ببخش تا شکر نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشتی به جا آورم. در پایان آیه نیز درخواست دیگری است که پروردگارا من در این سن و سال به سوی تو بازمی گردم و توبه می کنم، به مرحله ای رسیده ام که باید خطوط زندگی من تعیین گردد و تا به آخر عمر ادامه یابد من به مرز 40 سالگی رسیده ام و اگر به سوی تو نیایم نازیبا است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 21، ص 325)

از این روایات و آیه می توان نتیجه گرفت نیکبخت و سعادتمند کسانی هستند که آتش جوانی را به آب حکمت فرونشانند و این راه لغزنده را به پای فضیلت طی کنند و از نیروی

ص: 314

جوانی چراغی روشن برای دوران پیری و (خصوصاً جهان آخرت) نگاه دارند.

مفهوم شناسی واژگان

در هر کار پژوهشی آنچه بیش از همه حائز اهمیت می باشد بررسی و واکاوی واژگان کلیدی بحث می باشد. ازاین رو پیش از پرداختن به بحث اصلی به مفهوم شناسی برخی واژگان کاربردی پیرامون موضوع بحث می پردازیم.

مفهوم شناسی جوان

واژه جوان در فرهنگ لغت نامه دهخدا به معنی«برنا و هر چیزی که از عمر آن چندان نگذشته باشد» آمده و از طرفی جوانی را به معنای «ضد پیری» و حداثت در نظر گرفته است (دهخدا ، لغت نامه دهخدا، ج 5، ص 7891). هم چنین در فرهنگ عمید اصطلاح جوان چنین معنا شده است: «انسان یا حیوان یا درخت که به حد میانه عمر طبیعی خود رسیده باشد» (عمید، فرهنگ عمید، ج 1، ص 709).

در زبان عربی معادل های مختلفی مانند«الشباب، الفتی، الحدث» برای کلمه جوان وجود دارد. ریشه کلمه شباب «شبّ» است که بر رشد چیزی همراه با قوت و حرارتی که موجب رشد آن شده، دلالت دارد. از این کلمه واژه شباب نیز مشتق می شود که خلاف الشیب به معنی پیری می باشد (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص 177). درجایی دیگر هم الشبیه خلاف پیری و به معنای دوران جوانی آمده است،هم چنین الشباب مترادف با الفتاء و الحداثه به همین معنا است (ابن منظور، لسان العرب، ج 1، ص 480).

«الفتی» بر طراوت و شادابی دلالت دارد و همان طور که گفته شد، «الفتاء» نیز به معنای جوان است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 473)؛ در ضمن مصدر «الفتیّ السن» به معنای دوران جوانی است (ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص 145).

در قاموس قرآن (قرشی، قاموس قرآن، ج 7/5، ص151) علاوه بر معنای تازه و جوان، به طور کنایه به غلام و کنیز هم گفته شده است؛ مانند: «تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَفْسِهِ» (یوسف/

ص: 315

30)؛ و درجایی دیگر نیز به معنای حرّ و آزاده آمده است؛ مانند: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتیً یذْکُرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ» (انبیاء/ 60).

راغب در مفردات، واژه فتی را به معنی نوجوانی و طراوت جوانی در نظر گرفته است، او برای تبیین دقیق این کلمه به آیه «إِذْا أَوَی الْفِتْیةُ إِلَی الْکَهْفِ» (کهف/ 10)، استناد می کند (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ج 3، ص 14). در همین رابطه حدیثی از امام صادق?نیز روایت شده است «إنَّ أصحاب الکَهف کانوا شیوخاً فَسمّاهم الله عزّوجلّ فتیه بایمانهم» (هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج 10، ص 307).

در تفسیر المیزان نیز روایتی نقل شده که مضمون آن چنین است: «امام صادق? از کسی پرسیدند که منظور از فتی چیست؟ آن فرد در پاسخ گفت: نزد قوم من به جوان «فتی» گفته می شود. امام می فرماید: مگر نمی دانی که اصحاب کهف همگی مردان کامل بودند؛ ولی خداوند آنها را فتی نامید. در ادامه امام مفهوم و معنای دقیق کلمه فتی را چنین بیان کردند: فتی کسی است که به خدا ایمان آورده و پرهیزگاری پیشه کند» (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج 10، ص 307). در تفسیر نمونه نیز «فتیه» جمع «فتی» و در اصل به معنی «جوان نوخاسته و شاداب» به کاررفته است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 12، ص 357)؛ به همین علت چنانچه افراد مسن ازنظر روحی شاداب باشند، ممکن است این کلمه در مورد آنها نیز به کار رود.

حدث نیز به معنای جوان است؛ یعنی «به وجود آمدن چیزی که نبوده است و الرجل الحدث به معنی الطریّ السن یعنی در سنین تر و تازگی بودن» (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة ، ج 2، ص 36) هم چنین «حداثه السن کنایه از الشباب و اول العمر یعنی دوران جوانی است» (زبیدی ،تاج العروس من جواهر القاموس، ج 3، ص 190) همان طور «حُدثان جمع حدث یعنی کسی که در سن جوانی است» (ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 132) لغات دیگری نیز به همین معنای جوان می باشند ازجمله: غلام، ذریه، بنی.

ص: 316

ویژگی های دوره جوانی

دوران جوانی ارزنده ترین ادوار زندگی انسان است. مسئولیت جوانان در این دوره بسیار سنگین است؛ چراکه زمان تصمیم گیری های اساسی است و این تصمیمات تأثیر زیادی بر زندگی فرد دارد قرآن و معصومینD برای این دوره اهمیت بسیار زیادی قائل شده و ویژگی های آن را به همراه ذکر مصادیقی بیان کرده اند.

1. خلوص و پاکی قلب

ضمیر وجودی جوان پاک و بی آلایش است؛ زیرا که تکالیف الهی به تازگی بر او واجب شده است و به همین دلیل گرایش وی به سمت خدا بیشتر است البته بدیهی است که چگونگی گذراندن ایام بلوغ و نوجوانی، نقش مهم و بنیادی در دوران جوانی دارد و به طورکلی می توان گفت این دوران فرصت مناسبی برای تربیت دینی و اخلاقی فرزند است.

مهم اینکه اگر این گرایش در جهت صحیح بکار گرفته شود و جهت دهی به سوی مسیر فطری و اصیل باشد، می توان راحت تر از هر دوره عمر انسان به رشد و تعالی ارزش های اخلاقی برسد. ازاین رو حضرت علی علیه السلام دراین باره می فرماید: «جز این نیست که قلب جوان همچون زمین خالی است که هر بذری در آن بکارند می پذیرد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31) از امام صادق علیه السلام نیز چنین روایت شده است که به یکی از یاران خود فرمود: به بصره رفته ای؟ عرض کرد: آری، فرمود: شوق مردم به این امر (ولایت و امامت ما) و پذیرش آنها را چگونه دیدی؟ عرض کرد: به خدا قسم اندک بودند، کارهایی کرده اند؛ اما کم است. حضرت فرمود: «عَلَیکَ بِالْأَحْدَاثِ فَإِنَّهُمْ أَسْرَعُ إِلَی کُلِّ خَیرٍ»؛ بر تو باد به نوجوانان؛ زیرا این گروه در پذیرش هر نوع خوبی شتاب بیشتری نشان می دهند» (محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 6، ص 264).

بنابراین ضمیر باطنی جوان پاک و بی آلایش است و به طرف خیر و صلاح گرایش بیشتری دارد. به همین دلیل بوده که نخستین اسلام آورندگان در صدر اسلام بیشتر از

ص: 317

جوانان هستند و از جوانان و جان فشانی هایشان سخنان فراوانی روایت شده. در تاریخ نیز آمده: «أکثر أصحاب الرسول الحدثان» بودند که سخنی درست است (واسعی، ارجمندی جوان در سیرت رسول الله(صلی الله علیه و آله وسلم)، شماره 50 - 49، ص 36).

دوران جوانی دورانی است که انسان به شناخت خدا می پردازد و چون به سن انجام تکالیف الهی رسیده است، به خداوند روی می آورد و همیشه خود را به خدا نزدیک می داند و یا می خواهد اعمالی انجام دهد که به خداوند بیشتر نزدیک شود. یکی از زنانی که از جوانی و نوجوانی خود در عبادت خدا بهره گرفت، حضرت مریم است. وی در نه سالگی آن چنان به عبادت می پرداخت که در پرهیزکاری و معرفت و شناسایی پروردگار از احبار و دانشمندان پیشی گرفت. شب ها به عبادت می پرداخت و روزها روزه می گرفت (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 2، ص 397).

2. آشفتگی روحی و بحران هویت

این دوران، زمان آشفتگی روحی و ظهور حرکات جنون آمیز است، می توان آن را بیانگر مقتضای دوران دانست زیرا که جوان در مرحله جدیدی از زندگی پا می گذارد که فترت پاک و عواطف از یک سو و احساسات تند، آرزوهای دورودراز و تجربه اندک از سوی دیگر او را با

خطرات عجیبی مواجه می سازد. بعضی افراد نیز به شور و التهاب جوانی با بدگمانی می نگرند ولی آنچه ممکن است نگران کننده و خطرناک باشد، جنبه های افراط وتفریط آن است که با توجه به بی اطلاعی و بی تجربگی و زودباوری جوانان به لغزش هایی می انجامد.

بدیهی است که انسان در هر سنی در معرض احساسات و غرایز است، اما این غرایز در جوانان خطرناک تر است زیرا از طرفی امواج خواهش ها در دریای وجودشان به حرکت درآمده و از طرف دیگر از تجربه کافی بهره مند نیستند، لذا باید مواظب باشند طبق هر خواسته ای عمل نکنند (سهراپ پور، جوانان در طوفان غرایز، ص 27)؛ چراکه عواطف و احساسات شدید جوانی از موهبت های الهی است و به عنوان موتور محرک فعالیت های

ص: 318

جوان، می تواند در جهت آفرینندگی، اصلاح وضع موجود و ایجاد جامعه ای بهتر مورد استفاده قرار گیرد.

امام خمینی8 در جمع دانشجویان می فرمایند: «از مشکلاتی که ما مواجه هستیم، استفاده توطئه گرها از احساسات جوانان است. زیرا که آنها می خواهند از این احساسات پاک جوان های ما به نفع خود استفاده بکنند و جوانان ما از این غافل هستند (موسوی خمینی، صحیفه نور، ج 10، ص 148)؛ و یکی از نقشه های نظام پهلوی کشیدن جوانان به مراکز فحشا بود که موفق شدند و کشور ما را از جوانانی که عضو فعال جامعه هستند تهی کردند و مغزهای آنان را از قوه تفکر خلع سلاح نمودند (همان، ج 7، ص 207).

بر اثر همین آشفتگی روحی، جوان دچار بحرانی به نام بحران هویت می شود. این بحران از سال های نوجوانی آغاز می شود و بخشی از سال های جوانی را در برمی گیرد (شرفی، جوان و بحران هویت، ص 11) بحران هویت واژه ای است که به وسیله یک روان شناس به اسم اریکسون برای توصیف عدم توانایی در قبول نقشی که جامعه از او انتظار دارد به کار می رود و در تعریف آن نیز می گویند: «عدم موفقیت یک جوان، در شکل دادن به هویت فردی خود که گم گشتگی نیز نامیده می شود.» (همان، ص 18).

در پایان دوره جوانی، جوان روی هم رفته به حالت تعادل بی سابقه و پایداری می رسد، که از هر نظر سازنده و آرام بخش است. ازاین رو

درصورتی که تحول جوانی نوجوان در شرایط مطلوب صورت گرفته باشد کافی است که شور و شوق جوانی تحت نظم درآید تا بتوان با استفاده از امکانات جدیدی که با به پایان رسیدن رشد هوش و از طرفی تعدیل حالات عاطفی از طرف دیگر پدید آمده است جوان را به سوی تحصیل خصایل عالی انسانی و درک عالی ترین ارزش های معنوی که آخرین درجه کمال است، سوق داد (شکوهی، تعلیم و تربیت و مراحل آن، ص196)

ص: 319

3. علم طلبی و دانش جویی

دوران جوانی بهترین دوران برای کسب دانش های پایدار و کسب قدرت رهبری است. به همین دلیل آموزش جوانان امر مهمی است، و بدیهی است که ظرفیت پذیرش به طور عادی در این سنین مقارن دوره تفکر و بلوغ و مرحله رشد و ادراک بیشتری است و انسان درک بیشتری از جهان اطراف خود می تواند داشته باشد.

حضرت موسی و حضرت یوسف نیز با رسیدن به مرحله جوانی از جانب خداوند صاحب علم و حکمت شدند (یوسف/ 22 ، قصص/ 14) . مصداق قرآنی دیگر برای کسب علم و دانش، یوشع بن نون است که شاگرد حضرت موسی بود و با توجه به آیه «وَ إذ قال مُوسی لِفَتهُ...» (کهف/ 60) خداوند یوشع را فتی نامیده، به این دلیل که در سفر همراه موسی بود و از او کسب دانش می کرده است (طبرسی، مجمع البیان، ج 15، ص 93) . در تفسیر نمونه نیز علت فتی نامیدن او را این می داند که مردی رشید و شجاع و با ایمان در بنی اسرائیل بود، و دیگر این که به خاطر همراهی و همگامی با حضرت موسی است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه ، ج 12، ص 480) .

بنابراین تحصیل علم برای هر کسی زینت است و برای جوان علاوه بر آن از حساسیت ویژه ای برخوردار است. به این دلیل که دشمنان با تبلیغات ضد دینی برای نابودی فرهنگ دینی از هیچ کوششی فروگذار نمی کنند. ازاین رو جوان در برابر این مشکلات باید به سلاح علم مجهز باشد و شبهات را بررسی کند و پاسخ دهد (غضنفری، ره رستگاری، ج 3، ص 179)

حضرت علی علیه السلام نیز می فرماید: «جهل الشباب معذور و علمه محقور؛ نادانی جوان معذور است و علم او کوچک و ناچیز (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 550). به این معنا که ندانستن در جوانان امری قابل قبول است، اما محدود بودن دانش و تجربه ممکن است آنان را به انحراف بکشاند. ازاین رو انسان با کار و تلاش که از عوامل

ص: 320

اصلی سلامت جوانان است، می تواند جهان اطراف خود را بهتر بشناسد و لذا دارای سلامت روانی و جسمی است.

4. مربی و راهنما

بشر در مسئلهی سعادت و راهی که باید برای خوشبختی کامل پیش بگیرد به توافق نظر نرسیده است، ازاین رو نشان دادن راه سعادت به انسان یک نیازمندی بزرگ است و اگر برآورده نشود، نتیجه اش سرگشتگی و فناء است. دستگاه عظیم خلقت این نیاز را ندیده نمی گیرد و توسط افراد پاک و آماده او را هدایت و راهنمایی می کند (نیلی پور، فرهنگ فاطمیه، الفبای شخصیت حضرت زهرا (علیها السلام)، ص 428). استاد شهید مطهری از دیدگاه عقل بیان می فرمایند: «شرط اساسی نائل شدن به سعادت داشتن راهنما و پیشوا است و بر اساس همین نیاز معقول و فطری، خداوند پیشوایان دینی را با خصوصیاتی ایده آل برای ارشاد بشریت مأمور فرموده است» (همان، ص 426).

راهنمایان دینی، پیامبران و بعد از آنان، امامان هستند؛ همان طور که امام خمینی(ره) در اهمیت نقش معلم می فرمایند: «همه سعادت ها و شقاوت ها انگیزه اش از مدرسه هاست و کلیدش دست معلمین است و معلم ها مانند انبیاء مسئول تربیت انسان ها هستند و شغل آنان شغل آدم سازی است» (موسوی خمینی، صحیفه نور، ج 6، ص 237) به همین دلیل در قرآن ویژگی های اخلاقی معلم و مربی خطاب به پیامبر بیان شده است (آل عمران/ 159؛ توبه/ 128) به این معنا که معلم باید مهربان و خوش خلق و دلسوز باشد تا دروازه ی قلب و اندیشه را بر روی دانش آموزانش باز کند.

ازاین رو راز خوشبختی در تربیت نهفته است و مربی هوشیار معدنچی ماهری است که طلای خوشبختی را از ظلمات روح بیرون می کشد و چشم ما را خیره می کند. مصداق بارز برای داشتن مربی صالح، تربیت حضرت مریم توسط زکریا است. زیرا که نقش سرپرست و مربی صالح و تغذیه صحیح در رشد و تعالی معنوی انسان مؤثر است در اینجا

ص: 321

نیز نقش زکریا به عنوان مربی صالح در رشد معنوی مریم که تحت تربیت اوست. البته عنایت خداوند به رشد و تربیت مریم را نباید نادیده گرفت به همین دلیل عنایت خاص خداوند نسبت به برخی انسان ها موجب رشد و تعالی ویژه آنان می شود (هاشمی رفسنجانی، تفسیر راهنما، ج 2، ص 411)

ملاک های تربیت دینی و اعتقادی

برنامه های اعتقادی(اصول دین)؛ برنامه هایی است در رابطه با سالم سازی فکر و اعتقاد انسان و مکلف باید نسبت به آنها یقین کند و آنها را از روی دلیل بپذیرد و چون این بخش از برنامه های اسلام اعتقادی است و نیاز به یقین دارد، پیروی از دیگران(تقلید) در آنها راه ندارد؛ گرچه می توان از راهنمایی دیگران برای تحصیل یقین بهره مند گردید.(.همان)

1. خداشناسی

در قرآن آیات زیادی راجع به ایمان به خدا و اطاعت از او و پیامبرانش آمده است، مانند: آیات ابتدایی سوره ی بقره که صفات مؤمنین را نام می برد و یکی از آن ها ایمان به غیب و به چیزی که به سوی پیامبران نازل شده و ایمان به خدا و آخرت است (بقره/ 5 - 1؛ مجادله/ 22) هرکسی از خدا و رسولش اطاعت کند داخل بهشت می شود که این رستگاری و پیروزی بزرگ است (نساء/ 13)

حضرت علی علیه السلام نیز در وصیت خود به امام حسن علیه السلام می فرمایند: « بدان ای پسرک من، هرگاه برای پروردگارت شریک بود، پیغمبران او هم برای تو می آمدند، و نشانه های پادشاهی و تسلط او را می دیدی و کردار و صفات او را می شناختی؛ ولی خدا یکتاست چنانکه خود را وصف فرموده: در آیه «أنما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِد؛ خدای شما خدای یکتاست» (کهف/110)؛ کسی با او در پادشاهی اش مخالفت نمی کند و هرگز از بین نمی رود و همیشه بوده است»(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31).

خدا اعمال شما را به لطف خود اصلاح می فرماید و از گناهان شما درمی گذرد و هرکه

ص: 322

خدا و رسول را اطاعت کند، البته به سعادت و پیروزی بزرگ نائل می شود (احزاب/ 71)؛ و مؤمنان حکم خدا را می شنوند و اطاعت می کنند (نور/51)؛ علاوه بر اطاعت نیز پیامبر را یاری می کنند (اعراف/157)؛ و خداترس و پرهیزگار هستند و از مال خود برای خود به فقیران انفاق می کنند و نفس خود را از بخل محفوظ می دارند (تغابن/ 16) .

حضرت علی علیه السلام درباره ناتوانی اندیشه ی بشری از درک ذات ربوبی می فرمایند: « سپاس از آن خدایی است که ستایشگران به مدح او نرسند و شمارشگران نعمت هایش را شمارش و کوشندگان حقش را ادا نکنند. خدایی که صاحبان همت های بلند به(کنه ذات) او نرسند و هوش های سرشار به او دست نیابند. خدایی که صفت های او به تعریف نیاید و وصف نشود و در زمان نگنجد و آن را سرآمدی نباشد». در ادامه همین خطبه نیز مراتب معرفت خداوند را این گونه بیان فرموده اند: «سرآغاز دین شناختن خداست و درست شناختن او، باور داشتن اوست و درست باور داشتن او، یگانه دانستن اوست و درست یگانه دانستن او، خالص ساختن (خود و اعمال خود) برای اوست و درست خالص ساختن برای خدا، نفی صفات (زاید بر ذات و یا نفی صفات ممکنات) از اوست...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 1).

بنابراین، برای رسیدن به کمال حقیقی باید در برابر خداوند تسلیم بود و به آنچه او وحی کرده، ایمان داشت و آن را پذیرفت. شرط نجات و سعادت انسان، تسلیم عبودیت خدا بودن است، به همین دلیل بعضی نافرمانی ها راه نجات را برای انسان می بندد و بعضی دیگر برای مدتی مانع ورود انسان به بهشت می شود (حسین زاده، مبانی معرفت دینی، ص 124). ازاین رو، باید دانست این زندگی محدود سرنوشت زندگی نامتناهی را مشخص می کند. بنابراین از یک جهت زندگی دنیا ارزشی ندارد و نسبت به زندگی آخرت به حساب نمی آید؛ اما از جهت دیگر به لحاظ تأثیری که در زندگی آخرت دارد، هم پای زندگی آخرت با ارزش است و ازاین جهت، ارزش عمر دنیا، بی نهایت است و باید از آن، در اطاعت خدا استفاده

ص: 323

کرد.

ازاین رو همان طور که قبلاً نیز بیان شد، دوران جوانی دورانی است که انسان به شناخت خدا می پردازد و چون به سن انجام تکالیف الهی رسیده است، به خداوند روی می آورد و همیشه خود را به خدا نزدیک می داند و یا می خواهد اعمالی انجام دهد که به خداوند بیشتر نزدیک شود.

2. امام شناسی

همان طور که بیان شد دستگاه عظیم خلقت نیاز به مربی و راهنما را ندیده نمی گیرد و توسط افراد پاک و آماده انسان را هدایت و راهنمایی می کند (نیلی پور، فرهنگ فاطمیه (الفبای شخصیت حضرت زهرا (علیها السلام)، ص 428)؛ که البته این افراد پاک شامل پیامبران، امامان، اولیاءالله است. همان طور که در قرآن آمده است:«الَّذِینَ یتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِی الْأُمِّی الَّذِی یجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِی التَّوْراةِ وَ

الْإِنْجِیلِ...؛ آنان که پیروی کنند از رسول و پیغمبر امی که در تورات و انجیلی که در دست آن هاست (نام و نشانش را و اوصافش را) نگاشته می یابند» (اعراف/157)؛ حضرت علی علیه السلام در وصیت خود به فرزندش می فرماید: «بدان ای پسرک من، کسی خبر نداده از خدا چنانکه پیغمبر خبر داده است، پس او را پیشرو (سعادت و نیکبختی) خود دانسته و پیشوای نجات و رهایی(از عذاب و سختی ها) قرار ده» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

واضح است که خداوند همه ما را دوست دارد و سعادت ما را می خواهد. پس چنانچه رستگاری بندگان بر مقدمه یا مقدماتی متوقف باشد و فراهم ساختن این مقدمات مقدور باشد و خداوند از فراهم کردن آنها خودداری کند، این امتناع مصداق عجز یا بخل خواهد بود، درحالی که خداوند متعال از هر دو صفت منزّه است. پس فراهم ساختن مقدمات رستگاری بندگان بر خداوند سبحان واجب است. حضرت علی علیه السلام نیز می فرمایند: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ؛ زمین هرگز

ص: 324

از کسی که حجت خدا را اقامه کند خالی نمی شود، خواه این حجت آشکار و شناخته شده باشد، خواه ترسان و ناشناس تا اینکه حجت ها و دلایل خداوند باطل نگردد» (ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج18، ص347؛ حسینی میلانی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة والامام، ج1، ص406).

امام شناسی یکی از تکالیف بزرگ و مهم اسلامی است. بر اساس این وظیفه شرعی و مسئولیت خطیر دینی، هر مسلمانی وظیفه دارد که پس از معرفت خدای متعال و پیامبرش، وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)و امام و رهبر دینی و آسمانی خویش را بشناسد. امام رضا علیه السلام درباره مقام والای امام و امامت می فرمایند:«امامت، زمام دین، مایه نظام مسلمانان، سامان زندگی دنیا و شکوه مؤمنان است. امامت، پایه اساسی اسلام پویا و شاخه بلند آن است. کمال نماز، زکات، روزه، حج، جهاد فراوانی غنیمت ها و صدقه ها، امضا و اجرای حدود و احکام الهی و مرزبانی و پاسداری از حریم اسلام به وسیله امام است (همان، ص17-18).

آنچه از مضمون احادیث و روایات اهل بیت عصمت و طهارت به دست می آید، تأکید و تکیه بر ضرورت شناخت و معرفت هر چه بیشتر و کامل تر نسبت به امام معصوم دارد و این امر مهم، چندان دارای اهمیت و اعتبار است که عدم شناخت امام موجب فساد جامعه و گمراهی و زوال و انحراف امت اسلام می شود؛ تا آنجا که امام صادق علیه السلام راز صلاح و اصلاح زمین و اهل آن را در ارتباط و وابسته به وجود امام معصوم علیهم السلام دانسته و نخستین و مهم ترین نیاز هر مسلمانی را معرفت و شناخت امام و رهبر دینی بیان فرموده است «انَّ الأرضَ لا تُصلِحَ الاّ بِإمامٍ وَ مَن مَاتَ لا یَعرِفُ إمَامَهُ مَاتَ مَیتَةً جَاهِلیَةً وَ أحوَجَ مَا یَکُونَ أحَدُکُم إلَی مَعرفتُه أذَا بَلَغَت نَفسُه هَذِه و أهوَی بِیَده إلَی صَدره، یَقُول لَقَد کُنتُ عَلَی أمر حسن؛زمین آباد و اصلاح نمی شود، مگر به وجود امام و هر کس بمیرد و امام خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است و هنگامی که هر یک از شما را نفس به سینه رسد، بیشتر از هر چیز به شناسایی امام نیازمندتر است، تا در این حال بگوید: به کار خوبی

ص: 325

پرداخته ام» (کلینی، اصول کافی، ج2، ص208).

با اندکی درنگ و تأمل در حدیث فوق، ضرورت و اهمیت شناخت امام، برای هر فرد مسلمان روشن می شود؛ زیرا امام علیه السلام، مرگ بدون شناخت امام را مرگ جاهلیت، یعنی مرگ در حال شرک و کفر دانسته است و مهم تر اینکه امام صادق علیه السلام بزرگ ترین و مهم ترین نیاز انسان در هنگامی که مرگ وی فرارسیده است، شناخت امام و معرفت نسبت به آن وجود مقدس می داند و اضافه می فرماید که اگر در آن حال در ارتباط با تلاش برای شناخت امام خویش بمیرد، می تواند ادعا بکند، در حالی مرده است که به کاری نیکو سرگرم بوده است. ضرورت شناخت امام و رهبر پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)در هر عصر و برای هر قومی که نسبت به وجود مطهر امام علیه السلام معرفت نداشته باشند، به اندازه ای است که امام صادق علیه السلام خواب و استراحت را برای ایشان مجاز نمی داند و می فرماید: «اگر بااین حال در بستر خواب بمیرند، به مرگ جاهلیت یعنی در حال شرک و کفر مرده اند» (همان).

اهمیت و اعتبار شناخت امام منصوب از سوی حق تعالی و سفارش شده از سوی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)به اندازه ای است که امیر مؤمنان حضرت علی علیه السلام شرط ورود به بهشت را برای بندگان خدا، معرفت امام و پذیرش امامت و ولایت امام معصوم علیهم السلام از سوی مردم و شناخت ائمه معصومین علیهم السلام از مردم به عنوان شیعیان و دوستداران خود یعنی اینکه ائمه دین، مردم را پیروان و دوستان خود بدانند و مهم تر اینکه علت سقوط مردم را در دوزخ، عدم قبول امامت و ولایت ائمه اطهار علیهم السلام از جانب آنان ذکر فرموده است. دراین ارتباط توجه به این فراز از سخنان مولای متقیان امام علیعلیه السلام ضروری است، آنجا که فرمود «وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَهُم وَ انکَرُوه؛ همانا امامان از جانب خدا تدبیر کنندگان کار مردمان اند و کارگزاران آنان. کسی به بهشت نرود؛ جز آنکه آنان را شناخته باشد و آنان او را شناخته باشند و به دوزخ درنشود، جز آنکه منکر آنان بود و آنان وی را نپذیرفته باشند (مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 78).

ص: 326

بدیهی است که معرفت مردم نسبت به پیشوایان دینی، عبارت است از پذیرش امامت و ولایت ائمه اطهارعلیهم السلام در همه امور حیات و شئون زندگی از سوی مردم و عدم شناخت ائمه علیهم السلام ؛ یعنی انکار ولایت و امامت آنان و شناخت ائمه اطهارعلیهم السلام از مردم عبارت است از اینکه آنها مردم را به پیروی و دوستی و محبتشان تصدیق کنند.

انتخاب و نصب امام بر عهده خداست و مردم دراین باره حقی ندارند و کلام خداوند نیز چنین است که می فرماید: «ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (احزاب/ 36)؛ وقتی خدا و رسولش امری را مقرر کنند، هیچ مرد و زن مؤمنی در مورد آن از خود اختیاری ندارند». همچنین ازآنجاکه امامت جانشینی و نیابت رسول خداست، پس «ما یعتبر فی النبی، یعتبر فی الامام بعدالنبی» و خدای تعالی می فرماید:«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ (انعام/ 124)؛ خدا بهتر می داند که رسالتش را کجا قرار دهد». بنابراین چنانکه انتخاب رسول به عهده خداست، امام نیز از سوی خداوند متعال تعیین می شود؛ و احدی حق ندارد دراین باره نظر دهد. از سوی دیگر با توجه به نصوص و ادله درمی یابیم که خدای تعالی امامان و خلفای خود را از اهل بیت رسالت انتخاب کرده است (حسینی میلانی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و امام، ج 1 ،ص34).

این بحث، مهم ترین مسئله در اسلام و یکی از اصول دین به شمار می رود منشأ و ریشه تمام اختلاف ها میان شیعه و اهل تسنن است؛ ازاین رو بر همگان واجب است که خلیفه به حق و بلافصل رسول الله را بشناسند و ادله اثبات امامتش را بدانند و در مقابل مخالفان استدلال نمایند (همان،ص245)

تشیع با اقتدای عملی به اسوه های تقوا و فضیلت و با پذیرش رنج های گوناگون در مسیر تحقق اهداف الهی و تلاش برای استقرار خلافت، امامت، کارنامه ی خود را در دنیا تدوین نموده اند، کسانی که به دنبال جلب رضایت خدا و تشکیل حکومت با ولایت اولی الامر

ص: 327

باشند، قطعاً از نجات و رستگاری برخوردارند.

در روایتی نیز نقل شده است، روزی سلیم نزد مقداد رسید و به او گفت : خدا تو را رحمت کند بهترین اخبار درباره علی بن ابیطالب را که از پیامبر شنیده ای برایم نقل کن؛ و ایشان گفتند: «... به وسیله او بعد از من از ضلالت، هدایت می یابند و از کوردلی ها به بینش دست می یابند. به وسیله او نجات یابندگان، نجات می یابند و از مرگ به او پناه برده می شود و به وسیله او از ترس در امان قرار گرفته می شود.با او گناهان محو و ظلم دفع می گردد و رحمت نازل می شود. او چشم بیننده خداوند و گوش شنوای او و زبان گویای او در خلقش و دست باز او به رحمت بر بندگانش و وجه او در آسمان ها و زمین و جَنب راست و آشکار او است. او طناب قوی و محکم و ریسمان قابل اعتماد او است که ازهم گسیختگی ندارد و باب خداوند است که از آن باید وارد شد و خانه خداست که هر کس داخل آن شود در امان خواهد بود. او عَلَم خداوند بر صراط در روز برانگیختن مردم خواهد بود. هر کس او را بشناسد به سوی بهشت نجات خواهد یافت و هر کس او را انکار کند به سوی آتش سقوط خواهد کرد» (هلالی، اسرار آل محمد، ص610-611).

خداوند در قرآن می فرمایند: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فی ها حُسْناً؛ (ای رسول ما، به امت) بگو من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودت و محبت مرا در حق خویشاوندان (یعنی اهل بیتم) منظور دارید...» (شوری/ 23)؛ جابر بن عبدالله انصاری روایتی دیگر از پیامبر نقل می کند: «نزد پیامبر «کنار کعبه» بودیم که علی بن ابی طالب علیه السلام وارد شد و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: برادرم نزد شما آمد، سپس رو به کعبه کرد، با دستش به کعبه زد و فرمود: قسم به کسی که جانم در دست اوست علی و شیعیانش روز قیامت رستگارند.» (مجلسی، بحارالانوار، ج65،ص7؛ راجی، نقش اهل بیت علیه السلام در قیامت، ص 232 و 233)؛ امام باقر علیه السلام نیز فرمودند: «هرگز خداوند جز ما و شیعیان ما را نمی بخشد، همانا شیعیان ما در روز قیامت رستگارند.» (مجلسی،

ص: 328

بحارالانوار، ج27، ص143).

در زیارت آل یاسین نیز داریم: «شَقِی مَنْ خَالَفَکُمْ وَ سَعِدَ مَنْ أَطَاعَکُمْ: کسی که با شما مخالفت می کند، شقی است و کسی که شما را اطاعت می کند، سعادتمند است» (قمی، مفاتیح الجنان، زیارت آل یاسین)؛ ازاین رو باید عشق به حضرت علی علیه السلام و ولایت او را در سینه داشته باشیم.

به استناد سخنان پیامبر نیز رستگاری امت اسلامی، با پذیرش ولایت امیرالمؤمنین پیوند ناگسستنی دارد و کامیابی و رستگاری را به شیعیان حضرت علی علیه السلام اختصاص می دهد. همان طور که از ام سلمه در مورد شیعه حضرت علی علیه السلام سؤال کردند و او فرمود: از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)شنیدم: ایشان فرمودند: «ای علی، اگر تو و شیعیانت نبودید، دین خدا پابرجا نبود. تو و شیعیانت کسانی هستید که قسط و عدل را در جامعه برقرار می کنید و در بهشت از نعمت های الهی برخوردار خواهید بود. بهشت مشتاق تو و شیعیان تو است و ملائکه الهی از رسیدن پیروان تو به بهشت خوشحال می شوند و فرشتگان در حال طلب آمرزش برای ایشان هستند» (مجلسی، بحارالانوار، ج65،ص40)؛ و این همان است که خداوند می فرماید: «وقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُون» (صافات/ 24)؛ سؤالی که در صراط از افراد می شود، از ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام است که جواز عبور از صراط است.

3. جهان شناسی

انسان وقتی به دوره جوانی می رسد به اطراف خود با دقت بیشتری نگاه می کند و سعی می کند جهان و اجزای آن را بیشتر بشناسد؛ زیرا که اطلاعات او نسبت به دوره کودکی بیشتر شده و حوصله و ظرفیت او در شناسایی جهان و آفرینش آن، بیشتر از دوران پیری است. به همین دلیل به دنبال کشف اسراری برای آفرینش جهان و چگونگی آن است.

حضرت علی علیه السلام در مورد آفرینش جهان می فرمایند: «خلق را پدید آورد و آفرینش را آغاز کرد، بی اندیشه ای که به جولان آورد، یا تجربه ای که از آن بهره برد یا جنبشی که پدید

ص: 329

آورد، و یا عزمی که در آن به تردید افتد. پیدایش هر یک از اشیا را به زمان خودش اختصاص داد و در میان (انواع) گوناگون آنها الفت و هماهنگی برقرار ساخت» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ در نامه 31 خود در وصیت به فرزندش می فرماید«اوست که می میراند و زنده می کند و دنیا پابرجا مانده مگر بر آنچه خدا برای آن قرار داده از بخشش ها و آزمایش ها و...».

در خطبه دیگری نیز حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «خدایی که انواع چیزها را پدید آورد، بی آنکه اندیشه ای به کاربرده باشد و یا قریحه ای غریزی در درونش پنهان باشد و یا تجربه ای از حوادث روزگاران اندوخته باشد و یا شریکی او را بر آفرینش امور شگفت انگیز یاری رسانده باشد... و در این هنگام زمین با زیور باغ هایش شادمان شد و از جامه ظریفی از شکوفه های خوشبو و زیبا که بر تن کرده بود... به وجد و نشاط آمد... و چون زمین را برای زندگی مهیا ساخت و فرمان خود را اجرا کرد آدم را از میان خلایق برگزید و او را اولین آفرینش خود قرار داد... خداوند روزی انسان ها را اندازه گیری فرمود و آن را برای عده ای فراوان و برای عده ای اندک نهاد و به تنگی و فراخی میان خلایق تقسیم نمود و دراین باره عدالت ورزید تا هر کس را بخواهد با فراوانی و کمی روزی بیازماید و از این طریق سپاسگزاری و شکیبایی توانگران و تهیدستان را در بوته امتحان گذارد» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه91).

بنابراین دقت در آفرینش جهان دقت در عظمت خداوند و شناختن بیشتر خداوند است و ازاین رو انسان بهتر خدا و قدرت نامتناهی او را می شناسد.

4. خودشناسی

خودشناسی بهترین و نزدیک ترین راه های خداشناسی است و یک جوان اگر واقعاً بخواهد خود را اصلاح نماید و طریق سعادت را برگزیند باید خودش و هدفش را شناخته و بتواند خالق هستی را بشناسد تا روزگار جوانی اش را در پیروی او بگذارند (محمدی تبار،

ص: 330

جوان و ارزش های جوانی، ص 40)؛ ازاین رو باید حسی در انسان پیدا شود که بتواند شهوت را رها کند. همان طور که علی علیه السلام می فرمایند: «مَنْ کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیهِ شَهَوَاتُهُ؛ آنکه نفسش برایش عزت و شرف داشته باشد، شهوات در نظرش خوار می شود.» این سخن انسان را به خود درون خودش ارجاع می دهد که تو دارای یک مقام عالی هستی و نباید با چیزهای پست آن را آلوده کنی (مطهری، تعلیم و تربیت در اسلام، ص 124).

حضرت علی علیه السلام درباره ارزش خودشناسی می فرمایند:«دانا کسی است که قدر خود را بشناسد و در نادانی انسان این بس که ارزش خویش نداند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 103)؛ و در جایی دیگر نیز می فرمایند: «هَلَکَ امْرُؤٌ لَمْ یعْرِفْ قَدْرَهُ؛ نابود شد کسی که ارزش خود را ندانست» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت149).

معرفت انسان، سرچشمه ی سعادت است و غفلت، منشأ شقاوت و بدبختی آدمی است. اگر بخواهیم به سعادت دست یابیم و به مقام خلیفه الهی در زمین برسیم؛ اولین گام، تحصیل معرفت نفس است (خلیلی، جوان و پرسش های اخلاقی، ص 128)؛ زیرا هرکه خود را شناخت خدا را نیز می شناسد. در حدیثی از حضرت علی علیه السلام نیز آمده است:« کسی که خود را بشناسد به نهایت درجه علم و معرفت رسیده است و فردی که خویش را نشناسد از راه رستگاری دور گردد و در گمراهی خطاها و نادانی افتد» (محمدی تبار، جوان و ارزش های جوانی، ص 40)؛ بنابراین در این دوره جوانان مایل اند از مبدأ هستی آگاه شوند خالق خود را بشناسد و با خدای خود رابطه برقرار کند. این حس مخصوصاً در 16 سالگی به اوج می رسد و اگر خوب هدایت شود عامل مهمی برای رشد معنوی جوانان است (سهراب پور، آثار گناهان، ص 17).

ازاین رو است که حضرت علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام می فرماید:«چون اوصاف خدا را پی بردی بکن چنانکه سزاوار است از چون تویی که بجا آورد با کوچکی قدر و منزلت و کمی توانایی و زیادی ناتوانی و بسیاری نیازمندی به پروردگارش در طلب

ص: 331

طاعت و بندگی و... » (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

5. معادشناسی

یکی دیگر از مسائل اعتقادی مسئله معادشناسی است و هر کسی به آن اعتقاد نداشته باشد ایمان او کامل نیست زیرا که معاد شامل ایمان به روز رستاخیز و احوالات قیامت و اعتقاد به جهان دیگر است. همه ادیان آسمانی بر این نکته اتفاق دارند که خداوند، مردم را پس از مرگشان در روز قیامت زنده می کند تا به کارهایشان پاداش دهد.اعتقاد به قیامت از پایه های ایمان در اسلام است. خداوند در آیه 115سوره مؤمنون می فرماید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَینا لا تُرْجَعُونَ؛ آیا پنداشتید که شمارا بیهوده آفریدیم و شما به سوی ما بازگردانده نمی شوید؟»

ایمان به روز جزا در جهان بینی مکتب اسلام یکی از ارکان ضروری دین و ازجمله اصول قطعی اعتقادی است و در قرآن شریف و روایات رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه طاهرین علیهم السلام، هزارها آیه و حدیث درباره آن رسیده است. مسلمانان راستین با اتکا و اطمینان به وحی الهی که بر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) نازل شده است، روز جزا را وعده قطعی خدا می دانند و یقین دارند وعده او تخلف ناپذیر است. بی گمان روز قیامت فرامی رسد، میزان عدل الهی برپا می گردد و به حساب مردم رسیدگی خواهد شد. نیکوکاران از پاداش اعمال خویش برخوردار می شوند و زشت کاران به کیفر اعمال خود می رسند (فلسفی، گفتار فلسفی، ج1، ص1).

باور معاد به این منجر می شود که مرگ، پایان زندگی نیست، بلکه انتقال از جهانی به جهان دیگر و از حیاتی کوتاه به حیاتی همیشگی است.حضرت علی علیه السلام می فرماید: «دنیای گذران، چشم انداز نهایی کوردل و ناآگاه است و عوالم بعد از آن را نمی بیند؛ اما انسان بصیر و بینا آینده را هم می نگرد و می داند مقر ثابت و خانه دائمی انسان در ورای این جهان است. انسان بصیر از دیدگاه دنیا به عالم بعد از مرگ نیز توجه دارد و فاقد بصیرت، تنها به دنیا چشم دوخته است. انسان بصیر از این منزل برای منازل بعد از مرگ، ذخیره و زاد تهیه

ص: 332

می کند و کوردل فقط برای دنیا توشه برمی دارد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه133).

مرحوم فلسفی با الهام از این کلام حضرت علی علیه السلام نوشته است: پیروان راستین مکتب انبیا دنیا را که منزلگاه موقت است کلاس خودسازی می دانند و یقین دارند که قرارگاه دائمی انسان در عالم بعد از مرگ است. اینان از لذت های دنیا بهره می برند امام آن را مقصد نهایی خود قرار نمی دهند. دنیا در نظر مؤمنان واقعی هدف نیست بلکه وسیله است و مقصد نهایی آنان پیمودن مدارج تعالی و تکامل است. آنان می خواهند استعدادهای نهفته خویش را به فعلیت برسانند و به مکارم اخلاق تخلّق یابند و از دنیای گذران سرمایه های علمی و ایمانی و اخلاقی بیندوزند و در آخرت از آن بهره مند شوند (فلسفی، گفتار فلسفی، ج1، ص45).

مرحوم فلسفی درجایی دیگر تعبیر بسیار زیبایی از حیات پس از مرگ دارد و می گوید: « در نظر پیروان مکتب انبیا، زندگی مردم در دنیا هم مانند زندگی جنین در شکم مادر است و مرگ آدمی به منزله ولادت دوم است. دوران زندگی جنین در رحم، موقت است و زندگی انسان نیز در دنیا موقت. جنین در شکم مادر برای زندگی دنیا ساخته می شود و به اعضا و جوارحی مجهز می گردد که هر یک از آنها به نوبه خود برای اداره زندگی و تأمین سعادت او در این جهان ضروری یا لااقل مفید است. انسان نیز برای نیل به سعادت ابدی باید در دنیا ساخته شود و به کمالات معنوی و مکارم اخلاق مجهز گردد تا بتواند در جهان بعد از مرگ به شایستگی ادامه حیات دهد و از فلاح و رستگاری اخروی برخوردار باشد»(.همان، ص48-49) .

از طرفی، وقتی بحث از معاد شناسی است بحث دنیا شناسی هم به میان می آید چراکه انسان باید دنیا را بشناسد تا بتواند از آن توشه ای برای آخرت برگیرد. حضرت علی علیه السلام در مورد رستاخیز می فرماید: « آنگاه که زمین به لرزش آید، و رستاخیز با دشواری هایش محقق گردد و به هر آیینی اهلش بپیوندند، و به هر معبودی پرستندگانش، و به هر پیشوایی پیروانش

ص: 333

ملحق شوند، در آن روز هر نگاه خلاف و گام نابجایی به عدل و درستی کیفر داده خواهد شد. چه حجت ها که در آن روز باطل گردد و چه رشته های عذری که گسسته شود. پس در پی کاری باش که عذرت را پایدار، و حجتت را استوار سازد و از دنیایی که برای آن باقی نمی مانی برای آنچه (آخرت) برایت باقی می ماند توشه برگیر، خود را برای سفر آخرت آماده ساز. بنگر که برق نجات از کدامین سو می درخشد و بار سفر را بر پشت مرکب تلاش و کوشش بِنِه»(.شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 223) .

بنابراین، انسان می تواند از جوانی، سعادت و رستگاری را برای خود رقم زند و بنا به فرمایش مرحوم فلسفی که می گوید: «پیروان راستین اسلام طبق وظیفه دینی از فرصت زندگی حداکثر استفاده را می نمایند. خود را به شایستگی می سازند به تمام ابعاد وجود خویش می رسند و در همه حالات توازن ماده و معنی را رعایت می نمایند. اینان از یک طرف شهوات و غرایز حیوانی را به طور مشروع ارضاء می کنند و از انواع لذایذ دنیا کامیاب می گردند و از طرف دیگر در راه احیای انسانیت مجاهده لازم را معمول می دارند و از این راه موجبات رضای باری تعالی و سعادت دنیا و آخرت خود را فراهم می آورند»(.فلسفی، گفتار فلسفی، ج1، ص28) .

در نهج البلاغه بارها از دنیا سخن به میان آمده و در اغلب موارد دنیا به تعابیر مختلف مورد نکوهش قرار گرفته است، و در مقابل، به آخرت گرایی ترغیب شده است: در خطبه ها و کلماتی مسئله بی وفایی دنیا مطرح گردیده (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 52، ص 140؛ خطبه 120، ص 303؛ خطبه 132، ص 410؛ خطبه 133، ص 413؛ خطبه 145، ص 440) در بعضی از خطبه ها و سخنان آن حضرت، دنیا با تعابیر مختلف مذمت شده است (ر.ک: همان، خطبه 81، ص 181؛ خطبه 110، ص 342؛ خطبه 112، ص 350؛ خطبه 113، ص 354؛ خطبه 172، ص 561؛ خطبه 217، ص 718؛ نامه 45، ص 974؛ حکمت 8، ص 1092؛ حکمت 115، ص 1142؛ حکمت 127، ص 1150؛ حکمت 128،

ص: 334

ص 1150؛ حکمت 228، ص 1192؛ حکمت 372، ص 1267؛ حکمت 377، ص 1269؛ حکمت 383، ص 1272؛ حکمت 407، ص 1279؛ حکمت 455، ص 1289) در مواردی از فریفته شدن به دنیا هشدار داده شده (ر.ک: همان، خطبه 221، ص 724؛ نامه 68، ص 1065؛ حکمت 295، ص 1232) و بالاخره در سخنان متعددی به دوری از دنیا سفارش گردیده است (ر.ک: همان، خطبه 28، ص 100؛ خطبه 62، ص152؛ خطبه80، ص180؛ خطبه98، ص 239؛ خطبه 194، ص 654؛ خطبه 232، ص726؛ نامه 3، ص 835؛ نامه 45، ص 970؛ حکمت 159، ص 166؛ حکمت 336، ص 1248؛ حکمت 448، ص 1296؛ نامه31) در اکثر بیانات آن حضرت، در کنار این نوع برخورد با دنیا، به مسئله آخرت، معنویت، زهد و امثال این امور معنوی توجه ویژه ای صورت گرفته است (ر.ک: همان ، خطبه 28، ص 100؛ خطبه 52، ص 140؛ خطبه 62، ص 152؛ خطبه 89، ص 225؛ خطبه 113، ص 354؛خطبه 232، ص 766).

خلاصه کلام اینکه در نهایت تمام انسان ها، از مادی و الهی، مؤمن و کافر، درستکار و نادرست و پاک و ناپاک موقعی که از مرز دنیا می گذرند و به سرای آخرت وارد می شوند، در همان لحظات اول به آینده خود واقف می گردند و به سرنوشتی که در پیش دارند آگاهی می یابند. آنان که در دنیا به خدا و روز جزا ایمان واقعی داشته اند از اوامر الهی اطاعت نموده اند پیرو مکتب انبیا بوده اند و زندگی را به پاکی و نیکی گذرانده اند، می فهمند که مشمول رحمت واسعه الهی هستند و از نعمت های همیشگی عالم آخرت برخوردار خواهند بود. امام حسین علیه السلام نیز در این مورد می فرمایند: «شخصی به امیرالمؤمنین عرض کرد: مرگ را برایم وصف کن. حضرت فرمود: با مرد آگاهی روبرو شده اید. مرگ یکی از سه امری است که بر آدمی وارد می شود؛یا نوید به نعمت های جاودان است و یا خبری است به عذاب همیشگی و یا اندوهگین نمودن و ترسانیدن است و کار شخص محتضر مبهم است، زیرا نمی داند جزو کدام یک از این سه گروه خواهد بود؛ اما انسانی که دوستدار و

ص: 335

مطیع ما باشد، به نعمت های جاودان نوید داده شده و انسانی که مبغض و دشمن ما باشد کافر است و به عذابی دردناک مبتلا می شود...» (شیخ صدوق، معانی الاخبار، ج2، ص194) .

آثار رعایت نکردن ملاک های اعتقادی

ملاک های اعتقادی که شامل خداشناسی، امام شناسی، خودشناسی و... است، اگر در انسان نهادینه و تقویت نشود، انسان را به ضلالت و گمراهی می کشاند.در آیات قرآن نیز آیاتی داریم که بیان می کند، انسان باید خواهان ایمان به خدا و راه راست باشد و اگر انسان به دنبال راه راست و حق و حقیقت نباشد گمراه می شود و از درک راه راست عاجز می ماند.

بنابراین اصرار و لجاجت در برابر حق و ادامه ظلم و بیدادگری و کفر سبب می شود که پرده ای بر حس تشخیص آنها بیفتد؛ «بَلْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَیها بِکُفْرِهِم؛ خداوند به واسطه کفرشان مهر بر دل هایشان نهاده» (نساء/155)، در سوره جاثیه نیز چنین آمده است «أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَة؛ آیا مشاهده کردی کسی را که هوای نفس را خدای خود قرار داده و لذا گمراه شده و خدا مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده بر چشمش افکنده است» (جاثیه/23). با توجه به این آیات سلب حس تشخیص و ازکارافتادن ابزار، شناخت در آدمی منجر به گمراهی می شود. اصولاً این یک امر طبیعی است که اگر انسان به کار خلاف و غلطی ادامه دهد، تدریجاً با آن انس می گیرد؛ نخست یک حالت است و بعداً یک عادت می شود، سپس مبدل به یک ملکه می گردد و جزء بافت جان انسان می شود و کارش به جایی می رسد که بازگشت بر او ممکن نیست (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص84).

به همین دلیل است که کسی که پاکی و تقوا، درستی و راستی را پیشه کند، خداوند حس تشخیص او را قوی تر می سازد و درک و دید و روشن بینی خاصی به او می بخشد، چنانکه در سوره انفال داریم «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً: ای مؤمنان اگر

ص: 336

تقوا پیشه کنید، خداوند فرقان، یعنی وسیله تشخیص حق از باطل را به شما عطا می کند» (انفال/29)؛ اما این نشان می دهد که مجازات و کیفرهای الهی همیشه با اعمال و رفتار انسان ارتباط دارد، تنها نمی توان کسی را به خاطر اینکه قلباً آدم بدی است، کیفر نمود؛ بلکه لازم است ابتدا او را دعوت به سوی حق کنند، اگر تبعیت نکرد و ناپاکی درون را در عملش منعکس ساخت، در این حال مستحق کیفر است.

ایمان به آخرت سبب بیداری، آگاهی، تقوا، تهذیب نفس و ترس از گناه و ظلم می شود و در مقابل، بی توجهی به این امر، سبب دوری از حقایق، استکبار در برابر حق و غرق شدن در دریای مفاسد و گناهان می شود. به این ترتیب تأثیر فوق العاده عمیق ایمان به معاد در تربیت انسان ها از دیدگاه قرآن مشخص می شود. قطعاً اثر ایمان به چنین دادگاهی در تربیت و پاکی انسان قیاس شدنی با دادگاه های معمولی دنیا نیست.

کسی که روز جزا را باور ندارد و آن را نفی می کند، به دین اسلام ایمان ندارد و نمی توان او را از گروه پیروان قرآن به حساب آورد. زندگی دنیا در نظر کسانی پوچ و بی معنی است که مادی گرا هستند، هستی را مساوی ماده می پندارند، آدمی را موجودی صد درصد مادی تصور می کنند، به روح غیرمادی انسان که پایگاه و تکامل نامحدود اوست، قائل نیستند و برای بشر در زندگی دنیا هدف نهایی و اصیل نمی شناسند. اینان از مکتب پیامبران و برنامه های ادیان الهی بیگانه اند، به عوالم بعد از مرگ و حیات جاودان اخروی عقیده ندارند و گمان می کنند زندگی انسان فقط همین چند روزه عمر دنیاست و با مردن نیست و نابود می گردند. البته این گروه با طرز تفکری که دارند باید حیات دنیا در نظرشان پوچ و عبث باشد و زندگی این جهان گذران را که مشتی مکررات خسته کننده است، لغو و بیهوده تلقی نمایند (فلسفی،گفتار فلسفی، ج1، ص44).

امام حسن علیه السلام نیز می فرمایند: «ای فرزند آدم، تو از آن زمان که از شکم مادر به زمین فروافتادی پیوسته از عمر خود کاسته ای، پس فرصت را مغتنم شمار و آنچه هم اکنون در

ص: 337

اختیار توست، برای منازل و مراحلی که در پیش داری ذخیره ای بردار که مؤمن از دنیا توشه می گیرد و کافر تنها به تمتع و کامکاری توجه دارد (مجلسی، بحارالانوار، ج17، ص147).

افراد باایمان، این مطلب را ضمن درس های دینی فرامی گیرند که انجام فرایض و اجتناب از محرمات الهی و اطاعت از اوامر باری تعالی موجب سعادت ابدی است و بر اثر آن آدمی در آخرت مشمول رحمت واسعه پروردگار می شود و از نعمت هایی که برای پاکان و نیکان مهیا شده است برخوردار می گردد. همچنین از مکتب دین آموخته اند که زیاده روی در اعمال غرایز و شهوات، انحراف از مسیر حق و عدالت و آلوده شدن به گناه و ناپاکی، باعث بدبختی و تیره روزی است و آدمی را به فساد و تباهی می کشاند. چنین فرد منحرف و فاسدی نه تنها در دنیا دچار انحطاط و سقوط می شود، بلکه در آخرت نیز به عذاب سیئات اخلاقی و گناهان خویش معذب خواهد بود (فلسفی، گفتار فلسفی، ج1، ص28).

همان طور که در قسمت معادشناسی بیان شد؛ انسان ها وقتی می میرند در همان لحظات اول به آینده خود واقف می گردند و به سرنوشتی که در پیش دارند آگاهی می یابند. کسانی که مؤمن هستند را بیان کردیم و اما آنان که پیرو مکاتب مادی بوده اند، خدا را نفی می کردند، به پیامبران خدا و تعالیم ایشان بی اعتنا بودند و در زندگی از گناه و اعمال انحرافی ابا نداشته اند، می فهمند که مشمول کیفر الهی هستند و در عذاب جاودان آخرت معذب خواهند بود (همان، ص176). حضرت علی علیه السلام می فرماید:« آگاه باشید، همانا این دنیا که آرزوی آن را می کنید و بدان روی می آورید؛ و شما را گاهی به خشم می آورد و زمانی خشنود می سازد، خانه ماندگار شما نیست؛ و منزلی نیست که برای آن آفریده و به آن دعوت شدید.آگاه باشید، نه دنیا برای شما جاودانه و نه شما در آن جاودانه خواهید ماند. دنیا گرچه از جهتی شما را می فریبد؛ ولی از جهت دیگر شما را از بدی هایش می ترساند. پس برای هشدارهایش ازآنچه مغرورتان می کند، چشم پوشید و به خاطر ترساندنش از طمع ورزی در آن بازایستید. به خانه ای که دعوت شده اید، سبقت گیرید؛ و دل از دنیا برگیرید و مانند

ص: 338

کنیزکان برای آنچه از دنیا از دست می دهید، گریه نکنید؛ و با صبر و استقامت بر اطاعت پروردگار، و حفظ و نگهداری فرمان های کتاب خدا، نعمت های پروردگار را نسبت به خویش کامل کنید.آگاه باشید، آنچه برای حفظ دین از دست می دهید، زیانی به شما نخواهد رساند. آگاه باشید، آنچه را با تباه ساختن دین به دست می آورید، سودی به حالتان نخواهد داشت. خداوند دل های ما و شما را به سوی حق متوجّه سازد و صبر و استقامت عطا فرماید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 173).

ایمان و اعتقاد به آخرت، آثار مثبت فراوانی برای فرد و جامعه دارد که از آن میان می توان به این موارد اشاره کرد: اخلاص در عمل، خوف ورجا، شجاعت در میدان جنگ و جهاد، رعایت حقوق مردم در مسائل اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، پایبندی به دستورهای الهی، آرامش، خودسازی، پند پذیری، مراقبت بر نماز، تقید به انجام فرایض، پیشگیری از غرور علمی و انحراف در اندیشه و...اما عاملی که در روایات بسیاری آمده که باعث گمراهی و درنتیجه کفر و ارتداد می شود دشمنی کردن با حضرت علی علیه السلام و فرزندان او و انکار کردن امامت آنهاست که می توان به چند روایت اشاره کرد:

ابان از سلیم نقل می کند که گفت : «از سلمان فارسی شنیدم که می گفت : علی بابی است که خداوند آن را بازکرده است؛ هر کس داخل آن شود مؤمن و هر کس از آن خارج شود کافر است» (هلالی، اسرار آل محمد، ص612).

طبرسی نقل کرده که پیامبر در خطبه غدیر فرمود : «خداوند می فرماید: من علی را عَلَم بین خود و خلقم قرار دادم. هر کس او را بشناسد مؤمن است و هر کس او را انکار کند کافر است و هر کس در بیعت او دیگری را شریک کند مشرک است و هر کس با ولایت او مرا ملاقات کند، داخل بهشت می شود و هر کس با دشمنی او مرا ملاقات کند، داخل آتش می شود» (طبرسی، الاحتجاج، ج1،ص66).

ابان از سلیم بن قیس نقل می کند که گفت: نزد ابن عباس در خانه اش بودم و عده ای از

ص: 339

شیعیان امیرالمؤمنین هم همراه ما بودند. ابن عباس برای ما صحبت کرد و از جمله سخنانش چنین گفت: «برادرانم، پیامبر از دنیا رفت و آن روزی که از دنیا رفت، هنوز او را در قبرش نگذاشته بودند که مردم عهد را شکستند و مرتد شدند و بر مخالفت با امیرالمؤمنین اتفاق کردند» (هلالی، اسرار آل محمد، ص613)

هنگامی که قنفذ از طرف ابوبکر برای بیعت اجباری پیش حضرت علی علیه السلام رفت؛ ایشان به او فرمودند: «چه زود بر پیامبر دروغ بستید و پیمان شکستید و مرتد گشتید. به خدا قسم، پیامبر غیر مرا خلیفه قرار نداده است. ای قنفذ بازگرد که تو فقط پیام رسانی. به او بگو : علی به تو می گوید: «به خدا قسم پیامبر تو را خلیفه قرار نداده و تو خوب می دانی که خلیفه پیامبر کیست» (همان ، ص614). حضرت علی علیه السلام به سلیم بن قیس می فرماید: «کسی که عداوت ما را معتقد است و با ما دشمنی می کند، مشرک و کافر و دشمن خداست و عارفین به حق ما که به ما ایمان دارند، مؤمنین و مسلمانان و دوستان خدا هستند» (همان، ص730).

نشناختن امام یعنی مرگ جاهلیت

منطق قرآنی و زبان گویا به وحی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)در نهایت صراحت و روشنی، عدم شناخت صحیح و معرفت لازم از امام معصوم در هر عصری را، همسنگ با کفر روزگار جاهلیت دانسته است؛ زیرا اگر امت اسلامی از گذرگاه جهل و غفلت امام منصوص از سوی حق تعالی و منصوب از جانب پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)را به خوبی و درستی نشناسد، سرانجام بر اثر توطئه و دسیسه های گمراهان مشرک و کافران منافق، از صراط مستقیم اسلام و اطاعت از امام معصومی که اولی الامر امت اسلامی است، منحرف شده و درنتیجه به بیراهه مرگ آفرین و ذلت بخش فرهنگ و آداب ورسوم عهد جاهلیت و روزگار بربریت سوق داده می شود (رضاییان، ضرورت شناخت امام، گروه دین و اندیشه تبیان). به همین دلیل پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم)در حدیث مشهوری فرمود «مَن مَاتَ لایَعرِفُ امامَ زَمانِه مَاتَ مَیتَةَ جَاهلیَةَ؛

ص: 340

هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت مرده است» (مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 89).

سلیم می گوید: از سلمان و ابوذر و مقداد حدیث پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را که فرمود: «هر کس بمیرد درحالی که امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است» شنیدم و آن را بر جابر و ابن عباس عرضه کردم و آنها گفتند: راست است و ما هم در این حدیث حاضر بودیم و از پیامبر شنیدیم و در آن هنگام، سلمان عرض کرد: یا رسول الله شما این حدیث را فرمودی، این امام کیست؟ حضرت فرمود: ای سلمان از اوصیاء من هستند. هر کس از امتم بمیرد و امامی که او را بشناسد نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. اگر نسبت به او جاهل باشد و با او دشمنی کند مشرک است و اگر نسبت به او جاهل باشد ولی با او دشمنی نکند و با دشمن او هم دوستی نکند، چنین کسی جاهل است ولی مشرک نیست (همان، ج23، ص81؛ هلالی، اسرار آل محمد، ص735).

اما این امت، امام حق را عمداً رها کردند؛ چراکه سلیم می گوید: امام حسن علیه السلام هنگامی که با معاویه اجتماع نمود بر فراز منبر ایستاد و فرمود: « ای مردم معاویه گمان می کند من او را برای خلافت سزاوار دانستم و خود را برای آن اهل ندانستم و معاویه دروغ می گوید. من اختیارم بر مردم از خودشان طبق کتاب خدا و سنت پیامبرش بیشتر است. به خداوند قسم یاد می کنم اگر مردم با من بیعت می کردند و مرا اطاعت می نمودند و مرا یاری می کردند، آسمان قطرات بارانش را و زمین برکتش را به آنان ارزانی می داشت و تو ای معاویه در خلافت طمع نمی کردی. این در حالی است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) فرموده : «هیچ گاه امتی امر خود را به کسی نمی سپارند که در بین آنان عالم تر از او باشد، مگر آنکه کارشان همچنان رو به پایین می رود تا آنجا که به دین گوساله پرستان برسند»؛ بنی اسرائیل هارون را رها کردند و به گوساله رو آوردند درحالی که می دانستند هارون خلیفه موسی است این امت هم علی را رها کردند، درحالی که از پیامبر شنیده بودند که به علی می فرمود:« تو نسبت به

ص: 341

من به منزله هارون نسبت به موسی هستی، به جز نبوت که پیامبری بعد از من نیست» (هلالی، اسرار آل محمد، ص745-746).

شیخ طبرسی نیز این حالت را در احتجاج خود بیان می کنند: «وقتی روز غدیر منادی صدا زد که همه بایستند... همه کسانی که همراه رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از مدینه و از اطراف و از اعراب بودند هفتاد هزار نفر و شاید هم بیشتر بودند که به همان تعدادی که اصحاب موسی بودند وقتی که از آنها برای هارون برادرش بیعت گرفت، اما آنان بیعت شکستند و گوساله سامری را پیروی کردند و همان قضیه مثل به مثل در مدینه و مکه اتفاق افتاد...»(.طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص68) .

این ها همه دلیل بر این است که امتی که امامت حضرت علی علیه السلام و فرزندان او را نپذیرفتند، آگاهانه این کار را کردند و باوجود آن همه یادآوری امامان و اولیای الهی، باز متنبّه نشدند و بر عناد خود باقی ماندند. بعضی هم همانند ابوبکر، هنگام مرگ به این ظلم خود اعتراف کرد؛ اما آن اعتراف و پشیمانی سودی ندارد، در هنگام مرگ می گفت: «ای کاش خانه فاطمه را ترک می کردم و به آن حمله نمی کردم، ای کاش در سایبان بنی ساعده دستم را بر دست یکی از آن دو مرد (ابوعبیده و عمر) می زدم و او امیر و من وزیر می شدم». این سخن ابوبکر نشان می دهد که او بر در خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها هجوم آورد و در حق آنها ظلم رواداشت که در آیات قرآن هم آمده است که عذاب دردناکی دارد (هلالی، اسرار آل محمد،ص761).

نتیجه

1. از زمانی که انسان پا به عرصه وجود می نهد، دوره های گوناگونی را پشت سر می گذارد: نوزادی، خردسالی، کودکی، نوجوانی، جوانی، میان سالی و پیری. هر یک از این دوره ها، شرایط ویژه خود را دارد. در میان این دوره ها، جوانی با توجه به جلوه های تربیتی دینی و اعتقادی در این دوره، بهاری است که سرنوشت انسان در آن رقم می خورد،

ص: 342

شخصیت وی شکل می گیرد و استعدادهایش، بارور و پایه های دینی و عقیدتی اش استوار می شود.

2. روح کنجکاو و پرخروش جوان، همیشه در جست وجو برای آشنایی با پدیده های وجود خود و پیرامون خویش است. لذا این روحیه باعث می شود، ضمیر جوان را آماده پذیرش اعمال و اعتقادات و خلقیاتی کند که او را یا به سمت شقاوت و بدبختی بکشاند و یا به سمت رستگاری و سعادت بکشاند.

3. با توجه به خصوصیات دوره جوانی، به منظور درک بهتر خود و آشنایی با پیرامون خویش، به راهنمایی و آگاهی نیاز دارد. او همواره در حال رشد است و رشد جسمی اش، به طور طبیعی، با حالت ها و هیجان های روحی و عاطفی همراه است. اگر جوان ازنظر تربیتی، فکری و اعتقادی در راه درست و الهی و در مسیر تکاملی قرار گیرد، بالندگی و کمالش حتمی و عینی است.

4. بنابراین، جوان به راهنمایی مربیان رستگار و خیراندیش نیازمند است تا چگونه زیستن را بیاموزند.خداوند متعال نیز این خصوصیت سِنّی بندگان خود را نادیده نگرفته و به همین جهت پیامبران و امامان را که راهنمایان رستگار و خیراندیش بندگان هستند، را از میان آنان برگزید تا چگونه زندگی کردن را به آنها بیاموزند. یکی از این راهنمایان رستگار حضرت علی علیه السلام است که نسبت به تربیت جوان، سخنان بسیاری دارد و همان طور که در ذیل تحقیق بیان شد، در نامه ای به فرزند خود(و تمامی جوانان)، سعی در تربیت صحیح او و نهادینه کردن خصوصیات نیکو در آن دارد.

5. ازاین رو تربیت دینی و اعتقادی همان طور که بیان شد؛ شامل خداشناسی، امام شناسی، جهان شناسی، معادشناسی و خودشناسی است. انسان در دوره جوانی بیشتر به این مسائل توجه دارد و ضمیر خاموشش در جوانی بیدار می شود و به فکر این است که من کیستم و خدایم کیست و چرا باید این چنین کنم و یا نباید و... . حضرت علی علیه السلام این

ص: 343

خصوصیت جوان را مورد اهمیت قرار داده است و بسیار درباره آن بیاناتی دارند. ایشان در سخنان خود بسیار مسائل اعتقادی را بیان کرده اند و درباره اهمیت آنها سخن گفته اند؛ اما جا دارد در اینجا بیشتر به مسائل خصوصیات پیامبر و امام بپردازیم.

ص: 344

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف الرضی، محمد بن حسین، ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)، فیض الاسلام اصفهانی، علی نقی، تهران، موسسه چاپ و نشر تألیفات فیض الاسلام، 1379.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بیروت: دار احیاء الکتب العربیه، چاپ یکم، 1378.

2. ابن زکریا ، احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، به تحقیق : عبدالسلام محمد هارون، بی جا، دارالاسلامیة، بی تا.

3. ابن منظور الافریقی المصری، أبی فضل جمال الدین محمد بن کرم، لسان العرب، بی جا، نشر ادب الحوزه، 1363.

4. تمیمی آمدی، محمد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی، بی جا: دفتر نشرفرهنگ اسلامی ، چاپ دوم، 1378.

5. جمعی از نویسندگان، تفسیر نمونه، زیر نظر مکارم شیرازی، تهران: دارالکتب الاسلامیة، چاپ 14، 1376.

6. حسین زاده، محمد، مبانی معرفت دینی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1379.

7. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفه الامامه و امام، قم: انتشارات الحقایق، چاپ اول ،1390).

8. خلیلی، مصطفی، جوان و پرسش های اخلاقی (در محضر حکیم الهی علامه طباطبایی)، قم: مرکز مطالعات و پژوهش فرهنگی حوزه علمیه، 1381.

9. دهخدا ، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، زیر نظر دکتر محمد معین و سید جعفر شهیدی، تهران : انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم ، 1377.

10. راجی، علی، نقش اهل بیت علیهم السلام در قیامت، قم: آستان مقدس انتشارات زائر، 1380.

11. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه و تحقیق: سید غلامرضا خسروی، بی جا، انتشارات موسوی، 1369.

12. سهراب پور، جوانان در طوفان غرایز، بی چا، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه ، 1377.

ص: 345

13. سهراب پور، همت، آثار گناهان، قم : انتشارات اسلامی، چاپ هفتم، 1375.

14. شرفی، محمد رضا، جوان و بحران هویت، تهران: سروش انتشارات صدا و سیما، چاپ سوم، 1381.

15. شکوهی، غلام حسین، تعلیم و تربیت و مراحل آن، مشهد:

آستان قدس رضوی، چاپ شانزدهم، 1377.

16. شیخ صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، معانی الاخبار، مترجم: شیخ عبدالعلی محمدی شاهرودی، چاپ سوم، تهران: انتشارات دارالکتب الاسلامیه،1385.

17. طباطبایی، سید محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه ی سید محمد باقر موسوی همدانی ، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه، 1378.

18. طبرسی، ابوعلی الفضل بن الحسن، ترجمه تفسیر مجمع البیان ، ترجمه سید ابراهیم میر باقری و...، تهران: انتشارات فراهانی، 1360.

19. طبرسی، ابی منصور احمدبن علی بن ابیطالب، الإحتجاج، تعلیقات و ملاحظات: سید محمد باقر الخرسان، نجف اشرف ،نعمان: انتشارات حسن الشیخ ابراهیم المکتبی، بی تا.

20. عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران: انتشارات امیر کبیر، چاپ هفتم، 1369.

21. غضنفری، علی، ره رستگاری، قم ، لاهیجی، 1381.

22. فلسفی،محمد تقی، گفتارفلسفی(معاد از نظر روح و جسم)، تهران: انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامی،چاپ پنجم، 1382.

23. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، تهران: دار الکتب الاسلامیة، چاپ 13، 1378

24. قمی، کلیات مفاتیح آلجنان، خط عباس مصباح زاده، 1375ش.

25. کلینی، ابی جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق ، اصول کافی، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوی، تهران: انتشارات مسجد چهارده معصوم، بی تا.

26. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار(الجامعة لدرر الأخبار الأئمه الأطهار)، بیروت، انتشارات دار احیاء التراث العربی، بی تا.

27. محمدی تبار، رضا، جوان و ارزش های جوانی، اصفهان: بهار علم، 1382.

28. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، مترجم: حمید رضا شیخی ، قم: انتشارات دارالحدیث،چاپ چهارم، 1383.

29. مطهری، مرتضی، تعلیم و تربیت در اسلام، قم: انتشارات صدرا،1380.

ص: 346

30. مظلومی، رجبعلی، تربیت از دیدگاه معصومین علیهم السلام، بی جا، کانون پرورش فکر کودکان و نوجوانان، 1364.

31. موسوی خمینی، سید روح الله صحیفه نور، سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی8، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1372.

32. نیلی پور، مهدی، فرهنگ فاطمیه، الفبای شخصیت حضرت زهرا سلام الله علیها، اصفهان: مرکز فرهنگی شهید مدرس، 1380.

33. هاشمی رفسنجانی، اکبر، تفسیر راهنما، جمعی از محققان مرکز فرهنگ و معارف قرآن، قم: دفتر تبیلغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1378.

34. هلالی عامری کوفی، سلیم بن قیس، اسرار آل محمد، قم: انتشارات دلیل ما، چاپ دوم،1381.

35. واسعی، علیرضا، نگاه حوزه، ارجمندی جوان در سیرت رسول اللهc، شماره 50 - 49.

36. واسطی الزبیدی الحنیفی، محب الدین أبی فیض ،تاج العروس من جواهر القاموس، به تحقیق: علی شیری، بی جا، دارالفکر، بی تا.

37. سایت

38. رضاییان، زهرا، ضرورت شناخت امام، https://article.tebyan.net/151163

ص: 347

ص: 348

فرصت شناسی در کلام مولا علی (علیه السلام)

اشاره

طاهره سادات حسینی نصرآبادی(1)

ص: 349


1- . لیسانس ادبیات عرب و دانش پژوه سطح 4 حوزه؛ hosseinynasr@yahoo.com

ص: 350

چکیده

وقت مناسب برای انجام کار را «فرصت» گویند. مدیریت فرصت ها زمانی معنای کامل پیدا می کند که مهارت لازم برای استفاده درست از فرصت ها را داشته باشیم. فرصت ها مانند اغلب پدیده ها گذرا هستند و اگر به موقع و به جا مورد استفاده قرار نگیرند، نه تنها اثر مثبتی ندارند، بلکه ممکن است آسیب رسان هم باشند. ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ روش ﺑﺮﺧﻮرد انسان با فرصت، ﻧﺘﯿﺠﻪ اﻋﻤﺎل و ﺗﺼﻤﯿﻤﺎتش ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی ﯾﺎ ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی ﺧﺘﻢﻣﯽﺷﻮد. انسان های موفق معمولا فرصت محور و فرصت شناس هستند و می توانند تهدیدها را به فرصت تبدیل کنند و بسیاری از غیرممکن ها را ممکن سازند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - ﺗﺤﻠیلی و ﺑﺮرﺳﯽ کلام مولا علی علیه السلام ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﯽﺷﻮد که ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪی و به کارﮔﯿﺮی برخی ﻋﻮاﻣﻞ ﻣﺜﻞ: برنامهریزی و زﻣﺎن ﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽﺷﻮد اﻧﺴﺎن ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی اﯾﺠﺎد ﺷﺪه در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد را ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ و از آﻧﻬﺎ ﺑﺮای ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده کند و در ﻧﺘﯿﺠﻪ، ﺑﻪ ﺳﻌﺎدت، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ و ﺷﺎدﮐﺎﻣﯽ ﻧﺎﺷﯽ از ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی دﺳﺖ ﯾﺎبد. در ﻣﻘﺎﺑﻞ، اﻓﺘﺎدن در دام آﻓﺎتی چون: ﺗﺴﻮﯾﻒ، آرزوهای بلند، ﺗﻨﺒﻠﯽ، ﻋﺠﻠﻪ و یأس ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮد که اﻧﺴﺎن ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی ﻓﺮاروی ﺧﻮد ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﻧﺘﻮاﻧﺪ از آﻧﻬﺎ برای رﺷﺪ و ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺧﻮد ﺑﻬﺮه ﺑﺒﺮد و در نتیجه، دﭼﺎر ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺎﺷﯽ از ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی می ﺷﻮد.

در اﯾﻦ ﺗﺤﻘﯿﻖ، ﻓﺮﺻﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮑﯽ از عوامل ﺳﻌﺎدت و ﺷﻘﺎوت اﻧﺴﺎن از دﯾﺪﮔﺎه امام علی علیه السلام ﺑﺮرﺳﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.

ﮐﻠﯿﺪواژهﻫﺎ: امام علی علیه السلام، ﻓﺮﺻﺖﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی، ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی، مدیریت زمان، برنامه ریزی.

ص: 351

مقدمه

انسان در ﺣﺼﺎری از زﻣﺎن ﻗﺮار دارد ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺒﺐ آن، نمی تواند ﻓﺮاﺳﻮی زﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ در آن ﻗﺮار دارد را ﺑﺒﯿﻨﺪ و از آن آگاه گردد. از دﯾﮕﺮ ﺳﻮ، ﺧﻠﻘﺖ اﻧﺴﺎن از ﭘﯽ ﻫﺪف و ﻣﻘﺼﻮدی ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺑﯿﻬﻮده و ﻋﺒﺚ نبوده اﺳﺖ. ﺧﻠﻘﺖ اﻧﺴﺎن در ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﻣﻬﻠﺘﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ در اﺧﺘﯿﺎر او ﻗﺮارﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺗﺎ به وﺳﯿﻠﻪ آن، ﭘﺲ از ﻃﯽ ﻣﺴﯿﺮ رﺷﺪ و ﺗﻌﺎﻟﯽ و ﮐﺴﺐ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ و ﺳﻌﺎدت، ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻣﻘﺎم ﻗﺮب اﻟﻬﯽ و رﺿﺎﯾﺖ و همجواری ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎل ﺑﺮﺳﺎﻧﺪ و در ﺟﻮار او از ﻧﻌﻤﺖﻫﺎی ﺑﯽﮐﺮان و جاودانش ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪ ﺷﻮد.

بی شک وقت و فرصت، بزرگ ترین سرمایه گران بها و بی نظیر برای بشر است و می توان با استفاده بهینه از آن، در همه عرصه ها به پیشرفت و عالی ترین درجات مادی و معنوی رسید. وقت گوهر ناب و گران سنگی است که ارزش هیچ چیز را نمی توان با آن مقایسه کرد. این که می گویند «وقت، طلاست»، درست نیست؛ زیرا:

وقت گذشته را نتوانی خرید باز

مفروش خیره، کین گهر پاک، بی بهاست (پروین اعتصامی).

ﻗﺒﻞ از ورود ﺑﻪ ﺑﺤﺚ، باید ﻣﻌﻨا و ﻣﻔﻬﻮم ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮای ﻣﺎ روﺷﻦ ﺷﻮد.

پیشینه

در زمینه فرصت شناسی در سیره علمی و عملی امام علی علیه السلام تک نگاری هایی هست که به اختصار ذکر می شود:

- «اغتنام فرصت در گلستان و بوستان سعدی و مطابقت آن با نهج البلاغه»، موسی زاده، حسینعلی و دیگران، مجله مطالعات ادبیات تطبیقی، پاییز 1396، ش43، علمی - ترویجی ISC، ص71 - 86.

- «مدیریت عمومی مبتنی بر نهج البلاغه (مورد مطالعه: نامه 53)»، امیری، علی علی، مجله: مدیریت فرهنگ سازمانی، پاییز 1394، دوره سیزدهم، ش3، علمی - پژوهشی ISC، ص 907 - 924.

ص: 352

- «جوانی، دوران فرصت ها و خطرها؛ ویژگی های دوران جوانی از دیدگاه امام علی علیه السلام»، ماهنامه جوان، 20 آبان 1383، ص3 ویژه نامه.

مفهوم فرصت

واژه «ﻓﺮﺻﺖ» از رﯾﺸﻪ (ف ر ص)ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ. ﮔﺮوﻫﯽ از ﻟﻐﻮﯾﻮن، ﻓﺮﺻﺖ را ﻗﻄﻌﻪای از ﯾﮏ شیء ﻣﻌﻨا ﮐﺮدهاﻧﺪ. ﻓﺮاﻫﯿﺪی در ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻓﺮصت می گوید: «ﻓﺮﺻﺖ ﻗﻄﻌﻪای از ﭘﺸﻢ ﯾﺎ ﭘﻨﺒﻪ اﺳﺖ و ﻫﻨﮕﺎﻣﯽﮐﻪ ﭼﯿﺰی را ﻗﻄﻊﮐﻨﻨﺪ، ﮔﻔﺘﻪﻣﯽﺷﻮد: ﻓَﺮﺻﺖ اﻟﺸﯽء إِذا ﻗﻄﻌﺘﻪ» (فراهیدی، العین، ج7، ص113).

ﮔﺮوﻫﯽ دﯾﮕﺮ از اﻫﻞ ﻟﻐﺖ، ﻓﺮﺻﺖ را ﯾﮏ ﻧﻮﺑﺖ زﻣﺎﻧﯽ ﻣﻌﻨاﮐﺮدهاﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺮای اﻧﺴﺎن اﻣﮑﺎنﻣﯽﯾﺎﺑﺪ. ﻓﯿﻮﻣﯽ در ﮐﺘﺎب ﻟﻐﺖ ﺧﻮد در ذﯾﻞ معنای ﻓﺮﺻﺖ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ:

«ﮔﺮوﻫﯽ از ﻣﺮدم ﮐﻪ ﻣﻘﺪار ﮐﻤﯽ آب در اﺧﺘﯿﺎر دارﻧﺪ و ﻫﺮ ﯾﮏ از آﻧﻬﺎ دارای ﻧﻮﺑﺘﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد: ﻓﻼﻧﯽ! ﻓﺮﺻﺖ ﺗﻮ رﺳﯿﺪه است؛ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻮﺑﺖ و وﻗﺖ ﺗﻮ ﮐﻪ از آب اﺳﺘﻔﺎده ﮐﻨﯽ، ﺷﺪه اﺳﺖ» (فیومی، مصباح المنیر، ص468).

ﺑﺎ دﻗﺖ در اﯾﻦ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﻣﯽﺗﻮان دو وﺟﻪ ﻋﻤﺪه و اﺻﻠﯽ معنای ﻟﻐﻮی واژه «ﻓﺮﺻﺖ» را دریافت: 1. ﻗﻄﻌﻪای از ﯾﮏ ﭼﯿﺰ، ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻗﺒﻞ و ﺑﻌﺪ آن ﺟﺪاﯾﯽ اﯾﺠﺎدﻣﯽﮐﻨﺪ؛ 2. ﻧﻮﺑﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮای اﻧﺴﺎن اﯾﺠﺎد ﺷﺪه و دارای ﯾﮏ وﺟﻪ زﻣﺎﻧﯽ ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ.

ﻟﺬا ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ اﯾﻦ دو وﺟﻪ ﻣﯽﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻓﺮﺻﺖ، ﻗﻄﻌﻪای از زﻣﺎن است ﮐﻪ ﺑﻪﺻﻮرت ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ و ﻧﻮﺑﺘﯽ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺑﺮای اﻧﺴﺎن ﺷﮑﻞ ﮔﺮﻓﺘﻪ و ﺑﻪ ﺻﻮرﺗﯽ ﻣﺘﻨﺎوب در ﺣﺎل ﮔﺬر ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ و ﺑﯿﻦ دو ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻌﺠﯿﻞ و ﺗﺄﺧﯿﺮ ﻗﺮار دارد.

ارزش فرصت در کلام مولا علی(علیه السلام)

فرصت ها هیچ گاه تکرار نمی شوند، بلکه می آیند و می روند؛ اما موقعیت های طلایی برای همه انسان ها در طول زندگی شان پیش می آید که باید با تیزبینی و تیزهوشی در کمین نشست و مراقب بود تا به موقع شکارشان نمود. امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرمودند:

ص: 353

«قُرِنَتِ الْهَیبَةُ بِالْخَیبَةِ وَ الْحَیاءُ بِالْحِرْمَانِ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَیرِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت21)؛ ترس از وارد شدن در کار، شکست را به همراه دارد. خجالت با محرومیت رفیق است. فرصت همانند ابر می گذرد. فرصت های شایسته را از دست ندهید.

در قرآن وقت در اوج ارزش ها و مادر فضایل توصیف شده؛ تا آن جا که خداوند به آن سوگند یاد کرده و می فرماید: (وَالْعَصْرِ إِنَّ الْانسَانَ لَفِی خُسْرٍ) (عصر/1-2). ما در مقابل همه دستاوردهای خود چیزی داریم که پیوسته و بی وقفه تحویل می دهیم و آن، مهلت و فرصت ما در این دنیاست. سرمایه اصلی ذره ذره کم می شود؛ مثل یخی که انسان در دستش بگیرد و آب شود. این سرمایه باید به «ما عند اللّه خیر و أبقی» تبدیل شود که ماندنی است: «وعَنْ بَعْضِ السَّلَفِ: تَعَلَّمْتُ مَعْنی السُّورَةِ مِن بائِعِ الثَّلْجِ کانَ یصِیحُ ویقُولُ: ارْحَمُوا مَن یذُوبُ رَأْسُ مالِهِ، ارْحَمُوا مَن یذُوبُ رَأْسُ مالِهِ فَقُلْتُ: هَذا مَعْنی: ﴿إنَّ الإنْسانَ لَفی خُسْرٍ﴾ یمُرُّ بِهِ العَصْرُ فَیمْضِی عُمُرُهُ ولا یکْتَسِبُ فَإذًا هو خاسِرٌ» ( فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 32، ص 278).

انسان اگر از این فرصت ها غافل و بی توجه بماند تا فرصت ها از دست بروند، وقتی به عالم بعد منتقل شود، دائم به خدا التماس می کند تا آن جا که با ناله و فریاد می گوید: ای کاش به دنیا بازگردیم و از وقت استفاده کنیم؛ ولی به آنها گفته می شود، ما عمر و وقت وسیعی در اختیار شما گذاشتیم، چرا استفاده نکردید؟! دوزخیان فریاد می زنند پروردگارا! ما را از دوزخ خارج کن تا عمل صالحی انجام دهیم، غیر از آنچه انجام دادیم؛ (در پاسخ به آنان گفته می شود) آیا به شما وقتی وسیع ندادیم؟ ( فاطر/37) مثلا ماه مبارک رمضان، فرصت گران بهایی است که می توانستید از این سرمایه بهره ببرید. پیغمبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمایند:

«أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ ، وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَةٌ ، وَ عَمَلُکُمْ فِیهِ مَقْبُولٌ ، وَ دُعَاؤُکُمْ فِیهِ مُسْتَجَابٌ» (شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج1، ص295).

ص: 354

امیرمؤمنان علی علیه السلام فرمود:

«تَزَوَّدْ مِنْ یوْمِکَ لِغَدِکَ وَ اِغْتَنِمْ عَفْوَ اَلزَّمَانِ وَ اِنْتَهِزْ فُرْصَةَ اَلْإِمْکَانِ» ( آمدی، غررالحکم، ج1، ص360)؛ از امروزت برای فردایت توشه برگیر و فراهم شدن وقت را غنیمت شمار و از فرصتِ امکان استفاده کن.

عرصه های فرصت

عرصه های فرصت خیر فراوان است؛ تنها دقتی کوتاه و توجهی اندک، آنها را خواهیم یافت؛ مانند جوانی، سلامت، فراغت بال، موقعیت شغلی و مدیریتی و مانند این ها. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرمایند:

«یا اباذر اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ: شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ؛ وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ؛ وَ غِنَاکَ قَبْلَ فَقْرِکَ؛ وَ فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ؛ وَ حَیاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ» (طوسی، امالی، ص525)؛ ای اباذر! پنج چیز را پیش از پنج چیز قدر بدان: قدر جوانی را پیش از پیری؛ قدر سلامتی را پیش از بیماری؛ ثروت را پیش از فقیر؛ فراغت را پیش از گرفتاری.

1. فرصت حیات

وقت، همان عمر انسان است که سرمایه ای بالاتر از آن نیست؛ مشروط به این که از آن برای رشد و ترقی ظاهر و باطن استفاده شود؛ یعنی وقت نردبان ترقی گردد؛ وگرنه نه تنها سرمایه نیست، بلکه شرمایه و وسیله شرّ و تیره بختی است. بهرهگیری از وقت، بزرگ ترین توفیقی است که نصیب بشر می شود و او می تواند در پرتو آن، به اهداف عالیه برسد و به پیروزی در همه ابعاد دست یابد. فرصت عمر، گران بهاترین امانتی است که خداوند به انسان هدیه داده تا با بهره گیری از آن به کمال انسانی و مقام خلیفة اللّهی برسد. حال که فرصت عمر، محدود و ناچیز و تکرارناپذیر است، باید به گونه ای زندگی کند که از لحاظ مادی و معنوی بیشترین بهره را به دست آورد.

به تعبیر امام علی(علیه السلام) با هر روزی که بر ما می گذرد و پایان می یابد، ورقی از دفتر عمر

ص: 355

خویش را پر کرده ایم؛ پس چه بهتر که با برنامه ریزی و مدیریت صحیح این فرصت، بهترین کارها را در آن به ثبت رساند (آمدی، غررالحکم، ج1، ص2049) و پیش از آن که فرشته مرگ، آن ناپیدایی که انتظار آن می رود، ما را دریابد و پیش از آن که قلم ثبت اعمال ما خشک شده و طومار عمرمان درهم پیچیده شود و دیگر نه رزقی برای ما فرو آید و نه عملی از ما بالا رود (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه82) در انجام کارهای نیک شتاب کرده و فرصت عمر را مغتنم بدانیم.

«الْآنَ عِبَادَ اللَّهِ وَ الْخِنَاقُ مُهْمَلٌ وَ الرُّوحُ مُرْسَلٌ فِی فَینَةِ الْإِرْشَادِ وَ رَاحَةِ الْأَجْسَادِ وَ بَاحَةِ الِاحْتِشَادِ وَ مَهَلِ الْبَقِیةِ وَ أُنُفِ الْمَشِیةِ وَ إِنْظَارِ التَّوْبَةِ وَ انْفِسَاحِ الْحَوْبَةِ، قَبْلَ الضَّنْکِ وَ الْمَضِیقِ وَ الرَّوْعِ وَ الزُّهُوقِ وَ قَبْلَ قُدُومِ الْغَائِبِ الْمُنْتَظَرِ وَ إِخْذَةِ الْعَزِیزِ الْمُقْتَدِرِ» (همان)؛ ای بندگان خدا! هم اکنون به اعمال نیکو بپردازید، تا ریسمان های مرگ بر گلوی شما سخت نشده، و روح شما برای کسب کمالات آزاد است، و بدن ها راحت، و در حالتی قرار دارید که می توانید مشکلات یکدیگر را حل کنید. هنوز مهلت دارید، و جای تصمیم و توبه و بازگشت از گناه باقی مانده است. عمل کنید پیش از آن که در شدّت تنگنای وحشت و ترس و نابودی قرار گیرید؛ پیش از آن که مرگ در انتظار مانده، فرا رسد و دست قدرتمند خدای توانا شما را برگیرد.

در کلام دیگری می فرماید:

«رُبَّ مُسْتَقْبِلٍ یوْماً لَیسَ بِمُسْتَدْبِرِهِ، وَ مَغْبُوطٍ فِی أَوَّلِ لَیلِهِ قَامَتْ بَوَاکِیهِ فِی آخِرِهِ» (همان، حکمت372)؛ بسا کسانی که به استقبال روزی بشتابند که دیگران بدرقه اش نکنند و بسا افرادی که در آغاز شب، مورد غبطه دیگران بودند و در پایان همان شب بر آنان بگریند.

آد می باید با جهان بینی صحیح، شیوه ای را برگزیند که منجر به سعادت دنیا و آخرت او شود و راهی را بپیماید که موجب افسوس و حسرت نگردد. انسان در تجارتخانه دنیا، باید به گونه ای عمل کند که سرمایه عمر خویش را از کف ندهد و با عنایت به این مهم که همیشه در محضر خداست، خود را برای جهان دیگر آماده سازد. نقد عمر خویش را بر باد ندهد.

ص: 356

برای آبادانی دنیا و پیشرفت جامعه انسانی تلاش کند و برای امور دنیا به گونه ای برنامه ریزی نماید که گویی در این دنیا جاودانه زندگی خواهد کرد، و از طرفی دیگر، با گسستن از دنیا هر لحظه خود را آماده سفر به آخرت ببیند؛ یعنی هم از جهت مادی پیشرفت کند و قله های ترقی را فتح نماید و هم از جهت معنوی به کمال برسد.

فرصت خدمت رسانی نیز از عرصه هایی است که همیشه در دسترس نیست. گاه مدیریت در پستی، فرصت مناسبی برای خدمت به مردم فراهم میآورد؛ این فرصت های پیشآمده را نباید به آسانی از دست داد. امام صادق علیه السلام فرمود: «از رسول خدا| سؤال شد چه کسی نزد خدا محبوبتر است؟ فرمودند: آن کس که نفعش بیشتر به مردم می رسد» (کلینی، الکافی، ج2، ص131).

2. فرصت جوانی

دوران جوانی، یکی از مهم ترین و بهترین دوره های زندگی آدمی است که در رشد و تکامل مادی و معنوی او نقشی تعیین کننده دارد. این دوره حساس که به بهار عمر انسان تشبیه شده است، با لحظه های پر از شور و هیجان و جلوه های شیرین زندگی همراه است. در این دوران، روح و جسم جوان در پی تحولاتی گسترده به گونه ای چشم گیر دگرگون می شود. روحیات پیچیده انسان به طور همه جانبه و با اشتیاقی بی سابقه خود را بروز می دهد؛ گویی در بنای عظیم انسان، انفجاری فراگیر، تمام ابعاد حیاتی جوان را در هم فرو می ریزد و با دمیدن روح تازه ای در کالبد جوان، همه نیروها را در حالتی شتابان و هیجانی قرار می دهد.

قرآن این لحظات پرهیجان و زیبا را «احسن تقویم» معرفی می کند: (لَقَدْ خَلَقْنَا الْانسَانَ فیِ أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ) (تین/4). در این جا منظور از «احسن تقویم» همان دوران جوانی انسان است. (طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص776).

دوران جوانی بهترین فرصت برای رسیدن به پیروزی های درخشان زندگی است. دوران

ص: 357

جوانی عصر توشه گیری برای دوران پیری و آینده زندگی است و بالاتر از همه، زمان بهره گیری برای آخرت است. در کلمات امام علی(علیه السلام) تأکید فراوانی در قدر دانستن این فرصت و بهره وری و مدیریت بهینه آن دیده می شود؛ زیرا به تعبیر امام علی علیه السلام دو فرصت جوانی و سلامتی، تا زمانی که از دست نرفته اند، قدرشان شناخته نمی شود (آمدی، غررالحکم، ص5764).

از نگاه امام، ثمره بهره گیری از فرصت جوانی در فراگیری دانش، سروری و آقایی در بزرگی است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص267). در دوران جوانی است که ذهن آمادگی پذیرش هر مطلبی را دارد و از این رو امام علی(علیه السلام) به فرزند خود امام حسن(علیه السلام) می فرماید: «إِنَّمَا قَلْبُ اَلْحَدَثِ کَالْأَرْضِ اَلْخَالِیةِ مَا أُلْقِی فِیهَا مِنْ شَیءٍ قَبِلَتْهُ فَبَادَرْتُکَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ یقْسُوَ قَلْبُکَ وَ یشْتَغِلَ لُبُّکَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ دل جوان همچون زمین ناکشته است؛ هرچه در آن افکنند، بپذیرد؛ پس به ادب آموختنت پرداختم، پیش از آن که دلت سخت شود و فکرت به امور دیگر مشغول شود.

3. فرصت سلامتی

فرصت مهم دیگری که هر فردی در زندگی در اختیار دارد و باید با برنامه ریزی و مدیریت صحیح، بهترین بهره را از آن ببرد، سلامتی و شادابی جسمانی است. در این باره امام علی(علیه السلام) ضمن توجه دادن به اهمیت این فرصت که اکثر مردم آن را قدر ندانسته و زیانکار می شوند، پیروان خود را به استفاده از آن در راه بندگی و اطاعت الهی تشویق کرده و می فرماید: «قبل از آن که بیمار شوی، فرصت سلامتی را غنیمت شمار» (محمودی، نهج السعادة، ج3 ،ص222 و نیز می فرماید:

«فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ، فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه182)؛ پس خدا را، خدا را، ای گروه بندگان! حال که سالم و تندرستید، نه بیمار، و در گشایش هستید، نه

ص: 358

به تنگی دچار، در گشودن گردن های خود بکوشید، پیش از آن که آنچه در گرو است، بگیرند و از شما توبه نپذیرند.

4. فرصت غنا و ثروت

فرصت دیگری که باید قدر آن را دانست و با مدیریت صحیح از آن بهترین بهره را برد، غنا و ثروت است و به فرمایش امیرالمؤمنین علیه السلام لازم است در آن هنگام رعایت حال تنگدستان را نموده و با احسان به ایشان، در واقع توشه فراوان برای روز تنگدستی آخرت خود ذخیره نمود. امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ فَیوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیثُ تَحْتَاجُ إِلَیهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیاهُ وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُهُ؛ وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یوْمِ عُسْرَتِکَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ اگر مستمندی را دیدی که توشه ات را تا قیامت می برد، و فردا که به آن نیاز داری، به تو بازمی گرداند، کمک او را غنیمت بشمار، و زاد و توشه را بر دوش او بگذار، و اگر قدرت مالی داری، بیشتر انفاق کن، و همراه او بفرست؛ زیرا ممکن است روزی در رستاخیز در جست وجوی چنین فردی باشی و او را نیابی. به هنگام بی نیازی، اگر کسی از تو وام خواهد، غنیمت بشمار، تا در روز سختی و تنگدستی به تو بازگرداند.

5. فرصت فراغت بال

فراغت بال و گرفتار مشاغل متعدد نشدن، بهترین عرصه ای است که انسان می تواند با بهره گیری از آن، هم خود را ارزیابی کند و هم با همنشینی اهل تجر به و سرد و گرم دنیا چشیده، چشم انداز آینده خود را در شکار فرصت ها ترسیم کند. امیر مؤمنان فرمود: «با مردان آزموده و اهل تجر به همنشین باش؛ چه اینان متاع پرارج تجربه های خویش را با گران ترین بها یعنی فدا کردن عمر خویش به دست آورده اند و تو با ارزان ترین قیمت به دست می آوری». ( ابن ا بی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج20، ص335).

ص: 359

فرصت سوزی

یکی از نام های قیامت، روز حسرت است. بیشترین حسرتی که انسان در آن روز بدان دچار می شود، نسبت به لحظات غفلت از خداوند است؛ وقتی که می بیند چه بهره ها در دنیا از عمرش می توانست ببرد و نبرده و چه کارها می توانست انجام دهد و نداده و چه نورها می توانست برای آخرتش ذخیره کند و نکرده است.

در روز قیامت بسیاری حسرت فرصت های سوخته و عمر تباه شده را خواهند خورد. حسرت این که سرمایه عمر را داده و چیزی برای حیات ابدی خویش تدارک ندیده اند. (أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کُنَّا نَعْمَلُ ۚ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ) (اعراف/35)؛ یا مرا برگردانی تا عمل تازه ای انجام دهم، غیر از آنچه قبلا مرتکب شدم. (این آرزوی محالی است و) آنها زیان دیده اند. این حسرت، با آرزوی بازگشت دوباره به دنیا برای جبران قصور و ذخیره سازی عمل صالح است؛ آرزویی که غیر قابل تحقق و دست نیافتنی است.

لحظه ها و ساعت ها فرصت هایی هستند برای شکوفا شدن، و تلف شدن آن ها بهمعنای ناشکوفا ماندن انسان است. تلف شدن وقت، بزرگ ترین آفت زندگی است. هر کس به هر میزان که از کمال و انسانیت برخوردار است، آن را مدیون بهرهمندی صحیح از فرصت ها ست. امکان ندارد کسی با فرصتسوزی و وقت کشی بهمقام و منزلتی، چه مادی و چه معنوی رسیده باشد.

بهره مندی از لحظه های حیات، نیاز به دانش فراوان دارد و بدون شناخت اهداف بزرگ زندگی، آشنایی عمیق با خود انسانی و استعداد های فراوانی که در نهاد انسان نهفته است و باید شکوفا شود، امکان پذیر نیست. آشنایی با عوامل فرصت سوزی و اتلاف وقت و آشنایی با روش صرف بهینه وقت، یکی از آگاهی هایی است که در این زمینه لازم است. عوامل زیادی وجود دارد که فرد را از مدیریت صحیح زمان خویش بازداشته و موجب کاهش کارایی و اثربخشی او می گردند و انسان نمی تواند به خوبی از فرصت ها بهرهبرداری کند؛ از

ص: 360

آن جمله می توان به اهمال کاری، ناامیدی، در گذشته ماندن و بی برنامگی اشاره کرد:

1. اهمال کاری و تسویف

کسالت و تنبلی، نوعی بیماری است که چون خوره، دین و دنیای انسان را ن-اب-ود م-ی کند. ازای-ن رو اس-لام آن را ن-ک-وهش کرده و پیروان خود را از دچار شدن به آن برحذر می دارد: «وَ إِیاکَ... أَوِ التَّسَاقُطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ و بپرهیز از سستی در کارها وقتی که باید آن را انجام دهی.

تنها افراد قوی و بااراده قادرند فورا نسبت به کارهای خیر و مفید اقدام کنند. آدم های بی اراده، راحت طلب و هوس باز، معمولا کارهای خود را به فردایی محول می کنند که شاید هرگز نیاید. به تأخیر انداختن کارها و کار امروز را به فردا وانهادن، وسوسه شیطان است و از جمله آف-ت ه-ای بزرگ اغتنام فرصت شمرده می شود. انداختن کار امروز بهفردا، مخصوص امروز نیست؛ فردا هم وضعیت همین طور است و گاهی انسان آن قدر کارهای مهم را عقب می اندازد که به کلی توفیق انجام آن را از دست می دهد. در روایات اسلامی، از این موضوع با عنوان «تسویف» یاد شده است. این افراد از فرصت ها بهشایستگی استفاد ه نمی کنند و به سادگی گوهر گران بهای فرصت را از دست می دهند. پس از آن، به جای عبرت گرفتن، از گذشته خود تأسف می خورند. لذا حضرت در توصیف این گروه می فرمایند: «کُلُّ مُعَاجَلٍ یسْأَلُ الْأَنْظَارَ وَ کُلُّ مُؤَجَّلٍ یتَعَلَّلُ بِالتَّسْوِیفِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت277)؛ با هر که تعجیل نمایند(مرگش زود برسد)، مهلت می خواهد (که عبادت و بندگی کند) و هر کس را مهلت دهند و زود نخواهند (عمرش دراز باشد)، با تأخیر افتادن (که وقت دارم و در آینده انجام می دهم) بهانه جوید (کار امروز به فردا اندازد).

2. بی برنامگی

بسیاری از فرصت ها در اثر نداشتن برنامه درست، از دست می روند. برنامه و نظم مهم ترین عامل کنترل لحظه ها از اتلاف و بیهودگی است. بدون برنامه، بهطور حتم وقت

ص: 361

انسان هدر خواهد شد. ازاین رو امیر مؤمنان نظم را در کنار تقوا قرار می دهد: «أُوصِیکُمَا بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه47)؛ شما را به تقوای الهی و نظم امرتان سفارش می کنم. یعنی همچنان که تقوا نگه دار انسان در پرتگاه های زندگی است، نظم در کارها نیز جلوگیر اتلاف وقت و فرصت سوزی است.

افراد بی نظم، چون آشفته حالند و افکارشان به مهره های ازهم گسیخته ای می ماند که هرکدام به سویی رفته و برای جمع کردنشان فرصت بسیاری لازم است، لذا امام علی علیه السلام می فرماید: «فَإِنِ انْقَطَعَ النِّظَامُ تَفَرَّقَ الْخَرَزُ» (همان، خطبه146)؛ وقتی رشته از هم گسیخته شد، مهره ها پراکنده می شوند. این را می توان به رشته و نظم موجود در بین افکار و اطلاعات ذهنی افراد منطبق کرد.

«وَإِیاکَ وَالْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا... فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَأَوْقِعْ کُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ» (همان، نامه53)؛ بپرهیز از عجله در کارها پیش از آن که وقت انجام آن رسیده باشد... هر چیزی را در جای خود قرار ده و هر کاری را در موقع خودش انجام ده.

زیرا هرکس که برای کاری که زمانش فرا نرسیده، عجله کند، مانند باغبانی است که میوه را نارس بچیند و در زمینی غیر از زمین خود محصولی بکارد. «وَ مُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا کَالزَّارِعِ بِغَیرِ أَرْضِهِ» (همان، خطبه5)؛ چه بسیار افرادی که برای کاری عجله می کنند و وقتی به آن می رسند، آرزو می کنند کاش آن را درنیافته بودند. «فَکَمْ مِنْ مُسْتَعْجِلٍ بِمَا إِنْ أَدْرَکَهُ وَدَّ أَنَّهُ لَمْ یدْرِکْهُ» (همان، خطبه150).

3. یأس و ناامیدی

یأس آتشی است که بر خرمن آرزوها و فرصت ها می افتد. انسان ناامید با این تصور که همه چیز از دست رفته، به هنگام روی آوردن فرصت ها خود را کنار می کشد و تا آن جا پیش می رود که به شخصی منزوی، بیمار، افسرده و بی ارزش تبدیل می شود؛ ازاین رو آموزه های دینی یأس و ناامیدی را در شمار گناهان کبیره آورده و سخت از آن پرهیز دادهاند

ص: 362

(یوسف/87). امام علی علیه السلام می فرماید: «أَعْظَمُ البَلاَءِ انقِطاعُ الرَّجَاءِ» (ری شهری، میزان الحکمه، ج10، ص760)؛ بزرگ ترین بلا ناامیدی است.

4. آرزوهای باطل

یکی از مسائل مهمی که سبب هدر رفتن زمان می شود، توجه به آمال و آرزوهای رؤیایی است که بسیاری از انسان ها (به ویژه جوانان) در فضای آن قرار می گیرند. آنان از این آرزوها برای خود کاخ های مجلل و افسانه ای می سازند و غرق در مشاهده جمال و زیبایی ها و دل فریبی های آن می شوند و این تخیلات موهوم و افسانه ای باعث می شود که از واقع بینی و مشاهده حقیقت زندگی غافل شوند و فرصت موجود را که سرشار از موقعیت های مساعد و خوشبختی و سعادت است، بی نتیجه از دست بدهند. علی علیه السلام در مورد این گروه می فرماید: «ضِیاعُ العُمرِ بَینَ الآمالِ و المُنی» (لیثی، عیون الحکم، ص309)؛ ضایع شدن عمر، بین امیدها و آرزوها ست.

در م-ق-اب-ل این ها ک-س-ان-ی ه-ستند که عمر خود را غنیمت شمرده و در راه کسب ایمان و بندگی خدا ک-وش-ی-ده ان-د و رض-ای او را ج-لب کرده ان-د و در آخرت نیز از رضای حق و بهشت او بهرهمند خواهند شد. مولی علی علیه السلام فرمود: «إِنَّ أَخْسَرَ النَّاسِ صَفْقَهً وَ أَخْیَبَهُمْ سَعْیاً رَجُلٌ أَخْلَقَ بَدَنَهُ فِی طَلَبِ مَالِهِ وَ لَمْ تُسَاعِدْهُ الْمَقَادِیرُ عَلَی إِرَادَتِهِ فَخَرَجَ مِنَ الدُّنْیَا بِحَسْرَتِهِ وَ قَدِمَ عَلَی الْآخِرَهِ بِتَبِعَتِهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت430)؛ به راستی زیانکارترین مردم در تجارت و معامله عمر و پشیمان ترین آنان در سعی و کوشش، کسی است که پیکرش را در پی آرزوهایش بفرساید و مقدّرات الهی با وی مساعدت ننمایند و او به آرزوهایش نرسد؛ آن گاه با اندوه و حسرت فراوان از جهان بیرون رود و با رنج های فراوان وارد آخرت گردد.

به طور کلی از نظر اسلام، تمام اوقاتی که در غیر عبادت خدا می گذرد، ضایع شده تلقی شده است. امام علی علیه السلام صرف عمر در غیر عبادت و اطاعت را تضییع عمر می داند و می فرماید: «اِحْفَظْ عُمُرَکَ مِنَ اَلتَّضْییعِ لَهُ فِی غَیرِ اَلْعِبَادَةِ وَ اَلطَّاعَاتِ» (آمدی، غررالحکم،

ص: 363

ص160)؛ عمر خود را از ضایع شدن در غیر عبادت و طاعت خدا حفظ کن.

البته روشن است که عبادت مخصوص نماز و روزه و مانند آن نیست و از این نظر تما م کارهای انسان در صورتی که در مسیر قرب الهی برنامه ریزی شود، عبادت تلقی می گردد. «وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیکُمْ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیا مِنَ الدُّنْیا مَا تُحْرِزُونَ به أَنْفُسَکُمْ غَداً» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ/28)؛ همانا بر شما از دو چیز می ترسم: پیروی از هوا و آرزوهای طولانی؛ ولی به راستی پیروی کردن از هوا، انسان را از حق باز می دارد و نیز طولانی بودن آرزو، موجب فراموشی آن می شود.

5. تأسف بر گذشته

برخی از مردم به گذشته ها چشم دوخته اند و بر آن تأسف می خورند و چنان مأیوس و دل شکسته می شوند که از کوشش برای پیمودن مسیر زندگی باز می مانند و فرصت های گران بهای عمر را یکی پس از دیگری از دست می دهند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «إِنَّ مَاضِی عُمْرِکَ أَجَلٌ وَ آتِیهُ أَمَلٌ وَ اَلْوَقْتَ عَمَلٌ» (آمدی، غررالحکم، ج1، ص226)؛ آگاه باش که گذشته عمر تو تمام شده و آینده، تنها در حد آرزوست و همین الان فرصت داری که عمل کنی.

در شعر مشهوری که برخی بزرگان به امام علی(علیه السلام) نسبت داده اند، آمده است: «مَا فَاتَ مَضی وَ مَا سَیَأتیکَ فَاَیْنَ؟ قُمْ فَاغْتَنِم الفُرصَةَ بَینَ العَدَمَین»؛ آنچه گذشت، از دست رفت و آنچه می آید کجاست؟ برخیز و فرصت میان دو نیستی را دریاب.

استفاده بهینه از فرصت و فرصت سازی

هیچ انسانی دو بار به دنیا نمی آید تا یک بار امور جهان را بیازماید و بار دیگر تجربیات خود را بهکار بندد. عمر انسان فرصتی است که تنها یک بار و آن هم بهطور محدود در اختیار او قرار می گیرد. بنابراین، با توجه به لحظه های محدود زندگی که هر یک پس از دیگری و به سرعت سپری می شوند، باید آنها را غنیمت شمرد و به ناچار از تمام لحظه ها و

ص: 364

فرصت های خود به بهترین وجه استفاده کرد؛ چراکه «فرصت، چون ابر بهاری در آسمان عمر ظاهر می شود و به سرعت می گذرد. آن کس که از این فرصت ها استفاده نکند، جز افسوس بهره ای نخواهد داشت».

زندگی مدیریت فرصت ها و تهدیدها در امور گوناگون است. فرصت بینی، فرصت شناسی، فرصت یابی و فرصت سازی و استفاده از فرصت ها ارکان مدیریت فرصت هاست که نقش مهمی در موفقیت انسان ها دارند. گاهی یک فرصت ساده اگر به خوبی شناسایی شود و به درستی مورد استفاده قرار گیرد، می تواند مسیر زندگی را دگرگون کند. انسان های موفق معمولا فرصت محور و فرصت بین هستند و می توانند تهدیدها را به فرصت تبدیل کنند و بسیاری از غیرممکن ها را ممکن سازند.

فرصت بین کسی است که فرصت ها را بیش از تهدیدها می بیند و می طلبد و ذهن او ذهن فرصت محور است. به جای نالیدن از نبودها، در درون پدیده ها و واقعیت ها در پی فرصت های آشکار و پنهان است.

فرصت شناس کسی است که تفاوت بین زمان های عادی و فرصت های خاص را تشخیص می دهد و فرصت را به عنوان زمانی ارزشمند و ارزش آفرین می داند و آن را به خوبی تشخیص می دهد.

فرصت جو و فرصت یاب کسی است که همواره آماده کشف و یافتن فرصت های نایافته، ناشناخته و پنهان برای ارزش آفرینی های تازه است. فرصت جو و فرصت یاب منتظر هیچ کس و هیچ چیز نمی ماند و تشنه و گرسنه فرصت های ناپیدا، ناگهانی، موردی، ویژه و نادیده گرفته شده است تا بتواند با یافتن آنها، به موفقیت های بیشتری دست یابد.

وقتشناسی، تدارک فرصت های ازدست رفته و شناخت موانع مدیریت زمان، ازجمله روش های مدیریت زمان شمرده می شود. پس از این که موانع را بررسی کردیم، اکنون به بیان استفاده بهینه از فرصت ها و فرصت سازی در کلام امام علی(علیه السلام) می پردازیم.

ص: 365

1. برنامه ریزی

زندگی فردی و اجتماعی هیچ کس بدون وقت شناسی و ایجاد نظم و برنامه به سامان نمی رسد؛ نظم در تقسیم صحیح وقت، نظم در برنامه ریزی، نظم در مدیریت و اجرا. ما با نگاه بهجهان هستی، می فهمیم که همه چیز بر اساس نظم دقیق است؛ بنابراین، بیهوده گرایی، گام نهادن برخلاف نظم است:

«وَ أَمْضِ لِکُلِّ یوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِکُلِّ یوْمٍ مَا فِیهِ وَ اجْعَلْ لِنَفْسِکَ فِیمَا بَینَکَ وَ بَینَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْکَ الْمَوَاقِیتِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ در هر روز، کار آن روز را به جا آور؛ زیرا برای هر روز، کاری است مخصوص آن (پس اگر غفلت نموده، کار امروز را به فردا و فردا را به پس فردا افکنی، کارها بسیار گشته، از عهده آن برنمی آیی و مردم سرگردان و از کار بازمی مانند و در نتیجه، مملکت ضایع و تباه می گردد).

هر کاری را باید در زمان خاص خود انجام داد تا از انباشته شدن کارها جلوگیری شود. به این منظور هر کاری را باید مطابق برنامه به موقع شروع و به موقع به اتمام رساند و آن را به فردا نیفکند. بنابراین برای بهره وری مناسب از وقت، باید ساعت هایی را که از نظر زیست شناختی و روان شناختی میزان انرژی بدن در بالاترین سطح قرار دارد را شناسایی کرده و مهم ترین کارهای خود را در آن ساعت ها انجام دهید. این امر در عبادات نیز صادق است. امام علی(علیه السلام) می فرمایند:

«إِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَإِقْبَالاً وَإِدْبَاراً، فَأْتُوهَا مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِهَا وَإِقْبَالِهَا، فَإِنَّ الْقَلْبَ إِذَاأُکْرِهَ عَمِی» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت184)؛ دل ها را هوایی است و روی آوردنی و پشت کردنی؛ پس دل ها را آنگاه به کار گیرید که خواهان است و روی در کار؛ چه دل اگر به ناخواه به کاری وادار شود، کور گردد.

هر هدف و برنامه ای نیازمند زمان مناسب خود است و به تدریج صورت می گیرد. مدیریت زمان لزوماً انجام سریع کار و شتاب زدگی نیست؛ بلکه در برخی موارد انجام امور

ص: 366

نیازمند تفکر و درنگ بیشتر است و حتی در برخی حالات نفسانی، ازجمله هنگام خشم باید از تصمیم گیری های عجولانه پرهیز نمود:

«وَ إِیاکَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ التَّسَاقُطَ فِیهَا عِنْدَ إِمْکَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِیهَا إِذَا تَنَکَّرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَااستوْضَحَتْ فَضَعْ کُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ کُلَّ عَمَلٍ مَوْقِعَهُ» (همان، نامه53)؛ و بپرهیز از عجله در کارها، پیش از آن که وقت انجام آن رسیده باشد، و بپرهیز از سستی در کارها وقتی که باید آن را انجام دهی و نیز پرهیز کن از لجاجت و پافشاری در کارهایی که راه درست از نادرست آن روشن نیست و بپرهیز از سستی در کارها در آن هنگام که راه درست آن روشن است. بنا بر این هر کاری را در جای خود قرار ده و هر عملی را در موقع خودش به انجام برسان.

2. وقت شناسی و نظم

زندگی فردی و اجتماعی هیچ کس بدون وقت شناسی و ایجاد نظم و برنامه موفقیت آمیز نخواهد بود؛ نظم در تقسیم صحیح وقت، نظم در برنامه ریزی و نظم در مدیریت و اجرا. اگر بخواهیم در وقت و عمر خود بهرهوری داشته باشیم، باید آن را بر اساس نیازهای گوناگون خود تقسیم بندی کنیم. تقسیم وقت، مانند تقسیم کار، عامل مهمی در استفاده بهینه از وقت و سرمایه است. ازاین رو امیر مؤمنان علیه السلام با ارائه راهکار تقسیم اوقات، ما را راهنمایی کردهاند. برای استفاده بهینه از وقت انسان باید با برنامه ریزی صحیح، کارهای مثبت خود را با تنظیم خاصی بین ساعات شبانه روز تقسیم کند و هر ساعت یا هر چند ساعت را برای انجام کاری قرار داده و به این برنامه و نظم ادامه دهد؛ به گونه ای که اگر روزی در نظم و برنامه اش خللی وارد شد، احساس چالش و کمبود کرده و به جبران آن بپردازد؛ مثلاً در امور معنوی و خودسازی، امیرمؤمنان علی علیه السلام برای استفاده از ساعات شبانه روز و چگونگی بهره مندی از این ساعت ها می فرماید:

«انسان باایمان ساعت های زندگی اش را به سه بخش تقسیم می کند: 1. بخشی را به

ص: 367

مناجات با خدا و برقراری ارتباط با آفریدگار جهان می پردازد؛ 2. بخشی را در طریق تأمین هزینه زندگی و سامان دادن به معاش (مانند غذا، لباس، مسکن و مرکب) به کارمی گیرد؛ 3. بخش دیگر را برای استراحت و بهره گیری از لذّت های حلال و آرامش بخش روح و روان بر می گزیند و برای خردمند صحیح نیست که حرکتش جز در یکی از این سه مورد باشد؛ یعنی تأمین معاش و عبادت و آباد کردن آخرت، یا بهره گیری از لذّت و آسایش غیرحرام» (همان، حکمت. 39).

3. تعیین اولویت حقیقی

تعیین اولویت های حقیقی در زندگی و کار، توانایی حلاجی کردن و تجزیه و تحلیل کارها و مشخص کردن مهم ترین هدف خود، سکوی پرشی است که انسان را به بالاترین سطوح موفقیت، عزت نفس و سربلندی پرتاب می کند. فرصت هایی خیرند که در راستای وظیفه الهی باشند و رنگ و بوی خدایی به خود بگیرند؛ فرصت هایی سودمند و ماندگار باشند، نه سرمایه سوز. آیه 36 سوره شوری شاهد مناسبی در تبیین این موضوع است: (فَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیءٍ فَمَتَاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَیرٌ وَأَبْقَی لِلَّذِینَ آمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکَّلُونَ).

امام علی علیه السلاممی فرماید:

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الدُّنْیا [قَدْ] أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ. أَلَا وَ إِنَّ الْیوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَایةُ النَّارُ. أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیتِهِ؟ أَلَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یوْمِ بُؤْسِهِ؟ أَلَا وَ إِنَّکُمْ فِی أَیامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ، فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یضْرُرْهُ أَجَلُهُ؛ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی أَیامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه28)؛ همانا دنیا روی گردانیده و وداع خویش را اعلام داشته است، و آخرت به ما روی آورده و پیشروان لشکرش نمایان شده. آگاه باشید امروز، روز تمرین و آمادگی، و فردا روز مسابقه است. پاداش برندگان، بهشت، و کیفر عقب ماندگان، آتش است. آیا کسی هست که پیش از مرگ، از اشتباهات خود توبه کند؟ آیا کسی هست

ص: 368

که قبل از فرا رسیدن روز دشوار قیامت، اعمال نیکی انجام دهد؟ آگاه باشید اکنون در روزگار آرزوهایید، که مرگ را در پی دارد؛ پس هر کس در ایام آرزوها، پیش از فرا رسیدن مرگ، عمل نیکو انجام دهد، بهره مند خواهد شد و مرگ او را زیانی نمی رساند، و آن کس که در روزهای آرزوها، پیش از فرارسیدن مرگ کوتاهی کند، زیانکار و مرگ او زیانبار است.

از نگاه امام علی(علیه السلام) فرصت دنیا به گونه ای است که به زودی گویا آنچه از دنیا گذشته، اصلاً نبوده و گویا آنچه از آخرت محقق شده، همیشه بوده است:

«فَکَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الدُّنْیا عَنْ قَلِیلٍ لَمْ یکُنْ وَ کَأَنَّ مَا هُوَ کَائِنٌ مِنَ الْآخِرَةِ عَمَّا قَلِیلٍ لَمْ یزَلْ» (همان، خطبه102)؛ زیرا «أَیهَا النَّاسُ، إِنَّمَا الدُّنْیا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ، فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ» (همان، خطبه 194)؛ دنیا سرای گذر است و آخرت سرای باقی است؛ پس باید از گذرگاه خود برای اقامتگاه ابدی توشه برگرفت.

امام علی(علیه السلام) افرادی که به بهترین وجه ممکن با مدیریت صحیح این زمان محدود، از آن در مسیر طاعت الهی و رسیدن به اهداف اخروی استفاده می کنند را خردمند خوانده و آنها را چنین می ستاید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ تَقِیةَ ذِی لُبٍّ شَغَلَ التَّفَکُّرُ قَلْبَهُ ... قَدْ عَبَرَ مَعْبَرَ الْعَاجِلَةِ حَمِیداً وَ قَدَّمَ زَادَ الْآجِلَةِ سَعِیداً وَ بَادَرَ مِنْ وَجَلٍ وَ أَکْمَشَ فِی مَهَلٍ وَ رَغِبَ فِی طَلَبٍ وَ ذَهَبَ عَنْ هَرَبٍ وَ رَاقَبَ فِی یوْمِهِ غَدَهُ وَ نَظَرَ قُدُماً أَمَامَهُ (همان، خطبه82)؛ از خدا چون خردمندان بترسید که دل را به تفکّر مشغول داشته ... با بهترین روش از گذرگاه دنیا عبور کرده، توشه آخرت را پیش فرستاده، و از ترس قیامت، در انجام اعمال صالح پیش قدم شده است. ایام زندگی را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده و در فراهم آوردن خشنودی خدا با رغبت تلاش کرده؛ از زشتی ها فرار کرده؛ امروز رعایت زندگی فردا کرده، و اکنون آینده خود را دیده است.

از نظر ایشان عاقل، عاقبت اندیش و آینده نگر است و در هر تصمیمی که می گیرد، عاقبت آن را در نظر دارد و آن را اولویت اول خود قرار می دهد: «إِنَّ اَلْعَاقِلَ مَنْ نَظَرَ فِی یوْمِهِ لِغَدِهِ وَ سَعَی فِی فَکَاکِ نَفْسِهِ وَ عَمِلَ لِمَا لاَ بُدَّ لَهُ وَ لاَ مَحِیصَ لَهُ عَنْهُ» (آمدی، غررالحکم، ح3570).

ص: 369

و نیز فرمود: «تَزَوَّدْ مِن یومِکَ لِغَدِکَ، واغتَنِمْ غَفوَ الزَّمانِ، وانتَهِزْ فُرصَةَ الإمکانِ» (همان، ح5046)؛ از امروزت برای فردایت توشه برگیر، و فراهم شدن وقت را غنیمت شمار، و از فرصت و مهلت و امکانات استفاده کن.

4. تدارک فرصت های از دست رفته

اگرچه جوانی بهترین و باارزش ترین فرصت زندگی انسان است و اگر به بطالت و بی خبری بگذرد، جبران ناپذیر است، ولی در عین حال نباید از ارزش مدت باقی مانده و انتهایی عمر غفلت نمود. فرصت های پایانی هم ویژگی های خاص خود را دارد. انسان در ابتدای زندگی پخته و آزموده نیست، ولی در فرصت های نهایی، قادر است با کیفیت بخشیدن به زندگی و رفتار خود، پایان خوشی را برای زندگی خود رقم بزند؛ تو به نماید و آینده و فرصت باقی مانده عمر خویش را در عبادت و عمل نیک سپری کند. امام علی(علیه السلام) در کنار همه تأکیدهایی که نسبت به غنیمت شمردن لحظه های زندگی دارند، راه کارهایی را هم برای کسانی که تاکنون از این فرصت ها بهره نبرده و آن را ضایع کرده اند، بیان می فرماید تا این افراد به ناامیدی دچار نشوند و از هم اکنون برای نجات خود کاری کنند؛ زیرا که فردا دیر است. ایشان می فرماید:

«فاسْتَدْرِکُوا بَقِیَّةَ أَیَّامِکُمْ، واصْبِرُوا لَها أَنْفُسَکُمْ، فَإِنَّهَا قَلِیلٌ فِی کَثِیرِ الْأَیَّامِ الَّتِی تَکُونُ مِنْکُمْ فِیها الْغَفْلَةُ، والتَّشاغُلُ عَنِ الْمَوْعِظَةِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه85)؛ پس در این چند روز که زنده اید، گذشته را جبران کنید و خود را به شکیبایی ورزیدن و سختی کشیدن خوی دهید، که این روزها در برابر روزهایی فراوان که در غفلت بودید، اندک است.

نکته دیگر در این باره آن است که جبران فرصت های ازدست رفته، تنها به افرادی که به مسیر خطا رفته اند، اختصاص ندارد؛ بلکه در مورد مؤمنین هم صادق است. امام علی(علیه السلام) می فرماید:

«بَقِیةُ عُمرِ المُؤمِنِ لا قیمَةَ لَها یدرِکُ بِها ما قَد فاتَ و یحیی مَا مَاتَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج6،

ص: 370

ص138؛ راوندی، سلوة الحزین، ص122)؛ باقی مانده عمر مؤمن قابل ارزش گذاری نیست؛ چون می تواند به وسیله آن، از دست رفته را جبران نماید و فرصت های سوخته را زنده کند. و نیز فرموده:

«لَیسَ شَیءٌ أعَزَّ مِنَ الکِبریتِ الأحمَرِ إلاّ ما بَقِی مِن عُمرِ المُؤمِنِ» (اللیثی، عیون الحکم، ح6975)؛ چیزی قیمتی تر و کمیاب تر از فرصت باقی مانده عمر مؤمن نیست.

یا می فرماید:

«فَتَدَارَکْ مَا بَقِی مِنْ عُمُرِکَ وَ لاَ تَقُلْ غَداً وَ بَعْدَ غَدٍ فَإِنَّمَا هَلَکَ مَنْ مَضَی قَبْلَکُمْ بِإِقَامَتِهِمْ عَلَی اَلْأَمَانِی وَ اَلتَّسْوِیفِ حَتَّی أَتَاهُمْ مِنَ اَللَّهِ أَمْرُهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ غَافِلُونَ» (ری شهری، میزان الحکمه، ج4، ص588؛ کلینی، الکافی، ج2،ص136)؛ با آنچه از عمرت باقی مانده، از گذشته جبران کن و فردا و پس فردا مگو (و کار امروز را به فردا وانگذار)؛ زیرا گذشتگانی که به هلاکت رسیدند، بهخاطر پایداری در آرزوها و امروز و فردا کردن بود، تا آن گاه که ناگهان فرمان خدا (مرگ) به سویشان آمد؛ درحالی که غافل بودند.

نتیجه

هزینه فرصت، با سایر هزینه ها متفاوت است. در سایر هزینه ها به دست آوردن یک چیز پولی برای آن می پردازیم، ولی هزینه فرصت، چیزهایی است که می توانستیم با آن بسیاری چیزها به دست آوریم، ولی از آن چشم پوشی می کنیم. انسان ها معمولاً وقت را فدای مال و ثروت می کنند و آن را وسیله ترقی مادی قرار می دهند؛ درحالی که باید مال و ثروت در خدمت وقت باشد و آنها را وسیله بهره مندی برتر از وقت قرار داد. بر همین اساس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «کُنْ عَلی عُمرِکَ اَشَحُّ مِنکَ عَلی دِرهَمِکَ وَ دِینارِک» (مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص78 )؛ در حفظ عمر خود، بخیل تر از پول و ثروت خود باش.

عده ای زندگی را تلفیقی از تقدیر و تدبیر می دانند. تقدیر فرصت ها و تهدیدهایی است که با آنها روبه رو می شوند و خود نقشی در آنها نداشته اند و تدبیر چگونگی برخورد با

ص: 371

آن هاست که در آنها نقش دارند. بخش مهمی از موفقیت و شکست هر کس، نتیجه نوع واکنش آنها به فرصت ها و تهدیدهاست. یکی از مهارت های هر انسان پویا و موفق، فرصت جویی و فرصت یابی است. با توجه به آنچه اشاره شد، هر کس می تواند بسیاری از غیرممکن ها را ممکن سازد. ما توانایی ها، استعدادها و شایستگی های زیادی داریم که هنوز کشف نشده اند یا به خوبی از آنها استفاده نمی کنیم.

مدیریت فرصت ها، شناخت واقعیت ها و برخورد مناسب با انواع فرصت ها و تهدیدها برای ارزش آفرینی در انواع حوزه ها و امور گوناگون زندگی است. باید فرصت بین، فرصت یاب، فرصت شناس و فرصت ساز بود و با استفاده بیشتر و بهتر از فرصت ها، زندگی خود را متحول کرد. مدیریت فرصت ها را در دو شاخه کاهش و جلوگیری از هدر دادن فرصت ها و افزایش و پی گیری برای فرصت سازی و فایده رسانی از فرصت ها جدی گرفت تا در پاسخ گویی به نیازهای خود و دیگران موفق تر از گذشته باشیم و حس زندگی خوب را تجربه کنیم.

با شناسایی عواملی که باعث هدر دادن فرصت ها شده اند، مثل تنبلی، اهمال کاری، بی برنامگی و ناامیدی می توان از تکرار آن ها پیش گیری و جلوگیری کرد و زیان ها و آسیب ها را کاهش داد و با شناخت عواملی که در استفاده بهتر و بیشتر از عمرمان نقش آفرین هستند، مثل برنامه ریزی دقیق، عجله نکردن در انجام کارها و تقسیم کارها می توان به راه کارهای مفید و مؤثری برای مدیریت عمر دست یافت. هر کس در طول حیات خود با انواع فرصت ها روبه رو می شود؛ فرصت هایی که اگر آنها را به خوبی بشناسد و دسته بندی و رتبه بندی کند، می تواند به نتایج دلخواه و مطلوبی دست یابد.

ص: 372

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، تهران، پیام عدالت، 1388ش.

1. ابن ابیالحدید، عبدالحمید بن هبةاللّه، شرح نهجالبلاغه، تصحیح: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، داراحیاء الکتب العربیه، 1387ق.

2. ابنبابویه، محمد بنعلی، عیون أخبارالرضا علیه السلام، تصحیح: مهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، 1378ق.

3. تمیمی آمدی، عبدالواحد ، غررالحکم و دررالکلم، محمدعلی انصاری قمی، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1373ش.

4. طبرسی، فضل بن حسن، مجمعالبیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372ش.

5. طوسی، محمد بنالحسن، الأمالی، قم، دار الثقافة، 1414ق.

6. فخر رازی، محمد بنعمر، التفسیر الکبیر، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1420ق.

7. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، هجرت، چاپ دوم، 1410ق.

8. فیومی، احمدبن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرحالکبیر للرافعی، بیروت، دارالفکر، 1389ش.

9. قطب راوندی، سعید بن هبة الله، سلوة الحزین و تحفة العلیل (المعروف بالدعوات)، قم، مدرسه امام مهدی(عج)، 1407ق.

10. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، به کوشش غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1375ق.

11. لیثی واسطی، علی بنمحمد، عیون الحکم و المواعظ، تحقیق: حسین حسنی بیرجندی، قم، دارالحدیث، 1376ش.

12. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، 1403ق.

13. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1416ق.

14. محمودی، محمدباقر، نهج السعاده فی مستدرک نهج البلاغه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات،1396ق.

ص: 373

ص: 374

بلا در سیره علوی؛ چیستی، فلسفه و حکمت

اشاره

عباس محمودی(1)

ص: 375


1- . دکتری علوم حدیث و مدرس حوزه علمیه قم؛ abbasmahmoodi1358@yahoo.com

ص: 376

چکیده

زنگی بشر همواره با بلاهای متعدد آمیخته است یکی از شبهات مطرح در این زمینه حکمت و فلسفه بلاهای بشری خصوصاً برای مؤمنان است. نبودنِ پاسخی قاطع و قانع کننده گاهی برخی افراد مصیبت دیده را نسبت به مقدّرات الهی بدبین نموده و موجبات دلسردی آن ها نسبت به فرائض الهی را پدید آورده است. پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با هدف پاسخ گویی به این شبهه با بررسی گزاره های متعدد نهج البلاغه در موضوع بلا، کلمات امیر مؤمنان علیه السلام را در قالب ساختاری منظم تدوین و بررسی نموده است، به گونه ای که بتواند کامل ترین پاسخ به شبهه موجود باشد. فایده این نوشتار علاوه بر اقناع مخاطب در پاسخ به این شبهه، باعث تلاش افراد در از بین بردن عوامل بلاها و مصائب گردیده و درنتیجه می تواند در کاهش آمار مصائب و نقمات مؤثر باشد. این تحقیق در دو بخشِ واژه پژوهی بلا و فلسفه و حکمت بلا تنظیم شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، بلا، مصیبت، نقمت.

مقدمه

یکی از مهم ترین پرسش ها در زمینه آزمایش الهی، فلسفه و علّت امتحان بندگان است. اگر بر اساس آیات قرآن،(1)

خداوند از حال و آینده ما آگاه است و می داند با قرار گرفتن در بوته آزمایش، چه کسی راه حق و چه کسی باطل را انتخاب می کند، آزمایش بندگان چه

ص: 377


1- . به عنوان نمونه می فرماید: {وَاللهُ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ} (آل عمران/154)؛ «و خداوند از آن چه در درون سینه هاست باخبر است».

سودی برای خداوند دارد؛ بنابراین روشن می شود آزمایش خداوند برای کشف مجهول نیست و نمی آزماید تا به مجهولی پی ببرد و قادر است هر کس را بدون امتحان به همان مرتبه ای که با آزمایش مستحق آن می شود، برساند. پس انگیزه الهی از انجام امتحان بندگان چیست؟ در پاسخ به این سؤال مهم باید گفت آزمایش الهی ریشه در پرورش و تربیت آدمی دارد. این سنت دائمی پروردگار، برای شکوفا کردن استعدادهای نهفته و درنتیجه پرورش دادن بندگان می باشد؛ همان گونه که فولاد را برای استحکام بیش تر در کوره می گذارند تا آبدیده شود، انسان نیز تنها در کوره حوادث و مشکلات است که از زشتی ها پاک می شود و مسیر رشد و کمال را می پیماید. قرآن می فرماید: {وَ لِیبْتَلِی اللَّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ} (آل عمران/154)؛ «خداوند شما را آزمایش می کند تا آن چه در سینه هایتان پنهان دارید بیازماید و آن چه در دل های شماست خالص گرداند». امیرالمؤمنین علیه السلام علل متعددی برای پیدایش بلا و مصیبت برشمرده اند پژوهش پیش رو به جمع آوری، تحلیل و تدوین این موارد در ساختاری منظم پرداخته است. فایده مهم این نوشتار پاسخی جامع و متقن به این شبهه است. تحقیق حاضر در دو بخش تنظیم گردیده است: 1. واژه پژوهی بلا؛ 2. فلسفه و حکمت بلا.

پیشینه

در زمینه بلا و آزمایش الهی و فلسفه و حکمت های آن آثار متعددی به نگارش درآمده است؛ جدیدترین مقالات و آثاری که در این عرصه وجود دارد، به شرح زیر است:

الف. «فلسفه ابتلاء و امتحان الهی در آیات و روایات»، پازوکی، علی، مجله: گلستان قرآن، شماره 54، (3 صفحه، از 35-37)، اسفند 1379.

ب. «روابط بینامتنیّت حکمت های نهج البلاغه با آیات قرآن»، جیگاره، مینا؛ صادقی، زهرا، مجله: سفینه، شماره 56، علمی - ترویجی/ISC ، (17 صفحه؛ از 9- 25)، پاییز 1396.

ص: 378

ج. «امتحان و آزمایش های الهی»، درس هایی از مکتب اسلام، سال 20؛ شماره 10، (4 صفحه، از 6 - 9)، دی 1359.

د. «فلسفه آزمایش و ابتلا در قرآن و روایات و نقش سازندگی آن در تربیت انسان»، صالحی، اکبر، مجله: آموزه های تربیتی در قرآن و حدیث، شماره 2، علمی - پژوهشی، (16 صفحه، از 97-112)، پاییز و زمستان 1394.

ه-. «مختصات فتنه در نهج البلاغه»، تقی پور، ابوالفضل؛ قاسم پور، افسانه، مجله: پژوهش نامه علوی، سال هفتم، شماره 1، علمی - پژوهشی/ISC ، (12 صفحه؛ از 49-60)، بهار و تابستان 1395.

و. «عوامل مؤثر در بروز مصیبت و نقش عدالت از دیدگاه آیات و روایات»، نصیر اوغلی خیابانی، صدیقه؛ رئیسی، ناهید، مجله: سفینه، شماره 51، علمی - ترویجی/ISC، (23 صفحه؛ از 87 - 109)، تابستان 1395.

واژه پژوهی بلا

شناسایی معانی مختلف واژه های به کاررفته در قرآن و حدیث، کمک فراوانی در فهم دقیق معنای آن دارد. به همین دلیل، ابتدا مفهوم شناسی بلا، مترادفات و کاربردهای مختلف آن مورد بررسی قرار می گیرد. واژه پژوهی بلا در سه محورِ مفهوم شناسی، واژگان مترادف و کاربردهای متفاوت تبیین می گردد.

مفهوم شناسی بلا

واژه ابتلاء از ماده بلا یبلو (ناقص واوی) و یا بلی یبلی (ناقص یایی) به معنای امتحان و آزمایش است، ابن فارس در معجم مقاییس اللغه می نویسد: «بلوی: الباء واللام والواو والیاء، أصلان أحدهما اخلاق الشیء والثانی نوع من الاختبار» (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 1، ص 292). در مفردات الفاظ القرآن آمده است: «بلی الثوب بلًی و بلاء»، یعنی لباس کهنه شد. و امتحان را از آن جهت ابتلا گویند که گویا امتحان کننده، امتحان شده را از

ص: 379

کثرت امتحان کهنه می کند.» (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص 145). سید علی اکبر قرشی در مفردات نهج البلاغه می نویسد: «بَلَوَ با واو به معنی اختبار و امتحان است؛ و بلی با یاء به معنی کهنه شدن، گویند.» (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج 1، ص 155).

در نهج البلاغه از هر دو ماده وجود دارد چنان که در رابطه با اهل بیت^ فرموده است: «أَیُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ إِنَّهُ یَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَیسَ بِمَیتٍ وَ یَبْلَی مَنْ بَلِی مِنَّا وَ لَیسَ بِبَالٍ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه87)؛ «مردم! این کلمه را از رسول خدا’ یاد بگیرید که فرمود آن که از ما اهل بیت بمیرد مرده نیست و آن که از ما می پوسد، پوسیده نیست». ظاهراً اشاره به آیه {وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُون} (آل عمران/169) است؛ ابن میثم گوید: «اِتَّفَقَت عَلَیهِ کلمةُ العُلماء وَ نَطَقَت بِهِ البراهین العقلیة انّ اولیاء الله لا یَمُوتُونَ ولا یَبلُونَ وان بلیَت اجسادُهم». امیرالمؤمنین علیه السلام درباره امتحان فرموده: «وَ مَا ابْتَلَی اللَّهُ أَحَداً بِمِثْلِ الْإِمْلَاءِ لَه» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت116)؛ «خداوند هیچ کس را با مثل مهلت دادن نیازموده است». و در جای دیگری آمده است. «مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِیَ بِالْهَمِ وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ» (همان، حکمت127)؛ «کسی که در عمل کوتاهی ورزد دچار اندوه می شود. آن را که در مال و جانش سهمی برای خدا نیست برایش راهی به سوی رحمت خدا نمی باشد».

واژگان مترادف

شناسایی واژه های مترادف یک کلمه، در دست یابی به فهم دقیق و همه جانبه آن لغت، تأثیر فراوانی دارد. واژه بلا و مصیبت دارای معادل های فراوانی است که بسیاری از آن ها در نهج البلاغه به کار رفته است. بررسی و تحلیل شباهت ها و تفاوت های هر یک از واژگان با یک دیگر، خود بحثی جداگانه و پژوهشی مستقل می طلبد. در این جا فقط مهم ترین واژگان

ص: 380

مترادف بلا که در نهج البلاغه به کار رفته، بیان می شود.(1)

الف) البلیة

البلیة اصل آن (ب – ل – ی) است و مشتقات فراوانی از آن در نهج البلاغه به کار رفته است، مانند: بلایا، البلوی و بلواه.

ب) المصیبة

مصیبت از (ص- و - ب) گرفته شده و مشتقات آن در نهج البلاغه به گونه های مختلف به کار رفته است، مانند: المصائب، المصیبات، المصاب.

ج) عتب

معجم مقاییس اللغة می نویسد: «العین والتاء والباء أصلٌ صحیح، یرجع کله إلی الأمر فیه بَعضُ الصُّعوبة من کلامٍ أو غیره» (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 225).

این واژه در کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام نیز آمده است: «فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْب» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه88)؛ «مشکلاتی که پشت سر گذاردید».

د) عاهة

عاهة از (ع - و - ه- ) یا (ع - ی - ه- ) گرفته شده و به معنای آفتی است که در کشتزار و یا دام و یا غیر آن ها می افتد؛ بنابراین، «اَهْلُ العاهاتِ» به معنای «مردم آفت زده» است. (ر.ک: لسان العرب، ج13، ص520؛ المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج 2، ص441). امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به زیبایی آن را در همین معنا به کار برده است: «رَکِبَتْ مَجْهُولَهَا سُرُوحُ عَاهَةٍ» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ «در راه های ناشناخته قدم گذاشته و در وادی پر از بلا رها شده اند».

ص: 381


1- . برای دست یابی به واژه های مترادف هر لفظ می توانید به کتاب فرهنگ واژه های معادل نهج البلاغه رجوع کنید.

ه- ) المحنة

اصل این کلمه (م - ح - ن) است. معجم مقاییس اللغة، «المَحْن» را به اختبار و آزمایش معنا کرده است (ر.ک: معجم مقاییس اللغة، ج 5، ص 302). مفردات ألفاظ القرآن می نویسد: «اَلْمَحْنُ والِامْتِحَانُ» نوعی ابتلا است (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص762). مانند قول خدای متعال که می فرماید: {أُولئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوی} (حجرات/3). در نهج البلاغه؛ هم به شکل محن و هم به صورت المحنة به کار رفته است. به عنوان نمونه وقتی امام علیه السلام به توصیف سختی های دوران غصب خلافت می پردازد مدت طولانی و سختی های طاقت فرسای آن را چنین وصف می نماید: «فَصَبَرْتُ عَلَی طُولِ الْمُدَّةِ وَشِدَّةِ الْمِحْنَة» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه3)؛ «آن مدّت طولانی را نیز صبر کردم و بار سنگین هر بلایی را به دوش کشیدم».

و) أزل

کتاب العین، «أَزْل» را به بلاهای سخت (فراهی، کتاب العین، ج 7، ص 385) و لسان العرب آن را به شدت، سختی و حبس معنا کرده است (ابن منظور، لسان العرب، ج 11، ص 13) و امیر بیان علیه السلام این واژه را به معنای سختی و رنج به کار برده است: «لَمْ یَجْبُرْ عَظْمَ أَحَدٍ مِنَ الْأُمَمِ إِلَّا بَعْدَ أَزْلٍ وَ بَلَاءٍ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه88)؛ «خداوند شکستگی هیچ امّتی را جبران ننمود مگر بعد از تنگنایی و سختی و رنج».

ز) الآفات

الآفات اصل آن (ا - و - ف) بوده و به دو صورت الآفات و آفاتها در نهج البلاغه آمده است: «حَلِیفِ الْهُمُومِ وَقَرِینِ الْأَحْزَانِ وَ نُصُبِ الآفَات» (همان، نامه31)؛ «سوگند رنج ها، هم نشین اندوه ها، آماج بلاها».

ح) بوائق

یکی دیگر از واژه های مترادف بلا، کلمه بوائق است که در کلام امیر بیان علیه السلام آمده است

ص: 382

چنان که می فرمایند: «اِحْذَرُوا بَوَائِقَ النِّقْمَةِ» (همان، خطبه151)؛ «از سختی های عقوبت اعمال بپرهیزید».

ط) الاحداث

الأحداث از (ح - د - ث) است و به دو صورت الأحداث و أحداثاً آمده است. نمونه زیر از آن موارد است؛

«فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّی زَاحَ الْبَاطِلُ» (همان، نامه62)؛ «پس در میان آن آشوب و غوغا بپا خاستم تا آن که باطل از میان رفت».

ی) السوء

السّوء، اصل آن (س - و - أ) است و به دو صورت السّوء و سوءاً در نهج البلاغه آمده است: «صَدَقَةُ الْعَلَانِیةِ فَإِنَّهَا تَدْفَعُ مِیتَةَ السُّوء» (همان، خطبه110)؛ «صدقه آشکار، دفع کننده مردن بد است».

ک) النصب

النّصب، اصل آن (ن - ص - ب) بوده و اشکال مختلف آن مانند: النّصب و نصباً آمده است: «فَأَخَذُوا الرَّاحَةَ بِالنَّصَب» (همان، خطبه114)؛ «پس راحتی و آسایش آخرت را به سختی و رنج دنیا به دست آوردند».

ل) نقمة

نقمة، اصل آن (ن – ق – م) بوده و نقمتک، نقمته، النّقم و النّقمات در نهج البلاغه آمده است: «الْمَأْمُولُ مَعَ النِّقَمِ الْمَرْهُوبُ مَعَ النِّعَمِ» (همان، خطبه65)؛ «خدایی که به هنگام بلا و سختی به او امیدوار و در نعمت ها از او بیمناکند».

م) قارعة

قارعة، از (ق - ر - ع) گرفته شده و القوارع و قوارعه در نهج البلاغه آمده است: «وَأَوْهَقَتْهُمْ بِالْقَوَارِع» (همان، خطبه111)؛ «با بلاها و مصیبت های جانکاه، ذلیل و خوارشان

ص: 383

کرد».

ن) فتنه

یکی دیگر از واژه هایی که به معنای ابتلا به کار می رود، فتنه است. معجم مقاییس اللغة می نویسد: «الفاء والتاء والنون، أصلٌ صحیح یدلُّ علی ابتلاءٍ و اختبار» (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص472). اصل واژه «فتن»، گذاشتن طلا در آتش است تا خالصی از ناخالصی آن آشکار شود. طبرسی در مجمع البیان می نویسد: فتنه، امتحان و اختبار نظیر هم اند، «فَتَنتُ الذَّهَبِ فِی النّارِ» آن وقت گویند که طلا را در آتش برای خالص و ناخالص بودن آن امتحان کنی (طبرسی، مجمع البیان، ج1، ص 331). در نهج البلاغه موارد فراوانی از این واژه به کار رفته است که به یک نمونه بسنده می شود: «عَلَینَا الْفِتَنُ [الْمَسْتَصْعَبَةُ] الْمُسْتَصْعِبَة» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه143)؛ «فتنه های سخت و دشوار بر ما وارد شده است».

کاربردهای واژه بلا

آن چه از کتاب های لغت در ماده بلا، استفاده می شود، کاربرد آن در موارد خیر و شر است. جوهری در صحاح می گوید: «والبلاءُ یکون بالخیر والشرِّ یُقال ابلاه اللهُ حسناً وابتلیه معروفاً»، المحیط فی اللغه آورده است: «البَلَاءُ فی الخَیرِ والشَّر» (صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، ج10، ص354). مؤید این مطلب، کلام خدای متعال در قرآن است که می فرماید: {وَلِیبْلِی الْمُؤْمِنینَ مِنْهُ بَلاءً حَسَناً إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم} (انفال/17)؛ «و خدا می خواست مؤمنان را به این وسیله امتحان خوبی کند خداوند شنوا و داناست». امام خمینی رحمة الله علیه در کتاب شرح چهل حدیث می نویسد: «بلاء، اختبار و امتحان است و در نیک و بد استعمال می شود. چنان چه اهل لغت تصریح کرده اند. بالجمله هر چه حق جلّ جلاله به آن بندگان خود را امتحان فرماید، بلاء و ابتلا است چه از قبیل امراض و اسقام و فقر و ذلت و ادبار دنیا باشد یا مقابلات آن ها که بسا باشد که انسان به کثرت جاه و

ص: 384

اقتدار و مال و منال و ریاست و عزت و عظمت امتحان شود، ولی هر وقت بلا یا بلیه یا ابتلا یا امثال آن ها مطلق ذکر شود منصرف به قسم اوّل شود» (خمینی، چهل حدیث، ص 204).

بنابراین، واژه بلا گاهی فقط در ابتلائاتی که وسایل آن شداید و مصیبت هاست به کار می رود، چنان که قرآن فرموده است: {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلی حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلی وَجْهِه} (حج/11)؛ «بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می پرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است) همین که خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می کنند، اما اگر مصیبتی برای امتحان به آن ها برسد، دگرگون می شوند». و گاهی در معنای عام یعنی هم خیر و هم شر به کار می رود. این کاربرد هنگامی است که اسباب امتحان به حسب طبع انسانی سنجیده شده و به این لحاظ به خیر و شر تقسیم شده است، یعنی آن چه با طبع انسان ناسازگار بوده و آن ها را مکروه می دانسته، به عنوان بلای شر نامیده شده و از آن چه موافق و ملایم طبع انسان است تعبیر به بلای حَسَن شده است. قرآن هم واژه بلا را در هر دو مورد به کار برده است: {وَنَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَیرِ فِتْنَةً} (انبیاء/35)؛ «و شما را با بدی ها و خوبی ها آزمایش می کنیم». در جای دیگر فرموده است: {وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ} (اعراف/168)؛ «و آن ها را با نیکی ها و بدی ها آزمودیم». در برخی روایات، به بلا و فتنه از جهت آثار و نتایج مترتب بر آن نگریسته شده و به همین جهت بلا را به «خیر و شر یا ممدوح و مذموم» تقسیم کرده اند. به عنوان نمونه در دعای کمیل می خوانیم: «اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِیَ الذُّنُوبَ الَّتِی تُنْزِلُ الْبَلَاء»؛ «خدایا ببخش گناهانی که بلاء را نازل می کنند». و در دعای 48 صحیفه سجادیه، امام زین العابدین علیه السلام می فرمایند: «وَلَا تَجْعَلْنِی لِلْبَلَاءِ غَرَضاً، وَ لَا لِنَقِمَتِکَ نَصَباً، وَ مَهِّلْنِی، وَ نَفِّسْنِی، وَ أَقِلْنِی عَثْرَتِی، وَ لَا تَبْتَلِینِّی بِبَلَاءٍ عَلَی أَثَرِ بَلَاء»؛ «مرا هدف تیر بلا مگردان و آماج خشم و سخط خود مساز. مهلتم ده و از اندوهم برهان و از لغزش ها و خطاهایم درگذر و به بلایی پس از بلای دیگر مبتلا مکن، که تو خود ناتوانی

ص: 385

مرا و بیچارگی مرا و تضرع و زاری مرا به درگاه خود، می بینی». در این عبارات، مراد از بلا آن امتحاناتی است که انسان از آن سرافراز بیرون نیامده و باعث سقوط و انحطاط و لغزش او می شود. از طرف دیگر، مواردی مانند تناول نکردن رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) از غذای شخصی که در عمر خود به سختی، گرفتاری و بلاء دچار نشده بود (کلینی، کافی، ج2، ص256) و هم چنین روایت آن حضرت که فرمود: «إِنَ اللَّهَ یَبْغِضُ الْعِفْرِیةَ النِّفْرِیةَ الَّذِی لَمْ یَرْزَأْ فِی جِسْمِهِ وَ لَا مَالِه» (قطب الدین راوندی، الدعوات، ص 172)؛ «خداوند، آدم شیطان صفت را که بلای جسمی و مالی نمی بیند، دشمن می دارد» و مجموعه روایاتی که بلا و مصیبت را برای مؤمن به هدیه و نوازش الهی تعبیر می کند (ر.ک: الکافی، ج 2، ص 252، بَابُ شِدَّةِ ابْتِلَاءِ الْمُؤْمِن) بلا را در معنای مثبت آن و به عنوان عاملی مؤثر در رشد و کمال آدمی برشمرده اند.

فلسفه و حکمت بلا

زندگی انسان در این دنیا با سختی و بلا روبه رو است و اساساً در سختی آفریده شده است قرآن کریم می فرماید: {لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَد} (بلد/4)؛ «ما انسان را در رنج و سختی آفریدیم». اکنون پرسش این است که این همه بلا، سختی و مصیبت در زندگی بشر برای چیست؟ این بخش از پژوهش با هدف پاسخ مستدل و جامع به این مسئله، به فلسفه و حکمت های متعدد بلا و مصیبت از منظر نهج البلاغه پرداخته است.

الف) دوری از خودخواهی و خودپسندی

یکی از معضلاتی که بشر را به شدت مبتلا کرده و ریشه بسیاری از مشکلات و گرفتاری های او می باشد، کبر و خودخواهی است. امیرالمؤمنین علیه السلام یکی از علل امتحان بندگان را شکستن کبر و غرور آن ها معرفی می کند. چنان که در خطبه قاصعه فرموده است: «وَلَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ لَفَعَلَ وَلَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَةً وَلَخَفَّتِ الْبَلْوَی فِیهِ عَلَی الْمَلَائِکَةِ وَلَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَایَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْییزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَنَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَإِبْعَاداً لِلْخُیلَاءِ مِنْهُم» (سید رضی،

ص: 386

نهج البلاغه، خطبه192)؛ «اگر خداوند می خواست آدم را از نوری که روشنی اش دیده ها را برباید و زیبایی آن خِردها را مات و مبهوت کند و از مادّه خوش بویی که بوی خوشش نَفَس ها را بگیرد بیافریند، می آفرید و اگر بدین صورت می آفرید گردن ها در برابرش خاضع و آزمایش فرشتگان سهل و آسان می شد، ولی خداوند پاک منزه، بندگانش را به برخی از اموری که به حقیقت و ریشه آن آگاه نیستند آزمایش می کند تا خالص از ناخالص جدا شود و کبر و نخوت از آنان برطرف و خودخواهی و خودپسندی از آنان دور گردد».

ب) آشکار شدن اعمال مستحق ثواب و عقاب

امیر بیان علی علیه السلام یکی دیگر از فلسفه های نزول بلا را، جداسازی اعمال خوب و بد معرفی فرموده است: «لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیسَ أَحَدٌ إِلَّا وَهُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ وَلَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ - وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَمَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ] یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَالرَّاضِی بِقِسْمِهِ وَإِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یَسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَ یُکْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ وَ یَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَال» (همان، حکمت93)؛ «کسی از شما نگوید: الهی، از امتحان به تو پناه می برم! چه این که کسی نیست مگر این که مشمول امتحان است؛ اما اگر کسی خواست از خدا پناه جوید باید از فتنه های گمراه کننده پناه جوید، خداوند سبحان می فرماید: «بدانید که اموال و فرزندانتان مایه امتحان اند»، معنی آیه این است که خداوند آنان را به اموال و فرزندان آزمایش می کند تا ناخشنود از رزق او و راضی به نصیب او را معلوم سازد، اگرچه خداوند سبحان از خود آن ها به آن ها آگاه تر است، ولی آزمایش برای این است که کارهایی که سزاوار ثواب و اعمالی که موجب کیفر است آشکار گردد؛ زیرا بعضی از مردم عاشق فرزند پسر و متنفر از دختراند و برخی عاشق افزایش مال و ناراحت از نقصان ثروت اند».

ص: 387

ج) مشخص شدن عاملان بهترین عمل

شکی نیست صفات درونی به تنهایی مقیاس پاداش و کیفر نیست، بلکه تا صفات نیک و بد آدمی ظاهر نشود هرگز نمی توان فردی را به صفات درونی او کیفر و پاداش داد و این صفات به وسیله رفتارها و کردار آدمی آشکار می گردد و ظهور آن بدون این که انسان در بوته آزمایش و امتحان قرار نگیرد امکان پذیر نیست و این خود یکی از انگیزه های امتحان خداوند است که در سخنان امیر مؤمنان علیه السلام وارد شده است: «أَلَا إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی قَدْ کَشَفَ الْخَلْقَ کَشْفَةً لَا أَنَّهُ جَهِلَ مَا أَخْفَوْهُ مِنْ مَصُونِ أَسْرَارِهِمْ وَ مَکْنُونِ ضَمَائِرِهِمْ وَ لَکِنْ لِیبْلُوَهُمْ أَیهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا فَیکُونَ الثَّوَابُ جَزَاءً وَالْعِقَابُ بَوَاء» (همان، خطبه144)؛ «بدانید که خدا بندگان را در معرض آزمون قرار داد، نه به خاطر این که به آن چه از اسرار باطنی و اندیشه های درونی پنهان کرده بودند آگاه نبود، بلکه به این علّت که آنان را در بوته آزمایش قرار دهد تا کدامشان عامل بهترین عمل اند، آن گاه ثواب در برابر کار نیک و عقاب در مقابل کار بد قرار گیرد».

د) توبه و دوری از گناه

نبود سختی و مشکلات در مسیر زندگی، باعث غفلت آدمی از خدای متعال شده و گناه و معصیت را به دنبال می آورد. برخی موارد، عذاب، مقطعی و کوتاه و به جهت تنبیه بندگان نافرمان و دفع غرور و تکبر از آن هاست که تنبّه و بازگشت به درگاه الهی را دنبال دارد؛ این نوع از بلا، از نعمت های خداوند است و سبب بیداری انسان از خواب غفلت می گردد. امیرالمؤمنین علیه السلام آن را یکی از فلسفه های نزول بلا دانسته و چنین می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یَبْتَلِی عِبَادَهُ عِنْدَ الْأَعْمَالِ السَّیئَةِ بِنَقْصِ الثَّمَرَاتِ وَحَبْسِ الْبَرَکَاتِ وَإِغْلَاقِ خَزَائِنِ الْخَیرَاتِ لِیَتُوبَ تَائِبٌ وَیَقْلِعَ مُقْلِعٌ وَیَتَذَکَّرَ مُتَذَکِّرٌ وَ یَزْدَجِرَ مُزْدَجِرٌ» (همان، خطبه143)؛ «خدا بندگانش را به وقت اعمال بدشان به کمبود میوه ها و بازداشتن برکات و بستن درِ خیرات آزمایش می کند تا توبه کننده توبه کند و گناهکار دل از گناه قطع نماید و پندگیرنده پند گیرد و خودداری کننده از گناه خودداری کند».

ص: 388

ه- ) شناسایی شاکرین

شناسایی شکرگزاران واقعی با کسانی که فقط ادعای آن را در زبان دارند، وقتی مشخص می شود که مورد امتحان و آزمایش قرار گیرند؛ زیرا در سختی هاست که عامل از غیر عامل مشخص می شود: «وَقَدَّرَ الْأَرْزَاقَ فَکَثَّرَهَا وَقَلَّلَهَا وَقَسَّمَهَا عَلَی الضِّیقِ وَالسَّعَةِ - [فَعَدَّلَ] فَعَدَلَ فِیهَا لِیبْتَلِی مَنْ أَرَادَ بِمَیسُورِهَا وَ مَعْسُورِهَا وَلِیخْتَبِرَ بِذَلِکَ الشُّکْرَ وَالصَّبْرَ مِنْ غَنِیهَا وَفَقِیرِهَا» (همان، خطبه91)؛ «رزق و روزی مردم را مقدّر فرمود و آن را برای برخی فراوان و برای بعضی دیگر اندک قرار داد و ارزاق را بر مبنای تنگی و فراخی قسمت نمود و در این تقسیم بندی عدالت به خرج داد تا هر کس را بخواهد با فراوانی رزق و کمی آن آزمایش کند و بدین وسیله ثروتمندان و فقرا را از جهت شکر نعمت و تحمل سختی در مجرای امتحان قرار دهد».

و) رسیدن به اجر و مزد

بلا و مصیبت برای مؤمن نوعی نعمت محسوب می شود که با تحمل آن، به نعمت ابدی و بهشت جاودان می رسد. صبر انسان بر این ناملایمات و استغفار و تضرّع و انابه او، سبب محو سیئات و تبدیل شدن آن ها به حسنات و ارتقای درجه او نزد خدا گردیده و او را از قهر و غضب اخروی بازمی دارد. امیر بیان علی علیه السلام رابطه بلا با اجر و مزد را ارتباطی مستقیم ترسیم نموده است: «لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یکُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ وَ التَّصْدِیقُ بِکُتُبِهِ وَ الْخُشُوعُ لِوَجْهِهِ وَ الِاسْتِکَانَةُ لِأَمْرِهِ وَ الِاسْتِسْلَامُ لِطَاعَتِهِ أُمُوراً لَهُ خَاصَّةً لَا تَشُوبُهَا [یشُوبُهَا] مِنْ غَیرِهَا شَائِبَةٌ وَ کُلَّمَا کَانَتِ الْبَلْوَی وَ الِاخْتِبَارُ أَعْظَمَ کَانَتِ الْمَثُوبَةُ وَ الْجَزَاءُ أَجْزَل» (همان، خطبه192)؛ «ولی خدای پاک اراده فرمود پیروی از انبیائش و تصدیق کتاب هایش و خشوع در پیشگاهش و تسلیم در برابر فرمانش و گردن نهادن به طاعتش اموری باشد خاصّ او و نیت دیگری با آن حقایق نیامیزد؛ هر چه آزمایش و امتحان بزرگ تر، پاداش و جزایش فراوان تر است».

ز) گشایش فضل و رحمت الهی

قرآن کریم، فرد مصیبت دیده را مورد رحمت خدا دانسته و می فرماید: {اُولئِکَ عَلَیهِمْ

ص: 389

صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ} (بقره/157)؛ «آن ها کسانی هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آن ها هدایت یافتگانند». امیرالمؤمنین علیه السلام هم مردم را به این نکته توجه داده و فرموده است: «وَلَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ أَنْ یضَعَ بَیتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَینَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَ الْأَشْجَارِ دَانِی الثِّمَارِ مُلْتَفَّ الْبُنَی مُتَّصِلَ الْقُرَی بَینَ بُرَّةٍ سَمْرَاءَ وَ رَوْضَةٍ خَضْرَاءَ وَ أَرْیافٍ مُحْدِقَةٍ وَ عِرَاصٍ مُغْدِقَةٍ وَ[زُرُوعٍ] رِیاضٍ نَاضِرَةٍ وَ طُرُقٍ عَامِرَةٍ لَکَانَ قَدْ صَغُرَ قَدْرُ الْجَزَاءِ عَلَی حَسَبِ ضَعْفِ الْبَلَاءِ وَلَوْ کَانَ [الْأَسَاسُ] الْإِسَاسُ الْمَحْمُولُ عَلَیهَا وَالْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَینَ [مِنْ] زُمُرُّدَةٍ خَضْرَاءَ وَیاقُوتَةٍ حَمْرَاءَ وَنُورٍ وَضِیاءٍ لَخَفَّفَ ذَلِکَ مُصَارَعَةَ الشَّکِّ فِی الصُّدُورِ وَلَوَضَعَ مُجَاهَدَةَ إِبْلِیسَ عَنِ الْقُلُوبِ وَ لَنَفَی مُعْتَلَجَ الرَّیبِ مِنَ النَّاسِ وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَیَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَلِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَی فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِه» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه192)؛ «و اگر خدای پاک می خواست خانه با حرمت خود و مراکز مناسک حج را در میان باغ ها و نهرها و زمین های نرم و هموار و پر درخت و میوه های در دسترس و ساختمان های به هم پیوسته و آبادی های متّصل به هم میان گندمزاری نیکو و باغ های سرسبز و خرّم و کشتزارهای وسیع و نواحی پر آب و زراعت های تازه و شاداب و جادّه های آباد قرار دهد قرار می داد، آن وقت مقدار اجر و ثواب را به تناسب آزمایش سهل و آسان اندک ساخته بود؛ و اگر بنیانی که خانه بر آن استوار است و سنگ هایی که بیت حق از آن ساخته شده، از زمرّد سبز و یاقوت قرمز و روشنی و درخشش خیره کننده بود، بار دو دلی را از سینه ها سبک می کرد و کوشش ابلیس را برای وسوسه در قلوب فرومی گذاشت و تلاطم شک و تردید را از مردم برطرف می نمود، ولی خداوند بندگانش را به انواع سختی ها امتحان می کند و با کوشش های گوناگون به عبادت وا می دارد و به امور ناخوشایند می آزماید تا کبر را از دل هایشان بیرون کند و خواری و تواضع را در جانشان بنشاند تا با این گونه آزمایش ها ابواب فضل و رحمتش را به رویشان بگشاید و اسباب عفو خود را به راحتی به آنان عنایت فرماید».

ص: 390

ح) جداسازی خالص از ناخالص

انسان های خالص و ناخالص وقتی از هم شناسانده می شوند که مورد آزمایش و ابتلا قرار گیرند. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ تَمْییزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیلَاءِ مِنْهُم» (همان، خطبه192)؛ «ولی خداوند پاک بندگانش را به برخی از اموری که به حقیقت و ریشه آن آگاه نیستند آزمایش می کند تا خالص از ناخالص جدا شود و کبر و نخوت از آنان برطرف و خودخواهی و خودپسندی از آنان دور گردد». در جای دیگری حضرت چنین می فرماید: «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یقُولُ - وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ یخْتَبِرُ عِبَادَهُ] یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ لِیتَبَینَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَ الرَّاضِی بِقِسْمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ الْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یحِبُّ الذُّکُورَ وَ یکْرَهُ الْإِنَاثَ وَبَعْضَهُمْ یحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ وَیکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَال» (همان، خطبه90)؛ «همانا خداوند سبحان می فرماید: «بدانید که اموال و فرزندانتان مایه امتحان اند» معنی آیه این است که خداوند آنان را به اموال و فرزندان آزمایش می کند تا ناخشنود از رزق او و راضی به نصیب او را معلوم سازد، اگر چه خداوند سبحان از خود آن ها به آن ها آگاه تر است، ولی آزمایش برای این است که کارهایی که سزاوار ثواب و اعمالی که موجب کیفر است آشکار گردد؛ زیرا بعضی از مردم عاشق فرزند پسر و متنفر از دخترند و برخی عاشق افزایش مال و ناراحت از نقصان ثروتند».

ط) به وجود آوردن روحیه مقاومت

افرادی که فراز و نشیب و رنج و سختی را می بینند و آزمایش های گوناگون را پشت سر می گذارند، در برابر مشکلات مقاوم می شوند و قدرت تحملشان نسبت به سختی و فشار بیش تر می گردد. به بیان دیگر؛ افراد بلادیده و زجرکشیده، مانند سنگ ها و کوه های استواری هستند که هیچ چیزی قدرت تکان دادن آن ها را ندارد. امام علی علیه السلام در وصف متقین می فرماید: «نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاء» (همان، خطبه193)؛ «در

ص: 391

سختی و گرفتاری، حالشان همچون زمانی است که در آسایش و خوشی می باشند»، یعنی اهل تقوا به قضای الهی تن داده، به آن چه خدا خواسته راضی و خشنودند و آسایش و گرفتاری برای آنان یکسان است. ایشان در کلامی دیگر، صابران را ستوده و می فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً ... جَعَلَ الصَّبْرَ مَطِیةَ نَجَاتِه» (همان، خطبه76)؛ «خداوند رحمت کند کسی که صبر را مرکب نجات خود قرار دهد».

ی) مشخص شدن راضی از ناراضی

یکی دیگر از فلسفه های ابتلائات، بازشناسی افراد راضی به مقدّرات الهی از دیگران است. در یکی از حکمت های نهج البلاغه از آن حضرت چنین نقل شده است: «لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمْ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ لِأَنَّهُ لَیسَ أَحَدٌ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَةٍ وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مُضِلَّاتِ الْفِتَنِ فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ - وَاعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَأَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ وَمَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ [سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ] یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطَ لِرِزْقِهِ وَالرَّاضِی بِقِسْمِهِ وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَلَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یَسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَالْعِقَابُ لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یَحِبُّ الذُّکُورَ وَیَکْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ یَحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ وَیَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَال» (همان، حکمت93)؛ «فردی از شما نگوید: خدایا از فتنه به تو پناه می برم؛ زیرا کسی نیست که در فتنه ای نباشد، اما آن که می خواهد به خدا پناه برد، از آزمایش های گمراه کننده پناه ببرد، همانا خداوند سبحان می فرماید: «بدانید که اموال و فرزندانتان مایه امتحان اند.» معنی آیه این است که خداوند آنان را به اموال و فرزندان آزمایش می کند تا ناخشنود از رزق او و راضی به نصیب او را معلوم سازد، اگر چه خداوند سبحان از خود آن ها به آن ها آگاه تر است، ولی آزمایش برای این است که کارهایی که سزاوار ثواب و اعمالی که موجب کیفر است آشکار گردد؛ زیرا بعضی از مردم عاشق فرزند پسر و متنفر از دخترند و برخی عاشق افزایش مال و ناراحت از نقصان ثروتند».

ک) کوتاهی در عمل و فرامین الهی

عامل برخی از بلاها و گرفتاری هایی که برای بشر به وجود می آید، نافرمانی و کوتاهی

ص: 392

او از دستورات الهی است. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «مَنْ قَصَّرَ فِی الْعَمَلِ ابْتُلِی بِالْهَمِّ وَ لَا حَاجَةَ لِلَّهِ فِیمَنْ لَیسَ لِلَّهِ فِی مَالِهِ وَ نَفْسِهِ نَصِیبٌ» (همان، حکمت،127)؛ «کسی که در عمل کوتاهی ورزد دچار اندوه می شود. آن را که در مال و جانش سهمی برای خدا نیست برایش راهی به سوی رحمت خدا نمی باشد».

ل) عوامل بشری

ورود بدون تجربه و مشورت به کارهای بزرگ که از رذائل اخلاقی مانند: طمع، حسادت و... نشأت می گیرد، بسیاری افراد را به ورشکستگی و سرخوردگی کشانده است از سوی دیگر استفاده بی رویه از خوراکی های متعدد عامل بسیاری از بیماری های بشر گردیده است، هم چنین دنیای ماشینی امروز که آلودگی های فراوان زیست محیطی را به دنبال داشته، باعث بروز مشکلات گوناگون، بیماری های لاعلاج و حوادث ناگواری گردیده و روزانه هزاران نفر را به کام مرگ می کشاند. این بلاها و گرفتاری ها که بشر، خود آن را بنیان نهاده، جامعه انسانی را به سوی انحطاط، دگرگونی و افسردگی سوق داده است. آن حضرت درباره فریفته شدن به دنیا و گرفتار شدن به بلاهای آن هشدار داده و چنین فرموده اند: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ الدُّنْیا تَغُرُّ الْمُؤَمِّلَ لَهَا وَالْمُخْلِدَ إِلَیهَا وَلَا تَنْفَسُ بِمَنْ نَافَسَ فِیهَا وَتَغْلِبُ مَنْ غَلَبَ عَلَیهَا وَ اَیمُ اللَّهِ مَا کَانَ قَوْمٌ قَطُّ فِی غَضِ ِعْمَةٍ مِنْ عَیشٍ فَزَالَ عَنْهُمْ إِلَّا بِذُنُوبٍ اجْتَرَحُوهَا لِأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِید» (همان، خطبه178)؛ «ای مردم! دنیا آرزومندان و خواهان خود را فریب می دهد، برای شیفتگان خود ارزشی قائل نیست و آن کس را که بر دنیا پیروز شود مغلوب گرداند. به خدا سوگند هرگز ملّتی از ناز و نعمت زندگی گرفته نشدند مگر به کیفر گناهانی که انجام داده اند؛ زیرا خداوند بر بندگان خود ستم روا نمی دارد».

گاهی نیز سخن بی جا باعث گرفتاری و بلا برای انسان می گردد چنان که آن حضرت فرموده اند: «بَلَاءُ الْإِنْسَانِ فِی لِسَانِهِ» (آمدی، غررالحکم، ص 312).

ص: 393

نتیجه

در توضیح این شبهه که آیا منشأ بلایا و مصیبت ها چیست؟ تبیین شد که واژه ابتلاء از ماده بلا یبلو (ناقص واوی) و یا بلی یبلی (ناقص یایی) به معنای امتحان و آزمایش است. این واژه دارای معادل های فراوانی است که بسیاری از آن ها در نهج البلاغه به کار رفته است. بلا، واژه ای دو وجهی و در معنای خیر و شر هر دو به کار می رود. در نهج البلاغه فلسفه های بلاها و مصائب به گونه ای آمده است که می تواند بهترین و کامل ترین پاسخ به این شبهه باشد که مصیبت ها ممکن است عوامل گوناگونی داشته باشند، دوری از خودخواهی و خودپسندی، توبه و دوری از گناه، رسیدن به اجر و مزد الهی، به وجود آمدن روحیه مقاومت، کوتاهی در عمل و عوامل بشری ازجمله این عوامل هستند.

ص: 394

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن فارس، ابی الحسین احمد بن فارس بن زکریا، معجم مقائیس اللغة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1422 ق.

2. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، تحقیق: جمال الدین میردامادی، بیروت، دار الفکر، چاپ سوم، 1414 ق.

3. آمدی، عبد الواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح: سید مهدی رجائی، قم، دارالکتاب الإسلامی، 1410 ق.

4. بحرانی، ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ترجمه: محمدصادق عارف، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، 1375.

5. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح اللغة، تهران، امیری، 1368.

6. خمینی، سید روح الله، چهل حدیث، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی+، 1394.

7. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، تصحیح: داوودی، صفوان عدنان، بیروت، دار القلم-الدار الشامیة، 1412 ق.

8. صاحب بن عباد، ابوالقاسم اسماعیل، المحیط فی اللغة، تحقیق: محمدحسن آل یاسین، بیروت، عالم الکتب، 1414.

9. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1379 ق.

10. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، هجرت، چاپ دوم، 1409 ق.

11. قرشی، سید علی اکبر، مفردات نهج البلاغه، تصحیح: محمدحسن بکائی، تهران، مؤسسه فرهنگی نشر قبله، 1377 ش.

12. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، الدعوات (سلوة الحزین)، قم، انتشارات مدرسه امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، 1407 ق.

13. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق.

ص: 395

ص: 396

امام علی (علیه السلام)، اسطوره یا اسوه کامل و دست یافتنی

اشاره

مصطفی عباسی مقدم(1)، سید محمد موسوی(2)

ص: 397


1- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان؛ abasi1234@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه کاشان؛ seyyedmosavi1375@gmail.com

ص: 398

چکیده

این پژوهش به شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که از حاملان حقایق دین و نگهبانان کتاب مبین بوده و همواره مورد احترام جامعه دینداران واقع شده، پرداخته است. شیعیان در سایه سار حضرتش به مراتبی از دلبستگی و هماهنگی روحی و رفتاری به ایشان دست می یابند؛ زیرا با افزایش معرفتِ رهروان، محبت ایشان به این شخصیت سختکوش در عرصه دین و دیانت بیشتر و عمیق تر می گردد. از سوی دیگر، این همانندسازی در سایه گسترش آگاهی، دارای مراتبی می شود که از ارادت قلبی آغاز و به عشق و دلدادگی و بیان گفتاری و پیروی عملی و علی گونه شدن می انجامد.

در پژوهش پیش رو، با استفاده از روش توصیفی و با رویکرد تحلیلی، سعی شده تا پرده ابهام از سطوح نگرش به شخصیت والای امیرالمؤمنین کنار زده شود. یافته های تحقیق نشان می دهد شخصیت امام علی علیه السلام در میان افراد، اقشار و مذاهب را می توان در «نماد دینداری و فضیلت»، «اسطوره برتر»، «تراز مسلمانی»، «قطب عرفانی»، «انسان کامل» و «اسوه قابل تاسی» خلاصه نمود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، انسان کامل،اسوه، نماد، اسطوره.

مقدمه

اساساً دین برای این که از افق آسمان به سطح جامعه نازل شود، نیازمند معرفی راهبرانی زمینی است تا آنان در جهت ابلاغ و اجرایی شدن دین در سطح جامعه بکوشند. راهبران راستین دین باید کسانی باشند که از جهات مختلف از سایر انسان ها متمایز بوده و از لحاظ

ص: 399

روحی و جسمی، در عالی ترین درجه انسانیت قرار داشته باشند؛ چراکه اهلیت و شایستگی پیشوایان دین، لازمه اجرای احکام و دستورات دینی در سطح جامعه است. از سوی دیگر، تعظیم و بزرگداشت پیشوایان دین، امری مطلوب و پسندیده قلمداد شده و ریشه در آموزه های وحیانی دارد. تعظیم پیشوایان دین موجب می شود پیروان آنان به درجه ای از دلبستگی و هماهنگی روحی و رفتاری راه یابند و این إناطه و همانندسازی گسترده میان پیروان و پیشوایان دین، مراتب و سطوح گوناگونی دارد. قرآن کریم نیز بر این مطلب صحه می گذارد و در آیات متعددی به انبیای الهی و یاران آنان اشاراتی داشته و هر دسته از یاران انبیای الهی را در سطح مشخصی از وجاهت قرار می دهد (آل عمران/52).

باید خاطرنشان کرد که همواره درک متقابلی میان راهبران دین و پیروان آنان وجود داشته است؛ به طوری که عظمت پیشوایان دین باعث ترسیم جلوه ای از ارادت قلبی و دلدادگی نزد آنان گشته و به پیروی عملی از آنان منتهی شده است. امیرالمؤمنین پیشوای شیعیان و یاران وی نیز از این قاعده مستثنا نبوده اند. احساس وابستگی و تعلق میان عبد و مولی چنان است که شاهد بروز تعاریف متفاوتی از سوی عبد برای مولی و رهبر خود بوده و هستیم؛ بعضی مولای خویش را چنان رفعت می بخشند که با ایشان معامله الوهیت می نمایند. برخی دیگر مولای خویش را در حدی از اسطوره و افسانه می پندارد، به طوری که برای پیرو، غیرحقیقی و در عین حال سطحی تر، شورانگیزتر، احساسی تر، عمومی تر و دامنه تأثیر و جریان سازی آن در کوتاه مدت بیشتر باشد. برخی نیز مولا را نماد جامعه دینداران می پندارند و بعضی نیز پیشوایان دین را اسوه و الگو معرفی می نمایند؛چراکه اسوه عمیق تر، آگاهانه تر و برای ساختن همه جانبه حال و آینده جامعه، ضروری تر است.

با توجه به آنچه گذشت، در ذهن جویای حقیقت این پرسش مطرح می شود که آیا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب از این منظر، یک الگوی تمام عیار و قابل تأسی بوده یا اسطوره خیالی یا نمادی برای شیعیان است. هر یک از این مباحث اساسی باید در جای خود مدّ نظر قرار گیرد و در این جستار بدان پرداخته شود.

ص: 400

بررسی مفاهیم

از آن جا که موضوع بحث، مرتبط با برخی از مفاهیم حساس م ی باشد، بازشناسی هر یک از این مفاهیم ضروری به نظر می رسد . بر این اساس، مفاهیم اسوه، اسطوره و نماد را با نگاهی به منابع لغت و مفردات مورد بررسی قرار می دهیم :

الف) مفهوم اسوه

«اسوه»، اسم ثلاثی مجرّد است که معنای مصدری نیز از آن مستفاد می شود و از ریشه «ا. س. و» گرفته شده است (صافی، الجدول فی اعراب القرآن، ج 21، ص146). «اسا» نیز به معانی مداوا، ترمیم (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج1، ص105؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص146 -147)، اندوه، درمان جراحت و صبر (فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج2، ص1654؛ ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص146 - 147؛) نیز آمده است.

کلمه «اسوه» از نظر لغت دانان به معنای سرمشق، پیشوا، نمونه (ابن فارس، معجم مقاییس العرب، ج1، ص105، ذیل ماده «اسو») پیشوا در مهمّات، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی شود (دهخدا، لغتنامه، ج2، ص2196) چیزی انسان ناراحت با آن آرامش می یابد (فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج2، ص1654، ذیل ماده«اسا») حالت و مسلکی که شایسته پیروی است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج1، ص90-91) و حالتی که منجر به پیروی دیگر انسان ها می شود؛ خواه پیروی، نیک و ارزشمند یا بد و خسارت بار باشد (راغب اصفهانی، مفردات، ص76، ذیل ماده«اسا»)

در منطق قرآنی، اسوه به معنای پیروی نیک، شایسته و سودمند است. کاربرد اسوه در قرآن با وصف «حسنه» و در برخی از روایات بدون وصف حسنه در پیروی از الگوهای شایسته، مانند پیامبر| می تواند گواه بر این معنا باشد؛ چنان که در روایتی از امام حسین علیه السلام نقل شده است: «لِیَ و لِکُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسولِ اللّهِ اُسْوةٌ» (مفید، الارشاد، ج2، ص94).

ص: 401

ب) مفهوم نماد

«نماد» واژه ای فارسی است که در زبان عربی به آن «رمز» و در زبان فرانسه به آن«سمبل» گویند. سمبل را به معنای نشانه، علامت، مظهر، هر نشانه قراردادی اختصاصی، شیء یا موجودی که معرف موجودی مجرد و اسم معناست، تعریف کرده اند (احمدی، از نشانه های تصویری تا متن، ج2،ص142).

نماد بر وزن سواد به معنای نُمود، یعنی ظاهرشده و نمایان گردیده و به معنای فاعلی نیز آمده است؛ یعنی «ظاهرکننده». به معنای «ظاهر کرد» و «نمایان گرداند» هم می باشد (دهخدا، لغتنامه، ذیل واژه «نماد»). همچنین به معنای سخن گفتن، اشاره کردن، نکته، چیزی میان دو نفر، معما، علامت اختصاری، علامت قراردادی و عقیده نیز آمده است (کبیری، نظریه نمادین بودن زبان قرآن، ص13).

ج) مفهوم اسطوره

اندیشوران لغوی، اساطیر را برگرفته از ریشه «س. ط. ر» ( نوشتن ) دانسته اند (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج3، ص72). اما درباره ریشه مفرد و مدلول آن نظر یکسانی ندارند. لغت دانان (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 257) با اندکی اختلاف، أساطیر را جمع «اُسطورَة » بر وزن اُحدوثه و أحادیث، و به معنای سخنان بی سامان و آشفته (فیروزآبادی، قاموس المحیط، ج 1، ص 573) و برخی نیز آن را به معنای اباطیل (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج3، ص73)، أکاذیب (زبیدی، تاج العروس، ج 7، ص 520)، نوشته ها (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 257)، حکایت ها (شرتونی، اقرب الموارد، ج 2، ص 664) ترجمه کرده اند. همچنین گفته شده: جمع إِسْطار به معنای گفتار ناهمگون و بی سامان و ناهماهنگ (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 257) یا اسطوره جمع بدون مفرد(=جامد)، مانند ابابیل است (هروی، الغریبین، ج 3، ص 893). بنابر دیدگاه برخی فرهنگ نویسان قرآنی، اساطیر (جمع اُسطوره ) به معنای نوشته های دروغین (راغب

ص: 402

اصفهانی، مفردات، ص410) و ساختگی (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج5،ص124) بوده و فقط بر چنین نوشته هایی اطلاق می شود (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 3، ص 72).

زمینه ها و عوامل برداشت های مختلف مردم و گروه ها از علی علیه السلام

برداشت و درک افراد از شخصیت علی بن ابی طالب علیه السلام مبتنی بر علل مختلفی بوده و به حسب تطور عوامل، میزان شناخت از شخصیت ایشان تغییر به سزایی می یابد. به تعبیر دیگر: عامل اختلاف تلقی ها از یک شخصیت یا موضوع، به تجارب معنوی فرد و میزان معرفت او بستگی دارد. بهترین شناخت از علی بن ابی طالب علیه السلام از مسیر روایات اهل بیت^ میسر می گردد؛ زیرا پی بردن به حقیقت ولایت الهی از یک سو و معرفت کامل از علی بن ابی طالب علیه السلام از سوی دیگر، مقدور غیرمعصوم نبوده و شرح حدود و رسوم آن میسور کسی نیست؛ لکن عدم امکان درک کل، هرگز مصحح ترک کل نیست و عدم اقتدار بر غوص در ژرفا مجوز ترک سباحت و شناوری در جوار ساحل نخواهد بود. در ادامه، به مهم ترین عوامل مؤثر در برداشت مردم و قشرهای مختلف از علی علیه السلاماشاره خواهد شد.

الف) میزان معرفت

باید گفت درجات دوستی انسان ها نسبت به یکدیگر بستگی به میزان شناخت افراد از کمالات و محسنات همدیگر دارد و هر کس بر اساس میزان معرفت خویش، به محبوب خود ارادت می ورزد و این مهم به تدریج به معاشرت عمیق و ارتباط سازنده منجر می شود. به همین ترتیب این مطلب بر بزرگان دین صادق است. اگر کسی آشنایی ضعیفی با حضرت علی داشته باشد، رابطه قلبی او هم در درجات پایینی قرار می گیرد و هر قدر معرفت و شناخت افراد نسبت به ایشان افزوده شود، ارادت قلبی، تبعیت و در نتیجه خشوع و خضوع برابر او ریشه دارتر خواهد بود و تسلیم حضرتش خواهد شد (پاک نیا، دوستی و محبت اهل بیت از دیدگاه امام علی علیه السلام، ص72). امام علی علیه السلام در روایتی به درجات گوناگون افراد

ص: 403

نسبت به پیشوایان دین پرداخته و تأکید می کند:

«مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَ أَعَانَنَا بِلِسَانِهِ وَ لَمْ یقَاتِلْ مَعَنَا أَعْدَاءَنَا فَهُوَ أَسْفَلُ مِنْ ذَلِکَ بِدَرَجَةٍ وَ مَنْ أَحَبَّنَا بِقَلْبِهِ وَ لَمْ یعِنَّا بِلِسَانِهِ وَ لاَ بِیدِهِ فَهُوَ فِی اَلْجَنَّةِ» (مجلسی، بحارالانوار، ج10، ص107)؛ هر کس ما را در دل دوست داشته باشد و با زبانش یاری کند و با دستش به دفاع از ما برخیزد (یعنی با تمام وجود دلباخته ما باشد)، در بهشت هم درجه و همنشین ما خواهد بود و هر که ما را با دل دوست بدارد و با زبان یاری کند و همراه ما با دشمنانمان نجنگد، یک درجه پایین تر خواهد بود و هر که با قلبش ما را دوست دارد، ولی با زبان و دست به یاری ما نشتابد، در بهشت خواهد بود.

با این توضیحات می توان گفت نگرش افراد به حضرت علی علیه السلام رابطه تنگاتنگی به میزان معرفت و شناخت آنان از ایشان دارد. به بیان دقیق تر: این سطوح نگرشی می تواند ملاکی برای تمییز افراد از یکدیگر برای شناخت درجات معرفتی دوستداران حضرت علی علیه السلام ارائه دهد. مؤید این سخن این آیات قرآن است: (إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی) (آل عمران/31) و (وَ إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونی وَ أَطیعُوا أَمْری) (طه/90). مفسرین ذیل این آیات توضیح می دهند که معرفت و شناخت شیء، متفرع و نتیجه حبّ فرد به آن شیء است و هر قدر این معرفت عمیق تر گردد، حبّ انسان به آن شیء و متعلقات آن بیشتر خواهد شد و حبّ آنان نیز تبعیت و اطاعت به دنبال می آورد. علت این که انسان ها کشش و جذبه به شیء پیدا می کنند، این است که نقص و خللی در خود احساس می کنند که می خواهند برطرف نمایند. به مرور این جذبه و کشش به علاقه و پیوند بدل گشته و به تدریج انسان خود را اسیر و رهین آن شیء می یابد و در نتیجه، تسلیم و تابع آن شیء خواهد شد (طباطبائی، المیزان، ج3،ص158؛ بیضاوی، انوارالتنزیل، ج2،ص13). در مورد دوستی و تبعیت از حضرت علی علیه السلام نیز این گفتار صادق است؛ به این بیان که لازمه دوست داشتن امیرالمؤمنین علیه السلام، قبول دین ایشان و تأسی به منش و رفتار حضرتش خواهد بود. ناگفته

ص: 404

پیداست که اختلاف سطوح نگرش افراد نسبت به بزرگان دین، به میزان درک مقام و رتبه آنان بازمی گردد.

ب) تجارب معنوی

برخی نیز حضرت علی علیه السلام را برای گذران روزهای سخت و بحران های زندگانی خویش می خواهند؛ زیرا در سختی های روزگار با توسل و استعانت از ایشان، موانع زندگی آنان مرتفع گشته است. اینان برای قرار گرفتن زیر چتر قدرت و سلطه و کمالات ایشان و برای پوشش کاستی ها و ضعف های خودشان، و برخی دیگر نیز با افزایش تجربه های معرفتی و معنوی خویش، حضرتش را تجسم و آیینه تمام فضایل می دانند تا بدان تأسی کنند و مسیر رشد خود را بپیمایند.

انواع برداشت ها و تلقی های افراد و گروه ها از علی علیه السلام

با توجه به آنچه گذشت، این سطح از معرفت و شناخت، برخاسته از تجارب معنوی در سطوح مختلفی تعریف شده و از زوایای مختلفی می توان بدان نگریست؛ چنان که نگرش افراد، گروه ها و حتی جوامع مختلف به حضرت علی علیه السلام بسیار متفاوت است و البته همه به بخشی از خوبی های ایشان چشم دوخته اند و از برخی غافلند. اینک به گوشه ای از برداشت های گوناگون از این شخصیت، از منظر اقشار گوناگون مردم و جوامع مختلف اشاره خواهد شد:

برداشت نخست: علی علیه السلام نماد دینداری و فضیلت

از نماد در فرهنگ و متون اسلامی می توان به عنوان «شعائر» یاد کرد. این مفهوم در قرآن 4 بار به کار رفته است. باید گفت هرچند که این مفهوم در قرآن ضمن موضوعات حج به کار رفته، اما دارای مفهوم وسیع و گسترده ای است. شعائر به صورت علامت ها و نشانه های دینی است که انسان را به یاد خدا می اندازد و مکان ها یا زمان های نشانداری است که خدا در آنها یاد و عبادت می شود(خانی و دیگران، ترجمه بیان السعاده،

ص: 405

ج2،ص211). این کلمه به طور استعاری در معنای افراد خاص به کار می رود؛ زیرا حدیثی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) در مورد انصار نقل شده است که به آنها فرموده اند: «أنتُم الشّعار والنّاس الدّثار» (عسقلانی، تهذیب التهذیب،ج5، ص79).

با توجه به معنا و مفهومی که برای شعائر بیان شده، قتاده می گوید: در جاهلیت وقتی شخصی برای ادای حج از خانه بیرون می آمد، قلاده ای از پوست و شاخه درخت می بست و کسی در این حالت متعرض او نمی گشت (داورپناه، انوارالعرفان، ج10، ص18) و ابوعلی جبائی نیز اشاره کرده که منظور از شعائر، علامت هایی بود که برای تعیین مرزهای حِلّ و حرم نصب شده بودند و خداوند دستور داد که بدون احرام از این مرزها نگذرید و به سوی مکه نیایید. (همان، ص38). از سوی دیگر، شعائر از «شعر» مشتق شده، در معنای آن، علم و ادراک گنجانده شده است؛ چه آن که «شعر بکذا» یعنی «علم بکذا».چنان که خواهد آمد، برخلاف معنای محدودی که برای شعائر ترسیم شده است، شعائر مفهوم عام و گسترده ای دارد؛ به گونه ای که همه کارها و اموری که انسان را به یاد عظمت خدا بیاندازد، می تواند مفهوم شعائر را بپذیرد (رحیمی، تعظیم و بزرگداشت شعائر الهی، ص23).

برای شناخت پهنه وسیع مفهوم شعائر در قرآن، تنها در آیه (وَ مَنْ یعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَی الْقُلُوب) (حج/32) از تعظیم شعائر و نمادهای دینی سخن به میان آمده و این امر نشانه تقوای قلوب تلقی شده است. طبرسی ذیل این آیه درباره مفهوم شعائر چند احتمال را متذکر شده و قول «منظور از شعائر خداوند، حرام ها و حدود خداوند است که نباید حلال ها حرام شمرده شده و از حدود خدا نباید تجاوز شود» را پسندیده است. (طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص264) طبرسی این دیدگاه را به دلیل عمومیت و فراگیری آن ترجیح داده و از همین روست که کلمات حدود الله، حرمات الله، احکام الله، فرائض الله با شعائر(نمادها) مترداف دانسته شده اند (نجفی خمینی، تفسیر آسان، ج13، ص138).

از جمله احتمالاتی که توسط برخی از عرفا (ابن عربی، فتوحات مکیه، ج6، ص117)

ص: 406

برای مفهوم شعائر مطرح شده، این است که مخلوقات خدا و نشانه های وی از شعائر الهی هستند. بر اساس این احتمال، تمام مخلوقات شعائر و نماد خداوند بوده و تعظیم و بزرگداشت آنها لازم است. البته این قول از نظر بعضی پذیرفته نیست؛ چراکه بزرگداشت هر مخلوقی، به دلیل آن که مصنوع و آیه الهی است، صحیح نیست. از سوی دیگر، با متونی که به تولّی و تبرّی، حبّ فی الله و بغض فی الله توصیه می کنند، سازگاری ندارد.

به نظر می رسد بهترین دیدگاه در خصوص شعائر الله، نشانه های دین خداوند و هر علامت و نشانه ای که انسان را به یاد خداوند می اندازد می باشد؛ زیرا جامع موارد است؛ چه این که مواردی همچون اذان جمعه، مناسک حج و معصومین از مصادیق شعائر شمرده شده و به نوعی انسان را به یاد خدا انداخته و از نشانه های تجلی دین است. از سوی دیگر، تعریف شعائر الهی به صورت دین خدای سبحان و یا هر نشانه و علامتی که باعث تقرب به سوی خدا شود، مورد تأکید قرار گرفته است (جصاص، احکام القرآن، ج5، ص78؛ طبرسی، مجمع البیان، ج7، ص15؛ حسینی همدانی، انوار درخشان ج2، ص49). به دلیل گستردگی مفهوم شعائر، بزرگ ترین شعائر الهی که بزرگداشت آن واجب است، اولیای خدا و راهنمایان به سوی خدای سبحان و صالحانی که منتسب به خدا هستند (ابن عجیبه، البحر المدید، ج3، ص535).

در پاره ای از روایات، اهل بیت علیهم السلام و اصحاب، از مصادیق شعائر الهی معرفی شده اند؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند:«نَحنُ الشَعائر و أصحاب» (نمازی شاهرودی، مستدرک سفینة البحار، ج5، ص417). این نوع روایات نیز گستردگی و عرصه وسیع مفهوم شعائر را تأیید می کنند. به همین دلیل است که برخی از دانشمندان اسلامی اشاره نموده اند که آیا معقول است که قربانی از شعائر خداوند باشد، اما اهل بیت از شعائر الهی و نماد دین نباشند؟!

با توجه به آنچه گذشت، فهمیده می شود که شعائر و نماد ها می توانند نقش بسزایی در

ص: 407

زندگی فردی و اجتماعی اقوام و ملل مختلف داشته باشند. بسیاری از نمادها تداعی کننده تجلی ایمان، ایثار، دوستی، وفاداری، همبستگی، مبارزه و دینداری هستند. ازاین رو مؤمنان در سایه نماد ها غایات، اهداف، آرمان ها، امید ها و ارزش های دینی را بهتر تشخیص می دهند. از جمله مهم ترین شاخص ها در حوزه دین، معصومین علیهم السلام هستند و امیرالمؤمنین علیه السلام که مجموعه ای از کمالات را در خود جمع کرده، به عنوان بهترین نماد برای رهروان و سالکان دین و دیانت قلمداد شده و مکلفان را در رسیدن به اهداف دین هدایت می کنند.

برخی از نماد ها به مثابه دریچه هایی برای تأمل بیشتردر عالم درونی انسان ها هستند. درمقابل، برخی دیگر، زمینه های وحدت، همدلی و همبستگی جوامع را فراهم می سازند. برخی از نماد ها نمایانگر صلح و آرامش و دوستی هستند؛ درحالی که برخی دیگر نظیر امیرالمؤمنین علیه السلام، نمودار صلابت، ایستادگی، شجاعت و پایداری بوده و در عین حال در محراب عبادت، عابدی گریان و لرزان و زاهدی خداترس است.(1)

ایشان وجودی چندبعدی و جامع اضداد دارد و هر لحظه از زندگانی حضرتش نماد بندگی خداست و هرآینه انسان را به سوی باری تعالی رهنمون می شود؛ البته جامع اضداد بودن به معنای رفتارها و شخصیت متناقض نیست؛ بلکه یک هماهنگی بدیع و جالب میان رفتار او وجود دارد و هرکدام جلوه ای از زوایای زندگانی جامع حضرت علی علیه السلام را بازگو می کند.

برداشت دوم: علی علیه السلام به عنوان اسطوره برتر

برای ورود به ژرفای اساطیر باید به ابزارهایی مجهز شد؛ دانش های متعددی در راستای شناخت اساطیر به کمک بشر آمده اند تا بتوان به تعریف جامع افراد و مانع اغیار از آن دست یافت. سرلوحه هر گفتار و نوشتاری در حوزه اسطوره تعبیر دین شناس برجسته رومانیایی، «میرچا اِلیاده» است. وی به اسطوره، رنگ تقدس بخشیده و آن را چنین تعریف می کند:

ص: 408


1- . «هو البکاء فی المحراب لیلا/هو الضحاک اذا اشتد الضراب».

اسطوره سرگذشت مینوی(1)

و مقدسی است؛ راوی واقعه ای است که در زمان شگرف بدایتِ همه چیز رخ داده است (الیاده، چشم اندازهای اسطور، ص14).

در اسطوره به طور کلی سخن از یک باور، یک تجربه، وجودی ازلی، رمز و رمزگرایی و احساسی بی کران به میان آمده است. احساسی درونی با بیان های گوناگون و ذکر ناخودآگاه از یک موجود مرموز و غیرقابل رویت به تصویر کشیده می شود. در میان اسطوره شناسان ایرانی، تعریفی به این مضمون وجود دارد؛ چنان که جلال ستاری می نویسد:

اسطوره روایت باورهای قوم درباب خود و جهان و خدا، یعنی کلا عالم هستی و مابعدالطبیعیه به زبان داستان است. یا به سخنی دیگر: بیان پرنقش و نگار اصول و مبادی اعتقادی است (ستاری، جهان اسطوره شناسی، ص1).

باید گفت دیدگاه های متفاوتی درباره تعریف اسطوره ارائه شده است (اسماعیل پور، اسطوره بیان نمادین، ص13؛ آموزگار، تاریخ اساطیری ایران، ص5؛ کزازی، رؤیا، حماسه و اسطوره، ص10؛ بیرلین، اسطوره های موازی، ص10؛ باستید، دانش اساطیر، ص33). با مطالعه هر کدام از این تعاریف باید اذعان کرد که دیدگاه های متفاوت، حاصل تفکراتی است که گاه اسطوره شناسانه، زمانی همراه با نگرشی قدسی و اعتقادی و گاهی با دید تاریخی و گاهی با دیدگاهی روانکاوانه پدید آمده است. بنابراین، گستردگی و پیچیدگی اساطیر از یک سو و تفاسیر گوناگون باعث شده است که به سختی بتوان تعریف جامعی از اسطوره ارائه داد (رمضانی، اسطوره موجودیتی تجدیدپذیر، ص116).

به نظر می رسد برای اسطوره می توان شاخص های ده گانه زیر را که دربرگیرنده درون مایه های تعاریف اسطوره است، متذکر شد (همان):

1. اسطوره روایت عادی از زندگانی بشر نخستین است؛ 2. بیشتر محتوای اساطیر، درباره آفرینش کیهانی است؛ 3. اساطیر بازخورد زندگی و فرهنگ نخستین انسان ها

ص: 409


1- . معنوی.

هستند؛ 4. تاریخی قدسی و مینوی از موجودات فراطبیعی است؛ 5. باورهای عمیق انسان های نخستین است؛ 6. بیان رازگونه زندگی انسان از آغاز تاکنون است و خواهد بود؛ 7. نوعی پیوستگی و اتحاد میان اسطوره و حقایق مابعدالطبیعه وجود دارد؛ 8. هر چه زمان پیش تر می رود، لایه های ناشناخته و نادیده از اساطیر بیشتر جلوه می کند؛ 9. زندگی انسان امروزی سخت با اسطوره پیوند خورده و انسان با احساس نیاز در پی شناخت اسطوره است؛ 10. بررسی اسطوره و همزیستی با انسان، درواقع بازگشت به خویشتنِ خویش است.

در برآیند مفهوم اسطوره باید چنین گفت که ماهیت اسطوره خیالی و غیرواقعی نیست؛ بلکه داستانی است که به اعتبار محتوایش از وقایع بزرگ حکایت می کند. بر این اساس، اسطوره یک نوع نمادپردازی است که از تصورات ذهنی و احساسات انسان در هر زمان ناشی می شود. اسطوره نوعی تداعی کننده ارتباط عالم معانی و واقع بوده و برای فهم رمزپردازی هاست که باید به شناخت اساطیر روی آورد.

با توجه به آنچه گذشت و درپاسخ به این پرسش که آیا امیرالمؤمنین علیه السلام می تواند مصداق اسطوره قرار گیرد، باید گفت: با توجه به گستردگی که برای تعریف مفهوم اسطوره وجود دارد، تقریبا می توان تعاریف اسطوره را در دو دسته خلاصه نمود: عده ای به اسطوره اعتقاد دارند و از سر ایمان بدان می نگرند و در مقابل، دسته ای دیگر اسطوره را به دیده انکار نگریسته و معتقدند که اسطوره خیالی بافی روانی نوع بشر است؛ چراکه اسطوره داستانی مینویی است که پدیده های طبیعی را در قالب قصه های جذاب به انسان نشان می دهد.

با عنایت به مطالب پیش گفته، به نظر می رسد اسطوره سطحی تر، شورانگیزتر، احساسی تر، عمومی تر و دامنه تأثیر و جریان سازی آن در کوتاه مدت بیشتر است. در اسطوره، بُعد حماسه آفرینی، انگیزش و هیجان و بعد تبلیغاتی و اقناعی برجسته تر است. از این منظر، علی علیه السلام نیز اسطوره قلمداد می شود؛ اما هر کدام از این جوانب باید در جای

ص: 410

خود مد نظر باشد. در فرهنگ شیعی امام حسین علیه السلام بی تردید مهم ترین و مؤثرترین اسطوره است؛ چون «إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَینِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً» ( نوری، مستدرک الوسائل، ج 10ص 318)؛ از شهادت امام حسین علیه السلام در دل های مؤمنان آتشی برافروخته شده که هرگز سرد و خاموش نخواهد شد. این یعنی اسطوره، که بیش از آن که دانش، علم و نور بدهد، حرارت و شور می دهد. البته ما در جای خود خواهیم گفت که امیرالمؤمنین و امام حسین و دیگر ائمه^ قبل از آن که اسطوره باشند، اسوه هستند؛ چون یکی از امامان تلقی شده و ابعاد معرفتی و اخلاقی آنان حتی در معرکه نبرد آنچنان برجسته است که هرگز نمی توان از آنها چشم پوشید.

باید خاطرنشان کرد که در علم میتولوژی(1) اسطوره را به معنای امری افسانه ای و غیرحقیقی می دانند، و این موضوع تا حدودی صحیح است؛ یعنی گاهی اسطوره به معنای داستان یا موضوع غیرحقیقی قلمداد شده و ریشه کلمه هم به سطر و نوشتن مربوط است و حتی قرآن یکی از نسبت های ناروای مشرکان به آیات وحی را این می داند که می گفتند: (إِنْ هذا إِلاَّ أَساطیرُ الْأَوَّلینَ)(2) (انعام/25) یعنی قرآن چیزی نیست به جز افسانه های گذشتگان. کافران می خواستند بگویند قرآن واقعی نیست و ساخته تخیل و ذهن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) است؛ اما راه جمع دو معنا این است که هر حقیقت یا عقیده ای می تواند اسطوره باشد و نیز می تواند در اثر توجه و علاقه انسان ها دستخوش تغییرات و به افسانه تبدیل شود. پس گاهی به حقایق بزرگ اسطوره گفته اند و گاهی به گزارش ناصحیح آن حقایق و بیان افسانه وار آنها، و اتفاقا از این طریق می توانیم به بحث آفات و خطرات اسطوره گرایی و نماد گرایی برسیم و از مزایا و محاسن اسوه گرایی و الگو مداری سخن گوییم.

ص: 411


1- 5. علم اسطوره شناسی.
2- 6. بسامد تکرار این جمله کافران در قرآن 9 مورد است.

برداشت سوم: علی علیه السلام به عنوان ترازِ مسلمانی و بشری موفق

حضور علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان یک عنصر مهم در نشر و تبلیغ دین اسلام بسیار تأثیرگذار بوده است. ایشان در تمام وظایف محوله از سوی رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) به موفقیت رسیده و در گزارش های تاریخی از ایشان به عنوان مهره ای اساسی در پیشبرد اهداف دین اسلام یاد شده است. با سیری در زندگانی علی بن ابی طالب علیه السلام مشخص است وی در حساس ترین شرایط در کنار رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بوده و از فدای جان خویش در راه اسلام سستی به خود راه نداده است. با بررسی آیات و روایات متعددی می توان به سجایا و صفاتی از ایشان دست یافت که بر این مطلب مهر تأیید زده و شخصیت بسیار موفق علی بن ابی طالب علیه السلام را به بشریت ارائه می دهد.

علل موفقیت عتلی علیه السلام و معرفی ایشان به عنوان بشری ایدئال و قابل ستایش را در شاخصه های متعددی از زندگانی وی می توان جست وجو کرد. از نظر تاریخ اسلام و روایات فریقین، قطعی است که نخستین شخصی که به دعوت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم) لبیک گفت و اسلام را پذیرفت، علی علیه السلام بود و این افتخار پیشگامی در اسلام، تنها نصیب حضرت ایشان گردید (ابن عبدالبر، استیعاب، ج3، ص28) و مطابق روایات، در آغاز بعثت در سراسر زمین جز سه نفر در آیین اسلام نبودند که علی بن ابی طالب علیه السلام یکی از آنان بود. ایشان در بحبوحه غزوات رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) با دلاوری، ایثار و شجاعت سبب گردید تا منادی از آسمان، از فتوّت علی علیه السلام تجلیل نموده و به عنوان یکّه تاز عرصه نبرد از او یاد کند (کاشانی، منهج الصادقین، ج2، ص323) ابن ابی الحدید شارح نهج البلاغه نیز چنین می نویسد:

امتیاز علی علیه السلام در جهاد در راه خدا نزد دوست و دشمن، واضح و آشکار است. او سرور مجاهدان بود و آیا به راستی مزیت جهاد جز برای او بر کس دیگری زیبنده است؟ ملاحظه شد که بزرگ ترین جنگ پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و نیز کاری ترین ضربه علیه مشرکان، همان غزوه بدر

ص: 412

کبری بود. در آن جنگ هفتاد تن از مشرکان به هلاکت رسیدند که نیمی از آنها به دست علی علیه السلام کشته شدند (امین، سیره معصومان علیهم السلام ، ج 3، ص68).

سیمای علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان رئیس همه فضیلت ها (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص16) از منظر برخی از اندیشمندان غیرمسلمان، به انسانی که سرگذشتی چون ازل و آینده، باقی چون ابدیت، ژرفایی بس عمیق دارد که هر یک از صاحبان خرد و نفوس بزرگ، مطابق روش و طبع خود، آن را درک می کند و دیگر انسان های عادی بدون این که خود بدانند، در سایه آنان زندگی می کنند، تشبیه شده است (جُرج جرداق، علی علیه السلام صوت العدالة الانسانیة، ج1،ص23 و 24). برخی دیگر نیز به انحاء مختلف به ترسیم ویژگی ها و صفات ایشان پرداخته اند و معتقدند صفات ایدئال انسانی و موفق در شخصیتی همچون علی بن ابی طالب علیه السلام متجلی گشته است؛ دانشمندانی روشنفکر نظیر: جرجی زیدان، جبران خلیل جبران (عبدالمقصود، امام علی علیه السلام، ج1، ص19) میخائیل نعیمه (همان، ص 17)، دکتر پولس سلامه(1)(کریمخانی، علی علیه السلام فراسوی ادیان، ص20) را می توان نام برد.

برداشت چهارم: علی علیه السلام به عنوان قطب عرفانی

عرفان علی بن ابی طالب علیه السلام عرفانی جدای از اسلام و قرآن نبوده؛ بلکه حقیقت اسلام و باطن شریعت است. بین سخنان حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه و غیر نهج البلاغه شاهد آن هستیم که آن حضرت در هر شرایطی به بحث عرفان تکیه داشته اند. شخصیت علی علیه السلام به عنوان امام عارفان در طول تاریخ، بیشترین اثر را در شکل گیری عرفان اسلامی داشته و بزرگ ترین عرفای اسلامی، آن حضرت را قطب همه عارفان دانسته اند و این تأثیر حتی به قبل از گردآوری نهج البلاغه بازمی گردد.

ص: 413


1- 7. پولس سلامه، ادیب و حقوقدان بزرگ مسیحی لبنانی است. وی 3500 بیت شعر در فضیلت امام علی و حسنین(علیهم السلام) سروده و همچنین یک کتاب 300 صفحه ای با عنوان «عید الغدیر» نوشته است.

باید گفت تأثیر اصلی علی علیه السلام بر عرفان، به دلیل شخصیت و روح عرفانی آن حضرت بوده است. به عنوان مثال: کلمات علی علیه السلام خطاب به کمیل که در مورد حقیقت سؤال کرده است، در بحث عرفان، حیرت آور است و سایر مناجات ها و ادعیه منقل از آن حضرت، منبع سرشار عرفان اسلامی شناخته می شود. ایشان مطالبی را فرموده اند که تأثیر عملی آن در پیدایش عرفان اسلامی بسیار زیاد بوده است و اغلب سلسله های عرفانی هم به یکی از این افراد ختم می شود (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ص104). امام می فرمایند:

«إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ، تَسْمَعُ بِهِ بَعْدَ الْوَقْرَةِ وَ تُبْصِرُ بِهِ بَعْدَ الْعَشْوَةِ وَ تَنْقَادُ بِهِ بَعْدَ الْمُعَانَدَةِ. وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَةِ بَعْدَ الْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه220)؛ همانا خداوند متعال یاد خود را مایه صفا و جلای دل ها قرار داده است. بدین وسیله پس از سنگینی، شنوا و پس از شب کوری، بینا و پس از سرکشی مطیع می گردند. همواره در هر زمان و در دوره فترت ها خدا را مردانی بوده است که در اندیشه های آنها با آنها راز می گفته و در خِرَدشان با آنها سخن می گفته است.

تأثیری که عرفا از علی علیه السلام گرفته اند، محدود به نهج البلاغه نبوده است. ازجمله، ابن عربی متأثر از مقامات باطنی علی علیه السلام بوده و آن حضرت را «باطن تمامی پیامبران»(1) دانسته است (ابن عربی، فتوحات مکیه، ص54). همچنان که خود آن حضرت در روایت مشهوری خطاب به سلمان فرموده اند: «مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ مَعرِفَةُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ مَعرِفَةُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ مَعرِفَتِی بِالنُّورَانِیَّةِ وَ هُوَ الدَّینُ الخَالِصُ»(2) (مجلسی، بحارالانوار، ج26، ص1). گفتنی است سراسر سخنان علی بن ابی طالب علیه السلام به خصوص نهج البلاغه، حاوی مواعظی است که بنیاد

ص: 414


1- 8. سرّ الانبیاء و امام العالم.
2- 9. «إنه لا یستکمل أحد الایمان حتی یعرفنی کنه معرفتی بالنورانیة فاذا عرفنی بهذه المعرفة فقد امتحن الله قلبه للایمان وشرح صدره للاسلام وصار عارفا مستبصرا، ومن قصر عن معرفة ذلک فهو شاک ومرتاب . ... معرفتی بالنورانیة معرفة الله عزوجل ومعرفة الله عزوجل معرفتی بالنورانیة وهو الدین الخالص».

محبت دنیا را برمی اندازد و باعث حصول زهد و ورع و ترک عصیان خداوند می گردد که مقدمه واجب عرفان شمرده می شود و علاوه بر آن، بسیاری از مطالب دقیق عرفانی در باب توحید، خداشناسی، علم معاد و قیامت و ... در نهج البلاغه ذکر شده است. از جمله خطبه اول در باب توحید، برترین بیان عرفانی در این بحث است که فصل الخطاب در مباحث مربوط به توحید عرفانی شناخته می شود.

برداشت پنجم: علی علیه السلام الگوی مطلق و انسان کامل اسلام

امامان دو جنبه دارند: یکی جنبه بشری و دیگری جنبه فرابشری. در بُعد بشری آنان اسوه همگانند و رفتارها و کردارهای آنان قابل الگوبرداری است. برای روشن شدن مطلب در این بخش باید به مطالب ذیل معرفت پیدا کرد.

1. پیامبران و امامان علیه السلام دارای اراده بشری اند؛ مانند دیگر مردم زندگی می کنند؛ برای تحصیل هرچه بیشتر مقامات معنوی می کوشند و اهل صبر و جهاد و زهد و تقوایند. قضایا و وقایع و حوادثی همچون: بئر معونه و گم شدن شتر پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و یا داستان «افک» یعنی جا ماندن عایشه از کاروان و امثال آن ها مربوط به جهات ظاهری و حساب ها و تجربیات و اسباب بشری و عادی است که به جنبه بشری آن ها مربوط می شود. از مطالب فهمیده می شود که امیرالمؤمنین علیه السلام نیز از جهت بشری، عبداللّه بوده و چون مظهر اسم جامع الله بر روی زمین است، جمیع اسماء و صفات الهی را در خود جای داده است (قیصری، شرح فصوص الحکم، ص91-93). قرآن هم به جنبه بشری انسان کامل توجه دارد، آن جا که می فرماید: (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یوحی إِلَی) (کهف/110) وِ (یأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یمْشیِ فیِ الْأَسْوَاق) (فرقان/7). ازاین رو لازمه جنبه بشری بودن او را مقام بندگی وی می داند: (وَ أَنَّهُ لمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ یدْعُوه) (جن/19). عقل نیز می گوید باید انسان رهبر انسان باشد، تا همه دردها، خواست ها، نیازها، مشکلات و مسائل زندگی او را کاملا درک کند، تا یک سرمشق عملی برای او در همه زمینه ها باشد، تا مردم بتوانند از او در همه برنامه ها الهام گیرند (مکارم

ص: 415

شیرازی، تفسیر نمونه، ج15، ص28). پیامبران و ائمه از جنس فرشتگان انتخاب نشدند و این نکته نیز محل اعتراض مشرکان بوده است (حسن زاده آملی، رساله امامت، ص87). به هر ترتیب پیامبران و ائمه از جهت بشری با دیگران شریک بودند و ازاین رو از حیث ساختار آفرینش هم سنخ دیگر انسان ها بودند و این سبب می شود که آنان از این حیث سرمشق پیروان خود باشند.

2. خداوند متعال با علم به قابلیت ممتاز پیامبران و امامان برای تحصیل مقامات معنوی و شایستگی آنان برای بر عهده گرفتن مسئولیت هدایت جامعه، آنان را از میان سایر انسان ها اصطفاء نموده است. آیات و روایات فراوانی بر این واقعیت گواهی می دهد:

(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یوقِنُونَ) (سجده/24)؛ و برخی از آنان را چون [در برابر مشکلات، سختی ها و حادثه های تلخ و شیرین] صبر کردند و همواره به آیات ما یقین داشتند، پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت می کردند.

(أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَه) (انعام/124)؛ خدا داناتر است که مقام رسالت را در کجا قرار دهد.

سپردن هر مسئولیتی، با دادن امکانات لازم همراه است. امامت جامعه از این قاعده مستثنا نیست. ازاین رو خداوند آنان را از علم لازم برای بر عهده گرفتن مسئولیت امامت بهره مند می گرداند. این ویژگی هنگام بر عهده گرفتن مسئولیت برای امامان شمرده می شود و این مطلب به نوعی به جنبه فر بشری ائمه اشاره دارد؛ چنان که در احوالات امام هادی علیه السلام می خوانیم: یکی از یاران ایشان به نام «هارون بن فضیل» در کنارشان بود که ناگاه امام فرمودند: «انّاللّه و انّا إلیه راجعون» ابی جعفر (امام جواد علیه السلام درگذشت. به حضرت عرض شد: از کجا دانستید؟ فرمود: «در برابر خدا فروتنی و خضوعی در دلم افتاد که برایم سابقه نداشت». (کلینی، الکافی، ج 2، ص 218).

در اوایل دعای ندبه به مجموع این سه واقعیت نورانی اشاره شده است:

ص: 416

«بَعْدَ أَنْ شَرَطْتَ عَلَیْهِمُ الزُّهْدَ فِی دَرَجَاتِ هَذِهِ الدُّنْیَا الدَّنِیَّةِ وَ زُخْرُفِهَا وَ زِبْرِجِهَا فَشَرَطُوا لَکَ ذَلِکَ وَعَلِمْتَ مِنْهُمُ الْوَفَاءَ بِهِ فَقَبِلْتَهُمْ وَقَرَّبْتَهُمْ وَ قَدَّمْتَ لَهُمُ الذِّکْرَ الْعَلِیَّ وَ الثَّنَاءَ الْجَلِیَّ وَ أَهْبَطْتَ عَلَیْهِمْ مَلائِکَتَکَ وَ کَرَّمْتَهُمْ بِوَحْیِکَ وَ رَفَدْتَهُمْ بِعِلْمِکَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه193)؛ [آنان را برگزیدی] بعد از آن که بر آن ها شرط کردی نسبت به دنیا و زینت و زیورها زهد بورزند، آنان نیز این شرط را پذیرفتند و دانستی که آنان به آن شرط وفادارند. پس آن ها را پذیرفتی و به خود نزدیک ساختی و یاد بلند و ستایش ارجمند را برای ایشان پیش فرستادی و فرشتگانت را بر آنان فرو فرستادی و به وحی خود، آنان گرامی داشتی و آنان را به بخشش علم خود میهمان کردی.

الگو قرار دادن پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام معصوم علیه السلام، به خصوص امیرالمؤمنین علیه السلام به این معنا نیست که همه کارها و برنامه های جزئی و شخصی و اموری که مناسب شرایط زمانی و مکانی زمان ایشان بوده، در این زمان و در زندگی ما نیز اجرا گردد؛ بلکه باید خطوط کلی و مسائل اساسی و راه کارهای عملی زندگی را از آنها فرا گرفت و آنها را الگو قرار قرار داد. مثلا باید از روحیات عالی، استقامت و شکیبایی، هوشیاری و درایت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط امیرالمؤمنین علیه السلام بر حوداث و زانو نزدن او در برابر سختی ها و مشکلات از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و پیشوایان معصوم علیهم السلام الگو گرفت؛ ولی نحوه استقامت و مورد آن و نیز نوع هوشیاری و موضوع و چگونگی آن، و نیز روش تحمل و پایداری و موضوع آن، متناسب با این زمان و این شرایط خاص باید باشد و از این نظر ممکن است در موارد زیادی با زمان امیرالمؤمنین متفاوت باشد.

باید دانست که الگوگیری در یک تقسیم بندی کلی بر دو محور «ارزش ها» و «روش ها» استوار است که ارزش ها ثابت است، ولی روش ها با توجه به شرایط مختلف قابل تغییر است .اصل عبادت خدا، اطاعت شوهر، تربیت فرزند، حضور در صحنه سیاست، تعلیم دیگران و خدمت به مردم، از اصول ارزشی است؛ اما مقدار وقت گذاشتن برای هر کدام و

ص: 417

روش ها و ابزارهای آن، با توجه به موقعیت و شرایط افراد تغییر پذیر است. امیر مؤمنان علیه السلام می فرماید:

«ألا و إنَّ لِکُلِّ مَأمومٍ إماما یقتَدی بِهِ و یستَضیءُ بِنورِ عِلمِهِ، ألا و إنَّ إمامَکُم قَدِ اکتَفی مِن دُنیاهُ بِطِمرَیهِ، ومِن طُعمِهِ بِقُرصَیهِ، ألا وإنَّکُم لا تَقدِرونَ عَلی ذلکَ، ولکِنْ أعِینونی بِوَرَعٍ واجتِهادٍ، وعِفَّةٍ وسَدادٍ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه45)؛ هان! هر پیروی را پیشوایی است که به او اقتدا می کند و از نور دانشش پرتو می گیرد. بدانید که پیشوای شما از دنیای خود به دو جامه کهنه و فرسوده و از خوراکش به دو گرده نان بسنده کرده است. البته شما از عهده چنین کاری برنمی آیید، اما با پارسایی و سخت کوشی [در عبادت] و عفّت و درستکاری مرا یاری رسانید.

این کلام نورانی حضرت علی علیه السلام ظهور بر این مطلب دارد که ایشان خود را امام و الگوی قابل تأسی برای پیشوایان خود معرفی نموده است. البته این کلام نورانی، خالی از این مطلب نیز نمی باشد که پیروان حضرت علی علیه السلام نخواهند توانست همگون و همسان حضرتش گردند؛ لکن باید در اصول و خطوط کلی مسلم دین، از ایشان پیروی نماییم. به بیان دقیق تر: اسوه قرار دادن ائمه به این معناست که اصول و خطوط کلی زندگانی آنان را شناسایی نموده و متناسب با مقتضیات زمانی و حوادث عصر حاضر از آن بهره ببریم.

در روان شناسی به این مسئله توجه شده که انسان احتیاج به الگوی رفتار و نمونه عملی دارد. این مطلب به تجربه نیز ثابت شده است و می بینیم که هر انسانی در کارها به دنبال الگو می گردد و در پی شخصیت برجسته ای است که به او دل بندد و ارادت بورزد. وجود الگوهای رفتاری و شخصیت های نمونه و مربی نقش بسیار مهمی در سازندگی انسان ها دارد. به بیانی دقیق تر: تمایل به پیروی از دیگران در کسب رفتارها، از جنبه های روانی انسان بوده که با مبحث الگوپذیری رابطه تنگاتنگی دارد. فرد به دلیل خواسته های روانی، به الگو احتیاج دارد و تلاش می کند رفتار، کردار و منش سرمشق خویش را تقلید نماید؛ ازاین رو هر

ص: 418

کس هر چیزی را که شایسته الگو بودن باشد، به عنوان اسوه می پذیرد و از سوی دیگر به ناچار جامعه بشری به شخصیت های ممتاز نیازمند است. شاید بتوان گفت یکی از دلایل استمرار امامت در همین نکته نهفته باشد؛ زیرا انسان همواره به چهره های شایسته محتاج است تا با اقتدا به سیمای فکری و عملی آنان فضیلت آموخته و از طریق حق منحرف نگردد (حیدری و دیگران، ضرورت وجود الگو برای زنان مسلمان،ص25). قرآن کریم می فرماید: (لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً) (احزاب/21)؛ یقیناً برای شما در [روش و رفتار] پیامبر خدا الگوی نیکویی است برای کسی که همواره به خدا و روز قیامت امید دارد و خدا را بسیار یاد می کند.

روحیات عالی، استقامت و شکیبایی پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)، هوشیاری و درایت و اخلاص و توجه به خدا و تسلط او بر حوادث و زانو نزدن در برابر سختی ها و مشکلات، هرکدام می تواند الگو و سرمشقی برای همه مسلمین باشد.

به دلیل اسوه و الگو بودن پیامبران و رهبران الهی برای امت ها و به این دلیل که مهم ترین و مؤثرترین بخش تبلیغ و دعوت انبیا دعوت عملی آنهاست، دانشمندان اسلام معصوم بودن را شرط قطعی مقام نبوت دانسته اند (راوندی، منهاج البراعه، ج1، ص82؛ نراقی، انیس الموحدین، ص139؛ لاهیجی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص275)، چون کسی که می خواهد الگو و مقتدای انسان ها باشد، باید از هرگونه خطا و گناه و حتی اندیشه آن مصون و محفوظ باشد و حتی از نسیان و سهو نیز بر کنار باشد؛ چون فردی گنه کار و در معرض لغزش و سهو و خطا چگونه می تواند الگو و اسوه دیگران باشد و مردم به راحتی به او سر بسپرند و به او دل ببندند و عمل و رفتار او را الگوی خود قرار دهند؟!

اهل بیت^ به تصریح روایات (کلینی، الکافی، ج1، ص191؛ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج2، ص197و199) دارای مقام عصمت بوده و از هرگونه آلودگی پاک و پیراسته می باشند. قرآن نیز بر این مطلب صحّه گذاشته است: (إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ

ص: 419

أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً) (احزاب/33)؛ همواره خدا می خواهد هرگونه پلیدی را از شما اهل بیت برطرف نماید، و شما را چنان که شایسته است [از همه گناهان و معاصی] پاک و پاکیزه گرداند.

امامان معصوم و نیز امیرالمؤمنین^ تمام شرایط الگو و مقتدا بودن را دارا می باشند و عقل حکم می کند انسان دنباله رو کسانی باشد که به گواهی تاریخ و اعتراف دوست و دشمن گوی سبقت را در میدان کمالات و فضایل و خوبی از همه ربوده اند و همه خوبان و پاکان و صاحبان کمال ریزه خوار سفره خصال نیکوی آنها می باشند. راهبرانی که با علم خداداد و لدنی کاملا با پیچ و خم راه سعادت آشنایند و خود این راه را تا آخر پیموده اند و با علم و قدرت الهی، توانایی دستگیری و راهنمایی رهروان این راه را دارند. در الگوگیری، حضور یا عدم حضور افراد چندان مهم نیست ; بلکه چه بسا کسانی که در گذشته ای دور زندگی می کردند, بهتر از بسیاری از مصاحبان بتوانند الگو واقع شوند.

جمع بندی برداشت ها

درست است که نمی توان هرکدام از برداشت های فوق را از علی علیه السلام رد و هر تلقی را مردود و باطل دانست و به فراموشی سپرد، اما با مراجعه به منابع وحیانی و محتوای سنت، ما را به این دیدگاه نزدیک می کند که باید علی علیه السلام را بیش از هر صفت دیگری الگوی عملی و اسوه همه جانبه خود دانسته و سرمشقی قابل تأسی قلمداد کنیم. بنابر سفارش قرآن کریم مصداق بارز اسوه و سرمشق برای عالمیان حضرت ابراهیم علیه السلام و یاران او هستند؛ چنان که فرمود:(قَدْ کانَت لَکُم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ فی اِبراهیمَ والَّذینَ مَعَهُ ... لَقَد کانَ لَکُم فیهِم اُسوَةٌ حَسَنَةٌ) (ممتحنه/4 - 6)؛ چراکه شخصیت حضرت ابراهیم علیه السلام مورد پذیرش ملل و دیگر پیروان شرایع آسمانی است؛ تا آن جا که اهل کتاب، حضرت ابراهیم را منسوب به خود دانسته اند و آیاتی از قرآن گواه این امر است (آل عمران/67-68). این که راز اسوه حسنه بودن ابراهیم علیه السلام از منظر قرآن چیست، پرداختن به آن، از حوصله این جستار خارج است؛ اما در روایات

ص: 420

متعددی اهل بیت علیهم السلام مصداق بارز اسوه حسنه قلمداد شده اند؛ زیرا در روایات نزدیک ترین و شایسته ترین مردمان به حضرت ابراهیم علیه السلام بر امامان شیعه تطبیق شده است (مجلسی، بحارالانوار، ج48، ص261). در آیه شریفه (إِنَّ أَوْلَی النَّاسِ بِإِبْراهیمَ لَلَّذینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِی وَ الَّذینَ آمَنُوا) (آل عمران/68) نیز تأکید شده است که نزدیک ترین مردمان به حضرت ابراهیم علیه السلام از لحاظ پیوند معنوی و عملی، جناب رسول اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) و مؤمنین به او می باشند. روایات دیگری نیز تصریح بر این مطلب دارند که هر کدام از شیعیان محبّ، باید عمل و رفتار خود را هماهنگ با سیره اهل بیت تنظیم کنند و این کار آنان ناشی از حبّ به اهل بیت است؛ چنان که امام علی علیه السلام می فرماید: «مَن أحَبَّنا فَلیعمَل بَعَمَلِنا» (صدوق، الخصال، ج10، ص614)؛ هر که ما را دوست دارد، باید به کردار ما عمل کند.

شیعیان باید هر گونه همراهی قلبی و زبانی و عملی او را وظیفه قطعی و بالاترین ارزش معنوی و دینی بدانند؛ چراکه کامل بودن و بی عیب و بی نقص بودن الگو، در تربیت و رهبری انسان ها بسیار مؤثر است؛ چون انسان به راحتی به آنها سر می سپرد و از آنها اطاعت می کند؛ ولی وجود زمینه ها و بسترهای مناسب در فرد الگوگیرنده نیز اهمیت ویژه ای دارد؛ بنابراین باید خود انسان با سعی و تلاش و مجاهدت و با پیروی از حجت و پیامبر و واعظ درونی اش یعنی عقل، این زمینه را فراهم سازد تا سخنان و رفتار حجت بیرونی و خارجی یعنی پیامبران و امامان و بزرگان اهل کمال و معرفت در او تأثیرگذار باشد؛ وگرنه در خود زمان پیامبر و امامان علیه السلام کم نبوده اند کسانی که پیوسته با آنها در تماس بوده اند و با آنها انس و معاشرت داشته اند، ولی سرسخت ترین دشمنان آنها نیز به شمار می آمدند و بالاترین مخالفت ها و دشمنی ها را با حق و حقیقت داشته اند. پس الگو داشتن، لازم، ولی غیرکافی است. به عبارت دیگر: باید هم فاعل (یعنی الگو) در فاعلیتش کامل باشد و هم قابل (یعنی الگو قرار دهنده) در قابلیتش کامل باشد تا الگوسازی مفید و نتیجه بخش باشد.

به هر ترتیب با قبول چنین برداشتی، بدون شک همه مزایا و کارکردهای برداشت های

ص: 421

پیشین نیز آسان خواهد بود. به تعبیر دیگر: اگر علی علیه السلام را به عنوان الگویی عملی، اخلاقی و اجتماعی و نیز حکومتی خود قرار داده و به نحوی ایشان را سرمشق همه ابعاد زندگی خویش قرار دهیم، او را نماد دین و اخلاق، قله کمالات، تجسم فضایل و حقیقتی بر گونه اساطیر خواهیم یافت و به او افتخار خواهیم کرد.

نتیجه

در تعلیمات اسلامی، میزان ارادت و پیوند میان افراد، در سطوح و مراتب گوناگونی تعریف شده است. پیوند میان افراد، با شکفتن قوای خفته محبت آغاز شده و به مرور زمان و با افزایش تدریجی معرفت، تبعیت و امتثال محض را به دنبال می آورد. با قطع نظر از این که محبت آدمی از چه نوعی باشد، با افزایش درک و بینش نسبت به محبوب، انسان از حصار منیّت و خودپرستی بیرون کشیده شده و در صدد ایجاد سنخیت هر چه بیشتر با محبوب خویش برمی آید. اثر بلندمدت محبت به گونه ای است که می تواند عبد را مسخّر مولای خویش نموده تا حاکم مطلق وجود او گردد. انسان با تمسک به احساسات و قرار گرفتن تحت عواطف عالی انسانی، درک خود را از محبوب خویش ابراز می نماید تا به وسیله آن، روح وی بتواند حداکثر تمتّع را از وصال باشکوه و عظمت مولای خویش به دست آورد. این عظمت می تواند در آدمیان فراز و فرود داشته باشد و هر کس از زاویه دید خویش به آن بنگرد. به بیانی دقیق تر: شخصیت افراد از نظر عکس العمل سازی در روح ها و جان ها یکسان نیست و هرچه شخصیتْ کوچک تر باشد، کمتر اذهان را به خود مشغول می کند و هرچه شخصیت افراد نیرومندتر گردد، خاطره انگیزتر خواهد شد.

یکی از شخصیت های عکس العمل ساز تاریخ بشریت، علی بن ابی طالب علیه السلام است. انسان ها با گرایش ها و دیدگاه های متفاوت به امتیازات ایشان اشاره داشته اند و ارادت و محبت خویش را به انحاء مختلف ابراز نموده اند؛ به گونه ای که به طور زاید الوصفی، از پرتو وجودی علی بن ابی طالب علیه السلام بهره برده اند و اندیشه آنان، سرگرم این شخصیت گشته

ص: 422

است. برخی از علی بن ابی طالب علیه السلام به عنوان «نماد دینداری و فضیلت» یاد کرده اند؛ زیرا نماد مفهوم عام و گسترده ای دارد که همه کارها و امور وی، انسان را به یاد عظمت خدا می اندازد. بعضی کوشیده اند علی علیه السلام را به عنوان «اسطوره ای برتر» تلقی کنند؛ چراکه او جلوه ای از تصورات ذهنی و احساسات مردم در هر زمان بوده و تداعی کننده ارتباط عالم معانی و واقع است و به دلیل شخصیت بلند علی علیه السلام، جایگاه او را در سطح اسطوره ای غرورآفرین ترسیم نموده اند. برخی نیز گفته اند که علی علیه السلام «قطب عرفان» است؛ زیرا مضامین کلام وی، پایه گذار معارف عمیق عرفانی بوده و هست. بعضی نیز علی را «بشری موفق و تراز مسلمانی» می دانند؛ چراکه او در تمام صحنه های زندگی خویش توانست بر مشکلات فائق آید و وظایف مسلمانی خویش را به بهترین شکل انجام دهد. تلقی آخر از ایشان به عنوان «الگو» و سرمشقی قابل تأسی است.

اما باید گفت آنچه آموزهای وحیانی به شیعیان سفارش می کند، این است که با افزایش محبت به حضرتش و اطاعت و امتثال تام از فرامین علی بن ابی طالب علیه السلام و نیز با تأسی از روش و منش زندگی وی، به علی گونه شدن، نزدیک تر شویم.

ص: 423

ص: 424

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1337ش.

2. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، محقق: علی محمد بجاوی، بیروت، دارالجبل، 1412ق.

3. ابن عجیبه، احمدبن محمد، البحر المدید فی تفسیرالقرآن المجید، قاهره، 1419ق.

4. ابن عربی، ابوعبدالله محیی الدین، الفتوحات المکیه، قاهره، چاپ دوم، 1405ق.

5. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، محقق عبدالسلام محمد هارون، قم، مکتب الاعلام الاسلامیه، 1404ق.

6. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار صادر، 1405ق.

7. احمدی، بابک، از نشانه های تصویری تا متن، تهران، نشر مرکز، 1387ش.

8. اسماعیل پور، ابوالقاسم، اسطوره بیان نمادین، تهران، انتشارات سروش، 1387ش.

9. امین، محسن، سیره معصومان علیهم السلام، مترجم: حسین وجدانی، تهران، انتشارات سروش، 1376ش.

10. آموزگار، ژاله، تاریخ اساطیری ایران، تهران، سمت، 1386ش.

11. باستید، روژه، دانش اساطیر، مترجم: جلال ستاری، تهران، انتشارات توس، 1370ش.

12. بیرلین، ج.ف، اسطوره های موازی، مترجم: عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1389ش.

13. بیضاوی، عبدالله بن عمر، انوار التنزیل و اسرارالتأویل، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1418ق.

14. پاک نیا، عبدالکریم، دوستی و محبت اهل بیت از دیدگاه امام علی، مجله مبلغان، شماره 23، 1380ش.

15. جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1405ق.

16. حسن زاده آملی، حسن، رساله امامت، قم، چاپ قیام، 1376ش.

17. حسینی همدانی، محمدحسین، انوار درخشان، تهران، کتاب فروشی لطفی، 1404ق.

ص: 425

18. حیدری، سید عبدالکریم و دیگران، ضرورت وجود الگو برای زنان مسلمان، قم، مجله پژوهش نامه اسلامی زنان و خانواده » شماره 8، 1390ش.

19. خانی، رضا و دیگران، ترجمه بیان السعاده، بی جا، مرکز چاپ و انتشارات دانشگاه پیام نور، 1372ش.

20. داور پناه، ابوالفضل، انوار العرفان فی تفسیر القرآن، تهران، صدر، 1375ش.

21. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، 1342ش.

22. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، مصحح صفوان عدنان داودی، بیروت، دارالعلم،1412ق.

23. راوندی، قطب الدین، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1406ش.

24. رحیمی، مرتضی، تعظیم و بزرگداشت شعائر الهی در آیینه فقه اسلامی، مجله آموزه های فقهی، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، شماره 2، 1388ش.

25. رمضانی، ربابه، اسطوره موجودیتی تجدید پذیر، مجله پژوهش های نقد و ترجمه زبان و ادبیات عربی، شماره 3، 1391ش.

26. ستاری، جلال، جهان اسطوره شناسی –اسطوره ایرانی، تهران، نشرمرکز، 1385ش.

27. صافی، محمود، الجدول فی اعراب القرآن و صرفه و بیانه مع فوائد نحویه هامه، دمشق، دار الرشید، 1418ق.

28. صدوق، محمد بن علی بن بابویه، عیون اخبار الرضا، نجف، مطبعه الحیدریه، 1390ش.

29. _________________________، الخصال، مترجم محمد باقر کمره ای، تهران، کتابچی، 1377ش.

30. طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، مترجم موسوی همدانی، تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1417 و 1390ش.

31. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش.

32. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1411ق.

33. عبدالفتاح عبدالمقصود، الامام علی بن ابیطالب علیه السلام، ترجمه: سید محمد مهدی جعفری،تهران، چاپخانه حیدری، 1353ش.

ص: 426

34. عسقلانی، ابن حجر، تهذیب التهذیب، بیروت، دارالفکر، 1404ق.

35. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیه،1420ق.

36. قیصری، محمد بن داود، شرح فصوص الحکم، تصحیح: آشتیانی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375ش.

37. کاشانی، ملا فتح الله، منهج الصادقین فی الزام المخالفین، تهران، کتابفروشی محمد حسن علمی، 1336ش.

38. کبیری، علی، نظریه نمادین بودن زبان قرآن، مجله رشد آموزش قرآن، مجله اندیشه، شماره 39، 1391ش.

39.کریم خانی و دیگران، حمزه، علی علیه السلام فراسوی ادیان، قم، نشر دانش حوزه، 1383ش.

40. کزّازی، میرجلال الدین، رویا حماسه و اسطوره، تهران، نشر مرکز، 1385ش.

41. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363ش.

42. لاهیجی، عبد الرزاق، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، قم، انتشارات الزهرا، 1372ش.

43. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ق.

44. محمد ابراهیم سراج، امام علی علیه السلام خورشید بی غروب، تهران، مؤسسه انتشارات نبوی،1376ش.

45. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1360ش.

46. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، 1377ش.

47. مفید، محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، مترجم هاشم رسولی، تهران، الاسلامیه، 1346ق.

48. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371ش.

49. نجفی خمینی، محمد جواد، تفسیر آسان، تهران، اسلامیه، 1398ش.

50. نراقی، ملامهدی، انیس الموحدین، تهران، الزهراء، 1363ش.

51. نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینه البحار، بی جا، موسسه النشر الاسلامیه، 1419ق.

52. الیاده، میرچا، چشم اندازهای اسطوره، مترجم: جلال ستاری، بی جا، انتشارات توس، 1386ش.

ص: 427

ص: 428

امام علی (علیه السلام)، شخصیت فرازمانی

اشاره

محمد شریف علیائی(1)

ص: 429


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛ mostafiemade66@gmail.com

ص: 430

چکیده

در این مقاله ابتدا به حقیقت انسان و حیات ابدی او و راه سعادت دنیا و آخرت می پردازد و به پیروی کردن از اساتید و راهنمایان ویژه این راه اشاره می کند. همچنین بیان می دارد که خداوند بر انسان حقی دارد که برای او رهبری متخصص و معصوم و قابل اعتماد تعیین و معرفی کند، چون بدون آنها نمی توان راه راست و طریق خوشبختی را پیمود؛ بنابراین به شناخت معصوم نیازمندیم و این شناخت اولین و مهمترین وظیفه یک انسان است و کوتاهی در این زمینه نابخشودنی و غیرقابل جبران است. در ادامه خداوند دین خود را فطری معرفی کرده و رابطه وجودی ما و اهل بیت علیهم السلام نیز از آن سرچشمه می گیرد؛ زیرا اهل بیت علیهم السلام واسطه بین انسان ها و دین هستند؛ بنابراین می توان گفت: مولا علی علیه السلام صراط مستقیم و کامل ترین انسان و بنده خداست که سبک زندگی او الگوی حسنه برای تمامی بشریت در تمامی اعصار و جوامع است و دارای شخصیتی فرازمانی و فرامکانی است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی سخنان امام علی علیه السلام پرداخته ایم. نتایج تحقیق نشان می دهد، امام علی علیه السلام دارای شخصیتی منحصربه فرد است، برای نمونه می توان به نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر اشاره کرد که نزدیک به 1400 سال پیش نوشته شده است، این نامه «مهمترین سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت» معرفی گردیده که در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است؛ زیرا جهان بینی علی علیه السلام منطبق با فطرت انسان ها است و محدود به هیچ دورانی نیست.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، شخصیت، فرازمانی، فرامکانی، عهدنامه مالک اشتر.

ص: 431

مقدمه

برخی ادعا می کنند که معارف و جهان بینی اهل بیت قدیمی است و فقط جوابگوی دوران خودشان بوده است و به محض اینکه معارف اهل بیت به عنوان تابلو راهنمای زندگی معرفی گردد این سؤال پیش می آید که آیا دستورالعمل هایی که هزار و چهارصد سال پیش برای فرهنگ و امکانات و تمدن آن زمان صادرشده، جوابگوی نیاز امروز بشریت بااین همه تغییر و رشد در فرهنگ، تمدن و فنّاوری های پیشرفته، می تواند باشد؟

غافل از اینکه خداوند متعال در آیه (30 سوره روم) می فرمایند: «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» فطرتی که خدا خالق آن است تغییری نمی کند. لذا با تمام پیشرفت ظاهری که دنیا در عرصه های مختلف داشته است، این را اثبات می کند که علوم اهل بیت علیهم السلام اختصاص به زمان خود ندارد بلکه عصر حاضر را نیز تحت تأثیر خود قرار داده است چراکه این مسائل مربوط به روح زندگی است، مربوط به شکل و صورت ظاهری زندگی نیست، پیشرفت فنّاوری، شکل و ظاهر زندگی ها را عوض کرده ولی به روح زندگی توجهی نداشته و پاسخگوی بعد معنوی زندگی انسان نیست. جهان بینی اهل بیت چون منطبق با فطرت انسان ها است، محدود به هیچ دورانی نیست.

ازآنجاکه حضرت حق، صراط مستقیم است و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) در همین صراط و مولا علی علیه السلام هم تجلی صراط مستقیم است، برترین و کامل ترین مراحل عرفان را انبیاء و اولیاء الهی و در رأس آن ها حضرت علی علیه السلام دارا می باشند. در حدیث آمده است: «الصراط المستقیم علی علیه السلام» امیرالمؤمنین علی علیه السلام صراط مستقیم است.

بنابراین مولا علی علیه السلام کامل ترین انسان و بنده ی خداست که سبک زندگی او فرازمانی است و الگوی حسنه برای تمامی بشریت در تمامی اعصار و جوامع است.

پیشینه

در زمینه شناخت شخصیت امام علی علیه السلام آثار متعددی در طول تاریخ به نگارش درآمده

ص: 432

است که در اینجا به نمونه های از جدیدترین مقالات اشاره می شود:

- یگانگی در شخصیت امام علی، جرج جرداق؛ مترجم: خسروشاهی، سید هادی، مجله: درس هایی از مکتب اسلام شهریور 1345، سال هفتم، شماره 11 (4 صفحه، از 26- 29).

- سادگی، مهمترین جنبه شخصیت امام علی علیه السلام، ازناوه، سید محمود، مجله: گلستان قرآن، اسفند 1379، شماره 53 (2 صفحه، از 28- 29).

- جلوه های متضاد نما در شخصیت امام علی علیه السلام، ذوفقاری، شهاب الدین؛ جعفری هرستانی، فاطمه، مجله: مشکو ة پاییز 1392، شماره 120 علمی - ترویجی، (22 صفحه، از 30- 51).

- ابعاد شخصیت امام علی علیه السلام از دیدگاه پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم)، نگارش، حمید، مجله: پیام ویژه رمضان، 1385، شماره 78 (10 صفحه، از 122- 131).

- جلوه هایی از شخصیت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، جبرئیلی، محمدصفر، مجله: پاسدار اسلام مهر، 1379، شماره 226 (34 صفحه، از 17- 50).

حقیقت انسان

انسان هرچند در بعد طبیعی و دنیایی اش دارای ابعاد جمادی، گیاهی و حیوانی است، ولی حقیقت او و کمالات ویژه او به عنوان یک انسان که می تواند مظهر خدا و خلیفه او باشد، نه از سنخ کمالات جمادی از قبیل وزن، حجم، بدن، رنگ، بو و... است و نه از حیث کمالات گیاهی و نه غرایز حیوانی از قبیل شهوت حیوانی، تشکیل خانواده و تشکیل اجتماع و طی مدارج اعتباری در اجتماع، تفریح، مسکن، کارگزینی و... است. بلکه حقیقت او و کمالات ویژه او غیر از این هاست.

انسان موجودی بسیار باعظمت و گران قدر است که ارزش وجودی او را جز خداوند و معصومین علیهم السلام و تعداد محدودی از پرورش یافتگان مکتب آنها هیچ کس به درستی و به طور

ص: 433

کامل نمی داند این موجود باعظمت، خود هدف خلقت بسیاری از مخلوقات ارزشمند خداست، به طوری که خداوند که خالق آدمی و جهان هستی است، دراین باره می فرماید:

«هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» او خدایی است که همه آنچه (از نعمت ها) در زمین وجود دارد، برای شما آفریده.

خداوند انسان را اشرف مخلوقات قرار داد و به فرشته ها امر کرد تا بر او سجده کنند و فرشتگان را خادم او قرار داد. در عظمت انسان همین بس که خداوند از روح خود در او دمیده و حقیقت او را همان روح الهی قرار داده است (سجده/ 9) و نیز او را خلیفه خود (بقره/30) در زمین و مظهر تمامی اسماء و صفات خود قرار داده است؛ یعنی به انسان وجود نامحدودی عطا کرده است که می تواند تمامی اسماء و صفات خداوند را- که نامحدود است- در خود، جلوه گر کند.

بنابراین حقیقت انسان یک حقیقت فوق طبیعی و غیر دنیایی است که از عوالم فوق طبیعت به جسم و کالبد او تعلق گرفته است. انسان که وجودی فوق طبیعی و الهی دارد، پس از اقامت موقت در زمین، به صورت اصل و حقیقت خود، یعنی جایگاه روح الهی بازگشت سعودی دارد.

علم و تخصص شرط خوشبختی

حال اگر انسانی بخواهد عقل خویش را به کار گیرد و راه خوشبختی را همان طور که خدا به او نشان داده است، بپیماید و خود را به جوار رحمت الهی برساند، ابتدا باید از شناخت و معرفت شروع کند؛ اما شناخت چه چیزی؟ امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند: «رَحِمَ الله امْرَاً عَرِفَ مِنْ اَینَ و فی اَینَ وَ اِلی اَینَ» خدا رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده، در کجا هست و به کجا می رود (صدر الدین شیرازی، اسفار اربعه، ج 8 ص 355).

پس همه رحمت خدا برابر است با این سه علم که با این ها می تواند به جوار رحمت الهی رسید؛ و بدون این سه معرفت پیمودن راه سعادت امکان پذیر نیست.

ص: 434

اما سؤال اساسی این است که انسان چگونه می تواند به این سه مرحله علم پیدا کند؟

دو مرحله از این سه مرحله مربوط به ماورای طبیعت و یک مرحله آن، مربوط به عالم طبیعت است. شناختی که برای مرحله طبیعت به آن، نیاز داریم، خود به پنج مرحله مهم تقسیم می شود که عبارت اند از: 1- شناخت جسم انسان. 2- شناخت روح انسان 3- شناخت رابطه جسم و روح و نوع تأثیر متقابل آنها بر یکدیگر 4- شناخت عالم طبیعت بدون انسان. 5- شناخت رابطه طبیعت با انسان (مجموع روح و بدن او) و کیفیت تأثیر متقابل بین طبیعت و انسان.

پس مجموع اطلاعات و علومی که سعادت بشر را تأمین و تضمین می کند، حداقل به هفت دسته تقسیم می شود. حال باید دید که خود انسان به تنهایی به کدام یک از این علوم هفت گانه مجهز و مسلّح است؟

قطعاً و یقیناً به هیچ کدام. اگر مجموعه دانش بشری درباره پنج مرحله طبیعت را ملاحظه کنیم، خواهیم دید که بشر با همه پیشرفت هایی که کرده، به دانش اندکی از هر یک از این علوم پنج گانه رسیده است. از دانشمندان علوم مرتبط به این پنج مرحله طبیعت نیز هیچ کس چنین ادعایی نکرده است که به تمام دانستنی ها دست یافته است، بلکه به عکس بسیاری از دانشمندان بزرگ در هریک از این رشته های پنج گانه به عجز و اندکی دانش خود در برابر همه آنچه باید و می خواهند بدانند، اعتراف نموده اند.

حال که انسان به این هفت دسته اطلاعات نیاز دارد و سعادت او همان طور که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «در گرو معرفت آن هاست» و از طرفی این علوم در دسترس هیچ انسانی و جود ندارد، پس چه کسی آنها را در اختیار بشر قرار می دهد و اساساً باید به سراغ چه کسی رفت؟

پاسخ بسیار روشن و بدیهی است. باید به سراغ کسی رفت که انسان را با تمام ابعاد وجودی اش و برای رسیدن به هدفی بس بزرگ و عالی خلق کرده و نیز تمام سه مرحله عالم

ص: 435

وجود را نیز ایجاد نموده است. آری باید به سراغ علی ام و حکیم رفت چراکه غیر او هیچ کسی این سه مرحله را به طور کامل نمی شناسد.

بنابراین چون علم این سه مرحله منحصراً در دست اوست، هدایت بشر نیز مخصوص اوست. هیچ انسانی نمی تواند و حق ندارد که دخالتی در جریان راهنمایی و هدایت انسان ها کند؛ زیرا ارائه راه و تعیین نحوه زندگی و بایدها و نبایدهای آن، به علوم و تخصص های هفت گانه نیازمند است که هیچ انسانی آشنایی لازم حتی با یکی از این علوم را ندارد.

اصل اصالت تخصّص

اصل اساسی و فطری پذیرفته شده در بین همه انسان ها، تبعیت محض وبی چون چرا از متخصص در هر کاری است. همه انسان ها فطرتاً و عقلا به این قانون الهی مجهز هستند که در هر کاری که خود درباره آن آگاهی و تخصّصی ندارند، به سراغ متخصّص آن کار می روند، این اصل در مورد مهم ترین حرکت و عمل انسان یعنی حرکت به سوی ابدیت و کمال لایق انسانی و تأمین سعادت دنیایی و ابدی او نیز جریان دارد، بنابراین کوتاهی در شناخت متخصّص و راه اصلی و حقیقی موجب هلاکت و بدبختی انسان خواهد بود و پیمودن هر راهی غیر از راهی که خداوند، خالق انسان وجهان به دست رهبران معصوم و متخصّص نشان می دهد، باطل و مبتنی بر جهل است.

به همین دلیل است که قرآن کریم هر نوع آیین و روشی را غیر از آیینی که خداوند برای بشر معین کرده است، آیین باطل و جاهلی معرفی می کند:

«أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیةِ یبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یوقِنُونَ [آیا آنها حکم جاهلیت را (از تو) می خواهند، و چه کسی برای افراد با ایمان بهتر از خدا حکم می کند» (مائده/50)

همچنین تنها هدایت و آیین خدایی را مناسب و لایق مقام انسانیت می داند: «قُلْ إِنَّ هُدَی اللَّهِ هُوَ الْهُدی بگو فقط هدایت خدا، هدایت حقیقی است» (بقره/120)؛ بنابراین جز

ص: 436

خداوند هیچ کس نمی تواند این موجود باعظمت را به راه سعادت هدایت نماید.

متخصّص کیست؟

حال باید دید که خداوند چگونه انسان را هدایت نموده و اطلاعات مربوط به پیمودن مسیر دنیا تا آخرت (ابدیت) را چگونه در اختیار وی قرار داده است؟ خداوند بزرگ هدایت خود را از طریق انسان های برگزیده که دارای علم الهی لازم برای هدایت بشر و نیز عصمت هستند، انجام داده است. علم و عصمت همان دو چیزی است که همه انسان ها بدان نیازمندند و عقل نیز ضرورت آن دو را حکم می کند، زیرا از طرفی وجود انسان بسیار پیچیده، حساس و باعظمت است که نزدیک شده به آن و دست کاری کردن آن و تعیین بایدها و نبایدها برای آن، نیاز به تخصص و علم الهی دارد و از طرفی دیگر در رساندن این علم به سایر انسان ها و به دست گرفتن جریان هدایت مردم نباید هیچ گونه خطا و لغزش صورت گیرد که در صورت وقوع هرگونه خطا و لغزش جریان هدایت مختل می شود.

پس در حقیقت هدایت انسان فقط و فقط به دست خداوند است و معصومین علیهم السلام مجرای این هدایت می باشند.

همان طور که قبلاً گفته شد، با توجه به اینکه انسان دارای اختیار است و راه خود را با خواست و اختیار خود انتخاب و طی می کند. آنچه بر خداوند است این است که فقط راه را بر انسان ارائه کند و توانایی های لازم را برای پیمودن آن، به انسان عطا کند. خداوند برای این منظور اموری را ترتیب داده است که عبارت اند از:

1. علاوه بر اینکه انسان را حامل روح خود قرار داده که همان روح، انسان را به طرف مبدأ و اصل خود، سوق می دهد، قدرت تشخیص حق و باطل و خوب و بد را نیز به او عطا کرده است تا با این نور الهی آنچه را که در مسیر سعادت برای او مانع و خطر است، بشناسد و از گرفتاری در آن، ایمن باشد. قرآن کریم دراین باره می فرماید:

«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها (شمس/8)؛ و سوگند به نفس انسان و آنکه او را به حد کمال

ص: 437

بیافرید و به او شر و خیرش را الهام کرد.»

2. فرستادن کتاب آسمانی و آیین حق که منطبق با ساختار وجودی انسان و فطرت اوست تا انسان بتواند به راحتی آن را بپذیرد و به سهولت مسیر هدایت را طی کند.

3. تعیین راهبران الهی معصوم که متصل به منبع الهی و متخلق به اخلاق الهی و تربیت شده خداوند هستند تا به طور مستقیم در بین مردم باشند و آنها را هدایت کنند.

با توجه به آنچه درباره عظمت انسان و بزرگی و حساسیت سیر بازگشت او به سوی ابدیت و خداوند و پیچیدگی ابعاد او به عنوان بزرگ ترین و کامل ترین مخلوق خداوند و نیز ضرورت تخصص های هفت گانه برای هدایت او به سوی سعادت حقیقی و کمال لایقش گفته شد، نتیجه می گیریم که این حق مسلم انسان بر خداوند است که برای او رهبری متخصص و معصوم و آئینی قابل اعتماد تعیین و معرفی کند تا جریان هدایت او تضمین شده باشد و بتواند خود را به اهداف وجودی خود و کمال و سعادت مطلوبش برساند.

قرآن درباره این حقیقت که هر انسان و قومی نیاز به راهنمای لایق دارد و این نیاز را فقط و فقط باید خداوند تأمین کند، چنین می فرماید:

«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ (رعد/7)؛ همانا تو فقط بیم دهنده ای و برای هر مردمی رهبری هست.»

امام باقر علیه السلام درباره این آیه می فرماید:

«رسول خدا بیم دهنده است و در هر دورانی از ما رهبری است که مردم را بر آنچه پیامبر خدا آورده رهبری کند، سپس رهبران پس از وی، علی علیه السلام و اوصیای پس از او هستند یکی پس از دیگری» (کلینی، اصول کافی، ج1، ص191)

اما علت اینکه رهبر را با لفظ «منذر» به معنای ترساننده و بیم دهنده معرفی می کند، این است که مردم را به خطر پیروی نکردن از رهبر متخصص و معصوم هشدار دهد.

ص: 438

چرا به شناخت اهل بیت علیهم السلام نیازمندیم؟

بدون شناخت اهل بیت علیهم السلام امکان برقراری یک ارتباط صحیح بین ما و آنها وجود ندارد و بدون آنها نمی توان راه راست و طریق خوشبختی را که باید مبتنی بر تخصص های هفت گانه باشد، پیمود.

امکان ندارد که کسی اهل بیت علیهم السلام را به طور صحیح بشناسد و برای خود رهبر و الگوی دیگری انتخاب کند. اگر می بینیم انسان های زیادی در اطراف ما هنوز موفق به برقراری یک ارتباط زنده با اهل بیت علیهم السلام نشده اند، به دلیل آن است که شناخت صحیحی از اهل بیت علیهم السلام و فرهنگشان ندارند. حضرت رضا علیه السلام می فرمایند:

«اگر مردم حسن کلام ما را بدانند، حتماً از ما تبعیت می کنند» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 27. ص 92)

به همین دلیل در پیدا کردن الگو و روش زندگی دچار بحران و آشفتگی زیادی هستند و دائماً بین شخصیت های مختلف، با عناوین مختلف که همگی آنها نسبت به انسان و ابعاد وجودی اش جاهل هستند، در تردید می باشند. گاهی فلان نویسنده گاهی فلان ورزشکار گاهی فلان هنرپیشه و... را الگوی خود قرار می دهند و درنهایت وقتی به خود می آیند می بینند عمر عزیز و شریف خود را که باید در روز قیامت نسبت به لحظه لحظه اش پاسخگو باشند، در سراب رفت وآمد بین الگوهای قلابی و موقت تلف کرده اند؛ بدون اینکه به چیزی قابل اعتنا و خوشبختی ماندگار و حقیقی رسیده باشند. در اینجاست که دچار غم کشنده و جانکاهی می شوند که شاید هیچ گاه تمام نشود، چراکه بزرگ ترین و باارزش ترین سرمایه زندگی یعنی عمر، جوانی و نشاط خود را به پای معشوق ها و الگوهای قلابی ریخته و هدر داده اند.

بنابراین به شناخت معصوم نیاز داریم، چون ذاتاً به رهبر و الگوی معصوم نیازمندیم. شأن انسان به قدری بالا و باارزش است که خداوند برای هدایت او به کمتر از معصوم راضی

ص: 439

نیست و هرکس خود را به کمتر از معصوم بسپارد در حق خود جفا و خیانت بزرگی کرده هم به خود و هم به آنها جفا و خیانت بزرگی کرده.

شناخت راهنما جزو اولین و مهمترین وظایف یک انسان در زندگی است و کوتاهی در این زمینه نابخشودنی و غیرقابل جبران است.

خوشبختی و بدبختی هرکس در گرو امام اوست

گفتیم که خداوند فقط هدایت الهی را برای خوشبختی انسان حق و مناسب می داند و هر آئین و دستوری که از طرف غیر خداوند باشد، آن را باطل و جاهلانه می داند. حال می گوییم ازجمله دستورهای اساسی و یکی از ارکان آئین خداوند این است که همه انسان ها موظف اند، برای جذب و جلب هدایت الهی و اتصال به خداوند با امام معصوم علیه السلام و رهبر الهی پیوند داشته باشند، زیرا در غیر این صورت ارتباطشان با خداوند قطع و از هدایت حقیقی و مبتنی بر تخصص محروم می شوند و درست به همین دلیل قرآن کریم سرنوشت انسان ها و خوشبختی و یا بدبختی آنها را درگرو نوع ارتباطشان با امام زمانشان می داند و چنین می فرماید:

«یوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/71)؛ «روزی که هر قومی را با امامش دعوت می کنیم»

خوشا به حال کسانی که به جای پرداختن به الگوهای غیر معصوم و قلابی و غیرمتخصص به سراغ رهبران الهی و امامان بر حق رفته باشند که در این صورت با آنها و در کنار آنها برای همیشه در سعادت ابدی و اوج خوشبختی از حیات طیبه انسانی بهره مند خواهند بود.

امام صادق علیه السلام می فرمایند:

«آیا حمد خدا را به جا نمی آورید که وقتی قیامت می شود، هر قومی را به سوی کسی می خوانند که دوستش می داشتند؟ ما دست به دامان رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)می شویم و شما دست

ص: 440

به دامان ما.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 8، ص 8).

البته این مژده بزرگ که حمد و سپاس بی نهایت را می طلبد و شادی زیادی برای متوسلین به ائمه و مؤمنین به معصومین علیهم السلام را در پی خواهد داشت، برای کسانی است که حقیقتاً در دنیا دست به دامان معصومین علیهم السلام شده باشند و راهی غیر از راه آنها را نپذیرند تا درنتیجه در قیامت –طبق فرموده قرآن کریم - با امام خودشان محشور و همراه شوند.

همچنین در این آیه فرمودند:

«چون روز قیامت شود خداوند می فرماید: آیا عدالت از پروردگارشان نیست که بگوید هر قومی دنبال هرکسی بوده اند، بروند. می گویند: بلی عدالت است. پس گفته می شود از هم جدا شوید، (هرکس به همراه کسی رود که در دنیا به دنبال او بوده است) پس جدا می شوند.»

هرکس با الگو و امام خود محشور می شود. اگر امام او بهشتی باشد، با او به بهشت می رود و اگر امام و الگوی او جهنمی باشد، با او به جهنم می رود.

بنابراین از این روایت به دست آمد، بهشتی یا جهنمی بودن و خوشبختی یا بدبختی هرکس کاملاً به این موضوع بستگی دارد که خود را به چه امام و رهبری سپرده و از چه الگویی تبعیت کرده است. اگر تحت ولایت و رهبری رهبران متخصص الهی و حقیقی بوده است، در مسیر هدایتشان به سوی بهشت و خداوند است وگرنه با همان کسانی که از آنها تبعیت کرده است، محشور می شود. چون هر رهبری غیر از ائمه صلاحیت رهبری و تخصص آن را ندارد و رهبری او جاهلانه و غیر منطبق با ساختار وجودی انسان است، پس هدایتش به سوی جهنم است. درنتیجه پیروان خود را با خود به جهنم می کشاند. بنابراین هرکس باید در زندگی دقت زیادی کند که چه کسی را رهبر و الگوی خود قرار می دهد.

رهبر یعنی کسی که عملاً و از صمیم قلب حاکمیت او را می پذیرد و اندیشه و دستورش را اجرا می کند. امام واقعی هرکس الگوی عملی اوست، نه امام ادعایی و شعاری او.

ص: 441

تا اینجا روشن شد که ما دو دسته امام و دو دسته پیرو (شیعه) داریم:

دسته اول، امامان حقیقی و صادقی هستند که خداوند آنها را مجهز به نور علم و هدایت و معصومیت و پاکی کرده و به مردم معرفی نموده است و شیعیان و پیروان آنها شیعه حقیقی هستند و به خوشبختی حقیقی خواهند رسید و دسته دوم، امامان کاذب و دروغینی که از طرف خدا نیستند و تخصص های هفت گانه ای را ندارند و شیعیان و پیروان آنها پیروان گمراه و دور از راه سعادت هستند. امام صادق علیه السلام درباره چنین افرادی می فرمایند:

«هرکسی بدون شنیدن و فراگرفتن از امامی صادق، خدا را پرستش کند، خداوند قطعاً او را با رنج و مشقت ملازم و همراه می کند و هرکس که ادعای شنیدن کند از غیر دری که خداوند آن را گشوده، مشرک است.»

آری تبعیت از الگوهای غیرمتخصص و غیر الهی توأم با اشتباهات، بن بست ها، رنج ها و پشیمانی های فراوان است و تنها پیروی از امام حقیقی و صادقی که از طرف خداوند معرفی شده، پشیمانی و اضراب ندارد.

معصومین علیهم السلام در کلام خدا

بهترین منبع شناخت معصومین علیهم السلام کلام خداوندی است که آن ها را آفریده و بهتر از هرکس دیگری آنها را می شناسد و نیز کلام خود آن هاست که دارای علم الهی هستند. ما به علت محدودیت کمالات و ظرفیت وجودی مان نسبت به آنها بدون استفاده از کلام خداوند و خود معصومین علیهم السلام قادر به شناخت آنها و توصیفشان به طور شایسته و کامل نیستیم، زیرا این اصل اساسی و مسلم است که هر موجودی با ظرفیت وجودی محدودتر هرگز قادر به ادراک موجودی که ظرفیت وجودی و کمالات بیشتری دارد، نیست.

خداوند در قرآن کریم به مناسبت های مختلف آنها را معرفی کرده و مردم را به تبعیت از آنها دعوت نموده است. معصومین علیهم السلام نیز ضمن تفسیر و تشریح این آیات در ضمن ادعیه، خطبه ها و کلمات کوتاه نیز درباره مقام خود و نوع نسبتی که با مردم دارند و همچنین وظیفه

ص: 442

مردم در مقابل آنها سخنانی ایراد فرموده اند.

1. معصومین علیهم السلام حقیقت واحد و آینه تمام نمای خداوند هستند

معصومین علیهم السلام که همه نور واحد هستند، کامل ترین مخلوق خداوند و شبیه ترین موجودات به خداوند هستند. آن ها جانشینان خداوند بر روی زمین و کامل ترین مظهر اسما و صفات او هستند. یکی از نام هایی که معصومین را به آن می خوانیم «وَالمَثَل الأعْلی» یعنی عالی ترین نمونه است که خداوند در قرآن کریم آنها را به خود نسبت داده است. «وَ لِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَی» برای خداوند بالاترین مظهر و مثل است (نحل/60).

رسول خدا خطاب به امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمایند:

«یَا عَلِیُّ أَنْتَ حُجَّةُ اللَّهِ وَ أَنْتَ بَابُ اللَّهِ وَ أَنْتَ الطَّرِیقُ إِلَی اللَّهِ وَ أَنْتَ النَّبَأُ الْعَظِیمُ وَ أَنْتَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِیمُ وَ أَنْتَ الْمَثَلُ الْأَعْلَی؛ یا علی، تو حجت خدا هستی و تو باب خداوند هستی و تو راه حق به سوی خدا و خبر بزرگ تو هستی و تو راه مستقیم و نمونه بلندمرتبه هستی (مجلسی، بحارالانوار، ج 36، ص 4).

بنابراین اهل بیت علیهم السلام خصوصاً امیرالمؤمنین عالم ترین و بزرگ ترین مظهر آیه و نمونه خداوند ازنظر کمالات وجودی هستند.

2. وجوب همراهی با معصومین علیهم السلام و خطر جدایی

خداوند متعال انسان ها را به پیروی از معصومین علیه السلام امر فرموده است، ونیز ازاینجاکه به جای آنها –که تنها رهبران متخصص در امر هدایت تا بی نهایت هستند-کسان دیگری را که هیچ گونه تخصّص و تسلّطی نسبت به راه بسیار باعظمت انسانیت ندارند، انتخاب کنند، بر حذر داشته و می فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ (توبه/119)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.

از امام باقر علیه السلام درباره این آیه سؤال کردند. فرمودند «مقصود ما هستیم» (کلینی، اصول کافی، ج 1 ص 208).

ص: 443

عبارت «از خدا بترسید» قبل از دستور به همراهی با راست گویان از معنای خاصی برخوردار است. این عبارت تهدیدی از خداوند است در مورد این که اگر مردم از همراهی و سپردن خود به امامان حق و الهی سرباز زنند، از مسیر حقیقی سعادت منحرف و به فساد و تباهی کشیده شده و درنهایت به عذاب دچار می شوند.

عذابی که خود برای خود فراهم کرده اند یعنی عذاب نرسیدن به کمالات لایق وجودی و محروم کردن خود ازآنچه موردنیاز است و برای خوشبختی ضروری و لازم است.

امام باقر علیه السلام می فرمایند:

«خدای تبارک وتعالی فرموده است: هرآینه عذاب می کنم هر رعیتی را که در اسلام با پیروی از امام ستمگری که از جانب خدا نیست، دین داری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به اعمال خود نیکوکار و پرهیزکار باشد و هرآینه درمی گذرم از هر رعیتی که در اسلام با پیروی از امام عادل از جانب خدا دین داری کند، اگرچه آن رعیت نسبت به خود ستمگر و بدکردار باشد» (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 376).

با توضیح امام باقر علیه السلام معنای عبارت «بترسید از خدا» قبل از دستور به همراهی با امامان راست گو و کسب دستور از ایشان روشن تر شد. با این توضیحات معلوم شد که مهمترین چیز در تأمین سعادت دنیا و آخرت داشتن یک رهبر الهی متخصص و یک الگوی کامل و معصوم است به طوری که اگر از این الگو محروم باشیم، هرقدر هم که تلاش کنیم تا کارهای خوب و خیر انجام دهیم، به نتیجه نمی رسیم، ولی باوجود الگوی معصوم حتماً به نتیجه می رسیم، اگرچه در کارهایمان اشتباهاتی هم وجود داشته باشد.

قرآن کریم می فرماید:

«وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَیرِ هُدیً مِنَ اللَّهِ (قصص/50)؛ و چه کسی گمراه تر از آنکه پیرو امیال نفسانی خود بوده و بدون راهنمایی الهی باشد.»

امام باقر علیه السلام از قول رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمودند:

ص: 444

«هر که خواهد مانند پیغمبران زندگی کند و مانند شهیدان بمیرد و در بهشتی که خدای رحمان آفریده، ساکن شود، باید از علی پیروی کند و با دوست او دوستی کند و به امامان پس از وی اقتدا کند، زیرا ایشان عترت من هستند و از طینت من آفریده شده اند. خدایا فهم و علم مرا به ایشان روزی کن. وای بر کسانی از امت من که مخالف ایشان باشند. خدایا شفاعت مرا به آنها مرسان.»

همچنین رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) از قول خدای تبارک وتعالی می فرمایند:

«حجت من بر اشقیای امت تو کامل و تمام است همان هایی که ولایت علی را ترک گفته و با دشمنانش دوستی نموده، فضیلت او و اوصیای بعد از او را انکار کردند، زیرا فضیلت تو فضیلت ایشان است و اطاعت تو اطاعت ایشان و حق تو حق ایشان و نافرمانی تو نافرمانی ایشان. آنها امامان راهبر بعد از تو هستند روح تو در کالبد ایشان است و روح تو همان است که از طرف پروردگارت در تو دمیده شده وایشان عترت تو می باشند و از طینت و گوشت و خون تو سرشته شده اند، خدای عزوجل سنت و روش تو و پیامبران پیش از تو را در ایشان جاری داشته، ایشان پس از تو خزانه دار علم من هستند...» (کلینی، اصول کافی ج 1، ص 208).

امام باقر علیه السلام از قول پیغمبر(صلی الله علیه و آله وسلم) می فرماید:

«همانا نسیم رحمت و آسودگی و پیروزی و کمک و کامیابی و برکت و بزرگواری و آمرزش و ایمنی و توانگری و مژده و رضوان و تقرب و یاری و توانایی و امید و دوستی خدای عزوجل، برای کسی است که علی علیه السلام را دوست بدارد و اطاعتش کند و از دشمنش بیزاری جوید و به فضیلت او و جانشینانش معترف باشد، بر من است که ایشان را در شفاعتم درآورم و بر پروردگار من است که شفاعت مرا نسبت به ایشان بپذیرد، زیرا آن ها پیرو من هستند و هر که از من پیروی کند، از من است».

ص: 445

3. از معصومین علیهم السلام بپرسید

«فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (نحل/43)؛ اگر نمی دانید، از اهل اطلاع سؤال کنید.»

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ (زخرف/44)؛ و این مایه یادآوری تو و قوم تو است و به زودی سؤال خواهید شد

پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:

«اَلذِّکْرُ أَنَا وَ اَلْأَئِمَّةُ أَهْلُ اَلذِّکْرِ (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 210)؛ مقصود از ذکر من هستم و امامان اهل ذکر هستند».

این دستور خداوند و حکم عقل خدادادی است که در هر زمینه باید به متخصص رجوع کرد و اگر می فرمایند که از ائمه بپرسید، برای این است که راه تحصیل خوشبختی به خصوص خوشبختی ابدی را کسی جز آنها نمی داند، زیرا هیچ کس جز آنها مجهز به تخصص های هفت گانه نیست.

این حق انسان است که خداوند برای او رهبری تعیین نماید که همه چیز را بداند و در پاسخ هیچ سؤالی درمانده و ساکت نباشد. مراحل حیات انسان قبل از دنیا، در دنیا، و پس از دنیا که تخصص های هفت گانه را می طلبد با محدود بودن علم امام سازگاری ندارد. به فرموده امام صادق علیه السلام:

«به راستی که خداوند، حکیم تر، کریم تر، بزرگ تر و داناتر از آن است که به بندگان خویش حجتی بگمارد، سپس از امور آنان چیزی را بر امام مخفی نماید.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 26، ص 137).

امام علی علیه السلام خطاب به مردم زمان خود می فرمودند:

«قبل از آنکه مرا از دست بدهید، آنچه می خواهید از من بپرسید که من به راه های آسمان داناتر از راه های زمین هستم»

ص: 446

4. معصومین علیهم السلام عالمان حقیقی هستند.

«هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یعْلَمُونَ إِنَّما یتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبابِ (زمر /9)؛ آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسان اند؟ تنها صاحبان مغز متذکر می شوند.»

خردمند یعنی کسی که در هیچ کاری به غیرمتخصص مراجعه نمی کند. شیعیان به این دلیل خردمند هستند که خود را به کمتر از معصوم علیه السلام نمی سپارند و کمتر از معصوم علیه السلام را به رهبری و الگو بودن نمی پذیرند. خردمند یعنی کسی که قدر خود و عمر و جوانی خود را می داند و خود را به کسانی بسپارد که بدون اینکه لیاقت و آگاهی داشته باشد، تحت فشار شهوت قدرت، ادعای رهبری جوامع انسانی را دارند.

5. معصومین علیهم السلام راسخان در علم و عالمان به تأویل کتاب خدا هستند.

«...ِ وَ ما یعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْم... (آل عمران/7)؛ و جز خدا و راسخان در علم، تأویل قرآن را نمی دانند.»

6. سینه معصومین علیهم السلام جایگاه حقیقت قرآنی است.

«بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیناتٌ فِی صُدُورِ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْم... (عنکبوت/49)؛ بلکه قرآن آیه هایی است روشن، در سینه کسانی که به آن علم داده اند.»

امام باقر علیه السلام این آیه را تلاوت فرموده و با دست به سینه خود، اشاره فرمودند و امام صادق علیه السلام درباره کسانی که به آنها علم داده شده، در این آیه فرمودند: «آنها تنها ائمه هستند» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 27، ص 180).

رابطه وجودی ما و اهل بیت علیهم السلام

با این توضیحات مختصر درباره وجود باعظمت معصومین علیهم السلام تا حدودی نسبت آنها با خداوند روشن شد حال بهتر می توانیم نسبت آنها با خودمان و وظیفه ما را نسبت به آنها بشناسیم. معلوم شد که بدون شناخت معصومین علیهم السلام هرگز نه به سعادت دنیا می رسیم و نه به سعادت آخرت. نیز دانستیم که آنها اصل و حقیقت ما هستند. رابطه ما با آنها یک رابطه

ص: 447

وجودی است. آنها همان روح خداوند هستند که در همه انسان ها پرتو و تجلی دارند و همه ما ذاتاً سهمی از وجودمان از سنخ وجود آنها و تابش و تجلی آن هاست. در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «أَرْوَاحُکُمْ فِی الْأَرْوَاحِ وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ» روح های شما در روح ها و جان های شما در جان هاست.

فطری بودی دین و روح تشیّع

نکته قابل ذکر این است، همان طور که در گذشته نیز اشاره شد، همه مردم دارای نفخه و فطرت الهی اند که همان تجلی محمد و آل محمد صلی الله علیه و اله است؛ یعنی در درونشان چیزی دارند که با دین محمد صلی الله علیه و اله سنخیت دارد. خداوند دین خود را فطری معرفی می کند، یعنی همان چیزی که مردم در ذات و درون خود، حامل آن هستند.

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ (روم/30)؛ پس روی خود به سوی دین حنیف کن که مطابق فطرت خداست. فطرتی که خدا بشر را بر آن فطرت آفریده و در آفرینش خدا دگرگونی نیست، این است دین پابرجا، ولی بیشتر مردم نمی دانند.»

بنابراین به شهادت و گزارش قرآن کریم، بین ساختار همه انسان ها و دین اسلام که دین اعتدال و دین خداست و رهبران آن، چهارده معصوم علیهم السلام هستند، سنخیت و هماهنگی وجود دارد. هرکس که به دستور این دین عمل کند، این نفخه الهی و فطرت دین پذیر او فعال تر و شکوفاتر می شود؛ یعنی همان تجلی پیامبر و آل ایشان که در درون اوست، با فعال تر شدن و شکوفاتر شدن تجلی معصومین علیهم السلام در درون شخص به پیامبر و آل ایشان نزدیک می شود، زیرا با اجابت دستورهای دینی سنخیت بیشتری با آنها برقرار می شود. درست به همین دلیل است که هرکس در هر جای جهان به شناخت صحیح و دقیقی از اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله وسلم) می رسد (نه اسلام های آمریکایی و من درآوردی مثل اسلام وهابیت) بسیار سریع محبت پیامبر و آل ایشان در قلب او شکوفا می گردد

ص: 448

بنابراین اگر در روایت، قشر خاصی یعنی شیعیان را گروه انتخاب شده، برای پذیرش آیین و دستورهای اهل بیت علیهم السلام معرفی می نماید، به این معنا است که هر انسانی که روح حق طلبی را در خود، تقویت کرده تعصب را کنار بگذارد همان روح حق طلب او را به تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السلام می رساند.

همه انسان ها اهل بیت را در وجود خود دارند فقط باید آن مایه فطری و آن نفخه الهی را در خود، تقویت کنند تا پیامبر و آل ایشان در وجود او بیدار و زنده شوند و پرتو آنها در وجودشان تجلی کند و هرکس این کار را کرد، به تشیع یعنی حاکمیت روح الهی و فطرت و روح حیوانی و طبیعت می رسد؛ یعنی موفق به تحمل آیین اهل بیت علیهم السلام و پذیرش ولایت و رهبری آنها می شوند و الگوهای باطل و غیرمتخصص را کنار می گذارند و لیاقت ورود به مکتب تخصصی و داشتن الگوهای حق و متخصص را که مجهز و مسلح به تعلیم مستقیم الهی هستند پیدا می کنند. پس همه انسان ها از سرتاسر جهان با داشتن پرتو اهل بیت علیهم السلام و نفخه و فطرت الهی راه ورودشان به دین حق باز است. و اینکه آیا به دین حق وارد می شوند یا نه، بستگی به این دارد که پس از دریافت اطلاعات لازم از اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله وسلم)تا چه حد تعصب را کنار بگذارند و حق گرایی را پیشه خود کنند.

حضرت حق تعالی در خلقت بشر او را به فطرت الهی و عقل مجهز و با ارسال پیامبران و نزول قرآن مجید «صراط مستقیم» را تعیین نموده، تا بشریت در تمامی اعصار و جوامع، توان دستیابی به سعادت دنیوی و اخروی را دارا باشد. خالق هستی در نظام خلقت، نفس و روح بشر را به خوبی ها و بدی ها آگاه کرده است: پس خیر و شر را به او الهام کرد، «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (الشمس/8)؛ و سپس به او اختیار داد تا به راه سعادت یا شقاوت حرکت کند:

در دین هیچ اجباری نیست، راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است. (لا اِکْراه فِی الدّینِ قَدْ تَبَینَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی) (بقره/256)؛ و بدین جهت جنگ و نزاع همیشگی حق و باطل با

ص: 449

خلقت بشر شروع و درگیری هابیل و قابیل مبدأ آن بوده است و تا قیامت کبری ادامه خواهد داشت. لذا همواره جبهه باطل به رهبری شیاطین جنی و انسی به مبارزه با حق پرستان پرداخته است. این درگیری با بعثت حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و اله گسترده تر و شدیدتر شد و با نصب حضرت امیرالمؤمنین به مقام ولایت به اوج رسید.

از دیدگاه حضرت حق تعالی، انسان از طرفی دارای دو بعد جسمانی و روحانی و فطرتی پاک است و از طرف دیگر دارای نفسی است که از بدی ها و خوبی ها آگاه است، اختیار و اراده ای دارد که او را برای طی نمودن «صراط مستقیم» الهی و یا «صراط جحیم» شیطانی توانا می سازد.

بشر با اصل هدف دار بودن خلقت هستی و هدفمند بودن خلقت خود درمی یابد که باید «صراط مستقیم» را طی نماید تا به سعادت برسد، وگرنه در گمراهی و ضلالت به وادی اسفل السّافلین سقوط می نماید.

حضرت باری تعالی دراین باره می فرماید: جن و انس را جز برای پرستش خود نیافریدیم (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ) (ذاریات/56). بنابراین هدف اصلی برای انسان، عبادت حق تعالی در تمام شئون است و «صراط مستقیم» این مکان را فراهم می آورد، همان گونه که قرآن مجید از زبان حضرت هود علیه السلام می فرماید: (إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (هود/56)؛ هرآینه پروردگار من بر صراط مستقیم است.

انسانی که در «صراط مستقیم» قرار نگیرد، یقیناً با توطئه و فریب شیاطین جنی و انسی در «صراط جحیم» خواهد بود که نتیجه آن را قرآن مجید سقوط به وادی اسفل السّافلین و حتی از حیوانات پست تر و از سنگ سخت تر می داند.

ازآنجاکه حضرت حق، صراط مستقیم است و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله وسلم) در همین صراط و مولا علی علیه السلام هم تجلی صراط مستقیم است، برترین و کامل ترین مراحل عرفان را انبیاء و اولیاء الهی و در رأس آن ها حضرت علی علیه السلام دارا می باشند.

ص: 450

مولا علی علیه السلام می فرماید: اگر از من اطاعت کردید، من به خواست خدا شما را در طریق بهشت قرار می دهم. هر چند راهی است پر مشقت و دارای تلخی های فراوان (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 155).

یکی از خصوصیات امیرالمؤمنین علی علیه السلام جامع اضداد بودن ایشان است. شهید مطهری در کتاب «جاذبه و دافعه علی علیه السلام» به این مطلب اشاره می کند: علی علیه السلام پیش از آنکه امام عادل برای دیگران باشد و درباره دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصاً موجودی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را با هم جمع کرده بود. هم اندیشه ای عمیق داشت وهم عواطفی رقیق و سرشار. کمال جسم و کمال روح را توأم داشت. شب، هنگام عبادت از ما سوی می برید و روز در متن اجتماع فعالیت می کرد. روزها چشم انسان ها مواسات و ازخودگذشتگی های او را می دید گوش هایشان پند و اندرزها و گفتارهای حکیمانه اش را می شنید و شب چشم ستارگان اشک های عابدانه اش را می دید و گوش آسمان مناجات عاشقانه اش را می شنید. هم مفتی بود و هم حکیم، هم عارف بود و هم رهبر اجتماعی، هم زاهد بود و هم سرباز، هم قاضی بود و هم کارگر، هم خطیب بود و هم نویسنده. بالاخره به تمام معنی یک انسان کامل بود با همه زیبایی هایش (مطهری، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، ص12-13).

امام علی علیه السلام جوان با استعدادی بود که از قرآن و رسول خدا بسیار آموخت؛ او با ذخیره فراوان از آن بهره ها، با جهانی از برون زیبا و از درون حکمت آموز آشنا گشت. سخنان امیرالمؤمنین در کتابی به نام نهج البلاغه در روزگار زرین قرن چهارم هجری به دست سخنوری بی همتا به نام محمد بن حسین سید رضی تدوین شد.

سید رضی سخنان امام علی علیه السلام را در سه بخش خطبه ها و کلام، نامه ها، بخش نامه ها و عهدنامه ها و سخنان قصار و حکمت آموز گردآورده است. امام علی ( علیه السلام)، به تمام ساحات وجود انسان ها در ابعاد مادی و معنوی توجه کرده و امکانات و محدودیت های این جهان را

ص: 451

نیز در نظر داشته است.

امام صادق علیه اسلام به ابو بصیر می فرمایند:

«رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم)، به علی علیه السلام هزار باب از علم را آموخت و از هر بابی هزار باب گشوده شد. سپس فرمودند ای ابوبصیر در نزد ماست جامعه. عرض کردم جامعه چیست؟ فرمود طوماری است طول آن هفتاد ذراع است به زراع رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم). او از دهان مبارکش املاء کرد و علی علیه السلام با دست خودش نوشت، هر حلال و حرامی در آن است و هر چیزی که مردم (تا قیامت) به آن نیاز دارند در آن وجود دارد. حتی دیه یک خراش در بدن» (کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 239).

تغییرناپذیری فطرت، دلیلی بر فرازمانی بودن

گروهی ادعا می کنند که معارف اهل بیت^ علی الخصوص امیرالمؤمنین علیه السلام دیگر کهنه شده و فقط جوابگوی دوران خودش بوده است و به محض اینکه معارف اهل بیت به عنوان تابلو راهنمایی و رانندگی معرفی شود این سؤال برایشان پیش می آید که آیا دستورالعمل هایی که هزار و چهارصد سال پیش برای فرهنگ، امکانات و تمدن آن زمان صادر شده جوابگوی نیاز امروز بشریت بااین همه تغییر و رشد در فرهنگ، تمدن و فنّاوری پیشرفته باشد؟ غافل از اینکه خداوند متعال در قرآن می فرماید:

«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ (روم/30).

یعنی معارف دینی و جهان بینی اهل بیت برای زمان خاصی نیست؛ بلکه بر اساس فطرت انسان ها است و فطرت همه انسان ها بر اساس فطرت الهی ساخته شده است، ازاین رو با تغییر قرون و دوره ها تغییر نخواهد کرد. جمله «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» و بعد از آن جمله «ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ» تأکید دیگری بر مسئله فطری بودن دین و مذهب است و اینکه عدم امکان تغییر این فطرت الهی را یادآوری می کند.

ص: 452

جالب اینجاست که خود خدا نیز در این آیه به این نکته اشاره می کند که اکثر مردم متوجه ثبات و تغییرناپذیری این فطرت نخواهند شد. اما ما باید بدانیم با همه تغییرات ظاهری و فنّاوری های مدرن روز بازهم فطرت و به عبارت بهتر همان خود درونی ما ثابت است و هیچ گاه تغییر نخواهد کرد. اگر انسان «خود» را بشناسد آن را به صورت یک حقیقت ثابت در این طبیعت سیّال می بیند.

جهان بینی که اسلام از طریق اهل بیت به عالم معرفی می کند مطابق با فطرت و سرشت انسان هاست آیا فطرت اینان با گذشت زمان و پیشرفت فنّاوری تغییر می یابد؟ خداوند متعال در همین آیه جواب سؤال را داده، «لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ» فطرتی که خدا خالق آن است تغییری نمی کند. لذا شما می بینید با تمام پیشرفت ظاهری که دنیا در عرصه های مختلف داشته است همچنان نامه امیرالمؤمنین علی علیه السلام از سوی سازمان ملل به عنوان «سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت» ثبت می گردد، چراکه این مسائل مربوط به روح زندگی است، مربوط به شکل و صورت ظاهری زندگی نیست، پیشرفت فنّاوری شکل و ظاهر زندگی ها را عوض کرده ولی به روح زندگی توجهی نداشته و پاسخگوی بعد معنوی زندگی انسان نیست. جهان بینی اهل بیت چون منطبق با فطرت انسان ها است محدود به هیچ دورانی نیست.

امام علی الگویی فرازمانی

اواخر جنگ جهانی دوم، مردم آسیب دیده از این کشمکش بزرگ به ستوه آمده بودند و این مسئله سران کشورهای مختلف را به این داشت که چاره ای بیندیشند تا از وقوع احتمالی چنین جنگ هایی در آینده جلوگیری کنند. اولین گام ها را چهارده دولت برداشته و اعلامیه ای در سال 1941 م صادر کردند، جلسات متعددی تشکیل شد تا این اعلامیه را ارتقا دهند. سه ماه بعد منشور دیگری تنظیم شد با این هدف که روابط صلح آمیزی بین کشورها برقرار گردد، همچنین برای کامل شدن آن در تلاش بودند در سال 1942 م کنفرانس مفصلی بین

ص: 453

کشورهای مدعی صلح در جهان تشکیل شد که اعلامیه ملل متحد با امضای 26 کشور صادر گردید، باز در جهت ارتقا و تکمیل این اعلامیه در سال 1943 م جلسه ای در مسکو تشکیل شد و حاصل آن اعلامیه ای معتبر به نام اعلامیه مسکو بود. بازهم طی مراحلی در آوریل 1945 م برابر با اسفند 1323 ه ش، کنفرانس سانفرانسیسکو با شرکت 51 دولت جهان تشکیل شد و در آن موارد منشور حقوق بشر سازمان ملل جهانی تصویب شد و درنهایت در 10 دسامبر 1948 با 48 رأی موافق، بدون رأی مخالف و هشت نماینده غائبان اعلامیه به تصویب رسید. اکنون این روز به عنوان روز حقوق بشر در جهان شناخته می شود. مفاد این اعلامیه ازنظر بسیاری از پژوهشگران الزام آور بوده و از اعتبار حقوق بین الملل برخوردار است؛ زیرا به صورت گسترده ای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار می رود. کشورهای تازه استقلال یافته زیادی به این مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجانده اند.

تصویب منشور حقوق بشر حدود 75 سال پیش بااین همه نیروی متخصص، جلسات متعدد و اجلاس های آن چنانی صورت گرفت، حال اگر شخصی حدود چهارده قرن پیش منشور حقوق بشر را نوشته باشد، به طور مسلم باید خیلی ضعیف تر از منشور سازمان ملل باشد؛ زیرا این همه وقت برای آن نگذاشته، بازبینی نشده، به صورت فردی نوشته شده و از همه مهم تر اینکه متناسب با زمان و قرون گذشته نوشته است، در دنیای امروز ما که همه چیز به سرعت در حال تغییر است، دیگر کارایی خود را نخواهد داشت درحالی که می بینیم سازمان ملل متحد نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر را به عنوان «مهمترین سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت» ثبت کرد.

کوفی عنان، سیاستمدار غنایی و دبیر کل سابق سازمان ملل متحد، نیز در این زمینه می گوید: این سخن علی بن ابی طالب علیه السلام که به مالک می گویند: «ای مالک، مردم یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش با تو برابری دارند» باید به عنوان خط مشی همه سازمان های

ص: 454

جهان قرار گرفته و همه بشریت باید آن را سرلوحه رفتار خویش قرار دهند.

اعضای کمیته سازمان ملل متحد تصویب کردند که این نامه به عنوان یکی از منابع حقوق بین المللی شناخته شود.

در اجلاس توسعه بشری سازمان ملل متحد در سال 2002 م شش سخن از امام علی علیه السلام درباره اهمیت دانش و برقراری حکومت ایدئال به عنوان شعارهای این اجلاس برگزیده شد.

«جرج جرداق» یکی از دانشمندان مسیحی در مورد این نامه می گوید: وقتی می خواستند منشور سازمان ملل را بنویسند، بیش از دو هزار متفکر جوامع و ملل مختلف دنیا را در جلسات و کنفرانس هایی جمع کردند و به ادعای خود جمله هایی نوشتند که کامل تر از آن نباشد. بعد هم در روزنامه ها نوشتند که هر کس نظر دارد ارائه بدهد ولی این نامه را امیرالمؤمنین بدون مقدمه و فی البداهه نوشتند.

باوجوداینکه آن حضرت فرمان مبارک یا همان عهدنامه حقوق بشر را در حدود 1329 سال پیش از زمان وضع اعلامیه صادر فرموده است، به طور طبیعی نباید برای این دوران کاربردی داشته باشد. پس سرچشمه این همه استقبال از کجاست؟

دکتر صاحب الحکیم سفیر صلح سازمان ملل متحد ضمن حضور در دانشگاه ادیان و مذاهب گزارش سازمان ملل متحد در چهارچوب «برنامه پیشرفت و توسعه ملل متحد» (فعال در مسائل حقوق بشر و بهبود شرایط زیستی و معیشتی و آموزشی) را که در سال 2002 منتشر شده، تشریح کرد.

در این گزارش به کشورهای عربی توصیه شده است که امام علی علیه السلام را الگوی تشویق به آموزش و تأسیس حکومت بر پایه عدالت قرار دهند.

این گزارش در بیش از 160 صفحه تنظیم شده و 6 توصیه اصلی در ارتباط با عدالت، آموزش و حقوق بشر دارد که از آموزه های امام علی علیه السلام برگرفته شده است. این آموزه ها

ص: 455

به ضرورت مشورت خواهی حاکم و مردمش و نیز مبارزه با فساد اداری مالی و دیگر مشکلات و هم چنین برخوردار شدن همه مردم از عدالت و تحقق اصلاحات داخلی مربوط می شود. در این گزارش بخش هایی از توصیه های امام علی علیه السلام به حاکمان عیناً نقل شده است:

«آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگری، باید به ادب کردن خویش پردازد و پیش از آن که به گفتار تعلیم فرماید، باید به کردار، ادب نماید و آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد، شایسته تر به تعظیم است از آن که دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 73).

در خصوص مالیات و اصلاح زمین های کشاورزی و ضرورت توسعه و مبارزه با فقر نیز این گزارش فرازی از خطبه های امام علی علیه السلام را آورده است:

«باید تلاش تو در آبادانی زمین بیشتر از جمع آوری خراج باشد که، خراج جز با آبادانی میسر نشود و آن که خراج خواهد و به آبادانی نپردازد، شهرها را ویران کند و بندگان را هلاک سازد و حکومتش جز اندک مدتی دوام نیاورد». (همان، نامه 53).

درباره آموزش هم این فراز از سخنان آن حضرت نقل شده است: «و با دانشمندان فراوان گفت وگو کن و با حکیمان فراوان سخن در میان نه. در آنچه کار شهرهایت را استوار دارد و نظمی را که مردم پیش از تو بر آن بوده اند برقرار.»

در این گزارش درباره لزوم بر زبان آوردن حق و خاموش نماندن در برابر باطل نیز این سخن حضرت نقل شده است: «در آنجا که باید سخن گفت، خاموشی سودی ندارد و آنجا که باید خاموش ماند، سخن گفتن ناآگاهانه خیری ندارد». (همان، حکمت 471)

در موضوع چهره های صالح و فروتنی حاکمان و نهی از اسراف در مصرف درآمدها و ضرورت تبیین واقعیت ها برای مردم در این گزارش این توصیه امام علی علیه السلام نقل شده است: «پرهیزکاران صاحبان فضیلت اند در این جهان، گفتارشان صواب است و میانه روی شان

ص: 456

شعار، و فروتن اند در رفتار و گفتار ... از کردار اندک خود خرسندی ندارند و طاعت های فراوان را بسیار نشمارند.»

مهم ترین بخش این گزارش به چگونگی تعیین حاکمان و کارگزاران و مدیران دولتی مربوط می شود و این که چگونه باید در برخورد با مردم عدالت پیشه کنند و مخالفت ها را تحمل کنند. در این گزارش توصیه های امام علی علیه السلام در این باب الگویی برای بهترین روش ممکن دانسته شده است: «برای داوری میان مردم از رعیت خود، آن را برگزین که نزد تو برترین است. آن که کارها بر او دشوار نگردد و ستیز خصمان وی را به لجاجت نکشاند و نفس او به طمع ننگرد و تا رسیدن به حق به اندک شناخت بسنده نکند و در شبهه ها درنگش از همه بیش باشد... و از آمدشد صاحبان دعوی، کم تر به ستوه آید و در آشکار گشتن کارها، شکیباتر باشد و چون حکم روشن باشد در داوری، قاطع تر. آن کس که ستایش فراوان وی را به خودبینی نکشاند و خوش آمد گویی او را برنینگیزد و اینان اندک اند»

گفتنی است که در این گزارش از کشورهای عربی این گونه انتقاد شده است: «کشورهای عربی همچنان از جهان دموکراتیک و دادن حق نمایندگی به شهروندان و مشارکت زنان در امور روزمره فاصله بسیار دارند و از پیشرفت و روش های نوین آموزشی دورند.» این گزارش از این کشورها خواسته که توصیه های امام علی ( علیه السلام) رهبر بزرگ اسلامی در ادامه و تطور حکومت عربی را به کاربندند.

دکتر صاحب الحکیم که سال ها پزشک شخصی حضرت امام خمینی در نجف بوده و به عنوان سفیر صلح جهانی سازمان ملل فعالیت می کند، در چهارچوب شرح وظایف خود در گسترش صلح و عدالت در جهان، با حضور در مراکز علمی و دانشگاه های مختلف به ارائه این گزارش سازمان ملل می پردازد.

وی ضمن ابراز گلایه از جهان تشیع از عدم اطلاع رسانی این امر تأکید کرد بنده با هزینه شخصی با حضور در کشورهای مختلف اسلامی و غیر اسلامی این سند حقانیت

ص: 457

امام علی علیه السلام را که هم عرضی در جامعه بین الملل تاکنون پیدا نشده است را به مراکز علمی، مراجع تقلید و ... معرفی خواهم کرد.

گفتنی است که بخش حقوق بشر سازمان ملل متحد در سال 2002 میلادی در یک نامه تاریخی نوشته بود: علی بن ابی طالب علیه السلام عادل ترین حاکم در طول تاریخ بشر بوده است.

جرج جرداق مسیحی در مقدمه کتاب «امام علی، صدای عدالت انسانی» می گوید: اگر دنیای غرب شخصیتی مانند علی داشت امروز با برگزاری همایش ها و آکادمی ها، اندیشه و راهی نو برای بشریت نشان می داد، ولی اکنون در بین مسلمانان ناشناخته مانده است.

کسی که در حقیقت، گمشده تاریخ و دنیای امروز بشری است. آن شخصیتی که در زمان و مکان نمی گنجد و بلکه الگوپذیری از آن شخصیت فرازمانی و فرامکانی است و همه بشریت می تواند از ابعاد وجودی او بهره مند شوند. البته هر فرد و گروه و ملتی به اندازه ظرفیت و درک و فهمش می تواند پیرو آن حضرت باشد. چه اینکه در طول تاریخ و پس از شهادت ایشان چنین بوده و مفسران، متکلمان، فقیهان، عارفان، حکمیان، عابدان، زاهدان، شجاعان تاریخ، رهبران و مصلحان، روشنگران دینی، مسلمانان و غیرمسلمانان هر یک به اندازه ظرف وجودی خود توانستند از آن تربیت یافته مکتب وحی و بهترین شاگرد پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله وسلم)بهره مند گردند.

او که خود معجزه تربیتی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) بود، در متن حیات بشر تأثیر شگرفی داشت و قلمرو وجودی اش ملک و ملکوت و فرش و عرش را درنوردید. جناب ابن ابی الحدید آن عالم بزرگ معتزلی و شارح سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام درباره آن حضرت می نویسد:

«و اعلم أنّ التوحید و العدل و المباحث الشریفه الإلهیه ما عُرِفَت إلّا من کلام هذا الرجل و أنّ کلام غیره من أکابر الصحابه لم یتضمّن شیئاً من ذلک أصلاً و لا کانوا یتصوّرونه و لو تصوّروه لذکروه، وهذه

ص: 458

الفضیله عندی أعظم فضائله علیه السلام (ابن ابی الحدید، نهج البلاغه، ج 6، خطبه 84، ص 346)؛ بدان که توحید و عدل و مباحث شریف مربوط به الهیات شناخته نشد، مگر از سخنان این مرد (حضرت علی علیه السلام) و سخنان غیر او از اصحاب به هیچ وجه متضمن چیزی از این قبیل مباحث نیست و اصلاً آنان تصور این مطالب را نکردند که اگر تصور کرده بودند ذکر می کردند و نزد من این فضیلت از همه فضایل آن حضرت مهم تر است».

نتیجه

امام علی علیه السلام کامل ترین انسان و بنده خداست که سبک زندگی او الگوی حسنه برای تمامی بشریت در تمامی اعصار و جوامع است و هر کس خواهان سیر و سلوک و تقرّب به سوی حق است، باید از او در اندیشه، گفتار و رفتار، تبعیت نماید. یکی از مسیرهای آشنایی با مقام والای امیرالمؤمنین مطالعه نهج البلاغه است که بزرگ ترین منبع آموزشی انسان است و می توان آن را کتاب آزادی و دادگری نامید. که هر چه انسان به آن نزدیک تر می شود به عظمت مقام علی علیه السلام آشناتر می شود. زیرا خطاب به تمام انسان هاست و دین خاصی را آموزش نمی دهد؛ به همین منظور افراد در مواجهه با آن باید انسانیت انسان را در نظر بگیرند، نه تنگ نظری گروهی خاص را. کلام علی علیه السلام فرامکانی، فرازمانی، فراقومی و فرامذهبی است. مطالعه نهج البلاغه نشان می دهد امیرالمؤمنین در همه رشته ها تخصص داشته است، به طوری که سازمان ملل متحد، نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر را به عنوان «مهمترین سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت» ثبت کرد.

مولا علی علیه السلام همچنان زنده است، از هرزمانی زنده تر است و نه تنها حضرت علی علیه السلام، بلکه هر انسانی تا زمانی زنده است که اثر و آثار و نامش در جهان زنده باشد؛ و هر کس می تواند به قدر فهم و درک و توان خود از این اقیانوس بی پایان کمالات و معرفت و معنویت، بهره لازم را ببرد و از گفتار و کلام و سبک زندگی حضرت، به درستی الگو گیری کند.

ص: 459

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، موسسه آل البیت، 1409 ق.

2. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، اسفار اربعه، مطبعه الحیدری، 1379 ش.

3. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، مصحح حسین استاد ولی، مترجم موسوی دامغانی، تهران، انتشارات قربانی، چاپ اول، 1377ش.

4. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ سوم،1388 ق.

5. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث، چاپ سوم 1403 ق.

6. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی علیه السلام، تهران، صدرا، 1369 ش.

ص: 460

انسان کامل از نگاه حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه)

اشاره

مژده علیزاده(1)

ص: 461


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و مدرس دانشگاه؛ malizadeh1229@gmail.com

ص: 462

چکیده

دغدغه «انسان کامل» همواره از مسائل مهم ادیان، مکاتب فلسفی، کلام و عرفان به شیوه های گوناگون بوده است. بی تردید توجه به متون دینی در این باب، از اهمیت گسترده ای برخوردار است. لذا هدف از پژوهش حاضر « انسان کامل در نگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام (با تأکید بر نهج البلاغه)» است. روش پژوهش، توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای می باشد. در پژوهش حاضر، انسان کامل به صورت عینی که همان چهارده معصوم علیهم السلام هستند و انسان کامل در قرآن و سنت با تأکید بر نهج البلاغه مورد بررسی قرار گرفته است. لذا 140 ویژگی برای انسان کامل از نهج البلاغه استخراج گردید و برخی نیز مورد بررسی قرار گرفتند. ازجمله این ویژگی ها عبارتند از: شناخت خدای یگانه و ایمان به او، اهل قرآن و عمل به دستورات آن، انجام واجبات دینی، عدم دلبستگی به دنیا، شوق لقاء الله، عدم تظاهر به دینداری، اطاعت از حق، سکوت فراوان، اهل عدالت، انفاق، ایثار و...، جهاد در راه خدا، گناه نکردن، خوش خلقی، انجام عمل صالح، دوری از ریا و خودنمایی، کمک به تهی دستان، پیروی از حق، ترس از کیفر الهی، دوری از شیطان، ارزیابی درست، اهل صداقت و پاکی و راستی، راه رفتن با تواضع و دوری از کبر، دانش فراوان، اهل استدلال با دلایل روشن، هدایت مردم و... . امام علی علیه السلام به زیبایی تصویری از یک انسان کامل را در خطبه 193 نهج البلاغه ارائه می دهند.

کلیدواژه ها: تربیت، انسان کامل، نهج البلاغه، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام.

ص: 463

مقدمه

انسان موجودی پیچیده و شگفت انگیز است که نه تنها هزاران دستگاه علمی هنوز نتوانسته اند پرده از برخی شگفتی های جسمی او بردارند، بلکه روح این موجود هم همچنان جزء اسرار نهانی است که تاکنون هیچ کس به حقیقت آن پی نبرده است؛ زیرا روح او دمیده شده از روح الهی است. لذا به سبب قرار گرفتن این امتیاز بزرگ در او، از دیگر موجودات متمایز گشت و مسجود ملائکه قرار گرفت و می تواند مراحل تکامل را طی کند و به انسانی کامل تبدیل گردد.

انسان «جهان بزرگ» نامیده شده است. تبدیل شدن به انسانی کامل، امری ارادی و اختیاری است که انسان باید آن را بخواهد و بکوشد و مجاهده کند. در این مسیر، انبیاء رهبر و راهنمای جوامع بشرند و هریک معرّف آخرین مرحله تکامل انسان تا زمان خویش اند (انصاریان، تفسیر حکیم، ج2، ص205).

آنها کسانی هستند که به بالاترین مرتبه کمال انسانی، یعنی «اوج عبودیت و بندگی خدا» رسیده اند؛ چه این که کامل ترین و برجسته ترین وصف برای انسان، این است که «عبد ذات اقدس اله» باشد؛ زیرا کمال هر موجودی در این است که براساس نظام تکوینی خویش حرکت کند، و چون خود از این مسیر و هدف آن اطلاع کاملی ندارد، خداوند باید او را راهنمایی کند و حقیقت انسان و جهان و ارتباط متقابل انسان و جهان را برای او تبیین نماید. ارتباط انسان با همه پدیده ها از یک سو و جهل او به کیفیت این ارتباط از سوی دیگر، ضرورت راهنمایی را که عالِم مطلق باشد، مشخص می کند. انسان اگر این راه را درست تشخیص داد و بندگی خود و مولا بودن «ربّ» را پذیرفت، آن گاه به بالاترین کمال انسانی و برترین مقام معنوی، یعنی مقام «انسان کامل» می رسد (جمعی از نویسندگان، هدایت در قرآن، ص133). محبّت انسان کاملی چون پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام معصوم علیه السلام نسبت به هر انسانی، به مراتب بیش از محبت پدر و مادر است. قلب عالم، امام معصوم است؛ پس

ص: 464

مطلب کاملا روشن و مسلم است که آثار و برکات امام معصوم همیشه بر عالم و انسان ها تأثیر دارد. چه بخواهیم، چه نخواهیم، غافل باشیم یا نباشیم، کافر باشیم یا نباشیم، شب باشد یا روز، امام معصوم همیشه و برای همه مایه و منشأ آثار خیر و برکات است (موسوی تبریزی، تقوا و اخلاق قرآنی، ص223). در این راستا حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به عنوان یک انسان کامل، در سخنان خود بسیار از انسان و ویژگی های او سخن گفته اند. در حقیقت نهج البلاغه که دریایی بی کران از معارف است، از هر بابی با انسان سخن می گوید. ازجمله این ابواب مهم، باب تربیت می باشد که نیاز به استخراج و بهره گیری از آنها را می رساند؛ به ویژه در جامعه امروزی که بسیار از تربیت بر اساس آموزه های نهج البلاغه فاصله گرفته است. لذا نیاز است برای داشتن تربیت صحیح و اساسی و تأثیرگذار، از سخنان امام علیه السلام بسیار یاری بگیریم. این مهم، ضرورت پژوهش در این عرصه را می رساند که بفهمیم به راستی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام چه نظریه ای در باب تربیت انسان کامل دارد. از این جهت پرسش اساسی پژوهش حاضر این است که انسان کامل از دیدگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام (با تأکید بر نهج البلاغه) چگونه انسانی است؟

این پژوهش از نوع تحقیقات تئوری است و با توجه به ماهیت اطلاعات گردآوری شده، از نوع تحقیقات کیفی می باشد. منبع اصلی در این پژوهشف مصحف شریف نهج البلاغه است. روش تحقیق، توصیفی - تحلیلی است که در آن، ضمن توصیف اطلاعات گردآوری شده، این اطلاعات مورد تحلیل نیز قرار گرفته است.گردآوری اطلاعات نیز با روش کتابخانه ای صورت گرفته است. منابع کتابخانه ای شامل کتاب، مقاله و دیگر آثار مکتوب، اعم از چاپی و دیجیتال است.

1.پیشینه

در زمینه انسان کامل از دیدگاه امام علی علیه السلام آثار بسیاری به نگارش درآمده است که مهم ترین آنها به شرح زیر است:

ص: 465

انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن زاده عاملی، حسن، قم، نشر الف لام میم، 1383ش.

شرح رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن زاده آملی، حسن؛ صمدی آملی، داوود، قم، روح و ریحان، 1389ش.

انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، هیئت تحریریه مؤسسه مکاتباتی اسلام شناسی، بخش فلسفه، تهران، مؤسسه مکاتباتی اسلام شناسی، 1362ش.

انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه، مطهری خواه، ذبیح، قم، دارالنشر اسلام، 1377ش.

امام علی علیه السلام، انسان کامل و خودشکوفا، کجباف، محمدباقر؛ ایمانی، طیبه، مجموعه مقالات کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، دوره سوم، شماره 2، (ص189-206، پاییز 1396ش.

امام مصداق انسان کامل، فاضل لنکرانی، محمد، مجله شاهد یاران، شماره 7، ص6، خرداد 1385ش.

2.مفهوم شناسی کمال

کمال از ریشه «کمل» به معنای چیزی که اجزاء و محاسن در آن کامل شده باشد (مصطفوی، واژه شناسی قرآن، ج10، ص125). کمال حقیقیِ هر موجود، عبارت است از صفت یا اوصافی که فعلیت اخیرش اقتضای واجد شدن آن ها را دارد و امور دیگر در حدی که برای رسیدن به کمال حقیقی اش مفید باشد، کمال مقدّمی و مقدمة الکمال خواهند بود (مصباح یزدی، خودشناسی برای خودسازی، ص13). کمال هر چیزی، آن حال یا وصف یا امری است که وقتی موجودی آن را داشته باشد، دارای اثری افزون تر از تمامیت خواهد شد. مثلا منضم شدن اجزای بدن انسان به یکدیگر عبارت است از تمامیت انسان؛ اما عالم یا شجاع یا عفیف بودنش عبارت است از کمال انسان. از انسان تمام عیار و بی کمال، آثاری

ص: 466

بروز می کند، و از انسان تمام و کامل، آثار دیگری ظهور می نماید. فرق کمال با تمام این است: تمام هر چیز عبارت است از آن جزئی که وقتی با سایر اجزا ضمیمه می شود، آن چیز همان چیز می شود، و آثاری که دارد یا آن آثار را از آن چیز انتظار داریم نیز مترتب می گردد، و تمام کردن آن چیز، این است که بعد از آن که همه اجزای آن را جمع کردیم، آن جزء آخری را هم بیاوریم تا آثار بر آن چیز مترتب شود. این معنای کلمه تمام و اتمام است (طباطبائی، تفسیر المیزان، ج2، ص112).

3.چگونگی شناحت انسان کامل

انسان کامل یعنی انسان نمونه؛ نمونه اعلی؛ انسان والا. یک راه شناخت انسان کامل این است که افرادی عینی را بشناسیم که مطمئنیم آنها همان گونه که اسلام و قرآن گفته اند، ساخته شده اند و وجود عینی انسان های کامل هستند. لذا پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) و امام علی علیه السلام نمونه انسان کاملند. شناخت امام علی علیه السلام شناخت انسان کامل است ( مطهری، انسان کامل، ص12). امام علی علیه السلام مظهر اسم پروردگار بودند. ایشان که پرورش یافته مکتب پاک خداوند و سپس پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)بودند، در خطبه قاصعه، چنین به توصیف تربیت خود می پردازند:

پیامبر مرا در اتاق خویش می نشاند، درحالی که کودک بودم. مرا در آغوش می گرفت و در بستر می خواباند. بدنش را به بدن من می چسباند و بوی پاکیزه او را استشمام می کردم و گاهی غذا را لقمه لقمه در دهانم می گذارد. هر گز دروغی در گفتار من و اشتباهی در کردارم نیافت. از همان لحظه ای که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) را از شیر گرفتند، خداوند والاترین ملکه خود را مأمور تربیت پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) کرد تا شب و روز او را به راه های بزرگواری و راستی و اخلاق نیکو هدایت کند و من همواره با پیامبر بودم؛ چونان فرزند که همواره با مادر است (نهج البلاغه، خطبه قاصعه).

با این توصیفات، این امر محرز می گردد: کسی می تواند از تربیت انسانی دیگر سخن

ص: 467

بگوید که خود، تربیتی نیکو داشته باشد و تمام ائمه اطهار علیهم السلام از این خصیصه به کمال برخوردار بودند. لذا امام علیه السلام خود که سخنان ارزنده ای در نهج البلاغه دارند، مصداق و نمونه یک انسان به تمام معنا می باشند. می توان گفت آنچه در نهج البلاغه آمده، از زبان فردی بیان شده است که خود نمونه ای عالی و کامل از معارف الهی و مظهر یک انسان کامل بودند. امام می فرمایند: «ولا یرقی الی الطیر»هیچ پرنده پرواز کننده به مقام من نرسد و پرواز نکنند، لذا جز ائمه اطهار علیهم السلام هیچ کس به منتهای ترقی و تعالی نرسد (بروجردی، تفسیر جامع، ج1، ص14). بنابراین می توان گفت انسان کامل در مرحله اول همان ائمه اطهار علیهم السلام و به عبارت دیگر چهارده معصوم علیهم السلام می باشند.

4. انسان کامل در نهج البلاغه

یکی دیگر از راه های شناخت انسان کامل، مراجعه به بیانات قرآن و سنت است. باید دید که قرآن و سنت، انسان کامل را چگونه معرفی کرده اند و چه خطوطی برای او ترسیم نموده اند؟ اگر انسان کامل را از منظر قرآن و سنت نشناسیم، نمی توانیم راهی را که اسلام معرفی کرده، بشناسیم و یک مسلمان حقیقی باشیم و یا جامعه ما اسلامی باشد(مطهری، انسان کامل، ص12). در این راستا نهج البلاغه یکی از غنی ترین منابع اسلامی است. نهج البلاغه دریایی از معارف حق می باشد که هزاران باب بر انسان می گشاید. نهج البلاغه فقط یک کتاب دینی یا معنوی نیست؛ بلکه یک کتاب تربیتی، اجتماعی، سیاسی، اخلاقی و... است. لذا تنها به یک موضوع محدود نیست و درباره ابعاد گوناگون جامعه بشری سخن دارد. می توان گفت که جامعه امروز، بیش از پیش به نهج البلاغه نیازمند است؛ زیرا امروز شاهد مشکلات بسیاری در عرصه های گوناگون هستیم، که از عدم توجه به این کتاب مقدس ناشی شده است. مگر می توان مسلمان بود، اما از دستورات و رهنمودهای این کتاب عظیم در حل مسائل و مشکلات جامعه بهره نگرفت؟!

به راستی اگر امروزه رهنمودهای امام علی علیه السلام در اجتماع، سیاست و تربیت و... به کار گرفته می شد، چه بسیار

ص: 468

از مشکلات و فسادها حل می گردید. امام علیه السلام در نهج البلاغه از انسان بسیار سخن گفته اند. برای مثال به خطبه های زیر می توان اشاره کرد:

انسان و خدا (خطبه94)؛ انسان و مراحل آفرینش او (خطبه1)؛ انسان و آزادی انسان (نامه31)؛ انسان و اختیار (حکمت78)؛ انسان و ارزش هایش(حکمت82)؛ ابزارهای شناختی انسان (خطبه8)؛ انسان و مسئولیت هایش (خطبه39)؛ انسان و انواع آزمایش ها (حکمت116)؛ انسان و عبرت(حکمت297)؛ انسان و غفلت (خطبه34)؛ انسان و رابطه او با دنیا (حکمت303)؛ انسان و فرصت هایش (حکمت285)؛ انسان و علاقه هایش (دنیوی) (حکمت307)؛ انسان و غفلت (خطبه34)؛ انسان و جاودانگی او (خطبه87)؛ انسان و شیطان (خطبه129)؛ انسان و قیامت (خطبه223)؛ انسان و مرگ (خطبه109، خطبه83، نامه27)؛ انسان و گمراهی (خطبه201)؛ انسان و تکامل (خطبه37).

تمام این موارد نشان می دهد که نهج البلاغه مبانی انسان شناسی عمیقی در خود دارد که انسان با خواندن و به کارگیری آنها در زندگی، بی تردید ذهنش بازتر شده و عملش صحیح تر می گردد. این انسان در پرتو هدایت های خدا و سخنان امام علیه السلام می تواند به انسانی تکامل یافته تبدیل شود. نگاه وسیع و ظرافت ها و تدابیر خاص امام علیه السلام در نهج البلاغه سبب شده است که هر انسان اهل درایت و ذکاوتی به آن دلبسته شده و از خواندنش دریغ نورزد. لذا نهج البلاغه جایگاه خود را در تربیت انسان کامل، بلکه در انواع و اقسام زمینه های دیگر نشان می دهد.

ویژگی های انسان کامل از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه

امام علی علیه السلام انسان و صفات و ویژگی هایش را به خوبی می شناسد و از این جهت در فرازهایی از نهج البلاغه به طور خاص به بیان ویژگی های انسان کامل پرداخته اند. در حقیقت، ایشان با این شناخت سعی دارند تا برنامه ای برای به کمال رسیدن او ارائه دهند. پس می توان هر ویژگی مثبتی که امام علیه السلام برای انسان ها در نظر می گیرند و به آن امر می کنند

ص: 469

را از ویژگی های یک انسان کامل دانست. انسان کامل، کسی است که تمامی ظرفیت های بالقوه ای که در وجود خود دارد، یا تمام ارزش های انسانی را در حدّ اعلی و به طور کامل در خود رشد دهد؛ لذا در این بخش به 140 ارزش انسانی که انسان ها می توانند در خود پدید آورند تا به مرحله انسان کامل برسند، اشاره می گردد. هرچند محرز است که ویژگی های انسان کامل، تنها به این موارد محدود نمی شود.

برخی از ویژگی های انسان کامل از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه

ص: 470

تصویر

ص: 471

تصویر

ص: 472

تصویر

برخی از ویژگی های انسان کامل

در ذیل به برخی از ویژگی های انسان کامل پرداخته می شود:

1. ویژگی های انسان کامل بر اساس خطبه 193

امام علیه السلام در خطبه 193 به زیبایی، چهره یک انسان کامل را معرفی می کنند که در ذیل، به بخشی از آن اشاره می کنیم:

اما پرهیزکاران در دنیا دارای فضیلت های برترند؛ سخنانشان راست، پوشش آنها میانه روی و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است. چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده، می پوشانند و گوش های خود را وقف دانش سودمند کرده اند، و در روزگار سختی و گشایش، حالشان یکسان است؛ و اگر نبود مرگی که خدا بر آن مقرر فرموده، روح آنها از شوق دیدار بهشت و از ترس عذاب جهنم حتی به اندازه چشم برهم زدنی در بدن های شان نمی گنجید. خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند ... تن هایشان لاغر و درخواست هایشان اندک و نفسشان عفیف و دامنشان پاک است. در روزگار کوتاه دنیا صبر کرده تا آسایش جاودانه آخرت را به دست آورند؛ تجارتی پرسود که پروردگارشان فراهم فرموده. دنیا می خواست آنها را بفریبد، اما عزم دنیا نکردند. می خواست آنها را اسیر خود کند که با فدا کردن جان، خود را آزاد ساختند. پرهیزکاران در شب بر پا ایستاده، مشغول نمازند؛ قرآن را جزء جزء و با تفکر و اندیشه می خوانند؛ با قرآن جان خود را محزون و داروی درد خود را می یابند؛ وقتی به آیه ای می رسند که تشویقی در آن است، با شوق و طمع بهشت به آن روی می آورند و با جان پرشوق در آن خیره می شوند ... و یکی از نشانه های پرهیزکاران این است که او را این گونه می بینی: در دین داری نیرومند، نرمخو و دوراندیش است؛ دارای ایمانی پر از یقین؛ حریص در کسب دانش؛ با وجود علم بسیار، اما بردبار؛ در توانگری، میانه رو؛ در عبادت فروتن؛ در تهی دستی آراسته؛ در سختی ها بردبار؛ در

ص: 473

جست وجوی کسب حلال؛ در راه هدایت شادمان و پرهیز کننده از طمع ورزی می باشد؛ اعمال نیکو انجام می دهد و ترسان است؛ روز را با سپاس گزاری به شب می رساند و شب را با یاد خدا به روز می آورد؛ شب می خوابد، اما ترسان و برمی خیزد شادمان؛ ترس برای این که دچار غفلت نشود و شادمان از فضل و رحمتی که به او رسیده. پرهیزکار را می بینی که آرزویش نزدیک، لغزهایش اندک، قلبش فروتن، نفسش قانع، خوراکش کم و کارش آسان، دینش حفظ شده، شهوتش در حرام مرده و خشمش فرو خورده است.(خطبه193).

2. افزایش علم

امام علیه السلام خود دریایی از معارف بودند و دامنه علم از ایشان جاری می گشت:

سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دورپرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد.(خطبه3).

در جایی دیگر مردم را دعوت به پرسیدن از خود می کنند، پیش از آن که وقت بگذرد:

پس، از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید. سوگند به پروردگاری که جانم در دست اوست، نمی پرسید از چیزی که میان شما تا روز قیامت می گذرد، و نه از گروهی که صد نفر را هدایت یا گمراه می سازد، جز آ ن که شما را آگاه می سازم و پاسخ می دهم. (خطبه93).

چنین است که امام صادق علیه السلام نیز فرمودند:

همانا خداوند علم و دین خود را بر آب حمل کرده بود و این پیش از آن بود که زمینی یا آسمانی یا جنّی یا انسی یا آفتابی یا ماهی وجود داشته باشد؛ پس چون خواست مردم را خلق کند، آنها را در برابر خود منتشر کرد و به آنها گفت: پروردگار شما کیست؟ پس اوّلین کسی که سخن گفت، پیامبر خدا و امیرالمؤمنین و امامان بودند که گفتند: تو پروردگار ما هستی. پس خدا علم و دین را بر آنها حمل کرد. سپس به ملائکه گفت: اینان حاملان علم و دین من و امنای من در میان مردم هستند و آنان مسئولیت دارند. سپس به فرزندان آدم

ص: 474

گفته شد: به ربوبیت خدا و اطاعت اینان اقرار کنید. پس گفتند: آری، پروردگارا اقرار کردیم. پس به ملائکه گفت: گواه باشید. ملائکه گفتند:گواهی می دهیم تا این ها نگویند ما از آن غافل بودیم. (جعفری، تفسیر کوثر، ج4، ص267).

در صحیح ترمذی نیز آمده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم) فرمود: «انَا دارُ الْحِکْمَةِ وَعَلِیٌّ بابُها»(مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ص462)؛ من خانه دانشم و علی در آن خانه است. مسلّم است که هر کس بخواهد وارد خانه ای شود، باید از در وارد گردد.

از نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام علم باید همراه با ایمان و پرهیزکاری باشد: «پرهیزکاران در روز دانشمندانی بردبار و نیکوکارانی باتقوا هستند». امام علیه السلام همواره در کلام خود، از انسان ها و به ویژه کسانی که به دنبال تکامل هستند، می خواهند که بر علم خود بیافزایند. یک وجه دیگر انسان کامل، انجام کار نیک به هر طریقی است. بنابراین، انسان تنها با انجام واجبات و ایمان نمی تواند خود را کامل بداند؛ بلکه در کنار آن، عوامل بسیاری در کامل شدنش نقش دارند. چنانچه امام علیه السلام در این جا تقوا و پرهیزکاری را همزمان در کنار علم و نیکی می آورند. افزایش علم انسان کامل، نباید تنها در حیطه امور دینی و علمی باشد؛ بلکه همواره باید آگاه و عالم به تمام مسائل روز جهان و کشور خودش نیز باشد. او باید از اتفاقات روز جهان و حوادث آگاهی داشته باشد تا بتواند به خوبی امور را تحلیل کند و بهترین راه را برگزیند. انسان کامل وظیفه خود را پیروی از دستورات الهی و راهنمایی مردم و پیروی نکردن از طاغوت و شیاطین جامعه می داند.

3. عمل صالح

امام علی علیه السلام در خطبه 171 نهج البلاغه با تأکید فراوان می فرمایند: عمل صالح، عمل صالح، عمل صالح؛ آینده نگری، آینده نگری، آینده نگری؛ استقامت، استقامت، استقامت؛ بردباری، بردباری، بردباری؛ پرهیزکاری، پرهیزکاری، پرهیزکاری. با تدبر در این کلمات می توان دریافت که از لوازم یک انسان کامل باید توجه به این امور باشد. لذا انسان کامل

ص: 4

علاوه بر انجام عمل صالح و پرهیزکاری، یک آینده نگر و برنامه ریز هوشمند نیز هست. او برای آینده تلاش می کند؛ می کوشد و خود را برای خدمت به خلق در راه خدا آماده می کند و در این راه، استقامت و بردباری دارد و در برابر بزرگ ترین ناپایداری ها و ناملایمت ها گله و شکایت نمی کند؛ بلکه در برابر سختی ها صبر می کند و اجازه نمی دهد سختی ها و مصیبت ها ایمانش را تضعیف کند. از این جهت است که امام علی علیه السلام از زبان قران می فرمایند: کسانی که گفتند پروردگار ما اللّه است و سپس استقامت ورزیدند، ملائکه بر آن ها فرود می آیند و می گویند: نترسید و محزون نباشید که بشارت باد بر شما بهشتی که به شما وعده داده اند(فصلت/30).

4. کنترل زبان

زبان یکی از ابزارهای خدادادی برای انسان هاست تا از آن برای رفع نیازها و سخن نیک و ارتباط با یکدیگر استفاده کنند؛ اما متأسفانه برخی انسان ها هنوز به نقش حقیقی زبان در زندگی شان پی نبرده اند و از آن در جهت نادرست استفاده می کنند. از این جهت زبان از جمله اعضایی است که انسان با استفاده ناصحیح از آن می تواند به عذاب دوزخ گرفتار شود. امام علی علیه السلام می فرمایند: «انسان باید زبانش را حفظ کند؛ زیرا همانا این زبان سرکش، صاحبش را به هلاکت می اندازد»(خطبه176). امام علیه السلام تأکید می کنند که پیش از سخن گفتن باید تفکر باشد:

مؤمن هر گاه بخواهد سخنی بگوید، نخست می اندیشد؛ اگر نیک بود، اظهار می کند و چنانچه ناپسند بود، پنهانش می دارد؛ درحالی که منافق آنچه بر زبانش آمد، می گوید و نمی داند چه سخنی به سود او و چه سخنی بر ضرر اوست(همان).

5. دوری از شهوت

انسانی که در مسیر تکامل حرکت می کند، بسیار عفیف و پاکدامن است و هیچ گاه به دنبال شهوت رانی و گناه نیست:

ص: 476

پس رحمت خدا بر کسی که شهوت خود را مغلوب و هوای نفس را سرکوب کند؛ زیرا کار مشکل،

بازداشتن نفس از شهوت است که پیوسته خواهان نافرمانی و معصیت است(خطبه176).

لذا او چشمانش را از حرام فرو می بندد؛ با گوش هایش به چیز حرام گوش نمی دهد؛ به دنبال مال حرام نیست؛ با دست و پا خطا نمی کند و در همه حال به یاد خدا و خود را تحت نظارت خدا می بیند.

6. شاد کردن دل مؤمن

انسانی که در مسیر تکامل حرکت می کند، هیچ گاه حتی قصد این که به دیگران آسیبی بزند را هم ندارد. او نه دوست ستمگران است و نه یاری دهنده آنها؛ بلکه در برابر آنها قیام می کند. لذا تمام همّ و غم او شادکردن دل دیگران است. در قرآن کریم و روایات، بسیار به این مهم توجه شده و پاداش های بسیاری هم برای آن قرار داده شده است. لذا امام علیه السلام با تأکید بر این موضوع می فرمایند:

ای کمیل! ... هرکس دلی را شاد کند، خداوند از آن شادی، لطفی را برای او قرار دهد که به هنگام مصیبت چون آب زلالی بر او باریدن گرفته و تلخی مصیبت را بزداید؛ چنان که شتر غریبه را از چراگاه دور سازند(حکمت257).

7. محاسبه نفس

از نگاه امام علی علیه السلام انسانی که در مسیر تکامل گام برمی دارد، در همه حال خود را محاسبه می کند:

انسان باایمان، شب را به روز و روز را به شب نمی رساند، جز آن که نفس خود را متهم بداند. همواره نفس را سرزنش می کند و گناهکارش می شمارد(خطبه176).

لذا او حتی زما ن هایی را تعیین می کند که نفس خود را حسابرسی کند، پیش از آن که به نفسش رسیدگی کنند. اگر خطایی در روز کرده، خود را سرزنش می کند و پس از توبه، دیگر

ص: 477

آن کار را انجام نمی دهد. اگر هم کاری نیک کرده، آن را کم می بیند و دوباره خود را ملزم به انجام کامل و بیشتر عمل نیک می کند.

8. دل نبستن به دنیا

انسان کامل همواره خود را برای مرگ و حسابرسی در روز قیامت آماده می کند. امام علیه السلام در این باب می فرمایند:

دنیای حرام و آخرت، دو دشمن متفاوت و دو راه جدای از یکدیگرند. پس کسی که دنیاپرست باشد و به آن عشق ورزد، به آخرت کینه ورزد و با آن دشمنی خواهد کرد و آن دو همانند شرق و غرب از هم دورند و رونده به سوی آن دو هرگاه به یکی نزدیک شود، از دیگری دور می شود و آن دو همواره به یکدیگر ضرر می رساند(حکمت103).

لذا انسان کامل در هر لحظه، خود را در حال ترک این دنیا می بیند و در حقیقت او به این بینش رسیده است که دنیا ارزش مال و جاه و مقام و ثروت را ندارد و نباید به دنبال این امور بود. انسان کامل، دنیا را محل گذر می بیند و آخرت را پایدار و جاویدان.

9. تجربه اندوزی

امام علی علیه السلام می فرمایند: «کسی که از عبرت ها پند گیرد، در راه روشنی راه می پیماید(خطبه153). این سخن نشان می دهد که در مسیر رسیدن به تکامل، باید از تجارب خود و دیگران پند گرفت. لذا در موقعیت های بعدی اشتباهات گذشته را تکرار نمی کند و با شناختی عمیق تر گام برمی دارد. این گونه عمرش نیز بیهوده به هدر نمی رود و به هدفش هم سریع تر دست می یابد.

10. مرگ اندیشی

انسان کامل هر لحظه به یاد مرگ است. او همواره با خود می اندیشد: به راستی چه چیزی را برای آن دنیا فراهم کرده ام؟ تاکنون چه کار کرده ام؟ آیا اگر اکنون زمان مرگم برسد، آماده مرگ هستم؟

ص: 478

پس در دنیا چونان پیشینیان صالح خود باشید که در پیش روی شما درگذشتند؛ همانند مسافران، خیمه خویش را از جای درآوردند و به راه خود رفتند(خطبه 176).

لذا انسان کامل برنامه ریزی دقیقی دارد؛ یعنی او از همان ابتدا که در مسیر تکامل گام برداشته، خود را برای مرگ آماده کرده است. او مرگ را رها شدن از قید و بندهای دنیا و وصال به محبوب و معشوق خود می بیند و چه چیزی بهتر و والاتر از این؟ پس مرگ برایش شیرین تر از هر چیزی است.

11. تقوا و انجام دستورات الهی با اختیار کامل

انسان کامل امر خدا را با رضایت کامل قلبی و باطنی خود انجام می دهد.

او هیچ گاه با اکراه و اجبار به دستورات خدا نمی پردازد. از این جهت عبادت او عبادت حرار است؛ زیرا نه برای رسیدن به بهشت است و نه برای ترس از جهنم. از نگاه امام علیه السلام:

اطاعت خدا را راه ورود به آب حیات، شفیع گرفتن خواسته ها، پناهگاه روز اضطراب، چراغ روشنگر قبرها، آرامش وحشت های طولانی دوران برزخ و راه نجات لحظات سخت زندگی قرار دهید؛ زیرا اطاعت خدا وسیله نگه دارنده از حوادث هلاک کننده و جایگاه های وحشتناک که انتظار آن را می کشید و حرارت آتش های برافروخته است؛ پس کسی که تقوا را برگزیند، سختی ها از او دور می شوند؛ تلخی ها شیرین و فشار مشکلات و ناراحتی ها برطرف می شوند(خطبه198).

او می داند عمل کردن به هر دستوری غیر از دستور خدا شرک است؛ لذا دستورات الهی را با تمام نیرو انجام می دهد:

آگاه باشید چیزی از طاعت خدا نیست، جز آن که با کراهت انجام گیرد و چیزی از معصیت خدا نیست، جز این که با میل و رغبت انجام گیرد(خطبه176).

نتیجه

انسان کامل در مرحله اول همان چهارده معصوم علیهم السلام می باشند که باید در طریق تکامل

ص: 479

به آنها اقتدا نمود. علم وسیعی که امام علی علیه السلام دارد و همچنین رسیدن به مقام تسلیم و عبودیت و بندگی محض که همه آنها در وجود امام علیه السلام متجلی است، حکایت از انسانی عارف و عابد و پرهیزکار دارد؛ انسانی که همه همّ و غمّش تربیت و هدایت بندگان خدا بود؛ لذا همچنان تا آخرین لحظه دست از بیان حق و حقیقت و هدایت برنداشت. چنین انسانی می تواند معارف حق را بیان کند و انسان کامل تربیت کند. انسان های دیگر نیز می توانند استعدادهای بالقوه نهانی خود را به فعلیت رسانده و به یک انسان کامل تبدیل شوند، که برخی از ویژگی های آنها را در پژوهش حاضر مورد بررسی قرار گرفت؛ هرچند نیاز است پژوهش های بیشتری در این زمینه انجام گیرد.

ص: 480

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. انصاریان، حسین، تفسیر حکیم، تحقیق: محمدجواد صابریان، قم، دارالعرفان، 1393ش.

2. بروجردی، سید ابراهیم، تفسیر جامع، تهران، انتشارات صدر، چاپ سوم، 1341ش.

3. جعفری، یعقوب، تفسیرکوثر، قم، هجرت، چاپ اول، 1376ش.

4. جمعی از نویسندگان، هدایت در قرآن، قم، نمایندگی ولیّ فقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی.

5. موسوی همدانی، سید محمدباقر، ترجمه تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، چاپ پنجم، 1374ش.

6. مصباح یزدی، محمدتقی، خودشناسی برای خودسازی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، 1383ش

7. مصطفوی، حسن، واژه شناسی قرآن، بیروت، مرکر نشر آثار علامه مصطفوی، 1430ق.

8. مطهری، مرتضی، انسان کامل، قم، صدرا،1380ش.

9. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، مدرسه الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1377ش.

10. موسوی تبریزی، سیدمحسن، تقوا و اخلاق قرآنی، قم، نور علی نور، 1388ش.

ص: 481

ص: 482

انسان کامل از منظر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

الهه پورمجنون زمانی(1)

ص: 483


1- . طلبه پایه پنجم، سطح 2، مدرسه علمیه فاطمه محدثه (علیها السلام) اصفهان El.Por.200@ gmail.com

ص: 484

چکیده

شناخت انسان در مقام خودشناسی و رسیدن به سعادت، گرایشی است که خداوند متعال در سرشت آدمی قرار داد و بدین وسیله، پیمودن راه قربش را برای آدمیان ممکن ساخت. انسان به طورکلی دارای عقل و اراده قوی است که بر دیگر موجودات جهان برتری دارد. از این رو با مجاهدت نفس، مبانی حرکت به سوی کمال را در خود فراهم می آورد. از دیدگاه نهج البلاغه به کارگیری عقل و کنترل نفس در قرب خدا و رسیدن به مقام خلیفةاللهی اثرگذار است. این مقاله با روش حدیثی - تحلیلی، به معرفی انسان کامل از منظر نهج البلاغه می پردازد، با تأکید بر این که حضور نفس، در این مسیر، چه کمکی می تواند بکند. هم چنین ضمن بیان انسان کامل و نفس وجود آدمی، به چگونگی زلال کردن نفس در مسیر تکامل انسان و ارتقاء آن به مقام عالی آدمیت و کمال می پردازد.

کلیدواژه ها: انسان کامل، نهج البلاغه، خلیفة الله، عمل شایسته، عقل، نفسه مطمئنه

مقدمه

در مبحث انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حضرت علی علیه السلام انسان کامل را به عنوان محبوب ترین بنده خدا معرفی می کند و او را به عنوان الگو قرار می دهد. ازنظر ایشان محبوب ترین بنده نزد خداوند، کسی است که در پیکار با نفس، خدا او را یاری رسانده و ترس از خدا، منجر به روشنی چراغ هدایت در قلب او می شود. در این صورت انسان، حقایق دنیا را با چشم دل می نگرد و همواره به یاد خدا هست، راه هدایت باز می شود، از تاریکی ها می گذرد و از صفت کوردلان خارج می شود (سید رضی، نهج البلاغه،

ص: 485

خطبه87).

عبدالکریم جیلی در کتاب «انسان کامل در معرفت اواخر و اوائل» حضرت محمد(صلی الله علیه و آله وسلم) را به عنوان الگوی انسان کامل که آیینه حق می باشد، ذکر کرده است. شهید مطهری در کتاب «انسان کامل»، حضرت علی علیه السلام را به عنوان الگوی نمونه معرفی می کند. ازنظر استاد مطهری، انسان کامل، انسان نمونه ای است که همانند حضرت علی علیه السلام دارای تمام ارزش های انسانی می باشد. این ارزش ها در حضرت به طور هم آهنگ رشد کرده و او را به حد اعلی رسانده است. در ضمن ایشان در کتاب خود آورده که حضرت علی علیه السلام انسان کاملی است که این موضوع را از مدارایی که با قاتل خود داشتند، می توان فهمید. حضرت علی علیه السلام از نفس خود گذشت و به مقام انسان کامل رسید (مطهری، انسان کامل، ص 10).

آیت الله حسن زاده آملی در کتاب «انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه» انسان کامل را موجودی مختار و دارای اراده می داند که می تواند با مجاهدت، راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آن چه را انسان های عادی پس از مرگ می بینند، با چشم باطن ببیند. البته اگر دین داری به اجبار باشد، کسی نمی تواند به این باور برسد. در این راه، همت قوی لازم است که معمولاً از نفس قوی نشأت می گیرد. «انسان با همتش پرواز می کند چنان که پرنده با دو بالش پرواز می کند» (حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 98).

انسان کامل در نهج البلاغه، همراه با نشانه هایش با هوشیاری تمام از زبان حضرت علی علیه السلام بیان شده است. حضرت علی علیه السلام انسان کامل را در مقام خودشناسی معرفی می کند؛ کسی که شأن خود را می شناسد، از هر قیدوبندی رها و با سعی خود و نفس قوی از وابستگی ها رها می شود، به سمت وارستگی حرکت می کند و اوج سعادت را برای خود رقم می زند. ایشان ابوذر را به عنوان انسان وارسته و کامل معرفی می کند (رهبر، شرح

ص: 486

موضوعی نهج البلاغه، ص 10).

صعود به قله کمال، با غلبه بر هوای نفس است. نفس، در وجود آدمی گوهر نابی است که هدایت گر خوبی برای انسان به سوی وارستگی است. از طرفی، همچون جواهری می درخشد و نابودی انسان را فراهم می کند.

مسئله اصلی در این مقاله، شرح مختصری از تعریف و نشانه های انسان کامل و بررسی حضور نفس در مسیر تکامل انسان از دیدگاه امیر مؤمنان علی علیه السلام است.

پیشینه

در زمینه انسان کامل از دیدگاه امام علی علیه السلام آثار بسیاری به نگارش درآمده است که مهم ترین آنها به شرح زیر است:

- انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن زاده عاملی، حسن، قم، نشر الف لام میم، 1383ش.

- شرح رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، حسن زاده آملی، حسن؛ صمدی آملی، داوود، قم، روح و ریحان، 1389ش.

- انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، هیئت تحریریه مؤسسه مکاتباتی اسلام شناسی، بخش فلسفه، تهران، مؤسسه مکاتباتی اسلام شناسی، 1362ش.

- انسان کامل در عرفان و نهج البلاغه، مطهری خواه، ذبیح، قم، دارالنشر اسلام، 1377ش.

- امام علی علیه السلام، انسان کامل و خودشکوفا، کجباف، محمدباقر؛ ایمانی، طیبه، مجموعه مقالات کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، دوره سوم، شماره 2، ص189-206، پاییز 1396ش.

- امام مصداق انسان کامل، فاضل لنکرانی، محمد، مجله شاهد یاران، شماره 7، ص6، خرداد 1385ش.

ص: 487

ویژگی و علائم انسان کامل در نهج البلاغه

نهج البلاغه بحث ارزنده ای پیرامون انسان کامل و علائم آن دارد و تصویری گویا از سیرت انسان کامل نشان داده است. هم چنین، علائمی برای شناخت انسان کامل بیان کرده است.

انسانی که از خود رسته، به خدا پیوسته و به مقام توحید رسیده است، انسانی دارای اخلاق حسنه، قلب سالم، تفکر، حکمت، تقوا، علم و عمل شایسته است.

زمانی که انسان مسیر تکامل را طی می کند، به عنوان خلیفة الله بر روی زمین است. بدین سان با پیمودن این مسیر به مقامی می رسد که بر بسیاری از خلایق برتری می یابد... (حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 157).

معلوم می شود که انسان می تواند به کمالی برسد که حتی خلیفه خدا بر روی زمین شود. خداوند در قرآن به انسان به عنوان خلیفة الله اشاره می کند: {وَإذ قَالَ رَبُّکَ لِلمَلائِکَةِ إنِّی جَاِعلٌ فِی الأرضِ خَلِیفَةً قَالُوا أتَجعَلُ فِیهَا مَن یُفسِدُ فِیهَا وَیَسفِکُ الدِّمَاءَ وَنَحنُ نُسَبِّحُ بِحَمدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إنِّی أَعلَمُ مَا لاتَعلَمُونَ} (بقره/30)؛ «به خاطر بیاور هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روی زمین جانشینی قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: «پروردگارا!» آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خون ریزی کند؟! ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید».

انسان کامل، قطبی است که افلاک دور وجود او می گردند، سرّ عالم است، شایستگیِ آراسته شدن به اسماء ذاتی و صفات الهی را دارد. او آیینه حق است، در برابر پروردگارش تسلیم کامل و صاحب مرتبه قلب است. قلب او محل بروز معارف حقه الهی است (حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 157).

ص: 488

جدول 1. برخی علائم انسان کامل در حکمت های نهج البلاغه

تصویر

گوهر ناب نفس

آیینه نفس، طبیعتاً پاک و تابناک است. هنگامی که مقابل لوح محفوظ قرار می گیرد، حقایق و اسرار در آن منعکس می شود؛ مثل نفوس انبیاء و اولیاء. نفس انسان هنگام خواب از بدن جدا و به صورت مستقل زندگی می کند. از طرفی هم به صورت حیوانی سرکش است که منشأ خودخواهی و منیّت است. بعضی از نفوس، آن قدر قوی هستند که در بیداری،

ص: 489

دانش ها به آن ها القاء می شود، مثل انبیاء که اسرار گذشته و آینده را دریافت می کردند (ربوبی، سیر تکامل انسان در جهت نیل به مقام آدمیت، ص 185).

به عبارت روشن تر، نفوس آدمیان همراه با توحید است؛ یعنی توحید در فطرت هر انسانی هست؛ اما ازنظر تقوا، همه آدمیان مساوی نیستند، هرچند همه نفوس قابلیت رسیدن به مقام قرب الهی را دارند مثل پیامبران و امامان (رضایی تهرانی، سیر و سلوک؛ طرحی نو در عرفان عملی شیعی، ص 168).

نفس، همچون گوهری ناب در وجود آدمی قرار گرفته است که قادر است انسان را به نور کمال برساند، حجاب او را از جهل و تاریکی بردارد و حقایق و دقایق جهان در عالم گیتی را در قلب او آشکار سازد. از طرفی این گوهر فوق العاده، با حرص و طمع، نابودی انسان را فراهم می کند و همچون گنجی می درخشد و نفع می رساند و یا انسان را به دام هلاکت می کشاند.

عزیزترین نفوس در نگاه امیرالمؤمنین علیه السلام

عزیزترین نفوس: «عبادَاللّهِ، اللّهَ اللّهَ فِی أَعزِّ الأنفُسِ عَلَیکُم» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه157)؛ «بندگان خدا! خدا را خدا را؛ مراقب عزیزترین و محبوب ترین نفوس نسبت به خویش باشید (دست کم بر خود رحم کنید)».

به یقین منظور از عزیزترین نفوس در این عبارت، خود انسان است؛ چراکه حبّ ذات، طبیعیِ هر انسانی است و اگر به اشخاص و اشیای دیگر علاقه دارد، از پرتو حبّ ذات است؛ چراکه آن ها را در سرنوشت خود مؤثر می داند (بگذریم از گروه بسیار اندکی که خویشتن خویش را به کلی فراموش می کنند؛ جز خدا نمی بینند و جز خدا نمی جویند و جز خدا نمی خواهند). به هرحال، مقصود این است که شما اگر به هیچ کس رحم نمی کنید، دست کم به خود رحم کنید و اگر منافع هیچ کس را در نظر نمی گیرید، حداقل منافع خود را در نظر بگیرید که این علاقه به خویشتن، جزء فطرت شماست (مکارم شیرازی، پیام امام

ص: 490

امیر المؤمنین علیه السلام، ج8، ص370).

ذات انسان (روح و جسم): «وَ عَزاکَ عَنِ البُکَاءِ عَلَی نَفسِکَ وَ هِیَ أعّزُّ الأنفُسِ عَلَیکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه223).

امام علی علیه السلام با گفتاری مبسوط، تازیانه های ملامت و سرزنش را بر پیکر ارواح خفته می نوازد تا بیدار شوند و از بیراهه بازگردند. اشاره به این که غریزه حبّ ذات در انسان نیرومندترین غرائز است؛ انسان به طور طبیعی خود را بیش از هر کس دوست دارد و هرگاه ببینیم کسی خنجر برداشته، بر سینه و بازو و پهلوی خود می زند، وحشت می کنیم و با خود می گوییم آیا گرفتار جنون شده است؟ مگر ممکن است انسان عاقل، علاقه مند هلاکت خویش شود؟ (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 8، ص 371).

روح مجرد: «فَلَوْ رَمَیتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ نَحْوَ مَا یوصَفُ لَکَ مِنْهَا لَعَزَفَتْ نَفْسُکَ عَنْ بَدَائِعِ مَا أُخْرِجَ إِلَی الدُّنْیا مِنْ شَهَوَاتِهَا وَ لَذَّاتِهَا وَ زَخَارِفِ مَنَاظِرِهَا» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه165(؛ «[در توصیف بهشت] هرگاه با چشم دل به آن چه از بهشت برای تو وصف می شود بنگری، روحت از مواهبی که در این دنیا پدیدار گشته، از شهوات و لذات و زینت ها و زیورهای خیره کننده اش صرف نظر خواهد کرد» (هاشمی و ایوبی، مراحل استکمال نفس از منظر نهج البلاغه، فصلنامه نهج البلاغه، شماره 47، زمستان 97).

انواع نفس در مسیر تکامل انسان

نفس امّاره: دعوت به سستی بدنی می کند و از ناحیه شیطان است.

نفس نورانی (مُلهِمه): سبب نابودی نفس اماره است زمانی که عقل بیدار و به مناجات با خداوند می پردازد (همان).

نفس مطمئنه: مرتبه ای که انسان بعد از سیر و سلوک به آن می رسد، به طوری که امور غیب و ماوراء طبیعت را درک می کند و رموز آفرینش در دل او نمایان می شود (ربوبی، سیر تکامل انسان در جهت نیل به مقام آدمیت، ص 168).

ص: 491

در این پژوهش، نفس مطمئنه، گوهر نابی است که انسان را به مقام سعادت و کمال می رساند.

چگونگی زلال کردن گوهر ناب نفس

اکنون این سؤال پیش می آید که هر یک از ما که دارای نفس پاک از بدو خلقت هستیم، چگونه نفس را زلال و شفاف نگه داریم و بیش ترین بهره را از آن ببریم؟

در پاسخ می گوییم نَفس، مثل دریایی است که گوهر گران بهایی در آن پنهان است. با ایمان و عمل شایسته - که حضرت علی علیه السلام به آن اشاره کردند - می توان در اعماق این دریا غواصی و از منافع آن بهره مند شد.

امام علی علیه السلام انسان کامل را به درختی تشبیه کرده است که عمل را مثل میوه آن نامیده است. این عمل حال انسان را خوب می کند و عمل صالح، نفس را پاک سازی و به سیر تکامل انسان کمک می کند (همان، ص 71).

علم، نوری است که خدا در قلب انسان قرار می دهد. هر کس با توجه به سعی خود از آن بهره مند می شود، از گمراهی نجات می یابد و عقل را در مسیر شایسته بیدار می کند.

به راحتی می یابیم جهالت چقدر می تواند در آلوده کردن نفس و افتادن در دام گناه مؤثر باشد، اما با علم و عمل شایسته می توان با نفس مبارزه کرد. علم، انسان را مستعد می کند و ضعف وجود او از شهوت، حرص، بخل و ... را پاک می سازد؛ بنابراین، گوهر ناب وجود آدمی صاف و صیقلی و ناخالصی هایش رفع می شود و به زلالی و پاکی می رسد.

در این میان محاسبه و مراقبه نیز عامل مهمی در زلال کردن نفس است. هر کس در این راه باید با توجه به استقامت خود، سختی هایی را تحمل کند و هم چنان متوجه، بیدار و پاسبان نفس خود باشد و از حضور حضرت حق غافل نشود (رضایی تهرانی، سیر و سلوک طرحی نو در عرفان عملی شیعی، ص 361).

در حین زلال کردن نفس برای صعود انسان به قله کمال، دو عامل عقل و تربیتِ نفس

ص: 492

نقش مهمی را ایفا می کنند.

احیای عقل

احیای عقل یکی از قدم هایی است که می توان در مسیر کمال و صفای نفس به کار برد. چنان چه عقل در وجود آدمی بیدار شود، حرکت به سمت کمال هم بیدار می شود. بدین سان احیای عقل، آدمی را از بردگی هوای نفس آزاد می سازد.

امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرماید: «قَد أحیَا عَقلَهُ وَ أمَاتَ نَفسَهُ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه220)؛ «عقل را زنده نموده و نفس اماره را می میراند».

درواقع با نگاه امام به مسئله احیای عقل، مرگ هوای نفس اتفاق می افتد. زمانی که عقل در روح و جسم انسان فرمانروا شد، هوای نفس به فرمان عقل درمی آمد.

امام علی علیه السلام می فرماید: «قَاتِل هَوَاکَ بِعَقلِکَ» (همان، خطبه424)؛ «با نیروی عقل با هوای نفست مبارزه کن».

از نظر ایشان دشمنان عقل عبارت اند از: جهل، هوای نفس، آرزوی طولانی، طمع و... که اگر عقل ظفر یابد، مسیر کمال برای انسان تسهیل می شود(هاشمی و ایوبی، مراحل استکمال نفس از منظر نهج البلاغه، ص 128).

تربیت نفس

نفس انسان هیولایی است، یعنی قابلیت سقوط انسان را دارد؛ هرچند که اگر تربیت شود، توانایی انسان در رسیدن به کمال را ارتقاء می دهد. چنان چه نفس تربیت نشود، به بدترین درکات سقوط می کند و از هر شیطان درنده ای وحشتناک تر می شود؛ اما اگر ادب شود، به مقام بالا صعود می کند لذا باید نفس را به کارهای خوب عادت داد.

امیرمؤمنان علی علیه السلام در نامه ای به حارث همدانی می فرماید: «نفس خود را در واداشتن به عبادت فریب ده و با آن مدارا کن و به زور و اکراه بر چیزی مجبورش نساز و در وقت فراغت و نشاط به کار گیرش. جز در آن چه که بر تو واجب است و باید آن را در وقت خاص

ص: 493

خودش به جای آوری» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه69).

انسان باید نفس خود را با پروا از گرفتار شدن در پستی ها و رذالت ها برهاند، به محاسبه آن بپردازد، مربی خویش باشد و با عقل خود به حساب رسی اعمالش بپردازد.

عواملی چون عبادت، توبه، یاد مرگ، پرهیز از دنیاپرستی، ترک شهوت، اندیشه و اخلاق نیکو بی شک بی تأثیر در تربیت نفس نیست.

مرتبه عالی کمال با نفس مطمئنه

خداوند متعال در وجود آدمی عقل و اختیار را قرار داده است که با کمک آن ها علاوه بر زلال کردن نفس، می تواند آن ها را در مسیر درست به کار گیرد تا به کمال برسد. نفس که نقشه شناسایی حقایق و آزاد از دل بستگی های مادی است، سختی ها را تحمل و مراحل تعامل را طی می کند و شایستگی تجلی انوار پروردگار عالمیان را در خود دارد. عاشق حقیقی کسی است که عقلش بر ریسمان الهی چنگ زند و با همت عالی، به همراه نفس قوی، راه های انسانیت را طی می کند. مؤمن، نفس خود را به لذت حلال وارد می کند که مایه زیبایی است (همان، حکمت390).

اکثر افرادی که موفق به رسیدن به کمال و غلبه بر نفس شده اند، کسانی بوده اند که با اراده خود و عقل سلیم، ذهن، روح و قلب خود را از هرگونه آلودگی پاک کرده و کمال معرفت را در خود روشن کرده اند. این جاست که شخص، پس از سیر و سلوک، بعضی از حقایق را کشف و مشاهده می نماید. خداوند متعال خوبی و بدی را به او الهام می کند و به مقام نفس مطمئنه (نفس مرضیه) می رساند. به طوری که هیچ چیز نمی تواند آرامش او را بر هم زند حتی شیطان و هوای نفس؛ بنابراین، انسان با گوهر ناب وجودش به مقام نفس مطمئنه می رسد و در انسان بودن و کمال ارتقاء می یابد (ربوبی، سیر تکامل انسان در جهت نیل به مقام آدمیت، ص 186).

ص: 494

اهمیت پاکی نفس

برای انسان کامل کیفیت عمر اهمیت دارد نه کمیت آن. نفس حیوانی انسان پس از پاک شدن و زینت داده شدن، به مرتبه نفس مطمئنه (آرامش خاطر) می رسد. در این حالت بنده از حال خود راضی و مورد رضایت خدا قرار می گیرد؛ اما کسی که در این دنیا کور باشد، در آخرت هم کور خواهد ماند (همان، ص 327).

بنابراین، قبل از مرگ، مؤمن باید کسب کمال کند؛ زیرا در آخرت فرصتی برای این کار نخواهد بود. خاتم انبیا| قبل از بعثت، در خلوت غار «حرا» به تأمل و تفکر در عظمت موجودات و سیر در اعمال وجود خود که اشعه ای از روح و انوار الهی است، می پرداخت و سرانجام از گوهرهای نفس مطمئنه و الطاف الهی بهره مند شد (همان ص 328).

جدول 2. ظهور صفات در مرحله نفس مطمئنه

ص: 495

نتیجه

آن چه از این بحث استفاده می شود، اهمیت نفس در مسیر تکامل انسان در نهج البلاغه است؛ یعنی انسان دارای انواع نفس است. برای ارتقاء به مقام انسان کامل (خلیفة الله) باید به مقام نفس مطمئنه رسید.

مسئله شناخت انسان کامل، در مقام خودشناسی، به این معناست که انسان تا خود را نشناسد، نمی تواند خدای خود را بشناسد و به معرفت حق دست یابد. این یکی از مسائلی است که نهج البلاغه به آن پرداخته است.

نکته دوم این که در نهج البلاغه انسان کامل به عنوان الگو و سرمشق معرفی شده که جزو محبوب ترین بندگان خداست؛ زیرا او از وابستگی ها، رها، به مقام وارستگی رسیده و آیینه حق نما است.

در نهج البلاغه بیان شده است که چنان چه نفس انسان تابع عقل باشد، می تواند به مرحله کمال برسد. چراکه عقل بهترین عامل در بیداری انسان، محاسبه نفس و انجام عمل شایسته است. عمل در مقابل نفس قرار می گیرد و نقطه آغازین حرکت انسان به سمت کمال است.

آدمی با ریاضت و مجاهدات، هرچه پاک تر و صاف تر شود، علم و طهارت نفس پیدا می کند و از ملائکه نیز بالاتر می رود. با گذر از عقل اول، دیگر واسطه ای بین انسان و خدا نیست و با خدای خود سخن می گوید؛ این نهایت مقام آدمی است که به همه چیز مسلط و آگاه است؛ این چنین کسی را انسان کامل گویند.

ص: 496

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. جیلی، عبدالکریم، انسان کامل و معرفت اواخر و اوائل، مترجم: حسن آملی، قم، انتشارات اشراق، 1392.

2. حسن زاده آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، قم، انتشارات بنیاد نهج البلاغه، 1380.

3. ربوبی، جواد، سیر تکامل انسان در جهت نیل به مقام آدمیت، تهران، انتشارات اقبال، 1392.

4. رضایی تهرانی، علی، سیر و سلوک طرحی نو در عرفان عملی شیعی، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله، بهار 1392.

5. رهبر، علی، شرح موضوعی نهج البلاغه پیرایش و آراستن، انتشارات جهاد دانشگاهی واحد صنعتی اصفهان، 1379.

6. مطهری، مرتضی، انسان کامل، تهران، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1371 ش.

7. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین علیه السلام، قم، مدرسة الامام علی بن ابی طالب علیه السلام، 1386.

8. هاشمی، سید حسین، فاطمه ایوبی، مراحل استکمال نفس از منظر نهج البلاغه، قم، فصلنامه نهج البلاغه، شماره 47، 1397.

ص: 497

ص: 498

شخصیت شناسی علی بن ابی طالب (علیه السلام) با محوریت انسان شناسی

اشاره

بهزاد جعفری(1)

ص: 499


1- . کارشناسی ارشد تاریخ قرون وسطی، دانشگاه قاضی آنکارا، ترکیه. Behzad.jafari@gazi.edu.tr

ص: 500

چکیده

سخن گفتن از علی علیه السلام و توصیف شخصیت آن بزرگوار، دشوار و چه بسا ناممکن است. اما بسیارند اندیشمندانی که پیرامون ابعاد گوناگون شخصیت آن حضرت سخن گفته و قلم فرسایی نموده اند. دکتر شریعتی یکی از متفکران معاصر است که در نوشته ها و سخنرانی های خویش به طور گسترده به تبیین ابعاد وجودی ایشان پرداخته؛ اما این دیدگاه وی به نوعی نشان از تأثیرپذیری از دیدگاه های ژان پل سارتر است. شریعتی در یکی از آثار خود، حضرت علی علیه السلام را به عنوان «سمبل و تجسم یک ایدئولوژی» برای همه اعصار و خصوصاً عصر حاضر معرفی می کند و نیاز جوامع بشری به شناخت حضرت علی علیه السلام را ضروری می داند. نگاه وی به آن بزرگوار برخاسته از اندیشه ژرف و تأمل در سیره فکری و رفتاری ایشان می باشد. وی با آن که علی علیه السلام را یک شخصیت بارز و تأثیرگذار تاریخ اسلام می داند، ایشان را تنها در متون تاریخی محصور نساخته بلکه از جهات مختلف انسانی، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، عدالت انسانی و ... می نگرد. در این مقاله روش شناختی شریعتی از علی علیه السلام و انتقاداتی که به جامعه اسلامی وارد می کند، با این دید که «ما هنوز علی علیه السلام را نشناخته ایم»، نقد و بررسی می گردد. البته ضمن مقاله روشن خواهد شد که آیا در نوع نگاه وی به انسان و نحوه معرفی علی علیه السلام به عنوان یک حقیقت مرجع، ناسازگاری وجود دارد یا نه؟ این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به نقد و بررسی دیدگاه های شریعتی و سارتر اقدام کرده است. از نتایج تحقیق این است که شریعتی مقدمات سارتر را می پذیرد، اما نتیجه مقدمات او را رد می کند. در حالی که از نظر منطقی، صدق مقدمات،

ص: 501

نتیجه بالذات آن ها را به دنبال دارد. قطعاً اگر درست فهمیده باشیم شریعتی نه از روی برهان و استدلال بلکه از روی احساسات خداپرستانه، حرف سارتر را مصادره به مطلوب می کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، شریعتی، شناخت، انسان، اسلام، تاریخ اسلام، شیعه، مکتب، جامعه.

مقدمه

در طول تاریخ همواره انسان هایی بودند که با توجهی که به دین و مکتب داشته اند، خواسته اند که رهبران دینی و مکتبی خود را به جهانیان معرفی کرده و آوازه آن ها را در سراسر عالم بلند کنند.

هر کدام از این متفکرین راه ها و شیوه هایی را برگزیده و بر مبنای آن، به تفسیر و تحلیل شخصیت های مورد علاقه خود پرداخته اند عده ای بر مبنای تاریخ، عده ای دیگر بر اساس صفات اخلاقی و عده ای هم بر ملاک این که آن ها انسان بوده اند و عده ای... . تفسیر انسان شناختی از یک رهبر دینی، تفسیری عالمانه است، به شرطی که حقیقتاً بتوان آن را از تمام ابعاد دیگرش عاری کرد.

در متفکرین معاصر ایران یکی از کسانی که به این بُعد (تفسیر انسان شناختی رهبر دینی) توجه داشته، دکتر علی شریعتی است. ایشان با دیدگاه های خاصی که از رهبریت دینی، انسان، مذهب و... دارند سعی کرده اند که بتوانند تفسیری انسان شناختانه از امیرمؤمنان علیه السلام ارائه کنند و به بررسی ابعاد انسانی این رهبر دینی بپردازند.

این جستار در نظر دارد که به بررسی آرا و اندیشه های این متفکر بپردازد و به نقد آن ها دست بزند؛ تا هم اندیشه ایشان برای مخاطبین واضح شود و هم اگر جایی نقدی بود، تذکر داده شود.

جایی که سخن از حضرت علی علیه السلام می رود زبان ها ساکت و قلم ها در غلاف خود می مانند. «سخن گفتن درباره علی علیه السلام بی نهایت دشوار است؛ زیرا به عقیده من، علی علیه السلام

ص: 502

یک قهرمان، یا یک شخصیت تاریخی تنها نیست... بلکه یک معجزه ای است که به نام انسان و به صورت انسان در تاریخ متجلی شده است. علی علیه السلام را از جهات مختلف باید دید و در ابعاد مختلف باید شناخت؛ یک بار به عنوان یک شیعه، از نظر اعتقادی که به علی علیه السلام و شخصیت او و نقشی که آن حضرت در تاریخ اسلام داشته و حق و مقامی که داراست، داریم؛ رسیدگی می کنیم و می خواهیم بشناسیمش و گاه به عنوان یک مورّخ، می خواهیم علی علیه السلام را بررسی کنیم و بشناسیم...، مسأله دیگر یعنی نقطه نظر سوم برای شناختن علی علیه السلام که از آن دیدگاه، او را باید رسیدگی و بررسی کرد، به عنوان یک دید و نگاه انسان شناسی است... در این جا مسائلی که در برابر ما مطرح می شود با مسائلی که به عنوان یک مورّخ یا... در برابر محقق مطرح است، شبیه نیست، یک سلسه مسائلی است که باید از نظر روانشناسی، از نظر فلسفه و بالاخص از نظر انسان شناسی مورد رسیدگی واقع بشود. از این جهت است که من می کوشم تا به عنوان یک انسان شناس، یک انسانی را با نام علی علیه السلام با همه شگفتی ها و معجزات و ابعاد پیچیده او مورد رسیدگی قرار بدهم. بنابراین، این شخصیت بزرگ را، در تاریخ بشریت و هم چنین در نقش بشریت قرار داده و مورد مطالعه قرار می دهیم». شریعتی در این باره اضافه می کند: «شناخت او، موکول به شناختن یک موجود پیچیده و مجهول دیگر به نام انسان است، که مجهول ترین موجود در علم انسان است» (شریعتی، 1370، مجموعه آثار، ج26، ص9-7).

پس ما قبل از بررسی و نقد شناخت حضرت علی علیه السلام از دیدگاه شریعتی، باید انسان شناسی و روش انسان شناختی وی را بررسی کنیم. مسلماً کسی که ادعا می کند؛ علی علیه السلام را از بُعد انسان شناسی مطالعه کرده باید روش انسان شناختی وی را سنجید که این فرد با این طرز نگاه و این روش، کار به کجا می برد و آیا این نگاه به انسان، در یک منظومه معرفتی سازگار هست یا نه؟

ص: 503

پیشینه تحقیق

در زمینه دیدگاه های دکتر شریعتی درباره امام علی علیه السلام مقاله مستقلی وجود ندارد؛ اما او در کتاب «امت و امامت»، امام علی علیه السلام را به عنوان انسان کامل و الگوی تمام عیار انسانیت می داند و اگر چه در کتاب های «انسان» و «علی» (همان)، مباحثی درباره امام علی علیه السلام به میان آمده است، اما در زمینه شخصیت شناسی با محوریت انسان شناسی امام علی علیه السلام از دیدگاه دکتر شریعتی کار مستقلی انجام نگرفته است.

انسان شناسی از منظر سارتر و شریعتی

همواره فهم خاستگاه یک تفکر، ما را در شناخت بهتر آن فکر یاری می کند. لذا وقتی به سراغ انبوه مطالب ذکرشده توسط شریعتی در باب انسان شناسی می رویم، با کمی دقت و تأمل درمی یابیم که این نظریات خاستگاهش کجاست. شریعتی در بحث انسان و شناخت وی بسیار متأثر از ژان پل سارتر [Jean-Paul charles Aymard Sartre] می باشد و در جاهای مختلف آثار خود، یادآور چنین تأثری بوده است.

سارتر(1)

اگزیستانسیالیست [Existentialis] فرانسوی است که شناخت آرا و اندیشه های وی در رسیدن به مطلوب ما بسیار ضروری و سودمند است. سارتر در مبنای انسان شناختی خود چون به اصالت وجود (اصالت وجود انسانی) قائل است وجود را به دو دسته لنفسه [Being-For-itself] و فی نفسه [Being-in-itself] تقسیم می کند. وجود لِنفسه مختص به انسان است و سایر موجودات وجود فی نفسه دارند. خط ممیز این دو دسته وجود، خودآگاهی است. انسان خودآگاهی دارد، امّا بقیه موجودات این چنین نیستند. خودآگاهی انسان همواره از چیزی است که بین خود و آن چیز جدایی می اندازد و این جدایی، این اجازه را به سارتر می دهد که ادعا کند من آن چیز نیستم. و این نیستی همراه با موجودِ

ص: 504


1- . تمام مطالب ذکر شده درباره فلسفه سارتر به نقل از «اگزیستالیسم و اصالت بشر»، ژان پل سارتر، ترجمه مصطفی رحیمی، تهران، 1376 است.

آگاهی، جا را برای «آزادی» باز می کند. پس، آگاهی قرین آزادی است. لذا انسان و فقط انسان آزاد است. وجودهای فی نفسه، ذات ثابت و تغییرناپذیر دارند، امّا انسان تأمل می کند و تصمیم می گیرد که چه باشد. شریعتی در این باره می گوید:

«انسان با «آگاهی» تحقق می یابد و عالی ترین جلوه آن «خودآگاهی» است. خودآگاهی، نه تصادفی به دست می آید نه با تصمیم قبلی و نه از طریق الهام غیبی یا احساس قلبی و اشراق درونی. در رابطه با «دیگری» است که انسان به «من» می رسد و با شناخت و احساس «غیر» است که «خود» را کشف می کند... خودآگاهی انسان زمانی به اوج می رسد و خود را در کامل ترین «حالت وجودی»اش احساس می کند که به تأمل در «عالم وجود» می پردازد... تنها در رابطه با «جهان» است که می تواند به روشنی، وقت و کمال پی ببرد که «کجا» است و در نتیجه به خود پی ببرد که «کی» است؟ (همان، ج24، ص21).

این «دیگری» در طبیعت، جامعه و تاریخ هر فرد وجود دارد و ابعاد مختلف شخصیت فرد را می سازد؛ ابعادی که تا زمانی که بشر نسبت به آن ها به خودآگاهی دست نیافته، جبرهایی هستند که مانع از تحقق شناخت انسان از خود و آفریدگار شدن او خواهند بود. شریعتی در این باره می نویسد: «انسان موجودی است که آگاهی در او اراده ای پدید آورده است که به وی آزادی می بخشد و آزادی یعنی امکان سرپیچی از جبر حاکم و گریز از زنجیره علیت، که جهان را و جان را می آفریند و به حرکت در می آورد و به نظم می کشد و اداره می کند». (همان، ص21-20).

نباید فراموش کرد که سارتر انسان را خودآگاهی آزاد و بی قید و بند معرفی می کند. لذا او هرگونه که بخواهد خود را می سازد و خلق می کند.

این چنین است که در سلسله علت و معلول که طبیعت، حیات، جامعه و تاریخ تابع آن اند و فیزیک، زیست شناسی، علم تاریخ و جامعه شناسی از آن سخن می گویند، نیرویی

ص: 505

پدید می آید که خود به مثابه یک علت عمل می کند و در مسیر جبری علیت دست می برد (البته اگر علیت جبری باشد) و به میزانی که تکامل پیدا می کند و رشد می کند، به تغییر دلخواه در طبیعت، تاریخ، جامعه و خویش دست می زند و این مخلوق، خالق می شود و عاصی بر تقدیری که خلقت مادی برای وی ساخته است، خود سازنده سرشت و مسئول سرنوشت خویش می گردد. ...و به تعبیر قرآن، در زمین جانشین "خدا" می گردد! (همان، ص20).

از نظر سارتر، انسان همواره در حال شدن است و انسان نهایی ناممکن است. شریعتی نیز متأثر از سارتر چنین می گوید: «انسان در طبیعت، نه "بودن" است و نه "نمودن"، "شدن" است» (همان، ص338). به همین دلیل است که «تنها انسان است که مفهوم کلی آن، فاقد معنای مشخصی است. انسان جزئی هایی اند که باید در مسیر آینده ای دور، کلی شان را بسازند. وگر نه فاصله میان دو فرد انسانی، گاه از فاصله میان دو "نوع" و حتی دو "جنس" دورتر است.» (شریعتی، 1379، مجموعه آثار، ج13، ص41).

در نتیجه چنین دیدگاهی، ارائه تعریفی از انسان به عنوان موجودی همواره در حال «شدن» ناممکن می نماید. «منِ انسان در برابر واقعیتِ ثابت، واقعیتی متغیر و ثابت در تنِ متغیر، هر لحظه رنگ و معنایی می یابد که جلوه ای دیگرش می دهد.» (همان، ج15، ص220).

و تنها آخرالزمان (پایان زمان) می توان تعریفی از انسان نمود که در این موقع دیگر «انسان» از بین رفته است. (شریعتی، مجموعه آثار، ج11، ص93).

در نظر سارتر، انسان عنصر هستی و نیستی (یا به تعبیری داشته ها و نداشته ها) را در خود می یابد و چون به نیستی آگاه است آن را طلب می کند و به آن می رسد. لذا آزاد است، اما وجودهای فی نفسه توپُر هستند و تغییر و دگرگونی ندارند. بنابراین، دو نوع وجود داریم؛ یک وجود لِنفسه آگاه، آزاد اما بی ثبات؛ دوم وجود فی نفسه اسیر، ولی ثابت. حال این

ص: 506

پرسش تداعی می شود که خدا در این منظومه فکری سارتر کجاست؟ پُر واضح است که از نظر وی، خدای آگاه خالق معنی ندارد. که البته جزء نتایج منطقی مقدمات فکری اوست.

در هویت شناسی سارتر این نکته بسیار مهم است که انسان یک قدرت مطلق دارد تا هویتی که تاکنون داشته به پرسش بکشد و رد کند. من می توانم در هر لحظه آن چه که تاکنون بوده ام را رد کنم و تغییر دهم یا تأیید کنم و به همان هویت ادامه دهم. تنها انتخابی که من نمی توانم انجام دهم، عدم انتخاب است. انسان محکوم به آزادی است، هویت مرا گذشته من تعیین نمی کند بلکه هویت من را انتخاب آزاد من تعیین می کند. لذا وجود انسان، مقدم بر ماهیت اوست. انسان، نخست به هستی پرتاب می شود و بعد ماهیت خود را می سازد. هم چنان که شریعتی نیز در این باره چنین می گوید:

«تمام اشیاء، اول ماهیت شان به وجود می آید، بعد وجودشان بر اساس ماهیت قبلی شان ایجاد می شود - یعنی ماهیت شان تحقق وجودی پیدا می کند - جز انسان، که خداوند اول وجود به انسان داد؛ چگونه وجودی! هیچ گونه، فقط وجود. (باید متذکر شد که «هیچ گونه وجودی» که به گفته شریعتی به بشر عطاء شده، به نظر می رسد با آیه 31 سوره بقره: {عَلَّمَ آدَمَ الاسماءَ کُلَّها} هم خوانی نداشته باشد)... بعد خود این بودن، این موجود بی همه چیز، خودش به انتخاب خودش شروع کرد به ساختن چگونگی اش. انتخاب کرد و طرح کرد و عمل کرد و در این جریان صفت گرفت و ماهیت گرفت و انسان شد.» (شریعتی، 1370، مجموعه آثار، ج24، ص257). بنابراین «انسان یک موجودی است بی ماهیت انسانی، که در طول تاریخ بی تعین خودش، تحقق انسانی یعنی صفات تازه در حال تکامل انسانی، پیدا می کند» (شریعتی، مجموعه آثار، ج29، ص549).

اهمیت چنین درکی از خدا در رابطه با خلقت انسان، بسیار مهم است، چه خداوند در همان آستانه خلقت می ایستد، دست او از پشت حوادث و انسان برداشته شده و سوژه [Subject]، بی واسطه پای در بی کرانه هستی می گذارد. «انسان، تنهایی است که در

ص: 507

صحرای این جهان پرتاب شده است (شریعتی، مجموعه آثار، ج24، ص10). درک انسان به مثابه موجودی به «خود وانهاده» در هستی، استقلال او را از همه مناسبات ماوراءالطبیعی تأمین می کند و انسان «آگاه، آزاد، مختار و آفریننده» (شریعتی، مجموعه آثار، ج14، ص297) در هستی هبوط می کند.

از نظر سارتر ما چون آزادیم،خود خالق جهان خود هستیم، آن طور که می خواهیم. و چون خودمان می سازیم، ارزش ها بستگی به ما دارد والّا هیچ ارزش مطلقی وجود ندارد. و چون انتخاب ما ارزش ماست، پس در قبال انتخاب های خودمان مسئولیم.

چنین انسانی می تواند به صورت مستقل از خدا بیندیشد، تصمیم بگیرد که علیه او عصیان کند، خدا یا شیطان را خود انتخاب کند و این مسئله را داستان خلقت انسان و روایت قرآنی از کیفیت وجودی انسان تأیید می کند. انسان در همان ابتدای آفرینش «قول خداوند به این که به [شجره ممنوعه] نزدیک نشو و نکن» را نادیده گرفته، بر خلاف امر خداوند رفته، نزدیک شده و خورده ... از این جا مسئله اختیار انسان نه تنها در برابر قوانین طبیعی بلکه در برابر امر الهی هم استنباط می شود (همان، ج23، ص318) لذا «این انسان است که تقدیر خود را خود می سازد و در آن دخالت می کند.» (همان، ج14، ص314) و این را شریعتی اومانیسم بسیار مترقی می داند که از متن داستان خلقت قابل استخراج است (همان). سارتر، مرگ را در عین حال که پایان آزادی است، پایان انسان نیز می داند و در عین حال، سازنده آزادی نیز می داند؛ زیرا اگر انسان جاودانه بود دیگر هر انتخابی داشت و آزادی معنایی نداشت.

وی در ادامه تئوری خود به پوچی می رسد؛ چون معیاری برای انتخاب های آزاد وجود ندارد. حتی آزاد نیستیم که آزاد نباشیم، لذا دچار دلهره می شویم؛ چون از یک طرف، آزادی بنیاد زندگی ماست و از سویی، خود آزادی بنیادی ندارد. پس انتخاب ها پوچ و هستی پوچ است و زندگی بی معناست.

ص: 508

تلاش برای رهایی از دلهره، به «ایمان بد» [Bad Faith] ختم می شود. ایمان بد، یعنی این که یا حقیقت ناخوشایند را از خود پنهان می کنیم یا ناحقیقت خوشایندی را حقیقت می انگاریم. و این واقعاً ایمان بدی است. اگر ما با شریعتی در نوع نگاهش به عالم موافقت کنیم و انسان شناسی او را بررسی نماییم، قطعاً خواهیم دانست که وقتی شریعتی «علی علیه السلام» را به عنوان انسان معرفی می کند منظور وی از انسان که علی علیه السلام مظهر آن است، کیست.

بدیهی است که هنگام قبول چیزی باید به لوازم آن ملتزم بود. وقتی من انسان را در «شدن خودبنیاد» می دانم، این پرسش پیش می آید که چرا باید در جست وجوی انسانی دیگر به عنوان الگو و مرجع باشم؟ چرا باید قرنِ من در جست وجوی شخصی باشد؟ اصلاً مگر خودبنیادی و مرجعیت با هم سازگاری دارند که علی علیه السلام برای «منِ خودبنیاد» مرجع باشد؟

امام علی علیه السلام از منظر شریعتی

دکتر شریعتی وقتی آثار سارتر را می خوانده به لوازم حرف های سارتر توجه نداشته است و با آن نوع نگاه می خواهد علی علیه السلام را به عنوان «انسان کامل» معرفی کند و البته لوازم آن نوع نگاه را نمی پذیرد و در عین حال او را نیز مرجع قرار می دهد. که این، با نوعِ نگاه به انسان که خودبنیادی او در «شدن» است، سازگار نیست. این ناسازگاری اندیشه، حاصل نیّت خالص شریعتی و وفاداری او به مکتب و دین است.

از سویی نوع انسان شناسی اگزیستانسیالیستی را قبول دارد و از سویی مرجعیت شخصی چون علی علیه السلام را نیز اثبات می کند.

تفسیر کردن علی علیه السلام با اندیشه های متفاوت انسان پُست مدرن [Post- modernism]، تفسیر غیر تاریخی از علی علیه السلام خواهد بود که متأسفانه ممکن است به این فکر خطرناک برسیم که «شدیدترین نوع اومانیسم» ائمه و اولیاء الهی خواهند بود، چون که همواره خلافِ جریان آب حرکت می کردند.

ص: 509

لذا حرکت متفاوت آنان در برخی از امور، نشان فکر امانیستی آنان خواهد بود که آن ها را به عنوان خودبنیادترین انسان ها معرفی می کند. مراد این است که فردا روزی ممکن است کسی با استفاده از حرف های خود دکتر حرف های ایشان را مصادره به مطلوب کند.

شریعتی ابایی ندارد که بگوید: «اومانسیم اسلامی [Humanism in Renaissance of Islam]» وجود دارد و ناظر بر این قول جایی است که حضرت آدم علیه السلام [Adam] را به تمرّد عالمانه از خداوند نسبت می دهد (همان، ج23، ص318). و بدین گونه انسان را اراده کاملاً آزاد از خداوند می پندارد و می خواهد بگوید: در عین این که آدم می تواند از خداوند سرپیچی کند، که کرد، این سرپیچی عالمانه بوده است و می خواست خود را به عنوان «من» نزد إله عالَم اثبات کند و سپس این من به جنبه خدایی خود برسد (همان، ص318).

بررسی و نقد

نگاه انسان پُست مدرن به انسان، به محدودیت ظرف وجودی خویش است و البته این نوع نگاه با نفی الگو و مرجع همراه است نه با اثبات الگو و مرجع.

ما معتقدیم که برای شناخت علی علیه السلام باید از خود کلام علی علیه السلام استفاده کرد نه این که ذهنیات خودمان را برای تعریف ایشان به کار ببریم. در کتاب «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» وی اشاره می کند که تمدن مدرن، انسان را مسخ کرده است. «چرا انسان مسخ شده است؟» مسئله شریعتی این است و در جواب به آن، می گوید: «همه این ها برای این است که انسان قبل از خود شناسی به تمدن سازی دست زد، و تمدن سازی بی مبنا، به خودسوزی انسانی منجر گشت. راه حل وی هم نیکو به نظر می آید، حال شریعتی باید پاسخ دهد که چگونه می خواهد انسان را بشناسد» (شریعتی، مجموعه آثار، ج26، ص14).

وی معتقد است که مذهب، راه نجات و زندگی و کمال بشر است و پاسخ گفتن به عمیق ترین ومتعالی ترین نیاز های انسان است. ولی برای انتخاب مذهب، (باز) باید ابتدا

ص: 510

انسان را شناخت و بَعد دید که کدامین مذهب لیاقت انسان را دارد؟ و علی علیه السلام در این انتخاب انسان کجاست؟ (همان، ص17).

ما کلیت نگاه شریعتی به انسان را از مجموعه آثارش با مطالعه تطبیقی آثار وی با سارتر نشان دادیم. انسان پُست مدرن با انسان اسلامی واقعاً دو تاست اصلاً قابل تطبیق بر هم نیستند؛ در یکی عبودیت کامل و در یکی آزادی کامل. و تطبیق این دو، نتیجه ای جز التقاط نخواهد داشت. حال باید دید که انسان تاریخی شریعتی کیست؟ و آیا با کلیت حرف های ایشان می توان سازگاری برقرار کرد یا نه؟

انسان در این دستگاه، موجودی است از یک سو «لجن یا گِل رسوبی است و تعفن و میل به رسوب و میل به ماندن، و از سوی دیگر روح خدا و عالی ترین کلمه ای که بشر می تواند انتخاب کند» (شریعتی، مجموعه آثار، ج14، ص305). چنین انسانی «در متن انسان بودنش در جنگ است. در متن وجودش جنگ است. در رابطه خودش با خودش جنگ است، در نفسش با نفسش جنگ است، یک جهت وجودیش امارة بالسوء و یک جهت وجودی دیگرش، امارة بالخیر است، امّا هر دو در عین حال انسان اند.» (همان، ج23، ص190). انسان موجودی است که در متن چنین جدالی «می شود» و از آن جا این جنگ در «نفس» وجود انسان در جریان است، هیچ گاه متوقف نمی شود.

شریعتی در ادامه، نیاز انسان به چیزی که خود نمی داند چیست را فارغ از تمام دل مشغولی های زندگی، ابدی دانسته و اشاره می کند: انسان همواره خود را از جنس دیگر می دانسته است، لذا دچار اضطراب دائمی می شده و نسبت به عالَم بدبین می گشته است. و این بدبینی جزء فطرتش می شده است، لذا در این دنیا احساس غربت می کند و در نهایت معتقد به دو جهان می شود (شریعتی، مجموعه آثار، ج26، ص21-20).

پس انسان اوّلی به دلیل احساس کمبود و غربت وادار شده است به «جهانی دیگر» بیاندیشد که بهتر از این جا باشد. و این که در ذهن بشر از همان ابتدا اعتقاد به مقدسات به

ص: 511

هر دلیلی بوده است و در هر قبیله ای چیزی مقدس بوده است (همان، ص22).

پس ما از احساس بشر اولیّه دو چیز می فهمیم: نخست؛ تقسیم جهان به «این جایی» و «نه این جایی» و دوم؛ اعتقاد به امور مقدس و کم کم مذاهب ابتدایی یعنی اعتقاد به ماوراء به قول شریعتی در ذهن بشر به خاطر احساسش شکل می گیرد.

شریعتی احساس غم و اندوه که، من مال این جا نیستم را همواره تاریخ ثابت می داند. لذا کم کم بشر به مفهوم فلاح و سعادت و رستگاری و نجات از این عالم دست یافته است.

پس سؤال از نیازهایی که انسان همواره در طول تاریخ از خود درباره آن عالَم پرسیده است، سؤالِ بشر بما هو بشر است. لذا مذاهب ابتدایی به وجودآمده، در راستای پاسخ گویی به سؤالات فطری بشر بوده است. و شریعتی نتیجه می گیرد؛ نیاز به مذهب، فطری است. اکنون باید دید که شریعتی فطری قرآنی را چه معنا می کند که ادعا کرده همان چیزی که از فطرت قرآن فهمیده، مطابق فهم تاریخی وی از انسان های اولیه است.

وی می گوید: مذهب، فطری است. یعنی به طور خودآگاه در ذات و نهاد انسان و برای رسیدن به نجات و جایی که خود نمی داند کجاست، نهاده شده است (همان، ص25). تذکر این نکته لازم است که ما اعتقاد داریم که از خلقت ابوالبشر حضرت آدم علیه السلام تا حضرت ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله وسلم)، رسالت انبیاء بوده و آنان حاملان وحی خالق به سوی مخلوقات بوده اند. پس اگر این مبنا را اساس قرار دهیم جای بحث نمی ماند که، از ابتدا مذهب، آن هم الهی، بوده است؛ اما بحث بر آرای دکتر شریعتی و بررسی و نقد نظریات ایشان می باشد.

شاید این پرسش برای مخاطب ایجاد شود که این بحث ها چه ربطی به علی علیه السلام دارد؟ در پاسخ باید گفت: دکتر شریعتی ابتدای بحثِ «علی حقیقتی بر گونه اساطیر» را با این مقدمه آغاز می کند که اگر بخواهیم حضرت علی علیه السلام را از بُعد انسان بودن بررسی کنیم، باید انسان را بشناسیم سپس با این دید انسان شناختانه به سراغ علی علیه السلام برویم و وی را عاری

ص: 512

از هرگونه بُعد ثانوی و فقط به عنوان یک انسان به عالَم بشریت معرفی کنیم.

از این رو نگارنده این مقاله به انسان شناختی شریعتی پرداخته و می خواهد بگوید که ماحصل چنین روش شناختی، که در نهایت شناخت علی علیه السلاماست چه خواهد بود؟

شریعتی می گوید: مسلماً درد علی علیه السلام درد انسانی است که خود را در این عالم زندانی می بیند. انسانی است که خود را بیش تر از این عالم می بیند و احساس خفقان در این عالم می کند. و چون علی علیه السلام انسان است، دارد به وظیفه خود عمل می کند و ناله سر می دهد (همان، ص27). ناله های علی علیه السلام به قول شریعتی، امروزه از ملحدین و فلاسفه هم شنیده می شود. او سارتر را در این باره مثال می زند (همان، ص28). تطبیق ناله های علی علیه السلام با ناله های سارتر نیز جالب است! اصولاً اگر علی علیه السلام می گرید، به خاطر قفس تن و بی شرافتی عالَم مادّه است در برابر آن چه که انتظارش را از عالم دیگر (آخرت) دارد. اما اگر سارتر می نالد به خاطر این است که اصولاً بدبینی، سرنوشت محتوم بشر است. سارتر در فلسفه خود به نوعی بدبینی معتقد است که نتیجه اش پوچی است، پوچی عامل ناله است و این که چقدر زندگی تهی است و البته تهی بودن، واقعیت زندگی است، نَه این که زندگی تهی است و با ماوراءالطبیعه آن خلأ پر می شود، بلکه باید نالید از تهی بودن، ای کاش انسان اصلاً به دنیا نیاید تا شاهد «تهی بودن» باشد، نه این که به دنیا بیاید و از تهی بودن به سوی عالم معنا پر بکشد.

و هیچ تلازمی نیست بین این که همواره اگر انسانی به ماوراء قائل باشد، از پوچی دنیا نسبت به آخرت بنالد؛ بلکه سارتر می تواند در عین اعتقاد به عدم ماوراء، از پوچی ذاتی دنیایی که در آن هست بنالد و این ناله نمی تواند در مقام مقایسه با ناله انسانی علی علیه السلام مورد قیاس قرار گیرد.

شریعتی درد مذهب دارد، می خواهد برای طبقه روشنفکر، مذهب را به گونه ای معرفی کند که اصولاً راه دررویی از آن نباشد، که البته چگونگی دفاع وی مورد مناقشه است.

ص: 513

اگر دوباره به مسیر بحث ها نظر کنیم می بینیم که شریعتی مذهب را به احساس اندوه مردم گره زده است. همین که مذهب احساس شد، به اندازه انسان های مذهبی و مکتبی، نوع دفاع از آن مذهب وجود دارد. امّا یک نکته این جا مغفول مانده است که به راحتی می توان گفت: چون انسان اوّلی مجبور بوده،چون احساس تنهایی می کرده، چون به او زورگویی می شده، چون درد و رنج داشته، چون مقابل طبیعت کم آورده،... قائل به جهانی دیگر شده است و با حل این ها به هر طریقی ممکن، اعتقاد به جهان دیگر هم برای وی منتفی می شود.

آیا واقعاً مذهب زاییده احساس است؟ یا یک بحث عقلی است؟ ما این را به مخاطب وا می گذاریم.

شریعتی برای تأیید حرف خودش، اسطوره ها را مثال می زند و می گوید: بشر همواره به خاطر احساسش، به "مطلق" قائل شده است، زیبایی مطلق، قادر مطلق و...، آیا اندوه معناشده برای انسان در اسطوره سازی برای رسیدن به مطلق، با اندوهی که علی علیه السلام معنا می کنند که عبارت است از بندگی خداوندِ متعال، یکی است؟

پر واضح است که بسیارباید مواظب بود تا بین تعابیر دچار گمراهی نشویم. تاکنون شریعتی به زعم خویش توانسته با گره کردن مذهب به احساس و پیدا کردن احساس اندوه و غم دائمی بشر به جهانی دیگر، یک خصوصیت «انسانی» معرفی کند که بعداً در معرفی علی علیه السلام به عنوان انسان کامل از آن استفاده خواهد کرد. آن خصوصیت، غم و اندوه انسان است از این عالم و پرسش وی از چگونگی نجات. و البته از نظر وی ناله های علی علیه السلام در چاه های اطراف مدینه به خاطر این مسئله است (همان، ص29- 26). گرچه این نحوه معرفی علی علیه السلام بد نیست، ولی برای کسی که ذهن جوّالی دارد، پذیرفتن اش بسیار سخت خواهد بود.

شریعتی، انسان را «بما هو انسان» لحاظ نکرده، بلکه به انسان در بستر تاریخی توجه

ص: 514

کرده است و پر واضح است که رفتار انسان در طول تاریخ نمی تواند چیزی را به عنوان «ذاتی» و حقیقت انسان معرفی کند. اگر به صِرف مطالعه تاریخ بتوان به گذاره ای حقیقی دست یافت، فردا روزی هابز [Thomas Hobbes] با مطالعه جنبه های دیگر انسان و رفتار وی در تاریخ، به این نتیجه خواهد رسید که «انسان گرگ انسان است» [Homo homini Lupus] (فروغی، سیرحکمت در اروپا، ج2، ص329).

شریعتی در ادامه به بشر یک پیشنهاد می دهد و می گوید: تو چرا اسطوره می سازی؟! مگر نه این است که همواره در تاریخ «مطلق» نداشتی، مگر نه این است که قهرمانانت در عین سجایای اخلاقی، آلوده بوده اند و تو دوست داری آلودگی هایشان را نشان ندهی و از کاه، کوه می سازی و مگر نه این است که برای حقایقی والا، مثل عشق و محبت و... دنبال رب النوعی هستی که از هرگونه خودخواهی در امان باشد و قائل به رب النوع عشق می شوی و اسطوره خدایان را می سازی و دنبال «بایدهای انسانی» هستی که در طول تاریخ نداشته ای، خُب حقیقتی را به تو معرفی می کنم، به نام «علی علیه السلام» که تمام آن چه را که تو دنبالش هستی، در رب النوع و قهرمان های تخیلی زندگیت و تمام آن چه را که به نظر تو باید یک انسان داشته باشد، را یکجا داراست. و آن علی علیه السلام است که حقیقتی است بر گونه اساطیر تخیلی (شریعتی، مجموعه آثار، ج26، ص65-58).

این پیشنهاد شریعتی به نظر نگارنده بسیار نیکوست اما باید آگاه بود که علی علیه السلام ملاک انسانیت واقع شود و تمام قول، فعل و تقریرش با هم حجت گردد. یعنی "انسان" باید خود را شبیه به علی علیه السلام نماید، نه این که دوباره علی علیه السلام به خواسته های بشر شبیه گردد و هر کجا که با مذاق انسان مدرن خوش نبود، آن جا علی علیه السلام را کنار بگذارد.

اگر محبّت علی علیه السلام در موضع محبّت به دوستان خدا معرفی می شود، باید تک تک لحظه های علی علیه السلام در بندگی خالصانه اش در راه خدا و باز در تمامی لحظه هایش، بندگی علی علیه السلام را به تصویر بکشد.

ص: 515

نتیجه

در تحقیقی که انجام گرفت به این نتیجه می رسیم که شریعتی مقدمات سارتر را می پذیرد، اما نتیجه آن مقدمات را رد می کند. در حالی که از نظر منطقی، صدق مقدمات، نتیجه بالذات آن ها را به دنبال دارد. قطعاً اگر درست فهمیده باشیم شریعتی نه از روی برهان و استدلال بلکه از روی احساسات خداپرستانه، حرف سارتر را مصادره به مطلوب می کند.

ص: 516

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ذاکری، آرمان، «علوم انسانی به مثابه روش»، پایگاه اطلاع رسانی علی شریعتی (www.Drshariati.org)، [بی تا].

2. ژان پل سارتر، اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر، ترجمه مصطفی رحیمی، انتشارات نیلوفر، تهران: چاپ نهم، 1376.

3. شریعتی، علی، انسان (مجموعه آثار 26)، آمون، تهران، 1370.

4. شریعتی، علی، تاریخ تمدن(مجموعه آثار 11)، آگاه، تهران، 1359.

5. شریعتی، علی، تاریخ و شناخت ادیان (ج1) (مجموعه آثار 14)، انتشار، تهران، 1361.

6. شریعتی، علی، تاریخ و شناخت ادیان (ج2) (مجموعه آثار 15)، البرز، تهران، [بی تا].

7. شریعتی، علی، جهان بینی و ایدئولوژی (مجموعه آثار 23)، مونا، تهران، 1361.

8. شریعتی، علی، علی (مجموعه آثار 26)، آمون، تهران، چ4، 1370.

9. شریعتی، علی، میعاد با ابراهیم (مجموعه آثار 29)، مونا، تهران، 1364.

10. شریعتی، علی، هبوط در کویر (مجموعه آثار 13)، چاپخش، تهران، 1379.

11. فروغی، محمدعلی، سیر حکمت در اروپا، زوّار، تهران، چ7، 1390.

ص: 517

ص: 518

مدلاسیون ارتباط زنده مخلوق با خالق خود بر اساس الگوهای قرآنی و روایی

اشاره

شهناز عزیزی(1)

ص: 519


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه دارالحدیث قم؛ Shahnazazizi40@gmail.com

ص: 520

چکیده

حضور خدا در متن زندگی بشر، برقراری ارتباط بر اساس دوستی و محبت با خداوند و التزام عملی به آنچه در خصوص محبت و توجه مستمر به خداوند در قرآن، احادیث، تفاسیر و شروح آمده است؛ از دغدغه های اصلی علمای اخلاق و بزرگان عرفان است. با روش معناشناسی، مفهوم شناسی و توجه به قرائن سیاقی؛ در نهج البلاغه می توان برای آن، راهکارهای عملی یافت و رهروان این طریق را دسته بندی نمود. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی با رویکرد نقلی به بررسی گزاره هایی دینی راه های ارتباط زنده مخلوق با خالق را بیان می کند. نتایج تحقیق نشان می دهد: تفکر و سیر در آیات تکوینی و تدوینی، می تواند انگیزه بخشِ ارتباط با خدا باشد. تثبیت و تکامل ارتباط وجودی با خدا، درگرو حرکت در مسیرِ توحید وجودی و از کثرت به وحدت حرکت کردن است. این حرکتِ با زبان، عقل، قلب و نفس، تمامی ظرفیت های وجودی را به سوی پرستش و عشق ورزی با خدای واحدِ یکتا، سوق می دهد. تنها از خدا طلب یاری کردن، همواره اهل دعا بودن، سیر در آیات الهی، خود را جلوی چشم خدا دیدن، رعایت حضور و محضر الهی را نمودن با پاسداشت حقوق الله، حقوق الناس و رعایت حریم اخلاق، و با رعایت تقوا به سوی خدا گریختن؛ همگی راهکارهای عملی تلقین محبت خدا به همه ارکان وجودی انسان است. مرتبه شهود (علم الیقین)، درک ایمانی (عین الیقین) و مشاهده قلبی (حق الیقین) از مراتب این دسته از افراد است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، توحید وجودی، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین.

ص: 521

مقدمه

با التزام عملی، عاشقانه و مراقبت در بندگی به دریافت و معرفتی از خدا و هستی دست می یابد که ثمره آن گزاره های توصیفی هستند که در عالَم فلسفه، تحلیل آن بر پیچیدگی و حیرت مخاطبان می افزایند و درنهایت آنچه موحد وجودی چشیده است، درک نخواهند کرد؛ چراکه این باده چشیدنی و این راه رفتنی بوده، در وصف نمی گنجد. تنها مطهران و معصومین به اعلی درجه آن راه می یابند، و تنها آنان هستند که قالب های لفظی تنگ و محدودِ نقلِ پروازهای وجودی ملکوتی و جبروتی را می دانند. الفاظی که درک معنای آن فقط با طهارت و در حد سعه وجودی امکان پذیر است. توصیفِ رابطه خالق و مخلوق در جمله امام علی علیه السلام چنین آمده است: «مَعَ کُلِّ شَی ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیرُ کُلِّ شَی ءٍ لَا بِمُزَایلَة» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 1) با هرچیزی است بی آن که قرین یکدیگر شوند، غیر از هر چیزی است نه آن که از هم برکنار باشند.

هرچند ثمره نظری آن، در حیطه و در حضور خدا بودن است اما چنان وجودی، عاشقانه و عارفانه است که جز کسی در آن مرتبه، درک نخواهد کرد. به همین جهت است که ثمره تلاش های تحلیلی متافیزیکی و فیلسوفانه، تنها بر پیچیدگی گزاره های توحیدی افزوده و سبب فاصله گرفتن از منطقِ وحی و حتی باطن آن شده است. این جایگاه رفیع با کوششی ذهنی، دلی و عملی، به اندازه ظرفِ وجودی، ادراک کردنی خواهد شد.

الف) راهکارهای عملی تحقق توحید وجودی در انسان، منبعث از نهج البلاغه

راهکارهای عملی تحقق توحید وجودی در انسان، منبعث از نهج البلاغه در شش محور ارائه می شوند:

1. توحید وجودی دعائی

درک صحیح از خدا، به سبب نوعی همراهی علّت و معلول با هم بر شناخت انسان از خود تأثیر گذاشته، آثار عملی شگرفی دارد:

ص: 522

1- حالتی از خشوع در برابر این عظمت در قلب ایجاد می شود.

2- به او احساس محبت پیدا می کند و خویش را موجودی سراپا عاشقِ علتِ خویش می بیند. وقتی مظروفِ شایسته ی ظرف وجودی خود را که شناخت، خود را نیز می شناسد.

3- معرفت توحیدی، سبب معرفت وجودی از نفس شده و عزت نفسی به انسان می بخشد که قلب خود را تنها و تنها با ارتباطی توحیدی و وجودی، مطمئن یافته در مراتبِ بالاتر، به ایمان و اطمینانی سخت تر از کوه های راسخ دست می یابد. رجوع و جهتِ حرکتِ تغییرناپذیرِ این نفسِ مطمئن، به سوی الله است همان طور که منشأ و علتِ خلقت و معرفت نیز الله و عشق به او بوده است.

اصولاً مفهوم دعا، شیوه ی صحیح دعا کردن و فلسفه ی دعا با توحید و تحمید خدا گره خورده است. در نمونه هایی که ذکر خواهیم کرد. به نوعی دعا ایجاد ارتباط وجودی با خدا، ضمن تلقین عقاید خالص توحیدی به قلب و اظهار خاکساری در برابر رب و اقرار به ربوبیت او، تنها او را پرستیدن، تنها از او یاری خواستن، تسلیم فرمان او بودن، رضا، توکل و بسیاری مفاهیم توحیدی وجودی که التزام به آن ها در پرورش عبودیت و پختگی انسان در ارتباط وجودی با خدا نقش بسزایی دارند.

اگر توحید خدا، اسمای حسنای خدای سبحان و ارتباط وجودی با او در دعا ملحوظ نباشد، دعای حقیقی نخواهد بود. هرچقدر معرفت توحیدی بالاتر، دعا مضمون والاتری خواهد داشت.

امیر مؤمنان علیه السلام در عباراتی توحیدی، خطاب به امام حسن مجتبی ( علیه السلام) در نامه 31 و در خصوص دعا، ادب دعا، ماندن دراین ارتباط وجودی و آسیب شناسی آن می نویسد:

«و بدان، آن کس که گنجینه های آسمان ها و زمین به دست بخشندگی اوست، برای دعا کردن به تو اجازه داده است و پذیرفتن درخواستت را نیز قبول کرده است و به تو فرمان داده که از او بخواهی تا به تو ببخشد و مهربانی او را درخواست کنی تا به تو مهربانی ورزد و میان

ص: 523

تو و خودش کسی را نگذاشته تا تو را از رفتن به پیشگاه او بازدارد و به کسی وانگذاشته که برای تو به نزد او میانجی گری کند و اگر بدی کردی تو را از بازگشت جلوگیری نکرده است و دردادن کیفر گناهت شتاب نورزیده است و در جایگاه رسوایی تو را رسوا نکرده است و در پذیرش روی آوردن به درگاهش بر تو سخت نگرفته است و در کیفر دادن با تو به ستیز نایستاده است و از بخشایش تو را ناامید نکرده است، بلکه دست از گناه برداشتنت را نیکی به شمار آورده است و کار بدت را یکی شمرده است و نیکی ات را ده پاداش داده است و درِ بازگشت را به رویت گشوده است. هنگامی که او را به فریاد خوانده ای آوایت را شنیده و چون آهسته راز خود را به او گفته ای آهسته سخن گفتنت را دانسته، پس [به هر شیوه ای] درخواست نیازت را به او رسانیده ای و راز درونت را در پیش او گشوده ای و غم و غصه هایت را به شکایت به نزدش برده ای و به یک سو شدن گرفتاری هایت را از او خواسته ای و یاری در کارهایت را از او جُسته ای و از گنجینه های بخشش او چیزی درخواست کرده ای که جز او کسی را یارای بخشیدن آن ها نیست: مانند افزون خواهی سال های زندگی و تندرستی ها و گسترش در روزی ها. آنگاه با اجازه دادن دعا از درگاهش به تو، کلید گنجینه هایش را در دستانت گذاشته است، درنتیجه هرگاه خواسته ای درخواست گشودن درهای نعمت و بهره اش را به روی خود و باریدن یک بارۀ باران بخشایش او را کرده ای، پس هرگز نباید کندی در پذیرشِ دعا تو را ناامید گرداند، زیرا که بخشش و دهش به اندازۀ نیّت. [هر کس است.] و چه بسا در پذیرش دعایت درنگ شود و این کندی برای آن است که پاداش درخواست کننده بزرگ تر شود و بخشش آرزومند هنگفت تر. بسا آن چیز را که درخواست کرده ای به تو نداده اند و به زودی در این جهان یا در آینده بهتر از آن به تو داده خواهد شد، یا بدان جهت که ندادنش برایت بهتر است آن را از تو دریغ داشته اند، چه بسا چیزی را درخواست کرده ای که اگر به تو داده می شد نابودی دینت در آن بود؛ پس درخواست تو باید دربارۀ چیزی باشد که زیبایی اش برایت ماندگار باشد و بار سنگین آن از دوشت برکنار شود؛ پس [بدان] که نه

ص: 524

دارایی برای تو ماندگار است و نه برای آن پایدار.»

دعا نقش مهمی در ارتباط وجودی با حق تعالی داشته، جایگاه بنیادین و ویژه ای در استمرار و خلوص یافتنِ ارتباط وجودی با خدا و توحید وجودی دارد. اصولاً قوام توحید وجودی در گروی ارتباط وجودی با خدا در قالبِ توجه به او، خواندن او و مناجات عاشقانه با خداست که بُردِ آن از درخواست های مادی تا تمایلات معنوی گسترده است. مطالعه ی دقیقِ منظَرِ آسیب شناسانه امام و توصیه های ایشان در این نامه، نشان می دهد که دعا، تنها خواستن از خدا نیست. بلکه در قالب خواستن و از دریچه نیازهای مادی و معنوی، تمرین عملیِ توحید وجودی و تحقق آن است. فقط از او می خواهیم چون «لا حول و لاقوة الا بالله» و «لا مؤثر فی الوجود الاالله.» به حکمت و عدل او اطمینان داشته، با رضایت و اطمینان قلبی، نتیجه را به او تفویض کرده و به او توکل می کنیم.

به همین جهت در قرآن و سنت، دعا جایگاه ویژه ای دارد. دعاهای ائمه معصومین علیهم السلام و به خصوص مولی الموحدین علی علیه السلام که «بسیار دعاکننده» لقب گرفته، جلوه هایی از دعاهای توحیدی و نوعی ارتباطِ خاص، متعالی و توحیدی با خداوند است که درجه ی شناخت، فهم و درک والای آنان از خداوند و رعایتِ ادبِ حضور در پیشگاه او را نشان می دهند. این گونه دعا کردن، خواندن و مخاطب قرار دادنِ پروردگار، القاء معرفتِ صحیح به قلب، گرفتنِ تصدیق از قلب و موحد شدن دل است که نتیجه ی آن ایجاد حس ستایشگری، عظمت و محبت الهی در قلب است. این اشتغالِ قلب به تنها پرستیدنی، توحید وجودی است. دعا تجلی عملی یکتاپرستی تا مقامِ «لامؤثر فی الوجود الا الله» است: «خداوندا، ای گسترانندۀ (پدیدآورندۀ) این بساط های گسترده [و کرات برپاشده]؛ و ای برافرازندۀ این ارتفاعات بی پایان [با ستون های نادیدنی] و ای فرا آورندۀ سرشتِ قلوب بر فطرت های [متناسب] آنها، نیک فرجام و بدفرجامشان. خداوندا، شریف ترین درودهای پیاپی و رویان ترین برکات خود را بر محمد، بنده و رسول خود، مخصوص گردان، همان

ص: 525

خاتم پیشینیان و گشایندۀ درهای بستۀ [خیرات و معارف برای آیندگان] و آشکارکنندۀ حق به وسیلۀ حق و شکست دهندۀ لشکرهای (فرونشانندۀ جنب وجوش) باطل ها و درهم شکنندۀ حمله های سپاهیان گمراهی، چنان که [وظائف نبوت را] با تمام قدرت بر دوش گرفت و به امر تو قیام کرد و برای جلب رضایت تو شتاب زده بود، از هیچ اقدامی سر نپیچید و از هیچ تصمیمی سست نگردید، پذیرای وحی ات با جان ودل، حافظ عهدت [با ارادۀ محکم]، پیشرو برای اجرای امرت بود. تا آن که [نور حق را در دل های مستعد] نور جو برافروخت و راه شهادت دادن به لا اله الا الله برای هر گمشده را روشن کرد و قلب ها به وسیلۀ او هدایت شد پس از آن که در [توفان ها] و کشمکش های فتنه و گناه فرورفته بودند و پرچم های روشنگر رهنما را برافراشت و احکام نوربخش را برپا ساخت؛ پس او همان امین امانت پذیر تو و خزانه دار علم مخزون تو است و شاهد صادق تو در روز جزا و برانگیخته به حقّ تو و رسول تو به سوی خلق است. خداوندا، در سایۀ [رحمت] خود جایگاهی بس فراخ برایش آماده گردان و از فضل خودت به خیرات مضاعف جزایش ده. خداوندا! سازمان او را بر سازمان هر مؤسسی برتر نما و جایگاهش را در مقام قرب خود گرامی دار و فروغ نورش را کامل گردان. خداوندا، جزای رسالت او را در پذیرفتن گواهی [و رضایت به گفتارش] قرار ده، درحالی که منطقش عادلانه و گفتارش جداکنندۀ [حق و باطل] است. خداوندا! در میان آسایش گوارایی عیش و مستقر نعمت و آخرین خوشی ها و آرزوهای لذات و خوشی آسایش و منتهای آرامش [نفس] و تحفه های کرامت، میان ما را با او جمع گردان.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 72)

«اللهم» عبارتی دعایی و وجودی بوده و ارتباط وجودی با خدا و خواندن او به جمیع و کل اسماء الهی است. در ابتدای این خطبه حضرت، با عبارت «اللهم» خدا را با جمیعِ اسماء ش خوانده و سپس ولایت و محبت وجود مقدّس رسول اعظم (صلی الله علیه و آلله و سلم) را وسیله در دعا و ارتباط وجودی قرار داده است. حاجی سبزواری تحلیلی وجودی

ص: 526

از این عبارت دارد: «اللهم در اصل یا الله بوده که «یاء نداء» حذف شده و به جای آن «میم مشدّد» آمده است. سرّ در این حذف [یاء ندا] این است که (یا) به حساب جمل یازده است و اسمی که گویند اسم اعظم است آن هم به حسب جمل، یازده است و به حسب باطن در حکم آن است که جمیع اسماء الهی به آن خوانده شود؛ بنابراین یاء ندا که حذف شده، اشاره است به این که این دو (یا) و (الله) در حکم واحد است و سرّ این تعویض (میم مشدّد به جای یاء) اشاره به استخلاف و طلب خلیفه شدن از حق است؛ زیرا میم، مفتاح و شروعِ اسم خاتم انبیاء محمّد(صلی الله علیه و آله وسلم) است و خاتم و آخرِ اسم آدم است. بنابراین خلافت و جانشینی میم از (یاء) به حسب روح حاکی از خلافت انسان کامل است از خداوند، آنجا که می فرماید: (إنّی جاعِلٌ فِی الاَرضِ خَلیفَة (بقره/30) » (محقق، محمدباقر، اسماء و صفات الهی فقط در قرآن، ج 1، ص 31). این چنین دعا کردنی، چند نکته ی توحید وجودی اسمائی - صفاتی دارد:

1- سیر ذهن و دل از کثرت به سوی وحدت.

2- مناجات، ارتباط وجودی و عاشقانه با خدا.

3- ارتباط وجودی از طریق کل اسماء الهی که مقام والایی در توحید وجودی است.

4- اتخاذ برترین وسیله در ارتباط وجودی که مقام ولایتِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است.

چنین دعا کردن، برترین الگوی خواندن وجودی خدا، ارتباط وجودی با خدا و تثبیت توحید وجودی به شمار می آید و حاوی این نکته ی مهم است که برترین وسیله در توحید وجودی، دریچه ولایت است که اگر نباشد، توحید وجودی ممکن است از طریق معرفت صحیح به دام عرفان های کاذب سوق پیدا کند. به این دلیل که هر انسانی بنا بر فطرت خود، خواهان نوعی خلوت و ارتباط با خداست که در ادیان مختلف، به اشکال مختلف تعریف شده اما چون به تعبیر قرآن، عروة الوثقی و دریچه ی ولایت را گم کرده اند، قالب صحیح

ص: 527

شریعت را نمی دانند و ارتباط وجودی شان، ابتر می ماند.

2. توحید وجودی استعانی

درک صحیح از جایگاه خداوند در منظومه ی معرفت دینی و توحیدی، علاوه بر برگرداندن روی پرستش انسان به سوی حق تعالی، سبب می شود که به حقیقت و از روی یقین، تنها او را مؤثر و کارگردان ببیند و تنها از خداوند کمک بگیرد. قلب که خالقیت و ربوبیتِ الله را درک کرد و تنها با او وارد ارتباط وجودی شد، تنها از او استعانت می گیرد. این مفهوم وجودی، تفسیری وجودی از «إِیاکَ نَعْبُدُ وَ إِیاکَ نَسْتَعِینُ» (حمد/5)، به شمار می رود، آنجا که امام می فرمایند: «خداوندا، ای پروردگار (آسمان، همان) بام برافراشته و فضای بازداشته، همان جایگاهی که آن را فرورفتنگاهی ساخته ای شب و روز را و گردشگاهی برای خورشید و ماه و جای رفت وآمدی برای گردنده ستارگان و باشندگان آن را گروهی از فرشتگانت ساخته ای که از پرستش تو، به ستوه درنمی آیند؛ و ای پروردگار این زمین که آن را آرامشگاه آفریدگان ساخته ای و جای بالا و پایین رفتن خزندگان و چارپایان و جانوران بیرون از شماری که دیده می شوند و دیده نمی شوند (قرار داده ای)؛ و ای پروردگار کوه های در زمین فرورفتۀ استوار که آنها را همچون میخ های نگاه دارنده ای برای زمین ساخته ای و پناهگاهی برای آفریدگان؛ اگر ما را بر دشمن مان پیروز گردانیدی، (ما را) از ستم و تجاوزکاری برکنار دار و برای برپاداشتن حق استوار نگاه دار؛ و چنانچه آنان را بر ما پیروز ساختی، پس شهادت را روزی ما گردان و آشوب آزمون نگهداری مان فرمای.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 171)

3. توحید وجودی آیه ای

در متون دینی به تبع قرآن کریم، سفارش های فراوان به تفکر و نیز تدبر در آیات و نشانه های الهی دیده می شود. در سفری از خدا به سوی خلق و خلقت، تفکر در آیات الهی و جزئیات شگفت انگیز آن ها، سیری از کثرت به سوی وحدت است که خرد را به یکتایی

ص: 528

خدا رهنمون کرده، به تعظیم در برابر این همه بزرگی، توانایی و هوشمندی واداشته، یکتایی خدا را فریاد می زند و انسان را تنها به پرستش او هدایت می کند. نتیجه ی چنین معرفتِ وجودی به خداوند، خود را در احاطه ی فرمانروایی، دانایی و حکمت خدا دیدن، اقرارِ عقل به عظمت الهی، رقّ عبودیت به گردن نهادن و اعتراف قلب به یگانگی و بی همتایی خداوند و برگزیدن او برای ارتباط وجودی است. توجه توحیدی به آیات خدا که پیرامون ما و در دسترس ماست، روی عقل و قلب را به سوی ارتباط وجودی با خدا و پرستش او برمی گرداند: «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَی ءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَی ءٍ مُحِیطٌ» (فصلت/ 53-54).

خداوند آیات آفاقی و انفسی خود را به انسان، نشان می دهد تا برای او «حَقُّ» بودن خدا «تبیین» بشود. «شَهِیدٌ» بودن، مورد مشاهده قرار گرفتن او و «مُحِیطٌ» بودن او را بر مخلوقات ببیند و تنها خدا را برای خود، «کافی» بداند. دو صفتِ «شَهِیدٌ» و «مُحِیطٌ»، دلالت بر یک ارتباط دوسویه ی وجودی بین انسان و خدا دارد. خداوند شهید است، یعنی این که انسان او را شهود می کند و خداوند محیط است، یعنی این که بر هستی و انسان احاطه ی کامل دارد. هستی و انسان محضر او و در محضر او هستند (طباطبایی، رساله الولایه، ص 333).

در نهج البلاغه نیز آیات الهی هدفمند بیان شده است. به نظر می رسد، به کارگیری آیات الهی در موضوع توحید وجودی، دو گونه دارد. اکثر مواردی که به آیات الهی اشاره شده، سیر و تدبر در آن ها، معرفت وجودی می بخشند یا معرفت وجودی را تصدیق می کنند اما در یک گونه (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31)، به واسطه ی رسیدن موحد وجودی به مقام حق الیقین، در هستی جز خدا دیده نمی شود که در جای خود تحلیل خواهد شد.

در گونه ی نخست، امام آیات خدا را در صورت بیمار نبودن دل ها و درست رفتن طریق تفکر، تبیین کننده ی حق بودن خدا و بازگرداندن انسان به طریق حق و بندگی خدا می داند و

ص: 529

با بیان برخی آیات الهی، آن ها را دلایل شواهد بینات و دلیل وحدانیّت خدا شمرده، به تسبیح او می پردازد. تسبیح، تنزیه ای است که انسان را از کثرت به سوی وحدت سوق داده، رکن نخست توحید وجودی و ارتباط وجودی با خدا محسوب می شود. توحید وجودی آیه ای نهج البلاغه، در پنج محور قابل بررسی است:

خلقت پرندگان (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 165)

خلقت طاووس(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 165)

خلقت مخلوقات کوچک و بزرگ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 165)

وصف او در آفرینش دنیا (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 186)

5.انقیاد آسمان و زمین در برابر او (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 133)

4. توحید وجودی عینی

موحدِ وجودی، خود و هستی را مرتبط به خدا، معلول آن علت، آیه الهی و در جلوی چشم خدا می بیند. توحید عینی از «عین» به معنای «چشم» است. بدین معنا که پس از آن که خود و هستی را در احاطه ی کامل او دید و او را شهود کرد، کنش وجودی انسان در برابر خدا این است که همیشه خود را در برابر چشمان خدا و در محضر خدا دیده و با وارد ارتباط وجودی بشود. خود را در مقابل خدا دیدن، به تمام افعال، حرکات و سکنات انسان وجهه ی توحیدی می بخشد. علاوه بر ایجاد انگیزه ی خالص توحیدی و نشاط فردی، اجتماعی و سیاسی، چنین بنده ای در متن زندگی، چنان می کند که به ارتباطش با خداوند خدشه ای وارد نشده از حصنِ حصینِ توحید وجودی خارج نشود. ولی خدا و واسطه ی فیض او، توحید وجودی را به عرصه ی سیاست و نظامی گری نیز بسط می دهد و حتی در جنگ نیز، انگیزه های توحید وجودی را تقویت می کند تا حرکت های سیاسی و نظامی پرشور، با انگیزه های متعالی، فی سبیل الله و خالصانه به سرانجام برسد، شیطان ناامید شده، نور حق و توحید حاکم شود:

ص: 530

«و بدانید که شما در نظر خدا (أَنَّکُمْ بِعَینِ اللَّهِ) و با پسر عمّ رسول خدایید، پی در پی حمله آرید! و از فرار به شرم آیید! چه فرار در میان آیندگان ننگ آورد و در روز حساب موجب آتش است. به آسانی و خوشی [در راه خدا] از جان بگذرید و به سوی مرگ خرامان گام بردارید. بر شماست حمله [و هدف قرار دادن] آن توده انبوه [سپاهیان اطراف سراپرده معاویه] و این بارگاه طناب در طناب برافراشته، [همت و کوشش شما این باشد] که در وسط آن، آخرین ضربت خود را فرو آرید؛ زیرا شیطان در لابه لای آن کمین کرده، دستی را برای جَستن و حمله پیش آورده است و پایی را برای گریز عقب برده [در عین اقدام، به اندیشه ی گریز و در حال تردید است.] اینک با [فرمان حمله] و پیشروی نیرومندانه به پایداری و استقامت روی آورید تا ستون نور حق برای شما [از افق] سر برآورد: «درحالی که شما برترید و خدا با شماست و کوشش شما را بی نتیجه نخواهد گذاشت». (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 66)

5. توحید وجودی حضوری

در خطبه اول نهج البلاغه نکته ای کلیدی وجود دارد که در بقیه خطبه ها به اجمال یا تفصیل پرداخته شده است، و آن تذکر به صفات چهارگانه ی «سمیع»، «بصیر»، «علیم» و «خبیر» بودن خداست که پیوندی ناگسستنی با ارتباط وجودی و توحید وجودی دارد. بدین معنا که توجه دائمی به سمیع، بصیر، علیم، خبیر و آگاه بودن خدا، همان ترجمه و تفسیرِ در حضورِ خدا و در محضر او بودن است. این صفات به تبع قرآن، در متون توحیدی نهج البلاغه با همین الفاظ و یا معانی آن ها، نیز پرتکرار است.

خداوند «سمیع» است و هیچ چیزی شنواتر از او نیست. «سمیع» دلالت بر مبالغه ی در شنیدن دارد. بدین معنا که آنچه در ظلمات بَرّ و بحر است، از بالای عرش تا زیر هفت زمین را می شنود. شنوای آشکار، سر و اخفی، ناله ها و شکایات، وسوسه ی سینه ها و واردات ذهن ها و دل هاست. هیچ صدایی او را کَر نمی کند و آنچه مخلوقات نمی شنوند را

ص: 531

می شنود.

خداوند «بصیر» و بینای همیشگی است و کسی بیناتر از او نیست. دیده های مخلوقات او را نمی بیند ولی او همه را می بیند. از بالای عرش تا زیر هفت طبقه زمین و هر چیزی که در ظلمات بَرّ و بحر و حتی در زیر تکه ی سنگی در ظلمات ته اقیانوس ها باشد. تاریکی ها بر بینایی او تأثیر ندارد. دیوارها چیزی را از او پنهان نمی کنند. صحرا، دریا و کوه هیچ چیز را نمی توانند از او پنهان کند. واردات ذهن و دل ها را می بیند. صورتگر و مصور مخلوقات، در ظلمات است.

«علیم» بودن خداوند، همان «سمیع» و «بصیر» بودن اوست. از نهان و آشکار، بزرگ و برتر و کوچک، اندازه ها و مدت ها، هرچه در روز و شب است، هرچه در آسمان و زمین است، هرچه بر آسمان و در زمین می رود، هرچه فرود آید از آسمان و برآید از زمین، همه ی اندازه ها و مدت ها را می داند و «مفاتیح غیب» در دست او و در علم اوست و «وَهُوَ بِکُلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ».

خداوند «خبیر»، «همیشه آگاه»، «همیشه دانا» و «عالِم به کنه چیزی و مُطّلع بر حقیقت آن» است. «سمعانی» در «روح الارواح» خبیر را به دانای افعال و اقوال بندگان معنا کرده و می نویسد:

نشانِ آنکه بنده بدانست که علم حقّ جلّ جلاله به احوال او محیط است، آن بُوَد که رقیب مراقبت را بر سکون و حرکت خود گمارد و نَفَسی بی اجازت شریعت و طریقت برنیارد. ظاهر را به میزان شریعت برکشد و باطن را به میدان حقیقت در کشد و نقطه ی اصلی را از اعتماد بر هر دو پاک دارد (محقق، اسماء و صفات الهی فقط در قرآن، ص 392 - 391). نتیجه ی طبیعی و منطقی توحیدِ وجودی عینی و حضوری، خود را در محضر و جلوی چشم خدا دیدن، تقوای الهی و رعایتِ ادبِ حضور در برابر سلطان آسمان ها و زمین است. بنده ای که خود را در محضر الهی می داند، خود را موجودِ مستقلی نمی داند. هستی

ص: 532

خود را در یدِ قدرتِ خدا می بیند. تمام رویدادهای حیات خود را در احاطه علم و اراده الهی می داند. به همین جهت در ادای وظایف بندگی خود مراقب است. ارتباط خود را با خدا و خلق خدا می پاید تا مبادا از چشم کسی که خود را در مقابل دیدگان او می بیند، بیفتد. این معنا، سبب ارتباطی همیشگی و دائم با خدا و متذکر او بودن است.

بنده ای که خود را به عین الله، جلوی چشم خدا و در محضرِ خدا می بیند، خدایی که سلطان آسمان و زمین است، ذاتش درک نکردنی، کنه صفات و اسمائش فهم نشدنی و اختیارش تنها به ید قدرت اوست، سمیع، بصیر، علیم و خبیر است؛ تلاش می کند تا رضایت او را کسب نموده مرضی او بشود. وجه او را طلب کند و خود را در کانون توجه او قرار بدهد؛ بنابراین با انگیزه ی کسب رضایت او، مرزهای تقوا را ارج می نهد، اصول اخلاقی را رعایت می کند و در جهت اعتلای دین خدا و پاسداشت انسانیت، ایثار کرده، همه این ها را به ارتباط وجودی خود را با خدا پیوند زده، در پیشگاه خدا هدیه ای ناقابل می داند. در سخنان توحیدی امام نیز تقوا و اخلاق، وجودی طرح گردیده و با توحید وجودی پیوند دارند. بدین معنا که اصلاحِ ارتباط با خدا؛ ارتباط انسان با خود، با دیگران و با دنیا را اصلاح نموده، معنا بخشیده و کیفیتِ متعالی می دهد. همه ی مجاریِ ارتباطیِ با کثرات در سویِ ارتباطِ وجودی با خدا وحدت یافته، خالص می شود. تمامی کُنِش های اجتماعی و سیاسی او رنگ خلوص و وحدت می یابد. بنابراین بدون حضورِ در کثرات، بدون قرار گرفتن در طوفان ها و بدون تقید به شریعت در میانه ی بحران ها، توحید محقق نمی شود.

یک. پاسداشت حقوق الله

تقوایی که با انگیزه پاسداشت محضر خداست، مفهومی وجودی دارد و تقویت و تثبیت توحید وجودی در جان است. پاسداشت حقوق الهی با انگیزه ی توحید وجودی، برای رعایت ادب حضور و قرار گرفتن در کانون توجه الهی از سفارش های مولای متقیان

ص: 533

است:

«فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی أَنْتُمْ بِعَینِهِ وَ نَوَاصِیکُمْ بِیدِهِ وَ تَقَلُّبُکُمْ فِی قَبْضَتِهِ. إِنْ أَسْرَرْتُمْ عَلِمَهُ وَ إِنْ أَعْلَنْتُمْ کَتَبَهُ قَدْ وَکَّلَ بِکُمْ حَفَظَةً کِرَاماً لَا یسْقِطُونَ حَقّاً وَ لَا یثْبِتُونَ بَاطِلًا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 182)؛ پس خدای را پروا دارید که شما در برابر چشمانِ او هستید و هستی شما در دست توانمند اوست و دست به دست گردیدنتان در مُشتِ نگهدارنده ی اوست. اگر پنهان دارید، آن را بداند و اگر آشکار سازید، آن را بنگارد؛ نگهبانانی بزرگوار بدین کار گماشته است، نه حقی را از نگارش بیندازند و نه باطلی را به نگارش درآورند.

در بند دوم خطبه غراء نیز امام توصیه به پرواداری و رعایت حیا در محضر پروردگاری می کند که نعمت بخشیده و از آن نعمات محاسبه و داوری خواهد کرد. با شمردن نعمات، تذکر آگاهی، بینایی، شنوایی او و اینکه داوری محاسبه می کند که شاهد بوده است. تذکر دائمی این حضور، تمام ظرفیت وجودی را متمرکز در حفظ حریم ها در پیشگاه و محضر خدا می نماید. (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 82)

پیوند زدن تقوای الهی به «حمد» که مفهومی وجودی و دلالت بر توحید وجودی دارد، نشان دهنده ی نقش تقوا در ارتباط وجودی با خداست: «مردم، شما را به پروا داشتن از خدا سفارش می کنم و سفارش به بسیاریِ ستایش و سپاس او در برابر بهره هایی که به شما رسانیده است و بخشش گسترده اش که بر سرتان باریده است و آزمایش او که برایتان فراهم ساخته است، چندان بخششی که شما را بدان ویژه گردانید و بخشایشی که پی درپی از او به شما رسید! زشتی خود را برایش آشکار ساختید پس او شما را (عیب پوشی خود) پوشانید و خود را در دسترس فروگرفتنش گذاشتید پس او به شما فرصت (بازگشت) بخشید!» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 187)

دو.پاسداشت حقّ الناس و حریم اخلاق

ارتباط وجودی با خدا، تقوای گریز، صرف خلوت با خدا و فروغلطیدن در

ص: 534

معنویت های تک بعدی نیست. قلب های مؤمن و موحد، در میدان عمل، عرصه ی زندگی، در جَلوَت و ارتباط با خلق الله، تمرین عبودیت، وحدت قوا و توحید وجودی کرده، مورد آزمایش قرار می گیرند. «أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یتْرَکُوا أَنْ یقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یفْتَنُونَ (عنکبوت/2)؛ آیا مردم گمان کرده اند که رها می شوند تا بگویند ایمان آوردیم و آن ها آزمایش نخواهند شد؟»

در برخی گونه های توحیدی خطبه های امام علی ( علیه السلام) توجه و تذکر دادن به علم الهی، احاطه، غلبه و قوت او بر هر چیزی، سپس توصیه به رعایت تقوا در محضر سلطان آسمان ها و زمین، در کنار تعامل صحیح با بندگان خدا، مطرح گردیده است. رعایت آداب شریعت و اخلاق حسنه در آزمون های دشوار و پیچیده ی زندگی، عیارِ بندگی، عشق و توحید وجودی را بالا می برد: (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 85)

«رازها را دانسته است و اندرون ها را آزموده است. (از اندرون ها آگاه است.) به هر چیزی از هستی، دانشِ فراگیر دارد و چیرگی او بر همۀ چیزهاست و بر هر چیزی نیرو دارد. پس باید عمل کننده از شما، در روزگاران فراخ و مهلت دار، به عمل دست یازد، پیش از فرارسیدنِ شتابانِ سررسیدِ زندگیِ ناپایدار و در روزهای بیکاری اش، پیش از زمان گرفتاری اش و در هنگام دم برآوردنش پیش از بسته شدن راه دم زدنش و باید برای خود، آمادگی را فراهم آرد تا برجایی استوار پا گذارد و شایسته است که از کوچ سرای خود، برای خانۀ ماندگارش توشه بردارد.

پس خدای را، خدای را، پروا گیرید، ای مردم! دربارۀ درخواستِ او از شما برای نگاهبانی از کتابش و پاس داشتن از حقوقش؛ زیرا بی گمان خدای پاک از هر کاستی، شما را بیهوده نیافریده و به خود رها نساخته، و در نادانی و کوری وانگذاشته است. کارهای به جای مانده از شما را روشن ساخته، کردارهایتان را بدانسته (به شما آموخته)، سررسیدهای زندگی تان را نوشته است و کتاب را برای نیک روشنگری، بر شما فرو فرستاد و پیامبر خویش را در روزگارهایی چند در میان شما زندگانی داد؛ با آیه هایی از کتابش که فرو

ص: 535

فرستاد، دینی را که خود پسندید، برای او و شما کامل گردانید و به زبان او، کارهای دوست داشتنی و خوش نیامدنی و بازدارنده ها و فرمان دهنده های خویش را به شما رسانید و راه بهانه آوردن را بر شما بست و حجّت و دلیل محکم را بر شما گرفت و بیم دادن و ترسانیدن را به سویتان فرا پیش داشت، و کیفر سختی را که در برابر شماست، از پیش به شما هشدار داد. پس بقیۀ روزگارتان را به جبران دریابید و خویشتن را به شکیبایی و پایداری برای آن روزها وادارید، که این روزها در برابر روزهای بسیاری که به مدهوشی و بی هوشی گذرانیده اید و از پند نیوشیدن خود را به خوشی های دیگر سرگرم ساخته اید، بسی اندک است؛ و به خود (اجازۀ بهره مند شدن از گناهان کوچک و به ظاهر کم اهمیت) رخصت ندهید که درنتیجه شما را به تدریج به کیش های ستمگران (راه های تیره) برساند و به دورویی و ظاهرسازی با یکدیگر نپردازید، مبادا دورویی از خود نشان دادن، سپاه نافرمانی را به سویتان بکشاند. بندگان خدا، از همۀ مردم اندرز دهنده تر به خود، کسی است که بیشتر از دیگران فرمان بردار پروردگارش باشد و از همگان خیانت کارتر به خود، نافرمان ترین کس برای پروردگار خویش است. فریب خورده کسی است که خود را با فریب دادن زیانکار کند و رشک برده آن کسی که دینش برای او بی آسیب ماند، «نیک فرجام آن که ازآنچه بر دیگری جز او رود، پند گیرد.» و بدفرجام کسی که برای خواست درونی و فریب آن نیرنگ پذیرد، و بدانید که «اندکی ریا، گونه ای از شرک است.» و هم نشینی با هواپرستان، انگیزه ای است برای فراموش کردن ایمان و جایگاهی برای فرا آمدن شیطان. از دروغ کناره گیرید زیرا برکنار زنندۀ ایمان است؛ راست گو بر فراز رستگاری و بزرگواری است و دروغ گو بر لبۀ پرتگاه فروافتادن است؛ و خواری و به یکدیگر حسد نورزید؛ «زیرا حسد ایمان را می خورد چنان که آتش هیزم را.»، «و با یکدیگر کینه توزی مکنید، زیرا ریشه کن سازنده و نابودکننده است.» و بدانید که آرزو خرد را به لغزش وادارد و یاد خدا را به فراموشی سپارد؛ پس آرزو را دروغزن بدانید؛ زیرا که فریبی بیش نیست و آرزومند فریب خورده است.»

ص: 536

بیان امام که حامل نگاهی وجودی به اصول اعتقادی و توحیدی است، خود چند مقدمه کلیدی دارد:

اول) تذکر دادن به غلبه ی علم الهی، احاطه و قدرت او بر هر چیزی

دوم) مهلتِ محدود به مرگ زندگی این دنیا

سوم) عبث نبودن و هدف دار بودن خلقت

چهارم) هدف متعالی نهفته در انزال کتب و ارسال رسل

پنجم) پرواداری و مراقبت از نفس در پیشگاه الهی

فرو فرستادن کتب آسمانی و رسولان، از طرف خداوند به این جهت بوده که انسان در تزاحم های حیات و پستی بلندی های آن با التزام به اصول اخلاقی و قواعد شریعت، از فرصت کوتاه این دنیا بهره برده، رشد بیابد و به سعادت ابدی نائل شود. نتیجه آن که با معرفت به علم، قدرت و احاطه ی الهی و فرصت گذرای عمر، یکی از ابعاد توحید وجودی و طریق عشق، رعایت اخلاق حسنه در تعامل با مردم است.

6. توحید وجودی فراری

علاوه بر رعایت تقوا و اخلاق، یکی دیگر از نتایج خود را در جلوی چشم خدا و در محضر خدا دیدن، مراقبت مستمر و همیشگی از خود و فرار به سوی خداست.

توحید وجودی فراری، پس از مراقبت های مستمر و بندگی خدای تعالی، مرتبه ای بالاتر است. فرار از خدا به سوی خدا، یکی از مراتب عرفان و یکی از منازل طریق عشق است. فرار، نه در خلوت های صوفیانه که در متن زندگی رخ می دهد و به زندگی جهت و معنایی متعالی، انگیزه و اراده ی پولادین می بخشد:

«فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ امْضُوا فِی الَّذِی نَهَجَهُ لَکُمْ وَقُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِکُمْ فَعَلِی ضَامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلًا إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلًا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 24)؛ پس شما ای بندگان خدا، خدای را پروا گیرید و از خدا به سوی خدا بگریزید و در راهی که برای شما

ص: 537

گشوده پیش روید و به وظیفه ای که شما را بدان موظّف داشته (یا وظیفه ای را که مانند کمر و نشان عزت بر شما بسته) قیام کنید [با انجام این دستورها] پس علی پیروزمندی شما را ضمانت می کند، اگر به این آرزو دست نیابید، با گذشتن زمانی البته آن را به آغوش خواهید کشید.

ب) مراتب موحدین وجودی در نهج البلاغه

همان گونه که عارف در سیر خود از علم الیقین به عین الیقین و حق الیقین می رسد، موحد وجودی نیز در معرفت توحیدی، از شهود به درک ایمانی و مشاهده قلبی ارتقاء می یابد. این اصطلاحات که از متن نهج البلاغه وام گیری شده، کاملاً با مفاهیمِ توحید وجودی، علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین همسویی و انطباق دارند.

1. شهود یا علم الیقین

کلیدواژه «أشهد» در عبارات توحیدی نهج البلاغه با تحلیل لغوی و توجه به قراین لفظی و معنایی، علاوه بر دلالت بر توحید وجودی، نشان دهنده ی رسیدن موحد وجودی به مرتبه ی علم الیقین در توحید وجودی و طریق عشق و بندگی است.

«شَهادَۀ» أَخَصِ از «علم» بوده، مستقیم و با توجه به خود آن و ذات آن حقیقت، به وجود می آید. «علم» با حواس پنج گانه و «شهود» و «شهادت» با درکی بی واسطه، حضوری و وجودی ایجادشده، یقین آور است (أبو هلال العسکری، معجم الفروق اللغویة، ص 305).

«اشهد ان لا اله الا الله» یعنی «اعلم ان لا اله الا الله.» و «ابین ان لا اله الا الله.» ریشه فعل «اشهد»، حاضر شدن، علم پیداکردن، روشن شدن و شهود کردن امری را می رساند (ابن منظور، لسان العرب، ج 3. ص 239).

مشاهده کردم، یعنی به عینه دیدم. گویی جلوی چشم من، این مفاهیم، حاضر شدند؛ یعنی قانع شدم و برای من روشن شد. علم حضوری، یقینی و شاهدانه پیدا کردم به این

ص: 538

مفهوم که هیچ خدایی جز الله نیست.

اشتغال عقل به تفکرِ در نگنجیدنِ خداوندِ یکتا در خصوصیات ماده، اندیشه در نظام هوشمندانه ی هستی، تدبیرِ بی نظیر و پیچیده ی آن و نیز صفات الهی، قلب را به تصدیقِ وجودِ واحدِ بی همتا وامی دارد. این معنا، جلوی دیدگان قلب، حاضر شده به علم الیقین می گوید: «اشهد أن لا اله الا الله»

نمونه اول

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْأَوَّلِ قَبْلَ کُلِّ أَوَّلٍ وَالْآخِرِ بَعْدَ کُلِّ آخِرٍ وَبِأَوَّلِیتِهِ وَجَبَ أَنْ لَا أَوَّلَ لَهُ وَ بِآخِرِیتِهِ وَجَبَ أَنْ لَا آخِرَ لَهُ وَأَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَةً یوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الْإِعْلَانَ وَالْقَلْبُ اللِّسَانَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 100)؛سپاس و ستایش ویژۀ الله است که نخستین هستِ پیش از هر نخستینی و سرانجام هستِ پس از هر انجامی، به آغازگری او بایسته شد که او را نخستینی نباشد، و به بازپسینی او باید که او را انجامی نبوَد؛ و گواهی دهم که هیچ گونه پرستش شونده ای جز الله نیست؛ آن چنان گواهی دادنی که نهانی هماهنگی کند با آشکارا در آن و دل همراه باشد با زبان.

به سه دلیل «اشهد ان لا اله الا الله» مفهومی وجودی داشته و دلالت بر مرتبه ای از ارتباط وجودی و توحید وجودی دارد:

1- مفهوم وجودی عبارت «الحمدلله» و دلالت آن بر توحید وجودی که در فصل بعد، تحلیل و اثبات خواهد شد.

2- واژه شناسی وجودی «اشهد» که در ابتدا بیان کردیم.

3- تصریح متن به این که اقرار و شهادت، جوارحی و جوانحی بوده زبان و قلب باهم همراه هستند.

نمونه دوم

«أَحْمَدُهُ اسْتِتْمَاماً لِنِعْمَتِهِ وَ اسْتِسْلَاماً لِعِزَّتِهِ وَ اسْتِعْصَاماً مِنْ مَعْصِیتِهِ وَ أَسْتَعِینُهُ فَاقَةً إِلَی کِفَایتِهِ إِنَّهُ لَا یضِلُّ مَنْ هَدَاهُ وَ لَا یئِلُ مَنْ عَادَاهُ وَ لَا یفْتَقِرُ مَنْ کَفَاهُ فَإِنَّهُ أَرْجَحُ مَا وُزِنَ وَ أَفْضَلُ مَا خُزِنَ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ

ص: 539

وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ شَهَادَةً مُمْتَحَناً إِخْلَاصُهَا مُعْتَقَداً مُصَاصُهَا نَتَمَسَّکُ بِهَا أَبَداً مَا أَبْقَانَا وَ نَدَّخِرُهَا لِأَهَاوِیلِ مَا یلْقَانَا فَإِنَّهَا عَزِیمَةُ الْإِیمَانِ وَفَاتِحَةُ الْإِحْسَانِ وَمَرْضَاةُ الرَّحْمَنِ وَمَدْحَرَةُ الشَّیطَانِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 2)؛ خداوند را سپاس می گزارم، به قصد درخواست به اتمام رسانیدن نعمت او و فرود آوردن سر تسلیم در پیشگاه عزت او و درخواست برکنار ماندن از نافرمانی او و از او یاری می جویم چه به کفایتش بسی نیازمندم. همان خداوندی که هرکه را هدایت کرد البته گمراه نشود و کسی که با او دشمنی کند کمک و پناهی ندارد و آن کس را که او کفایت نماید روی فقر نبیند. پس حمد وی سنگین ترین چیزی است که به وزن آید و گران بهاترین گوهری است که به خزانه رود. و شهادت می دهم که نیست خدایی جز خدای یگانه، یکتا و بی شریک است، شهادتی که اخلاص در آن به معرض امتحان آمده، و جوهر حقیقت آن مورد اعتقاد صحیح قرارگرفته است. برای همیشه بدان تمسک جوییم مادامی که ما را باقی نگه دارد و آن را برای پیشامدهای هولناک ذخیره داریم، چه شهادت به توحید، تحکیم کنندۀ ایمان و گشایندۀ در احسان و سبب خشنودی خدای رحمان و ابزار راندن شیطان است.

نمونه سوم

«وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ شَهَادَةَ إِیمَانٍ وَإِیقَانٍ وَإِخْلَاصٍ وَإِذْعَانٍ وَأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ أَرْسَلَهُ وَأَعْلَامُ الْهُدَی دَارِسَةٌ وَمَنَاهِجُ الدِّینِ طَامِسَةٌ فَصَدَعَ بِالْحَقِّ وَنَصَحَ لِلْخَلْقِ وَهَدَی إِلَی الرُّشْدِ وَأَمَرَ بِالْقَصْدِ صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 195)؛ و گواهی می دهم که خدایی پرستیدنی جز الله نیست؛ گواهی ایمانی (پایدار) و یقینی (استوار) و گواهی یکتایی؛ و گواهی می دهم که محمد، بنده (شایسته) او و فرستادۀ (بایستۀ) اوست، در هنگامی که او را فرستاد که راه نشان های راهنمایی ناپدیدشده و راه های دین زدوده گردیده بود؛ پس حق را آشکار کرد و آفریدگان را پند و اندرز داد و به راه راست بالنده رهنمود و به میانه روی فرمان داد، صلوات و درود خدا بر او و خاندانش باد.

نمونه چهارم

ص: 540

«لَا یشْغَلُهُ شَأْنٌ وَ لَا یغَیرُهُ زَمَانٌ وَ لَا یحْوِیهِ مَکَانٌ وَ لَا یصِفُهُ لِسَانٌ لَا یعْزُبُ عَنْهُ عَدَدُ قَطْرِ الْمَاءِ وَ لَا نُجُومِ السَّمَاءِ وَ لَا سَوَافِی الرِّیحِ فِی الْهَوَاءِ وَ لَا دَبِیبُ النَّمْلِ عَلَی الصَّفَا وَ لَا مَقِیلُ الذَّرِّ فِی اللَّیلَةِ الظَّلْمَاءِ یعْلَمُ مَسَاقِطَ الْأَوْرَاقِ وَ خَفِی طَرْفِ الْأَحْدَاقِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ غَیرَ مَعْدُولٍ بِهِ وَ لَا مَشْکُوکٍ فِیهِ وَ لَا مَکْفُورٍ دِینُهُ وَ لَا مَجْحُودٍ تَکْوِینُهُ شَهَادَةَ مَنْ صَدَقَتْ نِیتُهُ وَ صَفَتْ دِخْلَتُهُ وَ خَلَصَ یقِینُهُ وَ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 178)؛ هیچ کاری او را سرگرم به خود نمی سازد و هیچ گذشت زمانی او را دگرگون نمی کند و هیچ جایی او را در خود نگنجاند و هیچ زبانی او را وصف کردن نتواند؛ نه شمارۀ دانه های باران از (دانش فراگیر) او دور می ماند و نه (شمار) ستارگان آسمان و نه دانه های گَردی که باد در هوا پراکند و نه خزیدن مور برسنگ صاف و نه خوابگاه مورچه در شب بسیار تیره. جایگاه های فروافتادن برگ های درختان و پنهانی نگریستن دیدگان را می داند.

و گواهی می دهم که خدایی جز الله نیست، بی آن که کسی با او برابر شده باشد و نه آن که دربارۀ او دودلی نشان داده شود، و نه دینش پوشیده مانده باشد و نه هستی بخشیدنش را انکار کرده باشد، همچون گواهی کسی که آهنگ او راست آمده و درون او به هیچ چیز نیامیخته و ژرفاباور او از هر آلودگی بپرداخته و ترازوهایش گرانبار شده است.

نمونه پنجم

«وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ - الْأَوَّلُ لَا شَی ءَ قَبْلَهُ وَ الْآخِر لَا غَایةَ لَهُ - لَا تَقَعُ الْأَوْهَامُ لَهُ عَلَی صِفَةٍ - وَ لَا تُعْقَدُ الْقُلُوبُ مِنْهُ عَلَی کَیفِیةٍ - وَ لَا تَنَالُهُ التَّجْزِئَةُ وَ التَّبْعِیضُ - وَ لَا تُحِیطُ بِهِ الْأَبْصَارُ وَ الْقُلُوبُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 84) و گواهی می دهم که خدائی جز الله نیست و شریک ندارد؛ نخستینی که هیچ گونه چیزی پیش از او نیست و پسینی که انجام ندارد، نه پندار بر نشانه و صفتی از او دست یابد و نه دل ها بر گونه ای از چگونگی او بسته شود و نه بهره بهره کردن و بخش بخش کردن به او دسترسی پیدا کند و نه دیده ها و دل ها او را فراگیرند.

ص: 541

دو. درک ایمانی یا عین الیقین

گاه مفهوم نهفته در سیاق، دلالت بر نوعی توحید وجودی می کند که تنها از ذهنی توحیدی، عقلی ورزیده، قلبی سالم و ارتباطی توحیدی وجودی با خدا حکایت می کند.

قرآن یکسره توصیه به تعقل در آیات الهی پیرامون انسان نموده کسانی که اهل تعقل نیستند را مورد مذمت قرار می دهد. این نحوه ی تعمق، در بیان رسول خدا (صلی الله علیه و اله و سلم) با بیانِ «علیکم بدین اللعجائز» مطرح گردیده است. تفکر پیرامون خدا با بدیهیات عقلی و با مقدماتی که چشمِ سر، اطراف خویش نظاره می کند، یکتایی خداوند را گواهی می دهد. وقتی درک یکتایی، شهود و علم یقینی عمیق بشود به آنجا می رسد که قوه تعقل فعال شده با همراهی قلب سالم هر جا می نگرد، خدا را می بیند، یکتایی خدا را در سراسر هستی فهم می کند. در چشم او هستی یکسره توحید را فریاد می زند؛ چراکه اگر شریک و همتایی داشت که قابلیت پر کردن خلاء ها و جبران فقرِ وجودی انسان را داشت، فرستادگان او، نشانه هایش، رفتارها و صفاتش و نیز وجود تضاد در جهان، بر وجودش دلالت می کرد:

«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یصِفُونَ» (إنبیاء/ 22)؛ اگر در آسمان و زمین، خدایانی غیر خدا می بود؛ همانا تباه می شدند. پس خدا، منزّه است ازآنچه وصف می کنند.

با توجه به تسبیحی که در انتهای آیه آمده، صدر آیه، صِرف برهان نمی تواند باشد و دلالت بر تسبیح در مقام ذات می کند که مرتبه ای بسیار بالایی در توحید وجودی به شمار می آید. ذیل این آیه، فیض کاشانی دیدن وحدت در نظامِ عالَم را در گروی دیده ی آیه بینی می داند که مدبّر و نگه دارنده واحدِ نظام هستی را فهم کند. اتصال، یگانگی تدبیر و کمال آفرینش دلیل بر یکتایی خداست. او می نویسد:

کسی که دیده باطنش قوی است و نیروی او به سستی نگراییده، چنین کسی در حال

ص: 542

اعتدال امرش، جز خداوند و افعال او چیز دیگری مشاهده نمی کند و افعال او را نیز اثری از آثار قدرت او می بیند. لذا تابع او بوده و وجود حقیقی ندارد و وجود تنها از آن ذات یگانه و حقّی است که وجود افعال وابسته به اوست؛ و کسی که دارای چنین حالی بوده باشد، به هیچ فعلی نمی نگرد، جز این که فاعل آن را در آن می بیند و از خود فعل، ازآن جهت که آسمان یا زمین یا حیوان و یا درخت است، صرف نظر نموده بلکه ازآن جهت که مصنوع است به آن نظر می کند؛ بنابراین نظرش از فاعل که خداوند است، به غیر او تجاوز نمی نماید. مثل کسی که به شعر، خط یا تصنیف انسانی نگاه می کند و شاعر و نویسنده را در آن می بیند و به آثار او از آن حیث که آثار اوست، نگاه می کند نه از آن حیث که مرکب و عفص و زاج است که بر کاغذ سپیدی نگاشته شده؛ و در این صورت به غیر نویسنده نظر نداشته است. تمام جهان، تصنیف خداوند است. پس هرکس، جهان را ازآن جهت که فعل خداست، بشناسد و ازآن جهت که فعل خداست، مهر بورزد، به جز خدا نظر ندوخته، جز خدا نمی بیند و به جز خدا مهر نورزیده است. چنین کسی موحد حقیقی است که جز خدا نمی بیند، بلکه خود را ازآن جهت که خودش است، در نظر نمی آورد. بلکه ازآن جهت که بنده ی خداست، می نگرد؛ و چنین کسی فانی در توحید شده و از خود، فانی گردیده است (فیض کاشانی، علم الیقین، ج1، ص 69-70 و 79)؛ اصل وجود و هستی این عالَم که فعلِ خداست، شهادت بر یکتایی خدا می دهد. خدایی خدا، دلیل بر یکتایی اوست و با سیر در حقیقت هستی، خودش و صفات و افعالش را می توان شناخت (جوادی آملی، تسنیم، ج2، ص186).

این سیر معرفتی، شناخت خدا با خدا، بدون واسطه، نوعی درکِ حضور، معاینه، دیدن و مشاهده ی خداست.

این معرفت توحیدی، با سیر در اسماء و صفات خدا، مشاهده ی آثار خدا در هستی و احاطه ی او بر آن، سبب هدایت قلب به برگزیدن عبودیت و استمرار ارتباط وجودی با

ص: 543

خداوند می شود:

«وَاعْلَمْ یا بُنَی أَنَّهُ لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ وَ لَرَأَیتَ آثَارَ مُلْکِهِ وَ سُلْطَانِهِ وَ لَعَرَفْتَ أَفْعَالَهُ وَصِفَاتِهِ وَلَکِنَّهُ إِلَهٌ وَاحِدٌ کَمَا وَصَفَ نَفْسَهُ لَایضَادُّهُ فِی مُلْکِهِ أَحَدٌ وَ لَا یزُولُ أَبَداً وَ لَمْ یزَلْ أَوَّلٌ قَبْلَ الْأَشْیاءِ بِلَا أَوَّلِیةٍ وَآخِرٌ بَعْدَ الْأَشْیاءِ بِلَا نِهَایةٍ عَظُمَ [أَنْ تُثْبَتَ] عَنْ أَنْ تَثْبُتَ رُبُوبِیتُهُ بِإِحَاطَةِ قَلْبٍ أَوْ بَصَرٍ فَإِذَا عَرَفْتَ ذَلِکَ فَافْعَلْ کَمَا ینْبَغِی لِمِثْلِکَ أَنْ یفْعَلَهُ فِی صِغَرِ خَطَرِهِ وَ قِلَّةِ مَقْدِرَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ و عَظِیمِ حَاجَتِهِ إِلَی رَبِّهِ فِی طَلَبِ طَاعَتِهِ - [وَ الرَّهِینَةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ] وَالْخَشْیةِ مِنْ عُقُوبَتِهِ وَ الشَّفَقَةِ مِنْ سُخْطِهِ فَإِنَّهُ لَمْ یأْمُرْکَ إِلَّا بِحَسَنٍ وَ لَمْ ینْهَکَ إِلَّا عَنْ قَبِیحٍ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31)؛

و بدان، فرزند عزیزم، اگر پروردگارت همتایی داشت بی گمان فرستادگان او به نزدت می آمدند و نشانه های فرمانروایی و پادشاهی اش را می دیدی و رفتارها و صفاتش را می شناختی، ولیکن او خدایی است یگانه چنان که خود را وصف کرده است، در فرمانروایی اش هیچ کس با او ضدیت نکند و هرگز از میان رفتنی نیست و همیشگی است. نخستین وجودی است پیش از هر چیز بی آن که نخستی داشته باشد و پسین وجودی است پس از همه چیز بی آن که پسین سرانجامی داشته باشد. بزرگ تر از آن است که بخواهد پروردگاری اش با فراگرفتن دلی یا دیده ای پابرجا گردد. چون بدان شناخت دست یافتی، پس اکنون چنان کن که برای کسی مانند تو شایسته است چنان کند: در خردی پایگاهش و کمی توانایی اش و بسیاری ناتوانی اش و بزرگی نیاز او به پروردگارش، در جهت درخواست فرمان بردن از او و بیمناکی از کیفرش و نگرانی از خشمش؛ زیرا او جز به کار نیک و زیبا فرمان نداده است، و جز از کار زشت بازنداشته است.

سه. مشاهده قلبی یا حق الیقین

با ارتباط وجودی با خدا، در متنِ زندگی، از دریچه ی آیات خدا در هستی و سو گرفتن قلب به سمت خدا، ایمانی قلبی به خدا ایجاد می شود که سبب تمرکز قلب بر پرستش خدا می گردد. تقویت، استمرار و رشد در ارتباط وجودی، منشأ باز شدن و فعال شدنِ دیده ی

ص: 544

قلب، مشاهده قلبی خدا و عشق الهی است. این ارتباط غلیظِ وجودی که با کمال روحی انسان ارتباط مستقیم دارد، سبب درکی عمیق از نسبت خدا و انسان می شود که با هیچ استدلال عقلی قابل فهم و بیان نیست و تا انسان خود با چشمِ قلب، نبیند، این نسبت را درک نمی کند و توحیدش خالص نمی گردد.

ذعلب یمانی از امیر مؤمنان پرسید: «آیا پروردگارت را دیده ای؟» امام پاسخی از جنسِ مشاهده و چشیدنِ حلاوتِ درکِ قلبی و ایمانی داده، فرمودند: «پس چیزی را می پرستم که نمی بینم؟» پرسید: «چگونه او را می بینی؟» فرمود:

«لَا تُدْرِکُهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ قَرِیبٌ مِنَ الْأَشْیاءِ غَیرَ [مُلَامِسٍ] مُلَابِسٍ بَعِیدٌ مِنْهَا غَیرَ مُبَاینٍ مُتَکَلِّمٌ [بِلَا رَوِیةٍ] لَا بِرَوِیةٍ مُرِیدٌ لَا بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لَا بِجَارِحَةٍ لَطِیفٌ لَا یوصَفُ بِالْخَفَاءِ کَبِیرٌ لَا یوصَفُ بِالْجَفَاءِ بَصِیرٌ لَا یوصَفُ بِالْحَاسَّةِ رَحِیمٌ لَا یوصَفُ بِالرِّقَّةِ تَعْنُو الْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ وَ تَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 179)؛

چشم ها با دیدن آشکار او را درنمی یابند، لیکن دل ها با حقایق ایمان او را درمی یابند. نزدیکِ چیزهاست نه به بساینده، دورِ از آنهاست؛ نه جدا شونده، گوینده ای است بی نیاز به اندیشه ای، به کاربرندۀ خواست است بی نیاز به تلاش آهنگی، سازنده است بی نیاز به ابزار و اندامی. ریزبینی است (آگاه به نهایت ها)، نه آن چنان که به پنهان بودن وصف شود، بزرگی است نه آن گونه که به ستبری و خشونت او را وصف کنند، بیناست بی آن که با نیروی بینایی به وصف درآید، مهربان است نه بدان معنا که به دلسوزی نشاندارش کنند. رخسارها برای بزرگی اش به خواری افتند و دل ها از ترس او به تپش و بیم دچار شوند. چشیدن و درکِ حضور خدا، معیتش با خلق، صانع و رب بودن خدا، سمیع و بصیر بودن او، مهربانی و عظمت خدا، یعنی دائماً خود را در محضر چنین خدایی می یابد.

در ارتباط وجودی و توحید وجودی از مواجهه ی با خدا و معرفت وجودی آغاز می شود و تا مشاهده ی کامل و حقیقی رخ ندهد، معرفت کامل نمی شود. ارتباط زنده، مستقیم،

ص: 545

دیدن و شهود خدا، از تمرکز بر ارتباط زنده با خدا، بریدن از پرستش غیر او، انقطاع کامل تا مرتبه خَرق حُجُبِ نورانی و حق الیقین کامل می گردد.

نتیجه

تفکر و سیر در آیات تکوینی و تدوینی، می تواند انگیزه بخشِ ارتباط با خدا باشد. تثبیت و تکامل ارتباط وجودی با خدا، درگرو حرکت در مسیرِ توحید وجودی و از کثرت به وحدت حرکت کردن است. این حرکتِ با زبان، عقل، قلب و نفس، تمامی ظرفیت های وجودی را به سوی پرستش و عشق ورزی با خدای واحدِ یکتا، سوق می دهد.

تنها از خدا طلب یاری کردن، همواره اهل دعا بودن، سیر در آیات الهی، خود را جلوی چشم خدا دیدن، رعایت حضور و محضر الهی را نمودن با پاسداشت حقوق الله، حقوق الناس و رعایت حریم اخلاق، و با رعایت تقوا به سوی خدا گریختن؛ همگی راهکارهای عملی تلقین محبت خدا به همه ارکان وجودی انسان است.

مرتبه شهود (علم الیقین)، درک ایمانی (عین الیقین) و مشاهده قلبی (حق الیقین) از مراتب این دسته از افراد است.

ص: 546

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، محقق و مصحح: جمال الدین میردامادی، بیروت: دار صادر، 1414 ق، ج3 و 10.

2. ابو هلال العسکری، حسن بن عبدالله، معجم الفروق اللغویة، تنظیم: الشیخ بیت الله بیات، چ 7، قم: مؤسسة النشر الإسلامی، 1436 ق.

3. طباطبایی، سید محمدحسین، رسالة الولایة، شرح: محمدحسین رحیمی، تهران: نشر ستاره قطبی، 1390 ش.

4. فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، علم الیقین، مترجم: استادولی، حسین، چ1، تهران: انتشارات حکمت، 1379 ،ج1.

5. محقق، محمدباقر، اسماء و صفات الهی فقط در قرآن، تهران: انتشارات اسلامی، 1372 ش.

ص: 547

جلد 9

اشاره

جلد نهم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان

به کوشش جمعی از محققان

ص: 1

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد نهم (امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ : 500 جلد

قیمت:اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر :اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد نهم (امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت^،دبیرخانه کنگره

ص: 3

فهرست

فهرست 5

مقدمه

دبیر علمی کنگره 21

مقدمه

رئیس شورای سیاست گذاری 31

1. اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 35

چکیده 37

مقدمه 37

1. پیشینه 39

2. اخلاق در نهج البلاغه 40

الف)

جایگاه اخلاق 40

ب)

اهمیت اخلاق 41

ج)

ارائه الگو برای اخلاق پسندیده 42

د)

نقش اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه 43

ه-)

اصالت فرد یا جامعه 43

و)

امر به معروف و نهی از منکر 44

ز)

نقش اخلاق در گسترش معنویت 45

ح)

ضرورت اخلاق سیاسی در جامعه 47

ط)

ضرورت اخلاق کارگزاران 47

ی)

برخی از وظایف اخلاقی حاکمان و کارگزاران دولت اسلامی 48

ک)

امانت داری در بیت المال 49

ل)

خودبینی، مهلکی بزرگ 50

م)

معالجه عجب 50

ن)

غضب و خشم، عامل سقوط 51

س)

وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی 51

ع)

تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی(علیه السلام) 52

ف)

آثار اجتماعی تقوا و نقش آن در حکومت از منظر امام علی(علیه السلام) 53

-

روشن بینی و بصیرت؛ 53

-

جلوگیری از شک و شبهه؛ 53

-

غلبه بر سختی های دنیا و آخرت؛ 54

-

مصونیت از گناه؛ 54

-

حرص در علم؛ 54

ص)

نتیجه 54

2. اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه 59

چکیده 61

مقدمه 61

پیشینه 63

1. مفهوم شناسی 63

الف.

اخلاق حرفه ای 63

ب.سطوح

اخلاق حرفه ای 65

ج.

اخلاق کار 65

2. مبانی انسان شناسی اخلاق حرفه ای 66

3. مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه 67

الف.

سرشت انسان 68

ب.اختیار 69

یک.

مشیت و خواست انسان 70

دو.

امتحان و بلا 70

سه.

ارسال پیامبران 70

چهار.

مسئولیت 71

5. معنی و فلسفه کار در نهج البلاغه 71

6. هدف از کسب وکار 73

الف.

هدف از کسب وکار در نهج البلاغه 73

ب.

هدف گذاری در کسب وکار 75

8. نگرش به کسب وکار در نهج البلاغه 76

9. سبک کسب وکار در نهج البلاغه 77

الف.

سبک غیرفعال 78

ب.

سبک آزمندانه 78

ج.

سبک مفید 78

نتیجه 79

3. اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 83

چکیده 85

پیشینه 86

تعریف

اخلاق و تربیت 87

الف.

تعریف لغوی 87

ب.

تعریف اصطلاحی 87

اهمیت

تربیت 88

هدف

تربیت 89

علم

اخلاق 90

نقش

اخلاق در شکل گیری جامعه مطلوب 90

الف.

امنیت اجتماعی 90

ب.

فقرزدایی و گسترش رفاه عادلانه 91

ج.

توسعه دانایی و شکوفایی علمی 91

فضائل اخلاقی 92

الف.

بیان آثار برخی از خصلت های نیکو 92

ب.

عفو و بخشش 93

ج.

چشم پوشی از لغزش ها 93

د.

دادرسی و شاد کردن غم دیدگان 94

ه-.

جود و کرم 94

و.

زهد و پارسایی 94

ز.

اعتدال در رفتارهای مالی 95

ح.

قناعت 96

ط.

سود رساندن به دیگران 96

اصول

تربیت 97

الف.

اصل آخرت گرایی دنیاگریزی 97

ب.

اصل عمل گرایی آرزوگریزی 100

ج.

اصل امیدواری یأس گریزی 101

د.

اصل پایداری پرهیز از رفاه زدگی 103

ه-.

اصل تعقل ورزی غفلت زدایی 105

و.

اصل تواضع گرایی تکبرگریزی 106

نتیجه 108

4. بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 111

چکیده 113

مقدمه 113

روش

تحقیق 114

1. پیشینه 114

2. اصول تربیتی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 115

الف.

آخرت گرایی 115

ب.

دنیاگریزی 116

ج.

عمل گرایی، آرزوگریزی 117

د.

امید داشتن و دوری از یأس 118

ه-

. اصل پرهیز از رفاه زدگی 119

و.

پرورش عقل 119

ز.

تربیت حول محور تقوی 120

یک.

معنای تقوا از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 120

دو.

ارزش تقوا 120

سه.

رابطه تربیت و تقوا 120

چهار.

رابطه تربیت و علم 121

پنج.

حلم زیربنای علم و تربیت 122

نتیجه 123

5. تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) 125

چکیده 127

مقدمه 128

1. پیشینه 130

2. روش تحقیق 131

3. تجزیه وتحلیل یافته ها 132

الف( مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی 132

ب( مهم ترین اصول تربیت اخلاقی 133

ج( مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی 136

یک.

اولویت های مهم در فضائل اخلاقی 136

دو.

اولویت های مهم در رذائل اخلاقی 140

د)

مهم ترین روش های تربیت اخلاقی 145

4. نتیجه 147

6. تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه 151

چکیده 153

مقدمه 153

ساحات

وجودی انسان 154

چیستی

ایمان 156

حقیقت

ایمان در نهج البلاغه 158

کاربرد

واژه قلب در نهج البلاغه 158

کارکرد

قلب در ساحت شناختی و اعتقادی اخلاق بندگی 159

کاربرد

قلب در ساحت عاطفی و احساسی 160

تأثیر

ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت عواطف 161

الف.

واژه شناسی تقوا در نهج البلاغه 168

ب.

مراتب تقوا 171

نتیجه 176

تأثیر

ادراک و ایمان بر ساحت عاطفی و ارادی 176

7. صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل 181

چکیده 183

مقدمه 183

پیشینه 184

1. صلح طلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 184

الف)

تلاش جهت ثبات صلح و آرامش 185

ب)

تعویق سه روزه جنگ به امید جلوگیری از خونریزی 185

ج)

فرستادن نمایندگان جهت بر قراری صلح 186

یک.

قاصدی صعصعةبن صوحان 186

دو.

اعزام عبدالله بن عباس 186

سه.

اعزام نماینده، جهت برقراری صلح 186

د)

پرهیز از وقوع جنگ و خونریزی 187

ه-)

اجازه نبرد پس از کشته شدن چند نفر از یاران 187

و)

دعوت شورشیان به بازگشت به جامعه 187

ز)

قاصدی با قرآن به دست ابن عباس 187

ح)

موعظه شورشیان در روز جنگ 188

ط)

اعزام جوان قرآن به دست 188

ی)

مهلت سه روزه به ناکثین 188

یک

- سخن با زبیر و طلحه در میدان نبرد 188

دو

- اخلاق مداری امیرالمؤمنین در جنگ جمل 189

سه

- اصحاب جمل برادران ما هستند! 189

چهار

- خودداری از آوردن همسر پیامبر به میدان جنگ 189

پنج

- عدم سرزش شرکت کنندگان در جنگ 190

شش

- خبری از تعرض به زنان به من نرسد 190

هفت

- رعایت حال زنان 190

هشت

- عدم تخلف از فرمان عمومی 191

2. تاکتیک نظامی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 191

الف)

خفه کردن توطئه جنگی در نطفه 191

ب)

عدم غافلگیری و رهانکردن دشمن 192

ج)

حقوق مردم در مسیر جنگ رعایت گردد 192

د)

کیفر آزاردهندگان به مردم در مسیر 193

ه-)

ستم سربازان را به درگاه خدا و نزد من گزارش دهید 193

و)

تهییج و ترغیب سربازان 193

ز)

شجاعت در جنگ 193

ح)

فرمانده سپاه در خط مقدم می جنگد 194

ط)

دفاع رزمندگان از همدیگر 194

ی)

آغازگر جنگ نباشید 195

ک)

عدم قتل زخمی ها و مجروحین 195

ل)

فرمان و نحوه نگرش در رویایی به دشمن 195

م)

شتر عایشه را نشانه برید 195

ن)

رعایت حقوق رزمندگان 196

س)

مدارا با دشمن پس از پیروزی 196

ع)

مدارا بر عایشه، فرمانده سپاه 197

ف)

توهین کننده به اسرا حد می خورد 197

ص)

بازگرداندن عایشه با عزت و احترام 198

ق)

عفو و گذشت مردم بصره، پس از ظفر و پیروزی بر آنان 198

ر)

گریه بر مرگ زبیر و طلحه 199

ش)

نماز بر کشتگان دشمن 199

نتیجه 199

8. سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 203

مقدمه: 206

پیشینه 206

سیرۀ

اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 207

1. ترجیح صلح بر جنگ 207

الف) سفارش های حضرت امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ 207

ب)

علت آغاز جنگ 210

ج) مذاکرات 213

یک.

مذاکرات قبل از لشکرکشی 213

دو.

مذاکرات قبل از شروع جنگ 215

سه.

مذاکرات میانۀ میدان جنگ 218

د)

دعا برای صلح 219

2. قاطعیت بعد از شروع جنگ 219

الف)

قاطعیت در پس گیری شریعۀ فرات 221

ب)

قاطعیت در جنگ 221

3. سیرۀ علوی (علیه السلام) با اسراء جنگی 223

4. سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با زنان در جنگ 227

نمونه هایی

از برخورد حضرت امام علی (علیه السلام) با زنان در جنگ ها 228

5. اجرای عدالت در جنگ 231

6. شجاعت 233

7. توجه به امورمعنوی و عدم دنیاگری 237

8. عدم مصلحت اندیشی 241

9. حیاء 243

الف)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با عمروعاص 244

ب)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با مخارق بن عبدالرحمان 244

10. بصیرت 245

11. جوانمردی 246

12. وفای به عهد 248

نتیجه 248

9. غیرت دینی امام علی (علیه السلام) 255

مقدمه 258

پیشینه 259

1. مفهوم شناسی 259

الف.

غیرت 259

ب.

دین 261

ج.

غیرت دینی 261

2. یافته ها 262

غیرت

دینی در شخصیت حضرت علی(علیه السلام) 262

3. آثار غیرت دینی 266

الف.

آثار فردی غیرت دینی 266

یک.

جلب محبت الهی 266

دو.

هدایت و مصونیت از گمراهی 266

سه.

ایجاد رأفت و رحمت در قلب 267

چهار.

افزایش عفت و پاک دامنی فرد 267

پنج.

مسئولیت پذیری 267

شش.

هدایت و مصونیت از گمراهی 268

هفت.

پاسداری از عزت و کرامت انسانی 268

ب.

آثار اجتماعی غیرت دینی 269

یک.

پیروزی بر دشمنان و عزت و اقتدار و سربلندی 269

دو.

حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه 269

سه.

ثبات خانواده 269

چهار.

دفاع از حریم خانواده 270

پنج.

پاکی و سلامت نسل ها 270

نتیجه 271

10. تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه 275

چکیده 277

مقدمه 277

1.پیشینه 278

2.روش شناسی پژوهش 279

الف.

تحلیل معناشناختی واژه شُحّ 279

یک.

تحلیل معناشناختی بُخل 280

دو.

مراتب و انواع بخل 282

سه.

آثار بخل 283

ب.

تحلیل معناشناختی حرص 284

یک.

انواع حرص 285

دو.

عوامل حرص 285

ج.

تحلیل معناشناختی استبداد 287

د.

تحلیل معناشناختی جَشَع 288

3.موارد کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه 288

الف.

خطبه 162: غصب خلافت 289

ب.

نامه 53: شُحّ به نفس از ضروریات خودسازی 291

4. جنبه های فردی و اجتماعی شُحّ نفس 292

نتیجه 293

11. معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی - تربیتی امام علی (علیه السلام) 299

چکیده 301

مقدمه 302

پیشینه 304

1. یادآوری معاد و تکرار آن 304

الف.

ضرورت معاد از منظر حضرت علی (علیه السلام) 306

1- بیهودگی دنیا 306

2- معاد مستلزم عدالت الهی 307

3. معاد شناسی شاهدانه 307

ب.آخرت گرایی

و یاد معاد در کلام علی (علیه السلام) 309

1- شتری که در هر خانه ای می خوابد 310

2- پندی پاینده و حکمتی راهگشا! از مرگ بترس ... 311

3- انسان ها شکار آماده مرگ هستند 312

4. مرگ دریچه ای به عالم ملکوت 313

5. مشغول شدن به دنیا و غفلت از آخرت 314

ج.

نقش معاد در تربیت 315

1- یادآوری مرگ و فنای دنیا: 316

2- آمادگی برای مرگ و مواقف بعد از آن: 318

د.

آثار مرگ اندیشی و مرگ باوری 319

1- تعدیل غرایز 319

2- دوری از تکبر 320

3- از بین بردن آرزوهای طولانی 320

4- رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی 320

5- مراقبه و محاسبه کردار 321

6- انجام عمل صالح 321

7- زنده دلی و درک واقعیت ها 322

8 - رعایت عدالت 322

9- تحمل مصیبت ها 323

10- سرعت در انجام کارهای خیر 323

ه-

. فواید یاد مرگ 323

و.

الگوسازی در معاد باوری 325

نتیجه 327

12. آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام) 331

چکیده 333

مقدمه 333

پیشینه 335

1. مفهوم شناسی واژگان 336

الف)

آسیب 336

ب)

مانع 336

ج)

سیره 337

2. عوامل همدلی 337

الف)

الگوپذیری 337

ب)

کنار گذاشتن تعصّبات منفی 339

ج)

صداقت و راستگویی 340

3. موانع همدلی در سیره حضرت علی(علیه السلام) 341

الف)

غرور و خودبزرگ بینی 341

ب)

بدبینی و منفی نگری 342

ج)

انتقادهای ضعیف و مخرب 344

یک.

سخت گیری در انتقاد 345

دو.

شتاب زدگی در انتقاد 346

سه.

آگاهی نداشتن به موضوع 347

چهار.

تغییر ارزش ها در جامعه 348

نتیجه 354

13. بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه 357

چکیده 359

مقدمه 360

1. پیشینه 362

2. مفهوم شناسی نفاق 363

مفهوم

نفاق در نهج البلاغه 364

3. انواع نفاق در نهج البلاغه 366

4. سیمای منافقین در نهج البلاغه 368

5. نکوهش نفاق در نهج البلاغه 372

6. مبارزه با نفاق در نهج البلاغه 380

7. درمان نفاق 382

نتیجه 383

14. اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 387

چکیده 389

مقدمه 389

پیشینه 390

1. مفهوم شناسی 392

الف)

هدف 392

ب)

سلوک 392

ج)

عرفان 393

د)

تعالیم 393

2. یافته های تحقیق 394

3. اهداف سلوک 395

الف)

عبودیت 396

ب)

تزکیه و تهذیب نفس 397

ج)

معرفت 400

یک

- معرفت نفس 401

دو

- معرفت بالله 402

4. رابطه علم و معرفت 404

5. قرب الهی 405

الف)

حقیقت قرب در تعالیم علوی 406

ب)

عوامل قرب الهی 407

ج)

موانع قرب الهی 409

د)

آثار قرب الهی 410

نتیجه 410

15. مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی 415

چکیده 417

مقدمه 418

تسامح،

تساهل و صلح کُل در ادبیات عرفانی 421

احترام

به مذاهب دیگر در ادبیات عرفانی 423

اصل

محبت و عشق ورزیدن به همگان در ادبیات عرفانی 424

بررسی

صلح کُل در ادبیات عرفانی 425

بررسی

صلح کُل در آراء امیرالمؤمنین(علیه السلام) 426

الف)

اصالت صلح از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 427

ب)اخلاق

جنگ از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 432

ایجاد

زمینه صلح کُل از جانب امیرالمؤمنین(علیه السلام) 433

الف)آغازگر

جنگ نبودن 433

ب)

استفاده از روش مذاکره به منظور اقناع دشمن 434

ج)

نریختن خون بیگانگان، با تأکید بر قداست حیات 435

تناقض گویی

در دیدگاه صوفیان 436

الف)

تأکید بر سیر و سلوک عارفانه و کثرتگرایی دینی 436

ب)

تأکید عرفا بر حق بودن یک مذهب خاص 436

ج)

جبرگرایی 439

صلح

دلیل عقلی اسلام برای ایجاد عدالت اجتماعی 440

الف)

جنگ و منازعه علت عقلانی از بین بردن توازن و عدالت 440

ب)

تفرقه و عدم وحدت، عامل عقلی از بین رفتن ثبات و عدالت اجتماعی 441

ج)

اسلام، پبش گام صلح 443

د)

قانون کلی حاکم بر قرآن مبنی بر مصالحه 443

نقدی

بر صلح کُل 447

نتیجه 448

ارتباط

تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین(علیه السلام) 450

ارتباط

جبرگرایی در صلح کل 450

نقد

ادبیات عرفانی 451

منابع 453

16. تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه 457

چکیده 459

مقدمه 459

1. بیان مسئله 460

2. پیشینه 461

3. اهداف و ضرورت پژوهش 462

4. چهارچوب های نظری مرگ پیش از مرگ در نهج البلاغه 463

الف)

موت احمر 463

ب)

موت ابیض 464

ج)

موت اسود 466

د)

موت اخضر 468

نتیجه 470

17. آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی 473

چکیده 475

مقدمه 475

1. پیشینه 476

2. عقل گریزی عرفان های نوظهور 477

3. عقل گرایی عرفان علوی 479

4. شریعت گریزی عرفان های نوظهور 485

5. دیدگاه پلورالیستی 487

6. شریعت گرایی عرفان علوی 490

7. نفی فرهنگ فرهیخته در عرفان پست مدرن 494

8. انسان کامل از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 496

نتیجه 499

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه

دبیر علمی کنگره 21

مقدمه

رئیس شورای سیاست گذاری 31

1. اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 35

چکیده 37

مقدمه 37

1. پیشینه 39

2. اخلاق در نهج البلاغه 40

الف)

جایگاه اخلاق 40

ب)

اهمیت اخلاق 41

ج)

ارائه الگو برای اخلاق پسندیده 42

د)

نقش اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه 43

ه-)

اصالت فرد یا جامعه 43

و)

امر به معروف و نهی از منکر 44

ز)

نقش اخلاق در گسترش معنویت 45

ح)

ضرورت اخلاق سیاسی در جامعه 47

ط)

ضرورت اخلاق کارگزاران 47

ی)

برخی از وظایف اخلاقی حاکمان و کارگزاران دولت اسلامی 48

ک)

امانت داری در بیت المال 49

ل)

خودبینی، مهلکی بزرگ 50

م)

معالجه عجب 50

ن)

غضب و خشم، عامل سقوط 51

س)

وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی 51

ع)

تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی(علیه السلام) 52

ف)

آثار اجتماعی تقوا و نقش آن در حکومت از منظر امام علی(علیه السلام) 53

-

روشن بینی و بصیرت؛ 53

-

جلوگیری از شک و شبهه؛ 53

-

غلبه بر سختی های دنیا و آخرت؛ 54

-

مصونیت از گناه؛ 54

-

حرص در علم؛ 54

ص)

نتیجه 54

2. اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه 59

چکیده 61

مقدمه 61

پیشینه 63

1. مفهوم شناسی 63

الف.

اخلاق حرفه ای 63

ب.سطوح

اخلاق حرفه ای 65

ج.

اخلاق کار 65

2. مبانی انسان شناسی اخلاق حرفه ای 66

3. مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه 67

الف.

سرشت انسان 68

ب.اختیار 69

یک.

مشیت و خواست انسان 70

دو.

امتحان و بلا 70

سه.

ارسال پیامبران 70

چهار.

مسئولیت 71

5. معنی و فلسفه کار در نهج البلاغه 71

6. هدف از کسب وکار 73

الف.

هدف از کسب وکار در نهج البلاغه 73

ب.

هدف گذاری در کسب وکار 75

8. نگرش به کسب وکار در نهج البلاغه 76

9. سبک کسب وکار در نهج البلاغه 77

الف.

سبک غیرفعال 78

ب.

سبک آزمندانه 78

ج.

سبک مفید 78

نتیجه 79

3. اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 83

چکیده 85

پیشینه 86

تعریف

اخلاق و تربیت 87

الف.

تعریف لغوی 87

ب.

تعریف اصطلاحی 87

اهمیت

تربیت 88

هدف

تربیت 89

علم

اخلاق 90

نقش

اخلاق در شکل گیری جامعه مطلوب 90

الف.

امنیت اجتماعی 90

ب.

فقرزدایی و گسترش رفاه عادلانه 91

ج.

توسعه دانایی و شکوفایی علمی 91

فضائل اخلاقی 92

الف.

بیان آثار برخی از خصلت های نیکو 92

ب.

عفو و بخشش 93

ج.

چشم پوشی از لغزش ها 93

د.

دادرسی و شاد کردن غم دیدگان 94

ه-.

جود و کرم 94

و.

زهد و پارسایی 94

ز.

اعتدال در رفتارهای مالی 95

ح.

قناعت 96

ط.

سود رساندن به دیگران 96

اصول

تربیت 97

الف.

اصل آخرت گرایی دنیاگریزی 97

ب.

اصل عمل گرایی آرزوگریزی 100

ج.

اصل امیدواری یأس گریزی 101

د.

اصل پایداری پرهیز از رفاه زدگی 103

ه-.

اصل تعقل ورزی غفلت زدایی 105

و.

اصل تواضع گرایی تکبرگریزی 106

نتیجه 108

4. بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 111

چکیده 113

مقدمه 113

روش

تحقیق 114

1. پیشینه 114

2. اصول تربیتی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 115

الف.

آخرت گرایی 115

ب.

دنیاگریزی 116

ج.

عمل گرایی، آرزوگریزی 117

د.

امید داشتن و دوری از یأس 118

ه-

. اصل پرهیز از رفاه زدگی 119

و.

پرورش عقل 119

ز.

تربیت حول محور تقوی 120

یک.

معنای تقوا از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 120

دو.

ارزش تقوا 120

سه.

رابطه تربیت و تقوا 120

چهار.

رابطه تربیت و علم 121

پنج.

حلم زیربنای علم و تربیت 122

نتیجه 123

5. تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) 125

چکیده 127

مقدمه 128

1. پیشینه 130

2. روش تحقیق 131

3. تجزیه وتحلیل یافته ها 132

الف( مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی 132

ب( مهم ترین اصول تربیت اخلاقی 133

ج( مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی 136

یک.

اولویت های مهم در فضائل اخلاقی 136

دو.

اولویت های مهم در رذائل اخلاقی 140

د)

مهم ترین روش های تربیت اخلاقی 145

4. نتیجه 147

6. تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه 151

چکیده 153

مقدمه 153

ساحات

وجودی انسان 154

چیستی

ایمان 156

حقیقت

ایمان در نهج البلاغه 158

کاربرد

واژه قلب در نهج البلاغه 158

کارکرد

قلب در ساحت شناختی و اعتقادی اخلاق بندگی 159

کاربرد

قلب در ساحت عاطفی و احساسی 160

تأثیر

ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت عواطف 161

الف.

واژه شناسی تقوا در نهج البلاغه 168

ب.

مراتب تقوا 171

نتیجه 176

تأثیر

ادراک و ایمان بر ساحت عاطفی و ارادی 176

7. صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل 181

چکیده 183

مقدمه 183

پیشینه 184

1. صلح طلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 184

الف)

تلاش جهت ثبات صلح و آرامش 185

ب)

تعویق سه روزه جنگ به امید جلوگیری از خونریزی 185

ج)

فرستادن نمایندگان جهت بر قراری صلح 186

یک.

قاصدی صعصعةبن صوحان 186

دو.

اعزام عبدالله بن عباس 186

سه.

اعزام نماینده، جهت برقراری صلح 186

د)

پرهیز از وقوع جنگ و خونریزی 187

ه-)

اجازه نبرد پس از کشته شدن چند نفر از یاران 187

و)

دعوت شورشیان به بازگشت به جامعه 187

ز)

قاصدی با قرآن به دست ابن عباس 187

ح)

موعظه شورشیان در روز جنگ 188

ط)

اعزام جوان قرآن به دست 188

ی)

مهلت سه روزه به ناکثین 188

یک

- سخن با زبیر و طلحه در میدان نبرد 188

دو

- اخلاق مداری امیرالمؤمنین در جنگ جمل 189

سه

- اصحاب جمل برادران ما هستند! 189

چهار

- خودداری از آوردن همسر پیامبر به میدان جنگ 189

پنج

- عدم سرزش شرکت کنندگان در جنگ 190

شش

- خبری از تعرض به زنان به من نرسد 190

هفت

- رعایت حال زنان 190

هشت

- عدم تخلف از فرمان عمومی 191

2. تاکتیک نظامی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 191

الف)

خفه کردن توطئه جنگی در نطفه 191

ب)

عدم غافلگیری و رهانکردن دشمن 192

ج)

حقوق مردم در مسیر جنگ رعایت گردد 192

د)

کیفر آزاردهندگان به مردم در مسیر 193

ه-)

ستم سربازان را به درگاه خدا و نزد من گزارش دهید 193

و)

تهییج و ترغیب سربازان 193

ز)

شجاعت در جنگ 193

ح)

فرمانده سپاه در خط مقدم می جنگد 194

ط)

دفاع رزمندگان از همدیگر 194

ی)

آغازگر جنگ نباشید 195

ک)

عدم قتل زخمی ها و مجروحین 195

ل)

فرمان و نحوه نگرش در رویایی به دشمن 195

م)

شتر عایشه را نشانه برید 195

ن)

رعایت حقوق رزمندگان 196

س)

مدارا با دشمن پس از پیروزی 196

ع)

مدارا بر عایشه، فرمانده سپاه 197

ف)

توهین کننده به اسرا حد می خورد 197

ص)

بازگرداندن عایشه با عزت و احترام 198

ق)

عفو و گذشت مردم بصره، پس از ظفر و پیروزی بر آنان 198

ر)

گریه بر مرگ زبیر و طلحه 199

ش)

نماز بر کشتگان دشمن 199

نتیجه 199

8. سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 203

مقدمه: 206

پیشینه 206

سیرۀ

اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 207

1. ترجیح صلح بر جنگ 207

الف) سفارش های حضرت امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ 207

ب)

علت آغاز جنگ 210

ج) مذاکرات 213

یک.

مذاکرات قبل از لشکرکشی 213

دو.

مذاکرات قبل از شروع جنگ 215

سه.

مذاکرات میانۀ میدان جنگ 218

د)

دعا برای صلح 219

2. قاطعیت بعد از شروع جنگ 219

الف)

قاطعیت در پس گیری شریعۀ فرات 221

ب)

قاطعیت در جنگ 221

3. سیرۀ علوی (علیه السلام) با اسراء جنگی 223

4. سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با زنان در جنگ 227

نمونه هایی

از برخورد حضرت امام علی (علیه السلام) با زنان در جنگ ها 228

5. اجرای عدالت در جنگ 231

6. شجاعت 233

7. توجه به امورمعنوی و عدم دنیاگری 237

8. عدم مصلحت اندیشی 241

9. حیاء 243

الف)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با عمروعاص 244

ب)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با مخارق بن عبدالرحمان 244

10. بصیرت 245

11. جوانمردی 246

12. وفای به عهد 248

نتیجه 248

9. غیرت دینی امام علی (علیه السلام) 255

مقدمه 258

پیشینه 259

1. مفهوم شناسی 259

الف.

غیرت 259

ب.

دین 261

ج.

غیرت دینی 261

2. یافته ها 262

غیرت

دینی در شخصیت حضرت علی(علیه السلام) 262

3. آثار غیرت دینی 266

الف.

آثار فردی غیرت دینی 266

یک.

جلب محبت الهی 266

دو.

هدایت و مصونیت از گمراهی 266

سه.

ایجاد رأفت و رحمت در قلب 267

چهار.

افزایش عفت و پاک دامنی فرد 267

پنج.

مسئولیت پذیری 267

شش.

هدایت و مصونیت از گمراهی 268

هفت.

پاسداری از عزت و کرامت انسانی 268

ب.

آثار اجتماعی غیرت دینی 269

یک.

پیروزی بر دشمنان و عزت و اقتدار و سربلندی 269

دو.

حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه 269

سه.

ثبات خانواده 269

چهار.

دفاع از حریم خانواده 270

پنج.

پاکی و سلامت نسل ها 270

نتیجه 271

10. تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه 275

چکیده 277

مقدمه 277

1.پیشینه 278

2.روش شناسی پژوهش 279

الف.

تحلیل معناشناختی واژه شُحّ 279

یک.

تحلیل معناشناختی بُخل 280

دو.

مراتب و انواع بخل 282

سه.

آثار بخل 283

ب.

تحلیل معناشناختی حرص 284

یک.

انواع حرص 285

دو.

عوامل حرص 285

ج.

تحلیل معناشناختی استبداد 287

د.

تحلیل معناشناختی جَشَع 288

3.موارد کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه 288

الف.

خطبه 162: غصب خلافت 289

ب.

نامه 53: شُحّ به نفس از ضروریات خودسازی 291

4. جنبه های فردی و اجتماعی شُحّ نفس 292

نتیجه 293

11. معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی - تربیتی امام علی (علیه السلام) 299

چکیده 301

مقدمه 302

پیشینه 304

1. یادآوری معاد و تکرار آن 304

الف.

ضرورت معاد از منظر حضرت علی (علیه السلام) 306

1- بیهودگی دنیا 306

2- معاد مستلزم عدالت الهی 307

3. معاد شناسی شاهدانه 307

ب.آخرت گرایی

و یاد معاد در کلام علی (علیه السلام) 309

1- شتری که در هر خانه ای می خوابد 310

2- پندی پاینده و حکمتی راهگشا! از مرگ بترس ... 311

3- انسان ها شکار آماده مرگ هستند 312

4. مرگ دریچه ای به عالم ملکوت 313

5. مشغول شدن به دنیا و غفلت از آخرت 314

ج.

نقش معاد در تربیت 315

1- یادآوری مرگ و فنای دنیا: 316

2- آمادگی برای مرگ و مواقف بعد از آن: 318

د.

آثار مرگ اندیشی و مرگ باوری 319

1- تعدیل غرایز 319

2- دوری از تکبر 320

3- از بین بردن آرزوهای طولانی 320

4- رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی 320

5- مراقبه و محاسبه کردار 321

6- انجام عمل صالح 321

7- زنده دلی و درک واقعیت ها 322

8 - رعایت عدالت 322

9- تحمل مصیبت ها 323

10- سرعت در انجام کارهای خیر 323

ه-

. فواید یاد مرگ 323

و.

الگوسازی در معاد باوری 325

نتیجه 327

12. آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام) 331

چکیده 333

مقدمه 333

پیشینه 335

1. مفهوم شناسی واژگان 336

الف)

آسیب 336

ب)

مانع 336

ج)

سیره 337

2. عوامل همدلی 337

الف)

الگوپذیری 337

ب)

کنار گذاشتن تعصّبات منفی 339

ج)

صداقت و راستگویی 340

3. موانع همدلی در سیره حضرت علی(علیه السلام) 341

الف)

غرور و خودبزرگ بینی 341

ب)

بدبینی و منفی نگری 342

ج)

انتقادهای ضعیف و مخرب 344

یک.

سخت گیری در انتقاد 345

دو.

شتاب زدگی در انتقاد 346

سه.

آگاهی نداشتن به موضوع 347

چهار.

تغییر ارزش ها در جامعه 348

نتیجه 354

13. بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه 357

چکیده 359

مقدمه 360

1. پیشینه 362

2. مفهوم شناسی نفاق 363

مفهوم

نفاق در نهج البلاغه 364

3. انواع نفاق در نهج البلاغه 366

4. سیمای منافقین در نهج البلاغه 368

5. نکوهش نفاق در نهج البلاغه 372

6. مبارزه با نفاق در نهج البلاغه 380

7. درمان نفاق 382

نتیجه 383

14. اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 387

چکیده 389

مقدمه 389

پیشینه 390

1. مفهوم شناسی 392

الف)

هدف 392

ب)

سلوک 392

ج)

عرفان 393

د)

تعالیم 393

2. یافته های تحقیق 394

3. اهداف سلوک 395

الف)

عبودیت 396

ب)

تزکیه و تهذیب نفس 397

ج)

معرفت 400

یک

- معرفت نفس 401

دو

- معرفت بالله 402

4. رابطه علم و معرفت 404

5. قرب الهی 405

الف)

حقیقت قرب در تعالیم علوی 406

ب)

عوامل قرب الهی 407

ج)

موانع قرب الهی 409

د)

آثار قرب الهی 410

نتیجه 410

15. مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی 415

چکیده 417

مقدمه 418

تسامح،

تساهل و صلح کُل در ادبیات عرفانی 421

احترام

به مذاهب دیگر در ادبیات عرفانی 423

اصل

محبت و عشق ورزیدن به همگان در ادبیات عرفانی 424

بررسی

صلح کُل در ادبیات عرفانی 425

بررسی

صلح کُل در آراء امیرالمؤمنین(علیه السلام) 426

الف)

اصالت صلح از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 427

ب)اخلاق

جنگ از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 432

ایجاد

زمینه صلح کُل از جانب امیرالمؤمنین(علیه السلام) 433

الف)آغازگر

جنگ نبودن 433

ب)

استفاده از روش مذاکره به منظور اقناع دشمن 434

ج)

نریختن خون بیگانگان، با تأکید بر قداست حیات 435

تناقض گویی

در دیدگاه صوفیان 436

الف)

تأکید بر سیر و سلوک عارفانه و کثرتگرایی دینی 436

ب)

تأکید عرفا بر حق بودن یک مذهب خاص 436

ج)

جبرگرایی 439

صلح

دلیل عقلی اسلام برای ایجاد عدالت اجتماعی 440

الف)

جنگ و منازعه علت عقلانی از بین بردن توازن و عدالت 440

ب)

تفرقه و عدم وحدت، عامل عقلی از بین رفتن ثبات و عدالت اجتماعی 441

ج)

اسلام، پبش گام صلح 443

د)

قانون کلی حاکم بر قرآن مبنی بر مصالحه 443

نقدی

بر صلح کُل 447

نتیجه 448

ارتباط

تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین(علیه السلام) 450

ارتباط

جبرگرایی در صلح کل 450

نقد

ادبیات عرفانی 451

منابع 453

16. تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه 457

چکیده 459

مقدمه 459

1. بیان مسئله 460

2. پیشینه 461

3. اهداف و ضرورت پژوهش 462

4. چهارچوب های نظری مرگ پیش از مرگ در نهج البلاغه 463

الف)

موت احمر 463

ب)

موت ابیض 464

ج)

موت اسود 466

د)

موت اخضر 468

نتیجه 470

17. آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی 473

چکیده 475

مقدمه 475

1. پیشینه 476

2. عقل گریزی عرفان های نوظهور 477

3. عقل گرایی عرفان علوی 479

4. شریعت گریزی عرفان های نوظهور 485

5. دیدگاه پلورالیستی 487

6. شریعت گرایی عرفان علوی 490

7. نفی فرهنگ فرهیخته در عرفان پست مدرن 494

8. انسان کامل از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 496

نتیجه 499

ص: 5

ز) نقش اخلاق در گسترش معنویت.. 45

ح) ضرورت اخلاق سیاسی در جامعه. 47

ط) ضرورت اخلاق کارگزاران. 47

ی) برخی از وظایف اخلاقی حاکمان و کارگزاران دولت اسلامی.. 48

ک) امانت داری در بیت المال. 49

ل) خودبینی، مهلکی بزرگ.. 50

م) معالجه عجب.. 50

ن) غضب و خشم، عامل سقوط.. 51

س) وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی.. 51

ع) تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی(علیه السلام)..... 52

ف) آثار اجتماعی تقوا و نقش آن در حکومت از منظر امام علی(علیه السلام)..... 53

- روشن بینی و بصیرت؛. 53

- جلوگیری از شک و شبهه؛. 53

- غلبه بر سختی های دنیا و آخرت؛. 54

- مصونیت از گناه؛. 54

- حرص در علم؛. 54

ص) نتیجه. 54

2. اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه 59

چکیده 61

مقدمه. 61

پیشینه. 63

1. مفهوم شناسی.. 63

الف. اخلاق حرفه ای.. 63

ب.سطوح اخلاق حرفه ای.. 65

ج. اخلاق کار. 65

2. مبانی انسان شناسی اخلاق حرفه ای.. 66

3. مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه. 67

الف. سرشت انسان. 68

ص: 6

ب.اختیار. 69

یک. مشیت و خواست انسان. 70

دو. امتحان و بلا.. 70

سه. ارسال پیامبران. 70

چهار. مسئولیت.. 71

5. معنی و فلسفه کار در نهج البلاغه. 71

6. هدف از کسب وکار. 73

الف. هدف از کسب وکار در نهج البلاغه. 73

ب. هدف گذاری در کسب وکار. 75

8. نگرش به کسب وکار در نهج البلاغه. 76

9. سبک کسب وکار در نهج البلاغه. 77

الف. سبک غیرفعال. 78

ب. سبک آزمندانه. 78

ج. سبک مفید. 78

نتیجه. 79

3. اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام). 83

چکیده 85

پیشینه. 86

تعریف اخلاق و تربیت.. 87

الف. تعریف لغوی.. 87

ب. تعریف اصطلاحی.. 87

اهمیت تربیت.. 88

هدف تربیت.. 89

علم اخلاق. 90

نقش اخلاق در شکل گیری جامعه مطلوب.. 90

الف. امنیت اجتماعی.. 90

ب. فقرزدایی و گسترش رفاه عادلانه. 91

ج. توسعه دانایی و شکوفایی علمی.. 91

ص: 7

فضائل اخلاقی.. 92

الف. بیان آثار برخی از خصلت های نیکو. 92

ب. عفو و بخشش... 93

ج. چشم پوشی از لغزش ها 93

د. دادرسی و شاد کردن غم دیدگان. 94

ه-. جود و کرم. 94

و. زهد و پارسایی.. 94

ز. اعتدال در رفتارهای مالی.. 95

ح. قناعت.. 96

ط. سود رساندن به دیگران. 96

اصول تربیت.. 97

الف. اصل آخرت گرایی دنیاگریزی.. 97

ب. اصل عمل گرایی آرزوگریزی.. 100

ج. اصل امیدواری یأس گریزی.. 101

د. اصل پایداری پرهیز از رفاه زدگی.. 103

ه-. اصل تعقل ورزی غفلت زدایی.. 105

و. اصل تواضع گرایی تکبرگریزی.. 106

نتیجه. 108

4. بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام). 111

چکیده 113

مقدمه. 113

روش تحقیق. 114

1. پیشینه. 114

2. اصول تربیتی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)..... 115

الف. آخرت گرایی.. 115

ب. دنیاگریزی.. 116

ج. عمل گرایی، آرزوگریزی.. 117

د. امید داشتن و دوری از یأس.. 118

ص: 8

ه- . اصل پرهیز از رفاه زدگی.. 119

و. پرورش عقل. 119

ز. تربیت حول محور تقوی.. 120

یک. معنای تقوا از دیدگاه امام علی(علیه السلام)..... 120

دو. ارزش تقوا 120

سه. رابطه تربیت و تقوا 120

چهار. رابطه تربیت و علم. 121

پنج. حلم زیربنای علم و تربیت.. 122

نتیجه. 123

5. تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام). 125

چکیده 127

مقدمه. 128

1. پیشینه. 130

2. روش تحقیق. 131

3. تجزیه وتحلیل یافته ها 132

الف( مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی.. 132

ب( مهم ترین اصول تربیت اخلاقی.. 133

ج( مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی.. 136

یک. اولویت های مهم در فضائل اخلاقی.. 136

دو. اولویت های مهم در رذائل اخلاقی.. 140

د) مهم ترین روش های تربیت اخلاقی.. 145

4. نتیجه. 147

6. تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه 151

چکیده 153

مقدمه. 153

ساحات وجودی انسان. 154

چیستی ایمان. 156

حقیقت ایمان در نهج البلاغه. 158

ص: 9

کاربرد واژه قلب در نهج البلاغه. 158

کارکرد قلب در ساحت شناختی و اعتقادی اخلاق بندگی.. 159

کاربرد قلب در ساحت عاطفی و احساسی.. 160

تأثیر ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت عواطف... 161

الف. واژه شناسی تقوا در نهج البلاغه. 168

ب. مراتب تقوا 171

نتیجه. 176

تأثیر ادراک و ایمان بر ساحت عاطفی و ارادی.. 176

7. صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل. 181

چکیده 183

مقدمه. 183

پیشینه. 184

1. صلح طلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل. 184

الف) تلاش جهت ثبات صلح و آرامش... 185

ب) تعویق سه روزه جنگ به امید جلوگیری از خونریزی.. 185

ج) فرستادن نمایندگان جهت بر قراری صلح.. 186

یک. قاصدی صعصعةبن صوحان. 186

دو. اعزام عبدالله بن عباس... 186

سه. اعزام نماینده، جهت برقراری صلح.. 186

د) پرهیز از وقوع جنگ و خونریزی.. 187

ه-) اجازه نبرد پس از کشته شدن چند نفر از یاران. 187

و) دعوت شورشیان به بازگشت به جامعه. 187

ز) قاصدی با قرآن به دست ابن عباس... 187

ح) موعظه شورشیان در روز جنگ... 188

ط) اعزام جوان قرآن به دست.. 188

ی) مهلت سه روزه به ناکثین. 188

یک - سخن با زبیر و طلحه در میدان نبرد 188

دو - اخلاق مداری امیرالمؤمنین در جنگ جمل. 189

ص: 10

سه - اصحاب جمل برادران ما هستند! 189

چهار - خودداری از آوردن همسر پیامبر به میدان جنگ... 189

پنج - عدم سرزش شرکت کنندگان در جنگ... 190

شش - خبری از تعرض به زنان به من نرسد. 190

هفت - رعایت حال زنان. 190

هشت - عدم تخلف از فرمان عمومی.. 191

2. تاکتیک نظامی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل. 191

الف) خفه کردن توطئه جنگی در نطفه. 191

ب) عدم غافلگیری و رهانکردن دشمن. 192

ج) حقوق مردم در مسیر جنگ رعایت گردد. 192

د) کیفر آزاردهندگان به مردم در مسیر. 193

ه-) ستم سربازان را به درگاه خدا و نزد من گزارش دهید. 193

و) تهییج و ترغیب سربازان. 193

ز) شجاعت در جنگ... 193

ح) فرمانده سپاه در خط مقدم می جنگد. 194

ط) دفاع رزمندگان از همدیگر. 194

ی) آغازگر جنگ نباشید. 195

ک) عدم قتل زخمی ها و مجروحین. 195

ل) فرمان و نحوه نگرش در رویایی به دشمن. 195

م) شتر عایشه را نشانه برید. 195

ن) رعایت حقوق رزمندگان. 196

س) مدارا با دشمن پس از پیروزی.. 196

ع) مدارا بر عایشه، فرمانده سپاه 197

ف) توهین کننده به اسرا حد می خورد 197

ص) بازگرداندن عایشه با عزت و احترام. 198

ق) عفو و گذشت مردم بصره، پس از ظفر و پیروزی بر آنان. 198

ر) گریه بر مرگ زبیر و طلحه. 199

ش) نماز بر کشتگان دشمن. 199

ص: 11

نتیجه. 199

8. سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 203

مقدمه: 206

پیشینه. 206

سیرۀ اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 207

1. ترجیح صلح بر جنگ... 207

الف) سفارش های حضرت امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ... 207

ب) علت آغاز جنگ... 210

ج) مذاکرات.. 213

یک. مذاکرات قبل از لشکرکشی.. 213

دو. مذاکرات قبل از شروع جنگ... 215

سه. مذاکرات میانۀ میدان جنگ... 218

د) دعا برای صلح.. 219

2. قاطعیت بعد از شروع جنگ... 219

الف) قاطعیت در پس گیری شریعۀ فرات.. 221

ب) قاطعیت در جنگ... 221

3. سیرۀ علوی (علیه السلام) با اسراء جنگی.. 223

4. سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با زنان در جنگ... 227

نمونه هایی از برخورد حضرت

امام علی (علیه السلام) با زنان در جنگ ها 228

5. اجرای عدالت در جنگ... 231

6. شجاعت.. 233

7. توجه به امورمعنوی و عدم دنیاگری.. 237

8. عدم مصلحت اندیشی.. 241

9. حیاء. 243

الف) مواجهه حضرت امام علی

(علیه السلام) با عمروعاص... 244

ب) مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با مخارق بن عبدالرحمان. 244

10. بصیرت.. 245

11. جوانمردی.. 246

ص: 12

12. وفای به عهد. 248

نتیجه. 248

9. غیرت دینی امام علی (علیه السلام). 255

مقدمه. 258

پیشینه. 259

1. مفهوم شناسی.. 259

الف. غیرت.. 259

ب. دین. 261

ج. غیرت دینی.. 261

2. یافته ها 262

غیرت دینی در شخصیت حضرت علی(علیه السلام)..... 262

3. آثار غیرت دینی.. 266

الف. آثار فردی غیرت دینی.. 266

یک. جلب محبت الهی.. 266

دو. هدایت و مصونیت از گمراهی.. 266

سه. ایجاد رأفت و رحمت در قلب.. 267

چهار. افزایش عفت و پاک دامنی فرد 267

پنج. مسئولیت پذیری.. 267

شش. هدایت و مصونیت از گمراهی.. 268

هفت. پاسداری از عزت و کرامت انسانی.. 268

ب. آثار اجتماعی غیرت دینی.. 269

یک. پیروزی بر دشمنان و عزت و اقتدار و سربلندی.. 269

دو. حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه. 269

سه. ثبات خانواده 269

چهار. دفاع از حریم خانواده 270

پنج. پاکی و سلامت نسل ها 270

نتیجه. 271

ص: 13

10. تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه 275

چکیده 277

مقدمه. 277

1.پیشینه. 278

2.روش شناسی پژوهش... 279

الف. تحلیل معناشناختی واژه شُحّ.. 279

یک. تحلیل معناشناختی بُخل. 280

دو. مراتب و انواع بخل. 282

سه. آثار بخل. 283

ب. تحلیل معناشناختی حرص... 284

یک. انواع حرص... 285

دو. عوامل حرص... 285

ج. تحلیل معناشناختی استبداد. 287

د. تحلیل معناشناختی جَشَع. 288

3.موارد کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه. 288

الف. خطبه 162: غصب خلافت.. 289

ب. نامه 53: شُحّ به نفس از ضروریات خودسازی.. 291

4. جنبه های فردی و اجتماعی شُحّ نفس... 292

نتیجه. 293

11. معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی - تربیتی امام علی (علیه السلام). 299

چکیده 301

مقدمه. 302

پیشینه. 304

1. یادآوری معاد و تکرار آن. 304

الف. ضرورت معاد از منظر حضرت علی (علیه السلام). 306

1- بیهودگی دنیا 306

2- معاد مستلزم عدالت الهی.. 307

3. معاد شناسی شاهدانه. 307

ص: 14

ب.آخرت گرایی و یاد معاد در کلام علی (علیه السلام). 309

1- شتری که در هر خانه ای می خوابد. 310

2- پندی پاینده و حکمتی راهگشا! از مرگ بترس ... 311

3- انسان ها شکار آماده مرگ هستند. 312

4. مرگ دریچه ای به عالم ملکوت.. 313

5. مشغول شدن به دنیا و غفلت از آخرت.. 314

ج. نقش معاد در تربیت.. 315

1- یادآوری مرگ و فنای دنیا: 316

2- آمادگی برای مرگ و مواقف بعد از آن: 318

د. آثار مرگ اندیشی و مرگ باوری.. 319

1- تعدیل غرایز. 319

2- دوری از تکبر. 320

3- از بین بردن آرزوهای طولانی.. 320

4- رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی.. 320

5- مراقبه و محاسبه کردار. 321

6- انجام عمل صالح.. 321

7- زنده دلی و درک واقعیت ها 322

8 - رعایت عدالت.. 322

9- تحمل مصیبت ها 323

10- سرعت در انجام کارهای خیر. 323

ه- . فواید یاد مرگ.. 323

و. الگوسازی در معاد باوری.. 325

نتیجه. 327

12. آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام). 331

چکیده 333

مقدمه. 333

پیشینه. 335

1. مفهوم شناسی واژگان. 336

ص: 15

الف) آسیب.. 336

ب) مانع. 336

ج) سیره 337

2. عوامل همدلی.. 337

الف) الگوپذیری.. 337

ب) کنار گذاشتن تعصّبات منفی.. 339

ج) صداقت و راستگویی.. 340

3. موانع همدلی در سیره حضرت علی(علیه السلام)..... 341

الف) غرور و خودبزرگ بینی.. 341

ب) بدبینی و منفی نگری.. 342

ج) انتقادهای ضعیف و مخرب.. 344

یک. سخت گیری در انتقاد. 345

دو. شتاب زدگی در انتقاد. 346

سه. آگاهی نداشتن به موضوع. 347

چهار. تغییر ارزش ها در جامعه. 348

نتیجه. 354

13. بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه 357

چکیده 359

مقدمه. 360

1. پیشینه. 362

2. مفهوم شناسی نفاق. 363

مفهوم نفاق در نهج البلاغه. 364

3. انواع نفاق در نهج البلاغه. 366

4. سیمای منافقین در نهج البلاغه. 368

5. نکوهش نفاق در نهج البلاغه. 372

6. مبارزه با نفاق در نهج البلاغه. 380

7. درمان نفاق. 382

نتیجه. 383

ص: 16

14. اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 387

چکیده 389

مقدمه. 389

پیشینه. 390

1. مفهوم شناسی.. 392

الف) هدف.. 392

ب) سلوک.. 392

ج) عرفان. 393

د) تعالیم. 393

2. یافته های تحقیق. 394

3. اهداف سلوک.. 395

الف) عبودیت.. 396

ب) تزکیه و تهذیب نفس... 397

ج) معرفت.. 400

یک - معرفت نفس... 401

دو - معرفت بالله. 402

4. رابطه علم و معرفت.. 404

5. قرب الهی.. 405

الف) حقیقت قرب در تعالیم علوی.. 406

ب) عوامل قرب الهی.. 407

ج) موانع قرب الهی.. 409

د) آثار قرب الهی.. 410

نتیجه. 410

15. مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی. 415

چکیده 417

مقدمه. 418

تسامح، تساهل و صلح کُل در ادبیات عرفانی.. 421

احترام به مذاهب دیگر در ادبیات عرفانی.. 423

ص: 17

اصل محبت و عشق ورزیدن به همگان در ادبیات عرفانی.. 424

بررسی صلح کُل در ادبیات عرفانی.. 425

بررسی صلح کُل در آراء امیرالمؤمنین(علیه السلام). 426

الف) اصالت صلح از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام). 427

ب)اخلاق جنگ از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام). 432

ایجاد زمینه صلح کُل از جانب امیرالمؤمنین(علیه السلام). 433

الف)آغازگر جنگ نبودن. 433

ب) استفاده از روش مذاکره به منظور اقناع دشمن. 434

ج) نریختن خون بیگانگان، با تأکید بر قداست حیات.. 435

تناقض گویی در دیدگاه صوفیان. 436

الف) تأکید بر سیر و سلوک عارفانه و کثرتگرایی دینی.. 436

ب) تأکید عرفا بر حق بودن یک مذهب خاص... 436

ج) جبرگرایی.. 439

صلح دلیل عقلی اسلام برای ایجاد عدالت اجتماعی.. 440

الف) جنگ و منازعه علت عقلانی از بین بردن توازن و عدالت.. 440

ب) تفرقه و عدم وحدت، عامل عقلی از بین رفتن ثبات و عدالت اجتماعی.. 441

ج) اسلام، پبش گام صلح.. 443

د) قانون کلی حاکم بر قرآن مبنی بر مصالحه. 443

نقدی بر صلح کُل. 447

نتیجه. 448

ارتباط تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین(علیه السلام). 450

ارتباط جبرگرایی در صلح کل. 450

نقد ادبیات عرفانی.. 451

منابع. 453

16. تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه 457

چکیده 459

مقدمه. 459

1. بیان مسئله. 460

ص: 18

فهرست 5

مقدمه

دبیر علمی کنگره 21

مقدمه

رئیس شورای سیاست گذاری 31

1. اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 35

چکیده 37

مقدمه 37

1. پیشینه 39

2. اخلاق در نهج البلاغه 40

الف)

جایگاه اخلاق 40

ب)

اهمیت اخلاق 41

ج)

ارائه الگو برای اخلاق پسندیده 42

د)

نقش اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه 43

ه-)

اصالت فرد یا جامعه 43

و)

امر به معروف و نهی از منکر 44

ز)

نقش اخلاق در گسترش معنویت 45

ح)

ضرورت اخلاق سیاسی در جامعه 47

ط)

ضرورت اخلاق کارگزاران 47

ی)

برخی از وظایف اخلاقی حاکمان و کارگزاران دولت اسلامی 48

ک)

امانت داری در بیت المال 49

ل)

خودبینی، مهلکی بزرگ 50

م)

معالجه عجب 50

ن)

غضب و خشم، عامل سقوط 51

س)

وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی 51

ع)

تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی(علیه السلام) 52

ف)

آثار اجتماعی تقوا و نقش آن در حکومت از منظر امام علی(علیه السلام) 53

-

روشن بینی و بصیرت؛ 53

-

جلوگیری از شک و شبهه؛ 53

-

غلبه بر سختی های دنیا و آخرت؛ 54

-

مصونیت از گناه؛ 54

-

حرص در علم؛ 54

ص)

نتیجه 54

2. اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه 59

چکیده 61

مقدمه 61

پیشینه 63

1. مفهوم شناسی 63

الف.

اخلاق حرفه ای 63

ب.سطوح

اخلاق حرفه ای 65

ج.

اخلاق کار 65

2. مبانی انسان شناسی اخلاق حرفه ای 66

3. مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه 67

الف.

سرشت انسان 68

ب.اختیار 69

یک.

مشیت و خواست انسان 70

دو.

امتحان و بلا 70

سه.

ارسال پیامبران 70

چهار.

مسئولیت 71

5. معنی و فلسفه کار در نهج البلاغه 71

6. هدف از کسب وکار 73

الف.

هدف از کسب وکار در نهج البلاغه 73

ب.

هدف گذاری در کسب وکار 75

8. نگرش به کسب وکار در نهج البلاغه 76

9. سبک کسب وکار در نهج البلاغه 77

الف.

سبک غیرفعال 78

ب.

سبک آزمندانه 78

ج.

سبک مفید 78

نتیجه 79

3. اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 83

چکیده 85

پیشینه 86

تعریف

اخلاق و تربیت 87

الف.

تعریف لغوی 87

ب.

تعریف اصطلاحی 87

اهمیت

تربیت 88

هدف

تربیت 89

علم

اخلاق 90

نقش

اخلاق در شکل گیری جامعه مطلوب 90

الف.

امنیت اجتماعی 90

ب.

فقرزدایی و گسترش رفاه عادلانه 91

ج.

توسعه دانایی و شکوفایی علمی 91

فضائل اخلاقی 92

الف.

بیان آثار برخی از خصلت های نیکو 92

ب.

عفو و بخشش 93

ج.

چشم پوشی از لغزش ها 93

د.

دادرسی و شاد کردن غم دیدگان 94

ه-.

جود و کرم 94

و.

زهد و پارسایی 94

ز.

اعتدال در رفتارهای مالی 95

ح.

قناعت 96

ط.

سود رساندن به دیگران 96

اصول

تربیت 97

الف.

اصل آخرت گرایی دنیاگریزی 97

ب.

اصل عمل گرایی آرزوگریزی 100

ج.

اصل امیدواری یأس گریزی 101

د.

اصل پایداری پرهیز از رفاه زدگی 103

ه-.

اصل تعقل ورزی غفلت زدایی 105

و.

اصل تواضع گرایی تکبرگریزی 106

نتیجه 108

4. بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 111

چکیده 113

مقدمه 113

روش

تحقیق 114

1. پیشینه 114

2. اصول تربیتی از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 115

الف.

آخرت گرایی 115

ب.

دنیاگریزی 116

ج.

عمل گرایی، آرزوگریزی 117

د.

امید داشتن و دوری از یأس 118

ه-

. اصل پرهیز از رفاه زدگی 119

و.

پرورش عقل 119

ز.

تربیت حول محور تقوی 120

یک.

معنای تقوا از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 120

دو.

ارزش تقوا 120

سه.

رابطه تربیت و تقوا 120

چهار.

رابطه تربیت و علم 121

پنج.

حلم زیربنای علم و تربیت 122

نتیجه 123

5. تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) 125

چکیده 127

مقدمه 128

1. پیشینه 130

2. روش تحقیق 131

3. تجزیه وتحلیل یافته ها 132

الف( مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی 132

ب( مهم ترین اصول تربیت اخلاقی 133

ج( مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی 136

یک.

اولویت های مهم در فضائل اخلاقی 136

دو.

اولویت های مهم در رذائل اخلاقی 140

د)

مهم ترین روش های تربیت اخلاقی 145

4. نتیجه 147

6. تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه 151

چکیده 153

مقدمه 153

ساحات

وجودی انسان 154

چیستی

ایمان 156

حقیقت

ایمان در نهج البلاغه 158

کاربرد

واژه قلب در نهج البلاغه 158

کارکرد

قلب در ساحت شناختی و اعتقادی اخلاق بندگی 159

کاربرد

قلب در ساحت عاطفی و احساسی 160

تأثیر

ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت عواطف 161

الف.

واژه شناسی تقوا در نهج البلاغه 168

ب.

مراتب تقوا 171

نتیجه 176

تأثیر

ادراک و ایمان بر ساحت عاطفی و ارادی 176

7. صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل 181

چکیده 183

مقدمه 183

پیشینه 184

1. صلح طلبی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 184

الف)

تلاش جهت ثبات صلح و آرامش 185

ب)

تعویق سه روزه جنگ به امید جلوگیری از خونریزی 185

ج)

فرستادن نمایندگان جهت بر قراری صلح 186

یک.

قاصدی صعصعةبن صوحان 186

دو.

اعزام عبدالله بن عباس 186

سه.

اعزام نماینده، جهت برقراری صلح 186

د)

پرهیز از وقوع جنگ و خونریزی 187

ه-)

اجازه نبرد پس از کشته شدن چند نفر از یاران 187

و)

دعوت شورشیان به بازگشت به جامعه 187

ز)

قاصدی با قرآن به دست ابن عباس 187

ح)

موعظه شورشیان در روز جنگ 188

ط)

اعزام جوان قرآن به دست 188

ی)

مهلت سه روزه به ناکثین 188

یک

- سخن با زبیر و طلحه در میدان نبرد 188

دو

- اخلاق مداری امیرالمؤمنین در جنگ جمل 189

سه

- اصحاب جمل برادران ما هستند! 189

چهار

- خودداری از آوردن همسر پیامبر به میدان جنگ 189

پنج

- عدم سرزش شرکت کنندگان در جنگ 190

شش

- خبری از تعرض به زنان به من نرسد 190

هفت

- رعایت حال زنان 190

هشت

- عدم تخلف از فرمان عمومی 191

2. تاکتیک نظامی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنگ جمل 191

الف)

خفه کردن توطئه جنگی در نطفه 191

ب)

عدم غافلگیری و رهانکردن دشمن 192

ج)

حقوق مردم در مسیر جنگ رعایت گردد 192

د)

کیفر آزاردهندگان به مردم در مسیر 193

ه-)

ستم سربازان را به درگاه خدا و نزد من گزارش دهید 193

و)

تهییج و ترغیب سربازان 193

ز)

شجاعت در جنگ 193

ح)

فرمانده سپاه در خط مقدم می جنگد 194

ط)

دفاع رزمندگان از همدیگر 194

ی)

آغازگر جنگ نباشید 195

ک)

عدم قتل زخمی ها و مجروحین 195

ل)

فرمان و نحوه نگرش در رویایی به دشمن 195

م)

شتر عایشه را نشانه برید 195

ن)

رعایت حقوق رزمندگان 196

س)

مدارا با دشمن پس از پیروزی 196

ع)

مدارا بر عایشه، فرمانده سپاه 197

ف)

توهین کننده به اسرا حد می خورد 197

ص)

بازگرداندن عایشه با عزت و احترام 198

ق)

عفو و گذشت مردم بصره، پس از ظفر و پیروزی بر آنان 198

ر)

گریه بر مرگ زبیر و طلحه 199

ش)

نماز بر کشتگان دشمن 199

نتیجه 199

8. سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 203

مقدمه: 206

پیشینه 206

سیرۀ

اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 207

1. ترجیح صلح بر جنگ 207

الف) سفارش های حضرت امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ 207

ب)

علت آغاز جنگ 210

ج) مذاکرات 213

یک.

مذاکرات قبل از لشکرکشی 213

دو.

مذاکرات قبل از شروع جنگ 215

سه.

مذاکرات میانۀ میدان جنگ 218

د)

دعا برای صلح 219

2. قاطعیت بعد از شروع جنگ 219

الف)

قاطعیت در پس گیری شریعۀ فرات 221

ب)

قاطعیت در جنگ 221

3. سیرۀ علوی (علیه السلام) با اسراء جنگی 223

4. سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با زنان در جنگ 227

نمونه هایی

از برخورد حضرت امام علی (علیه السلام) با زنان در جنگ ها 228

5. اجرای عدالت در جنگ 231

6. شجاعت 233

7. توجه به امورمعنوی و عدم دنیاگری 237

8. عدم مصلحت اندیشی 241

9. حیاء 243

الف)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با عمروعاص 244

ب)

مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با مخارق بن عبدالرحمان 244

10. بصیرت 245

11. جوانمردی 246

12. وفای به عهد 248

نتیجه 248

9. غیرت دینی امام علی (علیه السلام) 255

مقدمه 258

پیشینه 259

1. مفهوم شناسی 259

الف.

غیرت 259

ب.

دین 261

ج.

غیرت دینی 261

2. یافته ها 262

غیرت

دینی در شخصیت حضرت علی(علیه السلام) 262

3. آثار غیرت دینی 266

الف.

آثار فردی غیرت دینی 266

یک.

جلب محبت الهی 266

دو.

هدایت و مصونیت از گمراهی 266

سه.

ایجاد رأفت و رحمت در قلب 267

چهار.

افزایش عفت و پاک دامنی فرد 267

پنج.

مسئولیت پذیری 267

شش.

هدایت و مصونیت از گمراهی 268

هفت.

پاسداری از عزت و کرامت انسانی 268

ب.

آثار اجتماعی غیرت دینی 269

یک.

پیروزی بر دشمنان و عزت و اقتدار و سربلندی 269

دو.

حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه 269

سه.

ثبات خانواده 269

چهار.

دفاع از حریم خانواده 270

پنج.

پاکی و سلامت نسل ها 270

نتیجه 271

10. تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه 275

چکیده 277

مقدمه 277

1.پیشینه 278

2.روش شناسی پژوهش 279

الف.

تحلیل معناشناختی واژه شُحّ 279

یک.

تحلیل معناشناختی بُخل 280

دو.

مراتب و انواع بخل 282

سه.

آثار بخل 283

ب.

تحلیل معناشناختی حرص 284

یک.

انواع حرص 285

دو.

عوامل حرص 285

ج.

تحلیل معناشناختی استبداد 287

د.

تحلیل معناشناختی جَشَع 288

3.موارد کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه 288

الف.

خطبه 162: غصب خلافت 289

ب.

نامه 53: شُحّ به نفس از ضروریات خودسازی 291

4. جنبه های فردی و اجتماعی شُحّ نفس 292

نتیجه 293

11. معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی - تربیتی امام علی (علیه السلام) 299

چکیده 301

مقدمه 302

پیشینه 304

1. یادآوری معاد و تکرار آن 304

الف.

ضرورت معاد از منظر حضرت علی (علیه السلام) 306

1- بیهودگی دنیا 306

2- معاد مستلزم عدالت الهی 307

3. معاد شناسی شاهدانه 307

ب.آخرت گرایی

و یاد معاد در کلام علی (علیه السلام) 309

1- شتری که در هر خانه ای می خوابد 310

2- پندی پاینده و حکمتی راهگشا! از مرگ بترس ... 311

3- انسان ها شکار آماده مرگ هستند 312

4. مرگ دریچه ای به عالم ملکوت 313

5. مشغول شدن به دنیا و غفلت از آخرت 314

ج.

نقش معاد در تربیت 315

1- یادآوری مرگ و فنای دنیا: 316

2- آمادگی برای مرگ و مواقف بعد از آن: 318

د.

آثار مرگ اندیشی و مرگ باوری 319

1- تعدیل غرایز 319

2- دوری از تکبر 320

3- از بین بردن آرزوهای طولانی 320

4- رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی 320

5- مراقبه و محاسبه کردار 321

6- انجام عمل صالح 321

7- زنده دلی و درک واقعیت ها 322

8 - رعایت عدالت 322

9- تحمل مصیبت ها 323

10- سرعت در انجام کارهای خیر 323

ه-

. فواید یاد مرگ 323

و.

الگوسازی در معاد باوری 325

نتیجه 327

12. آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام) 331

چکیده 333

مقدمه 333

پیشینه 335

1. مفهوم شناسی واژگان 336

الف)

آسیب 336

ب)

مانع 336

ج)

سیره 337

2. عوامل همدلی 337

الف)

الگوپذیری 337

ب)

کنار گذاشتن تعصّبات منفی 339

ج)

صداقت و راستگویی 340

3. موانع همدلی در سیره حضرت علی(علیه السلام) 341

الف)

غرور و خودبزرگ بینی 341

ب)

بدبینی و منفی نگری 342

ج)

انتقادهای ضعیف و مخرب 344

یک.

سخت گیری در انتقاد 345

دو.

شتاب زدگی در انتقاد 346

سه.

آگاهی نداشتن به موضوع 347

چهار.

تغییر ارزش ها در جامعه 348

نتیجه 354

13. بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه 357

چکیده 359

مقدمه 360

1. پیشینه 362

2. مفهوم شناسی نفاق 363

مفهوم

نفاق در نهج البلاغه 364

3. انواع نفاق در نهج البلاغه 366

4. سیمای منافقین در نهج البلاغه 368

5. نکوهش نفاق در نهج البلاغه 372

6. مبارزه با نفاق در نهج البلاغه 380

7. درمان نفاق 382

نتیجه 383

14. اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 387

چکیده 389

مقدمه 389

پیشینه 390

1. مفهوم شناسی 392

الف)

هدف 392

ب)

سلوک 392

ج)

عرفان 393

د)

تعالیم 393

2. یافته های تحقیق 394

3. اهداف سلوک 395

الف)

عبودیت 396

ب)

تزکیه و تهذیب نفس 397

ج)

معرفت 400

یک

- معرفت نفس 401

دو

- معرفت بالله 402

4. رابطه علم و معرفت 404

5. قرب الهی 405

الف)

حقیقت قرب در تعالیم علوی 406

ب)

عوامل قرب الهی 407

ج)

موانع قرب الهی 409

د)

آثار قرب الهی 410

نتیجه 410

15. مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی 415

چکیده 417

مقدمه 418

تسامح،

تساهل و صلح کُل در ادبیات عرفانی 421

احترام

به مذاهب دیگر در ادبیات عرفانی 423

اصل

محبت و عشق ورزیدن به همگان در ادبیات عرفانی 424

بررسی

صلح کُل در ادبیات عرفانی 425

بررسی

صلح کُل در آراء امیرالمؤمنین(علیه السلام) 426

الف)

اصالت صلح از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 427

ب)اخلاق

جنگ از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 432

ایجاد

زمینه صلح کُل از جانب امیرالمؤمنین(علیه السلام) 433

الف)آغازگر

جنگ نبودن 433

ب)

استفاده از روش مذاکره به منظور اقناع دشمن 434

ج)

نریختن خون بیگانگان، با تأکید بر قداست حیات 435

تناقض گویی

در دیدگاه صوفیان 436

الف)

تأکید بر سیر و سلوک عارفانه و کثرتگرایی دینی 436

ب)

تأکید عرفا بر حق بودن یک مذهب خاص 436

ج)

جبرگرایی 439

صلح

دلیل عقلی اسلام برای ایجاد عدالت اجتماعی 440

الف)

جنگ و منازعه علت عقلانی از بین بردن توازن و عدالت 440

ب)

تفرقه و عدم وحدت، عامل عقلی از بین رفتن ثبات و عدالت اجتماعی 441

ج)

اسلام، پبش گام صلح 443

د)

قانون کلی حاکم بر قرآن مبنی بر مصالحه 443

نقدی

بر صلح کُل 447

نتیجه 448

ارتباط

تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین(علیه السلام) 450

ارتباط

جبرگرایی در صلح کل 450

نقد

ادبیات عرفانی 451

منابع 453

16. تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه 457

چکیده 459

مقدمه 459

1. بیان مسئله 460

2. پیشینه 461

3. اهداف و ضرورت پژوهش 462

4. چهارچوب های نظری مرگ پیش از مرگ در نهج البلاغه 463

الف)

موت احمر 463

ب)

موت ابیض 464

ج)

موت اسود 466

د)

موت اخضر 468

نتیجه 470

17. آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی 473

چکیده 475

مقدمه 475

1. پیشینه 476

2. عقل گریزی عرفان های نوظهور 477

3. عقل گرایی عرفان علوی 479

4. شریعت گریزی عرفان های نوظهور 485

5. دیدگاه پلورالیستی 487

6. شریعت گرایی عرفان علوی 490

7. نفی فرهنگ فرهیخته در عرفان پست مدرن 494

8. انسان کامل از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 496

نتیجه 499

ص: 19

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 21

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت علیهم السلام شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 22

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 23

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 24

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت^؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 25

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 26

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 27

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 28

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 29

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان،هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا. در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت علیهم السلام جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی علیه السلام و فرزندش حجت ابن الحسن عج الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد. والحمدلله رب العالمین .دبیر علمی کنگره دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

1398/9/19

ص: 30

مقدمه رییس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی (صدوق، عیون اخبار الرضاعلیه السلام ، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله صلی الله علیه واله : «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134) خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد. حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود. در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی صلی الله علیه واله ، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام ، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 31

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد. همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد: «وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص وبندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت. امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم. جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232). کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان. ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند. رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام ، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 32

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی علیه السلام بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم. به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند. با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام » با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند. موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی علیه السلام (1)؛ قرآن و امام علی علیه السلام (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی علیه السلام و نهج البلاغه؛ امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی علیه السلام و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 33

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین علیهم السلام محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فرداکه هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییمو دست و دامن معصوم مرتضی

حافظاگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام 26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 34

1- اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

اشاره

زهرا حسینی(1)

ص: 35


1- . دانشجوی کارشناسی فقه دانشگاه مجازی المصطفی؛ hoseini.news@yahoo.com

ص:36

چکیده

امروز در دنیایی زندگی می کنیم که با توجه به پیشرفت هایی که هر روز دارد، ولی آن چه که از آن غفلت می کند و به آن توجه نمی شود، ویژگی هایی است که انسان را به رشد و تعالی می رساند، و آن توجه به سیره ائمه اطهارعلیهم السلام و عمل به دستوراتی است که ایشان برای زندگی بهتر و رسیدن به نور و حقیقت عالم برای ما قرار داده اند. امروز بیش از گذشته بررسی، مطالعه، یادگیری و یاددهی سیره ائمه معصوم علیهم السلام به خصوص امام علی علیه السلام احساس می شود و باید بازخوانی و ترویج شود. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی – تحلیلی، به بررسی سیره علمی - اخلاقی امام علی علیه السلام پرداخته است. از مهم ترین یافته های تحقیق این است که امام علی علیه السلام تنها فردی است که از میان تمام گذشتگانی که سخنی از آن ها به جا مانده، به آخرین مرحله فصاحت و بلاغت رسیده و گفتار او اقیانوسی بیکرانه است.

در این مقاله به تعریف اخلاق از منظر امام علی علیه السلام دست یافته و مصداق های گوناگون برای عصر حاضر بررسی شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، اخلاق، مصادیق اخلاقی، سیاست.

مقدمه

در عصری که زندگی می کنیم بیش از هزار سال از دوران حیات زمینی ائمه اطهارعلیهم السلام می گذرد و تنها حجتی که زمین امروز به برکت وجود او حرکت دارد و ما انسان ها حیات داریم، حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف آ خرین فرزند امیرالمؤمنین علی علیه السلام است.

ص: 37

امروز که فرصتی در جهان اسلام پیش آمده است که مسلمانان و شیعیان می توانند چندین بار نهج البلاغه و سخنان امام علی علیه السلام را بخوانند، امروز که به ظاهر دیگر نیاز به ترس از بیان حقیقت نیست، چرا بازهم درباره اخلاق علوی، عدالت علوی و حقوق علوی و... سخن گفته می شود؟ در عصری زندگی می کنیم که نیمی از کشورهای دنیا در حال توسعه، پیشرفته و جهان سوم تعریف می شوند. در برخی از کشورهای دنیا ادعای حقوق بشر و دفاع از حقوق انسانی مطرح می شود. سازمان های عفو بین الملل و هزاران سازمان و انجمن های حقوقی دیگری در دنیا وجود دارد، که ابداع انسان متمدن امروز است. ولی وقتی درون برنامه های آن ها را مطالعه می کنیم، هیچ یک از این سازمان های حقوقی، رنگ مسلمانی و انسانی ندارد، آن انسانی که امام علی علیه السلام بیان کردند، در آن حقوق انسانی رعایت نشده است. امروز در بسیاری از کشورهای دنیا به خصوص مسلمان که در زیر سلطه استکبار یا هنوز گرفتار استعمار غرب هستند، علما و دانشمندان مسلمان به خصوص شیعه، راه حل نجات از استعمار و کشتار بی رحمانه مسلمانان در بلاد مختلف را، چنگ زدن به ریسمان عدل الهی می دانند که امام علی علیه السلام آن را برای ما ترسیم کرده اند. اگر تنها بخشی از گفتارهای سیاسی امام علی علیه السلام در سرزمینی مانند کشور من افغانستان پیاده شود، درسرزمینی که هنوز خوشبختانه اسلام دین رسمی است و اما به خاطر حضور نیم قرن استعمار و جنگ های داخلی در آن و حکومت های وابسته به غرب، عدالت، اخلاق و سیاست غیراسلامی و هرآن چه که بر پایه حقوق انسانی است، در آن وجود ندارد. همه این ها به خاطر فراموشی منبع عظیمی است که در خانه های همه مسلمانان سرزمین من وجود دارد، همه شیعیان در سرزمین افغانستان آن را خوانده اند، ولی عمل نکردند، اولی معجزه پیامبر خاتم صلی الله علیه واله قرآن کریم و دیگری نهج البلاغه است.

ص: 38

هدف از نگارش این مقاله، یادآوری و مطالعه، بازخوانی، تکرار، اصرار به نیاز و احیا، یادآوری برای مسلمان و شیعه امروز است. اگر امروز معارف نبوی، علوی، رضوی و... در همه کشورهای اسلامی به درستی بازخوانی شود و عمل به دستورات ائمه اطهار علیهم السلام به خصوص امام علی علیه السلام در همه دستگاه ها و سازمان های یک کشور اسلامی قرار گیرد، اسلام جان تازه خواهد گرفت، از آن چه که امروز در دنیای اسلام می بینیم، فراتر خواهد رفت، بزرگ ترین قدرت جهان، امت اسلام در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در دنیا خواهد داشت.

1- پیشینه

در زمینه اخلاق در نهج البلاغه و اندیشه های امام علی علیه السلام آثار متنوعی به چاپ رسیده است که به مهم ترین آن اشاره می شود:«اخلاق درپرتو سخنان امام علی علیه السلام »،احد فرامرز قراملکی، محمدعلی مشایخی پور؛ به سفارش گروه پژوهشی نهج البلاغه، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1397ش. - «اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه: روش های جامعه سازی (1و2) مقطع راهنمایی»،هیئت تحریریه بنیاد نهج البلاغه، آموزش وپرورش، معاونت پرورشی، اداره کل امور فرهنگی و هنری، کارشناسی قرآن، 1368 ش. - «اخلاق شهروندی به روایت قرآن و نهج البلاغه» مهدی قندی، تهران: بنیاد نهج البلاغه، 1391ش.- «تأثیر اخلاق حاکمان و مدیران بر اخلاق شهروندان در شکل گیری عدالت اجتماعی (از منظر نهج البلاغه)» زهرا پیروزنیا، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: رضا رسولی شربیانی؛ استاد مشاور: ناصر محمدی، دانشگاه پیام نور، دانشکده الهیات، گروه فلسفه و اخلاق.

ص: 39

«اخلاق معاشرتی از دیدگاه و سیره حضرت علی علیه السلام با تکیه بر نهج البلاغه» مرجان باوفا، پایان نامه کارشناسی ارشد، استاد راهنما: محمد دزفولی، استاد مشاور: سیدمحمد میردامادی، دانشگاه پیام نور، دانشکده الهیات و علوم انسانی، گروه علمی نهج البلاغه.- «اخلاق سیاسی در نامه های نهج البلاغه»، بهشتی، احمد، صدریه، پیام، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز 1389، شماره 30 ISC (32 صفحه، از ص9-40). - «نقش خداباوری در تهذیب اخلاق فردی از منظر نهج البلاغه»، طیب نیا، محمدصالح؛ رنج کش آدرمنابادی، مختار، مجله: پژوهش نامه نهج البلاغه، زمستان 1395، شماره 16 علمی - پژوهشی / ISC (21 صفحه، از ص113-133). -«بسترهای اخلاق اجتماعی از دیدگاه نهج البلاغه»، مصدقیان، حسین علی، مجله: اخلاق، تابستان 1387، شماره 12 ISC (16 صفحه، از ص6-21). - «اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه»، باوفا، مرجان، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز 1389، شماره 30 ISC (18 صفحه، از ص189-206). - «مهندسی اخلاق جامعه بر مبنای آموزه های نهج البلاغه»، محصص، مرضیه، مجله: پژوهش های اجتماعی اسلامی، زمستان 1392، شماره 99 علمی - ترویجی / ISC (20 صفحه، از ص41-60). - «اخلاق در نهج البلاغه»، کوچنانی، قاسم علی، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز 1389، شماره 30 ISC (25 صفحه، از ص90-114).

2- اخلاق در نهج البلاغه

اشاره

در نهج البلاغه تعریف اخلاق فراتر از این است؛ در نهج البلاغه اخلاق شامل شش بخش است: بینش ها، ارزش ها، گرایش ها، روش ها، کنش ها و گویش ها.

الف) جایگاه اخلاق

در خطبه 192 نهج البلاغه، امام علی علیه السلام می فرماید: «فَإن کَانَ لاَبُدَّ مِنَ العَصَبِیة.. فَلیَکُن

ص: 40

تَعَصُّبُکُم لِمَکارِمِ الْخِصَالِ وَ مَحَامِدِ الأَفعَالِ وَمَحَاسِنِ الأمورِ»؛ «اگر قرار باشد در زندگی به چیزی تعصب بورزیم و ایستادگی کنیم و از آن عبور نکنیم، آن اخلاق است». نکته زیبا این جاست که امیرمؤمنان علیه السلام اخلاق را فقط خصلت نمی داند. فقط رفتار هم نمی داند. خصلت هست، رفتار هست، فراتر از این هم هست. ایشان میدان اخلاق را خیلی وسیع و در تمام امور زندگی می بیند. «اَلَّتِی تَفَاضَلَتْ فِیهَا اَلْمُجَدَاءُ وَاَلنُّجَدَاءُ مِنْ بُیُوتَاتِ اَلْعَرَبِ وَ یَعَاسِیبِ اَلقَبَائِل»؛ «اگر قرار باشد انسان ها با یکدیگر مسابقه ای بدهند و در آن سبقت بگیرند، در اخلاق است».لذا جامعه ای سالم است، که با ارزش ترین مسابقه اش در اخلاق است. امام علی علیه السلام به اخلاق نگاه وسیعی داشتند.امروز اگر جوامع اسلامی بخواهند در سلامت معنوی، فرهنگی، اجتماعی در مقابله دسیسه های شیطانی دشمنان اسلام ایستادگی کنند، توجه به اخلاق علوی می تواند آن ها را در مقابله نقشه های شوم دشمنان ایمن نگهدارد.

ب) اهمیت اخلاق

اما اهمیت اخلاق در نگاه امام علیه السلام چگونه است؟ در خطبه 113 جمله ای از ایشان وارد شده است که «لاَ قَرِینَ کَحُسنِ الخُلقِ». در خطبه 176 امام علیه السلام می فرمایند نسبت به اخلاق حساس باشید: «إیّاکُم وَتَهزیعِ الأَخلاَقِ وَتَصرِیفَهَا» به نظر این طور می آید که اگر اخلاق زیرپا گذاشته شود،هیچ چیز سالم نمی ماند، نه اعتقادات، نه زندگی، نه سیاست، نه اجتماع و نه هیچ ارزش دیگر. ایشان در حکمت 38 می فرمایند: «وأَکرَمُ الحَسَبِ حُسنُ الخُلقِ» حسب به معنای شرافت قابل محاسبه است. گرامی ترین شرافت قابل محاسبه، اخلاق نیکوست. آن چه اعتبار دارد اخلاق است. انسان ها براساس آن به حساب می آیند. آن چه امام علی علیه السلام در خطبه ها و حکمت ها بیان کردند، تنها برای مردم هم عصر ایشان

ص: 41

نیست، بلکه برای همه دوران ها است، امروز نیز همه افراد جامعه نسبت به اخلاق باید حساس باشند، بسیاری از ناهنجاری های موجود در جوامع مختلف به خاطر فراموشی این مهم است.

ج) ارائه الگو برای اخلاق پسندیده

ما باید یک الگوی اخلاقی را پیش روی خود قرار دهیم و رفتار و قواعد زندگی را از آن استخراج کنیم. امیرمؤمنان علیه السلام پیامبر اکرم صلی الله علیه واله را در خطبه 160 نهج البلاغه معرفی می کند و در امتداد پیامبر صلی الله علیه واله خودش را: «وَ لَقَدْ کَانَ فِی رَسُولِ اللّهِ صلی الله علیه واله کَافٍ لَکَ فِی الاُسْوَةِ... فَتَأَسَّ بِنَبِیّکَ الأَطیَبِ الأَطهَرِ فَإِنَّ فِیهِ أُسوَةٌ ... لِمَن تَأَسَّی وَ عَزَاءً لِمَن تَعَزَّی وَ أَحَبُّ العِبادِ إلَی اللّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَالْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ»؛ «بی گمان در پیامبر خدا برای شما الگوی کافی هست. پس به پیامبر پاک و پاکیزه ات تأسی کن که بدون شک او نمونه ای است نیکو برای کسی که به دنبال الگو باشد و انتسابی است عالی برای کسی که به او منتسب شود و محبوب ترین نزدِ خدا کسی است که پیامبرش را پیروی کند و پا جای پای او بگذارد». می توان چنین است استنباط کرد که الگوی مناسب، پیامبر صلی الله علیه واله و اوصیای او هستند. امیرمؤمنان علیه السلام در خطبه 87 این گونه خودش را به ما معرفی می کند:

«وَأَلبَستُکُمُ العَافِیَةَ.. مِنْ عَدلِی وَفَرَشتُکُمُ المَعرُوفَ مِن قَوْلِی وَ فِعلِی وَأَرَیتُکُمْ کَرَائِمَ الأَخلاَقِ مِن نَفْسِی»؛ «از عدالت خود، لباس عافیت بر تن شما پوشانیدم و توسط گفتار و رفتارم، نیکی را برای شما گسترانیدم و کرامت های اخلاقی در زندگی را از جانب خودم نشانتان دادم».پس در اخلاق، سخن و عمل در کنار هم است. همه چیز تابع اخلاق شده است. در این صورت، زندگی فرد انسانی می شود. اگر چنین اتفاقی نیفتد، به نظر نمی رسد چیزی اصلاح شود. آن چه از ظلم و ستم می بینیم، به دلیل فقدان اخلاق است، یا این که اخلاق تابع چیزهای دیگری شده است؛ تابع سیاست شده است، اخلاق تابع اقتصاد شده است.

ص: 42

د) نقش اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه

از دیدگاه نهج البلاغه نیز، انسان ها چون زندگی اجتماعی را امری متناسب با طبیعت عقلانی خویشتن می دانند، آن را برمی گزینند و این گزینش، به خاطر جبر یا از روی درماندگی نیست، بلکه از سر شعور و درک است. ازاین رو، در خطبه 23 نهج البلاغه آمده است: «اگر کسی از شما در خویشاوندان خود خلل و کمبودی مشاهده کند، مبادا از رفع آن سر باز زند، چون اگر نبخشد مالش افزون نمی شود. آن که دست دهنده خود را از بستگانش باز دارد، تنها یک دست را از آن ها گرفته، اما دست های فراوانی را از خویش دور کرده است، و کسی که پروبال محبت خویش را بگستراند، دوستی خویشاوندانش تداوم خواهد یافت».براساس این خطبه، انسان در حیات اجتماعی، که صحنه سود و زیان است، نیازمند یاری دیگران است و این «نیاز» او را به سوی دیگران می کشاند و هر انسانی به خاطر ناملایمات و سختی ها نیازمند دوستی و مودت با خویشان است.

در خطبه 127 می فرماید: «از پراکندگی و جدایی حذر کنید که انسان تنها بهره شیطان است، آن گونه که گوسفند تنها، طعمه گرگ است». این عبارات، چهره اجتماع بشری را نشان می دهد که آدمیان برای گریز از شرور شیطانی و برای به دست آوردن منافعی که تنها در پرتو اجتماعی بودن به دست می آید، ناگزیر باید انزوا و گوشه گیری را ترک کرده، به اجتماع روی آورد.

ه-) اصالت فرد یا جامعه

امام علی علیه السلام در خطبه 192 می فرماید: «ای مردم، همانا رضایت و خشم، مردم را مجتمع می سازد. شتر صالح را یک نفر پی کرد، اما خداوند تمامی آن ها را عذاب کرد، چون آن ها به این کار راضی بودند. خداوند نیز فرمود: {فَعَقَرُوهَا فَأَصْبَحُوا نَادِمِینَ} (شعراء/157).

ص: 43

در این خطبه، اندیشه جمعی، مورد تاکید قرار گرفته است. براساس این کلام، رضایت و خشم که گویای فرهنگ جمعی هر جامعه ای است، سرنوشت جوامع را مشخص می سازد. بنابراین، از دیدگاه امام علیه السلام در هر جامعه، آدمیان در عین استقلال، هویت و روح جمعی دارند و اصالت، هم با فرد است و هم جمع. چنان که در حکمت 146 نهج البلاغه می فرماید: «آن که به عمل قومی راضی باشد، مثل کسی است که داخل آن قوم و همراه آنان باشد.» براساس این روایت، افراد یک اجتماع کسانی هستند که اندیشه واحدی دارند، خواه کنار هم باشند یا از یکدیگر جدا زندگی کنند و خواه زنده باشند یا مرده. به خاطر همین است که قرآن کریم گاهی کار یک نسل را به نسل های بعدی نسبت می دهد و می گوید این ها به خاطر آن که پیامبران را به ناحق کشتند، استحقاق ذلت و خواری دارند، زیرا این ها همان ادامه نسل گذشته اند و این همان معنای سخن اگوست کنت است که می گوید: «بشریت از مردگان بیشتر تشکیل شده تا زندگان». از آن چه گفته شد می توان دریافت که چرا در نهج البلاغه، اخلاق اجتماعی آن قدر اهمیت یافته تا حدی که از دیدگان امام متقیان علی علیه السلام به دور نمانده و آن حضرت در کنار اخلاق فردی، در بسیاری موارد اخلاق اجتماعی را نیز بیان کرده اند.

و) امر به معروف و نهی از منکر

رفتارهای نادرست هر انسانی می تواند فراگیر باشد و باعث متلاشی شدن اجتماع گردد. ازاین رو، نظارت مردم بر یکدیگر از موضوعاتی است که می تواند پیوسته بیماری های روحی، فکری و اعتقادات نادرست را از پیشانی جامعه بزداید. در خطبه 177 نهج البلاغه آمده است: «اگر مردم آن گاه که بلاها نازل می شود و نعمت ها را از آن ها زایل می سازد، با نیت درست، در پیشگاه خدا تضرع کنند و با دل های پر محبت نسبت به پروردگار، از او

ص: 44

درخواست عفو نمایند، مسلماً آن چه از دستشان رفته است، باز خواهد گشت و هر مفسده ای را برای آن ها اصلاح خواهد نمود». در این خطبه، علت انحرافات و مفاسد اجتماعی را نوع رفتار و اعمال افراد دانسته و چون اعمال آدمیان، از انگیزه ها و نیت هایشان سرچشمه می گیرد، باید با تغییر این انگیزه ها به اصلاح جامعه پرداخت. هنگامی که کسانی از روی جهل اقدام به ترک خیر و انجام منکر می نمایند، اگر آگاهان آنان را نهی نکنند، آنان نیز مورد لعن و نفرین الهی واقع خواهند شد. خداوند گذشتگان را مورد لعن قرار نداد، مگر به خاطر آن که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. پس ناآگاهان را به خاطر ارتکاب گناه و تحمل کنندگان گناهان را به خاطر ترک بازداشتن آن ها مورد لعن قرارداده است.

ز) نقش اخلاق در گسترش معنویت

همان طور که معنویت و دین داری نقش بسزایی در گسترش اخلاق اجتماعی دارد، بی دینی و فاصله گرفتن از فضیلت های دینی، باعث مشکلات و معضلات اجتماعی می شود. ازاین رو، امام علی علیه السلام در حکمت 103 نهج البلاغه می فرمایند: «مردم چیزی از امور دینشان را برای اصلاح دنیایشان ترک نمی کنند، مگر آن که خداوند آنان را گرفتار امری زیان بارتر از آن خواهد کرد». دین، نفس سرکش انسان را مهار می کند و برکات و حسناتش را در همه حوزه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... به اجتماع ارزانی می دارد. نقش دین در جوامع گذشته، بسیار قابل تامل و گویای این واقعیت است که هرجا ادیان راستین حضور داشته اند، مساوات و عدالت اجتماعی نیز وجود داشته و این جوامع، از جهل و خرافات که زاینده بسیاری از نابسامانی های اخلاقی است و نیز از تبعیض و تفرقه به دور مانده اند، و امروز نقش دین در پیشگیری از ناهنجاری های اجتماعی برای بسیاری از جامعه شناسان به اثبات رسیده است.

ص: 45

امام علی علیه السلام در خطبه 234 نهج البلاغه، دو جامعه دین مدار و بی دین را این گونه با یکدیگر مقایسه می کند: «پس، از حال فرزندان اسماعیل و اسحاق و اسرائیل علیه السلام عبرت گیرید که چقدر متناسب است حالت ها و چقدر متشابه است نزدیکی مثال ها. در کارشان تأمل کنید در وقتی که متفرق و پراکنده بودند و کسری ها و قیصرها بر آن ها ارباب بودند. آنان را از سرزمین های آباد و کرانه های دجله و فرات و دشت های سرسبز ربودند و به بیابان های کم آب و علف و محل وزیدن بادهای سخت و تنگی معیشت روانه ساختند. پس آنان را علیل و مسکین و چراننده شتران زخم پشت واگذاردند. پست ترین جاها خانه شان و خشک ترین بیابان ها کاشانه شان بود. نه به سوی دعوت حقی روی می آوردند تا بدان تمسک بجویند و از گمراهی برهند و نه در سایه الفتی می آرمیدند تا از عزت آن بهره مند گردند. حالت هایشان مضطرب و دست هایشان به خلاف هم در کار و جمعیت هایشان در بلایی سخت و جهالتی استوار پراکنده بود. در زنده به گور کردن دختران و پرستیدن بتان و قطع پیوند ارحام و غارت یکدیگر دست و پا می زدند. پس بنگرید که نعمت های خداوند چگونه بر آنان فروریخت، هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت؛ پس آنان را به اطاعت خداوند درآورد و با خواندن به سوی خدا آنان را مؤتلف ساخت. چه سان بال های نعمت و کرامتش را بر سر آنان گسترانید و جویبارهای آسایش و فراوانی بر ایشان جاری شد و ملت اسلام با برکت های خود آنان را الفت بخشید. پس صبح کردند، درحالی که در نعمت ها، غرق و در لذت زندگی فراخ، شادمان بودند، امورشان در سایه دولت مقتدرشان به سامان آمد و حالشان را در سایه عزت پیروزی آرمید و کارهایشان استوار و روبه راه گردید و سلطنت شان تثبیت شد.

پس حاکم جهانیان و سلطان اطراف و اکناف عالم شدند، کارهای کسانی را به دست راندند که تحت فرمان آنان بودند. نه تیرشان به سنگ می خورد و نه سنگشان سبک می شد،

ص: 46

کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنان را نداشت و خیال مبارزه با آن ها را در سر نمی پروراند».

امام علیه السلام در این خطبه، تفرقه، خواری، بدبختی، نادانی و انجام کارهای ناشایست را رهاورد جامعه بی دین، و اتحاد، برکت، عزت، استواری، قدرت و... را نتیجه دین مداری می داند.

ح) ضرورت اخلاق سیاسی در جامعه

در فرهنگ شیعه، پیامبرصلی الله علیه و امامان معصوم علیهم السلام که به همه کمالات اخلاقی آراسته و از تمامی رذایل آن پیراسته و از بالاترین درجات تقوایی برخوردار هستند، پیشوایان و رهبران سیاسی جامعه نیز هستند؛ چنان که در متون دینی، از آنان به «ساسة العباد» (مدیران سیاسی مردم) تعبیر شده است (محدث قمی، مفاتیح الجنان، ص999). ضرورت حضور اخلاق در عرصه سیاسی، یکی بدان روست که دولت مردان و کارگزاران حکومتی، متولیان امور مردم در عرصه های گوناگون هستند و با شئون مادی و معنوی آنان سروکار دارند و توفیق در این امور، بدون رعایت و پاسداشت موازین اخلاقی از سوی حکومت و مردم امکان پذیر نخواهد بود؛ دیگر نیز بدان جهت که سلوک اخلاقی حاکمان سیاسی، تأثیری شگرف در شکل دهی اخلاق، رفتار و منش مردمانی خواهد داشت که در حوزه حکومت آنان می زیند. در گفتاری از امام علی علیه السلام آمده است: «النّاسُ بِأُمَرَائِهِم أَشبَه مِنهُم بِآبائِهِم»؛ «شباهت مردم به حاکمان خویش، بیش از شباهتی است که به پدران خود دارند» (ابن شعبه حرّانی، تحف العقول، ص208).

ط) ضرورت اخلاق کارگزاران

امام علی علیه السلام در همان روزهای نخست تشکیل حکومت اسلامی در اجتماع مردم فرمود:

«لَوْلَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أن لا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ

ص: 47

وَلَاسَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَلَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ «اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران حجت بر من تمام نمی نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکارِ شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم، و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 3، ص11).

از این سخن حضرت علی علیه السلام این گونه نتیجه گرفته می شود که یکی از وظایف مهم حاکم اسلامی، دفاع از مظلوم است و مبارزه با ظلم و ظالمان و کسانی که سعی می کنند حقوق دیگران را پایمال نمایند و شکم خویش را سیر نمایند، ولو به قیمت نابودی دیگران.

ی) برخی از وظایف اخلاقی حاکمان و کارگزاران دولت اسلامی

- مبارزه با شکم بارگی ظالم و گرسنگی مظلوم؛ - مبارزه با تبعیض و بی عدالتی؛ - حذف و شناسایی عناصر فاسد و فرصت طلب از مناصب اجتماعی؛ - مبارزه با تملق و چاپلوسی؛ - قاطعیت در حسابرسی بیت المال

- نفی تبعیض حتی نسبت به نزدیک ترین افراد؛

اساس و هدف متعالی حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام را برقراری قسط و عدالت در جامعه تشکیل می داد. آن حضرت عدالت را به عنوان هدف بزرگ و الهی و انسانی و اسلامی خود می دانست و در راه تحقق آن از هر کوششی دریغ نمی داشت. تاریخ بشریت سراغ ندارد که رهبری، این همه نسبت به تحقق و اجرای عدالت پافشاری و سخت گیری نموده باشد. حضرت برای برقراری آن رنج های فراوان برد و جنگ های قدرت طلبانه و خودسرانه ای بر وی تحمیل شد و سرانجام نیز در همین مسیر به شهادت رسید.

ص: 48

در روایتی از پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می خوانیم:

«عَدْلُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبْعِینَ سَنَةً قِیَامٍ لَیْلُهَا وَ صِیَامٍ نَهَارُهَا»؛ «یک ساعت عدالت ورزی از عبادت هفتادسال - که شب های آن به نماز گزاردن و روزهایش به روزه داری سپری شود - برتر است» (نوری، مستدرک الوسائل، ص318). یکی از راه های نفوذ در دل و جان مردم عدالت ورزی است. امام علی علیه السلام در این مورد می فرماید: «مَن عَدَلَ نَفَذَ حُکمُهُ»؛ «کسی که عدالت بورزد، حکمش نافذ می شود.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج2، فصل77، ص159). «إِذَا بُنِیَ اَلْمُلْکُ عَلَی قَوَاعِدِ اَلْعَدْلِ وَدُعِمَ بِدَعَائِمِ اَلْعَقْلِ نَصَرَ اَللَّهُ مُوَالِیَهُ وَ خَذَلَ مُعَادِیَهُ»؛ «زمانی که حکومت بر پایه عقل و عدل استوار شده باشد، خداوند، دوستداران آن را یاری و دشمنانش را خواری رساند.» (همان، ج1، فصل17، ص283). تاکید امام علی علیه السلام به حذف و غربال کسانی که در گذشته در حکومت فساد می کردند و این چنین به کارگزاران بیت المال می فرمایند: «وَالَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَلَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً وَلَتُسَاطُنَّ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَأَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ»؛ «به خدایی که او را به راستی مبعوث فرمود، به هم خواهید درآمیخت، و چون دانه که در غربال ریزند، یا دیگ افزار که در دیگ ریزند، روی هم خواهید ریخت، تا آن که در زیر است زَبر شود، و آن که بر زبَر است به زیر در شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 16، ص17).

ک) امانت داری در بیت المال

«أَمَّا بَعْدُ، فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ وَعَصَیْتَ إِمَامَکَ وَ أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ؛ بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ وَأَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ. فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ، وَاعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ»؛ «از تو به من خبری رسیده است؛اگر چنان کرده باشی،پروردگار خود را به خشم آورده باشی، و امام خویش را نافرمانی کرده، و امانت خود را از دست داده. به من خبر داده اند تو کشت زمین را برداشته و آن چه پایت بدان رسیده برای خود

ص: 49

نگاه داشته ای، و آنچه در دستت بوده خورده ای. حساب خود را به من بازپس بده و بدان که حساب خدا بزرگ تر از حساب مردمان است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 40، ص313). «وَإِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَةِ خِیَانَةُ الْأُمَّةِ وَأَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّةِ»؛ «بزرگ ترین خیانت، خیانت به مسلمانان است و زشت ترین دغل کاری ناراستی کردن با امامِ ایشان» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 26، ص288).

ل) خودبینی، مهلکی بزرگ

در اولین فراز این قسمت، امام علی علیه السلام به یکی از رذایل اخلاقی اشاره می نماید و آن عجب و خودپسندی است، این صفت از صفاتی است که آدمی را هلاک می سازد و در همه افراد ممکن است رشد نماید و در وجود افرادی که بر منصب و قدرت تکیه دارند، زمینه مساعدتری پیدا می کند، لذا حضرت به مالک سفارش می کند که این نقیصه اخلاقی در او پدید نیاید و عواملی را هم که موجب پیدایش آن می شود، تذکّر می دهد. شخص معجب اگر در دل معتقد باشد که حقی بر خدا دارد و استبعاد نماید از این که خدا آن نعمت را از او سلب نماید، این را علمای اخلاق نازیدن به عمل می نامند، گویی شخصی که مبتلا به صفت عُجب است، برای خودش بر خدا ناز و دلال دارد که این از خود عجب بدتر است.

م) معالجه عجب

راه معالجه این است که اسباب عجب را از میان ببرد و آن اسباب، غالباً یا علم است، یا عبادت و طاعت، یا کمالات نفسانی، مانند ورع، شجاعت، سخاوت، حسب، نسب، مال و سایر چیزها.اگر به علم و دانش عجب پیدا کند، باید بداند که عالم حقیقی خداوند است و عظمت و کبریایی مخصوص اوست و علم بشر اندک و صرف مقداری اصطلاح دانستن است و

ص: 50

نتیجه علم توضاع و کوچکی است. امام علی علیه السلام در جمله دیگری مالک اشتر را نهی می کند از این که بر رعیّت منّت بگذارد. چون منّت گذاشتن عمل را باطل می کند. قرآن کریم در سوره بقره آیه 264می فرماید: «صدقه خود را با منّت نهادن و اذیّت از بین نبرید» و در جمله دیگر حضرت می فرماید: اعمالت را آن گونه که هست، به مردم ارائه بده نه بیشتر. چون این اعمال سبب می شود که خداوند نور حق و حقیقت بینی را از انسان بگیرد و آن گاه به او توصیّه می فرماید که وعده ای را که به مردم می دهی، وفا کن! چون خلف وعده کردن، سبب خشم و غضب الهی می گردد.

ن) غضب و خشم، عامل سقوط

امام علی علیه السلام به مالک سفارش می کند که نسبت به خشم و غضب خود مالکیت پیدا کند و خشم خویش را فرونشاند، تا بتواند با منطق عقل و عاقبت اندیشی بیشتر کارها را فیصله دهد و از غرور قدرت و زیان نجات یابد. سخنان کوتاه آن حضرت را در آثار خشم ذکر می نماییم. «الغَضَبُ عَدُوٌّ فلا تُمَلِّکْهُ نفسَکَ»؛ «خشم و غضب دشمنی است که نفس تو مالک آن است، مملوک غضب خود نگرد.» «الغَضَبُ یُردِی صاحِبَهُ ویُبدِی مَعایِبَهُ»؛ «خشم صاحب خود را به پستی می کشاند و عیوب او را آشکار می سازد.» انسان، مالک غضب است نه غضب، مالک انسان. غضب شخصیّت افراد را از بین می برد و نقایص افراد را آشکار می نماید. غضب آغازش دیوانگی و پایانش ندامت و پشیمانی است. غضب از طبیعت جهل ونادانی سرچشمه می گیرد.

س) وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی

حضرت علی علیه السلام در خطبه 34 درباره حقوق متقابل امام و امت می فرماید:

ص: 51

«أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِی عَلَیْکُمْ حَقّاً وَلَکُمْ عَلَیَّ حَقٌّ؛ فَأَمَّا حَقُّکُمْ عَلَیَّ فَالنَّصِیحَةُ لَکُمْ وَتَوْفِیرُ فَیْئِکُمْ عَلَیْکُمْ وَتَعْلِیمُکُمْ کَیْلَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِیبُکُمْ کَیْمَا تَعْلَمُوا. وَأَمَّا حَقِّی عَلَیْکُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَیْعَةِ وَالنَّصِیحَةُ فِی الْمَشْهَدِ وَالْمَغِیبِ وَالْإِجَابَةُ حِینَ أَدْعُوکُمْ وَ الطَّاعَةُ حِینَ آمُرُکُمْ»؛ «ای مردم مرا بر شما حقی است، و شما را بر من حقی. بر من است که از خیرخواهی شما دریغ ندارم، و حقی را که از بیت المال دارید بگزارم، شما را تعلیم دهم تا نادان نمانید، و آداب آموزم تا بدانید. امّا حقّ من بر شما این است که به بیعت وفا کنید و در نهان و آشکار حقّ خیرخواهی ادا کنید. چون شما را بخوانم بیایید، و چون فرمان دهم بپذیرید، و از عهده برآیید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 34، ص35). حضرت در این بخش از خطبه، اساسی ترین پایه های استواری یک حکومت عادل را بیان می فرماید و اصول حقوق متقابل میان دولت و امت را یادآور می شود. مهم ترین وظایف اخلاقی مردم در قبال حاکم اسلامی بدین شرح است: وفاداری به پیمان، اطاعت از تصمیمات حکومتی و نقد دلسوزانه و ... است. امروز ارائه الگو از سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام برای اقشار مختلف جامعه اسلامی ضروری است، یکی از نقص های موجود در جوامع اسلامی، این است که بسیاری از ملل اسلام دچار غرب زدگی شده اند، تا جایی که از اسلام مساجد خالی و یا در شناسنامه های خود تنها نام مسلمان را با خود همراه دارند، ولی در عمل هیچ یک از نشانه های مسلمانی در آن ها جز نام وجود ندارد. متاسفانه در بسیاری از این کشورها همه چیز الگو و مدل غیراسلامی دارد، به همین خاطر رشد و ترقی در این جوامع بسیار کم است، زیرا خود را مستعمره دنیای غرب می دانند و مصرف کننده غربی هستند.

ع) تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی علیه السلام

اهداف تربیتی در رابطه با خداوند در معرفت خدا، ایمان به او، تقوای الهی، عبودیت

ص: 52

خدا، احساس تکلیف و شکرگزاری خلاصه می شود. تقوا از خصوصیات مهم اخلاقی است که متخلق بودن حاکم به آن، باعث اجرای عدالت و کمال عقول می گردد. تقوا از مهم ترین خصوصیات اخلاقی و فردی حضرت علی علیه السلام و از رایج ترین کلمات در نهج البلاغه است. این کلمه از ریشه «وقی » به معنای حفظ، صیانت و نگهداری گرفته شده است. «تقوا» یعنی خود را محفوظ نگه داشتن، و «متقین» یعنی کسانی که خودنگهدار هستند. تقوا نیرویی روحانی است که بر اثر تمرین های زیاد پدید می آید و به روح انسان شخصیت و قدرت می دهد و آدمی را مسلط به خویشتن می کند و آثار و نتایج مفیدی دارد. آرامش حاصل از تقوا، فرد را در برابر حوادث روزگار، چه حوادثی که اراده انسان در آن ها دخالت دارد و چه حوادثی که از اختیار او خارج است، مصون می سازد.تقوا شخصیت انسان را تحت سیطره قرار می دهد و با وصل او به قدرت لایزال الهی، زمینه های تأمین نیازها و رفع مشکلاتش را فراهم می کند.

ف) آثار اجتماعی تقوا و نقش آن در حکومت از منظر امام علی علیه السلام
اشاره

در ادامه به بخشی از آثار اجتماعی تقوا در جامعه اسلامی و آثار آن در حکومت اسلامی اشاره شده است.

- روشن بینی و بصیرت؛

راز روشن گری عقل و روشن بینی حاصل از تقوا این است که تقوا زمینه فکر و اندیشه و تشخیص راه درست را فراهم می آورد. حاکم با تقوا، در سایه روشن بینی و بصیرت حاصل از تقوا، به روش صحیح و منطقی، مسائل را مورد بررسی قرار می دهد و به نتیجه مطلوب دست می یابد.

- جلوگیری از شک و شبهه؛

شبهه تنها از این جهت شبهه نامیده شده است که شباهتی به حق دارد و به همین دلیل

ص: 53

سبب فریب گروهی از ساده لوحان و دستاویزی برای شیطان صفتان برای فرار از حق می شود. در حقیقت اموری که در زندگی فردی و اجتماعی برای انسان پیش می آید، از سه حال خارج نیست: گاهی حقی آشکار و گاهی باطلی روشن است؛ گاهی نیز مطلب باطلی در لباس حق عرضه می شود؛ گاهی ظاهرش حق است و باطنش باطل و از همین پوشش برای فریب مردم یا استدلال های بی اساس استفاده می شود. اما افرادی که به سلاح تقوا مجهز هستند، چون گرفتار هوی و هوس نیستند و عقل سلیم بر وجودشان حاکم است، می توانند در پرتو نور آن، ظلمات شبهه را بشکافند و در مسیر هدایت گام نهند.

- غلبه بر سختی های دنیا و آخرت؛

هر کس تقوای الهی را پیشه کند، خدای تعالی برایش راه نجاتی از تنگنای مشکلات زندگی فراهم می کند. انسان متقی از سوی خدا به نیروی دفاعی خاصی مجهز می شود که هم از جنبه درونی - در مواجهه با صفات نفسانی - و هم از جنبه بیرونی - در مواجه با حوادث گوناگون - قدرت فائق آمدن بر مشکلات را به او می دهد.

- مصونیت از گناه؛

در بینش اسلامی، انسان متقی تمایل درونی و باطنی به خدا دارد و نیرویی خاص حرکت او را به سوی خدا تنظیم می کند و از انحراف در مسیر زندگی نجات می دهد.

- حرص در علم؛

از نشانه های انسان متقی آن است که در امر دین تواناست، و در نرمی و خوش خویی دوراندیش و در ایمان با یقین و در (طلب) علم حریص و در بردباری داناست.

ص) نتیجه

ما شیعیان امروزه با چالش هایی مواجه هستیم که هم می تواند به ما آسیب بزند و هم در صورت فهم درست زمانه ای که در آن زندگی می کنیم، به فرصتی در ترویج اندیشه های ما

ص: 54

تبدیل شود. انتخاب با ما است. اما این انتخاب نیازمند شناخت جهانی است که در آن زندگی می کنیم.

سرشت دینی و تربیت و تعلیم ما و آموزه های اعتقادی شیعی گرایش و تمایل جهان شمولی دارد و در یک حد برجای نمی ماند. ما نیز در مقام شیعی باید بکوشیم در هر شرایطی رشد کنیم و آموزه های دینی خود را تبلیغ و ترویج کنیم و در گسترش باورهای شیعی بکوشیم. در غیر این صورت، در جهان متکثر و چندصدایی امروز صدایمان به گوش کسی نخواهد رسید و منزوی خواهیم شد. اما هنگامی می توانیم رشد کنیم و پیش برویم که جهان امروز را آن گونه که هست بشناسیم و با الزامات آن آشنا باشیم و تن به قواعد بازی در آن بدهیم.وقتی به عنوان یک فرد شیعی، هریک خود را ملزم کنیم، که آموزه های اخلاق علوی در زندگی پیاده کنیم، آموزه های مانند پرهیز از خودشیفتگی، شناخت فاصله بین حق و باطل، پرهیز از تکفیر و هتاکی و... نمونه هایی است، که امروز از جمله لوازم درست زیستن در عصر حاضر و نیاز امروز است، امام علی علیه السلام برای همه این ها راه و برنامه تعریف کرده اند. بی تردید در اندیشه اخلاقی حضرت، هرگز تفکیک بین اخلاق فردی و اخلاق سیاسی مشاهده نمی شود و بر ضرورت آن ها تاکید می شود. راه نجات بشریت و امت اسلام در متن کتاب شریف نهج البلاغه نوشته شده است، نقشه راه برای تمام کسانی که می خواهند رهبری و زعامت جامعه اسلامی را برعهده گیرند، برای تمام معلمان و دانش آموزانی که می خواهند آینده ساز و برنامه سازان کشور خود باشند، در متن این کتاب آمده است. در این مسیر می توان قرار گرفت و حرکت کرد و به مقصد و تعالی رسید. همه کسانی که متولی فرهنگ و دغدغه فرهنگی در بلاد و سرزمین خود را دارند، می توانند با مراجعه به تنها بخشی از خطبه های نهج البلاغه - و اگر برای آن ها دشوار است -

ص: 55

تنها دو یا سه حکمت از سخنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام را فرابگیرند و در برنامه های خود قرار دهند، قطعاً سرزمین آن ها نجات پیدا خواهد کرد.

در درون سخنان امام علی علیه السلام در عرصه اخلاق، می توان حقوق، عدالت، انسانیت، مهربانی و... هزاران مقوله اجتماعی سیاسی، فرهنگی موردنیاز امروز ما پیدا کرد، که امام معصوم علیه السلام برای همه این ها برنامه و راهکار تعریف کرده است، که اگر اخلاق در جامعه اصلاح شود و در مسیر علوی قرار گیرد، دیگر شاهد کشتار بی گناهان، زنان و کودکان نخواهیم بود، اسلام هراسی در دنیا غرب کاسته خواهد شد، وقتی اخلاق علوی را از مؤمنان و پیروان امام علی علیه السلام در بلاد اسلامی ببینند.

امروز امت اسلام به خصوص شیعیان، بیش از گذشته باید به این کتاب شریف توجه کنند، و شرح آن را برای خود، اعضای خانواده و جامعه ای که در آن زندگی می کنند، بازگو کنند، زیرا یکی از نقشه های راه هدایت ائمه معصوم علیه السلام در کتاب نهج البلاغه نهفته است.

ص: 56

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن شعبه حرّانی، حسن، تحف العقول، قم جامعه مدرسین، 1404ق.

2. ابن میثم بحرانی، کمال الدین میثم بن علی، قواعد المرام فی علم الکلام، قم، 1406ق.

3. حر عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، چاپ چهارم، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 1319ق.

4. خویی، سیدابوالقاسم، شرح نهج البلاغه، چاپ دوم، قم، مؤسسه دارالعلم، 1389ش.

5. شریفی، احمدحسین، آیین زندگی (اخلاق کاربردی)، چاپ یازدهم، دفتر نشر معارف، قم، 1384ش.

6. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان، ترجمه: سیدمحمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه، قم،1363ش.

7. قمی، شیخ عباس (محدث قمی)، مفاتیح الجنان، ترجمه الهی قمشه ای، چاپ سوم، مرکز نشر فرهنگی رجاء، تهران،1370ش.

8. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمة، دفتر تبلیغات حوزه علمیه، قم، 1362ش.

9. مشایخی، قدرت الله، کارگزاران حکومت اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام ، انتشارات انصاریان، چاپ اول 1386ش.

10. مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار علیه السلام ، مرکز نشر آثار استاد شهید مطهری، 1378ش.

11. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، انتشارات صدرا، 1378ش.

12. مطهری، مرتضی، مجموعه ده گفتار، انتشارات صدرا، 1383ش.

13. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، چاپ اول، مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408ق.

14. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ دوم، 1378ش.

ص: 57

ص:58

2- اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه

اشاره

حمید رضا ربیعی(1)

ص:59


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم، گرایش مدیریت جامعة المصطفی العالمیة؛ Rabiei56@yahoo.com

ص: 60

چکیده

یکی از مهم ترین مطلوب های مدیران کارآمد در سطوح مختلف، چگونگی ایجاد بسترهای مناسب برای عوامل انسانی شاغل در تمام حرفه هاست تا آن ها با حس مسئولیت کامل به حرفه و مسائل جامعه خود بپردازند و اصول حاکم بر شغل و حرفه خود را رعایت کنند. این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، بر آن است تا مفهوم اخلاق حرفه ای و اهمیت و ابعاد گوناگون آن، که نیاز جامعه امروز در کار و شغل و حرفه است در پرتو کلام اولین خورشید امامت و ولایت یعنی نهج البلاغه بپردازد. و با نگاه به سخنان آن امام همام که به دنبال پیاده کردن معارف الهی و نبوی در جامعه بود، نقشه راه ایجاد اخلاق در کار و شغل و حرفه را جست وجو کند. و در این راه ضمن اشاره به مبانی انسان شناسانه اخلاق حرفه ای، موضوع اساسی معنا و فلسفه کار را در نهج البلاغه بررسی و مؤلفه های رایج معنی و فلسفه کار و تلاش در زندگی یعنی هدف از کار، نگرش به کار و در انتها سبک های کاری با توجه به هدف و نگرش را بیان نماید. کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، اخلاق، اخلاق حرفه ای.

مقدمه

بی تردید نهج البلاغه کتابی است که به حق آن را فروتر از کلام خالق و فراتر از سخن مخلوق خوانده اند. هرچند در باب نهج البلاغه و ابواب آن بسیار گفته و نوشته اند؛ اما این چشمه جوشان و روان از بلندای کوهستان را پایانی نیست، چه آن که مرهمی برای دردهای فردی و اجتماعی است. از آن جاکه امیرالمؤمنین علی علیه السلام بعد از وجود نبی اکرم (صلی الله علیه و آله)

ص:61

بهترین پیاده کننده اهداف عالی اخلاقی در میدان عمل و کار است، لازم است از این زاویه یعنی اخلاق در عمل وکار نیز به کتاب شریف نهج البلاغه نگاه شود و بازخوانی گردد. اخلاق حرفه ای ازدانش های کاربردی است که علاوه بر طرح موضوعات و مسائلی که ریشه در علم اخلاق دارند، به دنبال آن است که این موضوعات و مسائل را در عمل به کار گیرد. به عبارت دیگر؛ آن چه در مباحث نظری اخلاق به صورت کلی و عام مطرح شده است را در کار و حرفه ای به صورت خاص و جزئی با توجه به موقعیت شغلی و شرایط محیط کار عملی نماید و شرایط تحقق آن را فراهم کند. به عبارت بهتر؛ وقتی انسان از حوزه شخصی و خصوصی به حوزه کسب وکار گام می نهد بحث اخلاق کار و اخلاق شغلی به میان می آید مانند اخلاق پزشکی، اخلاق معلمی و نظایر آن و درنهایت می توان گفت در اخلاق حرفه ای، امور بایسته و شایسته ای که کارکنان و سازمان در قبال محیط داخلی و خارجی بر عهده دارند،مطرح و بررسی می شود. امروزه بسیاری از کشورها در جهان صنعتی به این بلوغ رسیده اند که بی اعتنایی به مسائل اخلاقی و فرار از مسئولیت ها و تعهدات اجتماعی، به از بین رفتن بنگاه می انجامد. به همین دلیل بسیاری از شرکت های موفق برای تدوین استراتژی اخلاقی، احساس نیاز کرده و به این باور رسیده اند که باید در سازمان یک فرهنگ مبتنی بر اخلاق رسوخ کند. از این رو کوشیده اند به اخلاق حرفه ای جایگاه ویژه ای بدهند.

و در غرب سکولار، در دانش های مربوط به مدیریت و سازمان،شاخه ای با عنوان اخلاق حرفه ای وجود دارد، ولی درجامعه دینی ما درمحیط کار به اخلاق حرفه ای توجه کافی نشده است (ر.ک: امیری و همکاران، اخلاق حرفه ای؛ ضرورتی برای سازمان). با توجه به جایگاه ارزشمند کتاب نهج البلاغه در فرهنگ اسلامی که پس از قرآن و احادیث نبوی سومین منبع دینی شیعیان است، هرچند درباره اخلاق در نهج البلاغه

ص: 62

کتاب های زیادی نوشته شده است، ولی تاکنون کتاب یا مقاله علمی در حوزه تخصصی اخلاق حرفه ای با رویکرد کسب وکار نگاشته نشده است، درحالی که شناخت ابعاد نهج البلاغه، افزون بر دست یابی به علوم و معارف جدید، ما را با چهره علمی مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام بیش تر آشنا می کند.

پیشینه

در ارتباط با اخلاق حرفه ای و موارد مشابه آن در نهج البلاغه پژوهش های مختلفی انجام گرفته است که از آن جمله می توان به موارد زیر اشاره نمود:مسئولیت پذیری کارگزاران و مدیران از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر مؤلفه های اخلاق حرفه ای، ایزدی فرد، علی اکبر؛ کاویار، حسین، مجله: پژوهش نامه علوی، سال اول، شماره 2 ISC (20 صفحه - از 1 تا 20)، پاییز و زمستان 1389. واکاوی معیارهای اخلاق حرفه ای در مهندسی ژئوماتیک (نقشه برداری) با تأکید بر آموزه های نهج البلاغه، خوش برش ماسوله، مهدی؛ صادقیان، سعید، مجله: اخلاق، شماره 47، علمی-ترویجیISC، (21 صفحه - از 145 تا 165)، بهار 1396. اصول اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه، فرمهینی فراهانی، محسن؛ اشرفی، فاطمه، مجله: پژوهش نامه علوی، سال پنجم، شماره 1، علمی-پژوهشیISC ، (20 صفحه - از 67 تا 86)، بهار و تابستان 1393.کار و حرفه در سیره امام علی علیه السلام، شاهرودی، محمدرضا؛خاتمی،منصوره سادات، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 44، علمی-پژوهشی/ISC، (18 صفحه - از 103 تا 120)، بهار 1394.

مفهوم شناسی

الف. اخلاق حرفه ای

در ابتدا مفهوم اخلاق حرفه ای به معنای اخلاق کار و اخلاق مشاغل به کار می رفت،

ص: 63

امروزه نیز عده ای از نویسندگانِ اخلاق حرفه ای، از معنای نخستین این مفهوم برای تعریف آن استفاده می کنند. اصطلاحاتی همچون [Work ethics] یا [Professional ethics] معادل اخلاق کار و اخلاق حرفه ای در زبان فارسی است. در ادامه تعریف های اخلاق حرفه ای ارائه شده است:یک. اخلاق فردی، مسئولیت پذیری فرد در برابر رفتارِ خود به عنوان یک انسان؛ و اخلاق شغلی مسئولیت پذیری یک فرد در برابر کار و شغلِ خود به عنوان صاحب یک حرفه و پُست سازمانی است (Moberg. Dennis J. and Mark A.Sebright. The development of moral imagination.p 845).دو. اخلاق حرفه ای متعهد شدن انرژی ذهنی، روانی و فیزیکی فرد یا گروه به ایده جمعی در جهت اخذ قوا و استعداد درونی گروه و فرد برای توسعه به هر نحو است (Cadozier, V, The moral profession: A study of moral development and professional ethics.Retrieved from proquest.com,p 137.) سه. اخلاق حرفه ای به مسائل و پرسش های اخلاقی و اصول و ارزش های اخلاقی یک نظام حرفه ای می پردازد و ناظر بر اخلاق در محیط حرفه ای است (ر.ک: امیری و همکاران، اخلاق حرفه ای؛ ضرورتی برای سازمان،).

در تعاریف اخلاق حرفه ای به موارد زیر اشاره شده است:

اول. اخلاق حرفه ای مدیریت رفتار و کردار هنگام انجام دادن کارهای حرفه ای است.

دوم. اخلاق حرفه ای مجموعه ای قوانین است که از ماهیت حرفه و شغل به دست می آید.

سوم. اخلاق حرفه ای رشته ای از دانش اخلاق است که به مطالعه روابط شغلی می پردازد (ر.ک: حسینیان، اخلاق در مشاوره و روان شناسی).

ص: 64

ب.سطوح اخلاق حرفه ای

با توجه به تعاریفی که برای اخلاق حرفه ای آورده شد می توان دریافت که صاحب نظران این رشته، به این موضوع گاهی در سطح فرد توجه کرده اند، چنان که در تعریف اول، اخلاق حرفه ای به عنوان اخلاق شغلی و مسئولیت پذیری یک فرد در برابر کار و شغلِ خود به عنوان صاحب یک حرفه و پست سازمانی معرفی شد و برخی به تأثیر گروه کاری و تیم بر اخلاق کارکنان در محیط کار نیز توجه کرده اند چنان که در تعریف دوم، اخلاق حرفه ای به متعهد شدن انرژی ذهنی، روانی و فیزیکی فرد یا گروه به ایده جمعی در جهت اخذ قوا و استعداد درونی گروه و فرد برای توسعه معرفی شده است. اما امروزه با توجه به هویت جمعی و سازمانی در نهادهای شغلی در کسب وکار که بسی فراتر از شغل فردی است، در مفهوم جدید از اخلاق حرفه ای، به مسئولیت های بنگاه و سازمان که بسیار مهم تر از مسئولیت های -فردی و گروهی- شغلی توجه شده است. به عبارت دیگر؛ مسئولیت های اخلاقی بنگاه شامل همه ابعاد و اضلاع سازمان می شود (فرامرز قرا ملکی، اخلاق حرفه ای، ص 105).

ج. اخلاق کار

صاحب نظران، اخلاق کار [Work Ethic] را بیانگر حد یا قدر و منزلتی می دانند که هر فرد برای کار، باور دارد. اخلاق کار قوی متضمن این باور است که سخت کار کردن رمز موفقیت و سعادت است. در سال های اخیر نگرانی گسترده ای از کاهش اخلاق کار ایجاد شده است؛ برای مثال بر اساس یک مطالعه مشاهده ای از رفتار کارکنان طی یک دوره دو ساله، کارکنان فقط 51 درصد از روز کاری را به طور واقعی کار می کردند و بقیه 49 درصد را به فعالیت های غیر کاری مانند خوردن چای، گفت وگوهای خصوصی با همکاران، دیر حاضر شدن بر سر کار و زود ترک کردن کار می گذشت (هیون، 1990، ص 55 - 65). برخی از کارشناسان بر این باورند که اخلاق کاری به وسیله برخی از مدیران سرکوب

ص: 65

شده است زیرامدیریت به جای این که اخلاق کاری راتقویت نمایداغلب بااقدام هایی که انگیزه سخت کوشی را سرکوب می کند موجبات بی نتیجه ماندن فعالیت های افراد را پدید می آورد (گوردون، 1990، ص 25 - 32). برای مثال با پرداخت دست مزد ساعتی، انگیزه حاضر شدن در محل کار را برای آنان ایجاد می کند، ولی ضرورتاً آنان را به طور کامل مولّد بار نمی آورد. گذشته از آن، واگذاری کارهای گنگ، تکراری و غیرچالشی نه تنها زمینه سخت کوشی کارکنان را فراهم نمی آورد، بلکه موجب می شود آنان از زیر کار شانه خالی کنند (رضاییان، مبانی مدیریت رفتار سازمانی، ص 24).

مبانی انسان شناسی اخلاق حرفه ای

یکی از مسائل پایه ای در اخلاق، تصور یا برداشتی است که در هر دیدگاه از ماهیت انسان مطرح می شود. این مسئله در اخلاق حرفه ای بسیار با اهمیت است؛ چون کارکنان، عنصر اصلی و تشکیل دهنده کار و سازمان هستند. این نگاه بیش تر به صورت پنهان و تلویحی در ضمن آراء و نظرات وجود دارد، اگرچه گاهی آشکار هم می شود. این دیدگاه ها ازلحاظ برداشتی که درباره ماهیت انسان دارد در میانی فلسفی، اعتقادی و تجارب شخصی ریشه دارد. این برداشت از ماهیت انسان به تعدادی پرسش بنیادی درباره ماهیت انسان مربوط می شود؛ برخی از پرسش هایی که با ویژگی های اساسی انسان ارتباط پیدا می کند عبارت اند از (Schultz, D. P, 2009):الف. بی همتایی یا جهان شمولی: آیا شخصیت هر انسان بی همتاست یا الگوهای کلی بر افراد بسیاری انطباق دارد؟ شخصیت وجود دارد؟ ب. طبیعت یا تربیت: آیا بیش تر تحت تأثیر وراثت (طبیعت) یا تحت تأثیر محیط (تربیت) هستیم؟ج. خوش بینی یا بدبینی: آیا سرشت انسان خوب یا بد است؟ د. اراده آزاد یا جبرگرایی: آیا ما آگاهانه اعمال خود را جهت می دهیم یا آن ها به وسیله

ص: 66

نیروهای دیگری کنترل می شوند؟

به عنوان مثال روان تحلیل گری مانند فروید تصویر بدبینانه ای از انسان ارائه می دهد؛ زیرا در نگاه او، آدمی سردابی تاریک می باشد که همواره تعارضی در آن در حال جوش وخروش است و انسان محکوم به کشاکش با نیروهای خود است که در بیش تر موارد به شکست ختم می شود. در نظام فروید تنها یک هدف غایی و اساسی در زندگی وجود دارد و آن کاهش تنش است. در بحث طبیعت یا تربیت، او اعتقاد داشت که بخش بزرگ و نه همه سرشت انسان، ذاتی است و بخشی از شخصیت هر انسانی منحصربه فرد است و در موضوع اراده آزاد یا جبرگرایی در مورد انسان دیدی جبرگرایانه داشت؛ زیرا به باور او انسان همواره در چنگال غریزه های زندگی و مرگ اسیر است. او در کل، داوری تندی درباره آدمیان داشت و در این زمینه این گونه نوشت: «در کل، جنبه های اندکی را در انسان خوب یافته ام؛ بنا بر تجربه من آن ها آشغال هستند.» (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی، شجاعی، ص 34).

مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه

اشاره

در ادامه به مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه پرداخته می شود و برخی از پرسش های یادشده، از دیدگاه امام علی علیه السلام دنبال می گردد. از آن جاکه در اخلاق حرفه ای نقش اصلی بر عهده انسان یعنی نیروی کار است، از میان سؤال های بالا به موضوع سرشت انسان در نهج البلاغه خواهیم پرداخت و تلاش خواهیم کرد تا با توجه به آموزه های نهج البلاغه به دو سؤال زیر پاسخ دهیم:

آیا ماهیت مشترکی به صورت سرشت نخستین در میان انسان ها در کار است؟

آیا ما آگاهانه اعمال خود را جهت می دهیم یا آن ها به وسیله نیروهای دیگری کنترل می شوند؟

ص: 67

الف. سرشت انسان

آیا انسان بدون هیچ دانش و گرایش پیشین (مانند لوح سفید) به دنیا می آید؟ یا این که با آمادگی قبلی پا به دنیا می گذارد و ماهیت مشترکی به صورت سرشت نخستین در میان انسان ها در کار است؟ مراد از سرشت نخستین و ماهیت مشترک، پاره ای خصوصیات مشترک فرا حیوانی، غیر اکتسابی و زوال پذیر است که در ادراک، گرایش و توانش های آدمی بروز می یابد (واعظی 1377 ص).این امور را امور فطری نیز می نامند. برخی مانند جان لاک منکر این امور فطری هستند او می گوید: «همه شواهد نشان می دهد که هیچ مبدأ صریحی برای فطری در میان نیست» (ر.ک: لاک، 1380، فصل دوم و سوم). خوزه ارتگا (Ortega, c) انسان را فاقد سرشت و طبیعت اولیه می دانند او می گوید: «علت این که پرده اسرار انسان کنار نمی رود این است که شاید انسان یک چیز نیست و سخن گفتن از طبیعت انسان دروغ است. انسان فاقد چیزی به نام طبیعت و سرشت است.» (کاسیر 1373، ص 242). در مقابل، روسو و برخی فیلسوفان دیگر بر دست مایه های فطری و سرشت نخستین خدادادی تأکید می ورزند (ر.ک: روسو، 1382، 33 و 13). امام علی علیه السلام بر سرشت نخستین انسان تأکید می کند و فلسفه بعثت انبیاء الهی را یادآوری فطرت خدایی می داند: «خداوند پاک پیامبرانی را از فرزندان آدم علیه السلام برگزید و از آنان در ابلاغ وحی و امانت داری در رساندن پیام الهی به مردم پیمان گرفت. در زمانی که بیش تر مردم پیمان خدا را نادیده گرفته و چیز دیگری را به جای آن نشانده بودند و حق او را نشناخته و برای او شریک قرار داده بودند و ... و رشته پرستش خدا را بریده بودند و در چنین زمانه ای بود که خداوند رسولان خود را برانگیخت و پیامبرانش را پی درپی به سوی مردم فروفرستاد تا از آنان بخواهند که عهد فطرت الهی را ادا نمایند و نعمت های فراموش شده خدا را به یادشان آورند و با ابلاغ [ارائه دلیل] حجت را برایشان تمام کنند و

ص: 68

توانمندی های پنهان عقل آنان را برانگیزند و ...» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/1).

ب.اختیار
اشاره

انسان در برخی امور هیچ گونه اختیاری ندارد؛ ازجمله تعیین پدر و مادر، زمان و مکان تولد، شکل و رنگ و دست مایه های اولیه فطری و وراثتی مانند هوش، صدا و مراحل و فرآیند رشد، که همه این امر غیر اختیاری اند؛ هرچند برخی از آن ها با امور اکتسابی چون یادگیری و تمرین و برخی مداخلات دیگر تا حدی قابل ارتقاست. در مقابل، امور بسیاری در اختیار ما گذاشته شده است؛ از قبیل خوردن و خوابیدن، کار کردن، ازدواج، ورزش، تحصیل و کسب فضایل و یا رذایل اخلاقی در ابعاد فردی و اجتماعی، ارتقای معنوی به ویژه در روابط انسان با خدا، خویشتن داری و اعتدال در رفتار و گفتار و ... که همه این ابعاد به صورت اختیاری امکان پذیر است (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی، ص 46). برای روشن شدن مفهوم اختیار در اخلاق به ویژه اخلاق حرفه ای، لازم است درباره آن توضیح داده و موارد کاربرد آن بررسی شود. اختیار در برابر جبر، اضطرار و اکراه به کار می رود، ولی در اخلاق، اختیار به معنای قصد، گزینش و توانایی برگزیدن چیزی است. به عبارت دیگر؛ بتواند از میان راه های گوناگونی که در برابر خود دارد یکی را برگزیند (ر.ک: درآمدی بر اخلاق در قرآن، شیروانی، ج 2). در قرآن، مشیت انسان: «قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ» (کهف/29)؛ ابتلاء و آزمایش: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً» (دهر/2) و «إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زینَةً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلا» (کهف/7)؛ ارسال پیامبران: «رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلّاَ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَی اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُل» (نساء/165)؛ نکوهش و سرزنش بر اعمال و رفتار: «وَعْدَ اللَّهِ حَقّاً وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیم» (لقمان/9)، از دلایل و شواهد بر اختیار است (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه،

ص: 69

آذربایجانی و شجاعی، ص 47 - 53). در ادامه نمونه هایی از نهج البلاغه آورده می شود:

یک. مشیت و خواست انسان

تأکید بر مشیت، خواست انسان و اختیار، در موارد بسیاری از سخنان امیرالمؤمنین علی علیه السلام آمده است. برای نمونه، ایشان در عیادت علاء بن زیاد حارث که از یاران امام بود می فرماید: «با این خانه بزرگ در دنیا چه می کنی، حال آن که در آخرت به آن نیازمندتر خواهی بود؟ آری اگر بخواهی با این خانه به آخرت دست یابی، در این خانه مهمانی ده، صله رحم به جای آور و حقوق آن را در مصارفش بپرداز» (... بَلَی إِنْ شِئْتَ بَلَغْتَ بِهَا الْآخِرَةَ تَقْرِی فِیهَا الضَّیْفَ وَ تَصِلُ فِیهَا الرَّحِمَ وَ تُطْلِعُ مِنْهَا الْحُقُوقَ مَطَالِعَهَا) (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/209).

دو. امتحان و بلا

آزمون انسان بر این فرض استوار است که آنان با اراده و تلاش خود در امتحان یکی از دو گزینه کامیابی یا شکست را انتخاب کنند. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در موارد بسیاری همچون خطبه اشباح، خطبه قاصعه و در موارد دیگر با ترغیب بر اعمال ارادی، هدف آن را آزمون الهی می شمارد (همان، خطبه/183).

سه. ارسال پیامبران

بر اساس اختیار در انسان است که خداوند انبیاء خود را جهت تبلیغ و هدایت مردم می فرستد. علاوه بر مواردی که در گذشته آورده شد در خطبه 144 حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام حکمت بعثت پیامبران را روشن تر بیان می کند: «خداوند پیامبرانش را با پیامی که ویژه آنان ساخت (وحی) به سوی مردم فرستاد و آنان را حجت خویش بر خلایق نهاد تا ازآن پس درهای عذر و بهانه به روی مردم بسته شود و حجتی بر ایشان باقی نماند. پس آنان را با سخن راست به راه حق فراخواند» (بَعَثَ اللَّهُ رُسُلَهُ بِمَا خَصَّهُمْ بِهِ مِنْ وَحْیِهِ وَ جَعَلَهُمْ حُجَّةً لَهُ عَلَی خَلْقِهِ لِئَلَّا تَجِبَ الْحُجَّةُ لَهُمْ بِتَرْکِ الْإِعْذَارِ إِلَیْهِم...) (همان،

ص: 70

خطبه/144).

چهار. مسئولیت

یکی از نشانه های اختیار در انسان، مسئولیت وی در قبال اعمال خود است. در آیات قرآن کریم بر این که انسان مسئول است و در مورد مسئولیت مورد بازخواست و نکوهش و سرزنش قرار می گیرد، تأکید شده است «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ (صافات/24)؛ آنان را نگه دارید که باید مورد بازخواست قرار بگیرند». امام علی علیه السلام نیز می فرماید: «اِتَّقُوا اللَّهَ فِی عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّکُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّی عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِم (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/167)؛ در مورد بندگان خدا و شهرهایش خویشتن داری (تقوای الهی) را رعایت کنید؛ زیرا شما حتی نسبت به زمین ها و حیوانات نیز مسئول هستید». بنابراین در این موضوع می توان نکات زیر را در نهج البلاغه استفاده کرد: اول. انسان دارای سرشت نخستین است. دوم. این سرشت نخستین، بر آفرینش خدایی (فطرت الهی) دلالت می کند. سوم. آموزههای فطرت در اثر عوامل مختلف می تواند دچار فراموشی شود. چهارم. یادآوری آموزه های فطرت الهی از مهم ترین مأموریت های پیامبران خداست. پنجم. یکی از ارکان شناخت، گرایش به خدای یکتاست. ششم. انسان نسبت به علوم اکتسابی و نظری میان تهی است، اما آمادگی یادگیری را دارد. هفتم. انسان موجودی مختار است که با مشیت و خواست خود، دست به انتخاب می زند (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی، ص 37 -40).

معنی و فلسفه کار در نهج البلاغه

انسان همواره در جست وجوی معنای زندگی خویش است. وقتی درباره زندگی فکر می کند، این سؤال ها برایش مطرح می شود که برای چه آفریده شده؟ هدف از زندگی

ص: 71

چیست؟ سرانجام زندگی چه خواهد شد؟ چرا باید این همه سختی ها و دشواری ها را تحمّل کند؟ این ها پرسش های اساسی زندگی است. او باید بتواند به همه این پرسش ها پاسخ دهد (Sander, S and Cheney, 1980). گاهی افراد برای یافتن پاسخ این پرسش ها سال ها و حتی یک عمر وقت صرف می کنند و سرانجام به نتایج رضایت بخشی هم نمی رسند (Tomasi, A, 2007). بدون شک یکی از ابعاد مهم زندگی، کار، شغل و حرفه ای است که قسمت زیادی از زندگی انسان را به خود اختصاص می دهد و هر انسانی که درباره زندگی فکر می کند جای دارد این پرسش برایش مطرح شود که برای چه کار کند؟ هدف از کار کردن چیست؟ سرانجامِ آن چه خواهد شد؟ و چرا باید او این همه رنج و سختی را تحمل کند؟ این پرسش هرچند فردی است ولی از آن جاکه عنصر اصلی مجموعه های کاری، افرادی هستند که در آن کار می کنند، چگونگی پاسخ به این پرسش ها بر کار فردی و گروهی و سازمانی بسیار تأثیرگذار است. از همین روی معنا و فلسفه کار و پرسش از آن، ذهن متفکران بزرگی همچون تیلور را نیز به خود مشغول کرده است (Brogaard, B and Smith, B, 2005). دانشمندان علوم رفتاری از دیرباز نسبت به شناخت چرایی و علت کار کردن انسان ها علاقه مند بوده اند. یک مرکز تحقیقاتی، انگیزه های مردم را برای کار بررسی کرده است؛ در این بررسی و پیمایش، از 11 هزار نفر در سال های 1972 – 1982 و 6 هزار نفر در سال های 1983 – 1987 و 1000 نفر در سال 1988 این سؤال پرسیده شد که: اگر شما پول کافی برای زندگی دلخواه در بقیه عمر خود داشته باشید آیا باز هم به کار ادامه می دهید یا دست از کار خواهید کشید؟70 درصد پاسخ دهندگان در سال های 1972 – 1982 بیان داشتند که به کار ادامه خواهند داد. این رقم در دوره 1983 – 1987 به 74 درصد افزایش یافت و 85 درصد از آن ها در سال 1988 بیان داشتند که به کار خود ادامه خواهند داد (مارتین، 1990، ص 61 - 69).

ص: 72

بامستر (Baumeister, R, 1991)، تعریف معنای زندگی را مرتبط با چهار نیاز اساسی دانسته و اولین آن را هدفمندی در زندگی می داند. در کتاب روان شناسی در نهج البلاغه نیز هدف زندگی به عنوان سومین عنصر مهم در نظریه دینی، معنای زندگی آورده شده است (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی، ص 108).

هدف از کسب وکار

اشاره

کارها و رفتارهای انسانی که از روی انتخاب انجام می شود، برای رسیدن به هدف خاصی است یعنی انسان در این گونه موارد هدف خاصی را در نظر می گیرد و برای رسیدن به آن فعالیت می کند. گفتنی است غایت و هدف موردنظر از یک کار، گاهی خود مقدمه ای است برای دست یابی به هدفی دیگر که آن نیز مقدمه ای برای هدف برتری است؛ مانند کارگری که کار می کند تا مزد بگیرد، برای آن که غذا تهیه کند تا از آن غذا بخورد برای آن که سیر شود. اگر او ورای سیر شدن هدف دیگری نداشته باشد هدف نهایی او همان است و اگر می خواهد سیر شود تا نیرو بگیرد تا به خانواده خدمت کند تا خدا از او خشنود گردد، نیرو گرفتن هدف میانی و خشنود ساختن خدا هدف نهایی او خواهد بود (ر.ک: اخلاق در قرآن، مصباح یزدی، ج 2).

الف. هدف از کسب وکار در نهج البلاغه

هدف زندگی و به تبع آن، هدف کار، از نگرش و باور فرد به هدفمندی آفرینش و هدفمندی انسان به طور ویژه ناشی می شود. به طورکلی هدف از زندگی در نهج البلاغه فراتر از خود زندگی است؛ و در آن «دنیا برای غیر دنیا آفریده شده است» (سید رضی، نهج البلاغه، قصار/463) و از آن با تعبیرهای مختلف همچون سعادت یاد شده است و درواقع بیانگر جنبه های غایی زندگی بوده و معنا و مفهوم زندگی تا حدود زیادی به آن ها برمی گردد (همان، خطبه/176؛ حکمت/463). در این میان، تعبیر سعادت و در فارسی از آن به خوشبختی تعبیر می شود را می توان

ص: 73

بهترین هدف نهایی برای کار و حرفه معرفی کرد؛ زیرا که معنای نزدیکی به خوشی و لذت در هنگام برآورده شدن نیازها و برطرف شدن رنج ها دارد با این تفاوت که لذت، درباره خوشی های کوتاه و گذرا نیز به کار می رود حال آن که سعادت و خوشبختی درباره لذت های پایدار یا نسبتاً پایدار به کار می رود. هیچ کس درباره کسی که غذای گوارایی را می خورد و لحظاتی چند از آن لذت می برد، واژه سعادت را به کار نمی برد؛ و از آن جاکه زندگی دنیوی انسان از درد و رنج جدا نیست می توان گفت در زندگی، کسی سعادتمند و خوشبخت است که خوشی های او ازنظر کیفیت و کمیت بر رنج هایش فزونی داشته باشد یعنی لذت هایش به لحاظ کیفی برتر و ازلحاظ کمی پایدارتر باشد. به عبارت دیگر؛ بهترین هدف برای کار و زندگی، سعادت و خوشبختی است یعنی کارگر، کارمند و کارکنان، رنج کار به جان می خرند تا مزد بگیرند تا نیازهای خود و خانواده را برآورده نمایند و خوشی و لذت زندگی را احساس کنند و زمانی که این خوشی ها و لذت ها بر رنج و سختی ها ازنظر کمی (پایدار بودن) و ازنظر کیفی (برتر بودن) بر رنج ها فزونی یابد آنان به هدف خود از کار و زندگی دست یافته اند. البته باید توجه داشت که در بینش اسلامی و به تبع آن در نهج البلاغه آدمی از حیات جاودانه برخوردار است و همه ارزیابی ها درباره سعادت و خوشبختی و یا شقاوت و بدبختی او باید با توجه به کل دوره حیات و زندگی او (دنیوی و اخروی) صورت گیرد که حیات دنیوی در آن جایگاه ابزاری و مقدمه ای دارد (ر.ک: درآمدی بر اخلاق در قرآن، شیروانی، جلد دوم)، ولی این ابزار و مقدمه بودن به معنای پوچی و بی ارزشی خوشی ها و لذت های دنیایی نیست؛ چون از منظر امیرالمؤمنین نه تنها هدف زندگی بلکه هرچیز که قادر باشد فرد را به هدف زندگی یعنی سعادت و خوشبختی نزدیک کند معنادار و باارزش است (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/64). ازنظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام مؤمنان به اهدافی فراتر از لذت های مادی و منافع

ص: 74

شخصی فکر می کنند؛ به دیگران یاری می رسانند بدون این که انتظار پاداشی از آن ها داشته باشند. البته کسانی که به جای امور دنیوی و مادی برای امور اخروی تلاش می کنند، از لذت های مادی و امور دنیوی به طورکلی غافل نمی شوند؛ بلکه لذت های مادی و امور دنیوی را از نقطه نظر رشد معنوی می نگرند (همان، خطبه/209).

ب. هدف گذاری در کسب وکار

هرکسی در زندگی اش به اهداف کوچک یا بزرگ، دور یا نزدیک، سخت یا آسان دل بسته است؛ اما باید دانست که اهداف کوچک نمی تواند معنابخش زندگی باشد. آن چه به زندگی انسان معنا می دهد هدف نهایی و غایی است (همان، نامه/55) (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی، ص 109).

افراد به علت احساس بیگانگی با هدف غایی زندگی شان، به شدت نیاز دارند فرآیند هدف گذاری در زندگی را یاد بگیرند. هدف گذاری، به شیوه انتخاب و نحوه برخورد فرد با موقعیت ها و شرایط واقعی زندگی اشاره دارد. شواهد نشان می دهد با این که ممکن است فرد هدف کلی زندگی را بداند امّا به خاطر ناتوانی در فرآیند هدف گذاری، دچار سرگردانی و درنهایت احساس پوچی کند (Moskowitz, G, B, 2009). امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان معنایابی در زندگی، از افراد خواسته است هدف هایی را انتخاب کنند که دست یافتنی، در جهت ارضای نیازهای واقعی و به نحوی مرتبط با امور اخروی و هدف نهایی زندگی باشند. آن حضرت توصیه کرده است که هدف نهایی و غایی را در نظر بگیرید و در راه رسیدن به آن استقامت و پایداری نشان دهید (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/176)؛ و از این رو برگزیدن امور گذرا و فانی به جای امور پایدار و باقی، انتخاب لذت های مادی به جای لذت های معنوی، دل بستگی به دنیا به جای دل بستگی به آخرت، ازجمله اموری هستند که فرآیند هدف گذاری را با مشکل مواجه می کنند (همان، خطبه/45). (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی،

ص: 75

ص 110).

نگرش به کسب وکار در نهج البلاغه

نگرش به دنیا و زندگی و کار و فعالیت در آن، یکی از موضوعاتی است که با معنا و مفهوم دنیا و باورهای انسان نسبت به دنیا ارتباط مستقیم دارد. اگر دنیا در نگاه انسان خوب و مفید باشد، نگرش او به زندگی و کار و تلاش در آن نیز خوب و سازنده خواهد بود، ولی اگر از دید انسان، دنیا بد باشد زندگی و به خصوص کار و تلاش در آن نیز بد و فرساینده خواهد بود. در این قسمت، آن آموزه هایی از نهج البلاغه مدنظر قرار داده شده که امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن ها را به منظور تبیین (دنیا) بیان کرده است. هرچه بیش تر درباره این موضوع دانسته شود بهتر می توان نگرش به دنیا را ازنظر ایشان تبیین کرد.

مفهوم دنیا در نهج البلاغه یکی از مفاهیم کلیدی است. در نهج البلاغه وقتی از دنیا بحث می شود، یکی از این سه معنا مدنظر است (ر.ک: روان شناسی در نهج البلاغه، آذربایجانی و شجاعی، ص 100):

الف. دنیا به معنای محیطی که انسان در آن زندگی می کند. بر طبق این معنا دنیا شامل آسمان، زمین، خوردنی ها و ... می شود. امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه در موارد متعدد، دنیا را به این معنا به کاربرده است (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه/1، 3 و 25). طبق این معنا دنیا را می توان بر مبنای تأثیری که روی افراد برجای می گذارد، در نظر گرفت. ازنظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام دنیا با این معنا سراسر خیر است و در آن امکانات و مزایای زیادی برای زندگی وجود دارد که برخی از آن ها عبارت اند از: وجود فرصت هایی برای رشد و بالندگی فردی، برقراری روابط دوستی، زمینه گردش و سیر در آفاق، امکان دست رسی به نِعَم الهی برای برآورده کردن نیازها از خوردنی و پوشیدنی و...(همان، خطبه/109). آن حضرت حتی بلا و گرفتاری های دنیا را که به ظاهر شرّ می نماید، نیز درواقع خیر و در جهت رشد و ارتقای معنوی انسان در نظر می گیرد.

ص: 76

ب. دنیا به معنای (مرحله ای از حیات) که آغاز آن تولد و پایان آن مرگ است. این معنا از دنیا به بُعد زمان در زندگی اشاره دارد. گاهی از آن به عمر نیز تعبیر می شود. در موارد زیادی در نهج البلاغه دنیا به همین معنا به کاررفته است و با ویژگی هایی چون زودگذری و ناپایداری در نظر گرفته شده است (همان، خطبه/111، 226، 63 و 113). ج. دنیا به مثابه موضوعی که انسان با آن ارتباط برقرار می کند. برخلاف دو معنای قبل که بر چیستی دنیا تأکید داشت، در این جا به رابطه ای که انسان با دنیا برقرار می کند توجه شده است. ارتباطی که انسان با دنیا برقرار می کند بسیار مهم است. ازنظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام ما فرزندان دنیا هستیم و هیچ فرزندی را برای دوستی و رابطه با مادرش نمی توان سرزنش کرد. امّا درعین حال گرایش به آخرت نیز وجود دارد. در این جا با مفهوم (دنیای خوب) و (دنیای بد) مواجه هستیم که نشان دهنده دو نوع موضع گیری و نگرش در ارتباط با پدیده ها و فرآیندهای زندگی است (مجلسی، بحارالانوار، ج 73، ص 20). ازنظر امیرالمؤمنین علی علیه السلام دنیا با این معنا می تواند در جهت تعالی انسان و به عنوان منبعی بالقوه خوب و ارزشمند و یا در جهت انحطاط و تنزّل انسان و به صورت منبع بالقوه خطرناک و نامطلوب مفهوم سازی شود. دنیای بد دنیایی است که در آن حلال و حرام درهم آمیخته است و معصیت و نافرمانی خدا شود (سید رضی، نهج البلاغه، قصار385، خطبه113).

سبک کسب وکار در نهج البلاغه

اشاره

نحوه انجام کار که می توان از آن به عنوان «سبک کسب وکار» یاد کرد و از «نحوه بودن در دنیا» و تحت عنوان «سبک زندگی» می گنجد، به برداشت از زندگی و نوع نگرش به آن بستگی دارد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام سه نوع سبک زندگی را مطرح کرده است که افراد در برخورد با دنیا آن ها را اختیار می کنند که از آن می توان سه سبک کسب وکار را مطرح کرد:

ص: 77

الف. سبک غیرفعال

همان گونه که از نام آن برمی آید، افرادِ دارای این نوع سبک، هیچ گونه تلاشی برای پیشرفت در کار یا مقابله با مشکلات از خود نشان نمی دهند. این افراد با کناره گیری از مردم و اجتناب از کار، از هرگونه فعالیت و تلاش دوری می کنند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام این سبک از زندگی و کسب وکار را به خصوص آن زمان که به اسم قناعت و عنوان زهد به خود می گیرد، به شدّت مورد نکوهش قرار داده است: «وَ مِنْهُمْ مَنْ أَبْعَدَهُ عَنْ طَلَبِ الْمُلْکِ ضُئُولَةُ نَفْسِهِ وَ انْقِطَاعُ سَبَبِهِ فَقَصَرَتْهُ الْحَالُ عَلَی حَالِهِ فَتَحَلَّی بِاسْمِ الْقَنَاعَةِ وَ تَزَیَّنَ بِلِبَاسِ أَهْلِ الزَّهَادَةِ وَ لَیْسَ مِنْ ذَلِکَ فِی مَرَاحٍ وَ لَا مَغْدًی» (همان، خطبه/32).

ب. سبک آزمندانه

افرادِ این سبک کسب وکار به شدت به مال ومنال علاقه دارند و برای به دست آوردن آن حاضرند دست به هر کاری بزنند. ازنظر علی علیه السلام این افراد همواره به امور مادّی مشغول و امور دنیوی را بر امور اخروی ترجیح می دهند (همان، خطبه/113)، و رایج ترین گرایش آنان به دنیاست و به همین جهت از کار برای آخرت بازمی مانند (همان، خطبه/109؛ قصار/269).

ج. سبک مفید

سومین سبک کسب وکار، سبک مفید نامیده شده است که فرد در آن با بهره مندی از نعمت های دنیا همواره کار مفید انجام می دهد. چنین فردی از امکانات موجود برای پیشرفت و رفاه زندگی خود و دیگران استفاده می کند؛ امّا درعین حال هیچ دل بستگی و تعلق خاطر خاص به آن ها ندارد. وقتی چیزی به دست می آورد بیش ازحد شگفت زده نشده و وقتی هم که از دست می دهد، به خاطر آن ناراحت نمی شود و همه چیز را وسیله آزمون و ابزاری برای رشد و راه یابی به مراحل بالاتر حیات یعنی زندگی پس از مرگ می داند. از این رو، سعی می کند به روش مفید از آن ها استفاده کند (همان، خطبه/32).

ص: 78

نتیجه

در تعریف اخلاق حرفه ای بیان شد که این واژه به مسائل و پرسش های اخلاقی و اصول و ارزش های اخلاقی یک نظام حرفه ای می پردازد و ناظر بر اخلاق در محیط حرفه ای است. از منظر نهج البلاغه مفاهیم اساسی انسان شناسی در نهج البلاغه شامل سرشت انسان و اختیار می گردد.

ص: 79

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: سید جعفر شهیدی، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374 ش.

1. امیری، علی نقی، و همکاران، اخلاق حرفه ای؛ ضرورتی برای سازمان، قم، مجله: معرفت اخلاقی، سال اول، شماره 4، پاییز 1389.

2. ایزدی فرد، علی اکبر؛ کاویار، حسین، مسئولیت پذیری کارگزاران و مدیران از دیدگاه امام علی (علیه السلام) با تأکید بر مؤلفه های اخلاق حرفه ای، مجله: پژوهش نامه علوی، سال اول، شماره 2ISC ، (20 صفحه - از 1 تا 20(، پاییز و زمستان 1389.

3. آذربایجانی مسعود؛ شجاعی، محمدصادق، روان شناسی در نهج البلاغه، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1393.

4. حسینیان، سیمین، اخلاق در مشاوره و روان شناسی (مبانی و اصول)، تهران، انتشارات کمال تربیت، 1385.

5. خوش برش ماسوله، مهدی؛ صادقیان، سعید، واکاوی معیارهای اخلاق حرفه ای در مهندسی ژئوماتیک (نقشه برداری) با تأکید بر آموزه های نهج البلاغه، مجله: اخلاق، شماره 47، علمی-ترویجی ISC، (21 صفحه - از 145 تا 165)، بهار 1396.

6. رضاییان، علی رضا، مبانی مدیریت رفتار سازمانی، تهران، سمت، چاپ نهم، 1387ش.

7. شاهرودی، محمدرضا؛ خاتمی، منصوره سادات، کار و حرفه در سیره امام علی علیه السلام، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 44، علمی-پژوهشی ISC، (18 صفحه - از 103 تا 120) بهار 1394.

8. شیروانی، علی، درآمدی بر اخلاق در قرآن، قم، دارالفکر، 1380.

9. فرامرز قرا ملکی، احد، اخلاق حرفه ای، تهران، مجنون، 1397.

10. فرمهینی فراهانی، محسن؛ اشرفی، فاطمه، اصول اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه، مجله: پژوهش نامه علوی، سال پنجم، شماره 1، علمی-پژوهشیISC، (20 صفحه - از 67 تا 86)، بهار و تابستان 1393.

ص: 80

11. مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، تحقیق: محمدحسین اسکندری، قم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(قدس سره)، 1391.

ص: 81

ص: 82

3- اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

اشاره

زینب علی احمدی(1)

ص: 83


1- . دانش آموخته مدرسه علمیه الزهرا شهرستان نطنز استان اصفهان؛ zaliahmadi476@gmail.com

ص: 84

چکیده

اخلاق؛ سرشت، خوی و طبیعت است که به صورت درونی و باطنی و ناپایدار در آدمی به کار می رود که با بصیرت درک می شود. اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی صفات نفسانی راسخ و پایداری است که موجب می شود افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تأمل از آدمی صادر شود. از طرفی تربیت یک فرایند پیوسته و مستمر است به منظور تزکیه و تهذیب افراد، آموزش و پرورشِ استعدادهای آن ها برای رسیدن به هدف نهایی خلقت، که در آیین ما همان قرب الهی می باشد. در اسلام تربیت به عنوان حقی برای کودکان و تکلیف و وظیفه ای برای والدین بیان شده است. هیچ انسانی در هیچ مرحله از زندگی خویش نمی تواند از تربیت و هدایت مربی بی نیاز باشد. انسان تنها موجودی است که به اذن خدا، اختیار معماری شخصیت خویش را به دست دارد و می تواند ابعاد وجودی و جایگاه خود را در میان سایر موجودات تعیین کند. سرنوشت انسان، معدلی از خصلت های خوب و بدی است که با آن ها زندگی می کند،می اندیشد، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و رفتار می کند. لذا خوشبختی و بدبختی اش بر اساس همین صفات رقم می خورد. دنیای معاصر بیش از هر زمان دیگری با چالش های مختلف اخلاقی و تربیتی روبه روست، انحطاط و بحران ها که در جوامع به چشم می خورد معرف این نکته است که نظام های تربیتی در این جوامع درزمینه اخلاقی و تربیتی به بی راهه کشیده شده اند. در چنین شرایطی انسان معاصر با بحران های فراوانی روبه روست که هر یک به تنهایی مشکلات فراوان روحی_روانی و معنوی را برای او ایجاد خواهد کرد، مهم ترین عامل این بحران ها

ص: 85

دوری از مکتب و گرایش های اصیل دینی است. دین اسلام با داشتن فرهنگ غنی معارفی، در دو پایگاه عظیم قرآن و عترت به خوبی از عهده این معضلات برآمده است. سیره و سخن معصومان علیه السلام در کنار قرآن، ارزشمندترین میراث فرهنگی اسلام است که هر فرد مسلمان در سایه آن می تواند با بحران های مزبور مقابله کرده، راه پیش گیری و درمان آن را بیاموزد. در این میان سیره و سخن امام علی علیه السلام همانند وجودش چون درّی گران بها در بین معارف اسلامی می درخشد. در میان مسائل مربوط به روح و روان انسان، مسئله اخلاق و تربیت دارای اهمیت زیادی می باشد. امام علی علیه السلام با گفتار و رفتار خویش همواره تربیت و اخلاق مخاطب را هدف اصلی خویش می دانست. با نگاه جزئی به نهج البلاغه می یابیم که حضرت تا چه اندازه به تبیین و ترویج اخلاقیات اهتمام ورزیده اند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، اخلاق، تربیت، تزکیه و تهذیب.

پیشینه

موضوع موردبحث دارای ابعاد متعددی ازجمله روانی، اجتماعی و سیاسی می باشد که به دلیل گستردگی بحث به بُعد اجتماعی آن خواهیم پرداخت. در این راستا اندیشمندان اسلامی نیز با بررسی دیدگاه اسلام در باب تربیت و اخلاق، کتبی تألیف کرده اند از جمله: الف. «مراحل شکل گیری اخلاق در کودک» اثر آقای عبدالعظیم کریمی؛ در این کتاب به صورت مجزا به موضوع مورد بحث پرداخته نشده است. ب. «ارکان تعلیم و تربیت» اثر آقای محمدتقی جعفری؛ ایشان نیز در این کتاب به مسائلی همچون: اهداف تعلیم و تربیت، تعلیم و تربیت و اختیار، راه های تربیت روحی و ... پرداخته اند.ج. «تربیت اخلاقی» اثر آقای محمود داودی؛ در این کتاب به موضوع موردبحث به صورت پراکنده اشاراتی شده است. با توجه به اهمیت موضوع موردبحث، بامطالعه کتاب های مطرح شده درمی یابیم که

ص: 86

مطالب زیادی در این زمینه ارائه نشده، لذا محقق برای روشن شدن موضوع، اهمیت و ضرورت اخلاق و تربیت و نقش جدی و مهم این دو امر در شکل گیری شخصیت انسان، به عنوان موجودی مختار که سرنوشت جامعه اش چه به لحاظ شقاوت و چه به لحاظ سعادت در گرو تربیت و اخلاق صحیح او خواهد بود را مطرح خواهد کرد.

تعریف اخلاق و تربیت

الف. تعریف لغوی

اخلاق در لغت به معنای سرشت، خوی و طبیعت است، اعم از این که عادت نیکو باشد یا زشت (عمید، فرهنگ فارسی، ج 2، ص 99). تربیت در لغت به معنای پروردن، آداب و اخلاق را به کسی آموختن، تعلیم و آموزش و پرورش است (معین، فرهنگ فارسی، ج 1، ص 749).

ب. تعریف اصطلاحی

اخلاق در اصطلاح عبارت است از حالت و کیفیتی باطنی، که با چشم سر و حواس ظاهری قابل مشاهده نیست. بنابراین خُلق، صفت و ویژگی باطنی و معنوی انسان است و اخلاق، صفات و ویژگی باطنی و معنوی او می باشد. هر خُلقی مقتضی رفتار خاصی در انسان است. کسی که دارای صفت و خُلق سخاوت است، به نیازمندان انفاق و کمک مالی می کند.به علاوه، وجود یک صفت موجب می شود رفتارهای متناسب با آن، بدون سختی و بدون نیاز به تفکر و تأمل از شخصی صادر شود (داودی، سیره تربیتی پیامبر صلی الله علیه واله واهل بیت علیهم السلام ، ج 3، ص 7). اخلاق کیفیتی که به کندی زائل می شود دانسته شده که مقتضی صدور کارهایی از انسان بدون نیاز به فکر و اندیشه است (مسکویه، کیمیای سعادت، ص 57). تربیت در اصطلاح عبارت است از رشد دادن یا فراهم کردن زمینۀ رشد یا شکوفایی استعدادها و رساندن قوای نهفته یک موجود به فعلیت است (تقوی مندی، تربیت از دیدگاه

ص: 87

امام علی علیه السلام ، ج 1، ص 20). بر اساس نگاه حکیمانه دین به عالم، در آفرینش هر موجودی هدفی وجود دارد، خداوند نیز در هر موجودی استعدادهای لازم برای رسیدن به هدف خلقت آن موجود را قرار داده است. با توجه به مطلب بیان شده باید گفت: تربیت، فراهم کردن زمینه برای رشد استعدادها در جهت رسیدن به هدف آفرینش است (عباسی ولدی، من دیگر ما، ج 1، ص 61). تربیت عملی است که از طریق نسل بالغ درباره آن ها که رشد کافی نیافته اند به منظور پرورش جسمی، فکری و اخلاقی شان انجام می شود تا آن ها را برای عضویت در زندگی انسانی آماده کنند (قائمی، خانواده و تربیت کودک، ص 16).

اهمیت تربیت

تربیت از حیاتی ترین ابعاد زندگی انسان است و در پرتو آن، انسان به سعادت مطلوب نائل می آید. تربیت امری ضروری و مفید برای انسان است. ضرورتش بدان حد است که انسانِ فاقد تربیت، فاقد همه چیز است. از دید دیگر که اگر انسان را موجودی متعالی و دارای استعداد و کمال بدانیم تربیت لازم است تا این سیر تکاملی را هدایت بخشد و جهت دهد (همان، ص 26).با تربیت صحیح می توان به ملکات اخلاقیدست یافت و پله های عروج به درجات کمال را طی نمود، هم چنین برای تحت کنترل درآوردن رفتار و کردار، تربیت صحیح ضروری است. امام علی علیه السلام در این زمینه می فرمایند: «أَیُّهَا النَّاسُ تَوَلَّوْا مِنْ أَنْفُسِکُمْ تَأْدِیبَهَا وَ اعْدِلُوا بِهَا عَنْ ضَرَاوَةِ عَادَاتِهَا (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت/359)؛ ای مردم تربیت خود را بر عهده گیرید و با تربیت، رفتار و گفتار خود را تحت کنترل درآورید». از ویژگی های انسان، تربیت پذیری اوست و انزال کتب و ارسال رسولان برای تربیت و هدایت انسان هاست. تربیت شایسته فرزند در کودکی، آینده ساز او در دوران نوجوانی و جوانی است و باعث رشد صحیح روحی و معنوی او می شود و چنین کودکی نه تنها دوران کودکی خود را بانشاط طی می کند، بلکه در جوانی راه موفقیت و پیشرفت برای او هموار می شود. بنابراین قبل از این که دل کودک سخت شود و کسان دیگر نیز در تربیت او

ص: 88

بر والدین پیشی بگیرند باید به تربیت او همت گماشت. فرزندی که به خوبی ادب و تربیت نشود دارای سوء اخلاق و کج خلقی است و در معاشرت با دیگران رعایت ادب و نزاکت را نخواهد کرد، با توجه به فرمایش امام علی علیه السلام : «ثَمَرَةُ الأدَبِ حُسنُ الخُلق (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 327)؛ میوه ادب نیکویی خُلق است»، کسی که از تربیت صحیح بی بهره باشد از میوه آن که حُسن خلق است نیز بی بهره خواهد بود. به خوبی روشن است که شکوفایی استعدادهای خدادادی در گرو تربیت صحیح است و اگر کسی بخواهد فرزند او عاقل، مبتکر، خلاق و ... باشد باید برای تربیت درست او اقدام کند (تقوی مندی، تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام ، ج 1، ص 25-27).

هدف تربیت

انسان برای انجام هر کاری در درجه اول نیازمند انگیزه و هدف است که وی را برای انجام آن کار تجهیز کند. انگیزه، عاملی درونی است که رفتار انسان را در جهت رسیدن به هدف خاص هدایت می کند. در تربیت، ما به دنبال آنیم که متربی با انگیزه های خود و با گام هایی که خود برمی دارد در جهت رسیدن به اهداف مطلوب زندگی تلاش کند (احمدی، اصول تربیت، ص 61). هدف تربیت، سازندگی و آفرینندگی مداوم و تلاش برای تعدیل و تعادل بین نیازها و تمایلات است و غرض از آن این است که دست فرد را گرفته و زمینه رشد او را از هر سو بدان گونه فراهم کند که به نقطه موردنظر برسد (قائمی، خانواده و تربیت کودک، ص 17).

یکی از مسائل مهم در تربیت، هدف های غائی در فرایند تعلیم و تربیت است. هر یک از مکاتب، هدف های خاصی را در امر تعلیم و تربیت دنبال می کند. در این راستا هدف تربیت در مکتب اسلام پرورش انسانی است که در مقابل خدای خویش در جایگاه عبودیت قرار بگیرد، از همین رو تربیت، زمینه سازی برای رشد استعدادها در مسیر بندگی خداوند است (عباسی ولدی، من دیگر ما، ج 1، ص 64).

ص: 89

علم اخلاق

علم اخلاق علم به صفت های فضیلت ورذیلت و چگونگی آراسته شدن به فضیلت هاوپاک شدن ازرذیلت هاست. موضوع اخلاق اعم از ملکات اخلاقی است و همه کارهای ارزشی انسان را که متصف به خوب و بد می شوند و می توانند برای انسان کمالی را فراهم آورند یا موجب پیدایش رذیلت و نقصی در نفس می شوند، دربرمی گیرند (مصباح یزدی، اخلاق در قرآن ، ج 2، ص 198). علم اخلاق، علم چگونگی اکتساب اخلاق نیکو است که بر اساس آن، افعال و احوال شخص نیکو می شود (طوسی، اخلاق ناصری، ص 14). علم اخلاق علم چگونه زیستن است (مطهری، آشنایی با علوم اسلامی، ج 2، ص 190). علم اخلاق مجموعه اصول معیاری و سنجشی است که شایسته است رفتار انسان ها مطابق آن ها صورت گیرد. و به عبارت دیگر؛ اصول اخلاقی، راه و رفتار پسندیده و هدف ها و انگیزه ها را توضیح و ترسیم می کند (مطهری، فلسفه اخلاق، ص 15).

نقش اخلاق در شکل گیری جامعه مطلوب

اشاره

اساساً انگیزه انسان ها از زندگی جمعی و تشکیل اجتماعات، بهره مند شدن از منافع حیات اجتماعی است. انسان تنها و دور از جامعه زندگی پرمشقتی را خواهد داشت. خدا انسان ها را به گونه ای آفریده که برخلاف دیگر موجودات از احتیاجات زیادی برخوردار است که هرگز قادر نیست به تنهایی آن ها را مرتفع کند و از طرفی دارای استعدادهای خاص فراحیوانی و ظرفیت های فکری و فرهنگی است. لذا برای برقراری صحیح این تعامل، نیاز به قوانینی است که مانع از هرج و مرج در جامعه شود در این میان نقش کلیدی را نهاد اخلاق ایفا می کند که به چند نمونه اشاره می کنیم:

الف. امنیت اجتماعی

امنیت جانی یکی از حمایت های اولیه ای است که هر جامعه در برابر شهروندان، متعهد به تأمین آن است، عوامل تهدیدگر این شاخص عبارت اند از: ستیزه جویی،

ص: 90

انتقام جویی، کارشکنی و رقابت های شدید و ناسالم. در ریشه یابی این پدیده ها به ناهنجاری های اخلاقی متعدد و اثرگذار برمی خوریم ازجمله؛ خشم، تندخویی، کینه توزی، تنفر، سنگ دلی و حسادت. بساری از قتل های ناگهانی با یک بدزبانی و بی حرمتی آغاز می شود و بسیاری از جنایت های سنجیده و با برنامه نیز معمولاً از سر سنگ دلی و تنفر رخ می دهد. از طرفی خصوصیات اخلاقی ازجمله؛ بخشش، صبر و بردباری، دوری از تعصب و نفرت، رعایت حرمت افراد، رحم، دلسوزی و... بزرگ ترین تضمین هایی هستند که امنیت جانی افراد جامعه را تأمین خواهند کرد.

ب. فقرزدایی و گسترش رفاه عادلانه

ملاک برتری اجتماع انسانی، در اختیار گذاشتن امکان بهره مندی بیش تر از رفاه و آسایش و امکانات مادی برای اعضای خود است، اما اگر خلاف این رخ دهد و سهم شهروندان از رفاه و آسایش کم تر شود و فقر، بیش تر دامن بگسترد، اجتماع انسانی رفته رفته فلسفه وجودی خود را از دست می دهد. اصل رفاه و برخورداری معقول همراه با آسایش و فزونی، مادامی که در مسیر حیات طیبه باشد، در اسلام به عنوان ارزش به رسمیت شناخته شده تا جایی که قرآن کریم بر کسانی که بهره مندی از این گونه مواهب را تحریم می کنند سخت خرده می گیرد.

ج. توسعه دانایی و شکوفایی علمی

برای رسیدن به جامعه ای پیشرفته، قدرتمند و پرنشاط که در آن ضریب امید به پیشرفت بالاست، به عنصری کاملاً بنیادی نیازمندیم و آن علم و دانایی است. جامعه ای که در آن دانایی نباشد فقر خواهد بود. بی تردید بزرگ ترین ثروت، دانش و برترین قدرت، آگاهی است. پیشرفت مادی و تعالی معنوی جامعه با توسعه دانایی و شکوفایی علمی ارتباطی تنگاتنگ دارد، چنان که در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده که علم، منشأ همه خیرات و نعمات است. شکوفایی علمی جامعه در گرو میزان بهره مندی اعضای آن جامعه از تخصص های

ص: 91

علمی است. شهروندان دانشمند و آگاه، جامعه ای علم بنیاد را بنا می نهند و آن را به توسعه علمی و فنی می رسانند، اما نکته مهم این است که رسیدن به قله دانشوری و ورود به جرگه علما و حکما، پیش نیازهایی می طلبد که مهم ترین آن ها شایستگی اخلاقی است. جامعه اخلاقی با شهروندان متخلق می تواند از انسان های توانمند و کارآمد در عرصه علمی بهره مند باشد و با همت آنان به شکوفایی علمی دست یابد (علیزاده و دیگران، اخلاق اسلامی، ص 95-105).

فضائل اخلاقی

اشاره

حضرت علی علیه السلام در موارد متعددی اهمیت کسب فضایل اخلاقی را در قالب های گوناگون بیان کرده و در یک مورد با واژه «طوبی» ما را به کسب صفات نیکو تشویق می کند: «طُوبَی لِمَنْ ذَلَّ فِی نَفْسِهِ وَ طَابَ کَسْبُهُ وَ صَلَحَتْ سَرِیرَتُهُ وَ حَسُنَتْ خَلِیقَتُهُ وَ أَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مَالِهِ وَ أَمْسَکَ الْفَضْلَ مِنْ لِسَانِهِ وَ عَزَلَ عَنِ النَّاسِ شَرَّهُ وَ وَسِعَتْهُ السُّنَّةُ وَ لَمْ یُنْسَبْ إِلَی بِدْعَة (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت/123)؛ خوشا به حال کسی که نفس را به فروتنی وادارد و کسبش پاک و شایسته و نیتش پسندیده و خُلق و خُویش نیکو باشد. زیادی مالش را انفاق کند و سرکشی زبانش را مهار نماید و شرّ خود را از مردم دور دارد و سنت بر او دشوار نیاید و به بدعت نسبتش ندهند». از این تعبیر استفاده می شود که فضائل اخلاقی کاملاً اختیاری است؛ چراکه اولاً آفرین گویی و مدح و ستایش در امور غیرارادی صحیح نمی باشد و ثانیاً به کار بردن افعالی چون نفس را به فروتنی وادار کردن و... نشان از این است که فضائل اخلاقی در سایه زحمت و تمرین به دست می آید.

الف. بیان آثار برخی از خصلت های نیکو

بیان نتایج و آثار، یکی از شیوه های مؤثر تربیتی است. ما انسان ها طوری هستیم تا فایده و نتیجه چیزی را ندانیم، بدان راغب نمی شویم. حضرت در برانگیزاندن انسان ها به خصلت های نیکو از این راه بهره برده و نتایج و آثار برخی از صفات حسنه را در قالبی

ص: 92

کوتاه بیان نموده است: «بِکَثْرَةِ الصَّمْتِ تَکُونُ الْهَیْبَةُ وَ بِالنَّصَفَةِ یَکْثُرُ الْمُوَاصِلُونَ وَ بِالْإِفْضَالِ تَعْظُمُ الْأَقْدَارُ وَ بِالتَّوَاضُعِ تَتِمُّ النِّعْمَةُ وَ بِاحْتِمَالِ الْمُؤَنِ یَجِبُ السُّؤْدُدُ وَ بِالسِّیرَةِ الْعَادِلَةِ یُقْهَرُ الْمُنَاوِئُ وَ بِالْحِلْمِ عَنِ السَّفِیهِ تَکْثُرُ الْأَنْصَارُ عَلَیْه (همان، حکمت/224)؛ خاموشی فراوان، مرد را هیبت افزاید و انصاف سبب افزونی یاران گردد و به بخشش، قدرت و منزلت بزرگ شود و به تواضع، نعمت ها به کمال رسد و با تحمل رنج ها، سَروری حتمی شود و به عدالت، دشمن از پای درآید و به بردباری در برابر نادان، یاران افزون گردد».

ب. عفو و بخشش

عفو و گذشت یکی از زیباترین خصلت هایی است که انسان های متصف به مکارم اخلاق، در جای مناسب آن را به کار می برند. حضرت علی علیه السلام عفو و بخشش را شکر نعمت توانایی غلبه و پیروزی بر دشمن می داند، در آن جا که می فرماید: «إِذَا قَدَرْتَ عَلَی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَیْه (همان، حکمت/11)؛ چون بر دشمن ظفر یافتی، عفو و گذشت را شکرانه پیروزیت قرار ده».

ج. چشم پوشی از لغزش ها

انسان ها به خاطر معصوم نبودنشان دچار اشتباه و لغزش می شوند و این امری است که ما هر روز در خود و دور و بر خود آن را تجربه می کنیم. اگر برای هر لغزش ریزودرشت، در صدد انتقام باشیم، یقیناً باید از کار و زندگی خود دست برداریم تا به این هدف نه چندان خوبمان برسیم، اما اگر از لغزش دیگران، چشم پوشی کنیم، مخصوصاً اگر لغزش کسانی را که به صورت اتفاقی کار بدی از آن ها سر زده است، نادیده بگیریم، با این کار علاوه بر این که آرامش را کسب نموده ایم، با خدا نیز معامله کرده ایم؛ حضرت در این باره می فرماید: «أَقِیلُوا ذَوِی الْمُرُوءَاتِ عَثَرَاتِهِمْ فَمَا یَعْثُرُ مِنْهُمْ عَاثِرٌ إِلَّا وَ [یَدُهُ بِیَدِ اللَّهِ] یَدُ اللَّهِ بِیَدِهِ یَرْفَعُه (همان، حکمت/20)؛ از لغزش های جوان مردان درگذرید، که هیچ یک از ایشان نلغزد، مگر آن که دست خدا دردست او باشدوبرداردش».

ص: 93

د. دادرسی و شاد کردن غم دیدگان

گاهی مشکلات طوری پیچیده و مرموزند که انسان ها به تنهایی از عهده حل آن بر نمی آیند، در آن مواقع نیاز شدیدی به همیاری و کمک دیگران وجود دارد. غم و غصه طوری گریبان گیرشان شده که گویا دنیا به آخر رسیده است، گویی ایشان طعم شیرین پیروزی و کامیابی را هرگز نچشیده اند. در این جاست که دادرسی و گره گشایی، دمیدن روح حیات و امید خواهد بود. حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «مِنْ کَفَّارَاتِ الذُّنُوبِ الْعِظَامِ إِغَاثَةُ الْمَلْهُوفِ وَ التَّنْفِیسُ عَنِ الْمَکْرُوب (همان، حکمت/24)؛ از کفاره های گناهان بزرگ، به فریاد رسیدن ستمدیدگان و شاد کردن غمگینان است».

ه-. جود و کرم

بخشنده بودن و در راه خدا انفاق کردن، یکی از اخلاق پسندیده است. حضرت علی علیه السلام در مواقع گوناگونی نه به زبان و گفتار، بلکه به عمل و رفتار، ما را به طرف این صفت زیبا دعوت نموده است: «مَنْ یُعْطِ بِالْیَدِ الْقَصِیرَةِ یُعْطَ بِالْیَدِ الطَّوِیلَة (همان، حکمت/232)؛ کسی که بادست کوتاه ببخشد، اورا با دست درازببخشند». سید رضی ذیل این فرمایش چنین نوشته است: «معنی این عبارت این است که انسان مالی را که در راه خدا انفاق می کند، هرچند اندک باشد، خدای تعالی پاداش او را فراوان خواهد داد. امام علی علیه السلام میان نعمت بنده و نعمت پروردگار فرق گذاشته و از نعمت بنده به دست کوتاه تعبیر نموده و از نعمت خدا به دست دراز؛ زیرا نعمت خداوندی همواره چندبرابر نعمت بنده است.نعمت او همه نعمت هاست و هر نعمت به او بازمی گردد و از او افاضه می شود».

و. زهد و پارسایی

دل نبستن به دنیا و لذات زودگذر آن، شرط سالم زیستن در دنیاست. باید دانست که زهد و پارسایی به هیچ وجه به معنای رهبانیت مسیحیت نیست؛ چراکه استفاده از

ص: 94

نعمت های دنیا حرفی است و دلدادگی به آن ها حرفی دیگر. آن چه نکوهیده و زشت است، دل بستن به دنیاست، نه استفاده کردن از منافع آن. از این روی تعریف زهد به ترک دنیا تعریف صحیحی نیست، حضرت در این باره می فرماید: «الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ» (حدید/23) وَ مَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالآتِی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْه؛ همه زهد، بین دو کلمه از قرآن قرار گرفته است.خدای تعالی می فرماید:تا بر آن چه از دستتان می روداندوهگین نباشید و بدان چه به دستتان می آید شادمانی نکنید«. کسی که بر گذشته تأسف نخورد و بر آینده شادمان نباشد، زهد را از دو سوی آن گرفته است».

ز. اعتدال در رفتارهای مالی

اخلاق و خصلت های نیکو زمانی به معنای واقعی نیکوست که از اعتدال برخوردار بوده و از حد وسط و مرزهای اعتدال دور نگردد. افراط وتفریط امر ناروایی است. ازجمله صفات نیکویی که باید آن را در خود ایجاد کنیم اعتدال در رفتارهای مالی است؛ بدین معنا که انسان باید دو صفت به ظاهر ضد هم را در خود جمع کند. آن دو صفت عبارت است از این که اولاً باید بخشش و سماحت داشته باشد و ثانیاً اهل حساب وکتاب بوده و دخل وخرجش را بداند. این دو صفت در ظاهر جزو اضداد بوده و جمع نمودن میان آن دو محال جلوه می کند، اما هنر مردان خدا این است که امور به ظاهر ضد را در آنِ واحد دارا هستند. حضرت علاوه بر این که به جمع کردن این دو صفت دعوت می کند، اعتدال و میانه روی در این دو صفت را نیز گوشزد می کند؛ چراکه اگر انسان در بخشش از حد اعتدال خارج شود، به دام تبذیر و اسراف می افتد و اگر در حساب وکتاب از حد اعتدال خارج شود، به دام تقتیر، بخل و خسّت می افتد: «کُنْ سَمْحاً وَ لَا تَکُنْ مُبَذِّراً وَ کُنْ مُقَدِّراً وَ لَا تَکُنْ مُقَتِّرا (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت/33)؛ بخشنده باش و اسراف کار مباش؛ و اهل حساب وکتاب باش،

ص: 95

ولی سخت گیر نباش».

در روایتی از امام صادق علیه السلام حد اعتدال در رفتارهای مالی در قالب تشبیهی بیان شده است: «سخت گیری» مثل این است که مشتی از سنگ ریزه را در دستت پر کنی و چنان بگیری که هیچ سنگی از آن نیافتد و اگر دستت را چنان باز کنی که اصلاً سنگ نماند، این همان «اسراف» است. اما اگر طوری دستت را باز کنی که مقداری بریزد و مقداری بماند، این همان «حد اعتدال» است (عروسی حویزی، نورالثقلین، ج 4، ص 29).

ح. قناعت

ما انسان ها دنبال ثروتی هستیم که هرگز تمام نشود، به هر دری می زنیم تا کلید چنین گنجینه ای را پیدا کنیم. حضرت علی علیه السلام می فرماید که کلید آن گنجینه، در وجود خودت نهفته است و لازم نیست خودت را به زحمت بیاندازی؛ چراکه اگر قناعت را پیشه خویش سازی، تو به آن گنجینه تمام ناشدنی دست یافته ای: «الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا یَنْفَدُ (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت/57)؛ قناعت ثروتی است که از میان نرود». با قناعت نیازت به دیگران کم خواهد شد و به پادشاهی خواهی رسید: «کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً (همان، حکمت/229)؛ قناعت، گونه ای پادشاهی است».

ط. سود رساندن به دیگران

در فکر دیگران بودن، خیرخواه ایشان بودن و درنتیجه سود بخشیدن به ایشان، یکی از صفات ممتازی است که تنها بندگان خاص خدا شایستگی این ویژگی را دارند. خداوند متعال اگر به ایشان نعمت می دهد، بدین خاطر است که آن ها در فکر دیگران اند و اگر این ویژگی را از دست دهند، آن نعمت ها از ایشان سلب خواهد شد، حضرت در این زمینه چنین می فرماید:«إِنَّ لِلَّهِ عِبَاداً [یَخْتَصُّهُمْ] یَخْتَصُّهُمُ اللَّهُ بِالنِّعَمِ لِمَنَافِعِ الْعِبَادِ فَیُقِرُّهَا فِی أَیْدِیهِمْ مَا بَذَلُوهَا فَإِذَا مَنَعُوهَا نَزَعَهَا مِنْهُمْ ثُمَّ حَوَّلَهَا إِلَی غَیْرِهِم (همان، حکمت/425)؛ خدا را بندگانی است که نعمت خود را ویژه آن ها کرده است، تا مردم را سود رسانند. اینان تا

ص: 96

زمانی که به مردم انفاق می کنند نعمت هایشان در دست هایشان باقی است و چون نعمت خود را از مردمان دریغ داشتند، خداوند نعمتش را از آنان می ستاند و به دیگری می دهد (ساجدی و دیگران، معیارهای ده گانه گفتار نیک از منظر قرآن کریم، ص 10-14).

اصول تربیت

اشاره

با مراجعه به بیانات امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می توان به اصولی دست یافت که در خصوص تربیت به ویژه تربیت دینی از جایگاه خاصی برخوردار است. این مقاله در سطور آتی این مباحث را در شش اصل مورد بررسی قرار می دهد.

الف. اصل آخرت گرایی دنیاگریزی

ازجمله مفاهیمی که در فرهنگ تربیت اسلامی مورد تأکید قرار می گیرد، ایجاد نوعی تقابل میان دنیا و آخرت و تقدم آخرت بر دنیا و فدا کردن رفاه فانی به قیمت دست یابی به آرامش جاودانه است. دیدگاه تقابل میان دنیا و آخرت و لزوم گزینش آخرت بر دنیا همواره در نگاه تربیتی امام علی علیه السلام موردتوجه و امعان نظر قرار گرفته است. در نگاه امام علیه السلام هرگز نمی توان بدون توجه به تعارض و تقابل دنیا و آخرت، اقدام به تعامل با آن دو کرد؛ چراکه گزینش هر یک به معنای دست برداشتن از دیگری است. سؤالی که در این میان مطرح می شود آن است که دست برداشتن از یکی به قیمت دیگری به چه معناست. آیا فدا کردن دنیا برای نیل به آخرت یعنی دست برداشتن از نعمت های دنیوی و کنار گذاشتن مطلق دنیا یا به کارگیری دنیا در طریق آخرت؟ کلام امام علیه السلام بیانگر این نکته است که دنیا دو نوع است: دنیای حلال و دنیای حرام. آن چه همواره رهزن آخرت است، دنیای حرام می باشد و سوق دهنده به سوی آخرت، دنیای حلال است؛ بنابراین، دنیای حلال به معنای نعمت ها و لذت های مشروع، بستری برای دین داری و آخرت گرایی است و دنیای حرام انحراف از دین و قربانی کردن سعادت اخروی به قیمت لذت های حرام می باشد. آن چه اهمیت دارد استخدام دنیا برای آخرت و نیل به عاقبت و سرانجام نیکو از طریق معامله صحیح با دنیا و

ص: 97

نه ترک مطلق آن است. دنیا هرگز نباید متبوع آخرت و مقدم و حاکم بر آن باشد، بلکه همواره به تبع آخرت و مؤخر از آن است. رابطه دنیا و آخرت و نحوه مواجهه با هر یک از این دو در کلام امام علی علیه السلام نه تنها به طور مستقیم بیان شده است، بلکه حضرت با آشکار ساختن ماهیت دنیا و آخرت و ارائه ویژگی های آن دو و هم چنین وضعیت انسان در مواجهه با هر یک از آن ها، همواره در صدد بیان این نکته هستند که ما بدون توجه به جایگاهی که در آن واقع شده ایم و هم چنین بدون توجه به جایگاهی که پس از مدتی نه چندان طولانی به آن منتقل خواهیم شد، نمی توانیم تضمینی برای نیل به تربیت، هدایت، سعادت و رستگاری داشته باشیم. توجه همه جانبه به دنیاشناسی و آخرت شناسی و نحوه تعامل با آن دو، به صور مختلف در کلام امام علی علیه السلام مدّنظر قرار گرفته است. آن چه مهم است تبیین خط سیر تأثیر اصل آخرت گرایی و دنیاگریزی در روند تربیت از منظر امام علیه السلام است. شاید بتوان روند مزبور را چنین ترسیم کرد: یک. شناسایی دقیق دنیا و آخرت؛ دو. شناسایی ارتباط میان دنیا و آخرت؛ سه. نحوه تعامل با دنیا و آخرت. توجه به سیر تأثیر اصل مزبور در تربیت و هدایت انسان، ما را به این نکته رهنمون می سازد که اساساً نحوه اثرگذاری اصل آخرت گرایی و دنیاگریزی بر انسان از مرحله شناخت و آگاهی آغاز و به مرحله گرایش و عمل ختم می شود؛ بنابراین نقش عاملِ شناختی و بینشی در دست یابی به گرایش نهایی غیرقابل انکار است. به هر میزان که تلاش در جهت شناخت دنیا و آخرت و آگاهی از هدایت واقعی آن دو بیش تر باشد، ارتباط موجود میان آن دو روشن تر و عمل به مقتضای واقعی هر یک راحت تر خواهد بود. سؤالی که در این میان مطرح می شود این است که آیا شناخت صِرف می تواند بازتابی عملی و رفتاری را در پی داشته باشد؟ در پاسخ به این سؤال با رجوع به کلام امام علیه السلام پیرامون مقوله دنیا و آخرت در می یابیم که سه عامل در این روند مؤثرند: اول. شناخت دنیا در کنار

ص: 98

شناخت آخرت؛ دوم. تداوم و استمرار شناخت مزبور؛ سوم. توسعه و تعمیق (تعالی) شناخت مزبور.

با به کار بستن این سه مرحله، مشکلِ انتقال از حوزه شناخت محض به گرایش و حرکت در وادی تربیتِ عملی کاملاً حل می شود، به این معنا که شناخت دنیا به تنهایی نه امکان دارد و نه لزوماً مفید است. از این رو هرگاه بحث دنیاشناسی مطرح می شود به نحوی در تقابل با آخرت قرار می گیرد، گویا شناخت کامل دنیا منوط به تعیین مرزهای آن با آخرت است. هیچ گاه نمی توان به شناختی حقیقی از دنیا بدون شناخت آخرت نائل شد. چه بسیار کسانی که به واسطه عدم اعتقاد به آخرت، در صدد آگاهی از آن برنیامدند و تلاش آن ها برای فهم عمیق از دنیا با شک جدی مواجه شد و از این رو، همواره یا به مقتضای واقعی دنیا عمل نکردند و یا به طور ناقص و غیرقابل قبول اقدام به این کار نمودند.بنابراین، شناخت دقیق دنیا و تبیین مرزهای آن با آخرت می تواند در دست یابی به درک عمیق آن، سپس عمل به مقتضای واقعی آن مؤثر باشد. از طرف دیگر، تداوم آگاهی مزبور، عاملی اساسی در عمل به مقتضای هر یک از آن است. از این رو عنصر یاد و توجه به وضعیت دنیا و آخرت و اجتناب از غفلت و فراموشی در کلام امام علیه السلام به صور مختلف و مکرراً مطرح شده است. این امر نه تنها به طور مستقیم بلکه به صورت غیرمستقیم و با تمسّک به اموری که یادآور واقعیت هر یک از دنیا و آخرت هستند، موردتوجه قرار می گیرد. واقعیاتی از قبیل مرگ، فناپذیری، حساب رسی در قالب های مختلف مرگ اندیشی، استقبال از مرگ، اشتیاق به مرگ و نهراسیدن از آن، روش برخورد با مرگ، عبرت از مرگ، قبر، قبرستان، فناپذیری، ثبت اعمال، رستاخیز، ارزیابی، بهشت و جهنم و... بیانگر اهتمام ویژه به غفلت زدایی از انسان و سوق او به سوی توجه مستمر به واقعیت دنیا و آخرت است. بدیهی است تأثیر علم و آگاهی در رفتار، منوط به میزان رسوخ آن در اعماق وجود انسان و یقین حاصل از آن است. انسان به هر میزان که اقدام به شناخت واقعیت دنیا و آخرت نماید،

ص: 99

آمادگی لازم را برای اقدامات عملی در خود مهیّا می سازد. از طرف دیگر، به هر میزان که خود را در معرض توجه به آگاهی مزبور قرار دهد و یاد آخرت را در خود زنده نگه دارد و خود را از غفلت مصون سازد، می تواند از قلمرو گرایش ها و کشش هایی که منجر به غفلت زایی در وی می شوند جلوگیری نماید. به بیان دیگر؛ انسانی موفق به غفلت زدایی از خود و توجه مستمر می شود که در مرحله عمل از مقتضای آگاهی های خود نسبت به دنیا و آخرت عدول نکرده باشد. از طرف دیگر، عمل مزبور، خود موجب بسط حوزه توجه انسان و یادداری وی می شود؛ بنابراین، یک رابطه متقابل میان علم و آگاهی و عمل و رفتار از حیث گسترش علم به تمام زوایای زندگی و تعمیق آن وجود دارد. هر نوع شناخت، متناسب با خود، عملی را در پی دارد و هر عمل منجر به نوعی غفلت زدایی و گسترش آگاهی مزبور از حیث کمّی و کیفی خواهد شد. بدیهی است این آگاهی نیز به نوبه خود منجر به گسترش کمی و کیفی حوزه عمل کرد خواهد شد. این روند هم چنان مسلسل وار ادامه خواهد یافت.اصل تربیتی آخرت گرایی دنیاگریزی، ما را در مدار یک حرکت پیش رونده ای قرار می دهد که امکان تعالی در آن محدود به نهایتی نیست. تربیت و هدایت دینی بدون توجه به این اصل بنیادین امکان پذیر نیست، امری که از دیدگاه قرآن نیز حضوری فعال در جریان هدایت انسان دارد.

ب. اصل عمل گرایی آرزوگریزی

در فرهنگ دینی، عمل هرگز در تقابل با علم قرار نگرفته است، بلکه برعکس، به هر میزان که علم گسترش یابد انتظار گسترش عمل نیز بیش تر خواهد شد. از طرف دیگر، هرگونه توسعه عمل متناسب با مقتضای آگاهی های دینی، منجر به نوعی کسب آگاهی، بینش و معرفت خواهد شد و بالعکس، هر نوع کوتاهی در عمل منجر به تعمیق در جهالت و غفلت می شود؛ بنابراین، علم و عمل در یک ارتباط متقابل، سبب تعالی و گسترش حوزه

ص: 100

خود خواهند شد و از این جهت رابطه میان آن دو، رابطه همیاری و همکاری متقابل است.از طرف دیگر، با مراجعه به قرآن و روایات درمی یابیم که یک نوع تعارض آشکار میان عمل و آرزو به عنوان دو قطب در برابر یک دیگر وجود دارد. این تعارض حکایت ازتقابل واقعیت و توهم و نیز صدق و کذب می کند، به این معنی که اگر فردی دارای رویکردی عمل گرا باشد، هرگز خود را با وعده های پوچ و آرزوهای طولانی و خیالی سرگرم نمی کند.از منظر امام علیه السلام آرزو، پدیده ای است که بستر شکل گیری آن نوعی جهالت به واقعیت های وجودی و غفلت از محدودیت های حاکم بر انسان است. از این رو، آرزو آفت اندیشه و سبب غفلت از واقعیت هایی است که انسان با آن مواجه است.آرزوگرایی یعنی عدم توجه به محدودیت های وجودی و نیز غفلت از واقعیت دنیا و دل بستن به آن و فراموشی آخرت؛ بنابراین، آرزو منجر به فریب انسان و غوطه ور شدن وی در غفلت و جهالت می شود. آن چه انسان را از این وادی سرگردان نجات می دهد، اهتمام به عمل است. عمل گرایی یعنی توجه و هوشیاری نسبت به وضعیت انسان، محدودیت های او و ارتباط وی با دنیا و آخرت. عمل گرایی مستلزم نوعی مسئولیت شناسی در فرد است که نافی هر نوع خیال گرایی و تن دادن به لذت های موهوم است. بنابراین، آرزوگرایی روحیه ای است که از نوعی دنیاگرایی منشعب شده است و بالعکس، عمل گرایی ویژگی بارز فرد آخرت گرا و عاقبت اندیش است. اصل عمل گرایی و آرزو گریزی در تربیت دینی ناظر به حاکمیت واقع نگری در روند زندگی و پرهیز از خیال پردازی است. تأکید بر عمل و تداوم آن به طور طبیعی موجب اجتناب و پرهیز از آرزوگرایی و خیال پردازی خواهد شد. القای روحیه واقع بینی به متربی از رهگذر عمل گرایی و آرزوگریزی، ضامن نیل به تعالی در تربیت و رستگاری در هدایت است.

ج. اصل امیدواری یأس گریزی

یکی از امکاناتی که همواره در روند تربیت دینی در نظر گرفته شده، امکان جبران و

ص: 101

تدارک وضعیت های نامطلوبی است که موجب گمراهی و انحراف می شوند. امید به فراهم بودن موقعیت برای رشد و بازنماندن از کاروان هدایت با ارتکاب گناه یا خطا، نه تنها سبب ترغیب بسیاری برای ورود به جرگه دین می شود بلکه باعث رشد انگیزه در جهت تداوم حضور در متن دین خواهد شد. هرگز نمی توان شاهدی مبنی بر لزوم خروج از جرگه دین با ارتکاب گناه وخطایی هرچند بزرگ،یافت.ازآن جاکه انسان موجودیممکن الخطاست و همواره در معرض ارتکاب گناه و خطا قرار دارد، نمی توان وی را با گرایش به انحراف، برای همیشه از قلمرو دین خارج دانست و راه برگشت را بر او مسدود نمود. فهم و درک این امر برای هر انسانی بسیار اهمیت دارد که هرچند نباید مرتکب گناه شود اما اگر به هر دلیلی نتوانست از گناه اجتناب کند نباید مأیوس و ناامید شود، بلکه می تواند با جبرانِ گناه مزبور و از بین بردن آثار آن، نه تنها به حالت اولیه بازگردد، بلکه به دلیل شماتت خویش، حاصل از پشیمانی و ندامت، امکان بازگشت به گناه را کلاً بر خود مسدود می نماید یا به حداقل می رساند. مفاهیمی از قبیل توبه، رجا، توکل، آرامش و آسایش در مقابل یأس، ناامیدی و درماندگی از امکان تدارک، نشانگر حاکمیت اصل امیدواری یأس گریزی بر تربیت و هدایت انسان است. تربیت که موضعی فعال در مواجهه با انسان دارد، دارای دو وجهه است؛ ازیک طرف، روحیه عمل و اطاعت و اجتناب از خیال پردازی و دوری از عمل را در انسان تقویت می کند و ازطرف دیگر، با ایجاد سازوکار برگشت پذیری (توبه) در صدد القای روحیه امیدواری جهت نیل به اهداف تربیت حتی باامکان گناه و خطاست.باید توجه داشت که روحیه امیدواری به طور فعال در صدد نفی هرگونه مشخصه یأس و ناامیدی است و از این رو، مستلزم نوعی یأس گریزی فعّالانه است که خود را در عمل نشان می دهد. «توبه» نمونه بارز دیگری از عمل است که نشانگر رسوخ روحیه امیدواری در فرد است. خداوند با افتتاح باب توبه و استغفار، زمینه بازگشت و امیدواری را فراهم آورده است.

ص: 102

بنابراین، جای هیچ شک و شبهه ای نیست که پرورشِ ویژگی امیدواری در فرد، سبب بروز عمل و اطاعت بیش تر در وی می شود، چراکه امیدواری در مقام عمل اهمیت دارد، نه نوعی امید در خیال و آرزو. از طرف دیگر، رابطه ای ناگسستنی بین یأس از نجات با طمع به دنیا وجود دارد؛ کسانی که امیدوار نیستند، به عمل روی نمی آورند و خود را در چنبره طمع و آرزوهای دنیایی محصور می کنند؛ بنابراین، مشاهده می شود که پیوندی مستحکم میان دو اصل سابق با اصل امیدواری یأس گریزی وجود دارد.

د. اصل پایداری پرهیز از رفاه زدگی

امروزه بشر در برابر یک سؤال جدی قرار گرفته است و آن این که تا چه حد باید در جهت کسب رفاه و آسایش، پیش رفت و به چه قیمتی باید آن را به دست آورد. آیا اساساً رفاه و راحتی امری است که لزوماً برای تداوم حیات انسان، حتی به قیمت سلب هرگونه روحیه پایداری و استقامت در برابر مشکلات، سختی ها و ناکامی ها ضرورت دارد؟ دیدگاهی که امروزه برای انسان به تصویر کشیده می شود، این است که هرگونه نیاز غریزی باید هر چه سریع تر و به نحو احسن پاسخ داده شود و اشباع گردد. تلاش جهانی برای رفع نیازهای مادی و سروسامان دادن به سازوکارهای موردنظر، از این جهت جایی برای اقدام های مبتنی بر بردباری و تحمل و شکیبایی باقی نگذاشته است. رفاه زدگی و مصرف گرایی هرچند در طول تاریخ مختص طبقه خاصی از جامعه بوده است، اما امروزه به عنوان یک روند عمومی برای رونق اقتصادی و نیل به شکوفایی اقتصادی جنبه عمومی پیدا کرده است. بالا بردن سطح انتظارات و درخواست های مردم از جهات مختلف مادی و ایجاد این باور که انسان باید حتماً در دنیا دارای زندگی مرفّه، بی دغدغه و مملو از آسایش و آرامش ناشی از دست یابی روزافزون به امکانات برتر مادی باشد، موجب شکل گیری یک قالب شخصیتی عمومی در میان انسان ها شده است و آن این که باید هر امری را که در رفع نیازهای مادی دخیل است به دست آورد و روزبه روز در بالا بردن کیفیت آن تلاش کرد.

ص: 103

در این میان، مقوله ای به نام استقامت در برابر محرومیت، بردباری و شکیبایی و بالاخره تقوا معنای خود را از دست داده است. این امر وقتی در سطح گسترده زندگی مطرح می شود و تمام خواسته های انسان را دربرمی گیرد، به دنبال خود، حرص و طمع، هواپرستی و تن پروری، بی تابی و رها کردن خویش را به دنبال دارد. بدیهی است هرگونه زیاده خواهی و طفره روی از کفّ نفس و خودداری، منجر به نوعی تجاوز و گناه خواهد شد. به نظر می رسد رویکرد امروز جامعه جهانی به نیازهای انسان و لزوم پاسخ گویی به آن، همان رویکرد حیوانی در تأمین نیازهای خویش است. برای یک حیوان صبر و شکیبایی و پرهیز و خودداری مفهوم ندارد. او با وجود موقعیتِ آماده، اقدام به عمل می کند و هرگز در صدد تعالی خویش با خودداری و پرهیز از پاسخ گویی به امیال نفسانی خود بر نمی آید. مقوله خودداری در تربیت اسلامی بیانگر این نکته است که انسان نباید همواره در صدد پاسخ گویی به نیازهای مادی خود برآید، بلکه ضمن تأمین نیازهای اساسی لازم است با جلوگیری از زیاده خواهی، روحیه طمع و هواپرستی را در خویش از بین ببرد. حتی در صورت فراهم بودن امکانات، پرورش اراده و تحمل در پرهیز از لذات مادی و جسمانی می تواند باعث تعالی شخصیت وی شود. از این رو، خودِ نفس اجتناب و پایداری، به عنوان تمرینی برای تقویت اراده و استقامت در موقعیت های بحرانی توصیه شده است. اصل پایداری به ما می آموزد که تقوای اجتناب و پرهیز همواره باید با شکیبایی در برابر مشکلات و پایداری در برابر بسیاری از خواسته های حتی مشروع تقویت شود. بدیهی است تقوای اجتناب به معنای حضوری فعال در صحنه زندگی و جواب منفی به بسیاری از لذت هاست.بنابراین تقوای مزبور با حرص و آز و هواپرستی و تن پروری مخالف است و به طور فعّال جلوی انسان را در پذیرش بی قیدوشرط لذات مادی می گیرد. مسلماً دین به مقتضای خود دارای دستوراتی است که به نوعی با روحیه لذت طلبی و رفاه زدگی در تعارض است و انجام دادن دستورهای دینی مستلزم استقامت و مقاومت در برابر بسیاری از خواهش های نفسانی

ص: 104

است. این مفهوم در بسیاری از کلمات امام علی علیه السلام در ارتباط با هدایت و موعظه اقشار مختلف مردم به چشم می خورد. اهمیت این امر هنگامی نمایان تر می شود که اگر به تاریخ صدر اسلام توجه داشته باشیم، روحیه دنیاگرایی و اجتناب از مظاهر آخرت گرایی سبب بروز بسیاری از انحرافات در جهان اسلام در ابتدای حرکت و نهضت جهانی آن شد؛ زیرا پس از پیروزی های چشم گیر مسلمانان و گسترش حکومت اسلامی، امکانات رفاهی بیش تری نصیب آنان شد و آنان را به وادی رفاه زدگی و حرص و طمع برای جمع آوری ثروت سوق داد. آن چه در این میان حائز اهمیت است، رابطه پایداری با عاقبت اندیشی و انعکاس صداقت در مقام عمل ازیک طرف و رابطه رفاه زدگی با آرزوپروری و دنیاگرایی از طرف دیگر است.

ه-. اصل تعقل ورزی غفلت زدایی

یکی دیگر از اصولی که همواره در کلام ناصحانه امام علی علیه السلام مدّنظر قرار گرفته است، توجه به عقل و شکوفایی آن و پرهیز از غفلت و نادانی است. اگر بخواهیم تعریفی کارکردی از تعقل و غفلت در کلام امام علیه السلام ارائه کنیم،باید بگوییم تعقل،فرایندی ناظر به نوعی عاقبت اندیشی و غفلت، متضمّن نوعی بی توجّهی نسبت به عاقبت امور است. از این رو، پدیده تعقل با عنایت به هدف و پایان کار و ترسیم میزان سود و زیان آن، اقدام به گزینش و انجام عمل می کند، ولی در موضع غفلت عنایتی نسبت به سرانجام کار و نتیجه آن وجود ندارد بلکه بیش تر تمرکز بر وضعیت کنونی است. رمز آن این است که در موقعیت غافلانه آن چه محورِ انجام کاری قرار می گیرد، نیل به لذت فوری و دریافت پاسخ سریع است، هرچند این روند به نوعی ضرر در ورای عمل مزبور منجر شود؛ اما در موقعیت عاقلانه محور مورد تأکید، همان سرانجام است، هرچند مستلزم نوعی مشقت و اجتناب از لذت و راحتی آنی و فوری باشد. به هر میزان که عوامل شکوفاکننده و تقویت کننده عقل را بیش تر موردتوجه قرار دهیم از امکان بروز غفلت و نادانی جلوگیری خواهد شد.

ص: 105

با نگاهی اجمالی به کلام امام علیه السلام درمی یابیم که توجه ویژه ای به عوامل مزبور و اجتناب از عوامل غفلت زا شده است. این امر تا آن جا پیش رفته است که توجه به آن در تمام حالات و تک تک اعمال باید رعایت شود. عاقبت اندیشی و لزوم ترجیح فواید نهایی حتی به قیمت فروگذاری لذت های آنی و مقطعی، مستلزم آخرت اندیشی و انجام عمل و پرهیز از آرزو و خیال پروری است و بالعکس غفلت، متضمن دنیاگرایی و خیال پروری و اجتناب از هرگونه پایداری و شکیبایی است. عوامل اساسی که شناخت و تأکید بر آن در پرورش بینش و ایجاد امکان بیش تر تعقل ورزی در دیدگاه امام علی علیه السلام به خصوص در نهج البلاغه به آن اشاره شده است، عبارت اند از: الف. اندیشه و آفات آن؛ ب. اندیشه و تعقل در آیات عذاب؛ ج. بینش و توجه به عوامل تقویت کننده آن (توجه به قرآن، سنت پیامبر صلی الله علیه واله ، احادیث، تاریخ و آثار گذشتگان)؛ د. موانع بینش (وابستگی ها و سمت گیری های عاطفی، حجاب های مادی، فتنه های اجتماعی)؛ ه-. آثار بینش و بصیرت (حرکت معقول و سنجیده، گرایش سالم، شهامت و خطرپذیری، زهد، استقبال از مشکلات، بدعت گریزی و قاطعیت) و آثار دوراندیشی امری که موجب تعادل و میانه روی و پرهیز از افراط وتفریط می شود.

بدیهی است یک مربی آگاه با تمرکز بر عوامل سوق دهنده بینش انسانی، در صدد ایجاد فضایی روحی برای متربی برمی آید که خود وی از درون با تعقل و تفکر راه هدایت را بیابد و همواره در طریق سعادت گام بردارد. یکی از دست آوردهای تربیتی این اصل، نوعی خود تربیتی است که وقتی فرد چراغ عقل را در درون روشن کرد و از تاریکیِ خود کاست، آن گاه بدون تکیه همه جانبه بر مربی، قادر به گام برداشتن در مسیر خواهد بود و با امکان و ظرفیت عقلانی خود خواهد توانست راه را بشناسد و خود ناظر بر اعمال و ارزیاب خویش باشد.

و. اصل تواضع گرایی تکبرگریزی

یکی از موانع مهم در طریق تربیت و نیل به سعادت، خودمحوری و غرور و تکبر

ص: 106

است. این ویژگی راه پذیرش هدایت را مسدود می کند و سبب ایجاد سدّی بین فرد و عوامل تربیتی می شود. عنصر تواضع در مناسبات تربیتی ازنظر امام علی علیه السلام ضرورتی غیرقابل اجتناب است. اگر تواضع و فروتنی و پذیرش این که انسان برای کمال نیازمند غیر خود است و باید در برابر برنامه های او پذیرش داشته باشد، در وی نباشد،امکان تحقق فضای تربیت ازبین می رود.از این رو، تواضع در برابر خدا به عنوان محوری ترین بخش تواضع مطرح می شود. این نوع تواضع، چهره کامل خود را در عبادت الهی نشان می دهد. اگر تواضع و فروتنی در برابر مردم نیز مطرح می شود، در راستای تواضع در برابر خداوند قابل توجیه است. غرور و تکبر، آفتی برای پندپذیری و رستگاری انسان محسوب می شود. محور تواضع، نوعی نگاه به خود از زاویه قبول کاستی ها و نقصان های خویش و محور تکبّر فریفته شدن به امکانات خویش و خودبزرگ بینی است. خودپسندی به عنوان آفت عقل و ادراک، نگاه انسان را محدود به خویشتن می نماید و وی را از امکانات بیرون از خود محروم می کند. از این رو، تمام مظاهر غرور و تکبر در قالب خودبزرگ بینی، خودبرتربینی، خودپرستی، خودپسندی، خودستایی، خودمحوری، خودخواهی و خودنمایی مورد نهی قرار گرفته اند. تواضع در درون خود، باعث شکوفایی عقل و خرد می شود، به نحوی که مرزهای آن به سوی دریافت امکانات برتر دیگر در خارج از وجود خویش گسترش می یابد. بدیهی است که این امر مستلزم پذیرش وجود کاستی در خویشتن است و بالعکس، تکبر با پیش فرض انحصار بر امکانات و توانایی های خویش، راه عقل و بینش را در جهت کسب توانمندی بیش تر از طریق دیگران مسدود می کند.از این رو، ریشه اصل تواضع گرایی و تکبرگریزی همان تعقل و غفلت است. در فرهنگ تربیتی اسلام، غرور و تکبر سبب ضلالت آدمی است، امری که در سرآغاز خلقت سبب فریفته شدن شیطان و خودبزرگ بینی او شد و او را از بارگاه الهی خارج ساخت. از طرف دیگر، تواضع و فروتنی سبب نزدیکی به سرچشمه هدایت و زندگی در بهشت هدایت

ص: 107

است، امری که در جریان خلقت انسان، ملائکه مظهر تامّ آن بودند. به هر میزان که روحیه تواضع در انسان پرورش یابد، امکان نیل به هدایت و قرب الهی بیش تر می شود و به هر میزان که ویژگی تکبر، وی را محدود سازد، پافشاری بر ضلالت و گمراهی، غیرقابل اجتناب است (مشایخی راد، اصول تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام)، ص 55-64).

نتیجه

خانواده اساسی ترین رکن شکل گیری شخصیت انسان است و با کمک آن می توان آینده ای روشن را ترسیم کرد و در این راستا، تربیت دینی و اخلاق صحیح نقش اساسی خود را به وضوح نشان داده است. دین مقدس اسلام با توجه به استعدادها و قابلیت های نهفته آدمی، اصول و راهکارهای متعددی را در جهت رسیدن به سعادت و کمال ارائه کرده است. اخلاق به معنای نیروی درونی انسان است که با چشم ظاهری قابل درک نیست؛ از طرفی تربیت، فراهم کردن بستر برای ایجاد و شکوفایی استعدادهای نهفته است که قاعدتاً اخلاق و تربیت صحیح در کنار یک دیگر موجبات سعادت را فراهم خواهند کرد. دین مقدس اسلام در تمامی ابعاد، کامل و جامع می باشد و پایه و اساس سعادت انسان را در تربیت دینی عنوان کرده که در این راستا سخنان ائمه به ویژه امام علی علیه السلام بی تأثیر نبوده و اهتمام ایشان بر ترغیب و تشویق انسان ها به فراگرفتن تعالیم دینی جهت رشد و شکوفایی بوده است. لذا انسان می تواند با به کارگیری تعالیم دینی و آموزه های اخلاقی وتربیتی که به وفور در نهج البلاغه امام علی علیه السلام یافت می شود راه صحیح پیشرفت خود و جامعه خویش را در پیش گرفته و موجبات سعادت خویش را فراهم کند.

ص: 108

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر شهاب الدین، 1383 ش.

1. احمدی، علی اصغر، اصول تربیت، تهران، انتشارات انجمن اولیا و مربیان، 1396.

2. تقوی مندی، مریم، تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام ، مشهد، شریعه توس، 1392.

3. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح: سید مهدی رجایی، قم، دارالکتب الاسلامی، چاپ دوم، 1410 ق.

4. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، نورالثقلین، تحقیق: سید هاشم رسولی محلاتی، قم، انتشارات اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1415 ق.

5. داودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر صلی الله علیه واله و اهل بیت علیهم السلام ، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1380.

6. طوسی، خواجه نصیرالدین، اخلاق ناصری، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1413.

7. عباسی ولدی، محسن، من دیگر ما، قم، انتشارات آیین فطرت، 1394.

8. علیزاده، مهدی و دیگران، اخلاق اسلامی، قم، دفتر نشر معاصر، 1390.

9. عمید، حسن، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم، 1360.

10. قائمی، علی، خانواده و تربیت کودک، تهران، انتشارات امیری، 1364.

11. مسکویه، ابوعلی، کیمیای سعادت، (ترجمه طهاره العراق، میرزا ابوطالب زنجانی)، تصحیح: ابوالقاسم امامی، تهران، انتشارات نقطه، 1375.

12. مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1372.

13. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ ششم، 1368.

14. مطهری، مرتضی، فلسفه اخلاق، تهران، انتشارات صدرا، 1367.

15. معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات بهزاد، 1382.

16. ساجدی، اکبر و دیگران، معیارهای ده گانه گفتار نیک از منظر قرآن کریم، [مقاله]، یزد، مطالعات راهبردی و علوم انسانی و اسلامی، شماره 16، 1397.

17. مشایخی راد، شهاب الدین، اصول تربیت از دیدگاه امام علی علیه السلام ، [مقاله]، قم، مجله: روش شناسی علوم انسانی، شماره 27، (20 صفحه – از 49 تا 68)، تابستان،1380.

ص: 109

ص: 110

4- بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

محمد لاله زاده(1)، مریم بهمنی(2)

ص: 111


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث (نویسنده مسؤول)؛ mmadlale0181@gmail.com
2- . دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد کرج، Bahmanahwaz1353@gmail.com

ص: 112

چکیده

سخنان امام علی علیه السلام سرشار از نکته های تربیتی است که همواره موردتوجه اندیشمندان تعلیم و تربیت بوده است روش تربیتی ایشان دارای اصول زیربنایی است که بدون در نظر گرفتن آن ها نمی توان به هدف والای حضرت دست یافت. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی اصول اخلاقی - تربیتی امام علی علیه السلام پرداخته شده است. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان گفت: اصول اخلاقی و تربیتی در اندیشه امام علی علیه السلام شامل: آخرت گرایی، دنیاگریزی، عمل گرایی، آرزوگریزی، امید داشتن و دوری از یأس، اصل پرهیز از رفاه زدگی، پرورش عقل، اجتناب از تعصب جاهلی و تربیت حول محور تقوا می باشد. تحلیل و بررسی هرکدام از این اصول، اوج اندیشه حضرت پیرامون تربیت را آشکار می سازد و تربیت یافته این مکتب، انسان مؤمن و متعهدی است که در مسیر قرب الی الله قرار گرفته، ناملایمات او را دچار شک و تردید نمی گرداند و با نیروی تقوا و تحصیل علم به مقام عالم ربانی دست می یابد.

کلیدواژه ها: تربیت، اخلاق، امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، تقوا، عالم ربانی.

مقدمه

کتاب نهج البلاغه در حقیقت یک کتاب تربیتی است؛ چراکه امام علی علیه السلام تحلیل کاملی را از انسان پیش روی خواننده می گذارد که فرد با مطالعه این کتاب سترگ شناخت جهان آفرینش را به دست می آورد، با جهان شناسی الهی آشنا می شود و بر اساس این شناخت، وظیفه خود را در برابر خداوند تشخیص می دهد و با یاری از رهنمودهای آن خود

ص: 113

را به سوی رشد و کمال سوق می دهد. از طرفی هم زندگی حضرت علی علیه السلام خود یک الگوی عالی تربیتی و زندگی ایشان سراسر نکات تربیتی می باشد چراکه او خود تربیت یافته رسول اکرم صلی الله علیه واله و مصداق کاملی از ارزش های عالی مکتب اسلام است؛ بنابراین لازم است تا با بهره گیری از سخنان والای حضرت و هم چنین الگوبرداری از رفتار ایشان در جهت پرورش افراد گام برداشت و به سرمنزل مقصود که همان سعادت دنیا و آخرت است دست یافت.

روش تحقیق

روش تحقیق در این نوشتار، توصیفی - تحلیلی و به صورت کتابخانه ای بوده و از کتاب های مفیدی در این زمینه بهره گرفته شده است. هم چنین از سایت های معتبر قرآن و تحقیقاتی و نرم افزارهای قرآنی و حدیثی استفاده گردیده است.

پیشینه

در زمینه اخلاق و تربیت اسلامی در اندیشه های امام علی علیه السلام آثار زیر به چاپ رسیده است:

- اخلاق و تربیت اسلامی در پرتوی قرآن و نهج البلاغه، محمدعلی شهیدی محلاتی؛ محمدمهدی رضایی، گلستان، نشر کیسان، 1393.

- نقش تربیتی اخلاق فردی امام علی علیه السلام در حکومت دینی، افسر بخشی، مجله: فقه و حقوق خانواده ، شماره 20 ISC، (6 صفحه، از 96- 101)، زمستان 1379.

- عبرت آموزی و نقش آن در اخلاق و تربیت اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام ، اکرم احمدیان احمدآبادی؛ محمد اخوان، مجله: پژوهش نامه علوی، سال سوم، شماره 1 ISC، (22 صفحه، از 1-22)، بهار و تابستان 1391.

- روش های زمینه ساز تربیت اخلاقی جوانان در نهج البلاغه، هادی عجمی؛ محمد داودی؛ فاطمه وجدانی، مجله: حدیث حوزه، شماره 14، علمی - ترویجی، (22 صفحه،

ص: 114

از 109-130)، بهار و تابستان 1396.

- بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، علی همت بناری، مجله: مسائل کاربردی تعلیم و تربیت اسلامی، شماره 4 ISC، (30 صفحه، از 539 - 568)، زمستان 1379.

- روش های تربیت اخلاقی در نهج البلاغه، عنایت شریفی، مجله: پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 2 ISC، (24 صفحه، از 75- 98)، پاییز 1389.

اصول تربیتی از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام

اشاره

از نظر امام علی علیه السلام تربیت همانند کاشت بذر در زمین وجود آدمی است و بهترین زمان را برای رویش، دوران جوانی و نوجوانی می دانند ایشان در فرازی از توصیه های خود به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید: «... قلب نوجوان چونان زمینِ کاشته نشده، آماده پذیرش هر بذری است که در آن پاشیده شود. پس در تربیت تو شتاب کردم، پیش از آن که دل تو سخت شود و عقل تو به چیز دیگری مشغول گردد» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31).

الف. آخرت گرایی

در دنیای امروز یکی از مهم ترین دلیل انحطاط اخلاقی و تربیتی، عدم توجه به جهان آخرت و اعتقاد به معاد است مسلماً اعتقاد به پاسخ گویی در جهان دیگر باعث می شود تا انسان به رفتار و گفتار خود توجه نموده و از اعمال و سخنان غیراخلاقی پرهیز نماید. امام علی علیه السلام لازمه تربیت و اخلاق را در تقابل دنیا و آخرت و گزینش آخرت بر دنیا تبیین فرموده است.

اما سؤالی که این جا به ذهن خطور می کند این است که آیا آخرت گرایی در دیدگاه علی علیه السلام عدم استفاده از مواهب و نعمت های دنیاست؟ و اساساً نظر ایشان پیرامون دنیا چیست؟

ص: 115

در منظر حضرت، دنیا فی نفسه پلید نیست و نعمت های آن تا زمانی که حلال هستند قابل استفاده می باشند در حقیقت امام علیه السلام لذت ها و زیبایی های دنیا را وسیله ای برای کسب سعادت آخرت می دانند: «چرا از دنیا نکوهش می کنید؟... چرا جمعی به ذمّ دنیا پرداخته و زهد به خود بسته اند؟ دنیا برای آن ها که درست باشند منزل راستین است و برای آن ها که درست درکش کنند جای عافیت و سلامت و برای آنان که از آن توشه گیرند خانه توانگری، سجده گاه پیامبران، فرودگاه وحی الهی، نمازخانه فرشتگان، مسکن دوستان خدا و بازار تجارت اولیای اوست، که در این بازار، رحمت به دست آوردند و سود بهشت بردند» (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص287).

ب. دنیاگریزی

همان گونه که بیان شد امام علی علیه السلام دنیا را ذاتاً بد نمی داند اما درعین حال آن را فریب کار و حیله گر توصیف فرموده است: «دنیا با مکر و حیله، شما را از راه بیرون می کند، دنیا گاهی می بخشد و زمانی منع می کند گاهی به آدمی لباس می پوشاند و گاهی لباس ها را از بدن درمی آورد، خوشی دنیا پایدار نیست و سختی او همواره هست و گرفتاریش از بین نمی رود». در حقیقت در منظر امیرالمؤمنین علیه السلام اهمیت دنیا در آمادگی برای رسیدن به آخرت است و آن چه از این دیدگاه مذموم است دل بستگی به زیبایی های ناپایدار دنیاست: «در شگفتم از کسی که ورود به جهان دیگر را انکار می کند، درحالی که ورود به جهان نخست را می نگرد و در شگفتم از آبادکننده این جهان ناپایدار و رهاکننده آن سرای جاویدان» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت126).

باید خاطرنشان کرد دنیاگریزی در سیره ائمه معصومین علیهم السلام به ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام به کمال خویش رسیده و به مفهوم واقعی زهد تبدیل شده است: «إلی عثمان بن حنیف:... أَلَا وَ إِنَّ إِمَامَکُمْ قَدِ اکْتَفَی مِنْ دُنْیاهُ بِطِمْرَیهِ وَمِنْ طُعْمِهِ بِقُرْصَیهِ أَلَا وَإِنَّکُمْ لَا تَقْدِرُونَ عَلَی ذَلِکَ وَلَکِنْ أَعِینُونِی بِوَرَعٍ وَاجْتِهَادٍ وَعِفَّةٍ وَسَدَاد» (همان، نامه45)؛ «به عثمان به حنیف: ...همانا پیشوایتان از تمام دنیا

ص: 116

به همین دو جامه کهنه و از غذاها به دو قرص نان اکتفا کرده است، آگاه باشید! شما نمی توانید چنین باشید! ولیکن مرا در پارسایی و تلاش و پاک دامنی و پیمودن راه صحیح یاری کنید». امام علی علیه السلام بهترین زهد را دوری از گناه و حرام می دانند: «لا زُهدَ کالزُّهدِ فِی الحَرامِ» (همان، حکمت113)؛ «هیچ زهدی بهتر از دوری از حرام نیست». بنابراین از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام استفاده از لذت ها و مواهب حلال دنیا بستری جهت رسیدن به زندگی سعادتمند در آخرت است. آن چه که اهمیت دارد بهره بردن از دنیا برای نیل به عاقبت نیکو در جهان آخرت است نه وابسته و دل بسته شدن به دنیا: «و اگر من بخواهم راه به این عسل صاف و مغز گندم و بافته های این پرنیان ببرم، می توانم. ولی هیهات اگر هوای من، بر من پیروز شود و حرص و آز من به گزینش خوراک ها وادارم سازد» (همان، نامه45).

ج. عمل گرایی، آرزوگریزی

در قرآن و روایات، تعارض آشکاری بین عمل و آرزو وجود دارد. در حقیقت این تعارض از آن جا شکل می گیرد که مفهوم عمل گرایی توجه به واقعیت هاست، درحالی که آرزوها از توهم و خیال سرچشمه می گیرند. از نظر امام علی علیه السلام آرزوگرایی انسان را از واقعیت های جهان ازجمله محدودیت های وجودی خویش دور می سازد و درنهایت باعث غوطه ور شدن وی در جهالت و گمراهی و نابودی اندیشه می گردد: «أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِع» (همان، حکمت219)؛ «قربانگاه اندیشه ها، زیر برق آرزوهاست». انسان آرزوگرا در کسب دنیا می کوشد و تمام همتش در این جهت قرار می گیرد، درحالی که فرد عمل گرا هدفش به دست آوردن سعادت اخروی است و در نظر او دنیا تنها معبری است برای نیک فرجامی در جهان دیگر؛ بنابراین جهت تعالی لازم است انسان مؤمن به دنبال آرزوهای طولانی نباشد و تلاش خود را برای رسیدن به هدف نهایی یعنی قرب الی الله به کار بندد.

ص: 117

د. امید داشتن و دوری از یأس

در بینش دینی واژه ای تحت عنوان توبه وجود دارد که مفهوم آن بازگشت به سوی خداست. از این جهت که انسان موجودی است که خطاها و اشتباهاتش بسیار و دچار گناه و معصیت می شود، خداوند هیچ گاه راه توبه را بر او نبسته و همواره انسان را مورد مغفرت و رحمت خویش قرارمی دهد این چنین است که توبه سبب امیدواری می شود و خداوند با گشودن باب توبه بذر امید را در دل مؤمن کاشته است: {لا یَیأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ}؛ «به جز کفار از رحمت حق هیچ کس ناامید نیست» (یوسف/87).

امام علی علیه السلام در همین راستا می فرماید: «ستایش خداوندی را سزاست که کسی از رحمت او مأیوس نگردد» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه45). هم چنین حضرت در جهت دمیدن روح امیدواری در وجود مؤمنان می فرماید: «در صورت ارتکاب گناه، درِ توبه را مسدود نکرده است. در کیفر تو شتاب نداشته و در توبه و بازگشت بر تو عیب نگرفته است. در آن جا که رسوایی سزاوار توست، رسوا نساخته و برای بازگشت به خویش شرایط سنگینی مطرح نکرده است. در گناهان، تو را به محاکمه نکشیده و از رحمت خویش ناامیدت نکرده، بلکه بازگشت تو را از گناهان،نیکی شمرده است. هر گناه تو را یکی و نیکی تو را ده به حساب آورده و راه بازگشت و توبه را به روی تو گشوده است»(همان، نامه31). شناخت و معرفت به خداوند سبب می شود انسان با توجه به رحمت الهی هرگز دچار یأس و ناامیدی نشود: «چگونه ممکن است از رحمت بی پایان او مأیوس شد درحالی که خودش می فرماید: {وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَی ءٍ} (اعراف/156)؛ «رحمت من همه موجودات را فراگرفته است». و نیز از زبان حضرت یعقوب پیامبر، می فرماید: {وَمَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ} (حجر/56)؛ «و چه کسی، جز گمراهان از رحمت پروردگارش نومید می شود؟». و از زبان حضرت ابراهیم آن پیامبر بزرگ نقل می کند: {لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلّا الْقَوْمُ الْکافِرُون} (یوسف/87)؛ «و از رحمت خدا نومید مباشید؛ زیرا جز گروه کافران،کسی از

ص: 118

رحمت خدا نومید نمی شود». بنابراین انسان در هر شرایطی باشد و هرقدر آلوده به گناه گردد باز باید به سوی خدا بازگردد و از رحمتش مأیوس نباشد که یأس، کفر و ضلالت و بزرگ ترین گناهان است» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج2، ص350). در حقیقت امید در عمل است که باعث پیروزی و آن چه که سبب شکست در دنیا و آخرت می شود امید در خیال و توهم است.

ه- . اصل پرهیز از رفاه زدگی

در دنیای امروز به دست آوردن رفاه اهمیت بسیار زیادی یافته است به طوری که مفاهیمی همچون بردباری، تقوا، عزت نفس رنگ باخته اند که این رویداد چون تمام گستره زندگی را در برمی گیرد سبب شده تا به دنبال خود زشتی هایی مانند حرص، طمع، هواپرستی و تن پروری، بی تابی و رها کردن خویش را به ارمغان آورد و این خود زمینه انواع فساد و گناه را به وجود آورده است. از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام انسان متقی هرچند در دنیا باید تلاش نماید و موجبات رفاه خود و افراد تحت تکفلش را فراهم کند، اما نباید این مهم باعث سرخوشی گردد: «قُلُوبُهُم مَحزُونَة»؛ دل های مؤمنین همیشه دارای نوعی حزن است. انسان پرهیزکار هیچ گاه آن چنان سرخوشی و سرمستی و بی خودی نمی گردد که سبک سرانه از یاد آخرت و خسران واقعی غافل گردد (قرائتی، تفسیر نور، ج2، ص322).در حقیقت ضعف در ایمان و تقواست که انسان را حریص طماع و هواپرست می کند. از نشانه های انسان متقی دوری از این رذایل اخلاقی است و حرص و طمع او در جهت کسب دانش است: «وحرصاً فِی عِلمٍ» یعنی انسان متقی در تحصیل علم حریص است و هیچ گاه خود را فارغ التحصیل نمی داند» (همان).

و. پرورش عقل

عقل از ارکان تعلیم و تربیت است؛ چراکه عملی به نتیجه می رسد که از روی تعقل و تفکر باشد و کاری که از روی نادانی و به دور از اندیشه صورت گیرد شاید دارای لذتی آنی

ص: 119

باشد، اما به سرانجام مطلوب نخواهد رسید از این روی امام علی علیه السلام برای عقل اهمیت فراوانی قائل شده و می فرماید: «لا غِنَی مِثل العقل» (حکیمی، الحیاة، ج 2، ص449)؛ «هیچ غنا و دارایی همچون عقل نیست».

ز. تربیت حول محور تقوی
اشاره

جهت تبیین موضوع لازم است مواردی یادآور شود:

یک. معنای تقوا از دیدگاه امام علی علیه السلام

ایشان تقوا را این گونه توصیف فرموده اند: «همانا تقوا و ترس از خدا، داروی بیماری های دل ها، روشنایی قلب ها و درمان دردهای بدن ها، مرهم زخم جان ها، پاک کننده پلیدی های ارواح و روشنایی بخش تاریکی های چشم ها و امنیت در ناآرامی ها و روشن کننده تاریکی های شماست» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه198).

دو. ارزش تقوا

امام علی علیه السلام تقوا و پرهیزکاری را شالوده ای محکم می دانند که هر چه بر آن قرار گیرد نابود نمی شود: «آن چه بر اساس تقوا پایه گذاری شود نابود نمی شود. کشت زاری که با تقوا آبیاری شود تشنگی ندارد» (همان، خطبه16). در دیدگاه ایشان سبب پذیرش عمل، کیفیت عمل است و معیار سنجش آن تقواست: «هیچ کاری با تقوا اندک نیست و چگونه اندک است آن چه که پذیرفته شود؟» (همان، حکمت96).

سه. رابطه تربیت و تقوا

تربیت در بینش اسلامی بدون تقوا متصور نیست و در حقیقت هدف دین، تربیت انسان متقی است. آن نیرویی که انسان را از رذائل اخلاقی بازمی دارد و او را به سعادت در دنیا و آخرت می رساند همانا پرهیزکاری است چرا که: «التُّقَی رئیسُ الاخلاق»؛ «تقوا در رأس همه ارزش های اخلاقی است» (همان، حکمت411).

بنابراین تقوا انسان را به سوی بندگی خالص پروردگار رهنمون می سازد. «زیرا این

ص: 120

ملکه درونی، انسان را از بخل و حسد و کینه و عداوت و غیبت و ظلم و ستم و کبر و غرور و مانند آن بازمی دارد و به همین دلیل امام علیه السلام آن را رئیس اخلاق شمرده است و نیز به همین دلیل آن ها که از تقوای الهی بی بهره اند آلوده به انواع رذایل اخلاقی می شوند» (سایت مؤسسه تحقیقاتی اهل البیت (http://cdn.ahlolbait.com و این چنین است که انسان تربیت یافته دین و شریعت و درس آموخته مکتب علی ابن ابی طالب علیه السلام در زمره پرهیزکاران قرار می گیرد که اگر حرص می ورزد برای کسب علم است نه به دست آوردن مطاع دنیا.

امام علیه السلام در خطبه 193 یکی از نشانه های پرهیزکاران را بدین صورت بیان فرموده: «فَمِنْ عَلَامَةِ أَحَدِهِمْ أَنَّکَ تَرَی لَهُ قُوَّةً فِی دِینٍ وَ حَزْماً فِی لِینٍ وَإِیمَاناً فِی یقِینٍ وَحِرْصاً فِی عِلْمٍ وَعِلْماً فِی حِلْمٍ»؛ «و از نشانه های یکی از پرهیزکاران این است که او را این گونه می بینی: در دین داری نیرومند، نرمخو و دوراندیش است، دارای ایمانی پر از یقین، حریص در کسب دانش، با داشتن علم، بردبار». پس، از نظر امام علی علیه السلام تربیت باید حول محور تقوا باشد تا آدمی را به کمال نهایی که همان قرب الی الله و سعادت دنیا و آخرت است برساند.

چهار. رابطه تربیت و علم

آن چه مسلّم است علمی در بینش اسلامی ارزشمند است که با تربیت اخلاق انسان همراه باشد. امام علیه السلام از چنین انسانی با تعبیر: «عالم ربانی به معنای دانشمند الهی» نام برده است. ایشان مردم را به سه گروه تقسیم فرموده اند که اولین آن ها دانشمند الهی است: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أَوْعَاهَا، فَاحْفَظْ عَنِّی مَا أَقُولُ لَکَ. النَّاسُ ثَلَاثَةٌ: فَعَالِمٌ رَبَّانِی...» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت147)؛ این قلب ها مانند ظرف هایی هستند که بهترین آن ها فراگیرترین آن هاست، پس آن چه را می گویم نگاهدار. مردم سه قسم اند: دانشمند الهی ...»، چراکه علم بدون تربیت و تقوای الهی، انسان مؤمن را به سرمنزل مقصود نمی رساند و همواره دچار شک و تردید است و به حقیقت دست نمی یابد. ایشان ارزش دانش پژوهان را این گونه توصیف فرموده اند: «بدان که در این جا (اشاره به سینه مبارک کرد) دانش فراوانی انباشته

ص: 121

است،ای کاش کسانی را می یافتم که می توانستند آن را بیاموزند. آری تیزهوشانی می یابم،امّا مورد اعتماد نمی باشند؛ دین را وسیله دنیا قرار داده و با نعمت های خدا بر بندگان و با برهان های الهی بر دوستان خدا فخر می فروشند. یا گروهی که تسلیم حاملان حق می باشند، امّا ژرف اندیشی لازم را در شناخت حقیقت ندارند که با اولین شبهه ای، شک و تردید در دلشان ریشه می زند. پس نه آن ها و نه این ها، سزاوار آموختن دانش های فراوان من نمی باشند. یا فرد دیگری که سخت در پی لذّت بوده و اختیار خود را به شهوت داده است، یا آن که در ثروت اندوزی حرص می ورزد، هیچ کدام از آنان نمی توانند از دین پاسداری کنند و بیش تر به چهارپایان چرنده شباهت دارند و چنین است که دانش با مرگ دارندگان دانش می میرد» (همان).

پنج. حلم زیربنای علم و تربیت

در این جا لازم است ابتدا پیرامون معنی و مفهوم حلم و تفاوت آن با صبر توضیحاتی داده شود. حلم یکی از فضایل اخلاقی و به معنای تحمل در برابر امور دنیوی است، البته حلم و صبر با یک دیگر تفاوت دارند؛ صبر در حقیقت شکیبایی در مقابل مصیبت ها و بلاهاست درحالی که حلم ایستادگی در مقابل نفسانیاتی همچون خشم و غضب می باشد.درحلم نوعی آگاهی وجوددارد که فرد متقی رااز ارتکاب به چنین گناهانی بازمی دارد و این آگاهی از راه علم آموزی است: «پرهیزکار و متقی، بردباری و دانش را به هم آمیخته و گفتار را با کردار هم آهنگ ساخته است. حلم آن ها از روی آگاهی و آگاهی آن ها مبتنی بر حلم است، اگر در جایی بردباری خرج می دهد و حوصله می کند از روی علم و آگاهی به ثمرات حلم و پاداش هایی است که خداوند برای فرد حلیم قرار داده است. به خاطر فضیلت حلم است که بردباری می کند» (خادمی اصفهانی، اخلاق اسلامی در نهج البلاغه، ج2، ص63).

ص: 122

نتیجه

1. دیدگاه تربیتی امام علی علیه السلام بر اساس اصولی شکل گرفته است که هرکدام از ایناصول تربیتی از اهمیت بسیاری برخوردارند و بی توجهی به آن ها نظام تعلیم و تربیت اسلامی را مورد تهدید قرار می دهد.

2. خداوند متعال توسط رسول اکرم صلی الله علیه واله و ائمه اطهار به ویژه امام علی علیه السلام شیوه عملی تربیت اسلامی را به بشر نمایانده است و حضرات معصومین علیه السلام خود تجسم و مصداق تام این اصول و تربیت اسلامی می باشند و بهترین طریق جهت تعالی انسان به طور عام و مسلمانان شیعه به طور خاص، الگوبرداری از سیره و سبک زندگی آنان است.

3. دیدگاه تربیتی حضرت علی علیه السلام نیازمند توجه به مقتضیات روحی افراد دارد که این مهم بر عهده اندیشمندان پرورشی و معلمان می باشد که بر اساس شرایط متربیان، عرصه عمل را فراهم نمایند.

4. عنصر مهم در نظام تربیتی امام علی علیه السلام که همان نظام تربیتی اسلام است، تقوا و پرهیزکاری می باشد. در سایه تقواست که تربیت حقیقی شکل گرفته و در کنار علم مفید، از انسان «عالم ربانی» می سازد.

5. اصول بیان شده، همه نکات تربیتی سخنان علی علیه السلام را شامل نمی شود و نیاز به تحقیقات و پژوهش های دقیق تر و مفصل تری دارد.

ص: 123

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، ترجمه: احمد جنتی، تهران، مؤسسه امیرکبیر، 1382.

2. احمدیان احمدآبادی، اکرم؛ اخوان، محمد، عبرت آموزی و نقش آن در اخلاق و تربیت اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام، مجله: پژوهش نامه علوی، سال سوم، شماره 1 ISC، (22 صفحه، از 1-22)، بهار و تابستان 1391.

3. بخشی، افسر، نقش تربیتی اخلاق فردی امام علی علیه السلام در حکومت دینی، مجله: فقه و حقوق خانواده، شماره 20 ISC، (6 صفحه، از 96- 101)، زمستان 1379.

4. حکیمی، محمدرضا؛ حکیمی، محمد؛ حکیمی، علی، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380.

5. خادمی اصفهانی، اکبر، اخلاق اسلامی در نهج البلاغه، قم، نسل جوان، 1385.

6. سپهری، محمد، کاوشی در نهج البلاغه، تهران، انتشارات بنیاد نهج البلاغه، 1388.

7. شریفی، عنایت، روش های تربیت اخلاقی در نهج البلاغه، مجله: پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 2 ISC، (24 صفحه،از 75 - 98)، پاییز 1389.

8. شهیدی محلاتی، محمدعلی؛ رضایی، محمدمهدی، اخلاق و تربیت اسلامی در پرتوی قرآن و نهج البلاغه، گلستان، نشر کیسان، 1393.

9. عجمی، هادی؛ داودی، محمد؛ وجدانی، فاطمه، روش های زمینه ساز تربیت اخلاقی جوانان در نهج البلاغه، مجله: حدیث حوزه، شماره 14، علمی - ترویجی، (22 صفحه، از 109-130)، بهار و تابستان 1396.

10. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درس هایی از قرآن، 1386.

11. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهارم، 1386.

12. همت بناری، علی، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، مجله: مسائل کاربردی تعلیم و تربیت اسلامی، شماره 4 ISC، (30 صفحه، از 539 - 568)، زمستان 1379.

سایت مؤسسه تحقیقاتی اهل البیت، http://cdn.ahlolbait.com.

ص: 124

5- تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام)

اشاره

زهرا مهدوی(1)، الهه توکلی نژاد(2)

ص: 125


1- . کارشناسی و استاد حوزه علمیه خواهران الزهراء سلام الله علیها نطنز؛ mahdavi.z1363@gmail.com
2- . نویسنده مسئول: کارشناسی و طلبه سطح دو حوزه علمیه خواهران الزهراء سلام الله علیها نطنز tavakkoli.e.71@gmail.com

ص: 126

چکیده

تربیت اخلاقی، فرآیند به کارگیری شیوه هایی برای شکوفاسازی، تقویت و ایجاد رفتارها و آداب اخلاقی و اصلاح صفات، رفتارها و آداب غیراخلاقی در انسان است. با درک اهمیت تربیت اخلاقی، پرداختن به مباحث مربوط به اخلاق و به تبع آن تربیت اخلاقی از جایگاه بس رفیعی برخوردار است. پژوهش حاضر با هدف بررسی و تبیین تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با بهره گیری از منابع کتابخانه ای و اسنادی، مهم ترین مبانی، اصول، اولویت ها و روش های تربیت اخلاقی در نهج البلاغه را موردبررسی قرار داده است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که: مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام، اعتقاد به خداوند متعال و دین داری و مهم ترین اصول تربیت اخلاقی، تأکید به رازداری، پرهیز از ستم، لجاجت، کینه جویی و خودپسندی، نهی از دروغ گویی، عیب جویی و سخن چینی و توصیه به صبر و وفای به عهد بوده است. از میان فضائل اخلاقی سه مفهوم: تقوا، زهد و صبر بیش از دیگر مفاهیم مورد تأکید و از میان رذائل اخلاقی نیز سه مفهوم: دنیاپرستی، کبر و بخل بیش از همه مورد نکوهش حضرت واقع شده است. هم چنین از میان روش های تربیت اخلاقی، دو روش یادآوری مرگ و قیامت و عبرت گیری، بیش از دیگر روش ها مورد استفاده حضرت علی علیه السلامقرار گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، اخلاق، تربیت، تربیت اخلاقی.

ص: 127

مقدمه

تربیت اخلاقی، بدون تردید از مهم ترین وظایف تعلیم و تربیت در هر جامعه است و هدف آن پرورش شهروندانی است که علاوه بر برخورداری از هوش و ذکاوت، افرادی بافضیلت، خیّر و نیکوکار بار آیند. از سویی برخی از صاحب نظران تعلیم و تربیت، اصولاً تعلیم و تربیت را اقدامی اخلاقی دانسته و رسالت اخلاقی تعلیم و تربیت را ایجاد شرایط مناسب آموزشی و پرورشی جهت بهزیستی نسل های آینده می دانند (کاظمی و بهرامی، بررسی مفهوم شناختی تربیت اخلاقی، ص 4). در میان ابعاد گوناگون تربیت، ساحت تربیت اخلاقی از اهمیت بسزایی برخوردار است؛ تربیت انسان بدون پرورش اخلاق وی، تربیتی ناقص و چه بسا زیان بار برای خود و جامعه خواهد بود. افراد زیادی هستند که با دارا بودن رتبه علمی و تخصصی، به دلیل بی بهره بودن از فضائل و صفات خوب اخلاقی، در میان مردم مقبولیتی ندارند و منشأ زیان های جبران ناپذیر شده اند و خسارت های اجتماعی به بار آورده اند (وجدانی و شعبانیان، تربیت اخلاقی از دیدگاه محمدمهدی نراقی، ص 96).

با توجه به مسائل اخلاقی موجود در جهان، به ویژه در مدارس و جوانان، اخلاق و تربیت اخلاقی، یکی از مهم ترین برنامه های جوامع مختلف و نظام های تربیتی جهان است. برخی کشورها مانند چین، کره و ژاپن، در برنامه درسی دوره های تحص-یلی مدارس، ماده درسی خاصی به نام اخلاقیات در نظر گرفته اند (حسنی، رویکردهای نوین در تربیت اخلاقی، ص 6). اخلاق و تربیت اخلاقی، شاهراه پیشگیری از آسیب های روانی، اجتماعی و هم چنین ریشه تمامی اصلاحات اجتماعی و وسیله مبارزه با مفاسد و ناهنجاری های جوامع است. به همین دلیل ارتقای اخلاق مندی در جامعه ازجمله آرمان های بزرگ و دیرپای بشری و در طی تاریخ مورد توجه مکاتب گوناگون بشری و الهی بوده است و فیلسوفان تربیتی هیچ گاه از تکاپو برای فهم ساز و کار اخلاق و روش های تربیتی بر مبنای آن بازنایستاده اند (احمدآبادی آرانی و همکاران، تحلیل مبانی اخلاق و

ص: 128

تربیت اخلاقی از دیدگاه ریچارد روتی و نقد آن از منظر علامه طباطبایی، ص 146).

تربیت اخلاقی فرآیند زمینه سازی و به کارگیری شیوه هایی جهت شکوفاسازی، تقویت و ایجاد صفات، رفتارها و آداب اخلاقی و هم چنین اصلاح و از بین بردن صفات، رفتارها و آداب ضدّ اخلاقی در خود یا دیگری است. با تأمل در این تعریف مشخص می شود که از یک زاویه، تربیت اخلاقی دو رکن دارد: یکی شناخت فضائل و رذائل و رفتارهای اخلاقی و ضدّاخلاقی و دیگری به کارگیری شیوه ها و روش هایی جهت تقویت یا تضعیف آن ها. از این رو تربیت اخلاقی حیطه ای است که وام دار دو حوزه اخلاق و تربیت است؛ به این بیان که در رکن اول، از اخلاق و در رکن دوم از تربیت مدد می جوید و از آن جا که در اخلاق بیش ترین تأکید بر خودسازی و در تربیت بر دیگرسازی است، بنابراین تربیت اخلاقی نیز خودسازی و دگرسازی را شامل می شود (همت بناری، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص 541). در اسلام اخلاق و مباحث مرتبط با آن، که پیوندی پایا با تزکیه و تهذیب دارد، دارای جایگاهی بس بلند و رفیع است. از این رو کاوش در نظام اخلاقی گرایش های گوناگون، در این دوران تعامل و ارتباط، امکان تبیین و نمود بیش ازپیش حقانیت نظام اخلاقی و فکری کامل اسلام را در بردارد (مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ص 61). دوران امامت و حکومت داری امام علی علیه السلام نشأت گرفته از منبع وحی بوده و با توجه به اهداف این حکومت که مهم ترین آن احیای دین خدا و سنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) است، بدیهی است کارگزاران و مردمی که در چنین سامانه ای قرار می گیرند، باید به آداب تربیت اسلامی مؤدب باشند؛ لذا برای تدوین هدف های تربیت اخلاقی، مبنا باید هدف های تربیت اسلامی باشد (سبحانی نژاد و همکاران، بررسی تربیت مدنی از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر نهج البلاغه، ص 71).تربیت اخلاقی از مهم ترین اهداف بعثت انبیاء بوده و جایگاه ویژه ای در فرهنگ

ص: 129

اسلامی، به ویژه سیره معصومین علیه السلام دارد. این بحث، به ویژه مورد توجه خاص امام علی علیه السلام قرار گرفته و کم تر خطبه یا نامه ای از نهج البلاغه را می توان یافت که در آن سخن از مسائل اخلاقی به میان نیامده باشد. با مراجعه به سیره امام علی علیه السلام می توان هدف های تربیت اخلاقی را از دیدگاه آن امام بیان کرد. این اهداف تأکیدی است که امام علی علیه السلام ضمن احادیث، خطبه ها یا نامه ها و هم چنین سیره عملی، آن ها را بیان و یا در تربیت عملی از آن استفاده کرده اند.

پیشینه

در ارتباط با تربیت اخلاقی پژوهش های مختلفی انجام گرفته است که از آن جمله می توان به پژوهش های زیر اشاره نمود:

فرمهینی فراهانی و همکاران، در پژوهشی تحت عنوان بررسی تربیت اخلاقی از منظر امام صادق علیه السلام نشان دادند که مبنای تربیت از منظر امام صادق شامل شش مبنای خداجویی و بندگی خدا، عقلانیت و اندیشه ورزی، کرامت، ضعف، هدایت پذیری انسان، جذبه حُسن و احسان است.

اسدی، در تحقیقی با نام روش های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام خمینی قدس سره مشخص نمودند: روش حقیقی تربیتی، روشی است که انسان را در جهت کمال سوق داده و در راستای تحقق فضائل اخلاقی و اجتناب از رذائل اخلاقی هدایت نماید.

صمدی و همکاران، در پژوهشی تحت عنوان مبانی، اصول و روش های تربیت اخلاقی در سیره پیامبر و اهل بیت علیهم السلام سه مبنا استنباط و از هر مبنا یک اصل و از هر اصل دو روش استخراج کرده اند.

سلحشوری، طی تحقیقی با نام مراحل رشد تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام مشخص نمود که امام علی علیه السلام اخلاق را نوعی امکان در نظر می گیرد و با توجه به مراحل نفس در تبیین مراحل رشد اخلاقی، به چهار مرحله بهیمی، درندگی، شیطانی و الهی اشاره

ص: 130

دارد.

وجدانی و شعبانیان، در تحقیقی نشان دادند که هدف غایی تربیت اخلاقی از دیدگاه نراقی،تشبه به خداوند است و بر این اساس،پیراستن نفس از رذائل،کسب معارف حقیقی و رسیدن به اعتدال دراخلاق، ازهدف های میانی تربیت اخلاقی به شمار می آیند. درمجموع، به نظر می رسد پژوهش های یادشده، هرکدام به بخشی از مقوله تربیت اخلاقی از دیدگاه اندیشمندان مختلف پرداخته و همه مبانی و عناصر تربیت اخلاقی را در نظر نگرفته اند. لذا برای دست یابی ب-ه مدل جامع تر تربیت اخلاقی، انجام پژوهشی مستقل، مفید و ضروری به نظر می رسد. از سوی دیگر، پرداختن به موضوع تربیت اخلاقی در هر زمینه ای، امری معقول و در حوزه اندیشه اسلامی نیز امری پسندیده و مورد تأکید است و آثار شگرفی در زندگی مادی و معنوی انسان به همراه خواهد داشت. با توجه به جایگاه رفیع تربیت اخلاقی، پرداختن به آن از دیدگاه بزرگان اسلام به ویژه حضرت علی علیه السلام ، امری ضروری است. به همین منظور این تحقیق با هدف بررسی و تبیین تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام به دنبال پاسخ گویی به سؤالات زیر می باشد:

الف. مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام کدام است؟

ب. مهم ترین اصول تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام چیست؟

ج. مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام چه مواردی می باشد؟

د. مهم ترین روش های تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام کدام روش هاست؟

روش تحقیق

تحقیق حاضر از نظر هدف؛ بنیادی، از لحاظ ماهیت و روش بررسی؛ توصیفی و از نظر پردازش داده ها نیز جزو تحقیقات کیفی می باشد. به منظور گردآوری اطلاعات از روش کتابخانه ای و اسنادی بهره گرفته شده است، بدین ترتیب که با مراجعه به منابع و مآخذ

ص: 131

علمی شامل کتاب ها، مجلات و نشریات ادواری موجود در کتابخانه ها و هم چنین پایگاه های اینترنتی معتبر حاوی تحقیقات و مقالات علمی اطلاعات موردنیاز گردآوری شده است.

تجزیه وتحلیل یافته ها

الف( مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی

سفارش های مؤکد امام علی علیه السلام در باب بندگی خداوند متعال که در تمامی سلوک ایشان مشهود است، نشان می دهد که محور اصلی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت؛ اعتقاد به خداوند متعال و دین داری است. در این محور از تربیت، پنج عامل به همراه مصداق آن ها ذکر شده است.یک. باور توحیدی: امام علی علیه السلام بهترین بنده خدا را کسی می داند که همواره به یاد خداست و در معرفی چنین انسانی می فرماید: «ای بندگان خدا، همانا محبوب ترین بنده نزد خدا بنده ای است که او را در پیکار با نفس یاری داده است. آن کس که جامه زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست؛ چراغ هدایت در قلبش روشن و وسایل لازم برای روزی او فراهم و دشواری ها را بر خود نزدیک و آسان ساخته است؛ حقایق دنیا را با چشم دل نگریسته؛ همواره به یاد خدا بوده و اعمال نیکو فراوان انجام داده است» (سبحانی نژاد و همکاران، بررسی تربیت مدنی از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر نهج البلاغه، ص 74).دو. توکل بر خدا: توکل به خدا یعنی واگذاری کارها به خداوند متعال؛ یعنی این که امید انسان در هر کاری تنها به جانب خداوند متعال باشد و وکالت خدا را در هر کاری به همراه داشته باشد. امام علی علیه السلام بسیار روشن و صریح در این باره می فرماید: «هر کس به او توکل کند، خداوند او را کفایت می کند» (همان، ص 76). سه. رضایتمندی به رضایت خدا: امام علی علیه السلام در این خصوص می فرمایند: «به یقین بدانید! خداوند برای بنده خود هرچند با سیاست، سخت کوش و با طرح و برنامه نیرومند

ص: 132

باشد بیش از آن چه در علم خداوند برای او رقم زده حایلی نخواهد گذاشت؛ هر کس این حقیقت را بشناسد و به کار گیرد از همه مردم آسوده تر است و سود بیش تری خواهد برد و آن که آن را واگذارد و در آن شک کند، از همه مردم گرفتارتر و زیانکارتر است» (همان، ص 76). چهار. استمداد از خدا: حضرت بارها در انجام دادن کارها از خداوند متعال استعانت می کردند و این کار را در پیش مردم و به منظور فرهنگ سازی برای دعا نزد مردم انجام می دادند در سخنانشان نیز به این مهم اشاره فرموده اند: «ایمانتان را با صدقه صیانت و حفظ نمایید؛ دارایی هایتان را با زکات دادن در پناه آورید و گرفتاری های پی درپی را با دعا و درخواست دور نمایید» (همان، ص 77). پنج. تأکید بر جایگاه دین در کارها: امام علی علیه السلام در مورد حفظ دین و محور قراردادن آن در کارها می فرماید: «ای بندگان خدا! آن کس که خیرخواهی او نسبت به خود بیش تر است در برابر خدا از همه کس فرمان بردارتر است و آن کس که خویشتن را بیش تر می فریبد، نزد خدا گناهکارترین انسان هاست. زیانکار واقعی کسی است که خود را بفریبد و آن کس مورد غبطه است و بر او رشک می برند که دین او سالم است» (همان، ص 78).

ب( مهم ترین اصول تربیت اخلاقی

یک. جهاد با نفس: جهاد با نفس که پیامبر عظیم الشأن اسلام حضرت محمد صلی الله علیه واله از آن به عنوان جهاد اکبر نام برده اند، کلید متخلق شدن به اخلاق است. حضرت علی علیه السلام در مورد پیروی از هوای نفس به معاویه می فرمایند: پیروی از هوای نفس، تو را به بدی ها کشانده و در پرتو گمراهی قرار داده است و تو را به هلاکت انداخته و راه های نجات را نیز بر روی تو بسته است (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 315). دو. اجرای فرایض دینی: ادای واجبات از مهم ترین وظایف هر مسلمان است که امام علی علیه السلام در بستر شهادت به فرزندان خود امام حسن و حسین علیهم السلام توصیه می فرمایند: «خدا را

ص: 133

درباره نماز؛ چراکه ستون دین شماست. خدا را درباره جهاد با اموال و جان ها و زبان های خویش در راه خدا، بر شما باد به پیوستن با یک دیگر؛ مبادا از هم روی گردانید و پیوند دوستی را از بین ببرید. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدها بر شما مسلط می گردند آن گاه هر چه خدا را بخوانید جواب ندهد (همان، ص 344). سه. پرهیز از خودپسندی: ویژگی خودپسندی آن قدر زشت و مذموم است که حضرت علی علیه السلام درباره آن می فرمایند: «سیّئه و بدی که تو را اندوهگین سازد، نزد خدا بهتر است از آن حسنه و خوبی که تو را به خودبینی و خودپسندی وا دارد» (همان، ص 453). چهار. پرهیز از ظلم و ستم: ستم نیز یکی از صفات زشت اخلاقی است که امام علی علیه السلام در این خصوص به مالک اشتر می فرماید: کسی که به بندگان خدا ستم روا دارد، خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود. در جای دیگر چنین بیان کرده است: «بدترین توشه برای روز قیامت، ستم بر بندگان است» (همان، ص 453). پنج. نهی از دروغ گویی: یکی از بدترین صفات مردم در قاموس امام علی علیه السلام ، دروغ گویی است. ایشان در نامه ای به معاویه در این خصوص به او هشدار می دهد که:همانا ستمگری و درو غ پردازی، انسان را در دین و دنیا رسوا می سازد و عیب او را نزد عیب جویان آشکار می سازد (همان، ص 453). شش. صبر: از زیباترین صفات پسندیده اخلاقی که امام علی علیه السلام نیز بدان عنایت ویژه داشته اند،صبر و تحمل و شکیبایی در راه حق است. ایشان دراین خصوص در وصیت نامه خود به امام حسن علیه السلام می فرمایند:«برای حق در مشکلات و سختی ها شنا کن؛ شناخت خود را در دین به کمال رسان؛ خود را برای استقامت در برابر مشکلات عادت ده که شکیبایی در راه حق پسندیده است» (همان، ص 315). هفت. پرهیز از لجاجت: این صفت، از زشت ترین صفاتی است که باعث ضایع شدن اندیشه و تدبیر است. امام در خصوص عدم لجاجت به مالک می فرماید: «پس در

ص: 134

مشکلات از خدا یاری جوی و درشت خویی را با اندکی نرمی بیامیز. در آن جا که مدارا کردن بهتر است مدارا کن و در جایی که جز با درشتی کار انجام نمی گیرد، درشتی کن» (همان، ص 343). هشت. دوری از کینه جویی: مسلمان هرگز به جز برای خدا کینه به دل نمی گیرد و بخشایش را سرلوحه رفتار خود قرار می دهد. امام علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر به ایشان می فرماید: «بر بخشش دیگران پشیمان مباش و از کیفر کردن شادی مکن و از خشمی که توانی از آن رها گردی، شتاب نداشته باش» (همان، ص 348).

نُه. مذمت عیب جویی و سخن چینی: یکی از صفات زشت و مذموم اخلاقی، عیب جویی و سخن چینی است که نشان از کمبود ایمان و دل مردگی دارد. امام علی علیه السلام ضمن تذکر به مردم و کارگزاران در دوری جستن از این رذیله و صفت زشت اخلاقی، صریحاً در عهدنامه مالک اشتر خطاب به ایشان می فرمایند: «از رعیت، آنان که عیب جوتر هستند از خود دور کن» (همان، ص 348). دَه. وفای به عهد: وفای به عهد، نشانه ایمان و پرهیزکاری شخص مسلمان و عدم پایبندی به عهد، نشان از ستمکاری شخص دارد. امام در عهدنامه مالک به ایشان فرموده است: در بستن پیمان، دست از بهانه جویی بردار؛ مبادا مشکلات پیمانی که بر عهده ات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شکنی وا دارد؛ زیرا شکیبایی تو در مشکلات پیمان ها که امید پیروزی در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شکنی است که از کیفر آن می ترسی و در دنیا و آخرت نمی توانی پاسخ گوی پیمان شکنی باشی. در همین باره امام فرموده اند: «ای مردم! وفا، همراه راستی است که سپری محکم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم» (همان، ص 42). یازده. رازداری: رازداری ازجمله صفات حسنه اخلاقی است که به ویژه باید در بین کارگزاران وجود داشته باشد. امام علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر به ایشان فرموده است:

ص: 135

«مردم عیوبی دارند که رهبر امت اسلامی در پنهان نگه داشتن آن از همه سزاوارتر است؛ پس مبادا آن چه بر تو پنهان است، آشکار گردانی و آن چه هویدا است، بپوشانی که داوری در آن چه از تو پنهان است با خدای جهان است؛ پس چندان که می توانی زشتی ها را بپوسان تا آن را که دوست داری بر رعیت پوشیده ماند، خدا برای تو بپوشاند» (همان، ص 348).

ج( مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی
اشاره

از مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی می توان موارد زیر را برشمرد:

یک. اولویت های مهم در فضائل اخلاقی

از مهم ترین واژه های اخلاقی در نهج البلاغه می توان به «تقوا»، «زهد»، «صبر» «احسان»، «جود و بخشش»، «حُسن خلق»، «امانت داری»، «تواضع»، «رفق و مدارا»، «حُسن الظن» و «حیا» اشاره نمود. از این میان، سه مفهوم «تقوا»، «زهد» و «صبر» بیش از دیگر مفاهیم مورد تأکید امام بوده است (همت بناری، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص 545). اول. تقوا: تقوا یک مفهوم عام اخلاقی است که از ماده «وقی» اخذ شده و در اصل به معنای «خود را نگهداشتن» است. این موضوع در نهج البلاغه نیز مورد توجه بوده است. شهید مطهری در این زمینه گفته است: مفهوم تقوا در نهج البلاغه، مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست؛ تقوا در نهج البلاغه، نیرویی است روحانی که بر اثر تمرین های زیاد پدید می آید و پرهیزهای معقول و منطقی، از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است و از طرف دیگر، معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار می رود. اهمیت تقوا؛ هم به لحاظ معیار کمی قابل اثبات است و هم به لحاظ معیار کیفی؛ از نظر کمی این مفهوم بسیار مورد توجه امام علی علیه السلام بوده است و در سه بخش خطبه ها، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه کاربرد فراوانی دارد؛ طوری که این مفهوم و مشتقات آن، حدود یکصد بار در نهج البلاغه به کار رفته است (مطهری، سیری در

ص: 136

نهج البلاغه، ص 200). تقوا مهم ترین توصیه امام علی علیه السلام در وصیت و مواعظ به فرزندان و خویشان است. ماده «وصی» به صیغه متکلم، حداقل هیجده بار در نهج البلاغه به کار رفته است. هم چنین آن حضرت در وصیت به فرزندش، تقوا را محبوب ترین وصیت خود قلمداد می کند: «بدان ای فرزندم نزد من محبوب ترین چیزی که از این وصیت فرامی گیری تقوای الهی است» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 145). قلب، مرکز عواطف و جایگاه ویژه ای در تربیت اخلاقی و دینی دارد و در صورت بیماری، زمینه خودسازی و کسب فضائل اخلاقی نیز از بین خواهد رفت. یکی از آثار برجسته تقوا تأثیر آن در سلامت قلب و جسم انسان است. از جمله شیوه های تقویت تقوا عبارت اند از: عبرت: عبرت از حوادث گذشته، یکی از روش های تقویت تقواست. امام علی علیه السلام در این زمینه فرموده است: «بی شک اگر برای کسی حوادث تاریخ که فراروی اوست عریان شود، حاصلش تقوایی خواهد بود که او را از ناسنجیده به آب زدن و در امواج فتنه فروافتادن باز خواهد داشت» (همان، ص 7). بیان آثار تقوا: حضرت در موارد متعدد به بیان آثار و نتایج تقوا پرداخته است؛ به طور مثال: «تقوای الهی کلید درست کرداری، اندوخته قیامت، موجب رهایی از هر بندگی و نجات از هر هلاکت است» (همان، ص 125). یادآوری مرگ: حضرت در بازگشت از «صفین» وقتی به گورستان کوفه رسید چنین فرمود: «ای اهالی خانه های وحشت زا! خطه خشک و گورهای تاریک، ای خاکیان، ای غریبان، ای تنها ماندگان و ای وحشت زدگان! شما پیش از ما درگذشتید و ما به دنبال شما می آییم. خانه ها اشغال شد، همسران جفتی دیگر گرفتند و دارایی ها تقسیم گردید. این خبری است که ما داریم. شما چه خبر دارید؟» در این جا حضرت رو به یاران کرد و فرمودند: «اگر آن ها اجازه سخن گفتن می داشتند بی گمان شما را خبر می دادند که بهترین توشه تقواست» (همان، ص 188).

ص: 137

دوم. زهد: زهد به معنای دل نبستن به دنیا و رها شدن از اسارت آن است. علی علیه السلام در دو جای نهج البلاغه حقیقت زهد را بیان کرده اند: «تمامی زهد در دو کلمه از قرآن خلاصه می شود: بر آن چه از دست داده اید، اندوهگین نشوید و بر آن چه به دست آورده اید، شاد نگردید. هر کس بر گذشته اندوه نخورد و برای آینده شادمان نشود بر هر دو جانبِ زهد دست یافته است». در جای دیگر فرموده است: «ای مردم! زهد عبارت است از «کوتاهی آرزو، سپاس گزاری هنگام نعمت و پارسایی نسبت به محرمات». از نظر کمّی، این مفهوم پس از تقوا، بیش ترین کاربرد را در نهج البلاغه دارد. ماده «زهد» و مشتقات آن، بیش از بیست و پنج بار در نهج البلاغه ذکر شده است (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 210). البته در بررسی معیار کمّی، اکتفا به ماده زهد و مشتقات آن کافی نیست؛ چراکه زهد از مفاهیمی است که دارای واژه مترادف است و «زهد و ترک دنیا در تعبیرات نهج البلاغه مرادف یک دیگرند». حضرت «زهد» را اساس صبر و موجب آسان شدن مصیبت ها معرفی کرده اند: «صبر بر چهار پایه استوار است: شوق، هراس، زهد و انتظار. آن که در دنیا زهد ورزد مصیبت ها را آسان انگارد» (عزیزی، نهج البلاغه موضوعی، ص 475). ازجمله شیوه های تقویت زهد عبارت اند از:اصلاح بینش انسان به دنیا: زهد مفهومی است که با دنیاپرستی و وابستگی به آن در تضاد است. از این رو مهم ترین روش برای تقویت زهد، اصلاح بینش نسبت به دنیاست. حضرت از دنیا و مظاهر آن سخن به میان آورده و با تعابیر زیبا و متنوع، حقیقت دنیا و سرانجام آن را تصویر نموده است (زمانی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص 858). توجه دادن به منزلت انسان و ضرورت حفظ آن: یکی از روش های مورد توجه نهج البلاغه در جهت تقویت ارزش اخلاقی زهد؛ توجه دادن انسان نسبت به منزلت خویش است. حضرت علی علیه السلام فرموده است: «آیا آزاده ای نیست که این نیم خورده لقمه را به اهلش وانهد؟ بی گمان خویشتن شما را کم تر از بهشت بهایی نیست، پس خود را جز به

ص: 138

آن مفروشید» (عزیزی، نهج البلاغه موضوعی، ص 265).

سوم. صبر: صبر از مهم ترین فضائل اخلاقی و مقدمه موفقیت انسان در همه جنبه های مادی، معنوی و اخلاقی است. «صبر به معنای حفظ نفس از اضطراب و جزع و سکون و آرامش یافتن آن است» (مصطفوی، التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، ص 206). این مفهوم، گستره عظیمی دارد و از دیدگاه امام علی علیه السلام در سه حوزه: «بلا و مصیبت»، «معصیت» و «طاعت» مطرح است. پس از دو واژه تقوا و زهد، واژه صبر بیش از سایر مفاهیم اخلاقی در نهج البلاغه به کار رفته است. این واژه و مشتقات آن حدود هفتاد و پنج بار در نهج البلاغه تکرار شده است. از دیدگاه امام علی علیه السلام ، صبر نخستین پایه ایمان به حساب می آید: «ایمان بر چهار پایه استوار است: شکیبایی، یقین، عدالت و جهاد» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 169). ازجمله شیوه های تقویت صبر عبارت اند از:توجه دادن به آثار و ثمرات صبر: امام علی علیه السلام در مواردی به آثار صبر اشاره و از این راه دیگران را به تقویت این فضیلت اخلاقی فراخوانده اند. برخی از آثار صبر که در نهج البلاغه به آن ها اشاره شده عبارت اند از: راحتی و امنیت درازمدت: حضرت می فرمایند: «پرهیزکاران ایام کوتاهی صبر نمودند و به دنبال آن، به راحتی درازمدت رسیده اند» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 403).

زداینده اندوه: حضرت خطاب به فرزند خود می فرماید: «فرزندم اندوه چون بر دل نشیند آن را به نیروی شکیبایی و حُسن یقین از دل بزدای» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 144). صبر مقدمه پیروزی: «شخص صبور و شکیبا هیچ گاه پیروزی خود را از دست نمی دهد، هرچند این پیروزی به طول بینجامد» (همان، ص 192). عادت دادن نفس: یکی از شیوه هایی که در تحصیل و تقویت صبر مؤثر است، عادت دادن نفس به صبر است. حضرت در وصیت به فرزندش امام حسن علیه السلام فرموده است:

ص: 139

«فرزندم خود را به شکیبایی در آن چه ناخوشایند است عادت ده و چه نیکو خویی است شکیبایی در راه حق» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 521).

دو. اولویت های مهم در رذائل اخلاقی

از جمله رذائل و رفتارهای ضد اخلاقی که در نهج البلاغه به آن ها اشاره شده است، می توان به «دنیاپرستی»، «کبر»، «بخل»، «کذب»، «خیانت»، «غضب»، «حسد»، «عُجب»، «حرص»، «خلف وعده»، «لجاجت»، «بدزبانی»، «مراء و جدال» و «استهزاء» اشاره نمود. از میان این موارد، به ترتیب: دنیاپرستی، کبر و بخل از نظر معیارهای کمی و کیفی بیش از سایر موارد در نهج البلاغه مورد نکوهش و تحذیر واقع شده اند.

اول. دنیاپرستی: دنیاپرستی به معنای وابستگی به دنیا و مظاهر آن و همه چیز پنداشتن آن و به اسارت آن درآمدن است. شهید مطهری در این زمینه می گوید: «حقیقت این است که منظور از علاقه به دنیا تمایلات طبیعی و فطری نیست؛ مقصود از علاقه و تعلق، بسته بودن به امور مادی و دنیایی و در اسارت آن ها بودن است که توقف و رکود و باز ایستادن از حرکت و پرواز است. این است که دنیاپرستی نام دارد» (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص 265).میراندن قلب: امام علی علیه السلام در وصف نافرمانان و دنیادوستان فرموده است: «دوستی دنیا دلش را میرانده است»(دشتی، ترجمه نهج البلاغه،ص 207).اسارت انسان: دنیاپرستی، آزادگی انسان را می گیرد و او را بنده خود می گرداند: «دلش را میرانده، جان او شیفته دنیاست، بنده دنیاست و بنده هر که از دنیا چیزی در دست دارد، هر جا دنیا باشد در پی آن رود و هر جا روی آرد روی بدان جا کند...» (همان). عدم آرامش و امنیت: دنیادوستی و دنیاپرستی، آرامش و راحتی را از انسان می گیرد و امام علی علیه السلام در این زمینه فرموده است: «آن که دلش به دوستی دنیا شیفته است، دل او به سه چیز دنیا چسبیده است: اندوهی که از او دست برندارد، حرصی که او را نگذارد و

ص: 140

آرزویی که آن را به چنگ نیارد» (همان، ص 209). ازجمله شیوه های درمان دنیادوستی و دنیاپرستی عبارت اند از: فناپذیری دنیا: در ارتباط با بی ارزشی و ناچیز بودن دنیا تعابیر و روایات مختلفی در نهج البلاغه ارائه شده است که از آن جمله می توان به این موارد اشاره نمود: «دنیا خانه ای ناپایدار است و مردم آن ناچار از گذشتن از شهر و دیار هستند» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 19)؛ «به ارجمندی و سربلندی دنیا دل مبندید و برای آن مبارزه نکنید و به آرایش و ناز و نعمتش شگفتی نکنید و شاد مباشید و از دشواری آن منالید که عزت و سربلندی آن رو به پایان دارد و زیور نعمت هایش رو به زوال»(دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 185). همراهی شادی های آن با سختی ها: حضرت علی در نهج البلاغه فرموده اند: «شادی آن آمیخته با اندوه است» (همان، ص 193)؛ «هیچ کس از دنیا شادمان نشد،مگر آن که..اشک وی را روان ساخت و هیچ کس در دنیا از شادخواری به اقبالی نرسید، مگر آن که دنیا او را به ادباری کشانید و به هیچ کس باران نرم و گیاه پرور و فراگیر نبارید، مگر آن که بارانی بلاخیز و سیل آسا بر او جاری ساخت. در بی وفایی دنیا همین بس که اگر بامدادان یار کسی باشد، شبانگاه به دشمنی او برمی خیزد و زندگی را بر او ناخوشایند می سازد» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 51). عبرت از سرانجام دنیاپرستان: حضرت از شیوه عبرت گیری جهت درمان دنیاپرستی بهره گرفته و سرانجام دنیاپرستان را مایه عبرت معرفی کرده است. برای نمونه پس از وصف دنیا و توجه به زوال پذیری و زودگذری نعمت های آن فرموده اند: «اگر بیندیشید و خود را به کار اندازید، در نظر شما از آثار پیشینیان چیزی نیست که شما را از دنیا بازدارد و درگذشته شما امر دیدنی و عبرت گرفتنی نیست» (همت بناری، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص 552).

ص: 141

دوم. کبر: کبر عبارت است از حالتی که انسان خود را بالاتر از شخصی دیگر ببیند و به برتری خود بر دیگران معتقد باشد (نراقی، جامع السعادات، ص 344). با توجه به آثار سوء و کاربرد مکرر این رذیله در نهج البلاغه، می توان ادعا نمود که این مفهوم پس از دنیاپرستی بیش از دیگر رذائل اخلاقی مورد نکوهش امام بوده است. مفهوم کبر و مشتقات آن هم حدود سی بار در نهج البلاغه به کار رفته است. هم چنین در نهج البلاغه تعابیر و آثار سوئی برای این رذیله بیان شده که اهمیت آن را به اثبات می رساند. به طور مثال حضرت فرموده است: «حرص، کبر و حسد، انسان را به فرو افتادن در گناهان برمی انگیزانند» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 227). هم چنین از کبر با عنوان دام بزرگ ابلیس یاد نموده است: «پس خدا را بپرهیزید از سرکشی در این جهان و بترسید از کیفر ناخوشایند ستم در آن جهان و پایان زشت خودبینی که دام بسیار عظیم و فریفتن بسیار بزرگ، اوست؛ دامی که بر دل مردان راه یابد، چون زهر کشنده که در اندام ها شتابد، هیچ گاه از کار باز نماند و به خطا کسی را از مکر خود نرهاند؛ نه دانشمندی را به خاطر دانشش و نه مستمند را به خاطر لباس فرسوده اش» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 381). ازجمله راه های درمان کبر عبارت اند از: عبادت و عمل به واجبات: یکی از راه هایی که برای پیشگیری و درمان خودبزرگ بینی در نهج البلاغه ارائه شده است، انجام عبادت و عمل به برخی واجبات است که از آن جمله می توان به نماز، زکات و روزه اشاره نمود. حضرت علی علیه السلام در این زمینه فرمود: «به آن چه در این کارهاست (نماز، زکات و روزه) بنگرید از سرکوبی جوانه های فخر و بازداشتن نهال های خودپسندی». عبادت و واجبی که بیش از همه در نهج البلاغه به تأثیر آن در از بین بردن کبر تأکید شده، نماز است؛ چراکه «نماز مشتمل بر افعال و حرکاتی چون رکوع، سجده، قیام و قعود است؛ نمازگزار برای رکوع در نماز خم می شود، برای سجده بر زمین می افتد و هفت عضو بدنش با آن تماس می یابد و عضو برجسته خود یعنی پیشانی را بر

ص: 142

خاک می ساید؛ برمی خیزد، می نشیند، دست به دعا و نیایش برمی دارد و همه این اعمال در فروتنی او مؤثر بوده و از کبر و خودپسندی او جلوگیری می نماید» (همان). عبرت از سرنوشت متکبران: امام علیه السلام در موارد متعددی در نهج البلاغه از سرنوشت متکبران سخن به میان آورده و با ترسیم سرانجام آن ها، دیگران را از این رذیله مهلک بر حذر داشته است. آن حضرت درباره ابلیس فرموده است: «آیا نمی بینید که چگونه خداوند او را به خاطر تکبرش کوچک ساخت و به سبب بلندپروازی اش پست نمود. پس در دنیا از خود دور کرد و برای او در آخرت، آتشِ افروخته آماده گرداند» (همان). یادآوری ضعف و ناتوانی های انسان: یکی از شیوه های مؤثر در دوری انسان از تکبر و خودبزرگ بینی، توجه کردن به نقاط ضعف و ناتوانی های قبل و بعد از تولد و پس از مرگ است. امام علی علیه السلام در نهج البلاغه این نکته را همواره در نظر داشته و بر آن تأکید نموده است: «خداوند بندگانش را به سختی های گوناگون می آزماید و با مجاهدت ها به بندگی وادارشان می نماید و به ناخوشایندها آزمایش می کند تا خودپسندی را از دل هایشان بزداید و خواری و فروتنی را در جان هایشان جایگزین فرماید» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 230). یادآوری مرگ: حضرت علی علیه السلام در یکی از کلمات قصار، وقتی که سخن از دور کردن فخر و کبر به میان می آورند، بلافاصله یادآوری مرگ و قبر را توصیه می نمایند: «فخرفروشی را رها کن و کبر را از خود دور کن و گور خود را به یاد آور» (همان، ص 230).

سوم. بخل: بخل معنایی نزدیک به «شح» دارد و در مقابل «جود» و «سخا» به کار می رود؛ به این بیان که «شح» حالتی نفسانی است که سبب منع جود و بخشش می گردد، ولی بخل، همان منع و بخشش ننمودن است؛ هم چنان که «شح» در مقابل «سخا» و «بخل» در مقابل جود است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، ص 309). سه نوع بخل متصور است: بخل ورزیدن به مال خود بر خود، بخل ورزیدن به مال خود بر

ص: 143

دیگری و بخل ورزیدن به مال دیگری بر خود و مذموم ترین آن ها نوع اخیر است. بخل از آن گروه مفاهیم اخلاقی است که بسیار مورد مذمت امام علی علیه السلام واقع شده است. این واژه و مشتقات آن، حدود هیجده مورد در نهج البلاغه به کار رفته است و اگر موارد کاربرد مفهوم «شح» را نیز به آن اضافه کنیم، مجموع آن ها به حدود بیست و پنج مورد می رسد (همت بناری، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص 557). برای این مفهوم نیز تعابیر و آثار سوء زیادی بیان شده که شدت زشتی و پلیدی آن را مشخص می کند: بخل سرچشمه بدی ها: حضرت علی علیه السلام بخل را مجمع وسرچشمه همه بدی هامعرفی کرده است:«اَلْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوءٍ»؛«بخل سرچشمه همه زشت کاری ها است و مهاری است که انسان را به سوی همه بدی ها می کشاند».

بخل مایه عار و پستی انسان: خواری و پستی مهم ترین اثر بخل ورزیدن است. علی علیه السلام فرموده است: «بخل مایه ننگ و پستی است». ازجمله شیوه های درمان بخل عبارت اند از: 1. توجه به آثار سوء بخل: مهم ترین شیوه ای که در نهج البلاغه برای دوری از بخل مورد توجه قرار گرفته، بیان آثار منفی بخل است. علی علیه السلام در موارد متعددی به بیان آثار سوء بخل پرداخته اند و به نظر می رسد مهم ترین آثار سوء آن، در دو جنبه فردی و اجتماعی باشد که یکی به فرد و دیگری به افراد جامعه مربوط است (همان).

2. تشویق به جود و بخشش: اهمیت این شیوه، از آن جهت است که بخشش یک شیوه عمل و رفتاری است و اگر انسان به طور عملی، هرچند از روی بی میلی و یا به خاطر انگیزه های دیگر، چیزی را به دیگری ببخشد، به تدریج حالت شُحّ در او تضعیف می شود. علی علیه السلام فرمود است: «مال های خویش را در راه خدا انفاق کنید، از تن ها بگیرید و به جان هایتان ببخشید و در بخشیدن از این به آن، بخل نورزید» (همان).

ص: 144

د) مهم ترین روش های تربیت اخلاقی

نهج البلاغه کتابی اخلاقی است که مباحثی از تربیت اخلاقی ازجمله بحث روش ها را دربردارد؛ هرچند که این مباحث غیر مدوّن است و به صورت پراکنده در متن سخنان حضرت وجود دارد و تنها با تأمل و دقت قابل استنباط و عرضه است؛ اما آن چه در این بحث مهم است که بدانیم کدام یک از روش های تربیت اخلاقی، بیش تر مورد تأکید امام علی علیه السلام بوده و چگونه در نهج البلاغه مطرح شده است.

یک. یادآوری مرگ و قیامت: یادآوری مرگ و قیامت، ازجمله روش هایی است که مربی می تواند با به کارگیری آن، نقش مهمی را در پرورش اخلاقی متربی ایفا نماید. انسان گاه چنان به دنیا و مظاهر آن دل می بندد و لذت های دنیوی چنان او را مسرور می نماید که از فضائل اخلاقی و کمالات انسانی بی بهره می ماند. در چنین وضعیتی، او نیازمند عامل نیرومندی است که زنگ خطر را برایش بنوازد، زنگارهای رذائل اخلاقی را از قلبش بزداید و او را به کسب فضائل و انجام رفتارهای اخلاقی ترغیب نماید. حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه از این شیوه بهره گرفته است. آن حضرت به عنوان یک مربی بزرگ، گاه چنان این شیوه را عملاً ترسیم کرده است که با مطالعه نهج البلاغه، هر خواننده منصف و هوشیاری را به وجد می آورد. از این رو می توان ادعا نمود که مهم ترین روش عام تربیت اخلاقی در سیره و کلام امام علی علیه السلام ، یادآوری مرگ و جهانِ پس از آن است (همان، ص 558). واژه «موت» و مشتقات آن، حدود یکصد و بیست و پنج بار در نهج البلاغه آمده است و اگر تعابیر گوناگونی که از قیامت شده را نیز به آن ضمیمه نماییم، آن گاه اهمیت و اولویت این روش، از نظر معیار کمّی، بیش تر آشکار می شود. از نظر کیفی نیز تعابیر گوناگون و آثار مهم این روش، حکایت از اهمیت و اولویت به کارگیری آن دارد. اول. یادآوری مرگ، شکننده لذت ها: «وقتی در پی کارهای زشت برمی جهید، شکننده لذت را به یاد آورید و آن را که شهوات را ناخوش می سازد و رشته آرزوها را می کَند»

ص: 145

(همان، ص 98).

دوم. غفلت از مرگ، سبب دنیاپرستی: «یاد مرگ از صحنه قلب های شما پنهان گردیده و به جای آن آرزوهای دروغین حضور یافته است. از این رو دنیا بیش از آخرت شما را در تملک خود دارد و در انگیزه تان، ارزش های گذرا بیش تر از ارزش های ماندگار مؤثرند» (همان، ص 118). سوم. یادآوری قیامت و کسب تقوا: «نفس خود را به تقوا ریاضت می دهم تا در روزی که پُر بیم ترین روزهاست در امان باشد» (همان، ص 339). دو. عبرت: ازجمله روش های تربیتی پیشوایان معصوم، عبرت گرفتن است. اعتبار و عبرت به حالتی گفته می شود که انسان به واسطه آن از شناخت و مشاهده امری به چیز دیگری که مشهود نیست منتقل شود (همان، ص 561). ماده عبر و مشتقات آن حدود شصت بار در نهج البلاغه به کار رفته است و آثاری نیز برای آن بیان شده که نشانه اهمیت آن بر دیگر روش هاست. اول. مقدمه بصیرت و بینش: حضرت علی علیه السلام فرموده است: «خداوند بیامرزد کسی را که بیندیشد تا عبرت بگیرد و عبرت بگیرد تا بصیرت یابد» (قائمی مقدم، عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه، ص 8). دوم. انذاردهنده: حضرت علی علیه السلام می فرماید: «اندیشه، آینه ای تابناک و پند و عبرت، انذار دهنده ای خیرخواه است» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 225). سه. خودمیزانی: در میان روش هایی که برای تربیت اخلاقی در بُعد اجتماعی وجود دارد و علی علیه السلام بر این روش تأکید بیش تری دارد خودمیزانی است. آن حضرت در وصیت به امام حسن علیه السلام فرموده اند: «فرزندم خود را میان خویش و دیگری میزان قرار ده؛ پس آن چه برای خود دوست داری برای دیگران نیز دوست بدار و آن چه را خوش نداری برای دیگران نیز خوش مدار؛ ستم نکن چنان که دوست نداری بر تو ستم رود و نیکی کن چنان که دوست

ص: 146

داری به تو نیکی کنند» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 521).

نتیجه

تربیت اخلاقی، مجموعه اقداماتی است که به منظور آموزش اصول اخلاقی و پرورش فضیلت های اخلاقی مطلوب اسلام صورت می گیرد. شناخت دقیق اخلاقیات و روش های مربوط به آن ها، از اساسی ترین عناصر تربیت اخلاقی است. غایت تربیت در اسلام، پرورش عبد صالح برای قرب الهی بوده و طبعاً هدف غایی تربیت اخلاقی نیز همان مقصد نهایی تربیت اسلامی یعنی قرب الهی و رسیدن به کمال است. تحقیق حاضر با هدف بررسی و تبیین تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام با روش توصیفی و با بهره گیری از منابع کتابخانه ای و اسنادی انجام شده است. بر اساس نتایج و یافته های به دست آمده، سؤالات اصلی تحقیق نیز بررسی و به صورت زیر پاسخ داده شدند: الف. مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام کدام است؟ نتایج حاصل از بررسی های صورت پذیرفته نشان می دهد که مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام دین داری است. به طورکلی آن چه از بررسی نهج البلاغه به دست می آید این است که محور اصلی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام ؛ اعتقاد به خداوند متعال و دین داری بوده و سفارش های مؤکد ایشان در باب بندگی خداوند متعال نیز در سیر و سلوک زندگی ایشان کاملاً مشهود است. ب. مهم ترین اصول تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام چیست؟ امام علی علیه السلام در کتاب شریف نهج البلاغه، به اصول تربیت اخلاقی توجه نموده و به طور گسترده از مفاهیم اخلاقی یاد کرده اند. با بررسی نهج البلاغه مشخص گردید که مهم ترین اصول تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام عبارت اند از: تأکید به رازداری، پرهیز از ستم، لجاجت، کینه جویی و خودپسندی، نهی از دروغ گویی، عیب جویی و سخن چینی و توصیه به صبر و وفای به عهد.

ص: 147

ج. مهم ترین اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام چه مواردی می باشد؟

از میان اخلاقیات مثبت، به ترتیب سه مفهوم: «تقوا»، «زهد» و «صبر» بیش از دیگر مفاهیم مورد تأکید حضرت علی علیه السلام و از میان اخلاقیات منفی، به ترتیب سه مفهوم: «دنیاپرستی»، «کبر» و «بخل» بیش از همه مورد نکوهش و تحذیر ایشان واقع شده است. نخستین اولویت تربیت اخلاقی در نهج البلاغه «پرهیز از دنیاپرستی و وابستگی به آن» است که حتی مقدم بر کسب تقواست؛ چراکه اولاً دو مفهوم «زهد» و «بخل» نیز مقدمه این مفهوم بوده؛ ثانیاً واژه دنیا و دنیاپرستی، از همه مفاهیم اخلاقی نهج البلاغه بیش تر به کار رفته است و ثالثاً در همه عرصه ها، به ویژه تربیت، رفع موانع، نخستین گام موفقیت است و بدون خارج نمودن دوستی دنیا و مظاهر آن از قلب، دوستی فضائل و خوبی ها امکان پذیر نیست. د. مهم ترین روش های تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام کدام روش هاست؟ روش ها مهم ترین و اساسی ترین عناصر تربیت اخلاقی هستند و میزان تأثیر آن ها در تربیت اخلاقی نیز متفاوت است؛ بنابراین ضروری است روش های مهم تر و اساسی تر شناخته شده و مورد استفاده قرار گیرند. در مورد اخلاقیات مثبت و منفی، روش های مختلفی در نهج البلاغه آمده است. از میان روش های تربیت اخلاقی، دو روش «یادآوری مرگ و قیامت» و «عبرت گیری» بیش از دیگر روش ها مورد استفاده حضرت علی علیه السلام قرار گرفته است. هم چنین در خصوص جنبه اجتماعی تربیت اخلاقی، روش «خودمیزانی» یا «خود را به جای دیگری انگاشتن» مهم ترین روش موردنظر حضرت علی علیه السلام بوده است.

ص: 148

منابع

1. احمدآبادی آرانی، نجمه؛ احمدی، هدایت؛ حمید؛ رهنما، اکبر، تحلیل مبانی اخلاق و تربیت اخلاقی از دیدگاه ریچارد روتی و نقد آن از منظر علامه طباطبایی قدس سره ، اندیشه های نوین تربیتی، دوره سیزدهم، شماره 4، 1396.

2. اسدی، اکبر، روش های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام خمینی قدس سره ، کنگره ملی بررسی اندیشه های فرهنگی و اجتماعی حضرت امام خمینی قدس سره ، 1389.

3. حسنی، محمد، رویکردهای نوین در تربیت اخلاقی، تهران، انتشارات مدرسه، 1394.

4. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، انتشارات مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین علیه السلام ، 1383.

5. زمانی، مصطفی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، قم، انتشارات الزهراء، 1369.

6. سبحانی نژاد، مهدی و همکاران، بررسی تربیت مدنی از دیدگاه امام علی علیه السلام با تأکید بر نهج البلاغه، پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، سال بیست و یکم، دوره جدید، شماره 18، 1392.

7. سلحشوری، احمد، مراحل رشد تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام ، فصلنامه پژوهشنامه نهج البلاغه، سال اول، شماره سوم، پاییز 1392.

8. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1376.

9. صمدی، معصومه؛ دوایی، مهدی؛ اقبالیان، طاهره، مبانی، اصول و روش های تربیت اخلاقی در سیره پیامبر صلی الله علیه واله و اهل بیت علیهم السلام ، پژوهش در مسائل تعلیم و تربیت اسلامی، سال بیستم، دوره جدید، شماره 16، 1391.

10. عزیزی، عباس، نهج البلاغه موضوعی، اصفهان، انتشارات صلاة، مرکز تحقیقات رایانه ای قائمه اصفهان، 1381.

11. فرمهینی فراهانی، محسن؛ میرزامحمدی، محمدحسن؛ امیرسالاری، علی، بررسی تربیت اخلاقی از منظر امام صادق علیه السلام مبانی، اصول و روش های تربیتی، تهران، دو ماهنامه دانشگاه شاهد، سال شانزدهم، شماره 39، 1388.

12. قائمی مقدم، محمدرضا، عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه، قم، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 27، 1380.

کاظمی، محمود؛ بهرامی، بهرام، بررسی

مفهوم شناختی تربیت اخلاقی، سومین همایش ملی

ص: 149

1. بزرگداشت سهروردی با موضوع اخلاق کاربردی، زنجان، دانشگاه زنجان، 1391.

2. مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، چاپ هشتم، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ پنجم، 1394.

3. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات قرآن الکریم، تهران، بنگاه نشر و ترجمه کتاب، 1360.

4. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، قم، مرکز مطبوعاتی دارالتبلیغ اسلامی، 1358.

5. نراقی، محمدمهدی، جامع السعادات، ترجمه: کریم فیضی، قم، انتشارات قائم آل محمد، 1388.

6. وجدانی، فاطمه؛ شعبانیان، محمدرضا، تربیت اخلاقی از دیدگاه محمدمهدی نراقی، مجله اخلاق وحیانی، سال ششم، شماره دوم، پیاپی 14، قم، اسراء، بهار و تابستان 97.

7. همت بناری، علی، بررسی اولویت های تربیت اخلاقی از دیدگاه امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، مجموعه مقالات همایش تربیت در سیره و کلام امام علی علیه السلام ، قم، تربیت اسلامی، 1390.

ص: 150

6- تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه

اشاره

جمیله امینی سولاری(1)

ص: 151


1- . دکترای علوم و معارف نهج البلاغه، عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان؛ amini6686@gmail.com

ص: 152

چکیده

انسان از دیدگاه اسلام ، دارای دو بُعد یا دو ساحت نفس و بدن می باشد و بُعد نفسانی انسان، دارای سه زیر مجموعه؛ ساحت معرفتی (شناختی)؛ ساحت احساسی، هیجانی (عاطفی) و ساحت ارادی است که پس از تحقّق حالت های سه گانه نفسانی یادشده در انسان، فعلی در قالب گفتار یا کردار از آدمی صادر می شود (ساحت رفتاری) که بدین وسیله می تواند بیانگر منش و شخصیت او باشد. از طرفی ایمان، به عنوان اساسی ترین شاخص در اخلاق بندگی یا نحوه ارتباط انسان با خداوند به قلب نسبت داده می شود اما قلب تنها به ساحت شناختی و باور (ایمان) تعلق ندارد و علاوه بر آن، شامل دو ساحت عاطفی و ارادی نیز می گردد که ارتباط این ساحات با یک دیگر و تأثیر و تأثر آن ها بر یک دیگر قابل تأمل و بررسی است. در این پژوهش با روش توصیفی - تحلیلی به بررسی جایگاه قلب به عنوان نقطه تلاقی ساحت های شناختی، عاطفی و ارادی در ساحات وجودی انسان و ارتباط آن با اخلاق بندگی و تأثیر ایمان در ساحات عاطفی و ارادی انسان همانند محبت، رضا و تسلیم، خوف و رجا، صبر، توکل، شکر و سپاس و عبادت و بندگی از منظر نهج البلاغه پرداخته شده است.کلیدواژه ها: ساحات وجودی،قلب،اخلاق بندگی،ایمان،نهج البلاغه.

مقدمه

مفهوم و ماهیت «ایمان» از جمله مباحث فلسفی و کلامی است که نه تنها مورد توجه فلاسفه و متکلمین اسلامی بوده، بلکه توجه بسیاری از اندیشمندان اسلامی، مسیحی و

ص: 153

یهودی را نیز به خود جلب کرده است. به گفته «ایزوتسو» اسلام شناس معروف ژاپنی، «ایمان» به لحاظ تاریخی مهم ترین مفهوم کلامی در اسلام بوده است (ایزوتسو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ص 29). بر اساس آموزه های دین اسلام، ایمان حقیقی حاصل نمی شود مگر با رسوخ در قلب انسان، همان گونه که قرآن کریم می فرماید: {قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ... } (حجرات/14)؛ «بادیه نشینان گفتند ایمان آوردیم. بگو ایمان نیاورده اید لیکن بگویید اسلام آوردیم و ایمان هنوز در دل های شما داخل نشده است». در حقیقت، ایمان یک «باور قلبی» است؛ که به زندگی انسان «جهت» می دهد و «چگونه زیستن» او را رقم می زند و محور ارزش گذاری برای اندیشه ها و عمل کردهای انسان است. از دیدگاه امام علی علیه السلام ،«ایمان» شناخت و معرفت قلبی است:«اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ»(سید رضی،نهج البلاغه، حکمت227) که به صورت نقطه ای نورانی (لُمْظَةً)در قلب پدید می آید و هرچه ایمان رشد کند (شناخت و معرفت افزایش یابد) آن نورانیت نیز فزونی یابد: «إِنَّ الْإِیمَانَ یبْدُوا لُمْظَةً فِی الْقَلْبِ؛ کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیمَانُ، اِزْدَادَتِ اللُّمْظَةُ» (همان، خطبه5)؛ و در جای دیگر امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه واله نقل می کند که فرمودند: «لَا یسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یسْتَقِیمَ قَلْبُهُ» (همان، خطبه176)؛ «ایمان بنده، مستقیم و استوار نخواهد شد تا این که دل او استوار شود».در این پژوهش با بررسی و تحلیل آموزه های امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه پیرامون ایمان و معرفت قلبی، به مسئله تأثیرگذاری ساحت معرفتی قلب بر ساحت عاطفی و ساحت ارادی نفس در ارتباط با اخلاق بندگی پرداخته خواهد شد.

ساحات وجودی انسان

بر اساس اعتقاد رایج نزد فلاسفه و نفس شناسان گذشته، ساحت نفس، فقط ترکیبی از

ص: 154

ساحت علم (معرفت) و اراده است و احوال نفسانی انسان در نزد آن ها یا از مقوله علم دانسته می شد یا از مقوله اراده (سراج زاده، درآمدی بر نظام اخلاقی قرآن، ص124)؛ اما نظریه ای که امروزه نزد فیلسوفان و روان شناسان در خصوص ساحت های نفس پذیرفته شده، نظریه ای است که انسان را دارای سه ساحت معرفتی، عاطفی و ارادی می داند.(1)در انسان علاوه بر ساحت معرفتی و ارادی، ساحت مستقل دیگری به نام ساحت عاطفی وجود دارد که قابل تحویل و ارجاع به دو ساحت دیگر نیست؛ زیرا ساحت معرفت، جنبه عقلانی و شناختی روان آدمی را تشکیل می دهد، عاطفه، جنبه تأثّری و انفعالی روان است و اراده، جنبه ارادی و کنشی آن را دربر دارد.

ص: 155


1- . این نظریه را نخستین بار تتنز (Tetens) فیلسوف و روان شناس آلمانی قرن 18 و 19 مطرح کرد (رک: زهرا پور سینا، تأثیر گناه بر معرفت، ص 33). برخی نیز این ساحت ها را به سه ساحت بینش، گرایش و کُنش تقسیم کرده اند (رک: محمدصادق شجاعی، دیدگاه های روان شناختی حضرت آیت الله مصباح یزدی، ص 116). در فلسفه اسلامی تقسم بندی دیگری درباره قوای بدن وجود دارد که بر اساس آن ازنظر کلی، قوای بدن انسان به سه دسته تقسیم می شود: قوای مُدرکه، قوای شوقیه، قوای عامله. قوای مُدرکه عبارت است از قوایی که کار آن ها درک کردن و اطلاع رساندن به ذهن، تجزیه وتحلیل و تفصیل و ترکیب صورت های ذهنی و حفظ و نگهداری آن هاست؛ مانند حواس ظاهری (مثل باصره و سامعه) و حواس باطنی (مثل قوه خیال و حافظه) و قوه عقل و تفکر. قوای مُدرکه دارای سه یا چهار مرتبه است: مرتبه احساس، مرتبه خیال، مرتبه عاقله (بعضی قوه واهمه را مرتبه جداگانه گرفتند). قوای شوقیه عبارت است از مبادی کلیه تمایلات طبیعی یا اکتسابی که در وجود انسان هست؛ مثل میل به خوردن، پوشیدن، استراحت کردن، کامیابی جنسی و تمایلات پدری و فرزندی، تمایل به نوع دوستی، علم و حقیقت جویی، پرستش، هنر، صنعت و آفرینندگی و امثال این ها که هریک از این میل ها ناشی از قوایی در وجود انسان است که قوای شوقیه می نامند. قوای عامله عبارت است از نیروهایی که در عضلات بدن پخش شده است و مبدأ حرکت در بدن می شود. مثلاً بازو حرکت می کند، پاها حرکت می کنند، همه این حرکات در اثر قوایی است که به وسیله اعصاب حرکت در عضلات گذاشته شده است. این قوا که مبدأ حرکاتی در اعضای بدن هستند «قوای عامله» نامیده می شوند. قوای عامله خود به دو قسمت ارادی و غیرارادی تقسیم می شود (ر.ک: مرتضی مطهری، شرح منظومه، ج 2، ص 83).

در توضیح سه ساحت درونی می توان چنین گفت: ساحت شناختی، شامل معارف، باورها، عقاید، تخمین ها، استدلال ها، شک ها و یقین ها می شود.

ساحت عاطفی، شامل هیجانات و احساسات مانند: عشق، نفرت، دشمنی، دوستی، آرامش، نگرانی، امید، ناامیدی، رنج، شادی، خشنودی و ترس است.

ساحت ارادی، در برگیرنده آرزوها، آرمان ها، انگیزه ها، مقاصد و اهداف آدمی است.

امروزه تفکیک ساحت معرفتی و عاطفی از یک دیگر، بسیار کانون توجه قرار گرفته است. ساحت معرفتی با مجموعه افکار و باورهای انسان سر و کار دارد، در حالی که ساحت عواطف با تأثرات و انفعالات آدمی در ارتباط است. در این ساحت، آدمی با خوشی ها و ناخوشی ها و مانند آن روبه روست که حالاتی مانند ترس، غم، شادی، امید، محبت، عشق، نفرت، دوستی و دشمنی در این ساحت مورد بررسی قرار می گیرند (شهاب، کشش های عاطفی و عقلانی ایمان و باور دینی از دیدگاه شهید ثانی، ص18). اما ارتباط این ساحات و تأثیر و تأثر از یک دیگر امروزه از مباحث مهم انسان شناسی و روان شناسی محسوب می شود. این پژوهش با توجه به این مطلب که هرﭼﻪ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﻧﺴﺒﺖ به آن اﻓﺰون ﮔﺮدد، میل و ﺗﻮﺟﻪ نیز ﻧﺴﺒﺖ به آن ﺷﺪت می یابد (همان، ص15)، در صدد این است که بر اساس آموزه های نهج البلاغه، ساحت معرفت چگونه ساحات دیگر را تحت تأثیر خود قرار می دهد و ﺗﺄثیر ساحت ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﺮ ساحات ﻋﻮاﻃﻒ و اراده در اخلاق بندگی تا چه حد است؟

چیستی ایمان

درباره ماهیت و حقیقت ایمان دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. در جهان مدرن امروز مسئله «ایمان گرایی» یا «فیدئیسم» یکی از رویکردهای مهم فلسفه دین و کلام جدید

ص: 156

به شمار می آید. در دیدگاه ایمان گرایانه، حقایق دینی بر امر ایمان استوار است و نمی توان از راه خردورزی و استدلال به آن حقایق دست یافت. سابقه تاریخی مسئله «ایمان» در مسیحیت به زمان «پولس قدیس» بازمی گردد. پولس معتقد بود که آموزه اصلی مسیحیت با قواعد فلسفی یونان تباه گشته است.«آگوستین» نیز بر آن بود که: «من ایمان می آورم تا بفهمم» (عباسی، فدئیسم، ص94)؛ از سوی دیگر اراده گرایان معتقدند، انسان باید فقدان شواهد کافی برای ایمان به چیزی را به وسیله شوق و اراده به سوی مقصود جبران نماید. به عبارت دیگر؛ از روزن دیدگاه اراده گرایانه، وحی وسیله ای نیست که خدا به وسیله آن گزاره هایی را به ما القاء کند؛ بلکه وحی تجلی خداست. او خود را نشان می دهد و بشر با او مواجهه مستقیم پیدا می کند. در این رویکرد، ایمان را به اموری چون: تعهد، سرسپردگی و تسلیم، اطمینان و توکل و... تعبیر می کنند. افرادی چون «پاسکال»، «ویلیام جیمز» و «پل تیلیخ» از قائلان به این نحوه نگرش به شمار می آیند (فعالی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، ص 83 - 81)، البته باید توجه داشت امروزه «ایمان گرایی» را به دو شکل عمده افراطی و اعتدالی تقسیم می کنند که پیروان شکل افراطی آن خِردستیز و ضد عقل و پیروان شکل اعتدالی آن خِردگریز و غیرعقلی هستند. «کی یرکگور»، «داستایوفسکی»، «شتستوف» و «مونتنی» ازجمله ایمان گرایان افراطی و «پاسکال»، «ویلیام جیمز»، «پل تیلیخ» «ویتگنشتاین» و «جان هیک» ازجمله ایمان گرایان اعتدالی به شمار می روند (عباسی، فدئیسم، ص 94). در کلام اسلامی درباره مسئله ایمان و رابطه آن با عمل نظریات متفاوتی وجود دارد؛ گروهی چون معتزله بر آن باورند که ایمان عین عمل است و عمل تمام ماهیت ایمان را تشکیل می دهد. گروه دیگری بر آن اند که عمل خارج از ماهیت ایمان است و لو این که این دو در تعامل با هم هستند. دسته دیگری از متکلمان معتقدند که عمل جزئی از ایمان است؛ یعنی ایمان اجزاء و ارکانی دارد که عمل یکی از آن ها می باشد و هر یک از این گروه ها برای

ص: 157

اثبات نظر خود به برخی از آیات و احادیث استناد می کنند ولی آن چه بیش تر طایفه امامیه اعم از پیشینیان و متأخرین آن ها معتقدند این است که ایمان تصدیق قلبی همراه با اقرار زبانی است و عمل را از لوازم ایمان می دانند و عمل به طاعات و ترک محرمات را از آثار ایمان و مترتب بر آن می شمارند (سبحانی، الایمان و الکفر فی الکتاب و السنة، ص 16).

حقیقت ایمان در نهج البلاغه

از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره معنای ایمان پرسیده شد، حضرت فرمودند: «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ، وَإِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ، وَعَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت227)؛ امام علیه السلام اما در حکمت 31 استواری ایمان را بر چهار پایه می داند: «الْإِیمَانُ عَلیَ ...» که در ادامه حضرت یقین را دارای چهار شعبه می داند که یکی از آن ها تَأوُلِ الحِکمَة (دریافت حکیمانه) است که به نوعی اشاره به باور دارد. هم چنین در ابتدای خطبه 189 وقتی حضرت به انواع ایمان اشاره می کنند ایمان واقعی را چنین توصیف می نمایند: «فَمِنَ الِإیمانِ...»، «برخی ایمان ها در دل ها ثابت و برقرار است...». از دیدگاه امام علی علیه السلام ایمان نقطه ای نورانی (لمظه) است که در قلب پدید می آید و هرچه ایمان رشد کند آن نیز فزونی یابد :«إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُوا لُمْظَةً فِی الْقَلْبِ؛ کُلَّمَا ازْدَادَ الْإِیمَانُ، ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ» (همان، خطبه5).

پس ایمان با ساحتی از انسان در ارتباط است که قلب نام دارد و به عبارت دیگر؛ قلب به منزله جایگاه و قرارگاه ایمان است؛ چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ» (همان، خطبه176)، «یعنی استواری ایمان بنده به استواری قلب اوست».

کاربرد واژه قلب در نهج البلاغه

با بررسی در موارد کاربرد واژه قلب در نهج البلاغه می توان گفت که این واژه در سه ساحت درونی آدمی یعنی ساحت شناختی و عقیدتی، ساحت عاطفی و احساسی و ساحت ارادی به کار رفته است و این امر حکایت از پیچیدگی معنای این واژه دارد که به

ص: 158

تعبیر امام علی علیه السلام شگفت ترین امری است که در انسان سراغ داریم: «لَقَدْ عُلِّقَ بِنِیاطِ هَذَا الْإِنْسَانِ بَضْعَةٌ هِی أَعْجَبُ مَا فِیهِ وَ ذَلِکَ الْقَلْبُ» (همان، حکمت108)؛«به (رگ های) این انسان پاره گوشتی آویخته شده که آن شگفت ترین چیزی است که در آدمی یافت می شود و آن قلب است». بررسی دقیق در موارد گسترده کاربرد واژه قلب در نهج البلاغه نشان می دهد که بیش تر موارد کاربرد این واژه از یک سو در مورد ساحات سه گانه درونی آدمی است و از سوی دیگر به اخلاق بندگی یعنی رابطه و نسبت میان انسان و خداوند مربوط می شود. و با تحلیل از طریق قرائن و شواهد می توان نتیجه گرفت که در پاره ای از موارد یک ساحت خاص مراد است و در پاره ای موارد دو یا سه ساحت درونی می تواند منظور نظر واقع شده باشد. بدین سان به طور مختصر می توان گفت گذشته از مواردی که این واژه در معنایی غیر از ساحات درونی (اخلاق بندگی) به کار رفته است شاهد کاربرد این واژه در موارد زیر هستیم:

کارکرد قلب در ساحت شناختی و اعتقادی اخلاق بندگی

ادراک قلبی و ایمانی خداوند: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ، وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» (همان، خطبه179). ایمان استقرار یافته و عاریتی در قلب: «فَمِنَ الْإِیمَانِ مَا یکُونُ ثَابِتاً مُسْتَقِرّاً فِی الْقُلُوبِ، وَ مِنْهُ مَا یَکُونُ عَوَارِی بَینَ الْقُلُوبِ» (همان، خطبه189). معرفت و یقین به خداوند: «مَنْ شَبَّهَکَ بِتَبَایُنِ أَعْضَاءِ خَلْقِکَ وَ... وَلَمْ یُبَاشِرْ قَلْبَهُ الْیَقِینُ» (همان، خطبه191). دیده دل: «فَلَوْ رَمَیتَ بِبَصَرِ قَلْبِکَ» (همان، خطبه165). جلای قلب: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جِلاءً لِلْقُلُوبِ» (همان، خطبه222). احیاء قلب با حکمت: «أَحْی قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ... وَنَوِّرْهُ بِالْحِکْمَةِ» (همان، نامه31). ظرفیت علمی قلب: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أَوْعَاهَا» (همان، حکمت147). کور دلی: «أُنَاسٌ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ، الْعُمْی الْقُلُوبِ» (همان، نامه33) و «مِنْ قُلُوبٍ عُمْی» (همان، خطبه108). گواهی قلب: «شَهَادَةً یُوَافِقُ فِیهَا السِّرُّ الْإِعْلَانَ وَ الْقَلْبُ

ص: 159

اللِّسَانَ» (همان، خطبه132). تیرگی قلب: «اَلْمَرِینُ عَلَی قَلْبِهِ» (همان، نامه10). بزرگ دیدن خداوند: «عَظُمَ جَلَالُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ فِی نَفْسِهِ وَجَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ» (همان، خطبه216). تعریف ایمان به معرفت قلبی: «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ» (همان، حکمت227). نشاندن حجت های الهی در دل: «یَزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ» (همان، حکمت147). سپیدی ایمان در قلب: « إِنَّ الْإِیمَانَ یَبْدُوا لُمْظَةً فِی الْقَلْبِ» (همان، خطبه5). درک عظمت الهی: «وَ تَوَلَّهَتِ الْقُلُوبُ إِلَیهِ لِتَجْرِی فِی کَیفِیةِ صِفَاتِهِ» (همان، خطبه91).

کاربرد قلب در ساحت عاطفی و احساسی

خوف از خدا: «تَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ» (همان، خطبه179). گریه قلب: «إِنَّ الزَّاهِدِینَ فِی الدُّنْیا تَبْکِی قُلُوبُهُمْ» (همان، خطبه113). ملالت دل: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ» (همان، حکمت91). اشتیاق قلب: «قُلُوبُهُم إلَیکَ مَلهُوفَة» (همان، خطبه227).

کاربرد قلب در ساحت ارادی تعلق قلب به خدا و پیمان بندگی با او: «أَینَ الْقُلُوبُ الَّتِی وُهِبَتْ لِلَّهِ وَ عُوقِدَتْ عَلَی طَاعَةِ اللَّهِ؟ (خطبه144)؛ کجایند آن دل ها که به خدا بخشیده شده و با یک دیگر پیمان اطاعت خدا را بسته اند». دل کندن از دنیا: «أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ» (خطبه203)؛ «قلوبتان را از دنیا خارج کنید پیش از آن که بدن هایتان از آن خارج شود». لغزش و عدم پایداری قلب: «فَتَزِیغُ قُلُوبٌ بَعْدَ اسْتِقَامَةٍ» (خطبه151)]؛ «با فتنه ای اضطراب آور، قلب ها پس از استواری می لغزد». توجه و پیوستگی قلب به خدا: «اللّهُمَّ إلَیکَ أفضَتِ القُلُوبُ» (نامه15). اعراض قلب: «فَأَعْرَضَ عَنِ الدُّنْیا بِقَلْبِهِ» (خطبه160). بزرگ دیدن و ترجیح دادن: «مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیا فِی عَینِهِ وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَی اللَّهِ تَعَالَی، فَانْقَطَعَ إِلَیهَا وَ صَارَ عَبْداً لَهَا» (خطبه160). راستی ایمان در گرو راستی قلب: «لَا یَسْتَقِیمُ إِیمَانُ عَبْدٍ حَتَّی یَسْتَقِیمَ قَلْبُهُ» (خطبه176). واگذاری قلب به خداوند: «قُلُوبُهُم إلَیکَ مَلهُوفَة» (خطبه /227). روشن است که در پاره ای از موارد کاربرد واژه قلب به گونه ای است که نمی توان به نحو

ص: 160

قطعی آن را به ساحتی خاص فرو کاست، بلکه امکان دارد مربوط به دو یا سه ساحت درونی باشد. هم چنین در برخی موارد شاهد به کار رفتن این واژه در دو یا سه ساحت درونی هستیم.

تأثیر ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت عواطف

اشاره

عشق و محبت: حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی که وجود او با تمایلات و خواسته های او تناسبی داشته باشد، پدید می آید. می توان گفت: یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه های غیر ادراکی، یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کشش شعوری و روشن که دل به یک طرف کشیده می شود. (مصباح، به سوی خودسازی، ص23-31)؛ و اﮔ-ﺮ آن میل مؤکد و ﻗﻮی ﺷﻮد ﻋﺸﻖ ﺧﻮاﻧﺪه می شود (ﻏﺰاﻟﻰ، احیاء علوم الدین، ربع چهارم، ص314). این علاقه در بالاترین حد خود نسبت به خداوند سبحان وجود دارد که موجب پیشتاز بودن محبت خداوند می شود: {یأَیُّهَا الْانسَانُ إِنَّکَ کاَدِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلَاقِیهِ} (انشقاق/6)؛ «ای انسان، به درستی که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد». حرکت انسان به سوی خداوند زمانی ارزشمند است که علاوه بر اختیاری بودن، در مسیر صحیح هم باشد. محبتی ارزشمند است که برخاسته از ایمان باشد، نه احساسی و بی قاعده و بی ضابطه. دوستی و دشمنی ای که فقط از احساس برخیزد و بر اساس منطق نباشد، احساسی بیش نیست که بر باطن انسان مسلط می شود و او را به هر طرف که بخواهد می کشد؛ اما حب و بغض عقلی ناشی از نوعی درک و در حقیقت برخاسته از علاقه به سرنوشت خود و یا انسان دیگری است که مورد علاقه واقع شده است (مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص261). کلام امیرالمؤمنین علیه السلام نیز نشان دهنده اساس محبت در دین است که آن را به منزله ستون دین معرفی می کند: «ثُمَ إِنَّ هَذَا الْإِسْلَامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَاصْطَنَعَهُ عَلَی عَینِهِ وَأَصْفَاهُ خِیرَه خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه198)؛ همانا این

ص: 161

اسلام، دین خداوندی است که آن را برای خود برگزید و با دیده عنایت پروراند و بهترین آفریدگان خود را مخصوص ابلاغ آن قرار داد و ستون هایش را بر محبت خویش استوار ساخت». تا جایی که قلوب محبان خداوند در حسرت دیدار او سوخته و مشتاق است: «قُلُوبُهُم إلَیکَ مَلهُوفَة» (همان، خطبه227). امیرالمؤمنین علیه السلام در مواردی برای بیان عشق محبان الهی به خدا از واژه «وَلَه» استفاده نموده است: «اَینَ الْقَوْمُ الَّذِینَ دُعُوا إِلَی الْإِسْلَامِ فَقَبِلُوهُ، وَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ فَأَحْکَمُوهُ، وَهِیجُوا إِلَی الْجِهَادِ فَوَلِهُوا وَلَهَ اللِّقَاحِ إِلَی أَوْلَادِهَا» (همان، خطبه121). مبنای اصلی این عشق و محبت، معرفت است. هرقدر معرفت انسان به خدا بیش تر شود، ما سوی الله در نظرش کوچک تر می شود و به امور حقیر و ناچیز، دل نمی بندد: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ (همان، خطبه193)؛ آفریدگار در چشم دلشان بزرگ است و از این رو هرچه جز اوست در نظرشان کوچک است». این عبارات نشان دهنده عشق عبد به معبود است؛ به این صورت که دل او تنها از حضور و محبت خدا پر شده و جز یک محبوب و معشوق ندارد، درواقع به تعبیر یکی از شارحان نهج البلاغه، عظمت خدا بسته به جاذبه های الهی در معرفت و محبت خدا متفاوت می شوند و به واسطه میزان استغراق، تصور عظمت خدا در نظر عارف فرق می کند و به اندازه این عظمت، ماسوای خدا کوچک می شوند (بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج3، ص369- 368) با وجود آن که کلمه عشق یک بار و آن هم به معنای منفی در نهج البلاغه به کار رفته، چنان که دیده را کور، دل را بیمار و گوش را کر می کند و باعث می شود خواهش های نفسانی بر عقل چیره و جان انسان شیفته دنیا شده و درنتیجه برده و بنده آن شود: «مَنْ عَشِقَ شَیئاً أَعْشَی بَصَرَهُ وَ أَمْرَضَ قَلْبَهُ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه109)، اما به جای آن، واژگان جانشینی نظیر محبت و انس استفاده شده که همین معنا را در بر دارند: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الآنِسِینَ لِأَوْلِیائِکَ... وَ قُلُوبُهُمْ إِلَیکَ مَلْهُوفَةٌ؛ إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِکْرُکَ» (همان، خطبه227)؛ «پروردگارا! تو برای دوستانت بهترین مونسی ... قلوبشان سخت به

ص: 162

تومشتاق است و اگر غربت آن ها را به وحشت اندازد یاد تو مونس تنهایی آن هاست».

آرامش و اطمینان قلبی: ایمان باعث سکینه و آرامش قلب مؤمن می گردد و سکینه حالت خاصی از اطمینان و آرامش نفسانی است که در مورد استقرار انسان و عدم اضطراب باطنی او در تصمیم و اراده او به کار می رود (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج2، ص303). اصطلاح دیگری که بیش تر متأثر از ایمان است، واژه سکینه است که از جنس عواطف می باشد. آرامش و سکینه در مقابل خوف و خشیت قرار دارد. خداوند در قرآن فرموده است: {الَّذینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ} (رعد/28). از خواص و آثار ایمان، سکینه است. جایگاه چنین نعمت ارزشمندی قلب آدمی است و با ورودش هرگونه اضطراب و سرگردانی را مرتفع می سازد. سکینه هدیه ای از ساحت ربوبی بر قلب مؤمن است. با آمدن چنین هدیه ای آرامش و قرار بر سراسر وجود آدمی حاکم می شود: {هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ} (فتح/4)؛ «اوست آن کسی که در دل های مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ایمانی بر ایمان خود بیفزایند». کسانی که ایمان واقعی به خدا دارند علیرغم همه مشکلاتی که سر راه آن ها وجود دارد با آرامش کامل روحی بدون هیچ ترس و ناراحتی مشکلات را از سر راه خود برداشته و فراز و نشیب های زندگی را طی می کنند تا به سرمنزل مقصود برسند. ویلیام جیمز می گوید: همان گونه که امواج خروشان و غلطان اقیانوس نمی تواند آرامش و ژرفای آن را برهم زند و امنیت آن را پریشان سازد، شایسته است که دگرگونی های سطحی و موقت زندگی، آرامش درونی انسانی را که عمیقاً به خداوند ایمان دارد، بر هم نزند؛ چراکه انسان متدین واقعی، تسلیم اضطراب نمی شود و توازن شخصیت خویش را حفظ می کند و همواره آماده مقابله با مسائل ناخوشایندی است که احتمالاً روزگار برایش پیش می آورد (جیمز، دین و روان، ص 168).

ص: 163

اصلی ترین پایه های آرامش و اطمینان انسان مبتنی بر دوست داشتن خداست. امیرالمؤمنین علیه السلام آرامش مؤمنین را در هنگام تنهایی و غربت متذکر شده می فرماید:« إِنْ أَوْحَشَتْهُمُ الْغُرْبَةُ آنَسَهُمْ ذِکْرُکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه227)؛ «اگر غربت به وحشتشان افکند یاد تو انس و آرامش آن هاست». رضا و تسلیم: «رضا» ضد سخط و عبارت است از ترک اعتراض بر مقدّرات الهی در باطن و ظاهر، قولاً و فعلاً (نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 98) و صاحب مرتبه رضا پیوسته در لذت و شادمانی و راحتی است؛ زیرا نزد او تفاوتی میان فقر و غناء، راحت و عناء (سختی)، بقاء و فناء، عزّت و ذّلت، مرض و صحت و موت و حیات نیست و هیچ یک از این ها بر دیگری در نظر او ترجیح ندارد و هیچ کدام بر دل او گران نیست؛ زیرا که همه را صادر از خدای تعالی می داند و به واسطه محبت حق که بر دل او رسوخ نموده، بر همه افعال او عاشق است و آن چه از او می رسد بر طبع او موافق است (همان). پس آن چه به هنگام بلا و مصیبت، موجب آرامش روان و طمأنینه و قرار انسان می شود، رضا و تسلیم امر الهی است. حتی آسایش جسمی و بدنی هم در سایه همین حالت روحی است. رضا به معنای خشنودی و ثمره محبت انسان به ذات مقدس الهی است که تسلیم محض پروردگار باشد و در برابر مشکلات صبر و پایداری نماید و اندوهی به دل راه ندهد. امام علی علیه السلام در وصف صاحبان این حالت ها می فرماید: «کَانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ، وَکَانَ [یُعَظِّمُهُ] یُعْظِمُهُ فِی عَینِی صِغَرُ الدُّنْیا فِی عَینِهِ»؛ «پیش از این مرا برادری بود در راه خدا، که خُرد بودن دنیا در نظرش او را در چشم من بزرگ داشته بود». «وَکَانَ لَا یَشْکُوا وَجَعاً إِلَّا عِنْدَ بُرْئِهِ»؛ «از درد شکوه نمی نمود، مگر آن گاه که بهبود یافته بود». «وَکَانَ أَکْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»؛ «بیش تر روزگارش در خاموشی می گذشت». «وَکَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَی الْکَلَامِ لَمْ یَغْلَبْ عَلَی السُّکُوتِ»؛ «اگر در سخن مغلوب می شد، در خاموشی مغلوب نمی شد». «وَکَانَ إِذَا بَدَهَهُ أَمْرَانِ یَنْظُرُ [نَظَرَ] أَیُّهُمَا أَقْرَبُ إِلَی الْهَوَی [فَخَالَفَهُ] فَیُخَالِفُهُ فَعَلَیْکُمْ بِهَذِهِ الْخَلَائِقِ فَالْزَمُوهَا وَ تَنَافَسُوا فِیهَا فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِیعُوهَا فَاعْلَمُوا

ص: 164

أَنَّ أَخْذَ الْقَلِیلِ خَیْرٌ مِنْ تَرْکِ الْکَثِیرِ»؛ «هرگاه دو کار برای او پیش می آمد می نگریست که کدام یک از آن دو به هوای نفس نزدیک تر است تا خلاف آن کند. بر شما باد به این خوی ها، آن ها را فراگیرید و در فراگرفتنشان با یک دیگر رقابت نمایید. اگر نتوانستید به همه آن ها برسید، برگرفتن اندک، بهتر از ترک کردن همه است» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت218). حضرت هم چنین در دعاهایش از خداوند می خواهند که مقام رضا و تسلیم را به همه ما ارزانی دارند: «اللَّهُمَّ! ...فَهَبْ لَنَا فِی هَذَا الْمَقَامِ رِضَاکَ وَأَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الْأَیدِی إِلَی سِوَاکَ» (همان، خطبه91)؛ «پروردگارا! ...خشنودی و رضای خود را به ما ارزانی دار و بی نیازمان گردان از این که دست سؤال جز به درگاه تو دراز کنیم». خوف و رجاء: این دو از حالات و صفات قلبی است که مؤمنان و زهدپیشگان سعی در کسب این مقام و طی طریق آن دارند. خوف به معنای ترس از عقاب الهی و رجاء به معنای امید به رحمت الهی در کنار یک دیگر نقش اساسی در حوزه اخلاق بندگی دارد، اما متأسفانه برخی مکتب های کلامی - اخلاقی مانند «مرجئه» با سردادن شعار رجاء و نفی خوف، آن را دست آویز فرار از مسئولیت های اخلاقی و دینی خود قرار داده و برخی مکتب ها نیز با تکیه بر شعار خوف، پیروان خویش را از جنبه های امیدبخش رجاء محروم کرده اند (سایت مدرسه علمیه حضرت خدیجه، 1396، کد مطلب 22263). امام خمینی قدس سره درباره خوف و رجاء می فرماید: فتح باب عبادت و بندگی، یکی از نعمت های بزرگی است که تمام موجودات رهین آن نعمت اند و از شکر این نعمت ناتوان اند، بلکه هر شکری فتح باب کرامتی است که از شکر آن نیز عاجزند. پس اگر انسان علم به این مطلب پیدا کرد و قلبش از آن مطلع شد، معترف به تقصیر شود و اگر عبادت جن و انس و ملائکه مقربین را در درگاه حق تعالی بَرَد، باز خائف باشد. و قلبش به گونه ای از خوف لرزان و دلش متزلزل است که اگر تمام کمالات به او روی آورد و مفتاح همه معارف

ص: 165

به دست او داده شود و قلبش از تجلیات مالامال گردد، ذره ای خوف آن کم نگردد و تزلزلش تخفیف پیدا نکند (امام خمینی، چهل حدیث، ص196)؛ و اگر عظمت حق در دل باشد و قلب مؤمن در احاطه لطف و رحمت ذات حق تعالی، قیام به اطاعت و عبودیت می کند. پس اگر با انجام وظایف و جد و جهد در طاعت و عبادت، اعتماد به اعمال خود نداشته باشد و آن ها را به چیزی نشمرد و امید به رحمت حق و فضل و عطای او داشته باشد دارای مقام رجاست و با شکر خدای تعالی از ذات مقدس الهی بخواهد که آن را در قلبش محکم کند (همان، ص199). امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید: «اَلْفَقِیهُ کُلُّ الْفَقِیهِ مَنْ لَمْ یُقَنِّطِ النَّاسَ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ، وَ لَمْ یُؤْیسْهُمْ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ، وَ لَمْ یُؤْمِنْهُمْ مِنْ مَکْرِ اللَّهِ» (همان، حکمت90)؛ «فقیه کامل کسی است که مردم را نه از آمرزش خداوند نومید گرداند و نه از رحمت حق مأیوسشان سازد، نه از مکر خدا ایمنی دهد». خوف و رجا به عنوان دو بال برای پرواز در آسمان سعادت و قرب الی الله معرفی شده؛ زیرا اگر خوف، فزونی یابد انسان به سوی یأس کشیده می شود و آدم مأیوس گرفتار انواع گناهان خواهد شد و اگر امید او فزونی یابد نسبت به ارتکاب گناهان بی تفاوت می گردد (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 14، ص390). امیرالمؤمنین علیه السلام عبادت و بندگی آزمندانه و خائفانه خداوند را که حاصل شناخت خداوند از دریچه قهر و غضب و یا فقط لطف و رحمتش باشد رد کرده می فرماید: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْعَبِیدِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت237)؛ «گروهی خدا را به شوق بهشت می پرستند، این عبادت بازرگانان است و گروهی خدا را از ترس عذاب او می پرستند، این عبادت بردگان است». «خوف» و «رجاء» هر دو به آینده انسان مربوط می شوند و حاکی از شناخت و معرفت نسبت به خداوند است اما از جهت ریشه با هم تفاوت دارند؛ چراکه «خوف» حالت نفسانی ناشی از شناخت خداست به این لحاظ که قادر است نعمت های دنیوی را در آینده از ما سلب کند و از نعمت های اخروی محروممان سازد و «رجاء» حالت نفسانی ناشی از

ص: 166

شناخت خداست به این لحاظ که قادر است در آینده نیز به اعطاء این نعمت های دنیوی ادامه دهد، از نظر کمّی و کیفی آن را بیفزاید و ما را از نعمت های بزرگ اخروی نیز برخوردار سازد. خوف و رجا از محرومیت و امید به آینده بهتر در فطرت انسان ریشه دارند و دو عامل قوی و نیرومند هستند برای آن که انسان را وادار به تلاش و کوشش و خودسازی و اصلاح امور مادّی و معنوی خویش سازند و به لحاظ همین نقش و اهمیتی که دارند، مؤمنین همیشه در حالت خوف به سر می برند: «إِنَّ الْمُؤْمِنِینَ خَائِفُونَ» (همان، خطبه153)؛ «مؤمنان از خداوند ترسان هستند» و این ترس به خاطر شناخت عظمت الهی است: «وَتَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ» (همان، خطبه179)؛ «در برابر مهابتش دل ها مضطرب و نگران است» و تقوای الهی این خوف را بیش تر بر دل ها می نشاند: «إنَّ تَقْوَی اللَّهِ ... وَ أَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ» (همان، خطبه114)؛ «تقوا، ترس از خدا را در دل هایشان نشانده است»، اما در برابر این خوف، رجاء باعث دل بستن و امیدواری به لطف و رحمت الهی است و انسان را در عبادت و بندگی دلگرم می نماید. همان گونه که حضرت می فرماید: «اللَّهُمَّ... قَدْ رَجَوْتُکَ دَلِیلًا عَلَی ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَکُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ» (همان، خطبه91)؛ «خدایا! من به تو امیدوارم تا مرا به سوی ذخایر رحمت و گنجینه های آمرزشت آشنا کنی». تقوی: ملکه درونی و حالتی نفسانی است که سبب حفظ نفس از نافرمانی خدا در همه زمینه های مختلف زندگی، اعم از بُعد فردی یا اجتماعی می شود. بررسی تقوا در نهج البلاغه، این حقیقت را آشکار می کند که برخلاف تصور غلط بعضی مقدس مآبان، تقوا از دیدگاه امام علی علیه السلام امری فردی و روش عملی منفی به معنای انزوا و گوشه گیری و کناره گیری از محیط و جامعه و ترک تمامی امور مباح در زندگی انسان و عدم ورود به وادی علم و سیاست و فرهنگ نیست، بلکه از منظر امیرمؤمنان علیه السلام تقوا ملکه ای درونی است که فرد را در عین اشتغال به فعالیت های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، نظامی و ... به مقام قرب الی الله واصل و وی را از هرگونه نافرمانی خدا منع می کند (احمدیان، سعیداوی، تحلیل

ص: 167

معنایی درجات تقوا در نهج البلاغه، ص 70). از نظر روان شناختی، رفتار یک فرد با تقوا، در تصمیم گیری، در تحمل سختی ها، در نظم کار و برنامه ریزی و در عدم غفلت از آینده تحلیل می گردد که البته جهت همه این ها به سوی خداوند است و جوهر همه این برنامه ریزی ها و آثار مثبت، برخاسته از معرفت و عشق به خداوند است (شاملی، معناشناسی واژه های اخلاقی نهج البلاغه، ج2، ص311).

الف. واژه شناسی تقوا در نهج البلاغه

تقوا در نهج البلاغه دارای معانی و مفاهیم متفاوتی است که بنا بر متعلَّق تقوی گاهی در بُعد عاطفی و گاهی در بُعد ارادی به کار برده می شود که هدف در تمامی موارد، حفظ و صیانت نفس از توجه به غیر خداست؛ ازجمله: یک. مفهوم خوف و خشیت؛ یعنی ترس از خدا و عذاب اخروی. انسان متقی کسی است که خود را از خطر مجازات الهی با سپر فرمان برداری و ایمان حفظ می کند. امیرالمؤمنین علیه السلام در این باره می فرماید: «إِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی، لِتَأْتِی آمِنَةً یَوْمَ الْخَوْفِ الْأَکْبَرِ» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه45)؛ «من نفس (سرکش) خود را با تقوا ریاضت می دهم و رام می سازم تا در آن روز ترسناکِ عظیم، با امنیت وارد (صحنه قیامت) شود». پس مفهوم حفظ نفس در بُعد عاطفی در این وجه کاملاً مشهود است. دو. مفهوم پرستش و عبودیت؛ یعنی انسان متقی خود را از پرستش و عبودیت غیر خدا نگه می دارد؛ زیرا لازمه پرستش غیر خدا، عذاب اخروی است و انسان پرهیزکار خود را از این عاقبت سوء حفظ می کند. حضرت، تقوا را حق خدا بر بندگان می داند و می فرماید: «عِبَادَ اللَّهِ أُوصِیکُمْ بِتَقْوَی اللَّهِ فَإِنَّهَا حَقُّ اللَّهِ عَلَیْکُم» (همان، خطبه191) و در جای دیگر از قول قرآن کریم می فرماید: «تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ» (همان، خطبه3)؛ «سرای آن جهان از آنِ کسانی است که برتری نمی جویند و راه تبه کاری نمی پویند و پایان کار، ویژه پرهیزکاران است».

ص: 168

امیرالمؤمنین علیه السلام بیماردلی (پیروی از هوی وهوس) و امراض باطنی را مانع عبودیت و بندگی می داند و خطرناک تر از بیماری های جسمی به حساب می آورد و می فرماید: «أَشَدُّ مِنْ مَرَضِ الْبَدَنِ مَرَضُ الْقَلْبِ (همان، حکمت388)؛ سخت تر از بیماری جسم، بیماری قلب است». و تقوی را داروی شفابخش تمامی بیماری های روحی و روانی انسان معرفی می نماید: «فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمَی أَفْئِدَتِکُمْ وَشِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ وَصَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِکُمْ وَطُهُورُ دَنَسِ أَنْفُسِکُمْ وَ جِلَاءُ عَشَا أَبْصَارِکُمْ وَأَمْنُ فَزَعِ جَأْشِکُمْ وَضِیاءُ سَوَادِ ظُلْمَتِکُمْ» (همان، خطبه198)؛ «تقوا پیشه کنید که تقوای الهی داروی بیماری های دل های شماست و سبب بینایی قلب ها و شفای امراض جسمانی و موجب اصلاح فساد جان ها و پاکیزگی از آلودگی ارواح و جلای نابینایی چشم ها و سبب امنیت در برابر اضطراب ها و روشنایی تیرگی های شماست».

سه. مفهوم موحد شدن؛ و در این مفهوم نیز حفظ نفس از توجه به غیر خدا و فقط خدا را محور همه امور قرار دادن، دیده می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام با اشاره به اوصاف متقین می فرماید: «فَالْمُتَّقُونَ فِیهَا هُمْ أَهْلُ الْفَضَائِلِ... غَضُّوا أَبْصَارَهُمْ عَمَّا حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیهِمْ؛ نُزِّلَتْ أَنْفُسُهُمْ مِنْهُمْ فِی الْبَلَاءِ، کَالَّتِی نُزِّلَتْ فِی الرَّخَاءِ؛ وَلَوْ لَا الْأَجَلُ الَّذِی کَتَبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ لَمْ تَسْتَقِرَّ أَرْوَاحُهُمْ فِی أَجْسَادِهِمْ طَرْفَةَ عَینٍ شَوْقاً إِلَی الثَّوَابِ وَخَوْفاً مِنَ الْعِقَابِ؛ عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْینِهِمْ» (همان، خطبه193)؛ «پرهیزکاران در این دنیا صاحب فضایلی هستند؛ چشمان خویش را از آن چه خداوند بر آنان حرام کرده فرو نهاده اند، حال آنان در بلا همچون حالشان در آسایش و رفاه است و اگر سرآمد معینی که خداوند برای (زندگی) آن ها مقرّر داشته نبود، یک چشم برهم زدن، ارواحشان از شوق پاداش الهی و ترس از کیفر او در جسمشان قرار نمی گرفت. آفریدگار در روح و جانشان بزرگ جلوه کرده، به همین دلیل غیر او در چشمانشان کوچک است». چهار. مفهوم اخلاص و اطاعت و عبادت؛ در این مفهوم هم حفظ نفس از توجه به

ص: 169

امور غیر الهی و خالص کردن نفس برای خدا، دیده می شود. امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به کارگزار خویش می فرماید: «أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللَّهِ فِی سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِیاتِ عَمَلِهِ، حَیثُ لَا [شَاهِدَ] شَهِیدَ غَیرُهُ» (همان، نامه26)؛ «او را می فرمایم که از خدا بترسد در کارهای نهانش و کرده های پنهانش، آن جا که جز خدا کسی نگرنده نیست». مهم ترین سفارش حضرت به فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام نیز در مورد تقواست: «یا بُنَیَّ أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَی مِنْ وَصِیَّتِی تَقْوَی اللهِ» (همان، نامه31)؛ «ای فرزندم بدان! محبوب ترین چیزی که از میان وصایایم باید به آن تمسک جویی، تقوا و پرهیزکاری است». پنج. مفهوم ایمان و عمل صالح؛ که در آن نیز به نوعی مفهوم حفظ نفس وجود دارد؛ زیرا فرد متقی که عمل صالح انجام می دهد، خود را از عاقبت سوء بی ایمانی که مبتلا شدن به عذاب الهی است، حفظ می کند. «أَوْصَاکُمْ بِالتَّقْوَی وَ جَعَلَهَا مُنْتَهَی رِضَاهُ وَ «مَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» مِنَ الْفِتَنِ» (همان، خطبه183)؛ «و] خداوند] شما را به پرهیزکاری سفارش کرده و آن را نهایت خشنودی خود و خواستش از بندگان قرار داده ...و آن کس که تقوا پیشه کند خداوند راهی برای رهایی از فتنه ها به رویش می گشاید» و در جای دیگر می فرماید: «فَمَنْ أَشْعَرَ التَّقْوَی قَلْبَهُ، بَرَّزَ مَهَلُهُ وَ فَازَ عَمَلُهُ» (همان، خطبه132)؛ «هر کس تقوا را در کانون قلب خویش قرار دهد کارهای نیک او ظاهر می شود، و عملش به پیروزی می رسد و در سفارش به همّام و لزوم پرواپیشگی می فرماید: «یا هَمَّامُ اتَّقِ اللَّهَ وَ أَحْسِنْ، فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (همان، خطبه193)؛ «ای همّام از خدا بترس و نیکوکار باش که همانا خدا با کسانی است که پرهیزکارند و آنان که نیکوکردارند». حضرت ضعف تقوا را عامل بیماری و مرگ قلب و شقاوت انسان دانسته می فرماید: «مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ، وَمَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّارَ» (همان، حکمت349)؛ «کسی که تقوایش نقصان یابد قلبش می میرد و کسی که قلبش بمیرد داخل آتش دوزخ می شود».

ص: 170

ب. مراتب تقوا

اگرچه تقوا رئیس اخلاق: «التُّقَی، رَئِیسُ الْأَخْلَاقِ» (همان، حکمت410) و ریشه همه فضائل است، اما همانند سایر فضایل و کمالات اخلاقی دارای سه درجه است: عام، خاص و اخصّ؛ تقوای عام پرهیز از محرمات، تقوای خاص اجتناب از مشتبهات و تقوای اخص دوری از مباحات در پرتو اشتغال به واجبات و مستحبات است (جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج 1، ص 383). و اگر کسی در دژ مستحکم تقوا پناه گیرد از شر هوای نفس و وساوس شیطانی محفوظ می ماند وگرنه افسار او در دست هوای نفس و شیطان است که او را به هر سو بخواهند می برند. حضرت در مورد اولیای خدا می فرماید: «عِبَادَ اللَّهِ، إِنَّ تَقْوَی اللَّهِ حَمَتْ أَوْلِیاءَ اللَّهِ مَحَارِمَهُ وَأَلْزَمَتْ قُلُوبَهُمْ مَخَافَتَهُ، حَتَّی أَسْهَرَتْ لَیالِیهُمْ وَأَظْمَأَتْ هَوَاجِرَهُمْ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه114)؛ «ای بندگان خدا! (بدانید) تقوای الهی، دوستان خدا را از ارتکاب گناهان باز داشته و قلوبشان را قرین خوف و خشیت ساخته تا آن جا که شب هایشان را بیدار و روزهایشان را گرم و سوزان کرده است» (آن ها شب زنده دارند و روزه دار). با توجه به مراتب تقوا حضرت در سفارشات خود می فرماید: تلاش کنید این رشته ارتباطی بین خود و خدایتان را حفظ کنید هرچند باریک باشد. «اتَّقِ اللَّهَ بَعْضَ التُّقَی وَإِنْ قَلَّ، وَ اجْعَلْ بَینَکَ وَ بَینَ اللَّهِ سِتْراً وَ إِنْ رَقَّ» (همان، حکمت242)؛ «تقوا و پرهیزکاری پیشه کن هرچند کم باشد و میان خود و خدا پرده ای قرار ده هرچند نازک باشد». تأثیر ساحت شناختی (ایمان) بر ساحت ارادی توکل: توکل که به معنای اعتماد کردن است در اصطلاح عرفانی، اعتماد (قلبی) به خدا و مأیوس شدن از مردم به کار می رود (ر.ک: محمدبن حسن اسنوی ، حیاة القلوب فی کیفیة الوصول الی المحبوب ، در هامش ابوطالب مکی). توکل نتیجه ایمان و ایمان عامل است «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَی

ص: 171

رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» (انفال/2). ایمان به خدا و توکل به او ازجمله ملاک های بندگی است، یعنی کسی که ادعای عبودیت می کند باید عقد قلبی به ربوبیت و وحدانیت خداوند داشته و در عمل هم با تسلیم در برابر اوامر الهی و دوری از نواهی و منکرات، آن را نشان دهد و هم چنین تنها ادعای توکل کافی نیست، بلکه باید در عمل هم نشان دهد که تمامی امور را به او واگذار کرده است (فروهی، توکل از منظر قرآن و روایات، ص104). توکل در نهج البلاغه؛ هم در معنای اخلاقی و هم در معنای عرفانی به کار رفته است و امیرالمؤمنین علیه السلام از جهات مختلف بر اهمیت توکل تأکید نموده و آن را پایه ایمان، عامل آرامش روحی و راهی به سوی دست یابی به عبودیت الهی دانسته است: «اَلإیمانُ عَلیَ أربَعَةِ ارکانٍ: اَلتَّوَکُلُ عَلی اللهِ وَ التَّفویضِ إلی اللهِ وَالتَّسلیمِ لِأمرِ اللهِ وَالرِّضیَ بِقَضاءِ اللهِ» (ری شهری، میزان الحکمه، ج14، ص705). امام علی علیه السلام در مورد نقش توکل در زندگی اولیای الهی می فرمایند: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ آنَسُ الآنِسِینَ لِأَوْلِیائِکَ وَ أَحْضَرُهُمْ بِالْکِفَایةِ لِلْمُتَوَکِّلِینَ عَلَیکَ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه227)؛ «بار خدایا، تو به دوستانت از همه دوستانشان مهربان تری و بر آنان که به تو توکل کنند از هر کس دیگر کارسازتر». توکل حقیقی موجب اطمینان و آرامش در کارها می باشد، یعنی پس از آن که انسان متوکل همه آگاهی ها و کوشش های ممکن را به کار بُرد و اقدام نمود، بدان جهت که به وسیله توکل، خدا را ناظر کار خود می داند و خود نیز تقصیری در مقدمات و اسباب اختیاری کار انجام نداده است، لذا با کمال آرامش و اطمینان خاطر دست به کار می شود. همان گونه که حضرت علی علیه السلام می فرماید: «أصلُ قُوَّةِ القَلبِ اَلتَّوَکُلُ عَلی اللهِ»؛ «ریشه قوت قلب، توکل بر خداوند است» (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص418) و در جای دیگر می فرماید: «أَتَوَکَّلُ عَلَیهِ کَافِیاً نَاصِراً» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه83)؛ به خدا توکل می کنم چون تنها یاور و کفایت کننده است». از بیانات امام علیه السلام این احساس نیاز حاصل می شود که چون خداوند دوست واقعی انسان ها ست و خوبی و صلاح آن ها را می خواهد و هم چنین از اسرار و نیازهای آنان باخبر

ص: 172

است و از سویی دیگر اختیار تمام امور و سررشته تمام کارها به دست اوست پس فقط خدا شایسته اعتماد و توکل است. ﺻﺒﺮ: ﺣﺎﻟﺘﻰ ﻧﻔﺴﺎﻧﻰ و ﻣﺘﻌﻠ-ﻖ ﺑ-ﻪ ﺳ-ﺎﺣﺖ ﻋ-ﺎﻃﻔﻰ ﻧﻔ-ﺲ اﺳ-ﺖ، که ﺑ-ﺎ آمیزه ای از ﻣﻌﺮﻓﺖ، ﺣﺎل و ﻋﻤﻞ ﺑﻪ تمامیت می رسد (ﻏﺰاﻟﻰ،احیاء علوم لدین، ربع چهارم، ص314) و چنان ارتباطی با ایمان دارد که حضرت علی علیه السلام آن را به منزله سر و عضو اصلی ایمان به شمار آورده اند چنان که می فرماید: «عَلَیکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَلَا خَیرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا خَیرَ فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت82)؛ «ر شما باد که صبر و استقامت پیشه کنید؛ زیرا صبر و استقامت در برابر ایمان همچون سر است در برابر تن. تن بی سر فایده ای ندارد هم چنین ایمان بدون صبر و استقامت». امیرالمؤمنین علیه السلام یک از مهم ترین ستون های ایمان را صبر معرفی نموده: «اَلْإِیمَانُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ: عَلَی الصَّبْرِ وَ...» (همان، حکمت31) و در توصیف صبر می فرماید: «الصَّبْرُ مِنْهَا عَلَی أَرْبَعِ شُعَبٍ: عَلَی الشَّوْقِ وَالشَّفَقِ وَالزُّهْدِ وَالتَّرَقُّبِ»(همان)؛ «صبر از میان آن ها، بر چهار شعبه استوار است؛ بر اشتیاق، ترس، زهد و انتظار؛ «فَمَنِ اشْتَاقَ إِلَی الْجَنَّةِ سَلَا عَنِ الشَّهَوَاتِ»: آن کس که مشتاق بهشت باشد، شهوات و تمایلات سرکش را به فراموشی می سپارد». «وَمَنْ أَشْفَقَ مِنَ النَّارِ اجْتَنَبَ الْمُحَرَّمَاتِ»؛ «و آن کس که از آتش جهنم بیمناک باشد از گناهان دوری می گزیند». «وَمَنْ زَهِدَ فِی الدُّنْیا اسْتَهَانَ بِالْمُصِیبَاتِ»؛ «و کسی که زاهد و بی اعتنا به دنیا باشد مصیبت ها را ناچیز می شمرد». «وَمَنِ ارْتَقَبَ الْمَوْتَ سَارَعَ إِلَی الْخَیرَاتِ»؛ «و آن کس که انتظار مرگ را می کشد برای انجام اعمال نیک سرعت می گیرد». امیرالمؤمنین علیه السلام صبر را از ویژگی های مؤمن می دانند:«اَلْمُؤْمِنُ صَبُورٌ»(همان، حکمت333)؛ «مؤمن صبور است» و نشانه های متقین را این گونه توصیف می کنند: «... عِلْماً فِی حِلْمٍ وَ صَبْراً فِی شِدَّةٍ... وَفِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ» (همان، خطبه193)؛ «... علمش آمیخته به حلم است و در سختی ها و شدائد و حوادث ناگوار شکیبا و صبور است». حضرت صبر را دو گونه برشمرده اند: «اَلصَّبْرُ صَبْرَانِ،

ص: 173

صَبْرٌ عَلَی مَا تَکْرَهُ، وَ صَبْرٌ عَمَّا تُحِبُّ (همان، حکمت55)؛ «شکیبایی دو گونه است: شکیبایی بر آن چه خوش نمی داری و شکیبایی در آن چه دوست می داری»؛ و تأکید می فرمایند که: «وَاسْتَتِمُّوا نِعَمَ اللَّهِ عَلَیکُمْ بِالصَّبْرِ عَلَی طَاعَتِهِ، وَالْمُجَانَبَةِ لِمَعْصِیتِهِ» (همان، خطبه188)؛ «به صبر بر طاعتش و دوری از نافرمانیش، نعمت خدا را بر خود تمام کنید». پیمودن راه حق و رسیدن به مقام قرب پروردگار و حتی رسیدن به اهداف و مقامات مادی در دنیا راه صاف و همواری نیست لذا صبر و استقامت مهم ترین وسیله پیروزی انسان در دنیا و آخرت است (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 12، ص 350) و به همین دلیل هنگامی که فرشتگان رحمت به استقبال بهشتیان می آیند به آن ها می گویند: این همه نعمت در برابر صبر و استقامتی است که به خرج داده اید: «وَالْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدّارِ» (رعد/23-24)، و به همین خاطر حضرت دعا می فرمایند و از خدا می خواهند که دل های ما را صبور نماید: «أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَی الْحَقِّ وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیاکُمُ الصَّبْرَ» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه205)؛ «خداوند دل های ما را و شما را به حق متمایل سازد؛ و در دل ما و شما شکیبایی اندازد». شکر و سپاس: یکی از حالات ارزشمند نفس، شکر است که معیار ارزش و بزرگواری نفس و وسیله جذب و کشش از ناحیه عبد به سوی معبود است. شکر در مقابل نعمت هایی می باشد که قبلاً خدا به انسان داده است. با ش--کر، انسان می تواند لطف الهی را درباره خود زیاد کند: «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (ابراهیم/7). شکرگزاری یکی از صفات خداوند است: «وَاللَّهُ شَکُورٌ حَلِیمٌ» (تغابن/17). درحقیقت رضایت و خشنودی قلبی از نعمت های الهی و عدم نارضایتی و ناسپاسی نسبت به نعمت ها، چه کم باشند یا زیاد، شکرگزاری و از آثار ایمان است (سلیمانی، شکرگزاری در قرآن و حدیث، ص 23). دس--ت یابی به قله های والای کمال معنوی و عبودیت و بندگی در اثر صبر بسیار و شکر فراوان حاصل می شود. از نشانه های ایمان در وهله اول سپاسگزاری و شکر نسبت به خداوند است که مظهر لطف و

ص: 174

بخشش بوده و با نعمت های فراوان، مخلوقاتش را به بندگی و اطاعت از خویش فرمان داده است. همان گونه که امیرالمؤمنین علیه السلام شکرگزاری را از ویژگی های مؤمن می داند: «اَلْمُؤْمِنُ شَکُورٌ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت333)؛ «مؤمن شکرگزار است» و نشانه های متقین را این گونه توصیف می کند: «...وَ فِی الْمَکَارِهِ صَبُورٌ وَ فِی الرَّخَاءِ شَکُورٌ» (همان، خطبه193)؛ «... و در حوادث ناگوار، شکیبا و به هنگام فزونی نعمت شکرگزار است». حضرت در عبادات هم شکرگزاری را به عنوان معیار آزادگی و حریت انسان می داند و می فرماید: «إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُکْراً فَتِلْکَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ» (همان، حکمت237)؛ «گروهی خدا را برای سپاس او می پرستند، این عبادت آزادگان است». امیرالمؤمنین علیه السلام حمد و سپاس خداوند را بهترین وسیله یاد و ذکر خداوند می داند و می فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَ الْحَمْدَ مِفْتَاحاً لِذِکْرِهِ» (همان، خطبه157)؛ «حمد و ستایش، مخصوص خداوندی است که «حمد» را کلید ذکر و یاد خود قرار داده است». انسان آگاه به عظمت خداوند، معنای این شکر و سپاس را بهترین وسیله تقرب به مقام ربوبی می داند و با درکی که درباره خداوند جل جلاله دارد و با آن اثر روحانی عالی که در درون او ایجاد می گردد، مانند یک چشمه جوشان دائمی، بذرهای کاشته شده انواع ذکر الهی را آبیاری می کند (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج16، ص365). ذکر و دعا: در اصطلاح، (دعا) درخواست عنایت و فضل خداوند و استمداد از او و سرانجام اظهار نیازمندی و عجز نزد او و هم ارتباط معنوی انسان ها و آفریدگار جهان و نجوای با او، به شمار می آید. دعا صمیمی ترین شیوه ارتباط بندگان با خداوند است که از رهگذر آن هر کس به زبان خود با ساحت قدس ربوبی راز و نیاز می کند؛ داعی در هنگام دعا به حرکت خود ایمان دارد و به عظمت خالق خود در فضای قلب خویش یقین دارد و او را تنها کسی که قدرت برآورده ساختن خواسته هایش را دارد مورد توجه قرار می دهد: «وَ حَثَّکُمْ عَلَی الشُّکْرِ وَ افْتَرَضَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الذِّکْرَ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه183)، خداوند

ص: 175

شما را به شکر نعمت هایش ترغیب کرده (تا نعمتش را بر شما افزون کند) و ذکر و یادش را با زبان بر شما واجب ساخته است (تا دل هایتان همواره بیدار باشد)».

امام علیه السلام از میان همه اعمال واجب و مستحب، بر ذکر زبانی تکیه کرده به جهت آن است که ذکر با زبان، مایه بیداری دل است و این بیداری سرچشمه اصلی حرکت به سوی خیر و سعادت می باشد. افزون بر این اگر زبان در اختیار ذکر خدا قرار نگیرد در اختیار شیطان قرار خواهد گرفت و می دانیم که بخش مهمی از گناهان کبیره با زبان انجام می شود. این نکته نیز حائز اهمیت است که توجه به نعمت ها و شکر منعم در برابر نعمت ها، پایه اصلی معرفة الله است (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج7، ص106).

نتیجه

با تحلیل برخی از موارد مرتبط به ساحات وجودی انسان در نهج البلاغه این نتایج حاصل شده است که از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام ، قلب به عنوان کانون عواطف و احساسات هم آهنگ کننده تمام ساحات وجودی انسان است و ارتباط بین ایمان و عمل از طریق قلب حاصل می شود: «اَلْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ،...، وَ عَمَلٌ بِالْأَرْکَانِ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت227)، ایمان، اوّل معرفت و شهود خداوند به چشم قلب یعنی ساحت ادراکی قلب است و بعد ایجاد شوق در ساحت عاطفی می باشد و نهایتاً اراده برای عمل به ارکان یعنی ساحت ارادی قلب حاصل می شود.

تأثیر ادراک و ایمان بر ساحت عاطفی و ارادی

الف. ایجاد محبت خداوند بر اثر درک عظمت الهی و شوق و اشتیاق قلب به سمت خداوند؛

ب. ایجاد آرامش و اطمینان قلبی و انس با خداوند با یاد و ذکر الهی؛

ج. ایجاد رضا و خشنودی الهی و تسلیم حق شدن؛

د. ایجاد خوف و خشیت به خاطر شناخت عظمت الهی و امیدواری به لطف و رحمت

ص: 176

او؛

ه-. ایجاد صبر و بردباری در راه حق؛

و. توکل به خدا؛

ز. شکرو سپاس؛

ح. ذکر و دعا.

ص: 177

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. احمدیان، حمید؛ سعیداوی، علی، تحلیل معنایی درجات تقوا در نهج البلاغه، کاوشی نو در معارف قرآنی، سال اول، شماره 1، 1391.

2. اسنوی، محمد بن حسن، حیاة القلوب فی کیفیة الوصول الی المحبوب ، همایش ابوطالب مکی، بی تا.

3. امام خمینی قدس سره ، روح الله، چهل حدیث، تهران، گلشن، 1368.

4. ایزوتسو، توشی هیکو، مفهوم ایمان در کلام اسلامی، ترجمه: زهرا پورسینا، تهران، انتشارات سروش، 1378.

5. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه و شرح: سید هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1380ش.

6. پور سینا، زهرا، تأثیر گناه بر معرفت، قم، مجله: نامه مفید، 1381.

7. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1362.

8. جوادی آملی، عبدالله، ادب فنای مقربان، قم، اسراء، 1376.

9. جیمز، ویلیام، دین و روان، ترجمه مهدی قائنی، قم، دارالفکر، [بی تا].

10. ری شهری، محمد، میزان الحکمه، قم، دارالحدیث، 1384.

11. سبحانی، جعفر، الایمان و الکفر فی الکتاب و السنة، قم، النشر الاسلامی و مؤسسه امام صادق علیه السلام ، 1385.

12. سراج زاده، حسن، درآمدی بر نظام اخلاقی قرآن، اصفهان، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1397.

13. سلیمانی سروستانی، لیلا، شکرگزاری در قرآن و حدیث، مجله آموزش معارف اسلامی، شماره 26، ص 24-20، 1392.

14. شاملی، نصرالله، معناشناسی واژه های اخلاقی نهج البلاغه، اصفهان، انتشارات حوزه علمیه، 1394.

شجاعی، محمدصادق، دیدگاه های روان شناختی حضرت آیت الله مصباح یزدی، قم، انتشارات

ص: 178

1. مؤسسه امام خمینی قدس سره ، 1385.

2. شهاب، محمدهادی، کشش های عاطفی و عقلانی ایمان و باور دینی از دیدگاه شهید ثانی، کشف الریبه از احکام الغیبه، بیروت، دارالاضواء، 1387.

3. الطباطبایی، السیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دارالکتب الاسلامیه، چاپ پنجم، 1364.

4. عباسی، ولی الله، فدئیسم، مجله علمی - تخصصی معرفت، شماره 67، 1382.

5. ﻏﺰاﻟﻰ، اﺑﻮﺣﺎﻣﺪ ﻣﺤﻤﺪ، احیاء ﻋﻠ-ﻮم الدﻳﻦ، رﺑ-ﻊ ﺳ-ﻮم و ﭼﻬ-ﺎرم، بیروت، داراﻟﻔﻜﺮ، 1406 ق.

6. فروهی، ناصر، توکل از منظر آیات و روایات، قم، انتشارات رسالت یعقوبی، 1388.

7. فعالی، محمدتقی، ایمان دینی در اسلام و مسیحیت، قم، کانون اندیشه جوان، 1378.

8. مصباح، محمدتقی، به سوی خودسازی، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1380.

9. مطهری، مرتضی، شرح منظومه، تهران، انتشارات حکمت، 1360.

10. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 1374.

11. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، قم، انتشارات امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، 1375.

12. نراقی، مهدی،جامع السعادات، ترجمه: کریم فیضی، تهران، قائم آل علی، 1374.

ص: 179

ص: 180

7- صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل

اشاره

عباس حمزه ای(1)

ص: 181


1- . دانشجوی دکتری فقه و حقوق اسلامی، دانشگاه آزاد اصفهان abass.hamzei@gmail.com

ص: 182

چکیده

رابطه اخلاق و صلح طلبی در صحنه های نبرد و جنگ ها، از دیرباز موردتوجه قرار گرفته است و متاسفانه در جوامع امروزی علیرغم وجود مجامع بین المللی در عمل بسیاری از مؤلفه های انسانی آن مورد غفلت قرار گرفته است. امام علی علیه السلام در جنگ با ناکثین، تمامی مسائل اخلاقی و صلح طلبی را مورد اهتمام خود قرار داده است. مقاله حاضر در صدد آن است که با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، با منابع کتابخانه ای، زوایای مختلف فرماندهی و مدیریت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را در جنگ جمل تبیین و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ازاین رو قبل و حین و بعد از جنگ تمامی مؤلفه های اخلاقی را مدنظر قرار داده است و از هر فرصتی برای جلوگیری از نبرد و یا خاتمه آن استفاده می نماید و با اعزام نماینده نزد عایشه و طلحه و زبیر و ارسال نامه، آن ها را به صلح و گفت وگو دعوت می نماید و به امید رخ ندادن درگیری، آغاز جنگ را از طرف سپاهیان خود به شدت نهی می کند، پس از بستن شدن تمامی روزنه های صلح، وارد نبرد می شود و در هنگام جنگ و نبرد نیز از هر فرصتی جهت پایان دادن به غائله استفاده می کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، صلح طلبی، اخلاق، جنگ جمل.

مقدمه

مسئله صلح در جنگ، یکی از امور مهمی است که برای جلوگیری از کشتار نابه جا توسط فرماندهان جنگ اجرا می شود. دین اسلام نیز اصل را در اختلافات و مشاجرات به صلح و نوع دوستی گذاشته است. امام علی علیه السلام در دوران چهارساله حکومت خود سه جنگ

ص: 183

را تجربه کرد؛ اولین جنگ ها، جنگ جمل است که امام علیه السلام در جریان آن تلاش کرد تا آن جاکه امکان دارد، مسئله را از طریق گفت وگو حل کند تا بدان حد که در موردی شخصاً بدون زره و شمشیر برای مذاکره با زبیر به اردوگاه دشمن رفتند. در این مقاله سعی بر آن است تا اقدامات و برخوردهای اخلاقی امام علی علیه السلام و صلح طلبی ایشان با دشمنان خود را به تصویر بکشد.

پیشینه

در زمینه صلح امام علی علیه السلام آثار بسیار محدودی به نگارش درآمده است که از مهم ترین این آثار، می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. فرهنگ صلح در کلام امام علی علیه السلام، علی گلستانی فر، مینا شمخی، تهران: منشور صلح، 1398ش. 2. پدیدارشناسی تکنیک های امام علی علیه السلام برای صلح (مطالعه موردی عهدنامه مکتوب خطاب به مالک اشتر)، اسلامی، روح اله؛ بهرامی عین القاصی، وحید، مجله: جستارهای سیاسی معاصر، پاییز 1393، سال پنجم - شماره 3 علمی – پژوهشی / ISC (18 صفحه – از ص 1 تا 18)

صلح طلبی امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل

اشاره

سیره و اساس سیاست حکومتی امیرمؤمنان همزیستی مسالمت آَمیز را تا آن جاکه امکان داشت دنبال می کرد و صلح و سازش و همکاری و پیوند را بر جنگ و دشمنی و جدایی و پراکندگی ترجیح می داد. آن حضرت در میدان عمل نشان داد که مسالمت و آشتی بر جنگ و خونریزی ترجیح دارد، مگر آن که دشمن همه راه ها را بر صلح و آشتی و مسالمت و دوستی ببندد (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، سیره امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص475). در میان فرماندهان نظامی جهان، کسی را سراغ نداریم که به اندازه امام علیه السلام به دشمن

ص: 184

مهلت داده باشد. وی با اعزام شخصیت ها و دعوت به داوری قرآن، در آغاز نبرد صبر و حوصله به خرج داد تا آن جا که صدای اعتراض یاران او بلند شود (سبحانی، فروغ ولایت، ص443). پیش از آغاز جنگ جمل، حضرت از هیچ تلاشی برای رفع مخاصمه فروگذار نکرد و تمام سعی خود را در راه آرامش و جلوگیری از برافروخته شدن آتش جنگ به کار گرفت تا آن جاکه به عامربن مطر شیبانی فرمود: «به خدا سوگند که جز این نمی خواهم که صلح و آرامش به ما بازگردد» (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج3، ص225). امام علیه السلام در سخنرانی خود هنگام حرکت به سوی جنگ جمل، نیز بر اولویت راهبردی صلح بر ستیز اشاره کرده و افزودند: «... با این همه، آنان را به اطاعت فرامی خوانم و عذرشان را می پذیرم. اگر پذیرفتند توبه پذیرفته شده است و حق بهترین چیزی است که به سویش بازگشت می شود و اگر سر باز زدند، تیزی شمشیر را به آنان نشان می دهم که آن، برای درمان باطل و یاوری حق بسنده است (ابن عبد ربّه، عقد الفرید، ج2، ص318).

الف) تلاش جهت ثبات صلح و آرامش

هنگامی که فتنه گران جمل به منظور براندازی به سوی بصره عازم شدند، امام علیه السلام تلاش کرد تا در ربذه به آنان برسد و مانع آشوب شود، چون در فید فرود آمد، در گفت وگو با عامربن مطر شیبانی که از کوفه نزد او آمده بود، فرمود: «به خدا سوگند که جز این نمی خواهم که صلح و آرامش به ما بازگردد.» طبری و ابن اثیر در خبری آورده اند که چون علی علیه السلام، تصمیم گرفت از ربذه به سوی بصره رود، پسر رفاعةبن رافع برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! چه تصمیمی داری؟ و ما را کجا می بری؟ حضرت فرمود: آن چه قصد و آهنگ آن را داریم اصلاح است، اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را پذیرا باشند.

ب) تعویق سه روزه جنگ به امید جلوگیری از خونریزی

با هدف تحقق سازش و مصالحه و جلوگیری از مخاصمه، پیش از آغاز جنگ، امام علیه السلام

ص: 185

سه روز صبر کرد و نامه هایی به سران لشکر نوشت و آنان را بر به وجود نیامدن درگیری برانگیخت (دینوری، اخبار الطوال، ص147)، سپس نمایندگان را برای گفت وگو نزد آنان فرستاد، تا مگر دست از تبهکاری بردارند و پند پذیرند و از پیمان شکنی خود برگردند. چون تلاش هایش بی نتیجه ماند، شخصاً نزد آنان رفت (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج2، ص335-334)، ولی از آنان پاسخی دریافت نکرد.

ج) فرستادن نمایندگان جهت بر قراری صلح
یک. قاصدی صعصعةبن صوحان

آن حضرت، صعصعةبن صوحان را همراه نامه ای به سوی بصره فرستاد. او با طلحه و زبیر سخن گفت، وقتی با عایشه سخن گفت، احساس کرد که او بیش از دو نفر دیگر قصد بر پایی شر دارد (جعفریان، تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، ص59).

دو. اعزام عبدالله بن عباس

پس از بازگشت صعصعة بن صوحان، امام علیه السلام عبدالله بن عباس را به بصره فرستاد. او به طلحه گفت: مگر تو بیعت نکردی؟ طلحه گفت: شمشیر بالای سرم بود. ابن عباس گفت: من خود ناظر بودم که به اختیار بیعت کردی. طلحه از خون عثمان سخن گفت. ابن عباس گفت: مگر نبود که عثمان ده روز از چاه خانه خود آب می خورد و تو اجازه ندادی از آب شیرین استفاده کند؟ آن گاه علی علیه السلام سراغ تو آمد و از تو خواست تا اجازه دهی از آب استفاده کند. پس از آن ابن عباس با عایشه و زبیر نیز سخن گفت. عایشه چنان به پیروزی خود اطمینان داست که حاضر به گفت وگو با عبدالله بن عباس نشد (جعفریان، تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، ص59).

سه. اعزام نماینده، جهت برقراری صلح

امام علیه السلام یکی از اصحابش به نام مسلم را نزد آنان فرستاد - و با او قرآن بود - تا آن ها را

ص: 186

به خدا دعوت کند و قسم شان داد که از خون ریزی خودداری کنند و خواست تا از آن ها بپرسد، برای چه با وی جنگ می کنند؟ اما او را کشتند و پیکرش را نزد امام علیه السلام آوردند (مفید، الجمل، ص36؛ بلاذری، انساب الأشراف، ج2، ص241).

د) پرهیز از وقوع جنگ و خونریزی

تمایل حضرت به حفظ خون مسلمانان تا بدان جا بود که آن گاه که لشگر امام به محلی که «زاویه» نام داشت رسید، پس از چهار رکعت نماز، دست به دعا برداشت و عرضه داشت: «... خداوندا! این جماعت از فرمان من سرپیچی کردند و بر من ظلم نمودند و بیعت مرا شکستند؛ خداوندا تو خون مسلمانان را حفظ کن».

امام علیه السلام دستور داد لشگر روبه روی دشمن بایستد و آماده نبرد باشد، ولی جنگ آغاز نکنند (مفید، الجمل، ص36).

ه-) اجازه نبرد پس از کشته شدن چند نفر از یاران

پس از کشته شدن چند نفر از لشکریان امام، ایشان دستور به آغاز جنگ داد. این صبر امام تا آخرین لحظات، حکایت از روحیه منازعه زدایی و صلح طلبی حضرت دارد.

و) دعوت شورشیان به بازگشت به جامعه

امام علیه السلام به هیچ روی مایل به برپایی این جنگ نبود، لذا پس از ورود به بصره، با ارسال پیام های مکرر از شورشیان خواست تا به جماعت و طاعت بازگردند، اما پاسخ مثبتی از آنان نشنید. (دینوری، اخبار الطوال، ص147).

ز) قاصدی با قرآن به دست ابن عباس

در روز جنگ، امام علیه السلام قرآنی به دست ابن عباس داد تا نزد طلحه و زبیر رفته با دعوت آنان به قرآن با آن ها سخن بگوید، ابن عباس با طلحه و زبیر سخن گفت، اما عایشه حتی اجازه صحبت نداد و گفت: به صاحبت بگو: بین ما و او چیزی جز شمشیر حاکم نخواهد بود. ابن عباس می گوید: من هنوز از آن ها دور نشده بودم که تیرهای آنان مثل باران به سوی

ص: 187

ما آمد (مفید، الجمل، ص339-336).

ح) موعظه شورشیان در روز جنگ

صبح روز دهم جمادی الاولی لشکر امام آماده شد، آن روز تا ظهر امام علیه السلام در برابر سپاه شورشی ایستاد و آنان را نصیحت کرد، امام خطاب به عایشه می فرمود: خداوند تو را به ماندن در خانه فرمان داده، از خدا بترس و برگرد طلحه و زبیر را نیز به خاطر آوردن عایشه مورد سرزش قرار می داد (مفید، الجمل، ص334).

ط) اعزام جوان قرآن به دست

امام علیه السلام فرمود: آیا کسی از شما هست که این قرآن را به سوی این گروه ببرد و آنان را به آن دعوت کند و اگر دست او را قطع کردند، آن را با دست دیگر بگیرد و اگر هر دو را بریدند و قطع کردند، آن را به دندان بگیرد؟ جوانی برخاست و گفت: من، ای امیرمؤمنان! امام علیه السلام بار دیگر در میان یاران خود ندا کرد و جز همان جوان کسی به او پاسخ نگفت. پس امام علیه السلام مصحف را به جوان داد و گفت: قرآن را بر این گروه عرضه بدار و بگو این کتاب، از آغاز تا پایان، میان ما و شما حاکم و داور باد.

جوان به فرمان امام علیه السلام و همراه با قرآن، به سوی دشمن رفت. آنان هر دو دست او را قطع کردند و او کتاب خدا را به دندان گرفت تا لحظه ای که جان سپرد (طبری، تاریخ طبری، ج3، ص520).

ی) مهلت سه روزه به ناکثین
اشاره

امام علیه السلام سه روز به ناکثین مهلت داد، تا شاید از مخالفت خود دست بردارند و به اطاعت او گردن نهند (سبحانی، فروغ ولایت، ص441).

یک - سخن با زبیر و طلحه در میدان نبرد

امام طلحه را نیز در میدان جنگ صدا زد و به او فرمود: ای ابامحمد! به یاد داری که رسول خدا صلی الله علیه واله درباره من فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؟ طلحه گفت:

ص: 188

استغفرالله، اگر به خاطر آورده بودم خروج نمی کردم (ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج11، ص204).

دو - اخلاق مداری امیرالمؤمنین در جنگ جمل

امیرمؤمنان علی علیه السلام که تربیت یافته آموزه های قرآنی است، اجازه مرزشکنی و حریم دری در هیچ عرصه ای، حتی در شرایط سخت جنگی و نسبت به دشمن متجاوز را هم نمی دهد (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، سیره امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص159).

سه - اصحاب جمل برادران ما هستند!

در روایتی از امام علی علیه السلام آمده است: «أَنَّ عَلِیّاً(علیه السلام) لَمْ یَکُنْ یَنْسُبُ أَحَداً مِنْ أَهْلِ حَرْبِهِ إِلَی الشِّرْکِ وَ لَا إِلَی النِّفَاقِ وَ لَکِنَّهُ کَانَ یَقُولُ هُمْ إِخْوَانُنَا بَغَوْا عَلَیْنَا»؛ «امام علی علیه السلام به هیچ کدام از کسانی که با او به جنگ برخواسته بودند، نسبت شرک و نفاق نمی داد، بلکه می فرمود: آنان برادران ما بودند که بر علیه ما شوریدند (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15،ص83).

چهار - خودداری از آوردن همسر پیامبر به میدان جنگ

وقتی خبر زمینه سازی طلحه و زبیر و عایشه در مکه و تحریک آنان برای ایجاد یک آشوب و حرکتشان به سوی بصره، به وی رسید. قبل از رویارویی با آنان یاران خود را فراخواند و از نظر آنان آگاهی یافت. عبدالله بن عباس پیشنهاد کرد که علی علیه السلام امّ سلمه (همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را نیز همراه خود سازد. امام علیه السلام این نظر را رد کرد و فرمود: «من صلاح نمی دانم امّ سلمه را از منزل بیرون آورم، آن گونه که طلحه و زبیر، عایشه را بیرون آوردند» (مفید، الجمل، ص239). چرا چنین کرد؟ زیرا او تنها به حق می اندیشید، نه پیروزی، به هر طریقی که باشد (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ص133،134). لذا نه تنها با این پیشنهاد موافقت نکرد، بلکه با آن مخالفت و آن را رد نمود.چراکه علی علیه السلام نمی خواهد از هر وسیله ای برای رسیدن به پیروزی برسد، اگرچه با این عمل

ص: 189

می توانست نقش مؤثر عایشه و همراهی بصری ها را با عایشه به شدت کاهش دهد و شک و تردید در پیوستن افراد با امام علی علیه السلام را خنثی نمایند و نگویند در این لشکر عایشه امّ المؤمنین هست (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، سیره امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، ص255).

پنج - عدم سرزش شرکت کنندگان در جنگ

امام وقتی بر کشتگان دشمن در جنگ جمل رسید و ویژگی ها و نحوه برخورد هریک را بازگو کرد، بر عبدالله بن حکیم حزام گذشت و فرمود: این شخص با پدرش در مورد بیرون آمدن مخالفت کرد و پدرش هرچند ما را یاری نداد، اما بیعتش را با ما نیک داشت، اگرچه وقتی که در جنگ شک و تردید نمود، از آن دست کشید و نشست، من امروز کسی را از ما یا غیر ما که از جنگ دست کشیده باشد، ملامت و سرزنش نمی کنم، بلکه کسی مورد سرزنش واقع می شود که با ما نبرد می کند (مفید، الجمل، ص227).

شش - خبری از تعرض به زنان به من نرسد

امام علیه السلام در بصره به خانه عبدالله بن خلف خزاعی که او و برادرش عثمان در نبرد جمل کشته شده بودند و عایشه در آن جا حراست می شد رفت، زن او صفیه دختر حارث بن طلحةبن ابی طلحه به امام توهین نمود، امام پاسخی نداد، حتی به هنگام خروج از خانه نیز، صفیه اهانت خود را تکرار کرد، یاران امام تحمل خود را از دست دادند و همسر عبدالله را تهدید کردند. امام آنان را از هر نوع تعرض بازداشت و گفت: هر گز از تعرض به زنان خبری به من نرسد (سبحانی، فروغ ولایت، ص458).

هفت - رعایت حال زنان

امام علیه السلام پیش از هر نبردی می فرمود: زنان را با آزار رسانیدن برمیانگیزانید، اگرچه آبرویتان را بریزند و به زمامدارانتان دشنام دهند، زیرا توانشان اندک و روحشان حساس و خردشان دستخوش تحریک است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 14).

ص: 190

هشت - عدم تخلف از فرمان عمومی

از جمله آموزه های دینی در اسلام، مقیدبودن به عهد و پیمان حتی با دشمنان و در جنگ می باشد، امام علی علیه السلام پس از فرمان عفو عمومی، ضمن پایبندی به آن، اگرچه به تعدادی از سران و فرماندهان چیره گردید و می توانست آنان را به قتل برساند، ولی خلف عهد و پیمان را امری مذموم و خلاف تعلیمات قرآنی و سنت رسول خدا صلی الله علیه واله می دانست، علیرغم دست یافتن به مروان و عبدالله بن زبیر و تعدادی از فرماندهان، در راستای عفو عمومی، از کشتن معرکه گیران نبرد خودداری نمود، لذا پس از فرمان عفو عمومی که امام به دیدار عایشه به خانه عبدالله بن خلف خزاعی رفت و در بدو ورود مورد اهانت همسر واقع شد، امام عکس العملی نشان نداد و در برگشت نیز دوباره صفیه گفته خود را تکرار کرد، امام برای آن که خاموشش کند، فرمود: اگر من آن طور بودم که تو می گویی این درهای بسته را باز می کردم و کسانی را که پشت آن ها هستند می کشتم (مروان حکم در اتاقی در بسته عبدالله بن زبیر در خانه ای دیگر و رئیس قبیله بصره با تعدادی دیگر در اتاقی دیگر) بودند، امام علیه السلام طبق فرمان عمومی که داده بود، نمی خواست آن ها را بکشد، فقط می خواست آن زن قریشی ساکت شود، در این حال یاران آن حضرت دست به قبضه شمشیر بردند، برای جلوگیری از حمله آنان به مولایشان امام علی علیه السلام صفیه وقتی این سخن را شنید خاموش شد.

تاکتیک نظامی امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل

الف) خفه کردن توطئه جنگی در نطفه

وقتی خبر سرپیجی حاکم خودکامه شام به امام علیه السلام رسید، وی با سپاه رزمنده خویش تصمیم گرفت که به تمرد معاویه با قدرت پاسخ بگوید و در این فکر بود که ناگهان نامه امّ افضل، دختر حارث بن عبدالمطلب، به وسیله پیک تندرو رسید و امام علیه السلام را از پیمان شکنی طلحه و زبیر و حرکت آنان به سوی بصره آگاه ساخت. وصول نامه تصمیم امام

ص: 191

را دگرگون ساخت و سبب شد که آن حضرت با همان گروهی که عازم شام بود، به سمت بصره حرکت کند تا پیمان شکنان را در نیمه راه دستگیر کند و فتنه را در نطفه خفه سازد. ایشان با هفت صد نفر فدایی از مدینه راه بصره را در پیش گرفت. وقتی به «ربذه» رسید، آگاه شد که پیمان شکنان قبلا احتمال دستگیری خود را در نیمه راه پیش بینی کرده بودند و به وسیله افراد آشنا از بیراهه عازم بصره شده اند. برخی از یاران امام یادآور شدند که از تعقیب طلحه و زبیر منصرف شود، ولی امام نظر آنان را نپذیرفت. علی علیه السلام در این مورد سخنی بدین شرح دارد: «به خدا سوگند، من هرگز مانند کفتار نیستم که با نواختن ضربات آرام و ملایم بر در لانه اش به خواب رود و ناگهان دستگیرش سازند. بلکه من با شمشیر برنده علاقه مندان حق آنان را که پشت به آن کنند می زنم و به یاری دست های فرمانبردان، عاصیان و تردیدکننندگان را عقب می رانم تا آن گاه که مرگ من فرارسد (سبحانی، فروغ ولایت، ص405-404).

ب) عدم غافلگیری و رهانکردن دشمن

وقتی نامه امّ افضل، دختر حارث بن عبدالمطلب، به وسیله پیک تندرو رسید و امام علیه السلام را از پیمان شکنی طلحه و زبیر و حرکت آنان به سوی بصره مطلع ساخت، ایشان به جهت غافگیرنشدن و فرصت ندادن به دشمن با سپاه خود عازم بصره شد.

ج) حقوق مردم در مسیر جنگ رعایت گردد

امیرمؤمنان علیه السلام برخلاف رسم دنیای آن روز در جنگ، اجازه هیچ گونه مرزشکنی به سپاهیان خود نداده است و آنان را ملزم ساخته که در شرایط سخت جنگی حریم داری کنند و از آزار رسانیدن به مردمان در مسیر حرکت خود، چه مسلمان و چه غیرمسلمان پرهیز کنند و چیزی به زور از آنان نگیرند و تنها استثنایی که معین کرده بود این است که اگر سربازی در شدت گرسنگی قرار گرفت و هیچ راهی برای سیرکردن خود نیافت، فقط به اندازه خوراک خود از مردمان چیزی دریافت کند.

ص: 192

لذا در نامه 60 نهج البلاغه نخست به سرداران و فرماندهان و کارگزاران خود سفارش می کند که سربازان را در مسیر خویش به سوی میدان جنگ، از تجاوز و دست اندازی به حقوق مردم آبادی های میان راه بازدارند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 60).

د) کیفر آزاردهندگان به مردم در مسیر

هم چنین امام در نامه 60 می افزاید: اگر خلافی از آنان (سربازان و افراد سپاه) سر زد و به مردم آزار و اذیت و ستمی روا داشتند، آنان را کیفر دهند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 60).

ه-) ستم سربازان را به درگاه خدا و نزد من گزارش دهید

امام علیه السلام در پایان نامه 60 به همه آنان و مردم آگاهی می دهد که من خود پشت سر سپاه به سوی شما می آیم. اگر خود نتوانستید از ستم آنان پیشگیری کنید و چاره ای جز برداشتن دادخواهی به درگاه پروردگار نیافتید، به درگاه خویش شکوه کنید، من هم به خدا از دست آنان شکایت می کنم و هم به من که به خواست خدا از میان بردارنده ستم ها و ناشایست هایشان هستم، گزارش و عرض شکایت کنید (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 60).

و) تهییج و ترغیب سربازان

خود آن حضرت با سخنان آتشین سپاه را آماده نبرد با دشمن کرد (مفید، الجمل، ص334).

به فرزندش محمد حنفیه فرمان می دهد: به اندازه ای پیش برو که آن را بر چشم جمل فرو کنی (سبحانی، فروغ ولایت، ص445).

ز) شجاعت در جنگ

آن حضرت در هیچ صحنه ای فرار نکرد، زره حضرت پشت نداشت ... از کلمات بلند امیرمؤمنان علیه السلام است که فرمود: در مسائل نظامی و جنگی، عاطفی برخورد نکنید (موسوی

ص: 193

خوئی، امیرمؤمنان علی علیه السلام از دیدگاه شخصیت های برجسته، ص111، به نقل از کلینی، کافی، ج39، ص5).

ح) فرمانده سپاه در خط مقدم می جنگد

امام علیه السلام پس از درنگ فرزندش محمد حنفیه در فرمان پیشروی به خاطر فشار تیرباران دشمن، پرچم را از او گرفت و درحالی که شمشیر در دست راست و پرچم در دست چپ او قرار داشت، خود حمله را آغاز کرد و تا قلب لشکر پیش رفت، سپس برای اصلاح شمشیر خود - که کج شده بود - به سوی یارانش بازگشت.

یاران امام علیه السلام مانند حسن علیه السلام و حسین علیه السلام و عمار و مالک به او گفتند: ما کار حمله را صورت می دهیم، شما در این جا توقف کنید، امام علیه السلام به آنان پاسخ نداد و نگاهی هم نکرد، بلکه چون شیر می غرید و تمام توجه او به سپاه دشمن بود و کسی را در کنار خود نمی دید، آن گاه پرچم را دو مرتبه به فرزند خود می داد و حمله دیگری آغاز می نمود و به قلب لشکر فرو می رفت و هرکس را در برابر خود می دید درو می کرد. دشمن از پیشروی او فرار می کرد و به اطراف پناه می برد (سبحانی، فروغ ولایت، ص445).

ط) دفاع رزمندگان از همدیگر

امام علی علیه السلام در سخنانی در بصره در جمع یاران خود در برانگیختن آنان طی خطابه ای چنین گفت: «در برابر آن ها برخیزید و بر ایشان سخت بگیرید، بردبارانه و پاداش جویانه با آن ها رودررو شوید و می دانید شما با آنان جنگ و ستیز می کنید درحالی که خود را برای ضربه های سخت و کوبنده و جنگیدن با همتایان آماده ساخته اید. هرکس از شما که در رویارویی خود را دلیر و توانمند یافت و از یکی از برادرانش سستی مشاهده نمود، پس از برادرش که بر او برتری داده شده دفاع نماید، همان گونه که از خود دفاع می کند، که اگر خدا بخواهد او را همچو وی قرار می دهد (مفید، الجمل، ص225).

ص: 194

ی) آغازگر جنگ نباشید

وقتی با تیر دو دست قاصد امام علیه السلام را قطع کردند و سرانجام به شهادت رساندند، وقوع این جریان نبرد را قطعی ساخت و عناد ناکثان را آشکار ساخت، با این حال باز هم امام علیه السلام بزرگواری نشان داد و پیش از حمله فرمود: من می دانم که طلحه و زبیر تا خون نریزند، دست از کار خود برنمی دارند، ولی شما آغاز به نبرد نکنید تا آنان شروع کنند (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج3، ص243).

ک) عدم قتل زخمی ها و مجروحین

امام علیه السلامقبل از نبرد به اصحاب خود فرمودند: اگر کسی از آنان فرار کرد، او را تعقیب نکنید، زخمی ها را نکشید و لباس دشمن را از تنش در نیاورید (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج3، ص243). حضرت علی علیه السلام وقتی بر کشتگان دشمن عبور می کرد بر عبدالله ابی عثمان اخنس بن شریق گذشت، فرمود: اما این شخص وقتی که شمشیرهای افراد را برگرفتند او را دیدم که پا به فرار گذاشت و از صف دور می شد، پس من از کشتن او منع کردم، اما کسی که او را منع کردم نشنید و او را به قتل رساند (مفید، الجمل، ص227).

ل) فرمان و نحوه نگرش در رویایی به دشمن

حضرت علی علیه السلام به فرزندش سفارش می کند: اگر کوه ها از جای خود کنده شوند، تو بر جای خود استوار باش، دندان ها را بر هم بفشار. کاسه سرت را به خدا عاریت ده. گام های خود را بر زمین میخکوب کن. پیوسته به آخر لشکر بنگر (تا آن جا پیشروی کن) و چشم خود را بپوش و بدان که پیروزی از جانب خدای سبحان است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص244).

م) شتر عایشه را نشانه برید

همت لشکر بصره این بود که شتر عایشه سر پا باشد، زیرا سمبل ثبات و استقامت آن ها بود. ازاین رو سپاه امام چون کوه به سوی جمل حمله برد و آنان نیز کوه آسا به دفاع پرداختند و

ص: 195

برای حفظ زمام آن، هفتاد نفر از ناکثان دست خود را از دست دادند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص244).

لذا امام علیه السلام فریاد زد: «ویلکم! اعقروا الجمل فإنّه شیطان. اعقروه و إلّا فنیت العر. لایزال السیف قائماً و راکعاً حتی یهوی هذا البعیر إلی الأرض»؛ «وای بر شما! شتر عایشه را پی کنید که آن شیطان است. پی کنید آن را وگرنه عرب نابود می شود. شمشیرها پیوسته در حال فراز رفتن و فرود آمدن خواهند بود تا این شتر بر پا باشد» (سبحانی، فروغ ولایت، ص447، به نقل از ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص244).

ن) رعایت حقوق رزمندگان

موجودی بیت المال شش صد هزار درهم بود که همه را در میان سپاهیان تقسیم کرد و به هریک پانصد درهم رسید، در پایان تقسیم، پانصد درهم باقی ماند که آن را برای خود اختصاص داد. ناگهان فردی در رسید و مدعی شد که در این نبرد شرکت داشته، ولی نام او از قلم افتاده است. امام علیه السلام آن پانصد درهم را نیزبه او داد (طبری، تاریخ طبری، ج3، ص547؛ سبحانی، فروغ ولایت، ص461).

س) مدارا با دشمن پس از پیروزی

امام علیه السلام پیش از هر نبرد چنین می فرمود: ... پس هنگامی که به اذن خدا برای آنان شکست و پشت کردن پیش آمد، پشت کرده را مکشید و به ناتوان آسیب نرسانید و زخم دیده را از پا در میاورید و زنان را با آزار رسانیدن برمیانگیزانید (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 14).

امام علیه السلام پس از پایان جنگ، دستور داد تا کسی را تعقیب نکنند. هرکس تسلیم شد او را نکشند و مجروحی را از بین نبرند. امام علیه السلام حتی کسانی چون مروان و فرزندان عثمان را آزاد کرد. در آن لحظه مروان گفت: بیعت نخواهد کرد مگر آن که او را بر بیعت مجبور کنند. امام علیه السلام فرمود: حتی اگر بیعت کند، هم چون یهود بیعت را نقض می کند. امام به جز آن چه

ص: 196

دشمن در جنگیدن از آن بهره می برد، اجازه برداشتن اموال شخصی مقتولین و شکست خوردگان را ندادند (جعفریان، تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، ص64).

امام علیه السلام در فرازی از نامه ای به اهل کوفه، پس از پیروزی در جنگ جمل چنین می نویسد: ... از آنان خواستم که از شکستن پیمان من و عهد خدا توبه کنند، ولی نپذیرفتند، جز آن که با من و همرانم بجنگند و در عصیان پافشاری نمایند. پس با جهاد در برابر آنان به پا خواستم و خداوند بسیاری از آن پیمان شکنان را به هلاکت افکند و عده ای از آنان به بلاد خود فرار کردند و طلحه و زبیر بر اثر پیمان شکنی و شقاوت خویش کشته شدند و آن زن بر ایشان از شتر حجر (شتر قوم ثمود) شوم تر بود، پس شکست خوردند و گریختند و اسباب و همه راه ها بر آن ها بسته شد و چون دیدند آن چه را که بر سر آن ها آمد، از من طلب عفو و گذشت کردند. پس از آن ها پذیرفتم و شمشیر را از ایشان در نیام کردم و حق و سنت را در میان آن ها به اجرا گذاشتم (مفید، الجمل، ص230).

ع) مدارا بر عایشه، فرمانده سپاه

امام علیه السلام به محمدبن ابی بکر، برادر عایشه دستور فرمود: هرگاه شتر را پی کردند و عایشه بر زمین افتاد، خودت را به او برسان و مواظب باش جسارتی به وی نشود.

ف) توهین کننده به اسرا حد می خورد

به حضرت اطلاع دادند که دو نفر از اهل کوفه در خانه عایشه ایستاده و با بانگ بلند سخنان درشت می گویند تا عایشه بشنود، حضرت دستور داد به آن دو نفر تازیانه زدند (ابن اثیر، تاریخ کامل، ج3، ص139).

منتهای جوانمردی او به اندازه ای بود که در دلجویی از وی، فرمان داد دو جوان کوفی که پشت خانه عایشه شعر در هجو او خوانده بودند، هریک را صد تازیانه زدند (موسوی خوئی، امیرمؤمنان علی علیه السلام از دیدگاه شخصیت های برجسته، ص84).

ص: 197

ص) بازگرداندن عایشه با عزت و احترام

امام علیه السلام به بیست نفر از زنان پاکدامن از قبیله عبدالقیس و همدان دستور داد تا لباس مردان پوشیدند، عمامه بر سر آن ها نهاد و شمشیر حمایلشان کرد و فرمود عایشه نداند شما زنید، صورت را چون مردان بپوشانید و فرمود آن ها در اطراف عایشه باشند و هنگام سوارشدن و پیاده شدن و رفع حوایج به او کمک کنند و به عبدالرحمن پسر ابی بکر فرمان داد تا با سی نفر از مردان او را به مدینه ببرند و پیوسته با عایشه و زنان دیگر فاصله داشته باشند (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص227). دکتر طه حسین، نویسنده دانشمند مصری در کتاب علی و فرزندانش می نویسد: گرچه با همه این محبت ها و فتوت ها هرگز عایشه نتوانست از ابراز کینه و عداوت نسبت به علی علیه السلام خودداری کند و خبر شهادت امام را که شنید شادی کرد و به قول طه حسین گفت: علی علیه السلام با مرگ راحت شد و دیگران را نیز راحت کرد (صدر، علی بن ابی طالب علیه السلام مرد نامتناهی، ص30-31).

ق) عفو و گذشت مردم بصره

پس از ظفر و پیروزی بر آنان امام علیه السلام پس از پیروزی بر قوم بصره، پس از حمد و سپاس پروردگار فرمود: پس ای اهل بصره! چه گمانی دارید اکنون که پیمانم را شکستید و دشمنم را علیه من یاری دادید؟ آن گاه مردی برخاست و گفت: پندار ما نیک است و تو را می بینیم که پیروز شدی و قدرتمند گشته ای، پس اگر ما را مجازات کنی، جرمی است که ما کرده ایم و اگر ببخشایی، گذشت در نزد خداوند دوست داشتنی تر است.

پس فرمود: از شما گذشتم، پس بپرهیزید از فتنه و آشوب که شما در میان رعیت، نخستین کسانی هستید که پیمان را شکستید و یکپارچگی این امت را دریدید (مفید، الجمل، ص229). هم چنین در نامه ای به اهل کوفه، پس از شرح حال نحوه خروج طلحه و زبیر و

ص: 198

پیمان شکنی آنان و نحوه اتمام حجت و در نهایت جنگ و شکست آنان فرمود: پس شکست خوردند و گریختند و اسباب و همه راه ها بر آنان بسته شد و چون دیدند آن چه را که بر سرشان آمد، از من طلب عفو و گذشت کردند، پس از آن ها پذیرفتم و شمشیر را از ایشان در نیام کردم و حق و سنت را در میان آن ها به اجرا گذاشتم (مفید، الجمل، ص231).

ر) گریه بر مرگ زبیر و طلحه

در تمام جنگ هایی که دشمنان بر او تحمیل کردند، پس از ختم جنگ، در سینه او از دشمنانی که به خون ریزی شخص او و یارانش برخاستند کم ترین کینه ای نمی ماند ... در جنگ جمل بر مرگ طلحه و زبیر گریست (صدر، علی بن ابی طالب علیه السلام مرد نامتناهی، ص29).

ش) نماز بر کشتگان دشمن

در میدان جنگ جمل بر کشتگان دشمن عیناً مانند مقتولان سپاه خود نماز گذاشت (صدر، علی بن ابی طالب علیه السلام مرد نامتناهی، ص23).

نتیجه

در جنگ جمل (ناکثین) تمام تلاش و همّ و غم مولی بر آن بود تا از بروز هر نوع کشمکش و درگیری و تشتت و نزاع در میان مسلمانان جلوگیری شود. حفظ وحدت و عدم انشقاق در جامعه اسلامی راهبرد اصلی امام بود، هنگامی که فتنه گران جمل به بصره عازم شدند، امام به خدا سوگند می خورد که جز این نمی خواهم که صلح وآرامش به ما برگردد، لذا در راستای استراتژی صلح طلبی خویش، نمایندگان متعددی جهت برقراری صلح و عدم درگیری نزد سران جنگ جمل می فرستد و حتی آن ها را سوگند می دهد دست از خونریزی بردارند. تعویق جنگ و عدم شروع به درگیری، خویشتن داری مثال زدنی ایشان در عدم ایجاد درگیری و سخن با سران جنگ از جمله زبیر، بیانگر راهبرد صلح طلبی امام و ایجاد آرامش و صفا و صمیمیت در میان مسلمانان دارد. حتی در گرما گرم نبرد و درگیری،

ص: 199

وقتی پایداری دشمن را بر محور جمل عایشه می بیند، دستور پی کردن جمل را به جهت ختم غائله می دهد، تا از خونریزی جلوگیری شود. از جمله راهبرد جنگی امام علیه السلام، پایبندی به ارزش های الهی و اخلاق محوری بود که از ابتدا تا انتهای این غائله هویداست. وی پس از پیروزی به جای انتقام و سرزش، عفو عمومی را اعلام و به آن پایبند می شود و علیرغم دست یافتن به باقیمانده سران سپاه دشمن از جمله عبدالله بن زبیر و مروان حکم و رئیس قبیله بصره، از کشتن آنان خودداری و با اسیران، به ویژه عایشه، با محبت و رافت اسلامی برخورد می کند و با عزت و احترام وی را به مدینه برمی گرداند. این ها همه بیانگر این حقیقت است که حضرت علی علیه السلام یک صلح طلب واقعی بود و از هر وسیله ممکن جهت ایجاد صلح و امنیت و آرامش دریغ نمی ورزید و در صورت بروز جنگ تحمیلی از جمله جنگ جمل، از هر فرصتی جهت فراهم نمودن صلح استفاده می کرد و در راستای اتمام غائله تلاش می کرد و در تمامی مراحل جنگ پایبند به رعایت نکات اخلاقی و انسانی بود. سیره امام علی علیه السلام می تواند الگویی مناسب برای جوامع اسلامی و حتی جوامع بشری در برقراری صلح و صفا و صمیمیت قرار گیرد تا همه نکات اخلاقی مورداتفاق بشریت رعایت گردد، تا اولاً جنگی در جهان به وجود نیاید و اگر به وجود آمد از کشتار بی گناهان که به جنایت بشری معروف است، خودداری شود. به ویژه برای مسلمانان جهان و حکومت های اسلامی می تواند الگویی مناسب و راهگشا باشد که با تاسی از امیرمؤمنان علیه السلام جهت برقراری صلح و امنیت و آرامش تلاش کنند و از هرگونه تفرقه، تشتت و انشقاق در جوامع اسلامی جلوگیری نمایند.

ص: 200

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عزالدین عبدالحمیدبن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمدابوالفضل ابراهیم، مصر، دار احیاء الکتب العربیة، 1378ق.

2. ابن اثیر، عزالدین، تاریخ کامل، ترجمه: محمدحسین روحانی، اساطیر، تهران، 1372ش.

3. ابن عبد ربِّه، احمدبن محمد، عقد الفرید، بیروت، دارالکتاب العربی، 1384ش.

4. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالفکر، 1415-1419ق.

5. بلاذری، ابوالحسن احمد یحیی، انساب الأشراف، تحقیق: شیخ محمدباقر محمودی، بیروت،، مؤسسه الأعلی، 1397ق.

6. جعفریان، رسول، تاریخ و سیره سیاسی امیرمؤمنان علی بن ابی طالب علیه السلام، چ6، قم، دلیل ما، 1391ش.

7. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة - قم، چاپ: اول، 1409 ق.

8. دلشاد تهرانی، مصطفی، رخساره خورشید، سیره امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، تهران، انتشارات دریا، 1394ش.

9. دینوری، ابوحنیفه احمدبن داود، اخبارالطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر، قم، دار الإحیاء الکتب العربیة، 1960م.

10. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، موسسه امام صادق علیه السلام، 1376ش.

11. صدر، حسن، علی بن ابی طالب علیه السلام مرد نامتناهی، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1341ش.

12. طبری، محمدبن جریر یزید، تاریخ طبری (تاریخ الأمم و الملوک)، تحقیق: ابراهیم محمد ابوالفضل، بیروت.

13. عاملی، شمس الدین محمدبن مکی، وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم، مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث، 1414ق.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق.

15. محمدی ری شهری، محمد، دانشنامه امیرالمؤمنین بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ترجمه: عبدالهدی مسعودی و دیگران، قم، سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، 1388ش.

مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی

ص: 201

1. فرهنگی، 1370ش.

2. مفید، ابوعبدالله محمدبن نعمان بغدادی، الجمل والنصرة لسید العترة فی حرب البصرة، تحقیق: السیدعلی میرشریفی، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1413ق.

3. مفید، محمدبن محمدبن نعمان عکبری بغدادی، ترجمه: ارشاد شیخ مفید، ترجمه: واحد ترجمه انتشارات سرور با همکاری سید حسن موسوی مجاب، قم، انتشارات سرور، 1388ش.

4. موسوی خوئی، سید حجت، امیرمؤمنان علی علیه السلام از دیدگاه شخصیت های برجسته، چاپ 7، قم، انتشارات دار الفیض، 1388ش.

ص: 202

8- سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها

اشاره

رضا بصیرت(1)، مصطفی مظاهری تهرانی(2)

ص: 203


1- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه - کلام؛ basir133@gmail.com
2- . سطح 3 حوزه علمیه؛ Mustafa_mazaheri@yahoo.com

ص: 204

چکیده

مبنای اصلی و اوّلیه امام علی (علیه السلام) به تبعیّت از مبانی قرآن، بر صلح و ترک مخاصمه بوده است و امام به منظور تحقق این امر، تلاش های بسیاری انجام داده و از هر راهکاری استفاده می نمودند، به عبارت دیگر، امام در هر موقعیتی به دنبال ایجاد صلح و آشتی میان مؤمنان بودند، حتّی زمانی که جنگی از سوی دیگران بر حضرت تحمیل می شد، تمام سعی خود را به کار می گرفتند که کار به درگیری نظامی منجر نشود. از نکات حائز اهمیّت در سیرۀ حضرت، شیوۀ برخورد ایشان با افراد مختلف در شرایط پرهیاهوی جنگی است. عموماً در چنین شرایطی فرماندهان جنگی به دنبال پیروزی بر دشمن و تسلط بر جان و مال و ناموس او به هر طریق ممکن هستند، ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان حاکم اسلامی و فرمانده بزرگ جنگی، هیچ گاه برای رسیدن به مطلوب، از شیوه های متعارف و ناجوانمردانه استفاده نکرده و همراه عدالت و رأفت اسلامی را مدّ نظر قرار می دادند، تا جایی که دستور می دادند در جنگ ها به زنان تعرضی نشود و با اسراء با مدارا رفتار شود، حتّی در مقابل دشمنانی نظیر طلحه و زبیر و یا حتّی عبدالرحمن بن ملجم نیز هیچ گاه از دایرۀ عدالت خارج نگردیدند. بااین حال زمانی که حضرت از صلح و بازگشت دشمن ناامید می شدند، لحظه ای در تصمیم خود درنگ نمی کرده و با قاطعیت تمام، در مقابل دشمن می ایستاد و به هیچ عنوان، حاضر به مصلحت اندیشی در برابر دشمن نبوده و به دنبال سیاست بازی هایِ باطلِ مزوّرانه نبودند. در کنار همه این موارد، توجه خاص امام، به امور معنوی و عدم اهتمام به امور دنیوی، قابل توجه است؛ حضرت به هنگام جنگ ها،

ص: 205

هرگز دعا و توجه به لطف خدا را فراموش نکرده و به یاران خود هم متذکر می شدند. سیرۀ اخلاقی امام، یک سیرۀ فراگیر بود و رفتار ایشان، هم برای یاران خود اُسوه و الگویی مناسب بود و هم دشمنان را تحت تأثیر قرار می داد. صفات و کمالات اخلاقی حضرت از گستردگی فراوانی برخوردار است و ازجمله صفات بارز حضرت در جنگ ها، می توان به شجاعت، حیاء، جوانمردی، وفای به عهد و بصیرت حضرت، اشاره نمود. کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، سیرۀ علوی، سیره اخلاقی، اخلاق جنگی، جمل، صفین، نهروان.

مقدمه:

شخصیت والای امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) ژرف تر و وسیع تر ازآن است که فردی بتواند در همۀ جوانب و ابعاد آن واردشده و در مورد آن، تحقیق و بررسی کند. هر محقّق و پژوهشگری هرچند حاذق و توانا باشد، حداکثر می تواند یک یا چند جهت معین و محدود از شخصیت ایشان را برای مطالعه و بررسی انتخاب کرده و به آن اکتفا کند؛ که ازجمله می توان به سیرۀ اخلاقی حضرت علی (علیه السلام) اشاره کرد که خود از گستردگی فراوانی برخوردار است و یکی از جهات آن، سیرۀ اخلاقی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در جنگ های زمان حکومتشان می باشد. در این مقاله به بررسی مجموعه کلام ها و رفتارهای حضرت امام علی (علیه السلام) با نگاه اخلاقی در جنگ های جمل، صفین و نهروان که در زمان حکومت حضرت به وقوع پیوست؛ پرداخته شده است.

پیشینه

در مورد زندگانی و شخصیت امام علی (علیه السلام) و فضایل اخلاقی و سیرۀ حضرت کتب فراوانی نگاشته شده است، همچنین کتب تاریخی مختلفی در مورد حکومت و جنگ های زمان حضرت نوشته شده است که ازجملۀ آن ها می توان به این چند مورداشاره

ص: 206

کرد، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، دانش نامۀ امیرالمؤمنین، المعیار و الموازنه و جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت؛ امّا در این کتاب ها کمتر کسی به بررسی جایگاه اخلاق در جنگ ها پرداخته است و اکثراً یا فقط به ذکر فضایل اخلاقی پرداخته اند و یا به بیان واقعۀ تاریخی و نقش آفرینی حضرت، بر اساس آنچه واقع شده است و کمتر مشخص شده است که رفتار حضرت در آن واقعۀ تاریخی بر اساس کدام فضیلۀ اخلاقی هست و می تواند به آن مربوط باشد و علت آن رفتار و کلام چه چیزی می تواند باشد.

سیرۀ اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها

ترجیح صلح بر جنگ

اشاره

امام علی (علیه السلام) پیوسته به دنبال صلح و ترک جنگ بودند و دربارۀ ترجیح صلح بر جنگ می فرمایند:«وَجَدْتُ الْمُسَالَمَةَ مَا لَمْ یَکُنْ وَهْنٌ فِی الْإِسْلَامِ أَنْجَعُ مِنَ الْقِتَالِ.» (آمدی؛ آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 731، ح 79؛ صلح را مادامیکه مایه ی وهن و سستی اسلام نباشد، سودمندتر از جنگ یافته ام) حضرت از هیچ تلاشی برای تحقق این امر کوتاهی نمی کردند، گاهی به صورت سفارش و مذاکره و گاهی هم به صورت دعا و این سیره طبق آیۀ شریفه قرآن است: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ.» (أنفال/ 61).

الف) سفارش های حضرت امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ

امام علی (علیه السلام) همیشه یاران خود را بر ترک جنگ دعوت می کردند و می فرمودند: شما آغازگر جنگ نباشید. این سیرۀ علوی (علیه السلام) مطابق سیرۀ پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) است، زیرا پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) می فرمایند: «با مردم مدارا کنید و به آن ها

ص: 207

فرصت دهید و پیش از آنکه به حق دعوتشان کنید بر ایشان متازید.» (محمدی ری شهری، منتخب میزان الحکمه، ج 1، ص 318). امام صادق (علیه السلام) در مورد عدم اهتمام حضرت به جنگ می فرمایند: «امیرالمؤمنین (علیه السلام) پیکار نمی کردند، مگر بعدازظهر و می فرمودند: این زمان، به شب نزدیک تر و مناسب تر است تا کشتن افراد کمتر باشد، جنگجویان بازگردند و شکست خوردگان، نجات پیدا کنند.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 333؛ کلینی، الکافی، ج 5، ص 230). در جنگ جمل امیرالمؤمنین (علیه السلام) به هر طریق ممکن تلاش می کردند از شروع جنگ جلوگیری کنند و به یارانشان می فرمودند: «بایستید تا آن ها جنگ را شروع کنند، فراریان را نکشید، بر زخمیان حمله نکنید و لباس و اموال آن ها را بر خود حلال ندانید.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 86). همچنین در جنگ صفین امیرالمؤمنین (علیه السلام) قبل از آغاز جنگ، به یارانشان می فرمودند: «تا آنان جنگ را آغاز نکرده اند، شما به جنگ با آنان نپردازید، زیرا حجّت با شما است و بگذارید آن ها جنگ را شروع کنند که این خویشتن داری شما، حجتی دیگر به سود شما و بر ضرر آنان می باشد و اگر بر آنان پیروز شدید، فراریان را نکشید، بر زخمیان حمله نبرید، عورتی را برهنه نسازید و کشته ای را مثله نکنید و اگر بر قرارگاه دشمن، مسلّط شدید، پرده ای را ندرید و بدون اجازه من، وارد خانه ای نشوید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 14؛ نصر بن مزاحم، پیکار صفین ، ص 278؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 98). روزی یاران به امام (علیه السلام) فرمودند: «چرا در جنگ با شامیان درنگ می کنید، آیا این درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است؟»

ص: 208

حضرت فرمودند: «به خدا، ترسی ندارم که من به سوی مرگ برم یا مرگ به سوی من بیاید، امّا علت درنگم در جنگ، به خاطر این است که در جنگ با شامیان دودل مانده ام و امید داشتم گروهی به سوی من بیایند و به راه حق بپیوندند و به نور هدایت من، راه حق را بپیمایند و این برای من خوش تر است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 55؛ دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 92).

همچنین امام علی (علیه السلام)، قبل از جنگ صفین، در نامه ای به مالک اشتر، چنین می نویسند:«از آغاز نبرد با این گروه بپرهیز، مگر آنکه آنان نبرد را آغاز کنند؛ و زمانی که با آنان روبرو شدی، سخن آنان را گوش کن و بدی های آنان، تو را وادار به شروع نبرد نکند.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 327).

در شب آغاز جنگ، امام (علیه السلام) به همه نیروهای خود، سفارش می کردند: «لا تقاتلوا القوم حتی یبدءوکم» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 98) ؛تا زمانی که شروع نکرده اند، با آن ها نجنگید؛ امام تا آخرین لحظه، به دنبال ایجاد فرصتی برای بازگشت شامیان بودند.

در جنگ نهروان امام علی (علیه السلام) به یارانشان فرمودند: «آغازگر جنگ نباشید و بگذارید خوارج جنگ را شروع کنند». حتّی هنگامی که خوارج به سوی سپاه حضرت تیر پرتاب کردند، سپاهیان به حضرت فرمودند: «خوارج ما را تیرباران کردند»، حضرت فرمودند: «شما دست نگه دارید»؛ سپاهیان تا سه مرتبه این مطلب را به امام عرضه داشتند و امام، بازهم آن ها را امر به عدم شروع جنگ می کردند و آنگاه که بر یکی از سپاهیان حضرت، تیری اصابت کرد و مجروح شد، امام اجازه جنگ با خوارج را صادر کردند (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 107؛ مادلونگ، جانشینی محمد، ص 354؛ قمی، تتمه المنتهی، ص 50). روزی امام علی (علیه السلام) در مسجد کوفه برفراز منبر بودند و در پایان صحبت خود

ص: 209

فرمودند:

«قسم به خدا که این محاسن به خون خضاب می شود»؛ سپس شعری را خواند:

اُریدُ حیاتهُ و یُریدُ قَتلی خَلیلی مِن غَدیری من مُراد

ابن ملجم مرادی که در این جلسه شرکت داشت و این شعر را شنید، به حضرت گفت: «خدا مرگ من را برساند و خدا نکند که من چنین کسی باشم، اگر چنین کنم، دستان من را قطع کنید یا دستور قتل من را بدهید»؛

حضرت فرمودند: «چگونه می توانم قبل از جنایت، قصاص کنم.» (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 297).

ب) علت آغاز جنگ

امام علی (علیه السلام) هیچ گاه به واسطۀ ابراز مخالفت و عقائد مخالف از جانب دیگران و دشمنان وارد جنگ نشدند، امّا هنگامی که با بیعت شکنی ها، خیانت کاری ها و مبارزات جدّی دشمن مواجه شدند در برابر آنان محکم ایستادند و با آنان به مقابله پرداختند. بعد ازآنکه خبر بیعت شکنی اصحاب جمل به امام علی (علیه السلام) رسید، امام (علیه السلام) در خطبه ای چنین فرمودند: «باری خوشنودم که داور خداست و علم او کارگشا است و اگر سرباز زنند، تیغ تیز در کار است، که درمان نابکار است و حق را یار است؛ در تعجبم، از من می خواهند به میدان کارزار آیم و درنبرد پایداری نمایم، تاکنون کسی مرا از جنگ نهراسانده و از شمشیر نترسانده، که من به خدای خود یقین دارم و در دین خویش شبهه ای نیاورم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 22)؛ و بعد از ایراد خطبه، به سمت لشکریان جمل حرکت کردند. اصحاب جمل برسپاهیان حضرت علی (علیه السلام) تیر پرتاب می کردند و بسیاری از آن ها را زخمی کردند ولی حضرت سکوت اختیار کرده بودند؛ یاران به امام می گفتند: «بسیاری از سپاهیان مجروح شده اند، چرا دستور

ص: 210

جنگیدن را صادر نمی کنید»؛ حضرت فرمودند: «در فکر آن هستم که خود را از جنگ معذور دارم، امّا اکنون که می بینم نصیحت نمی پذیرند و جنگ را آغاز کرده اند و بسیاری از سپاهیان را مجروح کرده اند،دیگر عذری باقی نمی ماند»؛ (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی در پنج سال حکومت،ص 57).حضرت در همین هنگام به یاران خود فرمودند: «کدام یک از شما این قرآن را می برد و پیش از شروع جنگ بر آن ها عرضه می کند؟» جوانی از آن میان عرض کرد: من حاضرم. پس آن جوان قرآن را بر روی دست گرفت و در میان دو صف ایستاد و گفت: خدا را، خدا را، میان ما و شما کتاب خدا [حاکم] باشد، آن ها دست آن جوان را قطع کردند، قرآن را به دست دیگر گرفت و دست دیگرش را هم قطع کردند، سپس قرآن را به دندان گرفت و او را کشتند؛ در این هنگام بود که امام علی (علیه السلام) فریاد برآورد: «اکنون نبرد با آنان بر شما حلال و گواراست» و حمله کردند (سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ص 103).امام علی (علیه السلام) در روز نبرد صفین نخست به شامیان مهلت دادند و با آنان به گفتگو پرداختند تا حقیقت برای آنان روشن شود و چون آنان نپذیرفتند و بازنگشتند، قبل از آغاز نبرد، دستور دادند، میان مردم شام چنین ندا بزند: «همانا با شما مدارا کردم و به شما مهلت دادم تا به حق برگردید و با کتاب خدا برای شما حجت آوردم و شمارا به قرآن دعوت کردم؛ حق را نپذیرفتید و از سرکشی، دست نکشیدید؛ اکنون من با شما بر اساس عدل و دادگری رفتار می کنم، همانا خداوند خیانت کاران را دوست ندارد.» (اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 140)؛ پس ازآنکه مذاکرات امام قبل از شروع جنگ صفین با شامیان اثر نبخشید و از طرف دیگر ماه

ص: 211

محرم الحرام تمام شده بود، جنگ صفین در نخستین روز ماه صفر، آغاز شد.

خوارج در ابتدای امر آرام بودند و فقط به گفتگو، بحث و اظهار عقاید خود می پرداختند؛ ازجمله اعمال آن ها نسبت به حضرت علی (علیه السلام)، این بود که گاهی، هنگام سخنرانی حضرت، با صدایی بلند، در مورد حضرت حرف می زدند و به ایشان توهین می کردند و هنگام برخورد مردم با آنان، حضرت مانع می شدند و می فرمودند: «او را رها کنید، او به من فحش داد.» و در زمان هایی که حضرت در مسجد مشغول نماز بودند، در نماز جماعت حضرت شرکت نمی کردند و با حضرت نماز نمی خواندند، زیرا آن ها به خاطر امر حکمیت، حضرت را کافر می دانستند؛ بااین حال، حضرت به عنوان حاکم، آن ها را زندانی نکرد، بر آن ها حدّی جاری نکرد و سهمیه آن ها را از بیت المال قطع نکرد؛ (مطهری، سیرۀ امیرالمؤمنین، ص 82)؛ امّا هنگامی که وارد قیام مسلّحانه شدند و امنیت جامعه را سلب، و آشوب ایجاد کردند، حضرت به مقابله ی با آن ها پرداخت.

ازجمله اخلال گری های آن ها این بود که روزی در مسیر خود به سمت نهروان، به یک مسلمان و یک مسیحی رسیدند، مسلمان را کشتند، زیرا مخالف اعتقادشان بود[به خاطر جریان قبول حکمیت، توسط امام علی (علیه السلام)] و مسیحی را رها کردند. همچنین درراه به عبدالله بن خباب برخوردند، که کتاب خدا را بر گردن آویخته بود و همسرش که باردار بود، همراهی اش می کرد، به او گفتند: «این چیزی که بر گردن آویخته ای، به ما فرمان می دهد که تو را بکشیم.» عبدالله به آن ها گفت: «آنچه را قرآن احیا کرده است، احیا کنید و آنچه را میرانده است، بمیرانید.» سپس دربارۀ حضرت، بعد از حکمیت و حکومت حضرت، از عبدالله سؤال پرسیدند، عبدالله گفت: «علی از همه به خدا آگاه تر، در دینش پرهیزگارتر و در بصیرت نافذتر است.» اصحاب خوارج گفتند: «تو از راه درست پیروی نمی کنی، بلکه از هوای نفس و ظاهر افراد تبعیت می کنی»، آنگاه او را بر لب رودخانه ای بردند و کشتند و همسر باردارش و فرزندش را، در کنارش کشتند

ص: 212

(جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 106؛ معروف الحسنی، زندگانی دوازده امام علیهم السلام، ج 1، ص 478؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 449). وقتی امام (علیه السلام) این جریان را شنیدند و از جنایات آن ها آگاه شدند، به اتفاق یارانشان، به سراغ آن ها رفتند؛ وقتی به نزدیکی آن ها رسیدند، فرستاده ای را نزد آنان فرستادند تا قاتلان صحابی بزرگوار، عبدالله بن خباب و دیگر مسلمانانی را که در سر راه خود کشته بودند، تحویل بدهند، گفتند: «ما همگی باهم ابن خباب را کشته ایم و اگر بتوانیم، علی بن ابی طالب و همراهانش را خواهیم کشت»؛ آنگاه خود حضرت به سراغشان رفتند و فرمودند: «ای دارو دسته نابکار، هشدارتان می دهم که مبادا مورد لعن و نفرین این اُمّت قرار بگیرید، شما بدون هیچ دلیل و سنتی این چنین مواضعی می گیرید.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 107؛ معروف الحسنی، زندگانی دوازده امام، ج 1، ص 478).

ج) مذاکرات
اشاره

یکی از اقدامات امام علی (علیه السلام) برای تحقق صلح، مذاکره با دشمن بوده و این مذاکرات منحصر به یک زمان خاص نبوده، بلکه قبل از لشکرکشی، قبل از شروع جنگ و حتّی میانه میدان جنگ توسط خود حضرت و یارانشان صورت می گرفت.

یک. مذاکرات قبل از لشکرکشی

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، قبل از لشکرکشی برای جنگ جمل، هنگامی که از منطقه ذوقار حرکت کردند، صعصعة بن صوحان را با نامه ای نزد طلحه، زبیر و عایشه فرستادند تا آنان را از حرمت اسلام آگاه کند و نسبت به اعمال زشتی که مرتکب شده بودند، بیم دهد، آنان را نصیحت کرده و به اطاعت الهی دعوت کند. صعصعه چون نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) برگشت، در مورد دیدارها گفت:

ص: 213

«ای امیرالمؤمنین، قومی را دیدم که چیزی جز جنگ با تو را نمی خواهند و باید از خدا یاری خواست.» سپس حضرت، عبدالله بن عباس را فراخواندند و فرمودند: «نزد آنان برو و عهد و بیعت مرا برای آنان بازگو کن. سپس ابن عباس با طلحه و زبیر دیدار کرد و بیعت آنان را با حضرت یادآوری کرد ولی با آنان به نتیجه ای نرسید.»

امام علی (علیه السلام) قبل از حرکت به سمت شام، نامه های مکرّری به معاویه نوشتند که تعداد آن ها به شش نامه می رسد، ولی هر مرتبه معاویه جواب های نادرستی می فرستاد و از طرف دیگر مشغول جمع کردن لشکر و تهیه اسباب جنگ بود. چون بر حضرت قطعی شد که تنها با شمشیر می توان فتنه معاویه را از بین برد، لشکر مهیا کردند و به طرف شام حرکت کردند (حموی، أنیس المؤمنین، ص 69). همچنین امام، چنین سیره ای را قبل از لشکرکشی برای جنگ نهروان داشتند و علاوه بر اینکه سفیرانی ازجمله ابن عباس را به محل استقرار مارقین فرستادند، خود شخصاً در آنجا حاضر شدند و در ابتدا با یزید بن قیس دیدار کردند و بعد از صحبت با او، از او بیعت گرفتند و او را به ولایت اصفهان و ری منصوب کردند (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 349)؛ سپس به محلی رفتند که ابن عباس با مارقین مشغول مجادله بود و در خطاب به مارقین گفتند: «به یادآورید روزی را که شامیان به قرآن توسّل جستند و از شما خواستند به آنان پاسخ مثبت دهید و شمارا از این کار بازداشتم»؛ علاوه بر این حضرت با آن ها صحبت کردند و علت اصلی جنگ را جویا می شدند، به سؤالات آن ها پیرامون حکمیت جواب دادند؛ که درنتیجه گروهی به سپاه حضرت پیوستند، گروهی هم با دودلی سپاه مارقین را ترک کردند و گروه دیگر هم در سپاه مارقین ماندند و بر دشمنی خود با حضرت ادامه دادند و به امام اعلان جنگ کردند (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 285؛ مادلونگ، جانشینی محمد، ص 349).

ص: 214

دو. مذاکرات قبل از شروع جنگ
اشاره

امام علی (علیه السلام) قبل از شروع جنگ جمل، ابن عباس را نزد زبیر فرستاد تا وی را به اطاعت خویش دعوت کند و فرمودند: «قبل از جنگ، با طلحه دیدار نکن، زیرا مانند گاوی است که شاخ راست کرده و در کاری دشوار قدم نهاده است و آن را آسان پنداشته است، به سراغ زبیر رو، که خویی نرم تر دارد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 31). امام در آخرین تلاش های خود، برای جلوگیری از جنگ، درباره اختلافات با طلحه و زبیر دیدار کردند و قرار بر صلح و سازش گذاشتند، ولی هنگامی که طلحه و زبیر برگشتند، عایشه نظر آن ها را عوض کرد و این تلاش بی ثمره ماند؛ حتّی امام در روز جنگ، قبل از ظهر، قرآنی به دست ابن عباس دادند تا نزد طلحه و زبیر برود و آنان را به قرآن دعوت کند؛ ابن عباس با طلحه و زبیر سخن گفت، امّا عایشه حتّی اجازه صحبت کردن نداد و گفت: «به صاحبت بگو: بین ما و او جز شمشیر حاکم نخواهد بود»، ابن عباس دراین باره می گوید: «من هنوز از آن ها دور نشده بودم که تیرهای آنان مثل باران به سوی ما آمد.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 87؛ دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 61؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 141).حضرت قبل از آغاز جنگ، بدون سلاح به میدان نبرد رفتند و زبیر را خواستند و با او صحبت کردند و کلام رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) را، به یاد او آوردند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم)، به زبیر، در حضور حضرت فرمودند: «و الله، با او به جنگ خواهی پرداخت، از روی ظلم»؛ زیبر که این کلام را شنید، گفت: «استغفرالله، من این کلام را فراموش کرده بودم و اگر به یاد داشتم، به جنگ با شما بیرون نمی شدم؛ ولی اکنون بیرون رفتن من از جنگ ننگ است»؛ در همان حال حضرت فرمودند: «ننگ بهتر از آتش جهنم است». همین کلام مولا علی (علیه السلام)، باعث شد زبیر میدان جنگ را ترک کند و به سوی وادی

ص: 215

السّباع برود (قمی، تتمه المنتهی، ص 34؛ ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 53). امام علی (علیه السلام) قبل از شروع جنگ صفین، طی چند مرحله سفیران خود را نزد معاویه فرستادند که می توان به دو بخش تقسیم کرد:

اول. جنگ آب

وقتی سپاه امام علی (علیه السلام) اردوگاه خود را برپا داشتند، متوجه شدند که شامیان آب فرات را به روی آنان بسته اند. سپاهیان به دنبال محل دیگری برای نوشیدن آب رفتند ولی محلی نیافتند. چون به حضرت شکایت بردند، آن حضرت در اولین اقدام خود، صعصعة بن صوحان را نزد معاویه فرستاد تا به او بگوید: «ما این راه آمده ایم و از جنگ با شما، پیش از اتمام حجّت، اکراه دارم. ولی تو با سوارانت بر ما حمله کردی و پیش از آنکه ما به جنگ با تو پردازیم به پیکار ما برخاستی و بر ما پیش دستی کردی، ما می خواهیم از جنگ خودداری کنیم تا تو را به حق دعوت کنیم و اتمام حجّت کرده باشیم.» معاویه دراین باره نظر یارانش را پرسید، ولید بن عقبه گفت: «آب را از آن ها بازدارید همان گونه که ایشان چهل روز از عثمان بازداشتند» و عبدالله بن سعد گفت: «آب را از آن ها بازدارید تا به ما مراجعه کنند و باعث خواری آن ها شود، خداوند آن ها را در قیامت از آب بازدارد» صعصعة بن صوحان گفت: «خداوند در روز قیامت تبهکاران و بدکاران می گسار؛ مانند تو و مانند این تبهکار [یعنی ولید بن عقبه] را از آب بازمی دارد»، پس او را دشنام دادند و او گفت: «خدا همه شمارا لعنت کند» سپس از نزد آن ها بیرون آمد؛ که پس از بی فایده بودن گفتگوها، امام با اعزام سربازان، شریعه را پس گرفتند. (سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ص 124؛ مادلونگ، جانشینی محمد، ص 309؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 561).

دوم. دعوت بر صلح

بعد از تسلط سپاه حضرت بر شریعه فرات، حضرت چند تن از یاران خود به نام های،

ص: 216

ابو عمره، بشیر بن عمرو بن محصن انصاری، سعید بن قیس همدانی و شبث بن ربعی تمیمی را فراخواند و به آنان فرمان دادندکه نزد معاویه بروند و او را به سوی خداوند و فرمان بری دعوت کنند (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 311).

در آغاز ماه محرم الحرام سال 37 هجری قمری، دو سپاه قرار گذاشتند که در این ماه، جنگ را ترک کنند و آتش بس بدهند تا بتوانند راه حلی مناسب پیدا کنند؛ حضرت برای بار دیگر چند تن از یاران خود را به نام های، عدی بن حاتم طائی، یزید بن قیس ارحبی، شبث بن ربعی تمیمی و زیاد بن خصفة را نزد معاویه فرستادند امّا گفتگوها بهتر از قبل نبود؛ (همان، ص 313). چراکه ازیک طرف، معاویه، عدی بن حاتم طائی را به قتل عثمان متهم کرد و از طرف دیگر، در خطاب به یزید بن قیس ارحبی گفت: «سرورتان خلیفه را کشت و اتحاد امّت را از بین برد و قاتلانش را پناه داده است»؛ (همان، ص 311)، حتّی حضرت بعد از ماه محرم الحرام، یک سفیر برای دعوت به صلح، نزد معاویه فرستادند و خود حضرت هم نامه ای برای معاویه نوشتند و او را بر ترک جنگ، دعوت کردند ولی بازهم بی فایده بود (نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص 269). در جنگ نهروان نیز امام علی (علیه السلام) قبل از شروع جنگ، در نامه ای از خوارج دعوت کردند که به او ملحق شوند و با دشمن مشترکشان [معاویه]، بر همان اساسی که قبلاً انجام داده بودند، بجنگند ولی آنان پاسخ دادند که قیام او نه به خاطر خدا، بلکه برای خود اوست. اگر حضرت شهادت بدهد که کفر ورزیده و توبه کرده است، در روابطشان با او تجدیدنظر خواهند کرد، وگرنه همچنان با او مخالفت خواهند ورزید. حضرت وقتی نامه خوارج را خواندند و از حمایت آنان ناامید شدند، تصمیم گرفتند که آنان را رها کنند و با سپاهیان خود به سمت شام بروند (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 352؛ بلاذری، انساب، ج 2، ص 461- 467) ولی به واسطه اقدامات مبارزه ای خوارج، حضرت خود را

ص: 217

برای جنگ با آنان آماده کرد.

هنگامی که امام علی (علیه السلام) ابن عباس را برای گفتگوی مجدد با خوارج اعزام کردند، در نامه ای به او چنین نوشت: «لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ تَقُولُ وَ یَقُولُونَ ... وَ لَکِنْ حَاجِجْهُمْ بِالسُّنَّةِ فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصاً.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 77) هنگامی که دو لشکر آماده مبارزه می شدند، حضرت در آخرین لحظات، خوارج را به سوی خداوند متعال دعوت کردند ولی آن ها جنگ را با پرتاب تیر به سوی لشکر امام آغاز کردند (قمی، تتمه المنتهی، ص 49).

سه. مذاکرات میانۀ میدان جنگ

در مورد جنگ جمل امام حسن (علیه السلام) می فرمایند: «پدرم فرمودند: «شما هیچ کاری نکنید تا آنان جنگ را شروع کنند» و به سوی خیمه رفتند و خوابیدند؛ زمانی که دشمن شروع به تیرباران ما کرد، پدرم را از خواب بیدار کردم و درحالی که چشم های خود را می مالید و تنها یک پیراهن بر تن داشت، از خیمه خارج شد؛ عرض کردم: «پدر جان، در چنین جنگی فقط با یک پیراهن؟»، حضرت فرمودند: «پسرم، اجل آدمی تا نرسد، بهترین پاسدار اوست» و با همان حال نزدیک طلحه و زبیر رفت و با آن دو مذاکره کرد و چون برگشت، گفت: «این قوم جز جنگ چیز دیگری را نمی پذیرند؛ اکنون با آنان جنگ کنید که ستم و سرپیچی کردند» و در این هنگام آن زرۀ خویش را که پشت نداشت، پوشیدند.» (مفید، نبرد جمل، ص 211). ازجمله سفارش های امام (علیه السلام) به سپاهیانش در جنگ با شامیان چنین بود: «تا آغاز به جنگ نکرده اند شما به جنگ با آنان نپردازید، زیرا شما به حمد خدا حجتی تمام دارید و بگذارید تا آنان آغاز به جنگ کنند، این حجتی دیگر به سود شما و بر ضرر آنان است.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 98)؛ حتّی امام در بحبوحه

ص: 218

درگیری جنگ، قرآنی به دست یکی از سپاهیانش داد تا به سوی سپاه شام برود و آنان را به حکمیت قرآن دعوت کند، امّا سپاهیان شام او را کشتند (همان، ص 99).

د) دعا برای صلح

امام علی (علیه السلام) برای پیشبرد صلح، تنها به اموری که گذشت، همچون سفارش ها و مذاکرات اکتفا نکردند و برای تحقق آن از خداوند متعال استمداد می جوئیدند تا صلح با عنایت خداوند برقرار شود. ازآنجایی که مردم شام، به امام علی (علیه السلام) دشنام می دادند و این امر هم با رضایت معاویه بود؛ هنگامی که مردم عراق، دشنام و بدگویی شامیان را شنیدند، دو تن از یاران حضرت به نام های حجر بن عدی و عمرو بن حمق راه افتاده بودند و اظهار برائت و لعن به شامیان می کردند، امام برای آن ها پیامی فرستاد تا از کار خود دست بکشند و نزد حضرت بیایند (همان، ص 96؛ دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 91؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 279).

حضرت فرمودند: «نمی خواهد به آن ها لعن و دشنام بدهید، من دوست ندارم که شما نفرین گر و دشنام گو باشید و اظهار نفرت کنید، امّا اگر رفتار و کردار آنان را برای مردم توصیف می کردید، به صواب نزدیک تر بود و به جای لعن و دشنام، این گونه دعا کنید: خدایا، ما و آنان را از جنگیدن دور فرما و میان ما و آنان صلح برقرار ساز و افراد گمراه را به سوی حق هدایت فرما و کسانی که برای دشمنی می روند، از آن دست بکشند»؛ آنگاه فرمودند: «این برای من خوش تر و برای شما نیکوتر خواهد بود» و آن دو تا پایان عمر، بر سر پیمان خود باقی ماندند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 206).

قاطعیت بعد از شروع جنگ

اشاره

امام علی (علیه السلام) بعد ازآنکه از تمام مذاکرات و ارسال سفیران برای صلح ناامید می شدند و اهتمام دشمن به جنگ را می دیدند، لحظه ای از تصمیم خود برای مقابله با

ص: 219

دشمن منصرف نمی شدند و با قاطعیت تمام به مقابله با آن ها می پرداختند، چراکه سکوت و گذشت از آن ها، خطر جدّی برای اسلام داشت، امام علی (علیه السلام)، در این باب می فرمایند: «الْجِهَادُ عِمَادُ الدِّینِ وَ مِنْهَاجُ السُّعَدَاء» (آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 72، ح 1392). و ازجمله کلام های حضرت در باب قاطعیت در جنگ، در روزهای جمل، صفین و نهروان در خطاب به یاران خود، این کلام است: «بندگان خدا، خدای عزّ و جلّ را پرهیزگار باشید و دیدگان را از حرام بپوشانید و صداها را فرود برید و از سخن گفتن بکاهید و خویشتن را به زد و خورد و تکاپو و هماوردی و درگیری تن به تن و زدن و کوفته شدن به آهن عادت دهید و گام استوار دارید.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 11).

امام علی (علیه السلام) قبل از نبرد جمل،در خطاب به سپاهیان خود می فرمودند: «ای بندگان خدا، با سینه های گشاده، به سوی این گروه، حمله برید؛ چراکه آنان بیعتم را شکستند، پیروانم را کشتند، کارگزارم را شکنجه کردند و کسانی که از دست آن ها فرار کرده بودند، تعقیبشان کردند و آنان را کشتند؛ بر آنان حمله ببرید،زیرا آن ها ازاشرار هستند.»(همان،ج 5،ص 185). در میانۀ میدان نبرد جمل، شخصی از اصحاب جمل، به نام عمرو بن یثربی، در میدان نبرد سه تن از سپاهیان امام را کشت و باعث شد تا کسی رغبت به مبارزه با او را نکند، سرانجام عمّار یاسر به میدان رفت و با او مبارزه کرد و با دو ضربۀ شمشیر او را از اسب به زمین انداخت و درحالیکه او را بر زمین می کشید، نزد حضرت آورد؛ امام (علیه السلام) فرمودند: «گردن او را بزنید»، عمرو بن یثربی به حضرت گفت: «من را نکشید و اجازه دهید تا

ص: 220

شمارا یاری کنم»، امام (علیه السلام) فرمودند: «چگونه تو را زنده بگذارم، درحالی که سه نفر از بهترین یاران من را که در شجاعت و مردانگی نظیر نداشتند، کشتی.» (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 61). قاطعیتِ امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین را می توان به دو بخش تقسیم کرد:

الف) قاطعیت در پس گیری شریعۀ فرات

هنگامی که شامیان بر شریعۀ فرات تسلط پیدا کردند و آن را بر سپاه امام بستند، امام در اولین اقدام، ابتدا سفیری را نزد معاویه به جهت آزاد کردن شریعه فرستادند ولی وقتی با پاسخ ناصواب معاویه و اصرار آنان بربستن شریعه مواجه شدند و از طرف دیگر مالک اشتر و اشعث بن قیس از امام درخواست اجازه پس گیری شریعه را داشتند، امام به آن دو اجازه دادند و آن دو با سپاهیان خود، به آن ها حمله کردند و با پیروزی بر آن ها، بر شریعه مسلّط شدند و این اولین نبردی بود که در صفین اتفاق افتاد و مطابق با اول ذی الحجه بود (سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ص 123؛ مادلونگ، جانشینی محمد، ص 310؛ معروف الحسنی، زندگانی دوازده امام، ج 1، ص 461؛ طبری، کامل بهائی، ص 534؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 569).

ب) قاطعیت در جنگ

امام علی (علیه السلام) چون دیدند مذاکره و ارسال نامه به معاویه و دعوت او به صلح فایده ای ندارد و بر امام روشن شد که فتنه معاویه را تنها با جنگ و شمشیر می توان از بین برد، در خطبه ای مردم را به جهاد دعوت کردند و به سمت شام حرکت کردند (حموی، أنیس المؤمنین، ص 69؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 69)؛ از دستورات جنگی حضرت به یاران خود، این می باشد که به آن ها می فرمودند: «زره پوشان در صف مقدم سپاه قرار بگیرند و دیگر نیروها پشت سرشان، دندان ها را به هم بفشارید تا مقاومت جمجمه ها در برابر شمشیرها افزونی یابد. در برابر نیزه ها پیچ وخم

ص: 221

به خود دهید، هر فرد، حریف جنگی خود را پاسخگو باشد و برادر هم رزمش را با نگاه مواسات بنگرد و مبادا حریف خود را به دیگری وانهد» (دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 92)؛ و در دستورات دیگری می فرمودند: «خود را به زدوخورد و نبرد تن به تن عادت دهید و گام استوار بردارید» و در ادامه فرمودند: «پایداری کنید و خدا را بسیار یادآورید که رستگار شوید» (انفال/ 45) و «ستیز نکنید که درنتیجه سستی پذیرید و توان شما از میان برود و شکیبا باشید که خداوند همراه شکیبایان است» (انفال/ 46).روزی در میدان نبرد صفین، فردی از اهل شام، در جلوی سپاه ایستاد و در خطاب به حضرت علی (علیه السلام) گفت: «شما به طرف عراق برگردید و ما به سوی شام، شما به شامیان کاری نداشته باشید، ماهم به شما و عراقیان کاری نداریم»؛ امام (علیه السلام) در پاسخ آن فرد، فرمودند: «می دانم که حرفت از روی نصیحت است، ولی من شب ها و روزها دراین باره فکر کرده ام و راهی جز جنگیدن، پیدا نکردم، امروز جنگ می کنم و این جماعت را به راه راست می خوانم تا در روز قیامت به آتش دوزخ گرفتار نشوم.» (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 213). بعد از وقفۀ یک ماه جنگ، به خاطر ماه محرم الحرام، فردی از سپاه حضرت ندا داد: «امیرالمؤمنین به شما می گوید: همانا با شما مدارا کردم تا به سوی حق بازگردید و توبه کنید و کتاب خدا را برای شما حجت آوردم، ولی دست از سرکشی برنداشتید و دعوت حق را نپذیرفتید؛ من به شما اعلام جنگ می کنم، خداوند خیانت کاران را دوست ندارد (الأنفال/58)» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 11). اصحاب خوارج در طول راه رسیدن به محل نهروان، به هرکسی برمی خوردند، رأی او را درباره حکمیت سؤال می کردند، اگر با آن ها موافق نبود، او را می کشتند. این حرکت سبب شد تا امام (علیه السلام) تصمیم به مقابله با آن ها بگیرد (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 107)

ص: 222

دلیل این امر آن بود که امام (علیه السلام) نمی توانست کوفه را درحالی که تنها زنان و کودکان در آن هستند با چنین جنایتکارانی تنها بگذارد و به جنگ معاویه و شامیان برود.امام قبل از دیدار با خوارج، نامه ای به آن ها نوشتند و ضمن یادآوری جریان حکمیت، به آن ها گفتند: «نزد ما بیایید تا با شامیان بجنگیم، که من بر همان رأی خود هستم»، ولی آن ها در پاسخ حضرت نوشتند: «تو برای رضایت خدا، خشمگین نشده ای، بلکه برای خودت خشمگین شده ای و تو کافر شده ای و اگر توبه کنی، آنگاه با تو صحبت می کنیم وگرنه، با تو مانند دیگران مخالفت می کنیم»؛ وقتی حضرت جواب آن ها را خواندند، از آن ها ناامید شدند و در محل نهروان، آماده نبرد با آن ها شدند (سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ص 145).

هنگامی که خوارج سپاه حضرت را تیرباران کردند و یکی از سپاهیان مجروح شد، امام (علیه السلام) فرمودند:

«الله اکبر، الآن قتال با ایشان حلال است.» (قمی، تتمه المنتهی، ص 50؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 481).

و همچنین امام علی (علیه السلام) در برخورد با عبدالرحمن بن ملجم، در عین رعایت عدالت، با قاطعیت با او برخورد کردند و دراین باره به امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) می فرمایند: «اگر از دنیا رفتم، با او طبق قانون قصاص رفتار کنید و با ضربتی واحد، او را قصاص کنید و او را مثله نکنید، چراکه از رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلّم) شنیدم که می فرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده هرچند سگ دیوانه باشد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 47) و اگر زنده ماندم، خود درباره او حکم خواهم کرد.» (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 301).

سیرۀ علوی (علیه السلام) با اسراء جنگی

قاعدۀ اولیه در جنگ ها این است که اسراء جنگی به عنوان برده گرفته می شوند ولی این

ص: 223

نکته قابل توجه است که در این سه جنگ،طرف مقابل امیرالمؤمنین (علیه السلام) از مسلمانان هستند و اصلاً بحث برده داری مطرح نمی شود و افرادی که این تقاضا را از حضرت داشتند، با پاسخ منفی ایشان مواجه می شدند؛ به طورکلی سیرۀ امام (علیه السلام) در برخورد با اسراء جنگی قابل توجه است و ایشان می فرمایند: «إِطْعَامُ الْأَسِیرِ حَقٌّ عَلی مَنْ أَسَرَهُ وَ إِنْ کَانَ یُرَادُ مِن الْغَدِ قَتْلُهُ.» (کلینی، الکافی، ج 5، ص 35، ح 2). و همچنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) در این باب می فرمایند: «لَا یُقْتَلُ الرُّسُلُ وَ لَا الرُّهُنُ.» (حمیری، قرب الإسناد، ص 131). پس از پایان جنگ جمل، امام علی (علیه السلام) فرمان دادند تا منادی ندا دهد که فراریان را تعقیب نکنید، آن ها را نکشید، هرکس تسلیم شد، او را نکشید و هرکس درب منزل خود را بست در امان است و بر زخمیان حمله نکنید و لباس و اموال آنان را بر خود حلال ندانید؛ حضرت فقط آنچه از سلاح و چهارپایان، در لشکرگاه بود بین سپاهیان تقسیم کرد و اجازه برداشتن اموال شخصی مردم را به سپاهیانش نداد. (سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت، ص 104؛مفید، نبرد جمل، ص 243؛ معروف الحسنی، زندگانی دوازده امام، ج 1، ص 448؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 233؛ جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 89؛ نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 28).حضرت پس از جنگ جمل، اسیران جنگی را به شرط بیعت، آزاد کردند. در روز جنگ فرزندان عثمان، ابان و سعید را که اسیر کرده بودند، نزد حضرت آوردند. یکی از حاضران گفت: «آنان را بکشم؟» حضرت او را سرزنش کردند و گفتند: «چگونه می توانی این دو را بکشی، درحالی که به همگی امان داده ام»؛ سپس آنان با حضرت بیعت کردند.در شب بعد از جنگ، اسیران با یکدیگر صحبت می کردند و در مورد فرزند طلحه

ص: 224

می گفتند:

«موسی بن طلحه فردا کشته خواهد شد»؛ فردای آن روز، نخستین کسی را که نزد حضرت بردند موسی بود. امیرالمؤمنین (علیه السلام) از او پرسید: «آیا بیعت خواهی کرد؟» پاسخ داد: «آری.» پس ازآنکه بیعت کرد، امام (علیه السلام) به او گفتند: «به سوی خانواده و اموال خود بازگرد»؛ اسیران دیگر هم با حضرت بیعت کردند (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 248). از مواردی که اشاره بر عدم اجبار اسیران بر پذیرش بیعت از جانب حضرت دارد، جریان مروان بن حکم است؛ بعد از جنگ جمل، وقتی مروان بن حکم را به عنوان اسیر خدمت حضرت آوردند تا دوباره با حضرت بیعت کند، امام (علیه السلام) فرمودند: «مگر قبلاً با من بیعت نکرده بود، من نیازی به بیعت او ندارم، این دست، دست یهودی است [در خیانت]، اگر با کف دست بیعت کند، با انگشت سبابه مکر می کند»؛ سپس حضرت او را عفو کردند (نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 28). سفیان بن سعد می گوید: یکی از اصحاب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفت: «عقیده شما در مورد اسیر گرفتن زنان و فرزندان اینان چیست؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «هیچ راهی بر آنان نیست و ما فقط باکسانی که با ما جنگ کرده اند جنگ کرده ایم.»

و یکی دیگر از یاران به حضرت عرض کرد: «باید، از زنان، فرزندان و دیگر اموال آنان هم میان ما تقسیم کنید وگرنه به چه دلیل ریختن خون های آن ها حلال باشد و تصرف اموال آنان حرام؟» امام (علیه السلام) فرمود: «بر این زنان و فرزندان هیچ راهی نیست، زیرا آنان در سرزمین مسلمانان هستند و همانا فقط کسانی را که با ما جنگ کرده اند و کسانی را که بر ما ستم کرده اند کشته ایم، ولی اموال آنان، به خانواده هایشان می رسد.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 257).

ص: 225

همچنین امام (علیه السلام) در پاسخ به فردی که درباره برده گرفتن زنان و کودکان سؤال پرسیده بود، فرمودند: «هرگز این کار را نخواهم کرد، چون اهل بصره مسلمان هستند، فقط زن و فرزند کافران را می توان برده گرفت.» (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 45).

امام علی (علیه السلام) پس از پیروزی و فراغت از جنگ جمل، در خطاب به مردم گفتند: «ای مردم، از شما گذشتم؛ از فتنه بر حذر باشید، شما نخستین مردمانی بودید که بیعت را شکستید و وحدت اُمّت را از بین بردید»، سپس حضرت نشستند و مردم با حضرت بیعت کردند (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5،ص 237).در جنگ صفین هرروزازسپاه امام علی (علیه السلام) این ندا بلند می شد: «ای مردم، زخمیان را نکشید، فراریان را دنبال نکنید، کشته ها را عریان نکنید و هرکسی که سلاحش بر زمین افتاده است، در امان است.» (همان، ج 4، ص 335) و پس از اتمام جنگ صفین، امام (علیه السلام) به یاران خود می گفتند:«تنها اموالی را که در لشکرگاه است بردارید و به هیچ زنی اذیت و آزاری نرسانید.»(نصر بن مزاحم، پیکار صفین ،ص 279).هرگاه در جنگ، اسیری را نزد حضرت می آوردند، چهارپا و سلاح او را می گرفتند و از او پیمان می گرفتند که پیکارنکند،سپس او را آزاد می کردند (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 337؛ متقی هندی،کنزالعمّال،ج 11، ص 345،ح 31702).سیرۀ اخلاقی علوی (علیه السلام)، یک سیرۀ فراگیر برای دوست و دشمن است و یکی از مواردی که سیرۀ ایشان بر دشمن تأثیر گذاشت، این بود که در روزهای پایانی جنگ صفین، اسیران هر دو طرف آزاد شدند. عمروعاص در ابتدا به معاویه توصیه کرد که اسیران جنگی عراقی را بکشد امّا وقتی حضرت اسیران شامی را آزاد کردند و معاویه که رفتار حضرت را دید، رضایت خود را ابراز داشت و اسیران عراقی را آزاد کرد (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 336).

ص: 226

بعد از جنگ نهروان، امام علی (علیه السلام)، سلاح، چهارپایان و کالاهای جنگی که در لشکر خوارج بود، جمع کردند و بین سپاهیان تقسیم نمودند و امر کردند که هر آنچه از متاع،عبید و إماء باقی مانده است، به اهل آن ها [خانواده خوارج] برگردانند؛ (قمی، تتمه المنتهی، ص 51؛ محمدی ری شهری،دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6،ص 501) و همچنین دستور دادند، زخمیان خوارج را به کوفه ببرند تا مداوا بشوند (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 339). امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره ابن ملجم ملعون، به امام حسن (علیه السلام) سفارش کردند و فرمودند: «او را طعام و آب بدهید و دست و پای او را در زنجیر نکنید و با او مدارا کنید. چون من از دنیا بروم او را به یک ضربت قصاص کن و جسد او را مثله نکنید، زیرا پیامبر اکرم (صلّی اللّه علیه وآله وسلّم) فرمودند: زنهار مثله نکنید، اگرچه سگ درنده باشد، و اگر شفاء یافتم، من سزاوارترم به آنکه او را عفو کنم، زیرا که ما، اهل کرم، عفو و رحمت هستیم، و اگر زنده ماندم من خود داناترم که با او چه کنم، و من اولی می باشم به عفو کردن او.»

سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مواجهه با زنان در جنگ

مبنای اولیّه اسلام در برخورد با زنان، برخوردی نرک و دور از خشونت است، امام علی (علیه السلام) در روایتی می فرمایند: «الْمَرْأَةَ رَیْحَانَةٌ وَ لَیْسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31). این روایت اشاره به این مطلب دارد که وجود زن دارای لطافت و ظرافت است و در امور مربوط به زن، باید این لطافت و ظرافت، موردتوجه قرار گیرد. از طرف دیگر اسلام موافق حضور زنان در میدان نبرد نیست و در روایتی که زنان خواستار حضور در میدان نبرد بودند، چنین آمده است:

روزی پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلّم) در جمع اصحاب نشسته بودند که یک

ص: 227

زن بر حضرت وارد شد و سؤالی را با این مضمون مطرح کرد: «شما پیامبر خدا برای همۀ مردان و زنان هستید و ما زنان هم به مبدأ، معاد و وحی، همانند مردان ایمان آورده ایم؛ ولی ما زنان، به خاطر وظایفی چون: خانه داری، همسرداری و تربیت فرزند، خانه نشین هستیم، ولی مردان به واسطۀ اینکه در نماز جمعه، نماز جماعت، امور اجتماعی، حج و از همه مهم تر در جهاد شرکت می کنند، از ما زنان افضلیت دارند و هنگامی که مردان برای شرکت در حج یا عمره یا شرکت در جهاد، خانه را ترک می کنند، ما برای حفظ اموال آنان و برای تربیت فرزندانشان، باید در خانه هایمان بمانیم و لذا در هیچ یک از آن فضائل با مردان مشارکت نداریم و ازاین جهت آنان بر ما برتری دارند.» حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) در پاسخ آن زن چنین فرمودند: «ای زن، ازنظر اسلام، حُسن همسرداری و مسئولیِّت سنگین همسرداری به معنای کلّی آن، یعنی ادارۀ خانه و خانواده و طلب رضایت شوهر و تبعیّت از او، معادل همۀ فضائلی است که برای مردان برشمردی.» (مظاهری، اندیشه های ناب ج 2، ص 20).

امام صادق (علیه السلام) می فرمایند:

«إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله وسلّم) خَرَجَ بِالنِّسَاءِ فِی الْحَرْبِ حَتَّی یُدَاوِینَ الْجَرْحَی.» (کلینی، الکافی، ج 5، ص 45، ح 8).

طبق این فرمایش مشخص می شود که حتّی اگر قرار باشد، زنان در جهاد شرکت کنند، در آن بخشی حضور پیدا می کنند که متناسب با جسم و روح آنان باشد، همچون امر پرستاری و مراقبت از مجروحان.

نمونه هایی از برخورد حضرت امام علی (علیه السلام) با زنان در جنگ ها

در میدان نبرد جمل، امام علی (علیه السلام) زمانی که دیدند عایشه بر بلندی شتر، سپاهیان را دستور نبرد می دهد، امر کردند که شتر را پی کنند، در این هنگام شتر و کجاوه ی حامل عایشه بر زمین افتاد، حضرت به برادرش، محمدبن ابوبکر گفتند: نزد خواهرت برو تا

ص: 228

آسیبی نبیند و همراه او، عماربن یاسر را هم فرستادند تا هنگام پراکنده شدن مردم، مانع هجوم مردم به کجاوه بشوند و او را پوشیده و محترم بدارند (معروف الحسنی، زندگانی دوازده امام، ج 1، ص 448)؛ سپس حضرت برای عایشه خیمه ای زدند و به او گفتند: «مردم را آواره کردی و موجب اختلاف بین آن ها شدی، بطوریکه یکدیگر را کشتند» سپس به او گفتند: «یا حمیراء، آیا پیامبر تو را امر نکرده بود که در خانه ات بمانی و بیرون نیایی؟»، عایشه در پاسخ به امام چیزی نگفت و سکوت کرد؛ سپس به برادرش فرمان دادند تا او را به خانه صفیة دختر حرث بن ابی طلحة العبدی ببرد (قمی، تتمه المنتهی، ص 36).

امام علی (علیه السلام) بعد از پیروزی در جنگ جمل، در بصره به منبر رفتند و خطاب به مردم فرمودند: «زن ها ازنظر ایمان، ارث و خرد کم بهره اند، امّا کمی ایمان، به خاطر نداشتن نماز و روزه در بخشی از عمرشان است و امّا کمی ارث، به خاطر نصف بودن ارث آن ها از مردان است و امّا کمی خرد، ازآن جهت است که شهادت دو زن، مانند شهادت دادن یک مرد است؛ پس از زن های بد بپرهیزید و از خوبانشان بر حذر باشید و در کارهای نیک از آن ها پیروی نکنید تا در کارهای بد، به شما طمع نورزند و در کارهای نیک از آنان اطاعت نکنید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 80).عایشه در منزل عبدالله بن خَلَف خُزاعی بود، امام به دیدار او آمدند و به او گفتند: «یا حمیراء، آیا پیامبر تو را امر نکرده بود که در خانه ات بمانی و بیرون نیایی؟»، عایشه در جواب حضرت گفت: «ای پسر ابوطالب، اکنون که بر من دست یافته ای، من را ببخش»؛ امام (علیه السلام) فرمودند: «به مدینه برگرد» و مبلغ دوازده هزار درهم به او بخشیدند (نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 28؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 41، ص 50)، سپس برادرش، محمدبن ابی بکر را با سی مرد و بیست زن، همراه او کردند که زنان عمامه بر سر داشتند و شمشیر همراه خود داشتند و به شکل مردان درآمده بودند؛ حضرت به زنان

ص: 229

فرمودند: «کسی نباید بفهمد که شما زن هستید، چهرهایتان را بپوشانید و در اطراف او باشید و مردی نزدیک او نشود»؛ عایشه که از این لطف حضرت خبر نداشت، در طول راه می گفت: «خدایا، خودت جزای علی ده که این مردان را همراه من فرستاده است و حرمت من را حفظ نکرده است»، امّا وقتی که در مدینه ماجرا را فهمید، سجده شکر بجا آورد و برای حضرت طلب خیر کرد (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 89). حضرت آیت الله العظمی مظاهری (مدّظلّه العالی) در مورد علت رفتار حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با عایشه می فرمایند: «خوب عایشه به فرموده قرآن «اُمّ المؤمنین» بود، (احزاب/6) محبوب پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) بود، بااینکه به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) بدی هم کرده بود؛ علاوه بر این، دختر خلیفه اوّل هم بود و همراهی او در این جنگ بسیار تأثیر داشت.» (مظاهری، مظهر حق، ص 234).امام علی (علیه السلام) بعد ازآنکه از جنگ فارغ شدند، به ملاقات عایشه رفتند؛ در همان زمان، در نزد عایشه تعدادی از زنان بصره نشسته بودند و گریه می کردند، یکی از آن زنان که همسر عبدالله بن خَلَف خُزاعی بود، در خطاب به حضرت گفت: «ای کشنده دوستان، خدا فرزندان تو را یتیم کند، همان طوری که فرزندان عبدالله بن خلف را یتیم کردی»، حضرت در پاسخ آن زن فرمودند: «اگر من قاتل دوستان می بودم، اکنون دستور می دادم که هرکسی در این منزل است را بکشند [مروان بن حکم، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عامر و دیگران که در خانه پنهان شده بودند]» و در خطاب به عایشه گفتند: «این سگان را تو بر ضد من شورانده ای، اگر دنبال عافیت طلبی بودم، اکنون گردن همه را می زدم.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 249؛ ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 68). امام علی (علیه السلام) در مورد زنان به یاران خود می فرمایند:

ص: 230

«به هیچ زنی آزاری نرسانید، هرچند به شما دشنام دهند و بزرگان شمارا سفیه بدانند؛ چراکه آنان ناتوان هستند. آن روز که مشرک بودند، ما وظیفه داشتیم، از آنان دست برداریم.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 251).

امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین، دربارۀ برخورد با زنان به یاران خود می فرمایند: «زنان را با زدن برمی انگیزانید هرچند آبروی شما را بریزند، یا امیرانتان را دشنام گویند، که توان زنان اندک است و جانشان ناتوان و خردشان دستخوش نقصان؛ آنگاه که زنان در شرک به سر می بردند مأمور بودیم دست از آنان بازداریم، و در جاهلیّت اگر مردی با سنگ یا چوب دستی برزنی حمله می برد، او و فرزندانی را که از پس او آیند، بدین کار سرزنش می کردند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 14، نصر بن مزاحم، پیکار صفین ، ص 279؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 339؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج 32، ص 563، ح 468).

همچنین امام علی (علیه السلام) در جنگ نهروان، به یاران خود امر می کردند، به زنان، فرزندان و حتّی کنیزان آن ها تعرضی نشود (خلیلی، زندگانی حضرت علی، ص 367).

اجرای عدالت در جنگ

امام علی (علیه السلام) پیش از آنکه امامی عادل برای دیگران باشد و دربارۀ دیگران به عدل رفتار کند، خود شخصاً فردی متعادل و متوازن بود. کمالات انسانیت را باهم و یکجا جمع کرده بود که ازجمله ی آن ها تقوای الهی است. عدالت در سیرۀ اخلاقی حضرت، از جایگاه بالایی برخوردار بود و اجرای عدالت منحصر به شیعیان و دوستان نبود، بلکه حضرت نسبت به همگی با عدالت برخورد می کردند و به فرزند خود می فرمایند: «یَا بُنَیَّ أُوصِیکَ بِتَقْوَی اللَّهِ فِی الْغِنَی وَ الْفَقْرِ.... وَ بِالْعَدْلِ عَلَی الصَّدِیقِ وَ الْعَدُوِّ» (محمدی ری شهری، منتخب میزان الحکمه، ج 2، ص 318). از نکات حائز اهمیّت در این سیره، توجه به سابقه و نقش دشمن در اسلام است؛

ص: 231

خداوند متعال دربارۀ اجرای عدالت می فرماید:

«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لایَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ.» (مائده/ 8).

قبل از واقعۀ جمل، طلحه و زبیر چندین مرتبه نزد امام علی (علیه السلام) برای رسیدن به برخی پست های حکومتی و گرفتن امتیازهای مالی آمدند و این در حالی بود که این گفتگوها نتیجه ای جز عدم پذیرش امام به خواسته های آنان را در برنداشت. تصمیم گرفتند به مکه بروند. طلحه و زبیر قبل از حرکت به مکه، نزد امام آمدند تا برای رفتن به عمره، کسب اجازه کنند ولی امام به آنان اجازه ندادند.

امام (علیه السلام) فرمودند: «به خدا سوگند، شما قصد عمره ندارید؛ بلکه قصد پیمان شکنی دارید و می خواهید به بصره بروید» و سپس به آن ها فرمودند: «قسم یاد کنید که نسبت به امور مسلمانان، در کار من فساد ایجاد نمی کنید و بیعت خود را با من نمی شکنید و دنبال فتنه جویی نخواهید بود.» آنان هم قسم خوردند که چنین کارهایی نخواهند کرد. بعد از رفتن آن دو، امام (علیه السلام) به ابن عباس فرمودند: «آن دو آمده بودند تا برای رفتن به عمره، از من اجازه بگیرند و من هم اجازه دادم و از آنان تعهّد گرفتم که بیعت نشکنند و فتنه ایجاد نکنند ولی قصدی جزء فتنه و فساد ندار ند.»ابن عبّاس گفت: «اگر شما نتیجه کار آنان را می دانید،چرا به آنان اجازه دادید؟و چرا آنان را حبس نکردید؟» امام (علیه السلام) فرمودند: «ای ابن عبّاس، آیا از من می خواهی که ستم را آغاز کنم و بر اساس گمان، مجازات کنم و پیش از انجام دادن جرم، دستگیرشان کنم؟ هرگز، به خدا سوگند، از عدالت، عدول نخواهم کرد.» (مظاهری، مظهر حق، ص 233).

ص: 232

امام علی (علیه السلام) بعد از پیروزی در جنگ جمل، وارد بصره شدند، شخصی نزد حضرت آمد و شروع به صحبت کرد و به جنازۀ طلحه دشنام داد؛ حضرت او را از این کار منع کردند و فرمودند: «در جنگ اُحد حضور نداشتی تا به اهمیت خدمت او به اسلام و مقام او نزد پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) پی ببری» و در ادامه به فرد دیگری فرمودند: «من خودم او را دیدم که جانش را سپر جان رسول الله می کرد، درحالی که شمشیرها و تیرها به سوی حضرت رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلّم) فرود می آمد.» (واقدی، التاریخ و المغازی و المبعث، ص 185).

هنگامی که زبیر میدان جنگ جمل را ترک کرد و به سوی وادی السّباع رفت. بعد از استراحت، مشغول نمازخواندن شد، شخصی به نام عمرو بن جرموز، نزد زبیر رفت و هنگامی که دید او مشغول نماز است، در همان حالت بر او ضربه ای زد و سرش را جدا کرد. سر زبیر و شمشیر او را نزد امام علی (علیه السلام) آورد؛ حضرت شمشیر زبیر را برداشتند و فرمودند: «این شمشیری است که غصه ها را از روی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلّم) برطرف کرده است، همانا زبیر، فرد ضعیفی نبوده است»؛ لکن حضرت از دیدار با او خودداری کردند و فرمودند: «آتش جهنم را به قاتل فرزند صفیه اعلام کنید.» (قمی، تتمه المنتهی، ص 35؛ مادلونگ، جانشینی محمد، ص 235). این سیرۀ علوی (علیه السلام) به وضوح نشان می دهد که حضرت در زمان وفات دشمن خود، هم برای شخصیت و هم برای پیکر او احترام قائل می شدند و در حق او با عدالت رفتار می کنند.

شجاعت

شجاعت از فضایل بزرگ اخلاقی است و در علم اخلاق به معنای قوّت قلب است، خداوند متعال پیرامون این فضیلت می فرماید:

«قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ.» (بقره/ 247).

ص: 233

همچنین امام علی (علیه السلام) می فرمایند:

«الشَّجَاعَةُ عِزٌّ حَاضِر.» (آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 38، ح 622).

شجاعت خود اقسامی دارد و یکی از اقسام آن غلبه بر دشمن در میدان جنگ است (مظاهری، دانش اخلاق اسلامی، ج 1، ص 404)، حضرت که خود صاحب این فضیلۀ اخلاقی هستند و همگی به آن اذعان دارند، دراین باره می فرمایند:

«وَ لَا یَحِلُّ لِلْجَبَانِ أَنْ یَغْزُوَ لِأَنَّهُ یَنْهَزِمُ سَرِیعاً....» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 97، ص 49، ح 43).

شخصی به امام علی (علیه السلام) فرمود: «چرا سوار بر اسب نمی شوید، درحالی که گروه زیادی در تعقیب شما هستند»؛ امام (علیه السلام)فرمودند: «اسب برای تعقیب کردن و یا برای فرار کردن است، من کسی را که از صحنه نبرد فرار کرده باشد، دنبال نمی کنم و از کسی هم که با من بجنگد، نمی گریزم.

همچنین در روایتی از قیس بن سعد همدانی است آمده است: زرۀ حضرت پشت نداشت؛ و امام (علیه السلام) به او فرموده بودند: «اگر پشت کنم، نجات نخواهم یافت.» (همان، ج 42، ص 58).

بر زرۀ امام علی (علیه السلام) چنین نوشته شده است:

أَیَّ یَوْمَیَّ مِنَ الْمَوْتِ أَفِرُّ یَوْمَ لَا یُقَدَّرُ أَمْ یَوْمَ قُدِّرَ

یَوْمَ لَا یُقَدَّرُ لَا أَخْشَی الْوَغَی یَوْمَ قَدْ قُدِّرَ لَا یُغْنِی الْحَذَرُ (همان، ج 42، ص 58).

امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل، زرۀ بدون پشت خود را بر تن کردند و به ابن عباس فرمودند: «به خدا سوگند، هیچ گاه در هیچ جنگی به دشمن، پشت نکرده ام.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 191).

حضرت هنگامی که وارد میدان نبرد می شدند، به قدری از سپاهیان دشمن را به هلاکت

ص: 234

می رساندند که شمشیرشان کج می شد و با زانو، شمشیر خود را راست می کردند (همان، ج 5، ص 199).

در جنگ جمل، شخصی به نام عبدالله بن خَلَف خُزاعی، حضرت را به مبارزه طلبید، حضرت در پاسخ به او گفتند: «قبول می کنم، ولی کشتن تو بسیار آسان و راحت است، حتماً فراموش نمی کنی که من چه کسی هستم»؛

عبدالله گفت: «ای پسر ابی طالب، خودستایی را رها کن، به نزد من بیا تا قدرت شمشیر من را ببینی و سزای عمل خود را دریافت کنی»؛ بعد از آنکه حضرت در مقابل او حاضر شدند، او بر حضرت حمله کرد و حضرت حملۀ او را دفع کردند و در نهایت با ضربه ای دست راست او را قطع کردند و با ضربه ای دیگر، سرش را از بدش جدا کردند (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 62).

امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین، ضمن خواندن خطبه، در تشویق یاران به پیکار، در باب کیفیت جنگیدن، این چنین می فرمایند: «صفوف خود را چون سدّی آهنین بیارایید، زره پوشان جلو بایستند و سپرداران را در پشت قرار دهید، و دندان ها را بر هم بفشارید، که دل ها را استوارتر می کند، و آرامشی بیشتر می بخشد و صداها را پایین آورید، که شکست را دور می کند و به وقار زیبنده تر است» (نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص 321)؛ و در ادامه فرمودند: «پیاپی به سمت دشمن هجوم برید و از فرار شرم کنید که فرار از جنگ، برای بازماندگان ننگ است» و سپس این آیۀ شریفه را تلاوت کردند:

«وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ وَ اللَّهُ مَعَکُمْ وَ لَنْ یَتِرَکُمْ أَعْمالَکُمْ.» (محمّد/ 35؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین).

حضرت دریکی از روزهای صفین به یاران خود فرمودند:

«شمشیر را در نیام بجنبانید، از گوشه چشم نگاه کنید و ضربات را از چپ و راست بزنید و بدانید که لطف خدا، شامل حال شما می شود و پسرعموی رسول الله (صلی الله

ص: 235

علیه وآله وسلّم) همراه شما است؛ پس پیاپی بجنگید و از فرار کردن شرم کنید، زیرا فرار برای بازماندگان، مایه ننگ است و آتشی برای روز قیامت است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 66). حضرت در ایّام جنگ صفین، چند مرتبه لباس خود را تغییر دادند و ناشناس وارد میدان نبرد می شدند، به علت آنکه لشکر معاویه هرگاه می فهمیدند حضرت در میدان است، جرأت نمی کردند و وارد میدان نمی شدند (حموی، أنیس المؤمنین، ص 72). به هنگام جنگ، وقتی امام حسن (علیه السلام) حضرت را تنها با یک لباسِ زیرین زره، میان دو صف دید، فرمودند: «پدرم این شأن جنگ نیست»؛ امام (علیه السلام) در پاسخ فرمودند: «پسرم، پدرت ترسی ندارد، از اینکه به دنبال مرگ رفته باشد و یا مرگ او را دنبال کند.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج 41، ص 2؛ ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی

(علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 150؛ دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 89). از مواردی که می توان به شجاعت امام علی (علیه السلام) در میدان نبرد اشاره کرد، جنگ تن به تن است که ازجملۀ آن ها می توان به دعوت معاویه به جنگ، توسط حضرت اشاره کرد.امام علی (علیه السلام) روزی وارد میدان نبرد شدند و معاویه را به جنگ تن به تن طلبیدند ولی معاویه دعوت حضرت را نپذیرفت و در خطاب به عمروعاص گفت: «علی آن کسی است که هر کس به مصاف او برود، دیگر روی سلامتی را نبیند.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 99؛ قمی، تتمه المنتهی، ص 43). همچنین حضرت در روز دیگری از جنگ، برای بار دیگر معاویه را به جنگ طلبیدند، معاویه به اطرافیانش گفت: «علی بن ابی طالب چند مرتبه، من را به مبارزه طلبیده ولی من قبول نکرده ام، ولی اکنون از قریش شرم دارم و برای من ننگ است، اگر دعوت او را قبول نکنم»؛ عتبه بن ابی سفیان به او گفت: «کلام علی بن ابی طالب را نشنیده بگیر، تو

ص: 236

می خواهی خود را در چنگال شیر ربانّی بیندازی، یقین داشته باش در مقابل علی، مرد جنگ نخواهی بود»؛ معاویه با این صحبت و صحبت های سایر بزرگان شام، از جنگیدن منصرف شد (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 178؛ دانش کیا، تاریخ اسلام به روایت امام علی، ص 89).

در جنگ نهروان، شخصی از خوارج وارد میدان نبرد شد و تعدادی از یاران حضرت را مجروح کرد و گفت:

أضربُهُم ولَو أری أبا حسن ألبَستُهُ بِصارِمی ثَوبَ غَبَن

ترجمه: ایشان را ضربه می زنم و اگر ابوالحسن را بیابم؛ بر اندامش با شمشیر خویش، جامه ی خواری می پوشانم.

سپس حضرت علی (علیه السلام)، به سوی او حمله کردند و می گفتند:

یا أیُّهذا المُبتَغی أبا حسن إلیکَ فالظُر أیُّها یَلقَی الغَبَن

ترجمه: ای آنکه به دنبال ابوالحسنی؛ پس بنگر که کدام یک از ما جامه ی خواری بر تن می کند.

و نیزه ای را در بدن او فروکردند و در بدنش نگه داشتند و فرمودند:

«اکنون ابوالحسن را دیدی و آنچه را اکراه داشتی، دیدی.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 483).

توجه به امورمعنوی و عدم دنیاگری

در هر جنگی فرماندهان و سپاهیان به دنبال غلبۀ بر دشمن، کسب افتخار پیروزی و تسلط بر غنائم جنگی هستند امّا سیرۀ اخلاقی علوی (علیه السلام) به گونه دیگر است، حضرت در هر جنگی، در مقام اول به دنبال یاد خداست و اینکه پیروزی در هر جنگ از جانب خداست و دیگری، دوری از دنیا، اهتمام به ساده زیستی و دعوت یاران بر این امور می باشد.

ص: 237

ابن عباس در توصیف زهد امام علی (علیه السلام) می گوید: «در جنگ جمل، در خیمه، علی را دیدم که مشغول وصله کردن کفش خود بود. به آن حضرت اعتراض کردم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) کفش را در مقابل من انداختند و فرمودند: «به حق کسی که جان علی در دست اوست، ریاست لشکر نزد علی، به مقدار این کفش ارزش ندارد؛ جز اینکه حقی را اثبات کنم، یا به واسطه این ریاست، باطلی را از میان بردارم» (مظاهری، زندگانی چهارده معصوم، ص 60).

حضرت پیش از آغاز جنگ جمل در سفارشی به یاران خود می فرمایند:

«ای یاران من، چشم از دنیا ببندید و به یاد خدا باشید، از زیاد سخن گفتن بپرهیزید، زیرا موجب سستی می شود.» همچنین امام علی (علیه السلام) هنگام جنگ جمل چنین دعا کردند: «خدایا دل ها به سوی تو روانه است و گردن ها به درگاه تو کشیده و دیده ها به آستان تو دوخته و گام ها درراه تو نهاده و تن ها در خدمت تو لاغر گردیده؛ خدایا میان ما و دشمنانمان به حق داوری فرما، که تو بهترین داورانی.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 15).امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، بعد از جنگ جمل، برای اُم هانی دختر ابوطالب[خواهر خود] چنین نوشتند: «سلام بر تو! نخست خدای را که خدایی جز او نیست می ستایم. امّا بعد، ما با سرکشان و ستمگران رودررو شدیم و خداوند با نیروی خود، پیروزی بر آنان را به ما ارزانی داشت و به آنان هم پاداش ستمگران را داد» (مفید، نبرد جمل، ص 238). حضرت با صراحت در نامه خود بیان می کنند که پیروزی درنبرد به واسطه عنایت خداوند و از جانب خدا است. امام علی (علیه السلام) جهت آماده شدن برای جنگ صفین، به سمت کوفه حرکت کردند، امّا به هنگام ورود به کوفه، به قصر حاکم نرفتند، زیرا قصر کوفه در طی سال ها، به

ص: 238

قصری اشرافی تبدیل شده بود و با سیره و ساده زیستی حضرت سازگاری نداشت (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 91).

حضرت قبل از حرکت به سمت صفین، در خطاب به مردم فرمودند:

«خداوندی را سپاس که نعمت های او ناپیدا نماند و احسانش را همانندی نباشد؛ گواهی می دهم که معبودی جز الله نیست و ما بر این گواهیم و گواهی می دهم که محمد (صلی الله علیه وآله وسلّم) بنده و فرستاده اوست» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 517).

همچنین در خطبه ای، ضمن صحبت پیرامون دین و عبادت، اطاعت الهی و جهاد علیه دشمن، فرمودند: «شما آگاه ترین مردم به حلال و حرام هستید و همان گونه که خداوند شمارا از شیطان بر حذر داشته است، از او بپرهیزید و به پاداش و کرامتی که به شما وعده داده است، دل بندید و بدانید که محروم واقعی کسی است که دین و امانتش از وی ربوده شده و فریب خورده حقیقی کسی است که گمراهی را بر رهیابی ترجیح داده است» و در پایان خطبه مردم را به جهاد الهی و اخلاق الهی دعوت کردند و فرمودند: «من شمارا به سخت کوشی و سختگیری در این امر مهم و جهاد درراه خدا فرمان می دهم و دستور می دهم که از هیچ مسلمانی غیبت و بدگویی نکنید و چشم به راه پیروزی زودرس، از جانب خدا باشید، إن شاء الله» و سپس به سمت صفین حرکت کردند (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 9). حضرت در خطبه ای در باب تشویق یاران به نبرد، در مورد یاد خدا می فرمایند: «وَ اذْکُروا اللّهَ کَثیراً لَعلَّکُم تُفلِحُونَ.» (انفال/ 45). و «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفشَلُوا وَ تَذهَبَ ریحُکُمْ وَ اصبِرُوا انَّ اللّهَ مَعَ الصّابِرینَ.» (انفال/ 46). و در حق یاران خود، این چنین دعا کردند: «خداوندا، صبر و تحمّل را به دل هایشان الهام فرما و پیروزی را نصیبشان گردان و

ص: 239

اجرشان را بزرگ قرار ده.(نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص 191). و همچنین در نامه ای به یکی از فرماندهان خود به نام شریح بن هانی، او را به تقوای الهی دعوت کردند و از ناامنی دنیای پرفریب، به او خبر دادند و اینکه هوا و هوس، زیان های زیادی برای او دارد و به هنگام خشم و پرخاش، آن را کنترل کند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 56). امام علی (علیه السلام) هنگام جنگ صفین در دعایی فرمودند: «سپاس پروردگار جهانیان را بر نعمت هایی که به ما ارزانی داشته و فضل بزرگی که بر ما نهاده» (نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص 191) و این آیۀ شریفه را تلاوت کردند: «سُبْحانَ الَّذی سَخَّرَ لَنا هذا وَ ما کُنّا لَهُ مُقْرِنینَ. وَ انّا الی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ.» (زخرف/ 13 و 14). و در پایان دعای خود می فرمودند: «خداوندا، میان ما و دشمن ما به حق داوری کن که تو بهترین داورانی»، سپس سه مرتبه گفتند: «لاإله إلّا الله و الله اکبر.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 9). امام علی (علیه السلام) قبل از جنگ نهروان، چنین دعا می کردند: «خدایا، ای پروردگارِ خانه آباد و سقف برافراشته و دریای پرخروش و کتاب برنوشته؛ از تو پیروزی بر آنان را می خواهم که کتاب تو را بر پشت خود قرار داده اند و با سرکشی بر تو، از اُمّت احمد، جدا گشته اند.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 479). حضرت در خطبه ای به سپاه خوارج فرمودند: «من شمارا می ترسانم از اینکه صبح کنید و کشته شده باشید و نزد خدای متعال حجت و دلیلی نداشته باشید؛ دنیا شمارا هلاک می کند و قضاء و قدر الهی شما در دام می اندازد»؛

و در ادامه فرمودند:

ص: 240

«شما گروهی سبک سر، سفیه و بی بردبار هستید؛ من برای شما شرّی نیاوردم ای بی پدرها و نخواستم به شما زیانی بزنم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 36).هنگامی که دو لشکر در مقابل هم قرار گرفتند، حضرت جلوی لشکر، در خطاب به خوارج فرمودند: «توبه کنید و به سوی خداوند بازگردید»، ولی خوارج در پاسخ به حضرت، لشکر را تیرباران کردند (قمی، تتمه المنتهی، ص 49).

عدم مصلحت اندیشی

یکی از مسائلی که سیرۀ علوی (علیه السلام) از آن به دور است، سیاست است، سیاستی که به معنای رسیدن به مقصود و هدف، از هر راه ممکن است؛ حضرت دراین باره می فرمایند: «هَیْهَاتَ لَوْلَا التُّقَی لَکُنْتُ أَدْهَی الْعَرَبِ» (کلینی، الکافی، ج 8، ص 24). یعنی اگر تقوا نبود، من سیاستمدارترین فرد عرب بود. امّا اگر مراد از سیاست حُسن تدبیر و حکومت امام (علیه السلام) است، امام (علیه السلام) بزرگ ترین سیاستمدار است؛ آنچه که حضرت بدان توجه دارند، رضایت خداوند است و هیچ گاه برای رضایت و خشنودی دیگران، از حق نمی گذرند و آنرا ترک نمی کنند، حضرت در این باره می فرمایند: «وَ لَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَانٍ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَ امْضُوا فِی الَّذِی نَهَجَهُ لَکُمْ وَ قُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِکُمْ فَعَلِیٌّ ضَامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلًا إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلاً.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 24).

شخصی به نام مغیره بن شعبه قبل از سرگیری جنگ های جمل و صفین، به امام علی (علیه السلام) فرمود: «یا امیرالمؤمنین، طلحه را به یمن و زبیر را به بحرین بفرستید و حکم فرمانداری شام را برای معاویه بنویسید؛ و هرگاه امور درست شد، هر آنچه خواهی در حق آن ها انجام دهید»؛ امام (علیه السلام) در این موضوع به او پاسخی دادند و مغیره گفت: «به خدا سوگند، بیش از این او را نصیحت نکرده ام و بعد از این هم نصیحت نخواهم کرد.»

ص: 241

(ریاحی، فضائل امام علی، ص 111). قبل از جنگ صفین، معاویه در نامه ای به حضرت علی (علیه السلام) نوشت: «اگر حکومت شام و مصر را برای من قرار دهی و بیعت کسی را برای من قرار ندهی، تو را به عنوان خلیفه می شناسم.»

حضرت در پاسخ او فرمودند: «مغیره هم در مدینه به من این پیشنهاد را داد و من قبول نکردم، من چنین نخواهم کرد، خداوند مرا به گونه ای نخواهد دید که گمراه کنندگان را به عنوان بازوی خود استفاده کنم.» (اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 131). همچنین حَوشَب ذو ظَلیم در جنگ صفین در خطاب به حضرت علی (علیه السلام) گفت: «از ما دست بردار، ما تو را با سرزمین عراق، رها می کنیم و تو ما را با سرزمین شام، رها کن و خون مسلمانان را حفظ نما و اگر فردا میان ما جنگ رخ دهد، مایه درماندگی و بدبختی عرب و تباهی حرمت ها خواهد بود.»

حضرت در پاسخ او فرمودند: «اگر برای سازش در دین خدا راهی پیدا می کردم، بدان عمل می کردم و هزینه آن برای من راحت تر بود؛ ولی خدا راضی نمی شود که اهل و پیروان قرآن، سازش و سکوت بکنند و امر به معروف و نهی از منکر نکنند، درحالی که خداوند، معصیت می شود.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 4، ص 17؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 131).

حضرت به صراحت بیان می کنند که حاضر به مصلحت اندیشی و نادیده گرفتن حق نیستند. فردی نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام)، از سیاست های معاویه تعریف می کرد؛ امام (علیه السلام) فرمودند:«وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیَة بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیَة الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی

ص: 242

النَّاسِ وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَة فُجَرَة وَ کُلُّ فُجَرَة کُفَرَة وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یُعْرَفُ بِهِ یَوْمَ الْقِیَامَة وَ اللَّهِ مَا أُسْتَغْفَلُ بِالْمَکِیدَة وَ لَا أُسْتَغْمَزُ بِالشَّدِیدَة.» (شریف رضی، نهج البلاغة، خطبه 200).«به خدا سوگند، معاویه زیرک تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنه کاری است. اگر پیمان شکنی ناخوشایند نمی نمود، زیرک تر از من کسی نبود، امّا هر پیمان شکنی به گناه برانگیزاند و هر چه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز پیمان شکن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته. به خدا، مرا با فریب، غافل گیر نتوانند کرد و با سخت گیری ناتوانم نتوانند شمرد.» در حقیقت، تقوای امام علی (علیه السلام) مانع از این است که ایشان سیاست های معاویه را در پیش بگیرند. ازجمله سیاست ها و حیله های معاویه در جنگ صفین که خلاف سیرۀ اخلاقی علوی (علیه السلام) می باشد، یکی جریان پرتاب نامه با تیر و دیگری حملۀ از پشت به سپاه امام است.

معاویه بعد ازآنکه سپاهیان حضرت بر شریعه فرات مسلط شدند، نامه ای بر سر تیری گذاشت و به طور ناشناس در میان سپاه امام پرتاب کرد و در نامه چنین نوشته بود: «از بنده خیرخواه خدا، امّا بعد، معاویه می خواهد ازاینجا کوچ کند و بند فرات را بشکند و آب را به لشکرگاه شما سرازیر کند، مواظب خود باشید» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 98؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص 128)؛ و دیگری این بود که از پشت به سپاه امام حمله کرد ولی امام علی (علیه السلام) هیچ گاه چنین کارهایی انجام ندادند و چنین کارهایی در سیرۀ علوی جایگاهی نداشت (نصر بن مزاحم، پیکار صفین، ص 260).

حیاء

اشاره

یکی از فضایل اخلاقی، حیاء و حفظ عفّت می باشد که در علم اخلاق به معنای ملکه ای نفسانی است که موجب انقباض نفس از فعل قبیح و انزجار آن از کار خلاف ادب

ص: 243

می گردد

(مجلسی، بحارالأنوار، ج 68، ص 329). امام صادق (علیه السلام) دربارۀ حیاء می فرمایند: «الْحَیَاءُ مِنَ الْإِیمَانِ وَ الْإِیمَانُ فِی الْجَنَّةِ.» (کلینی، الکافی، ج 2، ص 106). این فضیلت اخلاقی خود اقسامی دارد و یکی از آن ها، حیاء و حفظ عفت چشم است (مظاهری، آفاق نور، ج 1، ص 298)؛ و ازجمله مصادیق مراعات آن در جنگ صفین توسط امام علی (علیه السلام)، می توان به این موارد اشاره کرد:

الف) مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با عمروعاص

دریکی از روزهای جنگ صفین امام علی (علیه السلام) و عمروعاص در مقابل هم قرار گرفتند، وقتی حضرت را شناخت، قصد فرار از میدان نبرد را کرد که حضرت با نیزه ای او را زد، عمروعاص بر زمین افتاد و از ترس جانش، عورتش نمایان کرد، حضرت صورتشان را برگرداندند (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 100؛ نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 32؛ قمی، تتمه المنتهی، ص 44؛ ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 151؛ محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 6، ص 97)؛ و فرمودند: «ای پسر زن بدکاره، تو در طول عمرت آزادشده نشیمنگاهت هستی» (شریف رضی، نهج البلاغة، خطبه 84) و عمروعاص به واسطۀ حیای امام (علیه السلام) توانست از معرکه جنگ فرار کند. جرج جرداق مسیحی دراین باره می گوید: «علی (علیه السلام) رحم می کند و هر که را که از او، رحم بطلبد، عفو می کند؛ اگرچه آن شخص عمروعاص باشد که هنگام جنگ لباس را پس زد و عریان شد و علی (علیه السلام) او را عفو کرد.» (مظاهری، زندگانی چهارده معصوم، ص 57).

ب) مواجهه حضرت امام علی (علیه السلام) با مخارق بن عبدالرحمان

شخصی ازلشکر معاویه به نام مخارق بن عبدالرحمان به میدان جنگ آمدوچند تن

ص: 244

از سپاهیان حضرت را کشت، بعد از کشتن آن ها، سر آن ها را جدا می کرد و صورتشان را بر روی خاک می گذاشت و عورت آن ها را برهنه می کرد، سپاهیان که این صحنه را دیدند، از جنگ با او خودداری می کردند، آنگاه حضرت با چهره ای پوشیده به جنگ با او رفتند و با ضربه ای او را کشتند و سرش را از تنش جدا کردند و صورتش را به طرف آسمان گذاشتند، ولی دیگر عورت او را برهنه نکردند؛ سپس به میدان نبردآمدند و مبارز طلبیدندونزدیک به هفت نفررابه هلاکت رساندند (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی

(علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 184).

بصیرت

بصیرت به معنای قوّه قلبی یا نیرویی باطنی است که به نور قدس روشن گردیده و از پرتو آن، صاحب بصیرت، حقایق و باطن اشیا را درمی یابد. بصیرت مانند چشم برای نفس است (دائرة المعارف تشیع، ج 3، ص 271)؛ همان گونه امام علی (علیه السلام)، از وضع فعلی جامعه، گروه خوارج و شامیان به خوبی آگاه بودند، آینده و سرنوشت آن ها نیز برای حضرت روشن بود؛ تا آنجا که حضرت پس از جنگ نهروان، دربارۀ خوارج می فرمایند: «لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی، فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَهُ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 61) .

این کلام به خوبی نشان می دهد که حضرت از خطر شامیان و معاویه آگاه بودند و نمی خواستند که یارانشان بعد ازخود،با دو دشمن وارد جنگ بشوند.

همچنین استاد شهید مرتضی مطهری (رحمه الله علیه) دراین باره می فرمایند: «خوارج حق را می خواهند، ولی در اشتباه می افتند، امّا اصحاب معاویه از اوّل حُقه باز بوده اند و مسیرشان، مسیر باطل بوده است؛ بعد ازاین، اگر خوارج را بکشید به نفع معاویه است که ازاین ها بدتر و خطرناک تراست.»(مطهری، سیرۀ امیرالمؤمنین، ص 87).

ص: 245

گاهی ممکن است این سؤال به ذهن تداعی شود که جنگ های امام، در مقابل شخصیت های بزرگ اسلام و افراد باسابقه بوده است و چگونه ممکن است که این افراد بر باطل اجتماع کنند و راه باطل را بپیمایند؟

حضرت در پاسخ به فردی که چنین سؤالی برای او پیش آمده بود، چنین فرمودند: «همانا حقیقت بر تو اشتباه شده است، به درستی که حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی توان شناخت، اول حق را بشناس تا اهل آن را بشناسی و باطل را نیز اوّل بشناس، تا اهل آن برایت آشکار گردد.» (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین، ج 5، ص 29) حضرت می خواهند بگویند که اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند، بلکه باید حق شناس و باطل شناس باشی، نه شخصیت شناس و این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند.

جوانمردی

در روایات جوانمرد به کسی گفته می شود که از آنچه مایۀ ننگ است، دوری می کند و آنچه را که باعث آراستگی او می شود، بدست می آورد (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 97 ح 1839).

امام علی (علیه السلام)، می فرمایند: «اَلمُروءَهَ اسمٌ جامِعٌ لِسائِرِ الفَضائِلِ و المَحاسِنِ.» (همان، ص 126 ح 2202). جوانمردی و مروّت خود اقسامی دارد و یکی از اقسام آن، گذشت به هنگام قدرت است که حضرت دراین باره می فرمایند:

«المُروءَهُ العَدلُ فی الإمرَهِ، و العَفوُ مَع القُدرَهِ، و المُواساهُ فی العِشرَهِ.» (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 120 ح 2134). یکی از شواهد جوانمردی در سیرۀ اخلاقی امام، در جریان جنگ صفین می باشد؛ قبل از شروع جنگ صفین، وقتی سپاهیان امام علی (علیه السلام)، بر شریعه فرات

ص: 246

دست پیدا کردند، به حضرت فرمودند: «یا علی، از آن ها انتقام بگیریم و آب را بر روی آن ها ببندیم، همچنان که آن ها چنین کردند و به این واسطه بر آن ها مسلط شویم و دیگر نیازی به جنگ نخواهد بود»؛ حضرت در پاسخ فرمودند: «نه به خدا سوگند، من با آن ها مثل خودشان رفتار نمی کنم، گوشه ای از راه را بازکنید تا آب را بردارند که همانا خداوند، پیروزی شمارا از طریق ستم آنان مقرر کرده است، پس شما، ستم نکنید» (نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 31)، سپس فرمودند: «با وجود شمشیر برّان نیازی به این کار نیست.» (نجفی یزدی، قهرمان همیشه پیروز، ص 28). از موارد دیگری که نشان دهنده جوانمردی امام علی (علیه السلام) در جریان جنگ است، می توان به این موارد اشاره کرد:

دریکی از روزهای جنگ صفین، جنگ میان دو سپاه شروع شد و در سراسر شب ادامه داشت که به (لیلة الهریر) معروف شده است و کشته های بسیاری برجا گذاشت؛حضرت علی (علیه السلام) در فرصتی، بخشی از پیکرهای کشته شدگان سپاهش را یافت و دفن کرد (مادلونگ، جانشینی محمد، ص 324) ولی معاویه به حضرت و سپاهیانش اجازه نداد که مردگانشان را بردارند و یا آن ها را دفن کنند. نعیم بن سهیل بن علیّه بجلی، که در سپاه شامیان می جنگید، پسرعمویش نعیم بن حارث بن علیّه را در میان کشته شدگان عراقی یافت و از معاویه اجازه خواست تا او را دفن کند، ولی معاویه پاسخ داد: «این مردم [عراقیان] شایستگی دفن شدن را ندارند، زیرا از دفن آشکار عثمان جلوگیری کردند»؛ وقتی نعمان تهدید کرد که به دشمن [سپاه عراق] خواهد پیوست، معاویه باخشم گفت:«آنچه دوست داری انجام ده.» سپس نعمان پسرعمویش را دفن کرد (همان).

همچنین در میدان نبرد صفین، شخصی به نام عروة بن داود دمشقی، حضرت علی (علیه السلام) را به مبارزه طلبید؛ امام هم بدون درنگ، راهی میدان نبرد شدند، امّا اصحاب گفتند: «یا علی، او در حدّ شما نیست، ما خود با او مبارزه می کنیم»؛ امام (علیه السلام)

ص: 247

فرمودند: «درست می گویید، او در حدّ و کُفو من نیست، ولی من را به مبارزه طلبیده است و او را سزایی نیک می دهم»؛ سپس حضرت به سمت او حمله ور شدند و با ضربه ای، سر از تنش جدا کردند (ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت، ص 178).

وفای به عهد

خداوند متعال در قرآن کریم یکی از نشانه های ایمان را، وفای به عهد معرفی می کند: «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ.» (مؤمنون/ 8؛ معارج/ 32).

و در جای دیگر، وفای به عهد را از نشانه های پرهیزکاران می داند: «..... وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.» (بقره/ 177). امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که خود نمونۀ آشکاری از وفای به عهد هستند، می فرمایند: «الْوَفَاءُ عُنْوَانُ وُفُورِ الدِّینِ وَ قُوَّةِ الْأَمَانَة.» (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 76، ح 1469).

بعد از حیلۀ بر نیزه کردن قرآن در جنگ صفین و توقف جنگ، اصحاب خوارج، پس ازآن که امام علی (علیه السلام) وارد کوفه شدند، نزد امام آمدند و از حضرت خواستند تا ابوموسی را برای حکمیت نفرستد. امام (علیه السلام) فرمود: «ما چیزی را پذیرفته ایم که نمی توانیم آن را نقض کنیم.» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 104).

نتیجه

1. حضرت علی (علیه السلام) برای پیشبرد اهداف اسلام و حکومت اسلامی، هیچ گاه متوسل به جنگ نشدند و هرگاه دست به قیام می زدند جنبۀ دفاعی داشت.

ص: 248

2. در زمان حکومت حضرت، هرگاه جنگی علیه ایشان شکل می گرفت، در اولین اقدام به دنبال برقراری صلح بودند و برای این امر اقدامات بسیاری انجام می دادند، ازجمله سفارش های مکرر حضرت به یاران خود مبنی بر ترک جنگ و عدم آغاز جنگ توسط آن ها، مذاکرات پیوسته با دشمن، و دعوت یاران به دعای بر صلح.

3. حضرت هنگامی که می دیدند اقدامات برای برقراری صلح فایده ای ندارد و دشمن دست از جنگ نمی کشد با قاطعیت تمام در مقابل دشمن می ایستادند و لحظه ای اندیشۀ عقب نشینی از جنگ به ذهن راه نمی دادند.

4. از نکات حائز اهمیت نحوه برخورد حضرت با اسراء جنگی است که اگر آن ها بیعت می کردند، آزاد می شدند.

5. همچنین حضرت علی (علیه السلام) همچون رسول اکرم (صلی الله علیه وآله وسلّم) قائل بودند که زنان نباید در میدان نبرد حضورداشته باشند زیرا زن روحیه ای لطیف و نرم دارد و از طرف دیگر اگر در جنگ ها برزنان مسلط می شدند از آن ها می گذشتند و دستور می دادند به آن ها آزاری نرسد و به آن ها تعرض نشود.

6. حضرت پیوسته به دنبال اجرای عدالت در حق همۀ افراد بودند حتی دشمن خود، و دیگران را به این امر مهم دعوت می کردند. فضیلت شجاعت از فضایل جداناشدنی از حضرت است، حضرت هیچ گاه از مبارزه نترسیدند و محکم و استوار در میدان نبرد می ایستادند.

7. حضرت در همه حال، حتی در جنگ ها نیز به یاد خدا بودند و از ذکر الهی غافل نمی شدند و اگر هم به پیروزی دست می یافتند آن را از عنایت و لطف خدا می دانستند.

8. امام (علیه السلام) اهل سیاست های باطل و مزورانه نبودند و برای رسیدن به هدف خود رضایت و خشنودی الهی را در نظر داشتند.

حضرت هیچ گاه حاضر نبودند پیروزی بر دشمن خود را از راه ترک حیاء و عفت به

ص: 249

دست بیاورند و چنین مبارزه ای را ترک می کردند.

9. امام علی (علیه السلام) زمانی که در میدان نبرد قدرت برتری بر دشمن را داشتند، هیچ گاه حاضر نبودند به ناحق و ستم بر دشمن خود غلبه کنند.

10. حضرت علی (علیه السلام) هرگاه عهدی می بستند از آن تخطّی نمی کردند، حتی اگر طرف آن عهد، دشمن ایشان باشد.

ص: 250

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن اعثم کوفی، جنگ های امام علی (علیه السلام) در پنج سال حکومت«ترجمه الفتوح»، چاپ اول، ترجمه: احمد روحانی، نوای قلم، قم، 1381.

2. اسکافی، جعفر بن محمد، المعیار و الموازنه، بی چا، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، بی تا.

3. آمدی، عبد الواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، بی چا، دارالکتاب الإسلامی، قم، 1410 ه-. ق.

4. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه (علیهم السلام)، چاپ یازدهم، انصاریان، قم، 1387.

5. جمعی از محققان، دائرة المعارف تشیع، چاپ اول، ج 3، حکمت، تهران، 1392.

6. حموی، محمد بن اسحاق، أنیس المؤمنین، بی چا، بنیاد بعثت، تهران، 1363.

7. حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الإسناد، قم، موسسة آل البیت، 1371.

8. خلیلی، محمدعلی، زندگانی حضرت علی (علیهم السلام)، چاپ نهم، نشر اقبال، تهران، 1384.

9. دانش کیا، محمدحسین، تاریخ اسلام به روایت امام علی (علیه السلام)، چاپ اول، دفتر نشر و پخش معارف، قم، 1380.

10. ریاحی، محمدحسین، فضائل امام علی (علیه السلام) «در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و تاریخ یعقوبی»، چاپ اول، نشر خرّم، قم، 1379.

11. سبط بن جوزی، شرح حال و فضائل خاندان نبوت (علیهم السلام)، بی چا، ترجمه: محمدرضا عطائی، آستان قدس رضوی، مشهد، 1379.

12. طبری، عمادالدین حسن بن علی، کامل بهائی، بی چا، مرتضوی، تهران، 1383.

13. قمی (رحمت الله علیه)، عباس، [مرحوم حاج شیخ]، تتمه المنتهی، تحقیق: صادق حسن زاده، چاپ اول، مؤمنین، قم، 1380.

کلینی (رحمت الله علیه)، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، بی چا، ج 5، دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1407

ص: 251

1. ه-. ق.

15. مادلونگ، ویل فرد، جانشینی محمد، بی چا، ترجمه: نمائی و همکاران، آستان قدس رضوی، مشهد، 1377.

16. مجلسی« رحمت الله علیه»، محمدباقر، [علامه]، بحارالأنوار، بی چا، ج 41، 42، 74، 97، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ه-. ق.

17. محمدی ری شهری، محمد، دانش نامه امیرالمؤمنین (علیه السلام) عربی - فارسی، چاپ سوم، مترجم: حسینی، محدثی، تلخیص: سید حمید حسینی، ج 4، 5، 6، دارالحدیث، قم، 1389.

18. محمدی ری شهری، منتخب میزان الحکمه عربی - فارسی، چاپ چهاردهم، ترجمه: حمیدرضا شیخی، تلخیص: سید حمید حسینی ج 1، 2، ، دار الحدیث، قم، 1393.

19. مطهری ( رحمت الله علیه)، مرتضی، [استاد]، سیرۀ امیرالمؤمنین (علیه السلام)، بی چا، بینش مطهر، تهران، 1391.

20. مظاهری، حسین، اندیشه های ناب، چاپ دوم، ج 2، مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (علیها السّلام)، اصفهان، 1390.

21. مظاهری، حسین، آفاق نور، منتخب آثار، به کوشش حبیب ارزانی، چاپ اول، ج 1، دفتر تبلیغات اسلامی حوزۀ علمیۀ قم، قم، 1395.

22. 32. مظاهری، حسین، دانش اخلاق اسلامی، تحریر فارسی: مجید هادی زاده، چاپ اول، ج اول، مرکز مطالعات اسلامی، اصفهان، 1391.

23. مظاهری، حسین، زندگانی حضرت چهارده معصوم (علیهم السلام)، چاپ دوازدهم، پیام آزادی، تهران، 1386.

24. مظاهری، حسین، مظهر حق، چاپ اول، مؤسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (علیها السّلام)، قم، 1387.

25. معروف الحسنی، هاشم، زندگانی دوازده امام (علیهم السلام)، بی چا، ترجمه: محمد مقدس، ج اول، امیرکبیر، تهران، 1382.

26. مفید«رحمت الله علیه»، [شیخ]، نبرد جمل (ترجمه وقعة جمل)، بی چا، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر نی، تهران، 1383.

27. نجفی یزدی، سیدمحمد، قهرمان همیشه پیروز، چاپ دوم، مؤسسه انتشارات عصر ظهور، قم، 1379.

ص: 252

28. نصر بن مزاحم، پیکار صفین«ترجمه وقعة صفین»، بی چا، ترجمه: اتابکی پرویز، انقلاب اسلامی، تهران، بی تا.

29. واقدی، محمد بن عمر، التاریخ و المغازی و المبعث، چاپ دوم، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، نشر دانشگاهی، بی جا، 1369.

ص: 253

ص: 254

9- غیرت دینی امام علی (علیه السلام)

اشاره

فاطمه سادات حسینی(1)

ص: 255


1- . دانش آموخته سطح 2 حوزه علمیه، fsh1368155@gmail.com

ص: 256

چکیده

یکی از کمالات والای انسانی که اسباب آن را خدای متعالی در وجود آدمی تعبیه کرده، غیرت است. غیرت از خودپرستی ناشی نمی شود، بلکه احساس خاصی است که خداوند برای حمایت از حریم زندگی ایجاد کرده است. غیرت دینی در سیره معصومین علیهم السلام از چنان اهمیت و ظرافتی برخوردار است که همواره به عنوان شاخصه بارز اهل ایمان و سرمایه انسانی معرفی شده است. وجود غیرت دینی در جامعه اسلامی تا آن جا ضروری و حیاتی است که شارع مقدس اسلام در تشریع احکام نیز به آن عنایت داشته است. بدین منظور پژوهش حاضر با بهره گیری از روش توصیفی - تحلیلی و با مراجعه به منابع معتبر کتابخانه ای، به بررسی غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام پرداخته است. یافته ها نشان می دهدآن حضرت در برابر حفظ دین و ارزش های آن، حساسیت و غیرت دینی فوق العاده ای داشت. در این پژوهش به چند نمونه از غیرت دینی ایشان اشاره شده است. هم چنین غیرت دینی آثار فردی و اجتماعی بسیاری دارد که موجب هدایت وسربلندی در دنیا و آخرت خواهد شد. آثار فردی آن چون جلب محبت الهی، هدایت و مصونیت از گمراهی، ایجاد رحمت و رأفت در قلب، افزایش عفت و پاک دامنی فرد و... است. پیروزی بر دشمنان و سربلندی، حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه، ثبات خانواده و... نیز ازجمله آثار اجتماعی آن است.

* کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، شاخصه های اخلاقی، دین، غیرت دینی.

ص: 257

مقدمه

غیرت دینی، یکی از صفات برجسته و کلیدی در زندگی انسان است که موجب جلوگیری از تجاوز دشمنان به حریم خصوصی، خاک میهن، استقلال، عزت و ناموس فرد می شود. در فرهنگ اسلامی این اهتمام ورزی و حساسیت به همراه آگاهی، از فضیلت انسان است؛ بنابراین آن غیرت و حساسیتی در فرهنگ اسلام مورد ارزش است که در جهت حفظ و حراست از ارزش های اسلامی و انسانی قرار گیرد. این همان چیزی است که از آن به غیرت و یا حساسیت دینی و گاه تعصب در دین یاد می شود. اهمیت و ارزش دادن به این مفاهیم، به معنای اهمیت و ارزش دادن به حساسیت و غیرت دینی است؛ زیرا تحقق این وظایف، بدون برخورداری از غیرت دینی، امکان پذیر نیست. افزون بر این، در متون اسلامی از غیرت و تعصب دینی و انسان های غیور همانند حضرت علی علیه السلام تمجید و ستایش به عمل آمده است. بر اساس سیره امام علی علیه السلام وجود غیرت دینی در جامعه بشری تا آن جا ضروری و حیاتی است که شارع مقدس در تشریع احکام اسلامی نیز به آن توجه داشته است. از این رو پرداختن به نمونه های غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام از اهمیت ویژه ای برخوردار است و از آن جاکه آن حضرت از حساسیت ها و تعصبات دینی برخوردار بوده، این سؤال مطرح می شود که غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام چگونه ترسیم شده است؟ با مشخص شدن ارزش و جایگاه غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام که مقاله حاضر در صدد تبیین آن است، باید عوامل به وجود آورنده آن را شناخت و سعی در تقویت آن نمود؛ زیرا نداشتن غیرت دینی، موجب به وجود آمدن مشکلات فراوانی در میان جامعه و خانواده خواهد شد مانند از بین رفتن روحیه دینی در جامعه و آشکار شدن مظاهر فساد. پس باید این صفت را با افراط وتفریط های بی مورد سرکوب نکنیم، بلکه به تبلیغ و نشر آن بپردازیم.

ص: 258

پیشینه

گرچه به طور کلی کتاب هایی همچون، جامع السعادات (تألیف: ملا مهدی نراقی)، معراج السعاده (تألیف: ملا احمد نراقی) و پژوهش غیرت دینی در قرآن و روایات (تألیف: امیدواری) و غیرتمندی از منظر نبوی (تألیف: حسینی) به موضوع غیرت پرداخته اند، ولی اختصاصاً در زمینه غیرت دینی در اندیشه های امام علی علیه السلام فقط مقالاتی چاپ شده که به برخی از آن ها در ذیل اشاره می کنیم:

تحلیل برون دینی گزاره های نکوهش گرایانه درباره زنان در نهج البلاغه، ذیلابی، نگار؛ محصص، مرضیه، مجله :تاریخ و تمدن اسلامی، شماره 28، علمی - پژوهشی/ISC ، (30 صفحه، از 3-32)، پاییز و زمستان 1397. امام علی علیه السلام و غیرت دینی، باقرزاده، عبدالرحمان، پیام حوزه، ش 28، 29، ص 233- 258، بهار 1380. تحقیق حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و با هدف شناسایی غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام به بررسی این پژوهش می­پردازد.

مفهوم شناسی

الف. غیرت

غیرت در لغت به معنای آن است که طبیعت انسان از مشارکت غیر در امر مورد علاقه اش نفرت داشته باشد.(طریحی، مجمع البحرین، ج2، ص362). واژه غیرت از تغییر و تغیر گرفته شده است و یک نوع حالت، دگرگونی و برانگیختگی درونی به همراه حس دفاع در شخص نسبت به آن چه دوست می دارد اعم از عزت، آبرو، شرف، دین و ناموس است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ص412). غیرت یعنی تلاش در نگهداری آن چه حفظش ضروری است (نراقی، جامع السعادات، ج 1، ص 265).

ص: 259

طریحی غیرت را تنفر و ناپسند داشتن کسی از شرکت دیگران در امری دانسته است که سخت آن را دوست دارد و موردعلاقه اش است (طریحی، المنتخب، ص432). غیرت، از شرایط ملکات و فضایل اخلاقی است که آدمی نگهبانی کند دین خود را و عِرض خود و اولاد و اموال خود را و از برای محافظت و نگهبانی هر یک، طریقه ای است که صاحب غیرت و حمیت از آن تجاوز نمی کند (نراقی، معراج السعاده، ص164). غیرت عبارت است از دگرگونی انسان از حالت عادی و اعتدال، به طوری که انسان را برای دفاع و انتقام از کسی که به یکی از مقدساتش اعم از دین، ناموس و یا جاه و امثال آن تجاوز کرده، از جای خود می کَند. این صفت غریزی، صفتی است که هیچ انسانی به طورکلی از آن بی بهره نیست، پس غیرت یکی از فطریات آدمی است و اسلام هم دینی است که بر اساس فطرت تشریع شده است (طباطبایی، المیزان، ج4، ص276). غیرت، صفتی درونی و باطنی است که بروز و ظهور آن به شکل های مختلف است، ولی باید توجه داشت که غیرتمندی در انسان، مستلزم اموری چون نفرت از متجاوز به حریم خصوصی و ارزشی است. هم چنین باید گفت که غیرت از لوازم محبت انسان به چیزی است؛ زیرا هر کس که چیزی دوست می دارد، نسبت به محبوب خود غیور است. استاد مطهری می نویسد: «غیرتمند کسی است که نگاهدار عصمت و آبرو و شرف و عزت است و از قبول اهانت بر عِرض خود ابا دارد» (مطهری، مسئله حجاب، ص414). غیرت یک شرافت و حساسیت انسانی نسبت به پاکی و طهارت جامعه است (همان، ص64). غیرت یکی از کمالات انسانی است که خداوند متعال، اسباب آن را در وجود آدمی تعبیه کرده است. امام علی علیه السلاممی فرماید: «خداوند برای مؤمن، غیرت می ورزد، پس او نیز باید غیرت آورد. هر کس غیرت نورزد، قلبش وارونه است» (مجلسی، بحارالانوار، ج79، ص115).

ص: 260

ب. دین

برای واژه دین، در کتب لغت معنی متعددی ذکر شده است مانند ملک و پادشاهی، طاعت، پاداش و در مقاییس اللغه می خوانیم که دین داری فروع زیادی از معناست که همه آن ها به اصل واحدی برمی گردد و آن جنسی از گردن نهادن و انقیاد و ذلت است (ابن فارس، مقاییس اللغة، ج2، ص406).

دین در اصطلاح، تسلیم شدن در برابر بیانی است که از مقام ربوبیت درزمینه معارف و احکام نازل شده است (طباطبایی، المیزان، ج3، ص120). دین عبارت است از مجموعه عقاید، اخلاق، قوانین و مقرراتی که برای اداره امور جامعه انسانی و پرورش انسان ها باشد. گاهی همه این مجموعه، حق، گاهی باطل است و گاهی مخلوطی از حق و باطل می باشد. اگر تمام مجموعه حق باشد به آن دین حق گوین (جوادی آملی، شریعت در آینه معرفت، ص93).

ج. غیرت دینی

غیرت دینی یعنی دین را به عنوان محبوب ترین چیزها، مدافع حریم آن بودن و اجازه تجاوز به حریم دین به هیچ کس ندادن. غیرت دینی یعنی داشتن خشم مقدس در برابر متجاوزان حریم دینی و تلاش گسترده در راه نشر دین، امربه معروف و نهی از منکر و تولا و تبرا نمودن و هم چنین داشتن روحیه دفاع از دین و آماده فدا کردن همه هستی در راه آن (خاتمی، اسلام مداری و غیرت دینی، ص23). برخی در تعریف غیرت دینی گفته اند که منظور، پاسخ به شبهاتی است که از طرف افراد منکر در اذهان القاء می شود و خاطرنشان کرده اند که همواره در طول تاریخ دانشمندان بزرگی بوده اند که نسبت به دین و مذهب خویش تعصب داشتند و به محض شنیدن سخنی از سوی مخالفان، کتاب و آثاری را به رشته تحریر درمی آورده اند که سخن مخالف را در نطفه خفه کرده و پوچی آن را به اثبات می رساندند (حبیبی تبار، گام به گام با راه خودسازی،

ص: 261

ص28).

یافته ها

غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام

یکی از ارزش های مهم اخلاقی که موجب آثار درخشان و سازنده در زندگی انسان می شود و باعث کسب عزت و آبرو و شخصیت ممتاز می گردد، خصلت غیرت است، معمولاً چهره انسان غیور هنگام دفاع، متغیر و دگرگون می گردد و نشانه های دفاع جدی و شدید در چهره اش دیده می شود و ضد آن دیاثت، بی غیرتی، بی تفاوتی، سستی و سهل انگاری است که چنین خصلتی موجب پی آمدهای ویرانگر و انحرافات بسیار زشت خواهد شد. غیرت از صفات برجسته و کلیدی است که موجب جلوگیری شدید از تجاوز بیگانه به حریم استقلال و عزت و ناموس شده و باعث پیدایش ارزش های دیگری می شود که هرکدام در جای خود تکمیل کننده هویت و شخصیت انسان می گردند و راه گشایی برای کسب آزادی، عفت، استقلال و عزت جامعه و فرد خواهند شد. تعصب و حساسیت افراد به عقیده و مکتب موردعلاقه خود، اثری اجتناب ناپذیر و لازمه قرین آن مرام است. غیرت دینی هم از این مقوله است و از ایمان به دین نشأت گرفته است. به هر مقدار که ایمان به دین در افراد بیش تر و عمیق تر باشد، غیرت دینی و حساسیت آنان نیز بیش تر خواهد بود. امام علی علیه السلامپس از تبیین تعصب می فرماید: «اگر به ناچار تعصب ورزیدید، در چیزی تعصب ورزید که شایسته است. همچون، اخلاق پسندیده و گزیده، کردارهای پسندیده و نیکو، خوی خوب و بردباری به هنگام شدت خشم. در خصلت های نیکو تعصب ورزید همچون حمایت از پناهندگان، به سر رساندن پیمان ها و آراسته بودن به تقوی و ایمان، دوری گزیدن از خودپسندی، آراسته بودن به فضیلت، دست بازداشتن از ستمکاری و بزرگ شمردن گناه و خونریزی و خون خواری و داد مردمان ستاندن و خشم را فروخوردن و پرهیز از تبهکاری در دین» (سید رضی،

ص: 262

نهج البلاغه، خطبه234).

حضرت علی علیه السلام، بااین که نسبت به دشمنان شخصی خود گذشت داشت و از اشتباهات دوستان چشم پوشی می کرد، افتراها و اهانت های بدخواهان را به چیزی نمی گرفت و با کسانی که از روی ناآگاهی کافرش خواندند، مدارا می کرد، ولی در برابر حفظ دین و ارزش های آن، حساسیت فوق العاده داشت، قلبش در غم از کف رفتن مؤمنین دینی می شکست. زندگی آن بزرگوار سرشار از نمونه هایی است که بیانگر غیرت دینی ایشان است که به ذکر برخی از آن ها می پردازیم:

در زمان خلافت امیرمؤمنان علی علیه السلام به آن حضرت گزارش رسید که در مسیر راه ها بعضی از مردان و زنان رعایت حریم عفت را نمی کنند، بسیار ناراحت شد. مردم کوفه را جمع کرد، در ضمن سخنرانی به آن ها فرمود: «نُبِّئْتُ أَنَّ نِسَاءَکُمْ یُدَافِعْنَ الرِّجَالَ فِی الطَّرِیقِ أَ مَا تَسْتَحْیُونَ لَعَنَ اللّهُ مَن لایُغارُ» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج14، ص174)؛ «به من خبر رسیده که زنان شما در مسیر راه ها به مردان تنه می زنند، آیا حیاء نمی کنید، خداوند لعنت کند کسی را که غیرت نمی ورزد». نیز روایت شده، به مردم کوفه فرمود: «آیا خجالت نمی کشید و زنان شما غیرت نمی ورزند؟ به طوری که در بازارها رفت وآمد می کنند و با مردان بیگانه رخ به رخ شده و به هم دیگر تنه می زنند؟» (همان، ص 153). با توجه به این نکته اساسی است که امیرمؤمنان علیه السلام فرمود: «... فَاِذا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا اَمْوالَکُم دُونَ اَنْفُسکُمْ، وَاِذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا اَنْفُسَکُمْ دُونَ دینِکُمْ، وَاعْلَمُوا اَنَّ الْهالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ وَالحَریبَ مَنْ حُرِبَ دینُهُ» (کلینی، اصول کافی، ج2، ص216)؛ «آن گاه که حادثه ای پیش آمد، اموالتان را سپر جانتان قرار دهید و در حفظ آن بکوشید؛ اما اگر حادثه ای پیش آمد که دینتان در معرض خطر قرار گرفت، جانتان را فدای دینتان سازید؛ زیرا کسی که دینش از بین برود، نابود است؛ و غارت زده کسی است که دینش به غارت برود».

ص: 263

روایت شده، پس از جنگ صفین و فتنه حکمیت، نیروهای معاویه به دستور او در نوار مرزی عملیات ایذایی انجام دادند؛ که حضرت علی علیه السلام از این موضوع دلگیر شدند و از نیروهای خود خواستند که به این حملات پاسخ دهند و یا زمانی که ضحاک بن قیس به زائران خانه خدا حمله کرد و اموالشان را به غارت برد فرمودند: «حق کسی با تلاش و کوشش به دست نمی آید پس از تجاوز و غارت این میهن از چه خانه ای دفاع خواهید کرد و بعد از من همراه کدام پیشوایی خواهید جنگید؟» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه29).

حضرت علی علیه السلام نیز درعین حالی که به مخالفان شخصی و فکری خود، میدان می داد، اما در آن جا که کیان اسلام و عزت مسلمانان در خطر بود و یا حدی از حدود اسلام به خطر می افتاد، برمی آشفتند و از خود غیرت و حساسیت فوق العاده نشان می دادند. آن حضرت، در برابر حفظ حدود الهی و بیت المال بسیار سختگیر بودند، به گونه ای که یاران نزدیکش را به هنگام تخلف از قوانین الهی کیفر می داد (مجلسی، بحارالانوار، ج41، ص9). هم چنین گردن بندی که دخترش از بیت المال به عاریت گرفته بود، از وی ستانده و به بیت المال برمی گرداند. غیرت آن حضرت در دفاع از مظلوم به گونه ای است که حتی از مرزهای عقیدتی فراتر می رود و از ستمی که بر زنی یهودی توسط سپاهیان معاویه رفته به خروش می آید و می فرماید: «اگر انسان مسلمان از اندوه و تأسف جان دهد، جای ملات نیست» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه27). حضرت علی علیه السلام با آن که شجاع و باصلابت بود، قلبی رئوف داشت. از رنج و محنت محرومان در غم بود. با مستمندان هم دردی می کرد و همیشه مورد توجه ایشان بودند. این حمایت ها نه از موضعی مقطعی و یا دست آویزی برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن است که از غیرت و حساسیت دینی آن بزرگوار سرچشمه می گرفت. در شب هجرت پیامبرصلی الله علیه واله که مشرکان قصد کشتن حضرت را داشتند، بنا به دستور پیامبر صلی الله علیه واله ، حضرت علی علیه السلام

ص: 264

مأموریت خطیر دینی را پذیرفت و در آن شب در بستر مبارک ایشان خوابیده و خود را در معرض خطر شدید قرار داد که ممکن بود به قیمت جانش تمام شود، ولی دلیرانه و با غیرت و اخلاص دستور پیامبر صلی الله علیه واله را پذیرفت (خطیب، صهرین، ص164). در زمان خلافت عثمان انحرافات و مفاسد به وجودآمده در حکومت به اوج رسید، او ظواهر را رعایت نمی کرد و خود را صاحب بیت المال و صاحب اختیار مردم می پنداشت که این نگرش مفاسد اداری و اقتصادی فراوانی را در پی داشت. آن گاه حضرت علی علیه السلام به درخواست مردم و اصرار بیش ازحد آنان خلافت را پذیرفت، با انبوهی از این گونه مفاسد و انحرافات در سیستم اداری و حکومتی مواجه بود، بنابراین حضرت علی علیه السلام با غیرت و تعصب خود، برخورد با مفاسد اداری و اقتصادی را از نخستین روزهای خلافت و حکومت خود آغاز کرد، کارگزاران فاسد و نالایق را از کار برکنار کرد و اموال غارت شده بیت المال را بازگرداند (خدمتی، سیره حضرت علی علیه السلام در مبارزه با فساد اداری، ص29).

بررسی غیرت دینی حضرت علی علیه السلام نشان دهنده اهتمام ایشان جهت به حداقل رساندن خشونت و رعایت همه جانبه اخلاق در صحنه نبرد است. به طورکلی مواجهه با دشمن از راه هایی که خلاف مروت و جوان مردی و بی غیرتی باشد جایز نیست. ایشان جنگ را به ساعات پایانی روز موکول می کردندتابانزدیک بودن تاریکی شب سربازان کم تری از دشمن کشته شوند(ابن بابویه،علل الشرایع، ج 2، ص 603). غیرت امام علی علیه السلام در جنگ صفین نیز نشان دهنده پایبندی ایشان به اصول اخلاقی و تعصب در قبال دشمن است، وقتی لشکریان معاویه شریعه فرات را بر روی یاران امام بستند، سپاهیان امام علی علیه السلام پس از ایراد خطبه ایشان جنگیدند و شریعه را از دست دشمن بازپس گرفتند. یکی از همراهان حضرت پیش نهاد مقابله به مثل داد که ما نیز آب را بر آن ها ببندیم، اما ایشان پیش نهاد او را علی رغم این که دشمن در مورد آن ها روا داشته بود، نپذیرفت (منقری، وقعة صفین، ص 221).

ص: 265

برخورد امام علی علیه السلام با خوارج پس از جنگ صفین نیز یکی از موارد بارز غیرت دینی وی در قبال دشمن بود. امام در این بحران هیچ گاه مرزهای اخلاقی و تعصبی را نادیده نگرفت. ایشان در خصوص خوارج می فرماید: «ما حقوق آن ها را قطع نمی کنیم و مانع از ورودشان به مسجد نمی شویم و تا مادامی که عمل حرامی را مرتکب نشده اند و خونی را نریخته اند مزاحم آن ها نمی شویم» (محمودی، نهج السعاده، ج 2، ص 339). چنان که پس از جنگ نهروان، درباره باقی مانده خوارج نیز فرمود: «پس از من خوارج را نکشید؛ زیرا آن کسی که حق را طلب کرده و به خطا رفته است، همچون کسی نیست که به دنبال باطل رفته و آن را یافته است» (نهج البلاغه، خطبه6).

آثار غیرت دینی

اشاره

برای غیرت دینی، آثار فراوانی در ابعاد فردی و اجتماعی ذکر شده است که مهم ترین آن ها در این مبحث اشاره می شود.

الف. آثار فردی غیرت دینی
اشاره

در این قسمت به آثاری پرداخته می شود که تنها بر خود فرد تأثیرگذارند حال ممکن است این تأثیرات دنیوی باشد یا اخروی.

یک. جلب محبت الهی

یکی از آثار فردی غیرت دینی، جلب محبت الهی است. امام صادق علیه السلام می فرماید: «خداوند باغیرت است و افراد غیور را دوست دارد» (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج20، ص153). طبق این روایت، خداوند غیور، هر یک از بندگانش را که به تبعیت از او، غیرت به خرج دهد را دوست دارد و چه ثمره ای نیکوتر از بهره مندی انسان از محبت خالق خویش می توان یافت.

دو. هدایت و مصونیت از گمراهی

غیرت دینی از اوصاف خداوند متعال است و او هر کس که این صفت خدایی را داشته

ص: 266

باشد دوست دارد و هدایت خواهد کرد.

سه. ایجاد رأفت و رحمت در قلب

خداوند متعال در قرآن می فرماید: {ثُمَّ قَفَّیْنَا عَلَی آثَارِهِمْ بِرُسُلِنَا وَقَفَّیْنَا بِعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَآتَیْنَاهُ الإنْجِیلَ وَجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَةً وَرَحْمَةً... } (حدید/27)؛ «آن گاه که به دنبال آنان پیامبران خود را پی درپی آوردیم و عیسی پسر مریم را در پی آنان آوردیم و به او انجیل عطا کردیم و در دل های کسانی که از او پیروی کردند، رأفت و رحمت قرار دادیم...». افراد غیرتمند، به تبعیت از پیامبران الهی این صفت را دارا هستند و لذا طبق وعده خداوند سبحان، به تابعین از رسولان، رحمت و رأفت عطا می فرماید.

چهار. افزایش عفت و پاک دامنی فرد

داشتن غیرت یکی از عوامل اساسی عفت است. کسی که برای ناموس خود حرمت قائل است به خود اجازه نمی دهد که به ناموس دیگران خیانت کند. او می داند اگر به ناموس دیگران نظر سوئی داشته باشد به یقین ناموس او نیز مورد سوءنظر دیگران قرار خواهد گرفت؛ بنابراین غیرتش به او اجازه بی عفتی نمی دهد.امام علی علیه السلام در این رابطه می فرماید: «مَا زَنَی غَیُورٌ قَطُّ» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت311)؛ «شخص باغیرت هرگز زنا نمی کند». هراندازه این صفت اخلاقی در او تقویت شود بر عفتش نیز افزوده می گردد. روایت دیگری نیز از امام علی علیه السلام وجود دارد که ایشان می فرمایند: «قدر مرد به اندازه همت اوست ... و عفت او به اندازه غیرت اوست» (مجلسی، بحارالانوار، ج67، ص4). شهید مطهری نیز می نویسد: «انسان این حالت را دارد که هر چه بیش تر در گرداب شهوات فرو رود و عفت و تقوا را از کف بدهد احساس غیرت در وجودش ناتوان می شود» (مطهری، مسئله حجاب، ص64).

پنج. مسئولیت پذیری

وظیفه شرعی وجدانی هر فرد، پایبندی به فضائل اخلاقی و تلاش برای ترویج آن در

ص: 267

بین افراد دیگر است. فردی که در برابر انجام یا ترک عملی یا رفتاری احساس مسئولیت می کند، خود را تحت تأثیر یک نیرویی از درون می بیند که آن غیرت دینی فرد است. هر کس غیرت بیش تری داشته باشد احساس مسئولیت بیش تری می کند و برعکس. این مسئولیت پذیری می تواند درزمینه فردی، خانوادگی و یا اجتماعی باشد. چنان چه قرآن کریم می فرماید: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلائِکَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ} (تحریم/6)؛ «خودتان و کسانتان را از آتشی که سوختِ آن از مردم و سنگ هاست حفظ کنید».

شش. هدایت و مصونیت از گمراهی

هر کس، غیرتمندی که از اوصاف خداوند متعال است را داشته باشد خداوند وی را دوست دارد و هدایت خواهد کرد همان گونه که خودش وعده داده است: {یَهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلامِ وَیُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ} (مائده/16)؛ «خدا هر که را از خشنودی او پیروی کند و به وسیله آن به راه های سلامت رهنمون می شود به توفیق خویش آنان را از تاریکی ها به سوی روشنایی بیرون می برد و به راهی راست هدایت می کند».

هفت. پاسداری از عزت و کرامت انسانی

تکریم شخصیت، نیاز درونی هر فردی است. انسان به دلیل غریزه حبّ ذات که در طبیعت او قرار داده شده است، به ذات خویش علاقه دارد و مایل است که دیگران نیز او را گرامی بدارند. یکی از راه های حفظ عزت و کرامت انسانی، داشتن غیرت دینی است. چنین فردی می تواند خود و اهل خانواده خود را پاسداری نماید و حفظ کرامت کند. فردی که در فکر و اندیشه و ارزش های الهی خود، دارای صلابت است و اهل سازش نیست از عزت و محبوبیت خاصی برخوردار است (اکبری، غیرتمندی و ارزش ها و آسیب ها، ص41).

ص: 268

ب. آثار اجتماعی غیرت دینی
یک. پیروزی بر دشمنان و عزت و اقتدار و سربلندی

غیرت دینی، سد نیرومندی در برابر هجوم بیگانگان است. وطن دوستی و مشارکت در دفاع از هم میهنان حقیقتی است که با سرشت انسان عجین و از ناحیه شارع مقدس اسلام هم به رسمیت شناخته شده است به طوری که پیامبر صلی الله علیه واله می فرمایند: «وطن دوستی جزئی از ایمان است» (مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص668).

دو. حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه

وجود غیرت دینی در جامعه باعث می شود تا حریم ارزش ها حفظ شود و افراد سودجو، پا را از حد خود فراتر نگذارند. خداوند متعال می فرماید: «اگر منافقان و کسانی که در دل هایشان مرضی هست و شایعه افکنان در مدینه از کارشان بازنایستند تو را سخت بر آنان مسلط می کنیم تا جز اندک در همسایگی تو نپایند» (احزاب/60- 61). در شأن نزول این آیه آمده است زمانی که زنان از خانه بیرون می شدند تا به مسجد آمده و نماز بخوانند، جوانان بر سر راه آن ها می نشستند و متعرض ایشان می شدند که خدای متعال این آیه را نازل فرمود (قمی، تفسیر قمی، ج2، ص192). این غیرت الهی که سبب دفاع از حریم یک جامعه دینی است، باید سرمشقی باشد برای همگان و نشان می دهد که نباید در مقابل افرادی که خط قرمزها را زیر پای می گذارند بی تفاوت بود.

سه. ثبات خانواده

بسیاری از اختلافات و درگیری ها بدان جهت است که افراد خانواده به ارزش های دینی و اخلاقی خود پایبند نیستند و هرگونه رفتار خلاف و ناشایستی را مرتکب می شوند بدون این که از پی آمدهای آن بیمناک باشند. حفظ تقوا و رعایت غیرت دینی برای ادامه زندگی سالم ضروری است. افراد خانواده دراین باره باید مراقب باشند که ارزش های دینی را رعایت کنند. غیرتمندی نه تنها از دید مذهبی که حتی از دید انسانی هم بر تداوم حیات خانوادگی

ص: 269

بسیار لازم است و آثار آن در زندگی خانوادگی در جنبه های گوناگون کاملاً مشهود است. در پرتو غیرتمندی، آرامش و اطمینان بر طرفین حاکم می شود و تشویش و اضطراب از بین خواهد رفت. غیرتمندی در حریم خانواده، باعث می شود تا اجتماع نیز از مصونیت لازم برخوردار شود. در جامعه ای که مردانش نگهبان و حافظ ارزش ها هستند، افراد مزاحم و هوسران امنیت ندارند. مردان با خیال راحت به سرکار و زندگی خود می روند و زنان با آسودگی خاطر و بدون نگرانی می توانند در عرصه اجتماعی ظاهر شوند و همین مسئله، ثبات و تحکیم خانواده را به ارمغان خواهد آورد. در جایی که مردم بی تفاوت باشند دختران و زنان پاک دامن احساس امنیت در اجتماع را نخواهند داشت (اکبری، غیرتمندی و ارزش ها و آسیب ها، ص 40).

چهار. دفاع از حریم خانواده

ازجمله رهاوردهای غیرت، دفاع از حریم ناموس و خانواده است. حمایت و حفاظت از ناموس، ارتباط تنگاتنگی با شرف و مردانگی شخص مسلمان دارد و اسلام با تأکید از او خواسته است که از ناموس خود و دیگران در برابر هرگونه گزند داخلی و خارجی به شدت دفاع کند و کم ترین مسامحه ای از خود بروز ندهد (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج28، ص149).

پنج. پاکی و سلامت نسل ها

وجود غیرت دینی نسبت به ناموس در جامعه، امنیت آن جامعه و حافظ آن از تزلزل خواهد بود. شهید مطهری در مورد مهم ترین اثر غیرت در مردان می نویسد: «غیرت، نوعی پاسبانی است که آفرینش برای مشخص بودن و مختلط نشدن نسل ها در وجود آدمی نهاده است. سرّ این که مرد حساسیت فوق العاده در جلوگیری از آمیزش همسرش با دیگران دارد این است که خلقت مأموریتی به او داده است تا نسب را در نسل آینده حفظ کند. این احساس مانند احساس علاقه به فرزند است» (مطهری، مسئله حجاب، ص54).

ص: 270

همه کس می داند که فرزند چقدر رنج و زحمت و هزینه برای پدر و مادر دارد. اگر علاقه بشر به فرزند نبود احدی اقدام به حفظ نسل نمی کرد اگر حس غیرت در مرد نمی بود که محل بذر را همیشه حفاظت و پاسبانی کند، رابطه نسل ها با یک دیگر به کلی قطع می شد و هیچ پدری فرزند خود را نمی شناخت و هیچ فرزندی هم پدر خود را نمی شناخت و قطع این رابطه، اساس اجتماعی بودن بشر را متزلزل می سازد. علاقه به حفظ نسل در زن هم وجود دارد ولی نیاز به پاسبان نیست؛ زیرا انتساب فرزند به مادر همیشه محفوظ است و اشتباه پذیر نیست (همان، ص55). در تفسیر انوار درخشان نیز به این موضوع اشاره شده است: «زن برای شوهر خود به منزله کشتزاریست و در اثر توارد و سلول تناسلی از اشخاص متعدد، هیچ یک از آن ها را تکمیل و تربیت نتوان کرد و نسبت آن فرزند به پدر مجهول است و در نتیجه، رابطه هر یک از فرزندان با پدر خود گسیخته و تربیت فرزندان و وراثت مختل خواهد شد» (حسینی همدانی، انوار درخشان در تفسیر قرآن، ج3، ص355).

نتیجه

غیرت عبارت است از دگرگونی انسان از حالت عادی و اعتدال به طوری که انسان را برای دفاع و انتقام از کسی که به یکی از مقدساتش اعم از دین و ناموس یا جاه و امثال آن تجاوز کرده از جای خود می کَند. این ویژگی از صفات بارز الهی است و کسی غیرتمندتر از خدا نیست. غیرت دینی در روایات معصومین علیهم السلام جایگاه ویژه ای دارد این صفت در حضرت علی علیه السلام و بقیه افراد پرتوی از غیرت خداوند است که در وجود آن ها تجلی یافته است. در این پژوهش به برخی از نمونه های غیرت دینی ایشان اشاره شده است.غیرت دینی آثار فردی و اجتماعی بسیاری دارد که موجب هدایت و سربلندی در دنیا و آخرت خواهد شد. آثار فردی آن مانند جلب محبت الهی، هدایت و مصونیت از گمراهی، ایجاد رحمت و رأفت در قلب، افزایش عفت و پاک دامنی فرد و... است. و پیروزی بر

ص: 271

دشمنان و سربلندی، حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه، ثبات خانواده، دفاع از حریم خانواده، پاکی و سلامت نسل ها ازجمله آثار اجتماعی غیرت است.

ص: 272

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن بابویه، محمد بن علی، علل الشرایع، قم، کتابفروشی داوری، 1385 ق.

2. ابن فارس، ابی الحسین، مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

3. اکبری، محمود، غیرتمندی و آسیب ها و ارزش ها، قم، نشر فتیان، 1390.

4. جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینه معرفت، قم، نشر اسراء، 1388.

5. حبیبی تبار، جواد، گام به گام با راه خودسازی، قم، نشر گام به گام، 1381.

6. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1370 ق.

7. حسینی همدانی، محمدحسین، انوار درخشان در تفسیر قرآن، تهران، کتاب فروشی لطفی، 1380.

8. خاتمی، احمد، اسلام مداری و غیرت دینی، قم، نشریه پاسدار اسلام، شماره 261، 1382.

9. خدمتی، ابوطالب، سیره حضرت علی علیه السلام در مبارزه با فساد اداری، حوزه و دانشگاه، شماره 45، 1384.

10. خطیب، عبدالرحیم، صهرین، تهران، نشر حیدری، 1371.

11. دهخدا، علی اکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، نشر دانشگاه تهران، 1389.

12. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین، 1417 ق.

13. طریحی، فخرالدین بن محمد، المنتخب للطریحی فی جمع المراثی و الخطب المشتهر، قم، مکتبة الحیدریة، 1385.

14. طریحی، فخرالدین بن محمد، مجمع البحرین، تهران، نشر مرتضوی، 1375.

15. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر قمی، قم، نشر دارالکتاب، 1367.

16. کلینی، محمد یعقوب، اصول کافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1401 ق.

17. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دار احیا التراث العربی، 1403 ق.

18. محمودی، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغه، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 م.

ص: 273

19. مطهری، مرتضی، مسئله حجاب، قم، صدرا، 1372.

20. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404 ق.

21. نراقی، ملا احمد، معراج السعادة، قم، طوبای محبت، 1348.

22.نراقی، ملا محمدمهدی، جامع السعادات، قم، طوبای محبت، 1348.

ص: 274

10- تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه

اشاره

فاطمه زین الدینی(1)

ص: 275


1- . کارشناسی ارشد کلام تطبیقی؛ fzeinoddini9@gmail.com

ص: 276

چکیده

شُحّ نفس به حالتی شدیدتر از بُخل گفته می شود و به معنای بُخل توأم با حرص دلالت می کند. در نهج البلاغه در پاره ای از خطبه ها و نامه ها واژه شُحّ به کار رفته است. در این تحقیق با روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای به بررسی و تحلیل معناشناختی شُحّ نفس و معانی نزدیک به آن اقدام شده است. نمونه ای از آن در خطبه 162 نهج البلاغه است که در آن علت غصب خلافت، ظهور و بروز حالت شُحّ نفس در غاصبان معرفی می شود. هم چنین در نامه 45 نیز با سیاقی شبیه به آن چه در خطبه 162 به کار رفته بود، آمده است. از این رو ضرورت دارد شُحّ نفس به منزله حالت روانی و اخلاقی با روش تحلیل معناشناختی تبیین و بررسی شود و پاره ای از مؤلفه های آن از جمله بُخل، حرص، جَشَع و استبداد بیان شود. می توان گفت این پژوهش سعی دارد جنبه های فردی و اجتماعی حالت شُحّ نفس و مؤلفه های آن را در متن نهج البلاغه به دست دهد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، تحلیل معناشناختی، شُحّ نفس، بُخل، حرص.

مقدمه

واژه شُحّ در حدود هشت بار در نهج البلاغه به کار رفته است (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج 2، ص 13). به جز یک مورد که در نامه 53 به مالک اشتر به صورت شُحّ به نفس (شُحَّ بنفسک) و ممدوح به کار رفته است، باقی موارد به یک حالت نفسانی مذموم اطلاق می شود. شکل ممدوح آن زمانی است که فعل شُحّ بر روی نفس انجام شود و شکل مذموم آن زمانی است که فعل شُحّ بر روی غیر و دیگری انجام شود. به عبارت دیگر؛

ص: 277

تنگ نظری به نفس، یکی از ضروریات خودسازی و تربیت نفس می باشد و عمل به آن قابل تقدیر است اما تنگ نظری نسبت به دیگران یک عمل غیراخلاقی و مذموم می باشد. موارد دیگری از کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه درباره غصب خلافت و غصب فدک است که در آن جا علت این اعمال غاصبانه، حالت نفسانی شُحّ نفس در وجود غاصبان بیان می شود. بر این اساس می توان گفت شُحّ نفس حالت نفسانی نیرومندی است که منجر به چنین اعمال غاصبانه ای شده است و پژوهش درباره دریافت دلالت معنایی شُحّ نفس از اهمیت و ضرورت بسیاری برخوردار است. می توان گفت این مقاله به دنبال پاسخ به این سؤال است که شُحّ نفس با روش تحلیل معناشناختی در متن نهج البلاغه به چه معنایی دلالت می کند و مؤلفه های آن کدام است.

پیشینه

در زمینه صفت شح نفس و بخل آثاری در علم اخلاق نوشته شده است که مهمترین آن به شرح زیر است: بخل، مجتبی تهرانی، تهران: موسسه فرهنگی پژوهشی مصابیح الهدی،1397. بررسی حرص از منظر قرآن کریم و روایات، نویسنده : سپاهیان، محمد امین، مجله: مطالعات علوم سیاسی، حقوق و فقه » تابستان 1396، دوره سوم - شماره 2/2 (23 صفحه؛ از 71 - 93(

تحلیل کاربرد گزاره های معنایی بخل در آیات و روایات، صیادی شهرکی، رقیه؛ میرزائی، پوران، مجله: مشکو ة » پاییز 1395 - شماره 132 علمی - ترویجی/ISC (21 صفحه؛ از 15-35)

مکتب اخلاقی اسلام (3) بخل، حقانی زنجانی، حسین، مجله: درسهایی از مکتب اسلام» مهر 1355، سال هفدهم - شماره 10 (5 صفحه؛ از 35- 39)

ص: 278

پروش شناسی پژوهش

اشاره

روش تحلیل معناشناختی، یک روش تجزیه و تحلیل متن به اجزای تشکیل دهنده آن است. بر اساس این روش، یک متن دارای واژگانی است که معنای واژگان در نسبت با معنای واژه های متقارب معنایی و روابط هم نشینی و جانشینی واژه ها در متن و موارد کاربرد واژه در بخش های مختلف متن مشخص می شود. با استفاده از این روش می توان برای هر واژه مورد مطالعه، بر اساس واژه های متقارب معنایی و موارد کاربرد واژه در متن، یک حوزه معنایی تشکیل داد. برای واژه شُحّ؛ واژه های بُخل، حرص، جَشَع و استبداد درون یک حوزه معنایی قرار می گیرند و هر یک از این واژه ها مؤلفه های معنایی واژه مذکور را به دست می دهند؛ بنابراین برای دریافت دلالت معنایی شُحّ نفس لازم است دلالت معنایی بُخل، حرص، جشع و استبداد در متن نهج البلاغه بیان شود.

الف. تحلیل معناشناختی واژه شُحّ
اشاره

واژه شُحّ در نهج البلاغه به صورت «شُحّت»، «شُحّ بِ»، «تشاح»، «شُحّاحه» به کار رفته است (همان). واژه شُحّ در اصل به معنای بُخل همراه با حرص می باشد (راغب اصفهانی، مفردات، ص 428). چنان چه از معنای لغوی شُحّ برمی آید فرد شُحّیح در وجود خود؛ هم بخل را دارد و هم حرص را، یعنی از برخورداری های دنیا نه تنها آن چه را که دارد از دیگری دریغ می کند بلکه می خواهد هر آن چه از برخورداری که دیگران دارند را نیز از چنگ آن ها درآورد و به دست بیاورد و این ها را هم از دیگران دریغ کند. این حالت چنان نیرومند است که امکان هرگونه سخاوتمندی را از انسان می گیرد. متعلق شُحّ نفس می تواند مال، قدرت، مقام، علم، مهارت و یا هر چیز دیگری باشد؛ برای مثال با نظر به موارد کاربرد واژه شُحّ در نهج البلاغه به دست می آید که در نامه 45 - نامه به عثمان بن حنیف - متعلق شُحّ نفس، زمین های فدک و مال است و در خطبه 162 متعلق شُحّ نفس، خلافت و قدرت و مقام است. پس به طور کلی همه برخورداری های دنیا می تواند متعلق شُحّ نفس قرار گیرد

ص: 279

اما ممکن است برای هر کس به گونه ای ظهور و بروز نماید، برای کسی شُحّ نفس متعلق مال قرار گیرد و برای کس دیگر متعلق مقام قرار گیرد و چه بسا این حالت آن قدر نیرومند باشد که هم مال و هم مقام را بخواهد از دیگری سلب کند؛ همان طور که در شرح نامه 45 آمده است ابوبکر برای آن که فدک نه تنها دارایی بلکه قدرت بنی هاشم را زیاد می کرد آن را به نامشروع تصاحب کرد، پس متعلق شُحّ نفس در این جا اولاً مال و ثانیاً قدرت قرار گرفت. به منظور دریافت مؤلفه های معنایی شُحّ نفس، یکی از واژگان متقارب معنایی درون حوزه معنایی این واژه یعنی واژه بخل تحلیل معناشناختی می شود.

یک. تحلیل معناشناختی بُخل

بخل یعنی امساک و در اصل لغت به معنای «امساک چیزی است از محلی که نباید امساک شود» (راغب اصفهانی، مفردات، ص220) و در اصطلاح به معنای این است که انسان حاضر نباشد چیزی از نعمت های الهی را در اختیار دیگران بگذارد. این کلمه با مشتقاتش روی هم رفته 20 مرتبه در نهج البلاغه به کار رفته است (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج1، ص115). در مفردات راغب، واژه «جود» مقابل واژه «بخل» معرفی شده است؛ در خطبه 128 نهج البلاغه «بخیل» در مقابل «سخی» قرار گرفته است و بخل مقابل سخاوت می باشد (فیعلم الله سبحانه ما فی الارحام من ذکر او انثی و قبیح او جمیل و سخی او بخیل). در نهج البلاغه در بعضی موارد کاربرد، واژه بخل با واژه جود هم نشین شده است (خطبه83؛ خطبه142؛ حکمت372؛ خطبه90) و در بعضی موارد با سخاوت هم نشین شده است (خطبه128). لذا لازم است به تفاوت معنایی سخاوت و جود اشاره شود. درباره تفاوت معنایی سخاوت و جود گفته شده است که سخاوت آن بخششی است که پس از درخواست انجام شود و جود بخششی است که بدون هرگونه درخواست باشد. به عبارت دیگر؛ اصل جود، دادن خیر بدون سؤال است (حسن بن عبدالله عسکری، معجم الفروق اللغویة، ص274)؛ بنابراین «بخل» هم متضاد واژه «جود» است و هم متضاوت

ص: 280

واژه «سخاء» و فرد بخیل چه از او درخواست بشود چه نشود در اجابت نیاز دیگری بُخل می ورزد.

در خطبه 91 نهج البلاغه بخل از ذات الهی سلب شده است «لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لَا یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِینَ وَ لَا [یُبَخِّلُهُ] یُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ». در این خطبه آمده است خدا بخشنده ای است که درخواست نیازمندان، چشمه جود او را نمی خشکاند و اصرار و درخواست های پی درپی او را به بخل ورزیدن نمی کشاند. در این خطبه از حضرت علی علیه السلام خواسته شده است که خدا را توصیف کند و حضرت در قسمتی از خطبه به بخشندگی خداوند اشاره می کند و می گوید: حمد و ستایش مخصوص خداوندی است که بازداشتن و امساک، چیزی بر دارایی او نمی افزاید و سخاوت، او را فقیر نمی کند. از این چند نکته مستفاد می شود: اولاً بخیلان گمان می کنند با امساک و بخل ورزی بر دارایی آن ها افزوده می شود و چیزی از مال آن ها کاسته نمی شود و در واقع به این بهانه امساک می ورزند. در مورد خدا وضع به این گونه است که دارایی او بی حد است و اگر جایی از بخشندگی خدا خبری نیست نه به دلیل این که بترسد از دارایی اش کم شود بلکه به دلیل عدل خداست. بنابراین؛ اصرار و درخواست بندگان از خدا هرچقدر هم که زیاد باشد موجب غضب الهی و یا بخل او نمی شود اگر هم خواسته اجابت نشود دلیل دیگری دارد؛ در ثانی اگر انسان ها سخاوت نکنند مورد مذمت قرار می گیرند؛ چون از ترس فقر نبخشیده اند اما خدا مورد مذمت قرار نمی گیرد؛ چون خدا غنی بالذات و صمد است. در خطبه 142 درباره سخاوت و عدم بخل ورزی در راه خدا سخن رانده است:

«وَلَیْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِی غَیْرِ حَقِّهِ وَعِنْدَ غَیْرِ أَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِیمَا أَتَی إِلَّا مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَثَنَاءُ الْأَشْرَارِ وَمَقَالَةُ الْجُهَّالَ مَا دَامَ مُنْعِماً عَلَیْهِمْ مَا أَجْوَدَ یَدَهُ، وَهُوَ عَنْ ذَاتِ اللَّهِ بَخیلٌ»؛ «برای کسی که نابجا به ناکسان نیکی کند بهره ای جز ستایش فرومایگان، تعریف سرکشان و اشرار و سخنان جاهلان بدگفتار ندارد و این ها نیز تا هنگامی که به آن ها بخشش می کند ادامه دارد. دست

ص: 281

سخاوتمندی ندارد آن کس که از بخشش در راه خدا بخل می ورزد». در این خطبه کسانی که برای جلب توجه و سپاس گذاری مردم سخاوت می کنند مورد مذمت قرار می گیرند و متهم می شوند به این که کار آن ها جنبه سوداگری داشته است و اگر سخنان خوشایند و توجه مردم نباشد بالطبع از سخاوت هم خبری نیست. این نوع سخاوت، تباه کردن مال معرفی می شود. در این خطبه آمده است که مردم در مواجهه با این اشخاص می گویند عجب دست بخشنده ای دارد حال آن که از قصد و نیت آن ها آگاه نیستند و درواقع این ها در راه خدا بخل می ورزند (وهو عن ذات الله بخیل). در این خطبه سخاوت ارزشمند آن است که در راه خدا باشد و انسان از مالی که خدا به او داده استفاده کند و اسیر آزاد کند و مهمان نوازی کند و ... .

دو. مراتب و انواع بخل

بخل دارای مراتب و انواعی است؛ هم چنین دارای شدت و ضعف است. کم ترین مرتبه بخل آن است که فرد اجازه استفاده از اموالش را به کسی ندهد و مواهب و نعمت های الهی که تحت اختیار اوست از دیگران دریغ کند. شدیدتر از آن این است که فرد نه تنها اجازه استفاده از اموال خود را به دیگران نمی دهد بلکه از این که دیگران از اموال یک دیگر استفاده کنند نیز بخل می ورزد. در بعضی نفوس، رذیلت بخل آن قدر شدید است که انسان مواهب و نعمت ها را از خودش هم دریغ می کند.

بخل انواعی دارد؛ نوعی از آن ممدوح و نوعی دیگر مذموم است. در حکمت 234 بخل برای زن یک صفت پسندیده معرفی می شود: «خِیَارُ خِصَالِ النِّسَاءِ، شِرَارُ خِصَالِ الرِّجَالِ؛ الزَّهْوُ وَالْجُبْنُ وَالْبُخْلُ؛ فَإِذَا کَانَتِ الْمَرْأَةُ مَزْهُوَّةً لَمْ تُمَکِّنْ مِنْ نَفْسِهَا، وَإِذَا کَانَتْ بَخِیلَةً حَفِظَتْ مَالَهَا وَمَالَ بَعْلِهَا، وَإِذَا کَانَتْ جَبَانَةً فَرِقَتْ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ یَعْرِضُ لَهَا»؛ «برخی از نیکوترین خلق وخوی زنان، زشت ترین اخلاق مردان است، مانند، تکبّر، ترس و بخل، هرگاه زنی متکبّر باشد، بیگانه را به حریم خود راه نمی دهد و اگر بخیل باشد اموال

ص: 282

خود و شوهرش را حفظ می کند و چون ترسان باشد از هر چیزی که به آبروی او زیان رساند فاصله می گیرد». حال سؤال پیش می آید که آیا تناقضی میان این حکمت با مواردی که بخل مذموم بود وجود دارد؟ در پاسخ می توان گفت بخل بر اساس فاعل دارای ارزش متفاوتی می شود. می توان گفت بخل در این جا به معنای رفتار ممسکانه است (مطهری، مجموعه آثار، ج 22) و نه یک صفت اخلاقی و خلق وخوی نفسانی، در این جا زن با اختیار و اراده تصمیم می گیرد که برای حفظ مال همسرش رفتاری ممسکانه داشته باشد و این یک حسن در زن به شمار می رود؛ زیرا باعث حفظ دارایی همسر و افزودن به دارایی او می شود. درواقع این یک نوع رفتار عالمانه و آگاهانه است نه یک خلق وخوی از روی عادت؛ بنابراین بخل بر اساس فاعل و متعلق دارای ارزش متفاوتی می شود از این روست که حضرت علی علیه السلام خود هم بخیل بود و هم جواد، در زمانی که پای مال خودش در میان بود جواد و بخشنده بود ولی آن جا که پای مال بیت المال در میان بود بخیل و ممسک بود و حتی به اندازه روشن ماندن یک شمع حاضر نبود از بیت المال استفاده کند؛ بنابراین هر انسانی نسبت به مالی که امانت دار است باید بخیل باشد تا آن امانت از دست نرود (ن.ک. همان).

سه. آثار بخل

در حکمت 378 نهج البلاغه آمده است: بخل ورزیدن کانون تمام عیب هاست «الْبُخْلُ جَامِعٌ لِمَسَاوِئِ الْعُیُوبِ، وَهُوَ زِمَامٌ یُقَادُ بِهِ إِلَی کُلِّ سُوء». فرد بخیل به دلیل علاقه زیاد به مال اندوزی و دنیادوستی ممکن است حقوق شرعی مثل خمس و زکات را پرداخت نکند؛ هم چنان که در خطبه 129 آمده است که بخیل در اداء حقوق الهی بخل می ورزد «أَوْ بَخِیلًا اتَّخَذَ الْبُخْلَ بِحَقِّ اللَّهِ». بنابراین؛ یکی از آثار بخل، عدم پرداخت حقوق شرعی است. هم چنین بخیل ممکن است دست به احتکار، رباخواری، غش در معامله و انواع کسب های حرام بزند (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، شرح حکمت 378). یکی دیگر از عیب هایی که

ص: 283

بخل به دنبال خود می آورد، ریاکاری است؛ زیرا بخیل همواره می خواهد چهره بخیلانه اش را بپوشاند و خودِ دیگری به مردم نشان دهد. دروغ گویی یکی دیگر از آثار بخل است؛ زیرا بخیل برای عدم پذیرش درخواست نیازمند، به انواع دروغ متوسل می شود؛ بنابراین بخل سرچشمه بسیاری از گناهان است. در کتاب غررالحکم یکی از آثار بخل، سوءظن به خدا بیان شده است: البخل بالموجود سوءالظن بالمعبود (انصاری قمی، غررالحکم، ح 6512)؛ زیرا بخیل به وعده های الهی درباره انفاق و قرض الحسنه بی اعتماد است و حاضر نیست مالش را در راه خدا دهد تا خدا آن را برایش چند برابر کند. دوری از خدا و خلق خدا از دیگر آثار بخل است. یکی دیگر از آثار بخل، ترس است؛ چون بخیل همواره می ترسد جان و مالش را از دست بدهد و در وجودش یک ترس دائمی وجود دارد. البته بخل دارای شدت و ضعف است و هرچه نوع بخل در نفس شدیدتر باشد آثار آن نیز شدیدتر و بدتر هستند و گناهان بیش تری را در پی دارد.

ب. تحلیل معناشناختی حرص
اشاره

حرص به معنای علاقه شدید نسبت به چیزی است (قرشی، قاموس قرآن، ج1، ص514). واژه حرص در اصل به معنی فشردن لباس به هنگام شست وشو به وسیله کوبیدن چوب مخصوص بر آن است (راغب اصفهانی، مفردات، ص 414). در اصطلاح اخلاقی، حرص حالتی نفسانی است که موجب می شود انسان بدون این که به حد معینی اکتفا کند به جمع آوری اموالی بپردازد که نیازی به آن ها ندارد (نراقی، جامع السعادات، ص105). در نهج البلاغه حرص و مشتقات آن 16 بار به کار رفته است (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج1، ص514). انسان حریص هرچقدر هم که از مال دنیا بهره مند شود باز به خاطر نداشته هایش احساس فقر می کند و برای رهایی از این احساس، تن به هر کاری می دهد. حضرت علی علیه السلام در این باره می گوید: آدم حریص فقیر است هرچند تمام دنیا را مالک شود:

ص: 284

«الحریص فقیر ولو ملک الدنیا بخذافیرها» (انصاری قمی، غررالحکم، ح 1753) و این از این روست که حریص همواره احساس فقر می کند حتی اگر تمام دنیا را داشته باشد. حالت روانی و اخلاقی حرص، او را به برخورداری بیش تر و بیش تر می کشاند و همواره احساس نیاز می کند. حضرت علی علیه السلام هم چنین بی نیازی را در حریص نبودن می داند و می گوید: «اغنَی الغَنا مَن لَم یکن لِلحِرص اسیراً»؛ «از همه بی نیازتر کسی است که اسیر حرص نشود (کلینی، کافی، ج2، ص95). انسان حریص شبیه کسی است که بیماری استسقا دارد و هر چه آب می نوشد بر تشنگی اش افزوده می شود.

یک. انواع حرص

واژه حرص معمولاً بار منفی دارد و بر مال، ثروت، مقام و لذات دنیایی دیگر تعلق می گیرد؛ بنابراین یک نوع حرص، مذموم است که همان آزمندی و برخورداری از دنیا و امور مادی بیش از حد نیاز است. انسان حریص، به دلیل این که سیری ناپذیر است تمام عمرش را صرف کسب منافع مادی و دنیایی می کند. نوع دیگر حرص، ممدوح است این نوع حرص بر انجام کارهای خیر، حرص بر فهم دین و جهاد در راه خدا و سایر اموری که رضایت خدا در آن هاست، هست؛ برای نمونه قرآن یکی از فضایل پیامبر را حرص داشتن بر هدایت مردم و نجات آن ها از گمراهی می شمرد (توبه/128؛ نحل/37). حرص از مشتقات کمال طلبی انسان است و وقتی در مسیر صحیح هدایت شود انسان را به سمت کار خیر سوق می دهد و او را وامی دارد تا برای کسب رضایت الهی نهایت تلاش خود را به کار گیرد. حضرت علی علیه السلام در این مورد می فرماید: لا حرص کالمسابقه فی الدرجات؛ هیچ حرصی همانند رقابت برای رسیدن به درجات عالیه نیست (ابن شعبه، تحف العقول، ص 286).

دو. عوامل حرص

چندین عامل برای ایجاد حالت روانی و اخلاقی حرص مؤثر هستند که در ادامه به چند

ص: 285

مورد آن اشاره می شود:

سوءظن به خدا و ضعف ایمان: امام علی علیه السلام در نامه ای به مالک اشتر می نویسد: «ان البخل والجبن والحرص غرائز شتی یجمعها سوءالظن بالله»؛ «بخل و ترس و حرص غرایز مختلفی هستند که یک ریشه دارند و آن بدگمانی به خداست» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). کسی که به رزاق بودن خدا اطمینان ندارد همیشه نگران فقر در آینده است و به همین جهت مدام در جمع آوری مال حرص می ورزد. ایشان هم چنین علت حرص را ضعف دینداری می داند و می گوید: «شدة الحرص من قوة الشرة وضعف الدین»؛ «حرص زیاد از قدرت هوس و ضعف دینداری است» (انصاری قمی، غررالحکم، ح 5772).

ترس از فقر:

حریص از این که نیازمند شود، می ترسد و برای کسب مال حرص می زند. علت این امر این است که او بی نیازی را در بیرون از نفس خود جست وجو می کند درحالی که ریشه بی نیازی در درون اوست. حضرت علی علیه السلام می فرماید: خیر الغنی غنی النفس؛ بهترین بی نیازی بی نیازی نفس انسان است (همان، ح 4949).

حب دنیا: حریص به دلیل دنیادوستی، هر لحظه حریص تر از لحظه قبل می شود. دنیا مثل آب شور است که هرچقدر از آن بخورد نه تنها تشنگی رفع نمی شود بلکه تشنه تر می شود. «هر کس دنیا را داشته باشد به سه درد مبتلا می شود: اندوهی که رهایش نمی کند، حرصی که از او دست برنمی دارد و آرزویی که به آن نمی رسد» (مجلسی، بحارالانوار، ج70، ص130).

جهل و نادانی: یکی از عوامل حرص، جهل و نادانی از این رذیله اخلاقی و پی آمدهای سوء آن است. اگر حریص بداند که عمر در گذر است، مرگ محتوم و قطعی است؛ دنیا بی وفاست؛ و اگر بداند هدف از خلقت او چیست؛ حاضر نمی شود عمر گران مایه را صرف اندوختن مال دنیا کند و به اموری ارزشمند تر می پردازد. حضرت علی علیه السلام می گوید: «الحرص والشرة والبخل نتیجة الجهل»؛ «حرص و ولع و بخل، نتیجه جهل و نادانی است.»

ص: 286

(انصاری قمی، غررالحکم، ح 1671).

ج. تحلیل معناشناختی استبداد

در نهج البلاغه واژه «اثره» و «اِستَبَدَّ» به معنای استبداد به کار رفته است. معنای کلمه «اثره» در مفردات راغب چنین آمده است: «استئثار به معنای چیزی را مخصوص به خود دانستن و دیگری را از آن بی بهره کردن است» (راغب اصفهانی، مفردات، ج 1، ص 147).

«استبداد از ماده «بدد» بر وزن عدد به معنای دور کردن و متفرق ساختن گرفته شده، این است که انسان چیزی را در اختیار خود بگیرد و دیگران را از آن دور سازد.» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، شرح خطبه 162).

واژه «اِستَبَدّ» که به معنای منحصر کردن چیزی در خود است، در حکمت 161 نهج البلاغه به کار رفته است: «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْیِهِ هَلَکَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَکَهَا فِی عُقُولِهَا». در این حکمت آمده است هر که خودرأی گردید به هلاکت رسید و نقطه مقابل آن مشورت با مردم است. «استبد» در این جا به معنای انحصار علم و آگاهی و عقل به خود است؛ یعنی فرد همه علم و حکمت و آگاهی را منحصر در خود می داند و گمان می کند دیگران از آن بی بهره هستند؛ لذا در امور مختلف با کسی مشورت نمی کند. افراد مستبد نمی دانند که «خدای متعال همه مزایای فکری را به یک نفر نداده است بلکه هوشیاری مانند سایر نعمت ها در میان مردم تقسیم شده است بنابراین هیچ کس بی نیاز از افکار دیگران نیست» (همان، شرح حکمت 161).

در نامه 70 نهج البلاغه واژه «اَثَره» به معنای انحصارطلبی به کار رفته است. نامه در نکوهش افرادی است که از ترس از دست رفتن برخورداری های مادی به سوی معاویه رفتند. حضرت در این باره می گوید: «این ها دنیاپرستند، عدالت را شناختند و زمانی که فهمیدند همه مردم در نزد ما در حق یکسان اند تاب و تحمل این عدالت را نداشتند و به سوی انحصارطلبی گریختند: فهربوا الی الاثره».

ص: 287

«اثره» در فرهنگ نهج البلاغه رحیمی نیا به معنای انحصارطلبی و به خود اختصاص دادن به کار رفته است. در این نامه منظور از انحصارطلبی اولاً به معنای این است که این افراد می خواهند برخورداری های مادی در انحصار آن ها باشد و میان همه افراد جامعه به مساوات تقسیم نشود و درثانی به معنای این است که معاویه صدر همه انحصارطلبان است و سهم بیش تر برخورداری های مادی را برای خود و هم پیمانان خود قرار می دهد و در تقسیم بیت المال افرادی را که به او وفادارند، مقدم می دارد.

خودخواهی، خودکامگی، خودرأیی و خودبرتربینی همه از مصادیق روحیه استبداد به شمار می رود.

د. تحلیل معناشناختی جَشَع

«جشع به معنای شدت حرص است و یک بار بیش تر در نهج البلاغه نیامده است» (قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج 1، ص 215). در نامه 45 نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام می فرماید: «هیهات ان یغلبنی هوای و یقودنی جشعی الی تخیر الاطعمه؛ هیهات که هوای نفس بر من چیره نگردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام های لذیذ برگزینم». در این جا از فعل «یقودنی» استفاده شده است یعنی حالت حرص، نفس را وامی دارد که چنین کند. «یقود» که از ریشه «قاد» است به معنای رهبری کردن و فرمان دهی کردن می باشد پس حالت جَشَع می تواند بر نفس فرمان دهی کند پس نباید قدرت داشته باشد. در این مورد کاربرد جشع به صورت مذموم به کار رفته است اما می توان گفت مانند حرص چنان که متعلق آن، امور خیر و مورد رضایت الهی قرار بگیرد شدت حرص به این امور، ممدوح است.

موارد کاربرد شُحّ نفس در نهج البلاغه

اشاره

شُحّ نفس در خطبه 162 و نامه 45 یک حالت روانی و اخلاقی ناپسند معرفی شده است و در نامه 53 یکی از ضروریات خودسازی و حالت پسندیده ای برای نفس اشاره شده

ص: 288

است:

الف. خطبه 162: غصب خلافت

«... فانها کانت اثره شُحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین؛ پس بدان که آن ظلم و خودکامگی که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد در حالی که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندی با رسول استوارتر بود جز خودخواهی و انحصارطلبی چیز دیگری نبود که گروهی بخیلانه به کرسی خلافت چسبیدند و گروهی سخاوتمندانه از آن دست کشیدند».

در این جا «شُحّت» در مقابل «سَخَت» به کار رفته است؛ یعنی از نظر معنایی نقطه مقابل یک دیگر هستند. علامه جعفری در شرح این خطبه می گوید: این استبداد از روی مرغوب و مطلوب بودن حاکمیت بود که نفوس جمعی از شدت حرص به آن، بخل ورزیدند و نفوس جمعی دیگر درباره آن سخاوت و اعراض نمودند (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، شرح خطبه 162).

فیض الاسلام در ترجمه این خطبه می گوید: برای آن است که خلافت، مرغوب و برگزیده بود (هر کس طالب آن بود اگرچه لیاقت نداشت، پس) گروهی به آن بخل ورزیدند (و نگذاشتند سزاوار به آن مقام بر آن بنشیند) و گروه دیگری (امام علی) بخشش نموده (برای حفظ اساس اسلام) از آن چشم پوشیدند. در ترجمه فیض الاسلام شُحّ به بخل ترجمه شده است که معنای لفظ را به طور کمال و تمام نمی رساند؛ زیرا شُحّ معنای حرص را هم در خود دارد و لازم است در ترجمه به آن اشاره شود.

روحیه شُحّ نفس در غاصبان باعث می شد که هم به خلافتی که حق حضرت علی علیه السلام بود حریص باشند و بخواهند در چنگ آن ها باشد بلکه هم زمان سعی می کردند اجازه

ص: 289

ندهند خلافت به کسی که حق با اوست برسد و در این مورد تنگ نظری می کردند؛ بنابراین مصداق عملی روحیه شُحّ نفس در این مورد، به دست آوردن مقام و قدرت از دست کسی که به او تعلق دارد و دریغ کردن این مقام و قدرت از مالک به حق آن و سایرین می باشد.

در مقابل این عمل غیراخلاقی، حضرت علی علیه السلام چه واکنشی نشان دادند؟ عبارت «سَخَت عنه» گویای این است که ایشان از این مقام صرف نظر کردند و این صرف نظر از روحیه سخاوت ایشان برخواسته است. این واکنش نشان می دهد که اندکی شُحّ بر نفس حضرت علی علیه السلام حاکم نبوده است. حال می توان پرسید اگر حضرت علی در مقابل برای به دست آوردن خلافت و مقام و قدرت که شایسته و حق خودشان هم بود می جنگیدند چه می شد؟ در آن صورت این ظن می رفت که اندکی شُحّ بر نفس حضرت غالب شده است. تصمیمی که حضرت علی علیه السلام گرفتند دقیقاً نقطه مقابل تصمیمی است که غاصبان گرفته اند. اگر یک طیف معنایی را در نظر بگیرید این طیف دو قطب دارد یک قطب آن روحیه شُحّ است که می توان آن را به تنگ نظری تعبیر کرد و قطب دیگر آن روحیه سخاوت است. حضرت علی علیه السلام در قطب سخاوت و غاصبان در قطب تنگ نظری قرار دارند. تصمیم حضرت علی علیه السلام نشان می دهد ایشان در اعلا درجه قطب سخاوت ایستاده اند و بنابر آن عمل می کنند و با این قطب ضد و مخالف هست که امکان شناخت ضد آن یعنی روحیه شُحّ فراهم می شود. اگر حضرت هر تصمیمی غیر از آن چه که در تاریخ مانده است - صرف نظر کردن از این مقام به دلیل روحیه سخاوت ایشان - می گرفتند، امکان تشخیص شدت رذالت قطب مخالف کم تر می شد. این تصمیم برای غاصبان نکته تربیتی هم داشت چنان چه می دانید انجام عمل اخلاقی در مقابل افرادی که عمل غیر اخلاقی انجام می دهند می تواند آن ها را متنبه کند و درس بگیرند. یک نکته در این جا لازم به ذکر است و آن این است که وجه معنایی اخلاق سخاوت و تنگ نظری درباره خلافت و غصب آن، مورد تحلیل و بررسی قرار گرفته است و نکات

ص: 290

سیاسی و دلایل قوی برای حفظ اسلام و عدم تفرقه در میان مسلمین به قوت خود باقی هستند که بنابر انسجام موضوع، از ذکر آن ها صرف نظر می رود. نکته مهم این است که اکثر ما در شخصیت خود چند جنبه بارز داریم که بنابر آن شناخته می شویم. برای مثال، فردی به مهربانی شهره است و فردی دیگر به تفکر و فردی دیگر به پشتکار و فردی دیگر به شوخ طبعی و خوش اخلاقی و ... که هر یک از این جنبه های بارز می تواند در تصمیمات ما مؤثر باشد؛ برای مثال، فرد مهربان در تصمیماتش گاه ممکن است به دلیل مهربانی قطعیت نداشته باشد و موارد دیگری که از بیان آن صرف نظر می شود؛ اما درباره حضرت علی وضع به این گونه است که فضایل اخلاقی در شکل تمام و کاملش در وجود ایشان ظهور و بروز داشته و همه این فضایل توأمان در تصمیمات رخ می نمودند؛ همین هست که می بینید آن قدر مهربان هستند که حتی به قاتل خودشان هم محبت می کنند؛ بنابر این نکته، تصمیماتی که ایشان می گرفتند جهات معنایی بسیاری دارد که می توان این جهات معنایی را از متن نهج البلاغه به دست داد. در مورد این نکته می تواند به اشاره دقیق و نغزی که علامه جعفری بیان کرده اند استناد کرد و آن این است که شناخت شخصیت حضرت علی شبیه به این است که بخواهید خورشید را با آن همه عظمت و نورانیت از پنجره اتاق به درون بیاورید.

ب. نامه 53: شُحّ به نفس از ضروریات خودسازی

این نامه را حضرت امیر به مالک اشتر نوشت هنگامی که او را به فرمانداری مصر برگزید. در بخشی از این نامه حضرت علی علیه السلام نکات اخلاقی را به مالک گوشزد می کند و در بخشی می گوید: «اَمْلِکْ هَوَاکَ وَ شُحَّ بِنَفْسِکَ عَمَّا لَا یَحِلُّ لَکَ، فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِیمَا أَحَبَّتْ أَوْ کَرِهَت»؛ «هوای نفس را در اختیار گیر و از آن چه حلال نیست خویشتن داری کن؛ زیرا بخل ورزیدن به نفس خویش، آن است که در آن چه دوست دارد، یا برای او ناخوشایند است، راه انصاف پیمایی». شُحّ بنفسک به معنای این است که بر نفس سخت گیری کن و

ص: 291

نگذار هوای نفس حاکم وجودت شود. شُحّ همان گونه که در دو مورد کاربرد قبلی هم بیان شد به معنایی بیش از بخل ورزیدن دلالت می کند و در این جا به این معناست که نسبت به سخت گیری بر نفس حریص باش و تا می توانی اجازه نده آرزوها و تمایلات نفسانی حاکم وجودت شود وگرنه هر لحظه نفس به جانب یکی از هواهای نفسانی که بی شمار هستند، سوق داده می شود و کمال طلبی در وجود انسان باعث می شود که هوایی از پیِ هوایی دیگر انسان را مشغول به خود کند و کار به جایی می رسد که توانایی و قدرت از نفس برای مقابله و مقاومت در برابر خواسته های نفسانی کم و کم تر می شود و مقاومت سخت می شود. پس نسبت به سخت گیری به نفس، حریص بودن از لازمه خودسازی است. «شُحّ بِ» به معنای نفس خود را دریغ دار است و معنایی ممدوح دارد و از ضروریات خودسازی به شمار می رود. نکته مهم این است که شُحّ یا تنگ نظری هم مانند بخل و حرص؛ هم شکل ممدوح دارد و هم شکل مذموم و نهج البلاغه معیاری که بتوان از طریق آن شکل مذموم و ممدوح را از هم تمییز داد به دست می دهد. یکی از نکات مهم درباره این نامه این است که حضرت، نامه را با توصیه به تقوا شروع می کنند؛ تقوا از کلمات کلیدی در نظام معنایی نهج البلاغه است که یکی از راه های مقابله با شُحّ نفس هم می باشد. اگر انسان بخواهد شُحّ نفس را در وجودش تضعیف کند علاوه بر مرگ آگاهی به رعایت هر چه بیش تر تقوا نیز نیازمند است.

جنبه های فردی و اجتماعی شُحّ نفس

شُحّ نفس دارای جنبه های فردی است. بر اساس این روحیه، فرد به اعمالی نادرست برای کسب برخورداری های دنیایی واداشته می شود. این حالت تنگ نظری در فرد باعث تسری آن بین افراد جامعه می شود؛ برای مثال، فردی که نیازمند این است که برای کسب موقعیت شغلی مناسب، فردی دیگر از آبرو و اعتبار خود برای او استفاده کند، چنان چه روحیه شُحّ نفس باعث شود آن فرد این کار را برای او انجام ندهد، موجب می شود این فرد

ص: 292

هم متقابلاً این نوع رفتار را سرلوحه کار خود قرار دهد و اگر موقعیت شغلی خوبی یافت او نیز برای فرد دیگری این کار را انجام ندهد. حالا فرض شود در سطح وسیع این اتفاق بیفتد و افراد زیادی با روحیه شُحّ نفس در جامعه حضور داشته باشند و یا مسئولان حکومت در جامعه ای با این روحیه وجود داشته باشند، کم کم کل جامعه دچار شُحّ و تنگ نظری می شود و نتیجه آن می شود که در سطح وسیع و بین المللی جامعه ای ظهور می کند که با تنگ نظری با جوامع دیگر برخورد می کند؛ چنین جامعه ای می خواهد هر آن چه از دست آوردهای تکنولوژی، پیشرفت پزشکی و داروسازی و دست آوردهای علمی و رونق اقتصادی و فرهنگی هست در تملک جامعه خود باشد و جوامع دیگر بی بهره بمانند و چه بسا اگر جامعه ای تلاش کند که رونق اقتصادی و یا دست آورد علمی داشته باشد، به سرعت این جامعه اقدام می کند که پیشرفت علمی را از آن جامعه بگیرد و آن جامعه را در وضعیت عقب ماندگی قرار دهد. استعمار و استثمار جوامع دیگر که در طول تاریخ بوده است و شواهدی برای آن وجود دارد، به دلیل همین تنگ نظری و شُحّ نفس در بُعد جمعی آن ظهور کرده است.

نتیجه

این مقاله در صدد پاسخ به این سؤال بود که شُحّ نفس در نهج البلاغه با روش تحلیل معناشناختی به چه معنایی دلالت می کند و مؤلفه های معنایی آن کدام است و جنبه های فردی و اجتماعی آن در متن نهج البلاغه چیست؟ واژه شُحّ حدود 8 بار در نهج البلاغه به کار رفته است و به غیر از نامه 53 در باقی موارد به صورت مذموم آمده است. در نامه 53 حالت شُحّ بر روی نفس اعمال می شود و به صورت «شُحّ ب» می باشد و به معنای این است که نفس خود را دریغ دار. به عبارت دیگر؛ تنگ نظری نسبت به نفس از ضروریات خودسازی می باشد. شُحّ در خطبه 162 نهج البلاغه علت اعمال غاصبانه غاصبان درباره غصب خلافت

ص: 293

معرفی می شود. هم چنین در نامه 45 علت غصب زمین های فدک، وجود حالت روانی و اخلاقی شُحّ نفس می باشد؛ بنابراین متعلق شُحّ، مال، مقام، قدرت، علم، مهارت، آبرو و انواع برخورداری های دنیایی می تواند قرار گیرد. برای دریافت معنای هرچه بهتر شُحّ، یک حوزه معنایی برای آن تشکیل و درون این حوزه واژه های بخل، حرص، جشع، استبداد قرار گرفت. سپس هر یک از واژه های درون حوزه با تحلیل معناشناختی و موارد کاربرد آن در قسمت های مختلف متن نهج البلاغه معناشناسی شد.

واژه اول بخل بود که مورد تحلیل معناشناختی قرار گرفت. بخل در حدود 20 بار در نهج البلاغه آمده است و به معنای این است که انسان حاضر نباشد چیزی از نعمت های الهی را در اختیار دیگران بگذارد. واژه بعدی حرص بود؛ حرص به معنای علاقه شدید به چیزی و در اصطلاح اخلاقی، حالتی نفسانی است که موجب می شود انسان بدون این که به حد معینی اکتفا کند به جمع آوری اموالی بپردازد که نیازی به آن ها ندارد. حرص و مشتقات آن حدود 16 بار در نهج البلاغه آمده است.

واژه دیگری که در حوزه معنایی شُحّ قرار گرفت واژه استبداد بود استبداد به صورت أثره و استبدّ در نهج البلاغه به کار رفته است و به معنای به خود اختصاص دادن و چیزی را در اختیار خود گرفتن و دیگران را از آن دور ساختن است. این واژه یکی از مؤلفه های معنایی واژه شُحّ می باشد. می توان گفت روحیه شُحّ سرچشمه روحیه استبداد است. خودخواهی، خودکامگی، خودرأیی و خودبرتربینی همه از مصادیق روحیه استبداد به شمار می رود.جَشَع از دیگر مؤلفه های معنایی شُحّ در حوزه معنایی این واژه قرار گرفت. جَشَع به معنای شدت حرص است. همان طور که شُحّ به معنای شدت بخل است. بخل و حرص از مؤلفه های معنایی شُحّ است و روحیه استبداد از روحیه شُحّ نشأت می گیرد. ارتباط معنایی این واژه ها به این صورت است:

ص: 294

تصویر

شکل 1: ارتباط معنایی واژه های درون حوزه معنایی واژه شُحّ

بنابراین فردی که دارای حالت روحی روانی شُحّ است استبداد هم دارد حرص و جشع هم دارد بخل هم دارد و شُحّ دربردارنده این مفاهیم است.

پس از آن، موارد کاربرد شُحّ در نهج البلاغه مورد تحلیل معناشناختی قرار گرفت. خطبه 162 و نامه 45 و نامه 53 از جمله موارد کاربرد واژه شُحّ بودند در خطبه 162 اشاره به این شده بود که غاصبان به دلیل روحیه شُحّ، خلافت را از حضرت علی علیه السلام به نامشروع غصب کردند و در نامه 45 اشاره شده است که غاصبان، زمین های فدک را به دلیل روحیه شُحّ از بنی هاشم ستاندند. این ها موارد کاربرد شُحّ به صورت مذموم بود. در نامه 53، شُحّ به صورت ممدوح و از ضروریات خودسازی معرفی می شود به این صورت که روحیه شُحّ را برای نفس به کار گیرید و نسبت به نفس خود تنگ نظری داشته باشید. شُحّ نفس دارای جنبه های فردی و اجتماعی است. یکی از جنبه های فردی آن این است که فرد را به ارتکاب اعمال نادرست برای کسب برخورداری های دنیایی و دریغ داشتن این

ص: 295

برخورداری ها از سایرین سوق می دهد؛ اما این حالت تنگ نظری چنان چه در افراد مختلف ظهور یابد و در جامعه تسری پیدا کند جامعه در عرصه بین المللی دارای روحیه و اعمال تنگ نظرانه می شود یعنی چنین جامعه ای در سطح وسیع و بین المللی می خواهد همه دست آوردهای تکنولوژی، پیشرفت پزشکی و داروسازی و دست آوردهای علمی و رونق اقتصادی و فرهنگی در تملک او باشد و جوامع دیگر بی بهره باشند و اگر جامعه ای از رونق اقتصادی و دست آوردی علمی برخوردار شود، به سرعت این جامعه تنگ نظر اقدام می کند که پیشرفت علمی را از آن جامعه بگیرد و آن جامعه را در وضعیت عقب ماندگی قرار دهد. استعمار و استثمار ملل گوناگون که در طول تاریخ مشاهده شده نمونه ای از تنگ نظری و شُحّ نفس در بُعد جمعی آن است.

ص: 296

منابع

کتاب ها

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن شعبه حرانی، حسین بن علی، تحف العقول، ترجمه: صادق حسن زاده، آل علی، قم، 1382.

2. انصاری قمی، ناصرالدین، غررالحکم و دررالکلم، مؤسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، قم، 1387.

3. راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ترجمه: غلامرضا خسروی، المکتبهة المرتضویة لاحیاء آثارالجعفریة، تهران، 1383.

4. عسکری، حسن بن عبدالله، معجم الفروق اللغویة، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، 1370.

5. قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1371.

6. قرشی، علی اکبر، مفردات نهج البلاغه، مرکز فرهنگی نشر قبله، تهران، 1377.

7. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 22، صدرا، تهران، 1384.

8. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1386.

9. نراقی، محمدمهدی، جامع السعادات، [بی نا]، [بی جا]، [بی تا].

سایت ها

10. پایگاه اینترنتی کتابخانه دیجیتال نور.

11. پایگاه اینترنتی مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت علیهم السلام

ص: 297

11- معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی - تربیتی امام علی (علیه السلام)

اشاره

رضا تاج آبادی(1)، سمیه شعبانی(2)

ص: 299


1- . کارشناسی ارشد کتابداری و اطلاع رسانی؛ tajabadireza@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد حقوق عمومی؛ tajabadireza@yahoo.com

ص: 300

چکیده

اعتقاد به معاد که ازجمله مهمترین و تأثیرگذارترین باورهای دینی است و آثار سازنده ای در سرنوشت انسان در دنیا و آخرت خواهد داشت. چراکه اعتقاد به روز قیامت و همچنین لزوم پاسخگویی در برابر اعمال و کردار در آن روز، سبب می شود تا انسان معتقد اعمال و رفتار خود را منطبق بر دین انجام دهد زیرا می داند تنها به این وسیله می تواند از عذاب الهی در امان باشد بنابراین تأثیر این اعتقاد به صورت مستقیم و عملی خواهد بود. حضرت امیر ( علیه السلام) در نهج البلاغه که ازجمله ی متون دینی هست به صورت ویژه به مسئله معاد پرداخته و به صورت مستقیم و غیرمستقیم آثار مختلف اعتقاد به آن را برشمرده اند. هدف از ارائه این مقاله، تبیین جایگاه و اهمیت اعتقاد به معاد باوری و مرگ اندیشی در اندیشه های تربیتی امام علی ( علیه السلام) هست. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و منابع کتابخانه ای به بررسی اندیشه معاد باوری در آراء امام علی ( علیه السلام) پرداخته ایم. نتایج تحقیق: از دیدگاه امام علی ( علیه السلام) مصادیقی همچون ایجاد امید به فرجام نیکو، احساس وجود نظارت دائمی بر اعمال، خویشتن داری در رفتار، کم رنگ شدن دلبستگی به دنیا، زایل شدن یأس، رعایت حقوق دیگران و... از آثار باور به معاد است. در نگاه تربیتی امام علی ( علیه السلام) دنیا گریزی و آخرت گرائی همواره مورد تأکید آن حضرت بوده است. دعوت به تفکر و تعقل در کلام امام علی ( علیه السلام) از بهترین راهکارها برای یقینی سازی مرگ اندیشی است. آثار مرگ اندیشی از دیدگاه حضرت علی ( علیه السلام) عبارت اند از: تعدیل غرایز، دوری از تکبر، از بین آرزوهای طولانی، رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی، مراقبه و محاسبه

ص: 301

کردار، انجام عمل صالح، زنده دلی و درک واقعیت ها، رعایت عدالت، تحمل مصیبت ها، سرعت در انجام کارهای خیر.

کلیدواژه ها: امام علی ( علیه السلام)، نهج البلاغه، قیامت، معاد، مرگ اندیشی.

مقدمه

اندیشمندان معتقدند که گسترش بیماری های روانی و افزایش آمار خودکشی در کشورهای پیشرفته و صنعتی جهان، از مادی گرایی، پوچ گرایی، لذت جویی، بی ایمانی و سرانجام از کاهش رویکرد به دین سرچشمه می گیرد. آنان که می پنداشتند با پیشرفت فناوری و گسترش دانش بشری و علوم تجربی نیاز به دین از میان می رود و دین جایش را به دانش می دهد، اکنون به روشنی دریافته اند که بشر امروز، بیشتر از همه دوره های گذشته، به معنویت و ایمان مذهب نیازمند است و سعادت و ترقی ای که در پرتو دانش برای بشر گمان برده بودند، تنها سرابی فریبنده است که عطش جان و روانش را سیراب نمی کند (ر.ک: اداوردز، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب). بدون تردید باور به معاد تأثیر بسیار عمیق و گسترده ای در منش های انسان دارد. چون اعمال انسان بازتاب اعتقادات او است. یا به تعبیر دیگر، رفتار انسان ارتباط تنگاتنگی با جهان بینی او دارد. بنابراین کسی که تمام اعمالش بدون کم وکاست در آن دنیا موردبررسی قرار می گیرد و در آنجا محفوظ است و آبرومندی و بی آبرویی او، باعث آرامش و شکنجه او می شود، مسلماً چنین شخصی سعی می کند از دنیای مادی خود نهایت استفاده را کرده و آن را به بیهودگی و پوچی صرف نکند بلکه در انجام اعمال گوناگونش فوق العاده سخت گیر و موشکاف باشد (محمدی، تأثیر باور به معاد در منش های انسان از دیدگاه امام علی، ص 2). یکی از علل سرسختی و مقاومت انسان در برابر پذیرش معاد، میل به بی بندوباری و عدم مسئولیت پذیری است زیرا با انکار معاد بسیاری از محدودیت های رفتاری و خودداری

ص: 302

از ظلم و تجاوز و فشار روانی از فرد طغیانگر برداشته شده و راه برای هوس رانی ها و خودکامگی ها باز می شود (حاتم پوری، مجموعه شرح نهج البلاغه در محضر امیرالمؤمنین، ص 213).

یکی دیگر از فصل های زرین و افتخارآمیز زندگی پیامبر و اهل بیت ( علیهم السلام)، کیفیت آموزش معاد به سطوح مختلف مراجعین در قالب های متنوع بوده است. معصومان از هر شرایطی بهره کافی برده و به آشنا ساختن افراد جامعه با این پدیده مهم به فراخور میزان فهم آنان اقدام می کردند (ایزدپور، نقش اهل بیت ( علیهم السلام) در تبیین معارف اسلامی، ص 139).

انبیا برای اثبات معاد، بیش از اثبات توحید تلاش کرده اند، چراکه اکثر مردم سرسختی بیشتری برای پذیرش معاد، از خود نشان داده اند (حاتم پوری، مجموعه شرح نهج البلاغه در محضر امیرالمؤمنین، ص 212).

در نگاه تربیتی امام علی ( علیه السلام) دنیا گریزی و آخرت گرایی همواره مورد تأکید آن حضرت بوده و می فرماید: «دنیا خانه آرزوهایی است که زود نابود می شوند و کوچ کردن از وطن حتمی است، دنیا شیرین و خوش منظر است که به سرعت به سوی خواهانش می رود و بیننده را می فریبد، سعی کنید با بهترین زاد و توشه از آن کوچ کنید و بیش از کفاف و نیاز خود از آن نخواهید و بیشتر ازآنچه نیاز دارید طلب نکنید. ازاین رو، تنها در سایه ایمان به مبدأ و معاد است که پوچی و بی هدفی از کوی جان آدمی رخت برمی بندد و از صحنه های اجتماعی محو می شود و در پرتو آن زندگی بشر روشنایی و فروغ می یابد. رسیدن به این هدف فقط با پیروی و تأسی از رهنمون های حضرات معصومین و بزرگان دین میسر است؛ بر این اساس، پژوهشگر سعی دارد با استفاده از سیره امام علی و سخنان گهربار آن حضرت به این نتیجه دست پیدا کند (محمدی، تأثیر باور به معاد در منش های انسان از دیدگاه امام علی، ص 2).

ص: 303

پیشینه

در مورد معاد باوری و مرگ اندیشی در نهج البلاغه و سخنان امام علی ( علیه السلام) و دیدگاه اسلام کتاب، مقاله و پایان نامه هایی به رشته تحریر درآمده است که در اینجا به مهمترین آن موارد اشاره می شود.

- اعجازی، علیرضا (1390) آثار معاد باوری در زندگی از دیدگاه نهج البلاغه، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته علوم حدیث، گرایش نهج البلاغه؛ استاد راهنما: حجت الاسلام والمسلمین دکتر رفیعی؛ استاد مشاور استاد دل شاد تهرانی.

- محمدی، سید حسن (1389) تأثیر باور به معاد در منش های انسان از دیدگاه امام علی (با نقد نظریه هیوم)، پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته مدرسی معارف اسلامی (گرایش آشنایی با منابع اسلامی)، استاد راهنما: دکتر محمد ادیبی مهر؛ استاد مشاور: دکتر محمدرضا رضوان طلب، دانشگاه تهران، دانشکده الهیات و معارف اسلامی.

- رشاد، علی اکبر (1385) دانشنامه امام علی ( علیه السلام)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، جلد دوم: مبدأ و معاد.

- سبحانی، جعفر (1373) معاد انسان و جهان، قم: انتشارات مکتب اسلام.

- طاهرزاده، اصغر (1387) معاد یا بازگشت به جدی ترین زندگی، اصفهان: لب المیزان.

- مظفری ورسی، محمد حیدر (1392) مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر.

یادآوری معاد و تکرار آن

اشاره

در سیره معصومان ( علیه السلام)، معاد و زندگی پس از مرگ و نیز وضعیت انسان ها در آن جهان، در موارد بسیاری یادآوری شده است. در قرآن نیز در آیات متعددی به این موضوع اشاره شده است: «بترسید از روزی که نه کسی مجازات دیگری را می پذیرد، نه شفاعت پذیرفته

ص: 304

می شود، نه غرامت و نه یاری و کمکی صورت می گیرد (بقره/ 48).

«بترسید از روزی که به سوی خدا بازگردانده می شوید، سپس به هر کس آنچه انجام داده، باز پس داده می شود،بدون آنکه ستمی براو برود.«(بقره/ 281).

«هنگامی که واقع شود آن واقعه عظیم (قیامت) که کسی را یارای انکار نیست.» (واقعه/ 1-2).

از حضرت علی ( علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «بندگان خدا! از مرگ گریزی نیست، قبل از آنکه واقع شود از آن بپرهیزید و برای آن عده و عده آماده کنید که شما طعمه آن هستید (مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 132، روایت 30).

پیامبر (صلی الله علیه واله ) نیز نقل شده است که فرمود: «دنیا در حال کوچ کردن و آخرت در حال رو آوردن به شما است و هریک از دنیا و آخرت فرزندانی دارند، فرزند آخرت باشید و فرزند دنیا نباشید، به دنیا بی میل و به آخرت راغب شوید.» (همان، ج 77، ص 117، روایت 13).

همچنین از پیامبر (صلی الله علیه واله ) نقل شده است: «ای مسلمانان! آماده شوید که قضیه جدی است آماده شوید که کوچ نزدیک است، زاد و توشه بردارید که سفر دور است، بارتان را سبک کنید که گردنه های سختی در پیش دارید.» (همان، ج 77، ص 186، روایت 33) حضرت علی ( علیه السلام) در خطبه ای می فرماید: «بدانید که می میرید و بعد از مرگ برانگیخته می شوید، اعمال شما را محاسبه می کنند و بر آن اساس به شما کیفر و پاداش می دهند، مبادا دنیا شمار را بفریبد.» (همان، ج 74، ص 296، خطبه 4). علاوه بر این، پیامبر (صلی الله علیه و اله ) به فرستادگان خود به شهرهای دیگر نیز توصیه می کرد که قیامت و مرگ را برای مردم یادآوری کنند. به عنوان نمونه، به معاذ بن جبل، زمانی که وی را به یمن می فرستاد چنین سفارش کرد: «خدا و روز قیامت را به آنان یادآوری کن.» (همان، ج 74، ص 127، روایت 33). تکرار و یادآوری معاد، موجب می شود به تدریج این موضوع برای انسان درونی گردد و

ص: 305

درنتیجه، ایمان به معاد نیز در وی تقویت شود. به موازات تقویت ایمان به معاد و تداوم یاد آن، آثار عملی آن نیز در فرد بیشتر بروز و ظهور می یابد و فرد به پیامدهای عملی و اخلاقی آن بیشتر پایبند می شود. اصولاً در بسیاری از موارد، عامل رو آوردن انسان به گناه و معصیت، توجه نداشتن به مرگ و معاد و غفلت از آن است و تکرار و یادآوری معاد، غفلت را از میان می برد (داوودی، سیره تربیتی پیامبر (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت (علیه السلام)، ص 101).

الف. ضرورت معاد از منظر حضرت علی ( علیه السلام)
اشاره

ازآنجاکه اعتقاد به معاد از اصول اعتقادی همه ادیان آسمانی، به ویژه دین مقدس اسلام است و تقلید در آن جایز نیست، لازم است آن را به دلایل عقلی متکی کنیم. به این جهت، فلاسفه و متکلمان برای اثبات لزوم آن، از راه عدالت، حکمت، وعده الهی، کمال و سعادت انسانی، ضرورت تمایز نیکوکاران از بدکاران، بقای روح و نظایر این ها استدلال کرده اند (رشاد، دانشنامه امام علی ( علیه السلام)، ص 390).

بیهودگی دنیا

هرگاه معاد نباشد، زندگی دنیا بیهوده خواهد بود: امام علی ( علیه السلام) وجود قیامت و معاد را ضروری می داند: «ای مردم، از خدا بترسید. هیچ کس بیهوده و عبث آفریده نشده که به لهو و بازی سرگرم شود و سرخود رها نگردیده تا به کارهای لغو و بی ارزش مشغول گردد. هیچ گاه دنیایی که خود را در دیده او زیبا و دل فریب جلوه داده است، جای آخرتی را که آن را زشت انگاشته، نگیرد. آن مغروری که از دنیا به بالاترین وجه آن نائل گردیده، هیچ گاه همچون کسی نیست که از آخرت به کمترین سهم آن دست پیدا کرده است (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 370). امام همچنین دراین باره می فرماید:«ای بندگان خدا آگاه باشیدخداوند شما رابیهوده نیافریده و مهمل وبی سرپرست رها نکرده است ...، پس به وسیله های مطمئن او تمسک جویید و به تقوای حقیقی چنگ زنید که شما را به سرمنزل آرامش و منزل گاه های فراخ و

ص: 306

قلعه های محکم و سراهای عزت می رساند. این مراحل سعادت را روزی به انسان می بخشد که چشم ها در آن روز خیره می شود و از حرکت بازمی ایستد و همه جا در نظر انسان تاریک می شود و گله های شتر که بهترین ثروت عرب است و مال و اموال فراموش می گردد (همان، خطبه 195).

معاد مستلزم عدالت الهی

عدل الهی، مستلزم ضرورت معاد است: خداوند برای سعادتمندی بشر قانون را از طریق انبیا فرستاده و به نیکوکاران وعده ثواب، و به بدکاران وعده عقاب داده است. امام علی ( علیه السلام) بارها مسئله اعمال پاداش و کیفر را بر اساس عدل الهی، گوشزد کرده است. برای نمونه، هنگامی که امام، محمد بن لبی بکر را در مقام استاندار مصر منصوب می فرماید، دستورالعمل های مهمی به او می دهد که گزیده ذیل، از آن نامه مبارک است: «خداوند از شما بندگان، درباره اعمال کوچک و بزرگ و آشکار و پنهانتان بازخواست خواهد کرد. اگر کیفرتان بیش از آن را دارید و اگر عفوتان کند، او کریم تر است.» (همان، نامه 27). امام همچنین در یک تشبیه جالب، دنیا را جایگاه تمرین و آمادگی و آخرت را روز مسابقه معرفی می کند و جایزه برندگان را بهشت و سرانجام بازندگان را جهنم می شمارد: «آگاه باشید! امروز روز تمرین و آمادگی و فردا روز مسابقه است. جایزه برندگان، بهشت و سرانجام عقب ماندگان، آتش خواهد بود. آیا کسی پیدا می شود که پیش از فرارسیدن مرگش از خطاهایش توبه کند؟ و آیا انسانی هست که قبل از رسیدن آن روز، عمل نیکی برای خود انجام دهد؟» (همان، خطبه 28).

معاد شناسی شاهدانه

حضرت علی بن ابیطالب ( علیه السلام) چون ازلحاظ شهود مبدأ فاعلی، یعنی آغاز هستی به نصاب تام بار یافت، آگاهی آن حضرت از مبدأ غایی یعنی انجام هستی نیز به نصاب تمام و کامل خواهد بود، نه در حد احسان، یعنی مقام کَاَنّ، چه رسد به نازل تر از آن، یعنی برهان

ص: 307

عقلی و مفهوم حصولی و اگر امام صادق ( علیه السلام) در ستایش آن حضرت فرمود: علی ( علیه السلام) کار کسی را انجام می داد که گویا به بهشت و دوزخ می نگرد، منظور آن حضرت بیان مراحل نهایی منزلت امیرالمؤمنین نیست، زیرا قله هرم شهود علی بن ابیطالب ( علیه السلام) مقام اَنّ است نه کَاَنّ، زیرا از خود آن حضرت درباره شهود معاد چنین رسیده است: اگر حجاب رجوع به سوی خدا و پرده بازگشت خلق در قوس صعود به سوی خالق برطرف گردد، چیزی بر یقین من افزوده نمی شود (جوادی آملی، حیات عارفانه امام علی ( علیه السلام)، ص 48).

آن کس که در یقینش نگنجد زیادتی صدبار اگر ز پیش برافتد، غطا علی است. عصاره این بیان ارشاد به نفی موضوع یعنی حجاب است و مقصود آن است که بین من و شهود معاد غطایی نیست و روزی که غطا از جلوی دید دیگران برداشته می شود برای من بی اثر است، نه اینکه هم اکنون من محجوب و محکوم غطا هستم ولی با برطرف شدن آن غطا چیزی بر یقین من افزوده نمی شود (همان، ص 48).غرض آنکه، علم حضوری حضرت علی ( علیه السلام) به معاد را گذشته از راه تلازم بین آغاز و انجام هستی و هماهنگی بین شهود مبدأ فاعلی و مبدأ غایی، از تصریح خود آن حضرت می توان استنباط کرد. بنابراین، ایمان علی بن ابیطالب ( علیه السلام) به قیامت از سنخ ایمان به شهادت بود، نه ایمان به غیب، زیرا معاد برای آن حضرت، نه از قبیل امور برهانی حکیم یا متکلم بود و نه از صنف امور نقلی محدث، تا از صنف ایمان به غیب باشد، بلکه از سنخ ایمان به ولایت و امامت خودش بود که از قبیل ایمان به شهادت است و همان طور که درباره ایمان آن حضرت به مبدأ فاعلی، جهان آفرینش گفته شد که از سنخ ایمان به شهادت بود نه ایمان به غیب، ایمان آن حضرت به مبدأ غایی آن نیز از قبیل ایمان به شهادت است و ایمان به غیب حداقل تکلیف است وگرنه آنچه لازم است ایمان به اصول و فروع دین است، خواه آن معارف مشهود باشد و خواه معقول و ایمان به آنها خواه از سنخ ایمان به شهادت باشد یا ایمان به غیب (همان، ص 48).

ص: 308

ب.آخرت گرایی و یاد معاد در کلام علی ( علیه السلام)
اشاره

آن کس که در اندیشه پس از مرگ باشد، فرصت ها را غنیمت می شمارد و از اوقات گران بهای خویش بهره، بلکه بهره ها می گیرد. به همین جهت است که امام علی ( علیه السلام) در نامه کوتاه و بسیار پرمحتوای خویش به ابن عباس نوشت: «باید هم وغم تو در اموری باشد که بعد از مرگ پیش می آید. قرآن کریم داستان عالم پس از مرگ و آنچه را که در آن عالم برای انسان پیش می آید، چنین بیان کرده است: «و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون (مؤمنون، آیه 100) «، و از ورای ایشان، برزخی است، تا روزی که برانگیخته شوند (بهشتی، اندیشه سیاسی - تربیتی علوی در نامه های نهج البلاغه، ج 2: ص 212). مسئله مرگ، برای همگان محسوس و ملموس است. آنچه مهم است، این است که انسان از ورای مرگ، یعنی عوالم برزخ، قیامت و آخرت، مطلع شود. برخی دیده برزخی دارند و می توانند، عالم برزخ، بهشت و دوزخ برزخی را مشاهده کنند. آن هایی که از دیده برزخی محروم هستند و تنها محسوسات و دیدنی های این عالم را ادراک می کنند، باید از مکتب وحی و سنت بهره گیرند و از خواب غفلت بیدار شوند و فرصت های گران بهای امروز را از دست ندهند (همان). برزخ، نفخ صور، قطع پیوندها و رابطه ها، سنگینی و سبکی و پوچی عمل، فلاح و لفاح، ترش رویی و افسردگی، خلود در نعمت و عذاب، همه و همه از پیامدهای مرگی است که هر روز صحنه آن در میان بستگان نسبی و سبب تکرار می شود. و می تواند درس های بسیار آموزنده ای برای عبرت و بیداری باشد ولی چه می توان کرد که به فرمایش امام علی ( علیه السلام) در برخورد با کسی که به همراه جنازه ای به گورستان می رفت و هم چنان در غفلت و بی خبری خنده و شادی می کرد، گویی مرگ برای ما نیست، حضرت دراین باره فرمود: «گویی مرگ را در دنیا برای جز ما نوشته اند و گویی حق را در آن، بر عهده جز ما نهاده اند و گویی مردگانی را که می بینیم، مسافرانی باشند که به زودی به سوی ما

ص: 309

بازمی گردند. آنان را در گورهایشان جای می دهیم و میراثشان را می خوریم و پند و اندرز هر پنددهنده و اندرز آورنده ای را فراموش می کنیم و نشانه قهر بلا آفت می شویم (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 122). «و بدان که تو را برای آخرت آفریده اند نه برای دنیا. برای فنا آفریده اند نه برای بقا و برای مرگ آفریده اند نه برای زندگی. در سرایی هستی ناپایدار که باید از آن رخت بربندی. تنها چند روزی در آن خواهی زیست. راه تو راه آخرت است و تو شکار مرگ هستی، مرگی که نه تو را از آن گریز است و نه گزیر.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).کمتر صفحه ای از صفحات قرآن کریم را می توان گشود که در آن ذکری از معاد باشد. همان گونه که قرآن کریم سراسر یاد قیامت مملو از هشدارها درباره وقوع قیامت است. نهج البلاغه که برادر قرآن و ترجمان آیات وحی به زبان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) است نیز مشحون از هشدار و تذکر درباره آخرت و حسابرسی قیامت است (افتخاریان و بابایی، طرح قرآنی صراط با رویکرد سبک زندگی اسلامی، ص 42). اهتمام حضرت علی (علیه السلام) در زنده نگه داشتن و توجه دادن به معاد آن گونه است که حتی در احکام مدیران و والیان و مسئولان نظام علوی در بدو مسئولیت، تذکرات انسان سازی درباره قیامت و سرای آخرت می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/27 و 53)؛ و چقدر زیباست که مسئولین نظام اسلامی بجای کلیشه ها و تعارفات معمول، این شیوه را هنگام صدور احکام مدیریت و مسئولیت مدیران در پیش گیرند. در ادامه به جلوه هایی از یاد معاد و آخرت گرایی در نهج البلاغه پرداخته می شود:

شتری که در هر خانه ای می خوابد

مرگ سرنوشت حتمی کل موجودات عالم، غیر از ذات لایزال الهی است و به تعبیر قرآن کریم «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا مَتَاعُ الْغُرُورِ.» (آل عمران، آیه 185)؛ هر نفسی

ص: 310

شربت مرگ را خواهد چشید و محققاً روز قیامت همه شما به مزد اعمال خود کاملاً خواهید رسید، پس هر کس را از آتش جهنم دور دارند و به بهشت ابدی درآید، قطعاً سعادت ابدی یافته است و زندگی دنیا جز متاعی فریبنده نیست. حضرت علی (علیه السلام) چند روزی قبل از ضربت ابن ملجم ملعون که منجر به شهادت ایشان شد، در خطبه ای تکان دهنده فرمودند: «اگر قرار بود کسی راهی برای زندگانی جاویدان می یافت، بی شک او جناب سلیمان ابن داود (علیه السلام) بود، همان که حکومت بر جن و انس، به همراه نبوت و مقام قرب به او داده شده بود، بااین حال هنگامی که پیمان عمر او لبریز شد، تیرهای مرگ از کمان نیستی بر او باریدن گرفت. ای مردم برای شما در ماجرای گذشتگان درس عبرت است.» (افتخاریان و بابایی، طرح قرآنی صراط با رویکرد سبک زندگی اسلامی، ص 43).

پندی پاینده و حکمتی راهگشا! از مرگ بترس ...

یکی از زیباترین فرازهای نهج البلاغه در خصوص آخرت گرایی، پندهای حکیمانه ای است که حضرت امیرالمؤمنین ( علیه السلام) به فرزند گرامی خود امام حسن ( علیه السلام) می فرماید. در این سخن راهگشا، حضرت، بینش صحیح نسبت به دنیا را به خوبی برای فرزندشان ترسیم می فرماید. نگرشی که جهان امروز به شدت به آن نیاز دارد، تا دچار دام تفکرات انسان محور و لذت گرا نشود. بینشی که در آن، زندگی دنیا، بخش کوچک و بسیار ناچیزی از حیات جاودانه است. کوتاه ولی مؤثر و تعیین کننده، زندگی که مقدمه و زمینه ساز برای ساختن جهانی دیگر است. حضرت می فرماید: «پسرم بدان تو برای آخرت آفریده شده ای و نه برای دنیا، برای رفتن از دنیا و نه پایدار ماندن در آن، برای مرگ، نه زندگی جاودانه در دنیا. هرلحظه ممکن است از دنیا کوچ کنی و به آخرت درآیی! و تو شکار مرگ هستی، که فرار کننده آن نجاتی ندارد! و هر که را بجوید به آن می رسد و سرانجام او را می گیرد پس از مرگ بترس!

ص: 311

حضرت علی ( علیه السلام) دنیا را فانی و آخرت را جاویدان معرفی می کند و توصیه می کند که از مرگ باید ترسید، اما نه ترس از نیستی و نابودی که در میان مردم شایع است چراکه مرگ، نابودی نیست و به تعبیر امام حسین ( علیه السلام) مرگ جز یک پل و معبر نیست.، معبری از این جهان به سرای دیگر است، بلکه از آنچه باید ترسید، مرگ در حال نافرمانی و معصیت است. حضرت علی ( علیه السلام) می فرماید: «پس، از مرگ بترس زمانی سراغ تو را گیرد که در حال گناه یا در حال انتظار توبه باشی و مرگ مهلت ندهد و بین تو و توبه فاصله اندازد.» حضرت ادامه می دهد: «پسرم زیاد به یاد مرگ باش! و به یاد آنچه به سوی آن می روی و پس از مرگ در آن قرار می گیری تا اینکه هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر آماده باشی ... مبادا دل بستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا تو را مغرور کند ... همانا دنیاپرستان چونان سگان درنده عوعو کنان برای دریدن صید در شتابند و برخی بر برخی دیگر هجوم می برند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

انسان ها شکار آماده مرگ هستند

همان گونه که همه افراد قبل از هر سفر درباره لوازم سفر، مرکب سفر، ره توشه، مسیر و سایر اموری که برای سفر ایمن لازم است می اندیشند، نزدیکی مرگ، هر انسان عاقلی را به فکر می اندازد تا خود را برای این سفر مهم و سرنوشت ساز آماده کند. حضرت علی ( علیه السلام) در نامه ای به محمد ابن ابوبکر در هنگام اعزام او برای تصدی حکومت مصر، صمیمانه او و همراهانش را چنین پند داد: «ای بندگان خدا! از مرگ و نزدیک بودنش بترسید و آمادگی لازم را برای مرگ فراهم کنید، که مرگ جریانی بزرگ و مشکلی سنگین به همراه خواهد آورد، یا خیری که پس ازآن شری وجود نخواهد داشت و یا شری که هرگز نیکی با آن نخواهد بود! پس چه کسی از آن کسی که برای بهشت تلاش می کند، به بهشت نزدیک تر است؟ و چه کسی از عمل کننده ای که به سوی آتش می رود به آتش نزدیک تر است. شما همه شکار آماده مرگ هستید. اگر توقف کنید شما را می گیرد و اگر فرار کنید به شما

ص: 312

می رسد، مرگ از سایه خودتان به شما نزدیک تر است.» (همان، نامه 27).

مرگ دریچه ای به عالم ملکوت

در این رابطه، پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه واله )، زندگی دنیا را خواب و مرگ را بیداری نامیده است. یعنی مرگ خروج از عالم خیال و ورود به جهان حقیقت و واقعیت است. مرگ، ما را با دنیای تازه ای روبرو می کند که همه عوالم آن برای ما شگفت انگیز و اعجاب انگیز است. ورود به این دنیای جدید، تنها با برافتادن حجاب دنیا امکان پذیر می شود که به دست مرگ فروافتد (انصاریان، عبودیت و دینداری در پرتو قرآن، ص 34).

همان طور که امیرالمؤمنین علی ( علیه السلام) می فرمایند: «اگر شما آنچه را مردگان شما دیدند، مشاهده می کردید، به شیون می نشستید و مستمع حق گشته، به اطاعت برمی خاستید. ولی آنچه آنان دیدند از شما پوشیده است. به زودی پرده ها برداشته می شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 20).در روایتی مشابه حضرت می فرماید: «ای مردم این حقیقت را از خاتم پیامبران بشنوید که هر کس که می میرد، در حقیقت نمرده است. اگر در ظاهر پوسیده می شود در باطن چیزی از ما پوسیده نمی شود بلکه پایدار می ماند.» (همان، خطبه 87). مرگ از همان آغاز حضورش ارزش های دنیوی را وارونه می کند. ما در این دنیا، خلق را می بینیم و حق را نمی بینیم. ارزش ها و ارزش گذاری های ما بر اساس معیارهای حیات مادی و دانش محدود دنیوی است. با حضور مرگ، عالم غیب نمایان گشته، معیارها و بینش های دیگری اساس ارزش ها و ارزیابی های ما قرار خواهد گرفت. این گونه است که انسان دست پشیمانی خود را می گزد و از دربستگی هایش دست می شوید و آرزو می کند که ای کاش به دنبال زروزیور دنیوی نمی بود (انصاریان، عبودیت و دینداری در پرتو قرآن، ص 35). حضرت علی (علیه السلام) در باب اسرار و رموز مرگ و چگونگی مواجهه با آنچه نیکو

ص: 313

می فرمایند: «هر که از مرگ بگریزد، در همین فرار خود با مرگ روبرو خواهد شد. چراکه اجل در کمین جان است و سرانجام گریزها، هم آغوشی با آن است. چه روزگارانی در پی گشودن راز مرگ بودم. اما خواست خدا این بود که این اسرار همچنان فاش نشود! هیهات! چه دانشی سربه مهر.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 149). البته بندگان صالح و نیکان و اولیای الهی نسبت به مرگ بسیار مشتاق و علاقه مند هستند. تعبیر زیبای حضرت علی (علیه السلام) درباره مرگ، که می فرماید: «به خدا قسم عشق پسر ابوطالب به مرگ از علاقه کودک شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. «(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 5) بیان بسیار روشنی از اشتیاق اولیاء و انسان های وارسته نسبت به مرگ است. بر این اساس، همه ما نیز با اعمال شایسته و رعایت حدود و تکالیف الهی باید به مرتبه ای برسیم که یاد مرگ، تداعی کننده چنین امری برای ما باشد. آن چنان که ایشان بی صبرانه با خود می گویند وعده وصل کی خواهد رسید؟

مشغول شدن به دنیا و غفلت از آخرت

امام علی ( علیه السلام) در تقسیم مردم در دنیا فرمود: «یکی آن کس است که در دنیا برای دنیا کار می کند و دنیایش او را از آخرتش بازمی دارد. «(شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 269) و در نصیحت به عمروعاص فرمود: «اما بعد، بی گمان دنیا انسان را از توجه به سرای آخرت بازمی دارد و برای دنیاخواه با دست یافتن به هر چیز از دنیا، دری تازه از آزمندی و وابستگی به دنیا گشوده می شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 49). روشن است که دنیا انسان را به خود مشغول نمی کند و از آخرت بازنمی دارد، بلکه این انسان ها هستند که خود را به دنیا مشغول می کنند و از غیر آن بازمی مانند. ترجیح دنیا بر آخرت از معیارهای دنیاداری غیردینی است و به صورت های گوناگون تجلی می یابد (علی محمدی، آسیب شناسی دینی از دیدگاه نهج البلاغه، ص 205).

این تجلیات در سخنان حضرت امیر ( علیه السلام) چنین آمده است:

ص: 314

اول - انگیزه های دنیایی برای آنان تحریک بیشتری در مقایسه با انگیزه های آخرتی دارد. امام در نکوهش دنیاگرایان، غافل از مرگ می فرماید: «دنیا بیش از آخرت شما را تصاحب کرده و متاع زودرس دنیا بیش از متاع جاویدان آخرت شما را به حرکت واداشته است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 113). دوم- در آباد کردن دنیا با نشاط و در ساختن آخرت کسل اند. در شناساندن مبغوض ترین مردم نزد خدا فرمود: «اگر به آبادانی دنیا دعوت شود، با نشاط کار می کند و آنگاه که به ساختن آخرت خوانده می شود، کسل است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 103).

سوم - دین و آخرت را به دنیا می فروشد. امام پس از خیانت یکی از فرمانداران (منذر بن جارود عبدی) خود به او فرمود: «دنیایت را به بهای ویرانی آخرتت آبادان می کنی و با گسستن از دین، فقط به خویشاوندان خویش می رسی.» (همان، نامه 71).

او درحالی که فروش آخرت به دنیا را از صفات دنیاپرستان می داند، خرید آخرت به دنیا را از اوصاف یاران خود می خواند و در ستایش شهیدان جنگ صفین و توبیخ اطرافیانش می گوید: «... و بندگان نیکوکار خدا آماده کوچک کردن شدند، دنیای اندک و فانی را با آخرت جاویدان تعویض کردند... کجایند برادران من که بر راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ ....» (همان، خطبه 182).

ج. نقش معاد در تربیت
اشاره

یکی از عوامل مؤثر در تربیت بعد از توجه به مبدأ- تعالی – یادآوری و توجه به معاد و سرنوشت انسان است. قرآن کریم می فرماید: أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ (مؤمنون/ 115)؛ آیا چنین پنداشتید که ما شما را به عبث و بازیچه آفریده ایم هرگز به ما رجوع نخواهید کرد؟

مسلماً رفتار و کردار کسی که با این دیدگاه به دنیا نظر می کند که: خداوند فرشته ای

ص: 315

دارد که همه روز بانگ می زند: بزایید برای مرگ و جمع آوری کنید برای فنا و بنا کنید برای ویران شدن (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 132)، با رفتار و کردار کسی که فریفته دنیا شده و هر گز به مرگ نمی اندیشد متفاوت است. زندگی انسان توأم با یاد مرگ را به مسافری تشبیه کرده اند که در طول سفر در کاروانسرایی اتراق نموده، با امکانات کم و محدود، لکن چون مطمئن است که چند ساعتی بیشتر در آنجا توقف ندارد، در پی به دست آوردن امکانات و وسایل نیست. رفتار و گفتار شخصی که می داند مرگی در کار است و مواقفی بعد از مرگ، با رفتار و گفتار کسی که به ابن مسائل عقیده ای ندارد کاملاً متفاوت است (زهادت، تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، ص 185).

اگر انسان بداند که: فی حلال ها حساب و فی حرام ها عقاب، زندگی خود را طور دیگری تنظیم می کند و محاسبه بیشتری بر کسب وکار و درآمدهای خود خواهد داشت.

یاد مرگ در وصیت نامه شریف همراه با مواقف بعد از مرگ به میان آمده است:

یادآوری مرگ و فنای دنیا:

در این وصیت نامه، یادآوری مرگ گاهی با تصریح به ذکر الموت است و گاهی در ضمن عبارت های دیگر. اما قسم اول مانند: و الله بذکر الموت و قرره بالفناء؛ با یادآوری مرگ، نفست را رام کن و آن را به اقرار به فنای دنیا وادار. در جای دیگر از این وصیت نامه می فرمایند:

«یَا بُنَیَّ أَکْثِرْ مِنْ ذِکْرِ الْمَوْتِ وَ ذِکْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ حَتَّی یَأْتِیَکَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَکَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَکَ وَ لَا یَأْتِیَکَ بَغْتَةً فَیَبْهَرَک؛ پسرم! فراوان به یاد مردن مباش و یاد آنچه با آن بر می آیی و آنچه پس از مردن روی بدان نمایی تا چون بر تو درآید ساز خویش را آراسته باشی و کمر خود را بسته و ناگهان نیاید و تو را مغلوب نماید (زهادت، تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، ص 185).

اما قسمت دوم که تصریح به ذکر الموت نشده، لکن مطالب درزمینهٔ یادآوری مرگ و

ص: 316

فنای دنیاست: شروع وصیت همراه است با کلماتی که شنونده را به یاد مرگ و فنای دنیا می اندازد:

از پدری فانی معترف به سخت گیری زمان که آفتاب عمرش رو به غروب است، پدری که در منزلگاه پیشینیان سکنی گرفته و فردا از آن کوچ می کند، به فرزندی که آرزومند چیزی است که هرگز به دست نمی آید و در راهی گام می نهد که دیگران در آن گام نهادند و هلاک شدند. هدف بیماری ها و گروگان روزگار و در تیررس مصائب است. بنده دنیا و تاجر غرور و بدهکار و اسیر مرگ و هم پیمان اندوه ها، قرین غم ها و آماج آفات و بلاها و مغلوب شهوات و جانشین مردگان است.

در جای دیگر از وصیت نامه با اشاره به اینکه این وصیت را در حالی برای تو می نویسم که به سن پیری رسیده ام و قوایم به سستی می گراید، می فرمایند: «در وصیتم دستورالعمل ها و سفارش هایی برای تو نوشتم، مبادا اجلم فرارسد درحالی که آنچه در درون دارم بیان نکرده باشم و پیش از آنکه در رأیم نقصانی ایجاد شو همچنان که در جسمم به وجود آمده.در یادآوری فنای دنیا و معاد می فرمایند: «پسرم در فهم وصیتم دقت نما، بدان مالک مرگ همو مالک حیات است و آفریننده، همان کسی است که می میراند و فانی کننده هموست که از نو نظام می بخشد. بدان که دنیا پابرجا نمی ماند، مگر به همان گونه که خداوند آن را قرار داده، گاه نعمت و گاه ابتلا و پاداش در رستاخیز یا آنچه او بخواهد و تو نمی دانی. اگر درباره جهان و حوادثش برای تو پیش آمد، آن را بر نادانی خود حمل کن، زیرا تو در نخست جاهل و نادان آفریده شدی و سپس عالم گردیده و چه بسیار است آنچه را که نمی دانی و فکرت در آن سرگردان است و چشمت در آن گمراه می گردد، اما پس از مدتی آن را می بینی؛ بنابراین به آن کس که تو را آفریده و روزی ات داده و آنچه لازمه خلقت تو بوده به تو داده، پناه ببر (زهادت، تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، ص 187).

ص: 317

این بخش از وصیت نامه، علاوه بر یادآوری مسئله معاد و آخرت، حاوی دو مطلب مهم دیگر است:

اول: توجه به قدرت قاهره خدای تعالی و اینکه لا مؤثر فی الوجود الا الله، هر چه هست در ید قدرت اوست و چیزی از سلطه او خارج نیست.

دوم: حکمت بالغه الهی و نظام احسن در جهان خلقت؛ جهان هستی که همراه است با خیرات و شرور، بتنی بر حکمت بالغه الهی است و بر اساس آگاهی تمام از مصالح و مفاسد و میزان صحیح قرار داده شده.

و ما خلقنا السماوات و الارض و ما بینهما الا بالحق (حجر/85) و ما آسمان ها و زمین را و هر چه در بین آن هاست به جز برای مقصودی صحیح و حکمتی بزرگ خلق نکرده ایم.

آمادگی برای مرگ و مواقف بعد از آن:

بنگر گذشتگان چه کرده اند و ببین از کجا منتقل شده و در کجا فرود آمده اند، خواهی دید از میان دوستان منتقل شده و به دیار غربت بار انداخته اند و گویا طولی نکشد که تو هم یکی از آنها خواهی بود، بنابراین، منزلگاه آینده خود را اصلاح کن و آخرتت را به دنیایت نفروش (زهادت، تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، ص 193). از فساد و تبهکاری، از دست دادن توشه و تباه ساختن معاد است و برای هر کاری سرانجامی است و به زودی آنچه برایت مقدر شده به تو می رسد. پسرم! بدان تو برای آخرت خلق شده ای، نه برای دنیا و برای فنا، نه برای بقای در این جهان و برای مرگ، نه برای زندگی و بدان که تو در منزلی قرار داری که آن ممکن است از آن کوچ کنی، در منزلی باید زاد و توشه از آن برگیری و تو در طریق آخرتی و تو رانده شده مرگی، همان مرگی که هرگز فرار کننده از آن نجات نمی یابد و از دست جوینده اش بیرون نمی رود و سرانجام او را می گیرد، بنابراین از مرگ بر حذر باش، نکند زمانی تو را به چنگ آورد که در حال بدی باشی و تو پیش تر با خود می گفتی که از این حال توبه خواهی کرد، اما

ص: 318

او میان تو و توبه آیت حائل می گردد و اینجاست که تو خویشتن را به هلاکت انداخته ای (همان، ص 194).

د. آثار مرگ اندیشی و مرگ باوری
اشاره

مرگ باوری از جهت تربیتی، آثار عملی بسیار مهم و در تقویت مرگ اندیشی جایگاه ویژه ای دارد. یکی از عوامل شکست انسان در میدان مرگ اندیشی، ضعف باورها و سطحی نگری است. امام علی (علیه السلام) درباره یقینی سازی مرگ اندیشی می فرماید: «مردم! اگر آنها [مردگان] را در اندیشه خود بیاورید، یا پرده ها کنار رود، مردگان را در حالتی می نگرید که حشرات گوش هایشان را خورده، چشم هایشان به جای سرمه پر از خاک گردیده، زبان هایشان پاره پاره شده، قلب هایشان رو به خاموشی گراییده و در تمام اعضای بدن پوسیدگی تازه ای آشکار گردیده است (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 450، خطبه/221). دعوت به تفکر و تعقل در کلام امام علی ( علیه السلام) از بهترین راهکارها برای یقینی سازی مرگ اندیشی است. در ذیل آثار مرگ اندیشی از دیدگاه حضرت علی ( علیه السلام) بیان می گردد:

تعدیل غرایز

در روایات، یکی از آثار مرگ اندیشی، جلوگیری از سرکشی غریزه هاست زیرا وقتی انسان همواره به یاد مرگ باشد، ضمانت اجرایی است تا مراقب همه رفتار و کردار خود باشد و جلوی غلیان غریزه های خود را بگیرد. از امام علی ( علیه السلام) نقل شده است که به یاران خود می فرمود: «بندگان خدا از مرگ و سختی های آن بهراسید، خود را برای آن آماده کنید و برای از بین بردن نزاع ها و کنترل غرایز خود، فراوان در یاد مرگ باشید، زیرا یاد مرگ لذت جویی ها را کنترل می کند.» (مظفری ورسی، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، ص 96). همچنین آن حضرت درباره اهمیت یاد مرگ در کنترل غرایز می فرماید: «پایان لذت ها و برجای ماندن سختی ها را به یادآورید. «(شریف رضی، نهج البلاغه، ص 734، حکمت

ص: 319

433).

امام علی ( علیه السلام) می فرماید: «زیاد به یاد مرگ باشید زیرا آن هنگام که خواهش های نفسانی به شما رو می آورد و شما را به کردار ناشایست می کشاند، یاد مرگ بهترین پناه دهنده است.» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 141).

دوری از تکبر

خودخواهی، از بدترین صفاتی است که انسان گرفتار آن می شود. در این حالت، فقط در وادی تاریکی قدم می گذارد که غیر از ستم به دیگران، زیر پا نهادن احکام و دستورهای الهی و فاصله گرفتن از مرگ اندیشی و جهان آخرت، حاصل دیگری ندارد. بنا بر روایات، یکی از آثار و برکات مرگ اندیشی، دوری از تکبر یاد شده است. امیر مؤمنان، علی علیه السلام می فرماید: «قلبت را با پند و اندرز زنده گردان و با یاد مرگ خوار کن.» (تمیمی آمدی،1366، ج 2: ص 67).

امام علی ( علیه السلام) می فرماید: «فخرفروشی را کنار بگذار، خودبزرگ بینی را رها کن و به یاد مرگ باش. «(شریف رضی، نهج البلاغه، ص 724، حکمت 379).

از بین بردن آرزوهای طولانی

امام علی ( علیه السلام) از مرگ به عنوان قاطع الامنیات (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 184، خطبه 99)؛ درهم شکننده آرزوها یادکرده است؛ زیرا کسی که با اندیشه به حقیقت مرگ و زندگی خود نظر افکنده، می داند که هر یک از آرزوهای دنیایی را که برای خود ترسیم کرده، پایان پذیر و نابود شدنی است. ازاین رو، از آنان دست برمی دارد و فعالیت های خود را برای مرگ و عالم پس ازآن انجام می دهد (مظفری ورسی، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، ص 98).

رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی

حضرت علی ( علیه السلام) در تفسیر آیه و لا تنس نصیبک من الدنیا می فرماید: «سلامتی،

ص: 320

نیروی جوانی، نشاط و بی نیازی خود را از یاد مبر تا آخرت را با آنها به دست آوری.» (تمیمی آمدی،1366، ج 2، ص 146). بنابراین، اندیشه در مرگ و حقیقت زندگی، این اثر را بر انسان دارد که از این دنیا به قدر نیاز و کفاف خود بهره جوید و دل به آنها نبندد.

مراقبه و محاسبه کردار

امام علی ( علیه السلام) درباره چگونگی محاسبه می فرماید: «هنگامی که انسان روز را به پایان می برد، به خود مراجعه و به نفس خویش خطاب می کند امروز گذشت و بار دیگر بازنخواهد گشت و خداوند درباره آن از تو خواهد پرسید که در چه راهی گذراندی و در آن روز چه کردی؟ آیا خدا را یاد و ستایش کردی؟ آیا حق برادر ایمانی را ادا کردی؟ آیا اندوه او را برطرف ساختی؟ آیا در غیاب او زن و فرزندش را نگهداری کردی؟ آیا پس از مرگ از بازماندگانش محافظت نمودی؟ آیا مانع غیبت برادر دینی گشتی؟

بدین شکل، آنچه را از او سرزده، به یاد آورد پس اگر از او کار نیک سرزده، خدای را به خاطر توفیقی که به او داده سپاس گوید و اگر گناهی انجام داده یا در کار خویش کوتاهی کرده، از خدای بزرگ درخواست آمرزش کند و تصمیم بگیرد که دیگر بار انجام ندهد (مظفری ورسی، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، ص 102). این گونه محاسبه کردن، می تواند به اصلاح نفس انسان منجر شود و خوشبختی دنیا و آخرت را به دنبال داشته باشد. علی ( علیه السلام) می فرماید: «نتیجه حساب کشیدن از نفس، اصلاح آن است.» (تمیمی آمدی،1366: ج 1، ص 362).

انجام عمل صالح

در روایات نقل شده است که آثار عمل صالح در زندگی انسان بسیار راهگشاست، به گونه ای که انسان در حال احتضار به نیکی درمی یابد که چگونه با بی توجهی، فرصت هایی را ازدست داده و در انجام عمل صالح کوتاهی کرده است و آرزو می کند که ای کاش بار

ص: 321

دیگر به او اجازه بازگشت داده شود تا عمل صالح انجام دهد (مظفری ورسی، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، ص 104). امام علی ( علیه السلام) می فرماید: «روزگار دفترچه سررسید عمرهای شماست، پس با درج بهترین کارهایتان آن را جاویدان کنید.» (تمیمی آمدی،1366: ص 91).

زنده دلی و درک واقعیت ها

تفکر درباره مرگ و حالات آن می تواند بر انسان اثر گذارد و قلب او را آماده پذیرش نیکی ها کند. برای درک واقعیت ها و دوری از خیال پردازی های سراب گونه، امیرالمؤمنین، علی ( علیه السلام) در جمله ای درباره تفکر و بینش زاهدن می فرماید: «اهل دنیا را می نگرند که مرگ بدن ها را بزرگ می شمارند و اما آنها مرگ دل های زندگان را بزرگ تر می دانند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 486، خطبه 330).

رعایت عدالت

در هر جامعه ای اگر ایمان به خدا عقیده به مرگ و حساب وکتاب وجد داشته باشد افراد می کوشند حقوق دیگران را در آشکار و نهان نگه دارند زیرا خوف از مرگ، کیفر گناه و عذاب های اخروی، بهترین ضامن اجرای قوانین خواهد بود (سبحانی، معاد انسان و جهان، ص 19). بر این اساس، امام علی علیه السلام درباره عدالت اجتماعی و رابطه آن با مرگ اندیشی و آخرت گرایی می فرماید: «سوگند به خدا، اگر تمام شب را بر روی خارهای سعدان به سر ببرم یا با غل و زنجیر به این سو و آن سو کشیده شوم، خوش تر دارم تا خدا و پیامبرش را در حالی ملاقات کنم که به بعضی از بندگان ستم و چیزی از اموال عمومی را غصب کرده باشم، چگونه بر کسی ستم کنم برای نفس خویش که به سوی کهنگی و پوسیده شدن پیش می رود و در خاک، زمان طولانی اقامت می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 459، خطبه 224).

ص: 322

مهمترین نکته تربیتی کلام امام این است که حضرت، پیوند میان عدالت اجتماعی و آخرت گرایی را به نیکی بیان داشته است. بنابراین، ایمان به مرگ و پیامدهای آن در حفظ امنیت اجتماعی و جلوگیری از فساد و قانون شکنی، بیش از هر چیز کاربرد دارد (مصباح یزدی، معارف قرآن، ج 1: ص 213).

تحمل مصیبت ها

اساساً زندگی انسان همواره با خوبی و خوشی سپری نمی شود بلکه گاهی در زندگی او اتفاق های ناگوار و غم انگیزی رخ می دهد. انسان ها در برابر آن ناگواری ها، برخوردهای متفاوت دارند. در این میان، افرادی که با یاد و اندیشه مرگ تربیت یافته باشند، تلیم مقدرات خداوند می شوند و مصیبت ها را به راحتی تحمل می کنند و بیشتر به یاد مرگ می افتند. حضرت علی ( علیه السلام) دراین باره می فرماید: «زیاد به یاد مرگ و بیرون شدنتان از قبرها و قرار گرفتن خودتان در پیشگاه خداوند باشید، تا بر شما تحمل مصیبت و گرفتاری آسان شود.» (مظفری ورسی، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، ص 116) بنابراین یکی از آثار تربیتی مرگ اندیشی این است که انسان، خردمندانه همه چیز خود را از خدا می داند و مصیبت ها و تلخ کامی هایی را که بر او وارد می شود، با آغوش باز می پذیرد و این اثر، هم کاربرد فردی و هم کاربرد اجتماعی دارد.

سرعت در انجام کارهای خیر

یکی از عواملی که می تواند انسان را به سوی کارهای خیر بکشاند، مرگ اندیشی و تقویت عقیده به مرگ و جهان آخرت است. امیر مؤمنان علی ( علیه السلام) می فرماید: «کسی که مواظب مرگ است، در نیکی ها پیشی می گیرد.» (صدوق، الخصال، ج 1، ص 231).

فواید یاد مرگ

مولی علی ( علیه السلام) در وصیت نامه اش به امام حسن مجتبی ( علیه السلام) بارها به این مطلب سفارش کرده و فرموده است: «ای فرزند! فراوان مرگ را یاد کن و هجوم ناگهانی آن را به

ص: 323

خاطر داشته باش و در اندیشه پیشامدهای پس از مرگ باش، تا چون مرگ به سراغت آید، مهیای آن شده کمر خو را بسته باشی، به گونه ای که فرارسیدنش به ناگهان مغلوبت نسازد. زنهار که فریب نخوری از دل بستگی دنیاداران به دنیا و کشاکش آنها بر سر دنیا، زیرا خداوند تو را از آن خبر داده است و دنیا خود، خویشتن را برای تو توصیف کرده و از بدی های خود پرده برگرفته است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31). به فرمایش امیر مؤمنان علی ( علیه السلام): «دنیا خانه ای است پوشیده از بلاها، به حیله و نیرنگ شناخته شده، نه حالات آن ثابت و نه مردم آن برخوردار از سلامت. دارای تحولات گوناگون و دوره های رنگارنگ، زندگی در آن نکوهیده و امنیت در آن نابود است. اهل دنیا همواره هدف تیرهای بلا هستند که با تیرهایش آنها را می کوبد و نابود می کند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 226). مولا علی ( علیه السلام) در فرمایش فوق پس ازآن که سفارش فرموده فرزندش همیشه به یاد مرگ و سرنوشت بعد از مرگ باشد، به دو نتیجه از نتایج یاد مرگ نیز اشاره کرده است:

1- یاد مرگ انسان را برای مردن آماده می کند و برای رفتن به سرای باقی مجهز می سازد.

2- باعث می شود انسان فریب دنیا را نخورد. امیر مؤمنان ( علیه السلام) فواید یاد مرگ را در امور زیر می داند: 1- یاد مرگ سبب بازداشتن انسان از بیهودگی و بازی های دنیوی می شود: «به خدا سوگند، یاد مرگ مرا از هزل و بیهودگی منع می کند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 84، ص 66).

2- اندیشه مرگ مانع انجام دادن کارهای زشت و نارواست: «هان! مرگ بر هم زننده لذت ها، تیره کننده شهوت ها و نابود کننده آرزوها را به یاد آرید، آنگاه که به کارهای زشت شتاب می آرید. «(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 99، ص 92). 3- یاد مرگ موجب انجام دادن اعمال و کردار نیک می شود: «آن که مرگ را چشم

ص: 324

داشت، در کارهای نیک پای پیش گذاشت.» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 31، ص 364).

4- تذکر مرگ سبب بی رغبتی و کم خشنودی در دنیا می شود: «آن که مرگ را بسیار یاد کند، از دنیا به اندک خشنود شود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار 349، ص 423).

5- اندیشه مرگ و تفکر در مردگان پیشین، باعث عبرت آموزی است: «پنداشتند که جای مردگان تهی است، حال آنکه سخت مایه عبرت اند ... مردگانشان مایه پند باشند، بهتر است تا وسیله فخر و بزرگواری.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 221، ص 252).

و. الگوسازی در معاد باوری

خداوند سبحان اسوه بودن پیامبر را به صورت مطلق بیان می فرماید: اسوه حسنه و او را سرمشقی پسندیده در تمامی جهات معرفی می کند. خود پیامبر نیز دیگران را به سرمشق گیری از خود فرامی خواند (شریفی، معادآموزی در هندسه دین: روش ها و ابزارها، ص 163)؛ امیر مؤمنان علی ( علیه السلام) می فرماید: «هر روز خلقی از اخلاقش را برای من برمی افراشت و دستور می داد به او اقتدا کنم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192). حضرت علی ( علیه السلام) نیز مردم را به سرمشق قرار دادن پیامبر خدا فرامی خواند: «پیامبر پاکیزه و پاک را اسوه قرار ده که برای کسی که در پی سرمشق گیری است سرمشق و برای کسی که در پی استناد کردن است سند است و محبوب ترین بندگان نزد خداوند کسانی هستند که پیامبر او را سرمشق قرار دهند و از او پیروی کنند.» (بحرانی، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 336)؛ بسیاری از روایات در مورد حضرت علی ( علیه السلام ) وجود دارد که ناظر به جنبه الگویی حضرت است. اهل بیت از این اسوه سازی برای تربیت افراد استفاده می کردند مثلاً امام سجاد ( علیه السلام) عبادت های حضرت علی ( علیه السلام ) را به عنوان الگو معرفی می نمود (شریفی، معادآموزی در هندسه دین: روش ها و ابزارها، ص 164).

ص: 325

در بسیاری از روایات، الگو یک شخص معین نیست بلکه خصوصیات الگو به طورکلی بیان می شود بدون اینکه آشکارا تصریح شود که باید از آنها الگو گرفت مانند خطبه همام امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) در نهج البلاغه. حضرت در این خطبه به اسوه سازی می پردازد. الگو در اینجا، شخصیت، رفتار و کردار یک انسان پرهیزکار است. امام علی ( علیه السلام ) در فرازی از این خطبه دلنواز می فرماید: «پرهیزگاران در دنیا دارای فضیلت های برترند، سخنانشان راست، پوشش آنان میانه روی و راه رفتنشان با تواضع و فروتنی است، چشمان خود را بر آنچه خدا حرام کرده می پوشانند و گوشه ای خود را وقف دانش سودمند کرده اند و در روزگار سختی و گشایش، حالشان یکسان است و اگر نبود مرگی که خدا بر آنان مقدر فرموده، روح آنان حتی به اندازه بر هم زدن چشم، در بدن ها قرار نمی گرفت، از شوق دیدار بهشت و از ترس عذاب جهنم. خدا در جانشان بزرگ و دیگران کوچک مقدارند، بهشت برای آنان چنان است که گویی آن را دیده و در نعمت های آن به سر می برند و جهنم را چنان باور دارند که گویی آن را دیده و در غذایش گرفتارند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه همام). یکی از ویژگی های مورد تأکید پرهیزگاران در این خطبه اعتقاد راسخ آنان به معاد است، بیان این خصوصیت به صورت غیرمستقیم باعث تعمیق باور قیامت در مخاطب می گردد. در خطبه ای دیگر مخاطبین خود را به اسوه پذیری از خردمندی فر می خواند که بسیار آخرت گرا و معاد باور است: «از خدا چون خردمندی بترسید که دل را به تفکر مشغول داشته، با بهترین روش از گذرگاه دنیا عبور کرده، توشه آخرت را پیش فرستاده و از ترس قیامت در انجام اعمال صالح پیش قدم شده است، ایام زندگی را با شتاب در اطاعت پروردگار گذرانده و در فراهم آوردن خشنودی خدا با رغبت تلاش کرده، از زشتی ها فرار کرده، امروز رعایت زندگی فردا کرده و هم اکنون آینده خود را دیده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 83).

ص: 326

در این فرازهای نورانی، حضرت خارجی را نشان نداده بلکه به تولید و تداعی یک شخصیت پرداخته است که از منظر او بهترین ویژگی ها را دارد و افراد باید از چنین شخصیتی الگو گیری نمایند. حضرت بجای استفاده از روش مستقیم موعظه و اینکه بگوید ای مردم به یاد قبر و قیامت و حسابرسی باشید از روش غیرمستقیم ارائه الگو استفاده نموده اند.

نتیجه

اعتقاد به معاد که ازجمله مهمترین و تأثیرگذارترین باورهای دینی است آثار سازنده ای در سرنوشت انسان در دنیا و آخرت خواهد داشت. چراکه اعتقاد به روز قیامت و همچنین لزوم پاسخگویی در برابر اعمال و کردار در آن روز، سبب می شود تا انسان معتقد اعمال و رفتار خود را منطبق بر دین انجام دهد زیرا می داند تنها به این وسیله می تواند از عذاب الهی در امان باشد بنابراین تأثیر این اعتقاد به صورت مستقیم و عملی خواهد بود. حضرت امیر ( علیه السلام) در نهج البلاغه که ازجمله ی متون دینی است به صورت ویژه به مسئله ی معاد پرداخته و به صورت مستقیم و غیرمستقیم آثار مختلف اعتقاد به آن را برشمرده اند. از دیدگاه امام علی مصادیق ملموسی همچون ایجاد امید به فرجام نیکو، احساس وجود نظارت دائمی بر اعمال، خویشتن داری در رفتار، کم رنگ شدن دل بستگی به دنیا، زایل شدن یأس، رعایت حقوق دیگران و... از آثار باور به معاد است. در نگاه تربیتی امام علی ( علیه السلام) دنیا گریزی و آخرت گرائی همواره مورد تأکید آن حضرت بوده است.دعوت به تفکر و تعقل در کلام امام علی (علیه السلام) از بهترین راهکارها برای یقینی سازی مرگ اندیشی است. آثار مرگ اندیشی از دیدگاه حضرت علی ( علیه السلام ) عبارت اند از: تعدیل غرایز، دوری از تکبر، از بین آرزوهای طولانی، رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی، مراقبه و محاسبه کردار، انجام عمل صالح، زنده دلی و درک واقعیت ها، رعایت عدالت، تحمل مصیبت ها، سرعت در انجام کارهای خیر.

ص: 327

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. انصاریان، حسین، عبودیت و دینداری در پرتو قرآن، پژوهش ریحانه غلامیان، ناظر پژوهش سید علی بطحائی، قم: نشر دارالعرفان، 1395.

2. اداوردز، پل، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب، ترجمه: علیرضا جمال نسب، محمد محمدرضایی، قم، دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1371.

3. افتخاریان، حسین و محمد بابایی، طرح قرآنی صراط با رویکرد سبک زندگی اسلامی، تهران: دارالقرآن بسیج، 1397.

4. ایزدپور، محمدرضا، نقش اهل بیت ( علیهم السلام) در تبیین معارف اسلامی، به سفرش مدیریت مطالعات و تحقیقات حوزه نمایندگی ولی فقیه در جهاد کشاورزی، کرج: نشر آموزش کشاورزی، 1387.

5. اعجازی، علیرضا، آثار معاد باوری درزندگی از دیدگاه نهج البلاغه، پایان نامه کارشناسی ارشد رشته علوم حدیث، گرایش نهج البلاغه؛ استاد راهنما: حجت الاسلام و المسلمین دکتررفیعی؛ استاد مشاور استاد دلشاد تهرانی، 1390.

6. ابن بابویه (صدوق)، محمد بن علی، خصال صدوق، قم: جامعه مدرسین،1362.

7. بهشتی، احمد، اندیشه سیاسی - تربیتی علوی در نامه های نهج البلاغه، قم: موسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، جلد دوم، 1387.

8. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران: بنیاد بعثت، 1416.

9. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غرر الحکم و دررالکلم، قم: دفتر تبلیغات اسلامی،1366.

10. جوادی آملی، عبدالله، حیات عارفانه امام علی ( علیه السلام)، تنظیم و ویرایش علی اسلامی، قم: مرکز نشر اسراء، 1385.

11.حاتم پوری کرمانی،محمدرضا،مجموعه شرح نهج البلاغه درمحضرامیرالمؤمنین (علیه السلام)، تفسیر جامع خطبه ی 28، تهران: نشر زعیم، جلد اول، 1389.

داوودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر (صلی الله علیه واله ) و اهل بیت ( علیه السلام)، جلد دوم، تربیت دینی، زیر نظر علیرضا

ص: 328

13. اعرافی، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1389.

14.زهادت، عبدالمجید، تعلیم و تربیت در نهج البلاغه، تهران: بوستان کتاب؛ نهاد کتابخانه های عمومی کشور، 1390.

15. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی ( علیه السلام)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، جلد دوم: مبدأ و معاد، 1385.

16. شریفی، حسین، معادآموزی در هندسه دین: روش ها و ابزارها، قم: موسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1395.

17. سبحانی، جعفر، معاد انسان و جهان، قم: انتشارات مکتب اسلام،1373.

18. قاسمی منفرد، مهدی، آسیب شناسی زمان در نهج البلاغه، با مقدمه محمد رضا حکیمی، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات، 1381.

19. علی محمدی، رحیمه، آسیب شناسی دینی از دیدگاه نهج البلاغه، ویراستار امیر اشراقی، تهران: انتشارات دستان، 1389.

20. طاهر زاده، اصغر، معاد یا بازگشت به جدی ترین زندگی، اصفهان: لب المیزان، 1387.

21. مظفری ورسی، محمد حیدر، مرگ اندیشی در آموزه های اسلامی، تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392.

22. محمدی، سیدحسن، تأثیر باور به معاد در منش های انسان از دیدگاه امام علی (با نقد نظریه هیوم)، پایان نامه کارشناسی ارشد در رشته مدرسی معارف اسلامی (گرایش آشنایی با منابع اسلامی)، استاد راهنما: دکتر محمد ادیبی مهر؛ استاد مشاور: دکتر محمدرضا رضوان طلب، دانشگاه تهران، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1389.

23. مصباح یزدی، محمد تقی، معارف قرآن، قم: موسسه در راه حق، 1367.

24. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت: موسسه الوفا،1404 ق.

ص: 329

ص: 330

12- آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام)

اشاره

علیرضا کاوند(1)، زهرا حاج کاظمی(2)

ص: 331


1- . استادیار دانشگاه علوم و معارف قرآن کریمmotarjem60@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و معارف قران کریمkazemizahra139@yahoo.com

ص: 332

چکیده

موانع همدلی به بررسی آفات و آسیب هایی می پردازد که از ایجاد وفاق و همدلی در میان جامعه جلوگیری می کند و ارزش ها و اعمال و رفتارهای افراد جامعه اسلامی را تحت تأثیر خود قرار داده و باعث تضعیف روحیه همدلی می گردد. در این پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، با تکیه بر سیره حضرت علی علیه السلام و آیات قرآن کریم، و روایات معصومین علیهم السلام و دیدگاه برخی اندیشمندان، پاره ای از عواملی که تحقق همدلی و عمل به آن را در فرهنگ اسلامی مُختل می سازد مورد بررسی قرار می گیرد. از مهم ترین نتایج تحقیق این است که با توجه به آموزه های دینی در سیره اخلاقی امام علی علیه السلام، موانع تحقق همدلی در فرهنگ اسلامی موارد زیر است: غرور و خودبزرگ بینی، بدبینی و منفی نگری، انتقادهای ضعیف و مخرّب، تغییر ارزش ها در جامعه. درواقع اگر در جامعه اسلامی، عواملی که در تحقق همدلی و عمل به آن نقش مهمّی دارد تغییر کند و همدلی، از جامعه اسلامی و الهی خارج شود، این امر، اغلب سبب دورشدن افراد جامعه از یکدیگر و ترویج فرهنگ خودمداری و انصراف از همدلی با دیگران می شود که این امر به نوبه خود موجب زوال و نابودی تحقق همدلی خواهد شد.

کلیدواژ ه ها: همدلی، آسیب، موانع، حضرت علی علیه السلام، قرآن.

مقدمه

ارزش های اسلامی ابعاد وسیعی را در برمی گیرد، یکی از ابعاد مهم ارزش های فرهنگ اسلامی، همدلی بادیگران و موانع آن است. آن چه از کلام نورانی حضرت علی علیه السلام و آیات

ص: 333

قرآن کریم برمی آید، این است که همدلی از ارزش های فرهنگ اسلامی است و ریشه در متن زندگی و انسانیت انسان دارد. موضوع همدلی و موانع آن در فرهنگ اسلامی، از اهمیّت زیادی برخوردار است، به طوری که در بسیاری از آیات و احادیث معصومین علیهم السلام، آموزه های فراوانی درباره همدلی آن مطرح و هرگونه مانع در ماهیت همدلی، به عنوان مانع و آسیب و اِنحراف(1)

شمرده می شود و تأکید شده است، که اگر مسلمانان بخواهند فرهنگ اصیل اسلام را پاس بدارند و به سعادت و رستگاری برسند، باید همدلی و وفاق میان خود را پاس بدارند. از آن جاکه همدلی که و موانع پیرامون همدلی، همواره در جامعه اسلامی از اهمیّت ویژه ای برخوردار بوده است، این موضوع، امروزه از اهمیّت بسیاری برخوردار است، به طوری که محققان را بر آن داشته تا به دلیل حساسیت موضوع، هرکدام از دریچه ای به این امر نگریسته و آن را مورد بررسی قرار دهند. یکی از موضوعاتی که در این راستا موردتوجه قرار گرفته است، مسئله موانع همدلی در فرهنگ اسلامی است. روشن است که به لحاظ گستردگی فرهنگ اسلامی که بنیان آن براساس قرآن کریم و احادیث معصومین علیهم السلام استوار است، موانع همدلی نیز از ابعاد مختلفی قابل بررسی است. ارزش هایی که در ایجاد همدلی در جامعه اسلامی نهادینه شده، براساس اُصول و قوانینی است که جامعه اسلامی آن را از آموزه های قرآنی و مکتب والای اسلام فراگرفته و براساس همین اصل، افراد جامعه، همدلی و نوع دوستی خود را بر پایه همین ارزش ها منطبق می سازند. در این جا سعی شده تا با تکیه بر سیره حضرت علی علیه السلام و آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام و هم چنین دیدگاه برخی اندیشمندان، به برخی از موانعی که از همدلی و وفاق میان انسان ها جلوگیری می شود اشاره گردد.

ص: 334


1- . اِنحراف عبارت از؛ رفتاری که ارزش های اجتماعی را نقض کرده و در نظر تعداد زیادی از مردم مورد مذمّت و نکوهش است. (یان رابرستون، درآمدی بر جامعه شناسی، ص169).

پیشینه

در زمنیه سیره اخلاقی امام علی علیه السلام مقالات و آثاری به چاپ رسیده است که مهم ترین آن عبارتند از:

- «اخلاق حرفه ای در مدیریت علوی»، فرامرز قراملکی، احد؛ مصاحبه کننده: حق پناه، رضا، مجله: پژوهش های اجتماعی اسلامی، بهمن و اسفند 1380 و فروردین و اردیبهشت 1381، شماره 32 و 33 ISC (16 صفحه، از ص 63- 78).

- «معیارهای اخلاق حرفه ای کارگزاران در نظام مدیریت شایسته (در پرتو اندیشه علوی)»، حبیب نژاد، سیداحمد؛ عامری، زهرا، مجله: معرفت اخلاقی، بهار و تابستان 1397، شماره 23 علمی - ترویجی/ ISC (16 صفحه، از ص 51-66).

- «اخلاق علوی با تأکید بر نهج البلاغه»، باوفا، مرجان، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، پاییز 1389، شماره 30 ISC (18 صفحه، از ص 189-206).

- «واکاوی معیارهای اخلاق حرفه ای در مهندسی ژئوماتیک (نقشه برداری) با تاکید بر آموزه های نهج البلاغه»، خوش برش ماسوله، مهدی؛ صادقیان، سعید، مجله: اخلاق، بهار 1396، شماره 47 علمی - ترویجی/ ISC (21 صفحه، از ص 145- 165).

- «رعایت اصول حکومت علوی بسترساز تحقق اهداف حکومت اسلامی»، شاه آبادی، ابوالفضل؛ زرین نعل، زینب، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، تابستان 1394، شماره 10 علمی - پژوهشی/ ISC (22 صفحه، از ص 1-22).

- «معیارهای اخلاق حرفه ای کارگزاران در نظام مدیریت شایسته (در پرتو اندیشه علوی)»، حبیب نژاد، سیداحمد؛ عامری، زهرا، مجله: معرفت اخلاقی، بهار و تابستان 1397، شماره 23 علمی - ترویجی / ISC (16 صفحه؛ از ص 51-66).

ص: 335

مفهوم شناسی واژگان

الف) آسیب

آسیب شناسی یا پاتولوژی از ریشه یونانی patho به معنی رنج، محنت، احساسات و Logy به معنای دانش و شناخت ترکیب یافته است. اصطلاح آسیب شناسی در همه رشته های علوم اعم از کاربردی، تجربی، طبیعی و انسانی به کار گرفته شده است. آسیب شناسی در زمینه مسائل روان شناختی، تربیتی و یا فرهنگی اصولًا به مطالعه و بررسی دقیق عوامل، پدیدآورنده و آفات و آسیب های موجود در آن زمینه می پردازد (فراهانی، فرهنگ توصیفی علوم تربیتی، ص35). در فرهنگ فارسی، آسیب در لغت به معنای زخم، ضرب، صدمه، تعب و رنج، مشقت، آفت، نکبت، بلا، فتنه، خطر، گزند، آزار، کوفتگی... زیان، خسارت، کوب، گزند، زیان و خسارت، ضربه و چیزهای دیگر به کار رفته است (عمید، فرهنگ عمید، ج1، ص73).

ب) مانع

کلمه مَنَع در لغت به معنای بازداشتن، ضدّ عطاکردن است. مَانِع و مَنَّاع از این کلمه گرفته شده اند، البته گاه این کلمه در معنای بزرگی نیز به کار می رود (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ج4، ص258؛ قرشی، قاموس قرآن، ج6، ص292). در قرآن کریم این کلمه در آیات در چند معنا آمده است: منع و بازداشت،(1)بزرگی،(2)

ضدبخشش،(3)بزرگی و رفعت.(4)

ص: 336


1- . {مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیم} (قلم/12)؛ {وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً} (معارج /21).
2- . {وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللَّه...} (بقره/114)؛ {أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ...} (نساء/141)؛ {قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ...} (اعراف/12).
3- . {مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ...} (ق/25).
4- . {وَیَمْنَعُونَ الْماعُونَ}؛ (ماعون/7).
ج) سیره

این کلمه، اسم مصدر از کلمه «سَیْرَ» گرفته شده است. این واژه در لغت معانی متعددی دارد: روش، طریقه، سنت (ابن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج3، ص61). طریقی که انسان یا غیر او بر آن طریق زندگی می کند، چه آن مورد حالت غریزی باشد و چه اکتسابی (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص433). «سِیْرَة» بروزن «فِعْلَة» است، مثلِ «فِطْرَة» که به معنای نوع عمل دلالت می کند (ابن مالک اندلسی، ألفیة ابن مالک فی النحو و الصرف، ص41) واژه «سیره» در اصطلاح در معانی بسیاری آمده است، عده ای از سیره شناسان آن را مترادف با مفهوم لغوی آن، به معنای طریق و حالت دانسته اند (طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج14، ص199)، بعضی دیگرآن را به معنای ثبت رویدادهای تاریخی و سرگذشت افراد می دانند (داوودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت علیهم السلام، ج 1، ص 10)، نیز به معنای معنای سبک رفتار، کیفیت سلوک میان مردم الگو و روش کرداری اشخاص در زندگی (زارعی سبزواری، سیره علمی و عملی امام رضا ، ص13). بنابراین سیره شناسی همان سبک شناسی است و ناظر به فعل و عملکرد می باشد نه گفتار (مطهری، سیری در سیره نبوی، ص50). در قرآن کریم این واژه و مشتقات آن به معنای حرکت کردن، راه رفتن(1)

آمده است، مانند بنابراین سیره حضرت علی علیه السلام در این نوشتار شیوه رفتار نوع برخورد و کیفیت راه و روش ایشان در عرصه های مختلف است.

عوامل همدلی

اشاره

در ایجاد همدلی و وفاق میان انسان ها روش های بسیاری وجود دارد، از جمله:

الف) الگوپذیری

یکی از روش هایی که در ایجاد همدلی و وفاق موثّر است روش الگوپذیری است که

ص: 337


1- . {قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْض...} (انعام/ 11)؛ {یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ...} (یوسف/109)؛ {سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّور} (قصص/29)؛ {وَیَوْمَ نُسَیِّرُ الْجِبالَ} (کهف /47)؛ {سِیرُوا فِیها لَیالِیَ وَ أَیَّاماً آمِنِینَ} (سبا/18).

مراد از آن گرایش های انسان، حُسن تقلید و پیروی از دیگران است، به گونه ای که از آغاز کودکی این گرایش به روشنی دیده می شود، رفتارهای انسان در این دوران به طور طبیعی با تقلید از اطرافیان صورت می گیرد. در بزرگسالی نیز بسیاری از ویژگی ها و رفتارهای فردی و اجتماعی متأثر از محیط پیرامونی صورت می پذیرد. روش الگویی، بهترین و کارآمدترین شیوه، برای اصلاح و ارتقای همدلی و وفاق میان یکدیگر است، زیرا از آن جاکه الگوشدن، در همدلی و وفاق نقشی اساسی هم در فرد و هم در اجتماع دارد، حتی آثار این الگوپذیری از خانواده و تأثیر رفتار پدر و مادر بر فرزندان، تا معلمان و مربیان آموزش و پرورش و اساتید دانشگاه ها و مراکز تعلیم و تربیت و رؤسای ادارات و نهادها و عالمان دین و در نهایت مسئولان عالی رتبه نظام را شامل می شود. اسلام به روش الگو و اسوه توجه ویژه ای داشته است. در قرآن کریم از حضرت پیامبر اکرمصلی الله علیه واله و حضرت ابراهیم علیه السلام، به عنوان اسوه و الگو و مقتدای بشر یادشده است؛ چنان که می فرماید: {لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَالْیوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً} (احزاب/21)؛ «برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آن ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند.»؛ {قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ} (ممتحنه/4)؛ همانا برای شما در حالات ابراهیم و کسانی که با او بودند سرمشق خوبی است.» حضرت علی علیه السلام، در روایتی نقش الگوپردازی و الگوپذیری از معصومان علیهم السلام و لزوم پیروی از ایشان را چنین بیان می کند: «اُنْظُرُوا اَهْلَ بَیتِ نَبِیکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا أثَرَهُمْ ...»؛ «به خاندان پیامبرتان بنگرید، بدان سو که می روند، بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر ایشان پیشی مگیرید که گمراه می شوید و از آنان پس نمانید که تباه گردید (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه 87و73). ایشان در سخنی دیگر در این باره می فرماید: «هر که خودش را در منصب پیشوایی و رهبری مردم قرار داد، لازم است

ص: 338

قبل از تعلیم دیگران، نفس خودش را اصلاح کند و باید تأدیب او به وسیله رفتارش، قبل از تأدیب با زبانش باشد. کسی که معلم و تأدیب کننده نفس خویش باشد، شایسته تر به احترام است از معلم و تأدیب کننده دیگران.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ح73). بنابراین اگرچه ارائه الگو برای اخلاق، بهترین راه عملی برای پرورش و تربیت اخلاقی و اجتماعی است. اما باید توجه داشت که الگودهنده در این امر قبل از دیگران، خود باید پیرو کامل و صادق الگوها باشد تا دیگران از وی تأسی کنند. هم چنین اسوه گزینی هرچند متضمن پیروی از غیر است، اما این پیروی نباید با بی خبری و کوردلی باشد، بلکه کسب بصیرت و آگاهی راجع به الگوها بسیار مهم و ضروری است.

ب) کنار گذاشتن تعصّبات منفی

از عوامل دیگری که در همدلی و وفاق نقش والایی ایفا می کند، کنار گذاشتن تعصّبات منفی در انسان است، انسان با کنار گذاشتن این رذیله اخلاقی است که می تواند خود را از دام گرفتارشدن در بی قید و بندی و پایبندی ارزش های پذیرفته شده در جامعه برهاند، زیرا انسانی که تعصب نفی و بی جا عقل و استلال خود را کنار می گذارد و با پایبندی به یک سری افکاری که بر اثر جهل و نادانی شکل گرفته است، به عمل خلاف خود دست می زند. لذا چنین انسانی ممکن است این طور تصوّر را داشته باشد که چون او مسلمان است و انسان های ملت های دیگر از آیین و ملیت دیگر هستد، اگر برای آن ها اتفاقی افتد و نیاز به همدلی و کمک او داشته باشند، لازم نیست به او کمک شود، چون او از قبیله و ملیّت و مذهب او نیست، در این زمینه دارد، پیامبر اکرم’ فرمود: انسانی که تعصب بورزد یا نسبت به وی تعصب بورزند، سررشته ایمان را از گردن خویش رهاکرده است (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج8، ص14). حضرت علی علیه السلامنیز بعضی از یاران خود که سرکشی و عناد می کردند می فرمود: «مُنِیتُّ بِمَنْ لاَ یُطِیعُ إِذَا أَمَرْتُ وَلا یُجِیبُ إِذَا دَعَوْ تَنْتَظِرُونَ بِنَصْرِکُمْ رَبَّکُمْ؟ أَمَا دِینٌ یَجْمَعُکُمْ، وَلاَ حَمِیَّةَ تُحْمِشُکُمْ! أَقُومُ فِیکُمْ مُسْتَصْرِخاً وَأُنادِیکُمْ مُتَغَوِّثاً»؛ «من در میان مردمی

ص: 339

قرار گرفته ام که اگر آن ها به اطاعت از دستوراتم فرمان دهم سرپیچی می کنند و اگر آن ها را به امری دعوتشان کنم، اجابت نمی کنند، آیا دین ندارید که شما را جمع کند؟ یا غیرت و تعصّبی که شما را به خشم آورد؟ و به انجام دستورات وادارد.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص64)، ایشان هم چنین از تعصّبات جاهلی برحذر می دارد و می فرماید: من در کارهای جهانیان تفکّر کردم، کسی را پیدا نکردم که بدون علّت درباره چیزی تعصّب ورزد، مگر با دلیلی که با آن ناآگاهان را فریب دهد و یا برهانی آورد که، در اندیشه جاهلان نفوذ کند، غیر از شما زیرا درباره چیزی تعصّب می ورزید که علّت و سببی ندارد (ابن ابی الحدید، همان، ج1، ص281).

ج) صداقت و راستگویی

صداقت و راستگویی از عوامل دیگری است که موجب همدلی و وفاق در جامعه می شود، این صفت به قدری اهمیت دارد که قرآن آن را در بعضی از آیات قبل از مقام نبوّت بیان نموده است و راستگویان را در کنار انبیا قرار داده و به آنان وعده داده که با انبیاء همراه خواهند شد، فطرت انسانی ایجاب می کند که انسان، ظاهر و باطنش یکی باشد و آن چیزی را که معتقد به آن است، بیان نماید حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «الصِّدقُ أقوی دعائم»؛ «راستی قوی ترین رکن ایمان است.» هم چنین ایشان در جای دیگر می فرماید: «خَیرُ اِخوانِکَ مَن دَعاکَ اِلی صِدقِ المَقالِ بِصِدقِ مَقالِهِ»؛ «بهترین برادرانت آن کسی است که با راستگویی تو را به راستگویی کشاند.» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص6-7)، صداقت و راستی دو عامل مهم برای شناختن باطن اشخاص از جنبه های مختلف است که در کلمات معصومین علیهم السلام این دو را وسیله آزمایش افراد قرار داده اند، خداوند در قرآن کریم می فرماید: {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ} (توبه/119)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید». این آیه همه مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و به آن ها دستور می دهد که تقوای الهی را پیشه کنند و همواره با صادقان باشند

ص: 340

(مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج1، ص29).

موانع همدلی در سیره حضرت علی علیه السلام

اشاره

گاهی، عواملی به وجود می آید که مانع از همدلی میان افراد جامعه می شود از حالت طبیعی و نرمال خود خارج شده و به جای آن که عامل هدایت و سعادت باشد، در مسیر انحراف و نامطلوب قرار می گیرد و باعث آسیب رساندن به خود فرد و جامعه می شود. این موانع هم در حوزه بینش، و هم حوزه گفتار و رفتار انسان ها را در برمی گیرد، برای آن که اخلاق در مسیر صحیح خود قرار گیرد، لازم است که موانع آن را بشناسیم،این موانع عبارت از:

الف) غرور و خودبزرگ بینی

یکی از مهم ترین عواملی که مانع از همدلی میان انسان ها می شود، غرور است انسان براساس خودخواهی، خویشتن و آن چه را متعلق به اوست می پسندد و به این سهولت حاضر نمی شود آفت و نقص و عیبی را در این زمینه بپذیرد. از آن جاکه یکی از عوامل اصلی رانده شدن شیطان از درگاه خداوند سبحان، غرور او بود. از سویی یکی از علل عدم تسلیم بسیاری از اقوام پیشین در برابر دعوت انبیا وجود همین صفت نکوهیده در وجود آنان بود. غرور، گاه در یک فرد پیدا می شود و گاه قوم و ملت یا نژادی در چنگال این رذیله اخلاقی گرفتار می شوند، در قرآن کریم آیات متعددی در این زمینه بیان شده است. خداوند به شیطان فرمود: در آن هنگام که به تو فرمان دادم چه چیز تو را مانع شد که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم مرا از آتش آفریده ای و او را از گل»(1)؛{وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَکْبِرًا

ص: 341


1- 9. {قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَاْ خَیْرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ} (اعراف/12)؛ {وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِ آیَاتُنَا وَلَّی مُسْتَکْبِرًا کَأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (لقمان /7)؛ {سَأَصْرِفُ عَنْ آیَاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَإِن یَرَوْاْ کُلَّ آیَةٍ لاَّ یُؤْمِنُواْ بِهَا وَإِن یَرَوْاْ سَبِیلَ الرُّشْدِ لا یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً وَإِنْ یَرَوْا سَبیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبیلاً ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَکانُوا عَنْها غافِلینَ} (اعراف /146)،.

َکأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (لقمان/7)؛ «و چون آیات ما براو تلاوت شود، با نخوت روی برمی گرداند، چنان که گویی آن را نشنیده است، گویی در دو گوش او سنگینی است، پس او را به عذابی دردناک بشارت ده.» و به زودی کسانی را که در این چنین به ناحق بزرگی می کنند از آیات خود منصرف خواهم کرد و اگر همه معجزات را هم ببینند به آن ایمان نمی آورند، و اگر راه رشد را ببینند آن را پیش نمی گیرند، و اگر راه ضلالت را ببینند، آن را پیش می گیرند، این از آن روست که آیات ما را تکذیب کردند و همواره از آن غفلت می ورزیدند. مذمّت این خوی زشت در روایات نیز، گسترده وسیعی را در برمی گیرد، حضرت علی َأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (لقمان/7)؛ «و چون آیات ما بردر این باره فرمود: «سکْرُ الْغَفْلَةِ وَالْغُرُورِ أَبْعَدُ إِفَاقَةً مِنْ سُکْرِ الْخَمُورِ»؛ «مستی غفلت و غرور از مستی شراب طولانی تر است (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص565). از این سخنان حضرت علی َأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (لقمان/7)؛ «و چون آیات ما براین گونه استنباط می شود که همه انسان ها برای ایجاد همدلی میان یکدیگر باید از صفت زشت خودداری کنند.

ب) بدبینی و منفی نگری

یکی دیگر از این موانع همدلی در سیره حضرت علی َأَن لَّمْ یَسْمَعْهَا کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْرًا فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (لقمان/7)؛ «و چون آیات ما بر بدبینی و به عبارتی منفی نگری است. بارها اتفاق افتاده که در برخورد با دیگران با انسان هایی روبه رو شده ایم که بسیار بدبین و منفی نگر هستند. آن ها نسبت به همه چیز و همه کس بدبین هستند و نه تنها خود به آن گرفتارند، بلکه با افکار و رفتارخود موجبات بدبینی دیگران نیز می شوند. بدبینی و منفی و منفی نگری یکی از صفات روانی بد می باشد و با اثر بدی که روی خود شخص و اطرافیانش می گذارد، نه تنها از نظر اسلام گناه محسوب می شود، بلکه زندگی را در کام انسان تلخ و غیرقابل تحمل می کند، از آن جاکه انسان در تعامل متقابل با دیگران قرار دارد، باید به این امر توجه داشته باشد که اگر انسان درباره دیگران با دید خوب فکر و رفتار کند، آن ها نیز متقابلاً با دیدی مثبت و ارزشمند رفتار خواهند کرد. این آسیب آن قدر مهم است که در متون دینی، و در منابع اسلامی از آن به سوء ظن تعبیر شده است که منظور یک حالت درونی است که موجب عدم اعتماد شخص به دیگران و اطرافیانش می شود، از این رو نسبت

ص: 342

به حوادث و رویدادهای زندگی و افراد و کارهای آنان با دید منفی نگریسته و آن ها را به صورت نادرست تفسیر می کند. اسلام پیروان خود را از این صفت زشت برحذر داشته است. قرآن کریم در این باره می فرماید: {یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلا تَجَسَّسُوا وَلا یغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَ یحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ یأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتاً فَکَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ} (حجرات/12)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چراکه بعضی از گمان ها گناه است، و هرگز (در کار دیگران) تجسس نکنید، و هیچ یک از شما دیگری را غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ به یقین همه شما از این امر کراهت دارید، تقوای الهی پیشه کنید که خداوند توبه پذیر و مهربان است.» از آن جاکه فرد بدبین، با دیدی منفی و ذهنی تاریک رویدادها را تفسیر می کند همواره احتمالات منفی را واقعی و احتمالات مثبت را دور از ذهن می داند، همین عامل باعث کاهش همدلی او، چه میان افراد جامعه و چه در درون خود می شود و نگرانی از بروز مشکلات و اتفاقات ناخوشایند تمام فکر و ذهنش را فرامی گیرد و تمایلی برای تغییردادن محیط خود ندارند و امید به آینده را از دست می دهند، افراد منفی نگر از نابرابری های زندگی شکایت می کنند و برای هیچ چیز در زندگی تلاش نمی کنند، زیرا بر این باورند که همیشه بازنده هستند و به این ترتیب تمامی فکرهای جدید خلاقانه و مبتکرانه شان را کنار می گذارند، فقط به دلیل این که تصور می کنند انجام دادن آن ها غیرممکن است.آن ها احساس تنهابودن می کنند و از دید خودشان احساساتی دارند که واقعی نیست، مثلاً احساس می کنند خالی و بی ارزش هستند و دائم فکر می کنند کفایت لازم برای کارها ندارند. آنان احساس می کنند همیشه بازنده هستند و دائم در همه کارها شکست می خورند، در نتیجه نسبت به خود احساس خشم می کنند، این نگرش منفی بر زندگی آن ها تأثیر نامطلوبی دارد. این گونه افراد عموماً از ارتباط داشتن با سایرین احساس امنیت و آرامش نمی کنند، چراکه هرگونه رابطه را به شکلی منفی تفسیر می کنند و خود این موضوع آسایش

ص: 343

روانی آن ها را از بین می برد به دنبال این روند آن ها بیشتر ترجیح می دهند تنها باشند تا این که از ارتباط بدبینانه با دیگران رنج بکشند (اردستانی، بدبینی، ص13).

ج) انتقادهای ضعیف و مخرب
اشاره

یکی دیگر از موانع و آسیب ها در ایجاد همدلی میان افراد، انتقادهای ضعیف و مخرب است. بنابر قرآن کریم، انسان با وجود نفس امّاره، همیشه در معرض لغزش قرار دارد. گاهی این لغزش ها به گونه ای هستند که دیگران از خود انسان، بیشتر به آن ها توجّه دارند، مهم ترین مسئله در نقد و انتقاد باید اصلاح کردن بینش و یا رفتار و عمل اشتباه انسان باشد، لذا انتقاد زمانی ارزش دارد که به وسیله آن بتوانیم گفتار و رفتار کسی را اصلاح کنیم، و میان افراد همدلی و همزبانی ایجاد کنیم، از آن جاکه انتقاد مثبت، باعث می شود انسان، کاستی های خود را در زمینه های فردی و اجتماعی، شناسایی کرده و در صدد اصلاح آن برآید، آموزه های دینی نیز انتقاد مثبت، سازنده را مورد توجه قرار داده و نسبت به آن تأکید و توصیه فراوان نموده است. واژه های نصیحت، تذکّر، موعظه، استماع قول، دعوت به خیر و امر به معروف و نهی از منکر، هریک به گونه ای اهمیت و جایگاه نقد و نقدپذیری را بیان می کنند. خداوند در قرآن کریم می فرماید: {فَبَشِّر عِبادِ الَّذِینَ یَستَمِعُونَ القَولَ فَیَتَّبِعُونَ اَحسَنَه} (زمر/17- 18)؛ «پس بندگان مرا بشارت بده، همان هایی که به سخن گوش فرامی دهند.» در این آیه شریفه برشنیدن همراه با تفکّر و نقد و بررسی سخن تأکید شده است، زیرا کسی که به سخن خوب گوش می دهد، پیامدهای خوب و بد و زیبا و زشت سخن را بررسی می کند و بعد از بررسی دقیق، سخنی که به واقع نزدیک تر است را برمی گزیند، قرآن کریم به مؤمنان فرمان می دهد و از آنان می خواهد که به اندرزگویی یکدیگر بپردازند {وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ} (ذاریات/55)؛ «و اندرز ده که اندرز، مؤمنان را سود می بخشد». در سیره هریک از امامان معصوم علیهم السلام به ویژه حضرت علی علیه السلام انتقادکردن همراه با شرایط و آداب آن مورد تأکید قرار گرفته است و همواره سعی می کردند که از این طریق افراد را به

ص: 344

همدلی و ایجاد همزبانی بیشتر نزدیک کنند، ایشان از مردم می خواستند که هرگز از نصیحت و انتقاد دست برندارند و از گفتن سخن حق و یا مشورت عدالت آمیز، خودداری نکنند، زیرا هر انسانی در کارهایش ایمن از خطا نیست، مگر این که خداوند او را حفظ کند (همان، ص315). ایشان پس از پایان یافتن جنگ جمل به یارانش فرمود: مرا با نصیحت خالصانه و سالم از هرگونه شک و تردید یاری کنید (اردستانی، همان، ص316). از سخنان حضرت علی علیه السلام این گونه استنباط می شود که انتقادکردن از طریق نصیحت، روشی تأثیرگذار است و انسان را به مسیر درست هدایت می کند. نکته ای که در انتقاد باید به آن توجّه نمود، این مسئله است که چه بسا اتفاق می افتد که انتقاد از مسیر اصلی خود خارج شده و به سوی انحراف کشیده شود، لذا به جای آن که انتقاد مفید باشد، مضر و باعث جدایی افراد از یکدیگر و کاهش همدلی میان افراد می شود، در این انتقاد که مخرب است، تحریف و تخریب شخصیّت و تحقیر به جای اصلاح کردن قرار می گیرد، لذا نه تنها اصلاحی صورت نمی پذیرد، بلکه باعث فساد و ایجاد اختلاف و تفرقه در جامعه و گسستن همدلی و وفاق میان انسان ها می شود، این موانع انتقاد آسیب می رساند، مهم ترین موانع و آسیب های انتقاد عبارت اند از:

یک. سخت گیری در انتقاد

از مهم ترین آسیب های در انتقاد سخت گیری کردن است، اگر هدف از انتقاد اصلاح کردن دیگران و نزدیک کردن آن ها به یکدیگر و ایجاد همدلی و همزبانی بیشتر باشد،در این امر باید ازسخت گیری جلوگیری شود، زیرا چنین امری با انتقاد صحیح منافات دارد و ایجاد، نفرت و بی توجّهی افراد به این امر می شود، لذا در سیره هدایتی قرآن کریم و معصومین علیهم السلام از سخت گیری در این امر خودداری می شد، قرآن کریم پیامبر صلی الله علیه واله را فقط تذکردهنده معرفی می کند، نه سلطه گر، آن طور که می فرماید: {لَسْت عَلَیهِمْ بِمُسَیطٍر} (غاشیه/22)؛ «تو بر کفار گماشته و مراقب نیستی.» از این آیه شریفه فهمیده می شود که

ص: 345

سخت گیری در روش پیامبر صلی الله علیه واله و معصومین علیهم السلام راه نداشت، بلکه با ملایمت به وظایفخود می پرداختند.امام علی علیه السلام همواره به ملایمت دعوت می کردند وازسخت گیری های بی مورد پرهیز می نمودند، چنان که فرمود: ملایمت و مدارا در امور دشواری ها را آسان می سازد و سبب های سخت را آسان می نماید (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص89). هم چنین ایشان در سخنی دیگر در این باره می فرماید: تندی مخالفت را کند می سازد (تمیمی آمدی، همان، ج1، ص151). حضرت علی علیه السلام در برخورد با کسانی که اعمال و رفتار آن ها برخلاف جامعه اسلامی بود با ملایمت و بدون خشونت رفتار می کرد، و با نصیحت دلسوزانه از آن ها می خواست که در عمل و رفتار خود تغییر مناسبی به وجود آورند، چون به اعتقاد ایشان، ملایمت و رفتار بدون خشونت، از تندی و زمینه جوسازی این افراد می کاهد و زمینه انتقاد سازنده را فراهم می نماید و همواره، پاسخ منتقدان را با دلیل و مدرک می داد. روزی امام بر بالای منبر رفت و به مخالفان گفت تا اعتراضات و اشکالات را بیان کنند و سپس به تک تک تهمت ها و شایعات پاسخ داد و حتی ابوبردة بن عوف ازدی - از دوستان خلیفه سوم - پاسخ انتقاداتی که از او شده بود را شنید و گفت: ای امیرمؤمنان! تاکنون دچار شک بودم، اما اکنون هدایت گردیدم (مجلسی، بحارالأنوار، ج10، ص126).

دو. شتاب زدگی در انتقاد

شتاب زدگی درانتقاد باعث کاهش همدلی میان افرادراایجاد می کند،زیرا شتاب درتصمیم گیری ها و از جمله انتقاد، میزان خطای انسان را بالا می برد و انسان را از هدف اصلی دور می سازد. امام علی سخت گیری در روش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و معصومین علیهم السلام راه نداشت، بلکه با ملایمت به وظایف در این باره: «اِیّاکَ وَ العَجَلَ فَأِنّه مَقرُونٌ بِالعِثار»؛ «از شتاب زدگی پرهیز کن که با خطا و بدی همراه است.» (تمیمی آمدی، غررالحکم ودررالکلم، ص666). روش حضرت علی سخت گیری در روش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و معصومین علیهم السلام راه نداشت، بلکه با ملایمت به وظایف در انتقاد از دیگران به این صورت بود که همیشه سعی می کردند تا آن جاکه امکان دارد از عجله و شتاب زدگی پرهیز شود تا آن جاکه در وصیّتی به امام حسن سخت گیری در روش پیامبر(صلی الله علیه و آله) و معصومین علیهم السلام راه نداشت، بلکه با ملایمت به وظایف می فرماید: «أنهَاکَ عَنِ التَّسَرُّعِ بِالقَولِ وَالفِعلِ»؛ «تو را از

ص: 346

شتاب کردن در گفتار و کردار نهی می کنم.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج71، ص333).ایشان در انتقادهایی که از سوی افراد غیرمسلمان هم داشتند، با مدارا و محبت برخور می کرد که این امر در پیوند و استحکام همدلی و نزدیک کردن دل ها به یکدیگر تاثیر بسیار زیادی داشت، روزی حضرت علی علیه السلام ، در مسجد سخنرانی می کرد و عدّه ای از مسلمانان و گروه های دیگر از ادیان مختلف به سخنان وی گوش می دادند. ایشان خطاب به جمع حاضر کرد و فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أن تَفْقِدُونِی»؛ «پیش از آن که از میان شما بروم، هرچه می خواهید از من سؤال کنید، تا به شما پاسخ بگویم.» مردی که یهودی بود با بی احترامی از ایشان پرسید: تو که مدعی هستی چیزی را نمی دانی، امّا پیش داوری می کنی، آن چه را که نمی فهمی، اکنون از تو پرسشی می کنم جواب بده. اصحاب ایشان از این گونه برخورد و طریق سؤال او ناراحت شدند و از حضرت علی علیه السلام خواستند به آن ها اجازه دهند او را در برابر این اهانت و بی ادبی مجازات کنند. ایشان آن ها را از این عمل منع کرد و فرمود: به او کاری نداشته باشید راه و روش کلام الهی را با فشار و زور و بدون استدلال، نمی توان اثبات کرد، لذا ایشان خطاب به آن یهودی کرد و فرمود: هرسؤال و شبهه ای که در نظرداری با کمال آزادی بیان مطرح کن تا آن ها را پاسخ بگویم. آن مرد یهودی سؤالات خود را مطرح کرد و امام علیه السلام با کمال دقّت و احترام به او جواب دادند (مجلسی، بحارالأنوار، ج10، ص126).

سه. آگاهی نداشتن به موضوع

علم و آگاهی داشتن به موضوع انتقاد نیز نقش مهمّی در ایجاد مانع و آسیب در همدلی ایفا می کند، زیرا اگر انسان به موضوع مورد انتقاد، علم و آگاهی کافی نداشته باشد، ممکن است دست به کاری بزند که با اساس انتقاد و نتایج سودمند آن در تعارض باشد؛ لذا لازم است تا قبل از اقدام این مسئله، دقیقاً شناسایی شده و جوانب آن بررسی گردد و پس از آن، اقدام صورت گیرد، پیامبر اکرم صلی الله علیه واله در این باره می فرماید: کسی که بدون علم و آگاهی

ص: 347

سخن بگوید و فتوی دهد، فرشتگان آسمان و زمین او را لعنت می کنند. امام علی علیه السلام به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید: «در رابطه با آن چه به آن علم نداری، چیزی نگو.» هم چنین از نظر فقهی، نخستین شرط امر به معروف و نهی از منکر، علم و آگاهی است. لذا لازم است منتقد از تمام جهات نسبت به موضوع یا مسئله، مورد انتقاد، علم و آگاهی داشته باشد (شریفی، آیین زندگی، ص92-93).

چهار. تغییر ارزش ها در جامعه
اشاره

تغیر ارزش ها از دیگر موانعی است که از همدلی میان افراد جلوگیری می کند، این امر سبب جدایی و کناره گیری افراد از یکدیگر و بروز رفتارها و اعمالی متضاد خواهد شد، موانعی که به علّت تغییر ارزش ها از ایجاد همدلی جلوگیری می کند، بسیار است، از جمله:

اول. خانواده و تغییر ارزش ها

در فرهنگ اصیل اسلام خانواده از جایگاه بسیار بالایی برخودار است. به طوری که در اسلام هیچ بنایی محبوب تر از تشکیل خانواده در نزد خداوند متعال نیست. در قرآن کریم آیات فراوانی وجود دارد که بر اهمیّت و نقش خانواده، در آرامش و امنیّت انسان تأکید فراوان دارد: {وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیها وَجَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ} (روم/21)؛ «و از نشانه های او این که همسرانی از جنس خود شما برای شما آفرید، تا در کنار آن ها آرامش یابید، و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد، در این، نشانه هایی است برای گروهی که تفکر می کنند.» (انصاریان، نظام خانواده در اسلام، ص15). خانواده در انتقال مفاهیم و ارزش هایی که در همدلی کاربرد دارد، نقش کلیدی دارد. روشن است که موانعی که به علّت تغییر ارزش ها از ایجاد همدلی جلوگیری می کند، بسیار است، امّا مهم ترین آن خانواده است، زیرا خانواده به منزله چارچوب و سنگ بنای سازندگی فرد محسوب می شود. خانواده است که انسان را می سازد به او آموزش می دهد و اعتقادات و ارزش ها را در انسان شکوفا می کند، امّا اگر خانواده از مسیر اصلی و

ص: 348

فرهنگ اصیل اسلام دور باشد. نتیجه آن، همان تغییر در ارزش ها و عقاید و جلوگیری ازایجاد صمیمیّت و همدلی میان افراد جامعه خواهد شد.

از جمله اموری که می توان خانواده را در تغییر ارزش ها به عنوان مانع، در ایجاد همدلی میان افراد جامعه به عنوان نقش اصلی مقصر قلمداد کرد، ورود بی حدّ و مرز تکنولوژی پیشرفته در منازل، بدون دوراندیشی اصولی در این زمینه است. در جامعه اسلامی تکنولوژی و فناوری بدون زیرساخت ها و شرایط اسلامی آموزش و رشد پیدا کرد، در واقع جامعه با این کار خود خانواده ها را بدون این که آماده کند، پذیرای مهمان ناخوانده کرد و این چیزی برخلاف سیر طبیعی یادگیری بود، زیرا در هر کار و موضوعی انسان ابتدا زمینه های لازم و توانایی و نیاز خود را با آن مسئله می سنجد و سپس به سوی آن می رود و از آن جاکه هر انسانی عقاید ارزش ها و رفتارهای خود را ابتدا از خانواده می آموزد و وقتی خانواده در این زمینه آموزش اسلامی و دینی نبیند، نتیجه آن چیزی جز تضیعف شدن عقاید و رواج فرهنگ بیگانه و از هم پاشیدن همدلی میان افراد جامعه نخواهد بود. خانواده های ما بدون این که به مضرّات این امر بیندیشند، پذیرای این مهمان ناخوانده شده اند. این امر به نوبه خود زیان های زیادی را در خانواده ها فراهم کرد که مهم ترین آن کاسته شدن تمایل خانواده ها، به همدلی و صمیمیّت میان خانواده خود و جامعه و دوری کردن از یاری رساندن به دیگران، در ابعاد گوناگون فکری، اجتماعی، خانوادگی، سیاسی، اقتصادی و دیگر ابعادی که نیازمند همدلی و کمک و یاری رساندن به دیگران است.

دوم. غفلت از مسجد

همیشه و در طول تاریخ فرهنگ اسلامی، مسجد یک نماد فرهنگی و محل آموزش و تبلیغ و ایجاد همدلی و صمیمّت، میان افراد جامعه بوده است و در جهت آگاهی بخشیدن به قشرهای مختلف مردم نقش بسیار زیادی را برعهده داشته است. مسلمانان از این مکان مقدس ارزش ها و باورهای خود را که در تحکیم و تشویق دیگران به همدلی و یاری دیگران، لازم بوده است، گسترش داده و می دهند. در گذشته بناها و مکان های آموزشی و خرید و

ص: 349

فروش مسیرهای عبور و مرور را طوری می ساختند که هر کسی از هر گوشه و کناری می رسید می توانست نیازهای معنوی و مادّی خود را برطرف نماید. امّا امروزه بناهای غول پیکر و مکان های آموزشی و علمی و مسیرهای طولانی را بدون در نظرگرفتن مسجد و مکان های عبادی طراحی کرده اند، به طوری که کمتر مکانی یافت می شود که از طراحی اصولی و اسلامی برخوردار باشد. روشن است وقتی از این امر مهم و حیاتی غفلت شود، چه خسارت های جبران ناپذیری را در برخواهد داشت. نتیجه آن همان دوری کردن افراد از یکدیگر و کاهش همدلی در میان آن هاست، به همین دلیل است که در قرآن کریم یکی از مهم ترین نتایجی که مسجد دارد، همدلی و هم زبانی و برادری با افراد جامعه است: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ} (حجرات/10)؛ «مؤمنان برادر یکدیگرند، پس دو برادر خود را صلح و آشتی دهید و تقوای الهی پیشه کنید، باشد که مشمول رحمت او شوید.» از آن جاکه مسجد در ایجاد همدلی میان افراد نقش مهمّی دارد، این امر در سیره معصومین علیهم السلام و به ویژه حضرت علی علیه السلام مورد توجّه قرار گرفته است، نگاه ایشان به مسجد فقط در جهت عبادی بودن آن نبود، ایشان در مسجد مسائل مختلف مادی و معنوی را مطرح می کردند و در کنار آموزش قرآن و تبیین احکام اسلامی، به تشویق مردم به همدلی و یاری یکدیگر می پرداختند، ایشان در دوران بیست و چندساله ای که از حکومت و زمامداری محروم بودند، برای آن که همدلی و مدارا میان افراد جامعه به هم نخورد، در برابر ظلمی که به ایشان شده بود، سکوت کردند و قیام نکردند.

سوم. انحراف الگوها در تغییر ارزش ها

یکی از گرایش های انسان حُسن تقلید و پیروی از دیگران است، به گونه ای که از آغاز کودکی این گرایش به روشنی دیده می شود. رفتارهای انسان در این دوران به طور طبیعی با تقلید از اطرافیان صورت می گیرد. این گرایش محدوده زمانی خاصی ندارد، بلکه تا بزرگسالی در انسان وجود دارد، الگوپذیری در زندگی فردی و اجتماعی و هم چنین در اخلاق و رفتار انسان، نقش و دایره وسیعی را دربرمی گیرد. از پدر و مادر گرفته تا معلّم،

ص: 350

استاد دانشگاه، مدیر، روحانی، دوست، ولی فقیه را شامل می شود، لذا الگو انحصار به شخص خاصّی نیست، بلکه هر شخصی که بتواند با اعمالی سنجیده بر اعتقاد، شناخت، عواطف و رفتار دیگری تاثیر بگذارد، به عنوان الگو محسوب می شود (عاشوری لنگرودی، تربیت و اخلاق اسلامی، ص188). اسلام به روش الگو و اسوه توجه ویژه ای داشته است، در قرآن کریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و حضرت ابراهیم علیه السلام ، به عنوان اسوه و الگو و مقتدای بشر یادشده است؛ چنان که می فرماید: {لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یرْجُوا اللَّهَ وَ الْیوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً} (احزاب/21)؛ «برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آن ها که امید به رحمت خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند.»؛ {قَدْ کَانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْرَاهِیمَ وَالَّذِینَ مَعَهُ} (ممتحنه/4)؛ همانا برای شما در حالات ابراهیم و کسانی که با او بودند، سرمشق خوبی است.» بنابراین، الگوها کسانی هستند که با توجّه به نقش آنان در جامعه و ویژگی ها و استعدادهایی که دارند، شرایط برتری نسبت به افراد دیگر جامعه دارند. آنان در پیدایش پدیده های اجتماعی، مثبّت یا منفی، نقش تعیین کننده دارند. پیامبر صلی الله علیه واله به این حقیقت اشاره فرموده اند: «صِنْفان مِنْ اُمَّتی اِذا صَلَحا صَلَحَتْ اُمَّتی وَاِذا فَسَد ا فَسَد َتْ اُمَّتی، قیل: یا رسول اللّه! وَ مَنْ هُما؟ قال: اَلْفُقَهاء وَالْاُمَراءِ»؛ «هرگاه دو گروه از امّتم صالح و نیکوکار باشند، امّتم نیکو خواهد شد، و اگر آن ها فاسد گردند، امّتم به فساد کشیده خواهد شد، پرسیدند: یا رسول الله! آن دو گروه کیان اند؟ فرمود: (الگوها) دانشمندان و حاکمان.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج2، ص49). دانشمندان به عنوان مبلّغ و راهنما نقش تعیین کننده ای در همدلی و وفاق میان انسان ها و تغییر ارزش های جامعه دارند. افراد جامعه آنان را الگوی عملی خود در رفتار فردی و اجتماعی قرار می دهند. از این جهت، اگر هرکدام از آن ها که دارای نقشی برجسته و شخصیتی منحصر به فرد است، ارزش هایی در ایجاد همدلی و همکاری افراد دارد، علی علیه السلام در این باره فرمود: از مجازات هایی که بر اثر عمل و رفتار بد ناپسند بر امّت های گذشته آمد خود را حفظ کنید، و

ص: 351

احوال و خلق و خوی گذشتگان را در خوبی ها و سختی ها به یاد آورید، و از این که شما نیز مثل آن ها باشید، بترسید، زیرا آن ها بر اثر تبعیّت از الگوهای منحرف گرفتار شدند، لذا بر وحدت و همدلی، همّت گمارید و از هم بریدن، و دست از یاری هم کشیدن، بپرهیزید.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ص275). حضرت علی علیه السلام در روایتی نقش الگوپردازی و الگوپذیری از معصومان علیهم السلام و لزوم پیروی از ایشان را چنین بیان می کند: «اُنْظُرُوا اَهْلَ بَیتِ نَبِیکُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَاتَّبِعُوا أثَرَهُمْ...»؛ «به خاندان پیامبرتان بنگرید، بدان سو که می روند، بروید و پی آنان را بگیرید که هرگز شما را از راه رستگاری بیرون نخواهند کرد و به هلاکتان باز نخواهند آورد. اگر ایستادند، بایستید و اگر برخاستند، برخیزید. بر ایشان پیشی مگیرید که گمراه می شوید و از آنان پس نمانید که تباه گردید.» (ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه، خطبه73).

قرآن کریم، برأساس چنین امری تأثّیرپذیری از الگوهای انحرافی را به شدّت مورد مذمّت و ملامت قرار می دهد: {إِنَّ الَّذِین یکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیناتِ وَالْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَینَّهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِک یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ} (بقره/159)؛ «کسانی که دلایل روشن، و وسیله هدایتی را که نازل کرده ایم، بعد از آن که در کتاب برای مردم بیان نمودیم کتمان کنند، خدا آن ها را لعنت می کند و همه لعن کنندگان نیز آن ها را لعن می کنند».

چهارم. تلاش دشمنان در جهت تغییر ارزش ها

از آن جاکه همدلی و همکاری جامعه، سبب پیوند عطوفت و مهربانی و پایبندی به ارزش های پذیرفته شده در جامعه می شود، لذا در طول تاریخ چندصد ساله اسلام، همواره دشمنان اسلام، نقشه های بسیاری را برای از بین بردن ارزش ها و باورهای اصیل اسلامی به کار بسته اند. در آغاز از بُعد نظامی کمک گرفتند و با به کار انداختن جنگ های تحمیلی، در صدد نابودی اسلام برآمدند، جنگ های صدر اسلام و قتل و خون ریزی و کشته شدن بسیاری از مسلمانان، گوشه ای از این اقدامات است، آنان که در این راه نتوانستند به هدف شوم خود برسند، راه دیگری را انتخاب کردند و سعی کردند از طریق محاصره اقتصادی و

ص: 352

سیاسی مسلمانان را درتنگنا قرار دهند،لذا برای تحقق این امر، حدود سه سال پیامبر صلی الله علیه واله مسلمانان را در تنگنا گذاشتند، در این مدت بسیاری از مسلمانان و حتّی همسر مهربان پیامبر، حضرت خدیجه کبری علیها سلام در اثر بیماری و شدت فقر از دنیا رفتند. امّا پیامبر صلی الله علیه واله و مسلمانان توانستند، به سلامت از این محاصره بیرون بیایند. علارغم این پیروزی ظاهری، دشمنان هرگز خاموش نماندند، لذا همیشه مسلمانان از جهات مختلف، محاصره اقتصادی و سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و جهات دیگر تحت سیطره دشمنان قرار گرفته اند، به هرحال فشارها، تحریم، قتل عام ها، به تاراج بردن هویّت مسلمانان و سرمایه ها و ارزش های مادّی و معنوی مسلمانان در هر دوره و زمانی تحت عناوین و مصادیقی ادامه داشته است (شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص53). لذا باید متذکّرشد که سابقه توطئه دشمنان پدیده نوظهور و جدیدی نیست و پیشینه ای متمادی دارد، چنان که در قرآن کریم آمده: {وَکَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبیّ عَدُوّاً شَیاطینَ اْلاِنْسِ وَالْجِنِّ} (انعام/112)؛ «این چنین در برابر هر پیامبری از شیاطین اِنس و جن قرار دادیم؛ آن ها به طور سری سخنان فریبنده و بی اساس به یکدیگر می گفتند». بنابراین مردم سلطه جو و ناراضی نسبت به حق خود، همیشه بوده اند، امّا با گذشت زمان شکل های آن تغییر کرده است. امروزه به علّت گسترش اطّلاعات و افزایش رشد فکری در میان مسمانان، تسلّط کشورهای اسلامی از طریق هجوم نظامی به سادگی امکان پذیر نیست. این امر باعث شده کسانی که در جهان در صدد تسلّط و چپاول و غارت منافع کشورهای مسلمان هستند، شیوه دیگری اتخاذ کنند تا از طریق آن به اهداف مغرضانه خود برسند. یکی از این راه ها رخنه و نفوذ به اقتصاد و فرهنگ و ارزش های پذیرفته شده و به استعمار درآوردن کشورهای اسلامی است. امام علی علیه السلام در دوران کوتاه خلافت خود، کوشش بسیاری نمود تا مردم عصر خود را از ارزش ها و انحرافات فکری و فرهنگی که بر اثر فراموشی سنت پیامبر صلی الله علیه واله و روی آوردن به سنّت جاهلی بود، اصلاح نماید. تأکید ایشان بر همدلی و ایجاد اخوّت میان مسلمانان، از جمله اقداماتی بود که

ص: 353

ایشان در جهت از بین بردن سنّت های گذشته و تقویّت سنّت پیامبر صلی الله علیه واله انجام دادند.

نتیجه

از آن چه تاکنون مورد بحث قرار گرفت، نتایج ذیل حاصل است:

1. اسلام که برگرفته از آیات قرآن کریم و روایات معصومین علیهم السلام است، به همدلی میان افراد جامعه توجّه بسیاری داشته است و برای آن که بتواند این صفت پسندیده و انسانی را در میان جوامع گسترش دهد و آنان را از فرهنگ باطل و خرافی بیرون آورده و ذهن آن ها را متوجّه ارزش های اصیل اسلام نماید، تلاش فراوان نمود.

2. از آن جاکه همدلی در فرهنگ اصیل اسلامی، از ارزش های پسندیده شکل گرفته است، بر انسان مؤمن لازم است با استفاده از مکتب والای اسلام و نیروی تفکر و نیز تقویّت ارزش های پسندیده، همدلی را در جامعه انجام داده و به گسترش و تشویق این موضوع اقدام نماید.

3. در سیره حضرت علی علیه السلام ، هرگونه دگرگونی در عواملی که در ایجاد همدلی در فرهنگ اسلامی وارد شود، موجب آسیب و مانع در همدلی و وفاق و بروز انحراف در جامعه اسلامی خواهد شد، و برعکس شناخت دقیق و بررسی و تبیین این موانع و آسیب ها و تلاش و کوشش در جهت رفع این آسیب ها، موجب غنا و پایداری ارزش های فرهنگ اسلامی خواهد شد.

ص: 354

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن أبی الحدید المعتزلی، عبدالحمیدبن محمّد، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمّد أبوالفضل إبراهیم، بیروت: دارإحیاء التراث، 1387ق.

2. ابن فارس، ابوالحسین احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: ابراهیم شمس الدین، بیروت: دارالکتب العلمیة، المطبعة الأولی، 1420ق.

3. ابن مالک اندلسی، جمال الدین محمّدبن عبدالله، ألفیة ابن مالک فی النحو و الصرف، دارالکتب المصریة، القاهرة، اوّل، 1348ش.

4. اردستانی، مهدی، بدبینی، تهران: قطره، اول، 1387ش.

5. امینی، ابراهیم، اسلام و تعلیم و تربیت، تهران: تبلیغات اسلامی، اوّل، 1372ش.

6. انصاریان، حسین، نظام خانواده در اسلام، قم: اُمّ اَبیها، نوزدهم، 1380ش.

7. تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمّد، غررالحکم و دُررالکلم، ترجمه: سیدهاشم رسولی محلاتی، تهران: نشر اسلامی، دوّم، 1378ش.

8. حر عاملی، محمّدحسن، وسائل الشیعة، قم: آل البیت التراث، چاپ دوّم، 1414ق.

9. داوودی، محمد، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت علیهم السلام ، قم؛ پژوهشکده حوزه و اندیشه، چاپ اول، 1384 ش.

10. رابرستون، یان، درآمدی بر جامعه شناسی، مشهد: آستان قدس رضوی، اوّل، 1372ش.

11. راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، مفردات الفاظ القرآن، با کوشش: صنوان عدنان داودی، بیروت، دارُالعلم، الدار الشامیة، چاپ اوّل، 1412ق.

12. زارعی سبزواری، عباسعلی، سیره علمی و عملی امام رضا علیه السلام، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1389ش.

13. شریفی، احمدحسین، آیین زندگی، قم: نشر معارف، سیزدهم، 1386ش.

14. شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، تهران: انتشارات علمی فرهنگی، هشتم، 1393ش.

ص: 355

15. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: محمدباقر موسوی همدانی، قم: جامعه مدرسین حوزه علمیه، پنجم، 1374ش.

16. عاشوری لنگرودی، حسن، تربیت و اخلاق اسلامی، قم: امام عصر، 1388ش.

17. عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران، فرهنگ اندیشمندان، 1389 ش.

18. فرمهینی فراهانی، محسن، فرهنگ توصیفی علوم تربیتی، تهران، شباهنگ، 1390 ش.

19. قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران: دار الکتب الإسلامیة، چاپ ششم، 1371ش.

20. مجلسی، محمّدباقر، بحارالأنوار، تهران: انتشارات اسلامیة، 1388ش.

21. مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، تهران: صدرا، پنجم، 1381ش.

22. مکارم شیرازی، ناصر، اخلاق در قرآن، قم، انتشارات علی بن ابی طالب، 1387ش.

9.

ص: 356

13- بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه

اشاره

محسن یحیوی زنجانی(1)

ص: 357


1- . کارشناسی ارشد روان شناسی از دانشگاه شاهرود، mohsen.yahyavizanjani@yahoo.com

ص: 358

چکیده

یکی از مهم ترین پدیده های اجتماعی نفاق است. نفاق رفتاری ناشی از انگیزه های مادی و دنیوی است؛ در چنین حالتی بشر به راستی و از درون به امری معتقد نیست، بلکه از روی انگیزه های خاص تظاهر به اعتقاد می نماید. بحث، وقت-ی ض-رورت م-ی یاب-د که بدانیم نفاق، روح تعاملات فردی و اجتماعی را خدشه دار نم-وده و ب--ا تفرق--ه و تحمی--ل خسارت های فراوان، اسباب فروپاشی نظام اسلامی را فراهم می آورد. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان دست پرورده پیامبر عظیم الشأن اسلام صلی الله علیه واله در سرتاسر نهج البلاغه، نفاق را که به خصوص در جامعه آن زمان ریشه دوانیده بود، مطرح می کند و به شدت آن را مورد نکوهش قرار می دهد.

نگارنده در این مقاله، به شیوه توصیفی - تحلیلی و به روش تحلیل اسنادی با بهره گیری از کتاب های شارحین و سخنرانی ها و تحقیقات انجام شده در خصوص نفاق، روایات نقل شده از امام علی علیه السلام در نهج البلاغه را استخراج نموده و ضمن گزارش روایات و سخنرانی ها به تبیین موضوع و تحلیل محتوا پرداخته است. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفاق را بزرگ ترین مفسده و رذیله اخلاقی معرفی می کند. ایشان در سرتاسر نهج البلاغه سعی در افشای چهره منافقین دارد و نفاق را مسبب فتنه و اختلاف در جامعه دانسته که نارضایتی و ناخشنودی پروردگار را به همراه دارد. دورویی و ریا را برابر شرک دانسته و سستی و کوتاهی ملت ها در مبارزه با باطل را اثر نفوذ نفاق در پیکره ملت ها می داند. حضرت با بیان نشانه هایی از منافقان از مردم می خواهد که آنان را شناخته و راه خود را از

ص: 359

آنان جدا کنند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارزه اولی و اصلی را مبارزه با نفاق می داند و قرآن را تنها نسخه شفابخش امراض روحی و اخلاقی ازجمله نفاق، معرفی می کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام، نهج البلاغه، رفتار علوی، پدیده نفاق، منافقان.

مقدمه

یکی از بزرگ ترین آفت ها و خطراتی که ممکن است یک جامعه را تا مرز نابودی و سقوط بکشاند و پایه های اخلاقی آن جامعه را متزلزل سازد، آفت بزرگی به نام «نفاق و دو رویی» است که در قرآن و روایات بارها نسبت به این پدیده شوم هشدارهای جدّی داده شده است. نفاق یک بیماری است که درد همیشگی انسان ها و جوامع در طول تاریخ بوده است و منافق مانند ننگی در پیکره یک جامعه همیشه مورد سرزنش و نکوهش قرار داشته است. در دوازده سوره قرآنی، بحث منافقین به تفصیل مطرح شده است که نشانگر خطرناک بودن این گروه است و در آیات متعدد اوصاف و شگردهای منافقین مطرح می گردد و ریشه های نفاق شناسانده می شود تا مؤمنان در دام آن گرفتار نشوند.

قرآن مؤمنان را از خطرهای منافقان بر حذر می دارد و می فرماید: {هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُم}؛ (منافقون/4)؛ «منافقان دشمنان اصلی شمایند از آنان برحذر باشید». در ابتدای سوره بقره 13 آیه از آن مربوط به جریان نفاق و منافقان است و این نشان دهنده وظیفه و تکلیف جامعه ایمانی برای شناخت جریان نفاق است و هوشیاری نسبت به روش های نفاق گونه منافقین یک وظیفه عمومی و همگانی است.

امیرالمؤمنین علیه السلام در روایتی از پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد صلی الله علیه واله نقل می کند که حضرت فرمود: «إِنِّی لَا أَخَافُ عَلَی أُمَّتِی مُؤْمِناً وَلَا مُشْرِکاً أَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللَّهُ بِإِیمَانِهِ وَأَمَّا الْمُشْرِکُ فَیَقْمَعُهُ اللَّهُ بِشِرْکِهِ وَلَکِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُمْ کُلَّ مُنَافِقِ الْجَنَانِ عَالِمِ اللِّسَانِ یَقُولُ مَا تَعْرِفُونَ وَیَفْعَلُ مَا تُنْکِرُون» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه27)؛ «من بر امتم نه از مؤمن می ترسم و نه از مشرک؛ چراکه خدا مؤمن را با ایمانش بازمی دارد و مشرک را با شرکش نابود می کند؛ اما من بر شما از

ص: 360

کسانی می ترسم که در دل منافق اند و در زبان دانا، سخنانی می گویند که می پسندید ولی کاری می کنند که نمی پسندید».

امام علی علیه السلام به عنوان عالی ترین مفسر قرآن و کتاب نهج البلاغه به عنوان برادر قرآن، بارها در خصوص خطر نفاق و منافقین هشدار می دهند. امام علیه السلام تمام گرفتاری خود را در مواجهه با کارگزاران و خواص و مردم منافق می داند. این مردم اند که اندکی بعد حضرت آن ها را شماتت نموده و می فرماید: «امروز مردم از ستم حاکمان خود می ترسند و من از ستم رعیت خویش. خواستم تا برای جهاد بیرون شوید در خانه خزیدید. سخن حق را به گوش شما خواندم، نشنیدید، آشکارا و نهان خواندم، پاسخ نگفتید، اندرزتان دادم نپذیرفتید»(همان، خطبه97). این مردم دورو، کار را به جایی می رسانند که حضرت درباره شان می فرماید: «به خدا دوست داشتم خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا بدان که از شما به من سزاوارتر است ملحق سازد (همان، خطبه116).

حال که خطر نفاق و منافق روشن شد و معلوم گردید که یکی از هشدارهای مهم در فرهنگ دینی هشدار نسبت به جریان نفاق است لازم است پیرامون این مقوله و پدیده در چند محور مطالبی را ارائه دهیم تا نسبت به این آسیب بزرگ بصیرت و آگاهی بیش تری پیدا شود و با شناخت چهره های رنگارنگ منافقان کسی در دام های گسترده آنان گرفتار نگردد. بررس-ی عملک-رد و شیوه های برخ-ورد و ویژگی های ای-ن گ-روه فاس-ق در نهج البلاغه، باعث می شود ت-ا بهت-ر و ب-ا پ-شتوانه محکم تری به مقابله با این معضل پرداخته شود.

هدف اصلی این پژوهش شناخت ریشه ها و خصوصیات جریان نفاق در نهج البلاغه است و از سؤالات اصلی این پژوهش نیز چگونگی توصیف جریان نفاق توسط امیرالمؤمنین علی علیه السلام است. روش مورداستفاده در سازمان دهی و انجام پژوهش به شیوه توصیفی و از نوع تحلیل اسنادی می باشد. به این صورت که با بهره گیری از کتاب ها، دانش نامه ها، سخنرانی ها و تحقیقات انجام شده در خصوص نفاق، روایات نقل شده از امام

ص: 361

علی علیه السلام در نهج البلاغه استخراج شده است. این مقاله، به شیوه توصیفی و به روش تحلیل اسنادی با بهره گیری از کتاب های شارحین و سخنرانی ها و تحقیقات انجام شده در خصوص نفاق، روایات نقل شده از امام علی علیه السلام در نهج البلاغه را استخراج نموده و ضمن گزارش روایات و سخنرانی ها به تبیین موضوع و تحلیل محتوا با استناد به روش اسنادی از طریق غور در منابع و مآخذ مربوط، ارجاع مستقیم به قرآن کریم، نهج البلاغه و نیز نگاره های الکترونیکی موجود صورت گرفته شده است. در این خصوص شارحین معروف نهج البلاغه به خصوص ابن میثم و مکارم شیرازی بحث های مفصلی داشتهاند و هادی مسعودی، مصطفی قویدل، نهله غروی و شهرزاد غروی مقاله هایی با این عنوان به رشته قلم درآورده اند.

پیشینه

درزمینه پدیده نفاق در سخنان امام علی علیه السلام و نهج البلاغه آثار مهم زیر به رشته تحریر درآمده است:

الف. رویکرد نهج البلاغه به ظلم و نفاق سیاسی به عنوان دو ضد ارزش، رضایی هفتادر، حسن؛ حسینی کاکلکی، سمیه، مجله: پژوهش نامه علوی، سال هفتم، شماره 1، علمی - پژوهشی ISC، (24 صفحه؛ از 61-84)، بهار و تابستان 1395.

ب. پایان نامه بررسی نفاق در نهج البلاغه، دانشجو طیبه پورصیامی؛ استاد راهنما هادی فنایی؛ استاد مشاور ولی الله برزگرکلیشمی، (کارشناسی ارشد): نهج البلاغه، گرایش اخلاق و تربیت فردی و اجتماعی،دانشگاه بین المللی امام خمینی قدس سره ، دانشکده علوم و تحقیقات اسلامی، گروه علوم قرآن و حدیث.

ج. پایان نامه بررسی و تحلیل نفاق - نحله ها و آسیب های آن در جامعه از دیدگاه نهج البلاغه، فرخ کامرانی سلیماندارابی؛ استاد راهنما فهیمه انصاریان؛ استاد مشاور سید فرهاد افتخارزاده. (کارشناسی ارشد): تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت، گرایش تاریخ و فلسفه

ص: 362

آموزش وپرورش، دانشگاه آزاد اسلامی، واحد تهران مرکزی، دانشکده روانشناسی و علوم اجتماعی، گروه علوم تربیتی.

د. در لابه لای انوار (نفاق و منافق در قرآن و نهج البلاغه)/ تألیف محمدعلی عبدی، یزد، 1384.

ه-. نفاق و منافق از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، صفایی نیک، مینا، مجله: مطالعات تاریخی قرآن و حدیث، شماره 26 ISC، (6 صفحه، از 122-127)، بهار 1380.

و. نقش نخبگان در تحولات اجتماعی از نگاه امام علی علیه السلام، هاشمی، سید ضیاء، مجله: روش شناسی علوم انسانی، شماره 26 ISC، (13 صفحه، از 95-107)، بهار 1380.

ز. جوامع نکوهیده در نهج البلاغه، صدیق اورعی، غلامحسین، مجله: پژوهش های نهج البلاغه، شماره 15 و 16 ISC، (16 صفحه، از 79-94)، بهار 1385.

ح. راهبردهای مواجهه فرهنگی با فتنه از منظر نهج البلاغه، خورشیدی، محمد؛ دهقان، نبی الله، مجله: مطالعات مدیریت راهبردی دفاع ملی، شماره 6 علمی - پژوهشی، (24 صفحه، از 43-66)، تابستان 1397.

مفهوم شناسی نفاق

ماده «ن، ف، ق» در لغت عرب برای دو معنای اصلی و چند معنای فرعی به کار رفته است. دو معنای اصلی آن، یکی «تمام و فنا شدن» و دیگری «پوشیده و پنهان داشتن» است. از معنای نخست، استعمال های «نفقت الدابة» به معنای تمام شدن عمر چهارپا و «نفق نفقة القوم» به معنای تمام شدن زاد و توشه است. در معنای دوم، واژه های «نفق» به معنای تونل و راه زیرزمینی و «نافقاء» در برابر «قاصعاء» به معنای یکی از دو سوراخ لانه موش صحرایی به کاررفته اند (فراهیدی، العین، ج5، ص177؛ جوهری، الصحاح، ج4، ص1560؛ فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج3، ص286؛ زبیدی، تاج العروس، ج13، ص463). قرآن با استخدام این لفظ برای کسی که کفر خود را پوشیده می دارد و اظهار

ص: 363

ایمان می نماید، به یکی از وجوه پنهان روح و بیماری های نهان انسان اشاره کرده است. به گفته بسیاری از لغویان و مؤلفان غریب الحدیث، این استخدام با معنای لغوی نفاق تناسب دارد و بر اساس این تشبیه ساخته شده است که منافق نیز داخل «نفق» یا «نافقاء» می شود تا خود را پنهان بدارد و اگر بتواند بگریزد (ابن منظور، لسان العرب، ج10، ص359؛ زبیدی، تاج العروس، ج13، ص463). پیامبر صلی الله علیه واله و مسلمانان صدر اسلام با فهم همین معنا، این واژه و مفهوم قرآنی را بر کسی تطبیق می کردند که به ظاهر ادعای مسلمانی و در باطن با کافران سر و سرّی داشت و در درون و نهان شکاک و مردد و گاه کافر مطلق بود و در برون مسلمان می نمود (دانشنامه امام علی علیه السلام، هادی مسعودی، جلد چهارم، صفحه 390- 391).

مفهوم نفاق در نهج البلاغه

امیرالمؤمنین در خطبه 210 اشاره به معنای نفاق دارد و منافق را نیز این گونه معرفی می کند: «رَجُلٌ مُنَافِقٌ مُظْهِرٌ لِلْإِیمَانِ، مُتَصَنِّعٌ بِالْإِسْلَامِ، لَا یتَأَثَّمُ وَ لَا یتَحَرَّجُ، یکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله مُتَعَمِّداً؛ فَلَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّهُ مُنَافِقٌ کَاذِبٌ لَمْ یقْبَلُوا مِنْهُ وَلَمْ یصَدِّقُوا قَوْلَهُ، وَلَکِنَّهُمْ قَالُوا صَاحِبُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه واله »؛ «منافقی که تظاهر به ایمان می کند و نقاب اسلام بر چهره دارد، نه از گناه می ترسد و نه از آن دوری می جوید و از روی عمد دروغ به پیامبر صلی الله علیه واله نسبت می دهد».

در خطبه 153 نفاق را به عنوان یکی از صفات ناپسندیده می داند و می فرماید: «أَوْ یَلْقَی النَّاسَ بِوَجْهَینِ أَوْ یمْشِی فِیهِمْ بِلِسَانَینِ»؛ «با مردم به دو چهره ملاقات کند و یا در میان آنان با دو زبان سخن بگوید».

با بررسی اجمالی خطبه ها، نامه ها و حکمت های مربوط به منافقین، این نکته را می توان استنباط کرد که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه، نفاق انسان را ناشی از ذلّتی می داند که او در خود می بیند. در حدیثی از حضرت علی علیه السلام به این ریشه نفاق اشاره شده است. حضرت می فرماید: «نَفاقُ الْمَرءِ مِن ذِلِّ یَجِدُهُ فِی نَفْسِهِ»؛ «یکی از ریشه های نفاق بی شخصیتی درونی و ذلّت و خواری است که منافق در خود احساس می کند» (محمدی

ص: 364

ری شهری، میزان الحکمه، باب 3929، حدیث 20258).

هم چنین در خطبه 176 می فرماید: «ثُمَّ إِیاکُمْ وَتَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا، وَاجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَلْیخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ، فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ، وَاللَّهِ مَا أَرَی عَبْداً یتَّقِی تَقْوَی تَنْفَعُهُ حَتَّی [یخْتَزِنَ] یخْزُنَ لِسَانَهُ، وَ إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِهِ وَ إِنَّ قَلْبَ الْمُنَافِقِ مِنْ وَرَاءِ لِسَانِهِ، لِأَنَّ الْمُؤْمِنَ إِذَا أَرَادَ أَنْ یتَکَلَّمَ بِکَلَامٍ تَدَبَّرَهُ فِی نَفْسِهِ، فَإِنْ کَانَ خَیراً أَبْدَاهُ وَ إِنْ کَانَ شَرّاً وَارَاهُ؛ وَإِنَّ الْمُنَافِقَ یتَکَلَّمُ بِمَا أَتَی عَلَی لِسَانِهِ، لَا یدْرِی مَا ذَا لَهُ وَ مَا ذَا عَلَیهِ»؛ «نیز شما را برحذر می دارم از دگرگونی در خلق وخوی و از نفاق. همواره زبان را یکی کنید. هرکس باید که زبان خود نگه دارد. بسا شود که زبان سرکشی کند. به خدا سوگند، ندیده ام بنده ای را که پرهیزکاری کند و پرهیزکاریش او را سودمند افتد، مگر آن که زبان خود نگه دارد. هرآینه زبان مؤمن در پسِ قلب اوست و قلب منافق در پسِ زبان او؛ زیرا مؤمن هنگامی که آهنگ گفتن کند، نخست در درون خود در آن بیندیشد، اگر نیک بود بر زبان آرد و اگر بد بود پنهانش دارد. منافق هر سخن که بر زبانش آید بگوید و نداند چه به سود اوست و چه بر زیان او». آیت الله مکارم شیرازی در شرح این خطبه در کتاب پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام می نویسد: امام علیه السلام در این بخش از خطبه مسائل مهمی در رابطه با تهذیب اخلاق و پاک سازی روح و جان از رذایل اخلاقی را بیان می فرماید و به نکات بسیار مهمی که کلید اصلاح اخلاق است، اشاره می کند و می فرماید: «سپس برحذر باشید از درهم شکستن فضایل اخلاقی و دگرگون ساختن آن». امام علیه السلام فضایل اخلاقی را همچون بنای استوار یا گوهری شاهوار می شمرد که انحراف از آن به منزله تخریب و درهم شکستن و دگرگون ساختن آن است؛ بنایی که اگر درهم شکسته شد، مایه بدبختی و درماندگی است و گوهری که اگر درهم بشکند ارزش خود را به کلّی از دست می دهد. نه تنها افراد بلکه جوامع بشری هرگاه فضایل اخلاقی را از دست بدهند رو به تباهی و نابودی و انقراض می روند. آن گاه انگشت روی یکی از مهم ترین مسائل اخلاقی می گذارد که بدون آن، کسی در مسیر

ص: 365

تهذیب نفس نمی تواند گام بردارد و آن اصلاح زبان است و در این زمینه چند دستور مهم می دهد. نخست می فرماید: «یک زبان باشید». این تعبیر در مقابل تعبیر «ذواللسانین» (افراد دو زبان) است که اشاره به منافقان می باشد، در حضور فرد چیزی می گویند و در غیاب او چیز دیگر؛ هنگامی که مؤمنان را ملاقات می کنند، می گویند ما ایمان آورده ایم؛ ولی موقعی که جلسات خصوصی با شیطان صفتان تشکیل می دهند می گویند ما با شماییم، ما این ها را مسخره می کنیم. در دوّمین دستور می فرماید: «انسان باید زبان خود را نگه دارد؛ زیرا این زبان، سرکش است و صاحبش را به هلاکت می افکند» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، ج6، ص 582-574).

در بخشی از حکمت 31 که البته در نهج البلاغه به آن اشاره نشده است و این روایت مهم در کتاب کافی و بعضی منابع دیگر ذکر شده، ارکان نفاق مشروحاً آمده است و در آغاز آن می فرماید:؛ «وَالنِّفَاقُ عَلَی أَرْبَعِ دَعَائِمَ عَلَی الْهَوَی وَالْهُوَینَا وَالْحَفِیظَةِ وَالطَّمَع»؛ «نفاق بر چهار پایه استوار است: بر هوای نفس، سستی و تهاون، تعصب و طمع».

انواع نفاق در نهج البلاغه

نفاق هم مثل ایمان انواعی دارد. منافقین در ریاکاری و نفاق، دارای یک شکل واحد نیستند و گونه های مختلفی دارند. در این خصوص می توان اشاره به خطبه 153 نهج البلاغه داشته باشیم که حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این خطبه می فرمایند: «أَوْ یلْقَی النَّاسَ بِوَجْهَینِ أَوْ یمْشِی فِیهِمْ بِلِسَانَینِ؛ اعْقِلْ ذَلِکَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِیلٌ عَلَی شِبْهِهِ»؛ «با مردم به دو چهره ملاقات کند و یا در میان آنان با دو زبان سخن بگوید. در آن چه گفتم نیک بیندیش که هر مثال را همانند فراوان است». در مورد نفاق و دورویی و دوگویی همین بس که قرآن مجید در سوره بقره آیه 14 درباره منافقان می فرماید: {وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ}؛ «و هنگامی که افراد باایمان را ملاقات می کنند می گویند: ما ایمان آورده ایم

ص: 366

ولی هنگامی که با شیطان های خود خلوت می کنند می گویند: ما با شماییم ما فقط آن ها را مسخره می کنیم». و در آیات بعد از آن تصریح شده است که اعمال آن ها سودی به حالشان ندارد و مشمول هدایت های الهی واقع نمی شوند. بعضی از شارحان نهج البلاغه جمله «أَوْ یلْقَی النَّاسَ بِوَجْهَین» را اشاره به معنایی دانسته اند و جمله «أَوْ یمْشِی فِیهِمْ بِلِسَانَین» را اشاره به معنای دیگری؛ اوّلی دورویی خود شخص را بیان می کند و دوّمی دوگویی نسبت به دیگران را؛ ولی بدیهی است هر دو از آثار نفاق است: یکی با زبان و دیگری با چهره؛ لذا بهتر است که هر دو را با یک عنوان مطرح کنیم (همان، ص 83-78). علامه محمدتقی جعفری در تفسیر خود، از این بخش خطبه به عنوان ارتباط با مردم با چهره های متفاوت و با زبان های گوناگون نام می برد و می نویسد: رویارویی با مردم با چهره های مختلف و به اصطلاح عامیانه (نخود هر آش شدن) و به مناسبت هر موقعیتی سخن گفتن که همواره به تضاد و تناقض منتهی شود، بر دو قسم است: قسم یکم - اختلاف و تفاوت های مزبور معلول چندشخصیتی بودن است. در این قسم، شخص مفروض مبتلا به تجزیه و انحلال شخصیت است که نه خودش برای زندگی خویش مدیریت منطقی دارد و نه در ارتباط با دیگران می تواند به عنوان یک عضو صحیح و قابل محاسبه در جامعه تلقی شود. البته چند شخصیتی بودن هم بر دو مبنا تقسیم می شود: مبنا ی یکم - ضعف اراده و تصمیم و ناتوانی از مقاومت در انتخاب اهداف و مسیرهایی که شخص را می تواند به آن هدف ها برساند. چاره این مبنا، تلاش جسمانی و روانی برای تقویت اراده و منطقی ساختن تصمیم ها و تحصیل عوامل مقاومت، در جریان هدف گیری ها و انتخاب وسایل می باشد.

مبنای دوم - نیروی مهارنشده خود طبیعی است که نه قانونی برای شخصیت قابل تکامل می شناسد و نه منطقی برای جهان هستی؛ زیرا خود طبیعی جز خود هیچ حقیقتی را

ص: 367

به رسمیت نمی شناسد. مبارزه با فعالیت های بی مهار، این خود، جز با استمداد از خداوند سبحان به نتیجه ای نمی رسد، مگر در حدود عدم تزاحم با دیگر افراد جامعه که ناشی از بیم از کیفر یا طمع پاداش می باشد. قسم دوم - اختلاف ها و تفاوت ها مربوط به نفاق و درویی و دوزبانی است. انسان در این قسم، از یک شخصیت (یک من) برخوردار است، نهایت امر آن یک شخصیت همان موجود قدرت یافته خود طبیعی است که برای وصول به مقاصد و خواسته های خود، از هرگونه وسایل چندچهره ای، چندزبانی، چندکرداری و… بهره برداری می نماید. اکثر سیاست مداران پیرو ماکیاولی خود را نیازمند این گونه منش و رفتار می بینند.

سیمای منافقین در نهج البلاغه

اهمیت بحث منافقین تا آن جا می باشد که امیرالمؤمنین علی علیه السلامدر اولین خطبه نماز جمعه بعد از خلافت، خطر نفاق را تشریح می کند و چهره منافقین را برای مردم افشا کرده و به وصف آنان می پردازد. آیت الله جوادی آملی در سخنرانی خود در تشریح خطبه 194 می گویند: حضرت برای این که مشکلات عصر رسالت را دید و مشکلات ربع قرن مهجوریّت کتاب و سنّت را دید، الآن وقتی به حکومت رسید اوّلین جمعه ای که دارد نماز جمعه می خواند و سخنرانی می کند خطر نفاق را تشریح کرد، چون آن چه ویروس یک حکومت است، نفاق است، آن چه دولت را به هم می زند، ملت را به هم می زند، دولت و ملت را به هم می زند، احزاب و گروه ها را به هم می زند نفاق است، این را تبیین کرد، تشریح کرد، آثارش را گفت، مبادی اش را گفت، لوازمش را گفت، ملزوماتش را گفت، ملازماتش را گفت، گفت در خودتان بسنجید. عقل مداری مؤمنان و هوامداری منافقان را تشریح کرد. آیت الله مکارم شیرازی نیز در شرح خطبه 194 به 16 مورد از ویژگی های آنان اشاره دارد که به شرح ذیل می باشد:

الف. گمراهی: اولین صفتی که مولای متقیان علی علیه السلام برای اهل نفاق می شمارد

ص: 368

گمراهی است؛ اینان هم خود گمراه هستند و هم دیگران را به وادی گمراهی می کشانند: «فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّونَ»؛ «اینان گمراه و گمراه کننده اند».

ب. لغزش و خطاکاری: ویژگی دوم، خطاکاری و به خطااندازی است. اینان در مسیر حق؛ هم خودشان دچار لغزش و خطا شده اند و هم دیگران را به لغزشگاه سوق می دهند: «وَالزَّالُّونَ الْمُزِلُّونَ»؛ «منافقان لغزشکار و لغزاننده اند».

ج. رنگ به رنگ شدن: منافق در زندگی و اعتقادات خویش دائم دچار تردید است و هیچ استواری و ثباتی ندارد و امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن ها را این گونه توصیف می نماید: «یَتَلَوَّنُونَ أَلْوَاناً وَیَفْتَنُّونَ افْتِنَانا»؛ «به رنگ های گوناگون درمی آیند و فتنه های گوناگون به پا می کنند».

د. آمادگی و کمین برای فریفتن: آن ها تکیه گاه ثابتی ندارند و هر روز و در هر شرایطی وسیله و راه و روش خاصی که برای خودشان امکان پذیر و برای مخاطبین قابل قبول باشد، برمی گزینند: «وَیَعْمِدُونَکمْ بِکلِّ عِمَادٍ وَیَرْصُدُونَکمْ بِکلِّ مِرْصَاد»؛ «منافقین از هر وسیله پیدا و پنهان برای ضربه زدن به شما استفاده می کنند و در هر کمین گاهی به کمین شما می نشینند».

ه-. بیماردلی و ظاهرآرایی: طبق فرمایش امیرمؤمنان علی علیه السلام منافقین همواره ظاهری پاک و آراسته و درعین حال باطنی ناپاک و فاسد دارند: «قُلُوبُهُمْ دَوِیَّه وَ صِفَاحُهُمْ نَقِیَّه»؛ «آنان در دل بیمار و در ظاهر آراسته اند».

و. حرکت های پنهانی: یکی دیگر از صفات منافق حرکت در خفا و دور از چشم دیگران است. امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «یَمْشُونَ الْخَفَاءَ وَ یَدِبُّونَ الضَّراءَ»؛ «در پنهانی گام برمی دارد و همانند بیماری، در بدن نفوذ می نمایند».

ز. گفتارشان درمان، کردارشان درد بی درمان: امام علی علیه السلام می فرماید: «وَصْفُهُمْ دَوَاءٌ وَ قَوْلُهُمْ شِفَاءٌ وَ فِعْلُهُمُ الدَّاءُ الْعَیَاءُ»؛ «توصیفشان درمان و سخنانشان شفابخش است؛ ولی

ص: 369

عملشان درد درمان ناپذیر».

ح. تنگ نظری و ایجاد یأس: یکی دیگر از ویژگی های منافقان این است که از شادی مؤمنان ناراحت و از ناراحتی آنان شاد می شوند، بر رفاه و آسایش آن ها حسد می ورزند و تلاش می کنند تا با ایجاد یأس و بدبینی اراده های آنان را تضعیف کنند تا قدرت جهاد و مقاومت آن ها را درهم شکنند. مولای متقیان علی علیه السلام منافقین را این گونه توصیف فرموده اند: «حَسَدَه الرَّخَاءِ وَمُوکدُو الْبَلَاءِ وَمُقْنِطُو الرَّجَاءِ»؛ «نسبت به رفاه مردم حسادت می ورزند و روی سختی (به زحمت افتادن مردم) پافشاری نموده، امید مردم را ناامید می کنند».

ط. شریک دزد و رفیق قافله: به فرموده امام علیه السلام اینان برای راه یافتن به هر دل، شیوه و واسطه ای و برای هر غم، گریه ای مهیا کرده اند: «لَهُمْ بِکلِّ طَرِیقٍ صَرِیعٌ وَ إِلَی کلِّ قَلْبٍ شَفِیعٌ وَلِکلِّ شَجْوٍ دُمُوعٌ»؛ «آن ها در هر راهی کشته ای را به خاک افکنده اند و به هر دلی راهی دارند و بر هر مصیبتی اشکی دروغین می ریزند».

ی. قرض دادن مدح و ستایش: یکی دیگر از شاخصه های منافقین این است که به یک دیگر مدح و ثنا قرض می دهند؛ چنان که امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرماید: «یَتَقَارَضُونَ الثَّنَاءَ وَ یَتَرَاقَبُونَ الْجَزَاءَ»؛ «از هم دیگر تمجید و تعریف کرده انتظار پاداش و مقابله به مثل دارند».

ک. اصرار و لجاجت: امیرمؤمنان علیه السلام می فرماید: «إِنْ سَأَلُوا أَلْحَفُوا»؛ «هرگاه چیزی را طلب کنند، روی آن اصرار می ورزند».

ل. رسواگری در عیب جویی: منافق برای فرار و مخفی کردن عیوب خویش، با پرده دری و رسوا ساختن طرف مقابل، آبرویش را می ریزد و عیوب او را در جمع فاش می کند هم چنان که حضرت امیر علیه السلام می فرماید: «وَإِنْ عَذَلُوا کشَفُوا»؛ «و اگر به انتقاد پردازند، پرده دری می کنند».

م. اسراف و خیانت در قضاوت: یکی دیگر از خطاهای فکری منافقان «مطلق گرایی»

ص: 370

است. از نگاه آنان همه چیز سیاه یا سفید مطلق است،، بنابراین هرگز صلاحیت قضاوت را ندارند. به فرموده مولای پرهیزکاران علی علیه السلام: «وَإِنْ حَکمُوا أَسْرَفُوا»؛ «و اگر در مسئله ای قضاوت کنند، در ستم اسراف روا می دارند و راه خیانت را می پیمایند».

ن. برنامه ریزی برای اهداف باطل: ازآن جاکه منافق عقیده و ایدئولوژی ثابت و استواری ندارد، مجبور است برای پیشبرد اهداف خود در مقابل خطرات و مشکلات پیش رو چاره ای اندیشیده و برای نابود کردن مخالفان برنامه ریزی دقیقی کند. امام علیه السلام با اشاره به این برنامه ریزی می فرماید: «قَدْ أَعَدُّوا لِکلِّ حَقٍّ بَاطِلًا وَلِکلِّ قَائِمٍ مَائِلًا وَلِکلِّ حَیٍّ قَاتِلًا وَلِکلِّ بَابٍ مِفْتَاحاً وَلِکلِّ لَیْلٍ مِصْبَاحا»؛ «آنان در برابر هر حقی، باطلی و در مقابل هر مستقیمی، انحرافی و در برابر هر زنده ای، قاتلی را تدارک دیده اند و برای هر دری کلیدی و برای هر شب تاریکی چراغی (راه در رو) آماده کرده اند».

س. اظهار بی میلی به مطامع دنیوی: یکی دیگر از اوصاف منافقین این است که با حیله و نیرنگ برای نفوذ در دل ها، نسبت به دنیا و مافیها اظهار بی میلی می کنند و از این طریق بازار کالای فکری خویش را گرم کرده، به مطامع نامشروع خود می رسند. به فرموده امام علیه السلام بی میلی به مطامع مادی را وسیله طمع خویش قرار می دهند: «یَتَوَصَّلُونَ إِلَی الطَّمَعِ بِالْیَأْسِ لِیُقِیمُوا بِهِ أَسْوَاقَهُمْ وَیُنْفِقُوا بِهِ أَعْلَاقَهُمْ»؛ «با اظهار بی میلی به طمع راه می یابند تا بازارهای خویش را گرم کنند و کالاهای خود را مصرف نمایند».

ع. آمیختن حق و باطل: آخرین ویژگی منافقان این است که پیوسته کفر، باطل و گمراهی را با حق درهم آمیخته و در لباس حق جلوه می دهند. امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: «یَقُولُونَ فَیُشَبِّهُونَ وَ یَصِفُونَ فَیُمَوِّهُونَ قَدْ هَوَّنُوا الطَّرِیقَ وَ أَضْلَعُوا الْمَضِیقَ»؛ «گفتارشان شبهه انگیز است، در سخن، حق را با باطل می آمیزند، راه ورود به خواسته های خود را آسان و طریق خروج از آن را تنگ و پرپیچ وخم می سازند (تا مردم را در دام خود گرفتار کنند)» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 7، ص 619-606).

ص: 371

امیرالمؤمنین علی علیه السلام به شیوه آموزش قرآن افزون بر سخنانی که در جای جای نهج البلاغه درباره منافقین دارد، در خطبه 194 به طور مستقل به وصف آنان می پردازد: «مردمی هستند گمراه و گمراه کننده و لغزیده و لغزش دهنده که هرلحظه و در برابر هرکسی به اقتضای منافع خود به رنگی درمی آیند و به فتنه انگیزی و آشوب دست می زنند...» و به زیباترین روشی به ترسیم چهره دوگانه آن دسته و به تصویرگری از رفتار اجتماعی دورویان برخاسته و سرانجام آنان را با تضمین آیه ای از قرآن، دار و دسته شیطان می خواند، همان دار و دسته که در این دادوستد اجتماعی سرمایه انسانی خود را باخته اند. باشد که با شناختن این چهره، بکوشیم تا نخست خود را از آن ویژگی ها و صفات برهانیم و دور نگه داریم و سپس در هر زمان و مکان فریب چهره فریبای منافقین را نخوریم (جعفری، پرتوی از نهج البلاغه، ج 3، ص 462-463).

نکوهش نفاق در نهج البلاغه

زشتی نفاق و ناپاکی و خباثت و پستی و دنائت انسانی که نسبت به دیگران، دورو و دو چهره است، به اندازه ای است که خدای قهّار در قرآن مجید، بدترین و شدیدترین عذاب و پست ترین جای دوزخ را سزاوار آنان دانسته است. نفاق، بیماری است که درمانش بسیار سخت و علاجش گاهی غیرممکن می شود. همان طور که ذکر شد خطر نفاق آن چنان است که امیرالمؤمنین علی علیه السلام در اولین نماز جمعه بعد از خلافت در مورد خطر نفاق خطبه خواندند. در سرتاسر کتاب نهج البلاغه این هشدار و نکوهش جریان نفاق دیده می شود که در این جا به برخی از آن ها اشاره می گردد.

امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه 176 نسبت به نفاق هشدار داده و آن را سبب فتنه و تفرقه در جامعه می داند. ایشان در این خطبه می فرمایند: «فَإِیاکُمْ وَالتَّلَوُّنَ فِی دِینِ اللَّهِ، فَإِنَّ جَمَاعَةً فِیمَا تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَیرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِیمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ، وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی»؛ «زنهار، از دورنگی در دین خدا؛ زیرا همراه جماعت بودن، در کار حقّی که آن

ص: 372

را ناخوش می دارید بهتر است از پراکندگی در امر باطلی که آن را خوش می دارید؛ چون خدای سبحان به هیچ کس از گذشتگان و برجای ماندگان، که جدایی گزیند، خیری عطا ننموده است».

روایت شده است پیامبر خدا صلی الله علیه واله در میان یارانش نشسته بود که صدای افتادن چیزی را شنید، فرمود: این صدای سنگی است که خداوند متعال از کنار جهنّم به درون آن فرستاده و هفتاد پاییز است پایین می رود و هم اکنون به قعر آن رسیده است. این روایت دنباله ای دارد که معنای آن را روشن می کند، راوی گفته است: پس ازاین، بانگ و فریادی را شنیدیم، گفتیم این چیست؟ گفتند: فلان منافق مرده است و در این روز عمر او هفتاد سال بود. یکی از نکته گویان گفته است: مراد از جهنم در این حدیث همین دنیا و خوشی های آن است و سنگ برای آن شخص منافق استعاره شده بدین مناسبت که او در مدّت زندگی از وجود خویش سودی نبرده و خیری برای آخرت خود به دست نیاورده و از این نظر به سنگ شباهت داشته است، مقصود از فرو فرستادن او از جانب خدا، افاضه نعمت های دنیوی به اوست که اسباب کامیابی ها را در دنیا برای وی فراهم ساخته و در کامرانی ها و شهوت های خود فرورفته و سرگردان به وادی گمراهی در افتاده است و در مورد منافق زمانی است که برای فرورفتن در شهوات آماده می شود و بهره گیری از خوشی ها و لذّات دنیا را که سبب کشانیده شدن او به وادی گمراهی و تباهی است آغاز می کند و منظور از این که هفتاد پاییز گذشته تا به قعر جهنّم رسیده، مدّت عمر این منافق است که همه آن را صرف بهره برداری از لذّات و شهوات کرده است و مراد از رسیدن او به ته جهنم، رسیدن مرگ وی و روبه رو شدن او با سخت ترین عذاب ها به سبب دست آورد بد و صفات زشتی که از دنیا به همراه آورده است. سپس آن بزرگوار شنوندگان را از تلوّن و رنگارنگ بودن در دین خدا بر حذر می دارد و این سخن کنایه از نفاق آن ها نسبت به یک دیگر می باشد؛ زیرا این صفت موجب تفرقه و پراکندگی اجتماع است ازاین رو فرمود: اجتماع بر حقّی که شما آن را دوست نمی دارید بهتر

ص: 373

است از جدایی بر باطلی که شما آن را دوست می دارید (ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، خطبه176).

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در حکمت 276 دعایی زیبا و پر معنا در پیشگاه خداوند متعال دارد و در این دعا از شرّ نفاق به خدا پناه می برد: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ أَنْ تُحَسِّنَ فِی لَامِعَةِ الْعُیونِ عَلَانِیتِی وَتُقَبِّحَ فِیمَا أُبْطِنُ لَکَ سَرِیرَتِی؛ مُحَافِظاً عَلَی رِثَاءِ النَّاسِ مِنْ نَفْسِی بِجَمِیعِ مَا أَنْتَ مُطَّلِعٌ عَلَیهِ مِنِّی، فَأُبْدِی لِلنَّاسِ حُسْنَ ظَاهِرِی وَأُفْضِی إِلَیکَ بِسُوءِ عَمَلِی، تَقَرُّباً إِلَی عِبَادِکَ وَ تَبَاعُداً مِنْ مَرْضَاتِک»؛ «خدایا به تو پناه می برم که ظاهر من در برابر دیده ها نیکو و درونم در آن چه از تو پنهان می دارم، زشت باشد؛ و بخواهم با اعمال و رفتاری که تو از آن آگاهی، توجّه مردم را به خود جلب نمایم و چهره ظاهرم را زیبا نشان داده با اعمال نادرستی که درونم را زشت کرده به سوی تو آیم تا به بندگانت نزدیک و از خشنودی تو دور گردم».

امام علیه السلام نخست عرضه می دارد: «بار پروردگارا! به تو پناه می برم از این که ظاهرم را در چشم ها نیکو جلوه دهی و باطنم را در پیشگاهت زشت سازی». لامِعَةُ الْعُیون به اصطلاح از قبیل اضافه صفت به موصوف و به معنی «عیون لامعه» یعنی چشم های پرنور است؛ یعنی کار من به جایی نرسد که حتی افراد تیزبین مرا خوب پندارند درحالی که در باطن خوب نباشم. در دومین جمله همین معنا را در قالب دیگری آورده، عرضه می دارد: خداوندا چنان نباشم که خوش بینی مردم را نسبت به خودم در آن چه تو از آن آگاهی جلب کنم درحالی که در باطن چنین نباشم و از طریق ریا خود را در صف نیکان معرفی کنم. حضرت در سومین تعبیر، همین معنا را با اشاره به ثمره نامطلوب آن بازگو کرده، عرضه می دارد: «(چنان نباشم) که حُسن ظاهرم را برای مردم آشکار سازم و اعمال بدم را فقط به سوی تو آورم تا به این وسیله به بندگانت نزدیک گردم و از رضا و خشنودی تو دور شوم. روشن است که هدف ریاکاران، جلب توجه مردم و از این طریق، رسیدن به منافع مادی و دنیوی است این یک هدف است، ولی دوری از خداوند هدف نیست بلکه غایت و نتیجه این کار است هرچند

ص: 374

مَجازاً در عبارت بالا به شکل هدف بیان شده است. بدیهی است که این دعا درسی است برای همه مردم نه این که امام علیه السلام چنین باشد بلکه می خواهد به طور غیرمستقیم که در دل ها تأثیر بیش تری دارد نتیجه ریاکاری را برای همگان روشن سازد و آن را خطایی بزرگ معرفی کند که نتیجه آن، دوری از خدا و سرگردانی در وادی شرک و بت پرستی است (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین، حکمت/276).

در آیات قرآن و روایات اسلامی، عمل ریایی به شدت نکوهش شده است. قرآن مجید در آیه 264 سوره بقره می فرماید: {یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تُبْطِلُوا صَدَقَاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَالأذَی کَالَّذِی یُنفِقُ مَالَهُ رِئَاءَ النَّاسِ وَلاَ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوَانٍ عَلَیهِ تُرَابٌ فَأَصَابَهُ وَابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلَی شَیْءٍ مِّمَّا کَسَبُوا وَاللهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ}؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! بخشش های خود را با منّت و آزار، باطل نسازید! همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم، انفاق می کند؛ و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمی آورد؛ (کار او) همچون قطعه سنگی است که بر آن، (قشر نازکی از) خاک باشد؛ (و بذرهایی در آن افشانده شود)؛ و رگبار باران به آن برسد، (و همه خاک ها و بذرها را بشوید) و آن را صاف (و خالی از خاک و بذر) رها کند. آن ها از کاری که انجام داده اند، چیزی به دست نمی آورند؛ و خداوند، جمعیت کافران را هدایت نمی کند».

این آیه نیز تشبیهی را با خود دارد و نمایانگر باطن اشخاصی است که به قصد ریا و تظاهر انفاق می کنند. ظاهر عمل اینان مانند خاک، نرم ولی باطن آن چون سنگ، سفت است که قابلیت نفوذ ندارد. به خاطر سفتی و سختی دل های سنگشان، از انفاق خود بهره ای نمی برند (قرائتی، تفسیر نور، ج 1، ص169).

رسول خدا سلی الله علیه واله در حدیثی از آینده چنین خبر می دهد: «سَیأْتِی عَلَی النَّاسِ زَمَانٌ تَخْبُثُ فِیهِ سَرَائِرُهُمْ وَتَحْسُنُ فِیهِ عَلانِیتُهُمْ طَمَعاً فِی الدُّنْیا لا یرِیدُونَ بِهِ مَا عِنْدَ رَبِّهِمْ یکُونُ دِینُهُمْ رِیاءً لا یُخَالِطُهُمْ خَوْفٌ یَعُمُّهُمُ اللَّهُ بِعِقَابٍ فَیَدْعُونَهُ دُعَاءَ الْغَرِیقِ فَلا یسْتَجِیبُ لَهُمْ»؛ «زمانی بر مردم فرامی رسد که باطن آن ها زشت و ظاهرشان برای طمع در دنیا زیبا می شود. هرگز پاداش هایی را که نزد

ص: 375

خداست طلب نمی کنند، دینشان ریاسْت و خوف خدا در وجودشان نیست. در آن زمان خدا آن ها را به مجازاتی مبتلا می سازد که حتی اگر مانند دعای غریق (کسی که با تمام وجودش خدا را می خواند) خدا را بخوانند دعایشان مستجاب نمی شود» (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 1، باب 11، از ابواب مقدّمات عبادات، حدیث 16).

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه 86، ریاکاری را برابر با شرک می داند و می فرماید: «وَاعْلَمُوا أَنَّ یَسِیرَ الرِّیاءِ شِرْکٌ وَ مُجَالَسَةَ أَهْلِ الْهَوَی مَنْسَاةٌ لِلْإِیمَانِ وَمَحْضَرَةٌ لِلشَّیطَان»؛ «و بدانید اندک ریا و خودنمایی (در عبادت و بندگی) شرک است (زیرا هر که در عبادتِ خدا غیری را در نظر گیرد، البتّه او را شریک خدا دانسته) و هم نشینی با هواپرستان (معصیت کاران) باعث فراموشی ایمان و حضور شیطان است».

شخص ریاکار، یک عمل الهی را برای رضای بندگان و تظاهر به نیکی و جلب توجّه آنان انجام می دهد و در حقیقت، به جای این که عزّت را از خدا بخواهد که مصداق واقعی {تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ} (آل عمران/26)؛ «هرکس را بخواهی، عزت می دهی؛ و هر که را بخواهی خوار می کنی»، از بندگان ضعیف و ناتوان می طلبد و این نوعی شرک و دوگانه پرستی است که با «توحید افعالی» در تضاد می باشد. به همین دلیل، در روایات اسلامی آمده است که روز قیامت، شخص ریاکار را به این عناوین مخاطب می سازند و او را صدا می زنند که: «یا کَافِرُ! یا فَاجِرُ! یا غَادِرُ! یا خَاسِرُ! حَبِطَ عَمَلُکَ وَبَطَلَ أَجْرُکَ، فَلاَ خَلاَصَ لَکَ الْیوْمَ، فَالْتَمِسْ أَجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ»؛ «ای کافر! ای فاجر! ای حیله گر! ای زیانکار! عملت نابود شد و اجرت از میان رفت و امروز راه نجاتی برای تو نیست؛ پاداش خود را از کسی بطلب که برای او عمل می کردی»

اضافه بر این، شخص ریاکار به خاطر دوگانگی ظاهر و باطن، در زمره منافقان است و این نفاق سبب می شود که اعمالش بی روح و تُهی از محتوا و بی اثر باشد (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 3، ص 538-527).

ص: 376

امام علیه السلام توجّه می دهد که ریای اندک هم شرک است. ریا، در عبادت هرچند اندک باشد، توجّه به غیر خداست و در نیت و طاعت تأثیر می گذارد. تمام عرفا و اهل دل بر این موضوع اتفاق نظر دارند که ریا، هرچند ناچیز است، شرک خفی به حساب می آید (ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، خطبه86).

کلینی در جلد دوم کافی صفحه 293 در حدیثی از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود: «کُلُّ رِیاءٍ شِرْکٌ إِنَّهُ مَنْ عَمِلَ لِلنَّاسِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی النَّاسِ وَمَنْ عَمِلَ لِلَّهِ کَانَ ثَوَابُهُ عَلَی اللَّهِ»؛ «هر ریایی شرک است. هرکس برای مردم کاری انجام بدهد پاداش او بر مردم است و هرکس برای خدا انجام دهد پاداش او بر خداست».

امیر المومنین علی علیه السلام ضمن نکوهش و سقوط کوفیان می فرمایند: «مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِهِ وَلَا تَعْرِفُونَ مِنَ الْإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَه...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه192)؛ «از اسلام تنها نام آن بر خود بستید و از ایمان تنها به ظاهر آن بسنده کردید». لذا امام علیه السلام به آن ها می فرماید: «شما دم از اسلام و ایمان می زنید؛ ولی تنها از اسلام نامی بر خود نهاده اید و از ایمان به تشریفاتی بسنده کرده اید. آری! شما شهادتین را بر زبان جاری می کنید و نماز و روزه ای در ظاهر انجام می دهید؛ ولی از اصول تعلیمات اسلام بی خبرید» (همان).

امام علی علیه السلام درحالی که دشمن جسور و غارتگر برای تضعیف روحیه مردم عراق، در هر گوشه و کنار به حملات ایذایی و غافلگیرانه پرداخته بود و غارت آوردن و هجوم ضحاک بن قیس پس از داستان حکمین و پیش از جنگ خوارج نهروان اتفاق افتاده بود؛ چون پس از موضوع حکمیت به معاویه خبر رسید که علی علیه السلام آماده شده و به سوی او روی می آورد، این خبر او را به بیم انداخت و درحالی که لشکرگاهی فراهم آورد از دمشق بیرون آمد و کسانی را به همه نواحی شام گسیل داشت و بر همگان جار زد که بدون تردید علی برای جنگ به سوی شما حرکت کرده است و برای مردم اعلامیه مشترکی نوشت که آن را بر مردم بخوانند و مردم را به جنگ با امیرالمؤمنین فراخوانده بود (مهدوی دامغانی، جلوه تاریخ در

ص: 377

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 255)، در خطبه ای (خطبه29) راه چاره را در یک حرکت قوی و تهاجم همه جانبه می دید و به آماده ساختن مردم مشغول بود، ولی ناتوانی و سستی و ضعفی - که به علل گوناگون بر آن گروه مسلّط شده بود - امکان تشکیل چنین نیرویی را سلب کرده بود و امام علیه السلام چاره ای جز این نداشت که از آخرین حربه برای بسیج این گروه سست و پرادعای کم قدرت استفاده کند و آنان را زیر ضربات شلّاق ملامت قرار دهد، شاید به خود آیند و خطراتی را که از هر سو آن ها را احاطه کرده است با چشم خود ببینند. در نخستین جمله این خطبه امام علیه السلام انگشت روی عامل اصلی این ضعف و زبونی و ذلّت می گذارد و به موشکافی این نکته مهم می پردازد و آن ناهم آهنگی میان گفتار و عمل است که از ضعف اعتقاد باطنی به اهداف والا و آرمان های مقدّس سرچشمه می گیرد. امام آن ها را مخاطب ساخته، چنین می فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أبْدَانُهُمْ، اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ»؛ «ای مردمی که بدن هایتان جمع و افکار و خواسته هایتان پراکنده است»! «کَلامُکُم یوهِی الصُّمَّ الصِّلابَ، وَفِعْلُکُمْ یطْمِعُ فِیکُمُ الأَعْدَاءَ...»؛ «سخنان (داغ) شما، سنگ های سخت را درهم می شکند، ولی اعمال (سست) شما، دشمنانتان را به طمع می اندازد! آری، بدبختی و زبونی و ذلّت شما از این جا سرچشمه می گیرد که روحِ وحدت از میان شما رخت بربسته است. شما ظاهراً جمع و متحدید، امّا در باطن تنها و پراکنده. همین امر سبب شده که به جای عمل و کار به لفّاظی و رجزخوانی و سخنان داغ و آتشین بسنده کنید، همان کاری که در هر جامعه ای آشکار شود از درون فرومی ریزد و در مدّتی کوتاه همه سرمایه های خود را از دست می دهد». «تَقُولُونَ فِی الْمَجالِسِ: کَیتَ وَکَیتَ، فَإذَا جَاءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ: حِیدِی حَیادِ»؛ «در مجالس خود، (داد سخن می دهید و رجز می خوانید)، می گویید: چنین و چنان خواهیم کرد، امّا هنگامی که لحظه پیکار با دشمن فرامی رسد، می گویید: ای جنگ! از ما دور شو دور شو».

این گروه همانند منافقان عصر پیامبرند که در سوره احزاب درباره آن ها چنین

ص: 378

می خوانیم: {قَدْ یَعْلَمُ اللهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ وَالْقائِلینَ لِاِخْوانِهِمْ هَلُمَّ إلَینا وَلایَأتُونَ الْبَأسَ إلّا قَلیلاً اَشِحَّةً عَلَیکُمْ فَإِذا جَآءَ الْخَوفُ رَأیتَهُمْ یَنْظُرُونَ إلَیکَ تَدُورُ أَعْینُهُمْ کَالَّذِی یَغْشَی عَلَیهِ مِنَ الْمَوتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوفُ سَلَقُوکُمْ بأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ أشِحَّةً عَلَی الْخَیرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤمِنُوا فَأَحْبَطَ اللهُ أَعْمالَهُمْ وَ کانَ ذالِکَ عَلَی اللّهِ یَسْیراً} (احزاب/18- 19)؛ «خداوند، کسانی را که مردم را از جنگ بازمی داشتند و آن هایی را که به برادران خود می گفتند: به سوی ما آیید (و از معرکه جنگ کناره گیری کنید)! به خوبی می شناسد. آن ها (افرادی ضعیف اند) جز اندکی، پیکار نمی کنند. آن ها در همه چیز نسبت به شما بخیل اند و هنگامی که ترس و وحشتی پیش آید، می بینی آن چنان به تو نگاه می کنند و چشم هایشان در حدقه (بی اختیار) می چرخد که گویی می خواهند قالب تهی کنند، امّا هنگامی که خوف و ترس فرونشست، زبان های تند و خشن خود را با انبوهی از خشم و غضب بر شما می گشایند (و سهم خود را از غنائم طلبکار می شوند) درحالی که در آن نیز حریص و بخیل اند. آن ها هرگز ایمان نیاورده اند، از این رو خداوند اعمالشان را حبط و نابود کرد و این کار بر خدا آسان است».

امام می افزاید: «شما پیوسته به بهانه های گمراه کننده متوسّل می شوید و تعلّل می ورزید و از من می خواهید که جهاد را به تأخیر اندازم، مانند بدهکاری که (بر اثر سستی و سهل انگاری از ادای دین خویش ناتوان شده) از طلبکار خود پیوسته تمدید و مهلت می خواهد؛ آری، افراد ضعیف و سست عنصر و پُرگو و پر ادّعا، همیشه چنین اند. تمام همّشان در این است که با انواع بهانه ها، از انجام وظایف مهم و سنگین سرپیچی کنند و سستی و زبونی خویش را در پرده ای از عذرهای واهی و گمراه کننده بپوشانند. پیوسته امروز و فردا کنند و فرصت ها را از دست بدهند». درست شبیه همین معنا را در گروهی از منافقان و عافیت طلبان عصر پیامبرصلی الله علیه و اله می بینیم که قرآن درباره آن ها افشاگری کرده، ریشه اصلی درد آن ها را چنین بازگو می کند: {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مالَکُم إِذا قِیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فِی سَبیلِ اللهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَی الأَرضِ أَرَضِیتُمْ بِالْحَیاةِ الدُّنْیا مِنَ الآخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَیاةِ الدُّنْیا فِی الآخِرَةِ إِلّا قَلِیلٌ} (توبه/38)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا هنگامی که به شما گفته می شود: به سوی

ص: 379

جهاد در راه خدا، حرکت کنید! بر زمین سنگینی می کنید (و سستی به خرج می دهید) آیا به زندگی دنیا به جای آخرت راضی شده اید؟ با این که متاع زندگی دنیا در برابر آخرت، جز اندکی نیست» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، ج 2، ص 215-203).

امیرالمؤمنین علی علیه السلام در خطبه 153 انگشت روی پنج گناه کبیره و خطرناک می گذارد و تصریح می کند: هرکس بدون توبه از این گناهان از دنیا برود هیچ عملی از او مقبول نیست و یکی از این صفات نفاق و دو رویی است. «وَ یَلْقَی النَّاسَ بِوَجْهَینِ أَوْ یَمْشِی فِیهِمْ بِلِسَانَینِ؛ اِعْقِلْ ذَلِکَ فَإِنَّ الْمِثْلَ دَلِیلٌ عَلَی شِبْهِه»؛ «با مردم به دو چهره ملاقات کند و یا در میان آنان با دو زبان سخن بگوید. در آن چه گفتم نیک بیندیش که هر مثال را همانند فراوان است». در مورد وصف نفاق و دورویی و دوگویی همین بس که قرآن مجید درباره منافقان می فرماید: {وَإِذَا لَقُوا الَّذِینَ ءَامَنُوا قَالُوا ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْا إِلَی شَیاطِینِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَکُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ} (بقره/14)؛ «و هنگامی که افراد باایمان را ملاقات می کنند می گویند: ما ایمان آورده ایم (ولی) هنگامی که با شیطان های خود خلوت می کنند می گویند: ما با شماییم ما فقط (آن ها) را مسخره می کنیم».

امام سجاد علیه السلام نیز در این خصوص می فرمایند: «اَلمُنافقُ اِنْ حَدَّثَکَ کَذَّبَکَ واِنْ وَعَدَکَ اَخلَفَکَ وإنِ ائْتَمَنْتَهُ خانَکَ واِنْ خالَفتهُ اِغتابَکَ»؛ «منافق کسی است که هرگاه با تو حرف می زند دروغ می گوید و اگر به تو وعده می دهد خُلف وعده می کند، هر وقت امانت به او سپردی به تو خیانت می نماید و چنان چه با او مخالفت کنی در پشت سر، تو را غیبت می کند» (مجلسی، بحارالانوار، ج 72، ص 205).

مبارزه با نفاق در نهج البلاغه

نفاق ازجمله آفاتی محسوب می شود که از ابتدای تاریخ اسلام تاکنون ضربات سختی را به پیکره جامعه اسلامی وارد نموده است و همواره تلاش رهبران و هدایت کنندگان جامعه بر این بوده تا عموم مردم را به شناخت ماهیت پیچیده این سم مهلک دعوت کنند. در

ص: 380

خصوص مبارزه امیرالمؤمنین علی علیه السلام با نفاق ابتدا باید عنوان کرد که ایشان در بیش تر جنگ های زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه واله شرکت کرد و گاه جانش را بر کف گرفته و هدیه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در بستر او می آرمید و شجاعتش چیزی نیست که قابل انکار باشد و کسی تاکنون بر آن نشده که این فضیلت را منکر شود.ایشان پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در سه جنگ بزرگ جمل، صفین و نهروان شرکت نمودند که هر سه، جنگ داخلی به حساب می آمد. در جنگ جمل، امیر مؤمنان علیه السلامبه ستیز با یکی از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) و تعداد زیادی از صحابه ایشان مانند طلحه و زبیر برخواست. نبرد دوم با استاندار شام، معاویه بود که از طرف عمر و عثمان منصوب شده و حاضر به تمکین از خلیفه مسلمین نبود. کارزار آخر امیر متقیان با حافظان قرآن بود همان ها (خوارج نهروان) که اثر سجده بر پیشانیشان نمایان بود و ابتدا در سپاه امام بودند ولی تعبد به امامشان نداشته و طبق نظر خود مصالح را تشخیص می دادند؛ با این حال، امام علیه السلام جنگ با کفار برای کشورگشایی و توسعه قلمرو مسلمین را ضروری نمی دانست ولی جنگ با نفاق و تزویر و ریا را واجب می شمرد. مشکل ترین مبارزه ها مبارزه با نفاق است. این پیکار از پیکار با کفر به مراتب مشکل تر است؛ زیرا در جنگ با کفر، مبارزه با یک جریان مکشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با کفر مستور است. نفاق دو رو دارد: یک رو ظاهر که اسلام است و مسلمانی و یک رو باطن که کفر است و شیطنت و درک آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیرممکن است و لذا مبارزه با نفاق ها غالباً به شکست برخورده است؛ چون توده ها شعاع درکشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آن قدر بُرد ندارد که تا اعماق باطن ها نفوذ کند (مطهری، مجموعه آثار، ج 16، ص 339).ازجمله نکته های بزرگی که از سیرت علی علیه السلام می آموزیم این است که این چنین مبارزه ای اختصاص به جمعیتی خاص ندارد، بلکه در هر جا که عده ای از مسلمانان و آنان

ص: 381

که در زیّ دین قرارگرفته اند، آلت پیشرفت بیگانگان و پیشبرد اهداف استعماری شدند و استعمارگران برای تضمین منافع خود به آنان تَتَرُّس کردند و آنان را برای خویش سپر گرفتند که مبارزه آنان بدون از بین بردن آن سپرها امکان پذیر نیست، باید ابتدا با سپرها مبارزه کرد و آن ها را از بین برد تا سد راه برطرف گردد و بتوان بر قلب دشمن حمله برد. شاید تحریکات معاویه در خرابکاری خوارج مؤثر بوده و بنابراین آن روز هم معاویه و یا دست کم امثال اشعث بن قیس، عناصر خرابکار و ناراحت، به خوارج تترّس کرده بودند (مطهری، جاذبه و دافعه امیرالمؤمنین علیه السلام، ص 156).

درمان نفاق

نفاق نیز مانند بسیاری از بیماری های اخلاقی انسان، قابل درمان است، امام علی علیه السلام در خطبه 176، راهکار عملی و نهایی را استفاده از قرآن می داند. «فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ وَاسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِکُمْ، فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ وَهُوَ الْکُفْرُ وَالنِّفَاقُ وَالْغَی وَالضَّلَالُ»؛ «از قرآن برای بیماری های خود شفا جویید و از آن برای پیروزی بر مشکلات یاری خواهید، که شفای از بزرگ ترین بیماری ها که کفر و نفاق و تباهی و ضلالت می باشد در قرآن است». علامه جعفری در شرح این خطبه می نویسد: «شفای دردها و چاره بیچارگی ها در قرآن است. شفا از بدترین دردها که کفر و نفاق است و انحراف و گمراهی و چاره جویی برای برطرف کردن مشکل ترین گره که عبارت است از جهل از حکمت وجود آدمی در این دنیا» (علامه جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، خطبه176).

امیر مؤمنان علیه السلام بزرگ ترین دردهای ناشی از جهالت را کفر و نفاق و انحراف نام می برد و سخن خود را که «قرآن شفابخش این دردهاست» تکرار می کند. یکی از بیماری های ناشی از جهالت، نفاق و دورویی است و این با صفت زشت دروغ گویی که مقابل خوی پسندیده راست گویی است، همراه می باشد. هم چنین از لوازم و آثار نفاق غدر و خیانت است، که در برابر صفت وفا قرار دارد. این که امام علیه السلام فرموده است «قرآن شفای

ص: 382

بیماری هاست»، اشاره است به گفتار پیامبر اکرم صلی الله علیه واله که فرموده است: «دل ها مانند آهن زنگار می گیرد»، گفته شد: ای رسول خدا این زنگار با چه چیزی زدوده می شود فرمود: «با تلاوت قرآن و در یاد مرگ بودن» و ما می دانیم که در بسیاری از جاهای قرآن ذکر مرگ آمده است.

افرادی که خمیرمایه وجودشان بر اثر کفر، ظلم و نفاق به شکل دیگری درآمده است، هرجا نور حق را می بینند، به ستیز با آن برمی خیزند و این مقابله و ستیز با حق، بر پلیدی و گمراهی و زیانکاری آن ها می افزاید و روح طغیان و سرکشی را در آن ها تقویت می کند. پس قرآن مایه هدایت گمراهان است اما هدایت کسانی که در جست وجوی حق هستند و با همین انگیزه به سراغ قرآن می آیند، نه افراد متعصب و لجوج که با دیدی منفی به سراغ قرآن می آیند، که مسلماً از آن بهره ای نخواهند برد (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج12، ص237- 238).

نتیجه

امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفاق را بزرگ ترین مفسده و رذیله اخلاقی معرفی می کند. ایشان در سرتاسر نهج البلاغه سعی در افشای چهره منافقین دارد و آنان را خطرناک ترین دشمن برای جهان اسلام می داند و نفاق را مسبب فتنه و اختلاف در جامعه دانسته که نارضایتی و ناخشنودی پروردگار را به همراه دارد. دورویی و ریا را برابر شرک معرفی می کند و سستی و کوتاهی ملت ها در مبارزه با باطل را اثر نفوذ نفاق در پیکره ملت ها می داند. حضرت با بیان نشانه هایی از منافقان از مردم می خواهد که آنان را شناخته و راه خود را از آنان جدا کنند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارزه اولی و اصلی را مبارزه با نفاق می داند و قرآن را تنها نسخه شفابخش امراض روحی و اخلاقی ازجمله نفاق، معرفی می کند.

ص: 383

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408 ق.

2. ابن میثم، میثم بن علی شرح نهج البلاغه، مترجمان: عارف، محمدصادق؛ حمدی مقدم، قربانعلی؛ عطایی، محمدرضا؛ نوایی یحیی زاده، علی اصغر؛ روحانی، حبیب الله، مشهد؛ آستان قدس رضوی، مؤسسه چاپ و انتشارات، 1370.

3. پایگاه اینترنتی امام علی علیه السلام، نبرد با تزویر اولویت امیر مؤمنان علیه السلام، 1396.

4. جعفری، سید محمدمهدی، پرتوی از نهج البلاغه، تهران، انتشارات وزارت ارشاد، 1380.

5. جوهری، اسماعیل ابن حماد، الصحاح - تاج اللغة و صحاح العربیة، بیروت، دارالعلم، چاپ سوم، 1404 ق.

6. حر عاملی، وسائل الشیعة، ترجمه: علی افراسیابی، تهران، انتشارات آل البیت، 1372.

7. زبیدی، محمد بن محمد، تاج العروس، بیروت، دار الفکر، 1414 ق.

8. علامه جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران، ناشر دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.

9. غروی، نهله؛ غروی خوانساری، شهرزاد، نفاق از دیدگاه امیرالمؤمنین، نشریه سفینه، شماره 4، 1394.

10. فراهیدی، خلیل بن أحمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، 1409ق.

11. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415 ق.

12. قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز انتشارت فرهنگی درس هایی از قرآن، 1383.

13. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق.

14. محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ترجمه: حمیدرضا شیخی، قم، دارالحدیث، 1384.

15. مسعودی، عبدالهادی، نفاق، دانشنامه امام علی علیه السلام، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1380.

16. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه امیرالمؤمنین علی علیه السلام، تهران، انتشارات صدرا، 1377.

ص: 384

17. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 16، انتشارات صدرا، 1389.

18. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1353.

19. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، تهران، مکتب اسلام، 1384.

20. مهدوی دامغانی، محمود، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، تهران نشر نی، 1367.

ص: 385

ص: 386

14- اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

عبداللّه جلالی(1)

ص: 387


1- . دکترای تخصصی تصوف و عرفان اسلامی، jalaly1348@gmail.com

ص: 388

چکیده

هر حرکتی در جهت صیرورت و تحول از قوه به فعل و به سوی غایت و هدف ویژه ای در جریان است. کار سالک حرکت است و هر سلوک عرفانی نیز با اهدافی همراه است. «هدف» آن چیزی است که سیروسلوک را معنی دار می کند و سالک کوشش می کند تا به آن برسد. در تعالیم امام علی علیه السلام نیز به اهداف سلوک اشاره شده است که می توان آن ها را شناسایی کرد و به عنوان چارچوب سلوک عرفانی مطرح نمود. ترسیم این اهداف می تواند به تنظیم نظام سلوک عرفانی اهل بیت علیهم السلام پرتو ببخشد. نتایج یافته ها نشان می دهد که براساس تعالیم آن حضرت، هدف نهایی سالک «قرب» است و «عبودیت»، «تهذیب نفس»، «معرفت نفس» و «معرفت الله» به ترتیب اهداف در طول سلوک را تشکیل می دهند. روش پژوهش در این تحقیق، کیفی و از نوع روش استنباطی و استخراجی است که با مراجعه به منابع روایی و گردآوری داده ها و دسته بندی آن ها، اهداف سلوک را از تعالیم امام علی علیه السلام استخراج کرده ایم.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام، سلوک، اهداف، تعالیم، پایه های سلوک.

مقدمه

اصولاً اسلام به عنوان آخرین و جامع ترین مکتب الهی در بخش های بنیادین نظام فکری و سلوکی، از جمله مبانی، اصول و اهداف، عالی ترین تعالیم را در اختیار بشر نهاده است. حضوری ملموس تر و گسترده تری دارد. نظام سلوکی اسلام در کنار مبانی و اصول بر اهدافی مبتنی است که این اهداف سیروسلوک را معنی دار می کند و همت و عزم سالک را

ص: 389

در جهت رسیدن به آن ها در معرض تحول قرار می دهد. نوع هدف هر متحرک و کوشش کننده، از چگونگی و درجه معرفت او پرده برمی دارد و قدر و منزلت افراد نیز بر همین مبنا ارزیابی می شود که ارزش هر کس چیزی است که آن را نیکو بداند: «قِیمَةُ کُلِّ اِمْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار، ص483).

بررسی اهداف سلوک در تعالیم امام علی علیه السلام که با بیان و عمل خویش، تعالیم فکری و سلوکی اسلام را به منصه ظهور گذاشته اند، هدف اصلی نگارش این پژوهش است که نویسنده تلاش دارد آن ها را از آموزه های علوی استخراج و تبیین کند.

شناخت اهداف سلوک از منظر امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام از آن جهت اهمیت دارد که او بعد از نبی اکرم صلی الله علیه واله به عنوان بزرگ ترین آیت الهی: «مَا لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ آیَةٌ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی» (کلینی، الکافی، ص207) و راه الهی: «أَشْهَدُ أَنَّکَ سَبِیلُ اللهِ» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ص26) و تربیت یافته خداوند است: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا، وَالنَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام ، ج5، ص41) که پیامبر اکرم صلی الله علیه واله اطاعت از او را واجب کرده و او را به امر خداوند، به عنوان ولی الهی: «هُوَ الوَلِیُّ بِأَمرِاللّهِ تَعَالَی فَأَطِیعُوهُ وَلاَتُخَالِفُوهُ» (همان، ج2، ص130)، و وارث علم اولین و آخرین معرفی نموده است: «عَلَیْکَ یَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِیّین وَمُستَودِعِ عِلمِ الْأَوَّلِینَ وَالْآخِرِینَ» (همان، ص183). که با توجه به عصمت و پاکی او، هر کسی طبق دستور او سلوک کند گمراه نشود: «یَا أیُّهَا النَّاسُ! أَطِیعُوا عَلِیّاً فَإِنَّهُ مَطَهَّرٌ مَعصُومٌ لاَیُضِلُّ وَ لاَیَشقَی» (همان، ص206) و با او هر امر مشکلی آسان گردد: «سَهُلَ بِکَ الْعَسِیرُ» (همان، ص15).

ازاین رو این پژوهش در نظر دارد به پاسخ این سؤال بپردازد که مهم ترین اهداف سلوک در آموزه های امام علی علیه السلام کدامند؟

پیشینه

در زمینه اندیشه های عرفانی امام علی علیه السلام کتاب ها و آثار فراوانی به نگارش درآمده است که در این جا به مهم ترین آن ها اشاره می شود:

ص: 390

- «عرفان در دعاهای مولی الموحدین، امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام »، عباس محبی؛ استاد راهنما: محمد بنی هاشمی؛ استاد مشاور: امیر محمودانوار، پایان نامه کارشناسی ارشد، ادیان و عرفان، تهران، 1384ش.

- «امام علی علیه السلام دانای اسرار الهی»، کاظم محمدی، کرج: نجم کبری، 1396ش.

- «پرتویی از عرفان در افق اندیشه امام علی علیه السلام » مریم بختیار، اهواز: دانشگاه آزاد اسلامی، 1389ش.

- «امام علی علیه السلام و عرفان» عبدالرضا میناگر، قم: شمیم کوثر، 1383ش.

- «علی علیه السلام آینه عرفان»، اصغر ناظم زاده قمی، قم: بوستان کتاب قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1386ش.

- «آموزه های عرفانی از منظر امام علی علیه السلام »، محمدامین صادقی ارزگانی، قم: بوستان کتاب قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1384ش.

- «عرفان امام علی علیه السلام از دیدگاه ابونصر سراج طوسی»، خیاطیان، قدرت الله، مجله: کتاب ماه ادبیات، آبان 1382، شماره 73 (6 صفحه؛ از ص 40- 45).

- «شاخصه های عرفان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه1»، کبیری، زینب، مجله: فرهنگ پژوهش، پاییز 1388، شماره 4 (20 صفحه؛ از ش 177-196).

- «شاخصه های عرفان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه2»، کبیری، زینب، مجله: نامه جامعه، خرداد و تیر 1392، شماره 104 (4 صفحه؛ از ش 30-33).

- «شاخصه های عرفان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه3»، کبیری، زینب، مجله: نامه جامعه، مرداد و شهریور 1392، شماره 105 (6 صفحه؛ از ص 12-17).

- «جلوه هایی از عرفان امام علی علیه السلام »، مهدی زاده، علی، مجله: دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، تابستان و پاییز 1381، سال چهل و نهم، شماره 2 و 3 علمی - پژوهشی/ ISC (13 صفحه؛ از ص 517 - 529).

ص: 391

مفهوم شناسی

الف) هدف

هدف به معنای غرض، و خواسته ای است که سالک می خواهد به آن برسد، یعنی رسیدن به آن چه می خواهد و می تواند باشد. هدف در سلوک، آن چیزی است که حرکت انسان را معنی دار می کند و کوشش می کند تا به آن برسد و او را به کمال برساند. هدف دارای جهان بینی است که حکایت از تکیه گاه فکری و فلسفی سالک و طرز تفکر کلی او از خدا، جهان و انسان دارد که مؤید و توجیه کننده هدف او است.

ب) سلوک

سلوک از ماده سلک به معنای راه افتادن است (بستانی و فؤاد افرام، فرهنگ ابجدی، متن، ص496) که مصدر بوده و در پیمودن راه به کار می رود (ابن منظور، لسان العرب، ج 10، ص443).سلوک در اصطلاح به معنای طی مدارج خاص از سوی سالک راه حق است که او را به مقام وصل و فنا می رساند (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص475). عرفان عملی به سیر و سلوک، عمل و طریق عرفانی می پردازد و کانون توجه انسان بر اعمال قلبی و باطنی است (یزدان پناه، مبانی عرفان نظری، ص72).

سلوک عرفانی در تعالیم امام علی علیه السلام، علمی است که برای پرورش سالک است تا از مقام شهود: «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیک، حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه) و حقیقت ایمان: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه179) برخوردار گردد. عرفان عملی ابزار شرح انسان است تا بداند او چیست و کیست ؟ و از کجا آمده و به کجا می رود؟ و چه باید بکند؟ «رَحِمَ اللّهُ اِمْرَءً اَعَدَّ لِنَفْسِه وَاسْتَعَدَّ لِرَمْسِه وَعَلِمَ مِنْ اَیْنَ وَفی اَیْنَ وَاِلی اَیْنَ» (فیض کاشانی، الوافی، ج 1، ص117).

ص: 392

ج) عرفان

عارف در منظر امام علی علیه السلام کسی است که نفس خود را بشناسد و آن را از هرآن چه باعث دوری از حق و هلاکتش می شود آزاد و وارسته سازد: «العارف من عرف نفسه فأعتقها و نزهها عن کلّ مایبعدها ویوبقها» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص49) که به دنبال شناخت نفس است: «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص32) تا با مبارزه: «مَن عَرفَ نَفسَهُ جَاهَدَهَا» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، فصل 78، ح212) و اشتغال به تهذیب و خودسازی: «الاشتِغالُ بتَهذیبِ النَّفسِ أصلَحُ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، فصل1، ح1366) و با ریاضت شرعی: «الشَّریعَةُ رِیاضَةُ النَّفسِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص145) و سلوک عقلی: «قَدْ أَحْیَا عَقْلَهُ وَأَمَاتَ نَفْسَهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه220) و قلبی: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه179) به انقطاع کامل: «إِلَهِی هَبْ لِی کمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیک» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه) دست یابد و با خرق حجاب های مختلف نوری و ظلمانی، خداوند را به صورت شهود قلبی مشاهده کند: «وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیک، حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ» (همان)، و به نور عزت الهی که بهجت انگیزه ترین حالت سالک است؛ واصل و عارف گردد: «وَاِلْحِقْنی بِنُورِ عِزِّکَ الْاَبْهَجِ فَاَکُونَ لَکَ عارِفا» (همان).

د) تعالیم

منظور از تعالیم، پیام ها، دستورها، آموزه ها، گزاره ها، بایدها و نبایدها یی است که از امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام درباره خطوط کلی سلوک و چگونگی تربیت انسان، در منابع حدیثی شیعه وجود دارد و راهنمای سالک برای رفع حجاب های نفس و نورانیت فطرت است، تا بدان وسیله غایت سلوک، یعنی قرب إلی الله حاصل گردد.

بی تردید، تعالیم امام علی بن ابی طالب علیه السلام برخاسته از کتاب و سنت است: «أنتَ اَلدَّاعِی

ص: 393

إِلَی شَرِیعَتِهِ وَاَلْمَاضِی عَلَی سُنَّتِهِ» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ج13، ص102) و همه شئون فردی و اجتماعی سالک را دربرمی گیرد و مجموعه ای از عقاید و برنامه های علمی، عملی و رفتاری است، و تضمین کننده برترین حیات سلوکی برای بشر در همه ادوار تاریخ زندگی است که کمال سالک و سعادت و خیر او در مقام نظر و عمل در پرتو شناخت و عمل به آن تعالیم است.

یافته های تحقیق

تعالیم سلوک علوی، به عنوان شرح حقایق اندیشه ای سلوک قرآن و نبی اعظم(صلی الله علیه و آله)، گنجینه معرفتی را در اختیار می نهد. سالک براساس آن اهداف بلندی را دنبال می کند. این تعالیم که سیروسلوک او را معنی دار می کند، بلکه همت و عزم او را دو صد چندان خواهد نمود. هدف در سلوک آن چیزی است که سالک کوشش می کند تا به آن برسد. هدف هر سالک مبتنی بر جهان بینی اوست که حکایت از تکیه گاه فکری و فلسفی سالک و طرز تفکر کلی او از خدا، جهان و انسان دارد که مؤید و توجیه کننده هدف او است.

جهان بینی توحیدی امام علی علیه السلام به حیات معنوی سالک معنی می دهد و او را در مسیر کمالی ای قرار می دهد که در هیچ حدّ معینی متوقّف نشود و همیشه روبه پیش باشد، زیرا او براساس این جهان بینی که انسان تنها آئینه تمام نمای است که حقیقت وجودی بی نهایت خداوندی در او امکان تجلی بیشترین تجلی را داراست، ازاین رو او نمی تواند از غایت و هدف خلقت خویش غافل گشته و تمام اندیشه اش خوب خوردن باشد، همانند حیوانی که همه همّت او، علف است یا هم چون حیوان یله ای باشد که شغلی جز چریدن و پر کردن شکم ندارد: «الْعَیشِ فَمَا خُلِقْتُ لِیشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا» (صبحی صالح، نهج البلاغه، ص419).

همه اهداف سلوک بر محور قرب خدا دور می زند. تا زمانی که سالک اهل سیر و

ص: 394

سلوک است، طریق رسیدن به روی او گشوده است و مسیر رسیدن به اهداف باز است.

اهداف سلوک

اشاره

در نظام علوی، انسان اصل و جهان تابع اوست: «إِنَّ اَللَّهَ یَقُولُ: عَبْدِی خَلَقْتُ اَلْأَشْیَاءَ لِأَجْلِکَ وَخَلَقْتُکَ لِأَجْلِی» (فیض کاشانی، علم الیقین، ج1، ص381) و ازاین رو تعلق به دنیا و موجودات دنیایی، بلکه تعلق به هرچه غیرخدا، به معنای فراموشی و زیر پاگذاشتن ارزش انسانی انسان است. و براین اساس تنها راه رسیدن به مقام قرب الهی، سیر در مدارج عبودیت است و ازاین رو عبودیت اولین و آخرین هدف سلوک الی الله است که با هدف قرب دو روی یک سکه اند. تزکیه و تهذیب نفس، معرفت، قرب و جنةاللّقاء از اهداف دیگر سلوک به شمار می آید. تقوای الهی و تهذیب نفس مقدمه حصول معرفت است. تقوی و یاد خدا در سالک، مقدمه توجه ویژه خداوند به اوست. تاکید بر نقش یاد خدا در خودیابی و معرفت نفس دلالت دارد و در تعالیم امام علی علیه السلام نیز بر معرفت نفس سفارش مؤکد شده است. در مرتبه سوم «معرفت الله» که با «معرفت نفس» به هم گره بخورد، آن را می توان یکی از اهداف طولی سلوک به حساب آورد، که تقوا و سلوک عملی زمینه ساز این تعلیم الهی است: {وَاتَّقُوا اللهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللهُ} (بقره/282) و علم و معرفت بالله از آثار این تعلیم است. حدیث «مَنْ عَرَفَ نَفسَهُ، فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ» (مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص32) از معرفت نفس، که خود اثر سلوک و تهذیب نفس است، به عنوان نقش مقدمی برای معرفت الله خبر می دهد. اما از آن جاکه معرفت الله مقدمه حصول قرب الهی و لقای پروردگار است، می توان از این قرب به عنوان هدف نهایی سلوک نام برد. آن چه در این مقدمه گفته شد، اجمالی از اهداف سلوک بود که تفصیل آن به شرح ذیل بیان می گردد.

ص: 395

الف) عبودیت

اولین و در عین حال آخرین هدف سلوک در تعالیم علوی، بندگی و عبودیت است؛ چنان که خدا انبیا را برانگیخت تا به عبودیت خداوند اقرار کنند: «لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِه» (نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه 1) و این همان هدفی است که انسان ها به خاطر آن آفریده شده و بر آن سرشته شده اند: {وَمَا خَلَقْت الجن وَ الْانسَ إِلَّا لِیعْبُدُون} (ذاریات/56). از این رو رابطه سالک با خداوند، ارتباط مولا با عبد است؛ و برنامه های سلوکی به صورتی تنظیم شده است که یک طرف آن مولا و طرف دیگر آن عبد قرار دارد.

تنها راه رسیدن به مقام قرب الهی، سیر در مدارج عبودیت است، زیرا بندگان واقعی کسانی هستند که عظمت آفریدگار در نفس هایشان نهادینه شده، پس در نظرشان آن چه غیر از خداست کوچک شمرده می شود: «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْینِهِم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه193، ص304). عبودیت در واقع توجّه به حضرت حقّ و اتیان موجبات قُرب و ترک اسباب بُعد بندگی است. سالک با عبودیت عادی ترین امور زندگی اش را می تواند نردبان قرب به سوی خداوند قرار دهد و موجبات پیشرفت های روحی و معنوی اش را فراهم آورد و در این راه باید خود را به کسب فضایل وادار کند؛ زیرا رذیلت، خواه و ناخواه، فراهم است و طبع انسان به طرف آن گرایش دارد: «أَکْرِهْ نَفْسَکَ عَلَی الْفَضَائِلِ فَإِنَّ الرَّذَائِلَ أَنْتَ مَطْبُوعٌ عَلَیهَا» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص238).

ازاین رو نیل به مقامات سلوک، مسبوق به عبودیت است، تا سالک بتواند در پرتو عبادت، زاد و توشه راه را که تقواست، تحصیل کند تا روزبه روز با انجام دادن واجبات و ترک محرّمات و اطاعت فرامین الهی، زنگارهای غفلت یا معصیت را از دل بزداید و از بهترین بندگان الهی شود: «خَیْرُ اَلنَّاسِ مَنْ... عَصَی هَوَاهُ فِی طَاعَةِ رَبِّهِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج3، ص436) و از ثمره عبودیت که نجات از غضب و عذاب الهی و رسیدن به بهشت و خلود و جوار الهی: «جِوارُ اللّهِ مَبْذولٌ لِمَن أطاعَهُ و تَجَنّبَ مُخالَفتَهُ» (همان، ج3،

ص: 396

ص361) در آن برخوردار گردد.

سالکی که دلبسته و عاشق خدا باشد، خداوند با جذبه خود، او را به سوی خود می کشاند که به مقام بندگی خودش مفتخرش نماید و عبد نیز عزت خود را در مقام عبودیت خویش می یابد: «لاَ عِزَّ کَالطَّاعَةِ» (همان، ج6، ص349، ح10456)، که اگر کسی مورد علاقه خدا بود، خداوند طرز عبادت کردن را به او می آموزد: «إذا أحَبَّ اللهُ تَعالی عَبداً ألهَمَهُ العِبَادَةِ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص199، شماره3940).

هرچه بر عبودیت سالک افزوده شود، به خدا نزدیک تر می شود، زیرا عبودیت، یکی از جلوه های توحیدی و راه رسیدن به مقام ولایت و قرب می باشد. بنابراین، این گونه رابطه بین عبد و مولا باعث فخر برای سالک است، زیرا از خداوند می خواهد همان گونه که خداوند محبوب بنده است، بنده نیز محبوب خداوند قرار گیرد: «إِلَهِی کَفَی لِی عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَکَفَی بِی فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِی رَبّاً أَنْتَ کَمَا أُحِبُّ، فَاجْعَلْنِی کَمَا تُحِبُّ» (مجلسی، بحارالأنوار، ج74، ص400) و این محبوب شدن باعث می شود که سالک به بندگی او افتخار کند، زیرا هیچ عزّتی بالاتر از عبد محض بودن نیست، و عزت جز از مسیر بندگی به دست نمی آید: «لاَ عِزَّ إلاَّ بِالطَّاعَةِ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص781).

ب) تزکیه و تهذیب نفس

تزکیه و تهذیب نفس زیربنایی ترین هدف سلوک است. زیرا تنها با پاکسازی باطنی می توان با خداوند ارتباط برقرار کرد. «تزکیه» در لغت به معنای پاک سازی (طریحی، مجمع البحرین، ج1، ص204) و تهذیب به معنای اخلاص ورزیدن (ابن منظور، لسان العرب، ص783) است. در اصطلاح سلوکی تزکیه، پاک کردن درون از رذائل و طرد اخلاق ذمیمه و عادات ناپسند و نیکوکردن ادب، خلق، عمل و علم (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات

ص: 397

عرفانی، ص274) است.

در تعالیم علوی، شایسته ترین کار، اشتغال نفس به تهذیب است: «الِاشْتِغَالُ بِتَهْذِیبِ النَّفْسِ أَصْلَح» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص72) و راه تهذیب و تزکیه نفس، ریاضت براساس تقوی: «وإِنَّمَا هِی نَفْسِی أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَی» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ج15، ص55) و عمل به شریعت است: «الشَّرِیعَةُ رِیاضَةُ النَّفْس» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص238).

تهذیب روح و تزکیه نفس، زمینه ساز قرب به خداوند و از پله های سکوی پرواز سالک است که تنها از طریق پیروی از شرع مقدس و سنت اولیای الهی: «مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِیائِک» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، زیارت امین الله) و اشتغال به تهذیب باطن و تطهیر قلب امکان پذیر است، تا سالک بتواند گام به گام با تهذیب نفس، رعایت تقوا، مراقبه و محاسبه از انوار غیبیه الهیه و تجلّیات قلبیه برخوردار و با جذبه های باطنیه مجذوب عالم غیب گردد (موسوی خمینی، چهل حدیث، ص43).

خداوند متعال خواستار طهارت روح و پاکی قلب سالک است که علل و عوامل آن را نیز فراهم کرده و راه پاک شدن را به روی سالک گشوده تا مهیا و لایق دریافت فیض شود. ازاین رو بهترین بنده در پیشگاه خداوند کسی است که خداوند او را در پرداختن به نفسش یاری نماید: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَیهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَی نَفْسِه» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام ، ج15، ص244).

تهذیب سالک در گرو شناخت قوای نفسانی و عوامل فجور و تقواست که رسیدن به این هدف بزرگ، با پیراستگی نفس و معرفت عقلی: «لاَیزَکو عِندَ اللَّهِ سُبحَانَهُ إلاّ عَقلٌ عارِفٌ و نَفسٌ عَزُوفٌ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج6، ص428)، امکان پذیر است که با عقلش حقّ و باطل را شناخته و با نفسی بی رغبت به گناه، خود را تزکیه می کند، زیرا می داند در محضر خداوند است و خداوند او را می بیند: «وَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ بِعَینِ الله» (عطاردی، مسند

ص: 398

امام علی علیه السلام، ج5، ص36).

در تعالیم علوی، یکی از مهم ترین و اصلی ترین راه های تهذیب روح و تزکیه نفس، قطع کامل علاقه از غیرخداوند: «إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَأَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه) و حصر علاقه به خداست که معنای توحید را تشکیل می دهد، یعنی سالک تلاش می کند، جز خدا چیزی را مبداء اثر نداند و از نظر گرایش نیز فقط به او ایمان بیاورد. ازاین رو نتیجه تهذیب روح، برخورداری از توحید و مرحله نهایی آن، نزاهت از ماسوی الله است.

مخالفت و مجاهده با هوی، پایه دینداری سالک: «رَأْسُ الدِّینِ مُخَالَفَةُ الْهَوَی» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص379) و مبارزه با شیطان و مغلوب کردن او با روش مخالفت عملی، سبب تهذیب نفس و راه یابی به درجات قرب الهی خواهد شد: «صَافُّوا الشَّیطَانَ بِالْمُجَاهَدَةِ وَ اغْلِبُوهُ بِالْمُخَالَفَةِ تَزْکُو أَنْفُسُکُمْ وَتغلوا [تَعْلُو] عِنْدَ اللَّهِ دَرَجَاتُکُم» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج6، ص428). چنان که هدف نهایی بعثت رسول خدا صلی الله علیه واله نیز فاصله گرفتن از شرک و بت پرستی و رهایی از اطاعت شیطان و مشغول شدن به بندگی خداوند است: «فَبَعَثَ اللَّهُ مُحَمَّداً صلی الله علیه واله بِالْحَقِّ لِیخْرِجَ عِبَادَهُ مِنْ عِبَادَةِ الْأَوْثَانِ إِلَی عِبَادَتِهِ وَمِنْ طَاعَةِ الشَّیطَانِ إِلَی طَاعَتِه.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص62) و از حقوق الهی، پاسداری از نفس و حفظ آن از گرایش به بدی ها است: «ومن الحق علیک حفظ نفسک.» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ج15، ص56). نکته قابل توجه این که تزکیه و تهذیب بدون فضل الهی امکان پذیر نیست و سالک جز از طریق توفیق الهی به آن همه مقامات راه نیابد و به سوی حق رو نیاورد: «مَنْ لَمْ یمِدَّهُ التَّوْفِیقُ لَمْ ینِبْ إِلَی الْحَق» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص477)؛ زیرا توفیق از جذبه ها (و وسائل کشش) پروردگار است: «التّوفیق من جذبات الرّبّ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص145).

ص: 399

ج) معرفت
اشاره

یکی دیگر از اهداف مهم در تعالیم عرفانی امام علی علیه السلام، دستیابی به معرفت است که قرآن کریم نیز بر آن تاکید دارد، چنان که هدف خداوند از خلقت آسمان ها و زمین، شناخت بیشتر پروردگار است: {اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ یتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَینَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلی کُلِّ شَی ءٍ قَدیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَی ءٍ عِلْما} (طلاق/12).

معرفت از ریشه عَرِف به معنای عَلِم (ابن منظور، لسان العرب، ج9، ص237) که به معنای شناخت کامل (بستانی، افرام، فرهنگ ابجدی، ص607)، و دانستن می باشد و در اصطلاح معرفت یعنی شناخت خداوند و اعراض از غیرخداست که سبب حیات دل باشد (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص721).

در تعالیم علوی، بنیان سلوک بر معرفت استوار است، زیرا معرفت نور قلب: «الْمَعْرِفَةُ نُورُ الْقَلْب» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص145)، و عامل رسیدن به پاکی: «الْمَعْرِفَةُ الْفَوْزُ بِالْقُدْس» (خوانساری، شرح غررالحکم ودررالکلم، ج1، ص146) است و معیار همه کمال ها و کلید همه مقامات است: «قِیمَةُ کُلِّ امرِءٍ مَا یُحسِنُهُ» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام ، ج22، ص268). ازاین رو هیچ کمالی بالاتر از معرفت نیست. چنان که هدف اصلی آفرینش جنّ و انس، معرفت خداوند است، زیرا خدا بندگان خودش را خلق نکرد، جز برای این که او را بشناسند؛ وقتی که او را شناختند، عبادتش خواهند کرد: «مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ إِلاَّ لِیَعْرِفُوهُ، فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ» (صدوق، علل الشّرایع، ج1، ص20).

چشیدن شیرینی معرفت، مورد درخواست سالک از خدواند است: «أَذِقنِی حَلاوَةَ مَعرِفَتِک» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ج23، ص287)؛ زیرا اگر سالک شیرینی معرفت الله را درک نکند، از هیچ معرفتی برخوردار نشده است: «وَ لَوْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حَلَاوَةَ مَعْرِفَتِکَ مَا عَرَفْت» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام ، ج17، ص186)؛ بنابراین یکی از اهداف اساسی سالک، معرفت است که منزلت او نیز به معرفت الله وابسته است: «أَذِقنِی حَلاوَةَ مَعرِفَتِک»

ص: 400

(خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص342).

در تعالیم علوی راه معرفت خداوند، معرفت نفس است، زیرا انسان نسبت به نفسش معرفت حضوری دارد و بهترین روش معرفت نفس، خودشناسی فطری و شناخت شهودی و حضوری خویشتن است.

بنابراین در تعالیم علوی، معرفت به دو بخش مهم تقسیم می گردد:

یک - معرفت نفس

همّت سالک به اندازه معرفت اوست. سالک قدم سلوکی را از معرفت، همّت و نیت آغاز می کند و چون توجه این معرفت به نفس است، دچار خسارت و نابودی نگردد: «مَا هَلَکَ امْرُؤٌ عَرَفَ قَدْرَهُ» (عطاردی، مسند امام علی علیه السلام، ج16، ص7).

سالک کوی حق در پرتو معرفت نفس که طلیعه معرفت خداست، چشم دلش باز و صاحب بصیرت می شود. او در این مقام نظر به وجه الله دارد و با چشم دل حقایقی را می بیند که نمی توان با چشم سر آن ها را دید: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیَانِ وَلَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص259).سالک از راه خودشناسی به خداشناسی می رسد: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّه» (مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص32). ازاین رو معرفت انفسی از معرفت آفاقی برای سالک سودمندتر است: «الْمَعْرِفَةُ بِالنَّفْسِ أَنْفَعُ الْمَعْرِفَتَین» (تمیمی آمدی، غررالحکم ودررالکلم، ص232)، زیرا کسی که نفس خویش را بشناسد، به منتهی درجه معرفت و علم رسیده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدِ انْتَهَی إِلَی غَایةِ کُلِ مَعْرِفَةٍ وَعِلْم» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص406). در تعالیم علوی، قیمت هر شخص به معرفت اوست: «قِیمَةُ کُلِّ امرِءٍ مَا یَعلَمُ» (خوانساری، همان، ص342) و قلب ها ظرف معرفت است و بهترین ظرف آن است که وسعت و ظرفیتش برای معرفت بیشتر باشد: «إِنَّ هذهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» (شریف

ص: 401

رضی، نهج البلاغه، ص496)؛ زیرا هر ظرفی به هر مقدار که در آن ریخته شود، از حجم آن کم گردد، اما ظرف علم پیوسته از راه علم و معرفت آموزی وسعت می یابد: «کُلُّ وِعَاء یَضِیقُ بِمَا جُعِلَ فِیهِ إِلاَّ وِعَاءَ الْعِلْمِ، فَإِنَّهُ یَتَّسِعُ بِهِ» (شریف رضی، همان، ص506).

در میان معارفی که بشر کسب می کند، معرفت نفس از اهمیت و اولویت بیشتری برای سالک برخوردار است؛ زیرا نفس و حقیقت وجودی آدمی آئینه ای کامل است که قابلیت تجلی بخشی همه اسماء، بلکه ذات الهی را داراست و از طرف دیگر علم به نفس علمی حضوری است، ازاین رو نزدیک ترین راه خداشناسی، خودشناسی است. زیرا میان شناخت حقیقت نفس و شناخت کنه ذات خداوند ملازمه است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ، عَرَفَ رَبَّه» (مجلسی، بحارالانوار، ج2، ص32) و سالک با معرفت نفس، شهود حق کند.

در تعالیم علوی، خیر سالک در شناخت قدر و ارزش خود است و عارف کسی است که خود را بشناسد و از هر گناه آزاد شود و خود را از هرچه که او را از حقّ دور می کند، منزّه بدارد: «اَلْعَارِفُ مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا وَنَزِّهْهَا عَنْ کُلِّ مَا یَبعَدُهَا» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص49). سالک اگر با ذکر و فکر به درون خودش توجه کند، و درهای درون به روی او باز شود، و حق را با حقیقت ایمانش مشاهده می نماید و مستقیماً خود را با ذات حق در تماس می بیند و اثر توحید را شهود می نماید و با حقیقت ایمان، حق را شهود قلبی می کند: «لَمْ یرَهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعَیانِ وَلَکِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص259).

دو - معرفت بالله

انسان با معرفت الهی و فطرت توحیدی خلق شده است: «کَلِمَةُ الإخْلاصِ فَاِنَّهَا الْفِطْرَةُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص164) و حقیقت قلب او با معرفت الله ساخته شده و خداوند آن را بر مدار توحید قرار داده است. ازاین رو معرفتْ، وصف جان انسان است و جان، اصل و حقیقت انسان بوده: «أَصْلُ اَلْإِنْسَانِ لُبُّهُ» (ابن بابویه، التوحید، ص241).

ص: 402

ازاین رو شناخت خدا آغاز دین و کمال معرفت، تصدیق ذات او و کمال تصدیق ذاتش، توحید و اعتقاد به یگانگی او در نظر و عمل و کمال توحید و اعتقاد به یگانگی، اخلاص و کمال اخلاص ورزیدن نسبت به خدا و نفی صفات ممکنات از اوست: «أَوَّلُ اَلدِّینِ مَعْرِفَتُهُ؛ وَکَمَالُ مَعْرِفَتِهِ اَلتَّصْدِیقُ بِهِ؛ وَکَمَالُ اَلتَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ؛ وَکَمَالُ تَوْحِیدِهِ اَلْإِخْلاَصُ لَهُ؛ وَکَمَالُ اَلْإِخْلاَصِ لَهُ نَفْیُ اَلصِّفَاتِ عَنْهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص40). بدین ترتیب، هدف از خلقت برای خدا، معرفت الله بوده و خداوند کلیدی ترین متعلق معرفت بوده و قلب سالک نیز خاستگاه آن معرفت می باشد. به همین جهت عالی ترین معرفت آن است که به خدای تبارک و تعالی تعلق بگیرد: «مَعرِفةُ اللّهِ سُبحَانَهُ أعلَی المَعارِفِ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص717) و کسی که به خداوند معرفت پیدا کند، معرفتش کامل شده است: «من عرف الله کملت معرفته» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص207). گرچه ذات خداوند متعال را نمی توان ادراک کرد «لَا یُدْرِکُهُ بُعْدُ الْهِمَمِ وَ لَا یَنَالُهُ غَوْصُ الْفِطَنِ.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص40) و کیفیت صفات ذاتی و کنه آن ها نیز قابل شناخت نیست «لَمْ یُطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص89)؛ اما معرفت حق به مقدار واجب، دست یافتنی است «وَلَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِه» (شریف رضی، همان) و سالک به اندازه توان و وسعت وجودی خود، می تواند از خدا شناخت داشته باشد. سالک باید بداند که برای معرفت الله به صورت حقیقی حجابی وجود ندارد، بلکه به آدمی برمی گردد، زیرا بین خدا و مخلوقات حجابی نیست، بلکه حجاب های ظلمانی و نورانی که حجاب بین مخلوق و خداست، همه به جهل و برای رسیدن به معرفت کامل خداوند را طالب و رهائی از غیر را درخواست نماید، زیرا نه پرده ای او را از سالک می پوشاند، و نه دری از سالک به روی او بسته شود: «واطْلُبُوا إلَیْهِ واسْتَمْنِحُوهُ فَمَا قَطَعَکُم عَنهُ

ص: 403

حِجابٌ وَلا اغْلِقْ عَنکُم دُونَهُ بَابٌ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص310).

سالک به معرفت خداوندی تشویق و مامور شده است. اساس معرفت خدا، شهود الهی است و از آن جاکه هدف نهایی سالک قرب الی الله است که به معرفت وابسته است، پس سالکی که از معرفت بیشتری برخوردار است، از قرب بیشتری بهره مند است؛ زیرا از ایمان بهتری برخوردار است: «أَقْرَبُ اَلنَّاسِ مِنَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ أَحْسَنُهُمْ اِیمَاناً» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص206). بنابراین هرچه سعه وجودی سالک بیشتر و توان دید معنوی اش قوی تر باشد، بهره معرفت توحیدی او افزون تر است. ازاین رو همّت بلند سالک را در عمق معرفت او به خود و خدا باید جست وجو کرد.

رابطه علم و معرفت

در تعالیم علوی از یک طرف ما بین معرفت و علم رابطه است. علم و دانش از بزرگ ترین شرافت سالک: «الْعِلْمُ أَفْضَلُ شَرَف» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص36) و نتیجه اش زایش معرفت است: «الْعِلْمُ لَقَاحُ الْمَعْرِفَة» (همان، ص49). دانش سبب بارورشدن معرفت است: «لِقَاحُ الْمَعْرِفَةِ دِرَاسَةُ الْعِلْم» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج5، ص126)؛ چراکه میوه علم، معرفت به خدا است: «ثَمَرَةُ اَلْعِلْمِ مَعْرِفَةُ اَللهِ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص327) و کسی که خدا را بشناسد، به مقام توحید نائل می شود: «مَنْ عَرَفَ اللَّهَ تَوَحَّد» (تمیمی آمدی، همان). ازاین رو علم نخستین راهنمای سالک، و معرفت نتیجه و پایان نهایی علم است: «الْعِلْمُ أَوَّلُ دَلِیلٍ وَالْمَعْرِفَةُ آخِرُ نِهَایة» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص124).از طرف دیگر علم نیز با عمل در رابطه است، زیرا کمال علم به عمل است: «الْعِلْمُ أَوَّلُ دَلِیلٍ وَالْمَعْرِفَةُ آخِرُ نِهَایة» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص632) و عمل سالک نیز به اندازه معرفت او بها پیدا می کند؛ چراکه علم به عمل قائم است: «الْعِلْمُ بِالْعَمَل»

ص: 404

(خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص623) و علم و عمل همراهند و از یکدیگر جدا نشوند. ازاین رو کمال دین در طلب علم و عمل به آن است: «أَیهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَ کَمَالَ الدِّینِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِه» (خوانساری، همان، ص632). علم با ترک عمل دچار آفت شود: «آفَةُ الْعِلْمِ تَرْکُ الْعَمَلِ بِه» (خوانساری، شرح غررالحکم ودررالکلم، ج3، ص108). علمی که مقرون به عمل نشود، نفعی به حال سالک ندارد، بلکه باعث زیادتی وزر و وبال گردد. درحالی که کسی که به علم و دانش خود عمل کند، به آرمان و مراد آخرتی خویش: «مَنْ عَمِلَ بِالْعِلْمِ بَلَغَ بُغْیتَهُ مِنَ الْآخِرَةِ وَ مُرَادَه» (خوانساری، همان) و فضائل زیادی برسد: «یا طَالِبَ الْعِلْمِ إِنَ الْعِلْمَ ذُو فَضَائِلَ کَثِیرَة» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج13، ص14). ازاین رو آن چه اساس زندگی دنیایی را تشکیل می دهد، توجه به حیات علمی و عملی سالک است، زیرا دنیا برای سالک جهل و نادانی است، مگر آن جاکه همراه علم باشد و علم برای او حجت است، غیر از آن چه به آن عمل شود و عمل نیز مبتلا به ریاء است، مگر آن چه با اخلاص همراه باشد و اخلاص نیز با خطراتی همراه است، تا زمانی که توجه کند که چگونه زندگی اش پایان می یابد و از چه عاقبتی برخوردار می گردد: «الدُّنْیا کُلُّهَا جَهْلٌ إِلَّا مَوَاضِعَ الْعِلْمِ وَالْعِلْمُ کُلُّهُ حُجَّةٌ إِلَّا مَا عُمِلَ بِهِ وَالْعَمَلُ کُلُّهُ رِیاءٌ إِلَّا مَا کَانَ مُخْلَصاً وَ الْإِخْلَاصُ عَلَی خَطَرٍ حَتَّی ینْظُرَ الْعَبْدُ بِمَا یخْتَمُ لَه» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج15، ص291).

قرب الهی

اشاره

در نظام علوی، عالی ترین هدف سلوک، قرب الهی است و سایر اهداف در فرعِ تقرّب به خدا مطرح می گردد. چراکه خداوند بندگان خود را به مقام قرب و بارگاه انس خود دعوت و از بندگان اش فراخوان عمومی کرده است. در نظام سلوک عرفان علوی، گوهر انسان قلب او است: «اُصْلُ اَلْإِنْسَانِ لُبُّهُ» (ابن بابویه، التوحید، ص241) و کمال انسان در کمال قلب است و کمال قلب در رسیدن به قرب حق و جوار اوست. به همین جهت تقرب به خدا و شوق رسیدن به او: «إِلَهِی هَبْ لِی قَلْباً یدْنِیهِ مِنْکَ

ص: 405

شَوْقُهُ» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه)، هدف نهایی سلوک است که فطرت سالک آن را جویا است و رسیدن به آن هدف عالی جز با کمک راهنمایی پیامبر اکرم صلی الله علیه واله و اوصیای او امکان پذیر نمی باشد. ازاین رو سالک آن را مشتاقانه از خداوند درخواست می کند: «أشْتاقَ إلَی قُرْبِکَ فِی الْمُشْتاقِینَ» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل) تا هم چون مخلصان درگاه الهی از طریق اخلاص به او نزدیک شود: «أدْنُوَ مِنْکَ دُنُوَّ الْمُخْلِصِینَ» (محدث قمی، همان).

الف) حقیقت قرب در تعالیم علوی

منظور از قرب به خداوند، حضور قلب، اتصال، پیوند، پرکشیدن روح و رهاکردن تعلّقات و کمال انقطاع از ماسوی الله است: «إِلَهِی هَبْ لِی کمال الانقطاع الیک» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه) که رزق روح سالک است، و فلسفه اصلی عبادات نیز قرب به خداوند است، تا سالک از خانه نفس به سوی خداوند مهاجرت کند: «إِنَّمَا الْأَعْمَالُ بِالنِّیَّاتِ؛ لِکُلِّ اِمْرِءٍ مَا نَوَی؛ فَمَنْ هَاجَرَ إِلَی اَللَّهِ وَرَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إِلَی اَللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَنْ کان هِجْرَتُهُ لِدُنْیَا یَطْلُبُهَا أَوِ اِمْرَأَةٍ یُزَوِّجُهَا فَهِجْرَتهُ إِلَی مَا هَاجَر» (مجلسی، بحارالأنوار، ج67، ص210).روح آموزه های شریعت که باید سالک آن ها را در زندگی اش اجرا کند، قصد قربت است که سالک را به مقام قرب الهی می رساند: «جِوَارِ اَللَّهِ مَبْذُولٌ لِمَنْ أَطَاعَهُ وَتَجَنُّبُ مُخَالَفَتِهِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج3، ص361)؛ زیرا سالکی که به خداوند سبحان نزدیک شود، خدا نزدیکان به خود را به خود نزدیک می سازد: «تَقَرَّبْ إِلَی اَللَّهِ سُبْحَانَهُ فَإِنَّهُ یُزْلِفُ اَلْمُتَقَرِّبِینَ إِلَیْهِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج3، ص289). بنابراین حقیقت قرب نزدیک شدن معنوی به خداوند و نوعی عنایت حق و بخشش الهی است که مورد درخواست سالک است: «وَأَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِینِی مِنْ قُرْبِک» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل).

ص: 406

ب) عوامل قرب الهی

در تعالیم علوی، راه های رسیدن به مقام قرب فراوان است. به کار بستن این راه ها وسیله ای برای طیّ طریق عبودیت و رسیدن به همه مقامات و مراتب قرب است.

سالک باید عادی ترین امور زندگی اش و اوقات شب و روزش را نردبان قرب او قرار داده و با یاد او آباد گرداند و به خدمتش واصل گردد تا اعمالش قبول شود و در حال خدمت دائمی بسر برد: «أَسْأَلُکَ بِحَقِّکَ وَقُدْسِکَ وَأَعْظَمِ صِفَاتِکَ وَأَسْمَائِکَ أَنْ تَجْعَلَ أَوْقَاتِی مِنَ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ بِذِکْرِکَ مَعْمُورَةً وَبِخِدْمَتِکَ مَوْصُولَه» (همان) و موجبات پیشرفت های روحی و معنوی اش را فراهم آورد، زیرا از کرامت حق به دور است کسی را که به خود نزدیک می کند، دور نماید: «هَیهَاتَ أَنْتَ أَکْرَمُ مِنْ أَنْ تُضَیعَ مَنْ رَبَّیتَهُ أَوْ تُبَعِّدَ مَنْ أَدْنَیتَهُ» (همان).

از این رو سالک باید از خداوند بخواهد نصیبی از حال بهترین بندگان در نزد خودش روزی اش نماید و به مخصوص ترین مقام قرب از طریق فضل و بخشش برساند و همه کارهایش با تقرّب به خدا آغاز شود و انجام پذیرد، تا به توحید ناب منتهی شود، زیرا او نزدیکی است که انسان مغرور را از خودش دور نمی کند: «یا قَرِیباً لا یبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِه» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه) و او منتهای آرزو و غایت خواسته سالک می باشد:«وَأَنْتَ غَایةُ مَطْلُوبِی وَمُنَای فِی مُنْقَلَبِی وَمَثْوَای»(محدث قمی، مفاتیح الجنان، دعای صباح). او با قدم عبودیت، زودتر به قرب فرایض و قرب نوافل می رسد: «وما تقرّب إلی عبد بشی ء أحبّ إلی ممّا افترضت علیه.» (کلینی، الکافی، ج2، ص352)، عبودیت یعنی سالک هیچ انگیزه ای جز عمل به تکلیف الهی ندارد و هیچ چیزی به اندازه عبادت سالک را به خداوند نزدیک نمی کند: «مَا تَقَرَّبَ مُتَقَرِّبٌ بِمِثْلِ عِبَادَةِ اللهِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج6، ص58)، به همین جهت نماز برترین وسیله تقرب به درگاه الهی است: «الصَّلَاةُ أَفْضَلُ الْقُرْبَتَین» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص91) که او را به قرب الهی

ص: 407

بالا می برد، زیرا نردبان و معراج قرب و تعالی روان و پرواز روح سالک به سوی کانون نامرئی هستی است. سالک با سجود، رکوع، خضوع، خشوع و افتادگی در برابر عظمت و بزرگی او: «تَقَرَّبَ إِلَی اَللَّهِ سُبْحَانَهُ بِالسُّجُودِ وَاَلرُّکُوعِ وَاَلْخُضُوعِ لِعَظَمَتِهِ وَاَلْخُشُوع» (تمیمی آمدی، همان، ص334) و خالص گردانیدن نیت، به خداوند سبحان نزدیک می شود و از قرب الهی برخوردار می گردد: «تَقَرَّبَ اَلْعَبْدُ الی اَللَّهِ سُبْحَانَهُ بِإِخْلاَصِ نِیَّتِهِ» (تمیمی آمدی، همان، ص318)؛ زیرا نیت واقعی، رهاکردن تعلّقات است و نزدیک ترین حال سالک به خداوند، حالت سجده است: «وَ أَقْرَبُ مَا یکُونُ الْعَبْدُ مِنَ اللَّهِ إِذَا کَانَ فِی السُّجُودِ» (بروجردی، جامع أحادیث الشیعة، ج5، ص225) که اوج قرب می باشد.

در تعالیم امام علی علیه السلام یکی دیگر از وسائلی که در تقرب سالک مؤثر است، درخواست از خدا است. ازاین رو تقرب در واقع مسئلت از خدا و یأس از آن چیزی است که در دست مردم است: «اَلتَّقَرُّبِ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی بِمَسْأَلَتِهِ وَإِلَی اَلنَّاسِ بِتَرْکِهَا» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص53). بنابراین درخواست از خدا محبوب اوست و هیچ چیزی در نزد خدا محبوب تر از آن نیست که از او درخواست شود: «مَا مِنْ شَیْءٍ أَحَبَّ إِلَی اللّهِ سُبحَانَهُ مِن أَن یُسأَل» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج6، ص81). راز محبوبیت درخواست از خداوند، آن است که سؤال، نوعی دعا و عبادت است که سالک را به خدا نزدیک می کند. در تعالیم علوی، رعایت صدق اخلاص، حسن الیقین: «عَلَیکُمْ بِصِدْقِ الْإِخْلَاصِ وَحُسْنِ الْیقِینِ فَإِنَّهُمَا أَفْضَلُ عِبَادَةِ الْمُقَرَّبِین» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص304)، حق گویی و حق گرایی و رعایت حق در مسائل فردی و جمعی: «أَقْرَبُ الْعِبَادِ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی أَقْوَلُهُمْ لِلْحَقِ وَإِنْ کَانَ عَلَیهِ وَأَعْمَلُهُمْ بِالْحَقِ وَإِنْ کَانَ فِیهِ کُرْهُه» (خوانساری، همان، ج2، ص448)، کوچک شمردن دنیا: «وَ کَانَ یعْظِمُهُ فِی عَینِی صِغَرُ الدُّنْیا فِی عَینِه» (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 408

ص527)، زکات: «إِنَّ اَلزَّکَاةَ جُعِلَتْ مَعَ اَلصَّلاَةِ قُربَاناً لِأهلِ الإسلاَمِ» (کلینی، الکافی، ج5، ص38)، محبت ائمه اطهار علیهم السلام: «أسعَدُ النّاسِ مَن عَرَفَ فَضلَنَا، وَتَقَرَّبَ إلَی اللّهِ بِنَا» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص462)، سلوک عقلی: «یَا عَلِیّ! إذَا تَقَرّبَ النَّاسُ إلَی اللّه بِأنوَاعِ البِرّ، تَقَرّب إلَیهِ أنتَ بِالعَقلِ، تَسبِقَهُم» (ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج2، ص378)، ذکر: «اللَّهُمَّ إنَّی أَتَقَرَّبُ إلَیکَ بِذِکرِکَ» (محدث قمی، مفاتیح الجنان، دعای کمیل)، ایمان احسن: «أَقْرَبُ اَلنَّاسِ مِنَ اَللَّهِ سُبْحَانَهُ أَحْسَنُهُمْ إِیمَاناً» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص437)، تقوی: «إِنَّ التَّقْوی عِصْمَةٌ لَکَ فی حَیاتِکَ، وَزُلْفی لَکَ بَعْدَ مَماتِکَ...» (خوانساری، همان، ص510)، اطاعت: «مَنْ تَقَرَّبَ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی بِالطَّاعَةِ، أَحْسَنَ لَهُ اَلْحِبَاءَ» (خوانساری، همان، ج5، ص289) و صدقه: «الصّدَقَةُ أفضَلُ القُربِ» (خوانساری، همان، ج1، ص77) از دیگر راه های قرب الهی به شمار می آید که با استفاد از این راه ها سالک می تواند در مراتب بالای قرب الهی صعود کند و مورد موهبت الهی واقع شود.

ج) موانع قرب الهی

در تعالیم علوی به موانع قرب الهی اشاره شده است. این تعالیم هم چون شاخص هایی است که در خط سلوک نصب شده است تا از طرفی مسیر و مقصد را و از طرف دیگر با علامتِ خطر، انحراف ها و آسیب ها را نشان می دهند. سالک باید بداند هر کاری که نزدیک گرداند او را به خدا، دور گرداند او را از آتش جهنّم و هر کاری که دور گرداند او را از خدا، او را به آتش جهنّم نزدیک گرداند و سبب دوری از خداوند می شود: «وَاعلَم أنّ مَا قَرَّبَکَ مَن اللّهِ یُبَاعِدُکَ مِنَ النّار، وَمَا بَاعَدَکَ مِنَ اللَّهِ یُقَرِّبُکَ مِنَ النَّارِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص76). افراط و تفریط: «الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطٌ أَوْ مُفَرِّطٌ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت70)، غفلت: «الغَفْلَةُ ضَلالُ النُّفُوسِ وعُنْوَانُ النّحُوسِ» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص370)، جهل: «المَرْءُ عَدُوُّ ما جَهِلَهُ» (هاشمی خراسانی، شرح صد کلمه قصار، ص131، کلمه نوزدهم)، هوی و هوس: «أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسَکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْکَ» (مجلسی، بحارالأنوار،

ص: 409

ج67، ص64)، شیطان: «فَبَاضَ وَ فَرَّخَ فِی صُدُورِهِمْ وَدَبَّ وَدَرَجَ فِی حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه7) ریا: «لاَ تَعمَل شَیئاً مِنَ الخَیرِ رِیَاءاً» (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج6، ص282)، عجب و خودبینی: «شَرُّ الأمُورِ الرّضَا عَنِ النّفسِ» (مکتبی شیرازی، کلمات علیّه غرّا، ص115)، تکبّر: «اُصول الکفر ثلاثة: الحرص والإستکبار والحسد» (کلینی، الکافی، ج2، ص289) حسادت: «وَلاتَحاسَدُوا فَإنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْایمان کَما تَأْکُلُ النّارُ الْحَطَبَ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص76)، غضب: «وَاحْذَرِ الْغَضَبَ،فَإِنَّهُ جُنْدٌ عَظِیمٌ مِنْ جُنُودِ إِبْلِیسَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 69) از مهم ترین موانع قرب الهی است.

د) آثار قرب الهی

تقرب به خداوند با آثاری همراه است. عبادت موجب تقرّب، و تقرّب موجب محبوبیت نزد خدا و ایجاد قابلیت عنایت خاص الهی و اجابت می شود: «ما یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ مِنْ عِبادِی بشَیْء أَحَبَّ إِلَیَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ... إِنْ دَعانی أَجَبْتُهُ وَإِنْ سَأَلَنی أَعْطَیْتُهُ» (کلینی، الکافی، ج2، ص352). او در سایه اطاعت، وجودش حقانی می گردد.

سالک در سایه عبودیت از قدرت معنوی برخوردار می گردد و می تواند مرآت و آیت حق شده و صاحب کرامت باشد و از مقام ولایت برخوردار می گردد، زیرا اوّلین نتیجه عبودیت، مالکیت نفس و یافتن قدرت معنوی است، که تجلی آن در نماز است که سالک را از فحشاء و منکر بازمی دارد: {إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهی عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ} (عنکبوت/45).

کسی که شرایط بندگی را به خوبی به جا آورد، از محدودیت ها رها شده و از آزادی روحی برخوردار می گردد: «مَنْ قَامَ بِشَرَائِطِ الْعُبُودِیةِ أُهِّلَ لِلْعِتْق» (تمیمی آمدی، غررالحکم و درالکلم، ص199، شماره 3940).

نتیجه

از میان صحابه پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تنها علی علیه السلام است که بیان بلیغ او از حقایق عرفانی و

ص: 410

مراحل حیات معنوی دارای ذخایر بیکرانی است که این مسیر را هموار کرده و برای تشنگان این گونه امور معنوی عرضه نموده است.

بررسی اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام علی علیه السلام نشان داد کمال زندگی معنوی منوط به ترسیم اهداف دقیق سلوک است و هرکس هدفی غیر از قرب، معرفت، تهذیب و عبودیت را دنبال کند، به سمت گمراهی و ضلال در حرکت خواهد بود. ازاین رو شناخت اهداف سلوک از منظر امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام از آن جهت اهمیت دارد که او به عنوان بزرگ ترین آیت و راه الهی و تربیت یافته خداوند و نبی گرامی اسلام صلی الله علیه واله است و خداوند اطاعت از او را واجب کرده و او را به عنوان ولی الهی و وارث علم اولین و آخرین معرفی نموده است که هر کسی طبق دستور او سلوک کند، گمراه نشود و با او هر امر مشکلی آسان گردد.

ص: 411

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن بابویه، محمدبن علی، التوحید، حسینی، هاشم، قم: جامعه مدرسین، 1398ق.

2. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، مصحح: غفاری، علی اکبر، جامعه مدرسین، قم، 1363ش.

3. ابن فارس، احمدبن فارس، معجم مقاییس اللغة، مصحح: هارون، عبدالسلام محمد، قم: مکتب الإعلام الإسلامی، 1404ق.

4. ابن منظور، محمدبن مکرم، لسان العرب، ج1و9، بیروت: دار صادر، 1414ق.

5. ابن میثم بحرانی، میثم ابن علی، شرح نهج البلاغه (ابن میثم)، مترجم: سیدمحمدصادق عارف، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1370ش.

6. انصاریان، حسین، عرفان اسلامی (شرح مصباح الشریعة)، محقق: فیض پور، محسن و صابریان، محمدجواد، قم: دار العرفان، 1386ش.

7. آقاجمال خوانساری، محمدبن حسین، شرح آقاجمال خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم، ج1و5و6، حسینی ارموی محدث، جلال الدین، تهران: دانشگاه تهران، 1366ش.

8. بروجردی، سیدحسین، جامع أحادیث الشیعة، تهران: انتشارات فرهنگ سبز، 1386ش.

9. بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، تهران: اسلامی، 1375ش.

10. تمیمی آمدی، عبدالواحدبن محمد، تصنیف غررالحکم ودررالکلم، مصحح: درایتی، مصطفی، قم: دفتر تبلیغات، 1366ش.

11. تهانوی، محمدعلی بن علی، کشاف اصطلاحات الفنون والعلوم، مصحح: دحروج، علی، بیروت: مکتبة لبنان ناشرون، 1996م.

12. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، زیرنظر: محمد معین و سید جعفر شهیدی، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377ش.

13. راﻣﭙﻮری، غیاث الدین محمد، غیاث اللغات، ﺑﻪ ﻛﻮﺷﺶ: ﻣﻨﺼﻮر ﺛﺮوت، ﺗﻬﺮان: امیرکبیر 1363ش.

ص: 412

14. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، تهران: طهوری، 1370ش.

15. سیوطی، عبدالرحمن ابن ابی ابکر، الجامع الصغیر، بیروت: دارالفکر، 1429ق.

16. شمس الدین، محمدمهدی، مطارحات فی الفکر المادی و الفکر الدینی، بیروت: موسسه الدولیه، 1418ق.

17. صفار، محمدبن حسن، بصائرالدّرجات، مصحح: کوچه باغی و محسن بن عباسعلی، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

18. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، انتشارت کتابفروشی مرتضوی، تهران، چ سوم.

19. عطاردی، عزیزاللّه، مسند امام علی علیه السلام ، تهران: عطارد، 1386ش.

20. قرشی بنابی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1371ش.

21. قرشی بنابی، سیدعلی اکبر، مفردات نهج البلاغه، مصحح: محمدحسن بکائی، تهران: موسسه فرهنگی نشر قبله، 1377ش.

22. قمی، عباس، مفاتیح الجنان، تهران: نشر مبلغان، 1385ش.

23. کلینی، محمدبن یعقوب، أصول الکافی، ترجمه: مصطفوی، تهران: علمیه اسلامیه، 1369ش.

24. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی (الإسلامیة)، مصحح: غفاری علی اکبر و آخوندی، محمد، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.

25. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار (بیروت)، مصحح: جمعی از محققان، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.

26. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368ش.

27. معین، محمد، فرهنگ معین، تهران: انتشارات امیرکبیر، 1350ش.

28. مکتبی شیرازی، کلمات علیّه غرّا، (شرح منظوم کلمات امیرمومنان علی علیه السلام)، تصحیح و تعلیق: عابدی، محمود، دفتر نشر میراث مکتوب، آینه میراث، تهران – ایران، 1378ش.

29. موسوی خمینی، سید روح الله، چهل حدیث، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی قدس سره ، 1395ش.

30. ناظم زاده قمی، سیداصغر، جلوه های حکمت، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1375ش.

نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل

و مستنبط المسائل، مصحح: مؤسسة آل البیت علیهم السلام،

ص: 413

1. قم: مؤسسة آل البیت صلی الله علیه واله ، 1408ق.

ص: 414

15- مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی

اشاره

روح اللّه آهنگران(1)

ص: 415


1- . دانش پژوه سطح 4 حوزه علمیه قم؛ R.ahangaran@chmail.ir

ص: 416

چکیده

در این مقال بر آنیم تا به بررسی و نقد صلح کل در ادبیات عرفانی با مطالعه تطبیقی در سیره و اندیشه امیرالمؤمنین علی( علیه السلام) بپردازیم. ناگفته پیداست که امیرالمؤمنین( علیه السلام) در نهج­البلاغه با توجه به جایگاه والای انسان­ها اصالت را به صلح داده و جنگ را امری عرضی و فرعی دانسته است که با پایبندی به چارچوب اخلاقی و انسانی، صدمات ناشی از جنگ به حداقل می­رسد. در اسلام تأکید بر این اصل است که هر آنچه را برای خود می­پسندید، برای دیگران نیز بپسندید. طبق بررسی­های به عمل آمده در هیچ نبردی نیز امیرالمؤمنین( علیه السلام) آغازکننده نبرد نبود. در واقع ایشان بیش از هر کسی از صلح کل و مصالحه استقبال کرده­اند؛ اما صلح و دوستی از اصول اولیۀ تصوف و عرفان نیز هست و از پایه­های مهم ادبیات عرفانی شمرده می­شود. در دوره­های ابتدایی عرفان و در میان فرقه­های ابتدایی این اصل کمتر وجود دارد، اما در سده­های بعدی در تصوف عاشقانه این اندیشه بیشتر آشکار است. بنابراین طبق گزارش ارائه شده، بر آن هستیم تا به روش توصیفی - تحلیلی و به صورت کتابخانه­ای به بررسی صلح کل در ادبیات عرفانی و آراء امیرالمؤمنین( علیه السلام) بپردازیم. یافته های تحقیق نشان می دهد «صلح کُل» به صورت مطلق وجود ندارد و ما در خلقت جهان هستی شاهد واقعیتی به نام شرّ و شرّ گزاف هستیم. دیدگاه و احادیث امیرالمؤمنین( علیه السلام) تا حدود زیادی برای جوامعی که از ابتدای خلقت، شاهد منازعه، اختلاف و نبرد بوده، کاربردی­تر است. بنابراین باید امید داشت که تنها زمانی صلح کل برقرار شود که نظام هستی به دست منجی سپرد شود.

ص: 417

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین( علیه السلام)، ادبیات عرفانی، صلح کل، تسامح، جنگ.

مقدمه

موضوعی مانند عرفان که امری شهودی است و با عقل عادی درک نمی­شود، همواره از دو سو دچار افراط و تفریط، همراه با تعصب و پیش داوری­های دور از منطق شده است. ناگزیر « تسامح و تساهل» که از ارکان عرفان و تصوف است، در فضای معنایی غبارآلود در معرض شدیدترین صدمات قرار گرفته است. از سوی دیگر، متصوفانی بودند که کوشیدند کارهای ناشایست خود را در پشت نقاب تسامح و تساهل مخفی سازند و از این طریق، آگاهانه یا ناآگاهانه ضربه­های سختی بر اندام عرفان و تصوف زدند. هدف از انجام این پژوهش، بررسی امکان وقوع صلح کُل در مبانی اسلامی و شیعی و ادبیات عرفانی است. چنان که در ادامه شاهد خواهیم بود، در ادبیات عرفانی و میان عرفا امکان وقوع صلح کل وجود دارد. عرفا به انسان و کرامت انسانی فارغ از دین، نژاد، مذهب و ... می­نگرند و با این پیش فرض در خود زمینه­های صلح کل و تسامح را در میان همه­ انسان­ها و جهانیان ایجاد می کنند. اما در شرع اسلام و در رأس آن، شرع اهل تسنن و تا حدودی نیز شیعه این امکان وجود ندارد؛ چراکه قرآن کریم دین بر حق را اسلام می­داند و با این پیش فرض امکان تکثرتگرایی و صلح کل بسیار سخت خواهد شد. بنابراین در دین اسلام اصالت را به دین اسلام می­دهند و به انسان با توجه به عملکرد، دین، مذهب، گناهان صغیره و کبیره و ... آن می­نگرند. در واقع در عرفان ظرفیت رشد و ایجاد صلح کل، کثرت­گرایی و شمول­گرایی وجود دارد و در اسلام و تشیع این مهم صورت نگرفته است. بنابراین، سؤالات پژوهش از این قرار است:

1. صلح کل در ادبیات عرفانی با مطالعه تطبیقی در سیره و اندیشه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چگونه است؟

2. ارتباط جبرگرایی با صلح کل چگونه است؟

ص: 418

3. ارتباط تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین( علیه السلام) چگونه است؟

4. چه نقدهایی بر صلح در ادبیات عرفانی وارد است؟

روش ارائه مباحث پژوهش، توصیفی - تحلیلی است؛ به این معنا که نویسنده در این پژوهش، ضمن توضیح و توصیف مباحث، به طرح نقاط مبهم و مجمل و احتمالاً پرسش هایی برای تکمیل مباحث می­پردازد. شیوه گردآوری داده­ها و اطلاعات، کتابخانه­ای می­باشد. گفتنی است در این پژوهش مبانی مهم در زمینه صلح کُل در نهج­البلاغه و ادبیات عرفانی مورد بررسی قرار گرفته و در پی تحلیل واقعیت های موجود در نظریه هاست. بنابراین، اشاره به جنبه های عینی و نتایج و پیامدهای عملی و واقعی نظریه ها - که البته در جای خود اهمیت دارد - در حیطه پژوهش حاضر نیست و این تحقیق صرفاً به تبیین، توصیف، تحلیل و مقایسه نظری­های عرفانی و اسلامی می­پردازد و تفاوت­ها و اشتراک­های آن­ها را از منظر پژوهشگری بی طرف بیان می­کند.

با توجه به اهمیت و جایگاه صلح کُل در عرفان و تصوف و همچنین شرع اسلام، آثار عرفانی بسیاری به نظم و نثر پدید آمده است و کتاب­هایی در زمینۀ شناخت عرفان و تصوف و بررسی و تفسیر نهج­البلاغه نوشته شده و پژوهش­های مفیدی صورت گرفته و ویژگی­های مختلف این شیوه فکری و معنوی بررسی شده است؛ اما در مورد «صلح کُل» به خصوص پژوهش مستقلی صورت نگرفته است. بنابراین هم نوآوری این پژوهش مشخص می­شود و هم محدودیت­های موجود بر سر راه پژوهشگر روشن می­گردد. نبود یک منبع مستقل در زمینه­ صلح کل در ادبیات اسلامی شیعه و عرفانی، اولین محدودیت موجود به شمار می­رود.

در تاریخ بشر، براساس نیاز به رشد و پیشرفت در ابعاد مختلف فردی و اجتماعی و گسترده شدن نیازهای انسان، افراد در همه جای دنیا نسبت به معیارهای رفتار جمعی و اصول اخلاقی موجود در جامعه و ایجاد صلح و اخلاق جهانی در دنیا، هم توانی داشته­اند.

ص: 419

به بیان دیگر: حیات ایمن و روبه رشد و تعالی برای انسان­ها همواره مستلزم رفتار اجتماعی صلح آمیز بوده و براساس پیروی از هنجارهای اجتماعی و اصول اخلاقی، محقق شده است. بنابراین، در طول تاریخ زندگی اجتماعی انسان­ها، همواره افرادی بوده­اند که به دلایل گوناگون هنجارها و قوانین اجتماعی را نادیده گرفته و برخلاف مشی عمومی، جنگ و نزاع به راه انداخته­اند. از آن جا که حیات اجتماعی بشر اساسا بر مبنای صلح کل و مسالمت ممکن می­شود که در سایۀ آن بتوان به زندگی در کنار همنوعان ادامه داد، جنگ، برای آحاد جامعه، هزینه­هایی سنگین در پی دارد؛ به خصوص با نگاهی به رویدادهای عصر حاضر و نیز با مرور تاریخ پر فراز و نشیب بشری، به نظر می­رسد همواره افرادی هستند که حاضرند حتی به قیمت زندگی دیگران، ملاک­ها، و معیارهایی را که جامعه معین ساخته است، زیر پا بگذارند و جامعه را دچار اختلال و نابسامانی نمایند. برای مقابله با چنین وضعیتی، از دیرباز مطالعاتی صورت گرفته و نظریه­های متفاوت و گاه متعارضی در باب جنگ و صلح مطرح شده است. آنچه در این جا می­توان به آن اشاره کرد، این است که به اذعان اکثر نظریه­پردازان، سخنی قطعی و جامع در این مورد بیان نشده و هرکس به نوعی، علل و عوامل پدید آورنده جنگ و صلح را بر پایه دانش و افق فکری خویش بیان کرده است. ازاین رو بعید نیست که ریشه اصلی این نقصان در فهم و تحلیل موضوع نزاع و صلح، در نوع نگاه افراد به حقیقت انسان و شناخت قابلیت­ها و توانایی­های او باشد (طوسی، واکاوی مؤلفه­های صلح آفرینی در نهج البلاغه، ص10).

در این پژوهش بر آنیم که به بررسی صلح کل و نقد آن در ادبیات عرفانی با تأکید بر آراء مولای متقیان علی( علیه السلام) بپردازیم (آشوری، بررسی تسامح و تساهل در عرفان اسلامی، ص12).

ص: 420

تسامح، تساهل و صلح کُل در ادبیات عرفانی

صلح و دوستی از اصول اولیۀ تصوف است. احترام به مذاهب و فرهنگ­های مختلف، ناشی از نگاه عرفا به انسان است. آنان به پوچی اختلافات ظاهری و توجه به اتحاد موجود در این به ظاهر کثرت اذعان داشتنه­اند. عارفان می­دانستند که به تعداد و تنوع شخصیت­های آدمیان تجربه­های دینی وجود دارد. هر کس درکی از خداوند دارد و خداوند بر هر کس به نحوی تجلی می­کند و همۀ این تجلیات محترم است.

پیش چشمت داشتی آینۀ کبود زان سبب عالم کبودت می­نمود

گرنه کوری این کبودی دان ز خویش خویش را بدگو مگو کس را تو بیش

(مولوی، مثنوی معنوی، ج1، ص155)

نقدی بر عرفا در این جا وارد است که این دیدگاه آنها مخالف دیدگاه شرع اسلام و قرآن کریم است. خداوند پیامبران، اهل بیت(علیهم السلام) و قرآن کریم را نازل فرمود تا بیم دهنده و هشداردهنده باشند؛ راه درست و شناخت صحیح را به ما نشان دهند؛ در مسائل اصلی اصول دین چون توحید و خداشناسی اصلا جای منازعه، اختلاف و تشتّت آراء نیست؛ چراکه ما نص صریح قرآن را ملاک قرار می­دهیم که به صورت خاص به این مهم پرداخته است. بنابراین اگر هر کسی که درکی از خداوند دارد و این درک ملاک و معیار درست تلقی شود، پس ضرورت ارسال پیامبران و قرآن کریم چیست؟ پیروان مکتب عرفان بیش از هرچیز عشق، شفقت بر خلق، آزادگی، حقیقت جویی و بلندنظری را می­آموزند. تربیت شدگان سلوک عرفانی، به همۀ مخلوقات عشق می­ورزند و کسی را به چشم حقارت نمی­نگرند. خدایی که عارفان به انسان­ها معرفی می کنند، خدایی است که رحمتش بر غضبش پیشی دارد. این نرم خویی آنها در آثار و ادبیاتشان چون شعر نقل شده در سطور بالا نماین است.

عارفان از جمله جاذبان دین هستند. تصوف و عرفان برای ایشان در حکم باب امید به

ص: 421

خدا و دین اوست. دریاصفتی تصوف و دریادلی عارفان همیشه اسباب جذب بسیاری از صاحبان دل به آراء و ادبیات آنها بوده است. عارفان اسباب آشتی با خدایند و چنان با خلق می­آمیزند که ایشان را به معاد و آخرت امیدوار می­سازد. نقدی که براین دیدگاه وارد است این است که عارفان خود را جاذبان و هدایت یافتگان تلقی می­کنند؛ در حالی که طبق اعتقاد دینی اسلام، انبیاء و اهل بیت(علیهم السلام) جزء جاذبان، سالکان و راهنمایان دینی ما هستند که مسیر هدایت را رفته­اند و آن را با آموزه­های دینی و علمی خویش به ما می­آموزند. خدایی که آنان ترسیم می­کنند، خدایی است که رحمتش بر غضبش سبقت گرفته و دامنۀ فیوضاتش بر بشر با هر نوع آیین و نژاد و زبانی گسترده و نازل است. خدای عارفان، خدایی است که به خلقش مهر می­ورزد و میل به کمال ایشان دارد. آنان با این که در حکم ولیّ­خدا در جامعه حضور دارند، اما هیچ­گاه خویش را قیم مردم نمی­انگارند و در خویش فضل و برتری نسبت به دیگران نمی­بینند (محمدی وایقانی، علاءالدوله سمنانی، ص1).

ذکر این نکته بدیهی است که تساهل و تسامح از اجزای جدایی ناپذیر و بلکه جزو ماهیت عرفان و ادبیات عرفانی است. جوهرۀ تصوف و عرفان، آسان­گیری و تسامح است. عرفان در وهلۀ اول عشق و گذشت نسبت به بندگان خدا را به پیروان خویش می­آموزد. روح تصوف آسان­گیری و گذشت است، و احترام به انسانیت سخت با آن دمساز است و عقیده و مسلک حقیقی را خاص خود نمی­داند؛ بلکه هر آیینی را شامل قسمتی از حقیقت می­داند. بنابراین با گسترش این مهم در پی آن بوده­اند که صلح کل و جهانی را در میان همه­ جهانیان طنین انداز کنند. «اگر به خرابات شود آن که دوست و مرید وی باشد، گوید راه ملامت می­رود تا خود را از چشم مردمان بیافکند» (غزالی، المنقذمن الضلال ، ص356).این آسان گیری و روحیۀ تأویل امور باعث شده تا عارفان حتی در مورد فرعون و ابلیس نیز عذر آورده و آنان را سزاور رحمت الهی بدانند: «صوفیان از آوردن عذر و بهانه­هایی حتی

ص: 422

بابت سرکشی شیطان و فرعون هم کوتاه نیامدند». درست است که مدت­ها قبل از صوفیه، فرقه­های مختلفی مانند خوارج، مرجئه و معتزله در باب ایمان شیطان و فرعون بحث کرده بودند، اما صوفیان گاه تا آن جا پیش می­رفتند که نسبت به آنها، اگر نه ستایش، دست کماظهار همدردی می­کردند!

بنابراین نقدی که بر آنها وارد است، این می­تواند باشد که عرفا خلاف دیدگاه اسلام و قرآن کریم نظر داشته­اند؛ چراکه طبق قوانین اسلام بخشیدن برخی گناهان چون حق­الناس و گناهان کبیره­ای که چون ابلیس برآن توبه نشود، بخشیدنی نیست. لذا صوفیان با آوردن برخی عذرها و تبصره­هایی که خلاف دستورات قرآن و اسلام است، تا حدودی مخالف دستورات و موازین الهی عمل کرده­اند.

بنابراین نه تنها مشاجرۀ فرعون با موسی از دید جلال­الدین مولانا، بر سر ظاهر و رنگ بود، بلکه ابن­عربی تا آن جا پیش رفت که فرعون را یکی از اولیای الهی خواند! (زرین کوب، تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، ص94).

چون که بی­رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد

چون به بی­رنگی رسی کان راستی موسی و فرعون دارند آشتی

(مولوی، مثنوی معنوی، ج1، ص206).

احترام به مذاهب دیگر در ادبیات عرفانی

از آن جا که آزاد اندیشی از ویژگی­های عارفان است، تعصبات مذهبی و انحصارطلبی­های فرقه­یی در باور آن ها جایی ندارد و هیچ دین و آیینی را مورد نکوهش قرار نمی­دهند: «همین آزادمنشی تصوف و ادبیات عرفانی بوده است که در نظر صوفیه، گبر، ترسا، یهود، مسلمان و حتی بت­پرست یکسان­اند (نفیسی، سرچشمه تصوف در ایران، ص50). به ویژه در فرهنگ پربار تصوف ایرانی و ادبیات عرفانی که جوهرۀ تسامح و تساهل در آن انباشته است، و با همه انسان­ها سر آشتی و مهر دارد.

ص: 423

«عرفان و ادبیات عرفای ایرانی دارای آرمان انسان­سازی و انسان سالاری است که بشریت به همۀ تلاش و کوشش همه جانبۀ خود در ایجاد مکتب­ها و فرقه­ها و مذهب­ها نتوانسته است به پایۀ والای گستردۀ آن پی ببرد و با تشکیل سازمان­های مختلف خیریۀ جهانی و همگانی حتی توفیق روش عالی انسانی خانقاه کوچک شیخ ابوالحسن خرقانی عارف بلندنظر ایرانی را که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در حاشیۀ کویر کوشش در خرقان بسطام می­زیسته، نداشته است. وی هزار سال قبل بر بالای سر در خانقاه خود نوشته است: «هرکس در این سرای درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید؛ چه آن کس که به درگاه خدا به جان ارزد، البته بر خوان ابوالحسن به نان ارزد» (حقیقت، تاریخ عرفان و عرفان ایرانی، ص12).

از نظرگاه است ای مغز وجود اختلاف مؤمن و گبر و یهود

(مولوی، مثنوی معنوی،ج3، ص63).

دیدگاه اسلام مبنی برآن است که تضارب آراء وجود دارد و طبق روایات و آیات قرآن کریم انسان­ها در نژاد، رنگ، مذهب و .. متفاوت آفریده شده اند. این به بدان معناست که تفاوت افراد و اختلافات ظاهری و اعتقادی آنها باعث برتری و ترجیح فردی بر دیگری نیست. طبق احادیت و روایات و نص صریح آیه قرآن کریم برترین شما «باتقواترین» شماست و این اختلاف رنگ و نژاد باعث برتری نیست.

نقدی که بر این دیدگاه وجود دارد، این است که این دیدگاه صوفیان با عملکردشان تاحدودی در تناقض است. اگر عرفا اعتقادی به آزاداندیشی دینی داشتند، قطب صوفیه و مبانی نظری و عملی سیروسلوک عرفانی خلاف آن را بیان می­کند. بنابراین در مقایسه این دیدگاه با اصل عملکرد آنها تناقضی نهفته است.

اصل محبت و عشق ورزیدن به همگان در ادبیات عرفانی

عشق و محبت در تمام نگرش عرفا نقش اساسی دارد. عشق خداوندی به انسان را هم

ص: 424

نشانۀ این دانسته­اند که خداوند هرگز نظر خود را از انسان­ها برنگرفته است. تربیت شدگان سلوک عرفانی همه را دوست دارند و با همه مهربانند. خطابخش و عذرپذیرند؛ چراکه عشق و محبت به خلق خدا، عناصر اصلی عرفان را تشکیل می­دهند. در ادبیات عرفانی ابوسعیدابوالخیر آمده است:

گر ز آن که هزار کعبه آباد کنی به ز آن نبود که خاطری شاد کنی

گر بنده کنی به لطف آزادی را بهتر که هزار بنده آزاد کنی

(امیری اسکتی، گنجینه رباعی­های عرفانی، ص180).

ابوسعید نیز از میان همۀ راه­ها به سوی خدا، راحت رسانیدن به خلق را نزدیک­ترین راه می­داند (منور، اسرار التوحید، ص90). در بینش عرفا محبت نسبت به مخلوقات، ناشی از عمق معرفت است. معرفت افزایندۀ حس رأفت و عشق در انسان است و از کوته نظری و تعصبات شخصی می­کاهد.

این محبت هم نتیجۀ دانش است کی گزافه بر چنین تختی نشست؟

(مولوی، مثنوی معنوی، ج2، ص72).

بررسی صلح کُل در ادبیات عرفانی

در ابتدای بحث صلح کُل برای روشن شدن نگاه عرفا و استقبال اهل تصوف از مصالحه و صلح، به ذکر ابیاتی از ادهم عزلتی خلخالی می­پردازیم:

صلح کُل کردیم با خیل بشر تو به ما بد می­کن و نیکی نگر

صلح کُل کردیم حشری با جمیع کائنات بدچو خود بودیم با خود طرح جنگ انداختیم

(خلخالی، مشرق التوحید، ص58)

عارف عمیقا خود را با عالم هستی در وحدت مشاهده می­کند و در صلح و آرامشی مطلق با این

ص: 425

وحدت به سر می­برد. در تذکره­الاولیاء آمده است:

«حاتم اصم مریدان را گفتی: هرکه از شما روز قیامت شفیع نبود اهل دوزخ را، او از مریدان من نبود. این سخن با بایزید گفتند. بایزید گفت: من می­گویم که مرید من آن است که بر کنارۀ دوزخ بایستند و هر که را به دوزخ برند، دست او بگیرد و به بهشت فرستد و به جای او به دوزخ رود» (عطار، تذکرةالاولیاء، ص181).

«کافر و مؤمن هر دو مسبح­اند؛ زیرا حق تعالی خبر داده است که هرکه راه راست می­رود و راستی می­ورزد و متابعت شریعت و طریقت انبیاء و اولیاء کند او را چنین خوشی­ها و روشنایی­ها و زندگی­ها پدید آید و چون به عکس آن کند، چنین تاریکی­ها و خوف­ها و چاه­ها و بلاها پیش آید. هر دو چون این می­ورزند، و آنچه حق تعالی وعده داده است، لایزید و لاینقص راست می­آید و ظاهر می­گردد، پس هر دو مسبح حق باشند» (مولوی، فیه مافیه، ص289).

بررسی صلح کُل در آراء امیرالمؤمنین ( علیه السلام )

اشاره

یکی از مسائل مورد ابتلای بشر در تمام ادوار تاریخ، مسئله جنگ و صلح کُل است. برای فهم این موضوع که آیا از نگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام) در نهج البلاغه به عنوان نخبه دینی، اصل بر جنگ استوار است یا صلح کُل، ابتدا لازم است که نگاه ایشان به انسان واکاوی شود که در این راستا توجه به کرامت انسانی در اصالت دادن به صلح حائز اهمیت است؛ زیرا در میان این جنگ، انسان­هایی بسیاری قتل عام می­شوند.

بنابراین اگر انسان­ها و جانشان در نزد ایشان از قداست برخوردار باشد اصالت صلح کل در دیدگاه ایشان تأیید می­گردد. امیرالمؤمنین( علیه السلام ) با تأکید بر کرامت انسانی در نهج البلاغه پیوسته همه انسان­ها را به پرهیز جنگ فرا می­خواند و سیرۀ ایشان براین بود که نیروهای نظامی لازم است به هشیاری تمام پایبند به موازین اخلاقی از قبیل آغازگر نبودن جنگ، روش مذاکره و اقناع دشمن و عدم استفاده از روش­های ناجوانمردانه باشند (طوسی،

ص: 426

واکاوی مؤلفه­های صلح آفرینی در نهج البلاغه، ص99).

الف) اصالت صلح از نگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام)

این امری بدیهی است که صلح موجب امنیت و آرامش جامعه و جنگ عامل قتل و غارت و برهم خوردن نظم و امنیت، هدر رفتن نیروها و فلج شدن اقتصاد می­باشد. به همین دلیل بین دو گزینه جنگ و صلح، اصالت با صلح کُل است:

«وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیْهِمَا أَنْ یُصْلِحَا بَیْنَهُمَا صُلْحًا ۚ وَالصُّلْحُ خَیْرٌ ۗ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ ۚ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا» (نساء/128)؛ و اگر زنی بیم داشت که شوهرش با وی مخالفت و بد سلوکی کند یا از او دوری گزیند، باکی نیست که هر دو تن به گونه ای به راه صلح و سازش بازآیند، که صلح به هر حال بهتر است، و نفوس را بخل و حرص فرا گرفته، و اگر (درباره یکدیگر) نیکویی کرده و پرهیزکار باشید، خدا به هر چه کنید آگاه است.

این یک قاعده کلی است؛ هرچند که در مورد صلح و صفای زن و شوهر ذکر شده است؛ چنان که در سورۀ مائده هم به این قاعده اشاره شده است:

«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَیٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ» (مائده/32)؛ بدین سبب بر بنی اسرائیل حکم نمودیم که هر کس نفسی را بدون حق و یا بی آن که فساد و فتنه ای در زمین کرده، بکشد مثل آن باشد که همه مردم را کشته، و هر کس نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد)، مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده. و هر آینه رسولان ما به سوی آنان با معجزات روشن آمدند، سپس بسیاری از مردم بعد از آمدن رسولان باز روی زمین بنای فساد و سرکشی را گذاشتند.

این حکم در این آیه، مختص بنی­اسرائیل نیست؛ بلکه بر ماقبل بنی اسرائیل و بعد از آن

ص: 427

نیز حاکم است. مصدر مؤکد «صلحا» و به دنبال آن، جمله مستقل « اصلح خیر» نشان اهمیت سازش است. ترغیب به صلح، به صورت تأکیدهای ادبی، مانند آوردن مفعول مطلق تأکیدی «صلحا» و نیز اسم ظاهر (مصدر یا صفت مشبه) «الصلح» با امکان اکتفا به ضمیر، نشان اهتمام اسلام به صلح است. باید توجه داشت صلح گاهی بعد از وقوع حادثه و نزاع است و زمانی قبل از آن.

البته صلح قبل از نزاع کارآمدتر است؛ همان گونه که آنچه در این آیه مطرح شده، صلح کُل قبل از نزاع است؛ یعنی بکوشید حادثه­ای تلخ و نزاع رخ ندهد، چون دفع هر ضرری آسان تر از رفع آن است. اگر سازش و آشتی به شرطی که بخردانه باشد، خیر است، پس معلوم می­شود که جنگ افروزی شرّ است. تفسیر خیر و شرّ از دیدگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام) این است که هرچه مایۀ تکامل بشر و سوق او به طرف خدا شود، خیر و هرچه باعث تنزل، انحطاط و دوری از خدا شود شرّ محسوب می­شود. بنابراین هر کمالی خیر و هر عدم کمالی شرّ است: «حرمت مسلمان را از هر حرمتی برتر داشته، حقوق مسلمانان را به اخلاص و یکتاپرستی پیوند داده. پس مسلمان کسی است که مسلمانان از دست و زبان او در امان باشند، مگر پای حق در میان باشد که گزند بر مسلمان جز در موردی که واجب باشد، روا نیست. سبقت گیرید به واقعه ای که همگان را در برگیرد و یک یک شما را از آن چاره نیست، یعنی مرگ. مردم پیش روی شمایند و به عیان مرگشان را می بینید و مرگ از قفایتان شما را می خواند. سبکبار شوید تا برسید. آنان که پیشتر رفته اند، در انتظار از پس آمدگانند. از خدا بترسید، در حق بندگانش و بلادش؛ زیرا شما مسئول هستید حتی در برابر زمین ها و ستوران. خدا را فرمان برید و سر از فرمان او برمتابید. خیر را هر جای که دیدید، برگیرید و شرّ را هر جای که دیدید، از آن اعراض کنید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/166).

چنین برداشت می­شود که اگر رقیب اعم از این که فرد باشد یا جمع، آماده صلح است،

ص: 428

نباید جنگ طلب بود؛ زیرا با توجه به سخن فوق، جنگ شرّ است و در نگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام) شرّ باعث تنزل، انحطاط و دوری از خدا می­شود. می­توان گفت: امیرالمؤمنین( علیه السلام) با استدلال بر این که زمامدار به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه­های آن می­شود و در مقابل، با برقراری صلح از این افکار آزاردهنده راحت می­گردد و می­تواند به تمشیت سایر امور بپردازد، سه بخش لشکر، زمامداری و مردم به سامان می­رسند، بر صلح تأکید فرموده­اند.امیرالمؤمنین( علیه السلام) در وصیتنامه خویش به فرزندان، بستگان و همه نسل­ها به ویژه به حسنین(علیهماالسلام) فرموده­اند: «شما را به ترس از خدا وصیت می کنم و وصیت می کنم که در طلب دنیا مباشید، هرچند دنیا شما را طلب کند. بر هرچه دنیایی است، و آن را به دست نمی آورید یا از دست می دهید، اندوه مخورید. سخن حق بگویید و برای پاداش آخرت کار کنید ... ظالم را دشمن و مظلوم را یاور باشید. شما دو تن و همه فرزندان و خاندانم را و هر کس را که این نوشته به او می رسد، به ترس از خدا و انتظام کارها و آشتی با یکدیگر سفارش می کنم، زیرا از رسول خدا(صلی الله علیه واله ) شنیدم که می گفت: آشتی با یکدیگر برتر است از یک سال نماز و روزه. خدا را، خدا را، درباره یتیمان. مباد آنها را روزی سیر نگه دارید و دیگر روز گرسنه و مباد که در نزد شما تباه شوند. خدا را، خدا را، درباره همسایگان، همسایگان، سفارش شده پیامبرتان( صلی الله علیه واله) هستند. رسول الله( صلی الله علیه واله ) همواره درباره آنان سفارش می کرد، به گونه ای که گمان بردیم که بر ایشان میراث معین خواهد کرد. خدا را، خدا را، درباره قرآن، مباد که دیگران در عمل کردن به آن بر شما پیشی گیرند. خدا را، خدا را، درباره نماز، که نماز ستون دین شماست. خدا را، خدا را، درباره خانه پروردگارتان. مباد تا هستید آن را خالی بگذارید که اگر زیارت خانه خدا ترک شود، شما را در عذاب مهلت ندهند. خدا را، خدا را، درباره جهاد به مال و جان و زبان خود در راه خدا، بر شما باد پیوند با یکدیگر و بخشش به یکدیگر و زنهار از پشت کردن به یکدیگر و بریدن از یکدیگر. امر به معروف و نهی از منکر

ص: 429

را فرو مگذارید، که بدترین کسانتان بر شما سروری یابند و از آن پس، هر چه دعا کنید به اجابت نرسد ... ای فرزندان عبدالمطلب، نبینم که در خون مسلمانان فرو رفته باشید و بانگ برآورید که، امیرالمؤمنین کشته شد. بدانید که نباید به قصاص خون من جز قاتلم کشته شود. بنگرید اگر من از این ضربت که او زده است، کشته شوم، شما نیز یک ضربت بر او زنید. اعضایش را مبرید، که من از رسول الله( صلی الله علیه واله ) شنیدم که فرمود: بپرهیزید از مثله کردن حتی اگر سگ هار باشد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/47).

امیرالمؤمنین( علیه السلام ) در اندیشۀ آن است که بازماندگانش چگونه به صورت انسانی و خداگونه درآیند؛ ازاین رو این بخش از وصیت نامه مخاطبان خود را گسترش داد و افزون بر فرزندانش تمام کسانی را که تا دامنۀ قیامت این وصیت به دست ایشان می رسد، مخاطب قرار داده­اند. پیامبر( صلی الله علیه واله ) نقل کرده­اند: « آشتی در میان خودتان از همۀ نمازها و روزها برتر است». این سفارش هم دلیل روشنی دارد؛ زیرا اگر مسئله اصلاح در میان دوستان و رفع کدورت­ها و زدودن دشمنی­ها و تبدیل آن به جمعیت و دوستی نباشد، منجر به تشتت و تزلزل میان آنها می­شود و به تعبیر قرآن به فشل و سستی می­انجامد. (مکارم شیرازی، شرح نهج البلاغه، ج10، ص266).

چنین برداشت می­شود که این گفتار سفارش بسیار منطقی و منصفانه در باب صلح طلبی است؛ زیرا نتیجۀ آن استوار گردیدن کارها و نیرومند شدن حق در جایگاه­های خود است و برعکس هنگام اختلاف و درگیری احقاق حقوق انسان­ها ناممکن است. از همین جهت پاسخ امیرالمؤمنین( علیه السلام ) به کسانی که کار را با دشمنی با یکدیگر چاره می­کنند، دعوت به مسالمت است. ایشان می فرمایند:

«آتش جنگ که خاموش می­گردد، خون­های طرفین ریخته نمی­شود. صلح و دوستی در میان دو گروه برقرار می­گردد و گمراهی­هایی که دامان آنان را گرفته و آنان را از رسیدن به حق بازمی­دارد، از ایشان دور می­شود و سبب می­شود ناآگاهان حق را بشناسند و آگاهان از

ص: 430

ستیزه­جویی و دشمنی با حق دست بردارند» (همان، نامه/88).

اینها نتایجی از صلح است که امیرالمؤمنین( علیه السلام) در قالب دعا خواستار استقرارشان شده­اند:

«خدایا خون­های ما و خون­های ایشان را از ریخته شدن نگه دار و میان ما و آنان را به اصلاح و سازش درآور، و ایشان را از گمراهی شان به راه بیاور، تا هرکس راه حق را نمی­داند، آن را بشناسند، و هرکس به پیمودن راه گمراهی و دشمنی آزمند است، از آن باز ایستد» (همان، خطبه/205).

این دعا به خوبی نشان می­دهد که تا چه حد امام دارای سعه صدر بوده و لطف و رحمت نسبت به دشمنان خود داشته و با آن همه ظلم و جنایتی که در حق امام و یارانش داشته­اند، کمترین سخنی که دلیل بر انتقام جویی باشد بیان نفرمودند.

می­توان گفت که امیرالمؤمنین( علیه السلام )در نهج البلاغه طرفدار صلح و اصلاح بوده، همان­گونه که ایشان قبل از شروع درگیری با اهل شام خطاب به آنها می­فرماید:

«گفتیم بیایید تا بافروکشتن آتش انتقام و آرام ساختن مردم، کار را چاره کنیم که چون لهیب آن بالا گیرد، چاره اش نتوان نمود. تا کارها به سامان آید و انتظام یابد و بتوانیم حق را به جایگاهش قرار دهیم؛ گفتند: نه که چاره کار را جز جنگ ندانیم» (همان، نامه/58).پیشامدهای بد که بر گرد سرشان گردانیده می­شود، در سوره فتح این گونه بیان شده است: (جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج22، ص363).

(وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۚ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ ۖ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا) (فتح/6)؛ و نیز خدا خواهد تا همه منافقان و مشرکان را از مرد و زن عذاب کند که آنها به خدا بدگمان بودند (و وعده فتح خدا را دروغ پنداشتند)، در صورتی که (وعده خدا صدق است و) روزگار بد و هلاکت ابد بر خود آنهاست و خدا بر آنان خشم و لعن کرد و جهنم را که بسیار بد

ص: 431

منزلگاهی است، بر ایشان مهیّا ساخت.

ب)اخلاق جنگ از نگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام)

امیرالمؤمنین( علیه السلام) در نهج البلاغه پیوسته همه انسان­ها را به پرهیز از جنگ فرامی­خواند که چنانچه نتوانستند دشمن را از جنگ بازدارند، باز هم باید اصول انسانی و اخلاق اسلامی را که بدان معتقدند پایبند باشند؛ زیرا عرصه نظامی به ویژه در شرایط جنگی، عرصه­ای است که امکان حریم شکنی و زیرپا گذاشتن کرامت­ها در آن بسیار است. ازاین­رو پاسداشت کرامت­ها در وجوه گوناگون این عرصه، امری اساسی و در عین حال دشوار است. سیره امیرالمؤمنین( علیه السلام) این بود که در عرصۀ نظامی، هر حریمی پاس داشته شود و کرامت هیچ کس، نه سپاهیان و نه دشمنان و نه مردمان مناطق مختلف یا منطقۀ بی­طرف زیر پا گذاشته نشود. بنابراین در شرایط جنگی که امکان تجاوز و بی­حرمتی به مردمان بسیار فراهم می­شود، لازم است به جد و با دقت از هرگونه بی­حرمتی و عبور از کرامت مردمان جلوگیری شود و هیچ بهانه و توجیهی در این باره پذیرفته نباشد. روش جنگ امیرالمؤمنین( علیه السلام) چنین بود. کارگزارانی را توجه داده است که از هرگونه بی­حرمتی و تجاوزگری هرچند کمترین باشد، چه بر مسلمان و چه بر غیرمسلمان جلوگیری کنند و راه و رسم انسانیت و پاسداشت کرامت را به همگان بیاموزند و رعایت آن را بخواهند؛ و در صورت سر زدن خلافی از آنان و بی­حرمتی و تجاوزشان به مردمان، آنان را کیفر دهند، و اگر خود نتوانستند از ستم آنان جلوگیری کنند، وی در پشت سر سپاه به سوی آنان می­آید و داد هر بی­حرمتی و تجاوزی را که از سوی سپاهیان صورت گرفته باشد، می­گیرد و ناشایسته­های ایشان را از میان برمی­دارد (جعفری، پرتوی از نهج البلاغه، ج5، ص55).

بخشنامه امیرالمؤمنین( علیه السلام) به کارگزارانشان در این باره چنین است:

«از بنده خدا، علی امیرالمؤمنین، به گردآورندگان خراج و عمال بلاد که لشکر از

ص: 432

سرزمینشان می گذرد، اما بعد. من لشکری را گسیل داشتم که اگر خدا خواهد، بر شما خواهد گذشت و آنچه را که خداوند واجب گردانیده است، به آنان سفارش کرده ام، که به کسی آزار نرسانند و گزند خویش از دیگران بازدارند. من در نزد شما، به سبب بیعتی که میان ماست، بیزارم از آسیبی که سپاهیان به مردم رسانند؛ مگر آن که یکی از آنها گرسنه مانده و برای سیر کردن خود، جز آن راهی نداشته باشد. پس کسی را که دست به ستم می گشاید، در برابر ستمش کیفر دهید. در عین حال، سفیهانتان را از زیان رسانیدن و تعرض به آنها منع کنید. من خود در میان لشکرم. شکایت­های خود را به من رسانید و آن سختی­ها که از ایشان به شما رسد و توان دفع آن را جز به خدا، یا به من ندارید، با من در میان نهید، تا به یاری خدا آن را دگرگون سازم و اصلاح کنم، ان شاءاللّه (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/60).

ایجاد زمینه صلح کُل از جانب امیرالمؤمنین( علیه السلام)

الف)آغازگر جنگ نبودن

از مسلمات سیرۀ نظامی امیرالمؤمنین( علیه السلام) این است که در هیچ جنگی نباید پیشگام شد. ایشان در سخت­ترین شرایط نظامی هم که از جانب دشمن تحت فشار قرار داشتند و دشن برای جنگ عجله نشان می­داد و حتی از جانب یاران تحت فشار قرار داشتند که زودتر به مقابله برخیزند و کار را یکسره نمایند، باز هم اجازه آغاز جنگ نمی­داد و پیوسته از این امر رهایی­شان می­داد. به همین جهت از مواردی که در نهج­البلاغه منجر به پاسداشت در جنگ می­شود و از جمله مؤلفه­های صلح آفرینی در نهج البلاغه این است که هیچ گاه آغاز کننده جنگ نباشیم. شاید چنین توهم شود که با مشاهده طغیان و شورش­های مختلف، باید فورا جهاد و جنگ با آنان را آغاز کرد و در یک فرصت مناسب، دست به کشتار آنان زد، اما از دیدگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام) در نهج البلاغه چنین نیست؛ بلکه با تمام وجود باید به صلح و اصلاح همت داشت. امیرالمؤمنین( علیه السلام ) در نامه ای چگونگی برخورد با دشمن را این گونه

ص: 433

بیان فرموده:

«با آنان مجنگید تا آنان جنگ را بیاغازند. سپاس خدا را، که حجت با شماست، و اگر واگذارید تا آنان جنگ را آغاز کنند، این هم حجتی دیگر است به سود شما و زیان ایشان. هرگاه به اذن خدا روی به هزیمت نهادند، کسی را که پشت کرده و می گریزد، مکشید و آن را که از پای افتاده است، آسیب مرسانید و مجروح را زخم مزنید و زنان را میازارید و آنان را به خشم میاورید، هرچند آبروی شما بریزند یا امیرانتان را دشنام دهند، که زنان به جسم ناتوان اند و به نفس و عقل ضعیف. حتی در زمانی که زنان مشرک بودند، ما را گفته بودند که از آنان دست بازداریم. در زمان جاهلیت، رسم بر آن بود که اگر مردی با سنگ یا چوبدستی به زنی تعرض می کرد، او را و فرزندانش را، که پس از او می آمدند، عیب می کردند و سرزنش می نمودند» (همان، نامه/14).

ب) استفاده از روش مذاکره به منظور اقناع دشمن

کوشش آگاهانه یک فرد یا سازمان، برای تغییر نگرش، باور، ارزش­ها یا دیدگاه­های فرد یا گروهی دیگر را اقناع می­گویند. اقتاع فرایندی است که با توسل به تعقل و احساس در قالب مهارت­های کلامی و غیرکلامی و رسانه­ای، ذهنیت افراد را غالبا جهت تغییر رفتار و وادار کردن آنها به عمل معینی، تحت تأثیر قرار می­دهد. این فرایند هرچند در بردارنده ویژگی روان­شناختی آزادی است و ترغیب شونده احساس می­کند که موافق میل خود، اهداف و رهنمودهای تعیین شده را انجام می­دهد، اما در واقع متضمن نوعی از فشار روانی است که در مسیر ترغیب، میان منطق و استدلال منطقی به هیجان­ها متوسل می­شود.

در واقع اقناع حد وسط میان منطق و استدلال و تهدید و تنبیه است. (گیل، الفبای ارتباطات، ص51).

امیرالمؤمنین( علیه السلام) در نهج البلاغه، مباحثات و مکاتبات مفصلی با سران دشمن داشته است که از آنها استفاده می­شود چقدر از جنگ و خون ریزی کراهت و نفرت داشتند و تا

ص: 434

آن جا که ممکن بود، می­خواستند که با مذاکره و بحث و نصیحت، دشمن سنگدل و گمراه، به راه آید و لجاجت و سرسختی را کنار بگذارد. ایشان فقط برای این که جنگ صفین واقع نشود، شانزده نامه به معاویه نوشتند که این نامه­ها بدین قرار است: نامه­های شماره 6 تا 10و 17 و 28 و 30 و 32و 37 و 48 و 49 و 64 و 65 و 75 که در نهج البلاغه آمده است. در این جا به یک مورد اشاره می کنیم:

«اینک وقت آن رسیده که با چشم بینا از واقعیت­ها به سود خود بهره­ گیری. تو در ادعای نادرست، جعل دروغ، خودبزرگ بینی، ربودن و به دست آوردن چیزی که استحقاق نداری، بیت المال و حکومت بر مسلمین، به راه پیشینیانت می­روی، تا از حق فرار کنی و چیزی را که از خون و گوشت برای تو ثابت شده­تر است، برخلاف من انکار نمایی. غیر از حق، جز گمراهی آشکار وجود ندارد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/65).

ج) نریختن خون بیگانگان، با تأکید بر قداست حیات

از دیگر مواردی که می­توان در نهج البلاغه به عنوان مؤلفه­های صلح آفرینی در اخلاق جنگ نام برد، نریختن خون بی­گناه است. بر اساس منطق قرآن و سنت، اولین حقی که خداوند برای انسان داده، حق حیات است که پیش از آن که دولتی به وجود آید و حقوقی وضع شود، این حق برای انسان ثابت است و انسان باید بداند که هیچ کس به هیچ وجه، حق سلب این حق را ندارد. بسیاری از دینداران، مشخصا بر اصل قداست حیات و توجه به رویۀ عدم خشونت تأکید داشته­اند. بحث قداست حیات در تمام ادیان مورد تأکید قرار گرفته و مستلزم حفاظت از جان افراد و پیش گیری از ظلم، خشونت و آسیب خواهد بود. براساس آموزه­های قرآنی که همۀ مسلمانان به آن اعتقاد دارند، ارزش خون یک انسان برابر با خون همه انسان­های زمین است:

(مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَیٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَلَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا

ص: 435

بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ) (مائده/32)؛ بدین سبب بر بنی اسرائیل حکم نمودیم که هر کس نفسی را بدون حق یا بی آن که فساد و فتنه ای در زمین کرده، بکشد، مثل آن باشد که همه مردم را کشته، و هر کس نفسی را حیات بخشد (از مرگ نجات دهد)، مثل آن است که همه مردم را حیات بخشیده، و هرآینه رسولان ما به سوی آنان با معجزات روشن آمدند؛ سپس بسیاری از مردم بعد از آمدن رسولان، باز روی زمین بنای فساد و سرکشی را گذاشتند.

تناقض گویی در دیدگاه صوفیان

الف) تأکید بر سیر و سلوک عارفانه و کثرت­گرایی دینی

عرفا از طرفی بر وحدانیت و احدیت واجب تعالی اذعان دارند و بر اصالت داشتن راه و روش عبادی خود تأکید می­ورزند و از سوی دیگر، بر حق بودن ادیان چندخدایی (بودایی، بت پرستی) تأکید می­ورزند. از نگاه صوفیان خدا در همه چیز و هر لحظه وجود دارد. در واقع هر انسانی هر چیزی را بپرستد و به هر چیز نظر کند، گویی خدا را دیده و در خدا نظر کرده است: «به عنوان نمونه همچون ابالیسه که ابلیس و شیطان را پرستش می­کنند، و کَهَنِه که جنّ و اجنه را پرستش می کنند، زردشتیه که عناصر را پرستش می­کنند و بت پرستانی که آب و هوا و عناصر طبیعی را پرستش می­کنند، گویی در حال مشغول معبود یکتا هستند؛ چراکه همه­ این موارد تجلی­گر نام و صفات خداوند هستند (گنابادی، تفسیرالبیان، ج2، ص437).

ب) تأکید عرفا بر حق بودن یک مذهب خاص

عرفا علاوه بر این که در آراء خویش ثابت کرده­اند که نه تنها بر کثرت گرایی دینی اعتقاد ندارند، بلکه تنها بر یک مذهب خاص تأکید می­ورزند و با لحنی تند و زننده دیگر مذاهب و بزرگان دینی را مورد ردّ و نفی قرار می­دهند. متکلمان اسلامی و در رأس آنها متکلمان اهل سنت، به صراحت با کثرت­گرایی و در واقع صلح کُل مقابله می­کنند؛ اما در برخی از آراء

ص: 436

عرفا نیز شاهد برخی تناقض­گویی­ها هستیم:

این بیان اکنون چو خر بر یخ بماند چون نشاید بر جهود انجیل خواند

کی توان با شیعه گفتن از عمر کی توان بربط زدن در پیش کر

(مولوی، مثنوی معنوی، ج1، ص263).

در این ابیات، مولوی به صراحت از مذهب سنی دفاع می­کند و برای آن اصالت قائل است. این مهم کاملا مخالف با دیدگاه صلح کیل که بر دیدگاه صوفیان حاکم است، می­باشد. درباره امیرالمؤمنین( علیه السلام ) و معاویه گفته است:

در خبر آمد حال مؤمنان خفته بُد در قصر بر بستر ستان

در زمینه جعل فضایل دروغین برای معاویه سرود است:

گر نمازت فوت می­شد آن زمان می­زدی از درد دل آه و فغان

آن تاسف و آن فغان و آن نیاز درگذشتی از دو صد ذکر و نماز

من تو را بیدار کردم از نهیب تا نسوزاند چنان آهی حجاب

در زمینه انکار و به تمسخر کشیدن عزاداری امام حسین( علیه السلام) گفته است:

روز عاشورا همه اهل حلب باب انطاکیه اندر تا به شب

گرد آید مرد و زن جمعی عظیم ماتم آن خاندان دارد مقیم

قائل شدن مولانا به جبر و تبرئه ابن ملجم مرادی:

من همی گویم برو جف القلم زان قلم بس سرنگون گردد علم

هیچ بغضی نیست در جانم زتو زان که این را من نمی دانم ز تو

آلت حقی تو، فاعل دست حق کی زنم بر آلت حق طعن و دق

درباره قائل شدن به جبر و تبرئه فرعون بیان دارند:

چون که بی رنگی اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد

چون به بی رنگی رسی کان داشتی موسی و فرعون دارند آشتی

ص: 437

درباره مسلمان خواندن عمروبن عبدود در داستان «از علی آموز اخلاص عمل»:

پس بگفت آن نومسلمان ولی از سر مستی و لذت با علی

اما مولانا اعتقادی خلاف دیدگاه اسلام و حتی اهل سنت نیز دارد. اهل سنت بدان اعتقاد دارند که هرچه را خداوند به واسطه شرع اسلام و قرآن می­فرماید، دارای اصالت است و باید آن را به عنوان دستور دینی قبول کنیم؛ درحالی که در این ابیات خلاف دیدگاه اهل سنت در دستگاه فکری مولانا به چشم می­خورد. درباره تجلیل و تمجید از شیطان به خاطر سجده نکردن بر آدم به امر خدا گفته است:

ترک سجده از حسد گیرم که بود آن حسد از عشق خیزد، نه از جحود

هر حسد از دوستی خیزد یقین کِی شود با دوست غیری همنشین

اما تناقض در نگاه مولانا به این صورت بود که در ابتدا از صلح و مصالحه استقبال می­کند و تا حدودی در ابیاتش نگاه شمول گرایانه حاکم است؛ اما در ابیاتی دیگر که به ذکر آنها پرداختیم، خلاف آنها به چشم می­خورد. تناقض­گویی او در این بیت بیشتر به چشم می­خورد و در انتها اعلام بی­طرفی می­کند:

پس به هر دوری ولیّی قائم است تا قیامت آزمایش دائم است

پس امام حیّ قائم آن ولیّ است خواه از نسل عمر خواه از علی است

(همان، ج1، ص270)

اما در نگاه اهل سنت، انحصارگرایی دینی کاملا محرز است. بااین اوصاف ایجاد صلح کُل در دستگاه فکری اهل تسنن تا حدودی غیرممکن است. ابن عربی می­نویسد:

«رجبیون گروهی از رجال الله هستند که در هر زمان چهار نفر از آنان وجود دارند. عدد آنان نه کم می­شود و نه زیاد. آنان قائم به عظمت الهی هستند و رکن افرادند و ارباب قول ثقیل در آیه شریفه (إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیکَ قَوْلًا ثَقِیلًا) می­باشند. یکی از آنان را ملاقات کردم؛ آن کس را که من دیدم، باطن شیعیان رافضی را کشف کرده بود و آنان را به صورت خوک

ص: 438

می­دید. هرگاه به یکی از آنان می­گذشت، می­گفت: تو شیعه رافضی هستی توبه کن!» (ابن عربی، فتوحات المکیه، ج2، ص11)

ج) جبرگرایی

در همین راستا در قرآن آیه ای وجود دارد که تنها دین مورد پسند خداوند را اسلام معرفی می کند ودر این باره می فرماید :

(إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام) (آل عمران/19).

(وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِینًا فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (آل عمران/85).

(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِینًا) (مائدة/67).

در واقع در نگاه اسلام و خداوند علاوه بر این که جبرگرایی به چشم می­خورد، احتمال وقوع صلح کل را نیز غیرممکن می­کند. در روایات و احادیث نیز نقل شده است که پیامبراسلام( صلی الله علیه واله ) تنها اسلام را دین برحق می­داند و در نگاه ایشان نیز می­توان جبرگرایی را دید. همچنین اهل سنت از عبدالله بن عمر از رسول خدا(صلی الله علیه واله ) نقل می­کنند که فرمودند:

«لَیَأْتِیَنَّ عَلَی أُمَّتِی مَا أَتَی عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ تَفَرَّقَتْ عَلَی اِثْنَتَیْنِ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً وَ سَتَفْتَرِقُ أُمَّتِی عَلَی ثَلاَثٍ وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً کُلُّهُمْ فِی اَلنَّارِ إِلاَّ فِرْقَةً وَاحِدَةً» (ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، ج1، ص83)؛ بر پیروان من همان رود که بر بنی اسرائیل رفت و بدان سان که اینان هفتاد و دو گروه گردیده­اند، امت من نیز یک گروه بیشتر و به هفتاد و سه گروه شوند و همه آنها در دوزخ باشند، مگر یک دسته که رستگار گردند. چون از ایشان پرسیدند آن دسته کیانند؟ فرمود: «آن دسته که من و یارانم بر آنیم».

از عبدالله بن عمر، از پیامبر اکرم( صلی الله علیه واله ) نقل می­کنند که فرمود: «همان طور که بنی اسرائیل به هفتاد و یک امت تقسیم شد، امت من به هفتاد و دو فرقه تقسیم می­شوند؛

ص: 439

همه آنها در دوزخند جز یک گروه و آن دسته، اهل سنت و جماعت هستند».

این چند حدیث از اهل سنت نقل شد که در اولی گروه نجات یافته از دوزخ را خود و اصحابشان و در حدیث دیگر اهل سنت و جماعت نقل می­کند.

اما در روایات شیعه: «عن علی ابن ابی طالب(علیه السلام )، قال: سمعت رسول الله( صلی الله علیه واله): إِنَّ أُمَّةَ مُوسَی عَلَیْهِ السَّلاَمُ اِفْتَرَقَتْ بَعْدَهُ عَلَی إِحْدَی وَ سَبْعِینَ فِرْقَةً فِرْقَةٌ مِنْهَا نَاجِیَةٌ...» (مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص4)؛ علی( علیه السلام ) می­فرماید: از رسول خدا( صلی الله علیه واله ) شنیدم که فرمودند: به درستی که امت موسی بعد از موسی هفتاد و یک فرقه گردیدند که از آنها یک فرقه اهل نجاتند و هفتاد فرقه دیگر در دوزخند و امت حضرت عیسی بعد از عیسی به هفتاد و دو فرقه تقسیم شدند که یک فرقه آنها اهل نجات و هفتاد و یک فرقه آن در دوزخند و به درستی که امت من بعد از من زود باشد که بر هفتاد و سه فرقه تقسیم شوند که یک فرقه از آنها نجات یافته و هفتاد و دو فرقه آنها در دوزخند. در بعض روایات دیگر نقل شده، در آخر روایت می­فرماید: «فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ( صلی الله علیه واله ) وَ مَا النَّاجِیَةُ. فَقَالَ الْمُتَمَسِّکُ بِمَا أَنْتَ عَلَیْهِ وَ أَصْحَابُکَ» (قمی، سفینة البحار، ج2، ص360)؛ پس گفتم: آن فرقه نجات یافته کیانند، رسول اکرم( صلی الله علیه واله ) فرمودند: آنها که چنگ به دامان تو زنند و اصحاب تو باشند، اهل نجاتند.

صلح دلیل عقلی اسلام برای ایجاد عدالت اجتماعی

الف) جنگ و منازعه علت عقلانی از بین بردن توازن و عدالت

تأکید قرآن کریم بر این است که در میان خویش از جنگ و تفرقه بپرهیزید؛ چراکه جنگ باعث برهم زدن توازن و عدالت اجتماعی است:

(فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصلِحُوا ذاتَ بَینِکُم...) (انفال.1)؛ و میان برادرانی را که با هم ستیزه دارند، آشتی دهید.

ص: 440

(وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا ۖ فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَی الْأُخْرَیٰ فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّیٰ تَفِیءَ إِلَیٰ أَمْرِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا ۖ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ) (حجرات/9)؛ و اگر دو طایفه از اهل ایمان با هم به قتال و دشمنی برخیزند، البته شما مؤمنان بین آنها صلح برقرار دارید و اگر یک قوم بر دیگری ظلم کرد، با آن طایفه ظالم قتال کنید تا به فرمان خدا باز آید؛ پس هرگاه به حکم حق برگشت، با حفظ عدالت، میان آنها را صلح دهید و همیشه (با هر دوست و دشمنی) عدالت کنید که خدا بسیار اهل عدل و داد را دوست می دارد.

و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ برخاستند، پس میان آنان صلح و آشتی برقرار کنید. سپس اگر یکی از دو گروه به دیگری تجاوز کرد، با متجاوز بجنگید تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، میان آن دو گروه به عدالت و صلح برقرار کنید و عدالت ورزید که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد.

بنابراین چنان که برخی از شارحان گفته اند، آشتی بین افراد از کارهای نیکی است که دیگران نیز از آن بهره می برند؛ اما نماز و روزه (مستحبی) از امور انفرادی است و نتایج آن به دیگران سرایت نمی کند. لذا در مقایسه این دو عمل، پاداش اصلاح بین مردم بیشتر از نماز و روزه است. این مسئله نسبت به نوع اختلاف و افراد مختلف و کیفیت نمازهایی که به جا می آورند، بستگی دارد. برای مثال: برخی اختلافات جزئی است و ما می دانیم که در فاصله کمی به آشتی می انجامد، اما برخی اختلافات سبب خون ریزی یا ازهم پاشیدگی زندگی و... می شود که احتمال می رود روایت ناظر به این نوع اصلاحات باشد و تمام اصلاحات را شامل نشود.

ب) تفرقه و عدم وحدت، عامل عقلی از بین رفتن ثبات و عدالت اجتماعی

برقراری وحدت و ایجاد یگانگی مهم ترین عامل ایجاد مصالحه در جامعه و به مراتب

ص: 441

عامل ایجاد صلح همگانی و برقرای عدالت در جامعه است. وحدت باعث شده که بتوانیم در مقابل دشمنان و مشکلات مقاومت کنیم.

(وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهَا) (آل عمران/103)؛ و همه به رشتۀ دین خدا چنگ زنید و به راه های متفرق نروید و به یاد آورید این نعمت بزرگ خدا را که شما با هم دشمن بودید؛ خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خدا همه برادر دینی یکدیگر شدید، در صورتی که در پرتگاه آتش بودید و خدا شما را نجات داد.

(وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْبَینَاتُ وَأُولَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ) ﴿آل عمران/105﴾

تأکید قرآن بر پرهیز از تفرقه و اختلاف برای برقرای صلح و مصالحه در میان امت:

(یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ) (مائده:8)؛ ای اهل ایمان! برای خدا پایدار و استوار بوده و به عدالت و راستی و درستی گواه باشید، و البته شما را نباید عداوت گروهی بر آن دارد که از راه عدل بیرون روید؛ عدالت کنید که به تقوا نزدیک تر (از هر عمل) است، و از خدا بترسید، که البته خدا به هر چه می کنید، آگاه است.

پیام های آیه:

1. اگر انگیزه انسان، کینه های او شد، اخلاصی در کار نیست؛ ولی اگر قیام برای خدا باشد، کینه ها در اجرای عدالت بی اثر می شود: «قَوَّامِینَ لِلَّهِ ... لا یَجْرِمَنَّکُمْ».

2. عدالت مستمر به صورت ملکه و عادت، ارزش کاملی است؛ گرچه عدالت لحظه ای مطلوب است: «کُونُوا ... شُهَداءَ بِالْقِسْطِ».

3. مؤمنان، هم با خدا رابطه دارند «قَوَّامِینَ لِلَّهِ» و هم در رابطه با مردم گواهی به عدل می دهند «شُهَداءَ بِالْقِسْطِ».

ص: 442

ج) اسلام، پبش گام صلح

طبق ایات صریح قرآن کریم، اسلام در هر نبرد و مبارزه­ای پیش گام صلح بوده و قبل از وقوع کشتار و نبرد، ابتدا دستور مصالحه و صلح را داده است:

(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ) (بقره/208)؛ ای اهل ایمان! همه با هم در مقام تسلیم خدا درآیید و از وسواس شیطان پیروی مکنید که او همانا شما را دشمنی آشکار است.

از عکرمة نقل کرده اند که این آیه درباره یهودیانی که مسلمان شده بودند، نازل گردید که عبارت بودند از: عبدالله بن سلام و ثعلبة بن سلام و ابن یامین و اسد و اسید، پسران کعب و شعبة بن عمرو و بحیرا الراهب و سعید بن عمرو و قیس بن زید. اینان نزد رسول خدا صلی الله علیه واله ) آمدند و درخواست کردند که به آنان اجازه داده شود تا روز شنبه را بزرگ شمارند و تورات را بخوانند و بنابر روش جاهلیت از گوشت و شیر شتر بپرهیزند. شیخ بزرگوار ما این موضوع را به عنوان اختصار ولی نه به عنوان شأن و نزول ذکر نموده است (حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج1، ص205(.

د) قانون کلی حاکم بر قرآن مبنی بر مصالحه

(وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِنْ بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلَا جُنَاحَ عَلَیهِمَا أَنْ یصْلِحَا بَینَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَیرٌ وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ وَإِنْ تُحْسِنُوا وَتَتَّقُوا فَإِنَّ اللَّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا) (نساء/128)؛ و اگر زنی بیم داشت که شوهرش با وی مخالفت و بدسلوکی کند یا از او دوری گزیند، باکی نیست که هر دو تن به گونه ای به راه صلح و سازش باز آیند، که صلح به هر حال بهتر است، و نفوس را بخل و حرص فرا گرفته، و اگر (درباره یکدیگر) نیکویی کرده و پرهیزکار باشید، خدا به هر چه کنید، آگاه است.

صلح همیشه با پرداخت مال نیست. گاهی گذشت از حقّ، زمینه ساز مصالحه و آشتی است و بخل مانع آن است. «وَ أُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ» (کلینی، الکافی، ج6، ص145؛

ص: 443

حر عاملی، وسائل الشیعه، ج21، ص351).

(لَا ینْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ لَمْ یقَاتِلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَلَمْ یخْرِجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَیهِمْ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ) (ممتحنه/8)؛ خدا شما را از آنان که با شما در دین قتال و دشمنی نکرده و شما را از دیارتان بیرون ننموده، نهی نمی کند که با آنان نیکی کنید و به عدالت و انصاف رفتار نمایید، که خدا مردم با عدل و داد را بسیار دوست می دارد. شیخ طوسی می نویسد: «حسن بصری گوید: مسلمین با رسول خدا( صلی الله علیه واله) مشورت کردند که با خویشاوندان مشرک خود ترک مراوده نمایند و این شور، قبل از مشورت درباره قتال و نبرد با مشرکین بوده است؛ سپس این آیه نازل گردید. فرّاء گوید: این آیه درباره جماعتی نازل گردیده که با رسول خدا( صلی الله علیه واله ) معاهده بسته بودند که با وی جنگ نکنند و او را بیرون نرانند و پیامبر فرمان داد تا مدت مذکور در عهدنامه با آن ها نیکویی کنند و وفای به عهد نمایند. کافران دو دسته اند: گروهی درصدد دشمنی و توطئه علیه مسلمانانند که در آیات قبل فرمود: چرا شما با آنان اظهار دوستی می کنید؟! از آنان برائت بجوئید که خدا برای شما کافی است. امّا یک دسته از کفّار، علیه شما اقدامی نکرده و در صدد توطئه علیه شما نیستند، این آیه می فرماید: با آنان به نیکی رفتار کنید و برقراری رابطه با آنان منعی ندارد.اسلام دین نیکی و عدالت است؛ حتی نسبت به کفار: «أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَیْهِمْ»

با اعلام محبت الهی، انگیزه ها را بالا ببرید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»

(قرائتی، تفسیر نور، ج 9، ص 586)

از امیرالمؤمنین(علیه السلام ) روایتی شده است: «صلح و مسالمت را مادامی که موجب دهن و ضعف در اسلام نباشد، به رستگاری نزدیک تر است و از جنگ بسیار سودمندتر و بهتر است» (آمدی، غررالحکم، ص445).

هنگامی که شنید گروهی از اصحابش در جنگ صفین، شامیان را دشنام می گویند

ص: 444

چنین فرمود:

«دوست ندارم که شما دشنام دهنده باشید؛ ولی اگر به توصیف اعمال و بیان حالشان بپردازید، سخنتان به صواب نزدیک تر و عذرتان پذیرفته تر است. به جای آن که دشنامشان دهید، بگویید: بارخدایا! خون های ما و آنها را از ریختن نگه دار و میان ما و ایشان آشتی انداز و آنها را که در این گمراهی هستند، راه بنمای تا هر که حق را نمی شناسد، بشناسد و هر که آزمند گمراهی و دشمنی است از آن بازایستد».

از امیرالمؤمنین( علیه السلام) روایت است که فرمودند: «کسی که صلح و آشتی دشمنان را به دست آورد، به مقصود وجودی خویش می­رسد» (همان، ص414).

(وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (انفال/61)؛ و اگر دشمنان به صلح و مسالمت تمایل داشتند، تو نیز مایل به صلح باش و کار خود را به خدا واگذار که خدا شنوا و داناست.

حضرت علی( علیه السلام) به مالک اشتر می نویسد:

«وَلاَ تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ وَلِلَّهِ فِیهِ رِضًی، فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَأَمْناً لِبِلاَدِکَ، وَلَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّکَ بَعْدَ صُلْحِهِ، فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه/53).

امیرالمؤمنین( علیه السلام) توصیه دارند که بعد از صلح نیز جانب احتیاط را رعایت کنید و هوشیار باشید؛ زیرا:

«هشدار از شتابزدگی! مبادا هرگز در کاری که وقت آن فرا نرسیده، شتاب کنی، یا در کاری که وقت آن رسیده، سستی ورزی، و یا در چیزی که (حقیقت آن) روشن نیست، ستیزه جویی نمایی و یا در کارهای واضح و آشکار کوتاهی کنی. تلاش کن تا هر کاری را در جای خود، و در زمان مخصوص به خود، انجام دهی.

(إِلَّا الَّذِینَ یصِلُونَ إِلَی قَوْمٍ بَینَکُمْ وَبَینَهُمْ مِیثَاقٌ أَوْ جَاءُوکُمْ حَصِرَتْ صُدُورُهُمْ أَنْ

ص: 445

یقَاتِلُوکُمْ أَوْ یقَاتِلُوا قَوْمَهُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَسَلَّطَهُمْ عَلَیکُمْ فَلَقَاتَلُوکُمْ فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یقَاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیکُمُ السَّلَمَ فَمَا جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیهِمْ سَبِیلًا) (نساء/90)؛ مگر کسانی که به قومی که بین شما با آنها عهد و پیمانی است، در پیوسته باشند یا (بر این عهد نزد شما آیند) که از جنگ با شما و با قوم خودشان (که دشمنان شما هستند) هر دو خودداری کنند و از جنگ دلتنگ باشند، (با این دو طایفه از کافران که در حقیقت به شما پناهنده اند، نباید قتال کنید) و اگر خدا می خواست، آنها را بر شما مسلط می کرد تا با شما قتال می کردند؛ پس هر گاه از شما کناره گرفتند و با شما نجنگیدند و تسلیم شما شدند، خدا برای شما راهی بر علیه آنها نگشوده است.

یعنی به انگیزه های صلح طلبانه و تقاضای آتش بس احترام بگذارید؛ چون در اسلام، اصل بر صلح است و جنگ، در صورت ضرورت مجوّز دارد. تنها پیشنهاد صلح از سوی دشمن کافی نیست؛ بلکه برای اطمینان، ترک جنگ و القای سلام هم لازم است (قرائتی، تفسیر نور، ج 2، ص128).

تأکید امیرالمؤمنین( علیه السلام) بر زشتی نقض عهد (پیمان شکنی): امام در این خطبه به سیاست معاویه که آکنده از دروغ و عوام فریبی و مکر و حیله بوده، اشاره می کند و می فرماید: «من از او به فنون این گونه سیاست ها آشناترم؛ اما تقوا و پرهیزگاری و ترس از خدا هرگز به من اجازه نمی دهد که این روش جنایت آلود را برگزینم» و در آخر این کلام می فرماید: «اما چنان نیست که من در برابر سیاست های او اغفال شوم و مقاومت نکنم (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/200).

(لَیسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الْآخِرِ وَالْمَلَائِکَةِ وَالْکِتَابِ وَالنَّبِیینَ وَآتَی الْمَالَ عَلَی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَی وَالْیتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ وَأَقَامَ الصَّلَاةَ وَآتَی الزَّکَاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِینَ فِی الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِینَ الْبَأْسِ أُولَئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ) (بقره/

ص: 446

177)؛ نیکوکاری، آن نیست که روی به جانب مشرق یا مغرب کنید (چه این چیز بی اثری است)؛ لکن نیکوکاری آن است که کسی به خدای عالم و روز قیامت و فرشتگان و کتاب آسمانی و پیغمبران ایمان آرد و دارایی خود را در راه دوستی خدا به خویشان و یتیمان و فقیران و در راه ماندگان و گدایان بدهد و در آزاد کردن بندگان صرف کند، و نماز به پا دارد و زکات مال (به مستحق) بدهد، و نیز نیکوکار آنانند که با هر که عهد بسته اند، به موقع خود وفا کنند و در حال تنگدستی و سختی و هنگام کارزار صبور و شکیبا باشند. (کسانی که بدین اوصاف آراسته اند) آنها به حقیقت راستگویان و آنها به حقیقت پرهیزکارانند.

نقدی بر صلح ­کُل

اولین نقدی که به نظر می­رسد بر ادبیات عرفانی، عرفا و صلح کُل وارد است، این است که در همه­ اشعار و آراء صلح جویانه و صلح طلبانه­ آنها نوعی تناقض صریح وجود دارد که به راحتی این مهم را بیان می­کند که امکان وقوع صلح کیل وجود ندارد؛ چراکه تغییر اعتقادات دینی رسوخ کرده در فطرت افراد تاحدودی غیرممکن است. افراد چون عرفا شعار می­دهند که کثرت گرایی دینی را قبول دارند، اما در عمل، به صورت دیگر اقدام می­کنند.

عرفا شعار داده­اند و از صلح و مصالحه بسیار استقبال کرده­اند؛ اما این شعار با آنچه در بیرون به آن عمل می شود، بسیار متفاوت است. عرفا تنها به مراقبه و عزلت نشینی مشغول بوده­اند و برای خویش دنیایی خیالی و مدینه­ای فاضله ترسیم کرده­اند و در پی ترویج آن بوده­اند؛ در حالی که امیرالمؤمنین( علیه السلام ) خودش حاکم جامعه بوده و امر خطیر حکومت، رهبری، مصالحه، فرماندهی جنگ و .. را برعهده داشته است.

باید همیشه دیدگاهی واقع­گرا داشت. زمانی که دشمن و کفار به مرزهای کشور نزدیک شود و خاک، ناموس و دین انسان در خطر بیفتد، چاره­ای نیست جز این که با دشمن مقابله کنیم. سؤالی که این جا مطرح می­شود، این است که اگر این شرایط ایجاد شود، صوفیان باز هم شعار صلح کُل و مصالحه را سر می­دهند؟

ص: 447

این دیدگاه صوفیان، خلاف دیدگاه اسلام و قرآن است. اسلام دستور می دهد که مقابله با دشمنی که جان، مال و ناموس شما را تهدید می­کند و اسلام و خاک شما را به خطر می­اندازد، بر هر فردی لازم است که جهاد کند و مبارزه کند. این دیدگاه اسلام بیش از پیش شعارگونه بودن دیدگاه صوفیان را به نمایش می­گذارد.

صلح کُل، امری نسبی است و با توجه به اعتقادات افراد دارای معانی متنوع است. گاهی شخصیتی چون امیرالمؤمنین( علیه السلام ) آرامش و ثبات حکومت و برقراری عدل و ترویج مبانی ناب اسلامی در حکومت را مصداق صلح کل می­داند. گاهی افرادی چون عرفا قبول داشتن یک سری مبانی کلی چون کثرت گرایی و مصالحه کردن، با هر قیمتی و پذیرش شرایطی را صلح کُل تلقی می کنند.

نتیجه

اشاره

به نظر می­رسد که صلح کل به صورت مطلق وجود ندارد. ما در خلقت جهان هستی شاهد واقعیتی به نام شرّ و شرّ گزاف هستیم. هر روز شاهد جنگ ها و کشتارهای بسیاری هستیم. در واقع دیدگاه و احادیث امیرالمؤمنین( علیه السلام) برای جامعه ای که از ابتدای خلقت شاهد منازعه، اختلاف و نبرد بوده، کاربردی تر است. بنابراین باید امید داشت که تنها زمانی صلح کُل برقرار شود که نظام هستی به دست منجی سپرد شود.

در واقع ایشان با استفاده از مبانی ناب اسلامی و قرآنی انسان­ها را هدایت می­کنند و مسیر سعادت را به آنها نشان می­دهند. این مهم امری ساده و سطحی نیست که بتوان با شعارهایی از جمله کثرت گرایی دینی، ترویج صلح کل میان ادیان، اصالت دادن به همه­ نژادها و از این نوع شعارها که صوفیان می­دهند، آن را کسب کرد.

صلح در میان عرفا شعار است و در اسلام بر آن تأکید شده است که یکدیگر را به چشم حقارت نبینید. اما در ادبیات عرفانی تربیت و سلوک در حد یک شعار است؛ چراکه

ص: 448

بدیهی­ترین مسائل اخلاقی زیرپا گذاشته شده است. برای نمونه، جریان شاهدبازی عرفا که اعتقادی بر غضب و شرّ ندارند و همه چیز را خیر مطلق می­دانند. در شرع اسلام از مصالحه و مدارا کردن بسیار استقبال شده است. البته نه مصالحه و مدارا کردن با هر شرایطی و تن دادن به هرگونه اجبار و اصول خلاف شرع و اسلام. بنابراین در اسلام صلح و مدارا در چارچوب قوانین قرآن کریم پذیرفتنی است؛ یعنی این نگاه درستی نیست که چون صوفیان تن به مدارا دهیم و در پی تحقق صلح کُل باشیم، بی آن که توجه داشته باشیم برخی اصول اولیه و بنیادی در اسلام را زیرپا می­گذاریم. در اسلام تأکید بر این اصل مهم وجود دارد که هر چه را برای خود می­پسندی، برای دیگران نیز بپسند. هیچ کس برای خود و کشور خود جنگ و خون ریزی نمی­خواهد. امیرالمؤمنین( علیه السلام) نیز طبق اشاراتی که در حکمت­ها و نامه­های ایشان هست و بدان اشاره کرده­ایم، براین اصل تأکید دارند که تا حد ممکن از طریق مصالحه، گفت وگو و صلح بر مشکلات فائق آییم.

بدین منظور هم صلح را در سطح منطقه و هم در سطح دنیا ترویج داده­ایم و توانسته­ایم به صلح کل برسیم. قرآن کریم نیز بیش از همه به گذشت، ایثار، محبت و پرهیز از جنگ و خشونت دعوت می­کند. (انفال: 60-61) (وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرِینَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیءٍ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیکُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ * وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا وَتَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (انفال/60و 61)؛ و شما (ای مؤمنان) در مقام مبارزه با آن کافران خود را مهیا کنید و تا آن حد که بتوانید، از آذوقه و تسلیحات و آلات جنگی و اسبان سواری زین کرده، برای تهدید و تخویف دشمنان خدا و دشمنان خودتان فراهم سازید و نیز برای قوم دیگری که شما بر

ص: 449

(دشمنی) آنان مطلع نیستید (منافقان که ظاهرا مسلم و باطنا کافر محض اند) و خدا بر آنها آگاه است. و آنچه در راه خدا صرف می کنید، خدا تمام و کامل به شما عوض خواهد داد و هرگز به شما ستم نخواهد شد. و اگر دشمنان به صلح و مسالمت تمایل داشتند تو نیز مایل به صلح باش و کار خود به خدا واگذار که خدا شنوا و داناست.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) تأکید بسیار بر حفظ حرمت انسان­ها دارد و برای حفظ شأن و آرامش انسان­ها دعوت به مصالحه می­کند. ایشان بر عدالت تأکید دارد و بیشترین تأکیدهای او در نهج البلاغه بر کارگزاران و مسئولان حکومتی است که با برقراری عدالت و محبت از جنگ با امت و افراد بپرهیزند.

ارتباط تساهل و مدارا از نگاه صوفیه و امیرالمؤمنین( علیه السلام )

تساهل و مدارا با همه انسان­ها و همنوعان، اصل همگانی در ادبیات عرفانی و اعتقاد صوفیان است. موضوع قابل توجه این است که در عرفان، تساهل تا حدی رایج است و نقش حیاتی دارد، که حتی اختلاف دین، مذهب، شریعت و ... هم نمی­تواند مانع آن شود که ما با دیگر افراد مدارا و در نهایت صلح کُل را حکم فرما کنیم. اما در نگاه امیرالمؤمنین( علیه السلام) این نگاه وجود ندارد یا تا حد زیادی بسیار کمرنگ است. به نظر می­رسد با توجه به بستر زمانی که امام علی( علیه السلام ) در آن می زیستند، اعتقادات ایشان مربوط به همان زمان و فضا و مبانی اسلامی است. ایشان حفظ شرافت و شأن انسان و اسلام را در مرتبه اصلی قرار می دهد. در واقع از صلح و مدارا استقبال می­کند، تا جایی که به کرامت مؤمن و اسلام ضربه ای وارد نشود. ایشان هم چون صوفیان، فارغ از برخی اصول اخلاقی و سیاسی اقدام نمی­کنند؛ بلکه با توجه به همۀ ظرافت­هایی که اسلام بر آنها تأکید دارد، اقدام می­کنند.

ارتباط جبرگرایی در صلح کل

اولین شرط برای برقرای صلح کُل که صوفیان در پی آنند، این است که همه­ افراد به

ص: 450

یک سری اصول و قوانین پایبند باشند. مثلا همه افراد قوانین حقوق بشر را سرلوحه عمل خود قرار دهند و به آنها عمل کنند. در این دیدگاه، نوعی جبرگرایی نهفته است. این که همه­ افراد یک سری اصول اخلاقی را قبول داشته باشند و فارغ از رنگ، نژاد و دین با هم روبه­رو شوند، به نظر می­رسد برای برخی از اقلیت­های دینی و افراد، سخت یا حتی غیرممکن باشد. در واقع، کثرت­گرایی دینی که در قرون معاصر بسیار مطرح است و صوفیان از آن استقبال کرده­اند، نوعی نگاه جبرگرایانه در خود نهفته دارد؛ چراکه از افراد می­خواهد به مهم ترین، اصلی­ترین و ابتدایی­ترین اعتقاد قلبی خویش نگاهی حق به جانب نداشته باشند؛ یعنی برای مذهب خویش اصالتی جداگانه و منحصربه فرد قائل نباشند.

نقد ادبیات عرفانی

1. اولین نقدی که در ادبیات عرفانی به چشم می­خورد، این است که رسیدن به صلح کُل در آن، تا حدودی غیرممکن است؛ چراکه صلح کُل در مواجهه با مدرنیته شکل می­گیرد و اصل اساسی آن، این است که تنها از بعد انسانیت افراد، فارغ از دین و نژاد آنها توجه کند؛ درحالی که در شرع اسلام، تنها دینی که حقانیت دارد و آن را پذیرفته­اند، اسلام است. در واقع در ادبیات عرفانی برای به دست آمدن صلح کُل، نوعی جمع میان سنت و مدرنیته دیده می شود که تا حدودی تحقق آن غیرممکن است.

2. در ادبیات عرفانی پرچم شمول گرایی و کثرت گرایی بالاست که در شرع اسلام، این اصل جایگاهی ندارد.

3. در ادبیات عرفانی، اصل و بنا را بر اخلاق و فرهنگ تسامح گذاشته­اند؛ یعنی انسان فارغ از گناه و پیشینه­ای که دارد، باید مورد تکریم قرار گیرد و حتی گناه ابلیس هم بخشودنی است. در صورتی که در شرع اسلام ضمن طبقه­بندی گناهان، هر گناهی (مثل تضییع حق الناس) بخشودنی نیست.

ص: 451

4. از دیگر انتقاداتی که بر صلح کل در ادبیات عرفانی وارد است، فقدان یک نظریه یا ایده­ای کلی در زمینه صلح است. در واقع کلیاتی منسجم در زمینه آداب و معاشرت تعریف نشده و هر عارفی طبق دغدغه­های فکری که دارد، ادبیاتی خاص فراخور حال روحی و شرایط زمانی اجتماع خود ارائه کرده است. این باعث شده تا ما نتوانیم به جمع­بندی موثقی در زمینه­ این مهم برسیم.

ص: 452

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن عربی، محیی الدین(599ق) الفتوحات المکیه فی معرفه اسرارالمالکیه والملکیه،بیروت.

2. امیری اسکتی، مجید، گنجینه رباعی­های عرفانی، قم، نسیم ظهور، 1392ش.

3. آشوری، زهرا، بررسی تسامح و تساهل در عرفان اسلامی، پیام نور، تهران، 1394ش.

4. باخرزی، ابوالمفاخر یحیی، اوراد الاحباب و فصوص الاداب، به کوشش ایرج افشار، تهران، دانشگاه تهران، 1345ش.

5. برتلس، یوگنی ادواردویچ، تصوف و ادبیات تصوف، ترجمه سیروس ایزدی، چاپ4، تهران، امیرکبیر، 1387ش.

6. سروش، عبدالکریم، آیین شهریاری و دینداری، نشر موسسه فرهنگی و اندیشه اسلامی، تهران، 1379ش.

7. جعفری، محمدمهدی، پرتوی از نهج البلاغه، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1381ش.

8. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم: تفسیر قرآن کریم. ج22، قم، اسراء، 1395ش.

9. حقیقت، عبدالرفیع، تاریخ عرفان و عرفان ایرانی، چاپ دوم، کومش، تهران، 1372ش.

10. خاتمی، محمد، آیین و اندیشه در دام خودکامگی، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1380ش.

11. زرین کوب، عبدالحسین، تصوف ایرانی از منظر تاریخی آن، ترجمه محمدالدین کیوانی، سخن، تهران، 1383ش.

12. علیزاده طوسی، فریبا، واکاوی مؤلفه­های صلح آفرینی در نهج البلاغه، دانشگاه امام رضا( علیه السلام )، مشهد، 1395ش

13. مؤتمنی طباطبائی، منوچهر، آزادی­های عمومی و حقوق بشر، نشر دانشگاه تهران، تهران، 1382ش.

14. قائدان، اصغر، مقایسه و پیشینه قوانین موضوعه حقوق جنگ معاصر در سیره و گفتار امیرالمؤمنین( علیه السلام )، مطالعات راهبردی بسیج، تهران، 1392ش.

15. قمی، شیخ عباس، سفیة البحار و مدینة الحکم والاثار، نشر اسوه، قم، 1414ق.

ص: 453

16. قرائتی، محسن، تفسیر نور، مرکز فرهنگی درس­هایی از قرآن، تهران، چاپ یازدهم، 1383ش.

17. کلینی، محمدبن یعقوب، الکافی، ج1، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1365ش.

18. عطارنیشابوری، فریدالدین، تذکره الولیاء، تصحیح: محمد استعلامی،چاپ چهارم، زوار، تهران، 1363ش.

19. غزالی، ابوحامد محمد، المنقذمن الضلال، ترجمه ادق آئینه وند، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، 1372ش.

20. گیل، دیوید، الفبای ارتباطات، ترجمه: رامین کریمیان، مرکز تحقیقات رسانه، تهران، 1384ش.

21. محمدی وایقانی، کاظم، علاءالدوله سمنانی، تهران، وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی، 1381ش.

22. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امیرالمؤمنین( علیه السلام) شرح جدیدی از نهج البلاغه، نشر دارالکتب الاسلامی، تهران، 1381ش.

22. ----------- ، برگزیده تفسیر نمونه،تنظیم احمدعلی بابایی، دارالکتب، تهران، 1386ش.

23. منور، محمد، اسرارالتوحید، چاپ سوم، تصحیح رضاشفیعی کدکنی، آگاه، تهران، 1371ش.

24. مولوی، جلاالدین محمد، فیه مافیه، تصحیح بدیع­الزمان فروزانفر، تهران، نگارستان کتاب، 1381ش.

25. ---------------- ، مثنوی معنوی، تصحیح محمد استعلامی، چاپ ششم، تهران، 1379ش.

26. محدثی، جواد، درس­هایی از نهج­البلاغه، انتشارات بنیاد پژوهش­های اسلامی، مشهد، چاپ اول، 1393ش.

27. مردانی، مهدی، شکوه مولا، نگاهی دیگر بر خطبه شقشقیه، نشر مشهور، قم، 1385ش.

28. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی( علیه السلام ) چاپ اول، انتشارات حسینیه ارشاد تهران، 1349ش.

29. نفیسی، سعید، سرچشمه تصوف در ایران، تهران، مروی. 1368ش.

30. مقالات

31. رستمی، علی، تکریم افراد و شهروندان در سیره نبوی، نشریه علوم انسانی، معرفت، ش 86، 1387ش.

32. خلخالی، ادهم، مشرق التوحید، مصحح: عبدالله نوارنی، ش1، نشر نورمگز، 1373ش.

33. جهانی، روشنک، محمودی، ابوالفضل، صلح در پایان هزاره اول اسلامی، دوره6، ش12، 1391ش.

ص: 454

1. نظری، هادی، تاجی، احسان، گفت وگوی بین المللی و صلح جهانی، کنفرانس علوم اجتماعی، 1393ش.

2. نظام­لو، معصومه، جنگ و صلح از دیدگاه اسلام، کنفرانس روابط بین الملل، 1389ش.

ص: 455

ص: 456

16- تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه

اشاره

مریم رحمانی(1)، محمد فولادی(2)

ص: 457


1- .دکتری زبان و ادبیات فارسی؛ maryam.rahmani2001@gmail.com
2- .دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه قم؛ Dr.mfoladi@gmail.com

ص: 458

چکیده

مبارزه با نفس و خواسته های نفسانی، یکی از مبانی اساسی در فرهنگ اهل عرفان و تصوف است. این جهاد نفسانی که از آن به موت ارادی تعبیر می شود، وسیله ای برای زندگی برتر است که در پی رهایش انسان از صفات ذمیمه بشری، او را به اعلا درجه کمال یعنی فنای فی الله و بقای بالله سوق می دهد. با بررسی شاخصه های عرفانی، می توان سرچشمه بسیاری از آن ها را در آموزه های اسلامی و در کلام امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، جست وجو کرد. عرفان در کلام امام علی علیه السلام جلوه و جلای خاصی دارد، چنان که به حق می توان ایشان را پدر عرفان اسلامی نامید. یکی از مبانی ای که حضرت علی علیه السلام در سخنان خود به آن اشاره می کند، همین مرگ عارفانه است که رسیدن به این مرحله، قرب الهی را برای سالک در پی دارد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی سعی می شود ضمن معرفی هریک از این مراحل فنای ارادی به عنوان یکی از آموزه های اساسی عرفان اسلامی، به چگونگی کاربرد و مصداق های آن در کلام امام علی علیه السلام و نیز راهکارهای آن حضرت برای رسیدن به این مقامات معنوی اشاره شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، عرفان، نگاه عارفانه، موت ارادی، فنا، بقا.

مقدمه

نهج البلاغه مشتمل بر سخنان ارزشمند امام علی علیه السلام است که نخستین بار این بیانات بلیغ را ابوالحسن محمد الرضی الموسوی، ادیب و شاعر برجسته قرن چهارم هجری آن را در قالب کتابی گردآوری کرد. امام علی علیه السلام اساس و شالوده هریک از خطبه ها و نامه های

ص: 459

این اثر ارزشمند را که اندیشمندان اسلامی آن را «تالی القرآن» و «أخ القرآن» می خوانند، بر مبنای عرفان و معرفت خدا قرار داده است؛ بنابراین می تواند نقش ارزنده ای در آشنایی سالکان حق از مسیر صحیح سیر و سلوک و بازشناسی عرفان مثبت و سازنده داشته باشد؛ آن گونه که علی علیه السلام می فرمایند: «ألا و إنَّ لِکُلِّ مَأمومٍ إمام یَقتَدی بِهِ و یَستَضیءُ بِنورِ عِلمِهِ»؛ «آگاه باشید هر شخصی را پیشوایی است که به او اقتدا می کند و از نور دانش او روشنی می جوید» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 45، ص395).

فنای عارفانه، یکی از جذاب ترین محورهای بحث های عرفان در نهج البلاغه حضرت علی علیه السلام است که شاخصه های آن را در این کتاب ارزشمند می توان دریافت.

بیان مسئله

مرگ یکی از واقعیت های زندگی است که هر فردی از آن تعبیر خاصی دارد. در تعابیر عارفانه، مرگ تحول کیفی روح برای دست یابی به زندگی برتر است که از آن به «تولد دوباره»(1)تعبیر می گردد. مرگ با این تعبیر، به معنای تهی شدن از تعلقات دنیوی و بیداری نفس یا آگاهی برتر نسبت به من حقیقی است که اشتیاق و بی قراری شدیدی را در قلب سالک پدید می آورد. مرگ در این تعابیر، به معنای انهدام کلی نفس نیست، بلکه «فنای صفات بشریت است؛ به عبارتی تا سالک از آن فانی نشود، صفات حق تجلی نمی یابد و به سرچشمه بقای حق نمی رسد» (یثربی، عرفان نظری، ص499) که سالک «با خلع جامه مادی و طرد قیود و علایق دنیوی و توجه به عالم معنوی و فنا در صفات و اسماء و ذات» (سجادی، فرهنگ

ص: 460


1- . عین القضات که خود آزموده مرگ اختیاری است در این زمینه می گوید: «تا از موت نگذری به حیات نرسی، «وَ إنَّ الدار ُالآخِرَةِ لَهِیَ الحَیَوان» و «وَلایَدخل المَلَکُوتُ السَمواتِ مَن لَم یولَد مَرَتَینِ»؛ سالک باید دوبار بزاید، یک بار از مادر بزاید که خود را و این جهان فانی را ببیند و یک بار از خود بزاید و جهان باقی و خدا را بیند... و آن مرگ دیگر ورای مرگ قالب است و حیات دیگر بجز حیات قالب.» (همدانی، تمهیدات، ص 319).

معارف اسلامی، ص714) از صورت مبتذل نفس می رهد و به مرتبه ای از حیات دست می یابد که تحولاتی را در روان او در پی دارد.

این تحولات در اصطلاحات صوفیه، چهار رنگ ابیض، اخضر، اسود و احمر تداعی شده است که عبارت اند از:

الف) «موت أبیض» که نماد و نمود گرسنگی است؛ «وجه اتصاف این مرگ به سفید، به خاطر تناسب نور سفیدی است. تحمل جوع، باطن را تابناک می گرداند و قلب را روشن می سازد.» (ابن عربی، الفتوحات المکیة، ص1454) بنابراین اگر سالک همواره گرسنه باشد، به مرگ سفید مرده است.

ب) «موت اخضر» عبارت است از پوشیدن خرقه ژنده و مندرس. با پوشیدن این خرقه که نشانه ای از زهد و قناعت است، سالک حیاتی سبز می یابد و رخسارش با جمال ذاتی که به آن زنده شده و از تجمل بی نیاز است، شادمان می گردد.» (نسفی، کشف الحقایق، ص210-211).

ج) «موت اسود»، نوعی نیل به فنا در فعل خداست که در فنای عارفانه، تحمل آزار خلق است.

د) «موت احمر» موت احمر اساسی ترین عامل تعالی روح است که از آن به جهاد اکبر تعبیر می گردد. در این نوع موت، «به جهت ضربت های پی درپی که در خفا بر نفس زده می شود، بسی صعب تر از قتل یک باره در میدان جنگ و در انظار است.»

مرگ در هریک از این تعابیر، به مصداق آیه {فَتُوبُوا إِلَی بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ} (بقره/54)، به معنای انهدام کلی نفس نیست، بلکه به معنای تزکیه نفس و تلاش برای رسیدن به کمال معنوی است که آن را با آموزه های اسلامی پیوند می دهد.

پیشینه

مرگ و مرگ اندیشی یکی از مباحث اساسی در نهج البلاغه است که بخشی از

ص: 461

پژوهش های دینی را به خود اختصاص داده است که از آن جمله می توان به این پژوهش ها اشاره کرد:

- بررسی تطبیقی مرگ و مرگ اندیشی در نهج البلاغه و کتاب مقدس، پایان نامه، سمیرا باباجهد انصاری، دانشگاه، 1390ش.

- واکاوی مسئله مرگ و زندگی در نهج البلاغه براساس نظریه تقابل های دوگانه ساختارگرایانه، مهدی رضا کمال بانیانی، حسین آریان، مهرداد اکبری گندمانی، پژوهشنامه نهج البلاغه، 1395ش.

- کارکرد عوامل پویایی در تصویرپردازی از مرگ در نهج البلاغه، زهرا فرید و فاطمه شاه علی رامشه، 1397ش.

از منظر این پژوهش ها مرگ به معنای مرگ جسمانی است، اما در این پژوهش منظور از مرگ نه به معنای انهدام جسم، بلکه معنای خلع نفس از صفات ناپسند نفسانی است که بقای او را به حق تعالی در پی دارد.

اهداف و ضرورت پژوهش

نهج البلاغه مجموعه ای از «خطابه های ارتجالی و ناگهانی از اندیشه های استوار با معیارهای دقیق و حکیمانه امام علی علیه السلام است» که با موشکافی دقیق می توان به مباحث برجسته عرفانی در آن پی برد.

یکی از این مباحث مهم که در عرفان حضرت علی علیه السلام مجال ظهور یافته است، موت ارادی است. این ستیز درونی که از درون سالک آغاز می گردد، نیازمند زیرپا گذاشتن برخی خواسته های نفسانی است که در سیره عملی امام علی علیه السلام و سپس در این اثر ارجمند، مجال ظهور یافته اند. در این جستار، ضمن تشریح هریک از این مراحل اساسی که سالک می پیماید تا به مقام قرب الهی نائل شود، به چگونگی کاربرد هریک از این مراحل و جایگاه آن را در نهج البلاغه و راهبردهایی که حضرت علی علیه السلام برای هریک از مراحل در این کتاب

ص: 462

ارائه می دهد، بپردازیم.

چهارچوب های نظری مرگ پیش از مرگ در نهج البلاغه

الف) موت احمر

«موت احمر» تعبیری است که صوفیه در تفسیر حدیث «موتوا قبل أن تموتوا»(1) (ر.ک: مجلسی، بحارالانوار، ج72، ص59). آورده اند که منظور از آن، همان مخالفت نفس و اجتناب از لذات و شهوات و آرزوهای نفسانی است که مقابله با آن باعث می شود تا انسان به صفات والای انسانی نائل گردد.(2)

تو قدم به راه ما نه، که

طریق عاشق آن است

به خلاف نفس ره رو که

طریق عاشقان است

(شاه نعمت الله ولی، رسایل شاه نعمت الله ولی، ج4، ص77)

مرگ در این مرحله، به این معنا است که: «حقیقت وجود و دل را به عالم معنافرستادن و در حضور حق بودن و روح را پیش از آن که با «مرگ طبیعی» از جسم مفارقت کند، از بدن آزاد ساختن» (رودگر، مرگ اختیاری، ص114). حضرت علی علیه السلام نیز که خود مصداق کامل «موت احمر» است، با تأکید بر مبارزه با هوای نفسانی (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31، ص379)(3)

آن را در رأس هرم دین قرار می دهد(4) و با توصیف سیمای کسانی که توانسته اند با فائق آمدن بر مشتهیات نفسانی به فنای عارفانه دست یابند، تنها یاریگر آن ها در این مسیر، خدا متعال معرفی می کند؛ زیرا «تنها عنایت ربانی است که سالک را به آن مقصد عالی می رساند و او را

ص: 463


1- . {وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَی النَّفْسَ عَنِ الهَوَی فَإِنَّ الجَنَّةَ هِیَ المَأْوَی} (نازعات/40 و 41).
2- . این تعبیر در نهج البلاغه «بیرون کنید از دنیا دل هایتان را پیش از آن که تنهایتان.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه203، ص303)
3- . «نفس خود را از هر پستی بازدار، هرچند تو را به اهدافت برساند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31، ص379).
4- . «رأس الدین مخالفة الهوی.» (نوری،مستدرک الوسائل، ج1، ص42، ح1265).

بی واسطه و بدون طی مراحل مجاهده، به معرفت و مجاهده حق می رساند.» (زرّین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص106). بنابراین در توصیف این دسته از بندگان می فرماید: «إنَّ مِن أحَبِّ مِن عِبادِ آللهِ اِلَیه عَبداً إعانَهُ اَللهُ عَلی نَفسِهِ، فَاَستَشعَرَ الحُزنَ وَ تَجَلبَبَ الخَوفَ»؛ «همانا بهترین و محبوب ترین بنده نزد خدا، بنده ای است که خداوند او را در پیکار با نفس یاری داده است. آن کس که جامه زیرین او اندوه و لباس رویین او ترس از خداست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87، ص103).

آن حضرت، این دسته از انسان ها را که با معاینه حقیقت بر لذایذ حرام پا نهاده اند، تا به مرگ عارفانه که کمال مطلوب انسانیت است، دست یابند، مشمول رحمت الهی می داند و می فرماید: «فَرَحِمَ اللّهُ اَمرَأ نَزَعَ عَن شَهوَتِهِ وَ قَمَعَ عَن هَوی نَفسِهِ، فَإنَّ هذِهِ النَفسَ أبعَدُ شَیءٍ مَنزِعاً وَ إنَّها لاتَزالُ إلی مَعصیَةِ فی الهَوی»؛ «پس رحمت خدا بر کسی که شهوت خود را مغلوب و هوای نفس را سرکوب کند، زیرا که کار مشکل بازداشتن نفس از شهوت بوده که پیوسته خواهان نافرمانی و معصیت است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 176، ص237).

از منظر امام علی علیه السلام ، راه حل اساسی در دست یابی به این مرحله از عرفان، یادکردن مرگ است که نابودکننده تمام لذایذ دنیوی است، زیرا انسان با پیش رو داشتن این رخداد حتمی، سعی در نابودی مشتهیات نفسانی زودگذر خود می کند: «ألا فَاذکُروا - المَوتَ - هادِم الِذّاتِ و مُنَغِّضُ الشَهَواتِ وَ قاطِعَ الأَمنِیاتِ، عِندَ المساوَرَةِ لِلاعَمالِ القَبیحَة»؛ «مرگ را که نابودکننده لذت ها و شکننده شهوت ها و قطع کننده آرزوهاست، به هنگام تصمیم بر کارهای زشت به یادآورید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 99، ص131).

ب )موت ابیض

سفارش های اسلام درباره اعتدال در خوردن، تنها سلامت جسم را تضمین نمی کند، بلکه تضمین کننده اعتدال روحی و روانی نیز هست.

این ویژگی تربیتی همواره موردتوجه عارفان قرار گرفته است. زیرا پرخوری «علاوه بر

ص: 464

آسیب های جسمی، برانگیزنده مشتهیات نفسانی در روان انسان نیز هست. ازاین رو تحمل گرسنگی(1)بخشی از برنامه های سالک راه حقیقت است که به او کمک می کند تا روح با دریدن پرده های غفلت، آن را از اسارت جسم ناسوتی برهاند تا بدین وسیله به رؤیت حق نائل گردد، ازاین طریق در عرفان با عنوان «موت ابیض» تعبیر می شود.

دل تو ز آن سفید گردان

گرسنگی موت ابیض است ای

یار

بدی تو همه نکو گردد

نفس

مرده شود و دل زنده

(شاه نعمت الله ولی، رسایل شاه نعمت الله ولی، ج4، ص77)

در مکتب علوی و نگاه اخلاقی امیرالمؤمنین علی علیه السلام در نهج البلاغه نیز، «قناعت» و تحمل گرسنگی به عنوان یک رفتار اخلاقی، در جهت پالایش روح، عزت نفس، بلندی همت، آگاهی و خردمندی از جایگاه ویژه ای برخوردار است.

از بینش آن حضرت، یکی از بزرگ ترین پرتگاه های سالک در مسیر سیر به سوی حق، شهوت شکم است که برانگیزنده شهوت و سایر مشتهیات نفسانی است؛ بنابراین یکی از نشانه های بنده پرهیزکار، قانع بودن به خوراک کم است: «تَراهُ ...مَنزُوراً أکلُهُ، سَهلَاً أمرُهُ، حَریزاً دینِهِ، مَیِّتَه شَهوَتُهُ، مُکظُوُماً شَهَوَتُهُ»؛ «پرهیزکار راستین که خوراکش کم، کارش آسان و شهوتش در حرام مرده و خشمش فروخورده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 193، ص289). ازاین رو ضمن نکوهش یکی از فرماندهان، خود را الگویی در این زمینه قرار می دهد و می فرماید: «ألا وَ إنَّ إمامَکم قَد إکتَفی مِن دنیاهُ بِطِمریِه، وَ مَن طُعمِهِ بِقُرصَیِه...وَ لَو شِئتُ لاهتَدیتُ الطَریقَ إلی مُصفّی هذا العَسَلِ، وَ لُبابِ هذاالقَمحِ، وَ نَسائجِ هذا القَّزِّ. وَلکِن هِیهاتَ أن یَغلِبَنی هَوایَ وَ یَقُودَنِی جَشَعِی إلی تَخَیِّرِ الأطعِمَة»؛ «آگاه باش که امام شما از دنیای خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان رضایت داده است ... من اگر می خواستم می توانستم از عسل پاک و

ص: 465


1- . «شکم های خود را گرسنه و جگرها را تشنه نگه دارید و لباس اندوه بر اندام جان خود پوشانید، که شاید خدای خود را در قلوب خویش بتوانید یافت، برای آن که نزد خدای چیزی منفورتر از شکم پرستی نیست.» (مقدادی اصفهانی، نشان از بی نشان ها، ص308).

از مغز گندم و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس فراهم آورم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره گردد و حرص و طمع مرا وادارد که طعام های لذیذ برگزینم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 45، ص395).

این سخنان بدان جهت است که آن حضرت به این باور دست یافته است که هدف آفرینش انسان را چیزی فراتر از خوردن و آشامیدن و بهره گرفتن از این لذایذ جسمانی است، بنابراین در تبیین همین مسئله می فرماید: «فَما خُلِقتُ لِیَشغَلَنی أکلُ الطَیِباتِ، کَالبَهیمَهِ المَربوُطَه، هَمُّها عَلَفُها أو المُرسَلَهِ شُغُلُها ...لَأَروضَّنَّ نَفسی رِیاضَهً تَهِشُّ مَعَها إلی القُرصِ إذا قَدَرتُ عَلَیهِ مَطعوماً، وَتَقنَعُ بِالمِلحِ مَأدوماً»؛ «آفریده نشده ام که غذاهای لذیذ مرا سرگرم سازد، چنان حیوان پرواری که تمام همت او علف و یا چون حیوان رهاشده که عطشش چریدن و پرکردن شکم بوده است... چنان نفس خود را به ریاضت وادارم که به قرص نان، هرگاه بیابم شاد شود و به نمک به جای نان خورش قناعت کنم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 46، ص397-395).

ج) موت اسود

تحمل ناخوشایندها و آزار خلق، یکی دیگر از سنگلاخ های مهم در راه سلوک عارفانه است که سالک باتحمل آزار و اذیت دیگران، سعی در تقویت تحمل و صبر و شکیبایی خود دارد، تا بتواند بدین سان طریق سلوک را بپیماید.

این بخش از موت عارفانه که از امهات تعالیم ملامتیه است، در حقیقت فقط برای سرکوبی نفس و احتراز از شهرت و محبوبیت است که بسیاری از متصوفه با استناد به آیه کریمه: {یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ} (مائده/5) و تأسی از رفتار پیامبر اسلام صلی الله علیه واله در مواجهه با اذیت و آزار مردمان زمان خود،(1)

آن را پیشه خود کردند. از این

ص: 466


1- . در این میان پیامبر را اولین ملامتی می شمردند که از سرزنش هیچ سرزنش گر نیندیشید. (زرین کوب، جست وجو در تصوف، ص326).

موضوع در تعابیر صوفیانه به عنوان «موت اسود» یاد می کنند.

«وجه تسمیه این مرگ به «سیاهی» بدان جهت است که در اثر این مرگ، نفس غمین می گردد و غم با ظلمت و تاریکی مناسبت دارد.» (ابن عربی، الفتوحات المکیة، ج4، ص145). این بخش از مرگ عارفانه هنگامی پدیدار می شود که «سالک وارد بطن اجتماع می شود. زیرا انسان و سمت های اجتماعی قرار نگیرد، حتی برای خود او نیز معلوم نیست که جاه طلب است یا خیر. بنابراین بلندمرتبه ترین عارفان کسانی هستند که با حضور فعال در متن اجتماع و مردم، تمام زوایا و حیله های نفس مکار را کشف و بر آن غالب آمده باشند.» (صادقی حسن آبادی و عروجی، انسان و تولد معنوی، ص84).

حضرت علی علیه السلام که الگو گرفته از سیره نبوی است، با تأسی از این سیره، بردباری و تحمل سختی ها را یکی از ابزارهای ریاست می داند (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 176، ص475) و آن را راهبردی کارساز در زندگی سیاسی و اجتماعی خود قرار می دهد. بنابراین پس از وفات پیامبر صلی الله علیه واله و مشاهده بی وفایی مسلمانان، برای حفظ وحدت جامعه اسلامی بردباری می کند، چنان که درباره تحمل این سختی و مرارت می فرمایند: «فَنَظَرتُ فَإِذا لَیسَ لی مُعِینٌ إلّا اَهلُ بَیتی... وَأغضَیتُ عَلَی القَذَی، وَشَرِبتُ عَلَی الشَجّآ وَصَبِرتُ...»؛ «اطراف خود را نگاه کرده یاوری جز اهل بیت خود ندیدم... چشمی پر از خار و خاشاک را ناچار فروبستم و با گلویی که استخوان شکسته در آن گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش را فروخوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از حنظل، شکیبایی نمودم...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 26، ص51).

آن حضرت هم چنین در نامه ای مشفقانه به فرزند خود توصیه می کند که «وَلاتَأخُذکَ فِی اللهِ لَومَهُ لائِمِ»؛ «هرگز سرزنش ملامت گران تو را از تلاش در راه خدا بازندارد.» (شریف

ص: 467

رضی، نهج البلاغه، نامه 31، ص371).

بخشی دیگر از «موت اسود» که به عارف کمک می کند تا به کمال عرفانی که هدف غایی اوست، دست یابد، بی توجهی به تعریف و تمجید دیگران است، چنان که «از پوشیدگی های آفت نفس و اسرار علت های نفس آن است که مدح دوست دارد و هرکه جرعتی از وی بخورد، هفت آسمان و هفت زمین به مژه چشم بردارد.» (قشیری، ترجمه رساله قشیریه، ص149). بنابراین حضرت علی علیه السلام با علم به این نکته و با رسیدن به این مرحله از عرفان، یعنی مرگ اسود، از مردمان زمان خود می خواهد تا از ستودن او بپرهیزند تا بتواند وظایف خود را به خوبی انجام دهد: «وَرُبّما اُستَحلَی الناسُ الثَناءَ بَعدَ البَلاءِ، فَلاتَثنُوا عَلَّیَّ بِجَمیلِ ثَناءِ، لِاخراجی نَفسی إلَی اللّهِ وَ اِلَیکُم»؛ «گاهی مردم ستودن افراد را برای کار و تلاش روامی دانند، اما من از شما می خواهم که مرا با سخنان زیبای خود مستایید تا از عهده وظایفی که نسبت به شما و خدا دارم برآیم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 217، ص317). آن حضرت هم چنین در وصف بندگان پرهیزگار خدا می فرمایند: «إذا زُکّیَ إحَدٌ مِنهَم خافُ مِمّا یُقالُ لَهُ، فَیَقَولَ: أنا یَعلَمُ بِنَفسی مِن غَیری، وَ رَبّی أَعلَمُ بی مِنّی بِنَفسی، اللّهمَ لاتُواخِذنی بِما یَقُولُونَ، وَأجعَلنی أفضَلَ مِمّا یَظُنّونَ وَ أغفِرلی ما لایَعلَمون»؛ «هرگاه یکی از آنان را بستایند، از آن چه در توصیف او گفته شده، در هراس افتاده، می گویند: «من خود را از دیگران بهتر می شناسم و خدای من، مرا بهتر از من می شناسد. بار خدایا مرا بر آن چه می گویند محاکمه مفرما و بهتر از آن قرارم ده که می گویند و گناهانی که نمی دانند بیامرز.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 193، ص289).

د) موت اخضر

«پوشیدن مرقع است از خرق ملقات و قناعت از لباس جمیل به دلق ذبیل» (سعیدی، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص955) که از آن در عرفان به عنوان موت اخضر

ص: 468

تعبیر می شود.

غم ندارم گر ندارم در

هوای بَرد، بُرد

گرم می دارد مرا صوف جز

بر عشق او

(نعمت الله ولی، رسایل شاه نعمت الله ولی، ج4،ص77)

یکی دیگر از مراحل مرگ ارادی، مرتبط به نوع پوشش سالک است که او را از شهرت طلبی و اظهار فخر و مباهات نسبت به دیگر هم نوعان برحذر می دارد. حضرت علی علیه السلام پیامبران را ازجمله انسان هایی می داند که با داشتن ظاهری ساده و فقیرانه می توانند در این زمینه الگویی برای هم نوعان خود باشند.

«وَلکِنَ اللّهَ جَعَلَ رُسُلَهُ أولِی قُوّهٍ فی عَزائِمِهِم وَضَعَفَهً فیما تَرَی الاعیُنُ مِن حالاتِهِم، مَعَ قَناعَهٍ تَملُاُ قُلُوّبَ وَ العُیُونَ غِنیً، وَخَصاصَهٍ تَملُاُ الأبصارَ وَالأسماعَ أذًی»؛ «خداوند پیامبران را با عزم و اراده ای قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد، با قناعتی که دل ها و چشم ها را پر سازد، هرچند فقر و نداری ظاهری آنان چشم و گوش ها را خیره سازد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192، ص277).

هم چنین آن حضرت پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را، با تمام عظمت و بزرگواری اش در نزد خداوند، الگو و نمونه ای دیگر در این زمینه می داند، می فرمایند: «وَلَقَد کانَ علیهم السلام یأکُلُ عَلَی الأرضِ وَ یَجلِسُ جِلسَهَ اَلعَبدِ وَ یَخصِفُ بِیَدِهِ نَعلِهِ وَ یَرفِعُ بِیَدِهِ ثَوبِهِ»؛ «همانا پیامبر بر روی زمین می نشست و غذا می خورد و چون برده، ساده می نشست و با دست خود کفش خود را وصله می زد و جامه خود را با دست خود می دوخت.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 160، ص215). بنابراین امام علی علیه السلام که خود نیز از این سرچشمه معنویت انسانی سیراب بود، در پاسخ به شخصی که پرسید: چرا پیراهن وصله دار می پوشی؟ امام علیه السلام فرمودند: «یَخشَعُ لَهُ القَلبُ وَ تَذِلُّ بِهِ النَّفسُ، وَیَقتَدی بِهِ المومِنُونَ»؛ «دل با آن فروتن و نفس رام می شود و مؤمنان از آن سرمشق می گیرند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 103، ص461).هم چنین هنگامی که شخصی به آن حضرت گفت که چرا لباس وصله دارش را دور

ص: 469

نمی اندازد، ایشان در پاسخ، آن را مایه استقامت و غلبه بر خواسته های نفسانی می داند، چنان که می فرمایند: «وَاللّهِ لَقَد رَقَّعتُ مِدرَعَتِی هذِهِ حَتَّی اُستَحَیتُ مِن راقِعِها. وَلَقَد قالَ لی قائلُ ألا تَنبِذُها عَنکَ؟ فَقُلتُ اُغرُب عَنّی فَعِندَ الصَباحِ یَحمَدُ القَومُ السُّرَی»؛ «به خدا سوگند آن قدر این پیراهن پشمین را وصله زدم که از پینه کننده آن شرمسارم. یکی به من گفت: آیا آن را دور نمی افکنی؟ گفتم از من دور شو، صبحگاهان رهروان شب ستایش می شوند.»(1)

(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 161، ص215).

نتیجه

1. امام علی علیه السلام که دریایی از معرفت لایزال است، توانسته است با افاضه اندکی از مواهب الهی خود چنین تأثیر شگرف و ماندگاری را در آیینه عرفان و ادبیات عرفانی فارسی به وجود آورد که قابل انکار نیست.

2. بررسی شاخصه های عرفان در کلام امام علی علیه السلام ، معیاری سازنده در جهت دست یافتن به عرفانی مثبت و سازنده است.

3. مرگ ارادی نتیجه مجاهده و سیر و سلوک معنوی و ثمره توجه به راهبردهای عرفانی اسلام است که توسط ائمه علیهم السلام به سالکان راه حقیقت داده می شد.

4. در این تقسیم بااین که انواع مرگ تعریف می شود، اما با دقت در کلام حضرت علی علیه السلام روشن می شود که همه این مراحل و مراتب، در حقیقت از لوازمات موت احمر هستند که در مجموع در جهت مخالفت با مشتهیات نفسانی صورت می گیرد.

5. راهبردهای آن حضرت در مبارزه با هریک از خواسته های نفسانی، ازجمله راهکارهایی است که سالک حقیقی می تواند به هدف غایی خود که همان قرب الهی است، نائل گردد.

ص: 470


1- . ضرب المثل است در معنی آنده از آن استقامت کنندگان است (شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه دشتی، ص 215).

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از قرآن پژوهان جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن عربی، محیی الدین، الفتوحات المکیة، تحقیق: عثمان یحیی، قاهره، بی نا، 1975م.

2. رودگر، محمدجواد، مرگ اختیاری، مجله فلسفه و کلام قبسات، شماره 46، ص107-130، 1386ش.

3. زرین کوب، عبدالحسین، ارزش میراث صوفیه، 1392ش.

4. زرین کوب، عبدالحسین، جست وجو در تصوف، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ پانزدهم، 1378ش.

5. سجادی، سیدجعفر، فرهنگ معارف اسلامی، تهران، شرکت مؤلفان ایرانی، چاپ چهارم، 1363ش.

6. سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، تهران، انتشارات زوار، چاپ اول، 1387ش.

7. شاه نعمت الله ولی، رسایل شاه نعمت الله ولی، تصحیح: جواد نوربخش، تهران، خانقاه نعمت اللهی، 1357ش.

8. صادقی حسن آبادی، مجید، عروجی، راضیه، انسان و تولد معنوی، انسان پژوهی دینی، سال هشتم، شماره 25، ص59-88، 1390ش.

9. صادقی گازرانی، محمدامین، آموزه های عرفانی از منظر امام علی علیه السلام ، قم، مؤسسه بوستان کتاب، قم، 1384ش.

10. قشیری، ابوالقاسم، ترجمه رساله قشیریه، تصحیح: بدیع الزمان فروزانفر، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 1374ش.

11. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، تصحیح: محمدتقی مصباح، بیروت: دار احیاء التراث العربی.

12. مقدادی اصفهانی، حسنعلی، نشان از بی نشان ها، تهران، جمهوری، 1377ش.

13. نسفی، عزیزالدین، کشف الحقایق، کوشش: مهدوی دامغانی، تهران، زوار، 1359ش.

14. نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم، مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، دارالاحیا التراث، چاپ دوم، 1368ش.

ص: 471

15. همدانی، عین القضات، تمهیدات، تصحیح: عفیف عیسران، تهران، کتابخانه منوچهری، 1370ش.

16. یثربی، یحیی، عرفان نظری، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی قم، 1387ش.

ص: 472

17- آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی

اشاره

مطهره بصراوی(1)، محمد حسن یعقوبیان(2)

ص: 473


1- . کارشناسی ارشد معارف نهج البلاغه؛ m.basravi274@yahoo.com
2- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه معارف اصفهان؛ mohammadyaghoobian@yahoo.com

ص: 474

چکیده

عرفان عملیِ غیرحقیقی و کاذب از دیرباز در زندگی بشر وجود داشته است؛ زمانی به صورت صوفیگری نمود پیدا کرده و امروز در ادامه همان مسیر با پدیده عرفان های نوظهور روبه رو هستیم که از مصادیق جنبش های نوین دینی می باشند. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به آسیب شناسی عرفان کاذب پرداخته می شود. از نتایج تحقیق می توان به مطلب زیر اشاره کرد: پیوند معنویت و شریعت، همگرایی عقلانیت و معنویت، زهد مثبت، جامعه گرایی و سبک معیار برای سلوک ازجمله شاخص های عرفان علوی هستند که به عنوان مقیاس های معرفتی، ما را در نقد و آسیب شناسی خردگریزی کریشنامورتی، شریعت ستیزی یا لذت گرایی اُشو، معنویت پلورالیستی پائولو کوئلیو و عرفان متشابه بدون انسان کامل، یاری می کنند و در پایان مشخص می شود که عرفان برآمده از مکتب علوی در نقطه مقابل عرفان پست مدرن که با نفی فرهنگ فرهیخته و با رویکرد حداقلی به فرهنگ عامیانه بسنده نموده است؛ ناظر به فرهنگ والا و انسان محکم در کنار انسان های متشابه در سبک سیر و سلوک خود است.

کلیدواژه ها: امام علی ( علیه السلام )، عرفان علوی، عرفان کاذب، معنویت، آسیب شناسی.

مقدمه

معنویت یکی از نیازها و ضرورت های بشر بوده که هیچ گاه از او جدایی نداشته و همواره در طول تاریخ انسان ها بدان نیازمند بوده اند تا به وسیله آن به حقیقت و قرب الهی

ص: 475

دست یابند. درواقع معنویت یک امر فطری است که ریشه در نهاد انسان ها داشته و زوال ناپذیر است؛ چراکه انسان حقیقتاً کمال جو می باشد و برای رسیدن به این مطلوب نیاز به راه و روشی صحیح دارد تا هر چه سریع تر به هدفش برسد. از طرفی امروزه با توجه به حرکت فعال عرفان های عملیِ غیرحقیقی و گرایش به این عرفان ها به دلیل عدم آگاهی از منشأ اصلی آن ها، این ضرورت در جامعه حس می شود که عرفان عملی حقیقی و شاخص ها و نمودهای آن باید معرفی گردد.

بدین منظور تعیین شاخص های عرفان عملیِ حقیقی از عرفان علوی نظیر توجه به عقل در رشد معنوی انسان، تقید به شریعت اسلام و نگاه به انسان کامل در این مسیر، مدنظر این مقاله بوده و با نظر به این شاخص ها، آسیب شناسی عرفان های نوظهور مورد بررسی و تحقیق قرار گرفته است.

پیشینه

در زمینه عرفان و نقد عرفان های کاذب در اندیشه های امام علی ( علیه السلام )، مقالات زیر به نگارش درآمده است: شاخصه های عرفان امام علی ( علیه السلام ) در نهج البلاغه، کبیری، زینب، مجله: نامه جامعه، شماره 104، (4 صفحه - از 30 تا 33)، خرداد و تیر 1392.

عرفان در دعاهای مولی الموحدین امیرالمؤمنین حضرت امام علی (علیه السلام)، [پایان نامه]، عباس محبی، تهران، 1384.

نقدی برعرفان کیهانی با تکیه بر آموزه های نهج البلاغه، یزدانی جزی، حسنعلی؛ خوش فر، محسن، مجله: مطالعات معنوی، شماره 19 و 20، (21 صفحه - از 55 تا 75، بهار و تابستان 1395.

بررسی تطبیقی خردورزی و خردستیزی در عرفان حقیقی و عرفان های نوظهور، تقوی، سیدحسین، مجله: پژوهش های اعتقادی کلامی، شماره 34، علمی-پژوهشی/ISC ، (20 صفحه - از 73 تا 92)، تابستان 1398.

ص: 476

عقل گریزی عرفان های نوظهور

از وجوه مشترک عرفان های غیرحقیقی، نفی عقلانیت و یا خردستیزی است. درواقع در این عرفان ها به نوعی، فرار از علم و عقل و استدلال دیده می شود. چنان که اشو، با این که درجه استادی را در رشته فلسفه اخذ کرده، ولی جایگاهی برای عقل در مکتبش دیده نمی شود و همواره به ستیز با عقل پرداخته و عقل را مانعی برای درک حقیقت معرفی می کند. ذهن را فطری ندانسته، بلکه آن را اکتسابی و محصول اجتماع می داند و نظام های فلسفی را بی نتیجه دانسته و حرف های فیلسوفان را غیرواقعی و غیرحقیقی می شناسد (اشو، آواز سکوت، ص 203). و البته این مخالفت تنها با فلسفه به عنوان یک علم رسمی عقلی محدود نمی شود بلکه به نفی عقل می رسد: «به من توجه کنید تا به شما اصل اساسی عاقل ماندن را که به دلخواه، آگاهانه، با تلاش -و همراه با گاهی دیوانه شدن- است را آموزش دهم... شخص همیشه عاقل، آزاد نیست، فرد بی عقل هم همین طور است؛ اما شخصی که می تواند به سرعت از عقل به بی عقلی بچرخد و به سادگی و به آرامی و بدون هیچ مانعی قادر به حرکت است آزادی بزرگی دارد.» (اشو، شکوه آزادی، ص 237).

این جاست که معنویت و سلوکی «بشرط لا» از عقلانیت را به تصویر می کشد: «از راه عقل و ذهن نمی توان به حقیقت رسید و اگر سالک بخواهد از راه عقل به مقصد برسد، در حقیقت از مقصد خود دورتر می شود. مثل سگی می ماند که می خواهد دم خود را با دندان بگیرد؛ اما هرچه به سوی آن حمله ورتر می شود، از آن دورتر می شود.» (اشو، آواز سکوت، ص 206). و هم چنین می گوید: «ما به بال های عشق نیازمندیم نه به بال های منطق.» (اشو،خلاقیت، ص 181). کریشنا مورتی نیز، در کتاب مشهور خود، رهایی از دانستگی، ابتدا انسانی را به تصویر

ص: 477

می کشد که در این دنیا تنهاست: «نه راهنمایی وجود دارد، نه معلمی و نه کسی که به شما بگوید چه بکنید. شما در این دنیای بی رحم و دیوانه تنها هستید.» (مورتی، رهایی از دانستگی، ص 168) سپس به نفی همه تصورات و مفاهیم ذهنی در قالب های مختلف فلسفه، الهیات و ایدئولوژی می پردازد (همان، ص 42) و سرانجام هدف کلی مراقبه و روشن شدگی را در سکوت و تعلیم نایافتگی ذهن می داند: «...خلوت و سکوت، لازم و ضروری هستند؛ زیرا وقتی که ذهن تحت نفوذ قرار نگرفته، تعلیم نیافته و نامحصور در تجربه های متنوع باشد؛ فقط در آن حال می تواند، به کیفیتی کاملاً نو و جدید دست یابد. انسان می تواند،بی واسطه ببیند که فقط در حالت سکوت و آرامش ذهن،امکانروشن شدگی وجود دارد. هدف کلی مراقبه در شوق، پدید آوردن چنین حالت ذهنی است.» (همان، ص 181). در مکتب بودیسمِ ذن نیز، ذهن نفی شده است. بودیسمِ ذن، یک مکتب ترکیبی و تلفیقی است که در چین پایه گذاری، سپس به ژاپن و سراسر جهان انتقال یافت (فعالی، نگرشی بر آیین ذن بودیسم، ص 53-54). در تعالیم آنان به هیچ چیز فکر نکردن، از اصول اساسی معنویت است: «اگر از اندیشه ات برای تحصیل واقعیت استفاده کنی، نه واقعیت را می فهمی و نه اندیشه ات را. اگر واقعیت را بدون استفاده از اندیشه ات تحصیل کنی، هر دو را خواهی یافت.» (بودیدارما، تعلیم ذن، ص 98). در این آیین، «عقل» جزئی از هستی دانسته می شود و فکر توانِ ورود به عالم معرفت را ندارد، بلکه قلب است که به درک و شناخت می رسد؛ و در بی ارزش دانستن فکر و خرد، حتّی تا مرگ فکر پیش می رود: «ذن موقعی متولد می شود که فکر بمیرد و مشعل تلاش را به دست استعدادی بدهد که تنها او در این کار تواناست و این استعداد نیز چیزی نیست جز شهود و مکاشفه و درک مستقیم. ذن را نمی شود با استدلال اثبات کرد و لذا در قلمرو علم قرار نمی گیرد. مغز فکر می کند و قلب احساس می کند و همین قلب است که به درک و

ص: 478

شناخت می رسد.» (همفریز، ذن، ص 197-198). بدیهی است نفی خرد و ذهن، عرفانی بدون عقلانیت را به دنبال خواهد داشت و یا حداکثر عشقی تنهامانده را به جا می گذارد که سر ارتباط با عقل و عقلانیت را ندارد: «قلب من! هرگز تو را محکوم به نقد نمی کنم؛ و نیز هرگز از آن چه می گویی شرمنده نمی شوم. می دانم تو کودک محبوب خداوندی و او در تابشی شکوهمند و عاشقانه از تو حفاظت می کند.» (کوئلیو، چون رود جاری باش، ص 88).

عقل گرایی عرفان علوی

از منظر معارف دینی، یکی از ابعاد وجودی انسان، عقل اوست که در گزاره های دینی ارزش و حجیت معرفتی خود را یافته است و به وسیله رشد صحیح عقل و اندیشه و بهره برداری از آن، انسان می تواند در جهت هدف آفرینش از حیات طیّبه برخوردار شود. چنان که در تعالیم علوی یکی از فلسفه های بعثت پیامبران علیهم السلام، آشکار کردن توانمندی های پنهان شده عقل ها می باشد: «وَ یَثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/1) و برهان عقلی بر شهود حسی برتری می یابد: «لَیسَتِ الرَّوِیةُ کَالْمُعَایَنَةِ مَعَ الْإِبْصَارِ فَقَدْ تَکْذِبُ الْعُیونُ أَهْلَهَا وَ لَا یَغُشُّ الْعَقْلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ» (همان، حکمت/281)، یعنی خردورزی و استدلال عقلی مانند دیدار حسی باصره نیست؛ زیرا گاهی چشم ها در گزارش به بیننده دروغ می گویند، ولی عقل برهانی هرگز نسبت به عاقلی که بخواهد دلیل ناصح و برهان خالص اقامه کند خیانت نمی کند. عقلی که ارزشمندترین بی نیازی است:

«... إِنَّ أَغْنَی الْغِنَی الْعَقْلُ وَ أَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ ... (همان، حکمت/38)؛ ... برترین بی نیازی ها عقل است، و بزرگ ترین بینوایی بی خردی است.»

«لَا غِنَی کَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ (همان، حکمت/54)؛ ثروتی چون عقل، و فقری چون نادانی، و میراثی چون ادب، و پشتیبانی

ص: 479

چون مشورت نیست.»

و برترین سرمایه است: «لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ» (همان، حکمت/113).

این سرمایه معرفت شناختی، راه را برای رشد انسانی هموار می کند و از این رو، انسان به سمت تفکّر و تدبر: «لَا عَقْلَ کَالتَّدْبِیر»، «وَ لَا عِلْمَ کَالتَّفَکُّر» (همان، حکمت/113) و بصیرت: «فَإِنَّمَا الْبَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفَکَّرَ» (همان، خطبه/152)، «مَنْ تَفَکَّرَ أَبْصَر» (همان، نامه/31) و عبرت: «رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ» (همان، خطبه/102) و به علم و دانشی که سرچشمه و ریشه همه فضیلت هاست؛ فرا خوانده می شود: «اَلْعِلْمُ أَصْلُ کُلِّ خَیرٍ» (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 29).

این سخنان، دیدگاه امام علی ( علیه السلام ) را درباره اهمیت علم آموزی و تعقّل بیان می کند. البته آن حضرت، در ضمن توجه به جایگاه عقل و قبول آن به عنوان ابزاری در شناخت، برای عقل کآرایی محدود و معینی را بیان کرده و درباره میزان کآرایی عقل به ویژه در حوزه های متافیزیکی اشاره دارند: «فَسُبْحَانَ الَّذِی بَهَرَ الْعُقُولَ عَنْ وَصْفِ خَلْقٍ جَلَّاهُ لِلْعُیون (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/164)؛پاکا خدایی که خردها را از وصف موجودی که آشکارا در برابر چشمانشان جلوه گر است به تحیر واداشته».

اگرچه این محدودیت را به معنی تعطیلِ آن برنمی تابند: «لَمْ یَطْلِعِ الْعُقُولَ عَلَی تَحْدِیدِ صِفَتِهِ وَ لَمْ یَحْجُبْهَا عَنْ وَاجِبِ مَعْرِفَتِهِ (همان، خطبه/49)؛ عقل ها را از حدود صفات خود آگاه نساخته و از معرفتِ خود محروم نگردانیده است...».

در این سخنان، امام ( علیه السلام ) به محدود بودن عقل در برابر معرفت بعضی امور اشاره می کنند و این که عقل قادر به شناخت همه امور نیست. بدینسان، راسیونالیزم افراطی و هم چنین عقل گرایی حداکثری در حوزه مباحث الهیات و ارتباط شناسی عقل و ایمان نیز که به برجسته کردن بیش ازحد عقل می پردازد؛ در گستره طرد معرفت شناسی علوی قرار می گیرد: «مطابق این دیدگاه، برای مقبول بودن نظام اعتقادات دینی، باید بتوان صدق آن را

ص: 480

به وسیله عقل اثبات کرد به گونه ای که جمیع عقلا را قانع کند.» (پترسون، عقل و اعتقاد دینی، ص 72).

و البته از این نکته نیز نباید غافل بود که تأیید عقلانیت و ارزش خرد، توسط حضرت، باعث شده است که به گفته شهید مطهری، زمینه مناسب در پیدایش و گسترش علوم عقلی و فلسفی در مکتب تشیع شکل بگیرد: «طرح مباحث عمیق الهی از طرف ائمه اطهار و در رأس آن ها علی ( علیه السلام ) سبب شد که عقل شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی و استدلالی درآید.» (طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 5، ص 17).

گرچه این به معنی آن نیست که مفهوم و معنای عقل در سخنان امام، همه جا مترادف و مساوی با عقل فلسفی باشد و یا این که رویکرد برهانی و عقلانی حضرت را محدود به مباحث عقل فلسفی بدانیم.

در کنار عقل، به قلب و ارزش معرفت شناختی آن می رسیم. قلبی که در هندسه معرفتی امام علی ( علیه السلام )، به عنوان ظرف وجودی انسان است: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیةٌ فَخَیرُهَا أَوْعَاهَا (شریف الرضی، نهج البلاغه، حکمت/147)؛ دل ها به منزله ظروف اند و بهترین آن ها نگه دارنده ترین آن هاست» و مدرک حکمت هاست: «ذَلِکَ الْقَلْبُ وَ لَهُ مَوَادَّ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ أَضْدَاداً مِنْ خِلَافِهَا (همان، حکمت/108)؛ و آن قلب اوست که در آن ماده هایی از حکمت و اضداد مخالف آن است» و طراوت آن به کسب حکمت است: «إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ تَمَلُّ کَمَا تَمَلُّ الْأَبْدَانُ فَابْتَغُوا لَهَا طَرَائِفَ الْحِکَم (همان، حکمت/91)؛ دل ها چون بدن ها ملول می شود، پس برای رفع ملالت، سخنان حکمت آمیز بجویید.» لذا حضرت، به کسب آن دعوت می کند که: «اَلْحِکْمَةُ ضَالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذِ الْحِکْمَةَ وَ لَوْ مِنْ أَهْلِ النِّفَاق (همان، حکمت/80 و 79)؛ حکمت، گمشده مؤمن است، پس حکمت را فراگیر گرچه از اهل نفاق باشد.» و ابزارهای لازم کسب حکمت و تجلیه آن را ذکر: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی جَعَلَ الذِّکْرَ جَلاءً لِلْقُلُوب (همان، خطبه/213)؛ خدای پاک، یاد خود را روشنی دل ها

ص: 481

گردانید» و ورع و پارسایی: «مَنْ قَلَّ وَرَعُهُ مَاتَ قَلْبُهُ وَ مَنْ مَاتَ قَلْبُهُ دَخَلَ النَّار (همان، حکمت/349)؛ هر که پارساییش اندک باشد دلش بمیرد، و هر که قلبش بمیرد به آتش دوزخ درآید» و تقوی به عنوان داروی بیماری قلب است: «فَإِنَّ تَقْوَی اللَّهِ دَوَاءُ دَاءِ قُلُوبِکُمْ وَ بَصَرُ عَمَی أَفْئِدَتِکُمْ وَ شِفَاءُ مَرَضِ أَجْسَادِکُمْ وَ صَلَاحُ فَسَادِ صُدُورِکُم (همان، خطبه/189)؛ ترس از خدا داروی دل های شما و روشنایی باطن شما، و درمان بیماری اجساد شما و به صلاح آورنده فساد سینه های شما.» که با تمسک به این ابزارها و کسب حکمت، باب شهود حقایق غیبی برایش گشوده می گردد. چنان که اهل ذکر، در اثر تجلیه، دارای تجارب معنوی می شوند که در زبان حضرت چنین توصیف شده است: «عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَةٍ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَة (همان، خطبه/213)؛ خدای بخشنده را بندگانی است که با آن ها از راه فکرشان -به الهام- راز گوید و از طریق عقولشان -به هدایت- سخن گوید و آنان را به نور بیداری در گوش ها و چشم ها و دل ها چراغ هدایت را روشن می دارند». تعابیر زیبای حضرت در این جا محل تأمل است که خداوند با این بندگان در فکرشان و ذات عقولشان سخن می گوید. کسانی که اهل ذکرند و در ابتدای خطبه اشاره شده بود که با تجلیه قلب توسط ذکر به این درجات رسیده اند. سپس به مشاهدات غیبی شان اشاره می شود که:«... فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیا إِلَی الآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیامَةُ عَلَیهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیا حَتَّی کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یرَی النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُونَ (همان)؛ گویی از دنیا بریده و در آخرت اند و آن چه را بعد از دنیاست به عیان دیده اند، گویی به حالات پنهان اهل برزخ در مورد طولانی بودن مدت اقامتشان در آن جا آگاه اند و قیامت وعده هایش را برایشان تحقق بخشیده و اینان برای مردم دنیا پرده از آن برداشته اند، چنان که گویی آن چه

ص: 482

مردم نمی بینند آنان می بینند، و آن چه نمی شنوند آنان می شنوند.»

درجایی دیگر نیز، قلب به عنوان مدرک رؤیت الهی و تجربه معنوی خداوند معرفی می شود: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَان (همان، خطبه/178)؛ چشم ها او را به عیان نتوانند دید، ولی دل ها به ایمان حقیقی درکش کنند».

در خطبه ای که در باب اهل ذکر بود، که در نظر برخی از شارحان در حقیقت بیان حال عارفان است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11 و 12، ص 180)، در سبک سلوکی آن ها اشاره می شود که اقتصاد و اعتدال، روش سلوکی مطلوب و مورد سفارش و تأیید ایشان است (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/213) و درجایی دیگر راه رسیدن به خدا به طورکلی چنین توصیف می شود: «وَ نَحْوَهُ قَصْدُ سَبِیلِکُمْ (همان، خطبه/189)؛ و راه معتدل شما به جانب او» و اگر چنان است که اخذ یمین و شمال و دوری از اقتصاد ریشه در جهل دارد: «لَا تَرَی الْجَاهِلَ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطا (همان، حکمت/70)؛ جاهل یا در حال افراط است یا تفریط» مشخص می شود که معنویت حقیقی با سلوک اعتدالی، ریشه در عقلانیت دارد و عرفان ها و تجارب معنوی ای که گسسته از عقلانیت به طی طریق می پردازند، سر از افراط وتفریط درمی آورند و از این موهبت، بی نصیب می مانند.

در مواردی دیگر نیز، می بینیم که سیر و سلوک معنوی و شهود انوار ربانی، در عرفان علوی از مسیر احیای خرد و عقلانیت می گیرد: «قَدْ أَحْیا عَقْلَهُ وَ أَمَاتَ نَفْسَهُ حَتَّی دَقَّ جَلِیلُهُ وَ لَطُفَ غَلِیظُهُ وَ بَرَقَ لَهُ لَامِعٌ کَثِیرُ الْبَرْقِ فَأَبَانَ لَهُ الطَّرِیقَ وَ سَلَکَ بِهِ السَّبِیلَ وَ تَدَافَعَتْهُ الْأَبْوَابُ إِلَی بَابِ السَّلَامَةِ وَ دَارِ الْإِقَامَةِ وَ ثَبَتَتْ رِجْلَاهُ بِطُمَأْنِینَةِ بَدَنِهِ فِی قَرَارِ الْأَمْنِ وَ الرَّاحَةِ بِمَا اسْتَعْمَلَ قَلْبَهُ وَ أَرْضَی رَبَّهُ (همان، خطبه/210)؛ خِردش را زنده کرد و نفس سرکش خود را میراند تا آن جا که بدنش ضعیف و اندامش لاغر و نزار شد و تندی اخلاقش به نرمی مبدّل شده است و برای او هاله ای از روشنایی درخشید که راه او را روشن و او را در آن مسیر روان ساخت و پیوسته از دری به در دیگر منتقل شده تا به باب سلامت و سرای زندگی جاودانی

ص: 483

راه یافت و به سبب اعمال قلبی که انجام داد و خشنودی پروردگار خویش را جلب کرد، با آرامش کامل جسمانی در قرارگاه امن و آسایش ثابت قدم قرار گرفت».

ابن میثم در شرح این خطبه می گوید: امام ( علیه السلام ) در این خطبه با این تعبیر که سالک راه حق، خرد خود را زنده کرده به این مطلب اشاره فرموده اند که عارف با ریاضت های عارفانه و کوشش های سالکانه خود برای به دست آوردن کمالات عقلی از قبیل دانش ها و معارف و ویژگی های اخلاقی، موفقیت های شایانی کسب می کند، و با دارا بودن خصیصه زهد و انجام دادن عبادات خالصانه، عقل نظری و عقل عملی خویش را کامل و احیاء می کند (بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 101).

در حقیقت عارف با زنده کردن عقل به وسیله ریاضت ها و عبادات خود، نفس اماره را در اختیار عقل قرار داده و در راه رسیدن به معنویت قرار می گیرد.

و این پیوند عقلانیت و معنویت قلبی، گاه با تعبیر عجیب «قلب عَقول» مورد اشاره قرار می گیرد: «وَ اللَّهِ مَا نَزَلَتْ آیةٌ إِلَّا وَ قَدْ عَلِمْتُ فِیمَا نَزَلَتْ- وَ أَینَ نَزَلَتْ وَ عَلَی مَنْ نَزَلَتْ- إِنَّ رَبِّی تَعَالَی وَهَبَ لِی قَلْباً عَقُولاً وَ لِسَاناً طَلْقاً (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 439)؛ به خدا سوگند، آیه ای نازل نشد مگر این که می دانم درباره چه کسی و در کجا و برای چه چیزی نازل شده است. خدای متعال قلبی خردمند و زبانی گویا به من بخشیده است».

در هندسه معرفتی عرفان علوی، عقلانیت نقشی مهم و پررنگ را به خود اختصاص داده است. چه این که در ابتدا هم عقل و هم قلب، ارزش معرفت شناختی خود را می یابند سپس، آن جا که سخن از عقل کسبی و تفکّر و تدبیر و علم است و یا سخن از عقل فطری و دفائن عقول است؛ اشاره به عقلانیت مقدمه ای برای سلوک معنوی و عرفانی است که با احیاء آن و اماته نفس، استشراق و استدراک انوار ربانی صورت می گیرد؛ اما آن جا که در مسیر سیر و سلوک به سوی مسلوکٌ الیه، تجلیه قلب به کمک ذکر و ورع شکل می گیرد و حکمت ها ظرف قلب را سیراب می کنند، به تبع قلب، عقل نیز مستفاد از انوار الهی و

ص: 484

نجوای ربانی می شود، چنان که در احوالات اهل ذکر بیان شده بود. این عقلانیت دوّم، لزوماً دیگر به معنی عقلانیت حصولی و حرکت های نظری نیست. در گام سوّم نیز عقلانیتی که در شباهت بیش تری با عقلانیت اوّل؛ هم به عنوان شاخص و میزان سنجش شهودات و رعایت اقتصاد سلوک و پرهیز از افراط وتفریط مؤثر است و هم در تبیین و تفسیر شهودات قلبی و تجارب معنوی، چنان که حضرت در پاسخ ذعلب یمانی در کیفیت رؤیت خداوند، به تفسیر عقلی آن پرداخته و ضمن تبیین کیفیت آن شهود قلبی، به توصیف خداوند و نسبتش با انسان می پردازد که البته این همه به کمک عقل است: «لَا تُدْرِکُهُ الْعُیونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِیانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ قَرِیبٌ مِنَ الْأَشْیاءِ غَیرَ مُلَامِسٍ بَعِیدٌ مِنْهَا غَیرَ مُبَاینٍ مُتَکَلِّمٌ لَا بِرَوِیةٍ مُرِیدٌ لَا بِهِمَّةٍ ... (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/178)؛ چشم ها او را به عیان نتوانند دید، ولی دل ها به ایمان حقیقی درکش کنند. به هر چیز نزدیک است نه آنسان که به آن چسبیده باشد، از هر چیز دور است نه آنسان که از آن جدا باشد، گویاست نه به نیروی تفکر و اندیشه، اراده کننده است بدون قصد و عزیمت ...».

شریعت گریزی عرفان های نوظهور

در عرفان های نوظهور دو دیدگاه درباره دین وجود دارد. دیدگاه اول با دین به مبارزه برخواسته و رسیدن به معنویت، بدون دین و شریعت را امکان پذیر می داند. دیدگاه دوم، دین را در راه رسیدن به معرفت، لازم دانسته ولی حقانیت همه ادیان را در این مسیر مساوی می داند.

در این دیدگاه با دین مبارزه شده و آن را در رشد و تعالی فرد بی اثر و حتی محدودکننده می داند. یکی از مبانی که اُشو با دیده منفی به آن می نگرد شریعت است. در نگاه او شریعت می تواند زنده یا مرده باشد، بدین گونه که او معتقد است با رفتن پیامبران از دنیا، دین تبلیغی آنان نیز می میرد. «و آن گاه که بودا و محمد زنده بودند، شریعت آن ها زنده بود اما وقتی آن ها از دنیا

ص: 485

رفتند از شریعت آن ها تنها یک نعش ماند. نعش به بدن واقعی شبیه است اما در آن زندگی جاری نیست، بنابراین یک بدن دروغین است، شریعت نوعی عوام گرایی، آداب ورسوم و مذهب رسمی است.» (فعالی، نگرشی بر آراء و اندیشه های اشو، ص 196).

از طرفی او ادیان را متهم به طرفداری از فقر و بی اعتنایی به مال و ثروت می کند و چشم پوشی از ثروت و هم چنین محکوم کردن پول و ثروت را از تعالیم مذاهب می داند (اشو، خلاقیت: آزادسازی نیروهای درون، ص 223) و معتقد است که ادیان، مردم را سرکوب کرده و آزادی آنان را سلب می کنند. او دلیل این سرکوب را کنترل آسان تر مردم می داند و می گوید: «این کاری است که دین های متعارف با مردم می کنند: سرکوب، سرکوب، سرکوب. آن ها اجازه نمی دهند شما خودتان باشید، موجود طبیعی باشید. آن ها شما را فلج می کنند، علیل می کنند. البته، کنترل افراد فلج آسان است.» (همو، آواز سکوت، ص 231) او افرادی که پیرو دین خاصی هستند را نابینا معرفی می کند و می گوید: «فقط یک نابینا می تواند یک هندو، یک جاینی (جینی) یا یک مسیحی مادرزاد باشد و فقط کسی که چشم دارد، متدین (به دین اشو) است. او برای خلوت با خدای خویش به کلیسا و معبد و کنیسه نمی رود، بلکه میعادگاه او و پروردگار او دل است.» (همو، کودک نوین، ص 33). کریشنا مورتی برپادارنده جنبش نوظهور دیگری است که تعلیم و آموزش ایده ها و اندیشه های ادیان را به دلیل شرطی شدن ذهن می داند: «نفس ماهیت و طبیعت تبلیغ و پروپاگاند، قالب گیری و شرطی کردن ذهن دیگران است. هر نوع تبلیغ و پروپاگاند -خواه تبلیغ کمونیست باشد یا فلان فرقه مذهبی- منجر به شرطی کردن ذهن می شود.» (مورتی، تعالیم کریشنا، ص 127). ازنظر او اعتقادات دینی علتی است برای بروز رنج های مضاعف بشری، و پیامبران و قدیسان را موجب بروز تضاد و ازهم گسیختگی میان بشریت می داند. او می گوید: «مذهب

ص: 486

هرگز به انسان فضیلت و حقیقت نمی دهد و به جای آن، رنج ها، پریشانی ها، نفرت ها و خشونت ها را به ارمغان می آورد.» (همو، فراسوی خشونت، ص 63). او مذهب را پروپاگاند (یک بزرگ نمایی دروغین) می نامد که به صورت یک تشکیلات بوروکراتیک یا روحانیت جلوه گر شده است (همان، ص 61). از گفته های او می توان این گونه نتیجه گرفت که او فردی دین ستیز است و اعتقادات دینی را باعث بروز رنج های انسان ازجمله جنگ و خون ریزی و نبودن صلح و آرامش می داند. جینیزم نیز که از فرقه های هندوان به شمار می آید، معتقدند برای این که فرد به سرمنزل سعادت و وصال برسد باید تنها به عمل و کردار خود متمسک شود. ازنظر جینیزم استمداد و استعانت از بشر یا کتاب بی اثر است، و وداها مقدس و آسمانی شمرده نمی شوند و سرسوزنی در خلاصی انسان از کرمه تأثیر ندارند. هر فرد باید از درون خود استمداد کند و از نفس خویش یاری جوید (بایرناس، تاریخ جامع ادیان، ص 169).

دیدگاه پلورالیستی

نگاه این گروه به دین مثبت بوده ولی انتخاب هر دینی را مجاز می دانند، آن چه در نظر آنان مهم است داشتن معنویت بوده، معنویتی که فاقد دستوراتِ شریعت است، یعنی ارتباط با خدا در هر دین با هر فکر و مذهبی برای رشد و تعالی فرد کافی است.

پائولو کوئلیو از افرادی است که در جهت ایجاد یک فرقه عرفانی از طریق نوشتن رمان ها و سفرهایش، تلاش بسیاری کرده است. او اعتقاد به کثرت گرایی دینی داشته و معتقد است همه ادیان حاوی حقایقی هستند که می تواند دستگیر انسان به مقصد و مقصود باشد و به انسان در گزینش دین، حق انتخاب می دهد. او می گوید: «حقیقت همواره جایی است که ایمان هست. بودایی ها حق داشتند، هندوها حق داشتند، مسلمان ها حق داشتند، یهودی ها حق داشتند. هرگاه انسان صادقانه راه ایمان را دنبال کند، می تواند باخدا به وحدت

ص: 487

برسد و معجزه کند، اما صِرف دانستن این کافی نبود. لازم بود انتخابی بکنم. کلیسای کاتولیک را انتخاب کردم چون در این مذهب به دنیا آمده بودم.» (کوئلیو، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، ص 107 و 108). او به طور آشکارا نیز در صحبت هایش اعتقاد به پلورالیسم دینی را عنوان کرده است: «کاتولیست هستم، اما فکر می کنم که اگر انسان هر دینی را صمیمانه و مخلصانه انتخاب کند به خدا می رسد. در ضمن، مسئولیت جست وجوی روحانی ام را بر دوش دینم نمی اندازم.» (فعالی، نگرشی بر آراء و اندیشه های پائولو کوئلیو، ص 74). از طرفی او می گوید مذهب هیچ کاری برای معنویتش انجام نداده است؛ درواقع او مذهب را با عرفان، تمرین های معنوی، مدیتیشن و نیروهای ماورایی آمیخته است (همان، ص 90-91) و رسیدن به معرفت راستین را از طریق تمرین ها و ممارست در فرقه های گوناگون جست وجو می کند.از تمرین های او می توان به موارد ذیل اشاره کرد: تمرین دانه (کوئلیو، خاطرات یک مغ، ص 50)؛ تمرین سرعت (همان، ص 59)؛ تمرین بی رحمی (همان، ص 76)؛ آیین پیام آور (همان، ص 90)؛ تمرین آب (برانگیختنِ اشراق) (همان، ص 104)؛ تمرین کرهی نیلگون (همان، ص 128)؛ تمرین زنده به گور (همان، ص 144)؛ تنفس رام (همان، ص 162)؛ تمرین سایه ها (همان، ص 174)؛ تمرین گوش سپردن (همان، ص 190)؛ تمرین رقص (همان، ص 204)، این تمرینات برخاسته از مناسک آسمانی و ادیان توحیدی نیست و بیش تر به تکنیک های آیین رام یا آیین ساحری کاستادا می ماند (فعالی، نگرشی بر آراء و اندیشه های پائولو کوئلیو، ص 99).او دین خاصی را ترجیح نمی دهد و تمامی ادیان نزد او برابرند؛ ازنظر او مهم نیست که هر کس به کدام دین باشد، مهم این است که شخص در پی نشانه ها و راهنمای قلبی باشد: «بسیاری می گویند من از مذهب شخصی خودم پیروی می کنم. چه مهملاتی، طریق،

ص: 488

فردی است، اما این طریق، بدون یک پرستش جمعی وجود نخواهد داشت خواه در آیین کاتولیک، پروتستان، یهود یا اسلام» و در ادامه از پیروانش می خواهد «به مذهب خود هر چه هست، عمل کنید. تمام ما نیازمند یک منزلگاه روحانی هستیم.» (کوئلیو، دومین مکتوب، ص 96).

او در تأیید و تبلیغ نظر خود مبنی بر کثرت گرایی دینی، در کتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، از زبان شخصیت داستان این مطلب را به خواننده القاء می کند که هر کس به هر آیین و هر مسلکی باشد می تواند بدون ترس هر کاری را که می خواهد انجام دهد. شخصیت داستان می گوید: «... احساس می کنم دوباره می توانم زندگی کنم. احساس می کنم میل دارم اشتباهاتی را بکنم که همواره دوست داشتم، اما هرگز جرأت نداشتم. ... می توانم دوستان جدیدی پیدا کنم و به آن ها بیاموزم چگونه برای خردمند بودن، دیوانه باشند. به آن ها می گویم از دستورالعمل های رفتار خوب پیروی نکنند،... از کتاب جامعه (کتاب منسوب به حضرت سلیمان) برای کاتولیک ها می خوانم، از قرآن برای مسلمانان، از تورات برای یهودیان، از ارسطو برای ملحدان...» (همو، ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، ص 183). از نگاه دالاییلاما که یکی دیگر از مبلغان جنبش های نوظهور معنوی است، در تمامی مذاهب اعمالی وجود دارد که محل بروز همه سنت های مذهبی هستند و این رفتارها به زندگی معنای بیش تری می بخشند و زندگی را سازنده تر و آرام تر می کنند (لاما، کتاب خرد، ص 30). از نگاه او حقیقت ادیان، باوجود تفاوت در نام ها و اشکال، یکی بیش نیست. «علی رغم تفاوت هایی که در اسامی و اشکال ادیان مختلف وجود دارد، حقیقت نهایی که مدنظر تمامی ادیان قرار دارد، حقیقتی مشابه است.» (همو، کتاب کوچک ژرف اندیشی، ص 155). در حقیقت او ادیان را یکسان دانسته، به کثرت گرایی دین معتقد است و پذیرش هر دینی را امکان پذیر و تمرین کردن را برای رسیدن به هدف نهایی و معرفت یافتن در دین

ص: 489

انتخابی کافی می داند: «هرگاه دین ویژه ای به شما آسودگی بخشید، می بایست آن دین را برگزینید. اگر دلتان نخواست، می توانید رهایش کنید.» (همو، زندگی در راهی بهتر، ص 55).به نظر دالایی لاما، کسانی که تنها بر صحیح بودن آیین و دین خود پای می فشارند در اشتباه اند. او معتقد است دین دارانِ درست کاری یافت می شوند که از روی نادانی و نشناختن سایر دین ها، تنها دین خود را باور دارند و ادیان دیگر را نادرست می شمارند. به نظر او سرچشمه این نادانی دو چیز است: گاه از آموزش های دینی است، اما بیش تر به دلیل آشنا نبودن با سایر دین ها و ناآگاهی از ارزش های ژرف آن هاست (همان، ص 95-96).

او در سخنان متناقضی حتی بر معنویت و رسیدن به معرفت بدون داشتن دین مشخص تأکید ورزیده و رسیدن به معنویت بدون دین را تعریف می کند و آن را مهم تر از معنویت دینی می داند (فعالی، نگرشی بر آراء و اندیشه های دالایی لاما، ص 232). او حتی بیان می کند که زندگی افراد بدون داشتن دین زیباتر می باشد «زندگی افراد غیردینی گویی زیباتر و رنگارنگ تر است.» (لاما، زندگی در راه بهتر، ص 79). با بررسی این دیدگاه ها، مشخص می شود شریعت گریزان، عرفانی بدون قید و برنامه و هدف را دنبال می کنند و طرفداران پلورالیزم نیز نظر به انتخاب بهترین ها از هر دین و آیینی دارند که ادعایی بیش نیست چراکه با عقل بشری نمی توان عناصر دین را دسته بندی و خوب ها را برگزید.

شریعت گرایی عرفان علوی

شناخت طریق عملی صحیح در عرفان و حرکت در آن راه، مسئله ای اساسی در عرفان عملی است. شناخت راه صحیح و حرکت در آن برای سالک یک ضرورت است؛ زیرا همه راه ها انسان را به مقصد اصلی نمی رساند، بلکه گاه تنها انسان را از حقیقت دور کرده و گاهی باعث می شود، هیچ گاه به مقصد نرسد.

ص: 490

«انسان در جامعه زندگی می کند و جامعه نیازمند قانون است و قانون باید از آسیب خطا، سهو و نسیان و عصیان مصون باشد و چنین قانونی جز از راه وحی و نبوت تدوین نخواهد شد. بوعلی سینا نیز گرچه در پایان الهیات شفا، راه متعارف بین حکیمان را در تبیین ضرورت وحی و نبوت پیموده، ولی در نمط نهم اشارات (ملکشاهی، ترجمه و تفسیر اشارات و تنبیهات ابن سینا، ص 443) بعد از مسئله زهد و عبادت و عرفان، نبوت را مطرح می کند. معلوم می شود که اگر تهذیب و تزکیه، برخلاف مسیر شرع باشد، چنین ریاضتی باطل است، یعنی سیر و سلوک جز با انجام واجبات و مستحبات از یکسو و ترک محرمات و مکروهات از سوی دیگر، قابل قبول نیست و بازدهی ندارد.» (جوادی آملی، مبادی اخلاق در قرآن، ص 295). خدای تعالی در قرآن در مورد پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله ) و انبیاء دیگر علیهم السلام، آنان را بر صراط و به سوی صراط مستقیم معرفی می کند (یس/3 -4؛ انعام/86- 87؛ حج/54). اما در باب پلورالیزم نیز، ابتدا باید گفت که «پلورالیسم دینی یعنی این که حقیقت و رستگاری در دینِ ویژه ای نبوده، همه ادیان برحق اند، همه ادیان بهره ای از حقیقت مطلق دارند، درنتیجه پیروی از برنامه های هر یک از آن ها می تواند مایه نجات و رستگاری انسان باشد. بر این اساس حقانیت ادیان مختلف به طور مساوی است و نزاع حق و باطل از میان ادیان رخت بربسته، خصومت ها، نزاع ها و مجادلات دینی نیز جای خود را به هم دلی و هم سویی می دهند.» (هیک، دین پژوهی، ص 301). یکی از انگیزه های مطرح شدن بحث پلورالیسم دینی در جهان مسیحیت این بوده که آیا غیر مسیحیان که اعمال نیک انجام می دهند نیز وارد بهشت می شوند یا بهشت فقط مختص به مسیحیان است؟ «در عالم مسیحیت، با این پرسش به دو گونه برخورد شد، گروهی (انحصارگرایان) که قائل شدند: تنها کسانی که دین مسیحیت را پذیرفته اند، به بهشت وارد می شوند. گروه دیگر (شمولگرایان) بیان می کنند: کسانی که بر اساس ضوابط

ص: 491

مسیحیت عمل می کنند، هرچند مسیحی نباشند، نیز بهشتی قلمداد می شوند.» (هیک، فلسفه دین، ص 242-243). اما در نهج البلاغه بر حفظ دین و شریعت تأکید می شود: «أَلا وَ إِنَّهُ لاَ یَضُرُّکُمْ تَضْییعُ شَی ءٍ مِنْ دُنْیاکُمْ بَعْدَ حِفْظِکُمْ قَائِمَةَ دِینِکُمْ أَلا وَ إِنَّهُ لا یَنْفَعُکُمْ بَعْدَ تَضْییعِ دِینِکُمْ شَی ءٌ حَافَظْتُمْ عَلَیهِ مِنْ أَمْرِ دُنْیاکُمْ (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/172)؛ بدانید که تباه شدن نعمت دنیا شما را زیان نرساند، اگر اساس دین خویش را حفظ نمایید و اگر دین را تباه سازید آن چه از نعمت دنیا به دست آورده اید سودتان نکند».

«غنای حقیقی در حفظ سرمایه دین و ایمان است که در زندگی جاویدان انسان همه جا راه گشای اوست.» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین( علیه السلام )، جلد 6، ص 519). با توجه به بیان حضرت در این خطبه که می فرمایند هر چیزی که انسان با تباه کردن دین به دست می آورد سودی برای او ندارد، عرفان و سلوک و ... بدون توجه به آداب شریعت از طرف امام علی علیه السلام رد می شود. سپس دینِ معیار مشخص می گردد: «ثُمَّ إِنَّ هَذَا الْإِسْلامَ دِینُ اللَّهِ الَّذِی اِصْطَفَاهُ لِنَفْسِهِ وَ اِصْطَنَعَهُ عَلَی عَینِهِ وَ أَصْفَاهُ خِیرَةَ خَلْقِهِ وَ أَقَامَ دَعَائِمَهُ عَلَی مَحَبَّتِهِ أَذَلَّ اَلْأَدْیانَ بِعِزَّتِهِ وَ وَضَعَ اَلْمِلَلَ بِرَفْعِهِ وَ أَهَانَ أَعْدَاءَهُ بِکَرَامَتِهِ وَ خَذَلَ مُحَادِّیهِ بِنَصْرِهِ وَ هَدَمَ أَرْکَانَ اَلضَّلاَلَةِ بِرُکْنِهِ ... جَعَلَ اَللَّهُ فِیهِ مُنْتَهَی رِضْوَانِهِ وَ ذِرْوَةَ دَعَائِمِهِ وَ سَنَامَ طَاعَتِهِ فَهُوَ عِنْدَ اَللَّهِ وَثِیقُ اَلْأَرْکَانِ رَفِیعُ اَلْبُنْیانِ مُنِیرُ اَلْبُرْهَانِ مُضِی ءُ اَلنِّیرَانِ عَزِیزُ اَلسُّلْطَانِ مُشْرِفُ اَلْمَنَارِمُعْوِذُاَلْمَثَارِفَشَرِّفُوهُ وَاِتَّبِعُوهُ وَأَدُّوااِلَیهِ حَقَّهُ وَضَعُوهُ مَوَاضِعَهُ (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/189)؛ پس این اسلام آیین خداست که برای خود برگزید و به نظر عنایت خویش در آن نگریست. بهترین آفریدگان خود را برای تبلیغ آن اختیار کرد؛ و مبانی آن را بر بنیاد دوستی خود برپای داشت و به عزت آن، ادیان دیگر را خوار کرد و با برافراشتن آن آیین های دیگر را فرو داشت. باکرامتش دشمنانش را ذلیل نمود و با یاری کردنش معارضانش را سرکوب کرد؛ و به رکن قوی آن، ارکان گمراهی را نابود ساخت... خداوند

ص: 492

نهایت خشنودی و برترین قوانین و عالی ترین درجه اطاعت از خود را در پیروی آن نهاد؛ بنابراین ارکانش استوار و بنیانش رفیع و برهانش روشن و چراغش فروزان و قدرتش پیروزمند و نشانه اش بلند، و کس را یارای مخالفت با آن نیست. پس بزرگش دارید و پیرویش کنید و حقش را ادا نمایید و در موضعش قرارش دهید». مخالفت با آیینی که خدا برای خود انتخاب کرده و از هر نظر جامع و کامل می باشد، حاصلی جز بدبختی و گمراهی و هلاکت در پی نخواهد داشت: «وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ (آل عمران/85)؛ و هر که جز اسلام، دینی [دیگر] جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود، و وی در آخرت از زیان کاران است». حضرت علی (علیه السلام ) نیز در خطبه 189 توصیه فرمودند که دین اسلام را بزرگ داشته و پیروی کنید و حق آن را ادا نمایید. در این خطبه حضرت به طور مستقیم با پلورالیسم دینی که معتقد است همه ادیان بر حق می باشند و پیروی از برنامه های هر یک از آن ها می تواند مایه فلاح و رستگاری شود، مخالفت کرده و حقانیتِ مساوی ادیان را نپذیرفتند؛ زیرا دین اسلام را دینی معرفی می کنند که عزّت و غلبه آن، دین های دیگر را خوار ساخت و با برافراشتن آن، ملت های دیگر را فرو داشت و خداوند نهایت خشنودی و بلندترین نقطه ستون های ادیان خود را در آن قرار داد و عالی ترین درجه اطاعت از خود را در پیروی آن نهاد. چنان چه در جای دیگر نیز می فرمایند: «فَمَنْ یَبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دِیناً تَتَحَقَّقْ شِقْوَتُهُ وَ تَنْفَصِمْ عُرْوَتُهُ وَ تَعْظُمْ کَبْوَتُهُ وَ یَکُنْ مَآبُهُ إِلَی الْحُزْنِ الطَّوِیلِ وَ الْعَذَابِ الْوَبِیلِ (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/160)؛ هر کس جز اسلام را جوید، شقاوتش محقّق و ریسمانش (با خدا) بریده و سقوطش شدید و بازگشتش به اندوهی دراز و شکنجه ای سخت است». «از این عبارت، به خوبی روشن می شود شعارهای گمراه کننده ای که این روزها جمعی به دنبال نویسندگان غربی در محیط های اسلامی سر داده اند و پیروی از هر یک از ادیان را

ص: 493

کافی می شمرند و صلح کل متصوفه را زنده کرده اند، چیزی است که نه با منطق قرآن سازگار است و نه با کلمات پیشوایان بزرگی همچون امام علی ( علیه السلام)» (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، جلد 6، ص 269).

این اندیشه که همه ادیان آسمانی ازلحاظ اعتبار در هر زمان یکسان هستند اندیشه صحیحی نمی تواند باشد. در این خطبه نیز حضرت دین گرایی پلورالیستی را رد کرده و تنها دینی که موجب سعادت انسان می شود را اسلام معرفی می کنند و انتخاب راهی جز اسلام را، باعث سقوط انسان می دانند: «وَإِنَّ شَرَائِعَ الدِّینِ وَاحِدَةٌ وَ سُبُلَهُ قَاصِدَةٌ مَنْ أَخَذَ بِهَا لَحِقَ وَ غَنِمَ وَ مَنْ وَقَفَ عَنْهَا ضَلَّ وَنَدِمَ اِعْمَلُوا لِیَوْمٍ تُذْخَرُ لَهُ الذَّخَائِرُ (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/119)؛ بدانید که قوانین دین همه یکی است، راه های آن هموار و مستقیم، هر که در آن گام زند به مقصد رسد و غنیمت برد و هر که رهسپار آن نگردد گمراه شود و پشیمانی برد».

بدینسان حضرت علی ( علیه السلام) عرفان منهای دین و مذهب را نمی پذیرند و ریاضت و مجاهدت برای رسیدن به نهایت عرفان را در پیروی از آداب شریعت می دانند. هم چنین عرفان پلورالیستی را برنمی تابند.

با بهره گیری از قرآن و سخنان امام علی ( علیه السلام) می تواند چنین استدلال کرد که عرفان اسلامی، شریعت محور بوده و تنها دین برحق، اسلام است و تمام ادیان به غیر آن، به راهی جز صراط اند؛ و تنها از راه دین و شریعت الهی می توان زندگی معنوی را تجربه کرد و به سعادت و تکامل راه یافت.

نفی فرهنگ فرهیخته در عرفان پست مدرن

همان گونه که آیات قرآن کریم مشتمل بر محکمات و متشابهات است و برای وضوح متشابهات رجوع به محکمات واجب است؛ انسان متشابه نیز برای واضح شدن مسیر و سیر در راه سلوک نیاز به رجوع و پیوستن به انسان محکم دارد؛ اما آن چه در پست مدرنیسم

ص: 494

موردبحث قرار گرفته، حذف فاصله و هم سطح بودن افراد جامعه است. «در پست مدرنیسم که به معنی سبک و مکتب خاص فرهنگی نیز مطرح شده، فاصله به طورکلی (ازجمله فاصله انتقادی به طور خاص) از بین رفته است... ویژگی بنیادین همه انواع پست مدرنیسم ها عبارت است از کنار گذاشتن خط فاصل (اصولاً مدرن) میان فرهنگ متعالی و سطح بالا با فرهنگ مشهور به فرهنگ توده یا فرهنگ تجاری، و نیز ظهور انواع تازه ای از متون که صور، مقولات و محتواهای همان صنعت فرهنگ، بدان ها تزریق شده است.» (جیمسون، منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر، ص 4). درواقع در پست مدرنیسم نگرش وجود انسان های اصیل تر از انسان های دیگر رد شده و شکاف بین فرهنگ عوام و فرهنگ والا وجود نخواهد داشت. با توجه به نظر برخی از صاحب نظران، تمایز میان فرهنگ توده ای و فرهنگ برتر ذاتی نبوده و آن ساخته برخی نیروها و مؤسسات و نهادها می باشد (بشیریه، نظریه های فرهنگ در قرن بیستم، ص 11). «فرهنگ متعالی، دیگر به معنای جایی نخواهد بود که در آن، هدف جامعه به مثابه یک کل، موردبحث قرار گرفته و درباره آن تصمیم گیری شود... نیز در آن جا شکاف بین فرهنگ عوام، فرهنگ مردمی که هرگز نیاز به رستگاری را احساس نکرده اند، و فرهنگ والای روشنفکران، افرادی که همیشه می خواهد چیزی بیش از آن و غیر از آنی باشند که هستند، اهمیتی ندارد.» (همان، ص 86). با این نگرش و حذف فرهنگ متعالی، وجود الگو و راهنما به عنوان یکی از مقامات عرفان در سیر و سلوک، معنایی نیافته و وجود انسان کامل نفی می شود. با این که در نظریه های پست مدرن، باور به حقیقت رستگاری بخش وجود دارد اما زمینه رسیدن به آن را امید به اصالت نامیده و در این اصالت هرگونه تعلیم و تربیتی را رد، و تنها منبع رستگاری را تخیل بشری می دانند. «باور به حقیقت رستگاری بخش، مساوی است با این باور که چیزی هست که اساس زندگی بشر است... این امید که بتوان چنین زمینه ای را یافت، زمینه انواع

ص: 495

یک جنس برتر است. جنس برتر چیزی است که هیدگر امید به اصالت نامیده است؛ امید به این که فرد، خودش باشد، نه صرفاً محصول تعلیم و تربیت یا محیطش.» (رورتی، حقیقت پست مدرن، ص 55-56). با نظر به این دیدگاه است که اشو مدل، الگو یا اسوه را برای تشخیص صحیح مسیر رد کرده و هر فرد را گونه ای منحصر می داند که نمی تواند مثل دیگری داشته باشد. درواقع او با انکار فاصله میان دو فرهنگ نخبه گرایانه و توده، سیر در راه سلوک را بدون همراهی استاد می داند. «ممکن است انسان با عقل خودش فکر کند که یک مدل دارد. حماقتی از این بالاتر نیست. سعی کنید شبیه خودتان باشید. هیچ کس دیگری هم شبیه شما نیست. لزومی ندارد شبیه بودا شوید.» (اشو، راز بزرگ، ص 250). اما از طرفی دیگر او در سخن متناقضی مرشد را واسطه ای برای خدا می داند (همو، دل به دریا بزن، ص 18). او در دعوتش قصد مطرح کردن خود را داشته و با معرفی خود به عنوان انسان معیار، مریدانش را به پیروی از خود دعوت می کند و میزان معرفت را به پیروی بیش تر از مرشد می داند. «اگر با من توافق کنی دیر یا زود نوری عظیم از تو ساطع می گردد...» و یا لی هونگجی در عرفان فالون دافا که خود را کامل ترین موجود می داند. او به پیروان خود می گوید «تنها اوست که می تواند افراد را به کمال برساند و خود را مسئول نجات بشر معرفی می کند، و صریحاً اعلام می کند که ما مسئول نجات مردم هستیم.» (مظاهری سیف، جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور، ص 330).

لی هونگجی درواقع با این بیان، خود را پیامبر آخرالزمان معرفی کرده و معتقد است که تنها دین او انسان را به کمال و پاکیزگی نفس و زدودن آن از هواهای نفس و گمراهی و اغوا سوق می دهد.

انسان کامل از دیدگاه امام علی ( علیه السلام)

آن چه در اسلام مطرح است وجود انسان کامل به عنوان نگین انگشتر عالم آفرینش

ص: 496

است که خدای متعال او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهداری می شود. نیروهای همه عالم و اسمای الهی در انسان کامل جمع شده اند، پس موجودی کامل تر از انسان کامل وجود ندارد و کامل بودن او به لحاظ خلافتی است که او از طرف خداوند دارد. درواقع انسان کامل واسطه فیض بر عالم و آدم است و همه نظام هستی از مجرای وجودی او فیض الهی را دریافت می کنند. لذا خطاب به ائمه معصومین علیهم السلام گفته می شود: «بِکُمْ فَتَحَ اللَّهُ وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ بِکُمْ یَکْشِفُ الضُّر» (قمی، مفاتیح الجنان، زیارت جامعه کبیره).

برای شناخت انسان کامل از دیدگاه امام علی ( علیه السلام)، توصیفاتی که حضرت از پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله ) و ائمه معصومین علیهم السلام و هم چنین درباره خود دارند، می تواند راهگشا باشد.

امام علی ( علیه السلام) درباره خاندان آل محمد (صلی الله علیه واله )می فرمایند: «وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلاَیةِ» ویژگی های ولایت و حکومت از آنِ آن هاست (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/2).مظهر تمام و کمال اسم «ولی»، انسان کامل است که صاحب ولایت تکوینی بوده و می تواند به اذن خدا در کائنات تصرف کرده و به نظام هستی فیض رسانی کند (صمدی آملی، شرح رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 37). امام علی ( علیه السلام) در دو خطبه واژه قطب را در مورد خود به کار برده و جایگاه خود را چونان محور برمی شمارند: «وَ إِنَّمَا أَنَا قُطْبُ الرَّحَی تَدُورُ عَلَی وَ أَنَا بِمَکَانِی فَإِذَا فَارَقْتُهُ اسْتَحَارَ مَدَارُهَا وَ اضْطَرَبَ ثِفَالُهَا (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/118)؛ من به منزله محور این آسیابم که در جای خود پایدار است و آسیا به گِرد آن می چرخد و اگر از جای کنده شود، آسیا از مدار خود خارج شده و همه امور به هم می ریزد» و هم چنین جایگاه

ص: 497

خود نسبت به جامعه را چونان محور در رابطه با آسیاب بیان می کنند: «وَ إِنَّهُ لَیَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّی مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَی» (همان، خطبه/3). در این دو کلامِ امام علی (علیه السلام)، جایگاه انسان کامل در هر دو بُعد تشریع و تکوین و خلافت ظاهری و باطنی تبیین شده و از آن به قطب که آسیاب آفرینش به گرد آن دور می زند، یادشده به گونه ای که اگر محور بودن آن نباشد، آسیاب عالم و آدم از گردش بازایستاده و دچار اضطراب می شود (صادقی ارزگانی، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، ص 71). و انسان کامل خلیفةالله در روی زمین است که حضرت در حکمت 147، آنان را برای کمیل معرفی می کنند. «أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاةُ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِمْ (شریف الرضی، نهج البلاغه، حکمت/147)؛اینان جانشینان خداوند در روی زمین و دعوت کنندگان دین خدا هستند. آه آه که چه آرزومند دیدارشان می باشم».

هم چنین تعابیر مشیةالله (صادقی ارزگانی، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، ص 62)، که امیر مؤمنان علی ( علیه السلام ) در کلامی این مقام را بیان کرده اند: «فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا» (شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه/28) و حجةالله (همان، حکمت/147) در مورد انسان کامل بیان شده است. امام علی ( علیه السلام) می فرماید: «وَ إِنَّمَا الْأَئِمَّةُ قُوَّامُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ وَ عُرَفَاؤُهُ عَلَی عِبَادِهِ وَ لَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَهُمْ وَ عَرَفُوهُ وَ لَا یدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَهُمْ وَ أَنْکَرُوه (همان، خطبه/152)؛ امامان از سوی خدا کار مردم را به سامان آورند، و از جانب او بر مردم سروری یافته اند. به بهشت نرود مگر کسی که آنان را بشناسد و آنان هم او را بشناسند، به دوزخ نرود مگر کسی که آنان را انکار نماید و آنان نیز او را از خود ندانند». این سخن امام ( علیه السلام) در باب «انسان کامل مصلح بریةالله است» می باشد؛ یعنی اصلاح کننده امور خلایق بوده و واسطه در فیض و مکمل نفوس مستعده است، یعنی هر جانی که استعداد رسیدن به

ص: 498

کمالات لایق انسانی را دارد، انسان کامل فیض الهی را دریافت کرده و به او می رساند (صمدی آملی، شرح رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 265-266).

حال باید گفت ضرورت شناخت انسان کامل از جهت ضرورت در شناخت و آگاهی از یک الگو و سرمشق برای سیر در مسیر رشد و کمال انسان است. شهید مطهری در این باره می گوید بدون شناخت انسان کامل قطعاً نمی توان یک مسلمان کامل بود (مطهری، انسان کامل، ص 15). درواقع انسان کامل می تواند رشته تربیت سالک راه خدا را به دست گیرد تا در این راه از رهزنان محفوظ مانده و به سلامت به مقصود برسد. «انسان ها در نخستین تقسیم، یا مرده اند یا زنده: کفرپیشگان، فطرت انسانی خویش را زیر لایه های متراکم و کدر جهل و خرافات مدفون کرده اند و مردگانی بیش نیستند... آنان که از ظلمت مرگبار کفر رهیده اند، زنده اند... انسان های زنده و بیدار و سالم نیز یا ناقص اند و یا کامل و در میان انسان های کامل نیز برخی کامل تر و در بین ایشان بعضی کامل ترین هستند. همه اقسام یاد شده، متشابه اند جز دو قسم آخر؛ یعنی انسان های کامل و اکمل که محکمات جامعه انسانی به شمار می آیند و انبیا و اولیا، «محکم بالاصاله» و علمای عامل، «محکم بالمحکم» هستند. گروه نخست، اکمل و دسته دوم کامل اند. انسان های کامل همیشه باید خود را به اکمل عرضه کنند و خویش را با میزان محکمات اصیل بسنجند تا بتوانند مرجع و مقتدای متشابهات باشند. انسان های متشابه نیز باید به محکمات رجوع و از آنان تقلید کنند و راه انسانیت را پابه پای آنان بپیمایند.» (جوادی آملی، تفسیر انسان به انسان، ص 258).

نتیجه

با طرح شاخص های عرفان علوی مشخص می گردد که میان معنویت و عقلانیت ارتباطی تنگاتنگ برقرار بوده و ایشان علاوه بر تأیید عقلانیت، برای آن درجه و اعتبار خاصی قائل هستند. امام علی ( علیه السلام ) برای عقل و خرد ارزش معرفت شناختی تعریف کرده به گونه ای که در وادی معرفت، عقل گرایی را تبیین و لازم و ضروری می دانند. درحالی که در

ص: 499

عرفان های کاذب، با الفاظ مختلف و به مناسبت های گوناگون علیه عقل و منطق و فلسفه سخن گفته می شود که مورد تأیید نیست. با بهره گیری از سخنان امام علی ( علیه السلام ) می توان چنین استدلال کرد که عرفان اسلامی شریعت محور بوده و تنها دین برحق، اسلام است و تمام ادیان به غیر آن، به راهی جز صراط اند؛ و تنها از راه دین و شریعت الهی می توان زندگی معنوی را تجربه کرد و به سعادت و تکامل راه یافت. درواقع می توان گفت، عرفان دینی یعنی عرفان برآمده از دین الهی. در مکاتب عرفان های غیرحقیقی، انسان ها اگرچه به معنویت دعوت می شوند، اما در کنار این معنویت، به بی دینی فراخوانده می شوند. ادعای مکاتب معنوی غیرحقیقی، امکان تجربه و رسیدن به معنویت، بدون دین و شریعت الهی است که مورد تأیید نیست. انسان کامل، ستون فقرات و از بنیادهای استوار در عرفان اسلامی است که می تواند رشته تربیت سالک راه خدا را به دست گیرد و او را از آفات و موانع و خطرات مسیر حفظ کند. درواقع انسان های کامل بالاصاله خلیفه الهی هستند و دیگر انسان ها برای رشد و تعالی باید از ایشان پیروی کنند. درحالی که پست مدرنیسم بر نفی تمایز میان فرهنگ برتر و فرهنگ توده تأکید داشته و رویکرد آنان حذف تمایز و مرز میان فرهنگ والا و امر پست، امر نخبه گرا و امر عامه پسند است. به همین سبب وجود انسان کامل و رهرو در میان آنان معنایی نداشته و تنها سیر و حرکت را مهم تلقی می کنند.

ص: 500

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1337 ش.

2. اشو، آواز سکوت، ترجمه: میر جواد سید حسینی، اصفهان، هودین، 1383.

3. اشو، خلاقیت: آزادسازی نیروهای درون، ترجمه: مرجان فرجی، تهران، فردوسی، چاپ دوم،1380.

4. اشو، دل به دریا بزن، ترجمه: مجید پزشکی، اصفهان، هودین، 1383.

5. اشو، راز بزرگ، ترجمه: روان کهریز، تهران، باغنو، 1380.

6. اشو، شکوه آزادی، ترجمه: میر جواد سید حسینی، اصفهان، هودین1383.

7. اشو، کودک نوین، ترجمه: مرجان فرجی، تهران، فردوسی، 1380.

8. بایر ناس، جان، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغر حکمت، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نوزدهم، 1388.

9. بحرانی، کمال الدین بن میثم، شرح نهج البلاغه ابن میثم، ترجمه: حبیب الله روحانی، مشهد، بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، 1375.

10. بشیریه، حسین، نظریه های فرهنگ در قرن بیستم، تهران، مؤسسه فرهنگی آینده پویان، 1379.

11. بودیدارما، تعلیم ذن، ترجمه: نامدار نادری، تهران، بهجت، 1382.

12. پترسون، مایکل و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، ترجمه: احمد نراقی؛ ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، چاپ سوم، 1379.

13. تمیمی آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: محمدعلی انصاری، مؤسسه صحافی خلیج، 1337.

14. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر انسان به انسان، قم، نشر اسراء، 1384.

15. جوادی آملی، عبدالله، مبادی اخلاق در قرآن، قم، نشر اسراء، چاپ ششم، 1387.

16. جیمسون، فردریک، منطق فرهنگی سرمایه داری متأخر، ترجمه: مجید محمدی، تهران، انتشارات هرمس، 1379.

ص: 501

17. رورتی، ریچارد،حقیقت پست مدرن، ترجمه: محمد اصغری، تهران، نشر الهام، 1388.

18. صادقی ارزگانی، محمدامین، انسان کامل از نگاه امام خمینی و عارفان مسلمان، قم، بوستان، چاپ سوم، 1387.

19. صمدی آملی، داود، شرح رساله انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه (علامه حسن زاده آملی)، قم، روح و ریحان، 1389.

20. طباطبایی، محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، تهران، صدرا، چاپ یازدهم، 1386.

21. فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آراء و اندیشه های اشو، چاپ اول، تهران، سازمان ملی جوانان، 1388.

22. فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آراء و اندیشه های پائولو کوئلیو، تهران، سازمان ملی جوانان، 1388.

23. فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آراء و اندیشه های دالایی لاما، تهران، سازمان ملی جوانان، 1388.

24. فعالی، محمدتقی، نگرشی بر آیین ذن بودیسم، تهران، سازمان ملی جوانان، 1388.

25. قمی، شیخ عباس، مفاتیح الجنان، ترجمه: الهی قمشه ای، قم، بوستان کتاب، 1395.

26. کوئلیو، پائولو، چون رود جاری باش، ترجمه: آرش حجازی، تهران، کارون، 1385.

27. کوئلیو، پائولو، خاطرات یک مغ، ترجمه: آرش حجازی، تهران، کاروان، چاپ هفدهم، 1387.

28. کوئلیو، پائولو، دومین مکتوب، ترجمه: آرش حجازی و بهرام جعفری، تهران، کارون، چاپ پنجم، 1382.

29. کوئلیو، پائولو، کنار رود پیدرا نشستم و گریستم، ترجمه: آرش حجازی، تهران، کارون، چاپ ششم، 1383.

30. کوئلیو، پائولو، ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد، ترجمه: آرش حجازی، تهران، کارون، 1383.

31. لاما، دالایی، زندگی در راهی بهتر، ترجمه: فرامرز جواهری نیا، تهران، نشر ماهی، 1381.

32. لاما، دالایی، کتاب خرد، ترجمه: میترا کیوانمهر، تهران، نشر علم، 1384.

33. لاما، دالایی، کتاب کوچک ژرف اندیشی، ترجمه: مهرداد انتظاری، تهران، نشر علم، 1382.

34. مطهری، مرتضی، انسان کامل، تهران، صدرا، چاپ پنجاه و دوم، 1391.

35. مظاهری سیف، حمیدرضا، جریان شناسی انتقادی عرفان های نوظهور، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1389.

36. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم، 1387.

ص: 502

37. ملکشاهی، حسن، ترجمه و تفسیر اشارات و تنبیهات ابن سینا، تهران، سروش، چاپ سوم، 1375.

38. مورتی، کریشنا، رهایی از دانستگی، ترجمه: مرسده لسانی، تهران، بهنام، 1376.

39. مورتی، کریشنا، فراسوی خشونت، ترجمه: محمدجعفر مصفا، تهران، نشر قطره، 1382.

40. مورتی، کریشنا،تعالیم کریشنا مورتی، ترجمه: محمدجعفر مصفا، تهران، نشر قطره، 1384.

41. همفریز، کریسمس، ذن، ترجمه: منوچهر شادان، تهران، ققنوس، 1384.

42. هیک، جان، دین پژوهی، ترجمه: بهاءالدین خرمشاهی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1372.

43. هیک، جان، فلسفه دین، ترجمه: بهرام راد، تهران، انتشارات بین المللی الهدی، 1372.

ص: 503

جلد 10

اشاره

ص: 1

جلد دهم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی

به کوشش جمعی از محققان

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد دهم (امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی)

جمعی از محققین: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ :500 جلد

قیمت:اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر: اول

شابک

ارتباط با ما : اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

فهرست3

مقدمه دبیر علمی کنگره15

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری25

1. تحلیل کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از منظر امام علی (علیه السلام)29

چکیده31

مقدمه32

پیشینه32

مفهوم شناسی33

کارکرد33

نظم33

نظم اجتماعی34

کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی35

ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی35

ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری37

الف) وقت شناسی37

ب) تقسیم کار38

ج) برنامه ریزی مطلوب39

ص: 3

د) شایسته سالاری39

گسترش قانون گرایی در جامعه42

اتقان در عمل43

مداومت در به سرانجام رساندن امور43

نتیجه44

2. ارزیابی عوامل وحدت و امنیت در جامعه، بر اساس آموزه های امام علی (علیه السلام)47

چکیده49

مقدمه50

پیشینه تحقیق53

سؤالات پژوهش54

روش تحقیق55

1- نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها با استفاده از مدل SWOT55

2- عوامل خارجی مؤثر بر توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام)57

3. تجزیه و تحلیل عوامل استراتژیک66

4. تدوین راهبردها68

الف) راهبردهای رقابتی/ تهاجمی so))68

ب) راهبردهای تنوع st))68

ج) راهبردهای بازنگری wo))69

د) راهبردهای تدافعی wt))69

نتیجه70

3. بررسی وحدت مسلمانان در حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)73

چکیده75

مقدمه76

تعریف لغوی ناصبی77

تفاوت اهل سنت و ناصبی78

بهره گیری امیرالمؤمنین از پتانسیل اهل سنت در سپاه خود79

الف) دلایلی بر وجود اهل سنت در لشکر امام79

ب) عوامل مشوق اهل سنت بر یاری امام83

ص: 4

ج) حق دانستن امیرالمؤمنین در جنگ ها85

نتیجه 87

4. امام علی (علیه السلام) تندیس وحدت (پژوهشی در تبیین بُعد هم گرایی اسلامی امام علی (علیه السلام))91

چکیده93

مقدمه94

مفهوم شناسی95

وحدت در لغت95

وحدت اسلامی در اصطلاح95

وحدت اسلامی در قرآن98

بُعد هم گرایی تندیس وحدت امام علی(علیه السلام)99

بُعد نظری امام علی(علیه السلام) پیرامون وحدت100

1. وحدت، منّت عظیمِ خداوند100

2. وحدت بزرگترین دستاورد نبوت101

محورهای وحدت اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام)102

1. اسلام102

2. قرآن مجید103

3. توحید و وجود مقدس رسول گرامی اسلام103

4. رهبری در جامعه104

موانع وحدت اسلامی در آموزه های امام علی(علیه السلام)105

1.پیروی از شیطان105

افراد شیطان106

2. جهالت و نادانی نسبت به یک دیگر107

3. دوری از سیره اسوه وحدت امام علی(علیه السلام)108

آثار وحدت از دیدگاه نهج البلاغه108

1.عزت، قدرت و حاکمیت109

2. وحدت، زمینه نزول فیض الهی110

3. پیروزی در صحنه ها111

ص: 5

پیامدهای تفرقه112

1.شکست و ذلت112

2. ازبین رفتن نعمت های الهی113

3. تسلط دشمن113

بُعد عملی امام در ارتباط به هم گرایی اسلامی114

1. سکوت به خاطر حفظ وحدت مسلمین114

2. سفارش یاران به هم سویی116

3. مقابله با وحدت شکنان و فتنهجویان116

4. هم یاری با خلفاء117

الف) بیعت با خلفاء118

ب) هم یاری در عرصه علمی جامعه119

هم یاری خلفاء در عرصه مشاورت120

یک- پذیرش جانشینی خلیفه دوم از سوی امام120

دو- مشاورت جناب عمر با امام در مورد تغییر مبدا تاریخ اسلام121

نتیجه122

5. تحلیل بنیان ها و کارکردهای وحدت و هم گرایی امت اسلامی در منظومه فکری امام علی (علیه السلام)127

چکیده129

مقدمه129

پیشینه130

1. مفهوم شناسی131

الف. وحدت131

ب. هم گرایی132

ج. منظومه فکری132

2. طرح پژوهش133

3. عرصه های وحدت و هم گرایی133

4. بنیان های وحدت و هم گرایی135

الف. دین اسلام135

ب. توحیدمحوری136

ص: 6

ج. معادباوری138

د. پیامبر اعظم(صلی الله علیه و اله)139

ه-. قرآن کریم142

و. اهل بیت(علیهم السلام)143

ز. حج (سنت)145

5. کارکردهای وحدت و هم گرایی (آثار و دست آوردها)148

الف. حفظ دین148

ب. نهادینه سازی رفق و مدارا148

ج. شناسایی تندروها (پرهیز از تکفیر)150

د. وظیفه شناسی (رعایت ادب و اخلاق اسلامی)151

ه-. دفع فتنه انگیزی (نفی ملّی گرایی و ناسیونالیسمی)152

و. توجه به اقتضائات و مصالح کلی153

ز. برخورداری از نعمت های الهی154

ح. رسیدن به عزت و اقتدار جهانی155

نتیجه157

6. دلالت های تربیت اجتماعی فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زیارت غدیریه163

چکیده165

مقدمه165

پیشینه166

دلالت های تربیتی زیارت غدیریه167

الف. اخوت و دلالت های تربیتی آن168

ب. امانت داری و دلالت های تربیتی آن169

ج. امربه معروف و نهی ازمنکر و دلالت های تربیتی آن171

د. ایثار جانی و دلالت های تربیتی آن172

ه-. ایثار و انفاق مال و دلالت های تربیتی آن175

و. صداقت و دلالت های تربیتی آن178

ز. عدالت ورزی و دلالت های تربیتی آن180

ح. عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) و دلالت های تربیتی آن181

ص: 7

ط. کظم غیظ و گذشت و دلالت های تربیتی آن183

ی. وفای به عهد و دلالت های تربیتی آن184

نتیجه186

7. تحلیل جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی189

چکیده191

مقدمه192

پیشینه192

عدالت و جایگاه آن در قرآن و فطرت193

جایگاه عدالت در تمدن سازی نبوی194

تمدن سازی علوی194

الف. جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی196

یک. جایگاه عدالت در بُعد اجتماعی تمدن سازی علوی196

دو. جایگاه عدالت در بُعد سیاسی تمدن سازی علوی198

اول. عدالت علوی در برابر مخالفان داخلی حکومت201

دوم. عدالت علوی در سیاست خارجه203

سه. جایگاه عدالت در بُعد اقتصادی تمدن سازی علوی204

نتیجه206

8. رهاوردهای صلح در سیره امام علی (علیه السلام) در گفتمان معاصر209

مقدمه212

پیشینه213

غایت شناسی جهاد در اسلام و ارتباط آن با صلح214

رهاوردهای غائی صلح در سیره امام علی(علیه السلام)216

الف. رویکرد معرفتی216

ب. رویکرد هدایتی217

یک.ارشاد مخالفان در جنگ جمل218

دو. ترجیح هدایت بر جنگ در جنگ صفین219

سه.انذار خوارج پیش از جنگ نهروان221

ج. رویکرد اجتماعی222

ص: 8

یک.تأمین امنیت جامعه223

دو. آرامش اجتماعی223

سه. تقویت اتحاد و انسجام و دوری از تفرقه224

د. رویکرد نظامی226

سیره امام علی(علیه السلام) و گفتمان صلح در جهان معاصر226

الف. تبیین صحیح آموزه های علوی درباره صلح و انسان دوستی در عرصه جهانی227

ب. تشکیل کارگروه صلح در جوامع اسلامی228

ج.زمینه سازی برای گفتمان صلح اسلامی در سطح بین الملل229

نتیجه231

9. جایگاه صلح از منظر فلسفه اسلامی با تأکید بر سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام)235

مقدمه238

مفهوم شناسی صلح239

تحلیل فلسفی از نزاع در هستی241

بازگشت جنگ و صلح به فاعلیت انسان242

فلسفه اسلامی و نظریه صلح249

اما چگونه می توان به این مرحله از صلح دست یافت؟249

صلح در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)251

نتیجه256

10. صلح طلبی امام علی (علیه السلام) در برابر جنگ افروزی ناکثین259

چکیده261

مقدمه262

پیشینه264

1. بیعت طلحه و زبیر و امید رسیدن به حکومت کوفه و بصره265

2. بصره بهترین پایگاه برای شورش بیعت شکنان267

3. قدرت طلبی در پوشش خون خواهی عثمان269

4. سران ناکثین و شیوه های مختلف جنگ افروزی271

الف) جنگ افروزی از طریق تخریب شخصیت امام و کشتار پیروان ایشان271

ص: 9

ب) نوشتن نامه به بزرگان و تحریک آنان برای مقابله با امام علی(علیه السلام)275

ج) بالابردن شخصیت مخالفان امام علی(علیه السلام)278

د) تحریک و شایعه پراکنی280

ه-) غارت اموال و بیت المال بصره281

و) ترور و تهدید283

ز) اوضاع را برخلاف واقع جلوه دادن285

5. امام علی(علیه السلام) و دعوت به صلح گرایی287

الف) سخنان امام علی(علیه السلام) با سپاه کوفه288

ب) امام علی(علیه السلام) و دعوت به صلح289

یک. امام علی(علیه السلام) و دعوت زبیر به صلح289

دو. امام علی(علیه السلام) و دعوت عایشه به صلح290

سه. ملاقات علی(علیه السلام) با طلحه و زبیر290

چهار. آخرین گفت وگو برای انجام صلح291

پنج. سخنان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در بحبوحه جنگ292

شش. قرآن به عنوان آخرین اتمام حجت از طرف امام علی(علیه السلام)293

نتیجه295

11. روش های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم در ایجاد صلح از منظر امام علی (علیه السلام)299

چکیده301

مقدمه301

پیشینه302

1. مفهوم لغوی و اصطلاحی صلح304

قدرت نرم305

2. بیان فواید ایجاد صلح307

الف. چاره جویی و درمان مشکلات با دعوت به آرامش و خاموش کردن آتش جنگ307

ب. استوار و محکم شدن کار مسلمانان308

ج. اتحاد مسلمانان و عدم تفرقه در میان آن ها308

د. اجرای عدالت حقیقی در شرایط صلح و زندگی مسالمت آمیز308

ص: 10

ه-. آسایش و آرامش رزمندگان و نیروهای مقاومتی309

و. نداشتن دغدغه فکری پیرامون شرایط جنگی و آرامش فکری رهبر جامعه309

ز. حفظ شرایط امنیتی کشور309

3. بیان جایگاه مهم ایجاد صلح در اسلام310

4. بیان آسیب های پیمان شکنی311

5. بیان اهمیت وفای به عهد و پیمان313

6. بیان پیش فرض های نیکو برای برقراری صلح315

7. هوشیاری نسبت به دشمن در هنگام ایجاد پیمان صلح315

8. رعایت اخلاقیات در میدان جنگ317

الف. پرهیز از انجام کارهای غیراخلاقی و غیرانسانی317

ب. دشنام ندادن به دشمن318

ج. نقد سازنده از دشمن319

د. دعا در حق دشمنان و طلب صلح از خداوند319

9. عدم شروع جنگ320

10. بیان موضع روشن پیرامون جنگ در مناطق دیگر321

11. رعایت اصول اخلاقی در پیمان صلح321

الف. عدم خیانت در عهد و امانت322

ب. پرهیز از فریب و خیانت پس از پیمان صلح و پرهیز از گستاخی در برابر خداوند322

ج. نهایت دقت و هوشیاری قبل از پیمان بستن و پرهیز از بهانه جویی پس از آن323

د. بیان مشکلات پس از پیمان صلح و دعوت به شکیبایی بر آن323

12. بیان هدف از اجرای پیمان صلح324

13. بیان مسئولیت عموم مردم در برابر پیمان صلح325

14. الگوسازی326

15. مذمت جنگ و خون ریزی و تجاوز به حقوق دیگران327

16. هدایت افراد گمراه و دعوت به صلح و آشتی با تأخیر در شروع جنگ329

17. هوشیاری نسبت به ابزارهای جنگ روانی در ترغیب به پیمان شکنی330

18. افزایش اقتدار نظامی در برابر دشمن330

19. بیان سرگذشت دشمنان پس از پایان جنگ332

ص: 11

نتیجه333

12. بررسی آثار و پیامدهای عبرت ها در نهج البلاغه337

چکیده339

مقدمه339

پیشینه341

2. مفهوم شناسی عبرت342

عبرت، روشی تربیتی343

مبانی عبرت345

الف. حوزه کاربرد این روش346

ب. پی آمدهای تربیتی عبرت348

یک. عبرت، کلید بصیرت348

دو. عبرت، انتقال تجارب349

سه. عبرت و بازداری از خطا351

چهار. عبرت، چراغ راه آینده352

منابع عبرت و شیوه های عبرت آموزی352

الف. دنیا، سرای عبرت353

ب. تاریخ، مدرسه عبرت آموزی354

ج. شگفتی های خلقت منبعی دیگر358

د. تجربه های اولیه زندگی، عبرتی دیگر359

آسیب شناسی روشی360

نتیجه361

13. بررسی نقش بیداری فطرت در احیای سبک زندگی اسلامی با نگاه به آموزه های معرفتی امام علی (علیه السلام) 365

چکیده367

مقدمه367

1. بیان مسئله369

اهمیت و ضرورت تحقیق369

پیشینه تحقیق369

ص: 12

2. مفهوم شناسی370

فطرت از منظر قرآن کریم370

فطرت از منظر امام علی (علیه السلام) و روش بیدارسازی آن371

3. عقل و رابطه آن با فطرت374

4. عوامل و راهکارهای از خودبیگانگی376

الف) رابطه انسان و خدا در مسیر توانمندسازی فطرت378

ب) درک آگاهانه خویشتن، روش توانمندسازی فطرت380

5. پی آمدهای بیداری فطرت381

الف) کوچک شماری غیر خدا382

ب) خداوند، ضامن پیروزی383

ج) مشاهده384

نتیجه386

14. شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی (علیه السلام)391

چکیده393

1- مقدمه393

2- پیشینه395

3- مفهوم شناسی خانواده396

4- شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب398

الف) ایمان و اعتقاد به خدا398

ب) برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده400

5- شاخص های اخلاقی خانواده مطلوب401

الف) توکل402

ب) رازداری403

ج) غیرت ورزی403

د) خیرخواهی404

ه- ) نداشتن حسادت405

و) صبر و تحمل مشکلات405

6- شاخص های رفتاری خانواده مطلوب407

ص: 13

الف) صداقت و راست گویی407

ب) خوش زبانی408

ج) عفو و گذشت409

د) حسن رفتار با همسر و فرزندان410

ه- ) همکاری با همسر411

و) سازگاری با همسر412

ز) وفاداری نسبت به همسر413

ح) قناعت و ساده زیستی413

7- نتیجه415

15. جایگاه جوان گرایی از منظر قرآن و نهج البلاغه419

چکیده421

مقدمه421

پیشینه422

1. مفهوم شناسی جوان422

2. دلایل ترجیح جوان گرایی424

جوانی گرایی در قرآن424

یک. الگوهای جوان424

دو. جوانی ظرف حکمت و علم426

سه. قدرت جسمانی ملاک حاکم الهی428

دلایل جوان گرایی در نهج البلاغه430

3. دلایل ترجیح تجربه محوری430

4. بررسی و نقد کلی432

یک. جوانی در تقابل با تجربه432

دو. ارزش جوانی فی نفسه433

سه. جوان گرایی نسبی433

نتیجه434

ص: 14

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد قال رسول الله(صلی الله علیه و اله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه» چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 15

اول: ضرورت موضوع کنگره بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 16

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی(علیه السلام) شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشزیف قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 17

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 18

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 19

چهارم: برونداد کنگره الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه خبرنامه شماره 1 پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 20

د: لیست آثار رسیده (759 اثر) 1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛

تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛

تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛

تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛

تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛

تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 21

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 22

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 23

نهم: ملیت های شرکت کننده ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشزیف قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین دبیر علمی کنگره دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه 19/9/1398

ص: 24

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی (صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص146) به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی قال رسول الله(صلی الله علیه و اله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134) خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و اله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 25

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛

«هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 26

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 27

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) 26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 28

تحلیل کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از منظر امام علی (علیه السلام)

اشاره

مصطفی آتشکار(1)، سید مهدی سلطانی رنانی(2)

ص: 29


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛matashkar43@yahoo.com
2- . دکتری علوم قرآن و حدیث؛ smahdi.soltani224@gmail.com.

ص: 30

چکیده

نظم اجتماعی از جمله مولفه های مطلوب اخلاق اجتماعی در جامعه اسلامی است، که براساس نیازهای مادی و معنوی انسان در زندگی اجتماعی وی اهمیت می یابد و به گونه ای صحیح ضرورت قوانین اجتماعی و نیازمندی اجتماع به قانون و مقررات را نشان می دهد. در حقیقت، ضابطه مند بودن روابط اجتماعی انسان ها با تحقق معاشرت های انضباط یافته از جمله ضمانت های عملی نظم در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) است که آن را در مسیر الهی قرار می دهد و اخلاق اجتماعی انسان ها را تنظیم می نماید. این نگاشته با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی و تحلیلی کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه را از منظر امام علی(علیه السلام) اقدام کرده است. یافته های تحقیق نشان می دهد که ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی، ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری، گسترش قانون گرایی در جامعه، اتقان در عمل و مداومت در به سرانجام رساندن امور از مهم ترین کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) است. بررسی مفهوم نظم اجتماعی و تحلیل کارکردهای آن از منظر امام علی(علیه السلام) با تاکید بر نهج البلاغه، سیر و هدف پژوهشی این نوشتار است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نظم، نظم اجتماعی، کارکردهای نظم اجتماعی، همبستگی اجتماعی، انضباط کاری.

ص: 31

مقدمه

از آن جا که انسان موجودی اجتماعی است، به صورت اجتماعی زیسته است و در نهاد و سرشت او، نوعی کمال گرایی و آرزوی صعود اجتماعی وجود دارد و براساس همین جاذبه فطری، پیشرفت در زمینه های مادی و معنوی را برای خود رقم می زند و هماره در پی آن است که زندگی اجتماعی مطلوب و ایده آلی را همراه با آسایش و آرامش فراهم نماید تا موجب سعادت و رستگاری خود و دیگران گردد، لازم است به نظمی پایدار و فراگیر دست یابد و با تمسک به قرآن و سیره اهل بیت(علیهم السلام)، که باعث نظم و ساماندهی انسان ها و زندگی اجتماعی آن ها می باشد، جامعه و زندگی خویش را از آشوب و هرج و مرج دور سازد. بر این اساس در مکتب علوی از نظم اجتماعی به عنوان یکی از مولفه های اخلاق اجتماعی در جامعه اسلامی یاد شده و توجه و پای بندی به قوانین و مقررات اسلامی از مبانی مهم آن به شمار می آید و ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی، ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری، گسترش قانون گرایی در جامعه، اتقان در عمل و مداومت در به سرانجام رساندن امور از مهم ترین کارکردهای آن محسوب می شود. این نوشتار به روش بنیادی و به شیوه توصیفی – تحلیلی، به بررسی کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) پرداخته و اطلاعات لازم برای آن را با مطالعات کتابخانه ای جمع آوری نموده و تجزیه و تحلیل شده استو در پی یافتن است که؛ مفهوم نظم اجتماعی در جامعه اسلامی چیست؟ و کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) کدامند؟

پیشینه

در زمینه نظم اجتماعی و کارکردهای آن در جامعه از منظر امام علی(علیه السلام) تحقیقات و آثار ذیل به چاپ رسیده است:

- حکومت قانون و حاکمیت نظم ضامن بقای جامعه است (اخلاق در نهج البلاغه)، مجله: جهاد، 22 بهمن 1360، شماره 27 (2 صفحه؛ از 80 - 81).

ص: 32

- نظم ضمان الجودة فی فکر الامام علی(علیه السلام) ( دراسة فی رسائل نهج البلاغة)، سراج جابر، حمید، مجله: کلیة التربیة الأساسیة، تموز 2012، العدد 8 (9 صفحه؛ از 85 -93).

- اخلاق و نظم اجتماعی، سیاسی از دیدگاه نهج البلاغه، دشتی، محمد، مجله: مبلغان، دی 1379، شماره 11 (13 صفحه، از 41-53).

- رویکرد «در زمانی» به تعبیر «نظم امرکم» در عبارت «اوصیکما بتقوی الله و نظم امرکم»، فخاری، علیرضا، بشارتی، زهرا، مجله: پژوهش های ترجمه در زبان و ادبیات عربی، بهار و تابستان 1395، شماره 14 علمی - پژوهشی/ISC (40 صفحه، از 145-184).

- نقدی بر کتاب «حقوق عمومی در نهج البلاغه»، جوان آراسته، حسین، مجله: پژوهشنامه انتقادی متون و برنامه های علوم انسانی، مرداد 1397، شماره 57 علمی - پژوهشی (16 صفحه، از 1-16).

مفهوم شناسی

کارکرد

کارکرد که می توان معادل لاتینی آن را «function» دانست، به معنای انجام یک وظیفه است و در فارسی معادل هایی چون نقش، خدمت و شغل دارد. در علوم اجتماعی نقشی را می رساند که یک عضو یا جزئی از کل به عهده گرفته و به انجام می رساند و نیز به معنای اثری است که هر پدیده در زنجیره پدیده هایی که با آن مرتبط است باقی می گذارد (ساروخانی، دایره المعارف علوم اجتماعی، ص303).

نظم

واژه شناسان، نظم را به معنای هماهنگی، پیوستگی، به رشته درآوردن، آراستن، ترتیب زمانی یا عددی یا مکانی، میزان کردن، سازمان دادن، اصلاح کردن، قاعده، قانون و... دانسته اند (ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص578؛ آذرنوش، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، ص9؛ مشیری، فرهنگ زبان فارسی، ص99). هم ردیف کردن چیزی با چیز دیگر

ص: 33

و سامان یافتن اُمور را در تعریف این واژه نیز ذکر کرده اند (فراهیدی، العین، ج8، ص165). نیز، به معنای آرایش، ترتیب و توالی آمده است (چلبی، جامعه شناسی نظم، ص31). مفهوم نظم، مفهومی انتزاعی است که بر هر چیزی که دارای ویژگی ها و شرایط خاصی باشد، اطلاق می شود. منظور از آن، همیشه توصیف وضعیتی از امور است که در آن، عناصر متعددی از انواع متفاوت در چنان ارتباطی با یک دیگر هستند که می توانیم با شناخت برخی از عناصر زمانی یا مکانی تشکیل دهنده مجموعه، پیش بینی های صحیحی درباره بقیه ارائه بدهیم. در نتیجه، هر شیء منظم باید دارای سه ویژگی باشد: اولاً مرکب از اجزا باشد؛ ثانیاً اجزا با هم ارتباط داشته باشند؛ ثالثاً تعامل و ارتباط اجزا در راستای هدف واحدی باشد (بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ص368). هم چنین در مفهوم آن آمده: به اُموری اطلاق می شود که در راستای برنامه ای پایدار و منسجم سامان یافته و به انجام برسد و اگر کسی در راستای اُمور خویش استوار نباشد؛ گفته می شود: اُمورش نظام ندارد (همان؛ دهخدا، لغت نامه، ذیل واژه نظم).

نظم اجتماعی

در اصطلاح جامعه شناسی، نظم اجتماعی مفهومی انتزاعی است که به حالتی خاص از جامعه اطلاق می شود و به معنای اطاعت تمامی اعضای یک جامعه از هنجارها، ارزش ها و قوانینی است که اساس قوام جامعه را تشکیل می دهند. بدین ترتیب، این اصطلاح را می توان به منظور مشخص کردن مجموع نهاد های اجتماعی از این نظر که در جهت عملکرد مطلوب حیات اجتماعی و مناسبات اجتماعی به خوبی تنظیم شده اند، به کار برد. علاوه بر این، مفهوم نظم اجتماعی می تواند به طور مستقیم هماهنگی، تعادل و انسجام روابط اجتماعی را برساند که مجموع افراد جامعه را از طریق فعل و انفعال ساز و کارهای اقتصادی و سیاسی به سوی زندگی مشترک جلب کند و خواست گذران حیات در جمع را پدید آورند ( فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، خطبه 168). در واقع نظم اجتماعی، بیشتر به نظم رایجی اطلاق می شود که اطاعت همگان را از یک نظم ارزشی جا

ص: 34

افتاده و رایج به منظور مرجع داشتن طبقات و قشرهای ممتاز، اولویت می بخشد (بیرو، فرهنگ علوم اجتماعی، ص368؛ گولدنر، بحران جامعه شناسی غرب، 279؛ یوسف زاده، اسلام، نظم و انضباط اجتماعی، 38-36) و در حقیقت، نتیجه نفوذ متقابل مجموعه های مشترک آرمانی و هنجاری با شبکه های فرصتی و تعاملی کنش گران فردی و جمعی است. هم چنین، نظم و ترتیب بین گروه های مختلف جامعه و افراد آن را نیز نظم اجتماعی می گویند که گستره آن در زوایای ارزش هایی چون عدل، وفای به عهد، نماز جماعت و... قابل جست و جو و پی گیری است. در حقیقت، عمل مطابق آموزه های اعتقادی، فقهی و اخلاقی دین اسلام در جامعه، جلوهای پایدار و اصیل از نظم اجتماعی است و هرگونه انحراف از آموزه های مذکور گونه ای از بی نظمی است (چلبی، جامعه شناسی نظم، 37 - 31؛ جلائیان اکبرنیا، نظم و انضباط اجتماعی، ص68).

کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی

در منشور نهج البلاغه و مکتب علوی رعایت و گسترش صحیح نظم اجتماعی در جامعه اسلامی و تاثیر مطلوب آن در اخلاق اجتماعی انسان ها دارای کارکردهای فراوانی است که در ادامه این نوشتار به بحث و بررسی درباره مهم ترین آن ها می پردازیم:

ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی

اعتماد و همبستگی اجتماعی، مهم ترین مسئله نظم اجتماعی است ( چلبی، جامعه شناسی نظم، ص12). همبستگی اقوام، نژادها و ملیت های مختلف یک جامعه پرتوی از همبستگی و بستر گسترش اخلاق اجتماعی است، ولی قوم گرایی و قبیله گرایی باعث پراکندگی و سرچشمه اختلافات بسیار است و باعث می شود که شهروندان به جای پیمودن راه های سعادت و کمال، به نزاع و کشمکش بپردازند. امام علی(علیه السلام) در فرازی از خطبه 72 نهج البلاغه یادآور می شوند: « به خدا سوگند، هرگز با قومی در میان خانه اش جنگ نشده است، مگر آن که ذلیل و مغلوب گشته اند. پس شما وظیفه خود را به یک دیگر حواله دادید و هم دیگر را سست گردانیدید تا این که اموال شما از هر طرف به غارت رفت و سرزمین های

ص: 35

شما از تصرفتان خارج گردید» (دشتی، الگوهای رفتاری، خطبه34 ). از سوی دیگر، افراد متعصب، پیوسته بازیچه استعمارگران واقع می شوند؛ چنان که امام علی(علیه السلام) در خطبه 432 به این نکته اشاره می فرماید: « به تحقیق نگریستم وهیچ یک از جهانیان را نیافتم که نسبت به چیزی تعصب ورزد، مگر به خاطر علتی که نادانان را بفریبد و یا به دلیلی که در عقل های سفیهان زیبا جلوه کند؛ در حالی که شما تعصب می ورزید برای چیزی که نه سبب شناخته شده ای دارد و در علت دانسته ای» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 432).

در خطبه 168 نهج البلاغه نیز دستورالعمل صبر و بردباری برای حفظ ریسمان اتحاد و اتفاق و همبستگی در میان مسلمانان و آحاد جامعه از سوی زمام داران بیان شده است. آن جا که می فرماید: « به تحقیق طلحه و زبیر براثر راضی نبودن خلافت من نه خون خواهی عثمان، گردهم آمده و یک دیگر را کمک می کنند و من بر یاغی شدنشان صبر می کنم، مادامی که بر جمعیت شما نترسیده باشم و بیم نداشته باشم از این که اختلاف در دین شما رخ داده و پراکنده شوید. زیرا اگر این اندیشه نادرست را که پیش گرفته اند به اتمام رسانند، نظم و ترتیب امر دین و دنیای مسلمانان به هم خواهد خورد.» هم چنین در این خطبه اشاره شده که صبر در جایی که همبستگی و اتحاد امت و نظم اجتماعی را مختل کند و موجب ضعف و زبونی امت شود و جمعیت را به تشتت و پراکندگی بکشاند روا نیست و قیام به حق از وظایف زمام داران است تا نظم و ترتیب امر دین و دنیای مسلمانان به جای خود برگردد ( فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، بند6،550).

بنابراین، امام علی(علیه السلام) ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی را از کارکردهای مطلوب نظم اجتماعی در جامعه اسلامی می داند؛ زیرا:

الف) از قوم گرایی و تعصبات قبیله ای که موجب اختلاف و پراکندگی انسان ها در جامعه اسلامی است می کاهد؛ ب) زمینه انسجام مطلوب در برنامه ها و انجام وظایف اجتماعی از سوی انسان های مسلمان و مومن در جامعه فراهم می گردد؛

ص: 36

ج) سستی در انجام وظایف، کشمکش و نزاع، تعصب و خودخواهی و طغیان گری که از اسباب اختلاف و تشتت امت اسلامی و نیز از عوامل کاهش اخلاق اجتماعی مطلوب در جامعه می باشند را از بین برده و راه را برای تحقق معاشرت های انضباط یافته و ضابطه مندی روابط اجتماعی میان انسان ها هموار می سازد؛ د) موجب گسترش عمل به قانون و مقررات در جامعه و بقای جوامع با عمل اکثریت انسان ها بدان می گردد و دین داری و احساس مسؤلیت در زندگی و جامعه انسانی را افزون می سازد (دشتی، الگوهای رفتاری، ترجمه و شرح خطبه432؛ شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص194؛ مصدقیان، بسترهای اخلاق اجتماعی از دیدگاه نهج البلاغه، ص14-6).

ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری

اشاره

نظم اجتماعی زمینه ساز افزایش کیفیت و بهره وری کاری در جامعه و زندگی انسانی است، هرچه انسان با هماهنگی فطرت و در سایه سار توجه به معنویت و اخلاق اجتماعی مطلوب، کارها را منظم تر و با انضباط و برنامه ای منسجم انجام دهد و به جای تکیه بر گستردگی حجم کار، به جامع بودن، منضبط بودن و بهبود کیفی آن بیندیشد، هم سستی در کار پیش نمی آید و هم بهره ها تباه نمی گردد. از سوی دیگر حاکمیت قانون اسلام و عمل مطابق موازین اسلامی در انجام کارها قطعی خواهد بود. (طباطبایی، مباحث علمی در تفسیر المیزان، ج1، ص686). از دیدگاه امام علی(علیه السلام) تحقق انضباط کاری در سایه سار نظم اجتماعی برخوردار از شاخصه هایی است که توجه بدان ها زمینه را برای ارتقاء اخلاق اجتماعی فراهم می نماید و «وقت شناسی، تقسیم کار، برنامه ریزی مطلوب، شایسته سالاری و مراعات انصاف در حق یک دیگر » از آن جمله است.

الف) وقت شناسی

توجه به این مقوله موجی آراستگی در تنظیم صحیح امور و عدم به هم ریختگی آن ها است. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «بپرهیزید از شتاب در کارهایی که انجام آن ها

ص: 37

نرسیده و یا سستی در آن چون انجامش ممکن گردیده. یا ستیزیدن در کارهایی که راه راست در آن ناپدیدار است و یا سستی ورزیدن آن گاه که آشکار است. پس هر چیزی را در جای آن بدار و هر کاری را به هنگام آن بگذار» ( شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

حضرت علی(علیه السلام) با هشدار از شتاب زدگی در امور به اهمیت نظم و جایگاه آن در تحقق انضباط کاری و ارتقاء اخلاق اجتماعی اشاره می نماید و وقت شناسی را نوعی تدبیر صحیح در به انجام رساندن امور و مسوولیت شناسی اجتماعی دانسته که از بی نظمی و به هم ریختگی جلوگیری می کند.

ب) تقسیم کار

از شاخصه های دیگر انضباط کاری است که اخلاق اجتماعی را ارتقاء بخشیده و تضمین می کند. تقسیم کار بهترین نظریه برای انجام امور و حاکمیت مدیریت تدبیری مطلوب است تا هر کسی با مسئولیتی که پذیرفته به نحو احسن وظایفش را عمل کند و کاری بر زمین نماند (کریمی جهرمی، به سوی مدینه فاضله، ص260). نیز، زمینه برای تقویت انگیزه های دینی و عمل به تعهدات فراهم آید؛ زیرا اسلام آیین زندگی است و برای همه عرصه های اجتماعی انسان برنامه دارد و مسوولیت پذیری در برابر دیگران و مراعات حقوق و وظایف با تقسیم کار مطلوب، بسترساز نظم اجتماعی و عمل به برنامه های مورد نظر اسلام است و چون خداوند می خواهد انسان را موجودی منظم تربیت کند، تکالیفی به عهده او نهاده و با تقویت انگیزه های نشأت گرفته از ایمان و دیانت، وی را موجودی آگاه و به دور از تقلید کورکورانه دانسته و به مسیر حق هدایت نموده است (طباطبایی، مباحث علمی در تفسیر المیزان، ج2، ص364).

امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه به اهمیت این شاخص در گسترش اخلاق اجتماعی و انضباط کاری تاکید نموده و می فرماید: «هر یک از خدمت کارانت را کاری به عهده بگذار و آن را به آن کار بگمار تا هریک وظیفه خویش بگذارد و کار را به عهده دیگری نگذارد» و «

ص: 38

اگر کاری که به آن ها واگذار نمودی و آن ها انجام ندادند، آن ها را به همان کار مواخذه و بازپرسی کن» (فیض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ص940).

درحقیقت، اگر در جامعه شناسی، افرادی چون امیل دورکیم، مهم ترین کارکرد تقسیم کار را برآورده شدن نیازها براساس توانمندی ها و ایجاد احساس همبستگی و الفت دانسته و تفاوت ها را مکمل یک دیگر قلمداد می کند ( تنهایی، جامعه شناسی نظری اسلام، ص132)؛ با نگاهی عمیق به فرمایشات امام علی(علیه السلام) درباره تقسیم کار در می یابیم که ایشان بیش از هزار سال پیش به کارکرد این مفهوم محوری در انضباط کاری و گسترش نظم اجتماعی اشاره کرده اند و با درنظر گرفتن توانمندی های افراد در واگذاری کارها و رفع نیازها از یک سو و ایجاد همبستگی و الفت در درون خانواده و اجتماع از سوی دیگر این شاخص (تقسیم کار) را از ضروریات جامعه بشری برشمرده اند.

ج) برنامه ریزی مطلوب

برنامه ریزی درست و مطلوب جایگاه و موفقیت مدیر را در اداره امور تضمین می کند و این امر از مفاهیم محوری در مدیریت ایده آل و تدبیری صحیح است (علاقه بند، مقدمات مدیریت آموزشی، ص162). بدین جهت امام علی(علیه السلام) موقعیت خود را در رهبری همانند قطب وسط آسیاب دانسته و می فرماید: «بهترین دلیل بر کمال عقل، خوب برنامه ریزی کردن است و رهبر و فرمانده موقعیتی چون نخ تسبیح دارد که دانه ها را به هم پیوند می دهد، وقتی رشته پاره شد، دانه ها پراکنده می شوند و بدون نتیجه خواهند ماند و هیچ گاه در کنار یک دیگر جمع نخواهند شد» (نهج البلاغه، خطبه3؛ آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص354). بنابراین، هدایت صحیح امور نیاز به برنامه ریزی مطلوب دارد که از شاخصه های انضباط کاری و تقویت کننده نظم و اخلاق اجتماعی است.

د) شایسته سالاری

تکیه اساسی در صلاحیت افراد در به کارگیری آن ها در مناصب و مسوولیت ها و دیگر

ص: 39

حوزه های زندگی، شایسته سالاری است که یکی از اصول مورد توجه اسلام و به ویژه در سیره امام علی(علیه السلام) است.

امام علی(علیه السلام) برای پیاده کردن این اصل در جامعه ابتدا از خود شروع می کند، و به بیان این مسئله می پردازد که آیا لیاقت و شایستگی رهبری جامعه اسلامی را دارد و یا این که افراد شایسته تر از ایشان برای این امر وجود دارند؟ (خطیبی و امین ناجی، رویکرد جامعه شناختی، ص83). به اعتقاد آن حضرت، اصل شایسته سالاری که از عدالت سرچشمه می گیرد، نباید به هیچ قیمتی خدشه دار شود. ایشان تاوان سه جنگ تحمیلی جمل، صفین و نهروان را بر دوش کشید ولی حاضر نشد حتی برای یک لحظه نا اهلان را بر مصدر امور بنشاند. از نظر آن امام همام ابقاء نا اهلانی چون معاویه به معنای نفی اسلام و سازش با کفر است. امام واگذاری مسوولیت ها را به افراد ناشایست و براساس عطای بخشش و از روی هوا و هوس، ظلم و خیانت به اسلام و مسلمین می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53، 1038- 988؛ دشتی، الگوهای رفتاری، نامه 53، ص567 و 575 -573).

تقوا، تعهد، حسن سابقه و تخصص، صلاحیت اخلاقی، عدالت گرایی و مسوولیت شناسی از جمله معیارهایی است که امام برای انتخاب و انتصاب کارگزاران نظام برمی شمرد و ثمرات گزینش کارگزاران با این معیارها را جلب اعتماد عمومی، اصلاح مفاسد، سر و سامان یافتن امور و برقراری نظم اجتماعی با تحقق انضباط کاری مطلوب می داند (دشتی، الگوهای رفتاری، ج7، ص101- 99).

ه-) مراعات انصاف در حق یک دیگر: هر انسانی در همه عرصه های زندگی اجتماعی، لازم می داند که استحقاق های او توسط دیگران مراعات شده و از تضییع حقوقش گریزان و ناراضی است. پس خود می تواند ترازوی عدل بوده و به حکم فطرت، اهل انصاف باشد؛ یعنی ادای حقوق دیگران را، که به عنوان تکلیف برعهده اوست، امری ضروری و پسندیده دانسته، حق مداری و رعایت استحقاق ها بر او گران نیاید و از آن روی برنتابد. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «حق برادرت را به اعتماد رفاقتی که با او داری ضایع مکن؛ زیرا آن کس که

ص: 40

حقش را ضایع کرده ای، برادر تو نیست » (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31). پس مفهوم این عبارت « العدل الانصاف» این است که انسان عادل در تمام اعمال و رفتار خود حق محور، و تعاملات او بر مسیر اعتدال است که هیچ انحراف و اعوجاجی در آن نیست (ر.ک: طبرسی، مجمع البیان). پس عاقل ترین مردم کسی است که آن چه را برای خود می پسندد، برای مردم نیز بپسندد و آن چه برای خود روا نمی دارد، برای مردم نیز روا ندارد (پاینده، نهج الفصاحه، باب عدل، ص340). نیز، خود را میان آن چه نزد خود او و دیگران است، میزان قرار دهد و آن چه را برای خود دوست دارد، برای دیگران هم دوست بدارد و آن چه بر خود نمی پسندد، برای آنان هم مپسندد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 31).

در حقیقت، با مراعات انصاف در حق یک دیگر موجب می شود:

یک - انسان ها با استفاده از امکانات موجود در جامعه در حد استعدادهای خدادادی خود تکامل یابند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 26؛ مطهری، عدل الهی، ص56).

دو - مساوات و موازنه بین امور برپا و برقرار می گردد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53 و 59؛ طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص253).

سه - با افراد جامعه به گونه ای رفتار شود که مستحق آن هستند و در جایی جای داده شوند که سزاوار آن می باشند. در نتیجه، هم مجتمع انسانی و زندگی او اصلاح می شود و هم نظم رفتاری و هنجاری در اجتماع انسانی ایجاد گردیده و گسترش می یابد ( طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج12، ص479).

چهار - سیستم نظارتی در اجتماع تقویت شود که خود ایجاد نوعی انضباط اجتماعی مطلوب است که به پاس داری از آزادی و سعادت جامعه و ارتقاء مستمر اخلاق اجتماعی و معرفت الهی منتهی می شود و نشانه عشق به مکتب و مردم، علاقه به سلامت جامعه، غیرت دینی، ارتباط دوستانه بین مردم و نشانه فطرت بیدار و عدالت گرای عمومی است و تحقق عملی آن بیان گر این نکته است که هر کس باید به حق خویش دست یابد و کارها باید از راه مثبت و به شیوه ای عادلانه پی گیری شود. (طباطبایی، ترجمه المیزان فی تفسیر

ص: 41

القرآن، ج10، ص455؛ حجتی، چهارده مقاله و گفتار، ص183؛ قرائتی، امر به معروف و نهی از منکر، ص62).

گسترش قانون گرایی در جامعه

در نظام امامت عدل، توجه به قوانین برگرفته از تعالیم الهی، وظیفه دینی تلقی می شود و حقوق و تکالیف مردم و دولت در برابر قانون تعریف می گردد. نحوه برخورد امام علی(علیه السلام) با برادرش عقیل در مورد زیاده خواهی از بیت المال، نشان دهنده پای بندی ایشان به قداست و حرمت قانون الهی است. او به کارگزاران خود نامه می نوشت و تاکید می کرد که با ناقذان قانون به شدت برخورد شود و زمینه سوء استفاده خواص و نزدیکان هیات حاکمه را از بین ببرند. (به عنوان نمونه ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53). امام حتی خود را با اقلیت های مذهبی در برابر قانون یکسان می شمرد. وقتی زره اش را در دست مرد یهودی دید، آن مرد ادعای مالکیت زره را کرد و امام از او شکایت کرد و با هم برای ادای حق و اجرای حکم به دادگاه رفتند. وقتی قاضی از امام شاهد خواست و امام(علیه السلام) حسن و حسین و قنبر را معرفی کرد و قاضی به دلیل نسبت آن ها با حضرت نپذیرفت و امام شاهد دیگری نداشت، در برابر حکم قاضی که نفع مرد یهودی بود، تسلیم شد. مرد یهودی که جریان را دید، اعتراف کرد که زره از آن حضرت است (مجلسی، بحارالانوار، 56- 41). بنابراین قانونی که برگرفته از حق و عدالت است نباید زیر پا گذاشته شود تا نظم اجتماعی در جامعه اسلامی برقرار باشد و اگر چنین نشود، زمینه تبعیض و نابرابری و عدم مساوات و اختلال در نظم و انضباط اجتماعی پدید می آید. بنابراین، گسترش قانون گرایی در جامعه از کارکردهای مطلوب نظم اجتماعی است؛ زیرا: یک) به برقراری و حاکمیت برنامه ریزی منسجم و ایده آل در زندگی و اجتماع انسانی می انجامد؛ دو) وفاق اجتماعی را گسترش می دهد و انسان های مسلمان را از تنش ها و تعارض های اجتماعی حاصل از بی نظمی و بی قانونی بازمی دارد و آن ها را در مسیر انسانیت؛ که از شفافیت، مهربانی و ادب در سخن بهره مند بوده و تمرکز ایشان بر اهداف و مقاصد عالیه معنوی می باشد، قرار می دهد و در

ص: 42

حقیقت، وجود آنان را الهی گردانیده و امامشان در تصمیم گیری ها و انجام امور، عقل و فطرت ایشان می باشد، نه غریزه و طبیعت آنان (ر.ک: شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53؛ جوادی آملی، تفسیر انسان به انسان، ص92).

اتقان در عمل

با رعایت نظم، آشفتگی و درهم ریختگی بر چیده می شود و در نتیجه اتقان در عمل و استحکام امور بالا می رود و ساخت زندگی اجتماعی با استحکام و برنامه مطلوب و ایده آل صورت پذیرفته و توسعه می یابد. در نتیجه، دست یابی به اهداف سریع تر شده و از اوقات زندگی بهترین استفاده ها می شود. امام علی(علیه السلام) به پیروی از سیره نبوی(صلی الله علیه و اله) می کوشید کار به صورت متقن و محکم و بدون خلل صورت گیرد. از دیدگاه امام(علیه السلام) کاری که با کیفیت انجام شود بالنده است و رشد می کند. (دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، ص103) و برعکس انجام کار به صورت نیمه تمام، نامنظم و بدون کیفیت نه تنها درصد ضایعات آن زیاد است بلکه جز هزینه و زمان چیز دیگری بر کارفرما ندارد (خطیبی و امین ناجی، رویکرد جامعه شناختی، ص85).

در اندیشه امام علی(علیه السلام) اتقان در عمل از کارکردهای مطلوب نظم اجتماعی در جامعه اسلامی است؛ زیرا با تحقق آن از کارها و برنامه های اجتماعی با حاکمیت هماهنگی و روابط دوستانه در انجام وظایف، نتیجه های بهتر گرفته می شود و از اختلاف و تشتت در امور جلوگیری می شود و به حقوق و آزادی های اجتماعی آسیبی نمی رسد و اصول عملی و قوانین اجتماعی مورد توجه قرار گرفته و مطابق موازین اسلامی به اجرا در می آیند (جعفری، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ج22، ص62).

مداومت در به سرانجام رساندن امور

مداومت در عمل زمینه را برای مقاومت در برابر سختی ها و موانع فراهم نموده و اندک امید به نتیجه را همراه خود دارد. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «کار اندکی که بر آن

ص: 43

مداومت کنی، امید بخش تر از کار بسیاری است که با احساس خستگی بریده و رهایش کنی» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 287). مداومت در انجام عمل و به سرانجام رساندن آن ها خود بیانگر نوعی استقامت معقول و منحرف نشدن از راه حق و میانه روی و مقابله با انحراف از مسیر وسط و مستقیم است و موجب می شود: اولاً از امور نتایج و بهره وری های مطلوب و منطقی صورت گیرد؛ ثانیاَ زمینه برای اجرای عدالت و ادای حقوق دیگران فراهم شود؛ ثالثا جلوی بسیاری از انحرافات و ناحق گرایی ها در جامعه گرفته شود و از ضایعات امور و هزینه پردازی های بسیار و بیهوده کاسته گردد؛ رابعاَ نوعی انضباط کاری و انسجام اجتماعی که از پایه های نظم فراگیر در جامعه اسلامی است به وجود آمده و در عرصه امور تقویت گردند.

نتیجه

1. در نظر و بیان امام علی(علیه السلام)، برقراری نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از مولفه های مطلوب اخلاق اجتماعی است، که براساس نیازهای مادی و معنوی انسان در زندگی اجتماعی وی اهمیت می یابد.

2. ضابطه مند بودن روابط اجتماعی انسان ها با تحقق معاشرت های انضباط یافته از جمله ضمانت های عملی مهم برقراری نظم در جامعه اسلامی است که آن را در مسیر الهی قرار داده و اخلاق اجتماعی انسان ها را تنظیم می کند.

3. ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی، ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری، گسترش قانون گرایی در جامعه، اتقان در عمل و مداومت در به سرانجام رساندن امور از مهم ترین کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) است.

4) وقت شناسی، تقسیم کار، برنامه ریزی مطلوب، شایسته سالاری و مراعات انصاف در حق یک دیگر از شاخصه های مهم انضباط کاری در برقراری نظم اجتماعی و به تبع آن ارتقاء اخلاق اجتماعی در زندگی و جامعه انسانی و اسلامی است.

ص: 44

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. آذرنوش، آذرتاش، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، تهران، نشر نی، چاپ ششم، 1384 ش.

2. آمدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، قم، دفتر تبلیغات اسلامی،1366 ش.

3. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405 ق.

4. بیرو، آلن، فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه باقر ساروخانی، تهران، انتشارات کیهان، 1366 ش.

5. پاینده، ابوالقاسم، ترجمه و شرح نهج الفصاحه، اصفهان، انتشارات خاتم الانبیاء، 1385ش.

6. تنهایی، حسین، جامعه شناسی نظری اسلام، تهران، انتشارات سخن گستر، چاپ اول، 1379 ش.

7. جعفری، محمدتقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1372ش.

8. جلائیان اکبرنیا، علی، نظم و انضباط اجتماعی در آموزه های اسلامی، مشهد، دانشگاه علوم اسلامی رضوی، فصلنامه الهیات و حقوق، سال هفتم، ش 25، 1386 ش.

9. جوادی آملی،عبدالله، تفسیر انسان به انسان، قم، مرکز نشر اسراء، 1386 ش.

10. چلبی، مسعود، جامعه شناسی نظم (تشریح و تحلیل نظری نظم اجتماعی)، تهران، نشر نی، 1375 ش.

11. حجتی، سید محمدباقر، چهارده مقاله و گفتار، تهران، بنیاد قرآن، 1361 ش.

12. خطیبی، اعظم و امین ناجی، محمدهادی، رویکرد جامعه شناختی به گستره اخلاق اجتماعی در نهج البلاغه و بازتاب اجرای آن در زندگی فردی و جمعی انسان ها، تهران، بنیاد نهج البلاغه،فصلنامه النهج، سال سیزدهم،ش 44، 1393 ش.

13. دشتی، محمد، الگوهای رفتاری (امام علی(علیه السلام) و مدیریت)، قم، مرکز تحقیقاتی امیرالمومنین(علیه السلام)، چاپ اول، 1379 ش.

14. دلشاد تهرانی، مصطفی، ماه مهرپرور، تهران، نشر دریا، چاپ سوم، 1385 ش.

15. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران، سازمان لغت نامه، 1336 ش.

16. ساروخانی، باقر، دایره المعارف علوم اجتماعی، تهران، سازمان انتشارات کیهان، 1370 ش.

17. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1368 ش.

18. طباطبائی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1417 ق.

ص: 45

19. طباطبائی، سیدمحمدحسین، ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پانزدهم، 1381 ش.

20. طباطبائی، سیدمحمدحسین، مباحث علمی در تفسیر المیزان، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1384 ش.

21. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، قم، نور وحی، 1388 ش.

22. علاقه بند، علی، مقدمات مدیریت آموزشی، تهران، انتشارات بعثت، چاپ سوم، 1372 ش.

23. فراهیدی، خلیل بن احمد، العین، تحقیق مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، چاپ دوم، مؤسسه دارالهجره، 1409 ق.

24. فیض الاسلام، سیدعلی نقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، مجلد 6-1، تهران، بی نا، 1366 ش.

25. قرائتی، محسن، امر به معروف و نهی از منکر، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن، چاپ دهم، 1379 ش.

26. کریمی جهرمی، علی، به سوی مدینه فاضله: شرح نامه حیات بخش امام علی(علیه السلام) به امام حسن مجتبی(علیه السلام)، ویراستار احمد کریمی، نشر راسخون، 1384 ش.

27. گولدنر، آلوین، بحران جامعه شناسی غرب، ترجمه فریده ممتاز، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1368 ش.

28. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفا، 1404 ق.

29. مشیری، مهشید، فرهنگ زبان فارسی، تهران، نشر کتابچی، بی تا.

30. مصدقیان، حسین علی، بسترهای اخلاق اجتماعی از دیدگاه نهج البلاغه، فصلنامه اخلاق، شماره 12، ص 21-6، 1387 ش.

31. مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران، انتشارات صدرا، چاپ نهم، 1380 ش.

32. یوسف زاده، حسن، اسلام، نظم و انضباط اجتماعی، تهران، پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول، 1390 ش.

ص: 46

ارزیابی عوامل وحدت و امنیت در جامعه، بر اساس آموزه های امام علی (علیه السلام)

اشاره

جعفر عُلون آبادی(1)

ص: 47


1- . دکتری مدیریت و مدرس دانشگاه؛ jkarimi15@yahoo.com

ص: 48

چکیده

نهج البلاغه سرشار از مفاهیم اساسی در ابعاد مختلف است که عمل به آن ها زمینه ساز به روزی و موفقیت مادی و معنوی بشریت می باشد. یکی از این ابعاد، تاکید فراوان به وحدت، امنیت و هم گرایی و هم دلی می باشد. موفقیت مسلمانان در جوامع امروزی که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام و برخی کشورهای اسلامی را نشانه گرفته، در گرو توجه به هم بستگی، امنیت و وحدت اسلامی است. این امر از موضوعات کلیدی و مهمی است که از دیرباز مورد توجه اسلام نیز بوده است. بر همین مبنا این پژوهش براساس روش تحلیلی - توصیفی و بهره گیری از منابع موجود در زمینه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام) و توسعه استراتژیک آن در کشور و نیز بررسی همه جانبه ای که از روش تحلیل SWOT استفاده شده است، به تعیین نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها اقدام کرده و در ادامه براساس نظر کارشناسان و مصاحبه شوندگان، وزن هر گزینه تعیین و در نهایت با ادغام مهم ترین نقاط، راهبردهای اساسی جهت توسعه راهبردی وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور تعیین گردید. جامعه آماری شامل اساتید حوزه و دانشگاه در سطح شهر اصفهان، به تعداد 2000 نفر می باشند که براساس فرمول کوکران این تعداد به 320 نفر به عنوان حجم نمونه کاهش یافتند. نتایج بیانگر آن بود که دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها، با بهره مندشدن از امتیاز وزنی 76/0، در جایگاه نخست قوت ها می باشد. وجود بی عدالتی و تمایزات مختلف در برخی امورات در جامعه، با امتیاز وزنی 76/0، در جایگاه نخست

ص: 49

ضعف ها قرار دارد. ارائه دستورات لازم و نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، با امتیاز وزنی 84/0، بالاترین امتیاز وزنی را در فرصت ها داشته است. فقدان نظام شایسته سالاری در بین مدیران و مسئولین کشوری در عرصه وحدت گرایی مثبت بین آن ها، با امتیاز وزنی 72/0، در جایگاه نخست تهدیدها قرار دارد. مهم ترین استراتژی ها در این زمینه نیز می توان به ایجاد راهکاری اساسی در زمینه بهره گیری از دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها و ارائه برنامه ریزی برای استفاده از این پتانسیل در سطوح آموزشی مختلف، برای گسترش تفکر وحدت، امنیت و همبستگی ناشی از سیره علوی؛ و ارائه دستورات لازم و بهره گیری از پتانسیل نیروی انسانی برای ارائه نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، اشاره داشت.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، وحدت، امنیت، همبستگی، نهج البلاغه.

مقدمه

نهج البلاغه کتابی است که گویی خداوند متعال الفاظش را با گوهرهای آیات قرآنی زینت داده است. این کتاب شامل حکمت هایی مانند مروارید درخشان است و به راستی و صداقت، گویا و سخنران. فرقی بین این کتاب و قرآن مجید نیست، جز آن که این کتاب از طرف خداوند نازل نگشته است. بسیاری از شارحین نهج البلاغه جمله معروف «کلامُهُ دُونَ کلامِ الْخَالِقِ وَ فَوْقَ کلامِ الْمَخْلُوقِ» را در این مقام یاد می کنند. برخی دیگر به این کتاب شریف «أَخُ الْقُرْآنِ» لقب داده اند و کلمه «اخ» که در اصل لغت به معنی برادر است، در مواردی به معانی مصاحب و هم زاد و مانند، به کار می رود و پیداست که اخوت نهج البلاغه با قرآن، به ملاحظه همین معانی مجازی است؛ یعنی کسانی که می گویند نهج البلاغه «أَخُ الْقُرْآنِ» است، مقصودشان این است که نهج البلاغه راهی را پیموده است که قرآن آن را پیموده و به خوبی از قرآن متابعت کرده و قدم جای قدم قرآن نهاده است و معلوم است که طبق عقاید

ص: 50

دینی مسلمانان - مخصوصاً شیعیان امامیّه - بعد از کلمات پیغمبر اکرم(صلی الله علیه و اله) سخنی شبیه تر به قرآن از کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) یافت نمی شود؛ زیرا آن حضرت، اعلم و اخطب و ابلغ امّت و هادی و رهبر و خلیفه به حق بر ایشان است. اولین شاگرد مکتب قرآن اوست و معلّمی جز رسول خدا(صلی الله علیه و اله) نداشته است و از زمانی که لقمه ای را می جوید و در دهان علی(علیه السلام) می گذاشت تا زمانی که علی(علیه السلام) جسد شریف پیغمبر(صلی الله علیه و اله) را غسل داد و به خاک سپرد، از او جدا نشد. این است که ما هم امروز پس از طی ده قرن به پیروی از علمای محقّق سلف می گوییم «نهج البلاغة أَخُ الْقِرَآنِ» است و با تصدیق میلیون ها مسلمان مواجه می شویم (مصطفوی، رابطه نهج البلاغه با قرآن، ص4). نهج البلاغه سرشار از مفاهیم اساسی در ابعاد مختلف است که عمل به آن ها زمینه ساز به روزی و موفقیت مادی و معنوی بشریت می باشد. یکی از این ابعاد، تاکید فراوان به وحدت، امنیت و هم گرایی و هم دلی می باشد. موفقیت مسلمانان در جوامع امروزی که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام و برخی کشورهای اسلامی را نشانه گرفته، در گرو توجه به هم بستگی، امنیت و وحدت اسلامی است. این امر از موضوعات کلیدی و مهمی است که از دیرباز مورد توجه اسلام نیز بوده است. با مراجعه به قرآن کریم می توان جمیع انحرافات فکری، اعتقادی و عملی مسلمانان را که به وسیله بیگانگان مفسد و مغرض یا به دلیل جهل خود مسلمانان و یا هر عامل دیگری در طول تاریخ پدید آمده است، تشخیص داد و راه راست را شناسایی کرد؛ بنابراین درمان جمیع دردها و اصلاح همه مفاسد و وصول به همه سعادات را باید از قرآن خواست (شریعتی، تفسیر نوین، ص 294). امیرمؤمنان علی(علیه السلام) که در سایه مکتب پیامبر(صلی الله علیه و اله) بالیده و دستورات اسلامی را از ایشان فراگرفته است، تکامل مادی و معنوی امت اسلامی را در انسجام و اتحاد اسلامی می دانسته و با رفتارهای سیاسی، اجتماعی و مذهبی خویش در صدد اتحاد هرچه بیشتر جامعه اسلامی بوده است. ایشان هدفی جز این نداشت که شکاف میان امت را از میان بردارد یا راه رشدی را آماده سازد (عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام): تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام، ص129). وحدت، مهم ترین ویژگی دین اسلام است و در نهج البلاغه، اثر گران قدر و آسمانی امام علی(علیه السلام) که راهنمای

ص: 51

مسلمانان در ایجاد و پایداری این امر بزرگ و حیاتی است، خطبه ها و سخنان امام بهترین مشوق در به وجودآمدن انسجام و وحدت اسلامی میان مسلمانان جهان می باشد. وحدت، امنیت و هم بستگی میان مسلمانان، از مسائل بسیار مهم و اساسی است که کلام خدا و سنت نبوی، بر آن تأکید فراوان نموده اند. امام علی(علیه السلام) وحدت اسلامی را از نعمت ها و موهبت های الهی می داند و معتقد است: تنها عامل وحدت آفرین در جامعه اسلامی، قرآن کریم و نبوت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) است. اهتمام آن حضرت به این مسئله مهم و تحقق آن، بسیار است تا جامعه اسلامی دچار تفرقه و پراکندگی نگردد. وحدت و انسجام میان مسلمانان از جمله مضامین دینی و اجتماعی مهم نزد ایشان است که بر آن تأکید ویژه داشته و آن را عامل پیروزی مسلمانان می دانسته است (قاسمی آرانی و خرم آبادی آرانی، بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه، حبل المتین، ص152).

با مراجعه به کلمات حضرت، چنین می توان استنباط نمود که «اتحاد» امری فطری و طبیعی می باشد و انسان با روحیه نوع دوستی پدید آمده است؛ بنابراین آن چه باید به ریشه یابی آن پرداخت، «اختلاف» است؛ زیرا «اتحاد» ریشه در فطرت انسان دارد. در خطبه 113 نهج البلاغه آمده است: «شما براساس دین خدا برادران یکدیگرید، چیزی جز آلودگی درون ها و بدی نیت ها، شما را از هم جدا نکرده است، به همین دلیل یکدیگر را یاری نمی دهید و خیرخواهی هم نمی کنید و به یکدیگر بذل و بخشش ندارید و باهم دوستی نمی ورزید.» گرچه وحدت گرایی فطری است، اما امور فطری نیازمند پرورش و توجه می باشد و بی توجهی و عدم اهتمام به آن، موجب این می شود که شکوفا نگردد و یا در معرض تندبادهای روزگار قرار گیرد، به همین جهت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای تقویت این امر فطری در بین امت پیامبر(صلی الله علیه و اله)، بسیار تلاش می نمود و خود را مشتاق ترین شخص به وحدت اسلامی به شمار می آورد که با صراحت به پیشتازی در این زمینه اشاره نموده است: «بدان هیچ کس از من بر اتحاد و همبستگی در امت محمد(صلی الله علیه و اله) حریص تر نیست، من در این کار خواستار پاداش نیکو و بازگشت به جایگاه نیکو هستم» (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 52

ص618). براساس دستورات نهج البلاغه مهم ترین ضرورت ها و کارکردهای وحدت اسلامی در اندیشه امام علی(علیه السلام) شامل موارد: «حفظ دین اسلام، جلوگیری از اختلافات فرقه ای و مذهبی، تحقق حکومت اسلامی، ایجاد عدالت اسلامی، برخورداری از نعمت های الهی، جلو گیری از تسلط شیطان و پیروزی مسلمانان» بوده و مهم ترین ارکان وحدت اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام) شامل «قرآن کریم و نبوت» و مهم ترین راهکارهای عملی امام علی(علیه السلام) در ایجاد وحدت اسلامی نیز شامل: «تمسک به قرآن و پیامبر، صبر در مسائل سیاسی، رعایت ادب کلامی و شناسایی گروه های تندروی اسلامی» می دانند (قاسمی آرانی و خرم آبادی آرانی، بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه، حبل المتین، ص162-152).

پیشینه تحقیق

عبدالهی پور (اتحاد و انسجام اسلامی در نهج البلاغه) در پژوهشی به بررسی اتحاد و انسجام اسلامی در نهج البلاغه پرداخته است که نتایج آن بیانگر این است که اتحاد و انسجام اسلامی در آیینه سخنان امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام)، در اثر گران سنگ نهج البلاغه، از چنان جایگاهی برخوردار است که حضرتش آن را موهبت بی بدیل الهی معرفی کرده و گران بهاترین نعمت برشمرده است. این ارزش دینی و اجتماعی، برابر فرموده حضرت علی(علیه السلام)، بر پایه اعتقاد به یگانگی خدا (= توحید)، باور به رسالت پیامبر خاتم (= نبوت) و معجزه جاودان ایشان (= قرآن کریم) بنا نهاده شده و در سایه رعایت حقوق حاکم از سوی مردم و پرداخت حقوق مردم از جانب والی، در جامعه اسلامی نمود خواهد یافت.

رضوی (وحدت و انسجام اسلامی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه) در مقاله ای به بررسی وحدت و انسجام اسلامی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه پرداخته است که نتایج مبرهن آن است که آثار وحدت اسلامی، از قبیل امنیّت، عزّت و اقتدار دینی، عزّت و اقتدار ملّی، رشد جامعه اسلامی و افزایش نعمت های الهی، از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه از مطالب بررسی شده در این مقاله می باشد.

ص: 53

مصطفوی (وحدت و برادری در نهج البلاغه) در پژوهشی به بررسی وحدت و برادری در نهج البلاغه پرداخته است که نتایج بیانگر آن است که موضوع «وحدت و برادری» در موارد بسیاری از نهج البلاغه مطرح شده و تا آن جاکه بررسی شده است این موضوع در ده بُعد و جهت در نهج البلاغه ذکر شده است که عبارتند از:

1. بزرگ ترین نتیجه و دستاورد نبوت و رسالت پیغمبر(صلی الله علیه و اله) اتحاد بین مردمی که متفرق و متشتت بوده اند، معرفی گشته است.

2. تعیین جانشین برای پیغمبر(صلی الله علیه و اله)، به خاطر ادامه همان وحدت و الفت بین مسلمین بوده است.

3. خداوند به مردمی که با یکدیگر اختلاف دارند، هیچ گونه خیر و سعادتی نمی دهد.

4. اتحاد با کراهت، بهتر از اختلاف با رضایت است.

5. برای توجیه اختلاف نباید قرآن را توجیه کرد.

6. تنها عامل عزت و سیادت مردم، اتحاد و اتفاق است.

7. کیفر تفرقه انداز چیست؟ 8. عوامل اتحاد کدامست؟ 9. عوامل اختلاف چیست؟ 10. سیره و اخلاق علی(علیه السلام) در زمان حکومتش چگونه بوده است؟ قاسمی آرانی و خرم آبادی آرانی (بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه) در مقاله ای به بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه پرداخته اند که نتایج بیانگر آن بود که وحدت و انسجام میان مسلمانان از جمله مضامین دینی و اجتماعی مهم نزد ایشان است که بر آن تأکید ویژه داشته و آن را عامل پیروزی مسلمانان می دانسته است.

سؤالات پژوهش

1. مهم ترین نقط قوت، فرصت، تهدید و ضعف در کشور ایران در زمینه وحدت، امنیت براساس سیره علوی چه می باشد؟

ص: 54

2. مهم ترین راهبردهای عملیاتی برای توسعه هرچه بیشتر وحدت، امنیت و هم بستگی براساس سیره علوی چه می باشد؟

روش تحقیق

این پژوهش براساس روش تحلیلی - توصیفی و بهره گیری از منابع موجود در زمینه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام) و توسعه استراتژیک آن در کشور و نیز بررسی همه جانبه ای که از روش تحلیل SWOT استفاده شده است، به تعیین نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها اقدام شده و در ادامه براساس نظر کارشناسان و مصاحبه شوندگان به هر گزینه، وزن آن تعیین و در نهایت با ادغام مهم ترین این نقاط، راهبردهای اساسی جهت توسعه راهبردی وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور تعیین گردید. جامعه آماری شامل اساتید حوزه و دانشگاه در سطح شهر اصفهان به تعداد 2000 نفر می باشند که براساس فرمول کوکران این تعداد به 320 نفر به عنوان حجم نمونه کاهش یافتند. پرسشنامه محقق ساخته می باشد که در 4 بخش تنظیم شده و روایی آن با ارائه صوری به اساتید و علما مورد تایید واقع شده و پایایی آن نیز براساس فرمول کوکران به میزان 87/0 اثبات شده است.

1- نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها با استفاده از مدل SWOT

تحلیل SWOT به منظور شناسایی و بررسی عوامل مؤثر درونی (نقاط قوت و نقاط ضعف) و عوامل تأثیرگذار بیرونی ناحیه (فرصت ها و تهدیدها) بر توسعه وحدت، امنیت و همبستگی از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور به کار برده می شود. در حقیقت از این روش به عنوان ابزاری جهت شناسایی مسائل استراتژیک و ارائه راهبردها و استراتژی های مناسب استفاده می گردد. در ابتدا با سنجش محیط داخلی و محیط خارجی ناحیه، فهرستی از نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدات مورد شنایی قرار گرفت و سپس به وسیله نظرخواهی و صحبت با مردم، مسئولان و کارشناسان، این عوامل مشخص و جهت برطرف نمودن یا

ص: 55

تقلیل نقاط ضعف و تهدیدها و تقویت و بهبود نقاط قوت و فرصت های موجود در ارتباط با وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور، پیشنهادات و استراتژی های مناسبی ارائه گردید.

الف) عوامل داخلی مؤثر بر توسعه وحدت، امنیت و همبستگی از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور در این قسمت سه مقوله استراتژی های موجود، عملکردها و منابع مورد توجه و بررسی قرار گرفته و تحت عنوان نقاط قوت و نقاط ضعف به شرح ذیل تقسیم بندی شده است:

نقاط قوت (Strenghts)

نقاط ضعف (Weaknesses)

ص: 56

تصویر

2- عوامل خارجی مؤثر بر توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام)

هدف این مرحله کندوکاو آثار محیط خارجی بر توسعه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام) جهت شناسایی فرصت ها و تهدیدهایی است که وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) کشور با آن مواجه است. در این راستا باید گفت که فرصت ها، مجموعه امکانات و قابلیت هایی است که خارج از محیط ناحیه بر عملکرد وحدت به طور مستقیم یا غیرمستقیم مؤثر واقع می شوند و هم چنین تهدیدها نیز مجموعه عوامل خارج از ناحیه محسوب می شوند که در عدم کارایی این نواحی تأثیرات مستقیم و غیرمستقیم دارند. براساس مطالعات انجام شده و بررسی وضعیت پیرامون کشور، مجموعه فرصت ها و تهدیدهای موجود و مؤثر بر وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) که به صورت زیر قابل ترسیم می باشند:

فرصت ها (Opportunities)

ص: 57

تصویر

تهدیدها (Threats)

تصویر

6.تجزیه و تحلیل نهایی عوامل مؤثر بر توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام)

برای تجزیه و تحلیل نهایی، جدولی تشکیل شده که براساس عوامل داخلی (ضعف ها و تهدیدها) و عوامل خارجی (فرصت ها و تهدیدها) دارای 4 ستون دربردارنده عوامل، وزن، درجه بندی و امتیاز وزنی می باشد. در ستون یک (عوامل خارجی و داخلی)، مهم ترین قوت ها، ضعف ها، فرصت ها و تهدیدهای فراروی سیستم را نام می بریم.

در ستون دو (وزن)، به هریک از این عوامل و براساس اثر احتمالی آن ها بر موقعیت

ص: 58

استراتژیک فعلی سیستم (براساس نتایج یافته های حاصل از شناخت و تجزیه و تحلیل وضع موجود) وزنی از یک (مهم ترین) تا صفر (بی اهمیت ترین) می دهیم. هر چقدر وزن بیشتر باشد، تاثیر بر موقعیت کنونی و آینده آن سیستم بیشتر خواهد بود (جمع ستون 2 بدون توجه به تعداد عوامل، 1 است).

در ستون سه (درجه بندی)، به هر عامل و براساس اهمیت و موقعیت کنونی سیستم به آن عامل خاص، امتیازی از 5 (بسیار خوب) تا 1 (ضعیف)، (براساس نتایج یافته های حاصل از شناخت و تجزیه و تحلیل وضع موجود) می دهیم. این درجه بندی نشان می دهد که سیستم چگونه به هریک از عوامل خارجی پاسخ می دهد.

در ستون چهار (امتیاز وزنی)، وزن را در درجه هر عامل (ستون 2 ضرب در ستون 3) ضرب می کنیم تا به این وسیله امتیاز وزنی آن به دست آید. به این ترتیب، برای هر عامل، یک امتیاز وزنی از 1 تا 5 به دست می آید، که به طور متوسط (میانگین) این امتیاز عدد 3 است.

سرانجام، امتیازات وزنی تمام عوامل خارجی و داخلی در ستون 4 را به طورجداگانه با یکدیگر جمع می زنیم و امتیاز وزنی را محاسبه می کنیم. امتیاز وزنی کل نشان می دهد که یک سیستم چگونه به عوامل و نیروهای موجود و بالقوه در محیط بیرونی اش پاسخ می دهد. همیشه متوسط امتیاز وزنی کل در یک سیستم در یک زمینه، عدد 3 است (هانگر و ویلن، مبانی مدیریت استراتژیک، ص90-92). چنان چه بالاتر از آن باشد، اهمیت آن بیشتر و اگر کمتر از آن باشد، از اهمیت و تأثیرگذاری کمتری برخوردار است.

الف) نتایج تجزیه و تحلیل عوامل داخلی مؤثر بر توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) (IFAS) برای سازماندهی عوامل داخلی در قالب مقوله قوت ها و ضعف های فراروی سیستم، با استفاده از عوامل درجه بندی و با توجه به اهمیت هریک از قوت ها و ضعف ها و با توجه به میزان تأثیرگذاری هریک از آن ها بر میزان توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) ایران، محاسبه و به شرح جدول 1 تعیین گردید:

ص: 59

جدول 1. نتایج تجزیه و تحلیل عوامل داخلی (قوت ها)

از دیدگاه کسانی که مورد سؤال قرار گرفتند، مهم ترین نقاط قوتی که ایران در زمینه توسعه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام) از آن برخوردار است، عبارتند از: دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها با بهره مندشدن از امتیاز وزنی 76/0 در جایگاه نخست می باشد که در واقع کشور ایران کشوری شیعه مذهب و پیرو دستورات پیغمبر(صلی الله علیه و اله) و امامان معصوم(علیهم السلام) می باشد که این امر زمینه ساز اجرای دستورات اسلامی برای همه و زمینه وحدت، امنیت و هم بستگی خواهد شد. تلاش مستمر در راستای ارائه و توسعه اسلام ناب در کشور و توجه به دستورات امنیت و وحدت بخش آن با امتیاز وزنی 64/0 در جایگاه دوم به لحاظ نقاط قوت قرار دارند. ترک تدریجی تعصبات قومی و مذهبی در سطوح مختلف کشور با امتیاز وزنی 6/0 در جایگاه سوم نقاط قوت قرار گرفته است. اسلام با تعلیمات

ص: 60

مبنی بر جست وجوی علم و ترک تعصبات قومی، مذهبی و اعلام هم زیستی با اهل کتاب، غل ها و زنجیرهایی را که به تعبیر خود قرآن به دست و پا و گردن مردم جهان آن روز بسته شده بود، پاره کرد و زمینه رشد یک تمدن عظیم و وسیع را فراهم آورد (مطهری، حکومت دینی در اندیشه آیت الله مطهری، ص150). اختلافات مذهبی و جنگ های طایفه ای میان امت های مختلف، جامعه اسلامی را دچار آشوب های اجتماعی و سیاسی می نماید و همین امر علاوه بر عقب ماندگی جوامع اسلامی، منجر به تضعیف و نابودی دین اسلام می شود و مسلمانان را از دستیابی به اهداف و آرمان های متعالی خویش بازمی دارد. راهکار عملی امام علی(علیه السلام) در جلوگیری از بروز اختلافات مذهبی در میان مسلمانان، بهره گیری از تقیه در زمان حکومت خلفا است. حضرت در نمازهای ایشان حاضر می شود و برای حمایت از دین با آنان همراهی می کند و به جنگ دشمنان دین می رود (مجلسی، بحارالأنوار، ج15، ص309). جدول 2 نتایج تجزیه و تحلیل عوامل داخلی (ضعف ها) را ارائه می نماید.

جدول 2. نتایج تجزیه و تحلیل عوامل داخلی (ضعف ها)

ص: 61

تصویر

براساس جدول 2 مشاهده می گردد که وجود بی عدالتی و تمایزات مختلف در برخی امورات در جامعه، با امتیاز وزنی 76/0 در جایگاه نخست ضعف ها قرار دارد که در واقع بی عدالتی می توان زمینه را برای انواع و اقسام اختلافات و تفرقه ها فراهم نماید که حضرت علی(علیه السلام) نیز همواره در راستای ایجاد عدل و قسط تلاش می کردند و همه را به آن فرمان می دادند. مکتب اسلام با الهام از آیات قرآنی و روایات پیشوایان دینی، بر اقامه عدل و قسط در جامعه انسانی تأکید دارد و هدف از بعثت انبیا را تحقق عدالت اجتماعی می داند و بر عدالت خواهی در همه ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی پافشاری می نماید. به عنوان مثال قرآن کریم فلسفه تشکیل حکومت ها و بعثت انبیا را اقامه قسط و عدل و حل اختلافات گوناگون بین مردم دانسته است: {وَ قالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصاری عَلی شَیْ ءٍ وَ قالَتِ النَّصاری لَیْسَتِ الْیَهُودُ عَلی شَیْ ءٍ وَهُمْ یَتْلُونَ الْکِتابَ کَذلِکَ قالَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ مِثْلَ قَوْلِهِمْ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فیما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ} (بقره/113)؛ «یهود بر این دعوی هستند که نصاری را از حق چیزی در دست نیست و نصاری بر این دعوی که یهود را از حق چیزی در دست نیست، در صورتی که هردو گروه در خواندن کتاب آسمانی یکسان هستند. این گونه دعوی ها نظیر گفتار و مجادلات مردمی است که از کتاب آسمانی بی بهره اند و خداوند در این اختلافات روز قیامت میان آن ها حکم خواهد فرمود». در بینش امام(علیه السلام) نیز عدالت اسلامی جایگاه والایی دارد و از نظر حضرت، میان وحدت و عدالت رابطه تنگاتنگی ا ست و فقط با وحدت می توان به عدالت رسید. چنان که حضرت در خطبه 216 می فرماید:

ص: 62

«آن گاه که مردم حق رهبری را ادا کنند و زمامدار حق مردم را بپردازد، حق در آن جامعه عزت یابد و راه های دین پدیدار و نشانه های عدالت برقرار و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) پایدار گردد. پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حکومت امیدوار و دشمن در آرزوهایش مأیوس گردد، اما اگر مردم بر حکومت چیره شوند، یا زمامدار بر رعیت ستم کند، وحدت کلمه از بین می رود، نشانه های ستم آشکار و نیرنگ بازی در دین فراوان می گردد و راه گسترده سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) متروک، هواپرستی فراوان، احکام دین تعطیل و بیماری های دل فراوان شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص442).

وجود چنددستگی مذهبی، دینی و قومی در کشور، با امتیاز 72/0 در جایگاه دوم قرار گرفته است. عدم وجود هم بستگی، هم دلی و مشارکت مؤثر در بین سازمان های مختلف در کشور، با امتیاز وزنی 68/0 در جایگاه سوم نقاط ضعف قرار دارد.

ب) نتایج تجزیه و تحلیل عوامل خارجی مؤثر بر توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) (EFAS) برای سازماندهی عوامل خارجی در قالب مقوله های فرصت ها و تهدیدهای فراروی سیستم، با استفاده از عوامل درجه بندی و با توجه به اهمیت هریک از فرصت ها و تهدیدها و با توجه به میزان تأثیرگذاری هریک بر وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در ایران، محاسبه و به شرح جدول ذیل تعیین گردید:

جدول 3. نتایج تجزیه و تحلیل عوامل خارجی (فرصت ها)

ص: 63

تصویر

چنانچه مشاهده می گردد، گزینه ارائه دستورات لازم و نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، با امتیاز وزنی 84/0 بالاترین امتیاز وزنی را داشته و در مرتبه اول فرصت های موجود قرار گرفته است. بالاترین امتیاز بعدی متعلق به بهره گیری از نیروهای متخصص و مجرب و عالم و فاضل در بحث وحدت به ویژه از منظر سیره علوی با میزان 72/0 می باشد.

استفاده از مشوق های مستمر و مؤثر در بین مدیران و مسئولین موفق کشور در عرصه وحدت، امنیت و همبستگی داخلی با امتیاز وزنی 68/0 در جایگاه سوم فرصت های دیگر قرار دارد. جدول 4 نتایج تجزیه و تحلیل نقاط تهدید را با وزن و نیز امتیاز وزنی آن نشان می دهد.

جدول 4. نتایج تجزیه و تحلیل عوامل خارجی (تهدیدها)

ص: 64

تصویر

براساس جدول 4 مشاهده می گردد که فقدان نظام شایسته سالاری در بین مدیران و مسئولین کشوری در عرصه وحدت گرایی مثبت بین آن ها، با امتیاز وزنی 72/0 در جایگاه نخست تهدیدها قرار دارد. گسترش الحاد و بی دینی در جامعه با امتیاز 68/0 در جایگاه دوم قرار گرفته است.

عدم رعایت ادب کلامی و پراکنش انواع و اقسام جسارت ها و اسائه ادب در بین برخی مسئولین با امتیاز وزنی 64/0 در مرتبه دیگر تهدیدها قرار دارد. یکی از طرق ایجاد اتحاد و بستن راه پراکندگی و اختلاف، رعایت ادب در کلام است. به نحوی که سخنان گوینده، جسارت و اسائه ادب به مخاطب نباشد تا از این طریق تیرگی ها و اختلافات رفع شود و صلح و صفا میان مسلمانان برقرار گردد. امام علی(علیه السلام) در این باره سخنان بسیاری دارد از جمله: «از گفتن سخن زشت و ناهنجار بپرهیزید که دل را پر از خشم و کینه می کند» (خوانساری، غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص298)، «زبانت را به سخن ملایم و سلام کردن، عادت ده تا دوستانت زیاد و کینه ورزانت کم شوند» و «بدزبانی ارزشت را می کاهد و برادری را فاسد می کند» (خوانساری، همان، ج4، ص144).

ص: 65

3- تجزیه و تحلیل عوامل استراتژیک

در این مدل، با استفاده از جدول های تجزیه و تحلیل عوامل داخلی و خارجی و ترکیب آن ها، مهم ترین عوامل استراتژیک در زمینه توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در ایران ارایه گردیده است. در واقع، با تجزیه و تحلیل عوامل استراتژیک، برنامه ریزانی که تصمیم های استراتژیک را اتخاذ می کنند، می توانند نقاط قوت، نقاط ضعف، تهدیدها و فرصت ها را به تعداد کمتری از عوامل محدود نمایند. این کار با بررسی دوباره وزن های هریک از عوامل موجود در جدول های تجزیه و تحلیل عوامل داخلی و خارجی، انجام گرفته است. در واقع، سنگین ترین عوامل موجود در این دو جدول از حیث وزن، باید به جدول تجزیه و تحلیل عوامل استراتژیک منتقل شوند (هانگر و ویلن، مبانی مدیریت استراتژیک، ص130-127). این مهم در خصوص عوامل استراتژیک تأثیرگذار بر میزان توسعه متناسب وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در ایران در جدول زیر خلاصه شده است:

جدول 5. تجزیه و تحلیل عوامل استراتژیک SFAS)

ص: 66

تصویر

ص: 67

تصویر

اینک با تداخل هریک از عوامل بر یکدیگر، به تدوین راهبردهای مختلف رقابتی / تهاجمی so))، تنوع st))، بازنگری wo)) و بالاخره راهبردهای تدافعی wt)) می پردازیم که در ادامه آمده است:

4-تدوین راهبردها

الف) راهبردهای رقابتی/ تهاجمی so))

در این راهبردها تمرکز بر نقاط قوت درونی و فرصت های بیرونی استوار است که عبارتند از:

ایجاد راهکاری اساسی در زمینه بهره گیری از دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به خصوص حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها و ارائه برنامه ریزی برای استفاده از این پتانسیل در سطوح آموزشی مختلف برای گسترش تفکر وحدت، امنیت و هم بستگی ناشی از سیره علوی؛ ارائه دستورات لازم و بهره گیری از پتانسیل نیروی انسانی برای ارائه نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان؛

ب) راهبردهای تنوع st))

در تنوع بخشی بر نقاط قوت درونی و تهدیدهای بیرونی متمرکز بوده و شامل موارد زیر است:

ص: 68

ارائه یک چهارچوب جامع شناسایی گزینه های تفرقه افکنانه تعصبی قومی و قبیله ای در کشور و ارائه نظام شایسته سالاری در بین مدیران و مسئولین کشوری در عرصه وحدت گرایی بین آن ها؛ تدوین یک برنامه راهبردی جهت استفاده از نیروهای شایسته در نظام مدیریتی و استفاده از نیروها در جهت گسترش توانایی های آنان در زمینه وحدت، امنیت و هم دلی؛

ج) راهبردهای بازنگری wo))

ضمن تاکید بر نقاط ضعف درونی، سعی بر بهره گیری از فرصت های بیرونی در جهت توسعه وحدت، امنیت و همبستگی از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور بوده و در برگیرنده موارد زیر است:

استفاده از تجربیات افراد فاضل و مجرب در راستای توسعه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام)، پرورش استعداهای توانمند در این زمینه و مبارزه با جریانات تفرقه افکن؛ فراهم کردن زیرساخت های اساسی وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) در کشور و جلوگیری از گرایشات ناعادلانه در کشور؛

د) راهبردهای تدافعی wt))

این راهبردها بر رفع آسیب پذیری وحدت از منظر امام علی(علیه السلام) کشور تأکید داشته، عبارتند از:

استفاده از مدیریتی کارآمد در راستای توسعه همه جانبه وحدت سیره امام علی(علیه السلام) در کشور و نیز پرورش استعدادهای سرشار و موفق در این امر؛ استفاده از الگوها، استاندارهای فنی، علمی و پژوهشی و آکادمیک در زمینه وحدت، امنیت از منظر امام علی(علیه السلام) جهت استفاده از استعدادها، زیرساخت ها و... در امر وحدت از منظر امام علی(علیه السلام)؛

ص: 69

نتیجه

براساس آن چه مورد بررسی قرار گرفت، مشاهده گردید که مهم ترین نقاط قوتی که ایران در زمینه توسعه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی(علیه السلام) از آن برخوردار است، عبارتند از: دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها با بهره مندشدن از امتیاز وزنی 76/0 در جایگاه نخست می باشد. وجود بی عدالتی و تمایزات مختلف در برخی امورات در جامعه، با امتیاز وزنی 76/0 در جایگاه نخست ضعف ها قرار دارد. ارائه دستورات لازم و نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، با امتیاز وزنی 84/0 بالاترین امتیاز وزنی را در فرصت ها داشته است. فقدان نظام شایسته سالاری در بین مدیران و مسئولین کشوری در عرصه وحدت گرایی مثبت بین آن ها، با امتیاز وزنی 72/0 در جایگاه نخست تهدیدها قرار دارد. مهم ترین استراتژی ها در این زمینه نیز می توان به ایجاد راهکاری اساسی در زمینه بهره گیری از دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی(علیه السلام) و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها و ارائه برنامه ریزی برای استفاده از این پتانسیل در سطوح آموزشی مختلف برای گسترش تفکر وحدت، امنیت و همبستگی ناشی از سیره علوی؛ و ارائه دستورات لازم و بهره گیری از پتانسیل نیروی انسانی برای ارائه نمونه های عملی از سیره امام علی(علیه السلام) در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، اشاره داشت.

ص: 70

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.ژ 1. خوانساری، جمال الدین محمد، غررالحکم و دررالکلم، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1360ش.

2. رضوی، سیدحنان، وحدت و انسجام اسلامی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه، اندیشه تقریب، سال هشتم، زمستان، شماره 29، 1390ش.

3. شریعتی، محمدتقی، تفسیر نوین، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1352ش.

4. عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام): تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام، ترجمه: محمود طالقانی، تهران، شرکت سهامی، 1353ش.

5. عبدالهی پور، مهدی، اتحاد و انسجام اسلامی در نهج البلاغه، طلوع، زمستان، شماره 24، 1386ش.

6. قاسمی آرانی، ابوذر و خرم آبادی آرانی، زینب، بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه، حبل المتین، دوره سوم، شماره هفتم، تابستان، 1393ش.

7. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ترجمه: موسی خسروی و دیگران، تهران، نشر اسلامیه، 1360ش.

8. مصطفوی، سید جواد، وحدت و برادری در نهج البلاغه، نهج البلاغه برنامه زندگی، 1392ش.

9. مصطفوی، سیدجواد، رابطه نهج البلاغه با قرآن، تهران: انتشارات بنیاد نهج البلاغه، 1386ش.

10. مطهری، مرتضی، حکومت دینی در اندیشه آیت الله مطهری، تهران، انتشارات صدرا، 1385ش.

11. هانگر، جی دیوید و توماس ال، ویلن، مبانی مدیریت استراتژیک، ترجمه: سیدمحمد اعرابی و داود ایزدی، انتشارات دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران، چاپ اول، 1381ش.

ص: 71

ص: 72

بررسی وحدت مسلمانان در حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

مهدی فرمانیان ارانی(1)، محمد جعفر میلان نورانی(2)

ص: 73


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب؛ m.farmanian@chmail.ir
2- . کارشناسی ارشد مؤسسه مذاهب اسلامی، bna4086@gmail.com

ص: 74

چکیده

حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در مدت پنج سال خلافت خود توانست بهترین استفاده را از وحدت و هم گرایی بین شیعه و سنی ببرد. به عبارت دیگر، برخی از کسانی که حکومت آن حضرت را گردن نهاده بودند، ایشان را خلیفه ظاهری می دانستند، و برخی دیگر نیز، او را امام معصوم می شمردند. و این دو گروه علی رغم اختلافی که در قرائت خود از مقام امیرالمؤمنین داشتند، هر دو زیر یک پرچم و یک حکومت حاضر بودند؛ به گونه ای که جنگ هایی که در زمان آن حضرت برپا شد را هرگز نمی توان جنگ بین شیعه و سنی نامید؛ بلکه آن جنگ ها بین دوست داران حضرت، اعم از شیعه و سنی، و بین مخالفان ایشان از قبیل ناصبی ها بوده است. و این هم گرایی بین فریقین و حضور مشترک آن ها در یک سپاه، را می توان حاصل مدیریت قوی امیرالمؤمنین در تعامل با دوست داران خلفا، یعنی اهل سنت دانست. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، با رویکرد تاریخی اثبات می کند، اهل سنت نه تنها هیچ گاه دشمن اهل بیت نبوده اند، بلکه از نخستین روزهای شکل گیری حکومت حضرت علی(علیه السلام)، همواره تحت بیعت ایشان و به هم راه شیعیان (به معنای امروزی) در یک جبهه و برعلیه دشمن مشترک می جنگیدند و اگر احیاناً در طول تاریخ تنشی میان آنان و شیعیان ایجاد شده، هیچ گاه مبنایی نبوده و عموما مبتنی بر دلایل سیاسی و به تحریک دشمن مشترک بوده است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، وحدت، شیعه، اهل سنت.

ص: 75

مقدمه

امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) شخصیتی فرامذهب و فرافرقه بود و بر گسترش اصول انسانی مانند گسترش قسط و عدل و مبارزه با ظلم و نژادپرستی و ثروت اندوزی تأکید داشت و اهل رانت بخشی، به فرقه ای خاص نبود و همه مردم را یکسان مد نظر قرار داشت. در طول پنج سال خلافت خود، هرگز از اهل سنت غافل نشد و از آن ها برای اداره کشور اسلامی و مبارزه با آشوب طلبان و خوارج کمک گرفت. این نگرش باعث شد که در زمان خلافت آن حضرت، اهل سنت هیچ گاه در حاشیه نباشند و به راحتی به انجام مناسک مخصوص خود، و شرکت در عرصه های کلان کشورداری بپردازند و امروزه نیز از آن حضرت به عنوان خلیفه چهارم و مظهر قسط و عدل یاد می کنند.

آنچه در این نوشتار مورد فرض قرار گرفته، این است که دوران خلافت نسبتاً کوتاه حضرت امیرالمؤمنین سرشار از هم گرایی بین شیعه و اهل سنت بود و نمی توان عموم کسانی را که علی رغم این که می دانستند آن حضرت در قتل عثمان بی گناه است ولی مغرضانه بر آن حضرت شمشیر کشیدند، به معنای واقعی سنی دانست.

دشمن مشترک شیعه و سنی که همواره مشغول ایجاد تنش بین فریقین بوده و امروزه نیز توسط عناصر تکفیری - وهابی، ماموریت خود مبنی بر ایجاد تفرقه بین مذاهب اسلامی را دنبال می کند، چنین القا نموده که شیعیان، اهل سنت را ناصبی می دانند و اگر فرصتی مناسب برای اجرای اهداف خود بیابند، به مبارزه با آنان برمی خیزند. و دشمن با القای این قبیل شایعات، هیچ هدفی جز تنش زایی در جهان اسلام ندارد. لذا این نوشتار وظیفه خود می بیند، ضمن تفکیک بین ناصبی و سنی، با تکیه بر منابع تاریخی اثبات کند، سنی همواره دوست دار و حامی اهل بیت است و نمی توان ناصبی و دشمن اهل بیت را حقیقتاً سنی نامید. و بهترین شاهد آن، که در این پژوهش مورد اثبات قرار می گیرد، حضور اهل سنت در دستگاه حکومت امیرالمؤمنین است.

ص: 76

در زمینه اثبات ناصبی نبودن اهل سنت و هم یاری و هم دلی آنان با اهل بیت و شیعیان شان در طول تاریخ، آثار مهمی نوشته شده است که از میان آن ها می توان به این موارد اشاره نمود:

سلسله مقالاتی از نگارنده در رد ادعاهای عبدالله موصلی نویسنده کتاب «حتی لاننخدع حقیقة الشیعه»؛ موصلی در این کتاب با استناد به روایات و سخنان برخی بزرگان شیعه، ادعا می کند شیعیان، عموم اهل سنت را ناصبی و کافر و ناپاک، و خون و مالشان را حلال می دانند. این ادعاها در مقالاتی مورد نقد قرار گرفته است. هم چنین به آثاری از آقایان حسن بلقان آبادی، رحمت تولایی و احمد کوثری در زمینه مرزبندی بین سنی و ناصبی، نیز می توان اشاره نمود.

ولی آن چه این نوشتار را از بقیه متمایز می کند، تأکید بر این مسئله است که در جنگ های سه گانه امیرالمؤمنین در طول خلافتش، اهل سنت در رکاب ایشان حضور داشتند و به دستور آن حضرت با مخالفان جنگیدند و حکومت آن حضرت، مخصوص به مذهب و تفکر خاصی نبوده است.

تعریف لغوی ناصبی

نصب را در لغت، برپا داشتن جنگ و دشمنی معنا کرده اند. فراهیدی می نویسد: «ناصَبْت فلانا الشر و الحرب و العداوة و نحوها. ونَصَبْنا لهم حربا»؛ با فلانی ناصبی شدم، یعنی شر و جنگ و دشمنی را بین خودمان قرار دادم (فراهیدی، کتاب العین، ج7، ص136).

در اصطلاح گفته اند: «الناصبِیَّة والنواصبُ وأهل النَّصْبِ، الذین یَنصِبون لعلیّ، کرَّم اللّه تعالی وجهه»؛ ناصبی و نواصبی کسانی هستند که با حضرت علی[(علیه السلام)] به دشمنی برخاستند (زمخشری، اساس البلاغة، ص635).

ولی عنوان ناصبی در کسانی که در طول تاریخ با اهل بیت جنگیدند، منحصر نیست؛ چراکه چه بسا افرادی بغض آنان را در دل داشته باشند، ولی برای موانعی از پیکار با آنان عاجز گردند. لذا دانشمندان با توسعه مفهوم ناصبی گری، تمام کسانی را که اهل بیت را

ص: 77

دوست نداشته باشند، یا آنان را مورد بدگویی و لعن قرار داده و یا فضایلی را که عموم بزرگان شیعه و سنی در حق اهل بیت قبول دارند، انکار نمایند، ناصبی قلمداد می کنند. حتی ذهبی از نویسندگان تأثیرگذار اهل سنت، به قدری در مفهوم ناصبی گری، حساسیت به خرج داده، که کسانی را که تصور می کنند حضرت امیرالمؤمنین در جنگ هایش برحق نبوده، ناصبی می داند.(1)

تفاوت اهل سنت و ناصبی

اهل سنت جزء نواصب نیستند؛ چراکه اهل سنت نه تنها هیچ گاه در طول تاریخ بر اهل بیت نجنگیدند، به آن ها ناسزا نگفتند و فضایل مورد اجماعشان را زیر سؤال نبردند، بلکه همواره با کسانی که به این گونه اعمال ناشایست دست می زدند، مبارزه می کردند.

در مورد مبارزه اهل سنت با کسانی که برعلیه اهل بیت شمشیر کشیدند، به نمونه های بسیاری می توان اشاره کرد و چون بحث اصلی این نوشتار در این مورد است، در بخش های بعدی مفصلاً ذکر خواهد شد.

در مورد ناصبی گری به معنای ناسزا گفتن به اهل بیت نیز، به جرأت می توان ادعا کرد، اهل سنت نه تنها هرگز جزء این گونه افراد نبوده اند و هتاکان و دشنام دهندگان به ساحت اهل بیت را از خود رانده و محکوم کرده اند، بلکه آثار فراوانی می توان در میان نویسندگان آنان، مبنی بر لزوم محبت و حفظ حرمت اهل بیت، مشاهده کرد. که ابوحنیفه، احمد حنبل، محمد بن ادریس شافعی و حاکم حسکانی را می توان از بارزترین مصادیق این افراد دانست.(2) بنابراین اگر بزرگان اهل سنت چنین افرادی هستند و عموم مردم سنی نیز از قرائت چنین افرادی تبعیت می کنند، به هیچ وجه نمی توان اهل سنت را ناصبی و دشمن اهل بیت دانست.

ص: 78


1- . کوثری، احمد، بررسی ریشه های تاریخی ناصبی گری، سراج منیر، ش16، ص92؛ به نقل از: مناوی، محمد، فیض الغدیر، ج4، ص613. برای مطالعه بیشتر در تعریف ناصبی گری، ر.ک: تولایی، رحمت، ملاک ناصب انگاری احکام و آثار مترتب بر نصب در فقه امامیه، مجله فقه و اصول، ش108، ص48؛ بلقان آبادی، حسن، نصب و ناصبی، ص77 تا 84.
2- . برای مطالعه بیشتر، ر.ک: نوشتاری از این نگارنده به نام: «اثبات حلال زادگی مسلمانان غیر شیعه».

بهره گیری امیرالمؤمنین از پتانسیل اهل سنت در سپاه خود

اشاره

دانشمندان و عموم اهل سنت نسبت به اهل بیت، محبت بسیاری دارند و در طول تاریخ، ارادت و مودت خود را در شکل های مختلف به ایشان ابراز کرده اند، حال نوبت به این مسئله می رسد که اثبات شود محبت اهل سنت به اهل بیت، در کتاب و نقل روایت و فضایل منحصر نمی شود و در میدان جنگ هم شاهد حمایت اهل سنت از آن بزرگواران هستیم.

لذا این مسئله در دو قسمت بحث می گردد: ابتدا اثبات می شود که اهل سنت در سپاه امیرالمؤمنین در مقابله با ناکثین و قاسطین و مارقین، حضور داشتند، و بحث دوم نیز در این است که اهل سنت پیروی از حاکم را لازم و فرض می دانند؛ مخصوصاً اگر حاکم، شخصیت بزرگوار و عادلی چون امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) باشد. و از این ره گذر نیز وظیفه خود دیدند، آن حضرت را تنها نگذارند.

الف) دلایلی بر وجود اهل سنت در لشکر امام

یکی از نشانه هایی که احتمال حضور اهل سنت را در صف یاران امیرالمؤمنین، قوت می بخشد، مبادرت برخی از سپاهیان ایشان نسبت به اقامه نماز تراویح، به صورت جماعت است. البته ناگفته نماند، این نماز در فقه شیعه نیز توصیه شده، ولی به صورت جماعت نیست (علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج2، ص282). و این صرفاً اهل سنت هستند که به توصیه خلیفه دوم، آن نماز را به صورت جماعت اقامه می کنند. بخاری از عبدالرحمان بن عبدالقاری نقل می کند:

شبی از شب های ماه رمضان، با خلیفه دوم همراه بودم. مشاهده کردیم که مردم به صورت پراکنده نماز می خوانند. جناب عمر گفت: من فکر می کنم اگر مردم را دستور دهیم که همین نماز مستحبی را به صورت جماعت به جا بیاورند، بهتر باشد. آن گاه مردم به جماعت خواندند و عمر بن خطاب با مشاهده این وضعیت، چنین گفت: کار نوپدید و خوبی است.(1)

ص: 79


1- . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، بَابُ فَضْلِ مَنْ قَامَ رَمَضَانَ، ج3، ص45، ح2010.

لذا به جماعت گزاردنِ این نماز، صرفاً در فقه اهل سنت وجود دارد و شیعه آن را لزوماً به صورت فرادا انجام می دهد. به عبارت بهتر، فرادا انجام دادن آن از خصوصیات شیعه، و به جماعت خواندن آن از اختصاصات اهل سنت است. بنابراین هر جا مشاهده شود که افرادی این نماز را به جماعت می خوانند، یقیناً اهل سنت هستند.

با این مقدمه بیان می شود، براساس گزارشی که تاریخ نویسان می دهند، برخی افراد در میان لشکر امیرالمؤمنین، نماز تراویح را به صورت جماعت می گزاردند. شیخ حر عاملی چنین می نویسد:

امام صادق(علیه السلام) فرمود: امیرالمؤمنین هنگامی که در زمان خلافت خود وارد مسجد کوفه شد، به پسرش امام مجتبی(علیه السلام) دستور داد به مردم ابلاغ کند، در صورت امکان نماز تراویح را به صورت فرادا و در منازلشان بگزارند. ولی مردم ترجیح دادند توصیه عمر بن خطاب مبنی بر جماعت خواندن تراویح را ترک نکنند. لذا امام آنان را دیگر منع ننمود.(حر عاملی، وسایل الشیعة، ج 8، ص46، ح10063).

افرادی که حاضر نبودند توصیه خلیفه دوم را ترک کنند، یقیناً جزء اهل سنت محسوب می شوند و همین افراد نیز قسمت قابل توجهی از طرف داران و لشکریان امام علی(علیه السلام) را تشکیل می دادند.

شاهد دوم، حضور برخی افراد در شمار راویان، کارگزاران و یا نیروهای امام است که ظاهراً از اهل سنت بودند. از باب نمونه به چنین افرادی می توان اشاره نمود: بشر بن عاصم بن عبدالله اللیثی الثقفی (1) و ابو راشد عمرو بن راشد الأشجعی الکوفی (امینی نجفی تبریزی، أصحاب أمیرالمؤمنین، ج2، ص447، ش865).

شاهد سوم، همراهی بسیاری از صحابه با امیرالمؤمنین است که دانشمندان فریقین آن را گزارش می کنند. از باب مثال، ابوالفرج بن جوزی می نویسد، بیست و پنج نفر از

ص: 80


1- . امینی نجفی تبریزی، محمدهادی، أصحاب أمیرالمؤمنین، ج1، ص79، ش75.

صحابه ای که در جنگ بدر همراه رسول خدا بودند، در جنگ صفین نیز به امیرالمؤمنین ملحق و در همان جنگ شهید شدند(ابن الجوزی، المنتظم، ج5، ص120). همراهی اصحاب رسول خدا با حضرت علی(علیه السلام)، مخصوص به جنگ صفین نبود؛ چراکه شیخ طوسی می گوید 1500 نفر از صحابه در جنگ جمل همراه امیرالمؤمنین بودند و هشتاد نفر از آنان نیز در بدر حضور داشتند ( طوسی، الامالی، ص726، ح 1527). ذهبی نیز می نویسد، در جنگ جمل هشت صد نفر از انصار و چهار صد نفر از کسانی که در بیعت رضوان شرکت کرده بودند، در رکاب امیرالمؤمنین حضور داشتند (ذهبی، تاریخ الاسلام، ج3، ص484). و در ادعایی دیگر، گفته شده 2800 نفر از اصحاب رسول خدا، حضرت علی(علیه السلام) را در جنگ هایش همراهی نمودند (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص352). حتی مرحوم شرف الدین، دویست نفر از صحابه ای که از هواداران حکومت امیرالمؤمنین بوده اند را به اسم ذکر می کند.(1) و این نقل قول ها وقتی برای اثبات ادعای ما مفید قرار می گیرند، که ارزش صحابه را در نزد اهل سنت، مورد مطالعه قرار دهیم. چراکه صحابه، مخصوصاً صحابه نخستین که در جنگ بدر شرکت داشتند، در نظر اهل سنت عادلند و خط مشی آنان برای عموم اهل سنت محترم است؛ بنابراین اصحاب، جزء استوانه های عقیدتی اهل سنت قرار می گیرند و اگر همان ها در یکی از جنگ ها به حضرت امیرالمؤمنین بپیوندند، عملشان مورد استناد و اعتماد مسلمانان سنی است. بنابراین، شرکت در جنگی که فرمانده آن حضرت علی(علیه السلام) است، هم در نظر شیعه و هم در نظر سنی، امری صواب و شایسته تلقی می گردد. و می توان چنین نتیجه گرفت، حکومتی که امیرالمؤمنین به مرکزیت کوفه تشکیل داد، صرفاً شیعی نبوده و حضرت قصد داشته عموم مسلمانان محب اهل بیت، یعنی شیعه و سنی را در حکومت خود گرد آورد.

ص: 81


1- . شرف الدین، سید عبدالحسین، موسوعه(الفصول المهمة)، ج3، ص211 تا 228. برای مطالعه بیشتر در آمار صحابه ای که به حکومت آن حضرت ملحق شدند، ر.ک: خورشیدی، وحید، بررسی اتهام ابن تیمیه درباره بیزاری شیعیان از صحابه، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش30، ص23-27.

دلیل چهارمی که می توان بر شمول حکومت امیرالمؤمنین بر شیعه و سنی آورد، این است که بعد از فوت عثمان، همان افرادی که وی را به عنوان خلیفه سوم قبول داشتند بلافاصله برای بیعت نزد حضرت علی(علیه السلام) آمدند و وی را با اصرار فراوان، ملزم به قبول خلافت کردند. خود امام در این باره می فرماید:

«آن گاه چیزی مرا به وحشت نینداخت، جز اینکه مردم همانند یال کفتار بر سرم ریختند و از هر طرف به من هجوم آورند، که دو فرزندم در آن ازدحام کوبیده شدند، و ردایم از دو جانب پاره شد، مردم چونان گله گوسپند محاصره ام کردند» (شریف رضی، ترجمه نهج البلاغة، ص9).

آیا می توان تمام این افرادی که با ازدحام و هجوم، با آن حضرت بیعت نمودند را شیعه، به معنای امروزی آن دانست؟! آن هم در محیطی مثل مدینه که سال ها تفکرات غیر شیعی در آن حاکم بود و بالتبع، باید شمار شیعیان در آن شهر، زیاد نباشد! لذا کسانی که با ایشان بیعت کردند، عموماً اهل سنت و همان هایی بودند که سه خلیفه سابق را معتقد بودند. یعنی آنان که جنابان ابوبکر و عمر و عثمان را پذیرفتند، به خلافت حضرت علی(علیه السلام) نیز گردن نهادند.

و با توجه به اینکه عثمان صرفاً در قاموس اهل سنت است که به عنوان خلیفه سوم شناخته می شود، نه شیعیان به معنای کنونی، لذا بیعت طرف داران عثمان با آن حضرت، بدان معناست که در گستره حکومت آن امام بزرگوار، اهل سنت نیز حضور داشته اند. البته در میان بیعت کنندگان با امیرالمؤمنین، کسانی بودند که بعدها به دلایلی، بیعت خود را با آن حضرت نقض نمودند؛ ولی این به هیچ وجه به اصل مسئله ضربه ای نمی زند و نمی توان به بهانه اینکه ممکن است برخی افراد بیعت خود را با امیرالمؤمنین بشکنند، گستردگی بیعت مردم را با امام در آن لحظه، نادیده انگاشت. به تعبیر بهتر، در ابتدا توده های مردم به شکلی باشکوه و پر ازدحام، با امیرالمؤمنین بیعت نمودند، و این توده مردم، هم شامل کسانی است که خلیفه سوم را قبول داشتند و هیچ انتقادی را به وی وارد نمی دانستند، و هم کسانی که علی رغم علاقه به عثمان، اندکی نیز به وی انتقاد داشتند، و هم کسانی که علناً به

ص: 82

وی معترض بودند؛ و همه این افراد با امام بیعت نمودند. گرچه برخی از این ها در ادامه راه، امام را تنها گذاشتند، ولی این تفرقه و گسست در زمان های بعدی، به اجتماع اولیه توده های مردم در بیعت با ایشان، ضرری وارد نمی کند. یعنی گفتمان عدالت و وحدت که امام منادی آن بود، به قدری قوی بود که توانسته بود همه آنان را وحدت ببخشد و این چیزی است که این نوشتار در پی اثبات آن است. پس اگر دسته ای از مردم ظرفیت تحمل این عدالت را نداشتند و بیعت خود را نقض نمودند را، نمی توان به حساب ضعف مدیریت امام دانست.

ب) عوامل مشوق اهل سنت بر یاری امام

آیا اهل سنت از سر ناچاری به آن حضرت ملحق شدند، و یا برای این عمل کرد خود، دلیلی شرعی داشتند؟ حضور اهل سنت در سپاه امیرالمؤمنین، می تواند معلول دو عامل باشد؛ یکی آنان اطاعت از حاکم را واجب می دانند و یکی از جلوه های اطاعت، قبول دعوت وی مبنی در حضور سپاه حاکم است. و دوم اهل سنت به قدری روایت در مورد فضایل امیرالمؤمنین و مخصوصاً روایت هایی که آن حضرت را طرف حق و طرفدار حقیقت معرفی می نمود را شنیده بودند، که بر خود فرض می دیدند، در سپاه ایشان شرکت و آن حضرت را یاری کنند. از جمله آن احادیث می توان به دو مورد ذیل اشاره نمود: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ لَعَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ: أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ، وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ» (ابن ماجه، سنن، فضل الحسن والحسین، ج1، ص52، ح145). و «کَانَ عَلِیٌّ عَلَی الْحَقِّ؛ مَنِ اتَّبَعَهُ اتَّبَعَ الْحَقَّ» (طبرانی، المعجم الکبیر، ج23، ص329، ح758).

در مورد عامل اول، یعنی لزوم اطاعت از حاکم، احادیثی در منابع اهل سنت وجود دارد که دو روایت از آن ها ذکر می شود. حدیث اول از حذیفه نقل شده است:

«قَالَ حُذَیْفَةُ بْنُ الْیَمَانِ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ! إِنَّا کُنَّا بِشَرٍّ فَجَاءَ اللَّهُ بِخَیْرٍ. فَنَحْنُ فِیهِ. فَهَلْ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قَالَ نَعَمْ. قُلْتُ: هَلْ وَرَاءَ ذَلِکَ الشَّرِّ خَیْرٌ؟ قَالَ نَعَمْ. قُلْتُ: فَهَلْ وَرَاءَ ذَلِکَ الْخَیْرِ شَرٌّ؟ قَالَ نَعَمْ... یَکُونُ بَعْدِی أَیِمَّةٌ لَا یَهْتَدُونَ بِهُدَایَ، وَ لَا یَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِی. وَ سَیَقُومُ فِیهِمْ رِجَالٌ قُلُوبُهُمْ قُلُوبُ الشَّیَاطِینِ فِی

ص: 83

جُثْمَانِ إِنْسٍ. قَالَ قُلْتُ: کَیْفَ أَصْنَعُ؟... قَالَ: تَسْمَعُ وَ تُطِیعُ لِلْأَمِیرِ. وَإِنْ ضُرِبَ ظَهْرُکَ. وَأُخِذَ مَالُکَ. فَاسْمَعْ وَأَطِعْ» (نیشابوری، صحیح مسلم، ج 3، ص1476، ح1847)؛ حذیفه گوید: به رسول خدا گفتم ما در شر و بدبختی بودیم ولی اوضاعمان تغییر یافت؛ ولی آیا باز ممکن است شر به ما روی آورد؟ فرمود: بله! افرادی خواهند آمد که به دستورات من عمل نمی کنند؛ شیطان هایی در لباس انسانند. پرسیدم: وظیفه ما در این میان چیست؟ فرمود: حتی اگر تو را بزند و مالت را بگیرد نیز، از او اطاعت کن).

وقتی جوامع حدیثی اهل سنت، از رسول خدا چنین سخنی در لزوم اطاعت از حاکم شیطان صفت می آورند، تکلیف در مورد حاکم عادل و انسان کاملی هم چون امیرالمؤمنین، معلوم است! روایت دوم نیز در صحیح بخاری آمده است:

«أَنْ بَایَعَنَا عَلَی السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ... وَ أَنْ لاَ نُنَازِعَ الأَمْرَ أَهْلَهُ، إِلَّا أَنْ تَرَوْا کُفْرًا بَوَاحًا، عِنْدَکُمْ مِنَ اللَّهِ فِیهِ بُرْهَانٌ»(1) (عبادة بن صامت گفت که ما با رسول خدا بیعت کردیم و به ایشان قول دادیم که مطیع حاکم باشیم و مادام که از وی عملی نبینیم که آشکارا کفر وی را برساند، با او نزاع نکنیم).

در مورد این حدیث نیز گفته می شود، اگر روایات اهل سنت، چنین تکلیف کنند که مردم تا کفر آشکار از حاکم نبینند، برعلیه وی نشورند و از وی اطاعت کنند، تکلیف در مورد شخصیت عدالت محور و کفر ستیزی مانند حضرت علی(علیه السلام)، مشخص است! از او نیز به طریق اولی باید اطاعت نمود.

هم چنین احمد حنبل در مسند خود از رسول خدا نقل می کند: شما باید اهل اطاعت باشید؛ حتی اگر برده ای سیه چرده بر شما حکومت کند (ابن حنبل شیبانی، مسند أحمد بن حنبل، ج 28، ص367، ح17142).

ص: 84


1- . بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج9، ص47، ح7056. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ک: میرزایی، قاسم و مهدی فرمانیان، خروج بر حاکم از دیدگاه اهل سنت.

لذا اهل سنت عموماً اطاعت از حاکم را امری لازم می دانند؛ از باب نمونه، ابن حجر از دانشمندان اهل سنت عقیده دارد، حتی اگر از حاکم، امری سربزند که خروج علنی او را از دین نشان دهد، باز طغیان بر وی جایز نیست و وظیفه مسلمانان در این میان، صرفاً نصیحت نمودن اوست(ابن حجر عسقلانی،فتح الباری، ج13، ص8). نووی شارح صحیح مسلم نیز بر همین باور است.(1) و چون وجوب عدم طغیان بر حاکم، به دلیل حفظ امنیت جامعه اسلامی است، لذا همین لزوم حفظ امنیت، مستلزم این است که مردم جامعه، حاکم را در آرام نمودن کشور و مقابله با آشوب گران نیز یاری کنند. و صرف عدم طغیان و عدم همکاری مردم با آشوب طلبان، کافی نیست. وگرنه توصیه رسول خدا مبنی بر لزوم یاری حاکم، مورد بی اعتنایی قرار خواهد گرفت.

ج) حق دانستن امیرالمؤمنین در جنگ ها

یکی دیگر از شواهدی که اهل سنت را متقاعد می کند تا در حکومت آن حضرت حضور داشته باشند، این است که برخی از بزرگان اهل سنت، امیرالمؤمنین را در جنگ ها برحق دانسته اند؛ چنان که از ابوحنیفه نقل شده: حضرت عل[(علیه السلام)] با هیچ کس جنگ نکرد، مگر این که او نسبت به طرف مقابلش بر حق بود. و اگر نحوه برخورد او با گروه های اسلامی در مدت حکومتش نبود، کسی نمی دانست با این قبیل افراد باید چه رفتاری داشته باشد.(2) مشابه همین عبارات از دیگر بزرگان اهل سنت، هم چون ابن خزیمه، ابومنصور اسفرایینی، عبدالرئوف مناوی، نووی، ذهبی، ابن کثیر و ابن حجر نقل شده است.(3)

ص: 85


1- . برای مطالعه بیشتر در زمینه روایات و اقوال علما، که خروج بر حاکم و بر هم زدن اجتماع مسلمانان را جایز نمی دانند، ر.ک: لطفی، علی اکبر، بررسی جایگاه ابن تیمیه در میان سلفیه جهادی درباره حکم خروج بر حاکم، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش29، ص83 و 90 - 92.
2- . ابن عدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب، ج1، ص291. برای مطالعه بیشتر در نظرات بزرگان اهل سنت، مبنی بر حق بودن امیرالمؤمنین در حکومت و جنگ هایش، ر.ک:اصغری نژاد، محمد، نقد ابن تیمیه بر معارضان امام علی در صفین، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش18، ص142- 145.
3- . برای مطالعه سخنان آنان، ر.ک: حسینی میلانی، سیدعلی، سلسه پژوهش های اعتقادی (افکار ابن تیمیه در بوته نقد)، ص135-137.

آن ها هم چنین روایاتی نقل می کنند که در آن، تشکیل جنگ های سه گانه امیرالمؤمنین را به دستور رسول خدا دانسته اند. مثلاً هیثمی می نویسد: حضرت علی[(علیه السلام)] فرمود، رسول خدا برای جنگ با سه گروه از مسلمانان، از من قول گرفت (هیثمی، مجمع الزوائد، ج7، ص238، ح12042). و هم چنین ابن بطال مالکی، شارح صحیح بخاری از ابن مسعود نقل می کند که جنگ های حضرت علی[(علیه السلام)] همه با دستور پیامبر بوده است (ابن بطال المالکی، شرح صحیح البخاری، ج10، ص29).

وجود این گونه روایات در منابع اهل سنت، نشان می دهد خود راویان نیز اگر در آن جنگ ها حضور داشتند، به سپاه امیرالمؤمنین می پیوستند؛ چراکه بعید است عالمی مسلمان، حدیثی را که به نظرش صحیح است، نقل کند ولی به آن عمل ننماید! مثلاً هیثمی در ابتدای همان کتاب ادعا می کند، سعی داشته عموماً احادیث صحیح را بیاورد و اگر هم احیاناً مجبور شده روایت ضعیفی ذکر کند، یا به ضعف آن تصریح و یا با آوردن روایت صحیح دیگری مشابه آن، تقویتش نموده است (هیثمی، مجمع الزوائد، ج1، ص8). و نمی توان علما و محدثان را از احدیثی که خود آن را صحیح می دانند، روی گردان دانست؛ با توجه به اینکه این کار از مصادیق علم بدون عمل است و بزرگان اهل سنت از عمل نکردن به علم شدیداً نهی می کنند. همان طور که متقی هندی نقل می کند: عالمی که علم دارد ولی به آن عمل نمی کند، مثل چراغی است که به دیگران راه را می نمایاند ولی سرانجام خودش در آتش می سوزد! (متقی هندی، کنز العمال، ج10، ص186، ح28974).

لذا روایت کردن چنین احادیثی، هم دلالت بر عمل به آن - در صورت تحقق شرایط - دارد، و هم نشان دهنده این است که نسل های پیشین آن ها که در زمان امیرالمؤمنین(علیه السلام) زندگی می کردند نیز، با همین استدلال، آن حضرت را تنها نگذاشته اند و ضمن ترجیح دادن امام بر طرف مقابل، برای اثبات مشروعیت عمل کرد خود، مبنی بر پیوستن به سپاه ایشان و برتر دانستن امام بر گروه مقابل، همین حدیث یا مشابه آن را بیان و به نسل های بعدی منتقل کردند تا به شخصی مثل هیثمی رسید و او آن را در کتاب خود نوشت! لذا اهل سنت چه در

ص: 86

نسل های پیشین و زمان حکومت امیرالمؤمنین، و چه در زمان حال، همواره دوست دار حق و پشتیبان حکومت الهی بوده اند و در مقابل خوارج زمان، که می توان داعش را از مصادیق آن دانست، مقاومت کرده اند.

نتیجه

حکومت پنج ساله حضرت امیرالمؤمنین، علی رغم عمر نسبتاً کم خود توانست به خوبی از حضور اهل سنت، که همواره در طول تاریخ دوست دار اهل بیت بوده اند، بهره ببرد و آن ها را متحد با شیعه، و مخالف نواصب و خوارج و تکفیریان، نشان دهد. یکی از دلایلی که می توان بر حضور اهل سنت در دستگاه حکومت ایشان و در سپاه آن حضرت در مقابل مخالفان، ارائه کرد، این است که تاریخ شهادت می دهد، درصد قابل توجهی از نیروهای آن حضرت مبادرت به اقامه نماز تراویح به صورت جماعت می کردند در حالی که به جماعت خواندن این نماز از خصوصیات اهل سنت است. شاهد دیگر، حضور بسیاری از صحابه و برخی افراد شاخص اهل سنت در میان کارگزاران آن امام بزرگوار است. با توجه به اینکه عمل کرد صحابه، مخصوصاً اصحاب بدر برای اهل سنت بسیار مهم و قابل اقتداست، یادآوری حضور اصحاب در سپاه امام، از اهمیت خاصی برخوردار می شود. همچنین دلیل دیگر را نیز می توان این موضوع دانست که برخی افراد وفادار به خلیفه سوم، بعد از فوت وی با امیرالمؤمنین بیعت نمودند.

ص: 87

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

88.شریف رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، ترجمه حسین انصاریان، قم: دار العرفان 1388ش.

2. ابن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمان، المنتظم؛ فی تاریخ الأمم والملوک، تحقیق: محمد و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت: دار الکتب العلمیة، 1412ق.

3. ابن بطال المالکی، أبوالحسن علی بن خلف، شرح صحیح البخاری لابن بطال، تحقیق: أبوتمیم یاسر بن إبراهیم، ریاض: مکتبة الرشد، چاپ دوم، 1423ق.

4. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری؛ شرح صحیح البخاری، بیروت: دار المعرفة، 1379ق.

5. ابن حنبل شیبانی، احمد، مسند احمد بن حنبل، تحقیق: شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1416ق.

6. امینی نجفی تبریزی، محمدهادی، أصحاب أمیرالمؤمنین(علیه السلام) والرواة عنه، بیروت: دار الغدیر، 1412ق.

7. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، تحقیق: محمد زهیر بن ناصر، بیروت: دار طوق النجاة، 1422ق.

8. بلقان آبادی، حسن، نصب و ناصبی، قم: انتشارات دلیل ما، 1395ش.

9. تولایی، رحمت، ملاک ناصب انگاری احکام و آثار مترتب بر نصب در فقه امامیه، مجله فقه و اصول، ش108، بهار 1396ش.

10. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة؛ الی تحصیل مسائل الشریعة، تحقیق: مؤسسة آل البیت، قم: مؤسسة آل البیت، 1409ق.

11. ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام؛ و وفیات المشاهیر و الاعلام، تحقیق: عمر عبدالسلام التدمری، بیروت: دار الکتاب العربی، چاپ دوم، 1413ق.

12. زمخشری، محمود، اساس البلاغة، بیروت: دار صادر، 1979م.

13. شرف الدین، سید عبدالحسین، موسوعة الامام السید عبدالحسین شرف الدین، تحقیق: مرکز العلوم و الثقافة الاسلامیة قسم احیاء و التراث الاسلامی، بیروت: دار المؤرخ العربی، چاپ دوم، 1431ق.

ص: 88

14. طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید سلفی، قاهره: مکتبة ابن تیمیة، چاپ دوم، بی تا.

15. طوسی، محمد بن حسن، الامالی، قم: دار الثقافه، 1414ق.

16. علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، تحقیق: گروه پژوهش مؤسسه آل البیت، قم: مؤسسة آل البیت، 1414ق.

17. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم: نشر هجرت، چاپ دوم، 1409ق.

18. کوثری، احمد، بررسی ریشه های تاریخی ناصبی گری، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش16، زمستان 1393ش.

19. لطفی، علی اکبر، بررسی جایگاه ابن تیمیه در میان سلفیه جهادی درباره حکم خروج بر حاکم، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش29، بهار 1397ش.

20. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمال؛ فی سنن الاقوال و الافعال، تحقیق: بکری حیانی و صفوة السقا، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ پنجم، 1401ق.

21. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، تحقیق: اسعد داغر، قم: دارالهجرة، چاپ دوم، 1409ق.

22. میرزایی، قاسم و مهدی فرمانیان، خروج بر حاکم از دیدگاه اهل سنت، قم: رهپویان اندیشه، 1396ش.

23. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره: دار الحدیث، 1412ق.

24. هیثمی، علی بن ابی بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقیق: حسام الدین قدسی، قاهره: مکتبة القدسی، 1414ق.

25. ابن ماجه، محمد بن یزید، سنن ابن ماجه، تحقیق: محمدفواد عبدالباقی، بیروت: دارالاحیاءالتراث العربی، 1395ق.

26. ابن عدیم، عمر بن احمد، بغیة الطلب؛ فی تاریخ حلب، تحقیق: سهیل زکار، بیروت: دار الفکر، بی تا.

27. اصغری نژاد، محمد، نقد ابن تیمیه بر معارضان امام علی در صفین، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش18، تابستان 1394.

28. حسینی میلانی، سیدعلی، سلسه پژوهش های اعتقادی(افکار ابن تیمیه در بوته نقد)، ترجمه و تحقیق: هیئت تحریریه مرکز حقایق اسلامی، قم: مرکز حقایق اسلامی، چاپ دوم، 1389ش.

29. خورشیدی، وحید، بررسی اتهام ابن تیمیه درباره بیزاری شیعیان از صحابه، پژوهشنامه نقد وهابیت سراج منیر، ش30، تابستان 1397ش.

ص: 89

ص: 90

امام علی (علیه السلام) تندیس وحدت (پژوهشی در تبیین بُعد هم گرایی اسلامی امام علی (علیه السلام))

اشاره

محمد بشیر مقدسی(1)، حسین علوی مهر(2)

ص: 91


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ Bashir.qommi@yahoo.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ Halavimehr5@gmail.com

ص: 92

چکیده

سیره فردی و اجتماعی تندیس وحدت امام علی(علیه السلام) چنان پرفروغ و خیره کننده است که قلم از بیان آن ناتوان است. یکی از نکات بسیارحائز اهمیت و آموزنده در سیره امام علی(علیه السلام) بُعدِ هم گرایی اسلامی ایشان می باشد. ایشان در راستای حفظ وحدت از هیچ امری دریغ نفرموده خود را حریص ترین فرد نسبت به هم گرایی اسلامی خوانده اند و در لابه لای سخنان خویش به تمام ابعاد وحدت پرداخته اند. نوشتار حاضر پژوهشی توصیفی - تحلیلی با هدف شناسایی زوایای گوناگون (اهمیت، ضرورت، موانع و راهکارها) وحدت اسلامی در اندیشه امام علی(علیه السلام) و مهم ترین گام های برداشته شده توسط امام در راستای هم گرایی اسلامی از قبیل سکوت ازحق خویش، بیعت خلفاء و هم اندیشی با آنان، به شیوه ای نظام مند به رشته تحریر درآمده است. هم چنین در این نوشتار موضع نظری و عملی امام در ارتباط با وحدت اسلامی را بهترین الگو برای حفظ اتحاد اسلامی، رمز پیروزی و رمز سربلندی مسلمانان بیان شده است زیرا امروزه که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته و دشمن بیش از پیش سعی در تضعیف اسلام با ایجاد رخنه و تفرقه بین مسلمانان دارند. بنابراین ارائه الگو و راه کار در ارتباط با وحدت و هم گرایی اسلامی و گسترش آن به اندازه دفاع از اسلام ضرورت دارد لذا برمسلمانان فرض است در این راستا از هیچ کاری دریغ نکنند و با پیروی از سیره سنبل وحدت امام علی(علیه السلام) و پیروی از طلایه داران وحدت اسلامی به ویژه رهبر معظم انقلاب(دام ظله) هر چه بیش تر زمینه شکوه و قدرت اسلام را فراهم نمایند.

کلیدواژه ها: وحدت اسلامی، امام علی(علیه السلام)، تفرقه، بُعد هم گرایی.

ص: 93

مقدمه

امام علی(علیه السلام) آن ابر مرد جهان است که رسول خدا فرمود: اگر درختان قلم و دریاها مرکب و جنیان حساب گر و انسان ها نویسنده شوند؛ نمی توانند فضایل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب را به شمار آورند (دیلمی، ارشاد القلوب، ج2، ص 2؛ سید بن طاووس، الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف، ج1، ص138). او کسی است که مخالفانش نیز در برابر عظمتش خاضع شدند و لب به اوصاف و عظمت او گشودند. چنان چه شبلی شمیل می نویسد امام علی بن ابی طالب بزرگ بزرگان و یکتا نسخه ای است که شرق و غرب جهان نه در گذشته و نه امروز صورتی برطبق آن ندیده است. عمر خطاب گفت زنان عاجزند فرزندی مثل علی بن ابی طالب به دنیا آورند. (قندوزی حنفی، ینابیع الموده لذوالقربی، باب 65، ص 448) اکثر رهبران دنیا معمولا دارای یک ویژگی هستند که از همان جهت مورد توجه صاحبان اندیشه قرار می گیرند ولکن علی جامع تمام صفات و کمالات انسانی است که این صفات گرچه به ظاهر با هم در تضادند و همین اجتماع صفات در وجود علی سبب شده است که با فرهیختگان جهان هر کدام یکی از ویژگی های او را مورد تحلیل قرار دهند. یکی از ویژگی های مهم آن حضرت سعی و تلاش بی همتای او جهت هم گرایی و اتحاد اسلامی است که جهانیان او را به عنوان سمبل وحدت اسلامی خوانده و تندیس اتحاد دانسته اند.اوبه تمام معنا شیفته ترین و حریص ترین انسان نسبت به وحدت مسلمانان بود. در راه حفظ وحدت سکوتی برگزید که به تعبیر حضرتش به مانند خاری در چشم و استخوانی در گلو بود. با زبان و عمل همه مسلمانان را به هم دلی و هم گرایی فراخواند تا اتحاد در جامعه نهادینه شده و شجره طیبه آن به بار بنشیند.

این نوشتار در صدد بیان قطره ای از اقیانوس بیکران بُعد هم گرایی امام علی(علیه السلام) این تندیس وحدت است. بحث مفصل پیرامون بُعد هم گرایی امام علی(علیه السلام) خارج از ظرفیت نوشتار حاضر می باشد و احتیاج به فرصتی دیگر دارد. نوشتار حاضر می کوشد بُعد هم گرایی اسلامی را به طور مختصر با روش توصیفی - تحلیلی در سیره و گفتار آن امام

ص: 94

همام مورد تحلیل قرار دهد. این نوشتار در سه مرحله تبین شده است بخش نخست به مفهوم شناسی اختصاص یافته و بخش دوم و سوم به ترتیب به وحدت در گفتار و سیره امام علی(علیه السلام) اختصاص یافته است و از نهج البلاغه به عنوان منبع اصلی استفاده شده است.

مفهوم شناسی

وحدت در لغت

وحدت در لغت به معنی انفراد، ضدکثرت، یگانه شدن، یکتای و تنهایی به کار رفته است. (جوهری، الصحاح، ج2، ص547)

وحدت اسلامی در اصطلاح

متفکران اسلامی به قطع و یقین وحدت اسلامی را به معنی حرکت کردن مسلمین بر محور ارزش های الهی می دانند گرچه برکیفیت و کمیت محور وحدت اختلاف نظر داشته اند.

استاد شهید مطهری می نویسد:

آیا مقصود از وحدت چیست؟ آیا مقصود این است: از میان مذاهب اسلامی یکی انتخاب شود... و یا این که وحدت اسلامی هیچ ربطی به وحدت مذهب ندارد؟ مقصود از اتحاد مسلمین، اتحاد پیروان مذاهب مختلف در عین اختلافات، در برابر بیگانگان است... و متشکل شدن مسلمین است در یک صف در برابر دشمنان مشترکشان.( بی آزار شیرازی، مشعل اتحاد، ص 70 ).

آیه الله محمد علی تسخیری رئیس مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی در باره تقریب و وحدت می گوید:

همکاری میان پیروان مذاهب اسلامی بر پایه و اصول مشترک و مسلم اسلامی و اتخاذ مواضع یکسان به منظور تحقق اهداف و مصالح عالیه امت اسلامی و گرفتن موضع متحد در برابر دشمنان امت اسلامی با تضمین احترام به تعهدات عقیدتی و عملی هر فرد مسلمان در برابر مذهب خویش (ر.ک: تسخیری، مجله تقریب، شماره دوم بهار).

ص: 95

آیت الله مکارم شیرازی می گویند:

برای اتحاد بین المسلمین، به عقیده من سه کار باید کرد.

1. این که اتحاد را تعریف کنیم خیلی ها خیال می کنند که اتحاد این است که بیاییم دست از عقایدمان برداریم. معنی اتحاد این نیست که من علی(علیه السلام) را خلیفه بلافصل پیامبر(صلی الله علیه و اله) ندانم. یا آن ها دست از عقایدشان بردارند این عملی نیست. اتحاد این نیست که مثل سیاسیون که چانه زنی می کنند تا به توافق برسند و... اتحاد این است که بر روی مشترکات مان که خداوند واحد، پیامبر واحد، کتاب واحد و... است تاکید کنیم.

2. این که به مقدسات یک دیگر اهانت نکنیم چون این ها اسباب درد سر می شود پس هر مذهب مقدسات خودشان را دارد (علی اکبر سبزیان، منشور اتحاد ملی وانسجام اسلامی، ص 65) نکاتی که از تعاریف ذکر شده برمی آیند عبارتند از:

پافشاری و تاکید بر وحدت اسلامی بر مبناهایی که بین تمام مسلمین مشترک است؛ تاکید بر وحدت فر هنگی و سیاسی و اجتماعی.

و با توجه به تعاریف ارائه شده توسط پیش گامان وحدت اسلامی در تعریف وحدت اسلامی می توان گفت که وحدت اسلامی عبارت است از هم فکری و تلاش مسلمانان برای گسترش اسلام و ترویج و برآورده ساختن آرمان های محمدی(صلی الله علیه و اله) در عرصه های مشترک و مختلف سیاسی؛ اجتماعی و فرهنگی بر اساس مبنای مشترک و ثابت اسلامی و پرهیز از تفرقه، منافقیت و دشمنی که زمینه ساز تضعیف اسلام در برابر استکبار و بدخواهان اسلام شود.

با توجه به مباحث ارائه شده وقتی بحث وحدت اسلامی به میان می آید، بی شک به منظور یکی شدن دو یا چند عقیده در مذهب نمی باشد. بلکه به معنی روان شدن و هماهنگی افراد در رسیدن به هدف و امور مشترک (حفظ اسلام) است.

چنان چه طلایه دار وحدت اسلامی حضرت آیه الله خامنه ای می فرماید:

اگر ما می گویم که شیعه و سنی در کنار هم قرار بگیرند. یعنی شیعه شیعه بماند سنی

ص: 96

سنی بماند. ما چه موقع به عالم تسنن گفته ایم که منظورمان از وحدت این است که شما شیعه بشوید. هر کس خواست شیعه بشود از طریق مباحثات عالمانه و از راه های علمی شیعه بشود آن ها هم آزادند که بروند کار خودشان را بکنند. ما نمی گویم شما مذهبت را عوض کن. ما می گویم که شیعه و سنی سر عقل باشند (دفتر مقام معظم رهبری، حدیث ولایت، ج5، ص229).

شهید مطهری می فرماید: مراد از هم گرایی در سیره امام علی بدین معنا است که آن حضرت علی رغم آن که ولایت را حق خود دانسته و با خلفا اختلاف داشت و سیاست آن ها را نقد می کرد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه1؛ مطهری، سیری در نهج البلاغه، از ص 156 به بعد) ولی هنگامی که دشمنان مشترک مسلمانان، اصل دین و مصالح عمومی امت اسلامی را تهدید می کردند، آن حضرت با خلفا هم گرا شده و با آن ها هم کاری می کرد. (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 146؛ کلینی، الکافی، ص 122).

می توان بر حسب ساختارهای گوناگون اجتماعی انواع متعددی از وحدت را ذکر نمود از قبیل وحدت نژادی، وحدت ملی، وحدت سیاسی، وحدت عاطفی، و وحدت اعتقادی و دینی. وحدت مورد بحث در نوشتار حاضر از میان اقسام مذکور وحدت اعتقادی و دینی می باشد. امتیاز ویژه وحدت اعتقادی و دینی این است که تنها باورهای دینی و عقائد دین مردم مایه هم گرایی آنان گشته و وابستگی های اعتقادی و پایبندی به افکار و اندیشه های مشترک مذهبی موجب شده است که در برابر بیگانگان متحد شوند.

تحقق چنین وحدتی در عصر حاضر که دشمنان اسلامی مجهز با تمامی سلاح های تفرقه انداز برآمده به جد سعی در تضعیف اسلام از طریق تفرقه اندازی دارند، هر چند امری دشوار، اما ممکن است. زیرا علاوه بر سیره سنبل و تندیس وحدت اسلامی امام علی(علیه السلام)، سعی و کوشش پیش گامان و طلایه داران وحدت (مانند سید جمال الدین اسد آبادی، رئیس جامعة الازهر شیخ محمد شلتوت، علامه اقبال لاهوری، بنیان گذار انقلاب اسلامی حضرت آیت الله امام خمینی و رهبر معظم انقلاب حضرت آیت الله خامنه ای

ص: 97

و...) در راه تحقق وحدت و موفقیت آنان در این امر بسیار مهم، دلیل آشکار و مؤید بر امکان وحدت بوده نقش بطلان به تفکر مخالفین وحدت و دامن زنان به تفرقه مسلمانان می کشد. ذکر اسامی همه آن ها و تبین نقش آن ها در تحقق وحدت بالخصوص حضرت آیت الله خامنه ای - دام ظله العالی - فرصت دیگری می طلبد.

وحدت اسلامی در قرآن

تمام اعمال و افعال امام علی(علیه السلام) برگرفته از قرآن کریم می باشد به عبارتی زندگی ایشان قرآن عملی است برای بشریت است. لذا شایسته است نگاه مختصری به نظر قرآن پیرامون وحدت داشته باشیم.

قرآن در آیات بی شماری بر ارزش بی بدیل و ذاتی وحدت تاکید کرده و هم بستگی نیروها و عناصر دخیل و موثر در هرجامعه ای را عامل موفقیت آنان دانسته و عواقب سیاه و تیره را برای جوامع غیر هم سو و ناسازگار با یک دیگر پیش بینی نموده است. نیز پیش رفت سریع و شگفت انگیز اعراب جاهلی را درسایه اسلام و انحطاط پشین را محصول نزاع های بی حاصل داخلی و درخشندگی های بعدی را برآمده از هم گرایی اسلامی دانسته و مسلمانان را از بازگشت به گذشته برحذر داشته است دو آیه در ذیل به نمونه بیان می گردد.

1. «َاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ» (آل عمران/ 103)؛ «همگی به ریسمان الهی خدا چنگ زنید و پراکنده نشوید».

چنان چه علامه طباطبایی می فرماید: (واعتصموا...) متعرض حکم اجتماع است چنان چه که از کلمه (جمیعا ولاتفرقوا) استفاده می شود پس آیات قرآن همان گونه ای که فردا مامور به تمسک جستن و چنگ زدن به کتاب الهی و سنت نبوی می نماید جامعه اسلامی را هم به همان امر دعوت می کند (طباطبایی، تفسیر المیزان، ج3، ص572) قرآن به وحدت از زاویه های گوناگون نظر افکنده و مورد تحلیل قرار داده است و چنین اشاره کرده است.

2. وَلاَ تَکُونُواْ کَالَّذِینَ تَفَرَّقُواْ وَاخْتَلَفُواْ مِن بَعْدِ مَا جَاءهُمُ الْبَینَاتُ وَأُوْلَئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ (آل عمران/105) مانند کسانی نباشید که پراکنده شدند و آن ها عذاب عظیمی دارند.

ص: 98

در این آیه بعد از ظاهر شدن و آشکار گشتن حقیقت به نهی کردن از جدایی و تفرقه گرایی پرداخته و به آثار ویرانگر اختلاف هشدار داده است. (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص 56).

شهید مطهری در تبین آیات کریمه بیانگر وحدت اسلامی، می فرماید: قرآن به مسلمانان هشدار می دهند چون مخالفان اسلام باهدف های اسلامی مخالفند و آرزومند تفرق و پراکندگی آن ها می باشند و از وحدت مسلمانان می ترسند آن ها هستند که آتش های تفرقه و اختلاف را دامن می زنند و موانع برای وحدت اسلامی ایجاد می کنند (جاوید موسوی، اتحاد اسلامی در آثار شهید آیت الله مطهری، ص 32).

بُعد هم گرایی تندیس وحدت امام علی(علیه السلام)

زندگی امام علی(علیه السلام) و سیره فردی و اجتماعی شان چنان پرفروغ و خیره کننده است که قلم از بیان آن ناتوان است.

او داری کمالات زیادی بود فضائل و نیکی های بی همتای در خود جمع کرده بود از این رو برای آنان که دنبال کمال جویی و کسب فضیلت و نیز شناخت و آشنابی بیشتر با معارف اسلامی اند بهترین الگو به شمار خواهد رفت.

یکی از نکات بسیار آموزنده در سیره امام علی(علیه السلام) دعوت به اتحاد و هم بستگی وحرکت امت به سوی وحدت و اخوت و مودت اسلامی است. آن حضرت برای تحقق وحدت تلاش های بسیار زیادی کرده است و در واقع می توان گفت که پایه گذار وحدت بود زیرا آن حضرت بعد از رسول خدا با اختلافات و درگیری های فراوانی رو برو شد اما با درایت به ریسمان وحدت چنگ زد و برای زنده ماندن دین خدا و گسترش معارف اسلامی هم گرایی را در پیش گرفت. و رفتارهای وحدت گرایانه ایشان برای ره روان وحدت بسیار آموزنده بوده نقش مشعل راه برای آنان دارد. در ادامه به گوشه های از گفتارها و رفتارهای وحدت گرایانه تندیس وحدت امام علی(علیه السلام) را در بُعدهای، علمی و گفتاری در امتداد زندگی پربرکت او پی گیریم تا مشعلی باشد برای رهروان راه ولایت وحدت.

ص: 99

بُعد نظری امام علی(علیه السلام) پیرامون وحدت

اشاره

ابتدا لازم می دانیم که به بیان اهمیت وحدت اسلامی در گفتار امام علی(علیه السلام) بپردازیم در این زمینه می توان گفت که دنیا کسی را شیفته تر از امام علی(علیه السلام) در ارتباط با وحدت ندیده است چنان چه ایشان می فرمایند: بدان در امت اسلامی هیچ کس همانند من وجود ندارد که به وحدت امت محمد به انس گرفتن آنان به هم دیگر از من دل سوزتر باشد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه78) او کسی است در تمام زندگی پرفروغش همه را به سوی وحدت دعوت می نمود حتی در بستر شهادت، فرزندان خود را، به وحدت و دوری از تفرقه سفارش می کردند. چنان چه در وصیت به فرزندان خود می فرمایند: و بر شما باد به هم بستگی و فداکاری متقابل، و زنهار از گسستگی و پشت کردن به یک دیگر(دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 50).

1. وحدت، منّت عظیمِ خداوند

از فرمایشات اسوه و سمبل وحدت امام علی(علیه السلام) به دست می آید ایشان به جایگاه بسی بلند برای وحدت اسلامی قائل بوده اند به گونه ای که آن را موهبت و منت بی همتای خدای منان شمرده می فرماید: آگاه باشید که شما هم اکنون دست از رشته اطاعت کشیدید، و با زنده کردن ارزش های جاهلیت، دژ محکم الهی را درهم شکستید، در حالی که خداوند بر این امت اسلامی بر (وحدت و برادری) منت گذارده بود، که در سایه آن زندگی کنند، نعمتی بود که هیچ ارزشی نمی توان همانند آن تصور کرد، زیرا از هر ارزشی گران قدرتر، و از هر کرامتی والاتر است (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه234).

آیه الله جوادی آملی در تبین فرمایش امام می فرماید: تعبیر منت الهی از وحدت بیان گر اهمیت این موضوع است زیرا به نعمت عظیم منت گفته می شود. در این خطبه امام با توجه به اهمیت و نیاز وحدت اسلامی با لفظ منت تعبیر کرده است (جوادی آملی، وحدت جوامع در نهج البلاغه، ص15).

ص: 100

2. وحدت بزرگترین دستاورد نبوت

امام علی(علیه السلام) بزرگ ترین دست آورد نبوت پیامبر اسلام را ایجاد الفت و اتحاد در میان مردم پراکنده می داند به عبارتی از دست آوردهای زحمات طاقت فرسا، شکنجه ها و کوشش های رسول خدا را وحدت اسلامی دانسته می فرماید: بعد از این که دعوت خویش را اظهار کرد دل های نیکان و پاکان متوجه او گشت عنان دیده ها به سوی او متوجه شد. به برکت وجودش خداوند کینه های دیرینه را دفن کرد آتش دشمنی ها را خاموش نمود و مردم را با یک دیگر الفت داد و برادر ساخت (نهج البلاغه، خطبه95). و درجای دیگر می فرمایند: آن چه را که به او فرموده شد آشکار کرد، و پیام های پروردگارش را رساند، او شکاف های اجتماعی را به وحدت اصلاح، و فاصله ها را پیوستگی بخشید، میان خویشاوندان یگانگی برقرار کرد پس از آن که آتش دشمنی ها و کینه های برافروخته در دل ها راه یافته بود (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه222).

بنابراین امام علی(علیه السلام) صریحا فرمود که توسط پیامبر اکرم بین افرادی که پراکنده و دشمن هم دیگر بودند اخوت و برادری برقرار شد و زیر پرچم اسلام در آمدند و روی یک قبله نماز خواندند و... این همه الفت و هم بستگی نتیجه زحمات رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) بود این کلام امام علی(علیه السلام) اهمیت وحدت را دوچندان می کند زیرا نبی اکرم برای ایجاد الفت و وحدت این همه زحمات را برداشت نموده است بنابر این شایسته نیست بالخصوص برای کسانی که خود عاشق و پیرو آن امام آن همام می دانند نیست به اسم تبری و عشق و محبت امام آب در آسیاب دشمن بریزند و این دست آورد (وحدت اسلامی) رسول خدا و امام علی‘ را از یاد برده، فاصله را زیاد و آتش دشمنی را شعله ور سازند. این امر برخلاف سیره تندیس وحدت امام علی(علیه السلام) می باشد بنابر این باید از سیره امام درس بگیرند و پیروی نائب امام ولی فقیه باشند تا در ظل ولی فقیه اسلام قله های پیروزی را فتح کند.

چنان چه ایشان تعیین جانشینی پیامبر را ایجاد وحدت والفت دانسته وجود والی در جامعه را جهت ایجاد و برقرار وحدت لازم می شمارند (دشتی، ترجمه نهج البلاغه،

ص: 101

خطبه40) و تفرقه افکن را مستوجب قتل می دانسته می فرمایند: ملازم با سواد اعظم باشید و از گروه گروه شدن در مقابل جمعیت بپرهیزید. زیرا آدمی را وقتی که از جمعیت جدا کرد این نوع افراد معمولا سهم شیطان می شود. مثل گوسفندهایی که از گله جداشده. و گرفتار گرگ می شوند آگاه باشید هر کس شعار جدایی و شعار ملت دهد سزاوار قتل بوده. و باید او را کشت حتی اگر این شعار از زیر عمامه و دهان من خارج شود (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه127). ابن ابی الحدید می گوید: مراد آن حضرت از سواد اعظم جماعت است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، ص 122).

از سخنان امام برمی آید که وحدت اسلامی از نظر ایشان مسئله خیلی مهم و از اهیمت ویژه ای برخوردار است از این رو بر مسلمانان فرض شرعی است که برای ایجاد و حفظ وحدت باید تلاش کرنند تا از زیر سلطه بیگانگان در بیایند و اهداف شوم بدخواهان اسلام در نطفه خفه شود.

محورهای وحدت اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام)

اشاره

بی تردید دست یابی به وحدت اسلامی و از میان برداشتن فاصله های موجود نیازمند زمینه ها، ومحورهایی است و در آموزه های امام علی(علیه السلام) برای وصول به این امر مهم و حیاتی به محورها و زمینه های اشاره شده است در ادامه به محورهایی که توسط امام علی(علیه السلام) به عنوان محور وحدت معرفی شده پرداخته خواهد شد.

1. اسلام

یکی از محکم ترین و مهم ترین مبانی و محور وحدت مسلمین از نظر امام علی(علیه السلام) دین مبین اسلام است و همه مسلمانان با همه فرق و مذاهبی که دارند در اصل اسلامیت مشترکند این اشتراک در اسلامیت با توجه به پیامدها و آثار بی شمار فقهی که دارد می توانند از مهم ترین مبانی وحدت مسلمین شمار آید. از نظر امام علی(علیه السلام) دین تاثیر عمیقی در ایجاد وحدت دارد گویاترین مثال، برای تاثیر دین در وحدت مردم، بررسی

ص: 102

احوال و اوضاع مردم در دوره قبل از بعثت پیامبر و بعد از آن می باشد. زیرا این دو دوره کاملا از یک دیگر ممتاز می باشد (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 96).

امام علی(علیه السلام) پیرامون وحدت مسلمین بر مبنای دین در بیان بسیار زیبائی می فرماید: همانا شما برادران دینی یک دیگرید، چیزی جز درون پلید، و نیت زشت، شما را از هم جدا نساخته است، نه یک دیگر را یاری می دهید، نه خیرخواه یک دیگرید، و نه چیزی به یک دیگر می بخشید، و نه به یک دیگر دوستی می کنید (همان، خطبه 112) حضرت در جای دیگر با نکوهش به مردم می فرما یند: در یاری پروردگارتان برای چه در انتظارید؟ آیا دینی ندارید که شما را گرد آورد یا غیرتی که شما را به خشم آورد (همان، خطبه 29). بنابر این امام در بیانات خویش دین را عامل اصلی و اساسی وحدت بین مردم بیان نموده و آن را مبنای برادری و اتحاد واقعی و داشتن هم کاری متقابل موثر و سازنده معرفی کرده اند. قرآن نیز با تعبیر حبل الله دین را محور وحدت معرفی نموده است (آل عمران/103 ).

2. قرآن مجید

یکی از محورهای مهم وحدت اسلامی قرآن بوده است چون مسلمانان با هر نوع گرایشی احترام ویژه ای نسبت به آن دارند. بنابر این قرآن کریم به عنوان یکی از مهم ترین مبانی وحدت مسلمین به شمار می رود. و از نظر امام علی(علیه السلام) نیز قرآن محوری عمده است حضرت با تاکید بر محوریت قرآن می فرماید: همانا خداوند سبحان! کسی را به چیزی چون قرآن پند نداده است، که قرآن ریسمان استوار خدا، و وسیله ایمنی بخش است (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه175)

3. توحید و وجود مقدس رسول گرامی اسلام

در آموزه های امام علی(علیه السلام) ذات پاک خداوند احد و واحد و وجود مقدس رسول گرامی اسلام به عنوان مهم ترین محور های وحدت بین مسلمین معرفی شده است چنان چه ایشان

ص: 103

در هنگام درگیری با اهل شام از اختلافات بین مسلمانان، اظهار نگرانی نموده و از خدای واحد و پیامبر واحد به عنوان محور های هم گرایی یاد نموده می فرماید:. آغاز کار چنین بود ما با مردم شام دیدار کردیم، که در ظاهر پروردگار ما یکی، و پیامبر ما یکی، و دعوت ما در اسلام یکی بود (همان، نامه58).

وجود مقدس پیامبر اکرم تا قیامت پیامبر همه مردم است از این جهت او به عنوان پیامبر واحد مورد قبول همه مسلمین است. ضمن آن که در عصر جاهلی با همه پراکندگی ها تنها در سایه حضور رسول خدا و با هدایت های او بود که توانست هم بستگی خود را باز یابد و بزرگ ترین نظام حکومت را در تاریخ خویش بنا نهد.امام امام علی(علیه السلام) با اشاره به این ویژگی پیامبر می فرماید: خدا به برکت وجود او کینه ها را دفن کرد و آتش دشمنی ها را خاموش نمود، با او میان دل ها الفت و برادری ایجاد نمود (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه96). چنان چه در صدر اسلام مسلمانان مانند پروانه دور شمع وجودی آن حضرت می چرخیدند و وجود پیامبر مسلمانان را مانند تسبیح به هم پیوند داد. دشمنان اسلام از وجود پیامبر به عنوان مهر اتحاد و عامل هم بستگی مسلمانان وحشت داشتند از این رو در جنگ احد برای این که اختلاف ایجاد کنند شایعه کردند که پیامبر کشته شده است. در عصر حاضر نیز که اهانت سلمان رشدی به ساحت مقدس پیامبر اسلام نشان داد که نمی توانند اهانت به او را تحمل کنند. بنابر این اگر مسلمانان با محوریت قرار دادن پیامبر خدا متحد شوند و در مقابل استکبار جهانی قرار گیرند به لطف خدا حتما موفق خواهند شد. اقبال لاهوری می گوید:

دل به محبوب حجازی بسته ایم زین جهت با یک دیگر پیوسته ایم عشق ورزی از نسب باید گذشت هم ز ایران و عرب باید گذشت

4. رهبری در جامعه

امام علی(علیه السلام) از خود به عنوان محور جامعه و از امامت به عنوان نظم دهنده امت اسلامی یاد کرده می فرماید: من چونان سنگ آسیاب، باید بر محور خود استوار بمانم، و

ص: 104

همه امور کشور، پیرامون من و به وسیله من به گردش در آید، اگر من از محور خود دور شوم مدار آن بلرزد و سنگ زیرین آن فرو ریزد (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص118).

امام خمینی نیز حکومت را به عنوان عامل وحدت بیان کرده می فرماید: تشکیل حکومت برای حفظ وحدت مسلمین است چنان چه حضرت زهرا(علیها السلام) در خطبه ای فرموده است: امامت برای حفظ نظام و تبدیل افتراق مسلمین به اتحاد است (خمینی، ولایت فقیه، ص 42). درجای دیگر امام(علیه السلام) با اشاره نقش رهبری و امام در ایجاد و حفظ وحدت می فرماید: جایگاه رهبر چونان ریسمانی محکم است که مهره ها را متحد ساخته به هم پیوند می دهد، اگر این رشته از هم بگسلد، مهره ها پراکنده و هر کدام به سویی خواهند افتاد و سپس هرگز جمع آوری نخواهند شد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه146) در عصر حاضر مشکل جدی در راه وحدت به تمام معنا، عدم پیروی همه مسلمانان از رهبری و امام واحد در امور اجتماعی اسلام می باشد اگر تعصبات را کنار بگذارند و در سایه پرچم رهبری جمع شوند و امت واحده تشکیل دهند هیچ قدرتی نخواهد توانست در برابر اسلام قد علم کند.

موانع وحدت اسلامی در آموزه های امام علی(علیه السلام)

اشاره

وحدت امت اسلامی از مهم ترین آرزوها و آرمان های مسلمانان است که عزت و عظمت و سر بلندی بستگی به وجود آن دارد. و متون دینی مسلمان نظیر قرآن کریم، سنت نبوی و نیز عموم پیشوایان اسلامی به این مسئله تاکید نموده اند و هر سال جلسات متعددی در راستای تحقق وحدت اسلامی برگذار می گردد با وجود سعی تلاش فراوان از سوی طلایه داران وحدت، علت عدم موفقیت مسلمین در ایجاد وحدت مسلمین به شکل گسترده تر به خاطر موانعی است که امام علی(علیه السلام) در آموزه های خود به آن گوش زد نموده اند.

1.پیروی از شیطان
اشاره

امام می فرماید: هشدار از فریب کاری شیطان همانا شیطان، راه های خود را به شما آسان جلوه می دهد، که گره های محکم دین شما را یکی پس از دیگری بگشاید، و به جای

ص: 105

وحدت و هماهنگی، بر پراکندگی شما بیفزاید، از وسوسه و زمزمه و فریب کاری شیطان روی گردانید (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه120).

افراد شیطان

قرآن کریم کلمه شیطان را هم در مورد انسان هایی که درصدد اغواء و به دام افکندن هم نوعان خویش اند، به کار می برد. و هم درمورد موجوداتی غیبی که در دل آدمی سکنی گزیده وسوسه می کنند. امروز شیطان بزرگ که درصدد ایجاد تفرقه میان جامعه اسلامی است، آمریکا است.

ولی باید توجه داشت که شیطان چه کوچک و چه بزرگ باشد از طریق تحریک خواهشات نفسانی، به ایجاد تفرقه و شکاف در میان نیروهای جامعه اسلامی می پردازد. ضمن آن که غربیان از آن جا که اتحاد اسلامی را بزرگ ترین خطر و تهدید برای خود می دانستند کوشیدند با تجزیه فیزیکی سرزمین های اسلامی و تبدیل آن به دولت های بی خرد و ضعیف سلطه و سیادت خود را برای همیشه حفظ کنند و آن را نهادینه سازند بنابر این استعمار یکی از موانع بی چون و چرای هم بستگی اسلامی است (احمدپور، امام علی و هم گرایی اسلامی، ص49).

راه حل: راه کار رفع این مانع، عبارت است از غلبه یافتن بر خواهشات نفسانی و اگر ملت اسلامی در جهاد اکبر پیروز شود و بتواند بر خواهشات نفسانی خویش غلبه پیدا کند وسوسه های شیاطین مطلقا در آن تأثیر نمی کند چرا که قرآن می فرمایند:مکر شیطان سست و ناتوان است (نساء/76).

سیاست شیطان گام به گام است او آهسته و پیوسته می آید و وسوسه می کند تا گوهر تابناک ایمان و مومن را بزداید و او را بی آبرو و در نهایت کافر و گمراه می کند.

از آیات متعدد قرآنی نیز استفاده می شود که اختلاف و تفرقه یکی از راه های شیطان است زیرا صدر آیه مومنان را به اتحاد و انقیاد و هماهنگی دعوت می کند، در ذیل آیه از پیروی راه های شیطان نهی می کند.(بقره/153).

ص: 106

2. جهالت و نادانی نسبت به یک دیگر

مرض مزمن و عامل عمده همه بدبختی های مسلمانان و یکی از موانع اصلی وحدت اسلامی جهل فرق اسلامی نسبت به هم دیگر است. زیرا این جهل سبب می شود هر کدام دیگری را به استناد اطلاعات غلط و نادرست و غالبا از مجاری مشکوک و نا مطمئن، دشمن یا رقیب خویش پنداشته در جهت تخریب و از میان برداشتن آن از هیچ تلاشی فروگذار ننماید. یا حداقل با تردید و احتیاط با وی رو برو گردد و هم واره نگران او باشد درحالی که اگر شناخت و آگاهی های سنجیده و بایسته هایی می داشت در می یافت که در بسیاری از عقاید و اندیشه ها با هم هم داستان بوده و زمینه های پیوند وهم گرایی میان آنان بسیار فراتر از عوامل فراق و جدایی است که او می پنداشته است ( احمدپور، امام علی و هم گرایی اسلامی، ص 45).

راه حل: جلسات متعددی در جاهای مختلف مملکت اسلامی حتی در دورترین و محروم ترین نقاط جهت رفع توهمات و جهالت مردم نسبت به فرقه های دیگر برگزار گردد زیرا این قتل و کشتار مسلمانان و کافر خواندن بعضی به بعضی بخاطر جهالت از عقاید و افکار فرقه دیگر است.

چنان چه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه گمراهی و نادانی را از عوامل تفرقه و تشتت مردم و داشتن مذاهب گوناگون می شمارند که بعثت پیامبر اکرم و رهبری و رسالت آن بزرگ وار با رفع این موانع مهم وحدت و الفت توحید ویگانگی را برای آن ها به ارمغان آورد:

روزگاری مردم روی زمین دارای مذاهب پراکنده، خواسته های گونا گون و روش های متفاوت بودند؛عده ای خدا را به پدیده ها تشبیه کرده و گروهی نام های ارزش مند خدا را انکار و به بت ها نسبت می دادند و برخی به غیر خدا اشاره می کردند پس خدای سبحان مردم را به وسیله محمد(صلی الله علیه و اله) از گمراهی نجات داد و از جهالت هدایت بخشید (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 1).

ص: 107

با غلبه بر همین مانع می تواند وحدت دینی را از رویایی به واقیعیت تبدیل سازد و آرزوهای بر باد رفته پیشینیان را دست یافتنی کند.

3. دوری از سیره اسوه وحدت امام علی(علیه السلام)

فاصله گرفتن از سیره و آموزه های تندیس وحدت امام علی(علیه السلام) و هم چنین از اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و اله) یکی دیگر از عوامل تفرقه و موانع وحدت می باشد.

اگر مسلمین به اسلام راستین چنگ می زدند و اوامر و نواهی متعلق به هم گرایی آن امام همام عمل می کردند و زندگی فردی و اجتماعی شان را بر آن تطابق می دادند، تمام مشکلات سیاسی و اقتصادی شان رفع می شد.

و هیچ قدرتی نمی توانست با آن مقابله کند و بین آن ها تفرقه بیاندازد زیرا برای رسیدن به هدف الگو می خواهد و زندگی پر فروغ امام علی(علیه السلام) بهترین الگو و مشعل راه برای مسلمانان برای رسیدن به اوج و کمال اتحاد می باشد. سید جمال الدین اسد آبادی با اشاره به همین مطالب می گوید:

مسلمانان در صدر اسلام به واسطه اعتقاد به اسلام اصیل...با هم وحدت کلام داشتند و بلاد اسلامی ومسلمین در راه نیرومندی و عظمت گام می نهادند اما با راه یافتن خلل در ارکان هستی امت اسلامی، و نزول آن از مقام شامخش، و کنار گذاردن قواعد و پا برجایی آن، بدعت های ناروا میان آنان، به وجود آمد (موثقی، استراتژی وحدت در اندیشه سیاسی اسلام، ج 1، ص 2).

برخی از آن جا که از سیره عملی و گفتاری سمبل وحدت امام علی(علیه السلام) غافل هستند نسبت به تاکید ایشان در ارتباط به اتحاد و آثار اتحاد و... نیز آگاه نیستند لذا ضرورت دارد در ادامه به آثار وحدت اسلامی پرداخته شود.

آثار وحدت از دیدگاه نهج البلاغه

اشاره

ثمره وحدت اسلامی را به می توان به دو بخش درونی و برونی تقسیم نمود.

ص: 108

ثمره درونی این است که ارکان وپایه های حکومت اسلامی استوار می گردد و افراد جامعه اسلامی نیز به سوی پیش رفت رفاه و قدرت مندی پیش می رود و درحرکت به در آوردن چرخه بزرگ جامعه به سوی تعالی. و زندگی بهتر و روشن تر و به عبارت دیگر در مسیر ایجاد مدینه فاضله، سهیم خواهند شد. خلاصه این که برآیند وحدت در جامعه اسلامی، نزدیک شدن به تکامل، رفاه، و آینده روشن برای افراد آن جامعه است.

اما ثمره بیرونی وحدت اسلامی؛ پیشرفت جامعه و رسیدن افراد به تفاهم و دست یافتن آن ها به عواملی که قدرت آنان را آفزون می سازد، باعث خواهد شد که در مقابل ملت های غیر مسلمان نیز بتوان قد علم کرده از حیثیت و وجود خویش دفاع نمایند و چه بسا در صحنه های علمی و سیاسی بر آن ها تاثیر گذار باشند. در ادامه به اختصار به ثمرات وحدت اسلامی سمبل وحدت امام علی(علیه السلام) پرداخته می شود.

1.عزت، قدرت و حاکمیت

امام مهم ترین و بزرگ ترین ثمره وحدت اسلامی را عزت، قدرت و حاکمیت دانسته و در خطبه 192 نهج البلاغه می فرمایند: پس اندیشه کنید که چگونه بودند؟ آن گاه که وحدت اجتماعی داشتند، خواسته های آنان یکی، قلب های آنان یک سان، و دست های آنان مددکار یک دیگر، شمشیرها یاری کننده، نگاه ها به یک سو دوخته، و اراده ها واحد و هم سو بود، آیا در آن حال مالک و سرپرست سراسر زمین نبودند؟ و رهبر و پیشوای همه دنیا نشدند؟ عزت و سربلندی و تعالی هر امت در وحدت و یگانگی و همبستگی آنها است. وحدت و اتحاد بزرگ ترین عامل قدرت و شوکت یک جامعه است و در مقابل ذلت و سر افکندگی و سقوط هر امت در تفرقه و پرکندگی آنها است. فرقه و جدایی و اختلاف مهم ترین عامل ضعف و انحطاط آن جامعه است.

امام صریحا آثار اتحاد را بیان فرموده و به انسان ها دستور عبرت گیری از گذشتگان داده در جای دیگر با اشاره به جایگاه عرب به خاطر وجود اتحاد و هماهنگی در بین شان

ص: 109

می فرماید: عرب امروز گرچه از نظر تعداد اندک است اما با نعمت اسلام فراوانند، و با اتحاد و هماهنگی عزیز و قدرتمندند (دشتی، ترجمه نهج البلاغه،خطبه 146).

و نیز می فرماید: امت محمد(صلی الله علیه و اله) (درسایه وحدت اسلامی) امور اجتماعی آن ها استوار شد و در پرتو آن عزتی پایدار، آرام گرفتند و به حکومتی پایدار رسیدند. آن گاه آنان حاکم و زمام دار جهانیان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند و فرمانروای کسانی شدند که در گذشته حاکم بودند و قوانین الهی را بر کسانی اجراء کردند که مجریان احکام بودند و در گذشته کسی قدرت در هم شکستن نیروی آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند (همان، خطبه192).

امام صریحا فرمود: که وحدت، عزت، شوکت، قدرت، و حاکمیت را به دنبال دارد پس از بیان امام هیچ شکی در وجود چنین آثاری نمی ماند. بنابر این باید مسلمانان خواهشات پرستی، تعصب، و غیره را کنار بگذارد و با پیروی از تندیس به دنبال حفظ وحدت باشند و در دام دشمنان دوست نما نیافتند.

2. وحدت، زمینه نزول فیض الهی

حضرت امام علی(علیه السلام) وحدت را زمینه نزول فیض الهی می داند ایشان فیض و برکات الهی را در همه مقاطع اسلام با چشم خود دیده اند، می دانند اسلام چه رعب عجیبی را در دل امپراطوران جهان و قدرت های ستم گر به وجود آورده است و آن حضرت با تمام وجود می داند که موهبت ها در اثر وحدت امت اسلام به وجود آمده است و از این رو مردم را از تفرقه برحذر می دارند.

و با اشاره به این که خداوند در طول تاریخ بشری هیچ نعمتی را با وجود اختلاف به قوم و ملتی عنایت ننموده است می فرماید: خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه آیندگان چیزی را با تفرقه عطا نفرموده است (همان، خطبه176) و اختلاف نه تنها مانع نزول برکات الهی می شود بلکه موجب سلب نعمت هم می شود که بعدا بیشتر بحث خواهیم کرد. و نیز در جای دیگر با اشاره به این که انسجام مایه رحمت الهی است و اختلاف عذاب خداوندی به

ص: 110

شمار می آید می فرماید: انسجام و اتفاق مایه رحمت، افتراق و جدایی عذاب است (مجلسی، بحارالانوار، ج28، ص 104).

بهترین مردم نسبت به من گروه میانه رو هستند، از آن ها جدا نشوید، همواره با بزرگ ترین جمعیت ها باشید که دست خدا با جماعت است (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه127) نا گفته پیدا است مراد ایشان از بیان (ید الله مع الجماعه) ید قدرت پروردگار است که یاریگر مسلمانان متحد می باشد. بنابر این رحمت و کمک خداوند شامل حال کسی خواهد شد که از جماعت دور نمی شود.

3. پیروزی در صحنه ها

پیروزی و گسترش اسلام درسال های اولیه بعثت نتیجه هم بستگی و وحدت مسلمانان بود. این ایمان و اتحاد بود که آنان را چنان تربیت کرده بود که فارغ از هر نوع دسته بندی و قوم سالاری تحت لوای نبوی اعتلای کلمه (لااله الاالله)جان فشانی می نمودند و به برکت همین اتحاد بود که خداوند پیروزی های روز افزون را بر مسلمانان عنایت می داشت و این که اتحاد باعث پیروزی می شود، یک قانون عام و قطعی است، که اگر در جبهه حق اختلاف و در جبهه باطل، اتحاد حاکم باشد به قطع پیروزی از آن اهل باطل خواهد بود؛ با اشاره به همین مطلب امام علی(علیه السلام) به لشکریان خود می فرماید: سوگند به خدا به همین زودی آنان (ارتش معاویه ) برشما چیره شوند چرا که آنان بر باطل خویش اتحاد و هم بستگی دارند. و شما در حق خود دچار اختلاف و تفرقه هستید (همان، خطبه 25). از محتوای این کلمات استفاده می شود که حتی اگر غیر مسلمان هم متحد شود در راه باطل خود پیروز خواهند شد یعنی قانون مذکور چنان قطعی است که حق با اختلاف شکست می خورد و باطل با اتحاد به پیروزی می رسد هر چند طرف داران حق رهبر قاطعی چون امام برخور دار باشد. در جای دیگر امام با اشاره به علل شکست کوفیان می فرماید: شما امام خود را در حق نافرمانی کرده و آن ها امام خود را در باطل فرمان بردارند (همان، خطبه25).

از این بیان امام می فهمیم که علت شکست کوفیان، عدم اتحادشان با امام و عدم پیروی

ص: 111

از امام بوده است. علت بیان آثار از سوی امام جهت رغبت مسلمانان و بیدار ساختن آن ها است بنابر این مسلمانان به دنبال منفعت شخصی شان نباشند بلکه با الگو قرادادن رهبری فداکار هم چون علی(علیه السلام) به طرف وحدت اسلامی گامی بیشتری بردارند و بداند پیروزی به جز وحدت کلمه مشکل است. چنان چه امام خمینی با اشاره به نقش اتحاد در انقلاب اسلامی می فرماید: رمز پیروزی انقلاب اسلامی ایران وحدت کلمه است ( خمینی، مجموعه آثار امام خمینی، ج 6، ص 9).

پیامدهای تفرقه

اشاره

مسلمانان باید نهایت تلاش خود را جهت خود داری از مبتلا شدن به پیامد بد تفرقه به کار گیرند. چون دشمانان می دانند که ایجاد تفرقه و نفاق در صفوف مسلمانان به راحتی به اهداف شوم شان که عبارت از دکترین استعمارگری است، دست یابند.اسوه وحدت امام علی(علیه السلام) که الگو برای بشریت و منادی وحدت هستند، به مناسبت های مختلف درمورد پیامدهای سوء تفرقه سخن گفته و مسلمانان را از عواقب ناگوار آن برحذر داشته است.

1.شکست و ذلت

یکی از پیامد های مهم تفرقه در جامعه اسلامی این است که عزت و شوکت مسلمانان با اختلاف از بین می رود و مسلمانان در مقابله با دشمنان توانایی شان را از دست می دهند. در جهان معاصر نیز تسلط قدرت های استعماری به برخی از سرزمین های اسلامی نتیجه همین تفرقه اختلاف سران دولت ها و ملت های مسلمان است و گرنه در سایه وحدت مسلمانان هیچ قدرتی توانایی مقابله با آنان را ندارند. از این رو امام علی(علیه السلام) پس از آن که تنعم و رفاه را از جمله آثار اتحاد ذکر می کند بالاترین عامل شکست و محروم شدن از نعمت الهی را نتیجه تفرقه و جدایی دانسته فرماید: پس به پایان کار آن ها نیز بنگرید! در آن هنگام که به تفرقه و پراکندگی روی آوردند، و الفت و دوستی آنان از بین رفت و سخن ها و دل هایشان گوناگون شد، از هم جدا شدند، به حزب ها و گروه ها پیوستند، خداوند لباس کرامت خود را از تنشان بیرون آورد، و نعمت های فراوان شیرین را از آن ها گرفت، و داستان

ص: 112

آن ها در میان شما عبرت انگیز باقی ماند (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه91، ص192).

بنابر این تفرقه امت های اسلامی با هم دیگر عامل بسیار مهم و اساسی برای شکست آنان در مقابله با دشمنان و استکبار جهانی است.

2. ازبین رفتن نعمت های الهی

تفرقه و اختلاف در میان امت ها چنان پیامد شوم و تلخی دارد که در از بین بردن نعمت های الهی از حوادثی نظیر صاعقه، سیل و زلزله به مراتب مخرب تر است. از این رو امام علی(علیه السلام) با اشاره به همین نکته انسان ها را از عواقب آن برحذر داشته می فرماید: خداوند سبحان نه به گذشتگان و نه به آیندگان چیزی را با تفرقه عطا نفرموده است (همان، ص176).

حضرت در این کلام برچیده شدن نعمت و خیر برکت را از میان امت ها نتیجه اخلاق و تفرقه می داند و در مقابل در خطبه 192 وحدت را نعمتی بر می شمارد که برای هیچ مخلوقی ارزش آن قابل درک نیست، تردیدی نیست که نعمت های الهی فراوان است و بشر از شمارش آن عاجز است و خداوند این نعمات را برای انسان ها ارزانی داشت تا آنان درمسیر رشد و تکامل شان از آن ها بهره گیرند در این میان بعضی از نعمت ها چنان از عظمت و اهمیت برخوردار هستند که خداوند آن را به انسان ها متذکر می شود تا مبادا با تفرقه آن نعمت بزرگ را از دست ندهند و آن نعمت مهم جز وحدت و همدلی نیست.

3. تسلط دشمن

یکی دیگر از پیامدهای مهم تفرقه تسلط دشمن است بر سر زمین های امت اسلامی، از این رو حضرت به عنوان یک انسان کامل همگان را به وحدت هم دلی دعوت کرده است.

و امام درخطبه 25 وقتی خبر تسلط بسر بن ارطاه بر یمن رسید علت تسلط دشمن را در اتحاد آن ها دانست (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه 25). به گفته تاریخ امت های مسلمان طعم تلخ و ستم را در سایه سلطه استعمار بر اثر تفرقه و اختلاف چشیده اند امروز هم قلوب بعضی از امت های مسلمان خیانت تحت تاثیر تفرقه و اختلاف قرار گرفته اند که

ص: 113

برخی از سران برای حفظ منافع ظاهری و مادی خود هم دستی و ارتباط با دشمنان شرقی و غربی را به جان می خرند و در مقابل به جای رافت و عطوفت اسلامی نسبت به یک دیگر با هم از در دشمنی وارد می شوند. و از طرف دیگر گروه افراطی حمایت یافته غربی با ادعای عمل به تبری نقش به سزایی در ایجاد تفرقه بین مسلمین ایفا کرده و می کنند امت اسلامی باید بیدار شود و با شناسایی عوامل اصلی این بیماری مهلک آن را کنترل کنند و با ایجاد وحدت و هم دلی میان خودشان عزت و سربلندی شان را برگردانند، البته این جز در سایه تمسک به قرآن و عترت امکان پذیر نخواهد بود.

بُعد عملی امام در ارتباط به هم گرایی اسلامی

اشاره

با اندک بررسی پیرامون ضرورت وحدت و ارزش آن در تفکر امام علی(علیه السلام) و به اثبات رسیدن آن ها در برخی از گفتار و رفتارش، اکنون این پرسش مطرح می شود که آیا امام برای تحقق و نهادینه کردن وحدت در جهان اسلام دربستر زندگی اش کوشیده است؟ یعنی آیا عملا برای تحقق وحدت کار عملی انجام داده است؟ بسیار روشن خواهد بود که او تلاش ها و کوشش های طاقت فرسا برای حفظ وحدت اسلامی انجام داده و رنج های بس فراوان را در این را ه تحمل کرده حتی از حقی که سزاوار و شایسته ایشان بود گذشته است اینک به شماری از تلاش های عملی امام در راه تحقق وحدت اسلامی که در اسناد تاریخی نیز آمده اشاره می شود.

1. سکوت به خاطر حفظ وحدت مسلمین

اختیار سکوت کوششی بسیار ارزنده و مفید برای حفظ و تحقق وحدت اسلامی از سوی امام بود. بزرگ آمال و آرزوهای امام علی(علیه السلام) اتحاد مسلمانان بود او به خوبی می دانست که اتحاد مسلمانان در زمان پیامبر گرامی سبب شده که رعب و ترس عجیبی در دل امپراطوران جهان به وجود آورده؛ به اهمیت و نقش وحدت در موفقیت پی برده بود.

آیا سکوت امام علی(علیه السلام) به معنای خانه نشینی و کناره گیری از همه خدمات و مسئولیت های اجتماعی است؟ پاسخ آن منفی است چون خود امام در نهج البلاغه از

ص: 114

موضع خود در این دوره 25 ساله عنوان صبر تسلیم و حفظ وحدت یاد می کند در خطبه شقشقیه امام بعد از حوادث تلخ بعد از پیامبر را باز گو می کند و می فرماید: دیدم که شکیبایی در آن حالت خردمندانه تر است و من طریق شکیبایی گزیدم ( همان، خطبه3).

در این خطبه و درجاهای دیگر مولا از سکوت خویش تعبیر به صبر می کند و هرگز در این واژه سخنی از انزوا و گوشه نشینی نیست. امام در جای دیگر به اشاره به فلسفه سکوت خود می فرماید: به خدا سوگند اگر بیم جدایی و تفرقه بین مسلمانان و بازگشت کفر و واژگون شدن دین نبود ما به گونه دیگری جز آن چه تا اکنون بودیم می بودیم (مجلسی، بحارالانوار،ج32، ص 161؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص307).

در این سخن امام نیز از موضع خویش تحلیل ایثار گرانه داشته و هرگز سخن از انزوا و کناره گیری نیست بلکه سخن از درگیر نشدن با دستگاه خلافت است بنابر این باید سکوت امام را به معنای گزینش موضع مسالمت آمیز با دستگاه خلافت و پرهیز از تفرقه و درگیری و مبارزه مسلحانه تفسیر کرد.

هر چند این سکوت برای امام بسیار سخت و ناگوار بود ولی به خاطر حفظ اسلام و ابروی اسلام که نتیجه وحدت و امنیت اسلامی بود جام زهر را سر کشید و برای بیان جایگاه و دشواری این مرحله تعابیری مانند خاشاک در چشم و استخوان در گلو را به کار بردند که بیانگر امر بسیار سخت و دشوار است.

می فرمایند: همانند کسی بودم که خاشاک به چشمش رفته، و استخوان در گلویش مانده باشد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه3). اساسی ترین فلسفه سکوت آن حضرت که از کلمات گهر بارش در می آید (حفظ دین است) ملازمه این امر، حفظ وحدت اسلامی است. امام علی(علیه السلام) با بصیرت وتیز بینی که داشت دید که مطالبه وی از حق خود از مخالفان و رویا رویی با آنان و حمایت گروه ها و دسته های مختلف جامعه اسلامی را با خطر تجزیه و پراکندگی روبه رو خواهد ساخت از این رو با هدف حفظ وحدت اسلامی و

ص: 115

جلوگیری از فتنه و تفرقه در دین از حقوق مسلم خویش گذشت و سکوتی سخت و تلخ طولانی را برگزید و بدین ترتیب از انشعاب و تفرقه در میان امت پیش گیری نمود.

2. سفارش یاران به هم سویی

امام در عین حال این که پیچیدگی های خلافت را حل می کرد و به پرسش های دینی و مذهبی جواب می داد در عرصه های گوناگون با آنان به مشاوره می پرداخت و از پذیرش مسئولیت های اجرایی سرباز زد و بدین ترتیب اعتراض و ناخرسندگی خویش را از آن نظام نشان داد با این حال هیچ گاه یاران و دوستانش را از پذیرش مناصب اجرایی و مدیریتی در نظام خلافت و حضور در صحنه های مختلف جنگ و فتوحات که توسط خلفا سازمان دهی می شد باز نداشت بلکه روی موافق نیز نشان می داد.

چون با آن شیفتگی و اشتیاق که دوستان آن حضرت به او داشتند نمی توانستند این کار را بدون مشورت و کسب اجازه از امام باشد چنان چه عمر، سلمان را به فرمان روای مدائن منصوب کرد (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص37).

او آشکارا پذیرش مسئولیت خویش را در نظام خلافت با اشاره و تایید امام می دانست و خود را پایبند به سیره او می شناساند و هاشم بن عتبه که از شیفتگان امام به فرماندهی بخشی از سپاه شام منصوب گشت ( طبری، تاریخ طبری، ج3، ص 440).

3. مقابله با وحدت شکنان و فتنه جویان

نگاهی کوتاه به زندگی پرفروع و مواضع روشن و آموزنده امام نشان می دهد که دل سوزی و شیفتگی علی ابن ابی طالب به هم بستگی اسلامی تنها در چارچوب رابطه وی با حاکمیت محدود نمی گشت بلکه نا بسامانی ها و آشفتگی ها ی موجود در سطوح میانی اجتماع و واگرایی و ارتباط ناسالم آنان با یک دیگر نیز موجب آزردگی وی می گشت و او را به تلاش مضاعف و کوششی ستودنی در جهت ترمیم جدایی ها و اصلاح پراکندگی ها وامی داشت. چنان چه ایشان با اشاره به این موضوع می فرمایند: ای مردم! من بودم که چشم

ص: 116

فتنه را کندم، و جز من هیچ کس جرأت چنین کاری را نداشت، آن گاه که امواج سیاهی ها بالا گرفت و به آخرین درجه شدت خود رسید (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، خطبه92).

مورخان ماجرایی را نقل می کنند که پس از سقیفه بین انصار و مهاجر روی داد و باعث شکاف میان مسلمین می شد اما با تدبیر امام و الفت و هم دلی در میان مسلمانان پایدار گشت، و جبهه اسلامی انسجام و پیوستگی پیشین را باز یافت (زبیر ابن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 533).

مورخان از قبیل یعقوبی و طبری و ابن ابی الحدید می گویند: ابوسفیان هنگامی که از رحلت پیامبرخدا و از بیعت مردم با ابوبکر و کنار گذاشتن امام علی(علیه السلام) آگاه شد احساس کرد که الان می توانند به هدفشان دست یابد یعنی با ایجاد اختلاف بین مسلمانان شرائط را پیش از پیش نا بسامان و آشفته سازد، آن گاه به علی بن ابی طالب گفت که دست خود را پیش آر تا با تو بیعت کنم (طبری، تاریخ طبری، ج 3، ص 344).

اما امام علی(علیه السلام) که از اندیشه های شوم و اهداف پشت پرده وی آگاه بود و می دانست ابوسفیان جز به فتنه و آشوب نمی اندیشد دست بر سینه اش زد و او را از خود دور ساخت (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1؛ علامه امینی، الغدیر، ص 254).

به خدا سوگند در پس این پیشنهاد هدفی جز فتنه و آشوب نداری و تو از دیر باز بدخواه اسلام بوده ای. ما را به اندرز تو نیازی نیست.

پس اقدام به موقع ایشان سبب شد که تفرقه و توطئه دشمنان ناکام شود و وحدت و هم بستگی حفظ شود و این یک تلاشی بود مفید برای تحقق و حفظ وحدت از سوی تندیس وحدت امام علی(علیه السلام).

4. هم یاری با خلفاء
اشاره

امام در عرصه های گوناگون، علمی، اقتصادی، و اجتماعی دست از حمایت و کمک کردن خلفاء دریغ نورزید و با وجود اختلافات شدید جهت حفظ وحدت و هم گرایی

ص: 117

اسلامی به کمک آنان شتافت تا اسلام دین محمدی(صلی الله علیه و اله) حفظ شده گسترش یابد، یکی از عرصه های خیلی مهم که به حمایت آنان شتافت عرصه بیعت است در ادامه با توجه به گنجایش این نوشتار به مختصر به برخی از آنان پرداخته می شود.

الف) بیعت با خلفاء

هر چند امام تا مدتی از بیعت با برگزیده سقیفه، سرباز زد و در برابر به تبیین مواضع خویش درباره خلافت و بیان شایستگی های یگانه خویش پرداخت و در این که آن حضرت چه مدتی را بدون بیعت سپری کرد گذارش های متناقضی هست اما پس از روشن شدن این نکته که بیعت بعد از مدتی اتفاق افتاده است باید دید که چه عواملی سبب پذیرش این بیعت از سوی آن حضرت شده؟ هدف دستگاه حاکم این بود که با این بیعت جایگاه نامشروع خود را مشروعیت بخشد و برای این کار از اعمال فشار بر بنی هاشم بهره برد و از طرفی هم که امام کسی نبود که بدون دلیل به بیعت با خلافت غاصبان حقش تن دهد از این رو باید هدف و مصلحتی مهم وجود داشته باشد تا ایشان با این مصالحه و بیعت اکراهی تن داده باشد آن حضرت در خصوص علت بیعت خود چنین می گوید: من دست باز کشیدم، تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام باز گشته، می خواهند دین محمد(صلی الله علیه و اله) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرف دارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم، که مصیبت آن بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شما است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه62). ابن ابی الحدید، مراد از (فامسکت یدی) را بیعت با ابو بکر دانسته است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص 94).

امام علی(علیه السلام) تا مدت ها از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و مخالفت خود را اعلام کرد اما وقتی مسئله ارتداد رخ داد و حکومت اسلامی با خطر رو به رو شد علی(علیه السلام) از حق خویش گذشت. در این شرایط دشوار نقش امام علی(علیه السلام) برای حکومت نو پای اسلام سرنوشت ساز بود.

ص: 118

و این بیعت امام علی صرفا در مسیر اتحاد اسلامی بوده برای همین است که امام علاوه بر عدم بیعت در ابتداء هیچ مسئولیت حکومتی را نپذیرفت و علاوه بر تصحیح اشتباه خلفاء همواره از سیاست نادرست آنان انتقاد می کرد. در ادامه به برخی از آنان اشاره خواهد شد. و هم چنین در پاسخ عباس که پس از بیعت با عثمان به وی اعتراض کرد که چرا به خلافت عثمان رضایت داده است؟ فرمود:

نخواستم مخالفت کنم و فتنه ای برانگیزم.

با این فداکاری و صبر امام چنان وحدت و اتحادی در بین مسلمانان شکل گرفت که فتوحات و پیروزی های چشم گیری نصیب اسلام گردید.

ب) هم یاری در عرصه علمی جامعه

یکی از وظایف حل مشکلات علمی مسلمانان و پاسخ به شبهاتی بود که از ناحیه دانشمندان دیگر ادیان، مطرح می شد که باید هوش مندانه بدان پاسخ داده می شد، و تنها کسی که می توانست در گستره نظر و اندیشه، پاسخ گویی پرسش های مردم بوده و خلاء فقدان پیامبر را پر نماید علی(علیه السلام) بود در ادامه یک نمونه از همکاری های علمی ایشان رادر ارتباط عرصه علمی ذکر می نماییم.

گروهی از یهودیان وارد مدینه شدند و از حضرت ابو بکر سوال کردند که خدا در کجا است درآسمان ها است یا در زمین؟ ابوبکر گفت در آسمان بر بالای عرش است. یهودیان گفتند در این صورت زمین از وجود او خالی باشد ابوبکر ناراحت شد و تهدید شان کرد در این لحظه امام از راه رسید و درجواب شان فرمود: مکان ها را خدا آفریده و او بالاتر از آن است که مکان ها بتوانند او را فراگیرد و او همه جا هست ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورتی ندارد و او بر همه چیز احاطه علمی دارد و چیزی از قلمرو و تدبیر او بیرون نیست. سپس با آوردن شاهدی از کتب خود یهودیان مبنی بر صدق گفتارش ضمن به اعجاب انداختن یهودیان از علم خود اعتراف آن ها را نیز مبنی بر این که امام سزاوارترین فرد است برای خلافت را نیز درپی داشت. (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص276). هم چنین در زمان خلافت خلیفه دوم گروهی از

ص: 119

احبار و عالمان یهود به مدینه آمدند و به خلیفه گفتند ما سوال هایی داریم که اگر جواب ما را دادی روشن می شود که دین اسلام حق و حضرت محمد نبی خدا هست و اگر پاسخ ندادی اسلام باطل و محمد پیامبر نبوده است و سوالات شان را این گونه طرح کردند که قفل آسمان چیست؟ و کلید آسمان کدام است؟ و کدام قبر صاحبش را با خود برد؟ و چه کسی قوم خود را ترساند اما از انس و جن نبود؟ جناب عمر که پاسخی به ذهنش نمی رسید سر به زیر انداخت و گفت: برعمر عیب نیست که از او سوال شود و چون نداند بگوید نمی دانم. عالمان یهود گفتند: پس گواهی می دهم که محمد پیامبر خدا نبوده. و اسلام نیز باطل است.

سلمان که شاهد ماجرا بود نزد علی آمد و با فریاد از حضرت کمک خواست امام به مسجد آمدند و مطابق تورات جواب سوال آن ها را دادند و عالمان یهود پس از دریافت پاسخ ایمان آوردند و امام علی(علیه السلام) را اعلم امت اسلامی معرفی کردند (امینی، الغدیر، ج6، ص 148).

هم یاری خلفاء در عرصه مشاورت

اشاره

گر چه امام دربرابر خلفاء از پذیرش مسئولیت های اجرایی سرباز زد اما هیچ گاه اطلاعات و دانستنی های خویش را از آنان دریغ نداشت و از هر گونه مشورت و کمک فکری به خلفاء فروگذار ننمود.

چر اکه برای امام علی(علیه السلام) عزت و شوکت مسلمین و سر بلندی آنان درجه نخست اهمیت قرار داشت. و بیش از آن که آن حضرت نگران از دست رفتن حقوق شخصی خویش باشد در اندیشه هم گرایی اسلامی و صیانت از میراث پیامبر و دست آورد های رسول خدا بود. بنابراین آن حضرت به عنوان جانشین واقعی پیامبر اکرم هر آن چه در این راه لازم بود انجام می داد. ذکر همه موارد خارج از ظرفیت این پژوهش بوده فرصتی دیگر را تقاضا می کند بنابر این به عنوان نمونه به ذکر دو مورد بسنده می کنیم.

یک- پذیرش جانشینی خلیفه دوم از سوی امام

آن حضرت در طول دوران خلافت حضرت عمر به هنگام خروج خلیفه از مدینه به جانشینی منصوب می شده است. اولین بار هنگامی که عمر پس از مشورت با آن حضرت

ص: 120

تصمیم گرفت شخصا به بیت المقدس برود تا شرط صلح اهالی این شهر را برقرار نماید.

در این زمان عمر رسما حضرت علی(علیه السلام) را در مدینه جانشین خود ساخت ( ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج5، ص 281).

دو- مشاورت جناب عمر با امام در مورد تغییر مبدا تاریخ اسلام

پدید آوردن تاریخی منظم و استفاده از آن درمکاتبات از دست آوردهای دوران عمر بود. خلیفه طی نظرخواهی و مشورت با صحابه با اشاره به ابتکار علی(علیه السلام) هجرت پیامبر را به عنوان مبداء تاریخ مسلمانان برگزید. و به کار بست (السیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 143؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج6، ص 299).

هم چنین شرکت ایشان در شورای شش نفره که نتیجه آن حذف امام(علیه السلام) از خلافت بود را نیز می توان از نمونه های عملی وحدت گرایی تندیس وحدت امام علی(علیه السلام) برشمرد (طبری، تاریخ طبری، ج3، ص 569).

چنان چه خود حضرت با اشاره به رویداد های پس از پیامبر و هم کاری با ابوبکر و عمر شرکت خود در شورای شش نفره را نتیجه کراهت از تفرقه ودر راستای هم گرایی اسلامی برمی شمارد (مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص263).

امام گرچه می دانست نتیجه شورای را، و دوستانش هم آگاهش ساخته بودند که این فکری یا طرحی است برای حذف امام از خلافت ولی باز هم برای حفظ وحدت و هم گرایی و عدم بروز شکاف و اختلاف درمیان مسلمین دعوت عمر را پذیرفت.

آن چه که ذکر شد اندکی از همیاری ها و فداکاری های حضرت علی(علیه السلام) بود نسبت به خلفا که سهم به سزایی در محروم شدن امام از حق خویش داشتند اما مورخین می گویند امام هم بدون این که کینه به دل گیرد یا اظهار دشمنی کند در هر مرحله به آن ها کمک کرد و با مشورت های راه گشایش دین اسلام را از هر گزندی نجات داد و از آن جا که روحش بالاتر از آن بود که به خاطر مقامات دنیوی کینه کسی را به دل گیرد با آنان صمیمانه رفتار کرد تا نمونه عالی مدارا و حافظ اتحاد هنگام اختلاف رای باشد.

ص: 121

چنان چه بی آزار شیرازی به نقل از شهید مطهری می گوید: شخصیت علی(علیه السلام) در چینین مواقعی روشن می شود علی شخصا در این موضوع بحث کرده و با کمال صراحت علت را جز علاقه به عدم تفرقه میان مسلمین نیست، بیان کرده است ( بی ازار شیرازی، همبستگی مذاهب اسلامی، ج2، ص48). از بیانات امام برمی آید که امام پراکندگی را در آن شرایط بحرانی و استثنایی مایه اضمحلال دین و دور شدن مردم از اسلام نمی دانست، هرگز بدان تن نمی داد هر چند از همه حقوق خویش محروم شود، از این رو طبیعی است که هم گرایی اسلامی به عنوان مهم ترین عامل بیعت جایگاه برجسته ای یابد و فضیلتی بس عظیم برای امام علی(علیه السلام) به شمار آید.

بنابراین یکی از تلاش های بزرگ و فداکاری های بزرگ او در راه وحدت اسلامی، صرف نظر و گذشت از حق خویش یعنی خلافت و بیعت با خلفاء دانست و امید می رود که مسلمانان با الگو گیری از ایشان در راه وحدت از فداکاری و گذشت از هیچ چیزی دریغ ننمایند.

نتیجه

وحدت و انسجام بین امت اسلامی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. این موضوع بنیادی و مهم در زندگی پرفروغ اسوه و سنبل وحدت به جدی مورد توجه قرار گرفته است. در نتیجه مطالعه و دقت در آموزه ها و سیره ایشان می توان گفت که ایشان اولین بنیان گذار تقریب و هم گرایی بوده اند و یکی آموزه ها و مضامین دینی و اجتماعی که حضرت به آن تأکید ویژه داشته و آن را عامل پیروزی مسلمانان می دانسته اند. لازم به ذکر است که امام علی(علیه السلام)، عزت، قدرت، پیروزی، نزول رحمت الهی، جلوگیری از تسلط دشمن، امنیت و از همه مهم تر حفظ اسلام را از دست آورد های مهم هم گرایی اسلامی دانسته، آن را یکی از ارکان و اصول مهم و ضروری دین بر می شمارد. هم چنین ایشان از اسلام، توحید، نبوت، قرآن، اطاعت از امام، دشمن شناسی و... بهترین راه کار عملی برای تحقق وحدت یاد نموده اند.

هم چنین به دست می آید که ایشان برای تحقق وحدت تلاش بسیار زیادی کرده و از حق خودش گذشته و گام های متعددی جهت تحقق وحدت برداشته اند. در این راستا

ص: 122

سکوتی را که به تعبیر حضرتش مانند خار درچشم و استخوان در گلو بود، بیعت با خلفاء، مقابله با وحدت شکنان و فتنه جویان، پیش گیری از وقوع فتنه، حضور در شورا، و هم اندیشی با خلفاء را می توان به عنوان نمونه بارز تلاش عملی امام نام برد. امروزه که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته، و برخی کشورهای اسلامی را عملاً تسخیر و جولان گاه خود قرار داده، وحدت امت اسلامی را بیش از پیش ضرور ساخته است و سیره امام علی(علیه السلام) بهترین الگو و راه کار جهت وصول به وحدت، هم گرایی و یک پارچگی است که امام آن را رمز پیروزی و عزت خوانده اند.

ص: 123

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

دشتی، ترجمه نهج البلاغه، قم: نشرمشهور، 1379 ش.

1. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمر القرشی أبو الفداء، البدایة والنهایة، بیروت: مکتبة المعارف.

2. ابوعبدالله زبیربن بکار، الاخبار الموفقیات، موسسه انتشارات امیرکبیر، 1387.

3. جوهری، الصحاح، تحقیق احمد عبد الغفور العطارد، بیروت: دارالعلم للملایین، 1407.

4. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، ارشاد القلوب، نشر رضی، 1412 ق.

5. کلینی، الکافی، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، طهران: دارالکتب الاسلامیه، 1362.

6. دفترمقام معظم رهبری، حدیث ولایت ناشر، تهران: سازمان تبلیغات اسلامی،1377.

7. جوادی آملی، عبدالله، سعید بندعلی، وحدت جوامع در نهج البلاغه، اسراء، 1386.

8. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده لذوالقربی، 1312ق.

9. خمینی، سید روح الله، ولایت فقیه، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1356.

10. سید علی بن طاووس حسینی حلی، الطرائف فی معرفة مذهب الطوائف، نشر خیام، 1400ق.

11. موثقی، سیداحمد، استراتژی وحدت در اندیشه سیاسی اسلام، قم، بوستان کتاب، 1372.

12. جاویدموسوی، سیدحمید، اتحاد اسلامی در آثار شهید آیت الله مطهری، تهران: صدرا، 1386.

13. خمینی، صحیفه امام: مجموعه آثار امام خمینی: بیانات، پیام ها، مصاحبه ها، احکام، اجازات شرعی و نامه ها، مرداد 1363 - اسفند 1364.

14. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بیروت: مکتب الشامله، بی تا.

15. ابن أبی الحدید، عبد الحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه،تحقیق:ابراهیم، محمد ابوالفضل، قم: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404 ق.

16. السیوطی، عبد الرحمن بن أبی بکر، تاریخ الخلفاء، تحقیق: محمد محی الدین عبد الحمید، مصر: مطبعة السعادة، 13711ه- - 1952م.

17. امینی، عبدالحسین، الغدیر، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، 1420ق.

18. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، همبستگی مذاهب اسلامی، مقالات داراالتقریب قاهره، امیرکبیر تهران.

19. احمدپور، علی اکبر، امام علی و هم گرایی اسلامی، قم: دفتر تبلیغات، 1387.

ص: 124

20. سبزیان، علی اکبر، منشور اتحاد ملی و انسجام اسلامی، خادم الرضا(علیه السلام)، 1386.

21. طباطبائی، محمد حسین، تفسیر المیزان، دار الکتب الاسلامیه،1374 ه. ش.

22. تسخیری، محمد علی، مجله تقریب، شماره دوم بهار، سال 1384.

23. مجلسی، محمدتقی، بحارالانوار، دا رالکتب اسلامیه،1386.

24. بی آزار شیرازی، عبدالکریم، محمدرضا حکیمی، مشعل اتحاد، تهران: انجام کتاب،1360.

25. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1374ش.

26. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، تهران: صدرا، 1389.

27. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت: دار صار، بی تا.

28. طبرسی، ابو منصور احمد بن علی، الاحتجاج، مشهد: نشر مرتضی، 1403ق.

ص: 125

ص: 126

تحلیل بنیان ها و کارکردهای وحدت و هم گرایی امت اسلامی در منظومه فکری امام علی (علیه السلام)

اشاره

محمد امیری (محمد زاده)(1)

ص: 127


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مدیریت جامعة المصطفی العالمیة؛ m.amiri4811@gmail.com

ص: 128

چکیده

اهمیت: زندگی اجتماعی بر اساس هم دلی و هم سویی شکل می گیرد. وحدت و هم گرایی اسلامی محصول پیوندهای اعتقادی، ارزشی، فرهنگی، هنجاری و آرمان هایی تبلوریافته در گفتارهاست که بر اساس اقتضائات، عنایت به آن موجب هم بستگی امت و شکل گیری رفتارهای مطلوب اسلامی است. هدف: تبیین ساختارمند بنیان ها، عرصه ها، کارکردها و دست آوردهای وحدت و هم گرایی امت اسلام است. مواد و روش: در این اثر از مجموعه فرمایشات علمی و سیره عملی «خیرالبشر» در حوزه مسئله با عنایت به محدودیت های «مقاله علمی» با روش توصیفی - تحلیلی، با نگاه کاربردی و ماهیت نظریه پردازی بهره گرفته شده است. یافته ها: بر اساس جستارهای صورت گرفته، نتایج تحقیق نشان می دهد که بنیان های هم گرایی در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ذات اسلام، توحیدمحوری، معادباوری، پیامبر اعظم(صلی الله علیه و اله)، قرآن کریم و سنت و عترت (علیه السلام) است. هم چنین مطالب به دست آمده از مطالعات، رهنمون به این است که مهم ترین کارکردها و دست آوردهای وحدت و هم گرایی امت، حفظ دین، شناسایی تندروها، رعایت ادب و اخلاق اسلامی، توجه به مصالح کلی و رسیدن به عزت و اقتدار جهانی است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، مبانی، وحدت، هم گرایی، امت، منظومه فکری،

مقدمه

مسئله وحدت و هم گرایی امت از مقولاتی است که از آغاز اسلام مورد توجه جدی بوده است. قرآن کریم مسلمانان را برادرانی توصیف کرده که وظیفه آنان ایجاد صلح و

ص: 129

هم دلی در میان هم است (حجرات/10). در فرمایشات پیامبر معظم اسلام(صلی الله علیه و اله) نیز در حوزه وحدت سخن بسیار است و امیر مؤمنان علی(علیه السلام) که دست پرورده ایشان است به این مسئله عنایت خاص داشته و بر همین مبنا باوجود این که خود را ولیّ برحق می دانست (صالح، نهج البلاغه، خطبه1و6) با خلفای پیش از خود ضمن داشتن اختلاف سیاسی و برداشتی از آموزه های اسلام، برای مقابله با دشمنان دین و مصالح عمومی امت همکاری داشت. از باب نمونه، آن حضرت به خلیفه دوم با واقع بینی مشاوره نظامی داد که در جنگ قادسیه [31 کیلومتری کوفه] با نظام ساسانی ایران قدیم چگونه رفتار، سیاست و راهبرد اتخاذ کند (همان، خطبه146). هدایت و راهنمایی های آن پیشوای الهی موجب پیروزی مسلمانان شد (همان). بیتردید امروزه نیز متحدشدن امت اسلام در یک صف در برابر دشمن مشترک، موجب یاری الهی و پیروزی و رسیدن به عزت و اقتدار جهانی است. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این حوزه می فرماید: «دست خداوند با جماعت است باید از تنهایی بپرهیزید؛ زیرا انسانِ تنها بهره شیطان می شود، آن گونه که گوسفند تنها طعمه گرگ خواهد شد» (همان، خطبه127). ایشان مرتبط با همین مسئله در باب پیروی از مدیر و رهبر می فرماید: نقش مدیر و رهبر مانند نخ تسبیح است یعنی همان گونه که نخ تسبیح عامل وحدت بخشی مهره ها و موجب در کنار هم نگه داری و برقرارسازی ارتباط منظمی میان آنان است تا از پراکندگی و دور افتادگی و گم شدن حفظ شوند، مدیر و پیشوای امت نیز دارای چنین جایگاه است (همان، خطبه146).

پیشینه

بی تردید وحدت و هم گرایی، موتور محرک امت اسلام و عامل عبوردهنده از مشکلات، سبب هم افزایی توان در برابر دشمنان و دارای آثار و برکات فراوان است و بر همین اساس با استناد به آیات قرآن کریم و سیره و سنت ائمه معصومین(علیهم السلام) درباره این مسئله کتاب ها و مقالات نگاشته و عرضه شده و از این جهت، موضوع دارای پیشینه عام

ص: 130

قوی است. مهم ترین منابع مرتبط با پژوهش، کتاب «میزگرد تقریب بین مذاهب اسلامی» سید هادی خسروشاهی؛ «تقریب بین مذاهب؛ از نظر تا عمل» و «جنگ در تاریکی، یا شیعه و سنی چه فرق دارند؟» آیت الله محسنی؛ و مقالاتی چون: «اتحاد و هم بستگی در نهج البلاغه» جواد خرمی؛ «اصول و مبانی وحدت و انسجام از نگاه امام علی(علیه السلام)» علی صادقی؛ «بازخوانی مفهوم وحدت اسلامی در نهج البلاغه» ابوذر قاسمی آرانی و زینب خرم آبادی آرانی؛ «مبانی هم گرایی اسلامی در نهج البلاغه» بخشعلی قنبری و مانند آن است. ولی ازآن جاکه این پژوهش ها هرکدام زاویه ای از بحث را در کانون توجه خود قرار داده اند، جای یک تحقیق جامع و ساختارمند خالی است. مثلاً در کتاب جمع آوری شده آقای خسروشاهی؛ درباره تقریب، شیوه ها و ادبیات تقریب، مسئله تساهل و تسامح، محدود نکردن مذاهب، فرهنگ تقریب و مانند آن از شخصیت های تقریبی مانند: «سید محمد طنطاوی شیخ الازهر، دکتر نصر فرید واصل مفتی مصر، آیت الله محمدعلی تسخیری و...» در حد یک تا دو صفحه مطلب بیان شده است. آیت الله محسنی در آن دو کتاب خود از منظر عام به بیان تعامل تشیع و تسنن و مبانی و راهبردهای آن پرداخته است. در مقالات ذکرشده؛ مقاله «خرمی» ساختارمند نیست و شکل خطابه ای دارد و مقالات «صادقی» و «آرانی» به شکل گذرا به مطالب اشاره دارند و مقاله «قنبری» علمی است ولی تنها به تبیین مبانی فلسفی مسئله پرداخته است. نگارنده در پژوهش حاضر، متفاوت با تحقیقات پیشین، مسئله را با روش اکتشافی و با هدف کاربردی و ماهیت نظریه پردازی به شکل جامع و ساختارمند در منظومه فکری امام علی(علیه السلام) به بحث و بررسی گرفته است.

1. مفهوم شناسی

الف. وحدت

وحدت در لغت به معنای یکی بودن، یگانه بودن، هم بستگی و در نگاه فلسفه، وحدت وجود باوری است مبتنی بر این که جهان وجود از جمادات، نباتات، حیوانات، فلکیات و

ص: 131

مانند آن، همه یک وجودند که در مرتبه فوق و اقوی، وجود خداوند قرار دارد (دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه وحدت). بدیهی است که در این پژوهش منظور از وحدت چنین چیزی نیست و حتی هدف، بیان ذوب شدن مذاهب اسلامی در هم یا تفوق دادن یکی بر دیگری نیست، بلکه غرض تبیین این مسئله است که مسلمانان در اصول و بنیان های دین وحدت دارند و در فروع اجتهاد. لازمه اجتهاد و اندیشه ورزی، اختلاف برداشت هاست؛ از این رو نبایست پیروان مذهب اسلامی نسبت به هم دیگر نگاه منفی داشته باشند، بلکه از زاویه رحمت الهی نگریسته و اختلاف در فروعات را از منابع و مراجع خود مذاهب دریافت کنند و نقاط مشترک را تقویت کرده و برای تعمیق آن تلاش و در امور فرعی اختلافی، یک دیگر را معذور دارند.

ب. هم گرایی

هم گرایی، معادل واژه «Convergence» در جامعه شناسی زبان و زبان شناسی تاریخی به معنای فرایند تحول و شبیه شدن گویش هاست. در ریاضی نیز در حوزه سری ها بحث هم گرایی و واگرایی مطرح است. در پژوهش حاضر، منظور این است که بر اساس پیوندهای اعتقادی، ارزشی، فرهنگی، تاریخی و آرمانی، منابع و منافع مشترک تقریب و هم دلی در کانون توجه امت اسلام قرار گیرد.

ج. منظومه فکری

منظور از منظومه فکری، نگاه و اندیشه کلانِ دربردارنده نظام های بینشی، کنشی، ارزشی، منشی و مسائل علمی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی، مدیریتی، امنیتی و...؛ و اهداف اجتماعی مانند استقلال، آزادی، عدالت، توسعه و پیشرفت است. یک منظومه فکری، تبیین کننده مبانی، توصیف غایت و اهداف، بیان قواعد حاکم بر اندیشه، دارای هم آهنگی و انسجام معنایی و تشریح کننده نوآوری های مفهومی است. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) شخصیت جامع و منظومه فکری او دربردارنده همه این ویژگی هاست.

ص: 132

2. طرح پژوهش

الگوی نظری جستار بر این بنیان استوار است که در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) مسئله را از سه منظر می توان به بحث و بررسی گرفت. طرح کلی تحقیق در نمودار زیر قابل مشاهده است.

الگوی وحدت و هم گرایی در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

3. عرصه های وحدت و هم گرایی

بدیهی است که وحدت و هم گرایی در جایی معنا دارد که نوعی اختلاف وجود داشته باشد تا تحصیل حاصل نباشد؛ و چنین اختلافی لازمه اندیشه ورزی و زندگی اجتماعی است. قرآن کریم نیز پاره ای از اختلافات مانند اختلافات زبان ها (از حیث لغت، کیفیت تکلّم و نحوه صدا) و رنگ ها (رنگ اصناف و افراد) را بیان کرده است (روم/22). اختلاف درباره امور اجتهادی، از موضوعاتی است که در قرآن و روایات از زبان برخی از پیامبران و صالحان بیان شده است. از باب مثال به یکی از اختلافات داوری حضرت داود و حضرت

ص: 133

سلیمان(علیه السلام) اشاره می شود و آن این که: مردی زمین کشاورزی داشت و مرد دیگری صاحب گله ای از گوسفندان بود. گوسفندان صاحب گله در زمین مرد کشاورز به چرا پرداختند و آن را خراب کردند. صاحب زمین نزد حضرت داود(علیه السلام) شکایت کرد و ایشان چنین حکم داد: «در ازای خرابی کشتزار مقداری از گوسفندان به کشاورز واگذار شود.» هنگامی که طرفین دعوا با حضرت سلیمان برخوردند و ماجرا را به او تعریف کردند، ایشان گفت: «اگر مسئله دست من بود، حکم دیگری صادر می کردم» حضرت سلیمان طرفین را نزد حضرت داود آورد و گفت: «ای پیامبر خدا! آیا چنین حکمی صادر کرده ای؟» حضرت داود فرمود: «بله، نظر شما چیست؟» سلیمان گفت: «نظر من این است که بایست گوسفندان به کشاورز داده شود تا مدتی از آنان بهره برداری کند، یا این که صاحب گله موظف است یک بار دیگر زمین را کشت کند و تا کشتزار به مقدار پیش از خراب کاری گوسفندان باز نگردد گوسفندان دست کشاورز باشند». حضرت داود نظر فرزندش را پذیرفت و فرمود:

«حکم همان است که سلیمان بیان کرد» (خسروشاهی، میزگرد تقریب بین مذاهب اسلامی، ص 35). اختلاف بین مذاهب اسلامی یا از چنین نوع است و یا این که در پاره ای از جزئیات کلامی مانند بحث از صفات الهی و رابطه آن با ذات، مسئله جبر و اختیار، قضا و قدر، شفاعت و هم چنین در امر امامت و خلافت بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله) و نیز در برخی از احکام تشریعی است که همه در زیر چتر مبانی کلی دین بایست در نظر گفته شوند و در امور اختلافی باید هم دیگر را معذور دانست تا اتحاد و هم دلی حفظ گردد.

درباره اهمیت وحدت و پرهیز از اختلاف، امیر بیان می فرماید: «إِنَّ یدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِیاکُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه 127). عقل سیلم نیز رهنمون به این است که بایست وحدت داشت و امور اختلافی را با تعامل و گفتمان حل کرد و در راستای شناخت هم دیگر و تقویت مبانی و باورهای مشترک، بیش تر شناخت پیدا کرد. این همان چیزی است که قرآن کریم، در بیان فلسفه خلقت بشر بیان کرده است یعنی دلیل قرار دادن انسان ها در قبیله های بزرگ و کوچک را

ص: 134

آشنایی آن ها با یک دیگر، نفی نگاه ملّی، نژادی و مذهبی و تنها در نظر گرفتن معیار تقوا بیان کرده است: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثی وَجَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَقَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر» (حجرات/13). بر همین اساس امام علی(علیه السلام) همواره با خلفای پیش از خود ضمن داشتن اختلاف سیاسی و برداشتی، برای مقابله با دشمنان دین و مصالح عمومی امت همکاری داشت. از باب نمونه، آن حضرت خلیفه دوم را با واقع بینی راهنمای کرد و هدایت ایشان موجب پیروزی مسلمانان شد (صالح، نهج البلاغه، خطبه146). بیتردید امروزه نیز قرار گرفتن امت اسلام در یک صف در برابر دشمن مشترک موجب یاری الهی و پیروزی و رسیدن به عزت و اقتدار جهانی است. غرض این است که بنیان های دینی عرصه های وحدت و هم گرایی است و در امور اجتهادی بایست نگاه عالمانه داشت و در حوزه های اختلافی، هم دیگر را معذور دانست یعنی هدف، روی آوردن از مذهبی به مذهب دیگر نیست بلکه نفی منفی نگری پیروان مذاهب نسبت به هم دیگر است، نه ذوب شدن مذاهب در یک دیگر و نه چیره و غالب سازی یکی بر دیگری. با عنایت به اصول مشترک و مصالح کلی امت، باید در مسیر تقویت بنیان های وحدت آفرین یعنی باور به یکتاپرستی، باور به خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه و اله)، باور به وحیانی بودن قرآن و لزوم پذیرش تمامی اوامر و نواهی آن، باور به روز رستاخیز و باور به این که اسلام مجموعه برنامه ها در حوزه های فردی و اجتماعی را سامان بخشیده، و لازم است در عرصه عمل به اجرا گذاشته شود و این که اختلاف در فروعات را از منابع و مراجع خود مذاهب دریافت نمود و در راه تعمیق هم دلی و هم گرایی و تبیین مبانی آن گام برداشت و مسئله را در کانون توجه قرار داد.

4. بنیان های وحدت و هم گرایی

الف. دین اسلام

اسلام دین مبتنی بر سرشت، و اساس دعوت همه ادیان آسمانی است. آیات کلام وحی، جریان نبوت را؛ هم از جهت این که از طرف خدای واحد مبعوث شدند و هم ازنظر

ص: 135

دعوت، جریان واحد و محتوای نبوت را تسلیم شدن به اسلام می داند: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الْإِسْلامُ»، «مَنْ یبْتَغِ غَیرَ الْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ» (آل عمران/19 و85). از این منظر، همه ادیان آسمانی یک دین هستند و آن اسلام است، ولی در محتوای وحی ممکن است با توجه به شرایط و اقوام در پاره ای از جزئیات احکام مختلف باشند (مصباح یزدی، راه و راهنما شناسی، ص 213). بر همین مبنا دستورات و تجویزات اسلام برای همه (از هر نژاد، رنگ و سرزمین) رهنمون به چشم انداز توحیدی و هم دلی در عرصه های مختلف زندگی است. پی جویی دین و تلاش برای شناخت آن مبتنی بر انگیزه فطری منفعت جویی و زیان گریزی، شرط انسان زیستن و موجب رسیدن به جهان بینی و ایدئولوژی صحیح است (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص 27). لازم به ذکر است که اختلاف از جهت سلیقه ای و تفاوت های نگرشی، امر طبیعی و ممکن است بین اقشار مختلف درون یک دین و حتی یک مذهب و به ویژه بین اندیشمندان وجود داشته باشد، ولی تا مادامی که در راستای دستورات دین باشد به هم بستگی امت خللی وارد نمی کند. اگر همه تن به فرمان های قطعی دین دهند، هم دلی؛ هم در حوزه روانی و عقیدتی و هم در امور اجتماعی حاصل می شود.

قرآن کریم به این مسئله توجه داده و می فرماید: «شما امت واحد هستید و از کسانی نباشید که دین خود را پراکنده ساختند و با ایجاد اختلاف گروه گروه شدند و هر گروهی آن چه نزد خود دارد خرسند است.» (مؤمنون/52 -53؛ روم/31). امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که خود قرآن ناطق است بر همین مبنا می فرماید: «آیا دین ندارید که محور اجتماع و هم دلی شما باشد؟» (خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 10، ص 277)، یعنی خود دین عامل هم گرایی و همدلی است.

ب. توحیدمحوری

اساس دین را «توحید» و باور به وجود خالق یگانه هستی آفرین تشکیل می دهد و این فرق اساسی میان جهان بینی الهی با جهان بینی مادی است (مصباح یزدی، آموزش عقائد،

ص: 136

ص 43). امیرالمؤمنین(علیه السلام) سرآغاز دین را خداشناسی و کمال خداشناسی را در باور به او و کمال باور را در شهادت به یگانگی دانسته و برای خداشناسی راه هایی را بیان کرده است که مهم ترین آن ها تفکر در نظام آفرینش، اندیشه در شگفتی های خلقت فرشتگان و انسان و ویژگی های آن می داند: «أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَکَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ وَکَمَالُ التَّصْدِیقِ بِهِ تَوْحِیدُهُ وَکَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَکَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَه...» (صالح، نهج البلاغه، خطبه1). نه تنها امت اسلام که همه ادیان آسمانی دارای سه اصل کلی مشترک «توحید، نبوت و معاد» هستند. البته این عقاید لوازم و ملزومات و توابع و تفصیلاتی دارد که مجموعاً نظام عقیدتی دین را تشکیل می دهند و اختلاف در این امور موجب پیدایش ادیان، فرقه ها و نحله های مذهبی مختلف شده است. غرض این که در میان همه مسلمانان، اصول دین در معنای عام سه تا و در معنای خاص مذهبی «اصول دین و مذهب»، عقاید یک مذهب محسوب می شود مثلاً در مذهب شیعه «عدل» یکی از عقاید فرعی توحید و «امامت» از توابع نبوت است (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص 14). در منظومه فکری امام علی(علیه السلام) توجیهی برای اختلاف امت نیست؛ زیرا خدایشان واحد، دینشان جامع، پیامبر و کتاب مقدسشان یکی است و هیچ گاه خداوند آنان را به اختلاف فرانخوانده است: «إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ نَبِیهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ - أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ دِیناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ أَم کَانُوا شُرَکَاءَ لَه... (صالح، نهج البلاغه، خطبه18). امیر بیان این فرمایشات را مستند به آیات نموده (انعام/38؛ نساء/82) و فرمایشات ایشان رهنمون به این هستند که در قرآن و سنت همه چیز به روشنی بیان شده و جایی برای اختلاف نیست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 289).

البته ممکن است این شبهه مطرح شود که چگونه باور به توحید، عامل و معیار هم گرایی است؟ چراکه ممکن است عامل اختلاف باشد مثلاً در بحث شناخت خدا (حضوری، حصولی و فطری) راه ها، نشانه ها، برهان های خداشناسی، بیان صفات ازلی و

ص: 137

ابدی، صفات سلبی و ثبوتی، صفات ذاتیه (حیات، علم، قدرت) و صفات فعلیه (خالقیت، ربوبیت، الوهیت، مشیت، صدق، حکمت، کلام) و مانند آن، مسلمانان اختلاف نظر داشته و از عوامل تفرقه و دوری و دشمنی هستند.

پاسخ این است که اگر از خداوند تصویری روشن داشته و به این باور باشیم که خدا صفاتی دارد که انسان هم در اندازه ظرفیت وجودی خود می تواند آن ها را داشته باشد و درعین حال او را وحدت خواه و دارای صفات جمالی معطوف به عواطف بدانیم، به سهولت می توانیم به هم دلی و هم گرایی امت اسلام راه یابیم. تصویری که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از مسلمان ارائه می کند چنین است. ایشان می فرماید: «اَلْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَیدِه... لَا یحِلُّ أَذَی الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا یجِبُ... (صالح، نهج البلاغه، خطبه167)؛ مسلمان کسی است که مسلمانان از زبان و دست او آزاری نبینند و آزار مسلمان روا نیست، جز در آن چه واجب باشد».

از منظر امام علی(علیه السلام) خدا انسان را آفریده تا هم در او متجلی شود و هم درعین حال فیض خود را به او ارزانی دارد. و تأکید می کنند که در آیین خدا دورنگی نورزید؛ زیرا اجتماع در مورد حقی که خوش ندارید، بهتر از تفرقه در مورد باطلی است که دوست می دارید. خدای سبحان به هیچ کس از گذشتگان و باقی مانده ها، از راه تفرقه خیری نرسانده است و بدانید که مردم دو دسته اند: گروهی پیرو شریعت و دین و برخی بدعت گذارند... (همان، خطبه176).

ج. معادباوری

معادباوری در میان همه ادیان ابراهیمی مشترک است ولی کیفیت آن تفاوت دارد. معادباوری یعنی اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت (امیری، مدیریت راهبردی حضرت یوسف و موسی(علیه السلام) در قرآن، ص 129)، و دریافت پاداش و کیفر نهایی اعمالی که در این جهان انجام داده است (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص 13). در قرآن کریم بیش از هزار آیه در مورد معاد مطرح است و این یعنی اختصاص حدود یک ششم

ص: 138

کل قرآن به این اصل اساسی (نجاری، مبانی مدیریت اسلامی، ص 293). یاد مرگ و معاد از شیوه های مهم تربیتی اسلام و موجب هم گرایی است چنان که امام صادق(علیه السلام) درباره تفسیر و تبیین فرمایش پیامبر(صلی الله علیه و اله) از آثار باور به معاد و یاد مرگ می فرماید: «شهوت های نفس را می میراند، ریشه های غفلت را قطع می کند، باورمندی به وعده های خدا را تقویت می کند، سرشت انسان را لطیف می سازد، پرچم های هوس رانی را درهم می شکند، آتش آزمندی را خاموش می کند و دنیا را در نزد انسان حقیر می گرداند.» (امام صادق(علیه السلام)، مصباح الشریعه، ص 171).

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در این حوزه، انسان ها را متوجه به این می سازد که وقتی سکرات مرگ آمد حسرات از دست دادن داشته ها، بیان وضعیت جسمی و روحی و نفوذ مرگ و رنگ بازی آدمی و جدایی اندازی میان انسان و زبانش درحالی که با چشم نگاه می کند و با گوش می شنود، هنوز عقلش سالم و فکرش پابرجاست و متوجه گذشته شده و مانند فیلمی زندگی اش از پیش چشمش عبور می کند و به یاد کارها و ثروت ها و گناهان بردوش داشته و این که هنگام جدایی از آن ها فرارسیده و چون مرداری در بین خانواده خود بر زمین می افتد و به دست عملش می سپارند و برای همیشه از دیدارش چشم می پوشند: «اجْتَمَعَتْ عَلَیهِمْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ وَحَسْرَةُ الْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَیرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ ثُم...فَأَسْلَمُوهُ فِیهِ إِلَی عَمَلِهِ وَانْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِه (صالح، نهج البلاغه، خطبه109). بی تردید توجه به این امور در خاموش سازی آتش تعصب ناشی از جهل جنون و نقش دورسازی اختلافات از جاده انصاف، کارساز و موجب بیداری وجدان، یاد مرگ و قبر و قیامت و تبادل افکار، تلاش برای شناخت مبانی اعتقادی هم دیگر و بروز جلوه های وحدت بخش در رفتارها و گفتارها بر محور قرآن و آموزه های اسلام ناب است.

د. پیامبر اعظم(صلی الله علیه و اله)

خداوند برای کمال انسان علاوه بر هدایت حسی، عقلی و شهودی، پیامبران فرستاده و هدایت وحیانی را مکمل قرار داده است. اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدا برای هدایت

ص: 139

بشر به سوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت موجب هم گرایی ناشی از سرچشمه زلال وحی و گام برداری در مسیر رضای خالق و رسالت و اهداف انبیا و مقربان درگاه حق است (مصباح یزدی، آموزش عقائد، ص 13). سرسلسله همه پیامبران و رسولان، پیامبر خاتم(صلی الله علیه و اله) است؛ زیرا او برترین مخلوقات خدا و نزدیک ترین آنان نسبت به ذات باری و علت به وجود آمدن همه خلائق است، پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) نور نخست، اسم اعظم و واسطه فیض رحمت الهی برای جهانیان است. از این رو بر اساس روایات، درک کُنه شخصیت و همه فضائل آن حضرت حتی برای انبیاء میسر نیست مگر این که رسول بوده باشد. حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) یکی از دست آوردهای مهم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) را ایجاد برادری و هم بستگی میان مسلمانان می داند و می فرماید: «أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ... (کلینی، کافی، ج 5، ص 372)؛ زمانی که میان طرفداران مذاهب گوناگون نزاع درگرفته و راه اختلاف می پیمودند خداوند پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) را فرستاد و او با تمام مخالفانی که به حق پُشت کردند به مبارزه پرداخت».

در فرمایش دیگر دارد: «پیامبران انسان ها را با زبان راست گویی به راه حق فراخواندند» (صالح، نهج البلاغه، خطبه144). ایشان ره آورد بعثت را وحدت امت می داند و می فرماید: «فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیهِمْ رَسُولاً فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ وَ جَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ... (همان، خطبه192)؛ به نعمت های بزرگ الهی که به هنگام بعثت پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر آن فرو ریخت بنگرید، چگونه اطاعت را با دین پیوند داد و با دعوتش مردم را به وحدت رساند...!». فرمایشات امیر بیان در این حوزه بیانگر ایجاد هم دلی و گستراندن بال های کرامت و روان سازی جویبارهای آسایش و استواری امور اجتماعی در سایه نظام دینی و در پرتو عزت پایدار است (همان). امیرالمؤمنین(علیه السلام)، پیامبر(صلی الله علیه و اله) را محوری می داند که با رحلت وی رشته هم گرایی گسلد، این نگاه در فرمایشات حضرت در ارتباط با درگیری با شامیان و گسترش دامنه اختلاف به روشنی یافت می شود (معادی خواه، فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 90)، ایشان فلسفه بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) را رهایی بخشی مردم از گمراهی «هَدَاهُمْ بِهِ مِنَ الضَّلَالَةِ وَ

ص: 140

أَنْقَذَهُمْ بِمَکَانِهِ مِنَ الْجَهَالَة (صالح، نهج البلاغه، خطبه1) و هدف اساسی انبیاء را بیدارسازی عقل می داند؛ زیرا تعقل و اندیشه ورزی، تعادل و هم گرایی را در پی دارد. ایشان در این زمینه می فرماید: «بَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَإِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَ یحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَة... (همان)؛ خدا رسولان خود را اعزام کرد تا وفاداری به پیمان فطرت را از آنان بازجویند و نعمت های فراموش شده را به یادآورند و با ابلاغ احکام، حجت را بر مردم تمام نمایند و توانمند های پنهان شده عقل را آشکار ساز ند و نشانه های قدرت ذات باری را معرفی کنند».

واقعیت این است که هر جا عقلانیت باشد، تعامل و هم گرایی به طور طبیعی ولادت خواهد یافت و نگرش ها و برداشت ها تحمل خواهد شد. امت اسلام در عرصه اندیشه دینی بایست بسان مسافران مختلف کشتی باشند که هرکدام از آن ها در مقصد خود پیاده می شود، یعنی با وجود اختلاف مقاصد، همه در سالم نگه داشتن کشتی اتفاق نظر دارند و توجه به ایمنی و حفظ سلامت آن دارند. امام علی(علیه السلام) وجود نازنین پیامبر(صلی الله علیه و اله) را باعث هم دلی قبایل پراکنده، کوچک، بزرگ، غنی و فقیر می داند و همان گونه که از چنین افرادی یک جامعه متحد و منسجم ایجاد کرد در هر زمانی و مکانی اگر مسلمانان سرسپرده به دستورات و برنامه های او باشند کارساز و موجب هم دلی و ازبین برنده اختلافات بی بنیاد است و بر اساس نص صریح قرآن، مسلمان واقعی باید چنین باشد (نساء/67). بر همین مبنا امیرالمؤمنین درباره پیامبر فرمود: «آشکارکننده پیام خدا و از بین برنده شکاف های اجتماعی پس از کینه توزی است» (صالح، نهج البلاغه، خطبه18)، بی تردید وجود پیامبر در همه زمان ها و مکان ها دارای چنین آثار و برکات در زندگی مسلمانان است؛ زیرا او فرستاده خدا تا قیامت برای همه بشر است. در صدر اسلام، امت مانند پروانه دور شمع وجودش می چرخیدند و امروز نیز مهره وحدت و هم دلی و پیونددهنده امت است و به تعبیر علامه اقبال لاهوری، برگ و ساز کائنات از وحدت است، اندر این عالم حیات از وحدت است (اقبال، دیوان، ص 418). مسلمانان دل به محبوبی بسته اند که عشق او

ص: 141

سرمایه جمعیت و هم چو خون در عروق ملت است؛ و به تعبیر شاعر:

عشق در جان و نسب در پیکر است رشته عشق از نسب محکم تر است عشق ورزی، از نسب باید گذشت هم ز ایران و عرب باید گذشت امت او مثل او نور حق است هستی ما از وجودش مشتق است (همان)

ه-. قرآن کریم

قرآن کریم، ثقل اکبر، مایه هم دلی و قانون اساسی امت اسلام است. کسی که دلش رحلی باشد برای قرآن و از قرائت و تدبر در آن بتواند بهره گیرد آموزه های کلام وحی را سرشار از دعوت به هم گرایی و دوری از قومیت، نژادگرایی و جهالت می یابد. ثقل اکبر همواره در کانون توجه ثقل اصغر، به ویژه امیر مؤمنان بوده و برای رفع ستیزه ها قرآن را فصل الخطاب دانسته و در بیان ویژگی های قرآن می فرماید: «هَذَا الْقُرْآنِ فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ وَ سَبَبُهُ الْأَمِینُ وَ فِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَینَابِیعُ الْعِلْمِ وَمَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَیرُهُ مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ وَ بَقِی النَّاسُونَ أَوِ الْمُتَنَاسُون...(صالح، نهج البلاغه، خطبه177)؛ قرآن ریسمان استوار خدا و وسیله ایمنی بخش، بهار دل و چشمه های دانش و جلادهنده قلب به ویژه در جامعه بیداردلان و نشان دهنده غافلان و تغافل کنندگان است».

ایشان در پاسخ خوارج که ماجرای حکمیت را نمی پذیرفتند درباره علل پذیرش حکمیت در صفین فرمودند: «إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ وَ إِنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ هَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَینَ الدَّفَّتَینِ لَاینْطِقُ بِلِسَانٍ وَلَابُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ... وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَی أَنْ نُحَکِّمَ بَینَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ الْفَرِیقَ الْمُتَوَلِّی عَنْ کِتَابِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی وَقَدْ قَالَ اللهُ «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِی شَی ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ» فَرَدُّهُ إِلَی اللَّهِ أَنْ نَحْکُمَ بِکِتَابِهِ وَ رَدُّهُ إِلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ فَإِذَا حُکِمَ بِالصِّدْقِ فِی کِتَابِ اللَّهِ فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ وَ إِنْ حُکِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَأَوْلَاهُمْ بِهَا... (نهج البلاغه، خطبه125)؛ ما افراد را داور قرار ندادیم، تنها قرآن را به حکمیت و داوری انتخاب کردیم. قرآن خطی است نوشته شده و میان دو جلد پنهان است، زبان ندارد تا سخن گوید و نیازمند به کسی است که

ص: 142

آن را بیان کند... شامیان ما را دعوت به داوری قرآن کردند و ما هیچ گاه به کتاب خدا پشت نکردیم و خداوند فرمود: «اگر در چیزی خصومت کردید آن را به خدا و رسول بازگردانید»، بازگرداندن به خدا این است که قرآن را به داوری بپذیریم و بازگرداندن به پیامبر این است که سنت او را انتخاب کنیم... ما در تسلیم به کتاب خدا و سنت رسول الله اولی وبرتریم...».

از منظر امام علی(علیه السلام) قرآن کریم قانون زندگی انسانی، دارای آموزه های جهانی و جاودانه و همواره تازگی و طراوت دارد. ایشان می فرماید: «إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ وَ لَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ وَ لَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِه (همان، خطبه18)؛ قرآن دارای ظاهر زیبا و باطن ژرف است، شگفتی های آن فناناپذیر و اسرار آن تمام نشدنی است و تاریکی های گمراهی بدون آن برطرف نخواهد شد.» بدیهی است اگر بخواهیم درباره شناسایی مفاهیم واژه های به کار رفته در همین فرمایش و حتی تنها در تبیین بطن و اقسام آن سخن بگوییم نیازمند یک تحقیق جداگانه در اندازه کل این مقاله هستیم و لذا به آن نمی پردازیم، هدف از ذکر این فرمایشات این است که در منظومه فکری امیر مؤمنان علی(علیه السلام) قرآن، محور هم گرایی امت و آموزه های آن رهنمون به زدودن کینه ها و جهت دهنده به سوی هم دلی و برادری است و باید در همه عرصه های زندگی قرآن را فصل الخطاب قرار دهیم، سرمشق زندگی خود سازیم، به توصیف ها و توصیه های گران سنگ آن توجه و عمل نماییم.

و. اهل بیت(علیهم السلام) آیات قرآن رهنمون به این هستند که مودّت قلبی به اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و اله) و پیروی عملی از آنان وظیفه مسلمانان و مزد رسالت است: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی» (شوری/23)؛ «فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین» (آل عمران/61)؛ إِنَّما یریدُ اللَّهُ لِیذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیتِ وَ یطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (احزاب/33) و... بر اساس همین آیات و روایات رسیده از پیامبر درباره اهل بیت(علیهم السلام)، اهل سنت محبت قلبی و پیروی عملی از خاندان رسالت را لازم می دانند (طبری، تفسیر طبری، ج 32، ص 6؛ سیوطی،

ص: 143

درالمنثور، ج 6، ص 604). در باب شناخت منزلت و مقام معنوی اهل بیت روایات منقول در کتب معتبر اهل سنت حاکی از آن است که اهل بیت به ویژه خمسه آل عبا(علیهم السلام) محبوب ترین خلق نزد پیامبر بودند (ترمذی، سنن ترمذی، ج 5، ص 710؛ طبرانی، معجم الکبیر، ج 3، ح 2675) و دوستی با اهل بیت دوستی با رسول خدا و دشمنی با آنان بر اساس آیات و روایات دشمنی با پیامبر است (ترمذی، سنن ترمذی، ج 1، ص 699؛ احمد بن حنبل، مستند، ج 3، ص 446؛ قندوزی، ینابیع المودة، باب 54، ح 4 و 6).

مهم ترین سند برای هم گرایی امت بر محور قرآن و عترت، حدیث ثقلین است: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ أَمْرَینِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا، کِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی أَیهَا النَّاسُ اسْمَعُوا وَ قَدْ بَلَّغْتُ إِنَّکُمْ سَتَرِدُونَ عَلَی الْحَوْضَ فَأَسْأَلُکُمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِی الثَّقَلَینِ وَ الثَّقَلَانِ کِتَابُ اللَّهِ جَلَّ ذِکْرُهُ وَ أَهْلُ بَیتِی فَلَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَهْلِکُوا وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْکُم...» (کلینی، کافی، ج 1، ص 294)، حدیث ثقلین نقل های مختلف، با عبارت های متفاوت دارد ولی محتوای همه یکی است و در کتب معتبر تشیع و تسنن از جمله در سنن نسائی از زید بن ارقم، در مسند احمد از زید بن ثابت و ابوسعید خدری، در سنن و صحیح ترمذی از جابر بن عبدالله انصاری و هم چنین از ابوهریره، ابوذر غفاری و مانند آن نقل شده است).

بر همین مبنا امیر مؤمنان در باب محوریت اهل بیت مستند به حقانیت خود و جنایت معاویه و سپاهیانش، از یاران سست عنصر خود شکایت می کند و می فرماید: «عَجَباً عَجَباً، وَ اللَّهِ یمِیثُ الْقَلْبَ، وَ یجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِمَاعِ هؤُلَاءِ عَلی بَاطِلِهِمْ، وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم (کلینی، کافی، ج 9، ص 363)؛ این وضعیت اسف بار، قلب را می لرزاند و از هر سو اندوه می آورد چون قوم ستم کار بر شیوه باطل خود همگرا و هم داستان اند و شما بر محور حقانیت واگرا و پراکنده». چنانکه حضرت زهرا(علیها السلام) فرمودند: «فَفَرَضَ اللَّه... طَاعَتَنَا نِظَاماً لِلْمِلَّةِ، وَ إِمَامَتَنَا لَمّاً لِلْفُرْقَة (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 568؛ طبری، دلایل الامامه، ص 113)؛ خداوند پیروی از ما اهل بیت را سبب برقراری نظم اجتماعی و پیشوایی ما را عامل هم گرایی و در امان ماندن امت از واگرایی و تفرقه قرار داده است». و امیر مؤمنان(علیه السلام) نیز درباره جایگاه

ص: 144

خود فرمودند: «من قطب آسیابم و دیگران بر محورم می چرخند» (معادی خواه، فرهنگ آفتاب، ج 1، ص 91). ایشان پس از شکست اصحاب جمل و فتح بصره در خطبه ای فرمود: «ای مردم! شما به وسیله ما از تاریکی های جهالت نجات یافته و هدایت شدید و به کمک ما، به اوج ترقی رسیده اید صبح سعادت شما با نور ما درخشید... بر سر دوراهی حق و باطل قرار دارید و بدانید کسی که به وجود آب اطمینان دارد تشنه نمی ماند» (صالح، نهج البلاغه، خطبه4).

آن حضرت درباره اهل بیت پیامبر فرمود: «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَعَیبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُکْمِهِ وَ کُهُوفُ کُتُبِهِ وَجِبَالُ دِینِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِه... لَایقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا یسَوَّی بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَیهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّینِ وَعِمَادُ الْیقِینِ إِلَیهِمْ یفِی ءُ الْغَالِی وَ بِهِمْ یلْحَقُ التَّالِی وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَایة... (همان، خطبه1)؛ عترت پیامبر جایگاه اسرار خداوندی و پناهگاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبانی کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند. ذات باری به وسیله عترت پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برد... کسی از امت قابل مقایسه با عترت نیست؛ چون اهل بیت اساس دین و ستون های استوار یقین اند. شتاب کننده باید به آنان بازگردد و عقب مانده به آنان بپیوندد...».

ز. حج (سنت)

در میان دستورات و ضروریات دین، حج بیش تر از دیگر فروعات و اعمال عبادی در آیات و روایات نماد هم دلی و هم گرایی معرفی شده است. در قرآن کریم و روایات پیامبر(صلی الله علیه و اله) و فرمایشات ائمه معصومین(علیهم السلام) به این مسئله توجه جدی شده و مطلب فراوان است. انجام فریضه حج به اندازه ای اهمیت دارد که اگر مردم در وقت استطاعت حج را فروگذارند، بر حاکم اسلامی است که آنان را به ادای حج مجبور کند... و اگر هزینه سفر را نداشته باشند، مخارج سفر از بیت المال پرداخت شود (مجلسی، ملاذ الاخیار، ج 8،

ص: 145

ص 468). در حدیث معتبر آمده: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یحُجَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ لَمْ یمْنَعْهُ مِنْ ذَلِکَ حَاجَةٌ تُجْحِفُ بِهِ أَوْ مَرَضٌ لَا یطِیقُ فِیهِ الْحَجَّ أَوْ سُلْطَانٌ یمْنَعُهُ فَلْیمُتْ- یهُودِیاً أَوْ نَصْرَانِی (کلینی، کافی، ج 4، ص 268)؛ هرکس از دنیا برود، درحالی که فریضه حج را بدون مانعی ترک کند چنین فردی به آیین یهودیت یا نصرانیت از دنیا رفته است».

در این مورد از امام علی(علیه السلام) که به فرموده پیامبر اعظم(صلی الله علیه و اله) «اعلم الامة» و آگاه به هندسه تفصیلی حقایق عالم و آدم و معارف دین و اسرار حج است مطالب فراوان وجود دارد، ازجمله در خطبه اول نهج البلاغه که در حوزه های مختلفی مانند آفرینش هستی، عجز انسان از شناخت ذات باری، شگفتی های خلقت فرشتگان و آدم، فلسفه بعثت و ویژگی های پیامبر اسلام و اهل بیت و مانند آن مطلب دارد، یکی از مباحثی که مطرح شده فلسفه و ره آورد حج است. پیام اساسی فرمایشات امیر مؤمنان این است که حج بیت الله الحرام عصاره اسلام و حاوی برنامه های مهم فردی و اجتماعی، تربیتی و سیاسی دین اسلام است. به راستی که چنین است؛ زیرا حج وسیله ای برای آزمون عبودیت، فروتنی و مهم ترین پایگاه اجتماع امت و میعادگاه به تصویرکشیدن وحدت و هم گرایی همه جانبه پیروان مذاهب اسلامی در حوزه های نیت، هدف، اعمال و اذکار و آداب، رنگ لباس، سعی و طواف و مانند آن است. مسلمانان هرسال از هر قوم و زبان و کشوری در مناسک حج با رعایت اخلاق اسلامی و اجتناب از مجادلات و تجملات دورنمای تشکیل امت واحده را به نمایش می گذارند. ایشان در تبیین فلسفه وجود مشقت در حج مانند دوری راه، طولانی بودن اعمال، وجوب اعمال خاص با شرایط ویژه و مانند آن می فرماید: آیا مشاهده نمی کنید که خداوند انسان های پیشین تا آیندگان را با سنگ هایی در مکه آزمایش کرد که نه زیان می رسانند و نه نفعی دارند، نه می بینند و نه می شنوند؟ این سنگ ها را خانه محترم خود قرار داده و آن را عامل هم گرایی و پایداری...، کعبه را در سنگلاخ ترین مکان ها، بی گیاه ترین زمین ها و کم فاصله ترین دره ها، در میان کوه های خشن، سنگ ریزه های فراوان و چشمه های

ص: 146

کم آب و آبادی های از هم دور قرار داده و آدم و فرزندانش را فرمان داد به سوی کعبه روند و آن را مرکز اجتماع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانند تا مردم با عشق از میان فلات و دشت های دور، شهرها و روستاها و دره های عمیق به مکه روی آورند... این برای مهربانی و گذشت از گناهان و رسیدن به غفران الهی است (صالح، نهج البلاغه، خطبه192).

ایشان در وصیت خود به حسنین(علیهم السلام) پس از ضربت خوردن در ماه رمضان سال 40 هجری فرمود: «أَهْلِی وَ مَنْ بَلَغَهُ کِتَابِی بِتَقْوَی اللَّهِ وَ نَظْمِ أَمْرِکُمْ وَ صَلَاحِ ذَاتِ بَینِکُمْ فَإِنِّی سَمِعْتُ جَدَّکُمَا ص یقُولُ صَلَاحُ ذَاتِ الْبَینِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّیام... اللَّهَ اللَّهَ فِی بَیتِ رَبِّکُمْ، فَلَا یخْلُوَنَّ مِنْکُمْ مَا بَقِیتُمْ فَإِنَّهُ... (همان، نامه47)؛ به فرزندانم و هرکسی که این وصیت به آن می رسد سفارش می کنم به ترس از خدا و نظم در امور زندگی و ایجاد صلح! چون پیامبر فرمود: «اصلاح کردن بین مردم، از نماز و روزه یک ساله برتر است»... کعبه را خالی مگذارید که او خلوت شود...». این فرمایشات امیر بیان بیانگر جایگاه ویژه حج در میان فروعات دین و عامل یک رنگی و هم گرایی و حرکت در یک مسیر واحد است. حقا که جایگاه حج و کعبه ویژه است، هرسال مسلمانان از نقاط مختلف جهان با رنگ ها و نژادها و گویش های گوناگون در دایره کعبه و اعمال حج، اوج هم دلی و هم گرایی را به نمایش می گذارند. بنیان های وحدت و هم گرایی امت در این نمودار نشان داده شده است.

بنیان های وحدت و هم گرایی در منظومه فکری امام علی(علیه السلام)

ص: 147

5. کارکردهای وحدت و هم گرایی (آثار و دست آوردها)

الف. حفظ دین

بی تردید در سایه هم دلی و اخوت اسلامی «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ... (حجرات/10)، می توان دین و ارزش های آن را حفظ کرد. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به این مسئله عنایت جدی دارد. از باب نمونه، ایشان در نامه ای که به مردم مصر با مالک اشتر فرستاد فرموده اند: «سوگند به خدا! نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم خطور می کرد که عرب، خلافت را پس از پیامبر از اهل بیت او بگیرند یا مرا پس از پیامبر از عهده دار شدن حکومت بازدارند ولی مردم به سوی دیگری شتافتند و با او بیعت کردند! من دست باز کشیدم تا آن جا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد(صلی الله علیه و اله) را نابود سازند؛ پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن ببینم، یا شاهد نابودی آن باشم، این مصیبت بر من سخت تر از محرومی حکومت کردن بر شما و کالای چندروزه دنیا بودن... لذا در میان آن آشوب و غوغا، به پا خاستم؛ تا آن که باطل از میان رفت و دین استقرار یافت» (صالح، نهج البلاغه، نامه62). فرمایشات امیر بیان رهنمون به این هستند که بایست به اهم و مهم توجه داشت و این که اصالت از آنِ دین است، مذهب و امور درون دینی شاخه هایند.

ب. نهادینه سازی رفق و مدارا

«رفق» به معنای ملایمت و مهربانی و «مدارا» به معنای تسامح، سعه صدر و میانه روی است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه رفق). در روایات، منظور از «رفق و مدارا» داشتنِ سعه صدر برای آسان گرفتن و ترک خشونت در گفتار و رفتار است (ر.ک: مجلسی، مرآه العقول، ج 8، ص 233). در باب اهمیت و جایگاه آن در اسلام همین بس که خداوند به حضرت موسی(علیه السلام) دستور می دهد در مواجهه با فرعون از درِ مدارا و ملاطفت وارد شود: «اِذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی فَقُلْ هَل لَّکَ إِلی أَن تَزَکّی» (نازعات/17- 18)؛ «فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیناً لَعَلَّهُ

ص: 148

یتَذَکَّرُ أَوْ یخْشی (طه/44)، و داشتن ویژگی نرم خویی پیامبر(صلی الله علیه و اله) لطف خاص الهی به او و عامل نفوذ بر دل ها معرفی شده است: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْکُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشاوِرْهُمْ فِی الْأَمْر (آل عمران/159). بر همین اساس پیامبر اعظم(صلی الله علیه و اله) فرمودند: «أَمَرَنِی رَبِّی بِمُدَارَاةِ النَّاسِ کَمَا أَمَرَنِی بِأَدَاءِ الْفَرَائِض (کلینی، الکافی، ج 2، ص 117)؛ پروردگارم مرا به رفتار مهربانانه با مردم دستور داده هم چنان که به انجام واجبات امر کرده است» و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که پرورش یافته مکتب پیامبر و حامل دانش اوست، بر مبنای قرآن و بیان رسول الله می فرماید: «ثَمَرَةُ الْعَقْلِ مُدَارَاةُ النَّاس (لیثی، عیون الحکم والمواعظ، ص 209)؛ برآیند خردورزی مدارا کردن با مردم است». «وَاعْلَمْ أَنَّ رَأْسَ الْعَقْلِ بَعْدَ الْإِیمَانِ بِاللَّهِ عَزَّوَجَلَّ مُدَارَاةُ النَّاس (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 387)؛ بدان که پس از ایمان به خداوند، مدارا کردن با مردم حیاتی ترین جزء خرد است». ایشان خود نهایت رفق و مدارا را با مخالفان داشتند و فرزندان، پیروان و کارگزاران نظام را به رعایت مدارا توصیه فرموده اند. از باب نمونه در یکی از دستورات مدیریتی و حکومتی خود به یکی از فرمانداران نظام علوی می فرماید: «اسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَی مَا أَهَمَّکَ وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِضِغْث، وَ ارْفُقْ مَا کَانَ الرِّفْقُ أَوْفَق (صالح، نهج البلاغه، نامه46)؛ در مشکلات از خداوند یاری جوی و قاطعیت را با نرمی بیامیز و تا جایی که مدارا کارساز است مهربانی را شیوه خود ساز» (چه این که در منشور مدیریتی و حکومتی وی (نامه53) در این حوزه مطالب ظریف کم نیست و پیام کلی فرمایشات ایشان این است که مدارا عامل سلامتی دین و دنیا: «سَلَامَةُ الدِّینِ وَ الدُّنْیا فِی مُدَارَاةِ النَّاس (لیثی، عیون الحکم و المواعظ، ص 285) و موجب هم گرایی و دوستی پایدار «بِالرِّفْقِ تَدُومُ الصُّحْبَة (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص 305).) و دارای آثار و نتایجی چون از بین بردن کینه ها، زیادی برکت، ترغیب به خوبی و قفل حفاظت از ایمان است: «إِنَّ لِکُلِّ شَی ءٍ قُفْلاً وَ قُفْلُ الْإِیمَانِ الرِّفْق (کلینی، کافی، ج 2، ص 118). شایان ذکر است، مسئله رفق و مدارا در فرهنگ و ادبیات فارسی نیز موردتوجه

ص: 149

جدی است، از باب نمونه جناب لسان الغیب آسودگی و برخورداری از تنعم و شادکامی دنیا و آخرت را در کاربست مروت و مردانگی با دوستان، مدارا و مهربانی با دشمنان و مخالفان می داند:

آسایش دوگیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا

ج. شناسایی تندروها (پرهیز از تکفیر)

یکی از چالش های اساسی فراروی امت اسلام، وجود فرقه های تندروی منحرف است که امروزه امت اسلام گرفتار آنان شده و در زمان امام علی(علیه السلام) گروه خوارج روش و منش اینان را داشتند و حضرت آنان را مردم اوباشِ از هر سو گردآمده و از هر آمیخته ای برچیده شده و جاهلان سخت دل معرفی کرده است «جُفَاةٌ طَغَامٌ عَبِیدٌ أَقْزَامٌ جُمِعُوا مِنْ کُلِّ أَوْبٍ وَتُلُقِّطُوا مِنْ کُلِّ شَوْبٍ مِمَّنْ ینْبَغِی أَنْ یفَقَّهَ وَیؤَدَّبَ وَیعَلَّمَ وَیدَرَّب... (مجلسی، بحارالانوار، ج 33، ص 323). امیر مؤمنان علی(علیه السلام) در نکوهش تکفیری ها می فرماید: «از رحمت خدا دور باشند چنان قوم ثمود، آگاه باشید! اگر نیزه هایی به سوی آنان راست شود و شمشیرها بر سرشان فرود آید، از گذشته خود پشیمان خواهند شد. امروز شیطان آن ها را به تفرقه دعوت کرد و فردا از آن ها بیزاری می جوید و از آن ها کنار خواهد کشید. همین ننگ آنان را کافی است که از هدایت گریختند و در گمراهی و کوری فرو رفتند، راه حق را بستند و در سرگردانی ماندند» (صالح، نهج البلاغه، خطبه181). ایشان در حوزه شناساندن گمراهان مسلمان نما چنین بیان دارند: «تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ یذْنِبْ وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ رَجَمَ الزَّانِی الْمُحْصَنَ ثُمَّ صَلَّی عَلَیهِ... وَأَقَامَ حَقَّ اللَّهِ فِیهِمْ وَ لَمْ یمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الْإِسْلَامِ وَ لَمْ یخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَینِ أَهْلِهِ... (همان، نهج البلاغه، خطبه127)؛ شمشیرها را کورکورانه فرود می آورند، گناه کار و بی گناه را باهم مخلوط کرده و همه را یکی می پندارند، درحالی که رسول خدا زناکاری را که همسر داشت سنگسار کرد، سپس بر او نماز گزارد و میراثش را به خانواده اش سپرد...، پیامبر حکم الهی را بر قاتل و سارق و گناه کار جاری می ساخت؛ اما سهم اسلامی آنان را از بین نمی برد و نام آنان را از دفتر مسلمین خارج نمی ساخت.

تندروهای سبک مغز بدترین مردم و آلت دست شیطان و عامل گمراهی این وآن هستند».

ص: 150

درباره چگونگی پیدایش منشأ، مبانی، صفات، مشخصات و اقدامات خوارج در فرمایشات امیر بیان مطلب فراوان است و قابل تجزیه وتحلیل درباره مبانی جریان های تکفیری عصر حاضر و بررسی پی آمدهای اقدامات آنان و نیز ارائه راهکارهای برون رفت از اندیشه وهابیت و سپاه صحابه، سلفیه جهادی و تفاوت های میان جنبش های انقلابی و جریانات تکفیری و تبیین تنگ نظری آنان در حوزه های تعریف ایمان، توحید، شرک، گناه و سطحی نگری درباره خدا و تنزیل مقام انبیاء و اولیاء که مجال آن نیست؛ زیرا این امور یک یا چند پژوهش مبسوط می طلبند.

د. وظیفه شناسی (رعایت ادب و اخلاق اسلامی)

یکی از طرق ایجاد وحدت و هم گرایی، درک وظیفه اخلاقی و رعایت ادب است. عفت کلام و دوری از اسائه ادب موجب رفع گسستگی و سبب ایجاد صلح و صفا است. امام علی(علیه السلام) در این حوزه گاه به صورت توصیفی و گاه با فحوای توصیه ای سخن گفته است. از باب نمونه در سفارش به فرزندش محمد حنفیه می فرماید: «أَحْسِنْ إِلَی جَمِیعِ النَّاسِ کَمَا تُحِبُّ أَنْ یحْسَنَ إِلَیکَ وَارْضَ لَهُمْ مَا تَرْضَاهُ لِنَفْسِک... حَسِّنْ مَعَ جَمِیعِ النَّاسِ خُلُقَکَ حَتَّی إِذَا غِبْتَ عَنْهُمْ حَنُّوا إِلَیک (اشتیاق) وَإِذَا مِتَّ بَکَوْا عَلَیکَ وَ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ وَلَا تَکُنْ مِنَ الَّذِینَ یقَالُ عِنْدَ مَوْتِهِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین» (صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 387). ایشان با استناد به آیات «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَلا تَفَرَّقُوا...» (آل عمران/103) و «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ» (حجرات/10)، مسلمانان را به چنگ زدن به ریسمان الهی، رعایت حق برادری و اصلاح امور مردم توصیه کرده و فرمودند از پیامبر شنیدم: «اِصَلَاحُ ذَاتِ الْبَینِ أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصَّوْم (صالح، نهج البلاغه، نامه47)؛ اصلاح کردن بین مردم، از نماز و روزه یک سال برتراست» و نیز برای ایجاد پیوند و هم دلی مسلمانان فرمودند: «عَلَیکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ وَ إِیاکُمْ وَ التَّدَابُرَ وَالتَّقَاطُعَ (همان)؛ بر شما باد هم گرایی و بخشش به یک دیگر و زینهار از قهر و قطع رابطه و از بین بردن پیوند دوستی».

ص: 151

ازجمله وظایف اخلاقی این است که انسان در گفتار و رفتارش ادب را نسبت به هرکسی رعایت کند، به ویژه درباره کسانی که مورداحترام دیگران و شخصیت های حقیقی و حتی بت ها و نمادهای اعتقادی شرک رعایت کند؛ زیرا در قرآن کریم می خوانیم: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذینَ یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَینَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُم» (انعام/108)؛ (به معبود) کسانی که غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید، مبادا آن ها (نیز) از روی (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند! این چنین برای هر امّتی عملشان را زینت دادیم». در حوزه رعایت ادب و عمل به وظیفه اخلاقی از امیرالمؤمنین سخن بسیار است ازجمله می فرماید: «از زشت گویی بپرهیزید که دل را پر از کینه می کند» (آمدی، ج 2، ص 298)؛ «زبانت را به سخن ملایم و سلام کردن، عادت ده تا دوستانت زیاد شوند» (همان، ج 4، ص 329)؛ «بدزبانی موجب کاهش ارزش و از بین رفتن دوستی است» (همان، ص 144) و فرمود: «من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید: «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِین» (صالح، نهج البلاغه، خطبه206). مَخلص کلام این که ایشان پس از اتمام فتنه جمل فرمود: «فَأَدْرَکَهَا رَأْی النِّسَاءِ وَضِغْنٌ غَلَا فِی صَدْرِهَا کَمِرْجَلِ الْقَینِ وَلَوْ دُعِیتْ لِتَنَالَ مِنْ غَیرِی مَا أَتَتْ إِلَی لَمْ تَفْعَلْ وَ لَهَا بَعْدُ حُرْمَتُهَا الْأُولَی وَالْحِسَابُ عَلَی اللَّهِ تَعَالَی (همان، خطبه156)؛ بر عایشه، افکار و خیالات زنانه چیره شد و کینه ها در سینه اش چون کوره آهنگری شعله ور گردید. اگر از او می خواستند آن چه را که بر ضد من انجام داد، نسبت به دیگری روا دارد، سر باز می زد، به هرحال احترام نخست او برقرار است و حساب رسی اعمال او باخداست».

ه-. دفع فتنه انگیزی (نفی ملّی گرایی و ناسیونالیسمی)

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نفی بینش ملّی گرایی و مظاهر ناسیونالیستی، دین و ارزش های دینی را عامل هم گرایی و هم دلی می داند (خویی، منهاج البراعة، ج 10، ص 277). ملّی گرایی در سیاست معمول به عنوان یک زیرمجموعه برای دیگر باورهای همسو شناخته می شود و قابلیت ارتجاع به راست و چپ را دارد (ناسیونال سوسیالیسم یا ناسیونال

ص: 152

دموکراسی) و علت رواج آن، برنامه های استعماری با شعار ایجاد یک آرمان و هویت برای ملل و ایجاد فتنه در بین امت بوده و از منظر قرآن آشوبگری است که آثار آن بدتر از جنگ و کشتار است: «وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْل» (بقره/191). امیرالمؤمنین(علیه السلام) که خود قرآن ناطق است از جنگ های داخلی و کشمکش های بین مسلمین به عنوان ظهور فتنه ها با رهبری ستم کاران یادکرده و سفارش می کند: «در فتنه های درهم پیچیده با آگاهی قدم بردارید» (صالح، نهج البلاغه، خطبه151). ایشان در جای دیگر می فرماید: «در شرایط آشوب به مثابه شتر دوساله باشید که نه پشتی برای سواری دارد و نه شیر پستانی برای بهره گیری» (همان، حکمت1). فرمایشات آن حضرت رهنمون به این هستند که نگرش های فتنه انگیز در هم کوبنده هم گرایی و لرزاننده قلب های استوارند. افراد را به بی راهه می کشانند، افکار و اندیشهها را دچار شک و تردید می کنند، تک روان در غبار آن ها نابود و سواران باقدرت در آن ها به هلاکت می رسند و بدانید که فتنه ها با تلخی خواسته ها وارد می شوند، خون ها می ریزند و نشانه های دین را خراب و یقین را از بین می برند: «یضِیعُ فِی غُبَارِهَا الْوُحْدَانُ وَ یهْلِکُ فِی طَرِیقِهَا الرُّکْبَانُ تَرِدُ بِمُرِّ الْقَضَاءِ وَ تَحْلُبُ عَبِیطَ الدِّمَاءِ وَ تَثْلِمُ مَنَارَ الدِّینِ وَ تَنْقُضُ عَقْدَ الْیقِین (همان، خطبه151).

و. توجه به اقتضائات و مصالح کلی

مسئله توجه به اقتضائات و مصالح کلی امت، یکی از دست آوردهای مهم هم گرایی است. با عنایت به این مسئله در جامعه اسلامی که اقلیت های مذهبی وجود دارد بایست حقوق آن ها در همه عرصه ها لحاظ شود. نباید افراد و جناح ها با سلیقه های مختلف کاری کنند که بی حرمتی به باورهای پیروان دیگر مذاهب رخ دهد و زمینه و بستر واگرایی و اختلاف فراهم گردد. غرض این که یکی از دست آوردهای هم گرایی بر پایه بنیان های دینی، رعایت «مصالح عمومی» امت اسلام است. از سیره عملی و فرمایشات علمی امیرمؤمنان(علیه السلام) شاهد و مدرک فراوان می توان یافت، از باب نمونه، ایشان علی رغم آن که همیشه ولایت را حق مسلم خود می دانست که از او گرفتند و به دیگری داده اند! چنان که در

ص: 153

این زمینه می فرمایند: «سوگند به خدا! من همواره از حق خویش محروم ماندم و از هنگام وفات پیامبر تا امروز حق مرا از من باز داشته و به دیگری اختصاص دادند» (همان، خطبه6)، با وجود این باور هیچ گاه در برابر خلفای سه گانه قیام نکرد، 25 سال سکوت کرد. سکوت امام این پرسش را نیز به وجود می آورد که چه عامل یا عواملی سبب شدند که آن حضرت قیام نکرده و حتی با خلفای پیش از خود بیعت و همکاری داشت؟ (طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 124)، چه این که هنگامی که دیگران بیرق مخالفت با آن ولیّ خدا بلند کردند در تبیین مشروعیت حکومت خود به شرایط بیعت با خلفای پیشین بر اساس باور بیعت شکنان استدلال کردند (صالح، نهج البلاغه، نامه6). واقعیت این است که سکوت امام و همکاری او با خلفا در راستای مصالح عمومی صورت گرفت. اوضاع سیاسی و اجتماعی و معرفتی صدر اسلام نشان می دهد که بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و اله) اسلام و مسلمانان دچار مشکلات و بحران های خطرساز فراوانی شدند که هرکدام آن ها برای اسلام و مسلمانان خطرات جدی بودند. نمونه برجسته این بحران ها ظهور پیامبران دروغین، ارتداد پاره ای از مسلمان نماهاست (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 107).

ز. برخورداری از نعمت های الهی

هم گرایی و هم دلی موجب حرکت در مسیر آموزه های اسلام ناب و پایبندی به تعهد بندگی و قدم برداری در وادی پیشرفت و سبب دریافت مواهب الهی و برخورداری از رحمت اوست. به راستی اگر امت اسلام وحدت و هم گرایی به معنای واقعی کلمه داشته باشد برای آن ریزش فیض الهی قطعی است؛ زیرا خداوند وعده به این داده که اگر مردم اهل ایمان و تقوا باشند درهای برکات آسمان و زمین بر آنان گشوده خواهد شد (اعراف/96). بدیهی است که تقوا و ایمان در پرتو باور به ارکان و عمل به دستورات اسلام حاصل می شود. مسئله هم گرایی و اخوت دینی از مسائل مهم اسلامی است و در این زمینه امام علی(علیه السلام) می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی» (صالح،

ص: 154

نهج البلاغه، خطبه176). آموزه های دینی و به ویژه فرمایشات امیر مؤمنان علی(علیه السلام) رهنمون به این هستند که خداوند به هیچ کس، در هیچ زمانی از راه ایجاد تفرقه خیر نرسانده است و اگر انسان ها آن گونه که سنت الهی اقتضا می کند عمل کنند، غرق در نعمت ها و برکت ها شده و با بهره مندی از آن ها می توانند قله های رفیع کرامت را فتح نمایند. بر همین مبنا امیر بیان «تنعم و رفاه» را ازجمله پی آمدهای خوشایند هم گرایی و در عِداد ره آوردهای پرخیر و برکت بعثت پیامبر(صلی الله علیه و اله) می داند (همان، خطبه192). آن پیشوای آسمانی در فرمایشی، واگرایی بنی اسرائیل را سبب کندن لباس عزت از آنان و برچیده شدن نعمت های فراوان الهی بیان کرده است (صالح، نهج البلاغه، ص 395).

ح. رسیدن به عزت و اقتدار جهانی

امروزه به کمک علم و فناوری، ارتباطات ظاهری در سطح جهانی به آسانی حاصل می شود ولی از جهت هم دلی، مردم به مانند چهل تکه شده و هرکس حالت تنهایی را تجربه می کند. یکی از دست آوردهای مهم هم گرایی، زمینه سازی رسیدن وحدت کلمه در شعار و عمل و تحقق بخشی اهداف بعثت است. امیر مؤمنان(علیه السلام) در بیان فلسفه نبوت عامه به مسئله وفاداری به پیمان فطرت و وحدت گرایی برای آشکارسازی توانمند ی های پنهان عقل جهت برون رفت از ظلمت و رسیدن به عزت توصیه و تأکید دارد: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ اِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِه... (همان، خطبه1). فرمایشات امام علی(علیه السلام) رهنمون به این هستند که پیروزی و گسترش اسلام در سال های اولیه بعثت، برآیند هم بستگی و هم گرایی امت بود و در خطبه ای آسیب شناسی اجتماعی کرده و تبیین علل چگونگی سقوط و کمال جامعه ها را در کانون توجه قرار داده و به مردم کوفه می گوید: «شامیان به زودی به شما غلبه خواهند کرد؛ زیرا آنان در یاری کردن باطل خود وحدت و هم دلی دارند و شما در دفاع از حق متفرقید! شما پیشوای خود را در حق نافرمانی کرده و آنان فرمانروای باطل خود را فرمان بردارند، آن ها نسبت به رهبر خود امانت دار و شما خیانت کارید، آن ها در شهرهای خود به اصلاح و آبادانی مشغول اند و شما به فساد و خرابی!

ص: 155

شما آن قدر فرومایه اید که اگر کاسه چوبی آب را به یکی از شما امانت دهم می ترسم که بند آن را بدزدید» (همان، خطبه25). هم چنین در جای دیگر در این خصوص می فرماید: «آگاه باشید! به خدایی که جانم در دست اوست، شامیان بر شما پیروز خواهند شد؛ نه از آن رو که از شما به حق سزاوارترند، بلکه از آن جهت که در راه باطلی که زمامدارشان می رود، همسو و شتابان فرمان بردارند» (همان، خطبه97). هم چنان که در جهان امروز می بینیم در بیان آسیب های اجتماعی در دانش جامعه شناسی مطرح است (کوئن، مبانی جامعه شناسی، ص 29) از فرمایشات امام علی(علیه السلام) نیز این استفاده می شود که اگر غیرمسلمانان و کسانی که در مسیر باطل خود منسجم و هم گرا باشند، پیروز خواهند شد؛ چه رسد به مسلمانان که خداوند به آنان وعده یاری داده است: «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ینْصُرْکُمْ وَ یثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ» (محمد/7). روشن تر از همه این که در خطبه قاصعه وقتی ضروت عبرت گیری از زندگانی گذشتگان را مطرح می کند در کانون توجه، رسیدن به عزت بر اثر هم دلی و هم گرایی را تذکر داده است. فرمایشات ایشان رهنمون به این هستند که در وقت بازخوانی زندگانی گذشتگان، بایست در این اندیشید که آن ها که هم گرایی وحدت اجتماعی داشتند، به چه جایگاهی رسیدند؟ کسانی که خواسته های آنان یکی، قلب های آن ها یکسان، دست هایشان مددکار یک دیگر، شمشیرهایشان یاری کننده، نگاه ها به یک سو دوخته و اراده هایشان واحد و همسو بود! مالک و سرپرست سراسر زمین و پیشوای پیشتاز دنیا شدند... .

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در همین خطبه قاصعه تصریح دارند که در صدر اسلام، امت محمد(صلی الله علیه و اله) در سایه هم دلی، امور اجتماعی شان استوار شد و در پرتو عزتی پایدار، آرام گرفتند و به حکومتی پایدار رسیدند؛ آنان حاکم و زمامدار جهانیان شدند و سلاطین روی زمین گردیدند و فرمانروای کسانی شدند که درگذشته حاکم بودند و قوانین الهی را بر کسانی اجرا کردند که مجریان احکام بودند و درگذشته، کسی قدرت درهم شکستن نیروی آنان را نداشت و هیچ کس خیال مبارزه با آنان را در سر نمی پروراند. (خطبه 129 نهج البلاغه معروف به خطبه قاصعه یعنی کوبنده و تحقیرکننده ارزش های جاهلی است. این خطبه از

ص: 156

طولانی ترین فرمایشات امام است که در سال 40 هجری در حالی که سوار بر اسب بود، ایراد فرمود) (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 172). همه دست آوردهای وحدت و هم گرایی در منظومه فکری امام علی(علیه السلام) در نمودار زیر به نمایش در آمده است.

دست آوردهای وحدت و هم گرایی در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

نتیجه

در پژوهش حاضر، بنیان ها، عرصه ها و کارکردهای وحدت و هم گرایی امت در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به بحث و بررسی گرفته شد. درباره اهمیت موضوع همین بس که قرآن کریم مسلمانان را دعوت به هم گرایی و اخوت دینی نموده، الفت میان دل ها را نعمت الهی و تفرقه را موجب رفتن به سوی عذاب و لب گودال جهنم بیان کرده است (آل عمران/103). امیرالمؤمنین(علیه السلام) با عنایت به همین مبنا درباره وحدت و هم گرایی، تلاش ها و فداکاری های فراوان نموده و با این که از این امت دل خوشی ندارد و می فرماید: «مرا پس از پیامبر(صلی الله علیه و اله) همواره از حقم محروم کردند» (صالح، نهج البلاغه، خطبه6)، ولی برای مقابله با دشمن بیرونی و مصالح عمومی ضمن داشتن اختلاف، با خلفا همکاری داشت (همان، خطبه146)؛ چون آن حضرت به خوبی می دانست که وحدت، ساز و کار کائنات، قانون حاکم بر تمام هستی و مایه سلامت و رسیدن به قوت و قدرت و ایمنی از

ص: 157

آسیب دشمن است. ایشان برای این که وحدت و هم گرایی امت ماندگار باشد بنیان های استوار و عرصه های آن را بیان کرده است. مبانی وحدت در منظومه فکری امام علی(علیه السلام) اساس دین اسلام، اعتقاد به یگانگی خداوند، باور به خاتمیت پیامبر(صلی الله علیه و اله)، اعتقاد به حبل الله متین بودن قرآن و لزوم پذیرش تمامی اوامر و نواهی آن، ارادت به خاندان عصمت و پیروی از سنت و باور به معاد و اعتقاد به این است که آیین اسلام مجموعه برنامه ها و قوانین زندگی فردی و اجتماعی را سامان بخشیده و لازم است در عرصه عمل به آن پایبند بود. در زیر چتر مبانی و عرصه های وحدت، امور فرعی اختلافی را بایست با نگاه اجتهادی نگریست و هم دیگر را معذور دانست، این موجب رسیدن به تفاهم و هم گرایی وتقویت مشترکات است نه ذوب شدن مذاهب در یک دیگر و نه چیره و غالب سازی یکی بر دیگری. هم چنین به دست آمد که مهم ترین کارکردها و دست آوردهای وحدت و هم گرایی؛ حفظ دین، شناسایی تندروها، رعایت ادب و اخلاق اسلامی، توجه به مصالح کلی و رسیدن به عزت و اقتدار جهانی است. چه این که تأمل در این امور موجب درک و کشف راهبردهای هم گرایی در حوزه های تعامل و ارتباطات و رسیدن به تفاهم، رفتار کریمانه و پرهیز از دامن زدن به اختلافات است. مطالعات نشان داد که مهم ترین عوامل اختلاف افکن و دورکننده از وحدت، اموری مانند ملی گرایی، پررنگ کردن مسائل زبانی، نژادی، قبیله ای و فروعات مذهبی است. از آن جا که این امور اساسی ترین دست آویزهای دشمنان دین برای ایجاد تفرقه در بین مسلمین قرار گرفته اند می بایست با هوشیاری تمام در ذیل مبانی و محورهای وحدت آفرین به آن ها نگریست و باید برای ایجاد وحدت و هم دلی، در فروعات اختلافی هم دیگر را مبتنی بر اجتهاد معذور دانست و توجه به اعتقادات مشترک، ارزش های مشترک و دشمن مشترک و به دخالت و نفوذ خارجی ها و تخریب های جاهلان داخلی داشت که در قالب های کار تیمی و منسجم یا فردی با انگیزه های مختلفی مانند رسیدن به پول، شهرت، ریاست و مانند آن کار می کنند. برآیند نهایی این که نقش متعصبان مذاهب اسلامی و هم چنین برخی از نصوص موجود در کتب طرفین در شعله ور کردن آتش اختلافات و دوری

ص: 158

از مبانی و معارف اسلام ناب نیز پررنگ است و بایست در این زمینه روشنگری و بررسی علمی داشت؛ زیرا برای تحقق وحدت و هم گرایی امت، برخی به شناسایی اصول اعتقادی و مشترکات دینی بیش تر نیاز دارند و عده ای به انسان شناسی و درک روابط اجتماعی.

شناخت درست اصول اعتقادی به ویژه خداشناسی، موجب تقویت اخوت، هم دلی عملی و انسان شناسی، و درک روابط اجتماعی از منظر دین زمینه ساز تحقق عدالت رفتاری و دوری گزینی از دشمنان درونی و بیرونی است.

ص: 159

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیاءالتراث العربی، 1385 ق.

2. احمد، بن محمد، مسند احمد، بیروت، دارالفکر، الطبیعه الثانیه، 1402.

3. اقبال لاهوری، محمد، دیوان اقبال لاهوری، مشهد، داریوش، 1390.

سایامیری، محمد، مدیریت راهبردی حضرت یوسف(علیه السلام) و موسی(علیه السلام) در قرآن [پایان نامه]، قم، مجتمع آموزش عالی علوم انسانی، 1396.

5. آمدی، عبدالواحد غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: سید حسین شیخ الاسلامی، قم، انصاریان، 1383.

6. الترمذی، حافظ ابی عیسی، سنن ترمذی، تحقیق، عبدالوهاب عبداللطیف، دار الفکر للطباعه و النشر، بیروت، 1403 ق.

7. طبری، محمد بن جریر، دلایل الامامه، قم، دارالذخائر للمطبوعات، 1414.

8. خسروشاهی، سیدهادی، میزگرد تقریب بین مذاهب اسلامی (در قاهره – مصر)، تهران، کلبه شروق، 1380.

9. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، مشهور، 1379.

10. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران، دانشگاه تهران - قم، لاهیجی، 1379 ش.

11. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، قم، نوید اسلام و دارالقلم، 1414.

12. سیوطی، جلال الدین، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404.

13. صادقی، علی، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1380.

14. صدوق، علی بن بابویه، من لایحضره الفقیه، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم، مؤسسه انتشارات اسلامی، 1413.

15. طبرانی، سلیمان بن احمد، معجم الکبیر، تحقیق: حمدی عبدالمجید السلفی، قاهره، مکتبة ابن تیمیه، 1415 16. طنطاوی، سید محمد، التفسیر الوسیط للقرآن الکریم، نرم افزار جامع التفاسیر.

17. فخر رازی، ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1420.

ص: 160

18. قنبری، بخشعلی، مبانی هم گرایی اسلامی در نهج البلاغه، مجله: فروغ وحدت (مطالعات تقریبی مذاهب اسلامی)، ش 46، 1396.

19. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودة لذوی القربی، طهران، دار الاسوه، 1420.

20. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه – قم، دار الحدیث، 1407 - 1429.

21. لیثی، علی، عیون الحکم و لواعظ، قم، دارالحدیث، 1376.

22. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1403.

23. مجلسی، محمدباقر، مرآت العقول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1404 ق.

24. مجلسی، محمدباقر، ملاذ الاخیار، تحقیق: مهدی رجایی، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1406.

25. محسنی، محمد آصف، تقریب مذاهب از نظر تا عمل، قم، نشر ادیان، 1386.

26. محسنی، محمد آصف، جنگ در تاریکی (شیعه و سنی چه فرقی دارند؟)، قم، مرکز الابحاث العقادیه، 1382.

27. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش عقائد، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1382.

28. مصباح یزدی، محمدتقی، راه و راهنما شناسی، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینی، 1390.

29. معادی خواه، عبدالمجید، فرهنگ آفتاب، تهران، نشرذره، 1372.

30. خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1412.

31. نجاری، رضا، مبانی مدیریت اسلامی، تهران، دانشگاه پیام نور، 1386.

32. نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، بیروت، دارلفکر، 1403.

33. یعقوبی، احمد، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارصادر، 1411.

ص: 161

ص: 162

دلالت های تربیت اجتماعی فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زیارت غدیریه

اشاره

سید عیسی مسترحمی(1)، فاطمه سادات مؤمنی(2)

ص: 163


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ dr.mostarhami@chmail.ir
2- . سطح 3 حوزه علمیه؛ dr.mostarhami@chmail.ir

ص: 164

چکیده

شخصیت والای مولای متقین امام علی(علیه السلام) مظهر فضائل و برکات و صفات برجسته و بارز الهی است. زیارت غدیریه، زیارتی بسیار مفصل با مضامین بلند که بسیاری از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) در آن بیان شده و به آیات متعددی که درباره حضرت است؛ اشاره می کند. امام هادی(علیه السلام) در سالی که معتصم عباسی در روز غدیر وی را طلبیده بود حضرت علی(علیه السلام) را با این متن زیارت کرد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی این زیارت نامه می پردازیم. نتایج تحقیق نشان می دهد: تعابیر و اوصاف و القابی که برای امیرالمؤمنین در بیان امام هادی(علیه السلام) آمده، مجموعه ای از ویژگی ها و فضائل امام علی(علیه السلام) است که مستند به صدها حدیث و متن تاریخی از کتب مناقب، سیره و سنن مرتبط با آن حضرت است. فضیلت هایی همچون اخوت ایشان با پیامبر(صلی الله علیه و اله)، امانت داری، امربه معروف و نهی ازمنکر، ایثار، پرداخت زکات، صداقت، عدالت ورزی، عمل به قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله)، کظم غیظ، گذشت و وفای به عهد از آن جمله است که دلالت های تربیتی متعددی دارند. فضائلی که الگوپذیری، بهره گیری و پیروی از آن نه تنها راه و رسم زندگی را می آموزد بلکه برای جهان پرآشوب امروزی هدایت گر و تضمین کننده راه سعادت است.

کلیدواژه ها: زیارت غدیریه، فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، دلالت های تربیت اجتماعی.

مقدمه

وجود مبارک امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) چشمه زلال خیر و نیکی و فضائل بسیار است. حقیقت آن است که کسی جز معصوم توان بیان فضائل آن حضرت را ندارد چه رسد به درک

ص: 165

آن. این مقاله در حد توان و گنجایش به کاوشی هرچند اندک در زیارت غدیریه پیشوای دهم پرداخته و برخی از فضائل مولا علی(علیه السلام) معرفی شده و دلالت های تربیتی – اخلاقی فضایل مذکور در حوزه اجتماع را مورد کاوش قرار می دهد.

پیشینه

زیارت اهل بیت(علیهم السلام) یکی از اعمال عبادی بااهمیت است که در طول تاریخ، همواره مورد توجه علمای شیعه و دوستداران اهل بیت بوده است از این رو در طول سالیان دراز، کتاب های بسیاری که دربردارنده زیارت نامه اهل بیت است نوشته شده که از آن میان می توان به کامل الزیارات اثر جعفربن محمد بن قولویه؛ المزار از شیخ مفید؛ المزار کبیر از ابن مشهدی و المزار فی کیفیة زیارة النبی و الائمة اثر شهید اول؛ مصباح المتهجد شیخ طوسی؛ مفاتیح الجنان شیخ عباس قمی؛ جلد 101 بحارالانوار مجلسی و... اشاره کرد. در رابطه با آیاتی که در شأن امام علی(علیه السلام) نازل شده است در منابع معتبر و دست اول شیعه و اهل سنت همچون ارشاد شیخ مفید؛ تاریخ طبری؛ تفسیر قمی؛ مجمع البیان؛ المیزان؛ مفاتیح الغیب فخر رازی و... اشاراتی وجود دارد که در پژوهش حاضر مورد استفاده قرار خواهد گرفت. در مورد زیارت غدیریه شرح هایی نوشته شده است که مهم ترین آن ها عبارت است از: در پیشگاه امام پارسایان از محمدرضا بحرینی؛ پژوهشی پیرامون آیات قرآن در زیارت غدیریه از طالعی و صفاخواه؛ شرح زیارت الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام) یوم الغدیر از سید محمدعلی حسینی میلانی که متن کتاب عربی است. هم چنین درباره زیارت غدیریه این کتاب ها موجود است: نگاهی بر زیارت غدیریه از محمدحسین صفاخواه و عبدالحسین طالعی؛ نیم نگاهی به زیارت مخصوص عید غدیر خم از امام هادی(علیه السلام) اثر سید مهدی نیلی پور. کتاب سیمای قرآنی امام علی(علیه السلام) در پرتو زیارت غدیریه اثر دکتر محمدعلی ترابی که در این کتاب به بیان 79 صفت از صفات حضرت امیرالمؤمنین با استناد به زیارت نامه غدیریه و آیات قرآن پرداخته است ولی طبق بیان مؤلف تحقیقات تفسیری در این کتاب نمی گنجد.

ص: 166

برخی از پایان نامه هایی که در رابطه با زیارت غدیریه نگارش یافته عبارت اند از: ویژگی های جانشین پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله) بر اساس استشهادات قرآنی زیارت غدیریه؛ مستندات قرآنی زیارت غدیریه در اثبات ولایت امیرالمؤمنین؛ ویژگی های حاکم اسلامی بر اساس استشهادات قرآنی زیارت غدیریه؛ تحلیل زیارت غدیریه؛ امام علی(علیه السلام) در کلام امام هادی(علیه السلام).

مقالاتی نیز در رابطه با زیارت غدیریه وجود دارد ازجمله مقاله ای با عنوان زیارت غدیریه از منظر روش تفسیری مصداق یابی که در این مقاله به شناسایی آیات ولایت در زیارت غدیریه پرداخته شده است.

نگاشته های پیشین، هرکدام به نحوی در پی فهم و روشن کردن معنا و مفهوم فقرات زیارت می باشند و پژوهش حاضر نیز اگرچه همین هدف را دنبال می کند لکن با رویکردی جدید و تلاشی مضاعف، به دنبال روشن کردن معنا و مفهوم فرازهای زیارت است.

دلالت های تربیتی زیارت غدیریه

اشاره

برخی از محققان به شرح و تفسیر زیارت نامه ها به ویژه زیارت جامعه کبیره، زیارت امین الله و... اقدام کرده اند که متأسفانه درباره زیارت غدیریه امام هادی(علیه السلام) آن چنان به این مهم پرداخته نشده است. شرح و توضیح دادن زیارت نامه ها نمی تواند خواننده را به طور کامل با ابعاد متفاوت مطرح در زیارت نامه ها آشنا کند.

بی تردید این شناخت، از طریق تحلیل موضوعی زیارت نامه امکان پذیر است. یکی از ابعاد پراهمیت موجود در زیارت غدیریه امام هادی(علیه السلام) بُعد تربیتی آن است که بر اساس بررسی های انجام شده، در این زمینه پژوهشی صورت نگرفته است. از این رو پژوهش حاضر در صدد است مسائل تربیتی موجود در این زیارت را جست وجو کند و ضمن بیان موارد آن، شرح و توضیح مختصری درباره آن ارائه نماید.

از مجموع این زیارت می توان دلالت های تربیتی و اخلاقی زیر را دریافت:

ص: 167

الف. اخوت و دلالت های تربیتی آن

یکی از فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام) اخوت میان ایشان و پیامبر(صلی الله علیه و اله) است. امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه گواهی می دهد: «أَشْهَدُ أَنَّکَ أَخُو الرَّسُولِ وَ وَصِیهُ، وَ وَارِثُ عِلْمِهِ؛ گواهی می دهم که تو برادر و وصی رسول خدا هستی.» و نیز می فرمایند: «وَ أَنَّکَ عَبْدُ اللَّهِ وَ وَلِیهُ وَ أَخُو الرَّسُولِ، وَ وَصِیهُ وَ وَارِثُهُ؛ تو بنده خاص خدا و ولیّ خدا و برادر رسول خدا هستی.» و در بخشی دیگر می فرمایند: «وَ أَنْتَ وَلِی اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ؛ و تو ولیّ خدا و برادر رسولش هستی».

اخوت به معنای برادری است. برادری دینی از مفاهیم رایج در فرهنگ اسلامی و به معنای پیوند عمیق دینی و عاطفی میان مؤمنان است. قرآن برای ایجاد روح هم کاری و هم بستگی میان مؤمنان، آنان را برادر یک دیگر خوانده است «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ (حجرات/10)؛ مؤمنان برادر یک دیگرند». این آیه یکی از شعارهای اساسی و ریشه دار و مؤثر اسلامی است و نسبت برادری را میان مؤمنان برقرار می سازد که آثاری شرعی، حقوقی و قانونی دارد (طباطبایی، المیزان، ج18، ص315). امام صادق(علیه السلام) می فرماید: مؤمن برادر مؤمن است و همگی به منزله اعضاء یک پیکرند که اگر عضوی از آن به درد آید دیگر عضوها را قرار نماند و ارواح همگی آن ها از روح واحدی گرفته شده است (کلینی، اصول کافی، ج2، ص133).

در روایات آمده است که پس از نزول این آیه، رسول خدا میان مسلمانان پیمان اخوت برقرار کرد. بین ابوبکر و عمر و بین عثمان و عبدالرحمن و... تا این که بین تمام یارانش هر کس طبق منزلتش با دیگری پیمان اخوت بسته شد سپس به علی بن ابی طالب(علیه السلام) فرمود: تو برادر من هستی و من برادر توام (بحرانی، البرهان، ج 5، ص 109).

از پیامبر(صلی الله علیه و اله) روایت شده که در معراج دید بر درِ بهشت نوشته شده: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِی أَخُو رَسُولِ اللَّه» و این دو هزار سال قبل از خلقت آسمان ها بوده است (صدوق، الأمالی، ص75). اخوت با پیامبر(صلی الله علیه و اله) از بزرگ ترین افتخارات و از برجسته ترین فضائل حضرت علی(علیه السلام) است (شوشتری، احقاق الحق، ج 7، ص 441).

ص: 168

خداوند برادری دینی مسلمانان را به عنوان یکی از محوری ترین عوامل در توسعه اتحاد و مبارزه با هرگونه تفرقه و نفاق یاد می کند. بهترین راه وحدت و تبلیغ وحدت را بر اساس اخوت اجتماعی و اعتقادی می داند و آن را نعمتی بزرگ قلمداد می کند. مفهوم برادری را از ماهیت انحصاری خارج ساخته و از منظری والاتر که تمام سطوح و مراتب را شامل باشد بدان می پردازد.

در روایات، حقوق بسیاری برای برادری ذکر شده است مانند برآوردن نیازها، پرهیز از ذکر عیب، بیان خوبی ها و محاسن، چشم پوشی از لغزش ها و نیز دعا در حق هم دیگر. اخوت در اصلاح بنیادی روابط اجتماعی نقش بسزایی دارد که غفلت از آن باعث می شود در روابط انسانی، کینه توزی و بهره کشی و سوءاستفاده جایگزین همیاری و فداکاری شوند. حضرت علی(علیه السلام) به دلیل عظمت روحی و بندگی به مقام اخوت رسول الله نائل شد. انسان باید تا می تواند خود را به جامعه ایمانی نزدیک و شبیه کند و شرایط ایمان را در خود تقویت کند تا در مرحله اول به مقام اخوت ایمانی مؤمنان درآید و حداقل در بخشی از اخلاق و رفتار و شخصیت رسول اسلام به مقام اخوت برسد.

ب. امانت داری و دلالت های تربیتی آن

پیشوای دهم در زیارت غدیریه، فضیلت امانت دار بودن امام علی(علیه السلام) را بیان می فرماید: «السَّلَامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یا أَمِینَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ؛ سلام بر تو ای امیر مؤمنان ای امین خدا در روی زمین.» و نیز فرمودند: «أَشْهَدُ أَنَّکَ أَخُو الرَّسُولِ وَ وَصِیهُ، وَ وَارِثُ عِلْمِهِ، وَ أَمِینُهُ عَلَی شَرْعِهِ؛ گواهی می دهم تو برادر و وصی رسول خدا و وارث علمش و امین او بر شریعت هستی.» و نیز: «رَاعِیاً مَا اسْتُحْفِظْتَ، حَافِظاً مَا اسْتُودِعْتَ؛ و آن چه را مأمور به حفظش بودی به طور کامل مواظبت نمودی و هرچه را نزد تو به امانت سپردند حفظ کردی».

حفظ و برگشت دادن امانت یکی از فضائل اجتماعی است که موجب استواری پیوندهای بشری می شود و در قرآن و روایات به آن تأکید شده است: «وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رَاعُون (مؤمنون/8)؛ و آن ها که امانت ها و عهد خود را رعایت می کنند».

ص: 169

امانت به آن چیزی که سپرده شده چه مال و چه اسرار و امثال آن می گویند و امانات در این آیه بر همه اقسام امانت دلالت می کند که شامل تمامی تکالیف الهی و نعمت ها می شود که باید در راه رضای خدا به کار بسته شود. کلمه عهد به معنای آن چه که انسان با صیغه عهد ملتزم به آن شده باشد مانند نذر و سوگند. ممکن است منظور از آن، مطلق تکلیف هایی باشد که متوجه مؤمنین شده است (طباطبایی، المیزان، ج 15، ص 11).

امام هادی(علیه السلام) در فراز «یا أَمِینَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ» به فضیلت پرمغز جدشان می پردازند. امین خدا در زمین به کسی گفته می شود که مورداطمینان و مصون از خیانت باشد، دارای مرتبه اعلای ایمان و اطمینان نفس است و از هواهای نفسانی محفوظ بوده و از جهت علم و دریافت حقایق از مبدأ هم ازنظر عمل و صفات مورداطمینان خداوند است. هنگامی که زائر با توجه به مقام امین بودن امام به ایشان سلام می دهد ارتباط روحی خود را با حقیقت ایشان برقرار می نماید (تحریری، شرح زیارت امین الله، ص43-44).

در قرآن می خوانیم: «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا یعِظُکُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ کانَ سَمِیعاً بَصِیراً (نساء/58)؛ همانا خداوند فرمانتان می دهد که امانت ها را به صاحبانش بدهید و هرگاه میان مردم داوری کردید، به عدل حکم کنید. چه نیک است آن چه که خداوند شما را بدان پند می دهد. بی گمان خداوند شنوای بیناست». خداوند دستور می دهد امانات باید به اهل آن سپرده شود. در روایات آمده است که این امر خطاب به امامان است که هرکدام امامت و ودایع امامت همچون کتاب و سلاح و مسئولیت های امامت را به امام بعدی بسپارد (مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 276).

امانت اقسامی دارد که امانت های الهی در رأس آن است سپس امانت های مردم که خیانت در آن ها گناهی بزرگ است. هرکسی به تناسب شغل، زندگی و موقعیت خود امانت هایی در اختیار دارد. طبق آموزه های قرآن وظیفه هر مسلمانی است که در هیچ امانتی به هیچ کس خیانت نکند خواه صاحب حق مسلمان باشد یا غیرمسلمان. امانت داری و رفتار عادلانه از نشانه های مهم ایمان است. اگر اهمیت امانت داری از اسرار مردم گرفته تا

ص: 170

امانات مادی و مهم تر از آن امانات معنوی و الهی به ویژه حفظ دستورات و تعالیم دینی و انتقال صحیح آن به نسل های بعدی در وجود هر انسانی نهادینه شود، راه های رسیدن به کمال و سعادت هموار می گردد. با عمل به سیره علوی می توان در کمال آرامش و اطمینان در جامعه زندگی کرد چه این که مولایمان علی(علیه السلام) بهترین پیرو برای قرآن و بهترین عمل کننده از پیامبری بودند که نه تنها قرآن اعجازش بود بلکه در دوران قبل از اسلام نیز ایشان را محمدامین لقب داده بودند. از این نکته مهم نیز غافل نشویم که ولایت ائمه(علیهم السلام) امانت سنگینی است که خداوند بر ودیعه ما نهاده است پس در ولایت پذیری و تحمل این بار عظیم اعتقادی و عملی با تعهد فراوان به وظیفه خویش عمل کنیم.

ج. امربه معروف و نهی ازمنکر و دلالت های تربیتی آن

در زیارت غدیریه، امام هادی(علیه السلام) در رابطه با این ویژگی حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «السَّلَامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ...وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَ نَهَیتَ عَنِ الْمُنْکَرِ مَا اسْتَطَعْتَ؛ سلام بر تو ای امیر مؤمنان...و امربه معروف و نهی ازمنکر نمودی تا جایی که توانایی داشتی».

خداوند در این آیه 112 سوره توبه به معرفی مؤمنان می پردازد که دو صفت از آن به وظائف حساس اجتماعی و پاک سازی جامعه اشاره می کند: «الآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّاهُونَ عَنِ الْمُنْکَرِ». از دیدگاه اسلام هر انسانی نه تنها مسئول سرنوشت خویش است بلکه در حد خود مسئول جامعه خود نیز می باشد و بایستی از طریق امربه معروف و نهی از منکر در اصلاح جامعه بکوشد. خداوند در آیه ای دیگر می فرماید: «کُنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ... (آل عمران/110)؛ شما بهترین امتی بودید که به سود انسان ها آفریده شده اند (چه این که) امربه معروف و نهی ازمنکر می کنید...». خداوند در این آیه مسلمین را بهترین امت معرفی می کند و مسلم است که ملاک نزدیکی و دوری به خدا، تقواست و جامعه ای دارای تقواست که در آن امربه معروف و نهی از منکر صورت گیرد.

امربه معروف و نهی ازمنکر یکی از واجبات مهم اجتماعی دین و ضامن اجرای قوانین است. با امربه معروف تمام واجبات در جامعه عملی می شود و با نهی ازمنکر از همه مفاسد

ص: 171

جلوگیری می شود. طبق فرموده پیامبر(صلی الله علیه و اله) هر کس امربه معروف و نهی ازمنکر کند جانشین خدا و رسولش در زمین خواهد بود (نوری، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 179). امام علی(علیه السلام) همه اعمال نیک بندگان خدا حتی جهاد در راه خدا را در مقایسه با امربه معروف و نهی ازمنکر همانند قطره ای در برابر دریایی ژرف دانسته اند (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت374).

در سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) بیش ترین کارکرد را امربه معروف و نهی ازمنکر دارد. اگر این فریضه اجرا شود حساسیت عمومی به گناه در دل ها اوج می گیرد، اما وقتی این سنت ترک شود خوبان در گوشه ای به انزوا کشیده می شوند و فضای جامعه ناسالم می گردد و چه بسا که پایه های شریعت درهم شکسته و به تدریج اصل دین از بین می رود. شیعه مولا اجرای این فریضه را بر خود واجب می داند چراکه با امربه معروف و نهی ازمنکر است که انسان تربیت می شود و در مسیر کمال و سعادت قرار می گیرد.

د. ایثار جانی و دلالت های تربیتی آن

ایثار از برجسته ترین فضائل اخلاق اجتماعی و ارزش های انسانی است که در قرآن و سخنان معصومین(علیهم السلام) ستوده شده است. نقش مهم ایثار در روابط اجتماعی انسان ها در طول تاریخ و زندگی روزمره غیرقابل انکار است و ضرورت وجود آن در تکامل فردی و اجتماعی بشر تأیید شده است. ایثار به معنی بخشیدن به کسی در مورد چیزی است که خود فرد به آن نیاز دارد (نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 122).

ایثار در قرآن مفهومی عام بوده و هر نوع ایثاری را در برمی گیرد. ایثار جان و ایثار مال از انواع و مصادیق ایثار به شمار آمده اند.

شهادت، والاترین درجه در میان مصادیق ایثار است. شهید با ایثار جان خود درخت اسلام را آبیاری کرده و فساد را ریشه کن می کند، مقاومت و پویایی جامعه را تضمین می نماید، به جامعه ظرفیت روحی می بخشد و سستی را از بین می برد. اگر ایثارگری

ص: 172

شهیدان نبود از اسلام و مکتب توحیدی خبری نبود. اساس شهادت، ایثار در راه خدا و اجرای فرامین الهی است (سیدی و رفیعی، معناشناسی ایثار در قرآن کریم، ص 99).

در این رابطه قرآن کریم می فرماید: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلا» (احزاب/23). بنابراین صداقت در رفتار و گفتار و ترویج وفای به عهد در سایه ایمان و معرفت الهی و دوری از خودبینی و عدم پیروی هوای نفس، از راهکارهای اخلاقی در گسترش ایثار است. احادیثی نقل شده که حضرت علی(علیه السلام) را مصداق «مَنْ ینْتَظِرُ» دانسته و شأن نزول آیه را درباره ایشان معرفی می کند (مجلسی، بحارالانوار، ج 38، ص 178؛ کلینی، کافی، ج 8، ص 306).

در زیارت غدیریه عبارت «وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ...مُنْتَظِراً مَا وُعِدْتَ؛ و گواهم که تو... منتظر آن چیزی بودی که از سوی خدا به تو وعده شده بود»، دلالت بر شهادت طلبی حضرت علی(علیه السلام) می کند.

از نمونه های بی نظیر ایثار جان حضرت علی(علیه السلام)، واقعه لیلةالمبیت است که امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه با اشاره به آن چنین می فرماید: «وَ کَذَلِکَ أَنْتَ لَمَّا أَبَاتَکَ النَّبِی صَلَّی اللَّهُ عَلَیکُمَا، وَ أَمَرَکَ أَنْ تَضْطَجِعَ فِی مَرْقَدِهِ، وَاقِیاً لَهُ بِنَفْسِکَ، أَسْرَعْتَ إِلَی إِجَابَتِهِ مُطِیعاً، وَ لِنَفْسِکَ عَلَی الْقَتْلِ مُوَطِّناً، فَشَکَرَ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَتَکَ، وَ أَبَانَ عَنْ جَمِیلِ فِعْلِکَ بِقَوْلِهِ جَلَّ ذِکْرُهُ: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد؛ و هم چنین تو هنگامی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله) تو را مأمور کرد که در بسترش بخوابی تا با جانت او را حفظ کنی، در اجابت و اطاعت از این دستور شتاب کردی و خود را برای کشته شدن آماده ساختی و خدای متعال هم طاعتت را پاداش داد و کار زیبای تو را با این جمله بر جهانیان آشکار کرد. آن جا که خداوند فرمود: «بعضی از مردم، جان خود را به خاطر خشنودی خدا می فروشند...».

بر اساس روایاتی از شیعه و سنی (فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج 3، ص 204) این آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ» (بقره/207)، به رخداد مهاجرت پیامبر(صلی الله علیه و اله) از مکه به مدینه در لیلة المبیت اشاره و اقدام ایثارگرانه حضرت علی(علیه السلام)

ص: 173

مورد ستایش قرار گرفته است (حسکانی، شواهد التنزیل، ج 1، ص 123-131؛ فخر رازی، التفسیرالکبیر، ج 5، ص 223-224). این اقدام امام(علیه السلام) مباهات ملائکه را در پی داشت (امینی، الغدیر، ج 2، ص 47-49). اقدامی که فضیلتی برای ایشان و نمونه ای بی نظیر از ایثار در تاریخ است (مفید، ارشاد، ج 1، ص 53).

بر اساس این آیه بالاترین هدف ایثارگران باید طلب رضایت خداوند باشد که دارای ارزشی والاست. آیت الله جوادی آملی می نویسد: «این نکته از ستایش خداوند نسبت به گروهی که با ایثار جان خویش در پی جلب رضایت الهی هستند قابل استفاده است که القای نفس در تهلکه که مبغوض الهی است از سنخ افساد در زمین و اهلاک حرث و نسل است که تجارت با ابلیس و محکوم به احکام یاد شده در تجارت بائر و غیر سودآور و فاقد ارزش لازم است.» (جوادی آملی، تسنیم، ج 10، ص 248).

در فرازی دیگر از زیارت، امام هادی(علیه السلام) گواهی می دهد که امام علی(علیه السلام) به همراه حضرت حمزه و جعفر طیار با بذل جان در راه خدا با خداوند معامله کردند: «وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ وَ عَمَّکَ وَ أَخَاکَ، الَّذِینَ تَاجَرْتُمُ اللَّهَ بِنُفُوسِکُمْ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ فِیکُمْ: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَری مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ یقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیقْتُلُونَ وَ یقْتَلُونَ وَعْداً عَلَیهِ حَقًّا فِی التَّوْراةِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفی بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیعِکُمُ الَّذِی بایعْتُمْ بِهِ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»؛ و گواهی می دهم که تو و عمویت و برادرت به فداکردن جان خود با خدا معامله کردید و خداوند در حق شما این آیات را نازل فرمود: خداوند از مؤمنان، جان ها و اموالشان را خریداری کرده که (در برابرش) بهشت برای آنان باشد (به این گونه که) در راه خدا پیکار می کنند، می کشند و کشته می شوند، این وعده حقّی است بر او که در تورات و انجیل و قرآن ذکر فرموده و چه کسی از خدا به عهدش وفادارتر است؟ اکنون بشارت باد بر شما به دادوستدی که با خدا کرده اید و این است آن پیروزی بزرگ!».

امام هادی(علیه السلام) در برخی فرازهای زیارت به جهاد در راه خدا اشاره می کند و شهادت می دهد که امام علی(علیه السلام) به جهاد در راه خدا پرداخته است. زائر با یادآوری جهاد و ایثار امام

ص: 174

درمی یابد که با تأسی از امام باید در برابر ظالم بایستد و در این راه حتی از جان خویش دریغ نکند.

شهادت طلبی فضیلتی بسیار والا است که فضائل دیگری را نیز در برمی گیرد. به عنوان نمونه، انسانی که در پی ایثار جان است صبری جمیل دارد و بر این باور است که در راه خدا استقبال از خطر و نترسیدن و بنده خدا بودن و اطاعت از پیامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه(علیهم السلام) مهم است و برایش مهم نیست که نتیجه کار شهادت باشد یا اسارت یا پیروزی. شهادت، بالاترین درجه عدم وابستگی به دنیا و فرهنگِ آگاهی و بیداری و اصلاحگری است؛ شهید با ایثار جانش امربه معروف و نهی ازمنکر می نماید لذا شهادت اوج سخاوت و فداکاری است. با فداکاری های انسان های علی گونه است که امر دین و دنیا اصلاح می شود و حق، زنده و پایدار می ماند و درخت اسلام بارور می گردد.

ه-. ایثار و انفاق مال و دلالت های تربیتی آن

برترین درجات سخاوت، ایثار است که عبارت است از بخشش مال با وجود نیاز به آن، که بیانگر رشد و معرفت الهی انسان است (نراقی، جامع السعادات، ج 2، ص 163). پیشوای دهم در زیارت غدیریه در رابطه با سخاوت و ایثار امام علی(علیه السلام) می فرماید: «أَنْتَ مُطْعِمُ الطَّعَامِ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یتِیماً وَ أَسِیراً لِوَجْهِ اللَّهِ لاَ تُرِیدُ مِنْهُمْ جَزَاءً وَ لاَ شُکُوراً؛ تویی که (به همراه حضرت زهرا و فرزندانتان) برای خدا غذای خود را (با این که به آن نیاز داشتید) به مسکین و یتیم و اسیر دادی و از آنان هیچ پاداش و سپاسی نخواستی».

این فراز از زیارت به سوره دهر اشاره دارد که درباره امام علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) و حسنین‘ نازل شده است: «وَ یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً (دهر/8-9)؛ و غذای (خود) را با این که به آن علاقه (و نیاز) دارند به «مسکین» و «یتیم» و «اسیر»می دهند (و می گویند:) ما شما را به خاطر خدا اطعام می کنیم و هیچ پاداش و سپاسی از شما نمی خواهیم».

ص: 175

راویان و مفسران شیعه (طبرسی، مجمع البیان، ج 10، ص 611) و اهل سنت (زمخشری، الکشاف، ج4، ص670؛ فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 30، ص 244) اتفاق نظر دارند که این سوره در شأن امام علی(علیه السلام) و خانواده گرامی شان نازل شده است. سوره دهر الگویی عملی از ایثار خالصانه خانواده گرامی حضرت علی(علیه السلام) است که به اتفاق، تنها خوراک خود را در سه شب متوالی به نیازمندان بخشیدند درحالی که همگی سه روز متوالی روزه دار بودند و تنها با آب افطار کردند (فیض کاشانی، تفسیرصافی، ج 5، ص 262). اهل بیت در برابر این عمل هیچ گونه درخواست مزدی نداشتند. اعمالی که با انگیزه غیر الهی و برای ریاکاری و طلب تشکر انجام شود ارزش معنوی ندارد و ارزش عمل به نیت انسان بستگی دارد (رضایی اصفهانی، قرآن و تربیت، ج 2، ص 234). ایثار سبب رستگاری آدمی در دنیا و عقبی می گردد و نفس او را از آن چه در اخلاق، سوء و شرّ نامیده می شود دور می نماید.

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه آیه ایثار را مختص حضرت علی(علیه السلام) دانسته می فرماید: وَ فِیکَ أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی «وَ یؤْثِرُونَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ وَ مَنْ یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ» (حشر/9)؛ و نیز خدای تعالی در حق تو نازل فرمود: «دیگران را بر خود مقدم می دارند هرچند خودشان بسیار نیازمند باشند و (وجودشان از بخل و حرص دنیا پاک است) و کسانی که از بخل و حرص نفس خویش پرهیز کردند همان رستگاران عالم اند».

از حضرت علی(علیه السلام) روایت شده که بعد از مرگ خلیفه دوم خطاب به مردم فرمود: آیا غیر از من کسی هست که این آیه درباره او نازل شده باشد؟ و آنان پاسخ دادند درباره تو نازل شده است (طبرسی، الإحتجاج، ج 1، ص 144).

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه این ویژگی امام(علیه السلام) را به تعبیری دیگر نیز بیان فرموده اند که: «السَّلَامُ عَلَیکَ یا أَمِیرَالْمُؤْمِنِینَ...وَ أَقَمْتَ الصَّلَاة وَ آتَیتَ الزَّکَاةَ؛ سلام بر تو ای امیرالمؤمنین...و نماز را به پاداشتی و زکات را پرداخت نمودی». و در فرازی دیگر به آیه ولایت استناد کردند که می فرماید: «إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُون (مائده/55)؛ سرپرست و ولیّ شما تنها خداست و پیامبر او و

ص: 176

آن ها که ایمان آورده اند، همان ها که نماز را برپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند».

مسلمانان در این که این آیه درباره حضرت علی(علیه السلام) هنگامی که در حال رکوع انگشتری اش را بخشید نازل شده است؛ اتفاق نظر دارند (ابن شهرآشوب، مناقب، ج 3، ص 2).

حضرت علی(علیه السلام) به پرداخت زکات و هرگونه حقوق مالی توجه بسیاری داشتند. یکی از دستورهای الهی که آثار مهم دنیوی و اخروی به دنبال دارد پرداخت زکات است. در قرآن می خوانیم «وَ أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاة» (بقره/110). زکات معنای عامی دارد که به همه کمک های واجب و مستحب به دیگران گفته می شود. راغب اصفهانی اصل زکات را به معنای رشدی که از برکت خداوند به دست آمده است می داند (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، ص 102).

ایثار، فضیلت نهایی و مقام انسانی است. هر که با وجود نیاز خود درباره رفع حاجت نیازمندان تلاش کند و آنان را برای رضای خدا بر خود مقدم دارد و حاجت مبرم خود، او را از این که آن چه در اختیار دارد به نیازمندان بدهد بازندارد و یا آن چه دیگران به نیازمندان می دهند برای حاجت خود نخواهد بلکه برای دیگران بخواهد؛ این چنین فداکاری سبب رستگاری است (حسینی همدانی، انوار درخشان، ج 16، ص 262). ارزشمندی ایثار در این است که خالصانه انجام گیرد و هیچ گونه چشم داشتی از نیازمند و دیگران نداشته باشد. با خلوص نیت است که ایثارگر نسبت به کسی که به او ایثار می کند با ادب و خوش رویی برخورد می کند و با فاصله گرفتن از صفات رذیله ای همچون کبر و خودخواهی و حرص و بخل و ریا، روح هم دردی با نیازمند را در خویشتن تقویت می کند.

علاوه بر این، نظر به این که اسلام به صورت یک مکتب صرفاً اخلاقی و یا فلسفی و اعتقادی ظهور نکرد بلکه به عنوان یک آیین جامع که تمام نیازمندی های مادی و معنوی در آن پیش بینی شده پا به عرصه ظهور گذاشت و با توجه به این که اسلام از همان عصر پیامبر(صلی الله علیه و اله) با تأسیس حکومت همراه بود و هم چنین نظر به این که اسلام توجه خاصی به حمایت از محرومان و مبارزه با فاصله طبقاتی دارد، روشن می شود که نقش بیت المال و زکات که یکی از منابع درآمد بیت المال است از مهم ترین نقش هاست.

ص: 177

شک نیست که هر جامعه ای دارای افرادی ازکارافتاده، بیمار، یتیمان بی سرپرست، معلولین و امثال این ها می باشد که باید مورد حمایت قرار گیرند و نیز هر جامعه برای حفظ موجودیت خود در برابر هجوم دشمن نیاز به سربازان مجاهدی دارد که هزینه آن ها از طرف حکومت پرداخته می شود. هم چنین کارمندان حکومت اسلامی، دادرسان و قضات و نیز وسایل تبلیغاتی و مراکز دینی، نیازمند به صرف هزینه ای است که بدون یک پشتوانه مالی منظم سامان نمی پذیرند. به همین دلیل زکات از اهمیت خاصی برخوردار است تا آن جا که در ردیف مهم ترین عبادات قرار گرفته و در بسیاری از موارد همراه با نماز و حتی شرط قبولی نماز ذکر شده است.

و. صداقت و دلالت های تربیتی آن

امام هادی(علیه السلام) در فرازی از زیارت غدیریه خطاب به جد گرامی شان می فرماید: «فَمَا تَنَاقَضَتْ أَفْعَالُکَ وَ لَا اخْتَلَفَتْ أَقْوَالُکَ وَ لَا تَقَلَّبَتْ أَحْوَالُکَ وَ لَا ادَّعَیتَ وَ لَا افْتَرَیتَ عَلَی اللَّهِ کَذِباً؛ و هرگز کارهایت متناقض نبود و سخنانت با هم اختلاف نداشت و هیچ گاه احوالت دگرگون نشد و هرگز ادعایی غیرواقعی نکردی و به خدا دروغ و افترا نبستی».

صدق، اصلی است که دلالت بر استحکام چیزی در گفتار و... می کند (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 3، ص 339). کلمه صدق در اصل به این معناست که گفتار و خبری که داده می شود با خارج مطابق باشد و به آدمی که خبرش مطابق با واقع و خارج باشد صادق می گویند. انسانی را هم که عملش مطابق با اعتقادش باشد و یا کاری که می کند با اراده و تصمیمش مطابق باشد و شوخی نباشد صادق نامیده اند (طباطبایی، المیزان، ج 9، ص 548). صدق، تمامی فضائل علم و عمل را در برمی گیرد؛ ممکن نیست کسی صدق داشته باشد و چهار ریشه اخلاق فاضله: عفت، شجاعت، حکمت و عدالت را نداشته باشد؛ زیرا انسان به غیراز اعتقاد و قول و عمل چیز دیگری ندارد و وقتی بنا می گذارد که جز راست نگوید ناگزیر است که این سه را با هم مطابق سازد(همان، ج 1، ص 429).

ص: 178

اهل بیت(علیهم السلام) بزرگ ترین راست گویان اند و صداقت و راستی، سراسر وجود و زندگی شان را فراگرفته است به گونه ای که خداوند در قرآن از ایشان با عنوان صادق نام می برد و از مردم می خواهد که از آنان پیروی کنند: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین» (توبه/119). امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه، حضرت علی(علیه السلام) را مصداق آیه صادقین معرفی می کند.

از روایات استفاده می شود که منظور از صادقین در این جا تنها امامان معصوم(علیهم السلام) هستند. سلمان به پیامبر(صلی الله علیه و اله) عرض کرد آیا این آیه مربوط به همه است یا مخصوص گروهی است؟ پیامبر(صلی الله علیه و اله) فرمود: امر آیه متوجه همه مؤمنان است اما مقصود از صادقان تنها برادرم علی(علیه السلام) و اوصیای من پس از او تا روز قیامت هستند (قندوزی، ینابیع المودة، ج 1، ص 115). از امام رضا(علیه السلام) از این آیه سؤال شد؛ امام فرمود: صادقون، ائمه(علیهم السلام) هستند (صفار، بصائرالدرجات، ج 1، ص 31).

صداقت نشانه بارز شخصیت و برجسته ترین صفت پرهیزکاران است. زائر با خواندن این فرازها از زیارت غدیریه بر صداقت و درستی امام(علیه السلام) و به پیروی خود از ایشان شهادت می دهد تا در این راه تلاش بیش تری به عمل آورد و جایگاه خود را نزد اهل بیت(علیهم السلام) ارتقا بخشد.

یکی از فضیلت های اخلاقی که نقش بسزایی در سازندگی انسان دارد صداقت است. پیش رفت و تعالی انسان در گرو پای بندی به راستی در پندار و گفتار و کردار است. آن چه بقای حیات اجتماعی و سعادت را تضمین می کند درست کاری و راستی میان افراد جامعه است. به همین جهت خداوند مؤمنان را در کنار فراخوانی به تقوا به همراهی با صادقان فرمان می دهد. انسانی که آراسته به فضیلت صداقت است، فضائل دیگری را نیز در وجود خود می پروراند که در قرآن به نمونه های آن اشاره شده است: راست گویان اهل انفاق و کمک به دیگران هستند؛ راست گویان اهل اخلاص هستند و در انجام وظایف خویش کوتاهی نمی کنند و با تحمل مشکلات و رنج ها آن را انجام می دهند؛ صداقت، انسان را محبوب دل ها و منبع شایسته اعتماد برای مردم می سازد.

ص: 179

ز. عدالت ورزی و دلالت های تربیتی آن

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه در این خصوص می فرماید: «وَ أَنْتَ الْقَاسِمُ بِالسَّوِیةِ، وَ الْعَادِلُ فِی الرَّعِیةِ؛ تویی! تقسیم کننده به برابری و دادگر در میان مردم».

اسلام یکی از اصول قوام جامعه را برقراری عدالت اجتماعی می داند. عدالت، برپاداشتن مساوات است و برقراری موازنه بین اموری که هر چیزی سهم مورد استحقاق خود را داشته باشد (طباطبائی، المیزان، ج 2، ص 252). در نقطه مقابل عدل و عدالت، ظلم است که باعث فروپاشی حکومت ها در جوامع می گردد. خداوند با تأکید بر عدالت می فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْط (نساء/135)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! کاملا قیام به عدالت کنید».

ازنظر امام علی(علیه السلام) برقراری عدل در جامعه وظیفه ای الهی است و اساس قوام و استمرار حکومت ها در رعایت عدالت توسط حاکمان است. امام(علیه السلام) با رعایت عدالت اقتصادی، شکاف های اجتماعی و طبقاتی شدن جامعه را در پرتو تعدیل نابرابری و استقرار عدالت اجتماعی از جامعه محو کرد. ارزش و کرامت انسانی را ارج نهاده و بر شایسته سالاری و گزینش مدیران کارآمد تأکید داشته است. سیره حضرت باعث شد که منابع ارزشمند جامعه عادلانه و متوازن بین اقشار مختلف توزیع گردد (جعفریان، حیات فکری سیاسی امامان شیعه، ص 66). امام(علیه السلام) حتی با نزدیک ترین کسان و فرزندان خویش نیز مساوات را رعایت و از تبعیض پرهیز می کرد. جریان درخواست عقیل از حضرت گواه بر این مطلب است (مجلسی، بحارالانوار، ج 41، ص 116).

عدالت؛ هم از صفات خداوند و هم شرط لازم در پیشوا و شاهد و قاضی و امام جماعت است. اصل برابری اجتماعی از مهم ترین ویژگی های حکومت علوی است. با رعایت عدالت، تعادل و امید و خلاقیت فزونی یافته و ریشه فساد قطع، امنیت و رفاه مردم تأمین می شود و زمینه تربیت آن ها فراهم می گردد. حضرت علی(علیه السلام) به فرمان خدا مجری قاطع عدل در جامعه بود و قضات و ولات را به عدل دستور می داد و مردم را به اطاعت از

ص: 180

عدالت فرامی خواند، می فرمود: هرکسی که در شهرها عدالت را اجرا کند خداوند رحمت خویش را بر او می گستراند (تمیمی آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 337). متأسفانه امروزه اصل عدالت اجتماعی بسیار کم رنگ است و نقطه مقابل آن یعنی استبداد، حق کشی، تبعیض و خودکامگی و دوری از انصاف بر اغلب جوامع چیره شده است. اگر مسئولان جامعه در تفویض و اجرای امور به پیروی از ولایت فقیه، عدالت اجتماعی را رعایت می کردند شاهد این همه نابرابری و فاصله طبقاتی و برخی ظلم و اجحاف ها و در پی آن احساس یأس و تشویش نبودیم و عدل در سراسر جامعه محقق می گردید.

ح. عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) و دلالت های تربیتی آن

امام دهم(علیه السلام) در زیارت غدیریه در این خصوص می فرماید: «مَوْلَای بِکَ ظَهَرَ الْحَقُّ، وَ قَدْ نَبَذَهُ الْخَلْقُ، وَ أَوْضَحَتِ السُّنَنُ بَعْدَ الدُّرُوسِ وَ الطَّمْسِ؛ مولای من حق به وسیله تو نمایان شد درحالی که مردم آن را به یک سو انداختند، و تو روش ها و سنت ها را پس از کهنه شدن و نابودی آشکار کردی». امام هادی(علیه السلام) در فقره ای به صورت صریح تر به این ویژگی امام تصریح می کند و می فرماید: «وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِهِ، وَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ نَبِیهِ؛ به کتابش عمل نمودی و سنت پیامبرش را پیروی کردی». و نیز کلام پیامبر در حق امام علی(علیه السلام) را بازگو می کنند: «یا عَلِی أَنْتَ عِنْدِی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِی بَعْدِی، وَ أُعْلِمُکَ أَنَّ مَوْتَکَ وَ حَیاتَکَ مَعِی وَ عَلَی سُنَّتِی؛ ای علی! تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسی هستی جز آن که پس از من پیامبری نیست و تو را آگاه کنم که تو در مرگ و زندگی و دنیا و آخرت با من و بر سنت من خواهی بود».

عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) تنها راه بندگی خدا و رسیدن به کمال مطلق و رحمت بی پایان الهی است لذا انسان به هراندازه ای که در مقام باطن در برابر کتاب و سنت، تسلیم بوده و در مقام عمل، آن ها را پیاده کند، به همان مقدار به مقام بندگی و رحمت الهی نائل می شود. حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 164 نهج البلاغه خود را سزاوارترین مردم به دانستن سنت و عمل کردن به آن معرفی می نماید (تحریری، شرح زیارت امین الله، ص 59).

ص: 181

عملکرد حضرت علی(علیه السلام) مطابقت کلی با سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله) داشت. در سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله) عدالت اجتماعی با محوریت ایمان حکم فرما بود. همه افراد از هر طیف و نژاد و جنس، جایگاه یکسان داشتند؛ ملاک برتری تقوا بود. آن حضرت مبعوث شد تا انحصارات موهوم و پوشالی و ساختار نا مناسب جاهلی را درهم بکوبد و نشان شأن و منزلت گم شده انسان را بازگرداند. با این رویکرد، شیوه های حکومتی ایشان مورد اقبال عمومی قرار گرفت و مردم یافتن گم شده خود را در عمل به شیوه پیامبر(صلی الله علیه و اله) می دانستند. بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و اله) سیر حرکت جامعه آن طور که خواستِ حضرت بود پیش نرفت. نه تنها در تصاحب جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و اله) خطا صورت گرفت، بلکه انحرافاتی که منجر به تخطی از اصول اسلام گردید پیش آمد. امام علی(علیه السلام) به مدت تقریباً بیست وپنج سال خانه نشین شده بود و در این فاصله حقیقت دین از مجرای خود خارج و سنت های ناب محمدی را از بین برده بودند. در این هنگام بود که ظلم به مردم، آنان را بر آن داشت که بعد از مرگ خلیفه سوم چنان به سوی حضرت علی(علیه السلام) هجوم برند که امام(علیه السلام) چاره ای جز قبول خلافت ندیدند. وقتی زمامداری مسلمین به امام(علیه السلام) رسید شعار اصلی ایشان زدودن انحرافات و بازگشت به سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله)بود. البته بسیار سخت بود که آن مردم را بعد از بیست وپنج سال که از مسیر اصلی دین منحرف شده بودند به راه صحیح برگرداند (جعفریان، تاریخ سیاسی اسلام، ج 2، ص 253). بنابراین یکی دیگر از فضائل حضرت علی(علیه السلام) در کلام امام هادی(علیه السلام) آن است که ایشان احیاگر دین بوده اند.

آثار ایمان و رسیدن به تقوای الهی در اطاعت از حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) ظهور می یابد. خروج از تاریکی و گمراهی و رهنمون شدن به نور و جلب محبت خدا و نبی، از پی آمدهای اطاعت از سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله) است. با توجه به سیره علوی در عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و اله)، کسانی که در مسیر تکامل قرار دارند نه تنها همتشان پیمودن سنت اولیاء الهی و بی اعتنایی به روش های جاهلی است بلکه در راه زنده کردن روش های الهی و ابطال

ص: 182

بدعت ها نهایت سعی خود را می کنند تا دیگران را نیز به این جهت سوق دهند. بر این اساس افرادی که ازنظر اجتماعی موقعیت بالاتری دارند باید نسبت به احیای سنت های الهی حساس تر و مسئولیت پذیرتر باشند.

ط. کظم غیظ و گذشت و دلالت های تربیتی آن

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه در این خصوص می فرماید: «وَأَشْهَدُ أَنَّکَ... وَعَلَی کَظْمِ الْغَیظِ قَادِراً، و عَنِ النَّاسِ عَافِیاً... وَ أَنْتَ الْکَاظِمُ لِلْغَیظِ، وَ الْعَافِی عَنِ النَّاسِ، وَ اللَّهُ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ؛ گواهی می دهم که تو همواره... بر فروخوردن خشم خود توانا بودی و مردم را می بخشیدی و از آنان در می گذشتی... و تو خشم خود را فروبردی و از مردم گذشت کردی و خدا نیکوکاران را دوست دارد».

این فراز از زیارت مستند به آیه «وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیظَ وَالْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یحُبُّ الْمُحْسِنِینَ» (آل عمران/ 134) است. حالت خشم شدید از حالات خطرناک انسان است که اگر مهار نشود ممکن است کنترل اعصاب از دست رفته و منجر به جنون، جنایات و تصمیمات و عکس العمل های أسف بار و غیرقابل جبران گردد. در این آیه علاوه بر این که بخشیدن همه مردم مطرح است، به صفت احسان و نیکوکاری اشاره شده است یعنی انسان نه تنها باید خشم خود را فرو برد و با عفو، کینه را از دل بشوید بلکه با نیکی کردن در برابر بدی ریشه دشمنی را برکند (رضایی اصفهانی، قرآن و تربیت، ج 2، ص 260).

مقام عفو بالاتر از کظم غیظ است؛ زیرا کظم غیظ تحمل اذیت است و حواله آن به خداست که در دنیا و آخرت انتقام بکشد و عفو، گذشت از تقصیر است که مورد عقوبت واقع نشود. عفو از صفات خداست و انسانی که دارای این دو صفت باشد متخلق به اخلاق الهی می شود (طیب، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص359).

امام علی(علیه السلام) از برجسته ترین مصادیق این آیه در عملکرد اجتماعی خود بوده است. نمونه های عفو در سیره حضرت بی نظیر است. به طور مثال می توان به اعلام عفو عمومی حضرت در جنگ جمل اشاره کرد (میلانی، شرح زیارة الغدیر، ص 159).

ص: 183

یکی از صفات بسیار مهم در روابط اجتماعی که تأثیر بسزایی در کمال انسان و سامان یافتن روابط بین فردی دارد، مهار خشم و عفو دیگران است. عزت و بزرگی، عدم تحمل فشارهای جسمی و روحی، حفظ وحدت و اخوت دینی و بالاتر از آن جلب رضایت خدا و رهایی از عذاب الهی از آثار برجسته فرو بردن خشم است. برای پایان دادن به حالت عداوت، کظم غیظ باید توأم با عفو گردد (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 3، ص 98). از آثار تربیتی عفو در منظر قرآن به این موارد اشاره شده است: جلب رضایت و مغفرت الهی، بهره مندی از رحمت خدا، قرار گرفتن در جایگاه نیکوکاران، محبوب خدا شدن، دست یابی به پاداش وصف ناپذیر، پیروزی مقتدرانه، اصلاح مجرم، رسیدن به تقوا، الفت میان دل های مردم، پاک شدن گناهان و بالأخره ایجاد آرامش در محیط خانواده و جامعه.

ی. وفای به عهد و دلالت های تربیتی آن

امام هادی(علیه السلام) در زیارت غدیریه با استناد به بخشی از آیه 10 سوره فتح به وفاداری حضرت علی(علیه السلام) شهادت می دهد: وَ أَشْهَدُ أَنَّکَ أَوْفَیتَ بِعَهْدِ اللَّهِ تَعَالَی وَ أَنَّ اللَّهَ تَعَالَی مُوفٍ بِعَهْدِهِ لَکَ، «وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللَّهَ فَسَیؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً»؛ و گواهی می دهم که تو به عهد خدای تعالی وفا کردی و خدای متعال هم در حق تو به عهدش وفا کرده است «و هر که به عهدی که با خدا بسته است وفا کند خداوند پاداش عظیمی به او خواهد داد».

یکی از فضائل اخلاقی که ریشه در فطرت انسان دارد وفای به عهد است که موجب اعتماد عمومی و هم بستگی در جامعه می شود. این مطلب مورد تأکید قرآن و احادیث است و شامل پیمان های الهی و پیمان های مردم با هم دیگر می شود. قرآن می فرماید: «إِنَّ الَّذینَ یبایعُونَکَ إِنَّما یبایعُونَ اللَّهَ یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدیهِمْ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما ینْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیهُ اللَّهَ فَسَیؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً (فتح/10)؛ کسانی که با تو بیعت می کنند در حقیقت با خدا بیعت می کنند و دست خدا بالای دست آن هاست. هر کس نقض عهد و پیمان شکنی کند درحقیقت به زیان خود پیمان شکنی کرده و عهد خویش را شکسته است و آن کس که در برابر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند و حق بیعت را اداء کند خداوند پاداش عظیمی به او خواهد داد».

ص: 184

بیعت به معنی پیمان بستن برای اطاعت از کسی است و چنین مرسوم بوده که آن کس که پیمان اطاعت می بست دست خود را در دست رهبر خود می گذاشت و پیمان وفاداری را از این طریق اظهار می داشت و از آن جا که به هنگام معامله نیز دست به دست هم می دادند و قرارداد می بستند، واژه بیعت به این پیمان ها اطلاق شده است. از این جا معنی «یدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیدِیهِمْ؛ دست خدا بالای دست آن هاست» روشن می شود. این تعبیر کنایه از آن است که بیعت با پیامبر(صلی الله علیه و اله) یک بیعت الهی است گویا دست خدا بالای دست آن ها قرار گرفته و نه تنها با پیامبرش که با خدا بیعت می کنند. خداوند در این آیه، به همه بیعت کنندگان هشدار می دهد که اگر بر سر عهد خود بمانند پاداش عظیمی خواهند داشت اما اگر آن را بشکنند زیانش متوجه خود آن هاست.

امام هادی(علیه السلام) در این قسمت از زیارت، علاوه بر ذکر این که حضرت علی(علیه السلام) در عهد الهی خود محکم بوده اند؛ برقرار داشتن میثاق الهی و محکم بودن پیمان طاعت آن حضرت را نیز به مخاطب تعلیم و تربیت می دهند.

وفای به عهد، مهم ترین سرمایه و مسئولیت اجتماعی است و بدون آن هیچ گونه همکاری اجتماعی میسر نیست و پیمان شکنی موجب پراکندگی اجزای جامعه از هم خواهد شد. این امر ضررهای جبران ناپذیری بر اجتماع وارد می آورد.

متأسفانه این اصل بزرگ در جامعه رو به ضعف نهاده و بسیاری، ساده و راحت به پیمان شکنی می پردازند و چنین خلاف بزرگی را عادی تلقی می کنند غافل از این که گناه بزرگی مرتکب شده اند. با توجه به سیره علوی اگر مردم، وفای به عهد را وظیفه انسانی، اخلاقی و دینی خود بدانند و در مراعات آن کوشا باشند تعهدات مالی و قراردادهای اقتصادی بر پایه اعتماد و اطمینان کامل شکل می گیرد و باعث رشد اقتصادی کشور و مایه سعادت مردم می گردد. هر پیروزی که جامعه می تواند به دست آورد و نیز مصونیت یابی جامعه از آسیب رسانی و تهدیدات و تحریم های دشمنان، در سایه سار وفای به عهد ازجمله عهد و بیعت با رهبری جامعه است.

ص: 185

نتیجه

ادعیه و زیارات، یکی از فصول برجسته و شاخص معارف دینی را تشکیل می دهند. قرائت زیارت و ادعیه در اسلام کارهایی خشک و بی روح به شمار نمی روند، بلکه درس هایی عمیق در توحید، اخلاق و... در درون خود دارند و به صورت آموزه های تربیتی جلوه گر می شوند. زیارت نامه هایی که از جانب ائمه(علیه السلام) رسیده مواهب الهی هستند که ما را با معارف تربیتی همچون مباحث امام شناسی در محورهای توحیدی، ولایی و اخلاقی آشنا می کنند. این گونه زیارت نامه ها سرشار از مسائل تربیتی اند و با شیوه های مختلف، در صددند زائر را به سوی اخلاق و رفتار اسلامی و انسانی سوق دهند. یکی از زیارت نامه های مشهور شیعیان، زیارت نامه غدیریه امام هادی(علیه السلام)است. این زیارت نامه از فصاحت و بلاغت خاصی ازلحاظ لفظ برخوردار است و هم چنین ازنظر معنا، معانی بسیار ژرف و عمیقی را در بر دارد. زیارت غدیریه سرشار از آیات قرآن و روایات است که مورد اتفاق عامه و خاصه و مشتمل بر حوادث تاریخی ثابت و قطعی است و با ترتیبی خاص با محوریت تولی و تبری و بیان فضائل امام علی(علیه السلام) از زبان امام هادی(علیه السلام) صادر شده است.

ص: 186

منابع

قرآن کریم، ترجمه: آیت الله مکارم شیرازی، تهران، نشر دارالقرآن الکریم، 1385.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب(علیه السلام)، قم، علامه، 1379 ق.

2. ابن فارس، ابو احمد، معجم مقاییس اللغه، تحقیق: عبدالسلام محمد هارون، قم، انتشارات مکتب اعلام اسلامی، 1404 ق.

3. امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، چاپ دوم، 1362 ش.

4. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، تهران، بنیاد بعثت، 1416 ق.

5. تحریری، محمدباقر، شرح زیارت امین الله، تهران، نشر حر، 1391 ش.

6. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، ترجمه: رجایی، مهدی، قم، دارالکتب الاسلامیه، 1410 ق.

7. جعفریان، رسول، حیات فکری سیاسی امامان شیعه(علیهم السلام)، قم، انصاریان، 1387 ش.

8. جوادی آملی، عبدالله، تفسیر تسنیم، قم، نشر اسراء، 1385 ش.

9. حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق: محمودی، محمدباقر، تهران، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، 1411 ق.

10. حسینی همدانی، محمدحسین، انوار درخشان، تهران، کتاب فروشی لطفی، 1404 ق.

11. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داوودی، بیروت، انتشارات دار الشامیه، 1412 ق.

12. رضایی اصفهانی، محمدعلی، قرآن و تربیت (تفسیر موضوعی میان رشته ای قرآن و علوم)، قم، پژوهش های تفسیر و علوم قرآن، 1394 ش.

13. زمخشری، محمود، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، بیروت، دارالکتاب العربی، 1407 ق.

14. سیدی، حسین؛ رفیعی، علی، معناشناسی ایثار در قرآن کریم، تهران، مجله علمی پژوهشی انجمن ایرانی زبان و ادبیات عربی، شماره 32، 1393 ش.

15. شوشتری، نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1409 ق.

16. صدوق، محمد بن علی، امالی، تهران، کتابچی، 1376 ش.

ص: 187

17. صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات فی فضائل آل ابی محمد(صلی الله علیه و اله)، تصحیح: کوچه باغی، محسن، قم، مکتبة آیةالله المرعشی النجفی، 1404 ق.

18. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1374 ش.

19. طبرسی، احمدبن علی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، تحقیق: خرسان، محمدباقر، مشهد، نشر مرتضی، 1403 ق.

20. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیرالقرآن، ترجمه: هاشم رسولی محلاتی، بیروت، مؤسسه التعریق العربی، 1429 ق.

21. طیب، عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، تهران، انتشارات اسلام، 1378 ش.

22. فخر رازی، ابوعبدالله محمدبن عمر، مفاتیح الغیب، بیروت، دارإحیاءالتراث العربی، 1420 ق.

23. فیض کاشانی، ملامحسن، الصافی، تهران، انتشارات الصدر، 1415 ق.

24. قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع المودّة لذوی القربی، تحقیق: علی بن جمال اشرف حسینی، قم، الاسوة للطباعة والنشر، 1416 ق.

25. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، غفاری، علی اکبر؛ آخوندی، محمد، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1407 ق.

26. مجلسی، محمدباقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1403 ق.

27. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، کنگره شیخ مفید، 1413 ق.

28. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ چهل و سوم، 1381 ش.

29. میلانی، محمدعلی، شرح زیارت الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام) یوم الغدیر، تهران، دلیل ما، 1389 ش.

30. نراقی، محمدمهدی، جامع السعادات، ترجمه: سیدجلال الدین مجتبوی، قم، قائم آل محمد(صلی الله علیه و اله)، 1377.

31. نوری، حسین، مستدرک الوسائل و مستنبط الوسائل، قم، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1408 ق.

ص: 188

تحلیل جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی

اشاره

آرمان فروهی(1)، محمد باقر خزائیلی(2)

ص: 189


1- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان؛ Arman.Forouhi@yahoo.com
2- . دکتری تاریخ اسلام و مدرس دانشگاه صنعتی اصفهان؛ m.khazaili@yahoo.com

ص: 190

چکیده

عدالت یکی از شاخصه های مهم برای هر حکومت و جامعه ای محسوب می شود و عنصری ارزشمند است که اجرای صحیح آن مستلزم سازوکارهایی است که ایجاد آن در یک جامعه بسیار دشوار می باشد چنان که امروزه اغلب حکومت ها خصوصاً حکومت های اسلامی در اجرای عدالت و ایجاد شاخصه های آن در جامعه با مشکل مواجه هستند. برای جوامع اسلامی خصوصاً شیعی، یکی از بهترین الگوهای عملی برای اجرای صحیح عدالت در ساختار جامعه، حکومت علوی می باشد که یکی از مهم ترین ویژگی های آن عدالت محور بودن است؛ عدالتی که برآمده از قرآن و سنت رسول الله(صلی الله علیه و اله) و تحت هدایت امام علی(علیه السلام) به عنوان امام معصوم است. حضرت علی(علیه السلام) از دوران امامت و پس از آن در دوران حکومت خودشان در صدد اصلاح جامعه اسلامی برآمدند و ما شاهد تمدن سازی بر مبنای عدالت در حکومت علوی می باشیم. بدون تردید حکومت علوی و جایگاه عدالت در آن، توانست الگوی مناسبی برای ادوار بعد جامعه اسلامی باشد؛ چنان که حکومت علوی می تواند برای اداره جامعه ایران اسلامی امروز ما در جهت تحقق تمدن نوین اسلامی بر مبنای عدالت، بهترین و مناسب ترین الگو باشد. این نوشتار با بهره گیری از منابع تاریخی و با روش گردآوری داده های تاریخی و با رویکرد توصیفی،جایگاه عدالت را در تمدن سازی علوی مورد بررسی قرار داد. نتایج تحقیق روشن ساخت که «عدالت» شاخصه اساسی در تمدن سازی علوی در ابعاد چهارگانه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن و دلیل اصلی پذیرش حکومت از طرف امام علی(علیه السلام) بود.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، عدالت، تمدن سازی، حکومت علوی.

ص: 191

مقدمه

عدل ازجمله اصلی ترین عواملی می باشد که موجب قوام عالَم است. به مفهومی دیگر؛ آن چه عالم را سر پا نگه می دارد، عدالت است. از منظری دیگر؛ آن چه که حقیقت انسان را زیبا و جذاب می کند، وصف شدن به اوصاف الهی و خوی گرفتن به اخلاق الهی است. آن چنان که خداوند در قرآن انسان ها را مخاطب قرار داده و درباره عدالت می فرماید: «إِنَّ اللهَ یَأمُرُ بالعَدلِ وَالإِحسانِ وَإِیتَایءِ ذِی القُربَی وَیَنهَی عَنِ الفَحشَاءِ وَالمُنکَرِ وَالبَغیِ یَعِظُکُم لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ» (نحل/90).

قرآن، عدالت را به عنوان یک فضیلت شمرده و می فرماید: هیچ چیز نباید انسان را از جاده عدالت خارج کند و نباید حبّ و بغض در عدالت و جریان آن مؤثر واقع شوند. اگر چنین شود عدالت ها گم می شوند. یکی از مشکلات اساسی در مورد تمدن سازی علوی، تشخیص جایگاه عدالت در آن است که تاکنون به صورت کار پژوهشی به آن پرداخته نشده است. این موضوع به تمدن سازی اسلامی در دوره معاصر و انطباق آن بر تمدن علوی به عنوان حلقه ای پیوسته با تمدن سازی نبوی که اولین پایه های آن را رسول الله به عنوان اولین حلقه این زنجیره، با اقتباس از آموزه های قرآن بنا نهاد، کمک شایان توجهی می نماید.

عدالت یکی از ارکان تمدن است که در صورت اجرا، هر چیز در جای خود قرار می گیرد. پیامبر اسلام در این زمینه فرمودند: «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ (کلینی، الکافی، ج 5، ص 266)؛ آسمان ها و زمین با عدالت پابرجاست».

پیشینه

درباره عدالت در حکومت علوی، تحقیقات پراکنده متعدد انجام شده و از منظرهای گوناگون به آن پرداخته شده است، ولی تاکنون به جایگاه آن در تمدن سازی عدالت در حکومت حضرت علی(علیه السلام) پرداخته نشده است. در ارتباط با پیشینه پژوهش، می شود به کتب متعددی که در ارتباط با مفهوم عدالت در سیره حضرت علی(علیه السلام) نوشته شده اشاره

ص: 192

کرد. از آن جمله می توان کتاب های «امام علی(علیه السلام)؛ صدای عدالت انسانی» از جرداق، و «عدالت اجتماعی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)؛ الگوی عدالت محور» از مخزن موسوی را نام برد. آثار فوق در ارتباط با موضوع به برخی از جنبه های پژوهش حاضر اشاره کرده اند و به صورت جزئی در پی بررسی مصادیق عدالت در سیره نظامی حضرت علی(علیه السلام) نبودند. هم چنین بختیاری در اثر خود «عدالت و توسعه از دیدگاه امام علی(علیه السلام)» به رویکرد متقابل دو مفهوم عدالت و توسعه از منظر نهج البلاغه و احادیث پرداخته است، البته کم تر توانسته است به عدالت در ابعاد مختلف حیات حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) ورود پیدا کند. بر این اساس، موضوع پژوهش حاضر در نوع خود بدیع و نو به نظر می رسد. اهمیت این پژوهش در این است که بازسازی تمدن اسلامی بدون بازشناسی آن و این هم بدون توجه به بنیان های تاریخی و فرهنگی و نگاه انتقادی حاکم بر آن میسر نیست. این پژوهش در نظر دارد با بهره گیری از منابع تاریخی با روش گردآوری داده های تاریخی و رویکرد توصیفی، جایگاه عدالت را در تمدن سازی علوی مورد بررسی قرار دهد.

عدالت و جایگاه آن در قرآن و فطرت

عدالت یکی از ارکان تولید تمدن است که در صورت اجرا هر چیز در جای خود قرار می گیرد (همان، ص 34). فطرت انسان به گونه ای است که خواستار کمالات و نیک هاست. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8). بر این اساس ریشه عدالت خواهی در ذات و فطرت انسان است. در قرآن یکی از مسئولیت های انبیاء برپایه قسط و عدل ذکر شده است. «لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَیناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَالْمیزانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط وَ...» (حدید/25). لازمه برپایی قسط و عدل نیازمند تشکیل حکومت و سازوکارهای لازم آن است. عدالت یکی از اساسی ترین نیازهای هر نظام حکومتی است. نظام هایی که خود را بی نیاز از عدالت می دانند، درواقع از این نیاز فطری در غفلت و بی خبری به سر می برند؛ بنابراین بررسی رویکرد هر نظام حکومتی به این مسئله امری لازم است. در این میان رویکرد پیامبران الهی

ص: 193

به مسئله برپایی عدالت در حوزه مسئولیت های آن ها نیز امری ضروری به نظر می رسد و طرح آن؛ هم شرط انسانیت است و هم شرط دین داری.

جایگاه عدالت در تمدن سازی نبوی

تمدن سازی پیامبر عملاً در یثرب آغاز شد. آن حضرت بنا به وظیفه الهی خود در اصلاح امور مردم پس از دعوت به یکتاپرستی و دوری از شرک، بعد از هجرت به یثرب با تشکیل حکومت اسلامی و قرار دادن مساجد به عنوان پایگاه های آن، اولین گام های عملی خود را در جهت تمدن سازی برداشت (منتظرالقائم، تمدن سازی نبوی و علوی، ص 41). به نظر می آید، تغییر نام این شهر به مدینة النبی نیز به همین دلیل بوده باشد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله)، ارکان حکومت خود را بر پایه عمل به دستورات خدا بنا نهاد. در صحنه فقرزدایی همچون یک انقلابی بی ادعا و بی سروصدا بود. وی به آرامی فقر را از جامعه زدود. با تبعیض و ستم و نابرابری مبارزه گسترده و سختی را آغاز کرد. از غنائم همه را یکسان برخوردار می کرد. از خمس و زکات و صدقات و فیء، نیازمندان را برخوردار می نمود. به طورکلی مساعی گسترده ای را برای اجرای عدالت و مساوات در میان پیروان خود به عمل آورد؛ و در جهت اجرای عدالت برنامه نهادینه ای برای رفاه عمومی و توازن اقتصادی تعیین کرد (همان، ص 50). عدالت از دیدگاه رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) نیز از جایگاه رفیعی برخوردار بوده است. اهمیت این مورد آن چنان است که حضرت رسول(صلی الله علیه و اله) شاخص هایی را برای بحث عدالت مطرح می کنند و می فرمایند: «یک ساعت عدالت از یک سال عبادت بهتر است» (پاینده، نهج الفصاحه، ص 411، حدیث 1936).

تمدن سازی علوی

اشاره

در منابع تاریخی ذکر شده است که پیامبر اسلام، از همان آغازین روزهای دعوت آشکار خویش در دعوت خویشان، علی بن ابی طالب علی(علیه السلام) را به عنوان جانشین خود تعیین کرد و در طول 23 سال دعوت نیز بارها بر این جانشینی تأکید کرد. بااین وجود به

ص: 194

دلایل گوناگونی که در منابع تاریخی موجود است بعد از رحلت پیامبر، این جانشینی تحقق نیافت تا سال 36 ق بعد از کشته شدن عثمان که به درخواست مردم، حکومت را پذیرفت. ایشان دلیل این پذیرش را عهد خداوند از انسان های آگاه مبنی بر ساکت نماندن بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم بیان نمود (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه3): «لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ... وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُوم ٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا ...؛ اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمی شدند...و اگر نبود عهدی که خداوند از علما و دانشمندان گرفت تا راضی نشوند به سیری ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، هرآینه مهار شتر خلافت را بر کوهان آن می انداختم...».

علی(علیه السلام) انسانی بزرگوار است که در طول تاریخ توجه و اقبال تمام آدمیان را به خود جلب کرده است. هر انسان آزاده با هر مکتب و نگرشی، زبان به تحسین او گشوده است؛ غیر از شیعه که خود را بدو منتسب میکند و نیز غیر از اهل سنت که به هرروی هم کیش اویند. افرادی همچون: جرج جرداق، جبران خلیل جبران، سلیمان کتانی مسیحی، میخائیل نعیمه و شبلی شمیل ماتریالیست، سخن از علی گفتهاند. علی(علیه السلام) در زندگی 63 سالهاش، نزدیک 5 سال حکومت کرد. طبعاً، مطالعه این بخش از زندگی مردی همچون علی(علیه السلام)، خالی از لطف نخواهد بود.

از دیدگاه شیعیان، گفتار و رفتار امام معصوم همچون نبی، بنا به نص صریح قرآن «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (احزاب/31) الگوست. لذا، شناخت سیره حکومتی امام علی(علیه السلام) و در ذیل آن جایگاه عدالت در تمدن سازی آن حضرت اهمیتی دوچندان پیدا میکند. تمدن سازی علوی به معنای اجرای برنامه های راهبردی مطلوب برای نظام سازی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برای بنیان مدنیت نوین پس از 25 سال خلافت خلفای سه گانه بود. این در حالی بود که در دوران خلافت 12 ساله خلیفه سوم، مواجه با بازگشت سنت های اشرافی جاهلی به جامعه، جعل حدیث، بدعت و انحراف از اصول قرآنی و سنت نبوی، بی عدالتی، تبعیض، ستمگری و رفاه زدگی بود (منتظرالقائم،

ص: 195

تمدن سازی نبوی و علوی، ص60). علی(علیه السلام) برای اصلاح امور ناچار از ایجاد تغییرات بنیادین و نظام سازی در ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در جامعه اسلامی بود (همان). حضرت هدف خود را از حکومت، بازگرداندن نشانه های دین خدا به جایگاه واقعی، اصلاح شهرها و امنیت مردم ستمدیده بیان می داشت (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه131).

الف. جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی
اشاره

اصلاح امور جامعه یکی از اهداف علی(علیه السلام) در قبول خلافت بود. برای این منظور او باید اصلاحات بنیادینی را در همه ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به اجرا درمی آورد. عدالت گستری و بازداشتن از ستمگری لازمه اصلاح نظام اجتماعی بود (منتظرالقائم، ص 65). آن حضرت در خطبه ها و نامه های خود خطاب به فرماندهان و کارگزاران، نهادینه کردن عدالت اجتماعی را به صراحت و روشنی بیان کرده است تا آن جا که در هیچ سند تاریخی بدین شیوایی بیان نشده است. آن حضرت عدالت را شریف تر وبرتر از بخشش می داند و می فرماید: «عدالت تدبیر عمومی مردم است درحالی که بخشش گروه خاصی را شامل می شود.» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت437).

یک. جایگاه عدالت در بُعد اجتماعی تمدن سازی علوی

امام علی(علیه السلام) حکومت و قدرت را امانت میداند، نه مایه تمتع (همان). طبعاً، ایشان آداب امانت را در باب قدرت جاری میداند. امام(علیه السلام) در خطبه شقشقیه، فلسفه حکومت را چنین بیان میکند: «وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَ لَسَقَیتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیتُمْ دُنْیاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز؛ به خدایی که دانه را بشکافید و جان را آفرید، اگر بیعتکنندگان نبودند و یاران، حجت بر من تمام نمینمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکم باره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار (خلافت) را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم و چون

ص: 196

گذشته، خود را به کناری میداشتم و میدیدید که دنیای شما را چیزی نمیشمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمیگذارم.» (همان، خطبه3). علی(علیه السلام) حکومت را نه برای حکومت و قدرت را نه برای قدرت، بلکه برای عدالت میخواهد. در اندیشه امام(علیه السلام) دنیا ارزشی ندارد، جز آن که مزرعه آخرت است. حکومت نیز که فی حد ذاته امری دنیوی است، فاقد ارزش می باشد مگر آن که در خدمت اهداف عالی حیات معقول انسانی باشد. از این رو امام(علیه السلام) با اشاره به لنگه کفشی بیبها میگوید: «به خدا، این را از حکومت شما دوستتر میدارم، مگر آن که حقی را برپا سازم یا باطلی را براندازم: و اللَّهِ لَهِی أَحَبُ إِلَی مِنْ إِمْرَتِکُمْ إِلَّا أَنْ أُقِیمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلا» (همان، خطبه33).

علامه سید مرتضی عسگری می نویسد: «معاویه مسلمانان را چنان تربیت کرده بود که دین اسلام را اطاعت از خلیفه میدانستند.» لذا نماز جمعه را چهارشنبه خواند و کسی معترض نشد (مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 41)، اما در همان دوران، علی(علیه السلام) مردم را تشویق به انتقاد میکند؛ چراکه اگر بنیاد سلطنت معاویه بر ستم استوار است، علی را با ستم میانهای نیست. حضرت در این باره میفرماید: «أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ وَ مَا أَمَ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْما (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه126)؛ مرا فرمان میدهید تا پیروزی را بجویم، به ستم کردن درباره آن که والی اویم؟ به خدا نپذیرم تا جهان سرآید و ستارهای در آسمان پیِ ستارهای برود».

علی(علیه السلام) در مقام مقایسه دو گونه سیاست «علوی و اموی» میفرمایند: «وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِیةُ بِأَدْهَی مِنِّی وَ لَکِنَّهُ یغْدِرُ وَ یفْجُرُ وَ لَوْ لَا کَرَاهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أَدْهَی النَّاسِ وَ لَکِنْ کُلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ وَ کُلُّ فُجَرَةٍ کُفَرَةٌ وَ لِکُلِّ غَادِرٍ لِوَاءٌ یعْرَفُ بِهِ یوْمَ الْقِیامَة (همان، خطبه200)؛ به خدا سوگند، معاویه زیرک تر از من نیست، لیکن شیوه او پیمان شکنی و گنه کاری است. اگر پیمانشکنی ناخوشایند نمینمود، زیرک تر از من کسی نبود؛ اما هر پیمانشکنی، به گناه برانگیزاند و هر چه به گناه برانگیزاند، دل را تاریک گرداند. روز رستاخیز، پیمانشکن را درفشی است افراخته و او بدان درفش شناخته».

ص: 197

در شورای ششنفره خلافت پس از عمر، عبدالرحمن بن عوف به علی(علیه السلام) رو میکند و میگوید: با تو بیعت میکنم به شرط عمل به کتاب خدا، سنت رسول و سیره شیخین (ابوبکر و عمر)؛ اما علی(علیه السلام) از پذیرش سر باز میزند. آن گاه، عبدالرحمن بن عوف شروط را بر عثمان عرضه میکند که او آن ها را قبول میکند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ص 53). آیا امام علی(علیه السلام) نمیتوانست. با دروغی مصلحتآمیز، حکومت حق را بر پا سازد؟ حضرت بر آن بودند که اساساً نمیتوان به حقیقت، جز به طریق حق نائل شد و نمیتوان کاخ عدالت را بر بنیاد سست ظلم بر پا کرد.

دو. جایگاه عدالت در بُعد سیاسی تمدن سازی علوی

اصلاحات سیاسی یکی از برنامه های کاربردی علی(علیه السلام) در راستای تمدن سازی بود. پس از قتل عثمان، مردم با شور و اشتیاق قدم در راه بیعت با علی(علیه السلام) مینهند.

امام(علیه السلام) به شدت از پذیرش خلافت ابا دارند. حضرت خود صحنه بیعت مردم را این گونه به تصویر میکشند: «و دستم را گشودید، بازش داشتم؛ و آن را کشیدید، نگاهش داشتم. پس بر من هجوم آوردید، همچون شتران تشنه که روز آب خوردن، به آبگیرهای خود درآیند.» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه229). امام(علیه السلام) در پاسخ خیل عظیمی که در پی خلافت اویند، چنین میگوید: «مرا بگذارید و دیگری را به دست آرید که ما پیشاپیشِ کاری میرویم که آن را رویههاست و گونهگون رنگ هاست. دل ها برابر آن برجای نمیماند و خِردها برپای. همانا کران تا کران را ابر فتنه پوشیده است و راه راست ناشناسا شده؛ و بدانید که اگر من درخواست شما را پذیرفتم، با شما چنان کار میکنم که خود میدانم و به گفته گوینده و ملامت سرزنش کننده، گوش نمیدارم.» (همان، خطبه92).

برنامه حکومت علی(علیه السلام)، برمبنای عدالت استوار است و هیچ مصلحت و شبه مصلحتی مانع از اجرای عدالت نخواهد بود؛ چنان که میفرمایند: «به خدا اگر ببینم که (بیتالمال) به مهر زنان یا بهای کنیزان رفته باشد، آن را بازمی گردانم؛ که در عدالت گشایش است؛ و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سختتر خواهد یافت.» (همان،

ص: 198

خطبه15). پس از استقرار بیعت، طلحه و زبیر نزد علی(علیه السلام) میآیند و با درخواست سهم از حکومت، راز درون برملا می سازند که بیعت آن دو نه بر مبنای پیروی و اطاعت، بلکه بر بنیاد سهم خواهی از حکومت استوار بوده است (ابن قتیبة الدینوری، الامامة والسیاسة، ج 1، ص 51)، مثل این که هنوز برنامههای حکومت علوی را شعار میدانند که طمع در امور سیاسی بستهاند. زبیر امارت کوفه را طلب می کند و طلحه نیز حکومت بصره را خواستار میشود (ابن کثیر الدمشقی، البدایة والنهایة، ج 7، ص 239)، امام علی(علیه السلام) دست رد بر سینهشان میزند و با این کار ملاحظات طبقاتی و اشرافی را به کناری وا می نهد.

پس از بیعت، علی(علیه السلام) در اندیشه کارگزارانی شایسته برای دولت عدالت است. امام(علیه السلام) نمیتواند ادامه حکومت افرادی همچون معاویة بن ابیسفیان والی شام، ولید بن عقبة بن ابی معیط حاکم شراب خوار سابق کوفه، عبدالله بن عامر حاکم بصره و عبدالله بن ابی سرح کارگزار مصر را اجازه دهد. مغیرة بن شعبه به حضور علی(علیه السلام) میرسد و میگوید: عمّال حکومتی عثمان را برجای بگذار. آن گاه که بیعت کردند و مردمِ تحت حکومتشان را به اطاعت تو درآوردند، آن گونه که میپسندی عمل کن؛ اما علی(علیه السلام) را نمیسزد که حتی لحظهای ستم پیشگان را تأیید کند؛ چنان که در قرآن آمده است: «من گمراهان را کمک کار خویش نمیگیرم». از این رو، امام(علیه السلام) این گونه پاسخ مغیره را میدهد: «به خدا در کار دین تساهل نمیکنم و در کار خویش زبونی روا نمیدارم» (طبری، تاریخ طبری، ج 6، ص 2343).

علی(علیه السلام) سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، قیس بن سعد، عمدة بن شهاب، عبیدالله بن عباس و بعدها محمد بن ابیبکر و مالک اشتر را به کارگزاری حکومت میگمارند. ترجیع بند کلام امام در فرمان هایی که بدیشان انگاشته، چیزی جز توصیه به عدالت نیست. امام(علیه السلام) در فرمان انتصاب محمد بن ابیبکر به ولایت مصر، چنین مینگارند: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَکَ وَ أَلِنْ لَهُمْ جَانِبَکَ وَ ابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَکَ وَ آسِ بَینَهُمْ فِی اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ حَتَّی لَا یطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِی حَیفِکَ لَهُمْ وَ لَا ییأَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیهِم (سید رضی، نهج البلاغه، نامه27)؛ با آنان فروتن

ص: 199

باش و نرم خو و هموار و گشاده رو؛ و به یک چشم بنگر به همگان، خواه به گوشه چشم نگری و خواه خیره شوی به آنان تا بزرگان در تو طمع ستم بر ناتوانان نبندند و ناتوانان از عدالتت مأیوس نگردند».

در عهدنامه مالک اشتر که سراسر درس مدیریت و عدالت است نیز امام(علیه السلام) چنین مینویسند: «وَ لْیکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا [لِرِضَا] لِرِضَی الرَّعِیة (همان، نامه53)؛ و باید از کارها آن را بیش تر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دل پذیرتر».

نمونه برجسته عدالت سیاسی و توصیه های حکومتی به کارگزاران را می توان در نامه 53 نهج البلاغه معروف به «عهدنامه مالک اشتر» مشاهده کرد. هم چنین علاوه بر عهدنامه مالک اشتر، بیش از 30 نامه دیگر نهج البلاغه نیز به کارگزارانی نوشته شده که از جانب حضرت امیر به مناطق مختلف گماشته شدند. خطاب نامه های حکومتی امام علی(علیه السلام) عموماً به فرمانداران شهرها، فرماندهان سپاه، مأموران زکات و خراج و مرزداران بوده است.

برای نمونه امام علی(علیه السلام) در نامه به محمد بن ابی بکر علت عزل وی از حکومت مصر و گماشتن مالک اشتر به آن منطقه را بر اساس سخت گیری وی نسبت به دشمنان و خیرخواهی نسبت به مردم ذکر می کند (همان، نامه38). امام هم چنین در نامه به مردم مصر در ارتباط با انتخاب مالک اشتر به حکومت آن جا، خیرخواه بودن، قاطعیت، شجاعت، اطاعت از رهبری جامعه و حق طلبی وی را بیان می کند (همان). در عهدنامه مشهور امام به مالک اشتر معیارهایی برای مشاوران و زیردستان حاکم منطقه برشمرده شده است. ایشان عدم وجود بخل، ترس و حرص را از ویژگی های مشاور بیان می کند. هم چنین خوش نامی، قدرت تفکر و قاطعیت و صراحت در بیان حق و عدم وجود سوءسابقه را لازمه مشاور خوب ذکر می کنند (همان، نامه53). ایشان در انتخاب منشیان امور اداری، به ویژگی های شکیبایی، اصالت خانواده، شجاعت، بخشایش و پیشینه مطلوب اشاره دارد (همان).

ص: 200

اول. عدالت علوی در برابر مخالفان داخلی حکومت

مارقان، از مهم ترین مخالفان سیاسی علی(علیه السلام) بودند که دو ویژگی، آنان را از دیگران متمایز کرده بود: 1. خوارج مخالفان داخلی بودند و حضور ایشان در کوفه محسوس بود. 2. دیدگاه خوارج دیدگاهی عامه پسند بود؛ به طوری که عوام به راحتی آن را میپذیرفتند.

برخورد امام علی(علیه السلام) در مقابل ایشان، بسیار عبرتآموز و درخور تأمل است. امام(علیه السلام) خطاب به خوارج میفرمودند: «شما را نزد ما سه حق است: نخست، اقامه نماز در این مسجد، دوم، سهم شما از بیتالمال، مادام که مقابل دشمن در صف عموم مسلمانان باشید و سوم، حق حیات شما تا آن گاه که حیات دیگران را متعرض نشوید.»، با آن که خوارج از هیچ کوششی در مخدوش کردن چهره علی(علیه السلام) و سست کردن پایههای حکومت او دریغ نمیکردند، اما علی(علیه السلام) ایشان را از حضور در اجتماعات عمومی مانع نمیشدند، آنان را از حقوق شهروندی و از بیتالمال محروم نمیکردند و حق مخالفت سیاسی آنان البته با حکومت حق را مانع حق خداداد حیات نمیدانستند. به عنوان نمونه، روزی امام در کلامی خطاب به یارانش، شیوه برخورد با خوارج را اینگونه بیان میکنند: «هرگاه که زبان از کلام بازداشتند، سکوت پیشه میکنیم. اگر سخن گفتن آغازیدند، به محاجه روی میآوریم؛ و اگر دست به شورش یازیدند، ناگزیر قتال میکنیم». طه حسین در این باره میگوید: «علی حق آزادی را برای مردم، به فراخ ترین معنای این کلمه میشناختند، و آنان را بر آن چه نمیپسندیدند مجبور نمیکردند. بلکه، هرگاه نافرمانی خدا میکردند یا در مقابل فرمانش میایستادند یا در زمین تباهی میکردند، برایشان سخت میگرفت.» (طه حسین، علی(علیه السلام) و دو فرزند بزرگوارش، ص 198).

علی(علیه السلام) مردم را به مشارکت فعال دعوت میکردند، نه مشارکت انفعالی و تبعی. آن گاه که علی(علیه السلام) عازم نبرد صفین بودند، پس از این که بین مردم سخنرانی کردند و آنان را به جهاد ترغیب نمودند، گروهی به سرکردگی عبدالله بن مسعود به امام(علیه السلام) گفتند که ما با شما سوی

ص: 201

جهاد میآییم اما جداگانه اردو میزنیم. آن گاه، در کار شما و اهل شام مینگریم، پس، هریک ببینیم که در پی حرام الهی یا تجاوزپیشه است با او پیکار میکنیم. علی(علیه السلام) در پاسخ فرمودند: آری. امام(علیه السلام) در شرایط حساس جنگی نه تنها چنین رفتاری را تأیید میکنند بلکه مخالفان چنین شیوهای را خیانت کار و جبار مینامند: مَرْحَباً وَ أَهْلًا هَذَا هُوَ الْفِقْهُ فِی الدِّینِ وَ الْعِلْمُ بِالسُّنَّةِ مَنْ لَمْ یرْضَ فَهُوَ خَائِنٌ جَائِر (مجلسی، بحارالانوار، ج 32، ص 406).

در بازگشت از صفین، گذر علی(علیه السلام) از محله فائشیان بود. در مسیر گذر، حرب بن شرحبیل شبامی امام(علیه السلام) را پیاده همراهی میکرد و امام سواره بود. علی(علیه السلام) به او فرمودند: «بازگرد که پیاده رفتن چون تویی همراه مثل من، موجب فتنه زمامدار و ذلت مؤمن است.» (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 324). روزی علی(علیه السلام) در صفین، سرِ آن داشتند که برگی دیگر از دفتر عدالت بگشایند، لذا سخن از حقوق متقابل مردم و حکومت میراندند و آن را از بزرگ ترین حق هایی دانستند که خدایش واجب کرده است (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه216).

علی(علیه السلام) حقوق مردم و عدالت گستری را نه آن گاه که مترصد قدرت است، بلکه زمانی فریاد میکند که در رأس حکومت قرار دارد. یاران که شیفته مرام علی(علیه السلام) بودند، زبان به تحسین امام میگشودند و در فرمان برداری اش پای میفشردند. علی(علیه السلام) در واکنش، تابلویی زیبا به تصویر میکشد که تا همیشه تاریخ، فراروی حق طلبان است: «و در دیده مردم پارسا، زشتترین خوی والیان این است که خواهند مردم آنان را دوستدار و بزرگ منش شمارند، و کارهایشان را به حساب کبر و خودخواهی بگذارند؛ و خوش ندارم که در خاطر شما بگذرد که من دوستدار ستودنم و خواهان ستایش شنودن. سپاس خدا را که بر چنین صفت نزادم و اگر ستایش دوست بودم، آن را وامی نهادم، به خاطر فروتنی در پیشگاه خدای سبحان، از بزرگی و بزرگواری که تنها او سزاوار بِدان است، و بسا مردم که ستایش را دوست دارند، از آن پس که در کاری کوشش آرند. لیکن مرا به نیکی مستایید تا از عهده حقوقی که مانده است برآیم و واجب ها که برگردنم باقی است ادا نمایم، پس با من چنان که با سرکشان

ص: 202

گویند، سخن مگویید؛ و چونان که با تیزخویان کنند، از من کناره مجویید؛ و با ظاهرآرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید؛ و نخواهم مرا بزرگ انگارید، چه آن کس که شنیدن حق بر او گران افتد و نمودن عدالت بر وی دشوار بود، کار به حق و عدالت کردن بر او دشوارتر است. پس از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت بازمایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر که خدا در کار نفس کفایت کند که از من بر آن تواناتر است.» (همان).

دوم. عدالت علوی در سیاست خارجه

در بحبوحه جنگ صفین، زمانی که لشکر معاویه بر آب فرات دست یافتند، مانع سپاه علی(علیه السلام) در استفاده از آب شدند. امام ابتدا سعی کرد با شیوه مذاکره، آنان را از این تصمیم منصرف کند، ولی موفق نشد؛ به همین دلیل به مردم عراق دستور رهاسازی آب فرات را دادند و آب از دست سپاه معاویه آزاد شد. با رهاسازی آب، یاران علی(علیه السلام) خواستار مقابله به مثل شدند، اما علی(علیه السلام) آنان را از این کار منع کردند (طبری، تاریخ طبری، ج 6، ص 2508- 2513).

علی(علیه السلام) برای حقوق اولیه انسان ها حرمت قائل بودند و از آن جا که کار سپاهیان معاویه را تجاوز به این حقوق می دانستند، یاران خود را از این کار منع کردند. ایشان در عمل به آیه شریفه قرآن که می فرماید: «وَ لا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلّا تَعْدِلُوا (مائده/8)؛ چنان نباشد که عمل زشت دیگران شما را به خروج از عدالت تشویق کند».

علی(علیه السلام) نسبت به وفای به عهد در برابر دشمنان نیز اصرار داشتند. چنان که پس از ماجرای حکمیت، عده ای از خوارج از ایشان خواستند تا بعد از پذیرش آتش بس؛ دوباره جنگ با معاویه را از سر بگیرد، ولی ایشان عهدشکنی را حتی نسبت به دشمنان روا نداشتند (طبری، تاریخ طبری، ج 6، ص 2593). علی(علیه السلام) در میدان جنگ، آغازگر جنگ نبود لذا در توصیه های آن حضرت به یاران خود هنگام جنگ می خوانیم: «با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند. … اگر به خواست خدا شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت

ص: 203

کرده، مکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند آسیب مرسانید و زخم خورده را از پا در میارید. زنان را با زدن برمی انگیزانید هرچند آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند.» (سید رضی، نهجالبلاغه، نامه16).

سه. جایگاه عدالت در بُعد اقتصادی تمدن سازی علوی

علی(علیه السلام) چنان که وعده کرده بودند، به محض تصدی خلافت، عدالت را سرلوحه کار خویش قرار دادند. در عهد عثمان، ثروت اندوزی عملاً وجهه ارزشی به خود گرفته بود. بسیاری از بزرگان عالم اسلام، در تکاثر ثروت، گوی سبقت را از دیگری میربودند. زبیربنعوام در این عهد، کاخ هایی در بصره، کوفه و اسکندریه بنا کرد. او به هنگام مرگ، 50 هزار دینار طلا، هزار اسب، هزار بنده و کنیز به ارث گذاشت. طلحة بن عبدالله، کاخ مشهور خود را در کوفه برپا ساخت. درآمد روزانه او از عراق، هزار دینار بود. عبدالرحمن بن عوف کاخی وسیع ساخت، در طویله آن صد اسب و 10 هزار گوسفند بود (مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 342).

در مقابل چنین وضعیتی، علی(علیه السلام) بر آن بودند تا بیتالمال را به تساوی بین مسلمانان تقسیم کنند. امام(علیه السلام) ملاک هایی همچون: سابقه صحبت، حضور در جنگ، قریشی و غیرقریشی و عرب و عجم بودن را ملغی ساختند. ایشان فرمان دادند تا به هر مسلمان 3 دینار از بیتالمال بدهند. آری! نتیجه مشخص است؛ طلحه، زبیر و سعد بن ابی وقاص، از قبول 3 دینار سر باز میزنند (بهبودی، سیره علوی، ص 77-78). به تعبیر عبدالفتاح عبدالمقصود، عدالت علوی، جانشین امتیازات عمری میشود (عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابیطالب(علیه السلام) (روزگار عثمان)، ص 342).

اقدامات علی(علیه السلام)، دنیاپرستان را هراسان میسازد. عمروبنعباس در نامهای به معاویه مینگارد: «هر آن چه در توانداری به کارگیر، پیش از آن که زاده ابوطالب تو را از داراییهایت که اندوختهای، چونان پوست از عصا برکَند.» (ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 270). علی(علیه السلام) خود در تبیین علت سختگیریاش در بیتالمال، اینگونه میفرمایند:

ص: 204

«به خدا عقیل را دیدم پریش و سخت درویش. از من خواست تا منی از گندم شما را به او دهم و کودکانش را دیدم از درویشی موی ژولیده، رنگشان تیره گردیده گویی بر چهرهشان نیل کشیده؛ و پی درپی مرا دیدار کرد و گفته خود را تکرار. گوش به گفتهاش نهادم، پنداشت دین خود را بدو دادم و در پی او افتادم و راه خود را به یک سو نهادم. پس آهنی برای او گداختم و به تنش نزدیک ساختم، چنان فریاد برآورد که بیمار از درد. نزدیک بود از داغ آن بگدازد. او را گفتم نوحهگران بر تو بگریند، از آهنی مینالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته و مرا به آتشی میکشانی که خدای جبارش به خشم گداخته؟ تو بنالی از آزار و من ننالم از سوزش خشم کردگار؟ و شگفتتر از آن، این که شب هنگام کسی ما را دیدار کرد و ظرفی سرپوشیده آورد. درونش حلوایی با روغن و قند آغشته، چنانش ناخوش داشتم که گویی آب دهان مار بدان آمیختهاند یا زهرمار بر آن ریخته. گفتم صله است یا زکات، یا برای رضای خداست که گرفتن صدقه بر ما نارواست؟ گفت نه این است و نه آن است بلکه ارمغان است. گفتم: مادر بر تو بگرید! آمده ای مرا از راه دین خدا بگردانی یا خِرد آشفته ای یا دیوگرفته، یا بیهوده سخن میرانی؟ به خدا اگر هفت اقلیم را با آن چه زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جوی را از مورچهای به ناروا بربایم، چنین نخواهم کرد؛ و دنیای شما نزد من خوارتر است از برگی در دهان ملخ که آن را میخاید و طعمه خود مینماید. علی را چه کار به نعمتی که نپاید و لذتی که برسرآید؟» (سید رضی، نهجالبلاغه، خطبه24).

امام نسبت به کارگزاران مالیات گیرنده حساسیت شدیدی داشتند. ایشان رعایت رفتار اسلامی را از ویژگی های یک حاکم اسلامی بیان می کند. هم چنین تخفیف در مالیات به سبب وقوع حادثه ناگهانی، تلاش برای آبادانی مزارع و گسترش عدالت اقتصادی را به کارگزاران مالی خود توصیه می کند (همان، خطبه27 و 76). از دیدگاه آن حضرت، حاکم اسلامی در اخذ مالیات باید صلاح مالیات دهندگان را در نظر داشته باشد؛ زیرا بهبودی وضعیت مالیاتی را منجر به اصلاح اقشار جامعه می داند. امام در انتصابات به کارگزار خود

ص: 205

مالک اشتر توصیه می کند که انتخاب کارمندان با امتحان و نه میل و استبداد باشد و از میان آن ها افراد باتجربه، پاک و پیشگام در پذیرش اسلام را در اولویت قرار دهد (همان، خطبه53). هم چنین به مالک اشتر توصیه می کند که در استخدام کارکنان و فرمانروایان شفاعت و وساطت کسی را قبول نکن، مگر شفاعت شایستگی و امانت داری آنان (شمس الدین، نظام الحکم و الاداره فی الاسلام، ص 301).

نتیجه

یکی از دغدغه های اصلی امام علی(علیه السلام) در طول دوران زندگی پرفرازونشیب ایشان و به خصوص در دوران حکومت چهار سال و نه ماهه در بُعد سیاسی و حکومتی، برقراری عدالت و پایبندی به آن بود. حضرت این اصل اساسی را پیمانی می دانست که از جانب خداوند بر ایشان نهاده شده بود و به همین جهت از بُعد نظری، عملی و اخلاقی مؤلفه های سیاسی را مورد توجه قرار می دادند. هدف علی(علیه السلام) از قبول حکومت و خلافت، اصلاح و بازگرداندن پایه ها و اساس آن، به راه اصلی طراحی شده توسط پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) بود؛ که در زمان عثمان به کلی از مسیر حکومت پیامبر فاصله گرفته بود. در این مسیر، عنصر عدالت از جایگاه ممتاز و بالایی در همه ابعاد چهارگانه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی برخوردار است. ایشان برای اجرای عدالت در ابعاد مختلف بر سر هیچ چیز معامله نمی کند.

این شیوه حکومتی برای او دردسرساز می شود تا آن جا که جان خود را نیز در راه برپایی عدالت از دست می دهد.

ص: 206

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، ترجمه: شهیدی، سید جعفر، تهران، علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374 ش.

1. ابن ابیالحدید، عزالدین عبدالحمید بن هبة الله، شرح النهجالبلاغة، بیروت، داراحیاء التراث العربی، الطبعةالثانیة، 1965 م.

2. ابن اثیر، عزالدین بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارالصادر للطباعة و النشر و دارالبیروت للطباعة و النشر، 1965 م.

3. ابن قتیبة الدینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، قم، منشورات الرضی، 1363.

4. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407 ق/ 1986م.

5. بختیاری، صادق، عدالت و توسعه از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، فصلنامه اندیشه حوزه، شماره 12، 1380.

6. بهبودی، محمدباقر، سیره علوی، تهران، سنا، 1388.

7. پاینده، ابوالقاسم، نهج الفصاحه، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ پانزدهم، 1360 ش.

8. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام)؛ صدای عدالت انسانی، ترجمه: سید هادی خسروشاهی، قم، بوستان کتاب، چاپ دوم، 1387.

9. شمس الدین، محمدمهدی، نظام الحکم و الاداره فی الاسلام، بیروت، دارالنفائس، چاپ سوم، 1411 ق.

10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات اساطیر، 1362.

11. طه حسین، علی(علیه السلام) و دو فرزند بزرگوارش، ترجمه: احمد آرام، تهران، کتاب فروشی علی اکبر علمی، 1332.

12. عبدالفتاح عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) (روزگار عثمان)، ترجمه: سید محمدمهدی جعفری، تهران، سایه سخن، 1390.

13. کلینی، ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تصحیح: علی اکبر غفاری، بیروت، دار التعارف، چاپ سوم، 1401 ق.

14. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، 1404 ق.

15. مخزن موسوی، سید ابوالحسن، عدالت اجتماعی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)؛ الگوی عدالت محور، تهران، بسیج اساتید، 1387.

ص: 207

16. مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجواهر، بیروت، دارالمعرفة، 1984 م.

17. منتظرالقائم، اصغر، تمدن سازی نبوی و علوی، اصفهان، انتشارات مرغ سلیمان، 1391.

18. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمدابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب چاپ دوم، 1356.

ص: 208

رهاوردهای صلح در سیره امام علی (علیه السلام) در گفتمان معاصر

اشاره

اصغر طهماسبی بلداجی(1)

ص: 209


1- . دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه اراک؛ tahmasebiasghar@yahoo.com

ص: 210

چکیده

صلح، یکی از مباحث مهمی است که در کنار جهاد و جنگ، در آموزه های دین اسلام مورد تأکید قرار گرفته و به اهمیت و جایگاه آن در شرایط و ضوابط خود توجه شده است. با توجه به آسیب های جنگ و پیامدهای آن، توجه به صلح و نتایج آن و چگونگی نهادینه سازی آن در سطح خُرد و کلان حائز اهمیت است. مقاله حاضر با روش توصیفی - تحلیلی به بررسی رهاوردهای غائی صلح در سیره امام علی(علیه السلام) می پردازد و در رویکردهای معرفتی، هدایتی، اجتماعی و نظامی به آثار این مهم اشاره می کند. تعمّق در سیره حکومتی امام علی(علیه السلام) این مهم را مشهود می سازد که امام(علیه السلام) در برخورد با مخالفان، گذشت و مدارا را بر جنگ و سرکوب ترجیح می دادند و از راه های مختلف تلاش می نمودند تا جنگی اتفاق نیفتد. از منظر امام علی(علیه السلام) صلحی که رضایت خداوند در آن باشد، امنیت و آرامش اجتماعی را فراهم می کند و مانع از تفرقه و ازهم گسیختی در جامعه می گردد و در شرایطی می تواند موجب هدایت افرادی گردد که ممکن است در شرایط گمراهی در جنگ کشته شوند. تبیین آموزه های علوی پیرامون صلح و رهاوردهای آن در عصر حاضر حائز اهمیت است؛ اول این که در عرصه بین الملل به معرفی صحیح اسلام حقیقی به دوراز جریان های افراطی و تفریطی کمک می نماید و مانع مهمی در مقابل شبهات اسلام هراسی می گردد. دوم آن که گفتمان صلح و توجه راهبردی و راهکاری به آن در جوامع اسلامی عامل مهمی در وحدت بیش ازپیش در پرتو اشتراکات و تقلیل اختلافات و جنگ می شود، همچنان که می تواند به شکل گیری گفتمان صلح اسلامی در سطح جهانی کمک نماید.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، حقوق بشر، گفتمان صلح، جهاد.

ص: 211

مقدمه

جنگ و صلح از مباحثی مهمی هستند که در آموزه های دینی در ذیل آیات قرآن و روایات، به اهمیت و جایگاه هرکدام در شرایط و ضوابط خود اشاره شده است. تبارشناسی این موضوع در اسلام به زمان پیامبر(صلی الله علیه و اله) و مواجهه ایشان با مشرکان مکه می رسد؛ چگونگی و چرایی جهاد و صلح همواره از همان آغاز در آموزه های دینی مورد تأکید قرار گرفته است. نمی توان در اسلام، جنگ یا صلح را بر دیگری ترجیح داد و طرح چنین سؤالی در حیطه قیاس مع الفارق است؛ چراکه در دین اسلام، هر چیزی در جای خود و شرایط خود مورد نیاز است؛ بسان شب و روز که نمی توان گفت کدام بر دیگری ترجیح دارد و هر کدام بر اساس منافع و مصالحی است. جنگ و صلح نیز هر کدام در شرایط خود مفید است و نمی توان یکی را بر دیگری مرجّح دانست؛ زیرا اسلام دین اعتدال است و اساس آن بر پایه نظم الهی است که هر چیز در جای خود نیکوست؛ اما فارغ از محتوای تناقض گونه این دو مقوله، وجه اشتراکی نیز می توان برای آنها بیان نمود؛ فراهم نمودن زمینه سعادت و هدایت انسان ها و زندگی در پرتو امنیت، اشتراک غایی جنگ و صلح است. جهاد با مشترکان و ظالمان ازآنجایی هست که حق هدایت و زندگی سعادتمند را از انسان هایی که خواهان هدایت هستند، گرفته اند و صلح نیز در مواردی به این جهت است که زمینه هدایت و سعادت دیگر انسان ها فراهم گردد تا در گمراهی از دنیا نروند. این مهم در سیره امام علی(علیه السلام) مشهود است؛ زمانی که سپاهیان معاویه به یکی از شهرهای تحت ولایت امام علی(علیه السلام) حمله می کنند و به زنان مسلمان و غیرمسلمان اهانت می کنند؛ امام علی(علیه السلام) خطبه جهاد را برای مسلمانان ایراد می کند و در آن خطبه مسلمانان را از این هتک حرمت مورد توبیخ قرار می دهند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه27). توجه به این مهم حاکی از آن است که جهاد برای حفاظت از امنیت و زمینه سازی سعادت برای تمامی انسان ها مقرّر شده است چه مسلمان و چه غیرمسلمان. تعبیر:«أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یدْخُلُ عَلَی الْمَرْأَةِ الْمُسْلِمَةِ وَالْأُخْرَی الْمُعَاهِدَةِ فَینْتَزِعُ حِجْلَهَا وَقلب ها» در این خطبه حاکی از این مطلب است. از سوی

ص: 212

دیگر امام(علیه السلام) در جنگ صفین جنگ را به تأخیر می اندازد تا یاران به ایشان اعتراض می کنند، امام(علیه السلام) غایت ترجیح صلح بر جنگ و تأخیر آن را اتمام حجّت و فراهم شدن زمینه هدایت گمراهان بیان می کند (همان، خطبه54)؛ بنابراین فراهم نمودن زمینه هدایت و سعادت و زندگی در پرتو امنیت، غایت هر دو مورد جنگ و صلح است. مقاله پیش رو با روش توصیفی - تحلیلی مقوله صلح و رهاوردهای غائی آن را در سیره امام علی(علیه السلام) مورد تحلیل و بررسی قرار می دهد و به رهاوردهای آن در ابعاد مختلف اشاره می کند.

پیشینه

درزمینه موضوع صلح در آموزه های دینی، پژوهش های مرتبطی انجام شده است. برخی از پژوهشگران درصدد تبیین این موضوع برآمده اند که کدام یک از جنگ و صلح در اسلام بر دیگری ترجیح دارد، از مهم ترین یافته های این پژوهش این است که در اسلام ترجیح جنگ بر صلح با شخص مشرکان نیست؛ بلکه به جهت جنگ با حکومت مشرکان است، به گونه ای که اصل در روابط مسلمانان با حاکمیت کفر و شرک، جنگ؛ و اصل در روابط مسلمانان با آحاد مشرکان و کافران، صلح است (نقی زاده اکبری، حسینی فاضل، اصالت جنگ یا صلح از منظر دین، ص1).

برخی دیگر از پژوهش ها با محوریت امام علی(علیه السلام) مرتبط با صلح نگاشته شده اند، هرچند محوریت آن ها صلح نبوده است که هرکدام از زاویه ای به سیره امام علی(علیه السلام) در ارتباط با مخالفان و ترجیح صلح و مدارا با آنان نگریسته اند. سبک تعامل با اقلیت های مذهبی(گل محمدی، سبک تعامل امام علی(علیه السلام) با اقلیت های مذهبی، ص103)، اخلاق در جهاد (پهلوان، احمدی آشتیانی، اخلاق در جهاد از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص23)، رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی (شیردل، فتاحی زاده، جانی پور، رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی، ص45) و الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام) (فرخی، احمدی، الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام)، ص123)، ازجمله پژوهش های مرتبط با

ص: 213

موضوع مقاله پیش رو است. مقاله حاضر ضمن توجه به پژوهش های پیش گفته، با دو جنبه متمایز نگاشته شده است: نخست، به رهاوردهای غائی صلح در سیره امام علی(علیه السلام) اشاره کرده که تاکنون پژوهشی دراین باره نگاشته نشده است؛ دوم، با محوریت تحولات عصر حاضر، به راهبردهای گفتمان سازی صلح با تکیه بر سیره امام علی(علیه السلام) در جوامع اسلامی و جامعه جهانی اشاره می کند.

غایت شناسی جهاد در اسلام و ارتباط آن با صلح

جهاد در اسلام یکی از مباحث مهمی است که در قرآن و سنّت به اهمیت آن اشاره شده است؛ آیات و روایات مهمی دراین باره وجود دارد که بر اهمیت جهاد در راه خدا و مبارزه با دشمنان خداوند تأکید می نماید از آن جمله: {قاتِلُوا الَّذینَ لا یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلا بِالْیوْمِ الْآخِرِ وَلایحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلایدینُونَ دینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ حَتَّی یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ} (التوبه/29). امام علی(علیه السلام) نیز جهاد را لباس تقوا و زره محکم و سپر مطمئن خداوند بیان می کند که در صورت ترک آن، ذلت و خواری نصیب انسان می شود: «وَهُوَ لِبَاسُ التَّقْوَی وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَةُ وَجُنَّتُهُ الْوَثِیقَةُ فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَشَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیثَ بِالصَّغَارِ وَالْقَمَاءَةِ وَضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَأُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْییعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَف» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه27). با دقت در این کلام امام علی(علیه السلام) مشخص می شود که جهاد یکی از مهم ترین عوامل عزت بخشی مسلمانان و جلوگیری از خواری و ذلت آنان است.

سؤال اساسی دراین باره این است که ارتباط جهاد و صلح در اسلام چیست؟ چراکه علاوه بر آیات و روایات درباره جهاد و مبارزه با دشمنان، آیات و روایات فراوان دیگری نیز درباره صلح وجود دارد؛ در اسلام کدام یک بر دیگری مقدّم است؟ ازجمله آیات قرآن درباره صلح:

{فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یقاتِلُوکُمْ وَأَلْقَوْا إِلَیکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیهِمْ سَبیلاً} (النّساء/ 90) {وَإِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمیعُ الْعَلیمُ} (الانفال / 61)

ص: 214

با تأمل تدبر محور در آیات و روایات، دراین باره این نکته کلیدی مشخص می شود که هدف و غایت دین اسلام، سعادت و کمال بشریت است و جهت تحقق به این خواسته در اسلام، از لوازم مرتبط با آن در شرایط مختلف استفاده می شود. غایت جهاد، تحقق صلح و آرامش و فراهم شدن زمینه سعادت و امنیت برای انسان هاست. دقت در آیات قرآن، این مطلب را مشخص می کند که غایت جهاد همان صلح است، ازجمله: {وَما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ الَّذینَ یقُولُونَ رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیةِ الظَّالِمِ أَهْلُها وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیا وَاجْعَلْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ نَصیراً} (النّساء/75). در این آیه مبارک خداوند مؤمنان را توبیخ می نماید که چرا کسانی را که در زیر ظلم و ستم هستند و نمی توانند آزادانه مسیر سعادتی خود را انتخاب کنند، از دست ظالمان رها نمی کنند؟ غایت جهاد در این آیه، تلاش برای برقراری عدالت و رهاندن بندگان خدا از ظلم است؛ {وَقاتِلُوهُمْ حَتَّی لاتَکُونَ فِتْنَةٌ وَیکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلا عُدْوانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمینَ} (البقره/193) این آیه مبارک نیز تأکید بر جهاد و مبارزه با مشرکانی دارد که هدف آن ها خودخواهی و رسیدن به منافع پلید خود در سایه نابودی دیگران و ایجاد ناآرامی برای دیگر انسان ها است؛ کسانی که نمی خواهند دیگر انسان ها نیز راه سعادت را طی کنند و آرزو دارند تا مؤمنان نیز مشرک شوند، چنان که در آیه دیگر بر این مطلب اشاره شده است: {وَلایزالُونَ یقاتِلُونَکُمْ حَتَّی یرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا} (بقره/217). شهید مطهری دراین باره می گوید: «اسلام هم دین جنگ است و هم دین صلح، هم قانون جنگ دارد، هم قانون صلح، هرکدام در جای خود و در شرایط ویژه خود موضوعیت می یابد» (مطهری، سیری در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)، ص78) بنابراین غایت جهاد و مبارزه در اسلام، برقراری صلح و امنیت و رهایی انسان ها از ستم و ظلم است، این روش اسلام است که از قرآن و سنّت معصومان(علیهم السلام) استنباط می شود. تبیین صحیح گفتمان و رویکرد اسلام دراین باره برای جهانیان در عصر حاضر باوجود فرقه های انحرافی حائز اهمیت است که می تواند به معرفی اسلام ناب کمک نماید و این مطلب تبیین می شود که اسلام دین اعتدال و انعطاف است و از هرگونه تفریط و افراط به دور

ص: 215

است، نه آن گونه که جهاد را طرد کند که دشمنان بر مؤمنان غلبه کنند، نه آنکه فقط جهاد و مبارزه را ترجیح دهد که راهی برای صلح و امنیت نباشد؛ بلکه هرکدام در جای خود و در شرایط خود کاربرد دارد و این حاکی از تعادل بی کم وکاست آئین اسلام است.

رهاوردهای غائی صلح در سیره امام علی(علیه السلام)

اشاره

در سیره علمی و عملی امام علی(علیه السلام)، صلح ثمرات فراوانی دارد و منظور از این صلح، صلحی است که به اسلام و مسلمانان ضربه نزند؛ بلکه در جهت اهداف غائی اسلام باشد، مهم ترین رویکردهای غائی صلح در سیره امام علی(علیه السلام) را می توان در موارد زیر اشاره کرد:

الف. رویکرد معرفتی

یکی از مهم ترین اهداف صلح در آموزه های علوی، کسب رضای خداوند است. این رویکرد مبنا و اساس سایر رویکردها نیز هست؛ همچنان که هر عمل و نیت اعتقادی در آموزه های دینی باید بر اساس رضایت خداوند باشد و خط و مشی و غایت آن برای خداوند باشد؛ چنان که در قرآن کریم بر این مطلب تأکید شده است: {قُلْ إِنَّ صَلاتی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَماتی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ} (الانعام /162)، (همچنین نک: المائده /16؛ التوبه/100؛ التوبه/ 109؛ الفتح/29؛ المجادله/22؛ الحشر/8؛ البینه/ 8) بر این اساس پایه و اساس هر چیزی در اسلام برای رضایت خداوند است که مقوله جنگ و صلح نیز از آن مستثنا نیستند. در بینش امام علی(علیه السلام) که مبتنی بر قرآن و سنّت پیامبر(صلی الله علیه و اله) است، غایت صلح باید رضایت خداوند باشد. امام علی(علیه السلام) دراین باره می فرماید: «وَلَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیهِ عَدُوُّکَ ولِلَّهِ فِیهِ رِضًا» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)، تعبیر: «لِلَّهِ فِیهِ رِضًا» حاکی از آن است که اگر صلح منافع و مصالحی داشته باشد که غایت آن رضای خداوند باشد، نباید آن را ترک کرد؛ بلکه حتی در صورت وجود منافع مادی و شخصی یا غیره در جنگ، باید آن را بر جنگ ترجیح داد. چنان که برخی از شارحان نهج البلاغه به این نکته اشاره کرده اند که این تعبیر اشاره به صلح عادلانه است؛ صلحی که سبب سرشکستگی ملت اسلام نشود و اجحافی بر دشمن در آن نباشد؛ صلحی عادلانه و پرفایده. این تعبیر ممکن است، اشاره به این

ص: 216

موضوع نیز باشد که گاه بعضی از افراد پرتوقع و تندرو رضایت به صلح ندهند؛ درحالی که رضای خدا در آن باشد، مانند صلح حُدیبیه که رضای خداوند و پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله) در آن بود؛ ولی بعضی از تند روان با آن به مخالفت برخاستند و سرانجام فهمیدند، اشتباه از آنان بوده است (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج11، ص109). بدون شک صلحی که مبتنی بر مصالح جامعه اسلامی است و موجبات تقویت اسلام و مسلمانان را فراهم می کند و بتوان از رهگذر آن از خونریزی و ناامنی ممانعت کرد و حتی شرایطی فراهم گردد که موجبات جذب غیرمسلمانان را به آئین اسلام مهیا نمود، قطعاً رضایت خداوند در آن است و بر جنگ و جهاد، حتی با پیروزی ظاهری نیز ترجیح دارد.

ب. رویکرد هدایتی
اشاره

یکی از مهم ترین اهداف غایی صلح در بینش امام علی(علیه السلام)، هدایت انسان های ناآگاه است که مبادا قبل از اتمام حجّت، به مرگ جاهلیت از دنیا بروند. این مهم، اصلی ترین رویکرد غائی صلح و خودداری از جنگ است. تدبر در سیره قرآنی پیامبر رحمت(صلی الله علیه و اله)، توجه تام ایشان به هدایت انسان ها و بیداری فطرت آنان از کفر و جهل را نشان می دهد تا آنجا که به تعبیر قرآن از تلاش ایشان در هدایت مردم، نزدیک است، جان مبارکشان را از دست بدهند: {لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ أَلاَّ یکُونُوا مُؤْمِنینَ} (الشّعراء/ 3).

سیره امام علی(علیه السلام) نیز همان سیره پیامبر رحمت(صلی الله علیه و اله) است که هدایت انسان ها و رهانیدن آنان از شرک و گمراهی را بر هر چیزی ترجیح می دادند بر همین اساس از توصیه های مهم پیامبر(صلی الله علیه و اله) به امام علی(علیه السلام)، در هنگام عزیمت به یمن، توجه به هدایت مردم است تا آنجا که هدایت یک نفر بهتر از تمام آن چیزی است که خورشید برای آن طلوع و غروب می کند(1) (حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج15، ص43). در سیره امام علی(علیه السلام)، هدایت انسان ها بر هر چیزی مقدّم شده است و

ص: 217


1- . «یَا عَلِیُّ لَا تُقَاتِلَنَّ أَحَداً حَتَّی تَدْعُوَهُ إِلَی الْإِسْلَامِ - وَ ایْمُ اللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَی یَدَیْکَ رَجُلًا خَیْرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ وَ غَرَبَتْ وَ لَکَ وَلَاؤُهُ یَا عَلِی»

ایشان در جنگ هایی که در پیش رو داشتند، این مهم را عملی نمودند؛ چنان که قبل از هر جنگی، اتمام حجّت و تلاش برای تنبّه و بیداری طرف مقابل را بر جنگ و جهاد حتی باوجود پیروزی ترجیح می دادند.

بنابراین از اهداف غایی صلح، هدایت انسان های مخالف و ناآگاه است که مبادا در آتش جنگ در گمراهی آشکار از دنیا بروند، در ادامه این رویکرد غائی صلح در جنگ هایی که امام علی(علیه السلام) با آن مواجه بودند، مورد بررسی قرار می گیرد.

یک.ارشاد مخالفان در جنگ جمل

جنگ جمل یکی از جنگ هایی است که بیعت شکنان آن را به وجود آوردند. باوجود بیعت این گروه با امام علی(علیه السلام)، به خاطر منافع شخصی خود و دنیاطلبی و ظلم، بر امام برحق، شورش و این جنگ را ایجاد کردند. اقدامات این گروه در بصره بسیار فجیع بود تا جایی که حاکم امام(علیه السلام) در بصره را با شکنجه و آزار اخراج کردند و بسیاری از مردمان حامی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را به شهادت رساندند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص321) و طبق گزارش شیخ مفید، نزدیک به چهل نفر در حال اسارت به دست زبیر اعدام شدند (مفید، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، ص281).

امام علی(علیه السلام) باوجود اینکه این گروه خطاکار بودند و در این رابطه تعدّی بزرگ مرتکب شده بودند، صلح را بر جنگ ترجیح داد و در مواضع گوناگون قبل از شروع جنگ به هدایت و راهنمایی این گروه اقدام نمودند و از راه های گوناگون سعی در انصراف این گروه از جنگ داشتند. زمانی که امام(علیه السلام) به سمت این گروه حرکت می کند، رفاعه بن رافع درباره تصمیم امام(علیه السلام) درباره آنان سؤال می کند و امام در پاسخ می فرماید: آنچه نیت کرده ام و تصمیم بر انجامش دارم، اصلاح است و از حق به اندازه ای به آنان می بخشیم تا راضی شوند، در غیر این صورت از خود دفاع می کنیم(1)(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج14،

ص: 218


1- . فقام إلیه رفاعة بن رافع فقال یا أمیر المؤمنین أی شی ء ترید وأین تذهب بنا قال أما الذی نرید وننوی فإصلاح إن قبلوا منا و أجابوا إلیه قال فإن لم یقبلوا قال ندعوهم ونعطیهم من الحق ما نرجو أن یرضوا به قال فإن لم یرضوا قال ندعهم ما ترکونا قال فإن لم یترکونا قال نمتنع منهم قال فنعم إذا.

ص17). امام علی(علیه السلام) با یادآوری حدیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) به زبیر(1)(ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج 1، ص92)؛ یادآوری حدیث غدیر به طلحه(2)، ارشاد و هدایت آنان با قرآن (مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص 336)؛ نصیحت دلسوزانه (ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص 95) و امان نامه دادن و تضمین امنیت آنان (همان، ص365)، سعی نمودند تا این گروه را از فرجام بدشان بازگرداند و مانع از شکل گیری جنگ شود. امام علی(علیه السلام) قبل از شروع جنگ در نامه ای به طلحه و زبیر از آنان می خواهد که از کار خود توبه نماید: «کُنْتُمَا بَایعْتُمَانِی طَائِعَینِ فَارْجِعَا وَ تُوبَا إِلَی اللَّهِ مِنْ قَرِیب» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه54). امام(علیه السلام) نتیجه و عاقبت کار ناپسند این افراد را به آنان گوشزد می نماید تا شاید متنبه شوند و از کار زشت خود بازگردند: «فَارْجِعَا أَیهَا الشَّیخَانِ عَنْ رَأْیکُمَا فَإِنَّ الْآنَ [أَعْظَمُ أَعْظَمَ أَمْرِکُمَا الْعَارُ مِنْ قَبْلِ أَنْ] یجْتَمِعَ یتَجَمَّعَ الْعَارُ وَ النَّارُ وَ السَّلَام» (همان). این رویکرد هدایتی امام(علیه السلام) تا آنجا به نهایت خود می رسد که بعد از جنگ هم با اسیران جنگ جمل با این رویکرد برخورد می کند و به جای مجازات آنان، تلاش می نماید تا مسیر صحیح را بازیابند و به هدایت الهی نائل گردند؛ چنان که به دو تن از پسران عثمان، به نام های سعید و ابان، امان نامه می دهد و خطاب به آنان می فرماید: «از گمراهی خود دست کشید و هرکجا که می خواهید بروید و اگر می خواهید، نزد من بمانید تا با شما صله رحم نمایم» (مفید الجمل والنصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص 382). این مطلب اوج رأفت و رحمت اسلام ناب را نشان می دهد، همچنان که تصویری از سیمای حقوق بشر واقعی را به نمایش می گذارد.

دو. ترجیح هدایت بر جنگ در جنگ صفین

یکی دیگر از جنگ های تحمیلی بر امام علی(علیه السلام) در دوران خلافت ایشان، جنگ صفین

ص: 219


1- . «یا زبیر إنک تقاتل علیا و أنت له ظالم؟ قال: اللهم نعم، قال علیّ(علیه السلام): فعلی م تقاتلنی؟ قال الزبیر: نسیتها و اللّه لو ذکرت ما خرجت الیک و لا قاتلتک»
2- . «روی بسنده عن رفاعة بن أیاس الضبی عن أبیه عن جده قال: کنا مع علی(علیه السلام) یوم الجمل فبعث إلی طلحة بن عبید اللّه أن القنی، فأتاه طلحة فقال: نشدتک اللّه هل سمعت رسول اللّه(صلی الله علیه و اله) یقول: من کنت مولاه فعلیّ مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاداه؟ قال: نعم، قال: فلم تقاتلنی؟ قال: لم أذکر، قال: فانصرف طلحة»

بود که به جهت دنیاطلبی معاویه و ظلم او شکل گرفت. باوجود باطل بودن معاویه و فسادهای زیاد وی، امام علی(علیه السلام) در چند مرحله برای وی نامه نگاشته و او را ارشاد نمود و از راه های مختلف حق را برای ایشان تبیین نمودند تا مگر از راه باطل خود بازگردد و دیگر انسان های ناآگاه را نیز گمراه نکنند. امام(علیه السلام) با متنبّه ساختن معاویه به فرجام کار خود و حسابرسی به آن، وی را از فساد و جنگ بر حذر می دارد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 10). در نامه دیگر، معاویه را از پیروی شیطان بر حذر می دارد و او را متنبّه به آخرت می کند (همان: نامه 50). تمامی این خیرخواهی های امام علی(علیه السلام) برای کسی است که شکی در باطل بودن او نیست و تمام هَمُّ و غمِّ او دنیاطلبی است و در باطن جز عناد با اسلام چیزی در سر ندارد. بااین همه امام(علیه السلام) هدایت شخصیتی چون معاویه را در جنگ با او ترجیح می دهد و از راه های مختلف سعی دارد که او را متوجه مسیر اشتباهش نماید. نمونه دیگر از رویکرد غایی صلح در جنگ صفین در سیره امام علی(علیه السلام)، قبل از شروع جنگ نمایان است. امام علی(علیه السلام) باوجود بیعت شکنی شامیان و گمراهی آنان، باوجود دلایل روشن از شروع جنگ اجتناب کرده و جنگ را به تأخیر می اندازد تا شاید حتی تعداد کمی از آنها راه هدایت و سعادت را پیدا کنند و در گمراهی از دنیا نروند؛ هرچند این گمراهی به اختیار خودشان بوده است. بر همین اساس زمانی که یاران امام(علیه السلام) به ایشان پیرامون تأخیر جنگ اعتراض می کنند، حضرت این گونه پاسخ می دهد: «وَأَمَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یوْماً إِلَّا وَأَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَةٌ فَتَهْتَدِی بِی وَتَعْشُوَ إِلَی ضَوْئِی وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضلال ها وَ إِنْ کَانَتْ تَبُوءُ بِآثَامِهَا» (همان، خطبه 54). در همین جنگ، زمانی که یاران امام لعن دشمن را شروع کردند، راهبرد تربیتی امام(علیه السلام) برای یاران و رویکرد غائی صلح برای هدایت دشمنان نمایان می شود؛ امام(علیه السلام) به جای لعن دشمنان، راهبرد مهم دعا را فراروی یاران خود می گذارد، زمانی که اتمام حجّت و موعظه و نصیحت تأثیر نگذاشته، بازهم امام راهبرد نهایی برای هدایت این گروه را به یاران خود تعلیم می دهد که این راهبرد را می توان، بن مایه تمام حقوق بشر پنداشت. امام علی(علیه السلام) از یاران خود می خواهد برای هدایت آنان و تبدیل جنگ به صلح دعا نمایند، این هدایت آن قدر مهم است که امام(علیه السلام) حتی در دعا هم

ص: 220

بر آن تأکید می کند، آنجا که می فرماید: «إِنِّی أَکْرَهُ لَکُمْ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ وَلَکِنَّکُمْ لَوْ وَصَفْتُمْ أَعْمَالَهُمْ وَذَکَرْتُمْ حَالَهُمْ کَانَ أَصْوَبَ فِی الْقَوْلِ وَأَبْلَغَ فِی الْعُذْرِ وَقُلْتُمْ مَکَانَ سَبِّکُمْ إِیاهُمْ اللَّهُمَّ احْقِنْ دِمَاءَنَا وَدِمَاءَهُمْ وَأَصْلِحْ ذَاتَ بَینِنَا وَ بَینِهِمْ وَاهْدِهِمْ مِنْ ضَلَالَتِهِمْ حَتَّی یعْرِفَ الْحَقَّ مَنْ جَهِلَهُ وَ یرْعَوِی عَنِ الْغَی وَالْعُدْوَانِ مَنْ لَهِجَ بِه» (همان، خطبه206). ابن ابی الحدید در ذیل این خطبه پس از نقد دیدگاه حشویه درباره لعن در اسلام، با استناد به آیات قرآن، جواز لعن را اثبات می کند، آنگاه علت نهی امام(علیه السلام) دراین باره را دشنام دادن اصحاب ایشان بیان می نماید نه لعن؛ و خیرخواهی امام علی(علیه السلام) را درباره دشمنان خود بیان می کند که جنگ تبدیل به صلح گردد و آن ها هدایت شوند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج11، ص24-22)؛ بنابراین در جنگ صفین نیز ترجیح صلح بر جنگ و غایت آن، هدایت گمراهان و پیدا نمودن راه سعادت است.

سه.انذار خوارج پیش از جنگ نهروان

یکی دیگر از جنگ های تحمیلی بر امام علی(علیه السلام)، جنگ با خوارج نهروان بود. چیستی و چرایی این جنگ که اصل وفرع آن را خوارج به وجود آوردند، از توضیح این پژوهش بیرون است. آنچه دراین باره حائز اهمیت است، تقدیم صلح بر جنگ و پیشگیری از وقوع آن توسط امام علی(علیه السلام) است که در حیطه رویکرد هدایتی صلح قرار می گیرد. تذکر این نکته حائز اهمیت است که منظور از هدایت، نه مطلقاً به این صورت که طرف مقابل پیرو امام(علیه السلام) گردد؛ بلکه حداقل این است که طرف مقابل از اقدام نابخردانه و جنگ افروزی خود باخبر گردد و از جنگ و کشته شدن در گمراهی نجات یابد. امام(علیه السلام) با روش های مختلف سعی در تنبّه این گروه برآمد:

اول. فرستادن افراد مختلف جهت توجیه خوارج که مهمترین آنها ابن عباس بود (ابن اعثم، الفتوح، ج4 ص268).

دوم. رفع شبهه برای خوارج: امام(علیه السلام) در مواضع گوناگونی شبهه خوارج درباره حکمیت را متذکر می شود، ازجمله: تذکر به حقانیت خود و ایمان و جهاد خود در رکاب پیامبر(صلی الله علیه و اله): «بَعْدَ إِیمَانِی بِاللَّهِ وَجِهَادِی مَعَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله) أَشْهَدُ عَلَی نَفْسِی بِالْکُفْرِ لَقَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَما أَنَا مِنَ

ص: 221

الْمُهْتَدِین»(شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه58)؛ تبیین پیشینه حکمیت و اشتباه خود خوارج دراین باره و عدم اهتمام آنان به نظر امام(علیه السلام): «وَقَدْ کُنْتُ نَهَیتُکُمْ عَنْ هَذِهِ الْحُکُومَةِ فَأَبَیتُمْ عَلَی إِبَاءَ [الْمُخَالِفِینَ الْمُنَابِذِینَ حَتَّی صَرَفْتُ رَأْیی إِلَی هَوَاکُم» (همان، خطبه36).

سوم. راهبرد دیگر امام(علیه السلام) در هدایت و جلوگیری از وقوع جنگ، تنبّه به آینده ذلت بار آنان است: «أَمَا إِنَّکُمْ سَتَلْقَوْنَ بَعْدِی ذُلًّا شَامِلًا وَ سَیفاً قَاطِعاً وَأَثَرَةً یتَّخِذُهَا الظَّالِمُونَ فِیکُمْ سُنَّة» (همان، خطبه58).

چهارم. راهکار دیگر امام(علیه السلام) دراین باره رویکردی روان شناختی است؛ امام(علیه السلام) با بیان حقیقت و صدق نیت خود نسبت به خیرخواهی خوارج، بر قوه احساس و عاطفه آنها تأثیر می گذارد: «فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ أَنْ تُصْبِحُوا صَرْعَی بِأَثْنَاءِ هَذَا النَّهَرِ وَ بِأَهْضَامِ هَذَا الْغَائِطِ عَلَی غَیرِ بَینَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَلَا سُلْطَانٍ مُبِینٍ مَعَکُم» (همان، خطبه36) تعبیر «فَأَنَا نَذِیرٌ لَکُمْ» این حقیقت را بیان می کند.

امام(علیه السلام) به یارن خود دستور دادند که به هیچ وجه جنگ را شروع نکنند تا آن که خوارج سه مرتبه به سمت سپاه امام(علیه السلام) تیراندازی کردند و حتی برخی از یاران امام(علیه السلام) را به شهادت رساندند تا آنکه امام علی(علیه السلام) دستور دادند که با آنان بجنگند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج2، ص 273-272). تلاش امام(علیه السلام) قبل از شروع جنگ برای هدایت این گروه و تقدیم صلح بر آن، منجر به هدایت هشت هزار نفر از خوارج می شود؛ آن گونه که ابن اعثم گزارش می دهد، تنها چهار هزار نفر از سپاه دوازده هزار نفری خوارج در مقابل امام(علیه السلام) ایستادند و بقیه هدایت شدند (ابن اعثم، الفتوح، ج4، ص270)؛ و این غایت صلح دراین باره است که مانع از کشته شدن تعداد زیادی در گمراهی آشکار و ضلالت بار می شود.

ج. رویکرد اجتماعی
اشاره

جامعه مجموعه به هم پیوسته ای است که هر خیر و شری مجموع آن را تحت تأثیر قرار می دهد؛ همانند اعضای بدن که عضوی دیگر اعضاء را متأثّر می کند. مقوله جنگ و صلح نیز از این اصل مستثنا نبوده و هرکدام جامعه را در سطح خُرد و کلان تحت تأثیر خود قرار می دهند. در بینش امام علی(علیه السلام) صلح و تقدّم آن بر جنگ در حیطه اجتماعی نیز مبتنی بر اهدافی غائی است که آثار آن در جامعه نمایان می شود، ازجمله:

ص: 222

یک.تأمین امنیت جامعه

برقراری امنیت در هر جامعه ای چه مسلمان و غیرمسلمان از لوازم جدایی ناپذیر در آن جامعه است. جامعه ای که در آن امنیت نباشد، آسیب ها و مشکلات فراوانی فراروی مردم آن جامعه قرار می گیرد و زندگی مبتنی بر نشاط و جاذبه از آن جامعه رخت برمی بندد. در آموزه های دین اسلام، بر اهمیت امنیت تأکید بسیار شده است؛ چنانچه در روایتی از پیامبر رحمت(صلی الله علیه و اله) بر اهمیت این نعمت تأکید شده است: «نِعْمَتَانِ مَکْفُورَتَانِ الْأَمْنُ وَالْعَافِیة» (صدوق، الخصال، ج1، ص62)؛ امنیت را می توان از رویکردهای غایی جهاد و صلح بیان داشت؛ چراکه جهاد نیز برای مقابله با تجاوز دشمنان داخلی و خارجی جامعه شکل می گیرد تا امنیت برقرار شود. در همین رابطه امام علی(علیه السلام) یکی از اهداف حکومت خود را تأمین امنیت برای مظلومان بیان می کند: «فَیأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِک» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه130).

از نتایج برقراری صلح نیز امنیت است؛ چراکه جنگ به همراه خود ناامنی را به همراه دارد. زمانی که صلح فوایدی والاتر و بالاتری نسبت به جنگ داشته باشد، بدون شک یکی از عوامل ترجیح آن بر جنگ، برقراری امنیت است. امام علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر به این غایت صلح اشاره می کند: «فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَأَمْناً لِبِلَادِک» (همان، نامه53)، صلح باعث امنیت در جامعه می شود. بی شک امنیت اجتماعی آثار فراوانی در جامعه دارد که جلوگیری از آسیب های اجتماعی و سلامت اجتماعی از مهمترین آنها خواهد بود.

دو. آرامش اجتماعی

از دیگر آثار صلح در بعد اجتماعی، آرامش اجتماعی است که اخص از امنیت اجتماعی قلمداد می شود. پیامد مهم صلح، تأمین آرامش در جامعه است. ممکن است در زمان جنگ، در مناطقی که درگیر جنگ نیستند، امنیت برقرار باشد؛ اما آرامش نباشد؛

ص: 223

چراکه جنگ در ذات خود ناآرامی و استرس به همراه دارد. ترس از حمله دشمن، ترس از قحطی و... که ممکن است دامن گیر افراد جامعه شود. از سوی دیگر به لحاظ روان شناختی، نبود آرامش در جامعه به معنای بروز بیماری های روانی است که روح و روان انسان را خدشه دار می کند و آسیب های متعدد به وجود می آورد. بر همین اساس امام علی(علیه السلام) در یک اصل کلی، خطاب به مالک اشتر به این غایت صلح که رهایی هم وغم و رسیدن به آرامش است، اشاره کرده و می فرماید: «فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَرَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ» (همان). زمانی که صلح باشد و جنگی در کار نباشد، زمامدار که به هنگام جنگ تمام فکرش متوجه برنامه های آن می شود، از این افکار آزاردهنده راحت می گردد و به سایر امور می پردازد و مردم هم احساس امنیت می کنند و به پیشبرد کارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی می پردازند (مکارم شیرازی، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج11، ص110). آرامش اجتماعی در صلح، فقط متوجه زمامداران جامعه نمی شود؛ بلکه مردم نیز در آن جامعه آرامش پیدا می کنند و فارغ از دغدغه های جنگ به زندگی خود می پردازند.

سه. تقویت اتحاد و انسجام و دوری از تفرقه

در یک تقسیم بندی، می توان جنگ ها را به دو قسم داخلی و خارجی تقسیم کرد و در این دو قسم، جنگ اقوام، مذاهب و دولت ها با یکدیگر متصور است. وجه مشترک تمام جنگ ها با علل شکل گیری آن، ایجاد تفرقه است. غایت صلح در این زمینه، تقویت اتحاد و دوری از تفرقه است که این اتحاد و انسجام در تمام سطوح آن قابل تحقّق است. اتحاد میان اقوام، مذاهب، اتحاد در سطوح مختلف جامعه، اتحاد در میان کشورها و.... به همین جهت امام علی(علیه السلام) در عصر خود تمام تلاش خود را انجام می دادند تا این اتّحاد در جامعه اسلامی خدشه دار نشود.

زمانی که از طلحه و زبیر بیعت می ستاند، از آنان می خواهد که در امور مسلمانان فساد افکنی نکنند: «احلفا لی بالله العظیم إنکما لا تفسدان علی أمر المسلمین ولا تنکثان لی بیعة ولا تسعیان فی فتنة» (مفید، الجمل والنصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص89) به همین جهت یکی

ص: 224

از پیامدهای لغو و بیهوده جنگ، برهم زدن اتحاد و انسجام است. در اندیشه امام علی(علیه السلام) هر نوع تفرقه افکنی و جدا شدن از صفوف مسلمانان، بهره برداری شیطان است و منادی عمل تفرقه انگیز بِسان گوسفندی است که از گله دور شده است: «فَإِنَّ یدَاللَّهِ [عَلَی] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَإِیاکُمْ وَالْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّیطَانِ کَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْب» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 127).

امام علی(علیه السلام) مردم را از تفرقه و جدایی به شدت نهی می نماید و سنّت خداوند را بر این مبنا برمی شمارد که در تفرقه و جدایی خیری قرار نداده است: «فَإِیاکُمْ وَالتَّلَوُّنَ فِی دِینِ اللَّهِ فَإِنَّ جَمَاعَةً فِیمَا تَکْرَهُونَ مِنَ الْحَقِّ خَیرٌ مِنْ فُرْقَةٍ فِیمَا تُحِبُّونَ مِنَ الْبَاطِلِ وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیراً مِمَّنْ مَضَی وَلَا مِمَّنْ بَقِی» (همان، خطبه176). علت تأکید بر این مطلب، آثار والای دنیوی و اخروی است که در اتّحاد و یکپارچگی قرار دارد که در آموزه های دینی بر آن تأکید شده است (نک: کلینی، کافی، ج2، ص346؛ صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج، ص46) در همین زمینه عواقب ناگوار و زیانباری برای تفرقه و دشمنی بیان شده است (نک: کلینی، کافی، ج2، ص346؛ دیلمی، ارشاد القلوب الی الصواب، ص 179).

امام علی(علیه السلام) در آخرین وصیت خود بر تقویت اتحاد و انسجام و دوری از تفرقه تأکید می نماید و این مطلب را از قول پیامبر(صلی الله علیه و اله) نقل می کند که: «اصلاح اختلاف ها، از تمامی نمازها و روزه ها برتر است» (شریف رضی،نهج البلاغه، نامه47). شاید علّت ترجیح اصلاح اختلافات بر تمامی نماز و روزه ها این باشد که اگر در جامعه ای اختلاف زیاد شد و تفرقه و ازهم گسیختگی حکم فرما گردید، زمینه نابودی آموزه های دینی، ازجمله نماز و روزه نیز فراهم می شود؛ به عبارتی اختلاف، کار را به آنجا می رساند که از نماز و روزه نیز اثری نماند؛ بنابراین اصلاح اختلاف، از نماز و روزه ها برتر است.این رهاورد صلح در سطح خُرد و کلان کاربرد دارد و می توان از آن درزمینه رفع دشمنی ها و رسیدن به اتحاد بهره برد، حتی در سطح خانواده نیز صلح می تواند به بهبود مشکلات خانوادگی و رسیدن به تفاهم کمک نماید، همچنان که در قرآن (نساء/128) نیز بر این مطلب تصریح شده است.

ص: 225

بنابراین همان گونه که جنگ و دشمنی می تواند در تمام سطوح خُرد و کلان خود به ایجاد تفرقه و جدایی منجر شود، صلح به عکس می تواند زمینه انسجام و اتحاد را به دنبال داشته باشد، همچنان که می شود از آن به عنوان عاملی در جهت رفع اختلافات و رسیدن به تفاهم بهره برد.

د. رویکرد نظامی

بدون شک یکی از مهمترین ارکان حفاظت هر جامعه ای از تجاوزهای دشمنان و مقابله با آنان، نیروی نظامی است. اهمیت نیروی نظامی تا آنجاست که می توان گفت شرایط صلح و جنگ، بستگی به آن دارد؛ زیرا نبود نیروی نظامی کارآمد در جامعه ای، جنگ و صلح را بی معنا می کند، بلکه دشمنان جامعه را باقدرت تمام به پیروزی و فتح می رساند. در آموزه های امام علی(علیه السلام) به اهمیت این گروه در حفاظت از مرزها و امنیت جامعه اسلامی اشاره شده است. امام علی(علیه السلام) دراین باره می فرماید: «فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِیةِ وَزَینُ الْوُلَاةِ وَعِزُّ الدِّینِ وَسُبُلُ الْأَمْنِ وَلَیسَ تَقُومُ الرَّعِیةُ إِلَّا بِهِم» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53). امام(علیه السلام) نیروی نظامی را عزت دین و عامل امنیت بیان می نماید؛ بنابراین وجود نیروی نظامی کارآمد از لوازم جدایی ناپذیر جامعه اسلامی است. مقوله صلح در شرایطی می تواند به تقویت نیروی نظامی و ترمیم آن در شرایط جنگ کمک کند، براین اساس در آموزه های امام علی(علیه السلام) یکی از اهداف غایی صلح درزمینه نیروی نظامی، آسایش لشکریان و فراخور آن، تقویت آنان است. امام علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر، درباره این مسئله مهم این گونه می فرماید: «فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ» (همان، نامه53)؛ صلح عاملی برای آسایش و تقویت لشکریان است. یعنی اگر در شرایط نیروی نظامی کشور نیاز به ترمیم داشته و صلح بر جنگ ارجحیت داشت، پذیرفتن صلح مزایایی خواهد داشت که در جنگ نخواهد بود، به همین دلیل در حیطه نظامی نیز صلح موجبات تقویت و ترمیم نیروهای جامعه را خواهد داشت.

سیره امام علی(علیه السلام) و گفتمان صلح در جهان معاصر

اشاره

گفتمان صلح و حقوق بشر اسلامی در عصر حاضر بیش ازپیش حائز اهمیت است.

ص: 226

توجه به آموزه های علوی دراین باره و تبیین و نهادینه سازی آن در سطح خرد و کلان می تواند نتایج مؤثر و مفیدی در سطح منطقه ای و بین المللی داشته باشد. دراین باره سه راهبرد مهم دراین باره قابل توجه است.

الف. تبیین صحیح آموزه های علوی درباره صلح و انسان دوستی در عرصه جهانی

حقوق بشر یکی از مباحث مهمی است که در عرصه بین الملل در جهان امروز مطرح است و قوانین و ضوابطی در عرصه بین الملل و سازمان های مرتبط با آن برای این موضوع وضع شده است، فارغ از بررسی نقادانه این مطلب و عدم تحقّق عملی شعار حقوق بشر، گفتمان صلح و راهکارهای تحقّق آن یکی از نیازهای انسان عصر حاضر است. مهم ترین اقدام درباره صلح و حقوق بشر در این زمینه، تبیین و ترویج گفتمان صلح اسلام در عرصه بین المللی است.متأسفانه با بروز فرقه های انحرافی به نام اسلام و ترویج اسلام هراسی در سطح گسترده، نگاه منفی به مسلمانان در جهان افزایش پیدا کرده است. به باور برخی از تحلیلگران، نحوه بازنمایی اسلام در رسانه های غربی، یکی از عوامل تشدید اسلام هراسی در کشورهای غربی بوده است (Allen, 2001). تبیین سیره امام علی(علیه السلام) و گفتمان حقوق بشری اسلام در این زمینه، می تواند به دفع و رفع این شبهه و معرفی صحیح اسلام کمک کند. جهان امروز را با تکنولوژی و پیشرفت رسانه ای آن می توان دهکده کوچکی خواند که بهره گیری صحیح و قوی از این قابلیت می تواند به این مهم جامه عمل بپوشاند و رهاورد آن علاوه بر تبیین رویکرد اسلام دراین باره، موجبات جذب به این فرهنگ را نیز فراهم کند، چنان که معصومین(علیهم السلام) بر این مطلب تأکید نموده اند: «فَإِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا» (صدوق، عیون اخبارالرضا(علیه السلام)، ج1، ص 307). درزمینه حقوق بشر و گفتمان صلح نیز مطالب ارزشمندی برای ارائه وجود دارد؛ علاوه بر مباحث پیش گفته درباره رهاوردهای صلح و انسان دوستی، موارد متعددی در ارتباط با حقوق بشر و کرامت انسانی در آموزه های امام علی(علیه السلام) بیان شده است ازجمله:

ص: 227

توجه به کرامت و ارزش ها انسان ها با هر مذهب و مسلکی(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ برابری انسان ها در خلقت یکپارچه (همان، نامه53)؛ نهی از تجاوز به حقوق انسان ها و لزوم حفاظت از آن (همان، خطبه 27)؛ حفظ کرامت انسانی و خدشه دار نکردن آن (همان، نامه51) و آزادگی انسان ها و لزوم رهایی آنان از یوغ بردگی و اسارت (همان/ نامه31). ازجمله مواردی است که پیرامون حقوق بشر و مبانی انسان شناسی صلح در سیره امام علی(علیه السلام) به آن اشاره شده است. تبیین این موارد در عرصه بین الملل، جذب انسان های آزاداندیشی چون جرج جرداق مسیحی را فراهم می کند که از دریای فضایل امیر مؤمنان(علیه السلام) صدای عدالت و انسانیت آن را به زبان و مسلک خود به گوش جهانیان برسانند. بنابراین تلاش همه جانبه در تبیین گفتمان صلح و حقوق بشر با تکیه بر سیره امام علی(علیه السلام)، رهاوردهای ترویجی و تبیینی در عرصه بین الملل به همراه خواهد داشت.

ب. تشکیل کارگروه صلح در جوامع اسلامی

یکی از مهم ترین رویکردهای استعمار و استکبار در غلبه به کشورهای اسلامی، ایجاد تفرقه و جنگ میان مسلمانان و اقوام مختلف است؛ جمله معروف: « divide et impera» تفرقه بینداز و حکومت کن یا: « divide and conquer» تقسیم کن و غلبه کن؛ از محورهای کلیدی استکبار و استعمار در چند قرن اخیر بوده است. در مستندات و اذعانات جاسوسان کشورهای استعماری، یکی از مهم ترین سیاست ها در کشورهای اسلامی، تفرقه اندازی و تقویت فرقه ها بیان شده است (کولمن، کمیته300 کانون توطئه های جهانی، ص29-24). گفتمان صلح در جوامع اسلامی و نهی هرگونه اختلاف و تفرقه افکنی حائز اهمیت است. گفتمان صلح و نهی از جنگ به گونه ای نهادینه شود که جامعه جهانی جهان اسلام را در این زمینه الگو قرار دهد، نه آن گونه که تفرقه و جنگ در جهان اسلام بیش از دیگران باشد. تشکیل کارگروه های وحدت و اخوت در سایه اشتراکات، حل اختلافات در سایه جدال احسن و رویکرد علمی، تبیین آموزه های دین اسلام دراین باره، از مهم ترین مواردی است که

ص: 228

می تواند در این زمینه مؤثر باشد. نص صریح قرآن بر اخوت و برادری میان مؤمنان دلالت دارد و بر ایجاد صلح و اصلاح میان آنان تأکید می نماید: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ} (حجرات/10)؛ دستور صریح قرآن دراین باره بر نفی جنگ و برقراری صلح بین گروه مؤمنان است که به هر دلیل با یکدیگر وارد جنگ شده اند: {وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَینَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَی الْأُخْری فَقاتِلُوا الَّتی تَبْغی حَتَّی تَفی ءَ إِلی أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَینَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطین} (حجرات/9). در آموزه های نبوی(صلی الله علیه و اله) و علوی(علیه السلام) نیز موارد متعددی جهت تحقق وحدت و صلح میان مسلمانان بیان شده است. آنچه در سیره امام علی(علیه السلام) در این مقاله پیرامون صلح بیان شد، گویای این مطلب است و بر آن تأکید دارد. جهان اسلام در عصر حاضر نیاز مبرم به گفتمان های صلح و تشکیل سازمان مرتبط با آن در این رابطه دارد. پیگیری ایجاد سازمان صلح و اخوت اسلامی دراین باره و وضع قوانین منسجم پیرامون آن می تواند، به عنوان ابزاری محکم در مقابل هرگونه انحراف در این جوامع باشد و به ایجاد صلح و وحدت کمک شایانی نماید. آنچه در رویکرد علمی پیرامون این مطلب حائز اهمیت است، برگزاری نشست ها و گفتمان ها میان مذاهب و اقوام است که با ایجاد رویه مشترک و ترسیم شاکله آن می توان به تقویت صلح و وحدت کمک نمود.

ج.زمینه سازی برای گفتمان صلح اسلامی در سطح بین الملل

یکی دیگر از اقدامات مهم در ارتباط با صلح اسلامی، نهادینه سازی فرهنگ صلح و انسان دوستی در جامعه جهانی است؛ اقدام مهم در این راهبرد، تبیین رهاوردهای صلح و انسان دوستی و نفی و نهی از جنگ در جامعه جهانی است. بدون شک جنگ در قالب های متعدد خود، زیان های فراوانی در کل جهان برجا می گذارد. تأکید بر گفتمان صلح با تکیه بر فرهنگ علوی و آموزه های اسلام، در این زمینه مؤثر است. جرج جرداق مسیحی در کتاب ارزشمند خود به این مطلب و غایت صلح اشاره می کند که این رهاورد صلح به سود تمامی انسان ها با هر مذهب و مسلکی است، وی دراین باره می نویسد: در مذهب علی(علیه السلام)،

ص: 229

مهر و مودت، نعمت هستی برای مردم است و در آن هنگام که از صلح و دوستی سخن می گوید، بر زبان وی جاری می شود؛ او می فرماید:«خداوند پیوند دوستی را بین آنها تحکیم بخشید که در سایه آن راه می روند و در پناه آن به سر می برند و آن نعمتی است که هیچ کس ارزش آن را نمی داند؛ زیرا قیمت آن از هر چیز مهم و گران بهایی، بالاتر و گران بهاتر است»؛ پس اگر صلح در بین ملت ها موجب این چنین نعمتی گردد، مردم برای چه با همدیگر کینه و دشمنی می ورزند و از یکدیگر می گریزند؟ به این سخن گرم که از قلب علی بیرون می آید، گوش کنید: «ای انسان چه چیز تو را به تباه کردن و نابود ساختن خویشتن مأنوس ساخته است؟ آیا از این خواب بیدار نخواهی شد؟» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت و انسانیت، ص409).

در آموزه های دین اسلام، مطالب ارزشمندی درباره صلح و انسان دوستی و راهکارهای تحقق آن وجود دارد که تبیین آن می تواند به عامل مهمی در نهادینه سازی فرهنگ صلح در جامعه جهانی باشد، این آموزه ها به اندازه ای مؤثر بوده اند که برخی از سیاستمداران کشورهای غیر اسلامی به این مطالب ارزشمند در جهت تحقق صلح و نفی جنگ استناد می کنند.(1) مهم ترین اقداماتی که می تواند در تقویت صلح جهانی و گفتمان صلح اسلامی در جامعه جهانی مؤثر باشد، عبارت اند از: وضع قوانین و راهکارهای تحقق صلح در سازمان ملل با توجه به آموزه های علوی، تشکیل کارگروه اجرائی صلح و انسان دوستی، برگزاری گفتمان های بین المللی پیرامون صلح و تبیین رهاوردهای آن در عصر حاضر و بهره گیری از رسانه های متعدد در تبلیغ و ترویج آن.

ص: 230


1- . ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه در نشست سه جانبه آنکارا (16سپتامر 2019) برای حل بحران جنگ عربستان و یمن به آیات قرآن درباره صلح و نفی خشونت و ایجاد برادری استناد نمود.( https://www.farsnews.com/news)

نتیجه

بر اساس مطالب پیش گفته مهم ترین رهیافت های این پژوهش را می توان در موارد زیر فهرست نمود:

جنگ و صلح دو واژه متناقض؛ اما مرتبط با یکدیگرند، در آموزه های دین اسلام هرکدام با توجه به شرایط و ضوابط خود مورد تأکید قرار گرفته اند. بر اساس آموزه های دینی، هر یک از مقوله جنگ و صلح در شرایط خود می تواند مفید واقع شود و آثار مهمی برای آنها وجود دارد. در سیره امام علی(علیه السلام) نیز که همان حقیقت اسلام است، این دو مقوله هر یک در جای خود مورد استفاده قرار گرفته اند که غایت هر دو را در یک وجه مشترکِ هدایت، سعادت و سلامت انسان ها می توان قلمداد نمود.

در سیره امام علی(علیه السلام) برای صلح رهاوردهای غائی متعددی بیان شده است: رهاورد معرفتی، هدایتی، اجتماعی و نظامی، از مهم ترین رویکردهای غائی صلح در اندیشه امام علی(علیه السلام) است. ازنظر امام علی(علیه السلام) صلح و ترجیح آن بر جنگ باید برای رضای خداوند باشد؛ تحلیل فقه الحدیثی از رضایت خداوند در این حدیث این مطلب را بیان می دارد که اگر صلح به سود اسلام و مسلمانان باشد و مانع از خونریزی و جنگ بیهوده باشد، مورد رضایت خداوند است. واکاوی جنگ های تحمیلی بر امام علی(علیه السلام) با عناوین: جمل، صفین و نهروان، رویکرد هدایتی صلح در سیره امیر مؤمنان(علیه السلام) را هویدا می نماید. اتمام حجّت امام علی(علیه السلام) بر هر سه گروه ناکثین، قاسطین و مارقین و تلاش برای هدایت آنان و به تأخیر انداختن جنگ و عدم آغاز آن حاکی از این مهم است. امام علی(علیه السلام) از راه های مختلف تلاش می کردند تا مخالفان راه حق و حقیقت را بیابند و از شکل گیری جنگ خودداری نمایند؛ اصل هدایتی، مهم ترین غایت در سیره امام علی(علیه السلام) در ترجیح صلح بر جنگ است.

بررسی نامه امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر و دیگر موارد، حاکی از این است که صلح در شرایط و ضوابط خود می تواند در حیطه اجتماعی و جامعه سه راهبرد امنیت و آرامش

ص: 231

اجتماعی، تقویت اتحاد و اجتناب از تفرقه را به ارمغان بیاورد؛ همچنان که در رویکرد نظامی نیز علاوه بر آسایش نظامیان به تقویت آنها و پرهیز از کُشت و کشتار کمک می کند.

تبیین گفتمان صلح، با تکیه بر سیره علوی در عصر حاضر، علاوه بر تقویت و جلوگیری از بروز جنگ های بیهوده، می تواند به معرفی چهره اسلام درزمینه حقوق بشر و صلح و انسان دوستی کمک کند و خط بطلانی بر چهره مخرب گروه های انحرافی در جهان اسلام بکشد، همچنان که غایت تبیین سیره امام علی(علیه السلام)، موجبات جذب انسان های آزاداندیش به فرهنگ اسلامی را فراهم نماید و می تواند نقطه ای عطف در فرهنگ سازی هر چه بیشتر صلح در جامعه جهانی باشد.

ص: 232

منابع

قرآن کریم، قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

19. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیه الله مرعشی نجفی، بی تا.

20. ابن اعثم کوفی، الفتوح، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1406ق.

21. ابن قتیبه، ابو محمد عبدالله بن مسلم، الامامة و السیاسة، بیروت، دارالاضواء، 1410ق.

22. پهلوان، منصور، احمدی آشتیانی، فرهاد، اخلاق در جهاد از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، فصلنامه النهج، شماره 49، 1395.

23. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت و انسانیت، ترجمه: هادی خسروشاهی، تهران: فراهانی، 1379.

24. حر عاملی، محمدحسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم، آل البیت، 1409ق.

25. دیلمی، حسن بن علی، ارشاد القلوب الی الصواب، قم، شریف رضی، 1412ق.

26. شیردل، معصومه، فتاحی زاده، فتحیه، جانی پور، محمد، رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی، پژوهشنامه علوی، سال هشتم، شماره دوم، 1396.

27. صدوق، محمد بن بابویه، الخصال، قم، جامعه مدرسین، 1362ق.

28. صدوق، محمد بن بابویه، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، تهران، نشر جهان، 1378ق.

29. فرخی، میثم، احمدی، بتول، الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام)، پژوهشنامه علوی، سال هشتم، شماره دوم، 1396.

30. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، اسلامیه، 1362.

31. کولمن، جان، کمیته300 کانون توطئه های جهانی، ترجمه: یحیی شمس، تهران، انتشارات فاخته، 1375.

32. گل محمدی، محمدتقی، سبک تعامل امام علی(علیه السلام) با اقلیت های مذهبی، پژوهش های نهج البلاغه، سال شانزدهم، شماره55، 1396.

33. مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام)، تهران، صدرا، 1367.

34. مفید، محمد بن محمد، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.

ص: 233

35. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیر المومنین(علیه السلام)، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1386.

36. نقی زاده اکبری، علی، حسینی فاضل، سید مرتضی، اصالت جنگ یا صلح از منظر دین، پژوهش های اسلامی، سال اول، شماره اول، 1392.

37. Allen, C. (2001). Islamophobia in the media since September 11. Exploring Islamophobia: Depening our understanding of Islam and Muslim. University of Westminster, 29.

https://www.farsnews.com. خبرگزاری فارس

ص: 234

جایگاه صلح از منظر فلسفه اسلامی با تأکید بر سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام)

اشاره

محسن ابراهیمی(1)

ص: 235


1- . دانشجوی دکتری دانشگاه اصفهان؛ mhnebr@gmail.com

ص: 236

چکیده

از منظر فلسفه اسلامی، صلح اصیل، کمالی عقلانی است که با رشد فاعلیت انسان محقق می شود و در مقابل، جنگ و نزاع، فعلی است که بر اساس فرو کاستن انسان به شیء مادی و بر پایه فشار و تحمیل بیرونی رخ می دهد. بااین حال در آثار فلسفی، از راه دست یابی به صلح اصیل کمتر بحث شده است. این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی داده های روایی از سخنان امام علی(علیه السلام) پرداخته است. از نگاه نگارنده سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوران حکومتشان می تواند نمونه عینی برای تبیین فلسفی آن باشد. بر همین اساس، راه دست یافتن به صلح حقیقی، در معنای عدمی از صلح- عدم نزاع و درگیری- یافت می شود. زیرا در چنین بستری می توان حق را تبیین و فاعلیت انسان را رشد داد و از همین رو اصل اولی در فلسفه اسلامی، برقراری صلح است. بااین حال ضرورت ورود در جنگ نیز بر اساس اصل فوق قابل تبیین است. زیرا که ورود در جنگ برای دفع فشار و تحمیل بیرونی و دفاع از کرامت انسان و - به یک معنا - در جهت تحقق صلح اصیل است. سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوران خلافت ایشان نمونه عینی است که می توان برای اصول فوق ذکر کرد. خودداری از ورود به جنگ برای تبیین حق و پایبندی به اصول اخلاقی از ویژگی های بارز سیره آن حضرت است و می توان آن را الهام بخش طرح جایگاه صلح در فلسفه اسلامی دانست.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، صلح، فلسفه اسلامی، سیره.

ص: 237

مقدمه

تاریخ زندگی بشر همواره، همراه با جنگ ها و نزاع های بوده است که ویرانی ها و خرابی ها بسیار به بار آورده و از همین رو دست یافتن به صلح، آرزوی دیرین او در کره خاکی بوده است. اهمیت دست یابی به صلح، متفکران و اندیشمندان مختلف، با آراء گوناگون را به سوی یافتن راه حلی برای پایان دادن به نزاع های ویرانگر، فراخوانده است.

در میان اندیشمندان اسلامی نیز با توجه به معارف غنی اسلام- بحث های زیادی درباره صلح و جنگ مطرح شده است. هرچند که غالب این مباحث در فقه و بحث جهاد مطرح شده است. بااین حال برخی از حکمای اسلامی مانند: فارابی در نظریه سیاسی خود، بر اساس مدینه فاضله در رابطه با تحقق صلح، مطالبی را بیان می کنند. در مدینه فاضله ازآنجاکه قوه عاقله حاکم بر آن است، اعتدال میان اهل آن برقرار می شود و همین امر موجب تحقق امنیت و آرامش است، ازاین رو مدینه فاضله به مدینه مسالمت نیز نامیده می شود (فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، ص 165).

در نگاه کلی، در فلسفه اسلامی توجه به قوه الهی یعنی عقل و عمل بر اساس آن، اصلی صلح آفرین دانسته شده است. (خامنه ای،فلسفه و صلح جهانی مجموعه مقالات منتخب هجدهمین همایش حکیم ملاصدر، ص 12)؛ اما بااین حال جزئیات رجوع عقل و چگونگی پیاده کردن آن موضوعی است که کمتر به آن توجه شده است. به عنوان نمونه در مدینه فاضلهِ فارابی با حاکم شدن عقل، صلح در همه جا برقرار می شود؛ اما آیا پیش از برقراری آن، می توان سخن از صلح گفت و راهی برای برقراری آن مطرح کرد؟ آنچه از نگاه نگارنده می تواند گامی نو در جهت تبیین نگاه فلسفی صلح باشد؛ سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) در دوره حکومتشان است. سخنان و سیره عملی ایشان، به شکلی است که می تواند اصلی الهام بخش در نگاه فلسفی به صلح باشد و با توجه به آن، کمبود ذکرشده را جبران کرد.

ص: 238

حاصل این گام، این است که حقیقت صلح معنای شریف و والای دارد که با به کمال رسیدن فاعلیت انسان محقق می شود. اما برای تحقق این صلح، در ابتدا باید معنای ضعیفی از صلح را که معنای عدمی و به معنای نبود جنگ است، محقق کرد. در چنین بستری می تواند فاعلیت انسان را بر اساس توجه به قوه الهی عقل کامل کرد و معنای اصیل صلح را محقق ساخت. بااین حال، اگر در این میان نزاعی صورت بگیرد، این نزاع نیز به غایت رسیدن به صلح و تکمیل فاعلیت بشری است و ازاین رو بسیار متفاوت از جنگی است که بر اساس فاعلیت قوای مادی بشر و همراه با تحمیل و فشار بیرونی است.

هرچند که در رابطه با صلح و جنگ در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) آثار متعددی نوشته شده است؛(1) اما بااین حال این سیره به عنوان اصلی الهام بخش در نگاه فلسفی قرار نگرفته است و ازاین رو نوشته حاضر را می توان گامی نو در راستای تبیین این مهم دانست.

مقاله حاضر در ابتدا معنای لغوی صلح و نزاع را مورد بررسی قرار می دهد و پس ازآن، در بحث فلسفی، منشأ نزاع و جنگ را در حیات مادی انسان تبیین می کند. نقش فاعلیت انسان در پیدایش نزاع و تبیین صلح در رابطه با آن حاصل تبیین مذکور است. با طرح نگاه فلسفی به صلح، سیره امیرالمؤمنین در دوران حکومتشان و رابطه آن مدعای فلسفی مذکور تبیین می شود.

مفهوم شناسی صلح

صلح در لغت، به معنای از بین بردن نقص و فساد، شایسته شدن، خوب شدن و متعادل شدن است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 6، ص 265 و 266؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 2، ص 517). تأملی ابتدایی در این کلمه، نشان از آن می دهد که

ص: 239


1- . به عنوان نمونه بنگرید به: مقاله «تقدم صلح بر جنگ در نهج البلاغه»، احمد ربانی خواه کنفرانس سراسری علمی، تخصصی نهج البلاغه با رویکرد فرهنگی - 1396. مقاله «اخلاق درجهاد از دیدگاه امام علی (علیه السلام)» فرهاد احمدی آشتیانی، فصلنامه النهج، شماره 49، تابستان 95

متضاد کلمه صلح، فساد است و بنابراین در نگاه اول نمی توان آن را متضاد با جنگ دانست؛ بلکه به خاطر منجر شدن جنگ به فساد و نابودی است که این مفهوم غالباً مقابل صلح قرار می گیرد. توجه به نکته فوق، سهمی مهم در تبیین فلسفه صلح در فلسفه اسلامی دارد.

هم چنین توجه به معنای لغوی این مفهوم، نشان دهنده ویژگی متمایز این مفهوم با معادل لاتین آن Pace است. زیرا که کلمه صلح در معنای لغوی اش به معنای از بین بردن امری فاسد و نیکو کردن آن است. درحالی که کلمه «Peace» واجد این دلالت نیست و تنها مفید معنای مانند مسالمت و آشتی است:

«Peace» به معنای رهایی از جنگ و خشونت است به خصوص زمانی که مردم با شادمانی و بدون هیچ اختلافی با یکدیگر زندگی و کار می کنند.» Cambridge Dictionary,2019/20/10)) در اصطلاح، صلح به دو معنای سلبی و ایجابی تعریف شده است؛ در معنای سلبیاش به فقدان هرگونه خصومت، (Kant, Perpetual Peace, in Kant Political Writings:93) فقدان جنگ و نظام تهدید و در معنای ایجابی به اموری مانند وجود حالت آرامش و امنیت، همزیستی مسالمت آمیز، رعایت اصول حق حاکمیت، وجود تعامل و تفاهم تعریف شده است (آجیلی، اسماعیلی اردکانی، درآمدی بر معنا و مفهوم صلح در روابط بین الملل؛ اسلام سیاسی و فقاهتی، ص 21-27).

معنای ابتدایی نزاع در کلام عرب، به معنای جذب کردن چیزی از جایش و کشیدن آن به سمت خود است؛ مانند کشیدنِ زه کمان توسط تیرانداز و لازمه این معنا خصومت و مجادله است (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن الکریم، ص 487 و 488)؛ و آن چنان که ذکر شد نامطلوب بودن نزاع ازآن جهت است که منجر به تضاد و موجب ویرانی و فساد میشود.

نکته فوق، در تعریف اصطلاحی (Conflict) - که به منازعه ترجمه شده- نیز لحاظ

ص: 240

شده است: «منازعه مبارزه ای است بر سر ارزش ها و مطالبه ی منزلت، قدرت و منابع نادر که در آن هدف هر یک از طرفین خنثی کردن، صدمه زدن و یا نابود ساختن رقبای خویش است. منازعه، کنش متقابل انسان ها با یکدیگر است و شامل مبارزه افراد با محیط فیزیکی شان نمی گردد. منازعه با رقابت محض یکسان نیست. انسان ها ممکن است به خاطر دست یابی به عناصری کمیاب به رقابت با یکدیگر برخیزند، بدون آن که کاملاً از وجود رقبایشان آگاه بوده یا درصدد جلوگیری از دست یابی آن ها به اهدافشان برآیند. هنگامی رقابت به منازعه تبدیل می گردد که طرفین بکوشند موقعیت خویش را با تنزل دادن موقعیت دیگران تقویت کرده، مانع از دست یابی سایرین به اهدافشان گشته و رقبای خویش را از صحنه، خارج و یا حتی نابود سازند.» (دوئرتی، فالتزگراف، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، ج 1، ص 126).

بنابراین مشخص می شود که مراد از منازعه در مقاله حاضر، منازعهای است که منجر به فساد میشود و در مقابل صلح قرار می گیرد و نه هر منازعهای. از سوی دیگر مشخص می شود که با توجه به معنای لغوی، صلح برتر از منازعه ای است که منجر به فساد می شود؛ زیرا که صلح، همراه با کمالاتی محقق می شود که از بین برنده فساد، نقص و کمی ها و کاستی ها در مورد نوع بشر باشد.

با مشخص شدن معنای لغوی صلح و نزاع، می توان این معنای لغوی را پایه و اساسی برای بحث هستی شناسی از ماهیت این دو مفهوم ارائه داد. سؤالی که می توان با تکیه بر معنای لغوی در بحث از صلح و منازعه مطرح ساخت این است که در چه زمان منازعه منجر به فساد و ویرانی می شود؟

تحلیل فلسفی از نزاع در هستی

در فلسفه اسلامی، عالم، به دو قسم کلی مادی و غیرمادی تقسیم می شود و در حکمت متعالیه عوالم سه گانه های ماده، مثال و عقل برای هستی ذکر می شود (طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 314).

ص: 241

دقت در کلمات حکمای اسلامی نشان از این می دهد که اموری مانند فساد و تضاد و شر تنها در عالم ماده - به خاطر نقصان ها و محدودیت های که دارد - محقق میشود و در سایر مراتب هستی، اموری مانند فساد و تضاد وجود ندارد. به عنوان نمونه فارابی در بحث از ضد، آن را ناشی از نقصان در وجود می داند. زیرا هر چیزی که ضد دارد، ایجادش، نیازمند از بین بردن ضد خودش است و این نیازمندی نشان از نقصان در وجودش می دهد (فارابی، فصول منتزعه، ص 80) ملاصدرا نیز وجود جسمانی را همراه با تضاد و تمانع میداند:

«و هذا الوجود الجسمانی لا یخلو من تضاد و تمانع - توجبان التفرقة والتکثیر ویعدمان تلک الجمعیة والوحدة ومنبع التفرقة هی المادة.» (صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة فی شرح الاسفار الاربعة، ج 7، ص 74).

این نقصان و محدودیت را می توان این گونه توضیح داد که در عالم ماده - که در پایین تر مراتب از هستی قرار دارد - محدودیت بسیاری حاکم است و برخلاف عالم مجردات، در آن فساد و شر راه دارد. خصوصیت انفعال و قبول تدریجی در این عالم به گونه ای است که موجب می شود موجود مادی، فعلیت خود را به طور کامل نداشته باشد. بر همین اساس بیان می شود که تحقق ضد، در عالم مادی است و لازمه تضاد در عالم مادی، فساد و ویرانی است. در مقابلِ عالم ماده، عالم عقل به عنوان عالمی معرفی میشود که در آن هیچ تضادی وجود ندارد و ازآنجاکه فعلیت خود را به نحو کامل دارد، نقصی برای آن فرض ندارد. بنابراین به خاطر مرتبه کمالی که دارد، ضد و فساد برای عالم عقل متصور نیست (صدرالدین شیرازی، مفاتیح الغیب، ص 289 -290؛ همو، الحکمة المتعالیة فی شرح الاسفار الاربعة، ج 9، ص 122).

بازگشت جنگ و صلح به فاعلیت انسان

مقدمه دیگر برای بحث از فلسفه صلح، تبیین جایگاه انسان در هستی است. در فلسفه اسلامی، وجود انسان، کون جامعی است که واجد هرکدام از این مراتب سه گانه هستی

ص: 242

(مادی، مثالی، عقلی) است و هرکدام از این سه مرتبه را در خود جای داده است. ازاین رو از وجود انسان به وجود جمعی تعبیر میشود (همان، ج 6، ص 263)؛ که علاوه بر برخورداری از قوای مادی، از قوای مثالی و نفس ناطقه نیز برخوردار است:

«خداوند در انسان تمام قوای عالم را جمع کرده است و او را پس از وجود اشیائی که آن قوا در او جمع شده اند، ایجاد کرد. چنانچه در اشاره به این مطلب، خداوند میفرماید «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَ شَی ءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ» (سجده/7)؛ پس به درستی که خداوند متعال در انسان امور بسیط و مرکب، روحانی و جسمانی، امور ابداعی و تکوینی را به وجود آورد. پس انسان ازآن جهت که در او جمیع عالم، جمع شده است...عالَم است و از جهت کوچکی شکلش همانند خلاصه شده از کتاب و نسخه موجز و منتخب عالم است.» (صدرالدین شیرازی، اسرار الایات، ص 134).

شرافت و کرامت الهی انسان، در این نگاه به برخورداری از مرتبه بالای هستی یعنی نفس ناطقه و قوای عقل است، آن چنان که در ذیل آیه «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ» (اسراء/70) کرامت الهی انسان و آنچه موجب تمایز او از سایر موجودات میشود، به داشتن نعمت عقل، بیان شده است (طباطبایی، المیزان فی تفسیرالقرآن، ج 13، ص 156).

این اصل انسان شناسی در فلسفه اسلامی، میتواند مقدمه ای برای تحلیل از مفهوم نزاع در زندگی اجتماعی انسان باشد. در ابتدا می توان گفت که مفهوم اصطلاحی منازعه، در نسبت با فاعلیت انسان معنا پیدا میکند؛ زیرا که منازعه یکی از شیوههای رفتاری در زندگی اجتماعی بشر در نسبت با افراد دیگر و همنوعان خود است.

این شیوه رفتاری در علوم مختلفی ازجمله روان شناسی، علوم اجتماعی و سیاسی، قابل بررسی و تبیین است؛ اما در تحلیلی عمیق تر میتوان آن را در چارچوب هستیشناسی و انسان شناسی فلسفی نیز موردبررسی قرار داد و چنین گفت که از منظر فلسفی - و با توجه به اینکه عالم ماده، منشأ تضاد و تعارض است. - در زندگی مادی بشر نیز این رفتار محقق می شود.

ص: 243

توضیح بیشتر اینکه شکی نیست که انسان در عالم ماده زندگی می کند و متناسب با این نحوه از زندگی، او مجهز به قوای مادی شده است تا برای ادامه حیات خود، نیازهای مادی خود را تأمین کند (مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ج 6، ص 405 - 410). تأمین این نیازها - از یک سو - و محدودیت در منابعی که موجب برآورده شدن آن می شوند - از سوی دیگر - موجب منازعه می شود. به این معنا که هر فرد و یا جمعی، به دنبال این است که منابع محدود مادی را به سوی خود جذب کند و همین امر موجب تحقق تضاد و تعارض با دیگران می شود که حاصل آن، مفهوم مقابل صلح یعنی فساد است.

تحلیل فوق در زندگی اجتماعی به شکل قوی تر و بارزتر مشاهده می شود. زیرا تحقق زندگی اجتماعی در حیات بشر نیز برخاسته از نیازهای است که در اجتماع برآورده میشود و از مهم ترین این نیازها، احتیاجات مادی است و یکی از اصول اولیه اجتماع اصل اعتباری «استخدام» است. به این شکل که فرد با هدایت طبیعت و تکوین، پیوسته از همه سود خود و تأمین منافعش را میخواهد (طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 133 - 134) و از همین رو، رو آوردن به زندگی اجتماعی، یکی از بسترهای مناسب برای تحقق منازعه دانست. زیرا که اصل استخدام یعنی تأمین منافع و سود از دیگران، انسان را به منازعه با دیگران وامی دارد.

با توجه به بستر شکل گیری منازعه یعنی حیات مادی و اجتماعی انسان، این سؤال فلسفی مطرح می شود که فاعلیت انسان برای تحقق منازعه بر چه اساسی شکل میگیرد و با توجه به مراتب مختلف هستی انسان، مفهوم منازعه در نسبت با کدام یک از قوای نفس انسانی، معنا پیدا میکند؟ در فلسفه اسلامی، انسان دارای مراتب مختلفی از وجود است که می تواند فاعلیت خود را بر طبق هرکدام از مراتب اعمال کند. یکی از این مراتب مرتبه مادی وجود انسان است و ازجمله فاعلیت های که در رابطه با آن می توان ذکر کرد فاعلیت بالقسر است. فاعل بالقسر چنین تعریف شده است: «فاعلی که علم به فعل خود ندارد و فعلش ملایم طبعش

ص: 244

نیست.» (طباطبایی، نهایة الحکمة، ص 70) مانند قوای طبیعی بدن که به خاطر عامل قاسر در هنگام بیماری برخلاف طبعشان عمل می کنند و یا مانند سنگی که اگر آن را رها کنیم به اقتضاء طبع خود به پایین می افتد؛ اما زمانی که نیروی خارجی بر او تحمیل شود به سمت بالا حرکت میکند؛ بنابراین قاسر با تحمیل فشار و اجبار بیرونی موجب میشود که شیء از طبیعت خودش منحرف شود و «فاعل بالقسر»، آن فاعلی است که فعل از او به فشار و تحمیل مبدأ خارجی یعنی قاسر صادر می شود.

قسم دیگری از فاعلیت که ذکر آن در اینجا لازم است؛ فاعلیت بالتسخیر است. «فاعل مسخَّر، فاعلی است که خودش و فعلش برای فاعل دیگری است؛ مانند قوای طبیعی و نباتی انسان که مسخَّر نفس انسان است.» (همان، ص 173) در این مثال، نفس انسانی ازآن جهت که دارای برتری و شرافت وجودی نسبت به سایر قوای طبیعی و مادی خود است. میتواند آن ها را تحت تدبیر و اراده خود دربیاورد و فاعل و فعل هر دو را در اختیار بگیرد.

دقت و تأمل در این دو نحوه از فاعلیت، نشانگر این است که فاعلیت بالتسخیر متفاوت از فاعلیت بالقسر است؛ زیرا که در فاعلیت بالتسخیر، فاعل قاهر، فاعلی دیگر و فعلش را در اختیار خود می گیرد و فاعل دیگر را منقاد و مطیع خود قرار میدهد. در اینجا دیگر سخن از فشار و تحمیل بیرونی نیست؛ اما در فاعل بالقسر، مسئله کاملاً متفاوت است زیرا که قاسر، فاقد ویژگی برتری و تفوق است و تأثیرگذاری آن مبتنی بر فشار و تحمیل بیرونی و منحرف کردن شیء از طبیعت خودش است. بر این اساس فاعل بالقسر دو ویژگی دارد: فعلش برخلاف طبعش است و منشأ آن، تحمیل بیرونی است.

با توجه به این تقسیم بندی، می توان بر اساس معنای مجازی، این تحلیل از فاعلیت انسان در منازعه ارائه داد که انجام نزاع و جنگ، در چارچوب فاعلیتِ شبه قسری انسان است و انسان به هنگام منازعه همانند قاسری عمل می کند که اصالت عمل خود را بر پایه فشار و تحمیل بیرونی قرار می دهد.

ص: 245

استفاده از مجاز در فلسفه و به خصوص در بحث حاضر از دو جهت قابل پذیرش است:

الف. راه یافتن مجاز و سخن از تشبیه در فلسفه، متفاوت از بحث مجاز در لغت است؛ زیرا که مجاز در حیطه فلسفه، مجاز عقلی است و نه مجاز لغوی و مجاز عقلی امری است که با حقیقت در ارتباط است؛ برخلاف امر غلط که هیچ نسبتی با حقیقت ندارد و همین ارتباط مصحح به کار گرفتن مجاز و سخن گفتن از مجاز در فلسفه است (جوادی آملی، تحریر تمهید القواعد، ج 1، ص 394). آن چنان که علامه طباطبایی ره بیان می کند از خصوصیات قوای عقلی انسان، دادن حد یک چیز به چیز دیگری است؛ مانند آنکه به انسان شجاع، حد شیر را می دهد و او را به شیر تشبیه می کند (طباطبایی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ص 115). در بحث مذکور نیز بیان می شود که حد فاعلیت بالقسر، به نحو مجاز به فاعلیت انسان داده می شود؛ اما این اعطاء حد بر اساس حقیقتی است که می توان ما را در تبیین و ارائه راهکار برای حل آن یاری دهد.

ب. در اجتماع، بحث از اعتبار و امور اعتباری اهمیت ویژه ای پیدا می کند؛ زیرا که بحث از اجتماع و عناوین و مسائل آن همراه با نوعی اعتبار و قرارداد همگانی محقق می شود و در غیرظرف اعتبار و قرارداد همگانی حقیقت و واقعیتی ندارد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 7، ص 297).

با توجه به این دو نکته، در اینجا میتوان فاعلیت انسان را به هنگام منازعه به فاعلیت شبه قسری تشبیه کرد. حقیقتی که تشبیه فاعلیت انسان به فاعل بالقسر تصحیح میکند، این اصل انسان شناسی است که او دربردارنده تمام مراتب هستی است؛ بنابراین تمامی فاعلیت های محقق در هستی در نسبت با او می تواند معنا پیدا کند. این معنا پیدا کردن، می تواند بر اساس وجه شباهتی باشد که میان فاعلیت انسان برای منازعه و فاعلیت قسری محقق می شود.

وجه شباهت انسان با فاعل بالقسر، در دو ویژ گی ذکرشده برای آن است. یعنی: صدور فعلِ مخالف با طبع فاعل، بر اساس فشار و تحمیل بیرونی و نه تفکر و اندیشه. انسان نیز

ص: 246

زمانی که بخواهد با دیگری وارد نزاع بشود و تنازعی را بر اساس فشار و تحمیل بیرونی ایجاد بکند. فاعلیت خود را به فاعلیت مادی -که فعلی را بدون اندیشه و تفکر انجام می دهد- فرو می کاهد؛ به این شکل که قاسر، فعلی مخالف با طبع فاعل بر او تحمیل می کند و صدور این فعل بر اساس فشار بیرونی و نه تفکر و اندیشه است (هرچند که در نگاه حقیقی، فرد برخوردار از تفکر و اندیشه است؛ اما این تفکر و اندیشه مبنا و پایه ی مستقلی برای انجام فعل نیست). به عنوان مثال فرض کنید فرد یا گروهی با تحمیل و فشار بیرونی، محل سکونت دیگری را اشغال میکند. در اینجا فعلی که از سوی قاسر صادر میشود بر اساس قوای مادی است که فشار و نیروی را بر دیگری وارد می کند تا او را مجبور به انجام عملی برخلاف طبیعت خود کند. همانند نیرویی که به سنگ آورده میشود تا او را به سمت بالا حرکت دهد. روسو، به خوبی نکته فوق را بیان کرده است:

«زور یک نیروی جسمانی بیش نیست. بنابراین آثار آن ارزش اخلاقی ندارد. هیچ کس به میل خود به زور تسلیم نمی شود. تحمل زور ناشی از اجبار و اضطرار یا بهواسطه احتیاط و محافظه کاری است.» (روسو، قرارداد اجتماعی، ص 40).

اما فاعلیت شبه قسری انسان در منازعه با چه اشکالی روبهرو است؟ مهم ترین اشکالی این نحوه از منازعه، نادیده گرفتن کرامت و جایگاه انسان در هستی است. به عنوان مثال فرض کنید که انسان در طبیعت برای جابه جای سنگی متوسل به زور و واردکردن نیروی با ابزار مادی میشود. این نحوه از فاعلیت در رابطه با سنگ اشکالی ندارد؛ اما این فاعلیت در رابطه با فرد و یا اجتماع ناصحیح است؛ زیرا که در اینجا مرتبه وجودی انسان که برخوردار از مراتب بالای هستی یعنی عقل است، نادیده گرفته شده و او تنزل به شیء مادی کرده است. این تنزل دادن هم از سوی قاسر و هم از سوی فاعل بالقسر وجود دارد. قاسر با اصل قرار دادن زور و تحمیل بیرونی خود را به این مرتبه فرو می کاهد و فاعل شبه قسری با پذیرش تحمیل و فشار آن. بنابراین در این نگاه، انسان با تنزل دادن خود به یکی از

ص: 247

پایینترین قوای خود، یعنی ماده و قوای مادی درصدد تحقق هدفش برآمده است. شکی نیست که این نحوه از فاعلیت با نقص روبهرو است و همین نقصی که در این نحوه از فاعلیت وجود دارد، موجب پیدایش ویرانی، فساد و خرابی در زندگی فردی و اجتماعی انسان می شود.

بنابراین از مطلب فوق به دست می آید که فاعلیت مادی انسان منجر به وقوع منازعه، کشمکش و درنتیجه فساد می شود.

دقت در سخن فوق، نشانگر این امر است که نحوه نگاه به انسان و تبیین جایگاه وی در هستی، پیوند ناگسستنی با بحث از منازعه و صلح دارد؛ زیرا که تبیین مادی از انسان و منحصر کردن او به احساسات و امیال، موجب می شود که او، موجودی جنگ طلب معرفی بشود که بر اساس حق حفظ حیات خود، با دیگران وارد مخاصمه و نزاع می شود. حاصل چنین نگاهی به انسان، دادن اصالت به منازعه و جنگ است (کاپلستون، تاریخ فلسفه غرب، فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم، ج 5، ص 45 و 46).

اما شکل دیگر از فاعلیت انسان این است که در حیطه عالم مادی انسان قوای مادی خود را تحت تدبیر و اراده قوای عقل بدهد. با حاکم شدن قوای عقل بر ماده و قوای مادی، تضاد و تقابلی که منجر به منازعه می شود از بین می رود؛ زیرا یکی از بارزترین ویژگی مرتبه عقل، این است که در این مرتبه تضاد و مانعی وجود ندارد؛ بنابراین محدودیت های که در عالم ماده وجود دارد، توسط کمال و برتری که این قوه دارد، جبران می شود و منازعه برخاسته از عالم ماده، رفع می شود؛ زیرا چنانکه ذکرشده فاعلیت بالتسخیر مبتنی بر فشار و تحمیل بیرونی نیست. بلکه استیلا و تفوق فاعل به گونه ای است که می تواند فاعل و فعلی را در اختیار خود بگیرد. همانند نفس که سایر قوای نباتی و حیوانی خود را تحت اختیار خود گرفته است.

بنابراین مشخص میشود که منازعه بازگشت به نقصی در فاعلیت انسان نسبت به دیگران میکند و تحقق صلح منوط به برطرف کردن این نقص در فاعلیت است و برطرف

ص: 248

کردن این نقص و به کمال رسیدن آن، از طریق ارتقاءدادن فاعلیت او به فاعلیت بالتسخیر ممکن می شود. سخن فوق مطابق بامعنای لغوی صلح نیز است؛ زیرا آن چنان که ذکر شد صلح در لغت به معنای برطرف کردن نقص و از بین بردن آن است و در اینجا نیز نقصی از فاعلیت انسان برطرف می شود؛ بنابراین بر اساس این نکته، می توان به تبیین شرایط تحقق صلح پرداخت.

فلسفه اسلامی و نظریه صلح

با توجه به معنای لغوی صلح -که به معنای از بین بردن فساد است- مشخص می شود که صلح از منظر اسلامی اصالتاً معنای عدمی ندارد، بلکه معنای وجودی دارد و از همین رو به هرگونه نبود جنگ نمی توان اطلاق صلح کرد بلکه صلح، مفهومی ضد فساد دارد که با برطرف کردن نقصان آدمی و تحقق آبادانی به دست می آید. در این معنا صلح دیگر معنای عدمی نیست بلکه فاعلیت انسان با رشد و پیشرفت و حاکم شدن عقل در او - به جای اصل قرار دادن فشار و تحمیل بیرونی - به سوی آبادانی و برطرف کردن نقص ها و موانع مادی رو می آورد. این معنای از صلح، معنای وجودی و ایجابی دارد و ازآنجاکه دلالت بر کمال عقلی می کند از منازعه و جنگ که کمالی برخاسته از قوای مادی است، برتر و بالاتر است؛ و نمونه آن را در آثار فارابی می توان مشاهده نمود. دیدگاهی که در آن، صلح و سعادت انسان ها، با حاکم شدن عقل و اندیشه تحقق می یابد (فارابی، آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، ص 105).

واضح است که این معنای از صلح، معنای وجودی است که بر اساس رشد و ارتقا دادن فاعلیت انسان به مرتبه عقلانیت و جلوگیری کردن آن از بودن در حد فاعل شبه قسری صرف است؛ بنابراین صلح در حقیقت به معنای رفع نقصان و کاستی از فاعلیت انسان است و تحقق آبادانی در زمین، نتیجه است که بر این رفع نقصان مترتب می شود.

اما چگونه می توان به این مرحله از صلح دست یافت؟

با توجه به آنچه گذشت می توان به عنوان اصل اولی چنین بیان کرد که دست یافتن به

ص: 249

صلح پایدار به این شکل است که در ابتدا باید جلوی فشار و تحمیل بیرونی گرفته شود. این امر بر اساس بازدارندگی و توازن قوا، محقق می شود. علت این امر ازلحاظ فلسفی این است که - بر طبق آنچه گذشت - منازعه و جنگ در حالت ابتدایی بر اساس قوای مادی و فاعلیت مادی انسان صورت می گیرد و برای خارج کردن فاعلیت انسان از این مرتبه، نیاز به بستری است که توجه انسان را از قوای مادی خود به سوی قوای عقلی معطوف بکند تا فاعلیت خود را بر آن اساس اعمال کند و شکی نیست که باوجود جنگ و منازعه، توجه انسان نمی تواند به قوای غیرمادی خود باشد؛ زیرا که منازعه از خصوصیات فاعلیت بر اساس قوای مادی انسان است و نفس انسان به گونه ای است که با معطوف شدن به بعضی از قوای خود، از توجه به سایر قوای خود بازمی ماند (ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، ص 237).

بنابراین آنچه باید در ابتدا انجام داد، ایجاد مانع بازدارنده از اعمال فشار بیرونی است تا فضای مناسب برای آشکار شدن و رشد قوای غیرمادی فراهم شود. این امر با تحقق قدرت بازدارنده و ایجاد مانع میسر می شود.

اما در مرحله دوم باید درصدد تحقق صلح بر اساس ارتقاء فاعلیت بشر برای رسیدن به حد مطلوب بر اساس عقلانیت و دعوت به این مرتبه و ارائه راه حل های برخاسته از آن صورت بگیرد. تحقق این مهم بر اساس پیمودن راه استدلال و برهان صورت می گیرد. از همین رو دلیل عقلی به عنوان «سلطان» یاد می شود؛ زیرا که سلطنت و برتری قوه عاقله بر سایر قوا، موجب می شود که آن ها تحت تدبیر و فرمان عقل قرار بگیرند (جوادی آملی،تفسیر تسنیم، ج 6، ص 306). آن چنانکه برهان نامیدن دلیل عقلی به این خاطر است که روشنگر حق از باطل است (همان) و بر همین اساس عقل می تواند روشنگر مسیری باشد که با رشد تعقل، او را به سوی تشخیص حق راهنمایی کند.

اما تبیین چنین شیوه ای به تنهایی نمی تواند کافی برای صلح باشد؛ زیرا ممکن است که توازن قوا به نحو فاعلیت مادی بر هم بخورد و یا آنکه فاعلیت مادی با ایجاد منازعه و جنگ

ص: 250

جدیدی مانع از پیشرفت و ارتقاء فاعلیت انسان بشود. در چنین صورتی شکی نیست که وارد شدن در منازعه جایز و روا است؛ زیرا که پذیرش تحمیل قاسر، به معنای نادیده گرفتن جنبه عقلی و کرامت انسانی است (مطهری، مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 229 -300)؛ بنابراین در این فرض باید به منازعه - که می تواند به شکل جنگ محقق شود - وارد شد.

اما وارد شدن در جنگ و ایجاد تقابل با دیگران، بسیار متفاوت از جنگ و منازعه ای است که بر اساس فاعلیت قوای مادی و اصالت دادن به فشار و تحمیل بیرونی می دهد. مهم ترین تفاوت در این جهت است که وارد شدن در منازعه نه برای ایجاد فشار و تحمیل بیرونی است. بلکه حالت عرضی و برای تحقق غایت دفع فشار و تحمیل بیرونی است و یا در عبارتی کامل تر: هدف از وارد شدن در این منازعه، تحقق صلح و غلبه بر منازعه است؛ بنابراین مهم ترین جنبه در آن، دفاعی بودنش است و ازآنجاکه وارد شدن در چنین منازعه ای با غایت غلبه و تحمیل بیرونی نیست؛ بلکه هدف از آن ارتقاء دادن فاعلیت انسان و رشد دادن او است. لازمه آن پایبندی به اصول اخلاقی و عقلی است و از مهم ترین اصول اخلاقی، آن است که در هنگام منازعه باید مسیری برای رجوع به عقلانیت وجود داشته باشد که اگر طرف مقابل منازعه با پذیرش رجوع به عقل و حاکمیت آن از نزاع دست جنگ بکشد، منازعه و جنگ پایان یابد.

صلح در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)

وجود نمونه های عینی برای یک نظریه، تضمین کننده امکان تحقق آن در خارج است. بررسی تاریخ اسلام به خصوص سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نشان از آن می دهد که هدف از جنگ های ایشان، دفع فشار و تحمیل بیرونی مخالفان و دعوت نوع بشر به عقلانیت است.

در ابتدا می توان به طورکلی این نکته را متذکر شد که در اسلام، جنگ و جهاد حقیقتی دفاعی دارد؛ آن چنانکه علامه طباطبایی در ذیل آیه «وَلا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبُّ الْمُعْتَدِینَ» (بقره/190) بیان می کنند که در اسلام جهاد به هر عنوانی که واجب شده باشد، هدف از آن حفظ و دفاع از حق حیات انسانی است (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2: ص 66).

ص: 251

بر این اساس، سیره حضرت علی(علیه السلام) در نسبت با صلح را می توان هم در سخنان ایشان و هم در عمل در جهت تحقق هدف مذکور مورد بررسی قرار داد.

اصالت دادن به صلح و پرهیز از جنگ، اصلی است که حضرت علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر آن را بیان می کند:

«لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیهِ عَدُوُّکَ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا فَإِنَّ فِی الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِکَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِکَ وَ أَمْناً لِبِلَادِکَ؛ هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را - که خشنودی خدا در آن است - رد مکن، که آسایش رزمندگان و آرامش فکری تو و امنیت کشور در صلح تأمین می گردد.» (امام علی(علیه السلام)،1379، ص 346).

اما از نگاه حضرت، مهم ترین ثمره صلح، پدید آمدن مجالی برای تبیین حق و هدایت دیگران است. امری که با جنگ و نظام گری صرف محقق نمی شود. از همین رو حضرت بیان می کند که علت تأخیر در جنگ با شامیان، این است که راه هدایت بر آنها بسته نشود:

«امَّا قَوْلُکُمْ شَکّاً فِی أَهْلِ الشَّامِ فَوَاللَّهِ مَا دَفَعْتُ الْحَرْبَ یوْماً إِلَّا وَأَنَا أَطْمَعُ أَنْ تَلْحَقَ بِی طَائِفَةٌ فَتَهْتَدِی بِی وَ تَعْشُوَ إِلَی ضَوْئِی وَ ذَلِکَ أَحَبُّ إِلَی مِنْ أَنْ أَقْتُلَهَا عَلَی ضلال ها؛ اگر تصوّر می کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند هرروزی که جنگ را به تأخیر می اندازم برای آن است که آرزو دارم عدّه ای از آنها به ما ملحق شوند و هدایت گردند و در لابه لای تاریکی ها، نور مرا نگریسته به سوی من بشتابند که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است.» (همان، ص 56).

دقت در این فقره نقل شده، نشان از آن می دهند که برای محقق شدن جایگاه تبیین حق، نیاز به تحقق صلح است و رو آوردن به جنگ تنها درجایی است که مسیرهای دیگر برای هدایت و تبیین حق بسته باشد. در اینجا صلح معنای عدمی و به معنای نبود جنگ است و هرچند معنای عدمی است اما ازآن جهت مطلوبیت دارد که زمینه را برای تبیین حق و هدایت افراد و رشد جامعه فراهم می کند؛ آن چنان که در سخنان دیگری حضرت جنگ صفین را این گونه تحلیل می کنند:

ص: 252

«فَقُلْنَا تَعَالَوْا نُدَاوِ مَا لَا یدْرَکُ الْیوْمَ بِإِطْفَاءِ النَّائِرَةِ وَ تَسْکِینِ الْعَامَّةِ حَتَّی یشْتَدَّ الْأَمْرُ وَیسْتَجْمِعَ فَنَقْوَی عَلَی وَضْعِ الْحَقِّ مَوَاضِعَهُ فَقَالُوا بَلْ نُدَاوِیهِ بِالْمُکَابَرَةِ فَأَبَوْا حَتَّی جَنَحَتِ الْحَرْبُ وَرَکَدَتْ وَ وَقَدَتْ نِیرَانُهَا وَحَمِشَتْ فَلَمَّا ضَرَّسَتْنَا وَإِیاهُمْ وَ وَضَعَتْ مَخَالِبَهَا فِینَا وَفِیهِمْ أَجَابُوا عِنْدَ ذَلِکَ إِلَی الَّذِی دَعَوْنَاهُمْ إِلَیهِ فَأَجَبْنَاهُمْ إِلَی مَا دَعَوْا وَ سَارَعْنَاهُمْ إِلَی مَا طَلَبُوا حَتَّی اسْتَبَانَتْ عَلَیهِمُ الْحُجَّةُ؛ پس به آنان گفتیم: بیایید با خاموش ساختن آتش جنگ و آرام کردن مردم، به چاره جویی و درمان بپردازیم تا کار مسلمانان استوار شود و به وحدت برسند و ما برای اجرای حق نیرومند شویم. امّا شامیان پاسخ دادند: «چاره ای جز جنگ نداریم» پس (از پیشنهاد حق ما) سرباز زدند و جنگ در گرفت و تداوم یافت و آتش آن زبانه کشید. پس آنگاه که دندان جنگ در ما و آنان فرورفت و چنگال آن سخت کارگر افتاد، به دعوت ما (صلح و گفتگو) گردن نهادند و بر آنچه آنان را خواندیم، پاسخ دادند. ما هم به درخواست آنان پاسخ دادیم و آنچه را خواستند زود پذیرفتیم تا حجّت را بر آنان تمام کنیم و راه عذرخواهی را ببندیم.» (همان، ص 368).

اما بااین حال در صورت باقی نبودن مجالی برای صلح و ضرورت ورود جنگ، حضرت هیچ گاه آغازگر جنگ نبوده اند؛ زیرا که تحمیل فشار بیرونی فعلی مناسب با مراتب والای انسانیت نسبت به انسان دیگری نیست و رو آوردن فرد به این گونه افعال نشان از بی بهره بودن فاعل آن از عقلانیت است:

«لاتُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَی حُجَّةٍ وَ تَرْکُکُمْ إِیاهُمْ حَتَّی یبْدَءُوکُمْ حُجَّةٌ أُخْرَی لَکُمْ عَلَیهِم؛ با دشمن جنگ را آغاز نکنید تا آنها شروع کنند، زیرا بحمد اللّه حجّت با شماست و آغازگر جنگ نبودنتان - تا آن که دشمن به جنگ روی آورد - حجّت دیگر بر حقانیت شما خواهد بود. » (همان، ص 495).

سیره عملی حضرت نیز بر عدم درگیری و یافتن راهی برای صلح است. آن چنانکه در تاریخ در مورد جنگ جمل بیان شده است که حضرت علی «ع»، پیک های متعددی برای مخالفان می فرستاد و پس از دادن مهلت سه روزه به دشمن، درنهایت امام به عنوان آخرین

ص: 253

روزنه برای ترک جنگ، به یکی از اصحابش قرآنی داد تا از دشمن بخواهد که کتاب الهی را به عنوان داور و حکم بپذیرند؛ اما دشمن، حامل قرآن را به شهادت رساند (خوارزمی، المناقب، ص 183- 186). هم چنین ایشان در قبل از جنگ با خوارج به محل اجتماع آن رفتند و با ایراد خطبه ای آنها را دعوت به صلح کردند (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 128-129).

بااین حال، گاه جنگ ضرورت پیدا می کند. ضرورت جهاد -بر طبق آنچه گفته شد– دفاع از کرامت انسانی است؛ زیرا که پذیرش تحمیل و فشار بیرونی از سوی دشمن و تسلیم در برابر آنان به معنای نادیده گرفتن جایگاه انسان و فرو کاستن انسان به شیء مادی است. ازاین رو، حضرت(علیه السلام) غایت از جهاد را دست یافتن و حفظ عزت اسلام می دانند: «فرض الله تعالی الجهاد عزا للاسلام» (مجلسی، بحارالانوار، ج 6، ص 110) و ترک آن را موجب گرفتاری در ذلت و تضییع حق می داند:

«فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَةً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَةِ وَ ضُرِبَ عَلَی قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْییعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ؛ کسی که جهاد را ناخوشایند دانسته و ترک کند، خدا لباس ذلت و خواری بر او می پوشاند و دچار بلا و مصیبت می شود و کوچک و ذلیل می گردد، دل او در پرده گمراهی مانده و حق از او روی می گرداند، به جهت ترک جهاد، به خواری محکوم و از عدالت محروم است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 74).

در چنین جهادی مجاهدین، نه فقط بهره مند از زور بازو و قدرت نظامی هستند بلکه ازآنجاکه چنین حرکتی بر اساس عقلانیت شکل گرفته است. قدرت جسمانی و نظامی در اختیار بینش و بصیرت عقلانی است. آن چنان که حضرت در توصیف یاران پیامبر بیان می کنند: «حملوا بصائرهم علی اسیافهم» (همان، ص 276).

چنین جهادی دو ویژگی عمده دارد:

ص: 254

الف. حتی در هنگام جنگ نیز مسیر برای هدایت و رشد فاعلیت انسان باز است که نمونه واضح آن را در برخورد حضرت با شخصی که در هنگام جنگ از ایشان در مورد توحید سؤال کرد دیده می شود؛ زیرا که ایشان مشغول پاسخ دادن به سؤال او شدند و زمانی که اصحاب به آن شخص اعتراض کردند؛ فرمودند: «او را رها کنید، زیرا آنچه او می پرسد همان چیزی است که ما از مردم می خواهیم.» (صدوق، التوحید، ص 83).

هم چنین حضرت علت پذیرش ماجرای حکمیت را امید داشتن به تبیین حق و اتمام حجت بر دشمن می دانند:

«أَمَّا قَوْلُکُمْ لِمَ جَعَلْتَ بَینَکَ وَ بَینَهُمْ أَجَلًا فِی التَّحْکِیمِ، فَإِنَّمَا فَعَلْتُ ذَلِکَ لِیتَبَینَ الْجَاهِلُ وَ یتَثَبَّتَ الْعَالِمُ، وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یصْلِحَ فِی هَذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ لَا تُؤْخَذَ بِأَکْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَینِ الْحَقِّ وَ تَنْقَادَ لِأَوَّلِ الْغَی؛ امّا سخن شما که چرا میان خود و آنان برای حکمیت (داوری) مدّت تعیین کردی من این کار را کردم تا نادان خطای خود را بشناسد و دانا بر عقیده خود استوار بماند و اینکه شاید در این مدّت آشتی و صلح، خدا کار امّت را اصلاح کند و راه تحقیق و شناخت حق باز باشد تا در جستجوی حق شتاب نورزند و تسلیم اولین فکر گمراه کننده نگردند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص 239).

ب. پای بندی به اصول اخلاقی؛ زیرا که هدف از ورود به جنگ، نابودی نیست؛ بلکه هدف متعالی از آن صلح و از بین بردن فساد است:

«فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَ لَا تُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ وَ لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًی وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَ سَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ وَ إِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَیعَیرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ؛ اگر به اذن خدا شکست خوردند و گریختند، آن کس را که پشت کرده نکشید و آن را که قدرت دفاع ندارد آسیب نرسانید و مجروحان را به قتل نرسانید. زنان را با آزار دادن تحریک نکنید هرچند آبروی شما را بریزند، یا امیران شما را دشنام دهند، که آنان در نیروی بدنی و روانی و اندیشه کم توانند، در روزگاری که زنان مشرک بودند مأمور بودیم دست از

ص: 255

آزارشان برداریم و در جاهلیت اگر مردی با سنگ یا چوب دستی، به زنی حمله می کرد، او و فرزندانش را سرزنش می کردند.» (همان، ص 495).

دعوت به رعایت اصول اخلاقی و توصیه به اموری هم چون نکشتن زنان و کودکان و تعقیب نکردن فراریان، نشان از آن می دهد که هدف از چنین جنگی تنها دفع فشار و تحمیل بیرونی دشمن است.

بنابراین در نگاه کلی می توان گفت آنچه از سیره حضرت(علیه السلام) به دست می آید این است که غایت اصلی از جنگ، پیروزی بر جنگ است و نه پیروزی در جنگ و این مهم تنها زمانی محقق می شود که اصل در برخورد با دیگران به هنگام اختلاف تبیین حق و هدایت آنها باشد.

نتیجه

آن چنان که بیان معارف توحیدی در سخنان امیرالمؤمنین موجب به کمال رسیدن فلسفه اسلامی در مباحث نظری شده است (طباطبایی، علی و فلسفه الهی، ص 43 -45) سیره ایشان نیز می تواند در سایر بحث های فلسفی دیگر الهام بخش باشد. در بحث از جنگ و صلح مشخص شد که در سیره حضرت، جهاد امری برای دفع فشار و تحمیل بیرونی و دفاع از جایگاه اصیل کرامت انسانی است. ازاین رو هیچ گاه نمی تواند آن، به ابزاری برای تبلیغ و گسترش اسلام تبدیل شود - برخلاف سیره سایر خلفا که جنگ و نظامی گری تبدیل به ابزاری برای گسترش حکومت اسلامی می شود؛ در نگاه حضرت تنها، با تبیین حق و رشد عقلانیت انسان، دعوت به اسلام و گسترش آن امکان پذیر است و ازاین رو می توان اصیل بودن صلح در سیره ایشان به شکل جدی مطرح و اثبات شود؛ چنانکه می توان گفت آیین و دینی که اصل را بر منازعه، جنگ و کشتن قرار می دهد؛ نمی تواند دینی اصیل و حقیقی باشد؛ زیرا که تنها بر اساس پایین ترین مرتبه انسان یعنی وجود مادی عمل میکند.

ص: 256

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ششم، قم، مشرقین، 1379.

1. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، سوم، بیروت، دار صادر، 1414.

2. ابن سینا، النفس من کتاب الشفاء، حسن حسن زاده آملی، اول، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1375.

مل؛آجیلی، هادی، اسماعیلی اردکانی، علی، درآمدی بر معنا و مفهوم صلح در روابط بین الملل؛ اسلام سیاسی و فقاهتی، پژوهش های اسلام سیاسی، شماره چهارم زمستان 92، ص 105-134.

4. جوادی آملی، تفسیر تسنیم، هشتم، قم، اسراء، 1389 5. جوادی آملی، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، قم، اسراء، 1387 6. خامنه ای، سید محمد، فلسفه و صلح جهانی مجموعه مقالات منتخب هجدهمین همایش حکیم ملاصدرا، تهران بنیاد حکمت اسلامی صدرا، خردادماه 1393، ص 11-16.

7. خوارزمی، موفق بن احمد، المناقب، قم، نشر اسلامی، دوم،1411.

8. دوئرتی، جیمز، فالتزگراف، رابرت، نظریه های متعارض در روابط بین الملل، علی رضا طیب و وحید بزرگی، دوم، تهران، نشر قومس، 1376.

9. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات الفاظ القرآن الکریم، اول، بیروت، دار الشامیه، 1412.

10. روسو، ژان ژاک، قرارداد اجتماعی، غلامحسین زیرک زاده، تهران، ندا، هفتم، 1368 11. صدوق، محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی، التوحید، اول، قم، نشر الاسلام، 1398 ق 12. طباطبایی، محمدحسین، اصول فلسفه و روش رئالیسم، قم، بوستان کتاب قم، دوم،1387.

13. طباطبایی، محمدحسین، علی و فلسفه الهی، اول، قم، دفتر انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم)، 1388.

14. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی، دوم، 1390 15. طباطبایی، محمدحسین، نهایه الحکمه، قم، النشرالاسلامی، دوازدهم،1416.

16. فارابی، ابونصر، فصول منتزعه، تهران، المکتبه الزهراء÷، دوم، 1405.

ص: 257

17. فارابی، ابونصر، آراء اهل المدینة الفاضلة و مضاداتها، بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1986.

اعل،کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه غرب ج 5 فیلسوفان انگلیسی از هابز تا هیوم، جلال الدین اعلم، پنجم، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1388.

19. مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بی تا، بیروت، موسسه الوفاء، 1418 ق.

20. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، بی تا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.

21. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری ره، قم، صدرا، 1379.

22. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، اسرار الایات، محمد خواجوی، بی تا، تهران، انجمن حکمت و فلسفه، 1360.

23. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، مفاتیح الغیب، اول، موسسه تحقیقات فرهنگی، تهران، 1363.

24. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیة فی شرح الاسفار الاربعة، بیروت، دارا حیاء التراث، سوم، 1981.

25. هابز، توماس، لویاتان، حسین بشیریه، دوم، تهران، نشر نی، 1381.

منابع لاتین 26. Kant, Immanuel; Perpetual Peace, in Kant Political Writings, Translated by Nisbet, Cambridge: Cambridge University Press, 1991.

منابع اینترنتی 27. https://dictionary.cambridge.org/dictionary/english/peace.2019/20/10

ص: 258

صلح طلبی امام علی (علیه السلام) در برابر جنگ افروزی ناکثین

اشاره

کمال صحرایی اردکانی(1)، اکرم السادات حسینی هنومرور(2)

ص: 259


1- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه میبد، sahraei@meyboc.ac.ir
2- . کارشناسی ارشد علوم و معارف نهج البلاغه و دکترای علوم قرآن و حدیث، hoseinyhonoomarwa@gmail.com

ص: 260

چکیده

جنگ جمل اولین جنگ میان دو گروه بزرگ از مسلمانان بود. در هر گروه، صحابیان و شخصیت های بزرگی قرار داشتند که هرکدام از افراد باسابقه و نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه و اله) بودند. گروه پیمان شکن به سردستگی طلحه و زبیر و عایشه با ادعای اصلاح در دین و خون خواهی عثمان، پرچم مخالفت با علی(علیه السلام) را برافراشتند و راهی بصره شدند. این مقاله در مقام پاسخ گویی به این سؤال است که امام علی(علیه السلام) در راستای صلح طلبی، چه اقدامات و راهکارهایی را برای جلوگیری از جنگ انجام داده اند؟ این پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی اقدامات هر دو گروه را تشریح کرده است و بیان می کند که عملکرد کدام یک از دو گروه با ادعای آنان مبنی بر صلح گرایی نزدیک بوده است. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: شواهد و نشانه های تاریخی نشان می دهد که گروه ناکثین زمینه جنگ بین مسلمین را فراهم نمودند. عملکرد آنان قبل از جنگ از قبیل، درخواست برای مشارکت در امر حکومت، بیعت شکنی، همراه کردن محرکی عاطفی مانند عایشه، تصرف بیت المال، ترور، تهدید، وعده و وعید، تخریب شخصیتی علی(علیه السلام)، تبلیغات سوء و آغاز جنگ جمل توسط آن ها، بیانگر جنگ طلبی این گروه است و در مقابل تدابیر امام علی(علیه السلام) از قبیل خروج از مدینه، فرستادن نمایندگانی برای برقراری صلح، صحبت های حضوری با سران ناکثین، دستور منع آغاز جنگ، به تعویق انداختن جنگ، یادآوری احادیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) در حقانیت خودشان، اتمام حجت با قرآن، منع تعقیب فرارکنندگان از جنگ، افسوس امام از کشته شدن طلحه و زبیر، بخشش عایشه و فرستادن

ص: 261

محترمانه ایشان به مدینه و... برای برقراری صلح میان دو گروه و جلوگیری از جنگ و خون ریزی میان مسلمانان بوده است. این شیوه و سنت نیکو در سراسر زندگی امام علی(علیه السلام) هم چون ماجرای سقیفه و گذشتن از حق خویش و نیز شیوه مواجهه آن حضرت با مارقین و قاسطین و تلاش برای ممانعت از جنگ و خونریزی به چشم می خورد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، جنگ جمل، ناکثین، صلح طلبی.

مقدمه

با بیعت همگانی و آغاز خلافت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، آن حضرت اولین اقدام خود را تقسیم اموال عمومی به صورت عادلانه آغاز کردند و در اولین خطبه خود بعد از قبول حکومت، این نکته را به مردم یادآور شدند: «کسانی که اموالشان را از طریق نامشروع به دست آورده اند و در دنیا غرق شده اند، همه این اموال به بیت المال برگردانده خواهد شد و به اندازه حقشان دریافت می کنند».

این سخن بر عده زیادی گران آمد و درصدد برآمدند که راهی پیدا کنند تا بتوانند قدرت و ثروت های نامشروع خود را حفظ کنند. در رأس این افراد، طلحه و زبیر قرار داشتند. این دو خواهان امر حکومت بر کوفه و بصره بودند و از امیرالمؤمنین(علیه السلام) انتظار مشارکت در امر حکومت را داشتند؛ ولی امام(علیه السلام) با علم و تجربه ای که داشتند می دانستند که سپردن این دو شهر بزرگ حکومتی به آنان تهدید بزرگی علیه حکومت است و نمی تواند از دسیسه های این دو در امان بمانند؛ لذا با درخواست آنان موافقت نکردند. طلحه و زبیر به بهانه حج عمره، راهی مکه شدند و به گروه مخالفان علی(علیه السلام) که دور عایشه جمع شده بودند پیوستند. بعد از بیعت شکنی طلحه و زبیر و پیوستن عایشه به آن ها، بصره بهترین شهر برای علنی کردن شورش بود، زیرا بصره از نظر مسافت با مدینه که پایگاه حکومت بود، فاصله داشت و مدت زمان زیادی طول می کشید تا لشکر امام علی(علیه السلام) از مرکز خلافت به بصره برسد و در این مدت، پیمان شکنان به خوبی می توانستند به شیوه های مختلف افکار عمومی را بر علیه

ص: 262

امام بشورانند. طلحه و زبیر در بصره طرفداران زیادی داشتند و هم چنین این شهر از نظر ثروت و جمعیت می توانست نیرو و هزینه های شورش آنان را متحمل شود.

طلحه و زبیر با این که خود در شورش بر علیه عثمان نقش اساسی داشتند، بهترین راه برای به دست گرفتن افکار عمومی را خون خواهی عثمان دانستند. مخالفان با ادعای اصلاح در امور مسلمین و خون خواهی عثمان راهی بصره شدند. مردم بصره بیشتر از خویشاوندان عثمان بودند، لذا ناکثین مخالفان کمتری در بصره داشتند و با طرح خون خواهی عثمان بهتر می توانستند اهداف خود را به پیش برند. علی(علیه السلام) با شنیدن خبر شورش، از مدینه خارج شدند تا شاید در طول مسیر به ناکثین برسند و آن ها را برگردانند. ایشان در طول مسیر مدام همراهان خود را آگاه می کردند. پیمان شکنان با ورود خود به بصره، توانستند بسیاری از مردم این شهر را با خود همراه کنند. عده ای را که از اخبار مدینه بی اطلاع بودند تحت تأثیر سخنان فریبنده خود قرار دادند و عده ای را که تا حدودی در جریان قتل عثمان و بیعت آن ها بودند تهدید کرده و عده ای را کشتند. به تبلیغات علیه امام علی(علیه السلام) پرداختند و از طریق شایعه، تهدید، رعب و وحشت، دروغ و فریب کاری گروه زیادی را با خود همراه کردند. نگهبانان بیت المال را کشتند و بر مناطق استراتژیکی بصره مسلط شدند. کارگزار امام را دستگیر کردند و او را تا حد مرگ شکنجه کردند. جمعیت زیادی از مردم بصره برای حفظ منافع خود و عده ای از ترس و جمعیتی بدون هیچ تفکر و تحلیل صحیحی از وقایع، چشم و گوش بسته به حمایت از آنان پرداختند. ناکثین تمام تلاش خود را به کار گرفتند، تا قبل از رسیدن امام بصره را در تصرف خود بگیرند، تا وقتی که امام به بصره رسید نتواند کاری از پیش ببرد و زمینه برای رویارویی و براندازی حکومت مهیا باشد. علی(علیه السلام) وقتی به نزدیکی بصره رسیدند، برای جلوگیری از خون ریزی و برقراری صلح بین دو گروه، اقداماتی را انجام دادند، از جمله این که سفیرهایی را به سوی سرکردگان جمل روانه کردند و با فرستادن پیغام، اعمال نادرست آنان را گوشزد کردند. در گام بعدی خود به دیدار سران ناکثین رفتند و با یادآوری احادیث پیامبر(صلی الله علیه و اله) و سخنان قاطع خود، تلاش کردند تا شاید بتوانند آنان را از

ص: 263

جنگ بازدارند. در گام سوم برای اتمام حجت، قرآنی را به دست جوانی داده و به سوی ناکثین روانه کردند که با پیکر بی جان و دستان قلم شده او روبه رو شدند و با این عمل کاسه صبرشان لبریز شد و یقین کردند که این مشکل جز با شمشیر حل نخواهد شد. در حادثه جمل تعداد زیادی از بصریان به حمایت از ناکثین و به ویژه حفاظت از شتر عایشه کشته شدند. ما در این مقاله بر آنیم که با روش توصیفی - تحلیلی اقدامات سرکردگان شورش جمل را تشریح کنیم و مغایرت سخنان آنان مبنی بر ایجاد اصلاح بین مسلمانان را با اقداماتشان در بصره که جنگی حتمی را رقم می زد شرح دهیم و مجموع اقدامات امام علی(علیه السلام) که حاکی از صلح طلبی ایشان و تلاش حداکثری برای عدم خونریزی بین مسلمین بوده است را، بیان کنیم.

پیشینه

در زمینه موضوع صلح، در آموزه های دینی، پژوهش های مرتبطی انجام شده است. برخی از پژوهش گران درصدد تبیین این موضوع برآمده اند که کدام یک از جنگ و صلح در اسلام بر دیگری ترجیح دارد، از مهم ترین یافته های این پژوهش این است که در اسلام ترجیح جنگ بر صلح با شخص مشرکان نیست؛ بلکه به جهت جنگ با حکومت مشرکان است، به گونه ای که اصل در روابط مسلمانان با حاکمیت کفر و شرک، جنگ؛ و اصل در روابط مسلمانان با آحاد مشرکان و کافران، صلح است (نقی زاده اکبری، حسینی فاضل، اصالت جنگ یا صلح از منظر دین، ص1).

برخی دیگر از پژوهش ها با محوریت امام علی(علیه السلام) مرتبط با صلح نگاشته شده اند، هرچند محوریت آن ها صلح نبوده است که هرکدام از زاویه ای به سیره امام علی(علیه السلام) در ارتباط با مخالفان و ترجیح صلح و مدارا با آنان نگریسته اند.

- «پدیدارشناسی تکنیک های امام علی(علیه السلام) برای صلح (مطالعه موردی عهدنامه مکتوب خطاب به مالک اشتر)»؛ اسلامی، روح الله؛ بهرامی عین القاصی، وحید، مجله: جستارهای سیاسی معاصر، پاییز 1393، سال پنجم، شماره 3، علمی - پژوهشی/ ISC (18 صفحه؛ از ص 1- 18)؛

ص: 264

- «سبک تعامل با اقلیت های مذهبی» (گل محمدی، سبک تعامل امام علی(علیه السلام) با اقلیت های مذهبی، ص103)؛ اخلاق در جهاد (احمدی آشتیانی، اخلاق در جهاد از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص23)؛ رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی (شیردل، فتاحی زاده، جانی پور، رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی، ص45)؛ الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام) (فرخی، احمدی، الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام)، ص123)، از جمله پژوهش های مرتبط با موضوع مقاله پیش رو است.

1. بیعت طلحه و زبیر و امید رسیدن به حکومت کوفه و بصره

بیعت همگانی با حضور مهاجرین و انصار و مردمی که در مدینه بودند، انجام گرفت. امام علی(علیه السلام) بعد از بیعت با خواندن خطبه ای، برقراری عدالت و تقسیم بیت المال به صورت عادلانه را مطرح کردند. این سخنان برای عده زیادی خوش نیامد و منافع خود را در خطر دیدند.

در مدینه طلحه و زبیر در انتظار این بودند که حکومت شهرهای کوفه و بصره به آنان واگذار شود و نیز در کار خلافت صاحب نظر باشند، اما علی(علیه السلام) به آنان روی خوش نشان نداده بودند. مدت کوتاهی بعد از بیعت، طلحه و زبیر برای حضرت پیام فرستادند که ما در امر خلافت تو مردم را ترغیب کردیم و مهاجران و انصار نیز از ما پیروی کردند حالا که قدرت به دست شما افتاده ما را رها کرده و به دیگران توجه می کنی! حضرت از فرستاده آن ها پرسید مقصود اصلی آن ها چیست؟ او گفت: طلحه حکومت بصره و زبیر حکومت کوفه را می خواهد. حضرت فرمودند: حالا که آن دو در مدینه بوده و فاقد مقام هستند، مرا آسوده نمی گذارند، اگر کوفه و بصره در دست آن ها باشد رخنه و شکاف در امر دین به وجود می آید و من از شر آن ها ایمن نخواهم بود. با این پاسخ، طلحه و زبیر به کلی قطع امید کردند و فهمیدند باید راه دیگری را برای رسیدن به خواسته های خود انتخاب کنند. رسیدن به قدرت، اولین جرقه برای طلحه و زبیر بود تا در مقابل امام(علیه السلام) قرار بگیرند.

ص: 265

کوفه و بصره دو شهر نبود، دو اردوگاه بزرگ اسلام بود و مرکز حکومت قلمرو شرقی خلافت، در آن وضع آشفته که شام و مصر در حقیقت نیمه غربی قلمرو خلافت تحت تسلط علی(علیه السلام) نبود، نیمة شرقی را نیز به کسانی چون طلحه و زبیر سپردن پیش درآمد خوشی نداشت. اگرچه آن ها اولین افرادی بودند که با امام بیعت کرده بودند، ولی برخی اقدام طلحه و زبیر مبنی بر شتاب در بیعت را همراهی با افکار عمومی به منظور رهیدن از احتمال اتهام کشتن عثمان دانسته اند که به نظر می رسد این احتمال بسیار قوی در توجیه بیعت و پس از آن شکستن بیعت باشد که در رفتار و نحوه عملکرد آن ها با مواجهه با بیعت همگانی و پیشنهاد مشارکت در حکومت و نپذیرفتن حقوق خود از بیت المال به خوبی آشکار می گردد.

در موقعیت پیش آمده، طلحه پسرعموی عایشه و زبیر شوهر خواهرش برای قبضه کردن خلافت کاملاً آمادگی داشتند و تنها به محرکی نیاز داشتند که مردم او را به عنوان شاخصی مهم قبول داشته باشند و در مقابل مقام علی(علیه السلام) نزد مردم دارای اعتبار و مقام باشد. آنان اگرچه از صحابیان بزرگ پیامبر(صلی الله علیه و اله) بودند، ولی از چنان موقعیت و قدرتی برخوردار نبودند که به تنهایی بتوانند بر ضد حکومت مرکزی بشورند و سپاهی را از مکه تا بصره رهبری کنند؛ به همین دلیل عایشه را با خود همراه کردند تا برگ برنده ای برای آنان باشد. حضور عایشه با توجه به قداست و مقام بالای او در جبهه مخالفان امام، مردم را دچار سردرگمی می کرد. از یک طرف عایشه امّ المؤمنین و طلحه و زبیر با آن همه سوابق اسلامی و از طرفی علی(علیه السلام) با آن همه فضیلت و سابقه درخشان قرار داشتند، ولی جبهه مخالف امام بیشتر می توانست افکار عمومی را در دست گیرد، زیرا در طی این سال ها علی(علیه السلام) در انزوا به سر برده بود و در مقابل شخصیتی مانند عایشه دارای مقامی رفیع بود و نسل های جدید کسانی را بیشتر می شناختند که در رأس حکومت قرار داشتند و آوازه شان را بیشتر شنیده بودند.

از طرفی کارگزاران عثمان از ترس از دست دادن ثروت های هنگفتی که از بیت المال

ص: 266

فراهم آورده بودند، به مکه گریختند و به جمع مخالفان امام پیوستند. یعلی بن امیه استاندار عثمان در یمن نیز، به محض شنیدن خبر بیعت مردم با علی(علیه السلام) با اموال بیت المال و اموال شخصی خود عازم مکه شد و آن چه با خود آورده بود را صرف تجهیز قیام علیه امام کرد. شورشیان با سپاهی انبوه از مکه به سوی بصره حرکت کردند.

آیا برپایی شورش آن هم پس از بیعت و همراه کردن همسر پیامبر(صلی الله علیه و اله) برخلاف دستور قرآن، صرف کردن بیت المال مسلمین برای تجهیز سپاه در مقابل امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که اولین سخنش برگرداندن اموال عمومی به بیت المال است را، می توان اصلاح میان مسلمین دانست؟

2. بصره بهترین پایگاه برای شورش بیعت شکنان

مخالفان دور عایشه جمع شدند تا راه چاره ای را برای گریز از مشکل پیش آمده و حفظ قدرت و ثروت خود پیدا کنند. آنان برای تعیین پایگاه شورش بر ضد امام، از شام سخن به میان آوردند، عبدالله بن عامر (والی عثمان در بصره) گفت: «معاویه بر آن جا مسلط است و آن جا را به شما واگذار نخواهد کرد. به بصره بیایید که من آن جا دست پروردگانی دارم و مردم دل با طلحه دارند.» در این میان عایشه نظر رفتن به مدینه داشت. آن ها گفتند: از مدینه درگذر افراد ما با غوغاییانی که آن جا هستند توان مقابله ندارند، با ما به بصره بیا که به ولایتی بی صاحب می رویم. چون بیعت علی بن ابی طالب را بر ضد ما حجت کنند، آن ها را به قیام واداری، چنان که مردم مکه را واداشتی، سپس در آن جا اقامت کنیم، اگر خدا کار را سامان داد و ما پیروز شدیم و شهر را بدون درگیری گرفتیم که به مقصود رسیده ایم، وگرنه در دفاع از بصره و حفظ آن بکوشیم.

تصمیم رفتن به شام نزد معاویه منتفی بود، چون معاویه قدرت مرکزی شام بود و می دانستند که در صورت پیروزی، معاویه حکومت را به آن ها واگذار نخواهد کرد. آن ها دنبال مکانی بودند که هم زمان با قیام، پایگاه نظامی نیز باشد تا نیروی کافی برای شرکت در جنگ را داشته باشند و هیچ شهری جز کوفه و بصره این ویژگی را نداشت. از طرفی والی

ص: 267

کوفه ابوموسی اشعری بر حکومت کوفه باقی بود و از این بابت خیال ناکثین راحت بود که ابوموسی حامی آنان یا دست کم بی طرف می ماند و این خطری برای آنان نداشت اما کارگزار جدید امام(علیه السلام)، عثمان بن حنیف در بصره یکی از طرفداران و از حامیان سرسخت امام به شمار می رفت. آن ها به امید این که طلحه و زبیر در بصره طرفدار و وسایل دارند و این شهر آمادگی برای ورود آن ها را دارد، به بصره حرکت کردند.

ابن عامر در بصره نفوذ زیادی داشت، به آگاهی های لازم در جنگ دسترسی داشت و بر اماکن و مناطق بصره اشراف کامل داشت و این اطلاعات به ناکثین در برابر امام(علیه السلام) بسیار کمک می کرد. آن ها به این امید که ابن عامر سپاهی از فارس و سرزمین های شرقی فراهم آورده تا در خون خواهی عثمان آن ها را یاری دهد و بصره را بدون درگیری خواهند گرفت، به راه افتادند. هم چنین بصره از نظر مسافت با مدینه که پایگاه حکومت بود، بسیار فاصله داشت و عموم مردم بصره از اخبار کمتری نسبت به شهرهای نزدیک تر اطلاع داشتند و مخالفان بهتر می توانستند در آن جا به تبلیغ بپرداز ند. اکثر افرادی که در طی این سال ها به بصره رفته بودند یا به دنبال تجارت بودند که بیشتر از قریشیان بودند و یا برای کسب غنائم به آن جا مهاجرت کرده بودند که ناکثین با وعده و وعید می توانستند آنان را طرفدار خود کنند و این نیز یکی از برگ برنده های ناکثین در بصره به حساب می آمد.

دلیل دیگر انتخاب بصره این بود که در آن زمان شهرهای مهم حکومتی، کوفه، بصره، حجاز، مکه، مصر و شام بود. مکه با توجه به وجود خانه خدا خونریزی در آن حرام بود و به دلیل نزدیک بودن آن به مدینه، امام(علیه السلام) در مدت زمان کمتری می توانست سپاه خود را به مکه برساند. مدینه هم که مرکز خلافت علی(علیه السلام) و بیعت کنندگان با امام علی(علیه السلام) بود. مردم مدینه خود شاهد بیعت طلحه و زبیر و کشته شدن عثمان بودند و ادعای ناکثین مبنی بر بیعت اجباری و خونخواهی عثمان کارساز نبود. لذا در صورت رفتن به مدینه از حمایتی برخوردار نمی شدند، به همین دلیل پیشنهاد مدینه نیز پذیرفته نشد. شام در دست معاویه بود

ص: 268

و در صورت پیروزی حکومت را به آنان واگذار نمی کرد. در کوفه خیالشان از بابت ابوموسی اشعری والی آن جا آسوده بود. تنها بصره باقی می ماند که کارگزار علی(علیه السلام) بر آن جا حکومت می کرد و مردم هم بدون هیچ مشکلی او را پذیرفته بودند. اگر آن ها می توانستند بصره را بگیرند، دورتادور مدینه محاصره می شد و مردم مرکز نیز ناچار به تبعیت بودند و این بهترین راه برای سرنگونی حکومت امام علی(علیه السلام) بود. پیمان شکنان از همان آغاز حرکت خود، تمام حساب و کتاب های خود را برای جنگی بزرگ پایه ریزی کرده بودند. انتخاب بصره و همراه کردن ابن عامر به علت اشراف بر نقاط سوق الجیشی بصره و سپاهیانی که از مشرق به او وعده یاری داده بودند، دلیلی بر این مدعاست.

سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که اگر هدف ناکثین ایجاد اصلاح میان مسلمانان بود و به فکر قدرت نبودند در مدینه می ماندند و با امام مذاکره می کردند و یا این که برایشان تفاوت نداشت که رو به سوی کدام شهر کنند؟ پس انتخاب بصره به عنوان شهری که از مرکز حکومت دور است و به گفته آنان بی صاحب است و از ثروت و جمعیت زیادی برخوردار است و مردم آن جا گرایش عثمانی دارند، بهترین مکان برای پایگاه شورش بوده است و از همین اقدام قدرت طلبی سرکردگان جمل و برنامه ریزی آنان برای برپایی جنگی بزرگ به خوبی آشکار می گردد، چراکه اگر هدف اصلاح بود، چرا ثروتمندترین شهر و دورترین شهر از مرکز حکومت انتخاب شد؟ چرا با شعار خونخواهی عثمان به سوی شهری حرکت کردند که همه گرایشی عثمانی داشتند؟ مگر قاتلان عثمان در بصره بودند؟

3. قدرت طلبی در پوشش خون خواهی عثمان

عاقبت سردمداران گروه ناکثین که در رأس آن ها طلحه و زبیر قرار داشتند، به همراه بهترین برگ برنده یعنی عایشه و کمک های بی دریغ بنی امیه، سپاهی بزرگ برای تصرف بصره ترتیب دادند. آن گاه منادی ندا داد که مادر مؤمنان و طلحه و زبیر رو به سوی بصره دارند، هرکس سر عزت اسلام و جنگ منحرفان و انتقام جویی عثمان دارد و مرکب ندارد و لوازم ندارد، اینک لوازم و اینک خرجی او آماده است و ندای حرکت به سوی بصره دادند.

ص: 269

در همان آغاز شروع مخالفت، ناکثین سه دلیل عمده برای مخالفت خود با امام علی(علیه السلام) تراشیدند تا بتوانند افکار مردم را تحریک کرده و اعمال خود را درست جلوه دهند: 1. به خاطر عزت اسلام، 2. جنگ با منحرفان، 3. خونخواهی عثمان. این سخنان افکار مردم را در همراهی ناکثین و پیوستن به صف مخالفان علی(علیه السلام) تحریک می کرد و اعمال ناشایست آنان را درست جلوه می داد. مردم جاهل نیز برایشان سؤال نمی شد که مگر امیرالمؤمنین چه کار ناشایستی انجام داده که مستحق بیعت شکنی باشد؟ مگر عزت اسلام با خلافت امام علی(علیه السلام) خدشه دار می شود؟ اگر هدف جنگ با منحرفان و به گفته آنان امام است، مگر امام در مدینه نیست، چرا به سوی بصره می روند؟ مگر منحرفان همان قاتلان عثمان نیستند که سرکردگان شورش اند؟ مگر خون خواهی شخص مقتول برعهده نزدیکانش نیست؟ علی(علیه السلام) در مدینه بودند که خبر آمد، طلحه و زبیر و عایشه و پیروانشان هم سخن شده اند که سوی بصره بروند، امام(علیه السلام) با همان آرایش که برای حرکت به شام به سپاه داده بودند، به امید این که در راه به شورشیان برسند و از رفتنشان جلوگیری کنند، به سوی بصره حرکت کردند.

در این میان امیرالمؤمنین(علیه السلام) با موقعیتی بسیار دشوار مواجه بودند، از یک طرف اصرار بر بیعت و از طرفی دیگر بیعت شکنی و برپایی شورش، امام می دانستند که این فتنه بدون خون ریزی به اتمام نخواهد رسید، وی سرانجام تصمیم گرفتند که مدینه را ترک کنند و فتنه را در خارج از مرکز خاموش نمایند، شاید بتوانند از کشته شدن مسلمانان جلوگیری کنند.

مردم بصره بدون هیچ مشکلی کارگزار امام(علیه السلام) را پذیرفته بودند و همگی در بیعت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بودند، ولی سرکردگان شورش آگاه بودند که بصریان آن مجاهدان سابق نیستند که تنها برای جهاد در راه خدا و توفیق شهادت به آن منطقه آمده اند، بلکه آن ها در طی سال های خلافت سه خلیفه به کلی تغییر روش داده و به مردمانی رفاه طلب و مال اندوز تبدیل شده بودند؛ بنابراین تصمیم گرفتند که تا امام علی(علیه السلام) به بصره نیامده و مردم را بیدار نکرده است، چاره ای بیندیشند. آن ها با توجه به خصوصیات اخلاقی بصریان،

ص: 270

بهترین کار را در تبلیغات علیه امام و شایعه پراکنی و مظلوم جلوه دادن شخصیت های مخالف امام دیدند.

4. سران ناکثین و شیوه های مختلف جنگ افروزی

اشاره

هرجاکه زادگاه اصالت هاست، لازم نیست همه کسانی که آن جا هستند افراد اصیل و بافضیلت باشند. در بصره نیز گروهی بودند که افکاری منحرف داشتند. مردم الگوطلب هستند و شخصیت های صاحب نفوذ و قدرت، در مردم نقش حساسی را برعهده دارند. ازاین رو توده های مردم از قهرمانان و بزرگان جامعه الگو می گیرند و حق و باطل را در رابطه با موضع گیری های مثبت و منفی آنان تشخیص می دهند. آن گروه اندک که بیشتر بزرگان و رؤسای قبایل و مقامات حکومتی بودند و هرکدام در زمان خلفا دارای مقام و مرتبه ای شده بودند، اکنون که علی(علیه السلام) حکومت را در دست گرفته بود، با شناختی که از امام داشتند، می دانستند که ثروت هایی که از خوان نعمت خلفا به دست آورده اند و جایگاهی که در آن قرار دارند، بی شک از میان خواهد رفت. به همین دلیل تصمیم گرفتند که با ناکثین همراه شوند و با اعمال ناشایستی مثل تبلیغات مسموم، تهدید، ترور و... توده مردم را در فشار و رعب و وحشت قرار دهند. عده ای را از لحاظ مادی ضعیف کردند و به عده ای که موافق آن ها بودند ثروت دادند و عده ای را با سخنان خود به شبهه انداخته و دچار اشتباه کردند.

برای روشن ترشدن این مطلب نمونه هایی از اقدامات ناکثین را که برای فریب و همراه کردن مردم بصره انجام داده اند، می آوریم تا شاهد باشیم که آیا با وجود چنین اقداماتی در بصره راهی جز جنگ باقی می ماند؟ آیا اصلاح مسلمین با کشتن و فریب مردمی که در بیعت امام بودند انجام می گرفت؟ آیا تسلط بر نقاط استراتژیکی بصره قبل از آمدن امام علی(علیه السلام) آمادگی برای جنگی خون بار نبود؟

الف) جنگ افروزی از طریق تخریب شخصیت امام و کشتار پیروان ایشان

باخبر نزدیک شدن سپاه ناکثین به بصره، والی امام دو نفر از بزرگان را برای گفت وگو نزد

ص: 271

ناکثین فرستاد تا از علت آمدن آن ها به بصره مطلع شود. آن دو به گفت وگو با عایشه پرداختند و از او خواستند که در خانه بنشیند و مسلمانان را به کشتن ندهد. عایشه گفت: مگر کسی پیدا می شود که با من بجنگد. سپس آن دو ناامید از عایشه به طرف طلحه و زبیر رفتند، ولی طلحه شروع به دشنام دادن به علی(علیه السلام) کرد و نصیحت آنان در زبیر نیز تأثیری نداشت.

عهدنامه ای بین ناکثین و کارگزار امام بسته شد، مبنی بر این که هیچ اقدامی نکنند و تا رسیدن علی(علیه السلام) منتظر بمانند. ولی آن ها شبانه به بیت المال بصره حمله کردند و چهل نفر از نگهبانان بیت المال را همراه با فرمانده آنان، که مردی صالح بود به دستور زبیر فجیعانه سر بریدند و کارگزار امام را دستگیر کرده و تمام موی صورت او را کندند. عایشه دستور به قتل او داد، ولی از ترس انتقام گیری برادرش در مدینه، از رأی خود بازگشت و او را رها کرد. ناکثین بعد از مسلط شدن به نقاط مهم و استراتژیکی شهر از جمله بیت المال، دارالأماره، محل ذخیره آذوقه، مسجد جامع و... خیالشان از نظر تسلط بر نقاط سوق الجیشی راحت شد و بعد به سخنرانی در مراکز مهم و پرجمعیت بصره پرداختند. اولین سخنرانی آنان در مربد )بازار بصره) صورت گرفت. طلحه سخن از قتل خلیفه و مظلومانه کشته شدن او گفت. ولی مردم لب به اعتراض گشودند و گفتند: نامه هایی که از تو درباره خلیفه رسیده، مضمونی غیر از این را داشته و تو ما را بر ضد او دعوت می کردی! در این هنگام زبیر برخاست و گفت: از من که نامه ای به شما نرسیده است و سپس گفت: ما از کاری که در حق خلیفه انجام داده ایم توبه کردیم و عثمان در حالی کشته شد که توبه کرده بود و ما برای جبران گناه خود به خون خواهی او قیام خواهیم کرد.

وقتی طلحه و زبیر دیدند که نمی توانند بگویند بیعت آن ها اجباری بوده، راهی پیدا کردند که مردم را فریب دهند. آنان صلاح دیدند که تظاهر به خون خواهی عثمان کنند و چون از لحاظ ظاهری هم از کسانی نبودند که ادعای آنان را به طور کلی فاسد بشمارند، گفتند ما از آن چه نسبت به عثمان انجام داده ایم پشیمانیم و مدعی شدند که توبه آنان پذیرفته نخواهد شد مگر این که برای گرفتن قاتلان عثمان کوشش خود را انجام دهند و از

ص: 272

قاتلان عثمان انتقام بگیرند. حسن بصری می گوید: «سبحان الله مردم این قدر عقل نداشتند که به آن ها بگویند به خدا قسم عثمان را کسی غیر از شما نکشته است.» با این تمهید، کار بر گروهی از مستضعفان مشتبه شد. آن ها توانستند گروه بسیاری از عوام مردم را بفریبند. احساس می شود که عوام مردم کمترین اطلاعی از اخبار مدینه نداشتند، هم چنین از احکام دینی و قوانین فقهی ناآگاه بودند که به راحتی در مقابل توجیهات طلحه و زبیر قانع شدند. سپس طلحه که فضا را با گفتار زبیر مناسب دید برخاست، خبر مرگ عثمان را اعلان کرد و به قاتلانش دشنام داد و قتل خلیفه را به علی(علیه السلام) نسبت داد و بیان کرد که بیعت آن ها با امام بیعت اجباری بوده است و در ادامه گفت که شما با علی و یارانش که از حق برگشته اند جنگ و جهاد کنید، ما در این کار به دنبال پادشاهی و خلافت نیستیم، شما در رسیدن به حق کوتاهی نکنید و در صلاح این امت ما را یاری دهید. طلحه بیان کرد که من شایسته ترین کسی هستم که باید در مصلحت مسلمین بیندیشم و غم ایشان را بخورم، علی هم اگر بخواهد عایشه را یاری دهد، باید از خلافت کناره گیری کند تا مردم هرکه را می خواهند خود انتخاب کنند و این نکته را یادآور شد که حضور عایشه در میانشان نعمتی است و از حق نزدیکی و جایگاه عایشه در نزد پیامبر(صلی الله علیه و اله) و منزلتش نزد پدرش ابوبکر سخن گفت و بعد از پایان سخنان خود بیان کرد که اینک آن بانو گواهی می دهد که ما در آن چه به شما گفته ایم دروغ نگفتیم و قصد فریب شما را نداریم. در سخنان طلحه تناقضی وجود داشت که به خوبی آشکار است ابتدا طلحه بیان کرد که به دنبال قدرت و خلافت نیست، ولی در دنباله سخنان خود گفت که هیچ کس مانند او به مصلحت مسلمانان آگاه نیست و او و زبیر غمخوار مسلمانان هستند و از طرفی قاتل عثمان را علی(علیه السلام) معرفی کرد تا حس انتقام نسبت به امام را در دل مردم بصره زنده کند. او در ادامه سخنانش گفت که تنها راه مقابله با حق برگشتگان که از نظر او علی(علیه السلام) و یارانش بودند، جنگ و جهاد است.

طلحه می دانست که در صورت کناره گیری امام(علیه السلام) از خلافت و واگذاری آن به شورا، کسی جز او و زبیر شرایط رسیدن به حکومت را ندارند. انتظار خلافت و قدرت توسط طلحه و زبیر در این ماجرا نمایان تر است:

ص: 273

سعیدبن عاص، مروان بن حکم و یاران وی را در راه بصره دید و گفت: «کجا می روید؟ قاتلان عثمان بر پشت شتران هستند، بکشیدشان و به خانه های خویش برگردید و خودتان را به کشتن مدهید.» گفتند: «می رویم شاید همه قاتلان عثمان را بکشیم.» آن گاه سعید با طلحه و زبیر خلوت کرد و گفت: «اگر پیروز شدید، خلافت را به چه کسی می دهید؟» گفتند: «به یکی از ما دو تن، هرکدام را مسلمانان انتخاب کنند.» سعید گفت: «بهتر است خلافت را به فرزندان عثمان دهید که به خون خواهی او روان شده اید.» طلحه و زبیر گفتند: «شیوخ مهاجران را بگذاریم و خلافت را به فرزندانشان دهیم؟» این سخنان آنان نشان از طمع خلافت و تصرف قدرت و فریب مردم را دارد. اگر برای طلحه و زبیر، رسیدن به قدرت مهم نبود، خلافت را به فرزندان عثمان واگذار می کردند و یا این که بر بیعت خود با امام باقی می ماندند و یا به شام می رفتند و به معاویه می پیوستند.

هم چنین وقتی که ابن عباس در بصره به گفت وگو با طلحه پرداخت و فضایل امام را برشمرد، طلحه شروع به دشنام دادن به امام(علیه السلام) کرد و به ابن عباس گفت: آیا پسرعمویت (علی) می پندارد بر کوفه چیره شده است، درصورتی که من برای مدینه نامه نوشتم و اکنون در مکه هم برای من بیعت گرفته می شود. طلحه و زبیر با جایگاهی که نزد مردم به ویژه بصریان داشتند، می دانستند که کسی جز آن ها را شایسته خلافت نمی دانند و درصورتی که بتوانند امام(علیه السلام) را مجبور به کناره گیری کنند، خلافت برایشان حتمی خواهد شد.

بعد از سخنرانی طلحه و زبیر، عایشه سررشته کار را در دست گرفت و چنان سخنرانی کرد که به کلی افکار مردم را دگرگون ساخت. مردم بصره که در ابتدا اشتیاقی به شنیدن سخنان طلحه و زبیر نداشتند، با ضمیمه شدن سخنان عایشه همه فریاد می زدند درود بر طلحه و خوشامد به امّ المؤمنین و سپاس خدا را که ما را به وجود او گرامی داشت. شما مورد رضایت و اعتماد مایید، جان های ما در راه شما بخشیده و برای خشنودی شما تا پای مرگ ایستاده ایم. ما می دانیم که مادر ما فقط به سبب اعتمادی که به ما داشته، پیش ما آمده است

ص: 274

و او خواهان اصلاح و حفظ خون هاست و خاموش کردن فتنه و ایجاد الفت، ما منتظر فرمان اوییم و با مخالفان او می جنگیم. عایشه آن قدر در میان مردم مورد قبول و احترام بود که می گفتند چه کسی پیدا می شود که با همسر رسول خدا مقابله کند و سخنان او را نپذیرد. سخنان طلحه و زبیر در ابتدا تأثیر چندانی نداشت و اگر تأیید عایشه نبود، آنان نمی توانستند افکار عمومی را در دست گیرند و بصریان را با خود همراه کنند.

بعد از سخنان طلحه و زبیر در بازار بصره و با سخنوری و مهر تأیید عایشه بر سخنان آن ها، شکافی بین جمعیت بصره پدید آمد. گروهی به تصدیق و گروهی به تکذیب ناکثین پرداختند و خاک پراکنی و سنگ اندازی در جبهه متحد کارگزار علی(علیه السلام) آغاز شد و سرانجام گروهی از آنان به ناکثین پیوستند.

مردم بصره تا زمانی که عایشه خود سخنرانی نکرده بود در شک و تردید به سر می بردند، ولی با سخنان عایشه یقینی برای آنان حاصل شد. بصریان با توجه به اعتمادی که به عایشه داشتند و همراهی او را با طلحه و زبیر مشاهده کردند، به جمع ناکثین پیوستند. امر هیچ کسی در میان مردم مانند عایشه پذیرفته نبود، به همین دلیل حضرت علی(علیه السلام) از او به عنوان «اطوع الناس فی الناسِ» یاد می کنند.

یکی از علت هایی که مردم بصره به راحتی فریب سخنان عایشه و همراهانش را خوردند، فراموشی و انزوای شخصیت امام علی(علیه السلام) و در مقابل بالارفتن شخصیت هایی چون امّ المؤمنین توسط خلفا در طی این سال ها بود. این امر باعث شده بود که آن ها شخصیت عایشه را بیش از امام بشناسند و باشخصیت والای علی(علیه السلام) بیگانه باشند و نتوانند حق را از باطل تشخیص دهند و ملاک حق را صحابیانی چون طلحه و زبیر و در رأس آنان امّ المؤمنین می دیدند.

ب) نوشتن نامه به بزرگان و تحریک آنان برای مقابله با امام علی(علیه السلام)

افزون بر مردم عادی، بزرگانی در بصره وجود داشتند که خود معلم فقه بودند و از وقایع اتفاق افتاده در مدینه خبر داشتند. ناکثین به خوبی آگاه بودند که همراه کردن بزرگان قوم با

ص: 275

خود باعث می شود تعداد زیادی به تبعیت از آن ها به سپاهشان بپیوندند، به همین دلیل به سراغ بزرگان بصره رفتند تا آن ها را با خود همراه کنند. پیمان شکنان به سه نفر از بزرگان بصره که هرکدام موردحمایت بصریان بودند نامه نوشتند: کعب بن سور، منذربن ربیعه، احنف بن قیس.

طلحه و زبیر به کعب بن سور چنین نوشتند: «تو از سوی عمربن خطاب قاضی بودی، هم چنین بزرگ بصره و سرور مردم یمن هستی. تو به واسطه آزارهایی که عثمان می دید، خشمناک بودی، پس در این روز نیز به واسطه کشته شدن او خشمناک باش. والسلام».

آنان به احنف بن قیس چنین نوشتند: «تو فرستاده عمربن خطاب و سنگ صبور مردم عراقی، تو از کارهای عثمان آگاه بودی، ما نیز به سوی تو می آییم. والسلام».

به منذربن ربیعه چنین نوشتند: «پدر تو در جاهلیت و در اسلام سرور بود. تو هم چون جانشین شایسته برای پدرت هستی، عثمان کشته شد و چه کسی بهتر از تو که از وی حمایت کنی و برای کشته شدن او خشمناک باشی. والسلام».

با توجه به نگارش نامه ها، این موضوع روشن می شود که در تمام این نامه ها ناکثین مسئله قدرت قبیله ای و جایگاه پدران ایشان در اسلام و قبل از آن را یادآور شدند و باورهای جاهلیت را که تاحدی در مردم زنده شده بود، با کلام خود تقویت کردند. آنان مسئله خشم بزرگان از کشته شدن عثمان را یادآور شدند و این که تنها انتقام خون عثمان در همراهی با آنان و شورش بر ضد قاتلان عثمان است؛ اما بزرگان در جواب نامه های خود ذکر کردند که حاضر به بیعت شکنی و حمایت ناکثین نیستند. بزرگان بصره گفتند: درست است که ما از قتل عثمان ناراحت شدیم، ولی کشته شدن عثمان ربطی به شما ندارد و خون خواهی او بر عهده شما نیست و شما خود نیز معترض کارهای عثمان بودید.

مردم بصره هم گفتند: ما را چه به این زنده قریش، آیا آنان می خواهند ما را از اسلام بیرون کنند، پس از آن که به اسلام وارد شده ایم؟ یا می خواهند ما را وارد شرک کنند، وقتی که

ص: 276

از آن بیرون رفته ایم؟ عثمان را کشتند و با علی بیعت کردند. آن چه آنان کرده اند علیه خود کرده اند. سخنان مردم بصره حکایت از این دارد که آنان انتخاب امیرالمؤمنین(علیه السلام) را اشتباهی از سوی طلحه و زبیر می دانستند و معتقد بودند که این امور مربوط به قریشیان است و ترجیح می دادند که در امور قبیله ای دخالت نکنند. آن ها تنها شورش بر ضد خلیفه را شرک می دانستند و ترجیح می دادند بی طرف بمانند. این طرز تفکر در بدو ورود ناکثین به بصره، دامن گیری بسیاری از مردم و بزرگان بصره بود. با مقایسه سخنان بزرگان بصره و عامه مردم باید گفت که بزرگان بصره از اخبار مدینه و احکام فقهی کاملاً آگاهی دارند، لذا ناکثین تصمیم گرفتند که هر گروه را با روشی خاص خود بفریبند.

عایشه زنی سخنران و ادیب بود و با خلقیات اعراب آشنایی کامل داشت و نقاط ضعف آنان را به خوبی می دانست، لذا قادر به تحریک آنان بود. مردم بصره نیز که عایشه را در جایگاه بلندی می دیدند، سخنان او را تأیید و همراهی او را درست می پنداشتند.

ناکثین تا زمانی که امام خود را به بصره برساند، وقت را غنیمت شمردند و نامه هایی به شهرهای اطراف نوشتند تا بزرگان آنان را نیز با خود همراه کنند یا در حد امکان مردم را از حمایت علی(علیه السلام) بازدارند.

عایشه نامه ای به زیدبن صوحان در کوفه نوشت و از او خواست که از حمایت امام دست بردارد، ولی زید جواب داد که هرگز از حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) دست برنخواهد داشت و بهتر است او در خانه بنشیند و مردم را به کشتن ندهد.

هم چنین عایشه نامه ای به والی کوفه ابوموسی فرستاد و از او نیز چنین خواهشی کرد که کوفیان را به عدم همراهی با امام(علیه السلام) تشویق کند. ابوموسی برخلاف زیدبن صوحان با امام موافق نبود. او در کوفه مردم را به خانه نشینی دعوت می کرد و بین مردم حدیثی از پیامبر(صلی الله علیه و اله) را می خواند و فتوا می داد که ای مردم، مسلمانان باهم برادرند و خون و مالشان حرام است. به هرحال ناکثین تا آمدن امام به بصره، تمام تلاش خود را انجام دادند و هرطور که می توانستند مردم را بر ضد امام تحریک کردند.

ص: 277

ج) بالابردن شخصیت مخالفان امام علی(علیه السلام)

در رفتاری که افراد برای پایین آوردن شخصیت بزرگان اعمال می کنند، چنین می توان برداشت کرد که دو راه برای به زیرکشیدن شخصیت فرد به کار می رود، اول این که شخصیت فرد را تخریب می کنند و سعی می کنند با ابزارهایی مانند تهمت و دروغ و انزوای فرد و... فضیلت های شخص را کم رنگ کنند و او را برخلاف آن چه هست، معرفی نمایند. دوم این که افرادی که در مقام و منزلت پایین تر از او هستند را بزرگ جلوه دهند، در حدی که در مقام عمل به پای شخصیت موردنظر برسانند. ناکثین نیز چون نتوانستند حتی یک نقطه ضعف در علی(علیه السلام) پیدا کنند تا به وسیله آن بتوانند مقام امام(علیه السلام) را تنزل دهند. لذا تصمیم گرفتند که مقام افرادی مانند صحابه و عایشه را ارتقاء دهند، تا فضایل امام(علیه السلام) کم رنگ جلوه کند و در مقابل شخصیت بزرگان، فضایل علی(علیه السلام) به چشم نیاید.

عبدالله بن زبیر در راستای سیاست تخریب چهره امام، پیوسته آن حضرت را در برابر مردم مورد ناسزا و دشنام قرار می داد و در ضمن ایراد خطبه ای در شهر بصره گفت: اکنون مردی پست و فرومایه (علی بن ابی طالب) برای حکومت بر شما آمده است؛ اما در مقابل آن علی(علیه السلام) می گفت: زبیر از خاندان ماست. امام یقین داشت که هرچند به بدگویی و دشنام او بپردازند، از شخصیت والای او کاسته نخواهد شد و حاضر نبود برای رسیدن به هدفش شخصیت دیگران را تخریب کند.

طلحه نیز در حضور بزرگان و مردم امام(علیه السلام) را مورد ناسزا و دشنام قرارداد. او در خطبه ای که در مربد خواند، در وصف عثمان سخن بسیار گفت و او را مدح بسیار کرد و علی(علیه السلام) را نکوهش کرد. پس مردی از عبدالقیس برخاست و گفت: شما با علی بیعت کردید و بیعت او را بشکستید و اکنون عیب او را می گویید، بی آن که از او عیبی دیده باشید تا وقتی او به حکومت رسیده حکمی نکرده است که کسی بر او عیب بگیرد. آنان قبل از این که حکومت علی(علیه السلام) شکل گیرد و خطایی از او سر زده باشد، او را مورد سرزنش قرار می دادند و مردم را نسبت به او تحریک می کردند.

ص: 278

عایشه با اشاره به آن که «امّ المؤمنین» است و حق مادری بر مسلمانان دارد، کوشید تا مردم را به سمت شورشیان جذب کند و به مردم یادآوری می کرد که چه شخصیت مهمی را در اسلام برعهده دارد. طلحه نیز برای بالابردن مقام عایشه و یادآوری مقام ابوبکر نزد پیامبر(صلی الله علیه و اله) و در مقابل آن نادیده گرفتن جایگاه علی(علیه السلام) در سخنان خود در بصره گفت: «خداوند عایشه را نیز همراه شما کرده است. می دانید که او چه منزلتی نزد رسول خدا(صلی الله علیه و اله) داشته و می دانید که پدر او چه جایگاهی در اسلام داشته است».

طلحه در وقت شروع درگیری نیز گفت: «ای مردم! علی آمده است تا خون مسلمانان را بریزد. نگویید که او پسرعموی پیامبر است، همراه شما همسر رسول خدا(صلی الله علیه و اله) و دختر ابوبکر صدیق است. کسی که پدرش دوست داشتنی ترین مردم نزد پیامبر(صلی الله علیه و اله) بود.» در این جا می بینیم که طلحه چقدر از شخصیت عایشه برای جذب مردم بصره استفاده کرد و با برشمردن فضائل او سعی کرد که جایگاه علی(علیه السلام) را کم رنگ جلوه دهد. این اقدامات سبب می شد موقعیت ممتاز علی(علیه السلام) در زمان پیامبر(صلی الله علیه و اله) و جهادش در راه پیشبرد اسلام و فضایل و امتیازات منحصر به فردش، نزد اکثر مردم که جزء نسل جدید به شمار می رفتند، نادیده گرفته شود و آنان با عینک تبلیغات ناکثین به حضرت علی(علیه السلام) بنگرند.

ناکثین در کوی و برزن سخنرانی می کردند و فضایل عثمان را برمی شمردند. عثمانی که تا چندی قبل بر ضد او سخن می گفتند و او را «پیر کفتار» می خواندند و طلحه اجازه خاک سپاری او را تا سه روز نداده بود. اینک فردی پاک و طاهر بود که علی(علیه السلام) دسیسه کشتن او را کرده بود و او و همراهانش قاتلان عثمان بودند و باید تقاص خون خلیفه مظلوم را پس می دادند.

امّ المؤمنین عایشه نیز در دوران خلفا چنان مقام و منزلتی به دست آورده بود که مردم او را تا حد عصمت می دانستند و این بالارفتن مقام او نزد مردم متقابلاً شخصیت علی(علیه السلام) و جایگاهش را نزد مردم کم رنگ می کرد. مردم در برابر دو گفتمان شبیه به یکدیگر قرار گرفته

ص: 279

بودند و ترجیح می دادند که به طرفی مایل باشند که شناخت بیشتری از آن ها داشتند و آن گروه امّ المؤمنین و صحابه بزرگی چون طلحه و زبیر بودند.

د) تحریک و شایعه پراکنی

شایعه یکی دیگر از حربه های ناکثین بود که با استفاده از جهل مردم بصره می توانست بسیار کارگر افتد. طلحه و زبیر در نامه های خود ضمن تحریک افراد به جنگ با علی(علیه السلام) و معرفی آن حضرت به عنوان قاتل عثمان، سعی داشتند برای تحریک بیشتر مردم برای جنگیدن، دست به شایعه پراکنی و ترساندن مردم زنند. رفتار تحریک کننده ناکثین در قبال متنفذان و بزرگانی چون کعب بن سور که به او گفتند عثمان کشته شد و چه کسی بهتر از تو که از وی حمایت کند و برای کشته شدن او خشمناک باشد و ملاقات حضوری عایشه با کعب که به او گفت: «پسرکم تو را دعوت کردم تا بیایی و خدای عزوجل را یاری دهی، چه موجب شد که تأخیر کنی؟ همراه من باش و لگام شترم را در دست گیر که امیدوارم تو را به وسیله من به بهشت نزدیک کنند و شروع به گریستن کرد.» نشان از وسوسه و تحریک افکار بزرگان بصره توسط ناکثین دارد.

آنان درباره آمدن امام به بصره، به مردم چنین می گفتند: «دشمن شما بر شما سایه افکنده و به خدا سوگند اگر بر شما پیروز شود، هیچ چشمی از شما باقی نمی گذارد که بتواند مژه بر هم زند.» «اگر علی در جنگ پیروز شود، مردان را می کشد و زنان را به بردگی می گیرد.» انتشار این شایعات در میان مردم، رعب و وحشت ایجاد کرده بود و گمان می کردند که اگر به حمایت از ناکثین نپردازند و امام پیروز شود، همه بصریان را قتل عام می کند و از هیچ کدامشان نخواهد گذشت. بنابراین با تمام نیرو، ناکثین را حمایت می کردند تا امام به پیروزی دست نیابد. درحالی که امام بعد از پیروزی در جنگ جمل تمامی شرکت کنندگان در جنگ را عفو نمودند و فرمودند: «چنان نیست که ندانید چگونه رشته طاعت را باز و دشمنانگی را آغاز کردید. من گناهکارتان را بخشودم و از آن که رو

ص: 280

برگردانده شمشیر برداشتم و آن را که روی آورده قبول نمودم. با این همه، من فرمان برداران شما را ارج می گذارم و پاس حرمت خیرخواهان شما را دارم. نه بی گناه را به جای گناهکار می گیرم و نه پیمان شکن را به جای پیمان گزار می پذیرم.» پس بصریان شرمنده و پشیمان به خانه های خود بازگشتند.

ه-) غارت اموال و بیت المال بصره

مردم بصره در پی فتوحات و کسب غنائم، هم چنین تجارت آبی در بصره به مردمی ثروتمند و مال اندوز تبدیل شده بودند. یکی از دلایل انتخاب بصره برای شورش توسط ناکثین، ثروت فراوان بصره بود تا جایی که در آن زمان به این شهر لقب «خزانة العرب» داده بودند. ازاین رو، هنگام ورود ناکثین به بازار بصره، جوانی از اهالی بصره از طلحه و زبیر پرسید که هدف شما از آمدن به این شهر چیست؟ و جواب شنید: «به ما خبر رسیده که اموال فراوانی در این شهر است؛ آمده ایم تا از آن ها بهره گیریم».

پس از حمله به بصره، چون چشم زبیر به اموال بیت المال این شهر افتاد، آیه 20 از سوره فتح را تلاوت کرد: {وَعَدَکُمُ اللَّهُ مَغانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَها فَعَجَّلَ لَکُمْ هذِهِ} خداوند غنائم فراوانی به شما وعده داده که آن ها را به چنگ می آورید، ولی این یکی را زودتر برای شما فراهم ساخت و افزود: ما بیش از مردم بصره در این اموال حق داریم.

ثروت و بیت المال بی شمار وسوسه ای برای ناکثین بود و دنیاطلبی چشمانشان را بر حقیقت بسته بود، درحالی که امام علی(علیه السلام) بعد از پیروزی در جنگ جمل وارد بیت المال بصره شد و در بیت المال نظر کرد و طلا و نقره ای را که آنجا بود دید و گفت: «ای زرد (طلا) دیگری را بفریب. ای سپید (نقره) دیگری را بفریب.» و اندکی با اندیشه به آن مال نگاه کرد و سپس فرمود: «این مال را میان یاران من و همه کسانی که همراه بوده اند تقسیم کنید.» امیرالمؤمنین(علیه السلام) پانصد درهم سهم خود را نیز به فردی که از جنگ باز مانده بود داد و فرمود: «سپاس خدا را که از این مال چیزی به خود اختصاص ندادم.» تنها مقایسه ای از همین دو روایت کافیست تا از هدف آمدن ناکثین به بصره با ادعای اصلاح آگاه شد.

ص: 281

طلحه و زبیر ارزاق و حقوق سپاهیان را (از بیت المال) پرداختند و آن هایی که مطیع و همراه آنان بودند را بر سایرین برتری دادند، آن ها قبیله هایی را که حامی امام بودند، از امتیاز و اضافه و برتری محروم کردند.

هم چنین ناکثین بعد از مسلط شدن بر مدینةالرزق (محلی که در آن غلات را نگه می داشتند) غذایی را تهیه کرده و به حامیان خود دادند. طرفداران امام به آن جا مراجعه کرده و از ابن زبیر درخواست طعام کردند، ولی او گفت: «تا علی خلع نشود، از این غذا به شما نخواهیم داد».

حمایت مالی و دادن غذا به طرفداران ناکثین برای همراه کردن مردم با خود، نوعی تبلیغ و حمایت مالی از منحرفان بود. دارالرزق که سهمیه تمام بصریان بود، غذایی شد که فقط به حامیان ناکثین تعلق گرفت و هرکس خواستار غذا بود، باید به صف مخالفان امام بپیوندد.

با خبر نزدیک شدن امام به بصره و حرکت سپاه کوفه برای پیوستن به امام، عایشه به زبیر دستور داد تا مردم را برای جنگ با امام فراخواند. زبیر برای طرفدارانش سخنرانی کرد و به آنان فرمان داد که تمام تلاش خود را بکار بندند و گفت: «... اینک به پا خیزید تا پیش از آن که یاران علی به او برسند بر او حمله کنیم و اکنون بروید مستمری و عطای خود را دریافت کنید.» چون زبیر به خانه برگشت، پسرش عبدالله گفت: به مردم فرمان می دهی مستمری خود را بگیرند؟ آنان با این مال پیش از آن که علی به این جا برسد پراکنده می شوند و تو ضعیف می شوی، اصلاً کار درستی انجام ندادی. ابن زبیر بر این باور بود که تنها راه نگه داشتن حمایت بصریان، وعده ثروت است و می ترسیدند که با بخشش زودهنگام، گرفتن مزایا نیز رنگ ببازد. شاید بتوانند مردم را تا آخرین لحظه در حمایت خود نگه دارند.

نظام طبقاتی عمر و خویشاوندسالاری عثمان در طی این سال ها بصریان را که بیشتر از مهاجران اولیه و نظامیان جنگی و خویشاوندان عثمان بودند، به مردمی مال اندوز تبدیل کرده بود. وابستگی مردم به بیت المال در زمان عمر چنان زیاد شده بود که عمر می گفت:

ص: 282

«اگر بخواهم می توانم این مردم را کافر کنم، گفتند: چگونه؟ گفت: سهمیه آنان را قطع می کنم». مال اندوزی و رفاه طلبی بصریان کمک بسیاری به ناکثین می کرد و می توانستند از این طریق مردم را در خدمت خود داشته باشند و در برابر امیرالمؤمنین(علیه السلام) صف آرایی کنند.

و) ترور و تهدید

پیمان شکنان در بدو ورود خود به بصره تلاش کردند که قبل از رسیدن امام بتوانند بصره را در تصرف خود درآورند. گروه زیادی از مردم بصره ابتدا در مقابل آن ها ایستادند و با آن ها مخالف کردند؛ اما باگذشت زمان وضع دگرگون گردید. بعد از سخنرانی طلحه و زبیر و سخن از خون خواهی عثمان، ابن زبیر برای همراه کردن مردم به سخن ایستاد. یکی از مردم بصره گفت: «ای گروه مهاجران! شما نخستین کسانی بودید که دعوت پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله) را پذیرفتید و این فضیلت شما بود و بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله) به ترتیب سه خلیفه را خودتان انتخاب کردید و از ما مشورت نگرفتید و پس از آن با علی بیعت کردید، اینک چه اعتراضی به او دارید که با وی جنگ کنیم؟ آیا غنیمتی به تبعیض داده یا کاری به ناحق کرده که بدان معترضید تا با شما بر ضد وی باشیم، اگر چنین نیست، پس این کار چیست؟» ناکثین خواستند او را بکشند که عشیره اش مانع شدند، اما روز بعد بر او و خانواده اش تاختند و هفتاد نفر از قبیله او را کشتند.

در ماجرایی دیگر عده ای از مردم بصره به مخالفت پرداختند و ناکثین به آنان حمله کردند. تعداد زیادی از بصریان کشته شدند و عده ای فرار کردند. منادی طلحه و زبیر ندا داد که در هریک از قبایل شما کسی از مهاجمان باشد، پیش ما بیاورید، آن ها را آوردند، چنان که سگان را می برند و ناکثین همه را کشتند. با کشتن معترضان مردم بصره دیگر جرأت اعتراض نداشتند. حتی چهل تن از نگهبانان بیت المال بصره و اتباع کارگزار امام کشته شدند. منادی از طرف طلحه و زبیر ندا داد که هرکس به مدینه برای شورش علیه عثمان رفته است را نزد ما بیاورید. عده ای را گرفتند و نزد آن ها بردند که آن ها را نیز کشتند.

ص: 283

ناکثین پنجاه نفر از هواخواهان امام را بعد از شناسایی دستگیر کردند و برای ارعاب و ترساندن مردم در مقابل چشم آنان گردن زدند. تا رسیدن امام علی(علیه السلام) به بصره، آن ها تا آن جاکه می توانستند مخالفان را سرکوب کردند و عده ای را به بهانه خون خواهی عثمان کشتند، عثمانی که خود سرکرده شورش علیه او بودند.

علی(علیه السلام) در ذی قار بود و اخبار بصره و اقدامات ناکثین مرتب به گوش او می رسید. امام بعد از شنیدن اخبار تصرف بیت المال بصره و بخشش به افراد دنیادوست توسط ناکثین، به یاران خود فرمودند: «... طلحه و زبیر سپس به بصره درآمدند، درحالی که مردم آن جا همگی با من بیعت کرده بودند و فرمان بردارم بودند و شیعیان من نگهبانان بیت المال خدا و مسلمانان، در آن شهر بودند، لذا مردم را به نافرمانی از من فراخواندند، هرکس به آنان پاسخ داد به کفرش کشاندند و هرکس نپذیرفت به قتلش رساندند».

فردی به نام یزیدبن حارث یشکری از بیعت با ناکثین خودداری ورزیده گفت: «خدای را پروا گیرید، سرآغاز زندگیتان کشانیدن ما به سوی بهشت بود، مبادا سرانجام زندگیتان ما را به سوی آتش بکشاند. دست راستم در گرو بیعت با علی(علیه السلام) است و این دست چپم آزاد است، اگر می خواهید آن را بگیرید.» درنتیجه این سخن گلویش را فشار دادند تا جان داد.

مردم بصره برای دفاع از جان و خانواده خود مجبور به بیعت اجباری بودند و درصورتی که بیعت نمی کردند، مورد تهاجم و تهدید قرار می گرفتند. مخالفان چنان فضای رعب و وحشتی برای شهر بصره به وجود آورده بودند که مردم ناچار بودند یا به حمایت آنان بپردازند و یا سکوت کرده و بی طرف بمانند.

اگر کسی می خواست افشاسازی کند و اخبار بیعت را درست نقل کند، موردحمله و ضرب و شتم قرار می گرفت. دور نگه داشتن مردم از اخبار درست بیعت در مدینه و سرکوب افراد مطلع از اوضاع، سیاست دیگری بود که در به دست گرفتن قدرت به ناکثین کمک می کرد، زیرا اگر اخبار مدینه به مردم بصره می رسید، مظنونان اصلی قتل عثمان رسوا می شدند و دیگر شعار خون خواهی عثمان و بیعت اجباری کارگر نمی افتاد.

ص: 284

ز) اوضاع را برخلاف واقع جلوه دادن

ناکثین بعد از مسلط شدن بر بصره به شهرهای مختلف نامه نوشتند و اوضاع بصره را کاملاً برعکس گزارش کردند. عایشه نامه هایی به مدینه و یمامه نوشت و مردم را برای مقابله با سپاه امام دعوت کرد. او در نامه های خود ذکر کرد که کارگزار علی(علیه السلام) مردی گمراه است و مردم بصره را گمراه کرده است و ذکر کرد که ما برای برپایی دین خدا و کتاب خدا به بصره رفتیم و بزرگواری کرده و کارگزار امام را آزاد کردیم، ولی آنان به ما ظلم کردند و می خواستند خون ما را بریزند. این اوضاع در حالی بود که بصره در تصرف ناکثین بود و امام منتظر حمایت قبایل اطراف و پیوستن کوفیان در ذی قار به سر می برد. این ناکثین بودند که بصره را تصرف کرده و افراد حکومت را از لب تیغ گذرانده و کارگزار امام را شکنجه کرده و می خواستند او را به قتل برسانند. مردم شهرها هم که در بی خبری به سر می بردند، اتفاقات بصره را از طریق همین نامه ها دریافت می کردند و با شناختی که از مقام و مرتبه سرکردگان شورش داشتند، گمان نمی بردند که خلاف واقع سخن گویند.

طلحه و زبیر به مردم شام نوشتند: «آمده بودیم از جنگ جلوگیری کنیم و کتاب خدای عزوجل را بپا داریم و حدود خدا را درباره شریف و وضیع و بسیار و کم روان کنیم، مگر آن که خدا ما را از آن بازدارد. نیکان و نجیبان بصره با ما بیعت کردند و اشرار و اوباش به مخالفت برخاستند و دست به اسلحه بردند. ما قاتلان عثمان را از پای درآوردیم و چنان شدند که خدا فرموده بود، شما را به خدا شما نیز چنان کنید که ما کرده ایم. که ما و شما در پیشگاه خدا معذور باشیم که تکلیف خویش را انجام داده ایم».

در این جا این سؤال مطرح می شود که آیا مردم شهری که دست پروده خلفا بودند و بیشتر آنان گرایش عثمانی داشتند و هدف ناکثین از آمدن به این شهر تأمین منابع مالی و نظامی بود، چگونه یک باره به مردمی گمراه تبدیل شده بودند؟ مگر کارگزار امام چه عملی انجام داده بود که باعث گمراهی مردم می شد؟ آیا تکلیفی که از آن حرف می زدند دعوت به

ص: 285

پیمان شکنی علیه خلیفه و کشتار حامیان امام بود؟ مگر حکومت خلیفه ای نداشت که خود به امور رسیدگی کند؟ مگر علی(علیه السلام) این قدرت را نداشت تا کتاب خدا را بپا دارد و حدود خدا را روان سازد؟ در جواب این سؤال ها باید گفت که هیچ گزارشی مبنی بر عمل ناشایستی از کارگزار امام، عثمان بن حنیف در بصره گزارش نشده است که نشان از تخلف او در بصره باشد و همه مورخین به اتفاق گزارش کرده اند که بصریان بدون هیچ مشکلی کارگزار امام را پذیرفته بودند و همگی در بیعت امام بودند. اکثر کتاب های تاریخی از جمله تاریخ طبری، تاریخ ابن خلدون، الکامل ابن اثیر و بسیاری از کتب دیگر، به اجماع داستان قتل عام نگهبان بصره و شکنجه کارگزار امام بعد از قرارداد صلح را نقل کرده اند. داستان هایی که خلاف سخنان طلحه و زبیر در نامه هایشان به مردم شهرها برای گرفتن بیعت آمده است.

به مردم مدینه نیز نامه نوشتند و به صورت پنهانی به آن جا رساندند. عایشه برای مردم کوفه نوشت «ما به بصره آمدیم و مردم را دعوت کردیم که به وسیله روان کردن حدود خدا کتاب وی را به پا دارند، صلحا پذیرفتند و آن ها که از خیر بری بودند با سلاح به مقابله ما آمدند و ما این آیه قرآن را برایشان خواندیم {أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً من الْکِتابِ یدْعَوْنَ إِلی کِتابِ الله لِیحْکُمَ بَینَهُمْ} بیست و شش روز بماندیم و به کتاب خدا و روان کردن حدود دعوتشان کردیم که از خون ریزی جلوگیری شود، مگر آن که خونش حلال باشد، اما نپذیرفتند... و خدا قاتلان عثمان را یک جا کرد و از آن ها قصاص گرفت. از قاتلان عثمان چشم نپوشید تا خدا حق خویش را بگیرد، از خائنان حمایت و طرفداری مکنید و از کسانی که مشمول حدود خدا شده اند خشنود مباشید که ستمگر شوید... اگر کسانی را به انتقام کشته ایم، معذور بوده ایم».

در جواب این سخنان باید گفت که آیا قاتلان عثمان نگهبانان بی گناه بیت المال بودند که تنها گناهشان تسلیم نکردن اموال بیت المال بود و یا گروهی بودند که به دفاع از حق برخاسته بودند؟ آیا خائنان کسانی بودند که حاضر به بیعت شکنی نشدند و یا به حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) قیام کردند؟ اگر هدف جلوگیری از خون ریزی بود، مگر از بصریان

ص: 286

شورشی سرزده بود و یا امام زودتر در بصره جبهه گرفته بود؟ این سخنان وارونه مردم شهرها را تحت تأثیر قرار می داد و با حق پنداشتن سخنان ناکثین، انگشت های اتهام به سوی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حامیانش دراز می شد و آنان را در نظر مردم افرادی فتنه گر و قاتل معرفی می کرد. سیاست آن ها در نوشتن نامه این بود تا قبل از این که مردم خبر درست را دریافت کنند و اعمال آنان را ناشایست بدانند، افکار عمومی را در دست گیرند و پیش زمینه ای برای براندازی حکومت امام علی(علیه السلام) باشد.

عایشه اوضاع را چنان توصیف کرد که دلیل کشته شدن مردم بی گناه بصره را، ایستادن در مقابل دین خدا و کافر خواندن همسر رسول خدا و شراکت در قتل عثمان بدانند و این گونه کشتار خود را در بصره توجیه کرد. مردمی هم که بی خبر از همه جا بودند با شنیدن این اخبار اوضاع را همان طور که بیان می شد می پذیرفتند و سخن آنان برایشان حجت بود، زیرا گمان نمی بردند که عایشه یا طلحه و زبیر بخواهند خلاف واقع سخن گویند.

مردم که با تبلیغات مسموم ناکثین، امیرالمؤمنین(علیه السلام) و حامیانش را مسئول قتل عثمان و تفرقه مسلمانان می دیدند، می خواستند با حمایت از ناکثین و مقابله با علی(علیه السلام) انتقام خون عثمان را بگیرند و از این طریق کتاب خدا را بپا دارند و حدود خدا را رعایت کنند.

بدین ترتیب شهر بصره در پی کشتارها و تبلیغات و شایعه پراکنی ها در مقابل ناکثین زانو زد. مردمی که قبل از رسیدن ناکثین با رغبت با امام بیعت کرده بودند و کارگزار او را بدون هیچ مشکلی پذیرفته بودند به یک باره تغیر روش داده و شهر خود را به پایگاهی برای مقابله با امام علی(علیه السلام) تبدیل کردند. هنگامی که سپاه امام(علیه السلام) به بصره وارد شدند، با تعجب دیدند که مردم شعار «یا لثارات عثمان» سر می دهند. کسانی هم که دل با علی(علیه السلام) داشتند، پس از اقدامات ناکثین چاره ای جز پنهان کاری و تقیه نداشتند.

5. امام علی(علیه السلام) و دعوت به صلح گرایی

اشاره

تا این جا اقدامات ناکثین در بصره را برخلاف ادعای آنان مبنی بر اصلاح میان مسلمانان بیان کردیم و نشان دادیم که مجموع عملکرد ناکثین در جهت جنگ افروزی و

ص: 287

درگیری نظامی بوده است. در ادامه قصد داریم واکنش امام علی(علیه السلام) را در مقابل این عملکردها بیان کنیم. علی(علیه السلام) پیوسته تلاش خود را انجام می دادند تا خون مسلمانان حفظ شود و تا امکان دارد مسلمانان در مقابل همدیگر قرار نگیرند؛ زیرا به خوبی می دانستند که افراد ساده لوحی در میان آنان قرار دارند که بدون هیچ گناهی فقط ابزاری در دست ناکثین شده اند. علی(علیه السلام) مرتب اخبار بصره را دریافت می کردند و با سخنرانی و خواندن خطبه همراهان خود را نصیحت می فرمودند و به افشاسازی عملکرد ناکثین می پرداختند. ایشان علت شورش ناکثین را چنین بیان می فرمودند: «این حادثه رخ داد و محرک آن مردمی بودند که طالب دنیا بودند و به کسانی که خدا آن را به سبب فضیلت غنیمتشان کرده بود حسد می بردند و می خواستند کارها را به حال اول (جاهلیت) بازگردانند، اما خدا آن چه بخواهد می کند.» وقتی ایشان می خواستند از ربذه به سوی بصره بروند، پسر رفاعة بن رافع پیش وی به پا خاست و گفت: ای امیرمؤمنان چه می خواهی و ما را کجا می بری؟ امام گفت: «آن چه می خواهیم و قصد داریم صلح است، اگر از ما بپذیرند و دعوت ما را اجابت کنند، صبر می کنیم و تا با ما کاری نداشته باشند، با آن ها کاری نداریم، ولی اگر به حمله اقدام کنند، از خود دفاع خواهیم کرد.» امام از آغاز حرکت خودشان اعلام کردند که قصدشان اصلاح بین مسلمین است و تا آغاز جنگ هیچ بهانه ای به دست ناکثین ندادند و بر گفتار خود پافشاری داشتند. در هیچ کجای تاریخ گزارشی مبنی بر این که امام اقدامی خلاف سخنان خود انجام داده باشند که باعث تحریک به جنگ شده باشد، نیامده است.

الف) سخنان امام علی(علیه السلام) با سپاه کوفه

بعد از حرکت امام و یارانشان از ربذه ایشان به محل ذی قار در نزدیکی بصره رسیدند و چند روز در آن جا اقامت کردند تا سپاه کوفه به آنان برسد. وقتی مردم کوفه به ذی قار رسیدند، علی(علیه السلام) به آن ها خوش آمد گفت و فرمود: «ای مردم کوفه!... دعوتتان کرده ام که همراه ما برادران بصری را ببینید، اگر بازآمدند، همین است که می خواهیم و اگر اصرار

ص: 288

کردند، مدارا می کنیم و از آن ها کناره می گیریم و کاری را که موجب اصلاح باشد بر تباهی مرجح می داریم، ان شاء الله! نیرویی جز به کمک خدا نیست».

علی(علیه السلام) به سپاه کوفه که تازه به آن ها پیوسته بودند، یادآور شد که با هدف اصلاح میان دو گروه به بصره می روند و تا جایی که امکان دارد از جنگ اجتناب می کنند و خواهان برادری میان مسلمانان هستند، مگر این که ناچار به دفاع باشند و حجت را به اتمام رسانده باشند. چون علی(علیه السلام) به نزدیکی بصره رسید، خبر شکنجه کارگزارش در بصره و قتل عام نگهبانان بیت المال را به او دادند، ایشان به شدت ناراحت شدند و از کشته شدن افراد بی گناه افسوس خوردند.

امام مدت سه روز در آن محل ماندند و در آن مدت پیوسته نمایندگانی نزد سران ناکثین می فرستادند و آن ها را به صلح دعوت می کردند تا شاید آتش فتنه خاموش گردد و خداوند باز این امت را مشمول نعمت اتحاد نماید.

ب) امام علی(علیه السلام) و دعوت به صلح
اشاره

امام در اولین اقدام خود تصمیم گرفتند با فرستادن نمایندگانی سران ناکثین را به صلح دعوت کنند، شاید با منصرف کردن یکی از آن ها خون های زیادی را از این طریق حفظ کنند، بنابراین پسرعموی خود ابن عباس را مأمور کردند تا به نزد آنان رود و پیام امام را به آن ها برساند و آنان را به صلح دعوت نماید.

یک. امام علی(علیه السلام) و دعوت زبیر به صلح

امام(علیه السلام) از ارشاد طلحه ناامید بود و می دانست که طلحه به هیچ صراطی مستقیم نمی شود؛ بنابراین ابن عباس را برای نصیحت به سوی زبیر فرستاد و فرمود: «با طلحه دیدار نکن، زیرا در برخورد با طلحه او را چون گاو وحشی می یابی که شاخش را تابیده و آماده نبرد است، بلکه با زبیر دیدار کن که او نرم تر است، به او بگو پسردایی تو می گوید در حجاز مرا شناختی و در عراق مرا نمی شناسی؟ چه شد که از پیمان خود بازگشتی؟»

ص: 289

ابن عباس به نزد زبیر آمد و شروع به صحبت کرد، زبیر ابتدا خشمگین بود، ولی کم کم آرام گرفت، سخنان ابن عباس هنوز به پایان نرسیده بود که عبدالله پسر زبیر حاضر شد، او متوجه تأثیر سخنان ابن عباس بر پدرش شد و تلاش کرد به هر طریقی که امکان دارد، رأی پدرش را برگرداند.

دو. امام علی(علیه السلام) و دعوت عایشه به صلح

علی(علیه السلام) به ابن عبّاس و یزیدبن صوحان گفت: «نزد عایشه بروید و به او بگویید خدای تعالی تو را فرموده است که در خانه خود قرارگیری و بیرون نیایی و تو این معنی را نیک می دانی امّا، جماعتی تو را فریفتند و از خانه بیرون آمدی و به سبب موافقت تو با این جماعت مردم در رنج و بلا افتادند، اکنون بهتر است که بازگردی و گرد نزاع و محاربت نگردی و اگر بازنگردی و این فتنه فرو ننشانی، عاقبت الأمر این کار به جنگ کشد و مردم بسیاری کشته شوند». ابن عباس از فضیلت علی(علیه السلام) و سوابقش در اسلام نزد عایشه سخن گفت و از عایشه خواست که از ریختن خون مسلمانان اجتناب کند، ولی عایشه گفت که خون مسلمانان تا وقتی ریخته می شود که علی و یاران او خود را بکشند.

امام(علیه السلام) در پیام خود به عایشه یادآور شدند که در صورت جنگ، مردم بسیاری کشته خواهند شد، ولی عایشه با سخنان خود خواستار برکناری امام و کشتن او بود.

سه. ملاقات علی(علیه السلام) با طلحه و زبیر

وقتی نمایندگان علی(علیه السلام) نتوانستند کاری از پیش ببرند و پیمان شکنان را از جنگ منصرف کنند، تصمیم گرفتند که خودشان حضوری با ناکثین صحبت کنند. ایشان نخست با طلحه و بعد با زبیر صحبت کردند. امام به آن ها فرمودند: «از خدا بترسید، مگر من در دین اسلام برادر شما نبودم و خون شما را حرام نمی دانستم و شما خون مرا محترم نمی شمردید؟ آیا حادثه ای رخ داده که خون مرا برای شما مباح کرده است». طلحه گفت: تو مردم را بر عثمان برانگیختی. علی(علیه السلام) گفت: ای طلحه! تو به خون خواهی عثمان قیام

ص: 290

می کنی؟ خداوند کشندگان عثمان را لعنت کند. ای طلحه! تو همسر پیغمبر را برای جنگ آوردی، درحالی که همسر خود را پرده نشین می کنی. مگر تو با من بیعت نکردی؟ طلحه گفت: بیعت کردم، اما شمشیر بالای سرم بود. سپس علی(علیه السلام) به زبیر گفت: ای زبیر! علت خروج و قیام تو چیست؟ زبیر گفت: من تو را برای خلافت شایسته تر از خود نمی بینم. علی(علیه السلام) گفت: مگر تو بعد از عثمان برای این کار اهل نبودی؟ آیا در خاطر داری روزی که پیامبر(صلی الله علیه و اله) به تو فرمود: «تو در آینده با علی جنگ خواهی کرد، درحالی که ظالم باشی.» زبیر گفت: چنین حدیثی را به یاد نداشتم، وگرنه هرگز به مقابله با تو نمی آمدم. او تحت تأثیر سخنان امام قرار گرفت و خواست تا بازگردد، ولی پسرش عبدالله او را ترسو خواند و از بازگشت او جلوگیری کرد.

چهار. آخرین گفت وگو برای انجام صلح

علی(علیه السلام) به رغم اطمینان به وضعیت نظامی، هیچ فرصتی را برای گفت وگو با سران شورش از دست نداد. ایشان قعقاع بن عمرو را که از صحابی پیامبر(صلی الله علیه و اله) بود و در ترغیب مردم کوفه برای یاری علی(علیه السلام) نقش بسزایی داشت، برای گفت وگو با مخالفان روانه اردوگاه مخالفان در بصره نمود و به او یادآوری کرد که با طلحه و زبیر گفت وگو کند و آنان را به صلح دعوت کند و عواقب تفرقه و جدایی را تذکر دهد. شاید سخنان او کارگر شود. قعقاع به نزد عایشه رفت و گفت: مادر جان! برای چه سوی این ولایت آمده ای؟ عایشه گفت: «پسرکم برای اصلاح میان مردم.» قعقاع گفت: به من بگویید طریقه این اصلاح چیست که ما هم عمل کنیم؟ عایشه گفت: «کار قاتلان عثمان است که اگر رها شود، رهاکردن قرآن است و اگر عمل شود، احیای قرآن است.» قعقاع گفت: «شما قاتلان عثمان را که جزو مردم بصره بودند کشتید و اگر نکشته بودید سخنتان مورد قبول بود، شما قبایل بصره را به دشمنی هم انداخته اید که دو گروه شده اند، گروهی به خون خواهی کشتگان خود در بصره و گروهی به خون خواهی عثمان جمع شده اند».

ص: 291

در کتب تاریخی از جمله، طبری، ابن اثیر، ابن خلدون، مسکویه الرازی، ابن اعثم و... از این جای ماجرا طوری دیگری گزارش شده است، مبنی بر این که بعد از گفت وگوی قعقاع دو گروه توافق بر صلح کردند و جنگ جمل بدون آگاهی دو گروه نظامی توسط افراد فتنه گری که ترس از انتقام خون عثمان داشتند، راه اندازی شد.

در جواب صلح بین دو طرف باید گفت که چه می شود که سران ناکثین بعد از چندین دفعه گفت وگو توسط سفیران امام از جمله ابن عباس و زیدبن صوحان و در آخر ملاقات حضوری امام(علیه السلام) با آن ها و دعوت به صلح، هم چنان اصرار بر جنگ داشتند و در آخرین لحظه نیز سخن از بیعت اجباری و خون خواهی عثمان و خلع خلافت می زدند؛ اما به یک باره در زمانی که لشکری چند برابر دارند و از حمایت مردمی بصره نیز برخوردارند و از لحاظ ظاهری پیروزی آنان حتمی است توافق بر صلح کنند. تأمل در سخنان سران ناکثین چیزی غیر از صلح را بیان می کند و موضوع عثمان به گونه ای از طرف ناکثین مطرح می شود که مانع صلح است. به رغم آن که سخنان عایشه در بصره حاکی از دعوت به اصلاح است، ولی شعار خون خواهی عثمان هم چنان عنوان اساسی این جنبش را تشکیل می دهد و بر گفتمان آن غلبه دارد و در سایه این دعوت اصلاحی، به گونه ای رفتار می شود که راهی جز جنگ وجود ندارد. این گزارش با روند ماجرا تداخل دارد و نمی توان آن را واقعی تلقی کرد. جز این که این ماجرا برای توجیه عمل صحابه و پرده پوشی بر گناه آنان گزارش شده باشد.

پنج. سخنان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در بحبوحه جنگ

امام علی(علیه السلام) بعد از گفت وگو با طلحه و زبیر و عایشه و جواب آنان یقین کردند که این مسئله جز با جنگ حل نخواهد شد. ناکثین برای ترغیب امام به آغاز جنگ، او را ترسو خطاب کردند و صف های خود را آراسته بودند که به جنگ با امام بپردازند. پس ایشان برخاستند و در خطبه ای چنین فرمودند: «ای مردم، چندان که امکان داشت با این جماعت مدارا کردم و در افروختن آتش جنگ تأنّی نمودم و ایشان را از عواقب درگیری و دشمنی ترسانیدم؛ ولی هیچ تأثیری در آنان نداشت. به خدا سوگند هر اقدامی که نیاز بود انجام دادم

ص: 292

تا شاید از خدای تعالی بترسند و پند گیرند. از وخامت عاقبت جنگ بیان نمودم تا شاید بر زن و فرزند خویش رحم کنند و از خدا و پیغمبر شرم دارند، ولی پند و نصیحت در آن ها هیچ اثری نکرد. آن ها متوالی کسی را می فرستند و می گویند به میدان مردان بیرون آی، آخر با کسی مثل من این سخن گویند و مانند منی را از جنگ بترسانند؟ من عمری در محاربت و مبارزت گذاشته ام و در میدان طعن و ضرب نشو و نما یافته ام، نمی دانم چگونه مرا فراموش کرده اند. من همان علی ام که صف های مبارزان ایشان را شکسته ام و پدران و برادران ایشان را کشته ام و جمعیت های ایشان متفرق گردانیده ام. شمشیری که سرهای مبارزان عرب بر آن بریده ام در دست من است. بدان خدای که جان علی در قبضه قدرت اوست که هزار زخم شمشیر بر او آسان تر باشد که بر فراش بمیرد».

ناکثین سپاه خود را آراسته و برای جنگ آماده شده بودند، آن ها برای تحریک امام(علیه السلام) به جنگ پیام می فرستادند و علی(علیه السلام) را ترسو خطاب می کردند تا از این طریق بتوانند یاران امام را تحریک کرده و آغازگر جنگ را سپاه امام اعلام کنند.

شش. قرآن به عنوان آخرین اتمام حجت از طرف امام علی(علیه السلام)

علی(علیه السلام) آخرین تلاش خود را برای اتمام حجت انجام دادند و گفتند: «ای مردم بر خویشتن مسلط باشید، دست و زبان از این قوم بدارید که برادران شمایند، بر آن چه از آن ها رخ می دهد صبوری کنید، مبادا پیش از ما دست به کاری زنید که فردا مسئول، کسی است که اکنون خصومت آغاز کند».

هر فرمانده عادی در چنین وضعیتی قدرت تحمل خود را از دست می داد و فرمان حمله را صادر می کرد، ولی علی(علیه السلام) که از روز نخست هدفش این بود که تا حد امکان مسئله را بدون خون ریزی فیصله دهد، قرآن را به عنوان آخرین حجت به آن ها عرضه کرد. امام جوانی به نام مسلم را به گفت وگو با ناکثین فرستاد و قرآنی به او داد و فرمود: «قرآن را به آن ها عرضه کن و بگو این قرآن میان ما و شما باشد، در مورد خون های ما و خودتان خدا را

ص: 293

به یاد داشته باشید.» مسلم قرآن را گرفت و پیش طلحه و زبیر رفت، تا سخنان امام را برای آنان بازگو کند. ناکثین دستی را که مسلم قرآن در آن گرفته بود قطع کردند، او قرآن را در دست دیگر گرفت، دست دیگر او نیز قطع گردید او قرآن را به دندان گرفت تا کشته شد و سرانجام او را قطعه قطعه کرده و جلوی لشکر امام انداختند. این اقدام ناکثین جنگ را قطعی کرد و دیگر مجالی برای صبر و تحمل در برابر این همه شرارت باقی نگذاشت.

با این عمل ناکثین و قطعی شدن جنگ، باز هم علی(علیه السلام) بزرگواری خود را نشان دادند و فرمودند: «تا ایشان کسی از شما نکشته اند، شما جنگ را آغاز نکنید. اگر گریختند از اموال ایشان چیزی نگیرید و بر زخمیان و مجروحان تندی و بدرفتاری نکنید و اگر کسی گریزان شد و پشت کرد در پی او نروید و هرکس اسلحه خویش را افکند، او در امان است.» ولی یاران جمل شروع به تیراندازی کردند و شش تن از یاران امام را کشتند.

با این اقدام ناکثین امام(علیه السلام) دیگر صبر را جایز ندانستند و اعلام جنگ کردند. اگرچه ناکثین ادعای اصلاح داشتند، اما با عملکرد خود در بصره راهی برای صلح باقی نگذاشته بودند و با حوادث پیش آمده وقوع جنگ حتمی بود؛ اما علی(علیه السلام) تا آخرین لحظه سخن از مسالمت می دند و اصرار بر صلح داشتند.

در جریان کشته شدن طلحه و زبیر، امام از کشته شدن آنان ابراز تأسف کردند. علی(علیه السلام) هنگامی که از کنار جنازه طلحه گذشتند، فرمودند: «به راستی طلحه در این جا غریب افتاده است، به خدا سوگند خوش نداشتم که قریش این چنین زیر نور ماه کشته افتند.» و وقتی چشم امام به صورت زبیر افتاد فرمود: «تو مدتی با پیامبر خدا مصاحب بودی و با او پیوند خویشاوندی داشتی، ولی شیطان بر عقل تو مسلط شد و کار تو به این جا انجامید».

بعد از پیروزی علی(علیه السلام) در جنگ جمل، ایشان بر بصریان منت نهادند و تمام آنان را مورد بخشش قرار دادند. جنگی که برای نخستین بار میان دو گروه بزرگ از مسلمانان روی داد، به تصمیم حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) پس از فتح مکه شباهت داشت، ایشان در برابر

ص: 294

این همه ناجوانمردی بازهم تمام مخالفان را عفو نمودند و شمشیر انتقام را از آن ها برداشتند و بزرگوارانه مردم را به توبه و جبران اشتباهات دعوت کردند. ایشان با احترام تمام عایشه را به همراه برادرش محمدبن ابی بکر و چهل نفر از زنان با شخصیت بصره روانه مدینه کردند.

نتیجه

گروه پیمان شکن به سرکردگی طلحه و زبیر، با شعار اصلاح گرایی و خون خواهی عثمان راهی بصره شدند. آن ها سعی کردند که تا پیش از آمدن علی(علیه السلام) تلاش های خود را در همراه کردن افکار عمومی به کار گیرند. آن ها با حمله به بیت المال و کشتن نگهبانان آن و هم چنین گرفتن و شکنجه کارگزار امام بر نقاط مهم شهر مسلط شدند و به بهانه های مختلف شروع به سرکوب مخالفان خود کردند. عده زیادی را به بهانه شرکت در قتل عثمان کشتند و گروهی را در مقابل مردم سر بریدند. عده زیادی را با تبلیغات مسموم با خود همراه کردند و تعداد زیادی را با تهدید، رعب و وحشت، فریب و... از جنگ بازداشته و یا با خود همراه کردند.

امام علی(علیه السلام) از همان آغاز حرکت خود به بصره سخن از مصالحت می زدند و تمام تلاش خود را برای جلوگیری از جنگ انجام دادند. ایشان افرادی را برای گفت وگو با ناکثین فرستادند، در مرحله بعد خود شخصاً با آن ها گفت وگو کردند و در آخر قرآن را برای اتمام حجت نزد ناکثین فرستادند تا شاید بتوانند مخالفان را به اصلاح درآورند و از جنگ جلوگیری کنند؛ اما ناکثین اصرار بر جنگ داشتند و با وجود نصیحت های امام و هشدار از عواقب درگیری، حاضر به صلح نشدند و جنگ جمل را با آن همه عواقب زیان بار و کشته شدن هزاران نفر راه اندازی کردند. با این وجود امام علی(علیه السلام) حاضر نشدند تا آغازگر جنگ باشند؛ زیرا مبنای اساسی در نزد امیرالمؤمنین(علیه السلام) صلح و اتحاد بین مسلمین بود.

علی(علیه السلام) بعد از پیروزی در جنگ جمل تمام بصریان را عفو نمودند و بزرگوارانه آن ها را بخشیدند. با توجه به عملکرد ناکثین در بصره، این نتیجه حاصل می شود که سخنان آنان به

ص: 295

بهانه اصلاح، جز ادعایی بیش نبوده است و عملکرد آنان به وضوح نشان می دهد که در برابر اقدامات صلح طلبانه امام علی(علیه السلام) تا توانستند بر طبل جنگ کوبیدند و همه راه ها را برای صلح و برادری بین دو گروه از مسلمانان بستند. این امر بیانگر مقصود و مقصد نهایی آنان بود که خواستار رسیدن به قدرت و حکومت بودند. خون خواهی عثمان و جنگ با منحرفان و اصلاح مسلمین، تنها روشی بود که می توانستند با آن مردم را فریب دهند تا به خواسته های خود برسند. شعاری که جز کشتار مسلمانان و آغاز جنگ ها و اختلافات بعدی ارمغانی نداشت.

ص: 296

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمیدبن هبة الله، شرح نهج البلاغة، قم: کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

2. ابن اثیر الجزری، عزالدین بن الأثیر أبوالحسن علی بن محمد، أسدالغابة فی معرفة الصحابة، بیروت، دار الفکر، 1409ش.

3. ابن اثیر الجزری، عزالدین بن الأثیر أبوالحسن علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر - دار بیروت، 1385ق.

4. ابن اعثم الکوفی، أبومحمد أحمد، الفتوح، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1411 ق.

5. ابن الجوزی، أبوالفرج عبدالرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، تحقیق: محمد عبدالقادر عطا و مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، ط الأولی، 1412ق.

6. ابن خلدون، عبدالرحمان، العبر (تاریخ ابن خلدون)، چاپ 2، بیروت، دارالفکر، 1408 ق.

7. ابن عبدالبر، أبوعمر یوسف بن عبدالله بن محمد، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، تحقیق: علی محمد البجاوی، بیروت، دار الجیل، ط الأولی، 1412 ق.

8. ابن قتیبة الدینوری، أبومحمد عبدالله بن مسلم، الإمامة و السیاسة (تاریخ الخلفاء)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دارالأضواء، ط الأولی، 1410ق/1990م.

9. امین عاملی، سیدمحسن، سیره معصومان، تهران، سروش، چاپ 2، 1373ش.

10. امینی، عبدالحسین، الغدیر، مکتبة الإمام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، حیدری، ج 17، تهران، 1396ق.

11. بلاذری، أحمدبن یحیی بن جابر، کتاب جمل من أنساب الأشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دار الفکر، ط الأولی، 1417ق.

12. بلعمی، تاریخنامه طبری، تحقیق: محمد روشن، تهران، نشر البرز، چاپ 3، 1373ش.

13. ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، تحقیق: جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی، 1353ش.

14. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و اله) تا اول امویان، قم، مرکز نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1372ش.

ص: 297

15. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی ائمه(علیهم السلام)، نشر انصاریان، قم، 1381ش.

16. حسینی زبیدی واسطی، سیدمرتضی، تاج العروس و جواهرالقاموس، دار الفکر، بیروت، 1414ق.

17. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الأخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر مراجعه، جمال الدین شیال، قم، منشورات الرضی، 1368ش.

18. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، نشر مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، چاپ 8، 1386ش.

19. شهیدی، سیدجعفر، ترجمه نهج البلاغه، چاپ چهاردهم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1378ش.

20. طبری، أبوجعفر محمدبن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387ش.

21. عسکری، سیدمرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه: سردارنیا، انتشارات دانشکده اصول دین علامه عسکری، بی جا، 1390ش.

22. مادلونگ، ویلفرد، جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و اله)، ترجمه: نمایی و همکاران، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 1377ش.

23. مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، چاپ دوم، 1409ق.

24. مسکویه الرازی، ابوعلی، تجارب الأمم، تحقیق: ابوالقاسم امامی، تهران، سروش، 1379ش.

25. مفید، محمدبن محمدبن نعمان، الجمل، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1383ش.

26. مقدسی، مطهربن طاهر، البدء و التاریخ، تحقیق: پور سعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا.

27. مقریزی، تقی الدین أحمدبن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق: محمد عبدالحمید النمیسی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ط الأولی، 1420ق.

28. مهریزی، مهدی، امام علی(علیه السلام) از نگاه دانشوران، به اهتمام: هادی ربانی، تهران، انتشارات فرهنگ و معارف اسلامی، 1386ش.

29. نصیری، محمد، تاریخ تحلیلی صدر اسلام، تهران، نشر معارف، 1386ش.

یعقوبی، احمدبن أبی یعقوب بن جعفربن وهب واضح، الکاتب العباسی المعروف بالیعقوبی (تاریخ یعقوبی)، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 298

روش های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم در ایجاد صلح از منظر امام علی (علیه السلام)

اشاره

مهدیه رادان(1)، محمد نجفی(2)

ص: 299


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، mradan313@gmail.com
2- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، najafi.md@gmail.com

ص: 300

چکیده

والاترین و مهم ترین هدف انبیای الهی و یکی از اهداف دین مبین اسلام، برقراری صلح جهانی و استقرار آرامش و امنیت در جامعه بشری است. در نگرش دینی و اعتقادی برخلاف نگرش مادی، استقرار صلح و آرامش و امنیت در جامعه، حق تمام ملت هاست و در سایه صلح و آرامش است که استعدادهای بشر شکوفا می گردد. صلح باعث تبادل افکار، گسترش فضای گفت وگو و حتی گسترش تعالیم دین مبین اسلام می شود. یکی از مسائل مهم بیان شده در سخنان حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، دوری از جنگ و خون ریزی و تلاش در راه ایجاد صلح می باشد. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: نهج البلاغه کتاب ساختن فرد، جامعه و آموزگاری برای صلح طلبی و جلوگیری از جنگ و تجاوز به امنیت انسان ها می باشد. از روش های ایجاد صلح، شیوه های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم یا جذب دیگران برای انجام کار مطلوب بدون اجبار و زور است. از این شیوه ها جهت ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ و خون ریزی در سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه می توان به 1. بیان مزیت های صلح؛ 2. رعایت اخلاقیات در جنگ؛ 3. بیان آسیب های شکستن عهد و پیمان؛ 4. تأخیر در شروع جنگ؛ 5. پایبندی به عهد و پیمان و... اشاره کرد که در پژوهش حاضر با روش تحلیل محتوا به بررسی آن خواهیم پرداخت.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، قدرت نرم، صلح، جنگ و خون ریزی.

مقدمه

مراد از صلح، حالت طبیعی و بدون جنگ است؛ حالتی که در آن هم زیستی

ص: 301

مسالمت آمیز و شرافتمندانه ای رواج دارد و جزو ارزشمندترین و اصولی ترین نیازهای بشری است که در سایه آن زندگی اجتماعی در تعامل و توازن به سر می برد و آدمیان به جای درگیری و اختلافات، توان خود را در جهت تأمین زندگی مناسب به کار می گیرند. مراد از صلح و سازش، تسلیم و استسلام نیست، بلکه مراد وجود روابط عادی طبیعی و آرام بین انسان ها است بدون آن که زمینه ای برای تهدید یا توسل به زور و برخورد مسلحانه فراهم آید. صلح نه تنها یک نیاز بشری که تحقق آن از آرمان اساسی او در سرتاسر تاریخ زندگی اش در زمین بوده است؛ زیرا تحقق تمام ارزش های عالی انسانی در سایه وجود فضای آرام به دور از کشمکش و ناامنی و تنازع ممکن است. اسلام دین صلح است، صلح عادلانه و پایدار، خیر مطلق و جنگ، شرّ است. امام علی(علیه السلام) که امام و الگوی مسلمانان جهان هستند، در جای جای نهج البلاغه سخنانی نغز و آموزنده درباره جنگ یا صلح دارند و راهی بسیار روشنِ هم آهنگ با عقل، فطرت و جهان بینی الهی مطرح کرده است. نهج البلاغه دریایی پهناور و اقیانوسی بی کران است که می توان با تدبر سخنان آن، مطالبی ناب و انسان ساز در زمینه اخلاق، سیاست و تربیت از آن استنباط و استخراج کرد. به دلیل اهمیت صلح در زندگی فردی و اجتماعی، انسان ها همواره باید در فراهم کردن شرایط صلح و زندگی مسالمت آمیز کوشش کنند و با شیوه های مختلف در ایجاد صلح و مخالفت با جنگ و تجاوز، گام بردارند. ازجمله شیوه های ایجاد صلح می توان به شیوه های قدرت نرم اشاره کرد. شیوه های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم شیوه هایی هستند که بدون اجبار و پاداش و با مجذوب کردن دیگران بتوان به هدف معین، دست یافت. در پژوهش حاضر به بررسی شیوه های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم در ایجاد صلح و زندگی مسالمت آمیز، در سخنان حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه خواهیم پرداخت.

پیشینه

در زمینه موضوع صلح در آموزه های دینی، پژوهش های مرتبطی انجام شده است.

ص: 302

برخی از پژوهشگران درصدد تبیین این موضوع برآمده اند که کدام یک از جنگ و صلح در اسلام بر دیگری ترجیح دارد، از مهم ترین یافته های پژوهش حاضر این است که در اسلام ترجیح جنگ بر صلح با شخص مشرکان نیست؛ بلکه به جهت جنگ با حکومت مشرکان است، به گونه ای که اصل در روابط مسلمانان با حاکمیت کفر و شرک، جنگ؛ و اصل در روابط مسلمانان با آحاد مشرکان و کافران، صلح است (تقی زاده اکبری، حسینی فاضل، اصالت جنگ یا صلح از منظر دین، ص1).

برخی دیگر از پژوهش ها با محوریت امام علی(علیه السلام) و مرتبط با صلح نگاشته شده اند، هرچند محوریت آن ها صلح نبوده است که هرکدام، از زاویه ای به سیره امام علی(علیه السلام) در ارتباط با مخالفان و ترجیح صلح و مدارا با آنان نگریسته اند ازجمله:

«پدیدارشناسی تکنیک های امام علی(علیه السلام) برای صلح» (مطالعه موردی عهدنامه مکتوب خطاب به مالک اشتر)، اسلامی، روح الله؛ بهرامی عین القاصی، وحید، مجله: جستارهای سیاسی معاصر، پاییز1393، سال پنجم، شماره 3، علمی - پژوهشی/ISC (18 صفحه؛ از 1- 18)؛ «سبک تعامل امام علی(علیه السلام) با اقلیت های مذهبی»، گل محمدی، محمدتقی، ص103)؛ «اخلاق در جهاد از دیدگاه امام علی(علیه السلام)»، (پهلوان، منصور؛ احمدی آشتیانی، فرهاد)؛ «رفتارشناسی امام علی(علیه السلام) با اولین مخالفان داخلی حکومت اسلامی»، شیردل، معصومه؛ فتاحی زاده، فتحیه؛ جانی پور، محمد، ص45، مجله: «پژوهش نامه علوی» پاییز و زمستان 1396، سال هشتم - شماره 2؛ «الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام)» (مطالعه موردی خطبه ها و نامه های نهج البلاغه)، فرخی، میثم؛ احمدی، بتول، ص123، مجله: «پژوهش نامه علوی»، که از پژوهش های مرتبط با موضوع مقاله پیش رو است.

ص: 303

1. مفهوم لغوی و اصطلاحی صلح

صلح عبارت است از ثبات نسبی نظامی و فقدان اختلال و بی نظمی شدید با سایر کشورهاست (افتخاریان، دانشنامه جنگ و صلح، ج3، ص1143).

به طورکلی در شرایط عادی کشورها صلح وجود دارد و در حقیقت صلح یکی از هدف های اساسی کشورها در صحنه بین المللی است، جنگ حالتی موقتی است که می توان آن را در توالی تاریخی صلح، محسوب کرد (همان، ص1144).

صلح: (اسم مصدر) دعوایی را با قرار و پیمانی بین خود حل وفصل کردن، آشتی، سازش (عمید، فرهنگ فارسی، ج 2، ص1190).

صلح: اسم است از مصالحه و خلاف مخاصمه است و مأخوذ از صلاح است یعنی استقامت و در شرع عقدی باشد که ثمره آن روا باشد با اقرار متنازعین و انکار آن ها (سجادی، فرهنگ معارف اسلامی، ج2، ص1111).

صلح: آشتی، سلم، سازش، تراضی میان متنازعین (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج32، ص300).

مراد از صلح که یکی از هدف های اساسی درصحنه بین المللی است، حالت طبیعی و بدون جنگ است که در سایه آن، زندگی اجتماعی در تعامل و توازن به سر می برد و آدمیان به جای درگیری و اختلافات، توان خود را در جهت تأمین زندگی مناسب به کار می گیرند (نوری زاده، احکام صلح در اسلام، شماره6، ص27-32).

در عرف سیاسی نیز لازم نیست که صلح مسبوق به جنگ و اختلاف و نزاع باشد. همین که دو دولت با یک دیگر زندگی مسالمت آمیز داشته باشند، گفته می شود که در حالت صلح به سر می برند، اعم از این که سابقه جنگ و صلح داشته باشند یا نداشته باشند، آن چه مهم است صلح پایدار است (بهشتی، صلح پایدار از منظر عقل و دین با تأکید بر تعالیم اسلام و مسیحیت، شماره1، ص39- 61).

ص: 304

باید توجه داشت که صلح و تسلیم با هم دیگر متفاوت است. صلح معنایش هم زیستی شرافتمندانه است، اما تسلیم هم زیستی شرافتمندانه نیست. صلح چیزی نیست که انسان آن را بسازد بلکه از مهم ترین اهداف و مقاصد انسان به شمار می رود. خدا دین اسلام را از صلح قرار داده و صلح نیز ضرورتی برای جوامع انسانی است (السید، فرهنگ اسلامی و فرهنگ صلح، شماره 34، ص130- 111).

قدرت نرم

درکلی ترین شکل، قدرت به معنای توانایی به دست آوردن نتایجی است که فرد می خواهد، به ویژه قدرت یعنی توانایی نفوذ بر رفتار دیگران به منظور کسب نتایجی که فرد می خواهد (مرادی، قدرت و جنگ نرم؛ از نظریه تا عمل، ص306).

قدرت را می توان به دو نوع تقسیم کرد: قدرت سخت و قدرت نرم؛ قدرت سخت که بر اجبار استوار است و به شکل زور تجلی می یابد و قدرت نرم بر اقناع و جذابیت استوار است و به شکل پذیرش تجلی می یابد (همان، ص47).

قدرت نرم پدیده ای است نو، ولیکن ریشه در تاریخ گذشته های بسیار دور دارد. قدرت نرم، بر توانایی شکل دادن اولویت های دیگران تأکید دارد و گاهی می توان نتایج موردنظر را بدون اجبار یا پاداش عینی و از راه جذب کردن دیگران به دست آورد. پروفسور ژوزف اس نای، استاد دانشگاه هاروارد برای اولین بار واژه قدرت نرم را مطرح کرد.

ژوزف نای، قدرت نرم را توانایی به دست آوردن اهداف، بیش تر از راه جذب کردن تا اجبار تعریف می کند (روحانی، قدرت نرم، ص61).

برای رسیدن به هدف خاص، شیوه های گوناگونی وجود دارد. گاهی با تهدید و اجبار دیگران، می توان به هدف موردنظر رسید اما در حالت ترس و اجبار، انسان ها با اختیار خود کاری را انجام نمی دهند و گاهی اوقات ممکن است مقاومت در رسیدن به هدف موردنظر ایجاد شود. در بعضی اوقات، می توان با وعده های گوناگون و پاداش دادن، دیگران را به

ص: 305

انجام عملی وادار کرد اما این شیوه پرهزینه است و نمی توان به دلیل وجود دریافت پاداش، حقیقت اراده و پایبندی افراد در رسیدن به هدف موردنظر را ارزیابی کرد.

ژوزف نای می گوید: سه روش برای انجام کار وجود دارد: یکی ترسانیدن افراد با چماق، دوم تطمیع با هویج یا پاداش و سوم جذب آن ها به همکاری است، به گونه ای که خواستار آن چه شما می خواهید باشند. اگر شما بتوانید دیگران را چنان جذب کنید که آن چه شما می خواهید آن ها نیز بخواهند، هزینه خیلی کم تری از چماق و هویج بر شما تحمیل می شود (مرادی، قدرت و جنگ نرم؛ از نظریه تا عمل، ص24).

قدرت نرم شامل روش هایی است که دیگران را مجذوب کرده و آن ها با اختیار و اراده خود در جهت انجام هدف موردنظر گام برمی دارند. به تعبیر دیگر؛ شیوه های قدرت نرم عبارت است از به کارگیری ابزار و روش های رفتاری و گفتاری به عنوان نیروی محرکه ای برای جذب دیگران در جهت رسیدن به هدفی خاص، بدون به کارگیری زور و اجبار.

در تعریفی کلی می توان قدرت نرم را چنین تعریف کرد: قدرت نرم یعنی برای اعمال نفوذ بر دیگران به جای تکیه بر پاداش و چماق، توانایی برای غلبه بر قلب ها و ذهن هاست که دارای اهمیتی تعیین کننده است. بهترین حالت پیروزی، پیروزی بدون جنگ است (روحانی، قدرت نرم، ص61).

صلح مهم ترین محور اسلام و ضرورتی برای جوامع انسانی است و اساساً هسته اصلی و درون مایه هر سیاست عام اسلامی در جنگ و صلح، مصلحت اسلام و مسلمانان و تأمین امنیت برای دعوت مسالمت آمیز و دفع و رفع تجاوز بین افراد می باشد. به دلیل اهمیت جایگاه صلح در صحنه بین المللی و در ادیان الهی به خصوص دین مبین اسلام، با استفاده از شیوه های قدرت نرم می توان در جهت ترغیب و جذب دیگران برای فراهم آوردن شرایط صلح، زندگی مسالمت آمیز و جلوگیری از جنگ و خون ریزی استفاده کرد.

حضرت علی(علیه السلام) که پیشوا و الگوی مسلمانان جهان و تربیت یافته مکتب اسلامی است، ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ و خون ریزی، در گفتار و رفتارشان اولویت داشته و

ص: 306

در تمام شرایط با استفاده از شیوه های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم، انسان ها را به آن ترغیب می کردند؛ که می توان به شیوه های زیر اشاره کرد:

2. بیان فواید ایجاد صلح

اشاره

سیره امام علی(علیه السلام) چنان بود که با همه اشخاص و گروه های سیاسی، قومیت ها و مذاهب مختلف، زیستی مسالمت آمیز به دور از جنگ و خون ریزی داشته باشند. ایشان مسالمت و سازش را تا آن جا که امکان داشت دنبال می کردند و می فرمودند: از برترین خیرخواهی ها، راهنمایی به صلح و سازش است (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، ص473).

حضرت علی(علیه السلام) بر هم زیستی مسالمت آمیز تأکید داشتند و در تمام فتنه ها و جنگ افروزی ها، جز به اصلاح امور نمی اندیشیدند و تمام توان خود را در راه حفظ صلح و جلوگیری از جنگ و خون ریزی به کار می گرفتند و در این راه، گستاخی فتنه گران و فشار مخالفان را تحمل می کردند.

ایشان در نامه 58 می فرمایند: پس به آنان گفتیم: بیایید با خاموش ساختن آتش جنگ و آرام کردن مردم، به چاره جویی و درمان بپردازیم تا کار مسلمانان استوار شود و به وحدت برسند و ما برای اجرای عدالت نیرومند شویم (شریف رضی، نهج البلاغه، ص425).

ایشان فواید ایجاد صلح و آشتی را بیان می فرمایند تا صاحبان عقل و بصیرت با دانستن فواید آن به انجام چنین صلحی ترغیب شوند. از فواید ایجاد صلح در سخن ایشان می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. چاره جویی و درمان مشکلات با دعوت به آرامش و خاموش کردن آتش جنگ

جنگ به خودی خود چیز زشتی نیست بلکه به خاطر آن ناپسند است که موجب بدی و آزار دیگران می گردد. اگر جنگ برای پیروزی حق و بازستاندن مال، عزت و شرافت ازدست رفته و قصاص خون نابه حق ریخته شده باشد، در این صورت یک ضرورت

ص: 307

اجتماعی و انسانی است ولی به شرط آن که قبل از جنگ در راه ایجاد حُسن تفاهم، مذاکراتی به عمل آید. جنگ مسبب ناامنی و عدم پیشرفت جامعه و به هدر رفتن نیرو و استعدادها می شود و امنیت در سایه صلح به بار می نشیند. صلح به دلیل آن که برای افراد امکاناتی به وجود می آورد که در ایجاد جامعه بهتر تلاش کنند، در دین مبین اسلام بسیار نیکو و پسندیده است.

به فرموده حضرت علی(علیه السلام) در شرایط بحرانی و پراضطراب جنگ، به دلیل عدم آرامش فکری و تسلط کافی بر مشکلات، چاره جویی صحیح، مقدور نیست، اما در شرایط صلح و به دوراز اضطراب جنگ و خون ریزی، می توان با تحلیل همه جانبه شرایط، به چاره جویی مشکلات پرداخت.

ب. استوار و محکم شدن کار مسلمانان
ج. اتحاد مسلمانان و عدم تفرقه در میان آن ها
د. اجرای عدالت حقیقی در شرایط صلح و زندگی مسالمت آمیز

ازنظر حضرت علی(علیه السلام)، آن اصلی که می تواند تعادل اجتماع را حفظ کند و همه را راضی نگهدارد، به پیکر جامعه سلامت و به روح اجتماع آرامش بدهد، عدالت است. ظلم و جور و تبعیض قادر نیست حتی روح خود ستمگر و روح آن کسی را که به نفع او ستمگری می شود، راضی و آرام نگهدارد تا چه رسد به ستمدیدگان و پایمال شدگان. به نظر حضرت علی(علیه السلام) عدالت نباید فدای مصلحت بشود (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص119).

عدالت یک تکلیف مهم و وظیفه الهی است و مسلمان معتقد به تعلیمات اسلامی، هرگز نباید تماشاچی صحنه های تبعیض و بی عدالتی بوده و در برابر ظلم و بی عدالتی سکوت اختیار کند. بنابراین صلح از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) به معنی دست کشیدن از حقوق عادلانه نیست، بلکه دست کشیدن از جنگ یا آشتی کردن بر پایه عدل است

ص: 308

هم چنین به فرموده ایشان، استحکام و عدم تزلزل امور مسلمانان، اتحادشان و فراهم شدن شرایط جهت اجرای عدالت حقیقی، تنها در شرایط صلح و با خاموش کردن آتش جنگ و خون ریزی تحقق می یابد.

هم چنین ایشان در نامه 53 به سردار خود مالک اشتر، مزیت های پذیرش صلح را چنین می فرمایند: صلح سبب برآسودن سپاهیانت شود و تو را از غم و رنج برهاند و کشورت را امنیت بخشد (شریف رضی، نهج البلاغه، ص417).

امام علی(علیه السلام) در پذیرش صلح به سه فایده بسیار مهم و حساس که از یک استراتژیک چشم گیری برخوردار است اشاره می فرمایند.

ه-. آسایش و آرامش رزمندگان و نیروهای مقاومتی

طبیعی است که جنگ ضایعات فراوانی دربردارد و نیروهای رزمنده و ارتش را سخت خسته و مستأصل می کند و چنان چه برای مسلمانان صلحی که در آن رضای خدای متعال باشد پیش آید سبب آسایش نیروهای رزمنده می گردد و از استیصال و خستگی نجات پیدا می کنند.

و. نداشتن دغدغه فکری پیرامون شرایط جنگی و آرامش فکری رهبر جامعه

چون جنگ و درگیری موجب دغدغه فکری و اضطراب های درونی افرادِ درگیرِ جنگ شده اما در مقابل، صلح، موجب استراحت فکری و سبب رهایی یافتن از اضطراب و فشارهای روانی می شود، پذیرش صلحی که منافع اسلام و مسلمانان در آن است، آثار خوبی را برای نیروهای رزمنده و رهبران جامعه در بر خواهد داشت.

ز. حفظ شرایط امنیتی کشور

جنگ ناخواسته یک نوع ترس، عدم امنیت، اضطراب و ناراحتی برای مردم ایجاد خواهد کرد؛ زیرا پیروزی در آن نامشخص بوده و همگان احساس ناامنی می کنند، با پذیرش پیمان صلح، خطر ناامنی و اضطراب جنگ برطرف شده و امنیت برقرار می گردد.

حضرت علی(علیه السلام) بسیار جامع و کامل، مزایای صلح و آشتی را در تمام ابعاد اجتماعی،

ص: 309

امنیتی، عموم مردم، رهبران جامعه و رزمندگان جنگ بیان می فرمایند. ایشان آسایش رزمندگان، عدم دغدغه فکری رهبر جامعه و حفظ شرایط امنیتی را تنها در سایه ایجاد صلح و دوستی و دوری از جنگ و خون ریزی می دانند؛ زیرا جنگ و خون ریزی سبب ناامنی شده و مردمی که از امنیت محروم اند، از کاروان رشد، پیشرفت و ترقی عقب مانده و نمی توانند به گونه ای شایسته از استعدادهای مالی و معنوی خود بهره مند شوند. ناامنی، جنگ و خون ریزی موجب بی کاری و گرانی و پریشانی مردم می شود و اگر امنیت در جامعه نباشد رکود فرهنگ، اخلاق و معنویت قطعی خواهد بود.

3. بیان جایگاه مهم ایجاد صلح در اسلام

انسان موجودی اجتماعی است و زندگی او باید به صورت اجتماع و دسته جمعی باشد؛ زیرا نیازمندی های او ایجاب می کند که با همکاری سایر هم نوعان خود به رفع آن ها بپردازد. هر فردی عهده دار کاری شود و هر گروهی، مشکلی را حل کنند تا زندگی برای همه، سعادت بخش و دلپذیر شود. در روابط افراد یک جامعه اگر زیردست پروری، گذشت، خیرخواهی، احسان، خدمت به خلق، اصلاح و سازش بین مردم و نظایر آن وجود نداشته باشد، قطعاً چنین اجتماعی را نمی توان سعادتمند دانست.

انسان به گونه فطری و عقلانی خواهان صلح و آرامش بوده و بر این اساس حقوقی که طبق دستورات دین به وی عطا شده است نیز همگی در راستای حفظ ثبات در جوامع است تا در سایه آن آدمی مسیر بندگی خداوند و کمال را بپیماید (برزنونی، اسلام؛ اصالت جنگ یا اصالت صلح، شماره 33، ص15).

دین مبین اسلام شریعتی وحیانی شامل دستورات و قوانینی الهی برای عبودیت پروردگار و به کمال رساندن انسان هاست. مسلمانان به انجام اعمالی که رضایت خداوند در آن است امر و از انجام گناهان و اموری که رضایت خداوند در آن ها نیست، نهی شده اند. آگاهی مسلمانان از جایگاه والای انجام برخی اعمال در نزد خداوند و اهل بیت(علیهم السلام) منجر به ترغیب در انجام آن اعمال و استمرار در اجرای آن می شود.

ص: 310

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 47 چنین می فرمایند: «به ترس از خدا و نظم در امور زندگی و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش می کنم؛ زیرا من از رسول الله(صلی الله علیه و اله) شنیدم که می فرمود: اصلاح کردن بین مردم از همه نمازها و روزه ها برتر است (شریف رضی، نهج البلاغه، ص399).

ایشان با بیان جایگاه بلندمرتبه و بلند ایجاد صلح و آشتی نزد حضرت رسول الله(صلی الله علیه و اله)، به ارزش والای ایجاد زندگی مسالمت آمیز و صلح در میان مردم اشاره کرده و ایجاد صلح را از تمام نمازها و روزه ها برتر بیان می کنند؛ زیرا مهم ترین هدف شارع مقدس، اجتماع انسان ها تحت لوای اسلام و سلوک دسته جمعی به سوی خداوند است و این هدف جز در سایه صلح و زندگی مسالمت آمیز محقق نمی شود.

4. بیان آسیب های پیمان شکنی

صلح دو علت دارد، علت محدثه که باعث پاگرفتن صلح و پیمان می شود و علت مبقیه که بودن آن، صلح را پایدار می کند و با نبود آن، صلح قابل دوام نیست. اگر طرفین صلح، حُسن نیت خود را ثابت کنند صلح منعقد و اگر در حُسن نیت خود صادق و استوار باشند، صلح استمرار می یابد و طرفین صلح از فواید آن بهره مند می شوند. در غیر این صورت دو طرف همواره در حالت اضطراب به سر می برند و ناگزیر نیروهای خود را تجهیز خواهند کرد و در حالت آماده باش هستند (بهشتی، صلح در نهج البلاغه (2)، شماره 630، ص13-23).

پیمان صلح و آشتی برخلاف پیمان شکنی است. خداوند در قرآن می فرمایند: به یقین، بدترین جنبندگان نزد خدا، کسانی هستند که کافر شدند و ایمان نمی آورند، همان کسانی که با آن ها پیمان بستی؛ سپس هر بار عهد و پیمان خود را می شکنند؛ و (از پیمان شکنی و خیانت)، پرهیز ندارند.

خداوند در این آیات کسانی که عهد و پیمان خود را پس از بسته شدن قرارداد،

ص: 311

شکسته اند بدترین جنبندگان معرفی می کنند، هم چنین انسان هایی که پیوسته عهد و پیمان خود را شکسته اند قابل ترحم نیستند؛ چون یقین داریم که با اندک فرصت و مهلت، به خیانت و عهدشکنی دست خواهند زد (آذری قمی، رهبری و جنگ و صلح، ص179).

حضرت علی(علیه السلام) با بیان آفات پیمان شکنی، مسلمانان را به پایبندی به عهد و پیمان خود در هنگام صلح دعوت کرده و از پیمان شکنی نهی می فرمایند.

ایشان در نامه 58 که به مردم شهرها نوشته اند و در آن از آن چه میان او و سپاه صفین گذشته است حکایت می کنند و می فرمایند: آن گاه آن که بر پیمان خود استوار ماند، از هلاکت نجات یافت و کسی که در لجاجت خود پا فشرد، خدا پرده ناآگاهی بر جان او کشید، بلای تیره روزی گِرد سرش گردانید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص425).

به فرموده حضرت علی(علیه السلام) کسی که عهدشکنی نکند از فتنه عواقبِ عهدشکنی نجات می یابد و فردی که بر لجاجت خود پافشاری کرده و خواهان صلح و مسالمت نباشد، به دلیل لجاجتش، خداوند پرده جهل بر بصرت و درک او می افکند و قادر به دیدن و درک حقایق نبوده و دچار مشکلات و گرفتاری خواهد شد.

هم چنین ایشان در خطبه 17، یکی از دو گروه دشمن ترین آفریده ها نزد خداوند را گروهی می دانند که با فرورفتن در فتنه ها قادر به دیدن صلح و دوستی نیستند، و می فرمایند: مردی که مجهولاتی به هم بافته و در میان انسان های نادانِ امّت، جایگاهی پیدا کرده است، در تاریکی های فتنه فرورفته و از مشاهده ی صلح و صفا کور است. (همان، ص41).

به فرموده حضرت علی(علیه السلام)، انسانی که از نادانی و نداشتن بصیرت دیگران سوءاستفاده کرده و اطلاعاتی نادرست به آن ها می گوید و حقایق را بیان نمی کند، گرفتار فتنه و مشکلات شده و به دلیل تاریکی فتنه ها و عدم آگاهی و بصیرت، قادر به دفع آن ها نیست و قادر به درک و پذیرش صلح و زندگی مسالمت آمیز نخواهد بود. کسی که بر لجاجت خود پافشاری کرده و پیمان شکنی کند، دچار بلای تیره روزی و فتنه می شود و کسی که در تاریکی فتنه فرو رود قادر به دیدن شرایط صلح و آشتی نخواهد بود.

ص: 312

پیمان شکنی در عهد و پیمان، کار ناپسندی است که نه تنها شریعت های آسمانی آن را نهی کرده اند، بلکه عقل سلیم و وجدان پاک نیز از آن بیزار است. همه مردمان به عقل و فطرت درمی یابند که چیزی چون پایبندی به عهد و پیمان سبب سلامت روابط اجتماعی و حفظ جوامع نیست و هر کس به تجربه درمی یابد که چگونه خیانت و پیمان شکنی سبب ضعف و زوال می شود.

در منطق اسلام، پس از آن که عهد و پیمانی منعقد شد، پاسداشت آن به طور مطلق لازم و وفای به آن واجب است، خواه کسی که پیمان بسته، از آن زیان بیند یا بهره مند شود، به استثنای موردی که یکی از دو طرف، عهد و پیمان خود را نقض کند که در این صورت طرف دیگر نیز حق دارد همان گونه که او نقض کرده است، نقض عهد کند (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، ص877).

5. بیان اهمیت وفای به عهد و پیمان

قرآن کریم در آیات متعدد در مورد وفای به عهد با تمام معانی اش و در همه مصادیقش، تأکید نموده و به تمام معنا درباره آن سخت گیری کرده است و پیمان شکنی را درنهایت شدت، مذمت نموده و به آنان وعده عذابی سخت داده است و کسانی را که به عهد خود وفا کنند، مدح کرده است. خداوند در سوره مائده می فرمایند: ای کسانی که ایمان آورده اید به قراردادها [ی خود] وفا کنید.

تعهد یعنی التزام به انجام عمل یا ترک آن است. خداوند کسانی را که به دستورات دین اسلام ایمان آورده اند به وفای به عهد و پیمان، دستور می دهد و وفای به عهد را یکی از نشانه های ایمان داشتن، بیان می کند.

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 41 می فرمایند: ای مردم، بی گمان وفا همزاد راستی است و من سپری نگه دارنده تر از وفا سراغ ندارم آن کس که از بازگشت خود به قیامت آگاه باشد خیانت و نیرنگ ندارد.(شریف رضی، نهج البلاغه، ص65).

ص: 313

به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام) وفاداری بر عهد و پیمان همزاد راستی و حقیقت است و هیچ چیز جایگزین آن نخواهد شد و سپر و حفاظی محکم تر از وفاداری جهت حفاظت انسان از دشمنی ها و گرفتاری های ایجادشده در اثر پیمان شکنی وجود ندارد. حضرت علی(علیه السلام) اعتقاد به معاد و روز قیامت را مانعی برای شکستن عهد و پیمان و نیرنگ زدن بیان می کنند؛ زیرا هر عهد و پیمان عقلانی که مخالف حق و مغایر شرع نباشد، عهد و پیمانی است در حریم الهی که گویا دست خدا در آن است و شکستن آن بی حرمتی به دستورات خداوند است. انسان اگر عالم را محضر خداوند بداند و به معاد و روز قیامت ایمان داشته باشد از هرگونه خیانت و نیرنگ پرهیز می کند.

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 53 به کارگزار متعهد خود مالک اشتر می فرمایند: حال اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید، یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد و پیمان خویش وفادار باش و بر آن چه بر عهده گرفتی امانت دار باش و جان خود را سپر پیمان خود گردان؛ زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست که همه مردم جهان با تمام اختلافاتی که در افکار و تمایلات دارند، در آن اتفاق نظر دارند. تا آن جا که مشرکین به عهد و پیمانی که در زمان جاهلیت با مسلمانان داشتند وفادار بودند؛ چون که آینده ناگوار پیمان شکنی را آزمودند (همان، ص419).

نهادینه شدن پایبندی به صلح و پیمان در میان مردم و زمامداران حکومتی از مشوقات پیشگیرانه پیمان شکنی است. امام علی(علیه السلام) که در فراز پایانی فرمودند: مشرکان در عصر جاهلیت بر عهد و پیمان خود استوار بوده و پیمان شکنی نمی کردند چون از عواقب ناگوار پیمان شکنی اطلاع داشتند؛ این فراز مقدمه است بر این که مالک را به نشکستن پیمان صلح تشویق کنند و به او بفهمانند که اگر پیمان شکنی نزد بت پرستان زشت است نزد یکتاپرستان زشت تر است. ایشان مالک اشتر را به وفاداری به عهد و پیمانی که با پذیرش آن نزد تو مانند امانتی الهی می باشد سفارش می کنند و می فرمایند: جان خود را در وفای به عهد و پیمان خود سپر قرار بده. هم چنین پایبندی به عهد و پیمان را یکی از واجبات الهی برشمرده که

ص: 314

تمام انسان ها فارغ از مذهب و نژاد باید آن را محترم شمرده و بر عهد و پیمان خود استوار بمانند؛ زیرا همه انسان ها به عقل و فطرت درمی یابند که پایبندی به عهد و پیمان سبب سلامت روابط اجتماعی و حفظ جوامع شده و خیانت و پیمان شکنی سبب ضعف و زوال آن می شود.

6. بیان پیش فرض های نیکو برای برقراری صلح

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 53 به کارگزار و سردار خود مالک اشتر می فرمایند: هرگز پیش نهاد صلحی که خشنودی خداوند در آن است رد مکن (همان، ص417).

به دلیل اهمیت صلح و زندگی مسالمت آمیز در زندگی فردی و اجتماعی، دین مبین اسلام با صلحی که از طرف دشمن پیش نهاد می گردد مخالف نیست البته باید شرایطی مراعات شود که تمام آن شرایط در یک کلمه خلاصه می شود و آن رضای خدای تبارک و تعالی است. پیمان صلح باید مورد رضای خداوند باشد، اگر صلح برای اسلام و مسلمین مصالح مختلفی را در بر داشته باشد و پذیرش صلح بر ادامه جنگ ترجیح داشته باشد، این پیمان صلح مورد رضایت خداوند می باشد و چنین صلحی است که آسایش لشکریان را تأمین می کند؛ اما اگر ادامه جنگ به مصلحت اسلام و مسلمین باشد طبعاً پذیرش صلح مورد رضای خداوند متعال نخواهد بود و حضرت علی(علیه السلام) از پذیرش چنین صلحی نهی کرده اند.

یکی از عوامل مهمی که انسان را به انجام دادن کاری ترغیب می کند، خشنودی و رضای خداوند از انجام آن عمل می باشد. اگر مسلمانان رضایت و خشنودی خداوند را در انجام عملی بدانند به انجام آن راغب و در اجرای آن مستدام می مانند و اگر عملی مغایر با دستورات و موازین اسلام و مورد رضایت خداوند نباشد از انجام آن خودداری می کنند، گرچه منافع مادی و دنیوی بسیاری نیز داشته باشد. حضرت علی(علیه السلام) مهم ترین پیش فرض برای انجام صلح نیکو را خشنودی و رضای خداوند در انجام صلح و پیمان بیان می کنند

7. هوشیاری نسبت به دشمن در هنگام ایجاد پیمان صلح

صلح گرایی و آمادگی پیوسته برای پذیرش صلح نباید موجب غفلت نسبت به دشمن و

ص: 315

فریب های نظامی گردد. از این رو امام علی(علیه السلام) می آموزد که در عین آمادگی برای پذیرش صلح، لازم است هوشیاری خود را نسبت به دشمن حفظ کرده و مراقبت نمود که صلح خواهی فریب کاری دشمن نباشد (دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص619).

حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه شناخت دشمن را بسیار مهم و یکی از مهم ترین رمزهای پیروزی دانسته و در خطبه 147 می فرمایند: بدانید، که شما حق را نخواهید شناخت، جز آن که ترک کننده آن را بشناسید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص193).

شناخت حقیقت، تنها زمانی ممکن است که افرادی را که با حقیقت دشمنی داشته و آن را ترک کرده اند بشناسیم. گاه برای درک نور و روشنایی حقیقت باید تاریکی باطل و دشمنان حقیقت را بشناسیم و این بیان کننده اهمیت دشمن شناسی و عدم غفلت از دشمنان در دین مبین اسلام می باشد. حضرت علی(علیه السلام) مهم ترین ویژگی خود را هوشیاری در برابر دشمن می داند و آن گاه که بعضی از مصلحت اندیشان به ایشان گفتند که طلحه و زبیر را پس از پیمان شکنی به حال خود گذارد و در صدد کارزارشان نباشد در خطبه 6 می فرمایند: به خدا سوگند، چون کفتار نیستم که در خواب فریب فرو روم و در دام و چاله اوفتم و صید دشمن گردم.

یکی از مبانی مهم در دشمن شناسی و چگونگی رفتار با دشمن، عدم غفلت و سهل انگاری از دشمن پس از اجرای پیمان صلح می باشد. گاه دشمن در قالب صلح به میدان مذاکره وارد می شود تا بتواند در شرایط صلح ایجادشده، نیروها و تجهیزات خود را تقویت کرده و با شناسایی نقاط ضعف حریف خود، با برنامه ریزی دوباره به او حمله کرده و او را شکست دهد. باید با بررسی تمام جوانب فردی و اجتماعی یک قرارداد، آن را امضا کرد؛ زیرا تنظیم عهدنامه، در صورت وجود کم ترین ناآگاهی، ناتوانایی علمی و عملی، آسیب های فراوان و هزینه های سنگینی را در پی خواهد داشت. این دوراندیشی باعث مقاومت در صورت پیمان شکنی و حمله مجدد شده و دشمن با مشاهده آمادگی نظامی نیروهای مقابل در حفظ پیمان صلح تلاش خواهد کرد.

ص: 316

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 53 به سردار خود مالک اشتر می فرمایند: لکن زنهار زنهار از دشمن خود پس از آشتی کردن؛ زیرا گاهی دشمن نزدیک می شود تا غافلگیر کند، پس دوراندیش باش و خوش بینی خود را متّهم کن (همان، ص417).

دشمن زمانی پیش نهاد صلح می دهد که در فشار بوده و صدمات جبران ناپذیری را متحمل شده باشد و به ناچار برای تجدید قوا و جلوگیری از صدمات بیش تر، پیش نهاد صلح می دهد و هدفش پایان کینه و دشمنی نیست. دشمن از فرصت ایجادشده استفاده می کند و به تجهیز نیروهای خود می پردازد تا بتواند با قوای بیش تری و با استفاده از غفلت رقیب به آن ها حمله کند. به دلیل غافلگیر نشدن توسط نیروهای دشمنان، پس از انجام پیمان صلح به فرمایش حضرت علی(علیه السلام) باید هوشیارانه و به دور از ساده اندیشی برخورد کرده و خوش گمانی و حُسن ظن خود را مورد اتهام و نکوهش قرار دهیم و مبادا به حُسن ظن خود عمل کنیم و آن را معیار کار در برخورد با دشمن بعد از پیمان صلح قرار دهیم.

8. رعایت اخلاقیات در میدان جنگ

اشاره

جنگ در منطق اسلام به دو قید است قید دفاع و قید اخلاق و هیچ کس حق ندارد در دفاع مشروع مرزشکنی کند. سیره امام علی(علیه السلام) در عرصه نظامی بر چنین منطقی استوار است (بهشتی، صلح در نهج البلاغه (2)، ص13-23).

در جهاد مقدس، اعمال ناشایسته دشمن نباید سپاه اسلام و فرماندهان آن را به مقابله به مثل و انحراف از هدف و توسل به استفاده از ابزارها و روش های غیرانسانی بکشاند. از اصول اخلاقی که به فرموده حضرت علی(علیه السلام) باید در میدان جنگ به آن ها پایبند بود، می توان به موارد زیر اشاره کرد.

الف. پرهیز از انجام کارهای غیراخلاقی و غیرانسانی

اصول اخلاقی امری است که در بین تمام انسان ها، فارغ از ملیت و مذهبشان بااهمیت است. رعایت اصول اخلاقی با کرامت انسانی هم آهنگ است و در دین اسلام نیز بر رعایت

ص: 317

اصول اخلاقی در زندگی تأکید شده است. در دستورات الهی اسلام، اصالت با جذب کردن دیگران به دین مبین اسلام می باشد و میدان جنگ محل انجام اعمال غیراخلاقی نیست.

در نامه 14 نهج البلاغه حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: هرگاه به اذن خدا دشمن شکست خوردند و گریختند، آن کس را که پشت کرده نکشید و به آن که قدرت دفاع ندارد، آسیب نرسانید و مجروحان را نکشید و زنان را با رفتار بد خود تحریک نکنید، هرچند شما را دشنام دهند و نسبت به امیران شما بدگویی کنند (شریف رضی، نهج البلاغه، ص353).

حضرت علی(علیه السلام) یاران خود را به اجرای اصول اخلاقی زیر سفارش می کنند:

یک. نکشتن دشمنی که شکست خورده است و فرار می کند.

دو. نکشتن مجروحان، کودکان و پیران که توان دفاع ندارند.

سه. عدم برخورد با زنان حتی در صورت دشنام دادن و رفتار بدشان؛ زیرا بدرفتاری با زنان دور از جوان مردی است و غیرت دشمنان را برای انتقام برمی انگیزد.

تأکید حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) به رعایت اصول اخلاقی، نشان دهنده اهمیت آن در میدان جنگ می باشد. انجام اعمال غیراخلاقی، مانع ایجاد و استمرار عهد و پیمان صلح می شود. دشمن شکست خورده اگر با رفتارهای غیرانسانی و غیراخلاقی روبه رو شود کینه و دشمنی او بیش تر شده و اگر مجبور به پیمان صلح شود، همواره در کمین فرصتی برای انتقام است. انجام اصول اخلاقی با دشمن، هنری الهی در جهت جذب آن ها به دین مبین اسلام می باشد.

ب. دشنام ندادن به دشمن

هنگامی که امام می شنود گروهی از اصحابش زبان با بدگویی و دشنام گشوده و شامیان را مورد سب و شتم قرار داده اند و آتش جنگ صفین را افروخته تر می کنند، در خطبه 206 می فرمایند: من کراهت دارم و نمی پسندم که شما دشنام دهنده باشید (همان، ص305).

دشنام دادن به دشمن هیچ گرهی را باز نمی کند. باید با دشمن با منطق صلح و آشتی و

ص: 318

خیرخواهی سخن گفت. سخن خصمانه آتش کینه و دشمنی را برافروخته تر می کند و نتیجه ای ندارد. خداوند نیز در قرآن مجید به حضرت موسی(علیه السلام) می فرمایند: به سمت فرعون که می روی زبان نرم داشته باش.

سب و دشنام تنها فایده اش تحریک احساسات دشمن و سوق دادن او به سوی واکنش های ابلهانه و گستاخانه است (بهشتی، صلح در نهج البلاغه (2)، شماره 630، 13-23).

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) که پیشوای صلح جویان مسلمان در جهان هستند و امکان سعادت بشریت را در شرایط صلح و زندگی مسالمت آمیز می دانند، به یاران خود سفارش می کنند که با دشنام دادن به دشمن، موانع پذیرش صلح و بستر جنگ و خون ریزی را فراهم نکنند و آتش جنگ را افروخته تر ننمایند.

ج. نقد سازنده از دشمن

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 206 می فرمایند: اگر کردار دشمنان را وصف کنید و حالاتشان را یادآوری کنید به سخن صواب نزدیک تر است و در راه عذرخواهی و پوزش رساتر است.

اگر نقد گفتار و کردار رقیب عاری از غرض ورزی و کینه توزی باشد قطعاً طرف مقابل را اگر اهل باشد به تفکر وا می دارد و اگر اهل فرافکنی نباشد انتقاد را می پذیرد و ممکن است جنگ، مبدل به صلح و آشتی شود. اگر طرف مقابل به هیچ شیوه ای به راه حق هدایت نمی شود و متوجه عمل اشتباه خود نیست، قطعاً بر کسی که در صراطی مستقیم گام نهاده ملامتی نیست (بهشتی، صلح در نهج البلاغه (4)، شماره 632، ص11-20).

د. دعا در حق دشمنان و طلب صلح از خداوند

ایشان در خطبه 206 به یاران خود می فرمایند: خوب بود به جای دشنام آنان می گفتید: خدایا خون ما و آن ها را حفظ کن، بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن.

ص: 319

حضرت علی(علیه السلام) دشنام دادن حتی به دشمنان را خارج از اصول اخلاقی دانسته و می فرمایند به جای دشنام دادن، در حق دشمنان دعای خیر کنید. این رفتار باعث کم شدن آتش تفرقه و جنگ، ارتباط با خداوند و آرامش رزمندگان می شود و زمینه را برای ایجاد صلح و دوستی فراهم می کند.

9. عدم شروع جنگ

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 14 می فرمایند: با دشمن جنگ را آغاز نکنید تا آن ها شروع کنند؛ زیرا بحمدالله حجت با شماست و آغازگر جنگ نباشید تا آن که دشمن به جنگ روی آورد، که حجت دیگر بر حقانیت شما خواهد بود (شریف رضی، نهج البلاغه، ص353).

به فرموده حضرت علی(علیه السلام) سپاهی که حجت و حقانیت با آن هاست نباید شروع به جنگ و خون ریزی کنند اما با هجوم دشمن، بر مسلمانان جنگ و دفاع از اعتقاداتشان لازم و واجب است. گاه جنگ برای تجاوز به حقوق دیگران است ولی اگر جنگی صورت گرفت باید از اعتقادات و منافع خود دفاع کرده و سکوت جایز نیست. آقای مطهری تفاوت تهاجم و جنگ دفاعی را چنین بیان می کنند:

«جنگی که به خاطر تصاحب سرزمینی باشد، یا به خاطر تصاحب ثروت مردم و تحقیر آن ها باشد این را می گویند تهاجم. این جنگ مسلماً بد است، ولی اگر جنگی برای دفع تهاجم باشد، دیگری به سرزمین ما تهاجم کرده و آن را به ما تحمیل کند این جنگ دفاعی است. جنگ تهاجمی قطعاً بد است و جنگ به معنی ایستادگی در مقابل تهاجم قطعاً خوب است و از ضروریات زندگی بشر است» (مطهری، جهاد، ص29).

در هنگامی که نیروها در برابر هم صف آرایی کرده اند هر کس جنگ را آغاز کند محکوم است و باید ملامت شود؛ زیرا باید برای صلح فرصت سازی کرد. اگر آغازگر جنگ باشیم فرصت فکر و اندیشه را از دشمن سلب کرده و امکان هدایت شدن به سوی حقیقت از آن ها گرفته می شود و به فرموده حضرت علی(علیه السلام) گروهی که حجت و حقیقت با آن هاست نباید شروع کننده جنگ باشند.

ص: 320

10. بیان موضع روشن پیرامون جنگ در مناطق دیگر

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 27 در هجوم لشکریان معاویه به شهر انبار می فرمایند: به من خبر رسید که مردی از لشکر شام به خانه زن مسلمان و غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بود وارد شد و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره های آن ها را به غارت برد، درحالی که هیچ وسیله ای برای دفاع، جز گریه و التماس کردن، نداشتند، لشکریان شام با غنیمت فراوان رفتند بدون این که حتی یک نفر آنان، زخمی بردارد و یا قطره خونی از او ریخته شود، اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و ازنظر من سزاوار است. (شریف رضی، نهج البلاغه، ص51).

مسلمانان هرگز نباید در برابر ظلم و ستم به مردم سایر ملت ها فارغ از ملیت و مذهب آن ها، سکوت اختیار کرده و طبق منافع مادی خود لب به اعتراض نگشایند، بلکه باید در برابر تجاوزگری و جنگ مخالفت خود را آشکارا بیان کنند؛ زیرا جنگ و تجاوز به حقوق دیگران و سکوت در برابر آن از منظر عقل و فطرت زشت و ناپسند است. مخالفت با ظلم و ستم و بیزاری از تجاوز و تعدی گری به حقوق دیگران، مسئله ای است که همه انسان ها به گونه ای فطری آن را قبول داشته و بر آن متعهد هستند؛ زیرا یکی از زمینه های مهم ایجادکننده صلح و دوستی می باشد.

11. رعایت اصول اخلاقی در پیمان صلح

اشاره

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 53 به مالک اشتر چنین می فرمایند: پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد و پیمان خود خیانت مکن و دشمن را فریب نده؛ زیرا جز نادان بدکار بر خدا گستاخی روا نمی دارد، پس فساد، خیانت و فریب، در عهد و پیمان راه ندارد، مبادا قراردادی را امضا کنی که در آن برای دغل کاری و فریب راه هایی وجود دارد و پس از محکم کاری و دقت در قراردادنامه، دست از بهانه جویی بردار، مبادا مشکلات پیمانی که بر عهده ات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده، تو را به پیمان شکنی وادارد؛ زیرا شکیبایی

ص: 321

تو در مشکلات پیمان ها که امید پیروزی در آینده را به همراه دارد، بهتر از پیمان شکنی ای است که از کیفر آن می ترسی و در دنیا و آخرت نمی توانی پاسخ گوی آن باشی (همان، ص419). حضرت علی(علیه السلام) مالک اشتر را به رعایت اخلاقیات در بستن پیمان صلح سفارش می فرمایند که می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. عدم خیانت در عهد و امانت

در دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) صلح چنان ارزشمند است که در راه حفظ و تداوم آن و برای جلوگیری از برهم خوردن آن، جایز است هرگونه تلاش معقول و مشروعی صورت گیرد. صلح نزد حضرت علی(علیه السلام) امری اصیل، معتبر و انسانی است و هرچه صلح را تهدید کند و آن را از میان بردارد ستمی به انسان و انسانیت است (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، ص473).

انسانیت انسان ها و اساس روابط انسانی و مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، بستگی تام و تمام به پایبندی به عهد و پیمان ها دارد که با شکسته شدن آن، همه چیز می شکند و هیچ امری استوار و پابرجا نمی ماند. درواقع نگه دارنده ترین عامل برای همه امور، پایبندی به عهد و پیمان است.

ایشان در حکمت 155 می فرمایند: عهد و پیمان ها را پاس دارید به خصوص با وفاداران (شریف رضی، نهج البلاغه، ص473).

وفاداری بر عهد و پیمان، نیکو و از اصول اخلاقی در هنگام بستن پیمان صلح می باشد، به خصوص با کسانی که خود بر عهد و پیمان وفادارند، نیکوتر است.

ب. پرهیز از فریب و خیانت پس از پیمان صلح و پرهیز از گستاخی در برابر خداوند

هم چنین حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 41 می فرمایند: ما در روزگاری به سر می بریم که بیش تر مردمان آن، پیمان شکنی را به نام زیرکی اتخاذ کرده اند و مردم نادان این روزگار، عمل چنین مردم فریبکار را به حُسن تدبیر نسبت می دهند ولی کسی که در دین برای اجتناب از گناه باک ندارد، بی تأمل از این فرصت استفاده می کند (همان، ص65).

ص: 322

امضای قراردادی که برای فریب دادن دشمن باشد خارج از دستورات دین مبین اسلام است. به فرموده حضرت علی(علیه السلام) تنها انسان نادان بدکار می تواند عهد و پیمانی که با نام خداوند آغاز شده است را بشکند. انسان عاقل و بصیر، عهد و پیمان را امانتی از جانب خداوند دانسته و پیمان شکنی را گستاخی در برابر دستورات الهی می داند. ایشان صلح را اصیل دانسته و در راه آن گام برمی داشت، اما حاضر نمی شد به نام مسالمت، انسانیت لگدکوب شود و تحت لوای صلح، حقوق مردمان نابود گردد و با فریب و خیانت در عهد و پیمان، حقوق دیگران ضایع شود. عهد و قرارداد در هر حوزه ای که باشد باید با دقت تمام و بررسی همه جانبه منعقد گردد و پس از آن نباید به خاطر محدودیت ها و زیان های آن، به تأویل روی آورد تا راهی برای گریز از تعهدها پیدا شود...

ج. نهایت دقت و هوشیاری قبل از پیمان بستن و پرهیز از بهانه جویی پس از آن

هرچند که عهد و پیمان همراه با شرایط و موقعیت های سخت و ناگوار باشد، اما تعهدی الهی به همراه دارد و هیچ کس حق ندارد در جهت بر هم زدن آن اقدامی انجام دهد و پس از بررسی تمام جوانب قرارداد و قبول آن، بهانه جویی برای نقض پیمان و خیانت در امانت الهی مغایر با مبانی دین مبین اسلام می باشد. حضرت علی(علیه السلام) به هوشیاری و بررسی تمام جوانب عهدنامه و قرارداد، قبل از بسته شدن آن سفارش کرده و بهانه جویی پس از بسته شدن عهدنامه را شایسته نمی دانند.

د. بیان مشکلات پس از پیمان صلح و دعوت به شکیبایی بر آن

عهد و پیمان، قراردادی دوطرفه است که حقوق و تکالیفی برای هرکدام از طرفین قرارداد به همراه دارد و انتظار یک جانبه گرایی در آن نامعقول است و لازمه پیشرفت امور و رسیدن به نتیجه مطلوب، شکیبایی در پاسداشت عهد و پیمان های تنظیم شده است. دین مبین اسلام حرمت عهد و وجوب به وفای به آن را به طور اطلاق می داند چه این که وفای به آن به نفع صاحب عهد و چه به ضرر او باشد.

ص: 323

معمول چنین است که در شرایطی بحرانی و در فشارهای سیاسی و مدیریت اجتماعی، خیانت و پیمان شکنی توجیه می گردد. حضرت علی(علیه السلام) به مشکلاتی که ممکن است پس از انعقاد پیمان صلح ایجاد شود اشاره می کنند و نسبت به این مشکلات هشدار می دهند، ولی پیمان شکنی به خاطر مشکلات را جایز نمی دانند؛ زیرا در منطق حضرت علی(علیه السلام) شکیبایی بر تنگناها و سختی های ناشی از عهد و پیمان، خردمندانه تر و نیکوتر است. در نگاه حضرت علی(علیه السلام) و در عملکرد ایشان، در تمام دوران حکومتش اصل بر ایجاد پیمان صلح و حفظ آن بود (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، ص473).

12. بیان هدف از اجرای پیمان صلح

در بعضی از موقعیت ها، ناآگاهی از هدف انجام عملی، منجر به سوءبرداشت و قضاوت نادرست در اذهان دیگران خواهد شد و بیان هدف از انجام و یا ترک عملی، به تصحیح برداشت های غلط و گاه تحسین و ترغیب دیگران به آن خواهد شد.

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 125 در پاسخ خوارج که ماجرای حکمیت را نمی پذیرفتند قبل از ورود به شهر در نزدیکی کوفه فرمودند: اما سخن شما که چرا میان خود و آنان برای داوری مدت تعیین کردی، از این رو چنین کردم تا نادان خطای خود را بشناسد و دانا بر عقیده خود استوار بماند و شاید در این مدت آشتی و صلح، خداوند کار امت را اصلاح کند و راه تحقیق و شناخت حق باز بماند تا در جست وجوی حق شتاب نورزند و تسلیم اولین فکر گمراه کننده نگردند (شریف رضی، نهج البلاغه، ص169).

حضرت علی(علیه السلام) هدف خود را از تعیین مدت زمانی جهت فراهم آوردن شرایط صلح و آشتی، چند مورد بیان می کنند تا دیگران از آن آگاه شوند که می توان به موارد زیر اشاره کرد:

الف. نادان نسبت به عمل خطای خود آگاه شود و فرصت توبه و بازگشت به راه حقیقت و درست را داشته باشد.

ب. انسان دانا که با عقل و بصیرت، کار صحیح را انتخاب کرده است بر عقیده صحیح خود استوار مانده و در انجام آن تردید نکند.

ص: 324

ج. به مدد و لطف خداوند شرایطی در جهت اصلاح اختلافات فراهم شود.

د. در این مدت صلح و آشتی، راه شناخت حقیقت باز بماند و افراد طالب حقیقت در یافتن حقیقت عجله نکنند و به افکار گمراه کننده متمایل نشوند.

13. بیان مسئولیت عموم مردم در برابر پیمان صلح

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 74 که با خط هشام بن کلبی برای صلح میان قبیله ربیعه و یمن نوشته شده است، می فرمایند: این پیمان نامه ای است که مردم «یمن» و «ربیعه» آن را پذیرفته اند، چه آنان که در شهر حضور دارند و چه آنان که در بیابان زندگی می کنند. آنان پیرو قرآن اند و به کتاب خدا دعوت می کنند و به انجام دستورات آن فرمان می دهند و هر کس که آنان را به کتاب خدا بخواند پاسخ می دهند، نه برابر آن مزدی خواهند و نه به جای آن، چیز دیگری بپذیرند. بر این پیمان، حاضران و آن ها که غایب اند، دانایان و ناآگاهان، بردباران و جاهلان، همه استوارند و عهد و پیمان الهی نیز بر آنان واجب گردیده است که «همانا از پیمان خدا پرسش خواهد شد» (همان، ص439).

در دین اسلام با تأکید فراوانی از مسلمانان خواسته شده است که به عهد خود وفادار باشند؛ زیرا نقض عهد و پیمان در جامعه موجب کاهش اعتماد عمومی می گردد. آن چه جامعه را از صورت آحاد پراکنده بیرون می آورد و همچون رشته های زنجیر به هم پیوند می دهد، اصل اعتماد متقابل که در اثر وفاداری به عهد و پیمان ایجاد می گردد، می باشد (ردادی، منابع قدرت نرم؛ سرمایه اجتماعی در اسلام، ص215).

خداوند در قرآن مجید می فرمایند: «و به پیمان وفا کنید که پیمان، خود مسئولیت آور است» لذا در قراردادی که میان دو گروه از انسان ها بسته می شود همه افراد دو گروه در مقابل آن مسئول بوده و باید به آن متعهد شوند. حُسن وفای به عهد از فطریات بشر است و انسان در زندگی فردی و اجتماعی بی نیاز از عهد و وفای به آن نیست. حضرت علی(علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر، مسئولیت تمام افرادی که در بین آن ها پیمان صلح برقرار شده است را بیان می کنند که می توان به موارد زیر اشاره کرد:

ص: 325

الف. همه افراد یک سرزمین نسبت به آن عهد و پیمان مسئول هستند و افراد نمی توانند فردی یا گروهی برخلاف تعهد عمل کنند و باعث ایجاد فتنه و تفرقه شوند.

ب. افراد در برابر اجرای تعهد و حفظ پیمان نباید از حاکم سرزمین مزدی را طلب کنند.

ج. افراد یک سرزمین نباید تعهد را تغییر دهند و باعث ایجاد پیمان شکنی شوند.

د. باید در برابر کسانی که پیمان شکنی می کنند با امربه معروف (امر به حفظ پیمان صلح) و نهی از منکر (نهی از پیمان شکنی) ایستادگی کنند و در حفظ پیمان صلح استوار بمانند.

14. الگوسازی

انسان ها در انجام هر کاری نیاز به سنجه ای دارند تا میزان کامیابی و ناکامی خویش را اندازه بگیرند، از ناکامی های گذشته پند بگیرند و توان خود را برای ادامه کار بسیج نمایند (داودی؛ حسینی زاده، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و اله) و اهل بیت(علیهم السلام)، ص193).

خداوند در قرآن کریم می فرمایند: یقیناً برای شما [در روش و رفتار] پیامبر خدا الگوی نیکویی است برای کسی که همواره به خدا و روز قیامت امید دارد؛ و خدا را بسیار یاد می کند.

سیره و زندگی حضرت محمد(صلی الله علیه و اله) و امامان معصوم(علیهم السلام) به خصوص، علی(علیه السلام)، الگویی کامل برای همه مسلمانان جهان، جهت رسیدن به سعادت و کمال می باشد. جوانیِ پرشور و پر حماسه حضرت علی(علیه السلام)، الگوی جوانان و حکومت سراسر عدل و انصافشان، الگوی دولت مردان است. سیاست جنگی حضرت علی(علیه السلام) در میدان جنگ، عدم تجاوز به حقوق دیگران، صلح و وفاداری به عهد و پیمان، الگویی برای تمام بشریت در تمام زمان ها می باشد.

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 37 می فرمایند: در مقام حرف و شعار صدایم از همه آهسته تر بود اما در عمل برتر و پیشتاز بودم (شریف رضی، نهج البلاغه، ص63).

ایشان همیشه در انجام دستورات الهی پیش قدم بوده و هرگز سخنی بیان نمی کردند که خود به آن عمل نکنند و در ایمان به خداوند و انجام عمل صالح بر دیگران پیشی می جستند.

ص: 326

در زمان خلافت ظاهری حضرت علی(علیه السلام)، ایشان هیچ تعرضی به سایر کشورها نکردند و سعی در اصلاح مفاسد و مشکلات مسلمانان داشتند. در جنگ ها نیز رویه ایشان آن بود که ابتدا به جنگ و درگیری نمی کردند (برزنونی، اسلام؛ اصالت جنگ، اصالت صلح، شماره 33، ص73- 158).

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 131 می فرمایند: خدایا تو میدانی حکومت را تأسیس کردیم، نخواستیم با سلطنت طلبان و آنان که در فکر حکومت اند رقابت کرده و مال و ثروت زیادی به دست آورده باشیم، می خواستیم دین را زنده کنیم و اصلاح به وجود آوریم (شریف رضی، نهج البلاغه، ص175).

ایشان هدف خود از ایجاد حکومت را اصلاح امور و نه جنگ طلبی و ثروت اندوزی بیان می کنند و جنگ را جز به عنوان آخرین چاره، آن هم فقط در راه عدالت می دانستند هم چنین سیره و روش ایشان چنان بود که هرگز عهد و پیمان بسته شده ای را نمی شکست و تحت هیچ شرایطی، به هیچ کس خیانت روا نمی داشت که این امر را ممنوع و به منزله کفر می دانست. می توان به صراحت بیان کرد که گفتار و رفتار حضرت علی(علیه السلام)، جهت ایجاد پیمان صلح، مخالفت با جنگ و خون ریزی و مبارزه با پیمان شکنی، نمونه الگوی کاملی برای تمام بشریت در تمام دوران ها می باشد که انسان ها را به زمینه سازی ایجاد صلح و وفاداری به عهد و پیمان ترغیب می کند.

15. مذمت جنگ و خون ریزی و تجاوز به حقوق دیگران

کاری که در ذات خود خیر عقلانی و خداپسندانه است، فایده و کاری که در ذات خود شر و غیرعقلانی و شیطانی است ضرر دارد. هر انسانی ذاتاً طالب نفع و فایده است هرچند ممکن است در تشخیص نفع و فایده دچار اشتباه گردد و ضرر را به جای نفع و نفع را به جای ضرر گذارد. در دین و منطق علی(علیه السلام)، جنگ و خون ریزی که پیوسته در میان اقوام و گروه های مختلف بشر وجود داشته، پدیده ای زشت و خانمان برانداز است که پیوسته آزادی

ص: 327

و امنیت انسان ها را گرفته و باعث ویرانی سرزمین ها می شود، اما دفاع مقدس در برابر تجاوز دشمن امری پسندیده و نیکو است.

دفاع از مال و جان و تمامیت ارضی و حفظ حریم دین و آزادی، حق مسلّم هر فرد مؤمن به اسلام و قرآن است. اسلام نه تنها این حق را به هر فرد مسلمان می دهد، بلکه مبارزان و جهادگران را می ستاید و آن ها را به اجر و ثواب عظیم آخرت نوید می دهد (منصوری لاریجانی، سیر تحول حقوق بشر و بررسی تطبیقی آن با اصول تفسیری حقوق بشر در اسلام، ص421).

از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) جنگ و خون ریزی پدیده ای متعلق به فرهنگ جاهلی است چنان که ایشان در خطبه 89 نهج البلاغه می فرمایند: خدا پیامبر اسلام را هنگامی مبعوث فرمود که از زمان بعثت پیامبران پیشین مدّت ها می گذشت و فتنه و فساد جهان را فراگرفته بود، اعمال زشت رواج داشت و جنگ و خون ریزی همه جا را فراگرفته بود (شریف رضی، نهج البلاغه، ص107).

ایشان جنگ طلبی و خون ریزی را نشانه دوری از هدایت پیام آوران الهی و فرورفتن در گنداب زندگی جاهلی معرفی کرده اند که موجب حاکمیت ناامنی، کشتار و نابودی می شود. در دیدگاه علی(علیه السلام) جنگ و خون ریزی امری ناپسند و صلح چنان ارزشمند است که در راه ایجاد و حفظ آن، هرگونه تلاش معقول و مشروعی باید صورت بگیرد (دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص629).

حضرت علی(علیه السلام) تا آن جا جنگ را محکوم کرده و آن را تقبیح می نمود که حتی از محدودترین راه های آن که دعوت به مبارزه و نبرد بود، نهی می کرد و به فرزند خود امام حسن مجتبی(علیه السلام) در حکمت 233 می فرمایند: کسی را در میدان جنگ به مبارزه فرامخوان و اگر تو را فراخواندند، پاسخ گوی؛ زیرا آن که به جنگ فرامی خواند، ستمکار است و ستمکار بر خاک هلاک می افتد (شریف رضی، نهج البلاغه، ص485).

ص: 328

در فرمایش ایشان، کسی که به جنگ و خون ریزی فرامی خواند ستمکار و عاقبت ستمکار، هلاکت و سرنگونی است. ایشان با شیوه نهی از منکر، از به مبارزه خواندن در میدان جنگ نهی می کردند، اما اگر در میدان جنگ دشمنان به مبارزه دعوت کردند باید با شجاعت با آن ها مبارزه کرد.

16. هدایت افراد گمراه و دعوت به صلح و آشتی با تأخیر در شروع جنگ

هدف اسلام از جنگ ها و مبارزه با دشمنان، انگیزه های مادی نظیر کشورگشایی و تسلط بر منابع اقتصادی و تجاوز بر حقوق دیگران نیست. دین مبین اسلام آمده است تا بشریت را با هدایت به راه مستقیم به سعادت برساند. به دلیل اهمیت هدایت افراد به حقیقت و دین اسلام، حضرت علی(علیه السلام) هیچ گاه آغازگر جنگ نبوده و با تأخیر در شروع آن، فرصت را برای تفکر و هدایت افراد دشمن به راه مستقیم فراهم می کردند.

ایشان در خطبه 55، علت تأخیر در شروع جنگ صفین را چنین می فرمایند: اما این که می گویید، خویشتن داری از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا مرگ به سوی من آید و اگر تصوّر می کنید در جنگ با شامیان تردید دارم، به خدا سوگند، هر روزی که جنگ را به تأخیر می اندازم برای آن است که آرزو دارم که گروهی از مخالفان به من پیوندند و به وسیله من هدایت شوند و در لابه لای تاریکی ها، مرا نگریسته به سوی من بشتابند که این برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گرچه در این صورت نیز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند (همان، ص75).

حضرت علی(علیه السلام) به قدری در هدایت دشمن به حقیقت اسلام، در شرایط صلح و بدون جنگ، اصرار داشته و جنگ را به تأخیر انداختند که ایشان را متهم به ترس از جنگ و کشته شدن کردند؛ اما ایشان علت تأخیر را، هدایت افراد گمراه و جذب شدن نیروهای دشمن به سپاه حق بیان می کنند؛ زیرا در تنش آتش جنگ، شرایط مساعد جهت ارزیابی و بررسی جوانب حق از باطل و تفکر صحیح وجود نخواهد داشت. در منطق اسلام پسندیده آن است که قبل از اقدام عملی بر ضد دشمنان، بر پایه منطق امربه معروف و نهی از منکر، ابتدا

ص: 329

دشمنان را به ترک محرمات و بازگشت به دامن حکومت اسلامی و پذیرش دستورات الهی دعوت کرده و در صورت اصرار بر باطل و هدایت نیافتن، با آن ها وارد جنگ شد. اگر دشمن توبه کرد باید از او پذیرفت و عدم پای بندی به اصول جنگی عاقلانه و اسلامی می تواند موجب از دست رفتن مشروعیت جنگ شود.

17. هوشیاری نسبت به ابزارهای جنگ روانی در ترغیب به پیمان شکنی

پس از اجرای عهد و پیمان صلح ممکن است افرادی در جهت منافع شخصی خود، به فراهم کردن شرایطی جهت پیمان شکنی و ایجاد جنگی دوباره روی آورند. اقداماتی مانند سرزنش کردن، دشنام دادن، تحقیر کردن که با آگاهی یافتن از این اقدامات می توان شیوه مناسبی را برای دفعشان به کار گرفت.

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 74 می فرمایند: گروهی گروه دیگر را یاری می دهند، همه متّحد بوده و به خاطر سرزنش سرزنش کننده ای، یا خشم خشمناکی، یا خوار کردن بعضی، یا دشنام دادن قومی، این پیمان را نمی شکنند (همان، ص439).

به فرموده ایشان افراد باید با هم دیگر در برابر سرزنش، خشم، دشنام و تحقیر شدن افرادی که در سدد فراهم آوردن شرایطی جهت پیمان شکنی هستند، متّحد شده و در برابر پیمان شکنی ایستادگی کنند. این لحن سخن حضرت علی(علیه السلام) که امر و نهی نیست، بلکه اخباری جهت تشویق و دل گرمی و تقویت روحیه امضاکنندگان پیمان صلح است. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن ها را به اوصاف استقامت و پای مردی ستایش کرده، به اتحاد و هم آهنگی در برابر پیمان شکنان سفارش می کنند و به آن ها عزت، عظمت و شخصیت می بخشند.

18. افزایش اقتدار نظامی در برابر دشمن

یکی از ضروریات عقلانی و اجتماعی، فراهم کردن نیرو و امکانات جنگی و آمادگی نظامی می باشد. اسلام برای عملی ساختن رسالت خود که هدایت انسان ها به سوی کمال و رستگاری است، باید قدرت کافی داشته باشد.

ص: 330

ازجمله دلایلی که دشمن با مشاهده آن از شروع و ادامه جنگ منصرف شده و بدون جنگ و خون ریزی به ایجاد پیمان صلح راغب می شود، داشتن یک ارتش منظم و پرقدرت و اقتدار نظامی در میدان جنگ می باشد. داشتن آرایش نظامی منظم، تجهیزات فراوان و متناسب و انجام رفتارهای فیزیکی که نشان از استقامت و شجاعت نیروها در برابر دشمنان می باشد، نشان دهنده اقتدار نظامی و زمینه ایجاد پیوند صلح و پذیرش آن را فراهم می کند.

گاهی اوقات قدرت سخت (قدرت نظامی) موجب افزایش قدرت نرم می شود. جوزف نای به این نکته اشاره کرده است که قدرت سخت و قدرت نرم گاهی اوقات یک دیگر را تقویت می کنند اما استفاده اشتباه از قدرت نظامی، سبب کاهش محبوبیت، جذب دیگران و کاهش قدرت نرم می شود (روحانی، قدرت نرم، ص223-224).

قدرت نظامی آماده و قدرتمند می تواند به عنوان یکی از عوامل قدرت نرم عمل کند؛ زیرا عموماً اکثر مردم جذب گروهی می شوند که نیروی نظامی قوی و آماده ای داشته باشند (همان، ص34).

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 124 می فرمایند: زره پوشیده ها را در پیشاپیش لشکر قرار دهید، آن ها که کلاه خود ندارند در پشت سر قرار گیرند، دندان ها را در نبرد بر روی هم فشار دهید، چشم ها را فرو خوابانید که بر دلیری شما می افزاید و دل را آرام می کند، پرچم لشکر را بالا نگه دارید و پیرامون آن را خالی مگذارید و جز به دست دلاوران و مدافعان سرسخت خود نسپارید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص167).

حضرت علی(علیه السلام) رفتارهایی را بیان می کنند که انسان را در برابر دشمن مقتدر و شجاع نشان داده و سبب پنهان ماندن ترس و نقاط ضعف در مقابل رقیب در میدان جنگ می شود. به فرموده ایشان، پرچم را که نماد قدرت، ایستادگی و آمادگی بالای ارتش نظامی می باشد، باید بالا و فقط به دست دلیران لشکر بسپارند تا با مشاهده آن، نیروهای نظامی قوت یابند و نیروهای دشمن دچار ترس و اضطراب شوند.

ص: 331

در فرهنگ علوی در کنار ایمان و پایداری، سربازان باید از تجهیزات نظامی لازم نیز برخوردار باشند. میزان و کیفیت آن نیز باید به اندازه ای باشد که بازدارندگی از ادامه جنگ و خون ریزی را ایجاد کند. عوامل مؤثر در شکل گیری قدرت نظامی در منطق حضرت علی(علیه السلام) به دو بخش مادی و غیرمادی تقسیم می شود. در عوامل مادی صحبت از ابزار و تجهیزات جنگی و نحوه به کارگیری و استفاده بهینه از آن ها، متناسب با وضعیت های مختلف است. در عوامل معنوی نیز توجه عمده، به روحیات، انگیزه ها، دانش و آگاهی، به عنوان عوامل برتری سازی و مؤثر در عوامل فیزیکی و روند جنگ می باشد (بابایی، سیاست دفاعی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، شماره 58، ص83 -116).

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه 66 به رزمندگان درباره نحوه برخورد با دشمن می فرمایند: دندان ها را بر هم بفشارید. که این کار، شمشیرها را در شکافتن سرتان کندتر سازد. جنگ افزارهای خویش مهیا و کامل کنید و شمشیرها را پیش از آن که آخته دارید در نیام هایشان بیازمایید که آسان بیرون آیند. از گوشه چشم و خشمناک بنگرید. نیزه ها را از چپ و راست در حرکت آرید و با لبه تیز شمشیر بجنگید و گام هایتان را با شمشیرهایتان هم آهنگ ساخته به پیش روید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص81).

به فرموده حضرت علی(علیه السلام) نشان دادن رفتارهایی مانند فشار دادن دندان ها بر هم دیگر، از گوشه چشم و خشمگین به دشمن نگریستن و رعایت فنون رزمی در میدان جنگ سبب استقامت و نشان دهنده شجاعت افراد بوده و هم چنین سبب ترس و گاهی عقب نشینی نیروهای دشمن از جنگیدن می شود و زمینه را در پذیرفتن پیمان صلح فراهم می کند.

19. بیان سرگذشت دشمنان پس از پایان جنگ

یکی از روش های مهم در پرورش بصیرت و آگاهی، پیش بینی و اطلاع از حوادثی است که در آینده اتفاق می افتد. بررسی و بیان اتفاقات، اگر تلخ و به ضرر انسان باشد منجر به جلوگیری از ادامه انجام آن عمل می شود.

ص: 332

گاهی انسان مصلحت خود را تشخیص نمی دهد و ممکن است در ارتکاب بعضی کارها به خطا برود. اگر کسی متوجه خطای او شد و فهمید که بیراهه می رود و او را از آن کار نهی کرد و یا این که پیش از شروع کار اشتباه، از عواقب وخیم آن، او را آگاه کرد، خیر او را خواسته است و به نابودی آن راضی نشده است. حضرت علی(علیه السلام) درجایی که ترغیب و دعوت به صلح و آشتی فایده ای نداشت، به انذار دشمنان می پرداختند تا افراد دشمن از موضع جنگیدن خود منصرف شده و از راه منحرف، به راه حقیقت بازگردند. در جنگ های حضرت علی(علیه السلام)، بیزاری و نفرت از خون ریزی - مگر در صورت ضرورت اجتناب ناپذیر - یک قاعده اساسی است (دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص622).

ایشان در خطبه 36 خطاب به جنگ جویان نهروان می فرمایند: شما را از آن می ترسانم، مبادا صبح کنید درحالی که جنازه های شما در اطراف رود نهروان و زمین های پست و بلند آن افتاده باشد، بدون آن که برهان روشنی از پروردگار و حجّت و دلیل قاطعی داشته باشید (شریف رضی، نهج البلاغه، ص63).

حضرت علی(علیه السلام) با بیان سرگذشت نهروانیان و آگاهی دادن از افتادن اجسادشان در بیابان و کنار رود درحالی که در راه باطل کشته شده اند و حجتی بر انجام عمل خود در نزد خداوند نداشته اند، هشدار می دهند تا فطرت آن ها بیدار شده و به راه مستقیم بازگردند و آتش جنگ و خون ریزی را خاموش کنند و به سوی زندگی مسالمت آمیز روی آورند؛ چون صلح با تداوم بخشیدن به زندگی، گوارای کام آدمی بوده و این فرصت را به انسان ها می دهد که به دور از تلخی های پیکار و کشتار، به تعقل و اندیشه صحیح پرداخته و حقیقت را بپذیرند.

نتیجه

قدرت نرم، اصطلاحی است که نخستین بار توسط پروفسور جوزف نای استاد دانشگاه هاروارد استفاده شد و به معنای جذب دیگران و ترغیب آن ها جهت انجام دادن و یا ترک کاری بدون اجبار و یا پاداش دادن است. شیوه های قدرت نرم شامل روش هایی است که

ص: 333

دیگران بدون اجبار و یا پاداش، به انجام و یا ترک کاری ترغیب شوند. صلح، موضوعی بسیار مهم در زندگی فردی و اجتماعی انسان هاست؛ زیرا تمام انسان ها فارغ از ملیت، نژاد و مذهب، با جنگ، خون ریزی و تجاوز به حقوق دیگران مخالف بوده و فطرتاً طالب زندگی مسالمت آمیز همراه با آرامش هستند. صلح، حالت طبیعی و بدون جنگ است که در آن هم زیستی مسالمت آمیز و شرافتمندانه در بین انسان ها وجود دارد. در دین مبین اسلام «صلح» جایگاه بسیار مهمی دارد و در آیات قرآن کریم و سیره ائمه معصومین(علیهم السلام) به ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ و خون ریزی سفارش شده است. حضرت علی(علیه السلام) امام و پیشوای مسلمانان و شیعیان جهان، در نهج البلاغه که دریایی پهناور از سخنان بلیغ ایشان است به ایجاد صلح و زندگی مسالمت آمیز سفارش کرده اند. ایشان از شیوه های مختلفی که دربردارنده تأثیرات قدرت نرم است در راستای ایجاد صلح امر و از جنگ و خون ریزی نهی فرموده اند. ازجمله این شیوه ها می توان به، بیان مزیت ها و فواید ایجاد صلح؛ بیان اهمیت و ارزشمندی ایجاد صلح؛ بیان اهمیت وفای به عهد و پیمان؛ بیان آسیب های پیمان شکنی و... اشاره کرد. حضرت علی(علیه السلام) هیچ گاه انسان ها را به ایجاد صلح و آشتی مجبور نکرده بلکه با شیوه های مختلف به انجام صلح و دوری از جنگ و خون ریزی راهنمایی و سفارش می کردند. به دلیل اهمیت صلح در زندگی انسان ها، می توان بیان کرد که یکی از مهم ترین شیوه های دعوت به ایجاد صلح و زندگی مسالمت آمیز، شیوه های قدرت نرم می باشد؛ زیرا بدون اجبار و پاداش، انسان ها را به ایجاد صلح ترغیب کرده و افراد با تعقل و اختیار، در راه ایجاد صلح و مبارزه با جنگ و خون ریزی با استقامت قدم برداشته و مشکلات ایجادشده در این مسیر را نیز تحمل می کنند.

ص: 334

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. افتخاریان، محمدحسین، دانشنامه جنگ و صلح، تهران، انتشارات مسلم، 1380.

2. عمید، حسن، فرهنگ فارسی، تهران، انتشارات اشجع، 1390.

3. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، چاپ گلشن، 1330.

4. سجادی، سید جعفر، فرهنگ معارف اسلامی، تهران، انتشارات کومش، 1379.

5. نوری زاده، حسین صلح، احکام صلح در اسلام، کانون وکلا، شماره 6، ص27-32، 1327.

6. بهشتی، محمدصادق، صلح پایدار از منظر عقل و دین با تأکید بر تعالیم اسلام و مسیحیت، عقل و دین، شماره 13، ص39- 61، 1394.

7. السید، رضوان، فرهنگ اسلامی و فرهنگ صلح، مترجم، مرادی، مجید، فصلنامه علوم سیاسی، شماره 34، ص111-130، 1385.

8. برزنونی، محمدعلی، اسلام، اصالت جنگ یا اصالت صلح، حقوق بین المللی، شماره 33، ص73-158، 1384.

9. بهشتی، احمد، صلح در نهج البلاغه (2(، دین و سیاست، شماره 630، ص13-23، 1392.

10. بهشتی، احمد، صلح در نهج البلاغه (4)، دین و سیاست، شماره 632، ص11-20، 1392.

11. بابایی، محمدباقر، سیاست دفاعی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، سیاست دفاعی، شماره 58، ص83-116، 1386.

12. منصوری لاریجانی، اسماعیل، سیر تحول حقوق بشر و بررسی تطبیقی آن با اصول تفسیری حقوق بشر در اسلام، تهران، انتشارات تابان، 1374.

13. آذری قمی، احمد، رهبری و جنگ و صلح، تهران، انتشارت بنیاد رسالت، 1366.

14. مطهری، مرتضی، جهاد، تهران، انتشارات صدرا، 1392.

15. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، تهران، انتشارات صدرا، 1392.

16. داودی، محمد؛ حسینی زاده، علی، سیره تربیتی پیامبر(صلی الله علیه و اله) و اهل بیت(علیهم السلام)، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1397.

17. مرادی، حجت الله، قدرت و جنگ نرم؛ از نظریه تا عمل، تهران، نشر ساقی، 1390.

ص: 335

18. ردادی، حسن، منابع قدرت نرم؛ سرمایه اجتماعی در اسلام، مقدمه: اصغر افتخاری، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، 1389 ش.

19. روحانی، محسن (مترجم)، قدرت نرم، اثر یاسوشی، واتانابه؛ مک کانل، دیوید، تهران، انتشارات دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، 1389.

20. دلشاد تهرانی، مصطفی، دلالت دولت، تهران، انتشارات دریا، 1392.

21. دلشاد تهرانی، مصطفی، رخساره خورشید، تهران، انتشارات دریا، 1394.

22. فرخی، میثم؛ احمدی، بتول، الگوی ارتباط با مخالفان در دوران حکومت امام علی(علیه السلام)، 1398.

23. اسلامی، روح الله؛ بهرامی عین القاصی، وحید، پدیدارشناسی تکنیک های امام علی(علیه السلام) برای صلح، مجله: جستارهای سیاسی معاصر، سال پنجم، شماره 3، پاییز 1393.

24. تقی زاده اکبری، علی؛ حسینی فاضل، سیدمرتضی، اصالت جنگ یا صلح از منظر دین، مجله: سیاست اسلامی، سال پنجم، شماره 11، بهار و تابستان 1396.

139.گل محمدی، محمدتقی، سبک تعامل امام علی(علیه السلام) با اقلیت های مذهبی، مجله: پژوهشنامه نهج البلاغه، شماره 16، زمستان 1396.

ص: 336

بررسی آثار و پیامدهای عبرت ها در نهج البلاغه

اشاره

روح اللّه صمدی(1)، فاطمه جعفر آبادی(2)

ص: 337


1- . دکتری علوم قرآن و حدیث؛ rf.roohollah.samadi@gmail.com
2- . کارشناسی ارشد تاریخ و فلسفه؛ rf.fatima.rf @gmail.com

ص: 338

چکیده

از کارآمدترین روش های تربیتی که در قرآن و سیره پیشوایان دینی آمده، روش عبرت است. عبرت حالتی است که در اثر برخورد با اموری ظاهری و مشهود، برای انسان پدید می آید و به معرفتی باطنی و غیر مشهود منتهی می شود. به این حالت، اگرچه روش نمی گویند ولی با توجه به عامل ایجادکننده آن، جنبه روشی پیدا می کند. تشابه زندگی انسان ها و اقوام و ملل مختلف با یک دیگر، حسابگری و اندیشه ورزی و نیز تأثیرپذیری انسان، مبانی این روش را تشکیل می دهند؛ یعنی در اثر تعامل این ویژگی ها با یک دیگر، حالت عبرت پدید می آید. این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی پی آمدهای عبرت ها در نهج البلاغه انجام گرفته است. از نتایج این تحقیق می توان به دست یابی به بینش، بهره مندی از تجارب دیگران، مصونیت نسبی از خطا و درنهایت استفاده بهینه از باقی مانده عمر و از منابع عبرت نیز می توان به حوادث و تحولات تاریخی، سرگذشت اقوام و ملل، شگفتی های خلقت، حیات و مرگ تمدن ها، عظمت و انحطاط دولت ها، تجربیات اولیه خود انسان و در یک کلام، دنیا و سنت های حاکم بر آن اشاره کرد.

کلیدواژه ها: عبرت، عبرت آموزی، عبرت در نهج البلاغه، عبرت آموزی در نهج البلاغه

مقدمه

از کارآمدترین روش های تربیتی که در قرآن و سیره پیشوایان دینی آمده، روش عبرت است. عبرت حالتی است که در اثر برخورد با اموری ظاهری و مشهود، برای انسان پدید

ص: 339

می آید و به معرفتی باطنی و غیر مشهود منتهی می شود...(راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القران، ص 320). به این حالت، اگرچه روش نمی گویند ولی با توجه به عامل ایجادکننده آن، جنبه روشی پیدا می کند. تشابه زندگی انسان ها و اقوام و ملل مختلف با یک دیگر، حسابگری و اندیشه ورزی و نیز تأثیرپذیری انسان، مبانی این روش را تشکیل می دهند؛ یعنی در اثر تعامل این ویژگی ها با یک دیگر، حالت عبرت پدید می آید. دست یابی به بینش، بهره مندی از تجارب دیگران، مصونیت نسبی از خطا و درنهایت استفاده بهینه از باقی مانده عمر، از پی آمدهای تربیتی و آثار عبرت است. از منابع عبرت، می توان به حوادث و تحولات تاریخی، سرگذشت اقوام و ملل، شگفتی های خلقت، حیات و مرگ تمدن ها، عظمت و انحطاط دولت ها، تجربیات اولیه خود انسان و در یک کلام، دنیا و سنت های حاکم بر آن اشاره کرد.

عبرت واژه ای است که در قلمرو تربیت کاربرد گسترده ای دارد. همه ادیان الهی و مکاتب تربیتی، پیروان خود را به درس آموزی از سرگذشت پیشینیان و مقایسه موقعیت خود با آنان دعوت می کنند. اسلام نیز به طور گسترده مسلمانان را به سیر در آفاق و انفس، توأم با تفکر و اندیشه در سرگذشت دیگران فراخوانده است. شکی نیست که این فراخوانی به دلیل تأثیر چشم گیری است که بر عمل و رفتار انسان داشته است. قرآن کریم هفت بار کلمه «عبرت» و اعتبار را به کار برده و اهل بصیرت را بر آن ترغیب کرده است: «فَاعْتَبِروُا یا اُولِی الاَبْصَارِ (حشر/2)؛ پس عبرت بگیرید ای صاحبان چشم».

قرآن در جای دیگر هدف از بیان داستان ها و وقایع تاریخی را عبرت پذیری می داند: «لَقَدْ کَان فِی قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِوُلِی الأَلْبَاب (یوسف/111)؛ در سرگذشت آنان درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود».

حضرت علی(علیه السلام) که خود قرآن ناطق است با اشاره به برنامه عبرت آموزی قرآن، چنین می فرماید: «تَدَبَّرُوا آیاتِ الْقُرْآنِ وَ اعْتَبِرُوا بِهِ فَإِنَّهُ اَبْلَغُ الْعِبَرِ (خوانساری، شرح غررالحکم

ص: 340

ودررالکلم، ج 3، ص 284)؛ در آیه های قرآن بیندیشید و به (وسیله) آن پند گیرید؛ زیرا که آیات قرآن رساترین عبرت هاست».

درباره عبرت چندین سؤال مطرح است: 1. عبرت چیست؟ 2. آیا عبرت روش تربیتی است؟ 3. در صورت روش بودن، روش خودتربیتی است یا دیگر تربیتی؟ 4. حوزه کاربرد آن کجاست؟ 5. رابطه آن با مبنا، هدف و اصل تربیتی چگونه است؟ 6. نقش آن در تربیت چیست؟ 7. منابع و شیوه های عبرت آموزی کدم اند؟ و... همه این ها سؤالاتی است که این مقاله به نحوی در صدد پاسخ گویی به آن هاست. نگارنده مدعی نیست که به این پرسش ها پاسخی جامع و کافی داده است، بلکه آن را آغازی برای مباحث گسترده تر در این زمینه می داند. گفتنی است که این مقاله، با تکیه بر منابع اسلامی به ویژه قرآن و نهج البلاغه تدوین شده است.

امید است محققان و دانش پژوهان تعلیم و تربیت و تشنگان معارف الهی، با الهام از قرآن و دیگر منابع غنی اسلامی، بیش تر از پیش بر کشف این حقایق فائق آیند و جان تشنه خود را از سرچشمه زلال معرفت سیراب سازند.

پیشینه

در زمینه عبرت و پی آمدهای آن در نهج البلاغه آثار و مقالاتی به نگارش درآمده است که به مهم ترین این آثار اشاره می شود.

الف. بررسی اهمیت عبرت آموزی از تاریخ اقوام کهن و روزگار از دیدگاه نهج البلاغه [پایان نامه]، محسن شهیدی، تهران، دانشگاه پیام نور (مرکز تهران)، دانشکده الهیات و معارف اسلامی (گروه علوم قرآن و حدیث)، 1386.

ب. حکمت، عبرت و تربیت در نهج البلاغه، مجتبی ابراهیمی، تهران، انتخاب، 1391.

ج. در سختی ها عبرت ها هست (خطبه هشتاد و شش تا نود)، مجتبی قوانلو (گردآورنده، انتخاب و گزینش)، تهران، شمعدونی، 1398.

ص: 341

د. عبرت و عبرت آموزی در نهج البلاغه، جمشید، صدری، مجله: پژوهشنامه معارف قرآنی، شماره 1 ISC (15 صفحه، از 103-117)، تابستان 1381.

ه-. عبرت و تربیت در قرآن و نهج البلاغه، محمدرضا قایمی مقدم، مجله: روش شناسی علوم انسانی، شماره 27 ISC (23 صفحه، از 69- 91)، تابستان 1380.

و. تاریخ در نهج البلاغه، یعقوب جعفری، مجله: وقف میراث جاویدان، شماره 25 و 26 (7 صفحه، از 37-43)، بهار و تابستان 1378.

2. مفهوم شناسی عبرت

عبرت بر وزن فِعْلَه از ریشه «عَبَر» است که به معانی مختلفی چون: تفسیر کردن، سنجیدن، عبور کردن، تعجب کردن و... آمده است. وجه این معانی، انتقال از حالی به حالی دیگر است، چنان که راغب اصفهانی در «مفردات» می گوید: «اَصْلُ العِبَرِ تَجَاوُزٌ مِنْ حَالٍ اِلَی حَالٍ؛ اگر نگوییم در تمام معانی، دست کم در بیش تر آن ها نوعی جابه جایی و انتقال قابل درک است» (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 320). در عبرت و اعتبار نیز همین معنی مشاهده می شود؛ چرا که اهل لغت، این دو را به معنای پند و اندرز گرفتن ذکر کرده اند (ابن منظور، لسان العرب، ج 9، ص 18) و در پند و اندرز، انسان از نقل یک سخن و یا جریان تاریخی به معنایی ماورای آن منتقل می شود و در اثر آن، حالتی خاضعانه و خاشعانه در برابر حق، برای او پدید می آید.

راغب، عبرت را چنین معنا می کند: «اَلاِعْتِبَارُ وَالعِبْرَةُ [هِیَ] الْحَالَةُ الّتِی یَتَوَصَّلُ بِهَا مِنْ مَعْرِفَةِ الْمُشَاهَدِ اِلَی مَا لَیسَ بِمُشَاهَد (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص 320)؛ عبرت حالتی است که در آن معرفت ظاهری و محسوس، سبب درک معرفت باطنی و غیر محسوس می گردد و انسان از امور مشهود به امور نامشهود منتقل می شود».

روشن است که هرگونه انتقال و عبور از ظاهر به باطن و از سطح به عمق را نمی توان عبرت نامید، بلکه این انتقال و عبور دارای نکات و قیود خاصی است که در پی می آید:

ص: 342

نکته اول این که بین ظاهر و باطن، نباید رابطه ای اعتباری و قراردادی و یا التزامی وجود داشته باشد. مثلاً اگر از شنیدن صدای زنگ، شنونده به باطن آن یعنی وجود فردی در پشت در پی برد و با دیدن یک علامت خاص، بیننده به یک پیام قراردادی منتقل شود، آن را عبرت نمی گویند؛ زیرا اوّلی دلالت التزامیه دارد و دوّمی، انتقال از طریق قرارداد قبلی صورت می گیرد.

نکته دوم این که باطن و عمقی که فرد به آن منتقل می شود، باید بار ارزشی و اخلاقی داشته باشد و این امر زمانی ممکن است که انسان زندگی خود را به نوعی با امور ظاهریِ مشهود، مشابه و همانند ببیند و وقوع همان سرنوشت را برای آینده خویش محتمل بداند. به عبارت دیگر؛ انتقال از ظاهر، با یک سلسله اطلاعات خشک و یا مطالب علمی صِرف نمی تواند عبرت باشد، بلکه آن چه حاضر می شود باید قابلیت تأثیرگذاری در رفتار اخلاقی و خودسازی فرد را داشته باشد.

نکته سوم این که نقش تأمل و تفکر در این انتقال بسیار مهم است و شاید بتوان گفت، بدون این عنصر، تحقق این حالت امکان پذیر نیست؛ زیرا در این زمینه، انسان به مشاهده و یا شنیدن امور و پدیده ها می پردازد و اگر به همین شنیدن اکتفا کند، چنین حالتی در او پدید نمی آید؛ اما اگر در شنیده ها و دیده های خود بیندیشد سپس پدیده های مشابه را در زمان خود شناسایی کند و آن گاه به موازنه و مقایسه آن ها با یک دیگر بپردازد و در یک تجزیه وتحلیل عقلی، روابط بین آن ها را کشف کند، به نتیجه ای مطلوب و منطقی دست می یابد و این نتیجه همان حالتی است که می توان آن را عبرت نامید. در جریان عبرت، انسان تحت تأثیر امری قرار می گیرد و قلبش به آن متمایل و خاشع می گردد و درنتیجه معرفت و شناخت جدیدی حاصل می شود و به دنبال آن، سلوک و رفتاری متناسب با آن، در فرد به وجود می آید.

عبرت، روشی تربیتی

ازآن چه گذشت معلوم می شود عبرت به خودی خود یک روش نیست، بلکه حالتی است

ص: 343

که در اثر برخورد با اموری به انسان دست می دهد. خود این حالت یک پی آمد بسیار شیرین تربیتی است، لکن با توجه به عامل ایجادکننده این حالت، می توان آن را روش نامید. حال در پاسخ به این سؤال که چه عاملی این حالت را در فرد به وجود می آورد، باید گفت دو عامل:

الف. گاهی خودِ فرد با خواندن جریانات تاریخی یا دیدن طبیعت و آثار به جای مانده از گذشتگان به این حالت می رسد که در این صورت عبرت یک روش خودتربیتی می شود که می توان آن را روش «عبرت گیری» یا «عبرت پذیری» نامید؛ چراکه خودِ فرد زمینه را برای تأثیرپذیری فراهم کرده است.

گاهی دیگران زمینه ها و مقدماتِ به وجود آمدن چنان حالتی را برای فرد فراهم می کنند. مثلاً مربی تربیتی با قصد عبرت آموزی، تربیت آموزان خود را به دیدن برج و باروها، کاخ های سلطنتی، مقابر و زیارتگاه ها ببرد که در این صورت یک روشِ دیگر تربیتی است و می توان آن را روش «عبرت دهی» یا «عبرت آموزی» نام نهاد. در این روش، کار مربی نشان دادن آیات و نشانه هاست و این فراگیرنده است که باید از لابه لای پدیده ها که آیات الهی هستند، عبور کرده به اعماق آن ها دست یابد؛ چراکه آیات، رموزی هستند که همواره به چیزی فراتر از ظاهر خود دلالت دارند. در این روش کشف این رمزها به عهده خودِ فراگیرنده است.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تربیت فرزند خود از همین روش استفاده کرده و در نامه ای به امام حسن(علیه السلام) می فرماید: «... یا بُنَیَّ اِنّی قَد اَنْبَأْتُکَ عَنِ الدُّنْیا وَ حَالِهَا، وَ زَوَالِهَا وَ اِنْتِقالِهَا، وَ اَنْبَأتُکَ عَنِ الآخرةِ و ما أُعِدَّ لاِءَهْلِهَا فِیهَا، وَضَرَبْتُ لَکَ فِیهِمَا الاَمْثالُ، لِتَعْتَبِرَ بِها و تَحْذُوَ عَلَیها (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ پسرعزیزم! من تو را از دنیا و تحولات گوناگونش و نابودی و دست به دست گردیدنش آگاه کردم و از آخرت و آن چه برای انسان ها در آن جا فراهم است اطلاع دادم و برای تو از هر دو مثال زدم تا به آن پند پذیری و بر اساس آن در زندگی گام برداری».

ص: 344

در این عبارت، حضرت متذکر می شوند که من اخبار را برای تو گفتم، علامات و نشانه ها را بیان کردم و راه را نشان دادم و تو خود باید پند بگیری و مسیر زندگی را بر اساس آن بپیمایی. بنابراین، عبرت آموزی به معنای اخیر یک روش دیگر تربیتی است و اگر در مباحث آتی از آن با عنوان روش یاد می شود، به همین لحاظ است.

مبانی عبرت

اشاره

برای پاسخ به این سؤال که اصولاً چه ویژگی هایی در زندگی انسان وجود دارد که باعث پدید آمدن حالت عبرت گیری می شود، باید گفت:

اولاً تشابه و برخورداری از وجوه مشترک، امری است که در تمامی اصناف موجودات این جهان به چشم می خورد. انسان نیز به لحاظ فردی و اجتماعی از این قاعده مستثنی نیست. مثلاً انسان به لحاظ فردی؛ هم با گذشته خود و هم با افراد دیگر، شباهت ها و مشترکاتی دارد. همان گونه که ملت ها و جامعه ها نیز با گذشته خود و با اقوام و ملت های دیگر شباهت ها و مشترکات فراوانی دارند.

ثانیاً انسان موجودی حسابگر و اندیشه ورز است و از این ویژگی برای رشد و تکامل خود استفاده می کند. او همواره به مقایسه امور با یک دیگر می پردازد، شباهت ها و تفاوت ها را مشخص کرده، به تجزیه وتحلیل و تبیین آن ها می پردازد.

ثالثاً انسان موجودی تأثیرپذیر است. او همواره با محیط اطراف خود در تعامل است، حوادثی که در اطراف او اتفاق می افتد، صحنه هایی که از پیش چشم او می گذرد، قضایا و جریانات تاریخی که به گوش او می رسد و... همه و همه، وی را تحت تأثیر قرار می دهند.

این سه ویژگی، مبنای عبرت را تشکیل می دهند و عبرت در اثر تعامل این سه خصوصیت حاصل می شود. توضیح این که وجود شباهت ها و وجوه مشترک در زندگی انسان او را به کندوکاو و بررسی امور وادار می کند. او زندگی کنونی خود را با گذشته خویش و نیز با افراد دیگر مقایسه می کند، رفتارها و پی آمدها را بررسی کرده به تجزیه وتحلیل و

ص: 345

کشف روابط و علل آن ها می پردازد. در این بررسی به نقاط ضعف و قوت خویش درگذشته و حال پی می برد و آن گاه تحت تأثیر عوامل مثبت و منفی آن قرار می گیرد. او در این تجزیه وتحلیل درونی، به یک جمع بندی و قاعده کلی دست می یابد که عبارت است از این که: «اگر همان اسباب و علل در زندگی کنونی من باشد من هم به همان سرنوشت گرفتار می شوم» و این همان عبرت است. از این رو تصمیم می گیرد تا از تجارب گذشته خود و نیز دیگران در جهت اصلاح و رشد آینده خود در جهات مختلف استفاده کند.

اصل مهمی که بر این روش حاکم است، اصل تعقل و تفکر است؛ چراکه بدون این اصل، شنیدن حوادث تاریخی و دیدن آثار گذشتگان، معنا و محتوایی به دنبال ندارد، بلکه آثارِ بی روحی است که بی هدف از برابر چشم انسان می گذرد، بدون آن که معنایی را در ذهن پدید آورد.

اگر این احساس ظاهری، با تأمل و اندیشه درونی همراه گردد، اعتبار و بینش را به دنبال خواهد داشت و مصداق این کلام علی(علیه السلام) خواهد شد که: «تَفَکُّرُکَ یُفِیدُکَ الاِسْتِبصارَ وَ یکْسِبُکَ الاِعْتِبارَ (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالحکم، ج 3، ص 316)؛ فکر کردن، به تو بینایی و عبرت گرفتن می بخشد».

بنابراین، در سایه تفکر و اندیشه، محسوسات معنا پیدا می کند و حالتی در انسان پدید می آید که در آن از ظواهر عبور می کند و به معانی بلند و کشف حقایق دست می یابد و درواقع به نوعی بصیرت می رسد. این بصیرت، ارزش ها و ضد ارزش ها را برایش معلوم می کند و راهنمای عمل و رفتار بیرونی او می گردد.

الف. حوزه کاربرد این روش

قلمرو کاربرد این روش، همه دوران های زندگی انسان به جز کودکی است. چراکه درک عبرت ها، نیازمند عقلی سلیم، چشمی بینا، دلی بیدار و در یک کلام قدرت شناختی بالاست (باقری، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، ص 154) و انسان هر چه ازنظر سنی

ص: 346

بالاتر می رود، معمولاً دامنه شناخت او گسترده تر و از خصوصیات فوق بیش تر برخوردار می گردد. از این رو، به کارگیری این روش در هر یک از مراحل رشد، قواعد و خصوصیاتی دارد که به طور اختصار به آن ها اشاره می شود:

یک. در اواخر مرحله کودکی، رشد شناختی کودک ضعیف است. در مورد هر شیئی یا موقعیتی فکر او بیش تر به اجزاء متوجه است، اما نمی تواند این اجزاء را به صورت کل آن دریافت کند، از این رو برای عبرت دهی به کودک؛ هم باید تک تک اجزاء یک جریان عبرت آموز را به کودک نشان داد و هم باید رابطه اجزاء با یک دیگر و نیز حصول نتیجه را برای وی توضیح داد، مثلاً برای این که کودک از حادثه ای عبرت بگیرد و از ارتکاب کار خلافی که دیگری انجام داده - و این حادثه ناخوشایند را برای او حاصل نموده است - دوری جوید، می توان، نتیجه نامطلوبی که از کار فرد خطاکار به دست می آید در معرض دید وی قرار داد و سپس رابطه آن نتیجه نامطلوب را با کار خطا مشخص کرد و آن گاه نتیجه گیری کرد که اگر تو هم چنین خطایی را انجام دهی، مثل آن فرد باید منتظر چنین پی آمد نامطلوبی باشی.

دو. در هفت سال دوم و مرحله دبستانی، در رشد فکری کودک تغییر و تحول چشم گیری پیدا می شود و منطق او به مسائل عینی گرایش پیدا می کند. کودک در این مرحله به دست کاری علائم و نشانه ها می پردازد. ارتباط بین اجزاء را می سنجد و از این طریق، وضعیت پدیده های گوناگون را تبیین و از آن ها نتیجه گیری می کند. برای عبرت آموختن به چنین فردی باید اجزاء عینی یک جریان را در معرض دید وی قرار داد، به ارتباط بین اجزاء، اشاره مختصری کرد و نتیجه گیری را به خود وی واگذار نمود. مثلاً در همان مثال قبل اگر کودک از کار خطا و نیز به دنبال آن از نتیجه آن و ارتباط بین آن دو خبردار شود، خودش نتیجه می گیرد که: اگر من هم چنین خطایی را انجام دهم، مثل او باید منتظر چنین پی آمد نامطلوبی باشم.

سه. در مرحله نوجوانی که هم زمان با بلوغ شرعی است، رشد شناختی و ادراکی نوجوان اوج می گیرد و از واقعیات عینی و محسوس، به امور انتزاعی و ذهنی منتقل می شود.

ص: 347

نوجوان می تواند به تهیه و تنظیم فرضیه های ذهنی بپردازد؛ و هر مسئله ای را به صورت اصولی و منطقی آن بررسی کند. او می تواند مسائل مجرد و انتزاعی را تجزیه وتحلیل نماید و به نتایجی منطقی دست یابد. چنین فردی، برای عبرت گرفتن از حوادث، کافی است که از پیش درآمد فوق خبردار شود. آن گاه به تجزیه وتحلیل، کشف روابط و علل و درنهایت نتیجه گیری آن بپردازد و آن را به عنوان تجربه ای در کنار تجارب زندگی خویش ثبت کند (ر.ک: روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی (2)، حقانی، دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، تهران، انتشارات سمت، ج 2، ص 577-625، 1375).

از این دوره به بعد، هر چه سن بالا رود و به مراحل سنی بالاتری برسد، بر تجارب او افزوده می شود و همین تجارب، او را ورزیده و کارآزموده تر می کند. به طوری که با دیدن یا شنیدن بسیاری از امور، به درک حقایق بسیاری در ورای آن ها نائل می گردد.

از آن چه گذشت، معلوم می شود که گستره به کارگیری روش عبرت، در مراحل اولیه زندگی تربیت آموز، کم تر است. چراکه دایره درک کودک کم تر است و هر چه بر سن کودک افزوده می شود و کودک به مراحل بالاتری می رسد، دامنه کاربرد این روش، گسترده تر می گردد.

ب. پی آمدهای تربیتی عبرت
اشاره

تأکید نسبتاً فراوان قرآن و روایات بر سیروسفر و خواندن سرگذشت اقوام و ملل و گرفتن عبرت از آن ها، به دلیل آثار تربیتی فراوانی است که این مسئله به دنبال دارد. در این قسمت به پاره ای از این آثار اشاره می شود:

یک. عبرت، کلید بصیرت

یکی از مهم ترین مقاصد تربیت آن است که انسان به درجه ای از درک و بصیرت برسد که بتواند از ظواهر امور بگذرد و به باطن آن ها بنگرد. از محسوسات و مشهودات عبور کند و به معقولات برسد و قدرتی فراگیر برای سنجش و اندازه گیری، تجزیه وتحلیل، حل وفصل امور و انتخاب و تصمیم گیری در ابعاد مختلف زندگی به دست آورد. عبرت راهی است که

ص: 348

می تواند انسان را به این مقصد تربیتی برساند و شاید مهم ترین اثر تربیتی عبرت، همین باشد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کلام خود بر این اثر عبرت تصریح کرده چنین می فرماید: «مَنِ اعْتَبَرَ اَبْصَرَ وَ مَنْ اَبْصَرَ فَهِمَ وَ مَن فَهِمَ عَلِمَ (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت 208)؛ کسی که عبرت آموزد، آگاهی یابد و کسی که آگاهی یابد، می فهمد و آن که بفهمد، دانش آموخته است».

و در جای دیگر می فرماید: «رَحِمَ اللّهُ امْرَئً تَفَکَّرَ فَاعْتَبَرَ وَ اعْتَبَرَ فَأبْصَرَ... (همان، خطبه103، حکمت208)؛ خدا رحمت کند کسی را که بیندیشد، سپس پند پذیرد و اندرز گیرد، سپس بینا گردد...».

نتیجه به دست آمده از این دو کلام این است که تفکر زمینه ساز عبرت است و عبرت زمینه بصیرت را فراهم می آورد.

آن حضرت در سخنی دیگر انسان بصیر را چنین توصیف می کند: «اِنّمَا البَصِیرُ مَنْ سَمِعَ فَتَفکَّرَ، وَ نَظَرَ فَأبْصَرَ، وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ... (همان، خطبه153، حکمت208)؛ همانا بینا کسی است که (به درستی) بشنود سپس (در آن) بیاندیشد و (به درستی) بنگرد و بینا گردد و از عبرت ها پند گیرد...».

یعنی زمانی انسان به بینش و بصیرت می رسد که به شنیدن اکتفا نکند، بلکه در شنیده ها، اندیشه نماید و با دقت به امور بنگرد. نتیجه این اندیشه و دقت نظر همان عبرتی است که در تصمیم گیری ها و رفتار انسان مؤثر خواهد بود. به عبارت دیگر؛ به نظر امام(علیه السلام)، مراحل ایجاد بینش عبارت است از: احساس ظاهری (به کمک چشم و گوش)؛ تفکر و تیزبینی (اندیشه) و عبرت گیری. به هرحال شیرین ترین ثمره عبرت آموزی، بینش است که خود آثار مطلوب دیگری را نیز به دنبال خواهد داشت.

دو. عبرت، انتقال تجارب

مرور بر آثار و تاریخ پیشینیان، فایده دیگری نیز به دنبال دارد و آن کسب تجارب است. انسان ها در طول زندگی سعی می کنند هر امری را یک بار تجربه کنند و یک خطا را چندبار

ص: 349

مرتکب نشوند، علاوه بر این، خردمندان تلاش می کنند که حتی خطایی را که دیگران تجربه کرده اند، مرتکب نشوند و غیرازاین انتظار نیست: «اِنَّمَا الْعاقِلُ مَنْ وَ عَظَتْهُ التَّجَارُبُ (خوانساری، شرح غررالحکم دررالکلم، ج 3، ص 320)؛ همانا عاقل کسی است که تجربه ها او را پند دهند».

مادام که انسان در غرور خویش گرفتار است و سر در لاک خود دارد، از رویدادهایی که برای دیگران رخ می دهد، پند نمی گیرد و خطاهای تجربه شده دیگران را تکرار می کند. بدین سبب، باید تربیت آموزان را بر آثار به جای مانده از گذشتگان عبور داد تا با عبرت از سرنوشت آن ها، تجارب آنان را پلی برای رشد و شکوفایی خود قرار دهند. کسی که تجارب دیگران را بر تجارب خویش می افزاید، عمری به درازای عمر آن ها دارد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در وصیتی به فرزند خود امام مجتبی(علیه السلام) چنین می فرماید: «اَیْ بُنَیَّ، اِنِّی وَ اِنْ لَمْ اَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی، فَقَدْ نَظَرْتُ فِی اَعْمَالِهِمْ، وَفَکَّرْتُ فِی اَخْبَارِهِمْ، وَسِرْتُ فِی آثَارِهِمْ، حَتّی عُدْتُ کَاَحَدِهِمْ، بَلْ کَاَنِّی بِمَا انْتَهی اِلیَّ مِنْ اُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرتُ مَعَ اَوَلِّهِمْ اِلَی آخِرِهِمْ. فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ اَمرٍ نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ... (سید رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ پسرم، اگرچه من به اندازه همه کسانی که پیش از من می زیسته اند عمر نکردم، اما در کردار آن ها نظر افکندم و در اخبارشان اندیشیدم و در آثارشان سیر کردم تا بدان جا که همانند یکی از آن ها شدم، بلکه گویا در اثر آن چه از تاریخ آنان به من رسیده با همه آن ها از اول تا آخر بوده ام. پس من قسمت زلال و مصفّای زندگی آنان را از بخش کدر و تاریک آن بازشناختم و سود و زیانش را دانستم، از میان تمام آن ها، قسمت های مهم و برگزیده را برایت خلاصه کردم و از بین همه آن ها زیبایش را برایت انتخاب نمودم و ناشناخته های آن را از تو دور کردم...».

بر اساس این فرمایش حضرت علی(علیه السلام)، تجربه اندوزی از سرگذشت دیگران، بهره مندی از حاصل عمر آن هاست. گویا انسان عمری به درازی عمر همه آن ها داشته است، با این تفاوت که خطاهای آنان را مرتکب نشده است. نکته دیگری که در سخن حضرت مشهود

ص: 350

است وظیفه ای است که امام(علیه السلام) برای مربی ترسیم می کند. وظیفه مربی این است که تجربیات خود و دیگران را جمع آوری، تلخیص و تنقیح کند و به طور صریح و روشن و دسته بندی شده در اختیار فراگیرنده خویش قرار دهد.

سه. عبرت و بازداری از خطا

از فوائد و آثار تربیتی عبرت، می توان به هدایت گری آن اشاره کرد، عبرت ها همواره انسان را به سوی رشد و کمال و راه درست هدایت می کنند و چراغ هایی هستند که مسیر صحیح زندگی را نشان می دهند: «اَلاِعْتِبَارُ یَقُودُ اِلَی الرُّشْدِ (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 1، ص 291)؛ عبرت گرفتن، انسان را به سوی راه صواب و درست می کشاند».

ثمره این هدایت گری نیز، دوری از خطاست: «اَلإعْتِبَارَ یُثْمِرَ العِصْمَةَ (همان، ص 221)؛ میوه عبرت گرفتن، نگاهداری است».

و این بدان سبب است که در جریان عبرت، انسان با تجارب دیگران آشنا می شود و رابطه بین سیر و سلوک انسان ها با پی آمدهای آن را احساس می کند و اگر موقعیتی مشابه آن ها داشته باشد، از سرنوشت آن ها درس می گیرد و به طریق دیگری عمل می نماید؛ طریقی که آن پی آمدهای سوء را در پی نداشته باشد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این خصوص می فرماید: «اِنَّ مَنْ صَرَّحَتْ لَهُ الْعِبَرُ عَمّا بَینَ یَدَیهِ مِنَ المَثُلاثِ، حَجَزَتْهُ التَّقْوی، عَنْ تَقَحُّمِ الشُّبَهَاتِ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه16)؛ کسی که از اعمال و کردار گذشتگان و عواقب سوء آن ها عبرت گیرد، تقوا وی را از فرورفتن در آن گونه بدبختی ها بازمی دارد».

نکته قابل توجه این که هر چه دامنه عبرت گیری انسان وسیع تر باشد، دایره ارتکاب خطا کم تر خواهد بود: «مَنْ کَثَّرَ اعْتِبَارُهُ قَلَّ عِثَارُهُ (خوانساری، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج 5، ص 217)؛ هرکس عبرت گرفتن او بسیار باشد، لغزش او کم خواهد شد»، چراکه فزونی عبرت ها، ابهام را از چهره امور می زداید، شبهات را از بین می برد، صراحت خاصی به مسائل می بخشد و آن ها را شفاف می کند.

ص: 351

چهار. عبرت، چراغ راه آینده

حفظ و گرامی داشت باقی مانده عمر انسان و استفاده بهینه از آن نیز از نتایجی است که در سایه عبرت از گذشته تحقق می یابد. عبرت چراغی فراروی آینده است و فردای بهتر و درخشان در گرو عبرت از گذشته است: «وَلَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَی حَفِظْتَ مَابَقِیَ (سید رضی، نهج البلاغه، نامه49)؛ اگر از آن چه گذشته است عبرت بگیری، آن چه را که باقی است حفظ خواهی کرد»؛ زیرا تاریخ در حال تکرار است، همواره قومی می روند و قومی دیگر جایگزین می شوند. اختلاف حوادث و رویدادهای تاریخی، در جزئیات آن هاست، اما در کلیات شبیه یک دیگرند و اسباب و علل آن ها هم مثل هم است. انسان عاقل و عبرت گیر می تواند با موازنه و مقایسه این پدیده ها و بررسی علل و اسباب آن ها، پی آمدها و نتایج آن ها را پیش بینی کند و تصمیم درست و متناسب را در هر مورد اتخاذ نماید. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه خود به حارث هَمْدانی به این نکته اشاره دارند: «واعْتَبِرْ بِمَا مَضَی مِنَ الدُّنْیا لِمَا بَقِی مِنْهَا، فَاِنَّ بَعْضَهَا یشْبَهُ بعضاً وَ آخِرُهَا لاحِقٌ بِاَوّلِهَا وَ کُلُّها حَائِلٌ مُفَارِقٌ (همان، نامه69)؛ از گذشته دنیا برای باقی مانده آن عبرت گیر؛ چراکه بعضی از آن (حوادث) شبیه بعضی دیگر است و پایانش به ابتدای آن می پیوندد و (درهرحال) تمام آن گذرا و ناپایدار است».

با دقت در پی آمدهای فوق، می توان دریافت که همگی در ارتباط با هم و در جهت تحقق یک هدف، یعنی سعادت انسان هستند؛ زیرا بصیرتی که در جریان عبرت آموزی نصیب انسان می گردد، باعث می شود تا از تجارب دیگران بهره بگیرد. انتقال این تجارب، می تواند انسان را از بیش ترِ خطاها بازدارد و چراغی فراروی وی قرار دهد تا آینده ای درخشان و سعادتمند برای او به ارمغان آورد.

منابع عبرت و شیوه های عبرت آموزی

اشاره

عبرت ها به وسعت دنیا گسترده است. هر پدیده، آیه ای از آیات الهی است و پیامی دربردارد. هر کس دیده ای عبرت بین داشته باشد، می تواند از لابه لای پدیده ها، پیام ها را

ص: 352

دریابد. برای آگاهی و بیداری انسان هشدارها داده شده است و عبرت ها بی پرده و آشکار رخ نموده اند. به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اگر انسان چشم باز کند و ببیند، وسایل بینایی او فراهم است و اگر گوش شنوا داشته باشد، سخنان حق گفته شده است و اگر اهل هدایت باشد، وسایل هدایت فراهم است: «وَلَقَدْ بُصِّرْتُمْ اِنْ اَبْصَرْتُمْ، وَ أُسْمِعْتُمْ اِنْ سَمِعْتُمْ، وَ هُدِیتُم اِنِ اهْتَدَیتُمْ، وَبِحَقٍّ اَقُولُ لَکُمْ: لَقَدْ جاهَرَتْکُمُ الْعِبَرُ وَ زُجِرْتُمْ بِما فیهِ مُزْدَجَرٌ (همان، نامه20)؛ آن حقایق را به شما نیز نشان دادند، ولی دیدن نخواستید و به گوش شما رسانیدند، ولی شنیدن نخواستید، شما را راه نمودند، ولی ره یافتن نخواستید، به راستی می گویم که عبرت ها و اندرزها بر شما آشکار بود و از آن چه می باید دوری جویید شما را منع کردند».

ولی افسوس که از این همه منابع عبرت آموز، اندکی از مردم پند می گیرند و بخش عظیمی از مردم چشم عبرت بین ندارند و هم چنان در شهوات نفس و غفلت ها گرفتارند: «مَا اَکْثَرُ العِبَرُ وَ اَقَلُّ الاِعْتِبَارُ (همان، حکمت297)؛ عبرت ها چه بسیارند و عبرت گیر چه کم!».

در این بخش به مهم ترین منابع و شیوه های عبرت آموزی اشاره می کنیم؛ و پیش از آن، ذکر این نکته را لازم می دانیم که منابع عبرت و شیوه های عبرت آموزی، دو مبحث جداگانه است و هرکدام بحث مستقلی دارد، ولی با توجه به این که این دو مبحث بسیار به هم نزدیک هستند و شناخت هر منبع، اتخاذِ روشی را به دنبال دارد، این دو را در یک مبحث ذکرمی کنیم:

الف. دنیا، سرای عبرت

یک نگاه عموعی به دنیا و ویژگی ها و سنت های حاکم بر آن، جدای از وقایع تاریخی، پندهای فراوانی به انسان می دهد. قوانینی بر دنیا حاکم است که هر یک می تواند درس عبرتی برای انسان باشد. شناخت دنیا و آشنایی با خصوصیات آن، تأثیر قابل ملاحظه ای در سلوک و رفتار فراگیرنده می گذارد. شاید امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تنها کسی باشد که به طور جامع به توصیف ابعاد و ویژگی های مختلف دنیا پرداخته و به قصد تأثیرگذاری و عبرت دهی از آن سخن گفته است، تعابیر، تشبیهات و تمثیلات گوناگونی که در باب دنیا، در کلام علی(علیه السلام) وجود دارد، همه حاکی از همین مطلب است.

ص: 353

تعابیری چون: «اَلدُّنْیا دارٌ مُنِیَ لَهَا الفَنَاءُ...» (همان، خطبه45)؛ «اَلدُّنْیا دَارُ فَنَاءٍ و عَنَاءٍ و غِیرٍ و عِبَرٍ...» (همان، خطبه114)؛ «[الدنیا] دَارُ حَرْبٍ وَ سَلْبٍ وَ نَهْبٍ وَعَطْبٍ...» (همان، خطبه191)؛ «اِنَّهَا دَارُ شُخُوصٍ و مَحَلَّةُ تَنْغِی...» (همان، خطبه196)؛ «دارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ...» (همان، خطبه226)؛ «مَثَلُ الدُّنْیا کَمَثَلِ الحَیةِ...» (همان، حکمت119) و صدها تعبیر دیگر، همه در صددِ دادن شناختِ عبرت آموز به انسان هاست. چنان چه گذشت، خود حضرت، پس از توصیه های فراوان در ابعاد گوناگون به فرزندش امام مجتبی(علیه السلام)، هدف خود را از این همه سفارش چنین بیان می فرماید: «پسر عزیزم! من تو را از دنیا و تحولات گوناگونش و نابودی و دست به دست گردیدنش آگاه کردم و از آخرت و آن چه برای انسان ها در آن جا فراهم است اطلاع دادم و برای تو از هر دو مثال زدم تا به آن، پند پذیری و بر اساس آن در زندگی گام برداری» (همان، نامه31).

طبق این کلام، دادن این شناخت در مورد دنیا و آخرت به این دلیل است که فراگیرنده از آن عبرت بگیرد و مسیر زندگی را بر آن اساس پایه گذاری کند. بنابراین یکی از شیوه های عبرت آموزی، توصیف دنیا و بیان ویژگی ها و سنت های رایج آن برای فراگیرنده است.

ب. تاریخ، مدرسه عبرت آموزی

تاریخ و حوادث مختلف آن، از ابتدای آفرینش تاکنون، از مهم ترین و اصلی ترین منابع عبرت آموزی است که در منابع اسلامی به صورت گسترده ای به آن اشاره شده است. بخش عظیمی از آیات قرآن، ذکر مباحث تاریخی در قالب داستان، قصه و خاطره تاریخی است و همه این ها با هدف پندآموزی و عبرت دهی به مخاطبان صورت گرفته است؛ زیرا غالباً پس از ذکر هر قصه یا جریان تاریخی، به این هدف اشاره شده است. مثلاً، پس از ذکر داستان حضرت یوسف(علیه السلام)، به عنوان نتیجه تربیتی آن، چنین می فرماید: «لَقَدْ کَانَ فِی قِصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِاُولِی الاَلْبَابِ، مَا کَانَ حَدِیثاً یفْتَری وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الّذِیَ بَینَ یدَیهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَی ءٍ وَ هُدَیً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤمِنُونَ (یوسف/111)؛ در سرگذشت آن ها درس عبرتی برای صاحبان اندیشه بود!

ص: 354

این ها داستان دروغین نبود؛ بلکه وحی آسمانی است و هم آهنگ است با آن چه پیش روی او (از کتاب آسمانی پیشین) قرار دارد و شرح هر چیزی) که پایه سعادت انسان است؛ و هدایت و رحمتی است برای گروهی که ایمان می آورند».

در این آیه شریفه به چند مطلب اشاره شده است:

یک. غرض از ذکر این داستان، عبرت ها و پندهایی است که در آن نهفته است. داستان فوق آیینه ای است که می توان در آن عوامل پیروزی و شکست، کامیابی و ناکامی، خوش بختی و بدبختی، سربلندی و ذلت و خلاصه آن چه در زندگی انسان ارزشمند و یا بی ارزش است را دید، آیینه ای که عصاره تمام تجربیات اقوام پیشین و رهبران بزرگ در آن به چشم می خورد و مشاهده آن، عمر کوتاه مدتِ هر انسانی را به اندازه عمرِ تمام بشریت طولانی می کند.

دو. داستان فوق بیان واقعیت هاست و از آمیختگی با دروغ و افتراء منزه است.

سه. تنها صاحبان عقل و اندیشه هستند که توانایی مشاهده این نقوش عبرت را بر صفحه این آیینه عجیب دارند.

چهار. هر آن چه انسان به آن نیاز دارد و در سعادت و تکامل او دخیل است، در این آیات آمده است و به همین دلیل، مایه هدایت و رحمت برای همه کسانی است که ایمان می آورند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 10، ص 100).

نمونه این نوع نتیجه گیری در جای جای قرآن کریم به چشم می خورد. امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز در نهج البلاغه، بخش عظیمی از تلاش خود را به بیان عبرت های تاریخی اختصاص داده است. به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می شود:

«وَ اِنَّ لَکُمْ فِی القُرُونِ السَّالِفَةِ لَعِبَرةٌ. اَینَ العَمَالِقَةُ وَ ابْنَاءُ العَمَالِقَةِ، اَینَ الْفَرَاعِنَةُ وَ اَبْنَاءُ الفَرَاعِنَةُ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه161)؛ همانا در قرن های گذشته برای شما عبرتی است، عمالقه (پادشاهان حجاز و یمن) و فرزندانشان کجا رفتند؟ فرعون ها و فرزندانشان کجایند؟».

«واعْتَبِروا بِمَا قَدْ رَأَیتُمْ مِنْ مَصَارِعِ الْقُرُونِ قَبْلَکُمْ، قَدْ تَزَایلَتْ اَوْ صَالُهُمْ، وَزَالَتْ أَبْصَارُهُمْ وَأَسْمَاعُهُمْ،

ص: 355

وَذَهَبَ شَرَفُهُمْ وَعِزُّه (همان)؛ و از آن چه بر گذشتگان شما رفت عبرت گیرید که چگونه بندبند اعضای بدنشان از هم گسست، چشم و گوششان نابود شد و شرف و شکوهشان از خاطره ها محو گردید».

«فَاعْتَبِرُوا بِمَا اَصَابَ الاُمَمُ المُسْتَکْبِرینَ مِنْ قَبْلِکُمْ مِنْ بَأسِ اللّهِ وَصَوْلاتِهِ وَوَقَایعِهِ وَمَثُلاَتِهِ (همان، خطبه192)؛ از آن چه از عذاب و صولت خدا و وقایع و عقوبت های او به امت های مستکبر پیش از شما رسید پند گیرید».

«و احْذَرُوا مَانُزِّلَ بِالأُمَمِ قَبْلَکُمْ مِنَ الْمَثُلاَتِ بِسُوءِ الافْعَالِ... (همان)؛ از کیفرهایی که در اثر کردار بد و کارهای ناپسند بر امت های پیشین واقع شده برحذر باشید».

«فَاعْتَبِرُوا بِحَالِ وَلَدِ اِسْمَاعِیلَ وَبَنِی اِسحقِ وَ بَنِی یعْقُوبَ(علیهم السلام) (همان)؛ از حال فرزندان اسماعیل، فرزندان اسحاق و فرزندان یعقوب عبرت گیرید».

امام(علیه السلام) با بیان سرگذشت اقوام و ملل گذشته و توصیف زندگی و مرگ آن ها، مردم را به عبرت گیری از سرانجام نیک و بد آن ها فرامی خواند. مربیان نیز می توانند در تربیت متربیان خود، از همین روش بهره بگیرند و با بیان تاریخ و حوادث تلخ و شیرین آن، درس زندگی به آن ها بیاموزند. بررسی این سرگذشت ها، متربیان را با مباحثی آشنا خواهد ساخت که در پرتو آن به نکاتی دست خواهند یافت که در سیر و سلوک آن ها، تأثیر عمیقی می گذارد. نکاتی مانند:

اول. خداوند مفسدان را به سبب فساد و ظلمشان هلاک می کند.

دوم. تأخیر توبه و ندامت تا زمان نزول بلا سودی به حال انسان ندارد.

سوم. خداوند بندگان مؤمنش را یاری می دهد و در دل دشمنان آن ها رعب و وحشت ایجاد می کند.

چهارم. خداوند فتنه ها و توطئه های منافقین و بدخواهان را خنثی می کند.

پنجم. تغییر سرنوشت انسان ها، به خواست و رفتار خود آن ها بستگی دارد.

ص: 356

و ده ها نکات تربیتی دیگر که همگی درس ها و عبرت هایی هستند که تربیت آموزان خردمند می توانند به آن ها دست یابند و آن ها را در زندگی خود به کار بندند.

برای سهولت دست یابی این افراد به این نتایج گران بها، بهتر است مربی قبل از بیان تاریخ، سؤالاتی در همین زمینه طرح کند و اذهان آنان را آماده سازد. او به هنگام بیان تاریخ، با طرح سؤالاتی دیگر، به تجزیه وتحلیل آن بپردازد و نکات ارزشی و یا ضد ارزشی داستان را با کمک آن ها مشخص کند و در پایان، موقعیت کنونی تربیت آموزان را با آن پیش آمدها تطبیق دهد و عبرت ها و درس های آن را بیان کند (النحلاوی، اصول التربیة الاسلامیه و اسالیبها، ص 274). البته گاهی هم بهتر است نتیجه گیری را به خود آنان واگذار نماییم.

نکته قابل توجه این که به موازات مطالعه تاریخ، با سیروسفر در آفاق و انفس نیز، می توان به همان نتایج دست یافت. به عبارتی دیگر؛ بیان تاریخ و سیروسفر در روی زمین، دو روی یک سکه اند که یکی از طریق حس شنوایی و دیگری از طریق حس بینایی، انسان را به تفکر و اندیشه در سرگذشت پیشینیان فرامی خواند. تاریخ فقط حوادث وقوع یافته و عکس های خشک و بی روح آن ها را برای ما مجسم می سازد، در حالی که آثار باقی مانده از دوران های قدیم، در نقاط مختلف کره زمین، اسناد زنده و گویایی است که اشکال و صور و نقوش دل و روح، تفکرات، قدرت و عظمت و یا حقارت و زبونی اقوام گذشته را به ما نشان می دهد، از ویرانه کاخ های ستمگران و بناهای شگفت انگیز اهرام مصر گرفته تا برج بابل و... « آیا آنان در زمین سیر نکردند تا دل هایی داشته باشند که حقیقت را با آن درک کنند؟» (حج/46). این فراخوانی، اهداف مقدسی را دنبال می کند که در آیات مختلف به آن پیشینیانی که ازنظر قدرت و قوت و خدم وحشم بر انسان های کنونی برتری داشتند (یوسف/109؛ روم/9 و 42؛ فاطر/44؛ غافر/21 و 72؛ محمد/10) و درک عاقبت گنه کاران و دروغ گویان (انعام/11؛ نمل/69 و 45) و درک چگونگی خلقت و عظمت آن و دیدن شگفتی های خلقت اشاره شده است که هر کدام از آن ها به تنهایی برای پنددهی و عبرت آموزی به انسان کافی است.

ص: 357

امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز مطالعه آثار گذشتگان را وسیله عبرت و مایه هشدار می داند: «اَوَ لَیسَ لَکُمْ فِی آثَارِ الاَوَّلِینَ مُزْدَجِرٌ وَ فی آبائِکُم الْماضین تَبْصِرَةٌ وَ مُعْتَبِرٌ انْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه99)؛ آیا برای شما در آثار پیشینیان وسیله عبرتی نیست که شما را (از کرداربد) بازدارد؟ و آیا اگر اندیشه کنید در زندگی پدران خود، آگاهی و عبرت آموزی نیست؟».

و در جای دیگر، آن حضرت از تأثیر و نفوذ این آثار بی زبان، در چشمان عبرت گیر و گوش های شنوا سخن می گوید: «وَ لَئِنْ عَمِیتَ آثارُهُمْ وَ انْقَطَعَتْ اَخْبَارُهُمْ، لَقَدْ رَجَعَتْ فِیهِمْ اَبْصَارُ العِبَرِ وَسَمِعَتْ عَنْهُمْ آذانُ العُقُولِ وَتَکَلَّمُوا مِنْ غَیرِ جِهَاتِ النُّطْقِ (همان، خطبه221)؛ و اگرچه آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته است، ولی چشم های عبرت بین، آن ها را می نگرد و گوشِ هوش، اخبارشان را می شنود و با غیر زبان خود با ما حرف می زنند».

به هرحال سیر در زمین و به تعبیر امروزی، جهان گردی و گردشگری، یکی از شیوه های عبرت آموزی است که مربیان می توانند از این طریق، تربیت آموزان خود را در موقعیت عبرت و تأثیرپذیری از آثار به جای مانده از پیشینیان قرار دهند؛ چراکه جهان گردی با هدف عبرت آموزی، قلب انسان را خاشع و دانا، چشم او را بینا و گوش وی را شنوا می گرداند و از خمودی و جمود رهایی می بخشد.

البته جهان گردی صورت دیگری هم دارد و آن گردشگری با هدف هوسرانی، بی بندوباری، سرگرمی های ناسالم، انتقال فرهنگ های مبتذل و... است که به آن سیاحت گفته می شود و اسلام آن را نهی کرده است. شاید حدیث «لاسِیاحَةَ (فِی الاِسْلامِ)...» (مجلسی، بحارالانوار، ج 68، ص 320)، اشاره به همین مطلب باشد. گردشگری با این هدف، قلب را می میراند و چشم و گوش را از درک حقایق بازمی دارد.

ج. شگفتی های خلقت منبعی دیگر

در قرآن منبع دیگری از عبرت آموزی وجود دارد که می توان از آن با عنوان شگفتی های خلقت نام برد، مانند نزول باران، چهارپایان، میوه ها، دگرگونی شب و روز. قرآن همه این ها

ص: 358

را آیات الهی و مایه عبرت دانسته است. عبرت بودن این آیات ازآن جهت است که چگونگی خلقت آن ها و بهره مندی فراوان انسان از آن ها، موجب شگفتی او می شود و وی را به تفکر و اندیشه درباره خالق قدرتمند آن ها وادار می کند. به راستی، این قادر مطلق کیست که با نزول باران، زمین های مرده و درختان پژمرده را دوباره زنده و شاداب می گرداند و خلقت چهارپایان و میوه ها را مایه حیات انسان ها قرار می دهد و نوشیدنی گوارا و زندگی بخش برای انسان، به نام شیر، از لابه لای خون و غذای هضم شده درون معده (نحل/65-67) بیرون می آورد. آیا خلقت شب و روز و نقش حیاتی آن در تعدیل درجه حرارت هوا و بارور شدن گیاهان و حیات همه موجودات مایه شگفتی نیست؟ تفکر در همه این عجایب، انسان را به عظمت و قدرت خالق آن رهنمون می کند و به کُرنش و خضوع در برابر او وامی دارد. وظیفه مربی، توصیف شگفتی های خلقت و آشنا ساختن تربیت آموزان با آیات الهی است که خود انگیزه آنان را در جهت تفکر و تدبر در آیات الهی بیش تر می کند.

د. تجربه های اولیه زندگی، عبرتی دیگر

انسان سرمایه عظیمی به نام عمر دارد که منبع ارزشمند دیگری برای تنبیه و عبرت آموزی اوست. تأمل انسان در آن چه که تاکنون بر وی رفته است و حوادث تلخ و شیرینی که پشت سر گذاشته است می تواند برای او راهنمای خوبی جهت پیمودن راه درست زندگی باشد. عقل، حکم می کند که از تجارب گذشته پند گیریم و یک تجربه را تکرار نکنیم؛ چراکه مؤمن از یک سوراخ دو بار گزیده نمی شود و چنان چه گفته اند: (آزموده را آزمودن خطاست).

وظیفه مربی در این باب، تذکر و یادآوری حوادثِ گذشته و بیان پیروزی ها و شکست ها و ناکامی ها و تبیین علت آن هاست. امیرالمؤمنین(علیه السلام) آن جا که علت هلاک ملت ها را بیان می کند، به همین نکته اشاره کرده است: «وَ فِی دُونِ مَا اسْتَقْبَلْتُمْ مِنْ عَتْبٍ وَ مَا اسْتَدْبَرْتُمْ مِنْ خَطْبٍ مُعْتَبِرٌ وَ مَا کُلُّ ذِی قَلبٍ بِلَبِیبٍ ولاَکُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمیعٍ ولاکُلُّ ناظِرٍ بِبَصِیر (سید رضی، نهج البلاغه،

ص: 359

خطبه88)؛ و در سختی هایی که با آن ها روبه رو هستید و مشکلاتی که پشت سر گذاشتید، درس های عبرت فراوان وجود دارد، اما افسوس که هر صاحب دلی، اندیشمند و هر صاحب گوشی، شنوا و هر صاحب چشمی، اهل بصیرت نیست».

به هرحال آن چه گذشت مصادیق بارزی از منابع عبرت آموزی بود که هریک، اتخاذ روشی را نیز در پی داشت. روش های دیگری مانند بیان خاطرات عبرت آموز، سر زدن به مقابر و مزارها، عیادت بیماران خصوصاً بیماران صعب العلاج، سر زدن به خانه سالمندان و مشاهده انسان های ازکارافتاده ای که روزی بانشاط و قدرت زائدالوصفی دنیا را تسخیر کرده بودند و تفکر در صدها حادثه کوچک و بزرگ و تلخ و شیرینی که روزانه در اطراف انسان رخ می دهد، همه می تواند انسان را در عبرت آموزی و پندپذیری یاری دهد.

آسیب شناسی روشی

به کارگیری هر روشی ممکن است با مشکلاتی مواجه شود و درنتیجه آسیب هایی را نیز به دنبال داشته باشد. این مشکلات ممکن است به دلیل وجود محدودیت هایی در ناحیه خود روش، مربی، فراگیرنده و یا هر سه مورد باشد. در این جا در خود روش مشکل خاصی به نظر نمی رسد؛ زیرا این روش عمدتاً با بیان تاریخ و دیدن آثار به جای مانده از گذشتگان و سیر در آفاق و انفس سر و کار دارد که برای انسان ها جاذبه دارد.

در ناحیه مربی، همان مشکلی که در بسیاری از روش های دیگر مشاهده می شود، در این روش هم وجود دارد و آن دوگانگی در قول و فعل مربی است. خود به آن چه می گوید عمل نمی کند و به فرموده امیرالمؤمنین(علیه السلام): «یَصِفُ الْعِبْرَةَ وَ لاَیعْتَبِرُ وَ یبالِغُ فِی الْمَوْعِظَةِ وَ لاَیتَّعِظُ فَهُوَ بِالْقَوْلِ مُدِّلٌ وَ مِنَ الْعَمَلِ مُقِلٌّ (همان، خطبه150)؛ عبرت آموختن را توصیف می کند، ولی خود عبرت نمی گیرد؛ موعظه بسیار می کند امّا خود موعظه نمی پذیرد؛ سخن بسیار می گوید امّا عمل کم می کند».

آری برخی از مربیان در توصیف عبرت ها مهارت خاصی دارند، اما خود بهره ای از آن

ص: 360

نمی برند، در موعظه ید طولایی دارند، ولی خود پندپذیر نیستند و در گفتار از همه پیشی می گیرند، ولی در عمل از گروه بازمی مانند؛ اما اگر مربی ازهرجهت صلاحیت تربیت کردن را داشته باشد و بر امر عبرت آموزی و تکنیک های آن واقف باشد، مشکلی از این ناحیه پیش نمی آید.

اما در ناحیه تربیت آموزان، عمدتاً دو مشکل قابل تصور است؛ یکی غفلت فراگیرنده و محروم بودن او از داشتن قلبی خاضع و خاشع در برابر آیات الهی است که هرچه این غفلت و سنگ دلی بیش تر باشد، دایره تأثیر شیوه های عبرت آموزی محدودتر خواهد بود. حل این مشکل چندان آسان نیست و به زمان وسیعی نیازمند است. دوم ضعف روحی و عدم آمادگی روانی تربیت آموز است که اگر او ظرفیت و آمادگی لازم را نداشته باشد، ممکن است ذکر یک رویداد تاریخی و یا دیدن آثار مخروبه پیشینیان و یا یک صحنه عبرت آموز مثل تصادف و... تأثیر منفی در وی داشته باشد و او را دچار وحشت، بیماری و بیزاری از زندگی کند. حل این مشکل، داشتن یک مربی آگاه و ماهری است که به همه جوانب تربیت آشنا باشد.

نتیجه

از مباحث گذشته می توان نتیجه گرفت که عبرت، حالتی است که در اثر اموری خاص برای انسان پدید می آید. طی این حالت انسان از امری محسوس و ظاهری به معرفتی باطنی و غیر محسوس دست می یابد. پی آمد این معرفت، تغییری است که در سلوک و رفتار انسان به وجود می آید. نقش عمده را در ایجاد چنین حالتی خود فرد به عهده دارد و از این لحاظ، عبرت یک روش خودتربیتی محسوب می شود. در عین حال، ممکن است دیگران نیز زمینه ایجاد چنین حالتی را در فرد فراهم کنند که در این صورت به نظر نگارنده یک روش دیگر تربیتی قلمداد می شود. عمده ترین منبع عبرت آموزی، دنیا و تاریخ انسان است و عمده ترین روش آن آشنایی با دنیا و سنت های حاکم بر زندگی بشر در طول تاریخ است. به فرموده

ص: 361

امیرالمؤمنین(علیه السلام): «وَ لَئِنْ تَعَرَّفْتَهَا فِی الدِّیَارِ الْخَاوِیَةِ، وَ الرُّبُوعِ الْخَالِیَةِ، لَتَجِدَنَّهَا مِنْ حُسْنِ تَذْکِیرِکَ، وَ بَلاَغِ مَوْعِظَتِکَ، بِمَحَلَّةِ الشَّفِیقِ عَلَیْکَ، وَ الشَّحِیحِ بِکَ (همان، خطبه223)؛ اگر انسان دنیا را از روی شهرهای ویران شده و خانه های درهم فروریخته بشناسد، خواهد دید که دنیا، تذکردهنده ای دلسوز و واعظی گویاست و همچون دوستی مهربان است که در رسیدن اندوهی به انسان بخل می ورزد».

ص: 362

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن منظور، لسان العرب، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1408 ق.

2. باقری، خسرو، نگاهی دوباره به تربیت اسلامی، تهران، دفتر امور کمک آموزشی و کتابخانه های وزارت آموزش وپرورش، 1368.

3. حقانی، ابوالحسن و دیگران، روان شناسی رشد با نگرش به منابع اسلامی (2)، تهران، انتشارات سمت، 1375.

4. خوانساری، جمال الدین محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، تهران، دانشگاه تهران، 1373.

5. راغب، اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن الکریم، تحقیق: عدنان داوودی، قم،طلیعه نور، 1428 ق.

6. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، اسوه، 1375.

7. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق.

8. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1371.

9. النحلاوی، عبدالرحمن، اصول التربیة الاسلامیه و اسالیبها، بیروت، دارالفکر المعاصر، 1403 ق.

ص: 363

ص: 364

بررسی نقش بیداری فطرت در احیای سبک زندگی اسلامی

اشاره

با نگاه به آموزه های معرفتی امام علی (علیه السلام) سید مهدی امامی جمعه(1)، حانیه صادقی(2)، ریحانه صادقی(3)

ص: 365


1- . دانشیار و دکترای فلسفه و کلام اسلامی، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان؛ Hony.sadeghi@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد علوم و معارف نهج البلاغه؛ Hony.sadeghi@yahoo.com
3- . دانشجوی دکتری زبان وادبیات فارسی؛ Hony.sadeghi@yahoo.com

ص: 366

چکیده

بر اساس شرح های مختلفی که از مفهوم فطرت توسط پژوهشگران حوزه علوم اسلامی به دست می آید، مؤلفه هایی مانند ایمان و عمل صالح، مراقبه در معنای درک حضور دائمی خداوند، عبرت پذیری و تمایز میان خودِ حقیقی و خودِ ظاهری قابل شناسایی است. محور پژوهش حاضر، با توجه به تأکید امام علی(علیه السلام) بر اهمیت مسئله بیداری فطرت، روش بیداری فطرت است که با استفاده از روش توصیف و تحلیل محتوای سخنان ایشان، مصادیق و مؤیدات موردنظر، بررسی گردید و به تجزیه و تحلیل آن ها پرداخته شد. یافته های تحقیق بیانگر این است که فطرت انسان، خفتگی و بیداری دارد. بیداری فطرت زمانی تحقق می یابد که بشر با آگاهی های باطنی خویش به پروردگار عالم، عشق ورزد تا از بیگانگی با خود رهایی یابد. لذا انسان باید همواره با مراقبه مستمر در جهت مشاهده حضور دائمی خداوند در تلاش باشد تا صبغه الهی کائنات را درک کند و حتی هویت خود را مستقل از خداوند در نظر نگیرد تا بتواند برای زندگی اش معنایی درخور بیابد و درنهایت در مواجهه با وقایع و امور زندگی میان حقیقت و واقعیت تمایز قائل شود.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، فطرت، آگاهی های باطنی، خدا آگاهی.

مقدمه

آشنایی با مفاهیم و آموزه های دینی و ارزش های اخلاقی، زمینه ساز نوعی اعتدال و روشن بینی نسبت به آفرینش انسان و عالم هستی است. این آشنایی و نیل به اعتدال در گرو هم آهنگی و تطابق او به عنوان کتاب تکوین الهی با کتاب تدوین حق، یعنی قرآن کریم

ص: 367

است. در زمینه مسئله هم آهنگی کتاب تکوین و تدوین و جایگاه انسان کامل، حقایق و معارف بسیاری در آثار بزرگان اهل معنا وجود دارد. از سویی برای درک مفاهیم قرآن کریم لازم است با معارف اهل بیت(علیهم السلام) انس و آشنایی داشت. بر اساس روایات فراوان، حضرت علی(علیه السلام) و هم چنین فرزندان ایشان، لسان و کتاب ناطق الهی و قرآن ناطق هستند. ابا بصیر درباره آیه {هذا کِتابُنا ینْطِقُ عَلَیکُمْ بِالْحَقِّ... } (جاثیه/29)، از امام صادق(علیه السلام) پرسش می کند و ایشان می فرمایند: «قرآن سخن نمی گوید: لیکن محمد و اهل بیت او(علیهم السلام) ناطق به کتاب - یعنی قرآن - می باشند» (مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 197- 198)؛ و در حدیثی دیگر فرمودند: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) می فرماید: من علم خداوند و زبان گویای خداوند هستم» (صدوق، التوحید، ج 24، ص 198). ارتباط سخنان امام علی(علیه السلام) با قرآن تأییدی بر این نکته است، آن حضرت در خطبه 158 نهج البلاغه می فرماید: «این همان قرآن است. آن را به سخن آرید (تا همه چیز را بازگو کند)؛ هرچند هرگز برای شما (نسبت به تمام این امور) سخن نمی گوید؛ ولی من از جانب آن به شما خبر می دهم (و اسرار مکتومش را فاش می سازم) اگر می خواهید از آن اطاعت کنید با آن سخن بگویید و از آن استفاده کنید. برای آنان که انسی با نهج البلاغه دارند این یک امر واضح است که این کتاب افزون بر ارزش بلاغی و ادبی خود، کتابی فروتر از کلام خدا و فراتر از سخن بشر است».

نهج البلاغه برگزیده ای از گفته ها و نوشته های امام علی(علیه السلام) است که سید رضی در اواخر قرن چهارم قمری آن ها را تدوین نموده است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص31). با آن که در تبیین سخنان امام در این کتاب، عالمان و ادیبان هر زمان سعی بلیغ نموده اند و شروح زیادی بر آن نوشته اند (بروجردی، نگاهی به شرح های نهج البلاغه، ص 126 و 137)، با این وصف، هنوز جهان اسلام به معرفی و شناخت بیش تر و تعمق در آن نیاز دارد. با بهره مندی از کلام مولا علی (علیه السلام) می توان دریافت که رابطه ایشان با خداوند یک رابطه آگاهانه و عاشقانه بوده است و همین مسئله، سبب شکل گیری شاکله و شخصیتی قدرتمند، باشهامت و مطمئن در سهمگین ترین حوادث روزگار برای ایشان شده

ص: 368

است. هدف از این پژوهش، درک آگاهانه حضور خداوند به عنوان کاربردی و بنیادی ترین حقیقت زندگی بشر است؛ چراکه اگر مباحث نظری درباره خداوند به سمت مشاهده و تقویت احساس های درونی نسبت به وجود ماورایی و قدرتمند او پیش برود، رابطه انسان با خدا به گونه ای عاشقانه - عارفانه متبلور خواهد شد و این عشق سبک زندگی او را در جهت سودرساندن، آبادکردن، زیباساختن و معنابخشیدن به هستی متحول می سازد.

1. بیان مسئله

اشاره

آن چه در این پژوهش بدان خواهیم پرداخت، پاسخ به این پرسش است که اگر عشق به اهداف کوچک، انسان را به فکر، تکاپو و تمرکز وادار می نماید تا به مقصود برسد، چرا عشق در رابطه با خالق هستی نتواند زندگی انسان را در جهت خیر و نیکی جهانی، سامان بخشد؟! و این که دیدگاه امام علی (علیه السلام) در رابطه با آگاه شدن انسان از حقیقت فطرت چیست؟ و چگونه مسئله فطرت می تواند در معنابخشی به زندگی بشر به عنوان یک روش کارآمد مورد توجه قرار گیرد؟

اهمیت و ضرورت تحقیق

اهمیت این موضوع زمانی آشکار می گردد که با وجود تکرار تاریخ و عبرت بخشی در جهت کردار پیشینیان، باز هم عبرت گیری و پندآموزی از تجارب و حوادث به وسیله آیندگان اندک است. در عوض، معمولاً پاک ترین و ناب ترین افراد قربانی حماقت ها و عبرت ناپذیری های جاهلان و فتنه گران می شوند؛ بنابراین، بر هر انسان آرمان گرا و آزادی خواه است که با تأمل در گفتارهای ارزشمند اهل بیت(علیهم السلام) و کاربست آن در زندگی، فطرت خویش را بیدار سازد و به عنوان یک سرمایه قابل اعتماد و هویت بخش آن را بازیابد. از این روی، در این پژوهش با تکیه بر معارف علوی این مسئله تبیین می گردد.

پیشینه تحقیق

در بررسی های انجام شده آشکار گردید که به طور کلی، تحقیقات بسیاری در زمینه

ص: 369

خداشناسی، فطرت، علم و یقین، آگاهی، انسان و معرفة النفس از نگاه امام علی (علیه السلام) با رویکردهای مختلف انجام گرفته است. برای مثال می توان به پژوهش های زیر اشاره داشت:

- مشایخی پور و دیگران، «بررسی مفهوم خودشناسی در دیدگاه امام علی (علیه السلام)»، ص27 و 47، 1397.

- سجادی، «قرآن و تربیت فطری»، ص 42 و 75، 1389.

- الهی و دیگران، «جایگاه عقل در معرفت دینی از نگاه امام علی (علیه السلام)»، ص28، 1394.

مقاله ای نیز با عنوان «جهان بینی عارفانه امام علی (علیه السلام)» نمونه ای دیگر از این موارد می باشد؛ اما آن چه رویکرد این پژوهش را نسبت به سایر تحقیقات و مقالات متمایز می سازد، توجه و تمرکز بر توانمندی های فطرت، به عنوان یک روش، در جهت به وجود آمدن عشق به خداوند است که با فعال سازی آن می توان، سبک زندگی بشریت را به سمت عبور از واقعیات برای رسیدن به حقیقت هر چیز، معنا بخشید و تحول جهانی را برای دورماندن از اشتباهات بزرگ تاریخی، به ارمغان آورد.

2. مفهوم شناسی

اشاره

این بخش به بررسی مفهوم فطرت از منظر قرآن کریم و دیدگاه امام علی (علیه السلام) و تبیین رابطه آن با عقل اختصاص دارد. در ادامه بحث، با توجه به رابطه انسان و خداوند متعال در مسیر بیداری فطرت به بیان روش و نیز پی آمدهای توانمندسازی فطرت اشاره می شود.

فطرت از منظر قرآن کریم

«فطرت» در زبان عربی بر وزن «فِطرة»، نوعی آفرینش بی سابقه است که فقط در مورد انسان و دین به کار رفته است. از این رو منظور از فطرت این است که در خلقت و خمیره وجودی انسان، آگاهی به نیروی غیبی حاکم بر جهان و بر انسان نهفته است (مطهری، فطرت، ص 19).

ص: 370

از نگاه قرآن کریم واژه «فطرت» به معنای نوع خاصی از آفرینش می باشد که خداوند در مورد انسان بر آن تأکید نموده است: {فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یعْلَمُونَ} (روم/30)؛ «پس روی خود را با گرایش تمام به حق، به سوی این دین کن، با همان سرشتی که خدا مردم را بر آن سرشته است. آفرینش خدا تغییرپذیر نیست. این است همان دین پایدار، ولی بیش تر مردم نمی دانند».

آن چه بیش از هر مسئله دیگر در این آیه مورد توجه قرار می گیرد، نحوه خلقت انسان است که به عنوان «فطرت الله» از آن یاد شده و انسان باید تمام توجه و تمرکز را به آن معطوف سازد تا بتواند تفاوت میان حق و باطل را دریابد و همواره به حقیقت متمایل شود؛ بنابراین، آن چه باعث می شود انسان حقیقت را بر هر چیزی ترجیح دهد بیداری فطرت است.

فطرت از منظر امام علی (علیه السلام) و روش بیدارسازی آن

امکان شکل گیری باور و اعتماد به نیروی برتر، برای همه انسان ها وجود دارد، هرچند دل ربایی زخارف دنیایی و هوس های رنج آور و ناکام کننده، آن را زیر خاک های تیره جهل و ظلمت مدفون سازد: «وَ اصْطَفَی سُبْحَانَهُ مِنْ وَلَدِهِ أَنْبِیاءَ أَخَذَ عَلَی الْوَحْیِ مِیثَاقَهُمْ وَعَلَی تَبْلِیغِ الرِّسَالَةِ أَمَانَتَهُمْ لَمَّا بَدَّلَ أَکْثَرُ خَلْقِهِ عَهْدَ اللَّهِ إِلَیهِمْ فَجَهِلُوا حَقَّهُ وَاِتَّخَذُوا الْأَنْدَادَ مَعَهُ وَاجْتَالَتْهُمُ الشَّیاطِینُ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَاقْتَطَعَتْهُمْ عَنْ عِبَادَتِهِ»؛ «خدا پیمان وحی را از پیامبران گرفت تا امانت رسالت را به مردم برسانند، آن گاه که در عصر جاهلیت ها، بیش تر مردم، پیمان خدا را نادیده انگاشتند و حق پروردگار را نشناختند و برابر او به خدایان دروغین روی آوردند و شیطان، مردم را از معرفت خدا باز داشت و از پرستش او جدا کرد» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1).

از نگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) رسالت پیامبران بیدارسازی و شکوفایی فطرت است تا جایی که انسان همواره به حضور دائمی پروردگار در زندگی آگاه باشد. ایشان پس از آن که به نسیان آدمی درباره عهد و پیمان وی با پروردگار اشاره می کنند، با تأکید بر عنایت الهی مبنی بر ارسال رسل در جهت بیدارسازی وجدان بشری و تذکار و اتمام حجت بر خلق، به گنجینه های پنهان وجود آدمی اشاره دارند: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ

ص: 371

فِطْرَتِهِ وَیُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَیَحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَیَثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ اَلْعُقُولِ وَیرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَةِ»؛ «پس پیامبرانش را در میان آن ها مبعوث ساخت و پی درپی رسولان خود را به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه نمایند و نعمت های فراموش شده را به یاد آن ها آورند و با ابلاغ دستورات خدا حجت را بر آن ها تمام کنند، گنج های پنهانی عقل ها را آشکار سازند و آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند» (همان).

آن چه از فحوای کلام در خصوص بعثت مکرر انبیا برمی آید، افزون بر مطالبه میثاق فطرت و یادآوری نعماتی که به دست فراموشی سپرده شده، آشکارسازی گنج های پنهانی عقل ها و یا به تعبیر امام «دَفَائِنُ الْعُقُول» است.

عنوان «دفائن العقول» دلیلی بر وجود آگاهی های فطری در درون انسان است. «دفائن» جمع «دفینه» است و در زبان عربی در معنای «گنج پنهان» به کار می رود (انیس، المعجم الوسیط، ص 290). ابن میثم بحرانی در شرح این ترکیب بر آن است که چون گوهرهای خرد و نتایج اندیشه در وجود انسان ها بالقوه موجود است، لذا به گنجینه های نهفته شباهت پیدا کرده و استعاره آوردن دفینه برای آن ها به شکلی زیبا بیان شده است؛ چراکه انبیا برای آماده ساختن نفوس و استخراج و اظهار جواهر اندیشه و آگاهی های انسان ها اساس و اصل هستند، لذا نسبت برانگیختن افکار به آن ها زیباست و برای این که انسان را ارشاد کنند نیاز به ادله و براهین و زمینه هایی دارند که عبارت از نشانه های قدرت الهی است که در ادامه سخن امام (علیه السلام) شرح داده شده است (البحرانی، مصباح السالکین، ص 200).

امام در خطبه 49 ضمن اثبات رابطه بسیار عمیق میان انسان و خداوند متعال اشاره دارند که چنان چه انسان به انکار پروردگار به عنوان مبدأ و مقصد خلقت و حقیقت هر چیز، روی بیاورد، باز هم ودیعه الهی فطرت در درون وی به کلّی خاموش نخواهد شد (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1)؛ لذا در خطبه اول نهج البلاغه از آن با عنوان «دفائن العقول» یاد کرده اند (همان).

امام خمینی نیز فطرت را همان نیروی الهی مجرد می دانند که بنده را به سوی دیدار

ص: 372

محبوب حقیقی پیش می برد و واگذاشتن تعینات و بازگرداندن همه چیز به او و اسقاط اضافات و فنا و محو همه چیز در او را موجب می شود (ضرابی، معرفت شهودی، ص 40) که این موضوع تعلق و پیوستگی انسان به خداوند را آشکار می سازد (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 619). با توجه به مفهوم لغوی فطرت می توان گفت هر زمان از نحوه خلقت انسان با عنوان فطرت و حقیقت او یاد می شود، در حقیقت اشاره به لزوم توجه انسان به مفهوم توحید خالق دارد.

رسالت انبیای عظام و ائمه بزرگوار(علیهم السلام) آن بوده که با کتب آسمانی و برهانی قاطع، بشر را با گنجینه های پنهان درون خویش آشنا سازند تا هر کس به فراخور استعداد و شاکله اش از این منبع ارزشمند بهره کافی ببرد. از این میان برخی با اطاعت و فرمان بری به شکوفایی فطرت و سعادت نائل می گردند و گروهی با نادیده گرفتن این مهم به سمت خفتگی و درنهایت خاموشی فطرت می روند. در معنای فطریات که از آن با عنوان آگاهی های باطنی نیز یاد شده، باید گفت: «قضایای فطری قضایای روشنی هستند که ثبوت محمول برای موضوع در آن ها نیازمند دلیل است ولی این دلیل در کنار خود قضیه و همراه با آن در ذهن موجود می باشد» (جوادی آملی، شناخت شناسی در قرآن، ص 250). آگاهی های باطنی همواره نزد انسان حاضر است. این سخن به معنای عدم اکتسابی بودن آن هاست. آن چه در سرای طبیعت و عالم ماده وجود دارد نسبت به حقایق خود، همچون نسبت ظاهر به باطن است و هر خصوصیت وجودی متعلق به ظاهر، متعلق به باطن نیز هست و بالعرض و بالتبع، باطن به ظاهر هم استناد دارد. پس ادراک ضروری ای که نفس، نسبت به خودش دارد، اولاً و بالحقیقه متعلق به باطن اوست و بالعرض و بالتبع، مربوط به خود نفس است. پس حقیقتی که در باطن نفس می باشد، از خودِ نفس آشکارتر و بدیهی تر است و آن چه در باطن این باطن قرار دارد از آن نیز روشن تر و بدیهی تر است و همین طور پیش می رود تا به حقیقتی می رسد که هر حقیقتی به آن منتهی می شود و او خود، آشکارترین معلوم ها و

ص: 373

بدیهی ترین بدیهیات است؛ بنابراین، وصول هر موجودی به کمال حقیقی اش مستلزم فنای آن موجود خواهد بود. از سویی، چنین فنایی مستلزم فنای قیود و حدود در ذات یا عوارض است؛ و عکس آن نیز صادق است، یعنی فنای هر موجودی مستلزم بقای حقیقتش به تنهایی است (طباطبایی، ولایت نامه، ص 58 و 60). همان طور که خدای متعال می فرماید: {کُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ وَ یبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَالْإِکْرام} (الرحمن/26-27)؛ «هرچه هست فانی شونده است و ذات با شکوه و ارجمند پروردگارت باقی خواهد ماند».

انسان نباید در محدوده زندگی حیوانی و طبیعی بایستد و انسانیت خویش را تنها به نطق و تفکر محدود کند؛ بلکه باید حیات الهی و جاودانی و به تعبیر امام علی(علیه السلام) نفس ملکیّه الهیّه خود را با گرایش فطرتش به خداخواهی، به فعلیت برساند و در این مسیر بی انتها از هرگونه غفلت ورزیدن نسبت به حقیقت خود دوری جوید (ژاله فر، مقدمه ای بر معرفة النفس از نگاه امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب(علیه السلام)، ص10)؛ بنابراین، اگر انسان بر آگاهی های باطنی خود مطلع شود، در حقیقت به خداآگاهی نائل می گردد که حاصل این خدا آگاهی، اشراف انسان بر تمامی حقایق عالم خواهد بود. سخن آن حضرت مبنی بر «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد انتَهَی الی غایةِ کلّ معرفة و علم؛ هر کس خودش را شناخت به نهایت علم و معرفت رسیده است» (آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 698) تأکیدی بر این مدعاست.

3. عقل و رابطه آن با فطرت

واژه «عقل» نیز در لغت عرب، به معنای «بند» و «بازداری» است (راغب، مفردات الفاظ قرآن کریم، ص 35). «عَقَلَ لِسانه» در زبان عرب، یعنی جلوی زبان خود را گرفت. «معقل» نیز به معنای دژ و بارو است (همان) که دشمن را از نفوذ بازمی دارد. عقل در مبانی اندیشه اسلامی جایگاهی والا دارد، به طوری که از آن به عنوان حجت باطنی در مقابل حجت ظاهری و انبیا یاد می شود (رئیسی و عشرت، جایگاه عقل در قرآن با تأکید بر تفسیر المیزان، http://intjz.net/bank.html).

ص: 374

منظور از تفکر و تعقل صرفاً تفکر منطقی و تعقل فلسفی نیست؛ زیرا این مورد در بین همه انسان ها مشترک است و هر انسانی توانایی کنار هم گذاشتن معلومات و ترسیم سیمای کلی از واقعیت جهان را دارد. قرآن کریم کفار را فاقد تعقل دانسته، چنان که می فرماید: {وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذی ینْعِقُ بِما لا یسْمَعُ إِلّا دُعاءً وَنِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْی فَهُمْ لایعْقِلُونَ} (بقره/171)؛ «مَثل (دعوت کننده) کافران مَثل کسی است که (حیوانات را برای نجات از خطر) صدا می زند ولی آن ها جز سروصدا چیزی نمی شنوند، آن ها کر و گنگ و کورند ازاین رو چیزی نمی فهمند». از این منظر، عقل آن چیزی است که اگر آدمی از آن بهره مند شود به وسیله آن، به معارف حقیقی و کردار شایسته راه می یابد و چنان چه این خصلت را نداشته باشد، از آن فاصله می گیرد، هرچند بتواند در زمینه های تشخیص سود و زیان دنیوی از آن بهره ببرد. از این رو، قرآن کریم می فرماید: {أَ فَلَمْ یسیرُوا فِی الْأَرْضِ فَتَکُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ یعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ یسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لاتَعْمَی الْأَبْصارُ وَلکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتی فِی الصُّدُورِ} (حج/46)؛ «آیا در زمین گردش نکرده اند تا دل هایی داشته باشند که با آن بیندیشند یا گوش هایی که با آن بشنوند؟ در حقیقت چشم ها کور نیست لیکن دل هایی که در سینه هاست کور است»؛ {وَقالُوا لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما کُنَّا فی أَصْحابِ السَّعیرِ} (ملک/10)؛ «و گویند: اگر شنیده [و پذیرفته] بودیم یا تعقّل کرده بودیم در [میان] دوزخیان نبودیم».

عقل در قرآن کریم، نوعی فهم خاص است که تنها به فعالیت های ذهنی بسنده نمی کند؛ بلکه با آن حقیقت معنا درک می شود و برای رسیدن به چنین فهمی ضرورت دارد در جهت سلامت فطرت و تزکیه روح نیز کوشش نمود (مبینی، عقل در قرآن، ص86).

از نظر علامه طباطبایی، واژه عقل در قرآن کریم بر ادراکی اطلاق می گردد که با تصدیق قلب به آن چه خداوند سبحان، انسان را بر آن سرشته و آفریده است، همراه می باشد؛ یعنی ادراک حق و باطل در امور نظری و شناخت خوب و بد و سود و زیان در امور عملی. خداوند انسان را به گونه ای آفریده تا در همان ابتدای وجودش، خود را ادراک کند. سپس او را هم به یک رشته حواس ظاهری و باطنی مجهز کرده تا به وسیله آن ها،

ص: 375

ظواهر اشیا و نیز معانی روحانی چون اراده، دوستی، دشمنی، بیم، امید و مانند آن را بشناسد و با پدیده های بیرونی ارتباط برقرار سازد. این همه در مسیری مفهوم می یابند که فطرت و سرشت انسان برای او مشخص می سازد و این همان «عقل» است؛ اما گاه یکی از قوا، مانند شهوت و خشم، با غلبه یافتن بر دیگر قوا، بر انسان چیره می گردد و تأثیر بقیه را از بین می برد یا ضعیف می کند، درنتیجه انسان را از اعتدال به افراط و تفریط می کشاند. از این رو عامل عقلی با وجود سالم بودن، در چنین انسانی کارگر نمی افتد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج4، ص43). لذا، تعریف قرآن از عقل، نیرویی است که انسان ضمن بهره مندی از آن در دین، به وسیله آن خواهد توانست به سوی حقایق معارف و اعمال صالح راه بگشاید. بشر با توجه به فطرت خدادادی خویش از طریق مقایسه و سنجش و روش هایی مانند استقراء خواهد توانست شاخصه تفکر را (که در تربیت دینی اهمیت دارد) در خود به ظهور برساند (قاسم پور، جایگاه عقل در تربیت دینی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص 65 و 90).

بنابرآن چه بیان گردید، اگر توانایی ها و استعدادهای باطنی که با عنوان «فطرت الله» در درون انسان به ودیعه نهاده شده است پس از بیداری به خاموشی نگراید، بلکه توانمند و شکوفا گردد، انسان می تواند با آگاهی از جایگاه خود در برابر پروردگارش، شاهد حضور خداوند در هستی به طور دائمی نیز باشد (مائده/105). از مجموع سخنان شهید مطهری درباره دیدگاه قرآن در خصوص عقل نیز چنین استنباط می گردد که در منطق قرآن، بشر قادر است تا از رهگذر عقل و تجزیه وتحلیل مسائلی که در برابر او قرار دارد، از پوسته جهان به مغز آن نفوذ کند و سیطره و حاکمیت خدا را در همه ذرات هستی مشاهده نماید و با همه وجود حضور خدا را در تاریخ و جامعه ادراک کند (خامه گر، جایگاه عقل در قرآن کریم از منظر استاد شهید مطهری، ص 18 و 32).

4. عوامل و راهکارهای از خودبیگانگی

اشاره

نادیده گرفتن عواملی چون تقوا، ایمان، عمل صالح و دوری از فضایل اخلاقی

ص: 376

و رفتاری موجب بازماندن انسان از آگاهی های برتر و الهی می شود. به تعبیر امام علی (علیه السلام) صرفاً از صورت انسانی بهره می برد و به لحاظ باطنی جز سیرت حیوانی در پی نخواهد داشت (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه1). چنین ازخودبیگانگی ای در انسان، تنها به واسطه بهره مندی تام از قوای جسمانی و به فعلیت رساندن آن ها و خفتگی فطرت تحقق یافته است تا جایی که این سیر نزولی به همین جا خاتمه نمی یابد و او را به مراتب پایین تری نیز سوق خواهد داد. به طوری که به فرموده قرآن کریم به پست ترین مراتب بازمی گردد: {لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی أَحْسَنِ تَقْویمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلینَ إِلّا الَّذینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیرُ مَمْنُونٍ} (تین/6-4)؛ «به راستی انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم سپس او را به پست ترین [مراتب] پستی بازگردانیم؛ مگر کسانی که گرویده و کارهای شایسته کرده اند که پاداشی بی منت خواهند داشت».

از نظر قرآن کریم، جنس انسان به حسب خلقتش دارای بهترین قوام بوده و از هر آن چه ضامن حفظ اوست، برخوردار است. از سویی، خلقت وی به گونه ای است که صلاحیت عروج به اعلی مرتبه یا نزول به پست ترین منازل را دارد. لذا درصورتی که بشر بخواهد برای تکامل خویش تلاش کند، ابزار عمل صالح (فاطر/10) را نیز در اختیار وی قرار داده است (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 17، ص 299). انسان می تواند با بهره مندی از ایمان و عمل صالح و تلاش و پویایی، فطرت خویش را برای درک حضور پروردگار مهیا سازد و چنان چه روی بدین راه نیاورد، از خود بیگانه شده است. این سخن، بدان معنا نیست که فطرت دچار تحول و دگرگونی شده یا به چیز دیگری تبدیل می شود؛ که طبق فرمایش خداوند نه تنها خلقت انسان بهترین خلقت ها (تین/6-4) و فطرتش، فطرتی الهی (روم/30) است، بلکه معنای ازخودبیگانگی این است که آن چه خودِ واقعی یک موجود را تشکیل می دهد و «وجود» اوست نادیده گرفته شود؛ نه این که خود به ناخود تبدیل گردد. صدرالمتألهین در این زمینه تصریح می کند که انسان نوعیت مشخص ندارد و هر موجود متکامل، در مراتب تکامل، انواع است نه نوع؛ لذا هر انسانی برحسب فطرت اولیه و نشأت

ص: 377

حسّیه و سازمان جسمانی خویش، نوع واحدی است که برحسب آن چه نفس او از ملکات و کمالات نفسانی به خود می گیرد و از قوه به فعل می رسد، به انواع گوناگون تقسیم می شود و در قیامت هم بر اساس آن محشور می شود (صدرا، شواهد الربوبیه، ص 287). هرگونه قصور و یا تعلل در خودشناسی و توجه به فطرت برابر است با کوتاهی و تقصیر در مسئله خداشناسی و آگاهی نسبت به آیات و بینات او. چنان که عکس آن صادق است: {قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ عَمِی فَعَلَیها} (انعام/104)؛ به راستی رهنمود هایی از جانب پروردگارتان برای شما آمده است. پس هر که به دیده بصیرت بنگرد به سود خود او و هر کس از سر بصیرت ننگرد به زیان خود اوست». ازخودبیگانگی در حقیقت چیزی نیست جز فروختن شخصیت و هویت حقیقی، به آن چیزی که اعتباری فروتر در برابر نفس ناطقه انسانی دارد؛ مانند دنیای فانی، هواجس نفسانی و دیگر رذایل اخلاقی.

الف) رابطه انسان و خدا در مسیر توانمندسازی فطرت

توحید یک امر فطری است و خواندن خالصانه خداوند در لحظات سخت، دشوار و سرنوشت ساز برای هر انسانی در تعالیم اسلامی ثابت شده است؛ لذا می توان وجود فطرت و آگاهی های باطنی را برای همگان به اثبات رساند و دلیل پنهان ماندن آن را نیز دانست. بیداری فطرت در قرآن کریم با مثالی قابل تأمل، در شرح حال کسانی که با قرارگرفتن در لحظات سخت و دشوار تمامی امیدشان از اسباب و وسایل قطع می شود و خالصانه او را می خوانند، مذکور است (یونس/23-22). این قدرت و آگاهی فطرت بیدار است که باعث می گردد ارتباطی عمیق، حقیقی و نزدیک میان انسان و خداوند ایجاد شود. این ارتباط در آزمون های دشوار، تجربه ها و حوادث عبرت انگیز بیش از هر زمان دیگر تقویت می گردد، چنان که امام علی (علیه السلام) می فرماید: «خدا را از سست شدن اراده های قوی، گشوده شدن گره های دشوار و در هم شکسته شدن تصمیم ها شناختم» (سید رضی، نهج البلاغه، حکمت250).

ص: 378

از نظر امام علی (علیه السلام) آگاهی نسبت به خداوند بیش از هر موقعیت دیگری در شکستن اراده محکم انسان در انجام تصمیمات و نشان دادن راه رهایی در بن بست های زندگی تقویت می گردد. در این لحظات حضور قدرتمند خداوند بیش از پیش مشاهده می شود و درنتیجه آرامش حاصل از حضور همیشگی حقیقت برتر در کنار انسان به او شهامت می بخشد. همراهی این آرامش و این شهامت که رنگ و صبغه الهی دارد، سبک زندگی انسان را در جهت آگاهی های حیاتی و سرنوشت ساز سوق می دهد تا انسان همواره بهترین انتخاب را داشته باشد.

زمانی که انسان خود را دور از همه بحث ها و هیاهوی جهان در نظر بگیرد و به درون خویش بنگرد، خود را وابسته و نیازمند به نیرویی ماورایی و قدرتمند درمی یابد که هرچند در ظاهر برای او غریب است ولی در باطن و حقیقت خویش، با او آشناست و همواره حضورش را در کنار خود و همراه خود احساس می کند. اگر موانع شکوفاشدن آگاهی های باطنی از بین بروند، برای همگان مشاهده حقیقت دائمی می گردد. البته به فرض آن که این موانع برجای خود باقی بمانند، باز خللی در اصل وجود و اثبات آگاهی های باطنی و فطری ایجاد نخواهد شد. برای اثبات آگاهی های باطنی باید به علاقه و گرایش انسان به کشف حقیقت اشاره کرد. از این روست که بنا بر فرموده امام علی(علیه السلام)، کافر و معاند نیز از آن بهره مند گشته است: «فَهُوَ الَّذِی تَشْهَدُ لَهُ أَعْلامُ الْوُجُودِ، عَلَی إِقْرَارِ قَلْبِ ذِی الْجُحُودِ (همان، خطبه49)؛ پس اوست که همه نشانه های هستی بر وجود او گواهی می دهند و دل های منکران را بر اقرار بر وجودش واداشته است».

یکی از روش های شکوفایی و بیداری فطرت، ایمان و اعتقاد راستین به پروردگار و عمل و التزام به فرمان وی از طریق کتاب آسمانی و فرستادگان وی است تا جایی که به صورت خالص و به دور از هرگونه شائبه ای نمایانگر شود: «إِنَّ أَفْضَلَ مَا تَوَسَّلَ بِهِ الْمُتَوَسِّلُونَ إِلَی اللهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی؛ الْإِیمَانُ بِهِ وَبِرَسُولِهِ، وَالْجِهادُ فِی سَبِیلِهِ فَإِنَّهُ ذِرْوَةُ الْإِسْلاَمِ و کَلِمَةُ الْإِخْلاصِ فَإِنَّهَا الْفِطْرَةُ (همان، خطبه110)؛ همانا بهترین چیزی که انسان ها می توانند با آن به خدای سبحان

ص: 379

نزدیک شوند، ایمان به خدا و ایمان به پیامبر(صلی الله علیه و اله) و جهاد در راه خداست که جهاد قله بلند اسلام و یکتا دانستن خدا، بر اساس فطرت انسانی است».

ب) درک آگاهانه خویشتن، روش توانمندسازی فطرت

خواجه نصیر طوسی نیز در تفسیر آیات سوره مبارکه والعصر با رویکردی فلسفی به مسئله ضرورت توانمندسازی فطرت اشاره می کند. ازنظر او غایت وجود انسان به فعلیت رسیدن دو قوه عقل نظری و عقل عملی است که او را از قوه به فعل و از نقص به کمال می رساند. عقل نظری انسان، زمانی به فعلیت می رسد که از علم به مرتبه عقل مستفاد - که اتصال به مفارقات و مشاهدات و معقولات است- نائل آید و عقل عملی نیز آن گاه به فعلیت می رسد که از عمل به درجه عدالت که حد توسط اخلاق متضادِ حاصل از تعلق بدن است، واصل گردد (حسن زاده آملی، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 69).

روش توانمندسازی فطرت، به معنای تلاش مداوم برای درک هویت وجودی انسان است. از آن جایی که با علم حضوریِ معلول، علمِ حضوری به علّت دریافت می شود و در این حالت، هیچ معلولی بدون آگاهی از علّت درک نمی شود، این علم حضوری در مسیر تلاش انسان برای درک حقیقت خودش، پیش نهاد و توصیه می گردد. چراکه انسان با درک ناتوانی خویش در به سلطه درآوردن تمام حقیقت و معرفت و احساس نیاز و تعلق تام نسبت به وجود مطلق و هم چنین درک بطلان تسلسل، درمی یابد سبب پیدایش همه اشیا و اشخاص، علت العللی مافوق همه آن هاست که او جز پروردگار عالمیان نخواهد بود. از این رو انسان با تأمل و تعمق در ذات خود که نخستین مشهود حضوری است، می تواند خود را با ملاک اتحاد بدون میانجی گری صور ذهنی در یابد و به این حقیقت رهنمون شود که کاملاً متعلق به یک وجود مستقل و در ربط با موجودی برتر و مطلق است. در این حالت، انسان صاحب یک نوع نگاه ویژه نسبت به هستی و پدیده های آن می گردد (ر.ک: دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 294). این که تمامی پدیده ها را با انواع و اقسام متضاد و

ص: 380

مختلفشان، بتوان وابسته به وجودی نامحدود و غیرقابل تصرف درک کرد و آن ها را نمودی از حقیقت محض دانست، نیازمند مراقبه مستمر به خاطر مشاهده حقیقت است (همان، ص 210 و 294)؛ بنابراین، از آن جایی که فطرت الهی در درون هر انسانی بینش و گرایش به هستی مطلق را پدید می آورد، اگر به فراموشی سپرده نشود و عمل کرد ذهنی، با توهم زدگی و هویت مستقل نسبت به خود و سایر پدیده ها دچار غفلت نشود، می توان به توانمندسازی فطرت در جهت عشق به حقیقت و خیر مطلق به عنوان یک روش نگریست و از آن جایی که خداوند با ذاتش دلالت بر وجود خویش دارد (سماهیجی، الصحیفة العلویة، ص 288) و تمام پدیده های موجود، در حقیقت نمود و ظهوری وابسته به هستی مطلق اند و اگر مستقل شناخته شوند، برخلاف حقیقت است می توان گفت، امیالی که در پی این اوهام به وجود می آیند نیز، نوعی توهم زدگی و انحراف است. پس انسان با شناخت و آگاهی از هویت اصیل خود (فطرت الهی) می تواند دریابد که به غیر از خدا احتیاجی ندارد و فقط نیازمند اوست و تمامی هویتش را تنها از خدای خویش دارد.

در روش توانمندسازی فطرت که مشاهده هویت حقیقی انسان در پرتو مشاهده مبدأ آفرینش رخ می دهد، نوع نگاه انسان به زندگی و کل هستی در جهت گرایش های فطری حرکت خواهد نمود. از این رو، انسان با شناسایی علت پدیده ها همواره به درک ارتباط حقیقی میان پدیده ها می رسد و به وضوح خالق خویش و خالق جهان را در سرسلسله هستی می یابد و در ادامه به آرامشی پایدار و حقیقتی برتر و جاودانه نیز متصل می گردد.

5. پی آمدهای بیداری فطرت

اشاره

انسان از فطرتی الهی برخوردار است و باید برای بیدارسازی و فعلیت بخشیدن آن اهتمام ورزد. با وجود این، به دلیل مواجهه با انواع تضاد های درونی-که جزء لاینفک وجود او محسوب می شوند و همان ها از او موجودی برتر ساخته اند- لازم است از خداوند استمداد جوید و هنگام رویارویی با این ناهمگونی ها با گزینش مسیر صحیح، شخصیت و

ص: 381

تولدی دوباره می یابد. در این صورت با بیدارسازی فطرت خویش رابطه ای دوسویه میان او و خداوند برقرار می شود که به تبع آن، قدرت انسان در مواجهه با حوادث روزگار بیش تر می گردد.

الف) کوچک شماری غیر خدا

یکی از کارکرد های مراقبه به خاطر مشاهده حقیقت که موجب می شود پس از توانمندساختن فطرت، انسان هم چنان بر مدار آگاهی از خداوند و عشق ورزی نسبت به او باقی بماند و به مراتب عمیق تری از مشاهده نائل شود، کوچک شمردن هر چیزی جز خداوند متعال است. عبارت «عَظُمَ الْخَالِقُ فِی أَنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِی أَعْیُنِهِمْ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه193)؛ آفریدگار در اندیشه آنان بزرگ بود، پس هر چه جز اوست در دیده هاشان خُرد نمود»، به وضوح بر این مطلب دلالت دارد.

عظمت خالق در وجود انسان آگاه چنان رخنه کرده که جز او در نظرش کوچک و حقیر شده است. آن چنان خداوند تمامی حجم دلش را اشغال کرده که جایی برای غیر خدا نمانده است، از آن دم که دل به خدا سپرده، چشم بر غیر خدا فروبسته است و به جامی که از دست معشوق نوش کرده الی الابد حلقه بندگی در گوش کرده است، از آن زمانی که گام عشق به وادی توحید نهاده و ملک قلب به مالک اصلی سپرده است، جز عظمت معشوق هیچ چیزی به جز او ندیده است (شجاعی، متقین گل های سرسبد آفرینش، ص32).

ابن میثم، در این باره معتقد است، شوق و خوف زمانی که به حد ملکه می رسد مستلزم کوشش مداوم در عمل و روی گردانی از دنیاست و مبدأ این شوق و خوف، تصور و توجه به عظمت خالق است که به قدر این تصور و توجه، عظمت وعد و وعید او مجسم می شود و به حسب این تصور، قوه خوف و رجاء ایجاد می گردد که دو در از درهای بهشتند، لذا با توجه به میزان درک از عظمت خالق، سایر پدیده ها به نظر کوچک و حقیر می آیند تا جایی که عارف تنها خدا را می بیند و به هر چیز غیر از او به دیده حقارت و خُردی می نگرد (بحرانی، مصباح السالکین، ص 416- 415).

ص: 382

انسان آگاه با توانمندسازی فطرت به واسطه تقوا و مراقبه دائمی، به روشن بینی و بصیرتی نائل می شود که در نظرش هر آن چه غیر از خداوند است حقیر و بی مقدار است -و اگر با غیر خداوند بنا به ضرورت رابطه ای برقرار می کند تنها به صرف این است که بویی از وجود خالق هستی بخش برده است و نمودی از اوست- و راز این مسئله در عظمت و شکوه جاودانه ای است که آن را تنها در خداوند یافته است.

ب) خداوند، ضامن پیروزی

امام علی (علیه السلام) برای وصول به چنین مرتبه ای، انسان را به مشاهده حضور خداوند در تمامی لحظات زندگی اش، اعم از خوشی، آسایش، ناراحتی، گرفتاری و بیماری ای که مدتش پایدار نیست، فرامی خوانند و با هشدار به گشتن شب و روز و نزدیک شدن به پایان زندگی از آدمی می خواهند تا در رهاکردن جان از چنگال هواهای نفسانی بکوشد و آزادی را برای خویش به ارمغان آورد و در معامله ای پر سود که پروردگار برای آنان فراهم کرده، شرکت کنند و در این مسیر حتی از جسم و تن خود برای روح و روانشان و برای توانمندساختن فطرت الهی شان بهره برداری کنند: «فَاللَّهَ اللَّهَ مَعْشَرَ الْعِبَادِ وَ أَنْتُمْ سَالِمُونَ فِی الصِّحَّةِ قَبْلَ السُّقْمِ وَ فِی الْفُسْحَةِ قَبْلَ الضِّیقِ فَاسْعَوْا فِی فَکَاکِ رِقَابِکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تُغْلَقَ رَهَائِنُهَا أَسْهِرُوا عُیونَکُمْ وَأَضْمِرُوا بُطُونَکُمْ وَ اسْتَعْمِلُوا أَقْدَامَکُمْ وَ أَنْفِقُوا أَمْوَالَکُمْ وَ خُذُوا مِنْ أَجْسَادِکُمْ فَجُودُوا بِهَا عَلَی أَنْفُسِکُمْ وَلَا تَبْخَلُوا بِهَا عَنْهَا (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه183)؛ پس خدا را! خدا را! ای جمعیت انسان ها پروا کنید! حال که تندرستید نه بیمار و در حال گشایش هستید نه تنگ دست، در آزادی خویش پیش از آن که درهای امید بسته شود بکوشید، در دل شب ها با شب زنده داری و پرهیز از شکم بارگی به اطاعت برخیزید، با اموال خود انفاق کنید، از جسم خود بگیرید و بر جان خود بیفزایید و در بخشش بخل نورزید».

سخن از گرفتن از جسم و بخشش بر جان، بیانگر نکته قابل توجهی است و آن این که هرچند در نگاه اول جسم انسان در برابر روح و جانش حقیر به نظر می رسد، ولی نباید فراموش کرد که به دلیل قابلیت مصرف شدن در راه حقیقی، ارزشمند خواهد بود؛ و از

ص: 383

این رو با اندیشه ای که ادعا می کند انسان باید با رهایی مطلق از جسمش با انواع ریاضت ها و آزار های جسمی به ارتقاء روح خود کمک کند، مخالف است.

علی (علیه السلام) با استناد به آیاتی از قرآن کریم تأکید می کنند که انسان خودآگاه، انسانی است که با خدای خویش گره خورده است و در نهایت جانش با جان او به جانداری رسیده است: «فَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ وَ یُثَبِّتْ أَقْدامَکُمْ وَقَالَ تَعَالَی مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضاعِفَهُ لَهُ وَلَهُ أَجْرٌ کَرِیمٌ (همان)؛ خدای سبحان فرمود: اگر خدا را یاری کنید، شما را پیروز می گرداند و قدم های شما را استوار می دارد و فرمود: کیست که به خدا قرض نیکو دهد؟ تا خداوند چند برابر عطا فرماید و برای او پاداش بی عیب و نقصی قرار دهد.

خداوند منزه است از این که به خاطر ضعف، ناتوانی و یا کمبودی، از بندگانش یاری بخواهد در حالی که لشکرهای آسمان و زمین از آنِ اوست و عزیز و حکیم و حمید است؛ بنابراین، هدف خداوند از این یاری طلبی چیزی نیست جز این که خواسته است انسان ها را بیازماید که کدام یک نیکوکارترند و به ارزش وجودی خویش پی برده اند. در این نگاه، اگر انسان دچار لغزش شد، باید بداند و وجدان کند که تنها خداوند است که می تواند حیات و شخصیت انسان را حفظ نماید و حتی برای او جبران مافات کند. از این رو باید یک بار دیگر به سوی او بشتابد: «فَاتَّقُوا اَللَّهَ عِبَادَ اَللَّهِ وَفِرُّوا إِلَی اَللَّهِ مِنَ اَللَّهِ وَاِمْضُوا فِی اَلَّذِی نَهَجَهُ لَکُمْ وَقُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِکُمْ فَعَلِی ضَامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلاً إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلاً (همان، خطبه24)؛ «پس ای بندگان خدا! از خدا بترسید و از خدا، به سوی خدا فرار کنید و از راهی که برای شما گشوده بروید و وظائف و مقرراتی که برای شما تعیین کرده بپا دارید، اگر چنین باشید، علی ضامن پیروزی شما در آینده می باشد گرچه هم اکنون به دست نیاورید».

ج) مشاهده

بیداری فطرت، مستلزم مراقبه ای است که در آن، سالک بتواند در سراسر حیات خویش به مشاهده حقیقت توفیق یابد (همان، خطبه49). بدین گونه، با تسلیم شدن در برابر پروردگار به سلامت نفس نائل می شود «إن أسلَمتَ نَفسَکَ لِلّهِ سَلِمَت نَفسُکَ؛ اگر نفست را برای خدا

ص: 384

تسلیم کنی نفست سالم می ماند» (آمدی، غررالحکم ودررالکلم، ج1، ص276).

تلاش برای بیداری و توانمندساختن فطرت، جزء اساسی تمامی سخنان امام علی (علیه السلام) است. برای نمونه، آن زمان که درباره عالم ملکوت و عِلوی از ایشان پرسش می شود، در پاسخ، موضوع را به گوهر وجودی انسان و خودشناسی که لازمه معرفت حقیقی جهان است، سوق می دهند و چنین می فرمایند: آن ها (عالم عِلوی) صورت هایی هستند که از ماده و جسمیت بیرون اند و بالاتر از آن اند که قوّه و استعداد بتواند آن ها را ادراک کند با تابش نور حق در آن ها، تابان شدند و با درخشش او درخشیدند. خدا مثال خویش را در آن درافکند. پس افعال الهی از آن صورت ها هویدا شدند و انسانِ دارای نفس ناطقه را بیافرید. حال اگر انسان علم و عمل خود را پاکیزه گرداند، محققاً گوهر وجودی اش پاک می گردد و شبیه علل اولیه خود می شود و همین که مزاجش معتدل شد و از اضداد خویش (شرک و کبر و هواپرستی) دوری گزید، البته به حق واصل می شود و روح محض می گردد و آسمان های هفت گانه با آن نفس شریک گردند (همان، ص 459). بر این پایه، درک و معرفت گوهر وجودی تا رسیدن به مرحله تجرد محض و نیل به اصل و هویت حقیقی برای همه کس حاصل می شود به شرط آن که تعلیم و تزکیه را سرلوحه کار خویش قرار دهد و تمام قوای درونی خود را به مرتبه اعتدال برساند. بی سبب نیست که مشایخ و سخنان اهل دل، توجه به اقوال و افعال و اخلاق نیک و شایسته را برای سالکان طریق الی الله وسیله کمال می دانند. این که انسان کامل را خلیفه و جانشین حق بر زمین می دانند از آن روی است که وی در سایه توانمندسازی فطرت خویش و بهره وری از نور آن، به ادراک و حضور حق در سراسر کاینات دست می یابد، چنان که جمله جهان در نظر وی تجلی فروغ روی دوست می گردد و جز حق، چیزی را مشاهده نمی کند. آن حضرت، خود به اوج شهود حق تعالی نائل شده بود. چنان که از ایشان درباره رؤیت حق سؤال شد، فرمود: «آیا چیزی را که نبینم، می پرستم؟ دیده ها هرگز او را آشکار نمی بینند، اما دل ها با ایمان درست او را درمی یابند» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه179). آن حضرت به عنوان یک انسان خودآگاه، همواره چشمانی تیزبین

ص: 385

را نظاره گر خود می بیند و در ارتباط با هستی به روشنی در می یابد، جهانی که در آن زندگی می کند ظلمت محض نیست بلکه خداوند آن را به نور خویش روشن کرده است، نوری که به ذات خود ظاهر است و دیگر اشیا را نیز ظاهر می کند (نور/35)؛ این نور در همه مظاهر ظهور دارد بدون این که از چیزی پنهان باشد: «کُلُّ ظَاهِرٍ غَیرَهُ بَاطِنٌ وَ کُلُّ بَاطِنٍ غَیرَهُ غَیرُ ظَاهِرٍ (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه65؛ هر ظاهری غیر از او پنهان و هر پنهانی غیر از او آشکار است». ایشان، به نور فطرت خویش به مراتب برتر ایمان و یقین (مشاهده) دست می یابد و سراسر هستی را نام و نشان محبوب می یابد و می بیند. لذا، خودشناسی را نهایت تحقق هر معرفتی می داند «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَدِ انتَهی إِلی غایَةِ کُلِّ مَعرِفَه وَ عِلمٍ» (حکیمی، الحیاة، ص 115).

بنابراین، انسان باید برای وصول به مراتب والای مشاهده، فطرت خویش را همواره در هوشیاری و بیداری نگه دارد، چراکه در بیداری فطرت، شهامت و توان رعایت میثاق الهی و درک ضرورت رابطه آگاهانه میان خود و خداوند را می یابد و در توانمندسازی فطرت و تقویت آن به آرامش پایدار می رسد و جهان ناامن با حضور دائمی خداوند به جهانی امن مبدل می گردد (ر.ک: دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 478).

نتیجه

یافته های پژوهش نشان می دهد که فطرت تنها یک مسئله نیست؛ بلکه حقیقتی در درون انسان است که باید همواره بیدار بماند تا بتواند عمل کرد انسان را در مسیر صلاح و رستگاری هدایت کند. بیداری فطرت در گرو بصیرت و مراقبه بسیار برای پذیرش حقیقت است و پذیرش حقیقت مستلزم مشاهده خداوند در تمامی امور زندگی برای عبور از واقعیات و رسیدن به حقایق نهفته در آن هاست.

اگر مباحث نظری درباره خداوند به سمت مشاهده و تقویت احساس های درونی نسبت به وجود ماورایی و قدرتمند او پیش برود، رابطه انسان با خدا به گونه ای عاشقانه-عارفانه متبلور خواهد شد و این عشق سبک زندگی انسان را در جهت سود رساندن،

ص: 386

آبادکردن، زیباساختن و معنابخشیدن به هستی متحول می سازد.

آن چه باعث می شود انسان حقیقت را بر هر چیزی ترجیح دهد بیداری فطرت است. این رسالت در ابتدا به عهده پیامبران بیرونی است؛ چراکه انبیا برای آماده سازی نفوس و استخراج و اظهار جواهر اندیشه و آگاهی های انسان ها اساس و اصل هستند.

عقل در متون اسلامی آن چیزی است که اگر آدمی از آن بهره مند شود به وسیله آن، به معارف حقیقی و کردار شایسته راه می یابد و چنان چه این خصلت را نداشته باشد، از آن فاصله می گیرد؛ لذا به آن حجت باطنی (پیامبر درون) نیز می گویند.

لازمه فهم عقلانی صحیح، بیداری فطرت است که با تصدیق آگاهی های باطنی، توسط انسان صورت می پذیرد. با بهره مندی از این آگاهی ها که تنها فعالیت ذهنی صِرف نیستند، انسان می تواند حقیقت معنای رخداد ها را دریابد و به سمت طهارت فکری پیش رود. ازخودبیگانگی بدان معنا نیست که فطرت دچار دگرگونی شده یا به چیز دیگری تبدیل شود؛ بلکه یعنی آن چه خودِ واقعی یک موجود را تشکیل می دهد و «وجود» محسوب می گردد نادیده گرفته شود.

راه توانمندسازی فطرت یکی از مطمئن ترین راه های آگاهی و عشق به خداوند است؛ چراکه در آن خداوند، قبل، بعد، داخل و بیرون از هر چیزی قابل رؤیت است. این مشاهده چون نزد فرد به مانند حضور خودش کاملاً حاضر و به دور از هرگونه ابهام و شکی است، نقش بسزایی در ثبات قدم، استقامت، شهامت و پایداری انسان در انجام اعمال شایسته و الهی دارد. به عبارت دیگر، فردی که به خاطر مراقبه مستمر، خداوند را همواره مشاهده می کند، اندیشه ها، اخلاق و اعمالش رنگ الهی دارد و مصداق بارز خلیفة اللهی است؛ لذا، در آگاهی از توانایی ها و قابلیت های فطرت، آثار و نتایج باارزشی نهفته است که می تواند سبک زندگی انسان را دگرگون سازد و هوشیاری، سلامت، شهامت، پیشرفت، آرامش و امنیت را در پرتو عشق ورزی به خالق یکتا برای او به ارمغان آورد.

ص: 387

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن محمد، شرح نهج البلاغه، [بی جا]، دار احیاءالکتب العربیه، [بی تا].

2. انیس، ابراهیم، المعجم الوسیط، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1408.

3. آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ترجمه: محمدعلی انصاری، تهران، چاپ افست، 1376.

4. البحرانی، میثم بن علی، مصباح السالکین، تهران، دارالکتب الوطنیة، [بی تا].

5. بروجردی، مصطفی، نگاهی به شرح های نهج البلاغه، قبسات، شماره 19، ص 126-137، 1380.

6. جوادی آملی، عبدالله، شناخت شناسی در قرآن، قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1374.

7. حسن زاده، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، تهران، بنیاد نهج البلاغه، 1361.

8. حکیمی، محمد رضا، الحیاة، تهران، دائرة الطبایع والنشر، 1401.

9. خامه گر، محمد، جایگاه عقل در قرآن کریم از منظر استاد شهید مطهری، مکاتبه و اندیشه، شماره 31، ص 18-32، 1387.

10. راغب، ابوالقاسم الحسین بن محمد، مفردات الفاظ قرآن کریم، ترجمه و تحقیق: غلامرضا خسروی، تهران، مرتضوی، 1372.

11. ژاله فر، تقی، مقدمه ای بر معرفة النفس از نگاه امیرالمؤمنین علی ابن ابیطالب (علیه السلام)، 1379.

12. سجادی، سید ابراهیم، قرآن و تربیت فطری، پژوهش های قرآنی، شماره 61، ص 42-75، بهار 1389.

13. سماهیجی، عبدالله بن صالح، الصحیفة العلویة، تهران، الاسلامیة، 1369.

14. شجاعی، مهدی، متقین گل های سرسبد آفرینش، تهران، الهادی، 1376.

15. صدرا (ملا صدرا)، محمدبن ابراهیم، شواهدالربوبیه، تعلیق و تصحیح: جلال الدین آشتیانی، تهران، مرکز دانشگاهی، 1360.

16. صدوق، محمد بن علی بابویه، التوحید، تصحیح: هاشم حسینی، قم، النشر الاسلامی، [بی تا].

17. ضرابی، احمد، معرفت شهودی، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1390.

18. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: محمدباقر موسوی، تهران، محمدی، 1353.

ص: 388

19. طباطبایی، محمدحسین، ولایت نامه، ترجمه: همایون همتی، تهران، امیرکبیر، 1366.

20. قاسم پور، محسن، جایگاه عقل در تربیت دینی از دیدگاه علامه طباطبایی، پژوهش دینی، شماره 22، ص 65-90، 1390.

21. مبینی، محمدعلی، عقل در قرآن، معرفت، شماره 48، ص 86-94، 1380.

22. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، الاسلامیه، [بی تا].

23. مشایخی پور، علی؛ فرامرز قرا ملکی، احد؛ صادقی، هادی، بررسی مفهوم خودشناسی در دیدگاه امام علی (علیه السلام)، انسان پژوهی دینی، شماره 39، ص 27-47، بهار و تابستان 1397.

24. مطهری، مرتضی، فطرت، تهران، صدرا، 1369.

25. الهی، فاطمه؛ مهدوی نژاد، حسین؛ دلشاد تهرانی، مصطفی، جایگاه عقل در معرفت دینی از نگاه امام علی (علیه السلام)، پژوهش نامه علوی، شماره 2، ص 1-28، پاییز و زمستان 1394.

سایت ها رئیسی، زهرا؛ عشرت، فاطمه، (5/2/1398)، جایگاه عقل در قرآن با تأکید بر تفسیر المیزان، http://intjz.net/bank.html

ص: 389

ص: 390

شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی (علیه السلام)

اشاره

احد داوری(1)، محمد تقی زاده(2)

ص: 391


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم؛ ahaddavari@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث؛ mohammadtaghizadeh091@gmail.com

ص: 392

چکیده

خانواده در دین اسلام اهمیت خاصی دارد، ازاین رو توصیه های متعددی درباره اهمیت، استحکام و نحوه تعامل اعضا ارائه کرده است، تا خانواده ای موردپسند در جامعه شکل بگیرد. بخشی از این ویژگی ها در احادیث امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) نقل شده است. پژوهش حاضر با کمک داده های کتابخانه ای و با گردآوری و تحلیل روایات منقول از آن حضرت، در پی تبیین مهم ترین شاخص های خانواده مطلوب از نگاه امام علی(علیه السلام) است که در سه حوزه اعتقاد، اخلاق و رفتار سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد، از نگاه حضرت علی(علیه السلام) ایمان به خدا و برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده بخشی از شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب محسوب می شود. توکل، صبر و غیرت از شاخص های اخلاقی و حسن رفتار، همکاری، ساده زیستی، عفو و گذشت از مهم ترین شاخص های رفتاری خانواده مطلوب به شمار می آیند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، خانواده مطلوب، شاخص.

1- مقدمه

خانواده بنیان اصلی جامعه و مهم ترین کانون آرامش، تعادل، شکل گیری شخصیت انسان ها و همچنین هسته اول سازمان ها و نهادهای اجتماعی به شمار می رود، ازاین رو تأثیر مستقیم و نقش مهمی بر تحولات و رخدادهای جامعه خواهد داشت. در خانواده مطلوب و موفق، پدر و مادر هسته مرکزی و کانون خانواده و فرزندان در گرد این کانون قرار دارند. آنان نخستین الگو و معلّم فرزندان می باشند و فرزندان از اخلاق و رفتارهای آن ها الگوبرداری

ص: 393

می کنند بنابراین والدین می توانند در آن ها بسیار تأثیرگذار باشند، خداوند متعال در آیه 21 سوره روم می فرماید: «وَمِنْ آیاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً لِتَسْکُنُوا إِلَیها وَجَعَلَ بَینَکُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فی ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یتَفَکَّرُونَ» و از نشانه های او اینکه همسرانی از جنس خودتان برای شما آفرید تا در کنار آنان آرامش یابید و در میانتان مودّت و رحمت قرار داد؛ در این نشانه هایی است، برای گروهی که تفکّر می کنند! گرایش به ازدواج و تشکیل خانواده ریشه در فطرت انسان دارد و اسلام بر اساس برخی از شرایط آن را تأیید کرده است. گرایش به ازدواج از منظر اسلام، قبل از هر چیز پاسخ به خواست فطری و ذاتی انسان است؛ زیرا خداوند ساختمان بدن انسان را به گونه ای آفریده است که با رسیدن به مرحله رشد و بلوغ، خودبه خود به جنس مخالف تمایل می یابد و برای تشکیل زندگی مشترک تلاش می کند. این امر، دلیل فطری بودن ازدواج است، نه تحمیلی بودن آن از ناحیه عادت، ضرورت زندگی و یا عامل دیگر (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، ص 493).

نهاد خانواده همواره از اول زندگی بشر تاکنون وجود داشته و هیچ وقت خالی از خانواده نبوده است. امروزه نیز نظام خانواده همچنان استوار است و چگونگی شکل گیری خانواده در میان اقوام گوناگون، متفاوت است چراکه فرهنگ، آداب ورسوم نقش مهمی دارد و این موارد در میان اقوام مختلف، متفاوت است. بدین سان اگر کسی قصد تشکیل خانواده را دارد باید به تناسب و هم شأنی زن و مرد توجه ویژه ای داشته باشند. لذا خانواده موفق و مذهبی یکی از نیازهای واقعی است که جامعه اسلامی محتاج آن است. بر این اساس بهترین الگو برای افراد درزمینه خانواده موفق و برتر، سیره ائمه معصومین(علیهم السلام) به ویژه امیر مؤمنان امام علی(علیه السلام) هست. امام علی(علیه السلام) در نامه 28 نهج البلاغه می فرمایند: (فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا)؛ مسلّما ما دست پرورده پروردگارمان هستیم و مردم پس ازآن تربیت شده ما هستند. ازاین رو نمونه کامل یک خانواده برتر و مطلوب اسلامی را می توان در زندگانی آن حضرت جستجو کرد.

ص: 394

اهمیت و هدف از معرفی خانواده امام علی(علیه السلام) به عنوان یک خانواده برتر و سالم، ضرورت تأمل در این خانواده پر از مهر و عطوفت را نمایان تر می سازد و از سوی دیگر یک اسوه کامل و تمام عیار برای مسلمانان است تا مسیر زندگی خود را بر اساس معیارهای آنان تعیین کنند چراکه با توجه به اهمیت خاص خانواده و آفات و آسیب های فراوانی که در دنیای امروز متوجه این نهاد باارزش هست، ازاین رو باید به بیان راهکارهایی برای رفع این آسیب ها و ارائه الگویی مناسب برای خانواده ها پرداخته شود لذا با بررسی و شناسایی شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی(علیه السلام) روشن می شود که خانواده و اعضای آنچه رفتار و وظایفی در راستای مطلوبیت ساختن خانواده دارند و باید چه ویژگی هایی داشته باشند تا به تعالی و کمال برسند.

پژوهش حاضر به روش تحلیلی تاریخی و با کمک منابع کتابخانه ای در پی پاسخ به این پرسش است که خانواده مطلوب از دیدگاه امام علی(علیه السلام) دارای چه ویژگی هایی است؟ برای پاسخ به این پرسش حوزه مطالعاتی خانواده مطلوب در سه محور کلی شاخص های اعتقادی، شاخص های اخلاقی و شاخص های رفتاری موردبحث قرار می گیرد.

2- پیشینه

در رابطه با زندگانی امام علی(علیه السلام) کتاب های متعددی نگاشته شده است که بخشی از آنها مربوط به مباحث خانواده از نگاه آن حضرت است، ازجمله در دانشنامه امام علی(علیه السلام) در بخش سیره رفتاری، اخلاقی و خانوادگی به بخشی از این مباحث اشاره شده است.

کتاب اخلاق و خانواده از نگاه امام علی به قلم ابوالحسن مطلبی اخلاق و آداب معاشرت در جنبه های مختلف به خصوص آداب معاشرت و اخلاق در محیط خانواده را از منظر آیات قرآن احادیث، روایات، خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار موجود در نهج البلاغه شرح و تبیین کرده است. چنانکه در کتاب خانواده از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) تألیف علی قائمی، اهمیت و جایگاه نظام خانواده از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) بازگو شده است.

ص: 395

برخی مقالات نیز به بررسی موضوع خانواده از نگاه امیر مؤمنان پرداخته اند ازجمله احمد قماشچی در مقاله «عوامل آرامش خانواده در سبک زندگی امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه÷» به بررسی عوامل آرامش خانواده در سبک زندگی علوی می پردازد و فقط شاخص های رفتاری را به صورت غیرمستقیم اشاره کرده است. علی بخشی در مقاله «امام علی علیه اسلام و خانواده» به عوامل تحکیم بخش و تقویت کننده مناسبات خانواده با تمسک به کلمات امام علی(علیه السلام) پرداخته و عوامل را به صورت پراکنده گردآوری کرده است.

تفاوت این پژوهش با موارد فوق این است که در پژوهش های انجام شده یا به شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب اشاره نشده و یا شاخص های اخلاقی و رفتاری به صورت پراکنده موردبررسی قرار گرفته و از هم تفکیک قرار داده نشده؛ اما در این نوشتار سعی گردیده است تا شاخص های خانواده مطلوب اعم از اعتقادی، اخلاقی و رفتاری در سیره و بیانات گهربار امیرالمؤمنین(علیه السلام) مورد بررسی قرار گیرید.

3- مفهوم شناسی خانواده

خانواده در لغت به معنای اهل خانه، اهل بیت، طایفه، خاندان، دودمان و تبار به کاررفته است (موسوی بجنوردی،1367 ش، ج 22، ص 1) و نیز مجموع افرادی که در یک خانه زیست می کنند و واحدی است که شامل پدر و مادر و فرزندان است (معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 613). خانواده، معمولاً کارکردهای گوناگون شخصی، اقتصادی، تربیتی و جز این ها را بر عهده دارد (سالاری فر، خانواده در نگرش اسلام و روانشناسی، ص 12 و 13). در زبان عربی به جای کلمه خانواده، لفظ عشیره به کاررفته است (قرشی، قاموس قرآن، ج 5، ص 1). عشیره از ریشه عشر به معنای مخالطه، مداخله و معاشره است؛ و همچنین معادل عدد ده بیان شده است (مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن، ج 8، ص 136؛ ابن منظور، لسان العرب، ج 4، ص 574) راغب می گوید: عشیره یعنی خاندان مرد که به وسیله او آن خانواده تکثیر پیدا می کند یعنی به منزله عدد کامل که همان عدد ده است آنها نیز به طور

ص: 396

کامل اهل و خانواده او می شوند، خدای تعالی می فرماید: (وَأَزْواجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ؛ (توبه/24؛ راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ج 2، ص 602) و نیز به معنای فامیل نزدیک، شوهر، زن و ایل آمده است (بستانی، فرهنگ ابجدی، ص 611).

در اصطلاح اندیشمندان تعاریف متعددی برای خانواده ارائه داده اند، ازجمله گفته اند:

1- خانواده متشکل از افرادی است که از طریق پیوند زناشویی، هم خونی یا پذیرش فرزند با یکدیگر به عنوان زن، مادر، پدر و شوهر، برادر، خواهر، فرزند در ارتباط متقابل هستند، فرهنگ مشترک پدید می آورند و در واحد خاص زندگی می کنند (قنادان، جامعه شناسی مفاهیم کلیدی، ص 148).

2- خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی، شامل گروهی از افراد است که از طریق ازدواج با یکدیگر پیوند می کنند. رابطه اعضای خانواده، رابطه عمیق و چندلایه است که تاریخچه مشترک و درونی شده درباره جهان و اهداف مشترک بنا شده است در این نظام، افراد توسط علایق و دل بستگی های عاطفی نیرومند، دیرپا و متقابل با یکدیگر پیوند دارند (تبریزی، فرهنگ توصیفی خانواده و خانواده درمانی، ص 13).

3- بر اساس تعالیم اسلامی، خانواده، مجموعه ای است از افراد با رابطه های سببی (عقد ازدواج) و نسبی (والدینی، فرزندی، خواهر و برادری) است این افراد نسبت به هم متناسب با نوع نسبت و ارتباط، مسئولیت های اجتماعی، حقوقی، تربیتی، رفتاری، اقتصادی و دینی دارد (ترابی، شکوفه سیب، ص 19) بر اساس آنچه از تعاریف خانواده گذشت، می توان به این نتیجه رسید که تعریفی که بر اساس تعالیم اسلامی (تعریف سوم) گفته شد، جامع و صحیح تر است.

با توجه به آنچه گفته شد می توان نتیجه گرفت که مراد از مطلوبیت خانواده این است که اعضای آن درنهایت آرامش و آسایش در کنار هم زندگی می کنند و در همه جوانب به طور متعادل و هماهنگ رشد و نمو کرده و از افراط وتفریط به دور باشند و فضای خانه و خانواده

ص: 397

سرشار از پاکی و معنویت و رنگ و بوی الهی است و مهر، محبت، آرامش و اطمینان در چنین خانواده هایی نمودار است.

4- شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب

اشاره

اعتقادات دینی به عنوان مجموعه ای از بایدها و نبایدها و نیز ارزش های اختصاصی و تعمیم یافته، از مؤثرترین تکیه گاه های روانی به شمار می رود که قادر است معنای زندگی را در تمام عمر فراهم سازد و در شرایطی خاص نیز با فراهم سازی تکیه گاه های تبیینی، فرد را از تعلیق و بی معنایی نجات می دهد (فراست، پایان نامه تبیین رابطه اعتقادات و مؤلفه های سبک زندگی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 7)، به همین خاطر پایه و زیربنای جهت گیری انسان در زندگی، باورها و عقیده های اوست چراکه اعتقاد و عقیده انسان ها بالاترین نقش را در زندگی فردی و اجتماعی دارد. در همین راستا اسلام بیشتر از همه چیز به اصلاح شناخت و عقیده و باورهای انسان اهمیت می دهد. در بحث شاخص های اعتقادی به مهم ترین اعتقادات و ارزش های دینی اشاره می شود که بر روابط و رفتارهای اعضای خانواده با یکدیگر تأثیر می گذارد و آن را به خانواده مطلوب و موفق اسلامی تبدیل می کند و نبود چنین ارزش ها و عقیده هایی باعث تزلزل و ناکارآمدی خانواده و شکل گیری روابط نامناسب بین آن ها می شود. بهترین و مؤثرترین الگو و نمونه ای که می توان در رابطه با خانواده مطلوب اسلامی معرفی کرد سیره خانوادگی ائمه اطهار(علیهم السلام) به ویژه سیره خانوادگی امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) است. ازاین رو در این بخش چند نمونه از ارزش های اعتقادی از نگاه امام علی(علیه السلام) که از شاخص های مهم خانواده مطلوب اسلامی به شمار می رود، ذکر می گردد.

الف) ایمان و اعتقاد به خدا

ایمان از ماده (أمن) در اصل آرامش خاطر و آرامش نفس و از بین رفتن بیم و هراس است (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ج 1، ص 205) و به معنی باور یقینی و قطعی که با اعتراف و پذیرش دل همراه است و عمل، انسان را به آن رهنمون می نماید (ابن

ص: 398

عاشور، التحریر و التنویر، ج 1، ص 73). اعتقاد قلبی به خداوند و دین داری از شاخص های مهم اعتقادی است، هر مقدار این ویژگی قوی تر باشد، رعایت حدّ و حدود شرعی کامل تر و پایبند به اصل و اصول خانواده بیشتر خواهد بود و هر مقدار ضعیف تر باشد، به همان اندازه می تواند به استحکام و بنیان خانواده آسیب برساند. امام علی(علیه السلام) در رابطه با ایمان می فرماید: لَا نَجَاةَ لِمَنْ لَا إِیمَانَ لَه؛ کسی که ایمان ندارد نجات نخواهد یافت (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 873، ح 344). انسان نمی تواند بدون داشتن ایده و آرمان و ایمان, زندگی سالم داشته باشد و یا کاری مفید و ثمربخش برای بشریت و تمدن بشری انجام دهد. انسان فاقد هرگونه ایده و ایمان, یا به صورت موجودی غرق در خودخواهی درمی آید که هیچ وقت از لاک منافع فردی خارج نمی شود و یا به صورت موجودی مردد و سرگردان که تکلیف خویش را در زندگی در مسائل اخلاقی و اجتماعی نمی داند. انسان دائماً با مسائل اخلاقی و اجتماعی برخورد می نماید و ناچار باید عکس العمل خاصی در برابر این گونه مسائل نشان بدهد (مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 41). حضرت علی(علیه السلام) در مورد کسی که ایمان و باور قلبی به خداوند را در زندگی خود به کار ببندد می فرماید: ثَمَرَةُ الْإِیمَانِ الْفَوْزُ عِنْدَ اللَّه؛ ثمره و نتیجه ایمان، رستگاری نزد خداوند است (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 88، ح 1491). اعتقاد و ایمان قلبی به خداوند همه رفتارها و سبک زندگی خانوادگی انسان را به سوی سعادت و کسب رضای الهی سوق می دهد فردی که خدا را حاضر و ناظر بر تمام اعمال خویش می داند، تلاش می کند تا در برخورد با اعضای خانواده و انجام وظایف خانوادگی، رضایت آنان را جلب نماید. اگر نهاد خانواده بر پایه ایمان و باور به خداوند، بنا شود بسیار مستحکم تر خواهد بود. یکی از الگوهای سبک زندگی اسلامی که بر پایه ایمان و باور یقینی به خداوند بناشده، سبک زندگی امام علی(علیه السلام) و حضرت زهرا(علیها السلام) است که نمونه کامل خانواده مطلوب اسلامی است. به همین جهت ایمان و اعتقاد قلبی به خداوند سبب مستحکم شدن بنیان اصلی و پایه های خانواده می شود و آن را به خانواده موفق و مطلوب اسلامی تبدیل می کند.

ص: 399

ب) برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده

روحیه تعبد و بندگی و ایجاد فضای معنوی در خانواده، آرامش خانواده را برقرار می کند و اعضای خانواده را به سوی طاعت و بندگی سوق داده و زندگی زوجین را سرشار از معنویت می کند. خانواده ای که دارای روحیه قوی بندگی باشد در برابر کمبودها، سختی ها و نا ملایمت های زندگی هیچ گاه ترس و اضطراب و ناشکیبایی در ارکان خانواده به وجود نمی آید. حکمت غایی تشکیل خانواده و هدف نهایی اسلام از این همه تأکید بر تشکیل و تحکیم و تداوم آن، گسترش ارزش های انسانی، انتشار آرمان های توحیدی و ایجاد روحیه تعبد و بندگی است (محمدی ری شهری، تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث، ص 22). در قرآن کریم این تعبیر زیاد آمده که زیان و بدبختی آنجاست که آدمی در ناحیه معنی و روح ببازد، باختن اثرات و ثمرات زندگی چندان اهمیت ندارد. زندگی اگر باشد، همیشه اثرات و ثمرات دارد، ولی خدای ناخواسته اگر آدمی مثلاً امید و رجاء خود را از دست بدهد اهمیت فوق العاده دارد. بالاتر از آن، هنگامی است که ایمان و معرفت خود را ببازد، زیرا ایمان است که منبع امید و رجاست، ایمان است که توکل و اعتماد و امیدواری می آورد. آدم با ایمان هیچ وقت خودش را تک و بی مدد کار و بی غمخوار نمی بیند، همیشه در نماز می گوید: إِیاکَ نَعْبُدُ وَ إِیاکَ نَسْتَعِین؛ اگر انسان در خانواده ای تربیت یابد که هدف آن، ایجاد روحیه تعبد و بندگی اعضای خانواده باشد در این صورت فرد با ایمان فرضاً در اثر پیشامدهای روزگار اگر صدمات و لطماتی ببیند، چندان نگرانی ندارد. امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه علیها السلام برای برقرار ساختن روحیه تعبد و بندگی در زندگی خود از روش ها و برنامه های خاصی استفاده می کردند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) به دلیل روحیات و مؤانستی که با خدا و عبادت و قرائت قرآن داشتند، در تحکیم فضای بندگی خداوند متعال در خانواده نقش مهمی را ایفا می کردند. ایشان اتاقی را به عبادت اختصاص داده و اوقاتی برای مناجات با خدا قرار داده بودند (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 5، ص 295؛ مجلسی،

ص: 400

بحارالانوار، ج 73، ص 161) همچنین حضرت زهراعلیها السلام در تحکیم روحیه و ایجاد فضای الهی در خانواده سهیم بودند به طوری که در اولین لحظات زندگی مشترک خود حضرت علی(علیه السلام) را به نماز و عبادت خداوند متعال دعوت می کند و هردو به نماز و تهجد الهی می پردازند (قاضی شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج 4، ص 481)، سپس چند روز بعد پیامبر از علی(علیه السلام) می پرسد که فاطمه علیها السلام چگونه همسری است، پاسخ می دهد: نِعْمَ الْعَوْنُ عَلَی طَاعَةِ اللَّه؛ او بسیار مددکار و یاری کننده به عبادت و طاعت خداوند است (ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(علیهم السلام)، ج 3، ص 356). ایشان زمان و مکان مشخصی داشتند و در خانه محلی را برای محرابش قرار داده بود، لباس مخصوصی برای نماز داشت، برای نماز از بوی خوش استفاده می کرد، به غروب و شب جمعه برای استجابت دعا اعتقاد داشت، برای درک شب قدر و احیای آن برای فرزندانش برنامه ریزی می کرد، نماز و دعاهای ویژه ای برای موضوعات مختلف و روزهای هفته داشت، مناجات و تعقیبات خاصی پس از نمازهای واجب داشت، به حدی برای نماز و عبادت بر پا می ایستاد که پاهایش ورم می کرد (مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 84؛ قمی، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، ج 2، ص 704).

بنابراین می توان گفت بعد از ایمان و اعتقاد قلبی و یقینی به خداوند متعال دومین شاخص اعتقادی که در خانواده مطلوب اسلامی باید باشد، ایجاد فضایی معنوی و در ارتباط دائم با پروردگار است تا قلب آنها با ذکر خدا اطمینان یافته و در برابر سختی ها، مشکلات و ناملایمات نلرزد و در تصمیم گیری ها مضطرب و مردد نشوند.

5- شاخص های اخلاقی خانواده مطلوب

اشاره

با توجه به این که هدف تمامی ادیان الهی و پیامبران و امامان معصوم(علیهم السلام)، تربیت آدمی و دعوت به فضایل اخلاقی است لذا در دین مبین اسلام خلق وخوی نیکو، دارای ارزش فراوان است چراکه اخلاق یکی از اهداف مهم بعثت پیامبر(صلی الله علیه و اله) به شمار می رود. ازجمله ارزش های اسلامی آراستگی به اخلاق و رفتار اسلامی است و کسی که دارای اخلاق نیکو

ص: 401

باشد فردی ارزشمند از منظر اسلام است اخلاقی ارزشمند است که تحت لوای اسلام و عقل سالم باشد و القاء بی ارزشی ها به عنوان اخلاق خوب که سرچشمه درستی ندارد، نمی تواند موجب سعادتمندی انسان شود. لذا بهترین الگو و نمونه ای که درزمینه اخلاق اسلامی می توان یافت پیامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) علی الخصوص زندگانی امیر مؤمنان علی(علیه السلام) است که سعی گردیده است در اینجا نمونه کوچکی از آن به خواننده محترم ارائه گردد.

الف) توکل

یکی از مظاهر ایمان و مکارم اخلاق، توکل بر خدا و اعتماد کامل به پروردگار است. شهید مطهری در مورد معنای توکل می گوید: توکل عهده دار شدن کار است، قسمتی که مربوط به انسان است و قسمتی واگذار کردن آن به خداست و معنی واگذار کردن آن به خدا این است که بدانید در عالم، حسابی است که در شرایطی که شما وظیفه تان را عمل کنید، او به کمک شما برخیزد (مطهری، گفتارهایی از اخلاق اسلامی، ص 14 - 15). انسانی که بر خداوند توکل دارد، در مقابل سختی ها و ملالت های زندگی مقاوم تر است چراکه خداوند می فرماید: وَ عَلَی اللَّهِ فَتَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنین؛ اگر اهل ایمانید، فقط بر خدا توکل کنید (مائده/23). انسان امروزه غرق مشکلات دنیوی شده و نیازمند وابستگی به نیروی قدرتمندی است. در خانواده و مشکلات روزمره نیز اگر انسان در برابر سختی ها و مشکلات خود، ابتدا برنامه ریزی برای رفع آنان، سپس توکل و اعتماد به خداوند کند مسلماً تمام مشکلات او حل خواهد شد. انسان مضطرب باید در تمامی موارد ازجمله: ازدواج، یافتن شغل مناسب و یا همسر شایسته به خدا توکل کند چراکه خداوند نیازهای آنان را رفع می کند. ازجمله کسانی که در تمام امور خود به خداوند متعال توکل می کردند امام علی(علیه السلام) بودند که در برابر سختی ها و مشکلات زندگی همواره اعتماد به خدا را فراموش نمی کردند ایشان در مورد توکل فرمودند: و التَّوَکُّلُ عَلَی اللَّهِ نَجَاةٌ مِنْ کُلِّ سُوءٍ وَ حِرْزٌ مِنْ کُلِّ عَدُو؛ و توکل بر خدا مایه نجات از هر بدی و محفوظ بودن از هر دشمنی است (اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2 ص 346)؛ و در حدیث دیگر می فرماید: مَنْ تَوَکَّلَ عَلَی اللَّهِ ذَلَّتْ لَهُ الصِّعَابُ وَ

ص: 402

تَسَهَّلَتْ عَلَیهِ الْأَسْبَاب؛ هرکس به خدا توکل کند، دشواری ها برای او آسان می شود و اسباب برایش فراهم می گردد (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 656، ح 1374).

ب) رازداری

یکی از جنبه های مهم عمل صالح و اطاعت از اوامر و نواهی خدا، استفاده صحیح از زبان است. سخن گفتن مطابق ضوابط الهی یکی از اعمال صالح است که شدیداً مورد تأکید حق تعالی است. بخش مهمی از دستورات الهی، در مورد استفاده صحیح از زبان است که یکی از آن ها رازداری و کتمان سر است. رازداری به معنای پوشاندن و افشا نکردن است (بیگی، ارزش های اجتماعی در قرآن، ص 91). از مهم ترین عواملی که به نگهداری پایه های خانواده به شمار می رود کتمان سر و نگه داشتن رازهای درون خانواده است. ضروری است زن و شوهر برای دست یابی به خانواده موفق و مطلوب اسرار درون خانواده خود را برای دیگران بازگو نکنند و آن را نزد خود به امانت نگه دارند. رازگویی چه برای همسر و چه برای دیگران، صفت اخلاقی است که موردتوجه خداوند و معصومین(علیهم السلام) است به گونه ای که امام علی(علیه السلام) در رابطه با کتمان اسرار می فرمایند: صَدْرُ الْعَاقِلِ صُنْدُوقُ سِرِّه؛ سینه خردمند صندوق راز اوست (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت6، ص 625)؛ و نیز می فرمایند: الْکِتْمَانُ طَرَفٌ مِنَ السَّعَادَة؛ رازداری گوشه ای از خوشبختی است (ابن شعبه حرانی،1404 ق، ص 223).

ج) غیرت ورزی

یکی از وظایف اختصاصی مرد، غیرت ورزی نسبت به همسر است، بدین معنا که وی نباید اجازه دهد همسرش، آگاهانه یا ناآگاهانه، زمینه آلودگی و بی عفتی خود را فراهم سازد. ازاین رو کسی که از بی عفتی همسر خود خبر دارد و اقدامی در جهت پیشگیری از آن انجام نمی دهد، بی غیرت نامیده می شود (محمدی ری شهری، تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث، ص 404). مبحث غیرت از ارزش های مهم اخلاقی به شمار می رود که موجب

ص: 403

کسب عزت و آبرو در زندگی انسان می گردد. ازاین رو امام علی(علیه السلام) در رابطه با غیرت ورزی مردان فرموده اند: مَنْ لَا یغَارُ فَإِنَّهُ مَنْکُوسُ الْقَلْب؛ هر کس که غیرت نورزد قلب چنین فردی واژگونه است (برقی، المحاسن، ج 1، ص 115)؛ و نیز روزی به حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اطلاع دادند که زنان در مراکز تجاری و بازار رفت وآمد دارند و شخصاً به خریدوفروش می پردازند امام(علیه السلام) در یک سخنرانی خطاب به مردم فرمودند: مَا تَسْتَحْیونَ وَ لَا تَغَارُونَ نِسَاءَکُمْ یخْرُجْنَ إِلَی الْأَسْوَاقِ وَ یزَاحِمْنَ الْعُلُوجَ؛ آیا حیا ندارید! و غیرت نمی ورزید که زن های شما به بازار می روند و با جوانان قوی و خوش هیکل روبه رو می شوند؟ (کلینی، الکافی، ج 5، ص 537)؛ و همچنین امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) در حکمت 124 نهج البلاغه در مورد بحث غیرت بیان می کنند که: وَ غَیرَةُ الرَّجُلِ إِیمَان؛ غیرت مرد بر زن (از علامت) ایمان است (شریف الرضی، نهج البلاغه، حکمت124).

د) خیرخواهی

خیرخواهی از جنبه هایی است که در فرهنگ انسان ساز اسلام از جایگاه و منزلت والایی برخوردار است و در ردیف اصول اخلاق جای می گیرد. در اخلاق خانواده خیرخواهی و نصیحت از ارکان مهم است. این مهم است که پدر و مادر با فرزندان از سر نصیحت سخن بگویند. طبیعت انسان چنین است که اگر کسی دریابد که فلان شخص در امرونهی خود قصد و نیتی جز سعادت او ندارد از سر صدق و صفا پذیرای آن است (قائمی امیری، خانواده از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 207-208). در روایات اسلامی به برخی از آثار خیرخواهی اشاره شده است امام علی(علیه السلام) در مورد خیرخواهی و نصیحت می فرماید: لاتَدَعْ أَنْ تنصَحَ اهلَکَ فَاِنّکَ عَنهُم مَسؤُولٌ؛ در پند و موعظه خانواده ات کوتاهی نکن، فردا درباره آن ها از تو بازخواست خواهد شد (قضاعی، دستور معالم الحکم و ماثور مکارم الشیم، ص 147)؛ و در حدیث دیگری می فرماید: مَنْ قَبِلَ النَّصِیحَةَ أَمِنَ مِنَ الْفَضِیحَة؛ هر کس نصیحت را بپذیرد از رسوایی ایمن می شود (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم،

ص: 404

ص 226، ح 4573) و نیز می فرماید: النَّصِیحَةُ مِنْ أَخْلَاقِ الْکِرَام؛ کار نصیحت و خیرخواهی از اخلاق کریمان و افراد گران قدر است (همان، ص 225، ح 4549). اگر انسان های شایسته با آداب و شرایط لازم به خیرخواهی مردم بپردازند و آن ها هم بدون شائبه، نصیحت خیرخواهان را بکار بندند، خیر و سلامت جامعه را فرامی گیرد و شر و پلیدی ها از بین می روند؛ کاستی ها به تکامل، فقر به غنا تبدیل می شود و نارسایی ها جیران می گردد و استعدادها جوانه می زنند.

ه- ) نداشتن حسادت یکی از رذایل اخلاقی که در طول تاریخ بشر آثار بسیار منفی فردی و اجتماعی داشته، مسئله حسد است حسد یعنی بدخواهی. خواستار بودن زوال نعمت و سعادت دیگری (قرشی، قاموس قرآن، ج 2، ص 131)، حسودان نه آرامشی در دنیا دارند و نه آسایشی در آخرت چراکه تمام تلاششان این است که نعمت را محسود بگیرند و آلوده انواع جنایت ها می شوند. نقطه مقابل حسد، خیرخواهی است که در مطالب گذشته به آن اشاره شد. گاهی در محیط خانواده زن و شوهر در رابطه با محبت کردن به فرزندان خود، نسبت به هم حسادت کرده و هرکدام سعی دارند دل ها را متوجه خود سازند و این یک خطا به شمار می رود چراکه حسادت یکی از عوامل فروپاشی نظام خانواده است ازاین رو برای داشتن خانواده ای استوار و موفق باید از حسادت کناره گیری کرد. حضرت علی(علیه السلام) در توصیه خود می فرماید: الحسود و الحقود لا تدوم لهما مسرّة؛ برای انسان حسود و کینه دار مسرت و لذتی قابل دوام نیست (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 816، ح 36) و نیز می فرماید: دع الحسد والکذب والحقد فإنّهنّ ثلاثة تشین الدّین وتهلک الرّجل؛ حسد و دروغ و کینه را رها کن زیرا این سه، دین را غیبناک و مردم را هلاک می کنند (همان، ص 818، ح 103).

و) صبر و تحمل مشکلات

صبر از فضایل اخلاقی و در منابع واژه شناسی به معنای مقید کردن، بردبار بودن،

ص: 405

شکیبایی کردن، استقامت و متحمل شدن است (احسانی، سیره تربیتی معصومین(علیهم السلام)، ص 100). یکی از شرایط لازم برای داشتن زندگی توأم با آرامش و محبت، به کارگیری صبر و تحمل مشکلاتی است که در طول زندگی رخ می دهد. زندگی با فراز و نشیب هایی مواجه است که هرلحظه خطر غرق شدن در آن، انسان را تهدید می کند اما هر فرد ناچار است تا از این دریای عمیق مشکلات عبور نماید تا به ساحل نجات دست یابد و این امر درگرو آشنایی با اصول زندگی و صبر و شکیبایی است. ازاین جهت خداوند متعال در مورد صبر در برابر مشکلات می فرماید: «وَ اصْبِرْ عَلی ما أَصابَک» و بر آنچه از مشکلات و سختی ها به تو می رسد شکیبایی کن (لقمان/17). صبر یعنی تحمل سنگینی مصیبت و از بین بردن آن، نه شکستن و تسلیم شدن و از پا درآمدن در برابر آن سنگینی و مصیبت. در زندگی مشترک نیز این چنین است اگر مرد و زن در برابر مشکلات و سختی ها صبر و شکیبایی پیشه کنند و در جهت رفع آن مشکل برآیند زندگی با آرامش و آسایش و محبت آمیز، خواهند داشت. امام علی(علیه السلام) در حکمت 153 نهج البلاغه در مورد صبور بودن در برابر مشکلات می فرماید: لَا یعْدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ وَ إِنْ طَالَ بِهِ الزَّمَان؛ انسان صبور پیروزی را از دست نمی دهد، هرچند زمان آن طولانی باشد (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت153)؛ و در حدیث دیگری می فرماید: الصَّبْرُ أَنْ یحْتَمِلَ الرَّجُلُ مَا ینُوبُهُ وَیکْظِمَ مَا یغْضِبُه؛ صبر آن است که انسان مصیبت و مشکلی که به او می رسد تحمل کند و خشم خود را فروبرد (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 281، ح 6231) و همچنین بیان کرده اند: الصَّبْرُ فِی الْأُمُورِ بِمَنْزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ فَإِذَا فَارَقَ الرَّأْسُ الْجَسَدَ فَسَدَ الْجَسَدُ وَ إِذَا فَارَقَ الصَّبْرُ الْأُمُورَ فَسَدَتِ الْأُمُورُ؛ صبر در کارها همانند سر در بدن است، همان طور که وقتی سر از بدن جدا شود، بدن فاسد می شود، هنگامی هم که صبر از کارها جدا شود کارها تباه می شود (کلینی، الکافی، ج 2، ص 90). در زندگانی حضرت علی(علیه السلام) صبر و پایداری که یکی از فضایل اخلاقی امام علی(علیه السلام) به شمار می رود و جزو برنامه های اصلی ایشان بود، همواره با روحیه تحمل و بردباری با حوادث و مشکلات گوناگون زندگی برخورد می کرد و درصدد رفع آنان برمی آمد.

ص: 406

6- شاخص های رفتاری خانواده مطلوب

اشاره

از مزیت های دین مبین اسلام نسبت به سایر ادیان این است که اسلام دارای الگو و نمونه هایی برای تمام عرصه ها و حیات انسان است. اگر امر و فرمانی دارد، برای آن الگو و نمونه عملی معرفی می کند تا افراد جامعه بر اساس آن نمونه یا الگو، جامه عمل بپوشانند. زندگی زوجین و خانواده از این موضوع مستثنا نیستند و اسلام برای هدایت و سعادت این خانواده ها، شخصیت هایی چون پیامبر(صلی الله علیه و اله) و ائمه معصومین(علیهم السلام) را به عنوان نمونه و اسوه حسنه معرفی کرده تا مردم بامطالعه سیره آنان زندگی خود را بر اساس معیارهای آنان برچینند. ارزش های اخلاقی و رفتاری را باید از سیره معصومین(علیهم السلام) شناخت چراکه این شخصیت های بزرگوار خود، تجسم ارزش های اخلاقی و رفتاری بودند و سخنان و سیره خانوادگی آن ها ظرایف رفتاری جالب توجهی در بردارد که گاه در تحکیم پایه های خانواده نقش اساسی دارد. ازجمله سیره کسانی که می تواند در زندگی ما مؤثر باشد، سیره رفتاری امام علی(علیه السلام) نسبت به خانواده خویش است که در اینجا نمونه هایی را بیان می کنیم:

الف) صداقت و راست گویی

یکی از پایه های مهم زندگی زن و مرد، صداقت است که از رمزهای ماندگار ثبات و دوام نظام خانواده است و از ارزش های والای اسلام به شمار می رود. ارتباط بین مرد و زن باید کاملاً صادقانه و بدون ریا درعین حال محترمانه باشد. در زندگی مشترک، پنهان کاری و دروغ و نیرنگ و کتمان آثاری جز پیدایش کینه و نفرت و فروپاشی نظام خانواده نخواهد داشت. بسیاری از ناهنجاری های رفتاری، اختلافات خانوادگی و مشاجره میان همسران و دوستان حتی تنش ها و نزاع های سیاسی، ناشی از بی صداقتی و ناخالصی است (محدثی، اخلاق معاشرت، ص 317). در آموزه های دینی نیز به اهمیت صداقت و راست گویی اشاره شده است خداوند متعال در قرآن می فرماید: یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید از خدا بپرهیزید و با صادقان و راست گویان باشید (توبه/119).

ص: 407

همچنین امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) می فرماید: جَانِبُوا الْکَذِبَ فَإِنَّهُ مُجَانِبٌ لِلْإِیمَانِ الصَّادِقُ عَلَی شَفَا مَنْجَاةٍ وَ کَرَامَةٍ وَ الْکَاذِبُ عَلَی شَرَفِ مَهْوَاةٍ وَ مَهَانَة؛ از دروغ بر کنار باشید که با ایمان فاصله دارد. راست گو در راه نجات و بزرگواری است، اما دروغ گو بر لب پرتگاه هلاک و خواری است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه86، ص 145)؛ و نیز می فرماید: یکْتَسِبُ الصَّادِقُ بِصِدْقِهِ ثَلَاثاً حُسْنَ الثِّقَةِ بِهِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُ وَ الْمَهَابَةَ عَنْه؛ راست گو به سبب راست گویی خود سه نعمت به دست می آورد: معتمد مردم می شود، او را به درستی و صمیمیت می پذیرند و بزرگی و عظمتش در دل ها جای می گیرد (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 812، ح 29). بنابراین راست گویی و صداقت جاذبه میان مرد و زن را افزایش می دهد و هرچقدر این جاذبه بیشتر و سالم تر باشد زندگی مشترک شیرین تر و با صفا می شود. امام علی(علیه السلام) در زندگی خود با حضرت فاطمه زهرا علیها السلام گفتاری صادق داشتند و این صداقت و راست گویی هردوی ایشان بود خانواده ایشان را به عنوان الگوی برتر و مطلوب خانواده اسلامی تبدیل کرد.

ب) خوش زبانی

یکی از عوامل مؤثر در سازگاری و رفع تنش ها، خوش زبانی است خوش زبانی یعنی این که اعضای خانواده به یکدیگر سخن پسندیده بگویند و این ویژگی باعث طراوت و شادابی در زندگی است؛ به زندگی روح تازه می بخشد و آن را از خمودی و بی معنایی می رهاند؛ اما در مقابل، بدزبانی زندگی را تیره و تباه می کند و صفای آن را از بین می برد. فراموش نکنیم محیط خانه جنگ و برخورد با دشمن نیست که در آن درگیری و نزاع و احیاناً به کارگیری کلمات درشت و خشن باشد. اساس روابط، بر نرمش و انس و زمینه سازی برای جذب استوار است بدین خاطر که به کارگیری زبان خوش یک اصل است (قائمی امیری، خانواده از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 205)، از این رو پسندیده و سزاوار سخن گفتن، هم امنیت خاطر به دنبال می آورد، هم زندگی مسالمت آمیز با دیگران را در زندگی فراهم می کند. چنانچه درباره پسندیده سخن گفتن، قرآن کریم می فرماید: «وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْنا» و

ص: 408

با مردم، با خوش زبانی سخن بگویید (بقره/83). امام علی(علیه السلام) در زندگی مشترک با حضرت زهرا علیها السلام از این نکته و ویژگی مهم در زندگی زناشویی غافل نبودند و همواره در خانه، با زبان خوش و نیکو و بشاشت و گشادگی چهره ارتباط برقرار می کردند. ایشان در مورد نیک سخن گفتن می فرماید: أجملوا فی الخطاب تسمعوا جمیل الجواب؛ خطابتان را نیکو کنید تا جواب نیکو بشنوید (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 158، ح 90)؛ و همچنین بیان می کند: مَنْ عَذُبَ لِسَانُهُ کَثُرَ إِخْوَانُه؛ هرکس شیرین سخن باشد، برادران او فراوان باشند (همان، ص 578، ح 119).

ج) عفو و گذشت

بخشش و گذشت، عنصر اصلی استمرار و استحکام پیوند زناشویی از سوی هر یک از زوج ها است. لذا مرد و زن باید خطاهای همدیگر را تحمل کرده و از آن ها گذشت کنند تا دوام و پایداری نظام خانواده مستحکم شود (ترابی، شکوفه سیب، ص 281). درواقع زن و شوهر بیش از هر مجموعه انسانی دیگر باید نسبت به هم، روحیه بزرگ منشی داشته باشند که یکی از این نشانه های آن، عفو و گذشت نسبت به خطاهاست که با به کارگیری گذشت و عفو، به نوعی شخصیت خود را تکریم کرده و رشد می دهند. در زندگی خانوادگی مسائل بسیاری پیش می آید که اعضای خانواده، از آن چشم پوشی نمی کنند و آن را به رخ یکدیگر می کشد. در این صورت، زندگی آنان تلخ و قابل تحمل نخواهد بود. ازاین رو چشم پوشی و گذشتن از مسائل کم اهمیت، موجب تقویت بنیان و نهاد خانواده می شود. از امام علی(علیه السلام) دراین باره نقل شده است که: مَنْ لَمْ یتَغَافَلْ وَ لَا یغُضَّ عَنْ کَثِیرٍ مِنَ الْأُمُورِ تَنَغَّصَتْ عِیشَتُه؛ هرکس از بسیاری امور، تغافل و چشم پوشی نکند، زندگی اش تیره می شود (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 451). گاهی در خانواده ای ممکن است فرزند، خطایی را مرتکب شده و در برابر آن خطا از پدر و مادر خود عذرخواهی می کند پدر و مادر نیز باید عذر او را پذیرفته و از خطای او چشم پوشی کنند؛ چراکه امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) در رابطه با نپذیرفتن عذر

ص: 409

خطاکار می فرمایند: شَرُّ النَّاسِ مَنْ لَا یعْفُو عَنِ الزَّلَّةِ وَ لَا یسْتُرُ الْعَوْرَة؛ بدترین مردم کسی است که خطای دیگران نبخشد و عیوب را نپوشاند (همان، ص 245، ح 5016).

د) حسن رفتار با همسر و فرزندان

رفتاری نیکو و پسندیده از شاخص های مهم خانواده مطلوب است، حسن رفتار به معنای این است که مردان و زنان در زندگی مشترک باید نسبت به هم، خوش رفتار و همواره با مهر و محبت برخورد کنند چراکه خداوند متعال می فرماید: وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ؛ با زنان به طور شایسته رفتار کنید (نساء/19). خوش رفتاری هم در بین والدین و هم در بین فرزندان باید رعایت شود، رفتار پسندیده، شایسته هر مسلمان است و انسان همواره باید برخورد درست و همراه تکریم و تعظیم داشته باشد؛ به ویژه در برخورد با کسانی که با انسان ارتباط شبانه روزی دارند، می بایست رفتار نیک و همراه با مهر و محبت داشت و از آنان دل جویی نمود؛ چراکه رفتار درست، بر شخصیت افراد تأثیر زیادی بر روابط متقابل آنان دارد. در محیط خانواده نیز رفتاری آمیخته با احترام، پیوند میان اعضای خانواده را تقویت می کند (احسانی، سیره تربیتی معصومین(علیهم السلام)، ص 138). برخورد نیکو و شایسته با اهل خانه، از اوامر مهم اسلامی است به گونه ای که هم در سیره معصومین(علیهم السلام) و هم در احادیث آنان این نکته مورد توجه قرار گرفته است. حضرت علی(علیه السلام) در رابطه با رفتار نیکو با همسر می فرماید: إِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ فَدَارِهَا عَلَی کُلِ حَالٍ وَ أَحْسِنِ الصُّحْبَةَ لَهَا لِیصْفُوَ عَیشُکَ؛ زن گل است نه پیشکار. پس در همه حال با او مدارا کن و با وی به خوبی هم نشینی نمای تا زندگی ات با صفا شود (ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 556) و همچنین در حدیث دیگری می فرماید: خَیرُ نِسَائِکُم... الْهَینَةُ اللَّینَةُ الْمُؤَاتِیة؛ بهترین زنان شما... آن زنی است که با شوهر خود مهربان و نرم خو باشد و با او همراهی کند (کلینی، الکافی، ج 5، ص 324). در سیره خانوادگی حضرت علی(علیه السلام) این امر قابل مشاهده است که ایشان با همسر خود، حضرت فاطمه علیها السلام رفتاری نیکو و پسندیده داشتند و همواره سعی کردند با مهربانی و احترام و دلجویی چنان با همسر خویش رفتار کنند که اگر اندوهی دارد از او

ص: 410

بکاهد. ایشان نسبت به فرزندان خویش نیز رفتاری پسندیده داشتند و همواره به آنان مهر و محبت داشته و شخصیت آنان را تکریم می کردند و معتقد به حسن رفتار بین والدین و فرزندان بودند. چنانچه به فرزندش امام حسن مجتبی(علیه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه می فرماید: وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّی کَأَنَّ شَیئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی؛ ای فرزندم تو را دیدم که پاره تن من، بلکه همه جان منی، آن گونه که اگر آسیبی به تو رسد به من رسیده است و اگر مرگ به سراغ تو آید، زندگی مرا گرفته است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31، ص 519). این چنین است که خانواده امام علی(علیه السلام) همیشه زندگی با مهر و عطوفت و محبت آمیز داشتند چراکه حسن رفتار در خانواده از عواملی است که سبب تحکیم پایه های خانواده می شود.

ه- ) همکاری با همسر همکاری مسلمانان همواره مورد تائید قرآن کریم است؛ چنانچه در این زمینه می فرماید: وَ تَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَ التَّقْوی؛ در راه نیکی و پرهیزکاری با هم همکاری کنید (مائده/2). در سیره پیشوایان معصوم(علیهم السلام) به خصوص سیره خانوادگی امام علی(علیه السلام) نیز همکاری با همسر و کمک کردن به او وجود داشته است. به گونه ای که او در کارهای خانه، مددکار حضرت فاطمه علیها السلام بود از آن حضرت نقل شده که پیامبر(صلی الله علیه و اله) بر ما وارد شد، درحالی که فاطمه در کنار دیگ نشسته بود و من عدس پاک می کردم فرمود یا ابالحسن! گفتم: لبیک یا رسول الله(صلی الله علیه و اله) فرمود: هر چه از من می شنوید از جانب خداوند متعال است مردی که همسرش را در کار خانه کمک کند، به تعداد هر مویی که در بدنش قرار دارد یک سال عبادت نوشته می شود که روزهایش را با روزه و شب هایش را با عبادت سپری کرده باشد؛ و نیز خداوند پاداش صابرانی چون حضرت داود و یعقوب و عیسی‘ را به او می دهد (شعیری، جامع الأخبار، ص 102). افزون بر همکاری، حضرت علی(علیه السلام) در امور خانواده و مسائل مهم با فاطمه(صلی الله علیه و اله) مشورت می کرد و فاطمه در نهایت تواضع با ایشان همراهی می کرد؛ مثلاً در مسئله مهمی فاطمه علیها السلام به علی(علیه السلام) می فرماید: الْبَیتُ بَیتُکَ وَ الْحُرَّةُ

ص: 411

زَوْجَتُکَ افْعَلْ مَا تَشَاء؛ خانه، خانه توست و من همسر تو هستم. هر آنچه می خواهی، انجام بده (هاشمی خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 13، ص 20).

و) سازگاری با همسر

مهم ترین موضوع در زندگی زناشویی، سازگاری همسران با یکدیگر است که در استحکام نظام خانواده، رشد مادی و معنوی آن و نیز تربیت فرزند، نقش اساسی دارد. هراندازه همسران سازگارتر باشند نهاد خانواده پایدارتر و تربیت فرزند در فضای عاطفی تر و بهتر اتفاق خواهد افتاد. امروزه متأسفانه به این موضوع کمتر توجه می شود و بسیاری از خانواده ها در اثر اختلافات، دچار تزلزل و دستخوش آسیب های جدی می شوند که اگر در این زمینه به سیره معصومین(صلی الله علیه و اله) اقتدا کنند، کانون خانواده گرم تر و بانشاط تر خواهد شد. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَینِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یریدا إِصْلاحاً یوَفِّقِ اللَّهُ بَینَهُما إِنَّ اللَّهَ کانَ عَلیماً خَبیرا؛ و اگر از جدایی میان آن دو (همسر) می ترسید، پس داوری از خانواده آن (شوهر) و داوری از خانواده آن (زن تعیین کنید و) بفرستید؛ اگر این دو [داور]، تصمیم به اصلاح داشته باشند، خدا میان آن دو سازگاری خواهد داد به راستی که خدا، دانای آگاه است (نساء/35). سازگاری خانوادگی را از رفتار امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه علیها السلام باید آموخت و زندگانی ایشان را الگوی خود قرار داد. چراکه زندگانی این دو بزرگوار سرمشق همه خانواده های مسلمان است. امام علی(علیه السلام) درباره زندگی اش با فاطمه زهرا(علیها السلام) و سازگاری با وی می فرماید: فَوَ اللَّهِ مَا أَغْضَبْتُهَا وَ لَا أَکْرَهْتُهَا عَلَی أَمْرٍ حَتَّی قَبَضَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیهِ وَ لَا أَغْضَبَتْنِی وَ لَا عَصَتْ لِی أَمْراً وَ لَقَدْ کُنْتُ أَنْظُرُ إِلَیهَا؛ سوگند به خدا هیچ گاه فاطمه(علیها السلام) را به خشم نیاوردم و او را بر چیزی ناراحت نکردم تا این که خدای عزوجل او را قبض روح کرد و فاطمه(علیها السلام) نیز هرگز مرا به خشم نیاورد و با امر من مخالفت نکرد و هر وقت نگاهش می کردم، تمام غم هایم از بین می رفت (اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 2، ص 363).

ص: 412

ز) وفاداری نسبت به همسر

وفاداری در زندگی بسیار مهم است و بنای تداوم یک زندگی است. انسان وفادار همیشه نزد مردم به محبوبیت شناخته می شود و رفتار او موردپسند است وفاداری در زندگی موجب سلامت آن زندگی می شود. زن و مرد باهم پیمان زناشویی می بندند و زندگی را بر مبنای انس و الفت مستقر می سازند. سرانجام یکی از آن دو دار فانی را زودتر وداع خواهد گفت و طبیعی است که دیگری باید درد فراق او را تحمل کند و با درد و رنج تنهایی بسازد و جزع سر ندهد. این دو ممکن است که در طول مدت زندگی کدورت هایی باهم داشته باشند و خلاف رضای هم، راهی را طی کرده باشند، اما پس از مرگ دیگر جای گله نخواهد بود. آنان باید روزهای خوش و شادی را هم مدنظر آورده و سپاس گزار هم و قدردان یکدیگر باشند (قائمی امیری، خانواده از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 367). در زندگانی امام علی(علیه السلام) و فاطمه زهرا(علیها السلام) باید نگریست که زندگی موفق و مطلوبی داشتند و در طول مدت زندگانی خویش از هم گله مندی و نارضایتی نداشتند به همین خاطر است که سیره خانوادگی این دو بزرگوار الگوی جامعه اسلامی قرارگرفته است. امام علی(علیه السلام) پس از وفات حضرت فاطمه(علیها السلام) از او اعلام رضایت مندی کرد و فرمود: اللَّهُمَ إِنِّی رَاضٍ عَنِ ابْنَةِ نَبِیک؛ بار خدایا! من از دختر پیامبر تو، راضی ام (قمی، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، ج 8، ص 504).

ح) قناعت و ساده زیستی

ساده زیستی موردنظر اسلام عبارت است از عدم دل بستگی به مظاهر دنیا و رهایی از تجملات و تشریفات زائد زندگی و بی پیرایه بودن که مقابل آن، تجمل گرایی و رفاه زدگی است. خداوند متعال درباره ساده زیستی و عدم دل بستگی به دنیا در آیه 131 سوره طه می فرماید: «وَ لا تَمُدَّنَّ عَینَیکَ إِلی ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِالدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیرٌ وَ أَبْقی؛ و هرگز چشمان خود را به نعمت های مادّی، که به گروه هایی از آنان داده ایم، میفکن! این ها شکوفه های زندگی دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛

ص: 413

و روزی پروردگارت بهتر و پایدارتر است.» مهمترین مانع کمال آدمی، وابستگی و دل بستگی به دنیا است که این حالت اگر بر روح انسان حاکم گردد تمام ارزش های انسانی را تحت شعاع قرار می دهد و از فروغ آن می کاهد برای رهایی از جلوه های فریبنده زیبا و مظاهر مادی راهی بهتر از زهد و قناعت و ساده زیستی نیست زاهد با بی رغبتی به دنیا، آزاده ای است که بی تکلف زندگی می کند، بدون تعلق، راه زندگی را می پوید. حضرت علی(علیه السلام) در مورد قناعت و ساده زیستی در زندگی می فرماید: إِذَا أَرَادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خَیراً أَلْهَمَهُ الْقَنَاعَةَ وَ أَصْلَحَ لَهُ زَوْجَهُ؛ خوش ترین زندگی از آن کسی است که خداوند پاک به او قناعت بخشیده و همسری شایسته، روزی اش کرده است (تمیمی آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص 212، ح 469؛ لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص 131، ح 2949). یکی از برجسته ترین خانواده هایی که درزمینه ساده زیستی معروف است خانواده علوی است. یکی از مصداق های ساده زیستی زندگانی این دو شخصیت بزرگوار، امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) این است که در بحث مهریه و عروسی در روایات آمده که مهر حضرت فاطمه(علیها السلام) در ازدواج با امام علی(علیه السلام) بسیار اندک بود (مجلسی، بحارالانوار، ج 43، ص 115 - 112). طبق گزارش های متعدد، امام علی(علیه السلام) با فروش زره خود را به مبلغ کم تری فروخت و آن مبلغ را به پیامبر(صلی الله علیه و اله) سپرد؛ و ایشان نیز با آن پول وسایل بسیار ساده و اندک برای زندگی مشترک این بزرگواران تهیه نمود و این نشان دهنده سبک بودن مهریه و سادگی آنان بود (محمدی ری شهری، تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث، ص 115) در رابطه با ولیمه عروسی امام علی(علیه السلام) و حضرت فاطمه(علیها السلام) نیز پیامبر(صلی الله علیه و اله) به امام علی(علیه السلام) دستور داد ولیمه ای تهیه کند و از مردم پذیرایی نماید. علامه مجلسی احادیث فراوانی در رابطه این موضوع گردآوری کرده است. در یکی از این روایات آمده است که: چون زمان عروسی فاطمه(علیها السلام) فرارسید، پیامبر(صلی الله علیه و اله) غذا و حلوا درست کرد و به علی(علیه السلام) فرمود: مردم را دعوت کن. علی(علیه السلام) گفت: من به سوی مردم رفتم و گفتم که ولیمه را بپذیرید، آن ها نیز پذیرفتند (مجلسی، بحارالانوار، ج 103، ص 287).

ص: 414

7- نتیجه

خانواده به عنوان نخستین کانون زندگی و شخصیت فرد در جامعه و میزان موفقیت وی تأثیر بسزایی داشته و دارای اهمیت فراوان است. چراکه شخصیت واقعی فرد در درون همین کانون گرم شکل گرفته و سپس وارد جامعه می شود. این نهاد برای انسان هم ازلحاظ مادی و هم ازلحاظ معنوی دارای ارزش و اهمیت فراوانی است در نظام خانواده برای تمامی افراد و اعضا وظایفی مشخص شده است که هر یک از اعضا باید به عالی ترین شکل ممکن وظایف خود را به انجام برسانند. ازاین رو هر جامعه نیازمند خانواده ای است که در هر زمینه ای برتر و مطلوب باشد. یکی از مزایای دین مبین اسلام این است که برای هر دستور و فرمان های الهی مصداق و نمونه هایی را معرفی کرده تا دیگران با توجه به آن الگو و نمونه مسیر زندگی خود را بر اساس آن برچینند. یکی از الگوهایی که درزمینه خانواده مطلوب اسلامی می توان معرفی کرد سیره معصومین(علیه السلام) علی الخصوص بیانات و سیره خانوادگی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) است که ازنظر اسلام خانواده امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)، مطلوب ترین و موفق ترین خانواده به شمار می رود. لذا خانواده مطلوب از نگاه امام علی(علیه السلام) دارای ویژگی های اعتقادی ایمان و اعتقاد قلبی به خداوند، برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده و ویژگی اخلاقی توکل، رازداری، غیرت ورزی، خیرخواهی، نداشتن حسادت، صبر و تحمل مشکلات و همچنین ویژگی های رفتاری صداقت و راست گویی، خوش زبانی، عفو و گذشت، حسن رفتار با همسر و فرزندان، همکاری با همسر، سازگاری با همسر، وفاداری نسبت به همسر و قناعت و ساده زیستی است. اگر خانواده ای این شاخص هایی را که در تحقیق هویدا است در زندگی خود به کار ببندند بدون تردید، نظام و پایه های آن خانواده مستحکم شده و به خانواده مطلوب اسلامی دست می یابند؛ و همچنین در برابر آسیب ها و آفت هایی که اساس زندگی و خانواده را متزلزل می کند، محفوظ می مانند.

ص: 415

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388 ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه، چاپ دوم، 1413 ق.

2. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم: جامعه مدرسین، چاپ دوم، 1404 ق.

3. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب(علیهم السلام)، قم: انتشارات علامه، 1379 ق.

4. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر و التنویر، بیروت: موسسه التاریخ، 1384 ق.

5. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دارصادر، بی تا.

6. احسانی، محمد، سیره تربیتی معصومین(علیه السلام)، قم: مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، 1390 ش.

7. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، تبریز: انتشارات بنی هاشمی، چاپ اول، 1381 ق.

8. برقی، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، قم دار الکتب الإسلامیة، چاپ دوم، 1371 ق.

9. بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، تهران: انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1375 ش.

10. بیگی، روح الله، ارزش های اجتماعی در قرآن، تهران: انتشارات اسوه، چاپ دوم، 1389 ش.

11. تبریزی، مصطفی، فرهنگ توصیفی خانواده و خانواده درمانی، تهران: انتشارات فراوان، 1385 ش.

12. ترابی، مهدی، شکوفه سیب (بررسی مشکلات خانوادگی از دیدگاه اسلام و روانشناسی)، قم: انتشارات اسوه، چاپ اول، 1390 ش.

13. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غررالحکم و درر الکلم، قم: انتشارات دار الکتاب الإسلامی، چاپ دوم، 1410 ق.

14. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، ترجمه و تحقیق مفردات ألفاظ القرآن، تهران: مرتضوی، 1374 ش.

15. سالاری فر، محمدرضا، خانواده در نگرش اسلام و روانشناسی، تهران: انتشارات سمت، 1393 ش.

16. شعیری، محمد بن محمد، جامع الأخبار، نجف: مطبعة حیدریة، چاپ اول، بی تا.

17. شوشتری، نورالله بن شریف الدین، احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم: مکتبه آیت الله المرعشی النجفی العامه، 1409 ق.

ص: 416

18. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعة، قم: مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، چاپ اول، 1409 ق.

19. طباطبائی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان فی تفسیر القرآن، مترجم: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی جامعه مدرسین حوزه علمیه، 1374 ش.

20. قائمی امیری، علی، خانواده از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، تهران: انتشارات انجمن اولیا و مربیان، چاپ سوم، 1386 ش.

21. قرشی، علی اکبر، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ ششم، 1371 ش.

22. قضاعی، محمد بن سلامه، دستور معالم الحکم و ماثور مکارم الشیم، بیروت: شرکه دارالارقم بن ابی الارقم، 1418 ق.

23. قمی، عباس، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، قم: انتشارات اسوه، چاپ اول، 1414 ق.

24. قنادان، منصور، جامعه شناسی مفاهیم کلیدی، تهران: انتشارات آوای نور، 1375 ش.

25. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران: دار الکتب الإسلامیة، 1407 ق.

26. لیثی واسطی، علی بن محمد، عیون الحکم و المواعظ، قم: انتشارات دار الحدیث، 1376 ش.

27. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار(علیهم السلام)، بیروت: دارالاحیاء التراث العربیه، چاپ دوم، 1403 ق.

28. محدثی، جواد، اخلاق معاشرت، قم: دفتر تبلیغات حوزه علمیه، 1379 ش.

29. محمدی ری شهری، محمد، تحکیم خانواده از نگاه قرآن و حدیث، قم: انتشارات دار الحدیث، چاپ دوم، 1389 ش.

30. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، بیروت: دار الکتاب العلمیه، بی تا.

31. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار شهید مطهری، تهران: انتشارات صدرا، 1376 ش.

32. مطهری، مرتضی، گفتارهایی از اخلاق اسلامی، تهران: انتشارات صدرا، 1390 ش.

33. معین، محمد، فرهنگ معین، تهران: انتشارات دنا، چاپ چهارم، 1381 ش.

34. موسوی بجنوردی، کاظم، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، تهران مرکز دائره المارف بزرگ اسلامی، 1367 ش.

35. هاشمی خویی، میرزا حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تهران: مکتبة الإسلامیة، 1400 ق.

36. فراست، زهره، پایان نامه تبیین رابطه اعتقادات و مؤلفه های سبک زندگی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، 1395 ش.

ص: 417

ص: 418

جایگاه جوان گرایی از منظر قرآن و نهج البلاغه

اشاره

مرتضی لفته ای(1)

ص: 419


1- . دانش پژوه سطح 3 قرآن و علوم مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)؛ Mlaftei@gmail.com

ص: 420

چکیده

بیش از چهل سال از انقلاب اسلامی می گذرد و نسل تجربه دیده عصر انقلاب الآن نه تنها از دوران میان سالی بلکه وارد کهن سالی شده است. حال باید دید که از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه در این دوراهی تجربه و جوانی کدام یک، ملاک انتخاب صحیح مدیر در حکومت اسلامی می باشد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی بررسی مواردی از نمونه های جوان گرایی در شرع مقدس اسلام انجام گرفته است. یافته های تحقیق نشان می دهد در قرآن و نهج البلاغه قوه جوانی به تجربه ترجیح دارد؛ لکن همه آن ها توان مقابله با عبارات صریح نهج البلاغه بر ترجیح تجربه را ندارند. فلذا درنهایت با جمع بین ادله، مدیریتی را کارگشا در عرصه پیشبرد اهداف انقلاب و تعالی جامعه معرفی می کنیم که مدیر آن فردی باتجربه از رده سنی میان سال جامعه باشد نه کهن سال (جوان گرایی نسبی) و از ویژگی های جوانان در عرصه مدیریت خود استفاده کند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، جوان، جوان گرایی.

مقدمه

انتخاب صحیح مدیران و مسئولان شایسته در یک حکومت می تواند بیش ترین کمک را به تعالی جامعه و پیشبرد اهداف آن حکومت بکند، در این میان در شرایطی که انقلاب اسلامی ایران از چهل سالگی خود فراتر رفته و نسل های دوره انقلاب، هم اکنون چند نسل را پشت سر گذاشته اند و نسل های جوان و بانشاط در این کشور اسلامی در پی رونمایی از استعدادها و خلاقیت های خود به همگان هستند، این سؤال مطرح می شود که مدیران،

ص: 421

مسئولین و کارگزاران کلان را از کدام نسل باید انتخاب کرد، نسلی که انقلاب را آفرید و یا نسلی که زاده انقلاب است؟ نسلی که ویژگی باارزشی به نام تجربه دارد و یا نسلی که گوهری کم یاب به نام جوانی دارد؟ کدام یک از این دو (تجربه/جوانی) می تواند به پیشرفت های این کشور اسلامی سرعت ببخشد و به سمت اهداف مقدسش میل دهد؟ هدف ما در این نوشتار این است که جواب پرسش خود را از میان قرآن و نهج البلاغه به دست آوریم فلذا مشخص است که از روش نقلی در تحقیق خود بهره برده ایم.

پیشینه

تاکنون تک نگاره های متعددی در موضوع نگاه قرآن و یا نهج البلاغه به جوان و جوانی نوشته شده است مانند:

زینت گرایی و جوانی از منظر آیات قرآنی، باشیزاده مقدم، 1396.

تربیت جوان در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تدوین راضیه ژیان فیض آبادی؛ با همکاری واحد مبلغین مدرسه علمیه حضرت رقیه÷، مشهد، صبرا، 1389.

جوان از منظر نهج البلاغه [کتاب]: نگاهی به رهنمودهای امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در تربیت نوجوانان و جوانان/ سعید پورملائی هری، قم، ولاء منتظر (عج)، 1392.

جوان در نهج البلاغه/ تألیف مهدی فانی، تهران، ابرون، 1378.

جوان و چشمه ساری از نهج البلاغه/ تهیه و تدوین معاونت مطالعات و تحقیقات [سازمان ملی جوانان]، تهران، سازمان ملی جوانان، معاونت مطالعات و تحقیقات، 1387.

اما از آن جا که هیچ کدام از آن ها ناظر به انتخاب مدیر در تقابل با تجربه نمی باشد، ما بر آن شدیم که نظر قرآن و نهج البلاغه را در این موضوع مورد بررسی قرار دهیم.

1- مفهوم شناسی جوان

مراد ما از «جوان»، همان معنای متعارف موجود در جامعه می باشد که نیازی به توضیح و تعریف ندارد اما از آن جا که در این نوشتار قصد بررسی «جوان» در آیات و روایات را داریم، مقداری به تبیین و تعریف این واژه می پردازیم.

ص: 422

در کلام امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اشاره به جوان در قالب این چند واژه بوده است: «غلام»، «فتی»، «شاب» و «حدَث»، در حالی که در ادبیات قرآن فقط از دو واژه اول استفاده شده است.

سه واژه اخیر معمولاً به یک معنی به کار برده می شوند به گونه ای که اهل لغت «فتی» را به «شاب» معنی کرده اند: الفَتی و الفَتَاةُ: الشابُّ و الشّابَّةُ (صاحب بن عباد، المحیط فی اللغة، ج 9، ص 470؛ فیومی، المصباح المنیر، ج 2، ص 462؛ جوهری، الصحاح، ج 6، ص 2451).

اما «غلام» در لغت به معنی جوان نورس می باشد که صورتش به تازگی موی و سبیل درآورده: «الْغُلَامُ الطّارّ الشّارب» (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 613؛ فراهیدی، کتاب العین، ج 4، ص 422).

گاهی نیز در قرآن بدون استفاده از واژگان به همین معنی اشاره می شود مانند این آیه: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (قصص/14)، که البته در معنا و حدود سنی «حَتّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ» بین اهل لغت بسیار اختلاف وجود دارد:

الف. مابین 28 تا 40 سالگی بیان کرده اند «حَتّی یبْلُغَ أَشُدَّهُ، أی قُوّتَه و هو ما بین ثمانی عشرة إلی ثلاثین» (جوهری، الصحاح، ج 2، ص 493).

ب. مابین 30 تا 40 سالگی «هو ما بین الثلاثین و الأَربعین» (ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 235؛ زحیلی، التفسیر المنیر، ج 24، ص 156).

ج. بعضی از مفسرین با توجه به معنای لغوی «اشدّ» که از ماده شدت به معنی نیرومند شدن است، نتیجه گرفته اند که بلوغ اَشُدّ آن است که انسان ازنظر قوای جسمانی به سر حد کمال برسد که غالباً در سن 18 سالگی است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 39).

هرچند که در رابطه با آغاز جوانی اختلاف فراوانی وجود دارد و بهتر است فقط به این تعبیر کفایت کنیم که آغاز جوانی مصادف است با پایان دوره نوجوانی، اما در رابطه با

ص: 423

انتهای این دوره مهم زندگی عمدتاً اتفاق وجود دارد که پایان جوانی، چهل سالگی می باشد و علاوه بر آن شواهد آن را نیز در آیات و روایات می توان مشاهده کرد.

خداوند تبارک وتعالی در آیه 15 سوره مبارکه احقاف بلوغ اشد را در زمان چهل سالگی بیان کرده است: «وَ وَصَّینَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیهِ إِحْساناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ کُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ کُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْراً حَتَّی إِذا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ بَلَغَ أَرْبَعینَ سَنَةً»...تا زمانی که به رشد و نیرومندی خود و به چهل سالگی برسد،... (انصاریان، تفسیر حکیم، ص 504).

2. دلایل ترجیح جوان گرایی

جوانی گرایی در قرآن

یک- الگوهای جوان

هنگامی که به کتاب مقدس قرآن مراجعه می کنیم به چند نمونه از پیامبران و اولیاءالله برمی خوریم که در سن جوانی کارهای بزرگی انجام داده و بعضاً منصب های حکومتی نیز داشته اند که این خود بهترین شاهد بر جوان گرایی می باشد. در ادامه به تعدادی از این نمونه های قرآنی اشاره می کنیم:

اول: قرآن کریم هنگام ذکر جریان اصحاب کهف، در دو آیه آن ها را با واژه جوان «فتی» یاد می کند: «إِذْ أَوَی الْفِتْیةُ إِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً» (کهف/10).

دوم: یکی از نمونه هایی که می توان به آن اشاره کرد حضرت یوسف نبی است که در سن جوانی عزیز کشور بزرگ و متمدن مصر شد (یوسف/19).

سوم: حضرت ابراهیم نمونه دیگری است که در جوانی به رشد رسید (انبیا/51) و به سبب آن رشد به مخالفت با بت و بت پرستی پرداخت و درنتیجه دست به نابودی آن ها زد «سَمِعْنا فَتًی یذْکُرُهُمْ؛ شنیدیم جوانی از (مخالفت با) بت ها سخن می گفت» (انبیاء/ 6).

چهارم: یکی دیگر از این موارد حضرت اسماعیل است که به خوبی نشان می دهد که

ص: 424

یک جوان می تواند در اوج فرمان برداری و روحیه ایثار در سخت ترین شرایط به راحتی تصمیمی سخت بگیرد و امکان وقوعی جمع جوانی و ولایت و ایثار و فرمان برداری و تقوی را به رخ بکشد: «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قالَ یا بُنَی إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ» (صافات/102).

بررسی و نقد اول: این استدلال متوقف بر این است که مراد از «فتیه» در آیه جوان باشد نه جوان مرد؛ چه این که بسیاری از مفسرین، اصحاب کهف را افرادی دارای سن و سال می دانند که به سبب دارا بودن روحیه جوانی و فتوت با واژه «فتی» نامبرده شده اند (عیاشی، التفسیر، ج 2، ص 323؛ طباطبایی، المیزان، ج 13، ص 253؛ مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 12، ص 357) که البته همه آنان در استدلال خود به این حدیث از امام صادق(علیه السلام) تمسک کرده اند: «عَنْ سُلَیمَانَ بْنِ جَعْفَرٍ الْهُذَلِی قَالَ: قَالَ لِی جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ(علیه السلام) یا سُلَیمَانُ مَنِ الْفَتَی قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ الْفَتَی عِنْدَنَا الشَّابُّ قَالَ لِی أَ مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ کَانُوا کُلُّهُمْ کُهُولًا فَسَمَّاهُمُ اللَّهُ فِتْیةً بِإِیمَانِهِمْ...» (مجلسی، بحارالانوار، ج 14، ص 428)، امام(علیه السلام) از یکی از یاران خود پرسید «فتی» به چه کسی می گویند؟ او در پاسخ عرضه داشت «فتی» را به جوان می گوییم، امام(علیه السلام) فرمودند: آیا تو نمی دانی که اصحاب کهف همگی مردانی کامل بودند، اما خدا از آن ها به عنوان «فتیه» نام برده چون ایمان به پروردگار داشتند. البته در مقابل این قول، عده معدودی از مفسرین نیز تصریح به جوان بودن اصحاب کهف می کنند (سیوطی، الدر المنثور، ج 4، ص 216).

دوم. هنگامی که نمونه های افراد جوان قرآنی را مورد برسی قرار می دهیم، می یابیم که قرآن؛ هم از مثال های مثبت استفاده کرده و هم در جای خود نمونه های منفی این قشر را نیز بیان کرده تا شاید با این کار اشاره داشته باشد که این دوره سنی هم دارای ویژگی های مثبت است که انسان با بهره گیری از آن ها می تواند به یک نمونه مثبت قرآنی تبدیل شود و هم دارای ویژگی های منفی است که می تواند انسان را به پست ترین حالت خود تبدیل کند.

ص: 425

در پایین به چند نمونه منفی جوان در قرآن اشاره می کنیم:

«فَانْطَلَقا حَتَّی إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیةً بِغَیرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیئاً نُکْراً» (کهف/74).

«غلام» در لغت به معنی جوان نورس می باشد خواه به سن بلوغ رسیده باشد یا نه: «الْغُلَامُ الطّارّ الشّارب» (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص 613)، اما در آیه موردبحث بین مفسران اختلاف است که آیا آن غلام به حد بلوغ نرسیده بوده است به قرینه تعبیر به «نَفْساً زَکِیةً؛ انسان پاک و بی گناه»؟ و یا یک جوان بالغ بوده به قرینه تعبیر به «بِغَیرِ نَفْسٍ»؟ زیرا تنها قصاص در حق بالغ جایز است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 12، ص 493) فلذا طبق احتمال دوم، این آیه می شود یکی از مصادیق منفی جوان در قرآن.

هم چنین می توان به ماجرای پسر نوح و انحراف او به عنوان نمونه بعدی آسیب پذیری جوان اشاره کرد (هود/42) هرچند اثبات این که پسر نوح در جوانی اش از راه حق منحرف شده، سخت می باشد.

برای نمونه بعدی می توان به برادران یوسف نبی مثال زد (یوسف/5).

دو- جوانی ظرف حکمت و علم

«وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (قصص/14).

در رابطه با سن حضرت موسی(علیه السلام) هنگام عطاء حکمت و علم به ایشان، بین مفسرین اقوالی مطرح است. بعضی از مفسرین با توجه به معنای لغوی اَشُدّ که از ماده شدت به معنی نیرومند شدن است نتیجه گرفته اند که بلوغ اشد آن است که انسان ازنظر قوای جسمانی به سر حد کمال برسد که غالباً در سن 18 سالگی است (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 16، ص 39) و استواء که به معنای اعتدال و استقرار در امور زندگی است غالباً بعد از کمال نیروی جسمانی حاصل می شود.

عده ای نیز برای اثبات این معنی به حدیثی از امام صادق(علیه السلام) که در کتاب معانی

ص: 426

الاخبار نقل شده تمسک می کنند که: اشُدّ 18 سالگی است و استواء زمانی است که محاسن بیرون آید... (همان).

صاحب تفسیر المیزان هم این گونه 18 ساله بودن حضرت موسی را مطرح می کند که «بلوغ اشد» به معنای این است که: «انسان آن قدر زنده بماند و عمر کند که نیروهای بدنش به حد قوت و شدت برسد و این غالباً در سن هجده سالگی صورت می گیرد» (طباطبایی، المیزان، ج 16، ص 16).

اما در مقابل این قول، عده ای از مفسرین ذیل همین آیه سن حضرت موسی را هنگام عطاء حکمت و علم 40 سال تخمین زده اند فلذا مراد از حکمت و علم مطرح شده در آیه را، همان مقام نبوت دانسته اند (طبرسی، مجمع البیان، ج 18، ص 169).

در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری(علیه السلام) ذیل آیه 114 سوره مبارکه بقره در روایتی طویل اشاره می کند که رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله) بعد از فتح مکه جوان 18 ساله ای به نام «عَتَّاب بْنَ أَسِید» را به عنوان فرماندار مکه معرفی می کند و این انتصاب در شرایط ویژه و خاص مکه صورت پذیرفت. شهری که هنوز با دل وجان اسلام را نپذیرفته و با وجود کبار مکه، شرایط مناسبی برای اداره این شهر وجود نداشت فلذا این انتصاب به شدت مورد مخالفت اهل مکه قرار گرفت که با تأیید محکم رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) به کار خود باقدرت ادامه داد (حسن بن علی(علیه السلام)، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن بن علی العسکری‘، ص 555).

انتصاب یک جوان با چنین سنی بر چنین شهری می تواند از بهترین شواهد کارآمدی و حتی ترجیح جوان گرایی در مدیریت های کلان جامعه باشد.

بررسی و نقد همان طور که بیان شد غالب اهل مکه به خصوص بزرگان آن ها به سبب شدت تکبری که داشتند، اسلام را با دل وجان نپذیرفته بودند، فلذا احتمال دارد دلیل این انتصاب رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) صِرف جوان بودن نباشد، بلکه این احتمال بسیار قوی است که دلیل انتصاب ایشان غیر از جوان بودن است. در ذیل چند قرینه بر این ادعا از متن روایت ذکر می کنیم:

ص: 427

اول. بحث ما در جایی بود که صرف جوان بودن اهمیت داشته باشد و حال آن که حضرت به صراحت دلیل ترجیح او را غیر از جوان بودنش اعلام می کند بلکه مرجح را تعصب به امام علی(علیه السلام) ذکر می کنند: «مِنْ رُجْحَانِهِ فِی التَّعَصُّبِ لِعَلِی وَلِی اللَّهِ» (همان).

دوم. در میان اهل مکه شخصی فاضل تر از ایشان اصلاً وجود نداشت که بر این جایگاه بنشیند، چراکه همان طور که از متن روایت برمی آید حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و اله) چندین ویژگی برای او ذکر می کند «فَهُوَ لَنَا خَادِمٌ، وَ فِی اللَّهِ أَخٌ، وَ لِأَوْلِیائِنَا مُوَالٍ، وَ لِأَعْدَائِنَا مُعَادٍ، وَ هُوَ لَکُمْ سَمَاءٌ ظَلِیلَةٌ وَ أَرْضٌ زَکِیةٌ، وَ شَمْسٌ مُضِیئَةٌ (همان)؛ پس او خدمت گزار ما و برادر دینی ما است و دوستدار دوستان ما و دشمن دشمنان ما؛ و برای شما آسمانی سایه افکن و زمینی پاکیزه و خورشیدی درخشنده است.

سوم. در انتهای روایت، حضرت در جمله ای زیبا می فرمایند «لَیسَ الْأَکْبَرُ هُوَ الْأَفْضَلَ بَلِ الْأَفْضَلُ هُوَ الْأَکْبَرُ» (حسن بن علی(علیه السلام)، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن بن علی العسکری‘، ص 555)، حضرت مرجّح را بزرگی در صفات نیکو می شمارند نه جوانی ایشان.

نکته مهمی که هرگز نباید از آن غافل شد این است که حتی اگر در چنین استدلال هایی مناقشه نکنیم، ارزش این استدلال ها به انتصابات صدر اسلام تا چه حد است؟ آیا حضرت هیچ انتصاب غیر جوانی نداشته اند؟ بله اگر همه انتصابات حضرت در صدر اسلام فقط جوانان بودند آن گاه می شد به آن تمسک کرد و حال آن که بیش ترین انتصابات نبی اکرم(صلی الله علیه و اله) و ائمه معصومین(علیه السلام) غیر جوان بوده اند.

سه- قدرت جسمانی ملاک حاکم الهی

خداوند تبارک وتعالی در آیه 247 سوره مبارکه بقره هنگامی که به انتخاب طالوت به پادشاهی این گونه اعتراض می شود که او فردی فقیر است، این گونه پاسخ می دهد که [وسعت مالی ملاکی برای برتری نیست] و ما به طالوت علم و قدرت جسمانی دادیم: «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّی یکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَینا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یؤْتی

ص: 428

مُلْکَهُ مَنْ یشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ» (بقره/247). حالا که یکی از ملاک های انتخاب حاکم در قرآن توان و قدرت جسمانی است از طرفی جلوه گاه قدرت جسمانی انسان در جوانی است، فلذا ترجیح در انتخاب حاکم جوان است. فلذا مرحوم علامه نیز در المیزان این قسمت از آیه را این گونه تفسیر می کند: «سلطان باید مردی توانگر باشد، پیامبر آنان به این هم جواب داده به این که: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ...» یعنی سلطنت پول نمی خواهد، بلکه نیروی فکری و جسمی می خواهد، که طالوت هر دو را بیش از شما دارد... غرض از تشکیل ملک و حکومت این است که صاحب حکومت امور جامعه را طوری تدبیر کند که هر فردی از افراد جامعه به کمال لایق خود برسد و کسی و چیزی مانع پیشرفتش نگردد و برای چنین حکومت چیزی که لازم است داشتن دو سرمایه است، یکی علم به تمامی مصالح حیات جامعه و مفاسد آن و دوم داشتن قدرت جسمی بر اجرای آن چه صلاح جامعه می داند و این دو در طالوت هست: «وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ» (طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 435).

بررسی و نقد اول. قدرت جسمانی که منحصر در انسان جوان نیست. چه افراد باتجربه ای که درعین حال قدرتمند و شادابی خود را از دست نداده اند. آیه ملاک را قدرت جسمانی بیان کرده اما منحصر در جوان بودن نکرده است.

دوم. همان طور که از قبل و بعد این آیه مشخص است نیاز مردم بنی اسرائیل به حاکم برای حمله و شکست دشمن ظالمی به نام جالوت بوده است، فلذا این احتمال وجود دارد که مراد از این دو ویژگی «علم و جسم» در آیه بیش تر ناظر به ویژگی های حاکم جامعه در عرصه نظامی و جنگ بوده باشد به تعبیر دیگر آیه ملاک حاکم نظامی را بیان کرده، پس در عرصه مدیریت منابع و مسائل غیرنظامی این آیه ساکت است.

ص: 429

دلایل جوان گرایی در نهج البلاغه

یک. «إذا احتجت إلی المشورة فی أمر قد طرأ علیک فاستبده ببدایة الشبان فإنهم أحد أذهانا و أسرع حدسا ثم رده بعد ذلک إلی رأی الکهول و الشیوخ لیستعقبوه و یحسنوا الاختیار له فإن تجربتهم أکثر (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج 20، ص 337)؛ هر زمان در امری به مشورت نیاز پیدا کردی، ابتدا با جوانان مشورت کن؛ چراکه ذهنی تیزتر دارند و در حدس زدن سریع ترند، سپس آن رأی را به کهن سالان عرضه کن تا بررسی کنند و بهترین رأی را برگزینند؛ زیرا آن ها تجربه بیش تری دارند».

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در این حدیث ضرورت مشورت خواهی با جوان را مطرح می کنند و در ضمن آن به چند ویژگی مهم جوانان اشاره می کنند که از ویژگی های مهم یک مدیر در سطح کلان در جامعه می باشند:

ذهن تیز و آماده که از این ویژگی خلاقیت و نوآوری متولد می شود که دو ویژگی مهم مدیر برتر در جامعه است.

تیزبینی و زودحدسی که لازمه هر مدیر در سطح کلان است؛ چراکه یک مدیر بعد از مواجهه با چالش در اولین گام های خود باید با یک بارش فکری، تمامی محتملات و راه های موجود را حدث بزند.

بررسی و نقد اول. این روایت در غیر از این سند، نه تنها در نسخه های دیگر نهج البلاغه وجود ندارد بلکه در هیچ یک از تراث روایی شیعه نیز یافت نشد.

دوم. این احتمال بسیار قوی است که حضرت در مقام بیان ضرورت مشورت خواهی با جوانان باشد نه برتری جوان برای تصدی مدیریت های کلان در جامعه.

3- دلایل ترجیح تجربه محوری

تجربه محوری در جاهای مختلف نهج البلاغه نمود دارد که برخی از آن ها در پی می آید:

ص: 430

الف. در کلامی گهربار از امیرالمؤمنین در حکمت 86 نهج البلاغه می خوانیم که: «رَأْی الشَّیخِ أَحَبُّ إِلَی مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ وَ یرْوَی مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ؛ اندیشه پیر در نزد من از تلاش جوان خوشایندتر است.» (و نقل شده که تجربه پیران از آمادگی رزمی جوانان برتر است).

برتری اندیشه فرد مسن از تلاش جوان علتی جز تجربه ندارد، فلذا دلالت این عبارت از نهج البلاغه بر ترجیح تجربه پرواضح بوده و نیاز به توضیح ندارد.

ب. هم چنین در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر حضرت صراحتاً در مورد انتخاب کارگزاران دولتی به ویژگی باتجربه بودن در کنار چند ویژگی دیگر اشاره می کنند: «ثُمَّ انْظُرْ فِی أُمُورِ عُمَّالِکَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِیانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَیاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُیوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِی الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَکْرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِی الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِی عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً؛ سپس در امور کارمندانت بیندیش و پس از آزمایش به کارشان بگمار و با میل شخصی و بدون مشورت با دیگران آنان را به کارهای مختلف وادار نکن؛ زیرا نوعی ستمگری و خیانت است. کارگزاران دولتی را از میان مردمی باتجربه و باحیا، از خاندان های پاکیزه و با تقوی، که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند انتخاب کن؛ چون اخلاق آنان گرامی تر و آبرویشان محفوظ تر و طمع ورزی شان کم تر و آینده نگری آنان بیش تر است.» (همان، نامه53).

ج. «وَ مِنَ التَّوْفِیقِ حِفْظُ التَّجْرِبَةِ؛ حفظ و به کارگیری تجربه رمز پیروزی است.» (همان).

هرچند که این کلام گهربار حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مقام ارزش دهی به تجربه در مقابل جوان گرایی نمی باشد، اما می تواند ارزش تجربه به تنهایی را مشخص کند.

د. «فَإِنَّ الشَّقِی مَنْ حُرِمَ نَفْعَ مَا أُوتِی مِنَ الْعَقْلِ وَ التَّجْرِبَة؛ همانا تیره روز کسی است که از عقل و تجربه ای که نصیب او شده، محروم ماند.» (همان).

آن چه در این عبارت مورد سفارش قرار گرفته، استفاده از تجربه است، اما از آن جا که یک فرد میان سال تجربه بیش تری از یک جوان دارد، بیش تر می تواند از تجارب خود استفاده کند فلذا این عبارت نیز می تواند شاهد دیگری بر ادعا برتری تجربه بر ویژگی جوانی باشد.

ص: 431

حتی اگر در استدلال فوق خدشه کنیم، این عبارت حداقل این کآرایی را دارد که ارزش تجربه فی نفسه را مشخص کند.

ه-. «وَ الْعَقْلُ حِفْظُ التَّجَارِبِ؛ حفظ عقل، پند گرفتن از تجربه هاست.» (همان).

هرچند که این ترجمه از عبارت صحیح نمی باشد، اما مانند دو عبارت بالا این عبارت نیز می تواند ارزش تجربه فی نفسه را مشخص کند.

4- بررسی و نقد کلی

اشاره

بهتر است به جهت خلط نشدن مباحث، نتیجه استدلالات بالا را در دو مقام به صورت جداگانه مطرح کنیم:

الف. گاهی جوانی را به خودی خود می نگریم تا ببینیم آیا خود جوان بودن می تواند یک ویژگی برای انتخاب مدیر و مسئول در جامعه باشد؟ ب. و گاهی جوانی را در تقابل با تجربه می نگریم به این معنی که اگر دو نفر در تمام ویژگی های مدیریتی، یکسان باشند و تنها اختلافشان این باشد که یکی از آن ها جوان و دیگری میان سال و باتجربه، ترجیح با کدام یک از این دو می باشد؟

یک- جوانی در تقابل با تجربه

آن چه مسلم است این است که هیچ آیه و روایتی یافت نشد که مستقیماً سفارش به انتخاب جوان برای پست های مدیریتی و مسئولیت های کلان جامعه بکند، اما درعین حال همان طور که مفصلاً مطرح شد امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه خطاب به فرزند بزرگوارشان امام حسن(علیه السلام) سفارش می کنند که کارگزاران دولتی را از میان مردم باتجربه انتخاب نماید. فلذا می توان این گونه نتیجه گرفت که اگر دو نفر در تمام ویژگی های مدیریتی، اعم از قدرت جسمانی، علم کافی، تقوی و... با یک دیگر برابر باشند و تنها اختلافشان این باشد که یکی از آن ها جوان و دیگری میان سال و باتجربه، ترجیح با فرد باتجربه است.

ص: 432

دو- ارزش جوانی فی نفسه

در نمونه های قرآنی و تاریخی منصب های مهمی به یک فرد جوان اعطاء شده است؛ از علم و حکمت حضرت موسی تا فرمانداری مکه، پس حداقل می توان گفت که اسلام با مدیریت جوان مخالف نمی باشد. هرچند که این استدلال ها توان آن را ندارند که ترجیحی برای انتخاب جوان اثبات کنند. به عبارت دیگر؛ به نظر می رسد این موارد حداکثر می توانند برای ما فقط این مطلب را اثبات کنند که اگر یک جوان بااراده و قوی ازلحاظ تقوی، علم، جسم باشد و هم چنین دیگر مؤلفه های مدیریت را دارا باشد و در این ویژگی ها همتایی نداشت، باید فرصت را به او داد تا در کنار مشورت با خردمندان شانس خود را برای پیشبرد امور مملکت اسلامی امتحان کند.

ذهن پویا، حدس زنی سریع و قدرت جسمانی، سه ویژگی جوان هستند که در قرآن و نهج البلاغه به آن ها اشاره شد و البته لازمه هر مدیریت قدرتمند است.

سه- جوان گرایی نسبی

گاه در خطابات، جوان گرایی مطرح می شود و مراد از آن جوان گرایی نسبی و اضافی است یعنی جوان گرایی از رده سنی کهن سال به رده سنی میان سال.

با توجه به واقعیت موجود که بیش از چهل سال از انقلاب اسلامی ایران می گذرد و نسل تجربه دیده عصر انقلاب الآن نه تنها از دوران میان سالی بلکه وارد کهن سالی شده است لذا جوان گرایی نسبی ضروری به نظر می رسد. افزون بر این که پتانسیل فراوانی در دوره میان سال جامعه برای اداره امورات کشور و پیشبرد اهداف انقلاب وجود دارد. مشخص است که این نوشتار ناظر به این نوع از جوان گرایی نمی باشد؛ چراکه همان طور که مطرح شد یکی از ملاک های مدیر در قرآن (بقره/247) قدرت جسمانی می باشد که در دوره سنی کهن سالی غالباً وجود ندارد فلذا نیکو است که مدیران کهن سال جای خود را به نسل پرانرژی و باتجربه بعد از خود بدهد.

ص: 433

نتیجه

مدیریتی را کارگشا در عرصه پیشبرد اهداف انقلاب و تعالی جامعه معرفی می کنیم که مدیر آن فردی باتجربه از رده سنی میان سال جامعه باشد نه کهن سال (جوان گرایی نسبی) و از ویژگی های جوانان در عرصه مدیریت خود استفاده کند.

در تقابل جوانی و تجربه، تجربه پیروز شد؛ و فرد باتجربه بر کرسی مدیریت نشست؛ اما از آن جا که مدیریت موفق و قدرتمند حاصل نمی شود مگر به سه ویژگی (ذهن پویا، حدس زنی سریع و قدرت جسمانی) فلذا چاره ای جز بهره جستن از جوانان در امور ثانویه مدیریت وجود ندارد اموری همچون مشورت، امور اجرایی و...

پس بهترین مدیر آن فرد باتجربه ای (البته به شرط دارا بودن همه ویژگی های دیگر مدیریت) است که در مدیریت خود از ویژگی های جوانان نیز استفاده کند.

ص: 434

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی، 1337 ش.

2. ابن منظور، ابو الفضل، جمال الدین، لسان العرب، بیروت، دار الفکر، چاپ سوم، 1414 ق.

3. اصفهانی، حسین بن محمد راغب، مفردات ألفاظ القرآن، سوریه، الدار الشامیة، 1412 ق.

4. انصاریان، حسین، تفسیر حکیم، قم، دار العرفان، 1383ش.

5. باشیزاده مقدم، مهرناز، ز ینت گرایی و جوانی از منظر آیات قرآنی، نیم سالنامه علمی - ترویجی حدیث و اندیشه، دوره اول (بهار و تابستان)، شماره بیست و سه، 1396.

6. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دار العلم للملایین، 1410 ق.

7. حسن بن علی(علیه السلام)، التفسیر المنسوب إلی الإمام الحسن بن علی العسکری‘، قم، مدرسة الإمام المهدی(علیه السلام)، 1409 ق.

8. حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، تهران، ناشر، 1380 ش.

9. زحیلی، وهبه، التفسیر المنیر، دمشق، دار الفکر، چاپ دوم، 1411 ق.

10. سیوطی، عبدالرحمن بن ابی بکر، الدر المنثور فی التفسیر بالماثور، قم، کتابخانه عمومی آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره)، 1404 ق.

11. صاحب بن عباد، اسماعیل، المحیط فی اللغة، بیروت، عالم الکتاب، 1414 ق.

12. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1390 ق.

13. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصر خسرو، چاپ سوم، 1372 ش.

14. عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر (تفسیر العیاشی)، تهران، مکتبة العلمیة الاسلامیة، 1380 ق.

15. فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت، چاپ دوم، 1410 ق.

فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر للرافعی، قم، مؤسسه دار 16. الهجرة، 1414 ق.

17. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق.

18. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ دهم، 1371.

ص: 435

جلد 11

اشاره

ص: 1

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد 11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد

جمعی از محققان: زیر نظر دبیر علمی، دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 2

فهرست

فهرست 3

مقدمه

دبیر علمی کنگره 13

مقدمه

رئیس شورای سیاستگذاری کنگره 23

1. سیاست های اقتصادی حکومت علوی 27

چکیده 29

مقدمه 29

پیشینه 31

1. اقدام جهت اجرای اصلاحات مالی و اقتصادی 32

الف.استرداد اموال عمومی 32

ب.نظارت بر کارگزاران بیت المال 33

ج.تقسیم بالسویه بیت المال 36

د.احتیاط در مصرف بیت المال 37

ه-.عدم تأخیر در تقسیم اموال عمومی 38

2. رهنمودهای عملیاتی اقتصادی 39

الف.ارائه الگوی عملی به مردم 40

ب.تلاش در جهت عمران و آبادی 40

ج.اهمیت دادن به تولید 43

د.تلاش در راستای رونق بخشی به بازار 45

ص: 3

3. برآیند اقدامات اقتصادی 48

الف.استقرار عدالت 48

ب.ایجاد رفاه عمومی 49

ج.پیام عدالت خواهی 50

د.پیام سیاست های اقتصادی حکومت علوی برای دوران معاصر 52

نتیجه 54

2. سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در عرصه استقلال با نگاهی به آموزه های علوی 57

چکیده 59

مقدمه 60

پیشینه 62

تعریف

و اصول اقتصاد مقاومتی 62

سیاست های

کلی در جهت تحقق استقلال اقتصادی 63

1. استقلال 63

2. حمایت از تولید، با بهبود فضای کسب وکار 66

3. روحیه و فرهنگ جهادی 69

اقتصاد

دانش بنیان 75

الگوی

مصرف 77

مؤلفه های

الگوی مصرف 78

مراعات صرفه جویی و مبارزه با اسراف 81

قناعت و مقابله با تجمل گرایی 83

مبارزه با فساد اقتصادی 85

پیش گیری از فساد 88

انتصاب مسئولان متعهد 88

برخورد قاطع با زمینه سازان فساد 89

نظارت دقیق و جامع 89

الف) نظارت ویژه در امور محرومین 89

ب) ارتباط مستقیم با مردم 89

ج) پنهان نشدن از مردم 90

ص: 4

د)

گماردن جاسوس 90

مقابله جدی با فساد 90

تحمل فشارهای ناشی از مبارزه 92

نتیجه 93

3. آموزه های اقتصادی امام علی (علیه السلام) برای تحقق اقتصاد مقاومتی 97

چکیده 99

مقدمه 100

پیشینه پژوهش 100

ادبیات نظری پژوهش 102

مبانی اقدامی اقتصاد مقاومتی 102

الف. تبیین و فرهنگ سازی اقتصاد مقاومتی (رویکرد تئوری) 103

ب. تبیین اجرائی کردن راهکارهای اقدامی اقتصاد مقاومتی (رویکرد عملی) 103

راهکارهای تحقق اقتصاد مقاومتی 103

الف. مؤلفه های اقدامی جهت اشتغال زائی و تولید 104

یک. توسعه فرهنگ تلاش و کوشش 104

دو - توجه به تولید و نقش اقتصادی آن 106

مؤلفه های اقدامی جهت رفع آسیب های اقتصادی 109

الف) مبارزه با مفاسد اقتصادی 109

ب) نهی استفاده از کالاهای قاچاق 110

ج) فرهنگ سازی استفاده بهینه از نعمت های الهی 112

مؤلفه های اقدامی جهت ریشه کن کردن فقر و فاصله طبقاتی 114

الف) اجرای عدالت اقتصادی 114

ب) قرض الحسنه 115

ج) حمایت اقتصادی از اقشار آسیب پذیر 116

مؤلفه های اقدامی جهت استقلال و اقتدار اقتصادی 118

الف) برنامه ریزی اقتصادی 119

ب) تشویق بر استقلال و اقتدار اقتصادی 120

نتیجه 123

ص: 5

4. تحلیل سیاست های اقتصادی حضرت علی (علیه السلام) خطاب به کارگزاران 129

چکیده 131

مقدمه 132

پیشینه 132

1. مفهوم شناسی 134

الف. سیاست 134

ب. اقتصاد 135

2. سیاست های اقتصادی حکومت علوی 135

الف. امنیت اقتصادی 136

ب.مدیریت اقتصادی 139

ج. مسئولیت دولت در مبارزه با ظلم اقتصادی 141

یک. توصیه های ایشان در مورد اخلاق اجتماعی کارگزاران اقتصادی 142

دو. توصیه های رفتاری و کرداری به کارگزاران 142

نتیجه 143

منابع 145

5. رونق تولید در سیره و گفتار امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 147

چکیده 149

مقدمه 151

پیشینه 152

مفهوم شناسی 152

رونق تولید در قرآن کریم 153

پیامبران الهی و رونق تولید 154

زنبور عسل و رونق تولید 154

ضرورت تأسی به سیره امام علی(علیه السلام) 155

امام علی(علیه السلام) و رونق تولید 156

فرهنگ کار در بینش علوی 158

بی زاری از تنبلی در بینش علوی 158

ظرفیت تولید و رونق آن در عرصه های گوناگون زندگی 161

ص: 6

رونق تولید در عرصه های بازرگانی و صنعت 162

بستر سازی لازمه رونق تولید 162

وظیفه دولت کمک به رونق تولید 163

تدوین و تألیف کتب علمی 163

رونق تولید با احداث مساجد 164

رونق تولید با احداث مسکن 165

رونق تولید با احداث و حفر چاه 165

رونق تولید با تأسیس آسیاب آبی 166

رونق تولید با احداث اسکله و کارخانه کشتی سازی 166

حمایت از اقشار ضعیف با رونق تولید 167

شکوفایی و رفاه جامعه با رونق تولید 167

نتیجه 169

6. اصلاحات نرم افزاری امام علی (علیه السلام) در رونق بخشی به نظام تولید 173

چکیده 175

مقدمه 175

پیشینه 177

1. سیره تولیدی امام علی(علیه السلام) 177

الف) ایجاد فرهنگ کار 178

ب) ایجاد روحیه برادری دینی 179

ج) الگوبخشی امام(علیه السلام) به سیره رفتاری خود 182

2. الگوی تولید 187

الف) بایسته های تولیدی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 187

یک - مهندسی تولید 188

دو - تولید کالا بر اساس نیازسنجی 189

ب) اولویت دادن به تولیدات مناسب با محیط و اقلیم جغرافیایی 191

نتیجه 193

ص: 7

7. نگاهی به جایگاه کار در سیره امام علی (علیه السلام) 197

چکیده 199

مقدمه 200

1. پیشینه 200

2. مفهوم شناسی کار 201

3. جایگاه و ارزش کار در اسلام 201

4. جایگاه شغل و حرفه از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 204

5. سیره عملی امام علی(علیه السلام) 204

الف) تأمین نیاز خانواده 205

ب) کمک به همسر در کارهای منزل 205

ج) اهمیت حلال بودن کار 205

د) کار برای تأمین نیاز مستمندان 206

6. عوامل موفقیت در کار از دیدگاه علی(علیه السلام) 206

الف) ایمان به کار 206

ب) مشورت 207

ج) عاقبت اندیشی و تدبیر 207

د) پشتکار و جدیت 207

ه- ) دقت و ایمان 208

و) برنامه ریزی، نظم و سازمانده ای 208

ز) همکاری 208

ح) نکوهش بی کاری 209

ط) وقت شناسی 209

7. اهداف و اثرات مادی کار در بعد فردی 210

الف) کسب درآمد و تأمین نیازهای زندگی خود و خانواده 210

ب) فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه افراد 211

ج) سربلندی، شخصیت و عزت در سایه کار و تلاش 211

د) رشد علمی و عقلی 212

ه- ) سلامت و آرامش روحی 213

ص: 8

و) ارزش ذاتی کار 213

8. اهداف و اثرات مادی کار در بُعد اجتماعی 214

الف) بی نیاز ساختن جامعه 214

ب) کمک به نیازمندان 214

ج) کسب احترام اجتماعی 215

د) رشد فضائل و کاهش و مفاسد در جامعه 215

9. اهداف و اثرات معنوی کار 216

الف) رضای خداوند 216

ب) واجب دینی 216

ج) آمرزش الهی 216

د) حفظ و یاری دین فرد 216

نتیجه 217

8. مصادیق احسان و نیکوکاری در سیره امیرالمومنین (علیه السلام) 221

چکیده 223

بیان مسئله 223

پیشینه و ضرورت تحقیق 225

1- اهمیت تبعیت از سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) 226

2- مصادیق احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) 228

الف) احسان های اقتصادی 229

یک - ولیّ صدقه دهندگان 229

دو - انفاق کننده دارایی در شب و روز، نهان و آشکارا 229

سه - پیشوای صدقه دهندگان 230

چهار - بخشیدن لباس 230

پنج - بخشیدن زره 231

شش - بخشیدن حُلّه 231

هفت - جوان مردی و بخشیدن شمشیر 232

هشت - بخشیدن خانه و نزول سوره لیل 232

نُه - بخشیدن بند کفش 234

ص: 9

ده - مواسات علی(علیه السلام) 235

یازده - آزاد کردن بردگان 235

دوازده - پرداخت بدهی 236

دوازده - پردازنده بدهی پیامبر 236

سیزده - اطعام 237

چهارده - موقوفات 241

ب) احسان هایی با جنبه خدماتی 243

یک - بنیادنهادن صندوق شکایات 243

دو - بردن مشک آب و پخت نان 244

سه - نیکی در حق زن ستمدیده 245

نتیجه 248

9. امام علی (علیه السلام) و سنت حسنه وقف 251

چکیده 253

مقدمه 253

1. پیشینه تحقیق 255

2. مفهوم شناسی 255

3. وقف در قرآن و سیره معصومین(علیهم السلام) 256

4. سیاست های امام علی(علیه السلام) در عمل به سنت وقف 258

الف) فقرزدایی و ایجاد استقلال اقتصادی 258

ب) استقرار عدالت اجتماعی 261

ج) تقویت ارزش های معنوی و توسعه فرهنگی 264

نتیجه 268

10. تحلیل موقوفات امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 271

چکیده 273

مقدمه 273

پیشینه 276

وقف و امیر مؤمنان علی(علیه السلام) 276

ص: 10

علی(علیه السلام) و وقف عبادی 277

علی(علیه السلام) و وقف اجتماعی 278

ارکان اوقاف امیر مؤمنان علی(علیه السلام) 278

رکن اول انعقاد وقف 279

رکن دوم واقف 280

رکن سوم مال یا ثروت موقوفه 282

الف) موقوفات یَنْبُع 282

بغیبغات 283

عین ابو نِیْزَر 283

اموال دیگری 284

ب) موقوفات وادی القری 285

ج) موقوفات دیمه 286

اما تَرعه کجاست؟ 286

د) موقوفات اُذَینه 288

ه-) موقوفات فُقَیران 289

و) موقوفات متفرقه 291

رکن چهارم موقوف علیهم 292

نتیجه 293

11. راهکارهای صیانت از بیت المال از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه 297

چکیده 299

مقدمه 299

پیشینه 301

1. مفهوم شناسی 301

الف. راهکار 301

ب. صیانت 302

ج. بیت المال 302

2. نقش بیت المال 303

الف. اصلاح امور 303

ص: 11

ب. رفع نیاز مردم 304

ج. دوام حکومت 304

د. اصلاح و تقویتِ نیروهای مسلّح 305

3. پی آمدهای خیانت به بیت المال 305

4. راهکارهای حفاظت از بیت المال 309

الف. راهکارهای فرهنگی 309

یک. ارائه الگو 309

دو. افزایش ایمان، تقوا و خودکنترلی 310

ب. راهکارهای سیاسی 311

یک. عزل و نصب متولیان امور مالی 311

دو. نظارت دقیق و پی گیری گزارش ها 311

سه. بستن روزنه های فساد 312

ج. راهکارهای اقتصادی 313

یک. توجه به معیشت کارگزاران 313

دو. برخورد قاطعانه با سارقان اموال دولتی 314

نتیجه 315

منابع 316

ص: 12

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

اشاره

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله)را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و اله)برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 13

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 14

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 15

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 16

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 17

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 18

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 19

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 20

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی

اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 21

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی

مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 22

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی (صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج 2، ص 146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ» (حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

{هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا} (انسان/1).

ص: 23

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَ إِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَ بَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه/18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ص: 24

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی)

ص: 25

و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 26

1. سیاست های اقتصادی حکومت علوی

اشاره

بهاره موسی حدادی(1)

ص: 27


1- . سطح 2 حوزه علمیه اصفهان؛ baharhaddady@gmail.com

ص: 28

چکیده

مدیریت و رهبری صحیح، باعث آبادانی و پیشرفت کشورها می شود؛ و تنها راه سعادت انسان در دنیا و آخرت پذیرش قوانینی است که برگرفته از وحی باشد و حضرت علی(علیه السلام) کسی است که می تواند برنامه جامعی برای سعادت بشر پی ریزی کند. با توجه به این که حضرت تنها معصومی هستند که بعد از پیامبر با یک وقفه بیست وپنج ساله موفق به تشکیل حکومت اسلامی شدند، سیاست ها و برنامه های اقتصادی ایشان در این دوران، با در نظر گرفتن جوّ آن زمان و وضعیت مالی و اقتصادی حکومت های پیشین قابل بررسی است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی سیاست های اقتصادی حضرت می پردازیم. نتایج تحقیق نشان می دهد امام علی(علیه السلام) برای رسیدن به این منظور، توزیع بیت المال را به طور مساوی انجام داد و هم چنین از ذخیره سازی و تأخیر در توزیع بیت المال خودداری کرد، این قبیل اقدامات باعث شد وضعیت جامعه دگرگون شود. گام بعدی، سیاست های اقتصادی امام بود که با انجام آن ها جامعه به رفاه نسبی رسید؛ ازجمله این اقدامات، تلاش در جهت آبادانی و تشویق تولید بود. نتیجه اقدامات امام استقرار عدالت و رفاه مردم شد.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، سیاست، اقتصاد، بیت المال، توزیع، رفاه نسبی.

مقدمه

رسیدگی به امور دنیایی و مادی جهت برآورده ساختن نیازهای خود و دیگران و به تعبیر دیگر؛ فعالیت اقتصادی از دیرباز وجود داشته است. از طرفی انسان برای رسیدن به موفقیت

ص: 29

و سعادت در همه زمینه ها و خصوصاً درجایی که پای منفعت و سود آدمی در میان باشد علاوه بر الگوهای نظری در باب اهداف و اصول و روش ها، نیازمند الگوهای عینی و عملی که مصادیق اهداف و روش ها را نشان بدهد نیز هست.

گرچه رهنمودهای گفتاری در تربیت افراد تأثیر دارد اما اقدامات عملی به مراتب از شیوه های گفتاری مؤثر تر است. از این رو بررسی و مطالعه شیوه شخصیتی همچون حضرت علی(علیه السلام) که از حیث مصرف، زاهدانه ترین زندگی را از خود به یادگار گذاشته است و در تولید، فعال ترین افراد در عرصه فعالیت های اقتصادی و معیشتی است، در حل معمای پیچیده انسان در دنیای امروز بسیار راهگشاست. متأسفانه برنامه های اقتصادی در دوران حکومت حضرت علی(علیه السلام) کم تر مورد تحقیق و پژوهش قرار گرفته است. درصورتی که با توجه به این که حضرت تنها معصومی هستند که بعد از پیامبر با یک وقفه بیست وپنج ساله موفق به تشکیل حکومت اسلامی شدند، جا دارد همه ابعاد شخصیتی حضرت دقیق و با موشکافی موردبررسی قرار گیرد. تا بدین ترتیب بتوان الگوهای مناسب رفتاری و عملی برای رسیدن به یک جامعه آرمانی را استخراج کرد.

در این تحقیق سعی شده پیرامون برنامه های اقتصادی امام در دوران حکومت و با در نظر گرفتن شرایط آن دوران، هم چنین پی آمد این برنامه ها یعنی رفاه عمومی و عدالت خواهی امام که مبنای اقدامات ایشان بوده است، مطالبی بیان شود. با نگاهی به سیره معصومین(علیهم السلام) درمییابیم که تلاش و پرداختن به فعالیت های اقتصادی از ویژگی های برجسته آن بزرگواران است و آن بزرگواران کارگران و

تولیدکنندگان را بسیار تشویق می کردند.

وقتی ابعاد گوناگون شخصیت حضرت علی(علیه السلام) را موردمطالعه قرار می دهیم، می بینیم ایشان درعین حال که زاهدترین فرد زمان خود است، فعال ترین آن ها نیز می باشد.

با توجه به این که حضرت علی(علیه السلام) از یک سو در دامان رسول گرامی اسلام پرورش یافتند و از سوی دیگر تنها امام معصومی هستند که موفق به تشکیل حکومت اسلامی شدند، هرچند که این دوران بسیار کوتاه است و در آن سه جنگ تاریخی رقم می خورد اما با

ص: 30

بررسی سیره امام در همه جوانب و زمینه ها، به نکات بسیار ارزشمندی برمی خوریم که برای اداره یک حکومت اسلامی بسیار مؤثر و مفید است.

پیشینه

در مورد سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) مطالعات متعددی صورت پذیرفته است. به عنوان مثال:

بهرامی و مهدیه (تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه...) در تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه با تکیه بر وظایف دولت، نتیجه می گیرند که دولت وظایف

پنج گانه ای را برای تحقق اقتصاد مقاومتی مطابق سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) شامل: اجرای عدالت اقتصادی، حمایت از فعالان اقتصادی، ایجاد امنیت اقتصادی، ایجاد رفاه معیشتی برای عموم مردم و بازیابی جایگاه زهد در ساختار اقتصادی بر عهده دارد.

علم الهدی (روش شناسی اقتصاد اسلامی بر اساس عمل کرد اقتصاد امام علی(علیه السلام)) با بررسی روش شناسی اقتصاد اسلامی نتیجه می گیرد که توزیع عادلانه درآمد و ثروت و امکانات اجتماعی، رعایت عادلانه و مجدانه قوانین و مقررات و تکریم انسان ها از ویژگی های بارز سیاست های اقتصادی علوی است.

هادوی نیا (عدالت اجتماعی–اقتصادی در دیدگاه نهج البلاغه) عدالت اجتماعی-اقتصادی را از دیدگاه نهج البلاغه مورد واکاوی قرار داده است.

مولایی (مطالعه تطبیقی اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با عقاید برخی از اقتصاددانان؛ آشنایی با اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه)؛ محمدیان و همکاران (دیدگاه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه)؛ اصغری (مدیریت اقتصادی امام علی(علیه السلام) تحقق بخش عدالت اجتماعی)؛ گیلک حکیم آباد (امام علی(علیه السلام)، دولت و سیاست های اقتصادی)؛ دلشاد تهرانی (دلالت دولت)؛ اباذری جزی و

ص: 31

میرممتاز (نامه های امام علی(علیه السلام) به کارگزاران با تکیه بر اسالیب بلاغی) و حاجیان و همکاران (زمینه های شفافیت اطلاعات و عدالت اقتصادی از دیدگاه نهج البلاغه) نیز اشاره نمود.

1. اقدام جهت اجرای اصلاحات مالی و اقتصادی

اشاره

حضرت علی(علیه السلام) می دانست که بدون نظام اقتصادی سالم، نمی توان به عدالت اجتماعی دست یافت و جامعه ای که از عدالت محروم باشد به رستگاری نمی رسد. از طرفی اعتقاد امام و فلسفه پذیرش حکومت از طرف آن، فراهم آوردن زمینه های عدالت و درنتیجه هدایت هرچه بهتر انسان ها بوده است. افزون بر این، از دلایل زوال حکومت عثمان، مفاسد مالی و اقتصادی بود. مردمانی که بر ضد سیاست های جاری قیام کردند یکی از دلایل خود را نابسامانی اقتصادی، گشاده دستی ها و بذل و بخشش های بی رویه از اموال عمومی برمی شمردند. از همین رو اصلاحات علوی در برخورد با مفاسد مالی و اقتصادی از نخستین روزهای حکومت امام علی(علیه السلام) آغاز شد (عبداللهی، اصلاحات علوی، ص 110). اکنون گوشه هایی از این اقدامات اصلاحی بیان خواهد شد:

الف. استرداد اموال عمومی

نخستین اقدام حضرت علی(علیه السلام) برای اصلاح ساختار اقتصادی و مالی، بازگرداندن ثروت هایی بود که در دوران خلافت عثمان به شکل های گوناگون از خزانه دولت خارج شده و در تملک گروه خاصی درآمده بود بدون آن که هیچ شایستگی و لیاقتی برای آن داشته باشند. امام برای هیچ کس امتیاز قائل نبود.

حضرت در این خصوص می فرماید: «به خدا سوگند بیت المال تاراج شده را هرکجا بیابم به صاحبان اصلی آن بازمی گردانم.» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 39، خطبه15). منظور امام در این خطبه قطایعی است که عثمان بی جهت بخشیده بود و اشاره می کنند که این اموال حتی اگر در مَهر زنان باشد آن را پس می گیرم. قطایع، زمین هایی است که متعلق به بیت المال مسلمین است و امامِ مسلمانان می تواند آن را به بعضی از افراد رعیت واگذار

ص: 32

کند تا از آن استفاده کنند و خراج آن را به دولت اسلامی بپردازند که عثمان به جای ایجاد این چرخه اقتصادی سالم، این زمین ها را به افراد متمول و سرمایه دار از اقوام و بستگان خود بخشید. حضرت علی(علیه السلام) در روز دوم از حکومت خویش فرمود: «همانا هر قطیعه ای که عثمان داده و آن چه از اموال بیت المال بخشیده، به بیت المال برگردانده خواهد شد و حق قدیمی را چیزی

باطل نمی کند و اگر بیایم آن اموال را که کابین زنان قرار داده اند و در سرزمین ها پراکنده کرده اند به حال خودش بر خواهم گرداند.» (همان).

سپس حضرت علی(علیه السلام) دستور داد تا همه سلاح هایی را که در خانه عثمان پیدا شد در بیت المال بگذارند هم چنین فرمود: شتران زکات را که در خانه اش بود تصرف کنند و شمشیر و زره هایی که در خانه او بود را هم بگیرند و مقرر فرمود هیچ کس متعرض اموال شخصی عثمان نشود و دستور داد اموالی را که عثمان به صورت پاداش و جایزه به یاران خود داده برگردانده شود. چون این خبر به عمروعاص رسید به معاویه نوشت هرچه باید انجام دهی انجام بده که پسر ابی طالب همه اموالی را که داری از تو جدا می کند همان گونه که پوست عصا و چوب دستی را می کَنند (ابن ابی الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 269).

ب. نظارت بر کارگزاران بیت المال

با توجه به فساد اداری در دوره خلیفه قبلی، یکی از تمهیدات حضرت در باب اصلاحات و اجرای عدالت، عزل کارگزاران فاسد قبلی و نصب افراد شایسته بود. البته این اقدام امام به تنهایی نمی توانست مؤثر باشد. بنابراین امام عمل کرد کارگزاران و فرمانداران خود را به دقت زیر نظر داشت و در صورت هرگونه تخلفی با آنان برخورد می کرد. نامه های فراوانی در نهج البلاغه هست که مؤید این مطلب می باشد که از سوی ایشان با هدف نظارت بر اعمال و رفتار صاحب منصبان و جلوگیری از حیف ومیل بیت المال نوشته شده است.

امام در نامه ای به زیاد ابن ابیه (جانشین ابن عباس فرماندار امام در بصره) می نویسد:

ص: 33

«همانا به راستی سوگند می خورم اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کرده ای کم یا زیاد، چنان بر تو سخت می گیرم که کم بهره شده و در هزینه عیال درمانده و خوار و سرگردان شوی (همان، ص 357، نامه20). ای زیاد! از اسراف بپرهیز و از امروز به فکر فردا باش و از اموال دنیا به اندازه کفاف خویش بردار و زیادی را برای روز نیازمندیت در آخرت پیش فرست. همانا انسان به آن چه پیش فرستاده و نزد خدا ذخیره ساخته پاداش داده خواهد شد.» (همان، نامه21).

امام در این سطور در خطاب به زیاد بن ابیه و به طور عمومی به همه مسلمین پی آمدهای دنیایی و عقوبت آخرت دست اندازی به بیت المال را گوشزد می کند.

هم چنین امام در نامه دیگری که به مصقلة بن هبیره شیبانی (فرماندار فیروزآباد فارس) می نویسد وی را چنین خطاب قرار می دهد:

«گزارشی از تو به من رسیده که اگر چنان کرده باشی خدای خود را به خشم آورده ای و امام خویش را نافرمانی کرده ای. خبر رسیده که تو غنیمت مسلمانان را که نیزه ها و اسب هایشان گردآورده و با ریخته شدن خون هایشان به دست آمده به اعرابی که از خویشاوندان تو هستند و تو را برگزیده اند می بخشی. به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید، اگر این گزارش درست باشد در نزد من خوار شده ای و منزلت تو سبک گردید ه است. پس حق پروردگارت را سبک مشمار و دنیای خود را با نابودی دین آباد نکن که زیان کارترین انسانی. آگاه باش حق مسلمانانی که نزد من یا تو هستند در تقسیم بیت المال مساوی است.» (همان، ص 393، نامه43).

حضرت به طور پیوسته به کارگزاران و مأموران مالی توصیه می کردند که از بیت المال بهره برداری قانونی داشته باشند و بارها به آن ها خطرات و آفات کارشکنی در مورد بیت المال را گوشزد می کردند. حضرت در نامه ای به فرماندار مکّه می نویسند: «در مال خدا که در نزد تو جمع شده اندیشه کن و آن را به عیال مندان و گرسنگانی که در محل هستند بده، آن چنان که به طور صحیح به دست فقرا و نیازمندان برسد.» (همان، ص 433، نامه67).

ص: 34

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به شدت در اموال کارگزارانش دقت می کرد و اگر کسی به طور غیرمنتظره صاحب ثروت یا خانه و زمینی می شد به سرعت منبع درآمد او را جست وجو می کردند. اگر کارگزارانی به ناحق از بیت المال سهم افزون تری برای خود می گرفتند با برخورد تند امام مواجه می شد. امام به یکی از کارگزارانش نوشت: «به من اطلاع داده اند که تو زمین را برهنه کرده ای و محصول درختان و زراعت را برای خویشتن اندوخته ای. گزارش دخل وخرج خودت و حساب اموالت را برای من بفرست و بدان حساب رسی و بررسی خدا در روز رستاخیز، از حساب رسی مردم در دنیا، بسیار سخت تر و دقیق است.» (همان، ص 389، نامه40).

به امام خبر رسید که شریح قاضی که در زمان امام(علیه السلام) قاضی شهر کوفه بود، خانه ای به قیمت هشتاد دینار خریده است. امام شریح را طلبید و به او فرمود: «به من خبر رسیده که خانه ای خریده ای و سندی برای آن نوشته ای و گواهانی آن را امضا کرده اند.» شریح پاسخ داد: آری. امام نگاه خشم آلودی به او کردند و فرمودند: «شریح به زودی کسی به سراغت می آید که به نوشته ات نگاه نمی کند و از گواهانت نمی پرسد تا تو را از آن خانه (دنیایی) بیرون کرده و تنها به قبری سپارد. ای شریح مبادا آن خانه را از مال دیگران خریده باشی.» (همان، ص 343، نامه3).

امام در پی گزارش خیانتی که از یکی از فرماندارانش به دستش می رسد این گونه به او هشدار می دهد:

«از خدا بترس و اموال مردم را بازگردان. اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم داد که نزد خداوند عذرخواه من باشد و با شمشیری تو را خواهم زد که به هر کس زدم وارد دوزخ گردید. سوگند به خدا اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو انجام دادی از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند تا آن که حق را از آنان باز پس گیرم و باطلی را که به ستم پدید آمده نابود سازم.» (همان، ص 391، نامه41، فراز 12-11).

ص: 35

امام در نامه ای به منذر بن جارود عبدی که در فرمان روایی خود دچار خیانت شد نوشت:

«به من خبر دادند که در هواپرستی چیزی فروگذار نکرده و توشه ای برای آخرت خود باقی نگذاشته ای. دنیای خود را با تباه کردن آخرت، آباد می کنی. اگر آن چه به من رسیده در مورد تو درست باشد کسی که همانند تو باشد نه لیاقت پاسداری از مرزهای کشور را دارد و نه می تواند کاری را به انجام برساند، یا در امانت شریک باشد و یا از خیانت دور ماند، پس چون این نامه به دستت برسد، نزد ما بیا.» (همان، ص 437، نامه71).

در این جا دو نکته قابل توجه است؛ یکی این که امام علی(علیه السلام) افراد قابل اعتمادی داشته است که آن ها تخلفات کارگزاران را به امام گزارش می دادند و امام آن ها را به همین منظور، مأمور کرده بود. البته خود امام همواره به موعظه و نصیحت افراد می پرداختند و نسبت به انحراف از حق، هشدار می دادند. نکته دیگر این که امام در اغلب موارد از لفظ قسم استفاده کرده اند به طور مثال ابتدای خطبه پانزدهم با لفظ و الله شروع می شود و یا نامه بیستم با عبارت «وَ إِنِّی أقْسِمُ بِاللَّهِ...؛ همانا قسم یاد می کنم...» و هم چنین نامه چهل و سوم عبارت «فَوَالَّذِی فَلَقَ الْحَبَّة...؛ قسم به خدایی که دانه را شکافت» در خود دارد. همه این قسم ها نشان از جدیت حضرت علی(علیه السلام) در یک امر مهم و عظیم دارد و آن هم اجرای عدالت و مساوات بین مردم است. ازآن جایی که حضرت در روش خود کتاب خدا و سیره نبوی را مدنظر دارد، هرگز از دشمنی عده کثیری که با وی به مخاصمه برخاستند، نترسید. ایشان به فرزندانش گفته بود می دانم عده زیادی که عادت کرده اند از بیت المال مستمری های گزاف بگیرند سخت ناراحت می شوند و با من دشمنی می کنند ولی من نمی توانم مستمری بیت المال را به کسانی بدهم که استحقاق آن را نداند من از دشمنی آن ها بیم ندارم؛ چون مطابق دستور خدا و سیره رسول رفتار می کنم (فاروقی، بیست وپنج سال سکوت، ص 98).

ج. تقسیم بالسویه بیت المال

تقسیم اموال عموم، به طور یکسان و برابر در میان همه مسلمانان، از سیاست های

ص: 36

حکومت علی(علیه السلام) بود. حضرت امتیازات را لغو نمود و مساوات بین افراد را برای تقسیم اموال در نظر گرفت و هیچ تفاوتی بین افراد قائل نمی شد. روزی عبدالله بن جعفر، برادرزاده امام خدمت حضرت آمد و از اوضاع اقتصادی خود گفت و ادامه داد که عمو جان شایسته است امر فرمایی مقداری از بیت المال برای اداره زندگی به من داده شود، سوگند به خدا برای ادامه زندگی چیزی در منزل ندارم جز آن که گوسفند یا الاغ خود را بفروشم. حضرت در پاسخ فرمودند: «چیزی برای تو در نزد من وجود ندارد، بیت المال مسلمین را هم نمی توانم به شما ببخشم، مگر آن که به عموی خود دستور بدهی تا از بیت المال دزدی کنم.» (ثقفی، ج 1، ص 67).

یک روز هنگامی که آن حضرت مشغول تقسیم بیت المال بود، دو زن نزد امام آمدند، یکی عرب و دیگری آزادشده، امام به هرکدام بیست وپنج درهم داد زن عرب گفت: ای امیرالمؤمنین من زنی عربم و این زن غیرعرب است، امام علی(علیه السلام) فرمود: «به خدا سوگند، من در این غنیمت ها برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری نمی بینم.» (همان، ص46).

د. احتیاط در مصرف بیت المال

بسیاری از افراد هستند که فقط در اموال خود دقت و احتیاط می کنند اما در استفاده از ابزار و وسایل و یا اموال دیگران و در مصرف بیت المال دقت لازم و احتیاط ندارند؛ اما حضرت علی(علیه السلام) نسبت به حفظ و نگهداری از بیت المال و مصرف آن کمال احتیاط را داشتند.

امام شبی در یکی از اتاق های بیت المال چراغی را روشن کرده بود و مشغول محاسبات لازم در مورد بیت المال بود. طلحه و زبیر وارد شدند و سلام کردند و به حضرت گفتند که با شما کاری داریم. امام فرمود: «آیا مربوط به حکومت و امور مسلمین است یا به امور شخصی مربوط می شود.» پاسخ دادند امر شخصی خودمان است. امام چراغ بیت المالی را خاموش کردند و چراغ دیگر روشن کردند. آن ها پرسیدند چرا چنین کردید؟ حضرت در پاسخ گفتند: «روغن چراغی که روشن بود از بیت المال است و کار شما شخصی، روا نبود که روغن بیت المالی صرف کار شخصی بشود؛ اما روغن این چراغ از اموال خود من است،

ص: 37

حال از مسائل خودتان بگویید.» طلحه و زبیر نگاهی به یک دیگر کردند و گفتند: برویم که این مرد به راه دین می رود و با ما معامله نمی کند. (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص 111).

امروز ممکن است این عمل حضرت در مورد تغییر چراغ، وسواس جلوه کند و کم اهمیت به نظر آید، چون اگر یک یا دو گرم روغن بیت المال می سوخت لطمه ای بر بیت المال وارد نمی شد. امام مستحضر بود اگر مقدار ناچیزی روغن بیت المالی در یک ملاقات خصوصی بسوزد طوری نمی شود ولی می خواست به طلحه و زبیر بفهماند که حتی این اندازه هم حاضر نیست از بیت المال مزیتی برای کسی قائل شود و در اموال مسلمین خیانت کند.

رفتار امام در این مورد بسیار آموزنده است و یک الگوی مناسب برای دولت مردان و افراد مسئول است. حضرت پیوسته کارگزاران خود را توصیه می کرد تا در اموال عمومی صرفه جویی کنند، از آن جمله؛ امام به کارگزاران خود می فرمود: «قلم ها را تیز کنید و سطرها را به هم نزدیک بنویسید. زیادی ها را حذف کنید و به معنا بنگرید و از زیاده نویسی پرهیز کنید؛ زیرا بیت المال مسلمین زیان را بر نمی تابد». روشن است که وقتی کارگزاری این همه دقت در نوشتن گزارش و نامه انجام دهد دیگر از اموال عمومی سفره های آن چنانی نمی آراید و از بیت المال برای آسایش خویش نمی خورد و بهره نمی گیرد (عبداللهی، اصلاحات علوی، ص 116).

ه-. عدم تأخیر در تقسیم اموال عمومی

امام علی(علیه السلام) حبس اموال مردم در بیت المال را روا نمی دانست و می کوشید هرچه زود تر آن ها را به دست نیازمندان برساند. او بر این باور بود که آن چه برای مردم است باید در نخستین فرصت به دست آن ها برسد. صاحب الغارات در کتاب خود آورده است که حضرت هر جمعه پس از تقسیم بیت المال کف آن را آب وجارو می کرد و دو رکعت نماز در آن جا می گذارد و می گفت: «باشد که این نماز شهادت دهد که من ذره ای از بیت المال را

ص: 38

برای خود برنداشتم.» (ثقفی، الغارات، ج 1، ص 32).

هرگاه ثروتی در بیت المال جمع می شد امام، مردم را خبر می کرد و پول ها را از دست راست به دست چپ می ریخت و می فرمود: ای درهم های سرخ و زرد مرا گول نزنید و دیگری را بفریبید. سپس مردم را جمع می کرد و پول ها را بین آن ها تقسیم می کرد و دو رکعت نماز شکر می خواند (صدوق، امالی، ص 221، مجلس 47).

حضرت در کلام خود بیان می کند که: «حبیبم رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) چیزی را برای فردا نگه نمی داشت، ولی ابوبکر اموال را حبس می کرد و عمر بن خطاب تصمیم گرفت دیوان ها فراهم کند و ثروت ها سال به سال تقسیم می شد. ولی من چنان کنم که رسول خدا انجام می داد.» (ثقفی، الغارات، ج 1، ص 33). این عمل امام(علیه السلام) دو پی آمد مثبت به همراه داشت؛ یکی این که مردمِ نیازمند به حق و حقوقشان زود می رسیدند و به مرور زمان فقر از بین می رفت. درنتیجه مردم به رضایت مندی از حکومت می رسیدند و سرزمین آن ها در آرامش قرار می گرفت. دو این که از انباشت مال و تجمیع سرمایه و درنتیجه فساد مالی جلوگیری می شد و استکبار مالی و اقتصادی دامن گیر جامعه نمی شد. بنا بر اندیشه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) وجود فقر نشانه بی عدالتی در جامعه است و هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب ستم توانگران. امام ثروت های فراوان و انبوه و جمع شده را نشان ستم و چپاول و فساد صاحبان ثروت می دانست (دلشاد تهرانی، دولت آفتاب، ص 194).

2. رهنمودهای عملیاتی اقتصادی

اشاره

هر نظام اقتصادی یکی از وظایف مهم خود را درزمینه کار و تولید و ایجاد اشتغال و درآمدزایی می داند؛ و نظام اقتصادی اسلام با همه عمق و اصالت و عظمت خود در سایه حکومت علوی جلوه گر شد. رهنمودهای اقتصادی حضرت در آن دوران کوتاه می تواند در این روزگار آشفته که مسائل مالی و اقتصادی به صورت یک معمای بغرنج درآمده راهگشا باشد. در ادامه مطلب به برخی از رهنمودهای کارساز حضرت درزمینه رشد اقتصادی جامعه پرداخته می شود:

ص: 39

الف. ارائه الگوی عملی به مردم

امیر(علیه السلام) در جایگاه امامت و رهبری جامعه قرار داشتند و دارای شخصیت سیاسی و مذهبی در جامعه بودند و مردم به ایشان اقتدا کرده و از اعمال ایشان الگوبرداری می نمودند، از این رو حضرت با رفتار خود الگوی مطلوب اسلامی را به نمایش گذارده و از مردم می خواستند که در جهت الگوی مطلوب حرکت کنند گرچه نمی توانند درست مثل او باشند. کم مصرف کردن، تلاش بی وقفه در تولید و بذل درآمد آن در راه خدا سه ویژگی بارز این الگوی رفتاری بود ایشان در مورد طعام و لباس خود به عثمان بن حنیف چنین می فرمایند:

«اینک امام شما از همه دنیایش به پیرهنی و ازاری و از همه طعام هایش به دو قرص نان اکتفا کرده است. البته شما را یارای آن نیست که چنین کنید ولی مرا به پارسایی و مجاهدت و پاک دامنی و درستی خویش یاری دهید. به خدا سوگند از دنیای شما پاره زری نیندوختم و از همه غنائم آن مالی ذخیره نکرده ام و به جای این جامه که اینک کهنه شده است جامه دیگری آماده نساخته ام (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، نامه 45، فراز 6-5، ص 395).

گرچه همان طور که حضرت فرمودند مردم را یارای آن نیست که چون ایشان زندگی کنند و زهد بورزند، ولی وقتی رهبر یک جامعه این چنین زندگی می کند قطعاً مردمی که او را الگوی خود می دانند، تبذیر و اسراف نکرده و در زندگی ساده زیستی و اعتدال در مصرف را پیش می گیرند و از تجمّل گرایی پرهیز می نمایند. فقرا به او اقتدا می کنند و ثروت، ثروتمندان را به طغیان وا نمی دارد. حضرت زمین های زیادی را آباد و چاه های زیادی را حفر کرد، ولی همه را در راه خدا صدقه داد و وقف نمود. مکرر نقل شده است که حضرت امیر(علیه السلام) از درآمدی که با کار خودش به دست آورد هزار بنده آزاد نمود (ری شهری، موسوعة امام علی(علیه السلام)، ج 9، ص 377).

ب. تلاش در جهت عمران و آبادی

اصلاحات حضرت علی(علیه السلام) در رفع تبعیض ها که شامل تقسیم بالسویه اموال عمومی،

ص: 40

بازگشت ثروت های غصب شده و مبارزه با پیدایش و انباشته شدن ثروت انجام شد برای از بین بردن شکاف طبقاتی جامعه و بسترسازی برای رفع محرومیت بسیار کارآمد بود اما بااین وجود این اقدامات کافی نبود. اکنون باید برای پیشرفت و حرکت در مسیر صراط مستقیم که از اهداف عالی حکومت علوی بود گام برداشته شود.

اقدامات دیگری لازم بود تا جامعه به رفاه و سعادت برسد و حضرت علی(علیه السلام) دولت خود را موظف به یاری رسانی به مردم و آباد کردن و عمران می داند و از این رو در عهدنامه مالک اشتر یکی از وظایف او را آباد کردن سرزمین مصر برمی شمرد (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص403، نامه53). امام علی(علیه السلام) می فرماید: «خداوند آدم را پس از توبه به زمین فرود آورد تا با نسل خود زمین را آباد گرداند.» (همان، ص119، خطبه91، فراز 83). پس در نظر امام آبادانی زمین و در پی آن تأمین نیازهای مادی انسان اهمیت ویژه ای دارد.

حضرت علی(علیه السلام) ذیل آیه 61 سوره هود: «او (خدا) شما را از زمین آفرید و شما را برای آبادی زمین گماشت.» می فرماید: «خداوند در این آیه به ما می آموزد که انسان وظیفه و مأموریت از جانب حق دارد که زمین را آباد گرداند تا در پرتو عمران و آبادی زمین، زندگی برای بشر در زمین تأمین شود و با استفاده از روییدنی های زمین و برکات آن از قبیل دانه ها و میوه های رنگارنگ به حیات خود تداوم بخشد.» (ری شهری، موسوعة امام علی بن ابی طالب، ج 4، ص 172). اندیشه امام در این زمینه به گونه ای است که اعتقاد دارد هر کس که آب وخاک در اختیار داشته باشد و بازهم محتاج باشد از رحمت الهی به دور است. پی آمد توجه امام به عمران و آبادانی و تأمین مردم، در کلام خود امام این گونه تشریح شده است که: «کسی را در کوفه نمی توان یافت، که متنعم نباشد و در رفاه به سر نبرد، حتی پایین ترین قشر مردم، خوراکش از نان گندم است و سرپناه و مسکن دارد که در آن آرامش می گیرد و از آب فرات می نوشد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 327). این که دولتی موفق شود در مدتی کوتاه و سراسر مناقشه به سه مشکل آب، نان و مسکن فائق آید و برای مردم محروم خود لااقل در مرکزی ترین نقطه حکومت نان مناسب، سرپناه و آب قابل شرب

ص: 41

با استفاده از ابزار ساده آن زمان فراهم آورد آن هم آب فرات که در فاصله نسبتاً زیادی از کوفه قرار داشت، نشان از کارآمدی بالای حکومت علوی در سازندگی کشور و توجه به رفاه عمومی از طریق آبادانی و عمران کشور دارد.

امام حتی در سیاست های مربوط به اخذ خراج و مالیات، ابتدا آبادانی را در نظر دارد. در این زمینه در عهدنامه مالک اشتر می خوانیم که توجه و عنایت تو باید به عمران و آبادانی زمین بیش تر از خراج باشد؛ زیرا خراج بدون آبادانی زمین، قابل تحصیل نیست. امام به مالک می فرماید: «باید تلاش تو در آبادانی زمین بیش تر از جمع آوری خراج باشد که خراج جز با آبادانی فراهم نگردد و آن کس که بخواهد خراج را بدون آبادانی مزارع به دست آورد شهرها را خراب و بندگان خدا را نابود می کند و حکومتش جز اندکی دوام نیاورد.» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص413، نامه53، فراز 80-79).

از دیگر موارد توجه حضرت به آبادانی و پیشرفت، نگاه ویژه حضرت علی(علیه السلام) به اقشار مختلف جامعه از صاحبان حِرف و مشاغل، صنایع، کشاورزان و بازاریان است. امام از یک سو به تشویق آنان می پردازد و از سویی آن ها را هدایت و راهنمایی می کند. این اقشار که به طور ویژه مورد عنایت امام هستند، پایه های اصلی اقتصاد یک جامعه را تشکیل می دهند. برای رسیدن به اهداف در نظر گرفته شده در یک جامعه نمی توان نسبت به آنان بی تفاوت بود (جعفرپیشه فرد، مقاله حکومت علوی و اهتمام به اصلاحات، ...).

از این رو می بینیم که در عهدنامه مالک درباره صاحبان صنایع و تجّار می فرماید:

«سپس سفارش مرا نسبت به بازرگانان و صاحبان صنایع بپذیر، آنان که همواره در سیر و کوچ کردن می باشند؛ چراکه آنان منابع اصلی منفعت و پدیدآورندگان وسایل زندگی و آسایش و آورندگان وسایل زندگی از دوردست و نقاط دشوار هستند. در کار آنان بیندیش چه در شهری که تو در آن هستی، باشند یا در شهرهای دیگر» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص415، نامه53، فراز 95-97).

حضرت علی(علیه السلام) هر روز به اسب حضرت پیامبر(صلی الله علیه و اله)به نام «شهباء» سوار می شدند و

ص: 42

در بازار عبور می کردند و بر اصناف مختلف ازجمله گروه قصابان، خرمافروشان و ماهی فروشان نظارت می کردند. امام از یک سو آن ها را مورد تفقد قرار می دادند و از سوی دیگر آن ها را با روش صحیح کسب وکار آشنا می کردند، از کم فروشی و گران فروشی و دروغ گویی، رباخواری، احتکار و سایر محرمات تجارت و بیع نهی می کردند و آنان را به عدالت، انصاف و رعایت حقوق جامعه امر و توصیه می نمودند. نظارت مستقیم حضرت در بازار به حدی مهم بود که همگان دور حضرت گرد می آمدند و نصایح ایشان را گوش فرامی دادند. مردم بازار هر روز با ندای «اتقّوالله» که از زبان مولای متقیان می شنیدند مشغول به کار می شدند و آیات وحی را که تلاوت می نمودند: «تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا ُیریدُونَ عُلُوّاً فِی الْأَرْضِ وَلافَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقین» (قصص/83)؛ «ما این دار آخرت را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند مخصوص می گردانیم و حسن عاقبت، خاص پرهیزکاران است» با گوش جان می شنیدند (جعفرپیشه فرد، مقاله حکومت علوی و اهتمام به اصلاحات...).

برآیند اهتمام و جدیت حضرت علی(علیه السلام) استقرار یک نظام اقتصادی سالم و شکوفا بود که احتیاج به زمانی طولانی نداشت تا پس از همه فسادها و تبعیض ها ثمرات آن آشکار شود و این ویژگی حکومت علی(علیه السلام) است که در مدت کوتاهی این گونه اصلاحات عمیق و زیربنایی اتفاق می افتد و نیازهای اساسی جامعه تأمین می شود. لازم است که این روش شایسته و کارآمد مورد توجه قرار گیرد؛ زیرا قابلیت الگوگیری در همه زمان ها و مکان ها را دارد و می تواند گره گشای پیچیدگی های اقتصادی گردد (احمدی، امام علی و جمهوریت، ص77).

ج. اهمیت دادن به تولید

برخی با روح تن پروری به کار و تولید توجهی ندارند و تن به فقر و نداری داده فکر می کنند نوعی بی توجهی به دنیاست، برخی کار و تولید را در شأن خود نمی دانند و مشکلات آن ها و خانواده شان بر دوش دیگران است. حضرت علی(علیه السلام) در سیره و گفتار خود به تولید اقتصادی توجه بسیار داشته و به عنوان یکی از موفق ترین مدیران اقتصادی توانستند با

ص: 43

کارآفرینی و بهره گیری از فرصت ها و مهارت ها ثروت بسیاری برای اهداف مختلف ازجمله وقف برای نیازمندان و خدمات موردنیاز جامعه مسلمین تولید کنند. حضرت علی به بی نیازی و خودکفایی بسیار توجه داشت و برای این منظور همگان را به کار و تولید تشویق می کرد. ایشان در حدیثی می فرمایند: «تجارت کنید و به کار و تولید روی آورید که از آن چه در دست دیگران است بی نیاز می شوید.» (کلینی، فروع کافی، ج1، ص370).

حضرت علی(علیه السلام) در سنت گفتاری خود، همه فعالیت های مفید اقتصادی را مورد تشویق قرار داده اند اما خود شخصاً کشاورزی را برگزیده اند. ایشان کار و تولید و تلاش برای کسب درآمد و تأمین معاش زندگی را مجاهده در راه خدا می دانست (ری شهری، موسوعه امام علی بن ابی طالب، ج4، ص169).

بیش تر فعالیت های امام در زمان خلفا بر روی کشاورزی متمرکز بود. کشاورزی باعث تولید مواد غذایی و دارویی می شود و بی توجهی به آن می تواند جامعه را وابسته و نیازمند به دیگران در کالاهای ضروری و موردنیاز کند. سیره شخصی حضرت در این مورد می تواند بهترین الگو باشد تا در بحث تولید در بخش کشاورزی موردتوجه قرار گیرد.

حضرت علی(علیه السلام) از راه های گوناگونی به کار و تولید توجه داشتند از آن جمله می توان این موارد را نام برد:

یک. در جوانی شتری داشت که با آن باغستان های مردم را آبیاری می کرد و اجرت می گرفت.

دو. با شتر از راه های دور آب آشامیدنی به شهر می آورد و اجرت می گرفت.

سه. درخت کاری و باغ داری و کشاورزی را بسیار دوست می داشت و باغ های زیادی در اطراف مدینه به وجود آورد.

چهار. چاه می کند و وقتی از برخی چاه ها آب بیرون می زد، آن را وقف مسافران و حجاج بیت الله الحرام می کرد.

پنج. روزی که در منزل غذای کافی نبود به یکی از نخلستان های اطراف قُبا رفت و قرارداد بست در ازای هر دلو آبی که به درختان بدهد یک دانه خرما بگیرد.

ص: 44

شش. گاهی دوستان و آشنایان اصرار داشتند بیل را از دست مبارک امام بگیرند ولی امام نمی پذیرفتند و به کار ادامه می دادند (صدوق، امالی، ص 220، مجلس 47).

چنین رهبری که با دست توانای خود نیازهایش را برطرف می کند و همسران و فرزندان خود را نیز به کار و تولید و سازندگی تشویق می کند، نقشه روشنی برای پیروانش ترسیم می کند که اگر خواستار آن باشند راه روشنی پیش روی آن هاست. حضرت علی(علیه السلام) در یکی از سخنرانی های خود به مردم بصره فرمودند: «سوگند به خدا این لباس مرا می بینید، از بافته های اهل خانه ام می باشد.» (مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 325).

د. تلاش در راستای رونق بخشی به بازار

در این که در زمان حضرت علی(علیه السلام) در شهر کوفه بازار وجود داشته حرفی نیست و در صدد اثبات یا نفی آن نیستیم و آن چه در این جا اهمیت دارد راهکارهای حضرت در رونق بازار مسلمین است.

یکی از مهم ترین مباحث، بحث نظارت بر بازار است. حضرت علی(علیه السلام) تأکید داشتند اشخاصی باید عهده دار امر نظارت بر بازار شوند که متقی، مؤمن و اهل امانت و صداقت باشند. از این رو در نامه مالک اشتر حضرت به او می نویسند:

«پس روزیِ عاملان را فراخ دار! که فراخی روزی نیرویشان دهد تا در پی صلاح خود برآیند و بی نیاز باشند تا دست به مالی که در اختیار دارند نگشایند. پس بر کارهای آنان مراقبت دار و جاسوسی راست گو و وفاپیشه بر ایشان بگمار که مراقبت نهایی تو وادارکننده آن هاست به رعایت امانت و مهربانی بر رعیت» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 411، نامه53، فراز 75).

حضرت علی(علیه السلام) هرگز از نظارت بر بازاریان غافل نبودند و خود بر بازار کوفه نظارت می نمود و نمایندگانی برای سایر بازارها منصوب کردند و دستورالعملی برای استانداران فرستادند تا بازار را کنترل نموده و محتکرین را مجازات نمایند (به نقل از ابن حیون، دعائم الاسلام، ج 2، ص 39). امام به همه بازارها سر می زدند و اگر کم فروشی یا تقلبی می دیدند

ص: 45

با آن برخورد می کردند. از قیمت ها پرس وجو می کردند و این ها همه به خاطر اهمیت ویژه ای است که بازار در اقتصاد جامعه اسلامی دارد.

حضرت ضمن آن که بر نقش تجار و بازاریان تأکید دارند اما در عهدنامه مالک در مورد آنان می نویسند: «بازرگانان کسانی هستند که تنگ نظر و بدمعامله هستند، بخیل و احتکار کننده، با زورگویی به سود خود می اندیشند و کالا را با هر قیمتی که می خواهند می فروشند این سودجویی و گران فروشی برای همه افراد جامعه زیان بار و عیب بزرگی بر زمامدار است، پس از احتکار جلوگیری کن.» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 415، نامه53، فراز 98).

در تاریخ حکومت حضرت علی(علیه السلام) مواردی وجود دارد که ایشان کالاهای احتکارشده را سوزانده است. البته این موارد بسیار اندک است و نشان از قاطعیت ایشان دارد که با این اقدام ریشه احتکار را خشکاند. در هرصورت آن چه به عنوان یک اصل برای حضرت مطرح بوده است ضرورت ممانعت از احتکار و شدت کیفر محتکرین است. حضرت در عهدنامه مالک به وی می فرمایند: «آن کس را که پس از منع تو دست به احتکار زند کیفر ده تا عبرت دیگران گردد.» (همان، نامه53). حضرت در ادامه به مالک می فرمایند: «باید خریدوفروش آسان انجام پذیرد و با میزان عدل انجام گیرد و با نرخ هایی که نه به زیان فروشنده و نه به زیان خریدار باشد.» (همان، نامه53). این نشان از اصل لزوم قیمت گذاری در بازار دارد. این نکته مسلم است که باید حاکم اسلامی از قیمت ها خبر داشته باشد هرچند بی واسطه یا باواسطه باشد تا در صورت لزوم از هرگونه اجحافی جلوگیری نماید (نظرپور، مقاله امام علی، حکومت، بازار، به نقل از www. Modiryar. com).

مورد دیگری که حضرت در بازار موردتوجه قرار می دادند حفظ حریم بازار و جلوگیری از تجاوز بازاریان بود. بازاریان نمی توانند بساط خود را هرجا که خواستند پهن کنند و باعث اختلال در امور بازار یا رفت وآمد و یا تجاوز به حریم اماکن دیگر شوند. حضرت علی(علیه السلام) برای حفظ حقوق اجتماعی به حریم جاده ها و معابر عمومی توجه می نمودند و با متجاوزان به حریم کوچه ها و راه ها سخت برخورد می نمودند. اصبغ بن نباته می گوید:

ص: 46

«روزی با حضرت علی(علیه السلام) به سرکشی بازار کوفه رفتیم. امام مشاهده فرمود که برخی از بازاریان در ساخت مغازه های خود به حریم کوچه ها و معابر عمومی تجاوز کردند، دستور داد آن مغازه ها را خراب کنند تا راه باز شود. سپس به سراغ خانه هایی رفت که قبیله «بنی بکاء» آن ها را در حریم بازار مسلمین ساخته بودند و به زمین های تجاری، تجاوز کرده بودند، امام دستور داد آن هارا تخریب کردند و فرمود این جا محل بازار و تجارت مسلمین است و شما نباید در آن، خانه های مسکونی بسازید.» (دشتی، امام علی(علیه السلام) و اقتصاد اسلامی، ص 289).

حضرت علی(علیه السلام) در چهارچوب مصالح مسلمین گاهی برخی از گروه های مردم را از بعضی از امور اقتصادی منع می کردند. امام در این راستا به دلیل نقش مهم صرافی ها در مبادلات درهم و دینار به عنوان پول داخلی و احیاناً تبدیل پول های خارجی به پول داخلی و بالعکس اهمیت قابل ملاحظه ای برای آن قائل بودند. از این جهت رضایت نمی دادند که یکی از شریان های مهم اقتصادی در اختیار اهل ذمه باشد که هیچ گونه دل بستگی به امت اسلامی ندارند و نمی توانند امانت دار مصالح امت باشند از این رو به قاضی اهواز دستور می دهند که از اشتغال اهل ذمه به صرافی ممانعت نماید. از این کلام حضرت استفاده می شود که اگر اشتغال به شغلی به هر دلیلی با منافع امت اسلامی در تضاد قرار گیرد حاکم اسلامی می تواند از آن جلوگیری کند. حاکم حق دارد از فعالیت اقتصادی افرادی که بر شریان های اقتصادی جامعه و بازار مسلط هستند ولی صرفاً به منافع و مصالح شخصی و یا گروهی خویش می اندیشند ممانعت به عمل آورد.

این موارد از مهم ترین موارد برخورد حضرت در قبال بازار بود. ازآن جاکه حضرت رهبری جامعه را بر عهده داشتند شیوه برخورد ایشان با اهل بازار الگوی شایسته ای برای جامعه اسلامی می تواند باشد. حاکم جامعه اسلامی باید در تصمیم گیری ها مصالح عموم مردم را در نظر بگیرد و مطابق آن برنامه ریزی کند. ضروری است که حکومت اسلامی در

ص: 47

هر دوره ای کارکردهای ویژه ای در مورد بازار بروز دهد که رفاه جامعه را به حداکثر برساند (نظرپور، مقاله امام علی، حکومت، بازار، به نقل از www. Modiryar. Com).

3. برآیند اقدامات اقتصادی

اشاره

نام امیرالمؤمنین و یاد حکومت آن حضرت با آزادی و برابری و دادگری و حقوق انسانی عجین شده است. اگرچه که دوران خلافت حضرت کوتاه بود اما آن چه از راه و رسم حکومتی امام در این دوران چهره گشود، همه تاریخ را به نور خود روشن کرد و آثاری به دنبال داشت که تا همیشه تاریخ، آرزوی همه حکومت هاست. حکومت حضرت حکومتی شاخص و معیار برای سنجش حکومت ها می باشد. حکومت علی(علیه السلام) حرکت حرمت نهادن به انسان و پاس داشتن کرامت انسانی است. از این رو در ادامه به دو مورد از نتایج اصلاحات و اقدامات اقتصادی امام که در راستای کرامت انسانی نوع بشر است پرداخته می شود:

الف. استقرار عدالت

از ویژگی های مهم حکومت علوی استقرار عدالت در همه زمینه ها بود. خاستگاه بسیاری از نابسامانی های اجتماع، تبعیض های ناروا در عرصه های گوناگون اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی می باشد. تبعیض در عرصه های یادشده سبب محرومیت قشر عظیمی از جامعه و متمول شدن گروهی اندک می شود و نتیجه آن ضایع شدن حقوق گروه اول و نارضایتی آن ها و حرکت جامعه به سوی شکاف طبقاتی می شود. آن چه که موجب اصلاح عمیق این فرآیند می شود، استقرار عدالت است. اقتصاد و سامان دهی زندگی مردم، یکی از محورهای اصلی عدالت را شکل می دهد. امام در استقرار عدالت اقتصادی بسیار تلاش نمود که تمامی مباحث گذشته در این تحقیق بیانگر آن است.

امام می فرمایند: اگر قرار بود اموال خودم را تقسیم کنم عدالت را محور قرار می دادم چه برسد به این که اموال عمومی را بخواهم تقسیم کنم (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص169، خطبه126، فراز اول).

حضرت نه تنها از روز اول بر این اصل پافشاری کرد، بلکه

ص: 48

به اصلاح بی عدالتی های گذشته هم پرداخت. عدالت علی(علیه السلام) آن گونه بود که دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند.

ب. ایجاد رفاه عمومی

یکی از نابسامانی هایی که جوامع بشری از آن رنج می برد و مایه فساد و انحرافات بی حدی می شود فقر و نداری است. زمانی که امیرالمؤمنین زمام حکومت را در دست گرفت، جامعه اسلامی از ارزش های دوران پیامبر فاصله گرفته و شکاف عمیقی بین طبقات جامعه ایجاد شده بود لذا حضرت علی(علیه السلام) برای رفع تبعیض های ایجادشده و معضلات اقتصادی تمام تلاش خود را کردند.

امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تقسیم بیت المال روش تساوی در پیش گرفت و فرمود: «این همان دستوری است که پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله)آورده است.» (همان، ص 305، خطبه205، فراز ششم). ایشان به اصلاحات دست زد و در رفتار و گفتار آن را نمایان ساخت. اموال عمومی به غارت رفته را برگرداند حتی به قیمت دشمنی ها و پراکنده شدن از دور امام. به شدت بر امور مردم و کارگزاران و بیت المال نظارت می کرد و پیوسته مراقب بود جایی ظلم و تعدی به حقوق مردم نشود. در مصرف بیت المال بسیار محتاط بود و به کارگزاران خود هم هشدار می داد قلم ها را تیز کنید. در تقسیم اموال تأخیر نمی کرد. الگوی مردم بود درحالی که هرگز مردم نمی توانستند مثل حضرت باشند. رهنمودهای اقتصادی که در این تحقیق ذکر شده همه در راستای به رفاه نزدیک کردن مردم بود. امام در حیطه حکومت خود حداقل نیاز معیشتی همگان را تأمین کرد و در راه فقرزدایی و تأمین معیشت مردم گام های جدی برداشت به طوری که خود حضرت می فرماید: «کسی در کوفه نیست که در رفاه به سر نبرد، حتی پایین ترین افراد هم نان گندم می خورند و سرپناه دارند و از آب فرات می نوشند.» (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 367).

در زمان حکومت حضرت خبری از غنائم هنگفت جنگ ها همانند حاکمان پیش نبود بلکه بُروز سه جنگ بزرگ و خانمان سوز در دوران حضرت مشکلات حکومتی را دوچندان

ص: 49

کرده بود با این حال نتیجه تلاش امام ارتقاء سطح زندگی مردم و رساندن آن به رفاه بود. نتیجه اقدامات حضرت علی(علیه السلام) در دوران کوتاه اما پربار حکومتشان از شماره و بیان بیرون است و اگر بیان شود از چندین جلد کتاب هم خواهد گذشت، اما آن چه که مربوط به اقدامات اقتصادی حضرت می شد به طور مختصر بیان شد.

ج. پیام عدالت خواهی

بهترین میزان برای دریافت توفیق یک حکومت میزان عدالت در آن حکومت است. یعنی این که یک حکومت چگونه استحقاق ها را در همه امور رعایت می کند و تبعیض ها را می زداید و در آن جا که باید مساوات را پاس بدارد، به جدّ آن را پاسداری می نماید؛ و یا برای همگان امکان رشد و شکوفایی استعدادشان را فراهم می سازد تا هرکس بتواند به میزان بُروز استعداد خود از امکانات بهره مند شود. امام علی(علیه السلام) پیشوای عدالت گرایان همه چیز را بر مبنای عدالت می دید (دلشاد تهرانی، دولت آفتاب، ص 189).

عدالت نشانه پرفروغ حکومت علوی است و نام علی(علیه السلام) با عدالت عجین شده است. در بینش امام، عدالت بهترین سیاست ها و مدیریت هاست که موجب استواری، سامان دهی و اصلاح شهروندان می شود. رمز پایداری و استواری حکومت ها، عدالت است. عدالت صفتی است که بدون آن هیچ اعتمادی به زمامداران نخواهد بود و زمامداران به هیچ وجه نمی توانند به تعهدات خود عمل کنند و پایدار بمانند.

حضرت علی(علیه السلام) حکومت را پذیرفت تا عدالت را برپا سازد و در بستر عدالت، عبودیت را معنا ببخشد. امام علی(علیه السلام) برای نفسِ حکومت ارزشی قائل نبود و آن را برای خودکامگی و ثروت اندوزی نمی خواست، بلکه حکومت را وسیله ای برای برپایی عدالت می خواست (عبداللهی، اصلاحات علوی، ص 17). سید رضی آورده است که عبدالله ابن عباس می گوید: پیش از جنگ جمل حضرت را در حالی یافتم که مشغول وصله زدن کفش خود بود. چون مرا دید فرمود: بهای این چقدر است؟ گفتم بهایی ندارد. فرمود: به خدا سوگند این کفش بی ارزش نزد من محبوب تر است از حکومت بر شما، مگر آن که حقی را

ص: 50

برپا سازم و یا باطلی را براندازم (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 59، خطبه33).

در سایه عدالت، آرامش و راحتی و امنیت تدارک می شود و از این روست که امام علی(علیه السلام) از عدالت به «قرة العین» برای حکومت تعبیر کرده است. قرة العین در اصل آرامش یافتن دیدگان است. قرّه، قرار گرفتن و آرامش یافتن است. انسانی که ناراحت باشد و گرفتار بی امنیتی و فقدان آرامش و عدم راحتی باشد همواره دیده اش به این سو و آن سو می رود و آرام و قرار ندارد؛ اما وقتی برای انسان امنیت و آرامش و راحتی فراهم می شود، دیده اش آرام می شود در این جاست که قرة العین معنی می یابد (منتظری، درس هایی از نهج البلاغه (نامه امام به مالک)، ص 155).

عدالت آن چیزی است که زندگی فردی و اجتماعی را به زیبایی و امنیت و آرامش و راحتی آراسته می کند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در عهدنامه مالک چنین یادآور می شوند که «بی گمان آن چه بیش از همه دیده والیان به آن روشن می شود، برقراری عدالت در کشور و گسترش دوستی ملت است.» (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص415، نامه53، فراز 415). عدالت نزد امام علی(علیه السلام) فلسفه حکومتی اش محسوب می شد و آن حضرت همه اهتمامش بر اجرای عدالت و استقرار آن بود. حضرت علی(علیه السلام) قبل از کشته شدن عثمان، باری چنین سخن می گوید: «بدان که برترین بندگان نزد خداوند پیشوایی است عادل، هدایت شده و راهبر که سنتی را که شناخته است برپا دارد و بدعتی که ناشناخته است بمیراند.» (همان، ص221، خطبه164، فراز5). در اندیشه امام علی(علیه السلام) چنین کسی که عدالت با جانش آمیخته است می تواند به درستی راهبری جامعه را انجام دهد و در اوج توانمندی ها و دارایی ها از عدالت دور نگردد. حضرت می فرماید: «آن که خود را پیشوای مردم سازد پیش از تعلیم دیگران باید به ادب کردن خویش بپردازد و پیش از آن که به گفتار، تعلیم فرماید باید به کردار ادب نماید، آن که خود را تعلیم دهد و ادب اندوزد شایسته تر است به تعظیم از آن که دیگران را تعلیم دهد و ادب آموزد» (همان، حکمت73، ص456).

ص: 51

امام علی(علیه السلام) با تأسی به پیامبر اکرم و پیروی کامل از او و احیای سنت های عدالت گرایانه قرآن، به اجرای قسط قرآنی پرداخت و عدالت همه جانبه را برنامه حکومت خویش قرار داد و به سرشارسازی زندگی مردم از عدل پرداخت و سیره او تجسّم تام عدالت و حکومت او از این منظر، حکومت نمونه تاریخ است. این گونه است که امام علی(علیه السلام) در عدالت نمونه گشت و بانگ عدالت انسانی حضرت در آفاق حیات بشری پیچید (دلشاد تهرانی، جمال دولت محمود، ص 109).

د. پیام سیاست های اقتصادی حکومت علوی برای دوران معاصر

ایرانِ بعد از انقلاب از جهاتی شبیه جامعه حضرت امیر(علیه السلام) است. دوران انقلاب تا پیش از صلح را می توان به زمان پیامبر تشبیه کرد. مردم برای دفاع از دین و پشتیبانی از اهداف انقلاب به سادگی از مال و جان خود می گذشتند. اصالت آخرت و وسیله بودن دنیا یک بینش فراگیر بود، مردم و مسئولین بیش تر به فکر پیاده کردن نظام اسلامی و عمل به دستورات اسلام بودند. مردم از جهت رفتارهای مصرفی غالباً قانع و ساده زیست بودند. اسراف و تبذیر در بین مردم کم شده بود و مردم به انگیزه حفظ نظام و پیشرفت آن کار می کردند؛ اما پس از پذیرش صلح و فروکش کردن جوّ جهاد، ایثار و شهادت، به تدریج انحرافاتی در نظام پیش آمد.

اصالت دنیا، منفعت پرستی و خودخواهی جایگزین اصالت آخرت، کار به انگیزه ثواب اخروی و ایثار شده است. الگوهای رفتاری مبتنی بر همین بینش (اصالت دنیا) قرار گرفته و هر کس به فکر منافع شخصی خود است و مصالح اجتماعی و اهداف نظام را فراموش کرده و به فکر درآمد بیش تر و زندگی مرفه تری برای خودش می باشد. نسبت به استفاده شخصی از بیت المال حساسیت های زمان انقلاب، کم تر به چشم می خورد. البته گرچه که در سطح رهبری و مسئولین درجه یک نظام اعتقاد راسخ به نظام اقتصادی اسلام وجود دارد اما در مسئولین پایین تر و مدیران، روزبه روز کم رنگ تر می شود و گرایش به سمت نظام های اقتصادی غربی بیش تر می گردد.

ص: 52

اما اگر بخواهیم در مسیر اصلاحات علوی راه بپیماییم باید سیره حضرت را فرا روی خود قرار دهیم و اقدامات اصلاحی مناسبی در نظر بگیریم. ازجمله می توان به این موارد اشاره کرد:

یک. سرمایه گذاری های کلان در راستای تحقق اهداف اقتصادی؛

دو. نظارت دقیق بر حُسن اجرای احکام و دستورات اسلام به ویژه در بخش خصوصی؛

سه. نظارت بر رفتار کارگزاران حکومتی و جلوگیری از سوءاستفاده از بیت المال؛

چهار. تبلیغات در راستای تعالیم و دستورات اسلامی جهت تصحیح بینش ها و رفتارها و نهادینه شدن بینش اسلامی و الگوهای رفتاری مناسب.

اگر بخواهیم مردم در رفتارهای اقتصادی خود در اسلام منحرف نشوند و دستورات آن را اجرا کنند و درنتیجه اقتصاد و بازار سالمی داشته باشیم که در آن ربا داده نمی شود، دروغ گفته نمی شود و کسی به دیگری ظلم نمی کند و قیمت ها در آن بازار عادلانه است و اگر بخواهیم مردمی کم مصرف و پرتلاش و با بازده بالا تربیت کنیم و اگر بخواهیم کاری کنیم که فقر در جامعه ریشه کن شود باید:

اولاً به تعلیم و تربیت مردم درباره احکام اسلام و آثار گناه در این زمینه بپردازیم.

ثانیاً رهبران و حاکمان جامعه، یعنی کسانی که مردم به آن ها اقتدا می کنند، خود به احکام اسلام عمل کرده و ساده زیستی و زهد را پیشه کنند و کم مصرف و پرتلاش باشند.

و ثالثاً نظارت جدی و دقیق بر بازارها برای جلوگیری از تخلفات وجود داشته باشد. جای چنین نهادی در کشور ما خالی است هرچند که اسماً سازمان نظارت و بازرسی وجود دارد اما منظور نهادی است که نه تنها بر قیمت ها نظارت نماید و با گران فروشی مبارزه کند بلکه بر رعایت همه واجبات و محرمات الهی در حوزه بازار نظارت کند و متخلفین را به تناسب جرمشان مجازات نماید و به طور مستمر و مداوم فعالیت داشته باشد آن گونه که حضرت علی(علیه السلام) این چنین می کردند.

ص: 53

نتیجه

اقتصاد به زبان ساده یعنی هم آهنگی بین دخل وخرج، ایجاد توازن بین درآمدها و مخارج و هم چنین بحث مهم و قابل توجه آن تولید، که اهمیت زیادی دارد. در این تحقیق سعی شد تا با ارائه گزارشی از رفتارهای اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) درزمینه کسب وکار و تولید و هم چنین اداره اقتصادی دولت، نمایی از رفتار اقتصادی سالم را ارائه دهیم. روش حضرت علی(علیه السلام) در این مورد تجسم ارزش های اسلامی است. امامت حضرت استمرار نبوت پیامبر بود و حضور امام در عرصه اجتماعی با توفیقات قابل توجهی همراه بود. علی رغم همه مشکلات و مصایبی که پیش آمد و مانع حضرت بودند اما با این حال حکومت علی(علیه السلام) به حکومت موفق تاریخ تبدیل شد. حضرت با اصلاحات خود زمینه انحرافات را از بین برد و با رهنمودها و سیاست های صحیح اقتصادی توانست رفاه و آسایش را در جامعه اسلامی برقرار سازد. فقر را ریشه کن کرد و عدالت را به جامعه اسلامی آن روز هدیه نمود. اگر بخواهیم به یک نظام اقتصادی سالم برسیم که اسلامی هم باشد باید سیاست های حضرت را موردتوجه و تحقیق قرار دهیم و راهکارهای عملی از آن استخراج کنیم.

ص: 54

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغه، سید رضی، محمدبن حسین، قم، نشر مشهور، 1414 ق.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید هبة الله عزالدین، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، 1364.

2. ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین علی بن الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، انتشارات دارالحیاة التراث العربی، 1430.

3. ابن بابویه قمی (شیخ صدوق) ابوجعفرمحمدبن علی: امالی، قم، نشر ذوی القربی، 1413 ق.

4. ابن شهرآشوب مازندرانی، ابوجعفر محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، نجف، انتشارات مکتبة الحیدریة، 1379 ق.

5. احمدی، حبیب الله، امام علی و جمهوریت، قم، انتشارات فاطمیا، 1379.

6. انصاری، محمدعلی، بررسی ها و انتقادات تاریخی، قم، ناشر مؤلف، 1345.

7. بهبودی، محمدباقر، سیره علوی، تهران، ناشر مؤلف، 1386.

8. ثقفی، ابواسحاق ابراهیم، الغارات، تهران، انجمن آثار ملی، 1354.

9. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان، چاپ سوم، 1379.

10. دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، الهادی، چاپ پنجم، 1384.

11. دشتی، محمد، امام علی و اقتصاد اسلامی، قم، بنیاد امیرالمؤمنین، 1383.

12. دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب، تهران، انتشارات دریا، 1387.

13. دلشاد تهرانی، مصطفی، جمال دولت محمود، تهران، انتشارات دریا، 1382.

14. عبدالهی، محمدحسن، اصلاحات علوی، قم، دفتر عقل، 1385.

15. فاروقی، فؤاد، بیست وپنج سال سکوت، تهران، نشر عطایی، 1364.

16. ابن حیون تمیمی، نعمان بن محمد، دعائم الاسلام، قم، مؤسسه آل البیت (علیهم السلام)، 1383.

17. کلینی، ابی جعفرمحمدبن یعقوب، فروع کافی، بیروت، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، 1426.

18. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، انتشارات الارشاد الاسلامی، 1373.

ص: 55

19. ری شهری، محمد، موسوعة امام علی بن ابی طالب، قم، دارالحدیث، 1385.

20. منتظری، حسین علی، درس هایی از نهج البلاغه (نامه امام به مالک)، تهران، انتشارات حزب جمهوری اسلامی، 1361.

21. سایت ها:

22. جعفرپیشه فرد، مصطفی، حکومت علوی و اهتمام به اصلاحات... فصلنامه حکومت اسلامی، شماره 18، 1386. www. Hawzah. Net / fa / article / articleview / 45437

23. سبحانی، جعفر، اصول سیاست در سیره عملی امام علی ((علیه السلام))، نشریه قرآن و حدیث، زمستان 1382، شماره 7 Jtem id= 2596 www. New. Imamali.net / fa / articleview. Html

24. نظرپور، محمدتقی، مقاله امام علی، حکومت، بازار، نقل از www. Modiryar. Com.

ص: 56

2. سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در عرصه استقلال با نگاهی به آموزه های علوی

اشاره

(با تأکید بر بیانات مقام معظم رهبری)

باقر ریاحی مهر(1)

ص: 57


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مستشرقان جامعة المصطفی العالمیة؛ Dr.riahi@chmail.ir

ص: 58

چکیده

اقتصاد مقاومتی شکلی از نظام اقتصادی اسلام است که ایده آن برای رفع مشکلات اقتصادی ایران از سوی مقام معظم رهبری ارائه گردید. ریشه دار بودن اقتصاد مقاومتی در اقتصاد اسلامی از یک سو و فرصت حکومت داری امیرمؤمنان علی(علیه السلام) از سوی دیگر، توجه ویژه به سخنان و سیره آن حضرت با رویکرد اقتصادی را ایجاب می نماید. مقاله حاضر با بهره جستن از روش تحلیل محتوا بخشی، رهنمودهای قابل تطبیق امام علی(علیه السلام) با بیانات مقام معظم رهبری پیرامون سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در جهت تحقق استقلال اقتصادی را بررسی کرده است. یافته های این پژوهش نشان می دهد که: 1. بهبود فضای کسب و کار، روحیه و فرهنگ جهادی، اقتصاد دانش بنیان، الگوی مصرف و مبارزه با فساد اقتصادی، از سیاست های کلی در جهت تحقق استقلال اقتصادی است. 2. از قوانینی که آن حضرت در مدت حکومت خود برای بازارهای آن زمان وضع نمود، مانند قانون همگانی بودن، قانون سبقت و قانون تخصصی شدن کالاها می توان در عصر کنونی الگو گرفت. 3. به نظر نگارنده، مؤلفه های اصلی مصرف (شامل سطح مصرف، ترکیب کالاهای مصرفی و چگونگی مصرف) در بستر فرهنگ جامعه شکل می گیرد و تغییر اساسی آن ها نیز بدون تغییر فرهنگ ممکن نیست. در سخنان امیرمؤمنان در مورد الگوی مصرف، دو نکته مبارزه با اسراف و تجمل گرایی نمایان است که سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی نیز بر این دو تأکید دارد. در مورد مقابله با فساد اقتصادی نیز حضرت امیر(علیه السلام)، هم در زمینه پیش گیری و هم در زمینه مبارزه، راه کارهایی را ارائه نموده اند.

ص: 59

کلیدواژه ها: اقتصاد مقاومتی، امیرمؤمنان علی(علیه السلام)، مقام معظم رهبری، سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی، استقلال اقتصادی، مبارزه با فساد، الگوی مصرف.

مقدمه

لازمه بقای حیات یک نظام، داشتن نظام اقتصادی سالم و پویاست و دین مبین اسلام نیز نه تنها نسبت به آن بی اعتنا نیست، بلکه نسبت به حل مشکلات اقتصادی، برنامه و اهتمام ویژه ای دارد.

حکومت ایران با توجه به چالش های پس از پیروزی انقلاب اسلامی همواره با مشکلات و تهدیدهای داخلی و خارجی مواجه بوده است. مقام معظم رهبری با دوراندیشی کامل، این تهدیدها را رصد نموده و راهکارهای ویژه ای ارائه کرده است که یکی از مهم ترین آن ها مدلی از نظام اقتصاد اسلام است که از آن به «اقتصاد مقاومتی» تعبیر شده است.

اقتصاد مقاومتی شکل خاصی از نظام اقتصادی اسلام است که در وضعیت حمله همه جانبه اقتصادی دشمن که کیان نظام اسلامی را به خطر می اندازد، پدید می آید. در نظام اقتصادی اسلام، در این وضعیت با تغییر در اولویت هدف ها و به تبع آن در اصول راهبردی و سیاست ها، راهبردی کلان طراحی می شود که تهدید را تبدیل به فرصت کرده و باعث جهش اقتصادی می شود.

این پژوهش بر آن است تا بخشی از مسائل اقتصاد مقاومتی را در عرصه ایجاد استقلال، بر سخنان و سیره امام علی(علیه السلام) تطبیق داده و راه کارهایی را از سیره حکومتی آن امام استخراج نماید. ذکر این نکته بایسته است که دریافت معارف معصومان(علیهم السلام) ازجمله آن امام همام، منوط به این رویکرد است که سخنان و سیره آن بزرگوران را به زمان ایشان و موارد خاص منحصر ندانیم و آن ها را به سان قضایای حقیقیه ای ببینیم که همیشه می تواند راهنمای سعادت دنیوی و اخروی بشریّت باشد.

همان گونه که بیان شد، اقتصاد مقاومتی از نظام اقتصادی اسلام گرفته شده و تبیین و بررسی راه کارهای این اقتصاد در اسلام، به ویژه در سخنان و سیره امیرمؤمنان علی(علیه السلام) که

ص: 60

چند سالی مجال حکومت داری یافتند، حائز اهمیت است. در این پژوهش برآنیم تا با تبیین برخی سرفصل های مهم سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در بیانات مقام معظم رهبری و سخنان و سیره امیرمؤمنان(علیه السلام) در این زمینه، اهمیت و ضرورت اجرای اقتصاد مقاومتی را به طور تفصیلی یافته و راه کارهایی را در جهت بهبود آن در جهت دستیابی به استقلال اقتصادی ارائه نماییم. بنابراین، مسئله این پژوهش این است که دیدگاه و سیره امیرمؤمنان(علیه السلام) در مورد مسائل مربوط به اقتصاد مقاومتی، با توجه به سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در جهت دستیابی به استقلال اقتصادی که مدّ نظر رهبر معظم انقلاب است، چیست و امیرالمؤمنین(علیه السلام) برای اجرای این سیاست ها چه راه کارهایی را توصیه یا اجرا نموده اند؟

روش پژوهش، توصیفی از نوع تحلیل محتوابخشی و واحد تحلیل مضمون است. تحلیل محتوابخشی توسط سن تانینت و لیسمان (1999) به عنوان یکی از روش های اصلی تحلیل محتوی مطرح شد. در این

روش ابتدا بر اساس مبانی نظری موجود، یک عبارت و عنوان کلی انتخاب می شود و سپس آن عنوان به قطعات و بخش های کوچک تر تقسیم می گردد و سپس با تحلیل پیام های آشکار و پنهان متن و زمینه مورد نظر مصادیق بخش های کوچک تر تعیین می شود.

جامعه آماری عبارت است از کتاب ارزشمند نهج البلاغه (کلمات قصار، نامه ها و حکمت ها و خطبه ها)، کتاب ها، مقالات و پایگاه های اطلاعاتی که بیانات مقام معظم رهبری را در دسترس محققان قرار داده اند. شیوه جمع آوری اطلاعات سندکاوی و ابزار جمع آوری اطلاعات، فیش های تحقیقاتی است. برای تجزیه و تحلیل اطلاعات از روش توصیفی - تحلیلی استفاده شده است. در این روش، ابتدا اطلاعات از منابع مختلف جمع آوری، سپس سازماندهی و طبقه بندی می شود و در نهایت بر اساس مستندات و بینش به دست آمده، مورد تفسیر قرار می گیرند.

ص: 61

پیشینه

تاکنون، کتاب ها و مقالاتی در مورد سیاست های اقتصادی علی(علیه السلام) نوشته شده که از آنها می توان به مقاله «آشنایی با اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه» نوشته محمد مولایی اشاره نمود. نویسنده با استخراج شش اصل از سخنان امیرالمؤمنین(علیه السلام) همچون رعایت عدالت، سیاست های مالی، رعایت قناعت و ساده زیستی، مطالب مفیدی را در جهت داشتن یک اقتصاد سالم ارائه نموده است. مقاله دیگر به نام «امام علی(علیه السلام) ، دولت و سیاست های اقتصادی»، نوشته آقای محمدتقی گیلک حکیم آبادی است که ضمن مطالب کلی تری در مورد دولت و وظایف آن در قبال مردم، موارد مربوط به اقتصاد همچون مبارزه با فساد و مسئله مالیات را از نگاه علی(علیه السلام) مورد بررسی قرار داده است. دیگر مقالات و کتبی که نگاشته شده، ارتباط دورتری با مقاله حاضر دارند؛ مانند کتاب هایی که در زمینه مبانی اقتصاد اسلامی منتشر شده است.

با توجه به این که پژوهش های صورت گرفته تاکنون، تمرکز و تطبیق بر اقتصاد مقاومتی و سخنان مقام معظم رهبری نداشته اند و همچنین مطالب کلی تری در مورد اقتصاد، از علی(علیه السلام) تبیین نموده اند، به نظر می رسد این پژوهش بتواند خلأهای گذشته را تا حدودی جبران نماید.

تعریف و اصول اقتصاد مقاومتی

هرچند مسئله اقتصاد از سال ها قبل مدّ نظر مقام معظم رهبری بوده و همواره مطالبی را برای بهبود وضعیت اقتصادی کشور ارائه نموده اند، اما اولین بار در سال 1389 واژه «اقتصاد مقاومتی» را مطرح کرده و در بهمن ماه 1392 سیاست های کلی آن را ابلاغ فرمودند. این سیاست ها دارای 24 بند است که عناوین کلی ذیل، از محورهای مهم آن به شمار می آید:

فرهنگ جهادی در زمینه اقتصاد؛ حمایت از تولید ملی؛ حمایت از بخش خصوصی؛ حمایت از صادرات؛ توجه به اقتصاد دانش بنیان؛ توجه به الگوی مصرف صحیح؛ مبارزه با فساد اقتصادی.

ص: 62

مقام معظم رهبری اقتصاد مقاومتی را این گونه تعریف می فرمایند:

اقتصاد مقاومتی یعنی آن اقتصادی که در شرایط فشار، در شرایط تحریم، در شرایط دشمنی ها و خصومت های شدید می تواند تعیین کننده رشد و شکوفایی کشور باشد (16/5/1391). سیاست های اقتصاد باید سیاست های «اقتصاد مقاومتی» باشد. (یک اقتصاد مقاوم) باید اقتصادی باشد که در ساخت درونیِ خود، مقاوم باشد؛ بتواند ایستادگی کند؛ با تغییرات گوناگون در این گوشه دنیا، آن گوشه دنیا متلاطم نشود (7/2/1392).

با توجه به تعاریف فوق، دو نکته در اقتصاد مقاومتی حائز اهمیت است: 1. اقتصادی است که در برابر تهدیدها و ترفندهای دشمن مقاوم است و کمتر آسیب می بیند؛ 2. تهدید را تبدیل به فرصت کرده و در وضعیت تهدید رشد می کند (میرمعزی، اقتصاد مقاومتی و ملزومات آن، فصلنامه اقتصادی اسلامی، ش47، ص52).

سیاست های کلی در جهت تحقق استقلال اقتصادی

1. استقلال

از مجموع سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی، سخنان رهبری و سیاست های کلی جمهوری اسلامی ایران، می توان یکی از مهم ترین مبانی اقتصاد مقاومتی را «استقلال» برشمرد.

امنیت اقتصادی به عنوان یکی از اهداف نظام اقتصادی به معنای «ثبات و نبود خطر و ریسک در فعالیت های اقتصادی در حوزه های تولید، توزیع و مصرف و در بخش های دولتی و خصوصی و اقتصاد بدون سود و در بعدهای داخلی و بین المللی است. امنیت بعدهای گوناگونی دارد. وقتی امنیت فرد مطرح می شود، امنیت جان و مال و آبروی وی مورد توجه قرار می گیرد. مال فرد ممکن است از سوی افراد دیگر

یا دولت و حکومت در معرض خطر تجاوز قرار گیرد. بر این اساس، می توان گفت: امنیت اقتصادی از دیدگاه خُرد، آن است که مالی که در چارچوب قوانین مشروع به تملک فرد درآمده، از خطر تعدّی افراد

ص: 63

دیگر یا دولت مصون باشد. وقتی امنیت از بُعدهای کلان مورد توجه قرار می گیرد و سخن از امنیت جامعه و کشوری به میان می آید، «امنیت ملی» نامیده می شود. امنیت ملی، ابعاد فرهنگی، حقوقی، سیاسی، نظامی و اقتصادی خاص خود را دارد. این ابعادبه یکدیگر وابسته و در یکدیگر اثرگذار هستند.

امنیت اقتصادی از دیدگاه کلان که یکی از ابعاد امنیت ملی است، به معنای وجود ثبات و اطمینان و نبود خطر برای فعالیت های اقتصادی و اموال و ثروت های جامعه است. از این دیدگاه، امنیت اقتصادی قابل تقسیم به امنیت داخلی و خارجی یا بین المللی است؛ زیرا علل ناامنی گاه داخلی است و گاه خارجی؛ برای مثال: اگر حقوق مالکیت در کشوری ظالمانه باشد یا شفاف نباشد یا سیاست های اقتصادی دولت، اموال مردم را در معرض نابودی یا کاهش ارزش قرار دهد، امنیت اقتصادی در آن جامعه وجود ندارد. در این صورت، علت ناامنی، داخلی است.

نیز اگر منافع و مصالح اقتصادی کشوری از سوی دیگر کشورها مورد تهدید قرار گیرد، آن کشور امنیت اقتصادی نخواهد داشت. در این صورت، علت ناامنی، خارجی است و استقلال اقتصادی یکی از عوامل تحقق امنیت اقتصادی خارجی یا بین المللی است. استقلال اقتصادی وقتی حاصل می شود که کشور بتواند منافع اقتصادی خود را آن گونه که خود تشخیص می دهد، تعقیب کند. لازمه این استقلال، خودکفایی در کالاهای ضروری و استراتژیک است. جامعه ای که در این امور به دشمنان نیازمند است، هیچ گاه نمی تواند سخن از استقلال به میان آورد.

استقلال ابعاد مختلفی از جمله فرهنگی، سیاسی و اقتصادی دارد، اما اهمیت استقلال اقتصادی فزون تر است؛ زیرا لازمه وابستگی اقتصادی، وابستگی سیاسی و فرهنگی است و اگر اقتصاد یک کشور از سوی دیگر کشورها تهدید شود، دستیابی به استقلال اقتصادی، اولویت اول را در بین اهداف اقتصادی و حتی غیراقتصادی خواهد داشت (همان، ص56).

ص: 64

رهبر انقلاب در این باره می فرماید:

اگر این ملت بخواهد این استقلال سیاسی را، این عرض اندام فرهنگی را در برابر سلطه گران عالم حفظ کند، باید پایه های اقتصادی خود را محکم کند (4/2/1387). اگر استقلال اقتصادی جامعه ای تحقق

پیدا نکرد ... استقلال سیاسی این کشور تحقق پیدا نمی کند و اگر استقلال سیاسی جامعه ای تحقق پیدا نکرد، بقیه حرف ها، جز حرف چیز دیگری نیست (10/12/1391). این در دنیا خیلی چیز مهمی است که ملّت ها ببینند بدون قرار گرفتن زیر سایه قدرت ها هم یک ملّت ممکن است رشد کند و حرکت کند؛ بلکه با خصومت قدرت ها هم می تواند رشد کند و حرکت کند و بایستد و روی پای خودش جلو برود. این را ما عملاً نشان دادیم؛ این هم این ها را عصبانی می کند (26/7/1396).

بی تردید لازمه استقلال اقتصادی به این معنا، دستیابی به توان اقتصادی فزون تر از رقیب است. کشوری که با رقیبی قدرتمندتر از خود (که همواره در اندیشه دگرگون ساختن و وابسته کردن آن به سر می برد) روبه روست، هیچ گاه نمی تواند استقلال اقتصادی داشته باشد. امیر مؤمنان علی(علیه السلام) درباره استقلال می فرماید:

«برده دیگری مباش، که خدا تو را آزاد آفرید. آن نیک که جز با شرّ به دست نیاید، نیکی نیست، و آن راحتی که با سختی های فراوان به دست آید، آسایش نخواهد بود» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31).

سخن عمیق امام(علیه السلام) از اصل استقلال و حریت در اسلام حکایت می کند. بنابر فرمایش امام، ممکن است کسی یا ملتی با وابستگی و بردگی دیگر افراد یا کشورها به راحتی و آسایش ظاهری دست یابد، اما در واقع آسایشی نصیب آنان نشده؛ زیرا اولا حریت و شخصیتی که خداوند به ایشان عطا نموده را ضایع نموده اند؛ ثانیا هرگاه فرد یا کشور استعمارکننده به هر دلیل آسایش زیردست خود را نخواهد، آن را بازمی ستاند و وی را از آنچه هست، خوارتر می سازد. این وضع در مورد هر ملت و کشور آزاده ای صادق است، اما در مورد ملت های مسلمان اهمیت دوچندان دارد؛ چرا که ارزش و کرامت ویژه ای برای

ص: 65

مسلمانان قرار داده شده و آیات و روایات نیز بر حفظ عزت مسلمانان تأکید دارد (منافقون/8؛ حج/38؛ کلینی، الکافی، ج5 ص63).

2. حمایت از تولید، با بهبود فضای کسب وکار

یکی از کارهایی که می تواند به تولید ملی کمک کند، بهبود فضای کسب و کار است. محیط کسب وکار شامل نهادها، مقررات و رویه های اداری مندرج در محیط فعالیت اقتصادی است و به نوعی هزینه های غیرفنی فعالیت اقتصادی را تعیین می کند. هر چه مراحل، هزینه ها و زمان انجام مراحل ثبت شرکت، گرفتن مجوز از شهرداری و دیگر دستگاه های مرتبط، کمتر باشد، هزینه ها کاهش و باعث بهبود اشتغال و تسریع رشد اقتصادی می گردد (سیف، فضای کسب وکار، تازه های اقتصاد، ش132، ص 59؛ اشرفی و فهیمی فر، بررسی شاخص های بهبود فضای کسب و کار، مجله اقتصادی، ش11، ص9). شاخص هایی که توسط بانک جهانی برای بررسی وضعیت فضای کسب و کار مورد استفاده قرار می گیرد، 11 مورد است که از آ ن ها می توان به سهولت کسب وکار، شروع کسب وکار، حمایت از سرمایه گذاران و پرداخت مالیات اشاره کرد (سیف، فضای کسب وکار، تازه های اقتصاد، ش132، ص61).

بهبود فضای کسب و کار، سرمایه گذاری و اشتغال را افزایش داده و سبب تسریع رشد اقتصادی می شود و در نتیجه،ٔ راه بر قدرت و استقلال اقتصادی هموار می گردد. مقام معظم رهبری در این باره می فرماید:

بهبود فضای کسب و کار بیشتر وظیفه دولت است. همین مسئله مقررات، تسهیلات گوناگون، پیچ وخم های اداری فراوان، این ها همه، چیزهایی است که اگر چنانچه اصلاح بشود، بهبود فضای کسب و کار که یکی از مسائل عمده اقتصادی ماست، حاصل خواهد شد (16/6/1389).

می توان گفت هر میزان که شاخصه تولید ملی کشوری بالاتر رود، امید مردم آن جامعه، برای پیشرفت و توسعه فزونی می یابد؛ چراکه اعتماد به سرمایه داخلی و اتکا به دسترنج

ص: 66

خودی و ارج نهادن به تولید ملی، زمینه را برای آشکار شدن قابلیت ها و استعدادهای وطنی و بستر را برای پیشرفت ملی و رسیدن به اقتصاد مقاومتی آماده تر و فراهم تر می سازد و این مهم، یکی از اساسی ترین وظایف دولت در هر کشوری است. استقلال اقتصادی وقتی حاصل می شود که تولید ملی دو ویژگی داشته باشد:

1. به صورت مستقیم یا غیرمستقیم پاسخ گوی نیازهای مردم و کشور باشد و محصولاتی تولید شود که در وضعیت امروز دنیا قابل رقابت در بازارهای خارجی و قابل مبادله با محصولات مورد نیاز کشور باشد.

2. با کار و سرمایه ایرانی تولید شود؛ زیرا در غیر این صورت، بدترین شکل وابستگی یعنی وابستگی در تأمین عوامل تولید رخ خواهد داد (میرمعزی، اقتصاد مقاومتی و ملزومات آن، فصلنامه اقتصادی اسلامی، ش47، ص60).

مهم ترین و اساسی ترین رکن تولید داخلی، بخش کشاورزی است و رونق کشاورزی در گرو توجه به کشاورزان است. رسیدگی به مشکلات کشاورزان، اعم از ناتوانی در پرداخت مالیات یا وجود نقص در

زمین کشاورزی و … در نهایت باعث افزایش تولید می گردد. امیرمؤمنان(علیه السلام) در نامه 53 نهج البلاغه تأکید ویژه ای به مشکلات و گرفتاری های کشاورزان دارند و در این راستا به مالک اشتر می فرمایند:

«فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ»؛ «پس اگر مردم شکایت کردند از سنگینی مالیات یا آفت زدگی یا خشک شدن آب چشمه ها یا کمی باران یا خراب شدن زمین در سیلاب یا خشکسالی، در گرفتن مالیات به میزانی تخفیف ده تا امورشان سامان گیرد.

در ادامه نیز حضرت به مالک اطمینان خاطر می دهد، تخفیف هایی که برای رعیت در این زمینه قائل می شود، در نهایت امر سودآور و سرشار از فواید مادی و معنوی است:

«وَلَا یَثْقُلَنَّ عَلَیْکَ شَیْ ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یَعُودُونَ بِهِ عَلَیْکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ وَ تَزْیِینِ وِلَایَتِکَ مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِم»؛ و هرگز تخفیف دادن در

ص: 67

خراج، تو را نگران نسازد؛ زیرا آن، اندوخته ای است که در آبادانی شهرهای تو و آراستن ولایت های تو نقش دارد و رعیت تو را می ستایند و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهی شد.

امیرمؤمنان(علیه السلام) در مدت محدود حکومت خود و با وجود تنش ها و جنگ های پی درپی، به گونه ای بازار اقتصادی زمان خویش را مدیریت نمودند که می توان با الگو گیری از آن در بازار امروزی، از برخی نابسامانی های اقتصادی پیش گیری نمود. با مطالعه دقیق متون تاریخی و روایاتی که به نوعی با مسائل اقتصادی ارتباط دارد، (هرچند به طور غیرمستقیم) می توان برخی از ویژگی های بازار تحت مدیریت ایشان را کشف نمود:

1. بازار همگانی: بازاری است که هر صاحب کالایی می تواند کالای خویش را در آن عرضه نماید و عرضه کنندگان، مالک مکان عرضه نیستند. در نقطه مقابل، بازار مغازه ای (یا فروشگاهی) قرار دارد که هر یک از عرضه کنندگان آن، صاحب محل و مغازه ای برای خویش بوده و طبیعتاً عرضه کنندگان آن نیز محدود به صاحبان این مغازه ها می باشند (حسنی، نظام مالی نوین اسلامی، ص 419). ابن شهرآشوب این گونه گزارش می کند:

و از آن جا که بایکدیگر سخن می گفتند، بر بام دارالإماره بود و از آن جا صندوق های اجناس مردم بازار دیده می شد؛ پس علی(علیه السلام) به عقیل فرمود: «اگر بدانچه گفتم، قانع نیستی، قفل های بعضی از صندوق ها را بشکن و آن چه در آن است را برای خود بردار!» (ابن شهرآشوب، مناقب، ج2، ص109).

بنابراین، تجار برای این که هر شب صندوق های خود را حمل نکنند، در محلی آن را نگه داری می کردند و اگر مغازه داشتند، بدیهی است لازم نبود محلی را برای آن برگزینند.

2. قانون سبقت: با توجه به این قانون، هرکدام از فروشندگانی که زودتر در محل عرضه کالا مستقر شود، به آن مکان حق تقدم داشته و تا آخر همان روز می تواند در آن جا به فعالیت خود مشغول باشد. از امام صادق(علیه السلام) در این رابطه نقل شده است: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرموده است: بازار مسلمانان چون مسجد آن هاست؛ هر کس پیشی گرفت و در جایی نشست، به آن احقّ است تا به شب» (کلینی، الکافی، ج2، ص662).

ص: 68

بیهقی نیز می نویسد:

علی(علیه السلام) به سوی بازار خارج شد که ناگهان با دکان هایی مواجه گردید که در بازار ساخته شده بود. در مورد آن ها دستور داد که خراب شده و صاف گردد و به خانه های بنی بکاء گذر کرد؛ پس فرمود: این مکان از بازار مسلمین است. سپس دستور داد تا آن ها را خراب کنند و فرمود: هر کس به مکانی از بازار پیشی بگیرد، نسبت به آن اولویت دارد. پس می دیدیم شخصی امروز در این جا می فروشد و فردا در مکانی دیگر (بیهقی، سنن الکبری، ج6، ص249).

3. نگرفتن اجرت از بازرگانان بازار همگانی: از امام صادق(علیه السلام) درباره علی(علیه السلام) آمده است که ایشان کراهت داشت از بازار مسلمانان، اجرتی بگیرد. (طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص383).

4. تخصصی بودن بازارها: از نقل های مختلف فهمیده می شود که در زمان ایشان هر یک از کالاها دارای بازاری بوده است؛ برای مثال در مورد بازار ماهی فروشان آمده است: «امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کوفه استر پیامبر خدا(صلی الله علیه و اله)را سوار می شد؛ سپس به بازار ماهی فروشان می رفت و می فرمود: «نخورید و نفروشید ماهی هایی که پولک ندارند» (کلینی، الکافی، ج6، ص220). یا در مورد بازار خرما فروشان می فرماید: «امیرمؤمنان(علیه السلام) به بازار خرما فروشان رفت و زنی را دید که می گرید ...» (همان، ج5، ص230). در برخی منابع دیگر به بازار جامه فروشان اشاره شده است (مجلسی، بحارالانوار، ج34، ص349).

3. روحیه و فرهنگ جهادی
اشاره

یکی از مواردی که در سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی بر آن تاکید شده و به نوعی زیر بنای تمام فعالیت ها در اقتصاد مقاومتی به شمار می آید، انجام کارها بر اساس روحیه و فرهنگ جهادی می باشد. در بند 20 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی آمده است:

تقویت فرهنگ جهادی در ایجاد ارزش افزوده، تولید ثروت، بهره وری، کارآفرینی، سرمایه گذاری و اشتغال مولّد و اعطای نشان اقتصاد مقاومتی به اشخاص دارای خدمات برجسته در این زمینه.

ص: 69

با توجه به این که کشور ایران به تعبیر مقام معظم رهبری در جنگ اقتصادی(1)

به سر می برد، تنها فرهنگ و روحیه ای که می تواند بر آنها غلبه نماید، روحیه جهادی است. ایشان این روحیه را این گونه تفسیر نموده اند:

روحیه جهادی لازم است. ملّت ما از اوّل انقلاب تا امروز در هر جایی که با روحیه جهادی وارد میدان شده، پیش رفته؛ اگر ما در بخش های گوناگون، روحیه جهادی داشته باشیم؛ یعنی کار را برای خدا، با جدّیّت و به صورت خستگی ناپذیر انجام دهیم - نه فقط به عنوان اسقاط تکلیف - بلاشک این حرکت پیش خواهد رفت (1/1/1390).

تمرکز عمده آن ها بر روی مسائل اقتصادی است ... پس جهاد اقتصادی لازم است؛ یعنی همین مبارزه، همین پیکار، منتها جهادگونه، با همه توان، با همه وجود، با قصد خالص، با فهم و بصیرتِ این که داریم چه کار می کنیم (7/2/1390). ما جهاد اقتصادی را یک ضرورت برای کشور می دانیم، نه صرفاً یک اولویت؛ یک نیاز قطعی است(6/6/1390).

در زمینه خدمت، کار را باید جهادی کرد؛ جهادی به معنای بی قانونی نیست ... در همان چهارچوب قانون، دو جور می شود کار کرد: یک کار، کار مرسوم اداری؛ یک کار، کار جهادی. کار جهادی یعنی از

موانع عبور کردن، موانع کوچک را بزرگ ندیدن، آرمان ها را فراموش نکردن، جهت را فراموش نکردن، شوق به کار؛ این کار جهادی است. کار را باید جهادی انجام داد تا ان شاءالله خدمت به خوبی انجام بگیرد (6/6/1392).

با توجه به این سخنان، دو عنصر را در فعالیت جهادی می توان مهم یافت: 1. کار را برای خدا انجام دادن؛ 2. تلاش بسیار برای رسیدن به هدف.

ص: 70


1- . جنگ واقعی، جنگ اقتصادی است؛ جنگ واقعی تحریم است؛ جنگ واقعی گرفتن عرصه های کار و فعّالیّت و فنّاوری در داخل کشور است؛ این جنگ واقعی است. ما را به جنگ نظامی متوجّه می کنند تا از این جنگ غفلت کنیم (27/11/95). جبهه مقابل را باید شناخت؛ ابزار و سلاح او را باید شناخت و ضد آن سلاح را باید آماده کرد؛ این جهاد اقتصادی می خواهد ( 26/5/1390).

بر اساس عنصر اول، تمام کارها باید سمت و سوی توحیدی داشته باشد؛ هرچند فعالیت هایی باشند که ظاهر آن با مسائل معنوی مرتبط نیست، اما از آن جا که بر اساس مبانی اقتصادی اسلام، هدف نهایی فعالیت ها تقرب و رسیدن به خداست (مطهری، مجموعه آثار، ج20، ص404؛ جمعی از نویسندگان، مبانی اقتصاد اسلامی، ص74)، همین فعالیت های اقتصادی (که آن ها هم بر قوانین و احکام الهی منطبق است) می تواند جهت خدایی به خود بگیرد. نگاه توحیدی زمانی پدید می آید که مسئولین و مردم به این نکته باور داشته باشند که «یَدُ اللّه فَوقَ أیْدیهِم» (فتح/10) و به حول و قوه الهی خواهند توانست در جنگ اقتصادی نیز پیروز گردند.

عنصر دوم در تشکیل فرهنگ و روحیه جهادی، تلاش حداکثری و پرهیز از ضعف و سستی است. عنصری که کشورهای غیر مسلمان نیز با داشتن آن و بدون داشتن عنصر اول (تکیه بر خدا) تا حد زیادی بر خواسته ها و نیازهای مادی شان فائق آمده و امروزه جزء برترین قدرت های اقتصادی دنیا شمرده می شوند. اهمیت این عنصر مهم در جنگ ها مخصوصاً جنگ های اقتصادی دوچندان می گردد و ضرورت توجه جدی به سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) را بیش از پیش تقویت می نماید.

آنچه در ذیل می آید، بخش هایی از سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) در مورد دو عنصر فوق (خدمت برای خدا و تلاش فراوان) است که از مجموع آن ها به ضرورت، راه کارها و پیامدهای آن پی می بریم. این دو عنصر دارای لوازمی است که از بیانات حضرت می توان به این لوازم دست یافت. برای مثال لازمه کار برای خدا، منت نگذاشتن، بزرگ ندیدن کار، فروتنی و خودپسندی است و لازمه تلاش فراوان، سستی نورزیدن و به هنگام بودن تلاش است.

عنصر اول: تلاش فراوان

1. حداکثری بودن تلاش: امیر مؤمنان درباره این عنصر مهم می فرماید:

همانا خدای سبحان از ما و شما خواسته است که در شکرگزاری کوشا بوده، و با تمام قدرت او را یاری کنیم، و نیرویی جز از جانب خدا نیست (شریف رضی، نهج البلاغه،

ص: 71

نامه51). زمامدار در انجام آنچه خدا بر او واجب کرده است، نمی تواند موفّق باشد، مگر آن که تلاش فراوان نماید، و از خدا یاری بطلبد، و خود را برای انجام حق آماده سازد، و در همه کارها چه آسان باشد و چه دشوار، شکیبایی ورزد (همان، نامه53). حق جز با تلاش و کوشش به دست نمی آید. شما که از خانه خود دفاع نمی کنید، چگونه از خانه دیگران دفاع می نمایید؟ (همان، خطبه29).

2. تلاش به هنگام: به موقع بودن، هم شامل عجله نکردن و هم شامل سستی نکردن در وقت عمل می شود: «تلاش کن تا هر کاری را در جای خود، و در زمان مخصوص به خود، انجام دهی» (همان، نامه53). «علم خود را نادانی، و یقین خود را شک و تردید مپندارید؛ پس هرگاه دانستید، عمل کنید، و چون به یقین رسیدید، اقدام کنید» (همان، حکمت274). «علم و عمل، پیوندی نزدیک دارند و کسی که دانست، باید به آن عمل کند؛ چراکه علم، عمل را فراخواند؛ اگر پاسخش داد، می ماند وگرنه کوچ می کند» (همان، حکمت366).

3. سستی نورزیدن: دو پیامد نامطلوب سستی را می توان از فرمایش امام علی(علیه السلام) به دست آورد:

الف) ابتلای به «همّ»: ایشان می فرماید: «هر کس در کارکردن کوتاهی نماید، به همّ مبتلی می گردد» (همان، حکمت127). هرچند برخی مترجمین «همّ» را به معنای اهتمام ورزیدن، قصد و تصمیم انجام کاری و همچنین به معنای حزن و اندوه دانسته اند (فراهیدی، العین، ج3، ص357؛ صاحب بن عباد، المحیط فی اللغه، ج3، ص328؛ راغب اصفهانی، مفردات، ص845) اما به نظر می رسد معنای حزن در این واژه، به معنای اولی آن بازگردد و در مجموع می توان اهتمام، دغدغه و مشغولیت نسبت به کار که اغلب موجب ناخوشی و ناراحتی است را در ترجمه متن مذکور لحاظ نمود؛ چنان که برخی واژه شناسان نیز در معنای «همّ» اشاره نموده اند (ازدی، کتاب الماء، ج3، ص1301؛ مصطفوی، التحقیق، ج11، ص286). بنابراین، کسانی که به اندازه کافی نمی کوشند، شاید در ذهن خود، رسیدن به آسایش و راحتی را بپرورانند، اما دریغا که خداوند ایشان را به کاری دیگر مبتلا می سازد و مجبور می گردد همّشان را در جایی دیگر مصروف دارند.

ص: 72

ب) امیدواری دشمنان: از دیدگاه امیرمؤمنان(علیه السلام) ، رفتار سست مسلمانان سبب امیدواری دشمنان می گردد:

«بدن های شما در کنار هم، امّا افکار و خواسته های شما پراکنده است. سخنان ادّعایی شما، سنگ های سخت را می شکند، ولی رفتار سست شما دشمنان را امیدوار می سازد. در خانه هاُی تان که نشسته اید، ادّعاها و شعارهای تند سر می دهید، امّا در روز نبرد، می گویید ای جنگ! از ما دور شو، و فرار می کنید» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه29).

4. امید رسیدن به هدف: همواره افرادی که در تلاش جدی بوده اند، به موفقیت دست یافته اند؛ اگرچه به تمام اهدافشان نرسیده باشند؛ چنان که آن امام همام در یکی از حکمت های آموزنده خود بیان می دارد: «جوینده چیزی یا به آن یا به برخی از آن، خواهد رسید» (همان، حکمت386).

عنصر دوم: کار برای خدا

1. ضرورت جهت دادن به فعالیت ها: همان گونه که گفته شد، در تمام فعالیت ها حتی فعالیت های اقتصادی نیز می توان کار را برای خدا انجام داد، حضرت علی(علیه السلام) می فرماید:

«بر شما باد به تلاش و کوشش، آمادگی و آماده شدن، و جمع آوری زاد و توشه آخرت و در دوران زندگی دنیا. دنیا شما را مغرور نسازد؛ چنان که گذشتگان شما و امّت های پیشین را در گذشته مغرور ساخت. آنان که دنیا را دوشیدند، به غفلت زدگی در دنیا گرفتار آمدند و فرصت ها را از دست دادند ...» (همان، خطبه230).

هرچند ممکن است در بدو نظر، این سخن، تنها جنبه اخلاق فردی داشته باشد، اما با دقت در آن، می تواند بر فعالیت های اقتصادی نیز منطبق گردد؛ چه این که مسئولان و فعالان اقتصادی اگر نگاه توحیدی در کارها نداشته باشند، گرفتار غفلت و فریب گشته و فرصت جمع آوری توشه برای جهان دیگر را از دست می دهند؛ هرچند که تلاش های فراوانی در زمینه های اقتصادی انجام داده باشند.

2. سعه صدر: خستگی یک مدیر جهادی (که باید آن را تحمل کند) ممکن است ناشی

ص: 73

از تندخویی های مردم باشد؛ مردمی که از نابسامانی ها خشمگین می گردنند و فریاد خویش را بر سر مسئولان فرود می آورند. از منظر الگوی صبر و استقامت یعنی امیرمؤمنان(علیه السلام) ، مسئولان باید سعه صدر داشته باشند:

«پس درشتی و سخنان ناهموار آنان را بر خود هموار کن، و تنگ خویی و خودبزرگ بینی را از خود دور ساز تا خدا درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید، و تو را پاداش اطاعت ببخشاید. آنچه به مردم می بخشی، بر تو گوارا باشد، و اگر چیزی را از کسی بازمی داری، با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد» (همان، نامه53).

3. پرهیز از تکبر و خودپسندی: طبیعت فعالیت های مادی و مدیریتی از یک سو و خواهش های نفسانی از سوی دیگر، انسان را به سوی خودپسندی سوق می دهد؛ لذا علی(علیه السلام) در مورد این مسئله به مسئولان چنین هشدار می دهد:

«مبادا هرگز دچار خودپسندی گردی و به خوبی های خود اطمینان کنی، و ستایش را دوست داشته باشی! زیرا که این ها همه از بهترین فرصت های شیطان برای هجوم آوردن به توست، و کردار نیک نیکوکاران را نابود سازد» (همان، نامه53).

حضرت برای از بین بردن تکبر، به یادآوری حکومت خداوند، قیامت، سنت های خدا با گذشتگان، آثار رسول خدا(صلی الله علیه و اله)و ... توصیه می نماید:

«اگر با مقام و قدرتی که داری، دچار تکبّر یا خودبزرگ بینی شدی، به بزرگی حکومت پروردگار که برتر از توست بنگر، که تو را از آن سرکشی نجات می دهد، و تندروی تو را فرو می نشاند، و عقل و اندیشه ات را به جایگاه اصلی بازمی گرداند ... باد غرورت، جوشش خشمت، تجاوز دستت، تندی زبانت را در اختیار خود گیر ... و تو بر نفس مسلّط نخواهی شد، مگر با یاد فراوان قیامت، و بازگشت به سوی خدا. آنچه بر تو لازم است، این است که حکومت های دادگستر پیشین، سنّت های باارزش گذشتگان، روش های پسندیده رفتگان و آثار پیامبر(صلی الله علیه و اله)و واجباتی که در کتاب خداست، را همواره به یادآوری و به آنچه ما عمل کرده ایم، پیروی کنی» (همان، نامه53).

ص: 74

4. پرهیز از منّت گذاری، بزرگ شمردن کار و خُلف وعده: «مبادا هرگز با خدمت هایی که انجام دادی، بر مردم منّت گذاری، یا آنچه را انجام داده ای، بزرگ بشماری، یا مردم را وعده ای داده، سپس خُلف وعده نمایی! منّت نهادن، پاداش نیکوکاری را از بین می برد، و کاری را بزرگ شمردن، نور حق را خاموش گرداند، و خلاف وعده عمل کردن، خشم خدا و مردم را بر می انگیزاند؛ زیرا که خدای بزرگ فرمود: دشمنی بزرگ نزد خدا آن است که بگویید و عمل نکنید» (همان، نامه53).

اقتصاد دانش بنیان

امروزه نقش علم و دانش در اقتصاد و تولید ثروت، پررنگ تر گشته و یکی از عناصر مهم در پیشرفت اقتصادی به شمار می آید. در بند 2 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی نیز بر این امر تاکید شده است:

پیش تازی اقتصاد دانش بنیان، پیاده سازی و اجرای نقشه جامع علمی کشور و ساماندهی نظام ملی نوآوری به منظور ارتقای جایگاه جهانی کشور و افزایش سهم تولید و صادرات محصولات و خدمات دانش بنیان و دستیابی به رتبه اول اقتصاد دانش بنیان در منطقه. تعاریف مختلف و البته نزدیک به هم در مورد اقتصاد دانش بنیان ارائه شده است که به برخی از آن ها اشاره می شود.

اصطلاح اقتصاد دانش بنیان KBE (Knowledge Based Economy) نخستین بار به وسیله سازمان توسعه و همکاری اقتصادی (Organization for Economic Corporation Development) مطرح و چنین تعریف شد:

اقتصاد دانش بنیان اقتصادی است که بر اساس تولید، توزیع و کاربرد دانش و اطلاعات شکل گرفته و سرمایه گذاری در دانش و صنایع دانش پایه مورد توجه قرار می گیرند (معمارنژاد، اقتصاد دانش بنیان، مجله اقتصاد و تجارت، ش1، ص85 -86). اقتصادی است که در آن خلق دانش و بهره برداری از آن در جهت ایجاد ثروت (و به تبع آن رشد و توسعه اقتصادی) نقش غالب را ایفا می کند (بهبودی، بررسی اثر اقتصاد دانش بنیان بر رشد تولیدات در ایران، مجله سیاست گذاری پیشرفت اقتصادی، ش8،ص67).

ص: 75

در قرن 19 و 20 میلادی عوامل محسوسی مانند سرمایه فیزیکی، نیروی کار و منابع طبیعی به عنوان عوامل تولید و عناصر رشد اقتصادی مدّنظر بوده، اما در قرن 21 افزون بر این ها، عوامل غیرمحسوسی مانند دانش، اطلاعات و ویژگی های فرهنگ را به عنوان منابع جدید رشد اقتصادی در نظر می گیرند. همچنین در گذشته، فناوری و دانش به عنوان عوامل برون زا نسبت به تولید و رشد اقتصادی در نظر گرفته می شد، اما امروزه باور بر این است که عوامل درون زا بوده و بر کارایی تمام عوامل و منابع رشد اقتصادی اثر می گذارند (همان).

بر این اساس، امروزه نقش دانش در رسیدن به رشد اقتصادی، قابل انکار نیست و اگر کشور در دانش از دشمن سبقت نگیرد و نیازمند دانش دشمن باشد، نمی تواند در عرصه اقتصاد، قدرتمند و مستقل باشد. ازاین رو پدید آوردن اقتصاد دانش بنیان یکی از سیاست های ضروری برای دستیابی به استقلال اقتصادی است. مقام معظم رهبری در سخنان خود بر اهتمام به اقتصاد دانش بنیان تأکید ورزیده اند:

شرکت های دانش بنیان و فعالیت های اقتصادی دانش بنیان خیلی جاده باز و امیدبخشی است (2/6/1391) ما باید مسئله اقتصاد دانش بنیان را جدّی بگیریم. این شرکت های دانش بنیان را واقعاً جدّی بگیریم. شاید بتوان گفت میلیون ها جوان الان در کشور هستند که این ها آماده کارند که اگر یک کمکی به این ها بشود، می توانند واقعاً در این قسمت ها پیش بروند و بخش های مختلف را [فعّال] کنند (3/6/1395).

امیرمؤمنان(علیه السلام) بر تأثیر دانش و دانشمندان در اقتصاد و آبادانی شهرها چنین اشاره می فرماید: «با دانشمندان، فراوان گفت وگو کن، و با حکیمان فراوان بحث کن، که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانونی است که در گذشته نیز وجود داشت» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

ایشان در خطبه 105 به مواردی اشاره می فرماید که می توان به نکات مهمی درباره دانش، دانشمندان و وظیفه مسئولین درباره ایشان دست یافت:

ص: 76

1. کسانی که مسئولیت دارند و نیازمندند (مثل دولت ها و مسئولین) باید به سراغ عالمان بروند، نه این که عالمان تقاضا کنند تا طرح های شان پذیرفته شود.

2. استفاده نکردن از عالمان و حرکت بدون نقشه علمی، موجب از بین رفتن انسان ها در آزمایش ها و سرگردانی عقول می گردد.

3. کسانی که علم را از اهلش نگیرند (و سراغ غیرمتخصص بروند) به خود مشغول شده و سردرگم می شوند.

4. نیاموختن علم از اهل آن، موجب خشکیدن درخت علم و دانش می شود و شخص دانشمند بدون این که از او به درستی استفاده شده باشد، از این دنیا رخت برمی بندد.

آن امام همام در جای دیگر، به فرمانروا بودن دانش و فرمانبر بودن ثروت تصریح می کند: «دانش بهتر از مال است؛ زیرا علم، نگهبان توست، و مال را تو باید نگهبان باشی ... دانش فرمان روا، و مال فرمان بر است» (همان، حکمت147).

یکی از ویژگی های بارز اقتصاد دانش بنیان، به کارگیری دانش در عالم واقع و استفاده بهینه از آن است که در برخی سخنان آن حضرت نیز به آن اشاره شده است:

«بی ارزش ترین دانش، دانشی است که بر سر زبان است، و برترین علم، علمی است که در اعضا و جوارح آشکار است (همان، حکمت92). بدان علمی که سودمند نباشد، فایده ای نخواهد داشت، و دانشی که سزاوار یادگیری نیست، سودی ندارد (همان، نامه31).

الگوی مصرف

در بند 8 سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی آمده است:

مدیریت مصرف با تأکید بر اجرای سیاست های کلی اصلاح الگوی مصرف و ترویج مصرف کالاهای داخلی همراه با برنامه ریزی برای ارتقای کیفیت و رقابت پذیری در تولید.

بند 16 نیز چنین بیان می کند:

صرفه جویی در هزینه های عمومی کشور، با تأکید بر تحول اساسی در ساختارها، منطقی سازی اندازه دولت و حذف دستگاه های موازی و غیرضروری و هزینه های زاید.

ص: 77

با توجه به بندهای فوق و با مراجعه به سیاست های کلی اصلاح الگوی مصرف، چند نکته در زمینه مصرف حائز اهمیت است: مؤلفه های الگوی مصرف؛ مراعات صرفه جویی و مبارزه با اسراف؛ رعایت قناعت و مقابله با تجمل گرایی؛ مقابله با مصرف گرایی؛ مصرف کالاهای داخلی.

مؤلفه های الگوی مصرف

الگوی مصرف هر جامعه ای از سه مؤلفه تشکیل شده است:

الف) سطح مصرف کالاها و خدمات؛

ب) ترکیب کالاها و خدمات مصرفی؛

ج) چگونگی کالاها و خدمات مصرفی.

منظور از سطح مصرف در سطح خرد و کلان، بخشی از درآمد خانوار یا جامعه است که به آن «مخارج مصرفی» می گویند و صرف خرید کالاها و خدمات مصرفی می شود. سطح مصرف در جامعه، افزون بر این که متأثر از فرهنگ جامعه است، تابعی از سطح درآمد می باشد (درآمد جاری یا درآمد دائمی یا هر تعریف دیگری که از درآمد داشته باشیم). البته به طور قطع، حداقلی از مصرف می تواند مستقل فرض شود؛ چرا که نیازهای اساسی و طبیعی انسان صرف نظر از سطح درآمد، می تواند علت پذیرش حداقلی از مصرف شود. در این وضعیت، مصرف کننده هرچند با فروش ثروت، مصرف کردن، پس انداز یا قرض گرفتن، حداقلی از مصرف را برای رفع نیازهای طبیعی و حیاتی خود می پذیرد.

ترکیب کالاهای مصرفی به صورت مؤلفه دوم الگوی مصرف مطرح است و منظور این است که وزن هر یک از کالاها و خدمات در سبد مصرفی خانوار و حتی بنگاه ها و دولت ها چه اندازه است؟ به طور قطع برخی از کالاها سهم بیشتری دارند و برخی سهمی کمتر. در حقیقت بین انواع کالاها و خدمات بر سر ربودن بخشی از درآمد قابل تصرف، رقابت است. این که سهم هر یک چه مقدار است، به دو عامل اساسی بستگی دارد: الف) قیمت های نسبی؛ ب) ارزش ها و هنجارهای فرهنگی.

ص: 78

در تأثیر قیمت های نسبی هیچ شکی نیست؛ زیرا قیمت هر کالا، هزینه ای است که مصرف کننده می پردازد و این هزینه، مطلوبیتی است که مصرف کننده از دست می دهد و در برابر، با به دست آوردن و مصرف کالا مطلوبیتی به دست می آورد. مصرف کننده با مقایسه مطلوبیت به دست آمده و آن چه از دست می دهد، در مقایسه با آن کالاهای دیگر، ترکیبی از کالاها و خدمات را انتخاب می کند که مطلوبیتی را حداکثر می کند و این چیزی است که در نظریه مصرف، بر مبنای مطلوبیت مطرح می شود.

در این نظریه و در نظریه های دیگر که در صدد تبیین رفتار مصرف کننده در سطح خُرد هستند، قیمت های نسبی کالاها نقش تعیین کننده ای دارد. افزون بر قیمت های نسبی، نوع فرهنگ و ارزش های اساسی و هنجارهای پذیرفته شده جامعه نیز در تعیین سطح مصرف هر یک از محصولات نقشی تعیین کننده دارد. در برخی از جوامع، نوع خاصی از مصرف سفارش شده و در برخی ممکن است همان مصرف ممنوع یا مکروه باشد. مصارف واجب، مصارف مستحب، مصارف مکروه، مصارف ممنوع و مصارف مباح به طور مشخص بر ترکیب کالاهای مصرفی جامعه اسلامی با جامعه غیراسلامی تأثیر دارد. همان طور که میزان مصرف گوشت گاو در هندوستان در میان کسانی که آن را مقدس می دانند، ممنوع و نزدیک صفر است، در جامعه اسلامی نیز میزان مصرف مشروبات الکلی و گوشت حیوانات نجس العین، ممنوع و نزدیک صفر است. در حقیقت تفاوت در ترکیب کالاهای مصرفی در جوامع گوناگون می تواند تفاوت های فرهنگی آن ها را به نمایش بگذارد.

در سطح کلان نیز فرهنگ، نقش تعیین کننده ای بر میزان مصرف جامعه دارد که می توان آن را در ابعاد زیر مطرح نمود:

الف) متأثر شدن مصرف خانوارها از فرهنگ، اثر خود را بر مصرف در سطح کلان خواهد گذاشت؛ زیرا مصرف خصوصی در سطح کلان، از مصرف در سطح خرد تشکیل می شود. این بخش از تأثیر

فرهنگ، به طور عمده مربوط به بعد اخلاقی فرهنگ است که به طور مستقیم ممکن است به وسیله دولت ها کنترل نشود؛ اما در جامعه به لحاظ اخلاقی و به پی روی از ارزش های اساسی خود، آن را رعایت کند.

ص: 79

ب) لزوم هدایت، کنترل، مدیریت و اعمال هنجارهای پذیرفته شده جامعه برای رعایت مصرف متناسب با آن، که به طور معمول به صورت وظایف دولت ها تعریف می شود و سرچشمه فرهنگی دارد. اجرای این مقررات چون سرچشمه فرهنگی دارد و از ارزش های اساسی جامعه گرفته شده، اثرپذیری الگوی مصرف را در سطح کلان روشن می سازد.

مؤلفه سوم الگوی مصرف، که آن را «چگونگی مصرف» نام گذاری کردیم، ارتباط بسیار نزدیکی با مفهوم «سبک زندگی» دارد که امروزه در علوم اجتماعی مطرح شده است. چگونگی مصرف کالا، خدمات و محصولات تولیدی به طور کامل متأثر از سبک و شیوه زندگی است که امروزه به لحاظ تغییر ذائقه ها، فرهنگ ها و هنجارهای جامعه به ویژه با گسترش ارتباطات و جهانی شدن اقتصاد و فرهنگ، مصداق های بارزی یافته است. این بخش از مصرف، به طور کامل جنبه فرهنگی دارد و می توان آن را پدیده ای فرهنگی دانست.

افزون بر ارتباط خاص هر یک از مؤلفه های پیش گفته با فرهنگ جامعه، می توان در سطح کلان نیز استدلال کرد که الگوی مصرف جامعه به طور کامل ریشه فرهنگی دارد و برای هر گونه سیاست گذاری و تغییر آن نیازمند تغییر فرهنگ هستیم. بر این اساس می توان گفت: الگوی مصرف هر جامعه ای بخشی از فعالیت های اقتصادی آن جامعه شمرده می شود. فعالیت های اقتصادی و ارزش های فرهنگی در جایگاه دو زیر بخش از بخش های جامعه مطرح هستند. در حقیقت فرهنگ و اقتصاد دارای خاستگاهی یگانه، یعنی جامعه هستند. جامعه نوعی نظام اجتماعی شمرده می شود و نظام نیز متشکل از عناصر مرتبط با مناسبت های اجتماعی متقابل معطوف به هدف واحد است. مناسبت های اجتماعی، اموری تکوینی و قطعی نیستند و در حقیقت، عدم قطعیت، رابطه ای حاکم میان عناصر آن هاست؛ زیرا مناسبت های اجتماعی افراد جامعه، متأثر از اختیار و اراده آن ها است. همین اختیار و عدم حاکمیت جبر بر مناسبت های اجتماعی باعث می شود تا این مناسبت ها از قطعیت و جزمیت مناسبت های طبیعی و فیزیکی برخوردار نباشند. در حقیقت، علت به وجود اراده انسان بازمی گردد و اراده انسان، یکی از عوامل رفتار انسان هاست. به همین

ص: 80

علت، رفتار انسان همیشه قابل پیش بینی نیست و انسان می تواند در واکنش به پدیده ای مشخص، واکنش های متفاوت داشته باشد.

امکان واکنش های متفاوت به معنای وجود کثرت و گزینه های متفاوت است که در پیش روی انسان قرار دارد. وقتی با گزینه های متفاوت روبه رو هستیم، پدیده ای به نام «انتخاب» معنا پیدا می کند. بنابراین مناسبت های انسانی ماهیتی انتخابی دارند. وقتی مسئله انتخاب پیش می آید، ناچار نیازمند ملاک و معیار هستیم و این امر به وسیله نظام ترجیحی افراد صورت می گیرد. هرچه به عنوان معیار و ملاک به کار رود، حامل ارزش است و هرچه حامل ارزش باشد، مقوله ای فرهنگی است. در حقیقت ارزش ها (به ویژه ارزش های اساسی جامعه) خمیرمایه فرهنگ را تشکیل می دهند؛ بنابراین تمام رفتارهای پایدار اجتماعی ماهیتی فرهنگی دارند.

الگوی مصرف جامعه چنان که گفته شد، از جمله رفتارهای اقتصادی پایدار جامعه است و تمام ویژگی های رفتار اجتماعی پایدار را دارد. بنابراین، ریشه آن ها به طور کامل فرهنگی است. در حقیقت، الگوی مصرف جامعه نتیجه فرهنگ مصرفی آن است.

نتیجه این که: الگوی مصرف جامعه ارتباط نزدیک با ارزش های اساسی و هنجارهای پذیرفته شده آن دارد. این هنجارهای پذیرفته شده، از جامعه ای به جامعه دیگر تفاوت دارد. در جامعه ما که جامعه دینی است، قاعدتاً باید بپذیریم که کوشش باید به سمت رعایت هنجارهای دینی در حوزه مصرف باشد که گاهی به وسیله جامعه پذیرفته شده و به فرهنگ تبدیل شده اند و گاهی، باور یا التزام آن ها کم بوده، باید به نهادینه سازی آن ها پرداخت. در این جا فرصت نیست که اصول مقید دینی را برای رعایت الگوی مصرف اسلامی به طور کامل توضیح دهیم، اما به اساسی ترین آن ها در فراز بعدی اشاره خواهد شد.

مراعات صرفه جویی و مبارزه با اسراف

علی رغم تأکیدات فراوان در منابع اسلامی(1) درباره صرفه جویی و مقابله با اسراف،

ص: 81


1- . اعراف/ 31؛ فرقان/ 67؛ نساء/6؛ شعراء/ 152؛ مائده/ 32؛ طه/ 121؛ اعراف/ 81؛ غافر/ 28؛ یونس/ 83؛ اسراء/ 33.

بسیاری از مردم ایران در مصرف انرژی و مواد غذایی، چه در بخش خانگی و چه غیر آن، صرفه جویی و میانه روی را رعایت نمی کنند. رئیس مرکز تحقیقات و ارتباط صنعت شرکت مهندسی آب وفاضلاب کشور تصریح می کند: مصرف سرانه آب در بخش خانگی در ایران به طور متوسط 157 لیتر در روز به ازای هر نفر است ... در حالی که در دنیا 135 تا 140 لیتر است. در برخی از کلان شهرها این میزان در فصل گرم سال به حدود 250 لیتر می رسد (خبرگزاری تسنیم، 1/10/1393).

با توجه به آمار، ایرانیان حدود دو برابر متوسط جهانی آب مصرف می کنند. مقام معظم رهبری درمورد اسراف می فرمایند:

این قضیه اسراف و زیاده روی، قضیه مهمی در کشور است. خب، حالا چگونه باید جلوی اسراف را گرفت؟ فرهنگ سازی هم لازم است، اقدام عملی هم لازم است... این قدر در اسلام اسراف منع شده، و ما متأسفانه در زندگی مان اهل اسرافیم! بخش عملیاتی اش هم به نظر من از خود دولت باید آغاز شود (2/6/1391).

در جهت تحقق استقلال اقتصادی، باید دو تغییر عمده در الگوی مصرف رخ دهد:

1. اسراف و تبذیر که در اسلام به شدت نهی شده، از الگوی مصرف حذف شود؛

2. فرهنگ مصرف از کالای خارجی، به کالای داخلی تغییر کند.

این دو تغییر باعث می شود مصرف کل کاهش یافته و نیاز به خارج به حداقل برسد. به این ترتیب مدیریت تغییر الگوی مصرف جامعه در جهت حذف اسراف و تبذیر و افزایش مصرف کالاهای داخلی از سیاست های ضروری در جهت استقلال اقتصادی است.

اصل اندازه داری و مصرف درست، از مهم ترین تعالیم علوی در مسیر تحقق عدالت و امنیت شمرده می شود. حضرت در این باره فرموده است: «لَنْ یَهْلِک مَنِ اقْتَصِد» (آمدی، غررالحکم، ج5، ص70)؛ آن که به حد میانه بسنده کند، هرگز هلاک نگردد. امام علی(علیه السلام) نشانه های اسراف کننده را سه چیز بیان می کند: به مقداری که حق ندارد بخورد، می خورد؛ به مقداری که حق ندارد بپوشد، می پوشد؛ به مقداری که حق ندارد بخرد، می خرد. (شریف

ص: 82

رضی، نهج البلاغه، نامه31). بر اساس تعالیم والای علوی، انسان حتی در مصرف شخصی اموال خویش باید به جامعه و نیازهای آن توجه داشته باشد و بداند که مصرف افزون از حد، در حقیقت اسراف در حق اجتماع است، نه فقط اسراف در اموال شخصی (سلطانی رنانی، موانع اقتصادی عدالت و امنیت از منظر امام علی(ع، ص37).

صرفه جویی مخصوصاً در امور بیت المال چنان نزد امام اهمیت دارد که حتی نسبت به موارد جزئی همچون مصرف قلم و کاغذ نیز حساسیت نشان می دهند: «نوک قلم ها را باریک بتراشید و فاصلۀ سطرها را کم کنید و از زیاده روی در هزینه نمودن بیت المال بپرهیزید؛ زیرا اموال مسلمانان نباید متحمل ضرر شود» (صدوق، خصال، ج1، ص310).

نیز می فرماید: «بخشنده باش، امّا زیاده روی نکن. در زندگی حساب گر باش، امّا سخت گیر مباش» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت33). «ای زیاد! از اسراف بپرهیز، و میانه روی را برگزین؛ از امروز به فکر فردا باش» (همان، نامه21).

از دیدگاه آن حضرت، ثروتمند بودن مجوز اسراف نیست؛ لذا در اوصاف متقین می فرماید: «در عین توانگری میانه رو هستند» (همان، خطبه193). از سوی دیگر، امیرمؤمنان(علیه السلام) ثروت ثروتمندان را مسئولیتی برای ایشان می داند که باید با مهمانی دادن به دیگر افراد، انفاق به محرومین، آزاد نمودن اسیران و کمک به بدهکاران، از عهده آن برآیند (همان، خطبه209 و 142؛ نامه50).

در نهایت، پیامد صرفه جویی، بی نیازی خواهد بود: «آن که میانه روی کند، تهی دست نخواهد شد» (همان، حکمت140).

قناعت و مقابله با تجمل گرایی

مقام معظم رهبری در سخنان خود بارها نسبت به تجمل گرایی و اشرافی گری مسئولان تذکر داده اند:

جلوی اشرافی گری باید گرفته بشود؛ اشرافی گری بلای کشور است. وقتی اشرافی گری

ص: 83

در قلّه های جامعه به وجود آمد، سرریز خواهد شد به بدنه؛ [آن وقت] شما می بینید فلان خانواده ای که وضع معیشتی خوبی هم ندارد، وقتی می خواهد پسرش را داماد کند یا دخترش را عروس کند یا فرض کنید مهمانی بگیرد، مجبور است به سبک اشرافی حرکت بکند. وقتی اشرافی گری فرهنگ شد، می شود این. جلوی اشرافی گری باید گرفته بشود. رفتار مسئولین، گفتار مسئولین، تعالیمی که می دهند، باید ضدّ این جهت اشرافی گری باشد؛ کمااین که اسلام این جوری است (11/5/1395).

اجتناب از اشرافی گری، یعنی ضد ارزش کردن. در انقلاب ما این نکته وجود داشت؛ اشرافی گری و گرایش به اشرافی گری، یک ضدارزش بود در انقلاب ... این تدریجاً ضعیف شد. امروز خوشبختانه همان موج ضدارزش کردن اشرافی گری، بحمدالله وجود دارد ... این یکی از شاخص هاست (24/9/1387).

یک وقت هست که ما در زندگی شخصی خود مثلاً حرکت اشراف گونه یی داریم بین خودمان و خدا؛ که اگر حرام باشد، حرام است؛ اگر مکروه باشد، مکروه است؛ اگر مباح باشد، مباح است؛ اما یک وقت هست که ما جلوی چشم مردم یک مانور اشرافی گری می دهیم؛ این دیگر مباح و مکروه ندارد؛ همه اش حرام است؛ به خاطر این که تعلیم دهنده اشرافی گری است به: اولاً زیردست های خودمان؛ ثانیاً آحاد مردم به این کار تشویق می شوند. ما نباید مردم را به این کار تشویق کنیم... ریخت وپاش ما اولاً از جیبمان نیست، از بیت المال است؛ ثانیاً ریخت وپاش ما مشوّق ریخت وپاش دیگران است. (8/6/1384).

در حکومت علوی(علیه السلام) تجمل گرایی مسئولان و ارتباط با ثروتمندان، مخصوصاً کسانی که نمی توان به پاکی اموالشان اطمینان نمود، ممنوع است؛ چه این که زمینه فساد در مسئولان و مردم را فراهم می نماید:

«ای پسر حنیف! به من گزارش دادند که مردی از سرمایه داران بصره، تو را به مهمانی خویش فراخوانده و تو به سرعت به سوی آن شتافتی. خوردنی های رنگارنگ برای تو آوردند

ص: 84

و کاسه های پر از غذا پی در پی جلوی تو نهادند. گمان نمی کردم مهمانی مردمی را بپذیری که نیازمندانشان با ستم محروم شده، و ثروتمندانشان بر سر سفره دعوت شده اند. اندیشه کن در کجایی و بر سر کدام سفره می خوری» (همان، نامه45).

به نظر می رسد موارد زیر را بتوان از علل ممنوعیت ارتباط مسئولان با اشراف زادگان و ثروتمندان برشمرد:

1. این امر موجب می گردد که ثروتمندان در جهت اهداف ظالمانه خود از مسئولان توقع همکاری، بلکه اطاعت داشته باشند.

2. موجب بدبینی و بی اعتمادی مردم به مسئولان می گردد.

3. باعث می شود مسئولان به تدریج زندگی اشرافی را یک اصل بدانند؛ به طوری که نسبت به مشکلات مردم دغدغه نداشته باشند.

4. موجب می گردد مردم بر اساس بدبینی خود به مسئولان، دست به فساد اقتصادی زده و در تخلفاتشان رفتار مسئولان را بهانه قرار دهند.

یکی از صفاتی که می توان در برابر تجمل گرایی قرار داد، قناعت است که از نظر علی(علیه السلام) یک ارزش به شمار می آید (حکمت249؛ خطبه145) دارای فواید بسیاری همچون بی نیازی (حکمت367 و 371)، آسایش (حکمت371) و زمینه انفاق و جمع نمودن توشه برای سرای آخرت (نامه21؛ خطبه209) می باشد.

مبارزه با فساد اقتصادی

فساد اقتصادی از جنبه های مختلف برای یک کشور مضرّ است. فساد مالی، فعالیت های سرمایه گذاری و اقتصادی را از شکل مولّد آن به سوی رانت ها و فعالیت های زیرزمینی سوق می دهد. نیز باعث پرورش سازمان های وحشتناکی مانند مافیا می شود (میرمعزی، اقتصاد مقاومتی و ملزومات آن، ص67).

از دیدگاه رهبر انقلاب موارد زیر، از پیامدهای فساد اقتصادی به شمار می آید:

ص: 85

اولین ضرر [فساد] این است که بیت المال خالی می شود و پول مردم به جیب یک شخصِ طمّاع و حریص و خودخواه و زیاده طلب می رود. ضرر دوم این است: کسانی که می خواهند با پول خود در کشور

فعّالیت اقتصادی کنند - کارخانه تأسیس کنند، مزرعه راه بیندازند و تولید کنند - وقتی دیدند از راه های نامشروع می شود این همه ثروت به دست آورد، آنها هم تشویق می شوند که بروند کار نامشروع کنند. ضرر سوم این است که آدم فاسد وقتی بخواهد از بیت المال مسلمانان استفاده کند، به طور مستقیم که او را راه نمی دهند، مجبور است به مدیران و مسئولان و هر کسی که سر راهِ او قرار دارد، رشوه بدهد. هر کسی هم نمی تواند در مقابل رشوه مقاومت کند... بنابراین ... عدّه ای را فاسد می کند؛ مدیران را فاسد می کند؛ مأموران را فاسد می کند؛ مأمور بانک را فاسد می کند؛ مأمور فلان وزارتخانه را فاسد می کند. ضرر چهارم این است که وقتی پول و لقمه حرام در بین مردم و نخبگان و زبدگان رایج شد، گناه رایج می شود: (أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا) (اسراء/16. وارد شدن در میدان فساد مالی، مقدّمه ورود به میدان فساد اخلاقی و فساد جنسی و فساد شهوانی و انواع و اقسام فسادهاست. ضرر پنجم این که وقتی مدیران و مردمی فاسد شدند، به پایگاه دشمن خارجی تبدیل می شوند. دشمن خارجی از آدم های فاسد، برای اهداف سیاسی خود در کشور، خوب استفاده می کند (19/10/1380).

یأس و عصبانیت مردم را نیز می توان به موارد فوق اضافه نمود (ضرر ششم): وقتی رانت خواری رواج داشته باشد، ... کسی که تولید کننده و زحمت کش واقعی است، ناامید می شود. کشاورزی که زحمت می کشد، صنعت کاری که تولید می کند، سرمایه داری که سرمایه گذاری می کند، معدن کاری که عرق می ریزد، معلمی که در مدرسه درس می گوید، استادی که در دانشگاه تدریس می کند، قاضی که وقت و اعصاب خود را به کارِ صحیح صرف می کند، وقتی ببینند راه برای مناسبات غلط اقتصادی در جامعه باز است و با آن برخورد نمی شود، مأیوس می شوند. (15/4/1383)

ص: 86

مردم حرفشان آن جاست که ما در زمینه برخورد با متخلف کوتاهی کنیم؛ در دنبال گیری از عدالت کوتاهی کنیم؛ مردم اینها را نمی پسندند، مردم از این چیزها عصبانی می شوند (20/7/1390).

امام علی(علیه السلام) عوامل پدید آمدن فساد در جامعه را شناسایی و با راه کارهایی به دنبال اصلاح آن ها و از بین بردن فساد در جامعه بودند. اولین و مهم ترین عامل فساد از دیدگاه امام علی(علیه السلام) حاکمان و صاحب منصبان حکومتی نالایق، ستمگر و فاسد هستند. آن حضرت می فرماید:

«اندوهناکم که بی خردان و تبه کاران این امت، امور آنان را به دست گیرند و مال خدا را (بین خود) دست به دست بگردانند و بندگان او را (محروم و) برده خود کنند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 62).

«… همانا شما دانستید که سزاوار نیست بخیل بر جان و مال و ناموس و احکام مسلمانان ولایت و رهبری داشته و امامت مسلمین را عهده دار شود تا در اموال آنان حریص گردد. نادان نیز لیاقت رهبری ندارد تا با نادانی خود، مردم را به گمراهی کشاند و ستمکار نیز نمی تواند رهبر مردم باشد که با ستم حق مردم را غصب و عطاهای آنان را قطع کند. نه، کسی که در تقسیم بیت المال عدالت ندارد؛ زیرا در اموال و ثروت آنان حیف و میل می کند و گروهی را بر گروه دیگری مقدم می دارد، و رشوه خوار در قضاوت نمی تواند امام باشد؛ زیرا که برای داوری با رشوه گرفتن، حقوق مردم را پایمال می گرداند و حق را به صاحبان آن نمی رساند و آن کس که سنّت پیامبر را ضایع می کند، لیاقت رهبری ندارد؛ زیرا که امت اسلامی را به هلاکت می کشاند» (همان، خطبه 131).

بنابراین امام علی(علیه السلام) وجود مفاسدی چون: بخل و حسد، حرص و طمع، غصب اموال مردم، بی عدالتی در تقسیم بیت المال، حیف و میل اموال و ثروت جامعه، تبعیض طبقاتی، رشوه خواری و پایمال کردن حقوق مردم را ناشی از حاکمان و صاحب منصبان نالایق، جاهل و ستمکار می داند.

ص: 87

پیش گیری از فساد

پیش گیری از فساد، همواره یکی از تأکیدات مقام معظم رهبری بوده است:

در مبارزه با فساد، در درجه اول، مسئله پیش گیری است؛ اما اگر در پیش گیری کوتاهی شد، به یک نحوی یک فساد واقع شد، درمان، دنبال گیری است؛ این نباید مورد غفلت قرار بگیرد. (1390/7/20)

خودِ مسؤولان دولتی، خودِ وزرا و خودِ مدیران ارشد مسئولند. نگذارند در مجموعه های آن ها فساد به وجود آید. اگر آن ها بخواهند مبارزه کنند و اگر این مبارزه را جدّی بگیرند، بهتر از هر کس خواهند توانست مبارزه کنند. البته باید حواسشان جمع باشد که دامن های خود را پاکیزه نگه دارند (30/7/1381).

رسیدن به این هدف، نیازمند به کارگیری اقدامات زیر است:

انتصاب مسئولان متعهد

دقت در انتصاب مسئولان باتقوا، مهذب و متعهد، از بسیاری مفاسد اقتصادی و غیراقتصادی جلوگیری می کند؛ لذا امیرمؤمنان(علیه السلام) نسبت به این مورد حساسیت نشان داده و می فرماید:

«کارگزاران دولتی را از میان مردمی باتجربه و باحیا، از خاندان های پاکیزه و باتقوا، که در مسلمانی سابقه درخشانی دارند، انتخاب کن؛ زیرا اخلاق آنان گرامی تر، و آبروی شان محفوظ تر، و طمع وروزی شان کمتر، و آینده نگری آنان بیشتر است. سپس روزی فراوان بر آنان ارزانی دار، که با گرفتن حقوق کافی در اصلاح خود بیشتر می کوشند، و با بی نیازی، دست به اموال بیت المال نمی زنند، و اتمام حجّتی است بر آنان اگر فرمانت را نپذیرند یا در امانت تو خیانت کنند» (همان، نامه53).

بنابریان، تأکید حضرت بر تعهد، تقوا و پاکدامنی مسئولان، بیش از تخصص و تجربه است و جالب این که همین مسئولان متعهد و باتقوا می بایست از لحاظ دستمزد کاملاً تأمین گردند تا در اموال مردم خیانت نورزند.

ص: 88

برخورد قاطع با زمینه سازان فساد

طبیعی است اگر مسئولان حکومتی با پیشنهادهای رشوه و رانت برخورد جدی نکنند، احتمال وقوع در فساد و آسوده خاطری پیشنهاددهنده بیشتر خواهد بود. ازاین رو سیره حضرت نشان می دهد که از همان ابتدا جلوی چنین پیشنهاداتی را می گرفتند:

«زنان بچّه مرده بر تو بگریند؛ آیا از راه دین وارد شدی که مرا بفریبی؟ یا عقلت آشفته شده یا جن زده شدی؟ یا هذیان می گویی؟ به خدا سوگند، اگر هفت اقلیم را با آنچه در زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی کنم که پوست جوی را از مورچه ای ناروا بگیرم، چنین نخواهم کرد! و همانا این دنیای آلوده شما نزد من از برگ جویده شده ملخ پست تر است!» (همان، خطبه223).

نظارت دقیق و جامع

اشاره

عامل سوم در پیش گیری از فساد، وجود نظارتی دقیق و همه جانبه بر کارگزاران و جامعه است. این نظارت باید در سطوح مختلف زیر صورت بپذیرد:

الف) نظارت ویژه در امور محرومین

امام علی(علیه السلام) درباره لزوم نظارت بر امور محرومان می فرماید:

«همواره در فکر مشکلات آنان باش، و از آنان روی برمگردانغ به ویژه امور کسانی را از آنان بیشتر رسیدگی کن که از کوچکی به چشم نمی آیند و دیگران آنان را کوچک می شمارند و کمتر به تو دسترسی دارند. برای این گروه، از افراد مورد اطمینان خود که خداترس و فروتنند، فردی را انتخاب کن، تا پیرامونشان تحقیق و مسائل آنان را به تو گزارش کنند. سپس در رفع مشکلاتشان به گونه ای عمل کن که در پیشگاه خدا عذری داشته باشی؛ زیرا این گروه در میان رعیّت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند» (همان، نامه53)

ب) ارتباط مستقیم با مردم

امیرالمؤمنین(علیه السلام) ارتباط بدون واسطه با مردم را امری ضروری می شمارد که قطعاً عاملی مهم در آگاهی از اوضاع و نظارت بر امور است:

ص: 89

«بخشی از وقت خود را به کسانی اختصاص ده که به تو نیاز دارند، تا شخصاً به امور آنان رسیدگی کنی، و در مجلس عمومی با آنان بنشین و در برابر خدایی که تو را آفریده، فروتن باش، و سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا سخنگوی آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفت وگو کند» (همان، نامه53).

ج) پنهان نشدن از مردم

پنهان بودن و دوری گزیدن مسئولان از مردم، باعث می گردد که ایشان از مشکلات مردم غافل شوند؛ آمارهای غیرواقعی زیردستان خود را باور کنند و میزانی برای تشخیص حق از باطل در دست نداشته باشند. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید:

«هیچ گاه خود را فراوان از مردم پنهان مدار، که پنهان بودن رهبران، نمونه ای از تنگ خویی و کم اطّلاعی در امور جامعه است. نهان شدن از رعیّت، زمامداران را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، بازمی دارد؛ پس کار بزرگ، اندک، و کار اندک بزرگ جلوه می کند؛ زیبا زشت، و زشت زیبا می نماید و باطل به لباس حق درآید. همانا زمامدار، آنچه را که مردم از او پوشیده دارند، نمی داند، و حق را نیز نشانه ای نباشد تا با آن راست از دروغ شناخته شود» (همان، نامه53).

د) گماردن جاسوس

نیروهای پنهان و نظارت غیرمحسوس، لازمه یک نظارت دقیق است؛ ازاین رو علی(علیه السلام) درباره این مسئله و ویژگی های جاسوسان چنین توصیه می نماید: «سپس رفتار کارگزاران را بررسی کن، و جاسوسانی راستگو، و وفاپیشه بر آنان بگمار تا مراقبت و بازرسی پنهانی تو از کار آنان، سبب امانتداری، و مهربانی با رعیّت خواهد بود و از همکاران نزدیکت سخت مراقبت کن» (همان، نامه53).

مقابله جدی با فساد

مقام معظم رهبری بارها در مورد لزوم مبارزه با مفاسد اقتصادی سخن گفته اند که در ذیل به برخی از آنها اشاره می شود:

ص: 90

واقعاً نمی شود ما کار اقتصادیِ درست و قوی بکنیم، اما با مفاسد اقتصادی مبارزه نکنیم؛ این واقعاً نشدنی است (2/6/1391). فساد مثل اژدهای هفت سر افسانه هاست. یک سرش را که می زنی، با شش سر دیگر حرکت می کند. از بین بردنش آسان نیست. آن کسانی که متنفّع از فساد هستند، برخورد با این ها کار بسیار سختی است؛ ولی حتما باید انجام بگیرد (19/11/1396). در امر مبارزه با فساد نباید هیچ تبعیضی دیده شود. هیچ کس و هیچ نهاد و دستگاهی نباید استثنا شود (10/2/1380). اگر خدای نکرده مدیران در مقابله با فساد در دستگاه های خود کوتاه بیایند، ناگزیر باید قوّه قضاییّه وارد میدان شود. دستگاه قضایی هم باید بی اغماض و بدون ملاحظه ... با آن مقابله کند (30/7/1381).

چه در سیره امیرمؤمنان(علیه السلام) و چه در توصیه ها و دستورات ایشان، به روشنی مبارزه قاطع و شدید با مسئولان متخلف و خائن مشهود است. برای نمونه، در نامه ای پس از توصیه به گماردن ناظران پنهان در بین مردم می فرماید:

«اگر یکی از آنان دست به خیانت زد و گزارش جاسوسان تو هم آن خیانت را تأیید کرد، به همین مقدار گواهی قناعت کرده، او را با تازیانه کیفر کن، و آنچه از اموال که در اختیار دارد را از او بازپس گیر؛ سپس او را خوار دار، و خیانتکار بشمار، و طوق بدنامی به گردنش بیفکن» (همان، نامه53).

چند نکته مهم می توان از این سخن حضرت امیر(علیه السلام) دریافت:

اکتفا نمودن به گزارش جاسوس و عدم حسن ظن به کارگزار؛ پس گرفتن اموال بیت المال؛ تازیانه زدن فرد خائن؛ بدنام کردن خائن در بین مردم.

بنابراین، مسئولانی که به مفاسد اقتصادی آلوده می گردند، در حکومت علوی نه جان، نه مال و نه آبروی شان در امان نیست. لحن نامه ها و دستورات امام(علیه السلام) به مسئولان متخلف، جای هیچ اغماضی در مبارزه را باقی نمی گذارد:

«اگر آنچه به من گزارش رسیده، درست باشد، شتر خانه ات و بند کفش تو، از تو باارزش تر است و کسی که همانند تو باشد، نه لیاقت پاسداری از مرزهای کشور را دارد، و

ص: 91

نه می تواند کاری را به انجام رساند، یا ارزش او بالا رود، یا شریک در امانت باشد یا از خیانتی دور ماند» (همان، نامه71).

«به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید، اگر این گزارش درست باشد، در نزد من خوار شده و منزلت تو سبک گردیده است! پس حق پروردگارت را سبک مشمار» (همان، نامه43).

«به من خبر رسیده که کشت زمین ها را برداشته و آنچه را که می توانستی، گرفته ای و آنچه در اختیار داشتی، به خیانت خورده ای؛ پس هرچه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان که حسابرسی خداوند از حسابرسی مردم سخت تر است» (همان، نامه40).

در جای دیگر، حضرت تعلیم می دهد که در مبارزه با فساد حتی مراعات خویشان را نباید نمود:

«پس از خدا بترس، و اموال آنان را بازگردان، و اگر چنین نکنی و خدا مرا فرصت دهد تا بر تو دست یابم، تو را کیفر خواهم کرد، که نزد خدا عذرخواه من باشد، و با شمشیری تو را می زنم که به هر کس

زدم، وارد دوزخ گردید. سوگند به خدا! اگر حسن و حسین چنان می کردند که تو انجام دادی، از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند، تا آن که حق را از آنان بازپس ستانم و باطلی را که به دستم پدید آمده، نابود سازم» (همان، نامه41).

بنابراین، مقابله با فساد و مفسدین اقتصادی، یکی از اصول مهم سیره امام علی(علیه السلام) می باشد. آن حضرت با مفسدان اقتصادی برخوردی قاطع داشت و به کارگیری مدیران شایسته از نظر اقتصادی، خانوادگی و شخصیتی، نظارت مستمر و دقیق بر اعمال کارگزاران حکومتی و تأمین معیشت اقتصادی آن ها و توصیه به ساده زیستی مدیران را برای از بین بردن مفاسد اقتصادی مهم و واجب می دانست.

تحمل فشارهای ناشی از مبارزه

همان طور که در تعبیرات مقام معظم رهبری گذشت، مبارزه با فساد کار آسانی نیست و

ص: 92

طبیعی است که مبارزه قاطع با مفاسد، موجب فشارهایی از طرف مفسدین گردد. امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به این نکته اشاره نموده و به توجه به یاد قیامت که موجب صبر می گردد، توصیه فرموده است و خشنودی مردم را تکیه گاهی مطمئن در برابر خواص زیاده خواه معرفی می نماید. (همان، نامه53)

نتیجه

در این پژوهش سعی شد تا با تطبیق برخی سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی و بیانات مقام معظم رهبری پیرامون دست یابی به استقلال اقتصادی با کلام و سیره امیرمؤمنان علی(علیه السلام) ، به اهمیت این سیاست ها و برخی راه کارهای اجرایی آن ها دست یابیم که در چند بند خلاصه می گردد:

حمایت از تولید، یکی از موارد مهم در سیاست های اقتصاد مقاومتی به شمار می آید که بهبود فضای کسب و کار می تواند یکی از راهبردهای آن باشد. دقت در سیره علی(علیه السلام) به راه کارهایی همچون بازار همگانی، قانون سبقت، اجرت نگرفتن و تخصصی بودن بازارها رهنمون می سازد.

اقتصاد مبتنی بر دانش، یکی از راه های پیشرفت اقتصادی در کشور شمرده می شود که در سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) نیز به این مسئله اشاره هایی صورت گرفته است.

الگوی مصرف، ازجمله رفتارهای پایدار جامعه است و رفتارهای پایدار نیز ریشه های فرهنگی دارد و تغییر اساسی آن ها نیز بدون تغییر فرهنگ ممکن نیست و در اصلاح الگوی مصرف، موارد بسیاری باید رعایت گردد که در این پژوهش دو موردِ مبارزه با اسراف و تجمل گرایی ارائه گردید. از پیامدهای مخرب این دو به نیازمندی و از پیامدهای مثبت مقابله با آن ها می توان به آسایش اشاره نمود.

اجرای اقتصاد مقاومتی، بدون مبارزه با مفاسد اقتصادی امکان ندارد؛ لذا برای آن باید هم در بخش پیش گیری (با انتصاب مسئولان متعهد و نظارت دقیق و جامع) و هم در بخش مبارزه، با جدیت برنامه ریزی کرد.

ص: 93

ص: 94

منابع

قرآن کریم، ترجمه محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388ش.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، چاپ اول، قم، مشهور، 1379ش.

1. ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب اول. قم، علامه، 1379ش.

2. أزدی، عبدالله بن محمد، کتاب الماء، چاپ اول، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ پزشکی، 1387ش.

3. اشرفی، یکتا؛ فهیمی فر، فاطمه، «بررسی شاخص های بهبود فضای کسب و کار با تأکید بر جایگاه ایران»، مجله اقتصادی، شماره 11، 1390ش.

4. بهبودی، داود؛ میرانی، نینا و محرم جودی، نازیلا، «بررسی اثر اقتصاد دانش بنیان بر رشد تولیدات در ایران با استفاده از الگوریتم جست وجوی گرانشی و الگوریتم کرم شب تاب»، سیاست گذاری پیشرفت اقتصادی، شماره 8 ، 1394ش.

5. بیهقی، احمد بن حسین، السنن الکبری، محمد عبدالقادر عطا، چاپ سوم، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1424ق.

6. جمعی از نویسندگان، مبانی اقتصاد اسلامی، چاپ هشتم، تهران، سمت، 1393ش.

7. حسنی، احمد، نظام مالی نوین اسلامی. چاپ اول، قم، میراث انبیاء، 1395ش .

8. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، چاپ اول، بیروت، دارالقلم، 1412ق.

9. سلطانی رنانی، سیدمهدی، موانع اقتصادی عدالت و امنیت از منظر امام علی(علیه السلام)، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1384ش.

10. سیف، ولی الله، «فضای کسب و کار»، تاز ه های اقتصاد، ش132، 1390ش

11. صاحب بن عباد، اسماعیل، المحیط فی اللغة، چاپ اول، بیروت، عالم الکتاب، 1414ق.

12. صدوق، محمد بن علی، الخصال، چاپ اول، قم، جامعه مدرسین، 1362ش.

13. فراهیدی، خلیل بن أحمد، کتاب العین، چاپ دوم، قم، هجرت، 1409ق.

14. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، چاپ چهارم، تهران، دارالکتب الإسلامیة، 1407ق.

15. گیلک حکیم آبادی، محمدتقی، «امام علی(علیه السلام)، دولت و سیاست های اقتصادی»، کتاب نقد، ش19، 1380ش.

16. مدرس زاده، مجدالدین، «نگاهی به برنامه های اقتصادی امام علی(علیه السلام)»، پژوهش اقتصادی اسلامی،

ص: 95

شماره 5، 1381ش.

17. مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، چاپ اول، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1368ش.

18. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1385ش.

19. معمارنژاد، عباس، «اقتصاد دانش بنیان: الزامات، نماگرها، موقعیت ایران، چالش ها و راه کارها». مجله اقتصاد و تجارت نوین، ش1، 1384ش.

20. میرمعزی، سید حسین، «اقتصاد مقاومتی و ملزومات آن (با تأکید بر دیدگاه مقام معظم رهبری)» فصلنامه اقتصاد اسلامی، ش47، 1391ش.

21. خبرگزاری تسنیم، (1/10/1393)، «سرانه مصرف آب هر ایرانی ...»، www.tasnimnews.com.

ص: 96

3. آموزه های اقتصادی امام علی (علیه السلام) برای تحقق اقتصاد مقاومتی

اشاره

اصغر طهماسبی بلداجی(1)

ص: 97


1- . پژوهشگر و نویسنده؛ tahmasebiasghar@yahoo.com

ص: 98

چکیده

یکی از مباحث مهمی که در آموزه های دینی موردتوجه قرارگرفته، اهتمام به اقتصاد سالم و پویا است. اقتصاد مقاومتی، یکی از راهکارهای مهم در جهت تحقق اقتصاد سالم و پویا و رفع فقر و فاصله طبقاتی از جامعه است. اقتصاد مقاومتی هم به لحاظ تبیینی و هم به جهت ضمانت اجرائی آن، در آموزه های دینی، ازجمله نهج البلاغه تشریح شده که این دو مبتنی بر سیره علمی و عملی امام علی(علیه السلام) است. در نهج البلاغه غایت اقتصاد، رفع فقر و فاصله طبقاتی در جامعه و برقراری عدالت و نائل شدن به اقتصاد سالم و پویا بیان شده است. جستار پیش رو با روش توصیفی - تحلیلی مهم ترین راهکارهای اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی بر مبنای نهج البلاغه را در محورهای: اشتغال زایی و تولید، آسیب شناسی اقتصاد مقاومتی، رفع فقر و فاصله طبقاتی و تشویق به استقلال اقتصادی بیان داشته است و دراین باره مهم ترین شاخصه های هر محور را به لحاظ مؤلفه های اقدامی بیان داشته است. از مهمترین نتایج تحقیق این که در نهج البلاغه اقتصاد مقاومتی با محوریت مهم اسلامی بودن در دو حیطه فردی و اجتماعی، قابلیت اجرائی داشته که با فرهنگ سازی صحیح، از یک سو آسیب های اجتماعی و اقتصادی ناشی از فقر و کمبود مالی کاهش می یابد؛ و از سوی دیگر تعالی اقتصادی و معنوی خانواده در سطح خُرد و استقلال و اقتدار اقتصادی کشور و سلامت اقتصادی آن در سطح کلان، فراهم می شود.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، اقتصاد مقاومتی، راهکارهای اقتصادی، استقلال اقتصادی.

ص: 99

مقدمه

یکی از مهم ترین مواردی که انسان در زندگی به آن نیاز دارد و خواسته یا ناخواسته با اثرات آن مواجه است، اقتصاد یا تأمین نیازهای مالی زندگی است. در آموزه های دینی به اهمیت اقتصاد و تأثیرات آن در زندگی دنیوی و حتی اخروی توجه زیادی شده تا آنجا که یکی از شریان های ورود به کفر، فقر بیان شده است (نک: کلینی، اصول کافی، ج2، ص307). اقتصاد سالم و پویا از مهم ترین برنامه های دین اسلام در جهت تعالی زندگی فردی و اجتماعی انسان ها است. رویکرد دین به اقتصاد تنها دنیا محور نبوده، بلکه غایت آن، آخرت بیان شده است. در آموزه های دینی در توجه به دنیا و آخرت، جنبه اعتدال رعایت شده است. در عصر حاضر اقتصاد با جنبه های فردی و اجتماعی حائز اهمیت است؛ اقتصاد فردی به لحاظ دینی و اجتماعی، اثرات غیرقابل انکاری بر بطن جامعه می گذارد که امنیت فردی و اجتماعی از مهم ترین آن هاست؛ اقتصاد اجتماعی نیز بدون شک استقلال اقتصادی و به فراخور آن تحکیم استقلال سیاسی جامعه اسلامی را به دنبال دارد. برای تحقق بخشیدن به اقتصاد فردی و اجتماعی، اهتمام به اقتصاد مقاومتی در عصر حاضر با توجه به مقتضیات کشور حائز اهمیت است؛ چراکه توجه به مؤلفه های اقدامی اقتصاد مقاومتی، علاوه بر توسعه اقتصادی جامعه، زمینه های اشتغال زائی و تولید داخلی را فراهم می نماید. پژوهش فرارو با روش توصیفی - تحلیلی، مهم ترین راهکارهای اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی را بر مبنای نهج البلاغه در حیطه های مختلف بیان می دارد و مهم ترین شاخصه ها دراین باره را مورد دقت قرار می دهد.

پیشینه پژوهش

پیرامون اقتصاد و اقتصاد مقاومتی از یک سو و اقتصاد اسلامی از سوی دیگر، پژوهش های متعددی صورت گرفته است؛ برخی از پژوهش ها به طورکلی به جایگاه اقتصاد مقاومتی و چیستی آن پرداخته اند و دراین باره به نقش اقتصاد مقاومتی در پیشرفت و حل

ص: 100

بحران ها اشاره نموده اند (نک:خالقیان میمند، واعظ برزانی، طغیانی، سیاست های مالی تحت راهبرد اقتصاد مقاومتی؛ سلیمانی، حسین زاده یزدی، سمیعی نسب، مؤلفه های الگوی توانمندسازی مقاومتی نیروی کار در چارچوب سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی؛ حسین پور، محمدی سیاهبومی، سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی برای برون رفت از بحران؛ برخی دیگر از پژوهش ها با نگاهی دینی و فرهنگی به بررسی ابعاد اقتصاد مقاومتی پرداخته اند (نک: بنیانیان، الزامات فرهنگی اقتصاد مقاومتی؛ آهنگران، همگونی اقتصاد مقاومتی با فقه و فرهنگ اسلامی و زمینه ساز بودن آن برای ظهور مهدی موعود؛ اصغری، گفتمان راهبرد تولید ثروت در بستر نظام دینی از منظر رهبری؛ همچنان که برخی دیگر از پژوهش ها به بررسی اقتصاد خانواده و راهکارهای مدیریت اقتصادی خانواده پرداخته اند (زارع، مدیریت اقتصادی خانواده)؛ برخی دیگر از پژوهش ها با محوریت قرآن و نهج البلاغه به بررسی اقتصاد اسلامی پرداخته اند و دراین باره شاخصه های اقتصاد اسلامی در حیطه های مختلف را بیان کرده اند (نک: علم الهدی، ناسی اقتصاد اسلامی بر اساس عملکرد اقتصادی امام علی(علیه السلام)؛ فتحعلیانی، حسینی، اقتصاد اسلامی؛ طهماسبی بلداجی، جهاد اقتصادی و اقتصاد مقاومتی از منظر قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)؛ حمزه علی، مهدیه، سمیه، تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه با تکیه بر وظایف دولت، بهرامی، مجله پژوهش های نهج البلاغه، زمستان 1396، شماره 55؛ تأثیر مؤلفه های دانش بر اقتصاد مقاومتی از منظر نهج البلاغه، شاه آبادی، ابوالفضل، زرین نعل، زینب، مجله سیاست های راهبردی و کلان، زمستان 1397، شماره 24، از صفحه 809 تا 823).

مقاله فرارو ضمن توجه به پژوهش های پیشین با رویکردی دیگر با محوریت اقتصاد مقاومتی، درصدد است ضمن تبیین مؤلفه های اقتصادی اسلام، رویکردها و راهبردهای اقتصادی در تحقق اقتصاد مقاومتی و توسعه اقتصاد فردی و اجتماعی در عصر حاضر را بر مبنای نهج البلاغه بیان نماید.

ص: 101

ادبیات نظری پژوهش

اقتصاد در معنای کلی آن یکی مواردی است که انسان با آن سروکار دارد و زندگی دنیوی خود را طبق آن تنظیم می نماید. اقتصاد فردی از یک سو به معنای کسب حلال و تأمین نیازهای زندگی و اقتصاد

اجتماعی و کلان به معنای اقتدار و استقلال اقتصادی هماره مورد تأکید آموزه های دینی بوده است. بر همین ساس راهکارهایی فرا روی مؤمنان قرارگرفته است. بدون شک یکی از مهم ترین مسائلی که امنیت اجتماعی و اقتصادی کشور را از یک سو و استقلال اقتصادی و سیاسی آن را از سویی دیگر تأمین می کند، گرایش به اقتصاد مقاومتی است؛ اقتصاد مقاومتی مجموعه تدابیر مدیریتی است که آسیب پذیری اقتصاد کشور را در برابر ریسک های متعددی که اقتصاد ایران را تهدید می کند کاهش می دهد؛ به عبارت دیگر اقتصاد مقاومتی بحث نظری جدیدی نبوده، بلکه بحث مدیریتی جدیدی است که هر کشوری با توجه به وضعیت و مشکلات اقتصاد خود باید اتخاذ کرده و بکار بگیرد. دراین باره باید تدابیری به کار گرفته شود تا خطرپذیری اقتصاد ایران در برابر تکانه ها و اختلال های آسیب زننده داخلی و خارجی به ویژه تحریم های بین المللی به حداقل رسانده و زمینه را برای دستیابی ایران به پیشرفت های پایدار اقتصادی فراهم کرد (سیف و خوشکلام خسروشاهی، 1392ش:ص186). نکته مهم این که ترسیم تدابیر اقتصاد مقاومتی به تنهایی مشکلی را حل نمی کند، بلکه ترسیم و تبیین و اجرائی کردن آن به نحو صحیح می تواند شکوفایی اقتصاد کشور را به ارمغان بیاورد. دراین باره اتکا و استناد به راهکارهای آموزه های دینی می تواند حائز اهمیت باشد و تأثیرات مفید و متقنی داشته باشد. بر همین اساس این پژوهش، راهکارهای اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی را از منظر نهج البلاغه مورد بررسی قرار داده و با استناد به سیره علمی و عملی امام علی(علیه السلام) این راهکارها را در حیطه های مختلف بیان نموده است.

مبانی اقدامی اقتصاد مقاومتی

اشاره

برای این که اقتصاد مقاومتی به اهداف خود نائل شود لازم است دو محور اساسی

ص: 102

به عنوان مبانی اقدامی موردتوجه قرار گیرند:

الف. تبیین و فرهنگ سازی اقتصاد مقاومتی (رویکرد تئوری)

رسیدن به نتایج مطلوب در اقتصاد مقاومتی نیازمند تبیین همه جانبه آن است به این معنا که اهداف، بایدها و نبایدهای اقتصاد مقاومتی برای تمامی اقشار جامعه متناسب با شغل یا نقش آن ها تبیین گردد و وظایف هر گروه متناسب با آن روشن شود؛ به عنوان مثال جایگاه فرهنگیان در تحقق اهداف اقتصادی مقاومتی چیست و چه وظایفی دارند؟ جایگاه دانش آموزان و دانشجویان چگونه است؟ جایگاه کشاورزان و دامداران، جایگاه مشاغل صنعتی، جایگاه تولیدکنندگان، جایگاه مصرف کنندگان؛ هرکدام متناسب با خود تبیین و فرهنگ سازی شود. به عنوان نمونه: تولیدکنندگان اجناس خوب و استاندارد تولید کنند و مصرف کنندگان کالاهای داخلی مصرف نمایند و از مصرف کالاهای قاچاق و خارجی بپرهیزند که این خود می تواند قاچاق کالا را از بین ببرد. بنابراین تبیین شایسته و فرهنگ سازی آن از عوامل مهم در تحقق اقتصاد مقاومتی است.

ب. تبیین اجرائی کردن راهکارهای اقدامی اقتصاد مقاومتی (رویکرد عملی)

تبیین به تنهایی علت ناقص است و با اجرا کردن صحیح آن تام می شود. رویکرد اقدامی نسبت به اقتصاد مقاومتی شریان اصلی در تحقق آن و رسیدن به نتایج مطلوب است. همان گونه که وظایف هرکدام از اقشار جامعه تبیین می شود، وظایف اقدامی هرکدام نیاز بیان شود و علاوه بر آن، ضامن اجرائی آن نیز تثبیت شود. این دو مبنای مهم می تواند در شکوفایی اقتصادی و رفع فقر و مشکلات اقتصادی در جامعه کمک کند.

راهکارهای تحقق اقتصاد مقاومتی

اشاره

در نهج البلاغه راهکارهای متعدد اقتصادی جهت رفع فقر و فاصله طبقاتی از جامعه و تحقق عدالت اقتصادی بیان شده است؛ سیره امام علی(علیه السلام) به طور تام نمودی از اقتصاد اسلامی است. بامطالعه آموزه های امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه و منابع دیگر می توان به

ص: 103

نقشه جامعی از راهکارهای اقتصادی جهت تحقق اقتصاد مقاومتی در عصر حاضر دست یافت. اگر راهکارهای اقتصاد مقاومتی به فعلیت برسند به لحاظ غائی دو نتیجه مهم به ارمغان می آورد: یک سلامت خانواده و امنیت اجتماعی - اقتصادی جامعه، دوم استقلال اقتصادی کشور. دراین باره مهم ترین راهکارهای اجرائی مستنبط از آموزه های امام علی(علیه السلام) در چهار محور مورداشاره قرار می گیرد.

الف. مؤلفه های اقدامی جهت اشتغال زائی و تولید
اشاره

از مهم ترین اهداف اقتصاد مقاومتی رفع بیکاری و اشتغال زائی است. مهم ترین راهکارهای اقدامی برای اشتغال زائی در آموزه های امام علی(علیه السلام) عبارت اند از:

یک. توسعه فرهنگ تلاش و کوشش

رونق اقتصادی هر جامعه مرهون تلاش و کوشش افراد آن جامعه است. استقلال جامعه درگرو کار و کوشش مؤثر است، در فرهنگ علوی بر اهمیت کار و تلاش و کوشش و کسب روزی حلال بسیار تأکید

شده است (نک: صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج3، 168؛ متقی هندی، کنز العمال، ج4، ص6؛ کلینی،اصول کافی، ج5 ، ص88). سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) نمونه واقعی از اهتمام به تلاش و کوشش در همه زمینه هاست. امام علی(علیه السلام) از هرکس متواضع تر بود و در امور خانه به همسر خویش کمک می کرد و شخصاً به کار و تلاش در مزرعه می پرداخت؛ با کلنگ زمین را می کند و آن را شیار و آبیاری می کرد و بارهای هسته ی خرما را روی شانه می گذاشت و به صحرا می برد و بر زمین می فشاند و اگر دانه ای از آن بر زمین می افتاد، خم می شد و آن را برمی داشت و می فرمود: امروز هسته است و فردا خرما (برقعی قمی، جلوه حق در سیرت مولای متقیان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص55(. امام علی(علیه السلام) با تلاش و کوشش مزارع و کشتزارهایی به وجود می آورد که طبق برخی نقل صدها نفر در آن مزارع مشغول به کار می شدند (نک:کلینی، اصول کافی، ج7، ص49). فرهنگ سازی تلاش و کوشش و اشتغال زائی در جامعه با تکیه بر آموزه های امام علی(علیه السلام) در

ص: 104

نهج البلاغه در ابعاد متعددی قابل فحص و بررسی است. در بعد اول تشویق به کار و تلاش و برنامه ریزی جهت کسب روزی برای خانواده بیان شده است؛ یکی از مواردی که انسان مؤمن باید در شبانه روز برای آن وقت تعیین کند و به دنبال آن برود کار و تلاش و کوشش جهت زندگی و خانواده است؛ در نهج البلاغه به این تقسیم وقت انسان توجه شده است:«لِلْمُؤْمِنِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ فَسَاعَةٌ ینَاجِی فی ها رَبَّهُ وَ سَاعَةٌ یرُمُّ [فی ها مَعَایشَهُ مَعَاشَهُ وَ سَاعَةٌ یخَلِّی [فی ها بَینَ نَفْسِهِ وَ بَینَ لذّت ها فِیمَا یحِلُّ وَ یجْمُلُ وَ لَیسَ لِلْعَاقِلِ أَنْ یکُونَ شَاخِصاً إِلَّا فِی ثَلَاثٍ مَرَمَّةٍ لِمَعَاشٍ أَوْ خُطْوَةٍ فِی مَعَادٍ أَوْ لَذَّةٍ فِی غَیرِ مُحَرَّم» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت390)

در نهج البلاغه به طور مطلق به تلاش و کوشش تأکید شده و محوریت این تلاش کوشش جمع زاد و توشه برای آخرت بیان شده است:«فَعَلَیکُمْ بِالْجَدِّ وَالِاجْتِهَادِ وَالتَّأَهُّبِ وَالِاسْتِعْدَادِ وَ التَّزَوُّدِ فِی مَنْزِلِ الزَّاد» (همان، خطبه230).

در آموزه های امام علی(علیه السلام) کار و تلاش و کوشش تنها به خاطر رفع نیازهای شخصی و خانواده نبوده بلکه جنبه اجتماعی کار نیز مورد توجه قرار گرفته است، به گونه ای که ثمرات کار و کوشش بر اقشار کم درآمد جامعه نیز تأثیر می گذاشت این مهم در سیره عملی امام آشکار است؛ امام علی(علیه السلام) در طول عمر خویش علاوه بر رسالت زمامداری و امامت، به کارهای زراعت و باغبانی می پرداخت و درآمد آن را صرف فقرا و یتیمان و اقشار پایین جامعه می نمود (نک: قریشی، کار و حقوق کارگر، ص6).

در نهج البلاغه ملاک برتری افراد بر یکدیگر در جامعه، کار معرفی شده نه امتیازات قبیله ای و موروثی، به گونه ای که پاداش افراد بر اساس میزان کار آنها است: «مَنْ أَبْطَأَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ یسْرِعْ بِهِ نَسَبُه» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت389). علاوه بر این، نحوه کار و تقسیم بندی آن متناسب با ظرفیت های جسمی انسان ها است؛ در برخی فرهنگ های غلط امروزی ملاک فقط کار است و ظرفیت و قابلیت انسان موردتوجه نیست، یکی از این موارد واگذار کردن کارهای دشوار به زنان است که این امر علاوه بر تخریب شخصیت زن، کیان خانواده را نیز از هم می پاشد و آسیب های اجتماعی متعددی در حوزه تربیت فرزندان و...

ص: 105

به همراه می آورد. اما در فرهنگ علوی کار برای زنان متناسب با آن ها بیان شده نه هر کاری، امام علی(علیه السلام) دراین باره می فرماید:«لَا تُمَلِّکِ الْمَرْأَةَ مِنْ أَمْرِهَا مَا جَاوَزَ نفس ها فَإِنَّ الْمَرْأَةَ رَیحَانَةٌ وَ لَیسَتْ بِقَهْرَمَانَةٍ» (همان: نامه31)؛ «کاری را که برتر از توانایی زن است به او وا مگذار که زن گل بهاری است، نه پهلوانی سخت کوش».

در بعد دوم آفت ها و موانع اشتغال بیان شده؛ که مهم ترین آنها بیکاری(1)

(آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ج2، ص1043) و تنبلی و سستی(2)

(شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت239) است. از منظر امام علی(علیه السلام) تنبلی و سستی در کار باعث ضایع شدن حقوق می شود که این حقوق می تواند فردی یا اجتماعی باشد. این مطالب حاکی از آن است که کار در هر شغل و لباسی از راه حلال آن نه تنها مطلوب بلکه جنبه معنوی نیز به همراه دارد. متأسفانه در برخی موارد، بعضی از جوانان و حتی میان سالان منتظر کار فوق العاده یا پردرآمد می مانند و این امر منجر به بیکاری آن ها و حتی تنبلی و سستی در آنان می شود که علاوه بر این، در درازمدت منجر به آسیب های متعدد اجتماعی و اقتصادی می شود. درصورتی که در فرهنگ دینی اهتمام به تلاش و کوشش از راه حلال در هر کار شرعی حتی با درآمد کم توصیه شده است. فرهنگ سازی این مهم در جامعه در دو بعد تئوری و عملی می تواند به توسعه تلاش و کوشش در جامعه و به فراخور آن توسعه اقتصادی کمک نماید. بنابراین در فرهنگ علوی توسعه کار و تلاش و کوشش می تواند به عنوان راهکار اجرائی و مهم به اقتصاد مقاومتی کمک کند و علاوه بر رفع بیکاری، تعالی جامعه را به همراه بیاورد.

دو - توجه به تولید و نقش اقتصادی آن

برخلاف گمان برخی که می پندارند اهتمام اسلام تنها به آخرت است و به دنیا و امور مادی نگاهی ندارد قرآن بر استفاده از آن تأکید دارد:«وَ الْأَنْعامَ خلق ها لَکُمْ فی ها دِفْ ءٌ وَ مَنافِعُ وَ مِنْها تَأْکُلُونَ »(نحل/5)؛ «وَالْخَیلَ وَالْبِغالَ وَالْحَمیرَ لِتَرْکَبُوها وَزینَةً وَیخْلُقُ ما لاتَعْلَمُونَ» (نحل/8) .

ص: 106


1- . آفة العمل البطالة.
2- . من اطاع التوانی ضیع الحقوق.

در جای دیگر، قرآن کریم بر بهره گیری از مواهب خدادادی تأکید دارد آنجا که می فرماید:«وَ هُوَ الَّذی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون» (نحل/14). در نهج البلاغه نیز یکی از فلسفه های خلقت زمین و باغ ها و دشت ها و نعمت های آن بهره وری انسان بیان شده است:«فَهِی تَبْهَجُ بِزِینَةِ ریاض ها وَ تَزْدَهِی بِمَا أُلْبِسَتْهُ مِنْ رَیطِ أَزَاهِیرِهَا وَ حِلْیةِ مَا سُمِطَتْ بِهِ مِنْ نَاضِرِ أَنْوَارِهَا وَ جَعَلَ ذَلِکَ بَلَاغاً لِلْأَنَامِ وَ رِزْقاً لِلْأَنْعَامِ وَ خَرَقَ الْفِجَاجَ فِی آفاق ها وَ أَقَامَ الْمَنَارَ لِلسَّالِکِینَ عَلَی جَوَادِّ طرق ها» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه91). اهتمام به تولید و صاحبان مشاغل تولیدی در سیره امام علی(علیه السلام) نمایان است؛ در نهج البلاغه دو رویکرد مهم در توسعه تولید داخلی جامعه اسلامی بیان شده است؛ رویکرد اول توجه به نیازهای اساسی جامعه و آبادانی زمین و تولید است؛ ایشان در نامه به مالک اشتر توجه به آبادانی و تولید را مقدّم بر خراج گرفتن بیان می کند چراکه وجود خراج نیز منوط به آبادانی زمین است:«وَ لْیکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِکَ لَا یدْرَکُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَیرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ وَ أَهْلَکَ الْعِبَادَ وَ لَمْ یسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِیلًا» (همان، نامه53).

رویکرد دوم حمایت از مشاغل تولیدی با سیاست های اقتصادی مختلف ازجمله تخفیف های مالیاتی است. ایشان در موارد گوناگون نسبت به تجّار، صنعت گران و کشاورزان سفارش های متعددی می فرماید و می خواهد درزمانی که مردم دچار مشکلات اقتصادی هستند در مالیات به آن ها تخفیف بدهند. امام(علیه السلام) این تخفیف در مالیات و کمک اقتصادی به تولیدکنندگان را باعث آبادانی جامعه، گسترش عدالت و افزایش رفاه و آسایش بیان می کند: «فَإِنْ شَکَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لَا یثْقُلَنَّ عَلَیکَ شَی ءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ یعُودُونَ بِهِ عَلَیکَ فِی عِمَارَةِ بِلَادِکَ وَ تَزْیینِ وِلَایتِکَ مَعَ اسْتِجْلَابِکَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِکَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِیهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِکَ لَهُمْ وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیهِمْ وَ رِفْقِکَ بِهِم» (همان).

ص: 107

از منظر امام علی(علیه السلام) تخفیف مالیاتی به تجّار، کشاورزان و صنعتگران و حمایت اقتصادی از آن ها به معنای هزینه بی جهت و اتلاف مالیات نیست بلکه آثار مثبت اقتصادی در جامعه می گذارد ازجمله این که باعث رشد انگیزه مالیات دهندگان در کار و تولید می شود و به جای ورشکستگی، به توسعه اقتصادی آنان کمک می نماید و باعث می شود که به تولید و توسعه اقتصادی جامعه کمک نمایند و نسبت به حکومت و کارگزاران دید مثبتی پیدا کنند و اعتماد آنان به کارگزاران بیشتر شود. در عصر حاضر نیز حمایت اقتصادی از تولیدکنندگان و تخفیف های مالیاتی می تواند به توسعه اقتصادی جامعه و تحقق اقتصاد مقاومتی کمک نماید. علاوه بر این در عصر حاضر که تحریم های متعددی از سوی کشورهای بیگانه صورت می گیرد وظیفه همگان است که بر اصل تولید داخلی توجه ویژه ای بکنند و کشور را به خودکفایی در کالاهای موردنیاز برسانند؛ دو اقدام مهم دراین باره می تواند به توسعه تولید داخلی و اشتغال زائی کمک نماید: اول این که فرهنگ سازی استفاده از کالاهای داخلی در بین اقشار جامعه نهادینه شود؛ به این معنا که به جای گرایش مصرفی به کالاهای خارجی، خرید کالاهای داخلی در اولویت قرار گیرد که این مهم توجه تولیدکنندگان به تولید کالاهای مرغوب و باکیفیت را نیز می طلبد؛ مصرف کالاهای داخلی خودبه خود به افزایش تولید داخلی و به اشتغال زائی و جذب نیروی انسانی کمک شایانی می نماید. دوم توجه به تولید نیازهای اساسی در کشور است؛ همان گونه که در سیره معصومین(علیهم السلام) بیان شد، ایشان به تولید نیازهای اساسی تأکید ویژه ای داشتند و خود به تهیه نیازهای اساسی همت می گماردند؛ در عصر حاضر باید با ایجاد بسترهای مناسب زمینه تولید نیازهای اساسی در جامعه فراهم گردد به این معنا که هر آنچه از نیازهای اساسی از خارج وارد می شود در داخل تولید شود. البته این بدان معنا نیست که با کشورهای دیگر تجارت صورت نگیرد بلکه بدان معناست که نیازهای اساسی در خود جامعه تولید شود که علاوه بر اشتغال زائی، وابستگی مصرفی به کشورهای دیگر را از بین می برد.

ص: 108

مؤلفه های اقدامی جهت رفع آسیب های اقتصادی
اشاره

منظور از آسیب های اقتصادی آفت هایی هستند که اقتصاد اسلامی سالم را تهدید می کنند که علاوه بر زیان های فردی و اجتماعی مانع مهمی در مسیر اشتغال زائی و تولید می باشند. برخی از این آفت ها مرتبط با زندگی فردی و برخی دیگر اجتماعی هستند. مهم ترین راهکارهای اقدامی در جهت رفع آسیب های اقتصادی عبارت اند از:

الف) مبارزه با مفاسد اقتصادی

مفاسد اقتصادی مصادیق متعددی دارد که در هر جامعه ای می تواند وجود داشته باشد. مفاسد اقتصادی در تعارض با اقتصاد اسلامی می باشند و به اقتصاد سالم و پویا ضربه می زنند. تجارت ناسالم و کسب درآمد حرام از مهم ترین مصادیق مفاسد اقتصادی هستند. قرآن کریم در نهی از اقتصاد ناسالم و باطل می فرماید:«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لَا تَأْکُلُوا أَمْوَالَکُمْ بَینَکُمْ بِالْبَاطِلِ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ مِنْکُمْ وَلَاتَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کَانَ بِکُمْ رَحِیمًا» (نساء/29).

در این آیه مبارک خوردن اموال یکدیگر از راه باطل، حرام معرفی شده و در مقابل آن توصیه به تجارت سالم و دوسویه شده است. در آموزه های دینی، ربا، قمار، کم فروشی، گران فروشی، دزدی یا اختلاس از مصادیق اقتصاد ناسالم و مفاسد اقتصادی بیان شده اند و به مبارزه با آن ها و رفع آن ها از جامعه تأکید شده است. امام صادق(علیه السلام) می فرماید :«کسی که قرض بگیرد و بداند که نمی تواند پرداخت کند، مال باطل خورده است» (کلینی، اصول کافی، ج 5، ص95). در همین رابطه امام باقر(علیه السلام) می فرماید:«ربا، قمار، کم فروشی و ظلم از مصادیق باطل است» (عروسی حویزی، ج1، ص 471). در نهج البلاغه از مهم ترین مفاسد اقتصادی در جامعه، احتکار است. احتکار در شرایط حساس می تواند آسیب های جدی به اقتصاد خانواده و جامعه وارد کند؛ علی الخصوص در زمان تحریم های اقتصادی که احتکار توسط برخی سودجویان زیادتر می شود. امام علی(علیه السلام) در دستور به کارگزاران در

ص: 109

برخورد با محتکر می فرماید:«از احتکار نهی کن و پس هرکس مرتکب آن شد تنبیه بدنی کن و با آشکار ساختن آنچه احتکار کرده او را مجازات کن» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج13، ص277). در نامه 53 نهج البلاغه به مالک اشتر، امام(علیه السلام) از وی می خواهد که با آسیب های اقتصادی در جامعه برخورد نماید ازجمله: احتکار و گران فروشی، چراکه این موارد نظم اقتصادی جامعه را برهم می زند و باعث ضربه زدن به اقتصاد مردم می شوند ایشان دراین باره می فرماید: «وَاعْلَمْ مَعَ ذَلِکَ أَنَّ فِی کَثِیرٍ مِنْهُمْ ضِیقاً فَاحِشاً وَشُحّاً قَبِیحاً وَاحْتِکَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَکُّماً فِی الْبِیاعَاتِ وَ ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَعَیبٌ عَلَی الْوُلَاةِ فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلی الله علیه و اله)مَنَعَ مِنْهُ وَلْیکُنِ الْبَیعُ بَیعاً سَمْحاً بِمَوَازِینِ عَدْلٍ وَأَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِیقَینِ مِنَ الْبَائِعِ وَالْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیکَ إِیاهُ فَنَکِّلْ بِهِ وَعَاقِبْهُ [مِنْ فِی غَیرِ إِسْرَاف» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53). علاوه بر این تأکیدات مطابق برخی روایات حضرت نیز شخصاً با احتکار کنندگان برخورد می نمودند (ابن حزم الاندلسی، المحلی بالاثار، ج7، ص573). در سیره علمی امام علی(علیه السلام) نیز روایات متعددی درباره نهی از اقتصاد ناسالم و توجه به انضباط اقتصادی بیان شده است (آمدی، غررالحکم ودرر الکلم، ص304).

آسیب های اقتصادی در جامعه، باعث تشویش بازار اقتصادی و عدم ثبات قیمت در جامعه می گردند. گران فروشی، احتکار و ربا علاوه بر ترویج فرهنگ اقتصاد ناسالم در جامعه، باعث افزایش فاصله طبقاتی و ضربه زدن به قشر فقیر و متوسط می شوند. اختلاس در سطح کلان موجب ضربه زدن به اقتصاد کشور و اتلاف بیت المال می گردد که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز آسیب هایی به همراه دارد. وضع قوانین منسجم دراین باره و تقویت ارگان های نظارتی و اجرایی در بازار و سیستم اقتصادی، می تواند به تقلیل آسیب های اقتصادی دراین باره کمک نماید.

ب) نهی استفاده از کالاهای قاچاق

از مهم ترین راهکارهایی که می تواند به اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی جامه عمل بپوشاند، اهتمام به تولید داخلی و مصرف داخلی و نهی از استفاده از کالاهای قاچاق است. دراین باره مضامین متعددی در آموزه های اسلامی وجود دارد که به طور مستقیم یا

ص: 110

غیرمستقیم از مصرف کالاهای غیر اسلامی و قاچاق نهی می کنند. امام علی(علیه السلام) دراین باره می فرماید:«لَا تَزَالُ هَذِهِ الْأُمَّةُ بِخَیرٍ مَا لَمْ یلْبَسُوا لِبَاسَ الْعَجَمِ وَ یطْعَمُوا أَطْعِمَةَ الْعَجَمِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ ضَرَبَهُمُ اللَّهُ بِالذُّل» (مجلسی،بحارالانوار، ج63، ص323)؛

مادامی که این امت لباس بیگانه نپوشند و غذاهای آنان استفاده نکنند، همواره در خیر خواهند بود و هنگامی که چنین کنند، خداوند آنان را ذلیل خواهد کرد. منظور امام(علیه السلام) از عجم نه قوم خاص، بلکه در آن زمان مردمان غیرمسلمان از عرب بوده که امام(علیه السلام) از تقلید و تبعیت ظاهری از آن ها نهی نموده است؛ چراکه این کار علاوه بر ترویج فرهنگ غیر اسلامی و دربیانی تهاجم فرهنگی در جامعه اسلامی، باعث رونق اقتصادی جامعه غیر اسلامی و تضعیف بازار داخلی در این حوزه ها می شده است. سخن امام علی(علیه السلام) ناظر بر دو حیطه اقتصادی و فرهنگی اجتماعی بوده است که این کلام در هر عصری برای مسلمانان قابلیت اجرائی دارد که عمل به آن علاوه بر توسعه اقتصادی بازار داخلی و به فراخور آن توسعه تولید و اشتغال، از تهاجم فرهنگی در جامعه جلوگیری می نماید.

امام صادق(علیه السلام) نیز دراین باره با بیان حدیث قدسی می فرماید:«أَوْحَی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَی نَبِی مِنْ أَنْبِیائِهِ قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ لَا یلْبَسُوا لِبَاسَ أَعْدَائِی وَ لَا یطْعَمُوا مَطَاعِمَ أَعْدَائِی وَ لَا یسْلُکُوا مَسَالِکَ أَعْدَائِی فَیکُونُوا أَعْدَائِی کَمَا هُمْ أَعْدَائِی» (صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج1، ص252)؛ خداوند به پیامبری از پیامبران وحی فرمود که به قومت بگو: لباس دشمنان مرا نپوشید و غذای آنان را نخورند و به

شکل آنا ظاهر نشوند که در آن صورت همانند آنها دشمن من خواهند بود.

«مصرف کالاهای خارجی و قاچاق که لباس و خوراک و... ، آن را در برمی گیرد به اقتصاد داخلی کشور ضربه وارد می کند. الگوپذیری از بیگانگان در نوع و مقدار کالاهای مصرفی، از جنبه های گوناگون به جامعه اسلامی زیان می رساند، از جنبه اقتصادی این کار بیشتر موجب ترویج مصرف کالاهای خارجی و بی توجهی به تولیدات و کالاهای داخلی می شود که افزون بر خارج ساختن سرمایه از کشور، بر تولید و اقتصاد ملی ضربه می زند. از جنبه اجتماعی فرهنگی نیز، نوعی تبلیغ عملی و ترویج فرهنگ بیگانه و تهدیدی برای

ص: 111

اصالت های فرهنگی و حتی دینی در جامعه به شمار می رود به ویژه آنکه الگوپذیری در مصرف، ناخواسته الگوپذیری در اخلاق و رفتار را نیز در پی خواهد داشت» (ایروانی، اخلاق اقتصادی از دیدگاه قرآن و حدیث، ص287). دراین باره دو مطلب حائز اهمیت است: اول این که نهی از استفاده از کالاهای قاچاق و بیگانه به معنای عدم تجارت و دادوستد با کشورهای غیر اسلامی نیست بلکه تجارت با کشورهای دیگر در چارچوب موازین شرعی که به توسعه اقتصادی جامعه اسلامی کمک نماید ممدوح هست. دوم این که در مبحث مصرف کالاهای داخلی و عدم توجه به کالاهای قاچاق و خارجی باید گفت در این زمینه باید تولیدکنندگان داخلی تمام تلاش خود را صرف تولید کالاهای مرغوب و باکیفیت نمایند به این معنا که تمام تلاش خود را به کارگیرند تا در همه عرصه ها تولیدی کالاهای باکیفیت و باقیمت مناسب تولید نمایند؛ از سوی دیگر بر مصرف کنندگان است که به خرید کالاهای داخلی همت بگمارند و از مصرف کالاهای قاچاق اجتناب نمایند که این اقدام علاوه بر ممدوح بودن آن به رونق اقتصادی جامعه و تولید و اشتغال کمک شایانی می نماید. بنابراین برای تعالی اقتصاد کشور برنامه ریزی صحیح برای تولید داخلی و مصرف کالاهای داخلی و جلوگیری از مصرف کالاهای قاچاق ضروری است که این مهم در سایه فرهنگ سازی این مهم محقق می شود.

ج) فرهنگ سازی استفاده بهینه از نعمت های الهی

از دیگر موارد مهم در اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی، فرهنگ سازی استفاده صحیح از نعمت های الهی است. قرآن کریم در موارد متعدد مردم را به استفاده صحیح از نعمت ها فراخوانده و از اسراف و تبذیر بر حذر داشته است: «وَکُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یحِبُّ الْمُسْرِفینَ» (اعراف/31). از طرف دیگر یکی دیگر از مصادیق این راهکار، میانه روی در اقتصاد است. قرآن کریم حتی در بخشش مال و انفاق از اسراف و زیاده روی بر حذر داشته است آنجا که می فرماید: «وَالَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یسْرِفُوا وَلَمْ یقْتُرُوا وَکانَ بَینَ ذلِکَ قَواما» (فرقان/67).

ص: 112

از مهم ترین مصادیق نهی از اسراف؛ ساده زیستی و عدم تعلق به تجملات است. ساده زیستی از شئونات اسلامی است. تجمل پرستی و روی آوردن به تشریفات، یکی از موانع جدی بر سر اصلاح الگوی مصرف و پیشرفت های اقتصادی است. فروافتادن در دام تشریفات و تجملات حاصل آن چیزی جز بازماندن از تولید نیست. در آموزه های امام علی(علیه السلام) به استفاده درست از یک سو و قناعت از سوی دیگر تأکید فراوان شده است. این دو رکن مهم اقتصاد خانواده و جامعه می باشند. ساده زیستی در فرهنگ علوی در تمام اقشار جامعه مورد تأکید است. در نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) در نامه های متعدد به حکمرانان خود در جامعه اسلامی آنان را به ساده زیستی و قناعت دعوت می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه3 و نامه45). ایشان در نهی از اسراف و توصیه به قناعت و ساده زیستی می فرماید: «فَدَعِ الْإِسْرَافَ مُقْتَصِداً وَ اذْکُرْ فِی الْیوْمِ غَداً وَ أَمْسِکْ مِنَ الْمَالِ بِقَدْرِ ضَرُورَتِکَ وَ قَدِّمِ الْفَضْلَ لِیوْمِ حَاجَتِکَ أَ تَرْجُو أَنْ یعْطِیکَ اللَّهُ أَجْرَ الْمُتَوَاضِعِین» (همان، نامه21). علت تأکید بر قناعت و ساده زیستی و نهی از اسراف آثار مهم این موارد بر اقتصاد خانواده در سطح خرد و اقتصاد جامعه در سطح کلان آن است. در نهج البلاغه میانه روی و قناعت رمز رفع فقر و تهیدست شدن است:«الْقَنَاعَةُ مَالٌ لَا ینْفَد» (همان، حکمت57)؛ «کَفَی بِالْقَنَاعَةِ مُلْکاً وَ بِحُسْنِ الْخُلُقِ نَعِیماً وَ سُئِلَ ع عَنْ قَوْلِهِ تَعَالَی - فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً فَقَالَ هِی الْقَنَاعَةُ» (همان، حکمت229)، همچنان که آثار قابل توجه دیگری نیز برای قناعت و میانه روی بیان شده است (همان، حکمت371؛ نامه31)، «ترک میانه روی و قناعت موجب سقوط جامعه مصرفی است و ناتوان ماندن آن از ادامه مناسب تولیدات خود و گستردن دامنه آنها؛ و سرانجام کارش به آنجا می کشد که نیازمند بیگانگان و وابسته به آنان شود و این مشکل سرزمین هایی است که مصرف گرایی فراوان بر آنها تحمیل شده است» (حکیمی، الحیاة، ج4، ص316)؛ بنابراین اسراف و تبذیر از موانع مهم در تحقق اقتصاد مقاومتی و متعارض با اقتصاد اسلامی است. متأسفانه اسراف و تبذیر در تمامی سطوح جامعه مشهود است در مراسماتِ جشن و سرور همچون عروسی و مراسمات مذهبی و حتی مراسمات رسمی در ارگان های دولتی اسراف و تبذیر

ص: 113

مشاهده می شود. آسیب جدی که نیاز به فرهنگ سازی کلان در تمام سطوح جامعه را دارد که این فرهنگ سازی علاوه بر تلاش خانواده ها، تلاش گسترده همه ارگان ها و مؤسسات در سطوح آموزشی، فرهنگی و عالی را می طلبد.

فرهنگ سازی استفاده بهینه از نعمت های الهی و اجتناب از اسراف و تبذیر آثار قابل توجه اقتصادی به همراه دارد که علاوه بر تقویت بنیان اقتصادی خانواده و مدیریت آن در مقابل بحران های اقتصادی به توسعه اقتصادی کشور نیز کمک می نماید.

مؤلفه های اقدامی جهت ریشه کن کردن فقر و فاصله طبقاتی
اشاره

از اهداف بعثت انبیا اجرای عدالت اجتماعی و رفع فاصله های طبقاتی بوده است سیره علمی و عملی امام علی(علیه السلام) غایت عدالت اسلامی است که هدف آن ریشه کن کردن فقر و فاصله های طبقاتی است، دراین باره راهکارهای اقدامی مهمی موردتوجه است که عبارت اند از:

الف) اجرای عدالت اقتصادی

در مکتب قرآن مردم و مسئولان نظام اقتصادی به اجرای عدالت دعوت شده اند. قرآن کریم دراین باره می فرماید: «وَأَوْفُوا الْکَیلَ وَالْمیزانَ بِالْقِسْطِ لا نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وسع ها وَإِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ کانَ ذا قُرْبی وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ»(انعام/152). عدالت اقتصادی در جامعه رمز شکوفایی و پیشرفت جامعه است همچنان که حکومت عادلانه امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) یک

الگوی همه جانبه در این زمینه است. در فرهنگ علوی عدالت به خاطر آثار قابل توجهی که دارد مورد توجه قرار گرفته است آثاری که به لحاظ دنیوی و اخروی در جامعه اسلامی هویدا می شود (نک: مجلسی، بحارالانوار، ج87، ص83؛ آمدی، غررالحکم و دررالکلم، ص50؛ شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت743)، اصل عدالت در فرهنگ علوی بر پایه عدالت حاکمان (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 216)؛ و عدالت محوری با مردم (همان، نامه27) استوار است.

امام علی(علیه السلام) درباره اجرای همه جانبه عدالت و کمک به محرومان می فرماید: «وَ ایمُ اللَّهِ

ص: 114

لَأُنْصِفَنَّ الْمَظْلُومَ مِنْ ظَالِمِهِ وَ لَأَقُودَنَّ الظَّالِمَ بِخِزَامَتِهِ حَتَّی أُورِدَهُ مَنْهَلَ الْحَقِّ وَ إِنْ کَانَ کَارِها» (همان، خطبه136)؛ به خدا سوگند که داد ستمدیده را از آن که بر او ستم کرده بستانم و مهار ستمکار را بگیرم و به ناخواه او را تا به آبشخور حق کشانم. در جای دیگر می فرماید: «به خدا اگر هفت اقلیم را با آنچه زیر آسمان هاست به من دهند تا خدا را نافرمانی نمایم و پوست جویی را از مورچه ای به ناروا بربایم چنین نخواهم کرد.»(همان، خطبه224). در فرهنگ علوی عدالت در معنایی کمک به مستمندان است تا از انزوای اقتصادی رها شوند، امام(علیه السلام) در نامه ای به یکی از فرماندارانش می نویسد: «وَ انْظُرْ إِلَی مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ مِنْ مَالِ اللَّهِ فَاصْرِفْهُ إِلَی مَنْ قِبَلَکَ مِنْ ذَوِی الْعِیالِ وَ الْمَجَاعَةِ مُصِیباً بِهِ مَوَاضِعَ [الْمَفَاقِرِ الْفَاقَةِ وَ الْخَلَّاتِ وَ مَا فَضَلَ عَنْ ذَلِکَ فَاحْمِلْهُ إِلَینَا لِنَقْسِمَهُ فِیمَنْ قِبَلَنَا» (همان، نامه67).

عدالت اقتصادی از چنان اهمیتی برخوردار است که با رعایت آن فقر و تنگدستی از جامعه رخت می بندد و به فراخور آن فسادهای اقتصادی به طور چشمگیری کاهش پیدا می کند. غایت عدالت اقتصادی، جامعه ای همگون و دور از فاصله طبقاتی است که مورد تأکید آموزه های دینی است.

ب) قرض الحسنه

در فرهنگ علوی بر اهمیت قرض الحسنه و نهی از ربا توجه ویژه ای شده است و آثار قابل توجهی برای این عمل بیان گردیده است (نک: کلینی، اصول کافی، ج 4، ص10؛ مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص139). امام علی(علیه السلام) در وصیت به فرزندش امام حسن(علیه السلام) فرمودند: «وَ اغْتَنِمْ مَنِ اسْتَقْرَضَکَ فِی حَالِ غِنَاکَ لِیجْعَلَ قَضَاءَهُ لَکَ فِی یوْمِ عُسْرَتِک» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ اگر کسی در حال بی نیازی ات از تو قرض خواست، آن را غنیمت بشمار تا اینکه در روز تنگدستی و احتیاج، او نیز قرض تو را جبران نماید. در روایات دیگر از معصومین(علیهم السلام) قرض دادن مال برتر

از بخشش مال بیان شده است (نک: مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص139). شاید علت ترجیح قرض الحسنه بر صدقه و بخشش مال این باشد که قرض الحسنه باعث می شود که قرض گیرنده به فکر پرداخت

ص: 115

قرض خود باشد و بر همین اساس به کار و تلاش روی آورد که این مهم باعث اشتغال زائی و دوری از بیکاری و تنبلی و سستی می شود؛ اما در صدقه فرد صدقه گیرنده دیگر به فکر برگرداندن پول نیست و این امر باعث می شود که به راحت طلبی و درخواست از مردم عادت نماید. تشویق بر قرض الحسنه از یک سو و نهی از رباخواری از سوی دیگر ثمرات قابل توجهی بر اقتصاد کشور می گذارد. قرض الحسنه نه تنها به شرایط بحرانی نیازمندان کمک می کند بلکه باعث جلوگیری از آسیب های اجتماعی و اقتصادی ناشی از فقر نیز می شود از سوی دیگر برعکس ربا که عاملی برای ثروتمندتر شدن اغنیا و فقیرتر شدن فقرا است، عامل مهمی در کمک به اقشار نیازمند است.

ج) حمایت اقتصادی از اقشار آسیب پذیر

یکی از جوانب تحقق اقتصاد مقاومتی رفع فاصله طبقاتی است چراکه جامعه دارای لایه ها و طبقاتی است که قشر فقیر و محروم یکی از آن هاست. اسلام برای رفع مشکل این طبقه راهکارهایی دارد که

مهم ترین آنها صدقه، انفاق، اطعام، زکات و خمس است (جوادی آملی، انتظار بشر از دین، ص 219). فقر در یک نگاه کلی دو آسیب جدی با خود به همراه دارد، یک به لحاظ فردی که شخص فقیر ممکن است به لحاظ ایمانی به وادی کفر و ضلالت کشیده بشود و اعمال ناشایستی ازجمله دزدی و .. را انجام بدهد؛ به لحاظ اجتماعی نیز فقر علاوه بر مشکلات اقتصادی در جامعه، آسیب های اجتماعی و اقتصادی به همراه می آورد و باعث می شود جامعه به مسیر کمال و سعادت رهنمون نگردد و بی امنیتی و عدم آرامش در جامعه حکم فرما باشد به علت این آثار سوء فقر است که بر مذمّت آن در فرهنگ علوی تأکید شده است. امام علی(علیه السلام) فقر را بزرگ ترین مرگ قلمداد می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت163)؛ و آن را مایه سرگردانی عقل و علت دشمنی می داند (همان، حکمت319). در آموزه های امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه و موارد دیگر برای ریشه کن کردن فقر در جامعه سه راهکار اساسی بیان شده است:

ص: 116

راهکار اول: در رابطه با فقرا است که به آن ها تأکید می کند که در هر شرایطی به کار سالم روی آورند و از تنبلی و سستی بپرهیزند (نک:آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ص597). به عبارتی کسانی که توانایی کار دارند و ناتوان جسمی نیستند، به کار و تلاش و کسب حلال روی آورند همچنان که وظیفه دیگر مردم نیز در مرحله اول کمک اشتغالی به فقیران است نه کمک مالی، به این معنا که شرایط ایجاد کار را برای نیازمندان فراهم نمایند تا نیازی به کمک مالی نداشته باشند.

راهکار دوم: در رابطه با ثروتمندان است که با انفاق مال خود فقر را ریشه کن کنند؛ انفاق مال علاوه بر این که از هرگونه خطرهای اجتماعی و روانی جلوگیری می نماید، باعث بهره مندی از نعمت های جاوید خداوند متعال خواهد شد و می تواند یکی از عوامل رسیدن به توسعه اقتصادی مطلوب باشد؛ همچنان که قرآن کریم می فرماید:«مَثَلُ الَّذینَ ینْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ فی سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ ... وَاللَّهُ یضاعِفُ لِمَنْ یشاءُ وَاللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ»(بقره/261)؛ در فرهنگ علوی بر اهمیت انفاق و آثار آن توجه ویژه ای شده است (نک: قرشی، مفردات نهج البلاغه، ج1، 499). امام علی(علیه السلام) در سفارش به مستمندان و رفع نیازهای آنان و همچنین آثار کمک به نیازمندان می فرماید:«وَ إِذَا وَجَدْتَ مِنْ أَهْلِ الْفَاقَةِ مَنْ یحْمِلُ لَکَ زَادَکَ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ فَیوَافِیکَ بِهِ غَداً حَیثُ تَحْتَاجُ إِلَیهِ فَاغْتَنِمْهُ وَ حَمِّلْهُ إِیاهُ وَ أَکْثِرْ مِنْ تَزْوِیدِهِ وَ أَنْتَ قَادِرٌ عَلَیهِ فَلَعَلَّکَ تَطْلُبُهُ فَلَا تَجِدُه» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31). این سخن امام حاکی از انفاق و توجه به نیازمندان است. درواقع انفاق علاوه بر حمایت اقتصادی از قشر آسیب پذیر، باعث توسعه اقتصادی نیز خواهد شد(نک: غضنفری، محمدی، توسعه اقتصادی از منظر قرآن کریم، ص108-113).

راهکار سوم: در فرهنگ علوی برای ریشه کن شدن فقر، وظیفه دولت نسبت به نیازمندان است. امام(علیه السلام) دراین باره در نامه ای به یکی از فرمانداران خود می نویسد: «وَ إِنَّ لَکَ فِی هَذِهِ الصَّدَقَةِ نَصِیباً مَفْرُوضاً وَ حَقّاً مَعْلُوماً وَ شُرَکَاءَ أَهْلَ مَسْکَنَةٍ وَ ضُعَفَاءَ ذَوِی فَاقَةٍ وَ إِنَّا مُوَفُّوکَ حَقَّکَ فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُمْ وَ إِلَّا تَفْعَلْ فَإِنَّکَ مِنْ أَکْثَرِ النَّاسِ خُصُوماً یوْمَ الْقِیامَة» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه26)؛ برای تو در این زکاتی که جمع می کنی سهمی معین و حقّی روشن است و

ص: 117

شریکانی از مستمندان و ضعیفان داری همان گونه که ما حق تو را می دهیم، تو هم باید نسبت به حقوق آنان وفادار باشی. پس باید حقوق آنان را به طور کامل بپردازی؛ در غیر این صورت در روز رستاخیز از اکثر مردم دارای بیشترین خصمان(شکایت) خواهی بود. بنابراین با اجرائی کردن این اصول در رابطه با فقرا بسیاری از آسیب های اجتماعی و اقتصادی رفع می شود و امنیت و آرامش در جامعه بیشتر می گردد.

مؤلفه های اقدامی جهت استقلال و اقتدار اقتصادی
اشاره

استقلال سیاسی یک کشور مرهون استقلال اقتصادی آن است، اگر جامعه ای استقلال سیاسی داشته باشد؛ اما استقلال اقتصادی نداشته باشد، روبه زوال می رود و دشمنان با تحمیل تحریم ها، استقلال سیاسی را نیز از آن کشور می گیرند؛ در برخی از پژوهش های جهانی برخی پژوهشگران با بررسی 120مورد تحریم اقتصادی، مدعی هستند که تحریم های اقتصادی در 34% موفق بوده اند. تحریم هایی که به منظور کاهش رفاه اجتماعی بناشده اند، اگر به کاهش زیاد رفاه اجتماعی منتهی گردند می توانند باعث آشوب و نارضایتی های اجتماعی و به تبع آن منجر به براندازی دولت های شوند. (Hufbauer, Economic Sanction Reconsidered-Histori and Policy) به باور برخی از پژوهشگران اهداف تحریم های اقتصادی کاهش رفاه و امنیت در جامعه تحریم شونده و به دنبال آن براندازی نظام حاکم در آن کشور است (.Rennack, North Korea: Economic Sancations, Washington) برخی پژوهش های اقتصادی بامطالعه موردی تأثیر تحریم ها در اقتصاد ایران این مطلب را بیان داشته اند که تحریم ها در تولید، رفاه اجتماعی و فروش نفت و کالاهای مصرفی تأثیرات فراوانی داشته است. بر اساس این پژوهش تولید تحقّق یافته در سال 1390، شدت تأثیر تحریم های نفتی، کاهش معادل30% در تولید ناخالص داخلی داشته و اعمال انواع تحریم ها بین 30 تا 50% در کاهش تولید ناخالص داخلی نقش داشته است (نک: مرزبان، حسین، استادزاد، علی حسین،أثیر تحریم های اقتصادی بر تولید و رفاه اجتماعی ایران: رهیافتی از الگوی رشد تعمیم یافته تصادفی، ص69-37)؛ بنابراین می توان یکی از

ص: 118

اهداف استکبار جهانی در غلبه بر جوامع اسلامی را، اعمال تحریم های اقتصادی بیان نمود که سابقه این مهم از همان ظهور اسلام نمود پیدا کرده است. در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)تحریم اقتصادی مسلمانان در شعب ابی طالب(علیه السلام) (نک: اصفهانی، دلائل النبوة، ج2، ص311). یکی از نمودهای فشارهای استکبار در غلبه به جامعه اسلامی بوده است. اگر جامعه ای استقلال سیاسی داشته باشد اما استقلال اقتصادی نداشته باشد روبه زوال می رود و دشمنان با تحمیل تحریم ها، استقلال سیاسی را نیز از آن کشور می گیرند؛ رسیدن به استقلال اقتصادی غایت اقتصاد مقاومتی است. استقلال اقتصادی تلاشی همه جانبه را می طلبد که با نهادینه سازی فرهنگ اتکا به تولید داخلی و حمایت از آن و مصرف گرائی داخلی و نهی از استفاده از کالاهای قاچاق ممکن می شود، همه راهکارهایی که در موارد پیشین بیان شد مرتبط با استقلال اقتصادی کشور است علاوه بر موارد پیش گفته، به برخی دیگر از این راهکارها اشاره می شود:

الف) برنامه ریزی اقتصادی

اقتصاد سالم، پویا و اسلامی می تواند جامعه را به رشد و تکامل دنیوی و اخروی برساند به این معنا که هم موجب رونق و شکوفایی اقتصاد کشور می شود هم باعث جلوگیری از ورود کالاهای قاچاق و بیگانه به کشور می گردد. این مهم در پرتو برنامه ریزی درست اقتصادی برمی آید. همچنان که در سوره یوسف نمودی از برنامه ریزی اقتصادی بیان گردیده است:«قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنینَ دَأَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فی سُنْبُلِهِ إِلاَّ قَلیلاً مِمَّا تَأْکُلُونَ» (یوسف/47)؛ گفت: هفت سال پی درپی می کارید، و آنچه را درویدید- جز اندکی را که می خورید- در خوشه اش واگذارید.

در این آیه مبارک به برنامه ریزی اقتصادی اشاره شده است که از درون مایه آن این مطلب استنباط می شود که در زمان ها و موقعیت های مختلف، رویکرد اقتصادی جامعه باید متفاوت باشد؛ در زمان فراوانی نعمت باید طوری عمل شود که در زمان فقدان آن، جامعه دچار مشکل اقتصادی نشود. در زمان حاضر برنامه ریزی اقتصادی کمک والایی در جهت مدیریت تحریم های اقتصادی می نماید.

ص: 119

اهل بیت(علیهم السلام) به برنامه ریزی در زندگی و در رأس آن برنامه ریزی اقتصادی توجه ویژه ای داشته اند و برای آن اهمیت زیادی قائل شده اند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)دراین باره می فرماید:«هر کس برای گذرانِ زندگانی خویش به درستی برنامه ریزی کند، خدای - تبارک وتعالی - روزی اش می بخشد.» (متّقی هندی، کنز العمّال، ج7 ، ص188). در نهی از بی برنامه ریزی می فرماید: «بر امّت خویش نه از فقر، که از برنامه ریزی نادرست بیم دارم» (احسائی، عوالی اللئالی، ج4، ص39). امام علی(علیهم السلام) در اهمیت برنامه ریزی اقتصادی می فرماید:«حُسْنُ التَّدْبِیرِ ینْمِی قَلِیلَ الْمَالِ وَ سُوءُ التَّدْبِیرِ یفْنِی کَثِیرَه» (آمدی، غررالحکم و درر الکلم، ح8081)؛ برنامه ریزی درست، مالِ کم را افزایش می بخشد و برنامه ریزی نادرست، مال بسیار را نابود می کند. در همین رابطه می فرماید:«ثَلَاثٌ بِهِنَّ یکْمُلُ الْمُسْلِمُ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ وَ التَّقْدِیرُ فِی الْمَعِیشَةِ وَالصَّبْرُ عَلَی النَّوَائِب»(صدوق، خصال، ج1، ص124)؛ سه چیز است که با آن ها ایمان مسلمان کامل می شود، فهم دین و شناخت آن، اندازه نگه داشتن در امور مربوط به معیشت و زندگی اقتصادی و صبر بر مصائب و مشکلات. برنامه ریزی اقتصادی در دو سطح خُرد و کلان قابلیت اجرائی دارد که می تواند به توسعه اقتصادی جامعه کمک نماید. در سطح خُرد رسالت خانوارها مدیریت صحیح اقتصادی خانواده است. اصلاح الگوی مصرف، برنامه ریزی صحیح درآمدهای سالانه، اجتناب از مصرف بیهوده درآمد جهت کالاهای غیرضروری و قناعت و پس انداز لازم می تواند در بحران های اقتصادی و یا رکود کار و قطع درآمد، به خانواده کمک شایانی نماید. در سطح کلان، برنامه ریزی صحیح بودجه کشوری، مدیریت مصرف و هزینه ها، اجتناب از اتلاف بیت المال، مدیریت منابع مالی، مادی و انسانی جامعه و توجه به نیازهای ضروری کشور و همچنین شرایط اقتصادی کشور با توجه به وجود تحریم ها می تواند از افول اقتصادی جامعه، تورم و دیگر آسیب های اقتصادی جلوگیری نماید که این مهم توسعه اقتصادی جامعه را فراهم می نماید.

ب) تشویق بر استقلال و اقتدار اقتصادی

اقتدار یک جامعه منوط بر استقلال اقتصادی هر کشور است. قرآن کریم در آیات

ص: 120

مختلف با تشویق بر این امر اقتدار و استقلال جامعه اسلامی را متذکر شده است: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَیلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّکُمْ وَآخَرینَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ یعْلَمُهُمْ وَما تُنْفِقُوا مِنْ شَی ءٍ فی سَبیلِ اللَّهِ یوَفَّ إِلَیکُمْ وَأَنْتُمْ لا تُظْلَمُون»(انفال/60)؛ «و هر چه در توان دارید از نیرو و اسب های آماده بسیج کنید، تا با این [تدارکات]، دشمن خدا و دشمن خودتان و [دشمنان] دیگری را جز ایشان - که شما نمی شناسیدشان و خدا آنان را می شناسد - بترسانید. و هر چیزی در راه خدا خرج کنید پاداشش به خود شما باز گردانیده می شود و بر شما ستم نخواهد رفت.

در این آیه مبارک خداوند مسلمان را به تلاش جهت تقویت بُنیه نظامی در برابر دشمنان دستور می دهد که این مهم باعث جلوگیری از رسوخ دشمن به جامعه اسلامی می شود. بدون شک تقویت بنیه نظامی و دربیانی استقلال سیاسی بدون داشتن استقلال اقتصادی ناممکن است و شاید بر همین اساس است که در ادامه آیه صحبت از انفاق در راه خدا می شود که با آن انفاق بتوان به تقویت نیروی نظامی جامعه اسلامی پرداخت؛ چراکه تأمین نیازهای نیروهای نظامی و تهیه ابزار نظامی نیاز به توان مالی دارد. استقلال اقتصادی جامعه به طور قابل توجّهی بر همه بخش های جامعه تأثیر می گذارد. در نهج البلاغه نیز به استقلال اقتصادی جامعه تأکید شده است؛ امام علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر نیروی نظامی جامعه اسلامی را دژهای استوار برای رعیت و عزت دین بیان می دارد که کار رعیت باوجود آن ها سامان می گیرد: «فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِیةِ وَ زَینُ الْوُلَاةِ وَ عِزُّ الدِّینِ وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَیسَ تَقُومُ الرَّعِیةُ إِلَّا بِهِم» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

ایشان خراج یا همان مالیات را عاملی در تقویت نیروی نظامی جامعه بیان می کند: «ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ یعْتَمِدُونَ عَلَیهِ فِیمَا یصْلِحُهُمْ وَ یکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِم» (همان). امام(علیه السلام) در این فراز اقتصاد را عاملی در تقویت نیروی نظامی جامعه اسلامی بیان می کند که با آن در مقابل دشمن نیرومند باشند و کار خود را با آن خراج مالی سامان بدهند. به بیانی استقلال سیاسی جامعه منوط به نیروی

ص: 121

نظامی نیرومند است که در مقابل دشمنان ایستادگی کنند و وجود نیروی نظامی و تقویت آن نیز منوط به اقتصاد مستحکم جامعه اسلامی است که با آن علاوه بر تأمین نیازهای مادی افراد، به تقویت نیروی نظامی نیز کمک نماید. امام(علیه السلام) در ادامه به نقش اقتصادی تجّار در تقویت بنینان های اقتصادی جامعه شاره می کند: «وَلَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِیعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَذَوِی الصِّنَاعَاتِ فِیمَا یجْتَمِعُونَ عَلَیهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ یقِیمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَیکْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَیدِیهِم» (همان). امیرالمؤمنین(علیه السلام) پایداری همه قشرهای جامعه از رعیت، نیروی نظامی و قضات را منوط به وجود تجار و بازرگانان می داند که باوجود آنها نیازهای اقتصادی جامعه برآورده می شود و باعث شکوفایی اقتصادی جامعه می شوند. بنابراین استقلال و توسعه اقتصادی جامعه عاملی مهم در استقلال سیاسی جامعه اسلامی و شکوفایی آن است که با توجه به راهکارهایی که در آموزه های دینی بیان شده می توان به این مهم نائل شد.

علاوه بر این در نهج البلاغه و روایات دیگر معصومین(علیهم السلام) به صورت کلی با ارائه راهکارهای متعدد (نک: شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18؛ برقعی قمی، جلوه حق در سیرت مولای متقیان امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)، ص55؛ قریشی، کار و حقوق کارگر، ص6؛ کلینی، اصول کافی، ج 5، ص 113؛ عروسی حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج، ص471؛ حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج17، ص425؛ متّقی هندی، کنز العمّال، ص285)، تشویق به استقلال اقتصادی و عدم نیاز به بیگانگان شده است. باید توجه داشت استقلال اقتصادی مرهون تلاش همه جانبه افراد جامعه است. تک تک اعضای جامعه می توانند در استقلال اقتصادی نقش داشته باشند. وقتی افراد جامعه به مصرف کالاهای داخلی روی بیاورند و از مصرف کالاهای قاچاق و بیگانه بپرهیزند خودبه خود تولید داخلی رونق می گیرد. زمانی که مسئولان پایبند به عدالت اقتصادی باشند و در بهره مندی از بیت المال تبعیض قائل نشوند فقر و اختلاف طبقاتی از میان خواهد رفت؛ زمانی که سیره علوی در استفاده از بیت المال نهادینه شود بسیاری از آسیب های اقتصادی از بین خواهد رفت. برنامه ریزی

ص: 122

صحیح و همه جانبه اقتصادی می تواند غایت اقتصاد مقاومتی را که اقتصادی سالم و فعال و مقتدر و مستقل است فراهم نماید که این مهم به تحقق اقتصاد مقاومتی کمک می نماید.

نتیجه

بر اساس مطالب پیش گفته برآیند نهائی مقاله را می توان در موارد زیر فهرست نمود:

یکی از لوازم لاینفک زندگی هر انسانی مبحث اقتصاد و تأمین نیازهای زندگی است؛ اقتصاد سالم و اسلامی از مهم ترین شاخصه های زندگی اسلامی است بر همین اساس در آموزه های امام علی(علیه السلام) اصل اقتصاد اسلامی در سطح خرد و کلان آن بیان شده است و شاخصه ها و مؤلفه های مهمی جهت رسیدن به اقتصاد سالم و شایسته بیان گردیده است. راهکارهای اجرائی اقتصاد مقاومتی در دو حیطه:

فردی و اجتماعی نمایان است، به گونه ای که در سطح جزئی شاخصه های اقتصاد اسلامی و راه های کسب رزق و روزی حلال پیش روی انسان قرار گرفته و در سطح کلان با ارائه راهکارهای کلی تأکید بر حفظ استقلال اقتصادی و اقتصاد سالم و پویا شده است.

در نهج البلاغه راهکارهای متعددی جهت تحقق اقتصاد سالم و پویا و رفع فقر و فاصله طبقاتی بیان گردیده است که اجرائی نمودن این شاخصه ها به تحقق اهداف اقتصاد مقاومتی کمک می نماید. برخی از

راهکارهای اجرائی اقتصاد مقاومتی در جهت رفع بیکاری و پیامدهای ناشی از آن در جامعه است در این راهکارها تلاش جهت فعال کردن تمام اقشار جامعه برای کسب روزی حلال است؛ توسعه فرهنگ تلاش و کوشش و توجه و حمایت از تولید ازجمله این راهکارها هستند. برخی دیگر از راهکارها غالباً در جهت آسیب شناسی اقتصاد مقاومتی بیان شده اند، این راهکارها مواردی را که به عنوان آفت اقتصاد سالم می باشند بیان می دارند و جهت جلوگیری و ورود آنها به اقتصاد خرد و کلان کشور برنامه ریزی می کنند؛ انضباط اقتصادی، نهی استفاده از کالاهای قاچاق و اخلاق اقتصادی، ازجمله این راهکارها می باشند. در فرهنگ علوی برخی از راهکارهای اقتصاد مقاومتی در راستای رفع فقر و فاصله طبقاتی از جامعه و آسیب های اجتماعی و اقتصادی آن،

ص: 123

بیان شده اند ازجمله قرض الحسنه، عدالت اقتصادی و حمایت اقتصادی از اقشار آسیب پذیر در قالب انفاق واجب و مستحب. راهکارهای اقتصاد مقاومتی به جنبه کلی اقتصاد کشور نیز توجه داشته و غایت آن ها استقلال و اقتدار اقتصادی کشور می باشند ازجمله این راهکارها می توان به تشویق به استقلال و اقتدار اقتصادی در سطح جامعه و برنامه ریزی صحیح اقتصادی اشاره نمود.

هدف اقتصاد مقاومتی تأمین آسایش عمومی، رفع فقر و عدالت اقتصادی از یک سو و استقلال اقتصادی از سوی دیگر است و غایت آن وسیله ای برای رسیدن به خداوند و تحقق بخشیدن به آرمان های حکومت اسلامی است. دو عنصر تبیین صحیح راهکارهای اقتصاد مقاومتی و راهکارهای اجرائی و ضامن تحقق آن زمینه ساز مهمی برای به نتیجه رسیدن اهداف اقتصاد مقاومتی می باشند.

ص: 124

منابع

قرآن کریم، ترجمه: فولادوند، محمدمهدی، تهران: دارالقرآن الکریم، چاپ اول، 1415ق.

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی؛ چاپ دوم، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی،1370ش.

1. آمدی، عبدالواحد، غررالحکم و درر الکلم، قم:

انتشارات محدث، چاپ اول، 1379ش.

2. آهنگران، محمد رسول، همگونی اقتصاد مقاومتی با فقه و فرهنگ اسلامی و زمینه ساز بودن آن برای ظهور مهدی موعود، مجله پژوهش های اعتقادی کلامی، شماره 26، 1396.

3. ابن حزم الاندلسی، ابو محمد، المحلی بالاثار، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1408.

4. احسائی، ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی، تحقیق، مجتبی عراقی، قم: مطبعه سید الشهداء، 1403ق.

5. اصغری، محمود، اقتصاد مقاومتی، گفتمان راهبرد تولید ثروت در بستر نظام دینی از منظر رهبری، فصلنامه پژوهش های اجتماعی اسلامی، سال بیست و دوم، شماره 4، 1395.

6. اصفهانی، ابونعیم احمد بن عبدالله ، دلائل النبوة، بیروت، دارالنفائس، چاپ سوم، 1412ق.

7. ایروانی، جواد، اخلاق اقتصادی از دیدگاه قرآن و حدیث، مشهد: انتشارات دانشگاه علوم اسلامی رضوی، 1384 ش.

8. برقعی قمی، سید علی اکبر، جلوه ی حق در سیرت مولای متقیان امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(علیه السلام)، تهران، انتشارات حافظ، بی تا.

9 بنیانیان، حسن، الزامات فرهنگی اقتصاد مقاومتی، نشریه راهبرد توسعه، شماره 47، 1395.

10. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قم: نشر خرم، 1376.

11. جوادی آملی، عبدالله، انتظار بشر از دین، قم: مرکز نشر اسراء، چاپ پنجم، 1387 ش.

12. حر عاملی، شیخ محمدحسن، وسائل الشیعه، تهران: مکتبه الاسلامیه، 1383ق.

13. حسین پور، داوود، محمدی سیاهبومی، حمیدرضا، سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی برای برون رفت از بحران، فصلنامه سیاست های مالی و اقتصادی، سال چهارم، شماره16، 1395.

14. حکیمی، علی، حکیمی، محمد، حکیمی، محمدرضا، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380.

15. خالقیان میمند، علی، واعظ برزانی، محمد، طغیانی، مهدی، سیاست های مالی تحت راهبرد اقتصاد مقاومتی، فصلنامه اقتصاد اسلامی، شماره 66، 1396.

ص: 125

16. زارع، محمدحسن، مدیریت اقتصادی خانواده (راهکارهایی جهت مدیریت بهتر اقتصاد خانواده)، فصلنامه مدیریت در اسلام (نخل شهداد)، شماره 30، 1395.

17. سلیمانی، یاسر، حسین زاده یزدی، سید سعید، سمیعی نسب، مصطفی، مؤلفه های الگوی توانمندسازی مقاومتی نیروی کار در چارچوب سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی، فصلنامه مطالعات راهبردی بسیج، شماره 73، 1395.

18. سیف، الله مراد، خوش کلام خسروشاهی، موسی، «نظام ارزی مطلوب اقتصاد ایران در اقتصاد مقاومتی»، فصلنامه پژوهش های اقتصادی ایران، دوره 18، شماره54، صفحات 204-181، 1392ش.

19. صدوق، محمد بن علی بابویه، خصال، قم: جامعه مدرسین، 1362.

20. صدوق، محمدبن علی بابویه، من لایحضره الفقیه، تهران: مطبعه الآفتاب، 1376ق.

21. طهماسبی بلداجی، اصغر، طهماسبی بلداجی، آذر، جهاد اقتصادی و اقتصاد مقاومتی از منظر قرآن و اهل بیت(علیهم السلام)، فصلنامه قرآنی کوثر، شماره42، 1392ش.

22. عروسی حویزی، شیخ عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، قم: مطبعه العلمیه، بی تا.

23. علم الهدی، سید سجاد، روش شناسی اقتصاد اسلامی بر اساس عملکرد اقتصادی امام علی(علیه السلام)، پژوهشنامه علوی، سال هفتم، شماره دوم، 1395ش.

24. غضنفری، علی، محمدی، باب الله ، توسعه اقتصادی از منظر قرآن کریم، فصلنامه آفاق دین، سال دوم، شماره 7، 1390ش.

25. فتحعلیانی، حامد، حسینی، سید حمید، اقتصاد اسلامی، شاخصه های زمینه ساز در اخلاق اقتصادی بر مبنای قرآن و نهج البلاغه، فصلنامه پژوهش های اعتقادی کلامی، شماره29، 1397ش.

26. قرشی، علی اکبر، مفردات نهج البلاغه، تهران، قبله، 1377.

27. قریشی، شریف، کار و حقوق کارگر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1366.

28. کلینی، محمّدبن یعقوب، اصول کافی، تهران: انتشارات علمیه اسلامیه، 1364ش.

29. متّقی هندی، علاء الدین، کنز العمّال، بیروت: مؤسسه الرساله، 1409ق.

30. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت: مؤسسه الوفاء، 1403ق.

31. مرزبان، حسین، استادزاد، علی حسین، تأثیر تحریم های اقتصادی بر تولید و رفاه اجتماعی ایران: رهیافتی از الگوی رشد تعمیم یافته تصادفی، فصلنامه پژوهش های اقتصادی ایران، سال بیستم، شماره63، 1394.

ص: 126

8. Rennack, D.E , North Korea: Economic Sancations, Washington, D.C, Congressional Reserch Service, 2006.

Hufbauer, S.E, Economic Sanction Reconsidered-Histori and Policy, 2 Edition , Institute for International Economics, Washington

ص: 127

ص: 128

4. تحلیل سیاست های اقتصادی حضرت علی (علیه السلام) خطاب به کارگزاران

اشاره

و مصادیق آن در بیانیه گام دوم انقلاب رهبری

اکرم السادات میرممتاز(1)، عبدالحسین کنگازیان(2)

ص: 129


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛ mirmomtaz@iaufala.ac.ir
2- . عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛ kangazian@khuisf.ac.ir

ص: 130

چکیده

این پژوهش سعی دارد تا سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) را از لابه لای نامه های ایشان به کارگزاران واکاوی و تبیین نموده و نشان دهد که سیاست های اقتصادی در بیانیه گام دوم رهبری مصداق های روشنی از همین سیاست هاست. در این پژوهش با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی به بررسی سیاست های اقتصادی علوی پرداخته شده است. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد:

در بیانیه گام دوم، تأکید بر تقویت اقتصاد مستقل کشور مبتنی بر تولید انبوه و باکیفیت، درون زایی اقتصاد کشور و مولّد شدن آن، توزیع عدالت محور، تأکید بر طهارت اقتصادی و اصلاح بودجه بندی معیوب و نامتوازن و رعایت اولویت ها، مصادیقی از توصیه های مدیریت اقتصادی حضرت علی(علیه السلام)

می باشد. هم چنین تأکید بر قاطعیت و حساسیت دستگاه های نظارتی و دولتی بر پیش گیری از فساد و مبارزه با رشد آن، داشتن دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سه گانه، مصادیقی از توصیه های امام علی(علیه السلام) در مورد وظایف رهبر نسبت به کارگزاران در مدیریت اقتصادی است. برحذر بودن از شیطان، حرص و لقمه حرام و کمک خواستن از خداوند در این باره، از دیگر تأکیدات بیانیه گام دوم است که با توصیه های امام(علیه السلام) در مورد مسئولیت دولت در مبارزه با ظلم اقتصادی هم آهنگی دارد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، مقام معظم رهبری، بیانیه گام دوم، سیاست های اقتصادی، امنیت اقتصادی، مدیریت اقتصادی.

ص: 131

مقدمه

با دقت در متن خطبه ها و نامه ها و کلمات قصار امام علی(علیه السلام) با این حقیقت آشنا می شویم که آن حضرت؛ هم سیاست مدار است و هم مجری سیاست صحیح. ریزه کاری های سیاسی، کشورداری و مردم داری را به خوبی می دانست، بیان می کرد و به دیگران تعلیم می داد. آن ها را از متن اسلام و معارف قرآن بیرون می کشید و با تکیه بر اصول و مبانی اسلامی و انسانی، دستورالعمل برخورد سیاسی صادر می نمود سیاست علی(علیه السلام) سیاست پای بندی به قرآن و موازین انسانی بود (خاتمی، سیره سیاسی امام علی(علیه السلام)، ص 24). «بیش ترین جلوه های سیاست و کشورداری علی(علیه السلام) در نهج البلاغه دیده می شود. از سخنان خصوصی و نامه های به افراد گرفته تا هشدارهای عمومی، همه نشانی از تلاش حضرت در اداره امور مملکت است».

این پژوهش سعی دارد تا با توجه به تعریف ذکرشده، سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) را - که از لابه لای نامه های ایشان خطاب به کارگزاران در نهج البلاغه انشاء شده است - واکاوی و تبیین نموده و نشان دهد که سیاست های اقتصادی در بیانیه گام دوم رهبری مصداق هایی روشن از همین سیاست هاست.

پیشینه

در مورد سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) مطالعات متعددی صورت پذیرفته است.

به عنوان مثال بهرامی و مهدیه (تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه...) در تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه با تکیه بر وظایف دولت، نتیجه می گیرند که دولت وظایف پنج گانه ای را برای تحقق اقتصاد مقاومتی مطابق سیاست های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) شامل: اجرای عدالت اقتصادی، حمایت از فعالان اقتصادی، ایجاد امنیت اقتصادی، ایجاد رفاه معیشتی برای عموم مردم و بازیابی جایگاه زهد در ساختار اقتصادی بر عهده دارد.

ص: 132

علم الهدی (روش شناسی اقتصاد اسلامی بر اساس عمل کرد اقتصاد امام علی(علیه السلام)با بررسی روش شناسی اقتصاد اسلامی نتیجه می گیرد که توزیع عادلانه درآمد و ثروت و امکانات اجتماعی، رعایت عادلانه و مجدانه قوانین و مقررات و تکریم انسان ها از ویژگی های بارز سیاست های اقتصادی علوی است.

هادوی نیا (عدالت اجتماعی–اقتصادی در دیدگاه نهج البلاغه) عدالت اجتماعی–اقتصادی را از دیدگاه نهج البلاغه مورد واکاوی قرار داده و در مور مباحث اقتصادی نتیجه می گیرد که: 1. کاهش فاصله طبقاتی (توازن اقتصادی) هدف اصلی عدالت اجتماعی از منظر حضرت علی(علیه السلام) است 2. دیدگاه نهج البلاغه در مورد عدالت اقتصادی به توازن اقتصادی برمی گردد. 3. عدالت اقتصادی مهم ترین هدف تشکیل حکومت از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) می باشد.

رحیمی به بررسی نفی رانت خواری در نهج البلاغه پرداخته و نتیجه گرفته است که نهج البلاغه رانت خواری را از دو منظر سیاسی و اقتصادی به شدت نفی نموده است. لزوم پاسخ گو بودن دولت و نکوهش عدم پاسخ گویی دولت به جامعه، عدم برتری افراد در کسب مقامات حکومتی و تأکید بر مساوی بودن حکومت با مسئولیت در برابر خدا و مردم، توجه به درآمدهای عمومی، ترویج تولید و ترویج فرهنگ کار از مواردی است که می تواند موجب از بین رفتن رانت خواری در حکومت گردد.

به غیر از موارد ذکرشده می توان به کارهای مولایی (مطالعه تطبیقی اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با عقاید برخی از اقتصاددانان؛ آشنایی با اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه)؛ محمدیان و همکاران (دیدگاه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه)؛ اصغری (مدیریت اقتصادی امام علی(علیه السلام) تحقق بخش عدالت اجتماعی)؛ گیلک حکیم آباد (امام علی(علیه السلام)، دولت و سیاست های اقتصادی)؛ دلشاد تهرانی (دلالت دولت)؛ اباذری جزی و میرممتاز (نامه های امام علی(علیه السلام) به کارگزاران با تکیه بر اسالیب بلاغی) و حاجیان و همکاران (زمینه های شفافیت اطلاعات و عدالت اقتصادی از دیدگاه نهج البلاغه) نیز اشاره نمود.

ص: 133

1. مفهوم شناسی

الف. سیاست

سیاست در زبان عربی از ریشه «ساس، یسوس، سیاسه» است و از نظر فراهیدی (العین، ج 7، ص 336) وقتی گفته می شود فلانی چهارپایش را سیاست کرد یعنی جا و چراگاه و علف لازم را برای آن فراهم آورد: «فعل السائس الذی یسوس الدّواب سیاسه یقوم علیها و یروضها» وی با توجه به این مفهوم، سیاست را سامان دادن امور مردم توسط والی تعریف نموده است: «الوالی یسوس الرعیة و امرهم» (ابن منظور، لسان العرب، ج 6، ص 108) نیز اقدام به کار شایسته را معنی سیاست دانسته است: «القیام علی الشئ به ما یصلحه...».

در فرهنگ های فارسی برای سیاست تعابیری چون «خط مشی، تدبیر، ریاست، حکومت، مصلحت اندیشی، دوراندیشی و امرونهی» به کار رفته است (معین، فرهنگ معین، واژه سیاست؛ دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 28). با توجه به معانی لغوی ذکر شده، قرضاوی می نویسد: «سیاست به معنای اداره امور جامعه است؛ زیرا آدم ها پس از آن که درباره رسیدگی به امور و پرداختن به نیازهای چهارپایان خود تجارب زیادی را کسب نمودند، به مرحله پرداختن به اداره امور مردم و رهبری و سروسامان دادن به اوضاع زندگی شان گام نهادند، به همین سبب است که شارح قاموس اللغه گفته است: «رعیت را سیاست کردم و امر و نهی کردم و فلانی امور را سیاست کرد یعنی بدان پرداخت و انجامش داد» و سیاست به معنای اقدام شایسته به انجام کاری به صورت مجاز به کار می رود (قرضاوی، باید و نبایدهای دین و سیاست). آشوری، سیاست و امور سیاسی را گسترده تر معنی کرده و امور سیاسی را شامل مسائل مربوط به ساخت دولت، ترتیب امور در کشور، رهبری طبقات، مسائل کشاکش بر سر قدرت سیاسی میان حزب ها و گروه های بانفوذ و ... دانسته است (آشوری، دانشنامه سیاسی، ص 212-213).

ص: 134

ب. اقتصاد

اقتصاد از ریشه «قصد» به معنی راستی راه است (جرّ، المعجم العربی، واژه قصد) و در لغت به دو معناست: یک. حد وسط و میانه افراط و تفریط، «وَاقْصِدْ فی مَشْیِک» (لقمان/19)؛ دو. به امری اطلاق می گردد که بین پسندیده و ناپسند در نوسان است مانند آن چه بین عدل و جور، قریب و بعید فرض می شود «فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِد» (فاطر/32)، در اصطلاح، اقتصاد حالت میانه و اعتدال بین زیاده روی و خسّت ورزی است (جرّ، المعجم العربی، واژه قصد). علم اقتصاد «علم مربوط به بررسی چگونگی تولید، توزیع و مصرف کالاها و هم چنین علم مربوط به بررسی نتایج این گونه فعالیت هاست. علم اقتصاد علمی است که مبادلات بین انسان را با پول یا بدون پول مورد بررسی قرار می دهد. علم اقتصاد علمی است که هدف آن مطالعه در بهزیستی انسان است (ر.ک: محتشم دولتشاهی، مبانی علم اقتصاد).

با توجه به معانی ذکر شده می توان «سیاست اقتصادی» را چنین تعریف نمود: خط مشی، تدابیر و دوراندیشی توأم با امر و نهیی که حکومت و مردم برای تولید، توزیع و مصرف کالا و هم چنین انجام تبادلات پولی یا بدون پول در پیش می گیرند تا به بهتر زیستن مردم جوامع خود و رسیدن به اهداف مدنظر کمک نمایند.

2. سیاست های اقتصادی حکومت علوی

اشاره

نامه هایی که حضرت علی(علیه السلام) به کارگزاران و شخصیت های سیاسی زمان حکومت خود نگاشته اند و در نهج البلاغه گردآوری شده شامل نامه های شماره: 5، 24، 25، 26، 31، 40، 41، 43، 45، 51، 53 و 71 است (دشتی، ترجمه نهج البلاغه، بخش نامه ها). بررسی این نامه ها نشان می دهد که یکی از موضوعات مهم مورد تأکید امام علی(علیه السلام) در حکومت داری، سیاست های اقتصادی اسلامی است. این سیاست ها را می توان در 4 موضوع شامل امنیت اقتصادی؛ مدیریت اقتصادی؛ وظایف رهبر نسبت به کارگزاران در مدیریت اقتصادی و مسئولیت دولت در مبارزه با ظلم اقتصادی دسته بندی کرد. در زیر پس

ص: 135

از تبیین هر موضوع و موضوعات زیر مجموع آن به مصداق یا مصادیقی از آن موضوع که در بیانیه گام دوم رهبری آورده شده اشاره می شود:

الف. امنیت اقتصادی

امنیت اقتصادی (Economic Security) به لحاظ لغوی مرکب از دو واژه امنیت و اقتصاد است. واژه امنیت یا security در زبان انگلیسی از ریشه کلمه لاتین Secarus که Se به معنی بدون و Carus به معنی پریشانی گرفته شده (آذری، امنیت اقتصادی، ج 1، ص 7) و به معانی امنیت سالم و بی خطر، رهایی از اضطراب، آزاد بودن از شک و ابهام، آزاد بودن از ترس و خطر، و اطمینان داشتن، آمده است (میر معزی، نظام اقتصادی اسلام، ص 180). به طورکلی امنیت بحثی کلی درباره پیگیری رهایی از تهدید است (بوزان، مردم، دولت ها و هراس، ص 33). بر این اساس، امنیت اقتصادی عبارت است از «آزادی از هر نوع ترس، شک و ابهام و بلااجرا ماندن تعهدات و مطالبات و درعین حال حصول اطمینان از برخورداری از ثمره فعالیت هایی که درزمینه تولید ثروت و توزیع و مصرف آن صورت می گیرد (برومند و همکاران، امنیت اقتصادی در ایران و چند کشور منتخب، ص 25)». با توجه به این تعریف می توان نتیجه گرفت که زمینه های امنیت را باید در امر تولید، توزیع و مصرف ایجاد نمود.

حضرت علی(علیه السلام) درزمینه تولید با ذکر مصداقی از تولید کشاورزی می فرمایند: «وَ لْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْض» (نامه53، بند 4) توجه کارگزاران را به امر کشاورزی (تولید) جلب می نمایند. علاوه بر امر به تولید، استفاده صحیح از تولیدات به نحوی که منجر به از بین رفتن واحد تولیدی نشود را نیز سفارش کرده اند و مردم را تشویق به مصرف تولیدات خود و حفظ واحدهای تولیدی شان نموده اند آن جا که می فرمایند: «وَ یَشْتَرِطُ عَلَی الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِهِ وَ یُنْفِقَ مِنْ ثَمَرِهِ حَیْثُ أُمِرَ بِهِ وَ هُدِیَ لَه... (نامه24)؛ با کسی که این اموال [نخلستان] در دست اوست شرط می کنم اصل مال را حفظ کرده و تنها از میوه و درآمدش بخورند و انفاق کنند و هرگز نهال های درخت خرما را نفروشند تا همه این سرزمین یکپارچه به گونه ای

ص: 136

زیر درختان خرما قرار گیرد که راه یافتن در آن دشوار باشد». چنان چه ملاحظه می شود حضرت علی(علیه السلام) نه تنها حفظ واحدهای تولیدی را بلکه توسعه حداکثری آن را در امر ایجاد امنیت اقتصادی مهم شمرده اند. حفظ و توسعه واحدهای تولیدی به قدری ازنظر ایشان اهمیت دارد که کارگزاران به دریافت مالیات و خراج کم تر و در عوض توسعه بیش تر واحدهای تولیدی امر شده اند: «وَ لْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلَابِ الْخَرَاج» (نامه53 بند 41).

ایشان در امر توزیع نیز تأکیداتی را برای کارگزاران دارند که موجب امنیت در توزیع می گردد ازجمله؛ جلوگیری از احتکار و مجازات محتکران است، آن جا که می فرمایند: «فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِکَارِ فَإِنَّ رَسُولَ

اللهِ(صلی الله علیه و اله)مَنَعَ مِنْه... (نامه53، بند 6)؛ از احتکار جلوگیری کن که رسول خدا(صلی الله علیه و اله)از آن جلوگیری می کرد». در همین نامه بند 41 به کیفر محتکر نیز اشاره دارند و می فرمایند: «فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَةً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ وَعَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَاف؛ کسی که پس از منع تو احتکار کند او را کیفر ده تا عبرت دیگران شود اما در کیفر او اسراف نکن». باید خریدوفروش در جامعه اسلامی نیز به سادگی و با موازین عدالت انجام گیرد با نرخ هایی که بر فروشنده و خریدار زیانی نرساند: «وَ لْیَکُنِ الْبَیْعُ بَیْعاً سَمْحاً بِمَوَازِینِ عَدْل» (نامه53 بند 41). توزیع عادلانه از سفارشات مکرر حضرت در تأمین امنیت اقتصادی است و با مصداق قرار دادن توزیع بیت المال، مکرر به آن توصیه نموده اند ازجمله؛ در نامه 43 می فرمایند: «أَلَا وَ إِنَ حَقَ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْ ءِ سَوَاء؛ آگاه باش حق مسلمانی که نزد من یا پیش تو هستند در تقسیم بیت المال مساوی است» (همه باید نزد من آیند و سهم خود را از من بگیرند).

برای تأمین امنیت اقتصادی در امر مصرف، مهم ترین تأکید امام علی(علیه السلام) تأمین تمامی مایحتاج مشروع مردم است به طوری که هیچ کس از حاجت مشروع خودش محروم نشود. ایشان به کارگزارشان می فرمایند: «وَ لَا تُحْشِمُوا أَحَداً عَنْ حَاجَتِهِ وَ لَا تَحْبِسُوهُ عَنْ طَلِبَتِه (نامه51)؛ هرگز کسی را از نیازمندی او بازندارید و از خواسته های مشروعش محروم نسازید». یکی دیگر از

ص: 137

مسائلی که امنیت در مصرف را فراهم می آورد استفاده از تولیدات داخلی است چنان چه ذکر شد امام(علیه السلام) امر به استفاده از محصولات واحد کشاورزی خود می نمایند (نامه24).

برای تأمین امنیت اقتصادی علاوه بر رعایت موارد فوق، حضرت علی(علیه السلام) دستورات خاصی را به کارگزاران خود داده اند تا در پرتو رعایت آن ها امنیت اقتصادی؛ هم در عرصه تولید، هم در عرصه توزیع و هم در عرصه مصرف تقویت شود. اولین دستور، اطمینان به مردم با گسترش عدالت در بین آن ها و مهربانی با رعیت است که در نامه 53 (بند 41) بدان اشاره کرده و می فرمایند: «وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِکَ عَلَیْهِمْ وَ رِفْقِکَ بِهِم». دستور دیگر انصاف داشتن با مردم است آن جا که می فرمایند: «فَأَنْصِفُوا النَّاسَ مِنْ أَنْفُسِکُم (نامه51)؛ یعنی در روابط خود با مردم انصاف داشته باشید». شکیبایی در رفع نیاز مردم، دستور دیگری است که در همین نامه به کارگزار خود داده اند: «وَاصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِم؛ در برآوردن نیازهایشان شکیبا باشید». ایشان دستوراتی را در نحوه محاسبه و اخذ مالیات به کارگزاران خود توصیه نموده اند که عمل به آن ها باعث ایجاد امنیت اقتصادی می گردد. ازجمله می توان به دستور ایشان به بررسی صحیح مالیات و بیت المال اشاره نمود آن جا که می فرمایند: «وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا یُصْلِحُ أَهْلَه» (نامه53، بند4)؛ زیرا عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه می باشد و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت. مماشات در اخذ مالیات از دیگر دستورات ایشان به کارگزاران است: «وَلَا تَبِیعُنَّ [النَّاسَ] لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَلَا صَیْفٍ وَلَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَلَا عَبْداً وَلَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَمٍ وَلَا تَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مُصَلٍّ وَ لَا مُعَاهَدٍ إِلَّا أَنْ تَجِدُوا فَرَساً أَوْ سِلَاحاً یُعْدَی بِهِ عَلَی أَهْلِ الْإِسْلَام... (نامه51)؛ برای گرفتن مالیات از مردم، لباس های تابستانه یا زمستانه و مرکب سواری و برده کاری او را نفروشید و برای گرفتن درهمی، کسی را تازیانه نزنید و به مال کسی –نمازگزار باشد یا غیرمسلمانی که در پناه اسلام است– دست اندازی نکنید جز اسب یا اسلحه ای که برای تجاوز به مسلمانان به کار گرفته شده است». تخفیف در مالیات نیز از موارد دیگری است که بنا به توصیه ایشان زمینه امنیت اقتصادی را در جامعه به وجود می آورد در این رابطه

ص: 138

ایشان در نامه 53 (بند 4) به کارگزار خود می نویسند: «خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ یَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُم...؛ هرگز تخفیف دادن در خراج تو را نگران نسازد، زیرا آن اندوخته ای است که در آبادانی شهرهای تو و آراستن ولایت های تو نقش دارد و رعیت تو را می ستایند و تو از گسترش عدالت میان مردم خشنود خواهی شد».

ب.مدیریت اقتصادی

به طور ساده می توان گفت که مدیریت، تخصیص منابع یک سازمان اعم از سرمایه انسانی، مالی، تجهیزات و ... به کارهای متفاوت جهت رسیدن به اهداف است. مسئله مدیریت اقتصادی مهم ترین نقش را در استفاده بهینه از منابعِ در اختیار، سازمان دهی نیروی انسانی و ارائه محصول از سوی هر بنگاه اقتصادی و نهاد خدمت رسان دارد که عبارت اند از: الف. مدیریت اقتصادی در بخش دولتی؛ ب. مدیریت اقتصادی در بخش عمومی؛ ج. مدیریت اقتصادی در بخش خصوصی؛ د. مدیریت اقتصادی نهادهای مدنی و صنفی (economicaffairs, 2019).

یک. در مدیریت اقتصادی حضرت علی(علیه السلام)، قبل از تخصیص منابع؛ حفظ منابع، امانت داری و عدم خیانت در مال و منابع ارجحیت می یابد و ایشان در مکاتبات خود به کارگزارانشان بدان گوشزد می نمایند ازجمله در نامه 5 می فرمایند: «وَ إِنَ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ ... وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ [تَعَالَی] عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّی تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ؛ همانا پست فرمانداری برای تو وسیله آب ونان نبوده بلکه امانتی در گردن توست... و در دست تو اموالی از ثروت های خدای بزرگ و عزیز است و تو خزانه دار آنی تا به من بسپاری». در نامه 24 (بند 5) نیز به حفظ اموال توصیه نموده اند: «...أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِه» یعنی با کسی که این اموال در دست اوست شرط می کنم اصل مال را حفظ کند. در بند 2 همان نامه به کارگزار خود عدم خیانت در مال و حساب اموال را سفارش نموده و می فرمایند: «فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَکَ وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاس؛ هرچه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان که حساب رسی خداوند از حساب رسی مردم سخت تر است».

ص: 139

دو. از طرف دیگر در تخصیص منابع، حضرت نهایت دقت و سخت گیری را از کارگزاران خود خواسته اند و تخصیص و تقسیم به جا و صحیح را از آنان خواستار شده اند و در مقابلِ کارگزاری که این گونه نبوده به شدت موضع گیری کرده و فرموده اند: «أَنَّکَ تَقْسِمُ فَیْ ءَ الْمُسْلِمِینَ الَّذِی حَازَتْهُ رِمَاحُهُمْ وَ خُیُولُهُمْ وَ أُرِیقَتْ عَلَیْهِ دِمَاؤُهُمْ فِیمَنِ اعْتَامَکَ مِنْ أَعْرَابِ قَوْمِک... (نامه43 بند 1 و 2)؛ غنیمت مسلمانان را که نیزه ها و اسب هایشان گردآورده و با ریخته شدن خون هایشان به دست آمده، به اعرابی که خویشاوندان تواند و تو را برگزیدند می بخشی! به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید اگر این گزارش درست باشد در نزد من خوارشده و منزلت تو سبک گردیده است». درنهایت ایشان توزیع عادلانه منابع را وظیفه خود به عنوان رهبر جامعه و کارگزارانشان دانسته اند: «أَلَا وَ إِنَّ حَقَّ مَنْ قِبَلَکَ وَ قِبَلَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ فِی قِسْمَةِ هَذَا الْفَیْ ءِ سَوَاء (نامه43)؛ آگاه باش حق مسلمانی که نزد من یا پیش تو هستند در تقسیم بیت المال مساوی است».

سه. وظایف رهبر نسبت به کارگزاران در مدیریت اقتصادی

اول. رهبر جامعه اسلامی در معنای عام و رهبر دولت به معنی خاص آن برای به ثمر رساندن اهداف اقتصادی اسلام و مدیریت آن از منظر حصرت علی(علیه السلام) وظایفی را بر عهده دارند. از دیدگاه ایشان پاک بودن و پاک ماندن رهبر یا کارگزاران تعیین شده از طرف وی شرط اول مدیریت صحیح در تمام جوانب و بخصوص مدیریت اقتصادی است. به همین دلیل ایشان در نامه به عثمان بن حنیف انصاری فرماندار بصره از گزارش مهمانی که در آن دعوت شده بود و خوردنی های رنگارنگ داشت و کاسه های پر غذا گلایه می نماید و می فرماید: «فَانْظُرْ إِلَی مَا تَقْضَمُهُ مِنْ هَذَا الْمَقْضَمِ فَمَا اشْتَبَهَ عَلَیْکَ عِلْمُهُ فَالْفِظْه (نامه45، بند 1)؛ اندیشه کن در کجایی؟ و بر سر کدام سفره می خوری؟ پس آن غذایی که حلال و حرام بودنش را نمی دانی دور بیفکن».

دوم. از وظایف دیگری که ایشان برای رهبر در اجرای مدیریت صحیح اقتصادی در نظر

ص: 140

گرفته و خود بدان پایبند بودند برخورد قاطع با کارگزاران خیانت کار است، مانند برخوردی که خود ایشان در نامه 41 (بند 3) خطاب به کارگزار خیانت کار نموده، تقوای الهی و برگرداندن اموال مردم را به وی گوشزد می نمایند و حتی به چنین کارگزاری می فرمایند: حتی اگر حسن و حسین چنین عمل می نمودند از من روی خوش نمی دیدند و به آرزو نمی رسیدند «فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُم...».

سوم. مراقبت دائمی از رفتار و منش کارگزاران، از دیگر وظایف رهبر اقتصادی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) است و خود چنین شیوه ای داشته و هرجا خطایی از کارگزاری سر می زد بلافاصله آن خطا را به او گوشزد و او را نکوهش می فرمودند. نامه 41 (بند 2) که در نکوهش کارگزار در سوءاستفاده از بیت المال است و نامه 71 که راجع به خیانت اقتصادی می باشد، در راستای اجرای این وظیفه است. حضرت علی(علیه السلام) در نامه 41 به کارگزار خاطی خطاب می نمایند که از حرام خوردن و حرام نوشیدن پرهیز نماید، زیرا حساب رسی قیامت و معاد در انتظار است: «أَ مَا تُؤْمِنُ بِالْمَعَادِ أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَابِ أَیُّهَا الْمَعْدُودُ کَانَ عِنْدَنَا مِنْ أُولِی الْأَلْبَابِ کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاما...»، و نیز در نامه 71 به کارگزار خود منذر بن الجارود که در فرمانداری خود خیانتی مرتکب شد می فرمایند: «تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِکَ وَ تَصِلُ عَشِیرَتَکَ بِقَطِیعَةِ دِینِکَ وَ لَئِنْ کَانَ مَا بَلَغَنِی عَنْکَ حَقّاً لَجَمَلُ أَهْلِکَ وَ شِسْعُ نَعْلِکَ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مَنْ کَانَ بِصِفَتِکَ فَلَیْسَ بِأَهْلٍ أَنْ یُسَدَّ بِهِ ثَغْرٌ أَوْ یُنْفَذَ بِهِ أَمْرٌ أَوْ یُعْلَی لَهُ قَدْرٌ أَوْ یُشْرَکَ فِی أَمَانَة...؛ دنیای خود را با تباه کردن آخرت آبادان می کنی و برای پیوستن با خویشاوندانت از دین خدا بریده ای! اگر آن چه به من گزارش رسیده درست باشد شتر خانه ات و بند کفشت از تو باارزش ترند و کسی که همانند تو باشد لیاقت پاسداری از مرزهای کشور را ندارد و نه می تواند کاری را به انجام رساند یا ارزش او بالا رود یا شریک در امانت باشد یا از خیانتی دور ماند ...».

ج. مسئولیت دولت در مبارزه با ظلم اقتصادی
اشاره

یکی از مهم ترین وظایف دولت اسلامی در مدیریت صحیح اقتصادی، مبارزه با فساد و

ص: 141

ظلم اقتصادی است؛ زیرا اگر در چرخه اقتصادی یک جامعه، تمام ارکان آن نیز درست مدیریت شده باشد اما با فساد و ظلم مبارزه مؤثر و عملی صورت نگرفته باشد، تمامی آن تلاش ها و کوشش ها ابتر باقی می ماند. حضرت علی(علیه السلام) در روش مدیریتی خود بر این مسئولیت که دولت اسلامی به عهده دارد بسیار تأکید ورزیده راه کارهایی را برای مبارزه به کارگزاران ارائه نموده اند، راهکارهای ایشان را می توان به صورت زیر دسته بندی نمود:

یک. توصیه های ایشان در مورد اخلاق اجتماعی کارگزاران اقتصادی

رعایت این توصیه ها موجب جلوگیری از بروز ظلم می شود. این توصیه ها عبارت اند از؛ توصیه به تقوی الهی: «اتَّقِ اللَّه» (نامه41)، «اِنْطَلِقْ عَلَی تَقْوَی اللَّه...» (نامه25)، «أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللَّهِ فِی سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِیَّاتِ عَمَلِه» (نامه26)؛ توصیه به یادآوری قیامت و ترس از حساب رسی اعمال: «أَ وَ مَا تَخَافُ نِقَاشَ الْحِسَاب ... فَکَأَنَّکَ قَدْ بَلَغْتَ الْمَدَی وَ دُفِنْتَ تَحْتَ الثَّرَی وَ عُرِضَتْ عَلَیْکَ أَعْمَالُکَ بِالْمَحَلِّ الَّذِی یُنَادِی الظَّالِمُ فِیهِ بِالْحَسْرَةِ وَ یَتَمَنَّی الْمُضَیِّعُ فِیهِ الرَّجْعَةَ وَ لاتَ حِینَ مَناص» (نامه41)؛ توصیه به خلوص و عدم دورویی: «أَخْلَصَ الْعِبَادَة» (نامه26)؛ و توصیه به اندیشیدن: «فَضَحِّ رُوَیْداً» (نامه41).

دو. توصیه های رفتاری و کرداری به کارگزاران

امام(علیه السلام) در این توصیه ها موارد ظلم را گوشزد نموده یا برعکس موارد اخلاقی، رفتاری و کرداری را سفارش می نمایند؛ این توصیه ها عبارت اند از: توصیه به عدم تجاوز از حقوق الهی و وفاداری به حقوق مردم: «لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِ اللَّهِ فِی مَالِه» (نامه25)، «فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُم» (نامه26)، «کَیْفَ تُسِیغُ شَرَاباً وَ طَعَاماً وَ أَنْتَ تَعْلَمُ أَنَّکَ تَأْکُلُ حَرَاماً وَ تَشْرَبُ حَرَاماً...» (نامه41)؛ توصیه به داشتن رفتار منصفانه، آرام و موقرانه و پرهیز از سخت گیری و ارعاب و آزار مردم: «... امْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَةِ وَ الْوَقَار» (نامه25)، «فَوَفِّهِمْ حُقُوقَهُم » (نامه25)، «... فَلَا تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لَا عَنِیفٍ بِه» (نامه25)، «وَ لَا تَبِیعُنَّ لِلنَّاسِ فِی الْخَرَاجِ کِسْوَةَ شِتَاءٍ وَ لَا صَیْفٍ وَ لَا دَابَّةً یَعْتَمِلُونَ عَلَیْهَا وَ لَا عَبْداً وَ لَا تَضْرِبُنَّ أَحَداً سَوْطاً لِمَکَانِ دِرْهَم...» (نامه51)، «أَمَرَهُ أَلَّا

ص: 142

یَجْبَهَهُمْ وَ لَا یَعْضَهَهُم» (نامه26)؛ توصیه به عدم بی اعتنایی به نیاز مردم و داشتن شکیبایی در رفع آن: «وَ لَا یَرْغَبَ عَنْهُمْ تَفَضُّلًا بِالْإِمَارَةِ عَلَیْهِم» (نامه26)، «اِصْبِرُوا لِحَوَائِجِهِم» (نامه51)؛ توصیه به کمک به رعایا، خوش رفتاری، برگرداندن اموال به ضعفاء و مجاهدان: «وَ لَا الرَّعِیَّةَ مَعُونَة» (نامه51)، «لَا الْجُنْدَ حُسْنَ سِیرَة» (نامه51)، «وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُم» (نامه41).

نتیجه

مقایسه بین بخش اقتصادی و بخش عدالت و مبارزه با فساد بیانیه گام دوّم مقام معظم رهبری با توصیه های اقتصادی حضرت علی(علیه السلام) خطاب به کارگزاران نشان دهنده آن است که نکات مندرج در آن بیانیه، مصادیق بارزی از توصیه های امام(علیه السلام) می باشد. از محورهای بیانیه تأکید بر تقویت اقتصاد مستقل کشور مبتنی بر تولید انبوه و باکیفیت است که مطابق با توصیه ای است که در بخش امنیت اقتصادی و در مبحث امنیت تولید از حضرت نقل قول گردید. این توصیه مؤید تأکیدات بیانیه در درون زایی اقتصاد کشور و مولّد شدن آن نیز می باشد. توزیع عدالت محور که مورد تأکید مکرر رهبری بوده و در بیانیه نیز بدان اشاره شده است مصداقی از توصیه های حضرت علی(علیه السلام) است که در بخش امنیت اقتصادی و در مبحث امنیت تولید بدان پرداخته شد. مصرف به اندازه و بی اسراف ازجمله تأکیدات مهم بیانیه گام دوم انقلاب است که توسط رهبری در سال های اخیر نیز بر آن تأکید شده است. این تأکید نیز مصداقی از توصیه های امام علی(علیه السلام) در بخش امنیت مصرف است. در بیانیه گام دوم، طهارت اقتصادی شرط مشروعیت همه مقامات حکومت جمهوری اسلامی دانسته شده است، این توصیه نیز مصداقی از تأکیدات حضرت علی(علیه السلام) در حفظ منابع، امانت داری و عدم خیانت در منابع و در تأکید بر پاک بودن و پاک ماندن رهبر یا کارگزاران است. در بخش مدیریت اقتصادی اشاره شد که امام(علیه السلام) به نهایت دقت و سخت گیری در تخصیص منابع، امر فرموده اند. در بیانیه گام دوم ازجمله عیوب مدیریتی، بودجه بندی معیوب و نامتوازن و عدم رعایت اولویت ها عنوان شده است که می تواند مصادیقی از این

ص: 143

فرمایش حضرت باشد. از دیگر تأکیدات بیانیه گام دوم آن است که دستگاه های نظارتی و دولتی باید با قاطعیت و حساسیت از تشکیل نطفه فساد پیش گیری و با رشد آن مبارزه کنند و در جایی دیگر تأکید می نماید که دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سه گانه حضور دائم داشته باشد. این تأکید مصداقی از توصیه های حضرت علی(علیه السلام) در برخورد با خیانت کاران و نظارت دائمی بر کارگزاران می باشد. توصیه هایی که حضرت علی(علیه السلام) در مورد اخلاق اجتماعی کارگزاران بیان فرمودند مصداق این توصیه ها در این جمله بیانیه یافت می شود که همه باید از شیطان حرص بر حذر باشند و ازلقمه حرام بگریزند و از خداوند دراین باره کمک بخواهند.

ص: 144

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، شریف رضی، ترجمه: محمد دشتی، قم، نشر مشهور، 1379 ش.

1. اباذری جزی، ن؛ میرممتاز، ا، نامه های امام علی(علیه السلام) به کارگزاران با تکیه بر اسالیب بلاغی، اصفهان، کتابنامه نجف، 1396.

2. ابن منظور، محمد ابن مکرم، لسان العرب، بیروت، انتشارات دارالصادر، 1414 ق.

3. اصغری، م، مدیریت اقتصادی امام علی ((علیه السلام)) تحقق بخش عدالت اجتماعی، شماره 32، 1380.

4. آذری، م، امنیت اقتصادی (مجموعه مقالات)، جلد 1، تهران، مؤسسه تدبیر اقتصادی، 1387.

5. آشوری، د، دانشنامه سیاسی، تهران، نشر مروارید، 1383.

6. آیت الله خامنه ای (مقام معظم رهبری)، بیانیه گام دوم انقلاب، پایگاه مطالعات انقلاب اسلامی، حوزه های علمیه خواهران. 1397.

7. برومند، ش؛ شاه حسینی، س؛ امینی، ص؛ فخرحسینی، س.ف، امنیت اقتصادی در ایران و چند کشور منتخب (مطالعه تطبیقی)، تهران، مرکز پژوهش های مجلس شورای اسلامی، 1387.

8. بوزان، ب، مردم، دولت ها و هراس، تهران، پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378.

9. جرّ، خلیل، المعجم العربی الحدیث لاروس، باریس، مکتبة لاروس، 1973 م.

10. حاجیان، ر؛ دلشاد تهرانی، م؛ امینی حاج آبادی، م.ر، زمینه های شفافیت اطلاعات و عدالت اقتصادی از دیدگاه نهج البلاغه، پژوهش های نهج البلاغه، دوره 16، شماره 55، 1396.

11. خاتمی، ا، سیره سیاسی امام علی(علیه السلام)، مجله پاسدار اسلام، شماره 190، ص 24، 1376.

12. دلشاد تهرانی، م، دلالت دولت، آئین نامه حکومت و مدیریت در عهدنامه مالک اشتر، تهران، نشر دریا، 1389.

13. دهخدا، ع.ا، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1377.

14. رضایی هفتادر، ح؛ حسینی، س، بررسی ارزش های سیاسی از منظر نهج البلاغه، فصلنامه پژوهش نهج البلاغه، سال دهم، شماره 36، ص 79-104، 1392.

15. علم الهدی، س.س، روش شناسی اقتصاد اسلامی بر اساس عمل کرد اقتصاد امام علی(علیه السلام)،

ص: 145

پژوهشنامه علوی، سال هفتم، شماره 2، ص 101-129، 1395.

16. الفراهیدی، خلیل ابن احمد، العین، قم، نشر هجرت، چاپ دوم، 1409 ق.

17. قرضاوی، ی، باید و نبایدهای دین و سیاست، ترجمه: ع، سلیمی، تهران، نشر احسان، 1394.

18. گیلک حکیم آباد، م.ت، امام علی(علیه السلام)، دولت و سیاست های اقتصادی، کتاب نقد، شماره 19، 1380.

19. محتشم دولتشاهی، ط، مبانی علم اقتصاد؛ اقتصاد خرد، اقتصاد کلان، تهران، انتشارات خجسته، چاپ 31، 1390.

20. محمدیان، ا؛ دهفان منگابادی، ب؛ غفوری چرخابی، ح، دیدگاه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه [پایان نامه کارشناسی ارشد]، یزد، دانشکده علوم انسانی دانشگاه یزد، 1391.

21. معین، م، فرهنگ معین، تهران انتشارات زرین، چاپ سوم، 1386.

22. مولایی، م، آشنایی با اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، پژوهشنامه نهج البلاغه، دوره 1، شماره 4، ص 93-110، 1392.

23. مولایی، م، مطالعه تطبیقی اندیشه های اقتصادی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با عقاید برخی از اقتصاددانان، شیراز، انتشارات دانشگاه بوعلی، 1389.

24. مهدیه، س؛ بهرامی، ح.ع، تحلیلی بر سازوکارهای عملی اقتصاد مقاومتی در نهج البلاغه با تکیه بر وظایف دولت، پژوهش های نهج البلاغه، سال 16، شماره 55، 1396.

25. میر معزّی، س.ح، نظام اقتصادی اسلام، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1390.

26. هادوی نیا، ع.ا، عدالت اجتماعی–اقتصادی در دیدگاه نهج البلاغه، مطالعات تفسیری، سال اول، شماره 2، 1389.

27. هاشمی، ع.ا، سیاست از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، فصلنامه نهج البلاغه، شماره های 4 و 5، 1386.

منابع اینترنتی

2. Economicaffairs, 2019. EconomicManagment. Available on https//www. http://economicaffairs.ir/

ص: 146

5. رونق تولید در سیره و گفتار امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

اشاره

علی اصغر اشکبوس(1)، سهیلا پرستگاری(2)

ص: 147


1- . دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عرب (نویسنده مسئول)؛ amini6686@gmail.com
2- . استادیار دانشکده زبان و ادبیات عرب دانشگاه آزاد اصفهان؛ soheilaparastegari@gmail.com

ص: 148

چکیده

تولید در عرصه اقتصاد به معنی تهیه کالا و خدمات مورد نیاز با استفاده از منابع و امکانات موجود است و بیشتر در زمینه های اقتصادی و معیشتی کاربرد دارد. امّا بر اساس آموزه های دینی و سیره و گفتار علوی تولید در تمامی عرصه ها برای جامعه اسلامی یک ضرورت است و اگر تولید به شایسته رونق یابد، نه تنها مشکلات معیشتی مرتفع می گردد، بلکه عمده تلاش های دشمان نیز ناکام خواهد ماند. امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) پیشرفت، پایداری و دوام جامعه اسلامی و تحقق عدالت را در گرو کار، تلاش و برنامه ریزی تولید می داند و با سستی و تنبلی به شدت مخالفت می ورزد و رنق تولید را تنها منحصر به امور اقتصادی و کشاورزی نمی داند، بلکه در زمینه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی و عمرانی نیز به این امر اهتمام می ورزد. رونق تولید را در ساخت مسجد، احداث مسکن، حفر چاه و قنات، تدوین کتاب و... محقّق می سازد، حتی اجازه نمی دهد نهال ها و قلمه های نخلستان هایش فروخته شود، تا کاشته شود و همه آن سرزمین زیر درختان سرسبز خرما قرار گیرد. کمک به نیازمندان جامعه و تأمین نسبی رفاه شهروندان از طریق رونق تولید، از سیاست های اساسی و ثابت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است که محقق گردید. این پژوهش با استناد به منابع کتابخانه ای و به روش توصیفی - تحلیلی به بررسی رونق تولید و سیره و گفتار امیرالمؤمنین و آموزه های نهج البلاغه پرداخته است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، رونق تولید، کار و تلاش.

ص: 149

ص: 150

مقدمه

رهبر معظّم انقلاب اسلامی حضرت آیت الله خامنه ای در آغاز سال و در پیام نوروزی خود، سال 1398 را به نام «رونق تولید» نام گذاری کردند.

به طور مسلّم نام گذاری هر ساله توسط معظّم له انتخابی تصادفی، یا شعاری اتفاقی نیست. آن رهبر فرزانه و زمان شناس به جهت اشرافی که بر مسائل بین الملل و اوضاع جمهوری اسلامی دارند، همه ساله مناسب ترین، شاخص ترین و کارآمدترین شعار سال را انتخاب می کنند.

ایشان در سخنرانی ابتدای سال در حرم مطهر رضوی، سال جاری را سال فرصت ها دانستند. فرمودند: «من معتقدم سال 1398 به توفیق الهی سال فرصت هاست، سال امکانات و سال گشایش است» (بیانات در اجتماع زائران و مجاوران حرم مطهّر رضوی، 1/1/98).

و نیز فرمودند: «امروز خوشبختانه، مسؤولین دولتی ما به این نتیجه رسیده اند که با غربی ها نمی شود درست و در یک مسیر حرکت کرد، این را احساس کرده اند، شاید در آینده، ان شاءالله رفتارها و برخوردها بر اثر این فهم جدیدی که در مسئله پیدا شده تفاوت کند»(همان).

ایشان فرمودند: «کشور خیلی ظرفیت وسیعی دارد، امروز گام دوّم انقلاب این است؛ شناختن ظرفیت ها و مزیّت ها و استفاده از آن ها» (همان). و خاطرنشان کردند که «ظرفیت نیروی انسانی ما بسیار خوب است، ظرفیت های طبیعی ما بسیار خوب است، ظرفیت های جغرافیایی ما بسیار خوب است» (همان).

و چنان چه در کنار این ظرفیت ها، تولید رونق پیدا کند، کارشناسان می گویند. آن وقت مشکل بیکاری حل می شود، مشکل تورّم حل می شود، مشکل فقر حل می شود، معظل نظام بانکی حل می شود، مسئله ارزش پول ملّی حل می شود، حتی مسئله کسری بودجه دولت با رونق تولید حل می شود (همان).

ص: 151

پیشینه

از مهم ترین آثاری که در زمینه ارزش و جایگاه تولید در مدیریت اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام) به نگارش درآمده است، به موارد ذیل می توان اشاره کرد:

اصول کلی حاکم بر تولید از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، موسایی، میثم، اقتصاد اسلامی، ش 16، (زمستان 1383)، ص 99-126.

کار، اشتغال و تولید از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، حسن نظری، مسجد،ش 142، مهر 1388، ص56-63.

مولفه های مدیریت اقتصادی امام علی(علیه السلام) با تاکید بر نهج البلاغه، شجاعی حقیقی، مریم، مردانی (گلستانی)، مهدی، مجله، حدیث حوزه، بهار و تابستان 1394؛ شماره 10 (28 صفحه، از 48-75).

اصول اقتصاد مقاومتی از منظر امیرالمؤمنین(علیه السلام) و فقه اسلامی، ریاحی مهر، باقر، مجله، فقه و اجتهاد، پاییز و زمستان 1394 - شماره 4 (28 صفحه - از 102 تا 129).

معیار و راهبردهای عدالت اقتصادی در نهج البلاغه، جهان بین، فرزاد؛ نعمتی، محمد، مجله، پژوهشنامه نهج البلاغه، تابستان 1394، شماره 10 علمی - پژوهشی، ISC (20 صفحه، از 103- 122).

مفهوم شناسی

«رونق» در لغت به معنای پیشرفت، درخشندگی (دهخدا، فرهنگ دهخدا، ذیل لغت رونق)؛

روشنایی و جمال است (معین، فرهنگ معین، ذیل لغت رونق) و در زبان عربی به معنای «رخاء» و «ازدهار» آمده است (قیّم، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، ذیل لغت رونق)

«تولید» در لغت معادل واژه «production» به معنی پدیدآوری، خلق، فرآوری، محصول و ایجاد چیزی از طریق زراعت یا صناعت است و در اصطلاح به معنای «تهیه کالا و خدمات مورد نیاز با استفاده از منابع و امکانات موجود» است.

ص: 152

رونق تولید در قرآن کریم

خداوند سبحان در قرآن کریم ضمن آیات متعددی به ضرورت رونق تولید پرداخته و می فرماید:

{هُوَ اَنْشَاَکُمْ مِنَ الْاَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فیها} (هود/61)؛ او(خداوند) شما را از زمین پدید آورد و به آبادی آن واداشت (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج10، ص470).

نکته قابل توجه این که قرآن نمی گوید خداوند زمین را آباد کرد و در اختیار شما گذاشت، بلکه می گوید: عمران و آبادانی زمین را به شما تفویض کرد، این اشاره به این که وسایل از هر نظر آماده است و این شمایید که باید با کار و کوشش خود زمین را آباد سازید و منابع آن را به دست آورید و بدون کار و کوشش سهمی ندارید (مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، ج9، ص151)

در مورد چهارپایان می فرماید:

{وَالْاَن-ْعامَ خَلَقَها لَکُمْ فیها دِفْءٌ وَمَنافِعُ وَمِنْها تَاْکُلُونَ} (نحل/5)؛ «چهارپایان را آفرید در حالی که برای شما در آن ها وسیله پوشش و منافع دیگر است و از گوشت آن ها می خورید» (همان، ج11، ص150)

در این آیه، از میان نعمت ها به سه قسمت اشاره شده است: نخست مسئله «دفء» که به معنی هرگونه پوشش است (با استفاده از پشم و پوست آن ها) مانند لباس و کفش و کلاه و لحاف و خیمه، و دیگری «منافع» که اشاره به شیر و مشتقات آن است و سوم گوشت حیوانات که با جمله «و منها تأکلون» بیان شده است (همان، ص158).

در آیه بعد می فرماید:

{وَ لَکُمْ فیها جَمالٌ حینَ تُریحُونَ وَحینَ تَسْرَحُونَ} (نحل/6)؛ «و در آن ها برای شما زینت و شکوه است به هنگامی که به استراحت گاهشان باز می گردانید و هنگامی که (صبح گاهان) آن ها را به صحرا می فرستید» (همان، ص155).

ص: 153

که در این آیه از حرکت دستجمعی گوسفندان و چهارپایان به سوی بیابان و چراگاه، سپس بازگشت آن ها به سوی آغل استراحت گاه، تعبیر به جمال کرده که این تنها یک مسئله ظاهری و تشریفاتی نیست، بلکه گویای این حقیقت است که چنین جامعه ای خودکفاست، فقیر و وابسته به این و آن نمی باشد خودش تولید می کند، و آن چه را خود دارد مصرف می نماید، این در واقع جمال استغناء و خودکفایی است و به تعبیر گویاتر جمال استقلال اقتصادی و ترک هرگونه وابستگی است (همان، ص159).

پیامبران الهی و رونق تولید

بر اساس آموزه های قرآن کریم حضرت نوح(علیه السلام) نجّاری می کرد، حضرت ابراهیم(علیه السلام) به کارهای چوپانی و بنّایی اشتغال داشت، حضرت ادریس(علیه السلام) خیّاطی می کرد، حضرت موسی(علیه السلام) چوپان و کشاورز بود، حضرت داود(علیه السلام) زره می بافت، پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه و اله)قبل از بعثت چوپانی می کرد و با اموال و سرمایه های حضرت خدیجه(صلی الله علیه و اله)تجارت می نمود. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مورد حضرت داود(علیه السلام) می فرماید:

«لقد کان یعمل سفائف الحُوص بیده و یقول لجلسائه: أیکم یکفین بیعها و یأکل قرص الشعیر من ثمنها...» (شریف رضی، نهج البلاغه، خ160)؛ با هنر دستان خود از لیف خرما زنبیل می بافت و از همنشینان خود می پرسید: چه کسی از شما این زنبیل ها را می فروشد؟ و با بهای آن به خوردن نان جوی قناعت می کرد (دشتی، نهج البلاغه، ص210).

از رسول خدا(صلی الله علیه و اله)روایت شده که فرمود:

«إن قامت الساعة و فی ید اجرکم فسیلة ما فإن استطاع أن لا یقوم حتی یغرسها فلیغرسها» (الطیالسی، مسند ابی داود، ص275)؛ اگر قیامت برپا شد و در دست یکی از شما نهالی بود، اگر می تواند قبل از حضور در قیامت آن را بکارد، پس حتماً آن را بکارد.

زنبور عسل و رونق تولید

یکی از تولید کنندگان نمونه که قرآن کریم به معرفی آن پرداخته است، زنبور عسل

ص: 154

است، زنبورها علاوه بر کار معماری و مهندسی که در ساخت و تولید خانه های متنوع برای زنبورهای کارگر، زنبورهای نر و زنبورهای ملکه به کار می برند، با الهام الهی از شهد گل ها و آب های پاکیزه می خورند و با تولید عسل به عنوان یک خوراک و دارو و نوشیدنی، سالم ترین محصول را ارائه می نمایند. میزان عسل تولیدی زنبورها بیشتر از مقدار نیاز خودشان است، و آن ها ایثارگرانه به تولید برای دیگران می پردازند (فتوح، همت و کار از دیدگاه قرآن و اهل بیت، ص166).

در قرآن کریم درباره زنبور عسل آمده است:

{وَ اَوْحی رَبُّکَ اِلَی النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمّا یَعْرِشُونَ * ثُمَّ کُلی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ اَلْوانُهُ فیهِ شِفاءٌ لِلنّ-اسِ اِنَّ فی ذلِکَ لَایَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ} (نحل/68 - 69)؛ «خدا به زنبور عسل وحی کرد که از کوه ها و درختان و سقف های رفیع منزل گیرید، سپس از میوه های شیرین تغذیه کنید و راه پروردگارتان را با طاعت بپویید، آن گاه از درون آن ها شربت شیرینی به رنگ های مختلف بیرون آید که در آن شفای مردمان است. در این کار نیز آیت قدرت خدا برای متفکران پیدا است (ترجمه الهی قمشه ای)

در همین راستا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) فرمود: «کونوا فی الناس کالنَّخلَةِ فی الطیرِ» (کافی، کلینی، ج6، ص332)؛ در میان مردم مانند زنبور عسل در میان پرندگان باشید.

پس مؤمنینی که با توکل و استعانت از خداوند متعال وارد مقوله کار و اشتغال و تولید می شوند، بایستی به سفارش امیرالمؤمنین(علیه السلام) از زنبور عسل درس گرفته و با سخت کوشی در پی خدمت رسانی به جامعه اسلامی بوده و با تولیدات سالم و رونق آن رشد و شکوفایی جامعه اسلامی را فراهم آورند و سیره زندگی امام علی(علیه السلام) را سرمشق زندگی و فعالیت خود قرار دهند.

ضرورت تأسی به سیره امام علی(علیه السلام)

اگر بگوییم مقام عظمای ولایت از حوادث زمان امیرالمؤمنین تأثیر گرفته و سیره و منش امام(علیه السلام) را در نام گذاری سال 1398 مدّ نظر داشته است، گزاف نگفته ایم؛ زیرا امام علی(علیه السلام) خود فرموده است:

ص: 155

«واعتبر بما مضی من الدنیا لما بقی منها، فإنّ بعضَها یُشبهُ بعضاً وآخِرِها لاحقٌ بأولها» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 69)؛ و از حوادث گذشته تاریخ برای آینده عبرت گیر، که حوادث روزگار با یک دیگر همانند بوده و پایان دنیا به آغازش می پیوندد (دشتی، ترجمه نامه 69، ص435).

در این ارتباط مقام معظم رهبری خود می فرماید:

«امروز شرایطی مشابه شرایط دوران حکومت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، پس روزگار نهج البلاغه است. اهمیت نهج البلاغه ترسیم شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) است، چیزی که ما امروز به آن کمال احتیاج را داریم.» (کنگره بین المللی نهج البلاغه، 1363).

امام علی(علیه السلام) و رونق تولید

امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از آنکه امام حسن(علیه السلام) را وصی و متولّی اموال و نخلستان های خود قرار می دهد، می فرماید: «و یشترط علی الذی یجعله إلیه أن یترک المال علی اصوله و ینفق من ثمره حیث اُمر به و هدی له... و ألّا یبیع من اولاد نخیل هذه القری ودیعة حتی تشکل ارضها غراساً» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 24)

امام(علیه السلام) در این وقف نامه فرموده است: با کسی که این اموال در دست اوست شرط می کنم که اصل مال را حفظ کرده، تنها از میوه و درآمدش بخورند و اتفاق کنند، و هرگز نهال های درخت خرما را نفروشند، تا همه این سرزمین به گونه ای زیر درختان خرمان قرار گیرد که راه رفتن در آن دشوار باشد (دشتی، ترجمه نامه 24، ص359).

که این تأکیدی است بر تولید بیشتر و گسترش عمرانی و آبادانی این موقوفات.

حضرت علی(علیه السلام) در مدت بیست و پنج سال سکوت و خانه نشینی، فعالیت های گسترده ای در زمینه کار و کوشش جهت تأمین زندگی بسیاری از بینوایان و درماندگان داشته اند تا جایی که با دست خود باغ احداث می کردند و قنات حفر می نمودند و سپس آن ها را در راه خدا وقف می کردند (سبحانی، فروغ ابدیت، ص146).

ص: 156

تأمین رفاه همگانی با «رونق تولید» فراهم می شود و جامعه ای که نتواند این امکان را فراهم سازد، محکوم به زیستن در سایه ی فقر است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) این امر را آن چنان مهم و اساسی می دانست که فرمود:

«من وجد ماءً وتُراباً ثمّ افتقر فأبعده الله» (مجلسی، بحارالانوار، ج19، ص13)؛ کسی که آب و زمین مناسب داشته باشد و فقیر باشد از رحمت خدا به دور است.

بدیهی است این گفتار ارزشمند امام(علیه السلام) همان گونه که درباره یک فرد صادق است، درباره یک ملّت نیز صادق است و مردمی که آب و خاک کافی دارند و باز هم نیازمند دیگران هستند، مسلماً از رحمت خداوند، به دورند.

تحقق عدالت اقتصادی جز با سرمایه گذاری و تولید امکان پذیر نیست. ابن ابی الحدید معتزلی شارح نهج البلاغه درباره اهتمام امام(علیه السلام) به کار و تولید می نویسد:

«کان یعمل بیده و یحرثُ الارض و یستقی الماءَ و یغرس النخل، کل ذلک یباشره بنفسه الشریفة، و لم یستبق منه لوقته و لا لعقبه قلیلاً و لا کثیراً و انما کان صدقة» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص147)؛ او با دستان خود کار می کرد، زمین را کشت و آب یاری می نمود و نخل می کاشت و جمله این کارها را خود به دست خویش انجام می داد، ولی نه آن وقت و نه برای بازماندگانش کم یا زیاد باقی نگذاشت و آنهاجز صدقه و بخشش نبود.(لایقی، ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج15، ص150)

تلاش امیرالمؤمنین(علیه السلام) در کار و تولید واقعاً اعجاب برانگیز است، از امام صادق(علیه السلام) در این باره آمده است:

«إنّ امیرالمؤمنین(علیه السلام) کان یخرج و معه أحمال النّوی فیقال له: یا اباالحسن! ما هذا معک؟ فیقول(علیه السلام): نخل إن شاءالله، فیغرسه فلم یغادر منه واحدة» (کافی، کلینی، ج5، ص75)؛ همانا امیر مؤمنان(علیه السلام) در حالی که بارهایی از هسته خرما همراهش بود و می رفت، به وی گفته شد، این ها چیست؟ فرمود: اگر خدا بخواهد، درختان نخل خرما، پس آن هسته ها را کِشت و حتی یک هسته را هم وا ننهاد.

ص: 157

آری از منظر امیر مؤمنان هسته های به ظاهر کم ارزش و خشک خرما، نخلستان های سرسبزی است که به اذن خداوند سالیان درازی منشأ خیر و برکت و مورد بهره مندی بندگان خدا قرار می گیرد، و این مهم محقّق نمی گردد و مگر با اهتمام به تولید و رونق آن.

فرهنگ کار در بینش علوی

در بینش علوی، کار ارزش است و تنبلی و سست عنصری سزاوار نکوهش. آن امام همام(علیه السلام) از کار کردن ابایی نداشت. او خود می فرماید:

«یک بار در مدینه سخت گرسنه شدم. بیرون رفتم تا در حومه مدینه کاری بیابم. زنی را دیدم که خاک گرد آورده، فهمیدم می خواهد از آن گِلی تهیه کند. نزد او رفتم و با وی به توافق رسیدم که در اِزای یک دلو آب یک حبه خرما دست مزد بگیرم و در پایان کار 16 حبه خرما، دست مزدم بود که وقتی ماجرا را برای پیامبر صلی الله علیه و اله بازگو نمودم، ایشان از آن خرما تناول فرمود.» (ابن حنبل، فضائل الصحابة، ج1، ص286)

بی زاری از تنبلی در بینش علوی

تحقق عدالت اقتصادی نیازمند فرهنگ کار و تلاش و تولید است، فرهنگی که علاقه به کار و تولید و بیزاری از تنبلی و بیکاری با طبیعت مردم عجین شده باشد، فرهنگی که در آن کار و تولید در کام مردم شیرین و تنبلی و بیکاری تلخ و رنج آور باشد و مردم کار و تولید را منشأ درآمد بدانند، نه اینکه از راه ارتباطات نادرست و روابط خارج از ضوابط به رفاه برسند.

امام علی(علیه السلام) در سیره خود تلاش می کرد تا چنین فرهنگی را در جامعه نهادینه کند و بر این اساس برابر خواسته عبدالله بن زمعه برای دریافت غائم و دریافت مالی بی زحمت، ایستاد و فرهنگ درآمد بدون تولید و مفت خواری را محکوم کرد، فرمود:

«إن هذا المال لیس لی ولا لک، و انّما هو فیء للمسلمین و جلب اسیافهم فإن شارکتهم فی حربهم کان لک مثل حظهم، و إلّا فجناة أیدیهم لا تکون لغیر افواههم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 232)؛ این مال نه از آنِ من است، و نه از آنِ تو، بلکه درآمد عمومی است، و از آنِ همه

ص: 158

مسلمانان است و فراهم آمده شمشیرهای آنان، پس اگر تو در جنگ با ایشان همراهی کردی، بهره ای همانند آنان داری، وگرنه چیده های دست آنان برای غیر دهان خودشان سزاوار نیست (دشتی، نهج البلاغه، ص334).

در همین راستا رهبر معظم انقلاب فرمودند:

برای شکوفایی اقتصاد کشور به کاری احتیاج داریم هم مجاهدانه باشد، هم عالمانه باشد، با تنبلی، با بی حالی، کم انگیزگی، مسئله اقتصاد کشور حل نخواهد شد. کار جهادی باید انجام گیرد، مدیریت های جهادی باید بر مسائل اقتصادی کشور احاطه داشته باشند، تصمیم گیری کنند، کار جهادی یعنی کاری که هم در آن تلاش هست، خستگی ناپذیری هست، هم اخلاص هست. یعنی انسان می فهمد که برای خودش، برای پر کردند کیسه خودش کار نمی کند، دارد برای مردم کار می کند، برای خدا کار می کند (مقام معظم رهبری، 1398).

حضرت علی(علیه السلام) مطلع شد که طلحه و زبیر بین مردم شایع کرده اند که علی(علیه السلام) فقیر است و چیزی ندارد، حضرت به کارگرانش فرمود: میوه ها و درآمد حاصل از غلات امسال را جمع آوری کنید و بفروشید و سود حاصله را در جای مخصوصی انباشته کنید و به من خبر دهید. پس از مدتی حدود صد هزار درهم از درآمد سالانه جمع و در کیسه های مخصوصی جاسازی شد. حضرت روی آن ها نشستند و دستور دادند طلحه و زبیر بیایند. وقتی آمدند و پرسیدند این ها چیست؟ فرمود: این ها سرمایه هایی از طلا و نقره است که حاصل دست رنج من است و کسی را در این اموال حقی نیست (عوفی بخاری، لباب الألباب، ص372). امام تلویحاً و با کنایه به آن ها فهماند که بروید کار و تولید کنید و از تنبلی، فزون خواهی و مفت خواری بپرهیزید.

البته امیرالمؤمنین(علیه السلام) هم می توانست مانند دیگر خلفاء با بذل و بخشش های بی حساب، طلحه و زبیر و دیگران را ساکت کند و مطیع خود سازد و برای خود هوادارانی

ص: 159

دست و پا کند و چهار روز بیشتر بر اریکه قدرت تکیه زند، اما او می دانست که این کار بر خلاف حق، عدالت، توحید، اسلام و انسانیّت است و با این کار ارزش های حقیقی به دست فراموشی سپرده خواهد شد.

حضرت می توانست با اعمال زور و قدرت دشمنان را از میان بردارد، و با تقسیم اموال بین خواص پایه های فرمانروایی خود را استوار گرداند. اما او دارایی ها و بیت المال را از آنِ همگان می دانست و برای او هیچ کس در بهره بردن از دارایی، بر دیگری برتری نداشت، نه پدر و یار، نه فرزند و تبار. او می خواست فرهنگ کار و تلاش را حاکم کند و مفت خواری، ویژه خواری، رشوه و اختلاس را به انزوا کشیده و آن ها را از جامعه محو و زایل کند. مقاومت ایشان برابر برادرش عقیل و تنبیه او با آهن داغ به خاطر توقع بی جای او به سبب خویشاوندی با حاکم بود.

حضرت پیوسته فرزندان و همسران خود را به تولید و سازندگی تشویق می کرد، و آن ها لباس های مورد نیاز را با دست خود می بافتند و با پشم ریسی، نخ آن را تهیه می کردند. به اهالی بصره فرمود:

«ما تنقمو یا اهل بصرة و أشار إلی قمیصه وردائِه فقال: والله أنّهما لمن غزل أهلی و أشار إلی صُرّةٍ فی یده فیها نفقته فقال: والله ما هی إلّا من غَلّتی بالمدینة، فإن أنا خرجتُ من عندکم بأکثر مما ترون فأنا عندالله لمن الخائفین» (خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، ج17، ص85)؛ ای اهالی بصره! این دو لباس من را که می بینید از بافته های اهل خانه است. سپس به کیسه ای که همراه داشت و مقداری نان خشک در آن بود، اشاره کرد و فرمود: این همان خوراک مختصری است که از مدینه آورده ام. سپس فرمود: اگر من با بیشتر از آن چه که اکنون نزد من می بینید از پیش شما خارج شدم، پس من نزد خدا از خائفین هستم.

اهتمام وافر امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کار و تولید باعث فعّال شدن چرخه اقتصاد و روی آوردن اغلب جامعه به امر تولید شده بود.

ص: 160

از قول محمد بن خالد نبیّ نقل شده که ابراهیم نخعی بر زنی که او را اُمَّ بکر می خواندند گذشت در حالی که هنگام صبح درب خانه اش نشست بود و در دستش دوکی بود که با آن ریسندگی می کرد. ابراهیم گفت: ای اُمّ بکر! دیگر پیر شده ای، آیا وقت آن نرسیده که دوک را بر زمین بگذاری؟ اُمّ بکر گفت:

«وکیف اضعه وسمعت علی بن ابیطالب امیرالمؤمنین(علیه السلام) یقول: هو من طیّبات الکسب؟» (عیاشی، تفسیر عیاشی، ج1، ص15)؛ چگونه آن را بر زمین بگذارم که شنیدم پیشوای مؤمنان علی(علیه السلام) می فرمود: ریسندگی از گواراترین و بهترین کسب و کارهاست؟

ظرفیت تولید و رونق آن در عرصه های گوناگون زندگی

امام علی(علیه السلام) کوشش جدّی داشت تا تولید در همه عرصه ها رونق پیدا کند، تلاش اقتصادی و خدمات تولیدی حضرت تنها در بخش کشاورزی و آباد کردن نخلستان ها خلاصه نمی شد، آن حضرت در تمامی زمینه ها به فکر رونق تولید بودند و کلیه اقشار و طبقات مردم را در اقتصاد سهیم می دانستند. نامه 53 نهج البلاغه خطاب به مالک اشتر شاهد گویایی است که حضرت برای تمامی اقشار و طبقات از کارگزاران و مدیران، سپاهیان و نویسندگان، قضّات و تجّار، کشاورزان، کارمندان، کارگران، زنان، یتیمان و کهنسالان، توصیه ها و برنامه ها و دستورات جداگانه ای فرستادند. و بسیار شایسته است که رهبر معظّم انقلاب هم دامنه تولید و رونق آن را شامل همه اقشار می دانند و می فرمایند:

«تولید هم که ما می گوییم فقط تولید صنعتی را نمی گوییم، تولید صنعتی، تولید کشاورزی، دام داری، صنایع بزرگ، صنایع متوسط، صنایع کوچک، حتی صنایع دستی و صنایع خانگی، حتی تربیت دام، چند دام در خانه های روستایی که خود این به مراتب کمک خواهد کرد به گسترش رفاه عمومی در جوامع. این ها را باید بنشینند، برنامه ریزی کنند.» (بیانات مقام معظم رهبری در بین زائران حرم رضوی،

1/1/1398).

ص: 161

رونق تولید در عرصه های بازرگانی و صنعت

از منظر امیر مؤمنان علی(علیه السلام) بازرگانی و صنعت جایگاهی اساسی در ساختار اقتصادی و اجتماعی دارد. آن حضرت بازرگانی و صنع را دارای ماهیتی سازنده می داند و بر این اعتقاد است که بازرگانان و صنعت گران تولید کنندگان و پدید آورندگان وسایل زندگی مردم هستند و باعث آرامش آنان می باشند، همان گونه که به مالک اشتر می فرماید:

«ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِی الصِّنَاعَاتِ، وَأَوْصِ بِهِمْ خَیْراً، الْمُقِیمِ مِنْهُمْ وَالْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَالْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ، فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَأَسْبَابُ الْمَرَافِقِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53)؛ سپس سفارش مرا درباره بازرگانان و صاحبان صنایع بپذیر و آن ها را به نیکوکاری سفارش کن، بازرگانانی که در شهر ساکنند، یا آنان که همواره در سیر و کوچ کردن می باشند و بازرگانانی که با نیروی جسمانی کار می کنند، چرا که آنان منابع اصلی منفعت و پدید آورندگان وسایل زندگی و آسایش مردمند (دشتی، نهج البلاغه، نامه 53، ص415).

بستر سازی لازمه رونق تولید

امام علی(علیه السلام) اولین مدرسه اسلامی را در صفه ساخت و خود در آنجا تدریس نمود. به دانشگاه جندی شاپور در خوزستان برای تدریس ادبیات و طب و علوم دیگر دعوت شد، امّا به علت وقوع جنگ، انجام آن صورت نگرفت. در تحقّق معالجات پزشکی مانند «جذام، ضد عفونی، امراض داخلی» موفق بود. در تدوین قرآن نقش اساسی داشت. تجوید قرآن را به مسلمین آموخت، علم نحو را به شاگردانش آموزش داد، ستاره شناسی و جهت یابی در شب را در اولین مرحله در راه جلولا(1) و نهاوند(2)

برای لشگر مورد بهره برداری قرار داد. استفاده از روشنایی جیوه را برای کار کردن در شب اولین بار برای ساخت کشتی ها در شب در زمان حیات حضرت مورد استفاده قرار گرفت. فلزشناسی مطرح شد، تدریس زبان

ص: 162


1- . شهر «جولا» یکی از شهرهای کردنشین عراق و در کانون استان دیالی عراق است.
2- . «نهاوند» یا «ناون» شهری در جنوب غرب استان همدان است.

خارجی مجاز شمرده شد. و دوره های تعلیم مدیریت به کارگزاران جهت اداره جامعه اسلامی تحقق پذیرفت (دشتی، امام علی و اقتصاد، ص381).

وظیفه دولت کمک به رونق تولید

بدیهی است که همه بخش های حکومت اسلامی نیاز به منابع مالی دارند که دولت موظف است این منابع را تأمین نماید، و اگر اختلالی در امور مالی حکومت رخ دهد آثار آن در همه بخش ها آشکار می شود. تأمین مالی کشاورزان و حرمت آنان بدان است که زمینه لازم برای کشت و کار درست آنان فراهم شود و آنان یاری گردند تا زمین را به خوبی و با بیش ترین بهره وری و کم ترین آسیب رسانی به طبیعت، بارور سازند و همگان را از کشت و کار خود بهره مند نمایند، و در صورت پیدایش مشکلاتی برای زمین یا محصل، آنان از حمایت های دولت به خوبی و به درستی بهره مند شوند. امام علی(علیه السلام) در این زمینه فرمود:

«فإن شکوا ثقلاً أو عِلّةً او انقطاع شرب او بالة او إحالة ارض اغتمرها غرق، او اجحت بها عطش خففت عنهم بما ترجوا أن یَصلُحَ به أمرهم» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ پس اگر از سنگینی خراج یا آسیبی، یا بریده شدن آب یاری زمینی، یا آب زیاد رسیدنی، یا دگرگونی زمینی که آب بسیار آن را در خود فرو برده است، یا تشنگی به آن زیان رسانیده است، شکایت کردند، تا اندازه ای در تخفیف خراج به آنان تخفیف می دهی که امیدوار شوی بدان وسیله کارشان به سامان می رسد (دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص524).

عمران و آبادانی در حکومت امام علی(علیه السلام) سیاست اساسی شمرده می شد. آن حضرت به مالک اشتر فرمود: «ولیکن نظرک فی عمارة الارض، ابلغ من نظرت فی استجلاب الخراج» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ باید نگرش تو در آبادانی زمین رساتر از نگرش تو در گرفتن خراج باشد.

تدوین و تألیف کتب علمی

امام علی(علیه السلام) یکی از پیش گامان تدوین و تألیف آثار علمی بین امت اسلامی بود و

ص: 163

همگان را به تألیف و تدوین کُتب مفید سفارش می نمود. امام علی(علیه السلام) اولین کسی بود که در احکام دین کتاب تدوین نمود و برای اولین بار علم نحو را مطرح، تکمیل و آموزش داد (خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه ، ج2، ص 208).

طبق نقل امام صادق(علیه السلام) کتاب فقهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) مفصل و دارای صفحاتی بی شمار بود که کاغذهای آن 70 ذرع طول داشت و با خط امام نگاشته شده بود و تمام حلال و حرام در آن مشروحاً بیان گردیده بود. و تمام آن چه را که امت اسلامی نیاز داشته و دارند، جواب آن در این کتاب آمده است (همان، ص316).

اثر دیگر امام به نام «الجامعة» که همانند «جفر جامع» بی نیاز کننده انسان از هرگونه اطلاعاتی است و درباره آن نوشته اند:

«إنّ الجفر و الجامعة کتابان لعلیّ قد ذکر فیها علی(علیه السلام) طریقة علم الحروف، الحوادث الی انقراض العالم، و أولاده یحکمون بها» (جرجانی، شرح المواقف، ج6، ص22)؛ همانا کتاب جفر و جامعه از علی است که بر اساس حروف، آگاهی های لازم نسبت به حوادث روزگار تا قیامت در آن گرد آمده و فرزندانش می توانند از آن استفاده کنند. امامان معصوم به ویژه امام حسن و امام حسین‘ وقتی پاسخ بسیاری از پرسش های شرعی را به مردم می دادند، می گفتند: «ذلک کان فی کتاب علیٍ» (شیخ طوسی، تهذیب الاحکام ، ج1، ص 936).

رونق تولید با احداث مساجد

حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در تمام دوران زندگی به مسجدسازی توجه ویژه داشت. در اُحد، در جنوب مسجد النّبی در شهر مدینه، در محله مساجد سبعه، و هرجا که اقامت می فرمود به امر مسجدسازی می پرداخت، حتی آنگاه که ارتش خود را برای صفین کوچ می داد، در طول راه نیز این امر مقدس را از یاد نبرد، وقتی امام و لشکریانش به شهر مرزی «هیت»(1)

رسیدند در منطقه ای به نام «اقطار» توقف کرد و در همان توقف کوتاه مسجدی

ص: 164


1- . شهر «هیت» در غرب رمادی، مرکز شهر انبار واقع در 110 کیلومتری بغداد قرار دارد.

ساخت که تا سالیان طولانی مردم در آن جا نماز می گذاردند و مشکل عبادت گاه مردم آن سامان مرتفع شد. امام(علیه السلام) در محل جنگ احزاب مسجد فتح را به یاد پیروزی بر عمرو بن عبدود و مهاجمان قریش بنا نمود (قمی، سفینة البحار، ج1، ص601)، و شب ها در آن جا نماز می خواند. حضرت در بصره و کوفه و در آبادان نیز مساجدی بنا کرد (ابن شهرآشوب، مناقب آل الطالبین، ج2، ص123).

رونق تولید با احداث مسکن

امام علی(علیه السلام) سالانه درآمد چهل هزار دینار منافع باغاتش را در راه خدا به مستمندان می بخشید تا برای ازدواج جوانان یا تهیه مسکن بیچارگان، استفاده شود. ایشان در محله «بنی زریق» مدینه چند خانه ساخت و آن ها را به خاله های خود بخشید با این شرط که پس از آنان وقف مستمندان شود (مجلسی، 1070ق، ج4: 43)

بیهوده نیست اگر اهمیّت مسکن سازی نزد رهبر معظّم انقلاب را برگفته از همین شیوه امیر مؤمنان علی(علیه السلام) بدانیم، زیرا حضرت آیت الله خامنه ای، مسکن سازی را از جمله رشته های کارآفرین خوانند و فرمودند:

«از جمله غفلت های چند سال اخیر، بی توجّهی به موضوع مسکن سازی بوده است، باید از فرصت ترمیم یا ساخت مسکن برای هم وطنان سیل زده استفاده کرد و با کمک دستگاه های مختلف و بخش خصوصی حرکت عظیم اشتغال زا و تولیدآفرین در بخش مسکن را به وجود آورد.» (بیانات رهبر، دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام، 1398).

رونق تولید با احداث و حفر چاه

حضرت علی(علیه السلام) در زندگی پربرکت خویش چاه های آب و قنوات زیادی حفر نمود. هنوز پس از گذشت چهارده قرن در مدینه و اطراف آن تابلوهایی از چاه های برجا مانده از امام علی(علیه السلام) با نام «آبار علی» باقی مانده است. وقتی ارتش حضرت به سوی صفین می رفت از شهر انبار عبور کرد، آب مورد نیاز نداشتند، همگی تشنه و خسته به جستجوی

ص: 165

آب پرداختند که بی نتیجه بود. از راهبی پرسیدند، او جواب داد آب آشامیدنی مرا نیز از دو فرسنگ راه می آورند. امام در آن صحرای تفتیده اسب تاخت و در نقطه ای ایستاد و خیره به زمین نگاه کرد و فرمود: «در این مکان آب وجود دارد، اینجا را حفر کنید». سربازان مقداری زمین را کندند، به تخته سنگ بزرگی رسیدند، هرچه تلاش کردند حتی با تعداد صد نفر نتوانستند سنگ را از جای خود تکان بدهند، در این لحظه حضرت از اسب فرود آمد خود به حفر چاه همت کرد و با ذکر و زمزمه ای سنگ را از جای کند. آب فواره زد و بالا آمد. دستور داد همگان از آن آب گوارا و خنک بنوشند و ذخیره سازند و اسبان و دیگر چهارپایان را سیراب کنند (سپهر، ناسخ التواریخ ش، ج2، ص 34).

در سرزمین «ینبع»(1)

سر راه کوفه و مکه چاه هایی حفر کرد که اغلب آن ها به آب رسید و آن ها را وقف محله ها، یا فقرا یا مسافرانِ خانه خدا نمود (کافی، کلینی، ج7، ص543).

رونق تولید با تأسیس آسیاب آبی

در روزگار علی(علیه السلام) وضع کشت گندم مناسب نبود؛ چون از گندم های نامرغوب و باریک و ضعیف استفاده می کردند. حضرت علی دستور داد از طائف و ایران بذر گندم های مرغوب تهیه و کشاورزی را رونق دهند. آن حضرت اولین کسی است که آسیاب آبی را با آب قنات ها ساخت و به راه انداخت تا گندم ها را آرد کنند (ژایکر، خداوند علم و شمشیر، 1363ش).

رونق تولید با احداث اسکله و کارخانه کشتی سازی

امام علی(علیه السلام) برای رفع نیازهای مسلمانان در سفرهای دریایی به مهندسین ایرانی دستور داد، از درآمد ملّی کشور، اسکله ای در شهر بندری «جدّه» ساختند تا رفت و آمدهای دریایی به سهولت انجام گیرد.

و هم چنین برای رونق سفرهای دریایی دستور ساختن کارگاه کشتی سازی را صادر

ص: 166


1- . شهر «ینبع» شهری است ساحلی در فاصله 200 کیلومتری مدینه و 300 کیلومتری شمال جدّه واقع شده است.

فرمود، تا از درآمد عمومی، مخارج آن تأمین و به خط تولید برسد و پس از اتمام کارگاه کشتی سازی شخصاً آن را افتتاح نمود (همان، ص85).

هم چنین امام در نقشه شهری و وسیع بودن خیابان ها نیز تلاش می کرد و پس از ساختن بندر و اسکله در جدّه، از جدّه تا شهر غَلّه جاده شوسه ایجاد کرد (همان، ص83).

حمایت از اقشار ضعیف با رونق تولید

پیشوای مؤمنان علی(علیه السلام) معتقد بود تأمین نیازمندان وظیفه اساسی دولت ها است که نباید نادیده گرفته شود. باید از طریق رونق تولید و کسب درآمد نیاز تمام کسانی را که خود نمی توانند نیازهای خویش را به خوبی تأمین کنند برطرف نمود. حضرت علی(علیه السلام) در این باره در سفارش به مالک اشتر می فرماید: «ثمّ طبقة السفلی من اهل الحاجة و المسکنة الذین یحق رفدهم و معونتهم» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53)؛ تو را به نیازمندان و مستمندانی توجّه می دهم که یاری رساندن آنان حقی است بر گردن مسؤولین.

و باز در تأکید بر توجه به اقشار ضعیف جامعه می فرماید: «ثمَّ الله الله فی الطبقة السفلی من الذین لاحیة لهم من المساکین و المحتاجین و اهل البؤسی و الزمنی فإن هذه الطبقة قانعاً و مغتراً» (همان)؛ خدا را در نظر بگیر درباره طبقه ضعیفی که هیچ چاره ای ندارد، همان مستمندان، نیازمندان، بی نوایان و زمین گیرانی که بعضی درخواست کننده و بعضی هم نیازمندانی اند که روی درخواست کردن ندارند.

حضرت درباره موقعیت این قشر در جامعه می فرماید:

«فإن هؤلاءِ من بین الرعیةِ احوج إلی الإنصاف من غیرهم» (همان)؛ این گروه از میان شهروندان به دادخواهی و کمک از دیگران نیاز بیشتری دارند.

شکوفایی و رفاه جامعه با رونق تولید

عملکرد علی(علیه السلام) در دوران حکومتش بر این بود که چون مدّتی - علی رغم مشکلات فراوان - برنامه های خود را پیش برد، در مناطقی که در اختیار ایشان بود، رفاه عمومی چهره

ص: 167

گشود و آسایش، زندگی مردم را در بر گرفت چنان که خود فرمود: «البستُکم العافیةَ من عدلی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 87)؛ با عدالت خود شما را زیر چتر عافیت قرار دادم.

امام در مورد ایجاد رفاه نسبی در مناطق تحت حکومت خود می فرماید:

«ما اصبح بالکوفة احد إلّا ناعماً و إنّ ادناهم منزلةً بأکلُ البرِّ و یجلس فی الظل ویشربُ من ماء الفرات» (گیلانی، السیف الربانی، ص3)؛ همه مردم کوفه از رفاه برخوردار گردیدد، چون پایین ترین آن ها (یعنی فقیرترین افراد جامعه) نان گندم می خورد و سرپناه مناسب دارد و از آب سالم فرات می نوشد.

حضرت علی(علیه السلام) در دوران حیات خود به ویژه در زمان خلافت خویش تلاش داشت تا فقر را ریشه کن سازد و همگان را با تحقق عدالت اقتصادی و اجتماعی به حقوق خود برساند و نیازمندان و از کار افتادگان را تأمین نماید؛ لذا همه شهروندان را از رفاه نسبی برخوردار کرده بود و و تأمین اجتماعی تا بدان پایه رسیده بود که تکدّی گری وجود نداشت، یا نادر و استثنایی دیده می شد. چنان که در خبر آمده است:

«مرّ شیخٌ کبیرٌ یسأل، فقالَ امیرُالمؤمنین(علیه السلام) ما هذا؟ فقالوا یا امیرالمؤمنین! نصرانیٌ. فقال أمیرُالمؤمنین استعملتموه حتی اذا کبُر وعجزَ منعتموه؟ أَنفِقوا علیه من بین المال.» (شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص293)؛ پیرمردی از کار افتاده دیده شد که دست نیاز به سی مردم دراز کرده بود. حضرت فرمود این چیست؟ گفتند: ای امیر مؤمنان! مردی نصرانی است. حضرت فرمود: هنگامی که جوان و توانا بود، از او کار کشیدید، و اکنون که پیر و ناتوان شده است، رهایش کرده اید؟! او را از بیت المال تأمین کنید.

کیفیت طرح این ماجرا و برآشفتن امام از دیدن چنین صحنه ای و نوع پرسش حضرت که «ما هذا؟» (این وضع چیست؟) نشان دهنده آن است که نباید مستمند و نیازمندی وجود داشته باشد. یعنی در حکومت کوتاه علی(علیه السلام) در مناطقی که در اختیار علی(علیه السلام) بود، فقر و ناداری بدان حد کاسته شده بوده است که یک مورد فقر موجب شگفتی حضرت شده

ص: 168

و اعتراض شدید وی را در پی داشته است (دلشاد تهرانی، دلالت دولت، ص367). باشد که با تأسی به سیره امام علی(علیه السلام) کار و تلاش و رونق تولید برای همه اقشار ملّت اسلامی فراهم آید؛ ان شاءالله.

نتیجه

انسان باید با کار و کوشش خود زمین را آباد سازد و منافع آن را به دست آورد، و بدون کار و کوشش سهمی ندارد.

امیر مؤمنان(علیه السلام) در دوران خلافت و قبل از آن به کار تولید می پرداخت و همواره رونق تولید را به فرزندان خود و آیندگان سفارش می فرمود.

اهتمام مسؤولین و کارگزاران به کار و تولید باعث فعّال تر شدن چرخه اقتصاد و روی آوردن اغلب جامعه به امر تولید می شود.

یکی از راه های برطرف کردن نیازِ نیازمندان، تولید و کسب درآمد است، آن حضرت با حاکم کردن فرهنگ کار و تولید و دوری از سستی و تنبلی، رفاه و آسایش نسبی و شکوه اقتصادی را به جامعه اسلامی بازگرداند.

اگر جوامع اسلامی به ویژه جامعه اسلامی ایران به سفارشات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در زمینه کار و تولید و رونق آن توجه نموده و به سخنان مقام معظّم رهبری که تبلور سیره علوی است اهتمام ورزند، معضلات اقتصادی برطرف شده، فقر و نیازمندی از جامعه رخت بربسته، عزت و سربلندی و رفاه و آسایش قرین جوامع اسلامی خواهد شد.

ص: 169

ص: 170

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید معتزلی، ابوحامد، هبةالله، شرح نهج البلاغه، بیروت: مؤسسه الأعلمی، 649ه-.

2. جرجانی، میر سید شریف، شرح المواقف، قم: الشریف الرضی، 756ق.

3. حنبل، احمد، فضائل الصحابة، بیروت: مؤسسه الأعلمی، 240ه-.

4. دشتی، محمد، امام علی و اقتصاد اسلامی ، قم: انتشارات امیرالمؤمنین، چاپ چهارم ، 1390ش

5. دلشاد تهرانی، مصطفی، دلالت دولت، تهران: دریا، 1394.

6. ژایکر آلمانی، رودولف، خداوند علم و شمشیر، تهران: ا نتشارات ایرانیان، 1363ش.

7. سبحانی، جعفر، فروغ ابدیت، تهران: بوستان کتاب، 1355ش.

8. سپهر، محمدتقی لسان الملک، ناسخ التواریخ، ترجمه جمشید کیانفر، اساطیر، 1386ش.

9. شهرآشوب، عزالدین ابوجعفر ، مناقب آل الطالبین، تهران: بوستان کتاب، بی تا.

10. طباطبایی، سید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الاعلمی، 1417ه-.

11. طوسی(شیخ طوسی)، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، 10 جلدی، بیروت: دارالمعارف، 1413ه-.

12. طیالسی، سلیمان بن داودق، مسند ابی داود، بیروت: دارالمعارف، 1321.

13. الطیالیسی، محمد بن مسعود العیاشی، تفسیر عیاشی، بیروت: مؤسسه الأعلمی، 1411ه-.

14. عوفی بخاری، نورالدین محمدش، لباب الألباب، تهران: انتشارات فخر رازی، 1361.

15. فتوح، رضا، همت و کار از دیدگاه قرآن و اهل بیت، بی جا، 1389ش.

16. قمی ، شیخ عباس، سفینة البحار، ترجمه محمد باقر ساعدی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، بی تا.

17. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، اصول کافی، 15 جلدی، قم: دارالحدیث،1372.

18. گیلانی، عبدالقادر ، السیف الربانی، احمد فرید المزیدی، قم: مرکز تحقیقات علوم اسلامی، بی تا.

19. لایقی، غلامرضا، ترجمه شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، تهران: بوستان کتاب، 1387ش.

ص: 171

20. مکارم شیرازی و همکاران، تفسیر نمونه، 27 جلد، قم: دارالکتب الاسلامیه، 1376.

21. هاشمی خویی، میرزا حیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، 21 جلد، تهران: مکتبة الاسلامیه، 1324ق.

22. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، انتشارات دانشگاه تهران، 1377

23. قیّم، فرهنگ معاصر میانه عربی _ فارسی، ناشر: فرهنگ معاصر.

24. معین، محمد، فرهنگ فارسی معین، تهران: مؤسسه انتشارات امیر کبیر، تهران، چاپ هشتم، 1371ش.

ص: 172

6. اصلاحات نرم افزاری امام علی (علیه السلام) در رونق بخشی به نظام تولید

اشاره

زینب رنجبر همقاوندی(1)، علی محمد میر جلیلی(2)

ص: 173


1- . دانشجوی دکتری علوم و معارف نهج البلاغه (نویسنده مسئول)، aminshabrangi@yahoo.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه میبد، almirjalili@meybod.ac.ir

ص: 174

چکیده

تولید، رکن اصلی نظام اقتصادی یک جامعه شمرده می شود. بدیهی است که الگوگیری از روش های موفق در این حوزه، مطلوب و ضروری تلقی می شود. از الگوهای موفق در این حوزه، بررسی نظام تولید امام علی(علیه السلام) است. ایشان با انجام اصلاحات نرم افزاری در دو حوزه ایدئولوژی سازی و چیدمان مناسب عوامل تولید بر پایه نیاز جامعه و تولیدات مناسب با هر محیط، توانستند به حداکثر بهره وری در این زمینه برسند. روش پژوهش در مقاله پیشِ رو، کتابخانه ای، جهت جمع آوری داده های تاریخی و تحلیلی در پردازش داده هاست. نتیجه به دست آمده از پژوهش نشان می دهد که اتخاذ تدابیر علمی و اصلاح نظام تولید، اصلی ترین بخش برای دستیابی به رونق همه جانبه در این زمینه است.

کلیدواژه ها: سیره امام علی(علیه السلام)، اصلاحات نرم افزاری، رونق، تولید.

مقدمه

پول و کسب ثروت، یکی از اساسی ترین ارکان استقلال و پویایی هر جامعه شمرده می شود و به تبع آن، یکی از شاخص های سنجش رشد و بالندگی یک کشور، شاخص رشد اقتصادی است؛ لذا از دیرباز جوامع گوناگون برای کسب بیشترین درآمد و ثروت، با یکدیگر به رقابت برخاسته، دست به دامان متفکران این حوزه شده و افکار و آرای آنان را به عنوان راهبران این حوزه پیروی نموده اند. دیدگاه این افراد چنان مهم و تأثیرگذار بود که بر همه امور آن کشور سایه افکنده است؛ به طوری که نظام هر یک از کشورها در نتیجه دنباله روی از هر یک از اندیشمندان، با نام وی شناسایی می شد و گاه همانند هر نظام بشری

ص: 175

دیگر، قوت و ضعف هایی داشته و حتی برخی از آن ها مانند نظام مارکسیستی، با شکست مواجه شدند و قدرت منادی این نظریه (شوروی) را نیز به تجزیه و سقوط کشاند.

در جهان بینی اسلام، برخلاف نظام های دیگر، اقتصاد جزئی از دین و یکی از ارکان اساسی آن است؛ به طوری که برخی از راهکارهای عبادی، مربوط به پرداخت های مالی بوده و پیوند محکمی بین آن و سعادت یا شقاوت ابنای بشر حاکم است. در این بینش، اسلام دینی آسمانی است که از جانب خدا و توسط پیامبر(صلی الله علیه و اله)برای رسیدن بشر به همه کمالات فرستاده شده و از پیروان خود خواسته تا برای رسیدن به موفقیت حداکثری، در ابعاد فردی و اجتماعی، از راهکارهای داده شده پیروی کنند. در این مکتب، نظریه پردازان عرصه اقتصاد، پیامبران و ائمه(علیهم السلام) هستند که قرآن آن ها را لازم الاتباع دانسته است: {أَطِیعُوا اللَّ-هَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} (نساء/59) و ضمان سعادت بشر را در پیروی کامل از این بزرگواران قرار داده است. رفتار اقتصادی هر یک از امامان بزرگوار(علیهم السلام) به عنوان یک مدل کامل رفتاری، قابل پیروی است.

از میان ائمه(علیهم السلام)، زمانه حضرت علی(علیه السلام) بسیار شبیه زمانه ما می نماید. حکومت متموّلان جامعه که امروز با نام لیبرال از آن ها یاد می شود، باعث شده بود تا فاصله فقیر و غنی بسیار افزایش یافته، ثروتمندان فقط به دنبال سود حداکثری خود باشند و وقعی به ضعفای جامعه ننهند. حضرت(علیه السلام) با رونق بخشی به توان تولیدی، توانستند جامعه ای را ایجاد نمایند که خود ایشان در توصیف اوضاع سامان یافته مردم، از تعبیر «برخورداری افراد جامعه از نان گندم» استفاده نمودند. روشن است وصف حضرت از نان گندم در حالی که قوت اصلی مردم نان جو بود، حکایت از ایجاد رفاه نسبی توسط امام(علیه السلام) برای مردم است.

مقام معظم رهبری(حفظه اللّه) نیز با در نظر گرفتن شرایط کنونی جامعه، که تحریم های غربی چندین برابر شده، ارزش پول سقوط کرده و قیمت ها افزایش چندین برابر داشته، بهترین راهکار برای گذر از این برهه را رونق گرفتن بخش تولید می دانند؛ لذا شعار سال 1398 را «رونق تولید» انتخاب نموده، فرمودند:

ص: 176

تولید اگر چنانچه به راه بیفتد، هم می تواند مشکلات معیشتی را حل کند، هم می تواند استغنای کشور از بیگانگان را تأمین کند، هم می تواند مشکل اشتغال زایی را برطرف کند ... لذاست که مسئله تولید به نظر من مسئله محوری امسال است. (1/1/98)

همان گونه که ایشان تبیین فرموده اند، کلید راهبردی این بحران، تکیه بر توان تولید است. بنابراین برای عملیاتی کردن این امر باید روش یا الگوی موفقی را برگزید. بهترین گزینه در شرایط کنونی، پیمودن راهی است که امتحان شده باشد و از خطاهای نظریه های بشری مصون باشد. سیره تولیدی امام علی(علیه السلام) این دو ویژگی را کاملا داراست.

پیشینه

درباره سیره اقتصادی امام(علیه السلام) نوشته های بسیاری، هم به صورت مستقل و هم غیرمستقل موجود است که در این منابع به صورت پراکنده اندیشه امام(علیه السلام) در باب تولید بیان شده است که بهترین نمونه آن، کتاب اقتصاد از «دانشنامه امام علی(علیه السلام)»است که زیر نظر آقای صادقی رشاد تهیه شده است.

در باب روش شناسی سیره تولیدی امام(علیه السلام) مقاله ای از دکتر مجید رضاییان با نام «جایگاه تولید اقتصادی در سیره و گفتار امیرالمؤمنین(علیه السلام)» و چند مقاله دیگر موجود است و تاکنون مقاله ای از اصلاحات نرم افزاری امام(علیه السلام) از جهت روش ها و به کارگیری دانش فنی که منجر به رونق تولید شد، نوشته نشده و از این حیث بدیع است.

1. سیره تولیدی امام علی(علیه السلام)

اشاره

یکی از نکات بسیار مهم در سیره تولیدی امام(علیه السلام) کار و فرهنگ کار است که در تمام روایاتِ سنت قولی و فعلی ایشان آمده است. تولید که محصول فکر و تلاش یک امت می باشد، زاده فرهنگی است که در آن کار به عنوان امری مقدس شناخته شود. ناگفته پیداست، در چنین جامعه ای فقر اقتصادی که زاده بیکاری و بهره نبردن از توان یک اجتماع است، جایگاهی نخواهد داشت (ری شهری،گزیده دانش، ص239).

ص: 177

از دیدگاه جامعه شناسان و روان شناسان، زمانی می توان در نهادینه سازی درونی مفاهیم در جامعه موفق شد که بستر مناسبی برای رشد و نمو آن ایجاد شود و تداوم آن بستر، تبدیل شدن مفاهیم به فرهنگ پایدار را در پی خواهد داشت؛ لذا ضمان موفقیت هر بینشی، در آماده سازی بعد روانی آن است(دهشیری، رسانه و فرهنگ سازی، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، دوره دوم، ش8).

به عنوان گام اول در ایجاد زمینه مناسب در جامعه، امام(علیه السلام) ایدئولوژی متناسب با مفهوم کار را درست کردند؛ به این معنا که هر فرد نسبت به مسائل گوناگون، بینش و رویکرد خاصی دارد که سبب تصمیم گیری و عملکرد وی می شود. ایجاد بینش و دادن خط فکری از سوی رهبران هر اندیشه، یکی از عوامل مؤثر در ایجاد زمینه است. حضرت برای به چرخه انداختن نظام تولید، در دو حوزه به ایدئولوژی سازی اقدام نمودند:

الف) ایجاد فرهنگ کار

امام علی(علیه السلام) ابتدا با بیانات و رهنمود های خویش مفهوم «کار به عنوان فرهنگ برای مسلمان» را برای جامعه باورپذیر کردند. در این بینش، حضرت کار و داشتن حرفه را لازمه زندگی یک مسلمان دانسته و اختصاص بخشی از شبانه روز به کار را، شاخص ارزیابی زندگی فرد دیندار مطرح کردند.(1) در این ایدئولوژی، سستی در کار دنیا را عامل رخوت کار آخرت،(2)

و رستگاری در سرای باقی را تنها با طلب رزق حلال برای خانواده مقدور دانستند.(3)

در روایات آمده است که یکی از کارهای امام(علیه السلام) آموزش و تعلیم به فقرا بوده

ص: 178


1- . مؤمن باید شبانه روز خود را به سه قسمت تقسیم کند: زمانی برای نیایش و عبادت پروردگار و زمانی برای تأمین هزینه زندگی و زمانی برای واداشتن نفس به لذت هایی که حلال و مایه زیبایی است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 390).
2- . دشمن می دارم آن کس را که در کار دنیایش تنبل است؛ چراکه اگر در کار دنیا تنبل باشد، در کار آخرت، تنبل تر خواهد بود (کلینی، اصول کافی، ج5، ص86، ح8).
3- . آن که دنیای حلال بجوید، تا بر پدر یا فرزند یا همسرش مهربانی ورزد، خدا او را برانگیزد، در حالی که چهره اش چون ماه شب چهارده باشد (ری شهری، سیاست نامه،حدیث170).

است.(1)

اگر تنها بخشی از این تعالیم، فرهنگ سازی ایشان برای کار باشد، روشن است که تا چه اندازه، کار ایدئولوژیک می تواند بر تولید تأثیر داشته باشد. در خطبه 34 نهج البلاغه آمده است :«اما حق شما بر من این است که شما را نصیحت کنم... و به شما آموزش دهم تا جاهل نمانید و شما را تربیت کنم تا بیاموزید و طبق آن رفتار کنید...»(شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه34).

حوزه فرهنگ سازی امام(علیه السلام) منحصر به گفته ها نشد؛ بلکه ایشان با کار طاقت فرسا، احداث باغ ها و نخلستان ها، حفر حلقه های متعدد چاه و ادامه این مسیر حتی در دوران تصدی حکومت مسلمین و با درآمیختن سخن و عمل نشان دادند که ایدئولوژی اسلام درباره ضرورت کار و تولید، یکی از آرمان های اساسی اسلام است (حکیم آبادی، بررسی کارآیی بانکهای تجاری در ایران مطالعات موردی صادرات مازندران 385).

ابن ابی الحدید در شرح خود بر نهج البلاغه می نویسد: «او با دستانش کار می کرد؛ زمین را می کاشت؛ آبیاری می کرد؛ درخت خرما می کاشت و همه این ها را خودش انجام می داد»(ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج15، ص147).

ب) ایجاد روحیه برادری دینی

پیش از ورود به این مبحث، باید گفت که نگاه حضرت(علیه السلام) به کار، نگاهی دینی و الهی است؛ بدین معنا که الگوهای سامان دهی به رفتارهای اقتصادی ایشان، دین اسلام می باشد. در این حالت، برخلاف نظام های اقتصادی دنیا که هدف از کار و تولید، برخوردار شدن از سطح حداکثری رفاه و دستیابی به مواهب هر چه بیشتر دنیا و لذت های مادی و دنیوی در چهارچوب خود است، جهان بینی فرد مسلمان در پرداختن به امر تولید، در راستای

ص: 179


1- . برنامه کار علی(علیه السلام) چنین بود که پس از به جا آوردن نماز صبحف تا طلوع خورشید، پیوسته به تعقیبات نماز مشغول می شد. زمانی که خورشید طلوع می کرد، فقیران و بینوایان و مردم دیگر نزد او جمع می شدند و او به آن ها فقه و قرآن می آموخت (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص109؛ ابن فهد حلی، عدة الداعی، ج1، ص10).

ایدئولوژی ها و خط مشی های تعیین شده توسط دین خواهد بود که عبارتند از رسیدن انسان به کمال حداکثری و جلب رضایت خداوند (عبدالملکی، اقتصاد مقاومتی، ص103-104)

لذا امام(علیه السلام) انگیزه لذت طلبی را به شدت از خود نفی می کنند و می فرمایند:

من آفریده نشدم که خوردن خوراکی های پاکیزه، مرا به خود مشغول دارد، همچون حیوان پرواری که تمام همّش، علف است، و یا همپون حیوان رهاشده ای که کارش چریدن و خوردن و پر کردن شکم است و از سرنوشتی که در انتظار اوست، بی خبر است که آیا بیهوده یا مهمل و عبث آفریده شده ام؟(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه46).

با این مقدمه می توان گفت، بینش امام(علیه السلام) نسبت به تولید، بینشی در راستای جهان بینی اعتقاد به زندگی پس از مرگ است. در این بینش، از آن جا که انسان ذاتا موجودی اجتماعی است و سعادت او در گرو سعادت جامعه ای است که در آن زیست می کند و برعکس، فساد و تباهی جامعه دامن او را خواهد گرفت و با توجه به مقدمه بودن زندگی موفق این جهانی برای دستیابی به حیات طیبه، امام(علیه السلام) به ایدئولوژی سازی پیرامون برادری دینی بر محور قران می پردازد: {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ} (حجرات/10) و چنین پایه های آن را استوار می سازد؛ به گونه ای که ایمان را جدا از آثار اجتماعی و اقتصادی نمی داند و آن را در حیات فردی و جمعی مؤثر دانسته، اخوت دینی را سبب بهبود ناسازگاری های اجتماعی مطرح می نماید(ر.ک: حکیمی، امام رضا(علیه السلام) زندگی و اقتصاد).

با حاکم شدن تفکری متضاد با قران، دنیا اصالت می یابد؛ در این صورت لذت پرستی و خودخواهی به صورت یک اصل در آمده، برادری و حل معضلات جامعه و منافع دیگران بی اهمیت جلوه می کند (حکیمی، معیار های اقتصادی در تعالیم رضوی، ص253).

امام(علیه السلام) در رد این نگرش می فرمایند:

«یاد مرگ از دل های تان رخت بربسته و آرزوهای دروغین، شما را در بر گرفته؛ تا آن جا که دنیا بیش از آخرت دل های تان را تسخیر کرده است. آری، دنیای زودگذر، شما را از آخرت که بی شک آمدنی است، دور کرده است. هرآینه شما برادران دینی هستید. چیزی جز

ص: 180

ناپاکی درون و زشتی باطن، میان شما جدایی نیفکنده است؛ ازاین روست که یکدیگر را یاری نمی کنید و خیر یکدیگر را نمی خواهید و به یکدیگر چیزی نمی بخشید و با هم دوستی نمی ورزید ... چیست که به اندک چیزی از دنیا که به دست می آورید، شادمان می شوید و آن همه که از آخرت از دست می دهید، اندوهگین نمی گردید؟!» (مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص241، ح191؛ متقی هندی، کنزالعمال، ج16، ص 195، ح44216).

اگر بخواهیم اثرگذاری مسئولیت اجتماعی بر تولید را بررسی نماییم، می توان به موارد ذیل اشاره نمود:

1. یکی از منابع تولید، نیروی انسانی است. برادری و اخوت سبب می شود تا همه عوامل تولید، بر اساس همین روحیه به رعایت حال یکدیگر برآیند. تولید کننده با پرداخت به موقع و رعایت حال کارگر، و کارگر با وجدان کاری برآمده از ایمان خود، به تولید کننده مدد می رساند. همچنین مصرف کننده با خرید کالای تولیدشده، به حمایت از تولیدکننده برمی آید و تولیدکننده نیز با کیفیت بالای کالا و کم نگذاردن از محصول خود، خریدار را یاری می رساند و به این ترتیب بر اساس نظام برادری، همه عوامل حقوق یکدیگر رعایت می کنند.

2. شکل گیری روحیه برادری سبب رونق تولید می شود؛ لذا انسان دیندار توانمند، سرمایه گذاری روی منافع عمومی جامعه را بر سود شخصی خود ارجح می داند؛ چراکه احساس مسئولیت سبب می شود تا نتواند ناتوانی برادر دینی خود را تاب آورد؛ لذا از راکد گذاردن سرمایه در اموری چون: خرید املاک و مستغلات و طلا که سرمایه گذاری غیرمولد شمرده می شود، پرهیز می نماید و به سرمایه گذاری در به جریان انداختن چرخ تولید اقدام می کند تا با ایجاد اشتغال برای برادران خود، در کم کردن معضل بیکاری، از بین رفتن فقر و

کاهش نظام طبقاتی همیاری نماید؛ چراکه امام صادق(علیه السلام) فرمود: «مؤمن، برادر مؤمن و یک تن اند. اگر یکی را دردی رسد، در دیگر پاره های تن یافت می شود و روحشان از یک روح است» (کلینی، اصول کافی، ج4، ص491).

ص: 181

امروزه مکتب اقتصادی لیبرالیسم با مشکلات جدی در عرصه مدیریت اقتصادی روبه روست، که قطعه گمشده پازل این مشکلات را می توان در سودجویی حداکثری صاحبان سرمایه و عدم همدلی میان پیروان این مکتب دانست. به تحقیق ثابت شده است، عامل روحی برادری در قلمرو اقتصاد، آتش محبت را نسبت به دیگران می افروزد و از این طریق، آنان را در غم و شادی یکدیگر شریک می کند (صدر، اقتصادنا، ج1، ص224).

این همان مفهومی است که روان شناسان از آن به «مسئولیت پذیری اجتماعی» یاد می کنند، که سبب می شود انسان خود را در برابر آبادانی اجتماع و ضعیفان جامعه مسئول بداند. هر کجا که مسلمانان فرهنگ اسلام را با فرهنگ غربی معاوضه کرده اند، گرفتار سختی ها و مشکلات آنان شده اند. بحرانی که اکنون در کشور شاهد آن هستیم، نتیجه پیروی غلط از نظام سرمایه داری غرب است. امام(علیه السلام) در نامه خود به مالک اشتر می فرمایند: «وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ «بر رعیت چونان حیوان درنده خو مباش که خونشان را غنیمت شماری؛ زیرا آنان دو گروهند: یا برادران دینی تواند، یا برادران نوعی تو».

ج) الگوبخشی امام(علیه السلام) به سیره رفتاری خود

علی رغم نظریه سایر مکاتب اقتصادی بر نقش کم وبیش مذهب بر اقتصاد (دادگر، درآمدی بر روش شناسی علم اقتصاد، ص82)، جهان بینی کلی اسلام بر درون دینی بودن اقتصاد تأکید دارد و دستوراتی نیز بر آن استوار نموده؛ الگو های رفتاری نیز برای عینیت بخشیدن به برنامه های خود معرفی کرده و پیروی از رفتار آن ها را لازم دانسته است. اقتصاددانان، مطالعه الگوهای رفتاری را اساس علم اقتصادی می دانند. آلفرد مارشال می گوید: اقتصاد عبارت است از: مطالعه بشر در زندگی شغلی و حرفه ای، همچنین بررسی کردارهای انسان در جریان عادی زندگی یعنی کسب درآمد و تمتع از آن برای ترتیب دادن زندگی(دفتر همکاری های حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصادی اسلامی، ص31).

ص: 182

تحلیل رفتار های اقتصادی افراد، مدل های موفق رفتار در حوزه اقتصاد را در اختیار برنامه ریزان این عرصه قرار می دهد. در این تعریف، بررسی دو مؤلفه کسب درآمد و بهره گیری از آن را به عنوان معیار سنجش موفقیت یا شکست الگوها برمی شمارد. آنچه از بررسی سیره اقتصادی زندگی حضرت(علیه السلام) برمی آید، این است که ایشان رفتار های تولیدی و مصرفی خود را بر پایه روایت پیامبر(صلی الله علیه و اله)که فرمودند: «المؤمن قَلِیلَ الْمَئُونَةِ کَثِیرَ الْمَعُونَة» تنظیم کرده بودند. آوردن چند نمونه از رفتار های اقتصادی امام(علیه السلام) می تواند در شناخت سیره رفتاری ایشان مفید باشد:

1. علی(علیه السلام) برای آبیاری درختان خرمای گروهی از یهودیان مدینه، با دستان خود آب می کشید، تا حدی که دستانش تاول می زد. دستمزد خود را صدقه می داد و بر شکم خود (از گرسنگی) سنگ می بست (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص22).

2. هنگامی که حضرت آب را در ینبع جاری نمود، مردم گفتند: وارثان علی را بشارت دهید! امام(علیه السلام) در پاسخ به آنان فرمود: «وارثان را بشارت ده که همه را در راه خداوند، بر نیازمندان و بینوایان و واماندگان دور و نزدیک در صلح و جنگ، وقف نمودم» (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص74؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج9، ص148، ح609).

در روایتی که از سیره عملی ایشان نقل شد، دو نکته مهم قابل بررسی است: الف) به کار بردن حداکثر توان تولیدی توسط حضرت؛ ب) بهره برداری از مواهب، در حد گذراندن زندگی، علی رغم تمکن مالی که عینا منطبق با ملاک های مطرح شده پیامبر(صلی الله علیه و اله)است.

این دو مطلب با هدف اقتصادی اسلام، یعنی کسب رضای خداوند و همخوانی رفتار رهبر جامعه با سفارش پیامبر(صلی الله علیه و اله)قابل توجیه است. بیشتر نویسندگان در توجیه رفتار اقتصادی امام(علیه السلام) به عنوان مظهر انسان کامل، به این مطلب اذعان دارند که متصدی عرصه تولید، دولت نیست؛ بلکه وظیفه تولید، وظیفه دینی و فردی است که شامل همه افراد، به ویژه اشخاص دین دار جامعه می شود.

ص: 183

یکی از دلایل سپردن این مسئولیت به افراد مؤمن، ایدئولوژی و بینش فکری آنهاست. فرد مؤمن رضای خدا را در تولید بر سایر منافع ترجیح داده، شادخواری، تکاثر و انباشت سرمایه، تولید به هر شکل و از هر راه ممکن، همچون آسیب رسانی به محیط زیست برای بهره مندی از سود بیشتر، ضعیف کشی و کم گذاردن از حق زیردستان را روا نمی دارد، چنان که امام(علیه السلام) خطاب به همام در توصیف این افراد می فرماید: «مَلْبَسُهُمُ الِاقْتِصَادُ وَمَشْیُهُمُ التَّوَاضُعُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه193)؛ لباس پارسایان اعتدال و روش آنان فروتنی است.

حضور امام(علیه السلام) در بحث تولید، الگویی است مبنی بر در دست گرفتن فرصت های اقتصادی توسط مؤمنین جامعه. با کنار نهادن عرصه تولید توسط این افراد، به ناچار افراد سودجویی که تولید برای آن ها وسیله انتفاع بیشتر و دستیابی به سود حداکثری است، حاکم می شوند. تولید مانند شریان حیات یک جامعه است. با روی کار آمدن افراد نالایق، استفاده از این شریان را آنان تعیین خواهند کرد. کاهش تولید برای بالا بردن قیمت ها، احتکار کالا، معطل گذاشتن منابع تولید یا استفاده نکردن از حداکثر ظرفیت تولید، افزایش تورم، بالا رفتن نرخ بیکاری و برکنار شدن کارگران غیررسمی از شغل، همه پیامد هایی است که با حاکم شدن جریان ضد دین بر تولید اتفاق خواهد افتاد (عبدالملکی، اقتصادی مقاومتی، ص278-282)؛ لذا در سیره رفتاری حضرت علی(علیه السلام) می بینیم که از تولید، در هیچ شرایطی ابا نداشته، فرصت های اقتصادی را برای قرار نگرفتن در دست نااهلان، بازگشایی نموده و پس از تحمل مرارت ها و سختی ها در آباد کردن زمین های بایر، حفر قنات و چاه ها، کاشت نخلستان ها و به ثمر رساندن آنها، همه را در این نفع سهیم نموده و از معطل گذاردن منابع تولید، سخت بر حذر بودند. یکی از دلایلی که امام(علیه السلام) پس از احداث، به وقف مبادرت می نمودند، خارج کردن منابع از دست نااهلان و ثروتمندان بوده است.

یکی از معضلات کنونی جامعه، بیکاری و تن ندادن به مشاغل ساده یا با نفع اقتصادی کم است. عوامل بسیاری چون: ضعف نظام آموزشی، جایگاه پایین اجتماعی برخی

ص: 184

مشاغل و ... در این امر دخیل است؛ در حالی که این نوع رفتار مغایر با سیره رفتار امام(علیه السلام) است. پیشبرد اهداف جامعه یا به اصطلاح رو به جلو حرکت کردن اجتماع، رفع وابستگی ها به غیر، هدف تولیدی حضرت(علیه السلام) را شکل می دادند که برگرفته از روحیه «کثیر المعونه» بودن ایشان است. در جریان جنگ خیبر زمانی که حضرت مبتلا به چشم درد شده و قادر به دیدن نبودند، روش خدمت رسانی خود به جامعه را عوض نموده، وقتی پیامبر(صلی الله علیه و اله)از غیبت ایشان پرسیدند، به ایشان گفتند:«او در آسیاب مشغول کار است»(حاکم نیشابوری، المستدرک، ج3، ص143، ح4652؛ ابن حنبل شیبانی، فضایل الصحابه، ج2، ص683، ح1168). تحلیل رفتار آن بزرگوار نشان می دهد، با وجود این که ایشان یکی از سرداران بزرگ این جنگ بودند (چنان که در جریان فتح خیبر نشان دادند) نیاز جامعه، مانع از آن شد که بیکار بنشیند یا آسیابانی را پست و حقیر شمارد. با حاکم شدن چنین تفکری در جامعه، شاهد افزایش تولید و به موازات آن، اشتغال خواهیم بود.

امام(علیه السلام) به عنوان انسان مؤمن و توانا، کم مصرف است. این روحیه سبب شد تا به جای انباشت سرمایه، آن را در جهت رفاه حال عمومی جامعه به جریان اندازند. به بیان دیگر: سرمایه گذاری های غیرمولد که تنها سبب انباشت ثروت در شخص شده، ایجاد تورم می نماید و با دور ماندن از چرخه تولید، سبب فقر و بیکاری گروه کثیری از جامعه می شود. این وضع در رفتار اقتصادی امام(علیه السلام) جایگاهی ندارد؛ چنان که در منطق قرآن نیز مذمت شده است: {وَالَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَایُنْفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ} (توبه/34).

روایات های بسیاری در باب نظام تولیدی ایشان وارد شده است؛ ازجمله: به محض این که آب از چاه فواره می زد، قلم و کاغذی می طلبیدند و آن را وقف می نمودند. یکی از موارد مشهور این موقوفات، چاه های «ابونیزر» و «بغیبغه» است. شرح این واقعه را ابونیزر این گونه گزارش می کند:

روزی امام(علیه السلام) نزد من آمد و فرمود: آیا غذایی نزد تو هست؟ عرض کردم: بله، اما آن را برای امیرمؤمنان نمی پسندم؛ چراکه مقداری از کدوهای بوستان را با روغنی نامرغوب سرخ

ص: 185

کرده ام. فرمودند: آن را بیاور... سپس امام کلنگ را برداشت و به درون چاه رفتند و شروع به کندن نمودند،

اما آبی نمی جوشید... ایشان چنان ضربه های محکمی به چاه می کوبیدند که صدای هماهم آن به گوش می رسید. ناگهان آب چون خون گردن شتر فواره زد. امام به سرعت از درون چاه بیرون آمده و فرمودند: خدا را شاهد می گیرم که این آب وقف است؛ کاغذ و قلمی بیاورید (زمخشری، ربیع الابرار، ج4، ص388، ح389؛ مبرّد، الکامل فی الادب، ج3، ص1127).

در نقطه مقابل این رفتار و در باب رفتار سرمایه گذاری در غیر تولید چون: خرید ملک جهت سرمایه گذاری، خرید طلا و نقره ... هیچ گزارشی از ایشان ثبت نشده؛ بلکه به شهادت همه مورخین، با نظام لیبرالی که توسط عثمان و بر پایه سرمایه گذاری های غیرمولد بنا شده بود، سخت مبارزه کرد و آن را ویران نمود. امام باقر(علیه السلام) می فرماید:«امام علی(علیه السلام) پنج سال بر مردم حکومت کرد؛ نه آجری روی آجر گذاشت، نه خشتی بر خشت نهاد، نه ملک و آبی برای خود جدا کرد و نه سفید (نقره) و نه سرخی (طلا) برجای گذاشت» (کلینی، اصول کافی، ج 8، ص130، ح100).

بنابراین در تئوری اقتصادی امام(علیه السلام) همه افراد جامعه در تولید و کسب درآمد نقش دارند و تنها گروه ازکارافتادگان، بیوه ها و یتیمان جامعه که طبق فرهنگ آن روز توان کسب درآمد مستقلی نداشتند، از این قاعده مستثنا شده بودند. امام(علیه السلام) از کنار پیرمردی نابینا که گدایی می کرد، عبور نمود؛ فرمود: این فرد کیست؟ گفتند فردی است مسیحی. امام به اطرافیان فرمود: او را به کار گرفتید و حال که سالخورده و ازکارافتاده شده، هزینه زندگی اش را پرداخت نمی کنید؟! (شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج15، ص66).

لذا با نگاهی به حجم بالای موقوفات امام علی(علیه السلام) (ر.ک: ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج1، ص219-229) که برای جهت دهی و به فعلیت رساندن قابلیت های نیروی کار ضعیف جامعه تعبیه شده بود و مقایسه آن با میزان اندک صدقاتی که حضرت آن را نیز از محل همان موقوفات تأمین می کردند، نشان می دهد تا چه اندازه تولید و کار توانسته بود

ص: 186

بر جامعه علوی حاکم شود و اصلاحاتی از این ناحیه به وجود آمده بود. روایتی که از اوضاع اقتصادی کوفه، مقر حکومتی علی(علیه السلام) رسیده است، گویای این مطلب است:در کوفه کسی نیست، جز آن که از رفاه برخوردار است. پایین ترین مردمان کوفه از نظر جایگاه (اقتصادی)، چنان است که نان گندم می خورد و در سایه می نشیند و از آب فرات می نوشد. (ری شهری، گزیده دانش نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص290).

2. الگوی تولید

اشاره

دو پرسش اساسی در حوزه تولید مطرح است که روش پاسخ گویی به آن ها توسط اندیشمندان عرصه اقتصاد، خط مشی اصلی هدف های تولیدی آن ها را مشخص می کند. هر یک از اقتصاددانان با توجه به ایدئولوژی های خود به این پرسش ها پاسخ داده و بر اساس آن، مبدأ و غایت فعالیت های خود را سامان بخشیده اند: چه باید تولید شود؟ و چه مقدار تولید شود؟ پاسخ گویی به این پرسش ها از دیدگاه امام علی(علیه السلام) می تواند الگوی خوبی را برای برنامه ریزان و کسانی که به اصلاحات نظام اقتصادی معتقدند، ارائه نماید (سبحانی، دغدغه ها و چشم انداز های اقتصاد اسلامی، ص53).

در اسلام طبق آیه نفی سبیل: {وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِینَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا} (نساء/141) تولید کالاهای اساسی که تولید نکردن آن به منزله ایجاد وابستگی به غیر و مغایر با استقلال جامعه می باشد، باید در اولویت قرار گیرد (همان). انگیزه دیگر تولید، رفع فقر و ایجاد رفاه نسبی در جامعه است(صدر، اقتصادنا، ج 2، ص333). سرنوشت برخی از کشور های جهان سومی که در فقر مطلق به سر می برند، نمونه ای از ناتوانی در یافتن پاسخی روشن و شفاف به این دو پرسش است.

الف) بایسته های تولیدی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)
اشاره

سیره امام(علیه السلام) در پاسخ به این پرسش ها تنها بیان نیاز های اساسی برای برنامه ریزی مسئولین در رفع آن ها نیست؛ بلکه ایشان یک الگو تعریف می کنند که در بررسی آن، علاوه بر کالای مورد تولید، چگونگی روند تولید نیز لحاظ شده است.

ص: 187

یک - مهندسی تولید

عبارت است از دو مرحله: اطلاع یافتن از عوامل مؤثر در تولید و سپس طراحی و چیدمان این عوامل در کنار یکدیگر، که سبب بهره وری حداکثری در تولید می شود. پی گیری سیره ایشان می تواند الگوی خوبی در این زمینه باشد.

هنگامی که امام(علیه السلام) فعالیت های اقتصادی خود را در مدینه آغاز نمودند، با توجه به نیاز اولیه یک جامعه به تأمین معیشت و مواد غذایی، برای ادامه حیات و کار و عبادت، ایشان بهره وری حداکثری از زمین در عرصه کشاورزی را در رأس فعالیت های تولیدی خویش قرار داده، با تلفیق هندسه و تلاش و پشتکار، استفاده از تجربه و دانش و تحمل سختی ها، توانستند منطقه یَنبع که جزو زمین های بایر مدینه بود را به ثمر برسانند. در گزارش ابن شبه در این باره آمده است:

عبدالرحمن بن سعد بن زراره انصاری منطقه ینبع را به سی هزار درهم از برادرزاده کسد الجهنی خرید؛ اما به دلیل وزش بادهای شدید و وجود سختی های فراوان، قصد ترک آن جا را کرد. هنگام بازگشت در نزدیکی ینبع با امام(علیه السلام) مواجه شد. ایشان پرسیدند: از کجا می آیی؟ جواب داد: از ینبع می آیم و از آن بیزار شدم. امام پرسیدند: قصد فروش آن را نداری؟ من آن را به قیمت خرید، خریدارم. عبدالرحمن زمین را به امام فروخت و سپس امام به آن جا رفت(ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص219).

روشن است که هرگونه کار کشاورزی، وابسته به آب است؛ لذا امام(علیه السلام) به حفر چاه در آن منطقه مبادرت نموده و همین عامل علت اصلی رونق این منطقه شد. باز در همان گزارش ابن شبه آمده است: هنگامی که علی(علیه السلام) بر ینبع تسلط یافت، به کوه های آن نگریست و فرمود: «راستی که تو بر منبع عظیمی از آب گوارا قرار گرفته ای» (همان).

مهندسی امام(علیه السلام) سبب شد تا ینبع یکی از مهم ترین مناطق مدینه در عرصه کشاورزی شناخته شود.

بنابراین، اولین گام در عرصه تولید، مهندسی تولید در به ثمر رسیدن اقدام تولیدی می باشد؛ امری که بسیاری از صاحب نظران از آن غفلت ورزیده اند؛ لذا در تولید با شکست مواجه شده یا به بهره وری حداکثری نرسیده اند.

ص: 188

دو - تولید کالا بر اساس نیازسنجی

یکی از معیار های اصلی امام(علیه السلام) برای انجام کار تولیدی، در نظر گرفتن نیاز ها و ملزومات مصرفی مردم همان جامعه بوده است. تولید در عرصه مواد غذایی، رکن اصلی نظام تولیدی هر جامعه شمرده شده، جزء اولین صنایع مادر است که قوام بسیاری از کارهای تولیدی دیگر نیز بر این بخش استوار می باشد. روشن است که با ایجاد خلل در این حوزه، صنایع وابسته و تبدیلی تا چه حد آسیب خواهند دید(خلیلیان، شاخصه های توسعه اقتصادی از دیدگاه اسلام، ص108).

وابستگی اقتصادی، خروج منابع مالی از کشور، معطل ماندن صنایع وابسته در تولید، بیکاری و فقر، از نتایج بی توجهی و خودکفا نشدن در این حوزه کلان است،(1) لذا امام(علیه السلام) با نگاه دوراندیش خود فرمودند:«مردمانی که زمین و آب دارند و فقر بر آن ها سایه افکنده، از رحمت الهی به دورند» (ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص240).

به همین دلیل، نگاه حضرت به این حوزه در جهت رفع موانع و رونق بیش از پیش تولید در این صنعت بوده است. ایشان به مالک اشتر، کارگزار خود در جمع آوری خراج، به بخشیدن مالیات ها بر کشاورزی امر نموده؛ چراکه آن را مایه رونق این بخش می داند و می فرمایند: «وَلْیَکُنْ نَظَرُکَ فِی عِمَارَةِ الاَْرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِکَ فِی اسْتِجْلاَبِ الْخَرَاجِ، لاَِنَّ ذَلِکَ لاَ یُدْرَکُ إِلاَّ بِالْعِمَارَةِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53)؛ «تلاش تو در آبادانی زمین، بیشتر از تلاشت در جلب خراج و مالیات باشد؛ چراکه خراج در آبادانی زمین خرج خواهد شد».

سرکشی های مرتبط امام(علیه السلام) به بازار و تأکید بر اهالی آن، مبنی بر رونق دادن به کشاورزی و ریسندگی، حوزه مؤکد دیگر امام(علیه السلام) در تولید را روشن می نماید(ری شهری،

ص: 189


1- . طبق آمار اعلام شده توسط گمرک، در 6 ماهه اول سال 97، واردات 11 قلم اساسی به کشور صورت گرفته که همه آن ها به صورت مستقیم در حوزه کشاورزی یا جزء محصولات وابسته به این صنعت می باشند: ذرت، برنج، دانه های روغنی، دارو، روغن های خوراکی، گوشت قرمز، کنجاله سویا، جو، کود، قند، شکر و گندم. تنها حجم واردات ذرت 4 میلیون 156 هزار تن و به ارزش 972 میلیون دلار بوده است (www.eghtesadnews.com).

سیاست نامه، ص361). اگر نیاز های اولیه بشر را برشماریم، به ترتیب: خوراک، پوشاک و مسکن به عنوان زیربنای سایر نیازها تلقی می شود. تحلیل رفتار اقتصادی امام(علیه السلام) رسیدن به خود کفایی تولید در حوزه های اساسی را نشان می دهد. از امام علی(علیه السلام) روایت شده است: «لاَ تَزَالُ هَذِهِ اَلْأُمَّةُ بِخَیْرٍ مَا لَمْ یَلْبَسُوا لِبَاسَ اَلْعَجَمِ وَ یَطْعَمُوا أَطْعِمَةَ اَلْعَجَمِ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ ضَرَبَهُمُ اَللَّهُ بِالذُّلِّ» (برقی، المحاسن، ج2، ص178، ح1504)؛ مادامی که این امت لباس بیگانه نپوشد و از غذاهای آنان استفاده نکند، در خیر خواهند بود و هنگامی که چنین کنند، خداوند آن ها را ذلیل خواهد کرد».(1)

واکاوی روایت امام(علیه السلام) از عمق فاجعه ای پرده برمی دارد که در اثر بی توجهی به تولید در این حوزه ها دامنگیر جوامع اسلامی شده است. خوراک و پوشاک، علاوه بر سیر کردن جسم و پوشاندن تن، که بُعد ملموس قضیه اند، تغذیه روحی، فکری و فرهنگی جامعه مسلمین نیز، بسته به تأمین این دو کالا در داخل مرزهای اسلام، نه خارج از آن است. ناگفته روشن است که کوتاهی در این دو امر تا چه اندازه سبب اضمحلال فرهنگ خواهد شد. بررسی رویکرد رفتاری امام(علیه السلام) در تولید، حاوی دو نکته مهم است:

1. پایه تولید باید بر اساس رفع نیاز های اساسی جامعه باشد. در این نگاه، هر چه از نیاز مسلمین که فراهم نبودن آن، سبب اخلال نظام جامعه مسلمین شود، به عنوان نیاز اساسی شمرده شده و تولید آن باید در خط مقدم نظام تولیدی قرار گیرد. می توان نیاز به دارو، واکسن، خودرو و ... را نیز جزو نیازهای اساسی جامعه امروز دانست. در روایتی از عبدالرحمن بن عجلان آمده است که حضرت برای تأمین برخی نیاز های پیش آمده در حوزه کشاورزی، بذر کتان، ترتیزک، زیره و سایر چیزها را میان مردم تقسیم کرد تا از این طریق، نیاز جامعه تأمین گردد(ری شهری، سیاست نامه، 391).(2)

ص: 190


1- . طبق آمار رسمی اعلام شده، ارزش دلاری واردات پوشاک 856 میلیون و 500 هزار دلار بوده است و این به جز حجم 130 هزار تنی واردات پارچه به کشور می باشد (23/6/98www.eghtesadnews.com).
2- . بهره برداری از این حدیث در حوزه رفع نیاز جامعه، برداشت شخصی این جانب است.

2. نکته دیگر در بررسی رفتار امام(علیه السلام) در نظام تولید، قطع دست بیگانگان و رفع وابستگی در تولید، بر اساس قاعده «نفی سبیل» است.

ب) اولویت دادن به تولیدات مناسب با محیط و اقلیم جغرافیایی

یکی از بحث های مهم در عرصه مدیریت منابع، موضوع بهره وری می باشد که عبارت است از: به کارگیری بهترین روش تولیدی که در آن با حداقل مصرف منابع، حداکثر نتیجه را به دست آورد. مهم ترین گام در بهره وری، شناسایی ظرفیت های اقتصادی در فضایی است که باید کار تولیدی در آن جا صورت پذیرد. وضعیت اقلیمی، منابع طبیعی، موقعیت جغرافیایی، ارتفاع از دریا، دسترسی به منابع آبی و ... برخی از این ظرفیت ها هستند(عبدالملکی، اقتصاد مقاومتی، ص237-248). در نقطه مقابل، یکی از دلایل ضعف در تولید، نبود دانش فنی در بهره وری از موقعیت ها و شرایط خدادادی است (همان، ص474).

امام(علیه السلام) در تفسیر آیه {هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَاسْتَعْمَرَکُمْ فِیهَا} (هود/61) می فرمایند: «فَأَعْلَمَنَا سُبْحَانَهُ أَنَّهُ قَدْ أَمَرَهُمْ بِالْعِمَارَةِ لِیَکُونَ ذَلِکَ سَبَباً لِمَعَایِشِهِمْ بِمَا یَخْرُجُ مِنَ اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْحَبِّ وَاَلثَّمَرَاتِ وَمَا شَاکَلَ ذَلِکَ مِمَّا جَعَلَهُ اَللَّهُ مَعَایِشَ لِلْخَلْقِ» (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج13، ص195)؛ خداوند بنابراین آیه به مردمان فرمان ساختن و آباد کردن زمین را داده است تا از محصولات زمین، از دانه ها و میوه ها و مانند این ها، زندگی مردمان تأمین گردد.

به گزارش منابع تاریخی پیش از امام(علیه السلام) ینبع صاحبان دیگری نیز داشته، اما به دلیل بی اطلاعی از موقعیت جغرافیایی آن و نعمت های نهفته در آن، نتوانسته بودند از این ملک منتفع شوند؛ لذا آن را واگذار نمودند. امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با شناسایی منابع آبی و تلاش حداکثری در بهره گیری از آن و تلفیق آب و خاک مناسب، توانستند به توسعه کشاورزی در این منطقه اقدام نمایند؛ به طوری که از گذشته تاکنون ینبع جزو حاصلخیزترین مناطق مدینه باقی مانده است (ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج 1، ص216). علاوه بر این، هدایت های ایشان به به فعالین این عرصه در شناخت و استفاده از ظرفیت های اختصاصی

ص: 191

هر منطقه، مایه تقویت و گسترش تولیدات متناسب با هر اقلیم شده بود. بصره به علت ختم شدن به دریا و امکان بهره گیری از آن، چنین مورد خطاب حضرت(علیه السلام) قرار می گیرد: «یَا أَهْلَ اَلْبَصْرَةِ ... سَخَّرَ لَکُمُ اَلْمَاءَ یَغْدُو عَلَیْکُمْ وَیَرُوحُ صَلاَحاً لِمَعَاشِکُمْ وَاَلْبَحْرَ سَبَباً لِکَثْرَةِ أَمْوَالِکُمْ» (مجلسی، بحارالانوار، ج60، ص39؛حکیمی، الحیاة، ج5، ص522)؛ ای اهل بصره! (خداوند) آب را مسخر شما کرد که صبح و شام در اختیار شماست، تا معاش شما را درست کند و دریا را سب فزونی درآمد شما قرار داد.

اگر بخواهیم سیره حضرت(علیه السلام) را به عنوان یک الگوی موفق تولیدی پیروی کنیم، باید اولویت در تولید را بر تأمین کالا های ضروری و اساسی جامعه که سبب رفع وابستگی به غیر شده و ایجاد خودکفایی می کند، با در نظر گرفتن مزایا و موقعیت های جغرافیایی، منابع در دسترس جهت کار و تولید، وضعیت اقلیمی و ... به سامان رساند.

اما در پاسخ به پرسش دوم (یعنی: چه مقدار باید تولید کرد؟) در ابتدا به روایتی از امام(علیه السلام) می پردازیم که می فرمایند: «اِحْتَجْ إِلَی مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ وَاِسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ» (مجلسی، بحارالانوار، ج77، ص420)؛ به هر کس نیازمند باشی، برده و اسیر او هستی و از هر کس که بی نیازی بجویی، همانند او خواهی بود. این روایت را می توان الگویی برای مقدار تولید در نظر گرفت. به بیان حضرت(علیه السلام) تولید باید تا رفع وابستگی کامل به غیر صورت گیرد. یکی از عرصه هایی که بیگانگان می توانند از آن در جهت آسیب رساندن به دیگر ملت ها استفاده کنند، وابسته نگاه داشتن پیوسته آن ها به خود می باشد. این وابستگی می تواند کالا، فکر، علم و فرهنگ یا هر چیز تولیدی دیگر، به ویژه وابستگی در کالاهای اساسی باشد(خلیلیان، شاخصه های توسعه اقتصادی از دیدگاه اسلام، ص109-110). لذا در اسلام یگانه عامل تعیین کننده خط مشی تولید، رفع نیاز عمومی است. بر همین اساس، بهره وری تا بیشترین حد ممکن برای رفاه حال و ایجاد گشایش مادی در جامعه اجازه داده شده است(صدر، اقتصادنا، ج2، ص332).

ص: 192

نتیجه

در نگاه امام علی(علیه السلام)، کار امری مقدس است؛ کاری که ثمره آن به بهبود شرایط اقتصادی مردم جامعه کمک کند. با نگاهی به سیره رفتاری امام(علیه السلام) در بُعد اقتصادی، می توان ایشان را مصلحی اقتصادی دانست که توانستند به رونق در عرصه تولید بپردازند. امام(علیه السلام) در این زمینه از دو روش استفاده کردند: اولین روش، ایدئولوژی سازی است. ایجاد فرهنگ کار در جامعه، روحیه برادری در کنار شخصیت ایشان، به عنوان الگویی کامل سبب شد تا در جامعه آن روز، افراد برای حمایت از برادران دینی خود، به تولید توجه دوچندان نموده، با ایجاد فرصت های شغلی، به حمایت از آنان به پاخیزند و در مقابل، فقر، بیکاری، افزایش قیمت ها، معطل ماندن منابع تولید به شدت کاهش یابد.

با بررسی سیره امام(علیه السلام) می توان به نکاتی کلیدی دست یافت که به عنوان الگوی رهپویان این راه مورد استفاده قرار گیرد. حضرت در پاسخ به این دو پرسش اساسی: چه چیز و به چه میزان باید تولید شود، الگویی ارائه نمودند که از به کارگیری آن بهره وری حداکثری در عرصه تولید منتج می شود. منظور از بهره وری، استفاده از کمترین توان برای بیشترین تولید است. مهندسی تولید و ترکیب دو بُعد: تولید کالا بر اساس نیاز جامعه و اولویت بخشیدن به تولید در هر منطقه بر اساس شرایط محیطی و جغرافیایی آن، علاوه بر تولید، اشتغال زایی، ایجاد درآمد و ... از ایجاد وابستگی ها به بیگانگان، خروج ارز از کشور و در قطع دست دشمنان علیه جامعه مؤثر است.

ص: 193

ص: 194

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار احیاء التراث، 1387ق.

2. ابن حنبل شیبانی، فضائل الصحابه، تحقیق: وصی الله بن محمد عباس، مکه، جامعة ام القری،1403ق.

3. ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة المنوره، تحقیق: محمد شلتوت، بیروت، دار التراث، 1410ق.

4. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، قم، مطعبة العلمیه، 1390ق.

5. ابن فهد حلی، عدة الداعی و نجاح الساعی، تحقیق: احمد موحدی، قم، انتشارات وجدانی، 1392ق.

6. احمد ابن حنبل، المسند، تحقیق: عبدالله محمد الدرویش، بیروت، دار الفکر، چاپ دوم 1414ق.

7. حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق: مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1411ق.

8. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409ق.

9. حکیم آبادی، محمدتقی گیلک، اثنی عشری، ابوالقاسم ؛ احمدپور، هادی، بررسی کارآیی بانکهای تجاری در ایران مطالعات موردی صادرات مازندران، مجله جستارهای اقتصادی، دوره 3، شماره 5، بهار و تابستان 1385،

10. حکیمی، محمد، امام رضا(علیه السلام) زندگی و اقتصاد، مشهد، انتشارات آستان قدس رضوی، 1381ش.

11. حکیمی، محمد، معیار های اقتصادی در تعالیم رضوی، قم، بوستان کتاب، چ پنجم، 1392ش.

12. حکیمی، محمدرضا، محمد و علی، الحیاه، ترجمه: احمد آرام، قم، دلیل ما، چاپ ششم، 1387ش.

13. خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم، مجمع العالمی لأهل البیت(علیه السلام)، 1416ق.

14. خلیلیان اشکذری، محمدجمال، شاخصه های توسعه اقتصادی از دیدگاه اسلام، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، چاپ دوم، 1390ش.

ص: 195

15. دادگر، یدالله، درآمدی بر روش شناسی علم اقتصاد، تهرانف نشر نی، 1384ش.

16. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، مبانی اقتصاد اسلامی، تهران، سمت، 1371ش.

17. دهشیری، محمدرضا، رسانه و فرهنگ سازی، فصلنامه تحقیقات فرهنگی، دوره دوم، ش 8، 1388ش.

18. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ سوم، 1385ش.

19. ری شهری، محمد، سیاست نامه، قم، دارالحدیث، 1391ش.

20. ری شهری، محمد، گزیده دانش نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، تلخیص: مهدی غلامعلی، قم، دارالحدیث، 1390ش.

21. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، تحقیق: سلیم یغمی، قم، منشورات رضی، 1410ق.

22. سبحانی، حسن، دغدغه ها و چشم انداز های اقتصاد اسلامی، تهران، سمت، 1380ش.

23. شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، بیروت، دارالتعارف، 1401ق.

24. صدر، محمدباقر، اقتصادنا، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1360ش.

25. عبدالملکی، حجت الله، اقتصاد مقاومتی، انتشارات دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، 1395ش.

26. مبرّد، الکامل فی الادب، تحقیق: محمد احمد الدالی، بیروت، مؤسسه الرسالة، 1413ق.

27. مقتی هندی، کنز العمال فی سنن الاقوال و الاحوال، تصحیح: صفوة السقا، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی، 1397ق.

28. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفا، چاپ دوم، 1385ش.

ص: 196

7. نگاهی به جایگاه کار در سیره امام علی (علیه السلام)

اشاره

زهرا حسین هاشمی(1)

ص: 197


1- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان، hashemizahra30@yahoo.com.

ص: 198

چکیده

کار، جوهر آدمی است. با کار کردن، استعدادها و ظرفیت های وجودی انسان شکوفا می شود. تمدن های عظیم بشری نیز با همه تنوع و تفاوتشان، حاصل کار و تلاش بی امان و خستگی ناپذیر آدمیان است. در سیره امام علی(علیه السلام)، همان گونه که دانش، بینش، تقوا، ایمان، شجاعت، شهامت، مدیریت، اخلاص و مدارا جایگاه خاصی دارند، کار و تلاش نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. علی(علیه السلام)، کار کردن را از لوازم زهد و پرهیزگاری می شمارد. آن حضرت به عنوان اسوه و الگوی عملی، هیچ گاه فرصت ها را از دست نمی داد و به بهترین صورت ممکن، از اوقات عمر گران بهایش در راه رضایت الهی بهره می گرفت. کار را می توان از دو جنبه بررسی کرد: نخست، اهداف و آثار فردی کار و دیگر، از جنبه اجتماعی. براین اساس پژوهش حاضر با هدف بررسی جایگاه کار و تلاش در سیره امام علی(علیه السلام)، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی در پی پاسخ گویی به این سؤال است که: اهمیت، جایگاه و ارزش کار و تلاش در سیره امام علی(علیه السلام) چیست؟ برای پاسخ گویی به سؤال فوق، این فرضیه به آزمون گذاشته شده است که: «با توجه به سخنان امام علی(علیه السلام)، کار و تلاش اقتصادی می تواند در رشد فضایل انسانی و معنویت مؤثر باشد و عامل اساسی در شکوفایی استعدادهای انسانی باشد؟». یافته های تحقیق، ضمن اثبات فرضیه فوق، گوشه های دیگری از اهمیت کار و تلاش را نشان می دهد.

کلیدواژه ها: کار، تلاش، امام علی(علیه السلام)، سیره.

ص: 199

مقدمه

کار و تلاش، رمز اصلی بقا و سرزندگی همه جوامع انسانی است. مردمی که با تکیه بر توانمندی و ذخایر ملی خویش، بر ضعف و فقر غلبه کرده اند، مایه خرسندی و اقتدار ملی خویش را فراهم ساخته اند. اگرچه نمی توان گفت که امروزه روحیه راحت طلبی بر عموم جوانان ما حاکم است، اما می توان گفت که بسیاری از نسل جوان از انجام کارهایی که مستلزم تلاش و سخت کوشی است، کراهت داشته و طالب

رفاه و راحتی با کم ترین زحمت هستند. با نگاهی به سیره امامان شیعه(علیهم السلام) درمی یابیم که سخت کوشی، تلاش و پرداختن به فعالیت های تولیدی، از برجسته ترین ویژگی های این بزرگواران است. آنان با این روش خویش، درس بزرگی و عزت نفس به شیعیانشان آموختند. این مقاله نگاهی کوتاه به جنبه کار و تلاش در زندگی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) دارد.

1. پیشینه

در زمینه ارزش کار و اهمیت آن و نحوه برخورد اخلاقی کارگران در سیره علمی و عملی امیر مؤمنان علی(علیه السلام) کتاب ها، مقالات و پایان نامه هایی نگارش یافته است که از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. اخلاق کارگزاران در حکومت حضرت علی(علیه السلام)، آیةالله جوادی آملی، عبدالله، 1369، مرکز نشر فرهنگی رجاء.

2. اخلاق کارگزاران، مجموعه چشم انداز امام علی(علیه السلام)، ذاکری، علی اکبر، 1387، تهران، کانون اندیشه جوان.

3. مقاله «همت و کار مضاعف از دیدگاه نهج البلاغه»، پرستگاری، سهیلا؛ فتحی، فاطمه، 1391، مجله کوثر، نیمه دوم، بهار و نیمه اول تابستان.

4. پایان نامه «جایگاه کار و تلاش در سیره علوی»، محمدصادقی، الهام، 1391، دانشگاه اصفهان.

ص: 200

2. مفهوم شناسی کار

«کار» از نظر لغوی به معنای فعل، عمل و کردار انسان است و در اصطلاح، فعالیتی است نسبتاً دائمی که به تولید کالا یا خدمات می انجامد و به آن دستمزدی تعلق می گیرد. به عقیده بعضی از صاحب نظران در تعریف کار به نوع خاصی از کار توجه نشده است؛ بلکه کار را در مفهوم عام سرچشمه انباشت ثروت و سرمایه و نهایتاً رشد و شکوفایی جوامع تلقی کرده اند. براساس این تعریف، فعالیت و کار به طور عمده از طریق هدف ها و ارزش محصولی که تولید شده معین می گردد و کار زمینه را برای تولید و افزایش خدمات ایجاد می کند. به طور کلی کار عبارت است از: مجموعه عملیاتی که انسان با استفاده از مغز، دست ها، ابزار و ماشین ها برای استفاده عملی از ماده روی آن انجام می دهد و این اعمال نیز متقابل ابر انسان اثر می گذارد و او را تغییر می دهد. پولکس فن می گوید: «مردم سرچشمه ثروت های منقول بوده و افزایش ثروت از کار و زحمت آن ها ناشی می شود.» (میک، پژوهشی در نظریه ارزش کار، ص22). در اندیشه حضرت علی(علیه السلام) می توان به صورت استنباطی کار را چنین بیان نمود: کار عبارت است از «تلاش و کوشش انسان ها برای آماده کردن زاد و توشه آخرت در دوران زندگی در دنیای مادی.» از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در جامعه یکی از حقوق اولیه مردم این است که همه حق دارند، شاغل باشند. کار کوچکی و بزرگی ندارد؛ مگر با توجه به کاری که انجام می دهند و هرکس اعم از مرد و زن پاداش کار خود را خواهد دید (پرستگاری و فتحی، همت و کار مضاعف از دیدگاه نهج البلاغه، ص42).

3. جایگاه و ارزش کار در اسلام

یکی از معیارهای مهم برای پیشرفت و سعادت جوامع، توجه به شکل، نوع و کیفیت کار و فعالیت است. در برخی از جوامع بین اشکال کار یدی و فکری تمایزاتی وجود داشته است. کارهای یدی و فیزیکی، فاقد ارزش بود و معمولاً این فعالیت ها و کارها به اقشار پایین جامعه واگذار می شد. اسلام به کار و کارگر ارزش بسیار بالایی داده است، به گونه ای که کار کردن را جزو بزرگ ترین عبادت ها و وسیله ای برای تقرب به پروردگار شمرده است

ص: 201

(مجلسی، بحارالأنوار، ج74، ص140). در اسلام کار و تلاش برابر با جهاد در راه خدا است و از راه کسب وکار می توان به بهشت برین رسید (حکیمی، الحیاة، ج5، ص435). عامل اساسی در شکوفایی استعدادهای انسانی کار و تلاش است. سیره تمام پیامبران الهی به همین گونه بوده است. ایشان همگی در طول زندگی خود به کار و تلاش مشغول بودند.

نقل شده است که روزی جوانی از حضور پیغمبر اکرم’ می گذشت، عده ای که در محضر آن حضرت بودند، دیدند که این جوان، نیروی قابل توجهی دارد. عرض کردند: «وَیح هَذَا لَوکَانَ شَبَابه وَجَلدِهِ فِی سَبِیلِ اللهِ»؛ ای کاش که در راه خدا قدم برمی داشت. آن حضرت فرمود: «اگر این شخص حرکت کرده است تا عایله اش را از راه صحیح و حلال تأمین کند، یا می کوشد تا پدر و مادر پیر خود را از راه صحیح، حفظ و اداره کند، یا تلاش می کند تا سربار جامعه نباشد و خود را از نیازمندی به این و آن برهاند، این راه، راه خداست؛ ولی اگر می کوشد تا بر ثروت خود بیفزاید، این راه، راه شیطان است» (فیض کاشانی، محجة البیضاء، ج3، ص140).

پیامبر اسلام’ آن گاه که ویژگی های انسان مؤمن را برای حضرت علی(علیه السلام) توصیف می کند، با اشاره به صفت پرکاری می فرماید: «ای علی! پرکاری از صفات مؤمن است.» (خسروی، اهمیت کار و حرفه از نظر اسلام، ص35)، هم چنین آن حضرت می فرماید: «دوست دارم که شخص برای تأمین مخارج خود، از حرارت آفتاب آزار ببیند.» (همان).

پیامبر اکرم’ پیش از بعثت گوسفندچرانی می کرد و با مال و سرمایه خدیجه(علیها السلام) تجارت می نمود. حضرت موسی(علیه السلام) نیز گوسفندچرانی می نمود. حضرت ابراهیم(علیه السلام) به کارهای چوپانی و بنایی اشتغال داشت و حضرت ادریس(علیه السلام) خیاط و حضرت نوح(علیه السلام) نجار بوده است. (قریشی، کار و حقوق کارگر، ص5و6). علاوه بر پیامبر اسلام’ ائمه اطهار(علیهم السلام) هرکدام به کار و فعالیت می پرداختند. پس از رسول اکرم’، امام علی(علیه السلام) از همه کس متواضع تر بود. در امور خانه به همسر خویش کمک می کرد و شخصاً به کار و تلاش در مزرعه می پرداخت. با کلنگ زمین را می کند و آن را شیار زده و آبیاری می کرد و

ص: 202

بارهای هسته خرما را روی شانه می گذاشت و به صحرا می برد و بر زمین می فشاند و اگر یک دانه ای از آن بر زمین می افتاد، خم می شد و آن را برمی داشت (برقعی قمی، جلوه حق در سیرت مولای متقیان امام علی(علیه السلام)، ص55).

حضرت علی(علیه السلام) در طول عمر خویش علاوه بر رسالت زمامداری و امانت به کارهای زراعت و باغبانی می پرداخت و درآمد آن را صرف فقرا و یتیمان و اقشار پایین جامعه می نمود. در مورد اهمیت و ارزش کار و تلاش می گوید: «کشیدن سنگ های گران از قله های کوه، نزد من از منت دیگران کشیدن محبوب تر است. مردم به من می گویند: کار برای تو عیب است و حال آن که عیب آن است که انسان دست سؤال نزد مردم دراز کند» (قریشی، کار و حقوق کارگر، ص6)

در اندیشه و مرام امام علی(علیه السلام) کار از تقدس و احترام خاص برخوردار است؛ به همین رو مقرر داشت که برتری بعضی از مردم بر برخی دیگر، صرفاً براساس کار و فعالیت باشد؛ نه حسب و نسب موروثی و امتیازات قبیله ای و عشیره ای، چنان که فرمود: «پاداش هرکس در قبال هر کاری است که انجام می دهد.» و در این باره چنان سخت گرفت که معروف شد، «علی یاور هر کسی است که کار می کند و دشمن آن کسی است که گدایی می کند.» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج1، ص235). در سیره امام علی(علیه السلام)، همان گونه که دانش، بینش، تقوا، ایمان، شجاعت، شهامت، مدیریت، دادگری، اخلاص و مدارا جایگاه خاصی دارند، کار و تلاش نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. آن حضرت کار کردن را از لوازم زهد و پرهیزکاری می شمارد.

امام باقر(علیه السلام) در روایتی می فرماید: «مَن طَلَبَ الدُّنیَا استِعفَافَاً عَنِ النَّاس وَسَعیاً عَلی أَهلِهِ، وَتعطِفاً عَلَی جَارِهِ، لَقَی الله عَزَّوجَل یَومَ القِیَامَةِ و وَجهه مِثل القَمَر لَیلَةَ البَدرِ»؛ «کسی که در راه کسب مال حلال تلاش کند و نیت او این باشد که افزون بر آن که خود و خانواده اش را از دیگران بی نیاز کند، به همسایگان خود کمک کند، روز قیامت، در حالتی خدا را ملاقات می کند که صورتش مانند ماه شب چهارده می درخشد» (حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج17، ص67)

ص: 203

4. جایگاه شغل و حرفه از دیدگاه امام علی(علیه السلام)

یکی از سنن آشکار الهی، قراردادن رزق و روزی در برابر فعالیت و کسب انسان هاست. حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «آن گاه که پدیده ها با یکدیگر جفت شدند، تنبلی و ناتوانی کنار هم قرار گرفتند، سپس فقر و تنگدستی را پدید آوردند.» (کلینی، الکافی، ج5، ص86). امام علی(علیه السلام) در جای دیگر نداشتن حرفه اقتصادی را فسادآفرین معرفی می کند و می فرماید: «اگرچه داشتن شغل مایه زحمت است، ولی بی کاریِ دائم فسادآفرین است.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج7، ص419). امام نه تنها بی کاری، بلکه کم کاری را مذمت نموده و می فرماید: «آن که در عمل کوتاهی کند، دچار اندوه گردد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص652). در دیدگاه علی(علیه السلام) بی کاری و سستی نه تنها برای خود شخص مضر است، بلکه موجب تباهی حق خدا و سایر مردم نیز می شود.» (قمی، سفینة البحار، ج7، ص478؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج73، ص160)؛ بنابراین فقدان کار و حرفه در فرهنگ دین مذموم و مطرود بوده، تا جایی که اگر شخص بدون کار و تلاش، روزی مند باشد؛ فضیلتی برای او نیست. ازاین رو دارایی حاصل از بطالت، فاقد ارزش بوده و در تناقض با نقش انسان است. امام علی(علیه السلام) ذیل آیات 103 و 104 سوره کهف، درباره زیان کارترین مردمان می فرماید: «آنان راهبانی هستند که خود را در دیرها محبوس کرده اند» (سیوطی، الدر المنثور، ج4، ص253).

5. سیره عملی امام علی(علیه السلام)

اشاره

سیره عملی آن حضرت اشتغال به کار مفید بود؛ بدون این که شکل کار برای او مطرح باشد. این که برخی تصور می کنند که اگر انسان برای خود کار کند، با موقعیت اجتماعی او سازگار است و اگر برای دستمزد باشد، جایگاه اجتماعی او حفظ نشده است. فرهنگ کار می طلبد که موقعیت اجتماعی افراد، کار و تلاش را این گونه طبقه بندی نکنند؛ بلکه در نگرش جامعه، موقعیت اجتماعی باید نسبت به انواع کار حساسیت منفی نداشته باشد و هرکار مفید و سازنده ای عزت و احترام اجتماعی را به دنبال داشته باشد و هیچ نوع کار

ص: 204

سازنده ای با موقعیت و جایگاه اجتماعی افراد، ناسازگار تلقی نگردد. روایاتی که از امام علی(علیه السلام) درباره سیره عملی آن حضرت در رابطه با کار و تلاش نقل شده است، مواردی از آن به شرح زیر بیان می شود:

الف) تأمین نیاز خانواده

حضرت علی(علیه السلام) همیشه به استقلال و خودکفایی زنان و فرزندان خود توجه داشت. ایشان حتی قبل از شهادتش باغات سرزمین یَنبُع را وقف زنان و فرزندان خود می کند که آن ها بعد از او نیز زندگی آبرومندانه ای داشته باشند، نه اینکه به دیگران محتاج باشند و چشمشان به بیت المال باشد. همان گونه که در نامه 24 نهج البلاغه آمده است:

«این دستوری است که بنده خدا علی، نسبت به اموال شخصی خود، برای خشنودی خدا، داده است تا خداوند به آن بهشت درآورد و آسوده اش گرداند و همانا سرپرستی این اموال برعهده فرزندم حسن بن علی(علیه السلام) است و...» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص502).

ب) کمک به همسر در کارهای منزل

حضرت در کارهای منزل و کمک به همسرش کوتاهی نمی کرد. روایتی از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که فرموده اند: «امام هیزم جمع می کرد و آب از چاه بالا می کشید و به جاروب خانه می پرداخت و فاطمه گندم با دستانش آرد می کرد و آن را خمیر می کرد و نان می پخت.» (کلینی، الکافی، ج9، ص563).

ج) اهمیت حلال بودن کار

حضرت علی(علیه السلام) کار را موجب افتخار و سربلندی می دانست و هیچ گاه از هیچ کاری ابا ناشت. ایشان به نوع کار توجه نداشت و فقط به حلال بودن آن توجه می کرد. در سیره ایشان است که باغ احداث می کرد، چاه حفر می کرد و... و از ایشان روایت شده که: «روزی در مدینه سخت گرسنه شدم، برای پیداکردن کار به محله های بالای مدینه رفتم. در آنجا زنی را دیدم که کلوخ هایی را جمع کرده بود و فکر کردم که می خواهد با آن ها گل درست کند.

ص: 205

نزدیک او رفتم و با او توافق کردم که برای هر دلو آب که از چاه بکشم، یک دانه خرما به من بدهد. چون شانزده دلو کشیدم، دستم تاول زد، پس به لب آب رفتم و دستم را شستم، آن گاه به خانه آمدم و پیامبر’ را از آنچه گذشته بود آگاه کردم، پیامبر به همراه من از آن خرماها خورد.» (حکیمی، الحیاة، ج5، ص474).

د) کار برای تأمین نیاز مستمندان

امام(علیه السلام) از دست رنج خود بردگان را می خرید و در راه خدا آزاد می کرد. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «امام علی(علیه السلام) بیل می زد و شخم می زد و آب از زمین بیرون می آورد و از مال و دست رنج خود هزار برده آزاد کرد.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج41، ص38).

6. عوامل موفقیت در کار از دیدگاه علی(علیه السلام)

الف) ایمان به کار

ایمان به کار وقتی در درون انسان به وجود می آید که او به آثار سازنده عمل در ابعاد مختلف فکری و اقتصادی و در کسب رضایت خداوند و خدمت به خلق یقین داشته باشد؛ به عبارت دیگر فرد باید قبل از

اقدام به کاری، نسبت به آن کاملاً شناخت داشته باشد. در این باره حدیثی از امام علی(علیه السلام) روایت شده که فرمود: «ای کمیل! هیچ حرکتی نیست جز این که در آن به شناختی نیازمندی.» (حکیمی، الحیاة، ج1، ص62). اعتقاد به ارزش کار، نه تنها علامت زنده بودن یک فرد و اجتماع است، بلکه باعث می شود که از کمترین فرصت ها، عالی ترین نتایج را به دست آورد (اصلی پور، مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه، ج1، ص47).

کسانی که با شک و تردید به کارها می نگرند و در درون احساس تزلزل و بی اعتقادی می کنند، نمی توانند کارهایشان را به طور مطلوب انجام دهند و گاهی کار را به طور ناقص رها می کنند، چون از ابتدا به درستی کار ایمان نداشته اند؛ بنابراین چنین افرادی همواره احساس ناراحتی و سرشکستگی دارند. امام(علیه السلام) در این باره می فرمایند: «کسی که عمل را

ص: 206

ترک کند، به یقین به ثواب و پاداش بر عمل خویش ندارد.» (تمیمی آمدی، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص156).

ب) مشورت

فواید و برکاتی که از مشورت عاید انسان می شود، هرگز از تلاش های بی وقفه شخصی، امکانات مادی و تفکر فردی به دست نمی آید. کمک گرفتن از افکار دیگران، شکوفایی استعدادها، شناسایی خطاها و ایجاد تنوع و کسب راهکارهای جدید و صحیح از فوایدی است که می توان برای مشورت کردن ذکر کرد. از حضرت علی(علیه السلام) در این باره روایات فراوانی نقل شده است. علی(علیه السلام) درباره ارزش مشاوره می فرماید:«لَا غِنَی کَالْعَقْلِ وَلَا فَقْرَ کَالْجَهْلِ وَلَا مِیرَاثَ کَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ کَالْمُشَاوَرَةِ»؛ «هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون نادانی نیست. هیچ ارزشی چون ادب و هیچ پشتیبانی چون مشورت نیست» (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمات قصار51).

ج) عاقبت اندیشی و تدبیر

یکی دیگر از شرایط صحت عمل و حسن اجرای آن، توجه به مقدمات لازم و تدبیر و عاقبت اندیشی برای ورود به کار است. حضرت علی(علیه السلام) درباره ارزش تدبیر فرموده است: «هیچ عقلی همچون دوراندیشی نیست.» (دشتی، نهج البلاغه، ص650)

از نتایج عاقبت اندیشی و تدبیر در کارها آرامش خاطر، جلوگیری از پشیمانی و رسید به هدف است. امام علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «تدبیر نیکو مال کم را افزایش می دهد و سوء تدبیر مال زیاد را از بین می برد.» (حکیمی، الحیاة، ج4، ص488).

د) پشتکار و جدیت

اگر فرد در کاری که انجام می دهد، پشتکار و جدیت داشته باشد، از سختی کار نمی هراسد و موانعی که بر سر راهش می بیند را کنار می زند تا به هدفش برسد. تلاش زیاد پایه و اساس بسیاری از موفقیت هاست. حضرت علی(علیه السلام) فرمودند: «کار اندکی که بر آن

ص: 207

مداومت کنی، امیدبخش تر از کار بسیاری است که از آن ملول گردی.» (حکیمی، الحیاة، ج1، ص505).

ه- ) دقت و ایمان

یکی از آفت های کار و کارگری بی دقتی در کار است. حضرت در نامه ای که به مالک اشتر می نویسد، وی را به محکم کاری و دقت در عمل سفارش می کند و می فرماید: «پس از محکم کاری و دقت در قراردادنامه، دست از بهانه جویی بردار.» (دشتی، نهج البلاغه، ص340).

و) برنامه ریزی، نظم و سازمانده ای

برنامه ریزی جهت انجام کار و استفاده از آن جهت حداکثر بهره گیری از زمان را در انجام کارها از ضروریات است. امام علی(علیه السلام) به عنوان یک رهبر جهان اسلام، همگان را به تنظیم کارها دعوت می کند، تا هر فردی به کار خود بپردازد و از دخالت در کار دیگران بپرهیزد. این دستور برای همه افراد ضروری و سودمند است و براساس آن کارها تقسیم و سمت ها تعیین می گردد؛ بنابراین کسی نمی تواند از وظیفه خود شانه خالی کند و یا به حوزه مسئولیت دیگران وارد شود و یا به مقام دیگری چشم بدوزد. همچنین با رعایت نظم باید از ورود به هر کاری قبل از موقع مناسب آن خودداری کرد و با فرارسیدن فرصت مناسب آن را به تاخیر بیندازد (جوادی آملی، اخلاق کارگزاران در حکومت حضرت علی(علیه السلام)، ص200).

ز) همکاری

همکاری در کارها علاوه بر این که بر سرعت انجام خود کار می افزاید، باعث توسعه و رشد اقتصادی جامعه نیز می گردد و وقتی انسان ها در کارها باهم مشارکت کنند، صمیمیت میانشان افزایش می یابد و همچنین سلامت روان افراد تضمین می گردد (اصلی پور، مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه، ج1، ص174).

حضرت علی(علیه السلام) در خطبه ای که در جنگ صفین ایراد فرمود، ضمن بیان حقوق متقابل مردم و رهبر می فرماید:

ص: 208

«ای مردم بشتابید به سوی همکاری بر اطاعت خداوند عزوجل و برپایی عدالت الهی و وفای به عهد خداوند و میانه روی در تمام حقوق او؛ زیرا مردم به چیزی بیشتر از این موارد نیازمندتر نیستند که به آن سفارش شوند و در آن به نیکویی با یکدیگر همکاری کنند؛ درحالی که هرچند که برای کسب رضایت الهی بسیار طمع دارد و در عمل نیز بسیار تلاش گر است، واقعاً به آن چه که خداوند به او بخشیده است سزاوارتر نیست.» (کلینی، کافی، ج15، ص78).

ح) نکوهش بی کاری

امام علی(علیه السلام) در نامه 31 نهج البلاغه به فرزندش امام حسن(علیه السلام) سفارش می کند که: «اگر می خواهی آزاد باشی مانند بندگان و غلامان زحمت بکش و کار کن. امید و آرزوی خود را از

مال جمیع انسان ها قطع کن و هرگز چشم طمع به مال و ثروت و اندوخته دیگران نداشته باش. اگر کار و کسبی به تو پیشنهاد شد، نگو این کار کسر شأن است و درجه و مقام مرا در جامعه پایین می آورد. بی نیازی از دیگران و عزت نفس، در ذات کار و کوشش است. کار کردن موجب می شود انسان به کمک دیگران امید نبندد و دست تکدی و نیاز به سوی این و آن دراز نکند» (محمدصادقی، جایگاه کار و تلاش در سیره علوی، ص105).

ط) وقت شناسی

وقت شناسی یکی از رموز موفقیت در هرکار و حرفه ای است و بدون توجه به آن تلاش فرد حبط و ضایع خواهد شد. شاهد این مدعا گفتار امام خطاب به مالک اشتر است: «کار هر روز را در همان روز انجام بده؛ زیرا که هر روزی مخصوص کار همان روز است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص584) و در جای دیگری در پاسخ به این سؤال که حزم و دوراندیشی چیست؟ می فرماید: «این که منتظر فرصت باشی و هنگامی که فرارسید شتاب ورزی.» (صدوق، معانی الأخبار، ص380). حضرت، در این حدیث حزم را شناختِ فرصت ها و غنیمت شمردن آن ها برشمرده و به این دلیل در ادامه حدیث در پاسخ به این سؤال که جهل چیست؟ بیان می دارد: «فرصت نارسیده را رسیده پنداشتن و در اقدام شتاب کردن» (همان).

ص: 209

7. اهداف و اثرات مادی کار در بعد فردی

اشاره

کار تأثیرات مثبتی بر جسم و روح انسان دارد و موجبات پیشرفت و کمال آدمی را فراهم می آورد، از جمله این آثار عبارتند از:

الف) کسب درآمد و تأمین نیازهای زندگی خود و خانواده

اصلی ترین انگیزه مادی هر شخصی در انجام کار، این است که به وسیله آن، نیازهای خود و خانواده اش را تأمین کند. براساس آنچه در آیات قرآن آمده است، انسان موجودی فقیر و نیازمند است. او به غذا، پوشاک، مسکن و دیگر چیزها نیاز دارد و برای تهیه آن ها باید از طبیعت بهره گیرد. از سوی دیگر محصول طبیعت اغلب آماده مصرف نیست؛ بنابراین فرد باید برای تأمین نیازهایش به کار و تلاش بپردازد. در روایات ائمه(علیهم السلام) بسیار آمده است که اگر کسی برای تأمین نیاز خود و خانواده اش تلاش کند، مانند کسی است که در راه خدا جهاد کرده است. از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است: «کسی که برای خانواده اش تلاش و کوشش می کند، همانند جهادکننده در راه خدا است.» (کلینی، کافی، ج9، ص566).

حضرت علی(علیه السلام) در این باره می فرمایند: «آمدن شما اول صبح برای جهاد در راه خدا، از آمدن آن که برای تأمین زندگی خانواده خود تلاش می کند، بالاتر نیست.» (حکیمی، الحیاة، ج5، ص436).

طبق دیدگاه فقهی، کار برای تأمین معاش واجب است. انسانی که در راه کسب درآمد برای تأمین زندگی سختی می بیند، خداوند به او ثواب می دهد و پیامبر گرامی اسلام’ بر چنین دستی بوسه می زند. هنگامی که پیامبر’ از غزوه تبوک بازمی گشت، سعد انصاری از او استقبال کرد، پیامبر’ پس از مصافحه با او، فرمود: چرا دستت این قدر زبر شده است؟ گفت: یا رسول الله! بیل می زنم و با این کار خرج عائله ام را به دست می آورم. پیامبر خدا دست او را بوسید و گفت: «این دستی است که آتش دوزخ به آن نمی رسد» (حکیمی، الحیاة، ج5، ص504).

ص: 210

ب) فعلیت یافتن استعدادهای بالقوه افراد

اگر آدمی بخواهد که نیروهای وی رشد کند و استعدادهای او در ظرف وجودش شکوفا شود و خواسته های وی در خارج تحقق پیدا کند، ناگزیر باید از مرحله فکر تجاوز کند و در مرحله اقدام و عمل قرار بگیرد. خیر و فضیلت با تصور ذهنی و فکرکردن به آن ها و به سودمندی آن ها، تحقق پیدا نمی کند، زیرا که تصور و ادراک خیر تنها یکی از عوامل تحقق یافتن خیر است؛ و عامل اساسی چیزی جز کار کردن و کوشیدن برای رسیدن به آن نیست (حکیمی، الحیاة، ج1، ص589).

در این باره حدیثی از امام علی(علیه السلام) روایت شده که می فرماید: «هرکس کار کند نیرویش افزون تر می شود و هرکه در کار کردن کوتاهی کند، سستی او افزایش می یابد.» (تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ج1، ص589). در پرتو این نگرش دست کشیدن از کار و بلکه کاستن از آن موجب فتور و سستی بدنی و روانی خواهد شد و برعکس، پرکاری سبب آن می شود که نیروهای آدمی و توانایی های جسمی او از مرحله قوت و امکان به مرحله فعلیت و آشکارشدن درآید.

ج) سربلندی، شخصیت و عزت در سایه کار و تلاش

از دیگر آثار کار، عزت و سربلندی فرد است. شخص با کار کردن نیازهای خود را برطرف می کند، به طوری که دیگر نیازمند کسی نباشد و نخواهد دست طلب به سوی دیگران دراز کند.

در حدیثی دیگر از امام صادق(علیه السلام) آمده است که به یکی از دوست دارانش فرمود: «ای عبدالله! عزت خود را حفظ کن. پرسید: فدایت شوم، چه چیز عزت من است؟ فرمود: به بازار رفتن در بامداد و خود را عزیز داشتن؛ و به دوست دیگری فرمود: چه شده است که رفتن به جایی را که عزت تو در آن است ترک کرده ای؟ گفت: در تشیع جنازه ای شرکت کردم. فرمود: در هر حال، رفتن در پی عزت خویش را ترک مکن» (صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج2، ص219).

ص: 211

از امام صادق(علیه السلام) روایت شده است که:

حال یکی از اصحاب پیامبر’ سخت شد، همسرش به او گفت: کاش نزد رسول خدا’ می رفتی و از او چیزی می خواستی. نزد پیامبر آمد، چون پیغمبر او را دید، فرمود: هرکه از ما بخواهد به او عطا کنیم و هر که نخواهد خدایش بی نیاز کند. آن مرد گفت: جز مرا قصد نکرده است، نزد همسرش بازگشت و به او اعلام کرد. همسرش گفت: رسول خدا’ نیز بشر است. برو و به او حال خود را بگو. آمد نزد آن حضرت و تا چشم رسول خدا’ به او افتاد فرمود: هرکه از ما بخواهد به او عطا کنیم و هرکه نخواهد خدایش بی نیاز کند و تا سه بار. آن مرد رفت وآمد کرد و سپس رفت تبری عاریه کرد و به کوه رفت و بالای آن برآمد و هیزمی برید و آن را به نیم مد آرد فروخت و آن را خورد. سپس فردا رفت و هیزم بیشتری آورد و فروخت و پیوسته کارکرد و جمع کرد تا تبری خرید و سپس جمع کرد تا دو شتر خرید و غلامی خرید و توانگر شد و به رفاه رسید. پس از آن نزد پیامبر آمد و به او خبر داد که چگونه آمد خواهش کند و از پیامبر’ چه شنید. باز هم پیغمبر’ فرمود: به تو گفتم: هرکه از ما بخواهد به او عطا کنم و هرکه نخواهد خدا او را بی نیاز کند (مجلسی، بحارالأنوار، ج70، ص177).

د) رشد علمی و عقلی

انسان در سایه کار و تلاش، شناخت و تجربه کسب می کند. چون چیزهایی را که قبلاً نمی دانسته از این طریق فرامی گیرد و بر رشد عقلانی و اجتماعی اش افزوده می شود، بنابراین به کشف و شناخت قوانین طبیعت می پردازد و از آن ها در راه پیشبرد اهداف خود استفاده می کند. امام صادق(علیه السلام) فرمود: «رهاکردن تجارت، عقل را کاهش می دهد و تجارت عقل را رشد می دهد.» (کلینی، الکافی، ج10، ص7).

این روایات گرچه درباره تجارت آمده است، اما به آن اختصاص ندارد. اصولاً انسان در جریان کار و عمل شکل می گیرد و بر حسب آن چه انجام داده درباره آینده تفکر می کند. اگر انسان از محیط عمل

جدا شود، مسائل جدید برای او رخ نمی دهد و نمی تواند زمینه رشد

ص: 212

علم را فراهم کند. انسان با کار و تلاش، در تعامل با طبیعت قرار می گیرد، قوانین آن را درک می کند و رمزهای آن را کشف می کند. این تعامل باعث رشد عقلانی بشر می شود.

کار و تلاش تأثیر به سزایی بر جسم و روح انسان می گذارد و باعث می شود جسم انسان از خمودگی و ناتوانی دور شود، ولی بی کاری نه تنها موجب افسردگی روحی می شود، بلکه باعث از بین رفتن قوای جسمی انسان می گردد.

علی(علیه السلام) فرمودند: «هر کس کار کند، توان او افزوده می شود.» و نیز فرمودند: «هر که در عمل کوتاهی کند، سستی و ناتوانی او افزوده گردد.» (حکیمی، الحیاة، ج5، ص446).

ه- ) سلامت و آرامش روحی

تأثیر کار در وجود انسان، منحصر به جنبه جسمی نیست، بلکه از آن تجاوز می کند و از نظر روحی نیز بر انسان تأثیر به سزایی دارد؛ زیرا کار روح را تصفیه می کند و وجدان آدمی را صیقل می دهد، پس انسان تنها از لحاظ جسمی نیازمند به کار نیست، بلکه از لحاظ روح خود نیز چنین است. کار روان آدمی را می سازد و هستی معنوی وی را استحکام می بخشد و بی کاری و بطالت با آثار منفی که دارند، معنویات انسان را از بین می برند. (حکیمی، الحیاة، ج3، ص212).

و) ارزش ذاتی کار

یکی از دلایلی که باعث می شود فرد به کار کردن روی آورد و از تنبلی و سستی بگریزد انگیزش درونی وی به کار است، یعنی فرد به خاطر لذتی که از کار احساس می کند کار می کند. (گنجی، روان شناسی کار، ص78).

علامه جعفری برای کار دو ارزش فلسفی بیان می کند که یکی از آن ها ارزش موضوعی کار است. وی می نویسد:

«ارزش دوم کار ارزش موضوعی است، یعنی کار و کوشش ذاتاً و فی نفسه دارای ارزش است؛ یعنی انسان با آگاهی و هدف گیری عالی در حیات، احساس کرده است که رکود و

ص: 213

سکون یک حالت منفی و حرکت و کار یک حالت مثبت روان آدمی است و او با این آگاهی و هدف گیری عالی در حیات، احساس کرده است که رکود و سکون یک حالت منفی و حرکت و کار یک حالت مثبت روان آدمی است و او با این آگاهی و هدف گیری از رکود و سکون می گریزد و در هر مورد که احساس می کند زمینه ای برای کار وجود دارد، دست به کار می شود و نظری به نتیجه و سود آن ندارد. کار با این رابطه می تواند دارای ارزش موضوعی بوده باشد.» (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج4، ص13).

8. اهداف و اثرات مادی کار در بُعد اجتماعی

الف) بی نیاز ساختن جامعه

از مهم ترین اهداف موردنظر اقتصاد اسلامی، بی نیاز ساختن جامعه و تامین قوام و دوام موجودیت پیش رو و پرنشاط آن است، اسلام میان این انسان و آن انسان و این محیط و آن محیط تفاوتی قائل نیست، بلکه همه انسان ها و سعادت آن ها را از هر محیط که باشند خواستار است و برای سعادتمند ساختن همه برنامه دارد و برای مصالح توده های بشری، بدون تمایز قائل شدن میان گروهی با گروه دیگر یا میان قوم و نژادی با قوم و نژاد دیگر، تلاش می کند. (حکیمی، الحیاة، ج3، ص192).

از امام علی(علیه السلام) نقل شده است: «از کمال سعادت آدمی این است که در راه اصلاح جامعه سعی و مجاهده نماید.» (فلسفی، الحدیث (روایات تربیتی)، ج2، ص139).

ب) کمک به نیازمندان

وقتی فردی در جامعه اسلامی زندگی می کند و خود را متخلق به آداب اسلام کرده است، هنگامی که به کاری مشغول می شود که درآمد آن بیش از نیاز اوست، با توجه به دستورات اسلام درباره خمس، زکات و انفاق در راه خدا، مازاد آن را به نیازمندان می بخشد، تا آنان نیز بتوانند از نعمت های بی شمار الهی بهره مند گردند. در روایات بسیاری آمده است که امیرمؤمنان(علیه السلام) با کار خود چاه و قنات حفر و باغ احداث می کرد و آن ها را برای مردم و

ص: 214

کمک به نیازمندان وقف می کرد، یا آن که بردگان بسیاری را از طریق کار و تلاش و درآمد آن آزاد می کرد؛ و حضرت علی(علیه السلام) با درآمدی که از کار کردن به دست آورده بود، هزار بنده را در راه خدا آزاد کرد (حرّ عاملی، وسایل الشیعه، ج17، ص37).

روایات متعددی درباره حقوق مؤمن بر مؤمن وارد شده است. انسان مؤمنی که در جامعه زندگی می کند، باید حقوق دیگر افراد جامعه را برآورده سازد. یکی از این حقوق، رفع نیاز مالی برادر مسلمان است.

ج) کسب احترام اجتماعی

وقتی انسان به کار و فعالیت مشغول شد، خود را برای خود و خانواده و جامعه اش مفید می بیند و در محیط اجتماعی مورداحترام دیگران قرار می گیرد. وقتی انسان کار می کند، در نظر خویشاوندان و دوستان بی کار و مهمل نیست، بلکه جدی و کوشا و زحمت کش به شمار می آید؛ بنابراین همچون انسانی متعهد، باری بر دوش خویش نهاده است و در تامین نیازمندی ها و پیشبرد زندگی با دیگران شریک است و به هیچ روی از تلاش کنندگان و متعهدان کناره گیری نمی کند و همچون دیگران عزیز است.

د) رشد فضائل و کاهش و مفاسد در جامعه

مشکلات اقتصادی علت اصلی آسیب های اجتماعی قلمداد شده است. اقتصاددانان و برخی از جامعه شناسان با مطالعاتی که انجام داده اند، منشأ اصلی انحرافات اجتماعی را در عوامل اقتصادی اعلام کرده اند (فرجاد، آسیب شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، ص107).

از سوی دیگر، بی کاری منشأ بحران اخلاقی فرد و اجتماع است. زمینه تمایل به فساد در فرد بی کار فراهم است. نفس آدمی اگر مشغول کاری نشود، انسان را به خودش مشغول می کند و در پی افکار و خیالات باطل می برد.

از امیرالمؤمنین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «چیزها چون با هم جفت شدند، تنبلی و ناتوانی نیز جفت شدند و از آن ها فقر پدید آمد.» (حکیمی، الحیاة، ج4، ص437).

ص: 215

9. اهداف و اثرات معنوی کار

الف) رضای خداوند

خداوند در قرآن جزای کسی که ایمان می آورد و کارهای شایسته انجام می دهد را، علاوه بر بهشت و نعمت های آن، پاداشی بالاتر بیان کند و آن رضایت خداوند است. می فرماید: «همانا کسانی که ایمان آوردند و اعمال صالح انجام داده اند، بهترین مخلوقات خداوند هستند. پاداش آن ها نزد پروردگارشان باغ های بهشت جاویدان است که نهرها از زیر درختانش همیشه در آن می مانند، خدا از آن ها خشنود است و آن ها از خدا خشنودند و این برای کسی است که از پروردگارش بترسد.» (بیّنه/7و8).

حضرت علی(علیه السلام) در این باره می فرماید: «بهترین عمل آن است که به وسیله آن راه خدا و خشنودی او خواسته شده باشد.» (تمیمی آمدی، تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص155).

ب) واجب دینی

کار و تلاش یکی از واجبات دینی است؛ بنابراین بر هر مسلمانی لازم است که برای رفع نیازهایش به کار و تلاش بپردازد. در روایات بر این نکته تصریح شده است که کار ذاتاً مستحب است و در ضرورت ها واجب می باشد. پیامبر’ می فرماید: «طلب کردن روزی حلال بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.» (حکیمی، الحیاة، ج5، ص430).

ج) آمرزش الهی

کار اقتصادی، شخص را از آمرزش الهی بهره مند می کند. پیامبر’ فرمود: «آن که در راه کسب حلال زندگی او می گذرد، مورد مغفرت الهی است.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج100، ص2).

د) حفظ و یاری دین فرد

امام علی(علیه السلام) از آیه {وَابْتَغِ فِیمَا آَتَاکَ اللهُ الدَّارَ الآَخِرَةَ وَلَا تَنْسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدُّنْیَا}(قصص/77)؛ در آنچه که خداوند به تو ارزانی داشته، سرای آخرت را بجوی و بهره خویش

ص: 216

را از دنیا فراموش مکن.» الهام می گیرد تا کار دنیا را به ثواب آخرت پیوند دهد، زیرا اگر کار انسان فقط محدود به دنیا باشد، تلاش های خود را صرف هیچ خواهد کرد، اما اگر هدفش از کار و تلاش، رسیدن به ثواب آخرت باشد، به هر دو دست می یابد (حائری، اندیشه های اقتصادی در نهج البلاغه، ص42).

حضرت در این باره می فرمایند: «همانا دشمن ترین افراد نزد خدا کسی است که او را به حال خود واگذاشته تا از راه راست منحرف گردد و بدون راهنما برود، اگر به محصولات دنیا دعوت شود، تا مرز جان تلاش کند، اما چون به آخرت و نعمت های گوناگونش دعوت شود، سستی ورزد. گویا آنچه برای آن کار می کند، بر او واجب و آنچه نسبت به آن کوتاهی و تنبلی می کند، از او نخواسته اند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص190).

نتیجه

1. مکتب دینی ما آکنده از آموزه های ارزشمند پیرامون شیوه صحیح زندگی، فعالیت های اقتصادی و کسب و کار است. مربیان این دین نیز پیوسته مسلمانان را به سعی و تلاش تشویق نموده اند.

2. امام علی(علیه السلام) با وجود مجاهدت فراوان در عصر پیامبر’ و همچنین تلاش های سیاسی، اجتماعی و علمی در منصب امامت و خلافت برای گذران زندگی و تامین معاش خود و خانواده و نیز دستگیری و کمک به دیگران، کار و زحمت پیشه نموده اند. ایشان در شرایط گوناگون زندگی، الگوهای متفاوتی در سیره اقتصادی برای انسان ها برجای گذاشتند؛ آن سان که روایات رسیده از امام علی(علیه السلام) ما را با آموزه های تابناکی درباره مشاغل گوناگون و اخلاق حرفه ای انسان مسلمان آشنا می سازد.

3. برپایه روایات امام علی(علیه السلام) کار و پیشه دارای جایگاه والایی در آموزه های تربیتی ایشان است و مهم ترین عوامل موفقیت در کار از منظر ایشان عبارتند از: ایمان به کار، مشورت، عاقبت اندیشی و تدبیر، پشتکار و جدیت، دقت و ایمان و همکاری و ... .

ص: 217

4. آن چه از سیره عملی امیرالمؤمنین(علیه السلام) و همچنین روایات ایشان در موضوع کار و شغل به دست می آید، با اعتلا و ارتقای امور اقتصادی انسان و جامعه هماهنگی و هم خوانی دارد. اشتغال به فعالیت اقتصادی، علاوه بر کسب درآمد و برخورداری از رفاه مادی، آثار و فوائد دیگری نیز به همراه دارد. انجام کار به قصد غربت و باانگیزه عمل به دستورات الهی، عبادتی بزرگ به شمار می رود که بیشترین اجزای عبادت در آن قرار دارد.

5. کار، عقل معاش انسان را افزایش می دهد و به انسان درس زندگی و چگونگی آمد و شد با مردم و نحوه تعامل با ایشان را می آموزد.

ص: 218

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. اصلی پور، محمد، مدیریت و رهبری با سیری در نهج البلاغه، تهران: نشر شورا، 1377ش.

2. برقعی قمی، سید علی اکبر، جلوه حق در سیرت مولای متقیان امام علی(علیه السلام)، تهران: نشر حافظ، بی تا.

3. پرستگاری، سهیلا؛ فتحی، فاطمه، همت و کار مضاعف از دیدگاه نهج البلاغه، مجله کوثر، نیمه دوم بهار و نیمه اول تابستان، 1391ش.

4. تمیمی آمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، قم: دفتر تبلیغات، 1366ش.

5. جرداق، جورج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ترجمه: سیدهادی خسرو شاهی، قم: نشر خرم، 1376ش.

6. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1358ش.

7. جوادی آملی، عبدالله، اخلاق کارگزاران در حکومت حضرت علی(علیه السلام)، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، 1369ش.

8. حائری، سیدمحسن، اندیشه های اقتصادی در نهج البلاغه، ترجمه عبدالعلی آل بویه لنگرودی، تهران: انتشارات بنیاد نهج البلاغه، 1378ش.

9. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسایل الشیعه، قم: موسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1405ق.

10. حکیمی، محمدرضا و برادران، الحیاة، ترجمه: احمد آرام، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380ش.

11. خسروی، زهره، اهمیت کار و حرفه از نظر اسلام، تهران: دفتر امور فرهنگی و معاونت فرهنگی و امور بین الملل وزارت کار و امور اجتماعی،احیاء کتاب، 1380ش.

12. سیوطی، عبدالرحمان بن ابی بکر، الدر المنثور فی تفسیر بالماثور، قم: منشورات مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

13. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، شرح اصول کافی، مصحح: محمد خواجوی، تهران: مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1383ش.

ص: 219

14. صدوق، محمدبن علی، معانی الأخبار، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین، 1403ق.

15. فرجاد، محمد حسین، آسیب شناسی اجتماعی و جامعه شناسی انحرافات، تهران: دفتر تحقیقات و انتشارات بدر، 1374ش.

16. فلسفی، محمدتقی، الحدیث (روایات تربیتی)، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368ش.

17. فیض کاشانی، ملامحسن، محجة البیضاء فی تهذیب الأحیاء، تصحیح: علی اکبر غفاری، 1361ش.

18. قریشی، شریف، کار و حقوق کارگر، ترجمه: ادیب لاری و محصل یزدی، تهران: دارالکتب الإسلامیه، 1366ش.

19. قمی، شیخ عباس، سفینة البحار و مدینة الحکم و الآثار، تهران: نشر فراهانی، بی تا.

20. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، قم: دارالحدیث، 1429ق.

21. گنجی، حمزه، روان شناسی کار، تهران: نشر ارسباران، 1378ش.

22. مجلسی، محمد بن باقر، بحارالأنوار، بیروت: دار إحیاء تراث عربی، 1403ق.

23. محمدصادقی، الهام، پایان نامه جایگاه کار و تلاش در سیره علوی، دانشگاه اصفهان، 1391ش.

24. میک، رونالد، پژوهشی در نظریه ارزش کار، ترجمه: م. سوداگر، تهران: پازند، 1358ش.

ص: 220

8. مصادیق احسان و نیکوکاری در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)

اشاره

محمد صالح طیب نیا(1)، زهرا خورسندی(2)

ص: 221


1- . استادیار دانشکده اهل البیت(علیها السلام) دانشگاه اصفهان، Zkhorsandi6@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد نهج البلاغه دانشگاه اصفهان، Tayebnia.saleh@yahoo.com

ص: 222

چکیده

احسان و نیکوکاری در آموزه های دینی به معنای انجام دادن کار نیک در ارتباط تنگاتنگ میان انسان با خدا و خدمت به دیگران بدون چشمداشت است. احسان یکی از روش های پسندیده جامعه انسانی است که در جوامع به شکل های گوناگون وجود داشته و با ظهور اسلام و راهنمایی های پیامبر به خوبی در رفتار مسلمانان جای گرفته است. یکی از امور مسلّم در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) اهتمام ایشان به رفع نیاز مستضعفان و محرومان و یتیمان است. در این پژوهش با استفاده از روش حدیثی - تحلیل تاریخی، سعی شده احسان هایی که حضرت نسبت به مردم داشتند به صورت مصداقی آورده شود.

حضرت علی(علیه السلام) در برهه های مختلف زندگی پربرکتشان بخشش های عظیمی داشتند که سبب نزول آیه هایی در مدح ایشان گردیده است. احسان های حضرت شامل: انفاق، صدقه، اطعام، آزاد کردن برده، موقوفات، تأسیس صندوق شکایات و... بوده است که این احسان ها جنبه اقتصادی، خدماتی، تبلیغی و عاطفی داشتند و حضرت با کارکردن بر روی زمین و حفر چاه و... این امور خیر را انجام می دادند و هدف ایشان علاوه بر رضای خدا و قرب الهی که در اولویت قرار داشت، برای گسترش و تبلیغ دین اسلام و تعدیل اقتصادی در جامعه بوده است و این که حضرت رسیدگی به محرومان را وظیفه رهبر جامعه می دانستند.

کلیدواژه ها: علی، احسان، بخشش، موقوفات، اطعام.

بیان مسئله

«حُسن» یعنی هر چیز خوش آیندی که مورد رغبت باشد و «حسنه» هر نعمت

ص: 223

خوش آیند و شادکننده که به روح یا بدن انسان می رسد و «احسان» به دو وجه بیان شده است: یکی؛ نعمت دادن و بخشیدن به دیگری چنان که گفته می شود: به فلان شخص بخشش کرد. دیگری؛ احسان در کار و عمل به این معنی که کسی علم نیکویی را بیاموزد یا عمل نیکویی انجام دهد و بر این اساس است سخن امیرالمؤمنین(علیه السلام): «الناس ابناء ما یحسنون» (راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ج1، ص493).

احسان یکی از اصول مورد توجه همه شریعت ها و سنت ها به ویژه اسلام در طول تاریخ بوده و در آموزه های دین اسلام بسیار مورد توجه قرار گرفته و به آن سفارش شده است. بنابر آن چه از آیات قرآن کریم استفاده می شود، احسان و نیکوکاری مصادیق فراوانی داشته و در شکل های مختلف ظهور و بروز می کند، از جمله آن ها می توان ایمان به خدا، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، قرآن کریم، معاد، تقوا، تحمل سختی ها و مشکلات، عفو و گذشت، محبت و دوستی اهل بیت(علیهم السلام)، خیرخواهی و اصلاح، اجتناب از فساد و گناهان کبیره، استغفار در سحرگاهان، پرداخت زکات، پرداخت هدیه، انفاق و بخشش در راه خدا، تأمین نیازمندان، رفتار شایسته با پدر و مادر را از مصادیق نیکوکاری برشمرد.

«در کل می توان گفت که احسان و نیکوکاری معنی وسیعی دارد که هم اطاعت خدا را شامل می شود، هم انواع نیکی ها به خلق خدا» (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص674).

یکی از امور مسلّم در سیره پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین، به ویژه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اهتمام ایشان به رفع نیاز مستضعفان و محرومان است. حضرت علی(علیه السلام) بخشنده ترین مردم بودند و پیامبر خدا’ در وصف علی(علیه السلام) فرمودند: «این دریای خروشان و خورشید برآمده، در بخشش، از فرات بخشنده تر است و دل گشاتر از دنیا. هر کس او را دشمن بدارد لعنت خدا بر او باد» (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج9، ص512).

ص: 224

در این مقاله به انواع نیکی ها و مصادیق گوناگون احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) به خلق خدا پرداخته می شود. و این که احسان های حضرت علی(علیه السلام) چه چیزهایی بود؟ آیا احسان های حضرت فقط جنبه اقتصادی داشته است؟ حضرت از چه راهی چنین بخشش هایی داشته اند؟ علت نیکوکاری های حضرت نسبت به مردم چه بود؟

پیشینه و ضرورت تحقیق

با بررسی انجام شده مشخص شد کتاب های زیادی در مورد مناقب و فضیلت های امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نوشته شده است. به عنوان نمونه: کتاب مناقب ابن شهر آشوب و مناقب آل ابی طالب مغازلی و کتب تاریخی و حدیثی مانند: تاریخ مدینه از ابن شبه و کتاب دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) که در 14 جلد نوشته شده، شرح کاملی از زندگی حضرت علی(علیه السلام) است که به فضایل امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز پرداخته اند.

کتب و مقالاتی هم دیده شد که در مورد کارهای نیک حضرت امیر(علیه السلام) نوشته شده است، ولی فقط به یک مورد از آن کارها پرداخته شده است. برای نمونه: کتاب حضرت علی(علیه السلام) و بخشیدن انگشتر و یا مقاله جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام) از خانم عفت خشنودی. لذا به طور کلی می توان گفت آثار مذکور به شکل مستقل به مصادیق اعمال نیک حضرت علی(علیه السلام) نپرداخته اند.

در این پژوهش سعی بر آن است که مصادیق مختلف احسان های حضرت علی(علیه السلام) که نسبت به نیازمندان انجام می دادند آورده شود تا روشن گردد که احسان های آن حضرت فقط بخشیدن انگشتر و لباس نبود بلکه بخشش های گوناگونی داشته و به شکل های مختلفی به مردم کمک می کردند. مقاله حاضر به روش تحلیلی – توصیفی و با استناد به آیات و روایات به این مسئله می پردازد.

قبل از بیان مصادیق نیکوکاری امیرالمؤمنین(علیه السلام)، لازم است خیلی کوتاه به مصادیق نیکوکاری در قرآن پرداخته شود.

ص: 225

واژه «احسان» به معنای انجام دادن کار نیک است که خداوند متعال مردم را به انجام دادن آن تشویق می کند و غالباً در آیات قرآن از نیکوکاران با واژه «محسنین» یاد می کند: {هُدیً وَرَحمَةً لِلمُحسِنِینَ} و در ادامه به تبیین ویژگی های خاصشان می پردازد و می فرماید: {الَّذینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ}؛ و عاقبت و سرانجام کار محسنین را چنین بیان می کند: {أُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ} (لقمان/3-5).

همان طور که گفته شد، احسان و نیکوکاری در قرآن مصادیق بسیاری دارد. از جمله؛ تحمل سختی ها، عفو و گذشت، خیرخواهی، ایمان به خدا و معاد و نبوت، هدیه دادن، انفاق و دستگیری و یاری نیازمندان و... از مصادیق نیکوکاری است.

در آیه ذیل چند مورد از مصادیق نیکوکاری بیان شده است.

{لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الآخِرِ وَالْمَلائِکَةِ وَالْکِتابِ وَالنَّبِیِّینَ وَآتَی الْمالَ عَلی حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکینَ وَابْنَ السَّبیلِ وَالسَّائِلینَ وَفِی الرِّقابِ وَأَقامَ الصَّلاةَ وَآتَی الزَّکاةَ وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِی الْبَأْساءِ وَالضَّرَّاءِ وَحینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُون} (بقره/177).

«برّ جنبه وصفی دارد و به معنی شخص نیکوکار است. در اصل به معنی بیابان و مکان وسیع می باشد و از آن جا که نیکوکاران، روحی وسیع و گسترده دارند این واژه بر آن ها اطلاق می شود» (مکارم، تفسیر نمونه، ج1، ص675).

بنابر آیات نورانی قرآن کریم نیکوکاری معنی وسیعی دارد و یکی از مصادیق نیکوکاری کمک به محرومان و نیازمندان جامعه است. حضرت علی(علیه السلام) مصداق کامل یک فرد نیکوکار و نسخه منحصر به فرد «انسان کامل» پس از پیامبر است. یگانه ای که در ایمان، تقوا، دانش، اخلاق، شجاعت، وفاداری، راست گویی، ایثار، رحمت و دستگیری از مستمندان و مهربانی با یتیمان هم تراز ندارد.

1- اهمیت تبعیت از سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)

«سیره در زبان عربی از ماده سیر است. سیر یعنی حرکت، رفتن، راه رفتن. «سیره» یعنی

ص: 226

نوع راه رفتن. سیره بر وزن فعله و فعله در زبان عربی دلالت بر نوع می کند. سیره یعنی نوع و سبک رفتار» (مطهری، سیره نبوی، ص39).

«یکی از منابع شناخت از نظر اسلام، سیره اولیا و پیشوایان اسلام از شخص پیامبر تا ائمه اطهار، و به عبارت دیگر؛ سیره معصومین است. گفته هاشان به جای خود، شخصیت شان یعنی سیره و روش شان منبعی برای شناخت است. سیره پیغمبر برای ما یک منبع الهام است و نیز سیره ائمه» (همان، ص21).

طبق متون دینی، پیامبر و ائمه معصومین بهترین الگو و چراغ راهنما در تمام مراحل زندگی انسان ها و برترین سرمشق و پیشوا در احسان و نیکوکاری هستند که در قرآن کریم به مسلمانان امر شده تا از آن ها تبعیت کنند.

به تعبیر شهید مطهری «یک کار کوچک پیغمبر، یک چراغ است، یک شعله است، یک نورافکن است برای انسان که تا مسافت های بسیار دور را نشان دهد» (همان).

حضرت علی(علیه السلام) در نامه 45 نهج البلاغه در مورد اقتدا و تبعیت کردن از امام خود می فرماید: «آگاه باش! هر مأمومی امام و پیشوایی دارد که باید به او اقتدا کند و از نور دانش او بهره گیرد. بدان! امام شما از دنیایش به دو جامه کهنه و از غذایش به دو قرص نان قناعت کرده است. آگاه باش که شما نمی توانید این چنین باشید و این زندگی را تحمل کنید ولی مرا با پرهیزگاری و تلاش و عفت و پیمودن راه درست یاری دهید».

در ادامه می فرمایند: «به خدا سوگند! من هرگز از ثروت های دنیای شما چیزی از طلا و نقره نیندوخته ام و از غنائم و ثروت های آن مالی ذخیره نکرده ام و برای این لباس کهنه ام بدلی مهیا نساخته ام و از اراضی این دنیا حتی یک وجب به ملک خود در نیاورده ام و از خوراک آن جز به مقدار قوت ناچیز و چهارپای مجروحی در اختیار نگرفته ام. این دنیا در چشم من بی ارزش تر و خوارتر از شیره تلخ درخت بلوط است!».

«تعبیر امام(علیه السلام) که از نهایت تواضع و زهد آن حضرت خبر می دهد، برای آن است که مخاطب یا مخاطبانش این مسئله مهم را جدی بگیرند و آلوده زندگی های پر زرق و برق

ص: 227

اشرافی گناه آلود نشوند و با نیازمندان و مستمندان مواسات کنند» (مکارم شیرازی، پیام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج10، ص188).

در فرازی دیگر از نامه 45، امام(علیه السلام) می فرماید: «اگر می خواستم می توانستم از عسل مصفی و بافته های ابریشم برای خود غذا و لباس تهیه کنم، اما هیهات که هوای نفس بر من چیره شود و حرص و طمع مرا وادار به انتخاب طعام های لذیذ نماید. در حالی که شاید در سرزمین حجاز یا یمامه کسی باشد که حتی امید به دست آوردن یک قرص نان نداشته و هرگز شکمی سیر به خود ندیده باشد. آیا من با شکمی سیر بخوابم در حالی که در اطراف من شکم های گرسنه و جگرهای تشنه باشند و یا چنان باشم که شاعر گفته است: این درد تو را بس که با شکم سیر بخوابی در حالی که در اطراف تو شکم های گرسنه ای است که آرزوی قطعه پوستی برای خوردن دارد! آیا من به همین قناعت کنم که گفته شود، من امیر مؤمنانم! اما خود با آن ها در سختی های روزگار شرکت نکنم و اسوه و مقتدایشان در ناگواری های زندگی نباشم؟» (مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه، نامه 45).

2- مصادیق احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین(علیه السلام)

اشاره

احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حق خلق خدا به شکل های گوناگونی انجام می گرفت که بعضی جنبه خدماتی داشت، یعنی برای فرد یا افرادی خدمتی انجام می دادند. مانند: بردن مشک آب، صندوق شکایات، نان پختن. بسیاری از احسان های حضرت علی(علیه السلام) نیز جنبه اقتصادی داشتند. از جمله؛ صدقه، انفاق، موقوفات و... می توان گفت تمام احسان های آن حضرت، چه خدماتی و چه اقتصادی، جنبه عاطفی داشتند و این نشان از صفت رحمت، مهربانی و عطوفت حضرت نسبت به مردم به ویژه اقشار آسیب پذیر جامعه است. البته قابل ذکر است که تمام امور خیر حضرت علاوه بر جنبه خدماتی، اقتصادی و عاطفی، جنبه تبلیغی هم داشتند و امیرالمؤمنین(علیه السلام) از طریق انفاق و کمک به مردم، آن ها را به دین اسلام دعوت می کردند.

ص: 228

الف) احسان های اقتصادی
اشاره

از احسان های اقتصادی آن حضرت می توان به موارد زیر اشاره کرد:

یک - ولیّ صدقه دهندگان

مشهورترین احسانی که حضرت علی(علیه السلام) انجام دادند و آیه ولایت در شأن ایشان نازل شد، صدقه دادن در حال رکوع بود: {إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ} (مائده/55).

«مسلمانان اتفاق نظر دارند که این آیه، درباره علی(علیه السلام)، هنگامی که در حال رکوع صدقه داد، نازل شده است. در این باره بین مفسران اختلاف نظری وجود ندارد.» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج3، ص2).

حضرت علی(علیه السلام) درباره اهمیت و ارزش صدقه می فرماید: «هرگاه فقیر شدید، با خداوند از طریق صدقه دادن (در راه او) تجارت (پرسود) کنید» (مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه، حکمت 258).

دو - انفاق کننده دارایی در شب و روز، نهان و آشکارا

{الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِیَةً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ} (بقره/ 274).

تفسیر عیاشی - به نقل از ابواسحاق - آورده است: علی بن ابی طالب(علیه السلام) تنها چهار درهم، و نه بیش تر، داشت که درهمی در شب و درهمی در روز، درهمی در نهان و درهمی در آشکار صدقه داد. این خبر به پیامبر’ رسید، حضرت فرمود: ای علی! چه چیزی تو را بر این کار وا داشت؟» علی(علیه السلام) گفت: «دست یابی به وعده خداوند» پس خداوند آیه {الذین یُنفقونَ .... سِرّاً وَ علانِیَةً} را فرو فرستاد (العیاشی، تفسیر العیاشی، ج1، ص151).

حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «هر کس با دست کوتاه ببخشد با دست بلند به او بخشیده می شود» (مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه، حکمت232).

ص: 229

مرحوم سید رضی می گوید: «معنای این سخن آن است که آن چه از دارایی خود در راه خیر و نیکی می بخشد هر چه اندک باشد، خدای متعال پاداش آن را بزرگ و فراوان قرار می دهد».

سه - پیشوای صدقه دهندگان

آیه ای که جز امام علی(علیه السلام)، کسی بدان عمل نکرد، آیه 12و 13 سوره مجادله است که شرط نجوا کردن با پیامبر ’ را دادن صدقه به مستمندان بیان می کند: {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا ناجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقَةً ذلِکَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ أَطْهَرُ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ أَ أَشْفَقْتُمْ أَنْ تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْواکُمْ صَدَقاتٍ... }.

امام علی(علیه السلام) می فرماید: در کتاب خدا آیه ای است که هیچ کس به آن عمل نکرد و پس از من کسی به آن عمل نخواهد کرد و آن آیه نجواست: «ای کسانی که ایمان آورده اید! هرگاه با پیامبر گفت وگوی محرمانه ای دارید، پیش از گفت وگوی محرمانه، صدقه ای بپردازید...». من یک دینار داشتم، آن را به ده درهم تبدیل کردم و با پیامبر نجوا نمودم و هرگاه که با پیامبر خدا نجوا کردم، پیش از نجوا، یک درهم صدقه می دادم. سپس آیه منسوخ شد و کسی به آن عمل نکرد و آیه بعدی نازل شد! «آیا ترسیدید که پیش از گفت وگوی محرمانه خود، صدقه هایی بپردازید...» (طبرسی، مجمع البیان، ج9، ص279).

چهار - بخشیدن لباس

حضرت علی(علیه السلام) بسیار ایثار و از خودگذشتگی می کردند و از چیزهایی که دوست داشتند برای رضای خدا و خلق خدا بارها گذشتند. برای مرد بزرگی چون علی(علیه السلام) که در شب لیلةالمبیت و در جنگ ها به خاطر اسلام، خدا و پیامبر خدا از جان خود گذشت، گذشتن از مال و غذا و لباس چیزی نبود. او علی بود که همتایی در عالم نداشت.

مجمع البیان - از ابوطفیل - نقل می کند که علی(علیه السلام) لباسی خرید و از آن خوشش آمد، آن را صدقه داد و گفت: «از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «آن که دیگری را بر خویش مقدم دارد، خداوند او را در روز قیامت، به بهشت پیش می دارد، و هر کس چیزی را دوست

ص: 230

بدارد و آن را برای خداوند قرار دهد، خداوند متعال در روز قیامت می گوید: بندگان در کارهای شایسته ای که در بین آنان رایج است، پاداش می دهند و من امروز، بهشت را پاداش تو می سازم (همان، ج2، ص792).

پنج - بخشیدن زره

«بیابان نشینی به نزد علی(علیه السلام) آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! در خانه ام نه حیوان کرک داری هست و نه پشم داری، نه گوسفندی دارم و نه شتری! فرمود: «به خدا سوگند، در خانه بیش از قوت خود چیزی ندارم» بیابان نشین برگشت، در حالی که می گفت: به خدا سوگند، در روز قیامت، خدا از توبه به خاطر این دیدار، بازخواست خواهد کرد. علی(علیه السلام) بسیار گریست و فرمود تا او را برگردانند و از او خواست تا بار دیگر سخنش را تکرار کند و باز گریست و فرمود: «ای قنبر! آن زره مرا بیاور» و آن را به مرد بیابانی داد و فرمود: «مواظب باش کلاه سرت نرود. با آن، بسیار غم ها از چهره پیامبر’ زدوده ام». قنبر گفت: بیست درهم برای او بس بود. فرمود: «ای قنبر! به خدا سوگند، دوست ندارم که به اندازه دنیا طلا و نقره می داشتم و آن را صدقه می دادم و خدا از من می پذیرفت، ولی از این دیدار، بازخواستم می کرد» (زمخشری، ربیع الابرار، ج2، ص668).

شش - بخشیدن حُلّه

تاریخ دمشق - از اصبغ بن نباته، از امام علی(علیه السلام) - نقل می کند که مردی پیش او علی(علیه السلام) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنان! من حاجتی دارم. آن را پیش از این که با تو مطرح کنم، در درگاه الهی مطرح کرده ام، اگر تو آن را برآورده کنی، خدا را سپاس خواهم گفت و از تو تشکر خواهم کرد و اگر آن را برآورده نکنی، خدا را سپاس خواهم گفت و تو را معذور خواهم داشت. علی(علیه السلام) فرمود: «حاجتت را روی زمین بنویس؛ چون من دوست ندارم ذلت سؤال را در چهره ات ببینم». وی نوشت: من محتاجم. علی(علیه السلام) فرمود: آن حُلّه را برایم بیاورید» و آن را به وی بخشید. آن مرد گرفت و پوشید و آن گاه چنین سرود:

لباسی به من پوشاندی که زیبایی هایش آشکار است و من با ثناگویی، لباس هایی بر

ص: 231

قامتت خواهم پوشاند. اگر ثنای من شامل تو شود، به بزرگی دست خواهی یافت و در آروزی جانشینی برای ثنایم افتاد، ثنا یاد صاحب ثنا را زنده می دارد چون باران که دشت و کوه را زنده می کند. دنیا را در نیکویی که انتظار داری، تنگ چشم مدان، هر کسی به خاطر آن چه انجام داده پاداش داده خواهد شد.

علی(علیه السلام) فرمود: «دینارها را برایم بیاورید». صد دینار برای وی آوردند و آن ها را به وی داد.

اصبغ می گوید: گفتم ای امیر مؤمنان! لباس و صد دینار؟! فرمود: آری. از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «هر کس را جایگاه خود بنشانید و این، جایگاه این شخص در نزد من است». (ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج42 ص523، ح9048).

هفت - جوان مردی و بخشیدن شمشیر

یکی از شیوه های حضرت علی(علیه السلام) برای تبلیغ و ترویج دین اسلام این بود که هیچ درخواستی را بدون پاسخ نمی گذاشتند؛ حتی اگر شخص سؤال کننده، دشمن حضرت بود و همین امر باعث می شد که طرف مقابل شرمنده شود و حضرت را دیندار واقعی بداند و به اسلام ایمان آورد.

ابن شهرآشوب در المناقب می گوید: «روایت شده که علی(علیه السلام) با مردی از مشرکان می جنگید، مشرک گفت: ای پسر ابوطالب! شمشیرت را به من ببخش. علی(علیه السلام) آن را به سویش پرتاب کرد. مشرک گفت: شگفتا ای پسر ابوطالب! در چنین شرایطی شمشیرت را به من می بخشی؟! فرمود: «ای مرد! تو دست نیاز به سوی من دراز کردی و از جوان مردی نیست که درخواست کسی را رد کنی». مشرک خود را بر زمین افکند و گفت این روش دینداران است، پای علی(علیه السلام) را بوسید و اسلام آورد. (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص76).

هشت - بخشیدن خانه و نزول سوره لیل

تفسیر فرات - به نقل از موسی بن عیسی انصاری - آورده است: پس از آن که نماز عصر را با پیامبر خدا به جا آوردیم، با امیر مؤمنان علی بن ابی طالب، در سایه ای نشسته بودیم که

ص: 232

مردی پیش او آمد و گفت: ای ابوالحسن! به خاطر کاری به پیش تو آمده ام. می خواستم با من در این خصوص، نزد صاحب کار بیایی. علی(علیه السلام) فرمود: «بگو» گفت: من در خانه کسی زندگی می کنم که در آن، درخت خرمایی است و باد، آن درخت را تکان می دهد و گاه از غوره خرما، رطب و یا خرمایی فرو می افتد و گاه، پرنده ای آن را می اندازد و من از آن می خورم و بچه ها هم می خوردند، بدون آن که با چوب آن را بکنیم و یا سنگی به طرفش پرتاب کنیم. می خواهم که (صاحب خانه) آن را برای ما حلال کند.

علی(علیه السلام) فرمود: «بلند شو». من هم با او برخاستم و پیش آن مرد رفتیم. امیر مؤمنان علی بن ابی طالب سلام کرد. آن مرد، خوش آمد گفت و شاد و مسرور گشت و پرسید: برای چه آمده ای یا ابوالحسن؟ علی(علیه السلام) فرمود: «برای کاری» مرد گفت: ان شاءالله انجام خواهد یافت. چه کاری؟ فرمود: «این مرد در خانه تو در فلان جا زندگی می کند و می گوید که آن جا درخت خرمایی است و باد، آن را حرکت می دهد و گاه از آن، غوره خرمایی، خاره خرمایی، رطبی و یا خرمایی فرو می افتد و گاه پرنده چیزی از آن می افکند، بدون این که سنگی به طرف آن پرتاب کنند و یا با چوب بزنند [و از آن خورده اند] می خواهم او را حلال کنی». مرد نپذیرفت. علی(علیه السلام) بار دیگر خواست و در خواست خود اصرار کرد و مرد نپذیرفت تا آن که گفت: «خدا را گواه می گیرم و از سوی پیامبر خدا ضمانت می کنم که در مقابل این درخت خرما، باغی در بهشت از آنِ تو باشد» و مرد (باز هم) نپذیرفت. نزدیک غروب شد و علی(علیه السلام) به وی فرمود: «آن (خانه) را در برابر فلان باغم به من می فروشی؟». گفت: آری. خدا را و موسی بن عیسی انصاری را گواه بگیر که آن را در مقابل این خانه فروختی. علی(علیه السلام) فرمود: «باشد. خدا و موسی بن عیسی انصاری را گواه می گیرم که آن باغ را با درختان، نخل ها و میوه هایش در مقابل این خانه فروختم».

صاحب باغ گفت: آری. خدا و موسی بن عیسی را گواه می گیرم که این خانه را با آن چه در آن است، به آن باغ فروختم. علی(علیه السلام) رو به آن مرد کرد و فرمود: «برخیز و خانه را مالک شو. خدا مبارکت گرداند و خانه بر تو حلال است». وقت نماز مغرب شد و اذان بلال

ص: 233

به گوش رسید، همه برخاستند و نماز مغرب و عشا را با پیامبر خدا به جای آوردند و به خانه های خود رفتند. وقتی صبح شد، پیامبر خدا نماز صبح را با آنان به جای آورد و به تعقیبات نماز پرداخت و... در حال تعقیب نماز بود که جبرئیل(علیه السلام) از نزد خدا وحی آورد. پیامبر خدا به سوی یارانش برگشت و فرمود: «کدام یک از شما در شب گذشته، کاری انجام داده است. خداوند گزارش آن را فرو فرستاده است؛ یا یکی از شما جریان را بگوید و یا من خود آن را بگویم؟». امیر مؤمنان علی بن ابی طالب گفت: ای پیامبر خدا! تو خبر آن را به ما بده. پیامبر خدا’ فرمود: «آری. جبرئیل فرود آمد و سلام خدا را به من رساند و گفت: دیشب علی کاری کرده است. به دوستم جبرئیل گفتم: چه کاری؟ گفت: بخوان ای پیامبر خدا! گفتم چه چیز را بخوانم گفت: بخوان؛

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ

{وَاللَّیْلِ إِذا یَغْشی وَالنَّهارِ إِذا تَجَلَّی وَما خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّی... وَلَسَوْفَ یَرْضی} (لیل/1- 21). تو - ای علی - آیا برای بهشت، صدقه ندادی و در برابر باغ، خانه را برای ساکنان آن، صدقه ندادی؟». علی(علیه السلام) گفت: چرا، ای پیامبر خدا! پیامبر فرمود: «این، سوره ای است که درباره تو نازل شده و این، برای توست». پیامبر’ به سوی امیر مؤمنان شتافت و بین دو چشمش را بوسید و وی را در آغوش گرفت و فرمود: «تو برادر منی و من برادر توام» (کوفی، تفسیر فرات، ص566).

نُه - بخشیدن بند کفش

ابن حنبل - به نقل از زادان - چنین آورده: علی بن ابی طالب را دیدم که بند کفش هایی در دست می گرفت، در بازارها قدم می زد و به افراد (ی که بند کفش شان پاره شده بود) بند می داد، راه گم کرده را راهنمایی می کرد و باربر را در حمل بار یاری می رساند و این آیه قرآن را می خواند: {تِلْکَ الدَّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَلا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقینَ} (قصص/83) و می فرمود: «این آیه درباره حاکمان و مردمان صاحب قدرت نازل شده است» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص104).

ص: 234

این روایت چند عمل نیک حضرت علی(علیه السلام) را بیان می کند: دادن بند کفش، راهنمایی راه گم کرده و یاری رساندن به باربر، که هر دو جنبه اقتصادی و خدماتی را شامل می شود.

حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «از بخشش کم حیا مکن؛ زیرا محروم کردن، از آن هم کم تر است» (مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه، حکمت 67).

ده - مواسات علی(علیه السلام)

ثقفی از ابو مطر درباره امام علی(علیه السلام) نقل می کند: علی(علیه السلام) به بازار کرباس فروشی ها آمد و در برابر فرد خوش چهره ایستاد و فرمود: «ای مرد! دو لباس به پنج درهم داری؟» مرد فوری برخاست و گفت: آری یا امیرمؤمنان! وقتی مرد او را شناخت، علی(علیه السلام) او را رها کرد و از وی گذشت و پیش جوانی آمد و فرمود: «ای جوان! آیا دو لباس به پنج درهم داری؟». گفت: آری، دو تا لباس دارم که یکی بهتر از دیگری است؛ یکی به سه درهم و دیگری به دو درهم. علی(علیه السلام) فرمود: «آن ها را بیاور». آن گاه فرمود: «ای قنبر! آن را که سه درهم است؛ تو بردار». قنبر گفت: ای امیر مؤمنان! تو به لباس سه درهمی سزاوارتری، چون به منبر می روی و برای مردم سخنرانی می کنی. فرمود: «ای قنبر! تو جوانی و نشاط جوانی داری و من از پروردگارم شرم می کنم که بر تو برتری جویم؛ چون از پیامبر خدا شنیدم که می فرمود: «از آن چه می پوشید، بپوشانید و از آن چه می خورید، بخورانید». آن گاه لباس را پوشید و دستش را درون آستین کشید و دید که آستین از انگشتانش می گذرد. فرمود: «ای جوان! این زیادی را ببر». جوان آن را برید و گفت: «ای پیرمرد! بده تا آن را بدوزم. فرمود: «همین طور رهایش کن؛ چون عمر، کوتاه تر از این است». (ابن هلال الثقفی، الغارات، ج1، ص106).

یازده - آزاد کردن بردگان

امام صادق(علیه السلام) می فرماید: علی(علیه السلام) هزار بنده را از دسترنج خود آزاد کرد و تا زمانی که پیش شما بود، شیرینی اش خرما و شیره، و لباسش کرباس بود (همان، ص92).

ثقفی - از عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب(علیه السلام) - نقل می کند: علی(علیه السلام) با پینه دست هایش و عرق پیشانی اش هزار خانواده را آزاد ساخت (همان، ص91).

ص: 235

حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، حکمت 254 می فرماید: «ای فرزند آدم! تو خود وصی خویشتن در اموال خود باش و (امروز) به گونه ای در آن عمل کن که می خواهی پس از تو (مطابق وصیتت) عمل کنند».

دوازده - پرداخت بدهی

یکی دیگر از کارهای نیک حضرت علی(علیه السلام) نسبت به مردم، پرداخت بدهی آن ها بود و ضامن شدن حضرت برای کسی که دینی بر عهده اوست.

سنن الدار قطنی - به نقل از ابوسعید - آورده است: در تشیع جنازه ای که پیامبر خدا هم بود، حضور یافتم. هنگامی که جنازه را بر زمین گذاشتند، پیامبر خدا پرسید: «آیا بدهی ای بر عهده اوست؟». گفتند: آری. از او روی برتافت و فرمود: «بر دوستتان نماز بگذارید».

هنگامی که علی(علیه السلام) چنین دید، در پی پیامبر خدا رفت و گفت: ای پیامبر خدا! از او بدهی هایش رها گشت و من ضامن بدهی های اویم. پیامبر خدا بازگشت و بر او نماز گذارد و آن گاه رفت و به علی(علیه السلام) فرمود: «ای علی! خدا تو را جزای خیر دهد! خداوند در روز قیامت ذمه تو را از دین آزاد کند، چنان که تو ذمه برادر مسلمانت را از دین آزاد کردی. هیچ بنده ای بدهی برادر دینی خود را نمی دهد، جز آن که روز قیامت، خداوند ذمه او را از دین آزاد می کند (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج9، ص152).

دوازده - پردازنده بدهی پیامبر

امام علی(علیه السلام) می فرمایند: هنگامی که آیه «و خویشان نزدیکت را هشدار ده» نازل شد...، پیامبر خدا به سراغ آن ها رفت و فرمود: «کدام یک از شما وام مرا می پردازید؟». پیامبر سکوت کرد و آنان هم سکوت کردند. پیامبر خدا، دوباره سخن را تکرار کرد. من گفتم: من، ای پیامبر خدا! حضرت فرمود: «تو ای علی! تو ای علی!» (همان، ج8، ص78).

امام علی(علیه السلام) فرموده اند: وقتی پیامبر خدا در وصیتش به من، فرمان به پرداخت وام ها و تعهداتش داد، گفتم: ای پیامبر خدا! می دانی که من مالی ندارم. فرمود: «خداوند یاری ات خواهد کرد».

ص: 236

پس از آن، هرگاه خواستم بخشی از بدهی ها و تعهداتش را بپردازم، خداوند آن را برایم آسان ساخت. بدهی ها و تعهداتش را پرداختم، آن را شمردم و دیدم که هشتاد هزار (سکه) شد. مقداری از آن ماند، به حسن وصیت کردم تا آن را بپردازد (همان).

ابن شهرآشوب - از قتاده - نقل کرده که شنیده ایم که سه سال در هنگام حج، علی(علیه السلام) بانگ می زد: «هرکس وامی از او بر عهده پیامبر خداست، پیش ما بیاید تا وامش را بپردازیم» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص98).

سیزده - اطعام
اشاره

یکی از بهترین اعمال نیک، اطعام نیازمندان است. حضرت علی(علیه السلام) به این مسئله بسیار توجه داشتند و به کارگزاران خود هم سفارش می کردند که به نیازمندان رسیدگی کنند و گرسنگان را فراموش نکنند در نامه 67 به کارگزار خود در مکه می نویسند: «در بیت المالی که نزد تو گرد آمده بنگر، و آن را برای عیالمندان و گرسنگان که نزد تو هستند مصرف کن، و به فقیران و نیازمندان برسان».

امیر مؤمنان(علیه السلام) بسیاری از مواقع ایثار و گذشت می کردند و غذای خود را به نیازمندان و محرومان می دادند که در این جا به چند مورد اشاره خواهد شد.

اول) اطعام مستمند، یتیم و اسیر

یکی از مهم ترین ایثار ایشان، اطعام مستمند، یتیم و اسیر است که سوره ای در مورد آن نازل شده و بسیاری از مفسران شأن نزول آن را مربوط به حضرت علی(علیه السلام)، حضرت فاطمه(علیها السلام) و حسن و حسین‘ می دانند.

خداوند در آیه هشت و نُه سوره انسان می فرماید: {وَیُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَیَتیماً وَأَسیراً إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُریدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَلا شُکُورا}. در تفسیر این آیات آمده است که حضرت علی(علیه السلام) و همسر و فرزندان ایشان با این که سه روز روزه گرفته بودند و غذایی نخورده بودند غذای خود را به مسکین، یتیم و اسیر می دهند و می فرمایند ما فقط برای رضای خدا شما را اطعام کردیم و این نشان از اخلاص ایشان دارد.

ص: 237

دوم) تقسیم گوشت بین مردم

حضرت علی(علیه السلام) بهترین غذاها را برای گرسنگان اختصاص می دادند و خود به قرص نانی اکتفا می کردند و معتقد بودند کسی که کارهای مردم را به دست می گیرد شایسته نیست که چیزی بهتر از غذای آنان بخورد.

«عامل آذربایجان در ماه رمضان با اموال آن جا به کوفه نزد علی(علیه السلام) آمده بود. حضرت وقتی نماز شام را با مردم خواند، با دست خویش گوشت و ترید بر بیچارگان و دیگر اهل مسجد تقسیم کرد. ایشان تا از دو نماز فارغ نمی شد و به دست خود همه غذا را تقسیم نمی کرد، به خانه نمی رفت. به عامل آذربایجان هم فرمود: بهره ای از این گوشت و ترید بردار و با آن افطار کن.

عامل گفت: من نزد امیر مؤمنان روزه می گشایم. و پیش خود می پنداشت که غذای بهتری بهره او خواهد شد. هنگامی که علی(علیه السلام) از کار خویش بیاسود و با عامل خود به خانه برگشت، ...و اندکی سویق نزدشان آوردند که بین آن دو تقسیم شد. علی(علیه السلام) به کارگزار فرمود: «بخور» و خود به خوردن پرداخت. کارگزار گفت: من گوشت شتر و ترید را به طمع چیزی بهتر گذاشته ام! حضرت فرمود: مگر نمی دانی که هر کس کارهای مردم را به دست گیرد، شایسته نیست که چیزی بهتر از خوردنی آنان بخورد؟. سپس به قنبر فرمود: برو پیش حسن و ببین نزد او طعامی هست که مهمان ما را به کار آید!.

قنبر، پیش حسن(علیه السلام) رفت و دو گرده نان و اندکی ترید برای او آورد. قنبر آن را نزد کارگزار گذاشت و او از آن خورد» (طوسی، اخلاق محتشمی، ج10، ص445).

سوم) خوراندن عسل به یتیمان

حضرت علی(علیه السلام) پدر یتیمان بودند؛ پدری دلسوز و مهربان که اهتمام ویژه ای به آنان داشتند.

کلینی - از حبیب بن ابی ثابت - نقل می کند که برای امیر مؤمنان از منطقه هجران و حلوان، عسل و انجیر آوردند. پس به سرشناسان قبایل دستور داد که یتیمان را بیاورند. آنان را

ص: 238

بالای ظرف های عسل جای داد تا عسل بخورند و خود، عسل ها را قدح قدح میان مسلمانان تقسیم می کرد. گفته شد: ای امیر مؤمنان! چرا عسل می خورند؟ فرمود: «امام، پدر یتیمان است و همانا آنان را به خوردن عسل وا داشتم، به جای پدرانشان» (کلینی، کافی، ج1، ص406).

چهارم) سیر کردن کودکان و بازی با آن ها

«گزارش شده که علی(علیه السلام) شبی بر زنی تهی دست عبور کرد که کودکانی خردسال داشت و از گرسنگی گریه می کردند. آن زن، کودکان را مشغول و سرگرم می کرد تا بخوابند، و آتشی زیر دیگی که فقط آب داشت برافروخته بود تا کودکان گمان برند که در دیگ غذایی است که برایشان می پزد. امیر مؤمنان از حال زن آگاه شد. به سوی خانه اش راه افتاد... وقتی به خانه زن رسید، اجازه ورود خواست؛ سپس مقداری برنج در دیگ ریخت با مقداری چربی. وقتی که از پختن آن فارغ شد، آن را در اختیار کودکان گذاشت و از آن ها خواست که بخورند. وقتی سیر شدند، شروع کرد به دور اتاق گشتن و صدای «بع بع» در آوردن، و آن ها می خندیدند. وقتی از خانه بیرون آمد، قنبر به وی گفت: سرورم! دیشب امری شگفت دیدم که علت بعضی از آن را دانستم و آن، بر دوش کشیدن توشه برای کسب ثواب بود، اما علت گشتن دور خانه بر دست و پا و صدای «بع بع» در آوردن را ندانستم!

حضرت فرمود: ای قنبر! من بر این کودکان وارد شدم، حال آن که از شدت گرسنگی گریه می کردند. دوست داشتم از نزد آنان بیرون روم، در حالی که با سیری می خندند و راهی جز آن چه انجام دادم، نیافتم» (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج4، ص154).

حضرت علی(علیه السلام) در حکمت 328 می فرمایند: خدای سبحان قوت فقرا را در اموال اغنیا واجب و معین کرده است. از این رو هیچ فقیری گرسنه نمی ماند مگر به سبب بهره مندی غنی (ممانعت او از پرداخت حق فقیر) و خدای متعال (روز قیامت) در این باره از آن ها سوال و باز خواست می کند».

ص: 239

پنجم) سینی در دست و کیسه ای بر پشت

حضرت علی(علیه السلام) در شکل های مختلف به مردم نیکی می کرد؛ گاه علنی و در روز و گاهی مخفی و شبانه و همه آن ها به خاطر نزدیکی به خدا و رضای او بود. و در نامه 53 به مالک می نویسد: «سپس خدا را خدا را در نظر بگیرد در حق طبقه پایین جامعه، آنان که بیچاره اند، از مساکین، نیازمندان، بینوایان و زمین گیران ...». و خود حضرت به رسیدگی نیازمندان بسیار اهمیت می دادند.

ابن شهرآشوب - به نقل از محمد بن صمه، از پدرش، از عمویش - می نویسد: مردی را در مدینه دیدم که کیسه ای بر پشت و سینی ای در دست داشت و می گفت: «پروردگارا! ای دوست مؤمنان، خدای مؤمنان و پناه ده مؤمنان! امشب هدیه مرا به درگاهت بپذیر. جز آن که در سینی ام هست و آن چه پوشیده ام، چیزی را مالک نیستم و تو خود می دانی که با همه نیازم، خود را به خاطر بهره نزدیکی به تو، از آن، محروم ساختم. پروردگارا! رویم را بر زمین مزن و دعایم را رد مکن». نزدیک وی آمدم و او را شناختم. دیدم علی بن ابی طالب(علیه السلام) است. نزد مردی رفت و او را سیر کرد (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص76).

زمخشری از محمد بن حنفیّه نقل می کند: پدرم علی(علیه السلام) شبانگاه، قنبر را صدا می زد و آرد و خرما بر دوشش می نهاد و به در خانه هایی که می شناخت، می رفت و کسی را از آن آگاه نمی کرد. به وی گفتم: پدرم! چرا این اموال را در طول روز (علنی) به آنان نمی دهی؟ فرمود: «پسرم! صدقه مخفی، خشم پروردگار را خاموش می کند» (زمخشری، ربیع الابرار، ج2، ص148).

ششم - رسیدگی به خویشاوندان

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) از دسترنج خود و کشاورزی به مردم نیازمند کمک می کردند و خویشاوندان نیازمند خود را هم فراموش نمی کردند و به آن ها نیز بخشش می کردند.

«از محمد بن حنفیه نقل شده است که هرگاه غله های پدرم از زمینش می رسید، خوراک خود، خانواده و مادران فرزندانش را بر می داشت، خوراک حسن و حسین(علیه السلام) را می داد، خوراک مرا می داد و به هر کس از فرزندانش که حاضر بودند، می داد، به عقیل و

ص: 240

پسرانش، به فرزندان جعفر، به ام هانی و فرزندانش و به همه فرزندان عبدالمطلب - اگر نیازمند بودند - می بخشید و به دیگر بنی هاشم و فرزندان مطلّب بن عبدمناف، فرزندان نوفل بن عبدمناف و به گروهی از قریشیان که نیازمند به بخشش بودند و خانواده های انصار و دیگران می بخشید، به گونه ای که برای وی چیزی باقی نمی ماند. هیچ کس از او چیزی نمی خواست، جز آن که با اجابت درخواستش او را باز می گرداند (کوفی، مناقب الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج2، ص68).

حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه حکمت 425 می فرماید: «خداوند بندگانی دارد که نعمت های خاصی را به آنان بخشیده تا بندگانی دیگر از آن بهره گیرند، به همین دلیل مادامی که از این نعمت ها به دیگران می بخشند خدا آن را در دستشان نگه می دارد اما هنگامی که آن نعمت ها را از دیگران دریغ داشتند از آن ها می گیرد و آن را به گروهی دیگر می دهد».

چهارده - موقوفات
اشاره

یکی دیگر از سنت های حسنه و اعمال خیر حضرت علی(علیه السلام) که جنبه اقتصادی داشت و آن حضرت به آن اهتمام فوق العاده ای می ورزید سنت حسنه وقف است. موقوفات حضرت علی(علیه السلام) شامل چاه ها (بیش از 100 حلقه چاه)، چشمه ها، نخلستان ها، خانه ها و مساجد است که به صورت مختصر معرفی خواهد گردید.

اول) چاه ها، چشمه ها، نخلستان ها و مزارع

کتاب تاریخ المدینه - به نقل از ابوغسّان - آورده است: اموال علی(علیه السلام) چشمه هایی پراکنده در منطقه ینبع بود. یکی از آن ها چشمه ای بود که به آن «چشمه بحیر» می گفتند و به دیگری «چشمه ابونیزر» و چشمه دیگری هم بود که از آن به «نوله» یاد می کردند و اکنون به نام «عور» نامیده می شود و همین چشمه، چشمه ای است که می گویند علی(علیه السلام) شخصاً در آن کار کرده است. علی(علیه السلام) هم چنین در ینبع، بغیبغات را هم آباد کرد که چندین چشمه بود. از جمله آن ها چشمه ای بود که به آن «خیف(1) اراک» می گفتند و چشمه دیگری که به آن «خیف

ص: 241


1- . خیف، در زبان عربی به پایین دست کوه (کوه پایه) اطلاق می شود که نه درشتی و سنگلاخی کوه را دارد و نه نرمی و یک دستی دشت را.

لیلی» می گفتند و چشمه دیگری که از آن به «خیف بسطاس» یاد می شد که در آن، راسته ای از نخل بود.

علی(علیه السلام) از چشمه ای به نام «حدث» در ینبع، سهم آب داشت و در آباد کردن چشمه ای موات در ینبع به نام «عصبیه» نیز مشارکت داشت. او در مدینه نیز موقوفاتی داشت: «فقیرین» در عالیه، چاه «ملک» در منطقه قنات و «ادبیه» در منطقه اضم. گفته می شود که حسن بن علی(علیه السلام) یا حسین بن علی(علیه السلام) همه آن ها را در جنگ هایشان فروختند و امروزه آن اموال در دست افراد گوناگون پراکنده است.

از جمله موقوفات علی(علیه السلام) چشمه روانی در «وادی القری» بود که به آن، «چشمه حسن» می گفتند، در وادی القری، چشمه دیگری بود که موات بود.

علی(علیه السلام) در «چشمه سکر» هم سهمی داشت، چنان که سهم آبی در چشمه ای در منطقه بیره داشت که از جمله موقوفات بود. در منطقه «حره الرجلاء» از ناحیه شعب زید، وادی است به نام «احمد» که بخشی از آن در موقوفه های علی(علیه السلام) بود. وی در حره الرجلاء چهار عدد چاه داشت که به آن ها «ذات کمات»، «ذوات العشراء»، «قعین»، «معید» و «رعوان» می گفتند و همه جزو موقوفه های وی بود.

در ناحیه فدک، در «زرنوق» سرزمینی سنگلاخ بود که به آن، «رعیه» می گفتند و دارای نخل بود و جریان آب ضعیفی داشت که با دلو و چرخ، خارج می شد و از جمله موقوفات بود.

وی در منطقه فدک، زمینی داشت که به آن، «اسحن» می گفتند و بنی قزاره بر آن ادعای مالکیت و سکونت داشتند و اکنون، جزو موقوفه ها و در دست متولیان موقوفات است.

وی در فدک در قسمت بالای حره الرجلاء ملکی داشت که به آن «قصیبه» می گفتند (ابن شبه، تاریخ المدینه، ج1، ص231).

دوم) مساجد وقفی حضرت علی(علیه السلام)

یکی از کانون های مهم تبلیغ اسلام و رسیدگی به نیازهای مردم، مسجد است و

ص: 242

حضرت علی(علیه السلام) به سبب ترویج و گسترش دین اسلام مساجدی را به دست مبارک خود بنا می کردند و آن ها را وقف می نمودند. از دیگر موقوفات حضرت علی(علیه السلام) که ابن شهر آشوب در کتاب خود به آن اشاره نموده مساجدی است که حضرت خود بنا کردند و وقف نمودند که عبارتند از: مسجد الفتح، مسجد الجامع البصره، مسجدی در منطقه احد، مسجدی در میقات حج، مسجدی در کوفه و مسجدی در عبادان (خشنودی، جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)، ص243).

سوم) خانه موقوفه حضرت علی(علیه السلام)

یکی از حالات وقف خاص امام، وقف خانه ای در مدینه در محله «بنی زریق» بر خاله های خود است.

از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) خانه ای در محله بنی زریق داشتند و بدین صورت آن را وقف کردند: «به نام خدای بخشاینده مهربان. این است آن چه علی بن ابی طالب آن را در حالی که زنده و کامل بود، صدقه کرد. وقف نمود خانه خود را که در بنی زریق قرار دارد، صدقه ای که فروخته نمی شود و هبه نمی گردد تا خدای که وارث آسمان و زمین است آن را وارث شود. و در این خانه، خاله های خود را سکونت داد مادامی که خود یا اولادشان زنده هستند و وقتی مرگ آن ها فرا رسید برای محتاجانی از مسلمانان باشد.» (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج10، ص356).

«درآمد سالانه حضرت علی(علیه السلام) ازموقوفات خویش بالغ بر 40 هزار دینار بوده که همه صرف خدمت به جامعه اسلامی و امور خیریه و گسترش اسلام و کمک به محرومان و نیازمندان می شده است.» (خشنودی، جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)، ص246).

ب) احسان هایی با جنبه خدماتی
اشاره

حضرت علی(علیه السلام) احساناتی با جنبه خدماتی نیز داشتند که مواردی از آن ها در پی می آید:

یک - بنیادنهادن صندوق شکایات

«حضرت علی(علیه السلام) به خاطر این که مشکل عدم طرح مستقیم مظلومیت ها و دادخواهی ها حل شود، جایگاهی به نام «بیت القصص» تأسیس کرده بود تا مردمان،

ص: 243

مظلومان و هر آن که مسئله دارد و از طرح رویاروی آن ناتوان است، دادخواهی خود را بنویسید و بدان جا بیفکند تا علی(علیه السلام) از آن مطلع شود. امام، خود در میان مردم ندا داد که هر کس را نیازی است و نمی خواهد واگویی اش را کسی بداند تا از شناخته شدن، مصون بماند، خواست خود را در نوشتاری بنویسد و در بیت القصص (صندوق شکایات) بیفکند. گویا این کار در تاریخ، اولین گام در جهت مرتبط ساختن مردم با هیئت حاکم است» (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج3 ، ص424).

«برای امیرالمؤمنین خانه ای بود. آن را بیت القصص نامید و مردم نامه های خود را در آن افکندند» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج17، ص87).

دو - بردن مشک آب و پخت نان

ابن شهرآشوب نقل می کند: علی(علیه السلام) زنی را دید که مشک آبی بر دوش دارد. مشک را از او گرفت و تا خانه اش برد. آن گاه از احوالش پرسید. زن گفت: علی بن ابی طالب، شوهرم را به یکی از مناطق مرزی فرستاد. او کشته شد و کودکانی یتیم برایم به جای گذاشت. چیزی ندارم و نیاز، مرا به کلفَتی مردم وا داشته است. علی(علیه السلام) بازگشت و آن شب تا صبح مضطرب بود. هنگامی که صبح شد. زنبیلی غذا به دوش گرفت. برخی گفتند: بگذار به جای تو بر دوش کشیم. فرمود: «چه کسی روز قیامت، گناه مرا بر دوش می کشد؟».

سپس به در خانه آمد و در را کوبید. زن گفت: کیستی؟ فرمود: «بنده ای که دیروز مشک آبت را به دوش کشید. در را باز کن. غذایی برای کودکان، همراه من است». زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و میان من و علی بن ابی طالب داوری کند! سپس داخل خانه شد و فرمود: «دوست می دارم ثوابی به دست آورم. تو خمیر می کنی و نان می پزی یا کودکان را سرگرم می کنی تا من نان بپذم؟».

زن گفت: من به پختن نان، آگاه تر و بر آن توانمندترم. تو با کودکان باش و آنان را سرگرم کن. زن به سوی آردها رفت و آن ها را خمیر کرد و علی(علیه السلام) به سوی گوشت رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و دیگر خوراکی ها لقمه به دهان کودکان می گذاشت و هرگاه

ص: 244

کودکان لقمه ای می خوردند، به آن ها می گفت: «فرزندم! علی بن ابی طالب را حلال کن به خاطر آن چه بر تو گذشته است». وقتی زن، آرد را خمیر کرد، گفت: ای بنده خدا! تنور را روشن کن. علی(علیه السلام) شتابان برای روشن کردنش حرکت کرد. وقتی شعله ورش ساخت و به صورتش برخورد کرد، گفت: «ای علی! بچش. این کیفر کسی است که بیوه زنان و یتیمان را رها سازد». زنی (دیگر) که علی را می شناخت، او را دید و گفت: وای بر تو ای زن! این امیر مؤمنان است. راوی گوید: زن، با شتاب می گفت: شرمنده ات هستم ای امیر مؤمنان! فرمود: «من شرمنده تو هستم، ای بنده خدا! از آن رو که درباره ات کوتاهی کرده ام» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج12، ص115).

سه - نیکی در حق زن ستمدیده

امام باقر(علیه السلام) می فرماید: علی(علیه السلام) به هنگام گرمی هوا به خانه برگشت که در این هنگام، زنی را ایستاده دید که می گفت: همسرم به من ستم کرده و مرا ترسانده و بر من تعدی روا داشت و سوگند یاد کرده که مرا کتک زند. علی(علیه السلام) فرمود: «ای بنده خدا! صبر کن تا هوا خنک شود، آن گاه با تو می رویم، اگر خدا بخواهد».

زن گفت: خشم و عصبانیتش بر من بسیار خواهد شد. علی(علیه السلام) سپس سرش را پایین انداخت. آن گاه سر بلند کرد، در حالی که می گفت: «نه، به خدا سوگند، تا حق ستمدیده، بدون درماندگی (لکنت) در گفتار، گرفته شود. خانه ات کجاست؟». به در خانه مرد رفت و ایستاد و گفت: «السلام علیکم!»

جوانی بیرون آمد. علی(علیه السلام) فرمود: «ای بنده خدا! از خدا پروا کن. تو زنت را ترسانده ای و بیرون رانده ای». جوان گفت: تو را به او چه کار؟ به خدا سوگند، به سبب این سخن تو را می سوزانم! آن گاه امیر مؤمنان فرمود: «تو را به نیکی امر می کنم و از زشتی باز می دارم. با زشتی به استقبالم می آیی و نیکی را نادیده می انگاری؟». مردم از گوشه و کنار می آمدند و می گفتند: سلام بر تو ای امیر مؤمنان! مرد، پشیمان و سرگشته گفت: ای امیر مؤمنان! از لغزشم درگذر. به خدا سوگند، (از این پس) در برابرش زمینی خواهم بود که بر من پا گذارد.

ص: 245

علی(علیه السلام) شمشیرش را غلاف نمود و گفت: «ای بنده خدا! وارد خانه ات شو و همسرت را به چنین کارهایی وامدار» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص106).

آن چه ذکر شد مصادیق گوناگون احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین(علیه السلام) نسبت به خلق خدا بود که در کتب تاریخی از آن ها نام برده شده بود. حضرت امیر(علیه السلام) به زیبایی تمام در کلام خود سفارش به احسان و نیکوکاری و کمک به نیازمندان می کنند و به زیباترین شکل ممکن احسان به دیگران را در سیره، رفتار و عمل خود به نمایش می گذارند تا دیگران هم بیاموزند و به ایشان تأسی کنند و ببینند که کلام و عمل ایشان یکی است. حضرت همیشه بهترین غذا و لباس را به نیازمندان اختصاص می دادند و به کم ترین قناعت می کردند و می فرمودند:

«خداوند، مرا پیشوای بندگانش قرار داده است و بر من واجب کرده که خودم، خوردنم، نوشیدنم و پوششم را به قدر ناتوان ترین مردم قرار دهم تا ندار به ناداری ام اقتدا کند و ثروت ثروتمند، او را سرکش

نسازد» (کلینی، کافی، ج1، ص410).

حضرت وظیفه رهبر جامعه را رسیدگی به نیازمندان می دانستند و به خاطر تعدیل اقتصادی، به نیازمندان کمک می کردند و سفارش به انفاق، صدقه و زکات می کردند تا ثروت در یک جا متمرکز نشود؛ زیرا انفاق پیش از آن که به حال محرومان مفید باشد به نفع سرمایه داران است و در حقیقت، تعدیل ثروت، حافظ ثروت است. حضرت می فرماید: «اموال خود را با دادن صدقه و زکات حفظ کنید» (مکارم شیرازی، ترجمه نهج البلاغه، حکمت 146).

طبق آن چه در سیره حضرت علی(علیه السلام) آمده، ایشان هیچ گاه فقیر و تنگدست نبوده اند؛ بلکه همواره با تلاش و زحمت، اموال فراوانی به دست می آوردند و سهم ایشان از غنائم جنگی هم قبل از خلافت قابل ملاحظه بود ولی آن ها را در راه خدا انفاق می کرده اند و بخش مهمی از اموال خود را صرف آزاد کردن بردگان می نمودند و چیزی برای خود باقی نمی گذاشتند.

«معاویه بن ابی سفیان، دشمن کینه توز علی(علیه السلام) که در عیب جویی از او و لکه دار کردن شخصیت او تلاش می کرد، به محنن بن ابی محنن صبی در مقابل این سخن او که گفت: «از نزد بخیل ترین مردم می آیم»، گفت : وای بر تو! چه طور می گویی او بخیل ترین مردم

ص: 246

است؟ اگر او انباری از طلا و انباری از کاه می داشت، انبار طلایش را زودتر از انبار کاهش می بخشید» (محمدی ری شهری، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ج9، ص527).

* مصادیق احسان و نیکوکاری امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

تصویر

ص: 247

نتیجه

احسان و نیکوکاری که غالباً با واژه «محسنین» از آن یاد شده، معنی وسیعی دارد و به معنای انجام دادن هرگونه کار نیک و شایسته است و مصادیق فراوانی دارد و یکی از انواع نیکی ها، احسان و نیکی در حق خلق خداست. امیر مؤمنان علی(علیه السلام) چه در زمان خلافت و چه قبل از آن، اهتمام فوق العاده ای به احسان و نیکوکاری داشتند و به صورت مخفی و آشکارا و به طرق مختلف به مردم کمک می کردند. بسیاری از نیکی های حضرت به مردم جنبه اقتصادی داشت، از جمله؛ بخشش های حضرت (انگشتر، لباس، زره، خانه، بند کفش و...)، اطعام نیازمندان و یتیمان، آزادی بردگان، موقوفات (چاه ها، چشمه ها، نخلستان و مزارع). تمام این فعالیت های خیرخواهانه را حضرت با کار کردن بر روی زمین و حفر چاه با دست مبارک خویش و یا از غنائم جنگی که به دست می آوردند انجام می دادند. برخی از اعمال خیر حضرت جنبه خدماتی داشت مانند: حمل مشک آب، نان پختن، حمل بار، کمک به ستمدیدگان و تأسیس صندوق شکایات برای این که مردم راحت تر مشکلات خود را با وی در میان گذارند. حضرت علی(علیه السلام) برای رضای خدا و نزدیکی به او و گسترش اسلام، اعمال خیر و نیکوکارانه را انجام می دادند و هدف دیگر حضرت، توزیع عادلانه ثروت در جامعه بود و این که بارها می فرمودند: رهبر و پیشوای جامعه باید به مردم به ویژه نیازمندان رسیدگی کند و از احوال آن ها باخبر باشد.

ص: 248

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن محمد المعتزلی، شرح نهج البلاغه، دار الاحیاء التراث، بیروت، 1387ق.

2. ابن شبه، عمر بن شبه النمیری البصری، تاریخ المدینة المنوره، تحقیق فهیم محمد شلتوت، دارالتراث، بیروت، 1410ق.

3. ابن هلال الثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، انجمن آثار ملی، تهران، 1395 ق.

4. خشنودی، عفت و منتظرالقائم، اصغر، جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)، فصلنامه علمی - پژوهشی شیعه شناسی، ش48، قم، 1393ش.

5. دمشقی، علی بن الحسن بن هبة الله الدمشقی (ابن عساکر)، تاریخ دمشق، دارالفکر، بیروت، 1415ق.

6. راغب، ابوالقاسم حسین بن محمد بن فضل (راغب اصفهانی)، المفردات، ترجمه و تحقیق غلامرضا خسروی حسنی، مرتضوی، تهران، 1383ش.

7. زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و فصوص الاخبار، تحقیق سلیم النعیمی، منشورات الشریف الرضی، قم، 1410ق.

8. طبرسی، امین الاسلام ابن علی الفضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق.

9. طوسی، محمد بن محمد (خواجه نصیر)، اخلاق محتشمی، تحقیق: محمدتقی دانش پژوه، دانشگاه تهران، تهران، 1339ش.

10. العیاشی، محمد بن مسعود السلمی المرقندی، تفسیر العیاشی، المکتبة العلمیة، تهران، 1389ق.

11. کلینی، محمد بن یعقوب الکلینی الرازی، کافی، دارصعب و دارالتعارف، بیروت، طبع رابع، 1401ق.

12. کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات، وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، 1411ق.

13. کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الامام امیرالمؤمنین(علیه السلام) (مناقب کوفی)، تحقیق: محمدباقر محمودی، مجمع احیاء الثقافة الاسلامیه، قم، 1412ق.

ص: 249

14. مازندرانی، محمد بن علی (ابن شهر آشوب)، مناقب آل ابی طالب (المناقب لابن شهرآشوب)، المطبعة العلمیة، قم، [بی تا].

15. محمدی ری شهری، محمد، دانشنامه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه: عبدالهادی مسعودی، دارالحدیث، قم، 1428ق.

16. مطهری، مرتضی، سیره نبوی، دبیرخانه طرح مطالعاتی بینش مطهر، تهران، 1390.

17. مکارم شیرازی، ناصر، ترجمه نهج البلاغه، قم، نشر علی بن ابی طالب، 1385.

18. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.

19. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین(علیه السلام)، انتشارات امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)، قم، 1390ش.

20. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب، قم، مؤسسه ا نتشارات علامه، 1379ق.

ص: 250

9. امام علی (علیه السلام) و سنت حسنه وقف

اشاره

مهدیه محمود آبادی(1)، ابوالفضل علوی(2)

ص: 251


1- . دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ ایران اسلامی.m.mahmoodabadi@sirjantech.ac.ir
2- . دانشجوی دکتری تاریخ انقلاب اسلامی a.alavi@sirjantech.ac.ir

ص: 252

چکیده

وقف در اصطلاح به معنی رهاکردن مال و منفعت آن، از جمله میراث های ارزشمند اسلامی است که در قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله)و امامان معصوم(علیهم السلام) وجود دارد. هدف تحقیق حاضر این است که باتوجه به تاثیرات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی وقف در جامعه، به اهداف امیرمؤمنان(علیه السلام) در این زمینه پرداخته شود. حضرت در طی 25 سال از حیات مبارکشان به فعالیت های اقتصادی مشغول بودند و در پایان عمرشان تمام دارایی خود را وقف نیازمندان نمودند. سؤال اصلی این پژوهش این است که اهداف اقتصادی و دینی امام علی(علیه السلام) در اهتمام به سنت حسنه وقف چه بوده است؟ روش پژوهش در این تحقیق کتابخانه ای و براساس منابع تاریخی و روایی است. یافته ها نشان می دهد که اهداف امام(علیه السلام) از عمل به امر موقوفات؛ فقرزدایی و ایجاد رفاه نسبی در جامعه، برقراری عدالت اجتماعی، توسعه فرهنگی، معنوی و کسب رضایت و خوشنودی پرودرگار بوده است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، سنت، وقف، موقوفات.

مقدمه

دین اسلام در راستای برآورده کردن اهداف مادی و معنوی جامعه اسلامی، تمهیداتی را سنجیده است که یکی از این موراد سنت حسنه وقف می باشد. وقف یک نهاد اسلامی برجسته است که نقش بسیار مهم و بزرگی در حمایت از تمدن و توسعه جامعه اسلامی دارد. این سنت با ظهور اسلام و با پیروی از سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله)و ائمه معصومین(علیهم السلام) تاکنون در جوامع اسلامی رواج دارد. وجود آیاتی از قرآن کریم مبنی بر صدقه، انفاق و احسان که

ص: 253

دلالت بر وقف می کند و هم چنین سندهای موقوفی به جا مانده از ائمه اطهار(علیهم السلام) که در منابع تاریخی آمده، ضرورت وجود این نهاد را در اسلام نشان می دهد. در بین اسناد وقفی از امامان(علیهم السلام) بیشترین موقوفات متعلق به امام علی(علیه السلام) می باشد. ایشان در طی 25 سال که از تصدی خلافت بازماندند و در دوران حکومتشان انواع فعالیت های اقتصادی اعم از صنعت، تجارت و کشاورزی را تشویق می کردند؛ در اجرای اصلاحات اقتصادی به عمران و آبادانی شهرها توجه ویژه داشته و در نامه به کارگزارانشان نیز بر این امر اصرار می ورزیدند؛ امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوران زندگیشان عمده فعالیتشان به کشاورزی بود. چاه ها و چشمه های زیادی حفر، هم چنین مزارع، باغ ها، نخلستان ها، خانه ها و مساجدی احداث کردند که منجر به توسعه، عمران و آبادانی شهر مدینه گردید؛ و در پایان عمر مبارکشان تمام این املاک و درآمد آن ها را وقف فقرا، نیازمندان، خویشان، آزادی بردگان و ابن سبیل نمودند. موقوفات متعدد این امام بزرگوار، بیانگر آن است که ایشان در عمل به این سنت (وقف) اهدافی را مدنظر داشته اند. هدف ما در این پژوهش این است که با مراجعه به منابع روایی و تاریخی، ضمن بررسی مواردی از موقوفات ایشان؛ اهداف و سیاست های حضرت را در عمل به این امر دنبال کنیم. براین اساس سؤال اصلی ما در این پژوهش این است که سیاست های اقتصادی و دینی ایشان در انجام موقوفات چه بوده است؟ نتایج نشان می دهد که توسعه اقتصادی و ایجاد رفاه نسبی در جهت فقرزدایی موجود در جامعه، یکی از برنامه های اساسی امام علی(علیه السلام) بوده است. مکتب اسلام برای رهایی جوامع اسلامی از فقر و تبعیض و جلوگیری از تراکم ثروت و شکاف طبقاتی در جامعه، پدیده وقف را ایجاد کرد؛ بنابراین امام علی(علیه السلام) در راستای این امر و برقرای عدالت و توسعه فرهنگی در جامعه، با وقف نمودن املاک و دارایی خود، مسلمانان را تشویق به این سنت نمودند. صرف نظر از رویکرد اقتصادی وقف، حضرت با نهادینه ساختن فرهنگ کار و تلاش در جامعه، تلاش دنیوی را توشه ای در راه رسیدن به سعادت اخروی و کسب رضایت و خوشنودی پروردگار می دانند؛ تلاش ایشان بر این بود که با عمل به این سنت مقدس، هم معضلات اقتصادی،

ص: 254

اجتماعی و فرهنگی جامعه با تعاون و همکاری افراد حل شود و هم با تقویت ارزش های الهی و دینی نهفته در این سنت پسندیده و نیکو، زمینه عبودیت و تقرب به پروردگار برای بندگان فراهم گردد.

1. پیشینه تحقیق

تاکنون پژوهش های متعددی پیرامون موضوع وقف و تاثیرات آن در جامعه صورت گرفته است؛ کتاب هایی همچون «وقف از منظر آیات و روایات» تالیف علی اکبر تقی زاده، و «وقف در فقه اسلامی و نقش آن در شکوفایی اقتصاد اسلامی» نوشته محمدحسن حائری یزدی، «نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن» تالیف مصطفی سلیمی فر؛ هم چنین مقالاتی از جمله «مبانی و اهداف وقف در مکتب اقتصادی اسلام» تالیف ناصر جهانیان که به جایگاه وقف و چهره اخلاقی آن پرداخته است، «پیشینه و کارکرد وقف در اسلام و تمدن اسلامی» تالیف محمدرضا گائینی که به کارکردهای وقف در تمدن اسلامی از بُعد فرهنگی و نیّت واقفان آن اشاره شده است؛ محمد اسلم جوادی مقاله ای تحت عنوان «نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی» ارائه نموده و تاثیرات معنوی وقف را متذکر گردیده، هم چنین در رابطه با موقوفات امام علی(علیه السلام) مقالاتی از احمد اشکوری با نام «موقوفات امیرالمؤمنین(علیه السلام)» و «بررسی و توضیح جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)» نوشته اصغر منتظرالقائم و عفت خوشنودی، «وقف در سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله)و امامان شیعه» اثر محمدعلی چنارانی به طبع رسیده است که موقوفات حضرت را مورد مطالعه و تحقیق قرار داده اند. در این پژوهش ضمن معرفی مواردی از موقوفات حضرت، اهداف ایشان را از این عمل خداپسندانه مورد ارزیابی قرار می دهیم.

2. مفهوم شناسی

وقف در لغت به معنای «ایستادن یا به حالت ایستاده ماندن و آرام گرفتن است.» (ابن منظور مصری، لسان العرب، ص395). و در اصطلاح فقهی، عقدی است که ثمره آن

ص: 255

حبس کردن اصل، و رهاکردن منفعت آن است (نوری، مستدرک الوسائل، ج14، ص47). در کتاب حقوق مدنی در معنی وقف آمده است: «عبارت از این که عین مال حبس و منافع آن تسبیل شود. منظور از حبس نمودن عین مال، نگاه داشتن عین مال از نقل و انتقال و هم چنین از تصرفاتی است که موجب تلف عین گردد. زیرا مقصود از وقف، انتفاع همیشگی موقوفٌ علیهم از مال موقوفه است و بدین جهت هم آن را وقف گفته اند، چه آن که معنی کلمه وقف در فارسی، ایستادن و نگه داشتن است. منظور از تسیبل منافع، واگذاری منافع در راه خداوند و امور خیریه اجتماعی می باشد.» (امامی، حقوق مدنی، ص68-69). در مجمع البحرین آمده است: «وقف در احادیث به معنای حبس کردن اصل مال و رهاکردن منفعت آن است. مثل این که شخصی می گوید این خانه را وقف مساکین کردم. دو نوع وقف وجود دارد: وقف خاص، که وقف بر اشخاص معین است، مانند وقف بر اولاد و وقف عام که وقف بر جهات و مصالح عمومی می باشد، مانند مساجد، مدارس و امور مشابه (به نقل از تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص12و14) موقوفات موردنظر ما در این مقاله از نوع عام می باشد.

3. وقف در قرآن و سیره معصومین(علیهم السلام)

یکی از مهم ترین تمهیدات اسلام در راستای تامین منافع و مصالح مسلمین، پایه ریزی سنت حسنه وقف می باشد. مراجعه به قرآن و سیره اهل بیت(علیهم السلام) اهمیت این سنت را روشن تر می کند. قرآن کریم به منزله قانون اساسی است که کلیا ت را مطرح می نماید و جز در موارد ضروری وارد جزئیات نمی شود؛ در زمینه وقف نیز بیان این کتاب آسمانی کلی است (تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص17). گرچه در قرآن آیه ای که بر وقف و احکام فقهی آن صراحت داشته باشد وجود ندارد، اما می توان از آیات مربوط به «احسان»، «صدقه»، «قرض الحسنه» و «تعاون» بر جواز و استحباب وقف استدلال کرد (سلیمی فر، نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن، ص52). از جمله آیاتی که به طور عموم بر

ص: 256

انجام خیرات و تشویق و تحریض آنها دلالت دارد، آیه «لن تنالوا البر تنفقوا من شیء فان الله به علیم» (آل عمران/92)؛ «شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاص خدا نخواهید رسید، مگر آن که از آن چه به دست می آورید و بسیار محبوب است در راه خدا انفاق کنید.» و نیز آیه دیگر قرآن «المال و البنون زینة الحیاة الدنیا و الباقیات و الصالحات خیر عند ربک ثواباً خیر املا»؛ (کهف/46)

«مال و فرزندان زینت حیات دنیاست، ولیکن اعمال صالح که تا قیامت باقی است، مانند نماز، تهجد، ذکر خدا و صدقات جاری، هم چون بنای مسجد، مدرسه، موقوفات و خیرات در راه خدا نزد پروردگار بسی بهتر و نیکوتر است.

دومین منبع از معارف اسلامی سنت است که شامل قول، فعل و تقریر پیامبر اسلام(صلی الله علیه و اله)و نیز ائمه اطهار(علیهم السلام) می شود. در حدیث مشهوری از رسول اکرم(صلی الله علیه و اله)آمده است که می فرماید: «هرگاه فرزند آدم بمیرد، عمل او قطع شود، مگر سه چیز: 1. صدقه جاریه (وقف)، 2. عملی که از آن سود برده شود، 3. فرزند صالحی که برای او دعا کند.» (شعیری، جامع الأخبار، ص105) عمل پسندیده وقف از زمان پیامبر(صلی الله علیه و اله)و امامان معصوم(علیهم السلام) و در زمان صحابه تا روزگار تابعین آنان ادامه داشته است؛ برای نخستین بار رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله)در سال سوم هجرت پس از جنگ احد، هفت بوستان و مزرعه آماده را به نام «بساتین سبعه» که به آن حضرت هدیه شده بود، وقف کردند (راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ج3، ص105). عمل به وقف در رفتار پیامبر(صلی الله علیه و اله)بر صحابه او نیز اثر گذاشت، به طوری که زبیر از یاران پیامبر، خانه خود را در مکه و مصر وقف کرد. عبدالله بن عمر، سهم خود را از خانه پدری وقف

مستمندان کرد. سعدبن عباده باغ معروف خود را صدقه داد. هم چنین عثمان و طلحه خانه های خود را وقف کردند (سلیمی فر، نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن، ص65-68) جابربن عبدالله انصاری از پیامبر(صلی الله علیه و اله)نقل می کند که فرمود: «لم یکن من أصحابه ذو مقدرة إلاّ وقف واقفاً؛ کسی از یاران او نبود که توانایی مالی داشته باشد و مقداری از آن را وقف ننماید (حائری یزدی، وقف در فقه اسلامی و نقش آن در شکوفایی اقتصاد اسلامی، ص79) امامان شیعه نیز پس از رسول

ص: 257

گرامی اسلام(صلی الله علیه و اله)در این سنت حسنه پیشتاز بوده اند و روایات متعددی از این بزرگواران مبنی بر وقف برجا مانده است. معصومین(علیهم السلام) در راستای رفع نیاز بینوایان و خویشاوندان خود، اموال و باغ هایی را در راه خدا وقف نمودند، از آن جمله حضرت زهرا(علیها السلام) از پدر و همسر بزرگوارش در این زمینه پیروی کرد. طبق نقل مشهور باغ هایی که در محله نخاوله (محله شیعه نشین مدینه) به نام «باغ صبا» و «مرجان» وجود دارد، از وقفیات امام حسن(علیه السلام) یا بنابر قولی از امام سجاد(علیه السلام) است. امام صادق(علیه السلام) و امام موسی کاظم(علیه السلام) نیز موقوفاتی اعم از درختان خرما، زمین، قنات و... وقف نموده اند (چنارانی، وقف میراث جاویدان، ص5-6).

اسناد وقفی به جا مانده نشان می دهد که در بین اهل بیت(علیهم السلام) امیرمؤمنان(علیه السلام) بیشترین موقوفات را داشته است. آن حضرت در مدت 25 سال که از تصدی خلافت بازماندند، به کارهای کشاورزی و باغ داری مشغول بودند و از این طریق املاک فراوانی را وقف کردند. موقوفات ایشان شامل چاه ها، چشمه ها، نخلستان ها، باغ ها، خانه ها و مساجد متعددی است که اسامی این موقوفات در وقف نامه ها ثبت شده است. در ادامه، ضمن برشمردن مواردی از موقوفات این امام همام، سیاست اقتصادی و دینی ایشان را در راستای پیاده کردن این سنت حسنه بررسی می نماییم.

4. سیاست های امام علی(علیه السلام) در عمل به سنت وقف

اشاره

همان طور که بیان شد، از بین امامان معصوم ما امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیشترین موقوفات را به جا گذاشته اند. انگیزه ایشان در پایبندی به سنت وقف - که میراثی ارزشمند از پیامبر(صلی الله علیه و اله)می باشد - توسعه و رشد اقتصادی و ایجاد رفاه نسبی برای کلیه اقشار جامعه، استقرار عدالت اجتماعی و تحکیم ارزش های معنوی و الهی دین مبین اسلام و توسعه فرهنگی بوده است که در ذیل به این موارد پرداخته خواهد شد.

الف) فقرزدایی و ایجاد استقلال اقتصادی

مکتب اسلام برای رهایی انسان ها از فقر و تبعیض و استقرار نظامی بر پایه قسط و

ص: 258

عدل، پدیده شگرف وقف را ارائه نموده است. و افراد انسانی موظف هستند به سهم خود در رفع نیازهای نیازمندان تلاش نموده و ضمن مبارزه با فقر و نابودی تدریجی آن از تکاثر ثروت جلوگیری نمایند. بنابراین واقفان حاصل تلاش و زحمت دنیوی خود را برای حصول به سعادت در آخرت ایثار می نمایند، تا ضمن بهره وری از جنبه های اخروی این عمل خداپسندانه، گامی در تامین زندگی نیازمندان و فقرای جامعه بردارند؛ زیرا فقر عامل بسیاری از مفاسد اجتماعی، اخلاقی و باعث سستی در ارکان دین است. بنابراین بُعد اجتماعی و اقتصادی وقف، ضمن حل این مشکل، امکان همزیستی مسالمت آمیز همه اقشار جامعه را در محیطی سرشار از اخوت و حسن ظن که زمینه ساز پیشرفت و تعالی جامعه خواهد شد، فراهم می کند (دادخدا، محمدی، وقف میراث جاویدان، ص68). مطالعه تاریخ وقف این واقعیت را روشن می کند که نخستین انگیزه واقفان از اهتمام به وقف، نابودی فقر و محرومیت از جامعه مسلمین بوده است. در تاریخ آمده است که قطعه زمینی از اراضی خیبر به عمر رسید. وی خدمت رسول خدا(صلی الله علیه و اله)رسید و در مورد آن از ایشان کسب تکلیف کرد. پیامبر(صلی الله علیه و اله)فرمود: اصل آن را صدقه بده به گونه ای که قابل انتقال به وارث یا بخشش نباشد. عمر نیز آن را در راه فقرا، خویشاوندان و بردگان و در راه ابن سبیل قرار داد (بلاذری، أنساب الأشراف، ج10 ص384). در سیره امام علی(علیه السلام) نیز توجه ویژه به حال محرومان شده است، در نامه 53 نهج البلاغه آمده است: «سپس خدا را! خدا را! در خصوص طبقات پایین و محروم جامعه، که هیچ چاره ای ندارند؛ [و عبارتند] از زمین گیران، نیازمندان، گرفتاران و دردمندان. همانا در این طبقه محروم گروهی خویشتن داری کرده، و گروهی به گدایی دست نیاز برمی دارند، پس برای خدا پاسدار حقی باش که خداوند این طبقه معین فرموده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص415).

بنابراین یکی از سیاست های اقتصادی امام در موقوفات، رونق تولید، رفاه بیشتر و رعایت حال فقیران می باشد. امیرمؤمنان برای کار و تولید، اهمیت فراوانی قائل بودند. یکی از مباحث بسیار ارزشمند در نهج البلاغه، طرح فرهنگ کار و تلاش است و یکی از عناصر

ص: 259

اصلی در ساختار فرهنگی کار، تقوای کار است. در چنین نگرشی فرد کار را نه تنها به عنوان اسبابی برای کسب درآمد و تامین معیشت می داند، بلکه آن را نوعی عبادت تلقی کرده که با انجام آن نزد پروردگار پاداش دنیوی و اخروی دارد.

امام خود سرمایه گذاری، کار و تولید می کرد و از این طریق ثروت و املاک فراوانی به دست آورد که همه را در راه خدا وقف نمود. امام باقر(علیه السلام) زندگی حضرت را هنگامی که حکومت داشت، چنین معرفی می کند: «امام علی(علیه السلام) پنج سال حکومت کرد، نه آجری بر آجری برای خود قرار داد و نه خشتی بر خشتی نهاد، نه زمینی و ملکی برای خود جدا کرد و نه درهم و دیناری را به ارث گذاشت. فقط هفتصد درهم از سهمش از بیت المال مانده بود که خواست با آن خدمت کاری برای خانواده اش فراهم کند.» (کلینی، الکافی، ج8، ص130). براساس این روایات و عملکرد امام علی(علیه السلام) در زمینه تلاش و فعالیت اقتصادی، ایشان معتقدند کسب تولید و درآمد حاصل از کار، علاوه بر مصارف شخصی، باید در مسیر رفع نیاز مستمندان، آزادکردن برده ها و ساختن بناهای مذهبی، عمران و آبادانی باشد.

امام(علیه السلام) در سخنانی مسکوت گذاشتن اموال را برخلاف فلسفه وجودی مال می داند، زیرا خداوند اموال را برای رفع نیازهای انسان آفرید، بنابراین اگر انسان هایی باشند که نیازمندند، شایسته نیست که آن اموال ذخیره شود، بلکه باید به جریان بیفتند تا مابقی متنفع گردند. برهمین اساس ایشان ذخیره کردن مال را در بیت المال نمی پسندد و به کارگزارانش نیز در این زمینه توصیه اکید دارد (ثقفی، الغارات، ج1، ص49). سیره عملی ایشان نیز مؤکد همین نظر است. امام علی(علیه السلام) گرچه تمام فعالیت های اقتصادی اعم از تجارت صنعت را تشویق می کردند، اما عمده فعالیت ایشان کشاورزی بود. زیرا مدینه شهری بود که بدلیل داشتن خاک حاصل خیز و آب و هوای مساعد، مستعد کشاورزی بود. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده است: «مردی نزد امام علی(علیه السلام) کیسه ای از هسته خرما دید و پرسید: یا علی! این همه خرما را به چه منظور جمع کرده اید؟ حضرت پاسخ داد: همه این ها ان شاءا لله درخت خرما خواهد شد. راوی می گوید: که امام آن هسته ها را کاشتند و نخلستانی ایجاد کردند و

ص: 260

سپس آن را بر فقرا و در راه خدا وقف نمودند.» (کلینی، الکافی، ج7، ص543).

قابل ذکر است که بیشتر فعالیت اقتصادی امام در منطقه «یَنبُع»(1)

بود. امام صادق(علیه السلام) می فرمایند: «در زمانی که رسول خدا(صلی الله علیه و اله)اراضی فیء را تقسیم کردند، زمینی هم نصیب علی(علیه السلام) گردید. ایشان در این زمین چاهی حفر کرد که آب از درون آن مانند جوشیدن خون از گردن شتر می جوشید و به همین مناسبت نام ینبع را به معنای جوشیدن آب از زمین بر آن نهادند.» (کلینی، الکافی، ج7، ص54). در مناقب ابن شهرآشوب آمده است: «علی(علیه السلام) در ینبع صد چشمه درآورد و چاه هایی نیز در راه مکه برای حاجیان خانه خدا حفر کرد.» (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص123). تلاش امام علی(علیه السلام) در راستای توسعه اقتصادی، بیانگر آن است که ایشان در جهت فقرزدایی و ایجاد استقلال اقتصادی، فرهنگ کار و تلاش را وجهه همت خود ساخته و با وقف این قبیل درآمدها، الگویی در جهت رسیدن به سعادت اخروی فراهم نمودند. با توجه به این که ارتباطات نقش بسیار مهمی در توسعه حیات اقتصادی و فرهنگی جوامع دارد. حفر چاه ها توسط امام(علیه السلام) در مسیر مکه و مدینه، علاوه بر آبادانی و خرمی شهر مدینه و پیدایش مزارع و باغ ها، منجر به تامین آسایش و سهولت مسافرت زائرین خدا گردید؛ چاه های نزدیک مسجد فتح، مسجد جامع بصره، و نزد قبر حضرت حمزه در احد وقف گردید، نیز به همین منظور بوده است (منتظرالقائم، خوشنودی، فصلنامه شیعه شناسی، ص23).

ب) استقرار عدالت اجتماعی

اساسی ترین مفهوم در حقوق بشر عدالت است. یکی از اهداف رسالت پیامبران، اقامه قسط و عدل در جامعه است: «همانا پیامبران خود را با ادلّه و معجزات فرستادیم و بر آن ها کتاب و میزان عدل

نازل کردیم تا مردم اقامه قسط نمایند» (حدید/25). رابطه وقف و تحقق عدالت از این جا روشن می گردد که وقف با توزیع درآمد بین افراد جامعه آن را به سمت

ص: 261


1- . نام منطقه ای بین مکه و مدینه که دارای چشمه های گوارا و زمینی حاصل خیز است (حموی، معجم البلدان، ج1، ص658).

توازن اجتماعی هدایت می کند. لذا گرچه وقف و صدقه بیشتر به عنوان امور اخلاقی شناخته شده اند، ولی در عمل تاثیر به سزایی در تامین عدالت اجتماعی دارد. با این که انواع مالیات های اسلامی چون خمس و زکات نقش قابل توجهی در استقرار عدالت اجتماعی دارند، اما امتیاز برجسته وقف در این است که واقفان تنها براساس وجدان دینی خود عمل می کنند و بدون تعهد و ضمانت اجرایی در بیرون دست به این عمل مقدس می زنند (سلیمی فر، نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن، ص169-168). امام علی(علیه السلام) معتقدند که استقرار عدالت اجتماعی، بدون عمران و آبادانی مقدور نیست. ایشان در بخش های متعددی از دستورنامه های خود، تاکید فرموده اند که اگر رفاه و آسایش نسبی برای آحاد مردم جامعه ایجاد نشود، فاصله و شکاف میان اقشار جامعه خواهد بود و هر روز بر فقر فقیر و غنای غنی افزوده می شود. حضرت در فرمان خود به مالک اشتر، هدف اصلی انتخاب مالک را به فرمانداری مصر در نامه 53 چنین بیان می فرماید: «این فرمان بنده خدا امیرمؤمنان به مالک اشتر پسر حارث است، در عهدی که با او دارد، هنگامی که او را به فرمانداری مصر برمی گزیند تا خراج آن دیار را جمع آورد و با دشمنانش نبرد کند، کار مردم را اصلاح و شهرهای مصر را آباد سازد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص403). حضرت هم در دوران خلفا و هم در دوران حکومتشان، از اصلاحات اقتصادی که زمینه ساز برقراری عدالت اجتماعی بود، غفلت نورزیدند و از اهداف اساسی ایشان، توجه به عمران و آبادانی جامعه اسلامی بود. ایشان نه تنها این امر را به کارگزارانش گوشزد می کرد، بلکه خود نیز به توسعه کشاورزی و ایجاد مزارع و باغ ها توجه بسیار داشت. از جمله این موارد نخلستان ها، باغ ها و چشمه هایی در وادی القری(1) از توابع خیبر ایجاد نمودند و پس از آبادکردن، آن ها را برای فقرا و مساکین وقف نمودند. موقوفات دیگر امام در این منطقه، شامل چشمه موات و چشمه ناقه می باشد (ابن شبه، تاریخ المدینة المنورة، ج1، ص225و221). از دیگر موارد موقوفی امام «بغیبغه»، چاهی نزدیک رشاء در اطراف مدینه می باشد. از امام صادق(علیه السلام) از

ص: 262


1- . نام صحرایی از توابع خیبر در مدینه که دارای ده های بسیار بود (حموی، معجم البلدان، ج 6، ص348).

پدرش نقل شده که چون به علی(علیه السلام) پیداشدن این چشمه را بشارت دادند. فرمود: وارث خوشنود می گردد. آن گاه فرمود: وقف بر مساکین و مسافرینی که خرجی راه ندارند و نیازمندان نزدیک است (اشکوری، میقات حج، ص192). وجود این موقوفات کمک ارزنده ای برای رفع نیاز اقشار کم درآمد گردید تا با بهره گیری از امکانات این زمین ها، ضمن ایجاد تعادل در طبقات جامعه، فرصتی جهت اشتغال فراهم گردد. زیرا موقوفات با توزیع عادلانه سرمایه از تراکم ثروت در دست طبقه و قشر خاصی در جامعه جلوگیری می کند. ابن اثیر از آن حضرت نقل کرده است: «من هم اکنون از گرسنگی سنگ بر شکم می بندم، درحالی که (درآمد) صدقه من چهارهزار (یا چهل هزار) دینار است.» راوی حدیث می گوید: مراد حضرت از این صدقه زکات مالش نیست، بلکه منظور وقف هایی است که به عنوان صدقه قرار داده، وگرنه حضرت مالی را ذخیره نمی کرد که به آن زکات تعلق گیرد. ربعی بن عبدالله از امام صادق(علیه السلام) نقل کرده است: امام علی(علیه السلام) خانه ای در محله بنی رزیق مدینه داشت که آن را وقف نمود. «به نام خدای بخشاینده مهربان، این است آن چه علی بن ابی طالب آن را درحالی که زنده و کامل بود، صدقه کرد. وقف نمود خانه خود را که در «بنی زریق » قرار دارد. صدقه ای که فروخته نمی شود و هبه نمی گردد تا خدایی که وارث آسمان و زمین است، آن را وارث شود. در این خانه، خاله های خود را سکونت داد، مادامی که خود یا اولادشان زنده هستند و وقتی مرگ آن ها رسید برای محتاجانی از مسلمانان باشد.» (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج19، ص187) از آن جاکه حضرت به رعایت حال بردگان نیز توجه داشت، چشمه ای در ینبع را به نام غلامش «ابی نیزر» وقف نمود. در کافی آمده است: «به نام خداوند بخشنده مهربان. این چیزی است که بنده خدا علی، امیرمؤمنان صدقه داده است. این دو چشمه به نام های «عین ابی نیزر» و «بغیبغه» را بر فقرای مدینه و در راه ماندگان وقف نمودم، تا بدین وسیله در روز قیامت چهره خود را از آتش دوزخ مصون دارم. کسی حق فروش و بخشش آن ها را ندارد، تا آن گاه (یعنی قیامت) که خدا وارث آن ها شود و خدا بهترین وارثان است، مگر آن که حسن و حسین بدان ها محتاج شوند که ملک

ص: 263

خالص آن ها خواهد بود و هیچ کس دیگر حقی در آن ها ندارد.» (کلینی، الکافی، ج7، ص54). هم چنین از عماربن یاسر نقل شده است که پیامبر(صلی الله علیه و اله)زمینی در «ذی العشیره» در ینبع به حضرت امیر بخشیدند و عمر نیز در دوران خلافتش قطعه ای در آن جا به ایشان بخشید و حضرت در آن جا ملکی خرید و به همراه چشمه هایش همه را وقف نمود. در وقف نامه آمده است که این ملک و همه اطراف آن صدقه بردگانی است که در آن جا مشغول به کار بودند، جز سه تن از آن ها؛ «رباح»، «ابی نیزر» و «جبیر» که آزاد می باشند (اشکوری، میقات حج، ص193). کنکاش در اسناد موقوفی امام(علیه السلام)، روشن می نماید که بخشی از موقوفات ایشان تلاشی در راستای برقراری عدالت اجتماعی و توازن در بین طبقات جامعه بوده است.

ج) تقویت ارزش های معنوی و توسعه فرهنگی

مهم ترین و اساسی ترین بعد در بحث وقف، تکامل و توسعه ارزش های الهی و معنوی است. رشد ارزش های مادی و معنوی در یک جامعه، به مثابه توسعه فرهنگ آن جامعه تلقی می شود؛ مهم ترین نقشی که وقف در توسعه فرهنگ و تمدن ایفا می کند، توسعه معنوی جامعه است. زیرا اگر وقف را از دیدگاه انسانی و معنوی آن نگاه کنیم، به خدمت گرفتن ارزش ها و امکانات مادی به نفع ارزش های معنوی است. در فرهنگ اسلامی بر وقف معنوی بیش از وقف مادی تاکید شده و مرجح بر وقف مادی است. وقف معنوی به وقفی تلقی می شود که از هرگونه مظاهر مادی تهی است و صرفاً بازده معنوی دارد. به طور خلاصه هر عمل خیری که باعث رشد ارزش های معنوی، اخلاقی و فکری جامعه شود، وقف معنوی نیز بر آن صدق می کند. زیرا معنویت در جامعه با رشد همین ارزش هاست که رشد و توسعه می یابد و فقدان این ارزش ها در یک جامعه، نشانه زوال آن است (ر.ک: اسلم جوادی، نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی).

یکی از مهم ترین انگیزه های واقفان که در روایت ها بر آن تاکید فراوان شده، آخرت خواهی است. آیات زیادی در قرآن کریم وجود دارد که انسان ها را تشویق می نماید که بعضی از اموال خود را جهت آخرت ذخیره سازند و قبل از این که به دیار باقی بروند،

ص: 264

پیشاپیش بخشی از اموالشان را برای استفاده خود در عالم آخرت بفرستند، بنابراین از بهترین راه ها پیش فرستادن بخشی از اموال، و به کارگرفتن آن ها در راستای مصالح عمومی و قانون وقف است (تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص22).

در سوره قصص آمده است: «وابتغ فیما آتاک الله الدار الاخره و لا تنس نصیبک من الدنیا و احسن کما احسن الله الیکو لا تبغ فی الارض ان الله لا یحب المفسدین (قصص/77)؛ در آن چه که خداوند به شما عطا کرده، آخرت را بجویید، سهم خود را از دنیا فراموش مکن و نیکی کن، همان گونه که خدا به تو نیکی کرده است.» امیرالمؤمنین(علیه السلام) در یکی از وقف نامه هایش هدف خود را از وقف چنین بیان می کند: «ابتغاء وجه الله لیدلجنی الله بالجنّة و یصرفنی عن النار ویصرف النار عن وجهی یوم تبیضّ وجوه و تسودّ وجوه؛ به منظور جلب رضای الله، تا به سبب آن مرا داخل بهشت برین فرماید و از آتش دورم بدارد و آتش را از صورتم دور فرماید و روزی که صورت هایی سفیدند و صورت هایی سیاه» (مجلسی، بحارالانوار، ج103، ص183). حضرت علی(علیه السلام) در این وقف نامه به انگیزه آخرت خواهی و رسیدن به بهشت و دوری از آتش جهنم تصریح شده است (کلینی، الکافی، ج7، ص49). حضرت علی(علیه السلام) معصوم است و عملی انجام نمی دهد که سزاوار آتش جهنم باشد، بنابراین دعای حضرت جنبه دفعی دارد نه رفعی. و با بخشش و انفاق اموال خود از خداوند می خواهد که او را از آتش جهنم برهاند (تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص55) توصیه اهل بیت(علیهم السلام) ترجیح آخرت بر دنیا است. امیرمؤمنان در خطبه 42 می فرماید: «هوشیار باشید که آخرت رو آورده است و برای هریک از دنیا و آخرت فرزندانی است؛ پس شما از فرزندان آخرت باشید نه فرزندان دنیا، چون هر فرزندی به زودی در قیامت به پدر مادر خود ملحق می شود. به راستی بدانید که امروز فقط روز عمل است، نه حساب و فردا روز حساب است، نه عمل» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص67). بنابراین امام(علیه السلام) با عمل به سنت وقف در جامعه، درصدد نهادینه کردن اصول و ارزش های معنوی شریعت اسلام بودند. خداوند در تبیین هدف آفرینش انسان می فرماید: «جن و انس را آفریدم تا عبادت و بندگی مرا کنند.» بنابراین

ص: 265

انسان باید در زندگی دنیوی در پی کسب رضایت و خوشنودی پروردگارش باشد و یکی از راه هایی که موجب رضایت خداوند می شود وقف است. امام علی(علیه السلام) به منظور عبادت و بندگی پروردگار در دنیا و سعادت در آخرت، اموال و دارایی های خود را انفاق نمود تا ضمن ارائه یک الگوی عملی برای مسلمانان، از پاداش این عمل نیکو در آخرت بهره مند گردد. حضرت می فرماید: «الصدقة والحبس ذخیرتان فدعوهما لیومهما؛ صدقه و وقف برای آخرت است، پس اموالتان را برای آن روز وانهید.» (تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص31). برنامه عملی اسلام به گونه ای طراحی شده است که زمینه تزکیه و تهذیب نفس انسانی در این دنیا فراهم گردیده، تا با باطنی خالص راهی سرای آخرت گردد. بنابراین بُعد مادی و معنوی انسان مدنظر اسلام بوده است. امام علی(علیه السلام) در این سخن، اموال دنیوی را پشتوانه برای آخرت دانسته و توصیه می کند که سنت وقف توشه ای است برای آخرت شما. در این عمل بسیاری از فضایل اخلاقی هم چون عبودیت، تقرب به پروردگار، آخرت خواهی، خدامحوری، احسان و بخشش، گذشت و فداکاری، باقیات صالحات و هرآن چه که منجر به رستگاری و سعادت انسان می شود نهفته است.

نکته قابل تامل این است که در نهاد وقف دو مطلوبیت نهفته است: یکی نفس عمل بخشش، گذشت و ایثار که از استغراق انسان در تعلقات مادی و ثروت جلوگیری می کند و دیگری لذتی که فرد در نتیجه عمل مطلوب خود می بیند و اثرات آن را در فقرزدایی جامعه مشاهده می کند (سلیمی فر، نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن، ص148). زیرا کسی که مبادرت به عمل وقف می کند حس دیگرخواهی بر خودخواهی در وجودش غلبه دارد، به عبارت دیگر؛ احسان در وجود و زندگی انسان شکل نمی گیرد، مگر به واسطه رهاشدن از مادیات دنیوی و توجه به ثمرات اخروی آن، لذا در سنت وقف است که این روحیه در بندگان خالص پروردگار بروز می کند.

یکی دیگر از ثمرات وقف برای واقف، جاودانه ساختن نام خود به نیکی است. حضرت علی(علیه السلام) فرمود: «بهترین مال آن است که برایت اندوخته و نام نیک برجای نهد و سپاس و

ص: 266

پاداش را برای تو به دست آورد.» (تقی زاده، وقف از منظر قرآن و روایات، ص36) و در گفتاری دیگر صدقه و وقف را از بین برنده عذاب قبر و قیامت می دانند. ایشان فرمودند: «صدقه مؤمن (که وقف نمونه آن است) سپری بزرگ و حجابی است برای او در برابر آتش. صدقه کافر، دارایی او را از تلف شدن حفظ می کند و عوض آن در همین دنیا به او داده می شود و بیماری ها را از جسم وی دور می گرداند،

اما در آخرت نصیبی ندارد.» (همان، ص42). گرچه امام علی(علیه السلام) با ورود به مدینه با انجام فعالیت های اقتصادی هم چون کشاورزی و زراعت و احداث چاه ثروت عظیمی به دست آوردند، اما هدف ایشان از فعالیت اقتصادی، اندوختن ثروت نبود، بلکه هدف حضرت خوشنودی پروردگار و حل معضلات اجتماعی مسلمین با استفاده از ظرفیت وقف بود (همان، ص73).

باتوجه به این که یکی از کارکردهای وقف در جامعه، کارکرد آموزشی و فرهنگی آن است، لذا بخشی از سیاست حضرت در این زمینه، توسعه فرهنگی و تعلیم و تربیت بود و مسجد به عنوان نخستین پایگاه آموزشی نقش ارزنده ای در برپایی آموزش در جهان اسلام داشته است. وقف مسجد به عنوان نخستین مؤسسه آموزشی در تمدن اسلامی که پیوندی بین دین و دانش را برقرار می سازد، بیانگر بخشی از اهداف امام علی(علیه السلام) در زمینه توسعه فرهنگی جامعه زمانش می باشد؛ حضرت براساس رسالتی که در قبال بندگان خدا داشت، لحظه ای از ارشاد و آموزش و پرورش مسلمانان کوتاهی نورزیدند. در آموزه های الهی تصریح شده است که فلسفه حکومت در مکتب انبیا، آموزش و پرورش انسان ها، جهل زدایی و برانگیختن خردها است. امام علی(علیه السلام) این حقیقت را در خطبه هایش بیان نموده است و تاکید بر گسترش فرهنگ و علم و ادب را در سیره عملی خود عرضه داشتند (محمدی ری شهری، سیاست نامه امام علی(علیه السلام)، ص46) در جامعه ای که امام علی(علیه السلام) به تصویر می کشند، توسعه فرهنگی و علم و آموزش از اهمیت بسزایی برخوردار است، ایشان در خطبه 105 می فرمایند: «در فراگرفتن دانش سخت بکوشید، پیش از آن که درخت آن بشکند و پیش از آن که به خود مشغول گردید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص137).

ص: 267

ابن شهرآشوب ضمن معرفی مساجد موقوفی توسط حضرت، بیان می دارد که نخستین زمین هایی که بر آن ها صیغه وقف جاری شد، مساجد بود. اسامی مساجد وقفی امام علی(علیه السلام) بدین شرح است: مسجد فتح در مدینه، مسجد میقات، مسجد بصره و مسجدی در کنار قبر حمزه سیدالشهدا (ابن شهرآشوب، المناقب، ج2، ص223).

امیرمؤمنان(علیه السلام) ضمن الگوبودن در نظر و عمل، در اصول اخلاقی و دینی به عنوان یک انسان کامل، با اجرانمودن تک تک قوانین ارزشی و الهی و فرهنگی در جامعه از جمله سنت وقف که تاکید قرآن کریم و پیامبر(صلی الله علیه و اله)می باشد، جامعه را به سوی معنویت هدایت و ارشاد نمودند.

نتیجه

وقف، به عنوان یک اصل پسندیده و نیکو موردتوجه قرآن و روایات است؛ پیشوایان ما ضمن پیشتازبودن در این امر، مشوق مسلمانان نیز بوده اند. امیرمؤمنان(علیه السلام) در بین امامان، بیشترین موقوفات را از خود به جا گذاشته است. بی شک در پی این اقدام، حضرت اهداف ارزشمندی نهفته بوده است، از جمله: فقرزدایی از جامعه، ایجاد استقلال اقتصادی و عمران و آبادانی، به گونه ای که رفاه نسبی ایجاد و عدالت اجتماعی محقق گردد؛ هم چنین با وجود مصادیق اخلاقی هم چون احسان، گذشت، فداکاری، دیگرخواهی، خدامحوری و آخرت خواهی که در سنت وقف نهفته است؛ امام علی(علیه السلام) با اقدام به موقوفات، در پی نهادینه ساختن ارزش های الهی و معنوی و توسعه فرهنگی جامعه نیز بودند. تا ضمن تشویق مسلمانان به این عمل خداپسندانه، زمینه عبودیت و تقرب به خدا ایجاد و نهایتاً رضایت و خوشنودی پروردگار فراهم گردد. شایسته است که سبک و سیره این امام همام، سرلوحه جوامع اسلامی باشد.

ص: 268

منابع

شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر نوظهور، 1386ش.

1. ابن شبه نمیری بصری، ابوزید، تاریخ المدینة المنورة، تحقیق: محمد شلتوت، بیروت: دارالتراث، جلد اول، 1410ق.

2. ابن شهرآشوب، ابوجعفرمحمدبن علی، المناقب، قم: انتشارات علامه، 1379ش.

3. ابن منظور مصری، محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت: دارصادر، چاپ اول، 1300ق.

4. اسلم جوادی، محمد، «نقش وقف در توسعه فرهنگ و تمدن اسلامی»، قم: موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان، کتابخانه دیجیتالی تبیان، 1387ش.

5. اشکوری، احمد، «موقوفات امیرالمؤمنین، علی(علیه السلام)»، میقات حج، شماره 34، 1393ش.

6. امامی، حسن، حقوق مدنی، تهران: نشر اسلامیه، 1366ش.

7. البلاذری، احمدبن یحیی، أنساب الأشراف، بیروت: دارالفکر، جلد دهم، چاپ اول، 1417ق.

8. تقی زاده، علی اکبر، وقف از منظر قرآن و روایات، مشهد: انتشارات قدس رضوی، 1392ش.

9. ثقفی، ابواسحاق ابراهیم بن هلال کوفی، الغارات، تحقیق: سیدجلال الدین محدث الارموی، تهران: نشر انجمن آثار ملی، 1355ش.

10. چنارانی، محمدعلی، «وقف در سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله)و امامان شیعه(علیه السلام)»، وقف میراث جاویدان، شماره 39و 40، 1381ش.

11. حائری یزدی، محمدحسن، وقف در فقه اسلامی و نقش آن در شکوفایی اقتصاد اسلامی، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی،ناشر دیجیتالی، مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، 1380ش.

12. حر عاملی، محمدحسن، وسائل الشیعة، قم: موسسه آل البیت(علیهم السلام)، 1409ق.

13. حموی، یاقوت، معجم البلدان، بیروت: دارصادر، چاپ دوم، 1399ق.

14. دادخدا، خدایار، محمدی، صدیقه، «بررسی رابطه متقابل وقف و فرهنگ انتظار در جامعه اسلامی»، وقف میراث جاویدان، سال 22، شماره 88، 1393ش.

15. راوندی، مرتضی، تاریخ اجتماعی ایران، تهران: موسسه امیر کبیر، جلد سوم، چاپ نهم، 1375ش.

16. سلیمی فر، مصطفی، نگاهی به وقف و آثار اقتصادی، اجتماعی آن، مشهد: بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ اول، 1370ش.

ص: 269

17. شعیری، تاج الدین، جامع الأخبار، قم: انتشارات رضی، 1363ش.

18. کلینی، محمد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، بیروت: دارصعب و دارالتعارف، چاپ چهارم، 1401ش.

19. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت: دار الإحیاء التراث العربی، 1403ق.

20. محمدی ری شهری، محمد، سیاست نامه امام علی(علیه السلام)، ترجمه: مهدی مهریزی، قم: دار الحدیث، 1379ش.

21. منتظرالقائم، اصغر، خوشنودی، عفت، «بررسی و توضیح جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)»، فصلنامه شیعه شناسی، سال 12، شماره 48، 1393ش.

22. نوری، حسین، مستدرک الوسائل، قم: موسسه آل البیت، 1408ق.

ص: 270

10.تحلیل موقوفات امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

اشاره

ناصر جهانیان(1)

ص: 271


1- . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،

ص: 272

چکیده

از دیدگاه مکاتب توحیدی پذیرش ولایت انسان کامل در تمامی امور معروف از جمله بخشش مازاد وقت و ثروت نقش کلیدی در تکامل معنوی انسان و ساخت نظام شخصیت افراد دارد. از آ ن جا که انسان کامل تمامی این امور را با قصد قربت خالص الهی و عقلانیت کامل عمل انجام می دهد این روشی می شود تا در ساخت فردی، گروهی، نهادی، سازمانی، اجتماعی و در ساخت جامعه مدنی و نظام اجتماعی به این روح توحیدی و عقلانیت عمل توجه کرد. از این رو نهادهای خیرخواه در جوامع توحیدی از جمله نهاد وقف می توانند با چنین انگیزه و عقلانیت عملی دوباره نقش خود را در احیای تمدن اسلامی ایفا کرده و نظام حقوقی اسلام را بار دیگر سرآمد دیگر نظام های حقوقی دنیا در این زمینه بگردانند. بنابراین، لازم است سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در زمینه وقف کردن با این نگاه جدید بررسی شود. این تحقیق اکتشافی است برای شناخت «انگیزه ها، رفتارها، شیوه ها و موارد مصرف اوقاف صورت گرفته توسط امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)». این پژوهش با روش تجزیه و تحلیل داده ها «تحلیلی - توصیفی» می باشد. داده های تحقیق نشان می دهد که «امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) الگوی ممتازی در وقف ارائه می کند».

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، مازاد وقت، مازاد ثروت، وقف اجتماعی، وقف عبادی.

مقدمه

یکی از بنیادی ترین اصول پیشرفت فردی، گروهی، اجتماعی، نهادی، سازمانی و

ص: 273

جامعه ای در طول تاریخ پرفراز و نشیب نوع بشر خیرخواهی، نیکوکاری، دل سوزی، داوطلبی و اهل خیر و معروف بودن است. لازمه چنین پیش رفتی وجود افراد خودشکوفا، خیرخواه و دل سوز به حال بشر است. انسان هایی که مازاد وقت و ثروت خود را صرف دیگران می کنند و ناراحتی ها و رنج های آنان را کاهش و موجب خوشحالی و آسایش آنان می شوند. گاهی هم وقت و ثروت مازاد از متعارف نیست، اما ایثار و از خود گذشتگی رخ می دهد و عده ای ایثارگرانه از وقت و ثروت خود می گذرند تا دیگران در آسایش و رفاه قرار بگیرند. در نهایت، گاهی هم هست که صرف نظر از مازاد وقت و ثروت، برخی از آبرو و جان خود مایه گذاشته و با شهید کردن شخص خود یا شخصیت خود امنیت و آسایش دیگران را تأمین می کنند.

در ادبیات دینی از صرف مازاد وقت و ثروت خود برای دیگران، اعم از خدا، دین، انسان و طبیعت به «معروف» یاد می شود، و در ادبیات علوم، اعم از اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی اجتماعی، و غیره به «آلتوریسم یا نوع دوستی» و در ادبیات اقتصادی از این مسئله در اقتصاد اجتماعی، اقتصاد داوطلبانه، اقتصاد بخش سوم و مانند آن بحث می شود.

هر کار خیر مستحبی، به ویژه بخشش های مالی با قصد قربت الهی معروف است(1)،

و کسانی که برای خداوند متعال مازاد وقت یا ثروت خود را در اختیار دیگران در تامین رفاه و آسایش آنان قرار دهند کار خیر و معروف انجام داده اند. از دیدگاه توحیدی تمامی مخلوقات عالم خانواده خداوند متعال و روزی خوار او هستند و سودمندترین (ر.ک: کلینی، اصول کافی، ج 4، ص485، ح7) و محبوب ترین افراد بشر کسانی هستند که به خانواده خداوند

ص: 274


1- . نهاد وقف یکی از مشهورترین و بارزترین چهره های معروف در تمدن اسلامی است. واژة «معروف» در زبان عربی به معنای مشهور است و در اصطلاح شرعی دو معنا می تواند داشته باشد: الف. معنای اعم: اسمی است برای هر عمل با قصد قربت الهی اعم از واجب یا مستحب مثل نماز، زکات، نیکوکاری و بخشیدن مازاد ثروت و دیگر کارهای کریمانه و خوب؛ ب. معنای اخص: اسمی است برای هر عمل مستحبی قربی مربوط به حقوق اموال (ر.ک: مازندرانی، شرح الکافی، ج1، ص347).

متعال مهربان تر و در تأمین نیازمندی هایشان کوشاتر باشند (ر.ک: کلینی، کافی، ج3، ص507، ح2167). در حدیثی جامع، کوشش برای رفع انواع نیازمندی های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و خانوادگی افراد بشر سبب گشایش در قیامت، شادشدن رسول خدا، و در ضمانت خداوند متعال قرارگرفتن می شود (ر.ک: مجلسی، آداب معاشرت، ج 1، ص195، ح47). و چه چیز ارزشمندتر برای تکامل روح انسان و بالا بردن آن، بیش از شادمانی پیامبر خدا و انسان کامل می تواند مؤثر باشد؟ انسان کاملی که جانشین و خلیفه مطلق و مستقیم خداوند متعال و مسئول و متولی خدمت رسانی به جمیع مخلوقات که عیال خدا هستند می باشد. فرشتگان و انسان های متقی و نیکوکاری که مظهر برخی از اسماء الهی مانند جود و بخشش و کمک رسانی هستند جانشینان و خلیفه محدود و غیرمستقیم خداوند و جانشینان جانشین او و تحت اشراف انسان کامل به خیرخواهی و سودمندی خود ادامه فعالیت می دهند و از این دیدگاه، همه مخلوقات روزی خوار سودمندترین موجود جهان ممکنات، یعنی، انسان کامل

می باشند «بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری وَبِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرضُ و السَّماء» (جوادی آملی، تسنیم، ج 3، ص 225).

بدین ترتیب، از دیدگاه مکاتب توحیدی پذیرش ولایت انسان کامل در تمامی امور معروف از جمله بخشش مازاد وقت و ثروت از جمله نکات کلیدی است که در تکامل معنوی انسان و ساخت نظام شخصیت افراد نقش کلیدی دارد. از آن جا که انسان کامل تمامی این امور را با قصد قربت خالص الهی و عقلانیت کامل عمل انجام می دهد این روشی می شود تا در ساخت فردی، گروهی، نهادی، سازمانی، اجتماعی و در ساخت جامعه مدنی و نظام اجتماعی به این روح توحیدی و عقلانیت عمل توجه کرد. ازاین روست که نهادهای خیرخواه در جوامع توحیدی از جمله نهاد وقف هرچند با انگیزه های دیگرخواهانه غیرالهی می توانند مجاز باشند اما انگیزه الهی و شدت دوستی خداوند متعال دیگر انگیزه ها را تحت الشعاع خود قرار می دهد.

ص: 275

نهاد وقف با چنین نگرشی در نظام اقتصادی صدر اسلام نوسازی شد و گسترش یافت و به چنان بالندگی بی نظیر در تمدن قدیم اسلامی دست یافت. ازاین رو، ضروری است تا با بررسی سیره وقفی

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) انگیزه ها، رفتارها، شیوه ها و موارد مصرف اوقاف صورت گرفته توسط این الگوی بشریت در طول تاریخ را موشکافی کرده تا درس ها و عبرت هایی برای اصلاح نهاد وقف اتخاذ گردد.

این نوشتار اکتشافی است از «انگیزه ها، رفتارها، شیوه ها و موارد مصرف اوقاف صورت گرفته توسط امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)». نوع پژوهش بنیادی نظری، روش تحقیق کیفی (فقهی، تفسیری، تاریخی و اقتصادی)، روش گردآوری داده ها کتابخانه ای، ابزارهای گردآوری داده ها اسنادی، و با روش تجزیه و تحلیل داده ها «تحلیلی- توصیفی» نشان می دهد که «اامام الگوی ممتازی در وقف ارائه می کند».

پیشینه

در زمینه موقوفات ائمه(علیهم السلام) و به ویژه امام علی(علیه السلام) آثار ذیل به نگارش درآمده است:

- وقف در سیره پیامبر و امامان شیعه، چنارانی، محمدعلی، مجله: وقف میراث جاویدان» پاییز و زمستان 1381، شماره 39 و 40 (6 صفحه، از 26- 31).

- بررسی، شرح و توضیح متن کامل وقف نامه حضرت علی(علیه السلام)، نویسنده : خوشنودی، عفت، مجله:

وقف میراث جاویدان» پاییز و زمستان 1391، شماره 79 و 80 (34 صفحه، از 165- 198).

- بررسی و توضیح جایگاه موقوفات امام علی(علیه السلام)، خوشنودی، عفت؛ منتظر القائم، اصغر، مجله: شیعه شناسی» زمستان 1393، شماره 48 علمی - پژوهشی/ISC (22 صفحه، از 227- 248).

وقف و امیر مؤمنان علی(علیه السلام)

امام علی(علیه السلام) آن پیرو تمام عیار پیامبر گرامی اسلام در تمامی عرصه های زندگی، بخش

ص: 276

زیادی از اموال خود را وقف کرد. با وجود این که، حضرت علی(علیه السلام) از لحاظ مصرف به شدت زاهدانه رفتار می کرد اما با تلاش تولیدی مبارک خود که در دوران خانه نشینی خود و با کار کشاورزی ثروتی ایجاد کرده بود که درآمد سالانه اش چهل هزار دینار طلا برآورد می شد(1).

بدیهی است که ایشان انگیزه خالص الهی از این کار خیرخواهانه، یعنی، وقف داشت؛ چنان که در یکی از وقف نامه هایش آمده است «ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ الدَّارِ الْآخِرَه» (کلینی، کافی، ج 13، ص451، ح13276).

ایشان دو نوع وقف را در زندگی خود انجام دادند که در این قسمت بدان می پردازیم. این دو نوع عبارتند از: 1- وقف عبادی؛ 2- وقف اجتماعی.

منظور از وقف عبادی وقف مسجد و اماکن مشابه، و مراد از وقف اجتماعی نیز وقف مال جهت رفع نیازهای دیگران، اعم از خانواده و دیگر نیازمندان است. از آن جا که ایشان تمامی کارهایشان را با اخلاص کامل و با نیت قرب الهی انجام می دادند ازاین رو، قصد قربت به عنوان شرط کمال در اوقافشان تجلی تام دارد و بدین ترتیب، وقف عبادی و وقف اجتماعی ایشان هر دو عبادت خالص پروردگار عالم می باشند. بنابراین، کسانی که ایشان را الگوی خیرخواهی خویش قرار می دهند طبیعی است که می بایست قصد قربت داشته باشند.

علی(علیه السلام) و وقف عبادی

ایشان علاوه بر شرکت در ساخت مسجد النّبی و مسجد قبا، مطابق نقل ابن شهر

ص: 277


1- . قال فی (المناقب) عن تاریخ البلاذری وفضایل أنَّهُ کَانَتْ غَلَّةُ عَلِیٍّ أَرْبَعِینَ أَلْفَ دِینَارٍ فَجَعَلَهَا صَدَقَةً وَأَنَّهُ بَاعَ سَیْفَهُ وَ قَالَ لَوْ کَانَ عِنْدِی عَشَاءٌ مَا بِعْتُهُ. روی السید ابن طاووس فی (کشف المحجّة) أَنَّ عَلِیّاً(علیه السلام) قَالَ: تَزَوَّجْتُ فَاطِمَةَ(علیها السلام) وَمَا کَانَ لِی فِرَاشٌ وَصَدَقَتِیَ اَلْیَوْمَ لَوْ قُسِمَتْ عَلَی بَنِی هَاشِمٍ لَوَسِعَتْهُمْ وَ قَالَ فِیهِ إِنَّهُ(علیه السلام) وَقَفَ أَمْوَالَهُ وَ کَانَتْ غَلَّتُهُ أَرْبَعِینَ أَلْفَ دِینَارٍ. هر دینار یک مثقال شرعی و سه چهارم مثقال صیرفی است و معادل 4.265 گرم است. اگر هر گرم طلا 400 هزار تومان باشد هر دینار 1706000 تومان می شود. از این رو، 4000 دینار معادل می شود با 68240000000تومان که تقریباً می شود: 68 میلیارد تومان (جمعی از پژوهشگران زیر نظر شاهرودی، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، ج 3، ص 686).

آشوب، در مدینه مسجد فتح را ساخت و در مقابل قبر حمزه و میقات و کوفه مساجدی بنا کرد و هم چنین جامع بصره و عبّادان را ساخت و کارهای خیریه دیگری انجام داد (ابن شهر آشوب مازندرانی، شرح الکافی، ج 2، ص123).

علی(علیه السلام) و وقف اجتماعی

مظهر خیرخواهی و تنوع خدمت گزاری پس از رسول خدا، امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود. درباره اش گفته شد «هرگاه از جهاد فراغت می یافت، به تعلیم مردم و قضاوت در میان آن ها می پرداخت و پس از فراغت از این ها در بوستانی که داشت به کار اشتغال می ورزید و با این وجود، در همه این حالات یادآور خداوند جلّ جلاله بود» (الحلی، عده الداعی و نجاح الساعی، ص101). ایشان در سیره و سلوک

اقتصادی خود بزرگ ترین مولّد اقتصادی عصر خود محسوب می شد و با کارهای تولیدی خود، هم بر ثروت جامعه می افزود و هم بستر زیادی برای شغل های مفید و مولّد برای دیگران فراهم می نمود و هم دیگران را از این خوان گسترده از طریق نهاد وقف، مجّانی بهره مند می کرد. در حدیثی از امام صادق(علیه السلام) گوشه ای از خیررسانی ایشان نقل شده است «آزاد کردن هزار برده، وقف صد هزار درخت خرما، وقفِ املاکی در خیبر، وادی القری و مزرعه های ابی نیزر، بغیبغه، رباح، ارینه، رَغَد و رزین برای مؤمنین، احداث صد حلقه چاه در زمین ینبع و وقف آن برای حجاج بیت اللَّه الحرام، حفر چندین حلقه چاه در راه مکه، کوفه و...» (ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب(علیه السلام)، ج 2، ص122).

رکان اوقاف امیر مؤمنان علی(علیه السلام)

اشاره

رسول خدا هرچند آغازگر و تشریع کننده وقف بود ولی برای مسائل سیاسی اموال خصوصی غیرمنقولش تحت اختیار حکومت وقت قرار گرفت و اگر هم اسنادی از وقف نامه هایش موجود بود مورد اعتنا قرار نگرفت و فقط در دوران خلیفه دوم بود که باغ های هفت گانه در اختیار علی(علیه السلام) قرار گرفت. ازاین رو، به غیر از جمله جاودانه ایشان در مورد

ص: 278

وقف خلیفه دوم، که «أحبس أصلها و سبّل ثمرها»(1) عبارت دقیقی از ماهیت وقف نداریم. اما پس از ایشان، به ویژه از خلیفه دوم و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، مورخین نسخه هایی از وقف نامه های بسیار دقیق و مستند به ثبت رساندند که منشأ ثبت تمامی اسناد وقفی در جهان اسلام شد (ر.ک الحجیلی، الاوقاف النبویه و اوقاف الخلفاء الراشدین، ص103).

در این قسمت، ابتدا به نصوص صحیح وقف نامه های امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) اشاره می شود، سپس به تبیین ارکان اوقاف حضرت می پردازیم. این سه روایت صحیح، به ترتیب، عبارتند از:

1- امام صادق(علیه السلام) می فرماید «تَصَدَّقَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ(علیه السلام) بِدَارِهِ الَّتِی فِی الْمَدِینَه فِی بَنِی زُرَیقٍ» (مجلسی اول، روضه المتقین فی شرح من لایحضره الفقیه، ج 11، ص 171). این خانه در محله بنی زریق مدینه وقف خانه های حضرت و وارثان آنان شد و در صورت انقراض نسلشان به مسلمانان نیازمند می رسید.

2- امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «قَسَمَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و اله)الْفَی ءَ فَأَصَابَ عَلِیاً أَرْضٌ فَاحْتَفَرَ فِیهَا عَیناً فَخَرَجَ مِنْهَا مَاءٌ ینْبُعُ فِی السَّمَاءِ کَهَیئَه عُنُقِ الْبَعِیرِ فَسَمَّاهَا عَینَ ینْبُعَ فَجَاءَ الْبَشِیرُ لِیبَشِّرَهُ فَقَالَ بَشِّرِ الْوَارِثَ هِی صَدَقَه بَتّاً بَتْلًا فِی حَجِیجِ بَیتِ اللَّهِ وَعَابِرِ سَبِیلِهِ لَا تُبَاعُ وَلَا تُوهَبُ وَلَا تُورَثُ...» (همان، ص172). زمین مواتی به عنوان فیء و از مسیر مالکیت دولتی و خصوصی سازی توسط رسول خدا به امیرالمؤمنین(علیه السلام) واگذار شد. ایشان چاهی در آن حفر کرده و آن را وقف حجاج خانه خدا [در مسیر حجاج مصری] و ره گذران نیازمند کرد.

3- در صحیحه عبد الرحمن بن الحجاج آمده است «امام کاظم(علیه السلام) وصیت نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) را برایم ارسال فرمود» (همان). این وصیت نامه شامل وقف تقریباً تمامی اموال ایشان و آزادسازی برخی از بردگان می باشد.

رکن اول انعقاد وقف

اصل انعقاد اوقاف اموال متعدد و گوناگون حضرت علی(علیه السلام) معلوم است. وقف نامه ها با

ص: 279


1- . فی روایة النسائی قال: (أحبس أصلها و سبل ثمرها).

«بسم الله الرحمن الرحیم» شروع شده و صیغه وقف هم چون با انگیزه خالص الهی منعقد شده با لفظ صدقه آمده که نشان گر قربی بودن وقف است(1). بدین ترتیب، صیغه وقف با لفظ بیان شده که هرچند به تنهایی ظهور در وقف ندارد اما با قرائنی مانند «لاتباع ولاتوهب ولا تورث» یا «هَذِهِ صَدَقَه وَاجِبَه بَتْلَه»(2) که در این وقف نامه های مکتوب اضافه شده این ظهور اثبات می شود. تاریخ وقف نامه خانه در محله بنی زریق معلوم نیست، ولی تاریخ وصیت نامه ای که در آن آزادسازی بردگان و اوقاف حضرت مطرح شده دهم جمادی الاولی سال سی و هفت هجری قمری می باشد(3).

مکان نوشتن هم کوفه بود در جایی به نام مِسْکَن(4). از برخی روایات مربوط به فوران کردن چشمه های بغیبغه و ابونیزر هم فهمیده می شود که وقفشان در همان زمان، یعنی، هنگام خانه نشین شدن حضرت اتفاق افتاد(5).

رکن دوم واقف

ایشان در وقف نامه خانه در محله بنی زریق واقف را معرفی می کند «هَذَا مَا تَصَدَّقَ بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ حَیٌّ سَوِیٌّ» و در وصیت نامه (صحیحه عبدالرحمن بن الحجاج) هم ذکر می کند «هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ وَ قَضَی بِهِ فِی مَالِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِی»؛ بدین ترتیب، واقف را بنده خدا علی بن ابی طالب معرفی می کند که در حالت صحت و سلامت و با قصد و اختیار این کارهای خیر را انجام می دهد.

ص: 280


1- . هَذِهِ صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ (روایت سوم)؛ تَصَدَّقَ بِدَارِهِ الَّتِی فِی بَنِی زُرَیْقٍ صَدَقَةً لَا تُبَاعُ وَلَا تُوهَبُ وَلَا تُورَثُ حَتَّی یَرِثَهَا اللَّهُ الَّذِی یَرِثُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ (روایت اول).
2- . قال فی القاموس: صدقة بتلة منقطعة عن صاحبها.
3- . برخی سال سی و نه گفتند.
4- . هذَا مَا قَضی بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فِی أَمْوَالِهِ هذِهِ، الْغَدَ مِنْ یَوْمِ قَدِمَ مَسْکِنَ.
5- . امیر المؤمنین(علیه السلام) بعضی از املاک خود را در مدینه در اوائل وقف نمودند مانند «بغیبغه» و «عین أبی نیزر» که در همان سالی که چشمه ها را حفر نمود وقف نامه ها را نوشته است و بعضی را در «مسکن» در سال 37 یا 39 نوشته اند که اواخر عمر آن حضرت بود (احمدی میانجی، مالکیت خصوصی در اسلام، ص 208).

حضرت علی(علیه السلام) از یک سو، به عنوان مفسر شریعت و از سوی دیگر، به عنوان واقفی که «کالشارع فی امر وقف امواله» می باشد برای خودشان اختیاراتی را در امور اوقافشان قائلند.

ایشان تا وقتی که خودشان در قید حیات بودند، خودشان متولی اداره آن بودند و پس از آن، متولی این موقوفه ها را امام حسن(علیه السلام)(1) و پس از ایشان امام حسین(علیه السلام)(2) که فرزندان حضرت زهرا(علیها السلام) می باشند معرفی می کنند(3).

جالب این است که چون این دو بزرگوار خودشان مانند پدر بزرگوارشان مفسر دین و عالم به احکام شریعت هستند و از فرزندان زهرای اطهر، از این رو، بر آن ها شرط رعایت حقیقت وقف از سوی واقف موصی، یعنی، امیرالمؤمنین، به آن ها نمی شود. اما به دومین نفر از این دو سفارش می شود که به متولیان بعدی که امام و معصوم نیستند شرط کند که حقیقت وقف را رعایت کنند(4).

در صحیحه عبدالرحمان بن الحجّاج، امام علی(علیه السلام) به عنوان واقف، در سه مورد به متولی اجازه می دهد بخشی از موقوفه یا درآمد موقوفه را بفروشد و تبدیل به احسن کند یک - قضای دین(5)؛ دو - هر گونه مصلحت سنجی درست(6)؛ سه - مصلحت در فروش خانه و توزیع سه ثلث درآمد بین خانواده های معین(7). مصرف اوقاف توسط ایشان کامل مشخص

ص: 281


1- . فَإِنَّهُ یَقُومُ عَلَی ذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْفِقُهُ حَیْثُ یَرَاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ.
2- . وَإِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ حَدَثٌ وَحُسَیْنٌ حَیٌّ فَإِنَّهُ إِلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَإِنَّ حُسَیْناً یَفْعَلُ فِیهِ مِثْلَ الَّذِی أَمَرْتُ بِهِ حَسَناً لَهُ مِثْلُ الَّذِی کَتَبْتُ لِلْحَسَنِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ الَّذِی عَلَی الْحَسَنِ
3- . وَإِنِّی إِنَّمَا جَعَلْتُ الَّذِی جَعَلْتُ لِابْنَیْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَتَکْرِیمَ حُرْمَةِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و اله)وَ تَعْظِیمَهُمَا وَتَشْرِیفَهُمَا وَرِضَاهُمَا
4- . وَإِنَّهُ یَشْتَرِطُ عَلَی الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِهِ وَیُنْفِقَ ثَمَرَهُ حَیْثُ أَمَرْتُهُ بِهِ مِنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ لَا یُبَاعُ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَلَا یُوهَبُ وَلَا یُورَثُ.
5- . فَإِنْ أَرَادَ أَنْ یَبِیعَ نَصِیباً مِنَ الْمَالِ فَیَقْضِیَ بِهِ الدَّیْنَ فَلْیَفْعَلْ إِنْ شَاءَ وَلَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ. جالب تر این است که امام حسین(علیه السلام) زمانی لازم بود این مال را برای ادای دین به معاویه بفروشد اما با وجود مجاز بودن بنابر احتیاط در رعایت انگیزه الهی پدرش آن را نفروخت.
6- . وَإِنْ شَاءَ جَعَلَهُ سَرِیَّ الْمِلْکِ.
7- . وَإِنْ کَانَتْ دَارُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ غَیْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ یَبِیعَهَا فَلْیَبِعْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ.

شد که در مبحث موقوف علیهم مطرح می شود. امنیت اقتصادی این موقوفات نباید توسط خویشاوندان یا غریبه های دولتی یا خصوصی مخدوش شود(1).

5 - ایشان در وقف نامه این حق را برای متولی قرار داد که به اندازه متعارف از درآمد موقوفه برای مدیریتش برداشت کند(2).

6 - برای رسمی شدن سند وقف نامه ای که به خط خودشان نوشته شده چهار نفر از یارانش به عنوان شاهد در نظر گرفته شدند(3).

رکن سوم مال یا ثروت موقوفه
اشاره

احادیث نشان می دهند که اموال وقفی امیرالمؤمنین(علیه السلام) حداقل عبارتند از:

الف) موقوفات یَنْبُع
اشاره

یَنبُع(4)

از یک سو، بزرگ ترین درّه در حجاز شمالی(5)، و از سوی دیگر، شهرستانی است در حجاز و عربستان سعودی که امروزه شامل سه شهر یا منطقه اصلی است «ینبع النخل»[شهر کشاورزی]، «ینبع البحر»[شهر ساحلی]، و «ینبع الصناعیه»[شهر صنعتی]. کتب قدیمی و تاریخی که از ینبع نام می برند منظورشان همین «ینبع النخل» است (ر.ک شراب، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص77) که 50 کیلومتر با «ینبع البحر»و 150 کیلومتر با

ص: 282


1- . صحیحه سوم: وَلَا یَحِلُّ لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ یُؤْمِنُ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یَقُولَ فِی شَیْ ءٍ قَضَیْتُهُ مِنْ مَالِی وَلَا یُخَالِفَ فِیهِ أَمْرِی مِنْ قَرِیبٍ أَوْ بَعِیدٍ؛ صحیحه دوم: فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ الله وَالْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ أَجْمَعِینَ لَا یَقْبَلُ اللهُ مِنْهُ صَرْفاً وَلَا عَدْلًا.
2- . یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْفِقُهُ حَیْثُ یَرَاهُ اللهُ عَزَّوَجَلَّ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ.
3- . شَهِدَ أَبُو شِمْرِ بْنُ أَبْرَهَةَ وَصَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ وَ یَزِیدُ بْنُ قَیْسٍ وَ هَیَّاجُ بْنُ أَبِی هَیَّاجٍ وَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ بِیَدِهِ.
4- . بالفتح ثم السکون، و الباء الموحدة مضمومة، وعین مهملة، بلفظ ینبع الماء، هنگامی که کوه رضوی را در غرب مدینه به سمت دریا پایین رفتی حدود 33 کیلومتر بعد به ینبع می رسی. ینبع لبنی حسن بن علیّ و کان یسکنها الأنصار وجهینة ولیث، وفیها عیون عذب غزیرة... ینبع حصن به نخیل و ماء و زرع و بها وقوف لعلیّ بن أبی طالب، رضی اللّه عنه، یتولاها ولده (حموی بغدادی، معجم البلدان، ج 5، ص 450).
5- . the delta of Wadi Yenbo, the largest valley of Northern Hejaz(T.E. Lawrence, Seven Pillars ofWisdom, Gutenberg of Australia eBook 0100111h.html, 1921, p. 257).

مدینه منوره فاصله دارد(1).

مطابق نقل افراد محلی، موقوفات امیرالمؤمنین(علیه السلام) در جنوب «ینبع النخل» قرار دارد(2)

و جاسر می گوید هنوز هم این نام بر زمین وسیع و خالی از سکنه ای که در آنجا است، اطلاق می شود (همان، ص 77). بر طبق اسناد تاریخی، این اموال عبارتند از:

بغیبغات

امام علی(علیه السلام) در ینبع بُغَیبَغات را به وجود آورد و آن چهار چشمه و به تبع آن، چهار مزرعه و باغ است:

اول بغیبغه [ب غ ب غ] گویی کوچک نمای بغبغه باشد، که گونه ای آهنگ پرنده است. نام چاهی کم گودال است. ابن اعرابی گوید «بغیبغ» آبی با گودی یک قامت یا مانند آن است (حموی بغدادی، معجم البلدان، ج 1، ص 469). ابن شبه قائل است که این اولین کاری است که از علی(علیه السلام) در ینبع ایجاد شده و بلافاصله هم آن را وقف کردند (ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره ، ج 1، 220).

دوم، سوم و چهارم خَیف(3)

الاراک، خیف لیلی و خیف بسطاس که در آنجا نخلستان و چشمه سارهایی است (ر.ک: همان، ج 1، ص 222).

عین ابو نِیْزَر

سه دیدگاه درباره ابو نیزر هست:

یک - دیدگاه ابن حَجَر، او فرزند نجاشی پادشاه حبشه بود که به حجاز آمد و اسلام آورد، و همراه پیامبر بود و ایشان مخارجش را می پرداخت. سپس با فاطمه(علیها السلام) و آن گاه با فرزندان ایشان بود. او حفاظت دو مزرعه علی(علیه السلام) در ینبع با نام های بغیبغه و عین ابی نیزر را بر عهده داشت (ر.ک احمدی میانجی، مکاتیب الأئمه(علیهم السلام)، ج2، ص350).

دو - دیدگاه حلبی در سیره نبوی، علی(علیه السلام) او را در حالی که کودک و برده تاجری در مکه

ص: 283


1- . http://www.yynnbb.com/vb/archive/index.php/t-280.html
2- . http://www.yanbufuture.com/vb/t17017.html
3- . خیف: جای فروتر از بلندی کوه و بلندتر از مسیل آب، هر نشیب (المنجد).

بود خرید و به جهت خوبی پدرش نسبت به مهاجرین مسلمان به حبشه، او را آزاد کرد. البته، او از موالی و دوست داران ایشان شد و گفته شده که حبشی ها وقتی از او اطلاعی به دست آوردند هیئتی برای پادشاه کردنش فرستادند، ولی او امتناع کرد و گفت «بعد از نعمت اسلام دنبال پادشاهی نیستم». او یکی از بلندقامت ترین و زیباترین افراد بود (همان، ص351).

سه - دیدگاه سید محسن امین جمع بین دو دیدگاه سابق آن است که علی(علیه السلام) ابونیزر را از تاجر مکی خرید و آزادش ساخت، سپس او را نزد پیامبر گرامی آورد و او مسلمان شد و نزد ایشان تا هنگام رحلتشان ماند، آن گاه به خانه علی(علیه السلام) منتقل شد و در خدمت فاطمه و فرزندانش بود، و پس از آن، مراقب بغیبغه و عین ابو نیزر گردید (ر.ک: امین، اعیان الشیعه، ج1، ص435).

ابو نیزر ماجرای حفر این چشمه را چنین گزارش داده است «زمانی که من متصدی دو کشتزار عین ابی نیزر و بْغیبغه بودم، روزی امیرمومنان(علیه السلام) نزد من آمد... کلنگ را برداشت و به درون چاه رفت و شروع به کندن کرد؛ ولی آبی نمی جوشید. امام [در حالی که عرق از سر و رویش جاری بود برای رفع خستگی] از چاه بیرون آمد، عرق از پیشانی پاک کرد، کلنگ را برداشت و دوباره وارد چاه شد.

چنان ضربه های محکمی بر چاه می کوبید که صدای »هُما هِم« او به گوش می رسید. ناگهان آب مانند گردن شتر فوران کرد. [امام] به سرعت از چاه بیرون آمد و فرمود خداوند را شاهد می گیرم که این آب وقف است...مگر این که حسن و حسین بدان محتاج شوند که در این صورت، فقط برای این دو آزاد است» (ر.ک: السمهودی، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، ج4، ص120). در همین رابطه، ابن هشام می نویسد «حسین مدیون شد و معاویه در قبال مزرعه ابو نیزر حاضر به پرداخت دویست هزار دینار شد ولی او از فروشش امتناع کرد» (همان).

اموال دیگری

اموال دیگری که در اسناد تاریخی ذکر شده است:

از آنجا که در صحیحه عبدالرحمن بن الحجّاج آمده که «أَنَّ مَا کَانَ لِی مِنْ مَالٍ بِینْبُعَ یعْرَفُ

ص: 284

لِی فِیهَا وَمَا حَوْلَهَا صَدَقَه وَ رَقِیقَهَا»، لازم است حداقل نام برخی از اموال ایشان را در این منطقه ذکر کنیم، این اموال عبارتند از عین البُحَیر؛ عین نولا؛ عین الحَدَث؛ وعین العصیبه (ر.ک: ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 221 و 223).

ب) موقوفات وادی القری

وادی القری منطقه ای است میان مدینه و تبوک که چون قریه های زیادی داشته، بدین نام خوانده شده است. در صدر اسلام از بزرگ ترین شهرهای حجاز پس از مکه، مدینه و یمامه بوده و دارای نخلستان نیز بوده است (ابن حوقل، صوره الارض، ج 1، ص31). بزرگ ترین شهر فعلی آن، شهر «العُلا» است که در 350 کیلومتری شمال مدینه قرار دارد. امروزه به نام «وادی العُلا» معروف است (ر.ک: شراب، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص317). پس از خیبر و فدک، در سال هفتم هجری با جنگ از تصرف یهودیان خارج شد و خمس آن در اختیار پیامبر گرامی اسلام قرار گرفت (ر.ک: قدامه بن جعفر، الخراج و صناعه الکتابه، ص261). احتمالاً زمین هایی در اختیار اهل بیت عصمت و طهارت قرار گرفته باشد.

در صحیحه آمده «مَا کَانَ لِی بِوَادِی الْقُرَی کُلُّهُ مِنْ مَالٍ - لِبَنِی فَاطِمَه وَ رَقِیقُهَا صَدَقَه»؛ سه معنا محتمل است:

یک - مالکیت این اموال برای فرزندان فاطمه بوده ولی از آن جا که حضرت اختیار اموال را داشته فقط بردگانش را وقف کرد [ما کان لی بوادی القری کُلُّهُ مِنْ مَالٍ - لِبَنِی فَاطِمَه (جمله خبریه) وَ رَقِیقُهَا صَدَقَه (جمله انشائیه)](1).

دو - مالکیت این اموال برای حضرت بود و تمام اموال و بردگان را وقف فرزندان فاطمه به عنوان موقوف علیهم کرد[ما کان لی بوادی القری... و رقیقِها صدقه (تنها جمله انشائیه)](2).

و جمله اسمیه معترضه و خبریه «کُلُّهُ مِنْ مَالٍ - لِبَنِی فَاطِمَه» حال است.

سه - مالکیت این اموال برای حضرت بود ولی آن را از طریق هبه یا وقف برای فرزندان

ص: 285


1- . نسخه تهذیب الاحکام: مَا کَانَ لِی بِوَادِی الْقُرَی کُلُّهُ مَالُ بَنِی فَاطِمَةَ وَ رَقِیقُهَا صَدَقَةٌ (طوسی، تهذیب الأحکام ، ج 9، ص146).
2- . در سیاق «وَ مَا کَانَ لِی بِدَعَةَ وَ أَهْلِهَا صَدَقَة» (طوسی، تهذیب الأحکام ، ج 9، ص146).

فاطمه قرار داد و بردگان را هم وقف کرد[ما کان لی بوادی القری کُلُّهُ مِنْ مَالٍ - لِبَنِی فَاطِمَه (یک جمله انشائیه) وَ رَقِیقُهَا صَدَقَه (جمله انشائیه دوم)].

البته، در روایت ابن شبه آمده «ثلثه مال ابنی»(1)

(ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج 1، ص226)، یعنی، «یک سوم آن اموال متعلق به دو پسرم می باشند».

مطابق نقل ابن شبه، موقوفات امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در وادی القری «عین ناقه» یا «عین حسن» و عین زمین مواتی بودند. این املاک موقوفه مدتی توسط برخی از اهالی غصب شد ولی حمزه بن حسن بن عبیدالله بن العباس بن علی توانست آن ها را به حالت وقفی برگرداند (همان، ج 1، ص223).

ج) موقوفات دیمه
اشاره

نام این مکان در روایات با اختلاف ذکر شده است. صحیحه عبدالرحمن بن الحجّاج موقوفات بعدی امیرالمؤمنین را اموال و بردگان منطقه دیمه ذکر می کند «مَا کَانَ لِی بِدَیمَه وَأَهْلُهَا صَدَقَه». نسخه تهذیب الاحکام «دعه» دارد «وَمَا کَانَ لِی بِدَعَه وَ أَهْلِهَا صَدَقَه» (طوسی، تهذیب الأحکام، ج 9، ص146). نسخه مشابه این حدیث که ابن شبه نقل کرده وادی تَرعه است(2)

(ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص226).

از آن جا که این نام ها به جز تَرعه تفسیر روشنی ندارند، صاحب کتاب مکاتیب الائمه درباره این مکان ها به تفسیر سمهودی به نقل از ابن شبه اعتماد کرده و در نهایت می نویسد «والظَّاهر أنَّ الصَّحیح هو

ترعه» (احمدی میانجی، مکاتیب الأئمه(علیهم السلام)، ج2، ص363).

اما تَرعه کجاست؟

مطابق اطلاعات امروز کشور عربستان سعودی، تَرعه روستایی است در شهرستان عیص، در شمال غربی استان مدینه. عیص در فاصله 250 کیلومتری مدینه منوره قرار دارد (ر.ک: ویکی پدیا عربی، ذیل واژه العیص). مطابق همین اطلاعات، ترعه نام وادی

ص: 286


1- . مَا کَانَ بِوَادِی الْقُرَی، ثُلُثُهُ مَالُ ابْنَیَّ قَطِیعَةً، وَرَقِیقُهَا صَدَقَةٌ [قطیعة: أی إقطاع وهبة. علی سبیل الوقف أو غیره.]
2- . ما کان لی (بواد) ترعة و أهلها صدقة.

[خشک رود] و کوهی است که در این شهرستان قرار دارد. این روستا در نقشه زمین گوگل نیز مشاهده می شود که در شرقش شهرک شَجْوی، و در غربش شهرک القراصه هست که این شهرک به عیص نزدیک است(1).

این اطلاعات با داده های سمهودی و ابن شبه سازگار است. سمهودی می نویسد «ترعه واد یلقی اِضَم من القبله» (السمهودی، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، ج 4، ص38). اِضَم(2) مهم ترین وادی میان مدینه و دریا است. اضَم خشک رود یا وادیی است که مدینه در آن واقع است. این وادی را در نزدیک مدینه قَنات(3) گویند و در نزد سَدّ، شَظات(4) و در پایین تا برسد به دریا اضم نامیده می شود. در سمت شمال غربی در رود بُطْحان و عقیق، در زَغابه می ریزند و زَغابه را بعد از آن اضَم نامند (احمد العلی، حجاز در صدر اسلام، ص86).

البته، مکانی به نام دیمه نداریم، ولی دو مکان به نام «دیسه» در دو استان تبوک و مدینه

ص: 287


1- . تقع محافظة العی--ص فی شمال غرب الجزیرة العربیة وتحدیداً شمال غرب المدینة المنورة علی بعد 250 کیلو متراً عن طریق تجارة قریش المتجهة إلی الشام - قدیماً - والمسمی بطریق مأرب بتراء، ویحدها من الغرب مدینة أملج [امّ لجّ] علی بعد 100 کیلومتر، ومن الشمال مدینة العلا علی بعد 190 کیلو متراً، ومن الجنوب الغربی مدینة ینبع علی بعد 180 کیلو متراً ومن الشرق مدینة خیبر 100کم وتتمیز بموقعها الجغرافی من حیث کونها تقع عند ملتقی مجموعة من الطرق القدیمة والحدیثة (ویکی پدیا).
2- . اضَم: محل اجتماع سیل های وادی های بطحان و قنات و عقیق [خشک رودها و وادی های شهرستان مدینه منوره] است که سیل واحدی به وجود می آورد و در میان دو بندر وجه و املج (اُمّ لجّ) به دریای سرخ می ریزد (ر.ک: شراب، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص 48).
3- . از وادی های مدینه است که از میان مدینه و احد می گذرد. از به هم پیوستن این وادی با وادی های بطحان و عقیقِ مدینه، وادی اضم به وجود می آید. این سه وادی شهر مدینه را از هر طرف درمیان گرفته اند. وادی اضم در جنوب شهر الوجه به دریای احمر می ریزد (شراب، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص321).
4- . شظاة: وادی قنات (در مدینه) بعد از سدّ عاقول تا روبه روی کوه احُد را شظاة گویند و از آنجا تا محلّ تلاقی قنات با عقیق و بطحان به نام قنات موسوم است و پس از آن را اضم می گویند. این ها نام هایی قدیمی است، اما امروزه بالای وادی قنات را وادی عاقول می گویند و بخش نزدیک به آرامگاه حضرت حمزه به نام ایشان خوانده می شود و محلّ اجتماع و تلاقی وادی های مدینه را «الخُلیل» می نامند و از سد تا دریا را وادی حمض می گویند (شراب، فرهنگ اعلام جغرافیایی، ص 209).

وجود دارند. از آنجا که «دیمه» با «دیسه» در نوشتارهای عربی ممکن است مشتبه شود، ازاین رو، محققان حجازی جغرافیای اسلام می توانند در این موضوع تحقیق کنند. تحقیق ابتدایی نگارنده این است که دیسه تبوک زیباترین و خوش آب و هواترین روستای گردشگری استان تبوک است، ولی فاصله اش تا مدینه منوره بسیار زیاد است(1)

و با داده های سمهودی سازگار نیست؛ ولی دیسه عیص نام دشتی است در شهرستان عیص (ر.ک: ویکی پدیا عربی، ذیل واژه العیص یا محافظه العیص [فرمانداری عیص]).

د) موقوفات اُذَینه

موقوفات بعدی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که در صحیحه عبدالرحمن بن الحجّاج نام برده شده اُذَیْنَه است «مَا کَانَ لِی بِأُذَینَه وَ أَهْلُهَا صَدَقَه». مطابق نقل حموی بغدادی، اُذَیْنَه نام وادی یا خشک رودی از وادی های قَبَلِیّه از ناحیه فُرْع در مسیر بین مدینه منوره و ینبع است که سیلابش به ینبع غور، و به خشک رودهای مدینه قَبَلِیّه نامیده می شود (ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الأئمه(علیه السلام)، ج2، ص326). نام دیگر این وادی «تَیتَد» است و مطابق نقل زمخشری از سیدعلی علوی نخلستان های وقفی رسول الله(صلی الله علیه و اله)در آنجا قرار دارد (حموی بغدادی، معجم البلدان، ج 2، ص 65).

امروزه اثری از نام اذینه در جغرافیای عربستان سعودی نیست ولی شهرستان فُرْع (بلدیه وادی الفُرْع) در حدود 120 کیلومتری جنوب مدینه منوره با روستای تاریخی معروفی چون الفقیر[140 کیلومتری مدینه منوره] که از موقوفات امیرالمؤمنین(علیه السلام) ممکن است باشد به عنوان بزرگ ترین روستای فُرْع وجود دارد(2). خشک رود یا وادی الفُرْع نیز هنوز در نقشه گوگل

ص: 288


1- . http://www.startimes.com/?t=28882286
2- . قال الدکتور إبراهیم بن عبد الله آل عبد الرزاق رئیس المجلس البلدی ورئیس بلدیة وادی الفرع: منطقة وادی الفرع هی جزء من منطقة المدینة المنورة ووادی الفرع یقع جنوب المدینة المنورة علی طریق جدة مکة المدینة السریع طریق الهجرة والفرع منطقة مترامیة الأطراف ومساحتها حوالی 74 آلف کیلومتر مربع وهی منطقیة جبلیة وبها امتدادات کثیرة من جبال السروات کما تحتوی علی أودیة عمیقة جارفة وتتأثر کثیرا أثناء هطول الأمطار وانجراف السیول. وادی الفرع یعتبر هو عاصمة القری المجاورة له وأکثر من 40 قریة وهجرة تتبع وادی الفرع منها خمسة قری تعتبر هی أکبر القری والمرکز الإداری لوادی الفرع هو (الفقیر) ثم بعد ذلک الیتمة والأکحل وأبو ضباع وأم العیال والمضیق والریان والیسیرة هذه تقریبا أکبر تجمعات المنطقة. العدد الإجمالی لا یزید عن 45 الف نسمة ولا ینقص عن 40 الف نسمة. وادی الفرع یتمیز بکثرة العیون الجاریة فیه وهذه العیون لها تاریخ طویل یصل لأکثر من 500 سنة وهی ما زالت تصب الماء العذب من تحت الجبال ومنها عین تقع بقریة أم العیال وممکن استثمار هذه العیون من قبل القائمین علی السیاحة وحسب علمی أن هناک خطة سیاحیة شاملة علی مستوی المملکة بما فیها منطقة وادی الفرع للاستفادة من کل المعالم من عیون وخلافه (http://www.albdarain.com/showthread.php?t=4406).

از جنوب این شهر به سمت مدینه منوره ترسیم شده است. مطابق گزارش معجم البلدان، «الفُرْع» قریه ای است از نواحی مدینه در سمت چپ سقیا(1)

که تا مدینه هشت برید[مرحله سفر] راه است و در مسیر مکه [مسیر قدیم مکه به مدینه] قرار دارد، و برخی نیز گفتند که چهار شب تا مدینه فاصله دارد (ر.ک: حموی بغدادی، معجم البلدان، ج4، ص252).

ه-) موقوفات فُقَیران

موقوفات بعدی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) که در صحیحه عبدالرحمن بن الحجّاج نام برده شده فُقَیران می باشد «وَالْفُقَیرَینِ کَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ صَدَقَه فِی سَبِیلِ اللَّهِ». هرچند در نسخه های متعدد این حدیث نام های عمدتاً تصحیف شده(2) و نیست بلکه مانند «العفرتین»، «القفرین»، «الغفرتین»، «القفیرتین»، «العفرس»، «الفقرتین»، و «الفقیرتین» وجود دارد (ر.ک: کلینی، کافی، ج 13، ص449)، اما آن چه می توان درباره این فقره از حدیث بیان کرد این است که واژه «الفقیران» یا «الفُقَیران» صحیح است؛ زیرا اولاً از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که

ص: 289


1- . سقیا تقریباً در مسیر هجرت نزدیک چشمه تعهن قرار دارد و این مسیر نزدیک وادی الفرع و به موازات آن قرار دارد (ر.ک: اطلس تاریخ شیعه، مؤسسه علمی فرهنگی اطلس تاریخ شیعه).
2- . أقول الَّذی ذکرته کتب الأماکن والبقاع هو الفقیر، والفُقَیْرَیْن، کما فی الکافی، ونقل فی البحار عنه، ولکن فی التَّهذیب «القصیرة»، وفی الوسائل عنه «القصیرتین»، وفی روضة المتقین «القفیزتین»، وفی تکملة المنهاج عن مرآة العقول «العفیرتین»، وعن بعض النُّسخ «الفقرتین»، ولم أتحقق هذه کلّها، وأظنّها تصحیفاً من النُّسَّاخ، کما قال العلّامة المجلسی رحمه الله فی البحار: الظَّاهر أنَّ أکثر هذه الأسماء ممَّا صحّفه النُّسّاخ وإن قاله فی أسماء صدقات النَّبیّ (صلی الله علیه و آله)، ولکنَّه جار هنا أیضاً (احمدی میانجی، مکاتیب الأئمه، ج 2، ص 371).

پیامبر گرامی(صلی الله علیه و اله)به امیرالمؤمنین(علیه السلام) چهار قطعه زمین به نام های فقیران[دو قطعه]، بئر قیس و شجره واگذار کرد(1)

(مجلسی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج 23، ص83). ثانیاً جغرافیا شناسان مسلمان درباره چنین نامی اظهار نظر کرده و جایگاهش را هرچند به نحو مبهم مشخص کرده اند. یک احتمال این است که این دو موقوفه در جنوب شرقی شهر مدینه منوره، نزدیک محل اسکان یهود بنی قریظه باشد(2). حجیلی از عباسی در کتاب «عمده الاخبار» نقل می کند «فقیر متعلق به علی بن ابی طالب(علیه السلام) بود و امروزه [زمان حیات نویسنده] به بنی حسن، بیت شریف والیان مکه تعلق دارد. این موقوفه در غرب باغ سید محسن بن محمد شدقمی مدنی از شرفای بنی حسن در مدینه ... و در وسط محله عوالی قرار دارد...» (الحجیلی، الاوقاف النبویه و اوقاف الخلفاء الراشدین، ص 356). حجیلی در ادامه به نقل از سید طرابزونی، ناشر و حاشیه نویس بر کتاب فوق، می نویسد «فقیر امروزه به این نام شناخته می شود و وقف آل حماد در عالیه است» (همان).

احتمال دیگر این است که فقیر مورد بحث در حدیث، نام بزرگ ترین روستای شهرستان فُرْع از توابع استان مدینه در حدود 140 کیلومتری مدینه منوره باشد(3)

(ر.ک شراب، فرهنگ

ص: 290


1- . قال البلاذری: وحدثنی الحسین بن الأسود، قال حَدَّثَنَا وَکِیعٌ، قَالَ : حدَّثَنَا حَسَنُ بْنُ صَالِحٍ، عَنْ جَعْفَرٍ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه وسلم أَقْطَعَ عَلِیًّا الفقیرین، وبئر قَیْسٌ , وَالشَّجَرَةُ. وحدثنی الحسین عن یحیی بن آدم عن الحسن بن صالح، عن جعفر بن محمد مثله (البلاذری، فتوح البلدان ، ص 23).
2- . الفَقِیر ضدُّ الغنیِّ، اسم موضعین قرب المدینة، یقال لهما: الفقیران، وعن جعفر الصَّادق رضی الله عنه: «أنَّ النَّبیّ(صلی الله علیه و اله)أقطع علیَّاً» رضی الله تعالی عنه أربع أرضین: الفقیرین، وبئر قیس، و الشجرة، و قیل: الفقیر اسم بئر بعینها، قاله المجد، و بعالیة المدینة حدیقة تعرف بالفُقَیر بالضّمّ تصغیر الفَقِیر بالفتح. و نقل ابن شَبْة فی صَدَقَة علیّ رضی الله عنه أنَّ منها الفُقَیْرَیْن بالعالیة، وأنَّه ذکر أنَّ حسناً أو حُسَیناً باع ذلک، فتلک الأموال متفرّقة فی أیدی النَّاس، ثُمَّ حکی کتاب الصَّدقة نصّاً، و لفظه: «والفَقِیر لِی کما قَد عَلِمتمُ صَدَقَةٌ فی سبیلِ اللَّهِ». ثُمَّ ذکر تسویغ البیع لکلّ من الحسن والحسین دون غیرهما، وسبق فی الصَّدقات بمکاتبة سَلْمانَ سیّدَه القرظی علی أن یُحْیی له ذلک النَّخل بالفقیر، فالظَّاهر: أنَّه المعروف الیوم بالفقیر قرب بنی قریظة، وإن کان أصله مکبّراً فقد صغروه کما صغّروا الشَّجرة فیقولون فیها «الشُجَیرَة» کما سبق (السمهودی، وفاء الوفاء، ج 4، ص128).
3- . الفقیر: اسم موضعین قرب المدینة یقال لهما: الفقیران. و فی عالیة المدینة مکان یعرف: «الفقیر»، و قال ابن شبة: إن «الفقیرین» بالعالیة من المدینة. و الفقیر أیضا: من قری الفرع(شراب، المعالم الأثیره فی السنه والسیره، ص218).

اعلام جغرافیایی، ص 305). بنابر این که هم نزدیک مدینه است و هم در منطقه عالیه. زیرا اعراب آن چه که در سمت نجد است عالیه گویند و آن چه که در سمت تهامه [غرب حجاز و کناره ساحل دریای سرخ] است سافله گویند. به طور مثال، شهرهای مدینه و طائف از نجد و عالیه هستند و مکه از سافله (ر.ک حموی بغدادی، معجم البلدان، ج 2، ص137)(1). از سوی دیگر، شاهدی بر این احتمال آن است که این شهرستان شیعه زیاد دارد و برخی از روستاهای دیگر آن هم چون ام العیال از موقوفات حضرت زهرا(علیها السلام) و متعلق به اهل بیت عصمت و طهارت می باشند.

و) موقوفات متفرقه

محققان درباره موقوفات دیگر حضرت علی(علیه السلام) نام هایی را در شهرها و روستاهای اطراف مدینه منوره ذکر می کنند. در این قسمت، فقط به ذکر این نام ها و مکان ها اشاره کرده و خوانندگان محترم را به کتب این محققان ارجاع می دهیم.

مرحوم آیت الله احمدی میانجی در مکاتیب الائمه این موقوفات را به ترتیب ذیل یاد می کند «سویقه» نزدیک مدینه منوره که امروزه سویق نامیده می شود؛ «بئر الملک» نزدیک وادی قنات مدینه منوره [شمال شرقی شهر]؛ «بئر قیس»(2) و «الشَّجره»(3)

که از اقطاعات رسول الله(صلی الله علیه و اله)به علی(علیه السلام) است؛ «حرّه الرَّجْلَی» در شمال مدینه منوره در شهرستان خیبر که

ص: 291


1- . البته، اگر عالیه با قرینه شهر مدینه ذکر شود همان منطقه عوالی مدینه منوره تلقی می شود (ر.ک: شراب، المعالم الأثیره فی السنه والسیره، ص185).
2- . ابن شبه آن را در حرّة الرجلاء می داند و بلاذری و حموی بغدادی و دیگران آن را در مدینه منوره (ر.ک: الحجیلی، الاوقاف النبویه و اوقاف الخلفاء الراشدین، ص334).
3- . معروف به ذوالحلیفه و آبار علی: منطقه شجره از مناطق کشاورزی بوده و بی تردید علی بن ابی طالب در آنجا چاه هایی زده بود که به آبیاری مزارع بینجامد و شهرت آبار علی نمی تواند غیر از این مُستند [حدیث منقول سابق الذکر از امام صادق(علیه السلام) در مورد اقطاع]، دلیل تاریخی - جغرافیایی دیگری داشته باشد (نجفی، مدینه شناسی، ج1، ص266).

دو وادی حمراء [وقف مشاع] و وادی بیضاء از موقوفات ایشان است(1)؛

و «القصیبه» در فدک [شمال شرقی مدینه منوره در استان حائل] (ر.ک: احمدی میانجی، مکاتیب الأئمه(علیهم السلام)، ج 2، ص371-372).

علاوه بر موقوفات فوق، نام های دیگری نیز از ابن شبه در تاریخ مدینه منوره ذکر شده است «الادبیة» در وادی اِضَم(2)؛ و «رَعْیَه» و «الأسحَن» در منطقه فدک (ر.ک: ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص 223- 225).

بدین ترتیب، امیر مؤمنان علی(علیه السلام) موقوفات متنوعی داشته که می توان آن ها را در 5 دسته مسجد، برده، خانه، زمین کشاورزی اعم از مزرعه و باغ، و چشمه یا چاه تقسیم بندی کرد.

رکن چهارم موقوف علیهم

جهت استفاده کننده از وقف و مرتبط با مصارف یا موقوف علیهم در وقف نامه های حضرت علی(علیه السلام) به ترتیب عبارتند از:

فی سبیل الله(3)؛

فرزندان فاطمه3؛ فرزندان علی(علیه السلام) (4)؛ خویشاوندان اعم از بنی هاشم، بنی المطلب، آل ابوطالب، و خویشاوندان دور و نزدیک(5)

(ر.ک مجلسی اول، روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، ج11، ص173)؛ خاله های حضرت و فرزندانشان؛ فقرای مسلمین (همان، ص 171)(6)؛ حجاج خانه خدا؛ در راه ماندگان (همان، ص 172)(7).

ص: 292


1- . چشمه های وقفی حضرت در حرة الرجلاء عبارتند از: ذات کمات؛ ذوات العشراء؛ قعین؛ معید؛ و رعوان (ر.ک: ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج1، ص224).
2- . و«الأدبیة» بالإضم، فسمعت أن حسنا أو حسینا بن علی باع ذلک کله فیما کان من حربهم، فتلک الأموال الیوم متفرقة فی أیدی ناس شتی.
3- . یُنْفَقُ فِی کُلِّ نَفَقَةٍ یُبْتَغَی بِهَا وَجْهُ اللهِ فِی سَبِیلِ اللهِ وَ وَجْهِهِ
4- . لبنی (ابنی - خ) فاطمة من صدقة علی مثل الذی لبنی علی
5- . وذوی الرحم من بنی هاشم وبنی المطلب، والقریب والبعید.... فَإِنَّهُ یُقَسِّمُهَا ثَلَاثَةَ أَثْلَاثٍ - فَیَجْعَلُ ثُلُثاً فِی سَبِیلِ اللهِ - وَ یَجْعَلُ ثُلُثاً فِی بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ - وَ یَجْعَلُ ثُلُثاً فِی آلِ أَبِی طَالِبٍ -
6- . وَأَسْکَنَ هَذِهِ الصَّدَقَةَ خَالاتِهِ مَا عِشْنَ وَ عَاشَ عَقِیبُهُنَّ فَإِذَا انْقَرَضُوا فَهِیَ لِذَوِی الْحَاجَةِ مِنَ الْمُسْلِمِینَ
7- . فِی حَجِیجِ بَیْتِ اللَّهِ وَ عَابِرِی سَبِیلِ اللهِ.

نتیجه

در ادبیات دینی از صرف مازاد وقت و ثروت خود برای دیگران، اعم از خدا، دین، انسان و طبیعت به «معروف» یاد می شود.

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) پیچیدگی های ابعاد وقف را به تصویر کشید.

وقف عبادی مانند وقف مساجد، مشاهد مشرفه، حسینیه ها، مهدیه ها و دیگر اماکن مذهبی:

ایشان در ساخت این اماکن مشارکت فعال داشته و سنگ بنا و جهت گیری صحیح مساجد و دیگر اماکن مقدسه را تعیین می کنند. در وقف مساجد و دیگر اماکن مقدسه باید دو شرط اساسی «پاک بودن هدف»(1)

و «پاک بودن حامیان»(2) آن ها رعایت شود.

مساجد و دیگر اماکن مقدسه کالاهایی عمومی هستند که معمولاً همه مایلند بدون زحمت و هزینه ای از آن ها استفاده کنند اما بهتر است با استفاده از الگوی علوی در این امور پیشگام بود.

وقف اجتماعی:

اگر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) از تمام دارایی های معنوی و مادی خود گذشت نمی کردند هرگز پیروانشان حاضر نمی شدند مقداری از دارایی های معنوی و مادی خود را در راه خدا و پیشرفت دین و جامعه صرف کنند.

عقلانیت کامل عمل در وقف اقتضا دارد که با انگیزه خالص الهی انجام پذیرد؛ زیرا عمل صالح (حسن فعلی) و ایمان (حسن فاعلی) با همدیگر موجب محبوبیت در نزد خالق و مخلوق می شود. هر ثروت مشروعی را که اصل و فرعی دارد مجازیم وقف کنیم،

ص: 293


1- . {أُسِّسَ عَلَی التَّقْوَی مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ} (توبه/ 108)
2- . {فِیهِ رِجَالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا} (توبه/ 108)

اعم از اینکه مازاد بر نیاز ما باشد یا تشخیص بدهیم که دیگران نیازمندترند هرچند که خودمان هم نیازمندیم. بهتر است متولی وقف خود واقف یا کسی باشد که کاملاً با اهداف واقف هم سو و سازگار باشد. در چارچوب شرع، واقف هر شرطی را در راستای مصالح موقوفه، موقوف علیهم و حتی خودش مادامی که خودخواهی محسوب نشده و حقیقت وقف رعایت شود می تواند در ضمن وضع وقف جعل کند. امنیت اقتصادی موقوفات نباید توسط خویشاوندان یا غریبه های دولتی یا خصوصی مخدوش شود. این حق برای متولی هست که به اندازه متعارف از درآمد موقوفه برای مدیریتش برداشت کند.

بهتر است برای رسمی شدن وقف نامه تمامی امور لازم در قراردادهای شرعی و قانونی اعم از ذکر نام خدا، مشخصات واقف، متولی، ناظر، شاهدان، موقوفه و موقوف علیهم و طبقات آن ها و دیگر موارد لازم رعایت شود.

بهترین وقف اجتماعی وقفی است که گرایش های ذیل را رعایت کند: محبت اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام)

img20.png؛ محبت والدین فقیر؛ محبت برادران و خواهران فقیر؛ محبت خویشاوندان فقیر؛ محبت همسایگان فقیر؛ محبت دانشمندان ربّانی و خیرخواهان مؤمن؛ محبت به رفع نیازهای جامعه اسلامی(1).

متولی موظف است بعد از استثنا کردن مخارج نگه داری و درآمدزایی موقوفه، اقدام به پرداخت درآمد آن به موقوف علیهم کند.

ص: 294


1- . عَنْ أَنَسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله): أَ لَا أُنَبِّئُکُمْ بِخَمْسَةِ دَنَانِیرَ بِأَحْسَنِهَا وَ أَفْضَلِهَا قَالُوا بَلَی قَالَ أَفْضَلُ الْخَمْسَةِ الدِّینَارُ الَّذِی تُنْفِقُهُ عَلَی وَالِدَتِکَ وَأَفْضَلُ الْأَرْبَعَةِ الدِّینَارُ الَّذِی تُنْفِقُهُ عَلَی وَالِدِکَ وَأَفْضَلُ الثَّلَاثَةِ الدِّینَارُ الَّذِی تُنْفِقُهُ عَلَی نَفْسِکَ وَأَهْلِکَ وَأَفْضَلُ الدِّینَارَیْنِ الدِّینَارُ الَّذِی تُنْفِقُهُ عَلَی قَرَابَتِکَ وَأَخَسُّهَا وَأَقَلُّهَا أَجْراً الدِّینَارُ الَّذِی تُنْفِقُهُ فِی سَبِیلِ اللهِ (نوری، مستدرک وسایل الشیعه ومستنبط المسائل، ج 7، ص241، ح 8141).

منابع

1. ابن حوقل، ابوالقاسم محمد بن حوقل النصیبی (بعد 367 ق)، صوره الارض، 2 مجلد، بیروت: دار صادر، افست لیدن، 1938 م.

2. ابن شبه، ابو زید عمر بن شبه النمیری البصری (262 ق)، تاریخ المدینه المنوره، 4 مجلد، قم: دار الفکر، 1368 ش.

3. ابن شهر آشوب مازندرانی، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب(علیهم السلام) (لابن شهرآشوب) - قم: نشر علامه، 1379 ق.

4. احمد العلی، صالح، حجاز در صدر اسلام، ترجمه عبد المحمد آیتی، تهران: نشر مشعر،1375 ش.

5. احمدی میانجی، علی، مالکیت خصوصی در اسلام، تهران: نشر دادگستر، 1382.

6. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الأئمه(علیهم السلام) ، محقق / مصحح فرجی، مجتبی، 7 مجلد، قم: دار الحدیث، 1426 ق.

7. البلاذری، أبو الحسن أحمد بن یحیی (279 ق)، فتوح البلدان، بیروت: دار و مکتبه الهلال، 1988 م.

8. جمعی از پژوهشگران زیر نظر شاهرودی، سید محمود هاشمی، فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، محقق/ مصحح محققان مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامی، 3 مجلد، قم: مؤسسه دائره المعارف فقه اسلامی بر مذهب اهل بیت(علیهم السلام)، 1426 ه ق.

9. جوادی آملی، عبدالله، تسنیم تفسیر قرآن کریم، محقق عبدالکریم عابدینی، قم: نشر اسراء، چاپ دوم، زمستان 1. 1387.

10. الحجیلی، عبدالله بن محمد بن سعد، الاوقاف النبویه و اوقاف الخلفاء الراشدین، بیروت: دارالکتب العلمیه، 2011 م.

11. الحلی، ابن فهد، عده الداعی و نجاح الساعی، قم: مکتبه الوجدانی، بی تا.

12. حموی بغدادی، یاقوت (626 ق)، معجم البلدان، 7 مجلد، بیروت: دار صادر، چاپ دوم، 1995 م.

13. السمهودی، نور الدین علی بن أحمد (911 ق)، وفاء الوفاء بأخبار دار المصطفی، 4 مجلد، بیروت: دار الکتب العلمیه، 2006 م.

14. شراب، محمد محمد حسن، المعالم الأثیره فی السنه و السیره، دمشق: دار القلم، 1411 ق.

15. شراب، محمدمحمدحسن، فرهنگ اعلام جغرافیایی - تاریخی در حدیث و سیره نبوی، ترجمه

ص: 295

[المعالم الأثیره فی السنه و السیره] حمیدرضا شیخی؛ تحقیق و اضافات محمدرضا نعمتی، تهران: مشعر، 1383 ش.

16. طوسی، محمد بن الحسن، تهذیب الأحکام، محقق مصحح خرسان، حسن الموسوی، 10 مجلد، تهران: دار الکتب الإسلامیه، چاپ چهارم، 1407 ق.

17. قدامه بن جعفر (328 ق)، الخراج و صناعه الکتابه، بغداد: دار الرشید للنشر، 1981 م.

18. کلینی، محمد بن یعقوب، أصول الکافی، ترجمه کمره ای، قم: چاپ سوم، 1375 ش.

19. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی (ط- دار الحدیث)، محقق مصحح دارالحدیث، 15 مجلد، قم: دار الحدیث، 1429 ق.

20. مازندرانی، محمد صالح بن احمد (1081 ق)، شرح الکافی- الأصول و الروضه (للمولی صالح المازندرانی)، محقق مصحح شعرانی، ابوالحسن، 12 مجلد، تهران: المکتبه الإسلامیه، 1382 ق.

21. مجلسی اول، محمد تقی (1070 ه ق)، روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه، محقق مصحح سید حسین موسوی کرمانی- علی پناه اشتهاردی- سید فضل الله طباطبائی، 14 مجلد، قم: مؤسسه فرهنگی اسلامی کوشانبور، چاپ دوم، 1406 ه ق.

22. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، آداب معاشرت (ترجمه جلد 71 و 72 بحار الأنوار)، مترجم کمره ای، محمد باقر، محقق مصحح بهشتی، محمد، تهران: اسلامیه، 1364 ش.

23. مجلسی، محمد باقر بن محمد تقی، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، محقق مصحح رسولی محلاتی، سید هاشم، تهران: دار الکتب الإسلامیه، چاپ دوم، 1404 ق.

24. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، 1374 ش.

25. نجفی، سید محمد باقر، مدینه شناسی، 2جلد، تهران: نشر مشعر، چاپ دوم، پاییز 1387.

26. امین عاملی، سید محسن، اعیان الشیعه، بیروت: دارالتعارف، 1419ق.

27. الحموی الرومی البغدادی، شیخ الامام شهاب الدین أبی عبد الله یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، بیروت – لبنان: دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

28. نوری (محدث نوری)، میرازا حسین، مستدرک وسایل الشیعه و مستنبط المسائل، قم: موسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408ق.

29. سمهودی، وفاء الوفاء، مصر: السعادة، 1374ق.

ص: 296

11.راهکارهای صیانت از بیت المال از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه

اشاره

عباس الهی(1)

ص: 297


1- . استادیار جامعه المصطفی العالمیة، abo_zaynab202@yahoo.com

ص: 298

چکیده

در طول تاریخ بشر، جرم، گناه، کج روی اجتماعی و عدم رعایت هنجارها و ارزش ها در سطح جامعه باعث بروز مشکلات متعددی گردیده و بشر همیشه در اندیشه صیانت و پیش گیری از وقوع جرم و گناه بوده است. از مباحث مهم، کلیدی و کاربردی درباره بیت المال و از شاخصه های اخلاق اسلامی و تقوای الهی، شناخت راهکارهای صیانت از بیت المال از منظر قرآن و نهج البلاغه است. نوشتار پیش رو در پی آن است تا به روش توصیفی - تحلیلی، تصویری کلی و نظام مند از راهکارهای موجود در قرآن و نهج البلاغه را جهت صیانت از بیت المال ارائه دهد. از یافته های تحقیق حاضر آن است که راهکارهای حفاظت از بیت المال به سه قسم فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تقسیم می شود، ازجمله راهکارهای فرهنگی: ارائه الگو، افزایش ایمان، تقوا و خودکنترلی و راهکارهای سیاسی: عزل و نصب متولیان امور مالی،

نظارت دقیق، پی گیری گزارش ها و راهکارهای اقتصادی: توجه به معیشت کارگزاران، برخورد قاطعانه با سارقان اموال دولتی است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، صیانت، بیت المال، راهکار.

مقدمه

یکی از اصطلاحات کلیدی در فرهنگ اقتصادی اسلام، «بیت المال المسلمین» است. این موضوع در نظام اقتصادی اسلام بیش ترین مباحث را به خود اختصاص داده و از اهمیت ویژه ای برخوردار است؛ زیرا به نوعی ناظر به مالکیت دولتی و عمومی و فراتر از مالکیت شخصی افراد جامعه است. رعایت بیت المال، اموال عمومی و امانت داری در

ص: 299

اسلام مورد تأکید فراوان قرارگرفته است؛ چنان که خداوند متعال در قرآن می فرماید: «وَ الَّذینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ راعُونَ» (مؤمنون/8)، این آیه از آیات اولیه سوره مؤمنون است و صفاتی را برای مؤمنان بیان می کند که ازجمله آن ها رعایت امانت است و یکی از این امانات، اموال بیت المال است که در آن از دارایی های عمومی حراست می شود؛ و نیز خداوند متعال در آیه ای دیگر فرمان استرداد امانات به اهلش را داده است؛ چنان که می فرماید: «إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلی أَهْلِها وَإِذا حَکَمْتُم» (نساء/58)؛ «همانا خدا به شما فرمان می دهد که امانت ها را به صاحبان آنان برگردانید».

قرآن کریم ضمن قراردادن خیانت به امانات در ردیف خیانت به خدا و رسول، آن را به هر شکل و از سوی هر فردی مذموم و ناپسند و مورد نهی قرار داده، می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَماناتِکُم» (انفال/27)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! به خدا و پیامبر خیانت نکنید و در امانت نیز خیانت مورزید».

قرآن کریم هم چنین ضمن انتقاد از دانشمندان یهود که از طریق مال به انحراف کشیده شدند، می فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْأَحْبارِ وَالرُّهْبانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِل» (توبه/34)؛ «ای کسانی که ایمان آورده اید! بسیاری از علمای اهل کتاب و راهبانان اموال مردم را به باطل می خورند و آنان را از راه خدا بازمی دارند».

و نیز معصومین(علیهم السلام) در روایاتی چند از خیانت در بیت المال نهی کرده اند؛ چنان که علی(علیه السلام) به یکی از کارگزارانش چنین نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ أَمْرٌ إِنْ کُنْتَ فَعَلْتَهُ فَقَدْ أَسْخَطْتَ رَبَّکَ وَ عَصَیْتَ إِمَامَکَ وَ أَخْزَیْتَ أَمَانَتَکَ بَلَغَنِی أَنَّکَ جَرَّدْتَ الْأَرْضَ فَأَخَذْتَ مَا تَحْتَ قَدَمَیْکَ وَ أَکَلْتَ مَا تَحْتَ یَدَیْکَ فَارْفَعْ إِلَیَّ حِسَابَک وَ اعْلَمْ أَنَّ حِسَابَ اللَّهِ أَعْظَمُ مِنْ حِسَابِ النَّاسِ» (سید رضی، نهج البلاغه، نامه40)؛ «اما بعد، درباره تو به من خبری رسیده است، اگر چنین کرده باشی، همانا که خدای خویش را به خشم آورده و از فرمان پیشوای خود سر باز زده و در امانت، کار به رسوایی کشانده ای، مرا گفته اند که (به ستم)، زمین را از بار و بر، تهی ساخته ای و چیزهای زیر پای مردمان (باغ و بستانشان) را گرفته ای و اموالشان را

ص: 300

خورده ای. اینک، حساب خود را نزد من بفرست و بدان که حساب خواهی خدا از حساب رسی آدمیان، عظیم تر است».

پیشینه

درباره بیت المال، تحقیقاتی در ابعاد گوناگون آن صورت گرفته است ازجمله آن ها: بیت المال در نهج البلاغه، اثر حسین نوری که در آن موضوعاتی مانند ماهیت بیت المال، خطر سوءاستفاده از بیت المال، توزیع بیت المال بر اساس مساوات، شیوه علی(علیه السلام) در تقسیم بیت المال و... مورد بررسی قرار گرفته است و نیز کتابی دیگر با همین عنوان، اثر محمد رحمانی که در آن از عناوینی مانند حساب رسی از کارگزاران، نظارت بر بیت المال و... بحث شده است، اثر دیگر مقاله ای است از سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)در بیت المال که در مجله فرهنگ کوثر سال 1380، شماره 49 به چاپ رسیده است و در آن موضوعاتی مانند سیره پیامبر(صلی الله علیه و اله)در اداره بیت المال، محافظت از بیت المال، طرد افراد نالایق از مسئولیت بیت المال و... بررسی شده است. و نیز آثار دیگری در این باره تألیف شده است؛ اما نوشتار پیش رو، تلاش دارد تا به پرسش های زیر پاسخ هایی گسترده و استوار دهد:

حقیقت و ماهیت بیت المال چیست؟ آثار بیت المال چیست؟ پی آمدهای خیانت به بیت المال چیست؟ راهکارهای صیانت از بیت المال چیست؟

1. مفهوم شناسی

الف. راهکار

راهکار در لغت: این واژه مرکب از دو کلمه «راه و کار» می باشد. راه، در لغت به معنای طریق است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج 15، ص 25) و کار، آن چه از شخصی یا شیئی صادر شود، آن چه کرده شود، فعل، عمل، پیشه، شغل، سعی. با توجه به معنای این دو واژه، کلمه راهکار به معنای روش و طریق انجام کار و عمل می باشد (معین، فرهنگ معین، ج 1، ص 37).

ص: 301

درجایی دیگر این چنین آمده است که: راهکار به معنای شیوه و روش انجام دادن کاری است (کریمی نیا، هم زیستی مسالمت آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، ص 29).

راهکار در اصطلاح: واژه راهکار در اصطلاح علماء و دانشمندان علوم تربیتی، طریقه و شیوه کار است که میان اصل و هدف امتداد دارد و عمل تربیتی را منظم می کند و نیز یاددهنده و تربیت کننده را در رسیدن به هدف موردنظر یاری می رساند (هوشیار، اصول آموزش وپرورش، ص 18).

فرهنگ بزرگ سخن، معنای اصطلاحی را این گونه نگاشته است: «راهکار عبارت از رهنمودهای علمی و عملی که جست وجوگر را گام به گام به سوی هدف نزدیک کند یا تعین و یافتن یا ساختن راه و اصول آن است» (انوری، فرهنگ بزرگ سخن، لغت راهکار).

ب. صیانت

صیانت در لغت: صیانت در لغت به معنای حفظ، نگه داری و بازداشتن آمده است (ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج 1، ص 302).

صیانت در اصطلاح: صیانت به مجموعه اقداماتی اطلاق می شود که هدف آن حفظ سرمایه های ملی و اموال بیت المال است (معظمی، پیش گیری از وقوع جرم و نقش سازمان های مسئول در قوانین ایران، ص 46).

ج. بیت المال

بیت المال در لغت: کلمه بیت المال مرکب از دو واژه «بیت» و «مال»، به معنای خانه دارایی، خزینه مال و خزانه دولت است؛ و در اصطلاح به دو معنا می آید: گاهی به معنای اموال عمومی و حکومتی و هر آن چه مردم به نحوی در آن حق دارند، استعمال می شود و گاهی به معنای مکانی که اموال عمومی در آن نگهداری می شود. معنای اول قائم به اموال و معنای دوم قائم به مکان است (بستانی، فرهنگ ابجدی؛ شرتونی، اقرب الموارد، ج 1، ص 69).

بیت المال در اصطلاح: بیت المال در اصطلاح حکومتی و فقهی به اموال عمومی و

ص: 302

فقهی، به اموال عمومی و مشترک میان مسلمانان اطلاق گردیده است (ماوردی، الاحکام السلطانیه، ج 2، ص 213؛ الفراّء، الاحکام السلطانیه، ج 1، ص 164).

2. نقش بیت المال

اشاره

امام علی(علیه السلام) پس از تقاضای کمک یکی از یارانش از بیت المال، ضمن ردّ این درخواست، ماهیت بیت المال را برای او روشن می کند. حضرت، بیت المال را نه مال شخصی امام می داند و نه مالِ فردی مسلمانان، بلکه از منظر آن حضرت، بیت المال از آنِ مسلمانان است که در اختیار امامِ مسلمانان گذاشته می شود تا به مصرف عادلانه آن ها برسد. ایشان در این باره چنین می فرماید: «إِنَّ هَذَا الْمَالَ لَیْسَ لِی وَ لَا لَکَ، وَإِنَّمَا هُوَ فَیْءٌ لِلْمُسْلِمِینَ وَجَلْبُ أَسْیَافِهِمْ؛ فَإِنْ شَرِکْتَهُمْ فِی حَرْبِهِمْ کَانَ لَکَ مِثْلُ حَظِّهِمْ، وَإِلَّا فَجَنَاةُ أَیْدِیهِمْ لَا تَکُونُ لِغَیْرِ أَفْوَاهِهِم» (سید رضی، نهج البلاغه، خطبه232)؛ «اموال، نه مال من و نه از آنِ توست، بلکه غنیمتی گِردآمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آورده اند. اگر تو، در جهاد، همراهشان می بودی، سهمی چونان سهم آنان می داشتی وگرنه، دسترنج آنان، خوراک دیگران نخواهد بود».

بیت المال در زندگی انسان، آثار و نقش هایی دارد که علی(علیه السلام) به بخشی از مهم ترین آن ها چنین اشاره کرده است:

الف. اصلاح امور

حضرت در این رابطه می فرماید: «وتَفَقَّدْ أمرَ الخراجِ بما یُصْلِحُ أهلَه! فإنَّ فی صَلاحِه و صَلاحِهم صلاحاً لِمَنْ سِواهم و لا صَلاحَ لِمَنْ سِواهم إلّا بهم...» (صالح، نهج البلاغه، ص436؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 138)؛ خراج (بیت المال) را به گونه ای که وضع مالیات دهندگان را سامان دهد، وارسی کن؛ زیرا بهبودی وضع مالیات و مالیات دهندگان، سبب سامان یافتن امور دیگر اقشار جامعه است و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود، کار دیگران نیز مرتب نخواهد شد؛ زیرا، همه مردم، نان خور مالیات و مالیات دهندگان اند».

ص: 303

امام علی(علیه السلام) در این فراز، برای بیت المال، نقش محوری قائل شده و اصلاح تمامی امور را، بسته به اصلاح وضع مالیات و مالیات دهندگان دانسته است و این، نشانه جایگاه بلند و اهمیت فوق العاده

بیت المال ازنظر اسلام است. اگر دقت شود، حقیقت مطلب همین است که امام علی(علیه السلام) گفته است. بنابراین، هرچند اقتصاد، از نگاه امام علی(علیه السلام) آن گونه که مکاتب مادی گرا می گویند، اصل نیست، اما تأثیر محوری و اساسی آن در اصلاح امور و رفع نابسامانی ها مورد تأکید قرارگرفته است.

ب. رفع نیاز مردم

از دیگر موارد نقش بیت المال، برطرف کردن نیاز مردم است. امام علی(علیه السلام) به این اثر این گونه اشاره می کند: «کُلُّهُم عَیالٌ عَلَی الخَراجِ وأهلُه» (صالح، نهج البلاغه، ص436)؛ «تمام مردم، نان خور مالیات و مالیات دهندگان اند».

روشن است که هیچ انسانی، به تنهایی نمی تواند نیازمندی هایش را برآورده کند، از این رو، به همیاری بیت المال نیاز دارد.

ج. دوام حکومت

آن حضرت، اثر سوم بیت المال را در فرازی دیگر چنین بیان فرموده است: «و لَمْ یَستَقِم أمْرُهُ الّا قَلیلاً» (همان) حکومت، با نابودی مالیات (بیت المال)، جز اندکی، دوام نمی آورد».

این مطلب نیز، از بدیهیات است که اداره و دوام حکومت، نیازمند بودجه است و یکی از راه حل های تأمین هزینه های دولت، گرفتن مالیات به ویژه از سرمایه داران و صاحبان وسایل نقلیه گران قیمت است. پرواضح است که در فرایند اخذ مالیات باید حواس مأموران و متولیان امر متوجه مردم کم درآمد باشد تا به آنان فشار وارد نشود. جای شگفتی از کسانی است که در زمان حاضر، بحث از لزوم یا عدم لزوم گرفتن مالیات برای اداره حکومت را مطرح می کنند، درصورتی که امام علی(علیه السلام) حدود هزار و چهارصد سال پیش، بر ضرورت مالیات برای استمرار حکومت تأکید کرده است.

ص: 304

یادآوری این نکته لازم است که همان گونه که گرفتن همه مالیات از عواملِ بقای حکومت است، به ناحق گرفتن آن و یا ظالمانه مصرف شدنش، سبب سقوط حکومت خواهد شد.

د. اصلاح و تقویتِ نیروهای مسلّح

آن امام همام آخرین اثر بیت المال را در فرازی دیگر به این صورت تبیین فرموده است: «ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا یُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِی یَقْوَوْنَ بِهِ عَلَی جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ یَعْتَمِدُونَ عَلَیْهِ فِیمَا یُصْلِحُهُمْ وَ یَکُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِم» (همان)؛ «سپس سپاهیان اسلام، جز به خراج و مالیات رعیت (بیت المال) که با آن برای جهادِ با دشمن، تقویت گردند و برای اصلاح امور خویش، به آن تکیه کنند و نیازمندی های خود را برطرف سازند، پا نمی گیرند».

3. پی آمدهای خیانت به بیت المال

اشاره

قطع نظر از حرمت خیانت و عذاب اخروی آن، خیانت به بیت المال آثار و پی آمدهای دنیوی به دنبال دارد؛ چنان چه قرآن کریم در آیات متعدد به آثار و تبعات سوء اعمال ناشایست در این جهان اشاره کرده است: «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ» (نحل/112)؛ «خداوند برای آن ها که کفران نعمت می کنند، مثلی زده است: منطقه آبادی را که امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزیش به طور وافر از هر مکانی فرامی رسیده، اما نعمت خدا را کفران کردند و خداوند به خاطر اعمالی که انجام می دادند لباس گرسنگی و ترس را در اندامشان پوشانید».

آن چه در این رابطه قابل توجه است این که کفران نعمت، اسراف، تبذیر و هدردادن مواد غذایی و نعمت ها، چتر ناامنی، گرسنگی و بدبختی را برسرجامعه افکنده و فقر و فلاکت از هر سو آنان را احاطه می کند. بین خیانت و فساد رابطه مستقیمی وجود دارد. در نقطه مقابل، بین تقوا و صلاح، بین ایمان و فراوانی نعمتها و برکات ارتباط وثیقی وجود دارد. قرآن

ص: 305

کریم ایمان و تقوا را عامل برخورداری از الطاف الهی و نزول برکات می داند: «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» (اعراف/96)؛ «اگر آن ها که در شهرها و آبادی ها زندگی می کنند ایمان بیاورند و تقوا پیشه کنند، برکات آسمان ها و زمین را به روی آن ها می گشاییم، ولی آیات ما را تکذیب کردند ما نیز آن ها را به مجازات اعمالشان گرفتیم».

خیانت به بیت المال آثار و تبعات وضعی فراوانی دارد که در این قسمت از بحث به برخی از مهم ترین آن ها از منظر امام علی(علیه السلام) اشاره می شود:

الف. سلب برکت

امام علی(علیه السلام) در روایتی به ارتباط مستقیم بی برکتی با جنایت و خیانت اشاره کرده چنین می فرماید: «اِذا ظَهَرَتِ الجِنایاتُ ارْتَفَعَتِ الْبَرَکاتُ» (تمیمی آمدی، غررالحکم ودررالکلم، ج3، ص128)؛ هرگاه جنایت ها و خیانت ها آشکار شود، برکات برداشته می شود».

برکات جمع برکت از ریشه «برک» به معنای ثبات و استمرار چیزی است و مراد هر نعمتی است که پایدار بوده و به سرعت از بین نمی رود (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص119).

حضرت نوح بعد از سوارشدن بر کشتی و وقوع طوفان و سیل عظیم به خدا عرضه می دارد: «رَبِّ أَنزِلْنِی مُنزَلاً مُّبَارَکاً وَأَنتَ خَیْرُ الْمُنزِلِینَ» (مؤمنون/29)؛ «خدایا مرا در محلی بابرکت فرود آور که تو بهترین فرودآورندگانی».

سرزمین بابرکت جایی است که نعمت های فراوان و بادوام در آن وجود داشته باشد.

قرآن کریم باران را وسیله برکت می داند. شب قدر را شب مبارک خوانده است «إنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُّبَارَکَةٍ» (دخان/3). هم چنین خود قرآن کتاب بابرکت معرفی شده است «وَهَذَا ذِکْرٌ مُّبَارَکٌ أَنزَلْنَاهُ» (انبیاء/50).

مال اندک بابرکت ثمره اش بیش از مال فراوان بدون برکت است. خیانت در اموال عمومی و بیت المال زمینه بی برکتی را در جامعه فراهم می آورد.

ص: 306

ب. فروریختن اعتماد مردم

مردم، دولت را نگهبان و حافظ بیت المال می دانند و بر اساس همین اعتماد است که مالیات می پردازند. تباه شدن اموال عمومی، اختلاس و استفاده ناروا از آن موجب سلب اعتماد مردمی شده و به جای حمایت از دولت مردان به آنان به عنوان خیانت کار می نگرند. مهم ترین سرمایه برای حکومت اسلامی پشتوانه مردمی و حمایت آنان است. زمامدارانی که به اموال عمومی خیانت کنند این پشتوانه و حمایت را از دست خواهند داد. هرگز کارگزاران نباید برای رضایت و خوشایند خواص، عموم را از خود ناراضی کنند؛ زیرا در صحنه های مختلف این عامه مردم اند که ارکان حکومت را حفظ می کنند. امام علی(علیه السلام) در نامه ای به مالک اشتر ضمن تأکید بر این نکته نوشته است: «وَ لْیَکُنْ أَحَبُّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطَهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمَّهَا فِی الْعَدْلِ وَأَجْمَعَهَا لِرِضَی الرَّعِیَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یُجْحِفُ بِرِضَی الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یُغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ وَلَیْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیَّةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَئُونَةً فِی الرَّخَاءِ وَأَقَلَّ لَهُ مَعُونَةً فِی الْبَلَاءِ وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَأَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَأَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنَ الْخَاصَّةِ وَإِنَّمَا عَمُودُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیَکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَمَیْلُکَ مَعَهُمْ»(صالح، نهج البلاغه، ص429؛ نوری، مستدرک الوسائل، ج13، ص162)؛ «باید دوست داشتنی ترین کار نزد تو میانه آن ها در حق باشد و فراخ ترین آن در عدل و جامع ترین آن برای خشنودی عمومی؛ چراکه ناخشنودی عمومی، خشنودی خواص را بی اثر ساخته و خشم خواص با خشنودی همگانی بخشیده است. همانا پشتیبان دین و موجب انبوهی مسلمانان و آمادگی پیکار با دشمن، عامه مردمان اند، پس باید گرایش تو به آنان و میل تو به سوی ایشان باشد».

امام، مشروعیت سیاسی و مقبولیت مردمی را در نهج البلاغه چنین بیان کردند: «أَنِّی لَمْ أُرِدِ النَّاسَ حَتَّی أَرَادُونِی وَ لَمْ أُبَایِعْهُمْ حَتَّی بَایَعُونِی وَ إِنَّکُمَا مِمَّنْ أَرَادَنِی وَ بَایَعَنِی» (صالح، نهج البلاغه، ص445)؛ من قصد مردم نکردم تا این که مردم قصد من کردند و به سویم آمدند. من برای بیعت به سوی آنان دست دراز نکردم تا این که آن ها دست دراز کردند و با من بیعت نمودند».

ص: 307

نظام اسلامی بر اساس تربیت و رشد انسان ها به سوی تعالی شکل می گیرد، حاکمان اسلامی باید الگوی ارزش های والای مکتب اسلام باشند. در این نظام مردم محور، حاکمان و کسانی که در هرم قدرت قرار دارند اگر از وظایف خود غفلت کنند و مرتکب خیانت شوند، نه تنها حمایت مردمی را از دست خواهند داد، بلکه مانع رشد و تعالی مردم خواهند شد.

ج. رسوایی در دنیا

خیانت به بیت المال موجب رسوا شدن خیانت کار و خواری او در دنیا می شود. خیانت کاران هر چه مخفی کاری کنند اما درنهایت دست انتقام الهی آنان را رسوا نموده و خیانتشان را آشکار می سازد. امام علی(علیه السلام) در نامه ای که - در سال 36 ق - خطاب به مأمور مالیاتی خود مخنف بن سلیم - فرماندار اصفهان - نوشته، آورده است: «وَ مَنِ اسْتَهَانَ بِالْأَمَانَةِ وَ رَتَعَ فِی الْخِیَانَةِ وَ لَمْ یُنَزِّهْ نَفْسَهُ وَ دِینَهُ عَنْهَا فَقَدْ أَحَلَّ بِنَفْسِهِ الذُّلَّ وَ الْخِزْیَ فِی الدُّنْیَا (صالح، نهج البلاغه، ص 382)؛ کسی که امانت الهی بیت المال را خوار شمارد و دست به خیانت آلوده کند، خود و دین خود را پاک نساخته و درهای خواری در دنیا را به روی خود گشوده است».

د. شورش عمومی

بی گمان مردم تا زمانی از حکومت حمایت خواهند کرد که حاکمان را امین خود بدانند. یکی از وظایف حاکم اسلامی جلب رضایت عمومی بر اساس موازین شرعی و عقلی است. امام علی(علیه السلام) در بیان اهداف حکومت اسلامی فرمود: «خدایا! تو می دانی که جنگ و درگیری ما برای به دست آوردن قدرت و حکومت دنیا و ثروت نبود، بلکه می خواستیم نشانه های حق و دین تو را به جایگاه خویش بازگردانیم و در سرزمین های تو اصلاح را ظاهر کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امن و امان زندگی کنند و قوانین و مقررات فراموش شده تو بار دیگر اجرا شود» (همان، خطبه131).

از مهم ترین آفاتی که مسئولان را تهدید می کند این است که از مردم فاصله گرفته و به بهانه اشتغالات، مشکلات مردم را گوش نکنند. امام علی(علیه السلام) به قثم بن عباس، فرماندار

ص: 308

مکه فرمود: «در میان تو و مردم نباید واسطه و سفیری جز زبانت و جز چهره ات پرده ای باشد» (همان، نامه33).

یکی از وظایف مهم زمامدار، ایجاد امنیت اقتصادی برای مردم است. خیانت به بیت المال و ناامنی اقتصادی، نارضایتی عمومی و به تدریج شورش مردم را به دنبال خواهد داشت. یکی از دلایل اصلی شورش مردم علیه عثمان، ریخت وپاش های مالی او و بخشش های ناعادلانه به اطرافیان، خویشان و والیان بود. این شورش درنهایت منجر به قتل عثمان شد. امام علی(علیه السلام) در بیان ریشه سقوط حکومت عثمان فرمود: «وأَنَا جَامِعٌ لَکُمْ أَمْرَهُ، اسْتَأْثَرَ فَأَسَاءَ الأَثَرَةَ، وجَزِعْتُمْ فَأَسَأْتُمُ الْجَزَعَ، ولِلَّهِ حُکْمٌ وَاقِعٌ فِی الْمُسْتَأْثِرِ والْجَازِعِ» (احمدی میانجی، مکاتیب الأئمة(علیهم السلام)، ج1، ص280)؛ «من جریان عثمان را برایتان خلاصه می کنم. عثمان استبداد و خودکامگی پیشه کرد و شما بی تابی کردید و از حد گذراندید؛ خدا در خودکامگی و ستم کاری و در بی تابی و تندروی حکمی دارد که تحقق خواهد یافت».

4. راهکارهای حفاظت از بیت المال

اشاره

در طول تاریخ بشر، جرم، گناه، کج روی اجتماعی و عدم رعایت هنجارها و ارزش ها در سطح جامعه باعث بروز مشکلات متعددی گردیده و همیشه بشر در اندیشه استفاده از راه های صیانت از فرد و پیشگیری از وقوع جرم و گناه بوده است. از موارد هنجارشکنی و ارزش گریزی، تصرف غیرقانونی و بی رویه در بیت المال است که برای صیانت و پیش گیری از آن از منظر آیات و روایات و راه های نهادینه کردن آن در بین مردم راه هایی در نظر گرفته شده است که می توان آن ها را به سه قسمت تقسیم کرد:

الف. راهکارهای فرهنگی
اشاره

از راهکارهای فرهنگی می توان به موارد زیر اشاره کرد:

یک. ارائه الگو

نمایاندن الگوی سالم به مردم نقش به سزایی در هدایت و تربیت آنان دارد.

ص: 309

امیرالمؤمنین(علیه السلام) مردم را در اقتدای به پیامبران الهی چنین تشویق فرمودند: «وَ اقْتَدُوا بِهَدْیِ نَبِیِّکُمْ» (صالح، نهج البلاغه، ص 163) و نیز آن حضرت خود در الگوبرداری پیش قدم شده و در سیره حکومتیش پیامبر اکرم را سرمشق خویش معرفی فرمودند: «وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِیُّ(صلی الله علیه و اله)فَاقْتَدَیْتُه» (همان، ص 322، خطبه205).

دو. افزایش ایمان، تقوا و خودکنترلی

یکی از مؤثرترین راهکارهای جلوگیری از سرقت بیت المال، افزایش ایمان، تقویت تقوا و خودکنترلی است.

خودکنترلی به معنای نظارت و مواظبت فرد بر اعمال و رفتار خویش و درنتیجه انجام دادن وظایف به نحو مطلوب و پرهیز از انحراف، سرقت، غصب اموال عمومی و تخلف شغلی و اداری است. خودکنترلی و نظارت بر اعمال و رفتار خود، جزو آموزه های اصیل اسلامی است. در ادبیات قرآنی، مسئله خودکنترلی با عنصر «تقوا» پیوندی ناگسستنی یافته است. به عبارت دیگر؛ بیان قرآنی و اسلامی خودکنترلی، در

مفهوم ارزشی «تقوا» تجسم یافته است؛ تقوا نیروی کنترل درونی است که انسان را در برابر طغیان شهوات حفظ می کند. تقوا، از قدرت بازدارندگی و نیروی حرکتی پرتوانی برخوردار است که ماشین وجود انسان را از پرتگاه ها حفظ و از سستی ها و خطاها بازمی دارد. تقوا باعث احساس مسئولیت و به دنبال آن انجام وظایف محوّله به انسان است و زیربنای آن دو چیز است: یاد خدا؛ یعنی توجه به مراقبت دائمی خداوند و حضور او در همه جا و همه حال؛ و نیز توجه به معاد و دادگاه عدل خداوند و نامه اعمالی که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، مگر آن که در آن ثبت و به آن ها با دقت تمام رسیدگی می شود. توجه به این دو اصل مبدأ و معاد، سرلوحه برنامه های تربیتی امامان معصوم ازجمله امام علی(علیه السلام) و اولیای الهی بوده و تأثیر آن در پاک سازی فرد و اجتماع، کاملاً چشم گیر است؛ چنان چه علی(علیه السلام) در نامه های متعددی کارگزاران و خراج بگیران حکومتش را مخاطب قرار داده و دقت در این دو اصل مهم را

ص: 310

یادآوری نموده است: «أَمَرَهُ بِتَقْوَی اللَّهِ فِی سَرَائِرِ أَمْرِهِ وَ خَفِیَّاتِ عَمَلِهِ» (همان، ص 382).

حضرت در نامه ای دیگر چنین نگاشته است: «فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یُسَائِلُکُمْ مَعْشَرَ عِبَادِهِ عَنِ الصَّغِیرَةِ مِنْ أَعْمَالِکُمْ وَ الْکَبِیرَةِ وَ الظَّاهِرَةِ وَ الْمَسْتُورَة» (همان، ص 383، نامه27).

ب. راهکارهای سیاسی
یک. عزل و نصب متولیان امور مالی

علی(علیه السلام) در نخستین روزهای به دست گرفتن امور حکومتی از تغییر و تحول اساسی و قطعی در بیانی صریح و بدون ملاحظه چنین با مردم سخن گفتند: «وَ إِنَّ بَلِیَّتَکُمْ قَدْ عَادَتْ کَهَیْئَتِهَا یَوْمَ بَعَثَ اللَّهُ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه و اله)وَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَ غَرْبَلَةً وَ لَتُسَاطُنَ سَوْطَ الْقِدْرِ حَتَّی یَعُودَ أَسْفَلُکُمْ أَعْلَاکُمْ وَ أَعْلَاکُمْ أَسْفَلَکُمْ وَ لَیَسْبِقَنَّ سَابِقُونَ کَانُوا قَصَّرُوا وَ لَیُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ کَانُوا سَبَقُوا (همان، ص 57، خطبه16)؛ به خدایی که او را به حق فرستاد، هرآینه همه درهم ریخته می شوید و هرآینه غربال می گردید و همچون محتوای دیگ جوشان در هم و بر هم گشته تا آن جا که ذلیل شما گرامی و بالانشینتان پست شود. واپس مانده ها که کوتاهی کردند پیش افتند و پیش افتاده های گذشته پس مانند».

دو. نظارت دقیق و پی گیری گزارش ها

از عوامل تأثیرگذار بر حفظ و حراست از بیت المال، نظارت و بازرسی دقیق و مستمر حاکم اسلامی بر عمل کرد کارگزاران امور مالی جامعه اسلامی است؛ به همین روی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، نظارت دقیق، جدی، صریح، بی پرده و گسترده ای را اعمال می نمودند. حضرت در این رابطه به شیوه هایی چون بازرسی آشکار و نهان عمل می کردند (علی اکبری، سیاست های مالی امام علی(علیه السلام)، ص 180-183).

امام(علیه السلام) برای بازرسی پنهانی از کارگزارانش به مالک اشتر در گماردن بازرس های مخفی فرمان داد و فلسفه آن را چنین بیان داشت: «ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ الْعُیُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَیْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَکَ فِی السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِیَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ

ص: 311

الْأَعْوَان» (صالح، نهج البلاغه، ص435، نامه53)؛ «سپس با فرستادن مأموران مخفی راست گو و باوفا، کارهای آنان را زیر نظر بگیر! زیرا بازرسی نهانی در کارشان، آنان را به رعایت امانت و نرمی با توده مردم وادار می سازد. با دقت بسیار، مراقب اعوان و انصار خود باش».

نظارت بر اجرای قانون و عمل کرد کارگزاران، هنگامی ضامن اجرای صحیح قانون و درستی رفتار و کردار کارگزاران است که حاکم، حق پی گیری و برخورد قانونی داشته باشد و هم اِعمال اختیار کند. امیرالمؤمنین(علیه السلام) علاوه بر نظارت بر متولیان امور و اعزام بازرسان آشکار و پنهان، به گزارش های آنان توجه و اهتمام خاصی نشان داده و آن ها را به دقت بررسی می کرد و به کار می گرفت (علی اکبری، سیاست های مالی امام علی(علیه السلام)، ص 184)، چنان که در نامه به مالک اشتر، وی را به پی گیری گزارش ناظران سفارش می کند.

سه. بستن روزنه های فساد

یکی از راه های فساد، هدیه گرفتن از ارباب رجوع است. اگر راه هدیه باز شود به تدریج تبدیل به رشوه خواری میشود. درباره این راهکار هم سیره عملی امام علی(علیه السلام) درس آموز است: «عَنِ الْأَصْبَغِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) قَالَ: أَیُّمَا وَالٍ احْتَجَبَ عَنْ حَوَائِجِ النَّاسِ احْتَجَبَ اللَّهُ عَنْهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ عَنْ حَوَائِجِهِ وَ إِنْ أَخَذَ هَدِیَّةً کَانَ غُلُولاً وَ إِنْ أَخَذَ رِشْوَةً فَهُوَ مُشْرِکٌ» (صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص 261؛ ری شهری، موسوعة الامام علی بن ابی طالب‘، ج4، ص155)؛ اصبغ از علی(علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرمود: هر والی که خود را پنهان داشته باشد از حاجت های رعیّت، پنهان دارد حقّ تعالی (عنایت) خود را روز قیامت از حاجت های او، پس اگر هدیه بگیرد، مثل آن باشد که دزدی نموده باشد و اگر رشوه بگیرد، مثل آن است که شریک برای خداوند آورده باشد».

ص: 312

ج. راهکارهای اقتصادی
یک. توجه به معیشت کارگزاران

یکی از عوامل مهمی که باعث می شود انسان ها به ورطه فساد و تباهی کشیده شوند، احتیاج و نیازمندی است. طبیعت آدمی به گونه ای است که احتیاج و نیاز، او را به رفع آن نیازمندی ها تحریک می کند و هرچه این نیاز بیش تر باشد، قدرت تحریکی آن نیز بیش تر خواهد بود. به همین رو، فقر و نداری در آموزه های دینی همسایه دیواربه دیوار کفر معرفی شده است؛ چنان که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و اله)می فرماید: «کَادَ الْفَقْرُ أَنْ یَکُونَ کُفْراً (کلینی، اصول کافی، ج2، ص307)؛ نزدیک است که فقر به کفر انجامد».

اگر از کارکنان و مدیران سطوح مختلف نظام انتظار می رود وظایف خود را به شکل مطلوب و دور از هرگونه کم کاری، خیانت و سرقت، انجام دهند، باید آن ها را ازلحاظ زندگی مادی تأمین کرد؛ اگر میزان دریافتی کارکنان با مخارج زندگی متوسط آن ها برابری نداشته و پایین تر از آن باشد، کارکنان با دل سردی به انجام کارشان مبادرت خواهند ورزید؛ کار را با اتقان و استحکام انجام نخواهند داد و کم کاری، خیانت و تعدی به اموال عمومی را پیشه خود خواهند ساخت.

امیر مؤمنان علی(علیه السلام) مسئله تأمین زندگی و بهبود وضعیت معیشتی کارکنان را از وظایف سازمان می داند و به مدیران گوشزد می کند که به طور جدی به این امر توجه کنند. حضرت امیرالمؤمنین خطاب به مالک اشتر می فرماید: «ثُمَ أَسْبِغْ عَلَیْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِکَ قُوَّهٌ لَهُمْ عَلَی اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًی لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَیْدِیهِمْ وَ حُجَّهٌ عَلَیْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَکَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَک» (صالح، نهج البلاغه، ص 435)؛ «پس روزیِ کارکنانت را فراخ دار! که فراخی روزی نیرویشان دهد تا در پی اصلاح خود برآیند و بی نیازشان ساز تا به مالی که در اختیار دارند دست نگشایند و حجتی بود بر آنان اگر فرمانت را نپذیرفتند، یا در امانتت خیانت ورزیدند».

ص: 313

امام(علیه السلام) تأمین نیاز و معیشت کارمندان را در نگهداری بیت المال و پیش گیری از تعدی آنان به اموال عمومی و اختلاس آن تأثیرگذار دانسته است و مالک اشتر را به آن فرمان داده و اشاره کرده است که در فرض اجرای آن، بازخواست و مؤاخذه چپاولگران و خائنان آسان است و در این صورت هیچ گونه توجیهی نخواهند داشت؛ زیرا وسعت در رزق، موجب توانمندی بر رفع کاستی ها می گردد و خلأ نیاز به اموال دگران را پر می کند و بدین سان، بهانه ها، عذرها و توجیه گری ها را از خطاکاران می ستاند (علی اکبری، سیاست های مالی امام علی(علیه السلام)، ص 217-218)

دو. برخورد قاطعانه با سارقان اموال دولتی

یکی از عوامل کاهش اختلاس اموال عمومی، برخورد شدید و قاطعانه با اختلاس کنندگان و سارقان اموال دولتی و عمومی و بازگرداندن آن ها به بیت المال است. برای پیش گیری از اختلاس و سرقت لازم است در انتخاب مدیران و مسئولان دولتی دقّت کافی صورت گیرد تا افرادی امین، پاک دست، باتقوا و صادق انتخاب شوند و در پی آن، جامعه شاهد کم تر شدن فساد اداری به ویژه سرقت اموال عمومی باشد.

مبارزه با سرقت اموال عمومی و فساد، یکی از اصول و اهداف اساسی دین مبین اسلام است. بر این اساس، آموزه های دینی، سرشار از راهکارها و راه حل های پیش گیری از بروز سرقت و فساد در جامعه و مبارزه با آن می باشد. در همین رابطه حضرت علی(علیه السلام) مصمم بود تا اموال غارت شده در دوره خلیفه پیشین را به بیت المال مسلمین بازگرداند، به همین روی، مأموران و متصدّیان حکومتی خویش را زیر نظر داشت تا احیاناً تخلفی صورت نگیرد؛ و در صورت تخلف و یغماگری، به شدت با آنان برخورد می نمود؛ در این ارتباط بر پایه گزارشی که درباره برداشت عبدالله بن عباس از بیت المال به حضرت رسید، پس از اثبات صحت آن، در نامه ای از وی خواست تا اموال را برگرداند، پس از امتناع، امام(علیه السلام) نامه دیگری به او نوشت تا در بازپس گرداندن اموال تأکید و اصرار ورزد؛ حضرت چنین نگاشته

ص: 314

است: «فَاتَّقِ اللَّهَ وَ ارْدُدْ إِلَی هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ أَمْوَالَهُمْ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ ثُمَّ أَمْکَنَنِی اللَّهُ مِنْکَ لَأُعْذِرَنَّ إِلَی اللَّهِ فِیکَ وَ لَأَضْرِبَنَّکَ بِسَیْفِی الَّذِی مَا ضَرَبْتُ بِهِ أَحَداً إِلَّا دَخَلَ النَّار» (صالح، نهج البلاغه، ص414)؛ «از خدا پروا کن، به این قوم اموالشان را برگردان، اگر بر نگردانی آن گاه که خداوند به من قدرت دست یابی به تو را بدهد چنانت عقوبت کنم که عذرخواهم نزد حق باشد و با شمشیرم گردنت را بزنم شمشیری که احدی را با آن نزدم جز این که وارد جهنّم شد».

نتیجه

از مجموع مطالب گذشته می توان چنین نتیجه گرفت:

با مدیریت صحیح بیت المال می توان امور زندگی مردم را اصلاح و نیازهای زندگی آنان را تأمین کرد

و هم چنین به وسیله آن می توان نیروهای نظامی و انتظامی را اصلاح و تقویت نمود و درنهایت موجبات دوام حکومت را فراهم کرد.

خیانت به بیت المال آثار و تبعات وضعی فراوانی دارد که ازجمله آن ها می توان به سلب برکت، فروریختن اعتماد مردم، رسوایی در دنیا، شورش عمومی مردم اشاره نمود.

در آموزه های دینی، به حفظ بیت المال و اموال و دارایی های مردم اهمیت بسیاری داده شده و راهکارهایی را برای آن ارائه داده است؛ ازجمله: راهکارهای فرهنگی مانند معرفی اسوه، ازدیاد تقوا و خودنگهداری و نیز راهکارهای سیاسی مانند نظارت دقیق، پی گیری گزارش ها، بستن منافذ فساد و هم چنین راهکارهای اقتصادی مانند توجه به معیشت کارگزاران، برخورد قاطعانه با سارقان اموال دولتی می باشد.

ص: 315

منابع

قرآن کریم، ترجمه: محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

صالح، صبحی، نهج البلاغه، قم، هجرت، 1414 ق.

1. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم، جامعه مدرسین، چاپ سوم، 1404 ق.

2. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، قم، مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.

3. احمدی میانجی، علی، مکاتیب الأئمة(علیهم السلام)، تحقیق/تصحیح: فرجی، مجتبی، قم، دار الحدیث، 1419 ق.

4. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، لغت راهکار، تهران، انتشارات سخن، 1381 ش.

5. بستانی، فواد افرام، فرهنگ ابجدی، تهران، اسلامی، 1375 ش.

6. تمیمی آمدی، عبد الواحد بن محمد، غررالحکم ودررالکلم آمدی، مترجم و شارح: هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفترنشرفرهنگ اسلامی، 1378 ش.

7. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1377 ش.

8. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، بیروت، دار القلم، 1412 ق.

9. ری شهری، محمد محمدی، موسوعه الامام علی بن ابی طالب (علیهما السلام) فی الکتاب و السنة و التاریخ؛ قم، دار الحدیث، 1421 ق.

10. شرتونی، سعید، اقرب الموارد، تهران، دارالاسوة، 1416 ق.

11. صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، قم، دار الشریف الرضی للنشر، 1404 ق.

12. علی اکبری، محمدحسین، سیاست های مالی امام علی(علیه السلام)، قم، بوستان کتاب، 1390 ش.

13. الفراّء، ابویعلی محمدبن حسین، الاحکام السلطانیه، بیروت، دارالفکر، 1414 ق.

14. فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1415 ق.

15. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407 ق.

16. کریمی نیا، محمدمهدی، هم زیستی مسالمت آمیز در اسلام و حقوق بین الملل، قم، انتشارات

ص: 316

مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی، 1386 ش.

17. ماوردی، علی بن محمد، الاحکام السلطانیه، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، 1406 ق.

18. معظمی، شهلا؛ ایرانشاهی، حمید، پیش گیری از وقوع جرم و نقش سازمان های مسئول در قوانین ایران، تهران، انتشارات جاودانه جنگل، 1389 ش.

19. معین، محمد، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، چاپ دهم، 1375 ش.

20. نوری، میرزا حسین بن محمد، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، تحقیق/تصحیح: مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، 1408 ق.

21. هوشیار، محمدباقر، اصول آموزش وپرورش، تهران، دانشگاه تهران، 1335 ش.

ص: 317

جلد 12

اشاره

ص: 1

ص: 2

جلد دوازدهم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام

امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست

به کوشش جمعی از محققان

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد دوازدهم (امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ

تیراژ 500 جلد

قیمت اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه دبیر علمی کنگره 17

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری 27

1. اصول و روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی 31

چکیده 33

1- بیان مسأله 33

2- پیشینه تحقیق 34

3- پیدایش حکومت علوی 36

4- مفهوم شناسی 37

الف) اصول 37

ب) روش 38

ج) حاکمیت 38

د) سیاست 39

ه- ) سیره 40

5- اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی 41

الف) توکل 41

ب) صداقت و راستگویی 42

ج) عدالت 44

ص: 5

د) حفظ سنت های صحیح و طرح بدعت های ناپسند 46

ه- ) مشورت با نخبگان 48

و) شایسته سالاری 49

6- روش های ایجاد حاکمیت سیاسی در سیره علوی 50

الف) موعظه و نصیحت 50

ب) رفق و مُدارا 53

ج) مصلحت اندیشی 55

د) بصیرت افزایی 57

ه-) امر به معروف و نهی از منکر 59

نتیجه 61

2. معیار سنجش حقانیت حکومت و نقش مردم در آن از منظر قرآن و نهج البلاغه 67

چکیده 69

مقدمه 70

پیشینه تحقیق 70

مفهوم حکومت 71

مفهوم مشروعیت 71

مفهوم «قدرت» و نکاتی اجمالی 72

رابطه «حقّانیت» و «مشروعیت» در حکومت 73

ملاک مشروعیت و حقانیت حکومت 75

الف) «خداوند» تنها منبع ذاتی مشروعیت 75

دلایل قرآنی بر حکومت و ولایت مطلق خداوند 76

حکومت از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 79

ولایت اولیای الهی 81

ب) آرای عمومی 82

نظرات علمای مشهور معاصر 83

نکته ای مهم در انواع ولایت 86

ج)خواست مردم 86

انواع نظریات در این دیدگاه 87

ص: 6

الف) نظریه قرارداد اجتماعی 87

ب) نظریه رضایت 87

ج) نظریه اراده عمومی 88

د) عدالت یا مطلق ارزش های اخلاقی 88

بررسی نظریات ارائه شده پیرامون عدالت و ارزش های اخلاقی 88

الف) نظریه عدالت 88

ب) نظریه ارزش های اخلاقی 89

نتیجه 90

3. حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) 95

چکیده 97

1. مقدمه 98

2. پیشینه 99

3. مبانی نظری 100

4. روش شناسی تحقیق 102

5. تحلیل یافته ها 103

الف) اصول سلبی 106

6. نتیجه گیری 114

4. حاکمیت و سیاست در سیره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 121

چکیده 123

مقدمه 123

پیشینه 126

معنای لغوی حاکمیت 127

اندیشه حاکمیتی سیاسی ماکیاولی 127

چگونگی شکل گیری اندیشه سیاسی ماکیاولی 129

سیاست در اندیشه ماکیاولی 130

حاکمیت از نظر ماکیاول 134

الف) ویژگی های حکومت 136

ب) شرکت عموم اقشار جامعه در بیعت 136

ص: 7

ویژگی های اخلاقی امام در حاکمیت سیاسی 137

آگاهی سیاسی 137

سجایای اخلاقی امام حاکم در حکومت 137

بررسی و نقد اندیشه سیاسی ماکیاولی 143

نتیجه 150

5. امام علی (علیه السلام) استراتژیست دین مدار 153

چکیده 155

مقدمه 156

مفهوم شناسی استراتژی 157

لغت 157

اصطلاح 158

تفاوت استراتژی دنیوی و دینی 158

امام علی(علیه السلام) استراتژیست دینی 160

علی و تربیت نبوی 160

امام علی پایبند به آرمان های اسلامی 161

معاویه سیاست مدارتر از امام علی(علیه السلام)؟ 162

میزان حق و عدالت 163

امام علی و نابسامانی های جامعه اسلامی 164

استراتژی برخورد با مفسدان اقتصادی 166

تقابل دو استراتژیست متضاد دنیای اسلام 168

استراتژی پیکار با مسلمانان طاغی 173

نتیجه 175

6. مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی 181

چکیده 183

مقدمه 184

1. پیشینه 186

2. اهمیت مدیریت در اسلام و تشیع 188

ص: 8

3. چالش های مدیریتی پیش رو امام علی(علیه السلام) قبل از آغاز خلافت 189

الف) امام و استانداران نالایق 189

ب) امام و ثروت های بادآورده 190

ج) بدعت های نوظهور در دین 190

4. مبانی و اصول مدیریت و سیاست های امام علی(علیه السلام) 191

الف) مبانی مدیریتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) برای و کارگزاران حکومتی 191

یک - امانت، در مدیریت امور حکومتی 192

دو - مدیریت در امور مالی و مالیاتی 194

سه - مدیریت امور نظامی 194

ب) اصول مدیریت در سیره عملی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) 195

یک - اصل صداقت 196

دو - اصل قانون مداری 196

سه - اصل انتقادپذیری 197

چهار - اصل شایسته سالاری 199

پنج - اصل مردم سالاری 200

شش - اصل انسان محوری 200

هفت - اصل تعهد به اصول اخلاقی در اوج قدرت 201

هشت - اصل احترام به آزادی های معقول 201

5. شاخص های عدالت اجتماعی در مدیریت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) 202

الف) شایسته سالاری 203

ب) توجه ویژه به حقوق محرومان و مستضعفان 203

ج) اهمیت به تلاش مردم 204

د) عدم تساوی بین نیکوکاران و بدکاران 204

ه- ) ظلم نکردن و ضایع نکردن حقوق مردم 204

و) جلوگیری از انحصار 205

ز) عدم تبعیض میان فقیر و غنی 206

ح) مقابله با تبعیض نژادی 206

نتیجه 206

ص: 9

7. مدیریت بحران در سیره علوی: بحران عدالت ستیزی 211

چکیده 213

1. مقدمه 214

2. پیشینه 216

3. تعاریف و مبانی 217

الف. بحران و مدیریت بحران 217

ب. عدالت و عدالت ستیزی 218

4. تحلیل داده ها 219

الف. چیستی بحران عدالت ستیزی 220

یک. عدالت ستیزی به مثابه بحران 223

دو. بحران؛ ناگهانی یا تدریجی 225

سه. خرده نظام درگیر 227

ب. مدیریت بحران عدالت ستیزی 227

یک. روشنگری و تدابیر نظری 228

دو. روشنگری، هشدار و پیش بینی نسبت به فتنه کور بنی امیه 228

سه. روشنگری در باب عدم اهلیت معاویه برای خونخواهی عثمان 230

چهار. روشنگری در باب عدم اهلیت طلقاء برای تصدی گری و مشورت سیاسی 232

ج. تدابیر عملی 234

یک. دست رد به سینه ابوسفیان 234

دو. پیگیری عزل معاویه از حکومت شامات 235

سه. مطالبه بیعت معاویه و اعلان تصمیم بر عدم ابقای او در حکومت شامات 235

چهار. اقدام عملی به جنگ با جریان عدالت ستیز 236

پنج. ناگزیری جنگ با جریان عدالت ستیز 237

شش. رعایت اصول اسلامی در جنگ 237

5. نتیجه 239

8. الگوی مدیریت بحران امام علی (علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه 243

مقدمه 246

پیشینه 247

ص: 10

مفهوم شناسی 249

الف) ناکثین 249

ب) بحران 249

ج) مدیریت بحران 251

د. الگو 253

الگوی مدیریت بحران 254

اول- مرحله قبل از بحران (پیشگیری و پیش بینی و تشخیص) 255

دوم- مرحله حین بحران (مقابله) 255

سوم- مرحله بعد از بحران (بازسازی) 256

بحران ناکثین (جنگ جمل( 256

عوامل بحران زا درجنگ جمل 257

شاخص های الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام) 263

شاخص های الگوی مدیریت قبل از بحران 263

شاخص های مدیریت حین بحران 270

شاخص های مدیریت بعداز بحران 276

الگوی مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه به ناکثین 279

بررسی الگوی مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) 279

مدیریت قبل از بحران 279

نکوهش مسئولیت گریزی 280

احتجاج و استدلال مستمر امام علی(علیه السلام) 283

نتیجه 283

9. مصلحت اندیشی های مردود در حکومت علوی 289

مقدمه 292

پیشینه 293

1. مصلحت اندیشی ناسازگار با ارزش های اخلاقی 293

2. مصلحت اندیشیِ ناسازگار با عدالت 297

3. مصلحت اندیشی ناسازگار با غیرت دینی 299

4. مصلحت اندیشی برای فرار از مسئولیت 300

ص: 11

5. مصلحت اندیشی برای حفظ موقعیت 301

6. مصلحت اندیشی در مقابل تضییع بیت المال 302

نتیجه 305

10. واکاوی مدارا در سیره تربیتی - سیاسی امام علی (علیه السلام) 309

چکیده 311

مقدمه 312

فرضیه 313

پیشینه 313

روش تحقیق 315

مفهوم شناسی 316

1. مدارا در لغت 316

2. مدارا در اصطلاح 316

3. مدارا در سیره امام علی(علیه السلام) 317

امام علی(علیه السلام) و مدارای مذهبی 317

1. اجباری نبودن دین 317

2. امیر مؤمنان(علیه السلام)و اهل کتاب 318

الف) امیر مؤمنان(علیه السلام)و هم سفری با اهل کتاب 318

ب) تعیین حقوق بازنشستگی برای پیرمرد مسیحی 319

ج) امیر مؤمنان(علیه السلام)و بحث آزادانه با اهل کتاب 319

3. امیر مؤمنان(علیه السلام)و مدارا با مخالفان 320

الف) بخشیدن عایشه در معرکه جمل 321

ب) امر به ممنوعیت تعقیب و کشتار مجروحان 321

ج) مخالفت با به بردگی گرفتن اسرا 322

د) بخشیدن عبدالله بن زبیر 322

ه- ) خوش رفتاری با قاتل خود 323

حضرت علی(علیه السلام) و مدارای سیاسی 323

1. مدارای سیاسی در بصیرت امام علی(علیه السلام) 324

ص: 12

2. سفارش به کارگزاران خود درباره پرهیز از خودرأیی و استبداد 326

3. مدارای سیاسی در سبک زندگی امام علی(علیه السلام) 326

الف) مدارای حضرت علی(علیه السلام) در 25 سال سکوت 327

ب) حلّ چالش های دینی و علمی سه خلیفه 327

ج) حلّ مسائل سیاسی سه خلیفه 329

نتیجه 332

11. بررسی مسئله حقوق بشر در سیره امام علی (علیه السلام) 337

چکیده 339

مقدمه 339

1. پیشینه 340

2. مفهوم شناسی حقوق بشر 342

3. اهتمام به مسائل حقوق بشری در قرآن کریم عاملی بر عدم پایمالی حقوق انسانی 342

الف) حق حیات و زیستن برای تمامی انسان ها 343

ب) عدم تبعیض 344

ج) احترام به حریم خصوصی اشخاص 344

د) آزادی 344

4. حقوق بشر از منظر امام علی(علیه السلام) 346

الف. عوامل تضییع حقوق بشر در بیان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) 347

یک. تکبر و خودبرتربینی 347

دو. نادانی 349

سه. ثروت اندوزی 349

چهار. امتیازطلبی 350

ب. نمونه هایی از توجه به آموزه های حقوق بشری در سیره حضرت علی(علیه السلام) 351

یک. در نظر گرفتن حق آزادی اندیشه و بیان برای مخالفان سیاسی 351

دو. توجه به حقوق اقلیت ها در حکم رانی خود 352

سه. قائل شدن حقوق برای زندانیان 353

چهار. مساوات در تقسیم ثروت عمومی میان تمام اقشار جامعه 353

ص: 13

نتیجه 354

12. تحلیلی بر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی (علیه السلام) 359

چکیده 361

مقدمه 362

پیشینه 362

تبیین مفاهیم 364

حق 364

حقوق بشر اسلامی 366

مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی 366

مبانی انسان شناختی 366

مبانی هستی شناختی 369

مبانی حقوق شناختی 371

مبانی معرفت شناختی 373

نتیجه 376

13. نهج البلاغه و حقوق بشر 381

چکیده 383

مقدمه 384

پیشینه 385

مفهوم شناسی 386

1. بشر 386

انسان در اندیشه دینی 387

2. حقوق 390

معنای لغوی و اصطلاحی حق 390

الف) حق در قرآن 391

ب) پیدایش اصطلاح و اعلامیه حقوق بشر 392

ج) اقسام حقوق 393

د) نگاهی به نهج البلاغه 394

1. حق حیات و اقسام آن 396

ص: 14

جایگاه حیات مادی از منظر امام علی(علیه السلام) 397

حق حیات در نهج البلاغه 398

تلاش همه جانبه برای جلوگیری از سلب حیات 398

آغازگر جنگ نباشید 400

دعا برای حفظ حیات، به جای دشنام 401

سلب حیات، عامل سقوط حکومت ها 403

دفاع از حق حیات انسان ها در بستر مرگ 405

ب) حیات معنوی و اهمیت آن در ارتباط با انسان 405

سلب حیات معنوی، مساوی با قتل انسان 406

حمایت از حقوق حیوانات در نهج البلاغه 407

2. حق کرامت انسانی 408

معنی کرامت 408

کرامت انسانی در نهج البلاغه 409

امام علی(علیه السلام) و کرامت انسانی 410

کارگزاران اقتصادی و حفظ کرامت انسانی 412

امام علی(علیه السلام) و کرامت فراگیر 413

3. حق مساوات و اقسام آن 413

معنی مساوات 414

مساوات در نهج البلاغه 414

الف) حقوق متقابل یعنی تساوی در آن 416

ب) انحصارگرایان و مساوات علوی 417

2. مساوات در اجرای قانون 417

الف) تساوی در اجرای قانون از منظر اسلام 418

ب) مساوات در اجرای قانون از منظر نهج البلاغه 419

ج) اجرای قانون بر خویش و بیگانه 420

د) مساوات در قانون نسبت به حاکم 420

ه-) جرج جرداق و مساوات در نهج البلاغه 421

و) تساوی در اجرای قانون قصاص 422

ص: 15

ز) تساوی در اجرای قانون نسبت به دوستان 422

3. مساوات در بهره مندی از بیت المال 423

الف) اتمام حجت امام علی(علیه السلام) در پذیرش حکومت 424

ب) اهتمام به بیت المال از منظر نهج البلاغه 425

ج) توبیخ خائنین به بیت المال 426

د) نظارت بر کارگزاران بیت المال 427

ه-) خیانت به بیت المال موجب خشم خداوند 427

و) نهج البلاغه و بهره مندی مساوی از بیت المال 428

ز) مساوات، نباید قربانی چیزی شود 429

ح) بیت المال و نزدیکان زمامدار 430

ی) دختر خلیفه مسلمین و بیت المال 431

ک) برابری عرب و غیرعرب در استفاده از بیت المال 432

4. مساوات در مراجعه به دادگاه صالح و داوری 432

الف) مراجعه به دادگاه صالح 432

ب) مساوات در داوری 433

ج) امنیت اجتماعی و مساوات در داوری 434

د) برابری همه مردم در دادگاه 435

ه-) مساوات در مورد غیرمسلمانان 436

ط) منشور علوی برای لغو تبعیض 438

نتیجه 439

ص: 16

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 17

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 18

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی علیه السلام شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر

دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 19

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 20

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 21

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 22

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق علیه السلام ؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 23

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب علیه السلام ؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 24

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی

اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 25

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 26

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایَةُ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج2، ص146)

به

خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده

بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام ، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 27

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیْلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ی ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 28

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 29

ما فرض و اجرشان در

درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین علیهم السلام محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 30

1.اصول و روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی

اشاره

علیرضا کاوند(1)، زهرا حاج کاظمی(2)

ص: 31


1- . استادیار تفسیر و علوم قرآن دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، kavand@quran.ac.ir
2- . کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم،Kazemizahra139@yahoo.com

ص: 32

چکیده

اصول و روش های حاکمیت سیاسی، از جمله مسائلی است که همواره مورد توجّه اندیشمندان و سیاست مداران، به ویژه امام علی(علیه السلام) بوده است؛ به طوری که در سخنان ایشان این اندیشه به وضوح دیده می شود. از دیرباز، دیدگاه های مختلفی از سوی اندیشمندان اسلامی و غربی در مورد اصول و روش های حاکمیت سیاسی مطرح شده، ولی در هرصورت، حاکمیت سیاسی که این امام بزرگوار به آن معتقدند، با دیدگاهی که برخی از اندیشمندان مسلمان و حتی غربی به آن معتقدند تفاوت دارد. ازاین رو نوشتار حاضر با روش توصیفی - تحلیلی و با تکیه بر سیره سیاسی امامان معصوم(علیه السلام)به ویژه امام علی(علیه السلام) تلاش دارد تا مهم ترین اصول و روش های حاکمیت سیاسی را مورد بررسی قرار دهد. باتوجّه به نتایج این پژوهش، مهم ترین اصول مطرح شده از سوی این امام بزرگوار، شامل: «توکل، صداقت، عدالت، حفظ سنّت های صحیح، طرد بدعت های ناپسند، مشورت با نخبگان، شایسته سالاری»، و مهم ترین روش های مطرح شده شامل: «موعظه و نصیحت، رفق و مُدارا، مصلحت اندیشی، بصیرت افزایی، امر به معروف و نهی از منکر» می باشد. این پژوهش تلاش دارد تا این موارد را بررسی نماید.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، اصول، روش، حاکمیت سیاسی، روایات، قرآن کریم.

1- بیان مسأله

خداوند سبحان برای هدایت انسان ها پیامبرانی را فرستاده است تا راهنمای مردم به راه

ص: 33

راست باشند. امام علی(علیه السلام) نیز مانند سایر معصومان علیهم السلام از این امر مستثنی نبودند. این امام بزرگوار هرچند در راه هدایت مردم با موانعی روبه رو بودند؛ امّا علیرغم موانع بسیار در طول دوران حیات خود، تلاش کردند تا مطمئن ترین الگوی سعادت را برای زندگی فردی و اجتماعی انسان ها به ارمغان بیاورند. هچنین درصدد برآمدند تا عبودیت در برابر خداوند سبحان را که حاکمیت اصیل و بالذات از آنِ اوست، در وجود انسان ها نهادینه کنند. با وجود مشکلاتی که در پایه گذاری حکومت خود متحمّل شدند، ولی تلاش کردند که با الگوگیری از سیره سیاسی پیامبر اکرم صلی الله و علیه و آله پایه های حکومت خود را که برگرفته از یک حکومت دینی است، بنیان گذاری نمایند. از این رو نوشتار حاضر، در راستای یکی از مهم ترین شاخص های حاکمیّت دینی؛ یعنی اصول و روش های حاکمیت سیاسی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) تدوین شده است.

2-پیشینه تحقیق

در زمینه حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام) کتاب ها و مقالاتی نوشته شده که از مهم ترین این تحقیقات می توان به موارد زیر اشاره کرد:

- مصطفی دلشاد تهرانی، (1377)، «دولت آفتاب، اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی(علیه السلام)»، تهران: خانه اندیشه جوان.

- احمد بهشتی، (1388)، «اندیشه سیاسی - تربیتی علوی در نامه های نهج البلاغه»، چاپ اوّل، قم: بوستان کتاب.

- آقاجانی (1385)، در پژوهشی به «تبیین ویژگی های مدیران، از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه»

پرداخته است. در این پژوهش معیارهای مدیران جامعه اسلامی از نظر حضرت علی(علیه السلام) در سه دسته: معیارهای تخصصی، ارزشی و مکتبی طبقه بندی شده اند. معیارهای تخصصی بر انجام موفقیت آمیز شغل دلالت داشتند. معیارهای ارزشی به ابعاد هنجاری عملکرد مدیران مربوط می شد و معیارهای مکتبی براساس ضوابط خاص اسلام برای مدیریت اشاره داشت.

ص: 34

- ربیعی پور و صمدی وند، (1388)، به مطالعه «سیاست مدیریتی و ویژگی مدیران در نهج البلاغه» پرداخته اند. این پژوهش که متأثر از دیدگاه امیرمؤمنان علی(علیه السلام) می باشد، به بررسی صفات مدیران و تعامل آنها با مردم و همکاران پرداخته و مهم ترین ویژگی مدیریتی از جمله تقوی، عدالت اجتماعی، وفاداری، سعه صدر، شایستگی مدیریتی و ... را از دیدگاه نهج البلاغه بیان می دارد.

- موسی زاده و عدلی، (1388)، به «بررسی معیارهای انتخاب مدیران براساس نهج البلاغه» پرداخته اند. این پژوهش تلاش کرده تا ضمن روشن ساختن مفهوم شایستگی و فرایند شایسته سالاری، با استفاده از روش تحلیل محتوا، به بررسی معیارهای انتخاب و انتصاب مدیران شایسته، باعنایت به کلام گهربار مولای متقیان در کتاب نهج البلاغه بپردازد که معیارهایی چون: ایمان، تقوا، اعتقاد به آخرت، حسن سابقه، صلاحیت خانوادگی و تجربه کاری شناسایی شده است.

- پورطهماسبی و تاجور، (1389)، در تحقیقی تحت عنوان «ویژگی ها و وظایف کارگزاران در نهج البلاغه» نشان داده شده است که حضرت علی(علیه السلام) پس از انتخاب مدیران خود، مستقیم و بدون واسطه بر آنها نظارت می کردند و آنان را از هرگونه کوتاهی در انجام وظایف محوله، برحذر می داشتند.

- قربان نژاد و عیسی خانی، (1392)، با مطالعه «الگوی شایستگی براساس نهج البلاغه امام علی(علیه السلام)» به این نتایج رسیده اند که بر مبنای نهج البلاغه، الگوی شایستگی مدیران در قالب پنج شایستگی: تقوی مداری، امانت داری، عدالت ورزی و انصاف، تصمیم گیری اخلاقی قابل ارائه است.

- زیدی، (1394)، به پژوهشی با عنوان «علل و عوامل عزل و نصب کارگزاران در نهج البلاغه» پرداخته است. این پژوهش در سه بخش، به ملاک های عزل و نصب مدیران حکومتی براساس کلمات امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه پرداخته است.

ص: 35

با اینکه تحقیقات خوبی در زمینه حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام) انجام گرفته است، اما پژوهش های ذکرشده در زمینه اصول و روش های حاکمیت سیاسی، بحثی را مطرح نکرده اند. در این مقاله مهم ترین اصول و روش های حاکمیت در حکومت امام علی(علیه السلام) بررسی شده است.

3- پیدایش حکومت علوی

از آن جا که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در حجة الوداع در میان عموم مردم، امام علی(علیه السلام) را به عنوان راهنما و مقتدای پس از خود انتخاب کرده بودند، ولی زمانی که پیامبر(صلی الله علیه و آله) رحلت نمودند، این امام بزرگوار با کارشکنی های بسیاری از سوی مخالفان خود روبه رو شدند، و علیرغم تاکیدات پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر رهبری امام علی(علیه السلام)، به عنوان پیشوای و مقتدای بعد از خود، آن امام بزرگوار نتوانستند به رهبری مردم نایل شوند. تا این که پس از کشته شدن خلیفه سوم «عثمان بن عفّان»، صحابه و بزرگان مدینه، مکرر نزد امام علی(علیه السلام) می آمدند و از ایشان درخواست بیعت می نمودند، ولی امام هر بار از قبول خلافت خودداری می کردند و در جواب مردمی که اصرار بر پذیرش خلافت از سوی ایشان داشتند، فرمودند:

«مرا به حکمرانی بر شما نیازی نیست، هرکسی را انتخاب کنید من نیز راضی خواهم بود. من اگر وزیر و مشاور باشم، بهتر از این است که امیر باشم.» (طبری، تاریخ طبری، ص30).

ولی علیرغم مخالفت هایی که در پذیرفتن خلافت مردم انجام دادند، ولی با اصرار مردم خلافت ظاهری را قبول کردند. هرچند که امام خود مهم ترین علت پذیرش حکومت را گذشته از حضور و اصرار بیعت کنندگان، عهد و پیمانی می دانند که خداوند از دانایان و دانشمندان گرفته، آن طور که آمده است:

«سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران، حجّت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که در برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار

ص: 36

شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش می ساختم، آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه 3، ص20).

آن چه از فحوای سخن امام به دست می آید، گویای این مطلب است که ایشان با استناد به این خطبه به صراحت مشروعیت الهی حکومت خود را بیان نمودند (دشتی، نهج البلاغه، ص30). ایشان بعد از پذیرش خلافت، پایه های حکومت خود را در شهر مدینه پایه گذاری کردند. امّا پس از یک سال به این فکر افتادند که مرکز خلافت را از شهر مدینه به کوفه انتقال دهند. بدین جهت پس از جنگ جمل که با سرکوبی طلحه و زبیر و عایشه مرکز خلافت را از شهر مدینه به کوفه انتقال دادند (مفید، الارشاد، ص30). به نظر

می رسد دلیل امام از انتقال مرکز خلافت از مدینه به کوفه این بود که امام(علیه السلام)معتقد بودند که حجاز تحمل رویارویی با مناطق عراق و شام را ندارد، و از سوی دیگر؛ جمعیت اندک در شهر مدینه نمی توانست در برابر سپاه شام بایستد (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص123).

این امام بزرگوار پس از ورود به شهر کوفه به قصر بومان نرفت. چراکه این قصر در طی سال ها به قصر اشرافی تبدیل شده بود. وقتی از امام(علیه السلام)خواستند تا به آن قصر برود، فرمودند: «قصر بومان نه». آن گاه امام به رحبه صحن مسجد کوفه رفت و به طور موقت در آن ساکن شد، حضرت مدتی بعد به خانه جَعده فرزند خواهرش امّ هانی رفت (معینی نیا، سیره اداری امام علی(علیه السلام)، ص220). در مجموع، امام به این طریق حکومت خود را پایه گذاری نمودند.

4- مفهوم شناسی

الف) اصول

«اصول» از ماده «اصل» به معنای بنیاد، اساس و شالوده گرفته شده است (عمید، فرهنگ عمید،

ص: 37

ص124). همچنین «اصل» منشأ و مصدر اشیاء و اعمال است، ضرورتاً قابل تعمیم نیست، بله به وضع خاصی بستگی دارد (شعاری نژاد، فلسفه آموزش و پرورش، ص234).

ب) روش

«روش» در لغت؛ به معنای قاعده، قانون، شیوه، اسلوب و سبک آمده است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ص1232). در اصطلاح؛ به راهی اطلاق می شود که برای رسیدن به هدفی عملی اتخاذ می شود.

ج) حاکمیت

«حاکمیت» را می توان از شاخص ترین مباحث در حقوق اساسی(1) و از مسائل عمده در حقوق بین الملل عمومی(2)

و نیز عنصر تأثیرگذار در تحقق و شناسایی دولت ها دانست.(3)

حاکمیت در لغت به سلطه برتر و تفوّق همراه با منع از هرگونه تبعیت از سوی نیروی دیگر تعریف می شود (صلیبا و دیگران، فرهنگ نامه فلسفی، ص344). در فلسفه سیاست به عنوان مهم ترین شاخص تمایز و وجه قوام دولت موردتوجّه است (صلیبا و دیگران، فرهنگ نامه فلسفی، ص344)

از نظر خلیل بن احمد، واژه های حکومت، حکمیت، حکمت، حکیم، أحکام، حاکم،

ص: 38


1- . رشته ای از علم حقوق است که در آن سازمان عمومی دولت، رژیم سیاسی آن، ساختار حکومت سازمان، وظایف، اختیارات قوای سه گانه، حقوق و آزادی فردی و اجتماعی، انتخابات و احزاب سیاسی، تبلیغات و نظایر آن بحث و گفت وگو می شود. (طباطبایی مؤتمنی،1380، ص30)
2- . حاکم بر روابط افراد در جامعه جهانی است و در مقابل آن قواعد و اصول حاکم بر روابط بین کشورها و سازمان های بین الملل بر عهده حقوق بین الملل عمومی نهاده شده است. بنابراین موضوع حقوق بین الملل عمومی، روابط کشورها و ارگان های بین الملل به منظور مشخص ساختن حقوق و تکالیف آن ها در جامعه بین الملل است. (مدنی، 1369، ج1، ص32).
3- . حاکمیت به دولت موجودیت می بخشد و اصولاً ازآن تفکیک ناپذیر است. (شعبانی، 1374، ص49).

حاکمیت ... را می توان از دیگر مشتقات ماده حکم دانست (فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ص191) ایشان در ادامه سخن خود در این باره می نگارد: «به قضاوت و داوری به این جهت حکم اطلاق می شود که قاضی از ظلم و إجحاف ممانعت کند، یا به دانایی، حکمت اطلاق می شود، زیرا مانع از جهل و اشتباه در عالم می شود و

به نظام سیاسی مسلط حکومت گفته می شود، چون از ناامنی و تشتت و هرج و مرج جلوگیری می کند.» (فراهیدی، ترتیب کتاب العین، ص191).

در فرهنگ فارسی، واژه حاکمیت که مصدر جعلی از ریشه حکم، به معنای استیلایافتن و سلطه برترداشتن و تفوّق همراه با منع از هرگونه تبعیت یا رادعیت از سوی نیروی دیگر می باشد (معین، فرهنگ معین، ج1، ص1314)

د) سیاست

«سیاست» از مصدر «ساسه» جمع «ساس» و اسم فاعل از «ساس، یُسوسُ» گرفته شده است (شرتونی، أقرب الموارد، ص234). غالب ادبای عرب، واژه سیاست را به معنای تدبیر چیزی و به مصلحت آن اقدام کردن می دانند (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص85؛ ابن منظور، لسان العرب، ص50؛ طریحی، مجمع البحرین، ج6، ص107).

واژه سیاست در اصطلاح؛ به معنای کشورداری و کسب قدرت اجتماعی آمده است (عنایت، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، ص19). همچنین به معنای حفظ قدرت و علم حکومت بر کشورها آمده است (دوورژه، اصول علم سیاست، ص20).(1)

از حضرت علی(علیه السلام) در این باره نقل شده است: «و متی کنتم یا معاویة ساسة الرعیة و ولاة أمر الأمّة»؛ ای معاویه! تو از چه زمانی سیادت بر رعیت را برعهده گرفته ای و

ص: 39


1- . عنایت، 1377، ص19.

سرپرست امور امّت بوده ای؟! (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، خطبه 25، ص30). واژه «ساسة» در این روایت، به معنای تدبیر آمده است، یعنی؛ در مقابله با مخالفان خود باید تدبیر را مدنظر داشت و از این طریق با دشمنان خود به مبارزه برخاست (ری شهری، میزان الحکمة، ص123).

از مجموعه تعاریف گفته شده ذیل این واژه، این مطلب به دست می آید که در تعریف واژه «سیاست»، به معنای لغوی این کلمه، بیش از معنای اصطلاحی آن توجّه شده است، همان گونه که اهل ب(علیهم السلام) نیز در معنای واژه سیاست همین معنا را مدنظر داشته اند و غالباً این واژه را به معنای تدبیر دانسته اند. ازاین رو منظور از اصول و روش های حاکمیت سیاسی در این پژوهش، نوع تدبیر و اقداماتی است که این امام بزرگوار در مقابله با مخالفانش انجام داده اند.

ه- ) سیره

«سیره» معادل لاتین واژه (style)، در زبان های اروپایی از لغت (stilus) یونانی گرفته شده و به معنای سبک، شیوه نگارش، شکل و نوع معنا شده است (Hornby1998,p,110) غالب ادیبان عرب واژه «سِیْرَة» را بر وزن «فِعْلَة» و به معنای روش، طریقه و سنّت می دانند (نک: ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ج3، ص61؛ راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص433؛ زبیدی، تاج العروس، ج3، ص278؛ طریحی، مجمع البحرین، ج3، ص340).

در اصطلاح؛ به معنای سبک رفتار، کیفیت سلوک میان مردم الگو و روش کرداری اشخاص در زندگی است (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص13)

این واژه و مشتقات آن در قرآن کریم غالباً به معنای حرکت کردن آمده است:

1. {قُل سیرُوا فی الاَرضِ} (انعام/ 11)؛ «بگو در زمین سیر کنید».

2. {أ فَلَم یسِیرُوا فِی الْأَرْضِ} (یوسف/109)؛ «در زمین سیر نکردند».

ص: 40

3. {سارَ بِأَهْلِهِ} (قصص/29)؛ «همسر خود را برداشت و به راه افتاد».

4. {وَ یوْمَ نُسَیرُ الْجِبالَ} (الکهف/47)؛ «روزی که کوه ها را به حرکت آوریم».

5. {سِیرُوا فِیها لَیالِی وَأَیاماً آمِنِینَ} (سبأ/18)؛ «شب ها و روزها در این آبادی ها با ایمنی کامل سفر کنید».

منظور از اقدامات سیاسی، همان روش ها و اسلوب های خاصی است که آن را در مسائل سیاسی به کار می برند.

5- اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی

اشاره

در ایجاد حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصول بسیاری وجود دارد، از جمله:

الف) توکل

یکی از اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «توکل» است. توکل، آن است که انسان تمام امور را به مالک حقیقی خویش واگذاشته و به وکالت او معتقد باشد و امید خویش را از انجام اموری که

امکان انجام شدنش توسط مخلوقات نیز وجود دارد، منقطع کرده و فقط به خداوند سبحان متوجّه شود و به تدبیر او مطمن شود (طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص379). اهمیّت این عنصر اخلاقی به گونه ای است که خداوند سبحان بارها در سخنان خود بر این امر توجّه داشته است. مهم ترین مستندات این دیدگاه آیه 9 از سوره مزمل آن طور که آمده است: {رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَاتَّخِذْهُ وَکیلاً؛ پروردگار مشرق و مغرب عالم است که جز او هیچ خدایی نیست؛ او را برای خود وکیل و نگهبان اختیار کن». این آیه شریفه، به صراحت از پیامبرش می خواهد که در تمامی امور خداوند را در جایگاه وکیل خویش قرار دهد (عاملی، تفسیر عاملی، ص562). امام حسین علیه السلام در دعای عرفه نیز بر این فضیلت اخلاقی تاکید کردند، آن طور که آمده است: «الهی أنا الفقیرُ فی غنای، فکیفَ لا أکون فقیراً فی فقری؟»؛ «خداوندا! من همان کسی هستم که در عین بی نیازی مستمندم، پس چگونه فقیر نباشم، درحالی که سر تا پا احتیاجم؟» (پیشوایی، نگرشی بر زندگانی اجتماعی - سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام ، ص123).

ص: 41

از امام صادق علیه السلام نیز در این باره نقل شده است که ایشان فرمودند: «خداوند تبارک و تعالی به حضرت داود علیه السلام وحی کرد که هریک از بندگانم با یاس از مخلوقاتم به من پناهنده شود، من از نیتش این را می فهم و سپس اگر همه آسمان ها و زمین و هر آن چه در آن هاست توطئه کنند، من راه چاره ای برای نجات او از دست آنان فراهم می کنم (طبرسی، مجمع البیان، ص30). ایشان در کلامی دیگر نیز در این باره می فرماید: «سیره رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چنان بود که هرگاه تصمیم می گرفت گروهی را برای پیکار اعزام کند، آنان را فرامی خواند و می فرمود: «به نام خدا در راه خدا و بر آیین رسول خدا حرکت کنید» (کلینی، کافی، ج4، ص324).

از مجموعه مطالب گفته شده این نکته به دست می آید که در انجام کارها از همان ابتدا باید بر خداوند سبحان اعتماد کرد و از او کمک و استعانت نمود، آن طور که سیره معصومان(علیه السلام)گواه بر این مدعاست.

ب) صداقت و راستگویی

از دیگر اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «صداقت و راست گویی» است که باهم پیوند ناگسستنی دارند. این فضیلت اخلاقی مانند سایر فضایل اخلاقی، ریشه در عمق و جان انسان ها دارد. در مقابل این صفت، صفت دروغ گویی است که در همه مکاتب، به ویژه مکتب اسلام منفور بوده و از آن به عنوان سرچشمه گناهان بسیار شمرده شده است (پیشوایی، نگرشی بر زندگانی اجتماعی - سیاسی و فرهنگی امامان

معصوم علیه السلام ، ص123). اهمیّت این صفت اخلاقی، به گونه ای است که قرآن کریم آن را در بعضی از آیات قبل از مقام نبوّت بیان نموده است، و راست گویان را در کنار انبیاء قرار داده و به آنان وعده داده است که با انبیاء همراه خواهند شد. مهم ترین مستندات این دیدگاه، آیات 119 سوره توبه و آیه 15 سوره حجرات می باشد، آن طور که آمده است: {یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ} (توبه/119)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید و با

ص: 42

راست گویان باشید»؛ {إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ} (حجرات/15)؛ «مؤمنان واقعی تنها کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند، سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه نداده، و با اموال و جان های خود در راه خدا جهاد کرده اند، آن ها راست گویانند». «صادقون» در این آیات شریفه، کسانی هستند که تنها در سخن و کلام صادق نیستند، بلکه در امر ایمان و عمل، نیز صادق هستند (طبرسی، مجمع البیان، ج4و7، صص456-220). آیة الله مکارم شیرازی نیز معتقد است این آیه شریفه همه مؤمنان را موردخطاب قرار داده و به آنها دستور می دهد که تقوای الهی را پیشه کنند و همواره با صادقان باشند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص29)

علاوه بر آیات قرآن کریم، اهل بیت علیهم السلام نیز در سیره تربیتی خود به این فضیلت اخلاقی توجّه داشتند. از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این باره نقل شده است: «لایکذِبُ الْکاذِبُ اِلاّ مِنْ مَهافَةِ نَفْسِهِ عَلَیهِ»؛ (کسی دروغ نمی گوید مگر آن که به خاطر بی ارزش بودن خودش است) (مجلسی، بحارالأنوار، ج67، ص30). حضرت علی(علیه السلام) نیز در این باره می فرماید: «الصِّدقُ أقوی دعائم»؛ «راستی، قوی ترین رکن ایمان است» (حرّانی، تحف العقول، ص456). هم چنین ایشان در جای دیگر می فرماید: «خَیرُ اِخوانِکَ مَن دَعاکَ اِلی صِدقِ المَقالِ بِصِدقِ مَقالِهِ»؛ «بهترین برادرانت کسی است که با راست گویی تو را به راست گویی کشاند» (آمدی، غررالحکم و دُررالکلم، ص6-7).

از سویی علاوه بر آن که هریک از اهل بیت (علیهم السلام) به این اصل اخلاقی توجّه داشته اند، یاران آن بزرگواران نیز به این اصل اخلاقی توجّه داشتند. در این باره می توان به برخورد «قیس بن مُسهّر» از یاران امام حسین(علیه السلام)با «عبیدالله بن زیاد» از مخالفان امام حسین(علیه السلام)اشاره کرد. زمانی که امام حسین(علیه السلام)به «حاجز» از «بطن رمه» رسید، قیس بن مسهر را به سوی کوفه فرستاد. قیس همراه نامه امام(علیه السلام)به کوفه رفت، تا این که به «قادسیه» رسید. «حُصین

ص: 43

بن نمیر» او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله بن زیاد برد. عبیدالله به او گفت: بالای منبر برو و بر حسین بن علی(علیه السلام) دروغ گو خطاب کن و بر او دشنام بده! تا تو را آزاد کنم! در این زمان، قیس بالا رفت. ابتدا شروع به حمد و ستایش خداوند سبحان کرد. سپس گفت: ای مردم! همانا حسین بن علی بهترین خلق خداست و من فرستاده او به سوی شما هستم. پس او را اجابت کنید. سپس در ادامه کلام خود عبیدالله و پدرش را لعن کرد و برای حضرت علی(علیه السلام) طلب آمرزش نمود. در این حال عبیدالله که از سخنان قیس بن مسهر به شدت عصبانی شده بود، دستور داد او را از بالای قصر پایین بیندازند. پس او را پایین انداختند، درحالی که استخوان هایش شکسته شد (کلینی، کافی، ج1، ص135). اقدام قیس بن مسهر نشان از این مطلب دارد که انسان ها در تمام شرایط حتی در مواجهه با دشمنان خود، باید بر راست گویی خود پافشاری کنند. اقدام صادقانه قیس بن مسهر را می توان با روایتی از امام صادق(علیه السلام)منطبق دانست. از امام صادق(علیه السلام)روایت شده است که فرمودند: «اَحْسَنُ مِنَ الصِّدْقِ قائِلُهُ وَخَیْرٌ مِنَ الْخَیْرِ فاعِلُهُ»؛ «بهتر از راست گویی، گوینده آن است، و بهتر از نیکی ها، انجام دهنده آن است» (مجلسی، بحارالأنوار، ج2، ص456).

از مجموع مطالب گفته شده، این مطلب به دست می آید که صداقت و راست گویی باید در تمام حالات و شرایط صورت گیرد، هرچند که گاهی ممکن است فرد به خاطر صداقت در گفتارش، جانش را از دست بدهد.

ج) عدالت

از دیگر اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «عدالت»است. عدالت، کوششی است برای اجرای قانون، که بدون توجّه به وضعیت اجتماعی افراد صورت می گیرد، یعنی؛ هیچ فردی یا مقامی فراتر از قانون الهی نیست و کسی نیز نمی تواند مانع اجرای قانون شود (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج23، ص234). درسیره اهل بیت (علیهم السلام) نیز بر این فضیلت اخلاقی اشاره شده است. در این باره می توان به اقدام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در مورد

ص: 44

زنی از قبیله «بنی مخزوم» اشاره کرد. مدتی پس از فتح مکه زنی از قبیله بنی مخزوم مرتکب دزدی شد. پیامبر(صلی الله علیه و آله) تصمیم گرفت بر او حد جاری سازد؛ امّا از آن جا که این زن از جایگاه اجتماعی برخوردار بود، قریش نمی خواست حدّی در مورد وی اجرا شود. ازاین رو «اسامه» را تحریک کردند تا نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) رفته و در مورد آن زن شفاعت کند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) در پاسخ به درخواست شفاعت از سوی اسامه، بالای منبر رفتند و فرمودند: «همانا پیشینیان هلاک شدند، زیرا زمانی که فردی بزرگ از ایشان دزدی می کرد رهایش می کردند؛ درحالی که اگر همین عمل توسط فردی ضعیف انجام می شد، بر وی حد جاری می ساختند. سوگند به آن که جانم در دست اوست، به طور قطع اگر فاطمه دختر محمّد نیز دزدی کرده بود، دستش را قطع می کردم (شهرستانی، الملل و النّحل، ج3، ص123).

حدیث دیگری با همین مضمون از امام محمّد باقر(علیه السلام)آمده است. «امّ سلمه» همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) کنیزی داشت. روزی از اموال قبیله ای دزدی کرد. وی را برای اجرای قانون نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آوردند. امّ سلمه، از پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست تا از کنیزش شفاعت کند، امّا پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او فرمودند: «ای امّ سلمه! این حدی از حدود الهی است که کسی نمی تواند آن را ضایع سازد» (حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج4، ص123).

علاوه بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دیگر اهل بیت نیز بر این اصل اهتمام فراوان داشتند و حتّی کارگزاران خود را به این فضیلت اخلاقی دعوت می کردند. در این باره می توان به توصیه امام علی(علیه السلام) به کارگزار خود «محمّدبن ابی بکر» اشاره کرد. ایشان در خطاب به محمّدبن ابی بکر والی مصر فرمودند: «با مردم با ملایمت و

نرمی رفتار کن و همه را به یک چشم بنگر، تا زورمندان در تبعیض طمع نورزند و ناتوانان، از عدالت تو ناامید نشوند.» (حرّانی، تحف العقول، ص123).

در مجموع می توان گفت که علاوه بر پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام)، سایر اهل ب(علیهم السلام) نیز همواره عنصر عدالت را سرلوحه کارخود قرار می دادند و هیچ کس در میانشان تفاوتی نداشت و این فضیلت را به کارگزاران، دوستان و حتّی مخالفان خود گوشزد می کردند.

ص: 45

د) حفظ سنت های صحیح و طرح بدعت های ناپسند

از دیگر اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «حفظ سنت های صحیح و طرد بدعت های ناپسند» است. «بدعت» از ماده «بَدَعَ» و در لغت به معنای انجام دادن کاری جدید و نو است (راغب اصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، ص123). در اصطلاح به معنای آن چه بعد از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به عنوان عقیده یا عمل دینی ارایه گردد، درحالی که در مورد آن بیان خاصی نرسیده باشد و مصداقی از یک حکم کلی نیز به شمار نرود، و یا آن که عمل صریحاً نهی شده باشد، بدعت است (مجلسی، بحارالأنوار، ص120). اهمیّت این موضوع به گونه ای است که خداوند سبحان در آیات خود بر این امر توجّه داشته، آن طور که آمده است: «قُلْ ما کُنْتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ...»؛ «بگو من پیامبر نوظهوری نیستم که با سایر پیامبران متفاوت باشم». واژه «بدعاً» در این آیه شریفه، به معنای جدید و تازه است، و ادامه آیه به مشرکانی اشاره دارد که معتقد بودند پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) اوّلین پیامبری است که به پیامبری مبعوث شده است. این درحالی بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) خطاب به آنان به صراحت این نکته را بیان می کردند که قبل از من نیز پیامبران دیگری بوده اند که مردم را به راه راست دعوت می کردند (عاملی، تفسیر عاملی، ج2، ص30). علاوه بر این آیه شریفه، دیگر آیات نیز بر این موضوع توجّه داشته اند. مهم ترین مستندات این دیدگاه، آیه 49 سوره مائده می باشد، آن طور که آمده است: «وَأَنِ احْکُمْ بَینَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَلا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ...»؛ «و در میان آنها [اهل کتاب]، طبق آن چه خداوند نازل کرده، داوری کن! و از هوس های آنان پیروی مکن!». این آیه شریفه، به یهودیانی اشاره دارد که برای رسیدن به سود و منفعت بسیار، از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) می خواستند که در احکام دین تغییراتی را ایجاد کند. امّا پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به صراحت می فرمودند: «تمام این احکام از جانب خداوند سبحان است و من نمی توانم در احکام آن چیزی را تغییر دهم.» (کلینی، کافی، ج2، ص234)

با توجّه به اهمیّتی که این موضوع در آیات قرآن کریم دارد، در سیره هریک از اهل

ص: 46

بیت (علیهم السلام) نیز به آن توجّه شده است. از امام علی(علیه السلام) در این باره نقل شده است که فرمودند: «بدان که بهترین بندگان نزد خداوند، پیشوای دادگری است که هدایت شده و هدایت کننده باشد. سنت های معلوم را برپا دارد و بدعت های جاهلیت را از بین ببرد.» (آمدی، غررالحکم و دُررالکلم، ج6، ص123). پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نیز براین موضوع اهتمام فراوان داشتند. ایشان یکی از برنامه های رسالت خود را مبارزه با خرافات و سنت های غلط جاهلی می دانستند. در این باره می توان به اقدام شایسته پیامبر(صلی الله علیه و آله) در ماجرای فوت فرزندشان «ابراهیم» و همزمان شدن آن با خورشیدگرفتگی اشاره کرد. زمانی که ابراهیم فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) از دنیا رفت، به صورت تصادفی خورشید گرفت. بسیاری از مردم خورشیدگرفتگی را با رحلت فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) مرتبط دانستند. در چنین حالتی پیامبر(صلی الله علیه و آله) قبل از به خاک سپردن فرزندش، فرمودند: «ای مردم! خورشید و ماه دو نشانه از نشانه های الهی هستند که به امر او در حرکت اند. آن دو هرگز به خاطر مرگ کسی دگرگون نمی شوند.» (مجلسی، بحارالأنوار، ج22، ص123).

اقدام دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را می توان در مسأله دخترکشی نزد اعراب اشاره کرد. در دوران پیامبر(صلی الله علیه و آله)

یکی از بدعت ها و سنت های عرب جاهلی آن بود که زمانی که هر خانواده ای از عرب صاحب فرزند دختری می شدند، غم و اندوه تمام خانواده و از جمله پدر و مادر را فرامی گرفت. والدین دختر برای این که چنین ننگی را از بین ببرند، یا اقدام به زنده به گورکردن دخترانشان می کردند و یا سعی می کردند، به دور از انظار مردم او را در مکانی پنهان کنند. ولی اقدامات شایسته ایشان در دوران حکومت خود، آن گونه بود که زنان از جایگاه اجتماعی بسیاری برخوردار شدند، به گونه ای که به منظور بزرگداشت و ارج نهادن به مقام زن، زنان را همچون مردان در مسائل سیاسی و حکومتی، طرف بیعت خویش قرار می داد و گاه در بسیاری از جنگ ها از جمله جنگ خیبر، در آن شانزده نفر از زنان مسلمان، سپاه اسلام پیامبر را همراهی کردند، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) آنان را به منظور مداوای مجروحان جنگی سپاه، با خود همراه ساخته بود (مجلسی، بحارالأنوار، ج23، ص34).

ص: 47

اقدام دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در مورد ارج نهادن به مقام و منزلت زن را می توان در جریان «مباهله»(1)

دانست. در این جریان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، حضرت فاطمه(علیه السلام) را در کنار شخصیت هایی چون حضرت علی، امام حسن و حسین(علیه السلام)قرار داد که این اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان از ارزشمندی مقام و منزلت زن بود.

از مجموعه مطالب گفته شده این نتیجه به دست می آید که هریک از اهل ب(علیهم السلام) در دوران خود با بدعت گذاری و ترویج سنت های جاهلی به مبارزه برمی خواستند و امروزه این وظیفه حاکم الهی است که با رشد و ترویج سنت های جاهلی به مبارزه برخیزد.

ه- ) مشورت با نخبگان

از دیگر اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «مشورت با نخبگان» است. نخبگان، کسانی هستند که با توجّه به نقش آنان در جامعه و ویژگی ها و استعدادهایی که دارند، موقعیّت های برتری نسبت به

افراد متوسط دارند. آنان در پیدایش پدیده های اجتماعی، مثبّت یا منفی نقش تعیین کننده دارند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) به نقش آنان نیز اشاره نمودند، آن طور که آمده است: «صِنْفان مِنْ اُمَّتی اِذا صَلَحا صَلَحَتْ اُمَّتی وَ اِذا فَسَد ا فَسَد َتْ اُمَّتی العلما والأُمَراءُ. قیل: یا رسول اللّه! وَ مِنْ هُما؟ قال: «اَلْفُقَهاء وَالْاُمَراءِ»؛ «هرگاه دو گروه از امّتم صالح و نیکوکار باشند، امّتم نیکو خواهد شد، و اگر آن ها فاسد گردند، امّتم به فساد کشیده خواهد شد. پرسیدند: ای رسول خدا! آن دو گروه کیان اند؟ حضرت فرمود: دانشمندان و حاکمان»

ص: 48


1- . موضوع «مباهله» در پی مذاکرات بسیاری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) با نصارای «نجران» داشتند، و پس از آیات زیادی که در مورد حضرت عیسی(علیه السلام)بیان شده فرود آمده است. پیامبر پس از «مباهله» با نصارای نجران و پیش از آن که خواست مباهله کند عبا بر دوش مبارک گرفت و حضرت علی، فاطمه، حسن و حسین(علیه السلام)را زیر عبا داخل نمود و گفت: پروردگارا این ها اهل بیت من هستند، پس شک و گناه را از آنان پاک کن. پس از آن جبریل نازل شد و آیه «تطهیر» در شأن آنان نازل شد. پس پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) آن چهار بزرگوار را بیرون برد، چون نگاه «نصارا» بر ایشان افتاد و حقیقت آن حضرت و آثار نزول عذاب مشاهده کردند، نتوانستند «مباهله» کنند و خواستار جزیه شدند. طبری، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج3، ص212.

(حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 6، ص 183). دانشمندان ترویج کنندگان ارزش ها و فرهنگ و حاکمان اِجراکنندگان ارزش ها در قالب هنجارها نقش ویژه و برگزیده ای دارند. افراد جامعه آنان را اُلگوی عملی خود در رفتار فردی و اجتماعی قرار می دهند. امام علی(علیه السلام) یکی از اصول حکومت دینی خود را مشورت با نخبگان می داند. ایشان در عهدنامه ای به مالک اشتر او را به مشورت با نخبگان جامعه سفارش کرده و فرمودند: «با دانشمندان، فراوان گفت وگو کن و با حکیمان، فراوان بحث کن که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانون است.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، نامه53، ص123). امام(علیه السلام)حضور نخبگان جامعه را در تعیین رهبری ضروری دانسته و می فرمایند: «اگر شرط انتخاب رهبر،

حضور تمامی مردم باشد، هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت. بلکه آگاهان، دارای صلاحیت و رأی اهل حل و عقد رهبر و خلیفه را انتخاب می کنند.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، خطبه 173). از فحوای سخن امام این مطلب به دست می آید که نخبگان نقش مهمی را در جامعه ایفا می کنند.

و) شایسته سالاری

از دیگر اصول حاکمیت سیاسی در سیره علوی، اصل «شایسته سالاری» است. واژه شایسته در زبان فارسی به معنای پسندیده و لایق و سزاوار است (دهخدا، لغت نامه دهخدا، ج5، ص1222). بنابراین شایسته سالاری اصلی ممدوح در جامعه به حساب می آید. ایشان در دوران حکومت خود در دادن پست ها به افراد، برحسب شایستگی های علمی و دینی رفتار می نمودند. ایشان در اوّلین قدم پس از به خلافت رسیدن، کارگزاران خلیفه سوم را که براساس معیار خویشاوندی منصوب شده بودند را برکنار کرد. از جمله این فراد معاویه بود (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص30)، ایشان هم چنین برخلاف روش خلفای پیشین، زمینه حضور و شرکت موالی و مسلمانان عجم را در اداره امور سیاسی و حکومتی جامعه اسلامی فراهم نمود. ایشان به قنبر علیرغم آن که از نژاد عرب نبود، وظایفی

ص: 49

را محول کردند (معینی نیا، سیره اداری امام علی(علیه السلام)، ص123). اقدام دیگر امام(علیه السلام)در این باره این بود که ایشان علیرغم منصوب کردن برخی از افراد در امور حکومت، زمانی که متوجّه می شدند فرد دیگری شایستگی انجام این کار را دارد، وی را به جای آن فرد منصوب می کرد. این چنین اقدام امام را می توان در منصوب کردن مالک اشتر به جای محمّدبن ابی بکر اشاره کرد. محمّدبن ابی بکر یکی از یاران باوفای علی(علیه السلام) بودند که امام حکومت مصر را به ایشان دادند. امام علیرغم آن که از مدیریت وی رضایت داشتند، امّا با درنظرگرفتن شرایط حساس و موقعیت استراتژیک مصر، مالک اشتر را برای حکمرانی آن منطقه مناسب تر دیدند، به همین دلیل محمد را عزل و مالک را به جای وی منصوب کرد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، نامه 34). در مجموع شایسته سالاری را نیز می توان به عنوان یکی از اصول در حاکمیت سیاسی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) دانست.

6- روش های ایجاد حاکمیت سیاسی در سیره علوی

اشاره

برای ایجاد حاکمیت سیاسی، در سیره علوی روش هایی وجود دارد که مهم ترین آن عبارتند از:

الف) موعظه و نصیحت

یکی از روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، روش «موعظه و نصیحت» است.

واژه «موعظه» از ماده «وَعظ» به معنای منع و بازداشتن از یک عمل از راهِ ترساندن از عواقب ناخوشایند و دردناک آن است (زبیدی، تاج العروس، ص435).

در اصطلاح به معنای؛ ارشاد و راهنمایی به اطاعت از خدا و بازداشتن از معصیت و گناه، خواه از راه بیم دادن و امیدوار کردن یا از راه آگاهی دادن، یا از راه دیگر باشد (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج6، ص456). اهمیّت این فضیلت اخلاقی مهم به گونه ای است که خداوند سبحان در آیه 16 سوره نحل می فرماید: {وَعَلاماتٍ وَبِالنَّجْمِ هُمْ یهْتَدُونَ}؛ «و (نیز) علاماتی قرار داد؛ و (شب هنگام) به وسیله ستارگان هدایت می شوند».

ص: 50

در این آیه شریفه، خداوند سبحان خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) از ایشان می خواهد تا با موعظه ای نیکو و با راهنمایی خالصانه، مردم را به دین مبین اسلام دعوت کند (طبرسی، مجمع البیان، ج5، ص980).

علاوه بر تاکید قرآن کریم در جهت استفاده پیامبر(صلی الله علیه و آله) از این فضیلت اخلاقی، سایر اهل ب(علیهم السلام) نیز این روش اخلاقی را سرلوحه خود قرار دادند. در این باره می توان به اقدام امام هادی(علیه السلام)در مقابله با متوکل عباسی اشاره کرد. دوران حکومت امام هادی(علیه السلام)هم زمان با چند خلیفه عباسی با نام های «معتصم»، «واثق»، «متوکل»، «منتصر»، «مستعین» و «معتز» بود. خلفای مذکور، هریک با اقدامات خود برای این امام بزرگوار دردسرهایی را ایجاد می کردند. از میان آن ها «متوکل» بیش از همه با اقدامات خود امام(علیه السلام)را مورد آزار و اذیت قرار می داد. شبی به دستور متوکل، دژخیمان دربارش به صورت ناگهانی به خانه امام علیه السلام حمله بردند و شروع به جست وجو در خانه امام(علیه السلام)نمودند. آنان پس از جست وجوی زیاد، در خانه امام(علیه السلام)چیزی نیافتند. امّا بر طبق دستوری که متوکل به آنان داده بود، امام(علیه السلام)را به قصر خلیفه بردند. زمانی که امام(علیه السلام)وارد قصر متوکل شد، متوکل مجلس بزمی تشکیل داده بود و مشغول می گساری بود، دستور داد امام(علیه السلام)در کنارش بنشیند. زمانی که امام(علیه السلام)در کنارش نشست، متوکل جام شراب را به امام(علیه السلام)تعارف کرد. امام(علیه السلام)از خوردن آن خودداری نمود. متوکل از این اقدام امام(علیه السلام)ناراحت شد و خطاب به امام(علیه السلام)گفت: پس برای ما شعری بخوان! امام(علیه السلام)از این کار نیز خودداری نمودند و خطاب به متوکل فرمودند: «من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار گذشتگان حفظ دارم.» امّا متوکل گفت: چاره ای نیست؛ حتما باید بخوانی. اصرارهای بسیار متوکل بر شعر خواندن و ترفندهای امام مبنی بر نخواندن شعر، تا آن جا پیش رفت که امام(علیه السلام)به ناچار به خواسته متوکل پاسخ مثبت دادند. ازاین رو، شعری را با این مضمون خواندند:

«قلّه های بلند را منزلگاه خود کردند و همواره مردان مسلح به نگهبانی از آن ها مشغول

ص: 51

بودند. امّا هیچ یک از این تمهیدات آنان را از گزند مرگ حفظ نکرد. سرانجام از آن قله های رفیع و ازآن قلعه های مستحکم، با خواری و ذلت به گودال قبر فرود آمدند. منادی ندا داد کجاست آن زینت ها، تاج ها و شکوه و جلال ها؟ کجاست آن چهره های نازپررده که همیشه خود را از سرِ ناز و تکبر در پس پرده های رنگارنگ، از مردم پنهان می کرد؟ قبر، سرانجام، آن ها را رسوا ساخت. آنان که زمانی زمین و نعمت هایش طعمه آنان بود، خود طعمه زمین و حشرات شدند».

هنوز اشعار امام(علیه السلام)به پایان نرسیده بود که خماری شراب از سر متوکل و یارانش پرید، متوکل جام شراب را بر زمین کوبید و اشک هایش جاری شد (مجلسی، بحارالأنوار، ج50، ص30).

فحوای این روایت نشان می دهد که امام(علیه السلام)با موعظه ای نیکو و با سرودن این شعر به متوکل فهماند درست است که تو به عنوان یک حاکم مقتدر توانستی بر مردم حکومت کنی و صاحب سرزمین های مختلف شوی، امّا تو نیز مانند دیگران اگر زمان مرگت فرارسد، نه تنها تاج و تختت را از دست خواهی داد، بلکه تمام سرزمین هایی را که تصاحب کرده ای از دست خواهی داد.

سایر اهل بیت (علیهم السلام) نیز از این فضیلت اخلاقی استفاده می کردند. در این باره می توان به برخورد امام صادق(علیه السلام)با «ابوحَنیفه» اشاره کرد. امام(علیه السلام)در برخوردی موعظه گر با ابوحنیفه، او را از اجتهاد و فتوادادن براساس رأی و نظر شخصی برحذر داشت (مجلسی، بحارالأنوار، ج2، ص287).

علاوه بر ابوحنیفه امام چنین برخوردی را نیز با «شقرانی» داشتند. شقرانی به عادت زشت شراب خواری مبتلا بود. امام(علیه السلام)با موعظه ای توأم با کنایه، از وی خواست که از این کار زشت دست بردارد (پیشوایی، نگرشی بر زندگانی اجتماعی - سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام ص456).

ص: 52

علاوه بر این که این بزرگواران دوستان و مخالفان خود را موعظه می کردند، یاران امامان نیز از این فضیلت اخلاقی استفاده می کردند. در این باره می توان به موعظه «حبیب بن مظاهر» توسط «زهیربن قین» اشاره کرد. وقتی که اصحاب عمربن حجاج، مسلم بن عوسجه را کشتند. امام(علیه السلام)در مقابل بدن مسلم به او فرمودند: ای مسلم بن عوسجه! پروردگارت تو را رحمت کند، حبیب بن مظاهر نزدیک آمد، و گفت: ای مسلم! افتادن تو بر من دشوار و گران است، مژده باد تو را به بهشت. مُسلم باصدای ضعیف گفت: خداوند سبحان به تو مژده خیر دهد، حبیب گفت: دوست داشتم هر مطلب مهمی که داشتی به من وصیت می کردی تا برایت انجام می دادم، تا پاس حرمت هم دینی و خویشاوندی خویش که شایسته توست به جا آورم، مسلم گفت: خداوند تو را رحمت کند، تنها وصیت من درباره این شخص است و با دست به حسین(علیه السلام)اشاره نمود که تا جان در نفس داری، از عقاید و آرمان های این امام بزرگوار حمایت کن (ابن اثیر، أسد الغابة، ص418و491).

از مجموع مطالب این نکته به دست می آید که هریک از اهل ب(علیهم السلام) در سیره خود چه با دوست داران خود و چه در مقابله با مخالفانشان، همواره عنصر موعظه را مدنظر خود قرار می دادند و یاران این بزرگواران نیز از این روش استفاده می کردند.

ب) رفق و مُدارا

از دیگر روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، روش «رفق و مدارا» است.

«رفق» در لغت به معنای؛ میانه روی، اعتدال، محکم کاری و دقّت در انجام کاری آمده است (طریحی، مجمع البحرین، ص123)

«مدارا» نیز در لغت به معنای؛ ملاطفت، نرمی و احتیاط به کار رفته است (ابن منظور، لسان العرب، ص333).

اهمیّت این عنصر اخلاقی به گونه ای است که قرآن کریم در آیات شریفه خود بر فضیلت بودن آن توجّه داشته است. مهم ترین مستندات این دیدگاه، آیه 159 سوره آل عمران

ص: 53

می باشد، آن طور که آمده است: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ...»؛ «به سبب رحمت خدا بر مسلمانان نرم شدی و اگر درشت خو و سخت دل بودی، از اطراف تو پراکنده می شدند». این آیه شریفه، به صراحت بر رفق و مدارا اشاره دارد و خطاب به پیامبر(صلی الله علیه و آله) این نکته را گوشزد می کند که اگر با مردم زمان خود با رفق و مدارا رفتار کنی، آنان نیز گوش به فرمان تو خواهند بود و هرگز از اطرافت دور نخواهند شد (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج3، ص976). روایتی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ذیل این آیه شریفه، بر این مطلب اشاره دارد. از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این باره روایت شده است: «أمرنی ربّی بمدارة الناس کما أمرنی بأداء الفرائض»؛ «پروردگارم مرا به مدارا با مردم امر کرده است، آن گونه که به انجام واجبات امر نموده» (جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص306).

هم چنین در این باره می توان به برخورد پیامبر(صلی الله علیه و آله) با «سعدبن عباده» اشاره کرد. در روز فتح مکه «سعدبن عباده» پرچم سپاه مسلمانان را در دست گرفت و با سردادن فریاد جنگ و انتقام، اهل مکه را تهدید می کرد. در این هنگام پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به جای آن که درصدد تنبیه «سعدبن عباده» برآید، از حضرت علی(علیه السلام) خواست تا نزد او برود و پرچم را از او بگیرد. آن گاه پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «امروز روز رحمت من است» (نجاشی، رجال النجاشی، ج1، ص30). این اقدام پیامبر(صلی الله علیه و آله) نشان می دهد که ایشان به جای آن که درصدد تنبیه سعدبن عباده برآید، با فرستادن امام علی(علیه السلام) با وی از در رفق و مدارا برآمد.

از امام صادق(علیه السلام)نیز در این باره نقل شده است: «روزی جبرئیل(علیه السلام)نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: ای محمّد! پروردگارت سلام می رساند و می فرماید: «با خلق من مدارا کن!» (نوری، مستدرک الوسائل، ج2، ص35). این سخن امام صادق(علیه السلام)تاکیدی بر این مطلب است که ما اهل بیت (علیهم السلام) نیز وظیفه داریم تا با الگوپذیری از پیامبر(صلی الله علیه و آله) با مردم و حتّی مخالفان خود با مدارا رفتار کنیم. سیره تربیتی دیگر اهل بیت (علیهم السلام) نیز این گونه بود. این بزرگواران علاوه بر آن که بر عنصر رفق و مدارا توجّه داشتند، کارگزاران خود را نیز به فضیلت

ص: 54

اخلاقی دعوت می کردند. در این باره می توان به نامه امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر به عنوان فرماندار مصر اشاره کرد. ایشان خطاب به مالک اشتر فرمودند: «گاه از آن ها لغزش و خطایی سرمی زند، به طور عمد و یا از روی سهو کارهایی انجام می دهند. در این موارد آن گونه آنان را مورد عفو قرار ده که دوست داری خداوند از عفوش به تو عنایت کند، هرگز از عفو و بخششی که رواداشته ای پشیمان مباش و هیچ گاه از کیفری که نموده ای به خود مبال، مردم عیب هایی دارند که والی در پوشاندن آن از همه سزاوارتر است. درصدد مباش عیب پنهانی آن ها را به دست آوری، بلکه وظیفه تو آن است که آن چه برایت ظاهر شده اصلاح نمایی و آن چه از تو مخفی است، خداوند درباره آن حکم خواهد کرد.

از آن چه برایت روشن نیست غافل مشو. برای تصدیق افراد سخن چین عجله مکن» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، خطبه 39، ص134).

از مجموع مطالب این نکته به دست می آید که اهل ب(علیهم السلام) در مواجهه با مخالفان خود به جای آن که از در جنگ و نزاع با آنان برآیند، سعی می کردند تا آن جا که ممکن است با آنان با رفق و مدارا رفتار کنند.

ج) مصلحت اندیشی

از دیگر روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، روش «مصلحت اندیشی» است. مصلحت اندیشی آن است که گاهی فرد در مواجهه با فرد مخالف خود و یا به عبارتی فردی که از منطق درستی برخوردار نیست، سعی می کند به جای آن که با وی به مخالفت بپردازد، سکوت را سرلوحه کار خود قرار دهد. البته هرچند که در مواردی به جای سکوت، مصلحت را در مقابله می داند (جعفری، تاریخ از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص123). این چنین روشی را می توان در سیره هریک از اهل بیت (علیهم السلام) اشاره کرد. صلح امام حسن(علیه السلام)با «معاویه» را می توان ناشی از مصلحت اندیشی آن حضرت دانست. امام(علیه السلام)بارها در سخنان خود یاران سپاهش و دیگر مردمان زمان خود را به مبارزه علیه معاویه و اقدامات نادرست او دعوت

ص: 55

می کرد. امّا علیرغم تاکیدات این امام بزرگوار، مردم عصر وی و حتّی یاران سپاهش به هشدارهای امام(علیه السلام)توجهی نکردند و تحت تاثیر تبلیغات دروغین معاویه قرار گرفته، دسته دسته به سپاه او پیوستند. فقط گروه اندکی اطراف امام(علیه السلام)باقی مانده بودند. در چنین شرایطی امام(علیه السلام)مصلحت اسلام را در صلح با معاویه دانستند و علیرغم میل باطنی، با وی از در صلح و دوستی برآمدند (مفید، الإختصاص، ج1، ص30). این امام بزرگوار بعد از صلح با معاویه بارها در سخنرانی های خود، انگیزه خویش از صلح با معاویه را این گونه بیان می فرمودند: «معاویه برای تصاحب حقّی که از آنِ من بود با من به منازعه پرداخت، من هم به ناچار آن را به خاطر حفظ مصالح امّت و جلوگیری از خون ریزی رها ساختم. معاویه عنصر فاسدی است و صلاحیت ندارد بر مسلمانان زمامداری کند و مردم نیز نباید حاکمیت سیاسی خود را به دست چنین فردی بسپارند (هندی، خلاصه عبقات الأنوار، ص139). دیگر امامان نیز از این روش استفاده می کردند. در این باره می توان به اقدام امام علی(علیه السلام) در جریان «سقیفه»(1)

اشاره کرد. در جریان سقیفه، امام علی(علیه السلام) شاهد پایمال شدن حقّ خلافت خویش بود. اما برای جلوگیری از اختلاف، از حقِ مسلّم خویش چشم پوشید و به ناچار حکمیت نااهلان را پذیرفت. ایشان در نامه ای خطاب به «محمّدبن ابی بکر» نوشتند: «از کسی ترسیدم که اگر اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، چه بسا ضربتی بر آن وارد آید که مصیبت آن بر من سنگین تر از مصیبت از دست دادن حاکمیت بر شما باشد. حاکمیتی که چند روز بیشتر دوام نخواهد داشت.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، نامه 62، ص34).

از مجموع مطالب این نکته به دست آمد که امامان بزرگوارما گاهی باوجود مشکلاتی از

ص: 56


1- . جریان سقیفه زمانی اتفاق افتاد که پیامبر(علیه السلام)رحلت نمودند. با رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) گروهی در منطقه ای به نام سقیفه تصمیم گرفتند که برای خود جانشینی را تعیین نمایند، این درحالی بود که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بارها در سخنان خود علی(علیه السلام) را به عنوان ولی و سرپرست مردم تعیین کرده بود. ابن اثیر، أسد الغابة، ج2، ص30.

سوی مخالفان خود متحمل می شدند، ولی بنابر مصلحت با آنان از در صلح و دوستی برمی آمدند.

د) بصیرت افزایی

از دیگر روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، روش «بصیرت افزایی» است.

«بصیرة» اسم مؤنث و صفت مشبهه از «بصیر» است که در معنای مصدری به معنای بینایی و

آگاهی و در معنای وصفی به حجت و دلیل آمده است. تای این کلمه نیز در معنای مبالغه آمده است (شرتونی، أقرب الموارد، ج2، ص123).

اهمیّت این موضوع به گونه ای است که خداوند سبحان در آیات خود بر این موضوع توجّه داشته است. مهم ترین مستندات این دیدگاه، آیات 14 و 15 سوره قیامت می باشد، آن طور که آمده است: {بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ}؛ «بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است»؛ {وَلَوْ أَلْقی مَعاذِیرَهُ}؛ «هرچند (در ظاهر) برای خود عذرهایی بتراشد!». در این آیه شریفه واژه بصیرة به معنای دلیل و برهان و آگاهی آمده است. همچنین به اعضا و جوارح انسان نیز اشاره دارد، زیرا این انسان ها هستند که به اعمال خود آگاهی دارند (مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج6، ص32). هم چنین در آیه 69 سوره عنکبوت آمده است: {وَالَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ}؛ «و آنها که در راه ما (با خلوص نیت) جهاد کنند، قطعاً به راه های خود، هدایتشان خواهیم کرد؛ و خداوند با نیکوکاران است». این آیه شریفه، به صراحت بیان می کند که انسان ها باید از تمام توان و نیروی خود در برابر کفار و مشرکین استفاده نمایند. و در این راه هرکس که از بصیرت و خلوص نیت برخوردار باشد، وعده الهی برای وی محقق می شود (طبرسی، مجمع البیان، ج6، ص34).

علاوه بر آیات قرآن کریم در سیره اهل ب(علیهم السلام) نیز به آن توجّه شده است. امام علی(علیه السلام) در نکته ای اخلاقی خطاب به فرزندش امام حسن(علیه السلام)چنین فرمودند: «در تاریخ گذشتگان فکر کن و آثار آن ها را مطالعه نما. من خود در آن زمان ها نبوده ام، ولی در تاریخ زندگانی

ص: 57

آن ها مطالعه کرده ام و رمز کار آن ها و فراز و نشیب زندگانی آن ها را به دست آورده ام؛ مثل این که با آن ها زندگی کرده ام. درس های زیادی از تجربیات آنان اندوخته ام» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، نامه31، ص56).

امام علی(علیه السلام) در این نامه بصیرت و آگاهی را حاصل کار تجربه و به کارگیری عقل، هوش، ذکاوت و خلوص نیت و طهارت دانستند (دشتی، نهج البلاغه، ص345). ایشان در روایت دیگری در این باره می فرماید: «فإنّما البصیر من سمع فتفکّر و نظر فأبصر؛ بصیر کسی است که بشنود، گوش خود را بر صداها نبندد، وقتی شنید، بیندیشد، هر شنیده ای را نمی شنود، به صرف شنیدن رد یا قبول کرد، بلکه باید بیندیشد.» امام در این روایت واژه «نظر» را به معنای نگاه دانسته است. و در نکته ای سیاسی بر کسانی که در لغزش گاه های بی بصیرتی لغزیدند و سرنگون شدند، علّت آن را این گونه بیان می کند که چون شما چشمانتان را بر روی حقایق بستید (ری شهری، میزان الحکمة، ص123).

امام سجاد(علیه السلام)نیز در دعای 49 صحیفه سجادیه به این امر توجّه داشتند. ایشان در این باره عرضه می دارد: «الهی هَدَیتَنی فَلَهَوْتُ وَ وَعَظْتَ فَقَسَوْتُ وَاَبْلَیتَ الْجَمیلَ فَعَصَیتُ، ثُمَّ عَرَفْتُ ما اَصْدَرْتَ اِذْ عَرَّفْتَنیهِ فَاسْتَغْفَرْتُ فَاَقَلْتَ، فَعُدْتُ فَسَتَرْتَ ...»؛ «خدایا، هدایتم فرمودی، ولی به کارهای پوچ پرداختم، و پندم دادی، اما سنگ دل شدم، و بهترین نعمت را به من دادی، ولی نافرمانی کردم، سپس به زشتی گناه آگاهم فرمودی و از آن بازم داشتی و من از آن آگاه شدم، پس از تو آمرزش خواستم و از من درگذشتی، ولی به گناه بازگشتم و تو پوشاندی، پس ستایش تو راست ای خدای من. خود را به وادی های هلاکت افکنده ام، و به درّه های تباهی وارد شده ام، و با ورود در آن در معرض قهر تو قرار گرفته ام، و با فرودآمدن در آن با عقوبتت روبه رو شده ام، و وسیله ام به سوی تو توحید است، و دستگیره ام آن است که چیزی را با حضرتت شریک نساختم، و با حضرتت خدایی نگرفتم، و اکنون با وجودم به سویت گریزانم، و گریزگاه انسان بدکار و پناهگاه آن که سود خویش را از دست داده و پناهنده شده

ص: 58

درگاه توست، پس چه بسا دشمنی که شمشیر دشمنی اش را بر من برهنه نموده، و دم تیغش را علیه من تیز کرده، و سر نیزه اش را به قصد حمله بر من تند ساخته، و زهرهای کشنده اش را به آشامیدنیم آمیخته، و مرا آماج تیرهای خود نموده، و دیده مراقبتش از من نخفته، و تصمیم گرفته که به من زیانی رساند، و از آب ناگوار و تلخش به من بچشاند» (امام سجاد علیه السلام ، صحیفه سجادیه، ص123). فحوای سخن امام، گویای این مطلب است که ایشان نیز مانند دیگر معصومان، از بصیرت به عنوان راهی در جهت مواجهه با فتنه انگیزی دشمنان استفاده می کردند.

ه-) امر به معروف و نهی از منکر

از دیگر روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، روش «امر به معروف و نهی از منکر» است.

«امر» در لغت به معنای؛ طلب انجام کاری و «نهی» در معنای طلب ترک کاری است. به جهت اهمیّتی که این روش در تربیت انسان ها دارد، از آن به عنوان یکی از ارکان اساسی در اسلام و به عنوان تضمین کننده همه فرایض دینی و اسلامی به شمار آمده است (مسعودی، پژوهشی در امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه قرآن و روایات، ص70). اهمیّت این موضوع به گونه ای است که خداوند سبحان در آیات خود انسان ها را به این فضیلت مهم دعوت کرده، آن طور که آمده است: {کُنْتُمْ خَیرَ

أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ...}؛ (آل عمران/110) «شما بهترین امّتی بودید که به سود انسان ها آفریده شده اند»؛ (چه این که) امر به معروف و نهی از منکر می کنید و به خدا ایمان دارید»؛ {وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یدْعُونَ إِلَی الْخَیرِ وَ یأْمُرُونَ بِالمَعْرُوفِ وَ ینْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ وَ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُفْلِحُون}؛ (آل عمران/104) «باید از میان شما، جمعی دعوت به نیکی، أمربه معروف و نهی از منکر کنند! و آن ها همان رستگارانند». آن چه از فحوای این آیات شریفه به دست می آید، گویای این مطلب است که باید در جامعه انسان هایی باشند که اگر

ص: 59

افراد جامعه کار ناشایستی را انجام دادند، با نهی کردن خود آنان را به راه راست دعوت کند (طبرسی، مجمع البیان، ج2، ص436).

اهل بیت(علیهم السلام) نیز از این روش در اقدامات خود استفاده می کردند. در این باره از امام حسین(علیه السلام)روایت شده است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمودند: «خداوند مؤمن ناتوانی را که دینی ندارد، دشمن می دارد. به حضور مبارکش عرض شد: کدامین مؤمن است که دین ندارد؟ فرمودند: کسی که از منکر نهی نمی کند» (خرمشاهی، پیام پیامبر(صلی الله علیه و آله)، ص123). از امام علی(علیه السلام) نیز در این باره آمده است: «وَلَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَانٍ»؛ «به جان خودم سوگند که در نبرد با کسی که مخالفت با حق کند و راه گمراهی پیش گیرد، مداهنه و سستی نمی کنم» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، خطبه 24، ص30). ایشان در کلامی دیگر در این باره می فرماید: «وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ تَکُنْ مِنْ أَهْلِهِ، وَأَنْکِرِ الْمُنْکَرَ بِیدِکَ وَ لِسَانِکَ وَ بَاینْ مَنْ فَعَلَهُ بِجُهْدِکَ»؛ «به نیکی ها امر کن و خود نیکوکار باش، با دست و زبان بدی ها را انکار کن و بکوش از بدکاران دور باشی» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، خطبه 30، ص30). فحوای این دو روایت، گویای این مطلب است که بهترین نوع امر به معروف و نهی از منکر، شیوه عملی می باشد و این امر وقتی میسر است که شخص امر و نهی کننده، خود قبل از همه، عامل به اوامر و نواهی جامعه باشد، تا امر و نهی او تاثیر شایسته ای برجای بگذارد.

هم چنین دیگر اهل بیت(علیهم السلام) نیز به این فریضه مهم توجّه داشتند و معتقد بودند که اگر این فریضه در جامعه ای از بین برود، دشمنان می توانند بر انسان ها تسلط شوند. در این رابطه می توان به سخن امام صادق(علیه السلام) با یکی از یاران خود اشاره کرد. امام صادق(علیه السلام) در این باره می فرماید: «خداوند سبحان پیامبری به نام «اِرمیا»(1)

را به سوی بنی اسرائیل فرستاد تا

ص: 60


1- . وی پیامبری بود که از طرف خداوند به مدت 42 سال مامور راهنمایی بنی اسرائیل شد و سرانجام به شهادت رسید.

آنان را به راه راست دعوت کند. خداوند سبحان خطاب به وی گفت: «زمانی که نزد بنی اسرائیل رفتی به بنی اسرائیل بگو که من آنان را از هر بیگانه ای پاک کردم، و همه طاغوتیان و ستمگران را از حکومت آنان برکنار نمودم. با وجود این که من این کار را در حقّ آنان کردم، ولی آنان به وعده خود عمل نکردند و به گناهان ناپسندی روی آوردند. بنابراین کسی را بر آنان مسلط خواهم کرد که اموالشان را غارت خواهد کرد. حتّی اگر برای نجات خود دعا کنند، اجابت نخواهد شد. وقتی ارمیا این هشدار را به آنان رساند، علمای آنان بسیار ناراحت شدند و گفتند: ای رسول خدا! گناه ما چیست، ما که مانند آنان مرتکب گناه نشده ایم!؟ از جانب خداوند سبحان وحی آمد که به آنان بگو گناه شما این است که منکر را دیدید، ولی از آن نهی نکردید. خداوند بر آنان «بخت النصر» را مسلّط ساخت. در این هنگام امام صادق(علیه السلام) به مخاطب خویش فرمود: «شنیدی که چه بر سر آنان آمد» (مزی، تهذیب الکمال، ص123). فحوای این روایت امام صادق(علیه السلام) گویای این مطلب است که امر به معروف و نهی از منکر بسیار ضروری است، به طوری که ترک کردن آن سبب می شود که دشمنان بر شما مسلط و افرادی که صلاحیت لازم را ندارند حاکم شوند.

از مجموع مطالب این مطلب به دست می آید که روش امر به معروف و نهی از منکر از مؤثرترین روش ها در زمینه تعلیم و تربیت سیاسی به شمار می آید و اگر در این رابطه کوتاهی صورت گیرد، سبب می شود دشمنان بر انسان ها مسلّط شوند.

نتیجه

از آن چه تاکنون مورد بحث قرار گرفت، نتایج ذیل حاصل می گردد:

1. حاکمیت در لغت؛ به سلطه برتر و تفوّق همراه با منع از هرگونه تبعیت از سوی نیروی دیگر تعریف می شود. حاکمیت در فلسفه سیاست به عنوان مهم ترین شاخص تمایز و وجه قوام دولت مورد توجه است.

2. مهم ترین اصول مطرح شده در سیره علوی را می توان شامل: 1. توکل، 2. صداقت و

ص: 61

راست گویی، 3. عدالت، 4. حفظ سنت های صحیح و طرح بدعت های ناپسند، 5. مشورت با نخبگان و 6. شایسته سالاری دانست.

3. مهم ترین روش های مطرح در سیره علوی را می توان شامل: 1. موعظه و گفت وگو، 2. رفق و مدارا، 3. مصلحت اندیشی، 4. بصیرت افزایی و 5. امر به معروف و نهی از منکر دانست.

4. منظور از اصول و روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی، کلیه اقدامات آشکار و پنهانی است که این امام بزرگوار در جهت آگاه سازی مردم در مقابله با حاکمان ستمکار و جریان های انحرافی زمان خود انجام دادند.

ص: 62

منابع

الف) منابع فارسی و عربی

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. صحیفه سجادیه، امام سجّاد، علی بن حسین علیهما السلام ، ترجمه: محمد مهدی رضایی، قم: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها، نشر معارف، چ اوّل، 1390ش.

2. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن محمّد، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، تحقیق: شیخ خلیل مامون شیحا، بیروت: دارالمعرفة، الطبعة الأولی، 1418ق.

3. ابن شعبة الحرّانی، ابومحمّد الحسن بن علی بن الحسین، تحف العقول عن آلError! Bookmark not defined. الرسول، قم: مکتبة بصیرتی. اوّل، 1394ش.

4. ابن فارس، ابوالحسین احمد، معجم مقاییس اللغة، تحقیق: ابراهیم شمس الدین، بیروت: دارالکتب العلمیة، الطبعة الأولی، 1420ق.

5. ابن منظور، محمّد بن مکرم، لسان العرب، بیروت: دار صادر، چاپ سوّم، 1414ق.

6. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغة، تحقیق: محمّد أبوالفضل إبراهیم، بیروت: دار إحیاء التراث العربیة، اوّل، 1990ق.

7. آمدی، عَبدُالواحدبن محمّد، غررالحکم و دُررالکلم، ترجمه: سیّدهاشم رسولی محلاتی، تهران: نشر اسلامی، دوّم، 1378ش.

8. پیشوایی، مهدی، نگرشی بر زندگانی اجتماعی - سیاسی و فرهنگی امامان معصوم علیهم السلام ، قم: مؤسسة امام صادق، اوّل، 1376ش.

9. جعفری، محمّد تقی، تاریخ از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، تنظیم و تلخیص: محمّدرضا جوادی، تهران: آزادی، اوّل، 1378ش.

10. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، دوم، 1381ش.

11. حرّ عاملی، محمّد بن حسن، وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم: آل البیت التراث، چاپ

ص: 63

اوّل، 1414ق.

12. حسنی، هاشم، سیرة ائمة اثنی عشریة، منشورات الشریف الرضی، قم: ترجمه: هاشم حسنی، امیرکبیر، اوّل، 1370ش.

13. حشمت زاده، محمّد باقر، مسائل اساسی علم سیاست، تهران: کانون اندیشه جوان، اوّل، 1377ش.

14. خرمشاهی، بهاء الدین، انصاری، مسعود، پیام پیامبر(صلی الله علیه و آله): مجموعه ای از نامه ها، خطبه ها، وصایا، دعاها، تمثیل ها و سخنان جامع و فراگیر حضرت محمد(صلی الله علیه و آله)، تهران: علمی و فرهنگی، اول، 1387ش.

15. دوورژه، موریس، اصول علم سیاست، تحقیق: ابوالفضل قاضی، تهران: امیر کبیر، اول، 1369ش.

16. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه دهخدا، زیرنظر: محمّد معین و جعفر شهیدی، تهران: دانشگاه تهران، اوّل، 1372ش.

17. راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق: صفوان عدنان داودی، بیروت: دارالعلم و الدار الشامیة، اوّل، 1412ق.

18. ری شهری، محمّد، میزان الحکمة، قم: دارالحدیث، اوّل، 1375ش.

19. زبیدی، محمّد مرتضی، تاج العروس من جواهرالقاموس، قاهرة: المطبعة الخیریة، الطبعة الأولی، 1307ش.

20. شاطری، روح الله، مسئولیت اخلاقی حکومت دینی، تهران: انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، اوّل، 1392ش.

21. شرتونی، سعید، أقرب الموارد فی فصح العربیّة و الشوارد، تهران: دار الأسوة للطباعة و النشر التابعة لمنظمة الأوقاف و الشؤون الخیریة، 1416ق.

22. شعاری نژاد، علی اکبر، فلسفه آموزش و پرورش، تهران: انتشارات امیر کبیر، دوم، 1376ش.

23. شعبانی، قاسم، حقوق اساسی و ساختار جمهوری اسلامی ایران، تهران: اطلاعات، چهارم، 1374ق.

24. شهرستانی، محمّدبن عبدالکریم، الملل و النّحل، تحقیق: امیرعلی مهنا و علی حسن فاعور، بیروت: دارالمعرفة، اول، 1421ق.

25. صلیبا، جمیل، منوچهره صانعی دره بیدی، فرهنگ نامه فلسفی تهران: حکمت، اوّل، 1366ش.

26. طباطبایی مؤتمنی، منوچهر، حقوق اساسی، تهران: نشر میزان، اول، 1380ش.

27. طباطبایی، سیّدمحمّد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، تهران: دار الکتب الإسلامیة، الطبعة الثانیة،

ص: 64

1389ش.

28. طبرسی، شیخ ابوعلی فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تحقیق: شیخ ابوالحسن الشعرانی، تهران: کتاب فروشی اسلامیة، الطبعة الثالثة، اوّل، 1382ش.

29. طبری ابوجعفر محمّدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، تهران: اساطیر، سوم، 1369ش.

30. طبریError! Bookmark not defined.، ابوجعفر محمّدبن جریر، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، تحقیق: عبدالله بن عبدالمحسن ترکی، قاهرة: مرکز البحوث و الدراسات العربیة و الإسلامیة بدار هجر، الطبعة الأولی، 1422ق.

31. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تحقیق: سیّدأحمد الحسینی، تهران، المکتبة المرتضویة، إحیاء الآثار الجعفریة، الطبعة الثالثة، 1375ش.

32. عاملی، ابراهیم، تفسیر عاملی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران: انتشارات صدوق، اوّل، 1360ش.

33. عمید، حسن، فرهنگ عمید، تهران: فرهنگ اندیشمندان، اوّل، 1389ش.

34. عنایت، حمید، بنیاد فلسفه سیاسی در غرب، تهران: انتشارات زمستان، اول، 1377ش.

35. فراهیدی، خلیل بن أحمد، ترتیب کتاب ألعین، تحقیق: مهدی المخزومی و ابراهیم السامرائی، تصحیح أسعد الطیب، قم: انتشارات اُسوه، الطبعة الأولی، 1414ق.

36. کلینی، ابوجعفر محمّد بن یعقوب بن اسحاق، الکافی (الأصول من الکافی)، تحقیق: علی اکبر غفاری، بیروت: دار صعب و دار التعارف، الطبعة الرابعة، بی تا.

37. متّقی هندی، علاءالدین علی بن حسام الدین، کنزالعمال فی سنن الأقوال و الأفعال، تحقیق: الشیخ بکری حیانی و شیخ صفوة السقا، بیروت: مؤسسة الرسالة، بی تا.

38. مجلسی، شیخ محمّدباقر بن محمّد تقی، بحارالأنوار الجامعة لدرر اخبار الأئمة الأطهار، تهران: انتشارات اسلامیة، اوّل، 1388ش.

39. مدنی، سیدجلال الدین، حقوق اساسی در جمهوری اسلامی ایران، تهران: سروش اول، 1369ش.

40. مزی، یوسف بن عبد الرحمان، تهذیب الکمال، تحقیق بشار عواد معروف، بیروت: مؤسسة الرسالة، چاپ چهارم، 1413 ق.

41. مسعودی، محمّد اسحاق، پژوهشی در امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه قرآن و روایات، تهران: سازمان تبلیغات، اوّل، 1378ش.

ص: 65

42. مصطفوی، سیّد حسن، التحقیق فی کلمات قرآن کریم، تهران: ترجمه و نشر کتاب، اوّل، 1360ش.

43. مطهری، مرتضی، انسان کامل، قم: انتشارات اسلامی، اوّل، 1377ش.

44. مطهری، مرتضی، قیام و انقلاب، تهران: صدرا، دوّم، 1392ش.

45. معینی نیا، مریم، سیره اداری امام علی(علیه السلام)، تهران: شرکت چاپ و نشر بین الملل، دوم، 1385ش.

46. مفید، ابوعبدالله محمّد بن نعمان، الإختصاص، تحقیق: علی اکبر غفاری، رتّب فهارسه: سیّد محمود الزرندی المحرمی، قم: جماعة المدرسین فی الحوزة العلمیة فی قم المقدسة، الطبعة الرابعة، 1424ق.

47. مفید، ابوعبدالله محمّد بن نعمان، الإرشاد، قم: حسنا، اول، 1413ق.

48. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، قم: انتشارات جامعه مدرسین قم، اوّل، 1377ش.

49. نجاشی، شیخ ابوالعباس احمدبن علی، رجال النجاشی، تحقیق: سیّد موسی الشبیری الزنجانی، قم: مؤسسةالاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، الطبعة الاولی، 1418ق.

50. نوری، حسین بن محمّد تقی بن علی بن محمّد، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، قم: مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث العربیة، 1408ق.

51. هندی، میرحامدحسین بن محّمد، خلاصه عبقات الأنوار فی امامة الأئمه الأطهار، تحقیق: علی میلانی، قم: خیام، اول، بی تا.

ب) منبع انگلیسی

Hornby, A.S (1989), oxford advanced learners dictionary, fourth edithion, London: oxford university press.

ص: 66

2. معیار سنجش حقانیت حکومت و نقش مردم در آن از منظر قرآن و نهج البلاغه

اشاره

صادق رضا قمی(1)

ص: 67


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

ص: 68

چکیده

یکی از مسائل مهم انسان ها، حکومت و داشتن ولایت بر فرد یا جامعه است و همیشه در طول تاریخ اکثر گفت وگوها و یا جنگ ها برای کسب حکومت و قدرت اتفاق افتاده است؛ چه برای اثبات حق یا باطل. امروزه نیز به طور مثال درباره نظام مقدس جمهوری اسلامی و نوع حکومت آن در مقایسه با حکومت های دیگر، شبهات زیادی از طرف عوامل استکباری و دشمنان اسلام مطرح می شود که لازم است با دقت و بصیرت، مورد کار علمی و تحقیقاتی قرار گیرد. یکی از مهم ترین مسائل بنیادین در نوع تفکر هر نظام و جامعه، نوع نگرش او به معیار حقانیت حکومت و نحوه مشروعیت بخشی به آن است که تفاوت در آن، تفاوت در مسائل عملی و اجرایی آن را در پی دارد.

این مقاله، ملاک و معیار سنجش حقانیت حکومت از منظر قرآن و نهج البلاغه را از دیدگاه قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به خصوص حضرت امام علی(علیه السلام) و با بهره گیری از نظرات علمای ربانی و دانشمندان برجسته، با استفاده از روش تحلیلی - توصیفی و به شیوه کتابخانه ای، مورد بحث و بررسی قرار داده و پس از بیان و ارزیابی دیدگاه های مختلف، به این نتیجه می رسد که بنا بر دلایل عقلی و نقلی، تنها ملاک مشروعیت و حقانیت حکومت، خدای متعال است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امام علی(علیه السلام)، ولایت، مشروعیت، حقانیت، حکومت، مفسران.

ص: 69

مقدمه

خدای متعال این عالم هستی و انسان ها را برای رسیدن به تکامل و هدف عالی (عبودیت و معرفت خداوند) خلق کرد و برای رسیدن انسان به سوی آن اهداف، قرآن کریم و مفسران واقعی آن یعنی اهل بیت(علیهم السلام) را نازل و مرحمت فرمود تا انسان با تمسک و توسل به آن ها، راه صحیح را بشناسد و به هدف خویش برسد.

قرآن کریم معجزه بزرگ و جاوید رسول اعظم(صلی الله علیه و آله) همیشه بین مسلمانان و غیرمسلمانان مورد توجه بوده و معارف اصیل الهی و اسلامی را در خود جای داده است. به همین خاطر، این کتاب آسمانی، علما و اندیشمندان بزرگ در طول تاریخ به ترجمه، تفسیر و تفهیم آیات قرآن پرداخته و سعی داشتند هم خود جرعه ای از آن اقیانوس بیکران را بچشند و هم تشنگان حقیقت و کمال بشریت را بنوشانند.

یکی از مباحث مهم در هر نظام و امت، حکومت و حاکمیت آن است که دارای روش ها، اهداف، اصول و گرایش های مختلفی است که همه این ها از اختلاف در مبانی مشروعیت و حقانیتِ حکومت سرچشمه می گیرد.

بنابراین، شایسته است درباره ملاک سنجش حقانیت حکومت بحث شده و از مهم ترین منابع دینی یعنی قرآن کریم و نهج البلاغه مورد بررسی قرار گیرد سپس به نقش مردم در حکومت و نوع نگاه معارف دینی به آن پرداخته شود.

پیشینه تحقیق

در این موضوع پس از پیروزی انقلاب اسلامی کتاب ها و مقالات مختلفی نوشته شده که هرکدام بخشی از مطالب مهم را تشکیل می دهند؛ و هر کتاب، نظام حکومت اسلامی را با روشی گوناگون، یا برای اثبات مطلبی، یا به صورت نقد نظرات مخالفین و... مطرح می سازد که می توان موضوع تحقیق را در میان آن ها نیز جست وجو کرد و مطالب مفیدی را استخراج نمود.

ص: 70

برخی از این کتاب ها عبارت اند از:

- حکومت اسلامی از مبانی تا مقاصد، محمد نجفی؛

- حکومت اسلامی و ولایت فقیه، محمدتقی مصباح یزدی؛

- حکومت جمهوری اسلامی، امام خمینیرحمه الله علیه (و دیگران)؛

- حکومت جمهوری اسلامی، علی مشکینی؛

- حکومت در قرآن، احمد بهشتی؛

- حکیمانه ترین حکومت (کاوشی در نظریه ولایت فقیه)، محمدتقی مصباح یزدی؛

- خط و فرهنگ حکومت اسلامی، عبدالمجید معادی خواه؛

- ولایت فقیه؛ ولایت فقاهت و عدالت، عبدالله جوادی آملی؛

- ولایت و حکومت: برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری.

مفهوم حکومت

حکومت، ارگانی رسمی است که بر رفتارهای اجتماعی افراد جامعه نظارت داشته و سعی می کند به رفتارهای مردم جهت بخشد. اگر مردم از طریق مسالمت آمیز، جهت دهی را پذیرا شدند، مطلوب حاصل است وگرنه حکومت با قوه قهریه اهدافش را دنبال می کند؛ یعنی اگر کسانی از مقررات وضع شده - که برای رسیدن به هدف موردنظر حکومت لازم است - تخلف کنند با کمک دستگاه های انتظامی مجبور به پذیرفتن مقررات می شوند که این تعریف شامل حکومت های مشروع و نامشروع می شود (مصباح یزدی، پرسش ها و پاسخ ها، ج1، ص21).

مفهوم مشروعیت

واژه مشروعیت [Legitimacy] از ریشه لاتین و به معنای قانون است. مشروعیت یک نظام سیاسی، ارزشمندی آن است؛ بدین معنا که نظام، مبیّن اراده عمومی است. چنین نظامی دارای حق حکمرانی است و انتظار دارد که مردم نیز از قوانین و مقرراتش اطاعت

ص: 71

کنند. مشروعیت، متضمّن توانایی نظام سیاسی برای ایجاد و حفظ این اعتقاد است که نهادهای سیاسی موجود، مناسب ترین نهادها برای اداره جامعه هستند.

مفهوم «قدرت» و نکاتی اجمالی

1. قدرت عبارت است از: توانایی انسان در تأثیرگذاری بر اراده فرد یا جمع دیگر و تسلیم در برابر درخواست خود.

2. انسان موجودی اجتماعی است که در روابط خود با دیگران که همراه با جاه طلبی است سعی دارد درنهایت ممکن از دیگران بهره ببرد، البته در این راه لازم است خود نیز بهره برساند.

3. قدرت یکی از مفاهیم کلیدی جامعه شناسی سیاسی است و بحث از قدرت می تواند مناسب ترین موضوعی باشد که وجود حوزه ای به نام «جامعه شناسی سیاسی» را توجیه می کند.

4. انسان در رده های پایین قدرت، موقعیتی کسب می کند که همین موجب می شود خود او قدرتی را

برای رده های بالاتر ایجاد کند. این مسئله توزیع قدرت را توجیه پذیر می کند. هر موقعیتی در عین تلاش برای کسب موقعیت بالاتر قدرتی را نیز در دست دارد.

5. قدرت خود هدف نیست، بلکه استخدام و برتر بودن هدف است که گاهی با قدرت حاصل است و گاهی با اقتصاد. از این رو، ممکن است در موقعیت های گوناگون هر یک برای رسیدن به دیگری هزینه شوند. چنان که اگر هدف انسان الهی شود از هر دو به عنوان ابزار برای تحقق اوامر الهی بهره می گیرد. بنابراین، قدرت برای قدرت و قدرت برای استعلا بر دیگران، از نظر قرآن کریم روا نیست، بلکه قدرت، ابزاری است که اگر در طریق خواست الهی به کار رود در حقیقت بسیج نیروها برای فرامین الهی است و اگر در راه باطل به کار گرفته شود علاوه بر این که تابعان خود مسئول هستند، سردمداران آن قدرت نیز مسئول گمراهی و تبعیت تابعان هستند.

ص: 72

رابطه «حقّانیت» و «مشروعیت» در حکومت

بحث پیرامون حقانیت و مشروعیت حکومت بدین معناست که چه کسانی صلاحیت و شایستگی

حکومت بر مردم را دارا هستند و بر اساس چه معیاری باید حقانیت حکومت را تشخیص داد؟ هم چنین، با توجّه به تلازم واژه حق و تکلیف، این پرسش مطرح می گردد که چه رابطه ای میان حقّانیتِ حکومت و تکلیفِ اطاعت از حکومت به وسیله مردم برقرار است؟

از لحاظ منطقی، میان حق حاکمیت و تکلیف، رابطه تضایف برقرار است؛ آن گاه که کسی حق داشت، طرف مقابل، تکلیف دارد که آن حق را رعایت کند. اگر پدر حق دارد به فرزندش دستور بدهد، پس فرزند باید از پدر اطاعت کند. بدین ترتیب آن گاه که می گوییم حاکم حق دارد فرمان بدهد، بدین معناست که مردم باید به دستورش عمل کنند؛ بنابراین، مشروعیت حکومت یعنی حق حکومت بر مردم.

در میان مردم، این باور وجود دارد که در هر جامعه ای کسانی حق دارند بر مردم حکومت کنند و کسان دیگری چنین حقّی را ندارند. پس اگر گفته شود فلان حکومت مشروع است، بدین معنا نیست که دستورهای آن حکومت لزوماً حق و مطابق با واقعیت است. حقّی که در این جا گفته می شود، مفهومی اعتباری است که در روابط اجتماعی مطرح می گردد.

مشروعیت به «حقانیت» اشاره دارد و عبارت است از توجیه عقلانی اعمال حکومت از سوی حاکم. به عبارت دیگر، مشروعیت یک ویژگی در نظام حکومتی است که حاکم به مدد آن، حکم رانی خویش را صحیح می داند و مردم به سبب آن تبعیت از حکومت را وظیفه خود می شمارند.

مشروعیت پاسخی به این پرسش هاست: چرا عده ای حقّ حکومت دارند و دیگران موظف به اطاعت از آنان اند؟ حاکم برای نافذ بودن حکمش چه ویژگی ها و صلاحیت هایی

ص: 73

را باید داشته باشد؟

این پرسش ها حاکی از آن است که در هر جامعه ای، بر مبنای باورهای رایج در آن جامعه، تنها عده ای صلاحیت حکم رانی دارند و اگر قانونی را وضع و یا امر و نهی می کنند، ناشی از حقی است که دارند و تبعیت ملت نیز ناشی از اعتقادشان به صلاحیت و شأنیت اعمال حکم رانی آنان است.

واژه مقابل مشروعیت، که ما را در فهم آن مدد می رساند، غصب [Usurpation] است. کسانی که حکومت را به ناحق غصب کرده اند سعی در کسب وجهه برای خود داشته، می کوشند با انتساب خود به خداوند و ارزش های دینی یا با به اطاعت کشاندن مردم مبنایی برای مشروعیت خود بیابند تا حکومت خویش را مشروع جلوه دهند. نتیجه آن که توجیه حاکم در جهت اِعمال حاکمیت خود و توجیه مردم مبنی بر پذیرش آن ناظر به مشروعیت است.

از آن جاکه هر حقی در اسلام ملازم تکلیفی است، حق حاکمیت به این معناست که مردم موظف به اطاعت از حاکمی هستند که حاکمیتش مشروع است. توضیح مطلب آن که نظر اسلام در برابر این پرسش - که آیا حکومت حق است یا تکلیف؟ و آیا حاکم حق حکومت دارد یا موظف است حکومت کند؟ - پاسخ می دهد که حکومت؛ هم حق است و هم تکلیف.

در نظر اسلام، کسی که واجد شرایط و معیارهای حکومت باشد، در شرایطی موظف است حکومت را بپذیرد. گویا منافاتی بین حق بودن و تکلیف بودن حکومت نیست؛ وقتی حکومت را نوعی حق بدانیم، حکومت متعلق به افراد معینی خواهد بود؛ اما این بدان معنا نیست که آن گروه ممتازند؛ زیرا در جامعه اسلامی همه فرصت آن را دارند که آن شرایط و معیارها را کسب کنند. بدین ترتیب، حق حاکمیت و تکلیف به اطاعت، با هم ملازم اند و بدون یک دیگر بی معنا. پس تفاوتی نیست بین این پرسش که چرا حاکم حق دارد دستور

ص: 74

دهد با این پرسش که چرا باید مردم از حاکم پیروی کنند و دستورهای او را اجرا نمایند.

اگر پذیرفتیم که اولاً: در هر جامعه ای باید حکومتی وجود داشته باشد و ثانیاً: حکومت به معنای تدبیر امور اجتماعی یک جامعه است، باید بپذیریم کسانی حق دستوردادن و حکم کردن دارند و در مقابل، مردم مکلف اند از دستورهای حاکم یا هیئت حاکمه اطاعت کنند. اگر دستوری در کار نباشد، دیگر حکومتی وجود نخواهد داشت. اگر دستور و اوامری باشد ولی کسی اطاعت نکند، حکومت بیهوده و بی معناست. به بیان دیگر، همان دلایل عقلی که رابطه رئیس و مرئوس یا امام و امت را توجیه می کند «که بدون چنین رابطه ای مصالح جامعه تأمین نمی شود» عیناً ثابت می کند که حاکم، حق حکم کردن دارد و مردم باید از او اطاعت کنند.

ملاک مشروعیت و حقانیت حکومت

در برابر این پرسش که ملاک مشروعیت حکومت چیست؟ پاسخ های گوناگونی ارائه شده است؛ برخی معیار مشروعیت حکومت را خداوند متعال می دانند و عدّه ای دیگر ملاک مشروعیت حکومت را خواست و اراده مردم می دانند و در قالب نظریه های گوناگون به تبیین دیدگاه خویش پرداخته اند. اکنون، به بررسی آرای مطرح درباره معیار مشروعیت حکومت (و بیان برخی اقوال بزرگان) می پردازیم.

الف) «خداوند» تنها منبع ذاتی مشروعیت

اشاره

آن چه در فرهنگ سیاسی اسلام به عنوان طلیعه این باب نورافشانی می کند، آن است که معیارِ مشروعیتِ یک حکومتِ حق، قدرت و اراده خداوند و امرِ اوست؛ چراکه بنا بر نصوص قطعی، از کتاب و سنت، حکومت از آنِ خداست و هیچ کس غیر از او حقِ حکومت بر انسان ها را ندارد. پس تنها در پرتو این تفکر اسلامی است که می توان برای مشروعیتِ حکومت توجیهی عقل پسندانه ارائه کرد. در این تفکر، از آن جا که اصلِ حکومت، حقِ خداست و همه انسان ها چون دانه های شانه نسبت به یک دیگر مساوی اند،

ص: 75

هیچ کس حقِ حکومت بر دیگری را ندارد.

آری، خداوند که صاحب حق و حاکم بر جهان است می تواند حکومت را تماماً یا به هر مقداری که می خواهد به شخصی عطا کند. تنها در این صورت است که حکومت آن شخص به جهت استناد آن به خدای متعال مشروعیت می یابد و مردم نیز موظف به تبعیت از آن هستند.

دلایل قرآنی بر حکومت و ولایت مطلق خداوند

بنابراین در این نگاه، مشروعیتِ حکومت و مشروعیتِ قدرت و سلطه، از منظر قرآن، تنها به خداوند نسبت داده می شود؛ زیرا آموزه های قرآنی بر این تأکید دارند که خداوند منشأ و خاستگاه هر چیزی اعم از قدرت و عزت و سلطه و ملک است. علم همه جانبه خداوند، خود منشأ و خاستگاه و پشتوانه توانایی های الهی بر تدبیر امور موجودات هستی و اِعمال قدرت و نفوذ وی می شود (هود/4-6)؛ این گونه است که خداوند بر هر چیز قادر و تواناست (بقره/148)؛ و حتی بر ملکوت و جان و باطن آنان تسلط و حکم فرمایی دارد (مومنون/88).

هم چنین حکومت و حاکمیت سیاسی نیز - که نوعی تصرف در امور مخلوقات است - از شئون ربوبیت شمرده می شود. آموزه توحید در ربوبیت الهی - چه در نظام تکوین و چه در نظام تشریع - هیچ مبدأ و منشأ دیگری را در عرض خداوند برنمی تابد. قرآن مجید در این باره می فرماید:

{إِنِ الْحُکْمُ إِلّا لِلَّهِ} (انعام/57)؛ «حاکمیت نیست مگر از آنِ خدا».

{إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یقِیمُونَ الصَّلاة وَ یؤْتُونَ الزَّکاة وَ هُمْ راکِعُونَ}

(مائده/55)؛ «همانا ولیّ و سرپرست شما خداوند است و فرستاده او و مؤمنان اند؛ همان کسانی که نماز به پا می دارند و در رکوع صدقه می پردازند».

3. {أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِی} (شوری/9)؛ «آیا برای خود اولیایی جز خدا

ص: 76

گرفته اند؟ همانا تنها خداوند صاحب ولایت است».

پس هیچ کس حق حاکمیت و تصرف در شئون اجتماعی مردم را ندارد؛ مگر آن که به دلیل معتبر شرعی، منصوب یا مأذون بودنش از سوی خداوند ثابت شده باشد. نصب یا اذن الهی می تواند به صورت مستقیم یا غیرمستقیم (از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله) یا اوصیای او علیهم السلام ) بیان شود.

از طرف دیگر، همه مسلمانان، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) را منصوب از سوی خداوند می دانند. این حقیقت را قرآن مجید در آیات متعدد بیان فرموده است. برخی از این آیات عبارت اند از:

{النَّبِی أَوْلی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ... } (احزاب/6)؛ پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است».

{أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ} (نساء/59)؛ خدا را فرمان برید و از پیامبر و

اولی الامر اطاعت کنید».

{وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکُونَ لَهُمُ الْخِیرَة مِنْ أَمْرِهِمْ... } (احزاب/36)؛ هیچ زن و مرد مؤمنی را نسزد که وقتی خدا و فرستاده اش حکمی کنند، در کار خویش اختیاری داشته باشد؛ و هر که نافرمانی خدای متعال و فرستاده اش کند، گمراه شده است».

هم چنین شیعه امامیه، بر اساس ادله قطعی، ائمه اطهار علیهم السلام را امامان منصوب به نصب خاص، از سوی پروردگار عالم می داند.

افزون بر این، عالمانِ شیعه، بر اساس ادله عقلی و نقلی، فقیهانِ عادل و باکفایت را منصوب از سوی شارع و نایبِ امام عصر(علیه السلام)در امر حکومت و رهبری سیاسی و اجتماعی امت در عصر غیبت می دانند.

چنان چه در کتاب کافی، عمر بن حنظله از امام صادق(علیه السلام) روایت می کند:

«... سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)- عَنْ رَجُلَینِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَینَهُمَا مُنَازَعَه فِی دَینٍ أَوْ مِیرَاثٍ فَتَحَاکَمَا إِلَی

ص: 77

السُّلْطَانِ وَ إِلَی الْقُضَاة أَ یحِلُّ ذَلِکَ قَالَ مَنْ تَحَاکَمَ إِلَیهِمْ فِی حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاکَمَ إِلَی الطَّاغُوتِ وَ مَا یحْکُمُ لَهُ فَإِنَّمَا یأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ کَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُکْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ یکْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی {یرِیدُونَ أَنْ یتَحاکَمُوا إِلَی الطّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ یکْفُرُوا بِهِ} قُلْتُ فَکَیفَ یصْنَعَانِ قَالَ ینْظُرَانِ إِلَی مَنْ کَانَ مِنْکُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا وَنَظَرَ فِی حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْکَامَنَا فَلْیرْضَوْا بِهِ حَکَماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمِنَا فَلَمْ یقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکْمِ اللَّهِ وَ عَلَینَا رَدَّ وَالرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَی اللَّهِ وَ هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْکِ بِاللَّهِ» (کلینی، کافی، ج1، ص67 1)؛ «... از امام صادق(علیه السلام) درباره دو نفر از شیعیان که میان آنان در مورد وام یا میراثی نزاع درگرفته و قضاوت را نزد حاکم ستمگر برده و از داوران وی حکم خواسته اند، سؤال کردم، آیا چنین کاری رواست؟ فرمود: هر کس در مورد حقّ یا باطلی قضاوت را نزد آنان ببرد، یقیناً داوری را نزد طاغوت برده است و چیزی را که حاکم به نفع وی داوری می کند هرچند حقّ مسلّم او باشد اگر بگیرد حرام است؛ زیرا آن را به حکم طاغوت گرفته و خدا فرمان داده است که مردم به طاغوت کفر ورزند. «می خواهند داوری را نزد طاغوت ببرند درحالی که دستور یافته اند که به آن کفر ورزند» سؤال کردم: پس چه کنند؟ فرمود: ببینند از میان شما هر کس حدیث ما را روایت نموده و در حلال و حرام ما نظر کرده و احکام ما را شناخته است باید به داوری او راضی شوند؛ زیرا من او را حاکم شما قرار داده ام و چون حکم کند و از او نپذیرد، چنان است که حکم خدا را سبک شمرده و ما را رد کرده باشد؛ و آن که ما را رد کند همچون کسی است که خدا را رد کرده باشد و در مرز شرک به خدا قرار دارد.

هم چنین در کتاب وسایل الشیعه و احتجاج، به نقل از امام حسن عسکری(علیه السلام)آمده است:

«عَنْ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِی(علیه السلام)فِی قَوْلِهِ تَعَالَی {فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیدِیهِمْ ثُمَّ یقُولُونَ

هذا مِنْ عِنْدِ اللّه} قَالَ .... فَأَمَّا مَنْ کَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَی هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یقَلِّدُوهُ... » (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج27، ص131؛ طبرسی، الاحتجاج،

ص: 78

ج 2، ص458)؛ از ابومحمد امام عسکری(علیه السلام)درباره آیه «فَوَیلٌ لِلَّذِینَ یکْتُبُونَ الْکِتابَ...» روایت شده که حضرت فرمود: هر کس از فقیهان که نفس خود را پاس دارد و دین خود را حفظ کند و به مخالفت با هواهای خویش برخیزد و فرمان خدا را اطاعت کند، بر عوام است که از او تقلید کنند؛ و این چنین کس نخواهد بود، مگر بعضی از فقیهان شیعه نه همه آنان.

البته این مسئله - که از آن به «ولایت فقیه» تعبیر می شود - به عصر غیبت اختصاص ندارد و در عصر حضور و بسط ید معصوم(علیه السلام)نیز امکان تحقق دارد؛ چنان که مالک اشتر از سوی امیر مؤمنان(علیه السلام)به ولایت مصر منصوب گردید.

بنابراین، این خداوند است که به هر کسی که بخواهد عزت، ملک و سلطنت می بخشد و از هر کسی که بخواهد سلب می کند؛ زیرا وی قادر و تواناست. بر این اساس هر کسی بر دیگری اگر بخواهد ولایتی داشته باشد می بایست برخاسته از ولایتِ الهی باشد (بقره/165 و 247؛ انعام/6؛ یوسف/21؛ کهف/39 و 84).

حکومت از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

بر اساس فرمایشات حضرت امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، اصل ضرورت نظم در جامعه، نفی ستمگری و نفی تسلط بیگانه بر مسلمانان، به عنوان دلایل ضرورت حکومت مطرح گردیده و ایمان به ذات اقدس الهی، پایه عدالت و ضامن اجرای آن ذکر شده است. مثلاً حضرت درباره اصل ضرورت نظم می فرماید: «مردم ناگزیر از امیر و حاکم اند یا نیکوکار و یا بدکار تا در سایه حکومت وی مؤمن به کار خویش پردازد و کافر نیز از مواهب زندگی بهره مند گردد و مردم زندگی خویش را در آن حکومت به سر برند و به وسیله وی اموال بیت المال جمع آوری شود و به کمک وی با دشمنان مبارزه گردد، جاده ها امن و امان شده و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود و نیکوکاران در رفاه و از دست بدکاران در امان باشند.» (نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه4).

ص: 79

هم چنین امام علی(علیه السلام) هدف از گرفتن افسار خلافت را نفی ستمگری می داند و فرمود: «اگر نبود عهدی که خداوند از دانشمندان گرفته است که در برابر شکم بارگی ظالم و گرسنگی مظلوم سکوت نکنند، من مهار شتر خلافت و حکومت را رها می ساختم و از آن صرف نظر می کردم.» (همان، خطبه3).

درباره اجرای عدالت نیز همین بس که وقتی امام علی(علیه السلام) حکومت و زمام امور را بعد از عثمان به دست گرفت به عنوان یک حاکم، وظیفه خود می دانست عدالت را پیاده کند و لذا می فرماید: «به خدا قسم، اگر با آن اموال، برای خودشان زن گرفته باشند و یا کنیزکان خریده باشند بازهم آن را به بیت المال و خزانه عمومی مسلمانان برمی گردانم؛ زیرا همانا در عدالت گنجایش و وسعت خاصی است که می تواند همه را در بر گیرد و در خود جای دهد و آن کس که بیمار است و اندامش نامناسب شده - در عدالت نمی گنجد - باید بداند که جایگاه ظلم و جور بر وی تنگ تر است.» (همان، خطبه15).

امام علی(علیه السلام) حکومت را یک وسیله می داند و تنها در صورتی ارزشمند است که وسیله اجرای عدالت و احقاق حقوق مردم باشد. بنابراین، حاکم باید شرایط خاصی را داشته باشد و بدون شرایط نمی تواند به عنوان حاکم اسلامی امور جامعه را به دست گیرد و بدون آن شرایط، حکومت هیچ فردی مشروعیت نخواهد داشت. چنان چه حضرت(علیه السلام)فرمود: «خداوند برای من به موجب این که ولی امر و حکم ران شما هستم حقی بر شما قرار داده است و برای شما نیز بر من همان اندازه حق است که از من بر شما، همانا حق وسیع تر چیزهاست که وصف آن گویند و مجال آن تنگ است برای عمل کردن و انصاف دادن - رفتن خط راست باریک، سخت است و تنگ - حق به سود کسی جریان می یابد مگر آن که به زیان او نیز جاری گردد و حقی از دیگران بر عهده اش ثابت می شود - همین طور- حقی بر زیان کسی جاری نمی شود مگر این که به سود او نیز جاری می گردد.» (همان، خطبه216).

ص: 80

همان طور که قرآن کریم حاکم و سرپرست جامعه را امین و نگهبان جامعه معرفی می کند و حکومت را امانت دانسته که به او سپرده شده و باید آن حق را ادا نماید، برداشت ائمه علیهم السلام و شخص امام علی(علیه السلام) نیز چنین است. چنان چه امام علی(علیه السلام) در نامه های خود به فرماندارانش چنین می فرماید: «مبادا چنین پنداری که امارتی که به تو سپرده شده است شکاری است که به چنگ افتاده است، نه بلکه امانتی است که به گردنت گذاشته شده است و مافوق تو رعایت و نگهداری حقوق مردم را از تو می خواهد.» یا در فرمان معروف حضرت(علیه السلام)به مالک اشتر ذکر فرمود: «مگو من اکنون بر آنان مسلط هستم از من فرمان دادن است و از آن ها اطاعت کردن که این عین راه یافتن فساد در دل و ضعف در دین و نزدیک شدن به سلب نعمت است.» هم چنین در بخشنامه ای که امام(علیه السلام)به مأموران جمع آوری زکات می نویسد می فرماید: «به عدل و انصاف رفتار کنید، به مردم درباره خودتان حق بدهید و در برآوردن حاجات مردم تنگ حوصلگی نکنید که شما خزانه داران مردم و نمایندگان آن ها و سفیران امام هستید.» (همان، نامه5).

ولایت اولیای الهی

در مسئله مشروعیتِ حکومت از منظر قرآن و عترت علیهم السلام ، می توان تاریخ اسلام را به سه دوره تقسیم کرد:

1. دوران حاکمیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)؛

2. دوران حضور امام معصوم علیهم السلام؛

3. دوران غیبت امام معصوم علیهم السلام.

که با توجه به آیات متعدد و مختلف قرآن کریم و روایات مأثور و صحیح از اهل بیت(علیهم السلام)، حاکمیت و حکومت برای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) سپس ولی فقیه - که همگی در طول ولایت و حکومتِ خدای متعال هست - ثابت می گردد.

بنابراین تأکید بر «ولایت» ازآن روست که اِعمال قدرت نمی تواند بیرون از دایره اِعمال

ص: 81

ولایت باشد؛ زیرا هرکسی با اِعمال قدرت، در حقیقت اِعمال ولایت می کند، درحالی که بر اساس اصل اولی عقلی و نقلی، هیچ کسی را بر کسی سلطه و ولایت نیست. از این اصل نخست تنها کسانی خارج می شوند که دلیل بر ولایت آنان ثابت باشد. ازجمله این کسان می توان به والدین اشاره کرد که نسبت به فرزندان خویش ولایت دارند. در حوزه عمل اجتماعی و سیاسی نیز - که اِعمال قدرت می شود - تنها کسانی که ولایت آنان ثابت و اثبات شده است می توانند اِعمال ولایت کنند.

به نظر می رسد که مردم می توانند بخشی از حقوق خود را واگذار کرده و ولایت دیگری را برای خودپذیرا شوند؛ اما نکته این است که انسان ها نمی توانند برخی از امور را به دیگری یا نهادی واگذار کنند؛ زیرا این امور از نظر قرآن بیرون از دایره واگذاری است. ازجمله این که انسان ها نمی توانند حق آزادی خود را واگذار کرده و یا بفروشند و یا این که جان خود را واگذار و یا به فروش رسانند. پس دایره واگذاری های حقوق نیز محدود می شود. سخن این است که آیا انسان ها می توانند حق ولایت خویش بر نفس و جان خود را به دیگری یا نهادی واگذار کنند؟ برخی از صاحب نظران اسلامی بر این باورند که انسان ها می توانند این حق را واگذار کنند؛ بنابراین، دیگری یا نهادی می تواند با پذیرش ولایت واگذاری

دیگران، اِعمال قدرت و ولایت کند. بر این اساس می توان از دو منبع جداگانه ولایت و قدرت سخن گفت که به شخص یا نهادی واگذار می شود. به این معنا که دولت های قانونی و مشروع ازنظر مشروعیت دینی و سیاسی، می توانند حاکمیت و اقتدار خود را از دو طریق ولایت انتصابی از سوی خداوند یا انتخابی از سوی مردم به دست آورند.

اما برخی دیگر از صاحب نظران اسلامی بر این باورند که انسان ها نمی توانند این حق را واگذار کنند.

ب) آرای عمومی

اشاره

آرای عمومی در اندیشه حکومت اسلامی دارای جایگاه خاصی است؛ مسئله مشارکت

ص: 82

مردمی و گزینش حاکمان به وسیله آن ها از لحاظ نظری از سال ها دور در حکومت دینی مطرح بوده است و از لحاظ عملی نیز چنین رویه ای همواره به کار گرفته شده است، اندیشه ای که آرای عمومی را عنصر مهم و تنها در تحقق حکومت می دانسته است. بی شک، اگر مردم نسبت به حکومت تمایل نداشته و در جهت تحقق آن نکوشند، تحقق حکومت نیز امکان پذیر نخواهد بود؛ تنها با موافقت آرای عمومی نسبت به حکومت است که آن حکومت می تواند عینیت یابد، چنان که درباره حکومت نبوی(صلی الله علیه و آله) چنین بود که مردم آن را خواستند و لباس عینیت و تحقق بر آن پوشاندند و اگر اقدام نمی کردند، حکومت نبوی محقق نمی شد.

در مقابل، عدم موافقت آرای عمومی با حکومت علوی(علیه السلام)سبب عدم تحقق آن تا 25 سال شد؛ اما این مسئله بدین معنا نیست که مقبولیت و توجه آرای عمومی به شکل گیری حکومتی مشروعیت ساز هم باشد، چنان که مشروعیت آفرین نبودن پذیرش عمومی هیچ گاه سبب بی اعتنایی به آرای عمومی نیست.

بنابراین، در اندیشه حکومتی اسلام، تحقق حکومت متوقف بر یگانه عنصر مقبولیت عمومی است. با این حال، مشروعیت آن از جانب خدای تعالی است. ازاین روست که ولایت امام علی(علیه السلام) در 25 سال سکوت، مشروعیت داشت، هرچند مردم تکیه به اغیار زدند. بر این اساس، می توان از این دیدگاه سیاسی اسلام به «مردم سالاری دینی» تعبیر کرد.

نظرات علمای مشهور معاصر

الف) امام خمینی رحمه الله علیه به این رویکرد اعتقاد داشتند و در این زمینه چنین می فرماید:

«حاکمیت منحصر به خداست و قانون، فرمان و حکم خداست... اگر رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) خلافت را عهده دار شد، به امر خدا بود ... کسی جز خدا حق حکومت بر کسی را ندارد. حق قانون گذاری ندارد. به حکم عقل، خدا باید خود برای مردم حکومت تشکیل دهد و قانون وضع کند، اما قانون همان قوانین اسلام است که وضع کرده.» (امام خمینی،

ص: 83

ولایت فقیه، ص44).

امام راحل رحمه الله علیه اصل مراجعه به آرای عمومی را عامل فعلیت بخشی و استحکام دهی به حاکمیت می داند و همواره این عامل پایه های قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران خواهد بود. ایشان در این باره می فرماید:

«جمهوری به همان معنایی که همه جا جمهوری است، لکن این جمهوری بر یک قانون اساسی متکی است که قانون اسلامی می باشد.» (امام خمینی، صحیفه نور، ج4، ص479).

ب) از دیدگاه مقام معظم رهبری، مشروعیت نظام اسلامی الهی بوده، به نصب از سوی خداوند متعال با واسطه امام معصوم(علیه السلام)است و خواست و رأی مردم در تحقق و عینیت بخشیدن به آن تأثیرگذار است ولی مشروعیتی به نظام اسلامی نمی بخشد. در این جا به چند نمونه از بیانات ایشان در این باره اشاره می کنیم:

«اگر کسی که برای حکومت انتخاب می شود از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همه مردم هم که بر او اتفاق کنند، ازنظر اسلام، این حکومت حکومت نامشروعی است.»

«پایه مشروعیت حکومت فقط رأی مردم نیست، پایه اصلی، تقوا و عدالت است، منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کآرایی ندارد، لذا رأی مردم هم لازم است.»

«در مردم سالاری دینی و در شریعت الهی، این موضوع مطرح است که مردم باید حاکم را بخواهند تا او مورد قبول باشد و حق داشته باشد که حکومت کند. [مسلمان] می گوید: چون مسلمانم، چون به اسلام اعتقاد دارم و چون در منطق اسلام رأی مردم بر اساس کرامت انسان پیش خدای متعال معتبر است [رأی می دهم]. در اسلام هیچ ولایتی و حاکمیتی بر انسان ها مقبول نیست، مگر این که خدای متعال مشخص کند ... آن وقتی این ولایت مورد قبول است که شارع آن را تنفیذ کرده باشد و تنفیذ شارع به این است که آن کسی که ولایت را به او می دهیم «در هر مرتبه ای از ولایت» باید اهلیت و صلاحیت یعنی عدالت و تقوا داشته باشد و مردم هم او را بخواهند. این منطق مردم سالاری دینی است

که بسیار

ص: 84

مستحکم و عمیق است.» (بیانات مقام معظم رهبری، در تاریخ 26/09/82).

«نظام اسلامی بدون تمایل مردم، بدون رأی مردم، بدون خواست مردم تحقق پیدا نمی کند، امکان عمل پیدا نمی کند.» (همان، در تاریخ 9/6/79).

«بدون آرای مردم، بدون حضور مردم و بدون تحقق خواست مردم، خیمه نظام اسلامی سرِ پا نمی شود و نمی ماند.» (همان، در تاریخ 14/3/78).

این سخنان به خوبی بیانگر ملاک مشروعیت حکومت و جایگاه و نقش مردم در نظام اسلامی ازنظر ایشان است؛ بنابراین معقول ترین و مقبول ترین نوع مشروعیت حکومت، آن است که هم از سوی خداوند متعال تأیید شود و هم از پشتوانه مردمی برخوردار باشد.

ج) آیت الله مصباح یزدی نیز در این باره چنین می نویسد:

در باب نقش مردم در حکومت اسلامی در زمان غیبت و نظام ولایت فقیه سه نظر وجود دارد:

اول. نظری که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خدا و امام زمان(علیه السلام)است؛ تعیین شخص و مصداق آن هم باید به نوعی به امام زمان(علیه السلام)انتساب پیدا کند، امّا تحقّق عینی و استقرار حکومتش بستگی به قبول و پذیرش مردم دارد.

دوم. نظری که معتقد است اصل مشروعیت حکومت و حاکمیت فقیه در زمان غیبت به نصب عام از طرف خدا و امام زمان(علیه السلام)است، اما تعیین شخص آن و هم چنین تحقّق و استقرار حکومتش بسته به رأی و انتخاب مردم است.

سوم. نظری که به صورت یک احتمال مطرح شده که بگوییم در زمان غیبت امام زمان(علیه السلام)حتّی اصل مشروعیت فقیه و حکومتش نیز منوط به پذیرش و قبول مردم است.

... به اعتقاد ما نظر صحیح از میان سه رأی مطرح شده در این زمینه همان نظر اول است که معتقد است اصل تشریع حکومت و حاکمیت فقیه از طرف خداوند و امام زمان(علیه السلام)است و هم چنین تعیین شخص آن هم باید به نوعی به امام زمان(علیه السلام)و اجازه آن

ص: 85

حضرت انتساب پیدا کند امّا تحقّق و استقرار حاکمیت و حکومتش بستگی به قبول و پذیرش مردم دارد. (مصباح یزدی، حکیمانه ترین حکومت، ص64 - 66).

نکته ای مهم در انواع ولایت

این مسائل و مطالبی که مطرح شد و بین دانشمندان و علماء مورد بحث و بررسی قرار می گیرد درباره مرحله حکومت و ولایتِ تشریعی است، ولی فضا و شرایط ولایتِ تکوینی متفاوت است و ولایت تکوینی فقط از آنِ خداست و یا از آنِ کسی که فقط خداوند به او عطا فرماید و در این قسم، آراء و انتخاب و خواست مردم هیچ تأثیر و دخالتی ندارد.

ارکان تحقق حکومت اسلامی

تصویر

ج)خواست مردم

اشاره

بنا بر نظریات سه گانه «قرارداد اجتماعی، رضایت و اراده عمومی» معیار مشروعیت، خواست مردم است. ازاین رو، اگر مردم خواستار حکومتی نبودند، آن حکومت نامشروع می گردد، هرچند آن حکومت حافظ مصالح مردم و مدافع ارزش های اخلاقی باشد (مصباح یزدی، پرسش ها و پاسخ ها).

ص: 86

انواع نظریات در این دیدگاه
الف) نظریه قرارداد اجتماعی

این نظریه در پیِ تبیین خاستگاه دولت می باشد و بنیاد این نظریه بر این فرض استوار است که انسان پیش از تشکیل دولت و سازمان سیاسی، در حالت و وضعیتی زندگی می کرد که از آن به «وضع طبیعی» یاد می کنند. در این وضعیت، هیچ گونه قدرت سیاسی وجود نداشت تا قوانین و مقررات را وضع کند و به اجرا درآورد. قانونی نبود تا به زندگی افراد سامان بدهد؛ تنها قانون موجود و تنظیم کننده رفتار و اعمال انسان ها قانون طبیعی بود، بدین معنا که هر انسان زندگی خاص خود را داشت و تنها از آن قواعد رفتاری اطاعت می کرد که می اندیشید برای پیروی کردن مناسب است. وضع طبیعی اشاره به وضعیتی دارد که پیش از نهاد حکومت بوده است و پس از آن، انسان ها، به هر دلیل تصمیم گرفتند این وضعیت را ترک کنند و یک جامعه مدنی مبتنی بر قرارداد اجتماعی را بر پا دارند.

بنابراین، طبق نظریه قرارداد اجتماعی، دولت محصول کوشش سنجیده انسان جهت برقراری نظم، امنیت و آزادی است؛ این دولت، اقتدار خود را از رضایت مردمی می گیرد که از راه یک قرارداد اجتماعی به او اعطا شده است. این نظریه اولین بار از طرف حقوقدان نامی هلندی به نام «هوگو کروسیوس» اظهار گردید سپس به وسیله اندیشمندان دیگری همچون «هابز»، «لاک» و «روسو» که همه از طرفداران حقوق طبیعی بودند، تشریح گردید.

ب) نظریه رضایت

مطابق نظریه رضایت، چنان چه شهروندان جامعه از حکومتی راضی بودند، اطاعت از دستورات حکومت به آنان لازم است. طبق این نظریه، رضایت افراد سبب الزام سیاسی است. پس رابطه ای دوسویه برقرار است: حق حکم راندن برای حاکم از یک سو، و لزوم اطاعت شهروندان از یک حکومت یا نظام سیاسی از سوی دیگر. نظریات متعددی در

ص: 87

تبیین مسئله فوق مطرح شده است. مدعای این نظریه که به نظریه رضایت مشهور می باشد، به اجمال این است: «مشروعیت حکومت ها و الزام شهروندان به اطاعت از آن ها، مبتنی بر رضایت ایشان نسبت به حکومت و قوانین و قراردادهایش می باشد» این نظریه به وسیله جان لاک ارائه شده است.

ج) نظریه اراده عمومی

این نظریه بر این مبنا استوار است که اگر همه مردم یا اکثریت آنان خواهان حاکمیت افرادی باشند حکومت آن افراد مشروع می شود. در این نظریه، معیار مشروعیت، خواست مردم است.

د) عدالت یا مطلق ارزش های اخلاقی

اشاره

اگر معیار مشروعیت حکومت را عدالت و رعایت ارزش های اخلاقی قرار دهیم، هرچند اعتبار و

مشروعیت دستورها و قوانین عادلانه حکومت را توجیه نموده ایم، چگونه می توانیم مشروعیت شخص حاکم یا گروه حاکم بر جامعه را اثبات نماییم؟ به عبارت دیگر؛ وقتی قانون و دستوری عادلانه بود، اجرایش الزامی است اما چرا اجرای این قانون به دست شخص حاکم باشد؟ عادلانه بودن فرمان، توجیه گر حکومت به دست شخص یا گروه خاصی نیست. اکنون، به بررسی نظریات ارائه شده پیرامون عدالت و ارزش های اخلاقی می پردازیم.

بررسی نظریات ارائه شده پیرامون عدالت و ارزش های اخلاقی
الف) نظریه عدالت

«جان رالز» در میان اندیشمندان قرن بیستم به لحاظ توجه به فلسفه سیاسی، دارای جایگاه ویژه ای است. تدوین نظریه ای از عدالت بر پایه آموزه های لیبرالی، اگرچه از سوی فلاسفه قبلی عرضه شده بود، به وسیله جان رالز عمق و جامعیت پیدا کرد، به گونه ای که اثر او را با آثار فلاسفه بزرگی مانند «کانت» مقایسه کرده اند. در نظریه عدالت رالز، نظریات

ص: 88

اخلاقی و سیاسی در ارتباط با هم بحث شده اند و برای شرح آن ها از علومی مانند اقتصاد و روان شناسی نیز استفاده شده است. هدف رالز از ارائه تئوری عدالت، تعریف و دفاع از مفهوم خاص عدالت اجتماعی و اخلاقی و نظام مند از عدالت لیبرالی است. رالز، از بین پارادایم های مختلف فکری، فلسفه اخلاق کانت را به عنوان مبحثی قابل توجه برای احیای اصول لیبرالی انتخاب کرد و از عناصر کانتی، مانند آزادیِ انسان و عاملِ اخلاقی استفاده نمود و نقطه عزیمت خود را نقد مکتب فایده گرایی قرار داده است.

عدالت در دیدگاه فایده گرایان، بر مدار و محور «خیر» می چرخد؛ در این نگرش به مفهوم «حق» کم تر توجه می شود. از این جهت، دیدگاه فایده گرایان، عدالتِ مکانیسمی به حساب می آید که زیاده طلبی و لذت جویی افراد را کنترل می کند و نابرابری را در سطح اجتماع بر اساس «نظام توزیع خیرات» تعدیل می نماید.

نتیجه آن که فایده گرایان حصول منفعت را غایت عدالت می دانند. رالز به انتقاد از این دیدگاه می پردازد و معتقد است که انسان فی نفسه غایت است. پس باید به دنبال تحقق فضیلت انسان باشیم نه به دنبال حصول منفعت. رالز با توصیف ویژگی های جامعه لیبرال آمریکا در دهه 70 این سؤال را مطرح می کند که با توجه به نظام سرمایه داری که بر جامعه لیبرالی حاکم است و موجب نابرابری، تبعیض و فقر می شود چگونه می توان با حفظ پویایی آن، از نابرابری به برابری رسید؟ در این جامعه تا چه حد انسانیت افراد قابل نجات است، به طوری که زندگی شان ارزش زندگی داشته باشد؟

ب) نظریه ارزش های اخلاقی

این نظریه بر آن است که مشروعیت یک حکومت، در گرو آن است که حکومت بر ای سعادت افراد جامعه و برقراری ارزش های اخلاقی تلاش کند و دلیل لزوم پیروی مردم از حکومت این است که حکومت به دنبال سعادت آنان است. بر مبنای این نظریه، عدالت و بسط ارزش های اخلاقی منشأ الزام سیاسی است. اگر حکومت برای سعادت افراد جامعه و

ص: 89

بسط ارزش های اخلاقی در جامعه بکوشد، مشروع قلمداد می شود. از نظر تاریخی، ایده عدالت از سوی افلاطون عرضه شد و به طبقه بندی وی از حکومت ها در آن زمان منتهی گشت. ارسطو پیگیری مصالح مشترک در قبال مصلحت شخصی را معیاری برای مشروعیت حکومت قلمداد می کرد. از نظر ارسطو، مشروعیت حکومت تا زمانی دوام دارد که حکومت از مرز عدالت و درستی خارج نشود و در نتیجه اگر حکومت به فساد کشیده شود و در آن درستی و فضیلت پاس داشته نشود، مشروع نیست. افلاطون قانونی را مشروع می داند که قادر به رفع مشکلات جامعه و ایجاد عدالت در جامعه شود و حاکم مطلوب را حکیمانی می داند که به قانون خوب دست رسی داشته باشند. به نظر می رسد معیار عدالت و ارزش های اخلاقی تنها مشروعیت قوانین و اوامر حکومتی را اثبات می کند؛ اما در این نظریه، در مورد مشروعیت حاکمان سخنی به میان نیامده است. به عبارت دیگر؛ این نظریه پاسخ این سؤال را که حاکم بر اساس چه معیار و مجوزی اِعمال حاکمیت می کند، نمی دهد.

نکته دیگر آن که باید روشن گردد که معیار عادلانه بودن قانون چیست. آیا صِرف این فرض که قوانین کشف شده از سوی حکیم عادلانه و خوب است، کفایت می کند؟ به نظر می رسد اگر قانون مستند به وحی نباشد، حتی اگر حکیم آن ها را وضع کند، بی شک، اغراض نفسانی در آن دخالت می کند. ما معتقدیم که قانون الهی چون از جانب خداوند است، خداوندی که به ابعاد وجودی و نیازهای انسان و بر مبنای مصالح و مفاسد واقعی انسان آگاه است، می تواند ضامن سعادت و بسط عدالت در جامعه باشد.

نتیجه

1. بر اساس عقل و نقل، اصل حکومت و ولایت مطلق ذاتی، فقط برای خدای متعال است.

2. اصل اولی برای مردم، عدم ولایت بر دیگری است.

ص: 90

3. ولایت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل بیت(علیهم السلام) به اذن و نص الهی بوده و از لحاظ امر تکوینی به صورت رابطه طولی است؛ زیرا امر تشریع فقط مخصوص خدای متعال می باشد.

4. ولایت و حکومت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از نوع تشریعی با وحی بود و ولایت اهل بیت(علیهم السلام) از نوع تبیین است و ولایت ولی فقیه نیز در امتداد ولایت اهل بیت(علیهم السلام) و از همان نوع تبیین می باشد.

5. در ولایت معصومین علیهم السلام سه جنبه مطرح است:

الف) مسائل شخصی معصومین علیهم السلام ؛

ب) مقام عصمت؛

ج) مناصب اجتماعی حکومتی؛ که ولایت فقیه در جنبه سوم آن جای دارد.

6. معیار سنجش و حقانیت حکومت، بنا بر مکاتب گوناگون، موارد مختلفی می تواند باشد که ما به چهار مورد از آن اشاره کردیم:

الف) خداوند، تنها منبع ذاتی مشروعیت؛

ب) آرای عمومی؛

ج) خواست مردم؛

د) عدالت یا مطلق ارزش های اخلاقی؛

که از این موارد تنها معیار اول، بنا بر دلایل عقلی و نقلی، مورد پذیرش قرار گرفت و بقیه موارد با نقدهایی روبروست.

7. بر اساس عقل و نقل، ارکان تحقق حکومت اسلامی عبارت اند از:

الف) قانون الهی؛

ب) رهبر و راهنمای الهی؛

ج) مقبولیت مردم.

8. «مردم» در حکومت اسلامی، فقط در جنبه تحقق و فعلیت حکومت تأثیر دارند و

ص: 91

نه در مشروعیت آن؛ زیرا مشروعیت حکومت فقط از طرف خداست.

9. «ولایت و حکومت» برای حاکم شرع و ولی فقیه، از نوع «تکلیف» است و نه حق؛ زیرا حق قابل بخشش و قابل انتقال و قابل فسخ است، ولی تکلیف این طور نیست و باید به تکلیفش که از سوی خدا مقرر شده عمل نماید و چون حقانیت و مشروعیت از طرف خداست حتی برای تعیین جانشین و حاکم بعدی نیز باید بر اساس معیار الهی و دستورات خداوند عمل کرد.

10. لازم است به خاطر اهمیت این موضوع مهم و کاربردی و چالشی، بر اساس آیات قرآن کریم و روایات اهل بیت(علیهم السلام) (به خصوص از شیوه حکومت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام) و نیز با استفاده از سیره حکومتی منجی عالم حضرت مهدی علیه السلام )، مقالات متعددی در ابعاد گوناگون و در موارد اشتراک و افتراق آن، توسط محققین علوم قرآنی، فقهی، تاریخی، سیاسی و علوم نگاشته شود و هم چنین نظرات و کتاب های مهم و پایه بزرگان دینی و صاحب نظران سیاسی، مورد بحث و بررسی عمیق تری قرار گیرد.

ص: 92

منابع

اشاره

کتاب ها

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. خمینی، سید روح الله (و دیگران)، حکومت جمهوری اسلامی، فدک، قم، [بی تا].

2. خمینی، سید روح الله، ولایت فقیه، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373ش.

3. خمینی، سید روح الله (بی تا)، صحیفه نور، مرکز مدارک فرهنگی.

4. بهشتی، احمد، حکومت در قرآن، دفتر نشر پیام، [بی جا]، 1360.

5. جمعی از نویسندگان، حکومت جهانی، محور گسترش یا محور انقلاب اسلامی، دفتر مجامع مقدماتی فرهنگستان علوم اسلامی، قم، 1367.

6. جمعی از نویسندگان، حکومت در اسلام، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1366.

7. جوادی آملی، عبدالله، ولایت فقیه ولایت فقاهت و عدالت، انتشارات اسراء، قم، [بی تا].

8. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، نشر مرتضی، مشهد، 1403 ق.

9. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1409 ق.

10. قاضی زاده، کاظم، خطوط کلی اندیشه های سیاسی امام خمینیرحمه الله علیه، مرکز تحقیقات استراتژیک، تهران، 1373.

11. کلینی، ابوجعفر محمد بن یعقوب، الکافی، دار الکتب الإسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1407 ق.

12. مرکز صهبا، ولایت و حکومت (برگرفته از بیانات مقام معظم رهبری)، نشر مؤسسه جهادی، [بی جا]، [بی تا].

13. مصباح یزدی، محمدتقی، پرسش ها و پاسخ ها، ج1، مؤسسه امام خمینی، قم، [بی تا].

14 مصباح یزدی، محمدتقی، حکومت اسلامی و ولایت فقیه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ سوم، 1373.

15. مصباح یزدی، محمدتقی، حکیمانه ترین حکومت (کاوشی در نظریه ولایت فقیه)، مؤسسه امام خمینی، قم، [بی تا].

ص: 93

مقالات

16. ابراهیم زاده آملی، نبی الله، منشأ مشروعیت حکومت در اندیشه سیاسی اسلام و امام خمینیرحمه الله علیه، نشریه حکومت اسلامی، شماره 15، 1379.

17. قدردان قراملکی، محمدحسن، مشروعیت حکومت اسلامی از منظر شهید مطهری، بخش اول، مجله نامه مفید، شماره 17، بهار 1378.

سایت ها

18. سایت آثار آیت الله مصباح یزدی: www.mesbahyazdi.ir

19. سایت آثار آیت الله جوادی آملی: www.javadi.esra.ir

20. سایت اطلاع رسانی حوزه: www.hawzah.net

21. سایت اطلاع رسانی پرتال امام خمینیرحمه الله علیه: www.imam - khomeini.ir

22. سایت پرسمان، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها: www.porsemani.ir

23. سایت پژوهشکده فرهنگ و معارف قرآن: www.maarefquran.ir

24. سایت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی: www.ensani.ir

25. سایت پژوهشگاه فرهنگ و معارف اسلامی: www.cissi.ir

26. سایت دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای: www.khamenei.ir

27. سایت دفتر مقام معظم رهبری: www.leader.ir

28. سایت نورمگز (مجلات تخصصی نور): www.noormags.ir

ص: 94

3. حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)

اشاره

(با نگرشی بر نظام عزل و نصب مدیران در جامعه اسلامی)

هادی ابراهیمی(1)، سید معصوم باقرپور(2)

ص: 95


1- . دکتری علوم سیاسی دانشکده صدا و سیما؛ Ebrahimih56@yahoo.com
2- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه؛ Bagherpor.mpnu@gmail.com

ص: 96

چکیده

هدف این نوشتار، بررسی و بیان حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)است. ضرورت این تحقیق، آسیب شناسی عزل و نصب های غیرمنطقی و کاربرد نتایج آن براساس موازین دینی و حکومت علوی در جامعه اسلامی است. روش تحقیق، از نظر هدف توسعه ای و از نظر شیوه گردآوری داده ها، توصیفی - تحلیلی است و بر همین اساس، با تحلیل محتوای مضامین خطبه ها، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه، با تکیه بر روش خانواده احادیث نهج البلاغه و نظام مندکردن آن در چارچوب دستگاه یا نهاد عزل و نصب، به سؤال های پژوهش پاسخ داده شده است. در ادامه جهت تایید مدل، از روش دلفی استفاده شد و 30 نفر از خبرگان دانشگاهی و حوزوی در پنل دلفی شرکت داده شدند و پس از دو مرحله انجام فن دلفی نتایج به اشباع رسید. یافته های تحقیق حاکی از آن است که در نظام علوی،

رعایت اصول ایجابی (حریم داری، صراحت و صداقت، پایبندی به کیفیت، استخدام وسیله، اعتدال و میانه روی و تکریم) لازم و اصول سلبی (نفی خودکامگی، قدرت طلبی، شتاب زدگی، سستی گزینی، نفی شهوت تغییر) خط قرمز کارگزاران در عزل و نصب است که اصول ایجابی باید ثابت و اصول سلبی باید از آن ها پرهیز و به طور کلی نفی گردند.

کلیدواژه ها: اصول سلبی، اصول ایجابی، امام علی(علیه السلام)، سیره، حاکمیت سیاسی، عزل و نصب، نهج البلاغه.

ص: 97

1. مقدمه

حاکمیت و سیاست در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر مبنای خاستگاه مفهومی الهی است که امام علی(علیه السلام) چهارده قرن پیش در خطبه ها، نامه ها، حکمت ها به آن تاکید نموده است. به کارگیری مبانی، اصول و شاخصه های آن امری است لازم و ضروری که می باید برای تحقق جامعه ای پویا و موفق بیش از پیش مورد توجه دولت مردان، کارگزاران و نخبگان نظام اسلامی قرار گیرد و عامل توسعه این روند آگاهی، شناخت، درک صحیح و داشتن تصویری روشن از مبانی، اصول و شاخصه های حاکمیت و سیاست ایشان در یک نظام اسلامی است.

اهمیت تبیین صفات و خصوصیات مدیران از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) را می توان به این صورت توضیح داد که در اندیشه حضرت علی(علیه السلام) هیچ خطری برای جامعه اسلامی هم چون خطر بر سر کار آمدن افراد فاقد اهلیت یا کم صلاحیت نیست. آن حضرت در نامه ای به مصریان که همراه با مالک اشتر فرستاد، هنگامی که او را حکومت آن سرزمین گمارد، چنین هشدار داده است: «من بیم آن دارم که نابخردان و نابکاران، زمام امور این ملت را به دست آرند و مال خدا را دست به دست گردانند و بندگان او را بردگان خود گیرند و با صالحان به دشمنی برخیزند و فاسقان را حزب خود قرار دهند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه62).

سیره امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه براساس آن چه به عنوان رفتارشناسی و راه و رسمی نقل شده، می توان استخراج کرد، زیرا آن چه امام(علیه السلام) به آن سفارش کرده، اموری است که خود پیش از سفارش به دیگران به آن عمل کرده است و آن چه را که از آن پرهیز داده، اموری است که خود پیش از پرهیزدادن دیگران از آن دوری نموده است، ازاین رو این گونه سفارش ها و آموزه ها نیز از سنخ رفتارشناسی و راه و رسم امام(علیه السلام) است (دلشاد تهرانی، رخساره خورشید، ص52).

ص: 98

امام علی(علیه السلام) با استفاده از خطبه ها به صورت اعلان عمومی و در بخش نامه ها با اعلان خصوصی و در حکمت ها و کلام قصار، به سؤالات پاسخ می دهد.

2. پیشینه

در راستای این پژوهش، محققان در گذشته مطالعاتی را انجام داده اند که به برخی از آن ها اشاره می شود.

1. آقاجانی، در پژوهشی به «تبیین ویژگی های مدیران از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه» پرداخته است. در این پژوهش معیارهای مدیران جامعه اسلامی از نظر حضرت علی(علیه السلام) در سه دسته معیارهای تخصصی، ارزشی و مکتبی طبقه بندی شدند. معیارهای تخصصی بر انجام موفقیت آمیز شغل دلالت داشتند. معیارهای ارزشی به ابعاد هنجاری عملکرد مدیران مربوط می شد و معیارهای مکتبی بر ضوابط خاص اسلام برای مدیریت اشاره داشت.

2. ربیعی پور و صمدی وند، به مطالعه «سیاست مدیریتی و ویژگی مدیران در نهج البلاغه» پرداخته اند. این پژوهش که متاثر از دیدگاه امیرالمؤمنان علی(علیه السلام) می باشد، به بررسی صفات مدیران و تعامل آن ها با مردم و همکاران پرداخته و مهم ترین ویژگی مدیریتی از جمله تقوی، عدالت اجتماعی، وفاداری، سعه صدر، شایستگی مدیریتی و.. را از دیدگاه نهج البلاغه بیان می دارد.

3. موسی زاده و عدلی، به «بررسی معیارهای انتخاب مدیران براساس نهج البلاغه» پرداخته اند. این پژوهش تلاش کرده است تا ضمن روشن ساختن مفهوم شایستگی و فرایند شایسته سالاری، با استفاده از روش تحلیل محتوا به بررسی معیارهای انتخاب و انتصاب مدیران شایسته، با عنایت به کلام گهربار مولای متقیان در کتاب نهج البلاغه بپردازد که معیارهایی چون ایمان تقوا، اعتقاد به آخرت، حسن سابقه، صلاحیت خانوادگی و تجربه کاری شناسایی شد.

ص: 99

4. پورطهماسبی و تاجور، در تحقیقی تحت عنوان «ویژگی ها و وظایف کارگزاران در نهج البلاغه» نشان داده اند که حضرت علی(علیه السلام) پس از انتخاب مدیران خود، مستقیم و بدون واسطه بر آن ها نظارت می کردند و آنان را از هرگونه کوتاهی در انجام وظایف محوله برحذر می داشتند.

5. قربان نژاد و عیسی خانی، با مطالعه «الگوی شایستگی براساس نهج البلاغه امام علی(علیه السلام)» به این نتایج رسیده اند که بر مبنای نهج البلاغه، الگوی شایستگی مدیران در قالب پنج شایستگی: تقوی مداری، امانت داری، عدالت ورزی و انصاف، تصمیم گیری و رفتاری - اخلاقی قابل ارائه است.

6. زیدی به پژوهشی با عنوان «علل و عوامل عزل و نصب کارگزاران در نهج البلاغه» پرداخته است. این پژوهش در سه بخش، به ملاک های عزل و نصب مدیران حکومتی براساس کلمات امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه پرداخته است.

بررسی پژوهش های انجام شده نشان می دهد که هیچ یک از پژوهش های انجام شده به مقوله عزل و نصب مدیران از دیدگاه نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) نپرداخته اند و رویکرد پژوهش جاری به عزل نصب مدیران، یک نوآوری پژوهشی قلمداد می شود. بدیهی است یافته های پژوهش جاری در مقایسه با ترکیب نتایج پژوهش های پیشین، می تواند به گسترش دامنه و عمق پژوهش های موجود بیفزاید و از این نگاه به عنوان مبنایی برای اقدامات مدیریت در سازمان ها مورد استفاده قرار گیرد.

3. مبانی نظری

«حاکمیت سیاسی» از موضوعات مهمی است که در اسلام و به ویژه آموزه های امام علی(علیه السلام) موردتوجه قرار گرفته است و در اندیشه علوی از اهمیت و جایگاه مهمی برخوردار بوده است. مفهومی که امام علی(علیه السلام) چهارده قرن پیش در خطبه ها، نامه ها و حکمت ها به آن تاکید نموده است، آگاهی، شناخت، درک صحیح و داشتن تصویری روشن از مبانی،

ص: 100

حاکمیت سیاسی و توجه به اهمیت عزل و نصب کارگزاران و تأثیر آن در توسعه و تقویت نظام اسلامی مبتنی بر اندیشه علوی از جایگاه مهمی برخوردار است و بسیار فراتر از یک قرارداد اجتماعی میان مردم و زمامداران است. مبانی اساسی نظام عزل و نصب از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، اعلای کلمه حق و اعتلای همه جانبه امت است، این ارزشی است که ضرورت تحقق آن را می توان باور داشت و رویکرد اصلی و غالب در منطق سیاسی امیرمؤمنان علی(علیه السلام)، بایدها و نبایدهایی است که در نظام عزل و نصب مدیران، باید به آن توجه داشت.

لذا بررسی رویکردهای حکومتی حضرت علی(علیه السلام) در صدر اسلام، نسبت به نظام عزل و نصب مدیران و تحلیل محتوای سخنان و نامه های ایشان باتوجه به این مفهوم به ما نشان می دهد که در مؤلفه های حکومتی حضرت علی(علیه السلام)، چه نوع مبانی و شاخصه هایی در خصوص نظام عزل و نصب مدیران موردتوجه قرار گرفته است. برهمین اساس مبانی عزل و نصب به دو اصل کلی ایجابی (خطوط حاکم) و سلبی (خطوط قرمز) منشعب می شود.

مهم ترین مبنا در سامان دهی عزل و نصب مدیران و مسئولان، مدیریت نمودن نوع نگرش آنان به خود، مردم و مسئولان است. مادامی که نوع نگرش و بینش انسان نسبت به خود، مردم و مدیران تصحیح گردد و بانگاهی اعتقادی و مبتنی بر معرفت شناسی لحاظ گردد، خدمت کردن توأم با عملی خالص و باارزش خواهد شد. زیرا اساساً نگاه شناسی مصدر افعال و اعمال انسان در تمام مراحل زندگی است و می تواند پایه و مایه کمال انسان در حیات اجتماعی، سیاسی، مادی و معنوی باشد و این امر لازمه اش در این است که اصلاح رفتارها و عملکردهای افراد منوط به اصلاح نگرشی آن ها می باشد. زیرا نوع نگاه و نگرش می تواند در ساختار شکل گیری و نظام مند عزل و نصب مدیران نقش بارز و برجسته ای ر ایفا نماید. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «بهای هر انسان به چیزی است که آن را خوب می بیند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 81) یعنی رسیدن به نگاه توحیدی و

ص: 101

حق مدار و بر همین اساس عمل نمودن و دارای بینش کریمانه، سخاوتمندانه و عزتمندانه توأم با خدمت بی منت نمودن. حکمت امام(علیه السلام) حرمت نهادن به انسان و پاسداشت کرامت آن ها بود، و استخاف و تحقیر مردم از شاخصه های حکومت های فرعونی محسوب می شود.

از دیگر مبانی مهم در نظام عزل و نصب مدیران، شناخت حقوق و توجه به آن، توسط مردم نسبت به مدیران و بالعکس می باشد که منشأ بروز عدالت اجتماعی و تقویت موازین اخلاقی در جامعه می شود. در حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام)، یک مدیر نباید از حق مداری عدول کند، زیرا می فرماید: «همانا خداوند بر شما برای من حقی قرار داده، چون ولایت بر شما را بر من نهاده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 216) لذا حکومت برای امام علی(علیه السلام) هدف نیست، بلکه وسیله ای جهت تحقق عدالت، اقامه حق و ازاله باطل است و اگر خداوند از عالمان پیمانی سخت نگرفته بود، هرگز حکومت را نمی پذیرفت (فیض الاسلام، شرح و ترجمه نهج البلاغه)، زیرا در نگاه ایشان حکومت ارزشی ندارد و به تعبیری به مثابه آب بینی بز می ماند و ارزش کهنه پاره از آن بیشتر است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 33)، اما اگر در نظام عزل و نصب مدیران، طبق منطق پیشوای حق گرایان عمل کنند، در حق مداری با بخل، نادانی و جهالت، ظلم و ستم، بی عدالتی، رشوه خواری، نفسی سنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) مبارزه و ستیز می شود و حرمت و عزت انسانی حفظ خواهد شد. هم چنین شرط دوم در مقوله حق شناسی صراحت و صداقت در اعلام مواضع است، یعنی امام علی(علیه السلام) آشکارا و صادقانه با مردم سخن می گفت. «آن چه می گویم در عهده خویش می دانم وخود ضامن آنم... به خدا سوگند هرگز حقیقتی را پنهان نداشتن و دروغی نگفته ام.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 56).

4. روش شناسی تحقیق

اشاره

روش تحقیق حاضر، به صورت کیفی و با استراتژی تحقیق تحلیل محتوا، از طریق مصاحبه و بررسی ادبیات موضوع و نیز به صورت روش کتابخانه ای (اسنادی) عبارت اند از

ص: 102

کلیه کتاب های علمی و تخصصی در زمینه پژوهش، مقالات علمی و پژوهشی، اسناد و مدارک دست اول، آرشیو سازمان های رسمی، سایت های اینترنتی آکادمیک، در این مقاله از کتب، نشریات علمی - پژوهشی، رساله ها و تحقیقات دانشگاهی مرتبط با موضوع و هم چنین روش سند کوی فیش برداری شده است. با توجه به فعالیت های پیش بینی شده در این پژوهش، که شامل تعیین و زراحی مدلی برای تبیین مبانی و اصول عزل و نصب براساس اندیشه های حاکمیتی امام علی(علیه السلام) است و نیز با توجه به نیت استفاده از آموخته ها در مجموعه گران سنگ نهج البلاغه، می توان نتیجه گرفت که پژوهش حاضر در هدف از نوع توصیفی و در نتیجه از نوع کاربردی است. فرایند روش تحقیق در شکل شماره 1 نشان داده شده است.

مفهوم و ابعاد

اعتبارسنجی مضمون

گردآوری مفاهیم و

ابعاد

کدگذاری، طبقه بندی

مفاهیم

تحلیل مفاهیم

تصویر

شکل 1. فرایند انجام پژوهش

5. تحلیل یافته ها

اشاره

در عزل و نصب مدیران اسلامی دو نوع اصل حاکم است. مراد از اصول در این بحث

ص: 103

قواعد و قوانین کلی هستند که در وجوه مختلف زندگی نقش رهبردی دارند و خطوط اصلی حرکت را در زندگی مشخص می کنند، این اصول براساس مبانی سامان می یابد که صورتی عملی و ثابت دارند و به تناسب اشخاص، مراتب افراد، شرایط، اوضاع و احوال و زمان و مکان تغییر نمی کنند. با توجه به آموزه های علوی و استنباط از سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)، اصول و شاخصه های عزل و نصب مدیران در نهج البلاغه به دو اصل کلی ایجابی (خطوط حاکم) و سلبی (خطوط قرمز) تقسیم می گردد و الگو و مدل مناسبی برای کاربست در روابط و مناسبات سیاسی و اداری در همه زمینه ها می باشند.

سؤال اول: مبانی و اصول عزل و نصب مدیران با رویکرد حاکمیت سیاسی اصول ایجابی سیره امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه چیست؟

مقصود از اصول ایجابی، اصولی است که با تأسی از شاخصه های مثبت و معنوی جنبه اثباتی، مطلوب و تعیین کننده دارند و شناخت براساس این الگوبرداری از آموزه های علوی، جامعه اسلامی می تواند در گزینش مدیران و یا برکناری آن ها به مؤلفه های عملی روشن دست پیدا کنند و این اصول عبارت اند: اصل حریم داری، اصل پایبندی به کیفیت استخدام وسیله، اصل اعتدال و میانه روی، اصل تکریم و اصل صراحت و صداقت. جدول 1 با استفاده از نتایج مطالعه، مبانی نظری عزل و نصب مدیران و نیز تحلیل مضامین در نهج البلاغه، به مقایسه ابعاد مختلف اصول ایجابی پرداخته است؛

جدول 1. مقایسه اصول ایجابی عزل و نصب مدیران

اصول ایجابی

تعریف

منابع

اصل حریم داری

مقصود از این اصل، توجه به حدود و ثغور انسانی، در همه

حوزه های زندگی و مناسبات اداری و سازمانی است، به گونه ای که انسان در شرایط

مختلف زندگی خویش، حریم ها و حرمت ها را نگه دارد و باعث شکستن حریم خود و

دیگران نشود.

نامه 31-53

خطبه 16-103-223

حکمت 216

تصویر

ص: 104

تصویر

ص: 105

الف) اصول سلبی

مقصود اصولی هستند که باید به صورت خطوط قرمز در حوزه مدیریتی مدیران، در عزل و نصب دیده شود و از آن ها پرهیز و به طور کلی نفی گردد و براساس این اصول می توان نظامی را ترسیم نمود که به مقتضای ضرورت، افراد نالایق از جهت، صلاحیت، اصالت خانوادگی، تجربه و حیا، اخلاق فردی و اجتماعی را انتخاب ننموده یا مدیرانی که دارای عملکرد مثبت و مطلوب نیستند عزل نمود. این اصول سلبی گاهی به شکل اوصاف رذیله در افراد وجود داشته و مانع خدمت رسانی به مردم می شوند. زیرا سیاست و قدرت فطرتاً آفت زا است و مدیران در مقام عزل و نصب در معرض خطا و نافرمانی خدا قرار دارند. این اصول عبارت اند از: اصل نفی خودکامگی، اصل نفی قدرت طلبی، اصل نفی شتاب ورزی و سستی ورزیدن، اصل نفی شهوت تغییر. همان طور که در اصول ایجابی گذشت، در اصول سلبی نیز هر اصل در دو حوزه شخصیتی و مدیریتی مورد بررسی قرار می گیرد که مقایسه آن در جدول شماره 2 احصاء گردیده است:

جدول 2. مقایسه اصول سلبی عزل و نصب مدیران

تصویر

ص: 106

تصویر

سؤال دوم: چارچوب مناسب تحلیل و مفاهیم اصول عزل و نصب مدیران، مبانی مدیریتی کدامند؟

در این بخش، به تحلیل و مفاهیم اصول عزل و نصب مدیران، در مبانی نظری مدیریتی اختصاص دارد. یافته ها نشانگر آن است که امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه با اشراف بر مفاهیم و اصول عزل و نصب مدیران، با توجه به شرایط و ویژگی های کشور، در برخی موارد، ضمن تاکید بر بعضی مفاهیم مطرح در میانی نظری مدیریتی، به برخی از مفاهیم با رویکردی متفاوت اشاره دارند که در طراحی نظام مدیریتی در سازمان های مختلف باید مورد توجه

ص: 107

قرار گیرد.

مدیریت فرآیند برنامه ریزی، سازمان دهی، هدایت و نظارت بر اجتماع اعضای سازمان و کاربرد کلیه منابع قابل دسترسی برای رسیدن به هدف های تعیین شده سازمان است و در این راستا اصول مدیریت، یعنی راهی که مدیران با آن بتوانند در نیل به اهداف تعیین شده سازمان را یاری رسانند (فقهی فرهمند، مدیریت پویای سازمان، ص214) اصول مدیریت در هدایت صحیح کارکنان در جهت اهداف سازمانی موثر است و استفاده از بهترین اصول مدیریت منجر به افزایش اثربخشی و کارآیی سازمان خواهد شد.

مدیران امروز باید علاوه بر مهارت های فنی، اداری و انسانی، به مهارت اداره امور اجتماعی و پاسخ گویی نیز مجهز بوده و مسائل جامعه را جزء اهداف سازمانی خود بیان کنند. مدیران باید از جزء نگری و شیفتگی صرف نسبت به اهداف سازمانی خود دست بردارند و اهداف جامعه و کشور را به عنوان راهنمای خود در تلاش هایشان فراراه قرار دهند. باید بین سازمان ها و اهدافشان با جامعه پیوند زده شود و در منشور هر سازمانی اهداف اجتماعی نیز سرلوحه امور قرار گیرد. سازمان ها باید این مسئولیت را حس کنند که مشکلات جامعه، بخشی از مشکلات آنان به شمار می آید و باید به حل و فصل آن ها همت گمارند و بخشی از امکانات مالی و انسانی خود را در این راه به کار گیرند (الوانی، تصمیم گیری و تعیین خط مشی دولتی، ص315).

جدول شماره 3 با استفاده از نتایج مطالعه مبانی نظری مدیریت، به مقایسه ابعاد مختلف عزل و نصب کارگزاران پرداخته است:

جدول 3. مقایسه اصول عزل و نصب مدیران در مدیریت

تصویر

ص: 108

تصویر

ص: 109

تصویر

با بررسی منابع آرشیوی شامل مقالات، کتاب ها و پژوهش ها با تاکید بر اصل منبع پژوهش یعنی نهج البلاغه، به جمع آوری اطلاعات، متغیرها و اقدامات مربوطه در راستای عزل و نصب مدیران در اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام) به دست خواهد آمد و مدل مفهومی اولیه تدوین شد. جهت اطمینان از روایی پژوهش، از نظرات و رهنمودهای نخبگان دانشگاهی، در مراحل جمع بندی و طراحی مدل اولیه استفاده می شود، سپس طی چند مصاحبه، به جمع آوری و اعمال نظر خبرگان دانشگاهی و حوزوی مبادرت شد و در نهایت با استفاده از روش دلفی که پانل آن، متشکل از خبرگان مربوطه در سازمان های پژوهش دینی و تنی چند از اساتید دانشگاهی در جامعه آماری مربوطه و نخبگان دانشگاهی بود، به جرح و تعدیل مدل مفهومی اولیه، اقدام می گردد. با عنایت به موارد فوق، در این تحقیق روش دلفای در دو مرحله اجرا گردید: در مرحله اول و پس از تبیین کامل مسئله و اهداف تحقیق، اقدام به تشکیل پانل دلفای و شناسایی افراد مرتبط گردید. سپس فرم دعوت نامه برای تمامی افراد ارسال و در نهایت پانل دلفای متشکل از 30 نفر از اعضای هیئت علمی و خبرگان دینی و موضوعی تشکیل گردید. سپس پرسشنامه ای با 2 بعد که از ابعاد اصلی عزل و نصب مدیران در اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام) هستند و از روی ادبیات موضوع و تحقیق های پیشین استخراج شده اند تهیه می گردد. این پرسشنامه در اولین مرحله اجرا، برای اعضای پانل ارسال و از آن ها خواسته شد، در خصوص میزان اهمیت هریک از این عوامل

ص: 110

نظرات خود را اعلان نمایند. نتایج دلفی مرحله دوم که نظرات خبرگان به اشباع رسیده است؛ در این بخش ارائه شده است. در مرحله اول 4 نفر از خبرگان اصل مبارزه با اشرافی گری را به مدل اضافه نمودند که در مرحله دوم این متغیر از دیدگاه خبرگان امتیاز لازم را نیاورد و حذف شد.

جدول 4. نتایج دلفی مرحله اول؛ عزل و نصب مدیران سیره حاکمیتی سیاسی

براساس پرسشنامه دلفی مرحله اول، تمامی ابعاد مدل عزل و نصب مدیران در اندیشه حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام) تحقیق که مبتنی بر ادبیات و مبانی نظری تحقیق بود، مورد تایید کامل اعضای پانل دلفی قرار گرفت. در این مرحله چهارتن از خبرگان بعد مبارزه با اشرافی گری را به صورت یک بعد جداگانه پیشنهاد داده بودند. که این بعد در دلفی مرحله دوم به عنوان بعد جدید اضافه شد تا در مرحله دوم مورد بررسی قرار گیرد. همان گونه که در

ص: 111

جدول 4 مشاهده می شود تمامی ابعاد براساس میانگین به دست آمده رتبه بندی شده اند. کلیه ابعاد نُه گانه دارای بالاترین تاثیر بر عزل و نصب مدیران سیره حاکمیتی امام علی(علیه السلام) هستند.

* جدول 5. نتایج آماری دور اول دلفی

نتایج آزمون رتبه های دبلیو کندال (ضریب توافقw) در جدول 5 آمده است. با توجه به آن که مقدار آزمون خی دو در سطح خطای کوچک تر از 01/0 معنی دار نیست، لذا با اطمینان 99/0 می توان بیان داشت که تفاوت میانگین رتبه ها به دلیل آن که نیست معنی دار نیست و اتفاق نظر میان اعضای پانل وجود دارد. به علاوه ضریب کندال در جدول شماره 5 از 5/0 بالاتر است و به 1 بیشتر میل می کند، لذا با توجه به طبقه بندی مندرج در جدول شماره 2، ضریب توافق در حد نسبتاً قوی ارزیابی می شود. در مرحله دوم می بایست بعد جدید مبارزه با اشرافی گری را اضافه نمود.

جدول 6. نتایج دلفی مرحله دوم؛ ابعاد عزل و نصب مدیران در سیره حاکمیتی سیاسی

تصویر

ص: 112

تصویر

براساس پرسشنامه دلفی مرحله دوم، تمامی ابعاد مدل عزل و نصب مدیران که مبتنی بر ادبیات و مبانی نظری تحقیق بود، مورد تایید کامل اعضای پانل دلفی قرار گرفت. در این مرحله چهارتن از خبرگان بعد مبارزه با اشرافی گری را به صورت یک بعد جداگانه اضافه نمودند. که این در دلفی مرحله دوم به عنوان بعد جدید اضافه نشد و در این مرحله این بعد حذف شد.

همان گونه که در جدول 6 مشاهده می شود تمامی ابعاد براساس میانگین به دست آمده رتبه بندی شده اند. کلیه ابعاد به جز بعد نفی اشرافی گری دارای بالاترین تاثیر بر مدل عزل و نصب مدیران سیره حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام) هستند.

ص: 113

تصویر

نتایج آزمون رتبه های دبلیو کندال (ضریب توافقw) در جدول شماره 7 آمده است. با توجه به آن که مقدار آزمون خی دو در سطح خطای کوچک تر از 01/0 معنی دار نیست با اطمینان 99 % می توان بیان داشت که تفاوت میانگین رتبه ها به دلیل آن که نمی باشد معنی دار نیست و اتفاق نظر میان اعضای پانل وجود دارد. به علاوه ضریب کندال در جدول شماره 6 از 5/0 بالاتر است و به 1 بیشتر میل می کند، لذا با توجه به طبقه بندی مندرج در جدول شماره 6، ضریب توافق در حد نسبتاً قوی ارزیابی می شود، پس می توان نظرسنجی را متوقف نمود.

6. نتیجه گیری

اشاره

براساس اندیشه و سیره حکومتی امام علی(علیه السلام)، عزل و نصب مدیران مبتنی بر مبانی و اصولی بوده که می تواند موجب پویایی در نظام حکومتی و مدیریتی گردد و مدیران و کارگزاران در مناصب مدیریتی خود، با استفاده از چنین الگوهایی نسبت به گزینش و یا برکناری کارکنان اقدام نمایند. ازاین رو، این امر می تواند الگوی صحیح و مطلوب برای مدیران در جامعه اسلامی باشد، تا به واسطه آن ها همواره زمینه سلامت و کارآیی در دستگاه ها و سازمان های اجرایی فراهم گردد.

ازاین رو، با فهم از آموزه های امام علی(علیه السلام)، اساساً تغییر در جهت مثبت، باعث پویایی و کارآیی در نظام حکومتی و مدیریتی می گردد و مدیران در مناصب مدیریتی و عزل و نصب های خود، می توانند با استفاده از معیارها و شاخصه های مطلوب و ایده آل، نسبت به گزینش کارکنان اقدام نمایند. هم چنین، براساس نگرش ها و عملکردهای نامطلوب و نادرست افراد، پس از بررسی های لازم نسبت به برکناری آنان مبادرت ورزند.

اصول و شاخصه های عزل و نصب مدیران براساس سیره امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، در دو حوزه مدیریتی و شخصیتی عبارت است از: الف) اصول سلبی، ب) اصول ایجابی.

ص: 114

درواقع امام علی(علیه السلام) به مدیران دستور می دهد تا معیارها و شاخصه های ارزشی را که موجب شناخت سنت نیکو می گردد، به کار گیرند و آن ها را در عزل و نصب های خود موردتوجه قرار دهند تا این شاخصه ها و الگوهای منطقی را که بزرگان امت بدان رفتار نمودند و باعث انس و الفت مردم گردید و نیز معیشت شهروندان براساس آن سامان دهی شد، در تصمیم گیری های مدیریتی و عزل و نصب آنان مورد استفاده قرار دهند و بتوانند در قالب یک سنت معمول و متداول معقول در جامعه و سازمان برای احیای ارزش ها و باورهای دینی به کار گیرند.

در هر جامعه ای مدیران باید دقت کنند که به جای تغییر منطقی و درست سیاست ها و برنامه ها و سوق دادن در مسیر اصلاحی، از روش ها و سنت هایی استفاده ننمایند تا موجب لطمه به ارزش ها و قوانین نظام مند جامعه گردد، زیرا که تغییر ساختار مناسب، آئین ها، سنت ها، قوانین درست و نیروهای انسانی کارآمد به منظور توجیه سیاست ها و برنامه ها و نشان دادن نوآوری در مدیریت و نمایش اقتدار در تصمیم گیری ها، یک اقدام ضد ارزشی و سنت شکنی در مدیریت محسوب می گردد که با منطق امیرالمؤمنین(علیه السلام) و آموزه های دینی مغایرت دارد.

برای نهادینه ساختن فرهنگ اصیل و ارزشی و الگوسازی در جهت تعالی باورها و اعتقادات مردم، عزل و نصب مدیران باید با اتخاذ تدابیر لازم مبتنی بر آموزه های اخلاقی، به دور از افراط و تفریط، نفی هرگونه میل و شهوت تغییر، تنگ نظری، استبداد و قدرت خواهی صورت گیرد و به موجب آن سنت ها و آئین های نادرست نفی گردد و آئین ها، آداب و سنت های درست، جایگزین آن شود، و بدین ترتیب، آرامش و امنیت روحی و روانی برای مدیران و احساس رضایت مندی حاصله از آن در جامعه پدید آید. اما اگر عزل و نصب مدیران بر پایه خودخواهی، انحصارطلبی، حسادت ورزی، سلیقه ای، جناحی و میل و شهوت زیاد و کینه توزی صورت گیرد، آفت های جدی در مدیریت رخ می دهد و باعث

ص: 115

بی انگیزگی و سلب اعتماد مردم می شود. حتی باعث سستی ورزیدن نسبت به اعتقادات دینی می گردد، زیرا مردم، مدیران را الگوی جامعه تلقی نموده و آن ها را در عمل به مبانی دینی پیشتاز فرض می کنند و چنان که آنان براساس شاخصه های سلبی در عزل و نصب ها اهتمام ورزند، موجب ظن و گمان سوء نسبت به اعتقادات و باورها می شوند و این خود خطری است که جامعه و آرمان های دینی را تهدید می کند.

امام علی(علیه السلام) در مدیریت خود، با گزینش افراد شایسته به آن ها مسئولیت واگذار نمودند، البته تنها به انتخاب و انتصاب بسنده نمی کردند، بلکه برای شایسته ماندن آنان سازوکارهایی را به کار می گرفتند که قدرت عقلانی آنان را رشد می داد. از سوی دیگر، نیز سبب نظارت بیش تر آن ها بر خویشتن می گردید. لذا استفاده از مبانی و اصول انتصاب مدیران، می تواند در سلامت جامعه اثرات مهمی داشته باشد و مدیران با بهره مندی از آن ها می توانند برای حفظ و صیانت جامعه از آفت ها و آسیب های سوء مدیریتی، مسیر روشنی را بیابند تا مردم جامعه از هرگونه خطرات در امان بماند.

علاوه بر آن که هیچ مدیری بلکه هیچ انسانی حق ندارد سنت های نیک برپا شده را محو کند و یا سنتی را ایجاد کند که احیاناً با گوشه ای از سنت برپاشده سابق منافات داشته باشد و احداث سنت جدید لطمه ای بر سنت گذشته و پیشین وارد گرداند که در این صورت پاداش و ثواب دنیوی و اخروی از آنِ کسی است که آن سنت را برپا نموده، وزر وبال دنیوی واخروی از آن کسی است که آن سنت را پایمال نموده است. با توجه به مبانی نظری و یافته های پژوهش، مدل مفهومی برای عزل و نصب مدیران در شکل شماره 2 ارائه می شود:

اصول عزل و نصب مدیران در جامعه اسلامی

تصویر

ص: 116

تصویر

شکل 2 . اصول عزل و نصب مدیران از منظر امام علی(علیه السلام)

در نهایت، با توجه به نتایج تحقیق، پیشنهادهای کلی برای سایر سازمان های اجرایی و هم چنین پیشنهادهای کاربردی برای ارتقا و بهبود عزل و نصب مدیران ارائه می شود:

1. با توجه به اهمیت عزل و نصب مدیران و به منظور پیشبرد صحیح و مطلوب امور سازمانی، توصیه می شود با به کارگیری مبانی و اصول عزل و نصب مدیران، زمینه پویایی و ایجاد سلامت نظام اداری در جامعه فراهم گردد.

2. عزل و نصب مدیران نظام اسلامی با نظام غرب مورد بررسی تطبیقی قرار گیرد.

3. سند الگوی پیشرفت اسلامی و ایرانی مبتنی بر مؤلفه های عزل و نصب مدیران تدوین گردد.

4. تبیین کارکردهای عزل و نصب کارگزاران در جامعه اسلامی با تاکید بر آموزه های نهج البلاغه.

5. کاربردی نمودن مؤلفه ها و اصول ایجابی و سلبی عزل و نصب مدیران در جامعه اسلامی.

6. پرهیز از عزل و نصب های سیاسی و شتاب زده و تاکید بر رویکرد آموزه های علوی.

ص: 117

منابع

قرآن کریم، ترجمه: انصاریان، حسین، تهران: نور هدایت، 1394ش.

نهج البلاغه، شریف رضی، ترجمه: سید جعفر شهیدی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1385ش.

1. ابن بابویه قمی، ابوجعفر محمدبن حسین، من لایحضره الفقیه، قم: منشورات جماعة المدرسین، 1404ق.

2. ابن منظور، جمال الدین محمدبن مکرم، لسان العرب، بیروت: الطبعة الاولی، دارالحیاء التراث العرب، 1408ق.

3. آقاجانی، آرش، تبین ویژگی های مدیران از دیدگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، فصلنامه اندیشه صادق، شماره24، 6-27، 1385ش.

4. پورطهماسبی، سیاوش و تاجور، آذر، ویژگی ها و وظایف کارگزاران در نهج البلاغه، پژوهشنامه علوی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال اول، شماره دوم، پاییز و زمستان، 1389ش.

5. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانیت، ترجمه: خسروشاهی، هادی، چ1، موسسه مطبوعاتی فراهانی، 1334ش.

6. جعفری، محمدتقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، چ2، بنیاد نهج البلاغه، 1373ش.

7. دلشاد تهرانی، مصطفی، ارباب امانت و اخلاق اداری در نهج البلاغه، تهران: انتشارات دریا، 1379ش.

8. دلشاد تهرانی، مصطفی، تراز حیات؛ ساختار سیاسی عدالت در نهج البلاغه، ج1، تهران: انتشارات دریا، 1390ش.

9. دلشاد تهرانی، مصطفی، جمال دولت محمود، تهران: دریا، 1382ش.

10. دلشاد تهرانی، مصطفی، حکومت حکمت، تهران: انتشارات دریا، 1379ش.

11. دلشاد تهرانی، مصطفی، دلالت دولت، تهران: انتشارات دریا، 1388ش.

12. دلشاد تهرانی، مصطفی، رخساره خورشید، تهران: انتشارات دریا، 1391ش.

13. راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق: سید کیلانی، محمد، بیروت: دارالمعرفة.

ص: 118

14. ربیعی پور، محمدعلی و صمدی وند، منوچهر، سیاست مدیریتی و ویژگی مدیران در نهج البلاغه، مجله فراسوی مدیریت، سال دوم، شماره هشتم، بهار، 1388ش.

15. رشاد، علی اکبر، دانش نامه امام علی(علیه السلام)، چ1، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1380ش.

16. رضائیان، علی، مبانی سازمان و مدیریت، تهران: انتشارات سمت، 1390ش.

17. ری شهری محمدی، محمد، سیاست نامه امام علی(علیه السلام) ترجمه: مهریزی، مهدی، چ3، تهران: انتشارات دارالحدیث، 1381ش.

18. زیدی، سیدمنیر حسین، علل و عوامل عزل و نصب کارگزاران در نهج البلاغه، قم: مرکز اطلاعات و مدارک اسلامی، جامعةالصمطفی العالمیة، 1394ش.

19. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن، الجامع الصغیر فی احادیث البشیر النذیر، بیروت: الطبعه الاولی دارالفکر، 1401ق.

20. شهیدی، جعفر، نهج البلاغه، ج26، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1385ش.

21. طباطبایی، سیدمحمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دار الکتب الاسلامیة، 1393ق.

22. فقهی فرهمند، ناصر، مدیریت پویای سازمان، تبریز، انتشارات فروزش، 1390ش.

23. فیض الاسلام، علی نقی، شرح و ترجمه نهج البلاغه، طهران: چاپخانه حیدری، 1330ش.

24. قربان نژاد، پریسا و عیسی خانی، احمد، الگوی شایستگی مدیران براساس نهج البلاغه امام علی(علیه السلام)، فصلنامه مدیریت توسعه و تحول، شماره15، 22-17، 1392ش.

25. کلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب، الکافی، طهران: دار الکتب الاسلامیة، 1388ش.

26. المتقی الهندی، علاء الدین بن حسام الدین، کنزل العمال فی احادیث الاقوال و الافعال، بیروت: موسسة الرسالة، 1409ق.

27. المنقری، نصربن مزاحم، وقعة صفین، تحقیق: محمد هارون، عبدالاسلام، قم، الطبعة الثانیة، افست مکتبه المرعشی النجفی، 1403 ق.

28. موسی زاده، زهرا و عدلی، مریم، معیارهای انتخاب و انتصاب مدیران با رویکرد شایسته گزینی در نهج البلاغه، اندیشه مدیریت دوره سوم، شماره اول، 1388ش.

29. مهاجرنیا، محسن، فلسفه سیاسی آیت الله خامنه ای، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1392ش.

30. واسطی، علی بن لیثی، عیون الحکم و المواعظ، تحقیق: حسینی بیرجندی، حسن، الطبعه الاوسی

ص: 119

دارالحدیث، 1376ش.

31. الوائی، سیدمهدی، تصمیم گیری و تعیین خط مشی دولتی، تهران: انتشارات سمت، 1384ش.

32. هاشمی خویی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغه، 1379ش.

ص: 120

4. حاکمیت و سیاست در سیره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

اشاره

با رویکرد (نقدی بر اندیشه حاکمیت سیاسی ماکیاولی)

هادی ابراهیمی(1)، سید معصوم باقرپور(2)

ص: 121


1- . دکتری علوم سیاسی؛ Ebrahimih56@yahoo.com
2- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه، Bagherpor.mpnu@gmail.com

ص: 122

چکیده

اندیشه حاکمیتی و سیاسی ماکیاولی بر بستری از هست های تاریخی قرار دارد که سیمای انسان را به شدت بد نام و بد کاره نمایش داده است. هدف این پژوهش، نقدی بر اندیشه حاکمیتی و سیاسی ماکیاولی از منظر آموزه های امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه است. روش این پژوهش توصیفی - تحلیلی است. اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام) در نظام عزل و نصب مدیران از اتصال به نبوت و بر پایه قواعد انسانی و اخلاقی است. این رویکرد دارای جامعیت فرازمانی و فرامکانی با قابلیت عمومیت دادن، است. حضرت پای بندی به اصول اخلاقی را بر منافع سیاسی ترجیح می داد و حتی در شرایط حاد سیاسی مانند شورای شش نفره خلیفه دوم، حاضر نشد که دروغ بگوید. بر خلاف این دیدگاه و عملکرد، در نگاه ماکیاولی «حقیقت» فقط در حرف وجود دارد و در عمل معمولاً «غریزه» میدان دار است. انسان تاریخی معاصر ماکیاولی، انسان «فاسقی (دو شخصیتی یا چند شخصیتی)» است که مشخصه اش پیش از او، توسط فارابی بر اساس شواهد نظام کارگزارهای اموی و عباسی، ضمنی (با ایماء و اشاره) توصیف شده است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، حاکمیت، سیاست، ماکیاولی، نهج البلاغه.

مقدمه

بررسی سیستم های اقتصادی و سیاسی کشورهای مختلف جهان به خوبی نشان می دهد که نقش مدیران و کارگزاران صالح در پیش برد اهداف حکومت ها تا چه حد منشا اثر بوده است. نکته حائز اهمیت در این زمینه آن است که هر نظام حکومتی بدون توجه به

ص: 123

نقش کارگزاران وصالح و مدیر نخواهد توانست در نیل به اهداف، از خودکار آمدی نشان دهد و در این راستا تفاوتی میان حکومت دینی و غیر دینی یا لائیک وجود ندارد. یکی از الگوهای بسیار مناسب در جهت اثبات این مدعا، سیره مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در دوران زمام داری است که هم از باب سنت و هم از جهت مدیریت معقول می توان، در آن دقیق شد و از آن بهره گرفت. آن حضرت در سیره سیاسی خود به خوبی نشان داده اند که یکی از عوامل فروپاشی نظام های سیاسی، ناکارآمدی آن و زوال عدل است که عمدتا به دلیل مدیریت نا صالح و ناسالم رخ می دهد.

در تمام نامه ها و عهدنامه های آن حضرت به کارگزاران، مسئله رعایت تقوا و ترس از خدا و توجه به آخرت ملاحظه می شود. دقت ایشان در رعایت حال مردم و حفظ شخصیت آن ها و پرهیز از زورگویی و تهدیدشان به این سبک در سایر رهبران دیده نمی شود. فرمان هایی که رهبران غیرالهی در عزل و نصب مدیران خود صادر می کردند، از آن جا که فاقد بینش کلی در ابعاد وجود انسان بود، عموماً به حکومت و جامعه لطمه وارد می کند. بدین ترتیب مشاهده می شود که در اندیشه حاکمیتی سیاسی حضرت علی(علیه السلام)، اهمیت فوق العاده ای به مسئله ویژگی های مدیران حکومتی داده شده، که هلاکت و هدایت جامعه به آن داده شده است. از طرف دیگر، از دیدگاه حضرت امیر، احراز قدرت سیاسی وسیله ای جهت خدمت به خلق و رفع مشکلات و توسعه معیشت و اقامه عدل و آبادانی آخرت است. بنابراین در نگاه علی(علیه السلام)، مسئولیت امانتی است جهت خدمت به خلق و برای رضای خالق، به همین جهت ایشان پاسخگویی به مردم را کراراً به مدیران خود متذکر شده اند و آنان را از عواقب امور بیم و هشدار داده اند (سرمد، مدیریت اسلامی، ص12).

نکته حائز اهمیت در این زمینه آن است که داشتن صلاحیت های تخصصی، تجربی، خانوادگی و تربیتی و دینی، شرط لازم برای یک مدیر محسوب می شود، اما این شروط به هیچ وجه کافی نیست. اگر چه برای داشتن یک حکومت پایدار و موفق، عملکرد مطلوب

ص: 124

مدیران در طول دوران صدارت و قدرت آنان الزامی است، نظارت مستمر بر مدیران و والیان از سوی حاکم اسلامی در این راستا کاملاً ضروری به نظر می رسد. مکرر اتفاق افتاده است که حکومت تنها با برگزیدن مدیران توانمند و صالح در راس امور، پس از مدتی رو به فساد و انحطاط رفتند و نتوانستند ثبات و کارآیی از خود نشان دهند. علت چنین امری، عدم نظارت بر عملکرد مدیران از سوی حاکم مافوق است. (پیروز و دیگران، مدیریت در اسلام، ص285).

دقت ها و حساسیت هایی که حضرت علی(علیه السلام)، در انتخاب مدیران و سپس نظارت بر عملکرد آنان به خرج می دادند، حاکی از آن است که اعطای مسئولیت به افراد نالایق و یا واگذاری آنان حتی صالح و متعهد به حال خود و عدم نظارت بر آنان، نتیجه ای جز فروپاشی و زوال تدریجی حکومت را در پی نخواهد داشت. اگر آن حضرت در برابر بی عدالتی ها، جاه طلبی ها، ثروت اندوزی و ستم کاری های بعضی از مدیران خود عکس العمل شدید نشان می دهد، برای آن است که می داند بی توجهی به این مسائل، برافروختن آتشی است که در درجه اول دامن خود مدیران و در نهایت حکومت را فرا خواهد گرفت. پس باید نتیجه گرفت که رفتار و عملکرد مدیران، تاثیر مستقیمی بر ثبات نظام های سیاسی دارد.

ماکیاولی معتقد بود در راه تامین منافع دولت و حفظ قدرت هر کاری که صورت گیرد، پسندیده است. اندرزها و آموزه های سیاسی ماکیاولی به شهریاران و فرمانروایان همسان و هم سنخ نیستند. نه می توان همه را پذیرا شد و نه می توان همه را با یک چوب راند. ماکیاولی گاه فرمان روا را به مطالعه و تدبر در تاریخ فرا می خواند و گاه آینده نگری و تصمیم گیری در زمان مناسب را به او یادآور می شود و یا اندرز می دهد که مراعات حال مردم را بکند و جانب آنان را نگه دارد. (ر.ک: ماکیاولی، شهریار). بنابراین، در نوشتار حاضر به اندیشه های سیاسی ماکیاولی اشاره خواهیم داشت و معتقدیم این اندیشه ها است که در برابر مبانی فکری و عملکرد متعالی امام علی(علیه السلام) قرار گرفته است.

ص: 125

پیشینه

در زمینه اندیشه سیاسی امیرالمؤمنین و حاکمیت فرهنگی - سیاسی حضرت علی (علیه السلام)کتاب ها و آثار متعددی به نگارش درآمده است مانند:

- دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب (اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی)، ج1، تهران، خانه اندیشه جوان، اول، 1377ش.

- رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج6، تهران، چاپ سوم، نشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1382ش.

- رهبر، محمدتقی، سیاست و مدیریت از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، تهران، شرکت چاپ و نشر بین المللی سازمان تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1379ش.

- شیروانی، علی، مدیریت و مدارا در کلام علی(علیه السلام)، بی جا، نشر دارالفکر، چاپ چهارم، 1392ش.

- غضنفری، علی، حکومت اسلامی در نهج البلاغه، بی جا، نشر طاووس، چاپ اول، 1379ش.

- فاضل لنکرانی، محمد، آیین کشورداری از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام)، تهران، انتشارات دفتر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1377ش

- گروهی از نویسندگان، فصلنامه حکومت علوی، هدف ها و مسئولیت ها، قم، نشر دبیرخانه مجلس خبرگان رهبری، چاپ اول، 1381ش.

- ماندگاری، محمدمهدی، خط و مش های سیاسی نهج البلاغه، قم، بوستان کتاب، چاپ اول، 1381ش.

اما نقد و بررسی دیدگاه و اندیشه سیاسی ماکیاولی با تطبیق بر نهج البلاغه انجام نگرفته است که این تحقیق در نظر دارد به این نقدو بررسی تطبیقی دست زند.

ص: 126

معنای لغوی حاکمیت

واژه های «حکومت، حکمیت، حکمت، حکیم، احکام، حاکم، حاکمیت» و مانند آن از مشتقات «حکم» و هر یک با معنا و مفهوم خاص خود، ماخوذ از ریشه معنایی «منع و بازداشتن» هستند، مثلاً به «قضاوت» و «داوری» به این دلیل «حکم» اطلاق می شود که قاضی از ظلم و اجحاف ممانعت می کند، یا به «دانایی» اطلاق می شود: «حکمت»؛ زیرا مانع جهل و اشتباه می شود. به نظام سیاسی مسلط هم «حکومت » گفته می شود؛ چون از ناامنی و تشتت و هرج و مرج جلوگیری می کند بدین سان، معانی سایر مشتقات هم ماخوذ از همین ریشه و اصل یعنی «منع و بازداشتن» هستند.

واژه «حاکمیت»، که مصدر جعلی از ریشه «حکم» است، به معنای استیلا یافتن، سلطه برتر داشتن و تنوق همراه با منع از هر گونه تبعیت یا رادعیت از سوی نیروی دیگر است. اما این تنوق و برتری لزوما از لحاظ کیفیات جسمانی و معنوی نیست، بلکه بیشتر از لحاظ تقدم در سلسله مراتب قدرت است که از یک سو، به دارننده آن حق صدور اوامر و نواهی می دهد و از سوی دیگر، مادون را به اطاعت و سر سپردگی در برابر فرامین آن مکلف می سازد.

امروزه بحث درباره «حاکمیت سیاسی» از شاخص ترین مباحث در «حقوق اساسی» و از مسائل عمده در «حقوق بین الملل عمومی» و نیز عنصر تاثیر گذار در تحقق و شناسایی «دولت ها» است.

اندیشه حاکمیتی سیاسی ماکیاولی

نیکولو ماکیاولی در سال 1469 میلادی در شهر «توسکانا» در ایالت فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. پدرش وکیل و از خاندانی برجسته بود. در این زمان خاندان سلطنتی «مدیچی» در فلورانس قدرت را در دست داشتند. ماکیاولی تحصیلات خود را در دانشگاه فلورانس به پایان رساند (اسکینر، ماکیاولی، ص21- 15). سال 1512 شهر فلورانس مغلوب اسپانیا

ص: 127

شد. اعضای خاندان مدیچی با حمایت پاپ (که متحد اسپانیا بود) پس از 18 سال مجدداً حاکمیت یافتند. ماکیاولی در این زمان از مقام خود عزل شد. سپس زندانی و شکنجه شد. هر چند او مدتی بعد بی گناهی خود را اثبات کرد و آزاد شد اما به ملک کوچکش در «کاسکیانو» تبعید شد. این تبعید تا پایان عمر وی ادامه یافت. ماکیاولی آثا معروف خویش را در تبعید نوشت. سال 1513 نوشتن گفتارها را آغاز کرد. هنوز این نوشته به پایان نرسیده بود که برای جلب نظر خاندان مدیچی شهریار را نوشت و در سال 1516 آن را به یکی از اعضای خاندان حکومتی اهدا کرد اما با بی مهری وی رو به رو شد. مدتی بعد به عضویت انجمنی ادبی سیاسی درآمد و به خواست اعضای آن انجمن گفتارها را در 1522 به پایان رساند (ماکیاولی، گفتارها، ص17).

در اندیشه حاکمیتی ماکیاولی، حکومت جمهوری بهتر از پادشاهی نگه دارنده ایمان است. در آن صفات فرمان روا با اوضاع و احوال تغییر نمی کند، و می توان دید همیشه با نیازهای ویژه زمان ها کاملاً مناسب اند. به عقیده او توده مردم پشتیبان پادشاهی انتخابی است و این حکومت برای هدف استقلال، موثرترین وسیله، و بسیار کمتر از حکومت آریستوکراسی، ایجاد کننده نا آرامی داخلی است. ماکیاولی کتاب شهریار را با بحث درباره انواع حکومت شهریاری آغاز می کند و آن را دارای دو نوع کلی می داند، یکی شهریاری موروثی و دیگری شهریاری نوبنیاد، مسئله شهریاری موروثی خیلی کوتاه بررسی شده است. زیرا ماکیولی به وضع و حال سیاسی ایتالیا توجه داشت و از نظر او آشکار بود که شهریاری موروثی نخواهد توانست نیاز کشور به فرمان روا را برآورد. شهریاری که قلمرو خود را به ارث می برد، دوره کار بسیار راحت تری از شهریار نوپا دارد. (عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ص35).

ماکیاولی عملا اتکا به قدرت را توصیه می کرد، مدافع ستم گری نبود، از فریب کاری لذت نمی برد، هر چند که گاهی آن را ضروری می دانست. اما او موضوعی را موعظه می کرد

ص: 128

که مطبوع آن زمان بود و سرگذشتی معروف داشت. این موضوع که دولت، ارزش های مستقل خاص خود را دارد و این که رفتار سیاسی نباید با توسل به اخلاق مسیحی یا وجدان خصوصی بلکه با توسل به مصلحت دولت یقین شود. قانون هایش را باید خودش وضع کند. باید خود را تا حد امکان نیرومند سازد که متکی به دیگران نباشد. ماکیاول همواره به ضرورت هوشیاری فعالانه تاکید می کند و شهروندانی را که از زیر بار مسئولیت های حکومت، شانه خالی می کنند، تحقیر می کرد (طاهری، تاریخ اندیشه های سیاسی در غرب، ص158).

از نظر ماکیاولی یکی از کارهای مهم فرمان روا، انتخاب مقامات و مشاوران است. فرمان روا باید بداند اگر مراقب آن ها نباشد، منافع خاص خود را بیشتر از منافع شهریار جستجو خواهند کرد. بنابراین شهریار باید در بازداشتن آن هایی که خوب به او خدمت نمی کنند، بی رحم باشد و به آن ها که خوب خدمت می کنند، پاداش دهد. شهریار باید از چاپلوسی و کاسه لیسی اعضای خانواده دربار خود جلوگیری کند. مشاوران شهریار می دانند که حامل خبرهای بد را به ندرت دوست می دارند و بنابراین ممکن است آن چه را که فکر می کنند او می خواهد بشنود به او بگویند نه آن چه را که او باید بشنود. پادشاه محتاط در جمع مشاوران خود باید بیش از هر کمال و فضیلتی در جست و جوی قابلیت اعتماد و درست کاری آن ها باشد و باید نشان دهد لازم نیست کسی که توصیه و نظر سالم می دهد، گذشته از آن که ممکن است دل پذیر بود یا نه، نگران باشد (عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب،ص46).

چگونگی شکل گیری اندیشه سیاسی ماکیاولی

اشاره

درنگاه کل گرایانه ساختار اندیشه حاکمیتی و سیاسی ماکیاولی در سه بعد سیاست، انسان و حکومت قابل طرح است:

ص: 129

سیاست در اندیشه ماکیاولی

سیاست در اندیشه ماکیاولی، آموزه های انضمامی، مبتنی بر تجارت دولت مردان ایتالیایی و تاریخ فلورانس است که در شهریار و گفتار ها به شهود می رسد. به باور ماکیاولی، آزادی و مصلحت عمومی دو اصل مهم شکوه و عظمت جمهوری روم محسوب می شد (نیکولو ماکیاولی، گفتارها،ص 42- 45). عناصری که در ایتالیای معاصر وی کالای کمیابی شده بود و شکوه ایتالیا را تحت تاثیر جنگ قدرت میان شهریاران وارثان کلیسای دوره میانه قرار داده بود. ماکیاولی به ویژه در گفتار ها با تعریف جدیدی که از انسان و رابطه فرد با حکومت و کالبد شکافی بی مانندی که در تشخیص رابطه میان اخلاق و سیاست به دست می دهد، مقدمات گذار از فلسفه سیاسی کلاسیک را برای فیلسوفان سیاسی جدید، رقم می زند.

ماکیاولی آدمی را «بالفطره حسود» (ماکیاولی، گفتارها، ص36) با طبایع متغیر تعریف می کند که همواره رنگ می بازد و آنان را به سویی می کشد. (آشوری، دانشنامه سیاسی، 63). وی ضمن بدبینی نسبت به ذات آدمیان، تصریح می کند هر که به آن ها دل ببندد «تکیه گاهش بر آب است» (همان،80).

وی مبتنی بر انسان شناسی و تجارب مطالعاتی خود از پیشینه فلورانس، مدعی است تکیه صرف بر نهاد مردمی موجب ناپایداری دولت و عدم اقتدار آن می شود. زیرا فرودست بودن موجب می شود مردم «پیوند مهر را هر زمان که به خودشان باشد بگسلند» (همان، 109).

به نظر او، سیاست به منزله قدرت و نه مدیریت جامعه است و باید ناظر به واقع باشد و از مقام «ناکجا آباد» و «آرمان شهری» که هیچ گاه تاکنون در عرصه عمل و حیات سیاسی تجربه نشده، به عرصه عمل و در خدمت حیات، امنیت و سامان زندگی انسان درآید. سیاست تدبیر در عرصه نزاع، تصرف قدرت و به تبع آن پیش برد اهداف است. سیاست آمده است تا با فهم مطلق و مناسبات قدرت، منازعات گریزناپذیر جامعه انسانی را به سوی

ص: 130

وحدت ملی سوق دهد. در اینجا مسئله سعادت به معنی مصلحت جامعه جهانی، چنان که خواجه نصیر برای جامعه آرمانی مسلمانان آرزو داشت، امری ثانوی تلقی می شود.

دین و دین داری در اندیشه ماکیاولی ابزاری برای «انضباط سپاه و اتحاد مردم و تقویت نیکان و شرمنده ساختن بدکاران» است، و امر مولوی نیست، اگر چه بسیار مهم است؛ بنابراین، برای امر حکومت لازم نیست به دنبال شهریاری بگردیم که به همه صفات آراسته باشد، اما لازم است به صفاتی چون «نرم دلی، وفاداری به عهد، مردم دوستی، راست گویی ودین داری» مشهور باشد، هر چند به آن ها عمل نکند، و چه بسا برای پاس داشت از دولت ناگزیر شود این صفات پسندیده را زیر پا نهاد. (ماکیاولی، شهریار، ص113).

ماکیاولی با استناد به تاریخ اقدام رومولوس، نخستین بنیان گذار روم و نوماپومپیلیوس جانشین او اسباب صلابت روم را به محک داوری و قضاوت می زند و نوما را بر رومولوس برتر می داند. زیرا، وی برای ایجاد نهاد های مدنی و تاسیس مجلس سنا خود را مدیون قدرت الهی نمی دانست حال آن که نوما با تظاهر به باورهای دینی و اخلاقی، در تقویت شکوه روم از سلف خود پیشی گرفت (همان، ص73).

ماکیاولی حتی با تاکید بر اهمیت دین و آموزه های دینی، یادآور می شود دین سرمنشاء قوانین خوبی است که نیک بختی را برای مردم به ارمغان می آورد و نیز با تفکیک از دو نوع ترس از خدا و فرمان روا، فقدان هر کدام را عامل سقوط کشور می داند، با این قید که «خداترسی» در مقابل « ترس از فرمان روا » بیشتر ثبات و پایداری کشور را تضمین می کند، زیرا دولت هایی که «فقط به قدرت و سجایایی نیک یک مرد» اتکا دارند. با مرگ و باید با فضایل و سجایای نیک و به تبع آن قدرت و هیبت ناشی از آن خداحافظی کنند. (همان، ص74) ماکیاولی در نظرگاه ثانوی نسبت به دین حتی فراتر می رود تاحدی که «بی حرمتی به تشریفات دینی را» بدترین نشانه سقوط و انحطاط کشور به شمار می آورد، (همان، ص75) زیرا از دین می توان برای منظم نگاه داشتن جامعه و پیشبرد کارها و

ص: 131

فرونشاندن آشوب ها سود جست. (همان، ص79) و چه بسا اگر خوب به کار بسته شود، به جهت عنصر تعبدی که در دین نهادینه شده، «بهترین وسیله رسیدن بدین هدف» یعنی شکوه دولت و وحدت ملی است. (همان، ص83).

سیاست در بستر تاریخ همیشه به معنای علم یا فن تسخیر قدرت به کار نمی رفته است. در یونان باستان سیاست به مفهوم شرکت شهروندان در اداره امور مدینه بود. بنابراین، در آن عصر مفهوم سیاست به مجموعه شهروندان و قانون اساسی یعنی ساختار مدینه اطلاق می شد. ارسطو فلسفه سیاسی خود را بر اساس ایجاد یک کشور و دولت ایده آل و همان خط مشی انسان نیک و شهروند نیک قرار داد و هدف دولت را ایجاد عالی ترین نوع انسان می داند. از دیدگاه او میان زندگی اجتماعی و زندگی سیاسی فاصله ای نیست. همان گونه که بین امور خصوصی و امور عمومی مربوط به دولت اختلافی نیست. سیاست در اندیشه ماکیاول بازتاب امور اجتماعی نیست بلکه نهاد جداگانه در کنار سایر نهادها است. به عبارت دیگر، تصمیم گیرندگان سیاسی (سیاست گذاران) و شهروندان یک واقعیت واحد را تشکیل نمی دهند، بلکه ایجاد کننده دو گانگی ای هستند که در جدایی ساحت سیاست از ساحت اجتماعی خلاصه می شود. در اندیشه سیاسی ماکیاول سیاست در اعمالی که یک فرد در برابر افراد دیگر، برای ایجاد رابطه قدرت و قبولاندن قدرت خود به آنان انجام می دهد، تجلی می یابد. بنابراین سیاست را باید به مثابه «فن حکومت» یا «فن تسخیر قدرت» تعریف کرد. لذا از دیدگاه اومنشا قدرت را باید در رابطه دیاکلتیکی بخت و لیاقت جست و جو کرد. برای کسب قدرت و تحکیم آن هر کاری را مجاز و مشروع می داند (ر.ک: جهاندی، سیاست به مثابه اعمال قدرت).

ماکیاول سیاست را بر اساس مفهوم جدیدی از اخلاق مبتنی بر منفعت گرایی بنیان می نهد، که اوج آن ها را بعدها در متفکرانی چون هابز می بینیم و حتی با رها کردن خود از متفکران قرون وسطی چون اگوستین قدیس، سوالات سیاسی جدیدی را بر پایه بینش

ص: 132

اخلاقی تازه تری طرح می کند. اگوستین قدیس در کتاب شهر خدا جامعه ای ترسیم می کند که هدف آن در دنیا تحقق بخشیدن به دو مطلوب بزرگ انسانی یعنی صلح و عدالت بود، توماس اکوئیناس (1224- 1274م) بر این باور بود که زمام داران سیاسی نه تنها باید صلح و نظم را تعمیم دهند، بلکه باید برای خیر و سعادن عمومی و برقراری حکومت عادلانه و زندگی پرهیزکارانه تلاش نمایند از دید اکوئیناس «غایت اصلی سیاست، نیک خواهی مدنی است که بر تلاش در جهت تامین نیازهای مادی مردم برتری دارد. » (ر.ک: اپتر، اعتراض سیاسی و تغییرات اجتماعی).

ماکیاول آرمان استقلال فردی واختیار رنسانس را، در رابطه جدید میان انسان و قدرت جست و جو می کند این رابطه از پدید آمدن تصویری نو از سیاست (سیاست به منزله اعمال قدرت) و از پدید آمدن نگرش نو از هستی، منبعث می گردد. از زمان ماکیاول به بعد قدرت سیاسی فی نفسه طرح می شود بدون آن که ضرورت ملاحظه قدرت دیگری مانند قدرت پاپ، برای تایید قدرت سیاسی و پشتیبانی از آن لازم باشد. جدایی سیاست از دیانت و اخلاق، از آن تاریخ به بعد مطرح شد. این تحول درونی و ماهوی سیاست به این شکل متجلی می شود که سیاست مدار اعمال خود را فقط در رابطه با هدفی خاص توجیه می کند هدفی که بنابر ماهیت سیاست و نه بر مبنای حقیقتی متعالی تعیین می گردد. در اندیشه سیاسی ماکیاول مفهوم فضیلت بشر یک خصیصه ذاتی بود و آن را در مورد شایستگی و لیاقت بزرگان پیروز و یا در مورد تسخیر قلمرو یک پادشاه با به کار بستن لیاقت به کار می برد بنابر این در آثار ماکیاول، مفهوم ویرچیویه استعداد استفاده از شرایط موجود برای رسیدن به مقصود به کار برده می شود. در کنار مفهوم ویرچیوفورتونا را نیز به کار برد. از دیدگاه او فضیلت عبارت از توانایی جسمی و فکری انسان، و بخت نشان دهنده نیروی اتفاق است که فردی دارای فضیلت باید برای رسیدن به هدف از آن استفاده کند. بنابر این در اندیشه ماکیاول قدرت فرآیند برخورد میان این دو نیرو است.

ص: 133

فضیلت در اندیشه او شجاعت، شرافت، اطاعت از قانون نیست بلکه فضیلت آن است که شهریار را در رسیدن به هدف هایش یاری رساند. نیرنگ، فریب، بی رحمی که شهریار برای از کف ندادن قدرت باید شیوه ناپرهیز کاری بیاموزید (ر.ک: ماکیاول، گفتارها).

ماکیاول، فقر و فضیلت، تمدن و تباهی اخلاق، تجمل و انحطاط سیاسی را به یک دیگر مربوط می سازد.

هر دولتی که دست خوش فساد شود دیگر نجات پذیر نیست حتی اگر به زیور برترین قانون ها و خردمند ترین قانون اساسی آراسته کنند. ماکیاول در ستایش از نهادهای اسپارت می نویسد: «در آن جا برابری در فقر حکمروا بود، مردم به همان نسبت که وظایف حکومتی از آن گروه اندکی از ایشان می شد، به همان اندازه جاه طلبی کمتری داشتند.» در جای دیگر می گوید «هیچ قانونی نمی تواند جلوی فساد را بگیرد زیرا همان گونه که برای حفظ اخلاق سالم به قوانین نیاز است قوانین نیز برای رعایت شدن نیاز به اخلاق سالم دارند» (همان).

حاکمیت از نظر ماکیاول

از بین رساله های ماکیاول، رساله شهریار او که در سال 1513 به اتمام رسید به دلیل پرخاشگری ها و حتی گستاخی هایی که نسبت به اعتقادات و مقدسات جامعه دارد. از جنجالی ترین رساله ها در تاریخ اندیشه سیاسی است. از سوی دیگر ماکیاول در تهیه این رساله از روحیه آرمان گرایی و ایده آلیستی برخوردار بوده است او ضمن درک صحیح از واقعیت های تلخ زمان خود و برای رسیدن به هدفی مقدس، تمام باورها و اعتقادات دینی و محلی و آداب رسومی را زیر پا می گذارد. او در این کتاب (پرنس) به دنبال قدرت

مستقلی است که بتواند به ایتالیا استقلال سیاسی بدهد. «طرح موضوعی حکومت در شاهزاده به قدری پیچیده است که به اجرا در آوردن محتویات آن فقط به دست یک مرد ماهر سیاسی وخوش شانسی امکان پذیر است. » «ماکیاول حکومت را به دو بخش جمهوری و سلطنتی تقسیم می کند و آن هم سلطنتی موروثی، زیرا به نظر ماکیاول این نوع حکومت سلطنتی از

ص: 134

انواع دگر پایدارتر است. زیرا هم پادشاه سعی می کند سلطنت قدرت مند و سالمی را به ارث خود تحویل دهد و هم در نظام موروثی مردم بیشتر به انضباط طلبی و اطاعت پذیری عادت می کنند. » ماکیاول حکومت جمهوری را از آن ملتی می داند که صاحب فضیلت اند و فضیلت از دیدگاه او عبارت از شجاعت، قدرت و شرافت از نوع زمینی آن است نه فضیلتی را که کلیسا از آن تعبیری برای کسب سعادت اخروی دارد (همان).

ماکیاولی درباره حکومت پادشاهی در کتاب شهریار و درباره حکومت جمهوری در گفتار بحث نموده است. (عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ص34).

او درباره موضوع کتاب شهریار در نامه به یکی از دوستان نوشت: «کوشیده ام تا آن جا که می توانم به عمق موضوع مورد بحثم بپردازم. یعنی تحقیق کنم که ماهیت شهریاری ها چیست. انواع آن ها کدامند، چگونه می توان به آن ها دست یافت. چگونه می توان آن ها را حفظ کرد و چرا فرمان روایان آن ها را از دست می دهند» (شوالیه، اندیشه های سیاسی در غرب، ص14).

ماکیاولی کتاب شهریار را با بحث درباره انواع حکومت شهریاری آغاز می کند. و آن را دارای دو نوع کلی می داند یکی شهریاری موروثی و دیگری شهریاری نوبنیاد. مسئله شهریاری موروثی خیلی کوتاه بررسی شده است. زیرا ماکیاولی به وضع و حال سیاسی ایتالیا توجه داشت و از نظر او آشکار بود که شهریاری موروثی نخواهد توانست نیاز کشور به فرمان روا را برآورد. شهریاری که قلمرو خود را به ارث می برد دوره کار بسیار راحت تری از شهریار نوپا دارد. برای او کافی است پیوند با گذشته و سنت ها را حفظ کند و در حل و رفع مسائل، عاقلانه عمل نماید و در هر حال اداره کارهای او دشوار نیست، زیرا یک حکومت خوب جا افتاده را در اختیار دارد و هر کس با اندک توانایی و شایستگی می تواند بر تاج و تخت شهریاری بماند، اما بعد از حدودی که نیاکانش برقرار کرده اند، فراتر نرود و با رویدادها بسازد (عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، ص35).

ص: 135

اما مفهوم حکومت حاکمیت سیاسی در نظر امام علی(علیه السلام) بدین شرح بود که ویژگی مردمی بودن حضرت علی(علیه السلام) در بخش هایی از خطبه هایش به ویژگی های خود و حکومت بر حق خود می پردازد تا مردم، حق و باطل را آشکارا بشناسند و زلال حقیقت را به روشنی دریابند.

الف) ویژگی های حکومت

امام می فرماید: «فَما رَاعنس اِلا وَالنّاسُ کَعُرفِ الضَّبعِ الّی، یَناثالون عَلیَّ مِن کُلِّ جانبٍ، حَتّی لَقد وُطی ئَ الحَسنانِ، وَشُقَّ عِطفایَ، حَولی کَربیضَه الغَم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه3)؛ «ناگهان دیدم مردم، از هر سوی روی به من نهادند وچون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند چندان که حسنان، فشرده گشت و دو پهلویم آزاده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم.»

ب) شرکت عموم اقشار جامعه در بیعت

امام به ابعاد گسترده و گوناگون حکومت خود می پردازد و نقش اقشار گوناگون مردم را در انتخاب و بیعت به گونه شگفت آوری بیان می دارد که: مردم، امام را می خواستند و بدون اجبار و اکراهی به او رای دادند. و همه در انتخابات رهبری شرکت داشتند که این ویژگی مهم را دیگر حکومت ها نداشتند.

«وَبَسَطْتُمْ یَدِی فَکَفَفْتُهَا، وَمَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا؛ ثُمَّ تَدَاکَکْتُمْ عَلَیَّ تَدَاکَّ الْإِبِلِ الْهِیمِ عَلَی حِیَاضِهَا یَوْمَ وِرْدِهَا، حَتَّی انْقَطَعَتِ النَّعْلُ وَسَقَطَ الرِّدَاءُ وَوُطِئَ الضَّعِیفُ؛ وَبَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَیْعَتِهِمْ إِیَّایَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِیرُ، وَهَدَجَ إِلَیْهَا الْکَبِیرُ، وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِیلُ، وَحَسَرَتْ إِلَیْهَا الْکِعَاب» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه229)؛«دستم را گشودید، بازش داشتم و آن را کشیدید، نگاهش داشتم، سپس بر من هجوم آورید هم چون شتران تشنه که روز آب خوردن به آبگیرهای خود درآیند چندان که از هجوم مردمان بندپای افزار برید و رداء افتاد و ناتوان پایمال گردید و خشنودی مردم در بیعت من بدان جا رسید که خردسال شادمان شد و سال خورده لرزان بدانجا روان و بسیار برای بیعت خود را برپا می داشت و دختران جوان برای

ص: 136

دیدن آن منظره سر برهنه و دوان آمدند.

ویژگی های اخلاقی امام در حاکمیت سیاسی

آگاهی سیاسی

امام نسبت به آگاهی سیاسی و دوراندیشی خود فرمود:

«وَاللَّهِ لَا أَکُونُ کَالضَّبُعِ تَنَامُ عَلَی طُولِ اللَّدْمِ حَتَّی یَصِلَ إِلَیْهَا طَالِبُهَا وَ یَخْتِلَهَا رَاصِدُهَا وَ لَکِنِّی أَضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَی الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَبِالسَّامِعِ الْمُطِیعِ الْعَاصِیَ الْمُرِیبَ أَبَداً حَتَّی یَأْتِیَ عَلَیَّ

یَوْمِی فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّی مُسْتَأْثَراً عَلَیَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِیَّهُ’ حَتَّی یَوْمِ النَّاسِ هَذَا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه6)؛ «به خدا سوگند چون کفتار نباشم که با آهنگ به، خوبش کنند و فریبش دهند و شکارش کنند من تا زنده ام به یاری جوینده حق، روی گردان از آن را می زنم، و با فرمان بر یک دل، نافرمان بددل را، که به خدا سوگند، پس از رحلت رسول تا امروز پیوسته حق مرا از من بازداشته اند دیگری را بر من مقدم داشته اند».

حضرت علی(علیه السلام) در سخنرانی دیگری، دشمن ستیزی، عشق و شجاعت خود را نسبت به ریشه کن کردن مفاسد اجتماعی این گونه بیان می دارد. «وَلَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَخَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَلَا إِیهَانٍ فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَفِرُّوا إِلَی اللَّهِ مِنَ اللَّهِ وَامْضُوا فِی الَّذِی نَهَجَهُ لَکُمْ وَقُومُوا بِمَا عَصَبَهُ بِکُمْ فَعَلِیٌّ ضَامِنٌ لِفَلْجِکُمْ آجِلًا إِنْ لَمْ تُمْنَحُوهُ عَاجِلًا» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه24)؛ «در جنگ با کسی که در راه حق قدم نگذارد و در گمراهی گام بردارد سستی نپذیرم و راه نفاق پیش نگیرم. پس بندگان خدا را از خدا بپرهیزید و از خدا هم به سوی خود بگریزد».

سجایای اخلاقی امام حاکم در حکومت

امام علی(علیه السلام) پس از جنگ نهروان و شناساندن معجزه ها و کرامت ها و شجاعت ها در نبرد آگاهانه با دشمن، سجایای اخلاقی و ویژگی های اخلاقی خود را در یک سخنرانی آشکارا بیان داشت. «فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا وَتَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا وَنَطَقْتُ حِینَ تَعْتَعُوا وَ مَضَیْتُ

ص: 137

بِنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا، وَکُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَأَعْلَاهُمْ فَوْتاً، فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَاسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ وَلَاتُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ، لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَلَا لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ. الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ، وَالْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ. رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَسَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ أَتَرَانِی أَکْذِبُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ’، وَاللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ، فَلَاأَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ. فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی، فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی وَ إِذَا الْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیْرِی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه37)؛

«هنگامی که همه سستی ورزیدند، به کار پرداختم و آن گاه که همه نهان شدند خود را آشکار ساختم، و چون همه در گفتار درماندند، به گشادگی سخن گفتن وگاهی که همه ایستادن،به نور خدا در راه تاختم. آوایم فروتر از همگان، و رتبتم برتر از این و آن. در راه فضیلت عنان گشاده راندم، و مرکب مسابقت را از همه بیشتر جهاندم و همانند کوهی ایستاده بودم که تندرش نتواند جنباند و گردباد نتواندش لرزاند نه کسی را بر من جای خرده ای بود و نه گوینده ای را مجال طعنه ای. خوار نزد من گران مقدار تا هنگامی که حق او را به او

برگردانم و نیرومند خوار تا آن گاه که حق را از او باز ستانم. قضای الهی را پذیرفته ایم و فرمان او برگردن نهاده پندارید که من بر رسول خدا دروغ می بندم. به خدا من نخست کسی بودم که به او ایمان آوردم و نخست کسی نباشم که بر او دروغ بندم در کار خود نگریستم دیدم پیش از بیعت بیان طاعت بر عهده دارم و از من برای دیگری میثاق ستده اند که آنچه آید بپذیرم و دم برنیارم».

براساس اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام)، عوامل متعددی در فرایند انتخاب نوع حاکمیت جامعه نقش دارد و باید با در نظر گرفتن آن ها، به گزینش زمام داران جامعه پرداخت. نقش دین، خدامحوری، حق مداری و امثال آن که ریشه در اعماق فرهنگ و سنت کهن اسلامی دارند، در شکل گیری نگرش های سیاسی و تاثیر آن بر گرایش های زمام داران روشن است. با توجه به ملاکات خوشبختی همراه با پیشرفت و تکامل زندگی قرین خواهد شد. هم چنین روش های اجرای برنامه های سیاسی نیز به نوبه خود، دارای اهمیت است، این موضوع از

ص: 138

فرمان های گوناگون حضرت علی(علیه السلام) به زمام داران نظام اسلامی به روشنی قابل استفاده می باشد.

در خطوط اصلی اجرایی مدیریت امروز که بر اساس تفکر «ماکیاولی» است سلطه طلبی و برتری جویی یک امر عادی و ذاتی است؛ بنابراین، طبیعی است که انسان برای رفع عطش برتری جویی خود اقدام کند تا با سلطه و توانایی بتواند به ایده آل خود برسد. بنا بر عقیده ماکیاولی تنها با تقوا، انسانیت و عفت نمی توان به موفقیت وکامیابی رسید. در رد این نظریه باید به این آیه قرآن اشاره کنیم که این گونه افراد همواره امور خود را «اصلاح» مفاسد جامعه می دانند: {وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ. أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَ-کِن لاَّ یَشْعُرُونَ} (بقره/11)؛ «هرگاه به آنها گفته می شود در روی زمین فساد نکنید می گویند این است و جز این نیست که همان اصلاح گرانیم. بدانید که آن ها همان مفسدان هستند و لیکن شعور ندارند».

همچنین گفتار حضرت علی(علیه السلام) در عهدنامه مالک اشتر نیز گویای این امر است. ریاست مستلزم مدیریت است. رئیس باید بتواند اداره کند؛ اداره کردن نیز تدبیر می خواهد و رئیس و مدیر باید اهل تدبیر و دوراندیشی باشد و بتواند دبیری کند. مسلم است که مدیر بیش از آن که حاکم باشد، هادی است. چنین مدیرانی مدیریتی آمیخته با هدایت و حکومت دارند.

از سوی دیگر، ماکیاولی معتقد است که انسان موجودی است زیاده طلب و به آن چه دارد قانع نیست و همیشه از وضعیت خود ناراضی است. انسان موجودی است دو بعدی امکانات انسان کم، اما آرزوها و امیالش زیاد است. به همین دلیل انسان همیشه ناراضی باقی می ماند ونسبت به گذشته حسرت می خورد و آن را طلایی می بیند. پس انسان در طول تاریخ تغییر نمی کند. از نظر او انسان، شریر، بد طبیعت و بد ذات است و این موضوع همواره در هنگام طرح مسئله حکومت و حاکمیت باید در ذهن حاکم وجود داشته باشد که

ص: 139

با مردمی بد و شرور سر و کار دارد. بنابر این نمی توان با مردم صداقت رفتاری داشت. او دین را غایت نمی داند بلکه آن را وسیله ای برای خدمت به دولت می داند. فرمان روا به لحاظ خصوصیات اخلاقی باید بداند که در سیاست، اخلاقیات ضرورتی ندارد. البته او نمی گوید که اخلاقیات بد است، بلکه می گوید برای فرمان روا و حاکم ضرورتی ندارد و نباید وی پای بند تعهدات اخلاقی شود چرا که به زیان اوست. رعایت نکردن اصول اخلاقی به سبب مصالح عالیه دولت و نفع حکومت است، پس دولت باید رذایل را جای گزین فضایل سازد و پا بر روی موازین اخلاقی بگذارد. در گذشته فرمان روا در کنار موجود نیمه انسانی و نیمه حیوانی تعلیم می یافت، پس سیاست هم یک نیمه انسانی و یک نیمه حیوانی دارد و دولت باید یک بعد حیوانی هم چون روباه داشته باشد که مکر را به کار ببرد و یک بعدش شر باشد که بر دشمنانش بتازد (ر.ک: شوالیه، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر).

از نظر ماکیاولی نوع دیگر شهریاری ضمیمه کردن قلمرو دیگری به قلمرو خویش است و از آنجا که حفظ این قلمرو مشکل است، باید مردم این سرزمین را قتل عام کرد تا خطری برای دولت نباشد. در این جا ترحم، شفقت و عاطفه معنایی ندارد و اگر فرمان روا این کار را بکند اشتباهی کرده که موجب نابوده حکومتش می شود. دستوراتی که در رساله ماکیاول به منظور حفظ و تثبیت مقام فرد حاکم داده شده و در راه وصول بر این هدف هر گونه جنایت، غصب اموال، شکنجه، دو رویی، جاسوسی، تفتین، صحنه سازی و... حتی به دروغ و تظاهر به دین داری را جایز می داند. اگر زمام دار بخواهد بماند و موفق باشد، نباید از بدی کردن بهراسد و مبادا از شرارت احتراز جوید، زیرا بدون انجام شرارت و بدی، حفظ دولت محال است. بعضی تقواها موجب خرابی است و بعضی شرارت ها باعث بقا و سلامتی، تنها دولت متکی به زور موفق است و بس هیچ ترازو و مقیاسی برای قضاوت عمل زمام دار در دست نیست به جز موفقیت سیاسی و ازدیاد قدرت (ر.ک: مقصود لو اندیشه های سیاسی

ص: 140

در غرب (از آغاز تا سده نوزدهم)).

هم چنین امام علی(علیه السلام) در نامه 18 خود نیز خطاب به عبدالله بن عباس فرمان گذار مصر به بعضی ازرفتارهای حاکمان در برخورد با زیردستان اشاره کرده است (ر.ک: اجرایی، منشور علوی در فرمان به مالک اشتر نخعی).

1. نیکویی با مردم؛

2. دور کردن ترس و بیم از دل مردم؛

3. مدارا با مردم؛

4. برحذر داشتن رهبر از درشتی و ستم ورزی بر زیردستان؛

5. عدم تحقیر زیر دستان؛

6.عدم تدارک شرایط سخت برای زیردستان؛

7. رفتار همراه با اعتدال با زیر دستان؛

8. فروتنی با زیردستان؛

9. نرم خویی و گشاده رویی با زیردستان؛

10. عدالت در برخورد با همه حتی در نگاه؛

11. نکوهش خیانت در بیت المال امت؛

12. تبعیض در بین زیر دستان؛

13. مهربانی با رعیت؛

14. دوستی ورزیدن با زیر دستان؛

15. بخشش گناهان زیر دستان؛

16. عدم تعجیل در تصمیم گیری هنگام خشم در مورد زیر دستان؛

17. عدم استبداد در فرماندهی؛

18. برقراری داد و عدل در بین زیر دستان اعم از خویشان و غریبه ها؛

ص: 141

19. دوری از مشاورین عیب جو؛

20. پاداش به نیکوکاران و مجازات بدکاران مطابق با اعمالشان؛

21. ساماندهی به کار زیر دستان؛

22. نگاهی دلسوزانه هم چون پدر و مادر به مشکلات زیر دستان؛

23. توجه به مشکلات زیر دستان هر چند کوچک؛

24. قدردانی از زیر دستان که تلاش و کوشش دارند؛

25. مشورت با زیر دستان قبل از تفویض اختیار و مسئولیت؛

26. توجه به ویژگی های تجربه، حیا، خاندان پرهیزکار و نجیب، تقدم در پذیرش اسلام و دلبستگی بیشتر به آن، خوش اخلاقی، با آبروی و کم طمعی و عاقبت نگری در انتخاب عاملان توسط رهبر؛

27. ارضای نیازهای مادی عاملان تحت سرپرستی برای اتمام حجت بر آن ها برای عدم پذیرش هرگونه عذری نسبت به عدم پذیرش فرامین رهبری و یا خیانت در مال؛

28. مجازات عمل خیانت کاری که خیانت او اثبات شده باشد با تنبیه بدنی، مصادره اموال و تحقیر او در ملاء عام؛

29. انتخاب کاتبانی صالح و رازدار برای ثبت گزارشات صحیح و حفظ اسرار رهبر؛

30. توجه به تجارت و بازرگانی و صنعت و تشویق صاحبان صنایع و بازرگانان؛

31. توجه به قشر ضعیف جامعه و اختصاص سهمیه ای از بیت المال برای ایشان؛

32. انتخاب نماینده ای دلسوز و فروتن برای رسیدگی به مشکلات مستضعفان و بیان گر وضع آن ها برای رهبر؛

33. برگزاری جلسات عمومی برای شنیدن مسائل و مشکلات زیردستا ن؛

34. لزوم امکان دست رسی زیر دستان به رهبر و خوش خلقی و آگاهی رهبر در برخورد با آن ها؛

ص: 142

35. لزوم توجیه اهداف و نیت و مقصود رهبر برای زیردستان برای رفع سوء تفاهمات.

در سیستم حاکمیتی حضرت امیر یک حاکم باید ذوابعاد بوده و اعتدال را در همه امور رعایت نماید: «حکومت وسیله ای برای رسیدن به خواسته های شخصی نیست، حاکم اسلامی نباید مسند حکومت را وسیله نردبان افتخار در جهت امیال شخصی و نفسانی خود قرار دهد، زیرا اسلام چنین حاکمانی را مورد سرزنش و انتقاد قرار می دهد، در اسلام حکمرانی» بیشتر هدایت کردن است تا قدرت نمایی. حکومت قبل از این که ریاست باشد خدمت گزاری است. چنان که حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: در آئین اسلام مسند حکومت شایسته کسی است که قدرت استفاده از ایمان و تخصص را در مقام اجرا داشته باشد (ر.ک: اجرایی، منشور علوی در فرمان به مالک اشتر نخعی).

مدل و ساختار حکومتی امام علی(علیه السلام) کامل ترین و مترقی ترین نوع نظام حاکمیت سیاسی یعنی «امامت» بود که با اشکال حکومتی رایج در جوامع بشری (مثل دموکراسی، جمهوری، سلطنتی، خلافتی، پادشاهی و...) متفاوت و از ویژگی هایی نظیر، هدایت عامه مردم در امور دنیوی و اخروی، حاکمیت قوانین الهی، نصب الهی امام، توجه جدی به جایگاه مردم در شکل گیری و کارآمدی نظام سیاسی، فرا قبیله ای بودن، اخوت اسلامی، امت واحده، دارالاسلام و... برخوردار بود.

بررسی و نقد اندیشه سیاسی ماکیاولی

مطالعه به روش مقایسه ای و تطبیقی از سخت ترین روش های تحقیق در حوزه اندیشه های سیاسی است. لکن از سویی باید این نکته را در نظر گرفت که شان امیرالمؤمنان علی(علیه السلام) بسیار اجل آن است که اندیشه های سیاسی دانش مندان و روشن فکران و یا هر شخصیت دیگری را بخواهیم با پیشوای پرهیزگاران مقایسه نماییم. زیرا که شخصیت وجودی پیشوای عدالت خواهان امام علی(علیه السلام)، یک شخصیت ممتاز و بدیل در جهان اندیشه است. و شخصیتی که جامع بسیاری از خصوصیات است. اگر پای جنگ و جهاد در میان

ص: 143

باشد، او سالار مجاهدان و جنگ جویان است و اگر بحث وعظ و اندرز باشد، او سرور واعظان و اندرز دهندگان است. اگر از فقه و تفسیر سخن رانده شود، او پیشوای فقیهان و مفسران است و آن گاه که پای عدل و توحید به میان آید، او امام عدالت و توحید است. وَلَیسَ عَلی اللهِ بِمُستَنکَرٍ اَن یَجمَعَ العالَم فِی واحِدِ (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص202- 203) بر خداوند نا ممکن نیست که همه عالم را در یک شخص جمع کند و جلوه دهد.

جرج جرداق مسیحی، ادیب بلند پایه لبنانی، نهج البلاغه را معجزه قولی و اعجاز ادبی دانسته و با نگاهی زیبا شناسانه جلوه های بلاغت و شگفتی های حکمت آن را در معرض دیده و دل قرار داده است. و چنین می نویسد: او پیشوایی بزرگ در ادب بود، هم چنان که در اثبات حقوق و تعلیم و راه بری نیز امامی بی مانند بود. نشانه اعجاز ادبی امام کتاب نهج البلاغه است که بر اساس بلاغت عرب برخاسته، چنان که قرآن هم در استوایی برتر چنین بلاغتی را حائز گردیده است. سبک و اسلوب بلاغت غربی طی 13 قرن با همین بنیان برخاسته و از فروزش این روش رسای ممتاز فروغ گرفته و از بیان سحر انگیزش بهره یافته است (جرداق، روائع نهج البلاغه، 9- 16).

حال با این توضیح، نمی توان به شکل واقعی اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام) را با اندیشه سیاسی متفکرانی چون ماکیاولی مقایسه نمود. مطالعه پژوهش حاضر این امر را به اثبات می رساند، زیرا نگاه انتقادی بین اندیشه الهی امام علی(علیه السلام) و اندیشه سیاسی ماکیاولی مراد نظر نبوده، بلکه لازم است نگاه انتقادی اندیشه سیاسی امام علی(علیه السلام) به اندیشه ماکیاولی صورت گیرد. لکن با این حال ضرورت مطالعه اندیشه سیاسی و قدم گذاشتن در این مراد، هر چند به حیرت بیانجامد، نوشتار حاضر را چنین شکل بخشیده است. برخلاف دیدگاه ماکیاولی، ارزش حکومت در نزد امام علی(علیه السلام) جز به برپایی حق و دفع باطل نبوده است. حکومت نیز از منظر امام علی(علیه السلام) در حقیقت برای احیای حق، نشان دادن مسیر حق و

ص: 144

حقیقت و برپایی عدالت بوده است.

جدول1) مقایسه شاخصه های عزل و نصب مدیران بر اساس اندیشه امام علی(علیه السلام) و اندیشه سیاسی ماکیاولی

تصویر

هم چنان که گفته شد نگرش عزل و نصب امام بر مبنای تعامل آرمان و عمل است که در نگرش ماکیاولی بایدهای آرمانی حذف شده و به عمل ممکن مصلحت آمیز بسنده شده است. ماکیاولی آن چه زا که مردم انجام می دهند بیان می کند، بنابراین مبانی اندیشه عزل و نصب امام از حقیقت گرایی با توجه به شرایط عملی تغذیه می گردد اما مبانی عزل و نصب ماکیاولی واقعیت میدانی بریده از حقیقتی است که در عصر ماکیاولی چنان واژگون شده که پوستین وارونه بود.

ماکیاولی تحت تاثیر شرایط قرار گرفته و ناچار بود تاکتیک عملی کاربردی ارائه نماید که تاثیر آنی مکانی و زمانی داشته باشد؛ اما نظام کارگزاری علوی، استراتژی بلند مدتی است که نباید تحت تاثیرات شرایط زمانی و مکانی ویژه باشد.

امام علی(علیه السلام) با توجه به محتوای دین اسلام که اکمل و اتم همه دین هاست، استراتژی راهبردی فراتاریخی و فرازمانی می دهد که با دین مرسوم زمان ماکیاولی به جد تا ثریا تفاوت دارد. زیرا، دین مرسوم زمان ماکیاولی آمیخته به تحریف اسطوره های ذهنی و ترفند

ص: 145

سکولاریستی عملی است، که با «دعا و اوراد و موعظه مسیح» می خواهند کشور را اداره کنند.

اصل مورد توجه ماکیاولی کنش مردمانی است که راهی جز شرارت بلد نبوده، و هنر پنهانی سیاست نزد آن ها «دارا بوده شم لازم برای شناخت حد و اندازه به کارگیری تمهیدات غیر اخلاقی» می باشد. «چون مردم بدجنس و بد نهاد هستند باید با شیطنت با آنها رفتار کرد». مفهوم محال این نظر آن است که اگر انسان ها نیک نفس و خوش ذات بودند، ماکیاول نظرات اخلاقی تری را برای به کار بستن در عرصه قدرت و سیاست به شاه زاده توصیه می کرد.

ماکیاولی در اندیشه برقراری نظم و امنیت ایتالیا به هر طریق ممکن بود، در نتیجه ترفند، تطمیع، کشتار، قساوت و... برای رسیدن به هدف را به ناچار تجویز می نمود. زیرا در نگرش او از دست رفتن قدرت برای کارگزار سیاسی (شهریار) بی عرضگی و بزدلی بود. ولی علی(علیه السلام) به نظم و امنیت و اقتدار راه بردی مقید و معتقد بود و برای رسیدن به هدف به هر طریق ممکن تلاش نمی نمود و ترس از دست دادن قدرت را هیچ گاه به معنای نقص و ناکامی سیاسی تلقی نمی نمود. زیرا درفرهنگ سیاسی امام علی(علیه السلام) قدرت و اقتدار مادی و حاکمیت صوری نبود که با از دست رفتنش احساس ناکامی پدید آید. بنابراین در فرهنگ سیاسی ماکیاولی قدرت حق حاکم در اندیشه سیاسی امام، قدرت انجام وظیفه و مسولیت در حکومت دینی است. پس معنای قدرت در دو نگرش سیاسی متفاوت است. اقتدار سیاسی امام موجه به قدرت معنوی الهی و مقبولیت مردمی بود که با ترفند فیزیکی از دست رفتنی نبود اما اقتدار در نگاه ماکیاولی، انسانی و الهی اعتقادی ندارد. ماکیاول به آن رکن اندیشه مسیحی که می گوید تقدیر انسان رسیدن به هدفی فوق الطبیعه (در دنیای دیگر) است عقیده ندارد. در عین حال چنین قصدی هم ندارد که هدف انسان را در این دنیا فقط به تامین وسایل رفاه و کسب سعادت مادی منحصر سازد. اما ارزش هایی که به نظر وی در

ص: 146

ماوراء سعادت دنیوی وارزشهای آسمانی هستند. این ارزش ها عبارتند از عظمت، قدرت و شهرت (فاستر، آثار سیاسی بزرگ، ص 265). بنابراین کارگزاران سیاسی ماکیاولی مفتون عظمت، قدرت و شهرتی هستند که در اندیشه سیاسی علوی شوق آور نمی باشد.

امام علی(علیه السلام) محتوای سیاست وکارگزاری سیاسی را بر پایه دینی که ماهیتش موجد دانایی است قرار می دهد و ماکیاولی دین را با سیاست دو تنیده جدا بافته می داند که در هر صورت سایه سیاست به دین مستولی می شود. اینجاست که امام علی(علیه السلام) به سیاست و حکومت بر مبنای دین تاکید دارد و ماکیاولی دین را در کل تابع سیاستی می داند که حاکم اعمال می نماید. در اندیشه امام علی(علیه السلام) دین محتوای سیاست است که در اندیشه ماکیاولی دین نقابی است که با آن باید توده ها را فریفت که حداقل از ظاهر اندیشه ی او چنین استنباطی به دست می آید.

باید توجه داشت که آرمان گرایی اسلامی (علوی)، معناگرایی بریده از واقع گرایی نیست که در غرب در واکنش به معناگرایی صرفاً اسطوره ای قرون وسطی، اتفاق افتاد. حتی در غرب بعد از ماکیاولی «درست آرمانی» ضرورتاً به «درست عملی» تبدیل می شود؛ آرمان ها و واقعیت ضرورتاً به یک دیگر نزدیک می شوند (لدواشتراوس، فلسفه سیاسی چیست؟، ص270- 271). مشکل اساسی این جا است که هر چه در عمل ممکن است درست هم باشد اما از فرض منطقی متقنی نمی تواند برخوردار باشد.

در نگرش علوی مردم ذاتاً بدسرشت و ددمنش خلق نمی شود. انسان ذاتاً فطرت الهی دارد. اما عوامل و شرایط زیادی می تواند انسان را به اسفل السافلین برساند. شاید بدین دلیل باشد که اسلام به تربیت توجهی ویژه می نهد. اما ماکیاولی مردم را ذاتاً موزی و ددمنش می داند که شهریار به منزله بانی و موسس یک کشور کاملاً جدید است. الگوی این بنیان گذار، در مقام یک بنیانگ ذار، بی نهایت جنایت کار و زیرک است. این بدان معناست که همان گونه که اگوستین می گفت، عدالت دقیقاً اصل بنیادی ملک و پادشاهی نیست،

ص: 147

بلکه بنیاد عدالت، بی عدالتی است؛ بنیاد اخلاق، غیر اخلاقی بودن است؛ بنیاد مشروعیت، نامشروعی یا انقلاب است؛ و بالاخره بنیاد آزادی، ستمگری است. چون انسان مورد نظر ویژه است، پس حکومت بر اومتناسب با خودش است که گویا امام علی(علیه السلام) با این که با این نحوه حکومت مخالف است، ناگفته نماند این شیوه حکومت پیش از ما از ماکیاولی در دنیای مسلمانان مسبوق به سابقه بوده است. در نگرش ماکیاولی اغلب مردم احمق و بی عقل هستند. آنان «اغلب فریب هیرموهومی را می خورند، تباهی خود را می جویند»... «احوال بشری پیوسته در دگرگونی است، و یک روز به فراز می گراید و روزی به فرود» (پیتر جونز، فلسفه حقوق حق ها، ص 27).

ماکیاولی تحت تاثیر تحولات رنسانس به رویکرد مادی گرایی و انسان خدایی سیر می نماید که طبیعت را چون ماده خامی به انحصار در می آورد که انسان فعال مایشای هستی می شود اما در فرهنگ سیاسی امام با این که انسان اشرف مخلوقات است اما نمی تواند خدایی کند و بر اساس میلش بر همه چیز سلطه پیدا کند. زیرا، در اندیشه سیاسی غرب مسئله خدا محسوس است؛ زیرا ریختن مسیحیت در قالب های یونانی تثلیث (سه خدایی) در اوایل رشد و پیشرفت آن در میان مشکلات سخت، مایه گیجی و حیرت شده و به بی خدایی نوین منجر شده است (نقیب العطاس، مبانی حُکمی علم دینی، مجلسه فلسفه و حکمت، شماره 34، ص 6). بنابر تلثیث، خداوند عیسی و روح القدوس با آن که سه شخص اند، یک ذات و جوهر واحدند. این عقیده که یک ذات واحده، سه شخص باشد عقیده ای نبود که عقل آن را بپذیرد. این مسئله کلیسا را به تقابل عقل و ایمان سوق داد ( پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، ص 45).

ماکیاولی اسیر ضرورت زمان بوده، معتقد است هر چه افکار عمومی می خواهد و با گرایش خود انجام می دهد زمام دار باید بر اساس آن عمل نماید که در عمل به نوعی پوپولیسم ختم می شود. در حالی که امام اسیر جو سیاسی زمانه نشده، به جد روش های

ص: 148

کارگزاری سیاسی را از رویکرد های پوپولیستی بر حذر می دارد. شواهد این رویکرد در سیره امام مکرر وجود دارد. مثلاً امام کردار جمعی را که پشت سر اسب ایشان کمپین

دویدن و عرض ارادت راه انداختند به شدت سرزنش نموده، می فرماید: این بدترین ظلمی است که شما به خودتان روا می دارید. امام هجوم مردمی که روزهای بعد از قتل عثمان برای بیعت به خانه اش آمده بودند گوسفندوار توصیف نموده و آنان را متقاعد نمود، سه روز بعد با تفکر و دقت بسیار برای بیعت در مسجد حاضر شوند. امام با رویکرد عوام زده مریدانی مثل گروه «علی الهی» را به شدت نفی نمود تا باب تملق و ارادت های پوپولیستی بر شعور سیاسی - اجتماعی مردم سایه نیندازد. امام به زد و بندهای عامله پسند خواصی مثل طلحه و زبیر وجهی ننهاد، در حالی که این همه در اندیشه سیاسی ماکیاولی پذیرفته بوده و مود تاکید می باشد.

ماکیاول جدایی خود را از سنت و اندیشه مذهبی موجود اعلام می دارد لکن امام علی(علیه السلام) همواره دارای یک اندیشه ملکوتی و الهی است و در تمام امور با بهره جستن از احکام نورانی اسلام امور حکومتی و سیاسی خود را صبغه می بخشد.

ماکیاول راه های خدعه و نیرنگ را در امور سیاسی و حکومتی تجویز می کند و معتقد است از این راه باید به اهداف سیاسی رسید، در حالی که امام با انتقاد شدید به این نگاه، معتقد است خدعه و نیرنگ بازی در سیاست، زیرکی نیست و همواره با به کارگیری وفاداری، صداقت و پیمان ورزی با مردم، به گشایش امو می پردازد.

در اندیشه سیاسی ماکیاولی، عزل و نصب مدیران، فاقد قواعد دینی و اخلاقی بوده و موجب زیر پا گذاشتن نظام اخلاقی، تعدی به کرامت و حرمت انسان ها، بر سر کار آمدن نااهلان، کنارزدن دانایان، سو تدبیر و ظلم به مردم بوده است. لکن در اندیشه و سیره امام علی(علیه السلام) این رویکرد کاملا نفی می گردد و نظام عزل و نصب مدیران مبتنی بر آزمون، توانمندی و کارآیی آنان است که از یک نوع روش انسانی و اخلاقی برخوردار است و بر

ص: 149

پایه ملاک هایی مانند صلاحیت خانوادگی، سابقه مسلمانی، فرهیختگی، پرواپیشگی و تجربه کاری استوار است.

نتیجه

حاکمیت سیاسی امام علی(علیه السلام) با اتصال به نبوت و بر پایه قواعد انسانی و اخلاقی است. این رویکرد دارای جامعیت فرازمانی و فرامکانی با قابلیت عمومیت دادن، که بر خلاف نظام اندیشه کارگزاران ماکیاولی طبق ویژگی های اندیشه اش چنان که گفتیم جنبه زمانی و مکانی دارد که در تعمیم آن بسیار باید احتیاط نمود.

بدون شک اندیشه ها و اصول اخلاقی ای که امام علی(علیه السلام) خویش را پای بند به آن ها می دانست، کاملاً در تضاد با اندیشه های غیر اخلاقی ماکیاولی است. اندیشه سیاست ماکیاولی بر بستری از هست های تاریخی قرار دارد که سیمای انسان را به شدت بد نام و بدکاره نمایش داده است. ما نمی توانیم به نیت ماکیاولی دسترسی داشته باشم تا بفهمیم منظورش از سخنان صریح ضد اخلاق و ضد دین اش چیست؟ اما در مجموع می دانیم راه کارها و پیشنهادات ماکیاولی به شهریار موجب جدایی دین و دولت و اخلاق و سیاست در 500 سال اخیر غرب شده است.

اساس رویکرد اخلاقی امام به سیاست، اعتقاد توحیدی ایشان است. حقیقت خواهی و عبودیت مطلق الهی موجب می شود که ایشان نگاهی ژرف به تعامل با سیاست داشته باشد. در حالی که ماکیاولی به جدایی اخلاق از سیاست معتقد بوده است.

ازنظر ماکیاولی، به مردم باید وعده داد لکن لازم نیست به آن عمل نمود. اما رفتار سیاسی امام علی(علیه السلام) ناظر بر آن است که هر سخنی را در حوزه سیاست اعلام می کرد به آن سخت باور و اعتقاد داشت.

ص: 150

منابع

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. إبن أبی الحدیدالمعتزلی، عبدالحمید بن محمّد، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمّد أبوالفضل إبراهیم، بیروت: دارإحیاء التراث، 1387ق.

2. اپتر، دیوید، اعتراض سیاسی و تغییرات اجتماعی، محمد رضا سعید آبادی، تهران: مطالعات راهبردی، 1380.

3. اجرایی، عبدالستار، منشور علوی در فرمان به مالک اشتر نخعی، قم: دفتر نشر نوید اسلام، 1380.

4. اسکینر، کوئنتین، ماکیاولی، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران: طرح نو، چ سوم، 1375.

5. آشوری، داریوش، دانشنامه سیاسی، تهران: انتشارات مروارید، 1378.

6. پارسانیا، حمید، علم و فلسفه، تهران، انتشارات سازمان پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه، 1392 ش.

7. پیتر جونز، فلسفه حقوق حق ها، برگردان: مشتاق زرکوش و مجتبی همتی، تهران، نشر میزان، 1370 ش.

8. پیروز، علی آقا؛ خدمتی، ابوطالب؛ شفیعی، عباس؛ بهشتی نژاد، سید محمود، مدیریت در اسلام، قم: پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385.

9. جرداق، جرج، روائع فی نهج البلاغه (در محضر ادب(، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه، چاپ دوم، 1417.

10. جهاندی، علیرضا، سیاست به مثابه اعمال قدرت، روزنامه مردم سالاری، تهران، شماره 1371، دوم اردیبهشت، 1382.

11. سرمد، محمد رضا، مدیریت اسلامی، تهران: انتشارات پیام نور، 1386.

12. شوالیه، ژان ژاک، آثار بزرگ سیاسی از ماکیاولی تا هیتلر، ترجمه لیلا سازگار، تهران: مرکز انشر دانشگاهی، 1373.

13. طاهری، ابوالقاسم و مقصود لو، منوچهر، اندیشه های سیاسی در غرب، تهران: نشر سنجش، 1388.

14. طاهری، ابوالقاسم، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب، تهران: نشر قومس، 1374.

15. عالم، عبدالرحمن، تاریخ فلسفه سیاسی غرب، بی جا، بی نا، 1377 ش.

16. فاستر. وت جونز، آثار سیاسی بزرگ، ترجمه جواد شیخ الاسلامی و علی رامین، تهران، نشر امیرکبیر،

ص: 151

1370 ش.

17. لئواشتراوس، فلسفه سیاسی چیست؟ (بازگشت به فلسفه سیاسی افلاطونی)، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران، نشر علمی فرهنگ، 1383 ش.

18. ماکیاول، نیکولو، شهریار، داریوش آشوریف، تهران: نشر مرکز، 1375.

19. ماکیاولی، نیکولو، گفتارها، ترجمه محمد حسن لطفی، تهران: انتشارات خوارزمی، 1383 ش.

20. مقصود لو، منوچهر، اندیشه های سیاسی در غرب (از آغاز تا سده نوزدهم)، تهران: نشر سنجش، 1385.

21. نقیب العطاس، «مبانی حکمی علم دینی، حکمت و فلسفه»، مقاله علمی - پژوهشی فلسفه و حکمت، دانشگاه علامه طباطبایی، شماره 34، دوره 9، 1374 ش.

ص: 152

5. امام علی (علیه السلام) استراتژیست دین مدار

اشاره

علی رضا تقوی زاده(1)

ص: 153


1- . دانش آموخته سطح چهار حوزه و کارشناسی ارشد تخصصی تفسیر؛ alirtzay@gmail.com

ص: 154

چکیده

عرصه حکومت داری و سیاست از دیرباز میدان هماوردی میان حق و باطل بوده است. جبهه باطل با عدم تقید خود به اخلاقیات و هنجارها شاید بتواند به موفقیتی زودگذر دست یابد لیکن پیروزی و غلبه نهایی از آن جبهه حق است. معنای عام استراتژی راهبردها و سیاست های کلان برای رسیدن به اهداف شناخته شده است. استراتژی را می توان به دو نوع دینی و دنیوی تقسیم کرد. استراتژیست دنیوی چشم اندازش صرفاً اهداف دنیوی است. دنیاطلبی و تعرض به بیت المال و جنگ طلبی برای تصاحب قدرت و تخریب جبهه مقابل با انواع شایعات و تهمت ها از استراتژی های دنیاخواهانی هم چون معاویه است. استراتژیست دین مدار اهدافش فراتر از دنیای مادی و رسیدن به سعادت در هر دو دنیاست. کسب رضای الهی و مبارزه با تبعیض و فساد در حکومت اسلامی؛ عدم سازش و تسلیم در برابر قدرت طلبان و زراندوزان؛ مبارزه با نفاق و طاغوت و ترویج معارف توحیدی در میان جامعه اسلامی از استراتژی های سعادت طلبانی هم چون امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است. این پژوهش، با روش توصیفی - تحلیلی با رویکرد نقلی - وحیانی درصدد تبیین منش سیاسی حضرت علی(علیه السلام) در عرصه حکومت داری و تبیین استراتژی های امیرمؤمنان به عنوان استراتژیست دین مدار در دوران پس از پیامبر است. مهم ترین و حساس ترین و جنجالی ترین راهبردهای حضرت، مقابله با تبعیض در تقسیم بیت المال و مفاسد اقتصادی و تقابل با سه گروه از مسلمانان سرکش بود که توسط حضرت به ناکثین و قاسطین و مارقین شهرت یافتند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، استراتژی، استراتژی دینی، استراتژی دنیوی، سیاست، طاغوت، نفاق.

ص: 155

مقدمه

اسلام از آغاز ظهور خود تا پایان دوران امامت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)دست خوش تغییرات و فراز و فرودهای بسیاری شد. فراز و فرودهایی که اندیشه های مستحکم برخی صحابه را به سستی بدل کرد و عده ای را به ورطه ضلالت و هلاکت کشاند.

آن چه در میان ظلمات فراگیر شده بعد از رحلت پیامبر هم چون خورشید می درخشید، وجود مقدس امیرمؤمنان بود. خورشیدی که ابرهای تاریکی و ظلمت مانع از درخشش آن، بر پیکره حکومت اسلامی شدند. بصیرت و قدرت شناخت راه سعادت در فضای غبارآلود و مسموم بعد از رحلت پیامبر، جز از روندگان راه سعادت که خود به مقصد رسیده و برای دستگیری دیگران برگشته اند، از کس دیگری مقدور نبوده است.

امام علی(علیه السلام) شخصیتی است که از طفولیت در آغوش پرمهر نبوی رشد یافته و به نور وجود مقدس پیامبر گرامی اسلام منور گردید. تعلیم و تربیت پیامبر سبب شد تا علی(علیه السلام) جز حق نگوید و جز مسیر حقیقت نپوید. ایشان مصداق بارز آیه {یُجاهِدونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ} (مائده/54) بودند که در راه خدا از هیچ تلاشی دریغ نکرده و و از سرزنش سرزنش گران بیم نکردند.

برخلاف تصور عده ای از اندیشمندان و صاحب نظران صدر اسلام حضرت علی فردی توانمند جهت مدیریت حکومت اسلامی بود. کسانی به حضرت خرده می گرفتند که عرصه حکومت داری و سیاست را بری از شرع و اخلاق می دانستند. تیغه استراتژی های حضرت را کُند و ناکارآمد می دیدند چراکه تیغه سازش و لابی گری و زور و زر و تزویر را بُرّنده تر از اتکا و ایمان به راه حق دیده و نیروی الهی را بر نصرت یاوران دین فراموش کرده بودند.

{إِنْ ینْصُرْکُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَکُمْ وَإِنْ یخْذُلْکُمْ فَمَنْ ذَا الَّذی ینْصُرُکُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَی اللَّهِ فَلْیتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ} (آل عمران/160)

اگر خدا شما را یاری کند، محال است کسی بر شما غالب آید و اگر به خواری واگذارد

ص: 156

آن کیست که بتواند بعد از آن شما را یاری کند؟ و اهل ایمان تنها به خدا (و قدرت و رحمت او) باید اعتماد کنند.

آن چه در این نوشتار ذکر شده است در راستای تبیین دیدگاه های حضرت پیرامون تصمیمات اتخاذی ایشان و تشریح فضای آن دوران است.

مفهوم شناسی استراتژی

لغت

فرهنگ بزرگ سخن: استراتژی: برنامه ریزی و سیاستی که برای رسیدن به هدفی برگزیده می شود:

1. (اقتصادی): استراتژی اقتصادی کشور رسیدن به خودکفایی است. 2. (نظامی): فنون و روش های اداره عملیات جنگی: استراتژی جنگی رهبر آلمان در جنگ جهانی دوم. 3. (نظامی): بخشی از علوم نظامی شامل فنون و روش های اداره عملیات جنگی (انوری، فرهنگ بزرگ سخن، ج1، ص372).

استراتژی: «لشکرکشی، تعبیه سپاه، علم اداره کردن عملیات و حرکات ارتش در جنگ» استراتژیک: «سوق الجیشی، منصوب و مربوط به لشکرکشی» (عمید، فرهنگ فارسی عمید، ج1، ص112).

«حیله جنگی، ترفند، کلک، حقه، سوق الجیشی، استراتژیک، مربوط به رزم آرایی، مهم از لحاظ نظامی، رزم آرا، کارشناسی نظامی، رزم آرایی، راهبرد، تدبیر، سیاست، نقشه و ترفند.» strata، stratagem، strategic، strategist و strategy (حییم، فرهنگ فارسی به انگلیسی، ج1، ص454).

واژه استراتژی از کلمه یونانی strategos گرفته شده است. استراتگوس یا «استراتژ» به معنای لشکر است. استراتگوس به معنی فرماندهی ارتش هم به کار آمده است. به طور مثال، ارتش یونان باستان که از گروه های کوچک سربازان متعلق به خاندان های یونانی تشکیل شده بود، توسط افرادی به نام استراتگوس فرماندهی می شد. علاوه بر این معانی

ص: 157

استراتژی به معنای فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ و طرح نقشه برای جنگ هم است.

اصطلاح

آن چه در این نگاشته مورد نظر هست همان تعریف عام از استراتژی است: برنامه ریزی و سیاستی که برای رسیدن به هدفی برگزیده می شود.

تفاوت استراتژی دنیوی و دینی

آن چه می تواند سبب تمایز میان استراتژی دنیوی با استراتژی دینی شود، هدف و غایت و چشم اندازی است که در آن استراتژی لحاظ شده است. با توجه به آن چشم انداز و هدف پیش رو می توان متوجه شد که یک استراتژی موفقیت آمیز بوده یا منجر به شکست شده است.

در استراتژی دنیوی هر آن چه باید لحاظ شود در محدوده زمانی و مکانی دنیای مادی و پهنه گیتی است. بنا بر دید مادی و دنیوی شرکت در نبردی که قطعاً به شکست می انجامد و تمامی افراد سپاه کشته و یا اسیر می شوند، این استراتژی از آن جاکه هیچ دست آورد مادی ندارد نمی تواند راهبردی قابل قبول و موفق باشد. از این منظر قیام امام حسین(علیه السلام)از جهتی یک اشتباه استراتژیک محسوب می شود. همین گونه است سکوت و عدم سازش امیرالمؤمنین پس از رحلت پیامبر.

اما در استراتژی دینی آن چه بیش از هر چیز باید لحاظ شود رضای پروردگار و عمل بر طبق دستورات خدای حکیم و سعادت اخروی جامعه است. در راهبرد دینی قطعاً دنیای مادی لحاظ می شود چراکه حیات انسان در این دنیا وابستگی شدیدی به مسائل مادی دارد و خیر دنیا و آخرت به هم گره خورده است و در آیات و روایات دنیا و آخرت در کنار یک دیگر آمده است؛ اما نگاه تک بعدی و مادی گرایانه صرف، جایگاهی در این استراتژی ندارد.

ص: 158

خدای حکیم در قرآن کریم افرادی که اهداف و آمال خود را مسائل مادی و دنیوی و جدای از آخرت خواهی قرار داده اند مذمت کرده است و به مدح افرادی می پردازد که دنیاطلبی را در پناه آخرت خواهی و سعادت در هر دو جهان را در کنار یک دیگر از خدای متعال مسئلت می نمایند:

{... فَمِنَ اَلنّاسِ مَنْ یقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی اَلدُّنْیا وَما لَهُ فِی اَلْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ رَبَّنا آتِنا فِی اَلدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی اَلْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنا عَذابَ اَلنّارِ أُولئِکَ لَهُمْ نَصِیبٌ مِمّا کَسَبُوا وَاَللّهُ سَرِیعُ اَلْحِساب} (بقره/200 - 202)؛ «پس گروهی از مردم می گویند: پروردگارا! به ما در دنیا عطا کن و آنان را در آخرت هیچ بهره ای نیست و گروهی از آنان می گویند: پروردگارا! به ما در دنیا نیکی و در آخرت هم نیکی عطا کن و ما را از عذاب آتش نگاه دار. اینان اند که از آن چه به دست آورده اند، نصیب و بهره فراوانی دارند و خدا حساب رسی سریع است».

دست آورد نهایی در یک استراتژی دینی محدود به زمان و مکان و جهان مادی نیست. چه بسا انتخاب یک استراتژی دینی توسط رهبر یک جامعه تنها در آخرت نمود یابد و در این جهان برای افراد آن جبهه، سختی و مشقت و از دست دادن مال و جان را به همراه داشته باشد. ولی این استراتژی از آن جا که دینی است و چشم اندازی متفاوت دارد لذا موفق ارزیابی می شود.

استراتژی انتخابی پیامبر را باید با دید یک راهبرد دینی مورد بررسی قرار داد. چراکه پیامبر هیچ گاه هوا و هوس را معیار انتخاب خود قرار نداده و تنها بر اساس وحی و تعالیم پروردگار اقدام می کند:

{وَما ینْطِقُ عَنِ اَلْهَوی إِنْ هُوَ إِلا وَحْی یوحی} (نجم /3-4)؛ «آن چه می گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست؛ و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی گوید».

اگر چنین دیدی را در مطالعات تاریخی صدر اسلام رعایت کردیم می توانیم به نتایج صحیح دست یابیم. آن چه مستشرقین و برخی دانشمندان و متفکران را در مطالعات تاریخی به اشتباه انداخته است و سبب زیر سوال بردن اقدامات پیامبر و ائمه اطهار شده،

ص: 159

عدم رعایت همین نکته است.

از آن جا که ائمه اطهار و در صدر ایشان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) جانشینان به حق پیامبر و حافظان دین و شریعت الهی اند، نمی توان دید متفاوتی به اقدامات و تصمیمات ایشان نسبت به تصمیمات پیامبر گرامی اسلام داشت.

امام علی(علیه السلام) استراتژیست دینی

علی و تربیت نبوی

حضرت علی(علیه السلام) از همان دوران طفولیت در پناه و مصاحبت نبی مکرم اسلام و تحت تعلیم ایشان قرار گرفتند. هنگامی که مادر حضرت علی(علیه السلام) ایشان را نزد نبی مکرم اسلام آوردند؛ پیامبر از وی خواست که گهواره حضرت علی را در کنار رختخواب او قرار دهد، ایشان نه تنها گهواره حضرت را در موقع خواب حرکت می داد بلکه در مواقعی از روز بدن حضرت را می شست و شیر در کام او می ریخت و در موقع بیداری با او با کمال ملاطفت سخن می گفت. گاهی او را به سینه می فشرد و می فرمود: این کودک برادر من است و در آینده ولی و یاور و وصی و همسر دختر من خواهد بود. (اربلی، کشف الغمة، ج1، ص90).

امیر مومنان نسبت به این دوران می فرماید:

«وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ وَ یَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ وَ یُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَ یُشِمُّنِی عَرْفَهُ وَکَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ» (ابن هشام، السیرة النبویة، ج1، ص236)؛ «شما ای یاران پیامبر، از خویشاوندی نزدیک من با رسول خدا و مقام مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم کاملاً آگاه هستید و می دانید که من در آغوش پرمهر او بزرگ شده ام؛ هنگامی که نوزاد بودم مرا به سینه خود می گرفت و در کنار بستر خود از من حمایت می کرد و دست بر بدن من می مالید و من بوی خوش او را استشمام می کردم و او غذا در دهان من می گذاشت».

این تعلیم و تربیت تا جایی بود که پیامبر در هنگام بعثت خویش به حضرت علی(علیه السلام)

ص: 160

فرمودند:

«إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ وَ لَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه قاصعه)؛ «همانا تو می شنوی آن چه را من می شنوم و می بینی آن چه را من می بینم، مگر آن که تو پیامبر نیستی و لکن وزیر من هستی».

امام علی پایبند به آرمان های اسلامی

نمی توان انتظار داشت تا امیرالمؤمنین هم چون برخی صحابه پیامبر دست از آرمان های الهی برداشته و راه و رسم امرای به دوراز حق را بپیماید. عده ای به حضرت اعتراض کردند که چرا هم چون معاویه زیرک و سیاس نیست؛ چرا هم چون معاویه و عده ای دیگر از صحابه مردم را با مال و زر و سیم و قدرت و مقام ترغیب و تشویق به خود نمی کند؛ چرا در برابر برخی صحابی که متعرض بیت المال بودند قد علم کرده و اهل سازش و لابی گری نیست؟!

امام علی(علیه السلام) در خطبه 41 نهج البلاغه در پاسخ این چنین افرادی که ایشان را متهم به عدم آگاهی از اصول سیاست می کردند؛ داد سخن سر داده و با حسرت نسبت به انحراف مردمان زمانه خویش می فرماید:

«وَلَقَدْ أَصْبَحْنَا فِی زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَکْثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ کَیساً وَنَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِیهِ إِلَی حُسْنِ الْحِیلَةِ، مَا لَهُمْ قَاتَلَهُمُ اللهُ. قَدْیرَی الْحُوَّلُ الْقُلَّبُ وَجْهَ الْحِیلَةِ وَدُونَهَا مَانِعٌ مِنْ أَمْرِ اللهِ وَنَهْیهِ، فَیدَعُهَا رَأْی عَینٍ بَعْدَ الْقُدْرَةِ عَلَیهَا، وَینْتَهِزُ فُرْصَتَهَا مَنْ لَاحَرِیجَةَ لَهُ فِی الدِّین»؛ «ما در زمانی زندگی می کنیم که بیش تر مردمش بی وفایی و غدر را گونه ای کیاست می شمرند و نادانان نیز، چنین مردمی را زیرک و کارگشا می خوانند. آن ها را چه می شود؟! خداوند آنان را بُکشد! گاه شخصی که آگاهی و تجربه کافی دارد و طریق مکر و حیله را خوب می داند فرمان الهی و نهی پروردگار، او را مانع می شود و با این که قدرت بر انجام این کار را دارد آشکارا آن را رها می سازد».

ولی آن کس که از گناه و مخالفت فرمان دین پروا ندارد، از فرصتی که پیش آمده

ص: 161

استفاده می کند (و دست به هر کار خلافی می زند که در نظر ساده اندیشان تدبیر و سیاست است) من اگر دست به کارهایی نمی زنم که دشمن را ناجوانمردانه از پای درآورم و با استفاده از وسیله نامقدّس به مقصود برسم به خاطر این نیست که از این امور آگاهی ندارم، بلکه بدین جهت است که من از خدا می ترسم و در مناسباتم با همه کس، حتّی با دشمن، به اصول عدالت و جوانمردی و تقوی پایبندم.

من هدف را توجیه گر وسیله نمی دانم و رسیدن به پیروزی بر دشمن را به هر قیمت قبول ندارم، ولی دشمنان من به هیچ یک از این اصول پایبند نیستند، دست به هر کاری می زنند و هر جنایتی را جایز می شمرند، نه به خون بی گناهان احترام می گذارند و نه از ظلم و ستم پروا دارند و نه به پیمان و عهدشان وفا دارند، آن ها تنها یک چیز را مهم می شمرند و آن رسیدن به اهداف نامشروع شان است، از هر طریق که میسّر شود.

هنگامی که ساده لوحان، تحرّکات آن ها و احتیاطات مرا می بینند، آن را حمل بر عدم آگاهی من از اصول سیاست می کنند، حال آن که سیاست های آمیخته با تقوی از سیاست های تبه کاران و ظالمان و فرصت طلبان بی تقوا جدا است (مکارم شیرازی و جمعی از فضلا، پیام امام امیرالمؤمنین، ج2، ص445-458).

معاویه سیاست مدارتر از امام علی(علیه السلام)؟

امام در خطبه 200 نهج البلاغه در جواب کسانی که معاویه را زیرک تر از ایشان می دانستن، به مغالطه اهل باطل یا نادانان اشاره کرده و زیرکی و هوشیاری در چارچوب حق و حقانیت را از نیرنگ و فریب و گناه تمایز می دهد. عده ای گمان می کردند دین مقوله ای است جدای از سیاست و تفکیک این دو در اذهان ایشان سبب می شد تا حضرت را شخصیتی دین دار و مومن بدانند و معاویه را سیاست مدار حال آن که سیاست و دیانت در دو حوزه مجزا از هم نبوده بلکه سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ما است.

به فرموده امام علی(علیه السلام) قدرت آن نیست که به هر وسیله ای چنگ بیاویزی برای رسیدن

ص: 162

به هدفت، بلکه قدرت آن است که در عین حال که می توانی از راه نادرست و باطل به هدفت برسی، تقوا پیشه کرده و خود را ملزم به حرکت در مسیر شریعت بدانی:

«وَاللهِ ما مُعاوِیةُ بِأَدْهی مِنّی وَلکِنَّهُ یغْدِرُ وَیفْجُرُ وَلَو لا کَراهِیةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَی النَّاسِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، ج1، ص318، خطبه200)؛ «به خدا سوگند معاویه از من

سیاست مدارتر نیست، ولی او نیرنگ می زند و مرتکب گناه می شود، اگر نیرنگ و پیمان شکنی ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاست مدارترین مردم بودم».

به زعم افرادی که به حضرت خرده می گرفتند امام باید چندتن از افراد شاخصی که سبب به قدرت رسیدن ایشان شده هم چون طلحه و زبیر و یا سد راه پیش برد اهداف حکومت حضرت بودند هم چون معاویه؛ را با واگذاری فرمانداری یا پست و منصبی آن ها را تطمیع کند و شرشان را دفع کند.

هر چند این نظریه با نیت برخی صحابه تطابق داشت و درست بود و افرادی هم چون طلحه و زبیر خود به حضرت گفتند: ما با تو بیعت کردیم که در رهبری شریک باشیم (شریف رضی، نهج البلاغه، کلمه قصار198). و نیتشان حکومت بر عراق و یمن بود. (سیوطی، تاریخ الخلفاء، ج1، ص49) اما تقوا مداری و عدالت محوری حضرت سبب می شد تا حکومت را به اهلش واگذارد نه به نا اهلان!

میزان حق و عدالت

تقوا مداری و حق مداری امیرالمؤمنین در اتخاذ راهبردها و سیاست های کلان و خرد مدیریتی، موضوعی است که بارها و بارها پیامبر به صحابه خود گوشزد می کردند.

راهبردهای امام هیچ کدام خارج از محدوده حق و حقیقت نبود و این مطلبی است که روایات متعددی از صحابه آن را با مضامین نزدیک به هم آن را تایید می کند. در روایتی از نبی مکرم اسلام خطاب به امام علی(علیه السلام) آمده است که: «اَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَالْحَقُّ مَعَکَ حَیْثُ مَا دَارَ» (ابن عساکر و شیری، تاریخ مدینة دمشق، ج10،

ص: 163

ص361).

پیامبر گرامی اسلام در مواضع متعددی پیش بینی دوران پس از رحلت خویش را می کردند و صحابه را سفارش به پیروی بی چون و چرا از امیرالمؤمنین می کردند چراکه حضرت علی اگر راهبردی را در پیش می گرفت جز رضای حق تعالی را مد نظر قرار نمی داد:

در روایتی از ابی ایوب نقل شده است که: رسول خدا در اتاقی نشسته بود و من در طرف چپ پیامبر و علی در طرف راست رسول خدا نشسته بود و أنس ایستاده بود که عمار داخل شد و بر رسول اللّه سلام کرد، رسول خدا به عمّار خوش آمد گفتند و سپس به او فرمودند: بعد از من به زودی در میان امّت من حوادث سخت و ناگواری پدید خواهد آمد تا به جایی که بر روی یک دیگر شمشیر بکشند و بعضی بعضی دیگر را بکشند و چون تو چنین مشاهده کردی «فعلیک بهذا الأصلع عن یمینی - یعنی علیّ بن أبی طالب - فإن سلک النّاس کلّهم وادیا وسلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ(علیه السلام)وخلّ عن النّاس! یا عمّار إنّ علیا لا یردّک عن هدی ولا یدلّک علی ردیّ! یا عمّار طاعة علیّ طاعتی وطاعتی طاعة اللّه عزّوجلّ!»؛ (شاه عبدالعظیمی، تفسیر اثنی عشری، ج4، ص322؛ اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج1، ص261؛ کاشانی، تفسیر کبیر منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ج4، ص188).

بر تو باد به این مردی که جلوی سر او مو ندارد و در سمت راست من است! یعنی علیّ بن أبی طالب! پس اگر تمام مردم همگی در راهی به راه افتادند و علی به راه دیگر افتاد، تو آن راه را برو که علی می رود! و مردم را ترک کن! ای عمّار علی تو را از هدایت بر نمی گرداند و به ضلالت رهبری نمی نماید! ای عمّار! اطاعت کردن از علی، اطاعت کردن از من است و اطاعت نمودن از من، اطاعت نمودن از خداوند عزّ و جلّ است.

امام علی و نابسامانی های جامعه اسلامی

پس از وفات نبی مکرم اسلام و مخصوصا در دوران خلیفه سوم امت اسلامی دچار

ص: 164

نابسامانی های بسیاری در امور سیاسی و اقتصادی شده بود و امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود که در برابر این نابسامانی ها مقاومت کرده و تن به سازش با بزه کاران ندادند. استراتژی حضرت دراین دوران مقابله و ریشه کنی این مفاسد و نابسامانی ها به جای سازش و تغافل باافراد خاطی و هنجارشکن بود.

به چند نمونه اشاره مختصری می کنیم:

ولید ابن عقبه از جمله افراد ناشایستی است که در دوران عثمان به حکومت منصوب شد. خدای متعال او را در آیه 6 سوره حجرات بعلت خبر نادرست رساندن به پیامبر، فاسق خوانده است: {یأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن جَاءَکمْ فَاسِقُ بِنَبَإٍ فَتَبَینُواْ أَن تُصِیبُواْ قَوْمَا بجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلیَ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِین} (نزلت الآیة فی الولید ابن عقبة بن أبی معیط»؛ (طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن، ج9، ص323)).

ولید وقتی به حکومت کوفه رسید، در کنار مسجد خانه بزرگی برای خود ساخت. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص24) وی در دوران حکومت خود باده گساری کرد و در حال مستی به امامت نماز صبح حاضر شد و نماز صبح را چهار رکعت خواند و به کسانی که پشت سرش بودند گفت: فزون تر برای شما بخوانم؟

وی در حال مستی سجده طولانی کرده بود و می گفت: بنوش و بنوشان. (ابن حجر عسقلانی، الاصابة، معوض، ج6، ص482؛ بجاوی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج4، ص155؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص165).

وی به پس از شکایات مسلمین به مدینه احضار شد و پس از آن که شاهدان بر ضد او شهادت دادند، کسی حاضر نشد او را حد بزند، علی(علیه السلام) حد الهی را بر او جاری کرد. در حالی که ولید او را به پیوند خویشاوندی سوگند می داد که نزند، علی(علیه السلام) به او فرمود: خاموش باش که به درستی بنی اسرائیل تنها به این دلیل به پرتگاه هلاکت افتادند که حدود خدا را پایمال کردند. (ابن شبه نمیری، تاریخ المدینة المنورة، ج3، ص975؛ ابن شهرآشوب،

ص: 165

مناقب آل ابی طالب، ج1، ص409).

بخشش های بی حد و حصر از بیت المال به خویشان و اطرافیان از جمله 300 هزار درهم، به اضافه شترهایی که به عنوان زکات جمع آوری شده بود، به اضافه زمینی که پیامبر وقف مسلمانان کرده بود، به حارث بن حکم؛ 32 میلیون و 200 هزار درهم به طلحه؛ 56 میلیون و 800 هزار درهم به زبیر و...

وضعیت اقتصادی برخی صحابه به حدی خوب شده بود که در تواریخ آمده است: عبد الرحمن عوف، هزار اسب و هزار شتر و 10000 گوسفند داشت. طلحه و زبیر، یعلی بن امیه، زیدبن ثابت و... . نیز هزارن اسب، غلام و... . داشتند، زبیر به هنگام مرگ، 50000 دینار پول نقد، 1000 اسب، 1000 بنده (غلام وکنیز) و مقادیر زیادی اموال غیر منقول به جای گذاشت، خانه ای نیز در کوفه و اسکندریه و بصره داشت، خانه او در بصره به قدری باشکوه بود که جلال و شکوه خود سعد بن ابی وقاص، خانه ای از عقیق داشت که دارای فضای زیادی بود. زید بن ثابت به هنگام مرگ، غیر از اموال غیر منقول خویش، یکصد هزار دینار طلا و نقره به جای گذاشت.

استراتژی برخورد با مفسدان اقتصادی

حضرت خواستار بازگرداندن مردم به دوران حکومت پیامبر گرامی اسلام بود ولی پارسایی و زهد دوران پیامبر رو به فراموشی رفته بود و تبعیضات و فساد در روان مردم و ارکان جامعه نفوذ کرده بود و اشخاص ناصالحی بر امور مسلمین مسلط شده بودند.

شیوه پیامبر در تقسیم بیت المال این بودکه بیت المال را ذخیره نکرده و آن را میان تمامی مسلمین اعم از عرب و عجم و سیاه و سفید به مساوات تقسیم می کرد. امام علی(علیه السلام) نیز در ابتدای خلافت خویش به مسلمین چنین خطاب کردند: اکنون بیت المال نزد ما حاضر است و آن را میان سیاه و سفید، به طور مساوی، تقسیم خواهیم کرد. (کلینی، اصول کافی، ج8، ص68).

ص: 166

به همین مضمون حضرت خطبه ای در روز دوم بیعت مردم با ایشان ایراد کردند و برتری مسلمین بر یک دیگر را در تقسیم بیت المال رد کردند. (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص37) پس از سخنان حضرت، مروان رو به طلحه و زبیر کرده و گفت: منظور علی از این سخن، شما هستید و تفاوتی با دیگران نخواهید داشت.

همین شیوه در تقسیم بیت المال بودکه سبب شد برخی صحابه از جمله طلحه و زبیر که خود از داعیان مردم به سوی حضرت بودند، علیه حضرت شده و جنگ جمل را به راه بیندازند.

حضرت علی(علیه السلام) پس از قبول خلافت در خطبه ای خطاب به صحابه فرمودند:

«وَاللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ، فَإنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیهِ أَضْیقُ»؛ «به خدا سوگند اگر آن (اموالی که از بیت المال غارت شده

و عطایایی که عثمان بی حساب به این و آن بخشیده است را بیابم که کابین زنان شده یا کنیزانی با آن خریده شده باشد (و جزء زندگی افراد شده باشد، همه را قاطعانه به بیت المال باز می گردانم و اجازه نمی دهم بی عدالتی سابق در جهان اسلام ادامه یابد. (ممکن است کسانی از این کار که ضامن اجرای عدالت است ناراحت شوند و احساس مضیقه و تنگنا کنند، ولی این اشتباه بزرگی است.) زیرا عدالت مایه گشایش برای جامعه است و آن کس که عدالت برای او موجب مضیقه و تنگنا گردد ظلم و ستم برای او سخت تر و تنگ تر است». (شریف رضی، نهج البلاغه علی بن ابیطالب علیه السلام ، خطبه 15).

حضرت در خطبه 126 نهج البلاغه در پاسخ کسانی که به او پیشنهاد سازش با دست برندگان در بیت المال و چشم پوشی از غارت بیت المال جهت حفظ آرامش در حکومت می فرماید:

«أَتَأمُرُونی اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیهِ؟ وَاللهِ لا أَطُورُ بِه، ما سَمَرَ سَمیرٌ، وَما أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّماءِ نَجْماً»؛ «پیروزی خود را در جور و ستم درباره کسانی که بر آن ها حکومت می کنم،

ص: 167

جستجو نمایم (گروهی از قدرتمندان صاحب نفوذ را بی حساب از بیت المال سیر کنم در حالی که گروهی از پاک دلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقی است و شب و روز برقرار است و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنین کاری دست نمی زنم (و برای حفظ حکومتم ارزش های الهی و دینم را قربانی نمی کنم)».

این برخورد حضرت تنها اختصاص به صحابه نداشته و درتاریخ به برخوردهای شدید حضرت با خانواده خود هم چون عقیل برادر حضرت، در رابطه با تمایل استفاده ویژه از بیت المال اشاره شده است.

تقابل دو استراتژیست متضاد دنیای اسلام

استراتژی های دنیوی خود به دو بخش تقسیم می شوند: 1. عدالت محور 2. انحرافی و ظالمانه

برخی برای رسیدن به چشم اندازهای صرفاً مادی خود راه درست و صادقانه را در پیش می گیرند و برخی برای رسیدن به اهداف خود اگر از راه درست میسر نشد از کج راهه می روند و با زر و زور و تزویر سعی در برآورده سازی خواسته هایشان می کنند.

در طرف مقابل امیرالمومین به عنوان یک استراتژیست دینی و حق مدار؛ معاویه و بنی امیه قرار داشتند که به هر نیرنگ و آلودگی دست می آزیدند تا بتوانند به حکومت بر امت اسلامی برسند. معاویه هدفش ارتقای سطح کیفی ایمان در بدنه جامعه و ترویج عبادت پرودگار و رسیدن امت مسلمان به سعادت نبود بلکه تنها دغدغه او دست یافتن به خلافت بر کل سرزمین های اسلامی و کسب قدرت و ثروت بی شمار بود.

چند از سیاست های خبیثانه معاویه در مقابله با اهل بیت پیامبر و عقب راندن آن ها از صحنه حکومت و تحریف معارف اسلامی:

جعل احادیث از نبی مکرم اسلام در موضوعاتی هم چون جعل مناقب و فضائل برای خود و خاندان خویش و برای شامیان جهت تحریک ایشان به پیروی از وی و حرکت در

ص: 168

راستای خواسته های خویش؛ جعل احادیث در مذمت امام علی(علیه السلام) و خاندان مکرم ایشان جهت مطرود سازی ایشان در میان امت اسلامی پس از رحلت پیامبر و خانه نشینی حضرت علی بازار جعل احادیث چنان داغ شده بود که تشخیص احادیث جعلی و درست مشکل شده و سبب اختلاط احادیث جعلی و صحیح و موثق در میان عوام جامعه شده بود.

به گونه ای که ابن عباس می گوید: مردم در این حال سوار هر شتر رام و هر شتر سرکشی شدند:

«رَکِبَ النَّاسُ فِی ذَلِکَ الصَّعْبَةَ وَالذَّلُولَ» (ابوریه، أضواء علی السنة المحمدیة، ص269-271) یعنی به هر روایت راست و دروغی برخورد کردند و هر سخن حقّ و باطلی را با نسبت به پیامبر شنیدند.

معاویه برای توجیه خلافت خود، به قدرت رسیدنش را از خدا می دانست، چرا که همه کارها به دست اوست. (جمعی ز علما و متفکرین و کاندهلوی، حیاة الصحابة، ج2، ص63) و یا آن را قضای الهی می دانست. و این شیوه ای مرسوم حتی در میان منصوبین از جانب معاویه بود: زیاد ابن ابیه حاکم معاویه در بصره و کوفه ضمن خطبه خود چنین گفت: ای مردم، ما سیاست مدار و مدافع شما هستیم و شما را با سلطنتی که خدا به ما داده سیاست می کنیم. (ابن اعثم کوفی وشیری، الفتوح، ج4، ص180؛ جاحظ وبوملحم، البیان، ج2، ص49؛ تاریخ الطبری، طبری وابراهیم، بی تا، ج5، ص220). یکی از سیاست های معاویه جعل احادیث برای شامیان بود تا ایشان را همسو با خواسته های خود کند.

در «کشف الخفاء» آمده است که کعب الاحبار گفت: اهل شام شمشیری هستند از شمشیرهای خدا که خداوند به وا سطۀ آن ها از سرکشان انتقام می گیرد: «أهْلُ الشَّامِ سَیفٌ مِنْ سُیوفِ اللهِ ینْتَقِمُ اللهُ بِهِمْ مِنَ الْعُصَاةِ»؛ (اسماعیل بن محمد العجلونی الجراحی، کشف الخفاء،

ص: 169

ص261)؛ بنابراین حدیث، سرکشان کسانی هستند که در تحت لوای معاویه پناه نمی برند و غیر او را می جویند و حتماً مراد حدیث علی(علیه السلام) و یاران ایشان است.

«اهل الشّام سَوْط الله تعالی فی الارض، ینتقم بهم ممّن یشاء من عباده وحرامٌ علی منافقیهم أن یظهروا علی مؤمنیهم و أن یموتوا إلاّ همّاً و غَمّاً و غیظاً و حزناً»؛ «اهل شام تازیانۀ خدای تعالی می باشند در روی زمین، به واسطۀ ایشان خداوند انتقام می کشد از هر کدام از بندگانش که بخواهد و حرام است بر منافقینشان که بر مؤمنینشان غلبه کنند و حرام است که آن منافقین را مرگ در رسد مگر با همّ و غمّ و غیظ و غصّه.» در این روایت که از شواهد پیداست مراد از مومنین، معاویه و هم پیمانان از ایشان بوده و مراد از منافقین حضرت علی و پیروان و محبین ایشانند. عاملین به این روایت باید وسیله انتقام الهی باشند علیه امیرالمؤمنین. آن هم وسیله ای دردناک جهت انتقام سخت و دشوار که همراه با هم و غم و غیظ باشد. کسانی که از این انتقام سرباز زنند از جرگه ایمان خارج شده و به صفوف منافقین می پیوندند.

عبد الله بن عمر که راوی این روایت است یکی از شاگردان کعب می باشد و از جمله احادیث «جامع الصَّغیر» سیوطی که بر صحّتش اشاره نموده است این است: «الشَّامُ صَفْوَةُ اللهِ مِنْ بِلادِهِ، إلَیهَا یجْتَبِی صَفْوَتَهُ مِنْ عِبَادِهِ، فَمَنْ خَرَجَ مِنَ الشَّامِ إلَی غَیرِهَا فَبِسَخَطِهِ، وَ مَنْ دَخَلَهَا فَبِرَحْمَتِهِ، طُوبِیَ لِلشَّامِ، إنَّ الرَّحْمَنَ لَبَاسِطٌ رَحْمَتَهُ عَلَیهِ. لَیبْعَثَنَّ اللهُ مِنْ مَدِینَةٍ بِالشَّامِ یقَالُ لَهَا: «حِمْصُ» سَبْعِینَ ألْفاً یومَ القِیامَةِ لَاحِسَابَ عَلَیهِمْ وَلَا عَذَابَ. یبْعَثُهُمْ فِیمَا بَینَ الزَّیتُونِ وَالْحَائِطِ... الخ»؛ «در میان شهرهای خدا شام برگزیده و منتخب است، به سوی آن است که خداوند برگزیده و انتخاب شدۀ از بندگان خود را بر می چیند و سوا می کند، کسی که از شام به سوی غیر آن برود به واسطۀ غضب خدا بوده است و کسی که داخل در شام گردد به واسطۀ رحمت خدا بوده است. آفرین بر شام! چرا که خداوند رحمن رحمتش را بر آن گسترده است. البته خداوند از شهری که در شام است و به آن حِمْص گویند، در روز قیامت هفتاد هزار نفر را مبعوث می کند که بدون حساب و بدون عذاب به بهشت می روند. ایشان را خداوند در فیما بین زیتون و حائط

ص: 170

مبعوث می کند... تا آخر روایت.» (حسینی طهرانی، امام شناسی، ج18، ص332).

این روایت نیز همان گونه که پیداست در راستای منع شامیان از سفر به سایر بلاد اسلامی و کوچ ایشان از این سرزمین است. و در مقابل تشویق دیگر مسلمین به حضور در سرزمین شام جهت رونق هر چه بیشتر این بلاد است. از آن جا که معاویه تبلیغات گسترده و وسیعی خصوصا در منطقه شام که قلمرو فرماندهی و حکومت وی بوده انجام داده بود و به نوعی باورهایی که خود طالب آن ها بود را به خورد آن ها داده بود، رفتن هر یک از شامیان از این سرزمین برای او ضرر محسوب شده و ورود هر مسلمانی جهت سکونت منفعتی در پی داشت.

معاویه با هم دستی برخی صحابه هم چون ابوهریره به جعل مناقبی باور نکردنی و بس عظیم برای خود دست زد. به عنوان نمونه در روایتی از ابن عساکر و ابن عدی و خطیب بغدادی از ابوهریره نقل کرده اند که او گفت: شنیدم از رسول خدا که می گفت: «إنَّ اللهَ ائْتَمَنَ عَلَی وَحْیهِ ثَلَاثَةً: أنَا وَجَبْرِیلَ وَمُعَاوِیةَ»؛ «خداوند سه نفر را امین وحی خود ساخته است: من و جبرائیل و معاویه» (شحاده وابن کثیر، البدایة والنهایة، ج8، ص120) این روایت معاویه امین الله علی وحیه خطاب شده است نه اهل بیت پیامبر و نه امام علی که به هنگام بعثت در کنار پیامبر بوده و ناظر بوده هر چه را پیامبر نظر می کرده است. در این جا سخن از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیست که اول مومن به پیامبر و حامی و همراه حضرت از

طفولیت بوده است.

حضرت علی(علیه السلام) برای دستگاه معاویه و هم پیمانان ایشان بسیار خطرناک بوده و دشمنی بنیادی و سازش ناپذیر محسوب می شد. مهم ترین اقدام معاویه دراین زمینه تهدید و طرد محبین امام علی و جعل احادیث بسیار زننده در شان حضرت علی(علیه السلام) جهت فراموشی مناقب و فداکاری های ایشان و جایگزینی با رذائل و صفات ناشایست اخلاقی بود.

در حکومت معاویه کافی بود تا شخصی به دوستی با حضرت علی متهم شود و دو نفر

ص: 171

به این حب شهادت دهند؛ آن گاه وی از تمامی مزایا محروم می شد.

معاویه در یک بخشنامه به استان داران و فرمان داران چنین خطاب کرد:

«انظروا الی من قامت علیه البینه انه یحب علیا واهل بیته فامحوه من الدیوان و اسقطوا عطاءه و رزقه» (ابن ابی الحدید، شرح ابن ابی الحدید، ج11، ص44) اگرثابت شد که فردی دوست دار علی و خاندان اوست نام او را از فهرست کارمندان دولت محو کنید و حقوق او را قطع و از همه مزایا محرومش سازید.

در بخشنامه دیگری دستور موکد می دهد که گوش و بینی افرادی که به محبت حضرت علی تظاهر می کنند را ببرند و خانه های آن ها را ویران کنند: «من اتهمتموه بموالاة هؤلاء القوم فنکلوا به و اهدموا داره» (شرح ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، ج13، ص220).

سمرة بن جندب در دوران فرمان داری بصره به سبب عنادی که با خاندان پیامبر داشت هشت هزار نفر را به جرم ولایت و دوستی با حضرت علی(علیه السلام) به قتل رساند. وقتی زیاد از وی سوال کرد که به چه جرأتی این تعداد کشته است؛ و گمان نکرده که بی گناهی در میان کشته شدگان باشد؟ چنین پاسخ داد: «لو قتلت مثلهم ما خشیت» اگر دو برابر آنها را نیز میکشتم باکی نداشتم. (طبری، تاریخ الطبری، ج2، باب حوادث سال پنجاهم).

سب و لعن علی(علیه السلام) به طور رسمی در خطبه های نماز جمعه؛

عدم قبول شهادت شیعیان و محرومیت آنها از حقوق اجتماعی؛

قتل اکابر شیعیان از قبیل حجر بن عدی و رشید هجری؛

تحریف فضائل علوی شود و به جای آن نسبت رذائل و زشتی ها به آن حضرت.

سمره بن جندب با گرفتن چهارصد هزار درهم حاضر شد که نزول آیه {وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ اِبْتِغاءَ مَرْضاتِ اَللّهِ وَاَللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد} (بقره/207) که در رابطه با جان نثاری حضرت علی در لیلة المبیت است را انکار کند و آن را منسوب به عبدالرحمن بن ملجم بداند. وی پس از تحریف آیه مذکور، آیه {وَمِنَ اَلنّاسِ مَنْ یعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی اَلْحَیاةِ اَلدُّنْیا وَ یشْهِدُ

ص: 172

اَللّهَ عَلی ما فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ اَلْخِصامِ} (بقره /204) را که در شرح حال منافقین نازل شده است به حضرت نسبت داد. (ابن ابی الحدید، شرح ابن ابی الحدید، ج4، ص73) و فاجعه آنجاست که شامیان هر آن چه را از دستگاه بنی امیه می شنیدند باور می کردند و درپی تحقیق از صدق حدیث بر نمی آمدند؛ درمورداین حدیث نیز به همین صورت است. شأن نزول آیه را به شخصی نسبت داده اند که در زمان نزول آیه چشم به جهان نگشوده بود و یا حداقل به حجاز نیامده بود تا پیامبر را دیده باشد!

در روایتی جعلی از زبان عائشه، امیرالمؤمنین از جهنمیان معرفی شده است: عروة بن زبیر معتقد است که عائشه برای او حدیث نموده و گفته است: «کُنْتُ عِنْدَ النَّبِیِّ(صلی الله علیه و آله) فَأقْبَلَ الْعَبَّاسُ وَ عَلِیٌّ. فَقَالَ: یا عَائشَةُ! إنْ سَرَّکَ أنْ تَنْظُرِی إلَی رَجُلَینِ مِنْ أهْلِ النَّارِ فَانْظُرِی إلَی هَذَینِ قَدْ طَلَعَا! َنَظَرْتُ، فَإذا الْعَبَّاسُ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ»؛ «من در محضر پیغمبر(صلی الله علیه و آله) بودم که عباس و علی روی آوردند. پیامبر گفت: ای عائشه اگر خوشحال می شوی که به دو نفر مرد از اهل آتش نظر کنی، پس نظر کن به این دو مردی که وارد شدند! چون من نظر کردم نگریستم که: ایشان عباس و علی بن أبی طالب می باشند»

استراتژی پیکار با مسلمانان طاغی

از برجسته ترین استراتژی پیکار با مسلمانان طاغیترین و حساس ترین اتفاقات در دوران حکومت امیرالمؤمنین، نبرد با مسلمانان طاغی است. حضرت علی(علیه السلام) در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پیکار برخاست:

اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثین» نامید و اصحاب صفّین که آن ها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج که آن ها را «مارقین» می خواند: «فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْامْرِ نَکَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اخْری وَقَسَط اخَرونَ» (خطبه شقشقیه)

پیکارهایی که در هر سو افراد شاخص و برجسته دنیای اسلام حضور داشتند. در جنگ جمل، یک سو امیرالمؤمنین و حسنین و گروهی از یاران پیامبر که «بدری» و «احدی»

ص: 173

بودند و در سوی دیگر افرادی هم چون طلحه و زبیر بودند که جایگاهشان در نزد مسلمین بسیار شاخص و ممتاز بود. همین گونه است نبرد با خوارج که عابدانی بودند که پیشانی و زانوهای ایشان از شدت عبادت پینه بسته بود. زمانی که ابن عباس از جانب امام علی به نزد خوارج می رود در برگشت چنین وصفشان می کند: «لَهُمْ جِباهٌ قَرِحَةٌ لِطولِ السُّجودِ». پیشانیهایشان از کثرت سجده مجروح شده است، «وَ ایدٍ کَثَفَناتِ الْابِلِ» دست هایی که مثل زانوی شتر پینه بسته است، «عَلَیهِمْ قُمُصٌ مُرَحَّضَةٌ» لباس های کهنه زاهد مآبانه به تن دارند، (ابن عبدربه، العقد الفرید، ج2، ص389؛ مطهری، مجموعه آثار، ج16، ص600).

برخی بر این باور بودند که حضرت بااندکی سازش و بذل و بخشش و تغافل، هیچ گاه مجبور به پیکار و مبارزه با مسلمین نبود. حال آن که چنین راهبردی از شخصیت عدالت محور حضرت علی(علیه السلام) به دور است.

گروهی با نیک و بد گرم می گیرند و با مومن و غیر مومن می سازند و نمی خواهند خم به ابرو کسی بیاید و حقد و کینه شخصی برانگیخته شود. این راهبرد جز از مسیر نفاق و دورویی و زیر پا گذاشتن عدالت به مقصد نمی رسد.

در دوران حکومت امیرمؤمنان علی(علیه السلام) شخصی فرماندار محل خود را ستود و گفت که همه طبقات از او راضی هستند. امام فرمود: معلوم می شود که وی فرد عادلی نیست، زیرا رضایت همگانی حاکی از سازش کاری و نفاق و عدم دادگری اوست؛ و الا همه افراد از او راضی نمی شوند (سبحانی، فروغ ولایت، ص111).

شهید مطهری در کتاب جاذبه و دافعه علی(علیه السلام) در رابطه با عدم تعامل حضرت در راه باطل و دشمن تراشی برای خودشان چنین می فرمایند:

علی مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود. این یکی دیگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلکی و هدف دار و مبارز و مخصوصاً انقلابی که در پی عملی ساختن هدف های مقدس خویش است و مصداق قول خدا است که:

ص: 174

«یجاهِدونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَلا یخافونَ لَوْمَةَ لائِمٍ»؛ «در راه خدا می کوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی کنند.» دشمن ساز و ناراضی درست کن است؛ دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند کمتر هم نبوده و نیستند. اگر شخصیت علی، امروز تحریف نشود و هم چنان که بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیان دوستی اش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت.

پیامبر در برابر شکوه کنندگان از امام برای سختگیری ایشان می فرماید: «یا ایهَاالنّاسُ! لا تَشْکوا عَلِیاً فَوَاللَّهِ انَّهُ لَأَخْشَنُ فی ذاتِ اللَّهِ مِنْ انْ یشْکی»؛ «مردم، از علی شکوه نکنید که به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است که کسی درباره وی شکایت کند» (ابن هشام، السیرة النبویة، بی تا، ج4، ص250).

علی در راه خدا از کسی ملاحظه نداشت بلکه اگر به کسی عنایت می ورزید و از کسی ملاحظه می کرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و روح های پر طمع و پر آرزو را رنجیده می کند و به درد می آورد. (مطهری، مجموعه آثار، ج16، ص289-291).

نتیجه

شخصیت امام علی(علیه السلام) به گونه ای بود که هیچ گاه از صراط حق و حقیقت دوری نکرده و خود را ملزم به رعایت تقوا و عدالت می کردند.

استراتژی را می توان بر دو نوع دینی و دنیوی تقسیم کرد. در استراتژی دینی تنها به دست آوردهای مادی و دنیوی اکتفا نشده و مهم ترین چشم انداز آن سعادت جامعه و افراد جامعه است لذا نمی توان دست یابی به پیروزی را به هر وسیله ای از چنین استراتژیی متوقع بود.

استراتژیستی هم چون معاویه که تنها هدف او رسیدن به اهداف دنیوی و حکومت بر سرزمین های اسلامی بود را هیچ گاه نمی توان با حضرت علی به عنوان استراتژیستی دین مدار که هدف او کسب رضای الهی و احیای سنت های فراموش شده نبوی و ترویج

ص: 175

پارسایی و پاک دستی است؛ مقایسه کرد. موفقیت های ظاهری معاویه در راه باطل سبب شد تا عده ای معاویه را سیاست مدارتر از امام بدانند.

دوران حکومت امیرمؤمنان مملو از نابسامانی ها و مفاسد سیاسی و اقتصادی و... بود. حضرت استراتژی خود را برخورد با مفسدان و غارت گران بیت المال و نبرد و پیکار با قدرت طلبان و مسلمانان

طاغی قرار دادند.

نبرد با سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین در چارچوب تعالیم دینی و دستورات الهی بوده است.

ص: 176

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

1. شریف رضی، نهج البلاغة، (بی تا). تصحیح: صبحی صالحی، (ج 1–1). موسسة دار الهجرة.

2. إسماعیل بن محمد العجلونی الجراحی، کشف الخفاء و مزیل الإلباس عما اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس، قاهرة: مکتبة القدسی، 1351.

3. ابن ابی الحدید، عبد الحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغة (ابن ابی الحدید)، قم: کتابخانه عمومی حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی، بی تا.

4. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، معوض، علی محمد، عبدالموجود، عادل احمد، ابو سنه، عبد الفتاح، و بری، محمد عبد المنعم، الإصابة فی تمییز الصحابة. بیروت - لبنان: دار الکتب العلمیه، منشورات محمد علی بیضون، بی تا.

5. ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، بیروت - لبنان: دار صادر، بی تا.

6. ابن شبه نمیری، عمر بن شبه، و شلتوت، فهیم محمد، تاریخ المدینة المنورة، قم - ایران: دار الفکر، 1410.

7. ابن عبد ربه، احمدبن محمد، و العریان، سعید،العقدالفرید، بیروت: دارالفکر، 2015.

8. ابن عساکر، علی بن حسن، و شیری، علی، تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل أو اجتاز بنواحیها من واردیها و أهلها، بیروت - لبنان: دار الفکر، 1415.

9. ابن هشام، عبد الملک بن هشام، السیرة النبویة، ابن هشام، ویراستاران ابراهیم ابیاری، مصطفی سقا، و عبد الحفیظ شبلی، بیروت - لبنان: دار المعرفة، بی تا.

10. ابن اعثم کوفی، محمد بن علی، و شیری، علی، الفتوح، بیروت - لبنان: دار الاضواء، 1411.

11. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، و بقاعی، یوسف، مناقب آل أبی طالب، بیروت - لبنان: دار الاضواء، 1412.

12. ابو ریه، محمود، أضواء علی السنة المحمدیة، أو، دفاع عن الحدیث قم - ایران: مؤسسة أنصاریان للطباعة و النشر، 1420.

13. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ترجمه زواره ای، تهران: اسلامیه، 1382.

ص: 177

14. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة (ط - القدیمة)، تبریز: بنی هاشمی، بی تا.

15. بجاوی، علی محمد، و ابن عبد البر، یوسف بن عبد الله، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب بیروت - لبنان: دار الجیل، 1412.

16. جاحظ، عمرو بن بحر، و بو ملحم، علی، البیان و التبیین، بیروت: دار و مکتبه الهلال، بی تا.

17. جعفر سبحانی، فروغ ولایتقم: موسسه امام صادق(علیه السلام)، بی تا.

18. جمعی از علما و متفکرین، و کاندهلوی، محمد یوسف، حیاة الصحابة، بیروت - لبنان: دار الکتاب العربی، 1417.

19. حسینی طهرانی، محمدحسین، و موسسه ترجمه و نشر دوره علوم و معارف اسلام،امام شناسی، مشهد مقدس - ایران: علامه طباطبایی، 1426.

20. سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر، و عبدالحمید، محمد محیی الدین، تاریخ الخلفاء، تهران: الحوراء، 1382.

21. شاه عبدالعظیمی، حسین، تفسیر اثنی عشری، تهران - ایران: میقات، 1363.

22. شحاده، خلیل، و ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایة و النهایة، بیروت - لبنان: دار الفکر، بی تا.

23. طبری، محمد بن جریر، و ابراهیم، محمد ابوالفضل، تاریخ الطبری: تاریخ الأمم و الملوک، بیروت - لبنان: بی نا، بی تا.

24. طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، بی تا.

25. کاشانی، فتح الله بن شکر الله، تفسیر کبیر منهج الصادقین فی إلزام المخالفین، تهران: علمی، 1336.

26. کلینی، محمد بن یعقوب، أصول کافی، ترجمۀ مصطفوی، تهران: کتابفروشی علمیه اسلامیه، بی تا.

27. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد شهید مطهری، تهران: صدرا، 1368.

28. مکارم شیرازی، ناصر، و جمعی از فضلا، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، تهران - ایران: دار الکتب الاسلامیه، 1386.

29. یعقوبی، احمدبن اسحاق، و آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ یعقوبی. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347.

30. انوری، حسن، فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن، چاپ دوم، 1382ش.

ص: 178

31. عمید، حسن، فرهنگ فارسی عمید، تهران، امیرکبیر، 1369ش.

32. حییم، سلیمان، فرهنگ فارسی به انگلیسی، تهران: گلبانگ، 1387ش.

ص: 179

ص: 180

6. مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی

اشاره

با تکیه بر آموزه ها و سیره عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

راحله محمد باقر(1)

ص: 181


1- . دکتری رشته تاریخ و مدرس دانشگاه mohamadi962@yahoo.com

ص: 182

چکیده

امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام) مدت چهار سال و نه ماه و سه روز خلافت کردند. در این مدت به جز شام و مصر، کلیه سرزمین پهناور اسلامی در اختیار قلمرو حکومت ایشان بود و عمال و استانداران، توسط ایشان تعیین و منصوب می شدند. امام، از همان روزهای اول با مشکلات متعددی روبرو بود و مقاومت در برابر این مشکلات به تدبیر نیاز داشت. ایشان یکی از عوامل سقوط و تباهی هر تشکیلاتی را ضایع کردن اصول اساسی آن می دانستند. بنابراین، از همان ابتدا با به کارگیری اصلاحات و کارکردهای مدیریتی (برنامه ریزی، تصمیم گیری، سازمان دهی، نظارت و هماهنگی و شایسته سالاری) سکان هدایت جامعه را عهده دار شدند. با مراجعه به گفتار امام(علیه السلام)و سیره عملی ایشان، اصول و مبانی مدیریت اسلامی کارآمد به دست می آید. این نوشتار، بر آن است که به روش تحلیلی - توصیفی، به بررسی الگوی مطلوب مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی با تکیه برآموزه ها و سیره عملی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)، به اجمال بپردازد. و نتیجه می گیرد که با توجه به اهمیت و جایگاه مدیریت در آموزه های دین اسلام، ایشان به عنوان مدیری مدبر و کارآمد در تشکیل نخستین حکومت اسلامی - شیعی، موفق به احیای مبانی دینی و تبیین تئوری و مبانی اعتقادی به عنوان یک نظریه علمی و کاربردی در مدیریت و عناصر و ارکان آن شدند.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، عدالت اجتماعی، مدیریت علوی، آموزه ها و دستورالعمل ها، سیره عملی، جامعه اسلامی.

ص: 183

مقدمه

پس از رحلت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، مسئولیت مدیریت و رهبری جامعه اسلامی بر عهده جانشین منصوص و منصوب ایشان، امام علی(علیه السلام) بود؛ اما تاریخ گواه آن است که بنابر دلایلی، زمینه این موضوع فراهم نشد و حضرت نتوانست باوجودآنکه منصوب از جانب خداوند و توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) برای احراز پست خلافت بود (امینی، الغدیر، ج1، ص159)؛ و درحالی که کسی در دانش و سابقۀ ایمان و جهاد، کسی از ایشان برتر نبود. بااین همه امام علی(علیه السلام) به خاطر مصلحت بزرگ تر، یعنی حفظ اسلام از خطر ارتداد قبایل عرب در داخل شبه جزیره و حملۀ آنان به مدینه (جنگ های ردّه) و احتمال هجوم دولت های بزرگ روم و ایران (یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص35)، به همکاری با خلفا و تقویت بنیه علمی و حل مشکلات اجتماعی و سیاسی آنان پرداخت و از کوچک ترین اقدام عملی برای شکستن قدرت خلیفه امتناع ورزید. ایشان به گسترش اسلام در خارج از شبه جزیره و تثبیت بنیان آن در داخل مرزهای اسلامی می اندیشید و از طریق آشنا کردن مردم با معارف دینی، به دفاع از اسلام نوپا

می پرداخت و هرگاه خلفا دست نیاز به سوی او می گشودند، حضرت آنها را یاری می کرد (بیهقی، تاج المصادر، ج7، ص164؛ زمخشری، تفسیر کشاف، ج1، ص518؛ ابن حزم، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، ج9، 133؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج10، ص36). ایشان در خطبه شقشقیه به صراحت به این نکته اشاره دارد (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه3 شقشقیه)؛ و در مقابل کسانی که وی را به قیام برای جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله) تشویق می کردند، می فرمود: ای مردم، موج های فتنه و فساد را با کشتی های نجات، شکافته، از آنها عبور کنید... این آبی است گندیده و لقمه ای که گلوی خورنده اش را می فشارد، آن کس که میوه را در غیر وقت رسیدن بچیند، مانند کسی است که در زمین غیر، زراعت کند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 5).

به هرتقدیر ایشان از سال 35 تا40 هجری، کمتر از پنج سال، به عنوان خلیفه مسلمانان

ص: 184

بر تمامی سرزمین های پهناور اسلامی، به جز شام و مصر حکومت کردند. امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) به عنوان امام معصوم و وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مفسر و مکمل رسالت نبوی و ولی منصوص و منصوب دارای منزلت و رسالت خاصی است. ایشان از رهگذر تبیین و تفسیر آموزه ها و گزاره های دینی، مکمل رسالت نبوی محسوب می شوند. بنابراین شناخت و بازبینی آراء و گفتمان ایشان به عنوان نمونه کامل یک مدیر اسلامی، سبک مدیریتی حضرت را منعکس می سازد؛ که چه زیبا با عشق، تقوا و عدالت، حکمت و تدبر را در منشور حکومتی خود گنجاند. نهج البلاغه، مجموعه ای از خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار امام علی(علیه السلام)، که به همت سید رضی جمع آوری و تنظیم شده، الگوی تمام عیار مدیریت مطلوب دین اسلام را بر پایه عدالت اجتماعی برمی تاباند و در لابه لای مفاهیم عمیق خود، به بیان عناصر، ارکان، وظایف، اهمیت و شیوه های مدیریتی می پردازد. البته واژه «مدیریت» در اندیشه علما و دانشمندان اسلامی پیشینه چندانی ندارد و در متون اسلامی نیز به کلمه مدیر اشاره ای نشده است. در قرآن کریم نیز کلمه مدبر آمده است: {فَالْمُدَبِّراتِ أَمْراً} (نازعات/1) که لازمه مدیریت نیز داشتن تدبیر است. معمولاً در متون اسلامی به جای مدیریت از واژه های «تدبیر»، «حکمرانی» یا «فرمانروایی» استفاده شده که همان معنا را به ذهن می رساند. هرچند نمی توان مدعی تجمیع مباحث مدیریتی در متون و منابع اسلامی شد و عقل و تجربه بشری را نادیده گرفت؛ ولی می توان ادعا کرد که الگویی از مبانی ارزشی و نظری در باب مدیریت در متون و منابع دینی، ازجمله نهج البلاغه، گردآوری شده است که در علوم مدیریت اسلامی کاربرد فراوان دارد. امروزه مطالعات مختلف نشان می دهد که مسئولان و مدیران جوامع اسلامی، در اکثر مواقع، دارای ویژگی های مشابهی هستند. حال اگر بخواهند در مدیریت خود موفق باشند، ضروری است مواردی را که برگرفته از کلام امام علی(علیه السلام) است را رعایت کنند.

این پژوهش با رویکرد تحلیلی- توصیفی، نخست با بهره گیری از گزارش های متون

ص: 185

اسلامی و منابع تاریخی، سعی در فهم گفتمان و آموزه های امام علی(علیه السلام) و سیره عملی ایشان در خصوص اصول مدیریت کارآمد و الگوی مطلوب مدیریت کشوری بر پایه عدالت اجتماعی دارد و سپس با توجه به اهمیت و درک کارآمدتر موضوع و کاربردی بودن آن در جوامع اسلامی، در راستای فهم بهتر به تبیین تئوری و مبانی اعتقادی حضرت به عنوان یک نظریه علمی و کاربردی در مدیریت و عناصر و ارکان آن می پردازد. بنابراین سعی شده است با مراجعه به کلام امام علی(علیه السلام) در بحث از مدیریت، به پرسش های ذیل پاسخ مناسب داده شود:

اصول مدیریت کارآمد در آموزه ها و سیره عملی امام علی(علیه السلام)، کدام است؟

راهکارهای تحقق عدالت اجتماعی در مدیریت علوی، کدام است؟

به عبارت دیگر، از دیدگاه امام علی(علیه السلام) چگونه باید جهت مدیریت مطلوب که غایت آن تحقق عدالت اجتماعی در جامعه است، به نگرش ها و انگیزش ها سامان داد تا آن توصیه ها و شیوه ها در جای خود محقق شوند؟ در این صورت، فهم دیدگاه حضرت در خصوص برنامه های اصلاحی، توصیه ها و دستورالعمل های مدیریتی و سیاست های نظارتی و مراقبتی که لازمه عمل مدیریتی افراد و تحقق عدالت اجتماعی است، ضرورت دارد. در ادامه به بررسی اصول کلی مدیریت کارآمد و وظایف کلی مدیران جهت تحقق عدالت اجتماعی در جامعه بر اساس گفتمان امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، خواهیم پرداخت.

1. پیشینه

درزمینه الگوی مطلوب مدیریت کشور مقالات و کتاب های متعددی نگاشته شده است، که مهمترین این آثار به شرح زیر است:

- ربیپور، محمدعلی و صمدی وند، منوچهر، سیاست مدیریتی و ویژگی مدیران در نهج البلاغه، فراسوی مدیر، سال دوم، شماره 8، ص1-22، 1388؛

- میرزایی، علیرضا، مالک اشتر: تجلی مدیریت ولایی از منظر نهج البلاغه، فصلنامه

ص: 186

علمی - پژوهشی پژوهش های نهج البلاغه، سال پانزدهم، شماره 51، 1395؛

- خسروی، محمود، ملاک های انتخاب و انتصاب نیروی انسانی در مدیریت اسلامی با تأکید بر نهج البلاغه، پایان نامه کارشناسی ارشد، رشته معارف اسلامی و مدیریت، تهران، دانشگاه امام صادق(علیه السلام)، 1378؛

- جعفری، محمدتقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، قم، موسسه نشر استاد جعفری، 1389؛

- قوچانی، محمود، فرمان حکومتی پیرامون مدیریت، شرح عهدنامه امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(علیه السلام)به مالک اشتر، تهران، مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1374؛

- دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب، اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی(علیه السلام)، تهران، نشر دریا، 1387؛

- پیروز، علی آقا و خدمتی، ابوطالب، مدیریت در اسلام، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1394.

- درباره الگوی مدیریت مطلوب کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی نیز آثار زیر به چاپ رسیده است.

- امام علی(علیه السلام) و ابعاد عدالت اجتماعی، نویسنده، مولانا، سید حمید، مجله: کتاب نقد، بهار 1380 - شماره

18 (32 صفحه، از 194-225)؛

- امام علی(علیه السلام) و عدالت اجتماعی، نویسنده : راسم النفیس، احمد، مترجم: فرقانی، محمدکاظم، مجله: نامه علوم انسانی، زمستان 1379 و بهار 1380 - شماره 4و5 (46 صفحه، از 136-181)؛

- عدالت اجتماعی در مکتب سیاسی امام خمینی رحمه الله علیه، نویسنده: فرازی، صادق، مجله: حصون، بهار 1384 - شماره 3 (25 صفحه، از 129-153)؛

- عدالت اجتماعی در سیره امیرالمؤمنین حضرت امام علی بن ابی طالب علیه السلام، نویسنده:

ص: 187

ابو جوهر، محمدامین؛ مترجم: ناظمیان، هومن.

2. اهمیت مدیریت در اسلام و تشیع

سنجش در هر جامعه، متناسب با ارزش ها و جهان بینی آن جامعه تعریف می شود. جهان بینی مادی که در کشورها و جوامع غربی جا افتاده، منحصر به جهان ماده است؛ ولی در جهان بینی اسلامی، هم این جهان و هم جهان آخرت موردتوجه علما و اندیشمندان قرار دارد. هدف نهایی جهان بینی اسلامی، تعالی انسان و رسیدن او به جایگاه خلیفةاللهی بر روی زمین است. مبحث مدیریت و راهکارهای آن و تربیت مدیران لایق از مهمترین مبانی فکری دین اسلام است و انسان به همان اندازه که از نظام، تشکیلات و مدیریت فاصله گیرد، با شکست و ناکامی روبرو خواهد شد (مکارم شیرازی، مدیریت فرماندهی در اسلام، ص20- 21)؛ تا جایی که مدیریت به اداره زندگی مادی منحصر نمی شود و در امور معنوی هم ضرورت دارد. بر این اساس است که خداوند مدیرانی چون انبیا و اولیای الهی را برای هدایت مردم فرستاد و آنان بااینکه بیشتر داعیه معنوی داشتند، به میزان درخور توجهی در مدیریت اجتماع هم موفق بودند و جوامع خود را به سوی رشد و تعالی و تکامل سوق می دادند. این تفاوت در جهان بینی، از تمایزات مدیریت اسلامی با مدیریت غربی است که هر یک از این دو، معیارهای سنجش خاص خود را دارند.

امروزه تحقق اهداف هر سازمانی وابسته به مدیریت و چگونگی اداره آن به وسیله افراد شایسته و مجرب است؛ ولی در مواقع ضروری و نبود فرد فاضل، امیر مؤمنان امام علی(علیه السلام) در ضرورت و اهمیت وجود حاکم و مدیر برای جامعه اسلامی تا آنجا پیش می رود که می فرماید: «والی ظالم بهتر از فتنه و آشوبی است که تداوم یابد» (درایتی، تصنیف غررالحکم، ص464). ایشان همچنین می فرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ ... وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»؛ «خداوند پیامبران خود را در میان مردم برانگیخت تا با مدیریت خویش ذخایر پنهان استعدادها را استخراج کنند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 1).

ص: 188

در تفکر شیعی، امامت به عنوان یک اصل اعتقادی، چیزی جز مدیریت جامع و کامل نیست: «الامامة ریاسة عامة فی امور الدین و الدنیا»؛ «امامت، ریاستی عمومی در امور دین و دنیاست»؛ بنابراین در نظام اداری و اجتماعی اسلامی، مشروعیت مدیریت در جامعه دینی ناشی از پیوندی است که با امامت دارد. هرگاه این رابطه قطع و یا کم رنگ شود، کلیه حرکت ها مشروعیت و خاصیت خود را از دست خواهند داد؛ بنابراین مهمترین اهداف حکومت اسلامی، آگاهی بخشیدن به انسان ها، تربیت معنوی و احیای ارزش های اخلاقی، اقامه قسط و عدل، به صورت حرکتی مردمی برخاسته از متن جامعه و آزادی انسان ها در حریم قانون و شریعت است (مکارم شیرازی، مدیریت فرماندهی در اسلام، ص25)؛ که بایستی از اهداف اصلی یک مدیر در چهارچوب مدیریتش باشد، گرچه اهداف خرد و کلان هر سازمان و اداره ای، خاص آن سازمان است؛ ولی باید در راستای اهداف جامع نظام اسلامی

باشد.

3. چالش های مدیریتی پیش رو امام علی(علیه السلام) قبل از آغاز خلافت

اشاره

حضرت امام علی(علیه السلام) از همان روزهای آغازین خلافت و زمامداری امور مسلمانان، با مشکلات زیادی روبرو بود که مقاومت در برابر این مشکلات، به تدبیر و تدبر نیاز داشت. در ادامه به تشریح و چگونگی راهکارهای عملی امام(علیه السلام)در مواجهه با مشکلات بر سر راه خواهیم پرداخت.

الف) امام و استانداران نالایق

عثمان خلیفه سوم (م 35 ق)، کلیه امور دولتی و حکومتی را به بستگانش از خاندان اموی سپرده بود و آنان نیز تقریباً جز ثروت اندوزی، کار دیگری نداشتند؛ بنابراین باعث نارضایتی مردم از کلیه استان ها شدند تا بر ضد خلیفه وقت قیام کردند. چنانچه وی قربانی نارضایتی مردم از عمالش شد، مردمی که از ظلم و ستم کارگزاران عثمان به تنگ آمده بودند، به مدینه آمده و سرانجام به حیات خلیفه خاتمه دادند و بلافاصله به خانه امام

ص: 189

علی(علیه السلام) رفتند تا به عنوان خلیفه مسلمانان با او بیعت کنند. امام در برابر این خواسته عمومی ناچار شد که رضایت عموم را تأمین کند و از افراد صالح بهره کرفت. گرچه این اقدام برای امام یک وظیفه الهی و شرعی محسوب می شد؛ اما درعین حال کار آسانی نبود و امام باید با سیاست حکیمانه و مدبرانه، موج را مهار و آرامش را به کشور بازمی گرداند.

ب) امام و ثروت های بادآورده

در زمان عثمان، برخی از مسلمانان و مجاهدان در مناطق مرزی مشغول جهاد بودند و غنائم به دست آمده از سایر مناطق را به مدینه می فرستادند و اطرافیان خلیفه با بی انظباطی بر این غنائم دست اندازی کرده، مورد بهره برداری شخصی قرار می دادند. بدین سان در طول خلافت عثمان، گروهی به ثروت های سرسام آوری رسیدند. کسانی که با امام علی(علیه السلام) بیعت کردند، خواهان تعدیل ثروت و بازگرداندن آن به بیت المال بودند. امام از سویی در برابر ثروت اندوزان زمان عثمان قرار داشت و از سویی می بایست این ثروت را به بیت المال بازمی گرداند. برخی از صاحبان ثروت از صحابه پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند که در این پوشش برای خود قدرت و ثروت اندوختند (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، ص350). ازاین رو ایشان در دومین روز خلافت خود، رو به مسلمانان کرد و چنین فرمود: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیهِ أَضْیقُ»؛ «به خدا اگر ببینم که بیت المال به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را بازمی گردانم که در عدالت گشایش است و آنکه عدالت برای وی سخت باشد، ستم برای او سخت تر خواهد بود» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه15).

ج) بدعت های نوظهور در دین

از رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا روزی که امام به قدرت رسید، بدعت های فراوانی شکل گرفته بود که حتی برخی از این بدعت ها را بدعت حسنه می خواندند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص154). این بدعت ها سبب دشواری هایی بود که امام در روزهای

ص: 190

نخست خلافتش با آن ها روبرو بود.

4. مبانی و اصول مدیریت و سیاست های امام علی(علیه السلام)

اشاره

مبانی و اصول مدیریت و سیاست های امام علی(علیه السلام) را از دو راه می توان به دست آورد: نخست: از طریق نامه هایی که حضرت به والیان و استانداران نوشته، خصوصاً نامه ای که به مالک اشتر فرمانده مصر نوشته است. دوم. کشف اصول مدیریتی امام از سیره عملی وی که کمتر تاکنون به آن توجه شده است.

الف) مبانی مدیریتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) برای و کارگزاران حکومتی
اشاره

در نهج البلاغه مجموعاً 79 نامه ذکر شده است که تقریباً نیمی از نامه ها مواردی است که امام درباره مسائل حکومت و مدیریت، به مناسبت های مختلف، خطاب به کارگزاران کشوری و لشگری بیان فرموده اند. نمونه مفصل این دستورالعمل ها در نامه پنجاه و سوم نهج البلاغه معروف به «عهدنامه مالک اشتر» آمده است که منشوری از شیوه حکومت داری امیرالمؤمنین بر اساس «عدالت اسلامی» است. باملاحظه متن نامه ها، به خوبی می توان دریافت که ایشان چگونه به امور مردم و امنیت آنها اهتمام داشته و نگران خطاکاری و انحراف عاملانش در حوزه اختیارشان بوده، زیرا ازنظر وی، بزرگ ترین خیانت، خیانت به امت است (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه26).

در ادامه با بهره گیری از آموزه ها و دستورالعمل های نقل شده حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، به طور خلاصه، برخی اصول کلی و مبانی مدیریت مطلوب ایشان به فرماندهان و کارگزاران حکومتی را بررسی خواهیم کرد. امام علی(علیه السلام) به طرق مختلف، با گماشتن چشم ها و گوش ها جهت کسب اخبار و اطلاعات، بر اعمال و رفتار کارگزاران خود نظارت می کرد و از کوچک ترین خطای آنان، چشم نمی پوشید. در نامه های متعدد، کارگزاران خود را در امر مهربانی نمودن و برخورد نیکو داشتن با مردم سفارش می کند و نیز آنان را از برخورد خشن و نادرست، ظلم و ستم با مردم و خیانت و دزدی در بیت المال و

ص: 191

دارایی انسان ها بر حذر می دارد.

یک - امانت، در مدیریت امور حکومتی

نخستین مبنا در نگرش مدیران به مسؤولیت در آموزه های حضرت علی(علیه السلام) این است که مدیر باید مسؤولیت و منصب پذیرفته شده را امانتی بداند که بر اساس سلسله مراتب، از خدا به ولی و از ولی به او واگذارشده؛ و تمام کوشش او در جهت ادای این امانت باشد. بر اساس این اصل، هر کس در هر جایگاه و مرتبه مدیریتی، امانت دار مردمان است و باید از اموال و حیثیت و شرافت ایشان حفاظت کند. مدیران و حاکمان قبل از هر چیز باید به این اصل باور داشته باشند و نگرش خود را بر این بنیاد استوار سازند؛ چراکه قدرت می تواند زمینه ساز تولید آسیب ها و آفت های فراوان فردی و اجتماعی شود. حضرت علی(علیه السلام) در این خصوص خطاب به مالک اشتر سفارش می کند که درباره اشخاصی که می خواهد برگزیند به این موضوع توجه کند و با بررسی سوابق و عملکرد گذشته شان، ببیند آیا اهل امانت داری بوده اند یا خیر. ایشان در نامه ای که به برخی کارگزاران خود نوشته، چنین فرموده اند: «کسی که امانت را خوار شمارد و دست به خیانت آلاید و خویشتن و دینش را از آن منزه نسازد، درهای خواری و رسوایی را در دنیا به روی خود گشوده است و در آخرت خوارتر و رسواتر خواهد بود؛ و بزرگ ترین خیانت، خیانت به امت است و رسواترین تقلب، تقلب نسبت به پیشوایان مسلمان است» (دلشاد تهرانی، دولت آفتاب، 279).

حضرت در نامه ای خطاب به یکی دیگر از کارگزاران کشوری خود متذکر می شود که اگر هدف حاکم از مسؤولیت، امانت داری نباشد و برآوردن حوائج شخصی خود باشد، این انگیزه، حاکم را از اجرای عدالت بازمی دارد: «فَاِنّ الْوَالِی اِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیراً مِنَ الْعَدْلِ» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 59).

در فرمان حضرت علی(علیه السلام) به مالک اشتر که منشوری است مشتمل بر آداب مملکت داری و شیوه مدیریت نظام اسلامی، درباره رفتار سیاسی و شیوه سلوک حاکم با

ص: 192

مردم و معیارهای انتخاب مشاوران و وزیران و دیگر نیروهای انسانی برای همکاری و مشورت و اداره امور، حتی دوستی و مصاحبت با افراد، نکات ارزنده ای گنجانده شده است. ابتدا، مالک را بر انجام یا نهی از اموری دستور می دهد، سپس به نحوه ارتباط با مردم و اقشار مختلف اجتماعی و رعایت معیارها در انتخاب عوامل انسانی می پردازد و هشدارهای لازم را در صفاتی که زمامدار نباید داشته باشد، به او می دهد. اصلاح کار مردم، آبادانی شهرها، نبرد با دشمنان، جمع آوری خراج، مسؤولیت هایی است که بر عهده یک کارگزار گذاشته شده است. در ضرورت خودسازی، نکاتی همچون؛ خداترسی و اطاعت از او، پیروی واجبات و سنت های الهی، ضایع نساختن دستورات الهی، یاری نمودن خدا به تمام وجود، بازداشتن نفس از هوا و آرزوها ، مهار کردن هوای نفس، اجتناب از محرمات و … را یادآوری کرده است.

سپس در اخلاق اجتماعی و روش برخورد با مردم، مواردی از قبیل: مهربانی و دوستی با مردم؛ عفو و بخشش بر خطاهای احتمالی آنان؛ عدم سختگیری و کیفر دادن مردم؛ مهار کردن خشم و خشونت؛ عدم تکبر و خودبزرگ بینی در رفتار با مردم؛ پرهیز از غرور و خودپسندی؛ رعایت انصاف با مردم و خویشان و نزدیکان؛ حق گرایی و عدالت خواهی و مردم گرایی؛ عدم تکریم خواص به بهای خشم عمومی مردم؛ دور ساختن عیب جویان از خود؛ پوشانیدن بدی ها و زشتی ها؛ رفع دشمنی ها و کینه ها؛ عدم تصدیق سخن چین؛ پیوند با پرهیزکاران و راست گویان؛ فضیلت دادن نیکوکار بر بدکار؛ نیکوکاری به مردم برای جلب اعتماد آنان؛ تخفیف مالیات؛ عدم اجبار مردم به کاری که دوست ندارند؛ حفظ آداب و سنت های پسندیده جامعه؛ بدعت نگذاشتن آداب زیان آور؛ گفتگو و مباحثه با دانشمندان و حکیمان که مایه آبادانی و اصلاح شهرها و برقراری نظم و قانون خواهد بود؛ رسیدگی به امور محرومان و مستضعفان جامعه؛ فاصله نگرفتن از مردم (حضور در جمع مردم)؛ امتیاز ویژه ندادن به خویشان و نزدیکان، و موارد متعدد دیگر را برشمرده است. امام هشدارهایی

ص: 193

نیز در برخی زمینه ها مثل: پرهیز از خونریزی ناحق، پرهیز از خودپسندی و خودستایی، پرهیز از منت گذاری بر مردم و خلف وعده، پرهیز از شتاب زدگی و سستی در کارها، بر حذر بودن از امتیازخواهی داده است و اثرات ناگوار هرکدام از این صفات ناپسند را هم ذکر کرده است و در خاتمه، به دلیل توجه خاص آن حضرت به اقشار محروم و مستضعف، بر این قشر تأکید ویژه ای نموده و کارگزاران را به رعایت حقوق و حل مشکلات آنها دستور داده است (همان، نامه53).

دو - مدیریت در امور مالی و مالیاتی

از دیگر دغدغه ها و حساسیت های خاص حضرت، جمع آوری خراج و زکات از سوی کارگزاران و عمال بیت المال بود. از دیدگاه امام علیه السلام ، حاکم اسلامی در قلمرو خود باید مالیات و بیت المال را به گونه ای وارسی کند که صلاح مالیات دهندگان باشد؛ زیرا بهبودی مالیات و مالیات دهندگان، عامل اصلاح امور دیگر اقشار جامعه هست و تا امور مالیات دهندگان اصلاح نشود، کار دیگران نیز سامان نخواهد گرفت.

ایشان در خصوص اخلاق اجتماعی کارگزاران بیت المال، در نامه پنجاه و یکم، موارد زیرا را توصیه نموده است: رعایت انصاف در روابط با مردم؛ شکیبایی در برآورده کردن نیازهای آنان؛ محروم ننمودن مردم از خواسته های مشروع؛ نفروختن اموال مردم برای گرفتن مالیات؛ اقدام نکردن به خشونت و شکنجه برای وصول مالیات؛ دست درازی نکردن به اموال مردم؛ پند و اندرز به نفس (خودسازی)؛ خوش رفتاری با سپاهیان؛ کمک به مردم فرودست؛ تقویت دین خدا و انجام واجبات الهی. وی سپس مأموران مالیاتی را به ادای وظیفه خود و عقوبت سنگین تخلف در امانت در پیشگاه خداوند توجه می دهد که مبادا از استیفای حقوق محرومان جامعه دریغ ورزند (همان، نامه26).

سه - مدیریت امور نظامی

امام علی(علیه السلام)، همچنین به جهت مخدوش نشدن عدالت اجتماعی، نکاتی را در آداب

ص: 194

فرماندهی و مدیریت نظامی به فرماندهان متذکر شده اند. از منظر ایشان، نیروی نظامی یکی از ارکان مهم حکومت است که موجب برقراری نظم عمومی در جامعه، امنیت مردم، بزرگی رهبران و عزت دین خواهد شد. در عهدنامه مالک اشتر، نظامیان در رأس همه ذکر شده و یکی از اقشار اجتماعی جامعه هستند. ایشان در سخنان خود، توصیه هایی به فرماندهان نظامی، به ویژه در برخورد با مردم و رعایت حقوق آنان ذکر می کند. سپس سپاهیان خود را از تجاوز و تعدی به حقوق مردم و آزار و ستم به آنان بر حذر داشته و در نامه ای به فرمانداران خود اعلام می کند که هر یک از سپاهیان را که از مردم به ستم چیزی ستانند، کیفر دهند و اگر ستمی از ناحیه سپاهیان واقع شد و یا از سرباز و افسری، سختی به مردم وارد شد، گزارش دهند تا شخص متخلف را از کار برکنار سازد؛ زیرا خود وی مراقب کارهای سپاهیان است و از چنین اعمال ناشایستی بیزار است (همان، نامه60).

ایشان با اشاره به علت تباهی جوامع در یک روند تاریخی و نقش زمامداران و فرماندهان نظامی در این انحطاط، آنان را متوجه سنت الهی در تغییر احوال جامعه ها می کند تا عبرت گیرند و مانند فرماندهان ستمگر گذشته عمل نکنند: «همانا ملت های پیش از شما به هلاکت رسیدند، بدان جهت که حق مردم را نپرداختند، پس دنیا را با رشوه دادن به دست آوردند و مردم را به راه باطل بردند و آنان اطاعت کردند» (همان، نامه79). سفارش های حضرت امیر به کارگزاران خود، صرفاً شامل مهربانی و مدارا با مسلمانان نمی شود، بلکه درباره مردم شهرهایی که مشرک یا اهل کتاب هستند نیز همین برخوردها و دستورالعمل ها توصیه شده است. (همان، نامه 19).

ب) اصول مدیریت در سیره عملی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)
اشاره

اصول مدیریتی امام علی(علیه السلام)، همگی تحت پوشش ارزش های اخلاقی و انسانی بود و بر اساس عدل و داد اقامه می شد. چه بسا ممکن است سیاست مداری از طریق مکر و حیله با فریب کاری، توجه مردم را به سوی خود جلب کند و درنتیجه یک نوع آرامش نسبی بر

ص: 195

کشور حکم فرما سازد؛ اما با بررسی شواهد تاریخی مشخص شده است که ظاهرسازی و تزویر اثر موقت دارد و تا همیشه نمی تواند کارساز باشد. به این جهت امیر مؤ منان(علیه السلام)از سیاست های مزورانه سیاسی کاران، پیوسته نقد می کرد و می فرمود: «هَیهَاتَ لَوْ لَا التُّقَی لَکُنْتُ أَدْهَی الْعَرَبِ»؛ «اگر پارسایی نبود من داهی ترین و زیرک ترین عرب بودم» (کلینی، الکافی، ج8، ص24).

برخی اصول که از سیره عملی حضرت امام علی(علیه السلام) مستفاد می شود عبارت اند از؛

یک - اصل صداقت

راست گویی از صفات بارز امام علی(علیه السلام) بود. به طوری که پیامبر(صلی الله علیه و آله) به او لقب صدیق اکبر داد. امام پس از مرگ خلیفه دوم، عمر می توانست به خلافت دست یابد؛ اما به خاطر صداقتی که داشت حاضر به پذیرفتن شروط شورا مبنی بر پیروی از روش شیخین، اگرچه به ظاهر هم نشد (رک. به: طبری، تاریخ طبری، ج3، ص296-302؛ یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص 162؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج1، ص194).

دو - اصل قانون مداری

پای بندی به قانون، اساس سیاست کشور را تشکیل می دهد. پیامبران و اولیا دین همگی بدون واهمه قوانین الهی را اجرا می کردند و هرگز پیوند خویشاوندی و منافع مادی آنها را تحت تأثیر قرار نمی داد. امام علی(علیه السلام) نیز این گونه بود و لحظه ای از قانون گرایی غفلت نکرد تا جایی که حتی در اجرای قوانین الهی موجبات کدورت و حتی دشمنی اطرافیانش را رقم می زد. برای نمونه؛ نجاشی یکی از شعرای نامدار زمان حضرت بود که با اشعارش امام را یاری می داد و سروده های حماسی او در پیشرفت سپاه امام در برابر شامیان مؤ ثر بود؛ اما متأسفانه روزی آلوده به گناهی شد که نزد امام ثابت شد. ایشان بدون اینکه مقام و موقعیت شاعر را در نظر گیرد، قانون حد شراب را بر او جاری ساخت که این موضوع بر قبیله شاعر، گران آمد و در نامه ای خواهان جدایی از حضرت و پیوستن به معاویه شدند. امیر مؤ منان(علیه السلام)

ص: 196

در پاسخ، مسئله قانون گرایی را یادآور شد و چنین گفت: «وَ إِنَّها لَکَبیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخاشِعینَ، یا أخا بنی نهد، و هل هو ا لا رجل من المسلمین انتهکَ حرمةَ من حرم الله فأقمنا علیه حد ا کان کفارته، ان الله تعالی یقول: {وَ لا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوی}؛ (ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج2، ص147؛ مجلسی، بحارالانوار، ج41، ص 29) اجرای حدود الهی بر غیر خاشعان و خاضعان سنگین است، ای برادر بنی نهد، نجاشی (شاعر) فردی است از مسلمانان که پرده حرمت ها پاره کرد، حد را بر او اجرا کردیم که شاید کفاره گناهان او باشد و قرآن به ما می گوید: دشمنی گروهی نباید سبب شود که عدالت نکنید، عدالت کنید، آن به تقوا نزدیک تر است.

یا آنکه در ماجرای قتل عمر بن خطاب، توسط ابو لؤلؤ (فیروز ایرانی)، پسر خلیفه بنام عبیدالله، دو فرد بی گناه را به اتهام اینکه در قتل پدرش مشارکت داشتند، کشت و اگر برخی از یاران پیامبر(صلی الله علیه و آله) مانع نمی شدند، تمام اسیرانی را که در مدینه بودند، می کشت. جای گفتگو نیست که موضوع قتل خلیفه باید از طریق دستگاه قضایی اسلام تحت تعقیب قرار می گرفت و قاتل و یا محرکین محاکمه می شدند. در دوره خلافت عثمان، همگان از او خواستند تا عبیدالله، قصاص شود. بیش از همه، امیرمؤ منان(علیه السلام)بر این قصاص اصرار داشت؛ اما عثمان در اجرای حد کوتاهی می ورزید. وقتی امام(علیه السلام)از تصمیم خلیفه مأیوس شد، خطاب به عبیدالله فرمود: «اگر روزی بر تو دست یابم، تو را به قصاص قتل هرمزگان می کشم (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص17). هنگامی که امام(علیه السلام)زمام امور را به دست گرفت، عبیدالله در کوفه بود. او از ترس اجرای حد، به شام گریخت و امام فرمود: اگر امروز فرار کردی، روزی به دام خواهی افتاد، چیزی نگذشت که در نبرد صفین به دست علی(علیه السلام) یا مالک اشتر کشته شد.

سه - اصل انتقادپذیری

امام دریکی از سخنان خود یادآور می شود که نباید زمامدار مسلمانان را فوق انتقاد

ص: 197

شمرد؛ بلکه باید در مواردی او را به خطایش آگاه ساخت. حضرت(علیه السلام)می فرماید: «فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یکْفِی اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی...»؛ «از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من نه برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم، مگر اینکه خدا مرا در کار نفس کفایت کند که او از من بر آن تواناتر است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 216). مسلماً امام(علیه السلام)به حکم آیه تطهیر، از هر لغزشی مصون و معصوم است؛ ولی درعین حال در اینجا به خطاپذیری خود اشاره می کند. شایان ذکر است که خطاپذیری امام مربوط به وجود امکانی او است و هر ممکن بالذات خطاپذیر است؛ ولی مانع از آن نیست که در پرتو عنایات الهی از هر لغزشی مصون باشد و اتفاقاً امام در ادامه سخن گذشته خود به این نکته اشاره دارد. ایشان در این سخن، از سیره عملی پیامبر(صلی الله علیه و آله) پیروی کرده است، چنانچه روزی که ابراهیم فرزند پیامبر(صلی الله علیه و آله) درگذشت، پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر او اشک ریخت و گریه کرد. عبدالرحمن بن عوف به انتقاد از کردار ایشان پرداخت و گفت: شما ما را از گریه نهی کردی و چگونه بر فراق فرزندت گریه می کنی، پیامبر(صلی الله علیه و آله) به هدایت او پرداخت و گفت: من از چنین گریه که از عشق و عاطفه انسانی برخیزد، نهی نکردم. گریه من رحمت است و آن کسی که رحم نکند، مورد مرحمت قرار نگیرد (حلبی، السیرة الحلبیه، ج3، ص348). بنابراین در سایه همین انتقادپذیری، یکی از ابتکارات امام «تأسیس خانه عدالت خواهی» بود که امروز از آن به «دیوان عدالت» یاد می شود. وی خانه ای را تعیین کرد تا مردم شکایت خود را از نظام و غیره به آنجا ببرند و ایشان از نزدیک با درد مردم آشنا شود. ابو هلال عسکری در تأسیس چنین خانه ای، امام را پیشگام می شمارد و می گوید حتی برخی دشمنان که منافع آنان به خطر افتاده بود، در نامه هایی فحش می نوشتند و به آن خانه می افکندند (عسگری، 1975: 142).

ص: 198

چهار - اصل شایسته سالاری

نگاه مدیریتی امام علی(علیه السلام)، در انتخاب و انتصاب کارگزاران حکومتی بر پایه شایسته سالاری بود. ایشان هیچ نوع رابطه ای را بر ضابطه حاکم نمی کرد و پیوسته می کوشید افراد نالایق را از پست های حساس و کلیدی عزل کند؛ و افراد باایمان و مخلص را نصب نماید. یکی از نخستین اقدامات حضرت، عزل تمامی استانداران و کارگزاران بزرگ عثمان و نصب افراد صالح بجای آنان بود.(1)

ایشان در راستای عدالت اجتماعی، در عزل والیان دوره عثمان، از فرمان الهی الهام می گرفت و می فرمود: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیهِ وَ أَعْلَمُهُم»؛ «ای مردم همانا سزاوارترین مردم به امر خلافت و رهبری امت، تواناترین بر اداره آن و دانا به فرمان خداوند در فهم مسائل است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 172) و نیز می فرماید: من احسن الکفایة استحق الولایة؛ آن کس که از عهده امور به درستی برآید، شایستگی ولایت و رهبری را دارد.» (خاتمی، سیره سیاسی امام علی(علیه السلام)، ص132- 138). چنین عملکردی بر بسیاری از صاحبان زر و زور گران آمد. برخی از مشاورین حضرت عنوان داشتند که همه این افراد را بر مقام های خود تثبیت کن و آنگاه که بر امور کشور مسلط شدی و سرزمین پهناور اسلامی در قبضه قدرتت قرار گرفت، همگان را عزل کن. گرچه آنان در این پیشنهاد مخلص بودند؛ ولی پیشنهادشان با شیوه و سیاست های مردان الهی سازگار نبود. ازاین رو امام فرمود: این پیشنهاد شما نوعی مکر و حیله و خدعه است، من از این راه وارد نمی شوم. در این راه باوجود توصیه هایی که از سوی برخی - همچون مغیره بن

شعبه - در ابقای معاویه شد، ایشان نپذیرفت و به اصول سیاسی مردان الهی اشاره کرد. طبعاً چنین دیدگاهی از سوی امام نمی توانست با عاملان عثمان که سالیان طولانی از بیت المال بهره برداری می کردند، مصالحه آمیز باشد.

ص: 199


1- . ابوموسی اشعری(م 42 تا 53 ق) در مقام خود ابقا شد.
پنج - اصل مردم سالاری

حکومت اسلامی حکومت مکتبی است. ترکیبی از حکومت قانون الهی و خواسته های مردمی است. یعنی خطوط کلی از جانب خداست و شیوه پیاده کردن از جانب مردم است. از اصول سیاسی امام این بود که رضایت همه مردم را جلب کند و به اصطلاح امروزی مردم سالاری را حاکم سازد. در عزل عمال عثمان توده مردم خواهان چنین اقدامی بودند و اصولاً آنان، امام(علیه السلام)را بر این کار برگزیده بودند و اگر ایشان به خواسته آنان جامه عمل نمی پوشانید، اصل حکومت امام متزلزل می گشت؛ ازاین جهت در نامه خود به مالک چنین می نویسد: «وَ لْیکُنْ أَحَبُ الْأُمُورِ إِلَیکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَی الرَّعِیةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ یجْحِفُ بِرِضَی الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ یغْتَفَرُ مَعَ رِضَی الْعَامَّةِ وَ لَیسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِیةِ أَثْقَلَ عَلَی الْوَالِی مَئُونَةً فِی الرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِی الْبَلَاءِ وَ أَکْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَأَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُکْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عَمُودُ الدِّینِ وَجِمَاعُ الْمُسْلِمِینَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْیکُنْ صَغْوُکَ لَهُمْ وَمَیلُکَ مَعَهُمْ!» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53)؛ «و باید از کارها آن را بیش تر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگیر بود و رعیت را دل پذیرتر که ناخشنودی همگان، خشنودی نزدیکان را بی اثر گرداند و خشم نزدیکان، خشنودی همگان را زیانی نرساند... و همانا آنان که دین را پشتیبان اند و موجب انبوهی مسلمانان، و آماده پیکار با دشمنان، عامه مردم اند. پس باید گرایش تو به آنان بود و میلت به سوی ایشان.»

شش - اصل انسان محوری

یکی دیگر از اصول مدیریتی امام علیه السلام ، انسان محوری است. ایشان برای جان و مال انسان های دیگر احترام قائل بود و هرگز انسانی را به جرم آنکه مسلمان نیست، فاقد احترام نمی دانست. در این مورد داستانی است که شیخ حر عاملی نقل می کند: پیر مردی نصرانی بود که عمری کار کرده و زحمت کشیده بود؛ اما در آخر عمر از طریق گدایی زندگی

ص: 200

می کرد. روزی امیر مؤ منان(علیه السلام)در عبور گذرگاهی با این وضع رقت بار، روبه رو شد و از احوال این پیرمرد جستجو نمود، سرانجام روشن شد که این مرد فاقد هر نوع امکانات زندگی است و جز گدایی راه دیگری برای زندگی ندارد. کسانی که پیرمرد را می شناختند آمدند و شهادت دادند که این پیرمرد نصرانی است و تا جوان بود و چشم داشت کار می کرد. او اکنون که هم جوانی را ازدست داده است و هم چشم را، نمی تواند کار بکند و ذخیره ای هم ندارد و طبعاً گدایی می کند. علی(علیه السلام) فرمود: عجب! تا وقتی که توانایی داشت از او کار کشیدید و اکنون او را به حال خود گذاشته اید؟ سوابق این مرد حکایت می کند که در مدتی که توانایی داشته کار کرده و خدمت انجام داده است، بنابراین بر عهده حکومت و اجتماع است که تا زنده است او را تکفل کند، بروید و از بیت المال به او مستمری بدهید (حر عاملی، وسائل الشیعة، ج2، ص 425).

هفت - اصل تعهد به اصول اخلاقی در اوج قدرت

از اصول مدیریتی امام این بود که در اوج قدرت، ارزش های اخلاقی را فراموش نمی کرد. برای نمونه؛ وقتی در جنگ صفین سپاه معاویه زودتر از سپاه امام به صفین رسیدند، مانع از استفاده سربازان امام از آب فرات شدند. لشکریان امام با یک حمله دشمن را از سر راه آب برداشتند و بر آب مسلط شدند. گروهی از فرماندهان به امام پیشنهاد دادند که او نیز همان کاری را که سپاه معاویه انجام داده بود، انجام دهد؛ ولی امام قبول نکرد و گفت باید به اصول اخلاقی ملتزم شد.

هشت - اصل احترام به آزادی های معقول

در جریان جنگ صفین، سیاست معاویه و هم فکرش عمروعاص، در خصوص قرآن بر سر نیزه کردن، شکاف عجیبی در میان سپاه امام(علیه السلام)به وجود آورد. گروهی که بعدها تحت عنوان خوارج شکل گرفت، در ابتدا خواهان توقف جنگ و انتخاب حَکَم درباره امام و معاویه بودند تا با توجه به اصول اسلام و قرآن قضاوت کنند. امام به ناچار به خاطر فشار

ص: 201

این دسته مجبور به قبول حکمیت شد، درحالی که می دانست نتایج زیان باری دارد؛ اما هنوز مرکب حکمیت خشک نشده بود که همان گروه از کارشان پشیمان و این بار اصرار کردند که امام تعهدش را زیر پا گذارد و دوباره جنگ را آغاز کند که امام نپذیرفت و فرمود: شما حکمیت را به من تحمیل کردید؛ ما میان خود و آنان پیمانی امضا کردیم و شروطی را پذیرفتیم و مواثیق به آنان دادیم. خوارج پس ازاین ماجرا با عدم شرکت در نماز، مخالفتشان را با امام اظهار داشتند. سران خوارج رودرروی امام به اعتراض و کنایه با او می پرداختند؛ اما امام با متانت پاسخ نقد آنان را می داد و به این نوع آزادی ها تن می داد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص269)؛ تا روزی که خوارج دست به جنایت نزده بودند، امام حقوقشان را از بیت المال قطع نکرد؛ اما وقتی که آنها شروع به ناامنی در کوفه و اطرافش نمودند و خون بی گناهان را ریختند، امام به جنگ با آنها رفت.

5. شاخص های عدالت اجتماعی در مدیریت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

اشاره

دین مبین اسلام به عنوان آخرین دین، تحقق عدالت اجتماعی را سرلوحه اهداف خود قرار داده است و ازآن روست که می بینیم آیات بسیاری پیرامون عدالت و واژه های مترادف و متضاد آن وجود دارد؛ به طوری که امام علی(علیه السلام) در کلامی، قرآن را سخنگوی عدالت نامیده است. رعایت حقوق و عطا کردن حق هر صاحب حقی، یکی از مهمترین ابعاد عدالت اجتماعی است. در اسلام علاوه بر اینکه برای مدیر حقوقی قائل شده است، به رعایت حقوق زیردستان و مردم نیز توصیه شده است. همان گونه که حضرت علی(علیه السلام) می فرمایند: «فَإِذَا أَدَّتِ الرَّعِیةُ إِلَی الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّی الْوَالِی إِلَیهَا حقّ ها عَزَّ الْحَقُّ بَینَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْل» (شریف رضی، نهج البلاغه،خطبه216)؛ «چون مردم حق والی را بگزارند و والی حق مردم را به جای آورد، حق میان آنان عزت پیدا می کند و راهکارهای دین پدیدار می شود و شاخص های عدالت استوار می گردد.» بنابراین

ایشان، تجسم حکومت الهی،

ص: 202

تجسم آیات قرآن در میان مسلمانان، تجسم «اَشّداءُ عَلی الکُفار رُحَماءُ بَینَهُم»(1)، و تجسم عدل مطلق بود. او فقرا را به خود نزدیک می کرد «کانَ یُقرّبُ المَساکین» و ضعفا را مورد رعایت خاص قرار می داد (خامنه ای، انسان 250 ساله، ص72).

در ادامه مهمترین شاخص های عدالت اجتماعی از دیدگاه امام علی(علیه السلام) را بر خواهیم شمرد:

الف) شایسته سالاری

از محوری ترین شاخص های عدالت اجتماعی، شایسته سالاری است. امام علی(علیه السلام) در نامه خود به مالک نیز مکرر یادآوری فرموده است که افرادی را به عنوان کاسب، کارگزار، قاضی و ... انتخاب نمایند که از توانایی و لیاقت بالایی برخوردار باشند و بر اساس اصل عدالت گزینش شده باشند، به گونه ای که امکان دست یابی به بهتر از آنان وجود نداشته باشد.

ب) توجه ویژه به حقوق محرومان و مستضعفان

توجه ویژه مدیران، به حقوق محرومان و مستضعفان جامعه، شاخص دیگر عدالت اجتماعی است که در روایات به آن تأکید فراوان شده است؛ چراکه فقر، مولود بیعدالتی در جامعه است. فقر عاملی است که بسیاری از بدبختی های بشر از آن ناشی می شود. امام علی(علیه السلام) می فرماید: «الْفَقْرُ الْمَوْتُ الْأَکْبَرُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت/163)؛ «فقر مرگ بزرگ تر است.» این روایات نشان دهنده وظیفه سنگین مسؤولین در جامعه اسلامی است .حضرت علی(علیه السلام) به مالک اشتر این نکته را گوشزد می کند: «سپس در رفع مشکلاتشان (افراد طبقات فرودست) به گونه ای عمل کن که در پیشگاه خدا عذری داشته باشی؛ زیرا این گروه در میان رعیت بیشتر از دیگران به عدالت نیازمندند و حق آنان را به گونه ای بپرداز که در نزد خدا معذور باشی، از یتیمان خردسال و پیران سالخورده که راه

ص: 203


1- . سوره مبارکه فتح آیه 29: بر کافران سخت گیر و با همدیگر مهربان اند.

چاره ای ندارند و دست نیاز برنمی دارند، پیوسته دلجویی کن که مسئولیتی سنگین بر دوش زمامداران است» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53) .

ج) اهمیت به تلاش مردم

شاخص دیگر عدالت اجتماعی و از حقوقی که مدیر باید آن را رعایت کند، اهمیت به تلاش زیردستان است. چنانچه حضرت علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر به صراحت به این نکته اشاره می کنند: «هرگز تلاش و رنج کسی را به حساب دیگری نگذاشته و ارزش خدمت او را ناچیز مشمار تا شرافت و بزرگی کسی موجب نگردد که کار کوچکش را بزرگ بشماری، یا گمنامی کسی باعث شود که کار بزرگ او را ناچیز بدانی» (همان).

د) عدم تساوی بین نیکوکاران و بدکاران

از دیگر حقوقی که رعایت آن برای مدیر شایسته است، برخورد منصفانه با اعمال و کردار زیردستان و پاداش هر فرد به تناسب کار اوست. حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «هرگز نیکوکار و بدکار در نظرت یکسان نباشند؛ زیرا نیکوکاران در نیکوکاری بی رغبت و بدکاران در بدکاری تشویق می گردند، پس هرکدام از آنان را بر اساس کردارشان پاداش ده» (همان) .

ه- ) ظلم نکردن و ضایع نکردن حقوق مردم

مدیری که در رفتار خود با دیگران دچار غضب باشد، تشخیص درستی نخواهد داشت، تعادل روحی و قوای نفسانی را ازدست داده و واقعیت ها را درست نمی فهمد؛ چون بر اساس ذهنیات خود عمل می کند و دچار توهم می گردد. ازاین رو دستورات غیرمنطقی صادر کرده و به جای حل مشکلات بر مسائل و معضلات می افزاید. چنین شرایطی باعث ایجاد بحران در سازمان و نفرت اعضاء از او و اختلال در ارتباط خواهد گشت. امام علی(علیه السلام) دراین باره می فرمایند: «محبت و لطف رعیت (زیردستانت) را در قلب خود جای ده و بر آنان درنده ای خون خوار مباش که خوردن آنها را مغتنم بشماری» (همان، نامه53). همچنین ایشان از لوازم اجرای عدالت را دست کشیدن از ظلم می داند.

ص: 204

و) جلوگیری از انحصار

ازجمله شاخص هایی که مدیر برای اجرای عدالت اجتماعی باید رعایت کند، عدم امتیاز به نزدیکان و خواص است. حضرت علی(علیه السلام) خواستار برخورد قاطع با این افراد است؛ «همانا زمامداران را خواص و نزدیکانی است که خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند، ریشه ستمکاری شان را با بریدن

اسباب آن بخشکان و به هیچ کدام از اطرافیان و خویشاوندانت زمین را واگذار مکن و به گونه ای با آنان رفتار کن که قرار دادی به سودشان منعقد نگردد که به مردم زیان رساند، مانند آبیاری مزارع، یا زراعت مشترک که هزینه های آن را بر دیگران تحمیل کنند، در آن صورت سودش برای آنان و عیب و ننگش در دنیا و آخرت برای تو خواهد ماند» (همان).

حضرت علی(علیه السلام) در زمان مدیریت خود بر جامعه اسلامی با نزدیکان خود مانند دیگران رفتار می کردند؛ و هیچ امتیازی برای نزدیکان خود قائل نمی شدند، چنانچه حضرت در ارتباط با عقیل می فرماید: «به خدا سوگند، برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهیدست شده و از من درخواست داشت تا یک من از گندم های بیت المال را به او ببخشم، کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی درپی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد، چون به گفته های او گوش دادم پنداشتم که دین خود را به او واگذار می کنم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمی دارم، روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چنان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد. به او گفتم، ای عقیل، گریه کنندگان بر تو بگریند، از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبارش باخشم خود آن را گداخته است؟ تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 224).

ص: 205

ز) عدم تبعیض میان فقیر و غنی

شاخص دیگر عدالت اجتماعی که به هر مدیر در هر رده ای توصیه می شود، تساوی میان فقیر و بی نیاز است. حضرت علی(علیه السلام) در نامه به مالک اشتر توجه به طبقات پایین را از او خواستار می شود و می نویسد: «بخشی از بیت المال و بخشی از غلّه های زمین های غنیمتی اسلام را در هر شهری به طبقات پایین اختصاص ده؛ زیرا برای دورترین مسلمانان، همانند نزدیک ترین آنان سهمی مساوی وجود دارد و تو مسئول رعایت آن هستی» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53 ). رعایت این شاخص توسط حضرت علی(علیه السلام) باعث شد، بعضی افراد از حضرت دور شوند و به جبهه دشمن بپیوندند.

ح) مقابله با تبعیض نژادی

مدیر جامعه اسلامی باید میان مردم و زیرمجموعه خود از هر نژاد و رنگی که باشد، به تساوی برخورد کند. به گواهی تاریخ، امام علی(علیه السلام) هنگامی که مسؤولیت اداره بیت المال را به عمار بن یاسر و ابوالهیثم بن التیهان واگذار کرد، به صورت مکتوب به آنان ابلاغ کرد که عربی و قرشی و انصاری و عجمی و تمام کسانی که جزء حوزه اسلام هستند، از هر قبیله و نژادی که باشند، همه و همه، باهم برابر و مساوی اند (شفیعی، مروری بر عدالت اجتماعی در حکومت علوی ص152).

نتیجه

کلام و سیره معصومین علیهم السلام ، راهگشای زندگی سعادتمند در این دنیا و رستگاری آخرت برای انسان است. همان طور که در معیارهای استخراج شده از نهج البلاغه مشاهده شد، معارف اهل بیت(علیهم السلام) فقط به یک بعد انسان نمی پردازد و انسان را در تمام ابعاد وجودی، متعالی می سازد. در این مقاله کوشش به عمل آمد، الگوی مطلوب مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی، با تأکید بر نهج البلاغه و سیره آن حضرت استنباط، استخراج و تبیین شود. این اصول و قواعد کلی متضمن تحقق عدالت اجتماعی در مدیریت علوی است. از

ص: 206

سوی دیگر می توان ادعا کرد بیشترین توصیه های مدیریتی بر این پایه بنا نهاده شده و این اصول می تواند به عنوان راهنمای عمل مدیران گره گشای بسیاری از مشکلات و ناکارآمدی های اجتماعی باشد. شایان ذکر است که برخی از این اصول معطوف به فعالیت مدیریتی، و پاره ای ناظر به مدیران است. در متون دینی و نهج البلاغه، اصول و قواعد بینشی یاد شده، در قلمرو زمامداری و مدیریت کلان تأکید شده و بسیاری از آن ها قابل تعمیم به سایر سطوح مدیریتی و سازمانی است. بر این اساس می توان چنین نتیجه گرفت که در رویکرد مدیریت علوی، اصول جامع و همه جانبه ای در مقام تعریف ویژگی های مدیران مطلوب نظر است که ابعاد درونی ساختاری، رفتاری را به صورت همزمان پوشش می دهد.

همچنین یادآور شدیم که مهمترین اصلی که در مدیریت اسلامی باید به آن توجه شود، عدالت اجتماعی است و عدالت از دیدگاه نهج البلاغه و در سیره معصومین علیهم السلام دارای مفهومی عمیق و قابل درک است؛ به طوری که امام علی(علیه السلام) در دوران حکومت خویش به گونه ای رفتار کرد که مردم بتوانند عدل را بفهمند و با نشان دادن مصداق های عینی، عدالت اجتماعی را به آنان بشناساند. مدیریت کارآمد و مطلوب از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، مدیریت همراه با رعایت عدالت اجتماعی است. در این پژوهش با استفاده از متون اسلامی و نهج البلاغه، اصول و ابعاد مدیریت علوی با توجه به آموزه ها و دستورالعمل ها و سیره عملی حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)، مورد بررسی و باز تعریف قرار گرفت.

محوری ترین و بنیادی ترین مفاهیم در اصول مدیریتی علوی عبارت اند از: حفظ امانت، مسؤولیت در برابر خداوند، تکریم انسان ها و عدالت اجتماعی. در قالب پیشنهاد احتمالی برای مدیران و مسئولین کشور می توان اذعان داشت، شرط نخست در اصلاح مدیریت ها، تغییر نگرش ها و تنظیم نگرش مدیران، بر اساس این اصول و تحکیم این گونه نگرش ها در ذهنیت و کانون عقلانیت و عواطف آنان است.

ص: 207

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عزالدین ابوحامد، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دار الاحیا الکتب العربیه، 1378ق.

2. ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت، دار الاحیا التراث العربی، بی تا.

3. ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابی طالب، تصحیح رسولی محلاتی، قم، موسسه علامه، بی تا.

4. ابن حزم، علی بن احمد، الفصل فی الملل والاهواء والنحل، بی جا، دار الجیل، 1416.

5. امینی، عبدالحسین، الغدیر، تهران، بی نا، 1371.

6. بیهقی، احمد بن علی، تاج المصادر، تهران، چاپ هادی عالم زاده، 1366.

7. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، موسسة آل البیت(علیهم السلام) لإحیاء التراث، 1416.

8. حلبی، علی بن ابراهیم، السیرة الحلبیه، بیروت، دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، 1427 ق.

9. خاتمی، سید احمد، سیره سیاسی امام علی(علیه السلام)، تهران، نشر مطهر، 1379.

10. خامنه ای، سید علی، انسان 250 ساله: بیانات مقام معظم رهبری درباره زندگی سیاسی - مبارزاتی ائمه معصومین علیهم السلام ، تهران، موسسه ایمان جهادی، 1390.

11. درایتی، مصطفی، تصنیف غررالحکم، بی جا، بی نا، بی تا، 1378.

12. دلشاد تهرانی، مصطفی، دولت آفتاب، اندیشه سیاسی و سیره حکومتی علی(علیه السلام)، تهران، خانه اندیشه جوان، 1377.

13. زمخشری (جار الله)، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، بیروت، دار الکتب العربی، 1366.

14. شفیعی، سید علی، مروری بر عدالت اجتماعی در حکومت علوی، تهران، مجله حکومت اسلامی، 1379.

15 طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، 1387.

ص: 208

16. فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1421.

17 کلینی، محمد بن یعقوب، الفروع من الکافی، تصحیح علی اکبر غفاری، بیروت، دار صعب، 1401ق.

18. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تحقیق محمدباقر بهبودی، بیروت، موسسه الوفاء، 1983 م.

19. مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق شارل پلا، قم، انتشارات الشریف الرضی، 1422 ق.

20. مکارم شیرازی، ناصر، مدیریت فرماندهی در اسلام، قم، مدرسه الامام علی بن ابیطالب علیه السلام ، 1376.

21. یعقوبی، احمد بن اسحاق، تاریخ الیعقوبی، بیروت، دار صادر، بی تا.

ص: 209

ص: 210

7. مدیریت بحران در سیره علوی: بحران عدالت ستیزی

اشاره

محمد رضا صادقی(1)

ص: 211


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة، mrsadeqi@gmail.com

ص: 212

چکیده

سیره گفتاری و رفتاری امیر مؤمنان علی(علیه السلام) یکی از منابع مدیریت اسلامی است. امام علی(علیه السلام) در دوران کوتاه کم تر از پنج ساله تصدی خلافت اسلامی، با سه بحران مهم مواجه شد. یکی از این سه بحران، فتنه سرکشی بنی امیه به رهبری معاویة بن ابی سفیان بود. امام علی(علیه السلام) با استناد به پیش گویی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، از این فتنه با عنوان فتنه «قاسطین» یاد کرد. قاسط تعبیری قرآنی و به معنای «عدالت ستیز» است. در این مقاله با روش گردآوری کتابخانه ای و اسنادی و با روش توصیفی - تحلیلی و استنطاقی مسائل مدیریت بحران بر سیره امام علی(علیه السلام) عرضه شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد که از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، عدالت گستری مفهومی کلیدی در اسلام و حکومت اسلامی است و صدمه دیدن آن، تعارض با آن و یا حذف آن موجب قلب ماهیت اسلام و حکومت اسلامی شده و باعث

شکل گیری بحران می شود. امام علی(علیه السلام) برای مبارزه با بحران عدالت ستیزی، تدابیر نظری و عملی را روی دست گرفت. در بُعد نظری از جهات مختلف نسبت به خطرات جریان عدالت ستیز بنی امیه روشنگری کرد و در بُعد نظری به صورت گام به گام در پی رفع خطر جریان بنی امیه برآمد که نهایتاً به جنگ صفین منجر شد. امام علی(علیه السلام) با تأکید و التزام به اصول اسلامی و انسانی عملاً روش های صحیح مبارزه با جریان های عدالت ستیز را فراروی جامعه انسانی قرار داد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، سیره علوی، مدیریت بحران، عدالت ستیزی.

ص: 213

1. مقدمه

مدیریت، هنر حل مسئله است. مسئله آن گاه که ازنظر پیچیدگی عمق یابد و در تنگنای زمان گرفتار شود، بحران نام می گیرد. چه چیزی مسئله است؟ بحران کدام است؟ پاسخ به این سؤال ها در بسیاری از موارد و مواقع یگانه و یکسان نیست. به نگاه ها و رویکردها بستگی دارد. مسئله یا بحران برای چه کس و یا کسانی و از چه دیدگاهی؟ بر این اساس، هنگامی که از مدیریت بحران سخن به میان می آید، این دو پرسش مجال طرح می یابد: الف. چه چیزی از دیدگاه اسلامی بحران یا مسئله است؟ ب. از دیدگاه اسلامی چگونه می توان و می باید بحران را حل کرد؟

راه یابی به دیدگاه اسلامی درباره چیستی بحران و چگونگی مدیریت آن از رهگذر مراجعه به منابع اسلامی شدنی است. رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در حدیث متواتر ثقلین مراجعه توأمان به قرآن و عترت را به عنوان منبع هدایت به ارزش ها و دیدگاه های اسلامی معرفی کرده است (مجلسی، بحارالانوار، ج 23، ص 108). علی(علیه السلام) کسی است که بالاترین جایگاه را بین عترت دارد و به عنوان «رأس العترة الطاهرة» مطرح شده است (ابن طاووس، طرف من الأنباء و المناقب، ص 289). دلایل فراوانی از قرآن و سنت بر جایگاه برین امام علی(علیه السلام) و معیت او با قرآن (مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، ص 418؛ طوسی، الامالی، ص 479) و معیت او با حق (طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص 75) در دسترس است. این دلایل نشان می دهد که سیره قولی و فعلی امام علی(علیه السلام) به عنوان شاخص ارزش ها و بینش های اسلامی قابل طرح است و می باید به مثابه گنجینه ای ارزشمند در عرصه های مربوط به مدیریت و سیاست اسلامی و ارزش ها و بینش های مرتبط با آن تلقی شود. دوره کوتاه تصدی گری اداره و سیاست جامعه اسلامی، در کنار تجربه حکومتی حدوداً ده ساله نبوی(صلی الله علیه و آله)، الگویی ناب و بی نظیر برای مدیریت اسلامی فراهم می کند.

دوره تصدی حکومت توسط امام علی(علیه السلام) یکی از فصول بسیار مهم زندگی آن حضرت

ص: 214

است. امام علی(علیه السلام) در این فصل مهم از زندگی خود با سه جنگ/ بحران تحمیلی پیاپی مواجه شد. خود امام در خطبه سوم نهج البلاغه که به خطبه شقشقیه معروف است، این سه بحران را چنین توصیف کرده است: «فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَی وَ [فَسَقَ] قَسَطَ آخَرُون» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 49)؛ «پس چون به امر خلافت قیام کردم، طایفه ای نقض بیعت کردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سرکشی و طغیان کردند».

امام(علیه السلام)در این گفتار و گفتارهای مشابه دیگر اصحاب جمل را ناکثین نامید و اصحاب صفین را قاسطین خواند و اصحاب نهروان؛ یعنی خوارج را مارقین نامید. توصیف امام از گروه های سه گانه بحران ساز بر پیش گویی رسول خدا مبتنی بود فریقین از آن حضرت نقل کرده اند که خطاب به علی(علیه السلام) فرمود: «سَتُقَاتِلُ بَعْدِیَ النَّاکِثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ» (مجلسی، بحارالانوار، ج 30، ص 588)؛ «پس از من با پیمان شکنان، عدالت ستیزان و دین گریزان نبرد خواهی کرد».

از میان این سه بحران و سه گروه بحران ساز، بحران عدالت ستیزی و بحران سازان آن را شاید بتوان گفت که از اهمیت بیش تری برخوردارند. این گروه، ذی نفعان هوشیار و خطرناک از آن دو بحران دیگر را تشکیل می دادند. بر این اساس، دو سؤال مهم در ارتباط با بحران عدالت ستیزی مطرح می شود:

الف. بحران عدالت ستیزی چیست و چگونه توصیف می شود؟

ب. چگونه امام علی(علیه السلام) بحران عدالت ستیزی را مدیریت کردند؟

روش گردآوری داده ها در این مقاله، روش کتابخانه ای است. برای به دست آوردن سیره رفتاری و گفتاری امیر مؤمنان نیاز است که اسناد روایتگر این سیره ها موردمطالعه قرار گیرد. نظر به محدودیت های تحقیق، در این تحقیق برخی از منابع دست اول با تمرکز بر نهج البلاغه مورد مطالعه قرار می گیرد. روش تحلیل مبتنی بر نظریه استنطاقی شهید سید

ص: 215

محمدباقر صدر است که به تعبیر خود او تا حد زیادی با روش اجتهادی رایج در فقه هم پوشی دارد. در این روش، سؤالات برآمده از متن جامعه و نظریات و دیدگاه های مطرح و رایج در آن بر متن -در این جا متونِ روایتگر سیره علوی- عرضه می گردد و پاسخ ها از متون استنطاق می شود. نظر به معیت قرآن با اهل بیت(علیهم السلام) و به طور خاص معیت قرآن با علی(علیه السلام)، فهم نسبت سیره علوی با داده های قرآنی نیز مدنظر است.

2. پیشینه

درزمینه مدیریت بحران در سیره امام علی(علیه السلام) مقالات و آثار متعددی به نگارش درآمده است که در این جا به مهم ترین آن ها اشاره می شود:

الف. مدیریت بحران در حکومت امام علی(علیه السلام)، دشتی، محمد، مجله: دانش انتظامی، بهار 1380 - شماره 8 ISC (16 صفحه؛ از 38-53).

ب. اصول و راهبرد امام علی(علیه السلام) در مدیریت بحران های سیاسی - اجتماعی، باقی، عبدالرضا؛ شاهعلی، احمدرضا؛ تصدیقی، فاطمه زهرا، مجله: مدیریت بحران و وضعیت های اضطراری، بهار 1395 - شماره 27 (42 صفحه - از 9 تا 50).

ج. بررسی دلالت های مدیریتی سیره امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) در عرصه سازمان دهی: مطالعه موردی شرطة الخمیس، لطیفی، میثم؛ عزیزی، مهدی، مجله: مطالعات راهبردی بسیج، بهار 1394، شماره 66 علمی - پژوهشی/ISC (26 صفحه؛ از 5 -30).

د. پویایی شناسی سیره حضرت علی(علیه السلام) در مدیریت بحران جنگ جمل، حسنی، مجید؛ نقی پور فر، ولی الله، مجله: مدیریت اسلامی، پاییز 1396، شماره 19 علمی - پژوهشی/ISC (23 صفحه؛ از 115-137).

ه-. مدیریت بحران در رفتارشناسی علوی [پایان نامه]، سعید مجیدی آرانی، استاد راهنما محمدمهدی جعفری؛ استاد مشاور مجید جدی، (کارشناسی ارشد): علوم قرآن و

ص: 216

حدیث، گرایش نهج البلاغه، [بی جا]، 1386.

3. تعاریف و مبانی

الف. بحران و مدیریت بحران

از بحران تعاریف گوناگونی ارائه شده است. بخشی از این گونه گونی تعریف، مربوط به حوزه های مختلف علمی مربوط به زمینه های بحران است. به عنوان مثال، بسته به این که زمینه بحران، اقتصادی، سیاسی یا زیست محیطی باشد، تعاریف مختلفی از بحران ارائه شده است (رضایی و بختیاری، مدیریت بحران، ص61). با وجود این، از دیدگاه مدیریتی، بحران با مفهوم اختلال در سیستم شناخته می شود که در آن سه عامل عمده تهدید، غافل گیری و زمان لازم است (همان، ص65). بر این اساس، بحران به موقعیتی گفته می شود که در آن هر سه عامل وجود داشته باشد؛ هدف های عالی و حیاتی واحد تصمیم گیرنده تهدید شود، زمان واکنش برای اتخاذ تصمیم محدود شد، و بُروز ناگهانی آن عوامل و عناصر، تصمیم گیرنده را غافل گیر کند.

در یک طبقه بندی از بحران، بحران ها به بحران های ناگهانی و بحران های تدریجی تقسیم می شوند. بحران های ناگهانی با اثر ناگهانی رخ می نمایند و بحران های تدریجی، ناشی از مسائل بحران زایی هستند که به تدریج ایجاد می شوند. (همان، ص 73 و 74). تقسیم بحران به ناگهانی و تدریجی نشان می دهد که مفهوم اساسی در بحران، تهدید هدف تصمیم گیرنده است. به رغم آن که در بحران تدریجی عنصر ناگهانی بودن و غافل گیری کم رنگ است، وجود عنصر تهدید هدف، موجب می شود که مصداق بحران قرار گیرد. به نظر می رسد اغلب بحران ها مخصوصاً در حوزه های اجتماع، فرهنگ، اقتصاد و سیاست حاصل انباشتگی مسائل حل نشده اند و به تدریج حاصل می شوند.

در نگرش سیستمی، برخی از صاحب نظران به شش نوع بحران اشاره می کنند که هریک به بحران در یک خرده سیستم نظر دارد. این خرده سیستم ها عبارت اند از: خرده

ص: 217

سیستم اجتماعی، خرده سیستم نظامی، خرده سیستم اقتصادی، خرده سیستم سیاسی، خرده سیستم جغرافیایی و خرده سیستم فرهنگی (همان، ص 78- 79).

در شناسایی بحران فراروی امام علی(علیه السلام) در فتنه عدالت ستیزان، باید دید بحران فراروی او چگونه طبقه بندی می شود. آیا بحران از نوع ناگهانی بوده است یا از نوع تدریجی؟ و دیگر این که بحران، کدام

خرده نظام را نشانه گرفته بوده است؟

مدیریت بحران را می توان مجموعه ای از مفاهیم نظری و تدابیر عملی در ابعاد سیاست گذاری، برنامه ریزی و سازمان دهی، جهت مقابله با بحران دانست (همان، ص 85). بر این اساس، سؤال از مدیریت بحران امام علی(علیه السلام) در مواجهه با بحران عدالت ستیزان متوجه الگوهای مفهومی و نظری امام برای حل بحران از سویی و اقدامات عملی حضرت برای مقابله با بحران از سوی دیگر است.

ب. عدالت و عدالت ستیزی

میل به عدالت و تلقی از آن به مثابه ارزشی مثبت و مطلوب در فطرت انسانی ریشه دارد. برخی از صاحب نظران اسلامی معتقدند که تمام احکام عقل عملی به یک حکم اصلی برمی گردد و آن حُسن عدل و قُبح ظلم است (الصدر، دروس فی علم الأصول، ج2، ص 318). درک از بی عدالتی را می توان عامل بسیاری از تحولات خرد و کلان در تاریخ بشر دانست. از دیدگاه اسلامی و قرآنی، عدالت از مفاهیم کلیدی و ارزش های اصلی در جهان ارزش های اسلامی و قرآنی است. ازنظر مفهوم شناسی قرآنی برای عدالت، قرآن کریم از دو کلیدواژه استفاده کرده است؛ عدل و قسط (صادقی، قرآن و عدالت سازمانی؛ عدالت به مثابه جوهر، ص 334). عدل و قسط از شمار کلماتی است که «اذا اجتمعا افترقا و اذا افترقا اجتمعا». در مقام اجتماع، عدل به اعطای حق به ذی حق نظر دارد و در مقابل آن ظلم است که به معنای دریغ از اعطای حق به ذی حق است. قسط آن است که حق کسی به دیگری داده نشود و در مقابل آن تبعیض است که به دادن حق کسی برای دیگری اشاره دارد

ص: 218

(مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج 6، ص 144). قابل توجه است که ماده قسط در حالت ثلاثی مجرد (قَسط به فتح قاف) به معنای أخذ قسط دیگری از حق است که با جور مترادف می شود و قاسط از همین ریشه به معنای ظالم است. در برابر، ماده قسط در حالت ثلاثی مزید و از باب افعال به معنای اعطاء قسط دیگری از حق به کار می رود به معنای عدالت و انصاف است (الراغب الإصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن الکریم، ص670).

بر این اساس، اطلاق عنوان «قاسط» به حزب بحران ساز اموی نظر به ماهیت عدالت ستیزانه آنان در دیدگاه رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و امام علی(علیه السلام) دارد. قاسط طبق تعریف فوق به کسی گفته می شود که حق ذی حق را به غیر او بدهد.

4. تحلیل داده ها

پیش تر گفته شد که رسول خدا از نبرد امام علی(علیه السلام) با سه گروه پیمان شکنان، عدالت ستیزان و دین گریزان خبر داده بود. امام علی(علیه السلام) نیز در خطبه شقشقیه از این سه گروه به عنوان گروه هایی که پس از تصدی خلافت با او به نزاع برخاستند، یاد کرده است. سه نزاعی که می توان از آن ها به سه عنوان فراگیر دوره کوتاه حکومت امام علی(علیه السلام) یاد کرد. از میان این سه بحران، شاید بتوان مهم ترینشان را بحران عدالت ستیزان تلقی کرد. هم ازآن رو که ماهیت این بحران خطرناک تر بود و هم ازآن جهت که نسبت به آن دو گروه بحران ساز دیگر، نقش کارگردانی ایفا می کرد.

امام علی(علیه السلام) در خطبه 61 نهج البلاغه در باب خطرناک تر بودن گروه عدالت ستیز نسبت به خوارج فرمود:

«لَا تُقَاتِلُوا الْخَوَارِجَ بَعْدِی فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ کَمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَکَه» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 94)؛ «پس از من با خوارج نجنگید، چراکه آن کس که حق را طلب کند و نیابد مانند کسی نیست که باطل را طلب کند و بیابد».

این سخن امام بیانگر آن است که بین دو گروه عدالت ستیزان و دین گریزان تفاوت

ص: 219

ماهوی وجود دارد و فتنه عدالت ستیزان خطر بیش تری دارد.

تحلیل تاریخی نسبت ناکثان و قاسطان نیز نشان می دهد که اگرچه ماهیت هردو گروه عدالت ستیزی است؛ اما گروه قاسطین ریشه دارتر و قوی تر بود و در نقش کارگردانی شورشگری پیمان شکنان ایفای نقش کرد.

بر این اساس، به نظر می رسد تحلیل بحران عدالت ستیزان و مدیریت آن از اهمیت بیش تری برخوردار است و درس های بیش تری در جهت کشف الگوی اسلامی مدیریت بحران می تواند ارائه دهد.

الف. چیستی بحران عدالت ستیزی

اشاره

آیات متعددی در قرآن کریم نشان می دهد که عدالت در اسلام جایگاهی نزدیک به مفهوم بنیادین توحید دارد و از اهداف بعثت انبیای الهی است. پیامبران الهی مأمور اقامه عدل هستند و جامعه ایمانی وظیفه دارند که خارج از دایره سود و زیان به ابعاد مختلف آن التزام داشته باشند (صادقی، قرآن و عدالت سازمانی؛ عدالت به مثابه جوهر، ص 338- 344). آیات 25 سوره حدید، 90 نحل، 15 شوری، 29 اعراف و 8 مائده ازجمله آیاتی هستند که بر عناوین فوق دلالت دارند. آیات متعددی نیز ارتکاب ظلم و خروج از دایره عدالت و حتی تکیه به ظالمان را به شدت نهی می کند. قرآن کریم نه تنها ظالمان را به آتش عقوبت تهدید می کند که تکیه کنندگان به آن ها و تحت الحمایه های آن ها را نیز در عقوبت سخت آنان سهیم می داند.

{وَلا تَرْکَنُوا إِلَی الَّذینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ أَوْلِیاءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُون} (هود/113)؛ «و به کسانی که ستم کرده اند متمایل مشوید که آتش [دوزخ] به شما می رسد و در برابر خدا برای شما دوستانی نخواهد بود و سرانجام یاری نخواهید شد».

بر این اساس، آیات قرآن نشان می دهد که رویکرد به عدالت و اجتناب از ستمگری، روح حاکم بر پیام اسلام است و جامعه و حکومت مطلوب اسلامی با این روح زنده است

ص: 220

و خروج آن از کالبد جامعه و نظام منسوب به اسلام به منزله تُهی شدن آن از روح و زندگی است.

امام علی(علیه السلام) در حالی عهده دار منصب خلافت اسلامی شد که بین کالبد جامعه اسلامی و سیستم حکومتی

آن با روح عدالت محور آن جدایی افتاده بود. مراجعه به گفته ها و تحلیل عملکرد امام نشان می دهد که گرایش به عدالت به مثابه ارزش محوری و بنیادین و تقابل با ستمگری به مثابه ضد ارزش متقابل با عدالت مورد توجه امام(علیه السلام)بوده است. توجه و تأکید قولی و فعلی فوق العاده امام موجب شد که بسیاری از اهل نظر (به عنوان مثال: جرج جرداق در صوت العدالة الانسانیة) مفهوم عدالت را به عنوان مفهوم محوری در گفتمان علوی مورد توجه قرار دهند.

در نگاه امام علی(علیه السلام)، تصدی مقام حکومتی، امانتی الهی است که صاحب آن بیش از آن که از آن برخوردار باشد، گرفتار آن است که چگونه بتواند آن را ادا کند. نامه امام به اشعث بن قیس والی آذربایجان این نگاه ایشان را در خود منعکس کرده است: «وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَة» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 366)؛ «کاری که به عهده توست وسیله آب و نان نبوده، بلکه بر گردنت امانتی است».

امام، نه تنها این نگاه را نسبت به کارگزاران خود داشت و دادگری و امانت داری را مقیاس تعامل خود با آنان گزیده بود که فلسفه قبول تصدی حکومت برای خود را نیز عهدی می دانست که خداوند از عالمان برای دادگری گرفته است. ایشان در انتهای خطبه سوم نهج البلاغه، موسوم به خطبه شقشقیه، به رساترین بیان جایگاه دادگری در فلسفه حکومت اسلامی را بیان کرده است: «وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَی الْعُلَمَاءِ أَلَّا یُقَارُّوا عَلَی کِظَّةِ ظَالِمٍ وَلَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَی غَارِبِهَا وَلَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَةِ عَنْز» (همان، ص 50)؛ «به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان و یاران نبودند، حجّت بر

ص: 221

من تمام نمی نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکم باره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست می گذاشتم و پایانش را چون آغازش می انگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری می داشتم و می دیدید که دنیای شما را به چیزی نمی شمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمی گذارم».

امام در گفتار خود نشان می دهد که جز دادگری و دادستانی و آرزوی آن، هیچ دلیلی برای تصدی امر اجتماعی حکومت برای مرد الهی وجود ندارد و البته عدالت به آن پایه ارزشمند هست که خداوند برای تحقق آن از عالمان عهد گرفته است.

در عهدنامه خود به مالک اشتر نخعی، امام علی(علیه السلام) عهدی را بازتاب داده است که خداوند از عالمان گرفته است. این آیین نامه جاودانه الهی زمام داری اسلامی، پر است از مفهوم و مصداق عدالت گرایی و ستم ستیزی. در جهانی که توصیف و توصیه آن برای مرد سیاسی فراتر از توصیه و توصیف ماکیاولی نیست که برای حاکم جامعه انسانی فراتر از روح حیوانی، روباه و شیر را نمی شناسد و سفارش نمی کند (ماکیاولی، شهریار، ص 148)؛ ولی از آن جا که بر شهریار لازم است بداند صفت حیوانی را چگونه عاقلانه به کار گیرد پس نیاز است از میان حیوانات ویژگی شیر و طبیعت روباه را سرمشق خود قرار دهد.

علی(علیه السلام) به مالک چنین نوشته و عهد کرده است: «وَأَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِیَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَلَا تَکُونَنَّ عَلَیْهِمْ سَبُعاً ضَارِیاً تَغْتَنِمُ أَکْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَ إِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 427)؛ «و مهربانی بر رعیت را برای دل خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری چه رعیّت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند».

نشانه ها و نمونه های عدالت گرایی امام علی(علیه السلام) فراتر از آن است که در این مقال بگنجد. تنها مرور عهدنامه مالک اشتر نخعی و تحلیل محتوا و دریافت روح حاکم بر آن

ص: 222

کفایت می کند که نشان دهد از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، عدالت گرایی و ظلم ستیزی روح حاکم بر تصدی گری اجتماعی در بینش اسلامی را تشکیل می دهد: «أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِکَ وَ مِنْ خَاصَّةِ أَهْلِکَ وَ مَنْ لَکَ [هَوًی فِیهِ] فِیهِ هَوًی مِنْ رَعِیَّتِکَ فَإِنَّکَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَمَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ کَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَمَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَه وَکَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّی یَنْزِعَ أَوْ یَتُوبَ وَ لَیْسَ شَیْ ءٌ أَدْعَی إِلَی تَغْیِیرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَتَعْجِیلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَی ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ [یَسْمَعُ] سَمِیعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِینَ وَهُوَ لِلظَّالِمِینَ بِالْمِرْصَادِ وَ لْیَکُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَیْکَ أَوْسَطُهَا فِی الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِی الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا [لِرِضَا] لِرِضَی الرَّعِیَّة» (همان، ص 428- 429)؛ «داد خدا و مردم و خویشاوندان نزدیکت را از خود بده و آن کس را که از رعیت خویش دوست می داری، که اگر داد آنان را ندهی ستمکاری و آن که بر بندگان خدا ستم کند خدا به جای بندگانش دشمن او بود و آن را که خدا دشمن گیرد، دلیل وی را نپذیرد و او با خدا سر جنگ دارد تا آن گاه که بازگردد و توبه آرد و هیچ چیز چون بنیاد ستم نهادن، نعمت خدا را دگرگون ندارد و کیفر او را نزدیک نیارد، که خدا شنوای دعای ستمدیدگان است و در کمین ستمکاران؛ و باید از کارها آن را بیش تر دوست بداری که نه از حق بگذرد و نه فروماند و عدالت را فراگیرتر بود و رعیت را دل پذیرتر».

یک. عدالت ستیزی به مثابه بحران

جریان عدالت ستیز اموی به سرکردگی معاویة بن ابی سفیان را از سه جهت می توان بحرانی فراروی حکومت امام علی(علیه السلام) و جامعه مطلوب اسلامی معرفی کرد.

جهت اول آن است که جریان اموی صرف نظر از آن که رویکرد براندازانه نسبت به حکومت الهی امام علی(علیه السلام) داشته باشد، نفس وجود چنین جریان و نظامی، فعلیت یک بحران است. در تعریف بحران گفته شد که مفهوم اصلی در بحران تهدید هدف های عالی و حیاتی واحد تصمیم گیرنده است (رضایی و بختیاری، مدیریت بحران، ص 65). نظر به جایگاه حیاتی تحقق عدالت در بُعد مثبت و اجتناب از ظلم در جهت منفی از دیدگاه قرآن و اهمیت حیاتی آن در نگاه الهی و قرآنی امام علی(علیه السلام)، تهدید سیستماتیک و فراگیر عدالت

ص: 223

به مثابه بحرانی فراروی نظام حکومتی امام علی(علیه السلام) قد علم کرد.

جهت دوم آن است که جریان عدالت ستیز اموی یک جریان برانداز است. در یک تقسیم بندی، نفاق رویارو با حکومت امام علی(علیه السلام) به چهار دسته تقسیم شده است که یکی از اقسام مهم آن نفاق برانداز است (مؤسسه اشراق حکمت و فرهنگ اسلامی، عدالت در گرداب: جریان شناسی تحلیلی حکومت علوی، ص 190).

منافقان برانداز که به «حزب طلقا» هم معروف اند، جریان بنی امیه و هم فکرانشان از قریش بودند که از اساس در پی براندازی اسلام بودند و به آرمان و رسالت اسلامی و به وحی و نبوت و معاد اعتقادی نداشتند و در پی قلع وقمع حکومت اسلامی بودند. این جریان تا آخرین رمق در برابر جریان فراگیر اسلام مقاومت کردند و تنها زمانی که در آستانه شکست نهایی قرار گرفتند، برای حفظ خون و جان خود به ظاهر اسلام را پذیرفتند. طلقاء جمع طلیق به معنای آزادشدگان است. این عنوان به سخن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به آنان در روز فتح مکه اشاره دارد که خطاب به اهالی مکه که منتظر حکم آن حضرت درباره سرنوشت خود به عنوان شکست خوردگان در برابر اسلام بودند، فرمود: «ألا لبئس الجیران الذین کنتم، فاذهبوا فأنتم الطلقاء؛ بدانید که بد همسایگانی بودید، بروید که آزادید» (الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج2، ص60). بر این اساس، در مکاتبات و مخاطبات امام علی(علیه السلام) و یارانش با معاویه، عنوان «الطلیق» برای معاویه به کار رفته است (به عنوان نمونه: امام علی در نامه 17 نهج البلاغه خطاب به معاویه (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص375) و عبدالله بن عمر در نامه به معاویه (المنقری، وقعة صفین، ص63) این عنوان را مطرح کردند).

جهت سوم آن است حزب طلقاء از مشارکت سیاسی، چه در سطح تصدی گری خلافت و چه در سطح مشورت و حضور در شورا -دست کم شورای تعیین کننده خلیفه- شرعاً ممنوع بودند. امام علی(علیه السلام) در نامه ای به معاویه به او یادآوری کردند که طلقاء فرزندانشان از تصدی خلافت و حضور در شوری منع شده اند و فاقد اهلیت هستند.(ابن

ص: 224

ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 75). بعدها امام حسین(علیه السلام)نیز در پاسخ مروان بن حکم که او را به بیعت یزید بن معاویه می خواند، خواسته او را رد کرد و رد خود را به شنیده خود از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مستند نمود و فرمود: «لقد سمعتُ جَدّی رسولُ الله(صلی الله علیه و آله) یقول الخلافة محرمة علی آل أبی سفیان؛ از جدم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: خلافت بر آل ابی سفیان حرام است» (مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 326).

دو. بحران؛ ناگهانی یا تدریجی

دست کاری در نظام الهی جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که روشن ترین نمود آن در اعلان و پیمان عمومی غدیر بود و در سقیفه بنی ساعده، بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، عملیاتی شد، خشت اول برای

بنای کج خروج از نظام عادل بود. تقدم مفضول بر افضل (همان، ج 1، ص 3) در عین این که خود خروج از عدالت بود، نظام عدالت محور اسلامی را از مرجع علمی و اجرایی شایسته محروم کرد.

جریان طلقاء بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به سوی تصدی گری سیاسی خیز برداشت. اولین اقدام آن که ناموفق بود، اعلان همراهی و همکاری با امام علی(علیه السلام) برای مقابله با خشت کج سقیفه بود. زمانی که ابوسفیان با خلافت ابوبکر مواجه شد، امام علی(علیه السلام) و بنی هاشم را خطاب قرار داد و با اعلام حمایت از آن ها مدعی شد که اگر شما بخواهید مدینه را از سوار و پیاده پر خواهم کرد. امام علی(علیه السلام) در پاسخ او فرمود: «به خدا سوگند با گفتارت خدا را در نظر نداری و هنوز هم در توطئه برای ضربه زدن به اسلام و مسلمانان هستی» (همان، ج 22، ص 520).

جریان طلقاء با ناامیدی از امام علی(علیه السلام)، به رغم آن که رسماً و طبق فرموده رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از تصدی و مشارکت سیاسی محروم و ممنوع بودند، توانستند در همان سه سال اول پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) موقعیتی فوق العاده ممتاز را به دست بیاورند. این موقعیت ممتاز تصدی حکومت شامات توسط یزید بن ابی سفیان بود. شامات برای طلقاء

ص: 225

از تمامی جهات سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و نظامی موقعیتی بی نظیر بود.

هنگامی که یزید بن ابوسفیان در سال 21 هجری قمری و در زمان خلافت عمر درگذشت، برادرش معاویه به جای او توسط خلیفه دوم منصوب شد. به رغم آن که معاویه شیوه ای کاملاً مغایر با شیوه رسول خدا و حتی شیوه رایج در مدینه در پیش گرفت، این شیوه او مخالفت جدی مرکزیت خلافت را بر نیانگیخت.

در سال 23 هجری قمری عمر بن خطاب، خلیفه دوم، از دنیا رفت. عثمان بن عفان که از بنی امیه بود، جانشین او شد. خلیفه سوم اگرچه خود از طلقاء نبود، اما نسبت قومی و تباری او به بنی امیه، فرصت بی نظیری را در اختیار جریان عدالت ستیز قرار داد. ابوسفیان که تا آن زمان زنده و نابینا بود، فرصت خلافت عثمان را فرصتی طلایی برای تصدی حکومت تلقی کرد. او در اجتماع بنی امیه در خانه عثمان پس از گزینش او به خلافت و پس از کسب اطمینان از این که جز بنی امیه در آن جا حضور ندارد، گفت: «یا بنی امیة تلقفوها تلقف الکرة، اما والذی یحلف به ابوسفیان ما من عذاب و لا حساب و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قیامة؛ ای بنی امیه خلافت را همچون گویی به دست گیرید، سوگند به آن کس که ابوسفیان به او سوگند می خورد، عذاب و حسابی، بهشت و دوزخی و رستاخیز و قیامتی وجود ندارد» (همان، ج 9، ص

53). این سخن ابوسفیان اگرچه مخصوصاً به دلیل ذیل آن که صراحت در کفر و انکار اصول اولیه اسلام داشت، با واکنش منفی خلیفه سوم در آن مجلس مواجه شد؛ اما در عمل، این سفارش او به سرعت حالت اجرایی گرفت.

با خلافت عثمان بن عفان، از سویی موضع حزب طلقاء در دمشق تقویت شد و معاویه به خودمختاری کامل رسید. از سوی دیگر، در مدینه، مرکز خلافت اسلامی، عثمان نه تنها از اشخاص تبعیدی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) اعاده حیثیت کرد و آنان را به مدینه بازگرداند، بلکه آنان به همه کاره خلافت اسلامی تبدیل شدند. بیت المال بدون حساب وکتاب و به بهانه صله رحم به آن ها بخشیده شد. رهبری مناطق اسلامی به آنان واگذار شد و خطاهای

ص: 226

آشکار آنان و ستم های بی حدوحصر آنان نادیده انگاشته شد. مروان بن حکم، تبعیدی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و نفرین شده او، صاحب اختیار مرکز خلافت اسلامی شد.

ظلم و تعدی کارگزاران عثمان، او را در برابر قاطبه جامعه اسلامی، به خصوص خواص صحابه قرار داد. حتی عبدالرحمان بن عوف که با رأی تعیین کننده خود زمینه خلافت عثمان را فراهم کرده بود، طرفدار سقوط و حتی قتل او شد.

معاویة بن ابی سفیان در هرج ومرجی که به فتنه بزرگ قتل عثمان انجامید، مترصد آن بود که ماهی مطلوب خود را از آب بگیرد. او در عین آن که می توانست از عثمان دفاع کند، از این کار خودداری کرد تا با قتل او به دست مخالفانش دست آویزی برای فتنه بیابد.

بدین گونه بود که فتنه قاسطین یا بحران عدالت ستیزان از همان روز رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شکل گرفت و به تدریج در ایام خلافت امام علی(علیه السلام) به عنوان یک بحران بزرگ در برابر آن حضرت قد برافراشت.

سه. خرده نظام درگیر

مطالعه شرایط حاکم بر جامعه اسلامی در عهد امام علی(علیه السلام) نشان می دهد که جامعه اسلامی با بحرانی فراگیر مواجه شده بود. فتنه طلقاء و بحران عدالت ستیزی، تمام خرده سیستم های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، نظامی، جغرافیایی و فرهنگی را فراگرفته بود. به واقع، این فتنه با هدف گیری ارزش های بنیادین اسلام هسته و حتی پوسته آن را در معرض تهدید قرار داده بود.

نمایان ترین جنبه های بحران متوجه بحران در سیستم سیاسی و نظامی بود. به واقع، با شورشگری معاویه و استنکاف او از بیعت، تمامیت جغرافیای سیاسی جامعه اسلامی در معرض تهدید بود و حتی فراتر از جدایی، معاویه به تسخیر مرکزیت خلافت می اندیشید.

ب. مدیریت بحران عدالت ستیزی

اشاره

دانسته شد که بحران عدالت ستیزان، فتنه ای فراگیر بود نه تنها اهداف محتوایی اسلام

ص: 227

یعنی توحید و عدالت را هدف گرفته بود که تسخیر مرکزیت رهبری فرهنگی و سیاسی جامعه را نیز مدنظر قرار داده بود.

امام علی(علیه السلام) در برابر چنین فتنه بزرگی در هر دو بُعد به طرح فکری و تدبیر عملی اقدام کرد:

یک. روشنگری و تدابیر نظری

در بُعد نظری، امام علی(علیه السلام) اقدام به روشنگری کرد. این روشنگری در قالب های مختلف مکاتبات و سخنرانی ها صورت گرفت و ابعاد مختلف و جنبه های خطرناک بحران را توصیف کرد و نسبت به آن ها هشدار داد.

دو. روشنگری، هشدار و پیش بینی نسبت به فتنه کور بنی امیه

شاید کامل ترین روشنگری و هشدار و درعین حال پیش گویی از نتایج تأسف بار فتنه طلقاء، سخنان امام علی پس از سرکوب خوارج باشد. امام(علیه السلام)در آغاز این خطبه از سرکوب خوارج به عنوان بیرون آوردن چشم فتنه یاد می کند و در ادامه، فتنه بنی امیه را به عنوان فتنه ترسناک تر چنین توصیف می کند: «أَلَا وَ إِنَّ أَخْوَفَ الْفِتَنِ عِنْدِی عَلَیْکُمْ فِتْنَةُ بَنِی أُمَیَّةَ فَإِنَّهَا فِتْنَةٌ عَمْیَاءُ مُظْلِمَةٌ عَمَّتْ خُطَّتُهَا وَ خَصَّتْ بَلِیَّتُهَا وَ أَصَابَ الْبَلَاءُ مَنْ أَبْصَرَ فِیهَا وَأَخْطَأَ الْبَلَاءُ مَنْ عَمِیَ عَنْهَا وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَجِدُنَّ بَنِی أُمَیَّةَ لَکُمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِی کَالنَّابِ الضَّرُوسِ تَعْذِمُ بِفِیهَا وَتَخْبِطُ بِیَدِهَا وَ تَزْبِنُ بِرِجْلِهَا وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا لَا یَزَالُونَ بِکُمْ حَتَّی لَا یَتْرُکُوا مِنْکُمْ إِلَّا نَافِعاً لَهُمْ أَوْ غَیْرَ ضَائِرٍ بِهِمْ ولَا یَزَالُ بَلَاؤُهُمْ عَنْکُمْ حَتَّی لَا یَکُونَ انْتِصَارُ أَحَدِکُمْ مِنْهُمْ إِلَّا کَانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبِّهِ وَالصَّاحِبِ مِنْ مُسْتَصْحِبِهِ تَرِدُ عَلَیْکُمْ فِتْنَتُهُمْ شَوْهَاءَ مَخْشِیَّةً وَ قِطَعاً جَاهِلِیَّةً لَیْسَ فِیهَا مَنَارُ هُدًی وَ لَا عَلَمٌ یُرَی» (شریف الرضی، نهج البلاغه، ص 137)؛ «همانا، ترسناک ترین فتنه ها، در دیده من، فتنه فرزندان امیّه است، که فتنه ای است سردرگم و تار. حکومت آن بر همگان و آزارش دامن گیر خاص از مردم دیندار. آن که فتنه را نیک بیند و بشناسد، آزار آن بدو رسد؛ و آن که آن را نبیند از بلای آن رهد. به خدا سوگند پس از من فرزندان امیّه را برای خود اربابان بدی خواهید یافت: چون ماده شتر کلانسال بدخوی که به

ص: 228

دست به زمین کوبد و به پا لگد زند و به دهان گاز گیرد و دوشیدن شیرش را نپذیرد. پیوسته با شما چنین کنند تا از شما کسی را به جای نگذارند، جز آن که به آنان سودی رساند، یا زیانی به ایشان بازنگرداند؛ و بلای آنان چندان ماند که یاری خواستن شما از ایشان، چون یاری خواستن بنده باشد از خداوندگاری که او را پرورده، یا همراهی آن که همراهی او را پذیرفته. بلای آنان بر سرتان آید، با چهره ای زشت و ترس آور و ظلمتی با تاریکی عصر جاهلیت برابر. نه نور هدایتی در آن آشکار و نه نشانی در آن پدیدار» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 85).

علی(علیه السلام) در کلمات خودشان به خطر عظیم بنی امیّه اشاره ها کرده اند (مطهری، مجموعه آثار، ج 17، ص 366-368) که در ذیل، برخی از مهم ترین روشنگری های امام(علیه السلام)که در خطبه فوق و کلمات دیگر امام منعکس شده است، ذکر می شود:

اول. تبدیل مساوات اسلامی به نظام ارباب رعیتی: «بلای آنان چنان ماند که یاری خواستن شما از ایشان، چون یاری خواستن بنده باشد از خداوندگاری که او را پرورده».

دوم. سربه نیست کردن اهل نظر: «آزارش دامن گیر خاص از مردم دیندار» خواهد بود. مردم دیندارِ اهل بصیرت و نظر را سربه نیست خواهند کرد. در این فتنه کور، تنها کوران مجال زیست حیوانی خواهند یافت.

سوم. هتک حرمت های الهی: بنی امیه تمام محرمات الهی را مرتکب خواهند شد. «وَاللَّهِ لَا یَزَالُونَ حَتَّی لَا یَدَعُوا لِلَّهِ مُحَرَّماً إِلَّا اسْتَحَلُّوهُ وَ لَا عَقْداً إِلَّا حَلُّوه» (الشریف الرضی، نهج البلاغه، ص 143)؛ «به خدا که، بر سر کار بمانند تا حرامی از خدای را نگذارند جز آن که آن را حلال شمارند و پیمانی استوار نماند، جز آن که آن را بگسلانند».

چهارم. وارونه سازی اسلام: امام(علیه السلام)در خطبه 108 نهج البلاغه به تفصیل درباره فتنه بنی امیه، علل انحراف آنان، روشنگری و پیش گویی از فساد و تباهی شان و مسخ ارزش ها در حکومتشان سخن گفته است. جمله پایانی امام(علیه السلام)در این خطبه اوج خطر این جریان

ص: 229

عدالت ستیز را در قالب مسخ اسلام بیان کرده است: «وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوباً»؛ و اسلام را چون پوستینی وارونه می پوشند» (همان، ص 157).

امام علی در فراز پایانی خطبه 108 جامعه تحت سلطه جریان عدالت ستیز اموی را چنین توصیف کرده است: «فَعِنْدَ ذَلِکَ أَخَذَ الْبَاطِلُ مَآخِذَهُ وَ رَکِبَ الْجَهْلُ مَرَاکِبَهُ وَ عَظُمَتِ الطَّاغِیَةُ وَ قَلَّتِ الدَّاعِیَةُ وَ صَالَ الدَّهْرُ صِیَالَ السَّبُعِ الْعَقُورِ وَ هَدَرَ فَنِیقُ الْبَاطِلِ بَعْدَ کُظُومٍ وَ تَوَاخَی النَّاسُ عَلَی الْفُجُورِ وَ تَهَاجَرُوا عَلَی الدِّینِ وَ تَحَابُّوا عَلَی الْکَذِبِ وَ تَبَاغَضُوا عَلَی الصِّدْقِ فَإِذَا کَانَ ذَلِکَ کَانَ الْوَلَدُ غَیْظاً وَ الْمَطَرُ قَیْظاً وَ تَفِیضُ اللِّئَامُ فَیْضاً وَ تَغِیضُ الْکِرَامُ غَیْضاً وَ کَانَ أَهْلُ ذَلِکَ الزَّمَانِ ذِئَاباً وَ سَلَاطِینُهُ سِبَاعاً وَ أَوْسَاطُهُ أُکَّالًا وَ فُقَرَاؤُهُ أَمْوَاتاً وَ غَارَ الصِّدْقُ وَ فَاضَ الْکَذِبُ وَ اسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ بِاللِّسَانِ وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بِالْقُلُوبِ وَ صَارَ الْفُسُوقُ نَسَباً وَ الْعَفَافُ عَجَباً وَ لُبِسَ الْإِسْلَامُ لُبْسَ الْفَرْوِ مَقْلُوبا» (همان، ص156)؛ «در این هنگام است که باطل بر جای استوار شود و نادانی بر طبیعت ها سوار و کار ستمکار بزرگ گردد و دعوت به حق اندک و کم خریدار و روزگار چون درنده دیوانه حمله آرد و باطل آرمیده برخیزد و چون شتر نر بانگ بردارد. مردم در گناه، برادر و یار شوند و در کارِ دین جدایی پذیرند، در دروغ با هم دوست باشند و در راست یک دیگر را دشمن گیرند. و چون چنین شود، فرزند - با پدر - کینه توزد و باران کشت را سوزد، فرومایگان درم افشانند، و جوان مردان، تُهی دست مانَند. مردم این زمان گرگان اند، و پادشاهانشان درندگان، و فرودستان طعمه آنان، و مستمندان - چون - مردگان. سرچشمه راستی خشک شود، و از آن دروغ جوشان. دوستی را به زبان به کار برند، و به دل با هم دشمنان. گناه و نافرمانی وسیلت پیوند گردد و پارسایی عجب - و موجب ریشخند - و اسلام پوستین باژگونه پوشد - و کس سخن حق ننیوشد - (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص102).

سه. روشنگری در باب عدم اهلیت معاویه برای خونخواهی عثمان

به رغم آن که خونخواهی عثمان به عنوان مطالبه اصلی شورشیان جمل و صفین مطرح شد، این مطالبه نه به عنوان مطالبه ای موجه و از روی صداقت که به عنوان محملی برای

ص: 230

رسیدن به اهدافی جز آن، مورد بهره برداری قرار گرفت. معاویه از پیراهن خونین عثمان و انگشت های بریده همسرش برای تهییج مردم شامات برای مقابله با امام علی(علیه السلام) بیش ترین استفاده را کرد (محمدی ری شهری، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین علیه السلام ص420). امام در مواضع مختلف، حقیقت امر خون خواهی دروغین عثمان را افشا کرد. امام نشان داد که نه تنها ناکثین و قاسطین شایستگی خون خواهی عثمان را ندارند که به واقع آنان قاتلان حقیقی عثمان اند.

امام علیه السلام ، رویه ناروای معاویه را از جوانب مختلف به چالش کشید. از سویی عدم اهلیت حقوقی معاویه برای خون خواهی عثمان را مطرح کرد (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه9). معاویه نه از بُعد خصوصی ولیّ دم عثمان محسوب می شد و نه از بُعد عمومی در جایگاه حاکم اسلامی شأن دادستانی داشت. از سوی دیگر روی عدم امکان فعلی محاکمه و مجازات قاتلان عثمان انگشت گذاشت و یادآور شد قاتلان عثمان متعلق به جریان و جبهه ای است که بخش بزرگی از جامعه اسلامی را تشکیل می دهد و بررسی پرونده قتل خلیفه زمانی امکان پذیر است که جمع انقلابیون پراکنده شود و آب ها از آسیاب بیافتد (همان، خطبه168 و نامه9). جنبه سوم و مهم روشنگری امام، روشنگری او نسبت به نقش خود دادخواهان عثمان در قتل او بود. امام؛ هم نقش پررنگ اصحاب جمل (همان، خطبه137 و خطبه22 و نامه1)، مخصوصاً نقش برجسته طلحه (همان، خطبه174) در قتل خلیفه را یادآور می شود و به معاویه خاطرنشان می کند که اگر به راستی در پی خون خواهی عثمان است، سردمداران قتل خلیفه، اصحاب جمل هستند و او خود از امر آگاه است (همان، نامه19) و هم خود معاویه را با تحلیل رفتار او در اغراء خلیفه در آغاز و خالی کردن پشت او در پایان کار، در جایگاه نقش آفرینان قتل عثمان و خائنان به او می نشاند (همان، نامه27 و 28). نهایتاً، امام راه حل اساسی را برای حل مسئله خون خواهی عثمان مطرح می کند. از معاویه دعوت می کند که از شورشگری دست بردارد توان خویش را برای

ص: 231

کشاندن قاتلان عثمان به پای میز محاکمه به کار برد و بدین ترتیب به او کمک کند تا مشکل از طریق قانونی آن حل شود: «وَقَدْ أَکْثَرْتَ فِی قَتَلَةِ عُثْمَانَ فَادْخُلْ فِیمَا دَخَلَ فِیهِ النَّاسُ ثُمَّ حَاکِمِ الْقَوْمَ إِلَیَّ أَحْمِلْکَ وَ إِیَّاهُمْ عَلَی کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی»؛ «و فراوان درباره کشندگان عثمان سخن راندی پس- نخست- آن چه را مردم پذیرفته اند قبول دار، سپس داوری آنان را به من واگذار، تا تو و آنان را به - پذیرفتن - کتاب خدای تعالی ملزم گردانم و حکم آن را درباره تان به انجام رسانم» (همان، نامه64).

چهار. روشنگری در باب عدم اهلیت طلقاء برای تصدی گری و مشورت سیاسی

یکی از محورهای روشنگری امام علی(علیه السلام)، روشنگری آن حضرت در باب عدم اهلیت طلقاء برای تصدی گری و مشورت سیاسی بود. قریش به رهبری ابوسفیان تا نفس داشت برای خاموش کردن نور الهی اسلام تلاش کرد. برای براندازی اسلام جنگ ها راه انداخت و توطئه ها کرد. با وجود همه بدخواهی ها از اسلام شکست خورد و در جریان فتح مکه رسماً تسلیم شد. رسول خدا از خون و بردگی آنان گذشت و آنان را «آزاد» کرد. ازآن پس آنان «طلقاء» نامیده شدند. در ایام رسول خدا و روزهای نزدیک به رحلت آن حضرت، روشن بود که بنی امیه «شهروندان درجه دو» هستند و از تصدی حکومت محروم اند. در تفسیر آیه 60 سوره اسراء که در آن به رؤیای شجره ملعونه توسط رسول خدا اشاره شده، از سهل بن سعد روایت شده است: «إنما هذه الرّؤیا هی أنَّ رسول الله صلی الله علیه وسلم کان یری بنی أمیة ینزون علی منبره نزو القِرَدَة، فاغتم لذلک و - ما استجمع ضاحکاً من یومئذ حتّی ماتَ صلی الله علیه وسلم. فنزلت الآیة مخبرة أن ذلک من تملکهم و - صعودهم یجعلها الله فتنة للناس و - امتحاناً. وقراً الحسن بن علی فی خطبته فی شَأنِ بیعتِهِ لِمُعاوِیَةِ «وَ اِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَکُمْ وَمَتاعٌ إِلی حِینٍ» (قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج11، ص283)؛ «رؤیا آن بود که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) می دید که بنی امیه چونان بوزینگان از منبر او بالا و پایین می روند. رسول خدا از این رؤیا اندوهگین شدند و ازآن پس تا پایان عمر خندان دیده نشدند. آیه در اثر این رؤیا نازل شد و از حکومت بنی امیه و فراز

ص: 232

شدن آنان بر منبر رسول خدا و این که این تقدیر امتحانی الهی است، خبر داده شد. امام حسن(علیه السلام)در مورد بیعت خودش با معاویه فرمود: نمی دانم، شاید این حکومت فتنه ای برای شما و بهره ای تا هنگامه ای باشد»، که اشاره است به مضمون این آیه.

امام علی(علیه السلام) در مواقع و فرصت های مختلف و برای مخاطبان گوناگون در باب عدم صلاحیت شرعی تصدی گری سیاسی بنی امیه روشنگری کردند. به عنوان نمونه، یکی از سخنان روشنگرانه امام درباره فتنه بنی امیه در این جا نقل می شود: «رَایَةُ ضَلَالٍ قَدْ قَامَتْ عَلَی قُطْبِهَا وَ تَفَرَّقَتْ بِشُعَبِهَا تَکِیلُکُمْ بِصَاعِهَا وَ تَخْبِطُکُمْ بِبَاعِهَا قَائِدُهَا خَارِجٌ مِنَ الْمِلَّةِ قَائِمٌ عَلَی الضِّلَّةِ فَلَا یَبْقَی یَوْمَئِذٍ مِنْکُمْ إِلَّا ثُفَالَةٌ کَثُفَالَةِ الْقِدْرِ أَوْ نُفَاضَةٌ کَنُفَاضَةِ الْعِکْمِ تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ الْأَدِیمِ وَ تَدُوسُکُمْ دَوْسَ الْحَصِیدِ وَ تَسْتَخْلِصُ الْمُؤْمِنَ مِنْ بَیْنِکُمُ اسْتِخْلَاصَ الطَّیْرِ الْحَبَّةَ الْبَطِینَةَ مِنْ بَیْنِ هَزِیلِ الْحَبِّ...» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه108)؛ «درفش گمراهی را می بینم - چون درختی تناور - بر پای مانده و شاخه ها به هر سو دوانده. به پیمانه خود به شما می پیماید و هر ستم که تواند به شما می نماید. امیر آن از ملّت اسلام برون افتاده است و در حیرت گمراهی ایستاده. پس آن روز از شما باقی نماند، جز اندکی بی مقدار، همچون دردی که در ته دیگ ماند یا خرده هایی که بر زمین ریزد از تنگ بار. چون پوست، شما را می پیراید و چون کِشتِ درو شده، خرد می نماید. مؤمن را از جمع شما می گزیند، چنان که مرغ دانه درشت را از دانه لاغر برمی چیند...» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 101).

امام علی(علیه السلام) در موقعیت های مختلف ماهیت غیر اسلامی و ضد اسلامی بنی امیه و رهبری آن را بیان کرده است. بخشی از این روشنگری ها را شریف رضی در نهج البلاغه آورده است که حجم معتنابهی از این کتاب گران سنگ را به خود اختصاص داده است. لبیب بیضون در کتاب «تصنیف نهج البلاغه» سخنان امام(علیه السلام)درباره فتنه بنی امیه و رهبران این فتنه را در کنار هم قرار داده است (بیضون، تصنیف نهج البلاغه، ص 544-562).

ص: 233

ج. تدابیر عملی

اشاره

امام علی(علیه السلام) از همان آغاز شکل گیری بحران عدالت ستیزی عملاً و البته متناسب با امکانات خود در مقابل آن ایستاد. پیگیری های عملی امام(علیه السلام)برای معالجه بحرانِ رو به گسترش طلقاء در یک سیر تاریخی و به اقتضای شرایط تحقق یافت.

یک. دست رد به سینه ابوسفیان

اولین گام امام در مقابل اولین اقدام طمعکارانه حزب طلقاء در جریان فتنه سقیفه بنی ساعده روی داد. زمانی که ابوسفیان خواست بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مدینه را میدان جنگ کند و در یک اقدام ضربتی یا به کار دعوت و حکومت اسلامی خاتمه دهد یا دست کم ضربه کاری به آن وارد کند و برای این هدف خود خواست حق ضایع شده امام علی(علیه السلام) را دست آویز قرار دهد، امام(علیه السلام)دست رد به سینه فتنه بنی امیه زد. شریف رضی در خطبه 5 نهج البلاغه، پاسخ امام(علیه السلام)را به ابوسفیان نقل کرده است که پس از ماجرای سقیفه دست خود را برای بیعت به سوی امام(علیه السلام)دراز کرد و اظهار کرد که یا علی دست بیعتم را بپذیر که مدینه را از سواره و پیاده پُر کنم (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 45)، فرمود: «أَیُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ - وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِیقِ الْمُنَافَرَةِ - وَضَعُوا تِیجَانَ الْمُفَاخَرَةِ - أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاحَ - هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ یَغَصُّ بِهَا آکِلُهَا - وَمُجْتَنِی الثَّمَرَةِ لِغَیْرِ وَقْتِ إِینَاعِهَا - کَالزَّارِعِ بِغَیْرِ أَرْضِهِ» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه5)؛ «مردم! از گرداب های بلا با کشتی های نجات برون شوید و به تبار خویش منازید و از راه بزرگی فروختن به یک سو روید که هر که با یاوری برخاست روی رستگاری بیند، وگرنه گردن نهد و آسوده نشیند که - خلافت بدین سان همچون - آبی بدمزه و نادلپذیر است، و لقمه ای گلوگیر، و آن که میوه را نارسیده چیند همچون کشاورزی است که زمین دیگری را برای کشت گزیند» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 12).

ص: 234

دو. پیگیری عزل معاویه از حکومت شامات

امام(علیه السلام)عزل معاویه از شامات را پیگیر بود. این پیگیری مخصوصاً در زمان عثمان بیش تر شد. حضرت به استقلال معاویه و سرکشی او و مشی کسرایی او را به خلیفه یادآور می شد و خواستار کنار نهادن او از حاکمیت شامات بود. این مطالبه امام اگرچه در خلیفه مؤثر واقع نشد، اما وظیفه ای بود که امام(علیه السلام)بر دوش

خود احساس می کرد.

سه. مطالبه بیعت معاویه و اعلان تصمیم بر عدم ابقای او در حکومت شامات

پس از قتل عثمان و خلافت امام علیه السلام ، ایشان در پی عزل او از حکومت شامات برآمد و برای رسیدن به مقصود به روشی قرآنی مشی کرد. قرآن کریم در داستان دعوت فرعون، به موسی و هارون‘ دستور داد که با فرعون گفتاری نرم داشته باشند، شاید که در او مؤثر افتد. {اِذْهَبَا إِلیَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی فَقُولَا لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً لَّعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخشیَ} (طه/43-44)؛ «هر دو به سوی فرعون بروید؛ زیرا او [در برابر خدا] سرکشی کرده است. پس با گفتاری نرم به او بگویید، امید است که هوشیار شود و [آیین حق را بپذیرد] یا بترسد [و از سرکشی بازایستد]».

بر این اساس، امام(علیه السلام)کار خود را با دعوت و نامه نگاری آغاز کرد. جریر بن عبدالله بجلی را که رابطه نزدیکی با معاویه داشت، به نزد او فرستاد و او را به اخذ بیعت فراخواند. حضرت در نامه 6 نهج البلاغه با او به نرمی سخن گفته است. مبانی مشروعیت عرفی حکومت خود را بیان کرده و برائت خود از خون عثمان را یادآور شده است (شریف الرضی، نهج البلاغه، نامه6). مرور رویدادها و اسناد مربوط به کنش ها و واکنش های امام(علیه السلام)و معاویه که بخشی از آن در قالب خطبه ها و نامه های نهج البلاغه منعکس شده است، نشان می دهد که امام(علیه السلام)برای حل بحران عدالت ستیزی، منتهای تلاش خود را به کار گرفت تا این بحران از طریق گفت وگو مهار شود.

یکی از نمونه های این سیاست امام علیه السلام ، خودداری او از آماده سازی سپاه برای سرکوب

ص: 235

معاویه پیش از بازگشت جریر بن عبدالله بجلی بود. امام در پاسخ به کسانی که بر طبل آمادگی برای جنگ می کوبیدند، از نبستن درِ آشتی و نبستن راه خیر برای شامیان سخن گفت، و گفت که برای جریر وقتی را تعیین کرده است که در بازه آن پاسخ و واکنش معاویه به دعوت و پیام خود را بگیرد (همان، خطبه/43). امام(علیه السلام)به جدّ در پی سامان یافتن کار به صلح بود. از این رو، آن گاه که کار به جنگ هم کشید و لشکریان رویاروی شدند، فرمود: «با آنان مجنگید مگر آنان به جنگ دست گشایند» (همان، نامه/14؛ شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 280).

چهار. اقدام عملی به جنگ با جریان عدالت ستیز

به رغم تدابیر امام علیه السلام ، راهی جز جنگ نماند. ایشان اگرچه برای جنگ پیشگام نشد، اما در جنگِ

ناگزیر، عرصه را چنان تدبیر کرد که نتیجه آن پیروزی سپاه امام(علیه السلام)بود، اگر نبود حیلت های شیطانی شامیان که در فاقدان بصیرت از سپاهیان امام(علیه السلام)کارگر افتاد.

شامیان در آستانه شکست بزرگ به نیرنگی دست یازیدند که کارگر افتاد. ساده دلان بی بصیرت و دنیازدگان نفوذی، امام(علیه السلام)را وادار به پذیرش حکمیت کرد. حضرت در این مرحله نیز در گزینش حَکَمی توانمند در برابر عمرو بن عاص تدبیر کرد. پیش نهاد امام ابن عباس یا مالک اشتر نخعی بود. متأسفانه جاهلان سپاه امام علیه السلام ، تدبیر ایشان را با گزینش و تحمیل ابوموسی اشعری بی اثر کردند. نتیجه حکمیّت، تبدیل پیروزی بزرگ به شکست بزرگ بود. عمرو، ابوموسی را فریب داد و «عاقبت سرکنگبین صفرا فزود».

متأسفانه، تحمیل کنندگان شکست از درون سپاه امام علیه السلام ، از این شکست عبرتی نگرفتند و به جای بازگشت به تبعیت و تدبیر امام علیه السلام ، به دام فتنه خارجی گری افتادند. فتنه ای که بحرانی دیگر برای حکومت آن حضرت آفرید و مجال تدبیر نهایی بحران عدالت ستیزی را از امام سلب کرد.

ص: 236

پنج. ناگزیری جنگ با جریان عدالت ستیز

در نامه 43 نهج البلاغه، امام(علیه السلام)جنگ با جریان عدالت ستیز را تا حد ناگزیر می داند که روی برتافتن از آن را به مثابه کفر تلقی می کند: «وَ لَقَدْ ضَرَبْتُ أَنْفَ هَذَا الْأَمْرِ وَ عَیْنَهُ وَ قَلَّبْتُ ظَهْرَهُ وَ بَطْنَهُ فَلَمْ أَرَ لِی فِیهِ إِلَّا الْقِتَالَ أَوِ الْکُفْرَ بِمَا جَاءَ مُحَمَّدٌ(صلی الله علیه و آله)» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه43)؛ «من این کار را نیک سنجیدم، و درون و برون آن را ژرف دیدم، باید جنگید یا به کفر گرایید (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 40).

در باب این که چگونه اعراض از قتال با شامیان کفر است، شارحان نهج البلاغه وجوهی را ذکر کرده اند. ابن میثم در شرح این فراز از خطبه امام(علیه السلام)«کفر» را به معنای حقیقی آن می گیرد و در توجیه این که چگونه ترک قتال با شامیان مستلزم کفر است دو وجه را مطرح کرد است: یک وجه آن است که قتال با جریان عدالت ستیز (قاسطین) وظیفه ای است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر دوش امام(علیه السلام)گذاشته بود و سرپیچی از این وظیفه، کفر تلقی می شود. وجه دوم آن است که کفر در این جا در معنای مجازی و با هدف مبالغه به کار رفته است و نهایتِ خطر ترک قتال را از منظر دینی می رساند (ابن میثم بحرانی، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 113).

مرحوم خویی، از شارحان نهج البلاغه، با استناد به روایات نبوی، قتال با معاویه را وظیفه ای دانسته است که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ذیل عنوان مأموریت قتال با اهل بغی و با استناد به آیه 9 سوره حجرات، بر دوش امام علی(علیه السلام) گذاشت (خویی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 211).

شش. رعایت اصول اسلامی در جنگ

آن چه امام(علیه السلام)و حرکت او را از غیر او متمایز می کند، اصول گرایی امام(علیه السلام)است. قرآن کریم در آیه 8 سوره مائده فرموده است: {... وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلّا تَعْدِلُوا}؛ «... و البتّه نباید دشمنیِ گروهی شما را بر آن دارد که عدالت نکنید». امام(علیه السلام)این اصل قرآنی و

ص: 237

الهی را به کامل ترین وجه سرلوحه رفتار و گفتار خود قرار داده بود. شریف رضی ذیل شماره 224 از خطبه های نهج البلاغه سخنی از امام(علیه السلام)را نقل کرده است که دریچه ای به عمق ایمان امام و نگاه او به دنیا و آخرت و تنفر ژرف او از ستمگری می گشاید: «وَ اللَّهِ لَأَنْ أَبِیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً أَوْ أُجَرَّ فِی الْأَغْلَالِ مُصَفَّداً أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ أَنْ أَلْقَی اللَّهَ وَ رَسُولَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ظَالِماً لِبَعْضِ الْعِبَادِ وَ غَاصِباً لِشَیْ ءٍ مِنَ الْحُطَام» (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه224)؛ «به خدا، اگر شب را روی اشتر خار مانم بیدار، و از این سو بدان سویم کشند در طوق های آهنین گرفتار، خوش تر دارم تا روز رستاخیز بر خدا و رسول(صلی الله علیه و آله) درآیم، بر یکی از بندگان ستمکار، یا اندک چیزی را گرفته باشم به ناسزاوار (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 259).

به رغم تلاش های امام بر حل مسالمت آمیز بحران عدالت ستیزی، جنگ بر امام(علیه السلام)تحمیل شد. حضرت در خطبه 43 نهج البلاغه؛ سیره امام، تقید او، وفاداری شدید او به اصول اسلامی و انسانی در جنگ را نشان می دهد و نمونه های رفتاری او فروع فقهی و اصول مدیریتی در مدیریت جنگ را فراروی جامعه اسلامی قرار می دهد.

امام(علیه السلام)به جد نخواست که آغازگر جنگ باشد. «با آنان مجنگید مگر آنان به جنگ دست گشایند» (همان، نامه14). هنگامی که آب بر او و سپاهیانش بستند، بازستاندن آب را تدبیر کرد (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه51)، اما به سپاهیانش رخصت نداد که آب بر دشمن ببندند (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 119). نامه 55 نهج البلاغه نشان می دهد که امام(علیه السلام)در طول جنگ هم با تأنی جنگ می کرد، تا جایی که گمان بردند که شاید امام در اصلِ جنگ و مشروعیت آن تردید دارد. پاسخ (امام علیه السلام)

آن است که امید به هدایت، راز آن تأنی و تأخیر بوده است (شریف الرضی، نهج البلاغه، خطبه/55).

نامه 14 نهج البلاغه آیینه ای است که چهره آسمانی و الهی امام(علیه السلام)را در جنگ با یاران ابلیس نشان می دهد و تأکید ایشان بر ارزش های والای اسلامی - انسانی را به تصویر می کشد: «لَا تُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ فَإِنَّکُمْ بِحَمْدِ اللَّهِ عَلَی حُجَّةٍ وَتَرْکُکُمْ إِیَّاهُمْ حَتَّی یَبْدَءُوکُمْ حُجَّةٌ

ص: 238

أُخْرَی لَکُمْ عَلَیْهِمْ فَإِذَا کَانَتِ الْهَزِیمَةُ بِإِذْنِ اللَّهِ فَلَا تَقْتُلُوا مُدْبِراً وَلَا تُصِیبُوا مُعْوِراً وَ لَا تُجْهِزُوا عَلَی جَرِیحٍ وَ لَا تَهِیجُوا النِّسَاءَ بِأَذًی وَ إِنْ شَتَمْنَ أَعْرَاضَکُمْ وَسَبَبْنَ أُمَرَاءَکُمْ فَإِنَّهُنَّ ضَعِیفَاتُ الْقُوَی وَ الْأَنْفُسِ وَ الْعُقُولِ إِنْ کُنَّا لَنُؤْمَرُ بِالْکَفِّ عَنْهُنَّ وَ إِنَّهُنَّ لَمُشْرِکَاتٌ وَإِنْ کَانَ الرَّجُلُ لَیَتَنَاوَلُ الْمَرْأَةَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ بِالْفَهْرِ أَوِ الْهِرَاوَةِ فَیُعَیَّرُ بِهَا وَ عَقِبُهُ مِنْ بَعْدِهِ» (همان، نامه14)؛ «با آنان مجنگید، مگر به جنگ دست یازند؛ چراکه - سپاس خدا را - حجّت با شماست، و رها کردنشان تا دست به پیکار گشایند حجّتی دیگر برای شما بر آن هاست. اگر به خواست خدا شکست خوردند و گریختند، آن را که پشت کرده مکشید و کسی را که دفاع از خود نتواند آسیب مرسانید، و زخم خورده را از پا در میارید. زنان را با زدن برنیانگیزانید هرچند آبروی شما را بریزند یا امیرانتان را دشنام گویند، که توان زنان اندک است و جانشان ناتوان و خردشان دستخوش نقصان. آن گاه که زنان در شرک به سر می بردند مأمور بودیم دست از آنان بازداریم، و در جاهلیّت اگر مردی با سنگ یا چوب دستی بر زنی حمله می برد، او و فرزندانی را که از پس او آیند بدین کار سرزنش می کردند».

5. نتیجه

در آغاز این مقال، دو سؤال مطرح شد. سؤال از چیستی بحران عدالت ستیزی و سؤال از چگونگی مدیریت آن توسط امام علی(علیه السلام).

در پاسخ به سؤال اول، به دست آمد که «بحران» بیش از آن که مفهومی دارای بار معنایی مطلق باشد، در ارتباط با جانب یا جوانب درگیر معنا پیدا می کند. بحران زمانی برای کسی معنا می یابد که اهداف و منافع او تهدید شود و در معرض زوال قرار گیرد. بر این اساس، پدیده ای خاص می تواند برای جانبی بحران باشد و برای جانبی دیگر بحران نباشد و حتی فرصت باشد. آیا «عدالت ستیزی» بحران است؟ با مستندات ارائه شده، ثابت شد که «تحقق عدالت» و «قیام به قسط» از شمار اهداف و مفاهیم کلیدی در گستره آموزه های دین اسلام است. خروج از دایره عدالت و به طریق اولی ستیز با آن برای دین اسلام تهدیدکننده

ص: 239

است و مقابله با آن و مهار آن به مثابه بحرانی بزرگ وظیفه مسلمانان و بالخصوص امام مسلمانان است. بر این اساس، اگرچه شکل گیری و رشد جریان عدالت ستیز حزب طلقاء از برخی زاویه های نگاه ممکن است بحران ساز و مهم تلقی نشود؛ اما از چشم انداز اسلامی و قرآنی بحرانی تباه کننده تلقی می شود.

در پاسخ به سؤال دوم، به دست آمد که تدبیر امام علی(علیه السلام) در برابر بحران حاکمیت جریان عدالت ستیز، در امتداد تدبیر نبوی، مشتمل بر مراحل مختلف، اتکاء بر اصول اساسی و استفاده از ابزارهای گونه گون بود.

روز فتح مکه، مشرکان قریش تسلیم شدند؛ اما ایمان نیاوردند. آتش خاموش نشد، به زیر خاکستر رفت؛ خاکستر نفاق. مدیریت پیش از بحران، با تدبیر نبوی آغاز شد. نومسلمانانِ تسلیم شده، «طلقاء» نام گرفتند و «آل ابوسفیان» از فراز شدن بر منبر رسول خدا ممنوع شدند. امام علی(علیه السلام) همان فردای رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، دست بیعت ابوسفیان را که نه به هدف حق شناسی و حق خواهی که به هدف برتری جویی قبیله ای و طمع در تصدی حکومت به سوی او دراز شده بود، پس زد. افراط عثمان در

بازگذاشتن دست بنی امیه، نارضایتی گسترده عمومی به وجود آورد.

با قتل عثمان، معاویة ابن سفیان پیراهن خونین او را درفش خون خواهی قرار داد. امام علی(علیه السلام) با فرستادن نامه ها و فرستادگان از سویی و روشنگری عمومی در قبال مدعیات باطل معاویه کوشید تا مانع اوج گرفتن بحران شود.

ارزش های متعالی را نمی شود با ابزار ضد ارزش ها به دست آورد، لذا در سیره امیر مؤمنان(علیه السلام)آن گاه که جنگ ناگزیر می شود، التزام به ارزش های اساسی اسلامی مورد تأکید مضاعف قرار می گیرد. امام(علیه السلام)اجازه نمی دهد یارانش، حتی از باب مقابله به مثل، آب بر روی دشمن ببندند. از کشتن دشمن، آن گاه که به شرمگاه خود پناه می برد، دست برمی دارد، و ارزش های برین انسانی، حتی در برخورد با دشمن، موج می زند.

ص: 240

منابع

قرآن کریم، ترجمه: دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم، انتشارات المصطفی، 1388 ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عز الدین ابوحامد، شرح نهج البلاغة، قم، کتابخانه عمومی آیت الله مرعشی نجفی، 1337.

2. ابن طاووس، علی بن موسی، طرف من الأنباء و المناقب، مشهد، تاسوعا، 1420 ق.

3. ابن میثم، میثم بن علی، شرح نهج البلاغه، ترجمه: قربانعلی محمدی مقدم و علی اصغر نوایی یحیی زاده، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی، 1375.

4. بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغة، قم، مکتب الإعلام الإسلامی، 1417 ق.

5. خوئی، میرزا حبیب الله هاشمی، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تهران، مکتبة الإسلامیة، 1358.

6. الراغب الإصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن الکریم، قم، ذوی القربی، 1384.

7. رضایی، علی اکبر؛ بختیاری، مریم، مدیریت بحران، تهران، یادآوران، 1389.

8. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، 1378.

9. صادقی، محمدرضا، قرآن و عدالت سازمانی؛ عدالت به مثابه جوهر، در مجموعه مقالات قرآن و مدیریت، توسط جمعی از نویسندگان، ص 332-349، قم، مرکز بین المللی ترجمه و نشر المصطفی، 1396.

10. الصدر، السید محمدباقر، دروس فی علم الأصول، قم، مرکز الابحاث والدراسات التخصصیة للشهید الصدر، 1426ق.

11. طبرسی، احمد بن علی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، مشهد، نشر مرتضی، 1403 ق.

12. طوسی، محمد بن الحسن، الأمالی، قم، دار الثقافة، 1414 ق.

13. قرطبی، محمد بن محمد، الجامع لأحکام القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1364.

14. ماکیاولی، نیکولو، شهریار، تهران، نگاه، 1389.

15. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1403 ق.

16. محمدی ری شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین علیه السلام، قم، دار الحدیث، 1387.

ص: 241

17. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، تهران، انتشارات صدرا، 1378.

18. مفید، محمد بن محمد، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة، قم، کنگره شیخ مفید، 1413 ق.

19. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دار الکتب الإسلامیة، 1371.

20. المنقری، نصر بن مزاحم. وقعة صفین، قم، مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، 1404 ق.

21. مؤسسه اشراق حکمت و فرهنگ اسلامی، عدالت در گرداب: جریان شناسی تحلیلی حکومت علوی، قم، شهاب الدین، 1388.

22. الیعقوبی، أحمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، قم، انتشارات المکتبة الحیدریة، 1383.

ص: 242

8. الگوی مدیریت بحران امام علی (علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه

اشاره

سردار محمد فروغی(1)، عبداللّه توکلی(2)

ص: 243


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مدیریت جامعة المصطفی العالمیه؛ foroughi114@gmail.com
2- . دانشیار گروه مدیریت پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ ATAVAKKOLI@rihu.ac.ir

ص: 244

چکیده

این نوشتار پس از بررسی مدیریت رفتاری حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین به دنبال استخراج الگوی مدیریت بحران امام علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه می باشد. یافته های علمی موجود پیرامون الگوی مدیریت بحران بر اساس مبانی فرهنگ غرب استوار است، تئوری ها و نسخه های متکی بر ارزش های نامتعارف و متضاد با ارزش های دین-ی، نمی توانند راهنما و حلال مشکلات جوامع اسلامی باشد، نوشتار حاضر با استفاده از روش تحلیل اسنادی به شیوة توصیفی- تحلیلی بوده است و برای این منظور، از خطبه ها، نامه ها، و حکمت های ناظر بر ناکثین در نهج البلاغه استفاده شده است. یافته های این پژوهش آن است که الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین در بسیاری از جهات با متدلوژی ها و فنون مدیریت بحران علمی هماهنگ و در برخی جهات متمایز است، چرا که حضرت به کارگیری، ابزار ها و شیوه های نامشروع را در دفع بحران جایز نمی داند. بیشتر بر بهره گیری کامل و حداکثری از استعداد و توانمندی های دینی، فرهنگی و اجتماعی تکیه دارد و رویکردی یادگیرنده و آموزشی به منظور پیش گیری از بحران های آینده و بازسازی روانی، اجتماعی و زیرساختی را به منظور ارتقای سطح سلامت جامعه مد نظر قرار میدهد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام) ، ناکثین، الگو، مدیریت بحران، الگوی مدیریت بحران

ص: 245

مقدمه

تعدد و تنوع بحران ها این پدیده را به موضوعی تأمل بر انگیز در حوزه مطالعات سیاسی- امنیتی و مدیریتی تبدیل کرده است. بحران ها ثبات و نظم حاکم را به چالش می کشند، دلیل قانع کننده ای است تا پرسش از چگونگی مدیریت بحران از جمله دغدغه های جدی و مهم تمام دولت مردان بدانیم. حجم مطالعات انجام شده در این زمینه و حمایت های مستقیم و غیر مستقیم دولت ها از مراکز مطالعاتی و اجرای طرح های تحقیقاتی، برای ارائه پاسخ هایی در خور کارآمد به این پرسش «نحوه مدیریت بحران» خود مؤید این

مدعا است (تاجیک، مدیریت بحران ، ص20-34).

حضرت علی(علیه السلام) در اوایل حکومتش به بحران های مختلفی مواجه گردید. یکی از این بحران ها، بحران ناکثین می باشد. ناکثین حکومت نوپای علی(علیه السلام) را به بحران جدی مواجه ساختند. گرچه ممکن است نوع بحرانی که امام علی(علیه السلام) با آن مواجه بوده اند با بحران های معاصر تفاوت داشته باشد، ولی درک و شناخت منطق پاسخ به بحران یا به عبارتی، الگوی مدیریت بحران آن حضرت می تواند کمک زیادی به انسان معاصر نماید.

به سخن دیگر الگوی مدیریتی بحران آن حضرت در مواجهه با ناکثین و بهره گیری دقیق آن حضرت از تمامی ظرفیت و استعدادهای مدیریت بحران و فائق آمدن بر بحران ها می تواند به عنوان سیره عملی و اجرایی مورد توجه مدیران اسلامی قرار گیرد. الگوی مدیریتی بحران ناکثین) جمل) ضمن این که بر پایه ظرفیت های اسلامی و انسانی قرار دارد و نیز با الگوهای مدیریت بحران امروزی همراه است.

با توجه به ضرورت تکمیل فرایند الگوی مدیریت بحران بر مبنای آموزه های اسلامی، این تحقیق تلاش دارد به بررسی الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام) در مواجه با ناکثین با الهام از نهج البلاغه بپردازد. بدون شک تبیین و تدوین یک الگوی مدیریت بحران از منظر نهج البلاغه در کنار دیگر الگوهای مدیریتی می تواند بر غنای تئوریک این حوزه بیفزاید.

ص: 246

ضرورت تحقیق با رویکرد اسلامی بر پایه نهج البلاغه این است که آموزه های علی(علیه السلام) در نهج البلاغه ظرفیت مناسبی در طرح، تکوین و تکمیل الگوی مدیریت بحران دارد که تاکنون به صورت مدون، منسجم و مستقل از نهج البلاغه استخراج نگردیده است. ازاین رو، این نگاشته تلاش می کند پس از تبیین مفاهیم، به بررسی الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین ازمنظر نهج البلاغه بپردازد.

از سوی دیگر مدل ها و الگوهای مدیریت بحران در دانش مدیریت در دامنه فرهنگ غرب رشد و خاستگاه غربی دارد، بدین جهت پیاده سازی و به کارگیری آن ها برای حل بحران ها در جوامع اسلامی کارآمد نخواهد بود. اما بررسی و بازخوانی الگوی مدیریتی امام علی(علیه السلام) به عنوان پیشوا، رهبر و حاکم اسلامی می تواند راه گشا و الهام بخش مدیران و رهبران جوامع اسلامی و دیگر نقاط جهان در اداره بحران ها باشد.

مهم ترین ویژگی که پژوهش حاضر را نسبت به پژوهش های پیشین متمایز می سازد عبارت است از این که الگوی مدیریتی بحران امام علی(علیه السلام) درمواجهه به ناکثین صرفا از منظر نهج البلاغه مورد مطالعه و بررسی می شود در حالی که پژوهش های پیشین ثقل و تمرکز شان بر منابع تاریخی است.

می توان این تحقیق را از نظر جهت گیری پژوهش، از نوع کاربردی و از لحاظ نوع پژوهش توصیفی با تحلیل محتوا بیان کرد. هم چنین می توان این مطالعه را به لحاظ هدف پژوهش از نوع اکتشافی تبیینی دانست. در این تحقیق، ابتدا ادبیات و مبانی نظری مرتبط با مدیریت بحران و جنگ جمل مورد واکاوی و تحلیل دقیق قرار گرفته است.

پیشینه

اشاره

در ارتباط با سیره مدیریتی و رهبری به طور اعم و مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) به طور خاص و در مواجهه به بحران ناکثین به شکل اخص منابع و مقالات انگشت شماری جستجو شد که به شرح اجمالی آن می پردازیم:

ص: 247

1. اصول و راهبرد امام علی(علیه السلام) در مدیریت بحران های سیاسی- اجتماعی، نویسندگان عبدالرضا باقی، احمدرضا شاه علی، فاطمه زهرا تصدیقی، این مقاله به دنبال پاسخ به این سوال اصلی است که اصول و راهبرد مدیریتی حضرت امام علی(علیه السلام) در حل بحران های سیاسی و اجتماعی زمان خود چه بوده است و در این راستا فرضیه مقاله عبارت است از این که امام علی(علیه السلام) با مدیریت بر قلوب و اصلاح رابطه خود با خود و خود با خدا و با توجه به شرایط و موقعیت زمان با سبکی از مدیریت آرام، متعادل و پیش گیرانه و مهارکننده به رفع بحران های سیاسی و اجتماعی زمان خود پرداخته است.

2. الگوی مدیریت بحران های سیاسی - اجتماعی از منظر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ، نویسندگان محمدرضا ستوده نیا - محمد جانی پور. استخراج الگوی مدیریت بحران های سیاسی اجتماعی از خلال مطالعه مکتوبات نگاشته شده حضرت علی(علیه السلام) به روش تحلیل محتوای کمی و کیفی، هدفی است که در این مقاله دنبال می شود.

3. بررسی مدیریت بحران «جمل» در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ، نویسندگان ولی الله نقی پورفر و رضا ابروش. این پژوهش با هدف کشف مؤلفههای بحران جمل، شیوه مهار آن توسط امام علی(علیه السلام) را مورد بررسی و تحقیق قرار میدهد. آن چه به عنوان سؤال اصلی پژوهش مطرح میشود، این است که امام علی(علیه السلام) چگونه توانست بحران جمل را مدیریت کند؟

4. پویایی شناسی سیره حضرت علی علیه السلام در مدیریت بحران جنگ جمل، این پژوهش، سیر عملی مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) را در جنگ جمل معرفی می کند. در این مقاله با بهره گیری از نگرش پویایی سیستم حلقه های پویایی مدیریت بحران در جنگ جمل شناسایی، و نظریه تعادلی در بحران جمل بررسی شده است.

5. مدیریت بحران در حکومت امام علی علیه السلام، نویسنده محمد دشتی، در این مقاله مدیریت بحران یا مدیریت در بحران است در دوران حکومت امام علی(علیه السلام) مورد

ص: 248

بحث و بررسی قرار گرفته است.

6. مدیریت بحران در سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) نویسنده روح الله تولایی، این مقاله به بررسی اجمالی سیره عملی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مدیریت کردن بحران های به وجود آمده در دوران حکومت آن حضرت می پردازد.

مفهوم شناسی
الف) ناکثین

ناکثین، یعنی شکنندگان عهد و بیعت؛ جنگ جمل یا ناکثین نخستین جنگ داخلی در جهان اسلام و در حکومت علی(علیه السلام) است (رشاد، دانش نامه امام علی(علیه السلام) ، ص43) این جنگ به فتنه ناکثین یا پیمان شکنان شهرت یافته است، هم چنین از آن جا که یکی از سردمداران این جنگ بر شتری عسکر نام و خاکستری رنگ سوار شده بود این جنگ به جنگ جمل شهرت یافت (همان). ناکثین نخست با امیرالمؤمنین(علیه السلام) بیعت کردند، ولی بعد پیمان و بیعت را شکستند. آنان مسلمان بودند، منتها مسلمانی که حکومت علی بن ابی طالب را تا آن جا قبول داشتند که برای آن ها سهم قابل قبولی در آن حکومت وجود داشته باشد؛ به اموال و ثروت های بادآورده که در اختیارشان هست، تعرضی نشود. سردمداران این گروه به ویژه طلحه و زبیر، که در پوشش احترام به عایشه همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) و کمک های بی دریغ بنی امیه، که در حکومت امام(علیه السلام) دست شان از همه جا کوتاه شده بود، سپاهی عظیمی برای تصرف بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رساندند و آن جا را تصرف، کارگزاران و کارکنان سازمان ها و ادارات حکومتی را کشتند و بیت المال را به تاراج بردند و در مقابل آن حضرت، اعلام جنگ دادند (محمدی ری شهری، دانش نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، ص37-274).

ب) بحران

بحران: معادل واژه بحران در انگلیسی «crisis » است که خود آن مأخوذ از یک واژه

ص: 249

طبی یونانی است (کاظمی، بحران نوگرائی، ص 52 ). ولی این واژه در زبان چینی مرکب از دو علامت به معنای فرصت وخطر است (نیکسون، فرصت را از دست ندهید ، ص 12 ) چنان که بحران به معنی فشار، اضطراب، بلا و خشونت نیز به کار می رود. در تجزیه و تحلیل تصمیم گیری، بحران نوعی وضعیت و گونه ای رخداد است ) تاجیک، مدیریت بحران ، ص 51).

در حقیقت بحران، وضعیت یا دوره ای است که در آن چیزها نامطمئن، سخت و درد آور هستند. به ویژه زمانی که باید از خطری عمده و اصلی جلوگیری شود. لحظه بحرانی نیز به زمانی گفته می شود که موارد بسیار مهم مربوط به آینده در آن لحظه اتفاق افتاده و یا تصمیم گیری درباره آن ها انجام می گیرد. بحران در اصطلاح عبارت است از وضعیتی که نظم سیستم اصلی یا قسمت هایی از آن را مختل نموده و پایداری آن را به هم می زند (تاجیک، مدیریت بحران ، ص62 ). بحران وضعیتی است که تغییرهای ناگهانی در یک یا چند قسمت از عوامل متغیر سیستم به وجود می آورد شدت وضعیت بحران ها بستگی به عوامل تشدید کننده یا عناصر کاهش دهنده بحران و تکنیک های موجود برای مدیریت و بالاخره مهار آن دارد (یزدان پناه، برنامه ریزی و مدیریت بحران ، ص51).

گفتنی است اصطلاح بحران، از علم پزشکی وارد مباحث مدیریتی و اجتماعی شده است. در پزشکی، بحران وضعیتی است که اندام دچار بی تعادلی شده و سلامت انسان در معرض خطر قرار می گیرد (تنبرگ، مدیریت بحران ، ص 135 ). برخی از صاحب نظران معتقدند که این تعریف، در زمینه های اجتماعی نیز مصداق دارد و زمانی که جامعه از حالت تعادل و نظم عادی خارج شده و دچار آشفتگی می شود، وضعیت بحرانی حاکم می گردد (تولایی، مدیریت بحران ، ص67). از این رو، بحران را می توان شرایط غیر عادی دانست که در آن مشکلاتی ناگهانی و غیر مترقبه پدید می آیند و در چنین شرایطی، ضوابط، هنجارها و قوانین مرسوم، کارساز نخواهد بود. در مجموع می توان مرحله پیچیده ای را که

ص: 250

یک کار و یک رویداد باید از آن عبور کند، بحران نامید.

در این تحقیق، منظور از بحران، نبردهای داخلی و شورش ها و اغتشاشاتی است که توسط بیعت شکنان، غاصبان حکومت و منحرفان در دوران حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وجود آمد و سبب ایجاد شرایط غیر عادی و پیچیده های در اداره حکومت آن حضرت شده بود.

بحران سیاسی: حالتی است که موجب به هم خوردن توازن نظام سیاسی و اجتماعی می شود. بحران های سیاسی را برحسب وسعت مکان، عوامل درگیر و گستره جغرافیائی تعارضات به دو دسته داخلی و بین المللی تقسیم می کنند. بحران های سیاسی داخلی، شرایط غیرمتعارفی است که معمولاً در ساختار سیاسی و حکومتی یک کشور بروز می کند و برحسب ماهیت، زمان، دامنه، شدت و نوع عوامل درگیر در آن دارای اشکال گوناگونی است مثل: مبارزه سیاسی گسترده و شدید بین احزاب و سازمان های سیاسی رقیب برای کسب قدرت، ایجاد اختلافات شدید بین جناح های مختلف حکومت، مخالفت های نظامی، اعتصابات دامنه دار، شورش های خیابانی، درگیری های قومی وجنگ های چریکی و... بحران های سیاسی بین المللی نیز عبارت است از شرایط غیرمتعارفی که در چارچوب روابط بین دو یا چند کشور بروز می کند و بر حسب گستره جغرافیائی دارای اشکال گوناگونی است مثل: بحران اختلاف یا تیرگی روابط تا سر حد جنگ بین دو یا چند کشور یا بحران منطقه ای یا بحران جهانی و... (حسین زاده، الگوی مدیریت بحران سیاسی در سیره امام خمینی ، ص153).

ج) مدیریت بحران

مدیریت بحران را می توان فرایند پیش بینی و پیش گیری از وقوع بحران، برخورد و مداخله با بحران و سالم سازی بعد از وقوع بحران تعریف کرد (ترابیان، پنج گفتار در روابط عمومی ، ص124 ). مدیریت بحران، نظامی پویا است که با هدف کاهش احتمال وقوع

ص: 251

بحران و کمینه سازی آثار و صدمات مربوط به آن و هم چنین بازگرداندن سامانه به وضعیت عادی و معمول طراحی شده است (یحیایی، کاربرد روابط عمومی در بحران ، ص40). در زمینه مدیریت بحران با توجه به تعاریف متفاوتی که از آن ارائه شده، آن چه که در میان بسیاری از اندیشمندان روی آن اجماع وجود دارد، وظیفه مدیریت بحران، کنترل بحران در زمان کوتاه با استفاده از بهترین اصول و روش ها و... است.

مدیریت بحران به عنوان فرایندی نظام یافته در برگیرنده برنامه ریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل دارایی ها و فعالیت ها قبل، حین و بعد از مواجهه با رویدادهای غیرمترقبه (عموزاده و مرادی، 82).

در یک جمع بندی کلی، مدیریت بحران بر پنج مقوله سازماندهی، ارتباطات، تصمیم گیری، شناخت عوامل بحران و طراحی استوار است (حبیب زاده، راهبردهای رسانه ای در مدیریت بحران ، ص104).

- هر اندازه سازماندهی نیروهای مقابله کننده با بحران بیشتر باشد، کنترل بحران آسان تر است.

- هر اندازه میزان ارتباطات بین نهادهای مقابله کننده با بحران بیشتر باشد، مدیریت بحران کاراتر است.

- هر اندازه سرعت تصمیم گیری از سوی مدیریت بحران بیشتر باشد، سرعت کنترل بحران بیشتر است.

- هر مقدار عوامل بحران برای مدیران بحران آشناتر و شناخته شده تر باشد، کنترل بحران نیزآسان تر است (تاجیک، مدیریت بحران ، ص134 ). در واقع مدیریت بحران را می توان راهنمایی، هماهنگی و کاربرد تمامی منابع سازمان ها و ارگان ها در جهت کاهش خسارات مالی و جانی ناشی از حوادث طبیعی و غیر طبیعی تعریف نمود(ستایش برحقی و همکاران، طراحی سیستم اطلاعات مدیریتی بحران های طبیعی ص47).

ص: 252

بر این اساس می توان گفت که مدیریت بحران تلاش دارد که اولا از وقوع حوادث پیش گیری کند، ثانیا در صورت وقوع به مقابله با آن برود و ثالثا پس از فروکش بحران برای بازسازی آن تلاش کند. (تقوایی و علیزاده، استراتژی های مدیریت بحران، ص86) پس بنابراین می توان مدل سه مرحل های بحران که به تنهایی متعلق به هیچ یک از نویسندگان نیست، و یک مدل جامع به نظر می رسد را مطرح کرد. این مدل از سه مرحله، قبل از بحران، حین بحران و بعد از بحران تشکیل شده است مرحله قبل از بحران شامل تمامی اقدامات برای جلوگیری از بحران، مرحله حین بحران مربوط به گام هایی برای پاسخ و مقابله با بحران و مرحله پس از بحران شامل اطمینان از رفع بحران و امنیت سازمان و یادگیری از رویداد به منظور جلوگیری از رخداد مجدد آن است(ودادی و همکاران، هوش سازمانی و مدیریت بحران، ص89)

د. الگو
اشاره

الگو، نمادی است که برخی از ابعاد مهم یک سازمان را تشریح می کند و دارای مجموعه عناصری است که با یک دیگر روابط کارکردی دارند و جهت تحقق هدف و مأموریت اصلی سازمان با یک دیگر هماهنگ می شوند. الگوها یا مدل ها ابزارهایی است که به وسیله آن می توان مسیر پیچیده فرآیند عملیات سازمانی را شناسایی کرد و ضمن تجزیه و تحلیل آن به معیارها و استانداردهای جدید دست یافت (حسین زاده، الگوی مدیریت بحران سیاسی در سیره امام خمینی ، ص153 ).

می توان از سه معیار سطح تهدید، فشار زمانی و شدت وقایع در طبقه بندی و شناسایی بحران ها استفاده کرد و می توان از این طریق به مدیران نشان داد که چه زمانی یک پدیده و یا یک مشکل می تواند با استفاده از این سه معیار به بحران تبدیل شود (سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور، دست نامه مدیریت بحران) عوامل مؤثر در بحران: در بروز بحران عوامل متعددی مؤثر است که از جمله مهم ترین آن ها می توان به تهدیدها، ناآگاهی ها و زمان در

ص: 253

شکل گیری بحران به شرح شکل 1، اشاره کرد (حبیب زاده، راهبردهای رسانه ای در مدیریت بحران ، ص104).

الگوی مدیریت بحران

الگوی مدیریت بحران مجموعه عناصر و متغیرهایی که طی یک فرآیند مشخص (قبل از بحران، حین بحران و بعد از بحران) در کنار یک دیگر به طور منظم و منسجم قرار گرفته و با یک دیگر ارتباط منطقی داشته و در جهت مهار، کنترل و تدبیر بحران عمل می نمایند.

درادبیات مدیریت، الگوهای متعددی در خصوص مدیریت بحران مطرح شده که عمده مدل ها بر پایه گسترش آمادگی در جامعه استوار است. همۀ الگوها در سه مرحله قبل، حین و بعد از بحران به مدیریت بحران پرداخته می شود. مهم ترین الگوهای مدیریت بحران عبارتند از:

الف) الگوی تقدیرگرا که معطوف به مدیریت پس از بحران است و در آن برنامه ریزی، روش های عقلانی، نظام اطلاعاتی، فعالیت های اساسی و دائمی و پیش گیرانه و... جایگاهی ندارد و یک نوع الگوی انفعالی و واکنشی است.

ب) الگوی خود اتکا که معتقد به ضرورت برنامه ریزی، انجام اقدامات پیش گیرانه و مداخله قبل از وقوع حادثه، اتخاذ روش های عقلانی و ایجاد آمادگی لازم جهت مقابله با بحران های احتمالی است.

ج) الگوی سیستمی لیچات معطوف به رویکرد سیستمی است و دارای عناصری است که با یک دیگر در تعامل هستند.

د) الگوی لیتل جان که معطوف به ره یافتی اقتضائی است و به تنظیم و به کارگیری برنامه های اقتضائی جهت اجرای مدیریت بحران می پردازد.

ه) الگوی عملیاتی که مبتنی بر اجرای استراتژی های گوناگون در تعامل با جنبه های مختلف یک بحران است به طوری که برنامه ریزی و اجرای عملیات مدیریت بحران طی

ص: 254

فرآیندی منظم صورت میگیرد (حسین زاده، الگوی مدیریت بحران سیاسی در سیره امام خمینی ، ص155 ).

بر اساس مطالعات و پژوهش ها در زمینۀ مدیریت بحران، الگوهای متعددی، شناسایی، بررسی و معرفی شده است. اگرچه این الگوها گام ها و مراحل مختلفی برای مدیریت بحران معرفی می کند در چارچوب اصلی خویش، شباهت های بسیاری دارد. برخی از الگوها بر روند چرخشی و دورانی تأکید دارد که نشان از ادامه داشتن، در جریان بودن و رخدادن همیشگی بحران ها دارد؛ بدین منظوراصل یادگیری و بازیابی از اصول مهم در مدیریت بحران است( ایدلخانی، اخوان و حسنوی، مدل ترکیبی مدیریت دانش

، ص66). در مدیریت کارآمد بحران ها، جلوگیری از صدمات و تأثیرات منفی، بهره برداری از فرصت ها بسیار مؤثر است. رادولف و باربارا مدیریت بحران را شامل سه مرحله قبل، حین و بعد از آن بیان نموده اند که با توجه به جامعیت این دیدگاه در این مقاله از این الگو استفاده شده است(Rudolf, Barbara, 1986: 53).

اول- مرحله قبل از بحران (پیشگیری و پیش بینی و تشخیص)

استفاده از سرویس های اطلاعاتی، تعیین و پیش بینی کانون بحران، اقدامات اصلاحی جهت جلوگیری از بروز بحران، شناسایی نقاط بحران زا در قالب برخورد اقناعی و توجیهی یا حل معضلات خاص، عملیات روانی، توجه به انگیزه قشرناراضی و جلوگیری از تهییج احساسات مردم.

به طور کلی انجام اقدامات پیشگیرانه و یا پیش بینی شونده در جهت ممانعت از وقوع و کاهش خطرات ناشی از بحران، در این مرحله مهم و حیاتی است.

دوم- مرحله حین بحران (مقابله)

مشورت، برخورد اقناعی، قهرآمیز، انجام اقدامات تکمیلی، هماهنگی ارگان های ذی ربط، خنثی کردن تهدیدات ویژه، عملیات روانی، توجه به ساعات طلائی کنترل بحران و تعیین زمان لازم برای کنترل و تلاش جهت ممانعت از گسترش دامنه بحران به لحاظ

ص: 255

زمانی و مکانی، اتخاذ تصمیمات مهم، صحیح و فوری با توجه به اصل سرعت اعتبار و پیوستگی کنترل تدبیر.

به طور کلی در این مرحله، اقدامات با توجه به عملیات صورت می گیرد(عملکرد اقتضایی)

سوم- مرحله بعد از بحران (بازسازی)

حذف عوامل بحران، تدوین تجارب، بازسازی مناطق و امکانات آسیب دیده، توسعه پایدار، مسائل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی منطقه، کشف علت و ریشه اصلی بحران، تخمین احتمال وقوع دوباره آن در آینده از خسارات جبران ناپذیر و. . جلوگیری می کند (تاجیک، مدیریت بحران ، ص126 ).

بحران ناکثین (جنگ جمل)

حضرت علی(علیه السلام) در سال 37 هجری به خلافت رسیدند و دوران حکومت 4 سال و ده ماه ایشان یکی از دوران های بحران زا در تاریخ صدر اسلام به شمار می رود که سه نبرد جدی داخلی و شورش ها و عصیان های متعددی روی داد. دفع خطرهای امنیتی و انتظامی این شورش ها و موفقیت در اداره کردن آن ها، نیازمند مدیریت بحران قاطعانه و مدبرانه ای بود که با قدرت تمام و بدون هیچ مسامحه ای وارد عمل شده و جامعه را از عوامل بحران زا، پاک سازی نماید و امنیت و نظم عمومی و اجتماعی را در سرزمین های اسلامی ایجاد نماید که این امر، در حکومت حضرت علی(علیه السلام) تا حدود زیادی محقق شد. شرایط حساس زمانی این دوران، حضرت علی(علیه السلام) را ناچار ساخت تا علیه " مارقین " و" قاسطین "، " ناکثین " که در درون سرزمین های اسلامی، دست به سلاح برده بودند وارد عمل شود و با این گروه ها که غالبا هم مسلمان بودند برخورد نماید. مدیریت این قسم از بحران ها، با تمامی بحران ها ی دوران پیامبر تفاوتی اساسی داشت و از حساسیت خاصی برخوردار بود، زیرا این برخوردها نبرد بین اسلام و کفر، یا اسلام و شرک نیست، بلکه نبرد بین دو جبهه ای است که هر دو اعتقاد به وحدانیت خدا و نبوت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دارند و به سوی

ص: 256

یک قبله نماز می خوانند، اما بر اثر کج فهمی ها و برداشت های ناصحیح از قرآن و بعضی دنیاطلبی ها، ایجاد اغتشاش و مقابله با امیرمؤمنین (علیه السلام) دست زدند (مطهری، جاذبه و دافعه امام علی(علیه السلام) ، ص 25 ).

حضرت علی(علیه السلام) در اوایل حکومتش به یک بحران مواجه نبود بلکه به بحران های متعددی از قبیل نافرمانی معاویه وحامیانش در شهر شام، سر پیچی بسیاری از فرمانداران و عمال حکومتی، وبحران ناکثین درگیر بودند که در این جا فقط الگوی مدیریتی ایشان در مواجهه به بحران ناکثین مورد توجه می باشد، لازم به ذکر است که اقدامات و راهبردهای امیرالمؤمنین بسیار عمیق و جامع بودند وبا در نظر داشت همه بحران ها اتخاذ می گردید.

عوامل بحران زا درجنگ جمل

تصویر

ص: 257

تصویر

ص: 258

تصویر

ص: 259

تصویر

ص: 260

تصویر

ص: 261

تصویر

ص: 262

شاخص های الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام)
اشاره

در این قسمت، شاخص های مدیریت بحران علی(علیه السلام) در سطح قبل و حین و بعد از بحران مورد بررسی و تجزیه وتحلیل قرار می گیرد.

شاخص های الگوی مدیریت قبل از بحران

تصویر

ص: 263

تصویر

ص: 264

تصویر

ص: 265

تصویر

ص: 266

تصویر

ص: 267

تصویر

ص: 268

تصویر

ص: 269

تصویر

ص: 270

تصویر

ص: 271

تصویر

ص: 272

تصویر

ص: 273

تصویر

ص: 274

تصویر

ص: 275

تصویر

ص: 276

تصویر

ص: 277

تصویر

ص: 278

تصویر

راهبرد در برابر رهبرد
الگوی مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه به ناکثین
بررسی الگوی مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام)
اشاره

مجموع فعالیت ها و اقداماتی که برای مهار و دفع بحران به کار گرفته می شود متناسب به سنخ و ابعاد بحران می باشد، با درنظر داشت این مطلب، بررسی نحوه مدیریت امام مانند دیگر الگوهای مدیریت بحران در سه مرحله قبل وحین و بعد از بحران صورت می گیرد.

مدیریت قبل از بحران

مهم ترین اصل در این مرحله پیش بینی، پیشگیری و آمادگی است که به منظور تحقق این أمر آن حضرت اقدامات ذیل را انجام داد:

شناخت عوامل بحران زا از جمله ناکثین، سران بنی امیه، عایشه و اشخاص دنیا طلب مانند طلحه و زبیر و اعلام خطر نمودن نسبت به دسیسه ها و توطیئه های غیرقانونی آن. امام علی بار ها در موضیع گیری های مختلف، سخنرانی ها و نشست ها کانون های بحران معرفی کردند و نسبت به آن ها گوش زد نموده بودند. اطلاع رسانی به موقع.

راهبرد پیش گیرانه از بحران که در این راستا امام (ع ) اقدامات ذیل را انجام داد: توصیه به حق محوری، توصیه به جامع نگری به مسأله، توصیه به شناخت حق و باطل، تبیین علل قتل عثمان، اقناع سازی از طریق جملات تأکیدی، تحذیر از غفلت زدگی، لزوم هوشیاری

ص: 279

در آزمایشات، افزایش بصیرت و بینایی، نهی از اقدامات ناسنجیده و شتاب زدگی، تحذیر از پیمان شکنی، ارجاع به دستورات پیامبر، توصیه به اعتدال و قرآن محوری، توصیه به تقوا، دعوت به قضاوت و رفتار منصفانه، اعزام نمایندگان و سفیران متعدد به منظور بازگشت و توبه ناکثین، ایجاد فرصتی دوباره برای بازگشت به ناکثین

نکوهش مسئولیت گریزی

ولایت محوری، آگاهی مردم نسبت به جایگاه امامت وولایت و بیدار کردن وجدان ها،

سازماندهی، انسجام وهماهنگی نیروها.

شایسته سالاری و توجه به اهلیت چرا که دفع فتنه ها کاری هرکسی نیست اهلیت و توانمندی

می خواهد.

تمرکز به دفع بحران به سبک صحیح و نهی از ابزارهای نادرست برای جلوگیری از بحران

احتجاج و استدلال، افشای چهره باطل سران فتنه جمل، افشای جنایت ناکثین در بصره، ایجاد شفافیت نسبت به مسئله عثمان.

هشدار و برخورد قاطع به عوامل بحران زا.

مدیریت حین بحران

رهبرد ها

و سیاست های حضرت در این مرحله عبارتند از:

1. اعمال رفتار قاطعانه در برابر دشمن

2. فراخوان عمومی برای دفع بحران،

3. مقابله به بحران با بهترین راه حل ممکن و با کمترین هزینه ها- جنگ آخرین راه حل.

2. توجه به اصول و تکنیک های جنگی در برابر سپاه دشمن

3. بهره گیری از عملیات روانی علیه بحران آفرینان و تقویت روحی و روانی خودی

ص: 280

4. ایجاد هماهنگی بر محور اطاعت ازامام ورهبری به عنوان حاکم اسلامی، وحدت فرماندهی - نظم و انضباط

5. تدبیر مدبرانه در مواجه به بحران و تصمیم گیری به موقع

6 .ایمان و توکل به خداوند، خودباوری و اعتماد به نفس، تکلیف مداری، اصل بصیرت و آگاهی، اصل آخرت گرایی، اصل استقامت و پایداری، پاسخ گویی مستدل امام نسبت به توجیحات نا صواب دشمن، تمرکز بر اصل آخرت گرایی، دعا و توسل، نفی سازش و معامله به دشمن، استادگی ومبارزه با دشمنان، معرفی چهره واقعی اصحاب جمل، یهره گیری از جملات و شعارهای انگیزشی، انعطاف پذیری ، التزام سربازان به تقوای الهی، تأکید براقدامات برنامه ریزی شده و نفی از شتاب زدگی، حق محوری، حفظ احترام عایشه به منظور جلوگیری از بروز بحران دیگری، بیان حقایق برای خنثی سازی دام های سران فتنه(طلحه وزبیر)، بهره گیری از نیروی انسانی بصیر.

یکی از مهم ترین ابزارهای شناخت، حرکت های دیپلماتیک در خلال بحران است که ممکن است به صورت ارعابی یا سازشی و یا ترکیبی از هر دو صورت گیرد (کاظمی، بحران نوگرائی ، 449).

حضرت علی(علیه السلام) در جریان هدایت بحران از هر سه شیوه استفاده نمودند، شیوه ارعابی که نتیجه آن تصاعد و تداوم بحران بود و شیوه سازشی و ترکیبی از هر دو شیوه که منجر به تعادل بحران گردید. لذا هدایت بحران توسط امام علی ع در قالب سه نوع رفتار قابل بررسی است:

الف- تصاعد بحران: بخشی از اقدامات امام در جریان بحران منجر به گسترش و تصاعد بحران گردید که مهم ترین آن، عدالت محوری امام علی( ع) در حوزه های سیاسی، اقتصادی و اداری بود که امام علی(علیه السلام) در مقابل قدرت طلبان و زیاده خواهانی مانند طلحه و زبیر ایستاد و کوچک ترین امتیازی به آن ها نداد و وجود چنین رویدادی در فضای ناآرام و ملتهب اوایل خلافت و حکومت آن حضرت، زمینه افزایش بحران را فراهم می نمود. رد در

ص: 281

خواست زیاده خواهانه و غیر عادلانه سران فتنه، منجر به خشم آنان

و اعمال اقدامات تشدیدکننده بحران از جمله جنگ جمل گردید.

ب- تداوم بحران: خط و مشی عدالت خواهانه حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه به دنیا طلبان منجر به تداوم بحران گردید. ریشه این تداوم در روحیه اصلاح طلبی و عدالت خواهی امام علی( ع)از یک طرف و از سوی دیگر در زیاده خواهی و قدرت طلبی دنیا طلبان بود.

بهره گیری امام از تکنیک افزایش اعتبار و ترساندن ناکثین که اگر آن ها دست به شمشیر ببرند، من با شمشیر برنده هواداران حق، برکسانی که به حق پشت کرده اند می کوبم و با دستیاری فرمان برداران مطیع با عاصیان ناباور می جنگم; و این روش همیشگی من است تا روزی زندگی ام پایان گیرد(نهج البلاغه، خطبه6، ترجمه مکارم).

راهبرد حکومتی امام علی ع بر اساس سنت و منش پیامبر (صلی الله علیه و آله) و نه بر اساس سنت خلفا، ایجاد یک نظم جدید مبتنی بر عدل و دفع ظلم و ستم از جمله اقداماتی امام بود که با واکنش بسیاری از پیروان خلفا ثلاثه و فرصت طلبان روبرو گشته و منجر به تداوم بحران می گردید.

عدم استفاده از ابزارهای زر، زور و خدعه و نیرنگ که به خصوص در آن دوران توسط زمام داران برای گسترش و ادامه حکوم تشان بسیار مورد استفاده بوده است. در صورتی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) فی نفسه چون برای تحقق حاکمیت خداوند حکومت را به دست گرفته بود، بدیهی است که نمی توانست برای تداوم ظاهری حکومت خویش هم چون دنیا طلبان، از این ابزارها بهره گیرد؛ لذا در تاریخ مشاهده می کنیم که آن حضرت دشمنی و مخالفت طلحه و زبیر و دیگران را برای خود خرید تا رضایت خداوند را به دست آورد و در نهایت این مسائل باعث بروز و تداوم بحران ها گردید.

ج- تعادل بحران: امام بیش از آن که به دنبال تصاعد و تداوم بحران باشند در درجه اول

ص: 282

به دنبال دفع بحران از طریق مسالمت آمیز و با کم ترین خسارت بودند لذا هدایت بحران توسط امام علی(علیه السلام) مبتنی بر تعادل بحران نیز بوده است. حال به نمونه رفتارهای امام(علیه السلام) در این مورد اشاره می شود:

احتجاج و استدلال مستمر امام علی(علیه السلام)

حل بحران از طریق رفتار دیپلماتیک و فرستادن افراد ذی صلاح برای مذاکره به سران فتنه و دعوت آنان به اطاعت.

حفظ احترام عایشه بعداز اتمام جنگ به منظور جلوگیری از تشدید بحران موعظه و نصیحت سربازان دشمن و سران فتنه درمان زخمی ها و آزادی بازمانده های سپاه دشمن پس از جنگ جمل دعوت به هماهنگی و وحدت مسلمین

مدیریت بعد از بحران

با پایان یافتن بحران جنگ جمل و عادی شدن شرایط، امام اقدامات پیش گیرانه جهت مبارزه با بحران های احتمالی آینده را مدنظر قرار می دادند.

- باز سازی جامعه حول اهلیت و ولایت و حق محوری

- تحذیر نسبت به دام های شیطان

- حذف عامل بحران زا،

- شکوه از ناکثین و رسوا ساختن آن ها،

- تأسف بر کشتگان جنگ جمل،

- دعوت به تأمل و بازنگری،

- تشکر و قدر دانی از مجاهدین

نتیجه

استخراج الگوی جدیدی از مدیریت بحران حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین:

ص: 283

الگو گیری در سه مرحله اساسی قبل از بحران، حین بحران و بعد از بحران:

اعلام بسیج عمومی به منظور دفع فتنه

ارشاد و هدایت ناکثین و دعوت آنان به بازگشت.

اتخاذ سیاست گفتگو و مذاکره به شکل مستقیم، و غیر مستقیم از طریق ارسال نامه به سران ناکثین و نمایینده به سوی آنان و دادن فرصت بازگشت به آنان.

احتجاج و استدلال، افشای چهره باطل سران فتنه، افشای جنایت ناکثین در بصره، ایجاد شفافیت نسبت به مسئله عثمان.

بهره گیری از نیروهای متعهد و توانمند در ادارات و سازمان های دولتی وانسجام و هماهنگی نیروها حول ولایت محوری.

بهره گیری از ابزار و شیوه های درست برای دفع بحران.

سه استراتژی مهم در هدایت بحران:

1- تصاعد بحران: اصرار امام به عدالت اقتصادی و اداری و رد در خواست سران فتنه، انگیزش مردمی علیه ناکثین،

2- تداوم بحران: آخرت گرایی، اصلاحات اداری که منجر به اخراج نیروهای بنی امیه و عمال خلیفه سوم از حکومت می شد، مقابله به زیاده خواهی سران بین امیه و ناکثین، بسیج عمومی و ایجاد هماهنگی میان مردم و...،

3- تعادل بحران:

حل بحران از طریق گفتگو؛ نصیحت و موعظه

حفظ احترام عایشه بعداز اتمام جنگ به منظور جلوگیری از تشدید بحران

حفظ و آزادی بازمانده های سپاه دشمن پس از جنگ جمل

دعوت به هماهنگی و وحدت مسلمین

مدیریت بعد از بحران امام در شرایط عادی، پیگیری، تداوم و تثبیت برنامه ها و

ص: 284

اقدامات پیشگیرانه از وقوع بحران های آتی بود تا سیاست مورد نظر در بستر الگوی مدیریتی ایشان جریانی مطلوب یابد.

ص: 285

منابع

1. سید رضی، نهج البلاغه، ترجمه ناصر مکارم شیرازی، قم: مدرسه الامام علی بن ابیطالب، 1384ش.

2. نهج البلاغه، ترجمۀ عبدالمحمد آیتی، تهران: نشر و پژوهش فرزان، 1377.

3. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغة، تهران: علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374 ش.

4. نهج البلاغه، ترجمه حسین انصاریان، قم: دارالعرفان، 1388.

5. ایدلخانی، یاسمن، اخوان، پیمان، حسنوی، رضا، مدل ترکیبی مدیریت دانش و اقتصاد مقاومتی رویکردی مناسب برای مواجهه با بحرانها در جمهوری اسلامی ایران، مجله مدیریت بحران. دوره 5. ش10، 1395.

6. تاجیک، محمد رضا، مدیریت بحران: نقدی برشیوه های تحلیل وتدبیر بحران در ایران، تهران: فرهنگ گفتمان، 1379.

7. تاجیک، محمدرضا، مدیریت بحران، تهران، فرهنگ گفتمان، چ دوم، 1384.

8. تقوایی، مسعود، علی زاده، جابر، استراتژی های مدیریت بحران کاربری های مسکونی در روستا شهرها (نمونه:روستا-شهر اصلاندوز، استان اردبیل) نشریه مسکن و محیط روستا، شماره یکصد و سی وهشتم، زمستان 1391.

9. ترابیان، محمود، پنج گفتار در روابط عمومی، تهران: ایلیا گستر، 1384.

10. تنبرگ، دیویدنیه، مدیریت بحران، ترجمه محمد علی ذوالفقاری، تهران: انتشارات حدیث. 1373.

11 تولایی، روح الله، مدیریت بحران در سیره امیر المومنین (علیه السلام) ، دوماهنامه توسعه انسانی پلیس، سال چهارم، شماره 14، آذر و دی 1386.

12 حبیب زاده ملکی، اصحاب، و رضا جوادیان، راهبردهای رسانه ای در مدیریت بحران، فصلنامه توسعه، سال پنجم، ش 18، 1389.

13. حسین زاده، ابوالحسن، الگوی مدیریت بحران سیاسی در سیره امام خمینی، فصلنامه دین و سیاست، شماره 17 و 18 پاییز و زمستان 1387.

14. سازمان مدیریت و برنامه ریزی کشور، دست نامه مدیریت بحران، تهران: مرکز آموزش و پژوهش های توسعه و آینده نگری، 1395.

15. ستایش برحقی، مهدی؛کامکار حقیقی، مهران و علیزاده، محمد، طراحی سیستم اطلاعات مدیریتی

ص: 286

بحران های طبیعی، فصلنامه علمی – پژوهشی مدیریت سلامت، دوره دهم، شماره بیست و نهم، پاییز 1386.

16. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(علیه السلام) ، تهران: مرکز نشرآثار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1380.

17. محمدی ری شهری، محمد، دانش نامه امیرالمؤمنین(علیه السلام) ، قم، دارالحدیث، 1382.

18. عموزاده، شهرام، مرادی، حجت الله، رابطه بین تعهد حرفه ای و تعهد سازمانی کارکنان با موفقیت در مدیریت بحران، فصلنامه، مدیریت بحران و وضعیت های اضطراری، سال هشتم، شماره بیست و هشتم، تابستان 1395.

19. کاظمی، علی اصغر، بحران نوگرائی و فرهنگ سیاسی در ایران معاصر، تهران: قومس، 1376.

20. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه امام علی(علیه السلام) ، تهران: صدرا، 1391.

21. مکارم شیرازی، ناصر، پیام امام امیرالمؤمنین علیه السلام، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چ چهارم 1386.

22. نیکسون، ریچارد، فرصت را از دست ندهید، ترجمه محمود حدادی، تهران: اطلاعات، 1370.

23. ودادی، احمد؛ صیاد شیرکش، سعید و شفیع زاده برمی، مریم، هوش سازمانی و مدیریت بحران، فصلنامه مدیریت کسب و کار، سال دوم، شماره پنجم، بهار 1389.

24. یزدان پناه، مهشید، برنامه ریزی و مدیریت بحران، مجله تدبیر، شماره 1381، 127.

25. یحیایی، احمد، کاربرد روابط عمومی در بحران، ترجمة پروین قویدل، فصلنامه تحقیقات و مطالعات روابط عمومی، سال پنجم، شماره 30، 1385.

Rudolph, Barbara; February; (1986). “Coping with catastrophe”; Time Journal.

ص: 287

ص: 288

9. مصلحت اندیشی های مردود در حکومت علوی

اشاره

منصوره غلامی(1)، عبداللّه جبرئیلی جلودار(2)

ص: 289


1- . طلبه سطح 4 تفسیر تطبیقی مؤسسه آموزش عالی ریحانة النبی اراک (Gholami354@yahoo.com).
2- . دکتری تفسیری تطبیقی مجتمع امام خمینی؛ ( jebraman2020@gmail.com).

ص: 290

چکیده

یکی از مسائل مهم در اندیشه سیاسی، مسئله مصلحت می باشد. در هر فرهنگ و اندیشه ای، مصلحت به گونه ای تعبیر شده است. مصلحت اندیشی در اداره حکومت، امر حقی است و باید مصلحت جامعه و منافع عمومی و ملی را بر منافع فردی و منطقی اشخاص و گروه ها ترجیح داد و تنها در پرتو تعلیمات اسلام ناب است که می توان مصالح واقعی را تشخیص داد و تنها در سایه عمل به احکام این دین مبین است که می توان آن مصلحت ها را پیاده نمود. این که این اصل در سیره و سخنان امام علی(علیه السلام) چه جایگاهی داشته و چگونه نقش آفرین بوده، محل نظر است و کاوش در اطراف آن می تواند برای جامعه امروز راه گشا باشد. این مقاله، پژوهشی در اندیشه تابناک حضرت علی(علیه السلام) درباره مصلحت اندیشی های مردود است. اهمیت بحث به این دلیل دوچندان است که ایران یک کشور اسلامی و دارای حکومت اسلامی است و چون مبنای نظام سیاسی ما برگرفته از ساختار حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و حضرت امیر مؤمنان علی(علیه السلام) است، نیاز به تحقیق در اصلاحات و برنامه حکومتی و شیوه مملکت داری آن حضرت داریم. در این راستا به بررسی موضوع و مصلحت اندیشی های مردود از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام) پرداخته ایم. این مقاله که موضوعی تاریخی دارد، از منابع تاریخی بهره جسته و در گردآوری مطالب، از روش توصیفی - تحلیلی و از منابع کتابخانه ای بهره برده است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، مصلحت، اصلاح، مصلحت اندیشی، حکومت.

ص: 291

مقدمه

مصلحت، اساس و پایه فکری بسیاری از حکومت ها را تشکیل می دهد. برنامه ریزی های حکومتی عمدتاً بر این محور می گردد و قوانین سیاسی عموماً بر این اساس، بنیان گرفته است. مصلحتی که در اسلام ناب معرفی می شود، نه خونی را به ناحق می ریزد، نه حق مظلومی را پایمال می کند، نه عزیزی، ذلیل می گردد، نه عدالت از میان می رود و نه خشونت نهادینه می گردد. هر اندازه که دولتمردان حکومت اسلامی به این مهم، همت گمارده و تصمیماتی منطبق بر مصالح مورد نظر اسلام بگیرند و اجرا کنند، جامعه اسلامی رو به پیشرفت و ثبات نهاده و هر اندازه از این مهم فاصله گرفته اند، ملت خویش را دچار خسران و ضرر کرده اند. اکنون جای بسی تأسف است که عمدتاً حاکمان زبون و بی لیاقت، با در دست گرفتن زمام امور مسلمین، روز به روز در جهت منافع قدرت های استکباری و در جهت ضرر رساندن به امت اسلامی گام برمی دارند؛ چراکه مصالح چندروزه و فانی خویش را بر مصالح درازمدت جهان اسلام مقدم داشتند و خیانت به مصالح مسلمین را بر خود روا دانستند. دوران حکومت حضرت علی(علیه السلام) هرچند بسیار کوتاه بود، لکن بی تردید منش و روش امام در این مدت اثری جاودانه برای همه عصرها و نسل ها برجا گذاشت. از آن جا که در جامعه کنونی سوءاستفاده در ابعاد مختلف رواج دارد و بعضا در بین دولتمردان و صاحب منصبان و مدیران و مسئولان به اسم مصلحت اندیشی به انجام کارهایی همسو با منافع خود می پردازند، لذا این مقاله به مصلحت اندیشی های مردود در حکومت علوی می پردازد و از اموری مانند: مصلحت اندیشی ناسازگار با ارزش های اخلاقی، مصلحت اندیشی ناسازگار با عدالت، مصلحت اندیشی به منظور فرار از مسئولیت و ... بحث خواهد کرد، تا الگویی عملی برای کارگزاران و مدیران جوامع اسلامی باشد و در انجام مسئولیت خطیری که بر عهده دارند، بهتر و موفق تر عمل کنند.

ص: 292

پیشینه

در زمینه مصلحت اندیشی های امام علی(علیه السلام) در حکومت، آثار زیر به نگارش درآمده است:

1. المصلحة الإسلامیة و وحدة المسلمین فی منهج الإمام علی(علیه السلام)، الحسینی، شهاب الدین، مجله: رسالة التقریب، محرم 1424، العدد 37 ISC ، ص215-240.

2. المصلحة الإسلامیة و وحدة المسلمین فی منهج الامام علی(علیه السلام)، خیراللّه، علی، مجله: میقات الحج(عربی)، پاییز 1379، العدد 14 ISC ، ص244-263.

3. جایگاه مصلحت در سیره و سخن امام علی(علیه السلام)، مشایخی پور، محمدعلی، مجله: انسان پژوهی دینی، پاییز و زمستان 1388، شماره 21 و 22 ISC ، ص145 - 160.

4. امام علی(علیه السلام)و مصلحت حکومت، خادمی، محمدحسن، ارزش ها، 4 اسفند 1376، ش 59، ص 12-13.

1. مصلحت اندیشی ناسازگار با ارزش های اخلاقی

طبق نظریه ماکیاولی (1469-1527م) فیلسوف و سیاستمدار ایتالیایی، اخلاق و مذهب و پندارهای اجتماعی، عموما ابزاری در دست زمامداران برای رسیدن به قدرت است و نباید آن را در سیاست و اداره امور حکومت و زمامداری دخالت داد یا راعایت نمود. در این نگرش، زمامدار نه تنها معمار کشور و دولت، بلکه معمار اخلاق، مذهب، اقتصاد و همه چیز است. اگر او بخواهد بماند و موفق باشد، نباید از بد کردن بهراسد و از شرارت دوری جوید؛ زیرا بدون انجام دادن آن، حفظ دولت محال است. تنها دولت متکی به زور، موفق است و بس. هیچ مقیاسی برای قضاوت عملکرد زمامدار در دست نیست، جز موفقیت سیاسی و ازدیاد قدرت. زمامدار برای رسیدن به قدرت و تقویت و حفظ آن، مجاز است به هر عملی، متوسل شود و هیچ کاری برای رسیدن به آن، ممنوع نیست؛ به شرطی که با مهارت و زیرکی و در صورت لزوم، محرمانه انجام پذیرد تا نتیجه مورد نظر را

ص: 293

بدهد. اگر عمل ظالمانه و خیانت، زمامدار را متهم می کند، در عوض، نتیجه عمل که همان «موقعیت» است، وی را تبرئه خواهد نمود! (پازارگاد، مکتب های فلسفی ص185).

دیدگاه «نیچه» فیلسوف آلمانی نیز در باب اخلاق، خواندنی است. از نگاه او ارزش های اخلاقی رایج، اموری ضعیف پرورند. او ریشه همه اخلاق را در قدرت و قوت می بیند و می گوید:

بالاترین ارزش، قدرت است. این که گفته می شود آدمی سربه زیر و آرام و متواضع و باحیا و شرم باشد، دلیلی بر خوب بودن این صفت نداریم؛ برعکس، مردم باید پرخاشگر و مقاوم باشند و زود حرف کسی را نپذیرند (مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص74 و 75).

با توجه به این نظریات و نیز گفته های بزرگانی مانند افلاطون، توکودیوس، ژان ژاک روسو، هربرت اسپنسر، کانت و دیدگاه های مکاتبی مانند مارکسیسم در باب اخلاق، می توان درباره اخلاق با سیاست، سه نظریه زیر را استخراج نمود:

1. نظریه اخلاق در خدمت سیاست.

2. نظریه جدایی اخلاق از سیاست و دوساختی بودن آن ها (ساحت اخلاق و اصول اخلاقی، زندگی فردی است و عرصه سیاست، حاکمیت و عالَم زمامداری).

3. نظریه هماهنگی سیاست با اخلاق (اندیشه سیاسی در گفتمان علوی، ص572).

تبیین، نقد و بررسی این نظریات، مجال دیگری می طلبد؛ ولی بی گمان باید حکومت علوی را مروج بزرگ، بلکه تجسم عملی و عینی نظریه سوم دانست. سیره حکومتی علی(علیه السلام) در دوران کوتاه خلافت و خطبه ها و نامه های فراوانی از آن پیشوای بزرگ وجود دارد که در نکوهش سیاست ها و مصلحت اندیشی های ضداخلاقی مردم زمانه خود و بی صداقتی، چاپلوسی، نفاق و دیگر صفات ناپسند آنان می فرماید:

شما در زمانه ای زندگی می کنید که در آن، گویای به حق، اندک، و زیان از راست

ص: 294

گویی، کُنْد و حقجو خوار است؛ مردم بر نافرمانی آماده شده اند و بر مماشات و سازگاری با هم (برای پیروی از خواهش های نفس) یار شده، همراه گشته اند؛ جوانشان، بدخو و پیرشان گناه کار و داناشان دورو، و سخنرانشان چاپلوس است؛ کوچکشان به بزرگشان احترام نمی نهد و توانگرشان از بینواشان دست گیری نمی نماید (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه 224).

بی تردید اگر امیرالمؤمنین(علیه السلام) در مقابل سیاست ها و خواسته های ناحق دنیاطلبانی چون طلحه و زبیر تسلیم می شد و به آنان امتیاز و سهم فزون تری از بیت المال می داد، از دشمنی آن ها می کاست و بدین وسیله، حکومت و اقتدار خویش را استحکام می بخشید؛ ولی حضرت، این مصلحت غیرالهی و ضداخلاقی را نادیده گرفت و در پاسخ آنان قاطعانه فرمود:

و اما چه یادآوری نمودید که چرا در تقسیم بیت المال، بالسویه رفتار کردم (شما را با سایر مسلمانان برابر دانسته و هیچ کس را بر دیگری ترجیح ندادم). در این کار به رأی خود و از راه هوای نفس حکم نکردم؛ بلکه من و شما احکامی را در دست داریم که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) آورده و آن ها را برقرار نموده است (تغییر و تبدیل در آن ها راه ندارد) و در آنچه خداوند از تقسیم و تعیین به آن دستور داده و حکم خود را در آن امضا فرموده، به شما نیازمند نبودم؛ پس سوگند به خدا! شما و غیر شما را نزد من حقی نیست که از من شکایت داشته، زبان به ملامت باز کنید (نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه196).

در خطبه دیگری، مصلحت اندیشی های اخلاقی را از نشانه های نفاق می شمرد و می فرماید:

ای بندگان خدا! شما را به ترس از خدا سفارش می کنم، و شما را از منافقان می ترسانم؛ زیرا آنها گمراه و گمراه کننده اند؛ خطاکار و به خطاکاری تشویق کننده اند؛ به رنگ های گوناگون ظاهر می شوند؛ از ترفندهای گوناگون استفاده می کنند؛ برای شکستن

ص: 295

شما از هر پناهگاهی استفاده می کنند، و در هر کمین گاهی به شکار شما می نشینند، قلب هایشان بیمار و ظاهرشان آراسته است؛ در پنهانی راه می روند و از بیراهه ها حرکت

می کنند. وصفشان دارو و گفتارشان درمان، امّا کردارشان دردی است بی درمان. بر رفاه و آسایش مردم حسد می ورزند و بر بلا و گرفتاری مردم می افزایند و امیدواران را ناامید می کنند. آنها در هر راهی کشته ای و در هر دلی راهی و بر هر اندوهی اشک ها می ریزند. مدح و ستایش را به یکدیگر قرض می دهند و انتظار پاداش می کشند. اگر چیزی را بخواهند، اصرار می کنند و اگر ملامت شوند، پرده دری می کنند، و اگر داوری کنند، اسراف می ورزند. آنها برابر هر حقّی باطلی، و برابر هر دلیلی شبهه ای، و برای هر زنده ای قاتلی، و برای هر دری کلیدی، و برای هر شبی چراغی تهیّه کرده اند. با اظهار یأس می خواهند به مطامع خویش برسند و بازار خود را گرم سازند و کالای خود را بفروشند. سخن می گویند، اما به اشتباه و تردید می اندازند؛ وصف می کنند، اما فریب می دهند؛ در آغاز، راه را آسان و سپس در تنگناها به بن بست می کشانند. آنها یاوران شیطان و زبانه های آتش جهنّم می باشند: «آنان پیروان شیطانند، و بدانید که پیروان شیطان زیان کارانند». (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه 194).

حضرت در خطبه دیگری، حق مدار بودن و باطل گریزی برخی از انسان های مطلوب و پرهیز آنان از مصلحت اندیشی های غیراخلاقی را می ستاید و می فرماید:

«إِنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ مَنْ کَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إِلَیْهِ وَإِنْ نَقَصَهُ وَکَرَثَهُ مِنَ الْبَاطِلِ وَإِنْ جَرَّ إِلَیْهِ فَائِدَةً وَ زَادَهُ» (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه125)؛ «همانا برترین مردم نزد خدا کسی است که عمل به حق را بیشتر از باطل دوست داشته باشد؛ اگرچه حق به او زیان رساند، اندوهگینش نماید و باطل سود داشته، بهره مندش سازد».

نتیجه ای که می توان از مجموع مطالب گفته شده گرفت، این است که در اندیشه و رفتار علی(علیه السلام) مصلحت اندیشی در قالب چاپلوسی، دورویی، حق گریزی، بی صداقتی، سازگاری

ص: 296

با اهل و دنیاطلبان، آرایش باطل و حق جلوه دادن آن و امور نکوهیده ای از این دست، مردود و ناپسند است؛ اگرچه از رهگذر این ناهنجاری های اخلاقی، منافعی نیز نصیب شخص یاحتی امت و حکومت شود. این واقعیت، بهترین گواه هماهنگی سیاست با اخلاق در مکتب علوی است.

2. مصلحت اندیشیِ ناسازگار با عدالت

بر اساس آیه 24 سوره حدید که می فرماید:

{لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ}؛ «همانا پیامبران خود را همراه با دلایل روشن فرستادیم، و با آنان کتاب و میزان فرود آوردیم تا این که مردم به عدالت قیام کنند».

برقراری قسط و عدالت (اعم از فردی و اجتماعی) هدف بعثت همه پیامبران و برنامه اساسی آنان بیان شده و با توجه به این که حضرت علی(علیه السلام) بزرگ ترین مفسر و مترجم قرآن است، بی تردید او بزرگ ترین منادی عدالت و عالی ترین نماد رفع ستم و تبعیض است. تاریخ کوتاه حکمرانی ایشان، آینه تمام نمای عدالت اسلامی است. در همان آغاز خلافت، عده ای از یاران دلسوز و مخلص او، زبان به نصیحت حضرتش گشودند که: افرادی مانند طلحه و زیبر، از منفذان امت و از صحابیان سابقه دار پیامبرند؛ ازاین رو مصلحت مهم تر ایجاب می کند فعلاً اینان را راضی نگاه دارید و خود را گرفتار مزاحمت ها و بحران های ایشان نکنید؛ کاری که هر سیاستمداری می کند و اساساً بستن دهان ها با لقمه های بزرگ و وعده های فریبنده، از ابزار متعارف سیاست است. اما حضرت در برابر تقاضای مصلحت اندیشانه آنان فرمود:

«أَ تَأْمُرُونِّی أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِیمَنْ وُلِّیتُ عَلَیْهِ؟ وَاللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِیرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فِی السَّمَاءِ نَجْماً، [وَ] لَوْ کَانَ الْمَالُ لِی لَسَوَّیْتُ بَیْنَهُمْ، فَکَیْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ» (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه 126)؛ «آیا مرا دستور می دهید که با ظلم و ستم بر کسی که زمامدار او شده ام

ص: 297

یاری بطلبم؟! سوگند به خدا این کار را نمی کنم؛ مادامی که شب و روز روزگار مختلف و ستاره ای در آسمان، ستاره ای را قصد می نماید. اگر بیت المال مال شخصی خودم بود، آن را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم می نمودم؛ پس چگونه (یکی را بر دیگری امتیاز دهم) و حال آن که مال خداست؟!»

نیز درباره زمین هایی که عثمان در دوران خلافتش به خویشان و نزدیکان خود بخشیده بود و حضرت آن ها را به مسلمانان بازگردانید، فرمود:

«وَاللهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَمُلِکَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ. فَإنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً، وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیْهِ أَضْیَقُ» (نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه15)؛ «سوگند به خدا! اگر بخشیده عثمان را بیابم، به مالک آن بازگردانم، گرچه با آن ها، زن ها شوهر داده و کنیزان خریده شده باشد؛ زیرا در عدل و درستی (برای مردم در امر دین و دنیا) وسعت و گشایش است و بر کسی که عدالت تنگ آید، جور و ستم تنگ تر آید».

در بیانی دیگر می فرماید:

«الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ لَهُ وَالْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّی آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ» (نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه37)؛ «ذلیل و ستم کشیده، نزد من عزیز و ارجمند است، تا آن گاه که حق او را (از ستمگر) بستانم و قوی و ستمگر نزد من ناتوان است، تا وقتی که حق (ستم دیده) را از او بگیرم».

برداشت کلی از سخن و سیره امام علی(علیه السلام) در باب عدالت، این است که در نگاه ایشان، عدالت از چنان اصالتی برخوردار است که حتی آن را فدای امر مهمی مانند استقرار حاکمیت و ثبات قدرت خود نمی کند؛ درحالی که اگر حاکم، طرفدار نظریه «اخلاق در خدمت سیاست» یا حتی نظریه «جدایی اخلاق از سیاست» باشد، حاضر است به راحتی برای استحکام قدرت خود، هرگونه ظلم و اجحافی روا دارد.

ص: 298

3. مصلحت اندیشی ناسازگار با غیرت دینی

خصیصه مهم دولتمردان و کارگزاران حکومت علوی، دین مداری و دفاع حقیقی از احکام الهی و مقدسات و ارزش های دینی است؛ خصلتی که ریشه در حمیت دینی آنان دارد و با هیچ مصلحتی قابل تعویض نیست. امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه ای، با اشاره به این خصلت خود و دیگر یاران خالص پیامبر(صلی الله علیه و آله) می فرماید:

ما (برای دین خدا زمانی که) با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بودیم. پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود را (در جنگ ها) می کشتند و این رفتار بر ایمان و اعتقاد ما افزوده، اطاعت و فرمان برداری پیش می گرفتیم، و ثبات قدم ما را در راه راست می افزود و شکیبایی ما را بر سوزش درد و کوششمان را برای جهاد با دشمن زیاد می نمود (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه 135).

نیز آن گاه که طلحه و زبیر، پیمان شکنی کرده، گریختند و از آن حضرت تقاضا شد که در پی آنان نرفته و مهیای جنگ با آنان نشود، فرمود:

سوگند به خدا! من مانند کفتار خوابیده نیستم که صیاد، مدتی در کمین آن نشسته، برای فریبش به دست یا به چوب، آهسته بر زمین می زند تا این که به دامش اندازد؛ بلکه به همراهی کسی که روبه حق آورده و شنوا و فرمان بردار است، شمشیر می زنم و با گنه کاری که از حق رو گردانده، شک و تردید در آن دارد، تا زنده هستم، جنگ می کنم (نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 6).

حضرت در کلامی دیگر، بر وجود این خصلت در خود، سوگند یاد می کند و می فرماید:

«وَلَعَمْرِی مَا عَلَیَّ مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَیَّ مِنْ إِدْهَانٍ وَ لَا إِیهَانٍ» (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه 24)؛ به جانم سوگند! در جنگیدن با کسی که مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهی گام نهاده، مسامحه و سستی نمی کنم.

ص: 299

از عبارت های بالا این نکته مهم استفاده می شود که خصلت غیرتمندی علی(علیه السلام) در هماهنگی کامل با روحیه حق مداری و باطل ستیزی اوست؛ امری که خصلت مزبور را از حالت صرفاً غریزی و بشری بیرون آورده، آن را متعالی و دارای صبغه دینی و الهی می کند.

ازاین رو چنان که از عنوان بحث نیز پیداست، مصلحت اندیشی آن گاه نکوهیده است که با «غیرت دینی» ناسازگار باشد، نه با هرگونه غیرتی؛ زیرا می دانیم پاره ای از حمیت ها، بی جا و برخلاف برخی مصالح است؛ چنان که براساس روایتی که شیخ کلینیرحمه الله علیه به سند خود از عبدالرحمن بن کثیر نقل می کند، علی(علیه السلام) در نامه ای به امام حسن(علیه السلام)نوشته است:

«إِیَّاکَ وَاَلتَّغَایُرَ فِی غَیْرِ مَوْضِعِ اَلْغَیْرَةِ فَإِنَّ ذَلِکَ یَدْعُو اَلصَّحِیحَةَ مِنْهُنَّ إِلَی اَلسَّقَمِ» (حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج14، ص175)؛ «از غیرت بی جا (در مورد زنان) بپرهیز! زیرا این کار سبب می شود زنان پاکدامن به انحراف کشیده شوند».

4. مصلحت اندیشی برای فرار از مسئولیت

امیرالمؤمنین(علیه السلام)در خطبه معروف «شقشقیه» می فرمایند:

سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جان را آفرید، اگر حضور فراوان بیعت کنندگان نبود و یاران، حجّت را بر من تمام نمی کردند، و اگر خداوند از علما عهد و پیمان نگرفته بود که برابر شکم بارگی ستمگران و گرسنگی مظلومان سکوت نکنند، مهار شتر خلافت را بر کوهان آن انداخته، رهایش میساختم، و آخر خلافت را به کاسه اوّل آن سیراب می کردم؛ آن گاه می دیدید که دنیای شما نزد من، از آب بینی بزغاله ای بی ارزش تر است (نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه3).

پیام و مفاد این بخش از گفتار علی(علیه السلام) محکومیت عافیت طلبی و مصلحت اندیشی فردی، برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت اجتماعی است؛ چرا که در صورت اقبال مردمی و مقبولیت اجتماعی، گوشه گیری و راحت طلبی و عدم اهتمام به اقامه دین الهی و اجرای عدالت اجتماعی، امری نامشروع و خردستیز است.

ص: 300

5. مصلحت اندیشی برای حفظ موقعیت

در سیره علوی، آنچه ارزش شمرده می شود و شایسته تکریم است، حُسن انجام وظیفه و ادای تکلیف است، نه حفظ موقعیت و مقام به قیمت پشت پازدن به اصول دینی و نادیده گرفتن ارزش های اخلاقی و انسانی.

مورخان تاریخ صدر اسلام، ازجمله طبری، در روزهای آغازین حکومت علی(علیه السلام) مغیرة بن شعبه، ضمن دیداری خصوصی با آن حضرت، ایشان را در قالب نصیحت و خیرخواهی، به عزل نکردن کارگزاران ناصالح دوران عثمان و ابقای آنان در مقامشان تشویق نمود تا بدین ترتیب با حضرت بیعت کند و پس از این که موقعیت خلیفه جدید مستحکم شد، هر یک از آنان را که مایل بود، برکنار نماید و با این کار، از تمرد آنان جلوگیری کند. حضرت در پاسخ وی فرمود:

«وَاللّهِ لَا أُداهِنُ فی دینی» (طبری، تاریخ الرسل والملوک، ج3، ص461)؛ «سوگند به خدا! در دینم مداهنه (مکر و خُدعه) نخواهم کرد».

مغیره که با سرسختی حضرت مواجه شد، به ایشان پیشنهاد دیگری کرد؛ این که دست کم معاویه را بر حکومت شام ابقا کند، با این استدلال که مردم آن دیار گوش به فرمان او هستند و او را حمایت می کنند. از سوی دیگر چون معاویه را عمر، به ولایت شام منصوب کرده بود (نه عثمان) ، ابقای او به ولایت آن دیار، همراه با حجت خواهد بود. حضرت در پاسخ این پبشنهاد نیز فرمود:

«وَاللّهِ لَا أَسْتَعْمِلُ مُعاوِیة یَومَینِ أَبَداً» (همان)؛ «به خدا سوگند! معاویه را (حتی) برای دو روز (نیز) به عنوان عامل خود انتخاب نمی کنم».

حضرت پیش از رسیدن به حکومت نیز در پرهیز از مصلحت اندیشی برای حفظ موقعیت شخصی، اهتمامی درخور داشت. متن سخنان حضرت خطاب به ابوذر بنابر گزارش نهج البلاغه چنین است:

ص: 301

ای اباذر! همانا تو برای خدا به خشم آمدی؛ پس امید به کسی داشته باش که به خاطر او غضبناک شدی.

این مردم برای دنیای خود از تو ترسیدند، و تو بر دین خویش از آنان ترسیدی؛ پس دنیا را که به خاطر آن از تو ترسیدند، به خودشان واگذار، و با دین خود که برای آن ترسیدی، از این مردم بگریز. این دنیاپرستان چه محتاجند به آنچه تو آنان را از آن ترساندی، و چه بی نیازی از آنچه آنان تو را منع کردند، و به زودی خواهی یافت که چه کسی فردا سود می برد و چه کسی بر او بیشتر حسد می ورزند. اگر آسمان و زمین درهای خود را بر روی بنده ای ببندند و او از خدا بترسد، خداوند راه نجاتی از میان آن دو برای او خواهد گشود. آرامش خود را تنها در حق جست وجو کن و جز باطل چیزی تو را به وحشت نیندازد. اگر تو دنیای این مردم را می پذیرفتی، تو را دوست داشتند، و اگر سهمی از آن برمی گرفتی، دست از تو برمی داشتند (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، خطبه130).

گرچه این رخداد برای ابوذر و سخنان علی(علیه السلام) درباره آن، مربوط به پیش از حکومت آن حضرت است، ولی همان گونه که اشاره شد، می توان آن را منعکس کننده دیدگاه علی(علیه السلام) در مورد یکی از اقسام مصلحت اندیشی مردود دانست.

6. مصلحت اندیشی در مقابل تضییع بیت المال

وجود بیت المال و به تعبیر امروزی «خزانه عمومی»، از لوازم اصلی استقرار و استمرار حکومت و پشتوانه بی بدیل آن است. صعف و قوت یک ملت، ارتباطی روشن با وضعیت این پشتوانه دارد. آنچه اهمیت بیت المال را دوچندان می کند، اشتراک همه شهروندان جامعه در موجودی آن و مسئولیت حکومت در چگونگی دخل و خرج آن است. صاحب کتاب الغارات، ذیل عنوان «سیره علی(علیه السلام) فی المال» آورده است:

گروهی از اصحاب حضرت علی(علیه السلام) که از بذل و بخشش های معاویه و مصرف بی حساب و کتاب او از بیت المال، خبرهایی شنیده بودند، خدمت حضرت رسیدند و عرض کردند: ای امیر مؤمنان! این اموال را (به افراد خاصی) ببخش و (در این بخشش)

ص: 302

کسانی که بیم مخالفت آنان می رود و اشراف عرب و قریش را بر مُوالی و عجم برتری ده! حضرت در پاسخ آنان فرمود: «آیا به من فرمان می دهید، یاری کردن را با ستم نمودن طلب کنم؟! به خدا سوگند! هرگز تا وقتی که خورشیدی طلوع نماید و ستاره ای در آسمان بدرخشد، چنین نخواهم کرد. قسم به خدا! اگر این مال از آن من بود، در تقسیم نمودنش بین آنان، به مساوات رفتار می کردم، چه رسد به این که مال، از آنِ خودشان باشد» (ثقفی، الغارات، ج1، ص56-57).

ابوالشیخ انصاری می گوید:

امام(علیه السلام)عمروبن سلمه را به حکومت اصفهان گماشت. زمانی که عمرو عازم کوفه شد، در راه خوارج بر سر راه او قرار گرفتند. او در شهر حُلوان تحصن کرد، در حالی که همراه او خراج و هدایا بود. وقتی خوارج، از آن جا دور شدند. خراج را در حُلوان گذاشت و هدایا را به کوفه آورد. امام دستور داد تا آن ها را در رحبه (سکویی در جلوی مسجد کوفه است که امام علی(علیه السلام) قبل از نماز یا زمان های دیگر بر آن می نشسته و سؤال های مردم را پاسخ می دادند) مسجد کوفه بگذارد و عمر را بر آن گمارد تا آن را بعداً بین مسلمانان تقسیم کند. اُم کلثوم کسی را نزد عمرو فرستاد و گفت: مقداری از عسلی که آورده ای، برای من بفرست. او نیز دو حلب از آن ها را نزد دختر امام فرستاد. زمانی که امام برای نماز به مسجد آمد، مشاهده کرد که دو حلب از آن ها کم شده است. عمرو را صدرا زد و درباره آن پرسید. او گفت: نپرس چه شده است! امام(علیه السلام)فرمود: می خواهم بدانم قضیه این دو حلب چیست. عمرو گفت: ام کلثوم کسی را نزد من فرستاد و من هم دو حلب به او دادم. امام فرمود: آیا من به تو گفته بودم این هدایا را بین مردم تقسیم کنی؟! آن گاه در پی ام کلثوم فرستاد تا دو حلب را بیاورد. وقتی آورد، قدری از سر آن ها کم شده بود. امام در پی تجار فرستاد تا قیمت قسمت کم شده را معین کنند (چیزی حدود سه درهم و خرده ای). امام دنبال ام کلثوم فرستاد تا پول آن را بدهد؛ سپس عسل ها را میان مسلمانان تقسیم کرد (جعفریان، تاریخ خلفا،

ص: 303

ص338).

غیر از سیره عملی امام علی(علیه السلام) در حساسیت و اهتمام ویژه نسبت به خزانه عمومی، برخی از خطبه ها و نامه های آن حضرت نیز گویای این نکته است. از جمله در نامه مؤکد حضرت خطاب به زیاد بن أبیه، زمانی که وی جانشین عبدالله بن عباس در حکومت بصره بود، آمده است:

به خدا سوگند یاد می کنم، سوگندی راست! اگر به من خبر برسد که در بیت المال مسلمانان، به اندازه ای کوچک یا بزرگ، خیانت کرده، برخلاف دستور صرف نموده ای، بر تو سخت خواهم گرفت؛ چنان سخت گیری که تو را کم مایه و گران پشت و ذلیل و خوار گرداند؛ والسلام (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، نامه 20) .

در نتیجه گیری و جمع بندی مطالب این بخش می توان گفت: به طور کلی از دیگاه علی(علیه السلام) هرگونه منفعت جویی و مصلحت اندیشی، منافی با اصول و ارزش های دینی و اخلاقی، مذموم و مردود است؛ کاری که حضرت آثار مخرب آن را در گستره دین یادآور می شود و می فرماید:

«لَا یَتْرُکُ النَّاسُ شَیْئاً مِنْ أَمْرِ دِینِهِمْ لِاسْتِصْلَاحِ دُنْیَاهُمْ، إِلَّا فَتَحَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مَا هُوَ أَضَرُّ مِنْهُ» (نهج البلاغه، ترجمه: دشتی، حکمت106)؛ «مردم چیزی از کار دینشان را برای به دست آوردن سود و صلاح دنیاشان از دست نمی دهند، مگر آن که خداوند چیزی را بر آن ها پیش می آورد که زیانش از سود آن بیشتر است».

این سخن بیش از همه، هشدار به کسانی است که به علت ضعف بنیان های دینی خود، در مقابل معاندان و حق ستیزان مماشات کرده، دست از اصول مسلم دینی و ارزش های والای اخلاقی برمی دارند؛ روندی که دیر یا زود آثار ویرانگر خود را نشان داده و در صورت بی توجهی، جامعه را دچار بحران بی هویتی خواهد کرد.

ص: 304

نتیجه

در واقع، مصلحت اندیشی وسیله ای برای حفظ و بقای دین در زمان ها و مکان های گوناگون است که نوعی انعطاف پذیری به دین و احکام اسلامی می دهد تا در شرایط مختلف و حساس، اصل آن حفظ شود. لذا اصالت با انجام دادن تکالیف اولیه است. پس نباید مصلحت به وسیله ای برای حفظ حکومت و قدرت تبدیل شود و به بهانه حفظ آن، احکام دین به تعطیلی کشانده شود. در اسلام، حکومت تا جایی معتبر است که عامل و ابزاری برای اجرای احکام باشد. اگر قرار باشد خود آن به تعطیل دین بپردازد، از نظر اسلام مشروعیت ندارد و نقض غرض خواهد شد. ذکر این نکته ضروری است که هر کسی نمی تواند تشخیص دهنده مصلحت باشد و متعلَق مصلحت هم هر چیزی نمی تواند باشد. رعایت اهمّ و مهم در مصلحت اندیشی ها نیز ضروری است.

ص: 305

ص: 306

منابع

27. شریف رضی، نهج البلاغه، ترجمه: محمد دشتی، تهران، پیام عدالت، 1388.

28. پازارگاد، بهاءالدین، مکتب های سیاسی، تهران، اقبال، 1344ش.

29. پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، اندیشه سیاسی در گفتمان علوی، قم، بوستان کتاب، 1385.

30. ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد، الغارات، قم، مؤسسه دارالکتاب، 1410ق.

31. جعفریان، رسول، تاریخ خلفا، تاریخ سیاسی اسلام، قم، دلیل ما، 1380ش.

32. حرّ عاملی، محمدبن حسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت، 1409ق.

33. طبری، محمدبن جریر، تاریخ الامم والملوک، قاهره، مطبعة الاستقامة، 1375ق.

34. مصباح یزدی، محمدتقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، اطلاعات، 1374ش.

ص: 307

ص: 308

10. واکاوی مدارا در سیره تربیتی - سیاسی امام علی (علیه السلام)

اشاره

هاشم اندیشه(1)

ص: 309


1- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث، hashem.andisheh@gmail.com

ص: 310

چکیده

مدارا یکی از ویژگی های برتر آدمی است که خداوند متعال این شاخصه را در قرآن کریم، با عنوان برکت و رأفت خود معرفی کرده است. مدارا به عنوان یک شاخصه برتر اخلاقی و تربیتی که دارای تأثیر مهمی در حیطه اخلاق فردی و اجتماعی و تربیتی است، از پایه هایی است که در پیشرفت و تعالی ارتباط انسان با دیگر افراد، اثری ژرف دارد و رعایت آن برای آسایش عمومی اجتماع ضروری دارد. این شاخصه بسیاری از فضایل را در درون خود دارد، مانند: خضوع و خشوع، نوع دوستی، صبر و خویشتن داری، کظم غیظ، کینه نورزیدن، دوری از خشم، پرهیز از جنگ، دوری از دشنام گویی، آسان گیری و... . مدارا به معنای لطف و تساهل و نرمی، در لغت به معنای پرهیز از درگیری با فردی، از ترس شرّ اوست. این فضایل اخلاقی و تربیتی، نمونه ای از صفاتی است که انسان را در دنیا و آخرت به رتبه های والا و درجات ارزشمند می رساند. مدارا جایگاه بسیار مهمی در حیات خانواده و اجتماع آدمی دارد. زن-دگ-ی پر از مشکلاتی است که آدمی با آن درگیر می شود. اگر آدمی با مردم مدارا نکند و در سختی ها و ناگواری ها، با دیگر افراد با عصبانیت و خشم رفتار کند، ه-م ب-ه اعتماد اج-ت-م-اع-ی و ه-م ب-ه تربیت و اخلاق خود ضربه خواهد زد. در این مقاله، با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و منابع کتابخانه ای، به حیطه های مختلف مدارا در سیره تربیتی - سیاسی امام علی(علیه السلام) پرداخته شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، سیره تربیتی، سیره سیاسی، مدارا، دشمنان، اهل کتاب.

ص: 311

مقدمه

قبول وجود اختلاف در نگرش و رفتار انسان ها امری بایسته در هستی است که از طبیعت فکر و اندیشه انسان و تفاوت موجود در هستی نشأت می گیرد و معمولاً این مطلب را به آدمی سفارش می کند که به دنبال اجبار و فشار آوردن برای حذف این اختلافات نباشد و از این شاخصه مهم هستی، برای به انجام رساندن اغراض خود بهره ببرند؛ یعنی به پذیرفتن این اختلافات، با ناسازگاران بر پایه میزان اندیشه آن ها مقابله کرده و با هر فرد به اندازه درکشان موضع گیری کند.

آنچه پیش روی شماست، پژوهشی است در مورد سیره سیاسی و فرهنگی ومذهبی و... بزرگمرد عالم بشریت، امام علی(علیه السلام)، که به مسائلی چون مدارا در سیره ایشان در برابر دشمنان و مخالفان و اهل کتاب که بر جهان اسلام تأثیر گذاشته است، می پردازد.

ارزش مدارا در این است که در حیات اجتماعی، تساهل و مدارا نباشد، نامهربانی و خشونت، جانشین آن می شود؛ زیرا در طول زندگی، موارد بسیاری هست که خُلقیات و منش افراد، باب میل آدمی نیست و در صورت مدارا نکردن، هر یک از این امور می تواند سبب خ-ش-ون-ت و جرم و درگ-ی-ری م-یان افراد جامعه باشد؛ درحالی که با تساهل و مدارا می توان بسیاری از مشکلات، مانند خ-ش-ون-ت و جرم و درگ-ی-ری را حل کرد و آسایش و مسالمت را در محیط اجتماعی حاکم نمود. در این پژوهش به بررسی و واکاوی مدارا در سیره امام علی(علیه السلام) در برابر دشمنان و مخالفان و اهل کتاب پرداخته شده است که پیش از این، در مقاله دیگری به آن پرداخته نشده است.

هدف این مقاله پاسخ گویی به این سؤالات است:

1. مدارای سیاسی و مذهبی و...، در سیره امام علی(علیه السلام) چگونه است؟

2. مدارای امام علی(علیه السلام) با اهل کتاب در چه زمینه ای و تا چه حدودی بوده است؟

3. برخورد مداراگونه امام علی(علیه السلام) با مخالفانش چگونه بود؟

ص: 312

فرضیه

الف) مدارا در سیره و سبک زندگی امام علی(علیه السلام) در همه زمینه هامشهود است.

ب) امام علی(علیه السلام) در برخورد با اهل کتاب و مخالفان مدارا داشته است.

ج) از نشانه های عدالت امام علی(علیه السلام)،مدارا و مدیریت حکومت بوده است.

پیشینه

در این زمینه کتاب ها و مقالاتی نوشته شده که ما به بررسی برخی از آن ها می پردازیم:

1. «الصحیح من سیرة الإمام علی(علیه السلام) » نوشته جعفر مرتضی عاملی که در مرکز الاسلامی للدراسات، بیروت، لبنان و سال 1430 منتشر شد. این کتاب در 20 جلد به زندگی و سیره عملی مولای متقیان می پردازد. این کتاب، واکاوی سیره امام علی(علیه السلام) در جوانب مختلف از چهره آن حضرت است. یکی از نقدهایی که بر این کتاب وارد شده، بهره گیری نویسنده از مطالب کلامی در روایت تاریخ است. نقد دیگر این است که نویسنده به مباحث بین رشته ای نپرداخته است.

2. «فروغ ولایت» تألیف آیت اللّه جعفر سبحانی، چاپ انتشارات دانشگاه امام صادق(علیه السلام) در سال 1384ش. این کتاب به دوران های مختلف حیات حضرت علی(علیه السلام) از ولادت تا شهادت ایشان پرداخته است. اما در این کتاب، جوانب دیگر حیات امام علی(علیه السلام) همچون: دانایی و حکمت، پرهیزگاری و تقوا، نیکی ها و خوبی ها، سخنرانی و موعظه، نوشته ها و اندرزها و کلمات قصار و ... مورد واکاوی قرار نگرفته است.

3. «اولین میراث مکتوب در فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام » اثر محمدباقر انصاری؛ ناشر: دلیل ما، قم، 1389ش. مطالب این کتاب برداشتی از کتاب «اسرار آل محمد(صلی الله علیه و آله)» درباره فضیلت های امیرالمؤمنین(علیه السلام)است. نویسنده در این کتاب کوشیده تا جایگاه امام علی(علیه السلام) را در اولین میراث مکتوب اسلامی بررسی کند. نقدی که بر این کتاب وارد است، این است که فقط به برخی جوانب زندگی امام علی(علیه السلام) پرداخته و از بیشتر فصول زندگی آن امام

ص: 313

همام(علیه السلام)غفلت شده است.

4. «دانشنامه امام علی(علیه السلام)»، 13 جلد، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی. این کتاب منبعی است از مجموعه ای غنی و کم نظیر برای پژوهشگران تاریخ و سیر امام علی(علیه السلام) که در 6 هزار صفحه و 12 جلد، با همکاری بهترین تاریخ نویسان امروزی و زیر نظر حجت الاسلام علی اکبر رشاد به چاپ رسیده است. چیدمان مطالب این کتاب و پژوهش در آن ها، بر اساس نظرات ویژه تاریخ و اعتقادات تشیع است. نقد وارد بر این کتاب این است که در هر جلد فقط بر نظرات تعداد اندکی از اساتید حوزه و دانشگاه تکیه کرده و از مقالات آن ها بهره برده است و نیز فقط بر برخی جنبه های زندگی امام علی(علیه السلام) تأکید شده و از دیگر ابعاد زندگی آن حضرت غفلت شده است.

5. مقاله «روش ها و ویژگی های شیوه های اصلاحی امام علی(علیه السلام)»، اثر محمدعلی چلونگر در مجله «پژوهش نامه علوی»، دوره 8، شماره 1، بهار و تابستان 1396. در این مقاله به تبیین پیشگام بودن اصلاحات نظام سیاسی بر نظام اقتصادی، ارجحیت عدالت بر امنیت و اصلاحات همه ابعاد جامعه اسلامی پرداخته شده است. از اشکالات این مقاله این است که فقط به یک بعد اصلاحات یعنی اصلاح حاکمیت اسلامی بسنده کرده و به دیگر جوانب اصلاحی امام علی(علیه السلام) اشاره نشده است.

6. مقاله «شیوه های اجتماعی سیاسی امیرمؤمنان(علیه السلام)در جهت جذب و هدایت مخالفان» نوشته کاوس روحی برندق و صالح قربانیان در مجله «پژوهش نامه علویب، دوره 8، شماره 1، بهار و تابستان 1396. در این مقاله، با بررسی ابعاد فرهنگی، به ویژه در منش عملی امام علی(علیه السلام) پیرامون سبک اجتماعی - سیاسی جاذبه و هدایت دشمنان، این مطلب را نتیجه گرفته که امام علی(علیه السلام) با بهره گیری از شیوه های متنوع جذب مخالفان، به هدایت اکثر دشمنان پرداختند. البته این نقد بر مقاله وارد است که تساهل و تسامح امیر مؤمنان(علیه السلام)با اهل کتاب ذکر نشده و مورد بررسی قرار نگرفته است.

ص: 314

7. مقاله «روش شناسی مواجهه امام علی(علیه السلام) با فرهنگ اخلاقی جاهلیت در نهج البلاغه» نوشته محسن قاسم پور و پروین شناسوند، مجله «پژوهش های نهج البلاغه» دوره 15، شماره 2، تابستان 1396. در این تحقیق فقط فرهنگ اخلاقی جاهلیت از دیدگاه امام علی(علیه السلام) مورد واکاوی قرار می گیرد. از نقاط ضعف این مقاله می توان به تک بعدی بودن بررسی فرهنگ جاهلی اشاره کرد؛ یعنی فقط از منظر اخلاقی به آن پرداخته؛ درصورتی که جا داشت دیگر جوانب مواجهه امام علی(علیه السلام) بافرهنگ جاهلیت موردمطالعه و

بررسی قرار گیرد.

8. مقاله «نقد اجتماعی از نگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه» نوشته یدالله هنری لطیف پور و سید جواد فاضلیان، مجله «پژوهشنامه نهج البلاغه»، دوره 5، شماره 20، زمستان 1396. در این پژوهش تلاش شده تا با استفاده از متن نهج البلاغه، یک تئوری پیرامون نقد اجتماعی واکاوی گردد. اشکالی که بر این مقاله وارد است، این است که نگارندگان فقط به کتاب نهج البلاغه توجه داشته اند و از دیگر کتب ناقل سخنان و سیره امام علی(علیه السلام) غافل مانده اند. نوآوری این مقاله در آن است که مدارا در سیره امام علی(علیه السلام) را مورد بررسی قرار داده و مطالب آن جدید و بکر است. هم چنین در این مقاله تمام ابعاد مدارا در جامعه و اقشار مختلف مانند اهل کتاب و مخالفان، در سیره امام علی(علیه السلام) مورد بررسی و تبیین قرار گرفته است.

روش تحقیق

به نظر می رسد مهم ترین روش برای استنباط اصول و مبانی واکاوی مدارا در سیره امام علی(علیه السلام)، روش اجتهادی - استنباطی است که البته می تواند دامنه وسیعی داشته باشد و حتی روش تحلیل مفهومی متداول را نیز شامل شود. تفاصیل این روش در کتاب های تاریخی و فقهی و روایی و علوم قرآن و کتب حدیثی آمده و بسته به تنوع دیدگاه های اشخاص، متنوع است. برای استنباط گزاره های سیاسی و دینی و... از این متون، از تفسیر متن و تحلیل گفتار

ص: 315

استفاده می شود. در ذیل به شرح این روش پرداخته شده است.

برای تفسیر گفتار، باید مراحل این گونه پیموده شود:

1. دست یافتن به فهم متن؛

2. دریافت مقصود اصلی متن.

برای منظور اول، نیاز است که نخست مفاهیم متن به طور دقیق بررسی شود و برای دریافت مقصود اصلی متن، قرینه هایی که در مورد متن مورد نظر وجود دارد، واکاوی شود. در این قسمت هر چه به فهم متن کمک می کند و در فهم آن مؤثراست، بررسی می شود. برای تحلیل گفتار، به تحلیل مدارا در سیره امام علی(علیه السلام) و اثرگذاری بر مخاطبان پرداخته می شود (مسعودی، مروج الذهب، ص76-73).

مفهوم شناسی

1. مدارا در لغت

اصل واژه «مدارا» که در نظم و نثر فارسی شایع است، «مداراة» است، به زیادت تای مصدری و در لغت به معنای «رعایت کردن، صلح و آشتی نمودن، ملایمت، آرامی، آهستگی، نرمی، رفق، مماشات. تسامح، بردباری، تحمل، خضوع و فروتنی، مدارا کردن، مهربانی کردن، نرمی نمودن، شفقت، ملایمت نشان دادن، تحمل کردن، بردباری نمودن و سازگاری نشان دادن» آمده است (دهخدا، لغتنامه، ج12، ص120-118).

مدارا در زبان عربی از «دور» مشتق شده که در مشتقاتش در معانی مختلف، مانند: حرکت، دایره، هاله، ماه، خانه، جلد مشک آب، معالجه، اداره و تدبیر امور به کار رفته است.

واژه شناسان رفق و مدارا را چنین معنا کرده اند: «الرِّفْقُ: اللُّطْفُ وهو ضِدُّ العُنْف» (واسطی زبیدی، تاج العروس، ج 13، ص167)؛ رفق به معنای لطف در برابر زور است.

2. مدارا در اصطلاح

مدارای اسلامی غیر از تسامح و اباحه گری و بی تفاوتی است که امروزه در

ص: 316

گفت وگوهای بعضی از روشن فکران مطرح می شود. در پاره ای از موارد، مدارا به معنای حلم و بردباری و تغافل است. مدارا با افراد تندخو و بداخلاق یا تقیه در مقابل مخالفان و افراد زیان رسان، به این معناست (فلسفی، شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، ج1، ص372).

3. مدارا در سیره امام علی(علیه السلام)

چنانچه مدارا را به معنای آزادگذاشتن انسان ها در گزینش دین که برای هدایت خویش سودمند می دانند، بگیریم، بازهم امیر مؤمنان(علیه السلام)اهل مداراست؛ زیرا آ ن جا که بر سپاه خود بانگ برمی آورد که چرا سستی کرده اید تا سپاه معاویه در یکی از ثغور اسلامی، جواهرات یک زن یهودی را بدزدد که در جامعه اسلامی زندگی می کند و در شمول امنیت، با دیگر مسلمان برابر است؟! از این منظر، امیرمؤمنان(علیه السلام)را می توان طرفدار مدارای دینی دانست. با مطالعه زندگی امام علی(علیه السلام) می توان دریافت که ایشان اهل مدارا به معنای اسلامی آن است (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص125؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص35 و 34).

امام علی(علیه السلام) و مدارای مذهبی

1. اجباری نبودن دین

امام علی(علیه السلام) از این که عقیده معینی را درباره دین و مذهب بر مردم تحمیل کند، امتناع می ورزید و در عبادات ظاهری و مسائلی که به وجدان و حیات درونی انسان مرتبط است، کسی را اجبار نمُی کرد. او با آن که جانشین پیغمبر و سنگر دین اسلام و امیر مسلمانان بود، هیچ یک از مردم را بر ایمان آوردن به آنچه مسلمانان به آن ایمان داشتند، وادار نمی ساخت. از دیدگاه او مردم آزادند که به خدای تعالی آن گونه که خود تشخیص می دهند، ایمان آورند و به هر طریقه که خود می پسندند معتقد باشند؛ البته به این شرط که آزاری به دیگران نرسانند. مردم همه مخلوق و بنده خدایند و دین، رابطه ای است میان خدا و خلق. از دیدگاه

ص: 317

امام علی(علیه السلام) صفت انسان بودن به تنهایی کافی بود که شخص را محترم بداند و دوست بدارد و درباره اش مهر بورزد و حقش را تباه نسازد (چلونگر، «روش ها و ویژگی های شیوه های اصلاحی امام علی(علیه السلام)»، مجله پژوهش نامه علوی، ش1، ص16؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص36).

آن حضرت در نامه ای به مالک اشتر می نویسند: با مردم همانند حیوانات وحشی رفتار نکن؛ زیرا مردم دو گروه اند: یا در دین برادر انسانند، یا در آفرینش، هم نوعان آدمی هستند و باید چنان از خطاهای شان چشم پوشی کرد که گویی لطف الهی را احساس می کنند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

2. امیر مؤمنان(علیه السلام)و اهل کتاب
اشاره

بررسی در حق اقلیت ها در دین اسلام نشان می دهد که این دین و پیشگامان واقعی آن، تا چه میزان اندیشه وسیع و ژرف نسبت به همه چیز داشته اند. امیر مؤمنان(علیه السلام)نیز هیچ گاه از اکرام افراد غافل نمی شدند و همیشه بدون توجه به شاخصه های اصل و نسب، به انسان ها توجه داشتند. در حیطه گسترده ای که امیر مؤمنان(علیه السلام)حکومت می کرد، اقلیت های مذهبی و غیرمسلمانان در آرامش کامل و امنیت روزگار می گذراندند (آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 37).

الف) امیر مؤمنان(علیه السلام)و هم سفری با اهل کتاب

یکی از موارد رفتار انسانی امیر مؤمنان(علیه السلام)با اهل کتاب، قصه همسفر شدن ایشان با فردی از اهل کتاب است که مضمون آن را از امام صادق(علیه السلام) بازگو می کنیم:

در سفری، امیر مؤمنان(علیه السلام)با فردی از اهل کتاب که او را نمی شناخت، همسفرشدند.حضرت مقصدش شهر کوفه و فرد اهل کتاب مقصد دیگری داشت. راه مشترک را بر مهربانی و رأفت پیمودند تا بر سر دوراهی رسیدند که امیر مؤمنان(علیه السلام)به سمت مقصدش یعنی راه کوفه نرفت و در طریقی که او برگزید، به همراهی با فرد اهل کتاب ادامه

ص: 318

داد. فرد اهل کتاب از علت همراهی پرسید؟امیر مؤمنان(علیه السلام)در پاسخ، همگامی با همسفر و بدرقه او را دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) بیان فرمودند (کلینی، الکافی، ج2، ص670). شخص اهل کتاب به خاطر این مدارا واخلاق حسنه حضرت، ایمان آورده و مسلمان شد.

ب) تعیین حقوق بازنشستگی برای پیرمرد مسیحی

از دیگر امتیازات حکومت علوی علیه السلام ، حکومت داری عادلانه بود که در حقوق یا بیت المال بین مسلمان و غیرمسلمان و فقیر و غنی و ... فرقی نمی گذاشت. داستان ذیل نمونه ای از مدارا با اهل کتاب است:

روزی امام از بازار می گذاشتند که چشمشان به پیرمردی مسیحی و نابینا که گدایی می کرد، افتاد. مسلمانان به او توجه می کردند و صدقه می دادند. امام فرمودند: تا زمانی که جوان بود، از او کار کشیدید؛ اکنون که پیر و نابینا و ناتوان شده، حقوقش پرداخت نمی شود؛ درحالی که وظیفه حکومت است که تا این فرد زنده است، مخارج او را بر عهده گیرد، و چنین شد (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص49).

این برخورد امیر مؤمنان(علیه السلام)با یک فرد مسیحی، ازجمله نقاط درخشان در عرصه اکرام انسانیت، قطع نظر از عقاید و نژاد و دین و مذهب است (آقاجانی قناد، تسامح و تساهل از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص 42).

ج) امیر مؤمنان(علیه السلام)و بحث آزادانه با اهل کتاب

یکی از نتایج مدارای مذهبی و دینی، دادن حق اظهار نظر به اهل کتاب است. در سایه این حق، محدوده بحث و گفت وگوهای کلامی، قابل اطمینان و عرصه اندیشه و تعقل و تفکر، شکوفا می شود. امیر مؤمنان علیه السلام ، اهل کتاب را تشویق می کرد تا ترسی از طرح سؤالات دینی و علمی خود نداشته باشند (حر عاملی، وسائل الشیعه، ج18، ص102؛ آقاجانی قناد، تسامح و تساهل از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص45).

به یک نمونه از این مدارای فکری امام اشاره می کنیم:

ص: 319

گروهی از دانشمندان اهل کتاب، برای شناخت خلیفه واقعی رسول الله(صلی الله علیه و آله) وارد مدینه شدند و از خلیفه اول سؤالاتی پیرامون مکان خدا در آسمان ها و زمین پرسیدند که پاسخ خلیفه اول توسط دانشمندان یهودی مورد نقد و رد» قرار گرفت. همین سؤالات را از امیر مؤمنان(علیه السلام)پرسیدند و ایشان با منطقی پویا و محکم فرمود:

«مکان ها و جهت ها همه باقدرت او مکان و جهت شد. پس نباید خود او مکان و جهت داشته باشد. او بالاتر از آن است که مکانی وی را در برگیرد. او در همه جا هست، ولی هرگز با موجودی تماس و مجاورت ندارد. او بر همه چیز احاطه علمی دارد و چیزی از قلمروی تدبیر او بیرون نیست» (مفید، الارشاد، ج1، ص189).

امام علی(علیه السلام) در این پاسخ، با آشکارترین و استوارترین برهان، قابل احاطه بودن خداوند را در مکان رد کرد و دانشمندان یهودی را چنان متعجب کرد که بی اختیار به حقیقت کلام امام اعتراف کردند و مسلمان شدند (محلاتی، قضاوت های حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، ص221).

3. امیر مؤمنان(علیه السلام)و مدارا با مخالفان

اشاره

مدارا عبارت است از نادیده گرفتن اشتباهات دیگران و عفو و بزرگواری باوجود قدرت بر کینه جویی و عقوبت و کیفر. در این صورت می توان امیر مؤمنان(علیه السلام)را الگوی والای مدارا به شمار آورد. این که ایشان پس از غلبه بر دشمن مجهز به اسلحه، از آنان می گذشت یا تا حد ممکن از به کار بردن زور و قدرت پرهیز می کرد و پیش از شروع هر جنگی، تا آخرین وقت و زمان به مذاکره می پرداخت، نشان از مدارای آن حضرت در برخورد با دشمنان و مخالفان است (روحی برندق و قربانیان، «شیوه های اجتماعی - سیاسی امیرمؤمنان(علیه السلام)در جهت جذب و هدایت مخالفان»، مجله پژوهش نامه علوی، ش1، ص27). در ادامه، به برخی از این موارد اشاره می شود:

ص: 320

الف) بخشیدن عایشه در معرکه جمل

عایشه، از همسران پیامبر(صلی الله علیه و آله) با طلحه و زبیر، سه پایه اساسی معرکه جمل بودند که با زیر پا گذاشتن بیعت خود، بسیاری از مسلمانان را به خاک وخون کشاندند و در همان سال اول خلافت امیرمؤمنان علیه السلام ، دشواری ها بسیاری برای خلافت آن حضرت به وجود آوردند. با این حال امیرمؤمنان(علیه السلام)پس از جنگ جمل او را مورد بخشش قرار می دهد (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج 4، ص450).

همین رأفت و مدارای اسلامی حضرت با دشمن، نشان دهنده ایمان، صبر وحلم وافر ایشان می باشد.

ب) امر به ممنوعیت تعقیب و کشتار مجروحان

پس از پایان معرکه جمل، امیر مؤمنان(علیه السلام)امر کرد فردی را مورد تعقیب قرار ندهند و هر کس که تسلیم شد، او را به قتل نرسانند و مجروحی را نکشند. عبدالفتاح عبدالمقصود با نوشتار زیبای خود، بزرگ منشی و مقام والای حضرت امیر(علیه السلام)را چنین توصیف می کند:

امیرمؤمنان(علیه السلام)در میدان جنگ می جنگید تا کار اسرا و غنایم تمام شود و مردم هم به دفن اموات و نجات مجروحان خود بپردازند. عده ای از یاران فکر کردند بعد از این که خداوند حضرت امیر(علیه السلام)را بر دشمنان غالب کرده، به هیچ یک از آن ها امان نخواهد داد و همه را می کشد؛ اما حضرت امیر(علیه السلام)بر این اعتقاد بود که هیچ یک از اسیران مسلمانی که از عقاید خود برگشته و توبه کرده، کشته نمی شود (عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب علیه السلام ، تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام، ج2، ص272؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص49).

این نشان از مردانگی و جوانمردی و مدارای حضرت حتی با کسانی که در برابر او شمشیر می کشند، دارد که راه برگشت به خدا و توبه را باز گذاشته، تا جلوه مدارای الهی در حق دشمن باشد.

ص: 321

ج) مخالفت با به بردگی گرفتن اسرا

برخی از یاران حضرت امیر(علیه السلام)اصرار داشتند که با ناکثان، مانند مشرکان رفتار کنند؛ یعنی اسرا، برده و کنیز به شمار آمده و اموال آن ها تقسیم شود. حضرت امیر(علیه السلام)با این امر مخالفت کرد. ابتدا بر مقتولان ناکثان نماز میت خواند؛ سپس امر کرد تا همه ثروت و مال مردم را به خودشان بازگردانند؛ غیر از سلاح هایی که در آن ها نشانی از حکومت باشد. به ا ین ترتیب برای مسلمانان یک حکم فقهی نو تبیین و ایجاد کرد: این که از مال مسلمان مرده، جز به وارثان شرعی آن ها، مال و ثروتی به مسلمانان دیگر نمی رسد: «لایَحِلُّ لِمُسلمٍ مِن المُسلِم المُتوفّی شَی ءٌ» (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج4، ص446).

سپس برای موجه ساختن این که اسرا به غلامی و کنیزی نمی روند، به سپاهش فرمود: «اَیُّکُمْ یَأْخُذُ اُمَّ الْمُؤْمِنینَ فی سَهْمِه؟»؛ اگر قرار بر این باشد زنان آن ها کنیز باشند، ام المؤمنین عایشه از آنِ چه کسی می شود؟ یعنی آیا امکان دارد مسلمانی، زن پیامبر خود را هرچند فتنه انگیز باشد، به کنیزی ببرد؟! دیگر بانوان نیز، عیال های مسلمانان ما هستند و نباید برده به شمار آیند. فردی برخاست و از چگونگی حلال بودن اموال دشمنان و جایزنبودن زنان و فرزندانشان بر خودشان پرسید؟ حضرت امیر(علیه السلام)با هوشیاری خود، از یارانش خواست که چه کسی، عایشه، همسر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را با قرعه، به عنوان کنیز برمی گزیند، که همه یاران، به خدا پناه بردند (ابن قتیبه، الامامة والسیاسة، ج1، ص98).

این نمونه ای از رفتار همراه با مدارا و لطف با اسیران جنگ ها بود که نه تنها آن ها را به اسارت نگرفت، بلکه از آن ها در مقابل یاران خود دفاع کرد.

د) بخشیدن عبدالله بن زبیر

عبدالله بن زبیر نیز از عاملان تأثیرگذار در معرکه جمل بود. او کسی بود که به منزل عایشه (خاله اش) در مکه رفت و پس از صحبت های زیاد، او را برای جنگیدن همراه طلحه و زبیر آماده کرد. وی در تحریک پدرش زبیر در جنگ با حضرت امیر(علیه السلام)نقش مهمی ایفا

ص: 322

کرد؛ چون پیش از شروع جنگ، امام علی(علیه السلام) با زبیر به وسیله نامه های ارسالی خود به بصره، مذاکره کرده بود. عبدالله همیشه پدرش را به مقاومت و پایداری تشویق می کرد. وقتی حضرت امیر(علیه السلام)از کشته شدن زبیر مطلع شد، فرمود: «زبیر از طلحه به من نزدیک تر بود. او همیشه از ما بود تا آن که فرزندش عبدالله بزرگ شد و بین ما و او جدایی انداخت» (عبدالمقصود، امام علی بن ابی طالب علیه السلام : تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام، ج2، ص270)؛ اما با لطف امام(علیه السلام)مورد عفو و بخشش قرار گرفت.

ه- ) خوش رفتاری با قاتل خود

از والا ترین الگوهای اخلاقی - تربیتی سبک زندگی آموزنده امام علی(علیه السلام) منش محترمانه و همراه بامروت ایشان با ابن ملجم است. حضرت امیر(علیه السلام)قبلاً به ابن ملجم لطف ها کرده بود و باوجود اطلاع از نیّت شومش، او را رها گذاشته بود تا این که حضرت را به شهادت رساند. پس از آن که قاتل در مسجد کوفه، شمشیر خود را بر سر مبارک حضرت امیر(علیه السلام)زد، امام فریاد زدند: «او را بگیرید و نگذارید بگریزد» (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص412). مردم به دنبال او دویدند و بالاخره او دستگیر شد و دست بسته او را به

منزل امام(علیه السلام)بردند. هنگامی که حضرت دلیل این اقدام ابن ملجم را پرسید، او گفت: «شمشیرم را چهل صبح تیز و بُرنده کردم و از خدا درخواست کردم که بدترین آفرینش خود را با آن به قتل برساند!» حضرت امیر(علیه السلام)فرمود: «تو با آن به قتل می رسی که بدترین آفرینش خدایی!» (طبری، تاریخ الامم والملوک، ج6، ص684).

بااین که ابن ملجم از عمل خود متأسف نبود، امام(علیه السلام)به او بی حرمتی نمی کند؛ برعکس، به فرزندان خود درباره غذا و آسایش او توصیه می کند.

حضرت علی(علیه السلام) و مدارای سیاسی

اشاره

مدارای سیاسی، به معنای آزادی آراء دسته ها، فوج ها، احزاب متنوع و تک تک اشخاص جامعه نسبت به امور سیاسی و سبک مدیریت حکومت و نیز نقد کارکرد مسئولان و

ص: 323

حاکمانِ جامعه هست. قطعاً می توان حضرت علی(علیه السلام) را اهل مدارا دانست. ایشان برای خیرخواهی جامعه اسلامی، حفظ همبستگی جامعه و احترام به حریت آدمی در گذرندان طریق، با آن ها مدارا می کرد (قاسم پور و شناسوند، «روش شناسی مواجهه امام علی(علیه السلام) با فرهنگ اخلاقی جاهلیت در نهج البلاغه»، مجله پژوهش های نهج البلاغه، ش2، ص65-90).

اکنون با مراجعه به گفتار و رفتار آن حضرت، به بررسی مدارا و تساهل سیاسی در بصیرت و سبک امام علی(علیه السلام) در دو قسمت جداگانه می پردازیم:

1. مدارای سیاسی در بصیرت امام علی(علیه السلام)

حضرت امیر(علیه السلام)هیچ گاه به سبک ظالمان رفتار نمی کرد. با نگاهی به نهج البلاغه، به چند نمونه اشاره می کنیم:

1. امام علی(علیه السلام) در خطبه 216 نهج البلاغه مردم را از مدح حکام منع می کند و از پوشاندن حقیقت بازمی دارد. ایشان اعلام کرده بود که خودش نیز دوست ندارد مردم او را ستایش کنند. مضمون کلام حضرت امیر(علیه السلام)چنین است:

«بدترین و پست ترین حاکمان، کسی است که مردم گمان می کنند فردی متکبر و مغرور است و حضرت از چنین گمانی کراهت داشت ومی خواست اگر عملی انجام می دهد، از روی قرب الهی و برای خداوند باشد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه216).

2. امام علی(علیه السلام) برای آن که مردم را در بیان انتقادهای خویش تشویق کند، توضیح می دهد که حاکم، اصولاً انسان است و انسان، به دلیل جنبه انسان بودن خود، جایزالخطاست. امام علی(علیه السلام) حتّی خود را که معصوم بودند و به اعتقاد شیعه، با عنایت الهی از خطا در رفتار و گفتار و اندیشه مصون می ماند، از این قاعده برکنار نمی داند. وی یادآور می شود که اگر خداوند او را از خطا نگه ندارد، به دلیل جنبه انسانی، پایش خواهد

ص: 324

لغزید. ایشان در حالی چنین سخنی را بیان می کند که ممکن است دسته ای از پیروانش، هر نوع نقدی را به امام، مخالفت با حکم ایشان و حکم خدا بدانند.

شیوه زمامداری امام علی(علیه السلام) نشان می دهد که آن حضرت هیچ گاه با تکیه بر اتّصال خود به غیب و جهان ماوراء طبیعت یا برخورداری از عصمت، مردم را از خرده گیری بر کار خویش، منع نکرد. ایشان با کمال بزرگی، انتقاد آنان را می شنید و پاسخ می داد. در مواردی نیز که یارانش، قصد تعرّض و مزاحمت برای شخص منتقد داشتند، آنان را از این کار نهی می فرمود. امام علی(علیه السلام) در پایان خطبه 206، با درخواست مشورت از مردم، خود را انتقادپذیر معرفی می کند. مضمون فرمایش ایشان چنین می باشد:

«از گفتن سخن حق توسط مردم در برابر خود منع نمی کرد؛ زیرا اگر خداوند قادر و توانا او را حمایت نمی کرد، احتمال لغزش برای خود قرار می داد» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه206).

این کلام حضرت امیر(علیه السلام)را از یک نظر می شود به کلام حضرت یوسف(علیه السلام)مشابه دانست که طبق فرمایش قرآن کریم، اعتقاد او این گونه بود:

{وَمَا اُبَرِّءُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّارةٌ بِالسُّوءِ اِلّا مَا رَحِمَ رَبّی} (یوسف/53)؛ «من هرگز خودم را تبرئه نمی کنم؛ زیرا نفس (سرکش) به بدی ها بسیار امر می کند، مگر آنچه را که پروردگارم رحم کند»

وقتی این آیه را با دلایل قطعی خود بر عصمت حضرت یوسف(علیه السلام)جمع کنیم، نتیجه این می شود که حضرت یوسف(علیه السلام)نمی خواهد چنین بگوید که من گناه انجام می دهم؛ بلکه می خواهد این مطلب را بگوید که اگر لطف و عنایت خاص خداوند به من نباشد، بدون چنین اتکایی ممکن است خطا کنم. منظور حضرت امیر(علیه السلام)نیز این نیست که خطاکار است؛ بلکه می خواهد بیان کند که اگر خداوند مرا پشتیبانی نکند و عنایت ویژه او نباشد، اشتباه در عمل و سخنانم راه خواهد یافت؛ ولی چون پشتوانه خداوند متعال با من

ص: 325

است، از اشتباه و خطا دور هستم.

بااین حال، امام علی(علیه السلام) از مردم می خواهد او را به عنوان یک انسان عادی و غیرمعصوم در نظر بگیرند و انتقادهای به حق خود را در حضورش مطرح کنند. دلیل این کار، آن است که طرح نقص ها و بیان اعتراض ها، مایه آسایش روحی مردم و احساس پیوستگی بیشتر با حاکمان را فراهم خواهد کرد؛ّ وگرنه با فرض عصمت امام، اعتراض ها و پیشنهادهای مردم نمی تواند واقعیت را برای او روشن تر کند (انصاری، اولین میراث مکتوب در فضایل امیرالمؤمنین، ص128؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص91-93).

2. سفارش به کارگزاران خود درباره پرهیز از خودرأیی و استبداد

حضرت علی(علیه السلام) به کارگزاران خود امر می کند که در قلمرو مسئولیت خود، از خودرأیی و استبداد که محصول خودخواهی، خودبزرگ بینی و منیّت است، خودداری کنند. این امر به معنای شنیدن انتقادات است که ثمره آن، مدارای سیاسی است. حضرت امیر(علیه السلام)خطاب به مالک اشتر با چنین مضمونی می فرمایند:

«خود را از دیگران بالاتر دانستن، موجب ورود فساد در دل، خرابی آیین و نزدیکی انقلاب و دگرگونی در قدرت می شود و هرگاه دچار خودخواهی، خودبزرگ بینی و منیّت شد، به بزرگی قدرت و فرمانروایی خداوند توجه کند، که بزرگی قدرت و فرمانروایی خداوند، حاکمان و انسان را از عصیان و سرپیچی بازمی دارد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه53).

3. مدارای سیاسی در سبک زندگی امام علی(علیه السلام)
اشاره

حضرت امیر(علیه السلام)در دوران سکوت، به عنوان یک شهروند مخالف، از مصلحت اندیشی و کمک به سه خلیفه امتناع نمی کرد و برای گرفتن حقوق پایمال شده خود، صلاحدید بزرگ تر اجتماع را زیر پا نگذاشت. در پنج سال خلافت پردغدغه خود نیز در نقش خلیفه الهی و امام امت و برگزیده مردم، با مخالفان سیاسی و دسته های منتقد مدارا کرد و آنان را

ص: 326

تنها به دلیل مخالفت، از حقوق زندگی و سهم بیت المال بی نصیب نکرد (سبحانی، فروغ ولایت، ص112).

برخی از این موارد را در ادامه ذکر می کنیم:

الف) مدارای حضرت علی(علیه السلام) در 25 سال سکوت

حضرت علی(علیه السلام) با این که خود را برگزیده خدا و پیامبرش(صلی الله علیه و آله) برای سمت خلافت و حاکمیت می دانست و در علم و سبقت در ایم-ان و جهاد و...، کسی را از خ-ود بالاتر نمی شمرد، به یاری خُلَفای سه گانه پرداخت (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه های 71 و 197 و 74). آن حضرت در خطبه شقشقیّه آشکارا و بدون پرده از این مطلب یاد می کند و با این مضمون می فرماید:

«آگاه باشید! به خدا سوگند که خلیفه اول، خلافت را چون جامه ای بر تن کرد و نیک می دانست که پایگاه من نسبت به آن، چونان محور است به آسیاب. سیل ها از من فرو می ریزد و پرنده را یارای پرواز به قله رفیع من نیست. پس میان خود و خلافت پرده ای آویختم و از آن چشم پوشیدم و به دیگر سو گشتم و رخ برتافتم. در اندیشه شدم که با دست شکسته بتازم یا بر آن فضای ظلمانی شکیبایی ورزم. فضایی که بزرگسالان در آن سالخورده شوند و خردسالان به پیری رسند و مؤمن، همچنان رنج کشد تا به لقای پروردگارش نایل آید. دیدم که شکیبایی در آن حالت خردمندانه تر است و من طریق شکیبایی گزیدم؛ درحالی که مانند کسی بودم که خاشاک به چشمش رفته و استخوان در گلویش مانده باشد. می دیدم که میراث من به غارت می رود» (همان، خطبه3).

ب) حلّ چالش های دینی و علمی سه خلیفه
یکم: حلّ مشکلات دینی و علمی ابوبکر

یکی از چالش های حکومت خلیفه اول، پاسخ به سؤالات اندیشمندان اهل کتاب بود. خلیفه اول آنان را خدمت حضرت علی(علیه السلام) می فرستاد (رشاد، دانش نامه امام علی(علیه السلام)، ج8،

ص: 327

ص224؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص100). برای مثال: اسقف مسیحیان درباره روی خدا از خلیفه اول سؤال کرد. ابوبکر نیز او را به حضرت امیر(علیه السلام)رجوع داد. امام آتشی شعله ور کرد و از اسقف درباره چهره آتش پرسید و اسقف در پاسخ، همه آتش را چهره آتش دانست. حضرت امیر(علیه السلام)با این کار ثابت کرد، آتش که آفریده پروردگار است، جانب ویژه ای ندارد؛ پس آفریننده آتش، به نداشتن جلو و پیش یا شرق و غرب شایسته تر است. امام با بیان این شباهت، او را به جواب نهایی راهنمایی کرد (کلینی، الکافی، ج2، ص16).

دوم: حلّ مسائل دینی و علمی خلیفه دوم

عصر خلافت خلیفه دوم و حکومت وی با مشکلات بسیاری مانند پیروزی بر نواحی جدید، گسترش دادن اسلام، پخش اموال تحصیل شده، مشخص کردن تکلیف اسرا و مهاجران و رزمندگان روبه رو بود. جایگاه امام علی(علیه السلام) نیز در حلّ این مسائل با عنوان مشاور خلیفه، بارزتر است، که به چند نمونه اشاره می شود:

- مشاوره در معین سازی مبدأ برای تاریخ اسلام: خلیفه دوم، برای تعیین مبدأ تاریخ اسلام، اصحاب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را گرد هم آورد. آنان هر یک نظری در این باره داشتند. تعدادی سالروز ولادت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و برخی سالروز بعثت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را پیشنهاد کردند. حضرت علی(علیه السلام) سالروز هجرت پیامبر ختمی مرتبت(صلی الله علیه و آله) از مکّه به مدینه را به عنوان مبدأ تاریخ اسلام قرار دادند و خلیفه دوم نیز رأی حضرت را پذیرفت (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص113).

- قضاوت در مسائل مشکل: حضرت علی(علیه السلام) طبق بیان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، خزانه دانش نبوی و وارث احکام الهی بود و در جامعه، شخصی دانشمندتر از ایشان نبود. حضرت امیر(علیه السلام)در بیشتر موارد یا به تقاضای خلیفه، قضاوت می کرد یا خود آن حضرت به دلیل حضور در مرکز حکومت، از مسائل یا قضاوت های اشتباهی که صورت می گرفت، آگاه می شد. به این ترتیب آن حکم را لغو می کرد و حکم حقیقی را جاری می ساخت. در ذیل به

ص: 328

یک نمونه اشاره می شود:

زنی که در بیابان گم شده بود و عطش سختی داشت، به ناچار از چوپانی آب درخواست کرد. چوپان شرط گذاشت که زن باید گناهی مرتکب شود تا به او آب بدهد. زن نیز از ترس جانش پذیرفت. عمر پیرامون قضاوت درباره زن با حضرت علی(علیه السلام) مشاوره کرد. امام حکم کردند که آن زن در انجام این عمل مجبور بوده و بر مجبور حکمی نیست (بیهقی، السنن الکبری، ج8، ص236).

امام علی(علیه السلام) آن قدر در قضاوت ها، آرای پایدار و شگفت انگیز و حکم قطعی داده است که خلیفه دوم همیشه می گفت: «أللّهُمَّ لا تُبقِنی لِمُعْضَلَةٍ لَیسَ لَها ابنُ ابی طالبٍ» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج12، ص205)؛ پروردگارا! برای من معضلی ایجاد مکن که فرزند ابوطالب برای حل آن کنارم نباشد.

سوم: حلّ مشکلات دینی و علمی خلیفه سوم

عثمان نیز همیشه از رهنمود های هوشمندانه حضرت علی(علیه السلام) بهره مند می شد که به یک مورد آن اشاره می شود:

- ارث زن در عدّه طلاق: در عصر حکومت عثمان، فردی دو همسر داشت؛ یکی از زنان جزو انصار و دیگری از بنی هاشم بود. آن شخص، از همسر انصاری خود طلاق گرفت و پس از مدتی درگذشت. همسر انصاری نزد خلیفه سوم رفت و خواستار ارث خود شد.خلیفه سوم که در قضاوت این امر درمانده بود، ماجرا را به اطلاع امام علی(علیه السلام) رساند وحضرت مشکل را حل کرد (نوری، مستدرک الوسائل، ج3، ص166).

ج) حلّ مسائل سیاسی سه خلیفه
اشاره

هرچند حضرت علی(علیه السلام) سه خلیفه را رقیب سیاسی خود می دانست و خلافت آنان را شرعی و رسمی نمی شناخت، اما از نیک اندیشی مضایقه نداشت و آنان را در امر خلافت کمک می کرد. این نیک اندیشی ها که به دور از دورویی و تفرقه و جاه طلبی بود، می تواند

ص: 329

نمونه آشکاری از «مدارای سیاسیِ» حضرت علی(علیه السلام) باشد (سبحانی، فروغ ولایت، ص146؛ آقاجانی قناد، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، ص105).

یکم: مشاوره خلیفه اول با امام(علیه السلام)

در آغاز خلافت خلیفه اول، مدینه دچار مشکل بود. از یک طرف، قبیله های درون عربستان پس از وفات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، از دین برگشته بودند و از سوی دیگر، رومی ها مرزهای شمالی عربستان را تهدید می کردند. شکست خوردن مسلمانان در غزوه موته و نجنگیدن با رومیان در غزوه تبوک، باعث شد که ترس از قدرت روم، برجا بماند. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در انتهای عمر که در حالت بیماری بودند، لشکری از مهاجران و انصار آماده کرد تا به سمت شام حرکت کنند؛ اما این لشکر که به «جیش اسامه» معروف بود، از مدینه خارج نشد، تا آن که پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) به ملکوت اعلی پیوست. هنگامی که خلیفه اول به حکومت رسید، به دلیل تهدید یورش مرتدان، در عملی کردن دستور پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای جنگ با رومی ها مردد بود. او با دسته ای از اصحاب مشاوره کرد. هرکس نظر خود را بیان کرد که قانع کننده نبود. در نهایت با حضرت علی(علیه السلام) به مشاوره پرداخت. امام او را بر عملی کردن امر پیامبر رحمت(صلی الله علیه و آله) ترغیب کرد و فرمود که اگر با رومیان بجنگد، بر آن ها غالب خواهد شد. خلیفه اول از ترغیب حضرت علی(علیه السلام) مسرور شد و گفت: «پیش گویی خوبی کردی و به خوبی مژده دادی! » (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج1، ص 10).

دوم: مشورت خلیفه دوم با حضرت+

حضرت علی(علیه السلام) در مشکلات سیاسی و نظامی، به خلیفه دوم مشورت می داد. در این جا یک مورد را بیان می کنیم:

- مشاوره درباره فتح ایران: در سال چهاردهم هجری، جنگی سنگین بین سپاه مسلمانان و ارتش ایران در منطقه «قادسیه» روی داد. در این معرکه، «رستم فرخ زاد» فرمانده کل ارتش ایران کشته شد و کل عراق، تحت سلطه سیاسی و نظامی اسلام درآمد و مدائن، پایتخت حکومت ساسانی فروپاشید. امام در سخنانی، تهدید ارتش روم در منطقه شام و ارتش

ص: 330

حبشه را در منطقه یمن یادآوری کرد و فرمود که با خارج شدن خلیفه از مدینه، امکان دارد که اعراب دیگر نواحی علیه خلیفه دوم همچو فتنه مرتدان در دوران ابوبکر قیام کنند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه146).

خلیفه دوم پیشنهاد حضرت را بر آراء طلحه و عثمان رجحان داد و در نتیجه، سپاه اسلام توانست نهاوند را فتح کند و با کشتن فیروزان، غنائم فراوانی به دست آورد (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج9، ص96).

سوم: یاری امام(علیه السلام)به حلّ مسئله خلیفه سوم

امام در دوران خلیفه سوم نیز در مسائل سیاسی یاری می رساندند که به دو مورد آن به طور خلاصه اشاره می کنیم:

چهارم: اهتمام حضرت برای شکستن حصر خلیفه سوم

وقتی خلیفه سوم به دلیل فاصله گرفتن از سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) مورد تهدید مردم واقع شد، از امام خواست تا این دسته را به قرآن و سنت پیامبر اسلام فراخواند. حضرت علی(علیه السلام) پذیرفتند؛ بدین شرط که خلیفه سوم به آنچه حضرت امیر(علیه السلام)از سوی او قول می دهد، عمل کند. حضرت علی(علیه السلام) از طرف خلیفه سوم به شورشیان قول داد که به قرآن و سیره پیامبر اسلام عمل خواهد کرد. شورشیان نیز پذیرفتند و به همراه آن امام همام وارد منزل خلیفه سوم شدند و با او گفت وگو کردند. این مذاکره به نوشتن ضمانت نامه ای کتبی انجامید و دسته ای همانند سعد وقّاص، طلحه، زبیر، زید بن ثابت، سهل بن حنیف، عبدالله بن عمر و ابوایوب انصاری به عنوان شاهد، آن را امضا کردند. این ضمانت نامه در ذی القعده سال 35 هجری نوشته شد. در نتیجه، دسته های شورشی، به شهرهای خود بازگشتند و حصر منزل خلیفه سوم به پایان رسید (بلاذری،

انساب الاشراف، ج5، ص62).

پنجم: کوشش حضرت امیر(علیه السلام)برای رساندن آب به خلیفه سوم

هرچند حضرت امیر(علیه السلام)به کارکرد خلیفه سوم معترض بود و او را غصب کننده حق خود و گمراه از سنت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) می دانست، امّا نمی خواست به جایگاه خلافت

ص: 331

بی احترامی شود و زمینه ناتوان کردن بالاترین مدیر اجرایی در حکومت اسلامی آماده گردد. ازاین رو علاوه بر کوشش برای از بین بردن حصر خانه خلیفه، سعی کرد تا به عثمان، آب برساند (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص 353).

نتیجه

مدارا یکی از ویژگی های برتر آدمی است که خداوند متعال این شاخصه را در قرآن کریم با عنوان برکت و رأفت خود معرفی کرده است و به عنوان یک شاخصه برتر اخلاقی وتربیتی که دارای تأثیرات مهمی در حیطه اخلاق فردی و اجتماعی و تربیتی است، در پیشرفت و تعالی ارتباط انسان با دیگر افراد، اثری ژرف دارد و رعایت آن برای آسایش عمومی اجتماع ضروری است.

مدارا در سیره و سبک زندگی امام علی(علیه السلام) در همه زمینه ها، اعم از سیاسی و مذهبی مشهود است. امام علی(علیه السلام) در مدارای مذهبی، از تحمیل عقاید معینی بر مردم امتناع می کرد و اجباری بودن آن را نفی می نمود. ایشان در برخورد با اهل کتاب و اقلیت های مذهبی و غیرمسلمانان مدارا داشتند؛ به گونه ای که آن ها هم احساس آرامش و امنیت کامل از هر نظری می کردند، که می توان ماجرای تعیین حقوق بازنشستگی برای فرد مسیحی توسط آن امام همام(علیه السلام)یا بحث آزاد با اهل کتاب را نمونه هایی از مدارا با اهل کتاب و اقلیت های مذهبی دانست.

از نشانه های عدالت امام علی(علیه السلام)، مدارا و مدیریت حکومت در برخورد با مخالفان بود؛ به طوری که ایشان پیش از شروع هر جنگی، تا آخرین وقت و زمان به مذاکره می پرداخت تا گروه مخالف و دشمن را از جنگ و خون ریزی منصرف کند یا بخشیدن اسیران و دیگر الطاف در برابر دشمنان و مخالفان، نمونه های بارز مدارای امام علی(علیه السلام) به شمار می آید که می توان به این موارد اشاره کرد: بخشیدن عایشه پس از معرکه جمل؛ امر به ممنوعیت تعقیب و کشتار مجروحان درجنگ جمل؛ مخالفت با به بردگی گرفتن اسرای

ص: 332

جمل؛ بخشیدن عبدالله بن زبیر؛ خوش رفتاری با قاتل خود.

مدارای سیاسی حضرت، به گونه ظالمانه و متکبرانه و مستبدانه نبود. نمونه مدارای سیاسی ایشان دوران 25 ساله سکوت وی بود که در عین این که از خلافت کنار گذاشته شده بود، اما به خاطر اسلام، به همکاری با خلفای وقت می پرداخت.

در نهایت می توان گفت که آن حضرت نمونه و الگوی کامل مدارای سیاسی و مذهبی با مخالفان و اهل کتاب بودند و همین منش، موجب گرایش بسیاری از مخالفان و اقلیت های دینی به آن حضرت می شد.

ص: 333

ص: 334

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، قم، کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، 1404ق.

2. ابن منظور، ابوالفضل، جمال الدین محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1408ق.

3. ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الإمامة والسیاسة، بیروت، دار الاضواء، 1410ق.

4. انصاری، محمدباقر، اولین میراث مکتوب در فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام ، قم، دلیل ما، 1389ش.

5. آقاجانی قناد، محمدرضا، تساهل و تسامح از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، تهران، مرکز پژوهش های اسلامی صداوسیما، 1380ش.

6. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: محمد حمیداللّه، مصر، دارالمعارف، 1959م.

7. بیهقی، ابوبکر احمد بن حسین، السنن الکبری، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2003م.

8. چلونگر،محمدعلی، «روش ها و ویژگی های شیوه های اصلاحی امام علی(علیه السلام)»، مجله پژوهش نامه علوی، ش1، 1396ش.

9. حرّ عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، 1409ق.

10. دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، زیر نظر جعفر شهیدی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373ش.

11. رشاد، علی اکبر و دیگران، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، قم، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1390ش.

12. روحی برندق، کاوس و قربانیان، صالح، «شیوه های اجتماعی سیاسی امیرمؤمنان(علیه السلام)در جهت جذب و هدایت مخالفان»، مجله پژوهش نامه علوی، ش 1، 1396ش.

13. سبحانی، جعفر، فروغ ولایت، قم، مؤسسه امام صادق(علیه السلام)، 2008م.

14. طبری، محمّدبن جریر، تاریخ الامم والملوک، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، 1387ش.

15. عاملی، جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة الإمام علی(علیه السلام)، بیروت، مرکز الاسلامی للدراسات،

ص: 335

1430ق.

16. عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام علی بن ابی طالب علیه السلام : تاریخ تحلیلی نیم قرن اول اسلام، ترجمه و مقدمه و انتقادات از سید محمود طالقانی، تهران، شرکت سهامی انتشار، 1379ش.

17. فلسفی، محمدتقی، شرح و تفسیر دعای مکارم الاخلاق، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1370ش.

18. قاسم پور، محسن و شناسوند، پروین، «روش شناسی مواجهه امام علی(علیه السلام) با فرهنگ اخلاقی جاهلیت در نهج البلاغه»، مجله پژوهش های نهج البلاغه، ش2، 1396ش.

19. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363ش.

20 محلاتی، ذبیح الله، قضاوت های حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام ، تهران، قائم نوین، 1379ش.

21. مروتی، سهراب، «مبانی نظری مدارا در قرآن کریم و سنت معصومین علیهم السلام »، فصلنامه علمی پژوهشی انجمن معارف اسلامی، ش3، 1385ش.

22. مسعودی، عبدالهادی، روش فهم حدیث، تهران، سمت، 1392ش.

23. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، قم، مؤسسة دارالهجرة، 1409ق.

24 مفید، محمّدبن محمد، الارشاد، قم، المؤتمر العالمی للشیخ المفید، 1413ق.

25. نوری، حسین بن محمد، مستدرک الوسائل، بیروت، مؤسسة آل البیت(علیهم السلام) لاحیاء التراث، 1408ق.

26. واسطی زبیدی، محب الدین سید محمد مرتضی، تاج العروس من جواهر القاموس، بیروت، دارالفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.

27. هنری لطیف پور، یدالله و فاضلیان، سید جواد، «نقد اجتماعی از نگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه»، مجله پژوهشنامه نهج البلاغه، ش 20، 1396ش.

28. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر، 1379ق.

ص: 336

11. بررسی مسئله حقوق بشر در سیره امام علی (علیه السلام)

اشاره

جعفر بچاری(1)، رضا رنجبر(2) عبدالله شایسته(3)، اصغر بیرانوند(4)

ص: 337


1- . استادیار و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم bacharijafar@yahoo.com
2- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم قرآن و حدیث reza.ranjbar137676@gmail.com
3- . دانشجوی کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث Benshasteabdolah.98@gmail.com
4- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم قرآن و حدیث reza.ranjbar137676@gmail.com

ص: 338

چکیده

رعایت حقوق انسانی همواره یکی از مطالبات مهم و اساسی متفکّران از حکومت ها بوده است و به یقین حکومت امام علی(علیه السلام) بیش ترین توجه را در باب رعایت حقوق انسان ها داشته است. ایشان در دوران زمامداری خود، در برابر مسئله حقوق بشر به شدت احساس مسئولیت می نمود و خود را متعهد به مهیا ساختن بسترهای لازم برای تأمین این حقوق می دانستند. به اعتقاد آن حضرت افراد به اعتبار کرامتی که خداوند به آن ها عطا نموده است و از حیث انسانیت دارای حقوقی در جامعه هستند، محروم شدن از این حقوق سبب از دست رفتن شخصیت انسانی شان می شود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، سیره علمی و عملی امام علی(علیه السلام) بررسی شد و به نتایج زیر رسیدیم. گونه هایی از احترام به حقوق بشر که در حکومت امام علی(علیه السلام) انجام می گرفت، عبارت اند از: در نظر گرفتن حق آزادی اندیشه و بیان

برای مخالفان سیاسی، توجه به حقوق اقلیت ها در حکم رانی خود، قائل شدن حقوق برای زندانیان، مساوات در تقسیم ثروت عمومی میان تمام اقشار جامعه و... .

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، کرامت انسانی، سیره، حقوق بشر، عوامل تضییع.

مقدمه

منشأ پایمالی حقوق انسانی را می توان زمانی دانست که بشر از تعالیم الهی غافل شد و کمال خود را در امور مادی دید که باعث پدید آمدن سودجویی و استثمار دیگران شد؛ و قهراً دو دسته ظالم و مظلوم پدیدار گشت؛ و بزرگ ترین زیانی که بشر در طول تاریخ حیات

ص: 339

خود متحمل شده است را می توان همین غافل شدن از تعالیم الهیِ انبیاء دانست. قرآن کریم در این باره می فرماید:

{... ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ الْأَنبِیاءَ بِغَیرِ حَقٍّ ذَلِکَ بِمَا عَصَوا وَّکَانُوا یَعْتَدُونَ} (آل عمران/112)؛ «ﺍﻳﻦ ﺑﺪﺍﻥ ﺳﺒﺐ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ آنان همواره به آیات خدا کفر می ورزیدند و پیامبران را به ناحق می کشتند، و این]کفرورزی و کشتن پیامبران[ به سبب این است که ]خدا را[ نافرمانی نمودند و همواره ]از حدود الهی[ تجاوز می کردند».

تمام ادیان الهی و در رأس آن ها دین مبین اسلام برای احیای حقوق انسانی و آزادسازی او از بند استثمارگران و جائران زمانه در طول تاریخ سر برآوردند. پس می توان گفت مباحث حقوق بشری سبقه ای طولانی دارند اما تاریخچه مطرح شدن مسائل حقوق بشری به صورت امروزی به بعد از پایان جنگ جهانی دوم برمی گردد. تفکر حمایت از حقوق بشر به طور جهانی در این دوره زمانی به نقطه اوج خود می رسد؛ که این بستر مناسب و تلاش های بی وقفه سازمان ملل و حمایت دولت های عضو آن، سرانجام باعث شد اعلامیه ای با عنوان «اعلامیه جهانی حقوق بشر» در سال 1948 تدوین شود؛ اما باید بدانیم در طول تاریخ بشر بیش ترین توجه به مسائل حقوق بشری و تبیین آن ها در سیره عملی امام علی(علیه السلام) با وجود این که حکم رانی ایشان بر سرزمین های اسلامی با تنوع نژادی، زبانی، دینی و فرهنگی همراه شده بود نمودار خارجی داشته است؛ که ما در این نوشتار تلاش نمودیم به بررسی مسائل حقوق بشری در سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام)بپردازیم.

1. پیشینه

در زمینه حقوق بشر و اسلام، کتاب ها و مقالات متعدد به نگارش درآمده است، از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد.

- مهرپرور، حسین، اسلام و حقوق بشر، مجله سیاست خارجی، سال دهم، شماره1، بهار 1375.

ص: 340

- فلسفی، هدایت الله، تدوین و اعتلای حقوق بشر در جامعه بین المللی، مجله تحقیقات حقوقی، دانشگاه شهید بهشتی، شماره 17-16، سال 1374.

- جعفری، محمدتقی، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، تهران، دفتر خدمات بین المللی جمهوری اسلامی ایران، 1370 ش.

- جعفری، محمد تقی، حق کرامت انسانی، مجموعه سخنرانی های ارائه شده به سمینار بین المللی حقوق بشر در اسلام و مسیحیت، تهران، دفتر نشر آثار علامه جعفری، 1369 ش.

- جوادی آملی، عبدالله، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1388 ش.

- جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، 1375 ش.

- صدر، سید موسی، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، مشهد، دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 35 و 36، 1382 ش.

- کدیور، محسن، حقوق بشر و روشن فکری دینی، تهران، ماهنامه آفتاب، شماره 28، [بی تا].

- میر موسوی، سید علی و حقیقت، سید صادق، مبانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ چهارم، 1388 ش.

در زمینه حقوق بشر در سیره امام علی(علیه السلام) نیز آثار زیر موجود است:

- محقق داماد، مصطفی، امام علی و حقوق بشر، فصلنامه آفتاب نقد، 1380.

- محمد داماد، مصطفی، حقوق بشر، مندرج در جلد پنجم دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم، 1389 ش.

ص: 341

2. مفهوم شناسی حقوق بشر

فارغ از تمام اعلامیه ها، کنوانسیون ها، توافقات و معاهدات در مورد حقوق بشر، بهترین تعریفی که برای آن مطرح شده این عبارت است: «حقوق بشر معنایی جز این ندارند که مراعاتشان زندگی انسانی عقلانی تری را میسّر خواهد کرد و امن و رفاه و برخورداری و شکوفایی بیش تری را نصیب بشر خواهد نمود.» (سروش، فربه تر از ایدئولوژی، ص276). به عبارت دیگر؛ «حقوق بشر به معنای امتیازاتی کلی است که هر انسانی طبعاً دارای آن است.» (فلسفی، تدوین و اعتلای حقوق بشر در جامعه بین المللی، ص 95) و مهم ترین مسائلی که در طول تاریخ، بشریت را رنج می داده و زمینه ساز تدوین اسناد و ضوابط در حوزه حقوق بشر گردیده اند را می توان: تعصبات نژادی، امتیازات طبقاتی، مساوی نشمردن انسان ها در شخصیت انسانی، سلب آزادی اندیشه، عقیده و بیان در قالب برده داری و خریدوفروش انسان و تعصبات کور مذهبی دانست (مهرپرور، اسلام و حقوق بشر، ص203). با توجه به این تعابیر و تعاریفی که از حقوق بشر مطرح نمودیم، می توان آن را حق ذاتی و قابل دفاع انسان که مبتنی بر کرامت و حیثیت اوست دانست و از حقوق غیرقابل سلب افراد در مقابل دولت و جامعه به شمار آورد.

3. اهتمام به مسائل حقوق بشری در قرآن کریم عاملی بر عدم پایمالی حقوق انسانی

اشاره

در دین مبین اسلام ریشه تمامی احکام چه حقوقی و چه غیرحقوقی، در فطرت انسان موجود دانسته شده است و همه انسان ها در این فطرت و سرشت اولیه یکسان برشمرده می شوند که قرآن کریم در این باره می فرماید:

{یا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ... } (نساء/1)؛ «ﺍی ﻣردم! از [ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ فرمان های] پروردگارتان بپرهیزید که شما را از یک نفس به وجود آورد».

در حقیقت این آیه به ما می فهماند که تمام افراد در جوامع بشری بدون در نظرگیری

ص: 342

دین و آیین، مذهب، قومیت، رنگ، نژاد و ... در فطرت و مبانی فطری کاملاً اشتراک دارند. پس در دیدگاه اسلام، انسان موجودی ارزشمند است که باید به عنوان یک موجود باشعور و دارای اراده و اختیار به دید احترام به او نگریست؛ قرآن کریم در این باره تصریح می کند: {وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً} (إسراء/70)؛ «به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشک و دریا [بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم]

سوار کردیم، و به آنان از نعمت های پاکیزه روزی بخشیدیم، و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم.

آزادی انسان و احترام به حقوق او و دخالت ندادن عوامل عارضی همچون: نژاد، زبان، رنگ، ملیت و... در امتیاز بودن برای انسانیت، دقیقاً مورد توجه دین مبین اسلام است و اساساً دلیلی بر بعثت انبیاء به خصوص پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، آزاد کردن انسان از این گونه قیدوبندها و جلب توجه او به حیثیت ذاتی و کرامت و شرافت انسانی خویش است؛ و این امر یکی از ویژگی های دینی جهانی می باشد که به مسئله حقوق انسانی بپردازد و آیات قرآن کریم در این خصوص مصداقی بر این مدعا هستند، چراکه به تک تک ارزش های انسانی که باعث حفظ حقوق بشر می شود می پردازد و از هیچ کدام فروگذار نمی کند. برای نمونه چندی از آن ها عبارت اند از:

الف) حق حیات و زیستن برای تمامی انسان ها

{... وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِکُمْ وَصَّاکُم بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ} (أنعام/151)؛ «... جز به حق نکشید؛ خدا این ]گونه[ به شما سفارش کرده تا بیندیشید».

{مِنْ أَجْلِ ذَلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً وَمَنْ أَحْیاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً... } (مائده/32)؛ «و مقرر کردیم که هر کس انسانی را جز برای حق، ]قصاص[ یا بدون آن که فسادی در زمین کرده باشد، بکشد، چنان است که همه انسان ها را کشته، و هر کس انسانی را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گویی همه انسان ها را زنده داشته است...».

ص: 343

خداوند متعال در قرآن کریم این حق را برای انسان تضمین می نماید و فارغ از عوامل عارضی، برای او نوعی حرمت در نظر می گیرد.

ب) عدم تبعیض

{وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَیٰ کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً} (إسراء/70)؛«به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکی و دریا ]بر مرکب هایی که در اختیارشان گذاشتیم[ سوار کردیم، و به آنان از نعمت های پاکیزه روزی بخشیدیم و آنان را بر بسیاری از آفریده های خود برتری کامل دادیم».

{یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَیٰ وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ} (حجرات/13)؛ «ای مردم! ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید. بی تردید گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است».

قرآن کریم با بیان این آیات، تبعیض میان انسان ها را باطل دانسته و همه آدمیان را دارای کرامت معرفی می نماید و اصلی ترین معیار برای تبعیض که همان تعصب نژادی و قومیتی است را نفی می کند.

ج) احترام به حریم خصوصی اشخاص

{یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِیراً مِّنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا... } (حجرات/12)؛ «ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها ]در حق مردم[ بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و ]در اموری که مردم پنهان ماندنش را خواهان هستند[ تفحص و پی جویی نکنید...».

قرآن کریم در این آیه شریفه برای انسان حریم خاصی قائل می شود که همه ملزم به احترام و رعایت آن هستند و تعدی به این حق او به شدت نهی شده است.

د) آزادی

{...وَآتَی الْمَالَ عَلَیٰ حُبِّهِ ذَوِی الْقُرْبَی وَالْیتَامَی وَالْمَسَاکِینَ وَابْنَ السَّبِیلِ وَالسَّائِلِینَ وَفِی الرِّقَابِ...}

ص: 344

(بقره/177)؛ «و مال خود را، با آن که دوستش دارد، به خویشاوندان و یتیمان و درماندگان و مسافران و گدایان و دربندماندگان ببخشد».

{لَا یُؤَاخِذُکُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِی أَیمَانِکُمْ وَلٰکِن یُؤَاخِذُکُم بِمَا عَقَّدتُّمُ الْأَیمَانَ فَکَفَّارَتُهُ إِطْعَامُ عَشَرَةِ مَسَاکِینَ مِنْ أَوْسَطِ مَا تُطْعِمُونَ أَهْلِیکُمْ أَوْ کِسْوَتُهُمْ أَوْ تَحْرِیرُ رَقَبَةٍ ... } (مائده/89)؛ «خدا شما را به خاطر سوگندهای لغو و بی هدفتان مجازات نمی کند، ولی به سبب ]شکستنِ[ سوگندهایی که به طور جدی و با قصد و اراده خورده اید، مؤاخذه می کند؛ پس کفاره ]شکستنِ[ این گونه سوگندها، طعام دادن به ده نفر مسکین از غذاهای متوسطی است که به خانواده خود می خورانید، یا لباس پوشاندن بر آن ده نفر، یا آزاد کردن یک برده است».

این آیات شریفه به ما می فهماند که خداوند متعال در بند بودن انسان ها را خوشایند نمی داند و به همه آدمیان فارغ از رنگ و نژاد، نعمت آزادی را اعطا نموده است. دین اسلام همواره به دنبال کرامت و آزادی انسانی بوده و برده داری را مذموم می داند و با اصل آن مخالف است هرچند که آن را به عنوان یک واقعیت اجتماعی پذیرفته است و آن را نوعی بیماری اجتماعی می داند که نمی توان یک باره معالجه کرد، چراکه اگر اسلام در یک فرمان عمومی دستور می داد همه بردگان موجود را آزاد کنند، چه بسا بیش تر آن ها تلف می شدند؛ زیرا آن ها نه کسب وکار مستقلی داشتند و نه خانه و نه وسیله ای برای ادامه زندگی، که این امر باعث می شد یک جمعیت عظیم بیکار ظاهر شود که هم زندگی خود برده آزادشده را با خطر مواجه کند و هم نظم جامعه را از میان ببرد، از این رو کم کم آن را برطرف کرد؛ یعنی برده داری را پذیرفت و قانون مند کرد تا به تدریج آن را ریشه کن کند. و در آیات ذکرشده قابل مشاهده است که قرآن کریم به هر بهانه ای همچون کفاره گناهان، ذکر ثواب فراوان برای این کار و ... به دنبال ترغیب جامعه برای آزادی بردگان است.

با توجه به تمام آن چه که گفته شد، درمی یابیم مسئله حقوق بشر مربوط به امروزه نیست و ریشه تاریخی دارد به طوری که این مسائل در ادیان قبل از اسلام نیز مورد بحث بوده و از طرف خداوند متعال به رعایت آن ها امر شده است، اما با گذشت زمان و به

ص: 345

دلیل هایی همچون قدرت طلبی، ثروت اندوزی و منفعت گرایی افراد مغرض در طول تاریخ سعی شده این ارزش ها مورد غفلت و فراموشی قرار بگیرند تا منافع این گونه افراد مغرض با خطر مواجه نشود اما با ظهور دین مبین اسلام روحی تازه در کالبد این ارزش ها دمیده شد که موجب احیای آن ها گشت و باعث شد تا این ارزش ها در پرتو تحریف ناپذیری و جامعیت و جهانی بودن قرآن حفظ شوند.

4. حقوق بشر از منظر امام علی(علیه السلام)

اشاره

با توجه به سخن پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) که در حدیث ثقلین می فرماید: «… إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمْ أَمْرَینِ إِنْ أَخَذْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا - کتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَهْلَ بَیتِی عِتْرَتِی - أَیُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا وَقَدْ بَلَّغْتُ إِنَّکُمْ سَتَرِدُونَ عَلَی الْحَوْضَ فَأَسْأَلُکُمْ عَمَّا فَعَلْتُمْ فِی الثَّقَلَینِ وَالثَّقَلَانِ کتَابُ اللَّهِ جَلَّ ذِکرُهُ وَأَهْلُ بَیتِی…» (کلینی، کافی، ج1، ص294)؛ «… من در میان شما دو چیز باقی می گذارم که اگر آن ها را دست آویز قرار دهید، هرگز گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم که اهل بیتم هستند. ای مردم بشنوید! من به شما رساندم که شما در کنار حوض بر من وارد می شوید، پس من از شما درباره رفتارتان با این دو یادگار ارزشمند سؤال خواهم کرد، یعنی کتاب خدا و اهل بیتم…»، درمی یابیم که همواره اهل بیت(علیهم السلام) در کنار قرآن قرار داشته اند و رفتار، کردار و گفتار این بزرگواران سرچشمه ای وحیانی دارد. اگر در سیره حضرت علی(علیه السلام) بنگریم درمی یابیم ایشان در مباحث حقوق بشری از قرآن کریم پیروی نموده و اصول حقوقی و اخلاقی در حکومت خود را بر اساس اصل کرامت انسان که اصل آزادی و عدم بردگی بشر است

پایه ریزی می کند. قرآن کریم درباره این اصل می فرماید: {لَقَد کَرَّمنَا بَنِی آدَمَ} (اسراء/70)؛ «همانا فرزندان آدم را کرامت بخشیدیم.» حضرت علی(علیه السلام) نیز با تکیه بر این آیه مبارکه می فرمایند: «وَأَکْرِمْ نَفْسَکَ عَنْ کُلِّ دَنِیَّةٍ وَإِنْ سَاقَتْکَ إِلَی الرَّغَائِبِ فَإِنَّکَ لَنْ تَعْتَاضَ بِمَا تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِکَ عِوَضاً وَلَا تَکُنْ عَبْدَ غَیرِکَ وَقَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّاً...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه31)؛ «بزرگوارتر از آن باش که به هر پستی تن دهی؛ هرچند که تو را به مقصودت (از اموال فراوان

ص: 346

دنیا) برساند؛ زیرا تو نمی توانی در عوض آبرو و شخصیت انسانی خود که از دست می دهی، چیزی به دست آوری. و بنده هیچ کس مباش؛ زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است.» درواقع حضرت بر پایه کرامتی که خداوند به بشر عطا نموده است حقوق او را تعریف می کند و آن را دارای حق می داند.

حضرت در تبیین مسائل حقوق بشری برای افراد، تا جایی پیش می رود که افراد را فارغ از دینشان دارای حقوقی صرفاً به خاطر انسان بودن و اشتراک در سرشت خلقتشان، برمی شمارد؛ که نامه ایشان به یکی از کارگزارانشان مصداقی بر این مدعاست:

«ای مالک! ... و مهربانی بر رعیت و دوستی ورزیدن با آنان و مهربانی کردن با همگان را برای دل خود پوششی گردان و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از ایشان سر می زند، یا علت هایی بر آنان عارض می شود، یا خواسته و ناخواسته خطایی بر دستشان می رود، به خطاشان منگر و از گناهشان درگذر.» (همان، نامه51).

الف. عوامل تضییع حقوق بشر در بیان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)
اشاره

اگر در سیره امام علی(علیه السلام) بنگریم خواهیم دید ایشان همواره انسان ها را از رفتارهایی نهی می کرد که این رفتارها و پی آمدهای آنان که باعث پایمالی حقوق و ارزش های انسانی می شد و در حقیقت این رفتارها را می توان عوامل تضییع حقوق بشر دانست که حضرت به مقابله با آن می پردازد. که اهم این رفتارها عبارت اند از:

یک. تکبر و خودبرتربینی

امام علی(علیه السلام) در باب واژه کبر چنین می فرماید: «الکِبرُ شَرُّ العُیُوبِ» (آمدی، غررالحکم ودررالکلم،

ج1، ص149)؛ «تکبر و خودبزرگ بینی از همه عیب ها بدتر است». و در بیانی دیگر می فرماید: «الکِبرُ مصیدةُ ابلیس العُظمی» (همان، ص 294)؛ «بزرگی فروختن، دام

ص: 347

بزرگ تر ابلیس است».

امام علی(علیه السلام) کبر و خودبرتربینی را بزرگ ترین فتنه شیطان و سرآغاز سرکشی و نافرمانی از پروردگار می داند: «احذر الکِبرَ، فَاِنَّهُ رَ أسُ الطُّغیانِ و معصیةُ الرحمانِ» (همان، ج2، ص279)؛ از بزرگی فروختن بپرهیزید که آن سرآغاز سرکشی و نافرمانی از پروردگار مهربان است». ایشان در کلامی دیگر فرمودند: «اِیّاکَ والکِبرَ! فَاِنَّهُ أَ عظَمُ الذنوب و ألامُ العُیُوبِ وَهوَ حُلیةُ ابلیس» (همان، ص293)؛ «تو را از بزرگی فروختن هشدار می دهم؛ زیرا بزرگی فروختن از هر گناهی بزرگ تر و از هر عیبی فروتر است و زیور پوشاک ابلیس می باشد».

علت هشدار حضرت نسبت به این پدیده این است که چنین حالتی باعث می شود بشر پرچم سرکشی از نظام انسانی را برافرازد و از فرمان خداوند متعال نیز سرپیچی کند؛ زیرا شخصی که خودش را بزرگ می بیند و برتر از دیگران می پندارد، جایگاه انسانی خود را از دست داده است، چه برسد به این که ارزشی برای حقوق دیگر انسان ها قائل باشد. و این امر عاملی بر تضییع حقوق دیگر انسان ها خواهد بود و بسیاری از مشکلات بشری ریشه در این امر خواهند داشت.

حضرت در دوران زمامداری خود به شدت با این پدیده شوم مقابله می کردند و نمونه آن برخورد با کسانی بود که به عنوان صحابی بودن و شرکت در جنگ های صدر اسلام، روحیه خودبزرگ بینی بر آنان حاکم شده بود و توقع داشتند حضرت به همین دلیل امتیازات خاصی به آن ها عطا کند اما با پاسخ منفی و قاطع حضرت مواجه شدند و بعد از ناامیدی از حضرت پیمان و بیعت خود را با ایشان نقض کردند که به همین دلیل در تاریخ «ناکثان» نام گرفتند و بعد با سردمداری طلحه و زبیر جنگ جمل را سازمان دهی و به حضرت تحمیل کردند و درنهایت در مقابله با حضرت شکست خوردند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه22)، اما نکته قابل توجه این جاست که حضرت در برخورد با این گونه افراد که موجب قتل و خون ریزی شده بودند و امنیت جامعه را دچار چالش نموده بودند حقوقی را در نظر

ص: 348

می گیرد. ایشان صبح روز جمعه دهم جمادی الثانی سال سی وشش سپاه خود را آرایش می دهد و به آنان می گوید: «شما آغازگر جنگ نباشید، زخمی و اسیر فراری را نکشید و کسی را مُثله نکنید» (مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص371).

دو. نادانی

امام علی(علیه السلام) نادانی را سبب انواع مصائب دنیوی و اخروی می داند (آقا جمال خوانساری، شرح بر غررالحکم ودررالکلم، ج2، ص 371). آن حضرت در دوران خلافت خود مبارزه گسترده ای را با جهل و تعصب جاهلی آغاز می نماید، چراکه این جهالت باعث پیروی از کسانی می شد که برای عوامل عارضی همچون نژاد، قبیله و... اهمیت زیادی برمی شمردند و به سبب بالاتر دانستن خود، کم تر حقوقی برای دیگران قائل بودند. حضرت در این باره می فرماید: «زنهار از پیروی سران و بزرگانتان؛ که آنان به اصل و حسب خود می نازند و خود را بالاتر از همه می پندارند و نعمت های خدا را نادیده انگارند. آنان شالوده تعصب جاهلی و ستون های فتنه و شمشیرهای تفاخر جاهلیت هستند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه192). حضرت در سخنان خود، جهالت را عامل پیروی از افرادی می داند که کم ترین ارزشی برای حقوق انسان فارغ از نژاد قائل هستند.

سه. ثروت اندوزی

از زمان آفرینش بشر، همواره بوده اند کسانی که به واسطه زر و زوری که داشتند در صدد چپاول اموال عمومی بوده اند و عیش و نوش و تن پروری را سیره خود قرار داده اند. قرآن کریم مایه اصلی این طغیان را ثروت می داند و در این باره می فرماید: {کلّا إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی أَن رَّآهُ اسْتَغْنَی} (علق/6-7)؛ «این چنین نیست ]که انسان سپاس گزار باشد[ مسلماً سرکشی می کند. ﺑﺮﺍی این که ﺧﻮﺩ ﺭﺍ بی نیاز می پندارد». با سیر در تاریخ بشر خواهیم دید که همواره انسان های ثروتمند برای فزونی ثروت خود در طول تاریخ دست به استثمار و بهره کشی از دیگر انسان ها زده اند و در این راه تا جایی پیش رفته اند که برخی انسان ها را از حقوق خود

ص: 349

محروم نموده اند. درواقع یکی دیگر از مهم ترین عوامل تضییع حقوق بشر را می توان ثروت اندوزی افراد دانست که امام علی(علیه السلام) در بیانی در این باره می فرماید: «نعمت فراوانی ندیدم، مگر این که در کنارش حقی ضایع شده باشد.» (شمس الدین، دراسات فی نهج البلاغه، ص 40).

چهار. امتیازطلبی

یکی دیگر از عواملی که باعث تضییع حقوق انسان ها می شود و حضرت در قبال آن موضع گیری می کند مسئله امتیازطلبی افراد است، اگر در تاریخ بشر بنگریم همواره افرادی را خواهیم دید که به واسطه عوامل عارضی و مناسبات فردی، به دنبال سهم خواهی و امتیازطلبی در سطوح حکومتی بوده اند. نمونه برخورد حضرت با این عامل پایمالی حقوق دیگران را می توان برخورد با برادرش عقیل دانست، هنگامی که برادر ایشان حاجت خود را اظهار کرد و گفت: خیلی مقروضم. آمده ام شما دستور بدهید قرض من را بدهند. آن حضرت فرمود: چقدر مقروضی؟ گفت: صد هزار درهم. فرمود: چقدر زیاد! بعد حضرت فرمود: متأسفم که این قدر تمکّن ندارم که همه قرض های تو را بدهم، ولی همین که موقع حقوق و تقسیم سهمیه ها شد، من از سهم خودم تا آن اندازه ای که مقدور است، به تو خواهم داد. عقیل گفت: سهم تو که چیزی نیست، چقدرش را می خواهی خودت برداری و چقدرش را به من بدهی! دستور بده از بیت المال بدهند. حضرت علی(علیه السلام) فرمود: بیت المال که ملک شخصی من نیست، من امین مال مردمم، نمی توانم از بیت المال به تو بدهم. بعد که دید عقیل خیلی سماجت می کند، از همان پشت بام که به بازار مشرف بود و صندوق های تجار دیده می شد، به صندوق ها اشاره کرد و فرمود: من پیش نهادی به تو می کنم که اگر عمل کنی، همه قرض ها را می دهی و آن این است که این مردم تدریجاً به خانه ها می روند و این جا خلوت می شود و صندوق هایشان که پر از درهم و دینار است، این جاست. همین که خلوت شد، برو و این صندوق ها را خالی کن و قرضت را بده. عقیل

ص: 350

گفت: برادرجان! سر به سر من می گذاری. به من پیش نهاد دزدی می کنی؟ مگر من دزدم که بروم مال مردم بیچاره ای را که راحت در خانه های خود خوابیده اند، بردارم؟ حضرت فرمود: چه فرق می کند که بیت المال، به ناحق بگیری و یا این صندوق ها را بدزدی. هر دو، دزدی است. بعد فرمود: پیش نهاد دیگری به تو می کنم. در این نزدیکی، شهر حیره مرکز بازرگانان و ثروتمندان است، شبانه می رویم و بر یکی از آنان شبیخون می زنیم. عقیل گفت: برادرجان! من از بیت المال مسلمین کمک می خواهم و تو این حرف ها را به من می زنی؟! فرمود: اگر مال یک نفر را بدزدی، بهتر است از این که مال صدها هزار نفر را بدزدی. چطور ربودن مال یک نفر، اسم دزدی دارد و ربودن اموال عمومی دزدی نیست! (مطهری، حکمت ها و اندرزها، ج 1، ص 154- 155).

ب. نمونه هایی از توجه به آموزه های حقوق بشری در سیره حضرت علی(علیه السلام)
اشاره

امام علی(علیه السلام) هیچ گاه از توجه به حقوق انسان ها در هیچ شرایطی غافل نبودند و سیره آن حضرت پر است از نظایر رعایت حقوق بشر و اهتمام به رعایت آن ها که چندی از آن ها عبارت اند از:

یک. در نظر گرفتن حق آزادی اندیشه و بیان برای مخالفان سیاسی

امام علی(علیه السلام) در عرصه سیاست و حکم رانی هیچ گاه اصول اجتماعی را زیر پا نگذاشت و حقوق اجتماعی آحاد جامعه و حتی مخالفان خود را نادیده نگرفت و اصول آزادی را پشت کلمات آرمانی ظاهرفریب پنهان نمی نمود، بلکه در عصر حکم رانی خود اصول آزادی سیاسی را بیان نمود و اصول آزادی اندیشه و بیان را برای مخالفان خودشان داد که نمونه آن رفتار حضرت با خوارج است، هنگامی که با بزرگواری به نزد آنان رفت و با آنان گفت وگو کرد و اجازه سخن گفتن به آنان داد (طبری، تاریخ الامم و الرسل والملوک، ج4، ص59). هدف حضرت بازگرداندن آنان به آغوش هدایت بود (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص1072). آن حضرت قبل از پیکار با معاندین خود در جنگ های جمل، صفین و

ص: 351

نهروان، به وسیله ارسال سفیر و نامه و مذاکره و گفت وگو با آنان اتمام حجت می کرد تا بلکه آن ها دست از مخالفت و خون ریزی بردارند؛ به طوری که در پیکار با پیمان شکنان جنگ جمل پس از ارسال چند سفیر و نامه هایی به نزد آنان، خود آن حضرت نیز به نزد زبیر رفت و با او اتمام حجت کرد. (ابن قتیبه دینوری، الامامة والسیاسة، ج1، ص72). با توجه به سیره حضرت درمی یابیم که ایشان اعتقاد داشتند که هر شهروندی حق دارد با سیاست های دولت خود مخالفت کند و مخالف، حقوقی دارد که باید رعایت شود. تحمل مخالف یکی از ویژگی های شاخص امام علی(علیه السلام) در مباحث سیاسی ایشان بود. حکم رانی ایشان را می توان مصداق بارز رعایت حقوق بشر در عرصه سیاست و آزادی بیان دانست که دغدغه جامعه بشری در امروزه است.

دو. توجه به حقوق اقلیت ها در حکم رانی خود

آن حضرت در دوران خلافت خود به نومسلمانان ایرانی توجه بیش تری نسبت به خلفای پیشین داشت و به همین سبب در نماز جمعه مورد اعتراض شدید اشراف قبایل قرار گرفت (ثقفی کوفی، الغارات، ص134). آن حضرت نژادپرستی را نفی کرد و برای پیروان دیگر ادیان، حق کرامت و آزادی قائل شد؛ چنان که به فرمانداران خود توصیه می کرد بر اهل کتاب ستم نکنند (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 111). و هنگامی که یاران معاویه در شهر انبار از زنی اهل کتاب خلخال و گوشواره درآورده بودند، به کوفی ها گفت: «اگر مسلمانی از غصه این ماجرا جان از قالب تهی کند، مورد سرزنش من نخواهد بود (بلاذری، نساب الاشراف، ج3، ص 1128).

امام علی(علیه السلام) به اندازه ای در رعایت حقوق بشر دقت نظر داشت که در باب رعایت حقوق اقلیت های دینی با کارگزاران خود با لحنی عجیب سخن گفته و برخورد می کردند و عدم رسیدگی به آن ها و رعایت نکردن حقوقشان را در حکومت اسلامی ناروا می دانست.

ص: 352

سه. قائل شدن حقوق برای زندانیان

نمونه دیگری از رعایت حقوق بشر و احترام به ارزش های انسانی در سیره امام علی(علیه السلام) را می توان در توجه حضرت به حقوق زندانیان دانست. مصداق بارز این مدعا روایتی است که فرماید: «... انّ علی کان یطعم مَن خَلَدَ فی السجن من بیت المال المسلمین» (حر عاملی، وسائل الشیعه ، ج11، ص69)؛ «همانا [امام] علی(علیه السلام) دستور داده بود معیشت زندانیانی که به حبس ابد محکوم اند از بیت المال تأمین شود».

اوج توجه به حقوق زندانیان در سیره ایشان هنگامی مشخص می شود که حق واجب زندانی و اسیر را نه تنها «اطعام» بلکه «احسان» او نیز می داند. ایشان در این باره می فرماید: «اطعام الاسیر و الاحسان الیه حق واجب و ان قتلته من الغل» (همان)؛ «اطعام و احسان اسیر، حق واجبِ اوست گرچه یک روز دیگر اعدام شود». از همه این موارد قابل توجه تر رفتار حضرت با قاتل خویش است، پس از آن که ابن ملجم شمشیر بر فرق مبارک امام(علیه السلام)فرود آورد آن حضرت از هوش رفت پس از آن که به هوش آمد به امام حسن و امام حسین‘ فرمود: «... اِحْبِسُوا هَذَا الْأَسِیرَ وَأَطْعِمُوهُ وَأَحْسِنُوا إِسَارَهُ» (طبرسی، مستدرک الوسائل، ج 29، ص127)؛ این اسیر را زندانی کنید و غذا و آب دهید و اسارت او را نیکو گردانید». این رفتار حضرت نشان دهنده اوج کرامت انسانی و ارزش قائل شدن برای انسانیت است.

چهار. مساوات در تقسیم ثروت عمومی میان تمام اقشار جامعه

در دوران خلافت ابوبکر تمایز قائل شدن در تقسیم بیت المال توسط عمر به وی پیش نهاد شد، ولی او نپذیرفت. اما خلیفه دوم در دوران خلافتش اصلاً مساوات را از بین برد و مبنای تبعیض در تقسیم بیت المال را بنا نهاد (محقق داماد، امام علی و حقوق بشر، ص 174-175)، لکن در سیره امام علی(علیه السلام) این امر پذیرفته شده نبود و برخلاف 22 سال اجرای این شیوه که جنبه دینی و قانونی به خود گرفته بود امام(علیه السلام)در اقدامی عدالت جویانه برای حفظ حقوق تمام اقشار جامعه و رفع هرگونه تبعیض، به تقسیم عادلانه بیت المال بر

ص: 353

پایه برابری پرداخت. ایشان حتی مخالفان سیاسی خود را از بیت المال محروم نکرد و سهمیه آنان را از ثروت عمومی پرداخت نمود و چون دیگر انسان ها به آنان نگریست (مطهری، جاذبه و دافعه علی، ص129).

نتیجه

همان طور که بیان نمودیم در طول تاریخ بشر، بیش ترین توجه به مسائل حقوق بشری و تبیین آن ها در سیره عملی امام علی(علیه السلام) با وجود این که حکم رانی ایشان بر سرزمین های اسلامی با تنوع نژادی، زبانی، دینی و فرهنگی همراه شده بود صورت گرفته است؛ که با تأمل در سیره حضرت درمی یابیم که ایشان در مباحث حقوق بشری، از قرآن کریم پیروی نموده و اصول حقوقی و اخلاقی در حکومت خود را بر اساس اصل کرامت انسان که اصل آزادی و عدم بردگی بشر است و یکی از اصول مورد تأکید قرآن می باشد پایه ریزی نموده است که این امر خود نشان دهنده پیوند ناگسستنی اهل بیت با قرآن و ارتباط این دو است.

و با دقت در سیره امام علی(علیه السلام) می بینیم که ایشان همواره انسان ها را از رفتارهایی نهی می کرد که این رفتارها و پی آمدهای آنان باعث پایمالی حقوق و ارزش های انسانی می شد که مهم ترین آن ها را می توان تکبر و خودبرتربینی، جهل، ثروت اندوزی و امتیازطلبی برشمرد. حضرت آن ها را در کلام خود مذموم می دانست و در مقابل این پدیده موضع گیری می نمود. امام علی(علیه السلام) هیچ گاه از توجه به حقوق انسان ها در هیچ شرایطی غافل نبودند و سیره آن حضرت پر است از نظایر رعایت حقوق بشر و اهتمام به رعایت آن ها که چندی از آن ها عبارت بودند از:

در نظر گرفتن حق آزادی اندیشه و بیان، برای مخالفان سیاسی: امام علی(علیه السلام) در عرصه سیاست و حکم رانی هیچ گاه اصول اجتماعی را زیر پا نگذاشت و حقوق اجتماعی آحاد جامعه و حتی مخالفان خود را نادیده نگرفت و اصول آزادی را پشت کلمات آرمانی ظاهرفریب پنهان ننمود، بلکه در عصر حکم رانی خود، اصول آزادی سیاسی را بیان نمود و

ص: 354

اصول آزادی اندیشه و بیان را برای مخالفان خودشان داد که نمونه آن را می توان رفتار حضرت با خوارج دانست.

توجه به حقوق اقلیت ها در حکم رانی خود: آن حضرت نژادپرستی را نفی می نمود و برای پیروان دیگر ادیان، حق کرامت و آزادی قائل می شد و عدم رسیدگی به آن ها و رعایت نکردن حقوقشان را در حکومت اسلامی ناروا می دانست.

قائل شدن حقوق برای زندانیان: نمونه دیگری از رعایت حقوق بشر و احترام به ارزش های انسانی در سیره امام علی(علیه السلام) را می توان در توجه حضرت به حقوق زندانیان دانست چراکه ایشان حق واجب زندانی و اسیر را نه تنها «اطعام» بلکه «احسان» او نیز می داند.

مساوات در تقسیم ثروت عمومی میان تمام اقشار جامعه: امام علی(علیه السلام) برخلاف حاکمان قبلی جامعه اسلامی که با در نظر گرفتن عوامل عارضی و تبعیض، ثروت عمومی جامعه را تقسیم می کردند، در اقدامی عدالت جویانه برای حفظ حقوق تمام اقشار جامعه و رفع هرگونه تبعیض، به تقسیم عادلانه بیت المال بر پایه برابری پرداختند. ایشان حتی مخالفان سیاسی خود را از بیت المال محروم نکرد و سهمیه آنان را از بیت المال پرداخت نمود.

آری امام علی(علیه السلام) همواره ندای حمایت از حقوق انسانی بود، ندایی که در طول تاریخ بشریت ماند و به همه انسان ها درس حکومت داری بر پایه ارزش های انسانی را داد. آموزگاری که 25 سال از حق خود گذشت تا جامعه اسلامی دچار انشقاق نشود. هیچ کس صدای او را در زمان خودش نشنید و چاه هم درد روزهای تنهایی علی(علیه السلام) شد.

ص: 355

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، مصر، مطبعة مصطفی البابی الحلبی، 1388 ش.

2. آقا جمال خوانساری، محمد، شرح بر غررالحکم و درر الکلم، دانشگاه تهران، چاپ چهارم، 1366 ش.

3. آمدی، عبدالواحد بن محمد تمیمی، غررالحکم و درر الکلم، با مقدمه و تصحیح و تعلیق میر جلال الدین محدث، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1360.

4. بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر، انساب الاشراف، تحقیق: سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر، 1424 ق.

5. ثقفی کوفی، ابو اسحاق ابراهیم ابن محمد، الغارات، تحقیق: عبدالزهرا الحسینی، بیروت، دارالاضواء، 1407 ق.

6. حر عاملی، محمد بن حسین، وسائل الشیعه، بیروت، دار الاحیاء التراث العربی، 1403 ق.

7. سروش، عبدالکریم، فربه تر از ایدئولوژی، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1378.

8. شمس الدین، محمدمهدی، دراسات فی نهج البلاغه، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، 1392 ق.

9. طبرسی، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل، مشهد، آل البیت، 1407.

10. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الرسل والملوک، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1409 ق.

11. فلسفی، هدایت الله، تدوین و اعتلای حقوق بشر در جامعه بین المللی، مجله تحقیقات حقوقی، دانشگاه شهید بهشتی، شماره 17-16، 1374.

12. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363.

13. محقق داماد، حقوق بشر، مندرج در جلد پنجم دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم، 1389 ش.

14. محقق داماد، مصطفی، امام علی و حقوق بشر، فصلنامه آفتاب نقد، 1380.

ص: 356

15. مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، تحقیق: محمد محی الدین عبدالحمید، بیروت، دارالمعرفه، [بی تا].

16. مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه علی، تهران، صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1377.

17. مطهری، مرتضی، حکمت ها و اندرزها، تهران، انتشارات صدرا، چاپ سوم، 1373.

18. مهرپرور، حسین، اسلام و حقوق بشر، مجله سیاست خارجی، سال دهم، شماره 1، بهار 1375.

19. یعقوبی، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، بیروت، دار صادر و دار بیروت، 1379 ق.

ص: 357

ص: 358

12. تحلیلی بر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی (علیه السلام)

اشاره

سید مهدی سلطانی رنانی(1)

ص: 359


1- . پژوهشگر حوزه و دانشگاه، دکترای علوم قرآن و حدیث، smahdi.soltani224@gmail.com

ص: 360

چکیده

اندیشه حقوق بشر بر تصور ویژه ای از انسان و جامعه انسانی استوار است و از دیدگاه های خاصی نسبت به هستی، معرفت و حقوق مایه می گیرد. در کلام و اندیشه امام علی(علیه السلام) ضمن بهره گیری از آموزه های قرآنی و ذیل بحث فلسفه حقوق بشر، مبانی حقوق بشر اسلامی ذکر گردیده و توجه بدان ها زمینه ای مطلوب برای ساختن جامعه قرآنی دانسته شده است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد تفسیری - حدیثی، مهم ترین مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه آن حضرت مشخص می شود. از نتایج تحقیق می توان به مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، حقوق شناختی و معرفت شناختی اشاره کرد. از دیدگاه امام علی(علیه السلام) برای دست یابی به حیات معقول، التفات حقیقی و عملی به مبانی مذکور لازم و ضروری است و نیز قرآن برای انسان کرامت ذاتی قائل است و حق کرامت انسانی مبنای رسیدن به حیات معقول و توجه به تحقق مبانی فوق است و برای سامان بخشی به زندگی انسانی، بر حقوق طبیعی و انسانی وی تأکید می شود. سعی نگارنده در این مقاله آن است که با ذکر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی، به تحلیل و بررسی آن ها در اندیشه و بینش امام علی(علیه السلام) بپردازد و از اهمیت توجه بدان ها در رشد انسان و جامعه مطلوب انسانی با تأکید بر اندیشه های ایشان پرده بردارد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، انسان، حقوق بشر اسلامی، مبانی حقوق بشر، حیات معقول.

ص: 361

مقدمه

با ذکر و بررسی مبانی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی(علیه السلام) می توان به این نتیجه رسید که ساختن یک جامعه مطلوب انسانی، با توجه به حق کرامت انسانی و عملی نمودن مبانی مذکور در زندگی او امکان پذیر است و این امر می تواند راه را برای نقد مبانی و مبادی اندیشه حقوق بشرِ خلاف قرآن و ارزش های قرآنی بگشاید و به چالش ها و انتقادات بی پایه و اساس مرتبط با اعلامیه جهانی حقوق بشر که خلاف اسلام و آرمان های اسلامی است، پایان دهد.

مهم ترین سؤالات بنیادی در این مقاله عبارت است از:

1. مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی(علیه السلام) چیست؟

2. جایگاه و ضرورت توجه به مبانی حقوق بشر اسلامی در دست یابی انسان ها به حق کرامت انسانی و حیات معقول دنیوی و اخروی از منظر امام علی(علیه السلام) چیست؟

3. مبانی حقوق بشر اسلامی در پرتو قرآن و اندیشه های امام علی(علیه السلام) چگونه قابل تحلیل است؟

اطلاعات مورد نیاز برای مقاله را با مطالعات کتابخانه ای و بررسی آراء و اندیشه های امام علی(علیه السلام) جمع آوری نموده و با تجزیه و تحلیل آن ها به نتیجه دست یافته ایم، لذا روش تحقیق، توصیفی – تحلیلی است.

پیشینه

در زمینه حقوق بشر و اسلام، کتاب ها و مقالات متعدد به نگارش درآمده است، از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد:

- مهرپرور، حسین، اسلام و حقوق بشر، مجله سیاست خارجی، سال دهم، شماره 1، بهار 1375.

- فلسفی، هدایت الله، تدوین و اعتلای حقوق بشر در جامعه بین المللی، مجله

ص: 362

تحقیقات حقوقی، دانشگاه شهید بهشتی، شماره 17-16، 1374 ش.

- جعفری، محمدتقی، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، تهران، دفتر خدمات بین المللی جمهوری اسلامی ایران، 1370 ش.

- جعفری، محمدتقی، حق کرامت انسانی، مجموعه سخنرانی های ارائه شده به سمینار بین المللی حقوق بشر در اسلام و مسیحیت، تهران، دفتر نشر آثار علامه جعفری، 1369 ش.

- جوادی آملی، عبدالله ، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1388 ش.

- جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، 1375 ش.

- صدر، سید موسی، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، مشهد، دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 35 -36، 1382 ش.

- کدیور، محسن، حقوق بشر و روشن فکری دینی، تهران، ماهنامه آفتاب، شماره 28، [بی تا].

- میر موسوی، سید علی و حقیقت، سید صادق، مبانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ چهارم، 1388 ش.

در زمینه حقوق بشر در سیره امام علی(علیه السلام) نیز آثار زیر موجود است:

- محقق داماد، مصطفی، امام علی و حقوق بشر، فصلنامه آفتاب نقد، 1380.

- محقق داماد، مصطفی، حقوق بشر، مندرج در جلد پنجم دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم، 1389 ش.

البته در زمینه مبانی قرآنی حقوق بشر در اندیشه های امام علی(علیه السلام) مقاله یا کتابی به نگارش درنیامده و این مسئله فاقد پیشینه است.

ص: 363

تبیین مفاهیم

حق

در خصوص این واژه معانی زیاد و گاه متفاوتی عنوان شده است که به اجمال برخی از آن ها اشاره می گردد.

این واژه در لغت به صورت مصدر و صفت به کار می رود. در اصل لغت هم به معنی ثبوت و ثابت و در اصطلاح فقهی به معنای سلطنت است (مرعشی، دیدگاه های نو در حقوق کیفری اسلام، ص 230)؛ در حقوق مدنی و کیفری نیز به همین معناست، مانند حق خیار، حق قصاص، حق نفقه و حق ارث (ر.ک: همان، ص 239)، ولی در معانی دیگری نیز چون سخن مطابق با واقع و اعتقاد مطابق با واقع و کار هدف دار و شایسته و هم چنین در معنای امتیاز مالی و غیرمالی هم به کار رفته است (فرامرز قراملکی، درآمدی بر اخلاق حرفه ای، ص130). هم چنین در معانی دیگری چون راست کردن سخن یا قول یا فعل، درست وعده دادن، یقین نمودن، حکم مطابق با واقع، مرادف سزا و عدل، مال، سهم، بهره و سهم معین، دست مزد برای یک روز کار (مدنی، مبانی و کلیات علم حقوق، ص 24-25) نیز به معنای ثبوت، ضد باطل، وجود ثابتی که انکار آن روا نباشد و وجود مطلق و غیر تقید، یعنی ذات اقدس باری تعالی آمده است (جوادی آملی، حق و تکلیف در اسلام، ص 24). اصولاً قضای اسلامی و علوی که شعبه ای از منصب خلافت است، نیز به منظور حمایت و احیای حقوق پدید آمده است و امام علی(علیه السلام) احقاق حق و اقامه آن را از اهداف اصلی حکومت خود می داند و می فرماید: «من حکومت را نمی خواهم مگر این که احقاق حقی کنم یا دفع باطلی» (صبحی صالح، نهج البلاغه، نامه47).

«حق» در فقه و اصول که بنا به نظر بعضی از اندیشمندان، یکی از منابع حقوق اسلامی است؛ یعنی نوعی تسلط و سلطنت و شاید نوعی حکومت کردن (کریمی، حقوق اخلاقی و جایگاه آن در فضای مجازی، ص 73). در این معنا حق دو طرف دارد و رابطه

ص: 364

بین دو طرف، «حق» نامیده می شود. حضرت علی علیه السلام می فرماید: «هیچ حقی برای کسی منظور نمی شود، مگر این که وظیفه ای بر عهده او گذارده شود و هیچ تکلیفی برای کسی در نظر گرفته نمی شود، مگر این که در مقابل، حقی برای او منظور شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه216).

واژه حق در آیات متعددی از قرآن کریم هم آمده است و مفسران معانی گوناگونی برای آن گفته اند: «حق در برابر باطل، حق در مقابل ضلالت و گمراهی (یونس/37)، حق در مقابل سحر و جادو (همان، 80) و حق در مقابل هوا و هوس (مؤمنون/71). حقوق هم ادای حق کسی یا چیزی است؛ یعنی کسی که حق کسی یا چیزی بر عهده اوست، باید آن را ادا کند که البته با سختی نیز همراه است (جوادی آملی، حق و تکلیف در اسلام، ص 29).

از آن جا که این واژه نوعی اعتبار برای انسان است و بما هو انسان وجود دارد، اختیار بهره برداری و استیفاء از آن را داشته و توان انتخاب دارد، لازم است در زندگی انسانی بدان توجه شود (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص 76-75). هم چنین، حق، امری اعتباری است که به موجب آن صاحب حق شایستگی بهره وری از امری و اختصاص آن را به خود یافته و بر دیگران نیز رعایت آن لازم است (میر موسوی و حقیقت، مبانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب، ص 129).

از دیدگاه امام علی(علیه السلام) حق عبارت از واقعیت ثابتی است که از نوعی بایستگی و شایستگی برخوردار باشد و چون بما هو انسان وجود دارد، هم اختیار بهره برداری از آن را داشته و هم بر مبنای کرامت انسانی باید بدان توجه جدی و لازم مبذول گردد (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 5؛ جعفری، حق و باطل، ص 4-3). به تعبیر دیگر؛ منظور از حق، هر واقعیتی است که در مسیر حیات انسان ها، عامل نفع اصیل، به معنای عمومی آن باشد و بر این اساس ثابت و ماندگار است (جعفری، حق و باطل، ص4).

ص: 365

حقوق بشر اسلامی

رسالت دین حق، بیان خطوط کلی زندگی و زیربناهای حیات انسان، بدون در نظر گرفتن اختلاف هاست. به سخن دیگر؛ هدف از تشریع دین، بیان مطالبی است که دارای دو ویژگی است:

الف. هدایت و سعادت انسان در گرو آن مطالب باشد، به طوری که اخلال آن ها سبب نقض غرض بعثت پیامبران شود.

ب. این نیازها از طریق عادی معرفت، قابل کسب نباشد.

حقوق بشر اسلامی ازجمله موضوعاتی است که واجد این دو ویژگی است. از این رو در محدوده دخالت دین می باشد و تبیین آن را باید از پرتو دین و ارزش های دینی انتظار داشت و نیز مبتنی بر ساخت جامعه قرآنی با اصول انسان شناسی دینی است و به همین جهت با خودخواهی های تباه کننده که همه عوامل رشد انسانی و دست یابی او به حیات معقول را به آتش می کشد و مطابق خودکامگی های جهان غرب و حقوق بشر غربی است، ناسازگار است (جعفری، حق و باطل، ص 20؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 2، ص 130).

مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی

با نگاهی عمیق به آیات قرآن و اندیشه های امام علی(علیه السلام) می توان فهمید که مبانی حقوق بشر اسلامی برخوردار از مبانی اصولی و پایدار و نیز مؤثر، مطلوب و کارآمد برای انسان و جامعه انسانی می باشد و عبارت اند از: «مبانی انسان شناختی، مبانی هستی شناختی، مبانی حقوق شناختی و مبانی معرفت شناختی».

مبانی انسان شناختی

تردیدی نیست که قرآن برای انسان حرمت و کرامت قائل است و حتی این حرمت و کرامت را برای فرد و شخص انسان می داند، چنان که در آیه کریمه {وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ

ص: 366

حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ...} (اسراء/70) هر دو بخش این ادعا آمده است؛ نخست از تکریم سخن گفته است و سپس این تکریم را به بنی آدم نسبت داده است. تعبیر بنی آدم به جای انسان نشان از آن دارد که موصوف کرامت، فرد انسان است. چنان که در آیه {وَلا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ} (همان/33) بر همین نکته تأکید شده است، اما از آن جا که قرآن گاهی همین کرامت را از انسان سلب می کند و او را در مرتبه ای پایین تر از حیوان قرار می دهد و فلسفه این کار را تعطیل مجاری ادراک و به تعبیر دیگر، ندیدن و نفهمیدن واقعیت می داند (اعراف/179)، نتیجه می گیریم که علت کرامت، موجودیت فرد نیست.

از نگاه قرآن، انسانیت، ملازم با جاندار راست قامت نیست، بلکه حالتی است بالقوه که به تدریج در او شکل می گیرد و با دو نماد حق و عدل مشخص می گردد (ر.ک: جعفری، انسان در اسلام، ص30-9). هرگاه این موجود به سمت حقیقت خواهی و عدالت طلبی حرکت کند، حالت انسانیت در او فعلیت یافته، شکوفا می شود و درنتیجه حرمت و ارزش می یابد و برعکس، هر چه از آن دو معیار دور شود حالت انسانیت در او فروکش کرده، در نهایت می میرد و درنتیجه کرامت و ارزش از او سلب می شود (طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج8، ص439-436).

بنابراین می توانیم این گونه تعبیر کنیم که از نگاه قرآن، فرد انسان گرچه شریف و باکرامت آفریده می شود چون حامل استعداد انسانیت است، اما این شرافت و کرامت تابع موجودیت او نیست، بلکه تابع همان استعدادی است که در او تعبیه شده است. در اندیشه امام علی(علیه السلام) نیز منشأ کرامت انسانی، همان دمیدن روح خدایی در وجود اوست و شخصیت انسانی برای رسیدن به کرامت و برخورداری از حقوق بشر اسلامی در عرصه انسان شناختی لازم است به حیات معقول دست یافته و از موجودیت محض طبیعی خود عبور نماید و طی این مسیر مستلزم رعایت و گذراندن مراحلی عملی زیر است:

الف. تبدیل احساسات خام به احساسات تصعید شده؛

ص: 367

ب. تبدیل جریانات ذهنی گسیخته، به اندیشه های مرتبط و منظم؛

ج. تبدیل محبت های خام به محبت های معقول و مؤثر؛

د. تبدیل آرزوهای دور و دراز به امیدهای محرک مطلوب، اصولی و معنادار؛

ه-. تبدیل علاقه ها و عشق های صوری به عشق و علاقه های کمال بخش (جعفری، انسان در اسلام، ص 57-55)؛

و. تبدیل قناعت از مفاهیمی بی اساس درباره خیر و کمال به تلاش و تکاپو برای دریافت واقعیت خیر و کمال؛

ز. تبدیل تقلید و پذیرش محض به نظر و اندیشه و واقع یابی اصیل و مستقیم؛

ح. تبدیل رضایت به هدف نهایی بودن منزلگاه های زندگی، به خود را همواره در راه دیدن و حرکت در مسیر هدف اعلای زندگی با تقوا و طاعت الهی.

همه این تبدیلات و تحولات است که تحول حیات طبیعی محض را به حیات معقول امکان پذیر ساخته و برخورداری از حقوق بشر اسلامی و مراعات آن را برای همه انسان ها معنادار می گرداند (همان، حق و باطل، ص 12-10). بر اساس عمل به مراحل هشت گانه مذکور، انسان به هویت، اصول و ارزش های درونی خویش آگاه می گردد و نیروها و فعالیت های جبری و جبرنمایِ زندگی طبیعی را با برخورداری از «آزادیِ مشروع»، در مسیر هدف های تکاملی نسبی تنظیم کرده، استعدادهای فطری وی در این مسیر شکوفا شده و کمال و سعادت حقیقی دنیوی و اخروی را طلب می کند و برای وصول به این هدف اعلا تلاش می نماید (ر.ک: حر عاملی، اثبات الهداة، ج3، ص16، 27، 30 و 33؛ جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 8، ص 188)؛ بنابراین وصول به هدف اعلای زندگی مطابق اندیشه مذکور به دو مقدمه کاملاً ضروری نیازمند است: یک، استفاده منطقی از فعالیت های عقل سلیم که با وجدان پاک و دریافت های فطری آدمی هم آهنگ است؛ دو، اراده جدی بر بهره برداری صحیح از آن فعالیت های عقلانی که با انسان شناختی مطلوب،

ص: 368

مستحق دریافت و بهره مندی آن ها گردیده و هدف اعلای زندگی را به طور عملی و با رویکرد واقع بینی تفسیر می کند (جعفری، شریعه خرد، ص 294-293).

توجه به اصول مذکور بر پایه کرامت انسانی را از لحاظ عملی در سیره و اندیشه امام علی(علیه السلام) نیز به خوبی می توان مشاهده نمود. مثلاً حضرت وقتی از جنگ صفین به کوفه بازمی گشت، به شبامیان که تیره ای از قبیله همدان بودند، برخورد؛ حرب بن شرحبیل شبامی که از بزرگان مردم خود بود، به سوی ایشان آمد؛ سپس پیاده راه افتاد؛ در حالی که امام سواره بود. حضرت فرمود: «بازگرد که پیاده رفتنِ چون تویی با چون من، موجب فریفته شدن والی است و خواری مؤمن» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 322).

در حرکتی دیگر، دهقانان شهر انبار هنگام رفتن امام به شام، از مرکب ها پیاده شدند و پیشاپیش دویدند، فرمود: این چه کار بود که کردید؟ گفتند: عادتی است که داریم و بدان امیران خود را بزرگ می شماریم. حضرت با جملات زیر آنان را از این کردار منع کردند: «به خدا که امیران شما از این کار سودی نبرده اند و شما در دنیایتان خود را بدان به رنج می افکنید و در آخرتتان بدبخت می گردید؛ و چه زیان بار است رنجی که کیفر در پی آن است و چه سودمند است آسایشی که با آن، از آتش امان است» (همان، ص 366).

مبانی هستی شناختی

واضح است که در فرهنگ قرآن و اندیشه قرآنی امام علی(علیه السلام)، دنیا و آخرت دو بخش از یک واقعیت شمرده می شود که پیوند تنگاتنگی میان آن دو وجود دارد؛ از یک سو هستی دنیوی تعیین کننده هستی اخروی است و چگونه زیستن در دنیا چگونه بودن در آخرت را رقم می زند. از سوی دیگر، یاد و حضور آخرت در ذهن و جان انسان، آمال و اهداف خاصی را در زندگی دنیوی ایجاد می کند و از این راه، جهت گیری او را تعیین کرده، سمت وسوی خاصی به زندگی دنیوی می بخشد و فلسفه زیستن را تعریف دیگری می کند. به عنوان نمونه برای انسانِ آخرت باور، دیگر صلح و آرامش بالاترین آمال نیست؛ چنان که در

ص: 369

اعلامیه حقوق بشر آمده است، بلکه او صلح، آزادی و ثروت و هر ارزش دیگر را تا آن جا جزء آمال و آرزوهای خود می داند که ابزاری برای تعالی او و درنتیجه تأمین زندگانی اخروی او باشد و اگر چنان چه این خاصیت را نداشته باشد حاضر است به جنگ و فقر تن دهد، اما از هدف اصلی خویش دست برندارد (همان، ص 214؛ شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 500؛ جعفری، حق کرامت انسانی، ص 84 - 78؛ صدر، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، ص 88 -87)؛ بنابراین از نگاه قرآن و بر اساس اندیشه امام علی(علیه السلام) اهمیت ندادن به زندگی دنیا و نادیده گرفتن ارتباط و تأثیر متقابل دنیا و آخرت که به صورت پیش فرض در اندیشه حقوق بشر در نظر گرفته شده است، پذیرفتنی نیست؛ زیرا مبانی هستی شناختی حقوق بشر اسلامی از دیدگاه آن امام هُمام نیز چنین است:

الف. خودِ طبیعی انسان به تنهایی و با رویکرد دنیوی محض نمی تواند رهبری روح را به عهده گیرد.

ب. از بزرگ ترین نعمت های خداوندی درباره یک انسان، کمک خداوند برای شناخت و تصعید تکاملی روح اوست.

ج. اولین و اساسی ترین عدالت ورزی انسان، درباره خویشتن است که بدون مهار کردن تمایلات امکان پذیر نیست (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 303).

د. نباید برای اشباع هوا و هوس های دیگران در جهان هستی، روح خود را فاسد ساخت (ر.ک: محقق

داماد، حقوق بشر، ص 53؛ جعفری، تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی ، ج 12، ص 32-18).

ه-. از نیرومندترین عوامل تصعید حیات کمالی، همت عالی در جهان هستی و کسب معرفت الهی در آن است.

و. از نتایج بسیار ثمربخش علوّ همت در جهان هستی، افزایش ظرفیت برای برخورداری از حقوق اصیل بشری و ارتباط الهی با دیگر انسان هاست (جعفری، شریعه

ص: 370

خرد، ص 301-300 و تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی، ج 12، ص 201-181).

در نهایت مطابق مبانی مذکور کافی است به این آیه توجه کنیم تا به فهم کامل از آن و عمل حقیقی به آن دست یابیم: {... وَفَرِحُوا بِالْحَیاةِ الدُّنْیا وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا فِی الآخِرَةِ إِلّا مَتاعٌ} (رعد/26)؛ «به زندگی دنیا شاد شده اند و زندگی دنیا در برابر آخرت جز بهره ای ناچیز نیست».

بدین ترتیب، انسان در دیدگاه امام علی(علیه السلام) از حق هستی و حیات برخوردار است. آن حضرت قواعد و احکام مبتنی بر این حق را بیان و در زمامداری خود، بر رعایت آن تأکید می ورزد و آثار وضعی و اجتماعی آن را نیز گوشزد نموده است. ازجمله در فرمان مشهور خویش به مالک اشتر فرموده است: «و بپرهیز از خون ها و ریختن آن به ناروا، که چیزی چون ریختن خون به ناحق آدمی را به کیفر نرساند و گناه را بزرگ نگرداند و نعمت را نَبَرد و رشته عمر را نَبُرد؛ و خداوند سبحان روز رستاخیز، نخستین داوری که میان بندگان کند در خون هایی باشد که از یک دیگر ریخته اند... و به کشتن به ناحق، تو را نزد من و خدا عذری به کار نیاید؛ چه در آن قصاص باید» (شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص 339).

شایان ذکر این که هرچند اصطلاح حق حیات و هستی شناختی در ادبیات اسلامی نیامده و اعلامیه حقوق بشر در ماده سوم که می گوید: «هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد» در زمان خود کاملاً بدیع بوده و تازگی داشته است، اما از کلمات امام علی(علیه السلام) و به طور کلی معارف اسلامی این حقیقت استفاده می شود که حرمت آدم کشی صرفاً جنبه تکلیفی محض نداشته؛ بلکه حرمت مزبور از اعتبار و شناسایی حق حیات برای بشر نشأت می گیرد (محقق داماد، حقوق بشر، ص 58-57).

مبانی حقوق شناختی

از لحاظ حقوقی دو مطلب در اندیشه حقوق بشر و اعلامیه جهانی حقوق بشر مفروض گرفته شده است؛

یکی پذیرش حقوق طبیعی و دیگری تعریف عدالت به تساوی (ر. ک:

ص: 371

جعفری، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص186-182).

در رابطه با قسمت نخست گرچه از حقوق طبیعی تعریف های گوناگونی شده است؛ اما اگر حقوق طبیعی را به معنای اقتضائات و خواسته هایی بگیریم که در نهاد انسان وجود دارد، قطع نظر از این که کاشف و بیانگر آن چه چیز باشد، در این صورت با دیدگاه قرآنی امام علی(علیه السلام) موافق است؛ چون آن حضرت مطابق با قرآن، با طرح مسئله فطرت به معنای آفرینش خاص، این حقیقت را پذیرفته است که وجود انسان یک سلسله اقتضائاتی دارد که باید برآورده شود و مجموعه آن اقتضائات و نیازهای وجودی، منشأ یک سلسله بایدها می گردد که از آن ها به حقوق تعبیر می گردد (کاتوزیان، مقدمه علم حقوق، ص63-62؛ جعفری، حیات معقول، ص 63-62 و تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص 73-71).

و اما قسمت دوم دیدگاه، یعنی تعریف عدالت به برابری و مساوات؛ در این زمینه باید گفت گرچه قرآن تعریف خاصی از عدالت ارائه نمی کند، اما در مواردی که زمینه هایی همانند وجود داشته باشد حکم به مساوات و برابری را تأیید می کند و تبعیض را ناروا می شمارد مانند: {...وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذی عَلَیْهِنَّ بِالْمَعْرُوف...} (بقره/228)، {فَمَنِ اعْتَدی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیْکُمْ} (همان/194)، {وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ... } (نحل/126).

بنابراین اگر طراحان اندیشه حقوق بشر، کرامت را به مثابه خاستگاه حقوق در همه افراد انسان به صورت برابر موجود بدانند، صحیح است که عدالت را نیز تساوی و برابری حقوق بگیرند؛ زیرا در چنین حالتی تبعیض مانع رسیدن حق به حق دار می شود (جعفری، حق کرامت انسانی، ص 81 - 78 و 98-95؛ صدر، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، ص 89 - 88).

ص: 372

با توجه به فرهنگ اسلام و اندیشه های حیات بخش امام علی(علیه السلام) در مورد حقوق بشر اسلامی و مبانی آن، می توان نوعی توجه فطرت انسانی و بازگشت حقیقی بدین رویکرد را در آن به خوبی مشاهده نمود؛ بر اساس حقوق بشر اسلامی، حقوق طبیعی یا فطری مطابق حکمت الهی از سوی خداوند به انسان برای تحقق کمال انسانی عطا گردیده است و قابل انسلاخ و زائل شدنی نیست و متعلق به گروه یا افراد خاصی نمی باشد. از سوی دیگر، حقوق طبیعی بشر همزاد مسئولیت فطری وی نسبت به طی کمالات انسانی است

نه غرق شدن در لذت های دنیوی و پیروی از هواهای نفسانی و نه مقید شدن به دنیا و انحراف از حقیقت دینی انسان و ارزش های انسانی (ر.ک: شهیدی، ترجمه نهج البلاغه، ص321؛ محقق داماد، حقوق بشر، ص63- 59؛ جعفری، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص81 - 71 و انسان در اسلام، ص69- 61؛ مطهری، مجموعه آثار، ج3، ص480-475).

مبانی معرفت شناختی

توانمندی عقل در درک و شناخت مصالح و مفاسد و تأسیس یک سلسله قواعد بر پایه آن، اگر نسبت به مصالح و مفاسد زندگی دنیوی در نظر گرفته شود، سخنی کاملاً معقول و پذیرفتنی است. اساساً یکی از فلسفه های آفرینش عقل در انسان همین است که بتواند راه گشای زندگی بهتر در دنیا باشد، به ویژه اگر مقصود از عقل نیز عقل جمعی بشر باشد که با انباشت تجارب تاریخی و با استفاده از شکست ها و پیروزی ها در عرصه زندگی جمعی، به خوبی و البته به تدریج، سودها و زیان ها را کشف کند و از آن به سود پی ریزی زندگی جمعی بهتر بهره گیری کند. نمونه آشکار آن، جوامع غربی و در کل تمدن غرب هستند که هم خود بر چنین عقلانیتی استوارند و هم مبلّغ و مروّج آن اند و حقوق بشر یکی از جلوه های آن به شمار می آید (ر.ک: جعفری، انسان در اسلام، ص20- 8 و تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص84 -82؛

ص: 373

قماشی، جایگاه عقل در استنباط احکام، ص65-63).

و اما اگر توانمندی عقل را نسبت به مصالح و مفاسد انسان به طورکلی در نظر بگیریم، فراتر است از یک مقطع خاص که نام آن زندگی دنیوی است؛ و به عنوان یک وجود استمرار یافته و پیوسته از دنیا تا آخرت؛ در این صورت باید گفت قرآن چنین توانمندی را برای عقل نمی شناسد، بلکه برعکس آن را نسبت به درک سعادت و شقاوت واقعی ناتوان می بیند و به همین علت است که مسئله نبوت و هدایت مستقیم الهی را ضروری می داند و از پدیده ارسال رسولان به عنوان اتمام حجت برای بشر یاد می کند (ر.ک: سوره نساء، آیات 165-163؛ نیز ر.ک: جعفری، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص 91-85؛ قماشی، جایگاه عقل در استنباط احکام، ص 67- 66؛ صدر، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، ص 92-91). اگر چنان چه بشر توان درک مصالح و مفاسد واقعی خود را می داشت و می توانست با تأسیس قواعدی بر مبنای آن مسیر سعادت خود را از دنیا تا آخرت ترسیم کند، احتجاج انسان ها از یک سو و اتمام حجت خداوند از سوی دیگر معنایی نداشت.

این که بعضی از مدافعان حقوق بشر می گویند: «عقل جمعی انسان توان تشخیص مصادیق عدالت و ظلم را در مناسبات و قوانین انسانی دارد» (کدیور، حقوق بشر و روشن فکری دینی، ص 109- 108) و چنان به این باور ایمان دارند که حتی این درک عقلی را قرینه برای نسخ احکام شرعی و دست برداشتن از قواعد عقلایی عمومات و اطلاقات متون دینی می دانند (همان، 114). از این افراد باید پرسید: مقصودتان از درک مصادیق عدالت و ظلم توسط عقل چیست؟ واضح است که فرض عدالت و ظلم، مسبوق به فرض حق برای انسان است. تا حقی، چه با عنوان کرامت یا هر چیز دیگر، برای انسان فرض نکنیم، عدالت و ظلم نسبت به او معنی نخواهد داشت. از سوی دیگر فرض حق برای انسان بستگی به این دارد که او را با چه دیدی بنگریم؛ به عنوان یک موجود مادی دنیوی که

ص: 374

از خاک برآید و در خاک شود، یا به عنوان یک موجود استمرار یافته از دنیا تا آخرت. هر یک از این دو نگاه، معنی و مصداق متفاوتی برای ارزش هایی چون کرامت و حرمت ایجاد می کند (ر.ک: حر عاملی، اثبات الهداة، ج3، ص 19، 35، 53، 81 و 109).

اگر با نگاه نخست به انسان بنگریم شاید بتوانیم به درک مصادیق عدل و ظلم متناسب با آن نائل شویم، اما سخن در این است که چنین نگاهی از اساس باطل است، چنان که در جای خود به اثبات رسیده است. اگر با نگاه دوم به انسان بنگریم در این صورت نه تنها دلیلی بر درک و شناخت عقلی از ارزش های وجودی انسان و حقوق ناشی از آن نداریم، بلکه برعکس، تاریخ انباشته از افراط و تفریط زندگی بشر بهترین دلیل بر بطلان آن است (جعفری، حق کرامت انسانی، ص80 - 78 و رسائل فقهی، ص155 و 168).

در پرتو توجه به اندیشه های ناب امام علی(علیه السلام) درباره مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی می توان به ناتوانی انسان از شناخت خویش و وابستگی و نیازمندی دائمی وی به خدا و وحی الهی و ولایت معصومین علیهم السلام پی برد و دانست که دیدگاه معرفت شناختی قرآنی می رساند که آدمی بر پایه عقل خویش فقط قادر به شناخت توانمندی ها، احساسات و نیازهای ظاهری و دنیوی خویش می باشد و قادر به شناخت جامع و تام از خویشتن و حقیقت وجودی خویش نیست و تعیین حقوق بشر اسلامی برای انسان ها، مبتنی بر وجود اصولی است که فراتر از دیدگاه های انسان می باشد و با رهبری الهی انسان کامل، در مسیر هدایت الهی، به خوبی نمایان می گردد و این پیام را می رساند که خداوند هستی محض و مطلق است و همه عالم از او نشأت گرفته و در هستی خود وابسته به اوست و علمش به نظام هستی تام و کامل است و به تمامی ابعاد حیات آدمی، توانایی ها، نیازمندی ها و استعدادهایش وقوف دارد؛ و نیز درمی یابیم که علوم بشری از شناخت تام و جامع انسان و ارائه معرفت شناسی جامع از وجود انسانی عاجز است و انسان در این زمینه نیازمند منبعی است که از خالق او سرچشمه می گیرد و این، همان وحی الهی است که در قالب متون

ص: 375

دینی در اختیار مردم قرار گرفته است و در زمان پیامبران با رسالت و ابلاغ الهی آنان و بعد از ختم نبوت و اتمام وحی با ابلاغ ولایت و امامت معصومین علیهم السلام توسط پیامبر اکرم’ صورت پذیرفته و تداوم یافت و نشان داد که دین دربردارنده تعالیم الهی است و حقوق بشر در قلمرو انتظار از دین قرار دارد (جعفری، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، ص 91- 89 و حق و باطل، ص 10-2؛ جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص 90 و 94؛ حرّ عاملی، اثبات الهداة، ج 3، ص 277؛

مجلسی، بحار الانوار، ج 37، ص112).

نتیجه

جملات ذیل به عنوان نتیجه در این مقاله جلب نظر می نماید:

مبانی حقوق بشر اسلامی از پرتو قرآن کریم و اندیشه های قرآنی امام علی(علیه السلام) به چهار قسم تقسیم می شود: مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، حقوق شناختی و معرفت شناختی.

در بینش قرآنی امام علی(علیه السلام)، کرامت انسان برخاسته از وجود انسانی او نیست، بلکه به دلیل انسانیت وی است به عنوان استعدادی بالقوه که گاه در او فعلیت می یابد و گاه می میرد.

هستی شناختی بر مبنای اندیشه و اعلامیه حقوق بشر، عبارت از سامان بخشی به زندگی دنیوی به عنوان هدف اصلی، جدا انگاری دنیا از آخرت و باور نداشتن به نقش زندگی دنیوی در سرنوشت و سعادت اخروی است، ولی از دیدگاه قرآن و از پرتو اندیشه های متعالی امام علی(علیه السلام)، دنیا و آخرت دو بخش از یک واقعیت است که پیوندی تنگاتنگ دارند و زندگی دنیوی نقش تعیین کننده ای در سعادت و شقاوت اخروی بشر دارد.

طراحان حقوق بشر، دیدگاه حقوق شناختی را مبتنی بر پذیرش حقوق طبیعی دانسته و بر تساوی و نفی هرگونه تفاوت و تمایز بین انسان ها تأکید می ورزند، ولی از پرتو اندیشه های ناب امام علی(علیه السلام) تعریف حقوق طبیعی با تعریف و اندیشه آنان بسیار متفاوت است.

ص: 376

از دیدگاه قرآن و بینش امام علی(علیه السلام)، توانمندی عقل، تنها در شناخت مصالح و مفاسد زندگی دنیوی پذیرفته است، نه به مثابه داور قطعی و نهایی در کشف و درک نتایج لوازم معرفتی و حقوقی انسان.

ص: 377

منابع

قرآن کریم، ترجمه دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی و گروهی از اساتید جامعة المصطفی، قم: انتشارات المصطفی، 1388ش.

نهج البلاغة، سید رضی، ترجمه محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379 ش.

1. ابن ابی الحدید، ابوحامد عبدالحمید بن هبة الله المدائنی، شرح نهج البلاغه، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1409 ق.

2. جعفری، محمدتقی، انسان در اسلام، گردآوری، تنظیم و تلخیص: محمدرضا جوادی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377 ش.

3. جعفری، محمدتقی، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یک دیگر، تهران، دفتر خدمات بین المللی جمهوری اسلامی ایران، 1370 ش.

4. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1380 ش.

5. جعفری، محمدتقی، تفسیر، نقد و تحلیل مثنوی، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ دهم، 1368 ش.

6. جعفری، محمدتقی، حق کرامت انسانی، مجموعه سخنرانی های ارائه شده در سمینار بین المللی حقوق بشر در اسلام و مسیحیت، تهران، دفتر نشر آثار علامه جعفری، 1369 ش.

7. جعفری، محمدتقی، حق و باطل، گردآوری و تنظیم: محمدرضا جوادی، تهران، پیام آزادی، 1378 ش.

8. جعفری، محمدتقی، حیات معقول، گردآوری، تنظیم و تلخیص: محمدرضا جوادی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1377 ش.

9. جعفری، محمدتقی، رسائل فقهی، تهران، انتشارات تهذیب، 1380 ش.

10. جعفری، محمدتقی، شرح و تفسیر نهج البلاغه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، [بی تا].

11. جعفری، محمدتقی، شریعه خرد (یادنگار کنگره نکوداشت منزلت علمی استاد علامه محمدتقی جعفریرحمه الله علیه)، زیر نظر علی اکبر رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، 1376 ش.

12. جوادی آملی، عبدالله، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1388 ش.

13. جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، 1375 ش.

14. حرّ عاملی، محمد بن حسن، اثبات الهداة، قم، المطبعة العلمیة، [بی تا].

ص: 378

15. شهیدی، سید جعفر، ترجمه نهج البلاغه، تهران، سازمان انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ 15، 1378 ش.

16. صدر، سید موسی، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، مشهد، دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 35 -36، 1382 ش.

17. طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیرالقرآن، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پانزدهم، 1381 ش.

18. فرامرز قراملکی، احد، درآمدی بر اخلاق حرفه ای، تهران، انتشارات سرآمد، 1387 ش.

19. قماشی، سعید، جایگاه عقل در استنباط احکام، قم، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، 1384 ش.

20. کاتوزیان، ناصر، مقدمه علم حقوق، تهران، به نشر، چاپ دوازدهم، 1369 ش.

21. کدیور، محسن، حقوق بشر و روشن فکری دینی، تهران، ماهنامه آفتاب، شماره 28، [بی تا].

22. کریمی، حسین، حقوق اخلاقی و جایگاه آن در فضای مجازی، فصلنامه علمی – ترویجی اخلاق، اصفهان، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم شعبه اصفهان، سال 6، شماره 24، ص 88-71، زمستان 1395 ش.

23. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة دارالوفا، 1410 ق.

24. محقق داماد، سید مصطفی، حقوق بشر، مندرج در جلد پنجم دانشنامه امام علی (علیه السلام)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم، 1389 ش.

25. مدنی، سید جلال الدین، مبانی و کلیات علم حقوق، تهران، نشر همراه، 1370 ش.

26. مرعشی شوشتری، سید محمدحسن، دیدگاه های نو در حقوق کیفری اسلام، تهران، نشر میزان، 1376 ش.

27. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، قم، نشر صدرا، 1366 ش.

28. میر موسوی، سید علی و حقیقت، سید صادق، مبانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ چهارم، 1388 ش.

ص: 379

ص: 380

13. نهج البلاغه و حقوق بشر

اشاره

علی جمعه حیدری(1)

ص: 381


1- . کارشناسی ارشد روان شناسی از دانشگاه شاهرود، mohsen.yahyavizanjani@yahoo.com

ص: 382

چکیده

علیرغم نظر کسانی که غرب و اروپا را، یگانه خواستگاه و حامیان حقوق بشر می دانند، اسلام در پایه گذاری و دفاع از این موضوع، پیشگام بوده و از هرجهت برتری دارد، هم از نظر سبقت زمانی و هم از نظر جامعیت و کمال؛ زیرا در قرونی که دادگاه های تفتیش عقاید در غرب و اروپا، بدون کمترین اهمیت دادن به حق حیات و کرامت انسا ن ها، صدها هزار بلکه میلیون ها انسان را به جرم اظهارعقیده برخلاف کلیسا، به زندگی شان خاتمه می دادند، نهج البلاغه با صریح ترین بیان، از حیات انسان ها حمایت و از انسان به عنوان یک موجود با کرامت یاد کرده، و برای او بهترین نظام حقوقی را پایه ریزی و طراحی نموده است. در این مقاله به استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی گزاره هایی حقوقی نهج البلاغه اقدام می کنیم. یافته های تحقیق نشان می دهد از نظر نهج البلاغه، سخن گفتن از حقوق بشر، بدون شناخت انسان و نیازمندی های او که موضوع این حقوق است، امکان پذیر نیست، بنابراین تنها قانون گذار و نظریه پرداز حقوق بشر کسی می تواند باشد که شناخت کامل از انسان داشته باشد، در این میان نه تنها آموزه های حقوقی نهج البلاغه با دیگر نظام های حقوقی برابری می کند، بلکه از هر نظر برتری دارد، زیرا از نظر سبقت، در زمانی سخن از حقوق بشر گفته است که نه خبری از سازمان ملل متحد بود و نه از اعلامیه جهانی حقوق بشر. هم چنین در قرن هایی که حق حیات، کرامت انسانی و مساوات، بااندک بهانه ای پایمال و قربانی می گردید، نهج البلاغه با بلیغ ترین بیان از آن حمایت کرده است. از نظر اجرا، تمام آموزه های حقوقی در حکومت علوی به اجرا درآمده است. از نظر محتوا و جامعیت، با

ص: 383

شناخت موضوع حقوق که انسان باشد صادر و جنبه های جسمی و روحی انسان در آن لحاظ شده است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، حقوق، حقوق بشر، انسان، حیات، کرامت، مساوات.

مقدمه

پدیده حقوق بشر، یکی از مباحثی است که پس از انقلاب کبیر فرانسه و رنسانس، در غرب، وارد ادبیات جهانی و بین المللی شد، گرچه این پدیده سابقه تاریخی کمتر از یک قرن دارد، ولی باید اذعان کرد که از بدو تولد، آوازه و شهرت بین المللی پیدا کرده است. اما نکته ای که باید در نظر داشت این است که هرچند خاستگاه این مباحث غرب است، ولی بدین معنا نیست که سایر نظام ها و فرهنگ ها از داشتن مبانی و مفاهیم آن بی بهره اند؛ اگرچه طبیعی است که نگاه آن ها، به مسایل و زیرساخت های حقوق بشر متفاوت خواهد بود.

در این میان، دین مبین اسلام باتوجه به جامعیت و کمالی که دارد، در هر زمینه سنگ تمام را گذاشته است، از جمله در زمینه حقوق بشر، چنان که خواهد آمد، حتی غیرمسلمانان به برتری نظام حقوقی اسلام بر غرب اعتراف دارند، البته نه به صورت مجموعه ای به نام حقوق بشر، بلکه در ابواب مختلف آموزه های دینی، در قالب بایدها و نبایدهای تکلیفی، حقوقی، اخلاقی و... بهترین نظام حقوقی را بنیان نهاده است، که از مجموع آن ها می توان، جامع ترین منشور حقوقی را برای بشر، تدوین و دسته بندی کرد، چنان که سازمان کنفرانس اسلامی، در سال 1411ق (1990م)، اعلامیه جهانی حقوق بشر اسلام را در 32 ماده به تصویب رساند.

از آن جاکه نهج البلاغه منعکس کننده بخش زیادی از آموزه های اسلام، در زمینه های مختلف است، مقاله حاضر، عهده دار برخی اصول و مبانی حقوقی آن برای بشر است؛ زیرا بهترین شخص آگاه به اسلام، پس از رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، صاحب نهج البلاغه، امام

ص: 384

علی(علیه السلام)است. از طرف دیگر ایشان، مدتی هرچند کوتاه در جایگاه حاکم جامعه اسلامی، بهترین روش حکومت داری و رفتار سیاسی - اجتماعی را از خود به یادگار گذاشته اند که عهدنامه مالک اشتر نمونه ای از آن است.

از سوی سوم امام علی(علیه السلام)، نه تنها حقوق دان صرف و معلم اخلاق و عرفان است، بلکه عالِم به وحی و عالَم غیرمادی، انسان شناس به تمام معنا، مفسر قرآن، بیان کننده نظام حقوقی اسلام، عدالت محور و دارای جهان بینی فوق العاده و ژرف است، همه این ها باعث می شود که آشنایی با مبانی حقوق بشر از دیدگاه امام علی(علیه السلام)، که بخشی از آن ها در نهج البلاغه بازتاب یافته است، بسیار مهم و کارساز باشد، البته باید اعتراف کرد که تحلیل حقوقی سخنان و کردار امیرالمؤمنین(علیه السلام)، کاری است مشکل، ولی در عین حال، مقاله حاضر، کوششی است با نگاه حقوقی درباره حقوق بشر از منظر نهج البلاغه.

بنابراین، مطالب این نوشتار چنین سامان خواهد یافت: در ابتدا به کلیات بحث از حقوق بشر می پردازیم، سپس به چند حق مهم، که در نهج البلاغه روی آن ها تأکید شده است، اشاره خواهیم کرد.

پیشینه

در زمینه حقوق بشر و اسلام، کتاب ها و مقالات متعدد به نگارش درآمده است، از مهم ترین این آثار می توان به موارد زیر اشاره کرد.

1. مهرپرور، حسین، اسلام و حقوق بشر، مجله سیاست خارجی، سال دهم، شماره 1، بهار، 1375ش.

2. فلسفی، هدایت الله، تدوین و اعتلای حقوق بشر در جامعه بین المللی، مجله تحقیقات حقوقی، دانشگاه شهید بهشتی، شماره 17-16، 1374ش.

3. جعفری، محمدتقی، تحقیق در دو نظام حقوق جهانی بشر از دیدگاه اسلام و غرب و تطبیق آن دو با یکدیگر، تهران، دفتر خدمات بین المللی جمهوری اسلامی ایران،

ص: 385

1370ش.

4. جعفری، محمدتقی، حق کرامت انسانی، مجموعه سخنرانی های ارائه شده به سمینار بین المللی حقوق بشر

در اسلام و مسیحیت، تهران، دفتر نشر آثار علامه جعفری، 1369ش.

5. جوادی آملی، عبدالله، حق و تکلیف در اسلام، قم، اسراء، 1388ش.

6. جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، قم، اسراء، 1375ش.

7. صدر، سیدموسی، مبانی اعلامیه حقوق بشر در ترازوی قرآن، مشهد، دفتر تبلیغات اسلامی خراسان رضوی، فصلنامه پژوهش های قرآنی، شماره 35 و 36، 1382ش.

8. کدیور، محسن، حقوق بشر و روشن فکری دینی، تهران، ماهنامه آفتاب، شماره 28، [بی تا].

9. میرموسوی، سیدعلی و حقیقت، سیدصادق، مبانی حقوق بشر از دیدگاه اسلام و دیگر مکاتب، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ چهارم، 1388ش.

در زمینه حقوق بشر در سیره امام علی(علیه السلام) نیز آثار زیر موجود است:

1. محقق داماد، مصطفی، امام علی و حقوق بشر، فصلنامه آفتاب نقد، 1380ش.

2. محقق داماد، مصطفی، حقوق بشر، مندرج در جلد پنجم دانشنامه امام علی(علیه السلام)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم، 1389ش.

مفهوم شناسی

1. بشر

بشر به معنای انسان است، و این دو واژه در موارد متعدد در قرآن کریم ذکرشده است، ولی آدمی را نسبت به فضائل، کمالات و استعدادهایش «انسان» و نسبت به جسد و ظاهر بدن و شکل ظاهرش «بشر» می گویند (قرشی، قاموس قرآن، ج1، ص192). اما در عرف

ص: 386

عامه، انسان و بشر به صورت دو واژه مترادف به کار می رود، در این مقاله نیز به همین منوال استعمال خواهد شد.

در بحث از حقوق بشر چیزی که بیش از همه محوریت بحث را به خود اختصاص می دهد، انسان و شناخت اوست؛ زیرا انسان است که موضوع حقوق بشر قرار می گیرد و سخن گفتن از حقوق بشر بدون شناخت موضوع آن، یعنی انسان، امکان پذیر نخواهد بود؛ زیرا بدون معرفت به انسان، نمی توان به او فرمان داد که به احکامی تن در دهد و نیز نمی توان برای وی حقوقی را ترسیم نمود که پاسخ گوی نیازمندی های او باشد (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص95).

بنابراین بدون عنایت به جهان بینی و پیوند انسان با جهان هستی، نمی توان به تدوین حقوق بشر پرداخت. مکاتب و افرادی که انسان را موجود مستقل و محور همه چیز می دانند، انسان را نشناخته و از شناخت او عاجزند و همین عقیده و تفکر اومانیستی، دلیل بر عدم شناخت آن ها از انسان است، اعتراف دانشمند و زیست شناس معروف فرانسوی دکتر «آلکسس کارل» به عدم شناخت انسان و نام گذاری کتابش را به نام «انسان موجود ناشناخته» مؤید این گفتاراست.

پس کسانی که نمی توانند انسان را بشناسند، چگونه می توانند حقوق برای او تدوین نمایند و قانونی جعل کنند که تضمین کننده سعادت و خوشبختی انسان باشد؟

انسان در اندیشه دینی

انسان در جهان بینی اسلامی داستانی شگفت دارد. انسان اسلام تنها یک حیوان مستقیم القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می رود و سخن می گوید نیست، بلکه این موجود از منظر قرآن و نهج البلاغه ژرف تر و مرموزتر از آن است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد (مطهری، انسان در

قرآن، ص7).

پیروان ادیان صحیح آسمانی و بسیاری از فلاسفه و دانشمندان علم حقوق معتقدند که

ص: 387

تنها قانون گذار صلاحیت دار آفریدگار بشر است، اوست که انسان را آفریده و از جمیع نیازمندی های مادی و معنوی او و از تمام عواملی که در سعادت و شقاوت انسان نقش دارد، باخبر است. لذا تنها آفریدگار بشر و یا کسی که از طریق وحی با او در ارتباط است و از سرچشمه دانش بیکران او الهام می گیرد، می تواند بهترین آئین اجتماعی را برای بشر وضع نموده و عالی ترین راه و رسم زندگی را فراروی او قرار دهد (اقتباس از کتاب اسلام و حقوق بشر، ص31).

در پرتو همین شناخت قرآن و نهج البلاغه از انسان است، که او را به خوبی معرفی کرده اند و راه های رشد و تکامل و هم چنین انحطاط و تنزّل انسان را بازگو نموده اند. در راستای سیر تکاملی انسان، قرآن او را به عنوان خلیفه خدا در زمین (وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً) (بقره/30)، موجود مختار و آزاد و امانت دار الهی (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَینَ أَنْ یحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ...) (الأحزاب/72)، دارای کرامت وشرافت ذاتی (وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ...) (إسراء/70) و دارای روح الهی (فَإِذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ) (ص/72 نهج البلاغه، خطبه 1) معرفی می کند. شمس و قمر (وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَینِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهار) إبراهیم/33) و هرچه در زمین و آسمان هستند را، مسخر انسان می داند (أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً) (لقمان/20).

اما در مورد سیر تنزّلی انسان، قرآن او را مورد بزرگ ترین نکوهش ها قرار داده و چنین می گوید: «انسان بسیار ستمگر و نادان (إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً) (الأحزاب/72) و بسیار ناسپاس است (إِنَّ الْإِنْسانَ لَکَفُورٌ) (الحج/66)، او طغیان می کند (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغی) (العلق/6)، او مجادله گرترین مخلوق است (وَ کانَ الْإِنْسانُ أَکْثَرَ شَی ءٍ جَدَلاً) (الکهف/54)، او حریص آفریده شده است (إِنَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً) (المعارج/19).

ص: 388

نهج البلاغه نیز، انسان را به عنوان موجودی که برگشتش به سوی خداست معرفی کرده (نهج البلاغه، خطبه 198) و مکرر این نکته را گوشزد می کند که انسان بیهوده و بی سرپرست و رها آفریده نشده (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 195، حکمت 370، و... )، بلکه برای جاودانگی خلق شده است و باتوجه به ارزشی که برای انسان قائل است، بهای جان آدمی را بهشتی که وسعت آن آسمان ها و زمین است (وَ سارِعُوا إِلی مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ) (آل عمران/133)؛ و شتاب کنید برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان؛ و بهشتی که وسعت آن، آسمان ها و زمین است؛ و برای پرهیزگاران آماده شده است». بیان می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 456).

در جهان بینی اسلامی، انسان موجودی است خداجو؛ زیرا خدا را نه با چشم سر، بلکه با چشم دل می بیند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 179) و رابطه انسان با خدارا فقر و نیاز محض او به خدا، بیان می کند (فاطر/15). بدین لحاظ، هرگونه ترتیب و تنظیم حقوقی برای بشر باید با روح خداجوی وی، سازگاری ای کامل داشته باشد (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص163).

نهج البلاغه نیز مانند قرآن، نظام آفرینش را برای انسان بیان داشته (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 143) و رابطه انسان را با جهان مثل رابطه عابد با معبد «إنّ الدُّنیا ... مَسجِدُ أحبّاءِ الله» و رابطه تاجر با محل تجارت و بازار بیان می کند: «مَتجَرُ أولیاءِ الله» (همان). از منظر نهج البلاغه، جهان هستی مدرسه و محل تربیت انسان و جایگاه تکامل اوست (همان). در این جهان هستی است که انسان می تواند خودش را آزاد کند (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 133) و قله های کمال و ترقّی را فتح نماید.

بنابراین از نظر قرآن و نهج البلاغه، انسان موجودی است که توانایی دارد جهان را مسخر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد و هم می تواند از چهارپایان

ص: 389

پست ترشود و به اسفل السافلین سقوط نماید (اعراف/179). این خود انسان است که باید درباره خود تصمیم بگیرد و با پیروی از راهنمایان که خالق انسان برای او معین کرده است، سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید. با این جهان بینی نسبت به انسان و رابطه او با جهان هستی است، که می توان برای بشر حقوق تعیین کرد و قانونی را تدوین نمود، که عمل به آن تضمین کننده خوشبختی و رستگاری انسان باشد.

2. حقوق

معنای لغوی و اصطلاحی حق

حق در لغت: راغب در «مفردات» حق را به معنای مطابقت و موافقت [با واقع] معنا کرده (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، واژه حق).

قاموس اللغه آن را ضد باطل، صدق، وجود ثابت و ... بیان می کند (فیروزآبادی، قاموس المحیط، واژه حق).

بنابراین حقوق جمع حق و حق واژه ای عربی است که در معانی مختلفی استعمال شده است و در تمام این کاربردها نوعی ثبات، تحقق و هستی پایدار را می توان یافت؛ یعنی هرچیزی که از ثبات و پایداری بهره مند باشد، حق است (کربلایی پازوکی، مردم سالاری دینی در نهج البلاغه، ص246؛ جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص74).

قرآن کریم می فرماید: «...خداوند حق (هستی پایدار و ثابت) است؛ و آن چه را غیر از او می خوانند باطل است.» (حج/62).

در اصطلاح از حق تعریف های متعدد نموده اند، در این جا به دو تعریف از آن ها اشاره می کنیم:

الف) آقای زین العابدین قربانی حقوق را این گونه تعریف می کند: «حقوق عبارت است از مجموع قواعد و قوانین لازم الاجرائی که به منظور حفظ نظام جامعه و تنظیم روابط افراد و ملل و بهبود وضعیت جامعه، وضع گردیده است» (قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص14).

ص: 390

ب) آیت الله جوادی آملی در مورد تعریف حقوق می گوید: «حقوق عبارت است از مجموعه قوانین و مقررات که از سوی خدای انسان و جهان، برای برقراری نظم و قسط و عدل در جامعه ای بشری تدوین می شود تا سعادت جامعه را تأمین سازد» (جوادی آملی، فلسفه دین، فلسفه حقوق بشر، ص75).

به طورکلی واژه حق معانی گوناگونی دارد که در همه معانی لغوی و اصطلاحی آن یک نحو ثبوت ملحوظ است، خواه ثبوت تکوینی و حقیقی باشد و خواه ثبوت قراردادی و اعتباری (مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، ص25-26).

الف) حق در قرآن

کلمه حق در قرآن مجید، 247 بار به کار رفته است که در بیشتر موارد با مسایل حقوقی بی ارتباط است، در بیش از دویست مورد مفهوم حقوقی ندارد، مثلاً گاهی به عنوان صفت برای خداوند متعال استعمال شده است (مانند: (ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ ...) این به خاطر آن است که خداوند حقّ است. (حج/62) و گاهی در مورد کارهای خداوند به کار رفته است (مانند: (أَ وَ لَمْ یتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَینَهُما إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی...) (الروم/8)؛ آیا آنان با خود نیندیشیدند که خداوند، آسمان ها و زمین و آن چه را میان آن دو است جز به حق و برای زمان معینی نیافریده است؟!»). اما حدود چهل جا در قرآن کلمه حق به گونه ای به کار رفته که مفهوم حقوقی دارد (مصباح یزدی، حقوق و سیاست در قرآن، ص34-35). مانند آیات ذیل:

(وَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ) (ذاریات/19)؛ و در اموال آن ها حقّی برای سائل و محروم بود».

(وَ الَّذِینَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُوم) (معارج/24و25)؛ و آن ها که در اموالشان حق معلومی است، برای تقاضاکننده و محروم».

(...کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یوْمَ حَصادِهِ...) (انعام/141)؛ از میوه آن، به

ص: 391

هنگامی که به ثمر می نشیند، بخورید! و حقّ آن را به هنگام درو، بپردازید».

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در مورد حق می فرماید: «حق هنگام توصیف و در مقام گفتار فراخ ترین چیزها است، ولی هنگام عمل و رعایت انصاف از همه چیز تنگ تراست. به نفع کسی علیه دیگری حقی قرار داده نشده، مگر آن که علیه او و به نفع دیگری نظیر همان حق قرار داده شده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 116).

ب) پیدایش اصطلاح و اعلامیه حقوق بشر

حقوق بشر به معنای اصطلاحی آن، حتی در فرهنگ اجتماعی – سیاسی غرب نیز سابقه کهنی ندارد و در کتاب های بزرگ ترین فیلسوف عصر روشن گرایی قرن هجدهم یعنی کانت، که بیش از دیگر فلاسفه، انسان و کرامت او را ملاک و مبدأ فلسفه عملی خود قرار می دهد، اثری از اصطلاح حقوق بشر نمی بینیم (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص44).

این اصطلاح بعد از انقلاب کبیر فرانسه، جایگاه خودش را در رسانه ها، کنفرانس ها، کتاب ها، مجلات و... تثبیت کرد و از آن به بعد یکی از واژه های پرطرفدار در جهان گردید، و حربه ای شد حتی برای برخی ناقضین حقوق بشر که مخالفین خودشان را به اتهام نقض حقوق بشر، تحت فشار قرار داده و از آن استفاده ابزاری نمایند.

همین طور اعلامیه حقوق بشر به صورت کنونی آن، نیز قدمت چندانی ندارد (کمتر از یک قرن است که این اعلامیه به تصویب رسیده است). در سال 1946م کمیسیونی به نام «کمیسیون حقوق بشر» در سازمان ملل تشکیل شد، تا خواسته ها و آمال مردم جهان در زمینه حقوق بشر را جمع آوری و تدوین کرده و آن را برای تصویب به مجمع عمومی سازمان ملل تقدیم نماید. این کمیسیون نیز با استفاده از نظریات دولت ها و متخصصین امر و مشاوره با افراد مختلف که در مورد حقوق بشر، اظهارنظر می کردند، بعد از دو سال کار روی مواد آن، در پائیز سال 1948م، پیش نویس این اعلامیه را تهیه و به سومین اجلاسیه

ص: 392

مجمع عمومی که در پاریس تشکیل شده بود، تقدیم کرد.

پیش نویس مزبور در 85 جلسه مورد شور و بررسی کمیسیون سیاسی مجمع عمومی قرار گرفت و ماده به ماده حتی کلمه به کلمه، درباره آن بحث و مذاکره به عمل آمد و پس از به تصویب رسیدن اعلامیه از سوی کمیسیون سیاسی، بار دیگر در مجمع عمومی مورد شور قرار گرفت و سرانجام در تاریخ 10 دسامبر 1948م اعلامیه جهانی حقوق بشر، که شامل یک مقدمه و30 ماده است، توسط 48 دولت از58 عضو آن زمان سازمان ملل به تصویب رسید و از آن روز به بعد، این اعلامیه به عنوان عالی ترین منشور حقوق انسانی مطرح است و مجمع عمومی سازمان ملل این روز را رسماً به عنوان روز جهانی حقوق بشر اعلام داشت

(قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص103-104).

ج) اقسام حقوق

به طورکلی دانشمندان علم حقوق، حقوق را به دو قسم تقسیم می کنند:

یک. حقوق طبیعی و فطری: این حقوق مجموع قواعدی است که از خود طبیعت و آفرینش انسان و جامعه به وجود آمده، و به موجب آن اختیارات و وظایف افراد معین می گردد، مانند: آزادی فردی، مساوات در برابر قانون، حق تملک اموال منقول و غیرمنقول، آزادی عقاید مذهبی، سیاسی و فلسفی، آزادی بیان و نظایر آن ها (قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص16).

خاستگاه اصلی مکتب حقوق طبیعی، یونان است. این مکتب در بین فلاسفه و متفکران یونانی به ویژه رواقیون، که حقوق طبیعی را منشأ قانون می دانستند (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص27) شکل گرفت.

رواقیون در قرن چهارم پیش از میلاد، به رهبری فلسفی زنون (Zenon) رواقی قبرسی یا فنیقی، مبنای تفکرات خود را درباره انسان چنین قرار داده بودند: «اصلی ترین و عالی ترین جنبه اخلاق و سیاست رواقی، احساس اشتراک و همکاری است که نه تنها باید در مورد اهل

ص: 393

میهن و کشور انجام شود، بلکه باید باتمام مردم جهان چنین باشد ... این عقیده وحدت نوع بشر، یکی از منابع اصلی قانونِ رومی حقوق اشخاص است که قانون ملت ها و قانون طبیعت به شمار می رود» (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص24).

یکی دیگر از نخبگان رواقیون به نام سیسرو (Cicero، 43-106م) معتقداست: «حقوق مبتنی بر عقیده و ظن نیست، بلکه عدالت طبیعی ثابت و لازم وجود دارد که بر وجدان آدمی پایه گرفته است، در دنیا قانونی حقیقی، معقول و موافق طبیعت وجود دارد که در سرشت هریک از ما مخمّر بوده، تغییرناپذیر و سرمدی می باشد ... قانونی مخصوص رم و قانون دیگری مخصوص آتن، قانونی برای حال و قانون دیگری برای آینده وجود ندارد، بلکه قانون برای همه ملل و تمام ازمنه یکی بوده، ثابت و سرمدی است» (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص25).

دو. حقوق موضوعه: حقوق موضوعه مجموع قواعدی است، که از طرف خود افراد بشر وضع می شود، مانند بسیاری از حقوق اداری، مدنی، آئین دادرسی، مدنی و جزائی، حقوق بازرگانی و بین المللی و... (قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص16).

حقوق موضوعه برخلاف حقوق طبیعی، نه دوام و ثبات آن چنانی دارد و نه از عمومیت و شمولیت زمانی و مکانی برخوردار است، بلکه طبق شرایط زمان و مکان و افراد، وضع می شود و در مدت محدود، درباره ملت معین قابل اجراء است.

د) نگاهی به نهج البلاغه

با در نظر داشت این نکته، که عنوان مقاله حاضر نهج البلاغه و حقوق بشر است، بناءً لازم است که اشاره ای هرچند کوتاه به نهج البلاغه و جایگاه آن شود.

نهج البلاغه، کتاب ارزشمند و بی همتایی است، که بخشی از سخنان و کلمات گهربار مولا امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) را دربردارد. این کتاب توسط دانشمند و فقیه برجسته شیعی سید شریف رضی (ره) گردآوری شده است. نهج البلاغه از سه بخش تشکیل شده است: 1.

ص: 394

خطبه ها (بخش هایی از سخنرانی های امام علی(علیه السلام)) که شامل 241 خطبه است. 2. نامه و مکاتبات امام(علیه السلام)، (به دوستان، دشمنان، استانداران، فرماندهان نظامی و دیگر مسئولان کشوری، و...) که تعداد آن ها به 79 نامه می رسد. 3. بخش سوم کلمات قصار و جملات زیبای حکمت آمیز است، که مجموعاً 480 حکمت است (باید یادآور شد که هدف سید رضی جمع آوری همه خطبه، نامه ها و کلمات کوتاه امام علی(علیه السلام) نبوده، بلکه تنها بخش هایی که فصاحت و بلاغت آن در سطح عالی تر بوده گردآورده است. به همین دلیل مشاهده می شود که گاه یک خطبه را چند قسمت کرده و برخی از آن قسمت ها را آورده، وگرنه خطبه ها و سخنرانی های امام علی(علیه السلام) بسیار بیش از این ها است. چنان که مسعودی مورخ معروف که صدسال پیش از سیدرضی زندگی می کرده می نویسد: «آن چه مردم از خطابه های علی(علیه السلام) در مقامات مختلف حفظ کرده اند، بالغ بر چهار صد و هشتاد و اندی می شود...» (مطهری، سیری در نهج البلاغه، ص22).

اما علوّ مقام و عظمت نهج البلاغه میراث جاویدان امام علی(علیه السلام)، به گونه ای است که نه تنها گرد و غبار زمانه برروی آن نمی نشیند، بلکه گذشت زمان و ظهور افکار و اندیشه های نوتر، مرتباً بر ارزش آن می افزاید. بیش از هزارسال است که از جمع آوری آن می گذرد، صدها بلکه هزارها شرح، ترجمه، پایان نامه، مقاله و... در ارتباط با نهج البلاغه به رشته تحریر درآمده است.

نهج البلاغه از چنان جایگاه عالی ای برخورداراست که آن را «اخُ القرآن» خوانده اند. آری نهج البلاغه همان راهی را ارائه می دهد که قرآن هدایت گر آن است (علی قلی، سیمای نهج البلاغه، ص18. باتلخیص و تصرف)؛ زیرا نهج البلاغه از زبان کسی صادر شده، که همیشه با قرآن بود و قرآن نیز همیشه با او، این هماهنگی و همراهی امام علی(علیه السلام) با قرآن، تا روز قیامت ادامه خواهد داشت، چنان که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) فرمود: «علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ، لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض (ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقة،

ص: 395

ص124)؛ علی با قرآن است و قرآن با علی، هرگز از هم جدا نمی شوند، تا آن گاه که در روز قیامت در کنار حوض نزد من آیند.» به همین دلیل است که می بینیم، جویبارهای تعلیمات آسمانی و حیات بخش قرآن، از نهج البلاغه جاری و ساری و در حال جوشش است.

1. حق حیات و اقسام آن

نخستین حقی که قرآن کریم برای انسان برشمرده، حق حیات است و از آن جاکه انسان موجودی است دو بعدی، یکی بعد مادی و حیوانی و دیگر بعد ملکوتی و الهی، حیات انسان نیز دو قسم می شود: مادی و معنوی.

قرآن کریم نیز از دو گونه حیات برای انسان خبر می دهد:

اول: حیات مادی: آیات متعدد که از خلقت و حیات انسان ها سخن می گوید (بقره/28،

حج/66، روم/40، جاثیه/26، و... ) ترسیم کننده حیات مادی انسان هاست، که همه افراد در آن یکسانند و حتی حیوانات هم با انسان در این نوع از حیات مشترکند.

دوم: حیات معنوی: برخی دیگر از آیات قرآن، از حیاتِ بالاتر از حیات مادی سخن می گویند، که منظور همان حیات معنوی است، مانند این آیه شریفه که می فرماید: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یحْییکُمْ) (انفال/24)؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! دعوت خدا و پیامبر را اجابت کنید، هنگامی که شما را به سوی چیزی می خواند که به شما حیات می بخشد!».

این حیات که پس از استجابت خدا و رسولش نصیب انسان می شود، باید غیر از حیات مادی باشد؛ زیرا قرآن کریم انسان های مؤمن را مخاطب قرار داده، مسلماً کسانی که ایمان آورده اند از حیات مادی برخوردارند، بنابراین حیاتی که «لِما یحْییکُمْ» از آن حکایت می کند، همان حیات معنوی و حقیقی خواهد بود، که حتی بعد از مرگ انسان و نابودشدن حیات مادی او، این حیات هم چنان باقی است.

در آیه دیگر، قرآن از حیات طیبه (پاکیزه) سخن گفته و می فرماید: (مَنْ عَمِلَ صالِحاً

ص: 396

مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً...) (نحل/97)؛ هر مرد و زنی که کار صالح انجام دهد و مؤمن باشد، به او حیات پاکیزه می بخشیم.» وصف پاکیزه و طیبه برای این حیات، نشان دهنده آن است که این نوع حیات، از نوع حیات مادی بسی برتر و بالاتراست و این حیات طیب را هرگز نمی توان در زندگی گیاهی و حیوانی جست وجو کرد (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص178).

نکته ای که در این دو آیه باید بیشتر مورد توجه قرار بگیرد، این است که این نوع حیات در سایه ایمان به خدا و رسولش و انجام عمل صالح به دست می آید، چنان که در هر دو آیه ،روی ایمان و عمل صالح تکیه شده است.

جایگاه حیات مادی از منظر امام علی(علیه السلام)

ارزش فوق العاده ای را که امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) برای حیات قائل است، در خطبه ها، نامه و کلمات قصار آن حضرت می توان مشاهده کرد، از جمله در خطبه ای که در مورد جنگ جمل، ایراد کرده است، این نکته کاملاً مشهود است، چنان که می فرماید:

«طلحه و زبیر و یارانشان بر من خروج کردند ... لشکری را گردآوردند که همه آن ها به اطاعت من گردن نهاده و بدون اکراه و با رضایت کامل با من بیعت کرده بودند، پس از ورود به بصره به فرماندار من و خزانه داران بیت المال مسلمین و به مردم بصره حمله کردند، گروهی از آنان را با قتل صبر (و شکنجه) و گروهی دیگر را با حیله کشتند. به خدا سوگند اگر جز به یک نفر دست نمی یافتند و او را عمداً بدون گناه می کشتند، کشتار همه آن ها برای من حلال بود؛ زیرا همگان حضور داشتند و انکار نکردند و از مظلوم با دست و زبان دفاع ننمودند، چه رسد به این که ناکثین به تعداد لشکریان خود، از مردم بی دفاع بصره قتل عام کردند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 172).

در سخنان امام علی(علیه السلام)، دو نکته بیش از همه قابل دقت است:

1) نهایت ارزش قائل شدن برای حیات نفس محترمه، به گونه ای که در مقابل کشتن

ص: 397

عمدی یک نفر بی گناه، حضرت می فرماید: «لَحَلّ لِی قَتلُ ذالِکَ الجَیشِ کُلِّهِ؛ کشتار همه آن ها برای من حلال بود».

2) کسانی که از روی عمد و عناد حق حیات کسی را سلب کنند، حیات خودشان را به دست خویش سلب کرده اند، به تعبیر دیگر، ارتکاب قتل و جنایت، احترام به حیات شخص قاتل و جانی را سلب می کند و دیگر نفس محترمه به حساب نمی آید (اسلام چنان برای حیات ارزش قایل است که حتی برای جنین انسان نیز در صورت آسیب رساندن به آن، دیه تعیین نموده است و به هیچ فردی حتی پدر و مادر جنین اجازه نمی دهد که حیات جنین را (مگر در صورتی که از این جهت ضرر متوجه مادر جنین شود) به مخاطره بیندازد. (حر عاملی، وسایل الشیعة، ج19، ص169).

حق حیات در نهج البلاغه

بدون تردید، اصلی ترین حق هر انسان که پایه دیگر حقوق به شمار می رود، حق حیات است و هر کسی باید به حیات دیگران احترام بگذارد. این اصل اساسی در نهج البلاغه چنین آمده است: «و بدانید که (در این دنیا)چیزی وجود ندارد مگر این که صاحب آن چیز از آن سیر می شود (و از تکرار و ادامه اش) ملالت خاطر پیدا می کند، مگرحیات و زندگی» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 133). بدین جهت امام علی(علیه السلام) هیچ وقت اجازه نمی داد که حق حیات معقول و محترم کسی، مورد تهدید قرار بگیرد. به هر نحو ممکن تلاش می کرد که از سلب حیات انسان ها جلوگیری نماید. دلیل بر این مطلب، نمونه های زیادی است که در سیره قولی و عملی آن حضرت به چشم می خورد.

تلاش همه جانبه برای جلوگیری از سلب حیات

امیرمؤمنان(علیه السلام) در طول حیات 63 ساله خود همیشه مدافع حق حیات انسان ها بود و در تمام جنگ هایی که او شرکت داشت، چه در زمانی که در کنار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برای دفاع از اسلام شمشیر می زد، و چه در دوره زمامداری خودش که سه جنگ خونین را ناکثین

ص: 398

(اصحاب جمل) قاسطین (معاویه و یارانش) و مارقین (نهروانیان) بر آن حضرت تحمیل کردند، هیچ وقت آغازگرجنگ نبود، قبل از هر جنگی حتی الامکان سعی می کرد که از راه های معقول و مطلوب واردشده و از شعله ورشدن آتش جنگ و خونریزی جلوگیری نماید، تا حیات انسان ها به مخاطره نیفتد. چنان که در جنگ صفین می بینیم که حضرت نهایت تلاش خود را به کار برد، تا بتواند شامیان را از شعله ورساختن آتش جنگ بازدارد، اما شامیان پاسخ دادند: چاره ای جز جنگ نداریم (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 58). حتی در اثر به تأخیرانداختن جنگ، برای برخی از اصحاب آن حضرت سؤال ایجاد شد؛ لذا از علت تأخیر جنگ پرسیدند، حضرت در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند! هرروزی که جنگ را به تأخیر می اندازم برای آن است، که آرزو دارم عده ای از آن ها به ما ملحق شوند و هدایت گردند که این کار برای من از کشتار آنان در راه

گمراهی بهتر است» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 55).

علامه جعفری شارح نهج البلاغه، در این زمینه تعبیر زیبایی دارد: «من که به شما دستور می دهم جنگ را تا آغاز تاریکی روز به تأخیر بیندازید، نه از سستی است و نه مولود ترس و ناتوانی، بلکه محبوب پایدار خود، حق را می بینم که به رویم خیره شده می گوید:

«علی، ای فرزند ابی طالب، تو به خوبی می دانی که صف هایی از انسان در مقابل تو قرار گرفته اند، اگرچه آنان از روی نادانی و هوی پرستی شمشیرهای برّان خود را برای بریدن رگ های گردن تو و یارانت بلند کرده اند و با این کار زشت حیات خود را از ارزش انداخته اند، ولی واقعیت حیات آنان هنوز در حیات ممنوعه ای است که تعدّی به آن، شکستن حصاری است که با مشیت خداوند حیات آفرین بناشده است. آری تأخیر جنگ برای آن است که آنان تاریکی هوا را سپری برای دفاع از حیات شان قرار دهند، اگر بخواهند از میدان جنگ دور شوند، بتوانند بگریزند و آنان که در راه رو به میدان کاروزار می آیند، تاریکی مانع رسیدن آنان به کاروزار گردد. و از همه مهم ترآن که پایان روز است و انرژی های

ص: 399

عضلانی مصرف شده، از حالت درّندگی و هیجان آنان کاسته می شود و کشتار به حداقل می رسد» (جعفری، مقدمه تفسیرنهج البلاغه، ج1، ص285). در کجای جهان می توان کسی را پیدا کرد که این گونه برای خاموش ساختن آتش جنگ و حفظ حیات انسان ها تلاش کند؟

آری، امام علی(علیه السلام)چنان در حفظ حیات و هدایت انسان ها اصرار داشت و تلاش همه جانبه انجام می داد که حتی غیرمسلمانان این ویژگی حضرت را مانند دیگر اوصاف او، مورد تمجید و تحسین قرار داده اند، از جمله جرج جرداق می گوید: «علی باهمه نیروی شگرف و شجاعت فوق العاده ای که داشت، در هیچ موقعیت به ظلم دست نیالود. همه راویان و تاریخ نویسان در این امرمتفق القولند که علی تا مجبور نمی گشت، وارد کاروزار نمی شد. او تا می توانست سعی می کرد از راه های مسالمت آمیز اختلافات را با دشمنان خود برطرف سازد و از خون ریزی و جنگ جلوگیری به عمل آورد. او همیشه این سخن را به فرزندش حسن تکرار می کرد: «هرگز کسی را به مبارزه دعوت نکن.» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ص144).

آغازگر جنگ نباشید

نه تنها امام علی(علیه السلام) جنگ را به تأخیر می انداخت، به امید این که کسانی از افراد دشمن هدایت یافته و حیات شان حفظ شود، بلکه افراد تحت امرش را از این که آغازگر جنگ باشند، به شدت برحذر داشته و از کشتن افراد فراری، بی دفاع و زخمی جداً نهی می کرد؛ این حقیقت در نهج البلاغه چنین آمده است: «لاتُقَاتِلُوهُمْ حَتَّی یبْدَؤُوکُمْ...، با دشمن جنگ را آغاز نکنید، تا آن ها شروع کنند، زیرا بحمدالله حجّت با شماست و آغازگر جنگ نبودن تان، تا آن که دشمن به جنگ روی آورد، حجّت دیگر بر حقانیت شما خواهد بود. اگر به اذن خدا شکست خوردند و گریختند، آن کس را که پشت کرده (و در حال فرار است) نکشید، و آن را که قدرت دفاع ندارد، آسیب نرسانید، و مجروحان را به قتل نرسانید...» (شریف رضی،

ص: 400

نهج البلاغه، نامه 14؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص238).

این گونه رعایت اصول جنگی و دفاع از حقوق بشر و حیات انسان ها از آموزه های اسلام و شاهکارهای اصول انسانی و حقوق بشری امام علی(علیه السلام) است که چهارده قرن قبل صادرشده است، در زمانی که دادگا ههای تفتیش عقائد در اروپا و جهان مسیحیت که امروز از مدعیان حقوق بشراند، ده ها هزار انسان را می سوزاندند و یا با شکنجه های ضدانسانی به زندگی شان خاتمه می دادند.

دعا برای حفظ حیات، به جای دشنام

همین طور وقتی امام علی(علیه السلام) متوجه شد که یاران و لشکریانش شامیان را دشنام می دهند، فرمود: «من خوش ندارم شما دشنام دهنده باشید! خوب بود به جای دشنام آنان می گفتید: خدایا خون ما و آن ها را حفظ کن، بین ما و آن ها اصلاح فرما» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 206). این نحوه عملکرد امام علی(علیه السلام) در مواجهه و جنگ با دشمن که از یک سو آغازگرجنگ نمی شود و از سوی دیگر هر روز جنگ را به تأخیر می اندازد تا شاید دشمن هدایت شده و حیاتش حفظ شود، و از سوی سوم از اصحابش می خواهد که حفظ جان خود و نیروی مقابل را از خدا بخواهند، نهایت ارج گذاری به حق حیات را نمایا ن می کند.

هم چنین امیرمؤمنان(علیه السلام)، در طی خطبه ای که در آن طلحه و زبیر را مورد انتقاد قرارداده و از بیعت شکنی آن دو شکایت دارد، این حقیقت را چنین ابراز می دارد: «من پیش از جنگ [جمل] از آن ها خواستم تا [از بیعت شکنی] بازگردند [و زمینه ساز جنگ و خون ریزی و سلب حیات خود و دیگران نشوند] و تا هنگام نبرد انتظارشان را می کشیدم، لکن آن ها به نعمت [حیات و امنیت] پشت پا و بر سینه عافیت دست رد زدند» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 137. البته تصور نشود که امام علی(علیه السلام) در مبارزه با دشمنان اسلام که قصد ریشه کن کردن آن را داشتند، با مسامحه رفتار می کرد؛ زیرا امام قبل از آغاز جنگ

ص: 401

حتی الامکان تلاش خویش را به کار می برد تا بتواند افرادی را از دشمن هدایت کرده و به آن ها حیات انسانی بخشد، اما وقتی جنگ آغاز می گردید و حضرت از هدایت یافتن آنان نا امید می شد، شدیدترین حملات و شجاعانه ترین مبارزه را، برای قلع و قمع کردن دشمن به نمایش می گذاشت و بهترین تاکتیک نظامی را به لشکریانش آموزش می داد. از باب نمونه به این تاکتیک نظامی آن حضرت در نهج البلاغه توجه فرمایید: «عقب نشینی هایی که مقدمه هجوم بعدی است و ایستادنی که حمله در پی دارد، نگرانتان نسازد. حق شمشیرها را اداء کنید و پشت دشمن را به خاک بمالید و برای فروکردن نیزه ها و محکم ترین ضربه های شمشیر، خود را آماده کنید، صدای خود را در سینه ها نگهدارید که در زدودن سستی نقش به سزایی دارد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 16).

نهج البلاغه در راستای بیان اهمیت حیات انسان ها، سلب حیات را در ردیف شرک به خدا، که گناهی نابخشودنی ((إِنَّ اللَّهَ لا یغْفِرُ أَنْ یشْرَکَ بِهِ) (نساء/48)؛ خداوند [هرگز] شرک را نمی بخشد.» و ظلمی عظیم است ((إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ) (لقمان/13)؛ شرک، ظلم بزرگی است.» ذکر می کند و عامل آن را مستحق کیفر و عقاب الهی می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 153). در همین فرایند در عین حال که تعصبات بی جا و منفی را به شدّت محکوم می کند، در عین حال برای جلوگیری از سلب حیات انسان ها، حتی تعصبات را نیز پسندیده و قابل تحسین می داند (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 192).

جایگاه حیات در نهج البلاغه، چنان بااهمیت ترسیم شده است، که حتی سلب حیات دشمن را ناخوشایند بیان می کند؛ چنان که حضرت امیر(علیه السلام) در جنگ جمل پرده از روی این موضوع برداشت و آن، وقتی بود که جنازه های طلحه و عبدالرحمن بن عتاب را روی خاک دید، لحظاتی توقّف نمود، سپس با ابراز تأسف و اندوه (واضح است که تأسف امام علی(علیه السلام) از کشته شدن آنان بدین معنا نیست که چرا کشتم (زیرا شمشیرزدن علی و جنگ و نبرد او در راه خدا و برای حفظ دین و نابودی باطل و جریان های انحرافی بود) بلکه تأسف و

ص: 402

اندوه امام(علیه السلام) از این جهت بود که اشخاص مجرم و مقتول خودشان را از برخورداری استعدادهای مثبت و پیمودن راه رشد و کمال، محروم ساخته و حیات خود و دیگران را به مخاطره انداخته اند)، جملات زیر را بیان فرمود: «... به خدا سوگند خوش نداشتم قریش را زیر تابش ستارگان کشته و افتاده ببینم» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 219).

سلب حیات، عامل سقوط حکومت ها

امام علی(علیه السلام) نه تنها در مرحله گفتار به این حق مهم اهمیت می دهد، بلکه در صحنه عمل نیز سعی دارد که در مکتب تربیتی خود، افرادی را در جهت آشنایی و رعایت آن تربیت نموده و از این طریق از حقوق انسان ها در امتداد تاریخ دفاع نماید، تا بشر ضمن آشنایی با حقوق خود و دیگران و احترام گذاشتن به حقوق یگدیگر، زمینه زندگی مسالمت آمیز و به دور از ظلم و حق کشی را فراهم کند و زندگی انسانی معقول را تجربه نماید، به همین منظور در فرمان مشهور خویش به مالک اشتر، وقتی که او را به فرمانداری مصر منصوب نمود، چنین فرمود: «إِیاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَابِغَیرِحِلِّهَا، فَإِنَّهُ لَیسَ شَیءٌ أَدْنَی لِنِقْمَهٍ وَلَاأَعْظَمُ لِتَبِعَهٍ،وَلاأَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَهٍ، وَانْقِطَاعِ مُدَّهٍ، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِبِغَیرِحَقِّهَا؛ از خون ریزی بپرهیز و از خون ناحق پروا کن که هیچ چیز همانند خون ناحق کیفر الهی را نزدیک و مجازات را بزرگ نمی کند و نابودی نعمت را سرعت نمی بخشد و زوال حکومت را نزدیک نمی گرداند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

حضرت امیر(علیه السلام) در این فرمان مبارک، صرفاً به بیان حکم تکلیفی سلب حیات نپرداخته، بلکه آثار وضعی - اجتماعی آن را نیز به مالک گوشزد نموده است، یعنی به مخاطره انداختن حق حیات دیگران، بدون استحقاق، علاوه برعقوبت اخروی، زندگی مادی نکبت باری را نیز برای عاملین خون ریزی رقم خواهد زد.

در ادامه حضرت به این نکته اشاره می کند که: «وَاللهُ مُبْتَدِءُبِاالْحُکْمِ بَینَ الْعِبَادِفِیمَا تَسَافَکُوامِنَ الدِّمَاءِ یوْمَ الْقِیامَهِ؛ روز قیامت خدای سبحان قبل از رسیدگی اعمال بندگان،

ص: 403

نسبت به خون های به ناحق ریخته شده داوری خواهد کرد.» (شریف رضی، نهج البلاغه).

این بخش از سخنان امام(علیه السلام)، بیانگر ارزش والای حیات است؛ زیرا نخستین موضوعی که در روز قیامت مورد رسیدگی قرار می گیرد، تجاوز به حق حیات است که در دنیا صورت گرفته است. سپس حضرت امیر(علیه السلام) به نکته بسیار مهمی اشاره می کند و آن این که حاکمان و فرمانروایان نباید برای تقویت پایه های حکومت خویش، به خون ریزی و کشتار افراد بی گناه دست بزنند، مسئله ای که تاریخ بشر همیشه از آن رنج برده و نمونه های فراوان، در دفترخاطرات خود ثبت کرده و شاید به همین دلیل اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز، حق حیات را در اصول نخستین خود درج کرده است (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)،

ج5، ص56) امام می فرماید:

«فَلاتُقَوِّینَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ، فَإِنَّ ذَالِکَ مِمَّایضْعِفُهُ وَیوْهِنُهُ بَلْ یزِیلُهُ وَینْقُلُهُ، وَلاعُذْرَلَکَ عِنْدَاللهِ وَلاعِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ، لِأَنَّ فِیهِ قَوَدَالْبَدَنِ؛ پس با ریختن خون حرام، حکومت خود را تقویت مکن؛ زیرا خون ناحق، پایه های حکومت را سست می کند و بنیاد آن را برمی کند و به دیگری منتقل می سازد و تو نه در نزد من و نه در پیشگاه خداوند، عذری در خون ناحق نخواهی داشت؛ چرا که کیفر آن قصاص است و از آن گریزی نیست. (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

بدین گونه حضرت امیر(علیه السلام) از حق حیات به عنوان یکی از حقوق اساسی برای انسان ها حمایت کرده، و دیدگاه اسلام نسبت به حقوق بشر را از جایگاه یک امام و حاکم اسلامی اعلام می دارد. ایشان حتی در مورد خوارج که از دشمنان سرسخت آن حضرت بودند، می فرماید: «بعد از من با خوارج نبرد نکنید؛ زیرا کسی که در جست وجوی حق بوده و خطا کرد، مانند کسی نیست که طالب باطل بوده (منظور امام(علیه السلام) از گروه دوم (کسی که طالب باطل بوده و آن را یافته است) معاویه و یاران او هستند. (شریف رضی، نهج البلاغه، ذیل خطبه 61) و آن را یافته است (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 61).

ص: 404

دفاع از حق حیات انسان ها در بستر مرگ

امام علی(علیه السلام) در واپسین لحظات زندگی خویش نیز از حق حیات سخن می گوید، آن وقت که با فرق شکافته در بستر شهادت قرار گرفته بود، ضمن وصیت های جامع و جاودانه ای که دارد، به اهمیت حق حیات و رعایت احتیاط در خون ریزی اشاره می کند و چنین می فرماید: «ای فرزندان عبدالمطلب! مبادا پس از من دست به خون مسلمین فروبرید [و مردم را بکشید] و بگویید امیرمؤمنان کشته شد، بدانید جز کشنده من کسی دیگر نباید کشته شود» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 47).

ب) حیات معنوی و اهمیت آن در ارتباط با انسان

اشاره

بدون تردید این قسم حیات، در مسیررسیدن به کمال مطلوب از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است و از دیدگاه اسلام هراندازه که انسان در اداره حیات معنوی و روحی خود مؤثرتر باشد، به رشد و کمال خود موفق تر می گردد و تمایز انسان از دیگرجانداران در همین نوع حیات نهفته است (شریف رضی، نهج البلاغه، ص179)؛ لذا تمام انسان ها این حق را دارند، بلکه مکلف هستند که برای حفظ و تکامل حیات معنوی شان، نهایت تکاپو و جدّیت را به خرج دهند؛ زیرا در فرهنگ اسلامی حیات معنوی با اهمیت تر از حیات مادی معرفی شده است؛ به دلیل این که اگر کسی حیات مادی اش را در مقابل حیات معنوی اش بفروشد، مورد مدح و ستایش قرارگرفته و پاداشی بزرگ نصیبش خواهد شد (فَلْیقاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یشْرُونَ الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ، وَمَنْ یقاتِل فِی سَبِیلِ اللهِ فَیقْتَلْ اَوْیغْلِب فَسَوفَ نُؤْتِیهِ اَجْراً عَظِیماً) (نساء/74)؛ کسانی که زند گی دنیا را به (زندگی) آخرت فروخته اند، باید در راه خدا پیکار کنند و آن کس که در راه خدا پیکار کند و کشته شود یا پیروز گردد، پاداشی بزرگی به او خواهیم داد».

یکی از علت های این امرآن است که حیات مادی مربوط به جسم انسان است و جسم انسان ها عمر محدود و کوتاه دارد، اما حیات معنوی با روح و آن جنبه الهی و ملکوتی انسان

ص: 405

ارتباط دارد، در عین حال روح انسان ها فانی ناشدنی است، اگر روزی از کالبد بدن مادی و خاکی خارج شود، باز هم نابودی ندارد، به همین جهت ارزش حیات معنوی، به مراتب بالاتر و مهم تر از حیات مادی است. در مواردی که انسان ناچار گردد که از میان این دو قسم حیات، یکی را انتخاب نماید، باید حیات مادی را فداساخته و حیات معنوی را برگزیند (کربلایی پازوکی، مردم سالاری دینی در نهج البلاغه، ص193).

اساساً حیات مادی انسان ها وقتی تضمین نسبی پیدا می کند که حیات معنوی و روحی را مردم به فعلیت برسانند. بسیاری از نکبت ها، بدبختی ها، حق کشی ها و آدمکشی ها که اغلب صفحات تاریخ انسان ها را پر کرده است، عامل اصلی آن ها، چیزی جز از دست دادن حیات معنوی و روحی و دلخوش داشتن به زرق و برق و پیرایش های بی اساس حیات طبیعی محض، نیست (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج12، ص184).

سلب حیات معنوی، مساوی با قتل انسان

همان طور که حیات معنوی در اثر تزکیه نفس از اوصاف رذیله، و متخّلق شدن به اوصاف حسنه و عمل به قوانین و دستورات آسمانی، به دست می آید، سلب حیات معنوی انسان ها به وسیله گمراه کردن و منحرف ساختن آن ها از مسیر تکامل و رستگاری تحقق می پذیرد، کسی که دیگران را به هرطریق گمراه می کند، در واقع حیات معنوی آن ها را از میان می برد (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص175).

هم چنان که حیات معنوی بخشیدن به کسی و هدایت او اجر و پاداشی بزرگ دارد و طبق برخی روایات به منزله حیات بخشیدن به تمام افراد بشر است (حویزی، تفسیر نورالثقلین، ج1، ص619- 620؛ بحرانی، تفسیر برهان، ج2، ص438-440)، گمراه کردن مردم از راه حق و سعادت و منحرف ساختن افکار و عقاید آنان نیز، گناهی بس بزرگ خواهد بود. طبق روایتی که از امام باقر(علیه السلام) و امام صادق(علیه السلام) نقل شده است، آیه 32 سوره مائده که می فرماید: (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً)؛ هرکس

ص: 406

انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان ها را کشته است، به سلب حیات معنوی و گمراه ساختن انسان ها تفسیر شده است (همان).

با نظر به اهمیت حیات معنوی است که قرآن کریم، خطر آنان که حیات معنوی را تهدید می کنند، بسیار بیشتر از خطر تهدیدکنندگان حیات مادی می داند، چنان که می فرماید: (وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ) (بقره/191) یا (وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ) (بقره/217)؛ فتنه بدتر (یا بزرگ تر) از کشتن است».

فتنه عبارت است از سلب حیات معنوی و اعتقادات دینی مردم، و یکی از برجسته ترین مصداق های فتنه، ترویج اندیشه های انحرافی و تبلیغ زشتی ها و مفاسد اخلاقی و اجتماعی (در جامعه) است (جوادی آملی، فلسفه حقوق بشر، ص180).

حمایت از حقوق حیوانات در نهج البلاغه

نهج البلاغه حتی در مورد حمایت از حقوق حیوانات دستورات ارزنده ای دارد، که حکایت گر جامعیت این کتاب است، البته چنان که در خود نامه مشاهده می شود، این دستورات را حضرت امیر(علیه السلام) در رفتار با حیواناتی صادر کرده است که تحت تسلط مأمور قرار گرفته، تا آن ها را به حاکم و پیشوای جامعه اسلامی برساند، ولی می تواند به عنوان قوانین حقوقی، برای تمام حیوانات که تحت سلطه انسان هستند، قرار بگیرد، امام علی(علیه السلام) در این نامه چنین می نویسد:

«در رساندن حیوانات، آن ها را به دست چوپانی که خیرخواه و مهربان، امین و حافظ، که نه سخت گیر باشد و نه ستمکار، نه تند براند و نه حیوانات را خسته کند، بسپار... . هرگاه حیوانات را به دست فرد امین سپردی، به او سفارش کن تا بین شتر و نوزادش جدایی نیفکند، و شیر آن را کاملاً ندوشد که به بچه حیوان ضرری وارد شود، در سوارشدن بر شتران عدالت را رعایت کند (ملاک این دستور شامل بار نیز می شود، یعنی نباید آن قدر بار سنگین

ص: 407

بر پشت حیوان حمل کند که حیوان به زحمت بیفتد و باید بار را با دیگرحیوانات تعدیل نماید (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج12، ص164)). رعایت حال شتر خسته یا زخمی را که سواری دادن برای آن سخت است، بنماید، آن ها را در سر راه به درون آب ببرد و از جاده هایی که دو طرف آن علف زار است به جاده بی علف نکشاند، و هر از چندگاه شتران را مهلت دهد تا استراحت کنند و هرگاه به آب و علف زار رسید، فرصت دهد تا علف بخورند و آب بنوشند...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 25).

با توجه به این دستورات که نسبت به رعایت حقوق حیوانات صادر شده است، ارزش و احترام ذات انسان و رعایت حقوق او را، که قابل مقایسه با دیگر جانداران نیست، می توان درک کرد (جعفری، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج12، ص164). بنابراین وقتی نهج البلاغه از بیان حقوق حیوانات غفلت نکرده است، مسلماً برای انسان که اشرف جانداران عالم، بلکه گل سرسبد عالم خلقت به حساب می آید، بهترین نظام حقوقی را ترسیم نموده است.

2. حق کرامت انسانی

اشاره

کرامت، حقی است که وجود آن برای همه انسان ها تضمین شده است. همه افراد بشر اعضای یک خانواده اند و بندگی خدا و فرزندبودن همه آنان به آدم(علیه السلام)، آنان را با یکدیگر متّحد ساخته است (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص169). کرامت انسانی نه تنها یک حق مسلم است، بلکه مهم ترین پایه حقوقی برای بشر محسوب می شود (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص49) و اصول حقوقی و اخلاقی بسیاری براساس آن تنظیم می گردد؛ به همین جهت اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز، روی این اصل اساسی تأکید داشته، و آن را حق مسلّم هر انسانی می داند (اعلامیه جهانی حقوق بشر، ماده های: 1، 5 و12 به آن اشاره دارد).

معنی کرامت

کرامت در لغت: معانی گوناگون می تواند داشته باشد، مانند بزرگی ورزیدن، سخاوت و

ص: 408

جوانمردی، نوازش، احسان، بزرگواری، بخشندگی، داد و دهش و بزرگوار دانستن کسی، احترام و توقیر (دهخدا، لغت نامه دهخدا، واژه کرامت).

در اصطلاح به معنای شرافت، عزّت، توقیر و حیثیت ارزشی به کار می رود (جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص350). بنابراین باتوجه به معنای لغوی و اصطلاحی کرامت، می توان آن را چنین تعریف کرد: «انسان موجودی است دارای شرف و عزت و توقیر و حیثیت ارزشی.» (همان).

کرامت انسانی در نهج البلاغه

از آن جاکه نهج البلاغه، دربردارنده دریایی از اقیانوس عقاید، معارف، حقوق، سیاست، اخلاق و موعظه اسلامی است که از وجود مبارک امیرمؤمنان علی(علیه السلام) به یادگار مانده است، در موارد متعدد این کتاب، کرامت انسانی را یکی از حقوق مسلم انسان ها معرفی کرده و کارگزاران را ملزم به حفظ آن می داند، اینک به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم:

1. در یکی از فرازهای فرمان حکومتی که امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر نوشته است، چنین می فرماید: «مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده و با همه مهربان باش، هم چون گرگ خون آشام نسبت به مردم مباش که خوردن آنان را غنیمت دانی» (نهج البلاغه، نامه 53). سپس حضرت به فلسفه محبت و مهربانی با مردم اشاره کرده می فرماید: «فَإِنّهُمْ صِنْفَانِ: إِمَّا اَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَإِمَّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ؛ زیرا مردم دو دسته اند، دسته ای برادر دینی تو (و مسلمانند) و دسته ای دیگر همانند تو در آفرینش (و دارای حقوق انسانی)

هستند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). از این فرمان مبارک به خوبی برمی آید که انسان ها علاوه بر حق حیات، حق کرامت دارند، بدون در نظرگرفتن خصوصیات انسان ها از قبیل رنگ، نژاد، دین، جغرافیا، قوم، و... .

2. امیرمؤمنان(علیه السلام) در نامه ای که به محمدبن ابی بکر (وقتی که حاکم مصر بود) مرقوم داشته است، او را به تواضع و نرم خویی، مهربانی و گشاده رویی در برابر مردم دستور داده

ص: 409

(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 27) و از او جداً می خواهد که در برخورد با رعیت فروتنی و احترام متقابل حفظ گردد، شبیه به همین تعبیر را به یکی دیگر از کارگزاران خود نیز دارد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 46).

نکته قابل توجه این است که در همین نامه و در بسیاری از خطبه ها و نامه های دیگر، کلمه «رعیت» به کار برده شده، یعنی عموم انسان ها و افراد بشر، این نیست مگر به دلیل کرامتی که اسلام برای تمام انسان ها قائل، و احترام به کرامت انسانی هر فرد را از پیروانش خواستار است، تا ضمن نهادینه شدن احترام متقابل و روابط سالم در جامعه، بسیاری از ناهنجاری های اجتماعی زدوده شود.

امام علی(علیه السلام) و کرامت انسانی

امام علی(علیه السلام) نه تنها در سیره نظری و آموزه های حکیمانه خویش، از کرامت انسانی حمایت می کرد، بلکه سیره عملی آن حضرت نیز، به خوبی این واقعیت را بازگو می کرد، او به هیچ عنوان اجازه نمی داد که بی حرمتی به کرامت و شخصیت کسی صورت بگیرد، به عنوان نمونه:

در مراجعت از صفین وقتی حضرت امیر(علیه السلام) در شهر انبار رسید، دهقانان آن جا (که به استقبال ایشان رفته بودند)، از مرکب های شان پیاده شده و پیشاپیش آن حضرت می دویدند، امام علی(علیه السلام) فرمود: چرا چنین می کنید؟ در پاسخ گفتند: عادتی است که پادشاهان خود را احترام می کردیم، امام فرمود: به خدا سوگند که امیران شما از این کار سودی نبردند و شما در دنیا با آن خود را به زحمت می افکنید و در آخرت دچار رنج و زحمت می گردید (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 37). (خوشحال می گشتم اگر به جای واداشتن اجسامتان به جست وخیز و پایکوبی، ارواح تان را به پرواز درمی آوردید و رسالت (و کرامت) انسانی خود را به قرون و اعصار آینده به ارمغان می فرستادید) (جعفری، مقدمه شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص274).

ص: 410

هم چنین در مسیر بازگشت از صفین وقتی حضرت امیر(علیه السلام) به محله شبامیان رسید، بزرگ قبیله شبامیان خدمت امام(علیه السلام) آمد، درحالی که حضرت سوار بر اسب بود و او پیاده، امام(علیه السلام) اجازه نداد که رئیس قبیله ای پیاده، همراه او حرکت کند، زیرا از نظر امام علی(علیه السلام)، این کار ذلت و زبونی برای مؤمن (و لطمه به کرامت انسانی او) محسوب می شد (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 322).

سخنان امام علی(علیه السلام) خطاب به دهقانان شهر انبار و رئیس قبیله شبامیان، به خوبی حکایت از این دارد که حضرت برای کرامت انسانی تمام اقشار جامعه، احترام قائل است.

از دیگر موارد سیره عملی امام علی(علیه السلام) انفاقی است که ایشان در حمایت از کرامت انسانی انجام می دهد و آن این که، روزی می خواست به شخصی که هیچ گونه درخواست کمکی هم نداشت، (ولی شاید حضرت او را مستحق کمک می دانست) انفاق نماید، شخص دیگری که شاهد انفاق حضرت بود، گفت این شخص درخواست و سؤالی از شما نکرده، بدون درخواست به او می بخشید؟ حضرت فرمود: «اگر بعد از درخواست او چیزی به او بدهم، در این صورت نداده ام به او مگر قیمت چیزی را که از او گرفته ام و آن آبرویی است که در وقت درخواست از او می ریزد، رویی که در موقع عبادت به خاک می مالد برای پروردگار من و پروردگار خودش» (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج2، ص118، با تلخیص).

آیا می توان برای اثبات کرامت و شرف انسانی، مطلبی بالاتر از این در نظر گرفت؟ در کجای دنیا می توان این گونه ارج نهادن به شخصیت و کرامت انسانی را سراغ گرفت، مگر در اسلام و نهج البلاغه که بخشی از کلمات حاکم اسلامی امیرمؤمنان علی(علیه السلام) است.

البته این نکته را باید یادآورشد که کرامت انسانی برای کسانی ثابت است که در اثر ارتکاب جرم و جنایت و تجاوز به حقوق دیگران، این حق انسانی و عطیه الهی را از خود سلب نکرده باشند. نکته ای که از ذیل فرمایش امام علی(علیه السلام) در روایت مذکور به دست می آید، نیز مؤید این گفتار خواهد بود و آن این که، حضرت درخواست و سؤال از مردم را

ص: 411

موجب ریخته شدن آبروی شخص سؤال کننده بیان نمود، سپس فرمود: «رویی که در موقع عبادت به خاک می مالد، برای پروردگار من و پروردگار خودش.» از این تعبیر می توان استفاده کرد، کسی که هیچ گونه اهمیتی برای امر و نهی خدای سبحان قائل نیست و از دستورات دینی نافرمانی می کند و برای رسیدن به اهدافش مال و آبرو و حتی جان انسان های دیگر را به مخاطره می اندازد، مسلماً آن آبرو و کرامت که دیگران دارند را، نخواهد داشت.

کارگزاران اقتصادی و حفظ کرامت انسانی

امیرالمؤمنین(علیه السلام)، هر وقت به کارگزاران و عمال حکومتی خودش مأموریتی می داد، ضمن توصیه هایی که به آن ها می فرمود، اولین سفارش حضرت مسئله عبادی و تقوا، و یاد و ارتباط با خدا بود (از قبیل نامه های: 12، 25، 26، 47، 53 و... ). در رتبه بعدی از حسن رفتار با مردم و احترام گذاشتن به حقوق آنان سخن می گفت. در یکی از نامه هایی که به مأمور جمع آوری مالیات نوشت، چنین می فرماید: «با ترس و تقوای خدای که یکتاست و همتایی ندارد حرکت کن، در سر راه هیچ مسلمانی را نترسان و یا با زور از زمین او نگذر و افزون از حقوق الهی از او مگیر... وقتی در میان آن ها قرار گرفتی به آن ها سلام کن و در محبت و مهربانی کوتاهی مکن، سپس می گوئی: ای بندگان خدا مرا ولی و جانشین او (خدا) به سوی شما فرستاده تا حق خدا را که در اموال شماست تحویل گیرم، آیا در اموال شما حقی است که به نماینده او بپردازید؟ اگر کسی گفت نه؛ دیگر به او مراجعه نکن، و اگر کسی پاسخ داد آری، همراهش برو، بدون آن که او را بترسانی یا تهدید کنی یا به کار مشکلی وادار سازی...» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 25).

در نامه دیگری که به کارگزاران اقتصادی و مالیاتی خویش می نویسد، آنان را به شدت از تندخویی و دروغ گوئی با مردم، برحذر داشته، و از بی اعتنایی نسبت به افراد جامعه و خدشه دارکردن کرامت انسانی آن ها، به جهت این که کارگزاران حکومت هستند، پرهیز می دهد؛ زیرا آن ها را به عنوان برادران دینی و یاری دهندگان بر استخراج حقوق الهی معرفی

ص: 412

می کند (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 26).

امام علی(علیه السلام) و کرامت فراگیر

به قدری امام علی(علیه السلام) به حیثیت و شرافت انسانی، اهمیت می داد و از بدرفتاری با مردم متنفر بود، که حتی نسبت به مشرکین اجازه نمی داد، که از سوی کارگزاران حضرت، با آن ها بدرفتاری و خشونت صورت بگیرد و حیثیت انسانی آن ها لگدکوب شود (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 19).

به راستی این چه آموزه های عالی و چه اصول انسانی فراگیر است که در نهج البلاغه امام علی(علیه السلام) وجود دارد، که حتی دشمن و قاتل آن حضرت را نیز شامل می شود؟ چنان که در آخرین لحظات زندگی خویش، ضمن وصایای حکیمانه ای که به فرزندانش دارد، در مورد قاتل خود (ابن ملجم، شقی ترین اشقیای تاریخ) فرمود: «فرزندان من! اگر ابن ملجم را قصاص کردید، پس از قصاص از مثله کردن او بپرهیزید؛ زیرا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود: از مثله کردن بپرهیزید، هرچند سگ دیوانه باشد» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 47). از این وصیت امام علی(علیه السلام) به خوبی معلوم می شود که کرامت انسانی از دیدگاه اسلام، حتی پس از مرگ و کشته شدن او (که ازروی قصاص انجام شده است) نیز ثابت است و هیچ کس حق اهانت بر کرامت ذاتی انسان را ندارد (جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص352).

3. حق مساوات و اقسام آن

اشاره

یکی دیگر از زیرشاخه های حقوق اساسی بشر، اصل مساوات است، یعنی تمام انسان ها در مقابل شرع و قانون برابرند و باید از حقوق وضعی و طبیعی به صورت یکسان برخوردار باشند، تبعیض به هیچ نحو از انحاء نباشد، در این تساوی، همه افراد و گروه ها و سازمان ها مشترک هستند (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص178).

ص: 413

معنی مساوات

مساوات در لغت: به معنای برابری، یکسانی، تساوی، برابری حقوق و تساوی حقوق آمده است

(عبد النبی قیم، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، ماده مساوات، ص35).

این واژه در اصطلاﺡ به معانی و انواع مختلف به کار می رود (ر.ک. جعفری، حقوق جهانی بشر، ص 334-342)، ولی آن چه که در این جا منظور است: «تساوی انسان ها در برابر حقوق طبیعی و وضعی و هر قانونی که برای تنظیم زندگی طبیعی و حیات معقول انسان ها ضرورت دارد، می باشد» (جعفری، حقوق جهانی بشر، ص342).

مساوات در نهج البلاغه

نهج البلاغه که حاوی بخشی از خطبه ها، نامه ها و کلمات قصار امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است، در موارد متعدد و مختلف، از مساوات سخن گفته و روی این حق مسلم بشری تأکید دارد، از جمله در فرمان حکومتی ای که امام علی(علیه السلام) برای فرماندارش مالک اشتر صادر کرده است، می بینیم که ساختار این فرمان، براساس اصل مساوات و برابری تمام انسان ها از نظرحقوقی و قانونی شکل گرفته، یعنی این فرمان مربوط به تمام انسان هایی است که در جامعه اسلامی زندگی می کنند و هیچ گونه تفاوتی در ملّیت، نژاد، رنگ، صنف (و حتی در مذهب چنان که خواهد آمد) میان آن جامعه وجود ندارد. کلماتی که دلالت دارد بر

این که همه مردم جامعه در برابر فرمان مبارک حضرت امیر(علیه السلام) مساوی اند، به قرار ذیل است:

کلمه «ناس» که اسم جمع است، به معنای عموم مردم، در نُه مورد.

کلمه «رعیت» عموم مردمی که یک سیاست آنان را اداره می کند، در سیزده مورد.

«نظیرٌ لک فی الخلق» یعنی هم نوع تو در خلقت، در یک مورد.

«عامه» در سه مورد.

«کلّ امرء» یعنی هر انسانی، در دو مورد.

«عباد الله» در یک مورد (جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص319).

ص: 414

نه تنها این نامه امام علی(علیه السلام) - که اصول سیاسی و حقوقی اسلام را در حوزه سیاست و مدیریت در بردارد - حاوی جملاتی است که دلالت بر تساوی تمام انسان ها می کند، بلکه در دیگر خطبه ها و نامه های حضرت نیز این نکته به وضوح مشاهده می شود، مثلاً در یکی از نامه هایی که به کارگزاران بیت المال نوشته چنین می گوید: «فَأَنصِفُوا النَّاسَ مِن أَنفُسِکُم وَاصبِرُوا لِحَوائِجِهِمٌ فَإِنَّکُم خُزّانُ الَّرعِیه، وَوُکَلاءُ الأُمَّه؛ در روابط خود با مردم انصاف داشته باشید و در برآوردن نیازهای شان شکیبا باشید، همانا شما خزانه داران مردم و

نمایندگان ملت هستید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 51). چنان که معلوم است حضرت از کلماتی مانند: «ناس»، «رعیت» و «امّت» استفاده می کند، یعنی تمام انسان ها اعم از هر قشر و صنف، رنگ و نژاد و حتی از هر دین و مذهبی که باشد، در برخورداری از حقوق انسانی مساوی است، چنان که در ادامه می فرماید: «ولاتَمَسُّنَّ مَالَ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ مُصَلٍّ وَلامُعَاهَدٍ؛ به مال کسی که نمازگزار باشد، یا غیرمسلمانی که در پناه اسلام است، دست اندازی نکنید.» (همان).

مساوات در حقوق، بر چهارپایه و اصل اساسی استوار است (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص588) که عبارتند از:

1. مساوات در حقوق و تکالیف؛

2. مساوات در اجرای قوانین؛

3. مساوات در بهره مندی از بیت المال؛

4. مساوات در مراجعه به دادگاه صالح و داوری.

اینک هریک از این اصول چهارگانه، در حد ظرفیت این مقاله واکاوی می شود:

1) مساوات در حقوق و تکالیف

از آن جاکه انسان ها از لحاظ انسانیت، با هم برابر و از جهت آفرینش با هم برادرند، اسلام آنان را در حقوق و تکالیف انسانی نیز برابر و یکسان می داند. گرچه افراد بشر

ص: 415

از جهت حالات و کمالات اکتسابی با هم تفاوت دارند و هم چنین از نظر برخورداری از اسباب رفاه و آسایش و شغل و مقام با یکدیگر فرق دارند، مثلاً یک دکتر و مهندس و تاجر و سرمایه دار از لحاظ امکانات زندگی مادی و رفاه اقتصادی از یک کارگر ساده و معمولی بسیار بهره مندتر است، اما از نظر وظایف و تکالیف هیچ تفاوتی بین آن ها وجود ندارد، مثلاً همان طور که آدم کشی، دزدی، زنا، قمار، و... بر یک فرد معمولی حرام است، بر آن ها نیز حرام است، همین طور اطاعت و بندگی خدا، احترام به حقوق دیگران، پرداخت حقوق واجب مالی و احترام گذاشتن به قوانین و مقررات دینی، اجتماعی و ملی بر همه به صورت یکسان لازم است (اقتباس از قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص166). بنابراین همه انسان ها فارغ از ویژگی های فردی، ملی، نژادی، مذهبی و... دارای حقوق و تکالیف یکسان می باشند.

الف) حقوق متقابل یعنی تساوی در آن

امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در مورد تساوی انسان ها از نظر حقوقی می فرماید: «فالحق... لایجری لأحد إلا جری علیه و لایجری علیه إلا جری له ...؛ به نفع کسی علیه دیگری حقی قرار داده نشده، مگر این که علیه او و به نفع دیگری نظیر همان حق قرار داده شده است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 216). این فرمایش حضرت امیر(علیه السلام) می تواند ناظر به این نکته باشد که همه انسان ها نسبت به یکدیگر حقوق متقابل دارند، و این همان تساوی انسان ها در برخورداری از حقوق بشری و اجتماعی است. به عبارت دیگر، اگر کسی حقی بر دیگری دارد، متقابلاً می باید وظایف برخاسته از حق خود را کاملاً رعایت کند. اصولاً در حیات اجتماعی، حق یک طرفه وجود ندارد (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص188)؛ به ویژه در نظام حقوقی که براساس عدل و حکمت و جهان بینی توحیدی پایه ریزی شده باشد.

ص: 416

ب) انحصارگرایان و مساوات علوی

امام علی(علیه السلام) نه تنها در عرصه نظری به مساوات اهمیت می داد، بلکه در عرصه عملی نیز با تمام توان برای فرهنگ سازی عدل و مساوات تلاش می کرد و برای کسی تمایز قایل نمی شد، به همین جهت عده ای از انسان های امتیازطلب و خودخواه، رفتار عملی علی(علیه السلام) را برنتابیدند و از مدینه تحت حاکمیت دولت علوی فرار کرده و در شام به معاویه پیوستند، وقتی که حضرت امیر(علیه السلام) از فرار آنان مطلع شد، طی نامه ای خطاب به سهل بن حنیف انصاری، که از طرف امام(علیه السلام) فرماندار مدینه بود، چنین فرمود: «پس از یاد خدا و درود! به من خبر رسیده که گروهی از مردم مدینه به سوی معاویه گریختند... آنان از حق و هدایت گریختند و به سوی کوردلی و جهالت شتافتند، عدالت را شناختند و دیدند و شنیدند و به خاطر سپردند.» سپس حضرت در ادامه به علت فرار آن ها اشاره کرده می فرماید: «وَعَلِمُوا أَنَّ النَّاسَ عِنْدنَا فِی الْحَقِّ أَسْوَه فَهَرَبُوا إِلَی الْأَثَرَه...؛ آنان دانستند که همه مردم در نزد ما، در حق یکسانند، پس به سوی انحصارطلبی گریختند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 70).

نظر به این نامه امام علی(علیه السلام) به خوبی معلوم می شود که حضرت مساوات را به عنوان یک حق مسلم بشری، بدون کمترین تبعیض و تساهل و تسامح، به اجرا درآورده و از آن حمایت می کرد، به گونه ای که برخی از کسانی که در حکومت های قبل از امام علی(علیه السلام)، به تبعیض و زیاده خواهی، خوگرفته بودند و از این طریق حق هزاران انسان دیگر پایمال و قربانی شده بود، نتوانستند حکومت عدل علوی را، که بر پایه مساوات بنا نهاده شده بود، تحمل کنند؛ لذا به معاویه پیوستند. در نامه دیگر که حضرت به فرمانده لشکر خود در شهرحلوان مرقوم داشته، نیز روی تساوی در حقوق تأکید دارد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 59).

2. مساوات در اجرای قانون

اشاره

حاکمیت قانون و تساوی در اجرای آن، اندیشه مقدسی است که تمام نظام های

ص: 417

سیاسی، لااقل در نظریه پردازی به تمجید آن می پردازند. بسیاری از کسانی که می خواهند خودشان را حامی و مدافع حقوق بشر قلمداد نمایند، داد از تساوی انسان ها در برابر قانون را فریاد می کنند، گرچه در صحنه عمل در موارد زیادی مساوات از سوی به ظاهر مدافعان آن قربانی می شود.

الف) تساوی در اجرای قانون از منظر اسلام

دین مبین اسلام بیش از چهارده قرن پیش، بر قانون مداری و تطبیق قانون بر افراد جامعه به طور مساوی تأکید نموده و تساوی انسان ها در برابرقانون و در محکمه های قضایی را، با صریح ترین بیان چنین اعلام می دارد: «هرگاه میان مردم حکم کردید، باید به عدالت حکم کنید.» ((...إِذا حَکَمْتُمْ بَینَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ ...) (نساء/58)) و نیز می فرماید: «و هنگامی که سخنی می گویید، (در قضاوت باشد یا...) عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد...((...وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُون) (انعام/152)). عدل و مساوات که اسلام از آن سخن می گوید، شامل دوست و بیگانه می شود و تبعیضی در آن وجود ندارد، یعنی از نظر اسلام حتی دشمنی با کسی نباید مانع اجرای عدل و مساوات شود ((یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلی أَلاَّ تَعْدِلُوا...) (مائده/8)).

هم چنین اسلام در راستای ترویج و دفاع از اصل عدل و مساوات، به هیچ عنوان اجازه نمی دهد که عدالت قربانی اشیاء و یا اشخاص گردد، حتی نسبت به خود فرد مجری قانون و عدالت و یا پدر و مادرش، باید بدون کمترین تبعیض عدالت رعایت شود ((یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلی أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَینِ وَ الْأَقْرَبِینَ... ) (نساء/135)).

رسول خدا(صلی الله علیه و آله)اصل مساوات و برابربودن تمام مردم در قبال قانون را چنین بیان می دارد: «الخلق امام الحق سواء؛ مردم در برابر قانون مساوی اند.» و نیز فرمود: «مردم

ص: 418

مانند دندانه های شانه (در برابر قانون) با هم برابرند.» (قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص167. به نقل از جنگ و صلح در اسلام، ص448).

از دیدگاه اسلام، شاه و رعیت، فقیر و غنی، شریف و وضیع، سیاه و سفید، زن و مرد، همه و همه در برابر قانون و اجرای آن یکسان هستند.

ب) مساوات در اجرای قانون از منظر نهج البلاغه

امام علی(علیه السلام) در چند سال حکومت و رهبری اش، نه تنها در آموزه های نظری اصلِ «همه در برابر قانون مساوی هستند» نمونه بود و با روشن ترین بیان می فرمود: «هیچ کس بر دیگری امتیاز ندارد جز به تقوا و اطاعت خدا.» (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص381)، بلکه در صحنه عمل و اجرای این اصل اساسی نیز گوی سبقت را از همگان ربوده و آموزه های نظری و سیره عملی آن بزرگ مرد تاریخ بشریت، که نهج البلاغه بخشی از آن ها را منعکس کرده است، دلیلی روشن بر این مطلب خواهد بود، به عنوان نمونه نامه ذیل را ذکر می کنیم:

امام علی(علیه السلام) در خطاب به یکی از فرماندارانش که به بیت المال مسلمین خیانت کرده بود، بعد از توبیخ و سرزنش او و تأکید بر این که اموال بیت المال را باید برگردانی در غیر این صورت طبق قانون و بدون هیچ گونه تبعیض و ملاحظات سیاسی به پای میز محاکمه کشانده خواهی شد، چنین می فرماید: «به خدا سوگند! اگرحسن وحسین(علیه السلام) چنان می کردند، که تو انجام دادی (و به بیت المال خیانت کردی) از من روی خوش نمی دیدند، و به آرزو نمی رسیدند، تا آن که حق را از آنان باز پس ستانم و باطل را که به ستم به وجود آمده نابود سازم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 41).

هم چنین امام علی(علیه السلام) در روایتی، خطاب به عمر، اقامه حدود برخویشاوند و غیرخویشاوند را از جمله اموری دانست که اگر به آن عمل شود، شخص را از دیگران بی نیاز می سازد (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج18، ص156).

ص: 419

ج) اجرای قانون بر خویش و بیگانه

حضرت امیر(علیه السلام) در عهدنامه تاریخی ای که برای مالک اشتر نوشته است، در مورد اصل مساوات و رعایت عدالت چنین می فرماید: «(مالکا!) محبوب ترین امور در نزد تو معتدل ترین آن ها در حق و فراگیرترین آن ها در دادگری و برابری و جامع ترین آن ها در جلب رضای رعیت باشد.»

(شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). در بخش های دیگر این فرمان مبارک نیز، امام علی(علیه السلام) به این نکته اشاره دارد که همه مردم باید مشمول عدالت و انصاف قرار بگیرند و نباید هیچ گونه تبعیضی میان نزدیکان و خویشاوندان زمامدار و دیگران باشد، به تعبیر دیگر، ضوابط حاکم باشد نه روابط!.

سپس حضرت به اهمیت رعایت اصل مساوات در اجرای قانون اشاره کرده، می فرماید: «حق و قانون را در مورد هر کس باشد دور یا نزدیک، خویش یا بیگانه، اجرا کن و در این کار شکیبا باش، و این شکیبایی را به حساب خدا بگذار، گرچه اجرای حق (و قانون) مشکلاتی برای نزدیکانت فراهم آورد.»(همان).

بنابراین از نظرحضرت امیر(علیه السلام) تمام انسان ها در برابر قانون و تطبیق آن یکسانند، و نباید در مقام داوری و اجرای قانون، تفاوتی بین خویشان و نزدیکان حاکم و سران کشوری و لشکری، با توده مردم به وجود بیاید، به گونه ای که در مورد دسته اول قانون اجرا نگردد و اجرای قانون مخصوص دسته دوم باشد.

د) مساوات در قانون نسبت به حاکم

در قاموس حکومت علوی (به عنوان نمونه ای از حکومت اسلامی) تبعیض در اجرای قانون وجود ندارد، حتی نسبت به زمامدار و کارگزاران حکومتی، قانون باید به طور مساوی اجرا گردد، این حقیقت را امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه ای که به مالک اشتر مرقوم داشته است، صراحتاً یادآور می شود، در یکی از فرازهای این نامه، مالک را از ریختن خون ناحق، به شدت برحذر داشته و پیامدهای منفی آن را بیان می کند، سپس خطاب به مالک

ص: 420

می فرماید: «اگر به خطا خون کسی را ریختی، تازیانه یا شمشیر یا دستت دچار تندروی شد، مبادا غرور قدرت [و این که من فرمانروا و حاکم هستم] تو را از پرداخت خون بها به بازماندگان مقتول بازدارد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

یعنی ای مالک در پرداخت خون بها، در صورت قتل غیرعمد، تو با دیگران هیچ تفاوتی نداری، و در برابرقانون پرداخت دیه، حاکم و رعیت یکسانند. برخلاف بعضی قانون دان ها که می گویند: «قانون برای خدمت به طبقه حاکمه وضع شده است» یعنی طبقه حاکمه مرز قانون را نباید مراعات کند! (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص589). پیام امام علی(علیه السلام) یکسان و برابربودن تمام مردم در برابر قانون است (جرداق، همان، ص588؛ قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص167) و خطاب به مالک اشتر (به عنوان حاکم مصر) می فرماید: «بپرهیز از برتری دادن خود (و هر شخصی که مورد تمایل تو باشد) بر دیگران در آن چه که مردم در برخورداری از آن مساوی اند» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53؛ جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص320).

ه-) جرج جرداق و مساوات در نهج البلاغه

مساوات در اجرای قانون، چنان در نهج البلاغه جلوه گر و از جایگاه والا برخوردار است که حتی برخی از دانشمندان و حقوق دان های غیراسلامی به آن معترفند، به عنوان نمونه، به یکی از آن اعترافات اشاره می شود:

جرج جرداق مسیحی، در مقایسه بین اصول (حقوقی) امام علی(علیه السلام) و اصول اعلامیه حقوق بشر، می گوید: «این دو گفتار امام علی(علیه السلام) که می فرماید: «باید وضع مردم در مورد حق، در نزد تو برابر و یکسان باشد.» و «بدانید که مردم در نزد ما یکسان و برابر هستند.» چنان در مسئله مساوات همه مردم در برابر قانون، صراحت دارد که هیچ گونه احتمال تفسیر و تأویلی در آن ها راه ندارد و هیچ نوع ابهامی هم بر آن ها عارض نمی شود.» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص588).

ص: 421

و) تساوی در اجرای قانون قصاص

یکی دیگر از نمونه هایی که اوج مساوات در اجرای قانون را به نمایش می گذارد، وصیت جامع و حکیمانه ای است که امیرمؤمنان(علیه السلام) در واپسین روزهای زندگی خویش نموده، آن هم وقتی که در بستر شهادت قرار داشت و فرقش در اثر شمشیر ابن ملجم شکافته شده بود. این وصیت در مورد اجرای قصاص، نسبت به شقی ترین اشقیا ابن ملجم، قاتل آن حضرت است، امام علی(علیه السلام) در این وصیت فرزندانش را خطاب قرار داده، می فرماید: «درست بنگرید! اگر من از ضربت او مُردم او را تنها یک ضربت بزنید (زیرا او به من فقط یک ضربت زده است) و وی را مثله نکنید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 47).

این گونه قانون مداری و رعایت تساوی در آن، از شاه کارهای اصول انسانی امام علی(علیه السلام) به شمار می رود، که از چهارده قرن قبل برای بشر به ارمغان فرستاده است.

ز) تساوی در اجرای قانون نسبت به دوستان

آری، علی(علیه السلام) برخلاف حاکمان حقه باز و دروغ پردازان - که در ظاهر برای راضی نگه داشتن مردم، سخنان تند و تیز می زنند و فرمان های شدیداللحن صادر می کنند، ولی در واقع نه به آن سخنان معتقد و پایبندند، و نه عملی می سازند - هرچه می گفت و می نوشت، خودش بیشتر و پیشتر از دیگران، پایبند و عامل به آن بود، چنان که می فرماید: «به خدا سوگند، به چیزی شما را امر نمی کنم، مگر این که خودم در انجام آن از شما پیشی می گیرم، و از چیزی نهی نمی کنم، مگر این که خودم اول تر از همه آن را ترک می کنم.» (جعفری، مقدمه شرح و تفسیر نهج البلاغه، ج1، ص250). هم چنین پیام امام علی(علیه السلام) به تمام مربیان، معلمان و زمامداران این است که: «کسی که خود را رهبر مردم قرار داد، باید پیش از آن که به تعلیم دیگران بپردازد، خود را بسازد و پیش از آن که به گفتار تربیت کند، با کردار تعلیم دهد.» (شریف رضی، نهج البلاغه، حکمت 73).

ص: 422

لذا در سیره عملی آن حضرت، به نمونه های زیادی از مساوات در اجرای قانون برمی خوریم که حتی نسبت به دوستانش عملی می ساخت، از جمله در مورد مردی به نام نجاشی که از دوستان امام علی(علیه السلام) بود. وقتی به حضرت خبر رسید که او در اثر وسوسه و همنشینی با شخص نابکاری در ماه مبارک رمضان مرتکب شرب خمر شده است، حضرت او را احضار کرد، بعد از تحقیق و مسلم شدن قضیه، دستور داد صد ضربه شلاق به او زدند (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص300؛ قربانی، اسلام و حقوق بشر، ص177).

یکی دیگر از امتیازات اصول حقوقی امام علی(علیه السلام) این است که، نه تنها با تبعیض در اجرای قانون و بی عدالتی مبارزه می کند، بلکه با منع هرگونه سوء استفاده از قانون و زیاده روی در اجرای آن، اجازه نمی دهد که مجرم بیشتر از مقداری که قانون معین کرده است، مجازات شود؛ لذا طی خطبه ای فرمود: «إنّ الله حدّ حدوداً فلاتعتدوها؛ خداوند، حدودی را مقرر فرموده است، پس از آن ها تجاوز نکنید.» (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج18، ص312). بدین سبب، وقتی به قنبر امر کرد بر مردی حد جاری کند و قنبر به سبب شدت ناراحتی، سه ضربه بیشتر زد، به علت این تجاوز، سه شلاق بر قنبر زد (همان).

بنابراین از نظر نهج البلاغه مساوات در اجرای قوانین، یکی از اصول مسلّم است که همه انسان ها نسبت به آن مساویند و سیره عملی و نظری امام علی(علیه السلام) اجازه نمی داد که قانون در حق کسی اجرا نشود، یا به سبب احساسات مأمورین اجرا، به نام قانون، به کسی ستم شود.

3. مساوات در بهره مندی از بیت المال

اشاره

استفاده مساوی از بیت المال، یکی دیگر از حقوقی است که برای تمام انسان ها مسلم است و باید رعایت گردد. اما این موضوع بعد از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) تا به حکومت رسیدن امام علی(علیه السلام)؛ قربانی تبعیضاتی شد که از سوی خلیفه دوم و سوم اعمال می گردید، استفاده از بیت المال بر مبنای تبعیض نژادی، قومی، خویشاوندی و... شکل قانونی به خود

ص: 423

گرفته بود، ابن ابی الحدید در این باره می نویسد: «وقتی عمر خلافت را در دست گرفت، پیشی گیرندگان در اسلام را بر غیر آن ها، مهاجران قریش را بر مهاجران غیرقریش و تمام مهاجران را بر انصار برتری داد و عرب را بر عجم مزیت بخشید.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص306). او در تقسیم بیت المال بین مهاجر و انصار نیز فرق می گذاشت (حسنی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ص371) و در مورد سهمیه زنان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بین آنان که عرب بودند و آن هاکه عرب نبودند، تفاوت قایل می شد (همان).

در زمان خلافت عثمان نیز تبعیض و تقدم روابط بر ضوابط در استفاده از بیت المال، به اوج خود رسیده بود. عثمان علاوه بر تبعیض که در واگذاری پست های حساس حکومتی اعمال می کرد (حسنی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ص384) در تقسیم بیت المال کمال بی عدالتی و عدم مساوات را به اجرا درآورد. در تاریخ بخشش های بی حد و حصر او به خاندان بنی امیه و یاران نزدیکش شگفت آور است (ابن ابی الحدید، ج1، ص153-154؛ حسنی، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، ص385-386؛ ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقة، ص79).

باتوجه به این بی عدالتی و تبعیضی که در تقسیم بیت المال صورت می گرفت، و در زمان خلفای قبل از امیرالمؤمنین(علیه السلام) فرهنگ عمومی جامعه شده بود، حالا که زمام امور به دست امام علی(علیه السلام) رسیده، و حضرت می خواهد سیره پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) که مساوات در توزیع و تقسیم بیت المال بود را، پیروی نماید، چقدر سخت و دشوار خواهد بود، و با مخالفت های بسیاری از سوی سران قبیله روبه رو خواهد شد و حتی شمشیر به روی عدالت و مساوات خواهند کشید!.

الف) اتمام حجت امام علی(علیه السلام) در پذیرش حکومت

نظر به این مشکلات فراروی حکومت عدل علوی و فضای تاریک جامعه آن روز بود که حضرت امیر(علیه السلام) برای اتمام حجت، خطاب به مردمی که (بعد از قتل عثمان به دست

ص: 424

شورشیان) در خانه امام علی(علیه السلام) هجوم آورده بودند، تا با او بیعت کنند، فرمود: «مرا واگذارید و دیگری را به دست آرید، زیرا ما به استقبال حوادث و اموری می رویم که رنگارنگ و فتنه انگیز است... چهره افق حقیقت را (در دوران خلفای سه گانه) ابرهای تیره فساد گرفته و راه مستقیم حق ناشناخته ماند.» سپس حضرت روش کاری خویش را مطرح نموده فرمود: «واعلموا أنی إن أجبتکم رکبت بکم ماأعلم و لم أصغ إلی قول القائل و عتب العاتب؛ آگاه باشید، اگر دعوت شما را بپذیرم، براساس آن چه که می دانم با شما رفتار می کنم و به گفتار این و آن، و سرزنش سرزنش کنندگان گوش فرانمی دهم.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 92).

یعنی سیره عملی علی(علیه السلام) براساس قرآن کریم و سنت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواهد بود، نه به خواسته های نامشروع طمع کاران توجه می شود و نه به افزون طلبی های سران قبیله پاسخ مثبت داده خواهدشد. لذا حضرت بعد از عهده دارشدن خلافت و حکومت اسلامی، اصلاحات جامعه منحرف اسلامی را آغاز نموده و طبق دستورات قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مساوات اسلامی را در عرصه های مختلف، به ویژه در مسایل اقتصادی و تقسیم بیت المال عملیاتی نمود (همان، خطبه 205).

ب) اهتمام به بیت المال از منظر نهج البلاغه

امام علی(علیه السلام) در رابطه با بیت المال مسلمین و توزیع عادلانه آن، اهمیت زیادی قایل بود، به همین جهت در دومین روز حکومت خویش، سیاست اقتصادی و مدیریت بیت المال را چنین بیان نمود: «والله لو وجدته قد تزوج به النساء وملک به الإماء لرددته ... .؛ به خدا سوگند، بیت المال تاراج شده را هرکجا که بیابم به صاحبان اصلی آن بازمی گردانم، گرچه با آن ازدواج کرده، یا کنیزانی خریده باشند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 15)؛ زیرا در عدالت گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم برای او سخت تر است.

ص: 425

امام علی(علیه السلام) برخلاف شیوه خلفای سه گانه، نهایت احتیاط را در مصرف بیت المال به کار می گرفت، اگر کسی استحقاق شرعی و قانونی استفاده از بیت المال را نداشت، بدون هیچ گونه ملاحظات سیاسی، دوستی، قومی و... او را از استفاده بیت المال برحذر می داشت، چنان که در پاسخ یکی از یاران خود به نام عبدالله بن زمعه که درخواست کمک مالی از بیت المال را داشت، فرمود: «این اموالی که می بینی نه مال من و نه از آن توست، [بلکه] غنیمتی گردآمده از مسلمانان است که با شمشیرهای خود به دست آوردند، اگر تو در جهاد همراهشان بودی، سهمی مثل سهم آنان داشتی، وگرنه دسترنج آنان خوراک دیگران نخواهد بود.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 232).

ج) توبیخ خائنین به بیت المال

به دلیل اهمیت فوق العاده ای که حضرت امیر(علیه السلام)، برای بیت المال و تقسیم عادلانه آن قائل بود، برخی از کارگزارانش را که به بیت المال مسلمین خیانت و از موقعیت خود سوء استفاده می کرد و بیت المال را به مصرف شخصی خود می رساند، به شدت مورد انتقاد قرارداده و او را تشبیه به درنده ای گرسنه می کند که هرچه گیرش بیاید، می رباید. هم چنین او را به سبب عذاب دردناک الهی - که در روز قیامت متوجه خائنین به بیت المال خواهد شد – هشدار می دهد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 41).

نمونه دیگر که برخورد امام علی(علیه السلام) با خائن به بیت المال را بازگو می کند، نامه ای است که حضرت به یکی دیگر از کارگزارانش مرقوم داشته است. امام پس از دریافت گزارش از عملکرد وی، چنین نوشت: «پس از یاد خدا و درود! از تو خبری رسیده است که اگر چنین کرده باشی، پروردگار خود را به خشم آورده و امام خود را نافرمانی و در امانت خود خیانت کرده ای، به من خبر رسیده که کشت زمین ها را برداشته و آن چه را که می توانستی گرفته ای و آن چه در اختیار داشته ای به خیانت خورده ای! پس هرچه زودتر حساب اموال را برای من بفرست و بدان که حساب رسی خداوند از حساب رسی مردم سخت تر است.» (شریف

ص: 426

رضی، نهج البلاغه، نامه 40).

د) نظارت بر کارگزاران بیت المال

امام علی(علیه السلام) بی عدالتی و تبعیض و تجاوز به حقوق انسان ها را، در هیچ نقطه ای از سرزمین پهناور اسلامی برنمی تابید و در برابر هرگونه ظلم و تبعیض که در قلمرو حکومت ایشان به وقوع می پیوست، قاطعانه موضع می گرفت، نظارت دقیق آن حضرت بر کارگزاران حکومت و سرزنش کسانی که کوچک ترین خیانت به بیت المال را مرتکب می شد، بهترین دلیل این مدعا است، و هم چنین از تلاش بی وقفه او، در راستای نهادینه کردن مساوات اسلامی در جامعه، حکایت می کند. نهج البلاغه که بخشی از سیره عملی و نظری امیرمؤمنان(علیه السلام) را بازگو می کند، نمونه های زیادی را در این باره فراروی ما قرار می دهد، از جمله این که:

وقتی زیادبن امیه جانشین عبدالله بن عباس، زمامدار امام علی(علیه السلام) در بصره بود، حضرت طی نامه ای که به اونوشت، به اهمیت حفظ و امانت داری نسبت به بیت المال اشاره کرده فرمود: «همانا من صادقانه به خدا قسم می خورم، اگر به من گزارش کنند که در اموال عمومی خیانت کرده ای کم یا زیاد، چنان بر تو سخت بگیرم که کم بهره شده و در هزینه عیال درمانده و خوار و سرگردان شوی.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 20).

ه-) خیانت به بیت المال موجب خشم خداوند

امام علی(علیه السلام) در راستای نهادینه سازی مساوات در بیت المال، ضمن محکوم کردن هرگونه امتیازطلبی و تبعیض در استفاده از آن، از پیامدهای ناگوار خیانت به بیت المال و سوء استفاده از آن سخن می گوید، از جمله در نامه ای که به مصقله بن هبیره شیبانی (که فرماندار اردشیر خُرّه (فیروزآباد) از شهرهای فارس ایران بود) می نویسد، چنین هشدار می دهد: «گزارشی از تو به من دادند که اگر چنان کرده باشی، خدای خود را به خشم آورده ای، و امام خویش را نافرمانی کرده ای، خبر رسید که تو غنیمت مسلمانان را که نیزه ها

ص: 427

و اسب هایشان گردآورده و با ریخته شدن خون هایشان به دست آمده، به اعرابیانی که خویشاوندان تو هستند و تو را برگزیده اند، می بخشی! به خدایی که دانه را شکافت و پدیده ها را آفرید، اگر این گزارش درست باشد، نزد من خوار شده ای و منزلت تو سبک گردیده است، آگاه باش، حق مسلمانانی که نزد من پیش تو هستند، در تقسیم بیت المال مساوی است، همه باید به نزد من آیند و سهم خود را از من بگیرند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 43).

بدون شک بازرسی دقیق امام علی(علیه السلام)، از کارگزاران اقتصادی و دست اندرکاران بیت المال در حکومت علوی، حکایت از نهایت امانت داری و احترام گذاشتن او به حقوق مردم دارد، به گونه ای که کمترین خیانت به بیت المال و حیف و میل آن را برنمی تابد؛ زیرا از نظر امیرمؤمنان(علیه السلام) بیت المال، مال خدا (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص382؛ شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 5) و به عنوان امانت به دست حاکم و کارگزاران حکومت است، تا به صورت عادلانه و مساوی به دست مستحقین آن برساند، هم چنین خیانت به بیت المال را خیانت به مردم دانسته، و بزرگ ترین خیانت ها را، خیانت به ملّت و مردم اعلام می دارد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 26).

و) نهج البلاغه و بهره مندی مساوی از بیت المال

امام علی(علیه السلام) علاوه بر این که نظارت دقیق بر کارگزاران اقتصادی و اهتمام به بیت المال داشت، مصمّم بود که تبعیض در بیت المال را، (که میراث خلفای قبل از آن حضرت بود) ریشه کن و مساوات را نهادینه سازد؛ لذا اساس و بنیان حکومتش را بر عدل و مساوات گذاشته و در این زمینه اقدامات عملی زیادی را انجام داد، چنان که نهج البلاغه برخی از آن ها را حکایت می کند، به عنوان نمونه: در زمان زمامداری امام علی(علیه السلام)، طلحه و زبیر که از پیشگامان بیعت با حضرت بودند و توقع داشتند که نسبت به دیگران از حقوق بیشتر برخوردار شوند، اما وقتی حکومت عادلانه و با مساوات علوی را دیدند که برای کسی

ص: 428

بی جهت امتیاز قائل نیست، و همه را در استفاده از بیت المال مساوی می داند، به رفتار عادلانه امام علی(علیه السلام) و این که چرا از آن ها کمک نمی گیرد، اعتراض کردند، حضرت در پاسخ اعتراض آنان قاطعانه فرمود: «وأما ماذکرتما من أمر الأسوه فإن ذلک أمر لم أحکم أنا فیه برأیی ولا ولیته هوی منی، بل وجدت أنا و أنتما ما جاء به رسول الله (صلی الله علیه و آله)...؛ اما اعتراض شما که چرا با همه با تساوی رفتار کردم: این روشی نبود که به رأی خود و یا با خواسته دل خود انجام داده باشم، بلکه من و شما این گونه رفتار را از دستورالعمل های پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) آموختیم که چه حکمی آورد و چگونه آن را اجراکرد؟ پس به تقسیم که خدا به آن فرمان داد، به شما نیازی نداشتم (تا از شما کمک بگیرم) (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 205؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص385؛ جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ص653).

نکته حائز اهمیت در این خطبه امام علی(علیه السلام) اینست که مساوات در توزیع بیت المال، دستوری است از جانب خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله)؛ لذا تبعیض در بهره مندی از بیت المال، مخالفت با حکم خدا و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواهد بود.

ز) مساوات، نباید قربانی چیزی شود

نمونه دیگری که نهج البلاغه از رفتار امام علی(علیه السلام)، در راستای ترویج مساوات و زدودن تبعیض در بیت المال، نقل می کند، قضیه ذیل است: عده ای از انسان های فرصت طلب خودفروخته، که عدالت حکومت علوی را نتوانستند تحمل کنند، به سوی معاویه شتافتند و از عطایای بی حساب و کتاب معاویه برخوردار شدند، گروهی از یاران امام علی(علیه السلام) عرض کردند: یاامیرمؤمنان!خوب است شما هم اموال بیت المال را بیرون آورده و در بین سران و بزرگان عرب تقسیم کنید و از تقسیم مساوی دست بردارید، تا پایه های حکومت استوار گردد و بر اوضاع مملکت اسلامی مسلط شوید. آن گاه روشی را که خدا مقرر داشته که تقسیم برابر بیت المال باشد، پیش گیرید (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص385).

ص: 429

پاسخ امام(علیه السلام) به خواسته این گروه، قابل دقت است، حضرت فرمود: «آیا به من دستور می دهید که برای پیروزی خود از جور و ستم درباره امت اسلامی که بر آن ها ولایت دارم، استفاده کنم؟ به خدا سوگند تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می کنند، هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال از خودم بود، به گونه ای مساوی در میان مردم تقسیم می کردم، تا چه رسد که جزو اموال خداست.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 126).

آری امام علی(علیه السلام) این گونه به حقوق توده مردم احترام قائل بود، که حتی به قیمت به حکومت رسیدن و کسب قدرت (که از بزرگ ترین آمال افراد قدرت طلب و سلطه جو است) حاضر نبود کوچک ترین حقی از افراد جامعه، پایمال و قربانی شود. اساساً عمده ترین تفاوت امام علی(علیه السلام) با دیگرحاکمان جهان، در همین جاست، بدین معنا که علی(علیه السلام) قدرت و حکومت را به عنوان وسیله، برای احیای حق و ازهاق باطل و دفاع از حقوق توده مردم و خدمت به آن ها می خواست، نه به عنوان هدف و برای حکومت و فرمان روایی بر مردم (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 131).

ح) بیت المال و نزدیکان زمامدار

مساوات در استفاده از بیت المال در نقطه نقطه زندگی، و حکومت امام علی(علیه السلام) متبلور بود و آن دستور که به مالک اشتر می دهد، مبنی بر این که هر زمامدار و مقام مسئول موظف است که از مقدم داشتن و ترجیح دادن وابستگان و خویشاوندانش، بر دیگر مردم جامعه، جداً خودداری نماید (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53؛ جعفری، حکمت اصول سیاسی اسلام، ص256)، خودش عملاً در زمان حکومتش این مسئله را به جهانیان نشان داد، رفتار امام علی(علیه السلام)، با برادرش عقیل که از حضرت درخواست بهره مندی بیشتر از بیت المال را داشت، نمونه ای از مساوات در بیت المال، مبارزه با تبعیض و عدم مقدم داشتن بستگانش را بر دیگران، در مقابل دیدگان تاریخ قرار می دهد.

ص: 430

این قضیه را نهج البلاغه چنین بیان می کند: «به خدا سوگند، برادرم عقیل را دیدم که به شدت تهی دست شده و از من درخواست داشت، تا یک من از گندم های بیت المال را به اوببخشم. کودکانش را دیدم که از گرسنگی دارای موهای ژولیده و رنگشان تیره شده، گویا با نیل رنگ شده بودند. پی درپی مرا دیدار و درخواست خود را تکرار می کرد، چون به گفته های او گوش دادم، پنداشت که دین خود را به او واگذار می کنم و به دلخواه او رفتار و از راه و رسم عادلانه خود دست برمی دارم.

روزی آهنی را در آتش گداخته به جسمش نزدیک کردم تا او را بیازمایم، پس چونان بیمار از درد فریاد زد و نزدیک بود از حرارت آن بسوزد، به او گفتم ای عقیل، گریه کنندگان بر تو بگریند، آیا از حرارت آهنی می نالی که انسانی به بازیچه آن را گرم ساخته است؟ اما مرا به آتش دوزخی می خوانی که خدای جبار با خشم خود آن را گداخته است؟ تو از حرارت ناچیز می نالی و من از حرارت آتش الهی ننالم؟ (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 224).

امام علی(علیه السلام) با این رفتارش به جهان و جهانیان ثابت کرد که حکومت علوی، اساس و ارکانش را «تقدم ضوابط بر روابط» تشکیل می دهد، نه تقدم روابط بر ضوابط، لذا منافع نزدیکان خویش را نیز به خاطر حفظ عدالت و مساوات نادیده می گرفت (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج1، ص144).

ی) دختر خلیفه مسلمین و بیت المال

نمونه دیگری از مساوات در بهره مندی از بیت المال که در حکومت علوی موج می زد و حتی نسبت به نزدیک ترین و عزیزترین بستگان زمامدار رعایت گردید، قضیه ذیل است:

ابورافع (متصدی بیت المال و کاتب امام) می گوید: گردنبندی در بیت المال بود، دختر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) آن را در ایام عید، به مدت سه روز عاریه تضمین شده گرفت، وقتی پدرش خبردار شد، مرا خواست و فرمود: ابورافع! به مسلمانان خیانت می کنی؟ گردنبندی که در بیت المال مسلمانان است، چگونه بدون اجازه من و رضایت مردم، به دخترم امانت

ص: 431

داده ای؟ همین امروز آن را پس بگیر و هرگز این قبیل کارها را تکرار مکن که تو را مجازات خواهم کرد.

در پاسخ دخترش (که گفت: یا امیرالمؤمنین! من دختر شما و پاره تن شما هستم، چه کسی از من سزاوارتر است که از این گردنبند استفاده کند؟) فرمود: دخترم! از جاده حق دور مشو، آیا همه زنان مهاجر و انصار در روز عید با چنین زیوری آرایش می کنند؟ (همان، ص143-144 با تلخیص).

ک) برابری عرب و غیرعرب در استفاده از بیت المال

حکومت علوی، برخلاف خلفای قبل از آن - که اساس کارشان بر تبعیض بود، به ویژه تبعیض نژادی بین عرب و غیرعرب (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص306) - اساس و بنیانش بر مساوات بود؛ لذا در زمان زمامداری امیرالمؤمنین(علیه السلام) هنگام تقسیم بیت المال، دو زن آمدند یکی عرب، دیگری غیرعرب، حضرت به هر دو سهم مساوی داد. زن عرب از روی اعتراض گفت: من عرب هستم و او عجم! امام فرمود: «وَاللهِ لاأَجِدُ لِبَنِی إِسْمَاعِیلَ فِی هَذا الْفَیءِ فَضْلًا عَلَی بَنِی إِسْحَاق؛ به خدا سوگند! در این فیء فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق برتری ندارند.» (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج18، ص81). این ها نمونه هایی بود از رفتار حکومت علوی در راستای نهادینه سازی مساوات در بیت المال.

4. مساوات در مراجعه به دادگاه صالح و داوری

الف) مراجعه به دادگاه صالح

از جمله حقوقی که هرکس باید بتواند از آن برخوردار شود، مراجعه آزادانه به دادگاه و محاکم قضایی و درخواست رسیدگی از سوی دادگاه است. امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نامه ای که به مالک اشتر نوشته است، بعد از سفارش مالک به این که باید قسمتی از وقت خویش را برای رسیدگی به نیازمندان (یعنی کسانی) که مراجعه آنان به تو ضروری است، اختصاص

ص: 432

دهی تا با شخص تو ارتباط مستقیم داشته باشند، چنین می فرماید:

«...و تقعد عنهم جندک و أَعوانک من احراسک و شرطک، حتی یکلمک متکلمهم غیرمتتعتع؛ سربازان و یاران و نگهبانان خود را از سر راهشان دور کن تا [آسان تر به تو دسترسی پیدا کرده و] سخن گوی آنان بدون اضطراب در سخن گفتن با تو گفت وگو نماید.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). این پیام روح بخش علی(علیه السلام) به روشنی حکایت از این دارد که هرکس نیازمند مراجعه به دادگاه و نزد حاکم باشد، بدون تبعیض باید بتواند مراجعه کند و سربازان و نگهبانان دادگاه و حتی شخص حاکم حق ممانعت ندارند. در بخشی دیگر از این نامه، خطاب به مالک می فرماید: «هیچ گاه خود را برای مدت طولانی از مردم پنهان مدار.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53). یعنی معاشرت و رفتارت با مردم به گونه ای باشد که همه کس بتواند به تو دسترسی پیدا کند.

اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز این حق را برای هرکس محفوظ دانسته و می گوید: هرکس، با مساوات کامل، حق دارد دعوای خود را به وسیله دادگاهی مستقل و بی طرف منصفانه و علنی مورد رسیدگی قرار دهد (اعلامیه جهانی حقوق بشر، ماده 10). اما امام علی(علیه السلام) هزاروچهارصد سال قبل، از تدوین اعلامیه حقوق

بشر و حمایت آن از مساوات در مراجعه به دادگاه و داوری، بهترین آموزه ها و اصول حقوقی را پایه ریزی و تبیین نمود، چنان که جرج جرداق می گوید: «اصول حقوقی امام علی(علیه السلام)، از هر جهت (بر اعلامیه حقوق بشر) برتری دارد، برتری از نظرسبقت زمانی و پیشی بر دیگران، برتری از نظر قانون گذار بودن، و برتری از جهت اجرا کردن...»(جرداق، امام علی(علیه السلام)، صدای عدالت انسانی، ج2، ص588).

ب) مساوات در داوری

منصب قضاوت و داوری از منظر امام علی(علیه السلام) حائز اهمیت فوق العاده است و نقشی اساسی را در احقاق حقوق یا تضییع حقوق انسان ها بازی می کند؛ لذا قاضی را مورد

ص: 433

خطاب قرار داده می فرماید: «حق را درباره هرکس که لازم است چه نزدیک و چه دور – خویش و بیگانه – اجرا کن» (شریف رضی، نهج البلاغه، ص590). ولی خطر جدی ای که در این فرایند شخص قاضی را تهدید می کند، خارج شدن از دایره عدل و مساوات و افتادن به دام تبعیض در داوری است. امیرمؤمنان(علیه السلام) برای جلوگیری از این خطر احتمالی، پیامش این است که منصب قضاوت را در هر جامعه ای، باید بهترین آن ها عهده دارشود؛ لذا خطاب به مالک اشتر می فرماید: «ثم اختر للحکم بین الناس افضل رعیتک فی نفسک؛ سپس برای قضاوت میان مردم، بهترین افراد جامعه را در نظرت انتخاب کن.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

همان طور که انتخاب بهترین های جامعه، برای منصب داوری از اصول اساسی حکومت علوی بود، رعایت اصل مساوات در داوری و صدور حکم از سوی حاکمان و قضات، نیز از جمله اصول مسلم در زمامداری امیرالمؤمنین(علیه السلام) بود، به همین جهت، می فرماید: با دوست و دشمن با عدالت رفتار کنید (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج1، ص145). هم چنین در نامه ای که به یکی از والیان خود نگاشت، به این مطلب اشاره کرده، چنین دستور می دهد: «با مردم گشاده رو و فروتن باش، و در نگاه و اشاره چشم، در سلام کردن و اشاره نمودن با همگان یکسان باش تا زورمندان در ستم تو طمع نکنند و ناتوانان از عدالت تو مأیوس نگردند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 46؛ رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص79).

ج) امنیت اجتماعی و مساوات در داوری

امام علی(علیه السلام) در نامه ای که به محمدبن ابی بکر مرقوم داشته، ضمن یادآوری اصل مساوات (نهج البلاغه، نامه 27)، (به ویژه در داوری بین مردم) به آثار و پیامدهای اجتماعی آن اشاره نموده است، بدین بیان که طمع نبستن بزرگان و صاحبان قدرت و ثروت به ستم و مأیوس نشدن ناتوانان و طبقه پائین جامعه از عدالت، دو عامل هستند که در برقراری ثبات

ص: 434

اجتماعی و امنیت عمومی تأثیر بسزایی دارند (رشاد، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، ج5، ص80). اما اگر ناتوانان از عدالت مأیوس شوند و توانگران به ظلم و ستم چشم بدوزند، علاوه بر این که شکاف طبقاتی، عمیق و عمیق تر و تجاوز به حقوق دیگران بیشتر خواهد شد و نظم و امنیت جامعه به مخاطره خواهد افتاد، ناتوانان جامعه نمی توانند حقشان را بدون اضطراب و گرفتگی زبان، از زورمداران مطالبه و استیفاء کنند، اگر چنین شد دیگر ملت و جامعه روی عزت و رستگاری نخواهد دید، چنان که امیرمؤمنان(علیه السلام) فرمود که من بارها از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنیدم که می فرمود:

«لَن تُقَدِّسَ أُمَّه لایؤْخَذُ لِلضَّعِیفِ فِیهَا حَقَّهُ مِنَ الْقَوِی غَیرَ مُتَعْتَعٍ؛ مردمی که در میان آنان، ناتوان و درمانده نتواند بدون ترس و واهمه و گرفتگی زبان، حق خود را از قوی و نیرومند بگیرد، هرگز روی پاکی و رستگاری را نخواهند دید (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53؛ جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص595).

د) برابری همه مردم در دادگاه

مساوات در داوری به اندازه ای از نگاه امام علی(علیه السلام) مهم است، که حتی اجازه نمی داد در مورد دشمن و اهل ذمه، تبعیض و بی عدالتی صورت بگیرد؛ به همین دلیل قضات را مورد خطاب قرار داده، و می فرماید: «بر شما باد به عدل و داد، درباره دوست و دشمن.» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص590) و «بر اهل قبله ستم مکن و اهل ذمه را ظلم روا مدار.» (همان). هم چنین در سخنان گهربار آن حضرت خطاب به شریح قاضی، این نکته مشاهده می شود، چنان که فرمود: «ثم واس بین المسلمین بوجهک ومنطقک ومجلسک حتی لایطمع قریبک فی حیفک ولاییأس عدوک من عدلک؛ پس بین مسلمانان با نگاه، صحبت و نشستن خویش مساوات برقرار کن تا نزدیکت به تو طمع نورزد و دشمنت از عدالت تو مأیوس نشود.» (حر عاملی، وسایل الشیعه، ج18، ص155؛ جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص596).

ص: 435

در این سخن حضرت امیر(علیه السلام) یک نکته ظریف و اصولی وجودد ارد که نباید از آن غفلت کرد و آن عبارت است از قیاس اولویت، مثل آیه شریفه قرآن که در مورد احترام گذاشتن به پدر و مادر می فرماید: «لاَ تُقُل لَهُمَا أُفٍّ» (اسراء/23)؛ کم ترین اهانتی به آن ها نکن.» از این تعبیر قرآن، حساب ضرب و شتم پدر و مادر و فحش و ناسزاگفتن به آن ها معلوم می شود، که به طریق اولی حرام و گناهی است بس عظیم. همین طور است سخنان امام علی(علیه السلام) بدین بیان که حضرت، کارگزاران و متصدیان قضاوت در حکومت اسلامی را، سفارش مؤکد به مساوات در صحبت، نگاه، اشاره و نشستن می کند، معنایش این است که، وقتی در این امور مراعات اصل مساوات از جانب حاکم و قاضی لازم باشد، در صدور حکم و احیای حق و رساندن آن به ذی حق، به طریق اولی رعایت مساوات، لازم و ضروری خواهد بود.

جرج جرداق می گوید: «از این دستورهای امام در مورد مساوات در داوری – که آن ها را به مثابه قاعده و قانونی برای کارمندان و فرماندارانش وضع و صادر نموده است – معنای خالص و مفهوم چکیده ای را می توان به دست آورد و آن را این چنین خلاصه کنیم: افراد بشر، همه مساوی و برابر هستند و در برابرحکم دادگاه و داوری عادلانه، فقیر و غنی، بزرگ و کوچک هیچ گونه فرقی ندارند...» (جرداق، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ج2، ص592).

ه-) مساوات در مورد غیرمسلمانان

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) در بازداشتن افراد از ظلم و اجحاف به غیرمسلمانان و لزوم یکسان نگری آنان در برابر قانون جمله ای زیبا دارند: «من ظلم معاهداً کنت خصمه فاتق الله؛ هرکس که به کافری معاهد (فردی که با کشور اسلامی پیمان بسته) ظلم کند، من دشمن اویم، پس از خدا بترس ... .» (نوری، مستدرک الوسایل، ج71، ص168).

باتوجه به تساوی حقوقی انسان ها است که نهج البلاغه در موارد مختلف، از رعایت

ص: 436

عدل و مساوات نسبت به اقلیت های مذهبی سخن می گوید، امیرمؤمنان(علیه السلام) در دوران کوتاه زمامداری خویش نسبت به رعایت حقوق اقلیت های مذهبی (یهود، نصاری، و... ) در میان مسلمانان به شدت تأکید داشت، چنان که سیره عملی و نظری آن حضرت، به خوبی از رعایت مساوات در مورد اقلیت های مذهبی حکایت

دارد، هم چنین این موضوع را به کارگزاران حکومتش نیز توصیه می کرد، چنان که خطاب به مالک اشتر فرمود: «مبادا مسلمان یا یهودی و نصرانی را (به ناحق) بزنی.» (کربلائی پازوکی، مردم سالاری دینی در نهج البلاغه، ص278).

در نامه معروفی که حضرت به مالک اشتر دارد، چنین مرقوم داشته اند: «مهربانی با مردم را پوشش دل خود قرار ده و با دلی پر از مهر و محبت با مردم روبه رو باش، و برای آنان درنده خون خوارمباش که خوردن آنان را غنیمت بشماری؛ زیرا مردم بر دو دسته اند، دسته ای برادر دینی تو و مسلمانند و دسته دیگر همانند تو در آفرینش (یعنی انسان و دارای حقوق انسانی) هستند.» (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 53).

دوران حکومت حضرت امیر(علیه السلام) نمونه ای از حکومت اسلامی بود که حقوق همه مردم به خوبی رعایت می گردید، اگر کسی حتی غیرمسلمان احساس می کرد که حقی از او ضایع شده، فوراً شکایتش را به آن حضرت می رساند، چون مطمئن بود که حضرت رسیدگی خواهد کرد وا جازه نمی دهد که حق کسی پایمال شود. دهقانان فارس ایران، در عین حال که مشرک بودند، وقتی از فرماندار امام(علیه السلام) شکایت کردند، حضرت طی نامه ای به فرماندارش، او را از بدرفتاری با آن ها برحذر داشت و دستور به اعتدال و

میانه روی داد (شریف رضی، نهج البلاغه، نامه 19).

وقتی حضرت امیر(علیه السلام) معقل بن قیس ریاحی را عازم جنگ با مرتدان بنی ناجیه نمود به او فرمود: «یاقیس اتق الله ما استطعت... لاتبغ علی اهل القبلة و لاتظلم اهل الذمة؛ ای معقل تا می توانی تقوای الهی پیشه کن که این وصیت خدای تعالی به مؤمنان است، به اهل

ص: 437

قبله (مسلمانان) تجاوز نکن و به اهل ذمه ظلم و ستم روا مدار.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص89).

در نامه ای که حضرت به محمدبن ابی بکر نوشت، (وقتی او را فرماندار مصر قرار داد) به او سفارش کرد که حقوق اقلیت های دینی و مذهبی را از یاد نبرد، هم چنین فرماندارش را، به رعایت عدالت نسبت به «ذِمّیان» (یهود و نصارایی که در پناه اسلامند) توصیه نمود (ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص360).

البته باید یادآورشد که این گونه حمایت امیرالمؤمنین(علیه السلام) از اقلیت های مذهبی درصورتی است که آنان دست به توطئه علیه حکومت اسلامی و گمراه ساختن دیگران نزنند. وگرنه باید با آن ها برخورد کرد، زیرا این کار خودش دفاع و حمایت از حقوق دیگر انسان هاست، تا با تبلیغات سوء و مسموم، حیات معنوی و امنیت عمومی مردم را به مخاطره نیندازند.

ط) منشور علوی برای لغو تبعیض

امیرمؤمنان(علیه السلام) با جمله کوتاه «اما اخ لک فی الدین و اما نظیر لک فی الخلق.» (همان). علاوه بر نفی آپارتاید (Apartheid) و نژادپرستی، بهترین منشور حمایت از حقوق بشر و تساوی حقوقی و قانونی معقول انسان ها را، به جهانیان عرضه نمود. او نه تنها حقوق اقلیت های مذهبی را مراعات می کرد و حکومت را پاسخ گوی همه مردم می دانست، بلکه با هرگونه تجاوز به حریم خصوصی آنان مخالف بود، و هرکس دست به چنین کاری می زد، به شدت محکوم می نمود، چنان که وقتی خبر حمله لشکر معاویه به شهر انبار عراق را شنید که آنان ضمن تسخیر شهر انبار، به زن مسلمان و غیرمسلمان حمله کرده و زیورآلات و اموالشان را به یغما برده اند، حضرت خطبه مهیجی را در مورد جهاد خواند و یارانش را به شدت سرزنش کرده و فرمود: «به من خبر رسیده که مردی از لشکر شام به خانةه زن مسلمان و زن غیرمسلمان که در پناه حکومت اسلام بوده، وارد شده و خلخال و دستبند و

ص: 438

گردنبند و گوشواره های آن ها را به غارت برده، درحالی که آن ها هیچ وسیله ای برای دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند،... اگر برای این حادثه تلخ، مسلمانی از روی تأسف بمیرد، ملامت نخواهد شد و از نظرمن سزاوار است.» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه 27).

آری باید گفت تنها علی(علیه السلام) می تواند از حقوق بشر سخن بگوید؛ زیرا علاوه بر این که خودش حمایت از حقوق بشر را به صورت نظری و عملی به اثبات رساند، نقض حقوق بشر را نیز، از هیچ کسی دیگر برنمی تابید، و به شدیدترین وجه محکوم می کرد. علی(علیه السلام) که از حقوق بشر سخن می گوید، چون درد انسانی و بشری دارد، به گونه ای که شنیدن خبر دست درازی به یک زن غیرمسلمان، بدون این که آسیبی به او وارد شود، علیّ قهرمان را می لرزاند و به شدت ناراحت می سازد، اما مدعیان امروزین حقوق بشر چه...؟!

نتیجه

از آن چه بیان شد، می توان به این نتیجه رسید که از نظر اسلام و نهج البلاغه سخن گفتن از حقوق بشر، بدون شناخت انسان و نیازمندی های او، که موضوع این حقوق است، امکان پذیر نیست.

بنابراین تنها قانون گذار و نظریه پرداز حقوق بشر کسی می تواند باشد که شناخت کامل از انسان داشته باشد و او خدای سبحان است که خالق بشر و عالم هستی است، یا کسی که از طریق وحی با خالق هستی در ارتباط بوده و از اسرار آدم و عالم آگاه باشد.

برهمین مبنا، نهج البلاغه بهترین نظام حقوقی را برای بشر ترسیم نموده است؛ زیرا گوینده آن تربیت یافته آخرین فرستاده الهی است که او با مبدأ هستی از طریق وحی در ارتباط بود. اما علی(علیه السلام) علوم و معارف را به صورت مستقیم از پیامبر خدا(صلی الله علیه و آله) فراگرفته و قرآن را که «تبیاناً لکل شیء» است، ظاهر و باطن و تفسیر و تأویل آن را می داند.

نه تنها آموزه های حقوقی نهج البلاغه با دیگر نظام های حقوقی برابری می کند، بلکه از هر نظر برتری دارد، زیرا از نظر سبقت، در زمانی سخن از حقوق بشر گفته است که نه

ص: 439

خبری از سازمان ملل متحد بود و نه از اعلامیه جهانی حقوق بشر. هم چنین در قرن هایی که حق حیات، کرامت انسانی و مساوات، با اندک بهانه ای پایمال و قربانی می گردید، نهج البلاغه با بلیغ ترین بیان از آن حمایت کرده است.

از نظر اجرا، تمام آموزه های حقوقی در حکومت علوی به اجرا درآمده است. از نظرمحتوا و جامعیت، با شناخت موضوع حقوق که انسان باشد، صادر و جنبه های جسمی و روحی انسان در آن لحاظ شده است.

ص: 440

منابع

قرآن کریم، ترجمه: آیت الله مکارم شیرازی، تهران: نشر دارالقرآن الکریم، بی تا.

شریف رضی، نهج البلاغة، ترجمه: محمد دشتی، قم: نشر مشهور، 1379ش.

1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، تعلیق: حسین اعلمی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1425ق/2004م.

2. ابن حجر الهیثمی المکی، احمد، الصواعق المحرقة فی الرد علی اهل البدع و الزندقة، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1403ق.

3. ابن شعبه حرّانی، تحف العقول عن آل الرسول(علیه السلام)، ترجمه: احمد جنتی، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1387ش.

4. اصفهانی، راغب، المفردات فی غریب القرآن، مؤسسه فرهنگی آرایه، 1387ق.

5. آلبر، ماله و ژول، ایزاک، تاریخ ملل شرق و یونان، ترجمه عبدالحسین هژیر، دنیای کتاب و علمی، تهران، 1362ش.

6. آلبر، ماله و ژول، ایزاک، ترجمه: غلام حسین خان زیرک زاده، دنیای کتاب و علمی، تهران، 1362ش.

7. بحرانی، سیدهاشم، البرهان فی تفسیرالقرآن، مؤسسه اعلمی للمطبوعات، بیروت، 1427ق.

8. تهرانی، آقابزرگ، الذریعة الی تصانیف الشیعة، دارالاضواء، بیروت، (بی تا).

9. جان، ناس، تاریخ جامع ادیان، ترجمه: علی اصغرحکمت، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، [بی جا]،1370ش.

10. جرداق، جرج، امام علی(علیه السلام) صدای عدالت انسانی، ترجمه: سیدهادی خسروشاهی، چاپ سیزدهم، مؤسسه انتشاراتی امام عصر(عج)، قم، 1390ش.

11. جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، چاپ نهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1386ش.

12. جعفری، محمدتقی، حقوق جهانی بشر: تحقیق و تطبیق در دو نظام؛ اسلام و غرب، چاپ چهارم، مؤسسة تدوین و نشر آثار علامه جعفری، تهران، 1388ش.

13. جعفری، محمدتقی، حکمت اصول سیاسی اسلام، (ترجمه و تفسیر فرمان مالک اشتر)، چاپ دوم، تهران، مؤسسة تدوین و نشر آثار علامه جعفری، 1386ش.

ص: 441

14. جوادی آملی، عبدالله، فلسفه حقوق بشر، مرکز نشر إسراء، قم، 1383ش.

15.حر عاملی، محمدبن حسن، وسایل الشیعه، تحقیق: سیدشهاب الدین مرعشی نجفی، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 1427ق.

16. حسنی، علی اکبر، تاریخ تحلیلی و سیاسی اسلام، چاپ هفتم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1381ش.

17. حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیرنورالثقلین، تصحیح: هاشم رسولی محلاتی، چاپ دوم، انتشارات دارالتفسیر، قم، 1384ش.

18. رشاد، اکبر، دانشنامه امام علی(علیه السلام)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، 1385ش.

19. عبده، محمد، شرح نهج البلاغه، مکتبة العصریة، بیروت، 1427ق/2006م.

20. علی قلی، محمدمهدی، سیمای نهج البلاغه، نشر تاریخ و فرهنگ، تهران، 1379ش.

21. فیروزآبادی، محمدبن یعقوب، قاموس المحیط، دارالفکر، بیروت، 1428ق.

22. قربانی، زین العابدین، اسلام و حقوق بشر، انتشارات کتابخانه صدرا، تهران، [بی تا].

23. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، دارالکتب الاسلامیه، تهران، 1352ش.

24. قیم، عبدالنبی، فرهنگ معاصر عربی - فارسی، چاپ هشتم، تهران، 1388ش.

25. کربلائی پازوکی، علی، مردم سالاری دینی در نهج البلاغه، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، 1388ش.

26. مصباح، محمدتقی، حقوق و سیاست در قرآن، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، قم، 1379ش.

27. مطهری، مرتضی، انسان در قرآن، انتشارات صدرا، تهران، 1373ش.

28. مطهری، مرتضی، سیری در نهج البلاغه، چاپ چهل و پنجم، انتشارات صدرا، تهران، 1389ش.

ص: 442

جلد 13

اشاره

ص: 1

جلد سیزدهم

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

مقالات غیر فارسی (عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

به کوشش جمعی از محققان

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد سیزدهم مقالات غیر فارسی؛ (عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان، با همکاری پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی

چاپ چاپخانه دانشگاه آزاد اسلامی

تیراژ 500 جلد

قیمت

نوبت نشر اول

شابک

ارتباط با ما اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست5

مقدمه دبیر علمی کنگره13

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری23

1. موقع القرآن فی سیرة الإمام علی (علیه السلام)27

الخلاصة29

المقدّمة29

بیان المسألة30

ضرورة البحث31

منهج البحث31

تبویب البحث31

المحور الأوّل: رؤیة الإمام علی(علیه السلام) لموقع القرآن (البُعد النظریّ)31

النقطة الاُولی: مرجعیّة القرآن الفکریّة والثقافیّة31

النقطة الثانیة: مرجعیّة القرآن التشریعیّة33

النقطة الثالثة: معیاریّة القرآن التوجیهیّة والسلوکیّة34

النقطة الرابعة: مرجعیّة القرآن العقدیّة35

النقطة الخامسة: مرجعیّة القرآن لحلّ الخلافات السیاسیّة36

النقطة السادسة: أصالة مرجعیّة القرآن36

النقطة السابعة: حجیّة القرآن37

النقطة الثامنة: مرجعیّة القرآن الروحیّة والمعنویّة والعواطفیّة37

ص: 5

النقطة التاسعة: الدعوة لتعلّم القرآن والتفقّه فیه38

النقطة العاشرة: الدعوة للتمسّک العملیّ بالقرآن38

النقطة الحادیة عشرة: حلّ إشکالیة بیاناته(علیه السلام) المعارضة لمرجعیّة القرآن39

المحور الثانی: موقع القرآن فی سیرة الإمام علی(علیه السلام) (البُعد العملیّ)40

النقطة الاُولی: السبق إلی الإیمان40

النقطة الثانیة: الانضباط الرسالیّ40

النقطة الثالثة: التأسّی بالنبی(صلی الله علیه واله) والتخلّق بأخلاقه41

النقطة الرابعة: البُعد العبادیّ42

النقطة الخامسة: المخاطرة بالنفس فی سبیل الله تعالی43

النقطة السادسة: تفرّده واختصاصه ببعض الآیات46

المحور الثالث: موقع الإمام علی(علیه السلام) فی القرآن وشهادته له (البُعد القِیَمیّ)48

أهمّ نتائج البحث53

2. حقوق وواجبات المواطنة فی ظل الدولة الإسلامیّة مع التأکید علی نهج البلاغة57

الخلاصة59

المقدّمة59

فرضیة البحث61

منهجیة البحث61

أهمیة البحث61

خطة البحث62

تمهید62

المفاهیم التصوّریة62

1. حقوق المواطنة فی اللغة والاصطلاح62

أوّلًا: الحقوق فی اللغة والاصطلاح62

ثانیًا: المواطنة فی اللغة والاصطلاح63

المطلب الأول: حقوق المواطنة وخصائصها علی الدولة فی نهج البلاغة66

الحقوق العامّة66

1. حق الحیاة الکریمة66

2. تقدیم التعویضات المادیّة والمعنویّة68

ص: 6

الحقوق السیاسیة70

1. حقّ المعارضة السیاسیّة71

2.حقّ حریّة الرأی والتعبیر72

3. حقّ المشارکة السیاسیّة76

الحقوق الاجتماعیة77

1. التکافل الاجتماعی78

2. العدالة الاجتماعیة78

3. الأمن الاجتماعی78

4. العدالة الاقتصادیة78

الحقوق الثقافیّة79

1. حقّ الحیاة والأمن81

2. حقّ الحریّة للعلماء81

3. حقّ الأخذ بآرائهم العلمیّة82

المطلب الثانی: واجبات المواطن تجاه الدولة والمجتمع الإسلامی82

خاتمة البحث والتوصیات84

المصادر86

3. مکانةُ الإمامِ علیٍّ (عَلَیهِ السّلام) فی آیَةِ المُباهلةِ (دِراسَةٌ مَوْضوعیَّةٌ فِی تَفاسیرِ اَلسُّنَّةِ والشّیعَةِ)89

الخلاصة91

مقدمة المقالة91

المبحث الأوّل92

کلیات المقالة92

المفردة الأولی: الإمام علی(علیه السلام)93

المفردة الثانیة: المباهلة93

المفردة الثالثة: التفاسیر93

المفردة الرابعة: أهل السنّة93

المفردة الخامسة: الشیعة94

المبحث الثانی95

آیة المباهلة (أنفسنا) فی مصادر الفریقین95

ص: 7

الأول: المصادر والتفاسیر الروائیة95

الثانی: التفاسیر السنیّة98

الثالث: التفاسیر الشیعیة103

الرابع: الدراسة والمقارنة106

نتیجة المقالة108

4. الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی (علیه السلام)115

الف. مفهوم الألفة السیاسیّة القرآنیّة118

أوَّلًا: الألفةُ لغةً واصطلاحًا118

ثانیًا: السیاسة لغةً واصطلاحًا119

ثالثًا: ملامح الألفة السیاسیّة فی القرآن الکریم120

ب. أبعاد الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام)122

أوَّلًا: البعد الإیمانیّ122

ثانیاً: البعد الإسلامیّ124

ثالثّا: البعد الإنسانیّ127

ج. أسس الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام)129

أوَّلًا: الاعتصام بحبل الله129

ثانیًا: ولایة أولی الأمر131

ثالثّا: الحکم بالعدل132

خاتمة134

المصادر136

5. إثبات أفضلیة إمام علی (علیه السلام) من خلال آراء ابن أبی الحدید المعتزلی139

الملخص141

المقدّمة141

موجز من حیاة وشخصیة ابن أبی الحدید141

ابن أبی الحدید فی کلامِ علماء أهل السنّة وعلماء الإمامیّة144

أفضلیة الإمام علی(علیه السلام)من منظر ابن أبی الحدید145

الأفضلیة فی العلم والفصاحة145

الأفضلیة فی الجهاد والشجاعة146

ص: 8

الأفضلیة فی التدبیر والسیاسة147

الأفضلیة فی الصفات الأخلاقیة148

السخاء والجود148

الحلم والعفو148

حسن الخلق149

الزهد149

الأفضلیة فی شرافة النسب149

الأفضلیة فی التقدم فی الإسلام150

علی (علیه السلام) عدیل النبی (صلی الله علیه وآله وسلم) وأفضل الأمة151

أشعار ابن أبی الحدید فی مدح الإمام علی (علیه السلام)152

النتائج153

6.امامت و فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام از نگاه قرآن به زبان آذری155

7. لمحہ بہ لمحہ کعبہ میں ولادت علی ؑکی بشارت203

علیؑ کی ولادت سے پہلے کے حالات205

حضرت عبد المطلب ؑکی پیشین گوئی205

راہب جحفہ کی پیشین گوئی206

سطیح کاہن کی پیشین گوئی207

حضرت ابوطالب ؑ کی پہلی پیشین گوئی208

حضرت ابوطالب ؑکی دوسری پیشین گوئی208

ابوالمویہب راہب کی پیشین گوئی209

مثرم راہب کی پیشین گوئی210

مولود کعبہ کے والد کے لئے جنت کی غذا211

قریش کے کاہن کی پیشین گوئی211

شیر کی طائف میں پیشن گوئی213

فاطمہ بنت اسد کی دعا213

فاطمہ بنت اسد کا پہلا خواب214

اپنے فرزند کی درخواست پر فاطمہ بنت اسد کی قربانی215

پیامبر کی جنتی غذا216

ص: 9

شکم مادر میں آنحضرت کے وجود سے نظام عالم میں تغیّر217

فاطمہ بنت اسد کے رخ پر نور علی ؑکی تجلی218

رحم مادر میں حضرت علیؑ کا تکلم219

شکم مادر میں بھی بت شکنی219

شکم مادر میں بتوں سے مقابلہ220

فاطمہ بنت اسد کا دوسرا خواب220

فاطمہ بنت اسد کا تیسرا خواب220

فاطمہ بنت اسد کو مخلوقات کی تہنیت221

کعبہ میں داخل ہونے سے پہلے جو واقعات رونما ہوئے221

ناپاک دست ولی اللہ تک نہیں پہنچ سکتا222

فاطمہ کعبہ تک آئی222

کعبہ کے نزدیک فاطمہ بنت اسد کی دعا223

دیوار کا شق ہونا اور فاطمہ کا ورود کعبہ میں224

وہ واقعات جو کعبہ کے اندر تین دن پیش آئے225

کعبہ میں جنت کی غذا225

جنت کی عورتیں خدمت گذار علیؑ226

علیؑ کا دنیا میں قدم رکھنا227

بتوں کا گرنا اور شیطان کی فریاد227

جنتی عورتوں کی آغوش میں مولود کعبہ228

انبیاء کا مولود کعبہ کی زیارت کرنا229

ملائکہ نور کعبہ کے دیدار میں230

حکم الٰہی سے مہمان کعبہ کی رخصتی231

وہ واقعات جو کعبہ کے باہر ہوئے233

کعبہ کا دروازہ نہ کھلا233

ولادت کی تین روزہ خبر منتشر ہونا234

ولادت علیؑ سے آسمان میں تغیّر235

ولادت کی خبر کا اعلان ابوطالبؑ کی طرف سے235

ص: 10

ولادت امیرالمومنین پر کلام پیامبرؐ236

وہ واقعات جو کعبے سے نکلتے ہوئے پیش آئے236

کعبہ سے نکلتے وقت فاطمہ بنت اسد کا بیان237

مولود کعبہ سے پیامبرؐ اور ابوطالبؑ کا دیدار کرنا239

کتب انبیاء کی تلاوت240

نزول قرآن سے پہلے قرآ ن کی تلاوت241

آغوش پیامبرؐمیں اسرار کی باتیں242

حضرت عبد المطلب کی پیشین گوئی کی یاد243

ولادت کے بعد جو واقعات رونما ہوئے244

مولود کعبہ کی اسم گذاری244

نور علی کی روشنی آسمان تک245

مولودبیت اللہ کا ہاتھ بندھا نہ رہے246

مولود کعبہ سے پیامبر کا دوبارہ دیدار247

مولودکعبہ کے لئے عالیشان ولیمہ247

تولد علی کی خبر مثرم راہب کے لئے248

علی کا گہوارہ پیامبر کے اختیار میں250

8. مقالات اسپانیولی251

ص: 11

ص: 12

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه»

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه واله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه واله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و ... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 13

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1- شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2- بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3- تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4- بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5- تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6- گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7- ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 14

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی(علیه السلام) شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1- آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2- حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3- حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4- حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5- دکتر حمیدرضا چاکری؛

6- دکتر مجتبی بهرام پور؛

7- حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8- دکتر احسان مشکلانی؛

9- مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 15

10- حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11- حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12- دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13- دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 16

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی - پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی - پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی - پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 17

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛

3- ولایت و امامت؛

4- امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5- امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6- امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛

8- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛

9- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان؛

10- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی؛

11- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد؛

12- امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛

13- مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14- چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1- مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2- تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان.

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 18

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی - اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 19

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 20

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 21

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 22

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص146)

به

خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده

بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه واله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 23

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه واله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت

علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 24

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) - تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) - اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) - اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 25

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 26

1.موقع القرآن فی سیرة الإمام علی (علیه السلام)

اشاره

خالد غفوری الحسنی(1)

ص: 27


1- . عضو الهیئة العلمیة فی جامعة المصطفی العالمیة؛ m_qafory2005@yahoo.com

ص: 28

الخلاصة

نظرًا لکون شخصیة الإمام علی(علیه السلام)

شخصیةً رسالیةً ورمزًا دینیًّا، فمن المنطقی تکون دراستها وفق المعاییر الرسالیّة، والتی أحدها القرآن الکریم؛ لذا یُطرح بهذا الصدد السؤال التالی: ما موقع القرآن فی سیرة الإمام علی(علیه السلام)؟

وتصدّت هذه المقالة للإجابة علیه طبقًا للمنهج الوصفیّ التحلیلیّ، وفی مرحلة جمع المعلومات اعتُمدت علی الوثائق المکتوبة من خلال البحث المکتبیّ، وانعقدت المقالة فی ثلاثة محاور: الأول: رؤیة الإمام علی(علیه السلام) لموقع القرآن، أی: البُعد النظریّ. الثانی: موقع القرآن فی سیرة الإمام علی(علیه السلام)،

أی: البُعد العملیّ. الثالث: موقع الإمام علی(علیه السلام) وشهادته له، أی: البُعد القِیَمیّ.

وأهمّ ما توصّل إلیه البحث هو: إنّه بحسب رؤیة علی(علیه السلام) النظریة للقرآن أنّ له المکانة الراقیة والمرجعیّة، وأمّا سیرته العملیّة فمطابقة مع القرآن، بل هو النموذج المجسّد للقرآن عملیًّا، کما أنّ القرآن حافلٌ فی عدّة مواضع بالشهادة لعلی(علیه السلام) بالمکانة الرسالیّة المرموقة والسیرة النموذجیّة.

الکلمات المفتاحیّة: القرآن، الإمام علی(علیه السلام)، سیرة الإمام علی(علیه السلام).

المقدّمة

إنّ المکتبة الإسلامیة حافلةٌ بالأبحاث المعقودة حول شخصیة الإمام علی(علیه السلام)، سواء أکانت فی قالب مقالات، أم فی قالب کتب، أم فی قالب موسوعات، أم دراسات أکادیمیة، تارة بعنوان دراسات علمیة وتحقیقیة تاریخیة وعقدیة وفقهیة وسیاسیة وغیرها، واُخری باُسلوبٍ أدبیٍّ شعرًا أو نثرًا أو قصّة، وبلغات مختلفة.

ص: 29

ومن الملفت للنظر أنّ خوض هذا المیدان لم یقتصر علی الشیعة خاصّة ولا المسلمین عامّة، بل طال حتّی غیر المسلمین، فکم من کاتبٍ وباحثٍ وأدیبٍ من غیر المسلمین تصدّی للکتابة عن هذه الشخصیّة الفذّة.

ولا تزال حرکة البحث والتألیف حول الإمام علی(علیه السلام) متواصلة، ففی کلّ یوم نُطالع أطروحة ودراسة جدیدة، بسبب عظمة شخصیته وأبعادها المتنوّعة والعدیدة وکونها شخصیة معطاءة علی طول التاریخ، ولکلّ بحث امتیازه ونکهته الخاصّة به، والزاویة التی ینظر من خلالها إلیه، وقد عقدنا العزم علی دراسة شخصیته من زاویة القرآن الکریم، ومدی انطباق سیرته العطرة علی القرآن.

بیان المسألة

لا بدّ من الالتفات الی أنّ عظمة شخصیّة الإمام علی(علیه السلام) ومکانته المرموقة فی الإسلام، لا تکاد تخفی علی أحد من المسلمین، بل وغیر المسلمین، وقد شهد بفضله کبار الصحابة وعلماء الإسلام، والأهمّ من ذلک کلّه شهادة القرآن الکریم بن-زاهته وتزکیته له، بل وشهادة النبی الأکرم(صلی الله علیه واله) القاطعة مرارًا وتکرارًا فی مواطن متعدّدة بحقّ علی(علیه السلام) ونزاهته، وأنّه لا یفترق عن القرآن أبدًا؛ حیث روی عنه(صلی الله علیه واله) أنّه قال: «علی مع القرآن والقرآن معه»، «الأمالی(الطوسی):460، ح34) وقال(صلی الله علیه واله): «علی مع الحق والحق معه، لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض»، «الخصال (الصدوق):496) وقال(صلی الله علیه واله): «علی مع الحق والحق مع علی، اللهمّ أدر الحقّ مع علیٍّ حیثما دار». «المسائل الصاغانیة (المفید):109، م (قتل المرأة الرجل)».

فنحن لسنا نرید إثبات مدی التزام علی(علیه السلام) عملیًّا بالقرآن، وأنّ القرآن قد تجسّد فی سلوکه؛ فإنّ هذا من الحقائق الثابتة دینیًّا وعقدیًّا، بل المراد هو مزید التأکید لما نطق به القرآن وتفوّه به النبی(صلی الله علیه واله)، وإثبات أنّ ذلک من الحقائق التاریخیّة أیضًا، وأنّ النصوص الدینیة بشأن هذه الشخصیّة متطابقة مع الوثائق التاریخیّة، فتصدّینا للإجابة علی السؤال التالی: ما موقع القرآن فی سیرة الإمام علی(علیه السلام)؟

ص: 30

ضرورة البحث

علی الرغم کثرة الدراسات - بل والموسوعات - عن شخصیّة الإمام علی(علیه السلام) وعلی أصعدة مختلفة، إلا أنّ المراد من بیانه فی هذه المقالة هو تقییم شخصیته وتسلیط الأضواء الکاشفة علی شخصیته علی المعیاریّة القرآنیّة ولحاظه من هذه الزاویة فحسب.

منهج البحث

إنّ المنهج المعتمد هو المنهج الوصفیّ التحلیلیّ؛ حیث نتابع الوثائق الدینیّة والتاریخیّة من مصادرها المعتبرة، ثمّ نمارس التدقیق والتشریح والتحلیل.

تبویب البحث

لقد عقدنا العزم علی استنباط الأبعاد القرآنیّة الکامنة فی سیرة الإمام علی(علیه السلام)، وهذا البحث یستلزم البحث أوّلًا عمّا یکمن وراء سیرته من رؤیة له(علیه السلام) تُجاه القرآن، أی: لا بدّ من تلمّس موقع القرآن فی شخصیّة الإمام علی(علیه السلام) فی کلا البُعدین النظریّ والعملیّ، من هنا عقدنا البحث فی محورین: البُعد النظری، والبُعد العملیّ. وأضفنا إلیها بُعدًا ثالثًا، وهو البُعد القِیَمیّ.

المحور الأوّل: رؤیة الإمام علی(علیه السلام) لموقع القرآن (البُعد النظریّ)

اشاره

إنّ السلوک العلوی لم یکن سلوکًا اعتباطیًّا، وإنّما هو منبثقٌ عن رؤی کان یحملها(علیه السلام) تُجاه موقع ومکانة القرآن الکریم، ویمکن تلمّس هذه الرؤی من خلال مراجعة سریعة لنهج البلاغة نُجملها فی عدّة نقاط:

النقطة الاُولی: مرجعیّة القرآن الفکریّة والثقافیّة

إنّ تعیین مصادر الفکر والثقافة الإسلامیّة یترک آثارًا کبیرةً علی طبیعة ودائرة ومعالم الفکر والثقافة نفسیهما، وعملیّة التعیین تارة تکون لأصل تلک المصادر، وأخری تکون لدائرة المرجعیّة، وثالثة تکون لرتبتها بالقیاس إلی غیرها من المصادر.

وقد تصدّی الإمام علی(علیه السلام) لتعیین مصادر الفکر، فصرّح بمرجعیّة القرآن الکریم، فهو

ص: 31

المنهل الذی لا بدّ للمسلم من الرجوع إلیه والأخذ منه، ففی غضون حدیثه(علیه السلام) عن بعثة النبی(صلی الله علیه واله) الذی حمل الی الاُمّة الهدی والفکر النیّر والثقافة الواعیة، یُصرّح بمرجعیّة القرآن، فیقول:

«أَرْسَلَهُ عَلَی حِینِ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ، وَطُولِ هَجْعَةٍ مِنَ الْأُمَمِ، وَانْتِقَاضٍ مِنَ الْمُبْرَمِ، فَجَاءَهُمْ بِتَصْدِیقِ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَالنُّورِ الْمُقْتَدَی بِهِ، ذَلِکَ الْقُرْآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ، وَلَنْ یَنْطِقَ وَلَکِنْ أُخْبِرُکُمْ عَنْهُ، أَلَا إِنَّ فِیهِ عِلْمَ مَا یَأْتِی وَالْحَدِیثَ عَنِ الْمَاضِی، وَدَوَاءَ دَائِکُمْ، وَنَظْمَ مَا بَیْنَکُمْ». «نهج البلاغة: 182/ خ157».

فقد أشار(علیه السلام) فی هذا المقطع الی أصل مرجعیّة القرآن الفکریّة والثقافیّة، کما أشار إلی سعة دائرة هذه المرجعیّة، وأنّها تمتدّ علی کلّ المناحی الفکریّة والثقافیّة التی یحتاجها المسلم، ولعلّنا نجد هذا المعنی بنحو أکثر جلاء فی بیان آخر له؛ حیث راح یُفصّل فیه سعة هذه المرجعیّة، ویذکر مجالاتها العدیدة الحیاتیّة والعبادیّة والروحیّة والفکریّة، قال(علیه السلام):

«وَاعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقُرْآنَ هُوَ النَّاصِحُ الَّذِی لَا یَغُشُّ، وَالْهَادِی الَّذِی لَا یُضِلُّ، وَالْمُحَدِّثُ الَّذِی لَا یَکْذِبُ، وَمَا جَالَسَ هَذَا الْقُرْآنَ أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِیَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ زِیَادَةٍ فِی هُدًی وَنُقْصَانٍ مِنْ عَمًی، وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَیْسَ عَلَی أَحَدٍ بَعْدَ الْقُرْآنِ مِنْ فَاقَةٍ، وَلَا لِأَحَدٍ قَبْلَ الْقُرْآنِ مِنْ غِنًی، فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِکُمْ، وَاسْتَعِینُوا بِهِ عَلَی لَأْوَائِکُمْ؛ فَإِنَّ فِیهِ شِفَاءً مِنْ أَکْبَرِ الدَّاءِ، وَهُوَ الْکُفْرُ وَالنِّفَاقُ وَالْغَیُّ وَالضَّلَالُ، فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ، وَتَوَجَّهُوا إِلَیْهِ بِحُبِّهِ، وَلَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ، إِنَّهُ مَا تَوَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی بِمِثْلِهِ، وَاعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَقَائِلٌ وَمُصَدَّقٌ، وَأَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ شُفِّعَ فِیهِ، وَمَنْ مَحَلَ بِهِ الْقُرْآنُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ صُدِّقَ عَلَیْهِ؛ فَإِنَّهُ یُنَادِی مُنَادٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ : أَلَا إِنَّ کُلَّ حَارِثٍ مُبْتَلَی فِی حَرْثِهِ وَعَاقِبَةِ عَمَلِهِ غَیْرَ حَرَثَةِ الْقُرْآنِ، فَکُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَأَتْبَاعِهِ، وَاسْتَدِلُّوهُ عَلَی رَبِّکُمْ، وَاسْتَنْصِحُوهُ عَلَی أَنْفُسِکُمْ، وَاتَّهِمُوا عَلَیْهِ آرَاءَکُمْ، وَاسْتَغِشُّوا فِیهِ أَهْوَاءَکُمْ. الْعَمَلَ الْعَمَلَ، ثُمَّ النِّهَایَةَ النِّهَایَةَ، وَالِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ، ثُمَّ الصَّبْرَ الصَّبْرَ، وَالْوَرَعَ الْوَرَعَ». «نهج البلاغة: 208- 209/ خ175».

ولم یکتفِ(علیه السلام) بهذا البیان رغم تفصیله، بل نجده یتصدّی(علیه السلام) لبیان کیفیّة الرجوع إلی القرآن، وإثبات المرجعیّة له من خلال إیراد نموذج، ألا وهو تحدید مفهوم الزهد، فیستنبط هذا المفهوم من إحدی آیات القرآن، فیقول(علیه السلام):

ص: 32

«الزُّهْدُ کُلُّهُ بَیْنَ کَلِمَتَیْنِ مِنَ الْقُرْآنِ، قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: (لِکَیْلٰا تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ وَلٰا تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ)، «الحدید:23». وَمَنْ لَمْ یَأْسَ عَلَی الْمَاضِی وَلَمْ یَفْرَحْ بِالْآتِی، فَقَدْ أَخَذَ الزُّهْدَ بِطَرَفَیْهِ». «نهج البلاغة: 496/432».

فقد طبّق(علیه السلام) المرجعیّة علی إحدی المفردات الثقافیّة المهمّة فی القاموس الحیاتیّ للمسلم.

النقطة الثانیة: مرجعیّة القرآن التشریعیّة

من المجالات التی تحتاج حتمًا إلی تعیین المرجعیّة لها هو المجال التشریعی الأعمّ من الإفتاء والقضاء، فلیست عملیّة اکتشاف المواقف التشریعیّة فی الإسلام عملیّة حرّة، بل هی محدّدة، وأحد معالم هذا التحدید هو تعیین المصدریّة والمرجعیّة لها، والمرجعیّة عند الإمام علی(علیه السلام) هی المرجعیّة النصوصیّة وفی مقدّمتها القرآن الکریم، فهو الذی یُؤمّن حاجات المفتی والقاضی، وهو الضامن لانضباط عملیتی الإفتاء والقضاء، فهو یُرجع ما مُنی به المسلمون من فوضی علی صعیدی الإفتاء والقضاء إلی تعطیل أو إغفال مرجعیّة القرآن وتفعیل مرجعیّة الرأی بدیلاً عنه، ویُثیر(علیه السلام) استغرابه وتعجّبه من ذلک؛ فإنّه لا مبرّر لتلک الفوضی مع وجود القرآن، یقول(علیه السلام):

«تَرِدُ عَلَی أَحَدِهِمُ الْقَضِیَّةُ فِی حُکْمٍ مِنَ الْأَحْکَامِ، فَیَحْکُمُ فِیهَا بِرَأْیِهِ، ثُمَّ تَرِدُ تِلْکَ الْقَضِیَّةُ بِعَیْنِهَا عَلَی غَیْرِهِ فَیَحْکُمُ فِیهَا بِخِلَافِهِ، ثُمَّ یَجْتَمِعُ الْقُضَاةُ بِذَلِکَ عِنْدَ إِمَامِهِمُ الَّذِی اسْتَقْضَاهُمْ، فَیُصَوِّبُ آرَاءَهُمْ جَمِیعًا وَإِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَنَبِیُّهُمْ وَاحِدٌ وَکِتَابُهُمْ وَاحِدٌ، أَفَأَمَرَهُمُ اللَّهُ تَعَالَی بِالاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ؟! أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْهُ؟! أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِینًا نَاقِصًا فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَی إِتْمَامِهِ؟! أَمْ کَانُوا شُرَکَاءَ لَهُ، فَلَهُمْ أَنْ یَقُولُوا وَعَلَیْهِ أَنْ یَرْضَی؟! أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِینًا تَامًّا، فَقَصَّرَ الرَّسُولُ(صلی الله علیه واله) عَنْ تَبْلِیغِهِ وَأَدَائِهِ وَاللَّهُ سُبْحَانَهُ یَقُولُ: (مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْ ءٍ)، «الأنعام:38» وَقَالَ فِیهِ تِبْیَانُ کُلِّ شَیْ ءٍ، وَذَکَرَ أَنَّ الْکِتَابَ یُصَدِّقُ بَعْضُهُ بَعْضًا، وَأَنَّهُ لَا اخْتِلَافَ فِیهِ، فَقَالَ سُبْحَانَهُ: (وَلَوْ کٰانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلٰافًا کَثِیرًا)، «النساء: 82». وَإِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لَا تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلَا تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ، وَلَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ». «نهج البلاغة: 26-27/ خ18».

ص: 33

ففی الوقت الذی یُشیر إلی سعة المرجعیّة القرآنیّة یُصرّح بمرکزیتها، وأنّها الکفیلة بحلّ الأزمات والخلافات التشریعیّة حصرًا، لاحظ قوله(علیه السلام): «وَلَا تُکْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلَّا بِهِ»، فمضافًا إلی تثبیتٍ وتأکیدٍ مرجعیّة القرآن یُبیّن(علیه السلام) رتبة هذه المرجعیّة، وأنّها تقع علی رأس الهرم، ولیست فی عَرض غیرها من مصادر الشریعة، وهذه من الحقائق التشریعیّة الاستراتیجیّة التی ینبغی المناورة علیها فقهیًّا وقضائیًّا لتفعیلها وتوظیفها فنیًّا فی کلا المجالین الإفتائی والقضائی.

وهذا البیان منه(علیه السلام) قد یُفسّر بإلغاء سائر المصادر، وأنّ القرآن هو المصدر الوحید فقط، وهذا ما یصطدم مع بدیهیات الشریعة؛ إذ من الواضح أنّ هناک مصدریّة السنّة الشریفة، وبذلک یتضح أنّ التفسیر الصحیح هو أنّه(علیه السلام) یرید بیان مرجعیّة القرآن وکونه مهیمنًا علی الشریعة بکلّ امتداداتها، لا إلغاء سائر المصادر.

النقطة الثالثة: معیاریّة القرآن التوجیهیّة والسلوکیّة

فی خضمّ منحنیات الحیاة وتفاصیلها قد تبرز بعض القناعات والتصوّرات العفویّة، من قبیل: التشاؤم من بعض الأوقات والأمکنة أو التفاؤل باُخری، وهذا من الاُمور الرائجة فی حیاة الأفراد والمجتمعات، ولذلک تکون انعاکاسات علی السلوک الفردی والعامّ، والنتیجة تسرّب بعض التصوّرات الموجّهة للسلوک من خارج الإطار الإسلامی، وهنا یقف(علیه السلام) لسدّ أمثال هذه الثغرات، ویُعلن بأنّ هذه الأفکار مصادمة مع القرآن الذی فتح باب التوکّل علی الله فی الإقدام علی کلّ عمل دون مبالاة للأوهام، فقد نُقل أنّه(علیه السلام) لما عزم علی المسیر إلی الخوارج، قال له بعض أصحابه: یا أمیر المؤمنین، إن سرت فی هذا الوقت خشیت ألّا تظفر بمرادک من طریق علم النجوم. فقال(علیه السلام):

«أَتَزْعُمُ أَنَّکَ تَهْدِی إِلَی السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا صُرِفَ عَنْهُ السُّوءُ وَتُخَوِّفُ السَّاعَةِ الَّتِی مَنْ سَارَ فِیهَا حَاقَ بِهِ الضُّرُّ، فَمَنْ صَدَّقَکَ بِهَذَا، فَقَدْ کَذَّبَ الْقُرْآنَ وَاسْتَغْنَی عَنِ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِی نَیْلِ الْمَحْبُوبِ وَدَفْعِ الْمَکْرُوهِ ...».

ص: 34

وبعد ذلک تصدّی لإرشاد الناس إلی التوظیف الإیجابیّ لبعض المعطیات المعرفیّة البشریّة وتحاشی التوظیف السلبیّ لها، فأقبل(علیه السلام) علی الناس، فقال:

«أَیُّهَا النَّاسُ إِیَّاکُمْ وَتَعَلُّمَ النُّجُومِ إِلَّا مَا یُهْتَدَی بِهِ فِی بَرٍّ أَوْ بَحْرٍ؛ فَإِنَّهَا تَدْعُو إِلَی الْکَهَانَةِ، الْمُنَجِّمُ کَالْکَاهِنِ، وَالْکَاهِنُ کَالسَّاحِرِ، وَالسَّاحِرُ کَالْکَافِرِ، وَالْکَافِرُ فِی النَّارِ، سِیرُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ». «نهج البلاغة: 71-72/ خ78».

النقطة الرابعة: مرجعیّة القرآن العقدیّة

أکثر الابتلاءات التی یشهدها المسلمون، هو عدم اعتمادهم علی المرجعیّة القرآنیّة فی المسائل العقدیّة، فشرّق قوم وغرّب آخرون، وقد انبری(علیه السلام) لتثبیت المرجعیّة القرآنیّة فی مجال معرفة الله سبحانه، حینما سأله رجل، فَقَالَ لَهُ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، صِفْ لَنَا رَبَّنَا لِنَزْدَادَ لَهُ حُبًّا وَبِهِ مَعْرِفَةً... فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ وَهُوَ مُغْضَبٌ مُتَغَیِّرُ اللَّوْنِ، فَحَمِدَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَصَلَّی عَلَی النَّبِیِّ(صلی الله علیه واله)، ثُمَّ قَالَ:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَا یَفِرُهُ الْمَنْعُ وَالْجُمُودُ، وَلَا یُکْدِیهِ الْإِعْطَاءُ وَالْجُودُ؛ إِذْ کُلُّ مُعْطٍ مُنْتَقِصٌ سِوَاهُ، وَکُلُّ مَانِعٍ مَذْمُومٌ مَا خَلَاهُ، وَهُوَ الْمَنَّانُ بِفَوَائِدِ النِّعَمِ وَعَوَائِدِ الْمَزِیدِ وَالْقِسَمِ، عِیَالُهُ الْخَلَائِقُ، ضَمِنَ أَرْزَاقَهُمْ، وَقَدَّرَ أَقْوَاتَهُمْ، وَنَهَجَ سَبِیلَ الرَّاغِبِینَ إِلَیْهِ وَالطَّالِبِینَ مَا لَدَیْهِ، وَلَیْسَ بِمَا سُئِلَ بِأَجْوَدَ مِنْهُ بِمَا لَمْ یُسْأَلْ، الْأَوَّلُ الَّذِی لَمْ یَکُنْ لَهُ قَبْلٌ فَیَکُونَ شَیْ ءٌ قَبْلَهُ، وَالْآخِرُ الَّذِی لَیْسَ لهُ بَعْدٌ فَیَکُونَ شَیْ ءٌ بَعْدَهُ، وَالرَّادِعُ أَنَاسِیَّ الْأَبْصَارِ عَنْ أَنْ تَنَالَهُ أَوْ تُدْرِکَهُ مَا اخْتَلَفَ عَلَیْهِ دَهْرٌ فَیَخْتَلِفَ مِنْهُ الْحَالُ، وَلَا کَانَ فِی مَکَانٍ فَیَجُوزَ عَلَیْهِ الِانْتِقَالُ، وَلَوْ وَهَبَ مَا تَنَفَّسَتْ عَنْهُ مَعَادِنُ الْجِبَالِ، وَضَحِکَتْ عَنْهُ أَصْدَافُ الْبِحَارِ مِنْ فِلِزِّ اللُّجَیْنِ وَالْعِقْیَانِ وَنُثَارَةِ الدُّرِّ وَحَصِیدِ الْمَرْجَانِ مَا أَثَّرَ ذَلِکَ فِی جُودِهِ، وَلَا أَنْفَدَ سَعَةَ مَا عِنْدَهُ، وَلَکَانَ عِنْدَهُ مِنْ ذَخَائِرِ الْإِنْعَامِ مَا لَا تُنْفِدُهُ مَطَالِبُ الْأَنَامِ؛ لِأَنَّهُ الْجَوَادُ الَّذِی لَا یَغِیضُهُ سُؤَالُ السَّائِلِینَ، وَلَا یُبْخِلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّینَ».

وبعد أنّ أفاض(علیه السلام) بالمعارف التوحیدیّة أعطی ضابطًا للسائل والسامع، ألا وهو مرجعیّة القرآن، قال: «فَانْظُرْ أَیُّهَا السَّائِلُ، فَمَا دَلَّکَ الْقُرْآنُ عَلَیْهِ مِنْ صِفَتِهِ، فَائْتَمَّ بِهِ وَاسْتَضِئْ بِنُورِ هِدَایَتِهِ، وَمَا کَلَّفَکَ الشَّیْطَانُ عِلْمَهُ مِمَّا لَیْسَ فِی الْکِتَابِ عَلَیْکَ فَرْضُهُ وَلَا فِی سُنَّةِ النَّبِیِّ(صلی الله علیه واله) وَأَئِمَّةِ الْهُدَی أَثَرُهُ، فَکِلْ عِلْمَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ، فَإِنَّ ذَلِکَ مُنْتَهَی حَقِّ اللَّهِ عَلَیْکَ».

ص: 35

ثمّ بدأ بشرح طرفًا من هذه المرجعیّة، فی مسألة ضرورة التمییز بین المساحة المثمرة من البحث العقدی وبین المساحة العقیمة وغیر المثمرة، فقال(علیه السلام):

«وَاعْلَمْ أَنَّ الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیُوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیْبِ الْمَحْجُوبِ، فَمَدَحَ اللَّهُ اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یُحِیطُوا بِهِ عِلْمًا، وَسَمَّی تَرْکَهُمُ التَّعَمُّقَ فِیمَا لَمْ یُکَلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کُنْهِهِ رُسُوخًا، فَاقْتَصِرْ عَلَی ذَلِکَ، وَلَا تُقَدِّرْ عَظَمَةَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِکَ، فَتَکُونَ مِنَ الْهَالِکِینَ». «نهج البلاغة:89 - 91/خ90».

النقطة الخامسة: مرجعیّة القرآن لحلّ الخلافات السیاسیّة

إنّ الخلافات السیاسیّة ممّا یقصم ظهر الاُمّة الإسلامیّة، وحلّها عادة من أصعب ما یکون، وقد أثار(علیه السلام) مرجعیّة القرآن فی حلّ الخلاف السیاسیّ، فقال(علیه السلام) - لدفع توهّم مرجعیّة الناس فی مسألة التحکیم - :

«إِنَّا لَمْ نُحَکِّمِ الرِّجَالَ، وَإِنَّمَا حَکَّمْنَا الْقُرْآنَ، وَهَذَا الْقُرْآنُ إِنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْطُورٌ بَیْنَ الدَّفَّتَیْنِ لَا یَنْطِقُ بِلِسَانٍ، وَلَا بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَانٍ، وَإِنَّمَا یَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ، وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَی أَنْ نُحَکِّمَ بَیْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَکُنِ الْفَرِیقَ الْمُتَوَلِّیَ عَنْ کِتَابِ اللَّهِ تَعَالَی، وَقَدْ قَالَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ: (فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِی شَیْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّٰهِ وَالرَّسُولِ)، «النساء:51». فَرَدُّهُ إِلَی اللَّهِ أَنْ نَحْکُمَ بِکِتَابِهِ وَرَدُّهُ إِلَی الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ، فَإِذَا حُکِمَ بِالصِّدْقِ فِی کِتَابِ اللَّهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإِنْ حُکِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه واله)، فَنَحْنُ أَوْلَاهُمْ بِهِ». «نهج البلاغة:144- 145/ خ125».

النقطة السادسة: أصالة مرجعیّة القرآن

إنّ مرجعیّة القرآن لیست شعارًا یمکن أن یدّعیه کلّ أحد، بل هو منهجٌ تفکیریٌّ له اقتضاءاته ولوازمه، والالتزام بهذا المنهج یُملی عدم التلفیق بینه وبین غیره والتحفّظ علی أصالته ونزاهته وعدم مزجه بغیره، فنراه(علیه السلام) یؤکّد علی ضرورة الحفاظ علی أصالة مرجعیّة القرآن، وأنّ الشخص النموذجی هو مَن یُخضع رغباته لموازین الهدی، ویفحص رأیه بمجهر القرآن، قال(علیه السلام) فی سیاق حدیثه عن آخر الزمان وخصائص الإمام فی آخر الزمان بأنّه:

ص: 36

«یَعْطِفُ الْهَوَی عَلَی الْهُدَی إِذَا عَطَفُوا الْهُدَی عَلَی الْهَوَی، وَیَعْطِفُ الرَّأْیَ عَلَی الْقُرْآنِ إِذَا عَطَفُوا الْقُرْآنَ عَلَی الرَّأْیِ». «نهج البلاغة: 157/ خ 138».

النقطة السابعة: حجیّة القرآن

لقد صرّح(علیه السلام) بحجیّة القرآن الکریم وخطورتها، وبیّن خصائص هذه الحجّیّة، قال:

«فَالْقُرْآنُ آمِرٌ زَاجِرٌ وَصَامِتٌ نَاطِقٌ، حُجَّةُ اللَّهِ عَلَی خَلْقِهِ، أَخَذَ عَلَیْهِ مِیثَاقَهُمْ، وَارْتَهَنَ عَلَیْهِمْ أَنْفُسَهُمْ، أَتَمَّ نُورَهُ، وَأَکْمَلَ بِهِ دِینَهُ، وَقَبَضَ نَبِیَّهُ(صلی الله علیه واله)، وَقَدْ فَرَغَ إِلَی الْخَلْقِ مِنْ أَحْکَامِ الْهُدَی بِهِ، فَعَظِّمُوا مِنْهُ سُبْحَانَهُ مَا عَظَّمَ مِنْ نَفْسِهِ؛ فَإِنَّهُ لَمْ یُخْفِ عَنْکُمْ شَیْئًا مِنْ دِینِهِ، وَلَمْ یَتْرُکْ شَیْئًا رَضِیَهُ أَوْ کَرِهَهُ إِلَّا وَجَعَلَ لَهُ عَلَمًا بَادِیًا وَآیَةً مُحْکَمَةً تَزْجُرُ عَنْهُ أَوْ تَدْعُو إِلَیْهِ، فَرِضَاهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ، وَسَخَطُهُ فِیمَا بَقِیَ وَاحِدٌ، وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَنْ یَرْضَی عَنْکُمْ بِشَیْ ءٍ سَخِطَهُ عَلَی مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، وَلَنْ یَسْخَطَ عَلَیْکُمْ بِشَیْ ءٍ رَضِیَهُ مِمَّنْ کَانَ قَبْلَکُمْ، وَإِنَّمَا تَسِیرُونَ فِی أَثَرٍ بَیِّنٍ، وَتَتَکَلَّمُونَ بِرَجْعِ». «نهج البلاغة:221».

فثبّت(علیه السلام) أصل حجیّة القرآن، ولم یقتصر علی ذلک، بل بیّن بعض أبعاد وخصائص هذه الحجیّة، وهی:

1- کونها حجیّة مغلّظة؛ حیث أخذ الله میثاقًا علیه من الخلق، وهو حجّة موثّقة تبعث علی الاطمئنان، ففی بیان آخر له(علیه السلام) قال: «وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ؛ فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ، وَسَبَبُهُ الْأَمِینُ»، «نهج البلاغة:211/ خ 175» فهو حبل الله المتین وسببه الأمین والموثوق، فالمتمسّک به لا یقلق ولا یشکّ.

2- علی رغم کونه حجّة صامتة بلحاظ کونه ألفاظًا مکتوبة، بید أنّه بلحاظ وضوحه وإتقانه یعتبر حجّة ناطقة.

3- حجّیة القرآن تطال المجال التشریعی بلحاظ وکونه أمرًا وزاجرًا.

4- جامعیة القرآن بلحاظ إتمام الله به نوره وإکماله دینه فیه.

النقطة الثامنة: مرجعیّة القرآن الروحیّة والمعنویّة والعواطفیّة

إنّ سعة مرجعیّة القرآن بحدّ، بحیث تتسع لتشمل الجانب الروحی والمعنوی والعواطفی، والفصل بین مصدریته العقدیّة والتشریعیّة، وبین مرجعیته الروحیة یوقع المسلم

ص: 37

فی تهافتات، قال(علیه السلام): «وَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَعِظْ أَحَداً بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ؛ فَإِنَّهُ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ، وَسَبَبُهُ الْأَمِینُ، وَفِیهِ رَبِیعُ الْقَلْبِ وَیَنَابِیعُ الْعِلْمِ، وَمَا لِلْقَلْبِ جِلَاءٌ غَیْرُهُ، مَعَ أَنَّهُ قَدْ ذَهَبَ الْمُتَذَکِّرُونَ، وَبَقِیَ النَّاسُونَ وَالْمُتَنَاسُونَ». «نهج البلاغة: 211/ خ 175».

وقد ذکر(علیه السلام) فی جملة ما وصف به المتقین ارتباطهم الروحی الشدید بالقرآن وتعلّقهم المعنوی والوجدانی به، قال:

«أَمَّا اللَّیْلُ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ الْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلًا، یَحَزُنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ، وَیَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ، فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعًا، وَتَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقًا، وَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبُ أَعْیُنِهِمْ، وَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَشَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ، فَهُمْ حَانُونَ عَلَی أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَأَکُفِّهِمْ وَرُکَبِهِمْ وَأَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ یَطْلُبُونَ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ»، «نهج البلاغة: 225/ خ 184».

النقطة التاسعة: الدعوة لتعلّم القرآن والتفقّه فیه

إنّ محوریّة القرآن فی حیاة المسلمین لا بدّ أن تُغطّی مساحات الحیاة، ومنها المجال التعلیمیّ، لا بدّ أن یجعل القرآن علی رأس البرامج التعلیمیّة، قال(علیه السلام):

«... وَتَعَلَّمُوا الْقُرْآنَ؛ فَإِنَّهُ أَحْسَنُ الْحَدِیثِ، وَتَفَقَّهُوا فِیهِ؛ فَإِنَّهُ رَبِیعُ الْقُلُوبِ، وَاسْتَشْفُوا بِنُورِهِ؛ فَإِنَّهُ شِفَاءُ الصُّدُورِ، وَأَحْسِنُوا تِلَاوَتَهُ، فَإِنَّهُ أَنْفَعُ الْقَصَصِ؛ فَإِنَّ الْعَالِمَ الْعَامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجَاهِلِ الْحَائِرِ الَّذِی لَا یَسْتَفِیقُ مِنْ جَهْلِهِ، بَلِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ أَعْظَمُ، وَالْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ، وَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَلْوَمُ»، «نهج البلاغة: 126- 127/ خ 109» بل اعتبر تعلیم القرآن للأجیال هو وظیفة الآباء ومن حقوق الأبناء علیهم، قال(علیه السلام): «إِنَّ لِلْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ حَقًّا، وَإِنَّ لِلْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ حَقًّا، فَحَقُّ الْوَالِدِ عَلَی الْوَلَدِ أَنْ یُطِیعَهُ فِی کُلِّ شَیْ ءٍ إِلَّا فِی مَعْصِیَةِ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَحَقُّ الْوَلَدِ عَلَی الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ، وَیُحَسِّنَ أَدَبَهُ، وَیُعَلِّمَهُ الْقُرْآنَ». «نهج البلاغة: 488/ خ391».

النقطة العاشرة: الدعوة للتمسّک العملیّ بالقرآن

لقد جاء القرآن بالهدی للناس، فعلیهم الانتفاع به عملیًّا وتطبیقًا علی واقعهم الحیاتیّ،

ص: 38

قال(علیه السلام) فی آخر لحظات حیاته:

«واللَّهَ اللَّهَ فِی الْقُرْآنِ! لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ، وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الصَّلَاةِ! فَإِنَّهَا عَمُودُ دِینِکُمْ، وَاللَّهَ اللَّهَ فِی بَیْتِ رَبِّکُمْ لَا تُخَلُّوهُ مَا بَقِیتُمْ؛ فَإِنَّهُ إِنْ تُرِکَ لَمْ تُنَاظَرُوا، وَاللَّهَ اللَّهَ فِی الْجِهَادِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ وَأَلْسِنَتِکُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ! وَعَلَیْکُمْ بِالتَّوَاصُلِ وَالتَّبَاذُلِ، وَإِیَّاکُمْ وَالتَّدَابُرَ».«نهج البلاغة: 362/ الکتاب 47».

لاحظ أنّه(علیه السلام) قد صدّر وصیته التاریخیة بضرورة التمسّک العملی بالقرآن، والمواظبة علی ذلک والمسارعة إلیه «لَا یَسْبِقُکُمْ بِالْعَمَلِ بِهِ غَیْرُکُمْ».

النقطة الحادیة عشرة: حلّ إشکالیة بیاناته(علیه السلام) المعارضة لمرجعیّة القرآن

إکمالًا للبحث رأینا من المناسب أن نطرح إثارة، وهی ربّما تُثار إشکالیة فی المقام بأن یُقال: إنّ هذه المکانة العظیمة والخطیرة التی رسمها الإمام علی(علیه السلام) لمرجعیّة القرآن الکریم، لا تتناسب مع بعض تصریحاته، منها: نهیه لعبد الله بن عبّاس عن محاججة الخوارج بالقرآن ودعوته للاحتجاج بالسنّة الشریفة؛ حیث قال(علیه السلام):

«لَا تُخَاصِمْهُمْ بِالْقُرْآنِ؛ فَإِنَّ الْقُرْآنَ حَمَّالٌ ذُو وُجُوهٍ، تَقُولُ وَیَقُولُونَ، وَلَکِنْ خَاصِمْهُمْ بِالسُّنَّةِ؛ فَإِنَّهُمْ لَنْ یَجِدُوا عَنْهَا مَحِیصًا». «نهج البلاغة: 401/ خ77».

ومقتضی ذلک أنّ السنّة الشریفة هی أقوی حجّة وأکثر إقناعًا فی مقام المحاججة.

الجواب: إنّ هذا التوجیه لابن عبّاس صدر فی مورد خاصّ؛ حیث إنّ الخوارج اُناس سذّج هیمنت علی أذهانهم الشبهات، وشبهاتهم راجعة إلی التطبیق المیدانی والعملی، وبما أنّ التطبیقات العملیّة تتفاوت فیها الأنظار أیضًا، فلا جدوی للمحاججة معهم بالقرآن، والطریق الأسرع هو ذکر النصوص الخاصّة من السنّة، وهی النصوص النبویّة المصرّحة باسم علی(علیه السلام) وشخصه ومکانته الدینیة الراقیة، نظیر: أنّه یدور الحقّ معه حیثما دار، وأنّه باب مدینة علم النبی(صلی الله علیه واله) ونحو ذلک، ممّا یُعدّ حجة دامغة لا مجال للنقاش أو التشکیک فیها حتّی من قِبَل البسطاء والسذّج.

ص: 39

المحور الثانی: موقع القرآن فی سیرة الإمام علی(علیه السلام) (البُعد العملیّ)

اشاره

وفیه عدّة نقاط:

النقطة الاُولی: السبق إلی الإیمان

1. لاریب فی أنّ السبق إلی الحقّ والإسلام والإیمان فضیلة؛ لأنّها تدلّ علی وعی الشخص وإنصافه وکبر نفسه، هذا من ناحیة، ومن ناحیة اُخری، فإنّ السبق للإسلام فی تلک الظروف له مغزاه السیاسی؛ فإنّ معناه النصرة والدعم والوقوف بوجه القوة المضادّة، وقد کلّف التحدّی لقریش المؤمنین الأوائل ثمنًا باهضًا، قال تعالی: (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فِی جَنَّات النَّعِیم)، «الواقعة: 10-12». وقال عزّ من قائل: (وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی تَحْتَهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا ذَٰلِکَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ). «التوبة: 100».

ومن الثابت تاریخیًّا ونصوصیًّا أنّ الإمام علی(علیه السلام) کان أوّل الناس إسلامًا وتصدیقًا بالنبی(صلی الله علیه واله)، قال(علیه السلام): «اللهم إنّک تعلم أنّی أوّل مَن أناب، وسمع فأجاب، لم یسبقنی إلا رسول الله(صلی الله علیه واله) بالصلاة». «نهج البلاغة: 13-14/ 131».

وقال(علیه السلام) أیضًا: «أنا الصدّیق الأکبر، وأنا الفاروق الأوّل، أسلمت قبل إسلام الناس، وصلّیت قبل صلاتهم». «بحار الأنوار (العلامة المجلسی):41/152».

2- ولن یسبقه(علیه السلام) الناس بأصل الإیمان فحسب، بل هو أوّل مَن صلّی الی یمین النبی(صلی الله علیه واله)، وکان(علیه السلام) علی صغر سنّه وکبر نفسه یقف مصلّیًّا فی المسجد الحرام متحدّیًا قریشًا، وکانت اُمّ المؤمنین خدیجة(علیها السلام) تقف خلفهما.

3- وکما أنّه(علیه السلام) کان أوّل الناس إسلامًا، کان أسبقهم عملًا بتفاصیل أحکام الدین وصنوف الطاعات وأوامر الله ورسوله.

النقطة الثانیة: الانضباط الرسالیّ

إنّ أساس الدین الطاعة المطلقة لله وللرسول وتنفیذ ما أمرا به من دون تردید ولا تریّث

ص: 40

فضلاً عن الاعتراض، قال تعالی: (وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاحْذَرُوا فَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا

أَنَّمَا عَلَی رَسُولِنَا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ). «المائدة: 92». وکانت من اُولی سمات الإمام علی(علیه السلام) طاعته للمطلقة لله ورسوله وعلی طول الخطّ، قال(علیه السلام): «إنّی والله لم اُخالف رسول الله(صلی الله علیه واله) قطّ، ولم أعصه فی أمر قطّ، أقیه بنفسی فی المواطن التی تنکص فیها الأبطال، وترعد منها الفرائص، بقوّة أکرمنی الله بها، فله الحمد». «الأمالی (المفید): 235، ح5».

بل لم یکن یری لنفسه أیّ اختیار أمام ولایة الله ورسوله، فکان یری أنّ النبی(صلی الله علیه واله) أولی به من نفسه، ولیس أمامه سوی التسلیم المطلق، فعن الإمام الصادق(علیه السلام): «جاء حبر من الأحبار إلی أمیر المؤمنین(علیه السلام) - فسأله عن أزلیّة الذات الإلهیّة وأجابه(علیه السلام) - فقال: یا أمیر المؤمنین، أنبیٌ أنت؟ فقال: ویلک، إنّما أنا عبد من عبید محمد(صلی الله علیه واله)». «الکافی (الکلینی): 1/89، ح5».

وقد أثبتت الحوادث التاریخیّة أنّه کان مسلّمًا أمره لله ورسوله مهما کانت الظروف ومهما بلغت تلک الأوامر من الصعوبة والمشقّة، والشواهد علی ذلک کثیرة جدًّا، کنومه(علیه السلام) علی فراش النبیّ(صلی الله علیه واله) لیلة هاجر إلی المدینة والمشرکون یتربّصون به لیقتلوه عندما طلب منه ذلک، وامتثاله(علیه السلام) لأمر الله ورسوله بتبلیغه سورة براءة للمشرکین فی موقف حرج حین تراجع آخرون، وتفرّده لأمر الله تعالی بالعمل بآیة النجوی دون سائر المسلمین، واستجابته لطلب النبی(صلی الله علیه واله) الحثیث والمکرّر فی مبارزة عمرو بن عبد ودّ حین نکص غیره.

النقطة الثالثة: التأسّی بالنبی(صلی الله علیه واله) والتخلّق بأخلاقه

قدّم القرآن الکریم النبی(صلی الله علیه واله) اُسوة للمسلمین، وعلیهم الاقتداء به فی حیاتهم، فهو النموذج الذی یجب الاحتذاء به، قال تعالی: (لَّقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِّمَن کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَالْیَوْمَ الْآخِرَ وَذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا). «الأحزاب: 21».

وکان علی(علیه السلام) لا یعدو فی سلوکه وتصرّفاته السلوک النبویّ، وکان الاقتداء له سجیة وطبیعة؛ باعتبار أنّ أخلاقه کانت هی أخلاق رسول الله(صلی الله علیه واله) ذاتها؛ حیث ربّاه النبی(صلی الله علیه واله) علی ذلک منذ الصغر، فقد قال(علیه السلام):

ص: 41

«وقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ وَالْمَنْزِلَةِ الْخَصِیصَةِ، وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا

وَلِیدٌ، یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ، وَیَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ، وَیُمِسُّنِی جَسَدَهُ، وَیُشِمُّنِی عَرْفَهُ، وَکَانَ یَمْضَغُ الشَّیْ ءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ. وَمَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْلٍ، وَلَا خَطْلَةً فِی فِعْلٍ. وَلَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ(صلی الله علیه واله) مِنْ لَدُنْ کَانَ فَطِیمًا أَعْظَمَ مَلَکٍ مِنْ مَلَائِکَتِهِ، یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ وَمَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ، وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ، یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَمًا وَیَأْمُرُنِی بِالاقْتِدَاءِ بِهِ. وَلَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلَا یَرَاهُ غَیْرِی، وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذٍ فِی الْإِسْلَامِ غَیْرَ رَسُولِ اللَّهِ(صلی الله علیه واله) وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا، أَرَی نُورَ الْوَحْیِ وَالرِّسَالَةِ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ، وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْیُ عَلَیْهِ(صلی الله علیه واله)، فَقُلْتُ: یَا رَسُولَ اللَّهِ، مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ: هَذَا الشَّیْطَانُ قَدْ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِیٍّ، وَلَکِنَّکَ لَوَزِیرٌ، وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیْرٍ...». «نهج البلاغة : 300 - 301 / خ234».

وقد انعکس السلوک النبویّ علی کلّ مفردات سلوکه الخاصّ والعامّ.

النقطة الرابعة: البُعد العبادیّ

1. أکّد القرآن الکریم علی الصلاة وضرورة المحافظة علیها، وجعل ذلک من خصائص المؤمن الحقیقی، قال تعالی: (حَافِظُوا عَلَی الصَّلَوَاتِ وَالصَّلَاةِ الْوُسْطَیٰ وَقُومُوا لِلَّهِ قَانِتِینَ)، «البقرة: 238». وقال عزّ من قائل: (قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ... وَالَّذِینَ هُمْ عَلَیٰ صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ). «المؤمنون: 1و 9».

وقد کان علی(علیه السلام) أشدّ الناس مواظبة علی الصلاة حتّی فی أحلک الظروف، فقد روی:

«کان علی(علیه السلام) یومًا فی حرب صفین مشتغلًا بالحرب والقتال وهو مع ذلک بین الصفین یرقب الشمس، فقال له ابن عباس: یا أمیر المؤمنین، ما هذا الفعل؟! فقال(علیه السلام): انظر إلی الزوال حتی نصلّی. فقال له ابن عباس: وهل هذا وقت صلاة؟! إنّ عندنا لشغلًا بالقتال عن الصلاة. فقال(علیه السلام): علام نقاتلهم؟! إنّما نقاتلهم علی الصلاة». «إرشاد القلوب: 217؛ بحارالأنوار (العلامة المجلسی): 83/23، ح43».

2. ووصف القرآن الکریم عباد الرحمان بالنموذجیین بأنّهم (یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّدًا وَقِیَامًا)، «الفرقان:64». وکان هذا هو دأب الإمام علی(علیه السلام) یبیت لیله ساجدًا وراکعًا وقائمًا منذ کان یافعًا إلی أن فارق الدنیا، فقد تحدّث عن برنامجه العبادی اللیلی، فقال(علیه السلام):

ص: 42

«ما ترکت صلاة اللیل منذ سمعت قول النبی(صلی الله علیه واله): صلاة اللیل نور. فقال ابن الکوا: ولا لیلة

الهریر؟ قال: ولا لیلة الهریر». «مناقب آل أبی طالب (ابن شهراشوب): 2/123؛ بحار الأنوار (العلامة المجلسی): 41/17، ح10».

3. إنّ المؤمنین علی مراتب، فمنهم مَن یکون ذا مرتبة عالیة، من جملة أوصاف هؤلاء المؤمنون أنّ ارتباطهم بربّهم لا ینحصر فی أوقات معیّنة، بل ارتباطهم دائم ومستمرّ حول أوقاتهم لیلًا ونهارًا، قال تعالی: (الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَی جُنُوبِهِمْ...). «آل عمران: 190».

وکان الإمام علی(علیه السلام) دائم العبادة بحدّ لا یوصف، فقد حکی الإمام الباقر(علیه السلام) عن عبادته، فقال:

«ما أطاق أحد عمله، وإنّه کان علی بن الحسین(علیه السلام) لینظر فی الکتاب من کتب علی(علیه السلام) فیضرب به الأرض ویقول: من یطق هذا؟!». «الکافی (الکلینی):8/130، ح10».

4. إنّ المؤمن الحقیقی هو الذی یتعلّق قلبه بالله تعالی، ولا یؤدّی عبادته کحرکات وألفاظ، وإنّما یعبد الله من صمیم القلب، فینعکس ذلک علی شخصیته هدیًا وسکینة وهیبة من أثر السجود والخضوع لله سبحانه، قال تعالی فی وصف الثلّة المؤمنة التی کانت مع النبی(صلی الله علیه واله): (...سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ...). «الفتح:29».

5. وکان یکفی علیًّا(علیه السلام) أن یشهد القرآن له بکثرة سجوده وعبادته وأنّ هذا دیدنه؛ فإنّه داخل ضمن هذه الثلّة قطعًا، مضافًا إلی ذلک وردت النقول حاکیة عن عبادته منقطعة النظیر، قال الإمام الصادق(علیه السلام): «إنّ علیًّا(علیه السلام) فی آخر عمره کان یصلی فی کلّ یوم ولیلة ألف رکعة». «الکافی (الکلینی): 6/154، ح1». والغریب أنّ عبادته بهذه المثابة فی الوقت الذی لم یکن متفرّغًا للعبادة، بل کان یدیر دولة تضجّ بالمشکلات والأحداث والوقائع.

النقطة الخامسة: المخاطرة بالنفس فی سبیل الله تعالی

من جملة خصال الأنبیاء(علیهم السلام) عدم الخوف من أحد إلا من الله تعالی، قال سبحانه:

ص: 43

(الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ وَکَفَیٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا)، «الأحزاب:

39». وبذلک عباده المؤمنین، فقال عزّ من قائل: (إِنَّ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُم بِالْغَیْبِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ)، «المُلک: 12» کما نری القرآن تارة یحثّ المؤمنین علی عدم الخوف ممّا سوی الله، ویُبیّن لهم أنّ الخوف من غیر الله هو من عند الشیطان ولا یتناسب مع الإیمان، کما فی قوله تعالی: (إِنَّمَا ذَٰلِکُمُ الشَّیْطَانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیَاءَهُ فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»، «آل عمران: 175» واُخری یحثّهم علی عدم الخوف المبطّن بالتقریع والعتاب علی تباطؤهم وتقاعسهم، کما فی قوله عزّ من قائل: (أَلا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوکُمْ أَوَّلَ مَرّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ). «التوبة: 13».

وهذه الخطابات الإلهیّة مطلقة تشمل جمیع حالات الخوف ممّا سوی الله مهما کانت الأسباب والظروف، ومهما کان ما یُخاف منه سواء أکان القتل أو غیره أو علی أثر بعض المحاسبات والتحسّبات والتخوّفات من عواقب الاُمور.

1. وهذه الخطابات القرآنیّة تُشعِر بوجود هذه الظاهرة السلبیّة بین المسلمین آنذاک، فی الوقت الذی نجد الإمام علی(علیه السلام) لم یخش أحدًا إلا الله، ولم یتلکّأ فی موقف خوفًا من أحد، من ذلک ما مرّ به المسلمون من موقف رهیب ولیلة عصیبة، وهی لیلة بدر؛ حیث استسقی النبی(صلی الله علیه واله) ولم یکن ثمّة مَن یجیبه من المسلمین خوفًا ورعبًا سوی علی(علیه السلام)، من هنا حیّته ملائکة الله أفواجًا أفواجًا یقدمهم جبرئیل ومیکائیل وإسرافیل، فکانت منقبة تعدل ثلاثة آلاف وثلاث مناقب، قال:

«لمّا کانت لیلة بدر، قال رسول الله(صلی الله علیه واله): مَن یستقی لنا من الماء؟ فأحجم الناس، فقام علی فاحتضن قربة، ثمّ أتی بئرًا بعیدة القعر مظلمة، فانحدر فیها فأوحی الله عزّ وجلّ إلی جبرئیل ومیکائیل وإسرافیل تأهّبوا لنصر محمد وحزبه، فهبطوا من السماء لهم لغط یُذعر مَن سمعه، فلمّا حاذوا البئر سلّموا علیه من عند آخرهم إکرامًا وتجلیلًا». «مناقب آل أبی طالب (ابن شهراشوب):2/241».

وعن محمد بن الحنفیة، قال:

ص: 44

«بعث رسول الله(صلی الله علیه واله) علیًّا فی غزوة بدر أن یأتیه بالماء حین سکت أصحابه عن إبراده، فلمّا أتی

القلیب وملأ القربة الماء فأخرجها جاءت ریح فهرقته، ثمّ عاد إلی القلیب وملأ القربة فأخرجها فجاءت ریح فأهرقته، وهکذا فی الثالثة، فلمّا کانت الرابعة ملأها فأتی بها النبی(صلی الله علیه واله) فأخبر بخبره، فقال رسول الله(صلی الله علیه واله): أمّا الریح الاُولی فجبرئیل فی ألف من الملائکة سلّموا علیک، والریح الثانیة میکائیل فی ألف من الملائکة سلّموا علیک، والریح الثالثة إسرافیل فی ألف من الملائکة سلّموا علیک». وفی روایة: «ما أتوک إلا لیحفظوک...». وکان یقول: «کان لعلی(علیه السلام) فی لیلة واحدة ثلاثة آلاف منقبة، وثلاث مناقب». «المصدر نفسه: 2/242».

ونظم فی ذلک الشعراء، وفی ذلک یقول السید إسماعیل بن محمد بن برید بن ربیعة الحمیری [ل= 105 ه-]:

اُقسمُ باللهِ وآلائ-ِه

والمرءُ عمّا ق-ال مس-ؤولُ

إنّ علیَّ بنّ أبی طالبٍ

علی التقی والبرِّ مجبولُ

وإنّه کان «ویُفتی = ویقضی».

الإمامّ الذی

لهُ علی الاُمّةِ تفضیلُ

یقولُ بالحقِّ ویُعنی «وإنّه الهادی» به ولا تُلهّیهِ الأباطیلُ

کان إذا الح-ربُ مرتْها القنا

وأحجمتْ عنها البهالیلُ

مری الشیء: استخرجه، ومنه مریتُ الفرسَ: إذا استخرجتُ ما عنده من الجری بسوط أو غیره.

القنا: جمع قناة: وهی الرمح (تاج العروس:20/182،102).

البهالیل: جمع بهلول: وهو العزیز الجامع لکلّ خیر، والحیی الکریم (لسان العرب: 11/73)».

یمشی الی القِرْنِ وفی ک-فّهِ

أبیضُ ماضی الحدِّ مصقولُ

مشیَ العَفَرْنَی بین أشب-الهِ أبرزهُ للقنَصِ الغیلُ «العفرنی: الأسد الشدید

ص: 45

(النهایة:3/262)» الغیل: الأجمة وموضع الأسد (لسان العرب:11/512).»

ذاکَ الذی سلّمَ فی لیل-ةٍ

ع-لیهِ میکالٌ وجبریلُ

میکالُ فی ألفٍ وجبریلُ فی

ألفٍ ویتلوهمْ سرافیلُ

لیل-ةَ ب-درٍ م-دداً اُرسلوا

کأنّهمْ طی-رٌ أب-ابی-لُ

فسلَّم-وا لمّ-ا أت-وا حذوَهُ

وذاکَ إعظ-امٌ وتبجیلُ

«دیوان السید الحمیری: 322/ 128».

2. من المواقف التی تُثبت أنّ علیًّا(علیه السلام) کان هو رجل المهامّ الصعبة وبطل الساعات الحرجة ما روی فی قضیة تبلیغه سورة براءة للمشرکین؛ إذ بعث النبی(صلی الله علیه واله) الصحابی أبا بکر لیبلّغ المشرکین سورة براءة، فلمّا سار غیر بعید نزل جبرئیل(علیه السلام) علی النبی(صلی الله علیه واله)، فقال له:

«إنّ الله یُقرئک السلام، ویقول لک: لا یؤدّی عنک إلا أنت أو رجل منک، فاستدعی رسول الله(صلی الله علیه واله) علیًّا(علیه السلام)، وقال له: ارکب ناقتی العضباء وألحق أبا بکر، فخذ براءة من یده، وامضِ بها إلی مکّة، فأنبذ عهد المشرکین إلیهم». «دعائم الإسلام (القاضی):1/18؛ الخصال (الصدوق): 369 - 370، ح58؛ الإرشاد (المفید):1/65».

یقول(علیه السلام):

«فأتیت مکّة وأهلها مَن قد عرفتم، لیس منهم أحد إلا ولو قدر أن یضع علی کلّ جبل منّی إربًا لفعل ولو أن یبذل فی ذلک نفسه وأهله وولده وماله، فبلّغتهم رسالة النبی(صلی الله علیه واله) وقرأت علیهم کتابه، فکلّهم یلقانی بالتهدید والوعید، ویُبدی لی البغضاء، ویُظهر لی الشحناء من رجالهم ونسائهم، فکان منّی فی ذلک ما قد رأیتم، ثمّ التفت الی أصحابه، فقال: ألیس کذلک؟ قالوا: بلی یا أمیر المؤمنین». «الخصال (الصدوق): 369-370، ح58».

النقطة السادسة: تفرّده واختصاصه ببعض الآیات

یکفی المؤمن فضلًا وفخرًا أن یعمل بأحکام الله ورسوله، ویمتثّل أوامرهما، فهو محقّق للطاعة والانصیاع، وکان الإمام علی(علیه السلام) کذلک، بید أنّ الظاهرة العجیبة فی شخصیته هو

ص: 46

تفرّده بالعمل ببعض الآیات الکریمة، وتلک فضیلة ما فوقها فضیلة، وکرامة ما بعدها کرامة،

لا سیّما مع تعدّد الموارد، ومن تلک الموارد ما یلی:

1. تفرّده(علیه السلام) بالعمل بآیة النجوی وتصدّقه فی سبیل مناجاة الرسول(صلی الله علیه واله)، وهی قوله تعالی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ فَقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَةً ذَٰلِکَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَأَطْهَرُ فَإِن لَّمْ تَجِدُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ أَأَشْفَقْتُمْ أَن تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیْ نَجْوَاکُمْ صَدَقَاتٍ فَإِذْ لَمْ تَفْعَلُوا وَتَابَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ فَأَقِیمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ وَأَطِیعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَاللَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)؛ «المجادلة: 12-13». حیث کان عنده(علیه السلام) دینار، فصرفه بعشرة دراهم، وکلّما أراد أن یُناجی النبی(صلی الله علیه واله) تصدّق بدرهم، وما کانت إلا ساعة من نهار ثمّ نُسخت، «مناقب الإمام أمیر المؤمنین(علیه السلام) (محمد بن سلیمان الکوفی):1/190، 191، رقم11». قال(علیه السلام):

«آیة فی کتاب الله عزّوجلّ ما عمل بها أحد قبلی، ولا یعمل بها أحد بعدی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نَاجَیْتُمُ الرَّسُولَ...)، «المجادلة: 12- 13» قال: فرضت ثمّ نسخت». «تفسیر الطبری: 14، الجزء: 28/20».

وینبغی التوقّف عند ذلک ملیًّا، یا تری لمَ خاف سائر المسلمین باستثناء علی(علیه السلام) من تقدیم الصدقة من أجل مناجاة النبی واللقاء الخاصّ به، مع أنّ الأمر بالصدقة مطلق، ولم یُحدّ بحدّ ولو کانت الصدقة بکفّ من تمر، بل لا تکلیف علی غیر الواجد لما یتصدّق به کما صرّحت به الآیة؟! یا تری کم کانت درجة السخاء التی کان یتمتّع بها(علیه السلام) دون غیره؟! ویا تری کم کان مستوی حبّه لرسول الله(صلی الله علیه واله)، بحیث کان(علیه السلام) یسترخص المال من أجل لقائه(صلی الله علیه واله) ومناجاته؟! ویا تری کم کان عنده(علیه السلام) من الأعمال الرسالیة المهمّة التی تستوجب عقد لقاءات انفرادیة مع رسول الله(صلی الله علیه واله)؟! ویا تری لو کان عند المسلمین نیة للصدقة مستقبلاً، فلِمَ یُنسخ وجوب الصدقة فی الآیة؟!

2. اختصاصه(علیه السلام) بالعمل بقوله تعالی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَن یَرْتَدَّ مِنکُمْ عَن دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکَافِرِینَ یُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَلَا یَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَٰلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ). «المائدة: 54».

ص: 47

فقد وردت الروایة بأنّها نزلت بشأن الإمام علی(علیه السلام)، ویؤکّده أنّ الصفات المذکورة فی

الآیة من کون القوم الموعود بهم یمتازون بمحبّة الله لهم ومحبّتهم له، وأنّهم مرنین فی تعاملهم اللیّن مع المؤمنین وأشدّاء غلاظ علی الکافرین، وکونهم لا یخافون فی الله لومة لائم، کلّ هذه الصفات منطبقة علی الإمام علی(علیه السلام)، ومجتمعة فیه حصرًا، لا یزاحمه فی ذلک غیره من الصحابة، مضافًا إلی دعمه بالآیات التالیة لها. «وهی: قوله تعالی: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) (المائدة: 55 -56)».

ولکن جاء فی ذلک نقلان:

النقل الأوّل: إنّها وردت فی واقعة خیبر حینما فشل المسلمون من فتح قلعة خیبر، قال رسول الله(صلی الله علیه واله): «لاُعطینّ الرایة غدًا رجلًا یحبّ الله ورسوله، ویحبّه الله ورسوله، کرّارًا غیر فرّار، لا یرجع حتّی یفتح الله علی یدیه». «التبیان (الطوسی):3/556؛ إقبال الأعمال (ابن طاووس): 2/369».

النقل الثانی: روی عن عمّار وحذیفة وابن عبّاس والإمامین الباقر والصادق‘: أنّها نزلت فی علی(علیه السلام). «مناقب آل أبی طالب (ابن شهر اشوب):2/334». وروی عن علی(علیه السلام) أنّه قال یوم البصرة: «والله ما قوتل علی هذه الآیة حتّی الیوم، وتلا هذه الآیة». «المصدر نفسه».

المحور الثالث: موقع الإمام علی(علیه السلام) فی القرآن وشهادته له (البُعد القِیَمیّ)

ممّا یدلّ علی علوّ شأن المؤمن شهادة الله له بالفضل أو شهادة رسوله(صلی الله علیه واله)، ولیس فوق ذلک شهادة حتّی لو کانت شهادة إلهیّة أو نبویّة واحدة، فکیف إذا تعدّدت الشهادات الإلهیّة والنبویّة؟!

وممّا حبی به الإمام علی(علیه السلام) هو أن شهد القرآن الکریم بسموّ مواقفه وعلوّ فضائله، سواء أکان ورود تلک الآیات علی سبیل الانحصار به(علیه السلام)، أم من باب التطبیق علیه، وأنّه

ص: 48

أکمل مصادیقها وأجلاها، من ذلک:

1. إطناب القرآن الکریم فی بیان فضائل علی(علیه السلام) وأهل بیته(علیهم السلام) بصورة مفصّلة حین

تقدیمه طعامه إلی المحتاجین ومبیته طاویًا، قال تعالی: (وَیُطْعِمُونَ الطَّعٰامَ عَلیٰ حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لٰا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَلٰا شُکُورًا إِنّا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا). «الدهر: 8 -10».

وهذه القضیة تتمیّز بعدّة میزات:

المیزة الاُولی: إنّ الإطعام کان فی ظرف صعب؛ لوجود الحاجة الماسّة إلیه من قِبل المطعم، بدلالة قوله تعالی: (عَلیٰ حُبِّهِ)، فالمطعم کان صائمًا، وتکرّر العمل منه ثلاثة أیام متتالیة.

المیزة الثانیة: إنّ هذا الإطعام إنّما کان لوجه اللّه، وکان عملًا خالصًا بأعلی درجات الإخلاص، بدلالة حکایة القرآن عنهم (... إِنَّمٰا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ)، ولیس هناک طمع ولا أیّ اهتمام بموقف الطرف الآخر، وهل أنّه سیُقابله بالإحسان أو بالمدح، فهذه الممارسة العملیة تعبّر عن أعلی مراتب الإخلاص، الذی لایتصوّر فوقه مرتبة (... لٰا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزٰاءً وَلٰا شُکُورًا إِنّا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا یَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِیرًا).

المیزة الثالثة: وهذا الأمر استحسنه القرآن، وأولاه عنایة إلی درجة، بحیث واصل البیان لما أعدّ اللّٰه لهؤلاء من نِعم، مفصّلًا ذلک ضمن إحدی عشرة آیة ختمها بقوله: (إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَکٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُورًا)، «الدهر: 22» وسبقتها ثلاث آیات. «الدهر: 5 -7».

المیزة الرابعة: إنّ هذا المستوی من الإخلاص والنقاء لم یأتِ صدفةً، وإنّما ینمّ عن سموّ فی الذات؛ حیث إنّ القرآن أطنب فی بیان خصائص هؤلاء الأبرار: من الوفاء بالنذر، والخوف یوم اللقاء، وتقدیم الله الشکر علی ذلک الفعال والوقایة من شرّ ما یُخاف، والإغدق بأنواع الثواب. وهنا - فی الحقیقة - عدّة شهادات ربانیّة دالّة علی التزکیّة، وکلّ شهادة أکبر من سابقتها، وأیضًا اشتملت هذه الآیات علی عدّة بشارات کلّ منها أعظم من سابقتها، کقوله تعالی: (وَإِذٰا رَأَیْتَ ثَمَّ رَأَیْتَ نَعِیمًا وَمُلْکًا کَبِیرًا)، «الدهر:20». وقوله: (وَسَقٰاهُمْ رَبُّهُمْ شَرٰابًا

ص: 49

طَهُورً). «الدهر: 21».

المیزة الخامسة: إنّ الفعل الممدوح قد یلحقه ما لا ینبغی من الأفعال القبیحة، ولکن

القرآن هنا أکّد علی أنّ سیرة مَن ذُکِر فی الآیة هی سیرة نقیّة إلی آخر الخطّ، وبیّن المقامات الخاصّة فی الجنّة.

المیزة السادسة : تدلّ بعض التعابیر علی أنّ ما لدیهم من الخصال یکشف عن سجیّة ثابتة فیهم - مثال ذلک: تکرّر الإطعام مع شدّة الحاجة إلیه ثلاث مرّات، والوفاء بالنذر، والرهبة من اللّه...ألخ - لا أنّه مجرّد فعل صالح صدر فی حالة من یقظة الضمیر.

وللقصّة واقعًا خارجیًّا؛ فإنّها لیست مساقة علی نحو القضیة الحقیقیة، فلا بدّ من الرجوع إلی الجوّ الاجتماعی فی ذلک الزمان، وأیضًا الاسترشاد بالروایات والأحادیث التی سجّلت أسباب الن-زول.

ففی الکشّاف: «الکشّاف (الزمخشری): 4/670».

عن ابن عباس أنّ الحسن والحسین‘ مرضا، فعادهما رسول اللّه(صلی الله علیه واله) فی ناسٍ معه، فقالوا: یا أبا الحسن لو نذرت علی ولدک - ولدیک - فنذر علی وفاطمة وفضّة - جاریة لهما - إن برئا ممّا بهما أن یصوموا ثلاثة أیام، فشفیا وما معهم شی ء، فاستقرض علی من شمعون الخیبری الیهودی ثلاث أصوع من شعیر، فطحنت فاطمة صاعًا، واختبزت خمسة أقراص علی عددهم، فوضعوها بین أیدیهم لیفطروا، فوقف علیهم سائل وقال: السلام علیکم أهل بیت محمد، مسکین من مساکین المسلمین، أطعمونی أطعمکم اللّه من موائد الجنة، فآثروه وباتوا لم یذوقوا إلّا الماء وأصبحوا صیّامًا، فلمّا أمسوا ووضعوا الطعام بین أیدیهم، وقف علیهم یتیم فآثروه، ووقف علیهم أسیر فی الثالثة، ففعلوا مثل ذلک، فلمّا أصبحوا أخذ علی بید الحسن والحسین، وأقبلوا إلی رسول اللّه(صلی الله علیه واله)، فلمّا أبصرهم وهم یرتعشون کالفراخ من شدّة الجوع قال: «ما أشدّ ما یسوؤنی ما أری بکم!» فانطلق معهم فرأی فاطمة فی محرابها قد التصق ظهرها ببطنها وغارت عیناها، فساءه ذلک، فن-زل جبرئیل وقال: خذها یا

ص: 50

محمد، هنّأک اللّه فی أهل بیتک، فأقرأه السورة. «وهذه الروایة مرویّة بعدّة طرق عن عطاء عن ابن عباس، ونقلها البحرانی فی غایة المرام عن أبی المؤیّد الموفّق بن أحمد فی کتاب

فضائل أمیر المؤمنین(علیه السلام) بإسناده عن مجاهد عن ابن عباس، وعنه بإسناد آخر عن الضحّاک عن ابن عباس، وعن الحموینی فی کتاب فرائد السمطین بإسناده عن مجاهد عن ابن عباس، وعن الثعلبی بإسناده عن أبی صالح عن ابن عباس، ورواه فی المجمع عن الواحدی فی تفسیره (اُنظر: تفسیر المیزان (العلامة الطباطبائی): 20/133)».

ونظم الشعراء فی ذلک، کمحمد بن إدریس الشافعی: «تفسیر الآلوسی:29/157؛ إحقاق الحقّ: 3/157».

إلامَ إلامَ وحتّ-ی مت-ی اُعاتَب فی حبّ ه-ذا الفتی

وهل زوّجت فاط-مٌ غیره وفی غیره هل أتی هل أتی

وکاظم الاُزری: «الأنوار البهیة (عباس القمّی): 71».

هل أتی هل أتی بمدح سواهُ لا ومولی بذکره حلاها

وجعفر النقدی: «الأنوار العلویة (النقدی): 124».

هل أتی هل أتی لغیر علی من جمیع الرجال فی کلّ قاعِ

هل یکن نصّ أحمد بغدیر

لس-واه حاش-ا من الابت-داعِ

2. نصب الله تعالی علیًّا(علیه السلام) مولی للمسلمین وأمرهم بموالاته، وأنّ مَن یتولاه یدخل فی ولایة الله ورسوله ویعتبر من حزب الله، قال تعالی: (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ). «المائدة: 55 - 56».

وقد نصّت الأحادیث المتکثّرة علی نزولها فی الإمام علی(علیه السلام)، فعن الإمام الباقر(علیه السلام) فی الآیة، قال:

«إنّ رهطًا من الیهود أسلموا، منهم: عبدالله بن سلام وأسد وثعلبة وابن یامین وابن صوریا، فأتوا النبی(صلی الله علیه واله)، فقالوا: یا نبی الله، إنّ موسی(علیه السلام) أوصی الی یوشع بن نون، فمَن

ص: 51

وصیک یا رسول الله؟ ومَن ولیّنا بعدک؟ فنزلت هذه الآیة (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ

اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ)، «المائدة:

55 -56». ثمّ قال رسول الله(صلی الله علیه واله): قوموا، فقاموا فأتوا المسجد، فإذا سائل خارج، فقال: یا سائل، أما أعطاک أحد شیئًا؟ قال: نعم، هذا الخاتم. قال: مَن أعطاک؟ قال: أعطانیه ذلک الرجل الذی یُصلّی. قال: علی أیّ حال أعطاک؟ قال: کان راکعاً، فکبّر النبی(صلی الله علیه واله)، وکبّر أهل المسجد، فقال النبی(صلی الله علیه واله): علی بن أبی طالب ولیّکم بعدی، قالوا: رضینا بالله ربًّا، وبالإسلام دینًا، وبمحمد نبیًّا، وبعلیّ بن أبی طالب ولیًّا، فأنزل الله عزّ وجلّ: (وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ) «المائدة:

55- 56؛ الأمالی

(الصدوق): 186، رقم 193؛

الکافی (الکلینی):1/289، ح4؛ دعائم الإسلام (القاضی):1/16».

3. إشادة القرآن بموقفه(علیه السلام) لیلة المبیت، وکانت لیلة رهیبة مخیفة؛ حیث إنّ قبائل قریش اجتمعوا، وقرّروا اغتیال النبی(صلی الله علیه واله) وتصفیته والقضاء علیه، فأخبر الله نبیّه بتلک المؤامرة، وأمره بالهجرة، فأمر علیًّا(علیه السلام) أن یبیت فی فراشه ویلتحف بردته الخضراء، فانصاع لأمره بنفسه مجازفًا ومعرّضًا لها للخطر من أجل سلامة النبی(صلی الله علیه واله) ونجاح دعوته، وذلک موقف یعجز الإنسان عن تصوّره ویکلّ اللسان عن وصفه ویعجز الأدیب عن مدحه وتتصاغر أمامه المواقف، فإنّه یکشف عن منتهی الشجاعة، ومنتهی الإخلاص، ومنتهی الإیمان بالدعوة وحقّانیتها، ومنتهی الاطمئنان بوعد الله، ومنتهی الحبّ لله ولرسوله، ومنتهی نکران الذات، ومنتهی الرسالیة، ومنتهی الإیثار، ومنتهی الشهامة والرجولة، هذا کلّه والدعوة فی أوّل أمرها، فمدح الله علیًّا(علیه السلام)، وخلّد موقفه الذی کشف عن أنّه باع نفسه لله ابتغاء مرضاته وقدّمه نموذجاً للتضحیة والإیثار، فقد روی أحمد بن عبد الرحمان بإسناده عن السدّی «السدی هو : إسماعیل بن عبدالرحمان، تابعی حجازی الأصل، سکن الکوفة توفّی = 128ه- ». أنّه قال: قول الله عزّوجلّ: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ

ص: 52

وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ)، «البقرة: 207» قال: «نزلت فی علی بن أبی طالب(علیه السلام) لمّا نام علی فراش رسول الله(صلی الله علیه واله) فی اللیلة التی تواعد فیها المشرکون أن یأتوه فیقتلوه». «شرح الأخبار

(القاضی): 2/345، ح 694؛

مناقب آل أبی طالب (ابن شهراشوب):1/239؛ تفسیر الثعلبی:2/125-126».

أهمّ نتائج البحث

أوّلًا: إنّ موقع القرآن الکریم فی رؤیة الإمام علی(علیه السلام) کونه مرجعًا شاملًا لکلّ معالم الفکر الدینی، مع تبیینه لکیفیة الرجوع للقرآن.

ثانیًا: إنّ تجذّر القرآن الکریم فی سیرة الإمام علی(علیه السلام) العملیة یتجلّی فی عدّة نقاط:

1- سبقه إلی الإیمان، وأنّه أوّل مَن صلّی، وأسبق الناس عملاً بتفاصیل أحکام الدین.

2- الانضباط الرسالی وطاعته المطلقة لله تعالی.

3- التأسّی بالنبی(صلی الله علیه واله) والتخلّق بأخلاقه.

4- البُعد العبادی وشدّة المواظبة علی العبادة.

5- المخاطرة بالنفس فی سبیل الله تعالی.

6- تفرّده واختصاصه ببعض الآیات.

ثالثًا: إنّ الموقع المتمیّز للإمام علی(علیه السلام) فی القرآن وشهادته له بالفضل، یدلّ علی علوّ شأنه، من ذلک:

1-

إطناب القرآن الکریم فی بیان فضائل علی وأهل بیته(علیهم السلام) بصورة مفصّلة فی سورة الدهر.

2- نصب الله تعالی علیًّا(علیه السلام) مولی للمسلمین وأمرهم بموالاته، وأنّ مَن یتولاه یدخل فی ولایة الله ورسوله ویعتبر من حزب الله، فی آیة الولایة (إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ). «المائدة: 55 - 56».

3- إشادة القرآن بموقفه(علیه السلام) لیلة المبیت، وانطباق قول الله عزّ وجلّ: (وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ) «البقرة : 207» علیه.

ص: 53

المصادر

القرآن الکریم

1. ابن الأثیر الجزری، أبو السعادات مجد الدین المبارک بن محمّد، النهایة فی غریب الحدیث والأثر، مؤسّسة إسماعیلیان للطباعة والنشر والتوزیع، إیران - قم، 1364 ه- ش.

2. ابن شهراشوب المازندرانی، مشیر الدین أبی عبدالله محمد بن علی، مناقب آل أبی طالب، المطبعة الحیدریة، عراق - النجف الأشرف، 1376 ه- = 1956 م

3. ابن طاووس، رضیّ الدین علی بن موسی بن جعفر، إقبال الأعمال، مکتب الإعلام الإسلامی، إیران - قم، ط 1 / 1414 ه-

4. ابن منظور، محمد بن مکرّم، لسان العرب، نشر أدب الحوزة، إیران - قم، 1405 ه- = 1363 ه- ش.

5. التمیمی المغربی، أبو حنیفة النعمان بن محمد القاضی، دعائم الإسلام وذکر الحلال والحرام والقضایا والأحکام عن أهل بیت رسول الله علیه وعلیهم أفضل السلام، دار المعارف، 1383 ه- = 1963 م.

6. التمیمی المغربی، أبو حنیفة النعمان بن محمد القاضی، شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، إیران - قم.

7. الثعلبی، تفسیر الثعلبی، دار إحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، ط1، 1422 ه- = 2003 م.

8. الزبیدی، محمد مرتضی الحسینی، تاج العروس من جواهر القاموس، دار الفکر، لبنان - بیروت، 1414 ه- = 1994 م.

9. الزمخشری، أبو القاسم جار الله محمود بن عمر، الکشّاف عن حقائق التن-زیل وعیون الأقاویل فی وجوه التأویل، مکتبة مصطفی البابی، مصر، الطبعة الأخیرة، 1385ه- = 1966ه- .

10. الشریف الرضیّ، أبو الحسن محمد بن الحسین، نهج البلاغة، دار المعرفة، لبنان - بیروت.

11. الصدوق، محمّد بن علی بن بابویه، الأمالی، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، قم، 1417 ه-

12. الصدوق، محمّد بن علی بن بابویه، الخصال، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، إیران - قم، 1403 ه- = 1362 ه- .

13. الطبرسی، أبو علی الفضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مؤسّسة الأعلمی، لبنان - بیروت، ط1، 1415 ه- = 1995 م.

14. الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، مکتب الإعلام الإسلامی، إیران - قم، ط1، 1209 ه- .

ص: 54

15. العلامة الطباطبائی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، منشورات جماعة المدرّسین، إیران - قم.

16. العلامة المجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، مؤسّسة الوفاء، لبنان - بیروت، ط2، 1403 ه- = 1983 م.

17. القمّی، عباس، الأنوار البهیة فی تواریخ الحجج الإلهیة، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، إیران - قم، ط1، 1417 ه- .

18. الکلینی، محمّد بن یعقوب، الکافی، دار الکتب الاسلامیة، إیران - طهران، ط 3، 1388 ه- .

19. الکوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب‘، مجمع إحیاء الثقافة الإسلامیة، إیران - قم، ط 1، 1412 ه- .

20. المفید، أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان، الإرشاد، دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع، لبنان - بیروت، ط2، 1414 ه- = 1993م.

21. المفید، أبو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان، الأمالی، منشورات جماعة المدرّسین، إیران - قم، 1403ه- .

22. المفید، أبو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان، المسائل الصاغانیة، منشورات جماعة المدرّسین، إیران - قم، 1403ه- .

23. النقدی، جعفر، الأنوار العلَویة والأسرار المرتضویة، المطبعة الحیدریة - النجف الأشرف، ط2، 1381 ه- = 1962م.

ص: 55

ص: 56

2.حقوق وواجبات المواطنة فی ظل الدولة الإسلامیّة مع التأکید علی نهج البلاغة

اشاره

السید زهیر المسیلینی (1)

ص: 57


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ abo_zaynab202@yahoo.com

ص: 58

الخلاصة

یعتبر مفهوم المواطنة من المفاهیم الأساسیة فی المنظومة السیاسیّة فی الإسلام، فعلی الرغم من رواجها بشکلٍ کبیرٍ فی روایات المعصوم وخاصّة الإمام علی(علیه السلام)،إلا أنّها لم تتمکن من فرض وجودها -کما ینبغی - فی الفکر السیاسیّ والاجتماعی الحدیث؛ فإنّ حقوق المواطن - کما وردت فی نهج البلاغة - تتمظهر فی جمیع الحقول المعرفیّة والاقتصادیّة والسیاسیّة والثقافیّة والاجتماعیّة، وتفرض علی الحاکم بالقیام والسعی إلی تحقیق حقوق المواطن کمقدمة من مقدمات سیره نحو التکامل المادیّ والمعنویّ المنشود، وذلک فی مقابل القبول بالولایة وحاکمیة الدولة الإسلامیّة، کما تفرض علی المواطن واجبات علی عاتقه تجاه الدولة الإسلامیّة والنظام الحاکم، فالعلاقة بین الحاکم والمواطن علاقة تقابلیة وذو طرفین، وهو الأمر الذی یختلف فیه نظام حقوق المواطنة فی الأنظمة الغربیة واللیبرالیة عن نظام حقوق المواطنة فی النظام السیاسیّ الإسلامیّ.

یسعی هذا البحث إلی تقدیم دراسة عن حقوق وواجبات المواطن فی المجتمع الإسلامیّ، مستخدمًا لأسلوب الوصف والتحلیل، واستنادًا إلی ما ورد من تعالیم للإمام علی(علیه السلام) فی نهج البلاغة.

الکلمات الرئیسیّة: حقوق المواطنة، الدولة الإسلامیّة، المواطن، نهج البلاغة، الإمام علی.

المقدّمة

إنّ الحدیث عن حقوق المواطن فی نهج البلاغة، یکتسب أهمیته من کونه یطرح

ص: 59

استطرادًا موضوعیًّا للنظام الإسلامیّ من هذه الحقوق، ومن هذا المنطق یمکن القول إنّ حدیثنا یتصل بما هو مطروح فی مجال الإعلام العالمی من تناقض موقف النظام الإسلامی مع معطیات النظام الدیمقراطی اللیبرالی؛ فإنّ الإسلام متهمٌ من خلال بعض الأنظمة فی الدول الإسلامیّة وخاصّة العربیة؛ بأنّه لا یحترم حقوق المواطن، أو ما یعبّر عنها بحقوق الإنسان، ویحمل نظامًا استبدادیًّا یخطط للقضاء علی الدیمقراطیة! ولعل ما یحدث الیوم فی بعض الدول العربیة کالبحرین والیمن وغیرها من الدول العربیة، ممّا یعمق من هذه الاتهامات التی تطلق من هنا وهناک المرة تلوی الأخری، وقد یستغلها فی أکثر الأوقات الدول والأنظمة السیاسیّة الغربیة لبسط سیطرتها وهیمنتها علی تلک الدول؛ بذریعة حمایة حقوق الإنسان وتقدیم المعونات الإنسانیّة للشعوب الإسلامیّة، فألقت هذه التحدّیات بظلالها علی استقلالیة هذه الشعوب الإسلامیّة ومستقبلها، ببعدیها النظریّ والعملیّ، وخلفت نوعًا من الانهزام والیأس داخل نفوس أبناء الأمة الإسلامیّة، وهم یعیشون یومیًّا أبشع انتهاک لحقوقهم فی ظل حکومات استبدادیّة ومؤسسات اقتصادیّة واجتماعیّة تحطم إنسانیتهم ومستقبلهم کلما تحرّکوا لتغییر واقعهم المریر، ولعل ما حدث فی البحرین من سلب الجنسیّة والمواطنة البحرانیة عن آیة الله الشیخ قاسم، لا لشیء إلا أنّه دافع عن أبناء بلده وعن حقوقه الاجتماعیّة والسیاسیّة والدینیّة أمام الغرب وأذنابه فی الداخل، فهل یا تری الشریعة الإسلامیّة التی تنتسب إلیها هذه الدول تمنع المواطن حق الانتقاد والدفاع عن حقوقه وتعطی حقّ تقریر المصیر لثلة حاکمة، أو أنّ الروح الإسلامیّة فی هذه الشریعة تکفّل حقّ الدفاع والمطالبة بالحقوق الفردیّة والاجتماعیة لجمیع المواطنین فی المجتمع الإسلامیّة بغض النظر عن انتمائتهم الدینیّة والمذهبیّة وعلی اختلاف مشاربهم السیاسیّة والاجتماعیة، لا شک أنّ الدین الإسلامیّ کتابًا وسنّةً أکّد علی احترام حقوق المواطن فی أکثر من مجال بما لا یحتمل معه التأویل بوجه من الوجوه، واعتبر الاعتداء علی حقوق الآخرین من الذنوب الکبیرة، وتوعّد الظالمین بالانتقام فی یوم لا ینفع معه مال ولا بنون إلا من أتی الله بقلب سلیم.

ص: 60

ومن هنا یطرح هذا السؤال وهو: إذا کانت حقوق المواطن فی المجتمع الإسلامی من الحقوق البدیهیّة التی یعترف له بها الإسلام کتابًا وسنّةً، وتعتبرها الشریعة الإسلامیّة من المفاهیم البارزة فی النظام السیاسیّ والاجتماعی، إذًا فما موقف الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) من هذه الحقوق، باعتباره صاحب تجربة متمیزة کواحد من الأئمة والخلفاء الذین تقلّدوا مقالید الحکم، ومن المساهمین الفاعلین فی تثبیت دعائم الإسلام، ومن جملتها حقوق المواطن فی المجتمع الإسلامی؟

وسوف نحرص علی تقصّی موقف الإمام علی بن أبی طالب‘ فی هذا المجال، من خلال ما سُجل فی نهج البلاغة من قولٍ وعملٍ فیما یرتبط بحقوق المواطن.

فرضیة البحث

ینطلق البحث من فرضیة مفادها، أنّ للامام علی بن أبی طالب‘ رؤیة ممیزة لحقوق المواطن تتسم بالشمولیة والعمق والتطبیق العملیّ لتلک الحقوق من جهة، کما یمکن الاستفادة من هذه الرؤیة؛ باعتبارها النسخة البدیلة لحقوق الإنسان الغربیة (الدیموقراطیة الغربیة) لمعالجة إشکالیة حقوق المواطن فی واقعنا المعاصر، من جهة أخری.

منهجیة البحث

المنهج المتبع فی هذه الدراسة، هو أنّ طبیعة البحث یملی علیّ أن استخدم المنهج التاریخیّ التحلیلیّ کمنهج رئیسی، والاستفادة من نماذج میدانیّة کلما اقتضت الضرورة لذلک.

أهمیة البحث

أهمیة اختیار هذا الموضوع، تتلخص فیما یلی:

أ) إنّ المواطنة من وجهة نظر الإسلام تتضمن حقوقًا وواجبات لجمیع أبناء الوطن الواحد؛ ولذا فهی تقدم حلولًا لکثیر من المشکلات التی تسود مجتمعاتنا الإسلامیّة .

ب) بإمکان الأنظمة السیاسیّة فی المجتمعات الإسلامیة عبور بعض الصعوبات

ص: 61

والظروف السیاسیّة والثقافیّة والاجتماعیّة، التی تعیشها مع المواطن، لا سیّما المجتمع العربی، وذلک من خلال احترام حقوق المواطن.

ج) تشعر جمیع المجتمعات الإسلامیّة وخاصّة العربیة الیوم إلی حاجة ماسة لتعزیز العلاقات مع مکوّنات الشعب وتعزیز الوحدة الداخلیة التی من شأنها أن تحمی الدولة من أیّ هجومٍ خارجیٍّ من قبل الأعداء؛ وذلک إذا تمّ تفعیل حقوق وواجبات المواطنة؛ حیث سیساهم المواطن مساهمة کبیرة فی الدفاع عن وطنه أمام غطرسة العدو الخارجی.

خطة البحث

تقتضی خطة البحث تقسیمه إلی مقدّمة وتمهید ومطلبین وخاتمة.

المقدّمة فی خطة البحث ومنهجه وأسباب اختیاره

والتمهید فی معنی حقوق المواطنة، الواجبات، فی اللغة والاصطلاح.

المطلب الأول: حقوق المواطنة وخصائصها علی الدولة فی نهج البلاغة.

المطلب الثانی: واجبات المواطن تجاه الدولة والنظام الحاکم.

تمهید

المفاهیم التصوّریة

1. حقوق المواطنة فی اللغة والاصطلاح

أوّلًا: الحقوق فی اللغة والاصطلاح

الحقوق جمع لمفردة (الحق)، والحق بمعنی إیجاب الشیء ومعرفة حقیقة الأمر (عباس علی، عمید زنجانی، حقوق أقلیت ها:270)، وفی الأصل اللغوی، فإنّ الحق والواجب یرجعان إلی معنی واحد هو الثبوت؛ لذا جاء فی لسان العرب: حق الأمر یَحِقُ ویُحق حقًّا وحقوقًا: صار حقًّا وثبت. (ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب:1/680)

قال الأزهری: معناه وجب یجب وجوبًا، (المصدر نفسه) وفی القرآن الکریم (قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ)،أی ثبت، وقول-ه تعالی: (وَلَکِنْ حَقَّتْ کَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَی الْکَافِرِینَ)، أی

ص: 62

وجبت وثبتت، (المصدر نفسه) وبهذا المعنی یصرّح المحقّق الأصفهانی بقوله:

وأمّا الحق فله فی اللغة معان کثیرة، والمظنون رجوعها إلی مفهوم واحد، وجعل ما عداه من معانیه من باب اشتباه المفهوم بالمصداق، وذلک المفهوم هو الثبوت تقریباً، فالحق بمعنی المبدأ هو الثبوت، والحقّ بالمعنی الوصفی هو الثابت، وبهذا الاعتبار یطلق الحقّ علیه تعالی لثبوته بأفضل أنحاء الثبوت الذی لا یخالطه عدم أو عدمی، والکلام الصادق حق لثبوت مضمونه فی الواقع ﴿وَیُحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ) أی: یثبته (وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِینَ) أی: ثابتاً (لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَی أَکْثَرِهِمْ) أی: ثبت (وَکَذَلِکَ حَقَّتْ کَلِمَةُ رَبِّکَ) أی ثبتت، و (الْحَاقَّة) أی: النازلة الثابتة وحقیق علیّ ألّا أقول إلا الحق أی: ثابت علیّ. (الشیخ محمد حسین، الأصفهانی، حاشیة کتاب المکاسب:1/38)

والحقّ اصطلاحًا هو الاستئثار الذی یُقرّره القانون أو الشریعة لشخص من الأشخاص، ویکون بأخذ شیءٍ له من شخص آخر سواءً مادیًّا أم معنویًّا، وتظهر من خلال هذا التعریف العلاقة بین الحقوق والواجبات، فلا یوجد حق إلا ویقابله حق آخر، وبناءً علیه، فإنّ الحقّ والواجب یؤدّیان معنی واحد، وفی مجال بحثنا؛ فإنّ الحقوق هی الأشیاء الثابتة علی الإنسان للآخرین، أو علی الآخرین للإنسان، والواجبات هی الثابتة علی الإنسان للآخرین، أو علی الآخرین له، فالحقوق واجبات، والواجبات حقوق، والفرق إنّما هو فی أنّه حق للإنسان أو علیه، غیر أنّه أصبح متداولًا أن یطلق علی الالتزامات التی علیه مصطلح الواجبات، أی: ما یجب علیه تجاه الآخرین، کما یطلق علی التزامات الآخرین المفترضة نحوه عنوان الحقوق، أی: ما یستحقه منهم.

ثانیًا: المواطنة فی اللغة والاصطلاح

المواطنة فی اللغة: علی وزن مفاعلة، مأخوذة من موطن علی وزن مفعل. والموطن والوطن بمعنی واحد، جاء فی لسان العرب لابن منظور:

الوطن هو المنزل الذی تقیم فیه، وهو موطن الإنسان ومحله، ووطن بالمکان وأوطن،

ص: 63

أی: أقام، وأوطنه اتّخذه وطنًا، والموطن... ویسمی به المشهد من مشاهد الحرب وجمعه مواطن، وفی القرآن الکریم (لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ) (التوبة:25) واوطنت الأرض ووطنتها واستوطنتها أی اتخذتها وطنًا، وتوطین النفس علی الشیء کالتمهید. (ابن منظور، لسان العرب:13/451)

والوطن الأصلی هو مولد الرجل والبلد الذی هو فیه، ووطن الإقامة موضع ینوی أن یستقر فیه خمسة عشر یومًا، أو أکثر من غیر أن یتّخذه مسکنًا، والنسبة إلی الوطن، (سید شریف جرجانی،التعریفات، باب الواو:1/327) فالمواطنة: نسبة إلی الوطن، وهی تعنی الانتساب إلی المکان الذی یستوطنه الإنسان، وإذا کانت صیغة المفاعلة لغة تفید تفاعلًا بین طرفین مثل مشارکة بین شریک وشریک، ومزارعة بین مزارع وصاحب الأرض، ومضاربة بین عامل وصاحب مال فی التجارة، وهکذا، فإنّ المفاعلة ههنا بین المواطن والموطن أو الوطن .

فالمواطن هو ذلک الشخص الذی ینتمی إلی مجتمع ما، ورد فی المعجم أنّ المواطن هو أهل مدینة ما، (مجمع اللغة العربیة، المعجم الوسیط،ماده وطن) أو بلد ما، وفی المصادر الإسلامیّة وردت مفردات مثل الأمة والناس والرعیة مرادفة للمواطن، مع أنّ الأمة والناس لیستا بمعادلتین دقیقتین لمفردة المواطن، لکن الأمة تطلق علی مجموعة من الأفراد الذین اجتمعوا حول دین ما أو زمان ما أو مکان ما، بینما تطلق المواطنة علی أبناء المجتمع السیاسی، أمّا مفردة الرعیة فتطلق دینیًّا علی أولئک الذین تتولی قیادة المجتمع مسؤولیة الحفاظ علی أرواحهم وأموالهم. (میرزا حسین، النوری الطبرسی، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل:14/248)

والمواطنة إذا تعنی ما بین المواطن ووطنه من مشاعر اعتباریة، ولربّما بعضها طبیعیّة تکوینیّة تختلف بین شخص وآخر باختلاف اعتبارات المواطن باختلاف شخصیته، روحیًّا أو عاطفیًّا أو إنسانیًّا أو قومیًّا أو مادیًّا أو تاریخیًّا، أو بأکثر من اعتبار وفق مستوی ثقافته

ص: 64

ومقوّمات شخصیته.

ومن اختلاف الناس باختلاف ثقافاتهم واعتبارات تختلف تبعًا لذلک مساحة مفهوم الوطن والموطن ومفهوم ما یشتق منهما.

بناءً علی ذلک، فإنّ حقوق المواطنة هی مجموعة الحرّیات التی یتمتع بها أبناء المجتمع، وتطلق علیها الحقوق والحرّیات الفردیّة والحقوق العامّة والاجتماعیة، (یوسف،رزاق بور، نگاهی به حقوق شهروندی، ماهنامه کانون، عدد 123: 91) فإنّها مزیج من الواجبات والمسؤولیّات التی یتحمّلها المواطنون تجاه البعض والمدینة والحکومة أو الدولة الحاکمة، إضافة إلی الحقوق والامتیازات التی یتمتعون بها، وتتولی الحکومة أو الدولة الحاکمة توفیرها، ومن هنا فإنّ حقوق المواطنة هی مجموعة الحقوق والامتیازات التی یتمتع بها المواطنون فی دولة ما؛ وفقًا لمبدأ الکرامة الإنسانیة ومبدأ منع التمییز، لتوفیر أرضیة لنمو شخصیّة الإنسان، الفردیّة والاجتماعیّة فی النظام القانونی لبلد ما.

إنّ أساس حقوق المواطنة هو أنّ الفرد وبسبب کونه إنسانًا، یتمتع بحقوق وإمکانیات، یراها الکثیر من القانونیین حقوقًا طبیعیّة وغیر اکتسابیة، ولا یمکن لأیٍّ کان أن یسلبه إیّاها أو یحددها.

ویمکن القول إنّ الحق هو مصلحة تثبت لإنسان أو لشخص طبیعیّ أو اعتباریّ، أو لجهة علی أخری، ولا یعدّ الحقّ حقًّا إلا إذا قرّره الشرع والدین أو القانون والنظام والتشریع والعرف، ومن ثم یکون معنی الحق فی موضوع (حقوق المواطن) مصلحة أو منفعة قرّرها المشرع؛ لینتفع بها صاحبها ویتمتع بمزایاها، فتکون واجبًا والتزامًا علی جهة أو آخر یؤدّیها، وقد یکون الحقّ مقرّرًا وثابتًا بنظام أو بقانون معیّن، أو بتشریع خاصّ أو باعلان دولیٍّ أو باتفاقیة ثنائیة دولیة. (د. القطب محمد القطب طبلیة، الإسلام وحقوق الإنسان:33؛ وحسن فرج، المدخل للعلوم القانونیة (النظریة العامّة للقانون والنظریة العامّة للحق):428-470)

ص: 65

المطلب الأول: حقوق المواطنة وخصائصها علی الدولة فی نهج البلاغة

علی الرغم من الانحرافات الفکریّة والمنهجیّة التی تعرّضت لها فکرة حقوق المواطن فی الدولة الإسلامیّة بعد وفاة الرسول محمد(صلی الله علیه واله)، وذلک من خلال الحکومات المتعاقبة التی تحمل نظرات مختلفة تجاه دور المواطن وحقوقه وواجباته، إلا أنّ مبادئ حقوق المواطن وجدت طریقها فی خطابات الإمام علی بن أبی طالب‘ وممارساته العملیّة أثناء تصدیه للحکم، حتی یمکن عدّه حصنًا مهمًا لحقیقة مفهوم حقوق المواطن والمواطنة والدور الذی له أن یلعبه فی المجتمع الإسلامی؛ انطلاقًا من قانون الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر الذی هو فی ذمة کل مواطن، سواء أکان حاکمًا أو محکومًا، فبناء علی هذا القانون الإلهی، فإنّ المواطن مکلّف بأن یطالب بحقوقه، ویسعی إلی تفعیلها إذا أخذت منه غصبًا أو ظلمًا، ولیس له أن یقفا متفرجًا أمام الاعتداءات التی قد تسلب منه حقوقه الفردیة والاجتماعیة، ونشیر هنا إلی بعض تلک الحقوق من خلال إرشادات الإمام علی(علیه السلام)، ونلخصها فی أربعة مجالات:

الحقوق العامّة

اشاره

والمراد من الحقوق العامّة هی: القواعد التی تحکم علاقات الدولة ورجالها مع المواطنین وتنظم مؤسسات الدولة فی خدمة الشعب، وتعمل علی تطویر الحیاة السیاسیّة والاجتماعیة بجمیع مرافقها، ونشیر إلی أهمّ تلک الحقوق:

1. حق الحیاة الکریمة

وهذا یعنی أنّ حقّ الحیاة حقٌّ عامٌّ یشمل جمیع أفراد الإنسان بغض النظر عن انتمائه الفکریّ والسیاسیّ والدینیّ، فالإنسان یجب أن یکون فی المجتمع الإسلامی آمنًا علی حیاته من أیّ تهدید یتعرض لحیاته، فالتعایش السلمی بین أبناء المجتمع الإنسانی أحد أهمّ مقوّمات الحیاة الاجتماعیة، ویشیر القرآن الکریم إلی هذه الحقیقة فی قوله تعالی: (مِنْ أَجْلِ ذٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً

ص: 66

وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ)، (المائده:32) أمّا عند الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام)، فیأخذ تفسیر الآیة بعده الصحیح فی ظل تطبیق ینأی به عن تأثیر المطامع والعصبیات؛ لأنّ القاتل یتحمل وزرًا کبیرًا، فتطاله ید العدالة مهما بلغ به النسب والنفوذ، دون أیّ تمییزٍ، فقد کان یوصی ولاته بحمایة (حق الحیاة) بقوله: إیاک والدماء وسفکها بغیر حقها... فلا تقوین سلطانک بسفک دم حرام... (نهج البلاغة:537) وأعلن الإمام أنّ رئیس الدولة وولاته وکبار موظفیه وصغارهم یخضعون علی حدٍ سواء لقانون صیانة الدماء، أی: القصاص، فیقول فی عهده للاشتر:

إِیَّاکَ وَالدِّمَاءَ وَسَفْکَهَا بِغَیْرِ حِلِّهَا؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ شَیْءٌ أَدْنَی لِنِقْمَة، وَلاَ أَعْظَمَ لِتَبِعَة، وَلاَ أَحْرَی بِزَوَالِ نِعْمَة، وَانْقِطَاعِ مُدَّة، مِنْ سَفْکِ الدِّمَاءِ بِغَیْرِ حَقِّهَا. وَاللهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُکْمِ بَیْنَ الْعِبَادِ فِیمَا تَسَافَکُوا مِنَ الدِّمَاءِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ، فَلاَ تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَم حَرَام؛ فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَ یُوهِنُهُ، بَلْ یُزِیلُهُ ویَنْقُلُهُ. وَلاَ عُذْرَ لَکَ عِنْدَ اللهِ وَلاَ عِنْدِی فِی قَتْلِ الْعَمْدِ؛ لأنَّ فِیهِ قَوَدَ الْبَدَنِ. (الشریف الرضی (الجامع)، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، کتاب53: 41)

والحقیقة هناک جملة من الأمور یمکن تلمسها فی هذا النص، منها:

1. تأکید حرمة الدماء، وأنّ حق الحیاة مکفول للجمیع؛ إذ کان الحدیث عن الدماء بصورة عامة، ولیس دماء المسلمین دون غیرهم.

2.المساواة بین الحاکم والمحکوم، من حیث لا ضمانات للمنصب، أو شاغله فی موضوع التعدّی علی الدماء والحیاة.

3. إنّ سفک الدماء یثیر الغضب والنقمة بین الشعب، ممّا یؤدّی إلی الاضطراب، وهو من الأسباب المهمة للثورات؛ لأنّ لکل دم ثائرًا، ولکل حقّ طالبًا، (المصدر نفسه:1/201) وبناءً علی احترام الإمام لحقّ الحیاة نلاحظ أنّه حکم علی جریمة التحریض، أو الأمر بالقتل، أو بعقوبة أخری تتناسب مع الجرم والشکل القانونی للجریمة، (أبوبکر أحمد بن الحسن البیهقی، السنن الکبری:8/41) وکان(علیه السلام) یقول: من أعان علی مؤمن، فقد برئ من

الإسلام (المصدر نفسه: 2/365).

ص: 67

وأشار الإمام - أیضًا - إلی عملیة القتل المعنوی، وذلک بهدم کرامة الإنسان وسمعته، وعدّ ذلک بمثابة اغتیال له؛ إذ یقول: من استطاع منکم أن یلقی الله تعالی وهو نقی الراحة من دماء المسلمین وأموالهم، سلیم اللسان من إعراضهم، فلیفعل. (المصدر نفسه:2/357)

ولنا فی موقفه من قاتله مثال ساطع فی حرصه علی حمایة حق الحیاة ولو لقاتله ما لم تثبت الجریمة فی حقّه، فقد أمر ألّا یقتل ابن ملجم قبل ثبوت جریمة القتل بوفاة الإمام، وقال: إن أبق فأنا ولی دمی، (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة: 459.) وهکذا، فإنّه أصرّ علی تحمیل المسؤولیة لولدیه الإمامین الحسن والحسین‘ بقوله:

یَا بَنِی عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ، لاَ أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ اَلْمُسْلِمِینَ خَوْضًا، تَقُولُونَ قُتِلَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ، أَلاَ لاَ تَقْتُلُنَّ بِی إِلاَّ قَاتِلِی، اُنْظُرُوا إِذَا أَنَا مِتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ، فَاضْرِبُوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَلاَ تُمَثِّلُوا بِالرَّجُلِ، فَإِنِّی سَمِعْتُ رَسُولَ اَللَّهِ(صلی الله علیه واله) یَقُولُ: إِیَّاکُمْ وَاَلْمُثْلَةَ وَلَوْ بِالْکَلْبِ اَلْعَقُورِ. (المصدر نفسه:512)

فبالرغم من وقوعه تحت ضربة السیف، إلا أنّه حریص علی حیاة رجل آخر غیر القاتل، یخاف أن یعتدی علی حیاته بعد وفاته، ولکن فی کلامه - أیضًا - إشارة غلی ضرورة التحقّق من سبب الوفاة قبل إنزال العقوبة؛ حیث یقول: إذا مت من ضربته؛ لأنّ الوفاة قد تحصل بسبب عامل آخر کموت الفجأة، وعندئذ یتغیّر نوع العقوبة!! وممّا یلاحظ أنّ قائمة العقوبات فی حکومة الإمام علی(علیه السلام) تخلو من أیِّ عقوبة بالقتل لأغراض سیاسیة، کالانتماء لجهة معارضة، أو نقد وشتم الحاکم أو عدم مبایعة أو ما شابه، وهذا یدلّ علی حرّیة المعارضة فی فکر الإمام وفترة حکمه، فأین القضاء فی وطننا العربی والإسلامی من هذا الحرص علی حیاة المعارضة، وهل یا تری یتناسب ما یعتمده القضاء فی وطننا العربی من أحکام قاصیة مع الجریمة علی فرض ثبوتها؟!

2. تقدیم التعویضات المادیّة والمعنویّة

وهذا الحقُّ لیس بعیدًا عن الأول، بل هو امتدادٌ له، فحینما تحلّ بالمواطن الکوارث

الطبیعیة أو الحروب، فتحدث فیهم خسائر جسیمة مادیة ومعنویة؛ فإنّه حفظًا لحیاة

ص: 68

الإنسان، وامتدادًا للحیاة الاجتماعیة؛ علی الحکومة أن تقدم التعویضات والمساعدات لحفظ الحیاة، ولقد آثر عن الإمام علی(علیه السلام) أنّ من حقّ أفراد الشعب علی الحکومة، أن تقدم لهم التعویض المناسب علی وفق ما حدّده الإمام فی الحالات الآتیة:

منها: القتل الخطأ من قبل أجهزة الدولة. (الشافعی، کتاب الأم: 6/93؛ ومحمد مهدی شمس الدین، عهد الأشتر:183 . )

ومنها: أخطاء القضاء، لو أقام الحاکم الحد بالقتل، فبان فسوق الشاهدین، کانت الدیة فی بیت المال... ولو انفذ إلی حامل، فاجهضت خوفًا... تکون الدیة علی بیت المال... وهی قضیة الخلیفة عمر بن الخطاب مع الإمام علی(علیه السلام). (أبو طالب محمد بن الحسن بن المطهر الحلی، إیضاح الفوائد:4/181؛ أبو القاسم نجم الدین جعفر بن الحسن (المحقق الحلی)، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال والحرام:4/951)

ومنها: روایة عن علی(علیه السلام) أنّه قال: من مات فی زحام جمعة أو عرفة أو علی جسر لا یعلمون من قتله، فدیته علی بیت المال. (أبو بکر عبد الرزاق الصنعانی، المصنف، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی:1/72)

ومنها: تسبیب الأضرار؛ فإنّ الدولة قد تتسبب فی بعض الأضرار من خلال بعض الصناعات أو الخدمات العامّة، فتلحق بالمواطن الأضرار والخسائر، فعلی الدولة أن تضمن وتعوّض الخسائر علی المتضررین، ویستفاد ذلک من قوله(علیه السلام): من حفر بئرًا أو عرض عودًا، فأصاب إنسانًا، ضمن.

وهذه المقولة تشمل بإطلاقها أعمال الدولة ومسؤولیتها عمّا قد تسببه من ضرر علی بعض أفراد المجتمع.

وکذلک فإنّ الإمام(علیه السلام) فرض الدیة علی الطبیب والبیطار إذا أخطأ فی تشیخص الداء أو وصف الدواء فمات المریض أو الحیوان، (الحر العاملی، وسائل الشیعة: 29/260-261) بل لم یکتف الإمام علی(علیه السلام) بمبدأ التعویضات المادیة عن الأضرار المادیّة التی تؤدّی بحیاة

الإنسان أو تشویهه وإعاقته،أو إلحاق الأضرار والخسائر المادیة به، وإنّما تعداه إلی مبدأ آخر

ص: 69

هو مبدأ التعویض المادی عن الأضرار المعنویة کالخوف والهلع الذی قد یصیب الإنسان، نتیجة عمل ما، ویبدو أنه(علیه السلام) کان رائد فکرة التعویض فی هذا المیدان، فحین أرسله الرسول لدفع الدیة لبعض القتلی - من بنی جذیمة - من الذین لم یجز قتلهم، قال لهم الإمام(علیه السلام) بعد أن فرغ من إعطاء الأموال لذوی الضحایا:

هل بقی لکم بقیة من دم أو مال لم یود لکم؟ قالوا: لا، فقال: إنی أعطیکم مالاً بروعة الخیل، وقال: هذه لکم بروعة صبیانکم ونسائکم. (عبدالله بن مسلم بن قتیبة الدینوری، غریب الحدیث: 4/372).

یرید أنّ الخیل لما وردت علیهم راعت نسائهم وصبیانهم.

الحقوق السیاسیة

اشاره

وعلی الصعید السیاسی، هناک حقوق متبادلة بین الراعی والرعیة، بین الحاکم والمحکوم، ورعایة تلک الحقوق من قبل الطرفین، یوفّر الأمن والاستقرار، ویفسح المجال لتقدم الوطن والأمة، بینما یؤدّی جور الحاکم علی حقوق الشعب، أو تجاوز المواطن لحق السلطة، إلی الفتنة والفوضی والفساد.

ومن هنا یشیر الإمام علی(علیه السلام) إلی هذه الحقیقة مخاطبًا رعیته بدایة حکمه بقول-ه:

وَلَکُمْ عَلَیَّ مِنَ الْحَقِّ مثْلُ الَّذِی لِی عَلَیْکُمْ، فَالْحَقُّ أَوْسَعُ الْأَشْیَاءِ فِی التَّوَاصُفِ، وَأَضْیَقُهَا فِی التَّنَاصُفِ، لاَیَجْرِی لِأَحَد إِلا جَرَی عَلَیْهِ، وَلاَ یَجْرِی عَلَیْهِ إِلا جَرَی لَهُ.

وَلَوْ کَانَ لِأَحَد أَنْ یَجْرِیَ لَهُ وَلاَ یَجْرِیَ عَلَیْهِ، لَکَانَ ذلِکَ خَالِصًا لِلَّهِ سُبْحَانَهُ دُونَ خَلْقِهِ، لِقُدْرَتِهِ عَلَی عِبَادِهِ، وَلِعَدْلِهِ فِی کُلِّ مَا جَرَتْ عَلَیْهِ صُرُوفُ قَضَائِهِ، وَلکِنَّهُ جَعَلَ حَقَّهُ عَلَی الْعِبَادِ أَنْ یُطِیعُوهُ، وَجَعَلَ جَزَاءَهُمْ عَلَیْهِ مُضَاعَفَةَ الثَّوَابِ تَفَضُّلاً مِنْهُ، وَتَوَسُّعاً بِمَا هُوَ مِنَ الْمَزِیدِ أَهْلُهُ.

ثُمَّ جَعَلَ - سُبْحَانَهُ - مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقًا افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعْضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا، وَیُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضًا، وَلاَ یُسْتَوْجَبُ بعْضُهَا إِلا بِبَعْضٍ. (الموسوی، الشریف الرضی، نهج البلاغة، خطبة 216)

ص: 70

وتصنف الأنظمة السیاسیة المتداولة فی العالم الشعب إلی فئتین رئیستین هما عامّة أفراد الأمة وخاصّة من أصحاب المناصب والثروات والامتدادات العائلیة والقبلیة وما شابه من أصحاب الوضع الممیز داخل المجتمع، والذین یطلق علیهم عادة الخواص وقد یتصور الخواص وأصحاب المناصب فی الأنظمة السیاسیة، أن لهم مکانة اجتماعیّة أسمی من عامّة الشعب، غیر أنّ الإمام علی(علیه السلام) هو أوّل من قلب هذه الموازین ووضع العامّة فی مکانة أسمی من الخاصّة، واعتبر أنّ عامّة الشعب هم عماد البلاد ومصدر قوته؛ إذ یقول(علیه السلام):

وإنّ سخط الخاصّة یغتفر مع رضا العامّة، ولیس أحد من الرعیّة أثقل علی الوالی مؤونة فی الرخاء، وأقلّ معونة له فی البلاء، وأکره للإنصاف، وأسال بالإلحاف، وأقلّ شکرًا عند الاکفاء وأبطأ عذرًا عند المنع، وأضعف صبرًا عند ملمّات الدهر من أهل الخاصّة، وإنّما عماد الدین وجماع المسلمین والعدة للأعداء، العامّة من الأمة، فلیکن صغوک لهم، ومیلک معهم. (الموسوی، الشریف الرضی، نهج البلاغة، خطبة 216)

1. حقّ المعارضة السیاسیّة

تعتبرالتعددیّة السیاسیّة أو ما یعبّرعنه بحقّ المعارضة السیاسیّة من الحقوق الفردیّة والاجتماعیّة للمواطن فی النظام السیاسیّ العالمیّ، فعلی الرغم من أنّ الأنظمة السیاسیّة القائمة تؤمن نظریًّا بهذا المبدأ وبلوازمه الاجتماعیّة والسیاسیّة، غیرأنّها عملیًّا قد لا تلتزم بذلک، خصوصًا إذا کان النظام الحاکم قائمًا علی الدیکتاتوریة والوراثة العائلیة، فتجدها تخترع مبررات قانونیة وقومیّة وغیرها لقمع المعارضة والمنافسین لها فی رؤیة الحکم وإدارة البلاد، وهو ما نشاهد فی الأنظمة العربیة التی لا تفسح المجال للمعارضة الواقعیّة لممارسة نشاطاتها السیاسیّة والاجتماعیة، وتستبدلها بمعارضة وأحزاب کرتونیة لا تغنی ولا تسمن من جوع، بل قد تزید فی الطین بلة..

وعندما نطالع موقف الإمام علی(علیه السلام) من مبدأ التعددیّة السیاسیّة أو المعارضة السیاسیّة من خلال نهج البلاغة، نجد أنّه یتّخذ شکلاً یتمیّز عما تتعامل به الأنظمة السیاسیّة مع

ص: 71

المعارضة فی عصر الحالی، فهو من الناحیة الفکریّة العملیّة یعتبر المعارضة وإبداء الرأی حقًّا طبیعیًّا لأفراد الرعیة وللأحزاب السیاسیّة علی السواء، وذلک عندما یقول: لا تقاتلوا الخوارج بعدی، فلیس من طلب الحقّ فأخطأه کمن طلب الباطل فأدرکه، (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة:1/115) فهو من منطق هذا الکلام یعتبر خصومه من الخوارج الذین کفروه، طلاب حق ضلوا، ومع ذلک لهم حقوق المواطنة یتمتعون بها ما لم یرتکبوا الجرائم فی حقّ الأبریاء أو ارتکاب الفتنة، یشیر إلی حقوق خصومه من الخوارج بقوله: لهم علینا ثلاث: ألا نمنعهم المساجد أن یذکروا الله فیها، وألا نمنعهم الفیء ما دامت أیدیهم مع أیدینا، وألا نقاتلهم حتی یقاتلونا. (ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغة:1/115)

2.حقّ حریّة الرأی والتعبیر

من المهام الواضحة للدولة فی المجتمع الإسلامی فتح باب الحوار أمام الأفراد والجماعات للتعبیر بحرّیة عن آرائهم فی السیاسات الداخلیة والخارجیة، حرصًا منها علی حرّیة المجتمع وأسباب تطوّره، بمعنی عدم عزل الحرّیة الفردیّة عن الحرّیة العامّة فی مجری قیادة شؤون المجتمع الإسلامی.

وقد أکّد الإمام علی(علیه السلام) بأقواله وخطبه وأدائه، سواء کمواطن أم کحاکم علی مسألة الحرّیة السیاسیّة، الذی یعدّ حرّیة الرأی والتعبیر جزءًا منها، ومناهضته الاستبداد والظلم والتجبر؛ إذ یقول(علیه السلام) فی خطبة عامّة للأمة بعد أن مدحه أحدهم:

وَإِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ یُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَیُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَی الْکِبْرِ، وَقَدْ کَرِهْتُ أَنْ یَکُونَ جَالَ فِی ظَنِّکُمْ أَنِّی أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَاسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ، وَلَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ کَذَلِکَ... فَلَا تُکَلِّمُونِی بِمَا تُکَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَلَا تَتَحَفَّظُوا مِنِّی بِمَا یُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَلَا تُخَالِطُونِی بِالْمُصَانَعَةِ، وَلَا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقَالًا فِی حَقٍّ قِیلَ لِی، وَلَا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِی؛ فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ یُقَالَ لَهُ، أَوِ الْعَدْلَ أَنْ یُعْرَضَ عَلَیْهِ، کَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَیْهِ، فَلَا تَکُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بِعَدْلٍ؛ فَإِنِّی لَسْتُ فِی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ، وَلَا آمَنُ ذَلِکَ مِنْ فِعْلِی إِلَّا أَنْ یَکْفِیَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، خطبة 216: 420-421)

ص: 72

ففی هذا الخطاب یفتح الإمام باب حرّیة الرأی وحرّیة التعبیر علی مصراعیه، ویؤسس لمفهوم النقد والمحاسبة أمام جماهیر الأمة، بل إنّ الإمام یدعو إلی توفیر الأمن للمجاهرین بالحقّ، ویجعل من تقبّل الرأی الآخر دعوة لمراجعة الذات بالنسبة للحاکم وتصحیح الخطأ وتغیّر مسیرة العمل نحو الحقّ والعدل.

وفی مناسبة أخری، یمجّد الإمام الداعین للحقّ بقولهم وفعلهم، ویطالب بمعاملتهم، بأقصی سبل الاحترام کونهم المرآة الکاشفة عن مواطن الضعف فی العملیّة السیاسیّة، فیوصی(علیه السلام) الأشتر قائلاً:

ثم لیکن أثرهم عندک أقولهم بمرّ الحق لک، وأقّلهم مساعدة فیما یکون منک ممّا کره الله لأولیائه واقعًا ذلک من هواک حیث وقع، (بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغة، کتاب 53، ص 551) فهذه العبارات منه(علیه السلام) تکشف عن مسؤولیة الحاکم والدولة تجاه حرّیة الرأی وحرّیة التعبیر، وتحمّل الحاکم الإسلامی مسؤولیة ذلک، وتعطی للمواطن حقّ التعبیر وحقّ المطالبة بذلک، غیر أنّ هذا الاستحقاق یتطلب عدّة شروط یجب علی المواطن رعایتها؛ تجنّبًا للحرّیة السلبیّة والشعارات البرّاقة وما یترتّب علیها من آثار سلبیّة علی المجتمع، فوضع الإمام بعض القیود المحددة علی حرّیة الرأی والتعبیر تتجسّد فی الشروط التالیة:

1. صیانة حقوق الاخرین؛ إذ إنّ حرّیة التعبیر تقف عند خط لا یمکن أن یتعداه، إلا من کان ظالمًا، وهو الکیان المادیّ والمعنویّ للإنسان، ف-المسلم من سلم المسلمون من یده ولسانه إلا بالحق. (المصدر نفسه:702)

2. العلم، أی: الإحاطة والتعمّق بالشیء أو الشخص قبل إطلاق الإحکام والآراء، ف-یؤکّد الإمام مسألة العلم؛ إذ قول لا تقل ما لا تعلم، بل لا تقل کلّ ما تعلم، (المصدر نفسه: 705 ) والجهل آفة من آفات النقد والآراء الخاطئة، فیقول(علیه السلام): من جهل شیئًا عابه، (المجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار: 78/79) ولا خیر فی القول بالجهل، (بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغة:705 ) بل قد تصل حالة الجهل إلی إیجاد نوع من العداء، الناس اعداء

ما جهلوا. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، حکمة 428 ص696)

ص: 73

3. الإنصاف فی إطلاق الآراء واتّخاذ المواقف، فیقول الإمام(علیه السلام): قلما ینصف اللسان فی نشر قبیح أو إحسان. (عبد الواحد بن محمد بن تمیم الامدی، تصنیف غرر الحکم ودرر الکلم، تحقیق المصطفی الدرایتی: 213)

4. الأسلوب، فکون الرأی حقًّا أو مصیبًا غیر کافٍ لیؤدّی إلی بناء المجتمع وتطویره، بل إنّ عرض الرأی بنحوٍ مناسبٍ هو من شروط نجاح توظیف الحرّیة لصالح المجتمع، فیجب أن یراعی نوع التعامل واللفظ وأسلوب التعبیر والظروف الزمانیة والمکانیة والمخاطب والمتغیّرات الأخری؛

فإنّمن أسرع للناس بما یکرهون، قالوا فیه ما لا یعلمون، (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، حکمة 31، ص 609) ویحذر الإمام(علیه السلام) کذلک من الاندفاع، فیقول: إن هذا اللسان جموح بصاحبه (بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغة: 705) و اخزن لسانک کما تخزن ذهبک وورقک، فربّ کلمة سلبت نعمة وجلبت نقمة، (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، حکمة 2، ص602) وینصح الإمام کذلک بتجنب الاطلاقیة فی اتّخاذ المواقف والآراء، فیقول(علیه السلام): احبب حبیبک هونًا ما عسی أن یکون بغیضک یومًا ما، وابغض بغیضک هونًا ما عسی أن یکون حبیبک یومًا ما. (المصدر نفسه، حکمة 259، ص661).

ومن هنا، فإنّ دعوة الإمام لاحترام حرّیة الرأی والکلمة لم تحجب عن نظرته لتشخیص بعض السلبیات التی قد توظّف تلک الحرّیة للتاثیر سلبًا علی الفرد والمجتمع، فیصف الإمام بعضهم بأنّهم قد اتّخذوا الشیطان لأمرهم ملاکًا... فنظر بأعینهم ونطق بألسنتهم. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، حکمة 2، ص701) ویحذر الإمام من رفع الشعارات البراقة المفرغة من أهدافها الحقیقیة فقد صار دین أحدکم لعق علی لسانه. (المصدر نفسه:702)

ویحیط الإمام علی(علیه السلام) حقّ حرّیة الرأی والتعبیر بشرعیة مبدأ الأمر بالمعروف والنهی

عن المنکر؛ حیث یقول:

ص: 74

یا أیّها المؤمنون... من رأی عدوانًا یعمل به ومنکرًا یدعی إلیه، فأنکره بقلبه، فقد سلم وبرئ، ومن أنکر بلسانه فقد أجر، وهو أفضل من صاحبه.... (الحر العاملی، وسائل الشیعة:6/405 )

ویقول أیضًا: «وَمِنْهُمْ تَارِکٌ لْإِنْکَارِ الْمُنکَرِ بِلِسَانِهِ وَقَلْبِهِ وَیَدِهِ، فَذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ، وَمَا أَعْمَالُ الْبِرِّ کُلُّهَا وَالْجِهَادُ فِی سَبِیلِ اللهِ، عِنْدَ الْأَمْرِ بالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْیِ عَنِ الْمُنکَرِ، إِلا کَنَفْثَةٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ، وَإِنَّ الْأَمْرَ بالْمَعْروُفِ وَالنَّهْیَ عَنِ الْمُنکَرِ لاَ یُقَرِّبَانِ مِنْ أَجَلٍ، وَلاَ یَنْقصَانِ مِنْ رِزْقٍ، وَأَفضَلُ مِنْ ذلِکَ کُلِّهِ کَلِمَةُ عَدْلٍ عِنْدَ إِمَامٍ جَائِرٍ». (المصدر نفسه:6/406)

وهذا الحدیث یدلّ علی أهمیة حقّ التعبیر وحق الرأی فی المجتمع والدولة الإسلامیة، والانعکاسات الإیجابیة التی یمکن أن تترتّب علیها علی الصعید السیاسی والإنسانی، ویمکن إجمال هذه الانعکاسات الإیجابیة فی النقاط التالیة:

1. تحقیق واجب شرعی وهدف إلهی؛ إذ قال(علیه السلام): لا تکن عبدًا لغیرک وقد جعلک الله حرًّا. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، کتاب 31، ص509 )

2. إیجاد السبل لإطلاع الحکومة علی مکامن النقص واحتیاجات المجتمع، فقد قال الإمام(علیه السلام): أحب اخوانی إلیّ من أهدی إلیّ عیوبی. (المجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار:74/282)

3. إنشاء وتعمیق حالة الوعی السیاسی فی الأمة، فقد قال الإمام الصادق(علیه السلام): من أصبح وأمسی غیر مهتم بأمور المسلمین، فلیس منهم. (الحر العاملی، وسائل الشیعة: 6/559)

4. إنّ انعدام حرّیة البیان یؤدّی إلی دیکتاتوریة الحکام؛ إذ إنّ المعارضة والأمر بالمعروف والنهی عن المنکر هی التی تقف دون سیر الحاکم فی الطریق الذی تملیه علیه أهوائه وشهواته... وفی الحدیث عن علی(علیه السلام) لن تقدس أمة لا یؤخذ من قویها حق ضعیفها

غیر متعتع. (محمد الحسینی الشیرازی، فقه السیاسة:461-462 )

ص: 75

5. إنّ ترسیخ هذا الحق فی فکر وسلوک الأمة یحدّ من اللجوء للعنف والمعارضة المسلحة لحلّ الإشکالات السیاسیّة، فقال(علیه السلام): لأحد ولاته: استعمل العدل، واحذر العسف والحیف؛ فإنّ العسف یعود بالجلاء والحیف یدعو إلی السیف. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، حکمة 466 . ص702 )

6. إنّ هذا الحقّ یسهم فی التخلّص من سبات العقل، فالحرّیة السیاسیّة وهامش الحرکة ینضج الآراء ویوسّع المدارک والقدرة علی مجابهة التحدّیات الفکریّة والحضاریّة، قال الإمام(علیه السلام): نعوذ بالله من سبات العقل وقبح الزلل. (عمار حمادة، لقاء مع الإمام علی(علیه السلام) فی نهج البلاغة:42) ویظهر لنا هذا القول معنی أصیل فی تطور الفکر الناجم أساسًا من حریًة الرأی والتفاعل وتبادل الآراء والخبرات.

3. حقّ المشارکة السیاسیّة

تعتبر المشارکة السیاسیّة فی قاموس الإمام علی(علیه السلام) من الحقوق البدیهیة للمواطن وشریک الوطن، فهو یُعَدُّ الاهتمام بالمشارکة العامّة من سمات نظرة الإمام علی(علیه السلام) إلی الحکومة؛ حیث یعتبر الناس أصحاب حق فی إدارة الشؤون السیاسیّة والحکومیّة، وکان یرید منهم أن یقدموا له المشورة فی مختلف القضایا: فَلَا تَکُفُّوا عن مَقَالَةٍ بِحَقٍّ أو مَشُورَةٍ بعدل؛ فإنّی لست فی نفسی بفوق أن أخطئ، ولا أمن ذلک. (سید جعفر، شهیدی، نهج البلاغة:170) فالإمام فی هذه الخطبة یؤکّد علی ضرورة الاستفادة من أفکار الآخرین ومقترحاتهم، وینفی نفیًا بتًّا النظرة الاستبدادیة فی الحکم وإدارة شؤون البلاد السیاسیّة والاجتماعیة، فهو یقول لقادة جیشه: وإن لکم عندی ألّا احتجز دونکم سرًّا إلا فی حرب، ولا أطوی دونکم أمرًا إلا فی حکم، ولا أوخّر لکم حقًّا عن محلًه. (المصدر نفسه: 238) إنّ من أهم انعکاسات المشارکة السیاسیّة للمواطن هو حقّ الأمة فی اختیار حاکمها وولاتها.

وبعبارة أخری: إنّ السلطة بید الأمة ولها الحرّیة مع الأخذ بمبادئ الشریعة - فی تولیة من یشاء علی وفق قول الإمام، وقدّم الإمام أنموذجًا تاریخیًّا صادقًا لحرّیة التعبیر عن الإرادة

الشعبیة فی بیعته التی یقول عنها(علیه السلام): بایعنی الناس غیر مستکرهین ولا مجبرین، بل طائعین

ص: 76

مخیرین. (الشریف الرضی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة د. صبحی، کتاب1، ص459) ویصف الإمام ذلک الرضا الشعبی الذی یعدّ السمة الأبرز فی بیعته ویحتج به ضد خصومه، (أبو منصور الطبرسی، الاحتجاج: 1/404 وما بعدها) قائلاً: فما راعنی إلا والناس کعرف الضبع ینثالون علیّ من کل جانب، حتی لقد وطئ الحسنان، وشق عطفای مجتمعین حولی کربیضة الغنم. (الاسکافی، المعیار والموازنة:49) وفی وصف آخر یقول: ثم تداککتم علیّ تداک الإبل الهیم علی حیاضها یوم ورودها حتی انقطعت النعل، وسقط الرداء، ووطئ الضعیف، وبلغ من سرور الناس ببیعتهم إیّای أن ابتهج بها الصغیر، وهدج إلیها الکبیر، وتحامل نحوها العلیل، وحسرت إلیها الکعاب. ( المصدر نفسه: 49) ولعل من أهم سبل المشارکة السیاسیّة هو حقّ الأمة فی تقییم ورقابة الحکام وسیر عملهم، ویذهب المفکر محمد باقر الحکیم إلی تطوّر دور الأمة عند الإمام علی(علیه السلام) فی مجال الرقابة حتی أنّها تنقسم إلی:

1. الرقابة علی بقاء اتّصاف القیادة أو الإدارة بالمواصفات المطلوبة من العلم والتقوی وحسن الإدارة ومدی انسجام سلوکها مع هذه المواصفات .

2. الرقابة علی حسن الإجراء والانسجام مع الأحکام الشرعیة الکلیة الواضحة فی حالة القیادة، وکذلک الانسجام مع ما تریده الأمة من الإدارة فی تحقیق رغباتها ومصالحها. (محمد باقر الحکیم، دور أهل البیت(علیهم السلام):1/300 )

الحقوق الاجتماعیة

اشاره

یعتبر الإنسان مدنیٌّ بالطبع ولأجل استمرار حیاته المادیة، فهو بحاجة الی أفراد نوعه؛ لکی یعیش حیاة اجتماعیة یتمکن من خلال من تأمین احتیاجاته،وحیث إنّ طبیعة الحیاة الاجتماعیة مشحونة بالاختلاف والصراع، فعلی هذا یجب أن تسود المجتمع قوانین تنظم العلاقات الاجتماعیة بحیث یعرف کل واحد من أفراد المجتمع ما له من الحقوق وما علیه

من الواجبات تجاه أفراد المجتمع، فالعدالة الاجتماعیة هی إعطاء کل ذی حقّ حقّه، وأن

ص: 77

یحصل کلّ ذی حقّ علی حقّه، ولا یمارس بحقّه أیّ ظلمٍ، ولا یظلم أحدًا من أفراد نوعه، ونشیر إلی أهمّ الحقوق الاجتماعیة التی یجب علی الدولة توفیرها لمواطنیها، فهی کالتالی:

1. التکافل الاجتماعی

إنّ أبسط الحقوق الاجتماعیة التی یجب علی الدولة توفیرها للمواطن، هی مسألة التکافل الاجتماعی، وإعانة الفقراء والمحتاجین، وفرض عطاء دائم لهم من دون فرق بین المواطن المسلم وغیر المسلم، وهناک أمثلة رائعة فی سیرة الرسول الأکرم والإمام علی(علیه السلام) فی رعایة هذا المبدأ للمواطن؛ حیث کان عامّة الناس فی الدیار الإسلامیة مشمولین بالرعایة الطبیّة والتکافل الاجتماعی وإعانة الفقراء والمحتاجین.

2. العدالة الاجتماعیة

العدالة الاجتماعیة هی امتلاک الفرص المتساویة للتکامل وتحقیق التطور المادی والمعنوی، والناس بالنسبة لحقّ العدالة الاجتماعیة سواسیة، ولا فرق جوهری بینهم، فکلّهم سواسیة فی الخلق وأنّ الفوارق الدنیویّة لا تعدّ معیارًا لتفوق هذا علی ذاک، وأنّ الناس کلّهم سواسیة فی نظام الکون، و علی الدولة أن تراعی هذا الحقّ لجمیع مکوّنات الشعب والمواطنین.

3. الأمن الاجتماعی

من أهمّ حقوق المواطن فی المجتمع الإسلامی، هو حقّ توفیر الأمن الاجتماعی، فمن خصوصیات الدولة القویّة هو توفیر الأمن الداخلی والخارجی لمواطینیها، بل إنّ الإمام علی(علیه السلام) یعتبر أنّ فلسفة حکومته هی توفیر الأمن الأجتماعی؛ حیث یقول:

«اللَّهُمَّ إنّک تعلم أنّه لم یَکُنِ الَّذِی کَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِی سلطان، ولا التماس شیء من فضول الحطام، ولکن لنرد المعالم من دینک، ونظهر الإصلاح فی بلادک، فیأمن المظلومون من عبادک، وتقام المعطلة من حدودک». (سید جعفر، شهیدی، نهج البلاغة ص 95 خطبة 131)

4. العدالة الاقتصادیة

یؤکّد الإمام علی(علیه السلام) علی احترام حقوق الناس الاقتصادیة فی عهده إلی مالک الأشتر

ص: 78

النخعی:

«إِنَّ لِلْوَالِی خَاصَّةً وَبِطَانَةً فِیهِمُ اِسْتِئْثَارٌ وَتَطَاوُلٌ وَقِلَّةُ إِنْصَافٍ فِی مُعَامَلَةٍ، فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِکَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْکَ اَلْأَحْوَالِ، وَلاَ تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِیَتِکَ وَخَاصَّتِکَ قَطِیعَةً، وَلاَ یَطْمَعَنَّ مِنْکَ فِی اِعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ یَلِیهَا مِنَ اَلنَّاسِ فِی شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَکٍ یَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَی غَیْرِهِمْ، فَیَکُونَ مَهْنَأُ ذَلِکَ لَهُمْ دُونَکَ وَعَیْبُهُ عَلَیْکَ فِی اَلدُّنْیَا وَاَلْآخِرَةِ». (المصدر نفسه:241)

فإنّ هذا التعبیر منه(علیه السلام) یعبّر عن أهمیّة الابتعاد عن ظلم الناس وهضمهم لحقوقهم، والاهتمام بالعدالة الاقتصادیّة والاجتماعیّة، فعلی الحکومات الإسلامیّة توفیر الأرضیّة؛ لتنعم المواطن بالحقوق الاقتصادیّة، وعدم احتکارها فی ید الأغنیاء وأصحاب الثروات، کما علیها ومن خلال المساعی المستمرة والتخطی الدقیق، أن تساعد الضعفاء علی تحقیق الاحتیاجات الضروریّة فی الحیاة الاجتماعیّة والاقتصادیّة.

الحقوق الثقافیّة

اشاره

لا شک أنّ الثقافة بجمیع مکوّناتها الدینیّة والعرقیّة والقومیّة والسیاسیّة، تعتبر رکنًا ضالعًا فی التنمیة الاجتماعیّة، وخیارًا استراتیجیًّا للأنظمة السیاسیّة، وتتأکد مسؤولیة الدولة باعتبارها الجهاز القائم علی حراسة هذا العنصر التنموی، کما لا ینفی ذلک المسؤولیة الملقاة علی عاتق أفراد المجتمع تجاه دورهم فی تنمیة الثقافة والمشارکة إلی جانب الدولة فی تطویر الإبداع العلمی والثقافی جنبًا إلی جنب، ولعل من أهم أرکان العنصر الثقافی هو الاهتمام بعملیّة التعلیم ومحاربة الأمیة بکل ألوانها، وهنا یبرز دور الحاکم ومسؤولیّة الدولة فی عملیة التعلیم أوّلاً، ودور المجتمع ثانیًا، ووواجبات الفرد ثالثًا، وتمتزج هذه الأطراف ککتلة لإنجاز هذا الحقّ فی المجتمع، وهذه المسألة نراها شاخصة عند الإمام علی(علیه السلام)، سواء فی المجال النظری أم فی الممارسة العملیّة .

أمّا من الناحیة النظریة، فقد أکّد فی أکثر من مناسبة علی تشجیعه لطلب العلم، ومن ذلک قوله: تعلموا العلم؛ فإنّ تعلّمه حسنة وطلبه عبادة، (المجلسی، محمد باقر:75/189؛

ص: 79

الریشهری، میزان الحکمة:3/2065) وفی قول آخر: خذوا من العلم ما بدا لکم، وإیّاکم إن تطلبوه لخصال أربع: لتباهوا به العلماء، أو تماروا به السفهاء، أو تراؤا به فی المجالس أو تصرّفوا وجوه الناس إلیکم للترؤس... نفعنا الله وإیّاکم بما علمنا، وجعله لوجهه خالصّا. (المحمودی، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة:3/25)

وأمّا من الناحیة العملیّة والممارسة المیدانیّة؛ فإنّ الإمام(علیه السلام) یعتمد بعض السیاسات والآلیات لتحقیق هذا الحقّ فی المجتمع، من خلال بعض المظاهر والمقرّرات، ومن تلک المظاهر والآلیات:

أوّلاً: تحمیل الحاکم والمجتمع علی حد سواء مسؤولیة النهوض بالعلم، ولم یجعله حکرًا علیه، إنّما هی مسؤولیة جماعیة وفردیة کذلک؛ حیث یقول(علیه السلام): تزاوروا واکثروا مذاکرة الحدیث؛ فإنّ لم تفعلوا یندرس الحدیث. (أبو عبدالله محمد الحافظ النیسابوری، معرفة علوم الحدیث:60) أی: قیام العلوم، ومنها علم الحدیث، ینتعش ویزدهر إذا تبناه المجتمع، وتحوّل إلی ثقافة عامّة، فالعلم ملک للجمیع، کلّ حسب قدرته، ولیس حکرًا علی فئة معینة، وهو ما نجده فی قوله(علیه السلام): إنّ الله لم یأخذ علی الجهال عهدًا بطلب العلم حتی أخذ علی العلماء عهدًا ببذل العلم للجهال. (بیضون، تصنیف نهج البلاغة:762) والإمام یرسم آلیة وسیاسة بذل العلم فی المجتمع کحقّ له علی الحاکم وقیادات المجتمع علی وفق الأبعاد الآتیة:

1. تعلیم صغار السن، لقد دعا الإمام للشروع بتعلیم الأطفال فی الأمة؛ إذ یقول(علیه السلام): تعلموا العلم صغارًا تسودوا کبارًا. (محبوبة، ملامح من عبقریة الإمام علی(علیه السلام):15 )

2. مجانیة التعلیم، یمکننا القول إنّ الإمام علی(علیه السلام) هو من أوائل الداعین إلی مجانیة التعلیم، بل إنّه مارس هذا النمط من التعلیم؛ اذ کان الإمام علی(علیه السلام) إذا صلی الفجر لم یزل معقبًا إلی أن تطلع الشمس، فإذا طلعت اجتمع إلیه الفقراء والمساکین وغیرهم من الناس فیعلمهم. (المجلسی،محمد باقر، بحار الأنوار:14/132)

3. استمراریة التعلیم؛ حیث عدّ الإمام التعلیم هو حقّ لا یسقطه الظرف الطارئ الذی قد تمرّ به الأمة، حتی زمن الحروب؛ فإنّ من حقّ الجیوش تلقّی العلم وتطویر المستوی

ص: 80

الفکری لأفرادها، ویقول(علیه السلام): منهومان لا یشبعان طالب علم وطالب دنیا، (الشریف الرضی، نهج البلاغة، ص698) ویوصی الإمام أحد قادة الجیش قائلًا: اتق الله؛ فإنّی قد ولیتک هذا الجند، فلا تستطلین علیهم، وأنّ خیرکم عند الله اتقاکم، وتعلم من عالمهم وعلّم جاهلهم. (المحمودی، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة:8/327)

4. الاهتمام بالمؤسسات والمناهج العلمیة؛ إذ اهتم أئمة أهل البیت(علیهم السلام) ببناء المؤسسات الثقافیّة والعلمیّة، والتشجیع علی إیجادها وتأسیسها وتنشیطها، لا سیّما المؤسسات الثقافیّة التی کانت معروفة ومتداولة بین المسلمین، مثل المسجد الذی یعدّ أوّل مؤسسة ثقافیّة عبادیّة عرفها المسلمون فی مجتمعاتهم. (محمد باقر الحکیم، دور أهل البیت(علیهم السلام):1/133 )

ثانیًا: احترام العلماء؛ حیث تعامل الإمام(علیه السلام) مع العلماء بوصفهم قیمة علیا فی الأمة، یجب أن تراعی حقوقهم، ومن أهم تلک الحقوق وفق رؤیة الإمام(علیه السلام)، فهی:

1. حقّ الحیاة والأمن

حفظ حیاة العلماء هو جزء من اهتمام الإمام بالعالم؛ لذا فإنّه(علیه السلام) قد نظر إلی حیاة العالم بقدسیة عالیة؛ إذ یقول(علیه السلام): إذا مات المؤمن العالم، ثلم فی الإسلام ثلمة لا یسدها شیء إلی یوم القیامة، (بیضون، تصنیف نهج البلاغة:762) أمّا بالنسبة للأمن؛ فإنّ الإمام قد جعله حقًّا للعلماء، سواء أمنهم الشخصی أم الفکری؛ حیث یقول الإمام(علیه السلام) واصفًا الحکومات الفاسدة: أمّا والله إن ظهروا علیکم بعدی لتجدونهم أهل سوء، کأنّی انظر إلیهم یقتلون صلحائکم ویخیفون علمائکم. (ابن قتیبة الدینوری، الإمامة والسیاسة:1/172)

2. حقّ الحریّة للعلماء

حیث یدعو الإمام إلی منح الحرّیة للعلماء، ویرفع الحرج والضغط الفکری عنهم سواء

ببعده الذاتی؛ حیث یقول(علیه السلام): إذا سئلتم عما لا تعلمون، فاهربوا، قالوا: وکیف الهرب یا أمیر المؤمنین؟ قال: تقولون الله اعلم، (عبدالله بن بهرام الدارمی، سنن الدارمی:1/63 )

ص: 81

والضغط الخارجی من ناحیة عداء المجتمع وبعض مؤسساته المتخلّفة، وهذا ما نجده فی قوله(علیه السلام): لا تعادوا ما تجهلون؛ فإنّ أکثر العلم فیما لا تعرفون. (مدیر، کاظم، الحکم من کلام الإمام أمیر المؤمنین علی(علیه السلام):1/183)

3. حقّ الأخذ بآرائهم العلمیّة

إنّ تأکید الإمام علی البعد الأخلاقی والمستوی العلمی للعلماء، کان یهدف إلی تهیأتهم للدور الذی عدّه، وهو قیادة المجتمع الذی جعله الإمام حقًّا للعلماء، وجعل مکانتهم العلمیّة فوق السلطة السیاسیة؛ حیث یقول(علیه السلام): الملوک حکام علی الناس والعلماء حکام علی الملوک (مدیر، کاظم، الحکم من کلام الإمام أمیر المؤمنین علی(علیه السلام):1/183) وأنّ العلماء حکّام علی الناس، (ابن حنبل، مسند الإمام أحمد:5/89) إذا کانت ظروفًا ما تمنع العلماء من التصدّی المباشر لقیادة المجتمع، أو افتقاد أولئک العلماء إلی باقی متطلبات هذا الموقع؛ فإنّ الإمام یجعل من حقّهم التاثیر والأخذ برأیهم العلمی فی صنع القرار؛ حیث یقول(علیه السلام): أحد ولاته، أکثر من مدارسة العلماء ومناقشة الحکماء فی تثبیت ما صلح علیه أمر بلادک، وإقامة ما استقام به الناس قبلک. (بیضون، تصنیف نهج البلاغة:762)

المطلب الثانی: واجبات المواطن تجاه الدولة والمجتمع الإسلامی

یعتبر الإنسان عضوًا فی مجتمعه، وجزءًا من محیطه، فعلاقته مع ما حوله علاقة تفاعل بین طرفین، وذلک یعنی وجود التزام متبادل له وعلیه، وقد أصبح متداولاً أن یطلق علی الالتزامات التی علیه مصطلح الواجبات، أی ما یجب علیه تجاه الآخرین، کما یطلق علی التزامات الآخرین المفترضة نحوه عنوان الحقوق، أی ما یستحقه منهم.

وإذا کان علی الإنسان من الواجبات تجاه الآخرین، بمقدار ماله من الحقوق، فنقطة البدایة لبناء علاقة صحیحة ناجحة مع الآخر، یجب أن تنطلق منه بالمبادرة لأداء الحقوق

المتوجبة علیه، ممّا یلزم الآخر ویشجعه علی التعامل بالمثل، وحینئذٍ تنتظم العلاقة وتستقیم، ومعنی ذلک أن یفکر الإنسان بالواجبات التی علیه، کما یفکر فی الحقوق التی له،

ص: 82

وأن ینجز ما علیه، قبل أن یطالب بما له، لکن مشکلة أکثرهم أنّهم یتجاهلون ویتناسون ما علیهم من واجبات، ثم یتجهون ویطالبون بما لهم من حقوق، وهذا ما یشیر إلیه الإمام علی(علیه السلام) بقوله: فالحق أوسع الأشیاء فی التواصف، وأضیقها فی التناصف، فکلّ أحد یجید التحدّث عن الحقّ، ووصفه وتبیینه إذا کان إلی جانبه، فهو أوسع الأشیاء فی مقام الوصف والتبیین، أمّا فی مقام الالتزام بأداء الحق للآخرین وإنصافهم، فالجمیع یضیقون به ذرعًا، فالمواطنة - کما تفرض علی المواطن - مجموعة من الحقوق تفرض علیه مجموعة من الواجبات أیضًا، بحیث یجب علیه القیام بها، والالتزام بمقتضاها؛ رعایة لحق غیره من المواطنین؛ وحفظًا للأمن العام وسلامته؛ لأنّه إذا لم یوف أبناء الوطن بما علیهم من حقوق الوطنیة ضاعت حقوقهم المدنیة التی یستحقونها، ومن تلک الواجبات ما یلی:

أوّلاً: الولاء والإخلاص للدولة والوطن وحبّ الذین یعیشون معهم مسلمین أو غیر مسلمین، ویتعرضون معهم لکلّ إساءة وخطر، ویستفیدون جمیعًا من مغانمه، ممّا یجعل الوطن خیرًا ومتعة للجمیع، أمّا الولاء للأعداء، فهو خسارة جسیمة، ولا تجلب للبلد إلا الشر والسوء، ولذا نهی الله تعالی عن موالاة الأعداء، فقال تعالی:(یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیَاءَ تُلْقُونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ إِنْ کُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِی سَبِیلِی وَ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِی تُسِرُّونَ إِلَیْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَیْتُمْ وَمَا أَعْلَنْتُمْ وَمَنْ یَفْعَلْهُ مِنْکُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاءَ السَّبِیلِ)، (الممتحنة:1) وقال تعالی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّخِذُوا الْیَهُودَ وَالنَّصَارَی أَوْلِیَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ یَتَوَلَّهُمْ مِنْکُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ) (المائدة:51) فمن یتحالف مع الأعداء علی حساب دولته ومصلحة وطنه، فهو خائن، مفرط فی حقوق بلاده، قال تعالی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَخُونُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِکُمْ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون). (الأنفال: 27)

ثانیًا: الدفاع عن الوطن واجبٌ وطنیٌّ مقدّس، والمواطن شریک مع وطنه فی الخیر والشر، وهذا الدفاع یتطلب التضحیة بالغالی والنفیس، ولا بدّ من أجل ذلک أن یکون القادر علی حمل السلاح فداء للجماعة، فیسجل له التاریخ صفحة مشرِّفة، وإذا تعرض للأذی أو

ص: 83

الموت، فهو فی عداد الخالدین، قال الله تعالی فی شأن الشهداء ومکانتهم: (وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِیمٌ) (آل عمران:169-172)

ثالثًا: احترام نظام الدولة ودستورها، أوجب الإسلام علی المواطن رعایة العهد والمیثاق وبیعة الحاکم، وصون مصلحة الأمة والقیام بواجباته الدینیة والاجتماعیة والأمنیة والاقتصادیة والصحیة والثقافیة؛ لأنّ ذلک یحقّق الأمن، ویحفظ نظام التعامل، ویؤدّی إلی رواج الاقتصاد ورخاء الأمة، ویمنع الفوضی، ویستأصل الفساد، ویزیل کل مظاهر التخلّف والتخریب.

خاتمة البحث والتوصیات

1. إنّ الإسلام هو أوّل من دعا إلی احترام حقوق المواطن؛ لیعیش الناس فی مودّة وتعاون واستقرار، وأنّه یحثّ المسلم علی الارتباط بالوطن، والولاء له.

2. إنّ مفهوم المواطنة فی الإسلام مفهومٌ سیاسیٌّ مدنیٌّ، وفی الوقت نفسه مفهومٌ دینیٌّ عقائدیٌّ؛ ولذا بإمکانه تحقیق توازنًا فی المجتمع علی الرغم من التنوع العرقی والدینی والثقافی.

3. إنّ استمرار المجتمعات وتطوّرها، متوقفًا علی وجود مواطنین ناشطین ومشارکین وفاعلین، وأنّ من حقّهم معرفة حقوقهم وبالتالی المطالبة بها.

4. الوطنیة لا تستدعی فقط أن یطلب الإنسان حقوقه الواجبة له علی الوطن، بل یجب علیه أیضًا أن یؤدّی الحقوق التی علیه للوطن.

5. تشکّل حقوق المواطنة ضرورة لتحقیق التعایش السلمی بین أفراد المجتمع والدولة من جهة وبین أفراد المجتمع فیما بینهم من جهة أخری.

6. تعتبر حرّیة التعبیر والمشارکة السیاسیّة والتفاعل الاجتماعی من حقوق المواطنة التی یجب علی الدولة توفیر الأجواء؛ لأنّ یتمکن المواطن من أداء دوره فی المجتمع بکلّ حرّیة واستقلال.

ص: 84

7. من واجبات المواطنة طاعة ولی الأمر فی المعروف والدفاع عن الوطن، واحترام القانون، واحترم حرّیة وخصوصیة الآخرین.

ومن التوصیات ما یلی:

1. الدعوة إلی تعمیم ثقافة معرفة الحقوق المتبادلة بین الدولة والمواطن، ودرجها فی النظام الدراسی کوثیقةٍ اجتماعیّةٍ بین الدولة والمواطن.

2. العمل علی تفعیل الحوار الثقافی والحضاری بین الأحزاب السیاسیّة واحترام الرأی المخالف وانتهاج مسلک هادئ فی تفهیم أخطاء واشتباهات الآخرین.

3. تقویة روحیة التسامح بین المؤسسات والفاعلین السیاسیین بما یوفّر الأمن والاستقرار، ویمنع کل ألوان التعصّب والکراهیة والحقد ضد الآخرین، ونبذ التطرّف والغلو والإفراط.

4. الدعوة إلی احترام أصول العلاقات بین الدولة والمواطن القائمة علی حبّ الخیر، والتعایش السلمی، واحترام الحقوق والواجبات، سواء من قبل الدولة أو المواطن.

ص: 85

المصادر

القرآن الکریم

1. ابن أبی الحدید، عز الدین بن هبة الله بن محمد، شرح نهج البلاغة، تحقیق محمد أبو الفضل إبراهیم، دار أحیاء الکتب العربیة، لبنان - بیروت، الطبعة الثانیة،1967 م.

2. ابن المطهر الحلی أبو طالب، محمد بن الحسن، إیضاح الفوائد، إیران - قم، المطبعة العلمیة، 1387 ه-.

3. ابن تمیم الأمدی، عبد الواحد بن محمد، تصنیف غرر الحکم ودرر الکلم، تحقیق المصطفی الدرایتی، مکتب الأعلام الإسلامی، إیران - قم، الطبعة الأولی.

4. ابن حنبل، أحمد بن محمد، مسند الإمام أحمد، دار صادر، لبنان - بیروت .

5. ابن عساکر، علی بن الحسن الشافعی، تاریخ مدینة دمشق، دراسة وتحقیق علی الشیری، لبنان - بیروت، دار الفکر، 1995م.

6. ابن قتیبة الدینوری، الإمامة والسیاسة، تحقیق علی شیری، دار الأضواء للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الأولی، 1990م.

7. ابن قتیبة الدینوری، عبد الله بن مسلم، غریب الحدیث، دار الکتب العلمیة،لبنان - بیروت 1988م.

8. ابن منظور، أبو الفضل جمال الدین بن مکرم، لسان العرب، إیران - قم، منشورات الحوزة، 1405 م.

9. الأصفهانی، الشیخ محمد حسین، حاشیة کتاب المکاسب، دار المصطفی لإحیاء التراث، إیران - قم.

10. بیضون، لبیب، تصنیف نهج البلاغة، مکتب الاعلام اسلامی، إیران - قم، الطبعة الثالثة، 1417ه-.

11. البیهقی، أبو بکر أحمد بن الحسن، السنن الکبری، دار الفکر،بیروت.

12. الجرجانی، علی بن محمد السید الشریف، التعریفات، تحقیق عبد المنعم الحفنی، دار الرشاد، 1991 م.

13. الحافظ النیسابوری، أبو عبد الله محمد، معرفة علوم الحدیث، تحقیق السید معظم حسین، دار المعرفة، لبنان - بیروت، الطبعة الرابعة.

14. الحکیم، محمد باقر، دور أهل البیت فی بناء الجماعة الصالحة، دار العترة، 1424ه-.

15. الدارمی، عبد الله بن بهرام، سنن الدرامی، سوریا - دمشق، مطبعة الاعتدال.

16. الریشهری، محمد، میزان الحکمة، دار الحدیث، إیران - قم، الطبعة الأولی، 1416ه-.

17. الشافعی، کتاب الأم، دار المعرفة، لبنان - بیروت، 1410ه- .

18. الشریف الرضی، محمد بن الحسین الموسوی البغدادی، نهج البلاغة، تعلیق وفهرسة الدکتور صبحی الصالح، تحقیق فارس تبریزیان، مؤسسة دار الهجرة، إیران، 1380ه- .

ص: 86

19. شمس الدین، محمد مهدی، عهد الأشتر، المؤسسة الدولیة، لبنان - بیروت، الطبعة الثانیة، 2000 م.

20. شهیدی، السید جعفر، نهج البلاغة، شرکت انتشارات علمی فرهنکی، تهران، 2014م.

21. الشیرازی، محمد الحسینی، فقه السیاسة، مطبعة رضائی، إیران، 1403ه- .

22. الصالح، صبحی، شرح نهج البلاغة، بیروت - لبنان، دار الکتاب اللبنانی، القاهرة، دار الکتاب المصری، الطبعة الرابعة، 2004م.

23. الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق، المصنف، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، المجلس العلمی، جنوب أفریقیا،1970م.

24. الطبرسی، أبو منصور أحمد بن علی بن أبی طالب، الاحتجاج، إشراف الشیخ خضیر السبحانی، دار الأسوة، إیران - طهران، الطبعة الثانیة، 1424ق.

25. الطوسی، أبو جعفر محمد بن الحسن بن علی، تهذیب الاحکام، تحقیق حسن الموسوی، دار الکتب الإسلامیة، إیران - طهران، 1390ق.

26. العاملی، محمد بن الحسن الحر، وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، تحقیق عبد الرحیم ربانی، دار إحیاء التراث، لبنان - بیروت .

27. عمار حمادة، لقاء مع الإمام علی(علیه السلام) فی نهج البلاغة، مرکز باء للابحاث، لبنان - بیروت، 2001م.

28. عمید زنجانی، عباس علی، حقوق أقلیت ها، تهران نشر فرهنگ اسلامی،1991م.

29. فرج،توفیق حسن، المدخل للعلوم القانونیة (النظریة العامّة للقانون والنظریّة العامّة للحقّ)، مؤسسة الثقافة الجامعیة، مصر، الطبعة الثانیة، 1981م.

30. القطب، محمد القطب طبلیة، الإسلام وحقوق الإنسان، دار الفکر العربی، القاهرة، 1984م.

31. المجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الاطهار، الطبعة الثانیة، لبنان - بیروت، مؤسسة الوفاء، 1983 م.

32. المحقق الحلی، أبو القاسم نجم الدین جعفر بن الحسن، شرائع الإسلام فی مسائل الحلال والحرام، تعلیق صادق الشیرازی، دار الاستقلال، إیران - طهران،1409ه-.

33. المحمودی، محمد باقر، نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة، لبنان - بیروت، مؤسسة المحمودی.

34. مجمع اللغة العربیة، المعجم الوسیط، مکتبة الشروق الدولیة، مصر، الطبعة الرابعة، 2004م.

35. النوری الطبرسی، میرزا حسین، مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل، مؤسسه آل البیت(علیهم السلام)، قم، 1407ه- .

36. یوسف،رزاق بور، نگاهی به حقوق شهروندی، ماهنامه کانون، عدد 123، 2012م.

ص: 87

ص: 88

3.مکانةُ الإمامِ علیٍّ (عَلَیهِ السّلام) فی آیَةِ المُباهلةِ (دِراسَةٌ مَوْضوعیَّةٌ فِی تَفاسیرِ اَلسُّنَّةِ والشّیعَةِ)

اشاره

حمزة إمام موسی(1)

ص: 89


1- . طالب دکتوراه فی التفسیر المقارن الجامعة المصطفی العالمیة، hhmimam66@gmail.com

ص: 90

الخلاصة

المراد من مکانة الإمام علی(علیه السلام) هو عبارة عن مسألة تتعلق بالسیرة العلویة من خلال القرآن الکریم، وبالتحدید الآیة الواحدة والستون من سورة آل عمران، المعروفة بآیة المباهلة، فقد وردت الروایات التی وصلت إلی حد التواتر، تثبت بأنّ النبی(صلی الله علیه واله) لم یدع أحدًا لیشارک معه من المسلمین فی المباهلة مع نصاری النجران، غیر أهل بیته وخاصّته الأربعة: (علی وفاطمة والحسن والحسین(علیهم السلام))، وهو ما یثبت مزید فضلهم ومکانتهم عندالله ورسوله. ولما أوجب بعض الأعداء تخریب شخصیة أمیر المؤمنین علی(علیه السلام) - مع ما له من الفضائل فی الکتاب والسنّة - قام بجعل روایات لتعارض ما تواتر فی بیان منزلته، ولقد خصّصنا البحث هنا عن هذه الآیة - خاصّة من خلال سبب نزولها وآراء المفسرین فیها - لنری مدی مکانة الإمام علی(علیه السلام) فی مواجهة تلک الهجمات وصدها عن مقاصدها.

الکلمات المفتاحیة: الإمام علی(علیه السلام)، المباهلة، مکانة الإمام علی(علیه السلام)، التفسیر المقارن.

مقدمة المقالة

هناک الکثیر من الآراء التفسیریة تدرج تحت آیة المباهلة، لکن ما یهمُّ فی هذا البحث، هو دراسة مقارنة حول إثبات مکانة أهل بیت النبی(صلی الله علیه واله) وخاصّة أمیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بآیة المباهلة.

تظهر أهمیة هذا البحث فی محاولة الکشف عن الحقیقة التی أثبتها الإسلام من خلال نصوصه القرآنیة والروائیة وإرجائها إلی أهلها المستحقین لها، بینما ید العدو ولسانه تحاول طمسها وحذفها عن صفحة الوجود بأسالیب متفاوتة.

ص: 91

والهدف من الدراسة هو الکشف عن الحقیقة، وإیصالها إلی طالبیها وإفضاح الکذب ومنهجیة الخائنین الذین یحاولون تخریب الإسلام ونبیه الخاتم(صلی الله علیه واله)، من خلال تخریب صنوه الفرید علی بن أبی طالب(علیه السلام). ویحاول البحث هنا الإجابة عن السؤال الآتی: ما المکانة والفضیلة العالیة التی تثبتها آیة المباهلة لأمیر المؤمنین علی(علیه السلام)؟

وفیما یتعلق بسابقة البحث، فإنّنا نعتقد بوجود مئات الکتب والمقالات قدیمًا وحدیثًا فی آیة المباهلة وعلاقتها مع أهل الکساء(علیهم السلام) بدوًا من التفاسیر وکتب الحدیث والسیر والتاریخ، ووصولًا إلی التحلیلات والاستنتاجات العمیقة والعریقة من شخصیات إسلامیة وغیرها، لکن مقالتنا هذه تحاول التطرّق إلی المسألة من زاویة أخری، وهی الکشف عن المعجزة العلویة فی الآیة الکریمة؛ حیث بذل العدو کلّ مجهوداته لإطفاء نور الله الذی أراد أن یتجلی فی هذه الشخصیة الإلهیة الفذّة لکن أبی الله إلا أن یتمّ نوره ولو کره المنافقون والظالمون.

وأمَّا منهجیة البحث، فقد أنجزنا الدراسة من خلال المقدّمة والمبحثین ثم النتیجة، ففی المبحث الأول تطرّقنا إلی بیان المفردات الأساسیة ومعالجتها لغویًّا واصطلاحیًّا، وفی الثانی توجهنا إلی عمق المسألة عن طریق أربعة محاور، وهی:

1. مراجعة المصادر الحدیثیة والتفاسیر الروائیة للکشف عن الروایات فی نزول الآیة.

2. ومراجعة التفاسیر التحلیلیة لأهل السنّة لمعرفة مواقفهم من الآیة الشریفة.

3. ومراجعة التفاسیر التحلیلیة للشیعة الإمامیة کذلک.

4. وفی المرحلة الأخیرة قمنا بالدراسة التحلیلیة والمقارنة بین الأقوال وبیان موقفنا منها، وفی النهایة خرجنا بالنتیجة التی توصّلنا إلیها من خلال الدراسة، کما استفدنا فیها من بعض المناهج العلمیة: المنهج النقلی، والتحلیلی، والمقارن.

المبحث الأوّل

کلیات المقالة

یتطرّق هذا المبحث إلی تبیین المراد من المفردات الأساسیة والاصطلاحات المربوطة التی تشمل ست کلمات، ومنها بیان المصطلح الخاص بالمقالة وهو مکانة الإمام علی(علیه السلام).

ص: 92

المفردة الأولی: الإمام علی(علیه السلام)

هو علی بن أبی طالب بن عبدالمطلب القریشی الهاشمی(علیهم السلام). (راجع: السمعانی، الأنساب:9/357) وهو ابن عم رسول الله ووباب علمه الذی وصفه بأنّه نفسه والقائم بأمره الذی لا یؤدّی عنه إلا هو، وغیر ذلک من المواصفات التی لایمکن عدّها فی هذه السطور.

المفردة الثانیة: المباهلة

جاءت مفردة (البَهْل) فی الأصل بثلاثة معان، وهی: التضرع إلی الله بالدعاء والماء القلیل وعدم المراعی والمحافظ للشیء. فالمباهلة المراد فی البحث هی الراجعة إلی المعنی الأول، (معجم مقاییس اللغه، المصدر السابق: 1/310) ومن فسّر الابتهال والمباهلة باللعن فی قوله تعالی: {ثُمَ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبِینَ}؛ فلأجل أنّ الاسترسال فی هذا المکان لأجل اللعن، (الراغب الإصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن: 149) وهو المعنی المفسّر بالآیة فی الروایات المتواترة کما سیأتی.

المفردة الثالثة: التفاسیر

التفاسیر جمع تفسیر وفی اللغة بمعنی البیان، (راجع الجوهری، الصحاح:2/781) کقوله تعالی: {وَلا یَأْتُونَکَ بِمَثَلٍ إِلّا جِئْناکَ بِالْحَقِّ وَأَحْسَنَ تَفْسیرًا}.(الفرقان/33) واصطلاحًا: هو تبیین المراد الاستعمالی لآیات القرآن، وتوضیح المراد الجدی علی أساس قواعد اللغة العربیة، والأصول العرفیة للمحاورة. (الرضائی الأصفهانی، مناهج التفسیر واتجاهاته:17)

المفردة الرابعة: أهل السنّة

أهل السنّة کلمة مرکبة، فالأولی یقال: أهل الرجل بمعنی زوجته وأخصّ الناس إلیه. (راجع: الفراهیدی، المصدر السابق:4/89) والثانیة تعنی الطریق.

والسنّة فی الاصطلاح عند الشیعة: عبارة عن قولٍ من لا یجوز علیه الکذب والخطأ وفعله وتقریره غیر قرآن ولا عادی. (المامقانی، مقباس الهدایة فی علم الدرایة:1/59.)

وعلیه یکون أهل السنّة هم أتباع السنّة النبویّة.

ص: 93

وفی المراد من أهل السنّة اصطلاحًا قال الشیخ السماوی: «کل من انتمی إلی الخلافة الراشدة، أو الخلفاء الراشدین وهم أبو بکر وعمر وعثمان وعلی، واعترف بإمامتهم سواء فی عهدهم أم فی عصرنا، فهو سنیٌّ من أهل السنّة والجماعة». (السماوی، الشیعة هم أهل السنة:23)

ویتمیز هذا المسلک عن الشیعة باعتقاده بعدم ورود نصٍّ صریحٍ فی إمامة وخلافة شخص معیَّن بعد النبی(صلی الله علیه واله)، بل قد ترک الرسول الأمر بید الناس لیختاروا وینتخبوا لأنفسهم من یرونه مناسبًا لتقلد هذا المنصب الخطیر، فیکون الإمام إما بالانتخاب، أو بالتنصیص من السابق للاحق، أو بالشوری، أو بالغلبة. (راجع: القرطبی، الجامع لأحکام القرآن: 1/ 265-266، و ص271) هذا.

المفردة الخامسة: الشیعة

والشِّیعَة لغةً: التابع، وشِیعَة الرجل: أصحابه وأتباعه، وکل قوم اجتمعوا علی أمر فهم شِیعَة. (راجع: الفراهیدی، المصدر السابق:2/191) والشیعی المنسوب إلی التشیع.

وفی الاصطلاح قال الشیخ جعفر السبحانی: «تُطلَقُ هذه اللفظة أو التسمیة علی فریقٍ من المسلمین یعتقدون بأنّ قیادة الأُمّة الإسلامیّةِ بعد وفاةِ رَسُول اللَّه(صلی الله علیه واله) هی من حق الإمام علیّ(علیه السلام) وأبنائه المعصومین(علیهم السلام). (السبحانی، العقیدة الإسلامیة:80) وهو تعریف قد یشمل کلّ فرق الشیعة أو أکثرها.

وفی تعریف الشیعة الإمامیة قال بعضهم: «هی الطائفة الإسلامیة التی توالی وتقلّد الأئمة الاثنی عشر من أهل بیت النبی علیًّا وبنیه، وترجع إلیهم فی کلّ المسائل الاعتقادیة والأخلاقیة والفقهیّة من العبادات والمعاملات، ولا یفضلون علیهم أحدًا سوی رسول الله(صلی الله علیه واله)». (راجع مع تصرف: الشیعة هم أهل السنة، المصدر السابق:17)

وبعبارة أخری: إنّهم یعتقدون بولایة الأئمة الاثنی عشر وإمامتهم بلا فصل بعد وفاة الرسول(صلی الله علیه واله)، أوّلهم علی بن أبی طالب(علیه السلام) وآخرهم المهدی المنتظر عجل الله تعالی فرجه، وهی التی تُعتَبرَ أتباع مدرسة أهل البیت(علیهم السلام) القائلة بالنصّ المتواتر عن النبی الأکرم(صلی الله علیه واله) بأمر من الله تعالی فی تعیین الإمام للأمة بعده.

ص: 94

المبحث الثانی

آیة المباهلة (أنفسنا) فی مصادر الفریقین

من الآیات ذات سبب نزولٍ واضحٍ ومتّفقٍ علیه بین جمیع المفسّرین قوله تعالی: {فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبین}، فقد وردت روایات عدیدة وصلت إلی حد التواتر فی کتب الفریقین، تصرّح بنزولها فی وفد نجران الذین جاؤوا إلی النبی(صلی الله علیه واله) ینازعونه ویجادلونه فی أمر النبی عیسی(علیه السلام)، فلما أفحمهم الرسول بالحجج الداحضة لجأوا إلی الإنکار والعناد لرسالته ودینه القیم، ومن هنا أنزل الله تعالی هذه الآیة وأمره بأن یباهلهم، کما عیّن له الأشخاص الذین یشارکونه فیها، وهم أهل بیته وأخصّ الناس له وأعزّهم عنده. وسنراجع کتب التفسیر من المدرستین للکشف عن مکانة الإمام علی(علیه السلام)؛ حیث امتلأت العالمَ - منذ اللحظة الأولی وإلی یومنا هذا - بالصراخ من أعداء علیٍّ(علیه السلام) لإطفاء نوره الذی خصّه الله به لکن الله أبی ذلک إلا أن یتمّ نوره. نسأل الله التوفیق والسداد.

الأول: المصادر والتفاسیر الروائیة

ولما کان البحث ذا علاقة وشیکة بالروایات التفسیریّة، تجب علینا مراجعة المصادر والتفاسیر الروائیة؛ لنقف علی عمق المروی فی المسألة؛ فنقول:

أخرج مسلم فی صحیحه، والترمذی فی سننه مع تعلیق الألبانی، والإمام أحمد بن حنبل فی مسنده، والحاکم فی مستدرکه مع تعلیق الذهبی، وکذا ابن الأثیر فی أسد الغابة، کلّهم بسند عن عامر بن سعد، عن سعد بن أبی وقاص، قال:

«لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الآیَةُ {فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ} دَعَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه وسلم عَلِیًّا وَفَاطِمَةَ وَحَسَنًا وَحُسَیْنًا، فَقَالَ: «اللَّهُمَّ هَؤُلاَءِ أَهْلِی». (مسلم، الجامع الصحیح: 7/120؛ والترمذی، الجامع الصحیح: 5/638؛ وأحمد، المسند: 4/139؛ والحاکم، المستدرک: 3/163؛ وابن الأثیر، أسدالغابة:3/601؛ وابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة:4/468)

ص: 95

فقد نقله ابن حجر العسقلانی فی الإصابة، وابن کثیر فی البدایة والنهایة والذهبی فی

تاریخ الإسلام، عن مسلم والترمذی، واعتبروا الروایة صحیح السند. (الإصابة فی تمییز الصحابة، المصدر السابق:4/468؛ وابن کثیر، البدایة والنهایة:7/339؛ والذهبی، تاریخ الإسلام:3/627)

والروایة الأُخری ما أورده الحاکم فی المستدرک أیضًا، والواحدی فی أسباب نزوله، وابن مردویة کما عند ابن کثیر، وأبونعیم فی الدلائل کلّهم بأسانید تنتهی إلی الشعبی عن جابر فی روایة طویلة مبینة کیفیة المجادلة والمناقشة التی أدّت إلی الدعوة للمباهلة، إلی أن قال:

«فغدا رسول الله صلی الله علیه وسلم، وأخذ بید علی وفاطمة والحسن والحسین رضی الله عنهم، ثم أرسل إلیهما، فأبیا أن یجیباه، وأقرّا له، فقال رسول الله صلی الله علیه وسلم: والذی بعثنی بالحق لو فعلا لأمطر الوادی علیهما نارًا، قال جابر: فیهم نزلت: {فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ}. قال الشعبی: قال جابر: وأنفسنا وأنفسکم رسول الله صلی الله علیه وسلم وعلی، وأبناءنا وأبناءکم الحسن والحسین، ونساءنا ونساءکم فاطمة رضی الله عنهم أجمعین». (أبو نعیم الأصفهانی، دلائل النبوة:1/283؛ والحاکم، المستدرک:2/249؛ والواحدی، أسباب النزول:107؛ وابن مردویة بنقل ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم:2/47).

ولم یذکر الحاکم الآیة واسمی علی وفاطمة‘ صریحًا فی روایته، بینما فی المصادر الأخری مذکورة کل الأسماء الأربعة، فراجع.

وجاءت روایات أخری بألفاظٍ مختلفةٍ وبأسانیدةٍ معتبرةٍ فی الجملة، تثبت قضیة الوفد والدعوة إلی المباهلة، منها ما أخرج البیهقی بسنده عن سلمة بن عبد یسوع، عن أبیه، عن جده، ونقلها عنه ابن کثیر فی السیرة. (راجع: البیهقی، دلائل النبوة: 5/385)

وأبو نعیم الأصفهانی بسند آخر عن عبدالله بن عباس، کما أشار إلیها ابن کثیر فی تفسیره أیضًا. (راجع: دلائل النبوة للأصفهانی، المصدرالسابق: 1/284؛ وتفسیر ابن کثیر:2/47)

ص: 96

وروی عن حذیفة الیمانی، والأزرق بن قیس، وابن مسعود (انظر: الصالحی الشامی،

سبل الهدی والرشاد:6/415- 421) والبراء بن عازب کذلک.

وأورد الصالحی الشامی أسماء من خَرَّج قصة وفد نصاری نجران إلی النبی(صلی الله علیه واله) وأخبار المباهلة الراجعة کلّها إلی نزول الآیة مورد البحث. (راجع: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم:2/47)

ومن جهة أُخری، فقد روی ابن جریر هذه الروایة مرسلة وبألفاظ مختلفة عن عدد من التابعین، مثل عامر، والشعبی، وزید بن علی، وقتادة، وابن زید، وعلباء بن أحمر الیشکری، والسدی کلّهم یقولون بأنّه لما نزلت هذه الآیة: {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ}، لم یدع رسول الله صلی الله علیه وسلم إلا علیًّا و فاطمة وابنیهما الحسن والحسین.( انظر: ابن جریر الطبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن:3/210-213)

کما نقل ابن أبی حاتم عن السدی والحسن والشعبی وأبی جعفر، بأنّ قوله تعالی: {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ} نزلت فیهم. وبعد ما وافق عظماء النصاری علی المباهلة فی البدایة، أخذ الرسول(صلی الله علیه واله) بید الحسن والحسین وفاطمة، وقال لعلی: «اتبعنا» فخرج معهم، ولم یخرج یومئذ النصاری.(تفسیر القرآن العظیم لابن کثیر، المصدر السابق:2/667 - 668)

وعلیه، فالقصّة مقطوعٌ بها فی کتب الروایات، ولیس هناک أیّ شک أو ریب فی صدورها عن الرسول الأعظم(صلی الله علیه واله)، کما ثبت بالتواتر المنقطع النظیر أیضًا، من أنّه لم یجعل أحدًا من المسلمین لیشارکه فی المباهلة غیر أهل بیته وخاصّته الأربعة، واتّفقوا علی ثبوت مکانة الإمام علی(علیه السلام) من أنّ المراد ب-{أنفسنا} هو علی بن أبی طالب(علیه السلام) إلا من نقل القصّة دون ذکر الآیة، أو حذف الاسم لسبب آخر لا یعلم حقیقته إلا الله العلیم الخبیر.

نعم، نقل السیوطی روایة فی غایة الشذوذ والنکارة عن ابن عساکر، عن جعفر بن محمد، عن أبیه: {تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا... } قال:

ص: 97

«فجاء بأبی بکر وولده! وبعمر وولده! وبعثمان وولده! وبعلی وولده». (السیوطی، الدر المنثور

فی تفسیر المأثور:2/40)

ولإرسالها وعدم اعتبارها انصراف الجمیع عنها ولم ینقلها المفسّرون إلا لردّها وإنکارها، حتی قال الآلوسی: «هذا خلاف ما رواه الجمهور». (الآلوسی، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم:2/182)

الثانی: التفاسیر السنیّة

وإذا راجعنا التفاسیر التحلیلیة من الإخوة أهل السنّة سنشاهد مکانة الإمام علی(علیه السلام) بشکلٍ صریحٍ؛ حیث أجمعوا علی أنّ المراد ب-{أنفسنا} فی الآیة الکریمة هو علی بن أبی طالب أو النبی(صلی الله علیه واله) وعلی(علیه السلام)، ولم یشذ أحد عن ذلک إلا ما ورد من أقوال نادرة ما أنزل الله بها من سلطان، ولا یعتمد علیها أحد حتی قائلها.

نفتتح الباب بما قاله القرطبی فی قوله تعالی: {نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ}:

«یدع کلّ منی ومنکم، أبناءه ونساءه ومن هو کنفسه إلی المباهلة». (القرطبی، الجامع لأحکام القرآن:4/104) أی: إنّ المراد من (أنفسنا) هو شخص آخر الذی وصل إلی منزلة لا فارق بینه وبین النبی(صلی الله علیه واله) فی جمیع الخصائص والامتیازات إلا النبوة.

ویعتقد الحقی البروسوی بأنّ من یدعوه النبی هو نفسه ولا فرق بینهما؛ حیث قال:

«أی: لیدع کل منا ومنکم نفسه، وأعزّة أهله، وألصقهم بقلبه إلی المباهلة، ویحملهم علیها»؛ (البروسوی، تفسیر روح البیان:2/44) إذ فی الحقیقة أنّ الإنسان لایدعو نفس شخصیته فی مثل هذه الموارد، والقول بأنّ المراد هو نفس النبی یصرف القرآن عن بلاغته المتّفق علیها بین الموافق والمخالف.

واختار القاسمی نفس العبارة بقوله: «أی: یدع کلّ منا ومنکم نفسه، وأعزّة أهله، وألصقهم بقلبه، ممن یخاطر الرجل بنفسه لهم ویحارب دونهم، ویحملهم علی المباهلة». (القاسمی، محاسن التأویل:2/328)

ص: 98

فالکلام فی المراد من النفس هنا هو عین ما سبق، والروایات التی تقول بأنّ علیًّا منّی

وأنا منه ثبت ذلک.

وکرّر ابن عجیبة الجملة نفسها:

«أی: یدعو کلّ واحد منا نفسه، وأعزة أهله، وألصقهم بقلبه إلی المباهلة، وإنّما قدّمهم علی النفس؛ لأنّ الرجل یخاطر بنفسه دونهم، فکان تقدیمهم أبلغ فی الابتهال». (ابن عجیبة، البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید:1/363) ثم ذکر الروایة التی فیها الاسماء الأربعة ذکرَ المسلمات.

وقال علاء الدین البغدادی:

«قیل: أراد بالأبناء الحسن والحسین وبالنساء فاطمة وبالنفس صلّی اللّه علیه وسلّم وعلیًّا رضی اللّه عنه. وقیل: هو علی العموم لجماعة أهل الدین». (البغدادی، لباب التأویل فی معانی التنزیل:1/254)

إنّ استعماله کلمة «قیل» لا تفید هنا؛ لکونه موضوع القطع والجزم لکثرة الروایات الواردة واتّفاق المحدثین والمؤرخین والمفسّرین علی ذلک، والقول بالعموم لجماعة أهل الدین لا اعتبار له؛ لعدم الدلیل المقنع ولو ضعیفًا معتبرًا.

واستفاد البغوی من نفس الأسلوب بقوله:

«قیل: أبناءنا أراد الحسن و الحسین، ونساءنا فاطمة وأنفسنا عنی نفسه وعلیا رضی اللّه عنه، والعرب تسمّی ابن عم الرجل نفسه، کما قال اللّه تعالی: (وَلا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ)، یرید إخوانکم، وقیل: هو علی العموم لجماعة أهل الدین». (البغوی، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن:1/450)

نعم، نقبل بأنّ العرب تطلق کلمة النفس علی ابن العم، لکن هذا المکان یختلف عن ذاک بروایاته الکثیرة تفسّر المراد من «النفس» فی الآیات.

وأمّا ابن الجوزی، فقد أسند تفسیر الآیة بالأربعة إلی المفسرین بقوله:

«قال المفسرون: أراد بأبنائنا: فاطمة، والحسن، والحسین. وروی مسلم فی صحیحه من حدیث سعد بن أبی وقّاص». (ابن الجوزی، زاد المسیر فی علم التفسیر:1/289)

ص: 99

ثم ذکر خمسة أقوال فی معنی {أنفسنا} والتی لا دلیل علیها غیر التخمین وتسوید

الورقات وتشتیت أذهان القراء والباحثین، لکن مهما یکن الأمر، فالقول الأول هو المعتبر بالنصوص من بین الأقوال الخمسة وهو مکانة الإمام علی(علیه السلام) الخاصّة.

والجصاص فی أحکام القرآن قطع القیل والقال وتشتیت الأذهان بقوله:

«نقل رواة السیر ونقلة الأثر لم یختلفوا فیه أن النبی صلّی اللّه علیه وسلّم أخذ بید الحسن والحسین وعلی وفاطمة رضی اللّه عنهم، ثم دعا النصاری الذین حاجوه إلی المباهلة فأحجموا عنها». (الجصاص، أحکام القرآن:2/295)

وعلی هذا المنوال قال الواحدی: «فلمَّا نزلت هذه الآیة دعا رسولُ الله صلی الله علیه وسلم وفد نجران إلی المباهلة، وهی الدُّعاء علی الظَّالم من الفریقین، وخرج رسول الله صلی الله علیه وسلم ومعه الحسن والحسین وعلیٌّ وفاطمة(علیهم السلام) وهو یقول لهم: «إذا أنا دعوتُ فأمِّنوا». (الواحدی، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز:1/91)

وهذا هو عین ما ذهب إلیه أبو السعود فی إرشاده، والنسفی فی مدارکه، والشربینی فی سراجه المنیر أیضًا.( راجع: إرشاد العقل السلیم إلی مزایا الکتاب الکریم: 1/404؛ ومدارک التنزیل وحقائق التأویل:1/162؛ وتفسیر السراج المنیر:1/182)

فقال ابن عاشور: «وقد روی أبو نعیم فی الدلائل أنّ النبی هیأ علیًّا وفاطمة وحسنًا وحسینًا لیصحبهم معه للمباهلة، ولم یذکروا فیه إحضار نسائه ولا إحضار بعض المسلمین». (ابن عاشور، التحریر و التنویر:3/114) بل اکتفی النبی(صلی الله علیه واله) بأهل الکساء الذین أذهب الله عنهم الرجس وطهرهم تطهیرًا.

وأبو حیان الأندلسی قال: «یدع کلّ منا ومنکم أبناءه ونساءه ونفسه إلی المباهلة، الأبناء بالحسن والحسین، وبنسائه: فاطمة، والأنفس بعلیّ».( الأندلسی، البحر المحیط فی التفسیر:3/188)

ثم أورد روایة مسلم والتی فیها «اللهم هؤلاء أهلی»، ثم نقل الأقوال المضادة التی لا دلیل علیها إلا النصب لأهل بیت النبوة والطهارة، لکن هو نفسه لم یعتمدها ولم یعتبر ها أقوالًا تستحق المناقشة، وإنّما هو صرف النقل وتسوید الصحف والورقات.

ص: 100

وقال البیضاوی فی تفسیر الآیة الشریفة:

«یدع کلّ منا ومنکم نفسه، وأعزّة أهله، وألصقهم بقلبه إلی المباهلة، ویحمل علیها» ثم نقل الروایة المعروفة علی نحو الجزم والیقین: «... وقد غدا محتضنًا الحسین، آخذًا بید الحسن، وفاطمة تمشی خلفه، وعلی رضی اللّه عنه خلفها، وهو یقول: «إذا أنا دعوت فأمنوا». (البیضاوی، أنوار التنزیل وأسرار التأویل:2/20)

وذهب نظام الدین النیسابوری إلی مذهب البیضاوی مع التوضیح الدقیق علی المراد بالنفس فی الآیة بقوله: «یدع کلّ منا ومنکم أبناءه ونساءه، ویأت هو بنفسه وبمن هو کنفسه إلی المباهلة، وإنّما یعلم إتیانه بنفسه من قرینة ذکر النفس ومن إحضار من هم أعزّ من النفس، ویعلم إتیان من هو بمنزلة النفس من قرینة أنّ الإنسان لا یدعو نفسه». (نظام الدین النیسابوری، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان: 2/178)

وفی الروایة عند الزمخشری:

«فأتی رسول اللَّه صلی اللَّه علیه وسلم وقد غدا محتضنًا الحسین، آخذاً بید الحسن، وفاطمة تمشی خلفه، وعلیٌّ خلفها، وهو یقول: «إذا أنا دعوت فأمّنوا»، فقال أسقف نجران: یا معشر النصاری! إنی لأری وجوهًا لو شاء اللَّه أن یزیل جبلًا من مکانه لأزاله بها، فلا تباهلوا فتهلکوا، ولا یبقی علی وجه الأرض نصرانیٌّ إلی یوم القیامة... وفیه دلیلٌ لا شی ء أقوی منه علی فضل أصحاب الکساء(علیهم السلام)» (الزمخشری، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل: 1/369) أی: إنّ المکانة والمنزلة التی لا تدانیها منزلة ثابتة لعلی بن أبی طالب بالقطع والیقین عند الزمخشری من خلال الآیة الشریفة.

وقال ابن جزی الغرناطی علی نحو القطع بخصوص الآیة فی أهل البیت(علیهم السلام):

«ولما نزلت الآیة أرسل رسول اللّه(صلی الله علیه واله) إلی علی وفاطمة والحسن والحسین، ودعا نصاری نجران إلی الملاعنة، فخافوا أن یهلکهم اللّه أو یمسخهم اللّه قردة وخنازیر، فأبوا من الملاعنة وأعطوا الجزیة». (الغرناطی، کتاب التسهیل لعلوم التنزیل:1/155)

وفی تفسیر السمرقندی أیضًا یقول: «فواعدهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه وسلم بأن یخرجوا للملاعنة، فجعلوا وقتًا للخروج، وتفرّقوا علی ذلک، ثم ندموا، فلما کان ذلک الیوم خرج رسول اللّه صلّی اللّه

ص: 101

علیه وسلم، وأخذ بید الحسن والحسین، وخرج معه علی بن أبی طالب، وفاطمة...» (السمرقندی،

بحرالعلوم: 1/220).

إنّ مفاد الآیة دال علی انصاف النبی الأعظم(صلی الله علیه واله) وأحقیة دینه بقول ابن عاشور: «وهذه دعوة إنصاف لا یدعو لها إلّا واثق بأنّه علی الحق». (التحریر والتنویر، المصدر السابق:3/114) أی فیها موازنة القوی بین الطرفین، والحق لصاحبه الداعی للمباهلة بأمره تعالی.

وقال ابن عطیة الأندلسی بعد نقل الروایات المرسلة:

«وظاهر الأمر أنّ النبی(علیه السلام) جاءهم بما یخصّه، ولو عزموا استدعی المؤمنین بأبنائهم ونسائهم، ویحتمل أنه کان یکتفی بنفسه وخاصّته فقط». (ابن عطیة، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز:1/448) لکن الروایات المنقولة لا تدل علی إمکان دخول الآخرین فی المباهلة لو وقعت؛ لأنّ النبی ومن معه من الأطهار هم المصادیق الوحیدة للآیة بقوله: «اللهم هؤلاء أهلی»، وقوله: «إذا دعوت فأمنوا»، کما خاف النصاری من هذه الوجوه النیّرة لا بقیة المسلمین. وقال فخر الدین الرازی عند نقل الروایة: «واعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحتها بین أهل التفسیر والحدیث. وکان قد احتضن الحسین، وأخذ بید الحسن، وفاطمة تمشی خلفه، وعلی رضی اللّه عنه خلفها، وهو یقول: «إذا دعوت فأمنوا».( الرازی، مفاتیح الغیب، ج 8، ص 247)

نعم، هناک ادّعاء غریب عند عبد الکریم الخطیب؛ حیث قال:

«ولقد خرج النبی الکریم بنفسه وبابنته فاطمة وولدیها الحسن والحسین وبنسائه جمیعًا... وطلب إلی هذا الوفد أن یلقوه بأنفسهم، وبأبنائهم وبنسائهم، وأن یبتهلوا جمیعًا - هو ومن معه، وهم ومن معهم - إلی اللّه: أن یجعل لعنته علی الکاذب من الفریقین». (الخطیب، التفسیر القرآنی للقرآن:2/484)

لکنه لم یذکر لنا دلیلًا - حتی لو کان ضعیفًا - علی ورود نساء النبی(صلی الله علیه واله) فی ساحة المباهلة، بل هذا قولٌ فی غایة الشذوذ ومنتهاه، ولم أره عند أحد من المفسرین غیر الشیخ الخطیب الذی کان من المعاصرین.

وللردِّ علی مثل هذه التخمینات ورفضها بتاتًا قال الآلوسی بعد نقل روایة مسلم والترمذی السابقة فی البحث:

ص: 102

«وهذا الذی ذکرناه من دعائه(صلی الله علیه واله) هؤلاء الأربعة المتناسبة رضی اللّه تعالی عنهم هو المشهور المعوّل

علیه لدی المحدثین». (روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، المصدر السابق: 2/182)

وعلی کلّ حالٍ، فإنّ مکانة الإمام علی(علیه السلام) فیما سبق من النصوص المقطوعة بها عند المفسّرین من أهل السنّة وآرائهم واضح وصریح، ونکتفی بما ذکرناه کنموذج فی الباب لا الحصر.

الثالث: التفاسیر الشیعیة

فکما لا کلام یعتنی به بین الإخوة أهل السنّة فی نزول الآیة الشریفة یوم المباهلة وفی وفد نجران ثم تحدید مصادیقها بالأربعة - أی: علی وفاطمة وابنیهما الحسن والحسین(علیهم السلام) - فکذلک لا خلاف بین الشیعة الإمامیة من محدثیهم ومؤرخیهم ومفسریهم أیضًا. وهنا نکتفی بنقل أمثلة کنموذج من بعضهم فی ذلک:

قال الفیض الکاشانی فی تفسیر قوله تعالی: {نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ}:

«یدع کلّ منّا ومنکم نفسه، وأعزّة أهله، وألصقهم بقلبه إلی المباهلة، ویحمل علیها...»، ونقل الروایة فی ذلک والتی منها: «فأتوا رسول اللَّه(صلی الله علیه واله)، وقد غدا محتضنًا الحسین علیه الصلاة والسلام، آخذًا بید الحسن، وفاطمة(علیها السلام) تمشی خلفه، وعلی خلفها، وهو یقول: «إذا أنا دعوت فأمنوا»، فقال استفهم (قائد من النصاری): یا معشر النصاری، إنّی لأری وجوهًا لو سألوا اللَّه أن یزیل جبلًا من مکانه لأزاله، فلا تباهلوا فتهلکوا». (الفیض الکاشانی، تفسیر الصافی: 1/343)

وقال الشیخ العلامة الشبر - اعتمادًا علی الروایة المنقولة والمعروفة - : «فأتوا رسول اللّه(صلی الله علیه واله)، وقد غدا محتضنًا الحسین آخذًا بید الحسن، وفاطمة تمشی خلفه، وعلی خلفه، وهو یقول: «إذا انا دعوت فامّنوا». (الشبر، الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین: 1/330)

قال الشیخ العلامة مغنیة: «تواترت الروایات أنّ محمدًا(صلی الله علیه واله) خرج وعلیه مرط - أی: کساء غیر مخیط - أسود، وقد احتضن الحسین، وأخذ بید الحسن، وفاطمة وعلی یمشیان خلفه، وهو یقول: «إذا دعوت فأمنوا»... لقد أقدم محمد(صلی الله علیه واله) ومعه أهل بیته وأعزّ الناس علی قلبه، أقدم علی المباهلة، وهو یضمن النصر

ص: 103

سلفًا، حتی کأنّه بیده، ولا شی ء أوضح وأصدق فی الدلالة علی نبوته من هذا الاقدام». (مغنیة، تفسیر

الکاشف:2/77) أی: عرض نفسه وأهل بیته للمباهلة لإثبات أحقّیة دینه الخاتم.

وقال العلامة الصادقی الطهرانی:

«المدعوون فی هذه المباهلة ثلاثة …یدعو کلّ من الطرفین أخصاءه الثلاثة، وقد دعا رسول الله(صلی الله علیه واله) - حسب متواتر الأثر- علیًّا وفاطمة وحسنًا وحسینًا، فقال: «اللهم هؤلاء أهلی». ثمّ خصّ أخص خواصه المعبّر عنه هنا ب- «أنفسنا» رمزًا إلی أنّه لنفسه المقدسة کأنّه هو، ففدیته مع نفسه فی هذه المعرکة الصاخبة تضحیة لنفسه مرتین، کما أنّ فدیة النساء والأبناء تمثّل فدیة أخری ثالثة». (الصادقی الطهرانی، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن: 5/170)

وقال الشیخ السبزواری: «ندعو أبناءنا أجمع المفسّرون علی أنّهم الحسن والحسین‘، ونساءنا واتّفق المفسرون علی أنّ المراد فاطمة(علیها السلام)؛ إذ لم یحضر المباهلة غیرها، وأنفسنا یعنی علیًّا(علیه السلام) خاصّة. ولا یجوز أن یکون المراد به النبی(صلی الله علیه واله)؛ لأنّه هو الداعی، ومن الواضح أنّ الإنسان لا یدعو نفسه». (السبزواری، إرشاد الأذهان إلی تفسیر القرآن:62)

وقال السید الطباطبائی:

«قد أطبق المفسّرون واتّفقت الروایة وأیّده التاریخ: أنّ رسول الله(صلی الله علیه واله) حضر للمباهلة ولم یحضر معه إلا علی وفاطمة والحسنان(علیهم السلام)، فلم یحضر لها إلا نفسان وابنان وامرأة واحدة وقد امتثل أمر الله سبحانه فیها، علی أنّ المراد من لفظ الآیة أمرٌ، والمصداق الذی ینطبق علیه الحکم بحسب الخارج أمرٌ آخر، وقد کثر فی القرآن الحکم والوعد والوعید للجماعة، ومصداقه بحسب شأن النزول واحد». (الطباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن:3/223) فأورد الأمثلة علی ذلک.

وقال الشیخ مکارم الشیرازی:

«یصرّح المفسّرون من الشیعة والسنّة أنّ آیة المباهلة قد نزلت بحقّ أهل بیت النبیّ(صلی الله علیه واله)، وأنّ الذین اصطحبهم النبیّ(صلی الله علیه واله) معه للمباهلة بهم هم: الحسن والحسین وفاطمة وعلی(علیهم السلام). وعلیه، فإنّ «أبناءنا» الواردة فی الآیة ینحصر مفهومها فی الحسن والحسین‘، ومفهوم «نساءنا» ینحصر فی فاطمة(علیها السلام)، ومفهوم «أنفسنا» ینحصر فی علی(علیه السلام)». ( مکارم الشیرازی، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل:2/527)

ص: 104

وقال الشیخ الطوسی فی استدلال الشیعة بالآیة لإثبات فضل علی(علیه السلام) علی جمیع

الصحابة: «إنّه(صلی الله علیه واله) جعله مثل نفسه بقوله: «وَأَنْفُسَنا وَأَنْفُسَکُمْ»؛ لأنّه أراد بقوله: «أبناءنا» الحسن والحسین‘ بلا خلاف. وبقوله: «وَنِساءَنا وَنِساءَکُمْ» فاطمة(علیها السلام)، وبقوله: «وأنفسنا» أراد به نفسه ونفس علی(علیه السلام)؛ لأنّه لم یحضر غیرهما بلا خلاف» (الطوسی، التبیان فی تفسیر القرآن:2/485).

وقال الطبرسی: «وَأَنْفُسَنا» یعنی علیًّا خاصّة، ولا یجوز أن یکون المعنی به النبی(صلی الله علیه واله)؛ لأنّه هو الداعی، ولا یجوز أن یدعو الإنسان نفسه، وإنّما یصح أن یدعو غیره، وإذا کان قوله: «وَأَنْفُسَنا» لا بدّ أن یکون إشارة إلی غیر الرسول، وجب أن یکون إشارة إلی علی؛ لأنّه لا أحد یدعی دخول غیر أمیر المؤمنین علی وزوجته وولدیه فی المباهلة». (الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن:2/764).

وقال العلامة البلاغی: «(وَأَنْفُسَنا) أی: وندع أنفسنا، ولا بدّ من أن یکون الداعی غیر المدعو، والمراد هو الشخص الذی یری داعیه أنّ وجوده فی الأثر والمزایا والفضیلة والغایة بمنزلة وجوده فی ذلک، أو أقرب الناس إلی مقام وجوده وما یطلبه من غایة وجوده، وبذلک یقول هذا نفسی بتنزیل صحیح ومجاز مقبول». (البلاغی، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن:1/290)

وقال السید فضل الله:

«(وَأَنْفُسَنا) ممن هم فی موقع النفس من حیث المنزلة والمحبّة والإعزاز، وهو علیّ(علیه السلام)؛ لأنّه یمثّل الصورة الحیّة الصّادقة لکلّ الکمالات والتطلعات والسلوکیات والملکات التی أمثلها؛ لأنّنی ربیته وأنشأته منذ طفولته علی صورتی فی أخلاقی وروحیاتی وأقوالی وأمثالی، فکان منی بمنزلة النفس من النفس، والذات من الذات، والروح من الروح، والعقل من العقل، ولیس هناک فی الساحة غیر علیّ(علیه السلام) الذی عاش معی کما لم یعش أحد غیره معی، وکان منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنّه لا نبیّ بعدی». (تفضل الله، فسیر من وحی القرآن، ج 6، ص 68)

هذه عباراتٌ واضحةٌ ونصوصٌ صریحةٌ ورأی متّفقٌ علیه بین علماء الشیعة، فی نزول الآیة یوم المباهلة وحصر المصادیق فی أصحاب الکساء الأربعة، ولا نحتاج إلی شرحٍ وتوضیحٍ أکثر ممّا قالوا بکلماتهم العطرة، ونکتفی بهذا المقدار منها.

ص: 105

الرابع: الدراسة والمقارنة

إنّ المصادر الروائیة والکتب التفسیریة من الشیعة والسنّة متّفقة علی نزول الآیة فی وفد نجران یوم المباهلة عندما ناظرهم رسول الله(صلی الله علیه واله) فی أمر النبی عیسی(علیه السلام)، فأفحمهم وأسکتهم، فلم یروا ملجأً ومفرًّا من ذلک إلا جحود الحقّ والإعراض عنه، فنزلت الآیة الشریفة تدعوهم إلی المباهلة إذا کانوا مؤمنین فیما یدعونه، فلما خرج النبی(صلی الله علیه واله) مستعدًا لها امتنعوا عن ذلک واعتذروا.

ومن جهة أُخری، اتّفقت المصادر المذکورة کلّها فی کون مصادیق الآیة الکریمة الذین خرج معهم النبی(صلی الله علیه واله) للمباهلة بأمرٍ من الله تعالی هم أهل بیته الأربعة(علیهم السلام)، ولم یدع أحدًا غیرهم، فلما رأوهم النصاری أحجموا عنها، وقد قال بهذا الاتفاق کلٌّ من الجصاص فی أحکام القرآن، والفخر الرازی فی مفاتیح الغیب، والآلوسی فی روح المعانی کما سبق، کما قال به علماء الشیعة، مثل العلامة الطباطبائی والسبزواری ومکارم الشیرازی وغیرهم.

نعم، هناک روایةٌ شاذةٌ التی نقلها الشیخ مصطفی المراغی والشوکانی والآلوسی عن ابن عساکر، القائلة بدعوة أبی بکر وأولاده وعمر وأولاده وعثمان وأولاده وعلی وأولاده، لکن علامات الوضع فیها واضحةٌ، فلذلک ردّها الآلوسی ولم یعتمد علیها، وسکت عنها المراغی والشوکانی ولم یعلّقا علیها بشیء، (المراغی، تفسیر المراغی، ج 3، ص 175. والشوکانی، فتح القدیر، ج 1، ص 399) کما لم ینقلها المفسّرون الکبار فی کتبهم مثل الطبری وابن أبی حاتم والبغوی وابن کثیر وغیرهم؛ لعدم اعتبارها بتاتًا. وقول عبد الکریم الخطیب بدعوة نساء النبی للمشارکة فی المباهلة، کلامٌ شاذٌ تفرّد به بین المفسّرین، کما لم یعتمد علی دلیل یعتد به ولو ضعیفًا فضلًا عن المعتبر الصحیح، فمن هنا نعتبره رجمًا بالغیب وجزءًا من زخرف القول التی لا مستند لها.

وأجمعوا - أیضًا - علی کون أحد هؤلاء الأربعة الإمام أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام)، وهو المعبّر عنه بقوله تعالی فی الآیة الشریفة: {أنفسنا} أو النبی الأعظم(صلی الله علیه واله) وعلی المرتضی(علیه السلام). نعم، هناک من فسّرها بشیءٍ آخر حتی نقل بعضهم خمسة أقوال فی

ص: 106

الآیة، لکن فی الحقیقة کلّها محاولة لإطفاء نور الله تعالی المعجز المتحقّق فی علی(علیه السلام).

والأقوال الخمسة ذکرت فی زاد المسیر:

«أحدها: أراد علیّ بن أبی طالب، قاله الشّعبیّ. والعرب تخبر عن ابن العمّ، بأنّه نفس ابن عمه. والثانی: أراد الأخوان، قاله ابن قتیبة. والثالث: أراد أهل دینه، قاله أبو سلیمان الدّمشقیّ. والرابع: أراد الأزواج. والخامس: أراد القرابة القریبة، ذکرهما علیّ بن أحمد النّیسابوریّ». (زاد المسیر فی علم التفسیر، المصدر السابق:1/289)

ولکن الأقوال الأربعة الأخیرة کلّها رجمًا بالغیب وتخرّصات فیما لا دلیل علیه بعدما تواتر من تحدید المصادیق للآیة الکریمة عن النبی(صلی الله علیه واله)، وقال المفسّرون من الشیعة والسنة بإجماع الأمة علیه.

نعم، هناک روایات تکون متواترة فی نفسها - أیضًا - عن النبی(صلی الله علیه واله) تفسّر هذه المفردة بأنّ علیًّا(علیه السلام) هو نفس الرسول وعینه ولا فرق بینهما. منها: ما قاله النبی لبریدة: «یا بریدة، لا تقعنّ فی علیّ؛ فإنّه منّی وأنا منه، وهو ولیّکم بعدی، وعن حبشیّ بن جنادة قال: سمعت رسول الله یقول: «علیّ منّی وأنا من علیّ، لا یؤدّی عنّی إلّا أنا أو هو»، وعن عمران بن الحصین فی روایة طعن بعض الصحابة فی علی: فأقبل رسول الله(صلی الله علیه واله) علیهم مغضبًا، فقال: «ما تریدون من علیّ؟ علیّ منّی وأنا منه، وهو ولیّ کلّ مؤمن بعدی»، وروایة عمرو بن شاس الأسلمیّ: سمعت رسول الله صلی الله علیه وسلّم یقول: «من آذی علیًّا فقد آذانی». (راجع: تاریخ الإسلام للذهبی، المصدر السابق: 3/628 - 631) فهذه الروایات وغیرها الکثیرة فی هذا الباب تفسّر لنا حقیقة معنی الآیة محل البحث. إذاً، فالتخرّصات والأقاویل هنا لا محلّ لها من الإعراب.

وممّا ینبغی الإشارة إلیه أیضًا: أنّ هناک بعض الروایات الواردة بذکر الأسماء الثلاثة دون اسم أمیر المؤمنین(علیه السلام)، أی: أنّ النبی(صلی الله علیه واله) دعا فاطمة والحسن والحسین‘ لمشارکتهم فی المباهلة کما سبق فی بعض المنقول عند الطبری وغیره، لکنّه عالج الإشکال بنفسه؛ لأنّه بعدما أورد الروایة أشار إلی محاولة العدو اللدود فی إطفاء مصباح إعجاز المولی أمیر المؤمنین علی(علیه السلام) بقوله:

ص: 107

«حدّثنا ابن حمید، قال: ثنا جریر، قال: فقلت للمغیرة: إنّ الناس یرون فی حدیث أهل نجران أنّ علیًّا کان معهم، فقال: أمّا الشعبی فلم یذکره، فلا أدری لسوء رأی بنی أمیة فی علی، أو لم یکن فی الحدیث». (جامع البیان فی تفسیر القرآن، المصدر السابق:3/211) بل حتی بعض الروایات الواردة عن الشعبی نفسه سواء المسندة منها والمرسلة، ورد فیها ذکر اسم أمیر المؤمنین(علیه السلام). (راجع: الحسکانی، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل:1/159 – 163؛ وابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم:2/47؛ وفتح القدیر:1/398) فالقضیة محلّ الإجماع بین الأمة هو مشارکة علی(علیه السلام) فی المباهلة، ولم یعتد العلماء بما یخالف ذلک. إذًا، فالمسألةُ واضحةُ المعالم، وثابتة الأرکان، وتحقّق الاتّفاق والإجماع بین أطیاف الأمة واتّجاهاتها حصنٌ منیعٌ لا منفذ فیه ولا مدخل.

نتیجة المقالة

ففی نهایة المطاف نقول بأنّه - اعتمادًا علی الروایات المتواترة فی مصادر الفریقین الروائیة والتفسیریة بنزول الآیة یوم المباهلة وثبوت الإجماع بین الأمة الإسلامیة فی تحدید مصداق {أنفسنا} بعلی(علیه السلام) مع کثرة المحاولة من قِبَل الأعداء لإطفاء نوره وعجزهم عن ذلک - نستنتج أنّ المکانة العلویة الخاصّة لعلی(علیه السلام) متحقّقة فی الآیة الکریمة.

ص: 108

مصادر المقالة

القرآن الکریم، ترجمة محمدعلی الرضائی الإصفهانی و مجموعة من أساتذة جمعیة المصطفی، قم: منشورات المصطفی، 2009 م.

1. البلاغی النجفی، محمد جواد، آلاء الرحمن فی تفسیر القرآن، تحقیق بنیاد بعثت، الجزء الأول، المطبعة: بنیاد بعثت، إیران - قم، الطبعة الأولی، السنة1420ق.

2. الجصاص، أحمد بن علی، أحکام القرآن، تحقیق محمد الصادق القمحاوی، المطبعة: دار أحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، لا ط، السنة 1405ق.

3. الواحدی، علی بن أحمد، أسباب نزول القرآن، تحقیق کمال بسیونی زغلول، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة1411ق.

4. ابن الأثیر الجزری، عز الدین، علی بن محمد بن عبد الکریم، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، الجزء الرابع، المطبعة: دار الفکر، لبنان - بیروت، السنة 1409ق.

5. التمیمی السمعانی، أبو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور، الأنساب، تحقیق عبد الرحمن بن یحیی المعلمی الیمانی، الجزء التاسع، المطبعة: مجلس دائرة المعارف العثمانیة، باکستان، حیدر آباد، الطبعة الأولی، السنة 1382ق.

6. الشیرازی، ناصر مکارم، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، الجزء السادس والثانی عشر، مدرسة الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام)، إیران - قم، الطبعة الأولی، السنة 1421ق.

7. السیوطی، جلال الدین أبو بکر بن عبد الرحمن، الإتقان فی علوم القرآن، الجزء الثانی، المطبعة: دار الکتاب العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الثانیة، السنة1421ق.

8. السبزواری النجفی، محمد بن حبیب الله، إرشاد الاذهان إلی تفسیر القرآن، المطبعة: دار التعارف للمطبوعات، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1419ق.

9. أبوالسعود العمادی، محمد بن محمد بن مصطفی، إرشاد العقل السلیم إلی مزایا الکتاب الکریم، الجزء الأول، ت لا، ب لا، م لا، ط لا، ت لا، مکتبة الشاملة.

10. ابن حجر العسقلانی، أحمد بن علی، الإصابة فی تمییز الصحابة، تحقیق عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، الجزء السادس والسابع، المطبعة: دارالکتب العلمیة، لبنان - بیروت، السنة 1415ق.

11. البیضاوی، عبدالله بن عمر، أنوار التنزیل وأسرار التأویل، تحقیق محمد عبد الرحمن المرعشلی، الجزء الرابع، المطبعة: إحیاء التراث العربی، الطبعة الأولی، السنة 1418ق.

ص: 109

12. أبوحیان الأندلسی، محمد بن یوسف، البحرالمحیط فی التفسیر، محمد جمیل صدقی، الجزء الرابع والثامن، المطبعة: دار الفکر، بیروت - لبنان، ط لا، السنة1420ق.

13. ابن کثیر الدمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایة والنهایة، الجزء الثالث، المطبعة: دار الفکر، لبنان - بیروت، السنة 1407ق.

14. السمرقندی، نصر بن محمد بن أحمد، بحر العلوم، الجزء الثانی، ت لا، ب لا، م لا، ط لا، ت لا.

15. الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق أحمد القصیر العاملی، الجزء الرابع، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، ب لا، م لا، ط لا، ت لا.

16. ابن عاشور، محمد بن طاهر، التحریر والتنویر، الجزء العاشر والعشرون، ت لا، ب لا، م لا، ط لا، ت لا.

17. الخطیب، عبدالکریم، التفسیر القرآنی للقرآن، الجزء السادس عشر، ت لا، ب لا، م لا، ط لا، ت لا.

18. معرفة، محمد هادی، التمهید فی علوم القرآن، الجزء الرابع، المطبعة: مؤسسة النشر الإسلامی، إیران - قم، الطبعة الثانیة، السنة 1415ق.

19. الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد، تاریخ الاسلام ووفیات المشاهیر والأعلام، تحقیق عمر عبد السلام تدمری، الجزء الثالث، المطبعة: دار الکتاب العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الثانیة، السنة 1413ق.

20. الخطیب الشربینی، شمس الدین محمد بن أحمد، تفسیر السراج المنیر، ت لا، الجزء الأول، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، ط لا، ت لا، مکتبة الشاملة.

21. ملامحسن الفیض الکاشانی، محمد محسن بن مرتضی بن محمود، تفسیر الصافی، تحقیق الحسین الأعلمی، المطبعة: انتشارات الصدر، إیران - قم، الطبعة الثانیة، السنة 1415ق.

22. ابن ثیر الدمشقی، إسماعیل بن عمرو، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق محمد حسین شمس الدین، الجزء الثالث والرابع، المطبعة: دار الکتب العلمیة، منشورات محمد علی بیضون، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة1419ق.

23. ابن أبی حاتم الرازی، عبد الرحمن بن محمد، تفسیر القرآن العظیم، تحقیق أسعد محمد الطیب، الجزء الرابع والسادس والتاسع، المطبعة: مکتبة نزار مصطفی الباز، السعودیة، الطبعة الثالثة، السنة 1419ق.

24. البروسوی، اسماعیل حقی بن مصطفی، تفسیر روح البیان، الجزء الثالث، دارالفکر، لبنان - بیروت، ط لا، ت لا.

25. النیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، تحقیق الشیخ زکریاء عمیرات، الجزء الثالث، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1416ق.

ص: 110

26. مغنیة، محمد جواد، تفسیر الکاشف، الجزء الرابع والسادس، المطبعة: دار الکتب الإسلامیة، إیران - طهران، الطبعة الأولی، السنة 1424ق.

27. المراغی، أحمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ت لا، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، الجزء الثالث، لبنان - بیروت، ط لا، ت لا.

28. السید فضل الله، محمد حسین، تفسیر من وحی القرآن، الجزء التاسع والحادی عشر والسابع عشر، المطبعة: دار الملاک للطباعة والنشر، لبنان - بیروت، الطبعة الثانیة، السنة1419ق.

29. الترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح، سنن الترمذی، تحقیق أحمد محمد شاکر، الجزء الخامس، المطبعة: دار إحیاء التراث العرب، لبنان - بیروت.

30. القشیری، مسلم بن الحجاج، الجامع الصحیح، صحیح مسلم، الجزء الأول، المطبعة: دارالجیل و دارالآفاق الجدیدة، لبنان - بیروت.

31. القرطبی، محمد بن أحمد، الجامع لأحکام القرآن، الجزء الأول والسادس والثامن والرابع عشر، تحقیق ناصر خسرو، إیران - طهران، الطبعة الأولی، السنة 1364ش.

32. السید الشبر، عبد الله، الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، تحقیق السید محمد بحر العلوم، المطبعة: مکتبة الألفین، دولة الکویت، الکویت، الطبعة الأولی، السنة 1407ق.

33. الطبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، الجزء السابع والحادی عشر والعشرون، المطبعة: دار المعرفه، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1412ق.

34. الثعالبی، عبد الرحمن بن محمد، جواهر الحسان فی تفسیر القرآن، تحقیق الشیخ محمد علی معوض والشیخ عادل أحمد عبد الموجود، الجزء الرابع، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1418ق.

35. السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر، الدر المنثور فی تفسیر المأثور، الجزء الثالث والخامس، المطبعة: مکتبة آیة الله المرعشی النجفی، إیران - قم، ط لا، السنة 1404ق.

36. ابوبکر البیهقی، أحمد بن الحسین، دلائل النبوة ومعرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق عبد المعطی قلعجی، الجزء الثانی، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان، بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1405ق.

37. الآلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، تحقیق علی عبد البارئ عطیة، الجزء الرابع والسادس والعاشر، المطبعة: دارالکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1415ق.

38. ابن الجوزی، عبد الرحمن بن علی، زاد المسیر فی علم التفسیر، تحقیق عبد الرزاق المهدی، الجزء

ص: 111

الثانی، المطبعة: دار الکتاب العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1422ق.

39. الصالحی الشامی، محمد بن یوسف، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، تحقیق عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمد معوض، الجزء الحادی عشر، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1414ق.

40. التیجانی السماوی، محمد، الشیعة هم أهل السنة، المبطعة: مؤسسة أنصاریان، إیران - قم، الطبعة العاشرة، السنة 1428ق.

41. الحاکم الحسکانی، عبید الله بن أحمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، تحقیق محمد باقر المحمودی، المطبعة: وزارة الإرشاد الإسلامی، إیران - طهران، الطبعة الأولی، السنة 1411ق.

42. الجوهری، إسماعیل بن حماد، الصحاح، تحقیق عطار أحمد عبد الغفور، الجزء الثانی والرابع، المطبعة: دار العلم للملایین، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی.

43. الصادقی الطهرانی، محمد، الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن، الجزء التاسع والثالث عشر والاثنا والعشرون، المطبعة: انتشارات فرهنگ اسلامی، إیران - قم، الطبعة الثانیة، السنة 1365ق.

44. الشوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر، الجزء الثانی، المطبعة: دار ابن کثیر ودار الکلم الطیب، سوریة ولبنان، دمشق وبیروت، الطبعة الأولی، السنة 1414ق.

45. الفراهیدی، الخلیل بن أحمد، کتاب العین، الجزء الثانی والرابع والخامس، المطبعة: نشر هجرت، إیران - قم، الطبعة الثانیة.

46. ابن جزی الغرناطی، محمد بن أحمد، التسهیل لعلوم التنزیل، تحقیق الدکتورعبد الله خالدی، المطبعة: دار الأرقم بن أبی الأرقم، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1416ق.

47. الزمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الجزء الثانی والثالث، المطبعة: دار الکتاب العربی، لبنان، بیروت، الطبعة الثالثة، السنة 1407ق.

48. أبواسحاق الثعلبی النیشابوری، أحمد بن إبراهیم، الکشف والبیان عن تفسیر القرآن، الجزء الخامس، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1422ق.

49. البغدادی، علاء الدین علی بن محمد، لباب التأویل فی معانی التنزیل، تحقیق محمد علی شاهین، الجزء الثانی، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1415ق.

50. الطبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، مع مقدمة محمد جواد البلاغی، الجزء الرابع، تحقیق ناصر خسرو، إیران - طهران، الطبعة الثالثة، السنة 1372ق.

ص: 112

51. القاسمی، محمد جمال الدین، محاسن التأویل، تحقیق محمد باسل عیون السود، الجزء الرابع، دار الکتب العلمیة، لبنان، بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1418ق.

52. ابن عطیه الأندلسی، عبد الحق بن غالب، المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، الجزء الثانی والرابع، تحقیق عبدالسلام عبد الشافی محمد، المطبعة: دار الکتب العلمیة، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1422ق.

53. النیسابوری، محمد بن عبد الله الحاکم، المستدرک علی الصحیحین، تحقیق مصطفی عبدالقادر عطاء مع تلخیص الذهبی، الجزء الثانی، دار الکتب العلمیة، لبنان، بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1411ق.

54. أبو البرکات النسفی، عبد الله بن أحمد بن محمود، مدارک التنزیل وحقائق التأویل، ت لا، الجزء الأول، ب لا، م لا، ط لا، ت لا، مکتبة الشاملة.

55. الشیبانی، أحمد بن حنبل، مسند أحمد، الجزء العشرون، مکتبة الشاملة، موقع وزارة الأوقاف المصریة.

56. البغوی، الحسین بن مسعود، معالم التنزیل فی تفسیر القرآن، تحقیق عبد الرزاق المهدی، الجزء الثانی، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الأولی، السنة 1420ق.

57. ابن فارس، أحمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، الجزء الثالث والخامس، تحقیق محمد هارون عبد السلام، مکتب الإعلام الإسلامی، إیران - قم، الطبعة الأولی.

58. فخر الدین الرازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، الجزء الثانی عشر والسادس عشر والخامس والعشرون، المطبعة: دار إحیاء التراث العربی، لبنان - بیروت، الطبعة الثالثة، السنة1420ق.

59. الراغب الأصفهانی، حسین بن محمد، مفردات ألفاظ القرآن، دار القلم، لبنان، بیروت، الطبعة الأولی.

60. المامقانی، عبد الله، مقباس الهدایة فی علم الدرایة، تحقیق محمد رضا المامقانی، الجزء الأول، المطبعة: دلیل ما، إیران - قم، الطبعة الأولی، السنة 1428ق.

61. الرضائی الأصفهانی، محمدعلی، المناهج والاتجاهات التفسیریة، تعریب قاسم البیضانی، المطبعة: صدف، نشر المرکز العالمی للدراسات الإسلامیة، إیران، قم، الطبعة الأولی، السنة 1426ق.

62. الطباطبائی، السید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، الجزء السابع والسادس عشر، المبطعة: النشر الإسلامی، إیران - قم، الطبعة الخامسة، السنة 1417ق.

63. الواحدی النیسابوری، علی بن أحمد بن محمد بن علی، الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، الجزء الأول، ت لا، ب لا، م لا، ط لا، ت لا، مکتبة الشاملة.

64. أبو نعیم الأصبهانی، دلائل النبوة، ت لا، الجزء الأول، ب لا، م لا، ط لا، ت لا، المکتبة الشاملة.

ص: 113

ص: 114

4.الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی (علیه السلام)

اشاره

تحقیق

نبیل الیعقوب(1)

ص: 115


1- . دکتری قرآن و علوم، گرایش علوم سیاسی جامعة المصطفی العالمیة، yakoby2006@yahoo.com

ص: 116

الحمد ربّ العالمین، والصلاة والسلام علی سیدنا محمد، وعلی آله الطیبین الطاهرین.

لقد حثَّ القرآن الکریم علی الألفة لدورها فی نبذ الفرقة وتقوّیة العلاقات الاجتماعیّة بین أبناء المجتمع الواحد، والقضاء علی القوی الشیطانیّة التی تحول دون الفوز بنعیم الآخرة، فلو اجتمعت کلمة المؤمنین وتآلفت قلوبهم، فإنَّ الله تعالی سَیُخرجهم فی الدنیا من قیود الذلِّ والهوان إلی رحاب العزَّة والسؤدد؛ لأنَّ ترک الألفة السیاسیّة - التی أشار لها القرآن الکریم، وعدم الاعتصام بحبل الله، وتفرّق کلمة المؤمنین وتباعد القلوب - یجعل الله یُلبسهم ثوب الذلَّة والمهانة؛ لأنَّ العزَّة والنصر علی الأعداء والتمکین فی الأرض لا یمکن أن یتحقّق إلا بالألفة السیاسیّة التی هی م-عیارٌ حضاریٌّ لتقدّم الأمم والشعوب، وعنوان عزَّتها وکرامتها، وهی أساسٌ لبناء نظام سیاسیٍّ یرتکز علی الأخوَّة الإیمانیّة، ویُمهِّد لتأسیس حکومةٍ إسلامیّةٍ عالمیّةٍ عادلةٍ.

من هذا المنطلق، نجد أنَّ الإمام أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب‘ یوصی مالک الأشتر حین ولَّاه مصر بالألفة، ویصفها بالسُنَّة الصالحة التی فیها صلاح الرعیة؛ إذ قال له:

«ولا تنقض سُنَّةً صالحةً عمل بها صدور هذه الأمَّة، واجتمعت بها الألفة، وصلحت علیها الرعیة» (نهج البلاغة، العهد 53).

إنَّ المبادئ التی أسّس الإمام علی(علیه السلام) علیها منهجه السیاسیّ انتهلها من النبی الأعظم(صلی الله علیه واله)، فهو القرآن الناطق الذی قال عنه النبی(صلی الله علیه واله): «علیٌّ مع القرآن، والقرآن مع

ص: 117

علیٍّ» (الأمالی:479). ومن منهجه(علیه السلام) تأکیده علی الألفة بین المسلمین واجتناب الفرقة التی تمنع تآلف المسلمین ووحدة کلمتهم، فقد کان(علیه السلام) یدعو الساسة فی العالم الإسلامی إلی التمسُّک بالأخوَّة الإیمانیّة ولَم شمل المسلمین؛ لإکمال دعوة التعایش والحوار والتفاهم، وبناء جسور التواصل وردم الموانع والسدود التی تحول دون تقارب قلوب المؤمنین وتحقیق ألفتهم.

فالسؤال الذی یطرح نفسه هنا: کیف یُمکن أن یتحقّق موضوع الألفة السیاسیّة القرآنیّة التی أکَّد علیها الإمام علی(علیه السلام) فی نهجه، هذا ما دعانی لکتابة هذا البحث من خلال تتبع الآیات القرآنیّة وأقوال الإمام علی(علیه السلام) المتعلّقة بهذا الموضوع، من خلال الفصول الثلاثة التالیة:

الفصل الأول: مفهوم الألفة السیاسیّة القرآنیّة.

الفصل الثانی: أبعاد الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام).

الفصل الثالث: أسس الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام).

أسأل الله تعالی أن یجعل هذا الجهد خالصًا لوجهه الکریم، کما أسأله التوفیق والسداد (وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ) (هود:88).

الف. مفهوم الألفة السیاسیّة القرآنیّة

أوَّلًا: الألفةُ لغةً واصطلاحًا

الألفة فی اللغة مصدرٌ من باب علم، وتألَّف القوم: اجتمعوا وتحابّوا. ﴿وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ﴾: المستمالة قلوبهم بالإحسان والمودَّة (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم: 1/107).

قال الراغب:

«کلمة (الإِلْفُ) بمعنی: اجتماع مع التئام، یقال: أَلَّفْتُ بینهم، ومنه: الأُلْفَة، قال تعالی: (إِذْ کُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ)، (آل عمران:103). وقال: (لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَرْضِ جَمِیعًا ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ) (الأنفال:63)» (المفردات فی غریب القرآن: 81)

ص: 118

أمَّا الألفة فی الاصطلاح، فقد عرَّفها بعضٌ بأنَّها: اجتماع مع التئام ومحبَّة، ومیلان القلب إلی المألوف (نظرة النعیم فی مکارم أخلاق الرسول الکریم: 2/495).

وعلی هذا التعریف یکون معنی الألفة الاصطلاحی مشتقًا من معناها اللغویّ.

والألفة فی رأی الجرجانی، هی:

«اتِّفاق الآراء فی المعاونة علی تدبیر المعاش»، (التعریفات:34). وهی فی رأیه أیضًا: «جمع القلوب علی معانی الإخاء والمحبَّة ممّا یفضی إلی التقارب، أو الاجتماع الشامل فی جمیع میادین الحیاة» (التعریفات:34)

ثانیًا: السیاسة لغةً واصطلاحًا

السیاسة فی اللغة تعنی تدبیر شؤون الرعیَّة وإدارة أمور المجتمع، کما صرَّحت بذلک کتب اللغة، فقد جاء فی لسان العرب: السوس: الرئاسة، وساس الأمر سیاسةً: قام به، قال ثعلب:

سادةٌ قادةٌ لکلِّ جمْعٍ

ساسةٌ للرجالِ یومَ القتالِ

وسُوِّس الرجل أمور الناس؛ إذ مُلِّک أمرهم، وفی الحدیث: «کان بنو إسرائیل یُسوِّسهم أنبیاءهم»، أی تتولی أمرهم، کما یفعل الأمراء والولاة بالرعیة (لسان العرب:6/108).

وعرِّفت السیاسة فی الاصطلاح بعدَّة تعاریف، منها:

أوَّلًا: عُرِّفت السیاسة بأنَّها: العلم الذی یدرس مفهوم الدولة وتنظیمها ومؤسساتها وتشکیلاتها وسیاساتها (مبادئ علم السیاسة:11).

ثانیًا: عُرِّفت السیاسة علی الصعید الدینیّ بأنَّها: «التحرّک من أجل رعایة الناس وتأمین مصالحهم وتخلیصهم من واقع سیء إلی واقع أفضل» (المنهج السیاسی عند الإمام علی(علیه السلام):11).

ثالثًا: السیاسة هی: «تدبیر شؤون الراعی والرعیة بما یتفق وأحکام الشرع»(. المعجم السیاسی:215).

ومن خلال ما تقدَّم من تعاریف نستنتج بأنَّ الألفة السیاسیّة القرآنیّة هی: علاقة ناجمة

ص: 119

عن اجتماع القلوب وائتلافها من أجل العمل لتحقیق أهداف سیاسیة مشترکة، وممارسة نشاط تعاونیّ لتأسیس الحکومة العادلة وإدارة المجتمع الإیمانیّ فی ظل إمام عادل.

ثالثًا: ملامح الألفة السیاسیّة فی القرآن الکریم

لقد أشار القرآن الکریم للألفة السیاسیّة فی بعض آیاته المبارکة، منها قوله تعالی: (واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلَا تَفَرَّقُوا وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً وَکُنتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا) (آل عمران:103).

ویکاد أن یکون هناک إجماع من قبل المفسّرین، علی أنَّ هذه الآیة المبارکة نزلت فی الأوس والخزرج، وقد کان الأوس والخزرج أخوین لأبوین، فوقع بین أولادهما العداوة، وتطاولت الحروب بینهم مائة وعشرین سنة، حتی أطفأها اللَّه تعالی بالإسلام، وألَّف بینهم برسوله(صلی الله علیه واله) (زبدة التفاسیر:1/534). فببرکة النبیّ الأعظم(صلی الله علیه واله) جمع الله علی دینه الأوس والخزرج، وأزال الشرَّ الذی بینهم، وارتفعت الحرب والبغضاء عنهم، وصاروا إخوانًا متآلفین بعد الفرقة (العجاب فی بیان الأسباب: 2/731).

فالآیة المبارکة نهت الجمیع عن التَفرُّق عن الحقّ بوقوع الاختلاف، کما وقع بین أهل الکتاب، أو فی الجاهلیة حین کان بعضٌ یحارب بعضٌ آخر، أو عن التَحدُّث بما یوجب التفریق ویزیل الألفة، ودعتهم إلی ذکر نعمة الله علیهم؛ إذ کانوا أعداء فی الجاهلیّة تقع بینهم العداوات والحروب المتواصلة، أو ما کان یقع بین الأوس والخزرج من حروب، وقد کانا أخوین لأبٍ وأمٍّ، فوقعت بین أولادهما العداوة والبغضاء، وتطاولت الحروب فیما بینهم مائة وعشرین سنة، فألّف الله سبحانه بین قلوبهم بتوفیقهم للإسلام، فأصبحوا بهذا التألیف إخوانًا متحابین مجتمعین علی الأخوَّة فی الله متراحمین متناصحین متّفقین علی کلمة الحقّ (تفسیر أبی السعود:2/66).

ومنها قول الله عزَّوجلَّ: (وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعًا مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَکِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ) (الأنفال:63).

ص: 120

وقد اتّفق أغلب أهل التفاسیر - أیضًا - علی أنَّ قوله تعالی: (وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ...) نزل فی الأوس والخزرج، ففی روایة أبی الجارود عن أبی جعفر(علیه السلام) أنّه قال:

إنَّ هؤلاء قوم کانوا معه من قریش، فقال الله: (فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِینَ وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ) (الأنفال:62 -63)، فهم الأنصار کان بین الأوس والخزرج حرب شدید وعداوة فی الجاهلیة، فألَّف الله بین قلوبهم ونصر بهم نبیه(صلی الله علیه واله)، فالذین ألَّف بین قلوبهم هم الأنصار خاصّة، فالله تعالی جمع بین قلوب الأوس والخزرج، وکان تألُّف القلوب مع العصبیَّة الشَّدیدة فی العرب مِن آیات النَّبی(صلی الله علیه واله) ومعجزاته (الجامع لأحکام القرآن:8/42).

فالمراد بالمؤمنین الأنصار وبتألیف قلوبهم ما کان بین الأوس والخزرج من العداوة والقتال (التبیان فی تفسیر القرآن:5/151). وقیل: «أراد التَّألیف بین المهاجرین والأنصار. والمعنی متقارب»(الجامع لأحکام القرآن:8/42).

وکیف ما اتّفق، فإنَّ الآیة المبارکة تشیر إلی أنَّ هذا التآلف یمکن أن یشمل کلّ متحابین فی الله، فهو لا یقتصر علی فئة دون فئة، أو طائفة دون أخری، بل یعمُّ کلّ المؤمنین الذین تتوفر فیهم شروط تحقیق الألفة السیاسیّة القرآنیّة، وتکون حرکتهم منبثقة من روح الدعوة الإسلامیّة.

کما أنَّ قول الله سبحانه وتعالی: (إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاکِینِ وَالْعَامِلِینَ عَلَیْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِی الرِّقَابِ وَالْغَارِمِینَ وَفِی سَبِیلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِیلِ فَرِیضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ) (التوبة:60). یمکن أن یدخل فی دائرة الآیات التی تدل علی ضرورة الألفة السیاسیة؛ لأنَّ المؤلفة قلوبهم قوم وحَّدوا الله ولم تدخل المعرفة فی قلوبهم من أنَّ محمدا رسول الله(صلی الله علیه واله)، فکان رسول الله(صلی الله علیه واله) - وکذلک الإمام المعصوم(علیه السلام) - یتألفهم ویُعلِّمَهم کما یعرفوا، فجعل الله لهم نصیبًا فی الصدقات؛ لکی یعرفوا ویرغبوا (تفسیر القمی:1/299).

وعلی هذا المعنی یکون المؤلفة قلوبهم قومًا یراد استمالتهم إلی الإسلام، أو لیستعین بهم المسلمون فیما یعود بالنفع علی الإسلام، وخدمة المسلمین (تفسیر الکاشف:4/60).

ص: 121

فالمؤلفة قلوبهم هم الذین لا یوجد لدیهم الحافز والدافع المعنوی القوی من أجل النهوض بالأهداف الإسلامیة وتحقیقها، ولکن یمکن استمالتهم بواسطة بذل المال لهم، والاستفادة منهم فی الدفاع عن الإسلام وتحکیم دولته، وإعلاء کلمته.

إذن، عبارة المؤلفة قلوبهم الواردة فی الآیة لا تخرج عن معنی توحید قلوبهم علی الإسلام، فکلمة الألفة تعنی التوحُّد مع الآخرین فی حالة واحدة، فالمؤلفة قلوبهم هم الذین یُتحرَّی فیهم بتفقدهم أن یصیروا من جملة من وصفهم الله: (لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِی الأَرْضِ جَمِیعاً مَّا أَلَّفَتْ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ). (الأنفال:63) (المفردات فی غریب القرآن:21).

بالإضافة إلی ذلک، توجد الکثیر من الآیات القرآنیّة التی تحمل فی مضمونها معنی الألفة السیاسیة، من قبیل آیات الوحدة والانسجام والتعاضد والتعاون والمحبَّة والأخوة والصداقة والمودَّة والتراحم والتضامن، وغیرها من المفاهیم التی یمکن أن نؤسس منها شبکة معانٍ نُثبِت بواسطتها ضرورة أن تکون هناک ألفة سیاسیّة قرآنیّة.

ب. أبعاد الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام)

أوَّلًا: البعد الإیمانیّ

قال تعالی: (هُوَ الَّذِیَ أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِین وَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ) (الأنفال:62 - 63).

نستنتج من هذه الآیة الکریمة أنَّ الإیمان من الأسس المهمَّة لنظریّة الألفة السیاسیّة، ففیها تذکیر للنبی(صلی الله علیه واله) بنعمة الله علیه؛ إذ أیَّدَه بنصره وبالمؤمنین من المهاجرین والأنصار، وجمع قلوبهم علی الإیمان به وعلی طاعته ومناصرته ومؤازرته؛ (تفسیر القرآن العظیم: 2/336). حیث إنَّ المؤمنین المخلصین قد أحاطوا به من کل جانب ولم یدَّخِروا وسعًا فی الدفاع عنه، فقد کانوا قبل ذلک متشتتین متعادین، ولکن الله شرح صدورهم بأنوار الهدایة وألَّف بین قلوبهم؛ (الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل:5/480). فإنَّ تلک الألفة والمودَّة والمحبَّة الشدیدة إنَّما حصلت بسبب الإیمان ومتابعة الرسول(صلی الله علیه واله) (مفاتیح الغیب: 15/189). فبحسب قوَّة الإیمان شدَّة الألفة بینهم.

ص: 122

وحقیقة الإیمان تتضح من جواب عبد الله بن أبی عقب الذی أرسله أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام) بکتاب إلی الخوارج؛ إذ سأله عبد الله بن وهب حین أقبل علیهم عن الإسلام، فأجابه بأنَّ للإسلام عشرة أسهم، ذکر منها الجماعة وهی الألفة، ثُمَّ قال له ابن وهب فَخبِّرنی ما الإیمان؟ فقال ابن أبی عقب: الإیمان بالله وملائکته وکتبه ورسله لا نفرق بین أحد من رسله ونحن له مسلمون، والرضا بما جاء من عند الله من سخط أو رضی، والجنَّة حقٌّ والنار حقٌّ، وأنَّ الله یبعث من فی القبور (مواقف الشیعة:2/182)

لذلک ذمَّ الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی خطبته تشتت المؤمنین إلی أحزاب وطوائف یخالف کلّ منهم الآخر، واعتبر ذلک منافیًا للإیمان؛ حیث قال: «فَإِنَّ اللَّه سُبْحَانَه قَدِ امْتَنَّ عَلَی جَمَاعَةِ هَذِه الأمَّة، فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِه الأُلْفَةِ، الَّتِی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا ویَأْوُونَ إِلَی کَنَفِهَا بِنِعْمَةٍ لَا یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً؛ لأَنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَنٍ وأَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَرٍ، واعْلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بَعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَابًا، وبَعْدَ الْمُوَالَاةِ أَحْزَابًا، مَا تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الإِسْلَامِ إِلَّا بِاسْمِه، ولَا تَعْرِفُونَ مِنَ الإِیمَانِ إِلَّا رَسْمَه» (نهج البلاغة، الخطبة 192)

والمراد بالعقد بینهم الألفة التی تدعو إلی التعاون المتکامل علی أساس الإیمان والعقیدة، وهذا التعاون هو (أرجحُ من کلّ ثمن، وأجلُّ من کلّ خطر) أی جلیل؛ لأنَّ التعاون بهذا المفهوم یکون لخدمة الجمیع لا لصالح فئة علی حساب فئة أخری (فی ظلال نهج البلاغة:3/146).

لذلک عندما انتهی أثر الإسلام فی قلوبهم وأعمالهم، وتفرَّقوا أحزابًا وجهلوا حقائق الإیمان بعد أن کانوا مؤمنین حقیقین یوالی بعضهم بعضًا، کما أخبر القرآن الکریم فی قوله تعالی: (وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ)،(التوبة:71) فقدوا نعمة الألفة التی هی السبب فی عزَّتهم وسؤددهم وأساس نظامهم السیاسی الإسلامیّ، ومن أجل ذلک حذَّر القرآن الکریم من تفرُّق الأحزاب وتشتت الآراء، وذمَّه فی قوله تعالی: (فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَیْنَهُمْ زُبُراً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ فَذَرْهُمْ فِی غَمْرَتِهِمْ حَتَّی حِینٍ) (المؤمنون:53، 54)؛ (نظام

ص: 123

الإسلام:25).

ثانیاً: البعد الإسلامیّ

یعتبر البعد الإسلامیّ أحد أبعاد الألفة السیاسیّة القرآنیّة؛ لأنَّ الأخوَّة الإسلامیّة التی هی أساس من أسس الألفة بین المسلمین تؤدّی إلی صیانة الجماعة المسلمة التی تحقّق وحدة الأمَّة الإسلامیّة، استجابة لقول الله تعالی: (إِنَّ هَٰذِهِ أُمَّتُکُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً) (الأنبیاء:92).

وقد نصَّت وثیقة ولایة العهد بین الإمام علی بن موسی الرضا(علیه السلام) وبین المأمون، علی هذا المعنی؛ إذ جاء فیها:

«علی المسلمین طاعة خلفائهم ومعاونتهم علی إقامة حقِّ الله وعدله وأمن السبیل وحقن الدماء وصلاح ذات البین وجمع الألفة، وفی خلاف ذلک اضطراب حبل المسلمین واختلافهم واختلاف ملتهم، وقهر دینهم واستعلاء عدوهم، وتفرّق الکلمة وخسران الدنیا والآخرة» (مسند الإمام الرضا(علیه السلام):1/103).

لذلک نجد أنَّ الإمام علی(علیه السلام) بالرغم من أحقّیته بالولایة رفض أن یصلِّی جماعة بالمسلمین فترة الحصار الذی فرضه المسلمون علی الخلیفة عثمان، عندما توجَّه عدد کبیر منهم إلیه لیُصلِّی بهم جماعة، وأجابهم بالقول:

«لا اُصلِّی بکم والإمام محصور ولکن اُصلِّی وحدی، فصلَّی وحده وانصرف إلی منزله» (الغدیر:9/238).

وکان الهدف من ذلک الحفاظ علی تآلف المسلمین واجتماعهم ووحدة کلمتهم تجاه منصب الخلافة، وصیانة حرمة وقدسیة هذا المنصب، وللحیلولة دون حدوث تصدُّع فی الجبهة الداخلیّة، ودون حدوث خلل واضطراب فی العلاقات بین الصحابة وبین المسلمین عمومًا.

وهکذا کانت سیرة الإمام علی(علیه السلام) فی تعامله مع الأشخاص ومع المواقف ومع الأحداث؛ حیث کان منقادًا للمصلحة الإسلامیّة العلیا، ولوحدة الأمَّة الإسلامیة; ولهذا تعاون وتآزر مع معاصریه من أجل تحقیق الألفة السیاسیّة، وجعل الفواصل بینه وبین

ص: 124

الخلفاء فی حدودها الضیِّقة، وتعامل معها کفواصل جزئیّة من أجل أن یتوجَّه أبناء الأمَّة الإسلامیّة نحو الهدف الأسمی الذی یجمعهم تحت رایة واحدة ومصلحة واحدة.

إنَّ الإمام علی(علیه السلام) کان یستثمر کلّ مناسبة لتذکیر المسلمین بأهمیة الألفة السیاسیّة، ونبذ الأسالیب المؤدِّیة إلی التقاطع والتباغض والفرقة. ویحذرهم ممّا نزل بالأمم قبلهم من المثلات فی حال تشتتهم وتفرقهم لیالی کانت الأکاسرة والقیاصرة أربابًا لهم، ومن ذلک قوله(علیه السلام):

«انْظُرُوا کَیْفَ کَانُوا؛ حَیْثُ کَانَتِ الأَمْلَاءُ مُجْتَمِعَةً، والأَهْوَاءُ مُؤْتَلِفَةً والْقُلُوبُ مُعْتَدِلَةً، والأَیْدِی مُتَرَادِفَةً، والسُّیُوفُ مُتَنَاصِرَةً، والْبَصَائِرُ نَافِذَةً، والْعَزَائِمُ وَاحِدَةً، أَلَمْ یَکُونُوا أَرْبَابًا فِی أَقْطَارِ الأَرَضِینَ، ومُلُوکًا عَلَی رِقَابِ الْعَالَمِینَ، فَانْظُرُوا إِلَی مَا صَارُوا إِلَیْه فِی آخِرِ أُمُورِهِمْ، حِینَ وَقَعَتِ الْفُرْقَةُ وتَشَتَّتَتِ الأُلْفَةُ، واخْتَلَفَتِ الْکَلِمَةُ والأَفْئِدَةُ، وتَشَعَّبُوا مُخْتَلِفِینَ وتَفَرَّقُوا مُتَحَارِبِینَ، وقَدْ خَلَعَ اللَّه عَنْهُمْ لِبَاسَ کَرَامَتِه، وسَلَبَهُمْ غَضَارَةَ نِعْمَتِه، وبَقِیَ قَصَصُ أَخْبَارِهِمْ فِیکُمْ عِبَرًا لِلْمُعْتَبِرِینَ» (نهج البلاغة، الخطبة 192).

أمَّا عندما أنعم الله علیهم بنعمة الإسلام، وألَّف بین قلوبهم ببرکة رسول الله(صلی الله علیه واله)، فأصبح المسلمون قادة العباد وساسة البلاد، وهذا ما أشار له الإمام علی(علیه السلام) بقوله:

«فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللَّه عَلَیْهِم، حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولًا، فَعَقَدَ بِمِلَّتِه طَاعَتَهُمْ وجَمَعَ عَلَی دَعْوَتِه أُلفَتَهُمْ، کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا، وأَسَالَت لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا، والْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ، وفِی خُضرَةِ عَیْشِهَا فَکِهِینَ، قَدْ تَرَبَّعَتِ الأُمُورُ بِهِمْ فِی ظِلِّ سُلْطَانٍ قَاهِرٍ، وآوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِبٍ، وتَعَطَّفَتِ الأُمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلکٍ ثَابِتٍ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ، ومُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الأَرَضِینَ» (المصدر نفسه)

إذن، فالبعد الإسلامیّ من أبعاد الألفة السیاسیّة التی ینبغی الحفاظ علیها وعدم التَخلِّی عنها من أجل اختلافات ثانویة، حتی یتآلف المجتمع الإسلامیّ وتتقارب قلوب المسلمین من أجل تأسیس أمَّة إسلامیّة واحدة، قادرة علی قیادة الأمم والشعوب الإنسانیّة، والأخذ بأیدی البشر للفوز بالسعادة الدنیویّة والأخرویّة.

ص: 125

لذلک لما عزم القوم علی بیعة عثمان خطب الإمام علی(علیه السلام) قائلًا:

«لقد علمتم أنِّی أحقُّ الناس بها من غیری، ووالله لَأُسْلِمَنَّ مَا سَلِمَتْ أمور المسلمین ولو لم یکن فیها جور إلَّا علیَّ خاصّة؛ التماسًا لأجر ذلک وفضله، وزهدًا فیما تنافستموه من زخرفهِ وزبرجهِ» (المصدر نفسه: 74)

فبالرغم من أنَّ الإمام علی(علیه السلام) أحقّ بالخلافة لاستجماعه الفضایل الداخلیّة والخارجیّة، أخبر المسلمین بأنَّه عازم علی ترک المنافسة فی هذا الأمر مهما سلمت أمور المسلمین من الفتنة. وفیه إشارة إلی أنّ غرضه(علیه السلام) من المنافسة فی هذا الأمر هو صلاح حال المسلمین واستقامة أمورهم وسلامتهم عن الفتن، وقد کان لهم بمن سلف من الخلفاء قبله استقامة أمر وإن کانت لا تبلغ عنده کمال استقامتها لو ولی هو هذا الأمر؛ فلذلک أقسم لیُسلِّمنّ ذلک الأمر ولا ینازع فیه؛ إذ لو نازع فیه لثارت الفتنة بین المسلمین وانشقّت عصا الإسلام، وذلک ضدّ مطلوب الشارع (شرح نهج البلاغة:2/204 - 205).

ومن هذا المنطلق حذَّر أمیر المؤمنین(علیه السلام) المسلمین من رکوب الفتنة وترک الألفة، بقوله:

«إحذروا ما نزل بالأُمم قبلکم من المثلات بسوء الأفعال، وذمیم الأعمال، فتذکّروا فی الخیر والشرّ أحوالهم، واحذروا أن تکونوا أمثالهم... وتدبّروا أحوال الماضین من المؤمنین قبلکم... فانظروا کیف کانوا؛ حیث کانت الأملاء مجتمعة، والأهواء متفقة، والقلوب معتدلة، والأیدی مترادفة، والسیّوف متناصرة، والبصائر نافذة، والعزائم واحدة. ألم یکونوا أربابًا فی أقطار الأرضین، وملوکًا علی رقاب العالمین؟ فانظروا إلی ما صاروا إلیه فی آخر أمورهم، حین وقعت الفرقة، وتشتّتِ الألفة، واختلفت الکلمة والأفئدة، وتشعّبوا مختلفین، وتفرّقوا متحازبین قد خلع الله عنهم لباس کرامته، وسلبهم غضارة نعمته» (نهج البلاغة، الخطبة 192).

إذن، فالألفة السیاسیّة تصون المجتمع الإسلامیّ من الوقوع فی الفتنة، وهذا ما نستنتجه - أیضًا - من الکتاب الذی کتبه الإمام علی(علیه السلام) إلی معاویة جوابًا؛ حیث قال له:

«أَمَّا بَعْدُ فإِنَّا کُنَّا نحن وأنتم علی ما ذَکَرْتَ من الألفة والجماعة، فَفَرَّقَ بیننا وبینکم أَمْسِ أَنَّا آمَنَّا

ص: 126

وکفرتم، والیوم أَنَّا اسْتَقَمْنَا وفُتِنْتُمْ، وما أَسْلَمَ مُسْلِمُکُمْ إِلَّا کَرْهًا وبعد أن کان أَنْفُ الإسلام کُلُّهُ لرسول اللَّه(صلی الله علیه واله) حِزْبًا» (نهج البلاغة،الکتاب 64).

بناء علی ذلک نجد أنَّ ما یمرُّ به العالم الیوم من تطورات علی کافة الأصعدة السیاسیّة والعسکریّة والاقتصادیّة والاجتماعیّة والثقافیّة، وما نشهده من تحدّیات أعداء الإسلام ومؤامراتهم الخبیثة المقترنة بهذا التطوّر، ی-ُحتِّم علینا التفکیر بلمِّ شتات الشعوب الإسلامیّة، والسعی من أجل ترسیخ مبادئ الألفة السیاسیّة؛ لأنَّها تُجسِّد کلَّ معانی الخیر والصلاح للأمَّة الإسلامیة، فهی السبیل لتقدُّم الأمَّة الإسلامیة والعودة بها إلی سابق مجدها وعزِّها وسؤددها.

ثالثّا: البعد الإنسانیّ

إنَّ البعد الإنسانیّ لنظریّة الألفة السیاسیّة یُعبِّر عن حاجات مکنونة فی أعماق الفطرة الإنسانیّة الباعثة علی التعامل السلمی بین أبناء البشر، وأنَّ هذا الشعور المودع فی فطرة الإنسان یعتبر موردّا لاهتمام الوحی الإلهیّ، الذی أخذ یَحثُّ أصحاب هذه الفطرة بالتوجُّه نحو عالمیّة المفهوم، والشعور المشترک بین جمیع بنی البشر، نبذًا للإقلیمیة المقیتة، ودحرًا للقومیّة الغائبة عنها أدوات الحکمة والعقلانیّة، ودرءًا للتقوقع ومحاولات التهمیش الاجتماعی التی عانت منها کثیر من الشعوب للانکفاء علی ذاتها فقط.

فالبُعد الإنسانیّ فی نظریّة الألفة السیاسیّة القرآنیّة بُعد واضح؛ لأنَّ الکثیر من الآیات القرآنیة تدلّ علی أنَّ رسالة القرآن الکریم رسالة عالمیّة منفتحة وخاتمة، أی لها بُعدها الزمانیّ فی الماضی والحاضر والمستقبل، ولها بُعدها المکانی الذی یشمل جمیع أقطار المعمورة.

فالخطاب القرآنیّ الذی أشار إلی نظریة الألفة السیاسیّة یدعو إلی رسالة عالمیّة حملها رسول الله(صلی الله علیه واله)؛ لیُبلِّغ کلمة الله إلی الأرض علی فترة من الرسل، وانقطاع الوحی، وهی آخر الرسالات وخاتمة النبوات، ودین البشریة عامَّة، وعقیدة الإنسانیّة قاطبة، وفطرة الله التی فطر

ص: 127

الناس علیها، بما حوته من دعوة إلی التوحید المطلق، وحرّیة العقیدة، وتقدیس للشرف والکرامة والمروءة، وتقریر لمبادئ العدالة والحرّیة والمساواة والألفة والإخاء بین الناس کافّة، فتحقَّقت من أجل تحقیق هذه الأهداف الألفة السیاسیّة التی أشار لها القرآن الکریم، وکانت هناک أخوَّة إسلامیّة کاملة، لوحدة الأمَّة وحفظ کیانها، کما قال تعالی: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ)،(الحجرات:10). وبجانبها أخوَّة إنسانیة عامَّة تجعل الناس جمیعًا علی اختلاف نزعاتهم وعناصرهم وألوانهم إخوة فی الإنسانیّة (الإسلام والحضارة الإنسانیة:25- 26). قال تعالی: (یَا أَیُّهَا النَّاسُ إنّا خَلَقْنَاکُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ) (الحجرات:13).

وهذا ما ترجمه الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی أُصول سیاسته العالمیّة؛ حیث قام بتوظیف تعالیمه والإفادة ممَّا رسمه من توجیهات، ممَّا یُعدُّ ضروریًّا لإدارة البلاد واستقرار الاجتماع السیاسیّ بغض النظر عن أیِّ عقیدة واتّجاه، ومعنی ذلک تحدیدًا، أنَّ التوجیهات السیاسیّة والاجتماعیّة هذه هی ممَّا تقتضیه الفطرة ویُملیه العقل السلیم (موسوعة الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی الکتاب والسُنَّة والتاریخ:4/48).

والبعد الإنسانیّ للألفة السیاسیّة واضح فی فکر الإمام علی(علیه السلام)، فسیرته کانت ترتکز علی معانی الألفة والانسجام والتآخی، وأقواله تؤکِّد علی أنَّ الإسلام من الناحیة السیاسیّة هو مع الوحدة الإنسانیّة والعدالة الاجتماعیّة؛ حیث قال(علیه السلام) فی کتاب له کتبه للأشتر النخعی:

«وأشعر قلبک الرحمة للرعیة والمحبَّة لهم واللطف بهم، ولا تکونن علیهم سَبُعًا ضاریًا تغتنم أکلهم؛ فإنَّهم صنفان إمَّا أخٌ لک فی الدین أو نظیر لک فی الخلق» (نهج البلاغة،العهد 53).

وهذا دلیل علی أنَّ الإمام علی(علیه السلام) ینظر بعین العدل والإنصاف إلی کلِّ الشعوب ولیس إلی شعب دون شعب، والناس فی فکره السیاسیّ متساوون فی الحقوق والواجبات، ولا یجوز الظلم والجور علی أیّ طائفة من البشر.

ص: 128

ج. أسس الألفة السیاسیّة القرآنیّة فی منهج الإمام علی(علیه السلام)

أوَّلًا: الاعتصام بحبل الله

إنَّ الألفة السیاسیّة التی أشار لها القرآن الکریم لم ولن تتمّ ولا تتحقَّق فی هذه الأمَّة، وتحقّق أهدافها إلَّا بالاعتصام بحبل الله، أی التَّمسُّک بحبل الله، فیکون هذا الحبل عاصمًا عن التفرُّق والتنازع وضیاع أبناء الأمَّة الإسلامیّة فی متاهات لا تُحمد عقباها؛ إذ إنَّ آیة الاعتصام فی قوله تعالی: (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ) (آل عمران:103). تُنبّأ بملحمة مهمّة، وهی: أنَّ ضعف وذلّ هذه الأمَّة لفرقتها لا یزول بغیر الاعتصام بحبل الله، وهما الثقلان: الکتاب والعترة، وبذلک تتحقّق الألفة (الصحابة بین العدالة والعصمة: 281).

وقد أشار الإمام علی(علیه السلام) إلی العلاقة بین الاعتصام بحبل الله والألفة التی تحافظ علی اجتماع المسلمین وتؤمِّن مستقبلهم السیاسیّ؛ إذ قال فی خطبته القاصعة:

«أَلَا وإِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ، وثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللَّه الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ، فَإِنَّ اللَّه سُبْحَانَه قَدِ امْتَنَّ عَلَی جَمَاعَةِ هَذِه الأُمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هَذِه الأُلْفَةِ، الَّتِی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا ویَأْوُونَ إِلَی کَنَفِهَا، بِنِعْمَةٍ لَا یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً» (نهج البلاغة،الخطبة 192).

إنَّ منَّة الله علی الأمَّة باجتماع أبنائها وتآلف قلوبهم هو بتوسّط ذلک الحبل، حبل الطاعة، وهو حبل الأُلفة، فلا یخفی الاقتباس فی تعبیره(علیه السلام) بالحبل وإنَّه الطاعة; إذ تضمَّن الإشارة إلی آیة الاعتصام من الفرقة بحبل الله، وأنّه طاعتهم وولایتهم. فلا یأمل ولا یحلم المسلمون بتحقّق الأُلفة والوحدة والقدرة لهم علی أعدائهم من دون التَّمسُّک بحبل الله، المتمثِّل بولایة وطاعة أهل بیت النبی(صلی الله علیه واله) (الصحابة بین العدالة والعصمة:283).

وحبل الله المتین هو أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب(علیه السلام)، إذ قال رسول الله(صلی الله علیه واله) لحذیفة بن أسید الغفاری:

«یا حذیفة، إنَّ حجّة الله علیکم بعدی علی بن أبی طالب، الکفر به کفر بالله، والشرک به شرک بالله،

ص: 129

والشک فیه شک فی الله، والإلحاد فیه إلحاد فی الله، والإنکار له إنکار لله، والإیمان به إیمان بالله؛ لأنَّه أخو رسول الله، ووصیه، وإمام أمَّته ومولاهم، وهو حبل الله المتین» (الأمالی:264).

وتأسیسًا علی ذلک نجد أنَّ الإمام علی(علیه السلام)، یؤکِّد علی أهمّیة الاعتصام بالأئمَّة(علیهم السلام)؛ باعتبارهم خلفاء الله فی الأرض؛ إذ یقول: «ألا وإنَّ الله جعل للخیر أهلًا، وللحقِّ دعائم، وللطاعة عِصَمًا» (نهج البلاغة، الخطبة 214).

وأراد بعصم الطاعة هم الأئمَّة(علیهم السلام) والقرآن؛ إذ بهما یُعتصم ویُتمسَّک فی الطاعات، أمَّا الأئمَّة(علیهم السلام)، فلاستناد الطَّاعة والعبادة إلیهم؛ لأنّهم نشروا شرائع الأحکام وبموالاتهم علَّمنا اللَّه معالم دیننا، وبموالاتهم تقبل الطَّاعة المفترضة.

وأمَّا القرآن؛ فلکونه مدرک التکالیف والطاعات، کما قال تعالی: (إِنَّ هَذَا الْقُرْآنَ یِهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ) (الإسراء:9)، أی طریق الشّریعة والطَّاعة؛ ولذلک أمر اللَّه بالاعتصام به فی قوله: (واعْتَصِمُوا بِحَبْلِ الله) (آل عمران:103)، أی بالقرآن استعیر له الحبل؛ لأنَّ الاعتصام والتمسّک به سبب النجاة من الرّدی، کما أنّ التَّمسُّک بالحبل سبب النجاة من الرّدی (منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة:14/95).

ونحن نری بأنَّ الإمام علی(علیه السلام) قد وبَّخ فی خطبه علی ترک الطاعة، وثلم الإسلام بالافتراق والاختلاف، ورغَّب فی الاعتصام بحبل الایتلاف والاجتماع بالتّنبیه، علی أنَّه أعظم نعمة أنعم اللَّه سبحانه بها علی عباده، ولعن أمیر المؤمنین(علیه السلام) أهل العصبیة؛ لکونهم أداة للفرقة وقطع حبل الألفة، وأوضح استحقاقهم للَّعن ودخولهم فی زمرة الملعونین بقوله: «ألا وقد قطعتم قید الإسلام» (نهج البلاغة،الخطبة 192)، أی حبل الألفة علیه بالاعتزاء والعصبیة (منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة:12/7-17).

إذن، توجد علاقة وطیدة بین الألفة السیاسیّة والاعتصام بحبل الله؛ لأنَّ الألفة السیاسیّة لا یمکن تحقّقها لولا الاعتصام بحبل الله؛ باعتباره أحد المصادر الأساسیّة لهذه الألفة، فترک الاعتصام منشأ التفرقة، ومعول یهدم أرکان النظام السیاسیّ، ویقضی علی التآخی

ص: 130

والتآلف، ویجعل أبناء الأمَّة الواحدة، کل یعمل لمصلحة قومه.

ثانیًا: ولایة أولی الأمر

إنَّ ولایة أولی الأمر من أهم أرکان الألفة السیاسیّة التی أشار لها القرآن الکریم، فولاة الأمر الحقیقیین هم عدل القرآن وحبل الله الذی یجب أن یعتصم به المؤمنون؛ حیث کانوا ولا یزالوا مصدرًا للألفة والرحمة والمحبَّة الإسلامیة والإنسانیّة؛ لذلک نجد أنَّ القرآن الکریم یؤکِّد علی طاعة ولاة الأمر فی قوله تعالی: (یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ) (النساء:59).

فلو أردنا أن نحافظ علی الألفة السیاسیّة القرآنیّة ینبغی لنا إطاعة الله والرسول وأولی الأمر، التی أوجبها الله تعالی علینا فی هذه الآیة المبارکة، بالإضافة إلی تجنُّب التنازع وردِّ الأشیاء المتنازع فیها إلیهم؛ لأنَّ ذلک من دواعی الإیمان الذی هو أساس من أسس تحقیق هذه الألفة، کما قال تعالی: (فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلًا)؛ (النساء:59).

وهذا ما صرَّح به الإمام علی(علیه السلام) بقوله:

«ثُمَّ جَعَلَ سُبحَانَهُ مِنْ حُقُوقِهِ حُقُوقًا افْتَرَضَهَا لِبَعْضِ النَّاسِ عَلَی بَعضٍ، فَجَعَلَهَا تَتَکَافَأُ فِی وُجُوهِهَا وَیُوجِبُ بَعْضُهَا بَعْضًا، وَلَا یُسْتَوْجَبُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ، وأَعظَمُ مَا افْتَرَضَ سُبْحَانَهُ مِنْ تِلْکَ الْحُقُوقِ حَقُّ الوَالِی عَلَی الرَّعِیَّةِ، وحَقُّ الرَّعِیَّةِ عَلَی الوَالِی فَرِیضَةٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِکُلٍّ عَلَی کُلٍّ، فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ وَعِزًّا لِدِینِهِم» (نهج البلاغة،الخطبة 216).

وهذا یعنی وجوب الولاء للسلطة المشروعیّة فی شخص الوالی العادل لا الولاء لشخصه بالذات؛ لأنَّه وکیل لا أصیل، کما للرعیة علی الوالی حقّ وهو تأمین حاجات الرعیة وتحقیق أهدافها، وهذه الحقوق الإنسانیّة المتکافئة المتبادلة بین الراعی والرعیة هی فریضة فرضها اللَّه؛ ولأنَّه هو أصلها ومصدرها صح القول فیها: إنَّها حقوق اللَّه وحقوق الناس فی آن واحد، وبهذا التضامن والترابط بین الحاکم والمحکوم تستقیم الأمور وتتحقّق

ص: 131

الألفة السیاسیّة، ویعیش الجمیع إخوانّا متحابین، ومن أجل هذا جعل الله سبحانه هذه الولایة وهذه النصرة والمحبَّة والألفة دستور الحکم وأساسه (فی ظلال نهج البلاغة:3/269).

فالمؤمنون الحقیقیون یتواصلون بالولایة التی هی نصرة بعضهم لبعض فی دین اللَّه وإقامة ناموس شریعته، ویتلاقون بالمحبَّة فیه الَّتی هی مطلوب الشارع من شریعته حتّی یصیروا کنفس واحدة (شرح نهج البلاغة:4/34) وهذا ما تحدَّث عنه الإمام علی(علیه السلام) بقوله:

«واعْلَمُوا أَنَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُسْتَحْفَظِینَ عِلْمَهُ یَصُونُونَ مَصُونَهُ، ویُفَجِّرُونَ عُیُونَهُ، یَتَوَاصَلُونَ بِالْوِلَایَةِ، ویَتَلَاقَوْنَ بِالْمَحَبَّةِ» (المصدر نفسه: 214)

فالولایة تعنی الإیمان بنهج القرآن والإسلام، وتعنی الإذعان والطاعة للحکومة الإلهیّة. وهذا ما یوجب تقارب القلوب من بعضها فی ظلِّ هذه الحکومة، والولایة بین المؤمنین من مستلزمات الحکومة الإلهیة ومن ضرورات حکومة القرآن. ولکن إذا کانت القلوب متفرِّقة، والعداوة والبغضاء سائدة؛ فهذه الحکومة لیست حکومة إلهیّة، وإنَّما هی حکومة الطاغوت.

ثالثّا: الحکم بالعدل

إنَّ العدل أساس التقوی ولا یمکن أن یستقیم الحکم، أو أیّ عملیة سیاسیة بدون العدل، قال تعالی: (یأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَی أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)، (المائدة:8). والعدل صفة من صفات الله تعالی أثنی القرآن الکریم بسببها علی مؤمنین فی الأمم السابقة ووصفهم بصفة العدالة، فقال سبحانه: (وَمِن قَوْمِ مُوسَی أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ) (الأعراف:159)، وقال عزَّ وجلَّ: (وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ) (الأعراف:181).

وإذا ما جلنا النظر فی سلوک الإمام علی(علیه السلام) وسیرته السیاسیّة فی جمیع مجالات الحکم، لرأینا أنَّ الالتزام بهذا الأصل واضح فی ثنایا هذه السیرة، وفی کلِّ مرفق من مرافقها.

لقد کان الإمام علی(علیه السلام) یری أنَّ إقامة الحقِّ وإحقاقه هو عماد فلسفة حکمه، ولم یکن یُفکِّر

ص: 132

فی إدارة الاجتماع السیاسیّ بشیء آخر غیر إحیاء الحقِّ ومحو الباطل؛ لذلک کان یسعی سعیًا حثیثًا لترسیخ العدالة الاجتماعیّة، والاستناد إلی حسن التدبیر فی إدارة شؤون الاجتماع السیاسی، وإلی الرفق فی التعامل مع الناس، بالإضافة إلی توخِّی الحذر فی الدفاع عن الحریة، وتأمین الاستقلال والعزَّة، وکلَّ ما له صلة بالحقوق الفردیة والاجتماعیّة للشعب (موسوعة الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی الکتاب والسُنَّة والتاریخ:4/49). وعهد الإمام علی(علیه السلام) لمالک الأشتر من أوثق الأدلة علی هذا القول، فقد حفل هذا العهد بما لم یحفل به أیّ دستور سیاسیّ فی الإسلام وغیره، فقد عنی بواجبات الدولة تجاه المواطنین ومسؤولیتها بتوفیر العدل السیاسیّ والاجتماعیّ لهم (حیاة الإمام الحسین بن علی(علیه السلام): 1/229).

ولو أردنا أن نتعرَّف علی المصداق الحقیقیّ للعدالة السیاسیّة والاجتماعیّة، فلا بُدَّ من النظر إلی منهج الإمام علی(علیه السلام) السیاسی؛ حیث کان یعمل فی حکومته علی وضع الشخص المناسب فی المکان المناسب، بحسب مقدرته علی تحقیق الأهداف الإلهیّة والقرآنیّة وخدمة خلق الله، فلم یکن یفاضل بین الطبقات السیاسیّة والاجتماعیّة، إلَّا علی أساس الموازین الشرعیة الحقَّة، وکان یتوخی أقصی درجات الوفاق بین الم-جت-مع وال-ط-بقة السیاسیّة، بهدف الوصول إلی توافق سیاسیّ تتساوی فیه کافة الطبقات السیاسیّة، وتُحفظ فیه حقوق جمیع طبقات المجتمع.

وعلی هذا الأساس کان الإمام علی(علیه السلام) نموذجًا للحاکم العادل الصالح الذی ساوی بین الرعیة وبین الحاکم والمحکوم، ومصداقًا للسیاسة الإسلامیّة العادلة والدولة الصالحة، بمساواته للناس جمیعًا مسلمین وغیر مسلمین، دون أن یعطی أیّ امتیازات للطامعین فی السلطة (الإمام علی رائد العدالة الاجتماعیة والسیاسیّة:53 - 55).

بناء علی ذلک، کان الإمام علی(علیه السلام) یوصی الولاة بالعدل وإتباع الحقّ، فمن کتاب له إلی الأسود بن قطبة صاحب جند حلوان، قال(علیه السلام):

«أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْوَالِیَ إِذَا اخْتَلَفَ هَوَاهُ مَنَعَهُ ذَلِکَ کَثِیرًا مِنَ الْعَدْلِ، فَلْیَکُنْ أَمْرُ النَّاسِ عِنْدَکَ فِی الْحَقِّ

سَوَاءً؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ فِی الْجَوْرِ عِوَضٌ مِنَ الْعَدْلِ» (نهج البلاغة،الکتاب 59).

ص: 133

وفی خطبة له(علیه السلام)، قال:

«فلَیْسَتْ تَصلُحُ الرَّعِیَّةُ إِلَّا بِصلَاحِ الوُلَاةِ، ولا تَصلُحُ الوُلَاةُ إِلَّا باستِقَامَةِ الرَّعِیَّةِ، فإِذا أَدَّت الرَّعِیَّةُ إِلی الوَالِی حَقَّهُ وأَدَّی الْوَالِی إِلیهَا حَقَّهَا، عَزَّ الحَقُّ بَینَهُم، وقَامَت مَنَاهِجُ الدِّینِ، واعتَدَلَت مَعَالِمُ العَدلِ، وجَرَت علی أَذلَالِهَا السُّنَنُ، فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ، وطُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّولَةِ، ویَئِسَت مَطَامِعُ الأَعْدَاءِ... فَعَلَیْکُمْ بِالتَّنَاصُحِ فی ذَلِکَ وحُسنِ التَّعَاوُنِ عَلَیهِ» (نهج البلاغة،الخطبة 216).

ومن هذا المنطلق کان الحکم بالعدل أساس لنظریة الألفة السیاسیّة القرآنیّة، فالمساواة بین الطبقات السیاسیّة تُسهِّل وسائل التفاهم فیما بینهم، وتحقیق الألفة بین مسؤولیّ الحکومة، وتقلل من حدَّة الاختلاف السیاسیّ والصراع الطبقیّ بین التیارات والأطیاف السیاسیّة، وتجعل الهم المشترک للسیاسین خدمة أبناء المجتمع وإقامة العدل بین الناس، ولا یمکن تحقیق ذلک إلا بتوطین النفس علی نشر العدل، من خلال تطبیق دعوة القرآن الکریم إلی إرساء قواعد الحقّ وأفکار الإمام علی(علیه السلام) الداعیة إلی تأسیس الحکومة الإسلامیّة العادلة، وهی مسؤولیة تقع علی عاتق الطبقة السیاسیّة التی تحکم المجتمع بالدرجة الأولی، کما یتحملها أبناء المجتمع - أیضاً - بجمیع طبقاته الاجتماعیّة.

خاتمة

من خلال تتبعنا للآیات القرآنیّة - وما ورد من أقوال للإمام علی(علیه السلام) فی نهج البلاغة - توصلنا إلی أنَّ الألفة السیاسیّة من المصطلحات القرآنیّة، التی لم تُستخدم فی القاموس السیاسی إلا نادرًا، وبالإمکان انتزاع هذا المصطلح من قوله تعالی: (وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعاً وَلاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْکُرُواْ نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَاناً) (آل عمران،103).

وعلمنا بأنَّ الألفة السیاسیّة لها أبعاد تتمثّل بالبُعد الإیمانیّ والبُعد الإسلامیّ والبُعد الإنسانیّ، وتترتّب علی هذه الأبعاد الکثیر من الآثار الإیجابیّة التی تصبُّ فی صالح الأمَّة الإسلامیة، وتعمل علی إحیاء المفاهیم الإلهیّة وترسیخ حکم الله فی الأرض، وحلّ جمیع

ص: 134

مشاکل العالم الإسلامیّ ورفع الظلم الذی یجری علی المستضعفین فی جمیع أرجاء المعمورة.

ولو رجعنا إلی منهج الإمام علی(علیه السلام) وأفکاره، سنتعرَّف علی الأسلوب الصحیح والمتوازن الذی اتّخذه للتعریف بالألفة السیاسیّة، ومعالجة مسألة الخلاف بین المسلمین، إذا کان یؤکِّد بشدَّة علی الألفة والابتعاد عن الفرقة بالرغم من أنَّه کان یری نفسه صاحب الحقّ فی الخلافة والإمامة.

فلقد تمکَّن الإمام علی(علیه السلام) أن ینسف التفکیر المتعجرف والروح الاستبدادیّة الناجمة عن التشبث بالسلطة، وذلک بإرجاع بواعث الفرقة والخلاف بین المسلمین إلی وساوس الشّیطان وتضلیلاته، وأنّ الفرقة والعداء داخل المجتمع المسلم لا یمکن أن تکون مقبولة.

ولذلک دعا أمیر المؤمنین(علیه السلام) الی التَّمسُّک بأسس الألفة السیاسیّة المتمثّلة بالاعتصام بحبل الله وإطاعة ولی الأمر العادل؛ لکونها تنجی المسلمین من دواعی الفتنة التی تؤدّی إلی خراب البلاد، وهلاک العباد، وتباعد القلوب وتأجج الصراع بین أبناء المجتمع الإسلامیّ.

وبالإضافة إلی تأکید الإمام علی(علیه السلام)علی البعد الإسلامیّ والإیمانیّ فی أطروحة الألفة السیاسیّة، کان یؤکِّد کثیرة علی البعد الإنسانیّ فیها أیضًا، فالإمام(علیه السلام) یدعو إلی مجتمع إنسانیّ یعیش بنعمة الأُلفة، ویتعاون علی الخیر؛ لأنَّ الناس متساوون من حیث الإنسانیّة، وعلیهم أن یعقدوا فیما بینهم «حبل الأُلفة فینتقلوا فی ظلّها ویأووا إلی کنفها»؛ لأنَّ «الأُلفة نعمة أرجح من کلّ ثمن، وأجلّ من کلّ خطر». وعلی هذا یکون المجتمع العلویّ إنسانیًّا، لا فرق فیه بین عربیّ وأعجمیّ ولا أسود وأبیض.

هذا هو الفکر السیاسی الذی کان الإمام علی(علیه السلام) یطمح لتطبیق علی المستوی الإسلامیّ والإنسانیّ؛ لتأسیس حکومة إسلامیّة قائمة علی أساس الألفة والمودَّة والعدل والإنصاف.

ص: 135

المصادر

القرآن الکریم

1. نهج البلاغة، خطب الإمام علی(علیه السلام)، تحقیق الشیخ محمد عبده، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مطبعة النهضة، دار الذخائر، 1412ﻫ - 1991م.

2. ابن کثیر الدمشقی، إسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دار المعرفة، 1412ﻫ - 1992م.

3. أبو السعود العمادی، محمد بن محمد، تفسیر أبی السعود (إرشاد العقل السلیم إلی مزایا الکتاب الکریم)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، د.ط، د.ت.

4. الأحمدی المیانجی، علی، مواقف الشیعة، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، 1416ﻫ.

5. الأفریقی (ابن منظور)، جمال الدین، لسان العرب، قم المقدسة، نشر أدب الحوزة، 1405ﻫ.

6. الأمینی، عبد الحسین، الغدیر، بیروت، الطبعة الرابعة، دار الکتاب العربی، 1397ﻫ - 1977م.

7. البحرانی، میثم بن علی، شرح نهج البلاغة، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مکتب الإعلام الاسلامی فی الحوزة العلمیة، 1983م.

8. الجرجانی، علی بن محمد، کتاب التعریفات، تحقیق جماعة من العلماء، بیروت، الطبعة الأولی، دار الکتب العلمیة، 1403ﻫ - 1983م.

9. خفاجی، محمد عبد المنعم، الإسلام والحضارة الإنسانیة، بیروت، دار الکتاب اللبنانی، 1982م.

10. الخوئی، حبیب الله، منهاج البراعة فی شرح نهج البلاغة، تحقیق سید إبراهیم المیانجی، قم المقدسة، الطبعة الرابعة، منشورات دار الهجرة، 1981م.

11. الرازی، محمد بن عمر، مفاتیح الغیب (التفسیر الکبیر)، بیروت، الطبعة الثالثة، دار إحیاء التراث العربی، 1420ﻫ.

12. الراغب الأصفهانی، الحسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، الطبعة الثانیة، دفتر نشر الکتاب، 1404ﻫ.

13. الریشهری، محمد، موسوعة الإمام علی بن أبی طالب‘ فی الکتاب والسُنَّة والتاریخ، قم المقدسة، الطبعة الثانیة، دار الحدیث، 1425ﻫ.

14. زکریا، جاسم محمد، مبادئ علم السیاسة، دمشق، الطبعة الأولی، جامعة دمشق، 1434ﻫ - 2013م.

ص: 136

15. زیتون، وضاح، المعجم السیاسی، الأردن - عمان، الطبعة الأولی، دار أسامة للنشر والتوزیع، 2010م.

16. السند، محمد، الصحابة بین العدالة والعصمة، تحقیق مصطفی الإسکندری، قم المقدسة، الطبعة الأولی، منشورات لسان الصدق، 1426ﻫ - 2005م.

17. الشیرازی، ناصر مکارم، الأمثل فی تفسیر کتاب الله المنزل، قم المقدسة، الطبعة الأولی، منشورات الحوزة العلمیة، 1404ﻫ.

18. الصدوق، محمد بن علی، الأمالی، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مرکز الطباعة والنشر فی مؤسسة البعثة، 1417ﻫ.

19. الطوسی، محمد بن الحسن، الأمالی، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مؤسسة البعثة، قسم الدراسات الإسلامیة، 1414ﻫ.

20. الطوسی، محمد بن الحسن، التبیان فی تفسیر القرآن، تحقیق أحمد حبیب قصیر العاملی، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مطبعة مکتب الإعلام الإسلامی، 1409ه-.

21. عاصی، عبد الهادی، المنهج السیاسی عند الإمام علی(علیه السلام)، بیروت، الطبعة الأولی، دار الأمیر، 1417ﻫ - 1996م.

22. عباس، قاسم خضیر، الإمام علی رائد العدالة الاجتماعیّة والسیاسیّة، بیروت، الطبعة الأولی، دار الأضواء، 1425ﻫ - 2004م.

23. عبد الله بن حمید، صالح، نظرة النعیم فی مکارم أخلاق الرسول الکریم، جدة، الطبعة الرابعة، دار الوسیلة، 1426ﻫ.

24. العسقلانی(ابن حجر)، أحمد بن علی، العجاب فی بیان الأسباب، تحقیق عبد الحکیم محمد الأنیس، السعودیة، الطبعة الأولی، دار ابن الجوزی، 1418ﻫ - 1997م.

25. عطاردی، عزیز الله، مسند الإمام الرضا(علیه السلام)، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مؤسسة طبع ونشر آستان قدس الرضوی، 1406ﻫ.

26. القرشی، باقر شریف، حیاة الإمام الحسین بن علی‘، النجف الأشرف، الطبعة الأولی، دار الأدب، 1394ﻫ - 1974م.

27. القرطبی، محمد بن أحمد، الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، 1405ﻫ - 1985م.

28. القمی، علی بن إبراهیم، تفسیر القمی، قم المقدسة، الطبعة الثالثة، مؤسسة دار الکتاب، 1404ﻫ.

ص: 137

29. الکاشانی، فتح الله، زبدة التفاسیر، تحقیق مؤسسة المعارف، قم المقدسة، الطبعة الأولی، مطبعة عترت، مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1423ﻫ.

30. المصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، طهران، الطبعة الأولی، مؤسسة الطباعة والنشر فی وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی، 1417ﻫ.

31. مغنیة، محمد جواد، تفسیر الکاشف، بیروت، الطبعة الثالثة، دار العلم للملایین، 1981م.

32. مغنیة، محمد جواد، فی ظلال نهج البلاغة، مطبعة ستار، قم المقدسة، الطبعة الأولی، انتشارات کلمة الحق، 1427 ق.

33. النبهانی، تقی الدین، نظام الإسلام، الطبعة السادسة، منشورات حزب التحریر، 1422ﻫ - 2001م.

ص: 138

5.إثبات أفضلیة إمام علی (علیه السلام) من خلال آراء ابن أبی الحدید المعتزلی

اشاره

زینب بدری پور (1)

ص: 139


1- . سطح 3 (کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآنی)؛ zeinab1369.gh@gmail.com

ص: 140

الملخص

ابن أبی الحدید أحد شخصیات الذی شرح نهج البلاغة، وفی هذا العصر طبعت شروحٌ له فی عشرین مجلدًا، قام ابن أبی الحدید ببیان صفات الإمام علی بن أبی طالب‘ بمعونة الروایات المذکورة فی الکتب العامّة، زعم بعضٌ من المحقّقین بأنّ ابن أبی الحدید علی مذهب الإمامیّة، ولکن کان یعمل علی التقیة إلا أنّه نأتی فی هذه المقالة بدلائل علی ردّ هذه المقولة، فی النهایة نأتی بکلمات ابن أبی الحدید علی إثبات أفضلیه الإمام(علیه السلام) فی المجالات المختلفة، ونثبت من خلال آراء الشخصیّات الإسلامیّه العامّة، علی أنّ أفضل هذه الأمة من بعد الرسول(صلی الله علیه واله) هو الإمام علی بن أبی طالب‘.

کلمات الرئیسیة: آراء ابن أبی الحدید، عدیل النبی(صلی الله علیه واله)، أفضلیة إمام علی(علیه السلام)

المقدّمة

فی هذه المقالة نثبت أفضلیة مقام الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) من طریق آراء وکلمات ابن أبی الحدید المعتزلی، ابن أبی الحدید أحد شخصیات البارزة فی علوم الإسلامیة، وهو علی مذهب أهل السنّة، ولکن أکثر من عدّة مرّات بحث فی نهج البلاغة، واعتقد أنّها مجموعة ممتلئة من کلمات فصیحة.

موجز من حیاة وشخصیة ابن أبی الحدید

عبد الحمید بن هب الله المدائنی بن محمد بن الحسین بن أبی الحدید أبو حامد عز الدین المعتزلی معروف بابن أبی الحدید، أحد جهابذة العلماء وأثبات المؤرخین، وکان متکلمًا جدلیًّا وکان أدیبًا ناقدًا خبیرًا بمحاسن الکلام ومساوئه، وکتابه (الفلک الدائر علی

ص: 141

المثل السائر) دلیلٌ علی بعد غوره ورسوخ قدمه فی نقد الشعر وفنون البیان، وفقیه شافعیٌّ ومن أعیان المعتزله ومن علماء سنة 7 الهجری.

ولد فی مدینة المدائن فی أول ذی حجّة سنة 586ق، ونشأ بها وتلقی عن شیوخها ودرس المذاهب الکلامیة فیها، أبیه کان قاضیًا، وتعلّم علم الأصول والکلام منه، تعلّم علم الأدب من أبی البقاء العکبری وأبی الخیر المصدق، وفی بغداد - أیضًا - نال الحظوة عند خلفاء من العباسیین ومدحهم وأخذ جوائزهم، ونال عندهم مراتب رفیعة، فکان کاتبًا فی دار التشریفات، ثم فی الدیوان، وأخیرًا فوّض إلیه أمر خزان الکتب فی بغداد، وکان کریم المنزلة إلی أن مات سنة 656 ق، ابن أبی الحدید فی الأصول معتزلیٌّ وفی الفروع شافعیٌّ وفی مباحث الاعتقادیة وافق مع جاحظ، ولهذا السبب سمّی معتزلی الجاحظی، ولکن هذا لیس بصحیح؛ لأنّ جاحظ یعتقد أنّ أبا بکر أفضل من الإمام علی(علیه السلام)، أمّا ابن أبی الحدید یعترف بأفضلیة الإمام علی(علیه السلام)، نسبوا إلی ابن أبی الحدید خمسة عشر أثرًا، والتی أشهرها:

• شرح نهج البلاغة.

• الفلک الدائر علی المثل السائر.

• نظم کتاب الفصیح ثعلب.

• السبع العلویات أو القصائد السبع العلویات (ر.ک الزرکلی، خیرالدین، أیار- مایو 1980 م، ج3، ص289؛ الذهبی، محمد بن أحمد، 1413-1993م، ج23، ص372؛ ابن کثیر، أبوالفداء الحافظ، 1408- 1988م، ج3، ص233؛ حاجی خلیفة، مصطفی بن عبدالله، ج2، ص1291؛ ابن أبی الحدید المعتزلی، عبد الحمید، لا تا، الروضة المختارة، ص165 و شرح نهج البلاغة، ج1، ص13؛ آقا بزرک الطهرانی، محمد حسن، 1406-1986م، ج20، ص78-77 و ج12، ص129)

علماء أهل السنّة یعتقدون أنَّ ابن أبی الحدید من الإمامیة؛ لأنّهم یعتقدون المعتزلة لیسوا من أهل السنّة، بل من الشیعة، ولکن نحن لدینا دلائل کثیرة لإثبات هذه المسألة:

ص: 142

1. إنّ ابن أبی الحدید یستفید فی کتبه من الروایات التی تکون فی کتب أهل السنّة، ولا یستفید من روایات الإمامیة ولا من کتب الشیعة، وهذه المسألة تدل علی تعصبه فی المذهب.

2. إنّه یتوقّف عند إیمان أبی طالب الذی هو أبو الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) وما یحکم بإیمانه ونحن نعلم أنّ الشیعة یحکمون بإیمان أبی طالب، کما قال : «واختلف الناس فی ایمان أبی طالب، فقالت الإمامیة وأکثر االزیدیة: ما مات إلا مسلمًا، وقال بعض شیوخنا: المعتزلة بذلک، فأمّا أنا، فإنّ الحال ملتبس عندی والأخبار متعارضة، والله أعلم بحقیقة حاله کیف کانت... فأنا فی أمره من المتوقفین». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج4، ص5 -66؛ ج14، ص82)

3. إنّه یعتقد بعدم ولادة الإمام والحجّة الثانی عشر، وأنّه سیولد قال: «وأمّا أصحابنا، فیزعمون أنّه فاطمیٌّ یولد فی المستقبل الزمان لأم ولد، ولیس بموجود الآن» (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج7، ص59)، ولکن نحن نعلم أنّ ولادةَ الإمام الثانی عشر فی مذهب التشیّع ثابتةٌ، وعلماء الشیعة فی هذه المسألة لا یختلفون.

4. إنّه یعتقد بأنّ آباء الأنبیاء - ومنهم أب رسول الله(صلی الله علیه واله) - کانوا مشرکین، وهذا الاعتقاد یختص إلی مذهب أهل السنّة لکن الإمامیّة یعتقدون أنّهم ماتوا علی الإیمان. (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج14، ص67 - 68)

5.إنّه یکتب فی شرح نهج البلاغة: «الحمد لله الواحد العدل، الحمد لله الذی تفرّد بالکمال، فکلّ کامل سواه منقوص... وقدّم المفضول علی الأفضل» (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج1، ص1).

یتبیّن من هذه الکلمات أنّه یعتقد بتقدیم المفضول علی الأفضل، التی عند علماء الشیعة مسألة قبیحة والعلم بهذا القبح ضروری. الشیخ الطوسی یقول :«وأمّا الذی یدلّ علی أنّه یجب أن یکون الأفضل فی الظاهر ما نعلمه ضرورة من قبح تقدیم المفضول علی الفاضل... والعلم بقبح ذلک ضروریٌّ لا یختلف العقلاء فیه، ولا علة لذلک إلا أنّه تقدیم المفضول علی الفاضل فیما کان أفضل منه فیه، وإذا کان الله تعالی هو الناصب للإمام یجب ألا ینصب إلا من هو أفضل فی ظننا وعلمنا» (الطوسی، محمد بن حسن، 1400، ص191-192)

ص: 143

6. إنّه یدافع عن الذین هجموا علی بیت الزهراء(علیها السلام) ویعتقد بأنّ هذه الجنایة الکبیرة المسلّمة عند الشیعة، لا أساس لها عند أصحابنا، کما قال فی شرح نهج البلاغة: «فکلّه لا أصل له عند أصحابنا ولا یثبته أحد منهم ولا رواه أهل الحدیث ولا یعرفونه، وإنّما هو شیءٌ تنفرّد الشیعه بنقله». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج2، ص60)

7. وهو عنده قصیدةٌ فی مدحِ الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) وفی أحد أبیات هذه القصیدة یقول: «ورأیت دین الاعتزال وإنّنی أهوی لأجلک کلّ من یتشیع»، وهذا البیت یثبت لنا أنّه لیس إمامیٌّ، بل هو علی مذهب الاعتزال.

وهذه الدلائل کلّها تثبت أنّه لیس علی مذهب التشیع، وهو علی مذهب الجماعة، خلافًا لمن یعتقد بأنّه کان یعمل بالتقیة.

ابن أبی الحدید فی کلامِ علماء أهل السنّة وعلماء الإمامیّة

ثبت بأنّ ابن أبی الحدید من علماء أهل السنة، ولکن مع ذلک علماء أهل السنة ینفونه ویطردونه من مذهبهم، ویعتقدون أنّه إمامیّ المذهب، ودلیل نفیهم له محبّته وإرادته للإمام علی(علیه السلام)؛ لأنّه کتب شرحًا علی نهج البلاغة التی تتضمن کلماتٌ وخطبٌ ورسائل للإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام)، ونَشَدَ قصائد فی الإمام(علیه السلام)؛ لأنّ بهذه الکُتُب والقصائد تثبت أفضلیة الإمام علی(علیه السلام) علی کلّ الصحابة، کما اعترف ابن أبی الحدید فی شرحه وهو یقول: «الحمد لله الذی قدم المفضول علی الأفضل». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید،ج1، ص1) وعلماء أهل السنّة لأجلِ هذا الاعتراف ینفونه، کما قال ابن کثیر عنه: «... الکاتب الشاعر المطبق الشیعی الغالی...» (ابن کثیر، أبو الفداء الحافظ، 1408- 1988، ج13، ص233) ولکن - کما مرّ - ثبتنا أنّه کان من علماء أهل السنّة، وما کان یعمل بالتقیة علی أنّ بعضًا من أکابر العلماء الشیعة مدحوهُ لهذا الشرح العظیم لنهج البلاغة التی کتبها من دون أیّ تعصبٍ وبغضٍ لأهل البیت(علیهم السلام) وحتی اعترف أنّه الأفضل لِأمة رسول الله هو الإمام علی بن أبی طالب.

ص: 144

أفضلیة الإمام علی(علیه السلام)من منظر ابن أبی الحدید

منذ بحثنا فی آراء ابن أبی الحدید فی تألیفاته وجدنا کلماتٌ تفیدنا فی إثبات أفضلیة الإمام علی(علیه السلام)، ومن هنا تأتی أهمیّة هذه الکلمات؛ لأنّها جَرَت علی لسانِ شخصیّة لیست إمامیّة، بل من أحد مذاهب الأربعة العامّة، ونحن قلنا فی السابق أنّ ابن أبی الحدید علی مذهب الشافعی المعتزلی، وأثبتنا هذه المسألة. فی هذه الفقرة تأتی هذه الکلمات من جانب ابن أبی الحدید علی إثبات الأفضلیة.

الأفضلیة فی العلم والفصاحة

ابن أبی الحدید وَصَفَ الخطب والرسائل والکلمات للإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) بالفصاحة، کما قال فی فصاحة کلام الإمام(علیه السلام): «وأمّا الفصاحة، فهو(علیه السلام) إمام الفصحاء وسیّد البلغاء، وفی کلامه قیل: دون کلام الخالق وفوق کلام المخلوقین، ومنه تعلّم الناس الخطابة والکتابة...». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج1، ص24-26)

ابن أبی الحدید فی شرح خطبة109 یقول :«من أراد أن یتعلّم الفصاحة والبلاغة ویعرف فضل الکلام بعضه علی بعض، فلیتأمل هذه الخطبة، فإن نسبتها إلی کلّ فصیح من الکلام - عدا کلام الله ورسوله - نسبة الکواکب المنیرة الفلکیّة إلی الحجارة المظلمة الأرضیّة، ثم لینظر الناظر إلی ما علیها من البهاء والجلالة والرواء والدیباجة وما تحدثه من الروعة والرهبة والمخافة والخشیة... فجزی الله قائلها عن الإسلام أفضل ما جزی به ولیًّا من أولیائه ...»، (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج7، ص202-203) وأیضًا شرحه علی خطبة من خطب الإمام قال: «ومن تأمل هذا الفصل علم صدق معاویة فی قوله: «والله ما سنّ الفصاحة لقریش غیره»، وینبغی لو اجتمع فصحاء العرب قاطبة فی مجلس وتلی علیهم أن یسجدوا له کما سجد الشعراء لقول عدی بن الرقاع: « قلم أصاب من الدواة مدادها»... (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج11، ص153-154) هذه الکلمات تثبت فصاحة الإمام(علیه السلام).

أمّا إثبات کثرة علم الإمام(علیه السلام) تتبیّن من خلال آراء ابن أبی الحدید علی خطبة 119 الذی قال الإمام فیها:«تالله لقد علمت تبلیغ الرسالات وإتمام العدات وتمام الکلمات وعندنا أهل البیت

ص: 145

أبواب الحکم وضیاء الأمر...». (نهج البلاغة، ص161)

«الرسالات تبلیغ الشرائع بعد وفاة الرسول(صلی الله علیه واله) إلی المکلفین...تمام الکلمات تأویل القرآن ...کأخبار الملاحم والأمور المتجددة ...أبواب الحکم یعنی الشرعیات والفتاوی، وضیاء الأمر یعنی العقلیات والعقائد،وهذا مقامٌ عظیمٌ لا یجسر أحد من المخلوقین یدّعیه سواه(علیه السلام) ولو أقدم أحد علی ادّعائه غیره لکذب وکذبه الناس». (ابن ابی الحدید، عبدالحمید، ج7، ص288- 289)، وهذه الکلمات تثبت علم الإمام التی لا حدّ ولا حصر له.

الأفضلیة فی الجهاد والشجاعة

ابن أبی الحدید فی أشعاره علی مدح الإمام یقول:

یا هازم الأحزاب لا یثنیه عن خوض الحمام مدجج ومدرع

یا قالع الباب الذی عن هزها عجزت أکف أربعون وأربع

وفی هذه الأبیات یعترفُ بشجاعة الإمام(علیه السلام) الذی لیس لأحد مجال علی إن ینکرَها، وکما قال علی(علیه السلام)عن نفسه: «والله ما قلعت باب خیبر بقوّة جسدانیة، بل بقوة إلهیّه». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج5،ص7؛ الوحید الخراسانی، حسین، بی تا، ص69) ونحو قول النبی(صلی الله علیه واله) عنه:«لا إله إلا الله وحده صدق وعده ونصر عبده وهزم الأحزاب وحده»، والذی هزم الأحزاب هو علی بن أبی طالب(علیه السلام)؛ لأنّه قتل شجاعهم وفارسهم عمرًا لما اقتحموا الخندق، فأصبحوا صبیحة تلک اللیلة من الهاربین مفلولین، من غیر حرب سوی قتل فارسهم.» (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج5، ص7)

ابن أبی الحدید فی شرحه علی خطبة 122 لِهذه الفقرة من کلامِ الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام): «إن أکرم الموت القتل، والذی نفس ابن أبی طالب بیده لألف ضربة بالسیف أهون علیّ من میتة علی الفراش فی غیر طاعة الله» یقول:«وذلک مقتضی ما منحه الله تعالی من الشجاعة الخارقة لعادة البشر...» وأیضًا یقول: «وإن ذکرتم النجدة والبسالة والشجاعة، فمن مثل علی بن أبی طالب(علیه السلام)، وقد وقع اتفاق أولیائه وأعدائه علی أنّه أشجع البشر». ( ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج15، ص274). ابن أبی الحدید فی شرحه بعد أن ذکر أسماء المقتولین فی یوم أحد یقول:

ص: 146

«فجمیع من قتل من المشرکین یوم أحد ثمانیة وعشرون، قتل علی(علیه السلام) منهم - ما اتّفق علیه وما اختلف فیه - اثنی عشر، وهو إلی جملة القتلی کعدة من قتل یوم بدر إلی جملة القتلی یومئذ وهو قریب من النصف». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج15، ص54)

قال ابن أبی الحدید: «لما دعا الأمام علی(علیه السلام) معاویة فی صفین إلی المبارزة لیستریح الناس من الحرب بقتل أحدهما، قال له عمرو : لقد أنصفک. فقال معاویة: ما غششتنی منذ نصحتنی إلا الیوم، أتأمرنی بمبارزة أبی الحسن وأنت تعلم أنّه الشجاع المطرق؟ أراک طمعت فی أمارة الشام بعدی». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1،ص20؛ فقیه إیمانی، مهدی، ص165-166) وجمیع هذه الحوادث التأریخیه تثبت شجاعة علی بن أبی الطالب(علیه السلام) فی کلِ مراحل عمره.

الأفضلیة فی التدبیر والسیاسة

ابن أبی الحدید فی شرحه بعد بیان رخاوة وإمساک الإمام(علیه السلام) فی مقابل بعض الأفراد یقول :

«وهذا صبرٌ عظیمٌ وأناة عجیبة وتوفیق بیّن، وبهذا ونحوه استدل أصحابنا المتکلمون علی حسن سیاسته وصحة تدبیره؛ لأنّ من منی بهذه الرعیة المختلفة الأهواء وهذا الجیش العاصی له، المتمرد علیه، ثم کسر بهم الأعداء، وقتل بهم الرؤساء، فلیس یبلغ أحد فی حسن السیاسة وصحة التدبیر مبلغه، ولا یقدر أحد قدره. وقد قال بعض المتکلمین من أصحابنا: إنّ سیاسة علی(علیه السلام) إذا تأمّلها المنصف متدبرًا لها - بالإضافة إلی أحواله التی دفع إلیها مع أصحابه - جرت مجری المعجزات لصعوبة الأمر وتعذره...». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج7، ص73) وأیضًا قال الإمام(علیه السلام) عن نفسه: «لولا الدین والتقی لکنت أدها العرب» (نهج البلاغة،خطبة200).

یقول ابن إبی الحدید عن تدبیر وسیاسة الإمام(علیه السلام):

«فکان من أسد الناس رأیًا، وأصحّهم تدبیرًا، وهو الذی أشار علی عمر بن الخطاب لما عزم علی أن یتوجّه بنفسه إلی الحرب الروم والفرس بما أشار... فإنّه کان شدید السیاسة خشنًا فی ذات الله... ومن جملة سیاسته فی حروبه أیام خلافته بالجمل والصفین والنهروان وفی أقل القلیل منها مقنع، فإنّ کلّ سائس فی

ص: 147

الدنیا لم یبلغ فتکه وبطشه وانتقامه مبلغ العشر ممّا فعل(علیه السلام) فی هذه الحروب بیده وأعوانه». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1، ص28)

کتب جورج جرداق المسیحی فی کتابه: «الإمام علی صوت العدالة الإنسانیة» التی تدلّ علی حسنِ سیاسته وتدبیره الجیّد.

الأفضلیة فی الصفات الأخلاقیة

ابن أبی الحدید فی شرحه یثبت للإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) من کتبِ الحدیث للعامة،صفاتًا أخلاقیًّا، ونحن فی هذه الفقرة نأتی بأقل هذه الصفات من خلال آراء هذا الشخص المعتزلی.

السخاء والجود

«فحاله فیه ظاهرة، وکان یصوم ویطوی ویوثر بزاده، وفیه أنزل:«ویطعِمونَ الطَّعامَ علی حُبِّه مِسکینًا ویتیمًا وأَسیرًا» (الإنسان،8 )... وروی عنه أنّه کان یسقی بیده لنخل قوم یهود المدینة حتی مجلت یده ویتصدق بالأجرة، ویشدّ علی بطنه حجرًا. قال معاویة بن أبی سفیان لمحفن بن أبی محفن الضبی لما قال له: جئتک من عند أبخل الناس، فقال: ویحک کیف تقول إنّه أبخل الناس، لو ملک بیتًا من تبر وبیتًا من تبن لأنفد تبره قبل تبنه... وهو الذی قال: یا صفراء ویا بیضاء غُری غیری. وهو الذی لم یخلف میراثًا، وکانت الدنیا کلّها بیده إلا ما کان من الشام». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج1، ص22-21؛ الحسینی الشیرازی، محمد، لا تا، ص31)

الحلم والعفو

«فکان أحلم الناس عن ذنب وأصفحهم عن مسیء، وقد ظهر ذلک یوم الجمل؛ حیث ظفر بمروان بن الحکم وکان أعدی الناس له وأشدّهم بغضًا فصفح عنه... وقد علمتم ما کان من عائشة فی أمره، فلما ظفر بها أکرمها». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1، ص25-22؛ لجنة الحدیث معهد باقر العلوم(علیه السلام)، سنن الامام علی(علیه السلام)، ص225؛ الحسینی الشیرازی، محمد، لا تا، ص36 وص138) قالت فاطمه(علیها السلام): إنّک زوجتنی فقیرًا لا مال له، فقال(صلی الله علیه واله): «زوجتک... أعظمهم حلمًا... ألا تعلمین أنّ الله اطلع إلی الأرض،

ص: 148

فاختار منها أباک، ثم اطلع ثانیة، فاختار منها بعلک». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج17، ص175)

حسن الخلق

«وأمّا سجاحة الأخلاق وبشر الوجه وطلاقة الماحیا والتبسم: فهو المضروب به المثل فیه حتی عابه بذلک أعداوه... وقال معاویة لقیس بن سعد: رحم الله أبا حسن، فلقد کان هشًا بشًا ذا فکاهة، قال قیس: نعم کان رسول الله(صلی الله علیه واله) یمزح ویتبسم إلی أصحابه وأراک تسرحسوا فی ارتغاء وتعیبه بذلک أما والله لقد کان مع تلک الفکاهة والطلاقة أهیب من ذی لبدتین قد مسّه الطوی تلک هیبة التقوی، ولیس یهابک طغام أهل الشام». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1، ص27-26)

وفی مکان آخر یقول:

«کان ألطف البشر خلقًا وأکرمهم طبعًا وأشدّهم تواضعًا وأکثرهم احتمالًا وأحسنهم بشرًا وأطلقهم وجهًا حتی نسبه من نسبه إلی الدعابة والمزاح وهما خلقان ینفیان التکبر والاستطالة...». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید، ج17، ص175)

الزهد

«وأمّا الزهد فی الدنیا، فهو سید الزهاد وبدل الأبدال وإلیه تشدّ الرحال وعنده تنفض الأحلاس ما شبع من طعام قط، وکان أخشن الناس مأکلًا وملبسًا... وهو الذی طلّق الدنیا وکانت أموال تجبی إلیه من جمیع بلاد الإسلام إلا من الشام، فکان یفرّقها ویمزقها، ثم یقول: هذا جنای وخیاره فیه؛ إذ کل جان یده إلی فیه». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید،ج 1، ص26).

کما قال الإمام عن نفسه:«یا دنیا غُری غَیری...إلیک عنی یا دُنیا، فَحبلک علی غاربک... » (نهج البلاغه، حکمت77) و «تحرز من الدنیا، فإنّ فناء ها محلّ فناء لا محل بقاء». (نهج البلاغة)

الأفضلیة فی شرافة النسب

أنا الذی سَمّتنی اُمی حَیدره

«وما أقول فی رجل أبوه أبوطالب سید البطحاء وشیخ قریش ورئیس مکة، قالوا: قبل أن یسود فقیر

ص: 149

وساد أبو طالب وهو فقیر لا مال له، وکانت قریش تسمیه الشیخ. وفی حدیث عفیف الکندی لما رأی النبی(صلی الله علیه واله) یصلی فی المبدأ الدعوة ومعه غلام وامرأة، قال: وقلت للعباس أیّ شیء هذا؟ قال: هذا ابن أخی یزعم أنّه رسول من الله إلی الناس، وهذه المرأة وهی زوجته، قال: وقلت: ما الذی تقولونه أنتم؟ قال: ننتظر ما یفعل الشیخ - یعنی أبا طالب - وهو أبو طالب هو الذی کفل رسول الله(صلی الله علیه واله) صغیرًا وحماه وحاطه کبیرًا ومنعه مشرکی قریش، ولقی لأجله عنتًا عظیمًا وقاسی بلاء شدیدًا... وله مع شرف هذا الأبوة أنّ ابن عمه محمد سید الأولین والآخرین وأخاه جعفر ذو الجناحین، الذی قال له رسول الله(صلی الله علیه واله): «أشبهت خلقی وخلقی» فمر یحجل فرحًا، وزوجته سیدة نساء العالمین وابنیه سیدا شباب أهل الجنة فآباؤه آباء رسول الله وأمهاته أمهات رسول الله، وهو مسوط بلحمه ودمه لم یفارقه منذ خلق الله آدم إلی أن مات عبد المطلب بین الأخوین عبدالله وأبی طالب وأمهما واحدة، فکان منهما سید الناس هذا الأول وهذا التالی وهذا المنذر وهذا الهادی». (ابن أبی الحدید، عبدالحمید،ج 1، ص30).

الأفضلیة فی التقدم فی الإسلام

«ما أقول فی رجل سبق الناس إلی الهدی، وآمن بالله، وعبده، وکلّ من فی الأرض یعبد الحجر ویجحد الخالق، لم یسبقه أحد إلی التوحید إلا السابق إلی کل خیر: محمد(صلی الله علیه واله)، ذهب أهل الحدیث إلی أنه(علیه السلام) أوّل الناس إتّباعًا لرسول الله(صلی الله علیه واله) إیمانًا به، ولم یخالف فی ذلک إلا الأقلون. وقد قال هو (علیه السلام) : أنا الصدیق الأکبر وأنا الفاروق الأول، أسلمت قبل إسلام الناس، وصلیت قبل صلاتهم...». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1، ص30؛ ابن عقدة الکوفی، أحمد بن محمد، لا تا، ص19؛ ابن الدمشقی، محمد بن أحمد، 1415، ج1، ص38)

«وأنّ قریشًا أصابتها أزمة وقحط، فقال رسول الله(صلی الله علیه واله) لعمیه: حمزة والعباس، ألا نحمل ثقل أبی طالب فی هذا المحلّ، فجاؤوا إلیه وسألوه أن یدفع إلیهم ولده لیکفوه إمرهم، فقال: دعوا لی عقیلًا وخذوا ما شئتم - وکان شدید الحب لعقیل - فأخذ العباس، طالبًا وأخذ حمزة، جعفرًا وأخذ محمد(صلی الله علیه واله) علیًّا، وقال : قد اخترت - من اختاره الله لی علیکم - علیًّا، قالوا: فکان علی(علیه السلام) فی حجر رسول الله(صلی الله علیه واله) منذ کان عمره ست سنین ... وهذا یطابق قوله(علیه السلام): لقد عبدت الله قبل أن یعبده أحد من هذه الأمة سبع سنین ...» (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج1، ص15؛ محمدیان، محمد، 1417، ج1، ص23).

ص: 150

وقالت فاطمة:«إنک زوجتنی فقیرًا لا مال له، فقال: زوجتک أقدمهم سلمًا...». ( ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج17، ص175) (ر.ک: النسائی، أحمد بن شعیب، لا تا، ص16-13؛ الوحید الخراسانی، حسین، لا تا، ص64 -63).

علی(علیه السلام) عدیل النبی(صلی الله علیه واله) وأفضل الأمة

بعد أن ذکرنا أفضلیة الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) فی کلام ابن أبی الحدید فی هذه الفقرة حان الموعد لنثبت أنّ ابن أبی الحدید فی شرحه یبین أنّ علی بن أبی طالب(علیه السلام) هو الذی کان عدیلُ النبی(صلی الله علیه واله) کما قال النبی(صلی الله علیه واله): «کنت أنا وعلی نورًا بین یدی الله عزّ وجلّ قبل أن یخلق آدم بأربعة عشر ألف عام، فلما خلق آدم قسم ذلک فیه، وجعله جزأین فجزءٌ أنا وجزءٌ علی». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج17، ص171؛ الحسینی الشیرازی، محمد، لا تا، ج1، ص9)

الإمام(علیه السلام) فی خطبة من خطبه یوصف ویعظم مقام النبی(صلی الله علیه واله) ابن أبی الحدید فی شرح هذه الخطبه یقول: «... تدل علی إجلال عظیم وتبجیل شدید منه لرسول الله(صلی الله علیه واله)... إنّ علیًّا(علیه السلام) کان قوی الإیمان برسول الله(صلی الله علیه واله) والتصدیق له... لأنّهما نفس واحدة فی جسمین، الأب واحد والدار واحدة والأخلاق متناسبة، فإذا عظمه فقد عظم نفسه، وإذا دعا إلیه فقد دعا إلی نفسه...». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج7، ص175-176) وفی مکان آخر یقول: «وإذا تأملت أحواله فی خلافته کلّها وجدتها هی مختصرة من أحوال رسول الله(صلی الله علیه واله) فی حیاته کأنها نسخة مستنسخة منها فی حربه وسلمه وسیرته وأخلاقه». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج6، ص129)

قال الإمام(علیه السلام): «أنا من رسول الله کالضوء من الضوء والذراع من العضد»

ابن أبی الحدید فی شرح هذه الکلمات یقول: «الضوء الأول یکون علة فی الضوء الثانی... وشبه رسول الله(صلی الله علیه واله) بالضوء الأول... الذراع فرع علی العضد والعضد أصل... وشبه(علیه السلام) بالنسبة إلی رسول الله(صلی الله علیه واله) بالذراع الذی العضد أصله وأساسه، والمراد من هذا التشبیه الإبانة عن شدة الامتزاج والاتحاد والقرب بینهما، فإنّ الضوء الثانی شبیه بالضوء الأول والذراع متصل بالعضد اتصالًا بیّنًا، وهذه المنزلة قد أعطاه إیّاها رسول الله(صلی الله علیه واله) فی مقامات کثیرة نحو قوله فی قصة براءة «قَد اُمرت أن لا یؤدّی عنی إلا أنا أو رَجُلٌ منی» وقوله: «لتنتهن یا بنی ولیعة، أو لأبعثن إلیکم رجلًا منی» أو قال:«عدیل نفسی» وقد

ص: 151

سماّه الکتاب العزیز «نفسه» فقال:«ونِساءَنا ونِساءَکُم واَنفُسَنا واَنفُسَکُم» (آل عمران،61) قال له:«لحمک مختلطٌ بلحمی ودمک مسوط بدمی وشبرک وشبری واحد». (ابن أبی الحدید، عبد الحمید، ج16، ص290-291).

هذه الشروح کلّها تثبت وتبیّن مقام الإمام(علیه السلام) وشأنه العالی.

أشعار ابن أبی الحدید فی مدح الإمام علی(علیه السلام)

قد قلت للبرق الذی شق الدجی فکأنّ زنجیا هناک یجدع

یا برق إن جئت الغری فقل له أتراک تعلم من بأرضک مودع

فیک ابن عمران الکلیم وبعده عیسی یقفیه وأحمد یتبع

بل فیک جبریل ومیکال وإسرافیل والملأ المقدس أجمع

بل فیک نور الله جل جلاله لذوی البصائر یستشف ویلمع

فیک الإمام المرتضی فیک الوصی المجتبی فیک البطین الأنزع

الضارب الهام المقنع فی الوغی بالخوف للبهم الکماة یقنع

یا هازم الأحزاب لا یثنیه عن خوض الحمام مدجج ومدرع

یا قالع الباب الذی عن هزها عجزت أکف أربعون وأربع

لولا حدوثک قلت إنّک جاعل الأرواح فی الأشباح والمستنزع

لولا مماتک قلت إنک باسط

الأرزاق تقدر فی العطاء وتوسع

والله لولا حیدر ما کانت

الدنیا ولاجمع البریة مجمع

من أجله خلق الزمان وضوئت شهب کنسن وجن لیل أدرع

علم الغیوب إلیه غیرمدافع والصبح أبیض مسفر لایدفع

وإلیه یوم المعاد حسابنا

وهوالملاذ لنا غدا والمفزع

(ابن ابی الحدید، عبد الحمید، الروضة المختارة،ص136-143)

ص: 152

النتائج

1. کَتَبَ ابن أبی الحدید علی نهج البلاغة شرحًا، الذی طبع فی عشرین مجلدًا، وفی هذا الشرح العظیم مدح الإمام علی(علیه السلام) فی جمیع الصفات الأخلاقیّة.

2. إنّ ابن أبی الحدید علی مذهبِ العامّة، فقیهٌ شافعیٌّ وأصولیٌّ معتزلیٌّ، ولنا دلائل لإثبات هذه المسألة، من جملة: استفادته من کتبِ العامة، اعتقادهِ فی عدمِ تولد الإمام الثانی عشر، توقفه فی إیمان أبی طالب، إنکار مسألة الهجوم علی بیت الزهراء(علیها السلام)، اعتقاده علی شرک آباء الأنبیاء و...

3. ابن أبی الحدید لَهُ آراءٌ علی إثبات أفضلیة الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) من جملة: أفضلیة الإمام(علیه السلام) فی العلم وفصاحة الکلام، أفضلیتُهُ فی الجهادِ والشجاعة، أفضلیتُهُ فی الصفات الأخلاقیّة منهما الجود والکرم والسخاء والعفو وحسن الخلق و... وأنّه(علیه السلام) عدیل النبی(صلی الله علیه واله) وأفضل الأم-ة.

ص: 153

المصادر والمراجع

1. القرآن الکریم

2. نهج البلاغه

3. ابن أبی الحدید المعتزلی،عبد الحمید(بی تا).شرح نهج البلاغة . لا مکان

4. -- (لا تا)، الروضة المختارة (شرح قصائد العلویات السبع لابن أبی الحدید). لا مکان

5. ابن الخلکان(لا تا)، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، محقّق إحسان العباسی. لا مکان

6. ابن الکثیر، أبو الفداء الحافظ (1408-1988م)، البدایة والنهایة، الطبعة الأولی، تحقیق وتدقیق وتعلیق علی الشیری. لا مکان

7. ابن عقدة الکوفی، أحمد بن محمد (لا تا)، فضائل أمیر المؤمنین(علیه السلام)، تجمیع عبد الرزاق محمد حسین فیض الدین. لا مکان

8. الحسینی الشیرازی، محمد (لا تا)، من حیاة الإمام أمیر المؤمنین(علیه السلام). لا مکان

9. الوحید الخراسانی، حسین (لا تا)، فی ذکری أول مظلوم عالم البشریة ومظهر العدالة والعنایة الربانیة سید الأوصیاء وتاج رأس خاتم الأنبیاء(صلی الله علیه واله) إمام المتقین أمیر المومنین(علیه السلام) وسلامه أبد الآبدین مقتبس من مقدمة فی أصول الدین وبیانات الوحید الخراسانی. لا مکان

10. النسائی، أحمد بن شعیب (بی تا)، فضائل الصحابة. لا مکان

11. الزرکلی، خیرالدین (أیار-مایو1980)، الأعلام، الطبعة الخامسة. لامکان

12. الباعونی الدمشقی الشافعی، محمد بن أحمد(1415ه-)،جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی(علیه السلام)، الطبعة الأولی، تحقیق محمد باقر الحمودی. لا مکان

13. الذهبی، محمد بن أحمد (1413-1993م)، سیر أعلام النبلاء، الطبعة التاسعة، تحقیق الدکتور شیار عواد معروف والدکتور محیی هلال السرحان. لا مکان

14. الطوسی، محمد بن حسن (1400ه-)،الاقتصاد. لا مکان

15. القمی، عباس(بی تا)، الکنی والألقاب . لا مکان

16. آقا بزرک الطهرانی، محمد حسن (1496-1986م)، الذریعة، الطبعة الثانیة، إعداد وتنسیق وفهرسة السید أحمد الخمینی. لا مکان

17. حاجی خلیفة، مصطفی بن عبدالله (بی تا)، کشف الظنون. لامکان

18. فقیه إیمانی، مهدی (1420ه-)، الإمام علی(علیه السلام) فی آراء الخلفاء. لا مکان

19. محمدیان، محمد (1417ه-)،حیاة أمیر المؤمنین(علیه السلام) عن لسانه، الطبعة الأولی. لا مکان

ص: 154

6.امامت و فضایل امیرالمؤمنین علی علیه السلام از نگاه قرآن به زبان آذری

Əmirul-möminin Əlinin (ə) imamət və spesifik fəzilətləri Quran baxışında

NİCAT YƏHYAZADƏ(1)

ص: 155


1- . Beynəlxalq əl-Mustəfa (s) universitetinin, Quran və təlim-tərbiyə ixtisası üzrə doktorantı və İmam Xumeyni adına bey-universitetin müəllimi, E.mail: yahyanecat87@mail.ru

Xülasə

Quranda olan ən mühüm mövzulardan biri imamət və rəhbərlik məsələsidir. Bu mövzu insanın fərdi və ictimai həyatında olduqca təsirli olmağı ilə yanaşı، insanların hidayət olması üçün də xüsusi əhəmiyyət kəsb edir. Bu cəhətdən onu Quran baxışından tədqiq etmək olduqca zəruridir.

Qurani-Kərimdə imam Əlinin (ə) imamət və fəzilətləri barəsində çox saylı ayələr mövcuddur. Bu araşdırmanın hasilini üç istiqamətdə izah etmək olar: Birinci: İmam Əlinin (ə) imamət və xilafəti barədə Qurandakı ayələr (Nisa،59; Maidə،67،3 və 55). İkinci: İmam Əlinin (ə) Quranda olan، spesifik xüsusiyyətləri və onun özəl fəzilətlərini bəyan edən “Təthir”، “Mübahilə”، “Məvəddət”، “Xəyrul-Bəriyyə”، “Ləylətul-Məbit”، “Elmul-Kitab” kimi ayələri qeyd etmək olar. Üçüncü: İmam Əlidə (ə) olan digər sifətləri özündə əks etdirən o cümlədən; qiyamətdəki məqamı، möminlərin qəlbindəki məhəbbəti، düşmənləri barəsində olan ayələri vurğulamaq olar.

Bu yazı təsviri-analitik yanaşma ilə və dini mətnlərdən

ص: 156

Xülasə

Quranda olan ən mühüm mövzulardan biri imamət və rəhbərlik məsələsidir. Bu mövzu insanın fərdi və ictimai həyatında olduqca təsirli olmağı ilə yanaşı، insanların hidayət olması üçün də xüsusi əhəmiyyət kəsb edir. Bu cəhətdən onu Quran baxışından tədqiq etmək olduqca zəruridir.

Qurani-Kərimdə imam Əlinin (ə) imamət və fəzilətləri barəsində çox saylı ayələr mövcuddur. Bu araşdırmanın hasilini üç istiqamətdə izah etmək olar: Birinci: İmam Əlinin (ə) imamət və xilafəti barədə Qurandakı ayələr (Nisa،59; Maidə،67،3 və 55). İkinci: İmam Əlinin (ə) Quranda olan، spesifik xüsusiyyətləri və onun özəl fəzilətlərini bəyan edən “Təthir”، “Mübahilə”، “Məvəddət”، “Xəyrul-Bəriyyə”، “Ləylətul-Məbit”، “Elmul-Kitab” kimi ayələri qeyd etmək olar. Üçüncü: İmam Əlidə (ə) olan digər sifətləri özündə əks etdirən o cümlədən; qiyamətdəki məqamı، möminlərin qəlbindəki məhəbbəti، düşmənləri barəsində olan ayələri vurğulamaq olar.

ص: 157

Bu yazı təsviri-analitik yanaşma ilə və dini mətnlərdən

istifadə edərək، imam Əlinin (ə) Quranda olan imamət və fəzilətlərini mötəbər əhli-şiə və əhli-sünnə mənbələrinə istinadən araşdırır.

Açar sözlər: Quran، Əli (ə)، imamət، fəzilət

Ön söz

Allah insanı yaratdığı gündən onu öz başına qoymayaraq onun üçün şəriət və qayda-qanun göndərmişdir. Allahın ədalətli və hikmət sahibi olmasına elə bu məsələ açıq-aydın bir sübutdur. Allah yaratdıqlarına lazım olan bütün nemətləri bəxş etmiş və yüksək zirvələri fəth etmək üçün onlara yol göstərmişdir. Mənəvi nemətlər maddi nemətlərə nisbətən dəyərli olduqundan، insan həyatında yüksək əhəmiyyət kəsb edir. İnsanların hidayəti Allahın bəşərə lütf etdiyi ən dəyərli mənəvi nemət hesab olunur.

Peyğəmbərlərin gəlişi، səmavi kitabların nazil olması və vəsilərin təyini də bu qəbildəndir. Bəşər təfəkkür cəhətdən inkişaf edib formalaşdıqdan və müəyyən lazımı mərhələyə çatdıqdan sonra، Allah sonuncu dinini və sonuncu peyğəmbəri sayılan Həzrət Məhəmmədi (s) insanların hidayəti üçün məbus etmişdir (seçmişdir). Elə bir peyğəmbər ki، insanları hidayət etmək və onları cahillik zülmətlərindən çıxartmaq üçün cani-dildən səy göstərmiş və əlindən gələni bu yolda əsirgəməmişdir. Bir çox ilahi elçilərin gətirdiyi dini və şəriəti qoruyub saxlamaq üçün، canişini olduğu kimi əziz İslam Peyğəmbərinin (s) də

ص: 158

canişinləri olub və hal-hazırda da mövcuddur. Onların birincisi

əmirul-möminin imam Əli ibni Əbu-Talib (ə) sonuncusu isə insanlığın xilaskarı، yer üzündə ədaləti bərqərar edəcək، İmam Mehdidir (ə.c). Allah bu məqamın (imamət məqamı) əzəmətini bizlərə açıqlamaq üçün Qurani-Kərim də ayələr nazil etmişdir.

Əksər əhli-sünnə və əhli-Şiə təfsirçilərinin rəyinə əsasən، Quranda neçə-neçə ayə Əli ibni Əbu-Talibin (ə) və digər imamların şəninə، ən əsası da o həzrətin imamət və fəzilətləri bərədə nazil olmuşdur. Peyğəmbər (s) özündən sonra ümmət arasında iki ağır əmanət qoymuşdur ki، müsəlmanlar o həzrətdən (s) sonra yollarını azmasınlar، onlardan biri “Siqli-əkbər” Allahın kitabı Quran، digəri isə “Siqli-əsğər” peyğəmbərin (s) Əhli-beytidir. (Bax: Süleym ibni Qeys Hilali، Əsrari-ali-Məhəmməd، cild-1، səh-17; Xəzzar Razi، Kifayətul-Əsər، səh-87; Hurr Amuli، Vəsailuş-Şiə، cild-27، səh-34; Nişaburi، Əl-Mustədrək ələs-Səhihəyn، cild-3، səh-110; Beyhəqi، Əs-Sunənul-Kubra، cild-10، səh-114)

Əhli-şiə alimləri imamın təyin edilməsində، Allah tərəfindən açıq-aşkar bir nəqli dəlilin (nəss) olmasına etiqad bəsləyirlər. Quranda imam Əli (ə) və digər imamların imamətinə dəlalət edən ayələr vardır. Əhli-sünnə alimləri isə imam təyin edilməsi üçün، fəzilət və spesifik xüsusiyyətlərin onda olmasının zəruri olmasını qeyd edirlər. İmam Əlinin (ə) həm imaməti və həm fəzilətləri haqqında، Quranda kifayət qədər ayələr mövcuddur. (Bax: Muzəffər، Dəlailus-Sidq، cild-2) Deməli hər iki nəzərə əsasən Əli

ص: 159

(ə) yeganə insandır ki، onun həm imaməti həm də fəzilətləri

hamının qəbul etdiyi Quranda öz əksini tapmışdır.

Giriş

Quran bəşər üçün həmişə hidayət yolu və zülmətdən nura aparan bir müqəddəs vasitə olmuşdur. İnsanın hidayətinə lazım olan məsələləri özündə əks etdirən bu ilahi nur، həmçinin imam Əlinin (ə) fəzilətləri، yüksək ilahi xüsusiyyətləri və məqamları barəsində də söz açmış، həqiqəti insanlara bəyan etmişdir. Quranda Əhli-beytin (ə)، xüsusilə imam Əlinin (ə) şənində nazil olan ayələr olduqca çoxdur. O cümlədən، üzüyünü rükuda dilənçiyə sədəqə verərkən Allah onu möminlərin vəlisi elan etmiş və “Maidə” surəsinin 55-ci ayəsi Peyğəmbərə (s) nazil olmuşdur. “Nisa” surəsi 59-cu ayədə sözü gedən “Ulul-əmr” ifadəsi yəni “Əmr sahibləri” o həzrət barədədir ki، Peyğəmbərdən (s) bu barədə soruşduqda əmr sahiblərinin birincisinin imam Əli (ə) olmasını buyurmuşdur. Nəhayət “Maidə” surəsinin 3-cü və 67-ci ayələri mütavatir (çoxsaylı) hədislərə istinadən، Qədir-Xum çölündə o həzrətin (ə) imaməti barədə nazil olmuşdur. Biz bu yazıda Əli (ə) barədə Quranda mövcud olan və O həzrətin (ə) imamət və fəzilətlərini həmçinin digər spesifik xüsusiyyətlərini özündə əks etdirən bəzi ayələri، əhli-şiə və əhli-sünnə alimlərinin qələmə aldıqları təfsirlərə əsasən həmçinin mötəbər və mütəvatir hədislərə

ص: 160

istinadən araşdırırıq:

A. Əli ibni Əbu-Talibin (ə) imaməti barədə Quranda olan ayələr

1) “Vilayət” ayəsi:

«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَوةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ؛

Həqiqətən sizin başçınız yalnız Allah، Onun elçisi və iman gətirib namaz qılıb rüku halında zəkat verən kəslərdir. (Maidə surəsi، ayə-55)

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Təfsir və hədis alimlərinin çoxu bu ayənin imam Əli (ə) barədə nazil olmasını bildirmişlər. Nəql olunanlara əsasən، Əli (ə) məsciddə namaz qılarkən، bir yoxsul kişi kömək istəyir. Məsciddə olanlardan heç kəs ona etina etmir، o əlini göyə qaldırıb deyir: İlahi sən şahid ol ki، mən Peyğəmbərin (s) məscidində kömək istədim، amma heç kim mənə kömək etmədi. Bu vaxt Əli (ə) rükuda ikən əlindəki üzüyü ona verir. Hətta səhabələrdən olan Abdullah ibni Salam bu hadisəni öz gözləri ilə gördüyünü Peyğəmbərə (s) deyir. Bəzi nəqllərdə isə Peyğəmbərin (s) özünün bu hadisəyə qıraqdan şahidlik eməsi yazılır. Orada O həzrət (s) belə dua edir: “İlahi!...

ص: 161

mənim üçün Əhli-beytimdən bir vəzir təyin et، məni

onun vasitəsi ilə güclü və qüvvətli et!”. Əbuzər deyir: “Allaha nd olsun! Allahın Rəsulu (s) hələ sözünü qurtarmamışdı ki، Cəbrayıl nazil oldu və Maidə surəsinin 55-ci ayəsini gətirdi”. (Bax: Suyuti، əd-Durrul-mənsur təfsiri، cild-2، səh-293; Zəməxşəri، Əl-Kəşşaf təfsiri، cild-1، səh-649; Fəxr Razi، Təfsiri-kəbir، cild-12، səh-383)

Bu ayə Qədir-xum hadisəsində də həcc mərasimində olanların diqqətini çəkdi və Peyğəmbər (s) orada bu ayənin kim barəsində olmasını praktiki surətdə ümmət üçün açıqladı. Qədir-xum xütbəsindən sonra Peyğəmbər (s) öz mübarək əli ilə imam Əlinin (ə) başına əmmamə bağladı. Möminlərdən və münafiqlərdən bəziləri o cümlədən Salman Farsı (r.h) soruşdu: “Ey Allahın elçisi! Əli (ə) barədə buyurduğunuz vilayət və imamət hansı vilayət və imamət kimidir? Peyğəmbər (s) buyurdu: Mənim (sizə olan) vilayətim və rəhbərliyim kimi. Mən hər kəsin rəhbəri və ixtiyar sahibiyəmsə، Əli (ə) də onun rəhbəri və ixtiyar sahibidir.” (Bəhrani İsfəhani، Əvalimul-ulum، cild-15، səh-234)

Ayə ilə bağlı iki irad:

Birinci: Ayədəki şəxs əvəzlikləri (iman gətirənlər، namaz qılanlar، zəkat verənlər، rüku edənlər) cəm formadadır. Halbuki Əli (ə) bir nəfərdir، onda bu ayəni necə ona aid etmək olar?

ص: 162

Cavab: Mütəvatir hədislərə istinadən bu ayənin imam Əli (ə) barədə nazil olması barədə heç bir şək-şübhə yoxdur. Rüku halında yalnız bir nəfər öz üzüyünü yoxsula sədəqə vermişdir. Ayədəki şəxs əvəzliklərinin cəm formada işlədilməsinin ən mühüm səbəbi، ehtiram və həmin şəxsin məqamının yüksəkliyinə bir sübutdur. Ərəb qrammatikasında və bir çox dillərdə bu məsələyə rast gəlmək olar. O cümlədən “Mübahilə” ayəsində “nisaəna” (qadınlarımız) sözü cəm formasında gəlmişdir، lakin hamı bunu bilir ki، Mübahilədə qadınlardan təkcə Fatimeyi-Zəhra (s) iştirak etmişdir.

İkinci: Namaz əsnasında imam Əlinin (ə) fikri necə ola bilər ki، yayılsın və yoxsulun fikrində olsun? Halbuki bu ilahi münacata qərq olmaq ilə ziddiyət təşkil edir.

Cavab: Namazda yoxsulun səsini eşitmək və ona yardım etmək، heç də fikrin namazdan yayılmasına bir dəlil deyil، əksinə bunun özü bir növ ibadət və Allahın əmrini icra etməkdir. Həqiqətdə O həzrət (ə) ibadət içində ibadət etmişdir. Bu isə hər kəsin bacara bildiyi iş deyildir. Allah da bu ayədə rükuda sədəqə verməyi tərifləyir və onu böyük adla yad edir. Əgə bu əməl qəflət və Allahdan yayınmaq sayılsaydı، tərif əvəzinə məzəmmət edilərdi.

Ayə barədə olan hədislər:

ص: 163

Bu ayə haqıında hədis və təfsir mənbələrində çox sayda səhih rəvayətlər mövcuddur. Burada onlardan bəzilərini qeyd edirik:

- İmam Baqir (ə) buyurdu: “Bu ayə Əli ibni Əbu-Talibin (ə) öz üzüyünü rükuda sədəqə verdiyi vaxtda onun şənində nazil olmuşdur”. (Təbərsi، Məcməul-Bəyan təfsiri، cild-3، səh-325)

- Əta adında bir şəxs، səhabə və müfəssir olan İbni Abbasdan nəql edir ki، o belə dedi: “Vilayət ayəsi Əli ibni Əbu-Talibin (ə) şənində nazil olmuşdur”. (Fəxr Razi، Təfsiri-kəbir، cild-12، səh-383)

Bu ayə aydın şəkildə Əli ibni Əbu-Talibin (ə)، Peyğəmbərdən (s) sonra ümmətə rəhbər olmağa ən layiqli şəxs olması üçün Quranda olan bir sübutdur. Bu ayənin məzmununa əsasən، imam Əli (ə) möminlərin rəhbəri və ixtiyar sahibidir.

1) “Ulul-əmr” ayəsi:

«یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَطِیعُواْ اللَّهَ وَ أَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَ أُوْلیِ الْأَمْرِ مِنکمُ ْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فیِ شیَ ْءٍ فَرُدُّوهُ إِلیَ اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاَْخِرِ ذَالِکَ خَیرٌْ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛

Ey iman gətirənlər، Allaha itaət edin، Onun peyğəmbərinə və öz əmr sahiblərinizə tabe olun. Beləliklə əgər bir şey barəsində mübahisəniz olsa، Allaha və Onun peyğəmbərinə

ص: 164

həvalə edin. Bu daha xeyirli və nəticə baxımından daha gözəldir. (Nisa surəsi، ayə-59)

Ayənin izahı:

Məlum olduğu kimi Allaha və Peyğəmbərə (s) tabe olmaq bütün müsəlmanlara vacibdir və bu məsələdə heç bir qaranlıq qalan bir məsələ yoxdur. Lakin “əmr sahiblərinə” tabe olmaq isə müəmmalı məsələdir، çünki ayədə onların kimlər olması barədə aşkar şəkildə məlumat verilmir. Bu da bir çoxlarının şək-şübhəyə düşməsi üçün zəmin yaradır və bu ifadə barədə müxtəlif fikirlərin yaranmasına səbəb olur. Maraqlısı budur ki، hətta Peyğəmbərin (s) sağlığında belə bəzi səhabələr ayələrdəki başa düşmədikləri sözlərin mənalarını O həzrətin (s) hüzuruna gələrək ondan soruşurdular.

Bu ayədəki “əmr sahibləri” ifadəsinin kimə aid olması barədə müxtəlif fikirlər mövcuddur. O cümlədən onu səhabələrə، ordu sərkərdələrinə، dörd xəlifəyə، alimlərə və hakimlərə aid etmişlər. (Bax: Rəşid Rza، Əl-Mənar təfsiri، cild-5، səh-181) Halbuki bu iddiaları üçün heç bir tutarlı dəlil gətirməmişlər. Adı çəkilən şəxslərə və qruplara itaət etmək elə bu ayənin məzmununa görə qəbul edilməzdir، çünki ayədəki istənilən itaət mütləq formada olan bir itaətdir yəni qeydsiz-şərtsiz bir itaət. Bu isə insan həyatının bütün sahələrini əhatə edə biləcək gücə malikdir. İki irada cavab verdikdən sonra “əmr

ص: 165

sahibləri”nin kimlər olması barədə əhli-şiə və əhli-sünnənin mötəbər mənbələrinə istinadən məsələni araşdıracağıq.

Ayə ilə əlaqədar iki irad:

1. “Əmr sahibləri” ifadəsi cəm formasındadır halbuki şiə əqidəsinə görə məsum imam eyni zamanda bir nəfərdən çox ola bilməz.

Cavab: Eyni vaxtda məsum imamın bir nəfər olmasına şəkk-şübhə yoxdur، lakin ayə bunu demək istəmir. Ayənin bütün zamanlara ümumi aid edilməsi ilə əlaqədar məsum imamlar bir qrup təşkil edirlər. Buradakı cəm forması onların məcmusuna işarədir. Buna görə də ifadə cəm şəklində işlənmişdir və Quran ancaq o zaman üçün nazil olmayıb əksinə Quranın hökmü bütün zamanlara aiddir.

2. Peyğəmbərin (s) vaxtında məsum imam olmadığı üçün، ona itaət əmri necə mümkündür?

Cavab: Bu ayə yanlız Peyğəmbərin (s) dövrünə aid deyil və bütün müsəlmanlar üçün qiyamət gününə qədər ümumi bir göstərişdir. O həzrətin (s) sağlığında əmr sahibi onun özü və sonrakı dövrlərdə isə məsum imamlardır. Bu isə canişlərin mütləq O həzrətin (s) dövründə olduğunu göstərmir.

Ayə haqqında olan rəvayətlər:

ص: 166

Əvvəldə qeyd etdiyimiz kimi burada “əmr sahibləri”nin hədislərə əsasən kimlər olması barədə bir neçə səhih hədisi qeyd edirik:

- Süleyman Qunduzi Hənəfi yazır: “Allaha، Peyğəmbərə (s) və sizlərdən olan əmr sahiblərinə itaət edin!” - ayəsi Əli (ə) barəsində nazil olmuşdur. Bu ayə nazil olarkən Peyğəmbəri-Əkrəm (s) onu Mədinədə (Təbuk müharibəsində) öz canişini təyin etmişdir. (Süleyman Qunduzi، Yənabiul-Məvəddət، səh-135)

- Hakim Həskani bu barədə belə yazır: “Əmr sahibləri”nin təfsiri ilə bağlı imam Əlidən (ə) hədis nəql edir: “Mən Peyğəmbərdən (s) “Ey Allahın elçisi! Onlar kimlərdir?” – deyə soruşduqda، O həzrət (s) buyurdu: “Sən onların birincisisən”. (Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، cild-1، səh-189)

Cabir ibni Abdullah Ənsari deyir bu ayə nazil olduqdan sonra Peyğəmbərin (s) hüzuruna gəldim və dedim: Allaha və onun elçisinə itaət etməyi başa düşdük، görəsən “əmr sahibləri” kimlərdir ki، onlara itaət etmək sizə itaət etməklə yanaşı əmr edilmişdir? Peyğəmbər (s) cavab verdi: “Ey Cabir! Onlar mənim xəlifələrim və məndən sonra müsəlmanların imamlarıdır. Onların birincisi Əli ibni Əbu-Talibdir (ə)، sonra Həsən، sonra Hüseyn، sonra Əli ibni Hüseyn، sonra Tövratda “Baqir”

ص: 167

- ləqəbi ilə məşhur olan Məhəmməd ibni Əli، sən onu görəcəksən görüşdüyün vaxt mənim salamımı ona çatdırarsan، sonra Sadiq Cəfər ibni Məhəmməd، sonra Musa ibni Cəfər، sonra Əli ibni Musa، sonra Məhəmməd ibni Əli، sonra Əli ibni Məhəmməd، sonra Həsən ibni Əli، sonra isə adı və künyəsi mənim adımdam və künyəmdən olan Allahın yer üzündəki hüccəti (Məhdi (ə.c))...”. (Bəhrani، Burhan təfsiri، cild-2، səh-104; Qummi، Kənzud-Dəqaiq təfsiri، cild-3، səh-438; Əllamə Təbatəbai، Əl-Mizan təfsiri، cild-4، səh-411)

Məlum olduğu kimi bu ayə də imam Əlinin (ə) imamət və vilayətinə açıq-aşkar dəlalət edən ən mühüm ayələrdən sayılır. Bu isə Peyğəmbərdən (s) sonra imamın Allah tərəfindən təyin edilməsini gün kimi aydınlaşdırır.

1) “Təbliğ” ayəsi:

«یَأَیهَُّا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ إِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا یهَْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛

Ey rəsul (elçi)، Rəbbin tərəfindən sənə nazil olanı çatdır! Əgər etməsən، Onun tapşırığını çatdırmamısan. Allah səni insanlardan qoruyacaq. Şübhəsiz Allah kafirlərin dəstəsini hidayət etməz. (Maidə surəsi، ayə-67)

Ayədə olan mühüm sözlərin izahı:

ص: 168

1. Bu ayədəki “ey rəsul” müraciəti Quranda iki yerdə gəlmişdir. (Maidə surəsi، 41 və 67-ci ayələr) Deməli bu müraciət məsələnin mühümlüyünü göstərir.

2. Növbəti ifadə “Rəbbin tərəfindən sənə nazil olanı” bu əmrin Allah tərəfindən olmasına aşkar bir sübutdur.

3. Ayədə olan “çatdır” ifadəsi isə Quranda yalnız bir yerdə o da bu ayədə işlənmişdir.

4. Bu ifadə “Əgər etməsən، Onun tapşırığını çatdırmamısan” isə onu göstərir ki، bu əmri çatdırmaq peyğəmbərlik və dinin məcmuəsinə bərabər olan bir mövzudur. Çünki Peyğəmbər (s) onu çatdırmasa idi، öz peyğəmbərliyini yerinə yetirməmiş olacaqdır. Bu cümlədən başa düşülür ki، əmr olunan məsələni çatdırmaq dil ilə deyil əksinə əməldə yəni praktiki olaraq (mərasim şəkilində) Peyğəmbər (s) tərəfindən icra edilməlidir.

5.Ayədəki “Allah səni insanlardan qoruyacaq” bu cümlə çatdırılası vacib olan əmrin، İslam ümməti üçün nə qədər əhəmiyyət kəsb etdiyini və onun çatdırılması ilə ciddi ixtilafların baş qaldıralacağını bildirir. Peyğəmbərin (s) nigərançılığı isə öz canına görə deyil، əksinə ümmət arasında pərakəndəliyin və ixtilafların yaranmasına görə idi. Çünki İslam

ص: 169

1. döyüşlərində O həzrət (s) həmişə ön cəbhədə öz şücaətini və Allah yolunda öz canını fəda etməyə hazır olduğunu sübut etmişdir.

Allah tərəfindən nazil olan nə idi?

Hər halda bu məsələ dinin bir hissəsi idi، ya dinin əsaslarından biri (usulud-din) ya da furuid-dindən biri idi.

- Dinin üsulları “Tövhid، Nübuvvət və Məad”dır ki Peyğəmbər (s) 23 il peyğəmbərliyi ərzində onları necə lazımdısa müsəlmanlara çatdırmışdır. Çünki Allahın təkliyi، özünün nübuvvəti və qiyamət barədə olan ayələr həddən ziyadə çoxdur. Məkkədə nazil olan surələrdə məad barədə xəbər verilir və Quranın üçdə biri ölümdən sonrakı həyatdan danışır.

Çatdırılması vacib olan bu əmr əgər furuid-dindən olsa، necə ola bilər ki، Peyğəmbərin (s) vəfatına iki ay qalmış، namaz qılmaq əmrini çatdırsın? Belə çıxır ki həcc ziyarətindən qayıdan zəvvarlar namaz qılmağı bilmirdilər. Oruc، cihad، xüms və zəkatın əmri، 8 il qabaq yəni hicrətin 2-ci ilində nazil olmuşdur. Həccə də aid deyil، çünki 120 min zəvvar həcc ziyarətindən qayıdırdılar. Əmr be-məruf və nəhy ənil-munkər də deyil، çünki O

ص: 170

- həzrət (s) dəfələrlə bu iki məsələni ümmət üçün bəyan etmişdir.

Əgər bunların heç biri deyiləs، görəsən çatdırılması bu qədər vacib olan əmr nədir? Cavab budur ki، bu məsələ “imamət və vilayət” məsələsidir. Çünki onunla tövhid diri qalır əgər o olmazsa tövhidin yerini tağut alar. Onunla nübuvvətin hədəfləri həyata keçir və furuid-din möhkəmlənərək icra edilir.

Ayənin nazil olma səbəbi:

Təfsir və hədis alimlərinin çoxunun rəyinə əsasən، Rəsuli-Əkrəm (s) hicrətin 10-cu ili ömrünün son ilində vida həcci üçün hazırlıq işləri görürdü və bütün müsəlmanlara bu həccin son vida həcci olması barədə xəbərdarlıq etmişdir. Həcc mərasimindən sonra zil-hiccə ayının 18-də Peyğəmbər (s) müsəlmanlarla birgə həcc ziyarətindən qayıdırdılar. Bu zaman Cəbrayıl (ə) bu ayəni Əlinin (ə) imamət və rəhbərliyini ümmətə açıqlamaq üçün “Qədir-Xumda” Peyğəmbərə (s) nazil etdi. O vaxt Peyğəmbər (s) Əlinin (ə) əlini qaldırdı və buyurdu: “Ey insanlar! Mən sizin ixtiyar sahibiniz deyiləm?” Dedilər: Bəli. Allahın Rəsulu (s) buyurdu: “Mən hər kəsin mövlası və rəhbəriyəmsə، bu Əli (ə) də onun rəhbəri və mövlasıdır...”. (Fəxr Razi، Məfatihul-Ğəyb təfsiri، cild-12، səh-401; Əllamə Hilli، Nəhcul-Həqq və Kəşfus-Sidq، səh-173)

ص: 171

Əllamə Əmini özünün “Əl-Qədir” əsərində əhli-sünnənin təfsir və hədis alimlərindən olan 30 nəfərinin، ayənin nazil olma səbəbini imam Əlinin (ə) Peyğəmbər (s) tərəfindən imamətə və xəlifəliyə təyin edilməsi üçün olduğunu etiraf etdiklərini yazır. (Əmini، Əl-Qədir، cild-1، səh-214-dən 223)

Hadisəyə əqli bir baxış:

Bir çox əhli-sünnə alimləri “Mövla” sözünü dost və köməkçi mənasında olduğunu iddia edirlər. Dəlil olaraq gətirdikləri sübut isə onun dost və köməkçi mənasında da işlənməsidir. Biz “Mövla” sözünün bu mənaya malik olduğunu da inkar etmirik، lakin bir çox dəlillərə istinadən bu hədisdə “Mövla” sözü dost mənasında deyil، rəhbər və ixtiyar sahibi mənasını ifadə edir. Onlardan bəzilərini qeyd edirik:

- Peyğəmbərin (s) Qədir-Xum hədisini buyurmamışdan öncə ki sualı (“Ey insanlar! Mən sizin ixtiyar sahibiniz deyiləm?”) “mövla” sözünün dost deyil، əksinə rəhbər və ixtiyar sahibi mənasını verməsi üçün ən aşkar bir sübutdur.

Bu hadisədən çox-çox öncə Allah Quranda möminlərin bir-birləri ilə qardaş olduğunu bəyan etmişdir. (Hucurat surəsi، ayə-10; Tövbə surəsi، ayə-71) Nə luzumu var idi ki، ümmətin çətinliyə düşməsinə heç vaxt razı olmayan bir peyğəmbər 120 min

ص: 172

- yorğun zəvvarı qızmar günəşin altında saxlayıb desin ki Əli (ə) mənim qardaşımdır.

- Məşhur mənbələrə əsasən، Peyğəmbər (s) üç gün üç gecə 120 min zəvvardan Əlinin (ə) xilafət və imaməti üçün beyət aldı və hətta qadınlar belə pərdənin arxasından teştdəki suya əl qoymaq ilə beyət elədilər.

- Digər cəhətdən Qədir-Xum hadisəsində imam Əliyə (ə) bəzi səhabələr tərəfindən deyilən təbriklər bunu göstərir ki، O həzrət (ə) böyük bir mənsəbə və məqama təyin edilmişdir. Bu barədə Əbu-Bəkr və Ömərin təbrikini xüsusi qeyd etmək olar. (Bax: Əhməd ibni Hənbəl، Musnəd، cild-30، səh-430)

Bu böyük hadisədə “Nöman ibni Haris Fəhri”nin etirazı və Allah tərəfindən ona nazil olan əzab bunu göstərir ki، elan edilən məsələ olduqca mühüm bir məsələ idi və bu isə Əlinin (ə) Peyğəmbərə (s) dost və köməkçi olma xəbəri deyil، onun İslam ümmətinə rəhbər seçilmə mesajı ilə uyğunlaşır. Peyğəmbərin (s) öz yerində Əlini (ə) rəhbər seçməsi onu həddən artıq narahat edir və deyir: “İlahi! əgər bu söz haqq və sənin tərəfindəndirsə، göydən mənim başıma bir daş göndər”. Bu sözləri deyib Peyğəmbərin (s) hüzurundan bir az uzaqlaşmışdı ki، göydən bir daş

ص: 173

- düşərək onu həlak etdi. Elə burda “Məaric” surəsinin ilk ayələri nazil oldu. (Bax: Kaşani، Minhacus-Sadiqin təfsiri، cild 10، səh-5)

1) “İkmal” ayəsi:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتمَْمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتیِ وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْاسْلَامَ دِینًا؛

...bu gün dininizi sizin üçün kamilləşdirdim، sizə öz nemətimi tamamladım və bir din kimi sizin üçün İslamı qəbul etdim...(Maidə surəsi، ayə-3)

Ayənin izahı:

Ayədə keçən “bu gün” ifadəsi haqqında alimlər arasında müxtəlif fikirlər mövcuddur. Lakin möhkəm dəlillərə istinadən ən doğru olan fikir o günün Qədir-Xum olması sübuta yetirilir. O gün ki، kafirlər məyus və din kamil oldu، Allahın neməti tamamlandı və Allah İslam dinini müsəlman ümməti üçün sonuncu din olaraq qəbul edib seçdi. Bu isə yalnız müsəlmanların gələcək vəziyyətinin təyin edildiyi və imam Əli (ə) kimi bir şəxsin bu ümmətə rəhbər seçildiyi bir gün idi.

Ayənin nazil olma səbəbini bildirən hədislər:

Bu barədə əhli-şiə və əhli-sünnənin mötəbər mənbələrində çoxsaylı səhih hədislər nəql edilmişdir ki، burada onlardan bəzilərini qeyd edirik:

ص: 174

- Əbu Səid Xidri nəql edir: Qədir-Xum çölündə Peyğəmbər (s) camaatın dayanmasını əmr etdi və bir ağacın ətrafını təmizləməyi tapşırdı və sonra orada dayandı. O gün cümə axşamı günü idi. O gün cammata Əliyə (ə) itaət etməyə çağırdı. Onun əlini qaldıraraq imamətini elan etdi... bir-birlərindən ayrılmamış bu ayə (ikmal ayəsi) nazil oldu... Ondan sonra Peyğəmbər (s) Allahu Əkbər dedi. Sonra belə dua elədi: “İlahi! Onunla (Əli ilə) dost olanla dost və onunla düşmən olanla düşmən ol. Ona kömək edənə kömək və onu xar edəni xar et”. (Əllamə Təbatəbai، Əl-Mizan təfsiri، cild-5، səh-193; cild-1، Ərusi Huveyzi، Nurus-Səqəleyn təfsiri، cild-1، səh-589)

Şiə alimləri arasında ayə barəsində olan bu nazil olma səbəbi “icma” şəkilində qəbul olunur. Əhli-sünnə alimlərindən olan bəziləri də bu ayənin nazil olma səbəbini imam Əlinin (ə) xilafətə təyin olması ilə əlaqədar nazil olmasına etiqad bəsləyirlər.

Suyuti və Hakim Həskani öz əsərlərində belə yazırlar: “Peyğəmbər (s) Əlinin (ə) imamət və vilayətini Qədir-Xumda elan etdikdən sonra، bu ayə (ikmal ayəsi) nazil oldu”. Allahın Rəsulu (s) bu ayəni eşidərkən belə buyurdu: “Allahu Əkbər، din kamil oldu və nemət tamamlandı، Allah mənim risalətimə və məndən sonra Əlinin (ə) vilayətinə razı oldu”. Yenidən buyurdu: “Mən hər kəsin mövlası və ixtiyar sahibiyəmsə، Əli (ə) da onun

ص: 175

- mövlası və ixtiyar sahibidir”. (Siyuti، Əd-Durrul-mənsur təfsiri، cild-2، səh-259; Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، cild-1، səh-201 və 202)

Bu hissədə yer alan ayələrin izahından belə məlum olur ki، imam Əlinin (ə) imamət və xilafəti Quranda Allah tərəfindən təyin edilmiş və Peyğəmbərin (s) vasitəsi ilə ümmətə çatdırılmışdır.

ص: 176

B. Əli ibni Əbu-Talibin (ə) fəzilətləri Quranda

Giriş

Allah-taala Qurani-Kərimdə kamil insanların fəzilətlərini və onların səciyyəvi xüsusiyyətləri barədə bir çox ayədə xəbər vermişdir. Sonsuz hikmət və elm sahibi olan Allah، bir kəsi bihudə yerə tərif etməz və o şəxsin fəzilətlərini açıqlamaz. Necə ki bir çox peyğəmbərini Quranda tərif edərək onların müqəddəs fəzilətlərini bəyan etmişdir، o cümlədən sonuncu peyğəmbərinin haqq canişini olan Əli ibni Əbu-Talibin (ə) adını çəkmədən səciyyəvi xüsusiyyətlərini və əvəz edilməz fəzilətlərini həqiqət yolunu axtaranlar üçün zikr etmişdir. İmam Əlinin (ə) Quranda adının çəkilməməsinin ən mühüm səbəb və hikməti isə Quranın sonradan bəziləri tərəfindən təhrif edilməməsi üçündür. Lakin İslam aləmində olan ən mötəbər mənbələrdə O həzrətin (ə) fəzilətləri barədə nazil olan ayələrin üç yüzdən çox olması qeyd olunur.

Peyğəmbər (s) də Qədir-xum xütbəsinin beşinci hissəsində، imam Əlini (ə) Quran ayələrinə istinadən dörd məsələ barədə sonsuz dərəcədə mədh və tərif etmişdir; birincisi onu öz yanında ən əziz və ən dəyərli

ص: 177

şəxs olmasını bildirmiş və bunun dəlilini isə Quranda Allahın razılığı barədə olan bütün ayələrin onun barədə nazil olmasını çatdırmışdır. İkinci cəhətdən Quranda mövcud olan “Ey iman gətirənlər” və yaxud “O kəslər ki iman gətirdilər” müraciətlərinin Əli (ə) barədə nazil olmasını vurğulamışdır. Üçüncüsü Quranda mədh və tərif barədə nazil olan ayələrin hamısı onun haqqında nazil olmasını bəyan etmişdir. Dördüncü isə “Həl əta” (İnsan) surəsində yalnız Əliyə (ə) behişti vədə verilməsindən söz açmışdır. (Təbərsi، əl-İhticac، cild-1، səh-66) Burada onlardan bəzilərini mötəbər mənbələrə əsasən araşdırırıq.

1) “Təthir” ayəsi:

«إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً؛

Həqiqətən Allah bütün günüh və eybləri siz Əhli-beytdən uzaqlaşdırmış və sizi tamamilə pak etmək istəyir. (Əhzab surəsi، ayə-33)

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Səhih və mötəbər hədislərə əsasən “Təthir” ayəsi Peyğəmbərin (s) ömrünün son vaxtlarında və Ümmü-Sələmənin (ə) evində nazil olmuşdur. Peyğəmbər (s) bu ayə nazil olduqdan sonra İmam Əli (ə)، həzrət Fatimə (s)، İmam Həsən (ə) və İmam Hüseyni (ə) yanına çağıraraq، əbasını onlara bürümüş və belə buyurmuşdur: İlahi bunlar mənim Əhli-beytimdir.

ص: 178

Ayə barədə olan hədislər:

Bu ayə ilə əlaqədar mövcud olan mütavatir hədislər həddən artıq çoxdur. Burada onlardan bəzilərini diqqətinizə çatdırırıq:

- Ümmü-Sələmə deyir: İslam peyğəmbəri (s) Həsən، Hüseyn، Əli və Fatiməni əba ilə büküb dedi: İlahi! Bunlar mənim Əhli-beytim və ən yaxınlarımdır. Günah və çirkinliyi onlardan uzaq et və onları tamamilə pak et! Mən dedim: Ey Allahın rəsulu! Mən də onlardanam? Peyğəmbər (s) buyurdu: Həqiqətən sən xeyir və yaxşılığa doğrusan. (Tirmizi، Sünən، cild-5، səh-466، hədis-3897)

Tirmizi bu hədisi nəql etdikdən sonra yazır: Bu hədis، həsən (etibarlı və qəbulediləsi) və bu hissədə nəql olunan ən üstün və mötəbər hədisdir. (Həmən)

- Ümmü-Sələmə deyir: Bu ayə (Təthir ayəsi) mənim evimdə nazil olmuşdur. (Ayə nazil olduqdan sonra) peyğəmbər (s) Əli، Həsən، Hüseyn və Fatiməni (əleyhimussəlam) öz yanına çağırıb dedi: İlahi! Bunlar mənim Əhli-beytimdir. (Hakim Nişapuri، Əl-Müstədrək ələs-Səhiheyn، cild-2، səh-416)

Əbu Səid Xidri deyir: Peyğəmbər (s) buyurub: Bu ayə (Təthir ayəsi) beş nəfərin – Mən، Əli، Həsən، Hüseyn və Fatimənin (ələyhimussəlam) haqqında nazil olmuşdur. (Təbəri، Camiul-bəyan، cild-22، səh-5; İbni Kəsir، Təfsirul-Quranil-Əzim، cild-6، səh- 368; Süyuti، əd-Durrul-mənsur، cild-6، səh-604) Bu haqda nəql olunan digər mötəbər hədisləri aşağıdakı

ص: 179

- mənbələrdən əldə edə bilərsiz: Süyuti، əd-Durrul-mənsur təfsiri، cild-6، səh-606. Süleyman Qunduzi Hənəfi، Yənabiul-məvəddət، cild-3، səh-504، 77-ci hissə.

Məlum olduğu kimi bu əzəmətli məsumluq dərəcəsi yalnız müəyyən şəxslərə Allah tərəfindən bəxş edilmiş bir yüksək məqamdır. Bu şəxslər، məhz Peyğəmbərin (s) özü، Fatimeyi-Zəhra (ə)، imam Həsən (ə)، imam Hüseyn (ə) və xüsusilə əziz İslam peyğəmbərinin haqq canişini olan əmirul-möminin Əli ibni Əbu-Talib (ə) və onun nəslindən sayılan məsum imamlardır.

1) “Mübahilə” ayəsi:

«فمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَی الْکاذِبینَ؛

(İsanın Allahın qulu və peyğəmbəri olması barədə) sənə göndərilən elmdən sonra buna (İsanın əhvalatına) dair səninlə mübahisə edənlərə de: Gəlin، biz də oğlanlarımızı، siz də oğlanlarınızı; biz də qadınlarımızı، siz də qadınlarınızı; biz də özümüzü، siz də özünüzü çağıraq! Sonra Allaha dua edib yalançılara lənət etməsini diləyək. (Ali-İmran surəsi، ayə-61)

ص: 180

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Nəcran xristianları İslam dini barədə araşdırma aparmaq üçün peyğəmbərin (s) yanına gəlirlər. İsanın (ə) dünyaya gəlişi barədə peyğəmbərə (s) sual verirlər، lakin peyğəmbərin (s) cavabını qəbul etməyib inadkarlıq göstərirlər. Peyğəmbər (s) də onları mübahilə etməyə dəvət etdi، onlar isə sabaha qədər möhlət istəyirlər. Sabahsı gün peyğəmbər (s)، həzrət Əli (ə)، Həsən (ə)، Hüseyn (ə) və həzrət Fatimə (ə) ilə birgə mübahilə etməyə gəldi. Xristian heyəti onları gördükdə kim olduqları barədə maraqlandılar. Onlara dedilər: Bu (Əli (ə)) Peyğəmbərin hamıdan çox sevdiyi əmisi oğlu və kürəkəni، bu iki uşaq peyğəmbərin (s) qız nəvələri və bu xanım isə peyğəmbərin (s) daha çox sevdiyi əziz qızı Fatimədir (s). Elə bu vaxt xristian heyəti Peyğəmbərlə (s) mübahilə etməkdən boyun qaçırdılar. Xristian heyətinin dini rəhbəri xristianlara üz tutub belə deyir: Mən elə simalar görürəm ki، əgər Allahdan dağların yerindən qopmasını xahiş etsələr، Allah dağları yerindən qoparar. Onlarla mübahilə etməyin yoxsa həlak olarsınız və qiyamət gününə qədər yer üzündə bir nəfər də olsun xristian qalmaz. (Fəxr Razi، Təfsiri-kəbir، cild-8، səh-247; Zəməxşəri، Əl-Kəşşaf təfsiri، cild-1، səh-368-369)

ص: 181

Burada isə mübahilə ayəsinin Əhli-beytin (ə) barəsində xüsusi ilə də Əli ibni Əbu-Talibin (ə) şənində nazil olmasına dair hədisləri qeyd etmək yerinə düşərdi.

- Cabir ibni Abdullah Ənsari nəql edir: Mübahilə ayəsi onların (Əhli-beytin) barəsində nazil olmuşdur. Ayədəki، “özümüzdən” məqsəd peyğəmbər (s) və Əli ibni Əbu-Talib (ə)، “oğlanlarımızda” məqsəd، Həsən və Hüseyn، “qadınlarımızda” məqsəd isə Fatimədir (s). (İbni Kəsir، Təfsirul-Quranil-Əzim، cild-2، səh-47)

- Amir ibni Səd ibni Əbi Vəqqas nəql edir: ... Mübahilə ayəsi nazil olduqda، Allahın rəsulu (s) Əli، Fatimə، Həsən və Hüseyni (ələyhimussalam) çağırıb dedi: İlahi bunlar mənim Əhli-beytimdir. (Müslim، Səhih، hədis-2404; Tirmizi، Sünən، cild-5، səh-225، hədis-2999; Alusi Bağdadi، Ruhul-məani təfsiri، cild-3، səh-190)

Əhli-sünnə təfsirçilərinin ayə barədə fikirləri:

- Şeyx Təbəri bu barədə yazır: ...İslam peyğəmbəri (s) onları mübahiləyə dəvət edib، Əli، Fatimə، Həsən və Hüseyn (ələyhimussalam) ilə birgə gəldi، lakin onlar Peyğəmbərlə (s) saziş edib cizyə verməyə razılaşdılar. (Təbəri، Camiul-bəyan təfsiri، cild-3، səh-211)

Nəsr ibni Məhəmməd Səmərqəndi yazır: ...İslam peyğəmbəri (s) onları mübahiləyə dəvət edib، Əli، Fatimə، Həsən və Hüseyn (ələyhimussalam) ilə birgə

ص: 182

- gəldi، lakin onlar mübahilədən boyun qaçırdılar... (Səmərqəndi، Bəhrul-ülum، cild-1، səh-220)

- Fəxr Razi yazır: İslam peyğəmbəri (s) onları mübahiləyə dəvət edib، Əli، Fatimə، Həsən və Hüseyn (ələyhimussalam) ilə birgə gəlib onlara dedi: Mən dua edəndə sizdə amin deyin. (Fəxr Razi، Kəbir təfsiri، cild-8، səh-247)

Göründüyü kimi ayədə qeyd olunmuş “özümüzdən” məqsəd həzrət Əlidir (ə). Peyğəmbərin (s) xristianlarla mübahiləyə Əli (ə)، Həsən (ə)، Hüseyn (ə) və Fatimeyi-Zəhranı (s) aparması، onların müsəlmanlar arasında hamıdan daha üstün və fəzilətli olmalarına bir sübütdur. Zəməxşəri bu barədə yazır: Bu (Əhli-beytin mübahilədə iştirakı) Ali-əbanın fəziləti və üstünlüyü üçün bir dəlildir. (Zəməxşəri، əl-Kəşşaf təfsiri، cild-1، səh-370)

1) “Məvəddət” ayəsi:

«...قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی...؛

...De: Mən sizdən bunun (risaləti təbliğ etməyimin) müqabilində yaxınlarıma (Əhli-beytə) məhəbbətdən başqa bir şey istəmirəm... (Şura surəsi، ayə-23)

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Bu ayə barədə yaxşı olar ki، mötəbər sayılan hədis mənbələrinə müraciət edərək، ayənin mənasını başa düşməkdə və ayədə qeyd olunmuş “Qurba” yəni

ص: 183

peyğəmbərin yaxınlarının hansı şəxslər olduğunu daha aydın şəkildə əldə etmiş olaq.

- Abdullah ibni Abbas deyir: “(Ya Peyğəmbər!) De: Mən sizdən bunun (risaləti təbliğ etməyimin) müqabilində yaxınlarıma (Əhli-beytə) məhəbbətdən başqa bir şey istəmirəm” ayəsi nazil olduqda، soruşdular: Ey Allahın rəsulu! Məhəbbətləri bizə vacib olan yaxınların kimdir? Peyğəmbər (s) buyurdu: (Onlar) Əli، (ə) Fatimə (s) və onların övladlarıdır. (Təbərani، Möcəmül-kəbir، cild-11، səh-351، hədis-12259)

- Əbu Hüreyrə nəql edir: Peyğəmbər (s) buyurdu: And olsun canım əlində olan Allaha ki، qiyamət günü hər bir bəndədən ömrünü harada keçirməsindən، malını necə ələ gətirməsi və onu harada sərf etməsindən və biz Əhli-beytin məhəbbətindən soruşarlar və bu suallara cavab vermədən، bir addım da olsun hərəkət etməsinə icazə verməzlər. (Süleyman Qunduzi Hənəfi، Yənabiul-məvəddət، cild-1، səh-125)

Əhli-sünnə təfsirçilərinin bu ayə barədə mülahizələri:

- Zəməxşəri yazır: Rəvayətə əsasən bu ayə nazil olanda soruşdular: Ey Allahın elçisi! Məhəbbəti bizə vacib olan yaxınların kimlərdir? Həzrət (s) buyurdu: (Onlar) Əli، Fatimə və onların iki oğlanları (Həsən və Hüseyn)-dir. (Zəməxşəri، əl-Kəşşaf təfsiri، cild-4، səh-219-220)

ص: 184

- Abdullah ibni Ömər Beyzavi belə izah edir: Rəvayətə əsasən bu ayə nazil olanda soruşdular: Ey Allahın elçisi! Məhəbbəti bizə vacib olan yaxınların kimlərdir? Həzrət (s) buyurdu: (Onlar) Əli، Fatimə və onların iki oğlanları (Həsən və Hüseyn)-dir. (Beyzavi، Ənvarut-tənzil təfsiri، cild-5، səh-80)

Məvəddət ayəsi yalnız İslam peyğəmbərinin (s) məsum Əhli-beyti (ə) (İmam Əli، həzrət Fatimə، İmam Həsən، İmam Hüseyn və İmam Hüseynin nəslindən olan doqquz məsum imam) barəsində nazil olduğuna görə، onu digər qeyri məsum şəxslərə aid etmək olmaz. Quranda yalnız bu şəxslərə məhəbbət bəsləməyin zəruriliyindən söz açılmışdır. Onların ən bariz nümunəsi möminlərin əmiri və Allahın vəlisi sayılan imam Əlidir (ə).

1) “Ləylətul-məbit” ayəsi:

«وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفُ بِالْعِبَادِ؛

İnsanlardan eləsi də var ki، Allahın razılığı üçün öz canını satır (öz canından keçir). Allah bəndələrə qarşı çox şəfqətlidir. (Bəqərə surəsi، ayə207)

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Bir çox əhli-sünnə və əhli-şiə alimlərinin rəyinə əsasən bu ayə Əli (ə) barədə nazil olmuşdur. Bu haqda

ص: 185

olan hədislərin çoxluğu mütəvatir həddə olduğundan، onu inkar etmək qeyri mümkündür.

Məkkə müşriklərinin başçıları Peyğəmbəri (s) qətlə yetirmək qərarına gəlirlər. Qırx ərəb qəbiləsindən ən mahir qılınc vuran şəxsləri seçərək öz məqsədlərini həyata keçirmək üçün plan hazırlamağa başladılar. Beləliklə O həzrətin (s) evini mühasirəyə aldılar ki، münasib bir vaxtda hücum edib onu qətlə yetirsinlər. Qırx qəbilənin hərəsindən bir nəfərin seçilməyinin də ən əsas səbəbi، qatilin məxfi qalması və Peyğəmbərin (s) yaxınlarının qırx qəbilədən intiqam almaqlarını çətinləşdirmək idi.

Allah-taala öz elçisini bu sui-qəsdən xəbərdar edir və beləliklə O həzrət (s) iki işi həyata keçirir: Birincisi Mədinəyə hərəkət etmək üçün، Məkkənin şimalı əvəzinə Məkkənin cənub istiqamətinə yola düşür ki، düşmənlər onun izini tapa bilməsinlər. İkincisi isə bir nəfərin Peyğəmbərin (s) yatağında yatmasıdır ki، onun orada olmamasını düşmənlər hiss etməsinlər. Buna görə də O həzrət (s) Əliyə (ə) belə buyurdu: “Sən gərək bu gecə mənim yerimdə yatasan”. Bu vaxt Əli (ə) Peyğəmbərdən (s) soruşdu: “Əgər mən sizin yerinizdə yatsam، siz İslam düşmənlərindən xilas olaraq، Mədinəyə salamat çatacaqsız?” Peyğəmbər buyurdu: “Bəli”. Əli (ə) bu

ص: 186

nemətə görə Allaha şükr səcdəsi elədi. İslam şəriətində bu ilk şükr səcdəsi idi.

Peyğəmbər (s) Mədinə yolunda olarkən، Allah-taala adı çəkilən ayəni imam Əlinin (ə) göstərdiyi fədakarlıq müqabilində peyğəmbərə (s) nazil etdi. (Bax: Məkarim Şirazi، Ayate-vilayət dər Quran، səh-272 və 273)

Əhli-sünnə təfsirçilərinin bu ayə barədə rəyi:

- Nəhcul-bəlağəyə şərh yazan ibni Əbil-hədidin ustadı olan “Əbu-Cəfər İskafi” bu barədə yazır: “Əlinin (ə) Peyğəmbərin (s) yatağında yatması mütavatir hədislərlə öz sübutunu tapmışdır və deməli bu hadisə inkar oluna bilməz. Buna görə də bu hadisəni ancaq dəli (divanə) olan və müsəlmanlar ilə yaşamayan şəxs inkar edə bilər. Çünki bütün təfsir alimləri yekdil nəzərlə bu ayənin “Ləylətul-məbitdə” Əlinin (ə)” şənində nazil olması barədə fikir bildirmişlər. (İbni Əbil-Hədid، Şərhe-Nəhcul-bəlağə، cild-13، səh-261 və 262)

- Hakim Həskani yazır: “...Peyğəmbər (s) evdən çıxdı və Qureyşlilərin arasından keçdi halbuki، onu görmədilər. Bu vaxtı O həzrət (s) Yasin surəsinin 9-cu ayəsini tilavət edirdi... Əli (ə) isə onun yatağında yatmışdı. Elə bu vaxtı bu ayə “İnsanlardan eləsi də var ki، Allahın razılığı üçün öz canını satır (öz canından keçir). Allah bəndələrə qarşı çox şəfqətlidir.” nazil oldu.” (Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، cild-1، səh-123-130)

ص: 187

Bu ayənin Əlinin (ə) fədakarlığı və onun şənində nazil olması barədə əhli-şiə təfsirlərində də çox saylı hədislər nəql edilmişdir. (Bax: Təbərsi، Məcməul-Bəyan təfsiri، cild-2، səh-207; Nurus-Səqəleyn təfsiri، Huveyzi، cild-5، səh-205)

1) “Elmul-kitab” ayəsi:

«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیدَا بَیْنیِ وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ؛

Kafirlər “sən peyğəmbər deyilsən” deyirlər. De: “Mənimlə sizin aranızda Allahın، həmçinin kitab elminə malik kəsin şahid olması kifayətdir”. (Rəd surəsi، ayə-43)

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Kafirlər Peyğəmbərin (s) Allah tərəfindən gəlməsini inkar edirdilər. Belə olduqda O həzrət (s) Quranın məntiqinə əsasən özünün risalətini isbat etmək üçün dəlil və sübut gətirməli idi. Peyğəmbərin (s) birinci şahidi Allah-taaladır. Yəni Allahın onun ixtiyarında qoyduğu yüzlərlə möcüzə، peyğəmbərin risalətinin haqq olmasına ən bariz bir şahiddir. İkinci şahid isə kitab elminin hamısını bilir nəinki bəzi hissələrini. Bu iki şahid onun həqiqətən peyğəmbər olmasına şahidlik edir və haqqı tapmaq istəyənlər üçün kifayətdir.

Kitab elmini bilən kimdir?

ص: 188

Bir çox əhli-şiə və əhli-sünnə alimlərinin bu ayə barədə yazdıqlarından məlum olur ki، adı çəkilən ayə imam Əlinin (ə) barəsində nazil olmuşdur. Baxmayaraq ki، bəzi alimlərin rəyinə əsasən kitab elmini bilən Allahın özüdür və yaxud İslama iman gətirən kitab əhlidir o cümlədən Abdullah ibni Səllam. (Bax: Təbərsi، Məcməul-Bəyan təfsiri، cild-6، səh-462)

Tənqid: Birincisi ərəb qrammatikasında olan qaydalara əsasən qəbul olunmazdır، çünki cümlədə bağlayıcının olması ayrı-ayrı mövzuların olmasına dəlalət edir. İkincisi də qəbul olunmazdır ona görə ki، “Rəd” surəsi Məkkədə nazil olan surələrdəndir və Abdullah ibni Səllam، Mədinədə İslam dinini qəbul etmişdir. Deməli ayə nazil olan vaxtda o hələ müsəlman olmamışdır ki، ayə ona şamil olsun.

“Kitab elmini” bilən və hədislər

Kitab elmini bilən şəxsin əmirul-möminin Əli (ə) olması barədə danılmaz faktlar və kifayət qədər səhih hədislər mövcuddur. Burada onlardan bəzilərini qeyd edirik:

Əllamə Təbatəbai “Əl-Mizan” və Feyz Kaşani “əs-Safi” əsərlərində yazır: “Bir nəfər Peyğəmbərdən (s) bu ayənin mənası barədə soruşdu: Allahın elçisi cavab verdi: Bu ayədən məqsəd qardaşım Əli ibni Əbu-

ص: 189

- Talibdir (ə)”. (Əllamə Təbatəbai، Əl-Mizan təfsiri، cild- 11، səh-388; Feyz Kaşani، əs-Safi təfsiri، cild-3، səh-77)

- Hakim Həskani yazır: “Əbu Səid Xidri Peyğəmbərdən (s) soruşdu: Kitab elmini bilən kimdir? Buyurdu: O mənim qardaşım Əli ibni Əbu-Talibdir (ə)”. (Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil، cild-1، səh-400 )

Süleyman (ə) peyğəmbərin vəziri olan Asif ibni Bərxiya، Nəml surəsinin 40-cı ayəsinə əsasən kitab elminin bir hissəsini bilirdi. Məhz buna görə də xariqul-addə işlər görmək qabiliyyətinə malik idi. O cümlədən bir göz qırpımından da tez bir zamanda، Səba mələykəsi olan “Bilqeys”in taxtını Süleyman (ə) peyğəmbərin hüzuruna gətirmişdir. Əmirul-möminin Əli (ə) isə Rəd surəsinin 43-cü ayəsinə istinadən، kitab elminin hamısını bilirdi. Beləliklə Allahın izni ilə heç bir bəşərin qüdrəti çatmayan işləri həyata keçirmək iqtidarına malik idi. Bu isə O şəxs üçün olduqca böyük bir fəzilət və üstünlük hesab edilir، çünki bu qüdrət ilahi bir qüdrətdir.

1) “Xayrul-bəriyyə” (yaradılmışların ən xeyirlisi) ayəsi:

«إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ أُوْلَئکَ هُمْ خَیرُْ الْبرَِیَّةِ؛

Şübhəsiz، iman gətirib saleh işlər görənlər isə yaradılmışların ən yaxşılarıdır. (Bəyyinə surəsi، ayə-7)

ص: 190

Ayənin izahı və nazil olma səbəbi:

Peyğəmbər (s) son vida həccində imam Əlinin (ə) imamətini ümmətə elan etmək üçün müəyyən hazırlıq işləri görürdü. O cümlədən həzrət (s) Kəbə evinin yanında dayanmışdı və məşhur səhabə Cabir ibni Abdullah Ənsari (r.h) də onunla birgə idi. Bu vaxt imam Əli (ə) peyğəmbərə tərəf gəlirdi. Peyğəmbər (s) Əlini (ə) görüb belə buyurdu: “Qardaşım sizin yanınıza gəldi”. Əlini Kəbəyə vuraraq، belə buyurdu: “Canım əlində olan Allaha and olsun! Bu Əli (ə) və onun davamçıları qiyamətdə nicat tapanlar olacaqlar. O sizin aranızdan mənə birinci iman gətirən şəxsdir، Allahla bağladığı əhdə ən yaxşı əməl edən، Allahın əmrlərini ən yaxşı şəkildə icra edən، insanlar arasında ən adil şəxsdir və Allah yanındakı məqamı sizdən daha yüksək olandır”. (Tusi، əl-Əmali، səh-252; Məclisi، Biharul-ənvar، cild-38، səh-9) O həzrət (s) bu cümlələri dedikdən sonra “Bəyyinə” surəsinin 7-ci ayəsi nazil oldu.

“Xayrul-bəriyyə” əhli-sünnə rəvayətlərində

Ayədə keçən “yaradılmışların ən xeyirlisi” ifadəsi əhli-şiə və əhli-sünnə alimlərinin nəql etdiyi hədislərə istinadən، imam Əli (ə) və onun ardıcıllarına şamil edilir. Təkcə əhli-sünnə alimlərindən olan Hakim Həskani özünün Şəvahidut-Tənzil təfsirində، bu haqda iyirmidən çox rəvayət yazmışdır. O hədislərdən birini qeyd edirik:

ص: 191

Əbu Bərzə Əsləmi deyir، bu ayə nazil olan vaxt Peyğəmbər (s) Əliyə (ə) belə buyurdu: “Onlar (yaradılmışların ən yaxşısı) sən və sənin ardıcıllarındır. Biz səninlə qiyamət günü Kövsər hovuzunun yanında görüşəcəyik”. (Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، cild-2، səh-459)

Bunu da qeyd edək ki، həmən mənbədə başqa bir hədisdə imam Əlinin (ə) Peyğəmbərdən (s) sonra، bütün yaradılmışların ən yaxşısı olması yazılır. Bununla da bəzilərinin tutduğu irad aradan götürülür. Həmçinin digər mötəbər mənbələrdə bu hədisin məzmununa yaxın olan hədislər mövcuddur. Əlavə məlumat üçün bu mənbələrə müraciət edin: (Alusi Bəğdadi، Ruhul-məani təfsiri، cild-15، səh-432; Siyuti، əd-Durrul-mənsur təfsiri، cild-6، səh-379)

Peyğəmbər (s) imam Əlini (ə) bu ilahi sifətlərlə vəsf etməsinin ən mühüm səbəbi onun ümmət üçün ən yaxşı və layiqli bir nümunə olmasını çatdırmaqdır. Peyğəmbər (s) sağlığında daim imam Əlini (ə) və Əhli-beyti (ə) ümmətə bir nümunə və ülgü olduqlarını aşkar şəkildə çatdırırdı. Həmçinin Əhli-sünnə mənbələrində belə Peyğəmbərin (s) imam Əlini (ə) islam ümməti üçün ən yaxşı nümunə və rəhbər olması barədə mötəbər hədislərlər mövcuddur. (İbni Hənbəl، Müsnəd، cild-2، səh-269; İbni Macə، Sünən، cild-6، səh-41)

ص: 192

c. Əli ibni Əbu-Talib (ə) barədə Quranda olan digər ayələr

Qurani-Kərimdə Əli (ə)-ın imamət və fəzilətləri barədə olan bəzi ayələri izahı ilə nəzərdən keçirdikdən sonra، burada O həzrətin düşmənləri، ona məhəbbət bəsləmək، onun qiyamətdəki məqamı və s... bu kimi mövzular barədə Quranda mövcud olan ayələri də səhih hədislərə istinadən qeyd edək:

1. İmam Əli (ə) ən böyük doğru danışan:

«وَ مَن یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَئکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِْم مِّنَ النَّبِیِّنَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشهَُّدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُوْلَئکَ رَفِیقًا؛

Allaha və onun elçisinə itaət edənlər، Allahın nemət verdiyi kəslərlə - peyğəmbərlər، doğruçular، şəhidlər və saleh insanlarla – birlikdədirlər. Onlar gözəl dostlardır. (Nisa surəsi، ayə-69)

Əli ibni İbrahim nəql edir ki، Peyğəmbər (s) bu ayə barədə buyurdu: “Ayədəki “peyğəmbərlər” sözündən məqsəd mən Məhəmmədəm (s)، “doğruçular” sözündən məqsəd Əli ibni Əbu-Talibdir (ə)، “şəhidlər” sözündən məqsəd Həsən (ə) və Hüseyndir (ə)، “saleh insanlar” sözündən məqsəd məsum imamlardır، “gözəl dostlar”

ص: 193

sözündən məqsəd isə ali-Məhəmmədin Qaimdir (ə.c)”. (Bəhrani، Əl-Burahn təfsiri، cild-2، səh-127) Bu barədə digər ayələrə də bax: Ənam-54; Əraf-46; Tövbə-26; Hucurat-15; Əhzab-23; Qəsəs-61.

1. İmam Əli (ə) və onun düşmənləri:

«وَ الَّذِینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَتِ بِغَیرِْ مَا اکْتَسَبُواْ فَقَدِ احْتَمَلُواْ بُهْتَنًا وَ إِثْمًا مُّبِینًا؛

Mömin kişiləri və mömin qadınları günah etmədikləri halda incidənlər، həqiqətən böhtan və açıq-aydın bir günah qazanmışlar. (Əhzab surəsi، ayə-58)

Məqatildən nəql edilir ki، munafiqlərdən bir qrupu Əli ibni Əbu-Talibi (ə) incitdikləri üçün، bu ayə onun barəsində nazil oldu. (Vahidi Nişaburi، Əsbabun-Nuzul təfsiri، səh-377) Bu barədə digər ayələrə də bax: Mutəffifin-29 və 30; Mulk-27.

2. İmam Əli (ə) və möminlərin qəlbindəki məhəbbət:

«إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّلِحَاتِ سَیَجْعَلُ لهَُمُ الرَّحْمَانُ وُدًّا؛

Rəhman olan Allah، iman gətirib yaxşı işlər görən kəslər üçün tezliklə (möminlərin qəlbində) məhəbbət yaradacaqdır. (Məryəm surəsi، ayə-96)

İbni Abbasdan bu ayə haqqında belə buyurduğu nəql olunur: “Bu ayə Əli (ə) barəsində nazil olmuşdur və bu ayədə olan “məhəbbət” sözündən məqsəd، möminlərin

ص: 194

qəlbindəki Əliyə (ə) olan məhəbbətdir”. (Siyuti، Əd-Durrul-Mənsur təfsiri، cild-4، səh-287; Əllamə Təbatəbai، Əl-Mizan təfsiri، cild-14، səh-115) Bu barədə digər ayələrə də bax: Tövbə-119; Rəd-7; Zuxruf-57; Nəml-89.

1. İmam Əli (ə) və onun qiyamətdəki məqamı:

« الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ طُوبیَ لَهُمْ وَ حُسْنُ مََابٍ؛

Tuba ağacı (pak həyat) iman gətirən və yaxşı işlər görən kəslərə məxsusdur və onların gözəl bir dönüşləri vardır. (Rəd surəsi، ayə-29)

İmam Kazimdən (ə) belə nəql edilir ki، Peyğəmbərdən (s) “Tuba” barəsində soruşdular. Buyurdu: Tuba bir ağacdır ki، onun kökü mənim evimdə və onun budaqları isə behişt əhlinin evlərindədir. Sonra yenə buyurdu: Onun kökü Əlinin (ə) evindədir. Səbəbini soruşdular. Buyurdu: Mənim və Əlinin (ə) behiştdəki evi eyni məkandadır”. (Təbərsi، Məcməul-Bəyan təfsiri، cild-6، səh-448; Hakim Həskani، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، cild-1، səh-396) Bu barədə digər ayələrə də bax: Əraf-46; Fussilət-40; Mursəlat-41; Qariə-6 və 7.

Bu üç istiqamətdə Əli (ə) barədə araşdırılan ayələr، O həzrət barəsində olan، ayələr dəryasından bir damladır ki، qısaca da olsa onlara işarə etdik. Bəzi alimlərin rəyinə

istinadən Quranın 114 surəsindən، 88 də O həzrətin

ص: 195

imamət və fəzilətləri barəsində 300-dən çox ayə vardır. (Bax: Simayi-Əmiri-möminan dər Quran، Cavad Rəzəvi) Bu sadəcə bir iddia deyil، mötəbər və sənədli kitablarda olan hədislər vasitəsi ilə öz haqlığını sübuta yetirmişdir.

Nəticə

Üç hissədə sadalanan ilahi mənsəb və xüsusiyyətlərin imam Əlidə (ə) olması onun bu ümmət üçün Peyğəmbərdən (s) sonra ən layiqli canişin və ilahi bir rəhbər olmasına açıq-aydın bir dəlildir. Çünki ümmətin həmişə bir kamil insan nümunəsinə ehtiyacı var. Bu şəxs isə Peyğəmbərdən (s) sonra، məhz Əli ibni Əbu-Talibdir (ə).

ص: 196

İsitifadə olunan ədəbiyyat

1.Qurani-Kərim، ərəbcədən tərcümə: Ayətullah Mirzə Əli Meşkini، azərbaycan dilinə tərcümə:Ağabala Mehdiyev və Dürdanə Cəfərli.

2.Alusi Bağdadi، Şəhabuddin Məhmud، Ruhul–məani təfsiri، Beyrut çapı، İhyau-turasil-ərəbi nəşri، dördüncü çap، 1985-ci miladi ili.

3.Amuli، Hürr، Vəsailuş-Şiə، Alul-beyt (ə) müəssisəsi nəşri، Qum، 1409-cu hicri qəməri ili، birinci çap.

4.Beyhəqi، Əbu Bəkr، Əs-Sunənul-Kubra، Darul-mərifət nəşri.

5.Beyzavi، Abdullah ibni Ömər، Ənvarut-Tənzil təfsiri، Ehyaut-turasil-ərəbi nəşri، beyrut çapı، 1418-ci hicri qəməri ili، birinci çap.

6.Bəhrani İsfəhani، Əvalimul-Ulum، İmam Mehdi (ə.c) nəşri، Qum، 1382-ci hicri şəmsi ili، ikinci çap.

7.Bəhrani، Seyid Haşim ibn Süleyman، Əl-Burhan təfsiri، Besət müəssisəsi nəşriyyatı، Qum، 1374- cü hicri şəmsi ili.

8.Əhməd ibni Hənbəl، Musnəd، Beyrut çap.

9.Əmini، Əbdul-Hüseyn Əhməd، Əl-Qədir، Darul-Kitabil-Ərəbi nəşri، Beyrut çapı، 1403-cü hicri qəməri ili، beşinci çap.

10.Ərusi Huveyzi، Əbd Əli ibni Cüme، Nurus-Səqələyn təfsiri، İsmayılyan nəşri، 1409-cu hicri qəməri ili

ص: 197

dördüncü çap.

11.Feyz Kaşani، Məhəmməd Möhsin ibn Şah Mürtəza، Əs-Safi təfsiri، Əs-Sədr nəşri، Tehran، 1415-ci hicri qəməri ili، ikinci çap.

12.Həskani، Hakim، Şəvahidut-Tənzil təfsiri، Vezarete irşade islami nəşri، Tehran، 1411-ci hicri qəməri ili، birinci çap.

13.Hilali، Suleym ibn Qeys، Əsrari-ali-Məhəmməd (s)، Əl-Hadi nəşri، Qum، 1405-ci hicri qəməri ili.

14.Hilli، Hüseyn ibni Yusif، Nəhcul-Həqq və Kəşfus-Sidq، Darul-kitabil-lobnani nəşri، Beyrut، 1982-ci miladi ili، birinci çap.

15.İbni Əbil-Hədid Mötəzili، Şərhe-Nəhcul-bəlağə، Risalət nəşri، Beyrut، 1416-cı hicri qəməri ili، birinci çap.

16.İbni Kəsir، Təfsirul-Quranil-əzim، Darul-kutubil-elmiyyə nəşri، Beyrut çapı، 1419-cu hicri qəməri ili، birinci çap.

17.İbni Macə، Məhəmməd ibni Yəzid، Sünən، Darul-ceyl nəşri، Beyrut، 1418-ci hicri qəməri ili، birinci çap.

18.Kaşani، molla Fətullah، Minhacus-Salihin fi ilzamil-müxalifin təfsiri، Məhəmməd Həsən Elmi nəşri،Tehran çapı، 1336-cı hicri şəmsi ili.

19.Qumi Məşhədi، Məhəmməd ibn Məhəmməd Riza، Kənzud-dəqaiq və bəhrul-ğəraib təfsiri، Vizarəte

ص: 198

irşade İslami nəşriyyatı، Tehran، 1368-ci hicri şəmsi ili.

20.Qunduzi Hənəfi، Süleyman، Yənabiul-Məvəddət، Əl-Ələmi lilmətbuat nəşri، Beyrut، 1418-ci hicri qəməri ili، birinci çap.

21.Məclisi، Məhəmməd Baqir، Biharul-Ənvar، Əl-Vəfa müəssisəsi nəşri، Beyrut، 1403-cü hicri qəməri ili.

22.Məhəmməd Rəşid Riza، Əl-Mənar təfsiri، Darul-fikr nəşri، Beyrut، 1973-cü miladi ili، ikinci çap.

23.Muslim، İbni Həccac، Səhih-Muslim، Misir çapı، 1334-cü hicri qəməri ili.

24.Muzəffər، Məhəmməd Həsən، Dəlailus-Sidq، İhyaut-turasil-ərəbi nəşri، Beyrut çapı.

25.Nişaburi، Hakim Əbi Abdullah، Əl-Mustədrəku ələs-Səhihəyn، Darul-mərifə nəşri، Beyrut.

26.Razi، Əli ibn Məhəmməd، Kifayətul-əsər fin-nəssi ələl-əimmətil- isna əşər، Bidar nəşri، Qum، 1401-ci hicri qəməri ili.

27.Razi، Fəxrud-din، Məfatihul-ğeyb təfsiri، Ehyaut-turasil-ərəbi nəşri، Beyrut çapı، 1420-ci hicri-qəməri ili، üçüncü çap.

28.Rəzəvi، Cavad، Simayi-Əmiri-möminan dər Quran، Rahe-Səbz nəşri، Qum، 1385-ci hicri şəmsi ili، birinci çap.

ص: 199

29.Səmərqəndi، Bəhrul-ulum təfsiri، Darul-fikr nəşri، Beyrut çapı، birinci çap.

30.Suyuti، Cəlaluddin، Əd-Durrul mənsur، Beyrut çapı، Darul-fikr nəşri، 1414-ci hicri qəməri ili.

31.Şirazi، Nasir Məkarim، Ayate-vilayət dər Quran، Nəsle-cavan nəşri، Qum، 1392-ci hicri şəmsi ili، yeddinci çap.

32.Təbatəbai، Məhəmməd Hüseyn، Əl-Mizan təfsiri، Camieyi müddərisine hövzeye elmiyyeye Qum، İslami nəşri، 1417-ci hicri qəməri ili، beşinci çap.

33.Təbərani، Süleyman ibni Əhməd، Əl-Mu`cəmul-kəbir، İhyaut-turasil-ərəbi nəşri، Beyrut çapı، 1422-ci hicri qəməri ili، ikinci çap.

34.Təbəri، Əbu-Cəfər Məhəmməd ibni Cərir، Camiul-bəyan təfsiri، Darul-mərifə nəşri، Beyrut çapı، 1412-ci hicri qəməri ili، birinci çap.

35.Təbərsi، Əhməd ibni Əli، Əl-İhticac، Mürtəza nəşri، Məşhəd، 1403-cü hicri qəməri ili، birinci çap.

36.Təbərsi، Fəzl ibn Həsən، Məcməul-Bəyan təfsiri، Nasir Xosrov nəşri، Tehran، 1372-ci hicri şəmsi ili، üçüncü çap.

37.Tirmizi، Məhəmməd ibni İsa، Sunən، Beyrut çapı، Darul-fikr nəşri.

38.Tusi، Məhəmməd ibn Həsən، Əl-Əmali، Darus-səqafə nəşri، Qum، 1414-ci hicri qəməri ili.

ص: 200

39.Vahidi Nişaburi، Əsbabun-Nuzul təfsiri، Darul-kutubil-elmiyyə nəşri، Beyrut، 1411-ci hici qəməri ili، birinci çap.

Zəməxşəri، Məhmud، Əl-Kəşşaf təfsiri، Darul-kutubil-ərəbi nəşri، Beyrut çapı، 1407- ci hicri qəməri ili، üçüncü çap.

ص: 201

ص: 202

7.لمحہ بہ لمحہ کعبہ میں ولادت علی ؑکی بشارت

اشاره

مؤلف: محمد باقر انصاری

مترجم: ذوالفقار حسین حیدری(1)

ص: 203


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ zhh9914@gmail.com

ص: 204

علیؑ کی ولادت سے پہلے کے حالات

ولادت علی سے پہلے آنحضرت ؐکے سلسلے میں مختلف افراد کے ذریعه پیشین گوئیاں، سچے خواب اور وہ تبدیلیاں جو دنیا میں وقوع پذیر ہوئے ان کو مد نظر رکھتے ہوئے ترتیب تاریخی سے اس کے متعلق توضیح اور شرح دیں گے۔

حضرت عبد المطلب ؑکی پیشین گوئی

حضرت عبدالمطلبؑ فرماتے ہیں کہ میں حجر اسماعیل کے نزدیک سویا ہواتھا کہ ایک عجیب وغریب خواب میں نے دیکھا پریشان حال تعبیر گو جو قریش میں سے تھا اس کے پاس آگیا اس نے پوچھا سیدالعرب! آپ پریشان حال کیوں ہیں؟ میں نے اپنے خواب کو اس کے سامنے بیان کیا اور کہا: '' میں نے خواب میں دیکھا کہ گویا میری کمر سے ایک درخت نکلا اور اس درخت کی بلندی آسمان تک پہنچتی ہے اور اس درخت کی شاخیں مشرق ومغرب تک پھیلی ہوئی ہے۔ ایک نور اس درخت سے ساطع تھا کہ اس کا نور خورشید کے نور سے ستر گنا زیادہ تھا اور میں نے دیکھا کہ عرب وعجم اس کا سجدہ کررہے ہیں اور ہر روز اس کے نور کی عظمت زیادہ ہوتی جارہی ہے۔پس میں نے قریش کے ایک گروہ کو دیکھا جو ارادہ رکھتے ہیں کہ اس درخت کو قطع کردے لیکن جیسے ہی اس

ص: 205

کے

نزدیک جاتے ہیں ایک جوان رعنا پاکیزہ لباس پہنے ان لوگوں کو پکڑتاہے اور ان کی کمر کو توڑ دیتا ہے اور ان کی آنکھوں کو باہر نکال دیتا ہے''۔

تعبیر گو نے کہا (تمہاری صلب سے ایک فرزند دنیا میں آئے گا جو مغرب ومشرق کا مالک ہوگا اور لوگوں کے لئے وحی لائے گا) ۔

حضرت عبدالمطلب ؑنے ابوطالب ؑسے کہا کہ : دیکھو شاید تم هی هو (یعنی [والد جوان علیؑ] جو درخت کی رکھ والی کرتا ہے )۔

حضرت ابوطالب ؑان سب بیانات کو نقل کرتے ہیں اس زمانہ تک جب رسول اکر م ﷺکی ولادت باسعادت اس دنیا میں ہوئی اور فرمایا کہ : خدا کی قسم یہ وہ درخت ابوالقاسمِ امین ہے۔

راہب جحفہ کی پیشین گوئی

حضرت ابوطالب ؑحجر اسماعیل کے کنارے کعبہ میں نیند آگئی تو عالم خواب میں دیکھتے ہیں کہ ایک دروازہ آسمان سے ان کی طرف کھل گیا اور ایک نور ان کی طرف آیا اور ان کو اپنے احاطہ میں لے لیا ۔ خواب سے بیدار ہوئے اور راہب جحفہ کے پاس گئے اور جو کچھ خواب میں دیکھا تھا اس کو بیان کیا۔

راہب اس خواب کے جواب میں کہتا ہے کہ : اے ابوطالب ؑمیں آپ کو بشارت دیتا ہوں کہ بہت ہی جلد آپ کو ایک بلند مرتبہ والا سعادت مند فرزند ملے گا۔ حضرت ابوطالب ؑکعبہ کی طرف واپس آئے اور طواف کیا اور خدا سے حاجت طلب کی که جلد ازجلد وہ فرزند دنیا میں قدم رکھے تاکہ اس کا دیدار کروں۔

ص: 206

پھر ایک مرتبہ حجر اسماعیل کے پاس آئے اور وہاں سو گئے کہ عالم خواب میں دیکھا کہ ایک شخص یاقوت کا تاج رکھے اور جنت کا ایک نفیس وفاخر لباس اپنے جسم پر ڈالے ندا دے رہا ہے کہ : اے ابوطالب ؑ، تمہاری آنکھیں روشن ودرخشاں اور تمہارے ہاتھوں پر کامیابی اور تمہارے خواب کی تعبیر اچھی ہے۔ (تمہارے لئے ایک فرزند دنیا میں قدم رکے گا حاسدوں کے حسد کے باوجود اس کی منزلت عظیم ہوگی)۔

حضرت ابوطالب ؑخواب سے بیدار ہوئے اور خانہ کعبہ کا طواف کیا اور اسی حالت میں دوسری بار خداوند کریم سے فرزند موعود کی درخواست کی۔

اس وقت ابوطالب ؑباردیگر حجر اسماعیل کے پاس آتے ہیں اور سو جاتے ہیں اس مرتبہ خواب میں اپنے جد حضرت عبد مناف کو دیکھتے ہیں کہ جو ان کو فاطمہ بنت اسد سے ازدواج کرنے کا مشورہ دیتے ہیں اس خواب کے بعد فاطمہ بنت اسد کی خواستگاری کا اقدام کیا جاتا ہے اور شادی کے رسومات فاطمہ بنت اسد سے انجام پاتے ہیں۔

ازدواج کے بعد حضرت ابوطالب ؑکعبہ کے کنارے لے آئے اور خداوند رحیم سے اس طرح التجا کرتے ہیں: اے خداوند خالق سرور، تجھ سے ایک فرزند چاہتا ہوں جو پیامبر ﷺمبعوث کا وزیر بنے۔

سطیح کاہن کی پیشین گوئی

کاہنان حجاز ریاضتیں کرتے تھے تاکہ آئندہ کی خبر یں حاصل کریں اور لوگ ان کی باتوں کی طرف ایک خاص توجہ رکھتے تھے۔ ایک دن سطیح کاہن جو عرب کے معروف اور تجربہ کار کاہنوں میں سے تھا اس نے جناب آمنہ و فاطمہ بنت اسد کو ساتھ میں دیکھا وہ رونے لگا اور کہا:

ص: 207

خدا کی قسم یہ آمنہ ایک پیامبر سے حاملہ ہیں اور یہ فاطمہ ایک امام کی ماں ہے جو بتوں کو توڑے گا ۔(. بحار الانوار، ج 15، ص 312)

حضرت ابوطالب ؑ کی پہلی پیشین گوئی

حضرت فاطمہ بنت اسد، حضرت پیامبر اکرم ﷺکی ولادت کے وقت خوشحال و مسرور اپنے شوہر ابوطالبؑ کے پاس آئیں اور حضرت کی ولادت کی خوش خبری ان کو دی اور حضرت آمنہ کی باتوں کو حضرت ابوطالب ؑسے نقل کیا کہ انھوں نے پیامبر ﷺکی ولادت کے وقت سرزمین فارس اور شام کے محلوں کو دور ہونے کے باوجود دیکھا ہے حضرت ابوطالب ؑنے فاطمہ بنت اسد سے فرمایا:تم ان سب واقعات سے تعجب کرتی ہو؟ تیس سال صبر کرو تاکہ تم کو ایک فرزند کی بشارت دوں جو اس کے مثل ہوگا وہ نبی نہیں ہوگا ۔ تم حاملہ ہوگی اور اس نبی کے جانشین اور وزیر کو دنیا میں لائوگی ۔یہ اس وقت تھا کہ یہ دونوں کوئی فرزند نہیں رکھتی تھی میں فاطمہ بنت اسد فرزند کے نہ ہونے سے ناامید ہوگئی تھیں۔(. بحار الانوار، ج53، ص 6؛ اصول کافی،ج1، ص452)

حضرت ابوطالب ؑکی دوسری پیشین گوئی

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں کہ حضرت عبدالمطلب کی وفات کے بعد، محمد صلی اللہ علیہ وآلہ کو اپنے یہاں لے آئی اور اس کی خدمت کرتی رہی ۔ ہمارے گھر میں کھجور کے درخت تھے کہ ہر روز کچھ مقدار کھجور جو زمین پر گرتے اس کو محمد صلی اللہ علیہ وآلہ کے لئے جمع کرتی۔

ایک دن میں کھجوروں کو جمع کرنا بھول گئی اور بچے تمام کھجور وں کو کھا گئے یہ اس وقت ہوا جب محمد صلی اللہ علیہ وآلہ سو رہے تھے تھوڑی دیر بعد رسول اکرم ؐبیدار ہوئے اور باغ میں

ص: 208

داخل ہوئے اور درخت کی طرف ایک اشار ہ کیا اور فرمایا کہ: اے خرمے کے درخت میں بھوکا ہوں! اچانک درخت نے ان شاخوں کو جھکا دیا جن میں خرمے لگے ہوئے تھے اور نبی اکرم ؐکے سامنے شاخیں آگئی۔ نبی اکرم ؐجتنا چاہتے تھے اس سے استفادہ کیا اور پھر شاخیں اپنی جگہ واپس چلی گئیں۔جس وقت حضرت ابوطالب ؑتشریف لائے میں نے اس ماجرا کو ان کے سامنه بیان کیا ۔ انھوں نے کہا : ''محمد صلی اللہ علیہ وآلہ پیامبر ہوں گے تم ان کے لئے ایک جانشین اور وزیر اس دنیا میں لائوگی۔(. الغدیر، ج7، ص 398)

ابوالمویہب راہب کی پیشین گوئی

جس وقت حضرت ابوطالب ؑپیامبر ؐکے ساتھ شام کے سفر پر گئے تھے ابوالمویہب راہب نے ان کو دیکھا اور ان کی نبوت کی خبر دی۔

پھر اس نے پوچھا : آیا تمہارے چچا ابوطالب ؑکو «علی»نام کا کوئی فرزند پیدا ہوا ہے۔ انھوں نے کہا کہ'نهیں' اس نے کہا:علی ؑیا وہ دنیا میں آگیا ہے یا اسی سال دنیا میں قدم رکھے گا۔ وہ پہلا شخص ہوگا جو محمدؐ پر ایمان لائے گا ۔ اس کو ہم پہچانتے ہیں اور اس کی صفت بعنوان وصی رسول ہمارے نزدیک ثابت ہے،جس طرح محمد ﷺکی صفت نبوت ہمارے نزدیک ثابت ہے اس کا نام دنیا میں اعلیٰ یعنی (علی) ہے...اورملائکہ اس کو شجاع خوشرو، مظفر کے نام سے جانتے ہیں اور آسمان میں اس کو خورشید تابان سے بہتر جانتے ہیں۔(. بحار الانوار، ج 15، ص 203؛ ج38، ص 42)

ص: 209

مثرم راہب کی پیشین گوئی

حضرت ابوطالب کے زمانہ میں ایک راہب بنام (مثرم بن دعیت بن شیتفام) شام میں زندگی بسر کررہا تھا ۔ اس نے 90 سال خدا کی عبادت کیا تھا اور اس نے کبھی کوئی حاجت خدا سے طلب نہیں کی تھی بالآخرہ اس نے خدا سے درخواست کی کہ اپنے اولیاء میں سے کسی ایک سے ملاقات کروا۔ خداوند متعال نے حضرت ابوطالب کو اس کے پاس بھیجا۔

جس وقت مثرم نے حضرت کو دیکھا اپنی جگہ سے اٹھا اور ان کے سر کا بوسہ لیا اور ان کو اپنے سامنے بٹھایا اس نے کہا خدا تجھ پر رحمت کرے تم کون ہو؟ حضرت ابوطالب ؑنے فرمایا کہ میں جنوب حجاز کا باشندہ ہوں اس نے پوچھا جنوب حجاز میں کہاں رہتے ہو؟ انھوں نے فرمایا مکہ اس نے کہا کس قبیلے سے تعلق رکھتے ہو؟ابوطالب ؑنے فرمایا عبد مناف سے اس نے پوچھا کس طایفۂ عبد مناف سے تعلق رکھتے ہو حضرت نے فرمایا بنی ہاشم سے راہب دوبارہ اٹھا اور حضرت ابوطالب ؑکے سر کا بوسہ لیا اور کہا کہ خدا کا شکر کہ اس نے میری دعا کو قبول کیا ۔ مجھے موت نہ دی تاکہ ولی خدا کا دیدار کرپائوں۔

پھر اس نے کہا تم کو بشارت دیتا ہوں! خداوند علی الاعلی نے مجھ کو الہام کیا ہے کہ ایک خوش خبری جو تمہارے لئے ہے حضرت ابوطالب ؑنے پوچھا وہ بشارت کیا ہے؟ اس نے کہا کہ : ایک فرزند تمہارے صلب سے وجود میں آئے گا وہ ولی اللہ ہے امام متقین اور وصی رسول رب العالمین ہوگا اگر اس فرزند سے ملاقات کروگے تو میرا سلام اس کو پہنچا دینا اور اس کو کہنا (مثرم نے تجھ کو سلام کہا ہ اور میں شہادت دیتا ہوں کہ کوئی خدا نہیں سوائے اللہ کے۔ وہ واحد ہے اس کا کوئی شریک نہیں ہے اور محمد ﷺاس کے بندہ اور پیامبر خدا ہیں اور تم جانشین برحق پیامبر ہو۔ نبوت محمد ﷺکے ہمراہ اور وصایت تم سے کامل ہوگی)یہاں پر ابوطالب نے گریہ کیا اور پوچھا

ص: 210

کہ اس

فرزند کا نام کیا ہوگا اس نے کہا اس کا نام(علیؑ) ہوگا۔(. بحار الانوار، ج35، ص 10 و 100؛ روضة الواعظین، ص 68)

مولود کعبہ کے والد کے لئے جنت کی غذا

جس وقت حضرت ابوطالب ؑنے ولادتِ امیر المومنین ؑکی خبر مثرم راہب سے سنی اس کو کہا تمہاری اس بات کی واقعیت کی دلیل اور واضح برہان کے ساتھ جاننا چاہتا ہوں۔

مثرم نے کہا: تم کیا چاہتے ہو جو چاہتے ہو میں ابھی خدا سے درخواست کرتا ہوں تاکہ تمہارے لئے دلیل ہو جائے۔ حضرت ابوطالب ؑنے فرمایا : میں ابھی جنت کی غذا کا مشتاق ہوں۔ راہب نے یہی دعا کی اور ابھی دعا تمام بھی نہ ہوئی تھی کہ ایک طبق ظاہر ہوا کہ اس میں چند میوۂ جنت تھے کھجور، انگور وانار ۔حضرت ابوطالب ؑنے ایک انار کو اٹھایا اور پھر مثرم کو خدا حافظ کیا اور اس کے پاس سے باہر آئے اور اس کو تناول فرمایااس میوۂ جنت سے وجود مبارک امیر المومنین ؑابو طالب کے صلب میں منتقل ہو گیا۔ (. بحار الانوار، ج35، ص 11؛ روضة الواعظین، ص 68 و 71)

قریش کے کاہن کی پیشین گوئی

ایک دن حضرت فاطمہ بنت اسد قریش کی کچھ عورتوں کے ساتھ مشغول گفتگو تھیں اسی وقت پیامبرؐاپنے چہرۂ درخشاں کے ساتھ حاضر ہوئے در حالیکہ کا ہنان میں سے ایک کاہن حضرت کے پیچھے آرہا تھا جو حضرت کو سر تاپا نگاہ کررہا تھا اور بڑی دقیق نظر سے دیکھ رہا تھا جس وقت قریش

ص: 211

کی عورتوں کے پاس پہنچے کاہن حضرت رسول اکرم ؐکے سلسلے میں پوچھنے لگا ان لوگوں نے کہا کہ یہ محمدؐ،صاحب شرف عظیم اور فضیلت والا ہے ۔

کاہن جو کچھ حضرت کی منزلت کے سلسلے میں جانتا تھا ان لوگوں کو خبر دی اور حضرت کی آئندہ میں نبوت اور بلند مقام جو ان کو ملنے والا تھا ان لوگوں کو بشارت دی اور پھر مزید بیان کرنے لگا۔

تمہارے درمیان وہ خاتون جو اس پیامبر ﷺکی کفالت کرے گی اور وہ وقت آنے والا ہے جب یہی پیامبر اس کے فرزند کی کفالت اور پرورش کرئے گا یہ دونوں ایک ریشہ سے ہیں ا س کو اپنے اسرار اور اپنی مخصوص باتوں سے نوازے گا اور اپنی برادری کو صرف اس کے ساتھ قرار دے گا۔

فاطمہ بنت اسد نے کہا : میں وہ ہوں جس نے اس فرزند کی پرورش و کفالت کی ۔ میں اس فرزند کے چچا کی بیوی ہوں اور مجھے مستقبل کی امید هے اور منتظر ہوں،کاہن نے کہا:اگر تم سچ کہتی ہو جلد ہی ایک پسر جو عالم مطیع پروردگار اور عالی مقام دنیا میں آنے والا ہے کہ اس کا نام تین حرفوں میں ہے ۔وہ تمام امور میں اس پیامبر ﷺکا پیرو ہے اور وہ بچپنے اور جوانی میں اس کی مدد کرے گا کہ اس کی شمشیر اس کے دشمن کے خلاف اور دروازہ اس کے دو ستوں کے لئے کھلا رہے گا ۔ وہ پیامبر ﷺکی پریشانی کو ان سے کم کرے گا وہ فضائل گراں قدر اور مناقب معروف اور اس کی نسبت عالی اور اس کی منزلت رفیع ہوگی ۔

پیامبر ﷺکی اطاعت میں ان کی طرف ہجرت کرے گا اور اپنی جان کی بازی لگا کر جہاد کرے گا وہ جانشین پیامبرؐہے اور یہ ان کو ان کے حجرے میں خود دفن کرے گا۔(. کنزالفوائد، کراجکی، ص 115؛ بحار الانوار، ج35، ص 40)

ص: 212

شیر کی طائف میں پیشن گوئی

شیر کا واقعہ جس نے طائف جاتے وقت حضرت ابوطالب ؑسے بات کی اور علی ؑکے بارے میں خبر دی یہ وہاں سے شروع ہوتا ہے کہ خداوند متعال کے لطف خاص کی وجہ سے درندے حیوانات ابوطالبؑ کو دیکھ کر فرار کرنے لگے ۔

ایک دن طائف کے راستے میں ایک شیر حضرت کے روبرو ہوا اور ان کے سامنے تعظیم کی حضرت ابوطالبؑ نے اس سے فرمایا تمہارے خالق کے حق کا واسطہ،اپنی حقیقت کو مجھ پر ظاہر کر شیر نے کہا۔تم پدر اسد اللہ اور محمدﷺ پیامبر کی مدد کرنے والے اور شیر خدا کی پرورش کرنے والے ہو۔(. بحار الانوار، ج35، ص 84،ح27؛مناقب ابن شہر آشوب، ج1، ص 25)

فاطمہ بنت اسد کی دعا

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں کہ ہمارے گھر میں ایک کھجور کا درخت خشک ہوگیا تھا محمد صلی اللہ علیہ وآلہ بچپن کے عالم میں تھے انھوں نے اپنے دست مبارک کو اس پر رکھا وہ خشک درخت اسی وقت سر سبز ہوگیا اور کھجور دینے لگا پھر اس کے بعد میں ہر روز کچھ مقدار کھجور ایک ظرف میں جمع کرتی اور پیامبرﷺعصر کے وقت اسکو بنی ہاشم کے بچوں کے ساتھ تقسیم کرتے۔

ایک دن کھجور درخت سے زمین پر نہ گرا تھا تا کہ اس کو جمع کرتی خدا کی قسم میں نے دیکھا محمد صلی اللہ علیہ وآلہ کھجور کے درخت کی طرف گئے اور اپنی زبان پر چند کلمات جاری کئے ناگہاں کھجور کی شاخیں اس طرح خم ہوگئی کہ ان کے سر تک پہنچ گئی وہ جتنا کھجور چاہتے تھے تو ڑ لیا اور پھر شاخیں اپنی جگہ چلی گئی میں اس معجزہ کو دیکھنے کے بعد اپنے دل میں ایک دعا کی اور خدا اسے ایک

ص: 213

حاجت طلب کی اور عرض کیا : پروردگار،ایک فرزند مجھ کو عطا کر کہ جو محمدؐکا بھائی اور وزیر ہو۔ (ابن شہرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1،ص 36)

فاطمہ بنت اسد کا پہلا خواب

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں وہ پیشن گوئیاں جو اپنے فرزند کے سلسلے میں سنا ایک رات عالم خواب میں دیکھا شام کے پہاڑوں میں جنبش ہوئی اور چلنے لگے جبکہ ان پر لوہے کا لباس چڑھا ہوا تھا اور ان کے اندر سے وحشتناک آوازیں آرہی تھی مکہ کے پہاڑوں میں بھی جنبش ہوئی اور وہ ان کے استقبال میں بڑھے اور اسی وحشتناک آواز کے ساتھ ان کا جواب دیتے منظر بہت دہشت آور تھا۔ اور وہ پہاڑ مثل اس اونٹ کے جو فرار کر چکے ہوں ہیجان میں تھے ۔ کوہ ابوقبیس مثل ایک گھوڑے کے جنبش میں آیا اور اس کے ٹکڑے اس کے دائیں بائیں سے گر رہے تھے اور لوگ اس کو جمع کر رہے تھے۔

میں بھی لوگوں کے ساتھ جمع کرنے میں محو ہوگئی اور چار شمشیر اور ایک ٹوپی خود کی جو لوہے کی تھی۔جس پر سونا چڑھا ہواتھا وہاں سے اٹھا لیا جیسے ہی مکہ میں داخل ہوئی ان چار شمشیروں میں سے ایک پانی میں گر گئی اور پانی کے قعر تک پہنچ گئی پھر وہ آسمان میں چلی گئی دوسری سیدھا آسمان میں گئی اور تیسری زمین پر گری اور ٹوٹ گئی اور چوتھی غلاف سے باہر آکر میرے ہاتھ میں رہ گئی۔

میں اس کو ہاتھ میں لے کر گھماتی تھی ناگہاں وہ شیر کے بچہ کی شکل میں تبدیل ہوگئی اور پھر ایک خطرناک شیر کی شکل اختیار کر گئی اور میرے ہاتھوں سے الگ ہوئی اور پہاڑوں کی طرف اپنی گام کو بڑھایا اور مانند شیر کے اونچائی و بلندیوں کو طے کررہی تھی اس وقت لوگ اس

ص: 214

سے ڈر رہے تھے اور اس سے دوری کر رہے تھے ناگہاں محمد صلی اللہ علیہ وآلہ تشریف لائے اور اپنا دست مبارک اس کے گردن میں ڈالا اور مہربان ہرن جیسے اس کے ساتھ ہوگئے۔

میں خواب سے بیدار ہوئی جبکہ میں لرز رہی تھی اور وحشت زدہ تھی پھر تعبیر گو کی تلاش میں نکلی ۔ تعبیر گو میں سے ایک بغیر اس سے پہلے کہ میں کچھ کہتی میرے خواب کے سلسلے میں خبر دی اور اس کی تعبیر میں اس طرح اس نے کہا۔

تم چار لڑکوں کو دنیا میں لائوگی پھر اس کے بعد ایک لڑکی ہوگی ان چار میں سے ایک آب میں غرق ہوجائے گا اور دوسرا جنگ میں مارا جائے گا اور تیسرا انتقال کرے گا لیکن اس کی نسل باقی رہے گی لیکن وہ چوتھا لوگوں کا امام ہوگا اور صاحب شمشیر و حقیقت ہوگا وہ صاحب فضیلت اور مقام والا ہوگا وہ پیامبر مبعوث کی بہ طریق احسن اطاعت کرے گا۔ (مجلسی، بحار الانوار، ج 35 ص 41؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص116)

اپنے فرزند کی درخواست پر فاطمہ بنت اسد کی قربانی

حضرت ابوطالب ؑاور فاطمہ بنت اسد کو کوئی اولاد نہیں ہو رہی تھی اسی سبب حضرت پیامبر ﷺ کی پرورش کا ذمہ لیا اور ان کے وجود پاک سے شادمان ہوئے اور ان کے روشن وجود سے اپنے گھر کو سعادتمند جانا اور ان کو اپنے فرزندی کے لئے قبول کرلیا۔

پیامبر ﷺنے ان حضرات کے گھر میں اپنے بچپنے کے بہترین لحظات کو گزارا اور فاطمہ بنت اسد کی مادرانہ محبت اس حد تک تھی کہ آنحضرت ان کو ماں سے خطاب کرتے تھے ۔

پیامبرؐ اس دوران فاطمہ بنت اسد کی رغبت جو مادر ہونے کے سلسلے میں تھی متوجہ ہوئے ایک دن پیامبرؐنے ان سے فرمایا: میری پیاری ماں، ایک قربانی خدا کے لئے جو خالصانہ ہو ذبح

ص: 215

کرو

اور اس میں شریک قرار نہ دو خداوند اسکو تم سے قبول کرے گا اور تمہاری حاجت کو جلد مستجاب کرے گا۔

فاطمہ بنت اسد نے پیامبرﷺکے حکم کی اطاعت کی اور خالصانہ قربانی پیش کی اور خدا سے چاہا کہ اس کو ایک فرزند عطا کرے خداوند نے دعا ئے فاطمہ بنت اسد کو مستجاب کیا اور ان کو ان کی آرزو تک پہنچا دیا اور پانچ فرزند اس کو عطا کیا ۔ عقیل، طالب، جعفر، علی اور ان کے بعد ان لوگوں کی بہن جن کا نام فاختہ معروف بہ ام ہانی تھا۔(مجلسی، بحار الانوار، ج35، ص 39، ح 38؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص115)

پیامبر کی جنتی غذا

ایک دن فاطمہ بنت اسد نے دیکھا کہ پیامبر ﷺکھجور تناول فرمارہے ہیں کہ اس کی خوشبو مشک وعنبر سے کہیں زیادہ تھی اور وہ کھجور ایسے درخت کا تھا جس کی شاخیں نہ تھی فاطمہ بنت اسد نے پیامبرؐسے کھجور طلب کیا اور حضرت نے ان کو کھجور دیا انھوں نے میل فرمایا پھر حضرت ابوطالب کے لئے کھجور طلب کیا حضرت نے ان کو کھجور دیا ۔

جب رات ہوئی حضرت ابوطالب نے ایسی خوشبو سونگھی کہ جس کے جیسے کھبی خوشبو نہیں سونگھی تھی۔ فاطمہ بنت اسد جو ابوطالب ؑکی طرف متوجہ تھے خرمے کو دکھایا اور انھوں نے میل کیا کہ اس جنت کے خرمے کی وجہ سے وجود مقدس امیر ؑ وقوع پذیر ہوا۔(مجلسی، بحار الانوار، ج35، ص 17، ح 14؛ ابن شہرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 358)

ص: 216

شکم مادر میں آنحضرت کے وجود سے نظام عالم میں تغیّر

وہ شب جس میں وجود مبارک امیر المومنین رحم مادر میں قرار پایا چند روز زمین لرز رہی تھی اس طرح وہ لرزہ تھا کہ قریش بہت پریشان تھے اور وحشت زدہ تھے اور ایک دوسرے سے کہتے تھے اپنے بتوں کو فراز کوہ ابوقبیس پر لے جائیں اور ان سے حاجت طلب کریں کہ یہ لرزہ برطرف کرے اور اس مشکل کو دور کرے ۔

جس وقت کوہ ابوقبیس کی بلندیوں پر جمع ہوئے اس کی لرزش اور زیادہ ہوگئی اس طرح کی لرزش تھی پہاڑ کا ایک حصہ ٹکڑے ہو کر ہلنے لگا اور ان ٹکڑوں نے تمام پہاڑ کو ٹکڑے ٹکڑے کردیا اور تمام بت منہ کے بل زمین پر گر گئے جب اس منظر کا مشاہدہ کیا تو ان لوگوں نے کہا کہ ہم اس امر عظیم کے مقابل میں طاقت نہیں رکھتے۔

یہی وقت تھا کہ حضرت ابوطالب ؑپہاڑ کی بلندی پر تشریف لائے یہ اس صورت میں تھا کہ لوگوں کے اضطراب کی طرف انھوں نے توجہ نہیں دی جیسے کہ تمام چیزوں کو جانتے ہیں اس وقت فرمایا اے لوگوں، خداوند تبارک وتعالیٰ نے اس رات ایک عجیب وغریب اور جدید حادثے کو دنیا میں ایجاد کیا ہے اور ایسی مخلوق کو خلق کیا ہے کہ اگر اس کی اطاعت نہ کروگے اور اس کی ولایت کا اقرار نہ کروگے اوراس کی امامت کی گواہی نہ دو گے یہ اضطراب برطرف ہونے والا نہیں ہے اور یہ لرزش اس قدر برھ جائے گی کہ سرزمین مکہ تمہارے رہنے کے قابل نہیں رہے گی۔

لوگوں نے کہا اے ابوطالب جو کچھ کہتے ہو ہم قبول کرتے ہیں حضرت ابوطالب ؑنے گریہ کیا اور اپنے ہاتھوں کو آسمان کی طرف بلند کر کے خدا سے درخواست کی:

'' إِلَهِی وَ سَیِّدِی أَسْأَلُکَ بِالْمُحَمَّدِیَّةِ الْمَحْمُودَةِ وَ بِالْعَلَوِیَّةِ الْعَالِیَةِ وَ بِالْفَاطِمِیَّةِ الْبَیْضَاءِ إِلَّا تَفَضَّلْتَ عَلَی تِهَامَةَ بِالرَّأْفَةِ وَ الرَّحْمَة''

ص: 217

ترجمہ:'' اے میرے خدا اے میرے سید،میں تجھ کو پکارتا ہوں محمدیت جو پسندیدہ اورتیری علویت جو بلند مرتبہ اور فاطمیت جو درخشان ہے کہ سر زمین تھا م پر مہربانی کے ساتھ اور اپنی رحمت کی نظریں ڈال۔''

اس دعا کے ختم ہوتے ہی زمین اپنی طبعی حالت میں آگئی اور لوگوں نے اس دعا کو یاد کرلیا اور لکھا اور اسی زمان جاہلیت میں مشکلوں کو دور کرنے کے لئے پڑھتے تھے در حالیکہ اس کی معانی اور حقیقت سے آگاہ نہیں تھے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص11، ح 12؛ روضة الواعظین، ص 68و 71)

فاطمہ بنت اسد کے رخ پر نور علی ؑکی تجلی

جس وقت سے فاطمہ بنت اسد کے بطن مبارک میں علی تھے ان کے چہرے کی خوبصورتی میں اضافہ ہوگیا یہ نور انیت ہر روز بڑھتی ہی گئی اور بنی ہاشم کی خواتین اس نورانیت کودیکھ کر متحیر تھیں۔

ایک دن زنان بنی ہاشم کے ساتھ کعبہ میں حجر اسماعیل کے پاس آئیں اور وہاں پر دوسری عورتیں بھی ان کے اطراف میں جمع ہوگئیں اور ان کو کہا : جب تک زندہ ہو صحیح وسلامت رہو کیونکہ خدا نے تجھ کو کرامت عطا فرمائی ہے اور تجھ کو ہم پر فضیلت دی ہے کیوں کہ ہر روز گذرنے سے تمہارا چہرہ نورانی سے نورانی اور حَسین سے حَسین تر ہوتا جارہا ہے۔

اس وقت زنان بنی ہاشم کے ساتھ ایک مخصوص جلالت کے ساتھ مسجد الحرام سے باہر آئیں جب کہ ان کے غیر معمولی نورانی چہرے کا تذکرہ مکہ کی عورتوں میں بهت هی مشهور هوگیا تھا۔( الدرالنظیم، ص 227)

ص: 218

رحم مادر میں حضرت علیؑ کا تکلم

فاطمہ بنت اسد ایام حمل میں اپنے فرزند امیر المومنین کی آواز سنتی تھی وہ کہتا تھا ''لا الہ الا اللہ محمد الرسول اللہ بہ ختم النبوة وبی ختم الولایة '' کوئی خدانہیں جز خدا کے، محمد پیامبرؐخدا ہیں اور ان کے ساتھ نبوت اور مجھ پر ولایت ختم ہوگی،کبھی حضرت شکم مادر سے لوگوں سے باتیں کرتے تھے یہاں تک کہ ایک مرتبہ حضرت نے اپنے بھائی جعفر طیار سے بات کی جب انھوں نے حضرت کا شکم مادر سے بات کرنا سنا بیہوش ہوکر زمین پر گر گئے ۔ (مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 17، ح 14؛ ابن شہر آشوب، مناقب آل ابی طالب ص 358؛ علی ولید الکعبة، ص 30)

شکم مادر میں بھی بت شکنی

ایام حمل میں ایک دن فاطمہ بنت اسد کعبہ کی زیارت کو گئیں جیسے ہی کعبہ میں داخل ہوئیں تمام بت زمین پر گر پڑے فاطمہ نے اپنے دست مبارک کو اپنے شکم پر پھیرا اور اپنے فرزند کو خطاب کر کے کہا میری آنکھوں کے نور، ابھی تم دنیا میں نہیں آئے بت سجدے میں گر گئے اگر دنیا میں قدم رکھو گے تو ان بتوں کا کیا ہوگا۔

فاطمہ بنت اسد نے ان سب واقعات کو حضرت ابوطالب ؑسے نقل کیا،حضرت ابوطالب ؑنے کہا :یہ فرزند وہی ہے جس کے بارے میں طائف کے راستے میں شیر نے مجھ کو اطلاع دی تھی اور مجھ سے باتیں کی تھی اور اس کی خبر مجھ کو دی تھی۔( مجلسی، بحار الانوار، ج35، ص 17،ح14؛ ابن شہرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص 358)

ص: 219

شکم مادر میں بتوں سے مقابلہ

فاطمہ بنت اسد بیان کرتی ہے ایک دن جہاں قریش کے بت نصب تھے وہاں سے میرا گذر ہوا جبکه میں حاملہ تھی میرا فرزندشکم کے اندر سے اپنے دونوں پائوں سے فشار دیتا تھا تا کہ میں ان بتوں کے نزدیک نہ جائوں جب کہ میں کعبہ کے اطراف میں کعبہ کے طواف کے لئے آئی تھی میرا قصد بتوں کا طواف نہ تھا لیکن پھر بھی وہ مجھ کو ان بتوں سے نزدیک ہونے سے روکتا تھا اور نہیں چاہتا تھا کہ میں ان کے نزدیک جائوں۔ ( الخراج و الجرائح، ص 87؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 42، ص 18، ح 5)

فاطمہ بنت اسد کا دوسرا خواب

جس وقت ولادت علیؑ کا وقت قریب آیا فاطمہ بنت اسدنے خواب میں دیکھا ایک قندیل آسمان سے نازل ہوئی اور ان کے سامنے آگئی اور اس سے ایک آواز نکلی اور اس نے کہا اے فاطمہ تم پاک ہوگئی اور تمہارا فرزند پاک ہوگیا اور تمہاری منزلت بلند ہوگئی ۔

فاطمہ خواب سے بیدا ر ہوئی اور اس خواب کو حضرت ابوطالب کے سامنے بیان کیا حضرت ابوطالب ؑمسرور ہوئے اور کہا اے فاطمہ، خدا کی قسم ناموس اکبر آپ کے خواب میں آیا ہے یعنی تمہارا خواب سچا ہے۔(. الدر النظیم، ص228)

فاطمہ بنت اسد کا تیسرا خواب

فاطمہ بنت اسد بیان کرتی ہیں یہ خواب میرے ذہن میں اسی طرح تھا یہاں تک کہ اللہ نے مجھے تین لڑکے عطا کئے جس میں عقیل،طالب و جعفر اور پھر علی ؑسے حاملہ ہوئیں۔

ص: 220

جس مہینے میں حضرت علی ؑکی ولادت ہوئی میں نے خواب میں دیکھا ایک ستون لوہے کا میرے سر کے بیچ سے جدا ہوا اور ہوا میں لہرانے لگا یہاں تک کہ وہ آسمان تک پہنچابعد میں میرے پاس آگیا عالم خواب میں میں نے پوچھا یہ کیا ہے ؟ مجھ سے کہا گیا یہ اہل کفر کا قاتل ہے اور یہ جو عہد کرتا ہے اس میں کامیاب ہوتا ہے اس کا حملہ شدید ہے اور اس کے ڈر سے لوگ وحشت زدہ ہو جائیں گے وہ پروردگار کی مدد،اس کے پیامبرؐکے لئے اور اس کی تائید دشمن کے مقابلے میں ہے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 42؛ کراجکی، کنز الفوائد، ص117)

فاطمہ بنت اسد کو مخلوقات کی تہنیت

فاطمہ بنت اسد بیان کرتی ہیں کہ میرے چند ماہ حمل کے گذر چکے تھے اور ولادت علیؑ قریب تھی میں جب بھی جس پتھر اور درختوں کے کنار ے سے گذرتی تھی میں سنتی تھی کہ یہ چیزیں مجھ کو مخاطب ہو کر کہتی تھیں :

'' ہنیئاً لک یا فاطمہ، بما خصک اللہ من اللہ الفضل والکرمة بحملک بالامام الکریم''

ترجمہ :اے فاطمہ بنت اسد مبارک باد تم کو فضیلت وکرامت کہ خداوند کریم نے تم سے مخصوص کردی ہے کیوں کہ تم حامل امام کریم ہو۔(علی ولید الکعبہ، ص 40)

کعبہ میں داخل ہونے سے پہلے جو واقعات رونما ہوئے

امیرالمومنینؑ کی ولادت باسعادت خانۂ کعبہ میں دنیا کی تمام ولادتوں سے الگ تھی یہاں تک کہ ولادت سے پہلے ہونے والے واقعات غیر معمولی تھے یہاں ہم کچھ واقعات کو جو قبل ازولادت رونما ہوئی ذکر کرتے ہیں۔

ص: 221

ناپاک دست ولی اللہ تک نہیں پہنچ سکتا

شب جمعہ 13 رجب سال تیس عام الفیل کی ایک تہائی شب گذری تھی فاطمہ بنت اسد کو دردعارض ہوا حضرت ابوطالبؑ نے ان سے کہا مضطرب نظر آرہی ہو؟ فاطمہ نے کہا تکلیف کا احساس اور مضمحل ہوں۔ حضرت نے وہ اسماء حسنیٰ جو مشکلوں کو دور کرنے کے لئے ورد کرتے تھے وردکیا تھے اور حضرت فاطمہ کو آرام آگیا۔

پھر حضرت ابوطالبؑ نے کہا میں جارہاہوں میں چند عورتوں کو جو اس بارے میں جان کاری رکھتی ہیں ان کو لے آؤں تا کہ تم کو ولادت کے موقع پر کام آئیں فاطمہ نے کہا جس طرح آپ صحیح سمجھتے ہیں ویسا کیجئے ۔ ناگہاں گھر کے ایک گوشہ سے ندائے غیب سنائی دی وہ کہہ رہا تھا: ''اے ابوطالبؑ صبر کرو ! کیونکہ ولی خدا کسی نجس دست سے مس نہیں ہوسکتا۔''

یہ غیر عادی واقعات تھے جس کی وجہ سے ابوطالبؑ اپنی تصمیم سے منصرف ہوئے اور اس رات اپنے گھر رہے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 13، ح12؛ روضة الواعظین، ص 68و 71)

فاطمہ کعبہ تک آئی

صبح کے وقت بار دیگر فاطمہ بنت اسد کو درد عارض ہوا حضرت ابوطالبؑ بے چین و بے قرار حالت میں چاہتے تھے گھر سے باہر جائیں اور کوئی حل نکالے اسی وقت پیامبر ﷺ کی آمد ہوئی اور پوچھا کہ چچا جان کیوں آپ بے چین نظر آرہے ہیں ؟ عرض کیا، فاطمہ(علیها السلام) کو پھر سے وضع حمل کی حالت ہوئی ہے۔اسی دوران فاطمہ بنت اسد نے ایک آواز سنی جو کہہ رہا تھا۔ اے

ص: 222

فاطمہ مبارکباد تم خانۂ کعبہ جائو!! پیامبرؐنے ابوطالبؑ کا ہاتھ پکڑا اور دونوں فاطمہ کے پاس گئے اور ان کو اپنے ساتھ خانۂ کعبہ کے پاس لے کر گئے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 30،ح26؛ العمدة، ص10؛ علی ولید الکعبة، ص30)

کعبہ کے نزدیک فاطمہ بنت اسد کی دعا

ماہ رجب اور عمرہ کا مہینہ تھا اور لوگ اس سنت ابراہیم کو بجالانے کے لئے ہر خطے سے مکہ میں جمع ہوتے تھے اور کعبہ کے نزدیک لوگوں کا ازدہام ہوتا تھا اس وقت عباس بن عبدالمطلب بھی قریش کے چند افراد کے ساتھ خانہ کعبہ کے قریب بیٹھے ہوئے تھے ۔ اس وقت فاطمہ بنت اسد مسجد الحرام میں داخل ہوئی اور کعبہ کے سامنے کھڑی ہوگئیںاور آسمان کی طرف ہاتھوں کو بلند کیا اور اس طرح اپنے مالک سے کہا۔

'' رب انی مومنة بک وبما جاء من عندک من رسل وکتب وانی مصدقة بکلام جدی ابراھیم الخلیل وانہ بنی البیت العتیق، فبحق الذی ھذا البیت وبحق المولود الذی فی بطنی یکلمنی ولولسنی بحدیثہ وان موقنہ انہ احدی آیاتک ولا تکل، لما سرن علی ولادتی''

ترجمہ: پروردگار ! میں تجھ پر اور تیرے پیامبر ان اور وہ کتابیں جو تیری طرف سے نازل ہوئی ان پر ایمان رکھتی ہوں میں اپنے جد حضرت ابراہیم خلیل کے کلام کی تصدیق کرتی ہوں اور وہی تھے جنھوں نے اس کعبہ کی بنا رکھی اور بنایا تیرے واسطے اور تجھ سے چاہتے ہیں اس کے حق کا واسطہ دیتے ہیں جس نے اس کی بنا رکھی اور تجھ کو اس فرزند کی قسم دیتی ہوں جو میرے شکم میں ہے اور مجھ سے باتیں کرتا ہے اور اس کی باتیں میرے لئے مونس ہے اور میں یقین رکھتی ہوں کہ یہ تیری نشانیوں سے ایک نشانی ہے کہ اس ولادت کو مجھ پر آسان فرما۔(مجلسی،

ص: 223

بحار الانوار، ج 35، ص 8، ح 11؛ صدوق، علل الشرائع، ص 56؛ صدوق، معانی الاخبار، ص 62؛ صدوق، امالی شیخ صدوق، ص80؛ روضة الواعظین، ص 67؛ امالی شیخ طوسی، ص 80)

دیوار کا شق ہونا اور فاطمہ کا ورود کعبہ میں

فاطمہ بنت اسد پشت کعبہ کھڑی تھیں یعنی اس طرف جس طرف کعبہ کا دروازہ ان کے مقابل تھا اور کعبہ کی طرف کھڑی ہو کر دعا کر رہی تھی کہ ناگہاں تمام حاضرین کی آنکھوں کے سامنے ایک عظیم معجزہ وقوع پذیر ہوا دیوار کعبہ کا پتھر اور مسالا جس دیوار کے سامنے فاطمہ بنت اسد کھڑی تھیں اس میں شق ہوا ۔ اس طرح سے شق ہو ا کہ بناء کو کوئی نقصان نہیں پہنچا اس وقت دیوار کے دونوں حصوں میں اس قدر فاصلہ ہوگیا کہ فاطمہ اس نئے در سے کعبہ میں داخل ہوسکتی تھیں،اسی وقت ان کو حکم ہوا کہ وہ خانہ کعبہ میں داخل ہوجائے ۔

اس مقام پر جبرئیل نے فاطمہ بنت اسد کو کعبہ کے اندر لے گئے پھر دیواریں آپس میں اور جو شق ہوا تھا وہ ایک دوسرے سے مل گئے اس طرح کہ جیسے وہ دیوار شق ہی نہیں ہوئی تھی اس طرح فاطمہ کعبہ میں داخل ہوئیں۔

یہ پہلے معجزہ کی تجلی جو ولادت علی علیہ السلام پر ہوئی،اس کی خبر مکے کے گوشے گوشے میں آگ کی چنگاری کی طرح پھیل گئی اور وہ شاھدین جنھوں نے اس معجز نما کی تجلی کا معجزہ دیکھا تھا ایک دوسرے سے تبصرہ کر رہے تھے ۔ اس طرح اللہ نے اپنے مہمان کی پذیرائی کی اور اللہ کی مہمانی کا کام شروع ہوا۔(. مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 30 و 36؛ صدوق، امالی شیخ طوسی، ص 80؛ علی ولید الکعبة، ص 30)

ص: 224

وہ واقعات جو کعبہ کے اندر تین دن پیش آئے

فاطمہ بنت اسد تین دن کعبہ میں رہیں اور حجاب ان کی آنکھوں سے ہٹا دیئے گئے وہ جنت کی نعمتوں سے مستفید ہو رہی تھی، ایک آواز غیبی سنی اور ملکوتی منظر کا مشاہدہ کیا تین دن جو فاطمہ بنت اسد کعبہ میں تھیں بہت سے غیر عادی چیزیں پیش آئی جو ہمارے لئے بیان نہیں کئے گئے اور نہ بیان کئے جائیں گے ۔وہ کعبہ کے اسرار کو فاش نہیں کرے گی مگر وہ چیز جس کی خدا اجازت دے۔

فاطمہ کا ان تین دن کے ایام میں جو خبریں پیش آئی ایک ولادت مولود کعبہ اور آسمانی نعمتوں سے مستفید ہونااور غیبی آوازیں اور جنت کا دسترخوان یہ تمام چیزیں جو بیان ہوئیں اس کا ایک حصہ ہمارے لئے بیان کیا گیا ہے اور بقیہ چیزیں ایک سرالٰہی ہے وہ چیزیں جو اس حصے میں پڑھے گے وہ ان واقعات کی ایک تجلی ہے۔

کعبہ میں جنت کی غذا

فاطمہ بنت اسد کا کعبہ میں قدم رکھنا یہ دعوت الٰہی تھی کیونکہ وہ اس دروازے سے داخل نہیں ہوئی جس سے لوگ داخل ہوتے ہیں بلکہ اللہ نے ان کے لئے ایک نیا در بنایا جس سے وہ داخل ہوئیں اور فاطمہ کو اللہ نے دعوت دی پھر دوبارہ دیواروںکو شگافت جڑ گیا، پھر اللہ کی مہمانی کا آغاز ہوا اور ایک دسترخوان اللہ کی طرف سے بچھایاگیا اور یہ اس طرح تھا کہ فاطمہ تین دن کعبہ کے اندر رہی اور ان کے لئے جنت کے میوے اور غذائیں لائی گئی۔

انھوں نے درحقیقت اللہ کی مہمانی کو نزدیک سے احساس کیا اور تین دن تمام کرنے کے بعد اور جنت کی غذائیں وغیرہ سے لطف اندوز ہونے کے بعد اور نعمت و انعام کو دیکھنے کے بعد جیسے

ص: 225

ہی فاطمہ بنت اسد کعبہ سے باہر آتی ہیں لوگوں کے سامنے بازگو ہوتی ہیں ۔میں خانۂ محترم میں داخل ہوئی اور خدا کے خانۂ عتیق میں میرے فرزند کی ولادت ہوئی اور تین روز اس میں رہی اور جنت کے میوے اور غذائیں کھائی۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 379؛ اعلام الوریٰ، ص 93؛ مفید، الارشاد، ص 2)

جنت کی عورتیں خدمت گذار علیؑ

جیسے ہی فاطمہ بنت اسد کعبہ میں داخل ہوئی پانچ خاتون ان کے پاس آئیں '' حالیکہ ان کا لباس سفید جیسے حریر کا ان کے تن پر تھا اور ان سے مشک سے بہتر خوشبو آرہی تھی وہ پانچ خاتون حوا و سارہ وآسیہ و مادر موسیٰ اور مادر عیسیٰ مریم تھیں۔ یہ خواتین اللہ کی طرف سے ولادت امیرا لمومنین کی مدد کے لئے بھیجی گئیں تھیں کیونکہ ایسا نہیں ہوسکتا کہ مکہ کی جو عورتیں ناپاک تھی ایسے مطہر و پاک بچے کے لئے حاضر ہوں ۔

یہ خواتین حضرت فاطمہ بنت اسد کی طرف اپنا رخ کرتی ہیں اور کہتی ہیں السلام علیک یا ولیة اللہ سلام ہو تجھ پر اے خاتون کہ اولیای خدا میں سے ہو فاطمہ نے ان کے سلام کا جواب دیا پھر اس وقت جنت کی حوریں ان کے ساھنے بیٹھی کہ ہر ایک کے ہاتھوں میں عطر کا برتن جو چاندی سے بنا تھا ان کے ہاتھوں میں تھا ۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 13، ح12؛ روضة الواعظین، ص 68)

ص: 226

علیؑ کا دنیا میں قدم رکھنا

تیئس سال ہجرت سے پہلے جب کہ نبی اکرم ﷺکی عمر مبارک 30 سال کی تھی ۔ علی ابن ابی طالب علیہماالسلام مثل آفتاب درخشاں جو دنیا میں نازل ہوا اور اپنے قدم مبارک کو زمین پر رکھ کر عرش والوں کے لئے رشک کا سبب بنا اورایک سرخ سنگ پر کعبہ کے دائیں جانب ولادت ہوئی۔

جیسے ہی آنحضرت نے قدم زمین پر رکھا سجدے میں گر گئے اور اسی حالت میں اپنے ہاتھوں کو آسمان کی طرف بلند کیا اور اس طرح کہا: '' اشھد انّ لا الہ الا اللہ وانّ محمد اً رسول اللہ وانّ علیاً وصی محمد رسول اللہ بمحمد بختم اللہ النبوة وبی یتم الوصیة وانا امیرالمومنین''

ترجمہ : میں گواہی دیتا ہوں کوئی خدا نہیں سوائے خدا کے،اور محمد پیامبر خدا ہیں اور علی وصی رسول اللہ ہیں، محمد پر نبوت ختم ہوئی اور مجھ پر وصایت و جانشینی کامل ہوگی اور میں امیرالمومنین ہوں اور پھر فرمایا : '' جاء الحق وزھق الباطل'' حق آیا اور باطل نابود ہوا۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 13 و 37؛ صدوق، امالی شیخ طوسی، ص 80؛ علی ولید الکعبة، ص31، 51؛ جنات الخلود، ص 3)

بتوں کا گرنا اور شیطان کی فریاد

جس وقت حضرت کی ولادت باسعادت ہوئی حضرت کا نور کعبہ سے نکل کر آسمان کے سینے کو چاک کرتا ہوا گذرا اور وہ بت جو کعبہ کی دیواروں کے اوپر نصب کئے گئے تھے۔ منہ کے بل زمین پر گرآئے اور اس طرح علیؑ کی ولادت سے علیؑ کو بت شکن اور بت پرستی کو نبود کرنے والا مانا گیا ۔

ص: 227

اور دوسری طرف شیطان جو بت پرستی کا بانی تھا اس نے فریاد کی اور کہنے لگا بتوں پر اور اس کی عبادت کرنے والوں پر وائے ہو کیونکہ علی کی ولادت ہوگئی ہے ۔(. علی ولید الکعبة، ص 41)

جنتی عورتوں کی آغوش میں مولود کعبہ

اس کے بعد مولود کعبہ سجدے سے فارغ ہوئے،جنتی عورتوں کی طرف اپنا رخ کیا اور ان کو سلام کیا اور خیر مقدم کہا اور پھر فرمایا:

'' اشھد ان لا الہ الا اللہ وحدہ لاشریک لہ، واشھد ان محمد اً رسول اللہ، بختم النبوة وبی تختم الولایة''

ترجمہ : میں شہادت دیتا ہوں کہ اللہ ایک ہے اور اس کا کوئی شریک نہیں ہے، محمد پیامبر خدا ہیں اور اس پر نبوت ختم ہوگی اور مجھ پر ولایت ختم ہوگی ۔

حضرت حوا نے مولود کعبہ کو زمین سے اٹھایا اور اپنی آغوش میں لے لیا۔ علی ؑنے ان کے چہرے کی طرف نگاہ کی اورواضح زبان میں کہا کہ سلام ہو اے مادر! حوا نے سلام کا جواب دیا اے میرے بیٹے ! حضرت نے پوچھا آدمؑ کا کیا حال ہے؟ جواب دیا کہ پروردگار کے جوار میں ہیں اور اس کی نعمتوں میں غرق ہے۔

حضرت مریم بھی مولود کعبہ کے قریب آئی اور ان کے ہاتھوں میں عطر کا ایک ظرف تھا،علیؑ کو حوا کی آغوش سے لے لیا، مولود کعبہ نے ایک نظر مریم کی طرف کی اور کہا: سلام ہو اے میری خواہر! سلام کا جواب دیا اور کہا کہ سلام ہو اے میرے بھائی ! مولود کعبہ نے پوچھا میرے چچا کا کیا حال ہے؟ کہا اچھے سے ہیں اور تم پر سلام بھیجا ہے اس وقت مریم جو عطر رکھی تھی

ص: 228

نوزاد کو معطر کردیاپھر حضرت آسیہ نے علیؑ کو اپنی آغوش میں لیا اور ان کو ایک کپڑے میں جو ان کے پاس تھا ان کو لپیٹا اور کہا کہ یہ فرزند پاک و مطہر دنیا میں آچکا ہے اس کو کوئی گزند نہیں پہنچا سکتا لیکن اس مرد کا ہاتھ جو خدا ورسول،ملائکہ، آسمان، زمین،دریا اس کو مبغوض سمجھتے ہیں اور جہنم اس مرد کی مشتاق (یعنی ابن ملجم) ہے اس کے بعدجنت کی عورتیں وہاں سے اٹھیں اور چلی گئیں۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 13، ح 12؛ روضة الواعظین، ص 68 و 71؛ علی ولید الکعبة، ص 31)

انبیاء کا مولود کعبہ کی زیارت کرنا

اسی دوران پانچ بلند مقام شخصیت اترے، مولود کعبہ کی جیسے ہی ان لوگوں پر نگاہ پڑتی ہے ہنستے ہیں ان لوگوں نے اس طرح کہا: سلام ہو تجھ پر اے ولی خدا و خلیفة الرسولؐ خدا، علیؑ نے ان کے جواب میں فرمایا: '' وعلیکم السلام ورحمة اللّٰہ وبرکاتہ ''اور پھر ہر ایک کوالگ الگ سلام کیا ۔

یہ شخصیتیں پیامبر ان خدا حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراہیم، حضرت موسیٰ اور حضرت عیسیٰ علیہم السلام تھیں، ان حضرات نے یکے بعد دیگرے مولود کعبہ کو اپنی آغوش میں لیا اور ان کو بوسہ دیا اور ان کی مدح سرائی کرنے لگیں۔

آدم نے کہا :اگر تم اور تمہارا بھائی (محمدؐ) نہ ہوتے خدا وند میری توبہ کو قبول نہ کرتا۔ خدا کا شکر کہ مجھ کو تمہارے دیدار سے مخصوص کیا اور تمہاری ہمنشینی کو ہمارے لئے کیا۔پھر حضرت نوح نے مولود کعبہ کو حضرت آدم سے لیا اور کہا کہ خداراشکر کہ اللہ نے دنیا میں تجھ کو لایا کیونکہ اس نے وعدہ کیا تھا کہ مولود کعبہ سے تمہاری ملاقات کراؤں گا اگر تم اور تمہارا بھائی (محمدؐ) نہ ہوتے تو ہماری کشتی اسی طوفان میں غرق ہوجاتی اور غرق ہونے سے نجات نہ پاتی۔

ص: 229

پھر حضرت ابراہیمؑ نے ان کو حضرت نو ح ؑسے اپنی آغوش میں لیا اور بوسہ دیا، سونگھا اور کہا اگر تم اور تمہارا بھائی نہ ہوتا تو میں آتش نمرود سے نجات نہیں پاتا اور آتش مجھ پر سردوسلامت نہ ہوتی۔پھر حضرت موسیٰ نے حضرت ابراہیم ؑ سے لیا اور اپنی آغوش میں لیا اور بوسہ لیا اگر تم اور تمہارا بھائی نہ ہوتا تو پروردگار کو ہ طور سینا پر مجھ سے ہم کلام نہ ہوتا۔پھر حضرت عیسیٰؑ نے ان کو حضرت موسیٰ سے اپنی آغوش میں لیا اور بوسہ دیا اور کہاکہ اگر تم اور تمہارا بھائی نہ ہوتا تو میں مٹی سے پرندہ بنانے پر قدرت نہ رکھتا اور اندھے کو بینا نہ کرتا، مبروص کو برص سے نجات وشفا نہ دیتا اور مردے کو زندہ نہ کرتا۔

اس کے بعد پیامبر ان اولوالعزم حضرت علی علیہ السلام سے رخصت ہوتے ہیں اور پھر چلے جاتے ہیں۔(. علی ولید الکعبة، ص 31؛ مولد بطل الاسلام، ص 28)

ملائکہ نور کعبہ کے دیدار میں

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں کہ ناگہاں ملائکہ کے پروں کی آوازوں کو سنا اور بادل سفید رنگ کا دیکھا کہ وہ ابر میرے فرزند کے نزدیک آیا اور اس کو اٹھایا اور اپنے ساتھ آسمان کی طرف لے کر چل دیا اس وقت میں نے ایک آواز سنی کہ جیسے کوئی ندا دے رہا تھاکہ علی کو مشرق ومغرب،خشکی ودریا،پہاڑوں آسمانوں کی سیر کرائو اور پیامبران کے احکام وعلوم وصیین اور تمام اخلاق انبیاء ومرسلین و اوصیاء وصدیقین اس کو دو وہ چیزیں جو اس کے بھائی سید الاولین و آخرین کے لئے انجام دیا ہے اس کے لئے بھی انجام دو۔

اس کو تمام انبیاء و مرسلین و ملائکہ مقربین اور اہل آسمان و زمین کو دکھائو کہ یہ ولی خدای رب العالمین ہے ۔ فاطمہ کہتی ہیں کہ تھوڑی ہی دیر میں علی ؑکو میرے پاس پھر لاکر رکھ دیا

ص: 230

۔ ناگہاں میں نے ایک دوسرے بادل کو دیکھا کہ وہ بادل ان کی طرف آیا پھر دوبارہ اس کو اپنے ساتھ لے کر چلا گیا اس وقت میں نے سنا کہ کوئی آواز دے رہا تھا۔

علی ؑکو تمام مخلوقات کے پاس لے جائو اور علم وحلم،ورع وزہد،تقویٰ وسخاوت،اعلیٰ مقام و نورانیت، تواضع و خشوع، ہیبت و مروت،کرم ومودت،شفاعت وشجاعت،حفظ ودیانت،قناعت وفصاحت،پرہیزگاری و انصاف،نیکی اور تمام اخلاق انبیاء اس کو دو۔

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں اچانک میں نے اپنے فرزند کو اپنے سامنے دیکھا کہ میرا فرزند جنت کے حریر سفید میں لپٹا ہوا تھا اور مجھ کو کہا گیا اس کو لوگوں کی برُی نظروں سے بچائو کیونکہ یہ ولی رب العالمین ہے جان لو کہ کوئی شخص جنت میں داخل نہیں ہوسکتا مگر یہ کہ اس کی ولایت کو قبول کرے اور اس کی ولایت و امامت کی تصدیق کرے خوشا بہ حال ہے وہ شخص جو اس کی اطاعت کرے اور وائے ہو اس پر جو اس سے روگردانی کرے وہ مثل کشتی نوح کہ ہے جو بھی اس میں سوار ہوا نجات پاگیا اور جو سوار نہ ہوا غرق ہوگیا ۔

پھر میرے فرزند کے کانوں میں کچھ کہا گیا میں نہ سمجھ پائی پھر وہ نورانی شخصیتیں باہر چلی گئیں اور میں نہ سمجھ سکی کہ کہاں سے باہر گئیں۔(. علی ولید الکعبة، ص 32)

حکم الٰہی سے مہمان کعبہ کی رخصتی

فاطمہ بنت اسد نے تین شب وروز کعبہ میں قیام کیا اور چوتھے دن کے شروع ہوتے ہی ان کو اجازت ملی کہ اب تم کعبہ سے باہر جا سکتی ہو انھوں نے اپنے فرزند کو اپنی آغوش میں لیا اور اٹھیں تا کہ باہر جائیں اسی دوران ایک ہاتف غیبی کی آواز سنائی دی جو کہہ رہا تھا:اے فاطمہ ! اس مولود کعبہ کا نام علی رکھو کیونکہ میں خدا علی الاعلی ہوں میں محمود اور میرا حبیب محمد ہے اور میں

ص: 231

علی اور میرا ولی علی ہے اور ان دونوں کا نام اپنے نام سے رکھا اور ان دونوں کو اپنے ادب سے تادیب اور اپنے علم سے آگاہ کیا یہ حضرات انتخاب شدہ ہیں ان کے نور کو اپنے نور سے خلق کیا۔

میری عزت و جلالت کی قسم میں نے اپنے ولی کا نام اپنے نام سے چنا ہے۔

وہ اول شخص ہے جس نے مجھ پر ایمان لایا اور میرے نبی کی تصدیق کی، میری تسبیح و تہلیل و تکبیر کرتاہے ۔

وہ میرے گھر میں متولد ہو وہ پہلا شخص ہے جو میرے گھر میں اذان کہے گا اور بتوں کو توڑے گا اور ان کو کعبہ سے اتار کر زمین پر دے مارے گا۔یہ وہ ہے جو میری عظمت کو فراموش نہیں کرے گا میری تقدیس و تمجید کرتا ہے اور مجھ کو یگانہ مانتا ہے۔وہ میرے پیامبر کا جانشین اور اس کا وزیر و وصی ہے اور اس کے بعد عدل و انصاف کا پرچم بلند کرے گا وہ اس کی بیٹی کا شوہر اور اس کے نواسوں کا باپ ہے۔

جنت اس کے لئے ہے جو اس سے محبت رکھتا ہے اور جہنم اس کے لئے جو اس سے بغض ومخالفت کرے گا اور اس کی ولایت کا انکار کرے گا۔ میرے پیامبر حبیب مصطفی رسول محمدؐ کے بعد امام ہے اور اس کا جانشین ہے ۔

خوشا بحال وہ شخص جو اسے دوست رکھتا ہے اور اس کی اطاعت کرے گا اور اس کی مدد کرے گا اور وای ہو اس پر جو اس سے بغض رکھے اور اس سے سر پیچی کرے اور اس کو پست سمجھے اور اس کے حق کا انکار کرے۔

ص: 232

وہ واقعات جو کعبہ کے باہر ہوئے

خانہ کعبہ میں فاطمہ بنت اسد کا داخل ہونا ایسے شدید ترین حالات میں، وہ بھی دیوار کے شگاف سے یہ کوئی ایسا مسئلہ نہیں تھا جس سے لوگ بے خبر اور بے توجہ رہتے حضرت ابو طالبؑ جو خود اوصیاء انبیاء میں سے تھیں اس اجتماعی ماحول کو اچھی طرح زیر نظر رکھ چکے تھے۔ اسی لئے مولود کعبہ کو آشنا کرانے کے لئے اپنے کو مضبوط کر لیا،جب کہ واقعات کعبہ میں پیش آرہے تھے کوئی اس سے واقف نہیں تھا اور حضرت ابوطالب نے مولود کعبہ کی ولادت کی خبر دی۔

تاریخ کے صفحات ان تین روز کے حالات کو اس طرح بیان کرتے ہیں۔

کعبہ کا دروازہ نہ کھلا

چشم دید گواهوں نے شگاف کعبہ اور دیوار کے جدا ہونے کو دیکھا اور اسی طرح فاطمہ کا کعبہ کے اندر جانا اور پھر دیوار کعبہ کا ویسے ہی مل جانا، ان لوگوں کے لئے ایک شگفت آور چیز تھی اورحیرانی کے عالم میں اس ماجرے کی جستجو میں تھے، ان لوگوں نے دیکھا کہ جیسے ہی فاطمہ خانہ کعبہ میں وارد ہوئیں ان لوگوں کی حیرانی فاطمہ بنت اسد کے سلسلے میں بجا تھی کیونکہ وہ وضع حمل کی حالت میں تھی ۔

لوگ چاہتے تھے کہ کعبہ کے اند ر کیا خبر ہے اس خبر سے آگاہ ہو اس کے پاس کوئی چارہ نہیں تھا مگر یہ کہ کعبہ کے در کاقفل توڑا جائے۔ تاکہ کعبہ کے اندر جایا جائے ۔ حضرت ابوطالب ان سب ماجرے سے آگاہ تھے لیکن پھر بھی لوگوں کے ساتھ ہو لئے اور قفل کعبہ کی کلید کو لایا گیا لیکن اس کلید سے جتنا کوشش کیا گیا ان لوگوں کی کوشش بیکار ہوگئی اور وہ عورتیں جو فاطمہ بنت اسد کی مدد کے لئے بلوائی تھیں وہ بغیر کسی نتیجے کے واپس گئیں۔

ص: 233

یہاں پر لوگوں کے لئے روز روشن کی طرح روشن ہوگیا کہ یہ مسئلہ ایک امر الٰہی ہے اور چاہیے ان کاموں میں دخل اندازی کرنے سے پرہیز کریں تاکہ یہ امر خدا، خدا کے حکم سے قدم بہ قدم آگے بڑھتا رہے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 8، ح 11؛ علل الشرائع، ص 56؛ معانی الاخبار، ص 62؛ امالی شیخ صدوق، ص 80؛ روضة الواعظین، ص 67؛ علی ولید الکعبة، ص 30)

ولادت کی تین روزہ خبر منتشر ہونا

فاطمہ بنت اسد تین دن کعبہ میں رہی اور لوگ کعبہ کے باہر اس منفرد خبر کو جوکسی قوم و ملت نے نہیں دیکھی تھی بہت تیزی کے ساتھ منتشر ہوئی، لوگوں کی باتیں اسی موضوع پر تھی اور جس جگہ پر بھی چند افراد جمع ہوتے اس شگفت انگیز واقعہ کا تذکرہ کرتے۔

عورتیں اس واقعے سے بہت زیادہ متاثر ہوئیںتھیں اور فاطمہ بنت اسد کی نورانیت کو ایام حمل میں دیکھا کرتی تھیں اور اپنے گھروں میں اس عظیم عورت کا تذکرہ کرتیں اور کہتی تھیں کہ وہ حمل کی حالت میں خانہ کعبہ میں داخل ہوئی ۔ یہ عورتیں بہت پریشان تھیں کہ کعبہ کے اندر کی خبر سے آگاہ ہو لیکن اندر کی خبر معلوم نہیں ہوتی اور بہت بے صبری سے اس واقعہ کے اختتام اور نو زاد کی ولادت کی منتظر تھیں۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 37؛ امالی شیخ طوسی،ص 80)

ص: 234

ولادت علیؑ سے آسمان میں تغیّر

جس رات کو امیر المومنین دنیا میں آئے آسمان میں نور بارانی ہوئی اور ستاروں کا نور دو برابر ہوا۔

لوگ اس منظر کو دیکھ کر تعجب میں تھے اور پریشان حالت میں باہر نکلے اور اس وقت ایک دوسرے سے کہنے لگے: ''حتمی آسمان میں کوئی حادثہ پیش آیا ہے'' ۔ (. روضة الواعظین، ص 68؛ مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 12، ح12)

ولادت کی خبر کا اعلان ابوطالبؑ کی طرف سے

مکہ میں صرف ایک ہی تذکرہ ہو رہا تھا اور باتیں صرف مہمان کعبہ کے بارے میں تھی تمام لوگ ابوطالبؑ کی طرف متوجہ تھے۔ ابوطالبؑ ایک عظیم شخصیت کا نام ہے ایک طرف سے اس ہمسر کا شوہر اور دوسری طرف سے مہمان کعبہ کے والد اور تیسری طرف تمام لوگ ان پر اعتماد کرتے تھے۔ لوگوں کی آنکھیں ان پر گڑ گئی تھی کہ یہ حضرت کیا کرتے ہیں۔اس انتظار میں، ناگہاں حضرت ابوطالبؑ گھر سے باہر تشریف لائے اور مکے کے کوچوں اور بازار وں سے گذر کر لوگوں کے سامنے یہ اعلان کیا: ''یا ایھا الناس تمت حجة اللہ؛ اے لوگو! حجت خدا کامل ہوگئی''۔

مکے والے اس مطلب سے آگاہ نہیں ہو پائے اور آسمان کا نورانی ہونا اور ستاروں میں نورانیت زیادہ ہونے کے سلسلے میں سوال کیا حضرت ابوطالبؑ نے ان لوگوں کے جواب میں فرمایا: تم لوگوں کو مبارک ہو! کیوں کہ اس شب میں اولیا خدا میں سے ایک ولی ظاہر ہوا جس کو خدا نے نیک صفات سے اس کو کامل کیا ہے اور اس پر وصایت ختم ہوگی وہ امام متقین اور دین کی

ص: 235

مدد کرنے والا اور مشرکوں کو پچھاڑنے والا اور منافقین کے لئے غیظ کی تلوار، اور عابدوں کی، عبادت کی زینت اور رسول العالمین کا جانشین ہے۔

وہ ہے امام ہدایت اور آسمان کا عظیم ستارہ، اور تاریکیوں کا چراغ اور شرک کو نابود کرنے والا، وہ ریشہ یقین اور دین کا سردار ہے۔

حضرت صبح ہونے تک گلیوں میں پھرتے رہے (تاکہ اس عظیم اعلان کو لوگوں تک پہنچائے) ہر محلے کے لوگ ان کے ارد گرد جمع ہوتے اور مکے کی اس عظیم اعلان کو ان سے سنتے اور ولادت مولود کعبہ کی خبر سے مطلع ہوتے جب کہ کسی کو خانہ کعبہ کے اندر کی خبر نہیں تھی۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 12؛ روضة الواعظین، ص 69)

ولادت امیرالمومنین پر کلام پیامبرؐ

پیامبرؐولادت کی صبح کے وقت جب کہ لوگ خانہ کعبہ کے اندر کی خبر کے بارے میں تفتیش کررہے تھے ۔ اس عظیم ذات کی تجلی کے سلسلے میں فرمایا اور مولود کعبہ کی برکت کے سلسلے میں اس طرح فرمایا:آج رات ایک مولود جو ایمان کا مجسمہ بن کر نازل ہوا کہ خدا وند اس کے وسیلہ سے نعمت و رحمت کے دروازوں کو ہمارے لئے کھولے گا۔پھر اس سال کو '' سال خیر وبرکت '' نام رکھا۔(علی ولید الکعبة، ص 63)

وہ واقعات جو کعبے سے نکلتے ہوئے پیش آئے

لوگوں کی نظروں میں سب سے حساس ترین حالات وہ وقت تھا جب کعبہ کے اندر کی خبر سے ہر انسان عاجز ہوچکا تھا کیونکہ امید کا ہر راستہ بند ہوچکا تھا اور واضح ہے کہ جیسے ہی فاطمہ کعبہ

ص: 236

سے باہر تشریف لائیں گی اس وقت سوالوں کا دریا ان کی طرف رواں دواں ہوگااور ہر مردوعورت اپنے اعتبار سے سوال کریں گے۔

شوق دیدار کے لحظات لوگوں کے اوج پر پہنچ چکے اور اس مسئلہ کی جستجو چھوڑی نہیں جاسکتی تھی ۔ پیامبر اور حضرت ابوطالب سب سے زیادہ مطمئن تھے کیونکہ غیب کی خبروں سے آگاہ تھے اب بقیہ حالات کا ذکر کرتے ہیں۔

کعبہ سے نکلتے وقت فاطمہ بنت اسد کا بیان

چوتھے دن کی صبح لوگوں کی منتظر آنکھوں کے سامنے ناگہاں دیوار کعبہ اسی جگہ سے پھر شق ہوئی اور خانہ کعبہ کی دیوار بلا فصل میں فصل قرار پایا،اس حد تک فاصلہ ہوا کہ فاطمہ بنت اسد وہاں سے بآسانی نکل جائیں دوبارہ دیواریں ایک دوسرے کے گلے مل گئی اور اپنی پہلی حالت میں آگئی اور اس شق کا اثر تک باقی نہ رہا۔

لوگوں میں ایک کھلبلی کا عالم تھا لوگ دیکھ رہے تھے کہ صاحب عظمت خاتون مولود کعبہ کو اپنی چھوٹی سی گود میں نو زاد کو لارہی تھی جب کہ نو زاد ہنس رہا تھا اور اس عالم میں کعبہ کی دیوار سے جس میں شگاف تھا باہر تشریف لائیں قبل اس کے کہ کوئی سوال کرے فاطمہ بنت اسد لوگوں کی طرف رخ کرکے اپنی روداد شروع کرتی ہیں ۔

اے لوگوں! جو باعظمت عورتیں مجھ سے پہلے تھیں ان پر مجھ کو فضیلت دی گئی ہے آسیہ بنت مزاحم خدا کی ایک مخفی جگہ عبادت کرتی تھیں اور خداوند متعال صرف چاہتا تھا کہ یہ مضطرب حالت میں میری عبادت کرے، خداوند متعال نے مریم بنت عمران پر عیسیٰ کی ولادت کو آسان کیا اور ایک خشک زمین کی طرف بلایا اور وہاں ایک کھجور کے خشک درخت سے ان کو تروتازہ

ص: 237

کھجور عطا فرمایا لیکن میں خانہ کعبہ میں جو محترم اور خدا کا ہے اس میں داخل ہوئی اور خانہ عتیق میں میرے بچے کی ولادت ہوئی اور تین دن اس کے اندر رہی اور جنت کے میوے اور لذیذ غذا کو تناول کیا۔ اور پھر اپنے فرزند کو اپنی آغوش میں لی اور چاہا کہ کعبہ سے باہر جائوں،ہاتف غیبی کی آواز آئی : اے فاطمہ اس مولود کا نام علی رکھنا کہ میں خدای علی اعلیٰ ہوں۔ اس کو میں نے اپنی قدرت و عزت و جلال وکمال اور اپنے عدل سے خلق کیا ہے اور اس کے نام کو اپنے ناموں سے

انتخاب کیا ہے اور اس کو اپنا ادب سکھایا اور اپنے حکم کو اس کو سپرد کیا ہے اور اس کو اپنے علم کی پیچیدگیوں سے آگاہ کروایا ۔

وہ میرے گھر دنیا میں آیا ہے اور وہ پہلا شخص ہے جو فراز خانہ کعبہ پر اذان دے گا اور بتوں کو توڑے گا اور بتوں کو خانہ کعبہ سے منہ کے بل پھینک دے گا ۔

یہ وہ ہے جو میری عظمت کو یاد رکھے گا ۔ میری تقدیس و تمجید کرے گااور میری یگانگی کا اعلان کرے گا ۔ یہ میرے حبیبؐ میرے پیامبر منتخب محمد رسول ؐ کا جانشین ہے۔ سعادت مند ہے وہ شخص جو اس کو دوست رکھے گا اور اس کی اطاعت کرے گا اور اس کی مدد کرے گا اور وائے ہو اس پر جو اس سے بغض رکھے گا اور اس سے سرپیچی کرے گا اور اس کو ذلیل سمجھے گا اور اس کے حق کا انکار کرے گا ۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 8 و 37؛ روضةالواعظین، ص 67؛ علل الشرائع، ص 56؛ معانی الاخبار، ص 62؛ امالی صدوق، ص 80؛ کشف الیقین، ص 6؛ بشارة المصطفیٰ، ص 9؛ علی ولید الکعبة، ص 33)

ص: 238

ولادت امیر المومنینؑ پر خدا وند متعال کی طرف سے تبریک و تہنیت

سب سے پہلے اور آخری مرتبہ جب خداوند کی طرف سے تبریک و تہنیت پیش کی گئی وہ ولادت امام علی علیہ السلام ہے ۔ پیامبر اسلام ﷺاس سلسلے میں اس طرح فرماتے ہیں کہ: جس وقت ولادت امام علی علیہ السلام کا وقت تھا جبرئیل امین مجھ پر نازل ہوئے اس طرح کا پیام میرے پاس لائے کہ اے حبیب خداؐ خداوند علی اعلیٰ آپ کو سلام پیش فرمارہا ہے اور آپ کے بھائی علی کی ولادت پر تبریک و تہنیت پیش کرتا ہے اور خدا فرماتا ہے کہ ''اب آپ کی نبوت کے قریب اور

وحی کا آغاز اور آپ کی رسالت کا پردہ اٹھنے والا ہے کیونکہ میں نے تجھ کو تیرا بھائی و وزیر وجانشین و داماد عطا کیا ہے اور اس کے ذریعے سے تمہاری کمر کو مضبوط کیا اور تیرے ذکر کو ظاہر کیا ہے۔

اب آپ یہاں سے تشریف لے جائیں اور ان کے استقبال کو بڑھیں اور اس کو سیدھے ہاتھوں سے آغوش میں لیں کیونکہ وہ اصحاب یمین میں سے ہے اور اس کے شیعہ سفید پیشانی والے ہیں ۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 21؛ روضة الواعظین، ص 72)

مولود کعبہ سے پیامبرؐ اور ابوطالبؑ کا دیدار کرنا

تمام لوگوں سے پہلے پیامبر اور ابوطالبؑ طبق پیام الٰہی، فاطمہ بنت اسد کے کعبہ سے نکلنے کے وقت کو جانتے تھے اور سب سے پہلے دیوار کعبہ کے نزدیک تھے جو فاطمہ بنت اسد نے لوگوں کو کعبہ کے اندر کی باتوں سے آگاہ کروایا اور پھر حضرت پیامبرؐاور حضرت ابوطالب ؑان کے سامنے آئے، فاطمہ بنت اسد نے وہ سب کچھ بیان کیا جو کعبہ میں رونما ہوا تھا اور اس کو تفصیل سے بیا ن کیا

ص: 239

اور جو فضیلت ان کو اور ان کے فرزند کو خدا کی طرف سے دی گئی تھی بیان کیا۔ مکہ کے لوگ اس حالت کو دیکھ کر انگشت بہ دنداں تھے۔

جب کہ حضرت ابوطالب ؑ فرزند ارجمند کے رخ انور کو دیکھ کر مسرت کے دریا میں غوطہ زن تھے،مولود کعبہ نے اپنی پہلی نگاہ اپنے پدر بزرگوار کی طرف کی اور اس طرح سلام کیا : '' السلام علیک یا ابا ورحمة اللہ وبرکاتہ'' حضرت ابوطالبؑ بھی اس سلام کے جواب میں کچھ اس طرح لب کشا ہوئے:''وعلیک السلام یا نبی ورحمة اللہ وبرکاتہ'' اور پھر نومولود کو اپنی آغوش میں لیا ۔

پیامبر اکرم ﷺبھی بہت زیادہ مسرور تھے، نزدیک آئے جیسے ہی علیؑ کی نگاہ آنحضرتؐ پر پڑی اپنی خوشحالی کا اظہار کیا اور مسکرایا پھر سلام عرض کیا: ''السلام علیک یا رسول اللہ ورحمة اللہ وبرکاتہ'' پھر فرمایا : مجھے اپنی آغوش میں لیجئے ۔

پیامبر اکرمؐ نے نو مولود کعبہ کا جواب سلام دیا اور مولائے کائنات کو اپنی آغوش میں لیا اور بوسہ لیا اور اپنا ہاتھ نو مولود کعبہ کے ہاتھوں میں دیدیا۔

پھر مولود کعبہ نے اپنا دائیں ہاتھ اپنے دائیںکان پر رکھا اور اذان واقامت کہی اور اللہ تعالیٰ کی یگانگی اور رسالت پیامبر اکرم کی گواہی دی۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص 22؛ امالی شیخ طوسی، ص 80، علی ولید الکعبة، ص 33؛ رو ضة الواعظین، ص 72)

کتب انبیاء کی تلاوت

مولود کعبہ جس وقت پیامبر اکرم ﷺ کی آغوش میں تھے رسول اکرم ﷺ کی طرف رخ انور کیا اور پوچھا: یارسول اللہ پڑھوں! حضرت نے فرمایا پڑھو، امیرالمومنین سیدھا ہوگئے اور انبیاء ماسلف کی کتابوں کو پڑھنا شروع کردیا۔پہلے صحف حضرت آدم کو جوان کے فرزند

ص: 240

حضرت شیث کے ہاتھوں ان تک پہنچی تھی آغاز کیااور اس کو اس طرح پڑھا کہ اگر حضرت شیث موجود ہوتے تو اقرارکرتے کہ حضرت علی علیہ السلام ان سے بہتر اس کو جانتے ہیں پھر صحف حضرت نوح اور اس کے بعد صحف حضرت ابراہیم علیہ السلام کو پڑھا۔ اس کے بعد تورات حضرت موسیٰ علیہ السلام کی تلاوت کی اس طرح تلاوت کی کہ حضرت موسیٰ علیہ السلام بھی موجود ہوتے تو اس بات کا اقرار کرتے کہ علی ابن ابیطالبؑ تورات کو مجھ سے بہتر جانتے ہیں۔پھر زبور حضرت داؤدعلیہ السلام کو اس طرح پڑھا کہ اگر حضرت داؤد موجود ہوتے تو اقرار کرتے کہ حضرت علی بن

ابیطالبؑ زبور کو مجھ سے بہتر جانتے ہیں۔ پھر انجیل کو اس طرح پڑھا کہ اگر حضرت عیسیٰ علیہ السلام موجود ہوتے تو اقرار کرتے کہ حضرت علی ابن ابیطالبؑ انجیل کو مجھ سے بہتر جانتے ہیں۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص22و 37؛ امالی شیخ طوسی، ص 80؛ روضة الواعظین، ص 72)

نزول قرآن سے پہلے قرآ ن کی تلاوت

پیامبر اسلام ﷺ فرماتے ہیں: پھر علی ابن ابیطالبؑ اسی قرآن کی تلاوت شروع کردی جس کو خدا نے چند مدت کے بعد مجھ پر نازل کیا اور اس کو اسطرح پڑھا کہ جس طرح میں ابھی پڑھتا ہوں، امیر المومنینؑ نے اپنا سینہ مبارک سیدھا کیا اور اس طرح آغاز کیا:

بسم اللہ الرحمن الرحیم

'' قد افلح المومنون الذین ھم فی صلاتھم خاشعون والذین ھم عن اللغو معرضون والذین ھم للزکوة فاعلون والذین ھم لفروجھم حافظون الا علی ازواجھم اوما ملکت ایمانھم فانھم غیر ملومین

ص: 241

فمن ابتغی وراء ذٰلک فاولٰئک ھم العادون والذین ھم لاماناتھم وعھد ھم راعون والذین ھم علی صلواتہم یحافظون اولٰئک ھم الوارثون الذین یرثون الفردوس ھم فیھا خالدون ''

اس مقام پر پیامبر اسلام ﷺنے علیؑ کو مخاطب کیا اور فرمایا: '' ... قد افلحو بک انت واللہ امیر ھم تمیرھم من علمک فیمتارون، وانت واللہ ولیھم وبک یھتدون...''

مومنین تمہاری وجہ سے کامیاب ہوئے، خدا کی قسم تو ان لوگوں کا امیر وآقا ہو اپنے علوم سے مومنین کی تشنگی علم کو مٹاتے ہو اور مومنین مستفید ہوتے ہیں ۔ خدا کی قسم تو مومنین کا راہنما ہو اور وہ حضرات تیرے وسیلہ سے ہدایت پائیں گے اور خدا کی قسم تو میرا جانشین ووزیر و داماد ہو

تو میرے دین کا مددگار اور میرے قرضوں کو ادا کرنے والا میری دختر کا شوہر میرے نواسوں کا باپ اور میری امت کا خلیفہ ہو۔ خوشا بحال ہے وہ جو تیری اتباع کرے اور تجھ کو محبوب رکھے اور وائے ہو اس پر جو تجھ سے بغض ودشمنی رکھے ۔ خدا کی قسم تجھ کو دوست نہیں رکھتا مگر سعادت مند اور دشمن نہیں رکھتا مگر شقاوت مند و بدبخت۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص22و 37؛ روضة الواعظین، ص 72؛ امالی شیخ طوسی، ص 80)

آغوش پیامبرؐمیں اسرار کی باتیں

ابھی شروع کے لحظات جاری تھے علی آغوش پیامبر سے اترے نہیں تھے ابھی اسرار کی باتیں ہورہی تھی۔

حضرت ابوطالبؑ کہتے ہیں : پس پیامبر علی ؑسے خصوصی گفتگو کی اور پیامبر نے علی سے بہت سارے سوالات کئے علیؑ بھی اس بات کی طرف توجہ رکھتے ہوئے کہ یہ اسرار ہے

ص: 242

آنحضرت ؐسے گفتگو کرتے اور دونوں اس طرح ایک دوسرے سے بات کررہے تھے جس طرح انبیاء اپنے جانشینوں سے گفتگو کرتے ہیں پیامبرؐ اس موقعہ پر فرماتے ہیں۔

علیؑ نے اس قرآن کو میرے سامنے تلاوت کی جو میرے اوپر نازل کیا گیا ہے اور اس کو شروع سے آخر تک تلاوت کی اور میں نے دیکھا کہ جس طرح مجھ پر نازل ہو ا ہے وہ جانتا ہے۔

پھر پیامبرؐ اپنی زبان مبارک سے علیؑ کے دہن اقدس کو کھولا اور اپنی زبان مبارک کو علی ؑ کے دہن مبارک میں دھرا (رکھا)اس دوران بارہ چشمے آنحضرت کی زبان سے دہن علی میں کھل گئے اور اس طرح علیؑ کے دہن کو اٹھایا۔

اس کے بعد پیامبرؐنے علی کے دائیں کان میں اذان اور بائیں کان میں اقامہ کہی۔پھر نوزاد کو والد کے سامنے کیا اور فرمایا: اب مثرم راہب کے پاس جائو اور اس کو بشارت دو اور اس سے کہو کہ جو چیز تم نے دیکھا اس کو خبر دو وہ ابھی فلان نماز میں ہے پھر اس کے بعد پیامبرؐمولود کعبہ کو آغوش میں لئے ابوطالبؑ کے گھر تک علی کو اٹھائے ہوئے گھر میں داخل ہوئے ۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص18، 22،30،38؛ روضة الواعظین، ص 72؛ امالی شیخ طوسی، ص 80؛ مناقب ابن شہر آشوب، ج 2، ص 172؛ العمدة، ص 14)

حضرت عبد المطلب کی پیشین گوئی کی یاد

حضرت امیر المومنینؑ کی ولادت کے بعد اور وہ عظمتیں جس کا مشاہدہ کیا وہ ارتباط خاص جو پیامبر کے ساتھ ہوا تھا حضرت ابوطالبؑ کہتے ہیں: عبدالمطلب سچ کہتے تھے ہم میں سے ایک ایسا ہوگا جو موسیٰ اور ہارون کی نظیر ہوگا بلکہ ان دونوں سے بلند مرتبہ ہوگا۔(. الدر النظیم، ص 228)

ص: 243

ولادت کے بعد جو واقعات رونما ہوئے

پہلا دن ولادت امیر المومنین کا اور فاطمہ بنت اسد کا خانہ کعبہ سے خارج ہونا اور وہ واقعات جو ان کی ولادت سے مربوط ہیں ترتیب وار ذکر کررہے ہیں۔

مولود کعبہ کی اسم گذاری

اگرچہ خانہ کعبہ میں مولود کعبہ کا نام خداوند متعال کی طرف سے انتخاب کیا گیا تھا لیکن خدا وند چاہتا تھا کہ دوبارہ عظمت علی کا جلوہ لوگوں پر عیاں ہوجائے، حضرت ابوطالب ؑنے اپنے

فرزند کو آغوش یں لیا اور فاطمہ بنت اسد کے ساتھ مکہ کے باہر صحرا میں آئے اور ووہاں خداوند کی بارگاہ میں حضرت ابوطالب ؑنے دعا مانگی:

یا رب یا ذالغسق الدجیٰ والقمر المبتلج المضیٰ

بیّن لنا من حکمک المقضیٰ ماذاتریٰ فی اسم ذالصبیٰ

پروردگار! اے خدائے تاریکی، اے خدائے ماہ روشن ونورانی، ہماری تقدیر کو ہم پر واضح کر کہ اس فرزند کے نام کے سلسلے میں کیا حکم ہے؟

اس درخواست کے بعد ایک چیز مانند بادل آسمان سے ظاہر ہوئی اور حضرت ابوطالبؑ کی طرف آئی یہاں تک کہ حضرت کے سامنے مستقر ہوگئی حضرت جس طرح کہ فرزند کو اپنی آغوش میں لئے ہوئے تھے اس ابر کے ٹکڑے کو لیا جو سبز لوح تھا جس میں اس طرح لکھا ہوا تھا۔

حصصمتا بالولد الزکی والطاھر المنتخب الرضی

فاسمہ من شامخ علی علی اشتق من العلی

ص: 244

آپ فرزند پاک، طاہر جو منتخب،پسندیدہ ٔ خدا ہے یہ آپ سے مخصوص ہے اس کا نام خداوند بلند مرتبہ کی جانب سے علی ہے نام' 'علی''خداوند کے ناموں میں سے لیا گیا ہے۔

پس لوح کا آنا حضرت کی نام گذاری کے لئے یہ چیز حضرت ابوطالبؑ کی خوشی کا باعث بنی اس وقت لوح حضرت ابوطالبؑ نے سینہ سے لگا لیا اورسجدہ میں گر گئے اس طرح نام گذاریٔ فرزند دوبارہ خداوند متعال کی طرف سے ظاہر ہوئی اور فرزند کعبہ ' 'علی '' کا نام رکھا گیا اور یہ اس حالت میں تھا کہ امیر المومنین علیہ السلام سے پہلے کسی کا نام علی نہیں رکھا گیا تھا۔

جب حضرت ابوطالبؑ نے مولود کعبہ کا نام علی رکھا اس طرح کہا : اس کا نام میں نے علی رکھا تاکہ عزت،بلند مقام اس کے لئے ہمیشہ رہے۔

پھر حضرت ابوطالبؑ نے حکم دیا کہ شکرانہ کی بنا بر اس عظیم نعمت پر دس اونٹ قربانی کئے اور اس سبز لوح کوجس کا شمار آیات الٰہی میں ہوتا تھا کعبہ میں آویزاں کردیا تاکہ آئندہ کی نسلیں علی بن ابیطالب کو پہنچانے اور اس کی عظمت کو اپنی اول حیات سے درک کرے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 5، ص7؛ مناقب ابن شہر آشوب، ج2، ص 172؛ ینابیع المودة، ص 255؛ احقاق الحق، ج7، ص 487؛ علل الشرائع، ج1، ص 136)

نور علی کی روشنی آسمان تک

پیامبرؐ نے فاطمہ بنت اسد کو فرمایا :مولود کعبہ کے چچا حمزہ کے پاس جائو اور مولود کعبہ کی ولادت کی بشارت دو ۔ فاطمہ نے عرض کیا اگر میں یہاں سے جاتی ہوں کون اسکو دودھ دے گا۔ پیامبر نے فرمایا میں اس کو سیراب کروں گا فاطمہ نے تعجب سے پوچھا آپ اس کو سیراب کریں

ص: 245

گے؟ آپ نے فرمایا ۔ ہاں پھر حضرت نے اپنی زبان کو علی کے دہن میں دھرا اور پھر دوبارہ، بارہ چشمے زبان اقدس سے علی کے دہن میں کھل گئے۔

فاطمہ گئی اور ولادت کی خبر حمزہ کو دیا جب واپس پلٹی تو مشاہدہ کیا کہ ایک نور امیرالمومنین کے بدن اقدس سے آسمان کی طرف جارہا ہے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص38؛ علی ولید الکعبة، ص 45؛ امالی شیخ طوسی، ص80)

مولودبیت اللہ کا ہاتھ بندھا نہ رہے

معمول کے مطابق فاطمہ بنت اسدنے فرزند کو قنداق میں لپیٹا اور اس کے بند کو مضبوطی سے باندھ دیا لیکن نوزاد نے ایک جھٹکے میں اس بند کو توڑ دیا۔

فاطمہ نے دوبارہ مضبوط باندھ دیا اور اس مرتبہ قنداق کو اس سے باندھا لیکن پھر دوبارہ ایک جھٹکے میں توڑ دیا،تیسری مرتبہ دو بند قنداق کے لئے باندھا لیکن پھر دونوںکو توڑ دیا یہاں تک کہ تین بند کو باندھا، اس کو بھی کھول دیا پھر ایک بند جو پوست مصری کی جنس سے تھا اور زیادہ مضبوط تھا لایا اسکو بھی توڑ دیا پھر ابریشم کا بند لایا لیکن اسکو بھی توڑ دیا۔

پھر آخری مرتبہ ابریشم کا بند اور ضخیم پوست کا بند لایا اس مرتبہ بھی علی بن ابیطالبؑ نے ایک جھٹکے میں ان سب کو توڑ دیا پھر بہ زبان زبانی کہا۔

والدئہ گرامی میرا دائیں ہاتھ نہ باندھو کیونکہ میں چاہتا ہوں کہ ملائکہ کے ساتھ مصافحہ کروں اور مجھے شرم آتی ہے کہ اس حالت میں میرا ہاتھ قنداق میں بندھا ہوا ہویہ تھا کہ جب بھی ملائکہ مجھ سے مصافحہ کرنے آتے میں بند کو توڑ دیتا تھا تا کہ ملائکہ سے مصافحہ کروں اور کسی طرح چاہتا ہوں کہ اپنی انگلیوں سے خدا کے ساتھ رازو نیاز کروں۔

ص: 246

حضرت ابوطالبؑ جو اس واقعہ کا مشاہدہ کر رہے تھے بہت خوشحال تھے اور شکر خدا بجا لایا اور کہا : عنقریب اس فرزند سے عظمت اور مہم خبر عیاں ہوگی۔ (. امالی شیخ طوسی، ص 80، بحار الانوار، ج 35، ص38)

مولود کعبہ سے پیامبر کا دوبارہ دیدار

فاطمہ بنت اسد کہتی ہیں ولادت کے دوسرے دن دودھ دینے والی عورتوں کو علی کے لئے بلایا گیا لیکن علیؑ نے کسی کی طرف توجہ نہیں کی پیامبر کو بلایا گیا آنحضرت دوبارہ مولود کو دیکھنے تشریف لائے جیسے ہی علیؑ کی نگاہیں پیامبر پر پڑی سلام عرض کیا اور آنحضرت کے چہرئہ مبارک کو

دیکھ کر مسکرایا اور اشارہ کیا کہ مجھے اپنی آغوش میں لے لیجئے اور کل کے مانند مجھے آب گوارا سے سیراب کیجئے۔

پیامبر نے علی کو آغوش میں لیا،فاطمہ نے کہا: کعبہ کے خدا کی قسم علی انکو پہنچانتا ہے اس وقت پیامبر نے اپنی زبان اقدس کو علی کے دہان میں دھرا اور آخر لمحہ تک دھرے رہے یہاں تک کہ علی کونیند آگئی۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص18و 38؛ امالی شیخ طوسی، ص 82؛ مناقب ابن شہر آشوب، ج2، ص 172؛ احقاق الحق، ج7، ص 490)

مولودکعبہ کے لئے عالیشان ولیمہ

تیسرے دن ابوطالبؑ نے اعلان عمومی کیا اور کہا تمام لوگ میرے فرزند کے ولیمہ کے لئے آئو اس ولیمہ کے لئے تین سو اونٹ اور ہزار گائے اور گو سفند قربانی کئے گئے اور بہت عالیشان ولیمہ کیا گیا جس وقت ولیمہ کھانے کے لئے لوگ آمادہ ہو گئے ابوطالبؑ نے اعلان کیا۔

ص: 247

اے لوگو ں جو کوئی بھی میرے فرزندکے ولیمہ کے لئے آئے پہلے سات مرتبہ خانہ کعبہ کا طواف کرے اور پھر میرے گھر میں داخل ہو اور میرے فرزند کو سلام کرے کیونکہ خداوند نے اس فرزند کو ایک مخصوص شرافت عنایت فرمائی۔

لوگ ابوطالب کے دستور کے مطابق طواف کرتے پھر ابوطالب کے گھر میں داخل ہوتے اور مولود کعبہ کو سلام کرتے پھر ولیمہ کے لئے دسترخوان پر جاتے اور مولود کعبہ کے ولیمہ سے برکت حاصل کرتے۔(. مناقب ابن شہر آشوب، ج2، ص 172؛ بحار الانوار، ج 35، ص18و 38؛ امالی شیخ طوسی، ص82)

تولد علی کی خبر مثرم راہب کے لئے

مثرم نے ابوطالب کو ولادت علی کی خبر دی تھی کہ میرا سلام مولودکو پہہنچادینا اور پھر اپنی جگہ ولادت علیؑ کے وقت حضرت ابوطالبؑ کو بتائی تھی کہ مجھے وہاں زندہ یا مردہ پائو گے امیرالمومنینؑ نے بھی اوّل وقت جس کے بارے میں مثرم راہب نے کہا تھا اپنے پدر کی طرف رخ کرتے ہیں اور کہتے ہیں : اب مثرم کے پاس جائو اور اسکو بشارت دو اور جو کچھ دیکھو میرے لئے بیان کرو کہ وہ فلان غار میں رہتا ہے۔

اب حضرت ابو طالبؑ اپنے وعدہ کو وفا کرنے کی فکر میں تھے اور مکہ سے سر زمین شام کو روانہ ہوناتھا اور کوہ (الکام) کہ جس میں وہی غار جو پہلے سے معین ہو چکا تھا،مثرم کو میلاد علی بن ابی طالب ؑکے سلسلے میں با خبر کرے۔

ولادت کے چند روز بعد حضرت ابوطالبؑ لوگوں کی نگاہوں سے چالیس روز تک اچانک غائب ہو گئے اور شام کی طرف روانہ ہو گئے۔

ص: 248

جس وقت کوہ ا لکام کے نیچے اور غار کے اندر گئے، مشاہدہ کیا کہ مثرم دنیا سے جا چکا ہے اور اس کا بدن ایک چٹائی میں لپٹا ہوا قبلہ رخ رکھا ہوا ہے اسی طرح ایک کالا اور سفید سانپ کو دیکھا کہ اس کے بدن کے اطراف اس کی حفاظت کر رہے ہیں اورجیسے ہی حضرت کو دیکھا غار میں چپ گیا۔

حضرت ابوطالبؑ مثرم کے جنازہ کے مقابل کھڑے ہو گئے اور کہا: سلام ہو تجھ پر اے ولی خدا و رحمةاللہ و برکاتہ، اچانک خدا نے مثرم کو زندہ کر دیا وہ کھڑا ہوا اس حالت میں کہ اپنے ہاتھ کو اپنے چهره پر پھیر رہا تھا اور اس نے کہا:

'' اشھدان لا اِلہ الا اللہ وحدہ لا شریک لہ و انّ محمداً عبدہ و رسولہ وانّ علیاً ولی اللہ و الامام بعد نبی اللہ ''

حضرت ابوطالبؑ نے مثرم سے کہا کہ بشارت دو کہ علی نے زمین پر قدم رکھ لیا ہے مثرم نے پوچھا اس رات کی علامت کیاہے جس رات کو علیؑ پیدا ہوئے؟حضرت ابوطالب نے وہ تمام واقعات جو رونما ہوئے تھے مثرم کو بتایا اور جب یہاں تک پہچنے اور کہا کہ : علی نے بات کی اور مجھ کو کہا کہ تمہارے پاس جائوں اور تم کو بشارت دوں اور جو کچھ میں نے دیکھا ہے تمہارے لئے بیان کروں۔

مثرم نے گریہ لیا اور پھر سجدئہ شکر ادا کیا اور اس کے بعد پھر سو گیا اور کہا کہ لحاف کو میرے اوپر ڈال دو، ابوطالب ؑ نے بھی لحاف کو اس کے اوپر ڈالا اور متوجہ ہوئے کہ وہ دنیا سے جا چکا ہے اس کے بعد ابوطالب نے وہاں تین دن قیام کیاجس قدر مثرم سے بات کرنے کی کوشش کی، جواب دیا نہیں، اسی موقعہ پر دوبارہ وہ دو سانپ برآمد ہوئے اور ابوطالب کو کہا کہ: سلام تجھ پر

ص: 249

اے ابوطالب، حضرت نے بھی ان کے سلام کا جواب دیا اور پھر سانپوں نے کہا کہ ولی خدا کے پاس جائیے کہ آپ دوسروں سے بہتر انکی حفاظت کے مستحق ہیں۔

حضرت نے ان دوساپنوں سے کہا کہ تم کون ہو ؟ ان دونوں نے کہا کہ ہم مثرم کے عمل صالح ہیں کہ خداوند نے ہم کو ان کی نیکیوں کہ عمل کی شکل میں خلق کیا ہے اورقیامت تک یہاں پر اس کی حفاظت کرتے رہیں گے، قیامت کے دن ہم سے ایک اس کے سامنے اور دوسرا اسکے پیچھے جنت کی طرف لے جائیں گے۔

اس واقعہ کے بعد حضرت ابوطالب شام سے مکہ کی طرف پلٹتے ہیں اور اس سفر میں چالیس دن گزر گئے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص12، ح12، روضة الواعظین، ص 71)

علی کا گہوارہ پیامبر کے اختیار میں

پیامبرﷺ امیرالمومنین سے بہت محبت کرتے تھے اسی لئے فاطمہ بنت اسد سے فرمایا: علی کا گہوارہ میرے بستر کے پاس رکھ دیں۔

اس وقت سے اکثر امور علیؑ، پیامبر کے ذریعه انجام پاتے تھے یہاں تک کہ پیامبرﷺ، علیؑ کو نہلاتے تھے اور دودھ ان کے دہان میں ڈالتے تھے، سوتے وقت ان کے گہوارہ کو ہلاتے تھے اور بیداری کے عالم میں ان سے باتیں کرتے تھے اور ہمیشہ ان کو آغوش میں لیتے اور اِس طرف اس طرف مکہ کے پہاڑ اور گھاٹی میں لے جاتے اور فرماتے ہیں کہ : یہ مولود میرا بھائی اور میرا ولی، اور میرا اعتماد و بھروسہ، میرا منتخب میرا ذخیرہ، میری پناہ، میری قوت کا باعث، اور میری مدد کرنے والا اور میرا جانشین ہے، اور وہ میری بیٹی کا شوہر اور میری وصیت کا امین، اور میرا خلیفہ ہے۔(مجلسی، بحار الانوار، ج 35، ص9؛ کشف الیقین، ص 6)

ص: 250

8.مقالات اسپانیولی

Imam Alí (P): León de Dios y Puerta del Conocimiento de la Ciudad de la Sabiduría

Sdenka Saavedra Alfaro(1)

مترجم: طیبه ربانی

ص: 251


1- Escritora, Periodista, Profesora e Investigadora Boliviana, miembro de la Asociación de Investigadores en Comunicación y Educación para el Desarrollo (AICED) La Paz-Bolivia.

ص: 252

Uno de los personajes valiosos y más destacados que existe dentro del islam es sin duda alguna Amir Al-Mu´minín(1) Alí Ibn Abi Talib (P); ya que fue el primero de la familia de la Casa y de los compañeros (Ahlul Bait)(2) en creer en Dios único y el Profeta del islam (BPD). Además de ser el primer hombre que el Profeta Muhammad (BPD) convocó al islam y que respondió.

Por ese motivo también es conocido como “El comandante de los creyentes، de los fieles”، Alí Ibn Abi Talib، fue el primero de los Imames de los creyentes، de los gobernantes (wulat)(3) de los musulmanes y de los sucesores designados por Dios en el islam، después del Profeta (BPD)، el sello de los Profetas. Quien también fue su primo paterno، su ayudante (wazir)(4) en sus asuntos، y su yerno por estar casado con su hija، la gran señora de las mujeres del universo، Fátima Az-Zahra (P).

Este gran sucesor del Profeta Muhammad (BPD)، quien nació en la Ka´ba، en la Meca، un día viernes trece del mes de Rayab، fue reconocido por el Sagrado Corán como wali (maestro)، cuya maestría es el paso final para la perfección de la religión، la realización del favor de Dios para la humanidad y la formación de un islam.

Por otro lado، el mismo Profeta (BPD)، describe la amplitud del primer Imam de los shiitas:

“Todo aquel que quiere cumplir con el conocimiento de Adán، la compresión de Noah (Noé) (P)، la paciencia de Ibrahim (Abraham) (P)، el ascetismo de Yahya (Juan) (P)، y la valentía de Musa (Moisés) (P)، debe mirar a Alí (P)”.(5)

Este gran líder destacado por su extraordinaria y grandiosa personalidad، fue reconocido por su poder de atracción en las personas، no sólo porque reunía en sí

ص: 253


1- Amir Al-Mu´minin, que traducido como Príncipe de los Creyentes, título con el que se conoce a Alí Ibin Abi Talib (P), que le fuera concedido por el Profeta Muhammad (BPD).
2- Ahlul Bait, “Gente de la Casa y la descendencia del Profeta (BPD)”, en el islam shiita son fundamentales para los intérpretes del Corán y la Sunah. Ahlul Bait está compuesto por el Profeta (BPD), su hija Fátima (P), el Imam Alí (P), el Imam Hasan (P), el Imam Hussein (P) y los demás Imames.
3- Shaykh Al Mufid, Kitab Al Irshad-The book of guidance; www.sibtayn.com
4- Ídem.
5- Ibn Asakir and Ibn Kathir (Ibn Asakir en Tarikh Madinal Dameshq; vol. 42, p. 313. Ibn Kathir en al-Bidayah wa al-Nahayah; vol. 7, p. 357.

la perfección física y espiritual; sino también por poseer las mismas características del filósofo، las de un sheij sufí، las de los líderes revolucionarios، y algunas de las características de los Profetas. Su escuela es la escuela del intelecto y la reflexión، la escuela de la revolución، la de la sumisión y disciplina، y también la escuela de la bondad، la belleza، el éxtasis y el movimiento.

“Era al mismo tiempo un erudito y un sabio، un gnóstico y un líder social، un hombre que combatía su ego y un fiero y valiente soldado، juez y obrero، orador y escritor. En suma، en todos los sentidos del término، era un hombre perfecto con toda su belleza y atractivo”(1).

También hay que destacar su sentido de democracia como lo describe el maestro، Ayatollah Murtada Mutahhari:

“Alí procedió con los jariyitas con la mayor liberalidad y espíritu democrático. Él era el califa y ellos sus súbditos; y por consiguiente todo tipo de acción punitiva en su contra estaba as u disposición. Pero él no los encarceló، ni los hizo flagelar; ni siquiera les interrumpió su cuota del tesoro público. Se ocupó de ellos igual que de otros individuos. Quizá un grado tal de libertad، en el cual un gobierno actúa hacia sus opositores con tal espíritu democrático y sentido de justicia، carezca de precedentes en el mundo”.(2)

Y estas palabras recogen su grandeza، en su trato justo y sin discriminación hacia los opositores; pues debemos recordar la deserción que protagonizaron los jariyistas en el año 657، cuando abandonaron al Imam Alí (P)، en la batalla de “Siffin(3)”، en la que se encontraba luchando contra el Omeya Muawiya. Y no hay que olvidar tampoco que fue un jariyí haruri، Abd-Al-Rahman Ibn، Mulyam، quien lo asesinó(4).

Con esto estamos confirmando que además de poseer dones de la increíble fuerza física que la poseía، ya que libró muchísimas batallas contra los opositores(5)، y por la necesidad de combatir contra la hipocresía، y sobre todo en defensa del islam verdadero، llevando en alto la bandera del shiismo، somos testigos fehacientes de las palabras del Profeta (BPD): “Alí y sus seguidores (su

shi´ah) serán los triunfadores”(6)، corroboramos y aseguramos que el shiismo es una escuela de amor y devoción.

Porque el Imam Alí (P) se ha destacado por su impronta divina; es decir por

ص: 254


1- Ayatollah Murtada Mutahhari, “Polarización en torno del carácter de Alí Ibn Abi Talib (P)”; Ed. Elhame Shargh; 2012 Segunda Edición, Qom-Irán.
2- Ayatollah Murtada Mutahhari, “Polarización en torno del carácter de Alí Ibn Abi Talib (P)”; Ed. Elhame Shargh; 2012 Segunda Edición, Qom-Irán; págs. 121-123.
3- Batalla que tuvo lugar en “Siffin”, en el Éufrates medio (actualmente Siria) en el año 657.
4- Madelung Wilferd “The succession to Muhammad”, Cambridge University Press.
5- La batalla de Jandaq (o zanja), la de Jaibar, la batalla de Yamel, la de Nahrawan; etc…Sayyid Muhammad Razi, Nahyul Balagha, “Discursos, cartas y dichos del Imam Alí Ibn Abi Talib.
6- En Ad-Durr Al-Manzúr “Perlas esparcidas”; citado en ““Polarización en torno del carácter de Alí Ibn Abi Talib (P)”; Ayatollah Murtada Mutahhari; pág. 38.

su vínculo con lo Divino، poseyendo enormes cualidades como la sabiduría y conocimiento، el autosacrificio y altruismo، la humildad y la modestia، la cortesía، amabilidad y misericordia، la protección por los débiles y desposeídos، la justicia، la libertad، la protección por la libertad، el respeto por la humildad، la generosidad، la bravura، la magnanimidad y misericordia con sus enemigos، como lo destacan las palabras de Rumi(1):

“En bravura tú eres el León del Señor، en generosidad، ¿Quién de verdad conoce lo que eres?”(2)

Este gran filósofo y poeta، maestro místico، Rumi se refiere al Imam Alí (P) como el “León de Allah”، “Sepan que el león de Allah (Alí) fue purgado de todo engaño”; (3)pero además se refiere a Él como “Puerta de la ciudad del conocimiento” (Alí Puerta de Wilayah Muhammadiyyah)، “Dado que Usted es la puerta de la ciudad del saber; ya que son los rayos del sol de la clemencia”، (Profeta Muhammad).(4) Haciendo alusión lo que el mensajero de Dios (BPD)، dijo: “Yo soy la ciudad del saber y Alí es su puerta، por lo que cualquier persona que busca el conocimiento debe entrar a través de su puerta”.

No cabe duda que Alí (P)، el verdadero Imam y Líder، continúa con su poder de atracción hacia las personas، por sus enseñanzas، sus ejemplos a seguir، su sabiduría، su liderazgo، y porque fusionando su gran sabiduría، a su fuerza física lo catalogó como el Príncipe de los Creyentes y ser un pionero en el islam.

Sus cualidades espirituales dejaron el legado de múltiples enseñanzas para la humanidad، así lo confirma George Jordan:(5)

“Lo que el Imam Alí (P) enseñó a la humanidad hace un milenio atrás es más valorado y humanitario que las libertades y derechos civiles que surgieron en Europa y el Oeste”.

También، el Doctor Bules Salameh(6)، escritor y poeta cristiano al respecto señala:

“Sí، soy un cristiano pero tengo una mentalidad abierta y no soy fanático. Soy un cristiano que habla sobre un gran hombre. Los musulmanes hablan de él. Dios está contento con él y los cristianos hablan de él en sus reuniones y aprenden sus enseñanzas y siguen su religiosidad. Los Hombres de Dios intentan imitar su culto y seguir sus pasos por poder llegar a su nivel en la piedad y la abstinencia. Alí ocupa un lugar tal que para un sabio es una estrella brillante en el cielo de la

ص: 255


1- Yalal ad-Din Muhammad Rumi, célebre poeta místico musulmán persa y erudito religioso, maestro de la tradición Sufi. También conicido como Rumi, que significa “Originario de la Anatolia romana”; ya que la Anatolia era denominada por los turcos como “Tierra de Rum (los romanos).
2- Rumi, Maznawi, libro 1 (traducción al inglés de Nicholson).
3- Libro Uno, Rumi, Maznawi, verso 3721 (segunda parte).
4- Libro Uno, Rumi, Maznawi , verso 3763
5- William George Jordan, Editor, Escritor, Ensayista cristiano, autor de “La voz de la justicia humana”, “El poder de la verdad”; entre otros libros.
6- www.virginiahospitalcenter.com

ciencia y la literatura; un escritor distinguido imita su forma de escribir y un religioso se apoya en sus investigaciones”.

Por otro lado، el Doctor Taha Husayn(1)، escritor y sabio egipcio:

"Ali no se sentía satisfecho sino hasta que otorgaba el derecho a la gente y a la sociedad، es decir recitar la oración para ellos، instruirles con su conducta y su habla، y responder a los que tuvieron preguntas o dudas. Después de hacer estos deberes، rezaba horas y horas en soledad، levantado، dormía poco y al alba iba a la mezquita invitando a la gente a rezar. No se olvidaba ni solo un momento de la presencia de Dios، tanto en la soledad como cuando estaba entre la gente. Siempre ofrecía su sabiduría religiosa a la sociedad y pedía a la gente que le consultara sobre sus problemas. Ali dirigía la gente con su conducta، sí، él era el Imam de la gente”.

Por su parte، el famoso filósofo inglés، Thomas Carlyle (2)dice:

"…Y Ali، no podemos hacer nada más que quererle y amarle، era un ser magnánimo cuya conciencia era una fuente de la bondad y beneficencia. Las llamas de valentía abrasaban su pecho y fue más bravo que un león، pero su valor estaba unido al afecto، cariño y compasión. En Kufe lo han martirizado y el nivel de su justicia causo este crimen، porque veía a todos tan justos como él mismo. Antes de su muerte mandó así sobre su asesino:" si llego a sobrevivir، yo mismo sabré cómo ejercer su pena، y si muero، eso estará en vuestras manos; si queréis penalizarlo، solo tenéis derecho a una estocada porque él no me dio más que una، pero si lo perdonáis، eso estará más cerca de la piedad."

Lammens(3)، el famoso orientalista belga concluye:

''Para hablar de grandeza de Ali، nos basta decir que todas las noticias y las

historias científicas e islámicas proceden de él. Él tenía una memoria maravillosa. Él es la fuente de credibilidad de todos los dichos (Hadiz) y todas las anécdotas. Los eruditos de Islam، tanto los amigos como los enemigos، estando de acuerdos o estando contra، están orgullosos por remontar sus citas al Imam Ali cuya palabra era la verdad absoluta، él era la entrada a la ciudad de la ciencia y estaba unido con alma del universo. ''

Y así podríamos acudir a muchísimas fuentes de grandes historiadores، filósofos، escritores، poetas y demás gente Cientista cuyas palabras sobre el Imam Alí (P)، plasman la verdadera calidad divina que poseía como líder، como sabio، como gran guerrero، como el verdadero Imam de los shiitas. Y así una vez

ص: 256


1- Taha Husayn, escritor egipcio (1889-1973). Una de las más relevantes figuras de la literatura árabe contemporánea, considerado el Erasmo de las letras árabes o el líder de los modernistas de la literatura egipcia.
2- Thomas Carlyle, fue un historiador, crítico social y ensayista británico.
3- Henri Lammens, nacido 01 de julio 1862 en Gante, Bélgica, y murió 24 de abril 1937 en Beirut, Líbano, fue un sacerdote jesuita belga, famoso orientalista arabista e historiador del Islam. Pasó la mayor parte de su vida en el Líbano.

sustentar que si el Profeta Muhammad (BPD) es el barómetro del islam، el Imam Alí (P) es el barómetro del Imam (Fe verdadera) en el islam.

“Oh Alí! Si no fuera por ti، hubiera sido imposible reconocer a los verdaderos creyentes después de mí”(1)

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 257


1- Shaykh Al mufid, Kitab Al Irshad-The Book of guidance, www.sibtayn.com

ص: 258

‘ALÍ، UN HOMBRE CON LOS DOS PODERES

DE ATRACCIÓN Y REPULSIÓN

Por: Murtada Mutahharí

ص: 259

ص: 260

Los creyentes y las creyentes son amigos [protectores] unos de otros، ordenan el bien y prohíben el mal، cumplen con la oración، pagan el zakat y obedecen a Dios y a Su Mensajero. De éstos tendrá pronto Dios misericordia. Dios es sin duda Poderosísimo، Sapientísimo. (Sagrado Corán 9:71)

Los hipócritas y las hipócritas provienen unos de otros. Ordenan el mal y vedan el bien. (Sagrado Corán 9:67)

LA LEY DE ATRACCIÓN Y REPULSIÓN

La ley de «atracción y repulsión» es un principio que tiene influjo sobre todo el orden de la creación. Desde el punto de vista del conocimiento científico que hoy se posee، el hombre está completamente seguro de que ni un solo átomo de la creación está fuera del dominio de una atracción general، y que nada puede escapar a ella. Desde los cuerpos y masas más voluminosas hasta el más pequeño de sus átomos، todo posee esta enigmática fuerza llamada fuerza de atracción(1) y todo es، de alguna forma، influenciada por ella.

El hombre antiguo no descubrió esta ley de atracción universal، pero sí descubrió la atracción que ejercen algunos cuerpos، y reconoció algunas cosas como símbolos de esta fuerza، tal el caso del imán y el ámbar (atracción magnética). A pesar de eso، no supo de la relación entre la atracción de estas cosas y todas las demás، ya que sólo se fijaban en una particular atracción: la del imán por el hierro y el ámbar por la paja.

Cada uno de los átomos que existe en la tierra y el cielo

Es، por su propia clase، como la paja y el ámbar(2).

Aparte de esto، en el mundo antiguo no se habló sobre la fuerza de atracción entre otros cuerpos inanimados. Solamente sobre la tierra se preguntaban por qué estaba fija en el medio del cielo. Se creía que la tierra estaba suspendida en el medio del espacio y que era atraída desde todos lados، y debido precisamente a

esta atracción multilateral era que naturalmente permanecía en el medio sin

ص: 261


1- Es decir la fuerza gravitatoria, que está presente donde hay materia. Todo el universo está sumergido en esta fuerza gravitatoria que aumenta con la masa y cuyo verdadero origen y naturaleza la ciencia aún no ha descubierto. [N. del T. al Español]
2- Maznawi, de Yalaluddín Rumi, libro 6. [El ámbar se electriza fácilmente frotándolo, y así atrae pequeños trozos de paja, lana u otros materiales. N. del T. al Español]

inclinarse hacia ningún punto. Algunos creían que los cielos no atraían a la tierra، sino que la repelían y que، dado que la fuerza que incidía sobre ella era la misma desde todos los ángulos، se mantenía fija en una posición no cambiando jamás de lugar.

Existía también una creencia general en la facultad de atracción y repulsión en el caso de plantas y animales، en el sentido de que se reconocía la existencia en ellos de tres facultades básicas: la nutritiva، la de crecimiento y la de reproducción. En cuanto a la facultad nutricional creían que tenía otras facultades subsidiarias: la atractiva، la repulsiva، la digestiva y la retentiva. Se decía que había en el estómago una fuerza de atracción que impelía hacia sí a los alimentos، y que، ocasionalmente، si no aceptaba la comida، los repelía(1). De manera similar se decía que había un poder de atracción en el hígado que atraía hacía sí el agua.

El estómago conduce al pan al lugar de su reposo،

El calor del hígado atrae al agua(2).

ATRACCIÓN Y REPULSIÓN EN EL MUNDO DEL HOMBRE

El significado que tiene aquí la atracción y la repulsión no son las que se refieren al sexo (aunque éste también es una clase particular de atracción y repulsión)، porque no tiene nada que ver con el tema de nuestra discusión y es una cuestión que debe ser analizada independientemente. El significado que queremos darle aquí es el de la atracción y repulsión que se ejerce entre los individuos en la arena de la vida social.

En la sociedad humana hay algunas formas de cooperación que se basan en el reparto de beneficios، pero éstas tampoco، desde luego، entrarán dentro del ámbito de nuestra discusión.

La mayor proporción de amistades y afectos، o enemistades y odios es manifestación de la atracción y repulsión humana. Estas atracciones y repulsiones se apoyan en cuestiones generales de semejanza y similitud entre las personas، o

bien de oposición y mutua aversión(3). De hecho، la causa básica de la atracción y repulsión debe ser buscada en la semejanza o contradicción (tadadd) general، y esto coincide con el resultado de las discusiones metafísicas en las que se ha

ص: 262


1- Actualmente sin embargo, la estructura del cuerpo es pensada como la de una máquina, y la acción excretora es comparada a la de una bomba.
2- Rumi, op. cit., ibíd.
3- Esto es opuesto a lo que ocurre con los campos electromagnéticos, donde dos polos iguales se repelen mientras que los contrarios se atraen.

probado que la semejanza general es causa de unión.

Algunas veces dos seres humanos se sienten mutuamente atraídos y sus corazones anhelan hacerse amigos y compañeros. Hay un secreto en esto، y el secreto no es otro que la semejanza. A menos que exista una similitud entre estas dos personas no se atraerían mutuamente ni se convertirían en amigos. En términos generales la intimidad y cercanía entre ellos evidencia que comparten cierto tipo de similitud y semejanza.

En el segundo libro del Maznawi de Rumi(1) hay una hermosa historia que ilustra esto. Un sabio vio a un cuervo que se había unido afectuosamente a una cigüeña. Volaban y andaban juntos todo el tiempo. Dos pájaros de diferentes especies، más aún: el cuervo no se parece en nada a una cigüeña، ni en la forma ni en el color. El sabio estaba maravillado de que anduvieran juntos. Se acercó entonces para examinarlos mejor y descubrió que ambos tenían una sola pierna.

«El sabio dijo: vi el compañerismo

entre un cuervo y una cigüeña.

Sorprendido como estaba، examiné su condición،

para ver qué signo en común podía encontrar.

Así entonces me acerqué، y ¡maravilla!

Vi que ambos eran cojos».

Esta cojera en común llevó al compañerismo a dos individuos de especies animales muy diferentes entre sí. Del mismo modo los seres humanos jamás se

vuelven amigos y compañeras sin alguna razón، así como nunca se convierten en enemigos sin una causa.

Según algunos la raíz de estas atracciones y repulsiones es la necesidad y su satisfacción. Sostienen que el hombre es una criatura con necesidades y que fue creada esencialmente para sufrir de necesidad. Por eso es que se esfuerza con implacable actividad para llenar su vacío y proveer a sus necesidades; pero ello le es imposible si no se une a un aliado y corta sus vínculos con la sociedad، de manera que pueda obtener ventajas de su aliado y de esta forma protegerse de la

ص: 263


1- Yalaluddín Rumi es una de las cimas de la espiritualidad islámica, que nació en Balj (Jorasán) a principios del siglo XII d.C. y vivió principalmente en Konia (Anatolia - Turquía). Su obra se encuentra fundamentalmente en lengua persa, y se destaca sobre todo el Maznawi, un largo poema que es como una exégesis espiritual del Sagrado Corán y las enseñanzas islámicas, así como el Diwán (poemario) dedicado a su maestro Shams-e Tabriz, que cambiara su vida. Por su sabiduría es muy venerado y citado por los religiosos e intelectuales iraníes, lo cual podrá apreciarse a lo largo de esta obra. Se lo denomina a menudo como maulána (nuestro maestro). (Nota del Traductor al Español)

acción perjudicial de otros grupos humanos. Y no encontraremos —afirman quienes sostienen esta posición— ninguna inclinación o aversión en el hombre que no surja de este instinto de sacar ventaja.

Según esta teoría las experiencias de la vida y su particular y esencial estructura es lo que lleva al hombre a ser atraído o repulsado، de modo que él se entusiasma con lo que reconoce que es bueno en la vida، y en cambio se aparta de aquello que no se ajusta a sus objetivos. Además no se preocupa cuando se enfrenta a algo que no entra en estas dos categorías: que no lo beneficia ni lo perjudica. De hecho la atracción y la repulsión son dos pilares fundamentales de la vida del hombre، y en cualquier medida que ellos son menoscabados el desorden reemplaza al orden en la vida. Al final، aquél que tiene el poder de llenar los vacíos، atrae a otros hacia sí، y aquél que no sólo no llena esos vacíos sino que agrega más vacío repulsa a la gente de sí، y lo mismo con aquellos que nada hacen (ni quitan ni agregan).

DIFERENCIA ENTRE LA GENTE RESPECTO DE LA ATRACCIÓN Y REPULSIÓN

En términos de atracción y repulsión respecto de otros individuos، no toda la gente es igual y puede ser dividida en varias clases:

1. Individuos que no atraen y no repulsan: Nadie gusta de ellos ni se enemista con ellos. No incitan el amor o el afecto de nadie، ni tampoco hostilidad، envidia u odio. Circulan entre la gente provocando indiferencia، igual que si un pedazo de roca estuviera entre ellos.

Tal criatura no es nada، no produce efecto. Es una persona en la cual no existe nada positivo، ni en términos de bien ni en términos de mal (significando aquí lo «positivo» no algo sólo adscripto al bien، sino también al mal، es decir una actividad efectiva). Es como un animal: come، duerme y camina entre los hombres (sin ser de ellos). O como una oveja que no tiene amigos ni enemigos، y

que si se la busca es porque hay que darle su agua y su heno، ya que su carne será luego consumida. No genera ningún movimiento de aprobación o de desaprobación.

Tales personas forman un grupo de criaturas sin valor، seres humanos vacíos e insulsos; porque el hombre necesita amar y ser amado، y podríamos decir que también necesita odiar y ser odiado.

2. Personas que atraen y no repulsan: Son los que están bien con todos، guardan relaciones cordiales con todo el mundo. Tienen admiradores entre toda

ص: 264

clase de persona. En vida todos los aprecian y nadie los repudia، y cuando mueren، los musulmanes los lavan con agua de la fuente de Zamzam y los entierran، mientras que los hindúes los creman.

«Acostúmbrate así al bien y al mal (sin distinción)

Y he aquí que después de tu muerte

Los musulmanes te lavaran con agua de Zamzam،

Y los hindúes te cremarán»(1).

Según el consejo de este poeta، en una sociedad donde la mitad de la población es musulmana y respeta el cadáver del muerto dándole un baño ritual antes del entierro (puede ser que con agua de Zamzam، en señal de gran respeto por el difunto)، y la otra mitad es hindú، quienes creman los cuerpos de sus muertos y esparcen las cenizas al viento، uno debe vivir de tal manera que los musulmanes lo acepten como uno de los suyos y quieran lavarlo al morir con agua de Zamzam، y los hindúes también lo acepten como uno de los suyos y quieran cremarlo luego de fallecido.

Se piensa a menudo que la perfección del carácter، la mejor disposición en las relaciones sociales; o، en términos actuales، el «ser sociable»، consiste precisamente en esto: hacerse amigo de todos. Sin embargo esto no es factible para un hombre que tiene un objetivo، que sigue un camino، que، entre los

hombres، sigue una determinada doctrina y un ideal no prestando atención a su propio beneficio. Un hombre así، guste o no، tiene una sola cara; es decidido، explícito y en su comportamiento، a menos desde luego que se trate de un hipócrita que tiene dos caras. Porque no todos los hombres piensan de la misma forma، o sienten igual، ni las preferencias de todos son del mismo tipo. Entre los hombres hay justos e injustos، buenos y malos. Una sociedad tiene miembros equitativos y miembros despóticos، hay justos e inicuos. Y toda esta gente no puede amar a una misma persona، a un único ser humano que persiga seriamente

ص: 265


1- Esto verso es de Urfi (963/1555 d.C. a 999/1590), un poeta iraní que viajó a la India y visitó la corte del emperador Akbar. [Akbar se caracterizó durante su reinado por sentar las bases en la India de un sincretismo religioso entre hinduismo, islam y budismo. Pero este sincretismo, que pretende quedar bien con todos, no acerca a la verdad. De aquí la sutil referencia del poeta, que incita a «quedar bien con todos». (N. del T. al Español)]

un objetivo colisionando por ello con algunos de sus intereses. El único que puede conseguir atraerse la amistad de todos، con sus diferentes tipos e ideales، es alguien que disimula y miente، diciendo y mostrando a cada persona aquello que le agrada y halaga. Pero si una persona es sincera y sigue un camino، automáticamente habrá un grupo que hará amistad con él y، de manera similar، otro grupo se enemistará. Cualquier grupo que siga el mismo camino، que tenga el mismo ideal، será atraído por él، y cualquier grupo que siga un camino divergente lo excluirá y perseguirá.

Algunos cristianos، que se presentan a sí mismos y a su religión como mensajeros de paz، creen que el hombre perfecto no debe poseer más que amor، y en consecuencia sólo ejercerá poder de atracción، y quizás algunos hindúes piensen también lo mismo.

Una de las cosas que es muy impactante en la filosofía hindú y cristiana es precisamente la cuestión del amor. Dicen que uno debe cultivar el amor y afecto universal por todas las cosas haciéndolo manifiesto، y entonces incluso los inicuos nos amarán، porque habrán visto nuestro amor(1).

Pero estos señores deben comprender que no es suficiente con ser meramente un hombre de amor، uno debe ser también un hombre con un camino que seguir، como dijo Gandhi: «Esta es mi religión». El amor debe coincidir con la verdad، y si coincide con la verdad sigue al menos un cierto camino، y si lo hace crea enemigos، queramos o no. Y ahí estará، de hecho، el poder de repulsión que incita a un grupo a luchar y excluir al otro.

ص: 266


1- Una lectura objetiva de los evangelios no permite, en absoluto, suponer que Jesús (P) predicó una tal actitud de amor indiscriminado. Jesús criticó duramente a los fariseos y rabinos hipócritas y les dice «Coláis el mosquito y dejáis pasar el camello», en alusión a que se ocupan de nimiedades de la ley y no prestan atención a sus malignas acciones hipócritas. También Jesús (P) procedió con severidad y violencia con los mercaderes que profanaban con sus mercancías el ámbito sagrado del Templo de Jerusalén, volcó las mesas de los cambistas y los echó. No obstante ello Jesús (P) y todos los Profetas (P) sienten un amor profundo y tienen misericordia de la humanidad y su ignorancia, en una medida que no llegamos a apreciar y comprender, y su enojo y severidad (que es como el Enojo y el Castigo divinos) está dirigido a beneficiar al género humano, a purificarlo y elevarlo. Es un error suponer que ese amor debe manifestarse como complacencia con el error, la injusticia y la corrupción. (Nota del Traductor al Español)

El Islam es también la ley del amor. El Sagrado Corán presenta al Profeta (BPD) como una «misericordia para todos los seres»:

«Y no te hemos enviado (Oh Profeta) sino como una misericordia para todos los seres» (21:107).

Esto significa: «Tú (Profeta) debes ser una misericordia aún para el más peligroso enemigo، y debes amarlo»(1).

Sin embargo el amor que el Corán ordena no significa que debamos actuar hacia cada uno en conformidad con lo que le gusta y halaga، procediendo con él de manera que se sienta feliz y necesariamente atraído hacia nosotros. Amor no significa que dejemos a cada uno seguir sus inclinaciones، o todavía más، que debamos aprobar sus inclinaciones. Eso no es amor، es hipocresía y duplicidad de conducta.

Amor es aquello que coincide con la verdad y realidad، y que provoca que uno alcance el bien; y algunas veces aquellas cosas que nos conducen al bien toman una forma que no atrae el amor y el afecto de otras personas. Cuántos

individuos hay que aman a alguien por su forma de ser y que، cuando observan que este amor va contra sus propias inclinaciones، convierten su aprecio en hostilidad. Contrariamente، el amor racional e inteligente es aquel en el cual reside el bien y el interés de todo el género humano، no el bien de un individuo o de un grupo especial. Hay muchas cosas que pueden hacerse para traer el «bien» a algunos individuos mostrándoles afecto، y son precisamente las mismas cosas que perjudican y conducen al mal a la sociedad en su conjunto.

Podemos encontrar muchos grandes reformadores en la historia que se esforzaron por mejorar la situación de la sociedad y disminuir sus sufrimientos، que sin embargo، a cambio، no recibieron más reconocimiento que la animosidad y la persecución de parte de la gente. Por lo tanto el caso no es siempre que el

ص: 267


1- Esto muestra, más aún, que él amaba a todas las cosas, incluso los animales y los seres inanimados. Esto podemos verlo en la historia de su vida, y en especial en el hecho de que todas las cosas que él usaba tenía nombres especiales. Sus caballos, sus espadas y sus turbantes, todos tenían nombres especiales, y la única razón para esto es que todos los seres eran objeto de su amor y afecto. Es como si él considerara que todas las cosas tienen una individualidad. La historia no registra otro ser humano con este rasgo aparte de él, y esto evidencia que fue el paradigma del amor humano. Cuando pasaba por la montaña de Uhud, la miraba con amabilidad y con ojos radiantes decía: «Es una montaña que nos ama y la amamos». Era un hombre cuyo amor compartían las montañas y las piedras.

amor atrae; de hecho algunas veces el amor se manifiesta a sí mismo como una gran repulsión que coloca a toda la sociedad contra un hombre.

‘Abdu Rahmán ibn Mulÿam(1) fue uno de los más recalcitrantes enemigos de ‘Alí (P)، y él conocía bien que se trataba de un muy peligroso oponente. Hubo، incluso، algunas personas que le advirtieron que era un hombre muy peligroso y que debía apartarse de él. Pero ‘Alí contestó: «¿Debo castigar antes del crimen? Si él es mi asesino، no puedo matar a mi asesino: el me asesinará، no yo a él». Y sobre esta persona dijo también ‘Alí: «Yo quiero que viva y él quiere matarme»(2)، es decir: «Tengo afecto y quiero el bien para él، pero es mi enemigo y tiene malévolos designios en mi contra».

En segundo lugar، el amor no es la única medicina para el género humano; la severidad y la dureza son también necesarias para ciertos gustos y temperamentos، y el conflicto، la repulsa y la expulsión son también necesarios.

El Islam es por igual la religión de la atracción y el amor، y de la repulsa y la retribución (niqmah)(3).

ص: 268


1- Ibn Mulÿam fue un jariyita fanático que martirizó a ‘Alí (P) golpeándolo con una espada envenenada en la cabeza mientras éste estaba prosternado orando en la mezquita. ‘Alí (P), que quedó consciente y sobrevivió algunos días, prohibió antes de morir a sus hijos y parientes (era el Califa del Islam en ese momento) que se tomaran represalias contra otros que no fuera Ibn Mulÿam, responsable material del crimen, e incluso recomendó indulgencia con él. (N. del T. al Español)
2- Tradición tomada de Bihár Al-Anuár, vol. 42, págs. 193-194.
3- Quizás debamos decir que las retribuciones son también manifestación de sentimientos de afecto y amor. En las súplicas (du’á) leemos: «Tú (Señor) Cuya Misericordia precede a Su Ira», es decir: porque Tú quieres ser Misericordioso eres castigador; de lo contrario si esa misericordia y amor no existieran no habría ira. Es como el caso del padre que se encoleriza con el hijo porque lo ama y está preocupado por su futuro. Si su hijo no le hace caso se enoja, y puede a veces golpearlo, pero no obstante si ve un comportamiento erróneo de parte de otros niños, no importa cuán malo sea, no se siente movido por ello. En el caso de su propio hijo se encoleriza porque lo quiere y desea lo mejor para él, mientras que en el caso de los demás niños no se enoja porque no les tiene afecto. Por otra parte, los afectos a veces engañan. Es decir: hay sentimientos que el intelecto no puede realmente comprender, como dice el Sagrado Corán: «Que no os afecte la compasión hacia ambos (los fornicadores que deben ser castigados) en el cumplimiento de la religión de Dios» (24:2). Y la razón de esto es que el Islam, que se muestra preocupado y afectuoso con los individuos, lo es más con la sociedad en su conjunto [que es corrompida por la difusión de este vicio si no se lo castiga]. El mayor pecado es aquel que parece sin importancia a los ojos del hombre. Como dijo Amír Al-Mu’minín: «La más grave de las faltas es aquella que su poseedor considera pequeña e insignificante» (Nahÿu-l-Balaga, dicho 340). La diseminación de una falta es algo que oculta su seriedad e importancia a los ojos de la gente y hace que no parezca nada a los ojos del individuo.

3. Gente que repulsa pero no atrae: Son los que generan enemigos pero no hacen amigos. Se trata también de seres deficientes y muestran con esto que carecen de cualidades humanas positivas، porque si participaran de alguna tendrían un grupo، aunque fuera escaso en número، y tal grupo tendría sus sostenedores y sus detractores. Porque siempre hay gente buena، no importa lo pequeño que sea su número. Aún cuando todos los hombres fueran despreciables e injustos، su hostilidad sería una prueba de la verdad y la justicia (de quien a todos los repulsa)، pero nunca se da el caso de que todos los hombres sean malos، y tampoco la inversa، que todos sean buenos. En suma que el mal en alguien que se enemista con todos debe encontrarse en sí mismo، porque de lo contrario ¿cómo es posible que tenga algo bueno en su interior y no tenga amigos? No hay facetas positivas en la

personalidad de estos individuos; inclusive en su faceta vil son ásperos y desagradables، siendo agrios con todos y cada uno. No hay nada en ellos que sea dulce، ni siguiera un poco.

Dijo ‘Alí (P): «La más impotente de las personas es aquella que es incapaz de conseguir amigos، pero más impotente que ésta es aquella que pierde sus amigos y permanece solo»(1).

4. Gente que tanto atrae como repulsa: Se trata de gente que sigue un camino definido en la vida، que actúa según sus creencias y principios. Atraen hacia sí a algunos grupos de personas y ocupan un lugar en los corazones de la gente como alguien querido y respetado. Pero también repulsan de sí a ciertos grupos y los apartan. Hacen tanto amigos como enemigos; promueven tanto el acuerdo y la conformidad como la disconformidad y el rechazo.

Tales personas son، además، de varias clases، porque algunas veces tanto su poder de atracción como de repulsión son fuertes، otras veces son débiles، y por último، a veces no hay diferencia entre ellos.

ص: 269


1- Nahÿu-l-Balaga, dicho N° 11.

Hay algunas personas con una personalidad tal que sus poderes de atracción y repulsión son ambos fuertes، y esto está relacionado con qué fuertes son los grados positivos y negativos de sus espíritus. La fuerza، por supuesto، tiene también grados، hasta el punto en que los compañeros y amigos que se atraen están dispuestos a entregar sus almas y darse enteramente por la causa que los convoca; y viceversa، genera también enemigos tan recalcitrantes que están dispuestos a dar sus vidas por su propia causa. Y puede ser tan intensa que aún después de siglos de muerta esa persona su atracción y repulsión permanezca todavía activa y efectiva en los corazones de las personas، ejerciendo una gran influencia. Esta tridimensional atracción y repulsión es una característica particular de los auliiá’ (los amigos de Dios)، así como la tridimensional convocatoria a la causa de Dios es peculiar de la cadena de los Profetas (P).

A este respecto، debe verse qué clase de personas son atraídas y cuales son rechazadas. Por ejemplo، a veces las personas de conocimiento son atraídas y los ignorantes repulsados، y otras veces al revés. Algunas veces la gente noble y civilizada es atraída y los inicuos e indignos rechazados، o viceversa. Así، amigos

y enemigos، atraídos y repulsados، cada uno es una clara evidencia de la esencia، las cualidades de la persona que así actúa sobre los corazones.

No es suficiente meramente con tener esos poderes de atracción y repulsión، e incluso que ellos sean poderosos، para considerar loable el carácter de una tal persona، pues ello tiene como causa la energía misma del carácter، y la energía del carácter no es en absoluto indicación de su bondad intrínseca. Todos los grandes líderes mundiales، incluso criminales como Gengis Khan، Haÿÿaÿ y Mu’auiah، eran personas que gozaban por igual de un gran poder de atracción y repulsión. Pues si no hubiera habido aspectos positivos (de atracción) en el espíritu de tales personas، jamás habrían podido conseguir la obediencia de miles de soldados; ni nadie puede، a menos que tenga capacidad de liderazgo، reunir a su alrededor gente en tal medida.

El rey iraní Nádir Sháh (n. 1688، reinó entre el 1736 y 1747) fue una persona así. Cortó innumerables cabezas y poseía una personalidad extraordinariamente fuerte. De un Irán derrotado y humillado al final del período Safávida، creó un ejército con un gran costo y، igual que un imán que atrae partículas de hierro، reunió a su alrededor a hombres combativos que no sólo le permitieron salvar a

ص: 270

Irán de las potencias foráneas، sino que le permitió conquistar partes de la India، poniendo nuevos territorios bajo su dominio.

En resumen، cada persona atrae a sus similares y rechaza y repele a quienes lo detestan. Una persona justa y noble atrae hacia sí a gente buena que lucha por la equidad y la justicia، y repele de sí a la gente sensual، hipócrita y que ama el dinero. Un criminal atrae criminales y repele a las personas honestas.

Y también، como ya señalamos، hay otra diferencia en la fuerza del poder de atracción. De manera similar a lo que ocurre con la ley de gravitación de Newton، que establece que el grado de atracción está en proporción directa al tamaño de la masa del cuerpo que la ejerce y en proporción inversa a la distancia، también entre los hombres hay una variación en el poder de atracción y repulsión que deriva del individuo que la ejerce.

‘ALÍ، UN HOMBRE CON LOS DOS PODERES

‘Alí (P) fue una de esas personas que tuvieron tanto el poder de atracción como el de repulsión، y los poseyó en un grado sumo. Es difícil que pueda hallarse alguna atracción y repulsión equivalentes a la de ‘Alí (P) en cualquier lugar y época. Tuvo compañeros y seguidores de enorme envergadura، verdaderas

personalidades históricas، dispuestos siempre al sacrificio، esforzados، ardiendo de amor por él como llamas de una hoguera، plenos de luz espiritual. Consideraban que dar sus vidas por su causa era su mayor objetivo y gloria، desatendiendo todo por su apego a él. Años، siglos han pasado desde la muerte de ‘Alí، pero todavía esta atracción irradia su luz y la gente es deslumbrada cuando se vuelve hacia ella.

A lo largo de su vida individuos nobles y sabios، siervos devotos del Altísimo، hombres sacrificados، altruistas، esforzados، compasivos y justos، dispuestos a servir a la gente، giraron en torno del eje de su existencia de manera que la historia de cada uno se convirtió en un ejemplo. Y después de su muerte، durante el califato de Mu’auiah y los Omeyas، un enorme número de personas fue encarcelada y severamente torturada por el solo crimen de ser sus seguidores، y sin embargo no renunciaron a su apego y amor por ‘Alí، permaneciendo firmes hasta el último suspiro.

Con otros individuos todo muere cuando ellos mueren y sus cadáveres son cubiertos por la tierra de sus tumbas. Pero aunque los hombres de la Verdad

ص: 271

mueran، la emulación y el amor que ellos excitan en los seres se vuelven más brillantes con el paso de los siglos.

Podemos leer en los anales de la historia que años y siglos después de la muerte de ‘Alí la gente daba valientemente la bienvenida a las flechas de sus enemigos.

Entre aquellos que fueron atraídos y cautivados por ‘Alí podemos señalar el caso de Maizam Al-Tammár quien، veinte años después del martirio de ‘Alí، habló desde su crucifixión sobre sus virtudes y cualidades humanas. En aquellos días، cuando la totalidad de la comunidad islámica era sofocada، cuando todas las libertades eran derogadas y las almas eran confinadas a la intimidad de sus pechos، cuando un silencio mortal mostraba la sombra de la muerte oscureciendo los rostros de todos، este hombre gritó desde su cruz para que la gente viniera y escuchara lo que tenía que decir sobre ‘Alí. Y el pueblo se reunió desde todos los rincones para escuchar lo que Maizam tenía que decir. El poderoso gobierno de los omeyas، que vio sus intereses en peligro، dio la orden de que pusieran una mordaza en su boca y، después de unos días، puso fin a su vida. La historia contiene muchos ejemplos como este de devoción a ‘Ali.

Esta poderosa atracción (ejercida por la gran personalidad de ‘Alí) no es

específica de una época en particular. En toda época podemos ver fuertes manifestaciones de su influjo. Por ejemplo el caso de Ibn Al-Sikkít، que fue uno de los grandes sabios de la literatura árabe، y cuyo nombre es citado entre las mayores autoridades en lengua árabe، como Al-Sibawaih y otros. Vivió en la época del califa abasida Al-Mutauakkil، alrededor de dos siglos después del martirio de ‘Alí (P). Durante la administración de Al-Mutauakkil fue acusado de ser shi’ah (partidario de ‘Alí)، pero a pesar de ello، y dado que era un hombre instruido y distinguido، Al-Mutauakkil lo eligió para ser maestro de sus propios hijos. Cierto día، cuando los hijos de Al-Mutauakkil fueron a verlo، estando Ibn Al-Sikkít presente (y según parece، ese día este último les había tomado un examen que habían cumplido bien)، el califa mostró su placer con Ibn Al-Sikkít، pero quizás debido a sus recelos debido a lo que había escuchado sobre su filiación shiíta، le preguntó si esos dos que estaban frente suyo (es decir: sus dos hijos) eran más queridos para él que Al-Hasan y Al-Husain، los dos hijos de ‘Alí.

Ibn Al-Sikkít quedó muy turbado por esta pregunta y comparación y se mostró agitado. Se preguntaba a sí mismo si este hombre soberbio habría alcanzado tal grado de vanidad como para comparar a sus propios hijos con Al-

ص: 272

Hasan y Al-Husain. Se dijo a sí mismo que estaba en falta por haber sido tan cumplido en la educación de sus hijos. Y en réplica a Al-Mutauakkil dijo: «Por Dios، juro que el esclavo de ‘Alí، Qanbar(1)، es más amado para mí que éstos dos y su padre». Al-Mutauakkil ordenó entonces que se reuniera la gente y que a Ibn Al-Sikkít le fuera arrancada la lengua de su boca.

La historia contiene muchos de estos casos de gente completamente abrumada que voluntariamente sacrificó sus vidas en el camino del amor a ‘Alí. ¿Dónde puede encontrarse una atracción semejante? Difícilmente puede imaginarse que exista un equivalente en el mundo entero.

Y en la misma medida، ‘Alí tuvo recalcitrantes enemigos، personas que la mención de su solo nombre hacía temblar a la gente. En esta perspectiva، ‘Alí no

debe ser considerado como un individuo، sino como toda una filosofía. Y es por esta razón que un grupo fue atraído por él y otro repelido. No cabe duda que ‘Alí fue un hombre con esas dos potencias.

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 273


1- Aclaremos que Qanbar, el sirviente de ‘Alí, fue un hombre de gran estatura espiritual, que narró y enseñó mucho sobre su maestro. ¿Cuánto más grande no serían sus hijos Al-Hasan y Al-Husain, que el Profeta (BPD) consideraba sus propios hijos, y a los que destacó por su jerarquía espiritual en numerosos dichos? Vemos así que la respuesta de Ibn Al-Sikkít no respondía a un afán de desafío sino que se ajustaba a la realidad espiritual de cada ser. (N. del T. al Español)

ص: 274

Ali (P) Y Jadiya (p);

Los primeros creyentes en la historia del Islam

Un análisis de la historia de los principios del Islam

Extraído del libro La Historia de Mahoma (PB); Vida del Profeta Muhammad (PB) e historia de los orígenes del Islam

Por: Aiatollah Yafar Sobhani

EL ISLAM SE PERFECCIONA CON LA DESIGNACION DEL SUCESOR

El punto de vista de los sabios de la escuela shi‘ita es que el califato (sucesión) es un título divino que se otorga al más merecedor، virtuoso y sabio de la comunidad. La diferencia precisa entre el Imam (sucesor guía) y el Profeta، es que el Profeta es el fundador de la Ley islámica (Shari'ah)، el receptor del Mensaje divino y quien tiene en sus manos el Libro (Corán). El Imam en cambio asume los asuntos del gobierno y guía de la comunidad، esclareciendo y legislando sobre aquellas cuestiones que، por falta de oportunidad o de condiciones adecuadas، el Profeta no pudo definir. El Califa no es entonces solamente un gobernante y administrador de la comunidad islámica، protector de los derechos، aplicador de las leyes y guardián de las fronteras del territorio islámico، sino que además es el intérprete de los temas más complicados de la religión y quien la perfecciona en los mandatos y leyes que no fueron estipulados por el fundador por diversas causas. Sin embargo، el punto de vista de los sabios de la escuela sunnita es que el califa es una autoridad común، y su objetivo es el resguardo de la integridad de la comunidad y el país y las temáticas materiales. Según ellos el califa debía ser elegido por la comunidad y su función era administrar los asuntos políticos، judiciales y económicos. El resto de los asuntos y y la explicación de aquellos temas que no fueron esclarecidos -por el Profeta-، atañía a los sabios islámicos que debían resolverlas a través de la elaboración de dictámenes en base a las diferentes ramas del Islam (Iytihad). Por tal discrepancia respecto a la esencia del califato se originaron dos tendencias dentro del Islam que perduran hasta la actualidad.

Según la primera opinión. el Imam es igual al Profeta en algunos aspectos y las condiciones imprescindibles para el Profeta lo son también para el Imam (conductor، guía، califa). He aquí esas condiciones:

ص: 275

1) El Profeta debe ser infalible، es decir que no ha de cometer pecados durante su vida ni incurrir en equivocaciones al expresar los mandatos islámicos، los principios de su doctrina y al responder a los interrogantes de la gente. El Imam ha de poseer estos mismos requisitos.

2) El Profeta ha de ser el más sabio en el conocimiento de la Shariah (ley islámica revelada)، y ningún punto puede ser por él desconocido. Puesto que el Imam es el encargado de aclarar lo no transmitido o enseñado durante la vida del Profeta، también ha de ser el más sabio.

3) La profecía es una designación divina y no una elección de la comunidad. El Enviado de Dios es presentado por Dios mismo. Tal autoridad emana de El، pues sólo es Dios quien conoce al ser humano adecuado para ocupar ese puesto، que gracias a Su merced llega a conocer los más pequeños detalles de su doctrina. Lo mismo que el Profeta el Imam es designado por Dios.

No obstante lo antes expuesto، la escuela sunnita opina que ninguna de las condiciones del Profeta son imprescindibles en la persona del Imam. Ni la infalibilidad، ni la justicia، ni la ciencia ni el conocimiento pleno de la Ley revelada (Shari'ah). Sostienen que no necesita de designación divina ni relacionarse con el mundo de lo invisible، sino que le basta con su inteligencia y la consulta con los musulmanes para resguardar la integridad del Islam y proteger la seguridad de su territorio. En lo que sigue nosotros discutiremos el tema basándonos en una serie de factores sociales y el lector podrá percibir claramente que las circunstancias requerían que، durante su vida، el Profeta resolviera el problema de su sucesión sin dejarlo en manos de la comunidad. ¿La función del Imamato es una designación emanada de Dios، o resulta de la elección de la comunidad? ¿Era imprescindible que el Enviado de Dios nombrara un sucesor، o era mejor que dejara esa responsabilidad a su comunidad?

LOS FACTORES SOCIALES EN EL TEMA DE LA SUCESION

No hay duda alguna de que la religión islámica es universal، la culminación de las tradiciones religiosas y que، mientras el Enviado de Dios estuviera con vida، él asumía el liderazgo de la comunidad. Tras su fallecimiento ese liderazgo debía recaer en el más merecedor de entre los integrantes de la comunidad. Respecto a este tema existen dos tendencias:

ص: 276

La escuela shi‘ita cree que ese liderazgo proviene de la designación divina (tansis)، mientras que la escuela sunnita cree que es consecuencia de una elección comunitaria (Intijab)، y ambas escuelas proporcionan diferentes argumentos para sostener sus opiniones que pueden encontrarse en los libros de derecho islámico. Pero lo que aquí deseamos es plantear un análisis de las condiciones imperantes en la época del Mensaje، lo cual puede corroborar una de las opiniones. Un estudio de la política externa e interna de la era del mensaje (en la época de Muhammad) nos dice que era necesario que el sucesor del Profeta fuese designado por Dios، puesto que la comunidad islámica estaba amenazada constantemente por un peligroso triángulo formado por Bizancio، Persia y los hipócritas. Esas amenazas conducirían a guerras، traiciones y harían surgir discrepancias (entre los musulmanes)، por lo que la comunidad requería que el Profeta designara un líder político que uniera a todos en una única fila frente al enemigo externo، y eliminara su influencia y poder-teniendo en cuenta de que cualquier desunión interna significaba una ayuda al enemigo-. Un lado de aquel peligroso triángulo lo conformaba el imperio romano de oriente. Esta gran، potencia situada al norte de la península arábiga estaba muy presente en el pensamiento del Profeta (B.P.)، tanto que no dejó de pensar en el asunto incluso hasta los últimos momentos de su vida. Haciendo un poco de historia el primer encuentro militar entre los musulmanes y el ejército cristiano de Constantinopla había tenido lugar en el octavo año de la Hégira en Palestina. El enfrentamiento acabó con el martirio de tres comandantes، Ÿa‘far Taiiar، Zaid Ibn Hariza y Abdullah Ibn Rauaha، y con el triste fracaso del ejército islámico. La deserción de las huestes del Islam frente al ejército de la incredulidad aumentó la osadía de los ejércitos del César، y en cualquier momento cabía la posibilidad de que el corazón del territorio islámico fuese atacado. Por lo tanto en el noveno año de la Hégira el Profeta، acompañado por un gran ejército، partió hacia las fronteras con Sham a fin de dirigir personalmente cualquier enfrentamiento bélico con los romanos. En esa expedición llena de dificultades y padecimierttos el ejército islámico logró recuperar su antiguo prestigio y renovar su influencia política en la región. Este triunfo parcial، sin combate، no satisfizo plenamente al Profeta، por lo cual días antes de su enfermedad -y previamente a su fallecimiento- dio la orden de partida de un ejército hacia las fronteras de Sham، nombrando a Usamat comandante del mismo. Deseaba que el enemigo observara su presencia.

El segundo lado del triángulo lo componía el imperio Persa. Su

ص: 277

enemistad era tal y la cólera de su rey tan grande que la carta que le envió el Profeta fue destruida y el mensajero que la portaba insultado y expulsado. Este rey además ordenó a su gobernador en el Yemen que arrestara al Profeta. Aunque Josrou Parviz fue asesinado en vida del Profeta el asunto de la independencia del Yemen -que surgiría tras su islamización que ya se había iniciado-، que constituía una colonia persa، no estaba lejana، y jamás la arrogancia y el egoísmo de estos monarcas les permitiría soportar tal situación.

El tercer peligro lo constituía el partido hipócrita، que trabajaba incesantemente como quinta columna enemiga entre los musulmanes. Esa gente tuvo la osadía de atentar contra la vida del Profeta cuando éste regresaba desde Tabuk a Medina. Algunos de ellos creían que con su muerte el movimiento islámico llegaría a su fin، y todos ellos quedarían a salvo. Tras el deceso del Enviado de Dios Abu Sufián quiso poner en práctica un nefasto plan. Había decido realizar la ba'iat juramento de fidelidad al sucesor del Profeta) con Alí، y de ese modo colocar a los musulmanes en dos grupos enfrentados -los que seguían a Abu Bakr y los que seguían a Alí، para posteriormente aprovechar el caos resultante en su propio beneficio. Pero la especial inteligencia de Alí le permitió darse cuenta de las intenciones de aquél y por eso lo rechazó diciendo: “¡Por Dios! que tú no tienes en mente otro objetivo más que la sedición y la corrupción، y no es la primera vez que pretendes encender las llamas de la división، lo has intentado reiteradas veces. Sabe que no necesito de tí.”

El poder destructivo de los hipócritas era tan grande que el Corán lo menciona en diferentes capítulos (La familia de Imran، Las mujeres La mesa servida، Los trofeos، El arrepentimiento، La araña، Los confederados، Muhammad، La victoria، La litigante، El hierro، Los hipócritas، y El destierro).

¿Era correcto que con la existencia de tan poderosos enemigos acechando al Islam el Profeta no designara a un sucesor que ocupara el liderazgo político y religioso? Las circunstancias sociales nos dicen que mediante la designación de un sucesor el Profeta podía prevenir todo tipo de discrepancias que pudieran suscitarse tras su fallecimiento، y asegurar así la unidad islámica. Prevenir cualquier suceso desagradable e inesperado، como por ejemplo que cada grupo quisiera imponer a uno de los suyos como líder، no era posible sin la designación previa de un sucesor. Esta clara circunstancia social nos dirige entonces hacia la verdad

ص: 278

y la firme y recta convicción de que la función del liderazgo debe provenir de la designación divina. Basándonos en estos hechos y en otros tantos que se dieron desde los primeros días de la misión hasta los últimos de vida del Profeta، veremos que éste planteó la cuestión de la designación y que designó al sucesor، tanto al comienzo como al final de su misión.

LA PROFECIA Y EL IMAMATO MARCHAN JUNTOS

Haciendo a un lado las argumentaciones filosóficas y racionales sobre las circunstancias sociales que tornan definitiva la veracidad de la primera opinión antes enunciada (la de la escuela shi‘ita)، sabemos además que los dichos y las narraciones del Profeta también lo corroboran. A lo largo de su misión el Profeta (B.P.) presentó reiteradas veces a su heredero y su sucesor، y extirpó la idea de una elección colectiva en cuanto al conductor (Imam) después suyo. Y no sólo lo hizo al final de su vida، lo hizo también en el comienzo de su misión، cuando aún no habían creído en él más que cien personas.

El día en que se le ordenó advertir a sus parientes más próximos acerca del castigo divino y convocarlos a la religión monoteísta، antes de concretar su convocatoria general، dijo frente a cuarenta y cinco jefes de Banu Hashim: “El primero de vosotros que me secunde será mi hermano، mi heredero y mi sucesor”. Alí se puso de pie y atestiguó su profecía. Entonces anunció el Profeta (B.P.): “Este joven es mi hermano، mi heredero y mi sucesor”. Este relato goza de gran fama entre los narradores de tradiciones proféticas، al punto que recibe un nombre especial، pues es denominado “hadizu iaumud dar” y también “hadizu badud-da'uat” (la tradición، de los comienzos de la proclamación del Islam).

En muchas otras ocasiones también، en sus viajes y sus estadías en Medina، Muhammad expresaba claramente la autoridad de Alí، pero ninguno de estos sucesos alcanza la categoría que tiene (en cuanto a claridad de la designación) el acontecimiento del día del Gadir.

EL SUCESO DE GADIR

Terminados los rituales del Hayy، donde los musulmanes aprendieron los procedimientos de la verdadera peregrinación del santo

ص: 279

Profeta éste decidió partir hacia Medina. Se dio la orden de partida. Cuando la caravana llegó al territorio de Raabeg، a tres millas de distancia de Yuhfa (una de las “estaciones” o “miqats” donde se consagran los peregrinos)، el fiel ángel de la revelación descendió justo en un punto llamado Gadirul Jum para comunicarle al Profeta la siguiente aleya: “¡Mensajero! Proclama lo que te fue reve!ado por tu Señor، porque si no lo hicieras no habras cumplido tu misión. Mas Dios te protegera de los hombres; porque Dios no ilumina a los incrédulos”. (5:67)

Los términos de este versículo indican que Dios había encomendado al Profeta la transmisión de un asunto importante y de suma delicadeza، y ¿qué asunto podía ser más importante que la designación de Alí como Califa (sucesor) ante los ojos de cien mil personas?

Se dio la orden de detener la caravana y los que llevaban la delantera esperaron el arribo de los que estaban más rezagados. Era el mediodía y el calor era muy intenso. Los creyentes colocaban una parte de sus mantos debajo de sus pies y otra sobre sus cabezas. Además hicieron entre los árboles una galería a fin de proteger al Profeta. Muhammad dirigió la oración del mediodía. Luego، mientras la multitud lo rodeaba، subió a un púlpito que le habían preparado con varias monturas de camello superpuestas، y en voz bien alta y expresiva dirigió una disertación a los presentes.

El sermón del Profeta en Gadir Jum.

“La alabanza pertenece .a Dios، a El le imploramos ayuda y a El nos encomendamos. En El nos refugiamos de nuestras maldades y nuestros pecados. Dios es la única guía y orientación y a quien El encamina jamás se desviará. Atestiguo que no hay más dios que El y que Muhammad es Su Enviado. ¡Gentes! Es probable que muy pronto acuda a una invitación divina y me vaya de vuestro lado. Yo soy responsable de mis actos y vosotros lo sois de los vuestros. ¿Qué es lo que piensan de mí? ”

Todos exclamaron: “Atestiguamos que tú has cumplido tu misión y has luchado. ¡Dios te conceda una buena recompensa!”

El Profeta (B.P.) preguntó: “¿Atestiguan que Dios es Unico، que Muhammad es Su Enviado، y que no hay duda respecto al Paraíso، al infierno y a la vida eterna en el otro mundo?”. Respondieron: “Sí، lo atestiguamos”. Agregó: “Dejo entre ustedes dos cosas valiosas y queridas. Ya veré como las trataréis”. Alguien interrogó: “¿Cuáles son esas dos

ص: 280

cosas a las cuales te refieres?” Respondió: “Uno es el Libro de Dios y la otra mi familia y mi descendencia.”

“Dios el Altísimo me ha informado que estos dos legados jamás se separarán. ¡Gentes! No pretendan adelantarse al Corán ni a mi descendencia، ni tampoco retrasarse. Si lo hicieran perecerían.” Tomando entonces el brazo de Alí y levantándolo hasta que llegaron a verse las axilas de ambos، lo presentó y preguntó quien era el soberano y el conocedor de la felicidad de los creyentes más que ellos mismos، a lo que todos respondieron: “Dios y Su Enviado”. Exclamó entonces el Profeta (B.P.): “Aquel de quien yo fuera su señor (maula: protector، guardián y maestro)، Alí también es su señor” (y lo repitió tres veces).” ¡Dios! Ama a quien lo ame; protege a quien lo proteja، sé enemigo de su enemigo y amigo de su amigo. Trata con Tu ira a quien no lo ame، haz victorioso a quien lo haga vencedor y humilla a quien lo humille، y conviértelo en el eje de la verdad”.

Vigencia y eternidad del suceso del Gadir.

La sabia Voluntad divina quiso que el acontecimiento de Gadir Jum perdurara a lo largo de los siglos y las eras como una historia vital، atrayente para los corazones y que en todas las épocas los autores islámicos hablaran a su respecto tanto en sus libros de exégesis coránica، como de historia، de tradiciones y de teología; y que también los disertantes religiosos lo citaran en sus disertaciones y reuniones، considerándolo uno de los honores innegables del Imam. Y no sólo los disertantes (de las oraciones comunitarias de los viernes) sino también los poetas se inspiraron en este acontecimiento volcándolo en sus obras con su talento literario، dejando las más excelentes obras en diferenes idiomas. Por lo tanto podemos afirmar que este suceso histórico، como muy pocos en el mundo، ha interesado a personas de todos los niveles y capacidades، los narradores de tradiciones، los intérpretes del Corán، los teólogos، los filósofos، los poetas y los historiadores. Uno de los factores que hizo a la prevalencia del recuerdo de este acontecimiento fue la revelación de dos versículos a su respecto، y mientras el Corán prevalezca، jamás podrá borrarse este acontecimiento de las mentes de los hombres.

Ejemplo de lo que decimos es que antiguamente la comunidad islámica y hasta nuestros días la comunidad shi‘ita considera esta fecha una de las grandes fiestas religiosas. Si recurrimos a los libros de historia

ص: 281

constatamos que el décimo octavo día del mes de Dhul Hiyya era conocido como el día de la fiesta del Gadir. Dice incluso Ibn Jalkan، al referirse a la época de Almusta'la Ibn Mustansar: “En el año 487 de la Hégira، que corresponde a la fiesta del Gadir، la comunidad le dio la ba’iat a Almusta'la Ibn Mustansar”. También escribe respecto a Al Mustansar padre del califa mencionado: “En el año 487 Al-Mustansar falleció cuando restaban doce noches para la culminación del mes de Dhul Hiyyah. La noche de su fallecimiento coincidía con la fiesta del Gadir”

En su obra “Al-Asarul Baqiah” Abu Raihan Al-Biruni considera a la fiesta del Gadir una de las más celebradas entre los musulmanes. Y también Sa'alabi la considera una de las noches más famosas en la comunidad islámica. La causa de la celebración tuvo lugar el mismo día del Gadir، cuando el Enviado de Dios ordenó a los muhayirún (emigrados) y a los ansár (auxiliares de Medina) y también a sus esposas، dirigirse a la tienda de Alí y felicitarlo por el galardón recibido. Relata Said Ibn Arqam: “De entre los emigrados los primeros en visitar a Alí fueron Abu Bakr، Umar، Uzmán، Talha y Zubair. Las felicitaciones y el ba'iat juramento de fidelidad) continuaron hasta el ocaso.

Otros factores para la prevalencia del suceso.

Para aquilatar la importancia y validez de este suceso es suficiente saber que fue transmitido por 110 compañeros del Profeta. Naturalmente esto no significa que de tantas personas sólo unas pocas lo hayan relatado، sino que sólo en los libros de la -escuela sunnita figuran 110 de ellos. Es cierto que el Enviado de Dios ofreció su disertación ante 100.000 personas، pero también es cierto que la vasta mayoría de ellos pertenecía a los rincones más lejanos del Hiyaz، y que de ellos no se han transmitido dichos o actos proféticos. Seguramente muchos de ellos lo hicieron pero la historia no pudo grabar sus nombres. En el caso de haber sido registrados، no han llegado hasta nosotros. Durante el siglo II de la era islámica، llamado “la era de los tabi'ún” (lit. “los segidores”، es decir la segunda generación que conoció a los contemporáñeos del Profeta، relatando dichos recibidos de ellos)، 89 diferentes tabi'ún relataron también el acontecimiento. En los siglos siguientes los transmisores del suceso del Gadir pertenecieron a la escuela sunnita. Trescientos sesenta de ellos lo narran en sus respectivos libros، y un gran número de ellos confirma su veracidad y firmeza. En el siglo III، 93 sabios; en el siglo IV،

ص: 282

43 sabios، en el V، 24; en el VI، 20; en el VII، 21; en el VIII، 18; en el IX، 16; en el X، 14; en el XI، 12; en el XII، 13; en el XIII، 12; y en el XIV، 20، han relatado el suceso. Y a un grupo de éstos no le bastó con transmitido en sus obras، sino que tamblén escribió libros respecto a la documentación y el contenido del mismo.

El gran historiador islámico Tabari ha escrito un libro titulado “Al-Uilaiat fi turuq hadizi-l-Gadir” (“La Uilaiat -primacía- en los senderos del hadiz -narración- del Gadir”) en el cual transmite el suceso según 75 diferentes versiones. Ibn Aqade Al-Kufi، en su libro “Uilaiat” lo transmitió de 105 personas diferentes. Abu Bakr Muhammad Ibn Umar Al-Bagdadi، conocido como Yamani، lo relata de acuerdo a 25 vías diferentes.

De los grandes Muhaddizín (recopiladores y transmisiones de tradiciones proféticas) podemos citar a: 1) Ahmad Ibn Hanbal Al-Sheibani، quien relató el suceso basándose en 40 documentos provenientes de otras tantas cadenas de transmisión; 2) Ibn Hayar Al-Asqalani (25 documentos); 3) Yazari Al-Shafi'i (80 documentos); 4) Abu Sa‘id Al-Sayestani (120 documentos); 5) Amir Muhammad Al-Iamani (40 documentos); 6) AI-Nisa'i (250 documentos); 7) AbulAla' Al-Hamdani (100 documentos); y 8) Abul Irfán AI-Heban (30 documentos).

Independientemente de éstos 26 historiadores han escrito libros respecto del tema. Tal vez hayan existido otras personas que también lo hicieron pero la historia no los ha registrado ((1)). Los sabios de la escuela shi‘ita han escrito valiosos libros sobre este histórico acontecimiento. El más completo de ellos es “Al-Gadir”، escrito por la poderosa pluma del famoso autor islámico، el gran sabio y combatiente Ayatullah Amini. Y debe saber el lector que en este capítulo se ha aprovechado mucho de su obra.

La continuación del acontecimiento.

Luego de haber pronunciado su sermón، dijo el Profeta (B.P.): “¡Gentes! Acaba de descender el ángel de la revelación y reveló: Hoy os he perfeccionado vuestra religión، os he agraciado generosamente y os elegido el Islam por religión. ” (5: 3)

ص: 283


1- del tomo primero de la monu­mental obra “AI-Gadir”.

Enseguida se alzó la voz del Profeta (B.P.) pronunciando el takbir (¡Dios es el Más Grande!) y agregó: “Agradezco a Dios que perfeccionó su religión y nos agració con Sus mercedes، y se satisfizo por la sucesión y la herencia de Alí después de mí”. Luego descendió del púlpito y ordenó a Alí dirigirse a una tienda para qué los grandes lo felicitaran y realizaran la ba'iat. Antes que nadie Al-Sheijan (los dos Sheij: Abu Bakr y Umar) lo felicitaron y lo nombraron su maulá (señor y maestro).

Aprovechando la oportunidad y luego de pedir permiso al Profeta، el poeta islámico Hisan Ibn Zabit de inmediato compuso algunos versos que recitó en presencia del Mensajero de Dios. He aquí dos de sus versos:

“Dijo a Alí: Levántate، ¡Oh Alí!، Que estoy satisfecho con tu sucesión y tu liderazgo después de mí. De quien soy su señor، Alí es su señor. Síganlo y ámenlo sinceramente”.

A lo largo de la historia este acontecimiento fue la más grande prueba del honor y el privilegio de Alí por sobre todos los otros discípu1os del Profeta (B.P.). El Príncipe de los creyentes، en la reunión del consejo del califato formada tras el fallecimiento del segundo califa، y también durante el califato de Uzmán y en su propio califato، también se apoyaba en este hecho. Otras personalidades del Islam lo utilizaron para refutar a quienes rechazaban los derechos de Alí (P.).

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 284

El IMAM ‘ALI (el Príncipe de los Creyentes)

«Aux Sources de la Sagesse»

Vol.4 nº 13 - 1997. Francia

Traducción: Hanna Moreno

La vida de los hombres destacados ha sido estudiada y relatada con el fin de que la gente pueda aprender de ellos y comprenda las leyes de la historia. En el caso de los Imames (P)، aparte del interés general que representa su biografía، aprendemos además quiénes fueron esos hombres، por qué generación tras generación، los musulmanes les profesan un amor y un respeto infinitos، ya sea con relación a su carácter، su comportamiento o su sabiduría. Ellos representan la vía de la integridad y la rectitud en un mundo sometido a toda clase de injusticias. Son ejemplos y el estudio de su biografía procura unos beneficios incalculables، tanto para los musulmanes como para aquellos que buscan la justicia y la libertad.

1.- LA VIDA DEL IMAM

El Imam ‘Ali (P) tuvo que hacer frente a unas pruebas y sufrimientos infinitos، tanto a lo largo de su vida como después de su muerte. Recordemos a este respecto que en tiempos de Mu’awiia (el primer califa Omeya que reinó del 661 al 678)، se prohibió pronunciar su nombre، relatar hechos de su vida، fue insultado durante las oraciones desde lo alto de los minaretes del Islam al cual dedicó su vida. Pero la verdad siempre sale a la luz، a pesar de la alteración، la mentira، el disimulo، gracias a la solicitud divina، a los Imames infalibles، pero también a la memoria de los fieles que، superando todas las dificultades del régimen Omeya، consiguieron transmitir lo que sabían y juzgaban indispensable para la vida de los musulmanes.

a.- Infancia y período en Meca.

El Imam ‘Ali (P) nació el 13 de Rayab، doce años antes del comienzo de la revelación del mensaje del Islam al noble Profeta (BP)، en el interior de la Kaaba. Sólo tenía seis años cuando una terrible crisis económica sacudió la ciudad del Quraish y Abu Talib، el padre del Imam، fue

ص: 285

duramente afectado. Por una parte، tenía una familia numerosa y su situación social le exigía que su casa estuviese abierta a todos los necesitados y los huéspedes de paso. Es entonces cuando Muhammad (BP) y su tío Al-Abbas (respectivamente sobrino y hermano de Abu Talib) fueron a verlo y le propusieron ayudarle tomando a su cargo dos de sus hijos: Muhammad (BP) se encargó de ‘Ali (P) y Al-Abbas de Yáfar.

A la edad de seis años، ‘Ali fue educado por Muhammad (BP). En el sermón de al-Qasi’a، el Imam describió la forma en que se hicieron cargo de él: «Conocéis mi posición respecto al Mensajero de Allah (BP)، mi proximidad a él، mi estatus particular. Me cogía en sus rodillas cuando yo era aún pequeño، me abrazaba، me arropaba en su cama، tocaba su cuerpo، respiraba su perfume، masticaba el alimento antes de dármelo para tragar، nunca me vio mentir، ni obrar de manera tonta... Yo lo seguía como una cría de camello sigue a su madre، cada día me hacía descubrir un nuevo aspecto de su carácter y me ordenaba tomarlo como ejemplo».(1)

Fue así como el Mensajero de Allah (BP) cuidó de su educación، inculcándole las cualidades morales necesarias، formándolo en una vida espiritual elevada. ‘Ali fue el único en seguir al Mensajero (BP) en su retiro en Hira’. El Imam dijo: «Yo oía el grito de Shaitán cuando la revelación descendió sobre el Mensajero (BP)، dije: ¡Oh Mensajero de Allah! ¿Qué es lo que grita?» él (BP) respondió: «Es Shaitán que desespera. Tu oyes lo que yo oigo، ves lo que yo veo، pero tú no eres profeta، tú eres ministro، y estás en la verdad»(2).

Cuando el Profeta (BP) recibió la revelación y su misión، se lo comunicó a Jadiya، su esposa y a ‘Ali. No lo invitó al Islam porque ya estaba en él pues nunca formó parte de los yahilin. Le informó de su misión y ‘Ali simplemente le dijo que creía en ella con toda certeza. Comenzó entonces a recibir del Profeta (BP) las enseñanzas del Islam، a ejecutarlas y a materializarlas. A medida que se transmitía la revelación aprendía los detalles de los juicios y las responsabilidades que debía asumir. Cuando se ordenó al Mensajero de Allah (BP) advertir y transmitir el mensaje a sus próximos، fue ‘Ali el encargado de invitar a los miembros del clan a una comida. Invitó a cuarenta hombres del clan de

ص: 286


1- Nahy al-Balagha، sermon al -Qasi’a.
2- Idem.

los Banu ‘Abdul-Muttalib y después de la comida، el Mensajero (BP) anunció la revelación. Dijo: «¡Oh hijos de ‘Abdul Muttalib! no conozco a ningún hombre de entre los árabes que haya traído para su pueblo nada mejor que lo que yo os he traído. Os traigo lo bueno de esta vida y de la otra y Allah me ha ordenado llamaros hacia Él. ¿Quién de entre vosotros quiere convertirse en mi hermano، mi regente y mi sucesor?» Abu Lahab le amenazó mientras que Abu Talib lo acogió favorablemente diciendo: «Haz lo que se te ha ordenado، y te protegeré». El mensajero (BP) hizo la pregunta una segunda y una tercera vez، pero nadie le respondió. ‘Ali se levantó y dijo: «¡Yo seré tu apoyo، oh Profeta de Allah!» El Mensajero se volvió hacia él y le dijo: «Siéntate، tú eres mi hermano، mi legatario، mi ministro y mi sucesor»(1).

Después de la muerte de Abu Talib، los ataques de los Quraishitas contra el Mensajero (BP) y sus seguidores se aumentaron. El Mensajero (BP) tuvo que pasar por la prueba de la muerte de su esposa Jadiya en el momento en que los quraishitas mostraban más oposición. Habían decidido matar al Profeta (BP)، pero el ángel Gabriel le previno del plan que habían hurdido contra él y le dijo que emigrara. Fue entonces cuando ‘Ali، para proteger la marcha del Profeta (BP)، se acostó en su lugar، dejando creer a los quraishitas que habían venido para ejecutarle، que el Mensajero aún se encontraba ahí. No fue sino hasta la mañana que se descubrió la trampa que les habían tendido، pero el Profeta (BP) ya estaba muy lejos. Antes de acompañar a la familia del Profeta (BP) a Medina ‘Ali fue el encargado de repartir entre los interesados los bienes en depósito.

La ciudad de Medina pasaba por un período de construcción y de guerras defensivas para la comunidad musulmana. ‘Ali participó en numerosas batallas. En el curso de la de Al-Ahzab، se presentó voluntario para desafiar a ‘Amru que estuvo a punto de entrar en Medina. Emprendió una lucha a duelo y salió vencedor. El Mensajero (BP) declaró entonces: «Esta es la mejor acción de mi comunidad hasta el día de la Resurrección».

En Jaibar، el Mensajero (BP) confió la dirección del ataque a ‘Ali، después de decir: «Daré el estandarte a un hombre que ama a Allah y a Su Mensajero y que es amado por Allah y por su Mensajero» (2).

ص: 287


1- Hadiz relatado por al-Baihaqi، az-Za’labi، at-Tabari، Ibn al-Athir، Ibn Hanbal، an-Nisa’i...
2- Hadiz relatado por Abu Huraira e Ibn al-Abbas.

Participó en todas las batallas del Islam salvo en la de Tabuk، cuando el Profeta (BP) se lo requirió، prefiriendo confiarle la dirección de Medina durante su ausencia.

b.- Estatus de ‘Ali (P) en el Islam.

El Imam ‘Ali ha sido mencionado en el santo Corán:

Aleya de la purificación:

«...Allah sólo quiere que se mantenga alejado de vosotros lo impuro ¡Oh gente de la casa! y purificaros totalmente.»(33-33).

Aleya de al-Mubahala:

«Y a quien، después del conocimiento que te ha venido، te discuta sobre él، dile: Venid، llamemos a nuestros hijos y a los vuestros، a nuestras mujeres y a las vuestras y llamémonos a nosotros mismos y a vosotros mismos y luego imprequemos para que la maldición de Allah caiga sobre los mentirosos.» (3:61).

«Y daban de comer، a pesar de su propia necesidad y apego a ello، al pobre، al huérfano y al cautivo.

No os alimentamos sino por la faz de Allah، no buscamos en vosotros recompensa ni agradecimiento.

Realmente tememos de nuestro Señor un día largo، penoso.

Allah los habrá librado del mal de ese día y les dará resplandor y alegría».(76:8/11).

«¿Consideráis que proveer el agua durante la Peregrinación y ser guardián de la Mezquita Inviolable es igual que creer en Allah y en la Ultima Vida y luchar en el camino de Allah?

No es igual ante Allah.

Allah no guía a gente injusta». (9:19).

El Profeta (BP) también le dedicó varios hadices:

«Yo soy la ciudad del conocimiento y ‘Ali es su puerta.»

«Tú eres para mí como Harun fue para Musa، pero no habrá más mensajeros después de mí.»

«Sólo el creyente te ama y sólo el hipócrita te detesta».

c.- Nombramiento de ‘Ali al Imamato.

De entre los textos que hablan de la nominación de ‘Ali al Imamato y

ص: 288

la dirección de los musulmanes en este mundo citamos:

«Realmente vuestro aliado es Allah، y Su Mensajero، y lo son los creyentes، los que establecen el salat، entregan el zakat y se inclinan» (5:55).

Los estudiosos han explicado que esta aleya fue revelada para ‘Ali Ibn Abu Talib (P) cuando، mientras rezaba، dio su anillo como limosna a un mendigo.

El hadiz de al-Ghadir en el que el Profeta (BP) nombró a ‘Ali para la wilaia (guía de la comunidad) diciendo: «Para quien yo sea su dirigente، ‘Ali es su dirigente; ¡Oh Allah، sé amigo de quien lo tome por amigo y enemigo de quien lo tome por enemigo»(1).

d.- ‘Ali (P) en el tiempo de los califas

A la muerte del profeta (BP)، ‘Ali (P) y los miembros de su familia se encargaron de su funeral mientras que los Muhayirun (los musulmanes de La Meca que habían emigrado con el mensajero de Allah (BP) a Medina) y los Ansar (los musulmanes de Medina) se reunieron para nombrar al sucesor del Mensajero de Allah (BP). Después de fuertes discusiones، decidieron nombrar a Abu Bakr. Al conocer el comportamiento de estos musulmanes ‘Ali se retiró de la vida pública durante seis meses como signo de protesta de lo que más tarde fue llamado el episodio de As-Saquifa. Pero al ver que numerosos peligros amenazaban al joven estado islámico، decide regresar. Explica su actitud en una misiva: «Me retiré hasta que vi a las gentes abandonar el Islam، llamando a acabar con la religión de Muhammad (BP)، sentí temor de que hubiese una fisura o una destrucción si no me hacía cargo de la situación y de los musulmanes، sintiendo que si esto sucedía la desgracia sería para mí mayor que la de ser vuestro dirigente، carga que no dura، en realidad، más que un tiempo limitado y que se desvanece como se desvanece la nube. Me levanté entonces، resuelto a aplastar la mentira y reafirmar la religión...»(2).

Asumió، entonces، en tiempo de los tres califas، un papel preponderante، siendo su consejero y orientando a los musulmanes en sus vidas cotidianas. En tiempos del califa Abu Bakr، aconsejó a éste emprender la guerra contra los bizantinos. Los tradicionalistas

ص: 289


1- Cf. Musnad Ibn Hanbal، an-Nisa’i، at-Trimidi y at-Tabarani...
2- Nahy al-Balagha، carta a Malik al-Ashtar.

conservaron numerosos ejemplos del buen juicio que el Imam demostró. Cuando los bizantinos quisieron parlamentar con los musulmanes، se presentaron en casa de Abu Bakr quien llamó a ‘Ali Ibn Abu Talib para que respondiera a las diversas preguntas que le planteaban sobre doctrina.

A lo largo del califato de ‘Umar Ibn al Jattab، cuando éste quiso emprender otra guerra contra los bizantinos، le aconsejó que no la dirigiese él mismo: «Envíales un hombre experimentado، apoyado por dos combatientes sólidos y sabios. Si Allah los hace victoriosos، será como tú lo habrías deseado، pero si no، tú serás un apoyo para las gentes y una protección para los musulmanes».(1)

Se relata así mismo، que un día una importante suma de dinero llegó al tesoro de la provincia de Bahrain. Después de haber distribuido una parte importante entre los musulmanes، ‘Umar convocó a los Ansar y a los Muhayirin para saber a quién se entregaría el resto. Estos últimos propusieron que ‘Umar se lo quedara، pero cuando la pregunta se hizo al Imam ‘Ali، él respondió que esta suma debía ser distribuida entre los indigentes: «Yo te aconsejo no tomar el resto y entregárselo a los indigentes musulmanes»(2).

Después de que los musulmanes conquistaran Siria، el ejército dirigido por Abu ‘Ubaida al-Jarrah preguntó a ‘Umar si debían dirigirse hacia Bait al-Maqdis (Jerusalem) o bien hacia al-Qaysariya. ‘Umar pidió consejo a ‘Ali que le respondió: «Ordena a tu amigo dirigirse hacia Bait al-Maqdis، si Allah le concede la victoria، se dirigirá hacia Qaysariya، que será conquistada después si el Altísimo así lo quiere، esto es lo que nos dijo el Mensajero de Allah (BP)».

El historiador At-Tabari relata este hecho: «‘Umar convocó a las gentes y les preguntó: ¿Qué día tomaremos como el primero para relatar la historia del Islam? ‘Ali respondió: ‘El día de la emigración del mensajero de Allah (BP) cuando dejó el suelo del politeísmo». Y fue lo que se hizo.

En tiempos del califa ‘Uzman، fue también consultado con asiduidad en cuestiones jurídicas y jugó un papel de moderador durante la crisis que sacudió al califato en esta época، dispensando consejos al califa y a sus

ص: 290


1- Nahy al-Balagha.
2- Relatado por Ahmad b. Hanbal en al-Musnad vol. 1، p. 94 y Kanz al-’Ummal. vol. 4، pp. 39 y otras.

oponentes.

Y، contado brevemente، este fue el papel importante que tuvo Imam ‘Ali (P) durante este período، cuando el califato fue gobernado por Abu Bakr، ‘Umar ibn al Jatab y ‘Uzman ibn ‘Affan sucesivamente.

2.- EL CALIFA ‘ALI IBN ABI TALIB

El período del califato de ‘Ali (P) fue aquel en que asumió directamente la carga y dirección de la comunidad. Se extendió desde el 656 hasta el 661 (36-40 de la hégira)، fecha de su asesinato.

Fue una etapa extremadamente importante para el Estado Islámico pues intentó، en un lapso de tiempo muy corto، poner en práctica su concepción de gobierno، de la sociedad civil، de los lazos que unían a sus miembros así como de su concepción de la vida doctrinaria، intelectual y espiritual de la comunidad.

Después del asesinato del califa ‘Uzman، la comunidad decidió، por unanimidad، nombrar a ‘Ali (P) califa، pero al principio rehusó، no queriendo ser víctima de intereses ajenos. Puso condiciones para aceptar، mostrando así que no codiciaba la dirección del Estado، pero sí que se sentía responsable y digno. Declaró a este respecto: «Sabed que si accedo a vuestra propuesta، haré lo que juzgue mejor، no escucharé ni las palabras de unos ni los reproches de otros»، queriendo evitar someterse a los intereses que unos y otros habían manifestado a lo largo del anterior califato. Tenía previsto un programa de reforma teniendo en cuenta las numerosas irregularidades، tanto de administración como en las finanzas، que habían surgido durante el período anterior. Se volcó، pues، en los diversos problemas de la sociedad procurando dar una solución.

a.- En el dominio político.

Definió las cargas y el perfil de gobernador y administradores، insistiendo siempre sobre la clemencia que debían tener hacia quienes estaban a su cargo y sobre la firmeza que debían mostrar con los hombres influyentes. Dijo: «El responsable de la dirección de los musulmanes no debe ser

codicioso، pues estará ávido de sus fortunas، ni ignorante، pues los extraviará، ni

ص: 291

un grosero pues los ahuyentará، ni un injusto que conceda privilegios a unos en detrimento de otros، ni un corrupto que ignore los derechos، ni aquel que ignore la Sunna pues hará peligrar la comunidad»(1).

b.- En el dominio económico.

Se opuso a los privilegios y emprendió la tarea de suprimir la manera en que el dinero público era distribuido. Dijo a este respecto: «Todo hombre que siga a Allah y a Su Mensajero (BP)، que es honesto hacia nuestra comunidad، que entra en nuestra religión y reza en dirección a nuestra quibla، se le debe aplicar los derechos y prohibiciones del Islam. Vosotros sois los servidores de Allah، la fortuna viene de Allah، se distribuye equitativamente entre vosotros، ninguno goza de privilegios en este campo. Los piadosos tendrán، cerca de Allah، la mejor retribución، Allah no hizo de este mundo una retribución o una recompensa para los piadosos» (2).

No aceptó que la piedad، la preeminencia en el Islam o el hecho de haber acompañado al Mensajero de Allah (BP) fuesen tenidos en cuenta para el reparto de los bienes. Materializó، según esta concepción، la justicia de la distribución en el Islam، rechazando toda clase de privilegios en provecho del concepto de ciudadanía.

c.- En el dominio administrativo.

Emprendió importantes reformas، despidió a ciertos administradores nombrando a otros. Los controló، evitando que cada uno considerara la región administrada como de su propiedad. Se dirigió a Muhammad Ibn Abu Bakr، nombrado gobernador de Egipto، en estos términos: «Protégelos (refiriéndose a quienes estaban a su cargo) con tus alas، haz que tus costados sean suaves para ellos، suaviza tu rostro para ellos، consuélalos con presteza، con el fin de que los poderosos no deseen tu hostilidad para ellos o que los débiles desesperen por tu justicia. Allah el Altísimo os pedirá cuentas a vosotros، Sus servidores، a propósito de vuestros actos، grandes o pequeños، ocultos o vistos. Si vosotros hacéis sufrir، El lo hace aún más y si perdonáis، Él es el más generoso»(3).

Un día al saber que uno de sus gobernadores había actuado

injustamente، le escribió: «Me han contado sobre ti un hecho، que si realmente

ص: 292


1- Nahy al-Balagha، sermon 131.
2- Nahy al-Balagha.
3- Nahy al-Balagha، carta a Muhammad b. Abi Bakr.

has cometido، causará la cólera de tu Señor y representa la desobediencia a tu Imam. Repartes entre tus cercanos el fay (especie de tributo de guerra) de los musulmanes، que son quienes lo han adquirido con sus sables y monturas y sobre el cual han derramado su sangre... Por Allah، si esto es cierto recibirás desprecio por mi parte cuando nos encontremos، desde ese momento no tendrás ningún valor. No tomes a la ligera el derecho de tu Señor، no arregles tu vida en este mundo en detrimento de tu religión، estarás entre aquellos cuyos actos les habrán hecho errar.»(1)

Por otro lado، define las tareas y los comportamientos de los soldados de la armada musulmana al decir de las tropas enemigas: «No les combatáis antes de que ellos empiecen، estáis، por misericordia de Allah، en vuestro derecho y el hecho de dejarlos empezar es una prueba más en vuestro favor. Si ocurre el desenlace، será por voluntad de Allah. No matéis al que huye، no hiráis al que no pueda defenderse; no rematéis al herido y no causéis daño a las mujeres، incluso si ellas os insultan y atentan contra vuestro honor».(2)

En realidad، para el Imam ‘Ali (P) y los Imames que le siguieron، como lo era para el Profeta (BP)، lo importante no era vencer o ganar una batalla، pues la victoria viene de Allah. Lo esencial era estar en el camino justo، tener un comportamiento noble، honesto y recto y cumplir con el deber hasta el final، incluso en las situaciones más difíciles. Es gracias a estas enseñanzas que el espíritu del Islam consiguió cubrir todas las manchas negras que jalonaron su historia.

En lo concerniente al cobro de impuestos، el Imam ‘Ali concedió una gran importancia a lo que representaba el nervio del Estado y la fuente de la justicia. Exigió que los hombres encargados de ello fuesen extremadamente escrupulosos، justos y virtuosos pues la labor era muy delicada. No se trata de recoger el dinero solo para llenar las arcas، sino sentirse responsable de una comunidad. Se dirigió a ellos en estos términos: «Vosotros sois el tesoro de los creyentes y los mandatarios de la comunidad así como los mediadores de los Imames; no privéis a nadie de lo que necesite، no alejéis a nadie de lo que pida; no dejéis que las gentes vendan ni una

prenda de invierno o verano que puedan necesitar para cubrirse، ni un animal que

ص: 293


1- Nahy al-Balagha.
2- Idem.

les sirva para su labor، para pagar el jaray (impuesto); no azotéis a nadie para saber donde esconde su dinero، no toquéis el dinero de las gentes que rezan o que están (protegidos) por un tratado.»(1)

El Imam quiso que se aplicara una justicia ejemplar en el Estado que tenía a su cargo. Definió، de esta manera، su concepción de la justicia: «Por Allah، seré equitativo con el oprimido contra su opresor، arrastraré a este último por la nariz hasta la fuente de la verdad، incluso contra su voluntad.»(2)

Pero para él، la justicia va a la par con la compasión y el amor hacia lo que le rodea. Fue protector con los miembros de su comunidad، atento al menor de sus males، preocupado por sus penas y sus miserias. Rehusó que su propia familia tuviese privilegios en detrimento de la comunidad، rehusó، en diversas ocasiones، tomar su parte del botín para no disminuir la de los demás. Cuando su hermano ‘Aqil، ciego، le pidió una ayuda suplementaria a lo que tenía derecho، rehusó categóricamente، recordándole el fuego que lo quemaría en el infierno si accedía a su petición.

d.- El descontento de los privilegiados.

Pero los de esa época، no estaban acostumbrados a esta clase de política. Deseaban conservar sus privilegios، rehusando ser tratados en igualdad con los otros miembros de la comunidad. Se enfrentó a aquellos que se opusieron a su concepción de la justicia igualitaria. Mu’awiia ibn Abu Sufian، gobernador de Siria، fue uno de los que había adquirido numerosos privilegios en tiempos del califa ‘Uzman، cuyos amigos y cercanos fueron el blanco de la reforma del Imam ‘Ali (P). Con el pretexto de querer vengar a ‘Uzman، Mu’awiia declaró la rebelión contra el estado. Pero evidentemente sólo se trataba de un pretexto، puesto que el Imam ‘Ali (P) había aconsejado al califa ‘Uzman emprender las reformas para evitar lo que luego le ocurrió. Le dijo: «Te pido، por Allah، que no seas el Imam asesinado de esta comunidad، pues el asesinato de un Imam de esta comunidad abriría las puertas a los asesinatos y a los combates hasta el día de la

Resurrección، las sediciones se propagarán، las gentes ya no distinguirán entre el

ص: 294


1- Idem.
2- Idem.

bien y el mal، serán sacudidos como olas y abandonados al desorden، no seas para Marwan (aliado de Mu’awiya) como un animal que después de haber llegado a viejo lo lleva donde le parece.»(1)

Después de haber intentado calmar a Mu’awiya y mostrarle lo equivocado de su actitud، el Imam se preparó para el combate que acabaría con la sedición. Pero al poco se declaró un nuevo enfrentamiento con Talha y Az-Zubayr que también deseaban conservar los privilegios que habían adquirido. Los llevó a la guerra conservando a la vez una actitud clemente hacia ellos، recordando a sus guerreros las reglas que debían adoptar y el comportamiento humano que debían tener hacia sus adversarios. Prohibió a los soldados apoderarse de las fortunas y familias del adversario، y concedió la amnistía a los beligerantes.

En su lucha contra Mu’awiia، el Imam buscó en un principio una solución pacífica al conflicto، queriendo evitar el derramamiento de sangre. Le envió para esta empresa a varios emisarios pero Mu’awiia insistía en la guerra y utilizó medios inmorales para ganar la batalla، por ejemplo prohibiendo a los soldados del Imam acceder al agua. Las tropas del Islam tuvieron que apoderarse del punto de agua، y luego، permitir al enemigo tener acceso a él. El Imam pidió a Mu’awiia un combate a duelo pero este rehusó، usando numerosas artimañas para ganar la batalla. Una de ellas fue la de proponer un arbitraje que consistía en escoger un hombre de cada bando para arbitrar el conflicto. El Imam، ante la impertinencia de su ejército، aceptó، y de entre sus tropas se eligió a Musa al-Ash’ari، elección con la que en un principio no estuvo de acuerdo pero que ante la insistencia de sus tropas finalmente aceptó. Fue así como el episodio del arbitraje dio la victoria a los injustos.

De regreso a Kufa، el Imam aún tuvo que enfrentarse con aquellos que pidieron el arbitraje pero que no aceptaban el resultado del mismo (los que fueron llamados los Jariyitas). Hombre de palabra، el Imam no podía aceptar sus pretensiones. Fueron cuatro mil hombres a combatirlo en la batalla de Nahrawan. Mientras esta rebelión no afectó a las propiedades de los Musulmanes ni a sus fortunas، ni a su sangre، les dejó

expresarse y actuar، a la vez que les dejaba tiempo para que reflexionaran.

ص: 295


1- Idem.

Mientras tanto، se preparaba para la segunda batalla contra Mu’awiya después del fracaso de un segundo arbitraje. Pero los rebeldes empezaron a matar musulmanes acusándolos de apostasía. El Imam les declaró la guerra y Allah le concedió la victoria.

Mientras se ocupaba de los preparativos para esta batalla، el Imam fue asesinado، en la mezquita en la que estaba rezando، el 19 de Ramadan del año 40 de la hégira، por un Jarayita، Ibn Mulyam.

Con el asesinato del Imam ‘Ali (P)، una página de la historia del Islam se cerró. En el curso de su califato، intentó aplicar las leyes del Islam en todo su esplendor y magnificencia. Antes de morir (estuvo tres dias entre la vida y la muerte)، hizo algunas recomendaciones a sus hijos y concretamente al Imam al-Hassan، su primogénito: «Sed piadosos، desdeñad lo mundano con sus seducciones، no os repochéis lo que no sepáis، proclamad la verdad، trabajad para la eternidad، sed el enemigo del tirano y el apoyo del oprimido... Cuidad sobre todo del huerfano; proveedle alimento continuamente، no lo desdeñéis...¡Oh descendientes de Abdul Mutalib! No derraméis la sangre de los musulmanes diciendo: «El comandante de los creyentes ha sido asesinado». No mataréis a mi asesino. Si muero por su espada، devolvedle golpe por golpe nada más. No mutiléis. Nuestro Profeta (BP) prohibía la mutilación، incluso si nos encontrábamos con un perro rabioso».(1)

NOTAS:

(1) Nahy al-Balagha، sermon al -Qasi’a.

(2) Idem.

(3) Hadiz relatado por al-Baihaqi، az-Za’labi، at-Tabari، Ibn al-Athir، Ibn Hanbal، an-Nisa’i...

(4) Hadiz relatado por Abu Huraira e Ibn al-Abbas.

(5) Cf. Musnad Ibn Hanbal، an-Nisa’i، at-Trimidi y at-Tabarani...

(6) Nahy al-Balagha، carta a Malik al-Ashtar.

(7) Nahy al-Balagha.

ص: 296


1- Idem.

(8) Relatado por Ahmad b. Hanbal en al-Musnad vol. 1، p. 94 y Kanz al-’Ummal. vol. 4، pp. 39 y otras.

(9) Nahy al-Balagha، sermon 131.

(10) Nahy al-Balagha.

(11) Nahy al-Balagha، carta a Muhammad b. Abi Bakr.

(12) Nahy al-Balagha.

(13) Idem.

(14) Idem.

(15) Idem.

(16) Idem.

(17) Idem.

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

F

ص: 297

ص: 298

El Imam Ali Ibn Abi Talib، en el Corán y la Tradición del Profeta

Por Sayed Mustafá Qazwini

En repetidas ocasiones el sagrado Corán y el Profeta Muhammad se refieren al liderazgo del Imam ‘Ali como sucesor del Profeta.

Ghadir Khum

Este incidente tuvo lugar el 18 de Zul Hiyyah، el doceavo mes del calendario islámico y ha sido narrado por 110 compañeros del Profeta، 84 miembros de la siguiente generación (los tabi’in)، y 360 eruditos musulmanes de todas las escuelas de pensamiento.

El Profeta Muhammad y aproximadamente 114،000 de sus compañeros habían realizado el Hayy (la peregrinación) y regresaban a sus hogares. Ese año، durante el Hayy، el calor era intenso y el sol ardiente se posaba sobre los pelegrinos. Cuando el Profeta llegó a Ghadir Khumm، un cruce de caminos desde donde todos los musulmanes de diferentes comarcas tomarían sus propios rumbos detuvo la caravana en la medianoche y esperó a aquellos que venían detrás de la caravana، llamando a los que iban encabezando ésta، debido a que había recibido una revelación de Dios la cual tenía que anunciarle a la gente. La revelación decía:

یَآ أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَیَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ

“¡Oh Mensajero، transmite lo que ha descendido a ti procedente de tu señor! Y، si no lo haces، será como si no hubieses transmitido nada de Su mensaje y Dios te protegerá de las gentes.”(1)

Entonces، el Profeta le habló un poco al público antes de preguntarles si él

ص: 299


1- Sagrado Corán, 5:67. ver los siguientes comentadores (mufassirin): Tabari, Wahidi, Tha’alibi, Qurtubi, ar-Razi, Ibn Kathir, Naysaburi, Suyuti, y Alusi al-Baghdadi, y los siguientes historiadores: Baladhari, Ibn Qutaybah, Tabari, al-Khatib al-Baghdadi, Ibn Abd al-Birr, Shahristani, Ibn Asakir, Ibn al-Athir, Ibn Abi al-Hadid, Ya’qut al-Hamawi, IbnKhalaqan, Yafi’i, Ibn Kathir, Ibn Khuldun, al-Dhahabi, Ibn Hayar al-Askalani, Ibn al-Sabbagh al-Maliki, al-Maqrizi y Yalal ad-Din as-Suyuti, y tambien los siguientes registros de hadices: al-Shafi’i, Ahmad ibn Hanbal, Ibn Mayah, Tirmidhi, Nisa’i, al-Baghawi, al-Dulabi, ad-Tahawi, Abu Ya’la al-Musali, al-Hakim al-Naysaburi, Khatib al-Khawarizmi, Muhibb ad-Din at-Tabari, ad-Dhahabi, y al-Muttaqi al-Hindi.

verdaderamente tenía autoridad sobre ellos o no. La gente respondió، “Si، Oh Profeta، por supuesto que tú eres nuestro líder (mawla).” Él repitió esta pregunta tres veces y la gente respondió lo mismo en las tres ocasiones، reconociendo su liderazgo. Entonces llamó a Ali، sujetó su brazo، de manera que los dos brazos apuntaban hacia arriba y dijo a la gente، “De quien yo soy Mawlá، (líder)، Ali es su Mawlá”

En ese momento، Ali tenía 33 años de edad. La gente recibió esta noticia con diferentes actitudes – algunos con felicidad y otros con resignación. Los primeros en felicitar a Ali fueron los futuros primer y segundo califa; el segundo califa (‘Umar) dijo، “Felicitaciones، felicitaciones a ti، Oh Ali; te has convertido en mi líder y el líder de todos los fieles musulmanes.”(1)

Después descendió otra relación al Profeta Muhammad. Al.lah dijo:

الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً

“Hoy he completado vuestra religión y he consumado Mi bendición sobre vosotros y estoy satisfecho de haberos dado como creencia el Islam.”(2)

Con esta aleya se completó el mensaje del Islam، es decir con la designación del Imam Ali como sucesor del Profeta y si no hubiese sido designado para este cargo، la religión del Islam habría quedado incompleta como lo especifican estas aleyas.

La Aleya de la Amonestación (Indhār)

Tres años después de la llegada del Islam، Al.lah le ordenó al Profeta proclamar su invitación al Islam a sus parientes más cercanos en Meca:

وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاَقْرَبِینَ

“Y amonesta a tus familiares más cercanos.”(3)

El Profeta reunió cuarenta miembros de su tribu Bani Hashim y realizó un banquete en la casa de su tío Abu Talib، con comida para ellos. Luego que terminaron de comer، el Profeta les dijo:

“¡Oh hijos de Abd al-Muttalib! Por Dios، no conozco a ninguna persona joven

ص: 300


1- Ahmad ibn Hanbal, Musnad, Vol. 4, 281; al-Ghazzali, Sirr al-Alamin, 12; al-Tabari, ar-Riyadh an-Nadhirah, Vol. 2, 169
2- Sagrado Corán, 5:3
3- Sagrado Corán, 26:214

de entre los árabes quien le haya traído a su gente algo mejor de lo que yo les he traído. Yo les he traído lo mejor de este mundo y el próximo y Al.lah me ha ordenado convocarlos a todos. Entonces ¿quién será mi apoyo en esta misión، para que sea mi hermano، mi sucesor (califa) y legatario?” Nadie se puso de pie para aceptar esta invitación excepto Ali ibn Abi Talib، quien solo tenía 13 años de edad en ese tiempo، y dijo، “Yo seré tu apoyo en este esfuerzo.”

El Profeta le pidió que se sentara y repitió la pregunta por segunda vez. De nuevo، solo Ali se puso de pie y el Profeta le ordenó sentarse. La tercera vez el Profeta no escucho repuesta alguna de los miembros de otras familias، Ali se puso de pie y ratificó su apoyo. El Profeta colocó su mano sobre la rodilla y les dijo a los cuarenta hombres de su tribu، “Este es mi hermano، mi legatario y mi sucesor sobre ustedes، entonces escúchenlo y obedézcanle.”(1)

La Aleya de la reverencia (ruku’)

إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ

“En verdad، vuestros amigos y protectores son solamente Dios y su mensajero y aquellos que tienen fe، que hacen la oración y dan limosna mientras están inclinados rezando”.(2)

Numerosos exégetas del Corán de todas las escuelas de pensamiento coinciden en que a quien se refiere esta aleya es al Imam Ali ibn Abi Talib. El famoso

comentarista، Zamajshari dice acerca de esta aleya:

“Esta aleya fue revelada en favor de Ali (que Al.lah ilumine su rostro). Cuando un mendigo le pidió limosna en la mezquita y Ali se encontraba en la posición de ruku’ durante la oración، se quitó el anillo de su dedo en dicha posición. Al parecer el anillo le quedaba muy ligero en su dedo meñique، por lo que no tuvo

ص: 301


1- Ihqaq al-Haqq, Vol. 4, 62; Tarikh at-Tabari, Vol. 2, 117; Musnad Ahmad ibn Hanbal, Vol. 1, 159; Tarikh Abul-Fida, Vol. 1, 116; Nadhm Durar as-Simtayn, 82; Kifayat at-Talib, 205; Tarikh Madina Dimishq, Vol. 1, Hadith 87, 139 y 143; al-Hasakani, Shawahid at-Tanzil, Vol. 1, 420; Muhammad ibn Yarir at-Tabari, Jami’ al-Bayan, Vol. 19, 131; Yalal ad-Din as-Suyuti, ad-Durr al-Manthur, Vol. 5, 97; Tafsir ibn Kathir, Vol. 3, 350; al-Baghdadi, Tafsir al-Khazin, Vol. 3, 371; al-Alusi al-Baghdadi, Ruh al-Ma΄ani, Vol. 19, 122; at-Tantawi, Tafsir al-Yawahir, Vol. 13, 103; al-Hakim an-Nisaburi, al-Mustadrak ‘ala al-Sahihayn, Vol. 3, 135. Otras fuentes históricas, tal como Sirat al-Halabi, dice que el Profeta agregó, “Y él será mi ministro (wazir) y mi heredero (warith).”
2- Sagrado Corán, 5:55

que realizar esfuerzo alguno en sacarlo، ya que esto habría podido anular su oración. Podríamos preguntarnos: ¿Cómo puede referirse a Ali ya que el texto está en forma plural? A esto yo diría que la forma es plural، aunque el motivo es un solo hombre، con el fin de exhortar a los demás a seguir su ejemplo y obtener una recompensa similar. También para llamar la atención hacia el hecho que los creyentes deben estar muy atentos y deben ser benevolentes con los pobres de tal manera que si la ayuda no se puede aplazar hasta después de la oración، entonces se debe otorgar inmediatamente.”(1)

De igual manera al-Wahidi، en su libro sobre los comentarios del Corán titulado، Asbab an-Nuzul، cita de la narración de Kalbi donde dice que la causa de esta revelación fue el Imam Ali. Kalbi dice، “La parte posterior de este aleya es en favor de Ali ibn Abi Talib (que Dios se apiade de él) porque él le dio su anillo a un mendigo durante el ruku’.”(2) Algunas otras exegesis también afirman que esta aleya se refiere al Imam Ali incluyendo: Sunān an-Nisa´i، Tafsir al-Kabir por Za´alibi، Musnad Ahmad ibn Hanbal، (3) Musnad ibn Marduwayh y Kanz al-’Ummal.(4)

La aleya de la Obediencia

یَآ أَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَاُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیَومِ الاَخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً

¡Oh، los que creéis Obedeced a Dios y bendecid al mensajero y a los que de vosotros tienen autoridad! Y si discutís sobre algo، remitidlo a Dios y al mensajero si creéis en Dios y en el último Día. Eso es un bien y la mejor

solución(5)

ص: 302


1- Zamakhshari, Tafsir al-Kash.shaf (ver interpretación del cap. 5, Vol. 55)
2- Wahidi, Asbab an-Nuzul, (ver interpretación del cap. 5, Vol. 55
3- Sagrado Corán, 5:38
4- Vol. 6, Hadith 391 y 5991
5- Sagrado Corán, 4:59

Según la explicación del Profeta Muhammad، esta aleya es también una de las referencias coránicas para el liderazgo del Imam Ali después del Profeta، y ordena la obediencia a Al.lah، al Profeta y a aquellos dotados de autoridad sobre ellos. Cuando le fue revelada esta aleya al Profeta، uno de sus grandes compañeros، Yābir ibn al-Ansari preguntó:

“Oh Profeta de Al.lah! Nosotros reconocemos a Dios y a Su Mensajero، pero quienes son ¿aquellos dotados de autoridad sobre ellos (ulul-’Amr) cuya obediencia Al.lah considera igual a obedecerle a Él y a Su Profeta? El Profeta respondió: Aquellos son mis sucesores y los líderes de los musulmanes después de mí. El primero de ellos es Ali ibn Abi Talib، luego al-Hasan y al-Husain، luego Ali ibn al-Husain، luego Muhammad ibn Ali، quien es conocido como al-Bāqir. Tú، Yabir lo veras y cuando lo veas، dale mis saludos.(1) Luego Ya’far ibn Muhammad as-Sādiq، luego Musa ibn Ya’far، luego Ali ibn Musa، luego Muhammad ibn Ali، luego Ali ibn Muhammad، luego al-Hasan ibn Ali، luego aquel que lleva mi nombre، Muhammad. Y será la prueba de Dios en la tierra.

Narraciones proféticas que designan al Imam Ali como sucesor

El Profeta Muhammad les informó a los musulmanes tanto acerca de la sucesión de los miembros designados de su familia (Ahlul Bayt)، de los cuales se tratará en la próxima sesión، como de la sucesión explicita del Imam Ali. Se narra del Profeta de Al.lah que dijo:

“Tienes la misma posición con relación a mí، como la tuvo Arón con respecto a Moisés، excepto que no habrá profeta después de mí.(2)

“Aquel que desee vivir como he vivido y morir como moriré y entrar al Jardín de la Bendición eterna، que Dios me ha prometido، que tome a Ali como su líder (wali)، porque Ali nunca los desviará del Camino de la Verdad ni los conducirá hacia el error.”(3)

“Ali es la autoridad sobre todos los creyentes (después de mí)”.(4)

“Ali es la puerta de entrada a mi conocimiento y después de mí le explicara a mis seguidores lo que se me ha enviado. El amor por Ali es fe y la animadversión

ص: 303


1- Saludo de paz.
2- Ṣaḥīḥ al-Bukhari, “Libro sobre las características más sobresalientes”, Hadith 3430, “Batallas”, Hadith 4064; Ṣaḥīḥ Muslim, “Libro de los méritos de los compañeros”, Hadith 4418; at-Tirmidhi, “Libro sobre las características más sobresalientes”, Hadith 3664; Ibn Mayah, “Libro sobre la introducción”, 112 y 118; Musnad Ahmad ibn Hanbal, Vol. 1, 173, 175, 177, 179, 182, 184, y 185.
3- Al-Hakim, al-Mustadrak, Vol. 3, 128; al-Muttaqi al-Hindi, Kanz al-Ummal, Vol. 6, 155
4- Musnad Ahmad ibn Hanbal, Vol. 5, 25; Ṣaḥīḥ Tirmidhi, Vol. 5, 296

hacia él es hipocresía.(1)

“Yo soy la ciudad del conocimiento y Ali es su llave. Quien desee encontrar esta ciudad debe entrar por medio de esa llave”.(2)

“Ali es de mí y yo soy de Ali، y no hay más que Ali y yo.(3)

“El que me obedezca ha obedecido a Al.lah y el que me desobedece habrá desobedecido a Al.lah. Y el que obedezca a Ali me habrá obedecido y el que desobedezca a Ali me habrá desobedecido”.(4)

En la batalla de Khaybar los musulmanes luchaban para conquistar la fortaleza de esta ciudad. Los dos compañeros Abu Bakr y Umar habían fracasado en su intento por derrotar al enemigo، por lo que el Profeta dijo، “Le daré esta tarea a un hombre al cual Al.lah y el Mensajero aman.” Otras narraciones mencionan que el Profeta dijo، “Al.lah proporcionará la victoria por medio de quien ame a Al.lah y a Su Mensajero.” En cualquiera de los dos casos، el Profeta le asignó la tarea a Ali y Al.lah les concedió la victoria de la mano de éste.(5)

Doce lideres para suceder al Profeta

ص: 304


1- Kanz al-Ummal, al-Muttaqi al-Hindi, Vol. 6, 170
2- Al-Hakim al-Mustadrak, Vol. 3, 226; Ibn Yarir, Kanz al-Ummal; al-Muttaqi al-Hindi, Vol. 15, 13; Tarikh ibn Kathir, Vol. 7, 358
3- Sunan ibn Mayah, Vol. 1, 44; Ṣaḥīḥ Tirmidhi, Vol. 5, 300
4- Al-Hakim, Vol. 3, 221, al-Dhahabi
5- Ṣaḥīḥ al-Bukhari, “Libro del yihad y la marcha” Hadith 2724 and 2753, “Batallas” Hadith 3888; Ṣaḥīḥ Muslim, “Libro sobre los méritos de los compañeros” Hadith 4423-4424; Musnad Ahmad ibn Hanbal, Vol. 5, 333

Además de las narraciones específicas que enfáticamente identifican al Imam Ali como el sucesor del Profeta Muhammad، el Profeta también es recordado por haber dicho en numerosas ocasiones que él sería sucedido por doce líderes de su tribu (Quraish). Algunas de estas narraciones son:

“El califato permanecerá en la tribu de Quraish aunque solo quedaran dos personas en la tierra.(1)

“Disfrutaba de la compañía del Profeta junto con mi padre y lo escuché decir، “Este califato no concluirá sino hasta haber llegado el doceavo califa de entre ellos.” El narrador dijo، “Entonces él (el Profeta) dijo algo lo cual no pude captar.” Yo le dije a mi padre، “¿Que dijo?” Él dijo، “Él ha dicho، todos ellos serán de Quraish.”(2)

Sin embargo، una investigación profunda demuestra que la versión exacta de la narración del Profeta es que “todos ellos serán de Bani Hashim”، lo que es exclusivo para los Imames de Ahlul Bayt.

¿Quiénes son los doce líderes?

ص: 305


1- Ṣaḥīḥ al-Bukhari, “Libro de los rasgos más sobresalientes”, Hadith 3240; Ṣaḥīḥ Muslim, Kitāb al-Imarah, Hadith 3392; Musnad Ahmad ibn Hanbal, Cap. 2, 29, 93 y 128
2- Ṣaḥīḥ al-Bukhari, “Libro sobre juicios legales”, Hadith 6682; Ṣaḥīḥ Muslim, Kitāb al-Imarah, Hadith 3393; at-Tirmidhi, “Libro sobre los juicios”, Hadith 2149; Abu Dawud, “Libro sobre al-Mahdi”, Hadith 3731; Musnad Ahmad ibn Hanbal, Vol. 5, 87, 90, 92, 95, 97, 99-101, y 106-108

El Profeta dijo:

“Ali y yo somos los padres de esta nación. Quienes nos reconozcan como tales

creen en Al.lah، el Poderoso y Glorioso. Y de Ali son mis dos nietos، Hasan y Husain، cada uno de ellos es un príncipe sobre los jóvenes en el paraíso; y de entre los descendientes de Hussein habrá nueve. La obediencia a ellos es obedecerme y desobedecerlos es desobedecerme. El noveno de ellos es Al-Qa´im (el establecido firmemente) y Mahdi، el ejecutor y entrenado divinamente para la guía correcta.(1)

Le Dijo a su nieto Husain cuando solo tenía unos pocos años de edad:

“Tú eres un Sayyid y el hijo de un Sayyid. Tú eres un Imam y el hijo de un Imam، el hermano de un Imam y el padre de Imames. Tú eres evidencia y confirmación de Al.lah e hijo de su evidencia.

Tú eres padre de nueve de las pruebas de Al.lah en tú línea de descendientes. El noveno de ellos es el Qa’im.(2)

Fuente: Cuestionamientos acerca del Islam Shi’a

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 306


1- Ikmal ad-Din
2- ibíd.

La Doctrina del Islam

El Imamato y el Califato (la sucesión del Profeta) en el Islam

Por Ayatola Ÿa‘far Sobhani

El Gran Profeta Muham­mad (BP) falleció en los comienzos del año XI de la héjira lunar، luego de veintitrés años de esfuerzo en el camino de anunciar la sharî‘ah o ley islámica.

Con el fallecimiento del Gran Profeta (BP)، concluyó la Revela­ción، y se selló la profecía، y de esa manera no hubo ni habrá más profeta después de él، ni otra ley divina después de la suya; sin embargo، los debe­res y obligaciones que pesaban sobre los hombros del Profeta Muhammad (BP)، a excepción de lo concerniente a recibir Reve­lación y su anunciación، ob­viamente no concluyeron.

Es por ello que era menester que después de su muerte hubiera una persona perspicaz y sagaz، proba، que continuara cumpliendo esas obligaciones y funciones، guiara a los musulmanes y fuera su Imam y suce­sor del Mensajero de Dios (BP).

La cuestión de la necesidad de la existencia de un califa del Profeta (BP) es algo en lo que concuerdan todos los musulma­nes، si bien los sunnitas y shií­tas discrepan en algunos de los atributos que tal califa debiera de tener y la forma de su nom­bramiento.

Al principio es necesario acla­rar el significado de “shi‘ah” y “shiísmo”، y la historia de su origen y manifestación، de forma que se facilite tras ello el estudio de las cuestiones relacio­nadas al Imamato y Cali­fato después del Mensajero de Dios (BP).

Etimología y uso del término “shî‘ah”

Etimológicamente shî‘ah tiene el significado de “segui­dor”(1)، y en el uso este tér­mino o deno­minación se aplica a una de las tendencias de los musul­manes que afirman que el lide­razgo de la comunidad is­lámica después del Mensajero de Dios (BP) era un derecho del Imam ‘Alî (P) y de sus hijos inma­culados.

Durante su vida el Santo Profeta (BP) habló numerosas veces y en diferentes ocasiones sobre las virtudes y cualidades del Imam ‘Alî (P)، así como sobre su liderazgo y jefatura sobre la comunidad islámica después de él (BP)، y ello es

testimoniado por lo contundente de la historia compilada.

ص: 307


1- Ver: As-Saffât; 37: 83.

Todas esas encomendaciones y énfasis، como nos lo refieren los hadices confiables، ocasionaron que un grupo de los Compañeros del Profeta (BP) en vida de éste se reunieran alrededor del Imam ‘Alî (P)، sus corazones se vieran cautivados por él y fueran conocidos como shî‘atu ‘Alî (los seguidores de ‘Alî).

Este grupo de Compañeros، tras el fallecimiento del Profeta (BP)، permaneció en esa condición y en su convicción previa de que el Mensajero de Dios (BP) estipuló la sucesión del Imam ‘Alî (P) en lo concerniente al califato y liderazgo de la comunidad después de él، sin verse influenciados por conveniencias personales.

Así، un grupo de musulmanes fue llamado “shî‘ah” en vida del Mensajero de Dios (BP)، y continuó llamándose de esa manera después de su desaparición. Muchos estudiosos de la historia de los pueblos y tendencias، han manifestado claramente esto.

An-Nawbajtî (fallecido en 310 H.L.) escribe: “Los shiítas son seguidores de ‘Alî ibn Abî Tâlib (P)، fueron llamados shî‘atu ‘Alî tanto en tiempos del Mensajero de Dios (BP) como después de él، y son conocidos por sentirse cautivados por él y sostener su Imamato”.(1)

Dijo Abûl Hasan Al-Ash‘arî: “Se les dice shî‘as porque ellos siguieron a ‘Alî y lo anteponen por sobre el resto de los Compañeros del Mensajero de Dios (BP)”.(2)

Dijo Ash-Shahrestânî: “Los shî‘as son quienes siguieron a ‘Alî (P) en especial، y sostuvieron su Imamato y Califato en la forma de estipulación y legado (de parte del mismo Profeta)”.(3)

Sobre la base de esto، la historia de la shî‘ah no es diferente a la historia del mismo Islam، y en realidad el Islam y el shiísmo son dos caras de la misma moneda، o bien las dos caras de una misma realidad y gemelos nacidos en el mismo momento.

Los expertos en hadîz e historiadores mencionaron que el Profeta (BP) en los

primeros años de su prédica، invitó a los hashemitas (su clan familiar) y les reunió en su casa anunciándoles la sucesión y califato de ‘Alî (P). Este hadîz es llamado hadîz bad’u ad-da‘wah o del “Comienzo de la Prédica” o hadîz iawm ad-dâr o del “Día de la Casa”.(4)

ص: 308


1- Firaq Ash-Shî‘ah, p.17.
2- Maqalât Al-Islâmîîn, t. 1, p.65.
3- Al-Milal wan Nihal, t.1, p.131.
4- Ver: Târîj At-Tabarî, t.2, pp.62-64.

El Profeta anunció esto mismo a la gente repetidas veces y en diferentes oportunidades، especialmente en el día de Gadîr، donde se planteó el Califato en forma oficial، de manera que tomó la baî‘ah o juramento de fidelidad de la gente para el Imam ‘Alî (P)، y el conocimiento de los detalles del suceso resulta más que suficiente para demostrar ello.

El shiísmo no fue producto de los lamentables sucesos de la Saqîfah، ni de la sedición producida por los sucesos concernientes al asesinato de ‘Uzmân، o alguna otra de las fábulas que se cuentan، sino que fue el mismo Santo Profeta (BP) quien por primera vez sembró las semillas del shiísmo en los corazones de los Compañeros mediante sus repetidas enseñanzas celestiales.

Esas semillas crecieron poco a poco y grandes compañeros como Abû Dharr، Salmân y Miqdâd fueron conocidos con el apelativo de shiítas.

Los expertos en exégesis coránica mencionaron lo siguiente respecto a las palabras del Altísimo que expresan:

﴿ إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أُوْلَئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیِّةِ ﴾

«Por cierto que quienes creyeron e hicieron buenas obras، esos son lo mejor de la creación».(1)

Dijeron: El profeta respecto a esto dijo:

« هُمْ عَلِیٌّ وَشِیْعَتُهُ »

“Son ‘Alî y sus shî‘as (seguidores)”.(2)

Por supuesto، este breve ensayo no puede abarcar la mención de todos los nombres de los primeros shiítas de entre los Compañeros y los tâbi‘în (los compañeros de los Compañeros del Profeta) que sostuvieron que ‘Alî era el sucesor del Profeta (BP) en forma directa e ininterrumpida.

El shiísmo، en el sentido mencionado، conforma el denominador común a

todos los shiítas del mundo، los cuales conforman una parte importante de los musulmanes del orbe.

Los shiítas، al igual que los seguidores de otras tendencias del Islam، tuvieron gran parte en la difusión del Islam y brindaron grandes y juiciosas personalidades científicas، literarias y políticas a la comunidad humana، y actualmente también tienen una presencia activa en muchas regiones.

El Imamato es una cuestión divina

La cuestión del Imamato، tal como lo demostraremos a través de los artículos

ص: 309


1- Al-Baîinah; 98: 7.
2- Ad-Durr Al-Manzûr, explicación de la sura Al-Baîinah.

venideros، es una cuestión divina y celestial، y es por eso que era necesario que se cumplimentara la estipulación del califa del Profeta a través de la revelación divina al mismo Profeta (BP)، y fuera el mismo Profeta quien la anunciara a la gente.

Antes de brindar y explicar los argumentos y pruebas transmitidas y taxativas a este respecto، analizaremos el juicio del intelecto en este caso، considerando las condiciones de ese período (esto es، el período anterior y posterior a la muerte del Profeta)، y sus puntos que pueden llegar a presentarse ambiguos.

La lógica elemental juzga que cualquier persona considerada un reformador، si a través de esfuerzos descomunales que se prolongan por muchos años puede llegar a ejecutar su plan social que le es particular، e innovar un nuevo sistema para la sociedad humana، necesariamente pensará en el medio efectivo para la permanencia de ese plan، que garantice su continuidad y también su desarrollo. No se corresponde con la sapiencia que una persona edifique una gran obra، soportando gran cantidad de agobios، pero que no piense en aquello que la proteja de los peligros، ni designe a alguien para preservarla y cuidar de la misma después de él.

El Gran Profeta (BP) es una de las más grandes personalidades del mundo، y mediante la ley religiosa que trajo produjo una colosal transformación divina mundial، preparando el terreno para establecer una civilización nueva y sin igual.

Es evidente que esta gran personalidad، que presentó a la humanidad una ley divina eterna، que guió la sociedad humana en su tiempo y durante los días de su vida، pensó también en cómo proteger su sharî‘ah frente a los posibles peligros y flagelos que la amenazarían en el futuro; asimismo consideró el medio para lograr la guía eterna y administración de su comunidad، y dejó en claro la forma del

liderazgo después de él; ello es así porque es ilógico que ese sapiente Profeta establezca las leyes de una legislación divina eterna، sin disponer un sistema fuerte de liderazgo después de él، que garantice la permanencia de dicha legislación divina.

Tal Profeta que no escatimó esfuerzos para dejar en claro el más mínimo detalle de lo que se necesita para la felicidad de la humanidad، ¿cómo sería lógico que hiciera silencio en lo relacionado al liderazgo de la sociedad islámica y su forma y formulación? ¡¿Cómo podría ser así desde que ello conforma uno de los

ص: 310

asuntos esenciales y decisivos de la vida de la comunidad، e incluso de la vida de la humanidad، por lo que se estaría dejando a la naciente sociedad islámica confusa y desatendida، sin saber cuál es su obligación a este respecto?!

Sobre la base de esto، es absolutamente imposible aceptar la pretensión de quien sostiene que el Gran Profeta (BP) cerró los ojos a la vida sin pronunciar palabra alguna respecto al liderazgo de la comunidad islámica.

El Imamato y el nefasto peligro triangular: Roma، Persia y los hipócritas

Revisando la historia، y considerando las circunstancias que dominaban la región y el mundo durante la época de la desaparición del Profeta (BP)، y en las postrimerías de su fallecimiento، se demuestra lo evidente y necesario de la condición “estipulada” del cargo del Imamato، y ello porque había tres peligros que amenazaban la religión y la nación islámica، y la circundaban en la forma de un triángulo nefasto.

El primer flanco de ese peligroso triángulo estaba representado por el Imperio romano. El segundo flanco lo representaba el imperio persa. Y el tercer flanco lo representaba el grupo de los hipócritas internos.

En cuanto al peligro y gravedad del primer flanco، para inferir ello es suficiente saber que el Profeta (BP) permaneció preocupado por ese asunto hasta el último momento de su vida، y es por eso que alistó un poderoso ejército bajo la comandancia de Usâmah Ibn Zaid y le comisionó enfrentarse a los romanos، de forma que también maldijo a los que، habiendo sido ordenados partir con él، se rezagaran del mismo.

En cuanto al peligro del segundo flanco، nos es suficiente saber que también constituía un enemigo agresivo cuyo rey despedazó la misiva enviada por el Profeta (BP) y escribió al gobernante del Yemen que arrestara al Mensajero de Dios (BP) y lo enviara con él، o bien le mandara su cabeza.

Asimismo، con relación al tercer peligro، debemos saber que este grupo (el de los hipócritas)، procedía continuamente a perturbar al Profeta (BP). Los hipócritas le importunaban mediante diferentes tipos de conspiraciones y entorpecían sus movimientos. El Sagrado Corán nos relata sobre ellos y sus características، su hipocresía، sus molestias y sus intentos maliciosos en sus diferentes suras al punto que una sura completa fue llamada con ese nombre(1)، y habla sobre sus

ص: 311


1- Sura 63: Al-Munafiqûn (Los Hipócritas).

intenciones y sus acciones pérfidas.

Nosotros planteamos la si­guiente pregunta: ¡¿Exis­tiendo tal triángulo de peli­gro، era correcto que el gran Pro­feta (BP) dejara sin un líder determinado a la comunidad y a la religión islámica، las cuales se encontraban asediadas por di­chos peligros por todas par­tes، encontrándose el enemigo a su acecho por todos lados y án­gulos?!

Sin lugar a dudas، el Profeta (BP) sabía que la vida de los ára­bes estaba basada en la vida tribal y de clanes familiares، de forma que los miembros de las di­ferentes tribus eran incondicio­nales para con los je­fes de las mismas، de manera que les obedecían fervientemen­te y se les sometían considerablemente; y por ello، dejar a tal sociedad sin la de­signación de un líder en parti­cular acarrea­ría la disgregación y las dispu­tas entre las tribus، y los enemi­gos se aprovecha­rían de esas controversias y diferen­cias.

Partiendo de esta realidad، dijo el Sheij Ar-Ra’îs Ibn Sîna (Avicena): “La designación del Califa por medio de la estipula­ción es lo más correcto، puesto que ello no conlleva la disgrega­ción، la agitación social y las dife­rencias”.(1)

La designación del Imam y Califa en los hadices del Mensajero (BP)

Después de haber demos­trado que la sapiencia y conocimiento del Profeta (BP) implica­ban que él adoptara una posición adecuada en lo concer­niente al liderazgo islámico después de él، ahora veremos cuál fue la posición que efectivamente adoptó a este res­pecto.

Hay dos teorías a este respecto que expondremos aquí، y que procederemos a discutir:

Primera teoría: El Profeta (BP) eligió por orden de Dios a una persona

excelente y cabal para el liderazgo de la comunidad islámica، y la designó como Califa después de él، informando a la gente sobre ello.

Segunda teoría: El Profeta (BP) delegó la elección del líder y califa después de él a la gente، para que ellos mismos eligieran a una persona para ese cargo.

Ahora debemos ver cuál de las dos teorías es la que se desprende de los hadices del Profeta (BP) y la historia documentada.

Analizando con atención la vida del Profeta (BP)، desde el día que le fue encomendado anunciar su ley divina a sus parientes y clan familiar y luego

ص: 312


1- Ash-Shifâ’, sección de Al-Ilâhiât, artículo décimo, quinta sección, p.564.

anunciar su prédica a toda la gente، hasta el momento de su fallecimiento، se observa en forma categórica que el Profeta (BP) marchó la vía de “la estipulación” en la cuestión del liderazgo repetidas veces y no la de “la elección popular”. Demostraremos este tema a través de los siguientes asuntos:

1- El Hadîz de Iawm Ad-Dâr (el día de la casa):

Luego de haber transcurrido tres años del día en que el Mensajero de Dios (BP) fue enviado como tal، Dios، Glorificado Sea، le encomendó anunciar Su Mensaje a los miembros de su clan familiar، y ello fue al revelarse Sus palabras، Majestuoso e Imponente، que expresan:

﴿ وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الاَقْرَبِینَ ﴾

«Y amonesta a tus parientes más cercanos».(1)

He ahí que el Profeta (BP) reunió a los principales de la tribu de los hashemitas y les dijo:

« یا بنی عبد المطّلب إنّی واللهِ ما أعلمُ شابّاً فی العَرَبِ جاء قومَه بأفضل ممّا قد جئتکم به إنیّ قد جئتکُم بخَیِر الدُنیا والآخِرة وقد أمَرَنیَ اللهُ تعالی أنْ أدعوکم إلیه فأیُّکم یؤازرنی علی هذا الاَمر یکون أخی ووصیی ووزیری وخلیفتی فیکم »

“¡Oh hijos de ‘Abdul Muttalib! ¡Por Dios! Que no conozco a ningún joven entre los árabes que haya traído a su pueblo algo mejor de lo que yo os traigo. Os traigo lo mejor de este mundo y el de la otra vida، y Dios، Glorificado Sea، me ha ordenado que os invoque hacia Él. Así pues، ¿quién de vosotros me secundará en este asunto de forma que sea mi hermano، mi sucesor، mi visir y mi califa entre vosotros?”.

El Profeta (BP) repitió la última frase tres veces; en cada una de esas oportunidades no se levantó nadie excepto ‘Alî (P) quien anunció su

predisposición en cada vez para secundar al Profeta (BP) y auxiliarle. A la tercera vez dijo el Profeta (BP):

« إنَّ هذا أخِی وَوَصیِّی وخَلِیفَتِی فِیکُمْ فَاْسمَعوا لَه وأطیعُوا »

“Por cierto que éste es mi hermano، mi sucesor y mi califa entre vosotros. Así pues prestadle atención y obedecedle”.(2)

2- El Hadîz de Manzilah (la posición):

El Profeta

(BP) consideró la posición de ‘Alî (P) respecto a él como aquella

ص: 313


1- Ash-Shu‘arâ’; 26: 214.
2- Musnad Ahmad, t.1, p,159; Tâ’rîj At-Tabarî, t.2, p.406; Tafsîr At-Tabarî (Ÿâmi‘ Al-Baiân), t.19, pp.74-75; Tafsîr (sûrah) Ash-Shu‘arâ’, aleya 214.

de Aarón respecto a Moisés a excepción de la condición de Profeta، cuando dijo:

« یا علیّ أما ترضی أن تکونَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ من مُوسی إلاّ أنّه لا نبیَّ بعدی »

“¡Oh ‘Alî! ¿Acaso no te complace que tengas respecto a mí la misma posición que Aarón tenía respecto a Moisés solo que después de mí no habrá más Profeta?”.(1)

Según el texto coránico، en tiempos de Moisés، Aarón tenía la posición de profeta، de califa o sucesor، y de visir:

﴿ وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رَّحْمَتِنَآ أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً ﴾

«Y le otorgamos de Nuestra misericordia a su hermano Aarón como profeta».(2)

﴿ وَقَالَ مُوسَی لاَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی ﴾

«Y le dijo Moisés a su hermano Aarón: Sucédeme en mi pueblo».(3)

﴿ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ﴾

«Y dispónme un visir de entre mi familia».(4)

El hadîz de Manzilah demuestra todas esas posiciones para el Imam ‘Alî (P) a

excepción de la profecía، y si el propósito del mismo no fuera demostrar todas esas posiciones para ‘Alî (P) salvo la profecía، no hubiera sido necesario recalcar la excepción en lo concerniente a la profecía.

3- El Hadîz de As-Safînah (el arca):

El Gran Profeta (BP) equiparó a Ahl-ul Bait (P) con el Arca de Noé (P)، en la que aquel que se embarcó en ella se salvó y quien se retrasó de ella se ahogó en el diluvio، al decir:

« ألا إنّ مَثَل أهلِ بیتی فِیکم مَثلُ سَفینة نُوح فی قومه مَن رَکبها نَجا، ومَن تَخلَّفَ عَنها غرِق »

“Sabed que el ejemplo de la Gente de mi Casa entre vosotros es como el ejemplo del Arca de Noé (P) entre su pueblo: quien se embarcó en ella se salvó y quien se rezagó de la misma se ahogó”.(5)

ص: 314


1- Sahîh Al-Bujârî, t.6, p.3, edición del 1312 H.L., capítulo de “La expedición a Tabûk”; Sahîh Muslim, t.7, p.120, capítulo de “Las virtudes del Imam ‘Alî (P)”; Sunan Ibn Mâÿah, t.1, p.55, capítulo de “Las virtudes de los Compañeros del Profeta”; Musnad Ahmad, t.1, pp.173, 175, 177, 179, 182, 185 y 230; y As-Sîrah An-Nabawîiah de Ibn Hishâm, t.4, p.164, capítulo de “La expedición a Tabûk”.
2- Mariam; 19: 53.
3- Al-A‘râf; 7: 142.
4- Tâ Hâ; 20: 29
5- Mustadrak Al-Hâkim, t.3, p.351; As-Sawâ‘iq Al-Muhriqah, p.91; Mizân Al-I‘tidâl, t.1, p.224; Tâ’rîj Al-Julafâ’, p.573; Al-Jasâ’is Al-Kubrâ, t.2, p.266; Ianâbî‘ Al-Mawaddah; p.28; Fath Al-Qadîr, p.113, y muchas otras referencias.

Sabemos que el Arca de Noé (P) era el único refugio de la gente respecto al diluvio en ese tiempo. Así، la Gente de la Casa del Profeta (BP)، en conformidad al hadîz del Arca de Noé، se considera el único refugio para la salvación de la comunidad respecto de los sucesos de intolerancia sectaria y los peligrosos acontecimientos que generalmente conllevan el desvío de la humanidad.

4- El Hadîz de Amân Al-Ummah (la seguridad de la comunidad):

El Mensajero de Dios (BP) describió a la Gente de su Casa como fuente de unidad de los musulmanes، como aquello que ocasiona que se mantengan alejados de las diferencias y la diversificación، y como seguridad ante el hecho de ahogarse en el mar de la sedición، al decir:

« النجومُ أمانٌ لاَهل الاَرض من الغَرَق وأهلُ بَیتی أمانٌ من الاِختلاف، فإذا خالَفتها قبیلةٌ مِنَ العَرَب اختَلَفوا فصارُوا حزب إبلیس »

“Las estrellas son una seguridad para la gente de la tierra respecto a que se ahoguen; asimismo، la Gente de mi Casa son una seguridad respecto de las diferencias، de forma que si una tribu de entre los árabes la contraría، habrá discrepado y se habrá vuelto del partido de Satanás”.(1)

De esta manera، el Profeta (BP) asemejó a la noble Gente de su Casa con las estrellas، sobre las que Dios، Glorificado Sea، dice:

﴿ وِبِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ ﴾

«Y mediante las estrellas se encaminan».(2)

5- El Hadîz de Az-Zaqalain (los dos tesoros):

El hadîz de Az-Zaqalain es uno de los hadices mutawâtir del Islam، que fue narrado por los sabios de las dos tendencias del Islam en sus libros de tradiciones.

El Mensajero de Dios (BP) se dirigió a la comunidad islámica diciendo:

« إنّی تارکٌ فیکُم الثَقَلَیْن کتابَ الله وَعِتْرَتی أهلَ بَیْتی ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بهما لَنْ تَضلُّوا أبَداً وإنّهما لَنْ یَفْتَرِقا حَتی یَرِدا عَلَیَّ الحَوْضَ »

“Por cierto que dejo entre vosotros los dos tesoros (Az-Zaqalain): el Libro de Dios y mi descendencia، la Gente de mi Casa (Ahl-u Baitî); mientras os aferréis a ambos no os desviaréis jamás; y ciertamente que ambos no se separarán hasta que vuelvan a mí en la fuente (del Paraíso)”.(3)

ص: 315


1- Mustadrak Al-Hâkim, t.3, p.149.
2- An-Nahl; 16: 16
3- Sahîh Muslim, t.7, p.122; Sunan At-Tirmidhî, t.2, p.307; Sunan Ad-Darâmî, t.2, p.432; Musnad Ahmad, t.3, pp.14, 17, 26, 59, y t.4, pp.59, 366 y 371, y t.5, pp.182 y 189; Al-Jasâ’is Al-‘Alawîiah de An-Nisâ’î, p.20; Mustadrak Al-Hâkim, t.3, pp.109, 148 y 533, y muchas otras referencias.

Este hadîz demuestra con toda claridad la condición de Ahl-ul Bait An-Nabawî، la Gente de la Casa profética، como referencia del conocimiento junto al sagrado Corán، y torna obligatorio el hecho de que los musulmanes deban aferrarse a Ahl-ul Bait y al Corán en los asuntos religiosos، y procuren su opinión.

Pero lo que es muy lamentable، es que un sector de la gente procure la opinión de cualquiera sin tener en cuenta la de Ahl-ul Bait (P)، y toquen a la puerta de cualquiera menos a la suya.

El hadîz de Az-Zaqalain، sobre cuya transmisión concuerdan tanto shiítas como sunnitas، puede congregar a todos los musulmanes sobre un mismo eje، puesto que si bien las dos tendencias se diferencian en la cuestión de la determinación del califa، líder y jefe político de la comunidad después del Mensajero de Dios (BP)، y cada grupo posee su interpretación histórica a este

respecto، que es lo que llevó a la división de los musulmanes en dos grupos، no hay ningún motivo para que exista discrepancia en lo concerniente a la condición de referencial de conocimiento de Ahl-ul Bait (P)، sino que، sobre la base del hadîz de Az-Zaqalain، deberían estar de acuerdo al respecto.

Fundamentalmente، en la época de los primeros califas la condición de referencia científica que es propia de Ahl-ul Bait (P) le pertenecía a ‘Alî (P)، puesto que se referían a él al surgir discrepancias en las cuestiones religiosas y los problemas se solucionaban a través de su intermedio.

En realidad، fue desde que Ahl-ul Bait (P) fue alejada de la escena de los referenciales científicos que se manifestaron las diferencias y divisiones، y surgieron una tras otra las diversas fragmentaciones en teología.

El Hadîz de Gadîr

Como vimos en los hadices anteriores، el Mensajero de Dios (BP) a veces presentaba a su califa y sucesor en forma general، y otras veces lo hacía en forma específica، o sea، mencionando el nombre del califa y sucesor، de forma que cada uno de esos hadices conforma una prueba perfecta y completa para quien es perspicaz y procura la realidad; pero incluso con todo ello، y para que el Profeta (BP) pudiera hacer llegar su proclama a todos los musulmanes de aquellos días،

ص: 316

tanto a los que se encontraban cerca como a los que se hallaban alejados de él، para que pudiera excluir toda ambigüedad e imprecisión، y rechazar cualquier duda o aprehensión a este respecto، al volver de haÿÿat-ul wadâ‘ (la Peregrinación de Despedida) se detuvo en una región llamada Gadîr Jumm، e informó a los peregrinos que se encontraban con él que le fue ordenado por Dios، Glorificado Sea، anunciar Su Mensaje hacia ellos، el cual constituía un asunto de extrema gravedad، al punto que si no lo anunciaba hubiera sido como si no hubiese anunciado nunca nada de Su Mensaje، como dice el Altísimo:

﴿ یَآ أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ اُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ ﴾

«¡Oh Mensajero! Anuncia lo que te fue revelado de parte de tu Señor، que en verdad que si no lo hicieras no habrás hecho llegar Su Mensaje، y Dios te mantendrá indemne de la gente».(1)

Tras ello el Profeta (BP) subió a un púlpito que había sido preparado con monturas y cargas de camellos، y se dirigió a la gente diciendo:

“Se acerca el momento en que yo sea llamado y res­ponda afirmativamente، ¿qué decís al respecto?”.

Dijeron: “Testimoniamos que tú has anunciado (el Mensaje)، nos has aconsejado y te esforzaste. Que Dios te recompense en buena forma”.

Dijo: “¿Acaso testimoniáis que no hay divinidad más que Dios، que Muhammad es Su siervo y Mensajero y que la hora (del Día del Juicio) llegará، no hay duda en ello?”.

Dijeron: “Así es، testimoniamos ello”.

Dijo (BP): “Por cierto que yo seré el primero de vosotros en ingresar a la Fuente de Kauzar (del Paraíso). Así pues observad como actuáis después de mi en relación con los dos tesoros (Az-Zaqalain)”.

Alguien exclamó: “¿Cuáles son los dos tesoros ¡oh Mensajero de Dios!?”.

Dijo (BP): “El tesoro más grande es el Libro de Dios، un extremo del mismo se encuentra en manos de Dios، Majestuoso e Imponente، y el otro extremo se encuentra en vuestras manos; así pues، aferraos a él y no os extraviéis; y el tesoro menor es mi descendencia: por cierto que el Benevolente، el Informado me ha anoticiado que ambos no se separarán

ص: 317


1- Al-Mâ’idah; 5: 67.

hasta que vuelvan a mí en la Fuente (del Paraíso)، por lo tanto، no os anticipéis a ellos dos puesto que seríais aniquilados، ni seáis negligentes a su respecto puesto que provocaríais aniquilación”.

Luego tomó la mano de ‘Alî (P) y la elevó hasta que se vio el blanco de sus axilas، y a continuación expresó:

“¡Oh gente! ¿Quién posee más primacía entre la gente (awlâ an-nâs) sobre los creyentes que ellos mismos?”.

Respondieron: “Dios y Su Profeta saben mejor”.

El Profeta (BP) dijo: “Por cierto que Dios es mi Señor (mawlâ) y yo soy el señor de los creyentes، y yo tengo más primacía sobre ellos (awlâ bihim) que ellos mismos”.

A continuación dijo:

« فَمَن کنتُ مَولاه فَعَلِیٌ مولاهُ »

“Así pues، de quien yo fuera su señor (mawlâ)، ‘Alî es su señor (mawlâ) ”.

Luego dijo:

“¡Dios mío! Sé amigo de quien es su amigo، y enemigo de quien le sea

hostil، quiere a quien le quiera y aborrece a quien le aborrezca، auxilia a quien le auxilie y humilla a quien pretenda humillarle، y haz que la verdad se encuentre donde él esté”. Tras ello agregó: “¡Que el presente notifique al ausente!”.

El Hadîz de Gadîr constituye uno de los hadices mutawâtir

El hadîz de Gadîr es uno de los hadices mutâwatir y entre sus narradores se cuentan los compañeros del Profeta (BP)، los tâbi‘în (esto es، los compañeros de los Compañeros) y los grandes transmisores de narraciones del Islam. El mismo fue narrado en forma mutawâtir en cada siglo y etapa، habiéndolo transmitido 110 personas de entre los Compañeros، 89 de entre los tâbi‘în y 3500 personas de entre los sabios y expertos en narraciones del mundo islámico. Con ese nivel de tawâtur، no queda lugar para ninguna duda sobre la legitimidad y consideración de dicho hadîz. Asimismo، un grupo de sabios ha escrito libros en forma independiente acerca del hadîz de Gadîr، entre los cuales، el más completo y abarcador que cita las fuentes documentadas del hadîz de una sola vez، es el ilustre libro Al-Gadîr، escrito por el ‘Al·lâmah ‘Abdul Husain Al-Âminî (1320-1390 HL).

Ahora debemos ver cuál es el propósito de la condición de mawlâ (مولی) del Profeta (BP) y de ‘Alî (P).

ص: 318

Existen numerosos indicios que testimonian que el propósito de ese vocablo es la jefatura y el liderazgo. A continuación señalaremos algunos de esos indicios:

A- En los sucesos de Gadîr، el Noble Profeta (BP)، hizo detener las caravanas de los pe­regrinos a la Casa de Dios en una región sin agua ni pastos، en un mediodía excesivamente caluroso. El calor del ambiente era tan intenso que los presen­tes disponían la mitad de sus ca­pas sobre sus cabezas y la otra mitad bajo sus cuerpos para protegerse del calor de la arena. Ante esas condiciones، era indudable que el Profeta iba a proferir palabras que debían ser decisivas para la guía de la comunidad. ¿Y qué asunto po­día ser más decisivo en el des­tino de los musulmanes que la designación de su sucesor lo cual sería un motivo para mante­ner la unidad de los mu­sulmanes y protegería la reli­gión?

B- Antes de exponer el asunto de la wilâiah de ‘Alî (P) el Profeta (BP) se pronunció sobre los tres principios del Islam: la Unicidad de Dios، la Profecía، y la creencia en el Más Allá، e hizo que la gente reconociera ello. Recién entonces anunció el Mensaje de Dios. El hecho de que él vinculara el Mensaje al acto de tomar el reconocimiento de la gente sobre los principios del Islam، nos hace

inferir la importancia de ese Mensaje y nos hace ver que el propósito del Profeta (BP) al realizar tan grande y extraordinaria congregación no puede haber sido un asunto simple como el hecho de referirse a la “amistad” de una persona en particular (tal como llegó a decirse al respecto).

C- El Mensajero de Dios (BP) al comienzo de su disertación anunció su pronta partida de este mundo، lo que conforma un indicio de que se encontraba preocupado por la situación de la comunidad después de él. Entonces، qué mejor que disponer las cosas para que la comunidad no caiga después víctima de los peligros de la tormenta de los acontecimientos venideros.

D- Antes de manifestar el Mensaje divino acerca de ‘Alî (P)، plantea su condición de mawlâ y su primacía (awlawîah) diciendo: “Dios es mi mawlâ، y yo soy el mawlâ de los creyentes، y yo tengo primacía sobre las personas de los creyentes por sobre ellos mismos”. La mención de esos asuntos es un testimonio de que la condición de mawlâ de ‘Alî (P) es de la misma naturaleza de la mawlawîah y awlawîah pertenecientes al Gran Profeta (BP)، y él (BP) mediante la orden divina establece esa misma awlawîah para ‘Alî (P).

E- Luego de manifestar el Mensaje divino، el Gran Profeta (BP) pidió a los presentes que hicieran llegar este asunto a los ausentes.

La suficiencia del Califa elegido anularía las intrigas de los enemigos

La historia del Islam nos refiere que los enemigos del Profeta del Islam (BP)

ص: 319

utilizaban diferentes métodos para procurar apagar su prédica divina: desde acusar al Profeta de utilizar la magia y la brujería، hasta tomar la decisión de asesinarle en su lecho، pero en todos los casos، la atención divina estuvo con el Profeta (BP) y lo mantuvo a salvo de los nefastos planes de los idólatras. La última esperanza de éstos (especialmente considerando que el profeta no tenía hijos varones)، era que con su muerte se apagara su prédica:

﴿ أَمْ یَقُولُونَ شَاعِرٌ نَتَرَبَّصُ بِهِ رَیْبَ الْمَنُونِ ﴾

«O dicen: “Es un poeta; esperaremos a que le acontezca la vicisitud de la muerte”».(1)

Este pensamiento se encontraba en la mente de muchos de los idólatras e hipócritas، pero al designar el Enviado de Dios (BP) un sucesor competente، que a lo largo de toda su vida había dado muestras de una fe sincera y firme en el Islam، transformó ese pensamiento de los opositores en desesperanza، garantizando así la

permanencia de la religión y su afianzamiento، y completando la gracia del Islam mediante la designación de tal líder. Es por eso que inmediatamente luego de la designación de ‘Alî (P) como sucesor del Profeta (BP) en el día de Gadîr، fue revelada la siguiente aleya:

﴿ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً ﴾

«Hoy، aquellos que descreen se han desesperanzado respecto a vuestra religión. No les temáis، mas temedme a Mí. Hoy، os he perfeccionado vuestra religión، he completado Mi gracia para con vosotros، y me ha complacido para vosotros el Islam como religión».(2)

Esto es، la perfección de la religión se dio mediante la designación de ‘Alî (P) como sucesor.(3)

ص: 320


1- At-Tûr; 52: 30.
2- Al-Mâ’idah; 5: 3.
3- Un grupo de los Compañeros y los Tâbi‘în transmitieron que la aleya mencionada se refiere al suceso de Gadîr. Entre ellos están: Abû Sa‘îd Al-Jidrî, Zaid Ibn Arqam, Ÿâbir Ibn ‘Abdil·lah Al-Ansârî, Abû Hurairah y Muÿâhid Al-Makkî. Para familiarizarse con las narraciones de las personas mencionadas respecto al suceso en cuestión referirse a: Abû Ÿa‘far At-Tabarî en el libro Al-Wilâiah; Al-Hâfidz Ibn Mardwîiah Al-Isfahânî citando a Ibn Kazîr en el tomo 2; el Tafsir del mismo Al-Hâfidz Abû Na‘îm Al-Isfahânî en el libro Mâ nuzila minal qur’ân fi ‘Alî (Lo que fue revelado en el Corán con relación a ‘Alî); Al-Jatîb Al-Bagdâdî en el tomo 8 de su Ta’rij; Al-Hâfidz Abû Sa‘îd As-Saÿistânî en el libro Al-Wilâiah; Al-Hâfidz Abûl Qâsim Al-Haskânî en su Shawâhid At-Tanzîl; Ibn ‘Asâkir Ash-Shâfi‘î narrando de As-Suiûtî en Ad-Durr Al-Manzûr, t.2, p.295, y Al-Jatîb Al-Juwarizmî en su Al-Manâqib. Sus expresiones se encuentran citadas en Al-Gadîr, t.1, p.336. Al-Fajr Ar-Râzî escribe en su Tafsîr: “Luego de la revelación de esta aleya, el noble Profeta (BP) solo vivió 81 u 82 días, período de tiempo en el cual no se produjo ni incremento ni abrogación de ley alguna en la sharî‘ah, y por supuesto ningún cambio. Sobre la base de esto, necesariamente queda confirmado que esta aleya fue revelada el día de Gadîr Jumm, esto es, el día 18 de Dhul Hiÿÿah del año en que se produjo Haÿÿat-ul Wadâ‘ (La Peregrinación de Despedida), desde que el Profeta (BP) -según la opinión de los sunnitas- murió el día 12 de Rabî‘ Al-Auwâl, y los tres meses (Dhûl Hiyyah, Muharram y Safar) tienen ya sea 29 o 30 días. Según este cálculo es correcto decir que él falleció 81 u 82 días después de ser revelada esta aleya”. (Tafsîr Al-Fajr Ar-Râzî, bajo la exégesis de la sura Al-Mâ’idah, aleya 3).

Aparte de las narraciones mutawâtir arriba mencionadas، las cuales demuestran que el asunto de la sucesión del Profeta (BP) era una cuestión divina en la que la gente no tenía libertad de elección alguna، los registros históricos también transmiten que el Profeta (BP) en los días que aún se encontraba en La

Meca y todavía no había formado un gobierno en Medina، consideraba el asunto de la sucesión como un asunto divino. Por ejemplo، cuando el jefe de la tribu de Banî ‘Âmir se presentó donde el Profeta (BP) durante las ceremonias de la peregrinación y le dijo: “Si es que te damos el juramento de fidelidad y tú llegas a vencer a tus opositores، ¿acaso nos tocará algo del liderazgo y la jefatura?”. El Profeta contestó:

« الاَمرُ إلی اللهِ یَضَعُهُ حیثُ یَشاء »

“Ese es un asunto que compete a Dios y que lo dispone en quien Él quiere”.(1)

Es evidente que، si el asunto del liderazgo fuera algo delegado a la gente، debiera haber dicho: “Eso compete a la comunidad” o bien: “Eso compete a la gente de decisión (ahl al-hal·l wal ‘aqd)”. Pero las palabras del Profeta a este respecto se asemejan a las palabras del Altísimo con relación al Mensaje divino cuando dice:

﴿ اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ﴾

«Dios bien sabe donde dispone Su Mensaje».(2)

La designación del Califa es algo sobre lo cual se está de acuerdo

La cuestión de la condición de estipulado del califato، y el hecho de que la comunidad no juega ningún papel en la determinación del sucesor del Profeta (BP)، era algo que también se encontraba en las mentes de los Compañeros، sólo que، tras el fallecimiento del Enviado de Dios (BP)، en lugar de la estipulación divina، ellos veían que era el califa anterior el que debía designar al posterior. Así، las diferentes crónicas históricas testimonian unánimemente que el segundo califa

ص: 321


1- Sîrah Ibn Hishâm, t.2, p.422.
2- Al-An‘âm; 6: 124.

fue designado por el primero. La suposición de que aquella designación del segundo califa por parte de Abû Bakr no fue categórica sino que fue tan sólo una propuesta، contraría los textos históricos، desde que el primer califa aún se encontraba con vida cuando recibió las quejas de tal designación por parte de Compañeros como Az-Zubair. Es evidente que si ello hubiera sido solo una propuesta no hubiera habido razón de ser para tales quejas.

Aparte de la designación de ‘Umar por parte de Abû Bakr، la del tercer califa también، al haber sido elegido por y de entre el consejo de seis personas que fueron escogidas por el segundo califa، también conforma un tipo de estipulación

que impide la intervención de la voluntad popular.

Básicamente، la idea de referirse a la voluntad popular y el hecho de que el califa deba ser elegido por la comunidad، no era algo que se encontraba en las mentes de los compañeros del Mensajero de Dios (BP)، y todo lo que a este respecto se ha invocado posteriormente no son sino justificaciones que otros han ideado، es así que vemos que luego consideraron que el califa debía ser designado por el anterior.

A modo de ejemplo، cuando el segundo califa fue herido mortalmente، ‘Aishah، una de las esposas del Profeta (BP)، le envió un mensaje al califa a través de su hijo ‘Abdul·lah Ibn ‘Umar diciendo: “Haz llegar mis saludos a tu padre y dile que no deje sin un pastor a la comunidad del Profeta”.(1)

‘Abdul·lah Ibn ‘Umar también، cuando su padre se encontraba tendido en su lecho، le exhortó a designar al califa diciéndole: “La gente habla sobre ti. Ellos piensan que no elegirás a nadie para sucederte. ¿Acaso si un pastor dejara solos en medio del campo a tus camellos y corderos sin dejar a alguien cuidándoles، tú no le reprocharías? ¡Considerar los asuntos de la gente es un asunto de mayor gravedad que considerar el estado de los camellos y corderos!”.(2)

Las funciones del Imam después del Mensajero (BP)

Al comienzo del tema del Imamato señalamos que el Imam y el Califa del Profeta (BP)، desde el punto de vista de los musulmanes، es aquel que tiene el deber de cumplir con las responsabilidades del Gran Profeta (BP) (a excepción del hecho de traer una ley divina o sharî‘ah). A continuación mencionaremos las más importantes de esas funciones de forma que quede más en claro la situación del Imamato y el Califato:

ص: 322


1- Al-Imâmah wa-s Siâsah, t.1, p.32.
2- Hiliat Al-Awliâ’, t.1, p.44.

A- Aclarar los conceptos del Sagrado Corán y solucionar sus complejidades، era una de las funciones del Profeta (BP):

﴿ وَأَنزَلْنَآ إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ ﴾

«Y te revelamos el Recuerdo para que aclarases a la gente lo que les fue revelado».(1)

B- Aclarar las normas de la sharî‘ah era otra de las funciones del Mensajero de Dios (BP)، algunas de las cuales explicaba a través de la recitación de aleyas، y otras mediante la Tradición. El Profeta explicaba las normas en forma paulatina y en consideración a los acontecimientos que sucedían، y la naturaleza del asunto implicaba que esta función tuviera continuidad، pero el caso es que la cantidad de hadices del Profeta (BP) relacionados a las normas de la sharî‘ah no sobrepasa los quinientos.(2) Esa cantidad de hadices sobre jurisprudencia no puede tornar autosuficiente a la comunidad en el ámbito de la legislación.

C- Desde que el Gran Profeta (BP) fue el eje de la verdad y mediante su vasta visión evitaba cualquier tipo de desviación en lo relacionado a la creencia، es por ello que mientras él estuvo con vida، a causa de su persona y presencia no surgió ninguna división.

D- Responder a las preguntas doctrinales y sobre religión era otra de las funciones del Gran Profeta (BP).

E- Educar a los individuos de la sociedad mediante sus palabras y accionar.

F- Establecer la equidad، la justicia y la seguridad pública en la sociedad islámica era otra de las funciones del Gran Profeta (BP).

G- La defensa de las fronteras، y las riquezas del Islam frente a los enemigos también eran parte de las responsabilidades del Profeta (BP).

Si bien las dos últimas funciones también son posibles de concretarse por parte del líder elegido por la gente، categóricamente، para realizar las funciones primeramente mencionadas (aclarar los conceptos complicados del Sagrado Corán، elucidar las normas de la shari‘ah، etc.) es necesario un líder dotado de visión y capaz، que haya sido objeto de la consideración divina y que en lo referente al conocimiento y la acción sobre la base del mismo، esté en proximidad al Gran Mensajero (BP). Esto es، que porte los conocimientos del Profeta (BP) y se encuentre indemne de cualquier descuido y error de forma que lleve a cabo las funciones antes mencionadas، y pueda llenar el vacío de la desaparición del

ص: 323


1- An-Nahl; 16: 44.
2- Al-Wahî Al-Muhammadî; p.212, sexta edición.

Profeta (BP) en cualquier circunstancia y ante los sucesos problemáticos، a pesar de que tal persona que porte los conocimientos proféticos no sea un profeta ni establezca una sharî‘ah، sino que posea la posición de Imam.

Es evidente que la designación de tal persona se encuentra por encima del

nivel del saber y cono­ci­miento de la comunidad، y úni­camente debe ser especificada a través del Pro­feta y por orden divina. También está claro que el hecho de que se concreten los objeti­vos mencionados está supeditado a que la gente se disponga para apoyar y obedecer al líder desig­nado. Así، la designación divina y la anunciación del Profeta no son condiciones suficientes para concretar esos objetivos، puesto que لا رأیَ لِمَنْ لا یُطاع (“no es poseedor de opinión quien no es obedecido”)، así como también ocurre en relación con el Corán y el Profeta.

Los sucesos negativos y la división de los musulmanes en grupos después del fallecimiento del Mensajero de Dios (BP)، no acaecieron a causa de que el Profeta no cumpliera con su sapiente función -me amparo en Dios por tal insinuación- o no dispusiera un plan para la administración de la comunidad después de él، o bien porque su plan hubiese sido defectuoso، sino que los penosos sucesos acontecidos fueron por causa de que un grupo de personas de entre la comunidad antepuso su propio parecer al del Profeta، y prefirió su conveniencia personal por sobre la estipulación de Dios y de Su Mensajero. Esa no fue la única vez que tal cosa tuvo lugar en la historia، sino que en la misma encontramos muchos hechos similares.(1)

Lo imperioso del hecho de que el Imam posea una condición inmaculada

En el principio anterior dijimos que el Imam no es un líder común y corriente que solamente se ocupa de administrar la nación en lo político y económico، y proteger sus fronteras، sino que él، además de esas، posee otras funciones que fueron ya mencionadas; funciones delicadas، tales como la explicación del Sagrado Corán، la aclaración de las normas de la ley islámica، responder a las preguntas doctrinales de la gente، e impedir cualquier tipo de desviación en la doctrina y tergiversación de la ley divina، lo cual está supeditado a poseer un conocimiento vasto e inequívoco، en tanto que si las personas comunes se hacen cargo de esos asuntos، no se mantendrán indemnes de las equivocaciones.

Por supuesto، la condición de inmaculado no necesariamente implica la de

ص: 324


1- Ver: An-Nass wal Iÿtihâd del gran sabio Seîied ‘Abdul Husain Sharafuddîn Al-‘Âmilî.

profeta، sino que es posible que una persona se encuentre exenta del error pero que no sea profeta. Un claro exponente de ello lo conforma la virgen María (P)، sobre quien señalamos anteriormente los indicios de su condición de inmaculada

al tratar el tema de la condición de inmaculados de los profetas.

Además del análisis lógico mencionado، existe una serie de asuntos que señalan la necesidad de que el Imam deba ser inmaculado y estar exento del error، algunos de los cuales mencionamos a continuación:

1- La categórica y segura voluntad divina de la pureza y condición inmaculada de Ahl-ul Bait (P) respecto de la impureza، tal como expresa:

﴿ اِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً ﴾

”Por cierto que Dios sólo quiere alejar de vosotros la impureza، Ahl-ul Bait، y purificaros sobremanera”.(1)

Lo que se desprende de la aleya que indica la condición de inmaculados de Ahl-ul Bait es:

El hecho de que la Voluntad particular de Dios haya deseado la purificación de Ahl-ul Bait (P) respecto de cualquier impureza، equivale e implica su condición de inmaculados respecto a cualquier tipo de pecado، ya que el propósito de “riÿs” en la aleya، es cualquier tipo de vileza mental، espiritual o de comportamiento، donde el pecado es uno de sus más claros exponentes، y desde que tal Voluntad se ha dirigido a unas personas en particular y no a todos los individuos de la comunidad، naturalmente ello implica una diferencia con la Voluntad de que todos se encuentren purificados. La voluntad de purificación que abarca al conjunto de los musulmanes، es la “Voluntad legislativa”(2)، la cual es posible que no se concrete a causa de la desobediencia de los individuos، siendo la Voluntad divina en cuestión، una Voluntad “existencial” la cual no está separada de aquello que implica، esto es، la purificación respecto al pecado.

Es de mencionar que la “Voluntad existencial” de Dios de que Ahl-ul Bait (P) se encuentre purificado، no supone que se elimine la libre voluntad de éstos، de la misma manera que la condición de inmaculados de los profetas no implica que ellos pierdan su libre voluntad.

2- También se desprende del hadîz de Az-Zaqalain la condición de

ص: 325


1- Al-Ahzâb; 33: 33.
2- Al-Mâ’idah; 5: 6: «Pero desea (ello) para purificaros».

inmaculados de los Imames de Ahl-ul Bait (P)، el cual expresa:

« إنی تارکٌ فیکمُ الثَّقَلَین کتابَ الله وعترتی »

“Por cierto que dejo entre vosotros dos tesoros: el Libro de Dios y mi descendencia”.

Esto es، así como el Sagrado Corán se encuentra indemne de cualquier tipo de error y equivocación، asimismo los Imames de Ahl-ul Bait (P) se encuentran indemnes de cometer cualquier tipo de error de pensamiento y conocimiento.

Este tema queda completamente en claro considerando la última parte del hadîz que dice:

« ما إنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً » « إنَّهما لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ »

“Mientras os aferréis a ambos no os extraviaréis jamás. Ciertamente que ellos dos no se separarán hasta que vuelvan a mí en la Fuente”.

Aquello a lo cual، si uno se aferra acarrea la guía، implica que impide la desviación، y aquello que nunca estará separado del Sagrado Corán، categóricamente se encuentra indemne de cualquier tipo de error y pecado.

3- El Santo Profeta (BP) equiparó a su familia con el Arca de Noé (P) en el sentido que، cualquiera que se embarcó en ella se salvó de las olas del diluvio، y el que se distanció de la misma se ahogó. Así، expresó:

« إنّما مَثَلُ أهل بَیْتی کَسَفینَةِ نُوْحٍ مَن رَکِبَها نَجا وَمَنْ تخلَّفَ عَنهاَ غَرِقَ »

“Por cierto que el ejemplo de la Gente de mi Casa (ahl-u baiti) entre mi comunidad es como el del Arca de Noé: quien se embarcó en ella se salvó y quien se distanció de ella se ahogó”.(1)

Considerando estos indicios que fueron expuestos en forma resumida، la condición de inmaculado de Ahl-ul Bait (P) es un asunto claro y demostrado. Por supuesto، los indicios de esta tradición del Profeta (BP) no se restringen a los mencionados.

Los doce Imames

El reconocimiento de un Imam es posible a través de dos vías:

I- El Gran Profeta (BP) por orden divina anuncia claramente el Imamato de una persona en particular.

II- El Imam anterior anuncia el Imamato del Imam posterior.

El Imamato de los doce Imames está demostrado a través de las dos vías mencionadas، esto es، tanto el Profeta (BP) anunció claramente su Imamato según

ص: 326


1- Al-Mustadrak, por Al-Hâkim, Vol. 2, p.151; Al-Jasâ’is Al-Kubrâ de As-Suiûtî, t.2, p.266.

las narraciones، como el hecho de que cada Imam presentaba al Imam que le sucedería.

A este respecto، teniendo en cuenta lo conciso de este ensayo، sólo mencionaremos uno sólo de esos hadices.(1)

El gran Profeta (BP) no se limitó a designar a ‘Alî (P)، sino que mencionó que después de él vendrían doce Imames por medio de los cuales se materializaría la grandeza de la religión y el Islam، es así que expresó:

« لا یَزالُ الدّین مَنیِعاً إلی اثنَیْ عَشَر خَلِیفةٌ »

“La religión permanecerá inexpugnable hasta (que se sucedan) doce califas”.

Y en otra narración expresó:

« لا یَزالُ الإسْلامُ عَزیزاً إلی اثنَیْ عَشَر خَلِیفةٌ »

“El Islam mantendrá su grandeza hasta (que se sucedan) doce califas”.

Es de mencionar que las narraciones que se refieren a doce califas، se encuentran en los más prestigiosos Sihâh de los sunnitas.(2)

Obviamente، esos doce califas a cuya existencia está supeditada la grandeza del Islam، sólo se corresponden con los doce Imames de la shî‘ah، puesto que ni los califas omeyas ni los abbasidas fueron un medio de grandeza para el Islam، ni su número es factible de corresponderse con los mismos.

Los doce Imames de la shî‘ah son:

1- Amîr Al-Mu’minîn ‘Alî Ibn Abî Tâlib (P) - (año 10 antes de la bi‘zah - año 40 HL). Sepultado en la noble ciudad de Nayaf - Irak.

2- El Imam Al-Hasan Ibn ‘Alî، apodado Al-Muytabâ (P) - (3 HL - 50 HL). Sepultado en el cementerio Al-Baqî‘ en la ciudad de Medina.

3- El Imam Al-Husain Ibn ‘Alî، el Señor de los Mártires (P) - (4 HL - 61 HL). Sepultado en Karbalá – Irak.

4- El Imam ‘Alî Ibn Al-Husain، apodado Zain Al-‘Âbidîn (P) - (38 HL - 94 HL). Sepultado en Al-Baqî‘.

5- El Imam Muhammad Ibn ‘Alî، conocido como Bâqir Al-‘Ulûm (P) - (57 HL – 114 HL). Sepultado en Al-Baqî‘.

ص: 327


1- Para conocer el resto de las narraciones referirse a libros de hadices como Usûl Al-Kâfî, Kifâiat Al-Azâr, Izbât Al-Hudât, Muntajab Al-Azâr y otros.
2- Sahîh Al-Bujârî, t.9, p.81, capítulo de Al-Istijlâf; Sahîh Muslim, t.6, p.3, capítulo de Al-Imârah, Musnad Ahmad, t.5, p.86 y 108; Mustadrak Al-Hâkim, t.3, p.18.

6- El Imam Ya‘far Ibn Muhamad، conocido como As-Sâdiq (P) - (83 HL - 148 HL). Sepultado en Al-Baqî‘.

7- El Imam Mûsâ Ibn Ya‘far، apodado Al-Kâdzim (P) - (128 HL - 183 HL). Sepultado en Al-Kâdzimain – Irak.

8- El Imam ‘Alî Ibn Mûsa، conocido como Ar-Ridâ (P) -(148 HL - 203 HL). Sepultado en Jorasân - Irán.

9- El Imam Muhammad Ibn ‘Alî، conocido como Al-Yawâd (P) - (195 HL - 220 HL). Sepultado en Al-Kâdzimain - Irak.

10- El Imam ‘Alî Ibn Muhammad، conocido como Al-Hâdî (P) - (212 HL - 254 HL). Sepultado en Samarrâ’ - Irak.

11- El Imam Al-Hasan Ibn ‘Alî، conocido como Al-‘Askarî (232 HL - 260 HL). Sepultado en Samarrâ’ - Irak.

12- El Imam Muhammad Ibn Al-Hasan، conocido como Al-Huyyah y Al-Mahdî -que Dios apresure su bendita manifestación. Él es el doceavo Imam de la shî‘ah، y hoy mismo se encuentra vivo y oculto hasta que un día por orden de Dios se manifieste، y según la clara promesa del Corán y los hadices mutawâtir el Islam regirá entonces a lo largo y ancho del mundo.(1)

La biografía de los Imames de la shî‘ah (P)، se ha explicado con detalle en los libros de historia، pero desde que el doceavo Imam hoy mismo se encuentra vivo، y posee la posición de Imam por voluntad divina، en artículos subsiguientes mencionaremos algunos puntos respecto a él.

El amor a Ahl-ul Bait (P)

Amar a la familia del Mensaje es una de las cuestiones sobre las que han enfatizado el Sagrado Corán y la tradición del Profeta (BP). El Altísimo expresa:

﴿ قُل لآ أَسْاَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبَی ﴾

«Di: no os pido por ello recompensa sino el amor a mi familia».(2)

Amar a la noble familia del Profeta، además de constituir por sí misma una gran virtud، conlleva a que aquel que siente tal amor trate de hacer que su persona se asemeje a ellos، y les siga en lo referente a adquirir las virtudes y alejarse de los

ص: 328


1- Respecto a la fecha exacta de nacimiento y fallecimiento de algunos de los Imames de Ahl-ul Bait existe discrepancia, y aquí hemos elegido sólo una de las mismas. También la historia nos refiere que la mayoría de estos Imames murieron mártires.
2- Ash-Shûrâ; 42: 23.

vicios.

En hadices mutawâtir del Gran Mensajero (BP) se ha narrado que amar a Ahl-ul Bait (P) es signo de fe، y que serles hostil es signo de incredulidad e hipocresía. Cualquiera que les ame estará amando a Dios y a Su Mensajero، y cualquiera que les demuestre hostilidad estará siendo hostil con Dios y Su Mensajero.

Básicamente، amar a la familia del Mensaje conforma una exigencia de la religión del Islam، sobre lo cual no cabe duda ni vacilación، y en ello están de acuerdo todos los musulmanes، a excepción de un grupo conocido como los nawâsib، y es por eso mismo que son considerados entre aquellos que desmienten el Islam، puesto que nos ha llegado en hadices mutawâtir de las dos tendencias que amar a Ahl-ul Bait (P) es una señal de fe، y odiarles es una señal de hipocresía e incredulidad.(1)

Fuente: La Doctrina del Islam Shî‘ah

A la Luz de las enseñanzas de Ahl-ul Bait

(con ellos sea la paz)

Editorial Elhame Shargh

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 329


1- Citan Al-Hâkim e Ibn Habbân en su Sahîh, así como An-Nabhânî en su Arba‘în y As-Suiûtî en su Ihiâ’ Al-Maîit, una narración de Abû Sa‘îd, quien transmite que el Mensajero de Dios (BP) dijo: “¡Por Aquel en cuyas manos está mi alma! No hay hombre que nos aborrezca a nosotros Ahl-ul Bait, sin que entre en el fuego”.

ص: 330

El nacido en la Ka‘bah

‘Alî ibn Abî Tâlib

Por la

Lic. Sumeia Younes

En este ensayo se habla de un hombre elegido…

Un hombre al que la pluma no se atreve a describir…

Él، que fue superior a lo que el atributo pueda describir y a lo que el pensamiento pueda concebir، y más eminente que lo que la esencia de la elocuencia pueda alcanzar… Él، que surgió maravillosamente، vivió de acuerdo a un criterio diferente، y abandonó este mundo con un estado superior…

Un hombre que contenía dentro de sí la magnificencia y firmeza de las montañas، la pureza y transparencia del agua، el bramido de los truenos، el calor de los rayos del sol، la extensión de los mares، la solemnidad de los bosques y selvas densas، la simpleza y candor de un desierto، y la espiritualidad del reino de Dios.

Extraordinariamente fue dado a luz، maravillosamente vivió، y sorprendentemente se fue de este mundo.

Poseyó virtudes que le son exclusivas. Fue el único que nació en la Ka‘bah. Fue el único hijo de Abû Tâlib que desde niño disfrutó de la protección y educación directa de Muhammad (BP) y su esposa Jadîÿah. Tras el comienzo de la

Revelación al Profeta، fue el primer hombre que aceptó el Islam y el primero en rezar junto al Profeta (BP). Asimismo fue el primero que se puso de pie en la proclamación en público del Profeta، y que con todo su poder y fuerza protegió al Islam. Luego، en el año de la emigración، fue el único que en esa noche terrible arriesgó su vida al dormir en la cama del Profeta (BP)، y en la guerra de Uhud، cuando el

ص: 331

Profeta desapareció en medio de las filas del enemigo، juró por Dios que lucharía hasta encontrarlo o ser martirizado; y desenvainó su espada y luchó، hasta que encontró al Enviado de Dios (BP). En las guerras del Profeta، en todas ellas fue el comandante en jefe de los musulmanes y siempre tenía la última palabra en el campo de batalla.

Con la muerte de Muhammad (BP)، ‘Alî se enfrentó a la mayor de sus desgracias، hasta el punto que en elegía al Enviado de Dios recitó:

Mi alma es prisionera de sus suspiros

Ojalá hubiera salido (de mi cuerpo) con los suspiros.

Después de ti no habrá bien en la vida،

Y mi mayor temor، es el miedo a que

Se prolongue demasiado mi vida.

Tras la muerte del Profeta (BP) fue privado de su derecho divino y despojado del cargo para el cual había nacido، esperando luego veinticinco años para ocuparlo y proteger al Islam y afirmar sus tiernas raíces، y durante todo este tiempo no pronunció palabra alguna que estuviera en contra de la complacencia divina y pusiera en peligro al naciente Islam. Su Califato duró solo cuatro años y medio، y en este período se manifestó una extraordinaria mixtura de justicia، igualdad y hermandad، y finalmente، en una noche maravillosa، fue martirizado a manos de los Jawâriÿ. Y así como ingresó a este mundo por la Casa de Dios، del mismo modo salió de él، cuando la muerte lo recibió encontrándose orando en la casa de Dios.

Premonición de Abû Tâlib sobre su nacimiento:

El Sheij As-Sadûq، en Ma‘ânî Al-Ajbâr، transmite del Imam As-Sâdiq (P) que dijo:

Fátima bin Asad llegó ante Abû Tâlib para darle las buenas nuevas sobre el nacimiento del Profeta (BP)، y Abû Tâlib le

ص: 332

dijo: “Espera un sabt que yo también te daré las albricias de un hijo como él، con la diferencia que carecerá de la profecía (que Muhammad posee y él no tendrá)”، e Imam As-Sâdiq (P) continuando el hadîz، dijo: “Sabt، etimológicamente significa treinta años، y el período entre el nacimiento del Enviado de Dios (BP) y Amîr Al-Mu’minîn (P) fue de treinta años”.

Su Nacimiento:

El contenido principal del hadîz sobre su nacimiento، de acuerdo a lo que el Sheij As-Sadûq –que Al·lah se apiade de él- transmitió en los libros Al-Amâlî، ‘Ilal-ush Sharâ’i‘ y Ma‘ânî Al-Ajbâr، como también el resto de los narradores shiítas، es el que fue narrado de Iazîd ibn Qa‘nab، quien dijo:

“Estaba yo sentado frente a la

Ka‘bah، en Masÿid Al-Harâm، junto a ‘Abbâs ibn ‘Abdil Muttalib y a un grupo de entre los de Banî ‘Abdul ‘Uzza، cuando de repente apareció Fátima bint Asad –que las bendiciones de Al·lah sean con ella- a quien le aquejaban los dolores de parto. Se dirigió hacia la Casa de dios، se detuvo y dijo:

“¡Dios mío! Creo en Ti، en Tus Profetas (P) y en sus Libros. Considero verdaderas las palabras de mi abuelo Ibrâhîm Al-Jalîl (P)، aquél mismo que por Tu decreto construyó la

Antigua Casa. ¡Por la Verdad de aquel que construyó esta Casa، y por este niño que llevo en mi vientre، facilítame su alumbramiento!”.

Súbitamente، vimos que en la parte trasera de la

Ka ‘bah se abrió una grieta، y Fátima ingresó en la Casa، desapareció de nuestra vista y la pared se cerró nuevamente.

Al ver esto، quisimos abrir la puerta de la Casa، pero no se abrió… y entonces supimos que había intervenido el designio divino…

Este suceso se difundió rápidamente por toda la ciudad، y la gente، a lo largo y ancho de todas las regiones y comarcas hablaba de ello، y hasta las mujeres que se encontraban recluidas en sus casas estaban enteradas de este suceso milagroso.

ص: 333

Pasaron tres días، y al cuarto Fátima salió de aquel lugar sosteniendo a un niño en sus brazos، y dirigiéndose a la gente، exclamó:

“Dios Altísimo me otorgó algo mejor que a las mujeres que me precedieron; yo entré a la Casa de Dios y comí del sustento y de las frutas del Paraíso، y en el momento en que quise salir de la

Casa una voz desde lo oculto clamó: “¡Oh Fátima! Llama a este niño ‘Alî، puesto que Dios، el Elevadísimo، dijo: «Por cierto que he extraído su nombre del Mío، lo eduqué con Mi educación، y lo situé por sobre lo complejo de Mi conocimiento، y él es quien destruirá los ídolos en mi Casa، y es quien hará el Adhân (llamado a la oración) sobre el techo de Mi Casa y Me santificará، y ¡ay! de quien sea su enemigo y le desobedezca…»”.

Esto sucedió el día Viernes trece del mes de Raÿab del año 30 después de ‘Am-ul Fîl (el Año del Elefante، año en que nació el Profeta del Islam –BP)، 23 años antes de la Emigración”(1)[.

Nadie antes había nacido en la

Ka‘bah، ni jamás nadie lo hará. Todo eso fue recordado por la mayoría de los transmisores de hadices، exegetas y literatos shi‘as y sunnis.

Hâkim An-Nishâbûrî –reconocido sabio sunnita- dijo:

“Las narraciones mutawâtir(2) mencionan que Fátima bint Asad dio a luz a Amîr Al-Mu’minîn ‘Alî ibn Abî Tâlib –que Dios ennoblezca su rostro- en el interior de la Ka‘bah”(3).

Y dijo Shahab Ad-Dîn Abû Az-Zana’ As-Seîied Mahmûd Al-Alûsî –sabio sunnita-، autor de Tafsîr Rûh Al-Ma‘ânî، al explicar Al-‘Ainîiah، de ‘Abd-ul Baqî Afandi Al-Mu‘ammarî، respecto al dicho de éste:

ص: 334


1- Shaij Al-Mufîd, Kitâb Al-Irshâd, p. 3.
2- Narraciones mutawâtir: Tradiciones narradas a través de varias cadenas de transmisión no relacionadas entre sí.
3- Al-Mustadrak ‘alas Sahihain, T. 3, p. 550.

Tú eres el altísimo،

El que fue elevado por sobre lo más alto،

En el interior de La Meca، en la Casa (de Dios)،

Cuando fue dado a luz.

“El hecho de que el Amîr –que Al·lah ennoblezca su rostro- nació en la Casa، es algo muy reconocido en el mundo y fue mencionado en los libros de ambas escuelas، la

Sunnah y la

Shi‘ah… Y ningún otro nacimiento fue tan conocido como el suyo –que Al·lah ennoblezca su rostro-، como asimismo nadie difiere sobre ello، y ¡quién más digno que el Imam de Imames para nacer en lo que constituye la qiblah de los musulmanes! ¡Glorificado sea Aquel que dispone las cosas en su lugar y es el Justo por excelencia…! Y de acuerdo a lo que algunos transmitieron، es como si ‘Alî hubiera querido compensar y retribuir a la

Ka‘bah por haber sido la que le brindó este motivo de orgullo، el de haber nacido en el corazón de la misma، por lo que arrojó los ídolos desde lo alto de la

Ka‘bah، puesto que en algunos hadices se narra que la

Casa de Dios se quejó ante el Altísimo diciendo: “¡Dios mío، ¿hasta cuándo serán adorados estos ídolos a mi alrededor?”. A lo que Dios Altísimo le prometió que purificaría de los ídolos aquel Lugar Sagrado…”

Su Nombre:

Fue transmitido que tras el nacimiento de ‘Alî (P)، Fátima bint Asad dijo:

“Cuando quise salir de la

Ka ‘bah، una voz desde lo oculto clamó:

“¡Oh Fátima! Llámalo ‘Alî، puesto que es elevado، ya que Dios، el más Elevado de los Altísimos، dice: «Por cierto que he extraído su nombre del Mío، lo eduqué con mi educación، y lo situé por sobre lo complejo de mi conocimiento…»”.

Y ‘Al·lâmah Al-Qunduzî، de entre los sabios sunnis، en su libro

ص: 335

Ianâbî‘ Al-Mawaddah، p. 255، narra de ‘Abbâs ibn ‘Abd-ul Muttalib que cuando Fátima bint Asad dio a luz a este ennoblecido niño، le puso el nombre de su padre، “Asad” (León)، pero Abû Tâlib no estaba satisfecho، por lo que le dijo:

“Esta noche iremos a la montaña de Abû Qubais e invocaremos a Dios، el Creador de los Cielos; quizás él nos informe sobre su nombre”.

Y cuando llegó la noche se dirigió a la montaña de Abû Qubais y se entregó a la súplica y recitó la siguiente poesía:

¡Oh Señor! ¡Oh Dueño de la noche

que envuelve todo en sombras،

y de la Luna brillante y resplandeciente!

Evidéncianos de Tu designio establecido

Lo que ves sobre el nombre de este recién nacido.

En ese momento descendió una tabla verde de crisólito، donde estaba escrito:

Os distinguí con el niño puro،

El virtuoso، el elegido، el complacido.

Y su nombre proviene de una excelsa elevación:

‘Alî (es un nombre que) fue extraído del Elevadísimo.

Tras esto، Abû Tâlib se sentía extremadamente feliz، por lo que hizo una prosternación en agradecimiento y sacrificó diez camellos por ‘Alî (P); y colgó aquella tabla en la

Ka‘bah، por la cual Banî Hâshim se enorgullecía، hasta que desapareció cuando el califa omeya ‘Abdul Malik ibn Marwân ordenó la destrucción de la

Ka‘bah y la masacre de los peregrinos para acabar con ‘Abdul·lah ibn Zubair.

El Sheij As-Sadûq، en los libros Ma‘ânî Al-Ajbâr e ‘Ilal Ash-

ص: 336

Sharâ’i‘(1)، narró un hadîz del Príncipe de los Creyentes، en el cual éste (P) dijo:

“Mi nombre en el Evangelio es “Ilia”، en la

Torá “Bari’”، en los Salmos “Ari”، antes los hindúes “Kabkar”، ante los romanos “Butrisa”، ante los persas “Habtar”، ante los turcos “Bazir”، ante los Zanyiian “Haitar”، ante los Kahenan “Bui”، ante los abisinios “Bazrik”، ante mi madre “Haidarah” (cachorro de león)، ante mi tío “Maimun” (agraciado)، ante los árabes “ ‘Alî”، ante los armenios “Farid”، y ante mi padre “Zhahir”.

Entre otros nombres y apelativos del Imam ‘Alî، se encuentran: Amîr Al-Mu’minîn (el Príncipe de los Creyentes)، Abûl Hasan، Abûl Husain، Abû-s Sibtain (el padre de los dos nietos)(2)، Al-Anza’-ul Bâtin(3)، Amîr An-Nahl(4)، Abû Turâb(5)، Seîid-ul Wâsiîn (el señor de los albaceas)،

Imam Al-Muttaqîn (Imam de los temerosos)، Ia‘sûb Al-Mu’minîn(6)، Qa’id Al-Gurr Al-Muhayyalîn(7)، Wasî (albacea)، Shabih-

ص: 337


1- Ma‘ânî Al-Ajbâr, pp. 58-62; ‘Ilal Ash-Sharâ’i ‘, pp. 56-57.
2- Sibt: nieto por parte de hija.
3- En las tradiciones se narra que el significado de Anza’ para Imam ‘Alî es: vacío de politeísmo, y Batin, que su corazón está repleto de conocimiento y fe.
4- Nahl significa “abeja”. De acuerdo a la exégesis que Al-Mu‘al·la ibn Tarif hace de la aleya que dice: «E inspiró tu Señor a la abeja», nahl es Banî Hâshim, clan de cuyas entrañas surgió un néctar de diferentes colores, que contiene curación para la gente, refiriéndose al Imam ‘Alî (P). Sobre esta aleya, dijo el Profeta (BP): “‘Alî es su Amîr (de las abejas)”, razón por la que fue llamado Amîr An-Nahl (El Príncipe de las Abejas). También se dice que el Profeta dirigió su ejército hacia la fortaleza de Banî Tagl, y le combatió la gente de la fortaleza hasta que se le terminaron las armas, por lo que le lanzaron panales de abeja, ante lo cual los soldados del Profeta se vieron impotentes, hasta que se presentó ‘Alî (P) y las abejas se le sometieron, por lo que fue llamado el Príncipe de la Abejas (Bihâr Al-Anwâr, T. 3, p. 55).
5- Se transmitió que cierto día el Enviado de Dios (BP) fue en busca de ‘Alî (P), quien estaba dormido sobre el suelo, estando su rostro sobre la tierra, ante lo cual el Profeta levantó su rostro de la tierra limpiándolo con su bendita mano, mientras le decía: “Qum iâ abâ turâb” (¡Levántate, oh polvoriento! Lit.: “padre de la tierra”).
6- Ia‘sûb significa “jefe”.
7- Gurr es plural de agarr que significa “frente hermosa y blanca”, y muhayyal se le llama a los caballos que tienen una parte de sus patas blanca, y este adjetivo es una metáfora utilizada para quienes, a causa de realizar el wudû (o ablución ritual) y estar permanentemente con wudû, sus rostros, pies y manos, en el Día de la Resurrección estarán blancos y luminosos.

u Harûn (el semejante a Aarón)، Al-Murtadâ (de quien se está complacido)، Qadm (espada)، Al-Karrâr gair Farrâr (el que ataca en la batalla y jamás huye) y otros nombres que no son tan famosos. Y se transmitieron muchas tradiciones de los libros de los hermanos de la escuela As-Sunnah wal Yamâ‘ah sobre que sus nombres y epítetos llegan a casi doscientos cincuenta، con los que el Enviado de Dios (BP) solía nombrar al Imam ‘Alî (P).

El Profeta (BP) y ‘Alî (P) fueron creados de una misma luz:

‘Al·lâmah Shaij Suleimân Qunduzî، de entre los sabios sunnis، en su libro Ianâbî‘ Al-Mawaddah، narró de una cadena de transmisión que llega al Profeta، que éste (BP) dijo:

“‘Alî y yo fuimos creados de una sola luz cuatro mil años antes de que Dios creara a Adán (P)، y en el momento de crear a Adán، Dios dispuso en su espinazo esta luz، y así éramos uno solo، hasta que fuimos separados el uno del otro en el espinazo de ‘Abdul Muttalib، estableciéndose en mí la

Profecía y en ‘Alî la Sucesión”.

Y se narró de Ÿâbir ibn ‘Abdil·lah Al-Ansârî –que la

Misericordia de Al·lah sea sobre él-، que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“Dios creó mi luz y la de ‘Alî catorce mil años antes que al universo y a Adán. Nosotros alabábamos y glorificábamos a Al·lah cuando aún no existía nada que le alabase y glorificase. Cuando Al·lah creó a Adán dispuso nuestra luz en su espinazo. Cuando Adán se encontraba en el Paraíso nosotros estábamos en su espinazo; cuando Noé estaba sentado en el Arca، nosotros nos encontrábamos en su espinazo، y cuando Ibrâhîm fue arrojado en la hoguera، nosotros

estábamos en su espinazo. Al·lah nos trasladaba desde espinazos puros hacia entrañas purificadas، hasta que nos hizo llegar al espinazo de ‘Abdul Muttalib. Dividió esa luz en dos: mi luz la dispuso en el

ص: 338

espinazo de ‘Abdul·lah y la de ‘Alî en el de Abû Talib. A mí me agració con la

Profecía y a ‘Alî con el Imamato. Extrajo mi nombre del segundo de los Suyos. El Señor del Trono es Mahmûd (Alabado) y yo soy Muhammad، y Él es Al-‘Alîi-ul A‘lâ (el más Elevado de los Elevadísimos) y éste es ‘Alî”.(1)

Se transmitió que cuando el Enviado (BP) designó a ‘Alî para el Imamato، ‘Abbâs، el tío del Profeta (BP)، le dijo:

“¡Oh Enviado de Dios! ¿Acaso no somos tú y yo el fruto de un mismo árbol? ¿Acaso no somos tú y yo de un mismo origen y esencia?”. Dijo (BP): “Sí، así es”. Preguntó: “Entonces ¿por qué antepones a ‘Alî por sobre los mayores de Banî Hâshim? ¿Acaso es porque se casó con tu hija Az-Zahrâ، convirtiéndola en su pareja? El Enviado de Dios (BP) respondió: “¡Oh tío! Permitiste que te invadieran pensamientos corruptos، dejaste de lado el camino de la rectitud y diste pasos en el sendero del extravío. ¡Oh tío! ¿Acaso no sabes que la virtud está en el conocimiento y la educación y que el Imamato y la

Wilâiah es una dádiva de Dios y no está en poder de las criaturas? ¡Oh tío! Al·lah، Glorificado sea، creó nuestra luz catorce mil años antes que al universo y a Adán y nosotros nos encontrábamos glorificando y exaltando al Creador، en tanto que aún no existía nada que le glorificara o exaltara. Cuando la Voluntad del Creador، Glorificado Sea، decidió originar el universo، fusionó mi luz y creó de ella el Trono y el Escabel. Por la verdad del Creador que yo soy mejor que el Trono y el Escabel. Y fusionó la luz de ‘Alî y creó de ella la Matriz del Libro y el Cálamo. Por la verdad del Creador que ‘Alî es mejor que la Matriz del Libro y el Cálamo. Y fusionó la luz de mi hijo Hasan y creó de ella los Cielos y el conjunto de los Ángeles. Por la verdad del Creador que Hasan es mejor que los Siete Cielos y la totalidad de los Ángeles. Y fusionó la luz de mi hijo Husein y creó de ella los Siete

Paraísos y el conjunto de las Huríes. Por la verdad del Creador que Husein es mejor que los Siete Paraísos y la totalidad de las Huríes. Entonces ordenó a las nubes de tinieblas que echaran sombra sobre los siete Cielos y los oscurecieran; y agració a los Ángeles con los

ص: 339


1- Extraído del libro “Râhat-ul Arwâh”, de Abû Sa‘îd Hasan ibn Husain Sabzawarî.

himnos de alabanza y glorificación، y nosotros fuimos designados intercesores، para que Al·lah apartara así esas tinieblas. Al·lah pronunció una palabra y de ella creó un espíritu، y la luz y el espíritu se fusionaron، creándose la luz de Fátima en la forma de un candil، al que dispuso frente al Trono. Y por él se iluminaron los siete Cielos y la Tierra، y es por ello que su nombre es Az-Zahrâ’ –“la resplandeciente”-. ¡Oh tío! Ama a ‘Alî، puesto que amarlo es fe y odiarlo es incredulidad e hipocresía”(1).

Y fue narrado también que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“Todas las personas fueron creadas de diferentes árboles (o esencias)، mientras que ‘Alî y yo fuimos creados de uno solo”.

Asimismo، ‘Al·lâmah Ganÿî Ash-Shâfi‘î –sabio sunnita-، en su libro Kifâiat-ut Tâlib، p. 178، transmite de ‘Abdul·lah ibn ‘Auf، que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“El árbol soy yo، y Fátima su tronco، ‘Alí sus ligamentos، Hasan y Husein sus frutos، y nuestros Shi‘as (seguidores) sus hojas. La base de dicho árbol se encuentra en el Jardín del Edén، y la raíz، el tronco، sus ligamentos، los frutos y sus hojas، en el Paraíso”.-

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 340


1- Ibíd., pp. 27-28.

El nacido en la Ka‘bah

‘Alî ibn Abî Tâlib

Por la

Lic. Sumeia Younes

En este ensayo se habla de un hombre elegido…

Un hombre al que la pluma no se atreve a describir…

Él، que fue superior a lo que el atributo pueda describir y a lo que el pensamiento pueda concebir، y más eminente que lo que la esencia de la elocuencia pueda alcanzar… Él، que surgió maravillosamente، vivió de acuerdo a un criterio diferente، y abandonó este mundo con un estado superior…

Un hombre que contenía dentro de sí la magnificencia y firmeza de las montañas، la pureza y transparencia del agua، el bramido de los truenos، el calor de los rayos del sol، la extensión de los mares، la solemnidad de los bosques y selvas densas، la simpleza y candor de un desierto، y la espiritualidad del reino de Dios.

Extraordinariamente fue dado a luz، maravillosamente vivió، y sorprendentemente se fue de este mundo.

Poseyó virtudes que le son exclusivas. Fue el único que nació en la Ka‘bah. Fue el único hijo de Abû Tâlib que desde niño disfrutó de la protección y educación directa de Muhammad (BP) y su esposa Jadîÿah. Tras el comienzo de la

Revelación al Profeta، fue el primer hombre que aceptó el Islam y el primero en rezar junto al Profeta (BP). Asimismo fue el primero que se puso de pie en la proclamación en público del Profeta، y que con todo su poder y fuerza protegió al Islam. Luego، en el año de la emigración، fue el único que en esa noche terrible arriesgó su vida al dormir en la cama del Profeta (BP)، y en la guerra de Uhud، cuando el

ص: 341

Profeta desapareció en medio de las filas del enemigo، juró por Dios que lucharía hasta encontrarlo o ser martirizado; y desenvainó su espada y luchó، hasta que encontró al Enviado de Dios (BP). En las guerras del Profeta، en todas ellas fue el comandante en jefe de los musulmanes y siempre tenía la última palabra en el campo de batalla.

Con la muerte de Muhammad (BP)، ‘Alî se enfrentó a la mayor de sus desgracias، hasta el punto que en elegía al Enviado de Dios recitó:

Mi alma es prisionera de sus suspiros

Ojalá hubiera salido (de mi cuerpo) con los suspiros.

Después de ti no habrá bien en la vida،

Y mi mayor temor، es el miedo a que

Se prolongue demasiado mi vida.

Tras la muerte del Profeta (BP) fue privado de su derecho divino y despojado del cargo para el cual había nacido، esperando luego veinticinco años para ocuparlo y proteger al Islam y afirmar sus tiernas raíces، y durante todo este tiempo no pronunció palabra alguna que estuviera en contra de la complacencia divina y pusiera en peligro al naciente Islam. Su Califato duró solo cuatro años y medio، y en este período se manifestó una extraordinaria mixtura de justicia، igualdad y hermandad، y finalmente، en una noche maravillosa، fue martirizado a manos de los Jawâriÿ. Y así como ingresó a este mundo por la Casa de Dios، del mismo modo salió de él، cuando la muerte lo recibió encontrándose orando en la casa de Dios.

Premonición de Abû Tâlib sobre su nacimiento:

El Sheij As-Sadûq، en Ma‘ânî Al-Ajbâr، transmite del Imam As-Sâdiq (P) que dijo:

Fátima bin Asad llegó ante Abû Tâlib para darle las buenas nuevas sobre el nacimiento del Profeta (BP)، y Abû Tâlib le

ص: 342

dijo: “Espera un sabt que yo también te daré las albricias de un hijo como él، con la diferencia que carecerá de la profecía (que Muhammad posee y él no tendrá)”، e Imam As-Sâdiq (P) continuando el hadîz، dijo: “Sabt، etimológicamente significa treinta años، y el período entre el nacimiento del Enviado de Dios (BP) y Amîr Al-Mu’minîn (P) fue de treinta años”.

Su Nacimiento:

El contenido principal del hadîz sobre su nacimiento، de acuerdo a lo que el Sheij As-Sadûq –que Al·lah se apiade de él- transmitió en los libros Al-Amâlî، ‘Ilal-ush Sharâ’i‘ y Ma‘ânî Al-Ajbâr، como también el resto de los narradores shiítas، es el que fue narrado de Iazîd ibn Qa‘nab، quien dijo:

“Estaba yo sentado frente a la

Ka‘bah، en Masÿid Al-Harâm، junto a ‘Abbâs ibn ‘Abdil Muttalib y a un grupo de entre los de Banî ‘Abdul ‘Uzza، cuando de repente apareció Fátima bint Asad –que las bendiciones de Al·lah sean con ella- a quien le aquejaban los dolores de parto. Se dirigió hacia la Casa de dios، se detuvo y dijo:

“¡Dios mío! Creo en Ti، en Tus Profetas (P) y en sus Libros. Considero verdaderas las palabras de mi abuelo Ibrâhîm Al-Jalîl (P)، aquél mismo que por Tu decreto construyó la

Antigua Casa. ¡Por la Verdad de aquel que construyó esta Casa، y por este niño que llevo en mi vientre، facilítame su alumbramiento!”.

Súbitamente، vimos que en la parte trasera de la

Ka ‘bah se abrió una grieta، y Fátima ingresó en la Casa، desapareció de nuestra vista y la pared se cerró nuevamente.

Al ver esto، quisimos abrir la puerta de la Casa، pero no se abrió… y entonces supimos que había intervenido el designio divino…

Este suceso se difundió rápidamente por toda la ciudad، y la gente، a lo largo y ancho de todas las regiones y comarcas hablaba de ello، y hasta las mujeres que se encontraban recluidas en sus casas estaban enteradas de este suceso milagroso.

ص: 343

Pasaron tres días، y al cuarto Fátima salió de aquel lugar sosteniendo a un niño en sus brazos، y dirigiéndose a la gente، exclamó:

“Dios Altísimo me otorgó algo mejor que a las mujeres que me precedieron; yo entré a la Casa de Dios y comí del sustento y de las frutas del Paraíso، y en el momento en que quise salir de la

Casa una voz desde lo oculto clamó: “¡Oh Fátima! Llama a este niño ‘Alî، puesto que Dios، el Elevadísimo، dijo: «Por cierto que he extraído su nombre del Mío، lo eduqué con Mi educación، y lo situé por sobre lo complejo de Mi conocimiento، y él es quien destruirá los ídolos en mi Casa، y es quien hará el Adhân (llamado a la oración) sobre el techo de Mi Casa y Me santificará، y ¡ay! de quien sea su enemigo y le desobedezca…»”.

Esto sucedió el día Viernes trece del mes de Raÿab del año 30 después de ‘Am-ul Fîl (el Año del Elefante، año en que nació el Profeta del Islam –BP)، 23 años antes de la Emigración”(1)[.

Nadie antes había nacido en la

Ka‘bah، ni jamás nadie lo hará. Todo eso fue recordado por la mayoría de los transmisores de hadices، exegetas y literatos shi‘as y sunnis.

Hâkim An-Nishâbûrî –reconocido sabio sunnita- dijo:

“Las narraciones mutawâtir(2) mencionan que Fátima bint Asad dio a luz a Amîr Al-Mu’minîn ‘Alî ibn Abî Tâlib –que Dios ennoblezca su rostro- en el interior de la

Ka‘bah”(3).

Y dijo Shahab Ad-Dîn Abû Az-Zana’ As-Seîied Mahmûd Al-Alûsî –sabio sunnita-، autor de Tafsîr Rûh Al-Ma‘ânî، al explicar Al-‘Ainîiah، de ‘Abd-ul Baqî Afandi Al-Mu‘ammarî، respecto al dicho de éste:

ص: 344


1- Shaij Al-Mufîd, Kitâb Al-Irshâd, p. 3.
2- Narraciones mutawâtir: Tradiciones narradas a través de varias cadenas de transmisión no relacionadas entre sí.
3- Al-Mustadrak ‘alas Sahihain, T. 3, p. 550.

Tú eres el altísimo،

El que fue elevado por sobre lo más alto،

En el interior de La Meca، en la Casa (de Dios)،

Cuando fue dado a luz.

“El hecho de que el Amîr –que Al·lah ennoblezca su rostro- nació en la Casa، es algo muy reconocido en el mundo y fue mencionado en los libros de ambas escuelas، la

Sunnah y la

Shi‘ah… Y ningún otro nacimiento fue tan conocido como el suyo –que Al·lah ennoblezca su rostro-، como asimismo nadie difiere sobre ello، y ¡quién más digno que el Imam de Imames para nacer en lo que constituye la qiblah de los musulmanes! ¡Glorificado sea Aquel que dispone las cosas en su lugar y es el Justo por excelencia…! Y de acuerdo a lo que algunos transmitieron، es como si ‘Alî hubiera querido compensar y retribuir a la

Ka‘bah por haber sido la que le brindó este motivo de orgullo، el de haber nacido en el corazón de la misma، por lo que arrojó los ídolos desde lo alto de la

Ka‘bah، puesto que en algunos hadices se narra que la

Casa de Dios se quejó ante el Altísimo diciendo: “¡Dios mío، ¿hasta cuándo serán adorados estos ídolos a mi alrededor?”. A lo que Dios Altísimo le prometió que purificaría de los ídolos aquel Lugar Sagrado…”

Su Nombre:

Fue transmitido que tras el nacimiento de ‘Alî (P)، Fátima bint Asad dijo:

“Cuando quise salir de la

Ka ‘bah، una voz desde lo oculto clamó:

“¡Oh Fátima! Llámalo ‘Alî، puesto que es elevado، ya que Dios، el más Elevado de los Altísimos، dice: «Por cierto que he extraído su nombre del Mío، lo eduqué con mi educación، y lo situé por sobre lo complejo de mi conocimiento…»”.

Y ‘Al·lâmah Al-Qunduzî، de entre los sabios sunnis، en su libro

ص: 345

Ianâbî‘ Al-Mawaddah، p. 255، narra de ‘Abbâs ibn ‘Abd-ul Muttalib que cuando Fátima bint Asad dio a luz a este ennoblecido niño، le puso el nombre de su padre، “Asad” (León)، pero Abû Tâlib no estaba satisfecho، por lo que le dijo:

“Esta noche iremos a la montaña de Abû Qubais e invocaremos a Dios، el Creador de los Cielos; quizás él nos informe sobre su nombre”.

Y cuando llegó la noche se dirigió a la montaña de Abû Qubais y se entregó a la súplica y recitó la siguiente poesía:

¡Oh Señor! ¡Oh Dueño de la noche

que envuelve todo en sombras،

y de la Luna brillante y resplandeciente!

Evidéncianos de Tu designio establecido

Lo que ves sobre el nombre de este recién nacido.

En ese momento descendió una tabla verde de crisólito، donde estaba escrito:

Os distinguí con el niño puro،

El virtuoso، el elegido، el complacido.

Y su nombre proviene de una excelsa elevación:

‘Alî (es un nombre que) fue extraído del Elevadísimo.

Tras esto، Abû Tâlib se sentía extremadamente feliz، por lo que hizo una prosternación en agradecimiento y sacrificó diez camellos por ‘Alî (P); y colgó aquella tabla en la

Ka‘bah، por la cual Banî Hâshim se enorgullecía، hasta que desapareció cuando el califa omeya ‘Abdul Malik ibn Marwân ordenó la destrucción de la

Ka‘bah y la masacre de los peregrinos para acabar con ‘Abdul·lah ibn Zubair.

El Sheij As-Sadûq، en los libros Ma‘ânî Al-Ajbâr e ‘Ilal Ash-

ص: 346

Sharâ’i‘(1)، narró un hadîz del Príncipe de los Creyentes، en el cual éste (P) dijo:

“Mi nombre en el Evangelio es “Ilia”، en la Torá “Bari’”، en los Salmos “Ari”، antes los hindúes “Kabkar”، ante los romanos “Butrisa”، ante los persas “Habtar”، ante los turcos “Bazir”، ante los Zanyiian “Haitar”، ante los Kahenan “Bui”، ante los abisinios “Bazrik”، ante mi madre “Haidarah” (cachorro de león)، ante mi tío “Maimun” (agraciado)، ante los árabes “ ‘Alî”، ante los armenios “Farid”، y ante mi padre “Zhahir”.

Entre otros nombres y apelativos del Imam ‘Alî، se encuentran: Amîr Al-Mu’minîn (el Príncipe de los Creyentes)، Abûl Hasan، Abûl Husain، Abû-s Sibtain (el padre de los dos nietos)(2)، Al-Anza’-ul Bâtin(3)، Amîr An-Nahl(4)، Abû Turâb(5)، Seîid-ul Wâsiîn (el señor de los albaceas)، Imam Al-Muttaqîn (Imam de los temerosos)، Ia‘sûb Al-

Mu’minîn(6)، Qa’id Al-Gurr Al-Muhayyalîn(7)، Wasî (albacea)، Shabih-

ص: 347


1- Ma‘ânî Al-Ajbâr, pp. 58-62; ‘Ilal Ash-Sharâ’i ‘, pp. 56-57.
2- Sibt: nieto por parte de hija.
3- En las tradiciones se narra que el significado de Anza’ para Imam ‘Alî es: vacío de politeísmo, y Batin, que su corazón está repleto de conocimiento y fe.
4- Nahl significa “abeja”. De acuerdo a la exégesis que Al-Mu‘al·la ibn Tarif hace de la aleya que dice: «E inspiró tu Señor a la abeja», nahl es Banî Hâshim, clan de cuyas entrañas surgió un néctar de diferentes colores, que contiene curación para la gente, refiriéndose al Imam ‘Alî (P). Sobre esta aleya, dijo el Profeta (BP): “‘Alî es su Amîr (de las abejas)”, razón por la que fue llamado Amîr An-Nahl (El Príncipe de las Abejas). También se dice que el Profeta dirigió su ejército hacia la fortaleza de Banî Tagl, y le combatió la gente de la fortaleza hasta que se le terminaron las armas, por lo que le lanzaron panales de abeja, ante lo cual los soldados del Profeta se vieron impotentes, hasta que se presentó ‘Alî (P) y las abejas se le sometieron, por lo que fue llamado el Príncipe de la Abejas (Bihâr Al-Anwâr, T. 3, p. 55).
5- Se transmitió que cierto día el Enviado de Dios (BP) fue en busca de ‘Alî (P), quien estaba dormido sobre el suelo, estando su rostro sobre la tierra, ante lo cual el Profeta levantó su rostro de la tierra limpiándolo con su bendita mano, mientras le decía: “Qum iâ abâ turâb” (¡Levántate, oh polvoriento! Lit.: “padre de la tierra”).
6- Ia‘sûb significa “jefe”.
7- Gurr es plural de agarr que significa “frente hermosa y blanca”, y muhayyal se le llama a los caballos que tienen una parte de sus patas blanca, y este adjetivo es una metáfora utilizada para quienes, a causa de realizar el wudû (o ablución ritual) y estar permanentemente con wudû, sus rostros, pies y manos, en el Día de la Resurrección estarán blancos y luminosos.

u Harûn (el semejante a Aarón)، Al-Murtadâ (de quien se está complacido)، Qadm (espada)، Al-Karrâr gair Farrâr (el que ataca en la batalla y jamás huye) y otros nombres que no son tan famosos. Y se transmitieron muchas tradiciones de los libros de los hermanos de la escuela As-Sunnah wal Yamâ‘ah sobre que sus nombres y epítetos llegan a casi doscientos cincuenta، con los que el Enviado de Dios (BP) solía nombrar al Imam ‘Alî (P).

El Profeta (BP) y ‘Alî (P) fueron creados de una misma luz:

‘Al·lâmah Shaij Suleimân Qunduzî، de entre los sabios sunnis، en su libro Ianâbî‘ Al-Mawaddah، narró de una cadena de transmisión que llega al Profeta، que éste (BP) dijo:

“‘Alî y yo fuimos creados de una sola luz cuatro mil años antes de que Dios creara a Adán (P)، y en el momento de crear a Adán، Dios dispuso en su espinazo esta luz، y así éramos uno solo، hasta que fuimos separados el uno del otro en el espinazo de ‘Abdul Muttalib، estableciéndose en mí la

Profecía y en ‘Alî la Sucesión”.

Y se narró de Ÿâbir ibn ‘Abdil·lah Al-Ansârî –que la

Misericordia de Al·lah sea sobre él-، que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“Dios creó mi luz y la de ‘Alî catorce mil años antes que al universo y a Adán. Nosotros alabábamos y glorificábamos a Al·lah cuando aún no existía nada que le alabase y glorificase. Cuando Al·lah creó a Adán dispuso nuestra luz en su espinazo. Cuando Adán se encontraba en el Paraíso nosotros estábamos en su espinazo; cuando Noé estaba sentado en el Arca، nosotros nos encontrábamos en su espinazo، y cuando Ibrâhîm fue arrojado en la hoguera، nosotros

estábamos en su espinazo. Al·lah nos trasladaba desde espinazos puros hacia entrañas purificadas، hasta que nos hizo llegar al espinazo de ‘Abdul Muttalib. Dividió esa luz en dos: mi luz la dispuso en el

ص: 348

espinazo de ‘Abdul·lah y la de ‘Alî en el de Abû Talib. A mí me agració con la Profecía y a ‘Alî con el Imamato. Extrajo mi nombre del segundo de los Suyos. El Señor del Trono es Mahmûd (Alabado) y yo soy Muhammad، y Él es Al-‘Alîi-ul A‘lâ (el más Elevado de los Elevadísimos) y éste es ‘Alî”.(1)

Se transmitió que cuando el Enviado (BP) designó a ‘Alî para el Imamato، ‘Abbâs، el tío del Profeta (BP)، le dijo:

“¡Oh Enviado de Dios! ¿Acaso no somos tú y yo el fruto de un mismo árbol? ¿Acaso no somos tú y yo de un mismo origen y esencia?”. Dijo (BP): “Sí، así es”. Preguntó: “Entonces ¿por qué antepones a ‘Alî por sobre los mayores de Banî Hâshim? ¿Acaso es porque se casó con tu hija Az-Zahrâ، convirtiéndola en su pareja? El Enviado de Dios (BP) respondió: “¡Oh tío! Permitiste que te invadieran pensamientos corruptos، dejaste de lado el camino de la rectitud y diste pasos en el sendero del extravío. ¡Oh tío! ¿Acaso no sabes que la virtud está en el conocimiento y la educación y que el Imamato y la Wilâiah es una dádiva de Dios y no está en poder de las criaturas? ¡Oh tío! Al·lah، Glorificado sea، creó nuestra luz catorce mil años antes que al universo y a Adán y nosotros nos encontrábamos glorificando y exaltando al Creador، en tanto que aún no existía nada que le glorificara o exaltara. Cuando la

Voluntad del Creador، Glorificado Sea، decidió originar el universo، fusionó mi luz y creó de ella el Trono y el Escabel. Por la verdad del Creador que yo soy mejor que el Trono y el Escabel. Y fusionó la luz de ‘Alî y creó de ella la

Matriz del Libro y el Cálamo. Por la verdad del Creador que ‘Alî es mejor que la

Matriz del Libro y el Cálamo. Y fusionó la luz de mi hijo Hasan y creó de ella los Cielos y el conjunto de los Ángeles. Por la verdad del Creador que Hasan es mejor que los Siete Cielos y la totalidad de los Ángeles. Y fusionó la luz de mi hijo Husein y creó de ella los Siete

Paraísos y el conjunto de las Huríes. Por la verdad del Creador que Husein es mejor que los Siete Paraísos y la totalidad de las Huríes. Entonces ordenó a las nubes de tinieblas que echaran sombra sobre los siete Cielos y los oscurecieran; y agració a los Ángeles con los

ص: 349


1- Extraído del libro “Râhat-ul Arwâh”, de Abû Sa‘îd Hasan ibn Husain Sabzawarî.

himnos de alabanza y glorificación، y nosotros fuimos designados intercesores، para que Al·lah apartara así esas tinieblas. Al·lah pronunció una palabra y de ella creó un espíritu، y la luz y el espíritu se fusionaron، creándose la luz de Fátima en la forma de un candil، al que dispuso frente al Trono. Y por él se iluminaron los siete Cielos y la Tierra، y es por ello que su nombre es Az-Zahrâ’ –“la resplandeciente”-. ¡Oh tío! Ama a ‘Alî، puesto que amarlo es fe y odiarlo es incredulidad e hipocresía”(1).

Y fue narrado también que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“Todas las personas fueron creadas de diferentes árboles (o esencias)، mientras que ‘Alî y yo fuimos creados de uno solo”.

Asimismo، ‘Al·lâmah Ganÿî Ash-Shâfi‘î –sabio sunnita-، en su libro Kifâiat-ut Tâlib، p. 178، transmite de ‘Abdul·lah ibn ‘Auf، que el Enviado de Dios (BP) dijo:

“El árbol soy yo، y Fátima su tronco، ‘Alí sus ligamentos، Hasan y Husein sus frutos، y nuestros Shi‘as (seguidores) sus hojas. La base de dicho árbol se encuentra en el Jardín del Edén، y la raíz، el tronco، sus ligamentos، los frutos y sus hojas، en el Paraíso”.-

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 350


1- Ibíd., pp. 27-28.

EL PODER DE ATRACCIÓN EN ‘ALI (P) –I

SHIISMO: LA RELIGIÓN DEL AMOR

Por: Prof. Murtada Mutahhari

PODEROSAS ATRACCIONES

En la introducción al primer volumen de «El Sello de los Profetas» (Játim-e Paiambarán) se dice respecto al tema de los llamamientos o convocatorias (por parte de los Mensajeros divinos o de líderes del pensamiento o la política) al género humano:

«Las convocatorias que se han producido entre los hombres no han sido siempre las mismas، ni los influjos de su llamamiento han sido siempre del mismo tipo.»

«Algunas convocatorias y sistemas de pensamiento son unidimensionales pues se enfocan y apuntan en un solo sentido. Cuando aparecen aglutinan a un amplio espectro de personas، millones adhieren a ella، pero cuando pasa su tiempo llegan a un fin y desaparecen siendo relegadas al olvido.»

«Algunas son bi-dimensionales، sus influjos se esparcen en dos direcciones. Mientras atraen a un amplio espectro de personas y además progresan por algún tiempo، su ámbito de acción no queda confinado a la dimensión espacial sino que se extiende también a la temporal.»

«Y algunos otros progresan en una multitud de dimensiones. No sólo los vemos atraer a un amplio espectro de personas de diversas sociedades humanas، y notamos el efecto de su influencia en cada continente، sino que también percibimos que abarcan la dimensión temporal، es decir que no están confinados a una época o era. Rigen con todo su poder siglo tras siglo. Y además، echan raíces en las profundidades del espíritu humano، y la verdadera esencia del corazón del pueblo queda bajo su dominio. Gobiernan en la profundidad del alma y toman las riendas de las emociones en sus manos. Este tipo de convocatoria tri-dimensional es exclusiva de la cadena de los Profetas.»

«¿Qué escuelas de pensamiento، intelectuales o filosóficas، pueden hallarse que، como las grandes religiones mundiales، ejerzan su influencia sobre cientos de millones de personas durante treinta siglos، o veinte siglos (como el cristianismo)، o al menos catorce siglos (como el Islam)، asimilándose profundamente en la más íntima esencia de esos pueblos?»

Las fuerzas de atracción son، en resumen، de estas clases: se ejercen en una، dos y a veces tres dimensiones.

ص: 351

El poder de atracción de ‘Alí (P) fue de este último tipo. No sólo cautivó a un amplio espectro de la sociedad humana de su época، sino que no limitó su acción a uno o dos siglos; por el contrario ha seguido creciendo y extendiéndose a lo largo del tiempo. Es un hecho indudable que su poder ha iluminado las páginas de los siglos y las distintas eras habiendo accedido a lo más profundo de los corazones y las almas al punto que، después de cientos de años، cuando se mencionan y se escuchan sus virtudes se derraman lágrimas، y la memoria de sus sufrimientos se actualiza al punto que hace que aún sus enemigos se sientan afectados y vean llorar sus ojos. Esta es la más poderosa de las fuerzas de atracción.

De aquí se desprende que el vínculo entre el hombre y su religión no es de tipo material، sino de otra clase، en suma que ese vínculo se conecta en realidad con el espíritu del género humano.

Si ‘Alí (P) no hubiera sido animado por el espíritu de lo divino، y si no hubiera sido un hombre de Dios، habría sido olvidado. La historia humana registra a muchos grandes hombres، paladines de la retórica، del conocimiento y la filosofía، del poder y la autoridad، hombres imbatibles en el campo de batalla، pero todos fueron olvidados por la gente، y son casi completamente desconocidos hoy día. Pero ‘Alí no sólo no murió cuando fue martirizado، sino que se volvió más vivo aún. Dijo bien cuando expresó: «Son destruidos los que (sólo) amasan riquezas aunque sigan vivos، pero los sabios permanecen mientras dure el acontecer. Sus cuerpos pueden haber desaparecido، pero sus ejemplos continúan existiendo» (Nahÿu-l-Balaga، dicho 47).

Y respecto de su propio carácter dijo: «Mañana veréis mis días y se desvelarán para vosotros mis secretos، y cuando quede vacío mi lugar y otro lo ocupe entonces me conoceréis» (Nahÿu-l-Balaga، sermón 149)

Iqbal escribió:

Mi propia época no comprende mis profundos significados،

Mi José no es para este mercado.

Desespero por mis antiguos paladines،

Mi Sinaí arde a causa del Moisés que está viniendo.

Su mar es silencioso como el rocío،

pero mi rocío es brava tormenta، como el océano.

Mi canción es de otro mundo que el suyo:

ص: 352

Esta campaña llama a otros viajeros a tomar el camino.

Muchas veces un poeta ha nacido después de su muerte.

Abrió sus ojos cuando los suyos ya estaban cerrados،

y se alejó nuevamente de la nada،

como rosas floreciendo sobre la tierra de su tumba.

Ningún río contendrá mi Omán:

Mi corriente requiere todo el mar para que la contenga.

Resplandecen los relámpagos dentro de mi alma،

Sobrepasé la montaña y la planicie.

Me fue dado a beber de la Fuente de la Vida،

y fui hecho un adepto del misterio de la vida.

Nadie ha contado el secreto que contaré

o enhebrado una perla de pensamiento como la mía.

El cielo me ha enseñado este saber،

no lo puedo ocultar de mis camaradas(1).

SHIISMO: LA RELIGIÓN DEL AMOR

Una de las más notables marcas distintivas del shiismo sobre otras doctrinas es que su fundamento y pilar es el amor. Desde la época misma del Profeta، que sentó las bases de esta escuela، ha estado infundiendo amor. Cuando escuchamos entre las palabras del Profeta (BPD) el dicho que dice: «‘Alí y sus seguidores (su shi’ah) serán los triunfadores»(2)، vemos que ya había un grupo alrededor de ‘Alí que lo veneraba y tenía por él un enorme afecto y afición. Por esto decimos que el shiismo es la religión del amor y la devoción: tomar a ‘Alí como nuestro amigo íntimo es el camino del amor.

El amor es un elemento que se ha compenetrado completamente con el shiismo، y su historia está unida a una larga cadena de gente desconocida، devotos

ص: 353


1- Muhammad Iqbal, «Los secretos del yo», 2da. edición, Lahore 1940. Trad. al inglés R. Nicholson.
2- En Al-Durr Al-Manzúr («Perlas esparcidas», famosa exégesis coránica de la escuela sunnita), al explicar el versículo séptimo de la sura Al-Baíinah (90), Al-Suiúti narra de Ibn ‘Asakir que Ÿabir Ibn Abdallah Al-Ansari dijo que estaba en presencia del Profeta (BPD) cuando llegó también ‘Alí. El Profeta dijo entonces: «Juro por Aquel que tiene mi vida en Sus Manos que este hombre y sus seguidores (shi’ah) serán salvos en el Día de la Resurrección». Al-Manaui relata esto mismo en dos tradiciones en la obra Kunúzu-l-haqa’iq (Tesoros de las Realidades), y tanto Al-Haizami en Maÿma‘u-z-zauá‘id, como Ibn Haÿar en As-Sauá‘iqu-l-muhriqah, relatan el mismo significado substancial en distinta forma.

pletóricos de amor y espíritu de sacrificio.

Aunque ‘Alí administró a algunos los castigos que dispone la ley divina، aplicándoles latigazos y ocasionalmente ejecutando a alguno cuando correspondía por las normas del Islam(1)، ellos no se apartaron de él ni su amor disminuyó en lo más mínimo. El mismo dijo: «Si golpeo la nariz de un creyente con esta mi espada para que se convierta en mi enemigo، ello no logrará despertar su hostilidad; y si pongo todo el mundo (con sus riquezas) en las manos de un hipócrita para que me aprecie، nunca me apreciará، porque esto ya está decretado y fue comunicado por el Profeta (BPD) cuando dijo: “¡’Alí!، el creyente jamás será tu enemigo y el hipócrita jamás te amará”.»(2)

‘Alí es entonces como un criterio básico para examinar la naturaleza y el temperamento humano: aquél que posea una naturaleza sana y un temperamento puro jamás se ofenderá con ‘Ali، aún cuando su espada haya caído sobre su cabeza; mientras que aquél que detenta una naturaleza enferma jamás mostrará ningún afecto por él، aunque reciba de su parte grandes favores، porque ‘Alí no es sino la corporización de la verdad.

Había entre los seguidores del Príncipe de los creyentes un hombre bueno y creyente que، desafortunadamente، cayó en el error y tuvo que ser castigado. El Príncipe de los creyentes cortó los dedos de su mano derecha. El hombre tomó su mano seccionada y se fue. Ibn Al-Kauuá’، un sedicioso jariyita، quiso sacar ventaja de este acontecimiento para su propio grupo en contra de ‘Alí، fue a ver al hombre en cuestión y، con aire de compasión، le preguntó: «¿Quién cortó tu mano?»

«El líder de los sucesores del Profeta»، respondió، «el conductor de los piadosos el Día de la Resurrección، el más justo entre los creyentes، ‘Alí Ibn Abi

Talib، el Imam de la buena guía، cortó los dedos de mi mano derecha... El es el primero en alcanzar los jardines de la delicia (el Paraíso)، el paladín de la bravura، el combatiente contra los promotores de la ignorancia، el distribuidor del zakat...

ص: 354


1- La ley islámica comprende un derecho penal y ‘Alí, como califa del Islam, la máxima autoridad política y religiosa, lo hizo cumplir. En ese derecho penal se contempla la latigación en algunos delitos que atentan contra la moral pública y, por ende, difunden el mal en la sociedad, como el caso de la fornicación. (N. del T. al Español)
2- Nahÿu-l-Balaga, dicho 42.

el líder del camino recto y perfecto، el que no profiere sino la verdad y lo apropiado، el paladín de La Meca، el de excelencia inmutable». «¡Pobre de tí!»، exclamó Ibn Al-Kauuá’، «Cortó tu mano y lo exaltas de esta forma».

«¿No debería exaltarlo ahora»، respondió، «porque su amistad está mezclada con carne y sangre? ¡Juro por Dios que no cortó mi mano sino por una obligación que Dios ha establecido!»(1)

Este afecto y amor que vemos así expresado en la historia de ‘Alí y sus seguidores nos obliga a ocuparnos un poco del tema del amor y sus resultados.

EL ELIXIR DEL AMOR

Los poetas persas llamaban al amor «elixir» (árabe: al-iksír). Los alquimistas، por su parte، creían que existía una substancia en el mundo a la que llamaban también elixir(2) o piedra filosofal، que podía obrar la transmutación de una substancia en otra، y la buscaron durante siglos. Los poetas hicieron uso de esta terminología y afirmaron que el verdadero elixir، el que tiene el poder de transformar، es el amor، porque es el amor lo único que puede transmutar el alma. El amor posee aquellas propiedades de la piedra filosofal que cambia una

naturaleza en otra، y las personas son también de distintas naturalezas، como dice el dicho: «Las personas son minas، como las minas de oro y de plata».

Es el amor lo que hace de un corazón tan noble órgano، y si no hay amor no hay corazón، sino sólo arcilla y agua.

Todo corazón que no se inflama no es un corazón،

ص: 355


1- Bihár Al-Anuár, Vol. 40, págs. 281-2.
2- En el diccionario en persa Burhán-e qati, se encuentra lo siguiente acerca del elixir: «Es una substancia que se mezcla (impregna), se amalgama y perfecciona. Se dice que permite obtener oro del cobre (o plomo) y medicinas muy beneficiosas. A veces esa perfección es también llamada ‘el elixir’ metafóricamente». Ocurre asimismo que en el amor están también presente las tres cualidades: el «impregna», «amalgama» o «combina», y «perfecciona», pero el aspecto más famoso y conocido es el tercero, su poder perfeccionante. Por eso los poetas han llamado al amor «el médico» o «la medicina», y también «Platón» y «Galeno». En el prólogo del Maznawi, Rumi escribe: ¡Salve, amor, que nos trajiste nuevamente el bien, Tú, doctor de todas nuestras enfermedades, Remedio de nuestro orgullo y vanagloria, Nuestro Platón y nuestro Galeno!

un corazón frío no es sino un puñado de tierra.

¡Dios! Dame un pecho que esté en llamas،

y en ese pecho un corazón،

y que tal corazón sea consumido por el fuego.(1)

Uno de los efectos del amor es el poder. Es el poder de la gloria، que hace valiente al cobarde.

Una gallina mantendrá sus alas plegadas a sus costados mientras esté sola. Se pavoneará tranquilamente buscando gusanos que engullir; y ante el menor ruido saldrá corriendo، aunque se trate de una débil criatura. Pero cuando la misma gallina tiene pollitos، el amor a ellos pasa a ser el centro de su ser y su carácter cambia completamente. Las alas que antes estaban prolijamente plegadas a los costados aparecen ahora bajas como un signo de que está preparada para la defensa. Asume una actitud agresiva، e inclusive el sonido de su cloqueo resulta más fuerte y corajudo. Antes escapaba ante el mínimo signo de peligro، ahora ataca cuando se presenta esta posibilidad، y lo hace con bravura. Tal es el amor que transforma a la temerosa gallina en un valiente animal.

El amor hace que alguien pesado y perezoso se vuelva vivaz y ágil، e incluso hace del poco perspicaz alguien astuto. Un muchacho y una chica، cualquiera de ellos، cuando están solteros، se ocupan de cualquier cosa excepto aquello que se refiere a sus propias personas; pero vemos que tan pronto se enamoran y establecen una familia comienzan por primera vez a sentirse preocupados por el destino de otro ser. El radio de sus necesidades se amplia، y cuando son padres su ser cambia completamente. Aquel pesado y perezoso adolescente se ha convertido ahora en un individuo activo y ágil، y aquella muchacha que se resistía a dejar la cama aún durante el día، corre como una luz cuando oye el llanto de su hijo desde la cuna. ¿Cuál es el poder que ha galvanizado así la languidez y fatiga en estos

dos jóvenes? No es sino el amor.

Es el amor el que transforma al miserable en benefactor، y a la persona impaciente e intolerante en alguien perseverante y tolerante. Es el amor el que hace que el pájaro egoísta، que recogía el grano pensando sólo en sí mismo، se vuelva una criatura generosa que llama primero a sus pollitos cuando encuentra algo de alimento; y el que، por algún maravilloso poder، hace que la madre، que

ص: 356


1- De Vahshi Kirmáni, poeta iraní (? - 991 /1583)

hasta ayer era como un niño que sólo comía y dormía، irritable e impaciente، se vuelva perseverante e indulgente cuando se enfrenta al hambre y la falta de sueño y tranquilidad، dándole paciencia para enfrentar las dificultades de la maternidad.

La aparición de la amabilidad y la remoción de la rudeza del alma o، puesto en otros términos: la purificación de los sentimientos y también la unificación، singularidad y concentración de objetivos y la desaparición de la distracción y la dispersión، son el fortalecimiento، y por último el poder que se produce como resultante de los efectos del amor.

En la lengua de la poesía y la literatura، cuando se habla del amor، encontramos un efecto al que se alude más que ningún otro، y es el poder del amor para provocar inspiración y su prodigalidad.

El ruiseñor aprendió su canción por la fineza de la rosa،

de otro modo no habría existido

nada de esta música y canción compuesta por su pico.(1)

Aunque la fineza de la rosa sea، si nos atenemos sólo a las palabras، un asunto exterior a la existencia del ruiseñor، no es de hecho sino la fuerza misma del amor.

¿Imaginas que Maÿnún se volvió loco (maÿnún) por sí mismo?

Fue el encanto de Laila el que lo transportó entre las estrellas.(2)

El amor despierta los poderes dormidos، y libera las fuerzas encadenadas y prisioneras، análogamente a la fisión del átomo y la energía nuclear que libera. Enciende las almas con la inspiración y hace héroes de hombres simples. ¡Cuántos poetas، filósofos y artistas fueron engendrados por un fuerte y poderoso amor!

El amor perfecciona el alma y hace emerger sorprendentes habilidades latentes. Desde el punto de vista de los poderes perceptivos، aumenta la inspiración، y desde la perspectiva de las emociones، fortalece la voluntad y la

ص: 357


1- Del famoso poeta clásico iraní Háfiz.
2- Del Allámah Tabataba’i. [El tema de Maÿnún (el loco) y Laila (la noche, símbolo de la sabiduría) es muy reiterado en la poesía mística islámica, al punto de que no hay poeta ni sabio, como en el caso del gran filósofo y exégeta del Corán, ‘Allámah Tabataba’i, que no le haya dedicado algunos versos o incluso todo un diwán (poemario). El alma del que anhela la Verdad y la sabiduría debe estar enloquecida de amor como el alma de Maÿnún, pues sólo de ese anhelo exclusivo e imperioso florece el fruto del amor. (Nota del Traductor al Español)]

determinación، y cuando alcanza sus mayores niveles puede provocar milagros y hechos sobrenaturales. Purifica al espíritu de los temperamentos y humores corporales; o، dicho en otras palabras، es un purgante que elimina las cualidades inferiores que provienen del egotismo، o de la frialdad y la falta de ternura; vicios tales como la envidia، la avaricia، la cobardía، la pereza، la vanidad y autoglorificación. Remueve la inquina y la malevolencia، aunque es posible que la privación y la frustración en el amor produzcan، a su turno، complejos y aversiones.

Por el amor la amargura se vuelve dulce،

por el amor las piezas de cobre se convierten en oro.(1)

En el espíritu el efecto del amor es en términos de su desarrollo y florecimiento; en el cuerpo، en cambio، en términos de descomposición y desbaratamiento. El efecto del amor en el cuerpo es completamente opuesto al que tiene sobre el espíritu. En el cuerpo el amor es causa de ruina، y provoca en él palidez y delgadez، indisposición y desórdenes en el sistema digestivo y nervioso. Quizás todos los efectos que tiene sobre el cuerpo sean destructivos; pero en conexión con el espíritu no es así، depende todo en última instancia del objeto del amor y cómo la persona responde a lo amado. Dejando de lado sus efectos sociales، el amor es predominantemente perfeccionante del espíritu y del individuo porque produce en él fuerza، compasión، serenidad، unidad de propósito y determinación، aboliendo en su alma al mismo tiempo la debilidad، la mezquindad، el fastidio، la dispersión y la pereza. Elimina las confusiones que son

llamadas dassá en el Sagrado Corán(2) (significando las adulteraciones de la pureza que corrompen y pervierten)، destruye la falacia y así purifica de la mentira.

El camino del espíritu arruina el cuerpo،

y، después de haberlo arruinado، le devuelve la prosperidad:

¡Qué feliz es el alma que، por el amor y el éxtasis،

entregó casa y morada، riquezas y posesiones،

ص: 358


1- Rumi, Maznawi.
2- Alusión al pasaje coránico: «Tendrá éxito quien la purifique (al alma). Y fracasará quien la pervierta (dassáha)» (91:9-10)

que arruinó su morada a causa del tesoro dorado،

y، con ese mismo tesoro la reconstruyó aún mejor;

que cortó el agua y purificó el lecho del río،

para permitir así que el agua potable fluyera por el lecho;

que hendió la piel y arrojó la punta de hierro،

y luego una nueva y fresca piel creció en el lugar.

Los perfectos que son conscientes del secreto de la realidad

están en éxtasis، aturdidos، intoxicados y enloquecidos de amor.

No tan aturdidos como para darle la espalda a Él،

pero si tan aturdidos como que están inmersos

e intoxicados con el Amado.(1)

DERRIBANDO LAS BARRERAS

El amor saca al hombre del egoísmo، no importa qué tipo de amor se trate (animal y sexual، animal y paternal، o humano)، ni tampoco importan las cualidades y virtudes que el amado tiene، opera tanto si es audaz y valiente، artista o sabio، o si él o ella poseen delicadas cualidades morales، encanto u otros especiales atributos. El egoísmo es una limitación y una barrera defensiva; el amor derriba completamente esta barrera defensiva erigida contra otro que el ego.

El hombre es débil hasta que sale fuera de sí mismo، de su egoísmo; mientras no lo hace se muestra tímido، avaro، codicioso، misántropo، irascible، egoísta y arrogante. Su espíritu no posee brillo ni chispa، no demuestra vivacidad ni ánimo،

está siempre frío y distante. Sin embargo، tan pronto como da un paso fuera de su ego y derriba las barreras defensivas que ha erigido، estas feas cualidades y hábitos desaparecen.

Cualquiera cuyo manto es rasgado por el amor

resulta completamente purificado de codicia y censura.(2)

El egoísmo، como algo que debe ser eliminado، no es sin embargo algo que realmente existe. Lo que queremos significar es que no existe una afición real por sí mismo que el hombre deba eliminar para así verse liberado del egoísmo. No tiene sentido para un ser humano que trate de no estimarse a sí mismo. La autoestima que podemos llamar «amor propio» no debe ser erróneamente desestimada al punto de querer destruirla. La reforma y la perfección del hombre

ص: 359


1- Rumi, Maznawi, libro I.
2- Rumi, Maznawi, libro I.

no significa que، supongamos، una serie de cosas extrañas y humillantes han aparecido en su alma y que entonces tales cosas deben ser eliminadas. En otras palabras، la reforma del hombre no consiste en reducirlo، sino que reside en perfeccionarlo y aumentarlo. La responsabilidad con que el hombre ha sido cargado sigue la misma dirección que el curso de toda la creación، esto es: la perfección y el crecimiento، no el decrecimiento y la reducción.

La batalla contra el egoísmo es la lucha contra las limitaciones del ego. Este ego debe ser expandido. Esa estructura defensiva que ha sido colocada alrededor del ego y que ve a todo lo que no está conectado con él، cosa o persona، como algo «extraño»، «no mío»، ajeno de sí، debe ser derribada. La personalidad debe expandirse hasta incluir a cada ser humano، e incluso a todo lo creado. De esta forma la batalla contra el egoísmo es la lucha contra las limitaciones del ego، y por consiguiente el egoísmo no es más que una limitación del proceso conceptual y motivacional. El amor cambia los afectos del hombre y los dirige hacia lo exterior a su ego، amplía su existencia y cambia la focalización de su ser. Por la misma razón، el amor es un gran factor moral y educativo، a condición de que esté bien guiado y sea correctamente usado.

¿CONSTRUCTIVO O DESTRUCTIVO?

Cuando el afecto por un individuo o una cosa alcanza el summun de intensidad de manera tal que conquista la existencia del hombre y obtiene completo imperio sobre su ser، se lo llama amor. El amor es la cima del afecto y el sentimiento.

No debemos imaginar، no obstante، que aquello que se llama amor es de una única clase; es en realidad de dos tipos completamente opuestos. Aquellas cosas que se designan como sus efectos benéficos están conectados con una de sus clases، pero hay otra clase que tiene efectos completamente destructivos y opuestos.

Los sentimientos del hombre son de varios tipos y grados de intensidad. Algunos están en la categoría de pasiones، especialmente las sexuales، y se trata de aspectos que comparten por igual hombres y animales، con la diferencia de que en el hombre (por una razón particular que no podemos desarrollar apropiadamente ahora) alcanza su cima y adquiere una intensidad indescriptible; y es por esta razón que es llamado amor. Jamás toma esta forma entre los animales aunque، en algún caso، no es en su realidad y esencia sino un torrente، un incendio، una tempestad de pasiones. Se origina de la fuente de la sexualidad y

ص: 360

alcanza allí también su fin. Su surgimiento y decaimiento están también conectados، en gran medida، con la fisiología de los órganos genitales; se incrementa naturalmente en el período juvenil، y eventualmente disminuye y cesa cuando aumenta la edad por un lado، y con la saciedad y la separación por el otro.

Un joven que siente que tiembla cuando contempla una cara hermosa، o que siente un estremecimiento cuando es tocado por una cálida mano، debe saber que lo único que está operando en él es un proceso material، fisiológico، animal. Este tipo de amor viene rápidamente y se va como vino. No se puede depender de él ni tampoco recomendarlo pues encierra peligros y termina aniquilando la virtud. Sólo con el auxilio de la modestia y la piedad، y no abandonándose a la pasión، es que el ser humano puede obtener un beneficio. En suma، no es una fuerza que conduzca al hombre a ninguna virtud; pero sí confiere una gran fuerza y perfección al espíritu si penetra en el ser del hombre y se encuentra allí con el poder de la modestia y la piedad، y si el espíritu tolera su presión y en tanto no sucumba a ella.

Los seres humanos poseen también otra variedad de sentimientos que، en esencia، difieren de las pasiones. Es mejor llamarlos nobles sentimientos، o en la lengua del Sagrado Corán «amor y misericordia» (mauaddah ua rahmah) (Cfr. 30:21).

En tanto el hombre está bajo el control de sus pasiones no ha salido de la influencia de su ego، busca sólo para sí a una persona o una cosa hacia la cual se

siente atraído، y la quiere tiernamente. Si piensa acerca de un objeto amado es con la idea de cómo podría obtener un beneficio juntándose con él o، a lo sumo، del placer que obtendrá. Es obvio que tal estado no puede obrar como perfeccionante y depurador del espíritu humano.

Sin embargo، ocasionalmente، el hombre cae bajo la influencia de esos sentimientos humanos superiores; entonces su amado recibe el mayor respeto y devoción de su parte، y él sólo busca la felicidad de esa persona. Esta dispuesto a sacrificarse por los deseos de tal persona. Este tipo de sentimiento trae a la vida pureza، sinceridad، ternura، compasión y altruismo، en contraposición al primer tipo que origina crudeza، salvajismo y criminalidad.

La ternura y el amor de una madre por su hijo es de este segundo tipo. La devoción y el amor a los purificados، los hombres de Dios، así como el patriotismo y el amor a los principios justos، es también de la misma categoría.

ص: 361

Es este tipo de sentimiento el que، si alcanza su cima y perfección، provoca todos los benéficos efectos antes mencionados، y es él el que confiere dignidad، distinción y grandeza al espíritu، en contraste con el primer tipo que sólo provoca vileza. De manera análoga es este tipo superior de amor el que es permanente، volviéndose más fuerte y entusiasta con la unión، a diferencia del otro tipo que no es permanente y para el cual la unión es el fin.

En el Sagrado Corán la relación entre un hombre y su esposa es descripta como «amor y compasión»(1)، y esto es un asunto clave. Indica la existencia de un aspecto humano y superior a lo animal en la vida matrimonial، y que las pasiones (o atracción física) no constituyen el único vínculo entre los esposos. El vínculo fundamental es la pureza، la sinceridad y la unión de dos espíritus; o، en otras palabras، aquello que une entre sí a la pareja، unificándolos، es la compasión، la misericordia، la pureza y la sinceridad، y no las pasiones que también existen entre los animales.

En su particular y delicado estilo Rumi distingue entre las pasiones y el amor verdadero; llama al primero «animal» y a este último «humano»، diciendo:

Ira y pasión son atributos de las bestias،

amor y compasión، los atributos del hombre.

Por eso el amor es la característica de Adán،

y faltando en los animales، una deficiencia.

Los filósofos materialistas، incluso، no han sido capaces de negar este estado espiritual (el amor) que، desde varios puntos de vista، tiene un aspecto no material، y que no estaría entonces en conformidad con el hombre y lo que trasciende su ser material (según esta concepción materialista). En «Matrimonio y moral» Bertrand Russell escribe: «El trabajo cuya única motivación es la pecuniaria no puede tener este valor، sólo lo posee el trabajo que concreta algún tipo de devoción، sea a personas، a cosas o meramente a un ideal. Y el mismo amor no vale nada si es meramente posesivo. Está entonces en el nivel del trabajo que se realiza sólo por dinero. A fin de obtener el tipo de valor del que estamos hablando el amor debe sentir que el ego de la persona amada es tan importante

ص: 362


1- «Y entre Sus signos (los signos o milagros de Dios) está que ha creado para vosotros esposas, para que reposéis en ellas, y estableció entre vosotros amor y compasión» (30:21).

como el propio، y debe realizar los sentimientos y los deseos del otro como si fueran los propios»(1).

Otro punto que debe ser mencionado y cuidadosamente atendido es que nosotros afirmamos que، incluso el amor pasional puede posiblemente volverse benéfico، y que ello ocurre cuando se asocia y vincula a la piedad y la modestia. Es decir، en conexión con la separación y la inaccesibilidad por una parte، y con la pureza y la modestia por otra، los dolores y angustias، las presiones y dificultades a que el espíritu es sometido، provocan resultados benéficos.

Es con referencia a esto que los místicos dicen que el amor alegórico se vuelve amor real، es decir amor a la Esencia del Único; y también en conexión con esto es que se narra la siguiente tradición: «Aquel que se vuelve amante، lo oculta (su amor) y es casto (en su amor)، muriendo (en tal estado)، muere como mártir».

El punto que، sin embargo، no debe pasarse por alto، es que este tipo de amor، con todas las ventajas que، bajo especiales condiciones، pueda redituar، no es recomendable: es un valle demasiado peligroso para ingresar en él. Es a este

respecto como una aflicción que، si aqueja a alguien، y él se opone a ella con la fuerza de su voluntad y paciencia، termina convirtiéndose en un elemento perfeccionador y purificador de su alma، limando las asperezas en ella y clarificando las turbiedades. Pero desde luego nadie recomendaría una aflicción. Nadie se crearía a sí mismo una desgracia para beneficiarse de esos factores que templan y purifican el alma; ni debería provocar tal problema en otro con tal pretexto.

Respecto de esto también Russell tiene algo valioso que decir: «El sufrimiento llena a la gente de energía، actuando como un contrapeso. Alguien que se considera completamente satisfecho no se esforzará por más felicidad. Pero no propugno que esto deba tomarse como pretexto para hacer sufrir a otros a fin de que obtengan beneficios، porque a menudo esto provoca el resultado opuesto y destruye al hombre. Más bien es mejor en este caso someterse a los eventos azarosos que se cruzan en nuestro camino.»(2)

Según lo que sabemos، los efectos y las ventajas de las aflicciones y las desgracias (por causa de la fe) han sido muy destacadas en las enseñanzas

ص: 363


1- B. Russell, Marriage and Morals, London 1976, pág. 86.
2- B. Russell, op. cit.

islámicas، y son reconocidas como pruebas de Dios، pero esto de ninguna manera autoriza a nadie a afligirse a sí mismo o a otros con ese pretexto(1).

Más aún، hay una diferencia entre el amor y la aflicción، y es que el amor، más que ningún otro factor، va contra la razón. Donde hace pie، echa de allí a la razón de su posición dominante. Esta es la causa de que la razón y el amor sean famosos como antagonistas en la literatura mística islámica. El antagonismo entre los filósofos y los místicos se origina en esto: los primeros dependen y se confían al poder de la razón، mientras que los últimos se entregan a la fuerza del amor. En la literatura sufí la razón resulta siempre condenada y derrotada en esta competencia. Dice Sa’adi:

Mi sentido común me aconseja:

Es inútil construir paredes sobre el mar.

Pero el poder del anhelo prevalece sobre la paciencia.

Es fútil la pretensión del intelecto sobre el amor.

Y otro poeta ha dicho:

Ideé una analogía para el consejo de la razón

en el camino del amor:

Es como si la caída del rocío tratara

de modelar una figura sobre el mar.

¿Cómo puede una fuerza tan poderosa como ésta، que arranca de nuestras manos las riendas de la voluntad y que، en palabras de Rumi، «sacude al hombre de aquí para allá como una brizna de paja en manos de una fiera salvaje»، o al decir de Russell «es algo que propende a la anarquía»، ser algo recomendable?

De cualquier forma، una cosa es que pueda tener efectos útiles y otra que sea aconsejable o recomendable.

De esto se desprende que es inválida la objeción y la queja que algunos juristas islámicos han erigido contra ciertos filósofos musulmanes(2) que han

ص: 364


1- Es decir: el hecho de que el sufrimiento por mantener la propia fe y convicciones origine una gran recompensa divina, ello no nos autoriza a buscar conscientemente estos sufrimientos o aflicciones. Hay que perseverar en la fe y si, por causa de ella, estos problemas aparecen, soportarlos pacientemente con la esperanza de la recompensa divina. Es lícito y encomiable, por ejemplo, anhelar la elevada categoría del martirio, pero ello no nos autoriza a actuar temerariamente buscando la muerte. (N. del T. al Español)
2- Como el caso de Ibn Sina (Avicena) en su «Tratado sobre el amor» (Risál-e ‘ishq), o Sadru-d-Dín Al-Shirazi en el tercer viaje de su Asfár Al-Arba’.

incluido este asunto en su metafísica، explicando sus resultados y ventajas. Es que aquéllos imaginaban que la opinión de este grupo de filósofos era que este asunto (el amor) es recomendable y aconsejable siempre، mientras que en realidad ellos se limitaron a considerar sólo los efectos positivos de esa clase de amor que aparece en condiciones de pureza y piedad، sin recomendarlo o aconsejarlo، exactamente como hubieran hecho con las aflicciones o las desgracias.

AMOR Y DEVOCIÓN A LOS PRÓXIMOS A DIOS

Hemos dicho que el amor no está circunscripto sólo al amor animal، se refiera al instinto sexual o parental. Por el contrario hay otro tipo de amor y atracción que está situado en una atmósfera más enrarecida، trascendiendo completamente los confines de la materia y la materialidad. Se origina en un instinto que va más allá que el de la preservación de la especie، y que es realmente aquello que distingue el universo humano del animal. Es este amor espiritual o humano el que se «enamora» del bien y la grandeza، prendándose de las virtudes de un hombre y de la belleza de la realidad.

Aquellos amores por causa del color،

no son amor: al final son una desgracia.

Porque el amor del muerto no perdura،

ya que el muerto jamás retorna a nosotros.

En cambio el amor del vivo está siempre presente،

más fresco que un pimpollo en el espíritu y la visión.

Elige el amor de aquel Viviente (Dios)، Quien es Eterno،

Quien te da a beber el vino que amplía la vida.

Elige el amor de Aquel con Cuyo Amor

todos los profetas ganaron poder y glorias.(1)

Este es el amor que se menciona en muchos versículos del Sagrado Corán، especialmente con la palabra «mahabbah». Estos versículos pueden distribuirse en varios grupos:

1. Versículos que describen a los creyentes y se refieren a la profunda devoción y amor que tienen por Dios o los demás creyentes:

«Pero los creyentes aman a Dios con un amor más intenso» (2:165)

«Los ya establecidos en la morada y en la fe antes de ellos (de su llegada، los emigrados de La Meca)، aman a quienes emigraron y no guardan en sus pechos codicia por lo que han recibido، y los prefieren a sí mismos aunque estén en la

ص: 365


1- Rumi, Maznawi, libro 1.

pobreza»(1) (59:9)

2. Versículos que hablan del amor de Dios por los creyentes:

«Dios ama por cierto a quienes se arrepienten y a quienes se purifican» (2:222)

«Y Dios anta a los bien obrantes» (3:148 y 5:13). «Por cierto que Dios ama a los piadosos» (9:4). «Dios ama a los que se purifican» (9:108). «Dios ama por cierto a los justos y equitativos» (60:8 y 49:9)

3. Versículos que hablan de un afecto y amor recíprocos: el amor de Dios por los creyentes، y el de los creyentes por su Señor، así como el amor de los creyentes entre sí:

«Di (Oh Profeta): Si amáis a Dios، seguidme، que Dios os amará y os perdonará vuestros pecados» (3:31)

«Y hará surgir Dios un pueblo al que amará y ellos Le amarán» (5:54).

«A los creyentes que obran el bien el Más Misericordioso les dará afecto mutuo» (19:96).

«Y estableció (Dios) entre vosotros el afecto y la compasión» (30:21).

Este es el tipo de amor que Abraham (Ibrahím) quería para su descendencia(2)، y que el último Profeta، Muhammad (BPD)، procuró también por orden de Dios para su familia(3).

A partir de lo que se nos dice en el hadiz، el espíritu y la esencia de la religión no es otro que el amor. Buraid Al-‘Iyli narró: «Estaba yo en presencia del Imam Al-Baqir (P) y había allí un viajero del Jorasán que había llegado allí a pie (de Jorasán a Medina، para ver al Imam). Tuvo el honor de encontrarse con el Imam.

ص: 366


1- Este versículo se refiere al amor que demostraron los ansár (los creyentes de Medina que apoyaron al Profeta —BPD—), por sus hermanos emigrados de La Meca donde eran perseguidos, a quienes cobijaron en sus casas y dieron de sus bienes como a parientes, prefiriéndolos incluso a sí mismos. Una situación específica se narra que motivó la revelación de esta aleya: Un medinense alojó en su casa a un emigrado por la noche y sólo tenía comida para sus niños pequeños. Hizo entonces que su esposa los acostara sin comer (sin que se diera cuenta el huésped) y le sirvió a éste de comida lo único que poseía. (N. del T. al Español)
2- «¡Señor nuestro! En verdad que he establecido a una parte de mi descendencia (Agar e Ismael) en un valle inculto, cerca de tu Sagrada Casa, para que, ¡oh Señor nuestro!, observen la oración. ¡Dispón pues, en su favor, los corazones humanos, y agráciales con los frutos a fin de que te agradezcan», Sura 14 (Ibrahim), 37.
3- «Diles (oh Profeta): No os exijo remuneración alguna por ello, sino que améis a los míos» (42:23).

Sus pies، que se veían a través de su calzado، estaban cortajeados (por la larga caminata)، por lo que se había quitado el calzado. Dijo: “¡Por Dios!، que lo único que me ha traído desde donde vengo es el amor a ti، la Gente de la Casa (la Descendencia profética)”. El Imam (P) respondió: “¡Por Dios!، que si una piedra nos amara، Dios la acercaría a nosotros، y nos uniríamos a ella. ¿Es la religión otra cosa que amor?”.»(1)

Un hombre le dijo al Imam As-Sadiq (P): «Hemos nominado a nuestros hijos (con vuestros nombres) después de ti y tus padres (los Imames que le precedieron); ¿nos reportará esta acción algún beneficio?» Respondió (P): «Sí، ¡por Dios!، ¿es la religión otra cosa que el amor?» Y a continuación citó como evidencia el versículo que dice: «Si amáis a Dios، seguidme، que Dios os amará...» (3:31)(2)

Básicamente، es el amor el que provoca la obediencia: el amante no tiene el poder para rechazar los deseos del que ama. Hemos visto esto con nuestros propios ojos cuando contemplamos a un joven enamorado dejar todo al enfrentarse con su amada، sacrificando todo por ella.

La obediencia y la adoración a Dios está en proporción al amor que el hombre siente por El، como dijo el Imam As-Sadiq (P): «Desobedeces a Dios y dices que Le amas. ¡Por mi vida، que esto es algo extraordinario! Si tu amor fuera verdadero، le habrías obedecido، porque el amante es sumiso ante aquel a quien ama».

* * *

EL PODER DEL AMOR EN LA SOCIEDAD

El poder del amor es una fuerza enorme y efectiva en relación con la sociedad humana; y sin duda las mejores sociedades son aquellas gobernadas por el poder del amor: en ambos sentidos، el amor del líder y gobernante por su pueblo، y el amor del pueblo a su líder y gobernante.

La sensibilidad y el amor del gobernante por su pueblo es un factor importante para la estabilidad y la duración del gobierno، y hasta que esto se logre، el conductor no podrá —o le será muy difícil— conducir a la sociedad، ni educar a la gente para convertirlos en individuos respetuosos de la ley. Ni incluso podrá establecer la justicia y la equidad en esa sociedad. Pero una vez que lo

ص: 367


1- Safinatu-l-bihár, vol. 1, p. 102 (bajo Hubb, «amor»).
2- Safinatu-l-bihár, vol. 1, p. 662.

consigue، el pueblo estará tan bien dispuesto que verá el afecto de su gobernante، y es este afecto el que los atraerá a la obediencia y el cumplimiento de sus obligaciones.

El Sagrado Corán se dirige al Profeta (BPD) y le informa que él tiene un gran poder en sus manos para influenciar a la gente y administrar la sociedad: «Por una misericordia venida de Dios haz sido gentil con ellos; y si hubieras sido áspero y duro de corazón، se habrían apartado de ti. Perdónalos pues، suplica el

perdón para ellos، y pídeles consejo en el asunto» (3:159).

Está claro aquí que la causa por la cual la gente se acercó y reunió en torno del Profeta (BPD) fue el afecto y el amor que éste les prodigó. Entonces se le ordena perdonarlos y suplicar para ellos el perdón (divino)، así como consultarlos (en los asuntos del gobierno). Todos estos resultados positivos provienen del amor y la amistad، así como la tolerancia، la paciencia y la clemencia están entre los grados del amor y el afecto.

¡Con la espada de la clemencia

él (‘Alí) redimió tantas gargantas!

Una multitud mayor que con la espada (de acero).

Es que la espada de la clemencia

es más filosa que la de acero.

¡Y qué va!، más productiva es su victoria

que la de cien ejércitos.(1)

Dice también el Sagrado Corán: «No se equiparan la buena acción y la mala. ¡Repele (el mal) con el bien!، y he aquí entonces que aquel que entre él y tú había una enemistad، se convertirá en tu amigo fiel» (41:34).

Perdona، hijo، que el hombre pueda trampear

por la bondad، y perpetrar actos salvajes con grilletes،

encadena el cuello del enemigo con misericordia،

cuyo lazo ningún acero puede cortar.

Entre sus instrucciones a Malik Al-Ashtar، cuando lo designó gobernador de Egipto، Amir al-Mu’minín ‘Alí le explicó también cómo debía ser su comportamiento con la gente: «Despierta en tu corazón la misericordia por sus asuntos y ámalos، sé gentil y afectuoso con ellos... y prodígales de tu perdón y disculpa así cómo amarías y te complacería que Dios te conceda de Su perdón y

ص: 368


1- Rumi, Maznawi, libro 1.

disculpa.»(1)

El corazón del gobernante debe ser un foco de afecto y amor hacia su nación; el mero poder y la fuerza no son suficientes para gobernarla. La gente no puede ser conducida como ganado por la fuerza y la presión، porque sus íntimas potencialidades no logran despertarse y utilizarse con estos medios. No sólo el

poder y la fuerza no son suficientes; tampoco la justicia، si es impuesta sin alma، es suficiente. En cambio el gobernante debe amar al pueblo desde su corazón، como un amante padre، mostrarles su afecto، y tener también una atractiva personalidad que fomente la devoción، a fin de que pueda utilizar y aunar sus voluntades، sus ambiciones y sus grandes potencialidades humanas para concretar el divino objetivo.

* * *

Fuente: POLARIZACION EN TORNO DEL CARACTER DE ‘ALI IBN ABI TALIB

Editorial Elhame Shargh

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 369


1- Nahÿul-Balagha, carta N° 53.

ص: 370

El poder de atracción en ‘Ali (p) –2

El amor a ‘Alí en el Corán y la sunnah

Por: Prof. Murtada Mutahhari

LOS MEJORES MEDIOS PARA PERFECCIONAR EL ALMA

La discusión previa sobre el tema del amor y el afecto fue una introducción، y ahora queremos formular gradualmente una conclusión. La parte más importante de nuestra discusión —de hecho el fundamento de la misma— es si el amor y el afecto por los próximos a Dios، y la devoción a las personas virtuosas، es una meta en sí misma، o si es un medio para purificar el alma، depurando la propia ética y adquiriendo virtudes y perfecciones.

En el amor animal، todo el interés y el anhelo del amante está enfocado en la forma física del amado، en la armonía de sus miembros، en el color y belleza de su piel، etc.، y se trata de pulsiones instintivas que empujan y atraen al hombre. Sin embargo، una vez que se satisface el instinto، estas pasiones ya no arden، se enfrían، y eventualmente se extinguen.

Pero el amor humano، como hemos dicho، es algo vivo y dinámico; engendra obediencia y lealtad. Este es el amor que hace que el amante se asemeje al amado، haciendo que trate de ser una manifestación suya y una copia de su comportamiento، exactamente como dice Al-Juáyah Nasír Al-Din Al-Tusi en su comentario a la obra de Avicena Kitábu-l’ishárat ua-t-tanbihát (Tratado de las Directivas y las Observaciones):

«(El amor del) alma es aquél cuyo origen es la semejanza esencial del alma del amante con el alma del amado. El encantamiento del amante proviene، en su mayor parte، de las características del amado que surgen de su alma... Hace al alma tierna، anhelante y extática، y le otorga una delicadeza y sensibilidad que la separan de las distracciones del mundo».(1)

El amor propende a la asimilación y la semejanza، y su poder hace que el amante asuma la forma del amado. Es como un cable eléctrico que une al ser amado con el amante transfiriéndole a este último sus cualidades; y he aquí entonces que la elección del amado adquiere una fundamental importancia. Por

esta razón el Islam ha dado tanta importancia al tema de la búsqueda del amigo y la elección del compañero. Hay muchos versículos (del Sagrado Corán) y dichos

ص: 371


1- Sharh kitáb al-ishárát uat-tanbihát, Teherán, 1379 H., vol. 3, pág. 383.

(del Profeta y los Imames) a este respecto، y eso porque la amistad provoca semejanza، genera belleza y trae imprudencia. Donde brilla su luz hace que los defectos se vean como perfecciones، y los abrojos como rosas y jazmines.(1)

ص: 372


1- También hay cosas que pueden censurarse al amor. Entre ellas está el hecho de que el amante, a consecuencia de su desvelo por las bondades de su amado, permanece desatento a sus defectos. Ya lo dice el dicho de ‘Alí (P): «El amor por una cosa enceguece y ensordece», y también: «El amor apasionado por algo obnubila la visión y enferma el corazón» (Nahÿul Balagha). En su obra El jardín de la rosa (Gulistán), Sa’adi escribió: «Para cualquiera es lo mismo, pero la propia mente lo ve perfecto, y el hijo propio se nos muestra hermoso». Este efecto nocivo no es inconsistente con lo que hemos dicho antes, es decir, que el efecto del amor es la sensibilización de la inteligencia y la percepción. Sensibilizar la inteligencia significa sacar al hombre del esclerosamiento mental y permitirle actualizar su potencial. Sin embargo, el mal efecto del amor no es que embota el ingenio humano sino que vuelve al hombre descuidado, y la cuestión de la inteligencia es distinta de la del descuido o distracción. Muy a menudo, como resultado de la preservación de un equilibrio en la sensibilidad, la persona de poco ingenio y talento es menos propensa al descuido y la distracción. El amor hace más aguda la comprensión, pero la atención es unilateral. Por eso dijimos antes que la propiedad del amor es la unidad (de propósito, de visión), y es como resultado de esta unidad en la focalización que surgen los defectos, pues la atención hacia otras cosas disminuye. Y lo que es más, no sólo el amor provoca defectos, sino que muestra a los defectos como algo bueno. Porque uno de los efectos del amor es que, cuando ilumina algo con su luz, lo presenta hermoso, haciendo incluso que lo negro se vea blanco y la oscuridad se transforme en luz. Como dijo Vahshi: «Si te sentaras en el globo de mi ojo, no verías más que la belleza de Laila». Y es quizás por esta razón que el amor está a disgusto con el conocimiento, que es completamente una función de lo conocido. El aspecto interior y psíquico del amor es mayor que su aspecto exterior y real; es decir: el equilibrio del amor no está en función de las escalas de perfección o bondad, sino que está en función de la potencialidad y esencia del amante. De hecho el amor es una esencia, una materia, un fuego latente que está buscando una excusa, un objeto. Y toda vez que halla un objeto y encuentra compatibilidad (el secreto de esta compatibilidad es todavía desconocido, y es por esto que se dice que el amor es “irracional”), esta potencialidad interna se manifiesta y “crea” (en lo amado) la perfección según su propia capacidad, y no según lo que realmente existe en lo amado. A esto se refiere el dicho citado cuando afirma que el amante ve el defecto del amado como perfección y a los abrojos como rosas y jazmines.

En algunos versículos (del Sagrado Corán) y dichos (del Profeta y los Imames) se advierte contra el compañerismo، la amistad y el frecuentamiento de la gente dañina y corrompida، y en otros se exhorta a una pura amistad de corazón.

Dijo Ibn Abbás: «Estábamos en presencia del Profeta (BPD) cuando alguien preguntó: “¿Cuál es el mejor compañero?”، y él (BPD) replicó: “Es aquella persona que cuando la contemplas، recuerdas a Dios; que cuando habla aumenta tu conocimiento، y cuando actúa te hace pensar en el más allá y la Resurrección”.»

El género humano tiene una urgente necesidad del elixir del amor، amor hacia los hombres puros y virtuosos، para que ese amor، al desarrollarse، pueda generar un deseo de semejanza y similitud con ellos en el alma de las personas.

Se han recomendado infinidad de caminos para corregir la conducta y purificar el alma، y muchos métodos han visto la luz، uno de ellos el método socrático. Según él el hombre debe corregirse a sí mismo por medio de su intelecto y su propio proyecto. El hombre debe، como primera medida، adquirir una fe completa en los beneficios de la purificación moral، y en el perjuicio de su degradación، y recién entonces، encontrar una por una las cualidades despreciables de su alma con el instrumento de su intelecto (al igual que alguien que extrae uno por uno los pelos del interior de su nariz; o como un granjero que con sus manos arranca la cizaña de los surcos de su huerto، o como el que quiere limpiar el trigo de pedregullo y tierra con sus propias manos). Y luego debe limpiar estas bajezas del huerto de su ser. Según este método uno debe eliminar gradualmente las depravaciones morales con paciencia، perseverancia، esmero y cuidadosa reflexión، purificando el oro de su ser de las falsas monedas. Y quizás convenga aclarar que no es posible para el intelecto descargarse de esta tarea.

Los filósofos(1) procuran reformar la moral por la reflexión y el cálculo.

ص: 373


1- Conviene siempre aclarar que cuando un sabio del Islam como Mutahhari, aún contemporáneo, se refiere a los filósofos, no tiene en mente en absoluto a la deformada filosofía occidental moderna de muy diverso cuño y extracción. Hace referencia en cambio a la filosofía clásica del Islam, que reconoce la prioridad de los valores de la religión y del modo de vida ético. (Nota del Traductor al Español)

Dicen، por ejemplo، que la pureza y la templanza son la causa del honor y el carácter de un hombre a los ojos de la gente، y que la codicia y la avaricia son las consecuencias de la opresión y la inferioridad; o bien dicen que el conocimiento es la consecuencia del poder y la habilidad، el conocimiento es así y asá، es el «sello del reino de Salomón»، el conocimiento es la luz que ilumina el camino del hombre y le permite descubrir las trampas y pozos del sendero; o afirman que la envidia y la malevolencia son una enfermedad espiritual de la cual devienen perniciosas consecuencia en lo que a la sociedad concierne.

No cabe duda que éste es un camino correcto، y que estos medios son buenos. Pero nosotros estamos hablando del valor de estos medios en comparación con cualesquiera otros. Como un automóvil، por ejemplo، que es un buen medio، pero que cuando es comparado con un avión nos debe llevar a examinar cuidadosamente los alcances de su conveniencia.

En primer lugar، no tenemos argumentos contra el valor de la vía del intelecto en lo que respecta a la guía del ser، es decir desde el punto de vista de la medida en que —el así llamado «razonamiento intelectual»— revela la realidad en cuestiones éticas، qué es verdadero y concuerda con la verdad، y está libre de falsedad y error. Diremos solamente que hay incontables escuelas filosóficas de ética y formación humana، y que este problema no ha trascendido todavía las fronteras de la discusión y la argumentación en lo que al razonamiento concierne. Más aún sabemos que los sufís están todos de acuerdo cuando afirman:

La pierna de los razonadores es de madera،

y una pierna de madera es muy poco firme.(1)

Por el momento nuestra discusión no se ocupa de este aspecto، más bien le interesa cuán lejos ha llegado este camino.

Los místicos y la gente del camino espiritual han recomendado seguir el camino del amor y la amistad en lugar de aquel del intelecto y el razonamiento. Sostienen que uno debe encontrar un ser perfecto y atar del propio corazón el

cabestro del amor y la amistad por tal hombre perfecto، dado que esto es menos peligroso que el camino del intelecto y la reflexión، e incluso más rápido. A modo de comparación digamos que estos dos caminos son como el viejo método de hacer algo manualmente y el más moderno de hacerlo con ayuda de una máquina. El efecto del poder del amor para eliminar los vicios morales del corazón es

ص: 374


1- Rumi, Maznawi, libro 1.

similar al que tienen algunas sustancias sobre los metales. Por ejemplo un (artesano) grabador elimina el material indeseable de un plato aplicándole un fuerte ácido y no utilizando un punzón o algo similar. El efecto del intelecto en la purificación de los vicios morales es como el trabajo de alguien que quisiera separar a mano limaduras de hierro del polvo; ¡qué tarea intrincada y difícil! Si tuviera a mano un poderoso imán podría recoger quizás la limadura de una sola pasada. Análogamente la fuerza del amor y la amistad reúne a los vicios como el imán y los elimina. Por eso los místicos creen que el amor y la amistad hacia los individuos purificados y perfectos es como un mecanismo automático que por sí mismo reúne todas las cualidades negativas del alma y las desecha. Si el estado del ser atraído encuentra el objeto (amado) correcto، ello lo conduce al mejor de los estados، y es éste el que lo purifica y le concede excepcionales cualidades.

Sin duda que aquellos que han tomado este camino quieren depurar su moral a través de la fuerza del amor، y han depositado toda su confianza para ello en el poder del afecto، la amistad y el compañerismo. La experiencia les ha mostrado que la amistad con los purificados y el amor hacia ellos ha transformado más sus almas que la lectura de cientos de volúmenes de ética.

Rumi ha transmitido el mensaje del amor mediante la queja del caramillo diciendo:

¿Quién vio un veneno y un antídoto como el caramillo?

¿Quién vio un simpatizante y

ansioso amante como el caramillo?

Aquel cuya túnica es rasgada por el amor

queda completamente limpio de codicia y defectos.

¡Salve، amor! que nos trajiste excelente provecho،

¡curador de todas nuestras dolencias!(1)

Vemos a veces a grandes personalidades cuyos seguidores los imitan incluso en la forma de caminar، de vestirse، en los gestos y en el trato con la gente. Esta imitación no es voluntaria، es automática y se impone por la fuerza la naturaleza.

Es la fuerza del amor y la amistad la que afecta todos los elementos del alma del amante y lo lleva a semejarse a su amado en todos sus estados. Y he ahí la razón por la cual todo ser humano debe encontrar un hombre de verdad، un hombre perfecto، y consagrarse a él para poder purificarse efectivamente.

Si el deseo de la unión habita en tu cabeza، ¡oh Háfiz!

debes convertirte como la arcilla en manos del alfarero.

ص: 375


1- Maznawi, libro I.

Cuando un hombre que، pese a haber decidido ser piadoso y realizar el bien para volver a caer presa de la debilidad en el cimiento de su aspiración، encuentra el amor y la amistad، esa debilidad y letargo se esfuman afirmándose su resolución y fortaleciéndose su aspiración.

El amor por los perfectos se lleva sin escrúpulos

el corazón y la religión.

La torre en el ajedrez no puede tomar tanto

como lo que un rostro hermoso logra capturar.

¿Imaginas acaso que Maÿnún se volvió

trastornado por sí mismo?

Fue la mirada de Laila lo que lo transportó hasta las estrellas.

Yo no encontré solo mi camino hacia la fuente del sol،

yo era una mota de polvo y el amor me hizo nacer.

Fueron la curva de tus cejas y tus manos celestiales،

las que me envolvieron en esta borrachera

y enloquecieron mi corazón.(1)

La historia nos transmite ejemplos de grandes hombres en cuyo espíritu y alma se produjo una gran revolución como resultado del amor y la amistad hacia un ser perfecto —al menos según la opinión de sus seguidores—. Maulána Rumi fue uno de tales hombres. El no estuvo siempre consumido y atrapado por el amor. Era al principio un especialista en la ley islámica que llevaba una tranquila vida de enseñanza en un barrio de su ciudad. Pero a partir del día en que se encontró con Shams-e Tabrizi y el amor por él prendió en su alma su comportamiento cambió completamente; un fuego se había encendido dentro suyo. Fue como un fósforo que habiendo caído en un barril de pólvora lo hizo

estallar en llamas. El era، aparentemente، un partidario del ash’arismo(2)، pero su

ص: 376


1- Versos del gran filósofo y sabio contemporáneo iraní ‘Allámah Tabataba’i.
2- Se refiere a la escuela de pensamiento fundada por Abu-l-Hasan Al-Ash’ari (muerto alrededor del 330 H./941 d.C.), por lo cual lleva su nombre, aunque sufrió posteriormente una considerable evolución. Esta escuela tiene diferencias substanciales con el pensamiento imamita, siendo quizá lo más notable que niega toda libertad al hombre, considerando que está predestinado en sus buenas y malas acciones y por ende en su destino espiritual. El autor, en otro trabajo (Mártir Murtada Mutahhari, Introduction to ‘Ilm Al-Kalám, revista Al-Tawhid, vol. 11, N° 2, traducido como Introducción a la Filosofía Religiosa del Islam [‘Ilm Al-Kalám]), sostiene que grandes pensadores, como Al-Gazzali y el mismo Rumi, aunque ash’aritas, fundaron sus doctrinas en otros principios más cercanos al ‘irfán y el sufismo, lo que mitigó el impacto negativo (de estancamiento y limitación a la libertad de pensamiento) que supuso en el Islam esta escuela. (Nota del Traductor al Español)

Maznawi es، sin lugar a dudas، uno de los mayores libros del mundo. Toda la poesía de este hombre está como brotando، en movimiento. Compuso su Diván-e Shams en memoria de su amado، y también en el Maznawi lo menciona con gran entusiasmo. Podemos ver a Maulána Rumi en el Maznawi detrás de algo، pero tan pronto como recuerda a Shams es como si una tormenta salvaje sacudiera su espíritu y estruendosas olas se erigieran en él. Dice:

En este momento mi alma ha arrancado mi camisa;

es que ha captado el perfume del vestido de José.(1)

(El dijo): «A causa de nuestros años de compañerismo،

relata uno de aquellos dulces éxtasis،

para que la tierra y el cielo puedan reír،

para que el intelecto، el espíritu y los ojos

puedan crecer un céntuplo.»

Dije: «Aquél que está lejos de su amado

es como un inválido que está lejos del doctor.

¿Cómo debo describir (y mi humor no lo permite)

a tal Amigo que no tiene igual?

La descripción de esta separación y de esta sangre del corazón

¿no lo dejarás ahora para otro momento?

No busques problemas، tormento y un baño de sangre:

No digas nada más respecto de Shams-e Tabríz.(2)

Y éste es también el significado de lo que dice Háfiz:

El ruiseñor aprendió su canción por el favor de la rosa،

De otra manera nada de esta canción y esta música

habrían tomado forma en su pico.

De esto podemos inferir que el empeño y el ser atraído، la acción y la atracción، deben ir juntas. Nada puede lograrse con esfuerzo sin atracción، de la misma forma en que ser atraído donde no hay esfuerzo no logra tampoco su

ص: 377


1- Alusión al capítulo 12 (José) del Sagrado Corán, versículo 25, en que la mujer que pretende a José, Zulaika, le arranca la camisa por detrás cuando éste se va para no pecar. El tema del amor según esta historia coránica es frecuentemente citado en la poesía mística islámica. (Nota del Traductor al Español)
2- Maznawi, libro I.

objetivo.

* * *

EJEMPLOS EN LA HISTORIA DEL ISLAM

En la historia del Islam encontramos ejemplos notables y sin precedentes del gran amor y devoción de los musulmanes por la persona del Profeta (BPD). De hecho، una diferencia esencial entre la «escuela» de los profetas y la «escuela» de los filósofos es precisamente esta: que los alumnos de los filósofos son precisamente eso: alumnos، y los filósofos no tienen más influencia sobre ellos que la de un maestro. Pero la influencia de los profetas es como la de alguien muy amado que ha entrado en lo profundo del espíritu del amante، capturándolo en su mano، y tomando control de cada aspecto de su existencia.

* * *

Uno de aquellos que amaron profundamente al Profeta (BPD) fue Abu Dharr Al-Ghifari. Cierta vez، cuando el Profeta había dado la orden de marchar hacia Tabuk (unas 400 millas al norte de Medina، cerca de la frontera con Siria)، varios exhibieron excusas para no marchar، y los hipócritas trataron de poner obstáculos، pero finalmente se envió un numeroso ejército. No tenían equipamiento militar adecuado، y soportaban todo tipo de necesidades، incluso de comida، al punto que a veces algunos de ellos debían conformarse con un sólo dátil diario por alimento. No obstante ello les sobraban vigor y alegría en su empresa. El amor generaba su fortaleza y la fuerza de atracción del Profeta les daba su poder.

Abu Dharr estaba entre los que marchaban hacia Tabuk con su ejército. En el camino tres personas، una después de la otra، se rezagaron، y el Profeta fue informado de cada uno que se quedaba atrás. En cada oportunidad expresó: «Si hay algún bien en él، Dios lo hará volver، y si no hay ningún bien، mejor que se vaya».

El flaco y débil camello de Abu Dharr se desplomó y eso provocó que también lo vieran rezagarse. Alguien dijo: «¡Mensajero de Dios! Abu Dharr también se ha rezagado»، y él (BPD) repitió la misma frase: «Si hay algún bien en él، Dios lo hará volver، y si no hay ningún bien، mejor que se vaya».

El ejército continuó su camino y Abu Dharr se quedó atrás; no había nada que hacer، su camello permanecía en el mismo estado. No importaba lo que hiciera no se movía، y ya se había retrasado varias millas. Liberó entonces al camello y cargando sus petates al hombro، continuó caminando sobre la ardiente arena. La sed estaba matándolo. Pasó a través de unas formaciones rocosas a la sombra de

ص: 378

una colina donde se había juntado un poco de agua de lluvia، pero se dijo a sí mismo que jamás bebería hasta que su amigo، el Profeta de Dios، hubiera bebido. Llenó su cantimplora، la colgó a su espalda، y se apresuró en dirección al grupo de musulmanes que lo precedía.

A la distancia los musulmanes distinguieron una figura: «¡Mensajero de Dios! Distinguimos una figura a lo lejos que se encamina hacia nosotros». El respondió que tenía que ser Abu Dharr. Se acercó más y sí، era Abu Dharr، el agotamiento y la sed hacían temblar sus piernas، temía sucumbir y derrumbarse. El Profeta (BPD) le dijo que le dieran algo de agua inmediatamente، pero él le respondió con una voz debilitada que tenía agua consigo. Entonces el Profeta (BPD) exclamó: «¡Tienes agua contigo y estás a punto de morir de sed!» «Sí، Mensajero de Dios. Cuando probé el agua rechacé beber nada antes que lo hiciera mi amigo، el Profeta.»(1)

Hablando con sinceridad، ¿en qué religión del mundo podemos encontrar tal atracción، anhelo e inegoísmo?

* * *

Otro de esos seres inegoístas y cautivados por el amor al Profeta (BPD) fue Bilal Al-Habashí. Los quraishitas lo habían hecho sufrir insoportables torturas en

La Meca، atándolo bajo el terrible sol del desierto y aplastándolo con ardientes piedras (para que abjurara de su fe). Querían que pronunciara el nombre de los ídolos y declarara su fe en ellos، y que renunciara y proclamara no tener nada que ver con Muhammad. En la sexta parte de su «Maznawi»، Rumi ha relatado la angustiante historia de Bilal creando con ella una obra maestra. El dice que Abu Bakr le aconsejó ocultar su fe، pero que él no tuvo la fortaleza para disimular porque «el amor fue siempre rebelde y mortal».

Bilal entregaba su cuerpo a las espinas:

Su amo lo latigaba a fin de enmendarlo

(diciendo): «¿Por qué celebras a Ahmad?

¡Maligno esclavo، descrees de mi religión!»

Lo golpeaba bajo el sol con espinas

(mientras) él gritaba con vehemencia:

«¡Uno!» Hasta que cuando Siddíq (Abu Bakr)

pasaba por las inmediaciones

esos gritos de «¡Uno!» alcanzaron sus oídos.

ص: 379


1- Bihár Al-Anuár, vol. 21, pág. 215-216.

Luego lo vio en privado y le aconsejó:

«El (Dios) conoce los secretos: oculta tu deseo».

El (Bilal) respondió: «Me arrepiento ante ti، príncipe»

Hubo mucho arrepentimiento de esta clase،

hasta que al final él se apartó del arrepentimiento،

y proclamó، entregando su cuerpo a la tribulación،

a gritos: «¡Muhammad! ¡Enemigo de pactos y arrepen­timiento،

tú de quien mi cuerpo y mis venas están repletos!

¿Cómo habría lugar allí para el arrepentimiento?

Borré entonces el arrepentimiento de este corazón.

¿Cómo habría de arrepentirme por una vida pasajera?»

El amor todo lo avasalla، y yo soy un avasallado por el amor.

Por la ceguera del amor he sido hecho brillante como el sol.

¡Oh viento salvaje، ante ti soy una brizna!:

¿Cómo puedo saber dónde caeré?

Así fuera Bilal o la Luna nueva،

estoy recorriendo y siguiendo el camino de Tu sol.

¿Qué tiene que ver la luna con corpulencia o delgadez?

Ella va tras los talones del sol como una sombra.

Los amantes han caído en un fiero torrente:

han puesto sus corazones a las órdenes del amor.

Son como las muelas del molino، rodando y rodando،

día y noche، y gimiendo incesantemente.(1)

* * *

Los historiadores musulmanes han denominado «expedición de Al-Rayi’» y «día de Al-Rayi’» res­pec­tivamente a un famoso evento histórico y al día en que ocurrió، acontecimiento al cual se vincula una interesante y fascinante historia.

Un grupo de las tribus de ‘Adal y Al-Qarah، que aparentemente pertenecían a la misma estirpe de Quraish y que vivían en las inmediaciones de La Meca، vinieron a ver al Mensajero de Dios en el tercer año de la Hégira y le expresaron: «Algunas personas de nuestra tribu han elegido el Islam، envía pues con nosotros a un grupo de musulmanes que puedan instruirlos en el significado de la religión، que nos enseñen el Corán y nos informen sobre los principios y leyes del Islam».

El Mensajero de Dios envió entonces a seis de sus discípulos con ellos para

ص: 380


1- Maznawi, libro I.

este propósito، y encomendó el liderazgo del grupo a un hombre llamado Marzad ibn Abi Marzad Al-Ghanawi، o bien a un hombre conocido como ‘Asim ibn Zábit ibn Abi-l-Aqlah.

Los enviados del Profeta viajaron en compañía de la delegación que había venido a Medina hasta que llegaron a la región donde vivía la tribu de Hudhail، y allí acamparon(1). Los compañeros del Profeta se pusieron a descansar y estaban en medio de su sueño cuando un grupo de la tribu de Hudhail se abalanzó sobre ellos como una tormenta con las espadas en ristre. Resultó evidente que، o bien la misión que había viajado a Medina había abrigado desde el principió intenciones traicioneras، o bien se habían desalentado al llegar a ese punto y habían cambiado de parecer، porque lo cierto es que esta gente se unió a la tribu de Hudhail con el propósito de capturar a esos seis enviados. Tan pronto como los compañeros del Mensajero de Dios se dieron cuenta de lo que estaba ocurriendo، se apresuraron a tomar sus armas dispuestos a defenderse، pero los hudailitas les juraron que no tenían intenciones de matarlos. Querían entregarlos a los quraishitas de La Meca y obtener algo a cambio، estaban preparados a hacer un pacto con ellos y entonces

no los matarían. Tres de esos enviados، incluyendo ‘Asim ibn Zábit، dijeron que no aceptarían la vergüenza de un pacto con politeístas. Pero los otros tres، llamados Zaid ibn Al-Dazinnah ibn Mu’auiah، Jubaib ibn ‘Adii y Abdallah ibn Táriq se mostraron más flexibles y se rindieron.

Los hudhailitas ataron firmemente con cuerdas a estos tres hombres y se dirigieron hacia La Meca. Cerca de esta ciudad، Abdallah ibn Táriq consiguió liberarse de las cuerdas y alcanzó su espada، pero el enemigo no le dio oportunidad y lo mató a pedradas. Zaid y Jubaib fueron conducidos a La Meca y allí los negociaron a cambio de dos cautivos de los hudhailitas que estaban prisioneros en la ciudad، y luego se fueron. Safuán Ibn Umaiiah Al-Qurashi compró a Zaid de la persona que lo había obtenido para matarlo en venganza por la sangre de su padre que había sido muerto en Uhud (o Badr). Para matarlo lo llevó a las afueras de La Meca. El pueblo de Quraish se reunió para ver lo que ocurriría، y condujeron a Zaid al lugar de su ejecución. El marchó allí valientemente y no tembló en lo más mínimo durante el trayecto. Abu Sufián era uno de los espectadores، y esperaba sacar alguna ventaja de los últimos momentos de la vida de Zaid: quizá podría obtener de él alguna expresión de arrepentimiento

ص: 381


1- En un lugar llamado Al-Rayi’.

o alguna repulsa contra el Mensajero. Se paró frente a Zaid y le dijo: «Te conjuro por Dios، Zaid، ¿no desearías acaso que Muhammad estuviera ahora en tu lugar para que pudiéramos cortarle la cabeza y que tú volvieras con tu familia?»

«¡Por Dios!» dijo Zaid، «que no deseo siquiera que Muhammad، donde se encuentre، pudiera ser dañado por una espina mientras yo me encuentre tranquilo con mi familia».

Abu Sufián quedó con la boca abierta de la sorpresa، y volviéndose hacia los otros quraishitas dijo: «Por Dios، que no he visto jamás un hombre más amado por sus compañeros que Muhammad».

Después de un tiempo le tocó el turno a Jubaib Ibn ‘Adii y fue trasladado a las afueras de La Meca para su ejecución. Allí él solicitó a los presentes que le permitieran realizar una oración de dos rak’ats(1). Accedieron y el cumplió con su plegaria con toda humildad، respeto y concentración. Luego se dirigió a la multitud y les dijo: «Juro por Dios que si no fuera porque vosotros pensaríais que

sólo busco hacer tiempo por temor a la muerte، habría prolongado mi oración».

Condenaron a Jubaib a ser crucificado، y entonces fue cuando se escuchó su dulce voz implorando a Dios، con una fe tan perfecta y tan clara dicción que provocó que algunos de los presentes se sintieran abatidos por el temor: «¡Dios mío!، por cierto que hemos comunicado el mensaje de Tu Apóstol، comunícale pues mañana lo que nos ha sucedido. ¡Dios mío!، registra su número (de los presentes) y aniquílalos uno a uno hasta que no quede ninguno»(2).

* * *

Como sabemos، la batalla de Uhud terminó de manera desgraciada para los musulmanes. Setenta creyentes fueron martirizados، incluyendo a Hamzah، el tío paterno del Profeta (BPD). Al principio de la batalla los creyentes estaban triunfando pero más tarde، como resultado de la falta de disciplina y desobediencia de un grupo de musulmanes que habían sido apostados en la cima de una colina(3) por el Profeta (BPD)، fueron contraatacados por sorpresa por el

ص: 382


1- Una rak’at es un ciclo de la oración islámica. La mínima oración está compuesta de dos de estos ciclos. (N. del T. al Español)
2- Ibn Isháq, Vida de Muhammad (Life of Muhammad), traducción de A. Guillaume, Londres, 1955, p. 426-428.
3- Esa colina dominaba un ingreso por retaguardia al campo de batalla. Allí el Profeta (BPD) ubicó a un grupo de arqueros con órdenes expresas de no moverse bajo ninguna circunstancia. Al contemplar el triunfo de los creyentes y que estos ponían en fuga a los impíos que abandonaban gran botín en el campo, los arqueros de la colina dejaron su puesto y se abalanzaron a recoger los trofeos de la guerra. En ese momento Jaled ibn Abu Sufián, atento a cualquier descuido, lanzó un ataque de caballería por la retaguardia a través del paso desguarnecido que dio vuelta el resultado del combate. (N. del T. al Español)

enemigo. Una parte de los combatientes musulmanes fue muerto، otra parte se dispersó، y un grupo pequeño permaneció junto al Mensajero de Dios (BPD). Lo único que este pequeño grupo podía hacer era recomponer sus fuerzas nuevamente para erigir un obstáculo contra el avance del enemigo، especialmente después de que la propagación del rumor de que el Profeta había muerto provocara una nueva dispersión de los musulmanes. Pero tan pronto como supieron que el Profeta (BPD) aún vivía el ánimo volvió a sus cuerpos.

Había varios heridos caídos en el campo de batalla que no sabían qué sería de ellos. Uno de los heridos era Sa’d ibn Al-Rabi’ que había recibido doce lesiones

mortales. En medio de todos estos acontecimientos uno de los musulmanes que escapaban llegó donde estaba Sa’d، que se hallaba tirado en el suelo، y le dijo que había escuchado que el Profeta (BPD) estaba muerto. Sa’d le contestó: «Aún si Muhammad estuviera muerto، el Dios de Muhammad no lo está; y la religión de Muhammad también permanece. ¿Por qué no te quedas y defiendes tu religión?»

Lejos de allí، el Profeta (BPD) había reunido a su gente y verificaba a sus compañeros contándolos uno por uno para saber quiénes habían caído y quiénes seguían con vida. No encontró a Sa’d ibn Al-Rabi’ y preguntó quién podía ir a ver qué le había ocurrido. Uno de los ansár partió con el encargo y encontró a Sa’d moribundo en sus últimos alientos. Le dijo: «¡Sa’d!، el Profeta me mandó a buscarte para saber si estabas vivo o muerto».

«Dale mis saludos al Profeta»، respondió Sa’d، «y dile que Sa’d es un hombre muerto، porque no le queda más que un hálito de vida. Y trasmítele al Profeta que Sa’d le dice: ¡Quiera Dios recompensarte a través nuestro mejor que lo que ningún profeta anterior fue recompensado por su pueblo!» Luego dirigiéndose al ansár le dijo: «Transmite un mensaje a mis hermanos los ansár y los otros compañeros del Profeta. Diles que Sa’d dijo: No tenéis ninguna excusa ante Dios si algo le ha ocurrido a vuestro Profeta mientras vosotros podíais، al menos، mover un párpado»(1).

* * *

Las páginas de la historia de los orígenes del Islam están llenas de tales actos

ص: 383


1- Sharh, de Ibn Abi-l-Hadíd, Beirut, vol. 3, p. 574.

de devoción، actos de amor y episodios de hermosa espiritualidad. En toda la historia humana no puede hallarse a nadie más amado que el Mensajero de Dios، nadie que haya recibido tal afecto de parte de sus amigos، compañeros، esposas e hijos، quienes lo amaron profunda y sinceramente.

Dice Ibn Abi-l-Hadíd en su Sharh (Comentario al Nahÿu-l-Balagha): «Nadie lo escuchó hablar (al Profeta) sin que el amor a él se hiciera un lugar en su corazón y se sintiera inclinado en su favor. Por eso los quraishitas llamaban a los musulmanes de La Meca subát (los «atontados») y decían: “Lo peligroso es que Ualíd ibn Al-Mughírah se vuelque a la religión de Muhammad، porque si Ualíd، que es la flor y nata de Quraish le da su corazón، todo Quraish lo hará”. Y decían también: “Su discurso hechiza، embriaga más que el vino”. Y así prohibieron a sus hijos frecuentarlo para que no fueran atraídos por su proclama y la fuerza de

su semblante. Toda vez que el Profeta se sentaba ante la Ka’bah cerca del Maqám Ibrahim y recitaba el Corán en alta voz o se entregaba al recuerdo de Dios، ellos se tapaban firmemente los oídos con sus dedos para no escuchar، y así no caer bajo el influjo de sus palabras y ser hechizados por ellas. Recogían sus vestimentas y se las ponían sobre la cabeza cubriendo sus caras para que su atractivo semblante no los cautivara. A pesar de eso la mayoría de la gente creía en el Islam precisamente escuchándolo una vez، o viendo su rostro y su impresionante porte، y probando la dulzura de sus palabras»(1).

De todos los hechos de la historia del Islam el que causa el mayor asombro y sorpresa en todo antropólogo، sociólogo، estudioso o lector، es la revolución que éste creó entre los árabes pre-islámicos. Con los métodos ordinarios y los instrumentos usuales de educación y formación، una tal transformación hubiera requerido el paso de mucho tiempo، como para que la vieja generación habituada al vicio se hubiera extinguido y surgiera una nueva reeducada. Pero el poder de la atracción no puede ser menospreciado porque، afirmamos، es como lenguas de fuego consumiendo las raíces del mal.

La mayoría de los compañeros del Profeta estaban profundamente enamorados de este gran hombre، y fue sobre el corcel del amor que tan largo trecho fue cubierto en tan poco tiempo، y por eso en un breve período su comunidad cambió radicalmente.

Los vientos de mi vuelo se volvieron

ص: 384


1- Sharh, de Ibn Abi-l-Hadíd, Beirut, vol. 2, p. 220.

mi trampa de amor por él.

Arrastrándome todo el camino hacia su montaña.

¿Cómo puedo tener una lámpara delante mío o detrás،

cuando la luz de mi amado no está delante mío o detrás?

Su luz brilla a mi diestra، a mi izquierda، encima y debajo،

está sobre mi cabeza y en torno de mi cuello،

como una corona y un yugo.(1)

EL AMOR A ‘ALÍ EN EL CORÁN Y LA SUNNAH

Lo que hemos dicho hasta ahora ha echado luz sobre el valor y la influencia del amor، y ha quedado claro incidentalmente que el amor por los purificados es

un medio para educar y purificar el alma، y no un fin en sí mismo. Debemos ver ahora si el Islam y el Corán han señalado a alguien a quien debamos amar o no. Cuando el Sagrado Corán relata lo que dijeron los Profetas precedentes، señala que todos ellos expresaron: «No pedimos recompensa (o salario) de la gente، nuestra única recompensa proviene de Dios» (Cfr. 26:145، 176). Sin embargo، se dirige al Sello de los Profetas، Muhammad، de esta forma: «Di (Profeta): No os pido por esto retribución، excepto el amor a (mis) parientes (cercanos)» (42:23).

Aquí es preciso preguntarse por qué el resto de los Profetas no procuraron recompensa mientras que el muy noble Profeta del Islam pidió algo por su mensaje; ¿por qué quería él amor a sus parientes cercanos como retribución por su mensaje?

El mismo Sagrado Corán suministra una respuesta a esta pregunta: «Di (Profeta): No os pido retribución (para mí)، ella es para vosotros (para vuestro beneficio); pues mi recompensa sólo incumbe a Dios» (34:47).

Es decir: lo que yo pido como retribución es en realidad para vosotros، no para mí. Esta amistad (a mi familia)، que llamamos retribución، es una rienda para vuestra educación y purificación. En otras palabras، es en realidad otro bien que él os recomienda، a partir del hecho de que los parientes del Profeta son personas que no se asocian con la profanación y cuyas almas son limpias y puras. El amor y la devoción por estas personas no tiene otro resultado que la obediencia a la verdad y la adhesión a las virtudes morales، y es el afecto por ellas el que obra la transmutación del alma como el elixir.

Cualquier que sea el significado del término «parientes» (en el versículo

ص: 385


1- Rumi, Maznawi, libro 1.

citado)، lo cierto es que la persona más obvia a quien es aplicable es ‘Alí. El Imam Fajru Al-Dín Al-Razi dice: «Zamajshari relata en su (exégesis coránica) Al-Kashsháf: “Cuando este versículo fue revelado preguntaron algunos: ‘¡Mensajero de Dios!، ¿cuáles son los parientes a los que debemos amar?’ Y él (el Profeta —BPD—) respondió: ‘Alí، Fátima y sus hijos (Al-Hasan y Al-Husain)”. Queda así determinado por esta tradición que estas cuatro personas son “parientes” del Profeta، y que deben gozar del respeto y el amor de la gente، y este asunto puede inferirse de diversas maneras: 1) El versículo “excepto el amor a mis parientes”; 2) No cabe ninguna duda que el Profeta amaba profundamente a Fátima، pues dijo: “Fátima es una parte mía، quien la hiere me hiere a mí”; y él también amaba a ‘Alí y al-Hasanain (e.d.: Al-Hasan y Al-Husain)، lo cual se confirma por el gran

número de tradiciones mutauatir (ininterrumpidas، a partir de muchos narradores por lo cual se hace imposible dudar de ellas) que han llegado hasta nosotros al respecto. Este afecto (por la familia del Profeta) es entonces una obligación para toda la comunidad islámica(1)، porque el Sagrado Corán ordena: “Seguidlo (al Profeta) que quizás seréis bien guiados” (7:158). Y ordena también: “Tenéis por cierto en el Mensajero de Dios un ejemplo bello y perfecto” (33:21). Estas consideraciones prueban que el amor a la familia de Muhammad (BPD) —constituida por ‘Alí، Fátima y Al-Hasanain— es obligatorio para todos los musulmanes.»(2)

Hay además muchas tradiciones del Profeta (BPD) concerniente al amor y afecto por ‘Alí:

1. Narró Ibn Al-Azír que el Profeta le dijo a ‘Alí: «¡Alí!، Dios te ha embellecido con rasgos con los que no ha engalanado con anterioridad a Sus siervos: te ha sido concedida la resignación respecto del mundo de tal manera que ni tú te beneficias del mundo، ni él de ti. Te ha sido concedido el amor de los desposeídos; ellos están orgullosos de tu liderazgo، y tú también de que te sigan. Feliz será quien te ame y sea un verdadero amigo tuyo; y la desgracia caerá sobre

ص: 386


1- El amor del Profeta hacia ellos no implicaba ningún aspecto personal, como por ejemplo el que fueran su hija y sus nietos, y si hubieran sido otras personas él igual las habría amado. El Profeta los amaba porque eran seres ejemplares y Dios los amaba, ya que el Profeta tenía otros hijos por los cuales no manifestó amor en esta medida y respecto de los cuales la comunidad islámica no tiene tal obligación de afecto.
2- Al-Tafsír Al-Kabír, vol. 27, p. 166 (edición egipcia).

el que te muestre enemistad y mienta acerca de ti».(1)

2. Al-Suiuti narra que el Profeta dijo: «El amor a ‘Alí es fe، y la enemistad hacia él es sedición (cisma: fitnah)».(2)

3. Abu Na’im narra que el Profeta (BPD) se dirigió a los ansár y les dijo: «¿Os indicaré algo que

si os aferráis a ello después de mí no os extraviaréis jamás?» Respondieron: «Sí، hazlo، Mensajero de Dios». Y él dijo: «Eso es ‘Alí; amadlo con el amor que me tenéis a mí، y respetadlo con el respeto que tenéis por mí. Porque Dios me ha ordenado a través de Gabriel que os dijera esto».(3)

Los musulmanes de la escuela sunnita han narrado incluso tradiciones del Profeta en las cuales se dice que observar el rostro de ‘Alí y hablar sobre sus virtudes es registrado como un acto de devoción:

1. Muhibb Al-Tabari narra de Aishah que dijo: «Ví a mi padre (Abu Bakr) contemplar fijamente a menudo el rostro de ‘Alí، y le dije: “¡Padre!، te he visto mirar fijamente a menudo el rostro de ‘Alí”. Me contestó: “¡Hija mía!، escuché al Profeta decir: «Mirar el rostro de ‘Alí es adoración».”»(4)

2. Ibn Haÿar narra de Aishah que el Profeta (BPD) dijo: «El mejor de mis hermanos es ‘Alí، el mejor de mis tíos paternos es Hamzah، la remembranza de ‘Alí y hablar sobre él son adoración».(5)

‘Alí fue la persona más amada ante Dios y Su Profeta، y era naturalmente la mejor de las criaturas amadas. Anas ibn Malik relató: «Cada día uno de los hijos de los ansár realizaba algunas tareas para el Profeta. Un día me tocó el turno. Umm Aiman vino con un plato a base de pollo para el Profeta y le dijo:

ص: 387


1- Usdu Al-Ghábah, vol. 4, p. 23.
2- Kanzu Al-‘Ummál. En Al-Suiúti, Yam’u al-Yauámi’, vol. 6, p. 156. (Aclaremos que este es un famoso autor clásico de la escuela sunnita; N. del T. al Español).
3- Hiliatu Al-Auliiá, vol. 1, p. 63. Hay muchas tradiciones sobre este tema, y nosotros hemos encontrado más de noventa en los textos sunnitas, todos las cuales se refieren al amor al Príncipe de los creyentes. Existen también muchas tradiciones en los textos shiitas, y el renombrado especialista Maÿlisi las ha reunido en el vol. 39 (de la nueva edición) de Bihár Al-Anuár, en el capítulo referido al amor y el odio por Amir Al-Mu’minín ‘Alí. 123 tradiciones al respecto reunió en ese capítulo.
4- Al-Riiádu Al-Nadírah, vol. 2, p. 219; y cerca de otras veinte tradiciones, hasta donde conocemos, se narran en los textos sunnitas sobre este punto.
5- Al-Sauá’iqu Al-Muhriqah, p. 74; y cinco tradiciones más se narran en los textos sunnitas sobre este tema.

“¡Mensajero de Dios! He sacrificado este pollo yo misma y lo he cocinado para ti”. El dijo entonces: “¡Dios mío! ¡Envía al mejor de (Tus) siervos para que comparta conmigo la comida de este pollo”. En ese momento alguien golpeó a la

puerta y el Profeta me dijo: “¡Anas!، abre la puerta”. Dije entonces: “¡Ojalá sea un hombre de los ansár!” Pero encontré a ‘Alí en la puerta y le dije: “El Profeta está ocupado”. Cuando volví a ocupar mi lugar، volvieron a sonar golpes en la puerta y el Profeta me dijo: “Abre la puerta”. Otra vez rogué que se tratara de alguien de los ansár. Abrí la puerta y otra vez estaba allí ‘Alí. Le dije: “El Profeta está ocupado”، y volví a mi lugar. Nuevamente sonaron los golpes en la puerta y el Profeta me dijo: “¡Anas!، ve، abre la puerta y déjalo entrar. Tú no eres la primera persona que ama a su propio pueblo; ése no es uno de los ansár”. Fui y lo hice entrar a ‘Alí que comió el pollo con el Profeta».(1)

EL SECRETO DE LA FUERZA DE ATRACCIÓN EN ‘ALI

¿Cuál es la causa del afecto y el amor por ‘Alí que se genera en los corazones de la gente? Nadie ha descubierto todavía el secreto de este amor، esto es، nadie ha sido capaz de formularlo y decir «que si fuera de tal forma، eso pasaría» o «si fuera de tal otra، eso ocurriría». Y es que ello tiene، desde luego، un secreto. Hay algo en el amor que obnubila al amante y lo impele hacia lo amado. Esta atracción y afecto pertenecen a los grados más elevados del amor; y ‘Alí es una de esas personas a las cuales el corazón de la gente adora، y a cuya humanidad ama. ¿Por qué? ¿En qué reside lo extraordinario en ‘Alí que incita al amor e impele a los corazones hacia él، como ejecutando la música de la vida eterna، y perdurando por siempre? ¿Por qué todos los corazones se encuentran a sí mismos a través suyo، y no sienten que él esté muerto، sino que lo perciben vivo?

Sin duda que la base del amor a él no es su cuerpo، porque su cuerpo ya no está entre nosotros y no lo hemos percibido con nuestros sentidos. El amor por ‘Alí no es tampoco el amor por el héroe o patriota que existe en todo pueblo. Es un error، también، decir que el amor por ‘Alí es el amor a la moral y la perfección humana، y que entonces el amor por él es de tipo humanista. Es cierto que ‘Alí fue la manifestación del hombre perfecto، y es verdad que el hombre ama a las grandes figuras de la humanidad; pero si ‘Alí sólo hubiera tenido todas aquellas

ص: 388


1- Al-Mustadrak ‘ala Al-Sahihain, vol. 3, p. 131. Este relato se encuentra narrado por varias fuentes en más de 80 tradiciones de autorizados textos sunnitas.

excelencias humanas que efectivamente tuvo —esa sabiduría y conocimiento، ese autosacrificio y altruísmo، esa humildad y modestia، esa cortesía، amabilidad y

misericordia، esa protección por los débiles y desposeídos، esa justicia، esa liberalidad y amor por la libertad، ese respeto por la humanidad، esa generosidad، esa bravura، esa magnanimidad y misericordia con sus enemigos y، en palabras de Rumi:

En bravura tú eres el León del Señor،

en generosidad، ¿quién de verdad conoce lo qué eres?(1)

esa munificencia، benevolencia y beneficencia—، si ‘Alí hubiera tenido todo esto، que de hecho poseyó، pero no hubiera tenido la impronta divina en él، es indudable que no habría concitado tal sentimiento de simpatía ni habría despertado el amor hacia sí hasta hoy día.

‘Alí es amado a causa de su vínculo con lo Divino; nuestros corazones están inconsciente y primordialmente conectados e involucrados con la Verdad (e.d.: Dios Altísimo)، en su misma esencia، y dado que encuentran en ‘Alí un gran signo de la Verdad y una manifestación de sus atributos es que lo aman(2). En realidad، la base de nuestro amor por ‘Alí es el vínculo de nuestras almas con la Verdad que ha sido impresa en nuestra naturaleza primordial، y como nuestra esencia primordial es eterna، también lo es el amor por ‘Alí.

Hay muchas características extraordinarias en ‘Alí، pero lo que le ha concedido tan esplendente y deslumbrante lugar en los corazones para siempre es su fe y su ética، y esto le ha otorgado su divino carisma.

Saudah Al-Hamdániiah، un sacrificado y fiel seguidor de ‘Alí، exaltó a ‘Alí en presencia de Mu’auiah y entre otras cosas recitó estos versos:

Que las bendiciones de Dios se confirmen sobre aquél

ص: 389


1- Rumi, Maznawi, libro 1 (traducción al inglés de Nicholson).
2- La «Verdad» que se menciona en este parágrafo seguramente traduce el término árabe Al-Haqq, la Verdad o Realidad suprema, que es también uno de los Sublimes Nombres Divinos (El Real). Todo ser humano porta en su esencia primordial, su fitrah, esos Atributos Divinos, por el dicho coránico: «La naturaleza (fitrah) de Dios según la cual fue creado el hombre» (30:30), a los que oscurece con sus bajezas. Pero en ‘Ali (P), como hombre perfecto, sucesor del Mensajero de Dios (BPD), estos Atributos del Real se reflejan en toda su plenitud. (N. del T. al Español)

De cuya tumba fue apartado y con quien

la justicia fue enterrada.(1)

Tenía un pacto con Dios de que Él no

pondría ningún substituto en su lugar،

Y así fue reunido con la Verdad y la Fe.

Sa’sa’ah ibn Súhán Al-Abdi fue otro de esos enamorados de ‘Alí. Fue uno de aquellos que tomaron parte، junto con otros pocos، de la inhumación de su cuerpo cierta noche. Después de haber enterrado a ‘Alí y cubierto su cuerpo con tierra، Sa’sa’ah puso una de sus manos sobre su corazón y arrojando algo de tierra sobre su cabeza(2) dijo:

«¡Que la muerte te sea agradable، tú cuyo nacimiento fue puro، tu paciencia firme، tu sagrado combate eminente! Has logrado tu objetivo y tu comercio fue productivo.»

«Caíste ante tu Creador(3)، y Él te aceptó con agrado y Sus ángeles aparecieron a tu alrededor. Fuiste colocado cerca del Profeta، y Dios te dará un lugar cerca Suyo. Alcanzaste la categoría de tu hermano، Al-Mustafa، y beberás de su copa desbordante.»

ص: 390


1- Alusión a que el cuerpo de ‘Alí, que fue martirizado por un jariyita que lo hirió con una espada envenenada mientras se encontraba prosternado en oración, fue inhumado en un lugar desconocido para evitar desmanes contra su tumba. Su sepulcro permaneció desconocido largo tiempo, hasta que el Imam Al-Sadiq (P) divulgó su ubicación (en Naÿaf, Irak). El poeta se refiere a que con él fue enterrada también la justicia en la comunidad islámica. (N. del T. al Español)
2- Costumbre de los árabes para expresar gran tristeza y desasosiego. (N. del T. al Español)
3- ‘Alí recibió el golpe mortal que le provocó la muerte mientras estaba prosternado en oración en la mezquita. (Nota del Traductor al Español)

«Le imploro a Dios el poder seguirte y el poder proceder según tu ejemplo; el poder amar a aquellos que te aman، y ser enemigo de tus enemigos، y ser convocado a la asamblea de tus amigos.»

«Viste lo que otros no vieron y alcanzaste lo que otros no alcanzaron; tú realizaste la guerra santa junto a tu hermano، el Profeta، y te rebelaste por la religión de Dios y como es digno de ella، hasta que los hábitos de la antigüedad

fueran borrados، la confusión aventada y el Islam y la fe puestos en orden. ¡Que te alcancen las mejores bendiciones!»

«A través tuyo se fortalecieron las espaldas de los creyentes، los caminos se aclararon y los (malos) hábitos fueron quebrados. Nadie pudo reunir en sí (todas) tus virtudes y excelencias. Tú respondiste al llamado del Profeta; te adelantaste a otros en aceptarlo; te apresuraste a socorrerlo y protegerlo con tu vida. Golpeaste con tu espada، Dhul-Fiqár، en momentos de miedo y salvajismo، y quebraste la espalda de la opresión. Derrumbaste las estructuras del politeísmo y la vileza، y arrojaste en el polvo y la sangre a los impíos. ¡Está pues، satisfecho، oh Amir Al-Mu’minín!»

«Fuiste el hombre más cercano al Profeta، la primera persona que aceptó el Islam. En ti desbordaban la certeza، la fuerza de corazón y el autosacrificio más que en ningún otro، tu parte en el bien era grande. ¡Quiera Dios no privarnos de la retribución por tu sufrimiento، y que no nos desprecie después que te has ido!»

«¡Por Dios!، juro que tu vida fue la llave del bien y la barrera contra el extravío; y que tu muerte es la llave para todo mal y la barrera contra todo bien. Si la gente te hubiera aceptado، las bendiciones habrían llovido sobre ellos desde los cielos y la tierra; pero prefirieron este mundo al próximo.»(1)

Verdaderamente prefirieron este mundo، y como consecuencia de ello no pudieron soportar la justicia y la no-vacilación de ‘Alí. Finalmente la mano de la obstinación y el estancamiento emergió de la manga del pueblo y martirizó a ‘Alí.

ص: 391


1- Bihár Al-Anuár, vol. 42, pp. 295-96 (nueva edición). [En esta alocución se hace alusión a muchas de las cualidades y distinciones de ‘Alí que se registran en la historia del Islam: se llama a ‘Ali «hermano del Profeta» porque el Mensajero de Dios (BPD) lo dijo: «‘Alí es mi hermano»; en cuanto a ser «amigo de sus amigos y enemigo de sus enemigos» se refiere al famoso hadiz del Gadir, en que el Profeta (BPD) al retornar de la peregrinación de la despedida ante una asamblea de miles de musulmanes proclamó: «De quien yo sea su maulá (maestro), éste, ‘Alí, es su maulá. ¡Dios mío!, sé amigo de sus amigos y enemigo de sus enemigos»; dirigiéndose a ‘Alí dijo el Profeta (BPD): «¡’Alí!, tú ves lo que yo veo y escuchas lo que yo escuchó, sólo que no eres profeta»; ‘Alí jamás retrocedió en la batalla, y es famosa la tradición que el día de Uhud, cuando los musulmanes retrocedían desordenadamente, se escuchó en el cielo pregonar «No hay caballero (en el frente) sino ‘Alí, no hay espada (combatiendo) salvo Dhul-Fiqar». Es conocido también que ‘Alí, que vivía con el Profeta desde niño y lo asistía en sus retiros en la cueva de Hira, donde recibió la primera revelación, fue el primero en aceptar el Islam y al Mensajero de Dios como tal. —Nota del traductor al Español—]

‘Alí، la paz sea con él، no tiene parangón en cuanto a los amigos y la gente que، sin egoísmo، lo amó; personas que dieron su vida por esa amistad y amor. Sus maravillosas e impactantes historias honran las páginas de la historia islámica. Las manos indignas de seres despreciables como Ziiád ibn Abíh y su hijo Abdullah، o de Haÿÿáÿ ibn Iúsuf y Mutauakkil(1)، y a la cabeza de todos ellos Mu’auiah y Abu Sufián، están mancillados para siempre con la sangre de estos seres humanos sobre sus espaldas.

Fuente: POLARIZACION EN TORNO DEL CARACTER DE ‘ALI IBN ABI TALIB

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 392


1- Ziiád Ibn Abíh fue hijo ilegítimo de Abu Sufián, archienemigo del Profeta (BPD) y líder de los oligarcas politeístas de La Meca, quien al ver el triunfo del Islam, se hizo musulmán en la víspera de la toma de la ciudad. Ziiád apoyó al principio a ‘Alí, pero luego se pasó a Mu’auiah (hijo también de Abu Sufián) cuando éste le reconoció su vínculo familiar. Es el padre de Ubaid Allah, el responsable de la muerte del Imam Al-Husain (P). Haÿÿaÿ ibn Iúsuf fue gobernador del Irak designado por los omeyas y se destacó por su implacable crueldad. Entre sus crímenes estuvo la muerte de Kumail Ibn Ziiád, destacado discípulo de ‘Alí (el cual le dedicó una súplica famosa, el Du’á Kumail) y de su hijo Al-Hasan. Al-Mutauakkil es el califa abasida que conspiro malévolamente contra los Imames (P) y su causa. (Nota del Traductor al Español)

El poder de repulsión en ‘Alí (I)

Enemigos de ‘Ali (p)

Por: Prof. Murtada Mutahhari

COMO ‘ALÍ HIZO ENEMIGOS

Limitaremos nuestra discusión، en esta parte، al período de alrededor de cuatro años de su califato. ‘Alí، no obstante، fue todo el tiempo una personalidad polarizadora، manifestando siempre ambos poderes de atracción y repulsión. Podemos ver incluso en los orígenes mismos de la era islámica que hay un grupo que gravita más en torno a ‘Alí y otro que no tiene tal buena conexión con él y que ocasionalmente se lamentó de su existencia.

Pero el período del califato de ‘Alí، y de manera análoga la época posterior a su muerte، es decir el período de la aparición de la «historia» de ‘Alí، fue la época de mayor manifestación tanto de la atracción como de la repulsión a su respecto; esto en razón de que antes del califato sus vínculos con la sociedad eran pocos، y también menor su efecto de polarización.

‘Alí fue un hombre que hizo enemigos y provocó displacer en la gente، y ésta، también، es otra de sus grandes glorias. Todo hombre de principios que tiene un objetivo y lucha por él، particularmente los revolucionarios que procuran instaurar sus sagrados objetivos y a los cuales se refieren las palabras de Dios: «Combaten por la Causa de Dios y no temen el reproche de los reprochadores» (5:54)، hace enemigos y deja insatisfecha a cierta gente. Así، si sus enemigos no hubieran sido mayores en número que sus partidarios، especialmente en su propia época، ello no se habría extendido hasta nuestros días.

Si la personalidad de ‘Alí no fuera hoy distorsionada، y se la presentara tal cual es en realidad، muchos de los que pretenden actualmente ser sus partidarios se alinearían con sus enemigos.

El Profeta (BPD) envió a ‘Alí como comandante de un ejército que marchó hacia el Yemen. Al retornar él se dirigió a La Meca para encontrarse con el Profeta y، al llegar a las inmediaciones de la ciudad designó a uno de los soldados como su reemplazante y se apresuró a entrar en La Meca para rendir un informe de su expedición al Mensajero de Allah. Esa persona que quedó a cargo de los expedicionarios dividió las vestimentas que ‘Alí había traído entre los soldados

para que ellos pudieran entrar en la ciudad con nuevas ropas(1).

ص: 393


1- ‘Alí había ido al Yemen para recibir la yiziah, impuesto que los cristianos de esa región se habían comprometido a pagar al Profeta (BPD) en su calidad de dhimmis, es decir protegidos del gobierno islámico. Las vestimentas y telas que traían los expedicionarios eran el pago en especie de esa capitación, y el que quedó a cargo de las tropas las dividió y así dispuso sin autorización de lo que pertenecía al gobierno islámico. (Nota del Traductor al Español).

Cuando ‘Alí volvió le objetó al hombre su acción، y lo reprobó por falta de disciplina، porque no debía tomarse ninguna decisión sobre esas vestimentas hasta tanto no se recibieran órdenes expresas del Profeta (BPD) sobre qué hacer con ellas. A los ojos de ‘Alí tal acto no fue sino un acto de expropiación de baitu-l-mál (el Tesoro Público que pertenece a la comunidad y que administra el gobernante) sin la autorización y sin obtener el permiso del líder de los musulmanes. Por esta razón ‘Alí dio órdenes de que ellos debían devolver las vestimentas y las puso en un lugar especial hasta que pudieran ser entregadas al Profeta y éste tomara una decisión a su respecto. A causa de esto، los soldados de ‘Alí se disgustaron y، tan pronto como llegaron ante el Profeta، se quejaron de la dureza de aquél sobre el asunto de las vestimentas. El Profeta entonces se dirigió a ellos diciendo: «¡Gente! No os quejéis de ‘Alí، porque por cierto él está más intensamente comprometido con la Causa de Dios que quien se queja».(1)

A ‘Ali nada lo preocupaba o distraía de la Causa de Dios. Más aún، si mostraba interés por alguien o se preocupaba por él، era por Dios. Naturalmente، tal actitud le granjeó enemigos y ofendió a aquellas almas engreídas y codiciosas provocándoles repulsión.

Ninguno de los compañeros del Profeta (BPD) tuvo amigos tan fervientes como los que ‘Alí se granjeó، así como ninguno tuvo tan peligrosos e implacables enemigos. El era consciente de esto y previó estas cosas، y por eso dispuso en su testamento que el lugar de su tumba no debía ser conocido sino por sus hijos hasta que hubiera pasado más de un siglo y los Omeyas hubieran sido destronados، los jariyitas aniquilados o debilitados، y de esta forma hubieran disminuido los intentos de venganza، y fue recién entonces que el Imam Al-Sadiq indicó el lugar en que reposaban sus restos.

LOS NAKIZUN، LOS QASITUN Y LOS MARIQUN

En el período de su califato ‘Alí rechazó a tres grupos de sí con los cuales libró batallas: la gente de la batalla de Al-Yamal (el camello)، a los cuales él

ص: 394


1- Ver Ibn Isháq, The lile of Muhammad, p. 650.

mismo denominó al-nákizún (aquellos que quebraron el pacto de fidelidad)(1); los de la batalla de Siffín، a quienes llamó al-qásitún (los que se han desviado)(2); y por último los que lo enfrentaron en la batalla de Nahrawán، los

ص: 395


1- En la batalla llamada «del camello», ‘Alí enfrentó a un grupo que, pese a haberle jurado fidelidad como califa del Islam, rompió su juramento y lo atacó para hacerse con el poder (por eso los denominó nákizún, del árabe nakaza, romper o violar el juramento). Este grupo estaba liderado por dos compañeros del Profeta (BPD), Talhah y Zubair, quienes convencieron a ‘Aishah (la esposa del Profeta con quien estaban emparentados, pues Talhah era su primo paterno, y Al-Zubair cuñado de su padre, Abu Bakr), para que se uniera a ellos y así incitaron a la rebelión. Talhah y Al-Zubair (que habían actuado contra el califa Uzmán y el nepotismo que se había apoderado de la administración de la comunidad islámica) tenían algunos adherentes y secretas aspiraciones al califato, pero al morir Uzmán y viendo que todo el pueblo le insistía a ‘Alí de que se hiciera cargo del gobierno de los musulmanes, se apresuraron a jurarle fidelidad como califa y esperaron mejor oportunidad para satisfacer sus designios. Estos dos hombres carecían de liderazgo y apoyo amplio entre los musulmanes, y sólo por el apoyo de ‘Aishah lograron reunir cierto número de partidarios y, sobre todo, confundir a la comunidad de los musulmanes que veía por un lado a la esposa del Profeta (BPD) y a dos de sus compañeros, y por el otro a ‘Alí (P), a quien no obstante apoyaban la mayoría de los principales discípulos del Mensajero de Dios. Este triunvirato se hizo fuerte en Basra hacia el 36 H. (656 d.C.) y buscaban comprometer la situación del califa en Irak, que ya debía enfrentar la sedición de Mu’auiah en Siria. ‘Alí finalmente marchó a Kufa donde reunió un ejército y los enfrentó en la batalla citada (llamada «del camello» porque ‘Aishah iba montada en uno), donde Talhah y Al-Zubair murieron y ‘Aishah fue tomada prisionera y devuelta sana y salva a Medina. (Nota del Traductor al Español)
2- Durante el califato de Uzmán, sus parientes del clan omeya habían aprovechado para encaramarse en todas las funciones de gobierno y distribuirse los puestos de importancia. Este nepotismo, unido a la injusticia de que hacían gala y la dilapidación de los recursos de la comunidad, fue creando mucho descontento en la Ummah (comunidad) islámica. Esto provocó revueltas y reclamos de los principales compañeros del Profeta, hasta que en una de ellas los revoltosos asaltaron la casa del califa y lo mataron. Mu’auiah, hijo de Abu Sufián, del clan Omeya, era a la sazón gobernador de la rica y poderosa provincia de Siria, y viendo que su poder tocaría a su fin con el califato de ‘Alí, decidió echarle la culpa del asesinato de su pariente el califa Uzmán para negarle la obediencia y, haciéndose fuerte en su región, acceder por las armas al califato. A diferencia de Uzmán, y de Talhah y Al-Zubair (ver nota anterior), Mu’auiah era un político hábil e hipócrita que sabía engañar y sacar partido de las circunstancias. ‘Alí (P) enfrentó a Mu’auiah y a su ejército en Siffín, y estaba a punto de derrotarlo cuando idearon la estrategia de atar coranes en la punta de las lanzas con lo que provocaron la sedición de los ignorantes jariyitas, como luego se verá. (Nota del Traductor al Español)

jariyitas، a quienes indicó como al-máriqún (aquéllos que han errado sobre la verdad de la religión)(1).

Dijo ‘Alí: «Cuando me hice cargo del gobierno rompió el pacto un grupo; otro erró a la verdad de la religión، y otro se desvió»(2).

Los nákizún eran del tipo de mentalidad que idolatra el dinero، gente codiciosa y prejuiciosa. Los sermones de ‘Alí acerca de la justicia y la igualdad fueron los que más afectaron a este grupo.

La mentalidad de los qásitún، por el contrario، se inclinaba por la política، el engaño y la sedición. Mataron para obtener las riendas del poder y para minar las bases del gobierno de ‘Alí y su autoridad. Algunas personas le aconsejaron a ‘Alí llegar a un acuerdo con ellos y darles al menos algo de lo que pedían، pero éste no aceptó porque no era una persona de hacer este tipo de cosas. El estaba siempre dispuesto a combatir la injusticia y no para darle su aval. Mu’auiah y su camarilla estaban contra el fundamento del gobierno de ‘Alí، y por ende los qásitún no querían sino conseguir para sí el califato. La guerra que el Príncipe de los creyentes libró contra ellos fue en realidad una guerra contra la sedición y el doble discurso.

El tercer grupo، llamado los máriqún، eran del tipo de mentalidad fanática، santurrona، y de peligrosa ignorancia. En relación a este grupo ‘Alí ejerció una poderosa repulsión y ellos se mantuvieron a su respecto en un estado de absoluta no-conciliación.

Una de las manifestaciones en ‘Alí de la completitud y perfección de su ser es que، cuando le fue requerido، enfrentó a las diversas facciones con energía y combatió contra ellas. Lo vemos en escena ya sea combatiendo contra los

ص: 396


1- Antes de ‘Alí, el Profeta mismo denominó a estos grupos con esos nombres cuando le dijo: «Después mío, tú combatirás con los nákizún, los qásitún, y los máriqún.» Esta tradición es narrado por Ibn Abi-l-Hadíd en su comentario al Nahÿu-l-Balaga (vol. 1, p. 201), donde dice que esto constituye una de las pruebas de la profecía de Muhammad dado que la tradición es totalmente explícita acerca del futuro y lo oculto del porvenir (al-gaib), y no hay en su contenido ninguna posibilidad de interpretación rebuscada o elipsis.
2- Nahÿu-l-Balaga, sermón 3, «Al-Shiqshiqíiah».

adoradores del dinero y de este mundo، otras veces luchando contra los políticos profesionales del tipo más hipócrita، y otras por último contra los ignorantes، los desviacionistas que despliegan una falsa piedad.

Nuestra discusión estará orientada hacia el último grupo، los jariyitas. Aunque fueron totalmente derrotados y ya no existen، constituyen un tramo corto aunque instructivo y admonitorio de la historia. Su manera de ser y de pensar ha echado raíces entre los musulmanes y، consecuentemente، su espíritu ha existido siempre، y todavía existe en la forma de personas santurronas y fanáticas. Persiste desde hace catorce siglos، aunque los jariyitas e incluso su nombre hayan desaparecido، y esto constituye un grave obstáculo al avance del Islam y los musulmanes.

* * *

COMO SURGIERON LOS JARIYITAS

La palabra «jauáriÿ» (de donde deriva la forma castellanizada «jariyitas»)، esto es، «rebeldes»، viene de «jurúÿ»(1)، que significa «revuelta» e

ص: 397


1- Si la palabra jurúÿ es usada con un objeto indirecto introducido por la preposición ‘ala, tiene dos significados muy cercanos entre sí. Uno es el de disponerse o salir a la batalla, y el otro es desobediencia, insubordinación y revuelta. El diccionario árabe Al-Munyíd dice que jaraÿa con un objeto indirecto introducido por ‘ala significa «salir a combatir a alguien», o puede ser usada para sujetos que se rebelan contra el rey: insurrección. El término jauáriÿ, significando rebeldes, viene de jurúÿ en la segunda acepción. El grupo que presenció la orden de ‘Alí y se rebeló en su contra es llamado jauáriÿ. Dado que fundamentaron su desobediencia en una creencia y en una cuestión ideológica-religiosa, convirtiéndose en una secta, tal nombre fue usado especialmente con posterioridad para designarlos. Por tal causa el nombre no se usó después de ellos para designar a otros grupos que se rebelaron contra los gobiernos de su época. Si no hubieran tenido un credo y dogma especial, hubieran sido como otros grupos rebeldes que les sucedieron posteriormente, pero tuvieron una creencia y más tarde esta creencia alcanzó cierto grado de existencia independiente. Aunque nunca llegaron a formar y administrar un gobierno, crearon una escuela propia de literatura religiosa y ley islámica. Había individuos que jamás llegaron a rebelarse, aunque creían en ello, como lo afirma Amr ibn ‘Ubaid y otros mu’tazilitas. Se afirma de algunos de los mu’tazilitas que tenían creencias similares a las de los jariyitas respecto de «ordenar el bien y vedar el mal», o que acerca del asunto de si los musulmanes culpables de pecados morales tendrían no obstante un lugar en el paraíso, ellos «piensan igual que los jariyitas». Hay en consecuencia cierto grado de valores comunes entre el significado del término en el léxico y su aplicación particular.

«insurrección». Este grupo surgió durante el proceso de arbitraje. La batalla de Siffín، en el último día de lucha، se estaba volcando en favor de ‘Ali. Mu’auiah، consultando con Amr ibn Al-As، concibió una hábil estratagema. Había percibido que todos sus esfuerzos no habían servido de nada y que estaba a un paso de ser derrotado definitivamente. Se percató de que no había forma de salvarse excepto echando mano del recurso de crear confusión. Ordenó entonces que los suyos ataran ejemplares del Corán a las puntas de sus lanzas para mostrar que eran gente de oración y de la Revelación، y que el Libro divino debía ser usado para arbitrar entre ambos bandos. No era la primera vez que esto se había hecho، pues ya ‘Alí lo había pedido con anterioridad pero no había sido aceptado. Incluso en ese momento Mu’auiah y los suyos tampoco lo aceptaban، era sólo un subterfugio para salvarse y escapar de una derrota segura.

‘Alí gritó: «¡Atacadlos! Están usando las páginas y el papel del Corán como una artimaña. Quieren protegerse detrás de la escritura del Corán y después seguirán con su misma conducta anticoránica. Cuando se usan para oponerlos a su misma verdad (el contenido de la Revelación)، el papel y las tapas del Corán no tienen ningún valor y no merecen respeto; yo soy quien representa la realidad y la verdadera manifestación del Sagrado Corán. ¡Ellos sólo usan el papel escrito del Libro para destruir su verdad y su significado!»

Un grupo (del ejército de ‘Alí) de gente sin discriminación، ignorantes y santurrones، que constituían una porción considerable del total، comenzaron a discutir y gesticular entre sí. ¿Qué quiere decir ‘Alí? Gritaban: «¿Debemos pelear contra el Corán?» «Nuestra lucha es para restablecer el Corán، y ahora ellos se han sometido al Corán، entonces، ¿por qué peleamos?»

«Yo también digo que estoy combatiendo por el Corán»، repuso ‘Alí، «pero

ellos en realidad no tienen ningún vínculo con el Corán. Lo han esgrimido como un medio para salvarse».

Hay una cuestión en la ley islámica، en el capítulo referido al ÿihád (la lucha por la Causa de Dios)، concerniente a la situación de impíos que se escudan detrás de los musulmanes. El problema concreto es qué hacer si los enemigos del Islam colocan a un grupo de musulmanes prisioneros de guerra al frente de sus filas para utilizarlos como escudo، y ellos continúan desde atrás con su actividad (de

ص: 398

ataque)، de manera tal que si las fuerzas islámicas tratan de defenderse o atacan para detener su avance، no queda más alternativa que eliminar a sus hermanos musulmanes que fueron puestos como escudo. Es decir، no hay posibilidad de acceder al combate y al ataque del enemigo si no es matando a los musulmanes، y dado que en esta situación la muerte de algunos musulmanes se vuelve de interés vital para el Islam، y para salvar la vida del resto de los musulmanes، la ley islámica lo permite. En última instancia، ellos también son soldados del Islam y se convertirán en mártires por la Causa de Dios. No obstante la indemnización correspondiente que establece la ley debe pagarse del tesoro público a los parientes sobrevivientes. Esta، desde luego، no es una particularidad de la ley islámica، sino que es una ley general del derecho internacional y de las regulaciones de la guerra y las acciones militares: que si el enemigo utiliza prisioneros de las propias fuerzas (para escudarse en ellos) uno puede eliminar estas fuerzas para llegar al enemigo y obligarlo a retroceder(1).

«Aún cuando fueran verdaderos musulmanes، vivos (frente vuestro)»، continuó argumentando ‘Alí، «el Islam diría ‘¡Atacad!’ para asegurar la victoria de los musulmanes، no puede haber objeción entonces respecto del mero papel escrito de los libros. El respeto por las páginas escritas es debido en virtud de su contenido y su significado. Hoy la lucha es por el contenido del Corán، pero esta gente ha esgrimido sus páginas para destruir el significado y el contenido del mismo.»

No obstante esto، los ignorantes y fanáticos bajaron una negra cortina sobre

sus ojos y se negaron a percibir la realidad. «Además del hecho de que no combatiremos contra el Corán» —dijeron— «está que sabemos que luchar con él es en sí un pecado، y en consecuencia mataremos para impedirlo. Lucharemos contra quienes combatan contra el Corán». Sólo se necesitaba una hora para asegurarse la victoria; Málik Al-Ashtar، que era un oficial valiente y fervoroso، había avanzado para destruir el pabellón de comando de Mu’auiah y así limpiar de obstáculos el camino del Islam. En ese preciso momento este grupo de ignorantes presionó a ‘Alí advirtiéndole que atacarían por la retaguardia (a las

ص: 399


1- Para mayor abundamiento puede verse la sección Yihád, de la traducción francesa de la obra Shará’i’u-l-Islám, de Al-Muhaqqíq Al-Hilli (texto árabe en 4 volúmenes, Nayaf, 1969), traducido por A. Querry (París, 1871) bajo el título Droit musulmán. Recueil des lois concernant les musulmans Schyites.

fuerzas leales al Príncipe de los creyentes). ‘Alí les urgió a no hacerlo، pero ellos subieron el tono de su protesta y، lo que es más، dieron evidentes muestras de obstinación y determinación.

‘Alí envió un mensaje a Málik para que detuviera el ataque y que volviera del frente de batalla. Este envió como respuesta a ‘Alí que si éste le daba su autorización en breves momentos la batalla habría terminado y el enemigo aniquilado. Pero los jariyitas sacaron sus espadas y amenazaron con cortar a ‘Alí en pedazos si no lo hacía volver.

Nuevamente se dirigió un mensaje (a Málik) sobre que si quería ver a ‘Alí vivo، debía detener la batalla y regresar. Regresó y entonces el enemigo festejó con júbilo la eficacia demostrada por su estratagema.

Se interrumpió la lucha para proceder a un arbitraje en base al Sagrado Corán. Se estableció un comité de arbitraje، y se seleccionaron para integrarlo árbitros de cada bando en pugna para que dispusieran las bases de un acuerdo entre ellos según el Corán y la Sunnah y poner así fin a las hostilidades; o de lo contrario se añadiría una nueva diferencia a las ya existentes y eso provocaría que la situación se deteriorara.

‘Alí dijo que ellos debían elegir su árbitro، y que entonces él indicaría el suyo. Sin la menor disputa ellos unánimemente eligieron a ‘Amr ibn Al-As(1)، el autor

de la estratagema (de colocar los coranes en la punta de las lanzas). ‘Alí propuso a Abdullah ibn Al-Abbás، que era un hombre versado en política، o a Málik ibn Al-Ashtar، un sacrificado y esclarecido hombre de fe، o bien a alguien como ellos. Pero los necios buscaban una persona como ellos، y eligieron a Abu Musa Al-

ص: 400


1- Este ‘Amr ibn Al-As registra una historia negra de oposición al Islam, aunque luego se hiciera musulmán. Recordemos que cuando se produjo la pequeña emigración, donde un grupo de creyentes (los más débiles y desprotegidos contra la persecución, que no contaban con el apoyo de un clan) dejó La Meca para refugiarse en Abisinia, ‘Amr ibn Al-As fue enviado por los idólatras a la corte del rey Negus para convencerlo de que entregara a los musulmanes. Ante el rey, ‘Amr acusó a los musulmanes de sedición, de sembrar la discordia, y, muy aviesamente, aprovechando que el rey era cristiano, de mentir y sostener ideas diferentes sobre Jesús y María (P.). Pero Ÿa’far Ibn Abi Talib, el hermano de ‘Alí, que conducía el grupo, se defendió muy bien y recitando el Sagrado Corán y los pasajes de él referidos a Jesús y María convenció al rey de su veracidad y la justicia de su causa. ‘Amr debió volver derrotado pues el rey se negó entregar a los idólatras a un grupo de creyentes. (Nota del Traductor al Español)

Ash’ari، un hombre falto de perspicacia y que no estaba en buenos términos con ‘Alí. Y a pesar de todo lo que se esforzaron ‘Alí y sus compañeros por hacerle entender a esta gente de que Abu Musa no era el hombre indicado para esta tarea y que tal designación no le cabía، ellos dijeron que no estarían de acuerdo con nadie más. Luego agregaron que، dado que la situación había llegado a ese estado، ellos harían lo que quisieran. Y así، por último، eligieron a este Abu Musa como el árbitro de parte de ‘Alí y sus compañeros.

Después de meses de deliberaciones، ‘Amr ibn Al-As le dijo a Abu Musa que lo mejor sería que ni ‘Alí ni Mu’auiah fueran califas، y que debía elegirse a un tercero، y que si no había nadie más، ellos no elegirían sino a Abdullah Ibn Umar، el yerno de Abu Musa. Abu Musa estuvo de acuerdo y preguntó qué debía hacer. ‘Amr ibn Al-As dijo: «Debes separar a ‘Alí del califato، y yo haré lo mismo con Mu’auiah. Entonces los musulmanes podrán elegir a la persona de más mérito quien será seguramente Abdullah ibn Umar. Y así quedarán destruidas las raíces de la sedición».

Acordaron sobre este punto y anunciaron que la gente debía reunirse para escuchar sus conclusiones.

La gente se reunió. Abu Musa se volvió hacia ‘Amr ibn Al-As para que se pusiera de pie y comunicara su opinión. ‘Amr ibn Al-As dijo: «¿Yo? Tú eres más respetado، un hombre de blanca barba، un compañero del Profeta. ¡Jamás presumiría hablando antes que tú!»

Abu Musa se dirigió entonces al estrado para hablar. Los corazones latían con fuerza، los ojos estaban fijos en él، y los presentes contenían la respiración ansiosos por conocer cuál había sido el resultado. Comenzó a hablar: «Después de una cuidadosa deliberación sobre la base de los intereses de la comunidad، opinamos que ni ‘Alí ni Mu’auiah deben ser califas. Más que esto no podemos

decir، porque los mismos musulmanes saben lo que desean». Luego tomó su anillo de un dedo de la mano derecha y dijo: «Separo a ‘Alí del califato igual que saco este anillo de mi dedo».

Cuando hubo finalizado bajó del estrado y entonces Amr ibn Al-As subió y dijo: «Habéis oído todos el discurso de Abu Musa diciendo que él ha removido a ‘Alí del califato. Yo también lo separo del califato igual que lo hizo Abu Musa.» Entonces sacó su anillo de su mano derecha y lo puso sobre su mano izquierda y dijo: «Pongo a Mu’auiah en el califato igual que pongo este anillo en mi mano». Y cuando hubo dicho esto bajó del estrado.

La asamblea degeneró en un tumulto. La gente comenzó a atacar a Abu Musa y algunos lo golpearon con sus fustas. Abu Musa huyó hacia La Meca y Amr ibn

ص: 401

Al-As se fue a Damasco.

Los jariyitas، que habían seguido la secuencia de estos eventos، vieron con sus propios ojos el escándalo de este arbitraje y comprendieron su error. Pero no pudieron comprender en qué residía exactamente su error. No dijeron que su error residía en haber caído en la trampa de Mu’auiah y Amr ibn Al-As y detenido la guerra; ni dijeron que al formarse el comité de arbitraje habían cometido un disparate en la elección de su representante al designar a Abu Musa como contraparte de Amr ibn Al-As. No، en lugar de esto dijeron que al poner dos seres humanos a arbitrar y ser jueces en cuestiones de la religión de Dios ellos habían ido contra la ley divina y cometido un acto de impiedad، porque el único juez es Dios، no el hombre.

Fueron entonces a verlo a ‘Alí y dijeron: «Nosotros no nos dimos cuenta، y elegimos un hombre como árbitro. Tú (por avalar este acto) te has convertido en un impío y también nosotros. Pero nosotros nos arrepentimos، tú también deberías arrepentirse. De otra forma la tragedia se repetirá.»

«En cualquier circunstancia»، respondió ‘Alí، «el arrepentimiento es bueno. Nosotros estamos siempre arrepintiéndonos de nuestras faltas.» Pero ellos dijeron que esto no era suficiente، que él tenía que confesar que el arbitraje era un pecado، y que él se arrepentía de ese pecado. Y ‘Ali respondió que no había sido él quien había propuesto el asunto del arbitraje، que habían sido ellos mismos، y que ellos mismos podían ver el resultado. Y lo que es más، cómo podía él declarar como un pecado algo que el Islam considera lícito، o confesar una falta que no había cometido.

A partir de ese momento los jariyitas pasaron a distinguirse y trabajar como una secta religiosa. Al principio sólo eran un grupo rebelde y amotinado، y fue

por esa razón que fueron llamados «jauáriÿ»، pero gradualmente adquirieron para sí creencias básicas y crearon un «partido» que sólo tuvo un color político al comenzar، pero que luego paso a paso fue asumiendo la forma y el color de un grupo religioso. Posteriormente los jariyitas pasaron a la acción con una vehemente actividad propagandística en apoyo de su secta religiosa. Llegaron eventualmente a la idea de que habían descubierto una raíz mundana y corrupta en el seno del Islam، y extrajeron la conclusión de que Uzman، ‘Alí y Mu’auiah estaban todos en el error y el pecado. Decidieron que debían luchar contra la corrupción que había aparecido y le dieron (a su lucha) el nombre de «ordenar el bien y vedar el mal». Así fue como la secta de los jariyitas se manifestó bajo este slogan conductor.

ص: 402

Ahora bien، «ordenar el bien y vedar el mal» implica، antes que nada، dos principios fundamentales: uno es una profunda y sabia visión en la religión، y el otro la visión para saber cómo actuar. Si no hay un conocimiento profundo de la religión، como aprendemos de las tradiciones (ahádíz) los perjuicios en que se incurre al actuar son mayores que los beneficios. Y una profunda sabiduría sobre la correcta forma de actuar depende de dos condiciones que son llamadas، en la jurisprudencia islámica، ihtimálu-t-ta’zír، esto es la posibilidad de una acción efectiva، y ‘adamu tarattub-i-l-mafsadatin ‘alaih، es decir la ausencia de resultados negativos، y esto sólo puede lograrse cuando se ejerce la razón en estos dos deberes(1).

ص: 403


1- Lo que queremos significar aquí es que el principio de «amr bi-l-ma’rúf ua-n-nahi ‘ani-l-munkar» (ordenar el bien y vedar el mal) tiene como propósito que lo ma’rúf (el bien, lo benéfico) se difunda y que el munkar (el mal, lo aborrecible y detestable) sea eliminado. En consecuencia debe haber ordenar el bien y vedar el mal en un lugar en donde exista la posibilidad de que el efecto deseado se produzca. Si sabemos que no tendrá efectivamente ningún efecto, ¿cómo puede continuar siendo una obligación? Más aún, el propósito de esta actividad sobre bases legales (en términos islámicos) es que se realice lo más ventajoso. Y obviamente, en consecuencia, debe procederse con ello en una circunstancia en donde no produzca ninguna seria desventaja. El requisito para estas dos condiciones entonces, es una amplia comprensión sobre cómo actuar correctamente. Un hombre que carece de este conocimiento no puede prever si el resultado deseado de su acción se producirá o no, o si no producirá incluso un mal mayor. Esta es la causa de que el resultado negativo que produce una incitación ignorante al bien sea mayor que su beneficio, exactamente como se relata en algunos hadices. En el contexto de otros deberes, no se ha establecido como condición que deba existir la posibilidad de que produzcan un resultado benéfico y útil, y que si tal posibilidad existe, entonces se convierten en obligatorios, de lo contrario no. Aunque algunas veces lo útil y benéfico se manifiesta por sí mismo en cada deber, el reconocimiento de tal beneficio no es responsabilidad de la gente. No se dice de la oración (obligatoria islámica): si ves que es útil entonces oras, y si no, entonces no oras. Ni se dice del ayuno (de Ramadán, que es obligatorio) que si entraña la posibilidad de un resultado benéfico, entonces ayuna, y si no contiene tal posibilidad, entonces no ayunes (aunque sí en el ayuno, solamente, se afirma que si te produce un daño —físico—, entonces sí no ayunes); y lo mismo con el haÿÿ (la peregrinación), el zakát (el impuesto sobre los bienes para los pobres) o el ÿihád (la lucha por la Causa de Dios), tampoco existen estas restricciones (porque son actos que el Islam determinó obligatorios, que entrañan siempre un bien para el hombre, con las excepciones legisladas). Pero tal restricción sí existe en el caso de ordenar el bien y vedar el mal, en donde uno debe entrever que tipo de resultado provocará, que reacción suscitará, y si la acción es (realmente) del interés del Islam y los musulmanes o no. Esto significa que discernir el beneficio es responsabilidad de cada persona que cumpla con este deber islámico. Todos tienen parte en este deber, pero es necesario que pongan en uso la razón, la inteligencia, el conocimiento de cómo actuar correctamente y que presten atención a su beneficio, y estas cosas no son meramente un asunto de obligación religiosa. Esta condición —de que es necesario conocer la forma efectiva de actuar para proceder a ordenar el bien y vedar el mal—, es unánimemente sostenida por todas las escuelas de pensamiento en el Islam con excepción de los jariyitas. Dada su impronta particularmente inflexible, rígida y fanática, sostuvieron que ordenar el bien y vedar el mal era una obligación religiosa absoluta; que no tenía por condición la posibilidad de un resultado útil o la ausencia de efecto o influencia corruptora; es decir (según ellos): uno no debe sentarse y pensar en ello: simplemente debe proceder. Y según este dogma particular fue que se rebelaron y practicaron el terrorismo en distintas regiones, sabiendo que serían muertos y su sangre desperdiciada, y conociendo que nada útil resultaría de su revuelta.

Los jariyitas no tenían ni un profundo conocimiento de la religión، ni sabiduría para la acción prudente; eran gente ignorante، carente de un conocimiento profundo. De hecho rechazaban todo tipo de conocimiento profundo en la acción، porque según ellos lo entendían este deber era simplemente una cuestión de obediencia y por ende sostenían que debía ser

ejecutado ciegamente.

* * *

LAS OPINIONES FUNDAMENTALES DE LOS JARIYITAS

Las opiniones fundamentales de los jariyitas están contenidas en estos cuatro puntos:

a) Consideraban a ‘Alí، a Uzmán، a Mu’auiah، a los que combatieron en la batalla de Al-Yamal (del camello) y a aquellos que aceptaron el arbitraje، a todos como infieles، excepto a aquellos que votaron por el arbitraje y luego se arrepintieron.

b) Consideraban como infieles a aquellos que no creían en la herejía e impiedad de ‘Alí، Uzmán y los otros mencionados en a).

ص: 404

c) La fe no era para ellos sólo la creencia sincera، sino que la puesta en acción de las disposiciones y el desistir de las prohibiciones era también parte de la fe. La fe era una cosa compuesta integrada por la creencia y la acción(1).

d) Había una necesidad incondicional de rebelarse contra el gobernante injusto y opresor. Creían que el principio islámico de «ordenar el bien y vedar el mal» no era condicional en ningún caso، y que en consecuencia esta orden divina debía ejecutarse en toda circunstancia.

Según estas opiniones esta gente comenzó su existencia afirmando que todos los hombres sobre la tierra eran infieles cuya sangre no tenía valor، estando todos condenados al fuego infernal.

* * *

LO QUE CREÍAN ACERCA DEL CALIFATO

La única idea de los jariyitas que podría ser interpretada favorablemente por los pensadores modernos actuales es su teoría acerca del califato. Tenían de él un concepto cuasi democrático، pues sostenían que el califa debía ser elegido en elecciones libres، y que la persona más indicada era aquella que excedía a las demás en mérito en lo que respecta a la fe y la piedad. Podía pertenecer o no a Quraish (la tribu del Profeta)، ser de una tribu distinguida o famosa، o bien de un origen insig­nificante، árabe o no árabe.

Y sostenían que si después de su elección y de que la comunidad le hubiera

jurado fidelidad، él gobernaba en contra de los intereses de la Ummah del Islam، debía ser separado del califato، y si se rehusaba، tenía que ser combatido hasta matarlo.

En el tema del califato tomaron una posición opuesta a la de la escuela shiíta، la que afirma que éste es una función delegada por Dios y que por ende el califa sólo puede ser alguien nominado por el Altísimo. Los jariyitas a este respecto también se oponen a los sunnitas quienes afirman que el califato pertenece a Quraish (ya que sostienen firmemente el principio «innamá-l-a’immatu min quraishin»)، «por cierto que los conductores (líderes، imames) son de Quraish».

Aparentemente esta opinión jariyita acerca del califato no es algo a lo que hayan arribado desde el comienzo mismo de su aparición (como secta islámica)، porque، según lo que nos dice su famoso slogan «lá hukma illa lil-láh» (no hay

ص: 405


1- Esto implica que faltar a una acción, como la de ordenar el bien y vedar el mal, u otras, coloca a la persona fuera de la fe, y era considerada por los jariyítas como impío. (Nota del Traductor al Español)

autoridad excepto la de Dios)، y también según lo que extraemos del Nahÿu-l-Balaga(1)، creían al principio que el pueblo y la sociedad no necesitaban un líder o un gobierno، sino que el pueblo debía por sí mismo poner en práctica el Libro de Dios.

Posteriormente sin embargo، volvieron sobre sus pasos en este dogma y juraron fidelidad (como conductor) a Abdullah ibn Al-Wahab(2).

* * *

LO QUE CREÍAN ACERCA DE LOS CALIFAS

Ellos reconocían como justos los califatos de Abu Bakr y Omar، porque creían que estas dos personas habían sido correctamente elegidas y no se habían desviado de la senda del mayor bien para la comunidad، ni habían cometido nada que atentara contra el mejor interés común. Reconocían también la elección de Uzmán y ‘Alí como correctas; pero sostenían que hacia el sexto año de su califato Uzmán cambió de dirección e ignoró lo que era de mayor interés para los musulmanes. Debía en consecuencia ser depuesto del califato، pero dado que continuó en su puesto fue muerto como un infiel، y matarlo era un deber religioso. En cuanto a ‘Alí، dado que aceptó el arbitraje y posteriormente no se arrepintió،

fue muerto como un infiel y matarlo era un deber religioso. En resumen denunciaban el califato de Uzmán después de su séptimo año، y el de ‘Alí después del arbitraje.

Rechazaron por lo demás al resto de los califas posteriores y estuvieron siempre en guerra con ellos.

* * *

LA DECLINACIÓN DE LOS JARIYITAS

Este grupo surgió hacia el final de la cuarta década del primer siglo de la Hégira como resultado de un proceso de peligrosa tergiversación، y luego de un siglo y medio de vida، como consecuencia de la histérica temeridad e imprudencia demostrada، se convirtió en el blanco de la persecución de los califas، lo que llevó a esta secta a su fin، al total exterminio y aniquilación، al punto que al comenzar el régimen abbasida habían desaparecido casi totalmente.

Fue su lógica fanática e inflexible، la severidad y dureza de su

ص: 406


1- Ver el sermón N° 40, y también el comentario de Ibn Abi-l-Hadíd, vol. 2, p. 308.
2- Ver Ibn Kazír, Al-Kámil fi Al-Ta’ríj.

comportamiento، la incompatibilidad de sus métodos con la vida real y، por último، su impetuosidad (que incluso rechazaba la taqíiah [disimulo de la propia creencia](1) en su sentido verdadero y razonable) lo que provocó su ruina y destrucción.

La secta de los jariyitas no era algo que realmente pudiera sobrevivir، pero su efecto residual ha perdurado; el pensamiento y las creencias del jariyismo ha tenido un efecto sobre el resto de las escuelas del Islam. Incluso en la actualidad، hay «nahrauanis»(2) en abundancia y، igual que en la época de ‘Alí، son los más peligrosos de los enemigos internos del Islam. Igual que siempre lo han sido los Mu’auiahs y los Amr ibn Al-As، que utilizarán la existencia de los «nahrauanis» cuando el momento sea oportuno، incluso si se cuentan entre sus enemigos.

* * *

¿SIMPLEMENTE UNA DIVISA?

Convertir la discusión sobre el jariyismo y los jariyitas en una discusión

acerca de una secta religiosa es del todo inútil y no tendría ningún efecto، porque no existe tal secta actualmente. Pero sin embargo una discusión acerca de los jariyitas y la realidad de lo que hicieron es siempre instructiva para nosotros y para nuestra sociedad porque، aunque este grupo se haya extinguido، su espíritu no ha muerto. El espíritu del jariyismo ha estado encarnado en las campañas de muchos de nosotros.

Debo comenzar con una introducción. Es posible que algunas sectas puedan morir en lo que respecta a su lema o divisa distintiva، pero viven en espíritu، así como lo opuesto puede también ocurrir: una ideología puede vivir como un lema o divisa pero sin embargo estar completamente muerta en espíritu. Así es posible que uno o varios individuos puedan ser contados como seguidores y adherentes de esa secta de nombre، pero no en espíritu، y viceversa، esto es، que algunos pueden seguir alguna secta en espíritu aunque no acepten las divisas y slogans de la misma.

Para dar un ejemplo conocido por todos، en los mismos inicios (de la historia islámica)، después del fallecimiento del Profeta (BPD)، los musulmanes se

ص: 407


1- Sobre esta doctrina ver la obra de ‘Allámah Tabataba’i, El Islam Shiíta, Apéndice I, dedicado a explicar los alcances y correcta interpretación de la taqíiah o disimulo.
2- «Nahrauanis» por Nahrawán, la batalla en que ‘Alí los enfrentó y los venció. (Nota del T. al Español)

dividieron en dos grupos: sunnitas y shiítas; los sunnitas sostienen una divisa y creen en un corpus de doctrina، y los shiítas en otro.

Los shiítas dicen que el califa inmediatamente después del Profeta debió ser ‘Alí، y que él (BPD) designó a ‘Alí para el califato como su sucesor por orden divina. Este cargo le pertenece entonces a ‘Alí como un derecho especial después del Profeta. Pero los sunnitas dicen que، en lo que respecta a la legislación islámica، no hay disposiciones especiales concernientes al califato o al imamato، y más bien que el asunto de elegir un conductor fue delegado en el pueblo mismo. Lo máximo que dicen es que la elección debe efectuarse entre los miembros de Quraish.

La shi’ah tiene algunas críticas para hacer a muchos de los compañeros del Profeta (BPD) que son considerados grandes personalidades، hombres distinguidos y famosos، mientras que los sunnitas toman una posición completamente opuesta a la de los shiítas en este asunto; ellos tratan a toda persona que fue denominada «compañero» del Profeta con una sorprendente y extravagante deferencia. Afirman que todos los compañeros del Profeta fueron hombres justos y rectos. La raison d’être (e.d.: su carácter distintivo) del Islam shiíta es trabajar por medio de la crítica، la investigación، la formulación de objeciones y la exactitud; la raison d’être del Islam sunnita es proceder encontrando la solución más conveniente، la justificación después del acto y la

confianza en la providencia.

En esta época en la que vivimos، ¿es suficiente para que podamos reconocer a un hombre como shiíta con que diga «‘Alí es el califa inmediatamente después del Profeta»، sin requerir nada más de él? ¿No importa acaso qué espíritu o qué manera de pensar pueda tener?

Sin embargo، si fuéramos a retornar a los orígenes del Islam، nos encontraríamos con una particular forma de pensar que sería la forma de pensar del Islam shiíta، y serían sólo aquellos que piensan de esta forma quienes podrían sin reservas aceptar que la sucesión del Profeta le pertenecía a ‘Ali، sin que esto esté sujeto a ninguna duda o vacilación. Opuesto a este espíritu y a esta forma de pensar había otro espíritu y otra tendencia de pensamiento، que mediante una especie de justificación، explicación o interpretación، ignoró la sucesión del Profeta pese a tener una completa fe en él(1).

ص: 408


1- Es decir: hubo compañeros del Profeta (BPD) que tuvieron fe completa en él, pero que no obstante no aceptaron las indicaciones explícitas que dio, como el día de Gadir, al volver de la peregrinación de la despedida (poco antes de su fallecimiento), en que frente a miles de musulmanes en una asamblea especial, proclamó: «¿Acaso no soy preferible para vosotros más que vuestras propias almas?» (referencia al Sagrado Corán, 33:6, sobre la primacía del Profeta sobre los creyentes), y los presentes respondieron: «¡Sin duda que sí lo eres!». Entonces el Profeta (BPD) levantando la mano de ‘Ali dijo: «De quien yo sea su maulá (maestro y protector), éste, ‘Ali, es su maulá. ¡Dios mío, sé amigo de sus amigos y enemigo de sus enemigos!». Esta tradición está narrada textualmente en las principales recopilaciones de tradiciones de ambas escuelas del Islam. Posteriormente se ha justificado la asunción de otros califas en base a la juventud de ‘Alí (33 años al fallecer el Profeta), o se ha interpretado que el término maulá indica sólo una prioridad espiritual y no de conducción política efectiva, o incluso se sostuvo que si Dios permitió que la sucesión recayera en otro que ‘Alí, ello correspondió a la predestinación y la providencia divinas. (Nota del Traductor al Español)

Y claro que el «cisma» islámico partió de allí، porque un grupo que era، desde luego، la mayoría، sólo vio la superficialidad de los hechos careciendo de visión para adentrarse y alcanzar la verdad profunda de los hechos. Vieron lo que era más evidente y encontraron la solución más conveniente. Dijeron que si algunos de los grandes hombres، los compañeros más ancianos، aquellos que habían

servido al Islam durante mucho tiempo، tomaban una decisión، no podía decirse que estuvieran en el error. Pero otro grupo، que era la minoría، dijeron que ellos respetarían a cualquiera que respetara la verdad; sin embargo، donde vieran que los fundamentos del Islam eran violados، aún a manos de aquellos mismos personajes que habían servido al Islam durante largo tiempo، ellos ya no los respetarían. Dijeron que eran partisanos de los principios del Islam، no partisanos(1) de las personalidades del Islam. El shiísmo se originó con este espíritu.

Cuando، en la historia del Islam، seguimos los pasos de Salmán Al-Farisi، Abu Dharr Al-Guifári، Al-Miqdád Al-Kindi، ‘Ammár ibn Iásir(2) y otros como

ص: 409


1- El autor usa aquí «partisanos» porque es la traducción de la palabra «shi’a», que significa «partidario de», para recalcar que el término no significa ser «partisano» de ‘Alí, sino partidario de la Verdad y de los fundamentos del Islam, que ‘Alí encarnaba en ese momento por designación divina y por expresa indicación del Profeta (BPD). (Nota del traductor al Español)
2- Estos cuatro compañeros del Profeta (BPD) son considerados los más fieles y veraces, y el Mensajero de Dios (BPD) dijo en una oportunidad que eran parte de su familia. Todos ellos (así como muchos otros) apoyaron a ‘Alí y se reunieron alrededor suyo luego del fallecimiento del Profeta (BPD). (Nota del Traductor al Español)

ellos، e investigamos qué fue lo que los persuadió de reunirse en torno de ‘Alí، encontramos que eran hombres de principios، que conocían los fundamentos de la religión y también los llevaban a la práctica. Sostenían que no iban a poner su vista y su comprensión en manos de otros، de suerte que si ésos cometían errores ellos también los cometerían. En realidad el espíritu de esta gente era del tipo que es dirigido por la verdad y los principios، no por los individuos y las personalidades.

Uno de los compañeros de ‘Alí fue severamente sacudido por la duda durante la batalla de Al-Yamal («Del camello»)، pues mirando en torno suyo vio de un lado a ‘Alí y a grandes figuras del Islam que se habían unido a él con sus espadas; y en el otro bando vio a ‘A’ishah، la esposa del Profeta، acerca de la cual dice el Sagrado Corán: «Y sus esposas (del Profeta) son sus madres (de los creyentes)».

Junto a ‘A’ishah vio a Talhah، uno de los pioneros en el Islam، un hombre con buena reputación en el pasado، un experto luchador en el campo de batalla por el Islam، un hombre que había rendido grandes servicios a la Causa de Dios; y vio con ellos también a Al-Zubair، un hombre con un pasado aún mejor que el de Talhah، que había sido del número de aquellos que se habían reunido en la casa de ‘Ali el día de Saqífah(1).

ص: 410


1- El mismo día del fallecimiento del Profeta (BPD) los líderes de los ansár (la gente de Medina), en especial de sus dos tribus más importantes Banu Aus y Banu Jazraÿ, se reunieron en un lugar de asambleas comunitarias conocido como Al-Saqífah. Allí comenzaron a discutir en quien recaería el califato, es decir la sucesión del Profeta. Estas dos tribus de Medina tenían una larga historia de enfrentamientos y cruentas guerras de las cuales las había extraído el Islam, que los reconcilió; no obstante aún perduraban rencores pues no habían pasado más de 20 años de esas luchas. Mientras ‘Alí preparaba el cuerpo del Profeta para su inhumación, en esta Saqífah se discutía acaloradamente sin ponerse de acuerdo. Entonces arribaron a la reunión Abu Bakr y Omar, que comenzaron a defender allí la prioridad de los muháÿirún, es decir los que habían emigrado a Medina con el Profeta, y el hecho de pertenecer a Quraish, la tribu del Mensajero de Dios (aún cuando ninguno de ambos era del clan de Banu Hashim, directo pariente del Profeta). Viendo la división de los ansár, Omar propuso a Abu Bakr allí mismo como califa y desafió a quien se opusiera a enfrentarse en lucha con él. Los presentes, que no querían darse ventajas unos a otros, aceptaron la propuesta y juraron fidelidad allí mismo al que sería el primer califa del Islam. Todo esto se produjo a espaldas de la mayoría de los musulmanes, y en especial de ‘Alí y demás fieles compañeros, mientras éstos se ocupaban de las exequias del Profeta (BPD). (Nota del traductor al Español)

Este pobre hombre se encontraba en un estado de gran desasosiego. ¿Qué ocurría? ¿No estaban acaso ‘Alí، Talhah y Al-Zubair entre los pioneros del Islam، los hombres más devotos، los más fuertes pilares de la religión? Ahora peleaban entre sí. ¿Quién estaba más cerca de la verdad? ¿Qué debía hacerse en este conflicto?

Pero cuidado، este hombre no debe ser inculpado exageradamente por su confusión. Quizá si nosotros nos hubiéramos encontrado en su misma situación، las personalidades de Talhah y Al-Zubair también habrían oscurecido nuestra visión.

Ahora (con el paso de los siglos) que vemos a ‘Alí، ‘Ammár، Uuais Al-Qaraní y otros enfrentados con ‘A’ishah، Al-Zubair y Talhah، no sentimos ninguna duda، porque contemplamos en el segundo grupo la impronta de los criminales، los signos del mal y la traición son evidentes en sus rostros، y cuando analizamos sus personas y sus personalidades concluimos en que son gente del Fuego. Pero si hubiéramos vivido en esa época، y supiéramos de sus brillantes antecedentes del pasado inmediato، quizá no hubiéramos permanecido inmunes a la duda.

Hoy sabemos que el primer grupo estaba en la verdad y el segundo en el extravío، y esto porque hemos llegado a conocer bien a ‘Alí y ‘Ammár por una parte، y a Al-Zubair y Talhah por la otra، como resultado del correr de la historia y la consecuente clarificación de los hechos، y es en este contexto que podemos juzgar correctamente. O bien، si no somos estudiosos o investigadores de la historia، hemos sido inculcados con la idea de que las cosas son así desde nuestra infancia. Pero en aquellos días no existía ninguno de estos factores.

De cualquier manera este hombre se animó a ir ante el Príncipe de los creyentes y preguntarle: «¿Es posible que Talhah، Al-Zubair y ‘A’ishah se hayan unido en el error? ¿Cómo pueden tan destacadas personas، estos grandes compañeros del Mensajero de Dios errar y seguir el camino de la falsedad? ¿Es esto posible?»

ص: 411

En respuesta a esto ‘Alí dijo algo que، según Taha Husain، el destacado intelectual y escritor egipcio، es el argumento más poderoso y extraordinario jamás expresado. Sobre esto escribió que después de cesada la Revelación y acallada la convocatoria celestial، no se oyeron palabras tan grandiosas como éstas(1). Dijo ‘Alí:

«Eres tú quien ha sido engañado. La verdad se ha convertido en error para ti. La verdad y la falsedad no pueden ser conocidas por la medida del poder de la personalidad de los individuos. No es correcto que tú primero sopeses las personalidades y luego peses la verdad o la falsedad según esos pesos: esto es verdad porque está de acuerdo con aquél، esto es falso porque no acuerda con ése. No، los individuos no deben constituir la norma para discernir la verdad y la falsedad. (Por el contrario) son la verdad y la falsedad las pautas para (juzgar a)

los individuos y las personalidades.»

Esto significa que uno debe ser un conocedor de la verdad y la falsedad y no un conocedor de personas e individuos; uno debe medir a los individuos، sean grandes o pequeños، con la vara de la verdad، y si están de acuerdo con ella، aceptarlos، si no، rechazarlos. No cabe entonces la cuestión de si Talhah، Al-Zubair y ‘A’ishah están o no con la falsedad.

Aquí ‘Alí establece a la verdad misma como criterio de la verdad، y el espíritu del Islam shiíta no es sino éste. De hecho la escuela shiíta nace de una especial perspicacia y una particular concesión de importancia a los principios mismos، no a los individuos y a las personas. Es natural que los shiítas fueran los primeros creyentes y los principales destructores de ídolos.

Después del fallecimiento del Profeta (BPD) ‘Alí tenía treinta y tres años y lo apoyaba sólo un grupo menor que el número de los dedos de una mano; opuesto a él había hombres de sesenta años que eran una gran mayoría. La lógica de la mayoría fue que correspondía el camino de los líderes y los sheijs (ancianos)، que ellos no cometen errores y en consecuencia deben ser seguidos. La lógica de la minoría era que la verdad es lo que no yerra، y que los mayores debían estar de acuerdo con la verdad. Y esto permite comprender que sea tan numeroso el grupo de gente cuya divisa es la divisa del Islam shiíta، pero cuyo espíritu no es el espíritu de la shi’ah.

El camino del shiísmo es exactamente como su espíritu: discernir la verdad y procurarla. Y uno de los mayores efectos de esto es la polarización —atracción y

ص: 412


1- En ‘Alí ua banúhu (Alí y sus hijos), pág. 40.

repulsión—. No cualquier atracción y repulsión —ya hemos dicho que la atracción es a veces hacia la falsedad، la maldad y el crimen، y que la repulsión es a veces repulsión por la verdad y las virtudes humanas—، sino atracción y repulsión como las de ‘Alí. Porque el verdadero shi’ita es una copia de la conducta de ‘Alí; el shi’ita debe además، como ‘Alí، tener un carácter con esas dos facetas (de atracción y repulsión).

Esta introducción fue para que comprendiéramos que una secta o escuela religiosa puede morir، pero que su espíritu puede continuar vivo entre otra gente que aparentemente no sigue los dictados de ese grupo y que incluso se considera opuesta a él. La secta de los jariyitas ha muerto، es decir que no hay hoy sobre la tierra ningún grupo con este nombre que sea seguido por la gente. Pero، ¿está muerto también el espíritu de los jariyitas? ¿No se ha encarnado este espíritu، por ejemplo (¡Dios no lo permita!) entre nosotros، especialmente entre aquellos de

nosotros que، valga la expresión، pretenden ser piadosos?

Este es un asunto que debe ser estudiado por separado. Si podemos conocer verdaderamente el espíritu de los jariyitas podremos quizá responder esta cuestión. Este es، en suma، el valor de una discusión acerca de los jariyitas. Debemos conocer por qué ‘Alí los repelió، o en otras palabras، por qué su poder de atracción no los convocó y، por el contrario، su poder de repulsión los rechazó.

Es cierto، como luego veremos، que no todos los elementos espirituales que se manifestaron en la personalidad de los jariyitas y en la formación de su manera de pensar estuvieron sujetos a la presión y la fuerza de repulsión del carácter de ‘Alí. Se podían encontrar muchos puntos positivos y excepcionales en su manera de ser، y si no se hubieran mezclado allí con una serie de puntos oscuros، habrían estado sujetos al efecto del poder de atracción de ‘Alí. Pero el lado oscuro de su espíritu era tan poderoso que ocuparon finalmente un lugar en las filas de sus enemigos.

* * *

Fuente: POLARIZACION EN TORNO DEL CARACTER DE ‘ALI IBN ABI TALIB

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

ص: 413

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 414

Ghadir Khumm (suceso de la designación del sucesor del Profeta del Islam) y los orientalistas

Por Sayed Muhammad Rizvi

1. Introducción

El 18 de Zul Hiyya de cada año se celebra en el mundo Shiita el aniversario de la declaración de Gadir Khum en la cual el Profeta dijo acerca del Imam Ali: Para quien yo sea su Maulá (autoridad política y espiritual)، este ´Ali es su Maulá. Este suceso es de tanta importancia para los Shiitas que ningún sabio sensato puede ignorarlo. El propósito de este artículo es estudiar de que forma el suceso de Gadir Khum fue manejado por los orientalistas. Por ‘orientalistas’ nos referimos a la investigación occidental acerca del Islam y también a aquellos que recibieron todo su entrenamiento Islámico bajo la guía de estos eruditos.

Antes de continuar، no quedaría fuera de lugar una breve narración del suceso de Gadir Khum. Esto ayudará especialmente a aquellos que no están familiarizados con Gadir Khum.

A su regreso de la última peregrinación، el Profeta Muhammad (la paz sea con él) recibió la siguiente orden de Alá: “O Mensajero، difunde lo que se te ha revelado de tu Señor; si no lo haces، sería como si no hubieras difundido el mensaje en lo absoluto. Alá te protegerá de la gente”. (5:67)

Por lo tanto se detuvo en Gadir Khum el 18 de Zul Hiyya، décimo año de la Hégira، para comunicar el mensaje a los peregrinos antes de que se dispersaran. Como hacía mucho calor، se construyó una tarima cubierta con ramas para él. Luego el Profeta dio un sermón muy extenso. En un punto le preguntó a sus fieles seguidores si él (Muhammad) tenía más autoridad (awla) sobre los creyentes de la que ellos tenían sobres sí mismos; La multitud gritó: ‘Si، es así Oh Apóstol de Alá’ Luego tomó a Alí de la mano y declaró: “Para quien yo sea su Maulá، este Alí también es su Maulá (Man kuntu Maulahu fa hada Aliyun maulahu)”. Luego el Profeta anunció que se acercaba su muerte y le recomendó a los creyentes a que permanecieran aferrados al Corán y a Ahlulbayt. Esto resume las partes más importantes de Gadir Khum.

El principal componente de este artículo está dividido así: La Parte II es un breve resumen del método utilizado por los orientalistas en el estudio del Shiismo. La tercera parte trata sobre el método que fue usado para estudiar Gadir Khum en particular. La cuarta parte es una revisión crítica de lo que M.A

ص: 415

Shaban ha escrito acerca del suceso de Gadir en su Historia Islámica 600-750. Esto será seguido por una conclusión.

2. Los Orientalistas y el estudio del Shiismo

Cuando el escritor egipcio، Muhammad Qutb nombró a su libro “Islam: La religión malentendida”، de una manera muy educada estaba expresando el sentimiento musulmán con respecto a la forma como los orientalistas han tratado al Islam y a los musulmanes en general. La palabra ‘malentendida’ implica que al menos se hizo un verdadero intento para entender al Islam. Sin embargo، un criticismo muy despuntado del orientalismo، compartido por la mayoría de los musulmanes، viene de Edward Said: ‘La cosa más difícil que es admitida por los expertos académicos acerca del Islam es que lo que ellos dicen y hacen como eruditos se establece en un profundo y algunas veces ofensivo contexto político. Todo acerca del estudio del Islam en el occidente contemporáneo está saturado con la importancia política، pero difícilmente cualquier escritor del Islam، sea experto o común، admite la realidad de lo que dicen. La objetividad se asume para ser inherente en el discurso investigativo acerca de otras sociedades، a pesar de la larga historia de interés político، moral y religioso que se siente en todas las sociedades، occidental o Islámica، con respecto a lo extraño y lo diferente. En Europa por ejemplo، los orientalistas، por tradición، han estado afiliados directamente con las oficinas coloniales’.(1)

En lugar de asumir que la objetividad es propia de los discursos doctos، la erudición occidental tiene que comprender que el “compromiso adquirido” con una tradición política o religiosa a un nivel consciente o subconsciente، puede llevar a un juicio parcializado. Como escribe Hudgson Marshall: ‘El prejuicio se da especialmente en los temas que plantea y en el tipo de categoría que usa، donde realmente، el prejuicio es especialmente difícil de rastrear porque es difícil sospechar los mismísimos términos que uno usa، los cuales parecen inocentemente neutrales...’(2)3 La reacción Musulmana ante la imagen que de ellos ha descrito la erudición occidental está empezando a llamar la debida atención. En 1979 el muy respetado orientalista Alber Hourani dijo: ‘Las voces de aquellas personas del Medio Oriente y Norte de África que nos dicen que ellos no se reconocen a si mismos como la imagen que nosotros

ص: 416


1- Said, E:W.,Covering Islam (New Cork: Panteón Books, 1981) p. xvii.
2- Hodgson, M.G.S., The Venture of Islam, vol. 1 (Chicago: Universidad de Chicago Press, 1974) p.27

hemos formado de ellos، son tan numerosas e insistentes para ser explicadas en términos de la rivalidad académica o el orgullo nacional.’(1)especto a los Orientalistas.

Sin embargo، cuando nos enfocamos en el estudio del Shiismo hecho por los Orientalistas، la palabra ‘malentendida’ no es lo suficientemente enérgica، al contrario es una subestimación. No solamente es malentendido el Shiismo، ha sido ignorado، desfigurado y estudiado sobre todo a través de la literatura herética de sus contrincantes. Parece como si los Shi’as no tuvieran sabios y literatura propia. Para pedir prestada una expresión de Marx: No pueden representarse ellos mismo، deben ser representados’، incluso por sus adversarios.

La razón de esta situación yace en las vías a través de las cuales los eruditos occidentales penetraron los campos de los estudios Islámicos.

Hodgson، en su excelente revisión de la erudición occidental، escribe: ‘Primero، estaban quienes estudiaron el Imperio Otomano، el cual jugó un papel muy grande en la Europa Moderna. Llegaban a él en primera instancia desde el punto de vista de la historia diplomática Europea. Esos eruditos tenían la tendencia a ver todo lo del Islam desde la perspectiva política de Estambul، la capital Otomana. Segundo، hubo algunos por lo general Británicos، que se vinculaban a los estudios Islámicos en la India para dominar el Persa como buenos servidores civiles o al menos eran inspirados por el interés Indio. Para ellos، la transición imperial de Delhi tendía a ser la culminación de la historia Islámica. Tercero، hubo Semitistas، por lo general interesados principalmente en los estudios Hebreos que fueron atraídos por el árabe. Para ellos، los centros tendían a ser Cairo، la más vital de las ciudades que usaba el árabe en el siglo 19، aunque algunos se dirigían hacia Siria o Marruecos. Comúnmente eran Filólogos más que historiadores y aprendieron a ver a la cultura Islámica a través de los ojos de los ya fallecidos escritores Sunnitas Sirios y egipcios de más auge en el Cairo. Otros caminos –el de los Españoles y algunos Franceses que se enfocaron en los Musulmanes de la España Medieval، los Rusos que se enfocaron en los

Musulmanes del norte– eran generalmente menos importantes.’(2) Es

ص: 417


1- Hourani, A. “Islamic History, Middle Eastern History, Modern History,” en Kerr, M.H. (ed) Islamic Studies: A tradition an Its Problems (California: Undena Publications) p. 10
2- Hodgson, op. Cit.,p. 39-40

bastante obvio que ninguno de estos caminos habría conducido a los eruditos occidentales a los centros de literatura o aprendizaje Shiita. La mayoría de los que estudiaban el Shiismo eran encaminados por fuentes no-Shiitas. Hodgson dice: “Todos los caminos prestaban muy poca atención a las áreas centrales de la Creciente Fértil en Irán، con su tendencia hacia el Shiismo; Áreas que tendían a ser más remotas desde la penetración occidental.’(1)s de la Primera Guerra Mundial، ‘el método de Cairene para los estudios islámicos se convirtió en el método por excelencia، mientras que otros métodos para los estudios islámicos llegaron a ser vistos como una relevancia más local.’(2)

Por lo tanto، cada vez que un orientalista estudiaba el Shiismo a través de la trayectoria Otomana، Cairana o India، era bastante natural para él predisponerse en contra del Islam Shiita. ‘Los historiadores Musulmanes de doctrina [quienes en su mayoría son Sunnitas] siempre trataron de demostrar que todas las otras escuelas de pensamiento no sólamente eran falsas sino que si era posible، menos que verdaderamente islámicas. Sus obras describieron innumerables firqahs o sectas en términos que fácilmente desviaron a los eruditos modernos haciéndolos suponer que se referían a muchos ‘grupos heréticos’.(3) Entonces así vemos que hasta hace muy poco، los eruditos occidentales fácilmente describían al Sunnismo como ‘El Islam Ortodoxo’، y al Shiismo como una ‘facción herética’. Después de categorizar al Shiismo como una secta herética del Islam، se volvió inocentemente natural para los eruditos occidentales absorber el escepticismo Sunnita con respecto a la literatura Shiita. Incluso el concepto de la taqiyya exagerada fuera de proporción، y se asumió que todo pronunciamiento de un erudito Shiita tenía un significado oculto. Y، por consiguiente، en cualquier lugar que un orientalista tuviera tiempo de estudiar el Shiismo، su pre-compromiso con la tradición Judeocristiana de occidente se unía al prejuicio Sunni en contra del Shiismo. Uno de los mejores ejemplos de ese prejuicio se halla en la forma como fue abordado por los orientalistas el suceso de Gadir Khum.

3. El Suceso de Gadir Khum: Desde el Olvido hasta el Reconocimiento

El suceso de Gadir Khum es un muy buen ejemplo para rastrear el prejuicio Sunnita que pudo hacerse camino en la mente de los orientalistas. Aquellos que son versados en los escritos polémicos de los Sunnitas saben que cada vez

ص: 418


1- Ibíd.
2- Ibíd.
3- Hodgson, op. Cit.,p.66-67

que los Shi´as presentan un hadiz o una evidencia histórica para apoyar su punto de vista un Sunnita controvertible respondería de la siguiente manera:

En primer lugar، de golpe negará la existencia de tal hadiz o suceso histórico.

En segundo lugar، cuando se confrontan con la dura evidencia de sus propias fuentes arrojará duda sobre la confiabilidad de los trasmisores de ese hadiz o suceso.

En tercer lugar، cuando se les muestra que todos los trasmisores son confiables en los estándares Sunnitas dará una interpretación al hadiz o al suceso que será muy diferente de la interpretación Shiita.

Estos tres niveles forman la respuesta clásica de los controversistas Sunnitas al tratar con los argumentos de los Shiitas. Una cita de la traducción de Rosenthal de Muqaddamah de Ibn Jaldún bastaría para demostrar mi punto. (Ibn Jaldún cita la siguiente parte de Al-Milal wa al-Nihal، una obra heresiográfica de Ash-Sharistani.) Según Ibn Jaldún، los Shi´as creen que:

‘Ali es aquel que Muhammad designó. Los Shi´as transmiten textos (de tradiciones) que apoyan esta creencia... La autoridad de la Sunnah y los trasmisores de la ley religiosa no conocen estos textos [1]. La mayoría de estas son suposiciones، o [2] algunos de sus trasmisores son dudosos، o [3] su verdadera interpretación es muy diferente de la horrorosa interpretación que le dieron los Shi´as’.(1)

Curiosamente، el suceso de Gadir Khum ha corrido con la misma suerte en manos de los orientalistas. Con el tiempo limitado y las fuentes disponibles que tengo en este momento me sorprendí al ver que la mayoría de obras sobre el Islam han ignorado el suceso de Gadir Khum، señalando، por su misma ausencia، que los orientalistas creían que este suceso era una invención de los Shi´as. Muhammad y el Surgimiento del Islam de Margoliouth (1905)، La Historia del Pueblo Islámico (1939) de Brockelman، El Legado del Islam de Guillaume (1931)، El Islam de Guillaume(1954)، El Islam Clásico de von Grunebaum (1963)، El Califato de Arnold (1965) y La Historia del Islam de Cambridge(1970). ¿Por qué estos y muchos otros eruditos occidentales ignoraron el suceso de Gadir Khum? Ya que los eruditos occidentales mayormente se apoyaron en las obras anti- Shi´as، naturalmente ignoraron el

suceso de Gadir Khum. L Veccia Vaglieri، uno de los contribuyentes con la segunda edición de La Enciclopedia del Islam (1953). Escribe:

‘La mayoría de las fuentes que forman la base de nuestro [los orientalistas] conocimiento de la vida del Profeta(Ibn Hisham، Al-Tabari، Ibn Sa’d، etc) pasan

ص: 419


1- Ibn Khaldun, Al-Muqaddimah, tr. Franz Rosenthal, vol. 1 (New Cork: Panteón Books, 1958). En el Árabe Original, ver vol.1 (Beirut: Maktabul Madrasah, 1961)p. 348

en silencio sobre la parada que hizo Muhammad en Gadir Khum، o si la mencionan، no dicen nada de su discurso (evidentemente los escritores temían atraer la hostilidad de los Sunnitas، quienes estaban en el Poder proveyendo material para la polémica de los Shi´as، quienes usaban estas palabras para apoyar su tesis del legítimo derecho de ´Ali al Califato). Por lo tanto، los biógrafos occidentales de Muhammad، cuyos trabajos están basado en estas fuentes، igualmente no hacen referencia a lo que sucedió en Gadir Khum.’(1)

Entonces llegamos hasta esos pocos orientalistas que mencionan el hadiz o el suceso de Gadir Khum pero expresan su escepticismo acerca de su autenticidad –el segundo nivel en la reacción clásica de los controvertidos Sunnitas–.

El primer ejemplo de tales eruditos es Ignaz Goldziher، un muy respetado orientalista Alemán del siglo diecinueve. Discute el hadiz de Gadir Khum en su Muhammedanische Studien (1889-1890) traducido al Inglés como Muslim Studies (Estudios Islámicos) (1966-1971) bajo el capitulo titulado ‘El hadiz y su Relación con los Conflictos de los Partidos del Islam.’ Con respecto a los Shi´as، Goldziher escribe:

‘Un argumento más fuerte a su favor [de los Shi´as]... era su convicción de que el Profeta había designado y señalado a ´Ali como su sucesor antes de su muerte... Por consiguiente los seguidores de ´Ali estaban interesados en inventar y autorizar tradiciones que demostraran la instalación de ´Ali por orden directa del Profeta. La tradición más ampliamente conocida es la tradición de Khum، que apareció con este propósito y es uno de los fundamentos mas firmes de la tesis del ‘Partido de Ali’.(2)

Uno esperaría que tan renombrado erudito demostrara cómo los Shi´as ‘estaban interesados en inventar’ tradiciones que apoyaran su tesis، pero en ninguna parte Goldziher da alguna evidencia. Después de citar At-Tirmidhi y An-Nasa’i en el pie de página como fuentes de hadices para Gadir، dice: ‘Como es bien sabido، An-Nasa’i tuvo، inclinaciones en favor de Alí، y también At-Tirmidhi incluyó en su recopilación tradiciones tendenciosas a favor de Ali،

por ejemplo، la tradición tayr’.(3) De nuevo aparece la misma respuesta clásica de los controvertidos Sunnitas –Acusar a los Shiitas de inventar tradiciones–.

Otro ejemplo es la primera edición de la Enciclopedia del Islam (1911-1938)، la cual tiene una corta introducción bajo el titulo de ‘Gadir Khum’ por F. Bhul، un

ص: 420


1- E.I, p. 993 bajo “Gadir Khum”.
2- Goldziher, Muslims Studies, tr. Barber and Stern, vol. 2 (Chicago: Aldine Inc., 1971) pp. 112-113.
3- Ibíd.

Orientalista Danés el cual escribió una biografía del Profeta. Bhul escribió lo siguiente: “El lugar se ha hecho famoso por medio de una tradición la cual tiene su origen entre los Shi´as pero también se encuentra entre los Sunnitas، viz.، el Profeta en un viaje de regreso de Hudaybia (según otros cuando regresaba de la Peregrinación de Despedida) dijo de Ali: ‘Para quien yo sea su Maulá، también ´Ali es su Maulá!(1) Bhul se asegura de enfatizar que el hadiz y el suceso de Gadir ¡tiene sus orígenes ‘entre los Shiitas’!

Otro ejemplo sorprendente de la ignorancia de los orientalistas acerca del Shiismo es Un Diccionario del Islam (1965) por Thomas Hughes. Escribe en la introducción: ‘Una festividad de los Shiitas el 18 del mes de Zul Hiyya، cuando se hacen tres imágenes de masa llenas de miel para representar a Abu Bakr، Umar y Uzman، los cuales están pegados con cuchillos، y la miel es chapada como representación de la sangre de los califas usurpadores. La festividad es llamada Gadir، ‘una fuente’، y el festival conmemora، se dice، la declaración que hizo Muhammad de ´Ali como su sucesor en Gadir Khum، un lugar de abrevadero a mitad de camino entre Meca y Medina’.(2)

Yo al provenir de una familia Shiita que es descendiente del Profeta، por haber estudiado en Irán durante 10 años y vivido entre los Shi´as de África y Norteamérica، ¡tendría que haber escuchado، visto o leído acerca de la historia del ritual de la miel y las imágenes de los califas en la festividad de Gadir!! Me sorprendí más al ver que inclusive Vaglieri، en la segunda edición de La Enciclopedia del Islam، ha incorporado esta estupidez en su artículo sobre Gadir Khum. Añade al final: ‘Esta fiesta también juega un papel importante entre los Nusayris’. Es bastante posible que ese ritual de la miel y las imágenes de masa sea practicado por los Nusayris; no tiene nada que ver con los Shi´as. ¿Pero، acaso conocen todos los orientalistas la diferencia entre los Shi´as y los Nusayris? Dudo mucho que así sea.

Un cuarto ejemplo de los eruditos contemporáneos que han recorrido el mismo camino es Philip Hitti en su libro Historia de Los Árabes (1964).

Después de que los Buyids establecieron ‘el regocijo de ese día de supuesta designación que hizo el Profeta a Alí como su sucesor en Gadir Khum’ en el pie de página describe la localización del lugar como ‘un pozo entre Meca y Medina donde la tradición Shiita asegura que el Profeta declaró، “Para quien

ص: 421


1- Ibíd.
2- Hughes, Thomas P., A Dictionary of Islam ( New Jersey: Reference Book Publishers, 1965 )p. 138.

yo sea su Señor، Alí también es su Señor”(1) Aunque este erudito menciona el tema de Gadir muy ligeramente، sin embargo quiere dejar en sus lectores la impresión de que el hadiz de Gadir es una “Tradición Shiita”. Para estos eruditos quienes، consciente o inconscientemente se han impregnado del prejuicio Sunnita en contra del Shiismo e insisten en que los Shiitas inventaron el hadiz de Gadir، me gustaría repetir lo que Vaglieri ha dicho en la Enciclopedia del Islam acerca de Gadir Khum:

‘Es، sin embargo cierto que Muhammad habló en este lugar y pronunció la famosa frase، porque la narración de este suceso ha sido preservada، ya sea de una forma concisa o en detalle، no solamente por Al-Ya’kubi cuya simpatía por la causa de ´Ali es famosa، sino también en la colección de tradiciones que son consideradas como canónicas، especialmente en el Musnad de Ibn Hanbal; y los hadices son tan numerosos y tan bien certificados por las diferentes cadenas de tradiciones que es imposible rechazarlos.”(2)

Vaglieri continua: ‘Varios de estos hadices se citan en la bibliografía، pero no incluye el hadiz que aunque informa el pronunciamiento، omite nombrar Gadir Khum، o aquellos que mencionan que el pronunciamiento se hizo en Hudaybia.

La documentación completa se facilitará cuando se haya publicado completamente la Concordancia de Wensinck. Para tener una idea de cómo son muchos de estos hadices، basta con mirar las paginas en las cuales Ibn Kazir ha recopilado un gran numero de ellos con sus cadenas de transmisión.’

Es hora de que la academia occidental se familiarice con la literatura Shiita de los primeros días así como del periodo contemporáneo. No hay necesidad de esperar la Concordancia de Wensinck. Los sabios Shiitas han producido grandes obras sobre el tema de Gadir Khum. Aquí mencionaré solamente dos de esas obras.

La primera es ‘Abaqat al-Anwar escrita en Persa por Allama Mir Hamid Husein al-Musawi (fallecido en el 1306 de la Hégira) de India. Alama Mir Hamid Husein ha dedicado dos de sus extensos volúmenes (que consisten de 1080 páginas) a la cadena de transmisión، tawatur y el significado del hadiz de Gadir. Se ha publicado una versión resumida de esta obra en idioma árabe titulada Nafahatul Azhaar fi Khulaasati ´Abaqaatil Anwar por Sayyid ´Ali al-Milani، se

ص: 422


1- Hitti, P.K., History of the Arabs (London: Macmillan and Co., 1964) p. 471
2- E.I, p. 993 bajo “Gadir Khum”

publicó en 12 volúmenes hasta el momento; y cuatro de estos volúmenes(con impresión moderna) son dedicados al hadiz de Gadir.

La segunda obra es Al-Gadir en 11 volúmenes en árabe por Alama Abdul Husein al-Amini donde da con total referencia los nombres de 110 compañeros del Profeta y también de 84 estudiantes de los compañeros del Profeta que han narrado el hadiz de Gadir. También ha dado cronológicamente los nombres de los historiadores، narradores، exegetas y poetas que han mencionado el hadiz de Gadir desde el primer siglo hasta el siglo catorce de la era Islámica.

El difunto Sayyid Abdul Aziz at-Tabataba´i ha mencionado que probablemente no existe un hadiz que haya sido narrado por tantos compañeros (120) como el hadiz de Gadir. Sin embargo، al comparar ese número de personas con el numero total de personas que estuvieron presentes en el suceso de Gadir Khum y escucharon y vieron al Profeta، dice que 120 es solo el 10 por ciento de la audiencia total(es decir que hubo 120000 personas presentes en el suceso de Gadir) Y de esta forma correctamente le dio el titulo a su artículo: “Hadiz Gadir: Ruwatuhu Kaziruna lil-Ghayah…Qalíluna lil-Ghayah—Sus narradores son Muchos…Muy pocos.(1)

4. Shaban y Su nueva Interpretación

Entre los trabajos mas recientes escritos por la academia occidental sobre la historia del Islam está La Historia Islámica، 600-750 D.C de M.A Shaban، subtitulada ‘Una Nueva Interpretación’ en la cual el autor argumenta no solamente usar material recién descubierto sino también reexaminar y reinterpretar el materia que hemos conocido por muchas décadas. Shaban، un conferencista árabe en la SOAS de la Universidad de Londres، no está preparado ni siquiera para considerar el suceso de Gadir Khum. Dice: “La famosa tradición Shiita de que el Profeta designó a ´Ali como su sucesor en Gadir Khum no debe ser tomada seriamente”. Shaban da dos ‘nuevas’ razones para no tomar el suceso de Gadir con seriedad:

‘Es fundamentalmente improbable que ese evento haya sucedido considerando la aversión de los árabes a confiar a los hombres jóvenes e inexpertos con grandes responsabilidades. Mas aún، en ningún punto nuestras fuentes muestran a la comunidad Medinense comportándose como si hubiesen escuchado esta designación’(2)

Examinemos críticamente cada una de las razones que da Shaban.

ص: 423


1- At-Tabatabai, Abdul Aziz, al-Gadir fit-Tiraazil Islam (Qom: Nashr al-Haadi, 1415) p. 7-8
2- Shaban, Islamic History AD 600-750 (Cambridge: University of Press, 1971) p. 16.

1. La aversión tradicional de los árabes para confiar a los hombres jóvenes con grandes responsabilidades.

Primero que todo، ¿Acaso el Profeta no le presentó a los árabes muchas cosas hacia las cuales mostraban tradicionalmente aversión? ¿No fue el Islam aceptado por los ciudadanos de Meca con mucha renuencia?

¿Acaso no era un tabú el caso de casarse con la ex-esposa del hijo adoptivo? Esta ‘aversión tradicional’، en lugar de ser un argumento contra la designación de Ali، realmente es parte del argumento utilizado por los Shiitas. Ellos están de acuerdo en que los árabes estaban renuentes a aceptar al Imam ´Ali como el sucesor del Profeta، no solamente por su corta edad sino también porque había matado a sus líderes en las batallas del Islam.

Según los Shiitas، Alá también menciona esta aversión cuando después de ordenar al Profeta que proclamara al Imam ´Ali como su sucesor (O Mensajero! Anuncia lo que se te ha revelado...’)، Dios reafirmó a su Mensajero diciendo que ‘Alá te protegerá de la gente’ (5:67). Se le ordenó al Profeta comunicar el mensaje de Alá، sin importar si le gustaba o no a los árabes.

Además، esta ‘objeción tradicional’ no era una costumbre irrevocable de la sociedad árabe como Shaban quiere hacernos creer. Jafry، en su libro The Origin and Early Development of Shi´a Islam، dice: ‘Nuestras fuentes no fallan al señalar que، aunque el ‘Senado’ (Nadwa) de la Meca preislamica por lo general era un consejo solamente formado por ancianos، los hijos del Jefe Qusay tenían el privilegio de estar exentos de esta restricción de la edad y eran admitidos en el consejo a pesar de su juventud. En épocas posteriores، parecen haber estado en auge más concesiones liberales; Abu Yahl fue admitido a pesar de su juventud، y Hakim ibn Hazm fue admitido cuando tenía solo 15 o 20 años de edad’. Luego Jafry cita de Ibn ‘Abd Rabí: ‘No existía rey monárquico sobre los árabes de la Meca en la yahilia. Por lo tanto cada vez que hubiese una guerra، hacían sorteos entre los Jefes y elegían a uno

como ‘Rey’،sin importar que fuera un menor de edad o un adulto. Así el día del Fiyar، era el turno de Banu Hashim y como resultado del sorteo Al-Abbas، quien era solo un niño، fue elegido، y lo sentaron sobre el escudo.’(1)

En tercer lugar، tenemos un ejemplo en las propias decisiones del Profeta durante los últimos días de su vida، cuando le confió la comandancia del ejército a Usama ibn Zayd، un hombre joven que escasamente tenía 20 años

ص: 424


1- Jafri, Sh.M, The Origin and Early Development of Shia Islam, p. 22.

de edad.(1) Fue designado por encima de los ancianos de los Muhayirun y los Ansar، y verdaderamente، muchos de los ancianos se resintieron por esta decisión del Profeta.(2) Si el Profeta del Islam pudo designar al joven e inexperto Usama ibn Zayd ante los ancianos de los Muhayirun، entonces ¿por qué debería ser ‘inherentemente improbable’ pensar que el Profeta designó al Imam ´Ali como su sucesor?

2. La objeción tradicional para confiar a hombres inexpertos grandes responsabilidades. Aparte de la juventud del Imam Ali، Shaban también se refiere al rechazo de los árabes a confiar grandes responsabilidades a hombres inexpertos’. Esto implica que Abu Bakr fue elegido por los árabes porque había sido ‘probado’ con grandes responsabilidades’. Dudo si Shaban sería capaz de justificar la contradicción de su argumento a partir de la historia Islámica. Uno encontrará más ejemplos donde el Profeta le confió grandes responsabilidades al Imam ´Ali más que a Abu Bakr. El Imam ´Ali tuvo que quedarse en Meca durante la migración del Profeta para despistar a los enemigos y también para devolver las propiedades a varias personas que se las habían confiado al Profeta. El Imam ´Ali fue puesto a prueba con mayores responsabilidades durante las primeras batallas del Islam en las cuales siempre tuvo éxito. Cuando se reveló la declaración (bara’at) en contra de los Árabes paganos de la Meca primero se le encomendó a Abu Bakr la misión de comunicárselo a los Mequinenses، pero luego se le quitó esta gran responsabilidad y se le confió al Imam Ali. Al Imam ´Ali se le confió la ciudad y los ciudadanos de Medina mientras el Profeta había partido hacia la expedición de Tabuk. El Imam ´Ali fue designado el Líder de la expedición hacia el Yemen. Estos son solo unos cuantos ejemplos que vienen a la mente al azar. Por lo tanto، a un nivel comparativo، ´Ali ibn Abi Talib era la persona que había sido puesta a prueba y se le habían confiado responsabilidades mayores que las de Abu Bakr.

3. El comportamiento de la comunidad Medinense frente a la declaración de Gadir Khumm. En primer lugar، si los modelos académicos aceptados pueden demostrar que un suceso es real (por supuesto de los Sunnitas)، entonces la reacción de la gente ante ese suceso es irrelevante.

En segundo lugar، ‘la objeción tradicional’ utilizada por Shaban para desacreditar la anunciación de Gadir puede ser utilizada aquí en contra de su escepticismo hacia el suceso de Gadir. Esta renuencia tradicional، además de

ص: 425


1- Haykal, M.H., Hayaat Muhammad (Segunda Edición) p. 478; también ver su traducción, The Life of Muhammad, tr. Al-Faaruqi (n.p: American Trust Publications, 1976) p. 492.
2- Ver Ibn Sa´d, su libro at-Tabaqaat y otras grandes obras sobre sirah.

otros factores que están más allá del enfoque de este artículo(1)puede ser usada para explicar el comportamiento de la comunidad Medinense.

En tercer lugar، aunque la comunidad Medinense permaneció en silencio frente a los sucesos que mantuvieron al Imam ´Ali alejado del califato، hubo muchos entre ellos que fueron testigos de la declaración de Gadir Khum. En unas pocas ocasiones el Imam ´Ali le imploró a los sahabah del Profeta que atestiguaran la declaración de Gadir. Solamente mencionaré una ocasión en Kufa durante el califato del Imam Ali، 24 años después de la muerte del Profeta.

El Imam ´Ali se enteró que algunas personas estaban dudando de su derecho de superioridad sobre los califas anteriores، por consiguiente، llegó a una reunión en la mezquita y le imploró a los testigos oculares del suceso de Gadir Khum que verificaran la verdad acerca de la declaración del Profeta، en la cual dijo que ´Ali era el guía y autoridad de todos los creyentes. Muchos sahabas del Profeta se pusieron de pie y verificaron el derecho del Imam Ali.

Tenemos los nombres de 24 de aquellos que atestiguaron a favor del Imam Ali، aunque otras fuentes como el Musnad de Ibn Hanbal y Mayma as-Zawa’id de Hafiz al-Haythami colocaron una cifra igual a 30 personas.

También hay que tener en cuenta que este incidente ocurrió 25 años después del suceso de Gadir Khum، y durante este periodo cientos de testigos oculares habían muerto de manera natural o en las batallas que se libraron durante el gobierno de los dos primeros califas. Añade a esto el hecho de que este incidente ocurrió en Kufa lo cual estaba muy lejos del centro de los sahabas، Medina. Este incidente que ocurrió en Kufa en el año 35 de la Hégira، ha sido narrado por cuatro sahabas y 14 tabi’un y ha sido registrado en la mayoría de los libros de historia y tradición.(2)

En conclusión، el comportamiento de la comunidad Medinense después de la muerte del Profeta necesariamente no hace improbable la declaración de Gadir Khum. Yo pienso que esto será suficiente para hacer entender a Shaban que lo suyo es una ‘nueva’ interpretación; es mas، desde mi punto de vista، ejemplifica la primera etapa de la respuesta clásica de los polémicos Sunnitas –una negación categórica de la existencia de un suceso o un hadiz que apoya los puntos de vista Shiitas– lo cual ha sido absorbido por la mayoría de los eruditos occidentales del Islam.

5. El Significado de “Maulá”

ص: 426


1- Para mas detalles, ver Rizvi, S.S.A., Imamate, p. 120-121
2- Para referencias completas, ver al-Amini, al-Gadir, vol. 1 (Teherán: Mu´assasatul Muwahhidi, 1976) p. 166-186.

El último argumento en la estrategia de los polémicos sunnitas en sus respuestas a un suceso o un hadiz presentado por los Shiitas es darle una interpretación que de hecho salvaguardaría sus creencias aprovecharon que la palabra Maulá tiene varios significados: amo، Señor، benefactor، autoridad، protector، patrón، cliente، amigo، vecino، invitado، compañero، hijo، tío، primo، sobrino، hijastro، líder، seguidor. Los Sunnitas dicen que la palabra maulá pronunciada por el Profeta en Gadir no significa “Autoridad، amo، o Señor”، sino “amigo”.

Al respecto del hadiz de Gadir، este es el punto donde ha llegado la academia Occidental del Islam. Al explicar el contexto de lo que dijo el Profeta en Gadir Khum، L. Veccia Vaglieri sigue la interpretación Sunnita. El escribió lo siguiente:

Sobre este punto، Ibn Kazir se muestra a si mismo una vez más como un historiador perceptor: conecta el tema de Gadir Khum con los episodios que tuvieron lugar durante la expedición hacia el Yemen، la cual fue liderada por ´Ali en el 10/631-2 y el cual había retornado a Meca a tiempo para encontrarse con el Profeta allí durante su Peregrinación de Despedida. “Ali había sido muy estricto y justo en la repartición del botín y este comportamiento había generado protestas; se dudó de su rectitud، fue reprochado con avaricia y acusado de abuso de la autoridad. De esa forma es bastante posible que، para colocarle fin a todas estas acusaciones، Muhammad quiso demostrar públicamente su estimación hacia Ali. Ibn Kazir debe haber llegado a la misma conclusión، puesto que no olvida añadir que las palabras del Profeta le pusieron fin a las murmuraciones en contra de Ali.(1)

Cada vez que una palabra tiene más de un significado، es una práctica común observar el contexto de la frase y el suceso para entender que quiere decir el orador. Ibn Kazir y otros escritores Sunnitas han conectado el suceso de Gadir

Khum con el incidente de la expedición al Yemen. Pero ¿Por qué ir tan lejos para entender el significado de maulá، por qué no analizar todo el sermón que el Profeta dio en Gadir Khum? ¿Acaso no es una práctica común analizar el contexto inmediato de la frase، más que analizar sucesos remotos، en el tiempo y en el espacio?

Cuando analizamos el contexto inmediato del pronunciamiento del Profeta en Gadir Khum، encontramos lo siguiente:

La pregunta que el Profeta hizo justo antes de la declaración. El Profeta preguntó، “¿No tengo yo mas autoridad sobre ustedes (awla bi kum) de la que

ص: 427


1- E.I p. 993-994 bajo el título “Gadir Khumm”.

tienen sobre ustedes mismos? Cuando la gente contestó “Si، Ciertamente” entonces el Profeta declaró: “Para quien yo sea su maulá، este ´Ali es su maulá” Ciertamente la palabra maulá، en este contexto، tiene el mismo significado que la palabra “awlá: es decir tener más autoridad”.(1)

Después de la declaración، el Profeta pronunció la siguiente oración: “O Dios، Ama a quien ama a Ali، y Se enemigo del enemigo de Ali; ayuda a quien ayude a Ali، y abandona a quien abandona a Ali”. Esta oración en si misma muestra que Ali، en ese día، fue confiado con una posición que convertiría a algunos en sus enemigos y que necesitaría colaboradores para llevar a cabo sus responsabilidades. Esto no puede ser otra cosa sino la posición de maulá en el sentido de gobernante، autoridad y señor.

El pronunciamiento del Profeta en Gadir: “Parece inminente que seré llamado y responderé al llamado”. Era claro que el Profeta estaba haciendo arreglos para el Liderazgo de los musulmanes después de su muerte.

Los compañeros del Profeta felicitaron a ´Ali dirigiéndose a él como “Amirul Mu´minin –El Líder de los Creyentes–”. Esto no deja espacio para dudar con respecto al significado de la palabra maulá.

La ocasión، lugar y tiempo. Imaginemos al Profeta deteniendo su viaje a medio día y deteniendo a casi 100 mil viajeros bajo el sol ardiente del desierto de Arabia، haciéndolos sentar en la arena ardiente، organizar un pulpito hecho con monturas de camellos، luego imaginemos al Profeta pronunciando un extenso sermón y al final de todas esas preparaciones anuncia que “quien me considere su amigo، ´Ali también es su amigo ¿Por qué? Porque algunos (no todos los cien mil personas que se habían reunido allí) estaban enojados con Alí con respecto a la forma en que distribuyó el botín de la expedición al Yemen. ¿No es esa una conclusión ridícula?

Otra forma de encontrar el significado de la palabra maulá utilizada por el Profeta con respecto a Ali، es ver como la gente en Gadir Khum la entendió. ¿Tomaron la palabra maulá en el sentido de “amigo” o en el sentido de “autoridad، líder”?

Hassan ibn Thabit، el famoso poeta del Profeta compuso un poema sobre el suceso de Gadir Khum el mismo día. Dijo:

فقال له قم یا علی، فاننی رضیتک من بعدی امام و هادیا

Él le dijo: “Ponte de pie، O Ali، porque me complace hacerte Imam y Guía

ص: 428


1- Al-Amini da los nombres de 64 narradores de tradiciones Sunnitas, que han citado la pregunta anterior, incluyendo entre ellos a Ahmad bin Hanbal, Ibn Maayah, an-Nasa´i, y at-Tirmidi. Ver al-Gadir, vol 1, p. 370-371.

después de mi”.

En esta línea، Hassan ibn Thabit había entendido el termino maulá con el significado de Imam y Guía lo cual prueba claramente que el Profeta se refería a su sucesor، y que no estaba presentando a ´Ali como “amigo” sino como “Líder”.

Incluso las palabras de Umar Ibn al-Khattab son interesantes. Felicita al Imam ´Ali con estas palabras: “Felicitaciones O hijo de Abu Talib، esta mañana te has convertido en maulá de todos los creyentes hombres y mujeres.”(1)

Estos contextos inmediatos aclaran el hecho de que el Profeta estaba hablando acerca de una autoridad general que ´Ali tiene sobre los musulmanes، comparable con su propia autoridad sobre ellos mismos. Esto demuestra que el significado del termino maulá en el hadiz de Gadir no es “amigo” sino “autoridad، Líder”.(2)

Finalmente incluso، si aceptamos que el Profeta pronunció las palabras “Para quien yo sea su maulá، este ´Ali es su maulá” en relación al incidente de la expedición al Yemen، hasta la palabra maulá no significaría “amigo”. Los reportes de la expedición en las fuentes Sunnitas dicen que ´Ali había reservado para sí mismo la mejor parte del botín. Esto generó resentimiento entre aquellos que estaban bajo su autoridad. Al encontrarse con el Profeta، uno de ellos se quejó que puesto que el botín era propiedad de los musulmanes، ´Ali no tenía derecho absoluto sobre él. El Profeta se quedó en silencio; luego la segunda persona hizo la misma queja. El Profeta no respondió. Luego la tercera persona hizo la misma queja. Fue en ese momento

cuando el Profeta se enojó y dijo، “¿Qué quieren con Ali? Ciertamente después de mi el es el Walí.”(3)

¿Qué es lo que prueba esta frase? Dice que así como el Profeta، según el versículo 33:6، tenía mas derecho (awlá) sobre las vidas y propiedades de los creyentes، similarmente ´Ali como el walí، tenía mas derecho sobre las vidas y propiedades de los creyentes. El Profeta claramente coloca a ´Ali en los niveles mas elevados de autoridad (wilayat) después del Profeta. Es por eso que el autor de al-Yami´u s-Saguir comenta، “Esta es realmente la mayor alabanza para Ali”

ص: 429


1- Ver al-Amini, al-Gadir, vol 1, pp. 270-283 para referencias de las Fuentes Sunnitas.
2- Estos contextos son de al-Gadir de al-Amini, resumidos en Rizvi, Imamate: La Vicegerencia del Profeta.
3- Ver an-Nasai, Khasa´is ´Ali Ibn Abi Talib, p. 92-93; at-Tirmidi, Sahíh, vol 5, p. 632 (hadiz No. 3712), y al-Jamius-Saghir.

6. Conclusión

En este breve ensayo، he demostrado que el suceso de Gadir Khum es una realidad histórica que no puede ser rechazada y que al estudiar el Shiismo، el compromiso previo con la tradición Judeocristiana de los orientalistas estaba acompañado del prejuicio en contra del Shiismo. Finalmente، el suceso de Gadir Khum fue ignorado por la mayoría de los eruditos y emergió del olvido solamente para ser manejado con escepticismo y reinterpretación.

Espero que este ejemplo convenza al menos a algunos estudiosos occidentales para que reexaminen su metodología al estudiar el Shiismo، en lugar de acercarse a él por medio de los trabajos de los heresiógrafos como Ash-Sharistani، Ibn Hazm، Al-Maqrizi y Al-Baghdadi quienes presentan a los Shiitas como un grupo hereje del Islam، deberían dirigirse a obras más objetivas tanto de la Sunnah como de la Shi´a.

Los Shi´as estamos cansados، y con todo el derecho، de ser descritos como un grupo hereje que surgió debido a unas circunstancias políticas y económicas del primer periodo Islámico. Exigimos describirnos nosotros mismos en lugar de ser descritos por nuestros adversarios.

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مَوْلایَ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ،…

یا اَمینَ اللهِ فی اَرْضِهِ، وَسَفیرَهُ فی خَلْقِهِ، وَحُجَّتَهُ الْبالِغَةَ عَلی عِبادِهِ،

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا دینَ اللهِ الْقَویمَ وَصِراطَهُ الْمُسْتَقیمَ،

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبَأُ الْعَظیمُ الَّذی هُمْ فیهِ مُخْتَلِفُونَ وَعَنْهُ یَسْأَلُونَ،

اَشْهَدُ یا اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ اَنَّ الشّآکَّ فیکَ ما آمَنَ بِالرَّسُولِ الاَْمینِ،

وَاَنَّ الْعادِلَ بِکَ غَیْرَکَ عانِدٌ عَنِ الدّینِ الْقَویم

ِ الَّذِی ارْتَضاهُ لَنا رَبُّ الْعالَمینَ، وَاَکْمَلَهُ بِوِلایَتِکَ یَوْمَ الْغَدیرِ...

…La paz sea sobre ti

O mi señor، Amir al Mu´minin

O confiable de Dios en Su tierra، Su representante entre Sus criaturas،

Y Su prueba fehaciente para Sus siervos…

La paz sea contigo، O el bien dirigido en la religión de Dios y Su camino Recto.

La paz sea contigo.

O Comandante de los creyentes، doy testimonio de que quien dude de ti no ha creido fielmente en el Mensajero، y quien te iguale con otros se ha extraviado del camino recto de la religión que el Señor de los mundos ha

ص: 430

escogido para nosotros y que ha perfeccionado por medio de tu wilayat en el día de Gadir….

(Fragmento de la Zyarat del Día de Gadir)

Fuente: ENSAYOS SOBRE EL SHIÍSMO، EL IMAMATO Y LA WILAYAT

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 431

ص: 432

Historiografía occidental sobre Ali Ibn Abi Tâlib (P)

Por el Prof. R.H. Shamsuddín Elía

La vasta y multifacética personalidad de ‘Alî Ibn Abi Tâlib،

la Paz sea con él، ha sido descripta en numerosas obras de autores no musulmanes. Sin embargo، por motivos diversos، en algunos casos intereses políticos، en otros por cuestiones de desconocimiento u omisión، estas opiniones son generalmente obviadas. Por esa razón es que nos interesa transcribir y recrear los pensamientos de algunos de estos autores sobre el cuarto Califa del Islam y primer Imam de los musulmanes en forma de breve relación historiográfica (esperando ampliarla y mejorarla en el futuro insha’Allah).

Tal vez una de las primeras referencias sobre ‘Alî (P) que podamos encontrar en un libro escrito por un no musulmán es aquella del viajero judío Benjamín de Tudela، nacido hacia 1130 en Tudela، reino cristiano de Navarra، España، y fallecido hacia 1173 probablemente en su ciudad natal. Hacia 1160 Benjamín de Tudela parte desde Zaragoza y luego de visitar Roma y Constantinopla، pasa por Jerusalén، Damasco، Bagdad، Isfahán، Alejandría y muchas otras ciudades y pueblos. Se habla de que llegó hasta la India، cosa que no ha podido ser comprobada. Regresa a España en 1171. Se trata، por tanto، de un viaje de once años، realizado en su mayor parte a través del Mundo Islámico sin pasaporte ni salvoconductos، con entera libertad، pese a su condición de no musulmán. Veamos qué dice este ilustre viajero al visitar la ciudad de Naÿaf (Irak)، luego de una previa estadía en Kufa: «Allí está también la gran mezquita de los shiíes، donde está el sepulcro de ‘Alî ibn Abi Tâlib، yerno de Mahoma، y acuden allí los shiíes por ser un lugar santo» (cfr. “Libro de Viajes de Benjamín de Tudela”، Riopiedras ediciones، Barcelona، 1989، pág. 99.

Unos quince años después de Benjamín de Tudela، el viajero musulmán andalusí Abu al-Husain Muhammad Ibn Ahmad Ibn Ÿubair al-Kinani al-Andalusi al-Balansi (“el Valenciano”)، nacido en Valencia en 1145 y muerto durante su tercera travesía، en Alejandría، Egipto، en 1217، llegó a la misma región el viernes 11 de mayo de 1184 (28 de Muharram 580)، y hace este testimonio que nos

ص: 433

parece interesante pues debe haber sido similar a la visión que tuvo el viajero tudelano:

«Nos amaneció en an-Naÿaf (el montículo) que está por detrás de Kufa... La antigua mezquita está en el extremo oriental de la ciudad... Esta venerable aljama tiene nobles monumentos، entre ellos se halla un cuarto al lado del mihrab، a la derecha enfrente de la alquibla: se dice que fue el oratorio de Abraham، el Amigo de Allah —Dios le bendiga y le salve—... Las gentes se agolpan en este lugar bendito para hacer la oración. Cerca de él، hacia el lado derecho de la alquibla، hay un mihrab encuadrado en madera de teca que se alza en el suelo de la nave، como si fuese un pequeño oratorio: es el mihrab del Príncipe de los Creyentes، ‘Alî Ibn Abi Tâlib —Dios esté satisfecho de él—. En ese lugar el malvado، el maldito Abd al-Rahman Ibn Mulÿam le hirió con la espada. Las gentes hacen la oración allí invocando a Dios llorando... En la parte occidental de la ciudad، a una distancia de una parasanga (antigua medida itineraria persa equivalente a 5.250

metros)، está el monumento funerario ilustre e importante consagrado a ‘Alî Ibn Abi Tâlib — Dios esté satisfecho de él— donde se arrodilló la camella que lo transportaba muerto y amortajado» (Ibn Ÿubayr: “A través del Oriente”. El siglo XII ante los ojos. Rihla، Introducción، traducción y notas de Felipe Maíllo Salgado، Ediciones del Serbal، Barcelona، 1988، págs. 251-253).

Tendrán que pasar cerca de 130 años para que encontremos una nueva cita sobre el Imam ‘Alî (P)، esta vez a cargo de un cristiano católico: “Impugnación de la secta mahometana” es el título de la obra del fraile mercedario، san Pedro Pascual (1227-1300)، escrita durante su cautiverio en el reino musulmán de Granada (1297-1300). San Pedro Pascual، nacido en Valencia y establecido posteriormente en Jaén، ciudad de la que fue designado obispo (1296)، poseía un vastísimo conocimiento del Islam y argumentaba sus historias citando con precisión el Corán y los Ahadith o tradiciones del Santo Profeta (BPD). También fue el primer arabista español en destacar la figura de ‘Alî Ibn Abi Tâlib (P) en la historia de los comienzos del Islam، que era prácticamente desconocida para sus contemporáneos europeos.

No podemos saber si ese manuscrito o una copia fue asequible para el poeta italiano Dante Alighieri (1265-1321). Pero sí sabemos que san Pedro Pascual residió en Roma، después de 1288 y antes de 1292، fechas que encierran el pontificado de

Nicolás IV، de cuya curia el fraile español gestionaba apoyo a la

ص: 434

naciente Orden de la Merced. A su regreso a la

Península pasó por París، en cuya Universidad cobró fama por sus conocimientos teológicos.

No es de extrañar que la erudición islámica de san Pedro Pascual haya sido aprovechada por distintos teólogos y eruditos del Vaticano y por el propio Dante Alighieri cuando en 1301، un año después de la muerte del fraile mercedario، se presentaba en la corte del Papa Bonifacio VIII como em­bajador de Florencia، su ciudad natal. Tal vez no sea una ca­sualidad que el propio Dante pocos años después، en su me­morable trabajo “La Divina Comedia” (compuesto entre 1307-1320)، y durante su tra­vesía y descripción del Infierno (XXVIII، 31-33) se haga decir por el poeta romano Virgilio، su guía de las moradas de ultra­tumba: «¡Mira cómo Mahoma está maltrecho! Hendido del mentón hasta el copete، va ‘Alî delante، en lágrimas deshecho» (Dante Alighieri: “La

Divina Comedia”، versión poética de Abilio Echeverría، Alianza Edi­torial، Madrid، 1995، pág. 166).

Los diversos especialistas y comentaristas han observado frecuentemente la parquedad de Dante respecto al suplicio de Muhammad (BPD) y de ‘Alî (P) en el Octavo Círculo del Infierno. Se aparta de ellos con unas pocas palabras que más son una despedida que algún tipo de condena o rencor (Infierno XXVIII، 31-63). Si numerosos datos y pruebas demuestran la simpatía y devoción de Dante hacia el Islam y los musulmanes(1)، eso no implica، sino que excluye، toda sospecha de afición al dogma musulmán: la sinceridad de sus sentimientos religiosos، la profunda convicción de su cristiana fe، queda fuera de todo litigio... Esta psicología، nada complicada، perfectamente lógica y explicable، revélase en dos pasajes típicos de “La

Divina Comedia”: Dante pone en el limbo a dos sabios musulmanes، Avicena y Averroes، y coloca en el infierno al fundador de la religión que estos dos sabios profesaron، es decir Mahoma. Pero aun a éste، al profeta del Islam، no lo condena como tal، como reo de infidelidad، como fundador de una religión positiva o una herejía nueva، sino simplemente como sembrador de cismas o discordias، al lado de otros fautores de insignificantes

escisiones religiosas o civiles...

ص: 435


1- Véase R.H. Shamsuddín Elía: Dante y el Islam. El pensamiento musulmán en la Europa del siglo XIV, Ediciones Mezquita At-Tauhid, Buenos Aires, 1998.

Esta lenidad e indulgencia en el castigo del fundador del islamismo es todo un síntoma revelador de aquella misma simpatía hacia la cultura del pueblo musulmán... Pero hay más: la figura de ‘Alî aparece bosquejada con sobrios y realistas rasgos، que no se deben a la inventiva ni al capricho del poeta florentino: “Delante de mí —dice Mahoma a Dante— va ‘Alî llorando، con la cabeza abierta desde el cráneo hasta la barba. Esta pintura es literalmente histórica: todos los cronistas musulmanes، desde los contemporáneos de ‘Alî en adelante، coinciden en describir la escena del asesinato de este cuarto califa con los mismos rasgos: su asesino Ibn Mulÿam lo atacó de improviso، cuando salía de su casa para hacer en la mezquita la oración nocturna del viernes، el diecisiete del mes de Ramadán del año 40 de la Hégira(1); y de un solo golpe le tajó el cráneo con su sable، o، como otros historiadores dicen، lo mató de un golpe sobre la frente، de una cuchillada que le hendió la parte anterior de la cabeza y la coronilla hasta penetrar la masa encefálica” (Miguel Asín Palacios: “La escatología musulmana en

la Divina Comedia”، seguida de Historia y crítica de una polémica، Hiperión، Madrid، 1984، págs. 392-395).(2)

Con la multiplicación de los intercambios diplomáticos entre la corte de Luis XIV (1638-1715)، «le Roi-Soleil»، y los soberanos mogoles، persas y turcos، el Islam se presentó como un universo encantado y misterioso para la imaginación europea de los siglos XVII y XVIII. Fue la época en que comenzaron las costumbres، la moda y la música «a la turca». Charles-Louis de Secondat، barón de La Brède y de Montesquieu (1689-1755)، autor de las Cartas persas (1721)، se preguntará، no sin cierta ironía: «¿Cómo podemos ser persas?». Este renombrado filósofo francés quedó gratamente sorprendido por la personalidad y las actividades del embajador iraní Muhammad Reza Beg، enviado a París en 1714 por el shah safaví Husain (gob. 1694-1722)، fenómeno analizado por M. Herbette

en “Une Ambassade Persane sous Louis XIV”، París، 1907. En su obra، Montesquieu describe el viaje imaginario de dos persas (Usbek y Rica) a París en los últimos tiempos del reinado de Luis XIV. Estos supuestos viajeros exponen a

ص: 436


1- ‘‘Alî ibn Abí Tálib, la Paz sea con él, en realidad fue atacado el 19 y falleció dos días después, el 21 de Ramadán del año 40 de la Hégira (28/1/661). Había nacido un 13 de Raÿab diez años antes del inicio de la misión profética (25/5/600).
2-

sus amigos de Persia، en estilo epistolar، comentarios sobre las costumbres، leyes e instituciones francesas. Con curiosidad y sin prejuicios، los dos persas observan ingenuamente los salones، los cafés، los teatros، la corte، la iglesia...، lo que da pie al autor para realizar una inteligente sátira، una audaz e ingeniosa crítica، de su país y de sus conciudadanos.

Montesquieu، considerado uno de los más grandes exponentes de la Ilustración، que también era jurista y miembro de la Academia Francesa، hace frecuentes alusiones a ‘Alî en sus Cartas Persas. Al dirigirse Uzbek a un religioso musulmán، llamado Mahometo-’Alî، guarda de los tres sepulcros، le dice «¿Por qué vives en los sepulcros، divino molah? Más propia era de ti la mansión de las estrellas. Sin duda que te escondes por miedo de obscurecer el sol، y aunque no tienes muchas manchas como este astro، te ocultas، como él، en las nubes. Es tu ciencia un abismo más hondo que el Océano; tu entendimiento más penetrante que la espada de ‘Alî، Zulfiqar، que tenía dos puntas». Más adelante، Uzbek tiene este diálogo con su primo Ÿamshid، dervish del brillante monasterio de Tauris: «¿Qué piensas acerca de los cristianos، sublime dervish?... Bien sé que no irán a la mansión de los profetas، y que no ha venido el grande ‘Alî por ellos; pero، ¿crees tú que hayan de ser condenados a penas eternas por no haber tenido la dicha de que hubiera mezquitas en su país، y que los castigue Dios por no haber practicado una religión que no les ha dado a conocer? Te puedo asegurar que varias veces he examinado a estos cristianos، que les he hecho preguntas por ver si tenían alguna idea del grande ‘Alî، el más hermoso de los mortales، y he visto que ni siquiera le habían oído mentar. No se parecen a aquellos infieles que pasaban a cuchillo nuestros sagrados profetas، porque se negaban a creer en los portentos del cielo; que más se asemejan a aquellos desventurados que vivían en las tinieblas de la idolatría antes que los alumbrase la divina luz de nuestro sublime profeta» (Montesquieu: “Cartas persas”، Editorial Alba، Madrid، 1997، págs. 35، 67-68).

El historiador británico Edward Gibbon (1737-1794) refiriéndose a ‘Alî (P)،

expresa: «El nacimiento، el parentezco، el carácter de ‘Alî، que lo exaltaba de entre el resto de los hombres de su tierra، justifican plenamente su designación como Califa y único sucesor de Muhammad. El hijo de Abu Tâlib era، por

ص: 437

derecho propio، el jefe de los Banu Hashim y el príncipe herdero o guardián de la ciudad de La

Meca y de la Ka’ba. ‘Alî poseía las cualidades de un poeta، un soldado، y un santo: su prudencia y sabiduría aún perduran en una extensa colección de enseñanzas morales y proverbios filosóficos، y cada uno de sus antagonistas، en los combates de la lengua y de la espada، fueron abatidos por su elocuencia y su valor. Desde la primera hora de su misión hasta los últimos rituales de su funeral، el Mensajero no fue jamás olvidado por el generoso amigo، al cual gustaba llamar su hermano، su substituto، y el fiel Aarón de un segundo Moisés» (E. Gibbon: “Historia de la decadencia y ruina del imperio romano”. Tomo VI: “Aparición del Islam. Años 412

a 1055”، Ediciones Turner، Madrid، 1984، pág. 249).

En esta obra monumental escrita por Gibbon entre 1776 y 1788، también podemos leer una nota referida a ‘Alî y su comportamiento ejemplar en las batallas del Camello y de Siffin: «La repugnancia de ‘Alî en derramar la sangre de los verdaderos creyentes se halla notablemente descrita en los “Historiadores Persas” del Mayor Price، pág. 222» (E. Gibbon: O. cit.، pág. 288).

En Alemania، el escritor y poeta Johann Wolfgang von Goethe (1749-1832) publicó en 1773 su poema “Mahoma”، en el que incluye como personajes al Santo Profeta del Islam (BPD)، a su yerno y sucesor ‘Alî Ibn Abi Tâlib (P)، y a su hija Fátima (P). Para la construcción de esta obra، Goethe utilizó como fuentes el libro de Jean Gagnier (1670-1740) “La vie de Mahomet” (Amsterdam، 1732)، y la tragedia de Voltaire (1694-1778) Mahomet (París، 1741). Ya antes de esta realización، en junio de 1772، escríbele Goethe a su amigo el polígrafo Johann Gottfried Herder (1744-1803) desde Wetzlar: «Siéntome tentado a pedirle a Dios como Moisés en el Corán.. Señor، hazme espacio en mi menguado pecho». Su extenso y polifacético “Diván de Oriente y Occidente” trasunta un reconocimiento de la sabiduría coránica y la mística de los poetas musulmanes como Firdusi، Rumi، Hafiz y Sa’adi (Véase “J. W. Goethe، Obras Completas”، tomos 1 y 3، Aguilar، Madrid، 1987).

El orientalista y grabador inglés Edward William Lane (1801-1876)، que residió varias veces en Egipto entre 1830 y 1849 narra algunas experiencias que tuvo en la llamada mezquita del Husain (P) en El Cairo y donde demuestra su

ص: 438

interés y respeto por la historia de ‘Alî y Ahlul Bait: «La mayoría de los santuarios de santos en Egipto son tumbas، pero existen muchos que sólo contienen alguna reliquia de la persona a la que están dedicados، y los hay، pocos، que son meros cenotafios. El más sagrado de todos esos santuarios es la mezquita de el-Hasaneyn، en donde se dice que está enterrada la cabeza del mártir El-Hoseyn، el hijo del Imán ‘Alî y nieto del Profeta. Otras de ellas، aunque inferior en santidad، es la mezquita de seyyideh Zeinab (hija del Imán ‘Alî y nieta del Profeta) y el de la seyyideh Nefiseh (biznieta del Imán El-Hasan... Después de la llamada de la oración del mediodía، fui a la mezquita de El-Hoseyn، que، siendo el lugar en que se cree que reposa la cabeza del mártir El-Hoseyn، es escenario de las celebraciones más notables que en El Cairo se dan con motivo del día de la ’Ashura... Deseaba visitar la capilla de El-Hoseyn en el aniversario de su muerte... Al entrar، uno de los criados de la mezquita me llevó hasta una esquina libre de la pantalla de bronce que rodea el monumento، levantado en el lugar en que se dice está enterrada la cabeza del mártir، a fin de que pudiese recitar la Fatihah» (E.W. Lane: “Maneras y costumbres de los modernos egipcios”، Libertarias، Madrid، 1993، págs. 239، 415، 416 y 419).

El viajero، erudito، militar y diplomático británico Sir Richard Francis Burton (1821-1890)، políglota que hablaba fluídamente el árabe، el persa y otras treinta lenguas y dialectos، se hizo musulmán hacia 1849 durante su permanencia en la

India y escribió varias obras especializadas como Personal Narrative of a Pilgrimage to El-Medinah Meccah (3 vols.، Longmans، Londres، 1855-57)، en la que da cuenta de su peregrinación a las ciudades sagradas del Islam en 1853. Uno de sus principales biógrafos nos detalla el siguiente episodio que haría decidir a Burton aceptar el Islam: «Burton y el Decimoctavo Regimiento de Infantería Nativa de Bombay habían llegado a Ghara exactamente cuando، a finales de enero، los ismaelíes iban a dar inicio a las ceremonias conmemorativas de la tragedia de la ’Ashura، el gran auto de la pasión، por así decirlo، de los shiíes، y en cualquier caso una de las festividades de mayor relevancia en el calendario، ya que servía de rememoración del martirio no sólo padecido por el

califa ‘Alî ((asesinado en el año 661 de nuestra era، cuando iba de camino a la mezquita)، sino también el de sus hijos Hasan (del cual se pensaba que fue

ص: 439

envenenado) y sobre todo Husayn y su séquito، unas doscientas personas que cayeron en una emboscada tendida por un rival، el usurpador califa Yazid. Aquel grupo pasó diez días sin agua، combatiendo sin cesar al enemigo، bajo el tórrido calor del desierto iraquí، cerca de Karbala، hasta que uno por uno fueron todos muertos، acontecimiento que se recordaba anualmente en los intensos autos purificadores، en aras de los cuales los fieles shiíes del mundo entero afrontaban la miseria del sufrimiento y la muerte. En las lamentaciones de la ’Ashura، nombre que recibía la privación de agua y la batalla en sí، los hombres se golpeaban el pecho desnudo hasta hacerse sangre، sin dejar de entonar sus cánticos، letanías y gemidos، hasta entrar en un frenesí inenarrable، en carne viva. Los aullidos y los gimoteos quedaban flotando en el aire، los hombres y las mujeres se desmayaban por igual، presa de un éxtasis místico. El climax de la festividad tenía lugar con la representación de los acontecimientos que condujeron a Husayn a morir a manos del archi-enemigo، Shimr —hay que decir que la “muerte” del mártir no tenía lugar en el escenario—; se introducía un féretro en el que se hallaba su cadáver decapitado، ya que la cabeza había de ser llevada a presencia de Yazid، el usurpador، lo cual constituía un tremendo insulto a ojos de los shiíes، ya que Husayn era el nieto favorito del profeta Mahoma. Los fieles، encolerizados y vertiendo auténticas lágrimas de cólera، incapaces de dominar sus emociones، proferían en incesantes invocaciones del nombre del santo. Se trataba sin duda de un espectáculo extremadamente conmovedor، que hubo de causar un profundo impacto en Burton y que، desde luego، excitó su interés por los shiíes» (Edward Rice: “El Capitán Richard F. Burton”، Siruela، Madrid، 1990، págs. 133-134).

Haciéndose eco de la tradición shií، Burton demostró un gran interés en buscar las tumbas de Ahlul Bait durante su visita a Medina y sintió una gran predilección por acompañar a los peregrinos shiíes en sus recorridas: «... Luego، torciendo hacia el Oeste، por el sitio donde se rompe la simetría del Huyrah، llegamos a la sexta estación، el sepulcro o cenotafio de la Señora Fátima...

Aunque existe alguna duda sobre el hecho de que la Señora se halla más bien enterrada en el cementerio Baqi’، junto a su hijo Hassan، este lugar es siempre

ص: 440

visitado por los musulmanes piadosos. Ésta es la oración que se recita frente a la tumba de la amable Fátima (y que Burton memorizó escrupulosamente junto con el resto de miles de detalles، citas y tradiciones، ya que no tomó ningún apunte durante su peregrinación): “¡La

Paz sea contigo، Hija del Apóstol de Alá! ¡La Paz sea contigo، Hija del Profeta de Alá! ¡La Paz sea contigo، Oh Hija de Mustafá! ¡La Paz sea contigo، Madre del Shurafa (Semilla de Mahoma)! ¡La Paz sea contigo، Oh Señora entre las Mujeres! ¡La Paz sea contigo، Oh quinta del Ahl al-Kisa (Gente del manto)! ¡La

Paz sea contigo، Oh Zahra y Batul (Pura y Virgen)! ¡La Paz sea contigo، Oh Hija del Apóstol! ¡La Paz sea contigo، Oh esposa de Nuestro Señor ‘Alî al-Murtada! ¡La Paz sea contigo، Oh Madre de Hassan y de Hussein، las dos Lunas، las dos Luces، las dos Perlas، los dos Príncipes de la

Juventud de los Cielos، y del Frescor de los Ojos (es decir، gozo y alegría) de los verdaderos creyentes! ¡La Paz sea contigo، y con Tu Marido، Nuestro Señor ‘Alî! ¡Alá honre su Rostro، y tu Rostro، y el Rostro de tu Padre en el Paraíso، y a tus dos Hijos، los Hasanayn! ¡Y

la Piedad de Alá y sus Bendiciones!”... Nos alejamos a continuación، como mejor pudimos y avanzando unos pocos pasos، nos orientamos hacia el Norte، y recitamos una plegaria en honor de Hamzah، y de los mártires que se hallan enterrados al pie del Monte Ohod. Nos volvimos luego hacia la derecha، y dando la cara a la pared Este، rezamos por las almas de los benditos، cuyos restos mortales reposan dentro del consagrado recinto de Al-Bakia» (R. F. Burton: “Mi peregrinación a Medina y La Meca”، Laertes Ediciones، Barcelona، 1984، vol. II، págs. 43-44).

Ernest Renan (1823-1892)، filólogo e historiador francés de la religión، orientalista y experto en lenguas semíticas، hace un comentario bastante inusual، insólito para los círculos europeos decimonónicos، sobre Ahlul Bait y su relación con los Omeyas: «‘Alî، el verdadero representante de la tradición primitiva del Islam، fue durante su vida entera un hombre inconcebible، y su elección no fue jamás tomada en serio en las provincias. De todas partes se tendía la mano a la familia de los Omeyas، que por costumbre e intereses se había hecho siria. Ahora

bien، la ortodoxia de los Omeyas era muy sospechosa. Bebían vino، practicaban ritos del paganismo، no hacían caso alguno de la tradición، de las costumbres

ص: 441

musulmanas، ni del carácter sagrado de los amigos de Mahoma. Así se explica el sorprendente espectáculo que ofrece el primer siglo de la hégira، ocupado por completo en exterminar a los musulmanes primitivos، los verdaderos padres del Islam. ‘Alî، el más santo de los hombres، el hijo adoptivo del profeta; ‘Alî، a quien Mahoma había proclamado vicario suyo، es implacablemente degollado. Hussein y Hassan، sus hijos، que Mahoma había hecho saltar en sus rodillas y cubierto de besos، son degollados» (E. Renan: “Estudios de Historia Religiosa”، Editorial Alda، Buenos Aires، 1945، pág. 204).

Lady Anne Isabella Blunt (1837-1917)، esposa del islamólogo inglés Wilfrid Scawen Blunt (1840-1922)، que viajó a través del Norte de África، Arabia y el Asia Menor، hizo una visita a Naÿaf durante su travesía por el desierto de Naÿd entre diciembre de 1878 y febrero de 1879، describiendo en un libro la sensación de espiritualidad que le embargó la contemplación del santuario alida (cfr. Lady Anne Blunt: “Viaje a Arabia”. Peregrinación a Nedjed، Laertes، Barcelona، 1983).

Igualmente atraído por el Shiísmo، el islamólogo y arabista húngaro de origen judío Ignaz Goldziher (1850-1921) incursiona en numerosas ocasiones a lo largo y a lo ancho de sus diversos libros y opúsculos sobre ‘Alî y Ahlul Bait: «Los shiíes modernos y letrados encontraron en la disposición para el duelo que caracteriza a su fe، grandes valores religiosos. Encuentran en él un elemento de sentimiento humanitario de nobleza: “Llorar por Husain —dice un indio shií que también escribió en inglés obras de filosofía y matemáticas— es lo que determina el precio de nuestra vida y de nuestro espíritu; si no fuera así، seríamos las más ingratas de las criaturas. En el paraíso todavía llevaremos el duelo por Husain”. Es la condición —continúa diciendo Goldziher— de la existencia musulmana. El duelo por Husain es la verdadera marca del Islam. Es imposible para un shií no llorar، su corazón es una tumba viviente، la verdadera tumba del jefe de los mártires decapitados» (I. Goldziher: “Le Dogme et la

Loi de l’Islam”، Paul Gethner، París، 1973، págs. 165 y 55).

En el siglo XX una enorme cantidad de islamólogos e in­vestigadores han

estudiado con sumo interés las historias rela­tivas a ‘Alî y al pensamiento del Shiísmo، especialmente a partir de la victoria de la

Re­volución Islámica en Irán. Uno de ellos es el profesor Clement Huart (1854-1926)، que، amén de ser un

ص: 442

especialista en Islam y shiísmo، en una de sus obras nos brinda un dato poco cono­cido y por demás interesante sobre un manuscrito del histo­riador Shamsuddín Abu-l-Mu­daffar Yusuf Sibt Ibn Yauzi (Bagdad 1186-Damasco 1257)، un jurisprudente de derecho hanafi que escribió también “Dajira Jauass-il-Umma”، una historia del califa ‘Alî، de su familia y de los doce imames، de la cual se conserva un ma­nuscrito en Leiden.(1) (C. Huart: Literatura árabe، Editorial Arábigo-Argentina “El Nilo”، Buenos Aires، 1947، pág. 199).(2)

Maurice Gaudefroy-Demom­bynes (1862-1957)، que una de sus obras principales mani­fiesta diversos reconocimientos sobre ‘Alî y su descendencia (P): «Mahoma ha reservado un papel importante a su sobrino(3) y yerno en la dirección de la comunidad musulmana. ‘Alî será más tarde califa por algún tiempo، y la numerosa posteri­dad nacida de su matrimonio con la hija del Profeta repre­sentará a través de los siglos، la noción misma del poder hereditario con especial predo­minio de la autoridad religiosa. Por eso la tradición chiita ha engrandecido singularmente el papel de Fátima y de ‘Alî en la vida de Mahoma، y la tradición ortodoxa la ha seguido a me­nudo... La tradición presenta a Mahoma afectuso con su yerno y deseoso de serle útil. ‘Alî es pobre y no tiene con qué pagar su convite de boda... En Khai­bar، donde ‘Alî estaba enfermo de los ojos، el Profeta lo curó

con un poco de saliva; después le confió el estandarte، man­dándole، después de la con­quista، que se detuviera a la puerta de cada casa e invitara a los habitantes a convertirse antes de atacarlos... La tradi­ción nos muestra a Fátima mu­riendo seis meses después، habiendo llorado constante­mente a su padre. Sin embargo، el

ص: 443


1- Ciudad de Holanda. Leiden llegó a ser y es el principal centro de estudios islámicos y orientales de Europa. La editorial E. J. Brill de Leiden, fundada en 1683, con sucursales en Köln (Colonia), Boston y Tokio, dispone hoy día de la bibliografía islámica más completa e importante del mundo occidental, entre la que sobresale The Encyclopedia of Islam en CD-Rom. El islamólogo Thomas van Erpe, llamado Erpenius (1584-1624) tuvo acceso a importantes fuentes en árabe y en turco sobre la historia de los comienzos del Islam. Y su discípulo, Jacob Golius (1596-1667), redactó un diccionario latín-árabe que fue insuperable durante dos siglos. En Leiden también se formaron los máximos representantes de la islamología holandesa moderna, como Reinhart Anne Marie Dozy (1820-1883), el primer gran historiador de al-Ándalus, y Michael Jan de Goeje (1836-1909), notable traductor de las obras de at-Tabari.
2-
3- Recordemos que ‘Alî (P) fue en realidad primo del Profeta (BP).

Profeta tenía algunos bienes personales que había recibido como regalos o adquirido en los combates; fueron a parar a compañeros y especialmente a ‘Alî: el sable Dhul-Fiqar con­quistado en Badr; una cota de mallas de los banu qoraiza، et­cétera» (M. Gaudefroy-Demom­bynes: Mahoma، Traducción de Pedro López Barja de Quiroga، Ediciones Akal، Madrid، 1990، págs. 205، 207 y 500).(1)

Otro francés، el filósofo y es­pecialista en shiísmo Henry Corbin (1903-1978)، que fue es­tudiante y discípulo del Alla­mah Tabataba’i، ha sido uno de los mejores presentadores de ‘Alî (P) en el mundo occidental. Entre los múltiples testimonios y pensamientos que jalonan sus textos eruditos hemos querido elegir este pasaje que nos pa­rece de antología: «La realidad profética eterna es una bi-uni­dad. Tiene dos “dimensiones”: una exterior o exotérica y otra interior o esotérica. La walayat es precisamente lo esotérico de esta profecía (nobowwat) eterna; es la realización de to­das sus perfecciones según lo esotérico، desde antes de los tiempos، y su perpetuación por los siglos de los siglos. Así como la “dimensión” exotérica tuvo su manifestación terrestre final en la persona del Profeta Muhammad، así también era preciso que su “dimensión” eso­térica tuviera su epifanía te­rrestre. La tuvo en la persona de aquel que entre todos los humanos estuvo más próximo al Profeta: ‘Alî ibn Abi Tâlib، el I Imam. Por eso éste pudo decir: “Yo era ya wali cuando Adán (el Adán terrestre) estaba toda­vía entre el agua y la arcilla”. Entre la

Persona del Profeta y la del Imam existe، por encima de su parentesco terrestre، una relación espiritual (nisbat ma’nawiya) fundada en su pre­existencia: “Yo y ‘Alî، somos una sola y misma Luz... Yo fui con ‘Alî una sola y misma Luz ca­torce mil años antes de que Dios hubiera creado al Adán terres­tre”.... Tenemos، por último، esta otra declaración de impor­tancia decisiva: “‘Alî ha sido enviado secretamente con cada profeta; conmigo ha sido en­viado abiertamente”. Esta úl­tima declaración añade a las precedentes toda la precisión que necesitamos. El Imamato mohammadiano، como esote­rismo del Islam es eo ipso el esoterismo de todas las religio­nes proféticas anteriores» (H. Corbin:

Historia de la Filosofía Islámica، Editorial Trotta، Ma­drid، 1994، págs. 52-53).

El islamólogo y arabista es­pañol Miguel Cruz Hernández (nacido en Málaga en 1920) re­dondea lo planteado por Henry Corbin: «El mediador (huÿÿa) es el que garantiza y prueba a Dios ante los hombres perma­nentemente y aunque

ص: 444


1-

muchos no lo sepan; su realidad es es­trictamente metafísica: utópica، ucrónica e inmaterial. Se trata de una identificación del hom­bre celeste con el Logos eterno e increado، materializado en el Alcorán; y puede recibir los nombres de cálamo، califa، es­píritu supremo، el verdadero، el hombre máximo، el Adán ver­dadero e inteligencia primera. Constituye así las esencias ver­daderas mahometanas que fue­ron manifestadas públicamente por el Profeta; esotéricamente lo serían por los imames y de un modo eminente por ‘Alî b. Abi Tâlib، que en este sentido opera como el Logos cristiano. Antes de la generación y del matri­monio que los hizo parientes، Muhammad y ‘Alî lo eran ya por el espíritu; fueron y son una misma luz de luz، como da a entender el hadit antes citado. El carácter divinal del media­dor، la unidad radical de todas las profecías y la primacía ab­soluta del sentido esotérico exi­gen dos modos de profecía: la absoluta (al-mutlaqa) o eterna، y la relativa o manifestada en tiempos concretos (al-muqay­yada): a la una y las otras co­rresponderá una walaya eterna y otras concretas. El primer santo imam، ‘Alî، sella las epi­fanías anteriores; los doce san­tos imames forman el pléroma epifánico y sellan la walaya. La profecía es necesaria، tanto en su misión legisladora como en la espiritual. La profecía legis­ladora (nubuwwat al-tashri’) ejercida por el Profeta enviado tiene como fin el estableci­miento de la Ley para todos los hombres; la espiritualidad o paideútica (al-ta’rif) ilumina el corazón de los auténticos fieles. Hay un gran círculo exterior profético: la risala، otro inter­ior، la nubuwwa y la almendra central: la walaya. Por tanto، todo enviado es profeta y amigo de Dios (wali) y todo profeta es amigo de Dios; pero los amigos de Dios sólo pueden ser eso. Los shiíes lo dicen muy expresiva­mente: la risala es la cáscara; la nubuwwa، la almendra; la walaya، el aceite de la almen­dra. Si los enviados no fueran profetas، sólo podrían establecer la ley religiosa; si los profetas prescindieran de la interpreta­ción esotérica، sólo presentarían las vías espirituales; si el pro­feta enviado esotérico permane­ciese solamente en eso، sería una almendra sin aceite، por lo cual necesita de los esotérico del esoterismo» (M. Cruz Hernán­dez: Historia del pensamiento en el mundo islámico. 1. Desde los orígenes hasta el siglo XII en Oriente، Alianza editorial، Madrid، 1996، págs. 75-

76).

Otro permanente admirador de ‘Alî y el Shiísmo es el escritor y periodista español Juan Goytisolo (nacido en Barcelona en 1931) quien، en 1989، viajó especialmente a la República Islámica a filmar uno de los capítulos de su serie

ص: 445

Alquibla II para la televisión española (TVE) dedicado a explicar la

Revolución Islámica liderada por el Imam Jomeini. En muchos de sus trabajos literarios Goytisolo cita constantemente al Imam ‘Alî (P)، sus dichos، narraciones، ejemplos y virtudes. En una de sus últimas obras، “De la Ceca a La

Meca. Aproximaciones al mundo islámico”، Alfaguara، Madrid، 1997، el literato hispano que vive، según él، “exilado en Marrakesh (Marruecos)”، dedica dos capítulos al shiísmo. En uno de ellos، “Días de duelo en Teherán” (págs. 63-79)، Goytisolo analiza el ceremonial del ta’zieh، la conmemoración de Ashura y la tradición de ‘Alî (P) y Husain (P) en el Islam.

Álvaro Galmés de Fuentes، catedrático de Filología Románica de la

Universidad Complutense de Madrid y miembro de número de la

Real Academia de la Historia fue el autor intelectual del estudio literario y la edición del texto de “El libro de las batallas. Narraciones épico-caballerescas”، 2 vols.، Editorial Gredos، Madrid، 1975. El original de esta preciosa obra era un manuscrito en aljamiado (español antiguo escrito en letras árabes) que se encuentra en la

Biblioteca Nacional de Madrid (nº 5337، de papel y letra magrebí del siglo XVI) que narra las hazañas guerreras de ‘Alî Ibn Abi Tâlib (P).

En la introducción de este voluminoso trabajo، don Álvaro nos reseña algunas de las cualidades del Primer Imam de los musulmanes: «El caballero árabe se llama faris y sus virtudes son: el valor، la fidelidad، el amor a la verdad، la protección concedida a las viudas، a los huérfanos y a los pobres، la generosidad... Todas estas virtudes caracterizan igualmente a ‘Alî b. abi Tâlib، el héroe del “Libro de las batallas”. ‘Alî es el paladín invencible، cuyo valor no tiene medida... Como los héroes de las epopeyas o libros de caballerías، ‘Alî tiene también sobrenombres dignificadores. Tabarí nos cuenta que el propio ‘Alî estaba orgulloso y gustaba que se le llamase por su apodo de Abu Turab ‘el hombre de polvo’... Otros sobrenombres que recibe ‘Alî hacen alusión a sus cualidades guerreras. Así es denominado Haydar o Assad، que significa ‘león’، y también Galib، que equivale en español a vencedor... El sable de ‘Alî، como el de todo

caballero، tiene también su nombre، se llama Du-l-Faqar، o Du-l-Fiqar en las leyendas aljamiadas. Este sable، que se hizo proverbial entre los árabes del Hiÿaz، perteneció en un principio a Mahoma; el profeta lo había encontrado en el botín de Badr. Originalmente se le representó dotado de dos filos... La tradición o

ص: 446

hadiz، recogida por Tabarí، nos cuenta cómo se hizo la transmisión: ‘Alî، en la batalla de Uhud، combatía en las primeras filas. Dio un golpe en la cabeza de un infiel، que se cubría con un casco muy resistente; se rompió el casco y mató al enemigo، pero su sable se quebró. ‘Alî volvió al profeta y le dijo: “Oh enviado de Dios، he matado de un golpe de sable a un infiel، pero mi sable se ha partido، y no tengo otro”. El profeta le dio entonces su sable Du-l-faqar، pensando que no lo cogería y no lo podría manejar. Sin embargo، ‘Alî، cogiendo el sable، se lanzó de nuevo a la lucha. El profeta le vio luchar con violencia، golpeando con Du-l-Faqar adelante y atrás، a la derecha y a izquierda. ‘Alî golpeó a uno de los Quraish، que se cubría con un escudo، de forma tal que el sable penetró a través del escudo y del casco، hendió la cabeza de este hombre y atravesó su cuerpo hasta el pecho. El profeta، viendo esta hazaña، dijo: “No hay sable como Du-l-Faqar، y no hay héroe como ‘Alî”» (A. Galmés de Fuentes: O. cit.، págs. 50-53).

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 447

ص: 448

Imam ‘Ali (P)، patrimonio de todos los musulmanes

Por: Mikail Alvarez Ruiz

Ibn ‘Abbas narra que en cierta ocasión el Profeta Muhammad (PBd) dijo:

“Yo soy una ciudad de sabiduría y ‘Ali la puerta de ésta. Aquél que ande en busca de conocimiento lo encontrará en ‘Ali”

Esta no es más que una de las múltiples ocasiones en las que el Profeta se refirió a este hombre، del cual en los próximos días conmemoraremos un aniversario más de su nacimiento، de una manera como jamás se refirió a ningún otro. No es más que una de las múltiples ocasiones a lo largo de su vida، en las que el Profeta (PBd) destacó las virtudes de Imam ‘Ali (P)، como jamás destacó las de ningún otro.

No es más que una de tantas، pero por sí misma debería bastar a los musulmanes para entender claramente cual era el camino trazado por el Profeta (PBd) para la ummah. Para la ummah sí، no para ninguna parte en especial de la misma، sino para toda la ummah.

Desgraciadamente los acontecimientos que se produjeron tras la muerte del Profeta (PBd) y el ascenso al poder sobre los musulmanes، pocos años después de este fallecimiento، de los mismos quraishitas ahora travestidos de musulmanes que tanto habían luchado contra el Profeta Muhammad (PBd) y su Mensaje، separaron a la ummah del conocimiento de esta figura del Islam como lo es Imam ‘Ali (P). Desgraciadamente los decenios de gobiernos omeyas con sus maldiciones y sus mentiras، ocultaron la realidad y ciertamente consiguieron que sólo una parte de la ummah pudiera resistir el velo de la injuria y la infamia.

Pero de todo esto han pasado ya muchos siglos، incluso algún milenio، y la verdadera figura de Imam ‘Ali (P) sigue sin ser conocida por la mayoría de la ummah. No se trata de un ranquin de popularidad، el problema es mucho más profundo، se trata de poder alcanzar o no la puerta que nos abrió el Profeta Muhammad (PBd). Se trata de poder entrar directamente en su ciudad، o de toparnos con sus muros، o de intentar atajos que no conducen a ningún sitio.

ص: 449

Imam ‘Ali (P) es un patrimonio que pertenece a todos los musulmanes y a todos ellos está abierta su puerta، y responsabilidad de todos es intentar alcanzarla.

Imam ‘Ali (P) no es simplemente el primer hombre que aceptó el Islam، ni aquél que desde niño se crio junto al Profeta (PBd) y junto a él permaneció hasta la muerte de este; ni únicamente el hombre se casara con la hija del Muhammad (PBd)، la honorable Fatima Az Zahra (P); ni aquél que luchó como ningún otro en Badr، Uhud، Jandaq، Jaibar o en cualquiera otra de las batallas en las que se requirió su servicio para la causa del Islam. Todo esto es cierto y en ello no tuvo parangón alguno con nadie، pero Imam ‘Ali (P) es mucho más que esto.

Imam ‘Ali (P) es aquel de entre la ummah de Muhammad (PBd) que encarnó las más elevadas virtudes de la moral، las cuales pueden observarse en la gran cantidad de anécdotas sobre su vida que los narradores nos han transmitido.

Imam ‘Ali (P) se caracterizó por su tolerancia، por el absorto control de su ira y sus pasiones، por no caer en la venganza contra quien le hubiera agredido personalmente، sabiendo ante cualquier mala actitud hacia él responderla siempre con indulgencia y benevolencia.

Igualmente Imam ‘Ali (P) destacaba por su humildad، pero frente a los pobres y los oprimidos، no frente a los poderosos y soberbios. Cuando un musulmán humilde se sintió abrumado porque Imam ‘Ali (P) lo tratase como un igual، este le dijo: “Por cierto que Dios verá que soy tu hermano، que no me diferencio de ti، ni me considero mejor que tú، y de esa manera me incrementará en posición en el Paraíso”.

Imam ‘Ali (P) rechazaba los halagos y la adulación، y a quién hacía esto le decía: “Estoy por debajo de lo que dices، pero por encima de lo que piensas realmente”. Igualmente era contrario a la jactancia en cuanto a los antepasados، los hijos، la posición económica o cualquier otro motivo de superioridad que no se relacionase con la virtud.

Dijo el Profeta Muhammad (PBd): “‘Ali está siempre con la verdad y la verdad está siempre con ‘Ali. No se separarán uno del otro hasta el Día del Juicio”.

La verdad، el compromiso con la verdad، es un exponente de la moralidad de cualquier persona y en esto igualmente Imam ‘Ali (P)

ص: 450

sobresalía por encima de los demás. No sólo era franco y decía siempre la verdad، sino que tampoco se prestaba a los dobles mensajes، ni a la traición، ni a la hipocresía، ni se dejaba seducir por las tentaciones del poder y el gobierno. Decía Imam ‘Ali (P): “No traiciona quien sabe como es el retorno al Mas Allá. Llegamos a una época en la que la mayoría de la gente adopta el engaño como instrumento de ingenio، y los ignorantes les atribuyen poseer gran destreza”.

Imam ‘Ali (P) anteponía a cualquiera antes de a sí mismo y se sacrificaba por los demás sin importarle la posición de humildad social que estos pudieran tener، incluso a su propio sirviente le dijo: “Tú eres joven y estás en la flor de la vida، y yo me avergonzaría ante mi Señor si me prefiriera a mí mismo por encima de ti”. Es más، se sentía más identificado con los pobres y desfavorecidos con quienes compartía la dureza de una vida de privaciones. Hasta en su vestimenta y su alimentación Imam ‘Ali (P) se asemejaba a los más humildes de la comunidad، incluso en los tiempos en que fue Califa y tenía todo el poder y todos los recursos del Estado Islámico en sus manos، de manera que al morir no dejó ninguna herencia en oro o plata. Dijo Imam ‘Ali (P) a este respecto: “¿Acaso me contentaré porque se refieran a mi diciendo ‘¡Ahí está Amir al Mu’minin!’، pero no comparta con ellos las vicisitudes de la época، o no sea un ejemplo para ellos en su dura forma de vida?”. Y también: “Por Dios que no he acumulado de este mundo metal precioso alguno، ni he atesorado nada de riquezas، ni me he preocupado ni por un andrajo de mi ropa، ni he hecho posesión de un palmo de su tierra، ni tomado de mismo sino en la medida del sustento diario de una burra estéril”.

Por su generosidad Imam ‘Ali (P) sobresalía igualmente entre la gente de su tiempo. Consideraba que los bienes materiales no tenían más valor que el de saciar la necesidad el hambriento y el desheredado. Muchas son las narraciones de escenas que nos han llegado en las que Imam ‘Ali (P) muestra esta generosidad hasta el extremo. Al propósito dijo el poeta Ash Sha’bi: “’Ali fue el más generoso entre la gente. Tenia la virtud moral que era amada por Dios، Glorificado sea، que era la libertad y la generosidad. Nunca le dijo no a un mendigo”.

Imam ‘Ali (P) también es el símbolo de la justicia، lo que le acarreó no pocos problemas en su vida provenientes de aquellos que vieron peligrar o cercenar sus injustos privilegios. Imam ‘Ali (P) durante sus días de gobierno impuso nuevamente el trato igualitario entre los miembros de la

ص: 451

comunidad، al igual que hacía el Profeta Muhammad (PBd). Ante el reparto económico terminó con los privilegios de clanes; ante la ley y ante los derechos، prominentes y débiles eran tratados por igual. Durante su gobierno todos los ciudadanos del estado Islámico eran considerados de la misma manera، sin importar su origen o posición، e incluso sin importar que fueran cristianos o judíos، todos estaban amparados por la misma justicia que instauró el Profeta Muhammad (PBd) en Medina، ejemplo bajo el cual Imam ‘Ali (P) gobernó hasta el último de sus días.

Imam ‘Ali (P) fue el más cercano al Profeta Muhammad (PBd)، el más sabio، el de mayor coraje en el combate، el más temeroso، el más abnegado de todos los compañeros del Mensajero de Allah (PBd)، el único de quien el Profeta (PBd) dijo: “Tú eres mi hermano، en este mundo y en el otro”، y todo esto no pudo ser soportado por los mismos que durante años se opusieron al Profeta Muhammad (PBd)، quienes veían en Imam ‘Ali (P) un reflejo demasiado cercano al Mensajero al cual había que combatir igualmente.

Pero los derrotados en esta lucha، los verdaderos perdedores de esta lucha، no fueron ni Imam ‘Ali (P) ni quienes se habían mantenido junto a él. La derrotada fue la ummah، a quien se privó durante siglos de la guía certera establecida por Muhammad (PBd)، la guía، la puerta que el Profeta designo como entrada a su conocimiento.

En una época en la que el acceso a la información es fácil، en la que no hay gobernante ni tirano que pueda impedir este acceso para quienes buscan conocer، es momento de que la ummah escuche nuevamente las palabras del Profeta (PBd) y recupere un patrimonio que es suyo، por más que algunos se han esforzado، y aún lo hacen، en mantenerla alejada del mismo.

“Yo soy una ciudad de sabiduría y ‘Ali la puerta de ésta. Aquél que ande en busca de conocimiento lo encontrará en ‘Ali”

“Quien aprecie llevar una existencia semejante a la de los profetas، morir en forma similar a la de los mártires y habitar en los jardines que Ha sembrado el Misericordioso، debe mantener una amistad con ‘Ali...”

“¡Dios mío! ¡Ama a los que sean sus amigos، y Sé enemigo de aquellos que son sus enemigos! ¡Ayuda a quien lo ayude y castiga a

ص: 452

quien se le oponga...!”.

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 453

ص: 454

Jutbah Gadir

Sermón del Enviado de Dios (la paz y bendición sean con él y su familia) en el día de Gadir Jum

Traducción: www.khetabeghadir.com

Supervisado por: Fundación Cultural Oriente

Redacción de la revista Kauzar

Parte 1

Alabanzas a Dios

1. Alabado sea Dios، el Altísimo en Su Unicidad، el Único en Su Singularidad. Glorioso en Sus dominios y Magnánimo en los pilares de Su creación. Su conocimiento todo lo abarca، sin ocupar lugar ni desplazarse. Todo se encuentra bajo el dominio de Su poder y Su razón. Su grandeza y Su magnificencia no tienen límites Ha sido alabado eternamente y será alabado para siempre. Él es el origen y el principio y todo regresará a Él.

2. Él es el Creador de los cielos y el que expande las tierras، gobernante sobre ambos. Libre y exento de las imperfecciones de la creación، el más Glorificado y el más Puro en Su pureza. Creador de los ángeles y el espíritu. El que provee de abundancia a sus criaturas y es Compasivo con ellas. El que avista todo lo visible pero ningún ojo es capaz de verlo. Él es Compasivo، Tolerante y Paciente. Aquel cuya misericordia abarca todas las cosas y las favorece con Su Gracia. Es paciente en la venganza y no apresura el castigo de aquellos que lo merecen

3. Conocedor de lo oculto y lo patente y lo que anida en los corazones. Aquel a Quien nada está oculto para El y sabe lo que se esconde. Todo lo abarca y reina sobre todo. Él es la Fuente de la fuerza y Poderoso sobre todas las cosas. Aquel a quien nada se le asemeja. Quien creó las cosas a partir de la nada. Quien es Eterno e imparte la justicia. No hay divinidad sino Él، el Honorable، el Sabio.

4. Aquel que no puede ser observado por ningún ojo، y todo lo observa. Quien está informado de todo lo oculto y de las acciones realizadas. Nadie puede describir a Dios con su vista y nadie puede comprender Su esencia y su apariencia por medio del entendimiento y la imaginación، excepto aquello que Él، el Glorificado، nos da a conocer.

ص: 455

1. Doy testimonio de que Él es el Único Dios، Aquel que Su pureza abarca todos los tiempos y Su luz prevalece en la eternidad. Aquel cuya orden se ejecuta sin asistente، Aquel en cuyo dictamen no tiene socio، Aquel que dispone el orden de la creación sin que se olvide de nada.

2. Él es Quien ha conformado la creación sin patrón y quien ha dado vida a las criaturas sin ayuda، sin esfuerzo y sin premeditación. Salvo Él، no hay quien haya creado y originado la creación، salvo Él، no hay otro Dios. Aquel cuya creación es firme y hermosa la estructura de Su obra. Quien es justo y jamás hace injusticia y el más Generoso hacia Quien todo retornara.

3. Y yo testifico que Él es Dios، Aquel ante cuya Grandeza y Gloria se inclina cualquier ser viviente con humildad y sumisión، y se rinden ante la grandeza de Su poder y Su solemnidad.

4. El Rey de los reyes y Aministrador de las galaxias y Programador del Sol y la Luna. Todos ellos obedientes a su orden، “En verdad، vuestro Señor es Dios، Quien creó el Sol، la Luna y las estrellas، todos ellos obedientes a Su orden. Hace que la noche cubra al día y el día cubra la noche، al cual sigue con premura.” (Sura 7، Al Araf (los lugares elevados)، aleya 54).

Él es el Quebrantador de todo opresor impertinente y el Exterminador de todo demonio rebelde.

5. Aquel que no tiene opuesto ni igual. “Él es Dios، Uno. Dios Eterno. No ha engendrado ni ha sido engendrado y no hay otro semejante a Él.” (Sura 112، Al Ikhlás (la fe pura)).

Él es Dios، el Único، el Altísimo. Quien realiza lo que desea. Quien hace según Su voluntad. Quien sabe y Quien es rápido en el cómputo. Quien otorga la vida y la sustrae. Quien procura la riqueza y la quita. Quien hace reír y llorar، Quien niega y concede. A quien le pertenecen las alabanzas y la soberanía. Quien tiene el bien en Su mano. Quien tiene poder sobre todas las cosas.

Aquel que hace entrar la noche en el día y el día en la noche. No hay Dios más que Él، el más Honorable de los honorables، el Indulgente. Quien acepta las suplicas y Quien provee con abundancia. Quien lleva la cuenta de los alientos. El Señor de los genios y del ser humano. Nada es difícil para Él. No le molesta el grito de los que gritan y no le hastía la insistencia de los insistentes [porque la alteración no tiene lugar en su esencia]. Protector de los bienhechores y Auxilio

ص: 456

1. de los bienaventurados. Amo y Señor de los universos. Quien merece ser agradecido y alabado por todas sus criaturas.

2. Alabado sea Dios، a Quien le soy agradecido، en la alegría y en la pena، en la riqueza y en la pobreza. Doy testimonio de mi fe El، en Sus ángeles، Sus libros sagrados y Sus profetas. Acato y obedezco Su orden y، deseoso، me apresuro hacia aquello que Le complace. Me someto a su decreto por amor a obedecerle y por temor a su castigo، porque Él es Dios، el Único، Aquel cuyo conocimiento nada escapa y Aquel a quien nadie teme de su injusticia. Confieso que soy Su siervo y que El es mi Testigo.

Parte 2

Decreto divino acerca de la sucesión del Profeta y del Imamato

3. Doy testimonio de mi servidumbre a Dios y atestiguo que no hay divinidad excepto Dios y cumplo la orden que me ha sido designada por Él. Y si no cumplo me llegara un castigo doloroso y nadie podrá alejarlo de mi aunque sea grande su ayuda. No hay divinidad excepto Dios، Quien me ha advertido que si no proclamo a la gente lo que se me ha revelado acerca de Alí (la paz sea con él)، no habré cumplido mi misión divina como Mensajero de Dios. Dios، el Altísimo ha garantizado mi seguridad contra los prejuicios de la gente. Y ciertamente Dios es Suficiente y Generosísimo. Dios me reveló la siguiente aleya: “En el nombre de Dios، el Clementísimo، el Misericordiosísimo، ¡Oh، Mensajero! ¡Transmite lo que ha descendido a ti procedente de tu Señor! Y، si no lo haces، será como si no hubieses transmitido nada de Su mensaje y Dios te protegerá de las gentes”. (Sura 5، Al Maida (la mesa)، aleya 67).

¡Oh gente! Cumplo con lo que me ha sido ordenado y revelado sin ninguna negligencia. Y les explicare la causa de la revelación de esta aleya: “Ciertamente Gabriel (la paz sea con él) ha descendido hacia mí tres veces، ordenándome de parte del Altísimo que declare públicamente para toda persona، sea blanca o de color، lo siguiente: ‘Alí، el hijo de Abi Talib (la paz sea con él)، es mi hermano، mi albacea y mi sucesor y el guía después de mí، y entre vosotros es hacia mí como Arón para con Moisés، con la diferencia que no existirá Profeta después de mí. Sabed que después de Dios y Su Mensajero، Alí (P) es vuestro guía y líder. Dios el Altísimo me ha revelado este versículo que dice así: “En verdad، vuestros señores y protectores son solamente Dios y Su

ص: 457

1. Mensajero y aquellos que tienen fe، que hacen la oración y dan limosna mientras están inclinados rezando.” (Sura 5، Al Maida (la mesa)، aleya 55).

Y ciertamente fue Alí ibn Abi Talib(la paz sea con él)، aquel que actúa para Dios incesantemente، quien dio limosna mientras estaba inclinado rezando a Dios.

2. Y le pedí a Gabriel (la paz sea con él) que solicitara permiso a Dios para que me eximiera de esta misión، ¿saben por qué? Debido a mi conocimiento sobre el reducido grupo de creyentes، el gran número de hipócritas y las conspiraciones de los reprochadores -aquellos que expresan con sus lenguas lo que no hay en sus corazones y se burlan del Islam-، a quienes Dios les ha definido en su Libro Sagrado de esta manera: “Cuando lo pasasteis de unas lenguas a otras، diciendo con vuestras bocas algo de lo que no teníais conocimiento، considerando que era algo sin importancia cuando، ante Dios، es algo grave.” (Sura 24، An-Nur (la luz)، aleya 15).

3. Y también debido a aquellos hipócritas que reiteradas veces me han molestado hasta llegar a nombrarme como “Odhon” (oreja: oyente de cualquier palabra e ingenuo) por el compañerismo que Ali tenía hacia mí y، por otro lado، por la gran estima y aprobación que tengo hacia Alí (la paz sea con él) [por la envidia que tenían hacia Ali]. Hasta que Dios envió este versículo: “Entre ellos hay quienes molestan al Profeta diciendo: «Es una oreja.» Di: «Es una buena oreja para vosotros. Tiene fe en Dios y confía en los creyentes y es una misericordia para aquellos de vosotros que tenéis fe.» Y para quienes molestan al Profeta hay un castigo doloroso.” (Sura 9، Al Tawbah (el arrepentimiento)، aleya 61).

Y si quisiera، podría nombrar a los que empleaban tales palabras y dirigir a la gente contra ellos، pero juro por Dios que los he ignorado y no he pronunciado palabra alguna por mi grandeza.

4. Pero a pesar de esto، Dios no estará satisfecho conmigo si no les diera a conocer lo que se me ha revelado sobre Alí (la paz sea con él). Entonces el Mensajero de Dios (la paz sea con él y su descendencia) recitó este versículo sagrado: “¡Oh، Mensajero! ¡Transmite lo que ha descendido a ti procedente de tu Señor! Y، si no lo haces، será como si no hubieses transmitido nada de Su mensaje، [no te preocupes por lo que suceda] y Dios te protegerá de las gentes.” (Sura 5، Al Maida (la mesa)، aleya 67).

ص: 458

Parte 3

La declaración oficial de la misión de los doce Imames Chiitas (P)

1. ¡Oh gente! Sabed que este verso sagrado es sobre Alí (P) y comprendan su profundidad. Sabed que Dios ha establecido a Alí (P) como vuestro guía y líder. Es obligatorio que le obedezcan tanto los emigrantes como los ayudantes y seguidores، los habitantes de los desiertos y los ciudadanos، el árabe como el no árabe، el libre y el esclavo، el pequeño y el grande، el blanco y el negro y cualquier monoteísta. Su mandato debe acatarse، su palabra es veraz y su orden es efectiva. Maldito sea quien se le oponga. La misericordia sea sobre quien lo reconoce y sigue.

Ciertamente que Dios perdona a él y a sus seguidores y a los que le obedecen y le escuchan.

2. ¡Oh gente! Esta es la última vez que estaré frente a ustedes y os hablaré en asamblea، escuchad y obedeced y someteos a la orden divina. Dios، Todopoderoso، es vuestro Amo y Señor y después de Él، su protector (ualí)، será el Mensajero de Dios، Muhammad (P.B)، quien ahora se esté dirigiendo a vosotros; y después de mí، Alí (P)، por orden divina، será vuestro protector y líder. Y luego de él، el liderazgo será conservado y perpetuado por mis hijos de su progenie، hasta el día de la Resurrección، que vayáis al encuentro de Dios y Su Mensajero.

3. Nada es lícito excepto aquello que Dios haya hecho lícito، y nada está prohibido excepto aquello que Dios haya decretado ilícito. Y Dios me dio conocimiento de ello y he puesto a disposición de Alí (P) mis conocimientos del Libro Sagrado y todo lo que Dios، el Altísimo، me ha enseñado sobre lo lícito y lo ilícito.

Virtudes del Príncipe de los creyentes (P)

4. ¡Oh gente! Reconoced la superioridad de Alí (P). No existe ciencia grande ni pequeña que Dios no me haya enseñado y no se la haya transferido a Alí (P)، la luz esclarecedora، el líder de los creyentes. Y Dios lo menciona en el versículo sagrado de Ya Sin: “…y lo tenemos todo consignado en el Imam esclarecedor (Mubin).” (Sura 36، Ya Sin، aleya 12).

¡Oh gente! Aferraos a él y no os extraviéis. No os desviéis de su liderazgo (Imamat). Él mismo pone en práctica las leyes Divinas y os convoca hacia el

ص: 459

1. Camino de su Señor con sabiduría. Defiende lo lícito y combate lo vedado y las lenguas de los censuradores no podrán apartarle del camino recto.

2. Él fue el primer hombre en creer en Dios y en Su mensajero y nadie se le ha adelantado en su fe en mí. Es quien ha arriesgado su vida por el Mensajero de Dios y siempre ha estado a su lado. Solo él ha rezado junto al Profeta، cuando nadie más lo hacía.

3. Alí (P) fue el primer hombre que hizo la oración conmigo y fue el primer hombre en adorar a Dios junto a mí. Por decreto de Dios، le pedí que se acostara en mi lecho en la noche de la emigración (Hijrat) y él aceptó sacrificarse por mí.

4. ¡Oh gente! Reconoced la superioridad de Alí (P)، puesto que Dios lo ha hecho superior y aceptad su liderazgo، puesto que Dios lo ha elegido como vuestro líder y guía.

5. ¡Oh gente! Él ha sido elegido líder y guía por designio de Dios. Dios no acepta el arrepentimiento de quienes niegan el liderazgo de Alí (P) y estos nunca serán perdonados. Éste es el decreto para con los discrepantes y les aguardará un doloroso castigo eterno. Temed de oponeros a Alí (P)، si no ingresaréis en un fuego cuyo combustible son las gentes y las piedras que se han dispuesto para los que luchan contra la Verdad.

6. ¡Oh gente! Juro por Dios que todos los profetas de Dios han anunciado mi llegada y en verdad que soy el ultimo Mensajero de Dios para vosotros y para todas las criaturas celestiales y terrenales. Quien dude de mi legitimidad habrá retornado a la pasada ignorancia y quien dude hoy de mis palabras habrá dudado de mi profecía y quien dude de uno de los Imames no habrá dudado de uno، sino de todos los Imames y la morada de los que dudan de nuestros Imames será el Fuego eterno.

7. ¡Oh gente! Dios، Glorificado sea، me ha honrado con Su favor y Gracia infinitos y no hay divinidad sino Él. Os advierto que todas mis alabanzas، en cada momento y cada circunstancia Le pertenecen solo a Él.

¡Oh gente! Reconoced la superioridad de Alí (P)، que es el mejor hombre de entre los hombres y las mujeres después de mí y hasta los últimos días de la existencia. Es por nosotros que Dios os provee de lo que hay en los cielos y en la Tierra y la gente permanece en esta vida. ¡Sean arrojados de la Gracia de Dios y que haga descender Su furia sobre aquellos que no acepten mi palabra y se

ص: 460

1. opongan a mí! Sabed que Gabriel descendió a mí tres veces، anunciándome que la ira y la maldición de Dios caerán sobre aquel que se levante contra Alí (P) y no acepte su liderazgo como Imam. ¡Ciertamente es justo para cada persona ver lo que le deparará el día de mañana! Tened fe y absteneros de oponeros a Alí (P). ¡Manteneos firmes، no sea que vuestros pasos tiemblen، que Dios está bien informado de lo que hacéis!

2. ¡Oh gente! Él es el cercano a Dios، Quien lo ha mencionado en su Libro Sagrado (Corán) y sobre los discrepantes con Alí (P) ha dicho: “…que nadie se lamente el día de la Resurrección de su negligencia para con el cercano a Dios”.(Sura 39، Az Zumar، los grupos، aleya 56)

3. ¡Oh gente! Meditad en el Corán y reflexionad en la profundidad de sus versículos y seguid las aleyas claras y explícitas (muhkam) y no busquéis las aleyas que puede dar lugar a otra interpretación (mutashabih). Juro por Dios que nadie os aclarará su interpretación ni nadie os mostrará su verdadero significado sino este hombre al que estoy alzando su mano y os anuncio que: “Para quien yo sea su señor (Maula)، él، Alí es su señor y Alí، hijo de Abi Taleb، es mi hermano y mi sucesor. Dios me ordenó establecerlo como líder y guía para mi comunidad.”

4. ¡Oh gente! Ciertamente Alí (P) y mis puros descendientes son la joya menor، mientras que el Corán es la gran joya. Y ambos se interpretan recíprocamente y se corroboran. Nunca se separarán hasta que lleguen a mí en la Fuente del Paraíso. ¡Oh gente! Ellos son los gobernantes entre las criaturas y los representantes de la orden divina en la tierra. Y os aviso que he cumplido con mi deber.

5. Sabed que he cumplido con mi deber y os he hecho saber lo que Dios me ha ordenado. Sabed que yo he hablado de parte de Dios y que ésta era Su palabra.

6. ¡Oh gente! Os hago saber que nadie excepto mi hermano aquí presente debe ser llamado líder de los creyentes (Amir al mu’minin). Os aviso que después de mí el título de señor de los creyentes no es lícito para nadie excepto él.

Parte 4

Cuando el Profeta (BPD) toma la mano de Amir al Mu’minin (P) y la levanta

Luego añadió: “¡Oh gente! ¿Quién es el hombre más meritorio de entre vosotros?” Contestaron: “Dios y Su mensajero.” Entonces agregó: “Para quien yo sea su Maula، Alí (P) es su Maula. ¡Oh، Dios mío! ¡Sé amigo de quien sea

ص: 461

1. su amigo y enemigo de su enemigo. Auxilia a quien lo auxilie y deja a quien lo deje!...

2. ¡Oh gente! Alí (P) es mi hermano y mi sucesor para mi comunidad y los creyentes en el Libro Sagrado. Él es el guardián de mi conocimiento. Os convoca hacia el Camino de su Señor con sabiduría y ejecuta aquello que complace a Dios y es enemigo de Sus enemigos. Él es la representación del gobierno de Dios y combate a los discrepantes.

3. Ciertamente él es el sucesor del mensajero de Dios y el líder de los creyentes y el dirigente por orden divina. Combate a los que rompen sus juramentos، a los que se apartan del camino recto y a los desviados de la religión.

4. Dios dijo: “Mi orden no será alterada.” (Sura 50، Qaf، aleya 19). Aquí y por orden Tuya digo: “¡Oh Dios mío! ¡Sé amigo de quien sea su amigo y enemigo de su enemigo. Apoya a quien lo apoye. Auxilia a quien lo auxilie y humilla a quien lo humille. Maldice a los incrédulos y arrójalos de Tu Gracia!”

5. ¡Glorificado seas! Cuando nombraste a Alí (P) guía y líder، anunciaste: “Hoy he completado vuestra religión y he consumado Mi bendición sobre vosotros y estoy satisfecho de haberos dado como creencia el Islam.” (Sura 5، Al Maida، aleya 3). También afirmó el Todopoderoso: “Ciertamente، la religión ante Dios es el Islam.” (Sura 3، Ale Imran (la familia de Imran)، aleya 19) y declaró: “Y a quien desee otra creencia diferente al Islam no se le aceptará y en la otra vida será de los perdedores.” (Sura 3، Ale Imran (la familia de Imran)، aleya 85).

6. ¡Dios mío! Sé testigo de que he hecho llegar Tu mensaje a la gente.

Parte 5

Concienciar a la gente sobre el liderazgo del Imam

7. ¡Oh gente! Dios، el Altísimo، ha completado la religión con el legado de Alí (P) como líder de los creyentes. Aquel que no obedezca a Alí (P) y a sus sucesores، que son mis descendientes، sus acciones habrán sido inútiles en este mundo y en el otro hasta el día de la Resurrección y permanecerán en el Fuego eterno. “Maldecidos eternamente، no se les aliviará el castigo y no se les dará respiro.” (Sura 2، Al Baqara (la vaca)، aleya 162).

¡Oh gente! Éste es Alí (P)، el compañero más fiel، el más digno، el más cercano y el más querido por mí. Dios، el Altísimo y yo estamos satisfechos con Alí (P). No hay versículo en el Corán que no se refiera a la complacencia de Dios،

ص: 462

1. sin que hayan sido para a Alí (P) y cuando Dios se ha dirigido a los creyentes sin que el primero haya sido Alí (P). No hay aleya del Corán donde exista algún elogio sin que se refiera a Ali(P). En el Sura 76، Al Insan (el ser humano) Dios no ha prometido el paraíso sino por él، y no lo ha revelado sino por él y sólo él ha sido elogiado en este versículo.

2. ¡Oh gente! Él es el puntal de la religión y el defensor del Mensajero de Dios. Es el piadoso más puro y el gran guía guiado por Dios. Vuestro mensajero es el mejor mensajero y su sucesor es el mejor sucesor y su descendencia son los mejores sucesores.

¡Oh gente! Los descendientes de todos los Profetas provienen de su propia entraña، pero mi linaje será perpetuado de la entraña de Alí (P)، el líder de los creyentes.

Advertencia a los enemigos del Príncipe de los creyentes (P)

3. ¡Oh gente! Ciertamente el demonio tentador expulsó a Adán del paraíso con su envidia. Os advierto، absteneros de sentir envidia de Alí (P) porque vuestros pasos temblarán y vuestras acciones serán rechazadas. Adán descendió a la Tierra por haber cometido un error، siendo él el elegido de Dios el Altísimo.¡Qué será de vosotros، entonces que tan solo sois lo que sois y que، además، los enemigos de Dios se encuentran entre vosotros?

4. Sabed que nadie detesta a Alí (P) sino un miserable، no acepta su liderazgo sino un virtuoso piadoso y no cree en Alí (P) sino un verdadero creyente. Juro por Dios que el Sura 103، Al Asr (la época)، ha sido revelado para Alí (P): “En el nombre de Allah، el Clementísimo، el Misericordiosísimo. Juro por la época que، en verdad، el ser humano va hacia su perdición” (aleyas 1 y 2) excepto Alí (P)، el creyente، el correcto y el paciente.

5. ¡Oh gente! Pongo a Dios por testigo que os he entregado Su mensaje divino y “la obligación del Mensajero es únicamente transmitir el mensaje de manera clara.” (Sura 29، Al Ankabut (la araña)، aleya 18)، (Sura24، AnNur (la luz)، aleya 54).

6. “¡Oh los que creéis! ¡Temed a Dios como debe ser temido y no muráis sin estar a Él sometidos!” (Sura 3، Ale Imran (la familia de Imran)، aleya 102).

Parte 6

Alusión a los impedimentos de los hipócritas

ص: 463

1. ¡Oh gente! “Así pues، creed en Dios y en Su Mensajero y en la luz que Nosotros hemos hecho descender antes de que borremos los rostros y los volvamos del revés o los maldigamos como maldijimos a las gentes de sabat (judíos que no respetaron el día sábado).” (Sura 4، AnNisa (la mujer)، aleya 47).

Juro por Dios، que en este versículo sagrado، el Altísimo se refiere a un grupo de entre vosotros de los cuales conozco sus nombres، pero me ha sido ordenado que no revele su identidad. Haced según le plazca a vuestros corazones، en lsmedida del amor o el odio que sentáis hacia Alí (P). Que de esto dependerá la validez de vuestras acciones.

2. ¡Oh gente! Dios، el Altísimo، ha depositado Su luz divina en mi alma y en el alma de Alí Ibn Abi Talib (P) y su descendencia hasta el restaurador، el Mahdi، el oculto، quien retribuiré el derecho de Dios y nuestro derecho، ciertamente que Dios، Altísimo nos ha elegido como Sus pruebas irrefutables (Huyyat) sobre los que no cumplen، los contenciosos، los discrepantes، los traidores، los pecadores، los tiranos y los opresores de todo el mundo.

3. ¡Oh gente! Os recuerdo que soy el Mensajero de Dios y antes de mí hubo también otros Mensajeros “¿Acaso si muero o soy matado volveréis a vuestras creencias anteriores? Pues [sabed que] quien vuelva a sus creencias anteriores no puede perjudicar a Dios en absoluto. Y Dios pronto recompensará a los agradecidos.” (Sura 3، Ale Imran (la familia de Imran)، aleya 144).

4. ¡Escuchad! Sabed que Alí (P) y mis descendientes de sus descendientes son los más pacientes de entre los pacientes y los más agradecidos de entre los agradecidos.

5. ¡Oh gente! “No penséis que me habéis hecho un favor abrazando el Islam.” (Sura 49، Al Hujurat (las habitaciones privadas)، aleya 17) ni tampoco a Dios، que tornará inservibles vuestras acciones y las anulará، hará descender su cólera sobre vosotros y “lanzará sobre vosotros una llamarada de fuego verde y humo del color del bronce” (Sura 55، Ar Rahman (el Clemente)، aleya 35).

“En verdad، tu Señor está siempre vigilante.” (Sura 89، Al Fayr (la aurora)، aleya 14).

6. ¡Oh gente! En breve، tras de mí، vendrán unos “dirigentes llamando al Fuego y el Día del Levantamiento no serán auxiliados.” (Sura 28، Qasas (el relato)، aleya 41).

ص: 464

1. ¡Oh gente! Sabed que Dios y yo odiamos a tal grupo.

2. ¡Oh gente! Ciertamente que ellos، sus compañeros، sus seguidores y sus subalternos se encontrarán en el nivel más bajo del fuego eterno. “¡Qué mala es la morada final de los arrogantes!” (Sura 16، AnNahl (la abeja)، aleya 29).

3. Sabed que ellos son La Gente del pacto escrito (en forma oculta en contra de Ali)، meditad pues quién de vosotros está incluido en este pacto. (Los presentes no entendieron la intención de las palabras del Profeta (P.B) pero quienes hicieron el pacto، bien entendieron sus palabras)

4. ¡Oh gente! Dejo entre vosotros a mi sucesor، y tras él a su descendencia، como vuestro guía y líder hasta el día de la Resurrección. Y cumplo con la misión que me ha sido encomendada como prueba para los presentes y los ausentes، para los nacidos y los que aún no han nacido. Es menester pues، que los aquí presentes informen de lo dicho a los ausentes y los padres a sus hijos y así hasta el día de la Resurrección.

5. En breve، después de mí، un grupo usurpará el liderazgo y lo transformará en monarquía. ¡Escuchad! Así caiga la cólera de Dios sobre los usurpadores “¡Oh، asamblea de genios y humanos! Pronto nos ocuparemos de vosotros... “(Sura 55، Ar Rahman (el Clemente)، aleya 31) “se lanzará sobre vosotros una llamarada de fuego verde y humo del color del bronce y no podréis auxiliaros unos a otros.” (Sura 55، Ar Rahman (el Clemente)، aleya 35).

6. ¡Oh gente! “Dios el Altísimo no va a dejar a los creyentes en el estado en el que os encontráis، sin separar al malo del bueno [a través de pruebas]، ni va Dios a mostraros lo que está oculto a los sentidos.” (Sura 3، Ale Imran (la familia de Imran)، aleya 179)

7. ¡Oh gente! No existe tierra que Dios no destruya antes del día de la Resurrección a causa de los que niegan la Verdad y la pondrá en manos del Imam Mahdi (Dios apresure su venida). Y ciertamente Dios cumplirá Su promesa.

8. ¡Oh gente! La mayoría de vuestros antepasados se desviaron y Dios los destruyó y es Quien destruirá a las generaciones venideras. Y Dios، el Elevado afirma: “¿Acaso no destruimos a los primeros e hicimos que los últimos les siguieran? Asimismo haremos con los malhechores. ¡Ay، ese día los desmentidores!” (Sura 77، Al Mursalat (los mensajeros)، aleyas 16-17-18-19).

ص: 465

1. ¡Oh gente! En verdad que es Dios quien me ordena y me prohíbe y yo le ordeno y prohíbo a Alí (P) por orden divina. El conocimiento de ordenar el bien y prohibir el mal está ahora en manos de Alí (P). Escuchad sus órdenes para que estéis a salvo y obedecedle para que seáis guiados y apartaros de aquello que él prohíbe para que encontréis el camino recto. ¡Seguidlo، pues! Y no sigáis los caminos que os apartarían de Su camino.” (Sura 6، Al An´am (los rebaños)، aleya 153)

Parte 7

Los seguidores de La Familia del Mensajero de Dios (la paz sea con ellos) y sus enemigos

2. ¡Oh gente! Soy el camino recto de Dios، Quien os ha ordenado seguir mi camino y después de mí، es Alí (P) y luego mis descendientes de los descendientes de Alí (P)، son los dirigentes، quienes os guían en el camino hacia la rectitud y hacen justicia con la Verdad.

Entonces el Mensajero de Dios leyó: “En el nombre de Al.lah، el Clementísimo، el Misericordiosísimo. La alabanza es para Dios، Señor de los mundos، el Clementísimo con toda la Creación، el Misericordiosísimo con los creyentes، Soberano del Día de la Recompensa. Solamente a Ti adoramos y solamente a Ti pedimos ayuda. Guíanos al camino recto، el camino de aquellos a los que Tú has agraciado; no el de aquellos con los que Tú estás disgustado، ni el de los extraviados.” (Sura 1، Hamd (alabanza)، aleya 1-7)

Y prosiguió: Este verso sagrado ha sido revelado por mí e incluye a todos los Imames y a ellos pertenece. Ellos son “los amigos de Dios que no tendrán que temer ni estarán tristes.” (Sura 10، Yunus، aleya 62).

¡Escuchad! “sepan que los del partido de Dios son los vencedores.” (Sura 5، Al Maida، la mesa servida، aleya 56).

3. Sabed que los enemigos، incrédulos y extraviados، son demonios de entre los hombres y los genios، que “se susurran unos a otros palabras encantadoras y engañosas para desviaros.” (Sura 6، Al An´am los rebaños، aleya 112).

Sabed que Dios en Su libro sagrado ha descrito a los amigos de los Imames de esta manera: (Oh Mensajero) “No encontrarás a un pueblo que crea en Dios y en el Último día que simpatice con quienes se oponen a Dios y a Su Mensajero، aunque sean sus padres o sus hijos o sus hermanos o la gente de su tribu. Ellos

ص: 466

1. son a quienes Él ha escrito la fe en sus corazones y les ha fortalecido con un espíritu procedente de Él y les hará entrar en Jardines bajo los cuales brotan los ríos، en los que vivirán eternamente. Dios está satisfecho de ellos y ellos están satisfechos de Él. Ellos son el partido de Dios. ¿No es، en verdad el partido de Dios quienes son los triunfadores?” (Sura 58، Al Muyadilah، la discusión، aleya 22).

2. Sabed que los amigos de los Imames son aquellos creyentes que Dios describe así en su libro sagrado: “Quienes creen y no mezclan su fe con opresión، disfrutarán de seguridad y serán bien guiados.” (Sura 6، Al An´am، los rebaños، aleya 82).

3. ¡Estad atentos! Los amigos de los Imames “son aquellos que tienen fe en Dios y en Su Mensajero y no tienen dudas.” (Sura 49، Al Huyurat، las habitaciones privadas، aleya 15).

4. Sabed que ellos entrarán en el paraíso en paz y seguridad y “los ángeles los recibirán con humildad y comodidades”(Sura 21، Al Anbiya، los profetas، aleya 103) y dirán: Paz sobre vosotros، los ahora purificados “¡Entrad، pues، en él para siempre!”(Sura، Az Zumar، Los tropeles، aleya 73).

5. Sabed que el paraíso es la recompensa de los amigos de los Imames donde serán provistos sin medida. (Sura 40، Al Gafer، el perdonador، aleya 40).

6. Sabed que los enemigos de los Imames “arderán en el Fuego abrasador.” (Sura 4، An Nisa، la mujer، aleya 10).

7. Sabed que “cuando sean arrojados a las llamas del Fuego oirán una larga exhalación...” (Sura 67، Al Mulk، el reino، aleya 7).

8. Dios los describe así: “Cada vez que una comunidad entre en el infierno، maldecirá a su hermana. Hasta que، cuando todas ellas se encuentren reunidas en él، la última de ellas diga de la primera: « Señor nuestro! ¡Ellos fueron quienes nos extraviaron! ¡Dales، pues، doble castigo del Fuego!» Dirá (Dios): «Será el doble para cada una، pero no lo sabéis.»“ (Sura 7، Al Araf، aleya 38).

9. Sabed que Dios ha hablado así sobre los enemigos de los Imames: “… cada vez que un grupo sea arrojado al Fuego eterno، sus guardianes les preguntarán: “¿Acaso no vino a vosotros un amonestador?”

Dirán: «Sí، vino a nosotros un amonestador pero le desmentimos y dijimos: Dios

ص: 467

no ha hecho descender nada، sino que estáis en un gran extravío.» Y dirán: «Si hubiésemos escuchado o reflexionado no estaríamos entre la gente del Fuego llameante.» Así reconocerán… su pecado. ¡Arrojada sea la gente del Fuego llameante de la Gracia de Dios!“ (Sura 67، Al Mulk،el reino، aleyas 8-9-10-11).

1. ¡Escuchad! “En verdad، los amigos de los Imames، son quienes temen a su Señor por lo que está oculto a los sentidos، obtendrán perdón y una gran recompensa.” (Sura 67، Al Mulk، el reino، aleya 12).

2. ¡Oh gente! Qué largo es el camino que hay entre las llamas del Fuego eterno y la Gran recompensa.

3. ¡Oh gente! Nuestros enemigos son aquellos a los que Dios no les ha honrado con Su Gracia y los ha maldecido y nuestros amigos son aquellos a los que Dios elogia y honra con Su Gracia.

4. ¡Oh gente! ¡Escuchad! ¡Sabed que estoy aquí para advertiros y Alí (P) para anunciaros las buenas nuevas!

5. ¡Escuchad! Yo soy vuestro advertidor y Alí (P)، vuestro guía.

6. ¡Escuchad! Yo soy vuestro Profeta y Alí (P) mi sucesor.

7. ¡Oh gente! Sabed que soy el Mensajero de Dios y tras mí Alí (P) es el Imam y mi sucesor y tras Alí (P)، sus descendientes، los Imames sagrados. Sabed que soy el padre de los Imames y la carne de ellos es de la carne de Alí (P).

Parte 8

El prometido en el día de Gaidir، Imam Mahdi، (que Dios acerque su llegada)

8. Sabed que Mahdí es el último Imam، que el oculto y restaurador desciende de Nosotros.

¡Escuchad!

Él gobernará sobre todas las religiones.

Él es quien tomará venganza de los opresores.

Él es el conquistador de las fortalezas y quien las destruirá.

Él es quien triunfará sobre los idolatras y los guiará al camino de la Verdad.

9. Él es el vengador de la sangre derramada de los hombres de Dios.

Él es la ayuda y el auxiliador de la religión de Dios.

ص: 468

1. Sabed que él se imbuye de un profundo mar (de conocimiento).

Él es quien identificará a los excelentes por sus excelencias y a los ignorantes por su ignorancia.

Él es el piadoso y el elegido de Dios.

Él es el heredero de todas las ciencias y el que las domina.

2. Él es el anunciador de su Creador y ejecutará los signos con firmeza.

Él es el íntegro، el maduro y el firme.

Sabed que es aquel a quien se le han encomendado todos los asuntos de las criaturas.

3. Sabed que desde siglos remotos los antepasados han profetizado su aparición.

4. Él es la Prueba irrefutable de Dios en la tierra (Huyyat) y la que permanecerá para liderar y tras él، no vendrá líder alguno. No existe verdad alguna ni luz alguna si no la que lleva consigo.

5. Sabed que nadie le vencerá y quien se enfrente a él، no será auxiliado.

¡Escuchad! Él es el representante de Dios en la Tierra، el juez de Dios entre la gente y el guardián de lo manifiesto y lo oculto.

Parte 9

Juramento de fidelidad para con Alí (P)

6. ¡Oh gente! Os he manifestado y aclarado el Mensaje de Dios، y es Alí (P) quien lo hará después de mí.

7. Y ahora después de mi sermón os invito a que me deis la mano a mí y luego a Alí (P) en señal de fidelidad a Alí (P) y como testimonio del liderazgo de los creyentes.

8. Sabed que he jurado fidelidad a Dios y Alí (P) me ha jurado fidelidad a mí y ahora de parte de Dios Todopoderoso، os invito a jurar fidelidad a Alí (P). Y dijo el Altísimo: ¡Oh mensajero de Dios! En verdad، quienes te juran lealtad، a Dios le juran lealtad. La mano de Dios está sobre sus manos. Así pues، quien rompe su juramento lo rompe en su propio detrimento y a quien es fiel a la promesa que ha hecho a Dios، Él pronto le otorgará una enorme recompensa. (Sura 48، Al Fath، la victoria، aleya 10).

Parte 10

ص: 469

Lo permitido، lo prohibido y lo obligatorio

1. ¡Oh gente! “Ciertamente، algunos de los ritos de Dios son en Safa y Marwa. Por tanto، quien peregrine a la Casa de Dios o la visite، no comete pecado yendo de una a otra. Y quien haga el bien voluntariamente، sepa que، ciertamente، Dios es agradecido، sabio.” (Sura 2، Al Baqara (la vaca)، aleya 158).

2. ¡Oh gente! Peregrinad a la Casa de Dios que، no entra nadie en ella sin que vuelva jubiloso y libre de cualquier necesidad y nadie le da la espalda sin que vuelva necesitado y desdichado.

3. ¡Oh gente! Dios perdona todos los pecados pasados hasta el día en que los creyentes se detengan y permanezcan en las sagradas regiones de Arafat، Mashar al-Haram y Mina (para realizar los rituales de la peregrinación) y cuando hayáis cumplido con vuestros ritos، obrad con pureza y rectitud como si hubieseis comenzado de nuevo vuestra vida.

4. ¡Oh gente! Los peregrinos de la Casa de Dios serán auxiliados por Dios y les compensará por lo que hayan gastado en sus viajes y en verdad que Dios no olvidará la recompensa de los virtuosos.

¡Oh gente! Visitad la Casa de Dios con fe y conocimiento y no regreséis de las tierras de peregrinación sin haberos arrepentido y alejado de los pecados.

5. ¡Oh gente! Haced vuestras oraciones y pagad el Zakat، conforme os ha sido ordenado por Dios el Altísimo y si transcurrió mucho tiempo y habéis descuidado u olvidado vuestras obligaciones، Alí (P) es vuestro guía y os explicará y aclarará lo que debéis hacer. Dios، el Altísimo، ha establecido a Alí (P) como preservador y guardián de la religión de Dios entre vosotros. Él es de mí y yo soy de él. Ciertamente que él y sus sucesores، mis hijos de su progenie، responderán a todas vuestras preguntas y os enseñarán lo que no sabéis.

6. ¡Escuchad! Ciertamente lo licito e ilícito son mucho más de lo que puedo enumeraros y daros a conocer، y urgiros a ordenar entre vosotros lo permitido por Dios y prohibir aquello que Dios prohíbe، en el poco tiempo de esta asamblea. Tengo la misión de pedir vuestro juramento de fidelidad y de daros la mano en señal de aceptación de todo aquello que Dios el Altísimo ha designado en relación a Alí (P)، el líder de los creyentes، y sus sucesores، mis hijos de su progenie. El Imamato es exclusivo de los elegidos y de los hijos de Alí (P) y el último Imam es el Mahdi، aquel cuyo liderazgo permanecerá hasta el Día del Juicio.

ص: 470

1. ¡Oh gente! Os ordené sobre lo lícito y lo ilícito y de esto no me retractaré nunca.

¡Escuchad! Recordadlo y encomendáoslo unos a otros y no cambies las órdenes de Dios. ¡Estad atentos! Os lo vuelvo a repetir: Haced vuestras oraciones y pagad el Zakat y ordenad lo permitido por Dios y prohibid aquello que Dios prohíbe.

2. Sabed que la recomendación del bien y la prohibición del mal más importante es que reflexionéis en lo que os he dicho sobre el liderazgo de Alí (P) y sus descendientes، transmitir mis palabras a los que no están presentes، invitarles a aceptar mi orden y prohibirles oponerse a mí، porque mi orden es la orden de Dios، es la más sublime de entre las prácticas del bien.

¡Escuchad! Ninguna práctica del bien ni ninguna prohibición de lo ilícito llegará a hacerse realidad o será dictaminada si no es por orden del Imam Inmaculado.

3. ¡Oh gente! El Corán os dilucidará que los descendientes de Alí (P) son los Imames que vendrán después de él، como ya os he informado. Y Ellos son parte de Alí (P) y de mí y así afirma el Altísimo en su libro sagrado: “Y Él las puso como palabras que permaneciesen en su descendencia”. (Sura 43، Al Zukhruf (los adornos)، aleya 28).

Y os he anunciado igualmente que no se desviará aquel que se aferre a ellos، los Imames y el Corán.

4. ¡Oh gente! ¡Temed a vuestro Señor! Y temed el Día de la Resurrección como ha afirmado el Altísimo en este versículo sagrado: “¡Oh، gentes! ¡Temed a vuestro Señor! En verdad، el terremoto de la Hora será una cosa terrible.” (Sura 22، Al Hajj، la peregrinación،، aleya 1).

5. Recordad la muerte y el día de la Resurrección، el día del cómputo y la balanza divina، el día de entregar cuentas ante la presencia de Dios y el día de la recompensa y el castigo. Entonces aquél que haya obrado bien recibirá su recompensa y aquél que haya obrado mal no gozará del Paraíso.

Parte 11

El juramento oficial

¡Oh gente! Sois muchos en este momento para darme la mano y ofrecerme vuestro juramento uno por uno. Así pues، Dios el Altísimo me ha ordenado tomaros juramento verbalmente y afianzar vuestro pacto con Alí (P)، el

ص: 471

1. líder de los creyentes، y de igual forma con los Imames que vendrán después de Alí (P)، ya que Ellos son parte de Alí (P) y de mí y mis descendientes de su progenie.

2. Decid pues: “Te hemos escuchado y te obedecemos y estamos conformes y nos sometemos a tus órdenes y a las órdenes de Dios sobre el legado de Alí، Amir al Mu’minin (P) y los Imames puros de su descendencia. Juramos nuestra lealtad hacia ti، con toda nuestra alma، nuestro corazón، nuestra lengua y con nuestras manos y con este pacto viviremos y con este pacto moriremos y con este pacto resucitaremos. No cambiaremos nuestra creencia، ni la alteraremos، ni jamás dudaremos de ella، ni la negaremos. No nos apartaremos de nuestro juramento y no lo romperemos.

(¡Oh enviado de Dios!) Nos has comunicado la orden de Dios sobre Alí (P)، el líder de los creyentes، y los Imames que Dios ha designado después de Alí (P)، tus hijos de su progenie، Hassan y Husayn y los líderes puros después de Ellos. Hemos jurado fidelidad y nos hemos comprometido con nuestros corazones، nuestras almas، nuestras lenguas y nuestras manos. Quien pudo، pactó con su mano y quien no pudo hacerlo con sus manos lo hizo con su lengua. Atestiguamos ante Dios que no romperemos nuestro juramento ni lo alteraremos y a partir de este momento transmitiremos tu orden a nuestros conocidos y a nuestros hijos y parientes cercanos y lejanos. Que Dios sea nuestro testigo y ciertamente Dios es suficiente como testigo. Y tú، ¡Oh Mensajero!، seas también testigo de nuestro juramento.¨

3. ¡Oh gente! ¿Qué decís pues? (Y que pasa en vuestros corazones) Dios oye todo lo que decís y está informado de vuestros secretos. “Así pues، quien se guíe، lo hace para sí mismo y quien se extravíe، se extravía a sí mismo، y tú no eres su protector.” (Sura 39، Az Zumar، los tropeles، aleya 41).

“En verdad، quienes te juran lealtad، a Dios le juran lealtad. La mano de Dios está sobre sus manos.” (Sura 48، Al Fath، la victoria.، aleya 10).

¡Oh gente! Pactad conmigo y jurad fidelidad a Dios y a Alí (P)، el líder de los creyentes y a Hassan y a Husayn y a los Imames después de ellos، que son sus descendientes y están consagrados a la orden de Dios en este mundo y en el otro. Dios، el Altísimo، aniquilará a los ruines y honrará a los fieles. “Así pues، quien rompe su juramento lo rompe en su propio detrimento y a quien es fiel a la

ص: 472

1. promesa que ha hecho a Dios، Él pronto le otorgará una enorme recompensa.” (Sura 48، Al Fath، la victori، aleya 10).

2. ¡Oh gente! Repetid lo que os he dicho، saludad a Alí (P) con el título de Amir Al-Mu´minin (líder de los creyentes) y decid:

“«Oímos y obedecimos. [Rogamos] Tu perdón، Señor nuestro. Hacia Ti es el retorno.»” (Sura 2، Baqara، la vaca، aleya 285).

Y decid: “«Alabado sea Dios، Quien nos guió a esto. Nunca habríamos encontrado la dirección si Dios no nos hubiese guiado. Ciertamente، los profetas de nuestro Señor، vinieron con la Verdad.»” (Sura 7، Al A’raf، los lugares elevados، aleya 43).

3. ¡Oh gente!، Las virtudes de AlíIbnAbi Talib (P) ante Dios، que menciona en el Corán، son más de las que puedo mencionaros en una reunión. Creed pues a quien os hable sobre su elevada posición y os informe respecto a sus virtudes.

4. ¡Oh gente! Y quien obedezca a Dios y a Su Mensajero، a Alí (P) y a los Imames، obtendrá، con seguridad، un triunfo inmenso.

5. ¡Oh gente! Los que se anticipan a otros en jurar fidelidad a Alí (P) y en aceptar su liderazgo y en saludarle con el título del líder de los creyentes، alcanzarán la felicidad eterna y morarán en los jardines del Paraíso.

6. ¡Oh gente! Decid solamente aquello que complace a Dios y si vosotros y todos los moradores de la Tierra os volvieseis incrédulos، esto no le perjudicaría a Dios en absoluto.

7. ¡Dios mío! Perdona a los que creen en lo que les he comunicado y les he ordenado y maldice a los renegadores incrédulos.

ص: 473

ص: 474

La designación de ‘Ali como sucesor del profeta del Islam، ¿explícita o implícita?

Por Sayed Muhammad Rizvi

1. Introducción

Nos hemos reunido(1) aquí esta noche en memoria de la persona que nos ha dado nuestra identidad como Musulmanes Shiitas. Nos sentimos orgullosos de llamarnos “Shi´as de Ali” – es decir Partidarios de ´Ali ibn Abi Talib(as) –.

Esta noche voy a hablar sobre el califato del Imam ´Ali ibn Abi Talib debido a las preguntas hechas por mucha gente con respecto a la reciente controversia sobre “la designación explicita” del Imam ´Ali a la posición del califato versus “la designación Implícita”. No solamente por adultos، sino también jóvenes que se han acercado a mí con estas preguntas; y es mí deber asegurar que las creencias de nuestros jóvenes acerca del Imamato y el Califato de Amir al-Muminin se mantengan firme sin ninguna sombra de duda. La controversia comenzó con respecto al pronunciamiento de un académico Shiita publicado en la Enciclopedia Bioética bajo el título de “Islam” en el cual escribió lo siguiente:

“Muhammad murió en el año 632 después de Cristo.، después de haber puesto a toda la Arabia bajo el gobierno de Medina. Sin embargo، no dejó instrucciones específicas con respecto a la sucesión de su autoridad politico-religiosa”.(2)

Inicialmente، cuando se me dio una copia del artículo، le di mucha importancia porque comprendí que el artículo había sido escrito para una audiencia muy amplia. (Aunque idealmente el tema de la sucesión no debería haberse mencionado en ese artículo en lo absoluto، su supresión no habría lastimado al cuerpo principal del artículo.) Sin embargo، la respuesta del erudito escritor a las preguntas enviadas a él vía Internet por algunos Shi´as de Inglaterra se convirtió en asunto de importancia para mí. Él respondió lo siguiente:

“Con relación al tema de si no hubo una instrucción explicita con respecto a la

ص: 475


1- Esta sección está basada en las notas de dos conferencias en memoria del Imam ´Ali bin Abi Talib(as) dadas en el Centro Islámico Ja´fari, Toronto, en los días 19 y 21 de Ramadán, 1418(1998).
2- Abdulaziz Sachedina, “Islam”, The Bio Ethics Enciclopedia, vol. 3 (1995) p. 1289.

sucesión de la autoridad político-religiosa، debe aclararse que la expresión en tanto asegura que no hubo instrucción explicita(es decir، claramente expresada، claramente enunciada، no simplemente implícita) en el asunto de la sucesión a la autoridad político-religiosa، asegura por implicación que hubo una instrucción tácita(es decir necesariamente involucrada aunque no expresada plenamente). Esta instrucción implícita del profeta fue expresada en varias ocasiones en vida، incluyendo finalmente Gadir.

Fue también debido a esta ausencia de enunciado explicito en estos momentos، que el Imam ´Ali nunca aprovechó una de estas ocasiones، incluyendo Gadir، para adelantar su candidatura como el único sucesor legitimo del Profeta.”(1)

Después del 21 de Ramadán de 1418، este erudito dijo otra frase en la cual reafirmó su creencia en la ausencia de la designación explícita del Imam Ali، escribiendo lo siguiente:

“El fundamento de nuestra fe، es decir de la Fe Shiita، está basado en este sentido implícito. Históricamente (la única posición que puede tomarse en el articulo aquí) la fuente de disensión en la primera comunidad de la historia del Islam fue la ausencia de las instrucciones explícitas con respecto a la sucesión del Profeta.”

“La frase de la Wilaya (man kuntu mawlahu fa hada Aliyn mawlahu)، es la prueba sobre la cual se apoyan los Shi´as para decir que la designación del Imam ´Ali fue explicita. La razón es que la palabra maula en árabe es ambigua en cuanto a la sucesión se refiere.”(2)

2. Lo Explícito versus lo Implícito

Primero veamos si está división de la designación del califato en “implícita” y “explicita” tiene alguna precedencia histórica en la historia de la teología islámica. Debido a la falta de tiempo، solo me permito mencionar los siguientes hechos históricos:

1. Sobre el tema del Califato، los musulmanes tienen diferentes opiniones. Los musulmanes Sunnitas no creen que el Profeta designó a alguien como su sucesor، ni explícitamente ni implícitamente; y que esta decisión fue dejada

ص: 476


1- Ver la respuesta del Doctor Sachedina ampliamente distribuida en el internet entre los Shias.
2- Ver el Circular de Sachedina dirigido a todos los Seguidores del Ahlulbayt.

en manos de la comunidad para que escogieran a quien ellos quisieran. Los Shiitas por otro lado creen que el Profeta designó a ´Ali bin Abi Talib como el califa y sucesor suyo (es decir el Profeta).

2. Todas las escuelas Shiitas (Doce Imamitas، y otros grupos minoritarios u hoy desaparecidos como los grupos ismaelies، Bohras y los Agha Khanis) creen que el Profeta del Islam designó a ´Ali explícitamente en muchas ocasiones como su sucesor y califa.

3. La escuela Zaydita tiene una creencia diferente a los Sunnitas y también a los Shi´as. Aunque creen que ´Ali era la persona mas calificada para el califato، aceptan a Abu Bakr y a Umar ibn al Jatab como primer y segundo sucesor del Profeta respectivamente، pero no aceptan a Uzman bin Affan como el tercer Califa.

4. Hablando en términos históricos، los Jarudiyya que son una subsecta de los Zaidies، creen que el Profeta había designado al Imam ´Ali no nombrándolo sino solo describiendo sus cualidades: “nassa bil wasf duuna´tasmiyya –él (El Profeta) designó por descripción sin mencionar el nombre de la persona–.”(1).

Es con base en esta creencia que el nass (la directiva para la designación) se divide en “an-nass al-yali –la directiva clara/explicita–” y “an-nass al-khafi –la directiva oculta/implicita–”.

Pero los Shiitas Doce Imamitas nunca nos hemos suscrito a la idea de que “el fundamento de nuestra fe se base en el sentido implícito”. Siempre hemos creído que el Profeta Muhammad (BPD) en varias ocasiones muy claramente y muy evidentemente designó a ´Ali bin Abi Talib como su sucesor، califa e Imam de los Musulmanes.[(2)

Imamitas se encontraban en debate con sus oponentes incluyendo a los

ص: 477


1- Ver Al-lama al-Hil-li, Manahiyu´l Yaqin, ed. M.R al-Ansari (Qom, 1416)p. 306: al-Mufid, Awai´lul Maqalat, p. 41-42. Después de Ali, los Zaydies creen en Hasan y Husein, y luego en Zayd bin Ali, para ellos después de Zayd cualquier descendiente de ´Ali y Fátima que ejerza el yihad en contra de los tiranos, es piadoso y es sabio en la religión y puede ser Imam.
2- Ver an-Nawbakhti (cric. Tercer Siglo, Firaqu Shi´a (Beirut, 1984) p. 19. Este libro actualmente es una versión resumida del Maqalatul Imamiyya de Sa´ad bin ´Abdullah al-Ashari al-Qummi y ha sido atribuido erróneamente a an-Nawbakhti. Ver S.M Riza al-husein al-Yalali, “Firaqushi-Shi´aaw Maqalatul Imamiya lin-Nawbakhati am lil Ashari?” En la primera edición del Turaazuna, (Qom: Mu´assasa Ahlil Bayt, 1405) pp. 29-49.

Zaidies، utilizaron el termino “an-nass al-yali” sobre el principio de tratar con los oponentes con sus propios terminos.”(1)

Por lo tanto históricamente ningún teólogo Shi´a Imamita ha entrecruzado el camino de la designación implícita de Amir al-Muminin ´Ali bin Abi Talib(as) como “el fundamento de nuestra fe” y ninguno de ellos ha tomado el hadiz de Gadir como una designación implícita.

5. ¿Por qué los Zaydies insisten en lo implícito de la designación de ´Ali al Califato? Puesto que algunas de sus sub-sectas habían aceptado el califato de Abu Bakr y Umar، creyendo en que las declaraciones explícitas del Profeta en la designación de ´Ali colocaría a aquellos dos califas bajo una luz muy negativa –significaría que ¡a conciencia se opusieron a las declaraciones explicitas del Profeta!–. Por lo tanto para proteger el prestigio de los dos primeros califas، la designación de ´Ali fue cubierta en la ambigüedad diciendo que no fue explícita sino solamente implícita. Y puesto que no fue، ¡los califas no serían culpados por haber usurpado el califato a Ali!

Esto muestra las graves implicaciones que hay en creer que la designación de ´Ali fue solamente implícita; significaría que la culpa de lo que haya sucedido después de la muerte del Profeta con respecto al tema de la sucesión debe atribuirse al mismo Profeta، y no a los Califas. Quiere decir que no se puede culpar a los dos primeros califas de haberle usurpado el califato Al Imam ´Ali porque ellos estaban haciendo lo que en ausencia de una instrucción explícita، era lo mejor para el Islam.

Por lo tanto cuando se intensificaron las objeciones de la comunidad Shiita en contra de este erudito، en los últimos días de Ramadán 1418، el emitió una circular general dirigida a los Shi´as por medio del Internet:

“Aprovecho esta oportunidad para mencionar en los términos más incondicionales que no solamente creo en la autenticidad inequívoca del

suceso de Gadir، el cual tuvo lugar el 18 de Zul Hiyya، en el año 11 de la Hégira/632d.C; creo en la declaración hecha por el Profeta “Para quien yo sea su Maula، ´Ali es también su Maula”، que ésta es la designación explicita

ص: 478


1- Ver por ejemplo uno de los famosos libros de la teología Shia, Kashful Murad, el comentario (Sharh) de Allahmah al-Hilli sobre la Tayridul Itiqadat de Muhaqqiq at-Tusi, traducción de Abul Hasan Sharani (Teherán: Islamiyya, n.d) p.516-518. En Usul Fiqh, el termino “an-nass” significa un pronunciamiento cuyo significado es muy claro y específico. En este sentido, an-nass, por definición no puede ser implícito o ambiguo, y por lo tanto no puede ser dividio en yali y khafi

del Imam ´Ali al oficio del Liderazgo de la Comunidad Islámica، como lo sostiene la Fe Shi´a Doce Imamitas”.(1)

3. La Primera Designación Explicita

El Islam comenzó cuando el Profeta cumplió 40 años de edad. Inicialmente، la misión se mantuvo en secreto. Luego de la llegada del Islam، se le ordenó al Profeta que comenzara la declaración abierta de su mensaje. Esta fue la ocasión en la cual Dios Todopoderoso reveló el versículo “Y amonesta a tus familiares cercanos” (26:214)

Cuando se reveló este versículo، el Profeta organizó un banquete el cual es conocida como “El banquete Familiar o la Invitación familiar” (da´wat zil ´ashira). Esta fue la primera vez en la que el profeta abiertamente y públicamente invitó a sus familiares a aceptarlo como Mensajero y Profeta de Dios. Es también la reunión en la cual el Profeta declaró a ´Ali bin Abi Talib muy manifiestamente، muy claramente y muy explícitamente como su sucesor y califa. Solamente resumiré lo que dijo el Profeta:

O hijos de Abdul Muttalib por Dios que no conozco a una persona entre los árabes que haya llegado a su pueblo con algo mejor de lo que yo he traído para ustedes. He traído para ustedes el bien de este mundo y del próximo mundo، y el Señor me ha ordenado que los invite hacia Él. Por lo tanto، quien de ustedes me apoyará en este asunto para que de esa forma sea mi hermano (akhi)، mi sucesor (wasiyyi) y mi califa (khalifatí)?

El Profeta (BPD) usó las palabras “mi hermano، mi sucesor، mi califa”. Nadie respondió excepto ´Ali ibn Abi Talib quien tenía 14 años de edad. El Profeta acercó a ´Ali hacia él، colocó su mano sobre el cuello de ´Ali y dijo:

“Ciertamente este es mi hermano، mi sucesor y mi califa entre ustedes. Por lo tanto، escúchenle، y obedezcanle.”(2)

Esto es algo muy explícito porque la audiencia entendió la designación de

´Ali claramente. Algunos de ellos، incluyendo a Abu Lahab se burló de Abu Talib (el padre de Ali) diciéndole، “Tu sobrino، Muhammad te ha ordenado que escuches y obedezcas a tu propio hijo” Al menos esto demuestra que la

ص: 479


1- Emitido en internet a finales del mes de Ramadán o comienzos de Shawwal del 1418.
2- Para mas información sobre este suceso, ver el capitulo anterior, “Auto-Censura en la historia Islámica”

designación fue clara y explícita، no solo implícita.

La prueba mas clara de naturaleza explícita de esta designación en los inicios de la misión del Profeta Muhammad، es el intento de los escritores Sunnitas por ocultar las palabras utilizadas por el Profeta: Por ejemplo at-Tabari (fallecido en el 310)، ha registrado este suceso con las palabras cruciales intactas en su Tarijul Umam wal Muluk. La edición de 1879 de este libro، publicado en Leiden (Holanda) tiene las palabras: “..Este es mi hermano، mi sucesor y mi califa…” Pero cuando se llega al Tafsir de at-Tabari، en el comentario del versículo 26:214، el mismo at-Tabari، o los editores ha cambiado las palabras de la siguiente forma “…este es mi hermano، etc.، etc.”

Todos estos intentos por borrar el suceso completo de las páginas de la historia o cambiar las palabras cruciales “mi sucesor y mi califa” por “etc.، etc.” claramente muestran que aquellos términos eran muy explícitos para apoyar la designación del Imam ´Ali como el sucesor del Profeta. Si hubiera sido de otra forma، entonces no habría necesidad por parte de nuestros opositores de ocultar o cambiar estas palabras.

4. ¿Acaso Abu Sufyan sabía pero otros no lo sabían?

Persistir en el aspecto de lo implícito en la designación de ´Ali protege el prestigio de los dos primeros Califas. En lugar de buscar la verdad y luego juzgar a la gente، quieren tergiversar la verdad para salvaguardar el estatus de las personas.

Es difícil creer que los compañeros del Profeta no hayan escuchado al Profeta designar a ´Ali en varias ocasiones; y saber que eran Quraishitas árabe parlantes، es inaceptable pensar que no entendieron claramente la designación. Una forma de saber esto es ir a un suceso que tuvo lugar después de la muerte del Profeta.

Cuando ´Ali y Banu Hashim estaban ocupados con los ritos funerarios del Profeta، una persona llego a su puerta y ofreció su ayuda al califato. Esa persona era Abu Sufyan. Sí Abu Sufyan، el archienemigo del Profeta، el mismo que había combatido en muchas batallas en contra del Islam y los musulmanes، y solamente se rindió cuando no pudo luchar más contra los

musulmanes. Se rindió un par de años antes de la muerte del Profeta.

Abu Sufyan llega a la casa de ´Ali y recita un poema en el cual alaba a la familia del Profeta. Luego dijo: “O Banu Hashim، ¡O، Banu Abdu Manaf!

ص: 480

¿Aceptarán que Abu Fasil gobierne sobre ustedes? Por Al-lah si quieren yo puedo llenarla (la ciudad de Medina) de caballos y soldados”.

Ali ibn Abi TAlib sabía que Abu Sufyan no era sincero، que solo estaba tratando de vengarse del conflicto sobre el tema de la sucesión después del Profeta. Abu Sufyan quería que Banu Hashim y el grupo de Abu Bakr/Umar combatieran unos contra otros y se debilitaran para que así Bani Umeya pudiera tomar ventaja de la situación y ganar la supremacía que había perdido sobre los árabes. Y de esta forma el Imam ´Ali contestó: “¡Vete، Abu Sufyan! Por Al-lah que no sientes lo que dices. Siempre has engañado al Islam y a su gente; y estamos ocupados con el funeral del Mensajero de Allah (Glorificado sea). Y con respecto a aquellos que conspiran por el califato، cada persona es responsable por lo que hace.”(1)

Es realmente increíble que Abu Sufyan، con sus antecedentes، supiera que ´Ali tenía el derecho al Califato، sin embargo los otros “grandes” compañeros del Profeta no lo supieran o no lo entendieran claramente.

Parece que Abu Sufyan además trató de incitar a ´Ali a que tomara las armas y defendiera su legítimo derecho al Califato. En ese momento، ´Ali respondió diciendo: “Si hablo (por mi derecho)، dirán، “él está hambriento de poder”. Y si me quedo callado، dirán “le teme a la muerte”. No، no en lo absoluto; después de todo ese caos. Por Al-lah، este hijo de Abu Talib está mas tranquilo con la muerte que un niño en el pecho de su madre”(2)

5. ¿Por qué ´Ali no utilizó estos Argumentos?

¿Acaso Imam ´Ali no usó los argumentos de Dawat zil Ashira o de Gadir inmediatamente después de la muerte del Profeta sólo porque eran argumentos implícitos? El escritor mencionado escribió: “Es también debido

a esta ausencia de declaración explicita en estas ocasiones que el Imam ´Ali nunca aprovechó ninguna de estas ocasiones، incluyendo Gadir، para presentar su candidatura a único sucesor legitimo del Profeta”(3)

ص: 481


1- Al-Mufid, al-Irshad, , p. 190; al-Yaqubi, at-Tarikh, vol. 2 (Beirut: Dar SAdir) p. 126; SIAT ibn al-Yawzi, Tazkiratu Khawassil Umma, p. 121; Ibn Abdi Rabí, al-Iqdúl Farid, vol. 4 ( Beirut; Dar al Kitab al Arabi, 1983) p. 257; al-Qadi Abdul Yabbar, al-Mughni fit-Tauhid wal Adl, vol. 2 (Cairo: Dar al Misriyya lit Talif) p. 121; Ibn Abil Hadid, Sharh Nahyul Balagha, vol. 6 (Cairo: Dar Ihya Kutubil Arabiya, 1959) p. 17
2- Ver Nahyul Balaga, sermón no. 5
3- Ver la cita en la primera parte de este capítulo.

Esta es realmente una forma muy partícular de mirar al conflicto del califato. El oponente Sunnita simplemente extendería esta opinión un poco más y diría que

Ali no utilizó estos argumentos porque no existía argumento en lo absoluto.

Para entender porque ´Ali no utilizó los argumentos en un momento particular، tenemos que entender las circunstancias، los oponentes، y las consecuencias de las acciones del Imam ´Ali (P).

Las Circunstancias:

Cuando murió el Profeta existían varias clases de personas entre los musulmanes.

Primero estaban los llamados quinto columnistas entre los musulmanes que estaban esperando una guerra civil para dar fin al Islam y ganar poder sobre los árabes. Abu Sufyan y su clan representaban este grupo. No estuvieron ni en la Saquifa ni con ´Ali ibn Abi Talib. El Corán también habla acerca de la presencia de los hipócritas entre los musulmanes. Ver (9: 97).

Luego tenemos a Musaylima al-Kadhdab y Sayya bint al-Haraz ambos se atribuyeron la profecía y habían ganado algunos seguidores entre los beduinos.

¿Què podria ´Ali haber hecho bajo dichas circunstancias?

Permitanme darles un ejemplo para ilustrar la decisiòn del Imam Ali. Durante el califato de `Umar، se narra una historia sobre un niño que era reclamado como su hijo por dos mujeres. El juicio sobre este tema fue dejado en manos del Imam Ali. Cuando el Imam ´Ali vio que ambas insisìan en su reclamo، ordenò que el niño fuera cortado en dos partes، y cada mujer se llevara una. La madre impostora decidiò aceptar esta decisiòn en tanto que la verdadera madre preferia que esta se llevara al niño.

El Islam es este niño en discusiòn; los usurpadores harìan cualquier cosa por mantenerse en el poder، aunque significara poner en peligro la supervivencia del Islam. El Imam ´Ali como verdadero custodio del Islam estaba preparado para renunciar al poder para salvar al Islam de la total destrucción. Es por eso que el Imam ´Ali no recurrió a la espada ni le permitió a Abu Sufyan u otros que lo incitaran a tomar una posición armada. Él aceptó privarse de su derecho legítimo y personal al califato para

evitar la destrucción del Islam.

El Imam ´Ali aceptó privarse del Califato pero no dejo de protestar cuando y donde tenía la oportunidad. Cuando fue privado del Califato después de la muerte de Umar، se dirigió al Comité Consultivo que había sido escogido por Uzman y dijo، “Ustedes saben que soy quien tiene mas

ص: 482

derecho al Califato. Por Al-lah، mientras los asuntos de los musulmanes permanezcan intactos y no haya opresión، me quedaré tranquilo…”(1)

Los Oponentes:

En cuanto a los oponentes، no estaban listos para escuchar palabra o razón alguna. Cuando tú sabes que tus oponentes no te enfrentan debido a la ignorancia، y que estás preparado para la muerte no tiene sentido mencionarles todas las pruebas. Es probable que te preguntes por que digo esto.

Recuerda que en la Dawat zil Ashira، el Profeta había utilizado las palabras، mi hermano، mi sucesor y mi califa. Los dos últimos términos eran cruciales para el reclamo de ´Ali al califato. El primer termino “mi hermano” no era tan amenazante para los oponentes. Es por eso que cuando los escritores Sunnitas comenzaron a ocultar el hadiz del Profeta dejaron intactas las palabras “mi hermano” pero reemplazaron las palabras “mi sucesor، mi califa” con las palabras، etc.، etc.”.

Ahora، para entender la actitud de terquedad de los oponentes de ´Ali (P)، veamos solo una parte del acalorado intercambio de palabras entre el Imam ´Ali (P) y Umar ibn al-Jattab durante aquellos primeros días del Califato.

Resumiré lo que sucedió antes de la verdadera conversación: Después de que Umar y su grupo impusieron a Abu Bakr sobre los Ansar (Los habitantes de Medina) en la Saquifa، llegaron a la mezquita del Profeta y declararon que Abu Bakr había sido escogido como el califa y que todos debían rendirle fidelidad. Luego se dieron cuenta que Ali، otros miembros de Banu Hashim y algunos compañeros prominentes del Profeta se habían reunido en la casa de Fátima، rechazando la fidelidad de Abu Bakr. Abu Bakr envió mensajes pero nadie fue a rendirle fidelidad (bay´at). Luego

Umar vino con su gente ¡y se atrevió a incendiar la puerta a fin de quemar la casa si nadie salía!

Finalmente forzaron la puerta y la abrieron، lastimando a Fátima en este intento y a la fuerza llevaron a toda la gente a la Mezquita para que rindieran fidelidad a Abu Bakr.

El Imam ´Ali fue arrestado y llevado a la Mezquita. Hubo un

ص: 483


1- Nahyul Balaga, sermón no. 74; ver también at-Tabari en su Tarikh e Ibn al-Azir en su al-Azhari, Tahzibul Luga, vol. 1 (edición del Cairo) p. 341

intercambio de palabras entre el Imam y Abu Bakr en el cual el Imam utilizó no solamente el argumento utilizado por los Quraish (de Meca) en contra de los Ansar. Los Quraish habían ganado poder sobre los Ansar diciendo que el Profeta era de su tribu، por lo tanto، tenían más derecho al Califato. El Imam ´Ali extendió la línea del argumento y dijo: “nosotros somos de la familia del Profeta، por lo tanto، tenemos mas derecho al Califato que ustedes”.(1)

Ibn Qutayba ad-Dinwari، un historiador Sunnita del Califato، continúa la narración:

Ellos le dijeron a Ali: “Rinde Fidelidad”

Ali dijo: “Si no lo hago que sucede”

Ellos dijeron: “Entonces، por Al-lah، que cortaremos tu cuello”

Ali dijo: “Entonces tendrán que ser los asesinos de un siervo de Al-lah y del hermano de Su Mensajero”

Umar dijo: “En cuanto a ser un siervo de Al-lah si; pero en cuanto a ser el hermano de Su Mensajero، ¡no!”(2)

¿Qué quiere decir Umar? De las tres cosas que el Profeta mencionó con respecto a ´Ali la menos amenazante era “mi hermano”، pero durante esos días، Umar no estaba ni siquiera preparado para aceptar a ´Ali como “el

ص: 484


1- Lo que acabo de escribir no puede ser considerado como un resumen de los sucesos de la Saquifa y lo que ocurrió posteriormente. Para detalles de los sucesos en Inglés, basados en las fuentes mas antiguas de la historia Islámica, ver Rizvi, Imamato, pp. 113-126; al-´Askari, S, Murteza, Abdullah ibn Saba´and Other Myths (Teherán: Wofis, 1984) pp. 69-95; Safari, The Origin and Early Develpment, pp. 27-53.
2- Para la conversación mencionada aquí, ver Ibn Qutayba ad-Dinwari, al-Imamah was Sillaza, parte I (Cairo: al-Halabi Publications, n.d) p. 20. Las propias palabras de Ibn Qutaybah son las siguientes: فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً واللَّه الّذی لا إله إلّاهو نضرب عنقک. فقال: إذاً تقتلون عبد اللَّه وأخا رسوله. قال عمر: أمّا عبد اللَّه فنعم، وأمّا أخو رسوله فلا. وأبوبکر ساکت لا یتکلّم. فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک؟ فقال: لا أکرهه علی شی ء ما کانت فاطمه إلی جنبه.

hermano del Profeta” Ahora me dices ¿porqué ´Ali no dijo “Yo también soy el sucesor y Califa del Profeta”?

Ibn Qutaybah continua con la narración: Mientras se daba esta conversación entre el Imam ´Ali y Umar، “Abu Bar estaba en silencio، no decía absolutamente nada. Entonces Umar se dirigió a él y dijo، “¿Por qué no emites tu orden con respecto a él? Abu Baker dijo، “no deseo imponerle nada mientras que Fátima esté a su lado”.

Si، fue Fátima quien protegió la vida de ´Ali durante esos días sombríos de la historia Islámica. ´Ali deja el ambiente de opresión، se dirige a la tumba del Profeta y se queja diciéndole al Profeta: “¡O hijo de mi madre! La gente me oprimió y casi soy asesinado” Estas son las mismas palabras que Harun (Arón) utilizó para quejarse de los Israelitas cuando el Profeta Musa regresó con la Torah (Ver 7:150) Recuerda que el mismo Profeta del Islam había dicho، “O Ali، eres para mí como Arón fue para Moisés; excepto que no vendrá Profeta después de mi”(1)

6. ¿Acaso Alí nunca usó estos argumentos?

Ali no utilizó estos argumentos durante los primeros días del califato por dos razones:

1. Por el bienestar y la supervivencia del Islam.

2. Debido a la terquedad de sus oponentes. No tenía nada que ver con la naturaleza de lo

implícito versus lo explícito. La verdad es que cada vez que se presentaba la oportunidad، el Imam ´Ali siempre habló de su derecho al califato del Profeta.

Nadie puede culpar a ´Ali por reclamar o presentar sus pruebas tardíamente. El mismo dijo، “nadie puede ser culpado por la demora en asegurar su propio derecho sino que la culpa recae sobre aquel que se apodera de lo que no le pertenece”(2)

En el año 35 después de la Hégira، mientras el Imam estaba en Kufa escuchó que algunas personas dudaban de su reclamo con respecto a la precedencia sobre los tres primeros Califas. Por lo tanto، se dirigió a la Mezquita y les imploró a los testigos del Suceso de Gadir Khum que

ص: 485


1- Imam al-Bukhari ha citado esto en dos lugares en su Sahih, una vez en forma abreviada (sin “excepto que después de mi no habrá Profeta”)y luego completamente. Ver Sahih, vol 5, En Árabe con la traducción al Inglés por M. Mohsin Khan (Beirut: Dar al-´Arabiyya, n.d)p. 47, 492-493.
2- Nahyul Balaga, dicho No. 166

testificaran la verdad de la declaración del Profeta acerca de ser “el maula” de aquellos para quien el Profeta era su maulá. En la mayoría de las fuentes، tenemos los nombres de 24 compañeros del Profeta que testificaron la verdad en el reclamo de Ali. Otras fuentes como Musnad de Ibn Hanbal y Mayma´u Zawaid de Hayzami colocó el nombre de 30.(1)

Uno debe tener en mente que este incidente tuvo lugar 25 años después del suceso de Gadir Khum، y durante ese periodo cientos de los testigos ya habían muerto naturalmente o en las batallas que se dieron en esa época. Añade a esto el hecho de que este incidente tuvo lugar en Kufa la cual estaba lejos de Medina، el centro de los compañeros.

Fuente: ENSAYOS SOBRE EL SHIÍSMO، EL IMAMATO Y LA WILAYAT

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 486


1- Este incidente de Kufa ha sido narrado por cuatro compañeros del Profeta y catorce de sus discípulos, y ha sido registrado en la mayoría de los libros de historia y tradición. Ver al-Amini, al-Gadir, vol.1 (Teherán: Muassatul Muwahidi, 1976) pp.166-186

La extraordinaria y grandiosa personalidad de

Amir Al-Mu’minín(1) ‘Alí Ibn Abi Talib

(la Paz sea con él)

Por: Murtada Mutahharí

La extraordinaria y grandiosa personalidad de Amir Al-Mu’minín(2) ‘Alí Ibn Abi Talib —la Paz sea con él— es demasiado amplia y multifacética para que una persona pueda penetrar en todos sus aspectos y matices، o para captarla en su justa dimensión. Un único individuo، a lo máximo que puede aspirar، es a elegir una o varias áreas limitadas de estudio e investigación contentándose con ello.

Y uno de los aspectos o cualidades de esta gran personalidad fue el efecto que tuvo en la gente، positivo o negativo، o dicho en otras palabras، su poder de atracción y repulsión(3) Poder éste que aún hoy ejerce una activa influencia y que será del que nos ocuparemos en este libro.

Las personalidades، los individuos no son los mismos en cuanto a la reacción que producen en los espíritus y las mentes. Cuanto más débil es una personalidad، menos mentes atrae y menos corazones excita y agita. Cuanto más grande y

poderosa es، mayor es la reacción que provoca en la mente، sea ésta negativa o positiva.

Aquellas personalidades que excitan y desafían a las almas y provocan reacciones son precisamente aquellas de las que más se habla en todos lados. Se

ص: 487


1- Amír Al-Mu’minín, que traducimos como Príncipe de los creyentes, es un título con que se conoce a ‘Alí ibn Abi Talib (P) y que le fuera concedido por el mismo Profeta (BPD). Posteriormente se generalizó impropiamente este título para designar a los califas, la mayoría de los cuales fueron usurpadores y opresores. (Nota del Traductor al Español)
2- Amír Al-Mu’minín, que traducimos como Príncipe de los creyentes, es un título con que se conoce a ‘Alí ibn Abi Talib (P) y que le fuera concedido por el mismo Profeta (BPD). Posteriormente se generalizó impropiamente este título para designar a los califas, la mayoría de los cuales fueron usurpadores y opresores. (Nota del Traductor al Español)
3- El título original de esta obra (en lengua persa y árabe) es «Atracción y repulsión de ‘Alí ibn Abi Talib», pero hemos creído que esto se expresa mejor en nuestra lengua como «Polarización en torno del carácter de ‘Alí Ibn Abi Talib» (que es el título de la versión inglesa), pues de eso se trata precisamente: de la polarización de la comunidad islámica respecto de su persona, por su notable personalidad y por haber sido el sucesor del Profeta (BPD) en la sabiduría y la conducción de los musulmanes. (Nota del Traductor al Español)

constituyen en tema para las poesías، la pintura y otras artes; son los héroes de historias y de la literatura. Todas estas cosas se aplican، en la mayor extensión concebible، al caso de ‘Alí (P)، y en esto no tiene rival، o al menos muy pocos. Se ha dicho que Muhammad Ibn Shahráshúb Al-Mazandaráni، uno de los grandes sabios imamitas del siglo VII de la Hégira (siglo XIII d.C.) tenía unos mil volúmenes en su biblioteca bajo el título genérico de Manáqib (Nobles virtudes)، todos ellos referidos a ‘Alí (P)، en la época en que él escribió su propio Manáqib(1). Esta es una clara indicación de la magnitud de la personalidad que logró concitar la atención de tantas mentes a través de la historia.

La principal marca distintiva de ‘Alí (P) y de otra gente que brilló con la luz de la Verdad es que، así como atraen los corazones de la gente y ocupan sus pensamientos، infunden también luz، calidez، amor، alegría، fe y fuerza en sus almas.

Filósofos como Sócrates، Platón، Aristóteles، Avicena o Descartes fueron también campeones en el despliegue de las ideas y el ejercicio intelectual. Los líderes revolucionarios، especialmente en los últimos dos siglos، generaron en gran medida una cierta adoración respecto de sus personas entre sus seguidores. Los Sheijs (maestros) del sufismo(2) de tiempo en tiempo llevan a sus discípulos tan lejos en la categoría de la sumisión que si «el dueño de la taberna» diera la espalda، ellos mancillarían la alfombra de oración con vino(3). Pero no obstante

en ninguno de estos casos vemos el ardor y el fervor combinado con la gentileza، la amabilidad، la sinceridad y la compasión، como nos relata la historia respecto

ص: 488


1- 3 volúmenes, Naÿaf (Iraq), 1376/1956.
2- Sufismo, en árabe Tasauuf, designa al misticismo islámico, a su doctrina e ideas sobre la vida espiritual y el camino de la purificación individual. (Nota del Traductor al Español)
3- Cfr. Háfiz: Deja que el vino fluya sobre la alfombra de rezo, Y si el tabernero convida así; Aquel cuya costumbre es recorrer este camino, Sus formas y maneras sería bueno conocer. (Las referencias al «vino» en la poesía mística o sufí islámica no hacen alusión al embriagante, que está prohibido por la ley islámica, sino al estado de éxtasis y embriaguez espiritual de la experiencia espiritual. —Nota del Traductor al Español—)

de los seguidores de ‘Alí (P). Si los Safávidas formaron derviches cual un ejército de aguerridos combatientes، lo hicieron en el nombre de ‘Alí (P)، no en el suyo propio(1).

La excelencia y la belleza espiritual، con el amor y la sinceridad que ello infunde، es una cosa; y la supremacía، el beneficio y todo lo ventajoso en la vida، es decir aquello por lo que se esfuerzan los líderes sociales، o el intelecto y la filosofía، que es lo que maneja el filósofo o intelectual، o el logro de la «soberanía» y el «poder» que es aquello que procura el gnóstico، son otra cosa.

Existe una famosa anécdota respecto de uno de los discípulos de Ibn Sina (Avicena) quien habría dicho a su maestro que، con su extraordinaria inteligencia y erudición، si él proclamara ser Profeta، la gente se reuniría a su alrededor y lo seguiría como tal. Avicena no respondió nada hasta que una vez، cuando viajaban juntos en invierno، el filósofo despertó de su sueño a la madrugada cerca del alba، llamó a su discípulo y le dijo que tenía sed y que fuera a buscarle algo de agua. El discípulo ponía excusas y dilataba hacerlo، y por mucho que Avicena insistiera claramente no estaba dispuesto a dejar su cálido lecho en esa gélida madrugada invernal. En ese tira y afloja se sintió la voz del muecín llamando a la oración del alba desde el minarete de una mezquita cercana: Alláhu Akbar... Alláhu Akbar... Avicena vio que esa era una buena oportunidad para darle una respuesta a su discípulo y le dijo: «Tú، que sostuviste que si yo reclamara ser Profeta la gente me

seguiría، ve ahora tu situación ante la orden que acabo de darte: has sido mi discípulo por años y te has beneficiado de mis lecciones، pero éstas no han tenido el efecto suficiente sobre ti como para que dejaras tu cálido lecho y me trajeras algo de agua. Pero ese muecín ha obedecido la orden que dio el Profeta (BPD) hace cuatrocientos años، dejó su cama، trepó al minarete y proclamó la Unidad de Dios y la jerarquía de Su Profeta. ¡Medita pues en qué grande es la diferencia (entre un filósofo y un Profeta)!»

Los filósofos producen estudiantes، no seguidores; los líderes sociales crean

ص: 489


1- Los Safávidas fueron una dinastía surgida del sufismo que tomó el poder en Irán legitimando la escuela imamita o shiíta en esa región del mundo islámico. Lo que el autor sostiene es que estos sufíes lograron lo que lograron porque actuaron en nombre de ‘Alí (P) y su descendencia, y no por el mero valor de sus enseñanzas místicas. Los derviches son los aspirantes e integrantes de las comunidades del sufismo. (Nota del Traductor al Español)

seguidores pero no hombres completos; los qutbs(1) y sheijs del sufismo hacen «señores de la sumisión»، no activos combatientes por el Islam.

En ‘Alí en cambio encontramos las características del filósofo، las de los líderes revolucionarios، las de un sheij sufí، y algunas de las características de los Profetas. Su escuela es la escuela del intelecto y la reflexión، la escuela de la revolución، la de la sumisión y disciplina، y también la escuela de la bondad، la belleza، el éxtasis y el movimiento.

Antes de convertirse en un líder (imam) justo de los demás hombres، y de comportarse con ellos con completa equidad، ‘Alí había hecho de sí mismo un ser equilibrado، armónico; había reunido todas las perfecciones de la categoría humana. Poseía tanto una mentalidad profunda y amplia، como una naturaleza amable y afectuosa; reunía en sí la perfección física con la perfección espiritual. Por la noche، entregado a la devoción، se abstraía de todo، y durante el día era el más activo entre la gente. En las horas diurnas los hombres podían apreciar su gentileza y altruismo، escuchar sus consejos، recomendaciones y sabias palabras; por la noche eran las estrellas las que contemplaban las lágrimas de su devoción، y los cielos recibían sus plegarias de amor.

Era al mismo tiempo un erudito y un sabio، un gnóstico y un líder social، un hombre que combatía su ego y un fiero y valiente soldado، juez y obrero، orador y escritor. En suma، en todos los sentidos del término، era un hombre perfecto con

toda su belleza y atractivo.

* * *

El libro Polarizacion En Torno Del Caracter De ‘Ali Ibn Abi Talib، es una recopilación de cuatro conferencias que fueron pronunciadas entre el 18 y el 21 del bendito mes de Ramadán del 1388 de la Hégira (1969)، en la Husainíiah-e Irshád de Teherán.

La obra tiene una introducción y dos partes. En la introducción se han discutido las generalidades de la atracción y repulsión en un sentido amplio، y en el de los hombres en particular. En la primera parte el tema que se analiza es el

ص: 490


1- «Qutb», polo, cúspide. Señala, en la jerarquía espiritual propia del sufismo (el misticismo islámico), al santo sufí de mayor jerarquía espiritual, la cima de su época en cuanto a sabiduría y santidad. (N. del T. al Español)

poder de atracción de ‘Alí (P) que inclinó (y siempre lo hará) los corazones hacia él، hacia su filosofía، su figura، sus resultados y objetivos. Y en la segunda parte se explica y analiza su poderoso efecto de repulsión y cómo detuvo y ahuyentó con fuerza ciertos elementos. Se muestra así que ‘Alí (P) poseyó esos dos poderes gemelos y que cualquiera que quiera recorrer su camino deberá análogamente obtenerlos.

No alcanza con señalar a este poder dual característico de su trayectoria para que se lo conozca. En este libro hemos tratado de mostrar، tanto como sea posible، qué clase de individuos fueron atraídos por su fuerza de atracción، y qué tipo de personas fueron rechazados y ahuyentados por su fuerza de repulsión. ¡Cuán a menudo nosotros —que decimos seguir el camino de ‘Alí (P)—، hemos ahuyentado a la gente que verdaderamente ‘Alí (P) atrajo، y en cambio atraído a aquellas que él repulsó! En la parte referida a la fuerza de repulsión y rechazo en ‘Alí nos hemos contentado con discutir el caso de los Jauáriÿ (jariyitas)، pero como hubo otros grupos que reaccionaron ante esta fuerza suya، quizás en el futuro، o al menos en una futura reimpresión de esta obra، subsanaremos esta deficiencia y otras de este trabajo.

Extraído de POLARIZACION EN TORNO DEL CARACTER DE ‘ALI IBN ABI TALIB

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 491

ص: 492

La wilayat (la autoridad investida en el Profeta y sus sucesores como representantes de Dios sobre la tierra) y su dimensión

Por Sayed Muhammad Rizvi

1. ¿Qué es la Wilayat?

“Wilayat”، derivado de la palabra wila’ significa poder، autoridad o un derecho de cierto tipo. En la teología Shi´a، wilayat es la autoridad investida en el Profeta y Ahlul Bayt como representantes de Dios Todopoderoso sobre esta tierra.

Según el fallecido Martir Murteza Mutahari، la wilayat tiene cuatro dimensiones:

El derecho del amor y la devoción (wila’-e muhabbat): Este derecho coloca a los musulmanes bajo la obligación de amar a AhlulBayt.

La autoridad en la guía espiritual (wila’-e imamat): Esto refleja el poder y autoridad de Ahlul Bayt en la guía a sus seguidores en los asuntos espirituales.

La autoridad en la guía sociopolítica (wila’-e zi´amat): Esta dimensión de wilayat refleja el derecho que Ahlul Bayt tiene para liderar a los musulmanes en los aspectos sociales y políticos de la vida.

La autoridad de la naturaleza universal (wila’ -e tasarruf): Esta dimensión refleja el poder sobre todo el universo con el cual han sido investidos el Profeta y Ahlul Bayt por la Gracia de Al-lah Todopoderoso.(1)

Usando esta división de las dimensiones de la wilayat، me gustaría señalar las áreas en que están de acuerdo y desacuerdo entre los varios grupos Musulmanes.

La Primera Dimensión: El Derecho del Amor

Todos los musulmanes unánimemente aceptan la primera dimensión de la wilayat de Ahlul Bayt. Amar a Ahlul Bayt es una de los “dharuriyyat ad-din، partes esenciales de la fe Islámica”. La inclusión del salawat(2)en las oraciones diarias es una prueba suficiente de esto. Puedes ver los libros famosos anti- Shi´as como as-Sawa’iqu ’l-Muhriqa de Ibn Hayar al-Makki y Tuhfa-e Ithna ’Ash‘ariyya de Shah ‘Abdul ‘Aziz Dehlawi، y entenderás que

los polemistas Sunnitas trabajan arduamente para explicar que están en

ص: 493


1- Ver Murteza Muttahari, Wilayat: The Station of The Master, tr. Yahya Cooper, Teherán: World Organization for Islamic Serivices, 1982.
2- salawat significa pedirle a Dios que bendiga al Profeta Muhammad y a su Ahlul Bayt. Esto se incluye en las oraciones rituales de todos los musulmanes.

contra de los Shi´as pero no en contra de los Imames de la Shi´a porque saben que amar a Ahlul Bayt es parte esencial de la fe Islámica.

El amor por Ahlul Bayt está mencionado en el versículo 42:23، el cual ya hemos discutido en el último capítulo. Aquí solo citaré un hadiz más de las fuentes Sunnitas. El Imam ´Ali dijo، “Por Al-lah، Aquel Quien ha hecho brotar al grano y ha creado el alma، ciertamente el Profeta (BPD) ha dicho، nadie me amará excepto el creyente، y nadie me odiará excepto el hipócrita.” (1)

Realmente Yabir Ibn Abdullah al-Ansari y Abu Sa’id al-Khudari، los dos compañeros famosos del Profeta، solían decir: “No identificamos a los hipócritas excepto por el odio hacia ‘Ali”.(2)

Es una visión común de los Eruditos Shi´as que aquel que rechace uno de los dharuriyyat ad-din، entonces ya no es considerado un miembro de la fe Islámica.(3) Es también basado en este principio que los Khawariy y los Nawasib (aquellos que expresan odio o animosidad hacia Ahlul Bayt) son considerados como no-Musulmanes por los juristas Shi´as.(4)

La Segunda Dimensión: La Guía Espiritual

La segunda dimensión de la wilaayat es una creencia comúnmente aceptada de los Shi´as así como de la mayoría de los Sunnitas que pertenecen a las ordenes Sufis. Nada refleja esto más que la interpretación dada por Maulawi Salamat Ali، un erudito Sunnita de la India، al hadiz de Gadir. Dice

en at-Tabsira، “Los Ahlu Sunnah no dudan en el Imamato de Amiru´l

ص: 494


1- Un hadiz autentico y sahih, narrado por an-Nasa’i, Khsa’is Amiri’l Mu’minin ‘Ali bin Abi Talib (Beirut: Darul Kitab, 1987) p. 101-102; el anotador, al-Athari, ha dado muchas citas más como Sahih Muslim, Sahih de at-Tirmidi, y otros.
2- Narrado por Ahmad Ibn Hanbal y at-Tirmidhi, ambos en la sección de al-mnaqib, como es citado en Muhibbud Din at-Tabari, Dhakha’irul `Uqba fi Manaqib Dhawil Qurba, ed. Akram al-Bushi(Yeddah: Maktabatu Sahaba, 1955)p. 165.
3- Sobre el rechazo de dharuriyyat, ver al-Maylisi “Rízala fil I’ tiqat,” Manahiyil Haqq wan-Nayat, ed, Sayyid Hasan Bi Taba (Qom: Markaz-e Athar Shia, 1372 año solar )p. 308-309; Sayyid Muhammad Kazim al-Yazdi, al—Urwatul Wuzqa (Teherán: Dar al-Kutub al-Islamiyya, 1392)p.24
4- As-Saduq, `I’tiqdatul Imamiyya, p. 94; en su traducción al Inglés, The Shi`ite Creed, ver p. 85. También ver cualquier texto estándar sobre la Jurisprudencia Shia en la sección de “nayasat” sobre “Kafir”.

Mu`minin (Ali); esa es en realidad la esencia de la fe. Es sin embargo necesario que el significado del hadiz de Gadir sea el Imamato espiritual y no [el político] Khilafat. Este es el significado derivado de las declaraciones de los Ahlu’s Sunnah y los eruditos del Sufismo، y por último la lealtad de todas las ordenes Sufis llegan a ´Ali y a través de él se conectan con el Mensajero.”(1)

Con excepción de la orden Naqshbandi، todos los Sufis trazan la cadena de sus maestros espirituales a los Imames de Ahlul Bayt، finalizando con el Imam ´Ali bin Abi Talib como la autoridad espiritual par excellence después del Profeta.(2) Las ordenes Naqsbandi trazan su liderazgo espiritual hasta el Imam Yafar Sadiq y luego siguen la línea a través de su madre hasta Muhammad bin Abu Bakr، y de ahí hasta Abu Bakr. Esta desviación del Imam Sadiq hasta Abu Bakr es، sin embargo، invalida porque Muhammad bin Abi Bakr fue criado desde una edad muy pequeña por el Imam ´Ali bin Abi Talib el cual se casó con la madre de Muhammad، Asma`bint Umays، después de la muerte de Abu Bakr. El único maestro espiritual que Muhammad bin Abi Bakr conoció fue el Imam ´Ali bin Abi Talib (P).

La Tercera y Cuarta Dimensiones: La Autoridad universal y Socio-política

Estas dimensiones de la wilaayat son creencias particulares de la Shi´a، y son consideradas como parte de “dharuriyyat al-madhhab، partes esenciales de la Escuela Shi´a”. Es un punto de vista común de nuestros eruditos el que cualquiera que rechace una de estas partes esenciales no es considerado ser un miembro de la escuela Shi´a.

ص: 495


1- Como es citado por el fallecido “Allamah Mir Hamid Husayn al-Musawi quien la refuta para demostrar el Imamato Universal del Imam ´Ali a través del hadiz de Gadi. Ver al-Milani, Nafahatul Azhar fi Khulasati Abaqatil Anwar, vol. 9 ( Beirut: Darul Mu´arrikhil Arabi, 1995)p. 311
2- Sayyid Husain Nasr, “Shiismo y Sufismo”, p. 103

تصویر

Es importante recalcar que cuando los Shi´as usan el término “Imamato” o “Imam”، abarca todas las cuatro dimensiones de la wilayat. No excluye ni a la autoridad espiritual ni universal، ni la social، ni politica.(1) En este sentido، el termino Shi´a “Imamato” o “Imam” es más amplio que el termino Sunnita “khilafat” o “califa”. En los libros que tratan sobre el debate Shi´a-Sunni del liderazgo después del Profeta، el enfoque es más sobre el liderazgo socio-político pero no con el fin de negar la autoridad espiritual y universal del Imam. Por lo tanto al leer o discutir el tema de la sucesión del Profeta Muhammad (BPD)، uno no debe perder el significado universal del estatus de un Imam desde el punto de vista Shi´a.

2. La Wilayat Universal

Parece necesario explicar la cuarta dimensión de la Wilayat en mayor detalle para el beneficio de los lectores.

La cuarta dimensión es la autoridad universal con la que han sido investidos el Profeta y Ahlul Bayt por Al-lah Todopoderoso. Es una autoridad universal que hace posible que el wali ejerza su poder sobre todo lo que existe.

En palabras del Ayatolá Khomeini (rahmatul-lah alaih):

“Es una vicegerencia que abarca a toda la creación، por virtud de la cual

ص: 496


1- Ver Muttahari, Wilayah, p. 72. También ver Muttahari, Imamat wa Rahbari, p. 163, como lo cita nuestro profesor Sayyid Muhsin al-Kharrazi, Bidayatul Ma`arifil I ahiyya vol. 2, p. 12-16.

todo los átomos del universo se humillan ante el poseedor de esa autoridad”.(1)

Esta autoridad de los siervos escogidos de Al-lah es totalmente dependiente de Su discreción y poder. No debe ser visto de una manera horizontal sino vertical con respecto al poder del Todopoderoso Al-lah.

Mientras mantengamos la jerarquía vertical del poder habremos salvaguardado el tauhid (unidad y unicidad) de Al-lah.

Por ejemplo، todos los musulmanes creen que es Al-lah Quien da la vida y la muerte a todas las personas. El Corán mismo dice:

Al-lah toma las almas en el momento de su muerte. (39:42)

Pero a la vez، el Corán también les atribuye la muerte a los ángeles cuando dice:

“Di: es el ángel de la muerte (quien se encarga de ustedes) quien los hará morir.” (32:11)

Si colocas a estos dos versículos juntos (horizontalmente)، entonces eres culpable de politeísmo، pero si los colocas de una forma vertical (con el poder de los ángeles dependiente del poder de Al-lah)، entonces habrás protegido el tauhid.

Igualmente، si ubicamos el poder y autoridad de los Profetas y los Imames en una forma vertical (con la convicción de que su poder esta bajo y es dependiente del poder de Al-lah)، entonces habremos salvaguardado el tauhid así como el estatus de los siervos escogidos de Al-lah.

El Corán da varios ejemplos de las personas a quienes se les ha dado la autoridad del universo.

1. Describir los poderes que Al-lah، (Glorificado y Exaltado sea، ha concedido al Profeta Jesús hijo de María (P)، el Corán se refiere al él de la siguiente forma.

El le enseñará la Escritura، la Sabiduría، la Tora (Pentateuco) y el Evangelio. (3: 48)

2. Al describir los poderes dados al Profeta Salomón، el Corán dice:

Sujetamos a su servicio el viento، que soplaba suavemente allí donde él quería، a una orden suya. Y los demonios، constructores y buzos de toda clase، y

otros، encadenados juntos. “Esto es don Nuestro. Agracia، pues o retén، sin

limitación”

ص: 497


1- La cita completa se darà mas adelante en este capìtulo

Tiene un sitio junto a Nosotros y un bello lugar de retorno.

Y a Salomón el ventarrón، que sopla، a una orden suya، hacia la tierra que hemos bendecido. Lo sabemos todo…

De los demonios، había algunos que buceaban para él y hacían otros trabajos. Nosotros les vigilábamos.

(38:36-40 y 21; 81-82)

3. Al describir el poder de Asif bin Barkhiya، el visir del Profeta Salomón، el Corán describe la escena de los momentos antes de que la Reina de Saba y su séquito fueran a visitarlo:

Dijo él: “Dignatarios، ¿Quién de vosotros me traerá su trono antes de que vengan a mí sumisos?”

Uno de los genios، un ifrit، dijo: “Yo te lo traeré antes de hayas tenido tiempo de levantarte de tu asiento. Soy capaz de hacerlo، digno de confianza”.

El que tenía la ciencia de la Escritura dijo: “Yo te lo traeré en un abrir y cerrar de ojos”. Cuando lo vio puesto junto a sí، dijo: “éste es un favor de mi Señor para probarme si soy o no agradecido. Quien es agradecido، lo es en realidad، en provecho propio. Y quien es desagradecido… Mi Señor Se basta a Sí mismo، es generoso”. (27:38-40)

En estos tres ejemplos del Corán، vemos que Al-lah Todopoderoso ha bendecido algunos de sus siervos escogidos con el poder de insuflar vida a la forma de un animal، resucitar a los muertos، curar a los ciegos y al leproso، subyugar a los genios (yines) para sus propósitos، traer algo desde muy lejos en un cerrar y abrir de ojos، etc. Estos ejemplos son suficientes para demostrar que tales poderes pueden ser concedidos y han sido concedidos por Al-lah a quienes Él le place. Es este poder el cual esta referido en la teología Sh’ia como “al-wilayah at-takwiniyya –el poder sobre el universo y la autoridad existencial universal–.”

Al-lah ha dado varios rangos a los Profeta y los mensajeros (2:253; 17:55)، y todos los musulmanes unánimemente creen que el Profeta del Islam، Muhammad al-Mustafa، es el de más alto rango entre todos los Profetas y mensajeros.(1) Todos los Profetas y mensajeros han venido para

preparar a sus sociedades en la aceptación del Mensajero final y universal de Dios، Muhammad (BPD). Si los profetas como Salomón، David، Jesús، y

ص: 498


1- La cita completa se menciona más adelante en este capítulo

Moisés، y también el visir de Salomón، fueron bendecidos con poderes sobre la naturaleza، entonces es necesario que el Profeta Muhammad fuera bendecido con mayor poder sobre el universo. Dos ejemplos que han sido mencionados claramente en el Corán. La capacidad del Profeta del Islam para viajar en el espacio y más allá en cuerpo humano (17:1; 53:5-18)، y partir la luna al señalarla con uno de sus dedos (54:1).(1)

Los Shi’as creen que el Imam ´Ali y los otros Imames de Ahlul Bayt tienen un rango más elevado que todos los profetas y mensajeros excepto el Profeta del Islam (P).(2) Por lo tanto ellos también poseen los poderes con los cuales ha sido bendecido el Profeta por parte de Dios Todopoderoso.

En este punto، me referiré solamente a un versículo del Sagrado Corán sobre este tema. Durante los inicios del Islam en Meca، cuando los adoradores de ídolos rechazaban el argumento del Profeta، Al-lah reveló un versículo para consolarlo، el cual dice:

Los infieles dicen: “Tu no has sido enviado. Di: “Alá basta como testigo entre yo y vosotros، y quienes tienen la ciencia de la Escritura”. (13: 43)

El Profeta Muhammad es consolado de tal forma que no importa si los idólatras no creen en su argumento; es suficiente con que Al-lah y “aquel que tiene conocimiento del Libro” sean testigos de la verdad de su argumento. ¿A quién se refiere Al-lah como testigo de la verdad del argumento del Profeta? ¿Quién es esta persona “aquel que tiene el conocimiento del Libro”? Según

las narraciones Shi’as، corroboradas por fuentes sunnitas، se refiere a ´Ali

ص: 499


1- Con respecto a la partición de la luna, ver en las fuentes Shi’as, at-Tabarsi, Maymaul Bayan, vol. 5, p. 186; at-Tabataba’ i, al-Mizan fi Tafsiril Qur`an, vol. 19, p. 60-72 quien también refuta las objeciones hechas por los musulmanes de mente materialista, a quienes les gusta interpretar tales versículos en un sentido metafórico. En las fuentes Sunnitas, ver al-Fakhr ar-Razi, at-Tafsirul Kabir, vol. 15, p. 26; as-Suyuti, ad-Durrul Manssur, vol. 6, p. 133; Mawdudi, Tafhimul Qur’an, vol. 5, p. 230-231.
2- As-Saduq, I’tiqadat, p. 92-93, en su traducción al Inglés, The Shi’ite Creed, p. 84-85; al-Maylisi, “Risaalat fil-I’tiqadat”, p. 310. Debemos tener en cuenta que tanto como sunnitas y shiitas aceptan el hadiz del Profeta Muhammad (BPD): Los sabios de mi comunidad son mejores que los Profetas de Bani Israel, con la diferencia de que para los shias estos sabios son los Imames de Ahlulbayt as.

bin Abi Talib.(1) Definitivamente no existió alguien entre los compañeros del Profeta que pudiera reclamar tener más conocimiento acerca del Islam que ´Ali bin Abi Talib.

¿Cómo es que la descripción “tener conocimiento del Libro” demuestra la autoridad universal de Ali? Si recuerdas، Asif Barkhiya، el visir de Salomón، también tuvo mucho poder sobre la naturaleza por lo que pudo traer el Trono de la Reina de Saba en un cerrar y abrir de ojos. Asif ha sido descrito como alguien que tuvo “´ilmun min al-kitab –conocimiento de una porción del Libro–”.

En comparación con esto، el Imam ´Ali ha sido descrito por Al-lah como alguien que posee “´ilmul kitab –conocimiento del Libro–”، no solo una porción del libro. Por lo tanto، no es difícil concluir que el poder del Imam ´Ali sobre la naturaleza debe ser unos grados mayor que el de Asif Barkhiya quien trajo el trono desde un lugar tan distante solo en un abrir y cerrar de ojos”.

De nuevo، debo mencionar que esta creencia debe ser tomada en la forma vertical con relación al poder de Dios Todopoderoso، y solamente en ese formato podemos preservar el concepto del tauhid en el cual Al-lah es el Poder Absoluto y la fuente de todo poder. Nos recuerda la dependencia total en el poder y la voluntad de Al-lah de los escogidos de tal forma que le ordena al Profeta decir، “…Di; yo no dispongo de nada que pueda aprovecharme o dañarme sino tanto cuanto Alá quiera... (7:188) Esto no es una negación de la posesión de poder; es una afirmación de la creencia en que cual fuese el poder que tenga es según el deseo y el placer de Al-lah Todopoderoso.

3. Wilayat: Espiritual contra Política

El artículo de dicho erudito publicado en la Enciclopedia Bio-Ethics (en el cual escribió que el Profeta Muhammad “no había dejado instrucción

explicita con respecto a la sucesión a su autoridad político-religiosa”) generó una discusión acalorada en la comunidad. Las respuestas que él escribió

ص: 500


1- Entre las referencias Sunnitas, ver Ibn al-Maghazili ash-Shafí’i,, Manaqib al-Imam ´Ali bin Abi Talib, p. 313 (hadiz No. 358); as-Suyuti, ad-Durrul Manssur, vol. 4 ( Beirut: Dar al-Fikr, n.d) p. 669; al-Qnduzi, Yanabi’ul Muwaddah (Beirut; 1390/1970) p. 121. Para más referencias, ver ash-Shahid at-tustari, Ihqaqul Haqq, vol. 3, p. 280, Vol. 14, p. 362-365, vol. 20, p.75-77. Para una revisión crítica de las narraciones opuestas citadas por algunos eruditos ver at-Tabatabai, al-mizan, vol. 11, p. 423-428.

para la comunidad y los comentarios que hizo posteriormente en las reuniones del mes de Muharram de 1419 en Toronto representa la confusión que existe acerca del concepto de la Wilayat.

(a) “Solamente Espiritual، no Política”

Primero él argumenta que la Wilayat del Profeta y los Imames fue solo espiritual y no política. Dijo:

“A propósito، el Profeta (BPD) nunca fue reconocido como el líder político. No، no es correcto en lo absoluto. No fue reconocido como Rasulullah، el enviado de Dios، el Mensajero de Al-lah (Glorificado y Exaltado sea)). No hubo política، no hubo lenguaje político anexo a ello. No es como lo dicen en la actualidad; como lo dice una y otra vez، que el Profeta fue un líder político. No. Él fue reconocido fundamentalmente y esencialmente como un Profeta de Dios”.(1)

“La Tarea de la Profecía era guiar a la sociedad hacia la perfección. Y esa perfección no se podía llevar a cabo individualmente –tenía que ser hecha como miembros de la comunidad، la ummah–. La Ummah es la comunidad bajo el Profeta como profeta، no como líder político”.

“Ahora sabemos porque man kuntu mawlahu fa hadah ‘Aliyun mawlahu significa algo muy pero muy importante. El Profeta (BPD) pudo haber dicho، man kuntu califa fa hadaha califa. Pudo haber dicho، man kuntu hakiman fa hadaha hakiman. No utiliza nada de la terminología que usaríamos en el sentido político normal al portar la autoridad de líder político…

“Observa la palabra escogida por Al-lah (Glorificado y Exaltado sea) para guía. Después de todo el Profeta ‘ma yantiqu’anil hawaa in huwa illa wahyun yuhaa’. Se le han dado instrucciones. ‘Maulá’: ¿Qué significa la

palabra Maulá? Al-lah (Glorificado y Exaltado sea) dice en el Corán wal kafirun laysa lahum maulá — No tienen protector، no tienen guía، no tienen

ص: 501


1- Este es de nuevo un ejemplo de cómo dice una cosa en su obra académica y luego dice otra cosa cuando se habla a la comunidad Shi’a. El Doctor Sachedina, como se mencionó anteriormente, ha escrito en el Islámica Messianism que el Islam comenzó como un movimiento político y posteriormente adquirió el énfasis religioso; ahora dice que el Profeta fue reconocido fundamentalmente como un Profeta de Dios y nunca fue reconocido como un líder político.

alguien que cuide de ellos. Este es el significado de maulá…”(1)

Este estudioso dice que la nubuwat (la profecía) no incluye el liderazgo político، y que la palabra maulá utilizada por el Profeta en Gadir no significa califa (sucesor político) o hakim (gobernante). En otras palabras، excluye la tercera dimensión de la Wilayat del termino “Maulá” y lo restringe a la segunda dimensión (la guía espiritual). En su intento por convencer a la audiencia، construye oraciones en árabe hipotética e incorrectamente las cuales no tienen sentido. Por ejemplo la oración “man kuntu [lahu] califa fa hadha [lahu] califa –para quien yo sea su sucesor، este es su sucesor–”. ¿Era el Profeta sucesor de alguien en aquella audiencia? Por supuesto que no; y es por eso que no utilizó el término “califa”en el hadiz de Gadir.

Como se deliberó en uno de los capítulos anteriores، entender el significado de “Maulá” como fue utilizado por el Profeta para el Imam Ali، uno tiene que ir más lejos. Solo reflexionemos sobre la pregunta que le hizo a los musulmanes antes de presentar a ´Ali como su “maulá”: les preguntó، “¿Acaso no tengo yo preferencia sobre ustedes más de la que tienen sobre ustedes mismos? A lastu aulá bi kum min anfusikum?”(2) Cuando contestaron diciendo، “Ciertamente، O mensajero de Al-lah،” entonces él dijo، “Man kuntu maulahu fa hadha ‘Aliyun maulahu –De quien yo sea su maestro (autoridad، guía)، este ´Ali es su maestro–.”

El Profeta Muhammad (BPD) en realidad hablaba de un maestro que tiene más autoridad (aulá) sobre la gente de la que ellos tienen sobre sí mismos، y eso incluye la autoridad en los asuntos políticos también. Y por lo tanto، no había necesidad de que el Profeta dijera، Man kuntu [‘alayhi] hakiman، fa hadha [´alayhi] hakiman.’

El erudito continúa con su discurso diciendo:

“Cuando el Profeta presenta la autoridad del Imam ´Ali en la

comunidad، dice، Man kuntu maulahu fa hadha ‘Alyun maulahu.’ Lo que quiere decir es que ‘aquel que me considere como un ejemplo perfecto a ser

ص: 502


1- El segundo discurso del doctor Sachedina en Muharram de 1419 en Toronto. Quizás ha citado inadvertidamente el versículo Coránico incorrectamente, no es wal kafirun laysa maulá, es wa anna’l kafirun la maulá Lahum (47:11)
2- Esta pregunta del Profeta está basada en el versículo 33:33 del Corán.

seguido hacia el objetivo final de la salvación، ´Ali es el hombre a quien deberían seguir’. El tema era sobre la obediencia. Maulá، aquel que es digno de ser seguido، aquel que no debe ser subestimado. En ese sentido، Al-lah es Maulá. Al-lah es el Maulá del Din، ese camino en el cual no puedes desobedecer a Al-lah (swt)…”(1)

¿Están este seguimiento y obediencia restringidos a los asuntos espirituales y no incluye los temas socio-políticos?

El hadiz de Abdul-lah bin Mas´ûd

Para demostrar su punto de que la declaración de Gadir no fue lo suficientemente explicita para llevar el significado de “jilafat” en el sentido de la sucesión política، el erudito dice:

“Después de que el Profeta regresara a Medina proveniente de Gadir; una noche estaba en casa con Abdul-lah bin Mas´ûd. Le dijo a Abdul-lah que el mensajero había llegado y quiere que me marche; que he recibido la noticia de mi muerte. Abdul-lah dijo، a propósito ésto fue después de Gadir، Designa un sucesor`. Si، esto fue exactamente lo que dijo، ´ ¿Por qué no designas a Abu Bakr?`El Profeta sacudió la cabeza y dijo، no. Mencionó uno tras otro. (No se acerca de la validez de este hadiz; el Sheik Mufid lo menciona y yo lo menciono bajo la autoridad del Sheik Mufid. No estoy aquí para examinar o juzgar que tan autentico es el hadiz. Pero les digo que este hadiz refleja la situación de la comunidad. Si es auténtico، refleja la situación en la comunidad…(2)) El hadiz de Abdul-lah continúa; y el Profeta pregunta، “¿Qué

haremos? Abdul-lah dice، “¿Por qué no

ص: 503


1- Segundo discurso en Toronto, Muharram 1419.
2- Aunque esta oración es acuñada en “si es auténtico”, crea más interrogantes. Durante los últimos días de Ramadán de 1418 el Doctor Sachedina hizo la siguiente declaración en Internet: “Aprovecho esta oportunidad para mencionar en los términos más ABSOLUTOS que no solamente creo en la autenticidad inequívoca del suceso de Gadir…, creo que la declaración del Profeta “Para quien yo sea su autoridad, también ´Ali es su autoridad” es la designación explicita del Imam ´Ali al oficio del Liderazgo de la Comunidad Islámica, como lo sostiene la Fe Shiita Doce Imames”. Luego menos de cuatro meses después, en Muharram 1419, hace dicha declaración la cual arroja dudas en la explicitud de la declaración de Gadir Khum.

designas a Umar; por qué no designas a Uzman? Y finalmente، Abdul-lah dice، ¿Por qué no designas a Ali? Y el Profeta dice، en este momento está débil، ‘O Ojalá، obedecieran. Ojalá obedeciera.”(1)

Primero، esta conversación entre el Profeta y Abdul-lah ibn Mas´ûd no se dio en Medina después de la declaración de Gadir como el escritor quiere que crea la audiencia (“a propósito، ésto fue después de Gadir”). En el comienzo de esta narración، Abdul-lah dice، “Salimos con el Mensajero de Al-lah(S) la noche de la delegación de los yines hasta que llegamos y nos quedamos en ‘Ula.” ‘Ula es un lugar donde el Profeta se detuvo cuando iba rumbo a Tabuk.(2)

En segundo lugar، el evento relacionado con la delegación de yines ocurrió cuando el Profeta iba rumbo a Tabûk en el año 9 después de la Hégira.(3) Y el suceso de Gadir Khum tuvo lugar en el año décimo de la Hégira.

En tercer lugar، según la metodología de los eruditos Occidentales، ¿Acaso la secuencia misma en los nombres sugeridos por Abdul-lah ibn Mas´ûd no sería una señal de que este hadiz fue una invención posterior?

¿Por qué la academia Occidental se apresura al rechazar los hadices que tienen los nombres de los Imames con una secuencia correcta citados por los Shi’as pero no tratan con igual escepticismo los hadices citados por los Sunnitas? Sé que una respuesta sencilla será que “Dije que no conozco el valor del hadiz…” Mi única pregunta es: ¿Por qué confundir a la gente y crear duda en la explicitud de la declaración del Profeta en Gadir citando un hadiz tan débil?

Por lo tanto sobre una base tan poco sólida، el erudito concluye diciendo:

“Entonces aparentemente، hubo un gran interrogante sobre el papel religioso que jugó el Profeta en la comunidad. La comunidad se vio a sí misma organizada bajo el liderazgo del Profeta (BPD). Cuando murió، alguien tenía que reemplazarlo en la misma posición--en la misma autoridad. Y es así como aún

buscamos la interpretación”.

Al-hamdulillah، los verdaderos seguidores del Profeta entendieron la verdadera interpretación

ص: 504


1- El segundo discurso de Muharram de 1419 en Toronto.
2- A-Turayhi, al-Mayma´ul Bahrayn, ed. Mahmûd Adil, vol. 3 (Teherán: Daftar-e Nashr-e Farhang-e Islami, 1408) p. 242
3- Al-Mufid, Âmâli, vol. 13 (Musannafat, Shaykh al-Mufid) p. 35

en Gadir Jum mismo; Quiera Al-lah Todopoderoso ayudar a aquellos que aún buscan la verdadera interpretación del término “maulá” y el estatus de “wali-ul-lah”.

El Significado de “Imamato”

En el mismo discurso، el erudito más adelante explica el significado de Imamato diciendo:

“El sistema de creencias dice que si había alguien con derecho para exigir la obediencia después del Profeta Muhammad (BPD) ese era ´Ali ibn Abi Talib. Ese es el significado de Imamato; no es nada más que esto. Tú abres cualquier libro de kalâm، y encontrarás que los teólogos describen al Imam ´Ali como la persona que tenía el derecho a ser obedecido. ¿Por qué tenía que ser obedecido? Porque está sentado exactamente en el lugar del Profeta Muhammad (BPD)…

“El Imam ´Ali fue Imam desde el día en el que el Profeta Muhammad cerró sus ojos sin importar si se fuese convertido en Califa o no. ¿Cómo pude el convertirse en Imam sin convertirse en Califa، sin sentarse sobre su trono?

Ese no era el requisito. Porque la obediencia se debía a la posición del Profeta Muhammad (BPD)”

Para defender su artículo en la Enciclopedia de la Bioética، este investigador ha dividido “el Imamato” y “el califato” en dos dimensiones diferentes: “El Imamato” se convierte en un posición espiritual mientras que “El Califato” se convierte en una posición política. Dice; “El Imamato no es nada más que eso”، e inclusive abiertamente le pide a la audiencia que “abran cualquier libro de kalâm [Teología]…”

Bien، abrimos los libros de kalâm de diferentes épocas y encontramos que el argumento del erudito es opuesto a la línea de la creencia Shi´a con respecto al significado y alcance del “Imamato”.

El Sheik Mufid (fallecido en el 413 de la Hégira/1022 era cristiana) define a un “Imam” de la siguiente forma: “El Imam es la persona que tiene el liderazgo general en los asuntos religiosos así como en los asuntos seculares como sucesor del Profeta (BPD).”(1)

“Al-lamah Hil-li(fallecido en el 726 de la Hégira/1325 era Cristiana)

define al “Imamato” así: “El Imamato es una autoridad Universal (riyâsa) en las cosas de la religión y del mundo que pertenece a una persona y derivada del (niyâba) Profeta.”(2)

ص: 505


1- Al-Mufid, an-Nukata`l-`Itiqâdiyya en el vol. 10 de Musannafât ash-Shayk al-Mufid (Qom: Mu`assasa Ahlul-Bayt, 1413 d.H) p.39.
2- Al-Hil-li, al-Bâbu`l-Hadi, ´Ashar [Qom: Nashr Nawid, 1368 Hégira solar] p. 184; también ver su traducción al Inglés Un Tratado sobre los Principios del Pensamiento Shiita, tr. William Millar (Londres: Royal Asiatic Society, 1958). P. 62.

Abdu Razaq Lâhiyi (fallecido en el 1072 de la Hégira) define el “Imamato” así: “Sepan que el Imamato es una autoridad sobre todos aquellos que cuentan con la edad legal en los asuntos mundanales así como en los asuntos religiosos basado en la sucesión del Profeta”(1)

Al-lamah Tabatâba`i (fallecido en 1981 era Cristiana) escribió، “Por lo tanto el Imamato y el liderazgo religioso en el Islam puede ser estudiado desde tres perspectivas diferentes: desde la perspectiva del gobierno Islámico، de las Ciencias Islámicas y los mandamientos legales، y a partir del liderazgo y la guía innovadora en la vida espiritual. El Shiismo cree que puesto que la sociedad Islámica se encuentra en una necesidad de la guía en cada uno de estos tres aspectos، la persona que tiene la función de proveer esa guía y quien es el líder de la comunidad en estas áreas de interés religioso debe ser designado por Dios y el Profeta.”(2)

Inclusive el Martír Shahid Muttahari dice que cuando los Shi´as utilizan el termino “Imam”، no solamente refleja la guía espiritual y el liderazgo، sino que también incluye el liderazgo político y social.(3)17

Como puedes ver، todos estos teólogos y sabios prominentes de la Creencia Shiita definen unánimemente al Imamato como una posición que combina el liderazgo espiritual así como el liderazgo sociopolítico en el campo mundanal. Para un Shi´a، ´Ali es el primer Imam así como el primer Califa (Sucesor) del Profeta. Un Shi´a nunca diría que ´Ali es el primer Imam pero que no es califa bila fasl (el sucesor inmediato) del Profeta. La diferencia entre los Shi`as y los Sunnitas no yace en el liderazgo espiritual sino en el liderazgo político inmediatamente después del Profeta. Como se mencionó anteriormente el punto de vista de que Ahlul Bayt fueron “las guías espirituales únicamente pero no las guías políticas” es una creencia que

se encuentra entre los Sunnitas en general y en particular en los Sufis.(4)

(b) “También Política”

Dicho investigador، el 6 de Muharram de 1419، se contradice con su

ص: 506


1- Lahiyi, Sarmaya-e Imam (Qom: Intisharat e-Zahra, 1372 solar) p. 107
2- Tabatabâ’i, El Islam Shi´a, tr. Nasr (Qom: Ansariyan 1989) p. 173.
3- Mutahhari, Wilaya, p. 72.
4- Ver página 90-91

argumento anterior. Dijo:

“…el hecho es que el Corán concibió al Profeta como el líder de una ummah، una ummah que era religiosa، social y política. En otras palabras era una comunidad civil y moral guiada por una persona que poseía una clase de autoridad general la cual no era concebible en esa época، inclusive por las tribus Árabes. Esa fue también la dificultad durante Gadir. Cuando el suceso de Gadir، una de las dimensiones desafiantes de Gadir fue la presentación del concepto Coránico del liderazgo. La Wilayah es esa clase de liderazgo el cual combinan la autoridad civil y la autoridad moral en una sola persona. Eso significa que no existe separación del poder. Esto no es una iglesia y estado como tal، al contrario la autoridad civil y moral se reúnen en la persona que desempeña el oficio de la Wilayah. ¿Qué era lo nuevo de esto? Lo nuevo de esto era que en la cultura árabe، los árabes no estaban acostumbrados a ver a un joven asumir el liderazgo. En la cultura árabe era imposible que una persona de 30 años llegara a ser el líder porque los árabes creían que esa responsabilidad debía recaer sobre alguien de mayor edad…”(1)

De nuevo en el discurso octavo، el estudioso dijo:

“La pregunta clave es ‘¿Es el Islam un sistema político o es un sistema religioso?’ Hay dos opiniones al respecto. Muchos eruditos están en esta batalla، incluyendo a Ayatolá Khoei، Ayatolá Muttahari، Ayatollah Khomeini، en Egipto al Ashmaawi، al Yaabiri en Marruecos…A mi modo de ver aquí hay un tema de mucha importancia. Si decimos que el Islam no es un sistema político، y que el Islam es simplemente una religión que le interesa llevar a la humanidad hacia la auto-perfección y prepararla para la otra vida، entonces estamos negando un papel de gran importancia que jugó el Profeta en el establecimiento de la Ummah como tal…

“Nueve décimos del Islam trata de mu’amalat، es decir cómo tratar unos

a otros، como conducir tus asuntos en este mundo porque cualquier cosa que hagas en este mundo tienen una implicación para el ajirat. Ahora decir que el Islam es simplemente una religión sin un sistema social es negar el hecho de la wilayah. A propósito، si ustedes recuerdan mi discurso en la quinta noche de Muharram، wilayah significa la autoridad civil y moral que puede guiarlos a su objetivo final y el objetivo final de la creación no es solamente

ص: 507


1- En el sexto discurso en el mes de Muharram 1419 en Toronto.

orar cinco veces al día y ayunar sino también conocer cómo vivir como seres humanos dentro de una sociedad. De otra forma si no existiera una autoridad civil، el Profeta podría ser lo que denominamos an-nabi ar-ruhi…”(1)

Esto es muy cierto. ¿Por qué entonces este erudito dijo en el segundo discurso، “El Profeta nunca fue reconocido como un líder político?” Es bueno que haya aclarado que el Profeta no fue solamente un líder religioso sino que también fue un líder político. Después de la Primera Guerra Mundial hubo un intenso debate en Egipto sobre el tema de la Occidentalización versus el Islam، y algunos intelectuales، influenciados por sus ideas occidentales trataron de secularizar al Islam restringiendo la jilafat solo a temas espirituales y separarla del sistema político de la ummah. Alí Abdu-Razaq escribió al-Islam wa Usulul-Hukum (1925) proponiendo la total separación de la religión y el estado dentro del Islam.(2)

Ideas similares están emergiendo nuevamente últimamente en los escritos de algunos intelectuales musulmanes influenciados por las ideas liberales/seculares de Occidente.

4. ¿Acaso Nayaf y Qom tienen puntos de vista diferentes con respecto al Papel de los Imames?

En el discurso noveno este estudioso del Islam de nuevo se concentra en el papel espiritual versus el papel político del Profeta y los Imames. Y ahora sorprendentemente argumenta que hasta los grandes sabios de Qom y Nayaf tienen puntos de vista diferentes. Dice:

“…Nayaf y Qom están divididos en torno al debate del papel político del Profeta. Nayaf por haber sido uno de los centros religiosos más importantes del aprendizaje Shi’a y Qom en la actualidad، el centro de aprendizaje más importante han mantenido dos puntos de vista diferentes con respecto al

papel del Imamato…Nayaf sostiene una actitud conservadora en cuanto al papel del Imam. Creen que la religión tiene una función moral، una función ética pero no una función política، incluyendo a Ayatolá Joi، cuyas opiniones han sido bien expresadas. Él no cree que la wilayah del Imam ´Ali ibn Abi Talib (P) tiene necesidad de manifestarse políticamente porque el Imam sigue siendo Imam como guía espiritual، moral، ética sin importar si la gente

ص: 508


1- Discurso Octavo del Mes de Muharraq 1419 en Toronto
2- Sobre el libro de Abdur-Raziq y la respuesta de Al-Bakhti ver Hourani, Arabic Thought, pp. 184-192; sobre la respuesta de Rashid riza ver Kerr, Islamic Reform

le rinde fidelidad o no. Esas opinión fue enfrentada por primera vez por el Ayatolá Jomeini (ra).”(1)

Este estudioso del Islam quiere dejar la impresión en las mentes de la audiencia de que inclusive los `ulema de Qom y Nayaf difieren con respecto al papel del Imam cuando dice que Nayaf lo confina a una dimensión espiritual mientras que Qom lo expande hasta una esfera política.

Nada puede estar más alejado de la realidad. Los `ulema Shi’as de Nayaf (representados por el difunto al-Joi) y Qom (representados por el difunto Imam al-Jomeini) tienen puntos de vista idénticos con respecto a la wilaya del Profeta y los Imames. La diferencia entre ellos no radica en la Wilayat de los Imames sino el punto de la Wilayat-e-faqih، la autoridad de un jurista. Además، sobre el tema de la Wilayat-e-faqih، la división no es entre Qom y Nayaf; existen sabios polarizados sobre el tema tanto en Qom como en Nayaf.

Como se discutió anteriormente، todas las cuatro dimensiones de la Wilayat para el Profeta y los Imames se encuentran entre los dharûriyyat al-madhhab (Los fundamentos del Islam Shiita). Entonces ¿cómo podrían los grandes líderes del mundo Shi’a tener diferencias en ellos?

En cuanto a la visión del fallecido Honorable Ayatolá Imam Jomeini (ra) sobre la Wilayat del Profeta y su Ahlul Bayt (P) yo cito de su discurso sobre la Wilayat-e-faqih. Dice:

“Demostrar que el gobierno y la autoridad pertenecen al Imam no implica que el Imam no tenga estatus espiritual. El Imam posee en realidad ciertas dimensiones espirituales que no están desconectadas de su función como gobernante. El estatus espiritual del Imam es la vicegerencia divina universal que algunas veces es mencionada por los Imames (la paz sea con ellos). Es una vicegerencia pertinente a toda la creación، por virtud de la cual todos los átomos en el universo se humillan ante el poseedor de dicha autoridad. Es una de la creencias esenciales de nuestra escuela de pensamiento Shi’a reconocer que nadie puede alcanzar el estatus espiritual

de los Imames. De hecho، según las tradiciones que se nos han transmitido، el Más noble Mensajero y los Imames existieron antes de la creación del mundo en forma de luces situadas debajo del trono divino; eran superiores a los otros hombres hasta en la forma de esperma del cual crecieron y su composición física. Su estación elevada está limitada solamente por la voluntad divina، como lo indica el dicho de Gabriel registrado en las narraciones del Mi`rây: ‘Si yo me acercara un poco más como la distancia de

ص: 509


1- El noveno discurso en Muharraq 1419 en Toronto

un dedo، ciertamente que me desintegraría.”(1)

El Ayatolá Jomeini en tanto que afirma el liderazgo político del Profeta y los Imames، no niega su Wilayat universal.

Volviendo a la visión del fallecido Ayatolá al-Joi sobre la Wilayat del Profeta y Ahlul Bayt، cito lo siguiente de sus discursos en los cuales dice:

“En cuanto al primer tipo de Wilayat [takviniya، universal]، obviamente no hay duda en su autoridad sobre toda la creación como es claro en los hadices، porque ellos son el eslabón en la creación، a través de ellos continua la existencia، y son la razón de la creación[del universo]; si no hubiera sido por ellos، Alá no hubiera creado a la humanidad، la humanidad fue creada por ellos، es por ellos que existe la humanidad، y son los medios del descenso de la Gracia divina”.

“Realmente، tienen la autoridad universal justo debajo de la autoridad del Creador Mismo; esta autoridad es más débil comparada con la autoridad de Alá Todopoderoso sobre la creación.(2)

Luego al-Joi también habla acerca de la autoridad civil/política del Profeta y los Imames، y dice;

“En cuanto a la segunda dimensión de su Wilayat legislativa (at-tashri`iyya) en el sentido de que poseen la autoridad para administrar independientemente las propiedades y las vidas de las personas—obviamente no hay disputa sobre su autoridad de esta clase…Este se comprueba a partir de hadices muy veraces، y en el sermón de la despedida [el Profeta dijo]، “Para quien yo sea su Autoridad، este ´Ali es su autoridad. ¿Acaso no tengo

yo más autoridad sobre ustedes que ustedes mismos?” dijeron، “Si”…”(3)

Ayatolá al-Joi en tanto que afirma la Wilayat universal del Profeta y de los Imames no niega su autoridad política. Realmente va más allá y dice:

“Y la suposición de que la historia contradice que los Imames no ejercieron históricamente su autoridad política es invalida.”

Luego concluye:

“El no ejercer [la autoridad en el sentido histórico] no prueba la no-

ص: 510


1- Jomeini, Islam y Revolución, traducido por Hamid Algar (Berkeley: Mizan Press, 1981) p. 64-65
2- At-Tauhid, Muhammad Ali, Misbahul Faqahah, Vol. 5 (Qom: Intisharat e Wiydani)
3- Ibíd., p. 38-39

existencia de la autoridad obviamente.”(1)

En esencia، los dos grandes juristas del mundo Shi’a contemporáneo que representan a Qom y Nayaf tienen puntos de vista idénticos acerca de la Wilayat de los Imames de Ahlul Bayt (P). Ambos creen en todas las dimensiones de la Wilayat –espiritual، sociopolítica y universal– del Profeta y los Imames. La diferencia que existió entre ellos dos fue solo en los límites de la autoridad de un faqih (muytahid، jurista) durante la Ocultación del Imam actual (P). ¿Cómo puede dicho estudioso del Islam، quien ha escrito el Gobernante Justo sobre la autoridad del jurista no conocer la diferencia entre Wilayat de los Imames (unánimemente aceptada por los juristas Shi’as) y la Wilayat del faqih (en lo cual hay diferencias sobre sus límites entre los juristas Shi’as)?

5. ¿Es la Wilayat parte de la Fe?

Haciendo referencia a la controversia que enmarcaba a su artículo en la Enciclopedia de Bioética، este investigador del Islam hizo el siguiente comentario en su cuarto discurso en el mes de Muharram de 1419:

“¿Cómo puede algo así dividir a la comunidad cuando es una parte tan trivial، y no es una parte de la fe?”

Haciendo referencia al suceso de Gadir Jum، dice: “¿Tiene ese suceso histórico alguna conexión con nuestro sistema de creencias? Si dije en mi artículo que el Profeta (BPD) no dejó una instrucción explicita acerca de su sucesor، ¿estoy enredando el camino de una manera peligrosa para la supervivencia de la religión de AhlulBayt (P)، o ejerzo mi derecho como investigador para ver lo que dicen los registros?”

Como lo expliqué anteriormente en este capítulo en el Islam existe un término llamado “dharûry، pl. dharûriyyat” lo cual se refiere a aquellos temas

que son parte esencial de nuestra religión. Los “dharûriyyat” se dividen en dos: “dhaûriyya al-madhhab –las partes esenciales de la escuela Shi´a–”. Es un punto de vista común de nuestros sabios el que aquel que rechace uno de los dharûriyya ad-din، no es considerado un miembro de la fe Islámica; y quien rechaza uno de los dharûriyyat al-madhhab entonces no es considerado un miembro de la escuela Shi`a Izna-´Ashari (Doce Imames).

¿Cuál es el estatus de la creencia en la Wilayat de Ahlul Bayt: ¿Es uno de los dharûriyyat o no? Cuando discutía el estatus de los Musulmanes que no

ص: 511


1- Ibíd., p. 39

son Shi’as، Ayatollah al-Ju’i definió la Wilayat (en el sentido del amor por Ahlul Bayt) como uno de los dharûriyyat ad-din y la Wilayat (en el sentido de la jilafat y el liderazgo político) como uno de los dharûriyyat al-madhhab. El fallecido Ayatolá dijo:

“La dimensión de la Wilayat que es esencial [para el din] es la Wilayat en el significado de amor y devoción، y ellos [los Sunnitas] no la niegan en este sentido al contrario expresan su amor por Ahlul Bayt (P)…

“Por supuesto، la Wilayat en el significado de sucesión (jilafat) es una de las partes esenciales de la madhhab [del Shiismo]، pero no de las partes esenciales del dín.”(1)

Por lo tanto según Ayatolá al-Joi، la Wilayat y el Imamato en el significado de sucesión (jilafat) es una parte esencial (dharûriy) del Shiismo; cualquiera que rechace esta dimensión de la Wilayat no es considerado como un Shi’a. Sería un musulmán pero no Shi’a.

Con respecto a la pregunta de que si al negar la explicitud de la designación del Imam ´Ali (P)، este estudioso del Islam ¿está “tejiendo un camino peligroso para la supervivencia de la religión de Ahlul Bayt”?

Bien، la religión de Ahlul Bayt seguramente que sobrevivirá porque tiene un Imam que la protege aunque se encuentre oculto; pero también es cierto que tales pronunciamientos debilitarán la fe de la gente común y de los jóvenes con respecto a la Wilayat de los Imames. Ustedes tienen que ver hacia donde llevan esos pronunciamientos: esto minimiza el daño hecho en contra de Ahlul Bayt y da una semblanza de legitimidad al punto de vista Sunnita. Un Sunni extendería este argumento un poco más diciendo que puesto que el Profeta no aclaró las cosas، los compañeros ¡hicieron lo que creían era lo mejor para el Islam! ¡Un Shi’a que asistió a los discursos de este estudioso

del Islam decía “¿Cuál es el problema si creemos que ´Ali es el primer Imam (en el sentido espiritual) y el cuarto califa)? (en el sentido socio-político)!” Con amigos como él no necesitamos enemigos.

6. La Corrección final

Justo antes de que llegara a Toronto en 1998 para el mes de Muharram (1419)، dicho erudito envió la siguiente corrección a los publicadores de la Enciclopedia Bioética.

“Muhammad murió en el año 632 después de Cristo، habiendo traído a

ص: 512


1- Al-Gharawi, Mirza Ali, at-Tanqíh fi Sharhil-Urwatil Wuthqa, vol. 2 (Qom: Dar al-Hadi, 1410 AH) p.

toda la Arabia bajo el gobierno de Medina. Sin embargo، aunque explícitamente había designado a su primo y yerno، Ali، para que lo sucediera، no dejó instrucciones escritas acerca del proceso político.”

Había enviado por fax esto a algunos de los miembros de nuestra comunidad en Toronto y también lo había mencionado en uno de sus discursos en Muharram de 1419.

Tenemos los siguientes comentarios con respecto a la corrección: En primer lugar، inclusive la corrección es problemática. Él trató de dividir la sucesión en dos: religiosa y política. Con respecto al tema de la sucesión religiosa escribe que el Profeta explícitamente había designado a ´Ali para que fuera su sucesor. Inmediatamente califica a la designación explicita y excluye a la designación política cuando escribe، “no dejó instrucciones escritas acerca del proceso político” En el cuarto discurso de Muharram de 1419 dice: “Si، Gadir es una designación explicita، no quiere decir una instrucción explicita acerca del proceso político. Ninguna historia apoya eso”.

¿Desde cuándo las “instrucciones escritas” se vuelven tan importantes en el establecimiento de las enseñanzas Islámicas? ¿No está toda la estructura del sistema Islámico basado en las palabras habladas?: ¿El Corán y la Sunna?

No existen absolutamente instrucciones escritas dejadas por el Profeta para nada en lo absoluto، entonces porque crea un nuevo amortiguador para los Sunnis en su defensa en contra de los Shi’as esperando una instrucción “escrita” sobre el tema del califato? ¿Qué hay de todos los dichos del Profeta sobre la designación del Imam ´Ali ibn Abi Talib (P) como su califa?

¿Acaso el valor de las instrucciones “habladas” sería inferior a las instrucciones “escritas”? ¿O acaso sería menos severo desobedecer sus instrucciones “habladas”، menos grave que sus instrucciones “escritas” Dios Todopoderosos dice:

O ustedes quienes creen no levanten sus voces por encima de la voz del

Profeta… (49:2)

Si dicho estudioso del Islam quería narrar la historia del Qirtas en la cual el Profeta pidió una pluma y un papel، entonces debió haber escrito toda la historia y señalado a la persona responsable de no dejar que el Profeta escribiera nada.

En segundo lugar، el juego con las palabras como “designación” e “instrucción” es perturbador. En Gadir، el Profeta habla de la aproximación de su muerte y luego obtiene el reconocimiento de los musulmanes con

ص: 513

respecto al nivel de su autoridad sobre ellos، y luego declara que “Para quien yo sea su autoridad، este ´Ali es su autoridad”. Luego dice que “Dejo entre vosotros dos cosas: El Libro de Al-lah y mi descendencia، mientras se aferren a ambas cosas nunca se desviarán”. Y luego instruye a sus compañeros para que se acercaran y saludaran al Imam ´Ali (P) dirigiéndose a él por el título de “Amir –Líder–”. Cuando tu ves todo el contexto del suceso de Gadir، ¿acaso no es una instrucción clara، la designación، la indicación، inclinación، señalamiento –¿o como quisieras llamarlo– para el liderazgo del Imam ´Ali después de la muerte del Profeta?

Creer que el Profeta no dejó unas instrucciones explicitas acerca de su sucesor político equivale a legitimar el Califato Sunnita. Si el Profeta no hubiera dicho algo acerca de este asunto، entonces como pueden los shi’as reclamar que Abu Bakr usurpó el derecho de ´Ali bin Abi Talib (P). Dicho pronunciamiento no ayuda a nadie más que a los sunnitas.

En tercer lugar con base en lo que ha dicho este estudioso del Islam uno puede decir que ´Ali es el “Imam” (sucesor religioso/espiritual) pero no el “Califa” (sucesor político) Yo no se lo que él diría acerca de la declaración del Profeta en la Da’wat Zul `Ashira donde el Profeta dijo: “Ali es mi sucesor –jilafati–”.

En la teología Shi’a، como se dijo anteriormente، no hay diferencia entre “el Imamato” y “el califato”. La implicación de estos dos títulos es simple: Ali، con relación al Profeta، es su jalifa y sucesor، y Ali، con relación a la ummah es su Imam y líder. Por lo tanto “el Imamato” como una sucesión religiosa y “el califa” como una sucesión política va en contra de las implicaciones del “Imam” y “El Califa”. ´Ali es el Imam de la ummah Islámica en lo religioso así como en los asuntos políticos y similarmente ´Ali es el Califa del Profeta en los asuntos religiosos y políticos. Al ser injustamente privado de su posición política no disminuyó la realidad de la verdad. En las palabras del Sayyid Al-Jui، “El no ejercer [la autoridad] no

prueba la no-existencia de la Wilayat”.

ص: 514

La división del liderazgo en religioso y político realmente tuvo lugar en la versión sunnita de la historia Islámica. Los primeros cuatro califas asumieron el liderazgo político y religioso por lo cual esa era es descrita como “al-jilafatu rashida –el califato bien guiado–”. Después de eso، los califas asumieron el liderazgo político pero el liderazgo religioso fue asumido por otros. En la Jurisprudencia (fiqh)، por ejemplo، los cuatro Imames emergieron con líderes inclusive cuando existían los califas que gobernaban en sus respectivas épocas. En la teología، Abul Hasan al-Ashari y Abu Mansur al Maturidi emergieron como líderes. En la espiritualidad، varios maestros (e inclusive algunos Imames Shiiitas) fueron aceptados como guías y líderes por las ordenes Sufis.

Los shi’as no pudieron suscribirse a la división del liderazgo en las dimensiones políticas; los Imames son su última guía y líderes en todas las esferas de la vida: religiosa y política، legal y teológica. Por lo tanto، el Imam Yafar Sadiq (P) por ejemplo، no es solo una guía legal para los Shi’as، él es

su líder en todo el sentido de la palabra، aunque algunas dimensiones de su

ص: 515

liderazgo no se manifestaron.

Fuente: ENSAYOS SOBRE EL SHIÍSMO، EL IMAMATO Y LA WILAYAT

Editorial Elhame Shargh

Fundación Cultural Oriente

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 516

Los consejos para un buen gobierno de ‘Ali Ibn Abi Talib a la luz de la contemporaneidad

AUTOR : Abdulwali Amílcar Aldama Cruz.

“El futuro y el pasado se parecen como dos gotas de agua” (Al -Muqaddimah) Ibn Jaldun

El pasado año 2011 fue testigo de grandes sucesos en el mundo árabe، y por ende islámico، que son en la actualidad materia de estudio para sociólogos، filósofos de la política e historiadores del Oriente Medio. A los estudiosos del mundo árabe y a los musulmanes de la América Latina، dichos eventos brindan una excelente oportunidad para el análisis de la historia del islam، desde los sucesos más remotos hasta los más contemporáneos، para así llegar a la comprensión del por qué se suscitan los acontecimientos de hoy. Podemos recordar el consejo que Hazrat ‘Ali Ibn Abi Talib le dió por escrito a su hijo Imam Hasan:

¨ Fuérzate por comprender la realidad de las desgracias y adversidades، los cambios del tiempo y circunstancias. Imponte el estudio de la historia.

Trata de ver las ciudades arruinadas. Los palacios en mal estado y los signos de la decadencia y ruina de esa gente، todo lo que hicieron cuando vivían y tenían fuerza، qué lograron، cómo empezaron، dónde، cuándo y cómo fueron inducidos a un fin، dónde están ahora، qué han ganado realmente fuera de la vida y cuál fue su contribución al bienestar de la humanidad.¨

(Ver، Carta 31 del ¨Nahyul Balagha¨).

No por ser acontecimientos más allá de nuestra geografía o pertenecientes a un contexto cultural y político totalmente diferente al nuestro debe carecer de una vital importancia para el conocimiento de ese fascinante mundo.

Las ya históricas protestas populares en Túnez y Egipto (etiquetada en occidente como Primavera Arabe) que dieron con la caída de los vetustos regímenes de estos dos países y causaron un efecto dominó estremeciendo a Yemen، Bahréin y a las monarquías árabes de la región

ص: 517

nos brindan una lección eficiente de lo que es la historia. (1)

Los sucesos de Egipto tienen un antiguo trasfondo، más allá de la época del resurgimiento de las corrientes islamistas de finales del siglo XlX y principios del XX ( dígase Sayez Qurz y Los hermanos musulmanes،tan en boga hoy con su triunfo presidencial en el 2012) Egipto o Misr،como se conoce en el mundo islámico، además de tener una milenaria tradición cultural y religiosa que desde los periodos faraónicos y los reinados toloméicos asimilaron diferentes culturas como la hitita، la hebrea، la griega، la etíope o la romana،también abrió sus puertas la nueva fe venida de Arabia a manos del califa Omar.

Es meritoria esta faceta de la historia egipcia por su gran legado cultural visto en el grandioso estilo arquitectónico mameluco، el prestigio de la antiquísima Universidad de Azhar، la buena literatura escrita en árabe y la gloria del sultanato fatimí (con la figura imponente de Salajardin o Saladido)، pero también fue testigo de las arbitrariedades y la corrupción de muchos de sus gobernantes que no tuvieron un verdadero sentido del ejemplo dado por el Profeta Muhammad para detentar el poder en diferentes etapas.

Ya desde los primeros califas la región se caracterizaba por las gestiones de mal gobierno o por intrigas que daban paso a asesinatos políticos. En tiempos del califato de Imam ‘Ali Ibn Abi Talib(600-661 ) existió un gobernador en Egipto llamado Muhammad ibn Abu Bakr el cual fue asesinado en el 658 (año 38 de la Hégira ) . En su lugar fue

nombrado Maalik Ibn Ashtar، un gran combatiente y comandante de las

ص: 518


1- Las potencias europeas y Estados Unidos, con grandes intereses en estos territorios y protegiendo a sus ¨ aliados¨ en la región (como fue el caso de un preocupado Israel) tomaron cartas en el asunto, nada más y nada menos que sacrificando una de sus piezas de su tablero en la zona: el señor Gadafi. Protestaron así por los ataques a la población civil en Libia y a su vez viraron sus rostros ante el genocidio de protestantes chiitas por el ejército saudí en Bahréin. Hicieron suyo un conflicto nacional, logrando de forma previa la alianza con las fuerzas opositoras, brindándole ayuda en logística, respaldo político - económico de las potencias europeas y apoyo de la OTAN para operaciones militares como lo son bombardeos que cobran más víctimas civiles que militares. Las imágenes del linchamiento de Gadafi por parte de la insurgencia libia, televisado y descargado en Internet, sirvieron para que muchos politólogos anteislámicos hablaran de la imposibilidad de que en un contexto islámico se realizara un verdadero ejercicio de justicia y de civilización. Ahora la fórmula análoga se repiten en Siria en un conflicto que tan solo perjudica a civiles inocentes.

tropas de Hazrat ‘Ali Ibn Abi Talib .(1)

Imam ‘Ali le escribió una carta con consejos para un buen gobierno. Esta carta es una precisión de los principios de administración y justicia، tal y como son dictados por el Islam. Trata de los deberes y las obligaciones de los Gobernantes، sus responsabilidades como Jefes، la cuestión de los derechos y obligaciones prioritarios y de la administración de la Justicia.

En los niveles de lecturas se pueden distinguir diversos tipos de pensamientos posteriores، desde el humanista hasta el pensamiento de corte socialista، sobre todo cuando se leen los pasajes dedicados a los principios de la distribución igualitaria de las riquezas، el trato a los huérfanos y su educación، el cuidado de los lisiados y minusválidos y otras obligaciones para con ellos y la creación lugares para ancianos e incapacitados donde reciban atención. (Ver Carta 53 del ¨Nahyul Balagha¨). (2)

Entre muchas cosas le dijo:

¨Siempre debes apreciar y adoptar una política que no sea demasiado severa ni demasiado indulgente; una política que se base en la equidad y la justicia y que sea largamente apreciada y aprobada. Recuerda que las quejas y el descontento del hombre corriente، sin recurso y de la gente

abatida، tiene preponderancia a la aprobación de personas importantes y، el desagrado que unas pocas personas importantes -será disculpado por el Señor- si el pueblo está feliz contigo¨.

ص: 519


1- Maalik Ibn Al -Hariz An-Najab`i Al- Ashtar fue uno de los más célebres caballeros de los primeros años del Islam. Era la cabeza del clan de Bani Nuja Participó junto a‘Ali Ibn Abi Talib en las batallas de Al –Yamal (36 H /656) y Siffin (37 H /657). Su valor lo había hecho acreedor del sobrenombre de “Tigre intrépido”. Fue discípulo de Hazrat ‘Ali quien lo adiestró especialmente en los principios de la administración y la jurisprudencia. Ganándose la enemistad del gobernador de Siria Mu’awiyah lo mandó a matar con mercenarios. Su intempestiva muerte causó gran pena a Hazrat ‘Ali quien al expresar su dolor declaró: ‘él era para mí lo que yo era para el Santo Profeta.
2- El célebre juez árabe-cristiano, poeta y filósofo, Abdul Mashi-IAnthak escribió refiriéndose a esta carta, que es un código de alto grado, comparable al dado por Moisés o Hammurabi, cuando explica a que se debería parecer un Gobierno humano, como debiera ser ejercido y como justifica ello el reclamo de los musulmanes cuando el Islam quiere introducir un Gobierno Religioso del pueblo, por el pueblo y para el pueblo. Cómo un gobernante deberá gobernar no para su propio beneficio sino para llevar felicidad a los gobernados y como ninguna Religión antes que el Islam intentó alcanzar este fin.

Tales lecciones، que mantienen su vigencia en la actualidad، ilustran el verdadero sentido de un gobierno justo más allá de su base ideológica.

Otros fragmentos de esta carta nos hacen recordar a la más fiel tradición estoica، principalmente al pensamiento de Séneca (¨ Los versos de oro¨) u otras obras dentro de la literatura político-didáctica de diferentes culturas y tiempos، como el ¨ Pachatantra ¨obra clásica de la literatura sánscrita de la India o ¨ El príncipe¨ de Nicolás Maquiavelo obra clásica de las Ciencias Políticas de occidente de la Italia renacentista .El siguiente fragmento así lo corrobora:

¨Sé justo e imparcial y honrado en tu comportamiento con todos los individuos y grupos. Ten cuidado، no permitas que tu persona، posición y privilegios actúen como fuente de celos y de malicia. No permitas que se te acerque nada ni nadie que no merezca tu apoyo. Nunca degrades tu dignidad y tu prestigio. Recuerda que los murmuradores y escandalosos traficantes son un grupo indigno y malicioso. Aunque pretendan ser consejeros bien intencionados y sinceros، no te apresures en creer las noticias que te traigan ni los consejos que te ofrezcan. No aceptes los consejos de miserables، ellos harían lo imposible

para evitar que seas amable y realices buenos actos. Te harán temeroso de la pobreza y de la miseria. De la misma forma، no permitas que los cobardes o débiles actúen como tus consejeros، te volverán vacilante cuando dictes y hagas ejecutar tus órdenes. Ellos obstruirán tu capacidad para dirigir los asuntos con firmeza y harán que tus empresas e invenciones se conviertan en tímidos y temerosos intentos. Al mismo tiempo، evita que cualquier persona codiciosa y ambiciosa، aspire a ser tu asesor porque ellos te enseñarán como explotar a la comunidad y cómo oprimir y tiranizar a la gente، para sacarles sus riquezas. Recuerda que la mezquindad، la cobardía y la avaricia، parecen ser diferentes cualidades malignas، pero todas surgen de la misma mentalidad maliciosa que no tiene fe ni confianza en Dios. Tus peores ministros serán aquellos que han sido ministros de los gobiernos tiranos y opresores que te antecedieron;

aquellos que fueron partícipes de atrocidades y salvajes crueldades cometidas por sus gobiernos. Tales personas no deberán escuchar tus confidencias y no deberán ser de tu confianza porque ellos han ayudado a

ص: 520

los pecadores y han servido a gobiernos crueles y tiranos. En su lugar، puedes encontrar a personas que son tan juiciosas como instruidas، que no han tenido mentalidad pecadora o criminal ni han ayudado a los tiranos en su tiranía، ni asistido a los pecadores a cometer sus pecaminosos actos. Tales personas te ocasionarán menos dificultades. Serán de la mayor ayuda، simpatizarán contigo sinceramente.

Si tienes confianza en ellos، romperán sus relaciones con tus opositores. Conserva como compañeros a tales personas، tanto en tus reuniones personales como oficiales.

Solamente compañeros y ministros tan honestos y humanos، deberían obtener tu completa confianza. Confía en que te dirán las más amargas verdades، sin temer a tu posición. También rechazarán en asistirte o ser parte en acciones que A Dios le disguste que realicen Sus Amigos ¨. (Carta 53 del ¨Nahyul Balagha¨)

Bajo estos consejos sobre gobierno islámico podemos contemplar una diversidad de temas que no se concentran tan solo en la política، sino que van a la ética (aslaq)، la jurisprudencia (fiq)، la espiritualidad y la psicología. Igualmente toca el tópico del respeto a la diversidad religiosa que desgraciadamente muchos musulmanes no practican y que la mala propaganda occidental sobre el Islam se encarga de maximizar. En este fragmento ‘Ali habla del tema y de la necesidad de la espiritualidad para ejercer el liderazgo:

¨¡Maalik! Debes ser amable، compasivo y amar a tus súbditos. No te comportes como una bestia voraz y rapaz، cuyo éxito reside en desgarrar a sus víctimas. Recuerda Maalik que hay dos tipos de personas: aquellas que tienen tu misma Religión y son tus hermanos y aquellos que profesan otra Religión y que son seres humanos como tú. Hombre de una y otra clase padecen las mismas debilidades e incapacidades que se heredan en la carne، pecan y dan rienda suelta a sus vicios، ya sea intencional o involuntariamente، sin darse cuenta de la gravedad de sus actos .Deja que tu misericordia y compasión los rescate y los ayude de la misma manera

que tú esperas que Dios te demuestre Su Misericordia y su perdón. No pienses jamás en elevarte a un prestigio tan falso que te atrevas a declarar la guerra a Dios، porque no podrás evitar Su castigo y Su venganza. No

ص: 521

podrás jamás librarte de la necesidad de Su Misericordia y Compasión ¨. (Carta 53 del ¨Nahyul Balagha¨)

En otra parte podemos ver lo que en el pensamiento de Emmanuel Levinas (1906 -1995) es llamada la filosofía de la alteridad.

¨ No te enfades ni pierdas la calma por los errores y fallas de aquellos a los que gobiernas; por el contrario، se paciente y comprensivo con ellos. El enojo y deseo de venganza، no te ayudarán en tu administración. Nunca te digas: “Soy su amo، su gobierno y por encontrarme por encima de ellos، debo ser sumisa y humildemente obedecido” Porque tal pensamiento te trastornará y te hará vanidoso y arrogante، debilitará tu fe en la

Religión y te hará buscar el apoyo de cualquier otro poder، que el de Dios. En el futuro cercano، tus métodos equivocados y tu mala administración será presentada y serás llamado y castigado por los errores cometidos contra de los desvalidos y oprimidos ¨.

Esta carta que se encuentra en el libro ¨Nahyul Balagha¨ recopilación de los discursos، dichos y cartas de Hazrat ‘Ali Ibn Abi Talib realizada por el sabio Sayyid Muhammad Razi en el año 400 Hégira y que es una joya de la literatura en la lengua árabe. Su lectura sigue siendo nueva، mas desgraciadamente no llevada a la praxis por los sistemas políticos (islámicos o no islámicos) .Volver a este texto ayuda a contemplar los sucesos de hoy en el mundo y en específico a las naciones árabes.

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 522

“...Y entonces fui guiado”

Los hadices que indican el hecho de que Ali (P) debe ser seguido

Por Muhammad At-Tiyani As-Samawi

Las tradiciones proféticas que me persuadieron a seguir al Imam Ali (P) fueron aquéllas que leí en los Sihah de los Sunnis y que son aprobadas por los Shi‘as، quienes poseen muchas más. Pero como de costumbre، sólo me referí a las tradiciones proféticas en las que concuerdan ambas partes. He aquí algunas de ellas:

A)

El Hadiz: Yo soy la ciudad del conocimiento y Ali es su puerta(1).

Este dicho solamente، es suficiente para indicar quién debía ser seguido como ejemplo después del Mensajero de Allah (BP)، pues el sabio es el más digno de ser seguido. Allah -el Altísimo- dice:

«Di: ¿Acaso se equiparan los que saben con los que no saben?» (Sagrado Corán; 39:9)

Asimismo، Él dice:

«¿El que guía hacia la Verdad es más digno de ser seguido، o quien no puede hacerlo a menos que sea guiado? ¿Cómo es que juzgáis?» (Sagrado Corán; 10:35)

Es obvio que el sabio es el que guía، y el ignorante es el que requiere dicha guía، necesitando más que cualquiera.

Respecto a ésta، la historia ha registrado que Ali (P) fue el más sabio de entre todos los Compañeros y que ellos solían consultarle en cada asunto importante، sin que haya habido ningún evento en el cual él haya recurrido a alguno de ellos.

Dijo Abu Bakr: “Que Allah no me enfrente jamás a un problema tal que Abul Hasan no esté para resolverlo”. Y ‘Umar dijo: “Si no fuera por Ali، ‘Umar habría perecido”(2).

ص: 523


1- Mustadrak Al-Hakim، Vol. 3، p. 127. Ta’rij Ibn Kazir، Vol. 7، p. 358. Ahmad ibn Hanbal en Al-Manaqib.
2- Al-Isti‘ab، Vol. 3، p. 39. Manaqib Al-Joarizmi، P. 48. Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 194.

Ibn ‘Abbas dijo: “Mi conocimiento y el conocimiento de los Compañeros de Muhammad (BP) no es sino una gota en siete mares comparado con el conocimiento de Ali”(1).

El Imam Ali (P) dijo sobre sí mismo: “Preguntadme antes que me perdáis. Por Allah، si me preguntarais sobre cualquier cosa que sucederá hasta el Día del Juicio، os contestaría sobre ella. Preguntadme sobre el Libro de Allah، porque، por Allah، que no hay aleya (del Corán) de la cual no sepa si es en la noche que fue revelada o en el día، en una llanura o en una montaña(2).

En cambio، una vez que se le preguntó a Abu Bakr sobre el significado de la palabra Abb (pasto) en las Palabras de Allah، el Altísimo:

«Y frutas y pastos، para disfrute vuestro y de vuestro ganado» (Sagrado Corán; 80:31-32)

Abu Bakr respondió: “¿Cuál cielo me daría sombra، y en cual tierra me refugiaría، si digo algo que no sé sobre el Libro de Allah?”.

Y este es ‘Umar ibn Al-Jattab، diciendo: “Todas las personas son mas inteligentes que yo، incluso las mujeres”. Una vez se le preguntó sobre el significado de una aleya coránica، y su reacción fue reprender al hombre y golpearlo hasta que sangró. Luego dijo: “No preguntéis sobre asuntos que si se os manifestaran serían malos para vosotros”(3).

También se le preguntó sobre Al-Kalalah، pero él no conocía esa norma.

En su Tafsir (Exégesis del Corán)، At-Tabari manifestó que cierta vez ‘Umar dijo lo siguiente: “Conocer (la norma de) Kalalah sería mas valioso para mí que poseer los palacios de Siria”.

En uno de sus libros، Ibn Mayah registró a ‘Umar diciendo: “Hay tres cosas، que si hubieran sido aclaradas por el Mensajero de Allah، ello hubiera sido más preferible para mí que todo el mundo y lo que contiene: Al-Kalalah، la usura y el Califato”.

¡Glorificado sea Allah! ¡Lejos estaba el Mensajero de Allah de haber callado sobre estos temas y no haberlos esclarecido!

ص: 524


1- Ibíd.
2- Al-Muhib At-Tabari، en Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 198. Ta’rij Al-Julafa، por As-Suiuti، P. 124. Al-Itqan، Vol. 2، p. 319. Fath Al-Bari،Vol. 8،p. 485. Tahdhib At-Tahdhib، Vol. 7، p. 338.
3- Sunan Ad-Darimi، Vol.1، p. 54. Tafsir Ibn Kazir، Vol. 4، p. 232. Ad-Durr-ul Manzur. Vol. 6، p. 111.

B)

El Hadiz: ¡Oh Ali! Tú ocupas en relación a mí la misma posición que Harun (Aaron) ocupaba en relación a Moisés، sólo que después de mí no habrá más profeta.

Este dicho، como es evidente para toda persona sensata، particulariza al Comandante de los Creyentes، Ali، para ser él el apoyo، el representante y el Califa (o sucesor) del Mensajero de Allah، tal como Harun fue el apoyo، el representante y el sucesor de Moisés cuando él se ausentó para encontrarse con su Señor.

También incluye la posición del Imam Ali (P) en relación al Profeta (BP) la cual es absolutamente igual a la de Harun (P) en relación a Moisés (P)، excepto por la profecía، la cual fue excluida en el mismo hadiz.

Además، del hadiz se deduce el hecho de que el Imam Ali (P) fue el mejor de los Compañeros، a quien sólo sobrepasaba en categoría el mismo Mensajero de Allah (BP)

C)

El Hadiz: De quien yo fuera su señor(Autoridad)، éste Ali، es su señor. ¡Oh Allah! Sé amigo de sus amigos y enemigo de sus enemigos، auxilia a quien le auxilie، abandona a quien le abandone، y haz que la justicia esté con él، donde sea que él se encuentre.

Este hadiz solamente، es suficiente para refutar las pretensiones concernientes a la prioridad de Abu Bakr، ‘Umar y ‘Uzman، por sobre quien fue designado por el Mensajero de Allah (BP) como Wali (protector) de los creyentes después de él mismo. Es inaceptable، por lo que no merece importancia، la opinión de aquéllos que interpretan el hadiz dándole el significado de que el Profeta (BP) deseaba hacer saber que quería a Ali (P) quien era un defensor (del Islam). Esto lo hacen para desvirtuar su significado original a fin de preservar la integridad de los Compañeros.

El Mensajero de Allah se puso de pie en el terrible calor dirigiéndose a la gente، diciendo: “¿Testificáis que yo tengo más derecho sobre los creyentes que ellos mismos?”. Ellos respondieron: “¡Sí، oh Mensajero de Allah!”. Entonces él (BP) dijo: “De quien yo fuera su señor، este es Ali، su señor...”

ص: 525

Esta es una clara estipulación de parte del Mensajero de Allah، de Ali como su sucesor para conducir a su comunidad. La persona sensata، justa e imparcial no puede sino aceptar que este es el significado (del hadiz) y descartar aquellas interpretaciones falsas، pues el preservar la integridad del Mensajero de Allah (BP) es antes que la de los Compañeros، pues esa interpretación conlleva una minimización y una burla a la sabiduría del Mensajero de Allah، quien reunió a la multitud de personas، en aquel insoportable calor، ¡sólo para decir que Ali era amigo y defensor de los creyentes!

¿Cómo es que explican، aquellos que malinterpretan el texto a fin de preservar la integridad de sus maestros y señores، la procesión de felicitaciones que el Mensajero de Allah (BP) organizó para Ali (P) después de ello? La fila de felicitaciones comenzó con las esposas del Profeta، las madres de los creyentes; y siguió con Abu Bakr y ‘Umar quienes fueron diciendo: “¡Bravo! ¡Bravo por ti، oh hijo de Abi Talib! Te has convertido en el Mawlá (señor) de todo creyente y toda creyente”.

En realidad، todas estas evidencias históricas dan claras indicaciones de que aquéllos que malinterpretaron la Tradición antes mencionada son mentirosos. ¡Ay! de ellos por lo que escribieron sus manos، y ¡ay! de ellos por lo que siguen escribiendo. Allah -el Altísimo- dice:

«...Pero algunos de ellos ocultan la verdad a sabiendas» (Sagrado Corán; 2:146)

D)

El Hadiz: Ali es parte de mí y yo soy parte de Ali، y nadie puede desempeñar mi deber excepto yo mismo o Ali(1).

Esta honorable tradición es otra clara indicación de que el Imam Ali (P) fue la única persona a quien el Poseedor del Mensaje (BP) consideró digna para desempeñar sus deberes. El Mensajero dijo (este hadiz) en el día de la Gran Peregrinación، cuando envió a Ali con la Surat-ul Bara‘a en vez de Abu Bakr، quien regresó llorando y dijo: “¡Oh Mensajero de Allah! Permite que yo proclame algo de la revelación”. El Mensajero respondió: “Mi Señor me ordenó que nadie puede desempeñar mi deber excepto yo mismo o Ali”.

Esto es análogo a lo que en otra ocasión el Mensajero de Allah dijo en honor a Ali: “¡Oh Ali! Muéstrales el sendero recto cuando haya desacuerdo entre

ص: 526


1- .Sunan Ibn Mayah، Vol. 1، p. 44. Jasa’is An-Nisa’i، P. 20. Sahih At-Tirmidhi، Vol. 5، p. 300. Yami’ul Usul، por Ibn Kazir، Vol. 9، p. 471. Al-Yami‘us Saghir، por As-Suiuti، Vol. 2، p. 56. Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 229.

ellos después de mí”(1).

Si nadie podía desempeñar el deber del Mensajero de Allah (BP) excepto Ali، y si él era el que mostraría a la comunidad el sendero recto cuando el desacuerdo surgiera entre ellos después de él (BP); entonces، ¿cómo pudo anteponerse a él quien no conocía el significado de Al-Abb y quien no conocía el significado de Al-Kalalah? Esta es una de las terribles tragedias que han afligido a nuestra comunidad y que le impidió cumplir con las obligaciones que Allah había establecido para ella.

No podemos culpar a Allah، a su Mensajero، o al Comandante de los Creyentes، Ali ibn Abi Talib por aquello، pues la grave culpa recae sobre aquéllos que desobedecieron y cambiaron. Allah، el Altísimo، dice:

«Y cuando se les dice: 'Venid hacia lo que Allah ha revelado y hacia el Enviado'، dicen: 'Nos basta aquello en que encontramos a nuestros padres'. ¿Y si sus padres no sabían nada، ni estaban bien guiados?» (Sagrado Corán; 5:104)

E)

El Hadiz de la Casa، en el día de la Advertenci

El Profeta de Allah dijo، señalando a Ali:

Este es mi hermano، mi representante y mi califa (sucesor) después de mí; por lo tanto، escuchadle y obedecedle(2).

Este es también otro de los correctos hadices citados por muchos historiadores، que se ubican al comienzo de la misión profética، y que son considerados como parte de los milagros del Profeta. No obstante، intrigas políticas distorsionaron las realidades y los hechos، por lo que no es de extrañarse que la opresión que tomó lugar entonces، se repita hoy، en esta época de luz.

Por ejemplo، Muhammad Hasanain Haikal، reprodujo el dicho en su totalidad en su libro: La Vida de Muhammad، en la página 104 de la primera edición، en 1354 de la Hégira، y desde la segunda edición en adelante، la parte del dicho donde el Profeta (BP) dice: “Él es mi representante y mi califa después de mí”، ha sido quitada.

ص: 527


1- Ta’rij Dimashq،por Ibn ‘Asakir، Vol. 2، p. 488. Kunuz Al-Haqa’iq، por Al-Manawi، P. 203. Kanz-ul ‘Ummal،Vol. 5، p. 33.
2- .Ta’rij At-Tabari، Vol. 2، p. 319. Ta’rij Ibn Al-Azir، Vol. 2، p. 62. As-Sirah Al-Halabiiah،Vol. 1، p. 311. Shawahid At-Tanzil، por Al-Haskani، Vol. 1، p. 371. Kanz-ul ‘Ummal، Vol. 15، p. 15. Ta’rij ibn‘Asakir، Vol. 1، p. 85. Tafsir Al-Jazin،por ‘Ala’ud Din Ash-Shafi‘i، Vol. 3، p. 371. La Vida de Muhammad،por Hasanain Haikal. Primera Edición (Capítulo: “Y amonestad a vuestros parientes más cercanos”).

Asimismo، en el libro Tafsir، de At-Tabari، vol. 19، pág. 121، cuando el Profeta dice: “Mi representante y mi califa”، fue cambiado a: “Este es mi hermano”، etc، etc.; pero ellos fracasaron en su cometido، pues no se percataron de que el mismo At-Tabari había citado el dicho en su totalidad en su libro de historia: Ta’rij At-Tabari، vol. 2، pág. 319. Observen cómo cambian las palabras y distorsionan los hechos. «...Ellos quieren extinguir la luz de Allah con sus bocas، pero Allah es El que mantiene Su Luz».

Durante mi investigación quería ver la verdad por mí mismo، así que busqué la primera edición de La Vida de Muhammad، y después de un arduo trabajo، -Alabado sea Allah- la encontré، y ¡me costó considerablemente! Lo importante es que observé por mí mismo la distorsión، y eso aumentó mi certeza sobre que la gente perversa está tratando esforzadamente de remover realidades reconocidas، pues en ellas hay fuertes evidencias para sus “contendientes”.

Cuando el investigador imparcial se encuentra ante tan evidente distorsión، no vacila en mantenerse alejado de ellos، y entonces sabe، sin lugar a dudas، que no poseen evidencias sino falsedades، tergiversaciones y hechos que distorsionan a cualquier precio.

Ellos contratan a muchos escritores، a quienes dan dinero، títulos y falsos grados universitarios، a fin de que escriban lo que desean en libros y artículos، a través de los cuales insultan a los Shi‘as y los acusan de incrédulos; en tanto que، al mismo tiempo، defienden afanosamente la posición، aun si es injusta، de algunos de los Compañeros que se volvieron sobre sus propios pasos y cambiaron lo verdadero por lo falso después de la muerte del Mensajero de Allah (BP). Dice Allah:

«Lo mismo decían sus antecesores. Sus corazones son iguales. En verdad، hemos aclarado los signos para la gente que tiene certeza» (Sagrado Corán; 2:118)

1. Mustadrak Al-Hakim، Vol. 3، p. 127. Ta’rij Ibn Kazir، Vol. 7، p. 358. Ahmad ibn Hanbal en Al-Manaqib.

2. Al-Isti‘ab، Vol. 3، p. 39. Manaqib Al-Joarizmi، P. 48. Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 194.

3.Ibíd.

ص: 528

4. Al-Muhib At-Tabari، en Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 198. Ta’rij Al-Julafa، por As-Suiuti، P. 124. Al-Itqan، Vol. 2، p. 319. Fath Al-Bari، Vol. 8، p. 485. Tahdhib At-Tahdhib، Vol. 7، p. 338.

5.Sunan Ad-Darimi، Vol.1، p. 54. Tafsir Ibn Kazir، Vol. 4، p. 232.

Ad-Durr-ul Manzur. Vol. 6، p. 111.

6.Sunan Ibn Mayah، Vol. 1، p. 44. Jasa’is An-Nisa’i، P. 20. Sahih At-Tirmidhi، Vol. 5، p. 300. Yami’ul Usul، por Ibn Kazir، Vol. 9، p. 471.

Al-Yami‘us Saghir، por As-Suiuti، Vol. 2، p. 56. Ar-Riiad An-Nadirah، Vol. 2، p. 229.

7. Ta’rij Dimashq، por Ibn ‘Asakir، Vol. 2، p. 488. Kunuz Al-Haqa’iq، por Al-Manawi، P. 203. Kanz-ul ‘Ummal، Vol. 5، p. 33.

8.Ta’rij At-Tabari، Vol. 2، p. 319. Ta’rij Ibn Al-Azir، Vol. 2، p. 62. As-Sirah Al-Halabiiah، Vol. 1، p. 311. Shawahid At-Tanzil، por Al-Haskani، Vol. 1، p. 371. Kanz-ul ‘Ummal، Vol. 15، p. 15. Ta’rij ibn ‘Asakir، Vol. 1، p. 85. Tafsir Al-Jazin، por ‘Ala’ud Din Ash-Shafi‘i، Vol. 3، p. 371. La Vida de Muhammad، por Hasanain Haikal. Primera Edición (Capítulo: “Y amonestad a vuestros parientes más cercanos”).

Fuente: Libro “...Y entonces fui guiado”

Escrito por Muhammad At-Tiyani As-Samawi

Traductora: Lic. Sumeya Younes

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 529

ص: 530

Historia del Corán

Recopilación del Corán de Imâm ‘Alî (P)

Por: Husaîn Yavân Ârâsteh

Traducción: Dra. Zohre Rabbani

Para referirnos al periodo de la escritura del Corán luego del fallecimiento del Profeta (BP)، comenzaremos hablando de la preocupación y esfuerzos al respecto por parte de una personalidad como Imâm ‘Alî (P)، que fue pionero en todas las escenas y fue quien desde el comienzo de la revelación asumió en forma continua la escritura de la revelación acompañando al Profeta en todos los momentos. Él fue elegido para recopilar el Corán por parte del Mensajero de Dios en los últimos días de su bendita vida.

Ibn Mas‘ûd que fue uno de los grandes discípulos del Profeta dijo: “No he visto a nadie más conocedor de la lectura del Corán como a ‘Alî Ibn Abî Tâlib”.(1)

Relata Abû Bakr Hadramî de Imâm As-Sâdiq (P) que el Profeta dijo a ‘Alî (P):

یا علی، القرآن خلف فراشی فی المصحف والقراطیس، فخذوه واجمعوه ولا تضیعوه کما ضیعت الیهود التوراة

“¡Oh، ‘Alî! Este Corán que está junto a mi lecho، que se encuentra en ese conjunto de páginas y pergaminos، tómenlo y reúnanlo y no lo perdáis tal y como los judíos han hecho con la Torá”.(2)

Y así fue como Imâm ‘Alî Ibn Abî Tâlib (P) consideró la recopilación del Corán como su función más importante luego del fallecimiento del Profeta (BP).

Después de la muerte del Profeta، ‘Alî (P)، que era el más conocedor de entre la gente en cuanto al Generoso Corán según el definitivo testimonio y corroboración del Profeta (BP)، permaneció en su casa y reunió el Corán en un ejemplar، según el orden de la revelación. Aun no habían transcurrido seis meses، que él culminó su trabajo; luego، para presentar a la gente el Corán recopilado، lo colocó sobre el lomo de un camello، lo llevó hacia

ésta y se los enseñó.(3)

Es relatado de Ibn ‘Abbâs، en la interpretación de la aleya «No muevas tu

ص: 531


1- Bihâr Al-Anwâr, t.89, p.53.
2- Ídem, p.48; Tâ’rîj-ul Qur’ân, Zanyânî, p.44.
3- Qur’ân dar Islâm (El Corán en el Islam), p.191.

lengua para apresurarte a recitarlo * a Nosotros nos incumbe su recopilación y su lectura» que el Imâm ‘Alî (P)، luego del fallecimiento del Profeta (BP)، reunió el Corán durante seis meses.(1)

Ibn Sîrîn manifestó:

‘Alî dijo: “Cuando el Profeta falleció juré que no me pondría mi capa para salir más que para la oración del viernes، hasta recopilar el Corán”.(2)

En los dichos transmitidos por Abû Râfi‘ vemos: “Alî، por la recomendación del Profeta en cuanto a la recopilación del Corán، colocó los escritos del Corán en una tela y los llevó a su casa. Luego del fallecimiento del Profeta permaneció en su casa y ordenó el Corán tal y como fue revelado. ‘Alî conocía bien ese trabajo”.(3)

Muhammad ibn Sîrîn dice: Le preguntaron a ‘Ikrimah: “¿Acaso otros no recopilaron también el Corán en el orden en que fue revelado?”. Él respondió: “Si todos los genios y los humanos se unieran para obtener una recopilación como la de ‘Alî ibn Abî Tâlib، no lo conseguirían”.(4)

Las características del Mus·haf (ejemplar) compilado por ‘Alî (P).

El Mus·haf reunido por Imâm ‘Alî (P) contenía unos privilegios en comparación a los existentes anteriormente o a los que fueron reunidos posteriormente. He aquí algunos de éstos:

1. El orden de las suras había sido elaborado según el orden de su descenso. Suîûtî en su obra Al-Itqân، refiriéndose a este tema dice: “La primera sura dispuesta fue la Sûra

Iqra’ (96)، luego Muddazzir (74)، le seguía Nûn (Sûra Al Qalam، 68)، después la Sûra Al-Muzzammil (73)، y así...”.

Shaîj Al-Mufîd en su obra Masâ’il Sarwîîa considera el orden del Corán reunido por ‘Alî Ibn Abî Tâlib (P) el mismo que el de su revelación، en el que las suras mecanas se hallaban antes de las suras medinesas، las aleyas abrogadas antes de las abrogantes، y cada aleya se encontraba en su lugar.(5)

ص: 532


1- Bihâr Al-Anwâr, t.89, p.51.
2- Al-Itqân, t.1, p.183.
3- Bihâr Al-Anwâr, t.89, p.52.
4- Al-Itqân, t.1, p.183, parte 18; Ta’rîj Al-Qur’ân de Zanÿanî, p.48. Ver también: Bihâr Al-anwâr, t.89, p.40.
5- Bihâr Al-Anwâr, t.89, p.74.

2. La lectura del Mus·haf de Imâm ‘Alî Ibn Abî Tâlib (P)، era exactamente la misma que la del Profeta (BP).

3. Este volumen contenía las causas y el lugar de la revelación de las aleyas y también el nombre de las personas que fueron el motivo de la revelación de tales aleyas.

4. El aspecto general de las aleyas había sido aclarado en este volumen para que la aleya no fuese limitada a una época، lugar o persona específica.(1)

El destino del Mus·haf de Imâm ‘Alî (P).

Respecto al destino de este ejemplar، algunos sostienen que se encuentra en manos de los Inmaculados Imames (P) como un legado، que fue heredado de una generación a otra.

Según una narración، en una ocasión Talhah interroga a Alî (P) respecto a su Mus·haf y a la persona a quien será entregado éste. Imâm ‘Alî (P) respondió: “Entregaré mi Mus·haf a quien el Profeta me ha ordenado. A mi hijo Hasan que es mi albacea y el más cercano a mí. Mi hijo Hasan lo entregará a mi otro hijo، Husaîn y luego permanecerá en mano de los hijos de Husaîn uno tras otro...”.(2)

Los coranes o reproducciones del Corán atribuidas a Imâm Alî (P) existentes en algunos museos y bibliotecas، según algunos investigadores، por razones históricas، testimonios e indicios، no pueden pertenecer a este Imâm”.(3)

Conclusión:

1. Ambas escuelas islámicas sostienen que la primera persona que se dedicó a la recopilación del Mus·haf luego del fallecimiento del Profeta (BP) y según lo ordenado por él، fue Imam ‘Alî (P).

2. El Mus·haf de ‘Alî (P) poseía unos privilegios tales como: El orden de las suras era de acuerdo al orden de la revelación، en él se encontraban las causas y el lugar del descenso، así como los aspectos generales de las aleyas.

3. Este ejemplar ha permanecido como un legado en manos de los Imâmes (P) y ha sido transmitido de un Imâm a otro.

Fuente: “Lecciones sobre Las Ciencias Coránicas”

ص: 533


1- At-Tamhîd, t.1, p.228 y 229.
2- Ídem, p.42.
3- Tâ’rîj Qur’ân, Seîîed Muhammad Bâqir Huÿÿatî, p.p.413-418.

Ediciones: Elhame Shargh، 2004

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 534

De Ali (P) a Maquiavelo

Trabajo comparativo del paralelismo entre el pensamiento de Ali (p) y Nicolás Maquiavelo

Por Dep. Prensa Acá Uruguayos.com

María Raquel Denis، acauruguayos.com

Fuente: tercercamino.com

www.diariolospueblos.com

CONTEXTO HISTORICO

Maquiavelo escribe El Príncipe en 1513 para Lorenzo II de Medici cuando retorna al poder en Florencia al finalizar el periodo de República en el cual Maquiavelo cumplió funciones de diplomático y secretario de Estado con el objetivo de ser tenido en cuenta para volver a las funciones públicas.

Ali (600-661 D.C.) escribe estas cartas dirigidas a Mâlik Al-Ashtar cuando lo designó Gobernador de Egipto، es sin duda la más amplia de las cartas que escribió por los temas que trata، referidos en su totalidad a las condiciones del buen gobernante، sus deberes y responsabilidades.

SOBRE CONQUISTA DE NUEVOS TERRITORIOS CON COSTUMBRES E IDIOMAS DIFERENTES

MAQUIAVELO:

Pero cuando se adquieren Estados en una provincia con idioma، costumbres y organización diferentes، surgen entonces las dificultades y se hace precisa mucha suerte y mucha habilidad para conservarlos; y uno de los mejores y más eficaces remedios sería que la persona que los adquiriera fuese a vivir en ellos. Esto haría más segura y más duradera la posesión. Porque، de esta manera، ven nacer los desórdenes y se puede reprimir con prontitud; pero، residiendo en otra parte، se entera uno cuando ya son grandes y no tienen remedio. Además، los representantes del príncipe no pueden saquear la provincia، y los súbditos están más satisfechos porque pueden recurrir a él fácilmente y tienen más oportunidades para amarlo،31 si quieren ser buenos، y para temerlo، si quieren proceder de otra manera. Los extranjeros que desearan apoderarse del Estado tendrían más respeto; de modo que، habitando en él، sólo con muchísima dificultad podrá perderlo.

Otro buen remedio es mandar colonias a uno o dos lugares que sean como

ص: 535

llaves de aquel Estado; porque es preciso hacer esto o mantener numerosa tropas. En las colonias no se gasta mucho، y con esos pocos gastos se las gobierna y conserva، y sólo se perjudica a aquellos a quienes se arrebatan los campos y las casas para darlos a los nuevos habitantes، que forman una mínima parte de aquel Estado.

Y como los damnificados son pobres y andan dispersos، jamás pueden significar peligro; y en cuanto a los demás، como por una parte no tienen motivos para considerarse perjudicados، y por la otra temen incurrir en falta y exponerse a que les suceda lo que a los despojados، se quedan tranquilos. Concluyo que las colonias no cuestan، que son más fieles y entrañan menos peligro; y que los damnificados no pueden causar molestias، porque son pobres y están aislados، como ya he dicho.

Ha de notarse، pues، que a los hombres hay que conquistarlos o eliminarlos، porque si se vengan de las ofensas leves، de las graves no pueden; así que la ofensa que se haga al hombre debe ser tal، que le resulte imposible vengarse. Si en vez de las colonias se emplea la ocupación militar، el gasto es mucho mayor، porque el mantenimiento de la guardia absorbe las rentas del Estado y la adquisición se convierte en pérdida، y، además، se perjudica e incomoda a todos con el frecuente cambio del alojamiento de las tropas. Incomodidad y perjuicio que todos sufren، y por los cuales todos se vuelven enemigos; y son enemigos que deben temerse، aun cuando permanezcan encerrados en sus casas. La ocupación militar es، pues، desde cualquier punto de vista، tan inútil como útiles son las colonias.

El príncipe que anexe una provincia de costumbres، lengua y organización distintas a las de la suya، debe también convertirse en paladín y defensor de los vecinos menos poderosos، ingeniarse para debilitar a los de mayor poderío y cuidarse de que، bajo ningún pretexto، entre en su Estado un extranjero tan poderoso como él. Porque siempre sucede que el recién llegado se pone de parte de aquellos que، por ambición o por miedo، están descontentos de su gobierno; como ya se vio cuando los etolios llamaron a los romanos a Grecia: los invasores entraron en las demás provincias llamados por sus propios habitantes.

Lo que ocurre comúnmente es que، no bien un extranjero poderoso entra en una provincia، se le adhieren todos los que sienten envidia del que es más fuerte entre ellos; de modo que el extranjero no necesita gran fatiga para ganarlos a su causa، ya que enseguida y de buena gana forman un bloque con el Estado invasor.

Las dificultades nacen en parte de las nuevas leyes y costumbres que se ven obligados a implantar para fundar el Estado y proveer a su seguridad. Pues debe considerarse que no hay nada más difícil de emprender، ni más dudoso de hacer triunfar، ni más peligroso de manejar، que el introducir nuevas leyes. Se explica:

ص: 536

el innovador se transforma en enemigo de todos los que se beneficiaban con las leyes antiguas، y no se granjea sino la amistad tibia de los que se beneficiarán con las nuevas. O Tibieza en éstos، cuyo origen es، por un lado، el temor a los que tienen de su parte a la legislación antigua، y por otro، la incredulidad de los hombres، que nunca fían en las cosas nuevas hasta que ven sus frutos. De donde resulta que، cada vez que los que son enemigos tienen oportunidad para atacar، lo hacen enérgicamente، y aquellos otros asumen la defensa con tibieza، de modo que se expone uno a caer con ellos

(Aconseja fortalecer a los débiles y debilitar a los poderosos pero por razones distintas a las de Ali)

ALI:

Trata de comprender que un gobierno puede crear la buena disposición en las mentes de sus súbditos، haciéndolos sinceros y fieles، sólo cuando ese gobierno es amable y considerado، cuando reduce sus problemas y dificultades، cuando no les oprime ni tiraniza، y cuando jamás les exige cosas más allá de sus capacidades.

Estos son los principios que debes conservar y sobre los que debes actuar. Permite que tu actitud sea tal، que ellos no te pierdan la fe، porque la buena fe de su parte، te reducirá muchos problemas administrativos y mitigará tus apremios. Y en lo concerniente a tu confidencia y confianza، otórgala a aquellos a quienes has probado en las dificultades y a quienes has favorecido، y en cambio desconfía siempre de aquellos a quienes has ofendido y de aquellos que han demostrado su infidelidad، su ineficiencia y su ineptitud. No abandones estas prácticas y tradiciones. No destruyas las costumbres y leyes que han introducido los buenos musulmanes، creando con ellas unidad y amistad entre los diversos sectores de la sociedad y generando la prosperidad de los pueblos. No destruyas ni introduzcas innovaciones en ellas، porque si haces a un lado estas buenas tradiciones y disposiciones، el premio por haberlas introducido será para los que las desarrollaron y tuyo será sólo el castigo por haberlas abolido. Estudia mucho con los hombres de conocimiento (ulemas) y conversa mucho con los sabios (hukama’) respecto de la consolidación de aquellos que haga que tu comarca prospere y el pueblo se fortalezca.

SOBRE LAS AMISTADES

MAQUIAVELO:

Hierón de Siracusa، que de simple ciudadano llegó a ser príncipe sin tener otra deuda con el azar que la ocasión; pues los siracusanos، oprimidos، lo nombraron su capitán، y fue entonces cuando hizo méritos suficientes para que lo eligieran

ص: 537

príncipe. Y a pesar de no ser noble، dio pruebas de tantas virtudes، que quien ha escrito de él ha dicho: "Que nada le faltaba para reinar sino el reino. "Licenció el antiguo ejército y creó uno nuevo; dejó las amistades viejas y se hizo de otras; y así، rodeado por soldados y amigos adictos، pudo construir sobre tales cimientos cuanto edificio quiso; y lo que tanto le había costado adquirir، poco le costó conservar

ALI: No permitas que se te acerque nada ni nadie que no merezca tu apoyo. Nunca degrades tu dignidad y prestigio.

Recuerda que los murmuradores y escandalosos traficantes son un grupo indigno y sagaz. Aunque pretenden ser consejeros bien intencionados y sinceros no te apresures en creer las noticias que te dan ni los consejos que te ofrecen. No aceptes los consejos de los miserables، ellos harán lo imposible para evitar que seas amable y realices buenos actos. Te harán temeroso de la pobreza y la miseria. De la misma forma، no permitas que cobardes o débiles actúen como tus consejeros، porque te volverán vacilante cuando dictes y hagas ejecutar tus órdenes. Ellos obstruirán tu capacidad para dirigir los asuntos con firmeza y harán que tus empresas y emprendimientos se conviertan en tímidos y temerosos intentos. Al mismo tiempo، evita que cualquier persona codiciosa y ambiciosa aspire a ser tu asesor، porque sólo te enseñará cómo explotar a la comunidad y como oprimir y tiranizar a la gente، para sacarles sus riquezas. Recuerda que la mezquindad، la cobardía y la avaricia، parecen ser diferentes cualidades malignas pero todas surgen de lo mismo: la falta de fe y confianza en Dios.

Tus peores ministros، serán aquellos que han sido ministros de los gobiernos tiranos y opresores que te antecedieron; aquellos que fueron partícipes de atrocidades y salvajes crueldades cometidas por sus gobiernos. Tales personas no deberían obtener tus confidencias ni deberían ser tu confianza porque ellos han ayudado a los pecadores y han servido a gobiernos crueles y tiranos. En su lugar encontrarás a personas que، siendo tanto juiciosas como instruidas، no han tenido mentalidad pecadora o criminal ni han ayudado a los tiranos en su tiranía، ni asistido a los pecadores a llevar a cabo sus actos indignos. Tales personas te ocasionarán menos dificultades. Serán de la mayor ayuda، simpatizarán contigo sinceramente. Si tienes confianza en ellos، romperán sus relaciones con tus opositores. Conserva como compañeros a tales personas، tanto en tus reuniones personales como oficiales.

Solamente compañeros y ministros tan honestos y humanos deberían obtener tu completa confianza. Confía en que te dirán las más amargas verdades، sin temor a tu rango. También rechazarán asistirte o ser parte en acciones que a Dios le disgusta que realicen Sus Amigos. Como compañeros y amigos، junta y reúne a

ص: 538

tu lado a personas piadosas، honestas y veraces. Enséñales a que no te adulen ni busquen tu favor mediante falsos ruegos، porque la adulación y las falsas súplicas، engendran la vanidad y la presunción; haciendo que uno pierda la conciencia de su real personalidad y deberes.

SOBRE LOS MOTIVO DE FALTA DE GLORIA.

(La gloria era muy importante para Maquiavelo، era toda la meta que un hombre debía aspirar، el único fin de la vida era la buena fama que un hombre pudiera dejar marcada para el resto de la historia)

ALI: Debes saber que un hombre bueno y virtuoso، es conocido y reconocido por lo bueno que se dice de él، y por las alabanzas que Dios le ha destinado recibir de otros.

Siempre debes apreciar y adoptar una política que no sea demasiado severa ni demasiado indulgente; una política que se base en la equidad y la justicia y que sea largamente apreciada y aprobada. Recuerda que las quejas y el descontento del hombre corriente، del individuo sin recursos y de la gente abatida، tienen preponderancia por sobre la aprobación de personas importantes، ya que el desagrado de unas pocas personas importantes será disculpado por el Señor، si el pueblo en general está feliz contigo.

Recuerda، Mâlik، que generalmente estos grandes personajes، son mentalmente la escoria de la sociedad humana، y son las personas que durante tus momentos de tranquilidad y felicidad، serán las más arrastradas، y las menos útiles durante tus horas de necesidad y adversidad; ellos odian por demás la justicia y la equidad. Continuarán reclamando más y más riquezas del estado، raramente estarán satisfechos con lo que reciban y nunca se sentirán obligados por el favor que se les ha dispensado. Si sus reclamos son justificadamente rechazados، nunca aceptarán ninguna excusa razonable، cuando los tiempos cambien nunca los hallarás constantes، fieles ni leales. El hombre corriente، el pobre y el sector aparentemente menos importante de tus súbditos، son los pilares del Islam; ellos son el verdadero grupo de musulmanes، y el poder y la fuerza defensiva en contra de los enemigos del Islam.

Conserva una mente abierta، sé más amigable y asegura su confianza y simpatía. Ten cuidado al organizar tus contactos y al dar tu amistad (ya sea con personas importantes o comunes)، mantenlos alejados de ti. Piensa en ellos como en los enemigos del estado، traficantes escandalosos que tratan de encontrar faltas y hacer propaganda con ellas. Porque en cualquier parte، la gente tiene fallas y debilidades y، es deber de los gobiernos controlar sus menores debilidades.

ص: 539

MAQUIAVELO:

Pero puesto que hay otros dos modos de llegar a príncipe que no se pueden atribuir enteramente a la fortuna o a la virtud، corresponde no pasarlos por alto، aunque sobre ellos se discurra con más detenimiento donde se trata de las repúblicas. Me refiero، primero، al caso en que se asciende al principado por un camino de perversidades y delitos; y después، al caso en que se llega a ser príncipe por el favor de los conciudadanos. Con dos templos، uno antiguo y otro contemporáneo، ilustraré el primero de estos modos، sin entrar a profundizar demasiado en la cuestión، porque creo que bastan para los que se hallan en la necesidad de imitarlos.

El siciliano Agátocles، hombre no sólo de condición oscura، sino baja y abyecta، se convirtió en rey de Siracusa. Hijo de un alfarero، llevó una conducta reprochable en todos los períodos de su vida; sin embargo، acompañó siempre sus maldades con tanto ánimo y tanto vigor físico، que entrando en la milicia llegó a ser، ascendiendo grado por grado، pretor de Siracusa. Una vez elevado a esta dignidad، quiso ser príncipe y obtener por la violencia، sin debérselo a nadie، lo que de buen grado le hubiera sido concedido. Se puso de acuerdo con el cartaginés Amílcar، que se hallaba con sus ejércitos en Sicilia، y una mañana reunió al pueblo y al Senado، como si tuviese que deliberar sobre cosas relacionadas con la república، y a una señal convenida sus soldados mataron a todos los senadores y a los ciudadanos más ricos de Siracusa. Ocupó entonces y supo conservar como príncipe aquella ciudad، sin que se encendiera ninguna guerra civil por su causa. Y aunque los cartagineses lo sitiaron dos veces y lo derrotaron por último، no sólo pudo defender la ciudad، sino que، dejando parte de sus tropas para que contuvieran a los sitiadores، con el resto invadió el Africa; y en poco tiempo levantó el sitio de Siracusa y puso a los cartagineses en tales aprietos، que se vieron obligados a pactar con él، a conformarse con sus posesiones del Africa y a dejarle la Sicilia.

Quien estudie، pues، las acciones de Agátocles y juzgue sus méritos، muy poco o nada encontrará que pueda atribuir a la suerte; no adquirió la soberanía por el favor de nadie، como he dicho más arriba، sino merced a sus grados militares، que se había ganado a costa de mil sacrificios y peligros; y se mantuvo en mérito a sus enérgicas y temerarias medidas. Verdad que no se puede llamar virtud el matar a los conciudadanos، el traicionar a los amigos y el carecer de fe، de piedad y de religión، con cuyos medios se puede adquirir poder، pero no gloria. Pero si se examinan el valor de Agátocles al arrastrar y salir triunfante de los peligros y su grandeza de alma para soportar y vencer los acontecimientos adversos no se explica uno por qué tiene que ser considerado inferior a los capitanes más famosos. Sin embargo، su falta de humanidad، sus crueldades y maldades sin número، no consienten que se lo coloque entre los hombres ilustres. No se puede،

ص: 540

pues، atribuir a la fortuna o a la virtud lo que consiguió sin la ayuda de una ni de la otra

SOBRE LOS EJERCITOS

ALI:

De entre tus oficiales deberían recibir tu más alto respeto y consideración quienes ponen la mayor atención a las necesidades de los soldados a su cargo، quienes se adelantan a ayudar a los soldados con sus medios y bienes personales، de tal modo que los soldados puedan llevar una vida feliz y tranquila y puedan estar completamente confiados acerca del futuro de sus familias e hijos. Si están así satisfechos y libres de ansiedades y preocupación، pelearán sincera y valientemente en todas las batallas. Tu constante atención a los oficiales y a los soldados، hará que te quieran cada vez más.

MAQUIAVELO:

Digo، pues، que las tropas con que un príncipe defiende sus Estados son propias، mercenarias، auxiliares o mixtas. Las mercenarias y auxiliares son inútiles y peligrosas; y el príncipe cuyo gobierno descanse en soldados mercenarios no estará nunca seguro ni tranquilo، porque están desunidos، porque son ambiciosos، desleales، valientes entre los amigos، pero cobardes cuando se encuentran frente a los enemigos; porque no tienen dísciplina، como tienen temor de Dios ni buena fe con los hombres; de modo que no se difiere la ruina sino mientras se difiere la ruptura; y ya durante la paz despojan a su príncipe tanto como los enemigos durante la guerra، pues no tienen otro amor ni otro motivo que los lleve a la batalla que la paga del príncipe، la cual، por otra parte، no es suficiente para que deseen morir por él.

Concluyo، pues، que sin milicias propias no hay principado seguro; más aún: está por completo en manos del azar، al carecer de medios de defensa contra la adversidad. Que fue siempre opinión y creencia de los hombres prudentes "Que nada hay tan débil e inestable como la fama de poder que no se apoya en las propias fuerzas." Y milicias propias son las compuestas، o por súbditos، o por ciudadanos، o por servidores del príncipe.

SOBRE LA IMPORTANCIA DE GANARSE EL CARIÑO DE LOS SUBDITOS

ALI:

El mayor deleite para el corazón de un gobernante debería ser el hecho de que su país está siendo conducido de acuerdo a los principios de la equidad y la justicia y

ص: 541

que sus súbditos lo quieran. Ellos te querrán solamente cuando sus corazones no estén resentidos en tu contra. Su sinceridad y fidelidad se pondrá a prueba cuando se unan para apoyar tu gobierno، cuando acepten tu autoridad sin considerarla una insoportable carga sobre sus cabezas y cuando no deseen que tu gobierno llegue a su fin.

Permíteles pues que abriguen tantas esperanzas en ti como quieran y cúmplelas tanto como razonablemente puedas. Habla bien de aquellos que merecen tus elogios. Aprecia sus buenos actos y permite que esas buenas acciones se conozcan públicamente. La oportuna publicidad de una noble acción y de obras valiosas crean más fervor en los valientes y animan a los cobardes. Debes conocer y estar al tanto de los buenos actos realizados por cada individuo، de modo que el mérito de la noble acción hecha por uno no se le atribuya a otro.

MAQUIAVELO: Siendo mi propósito escribir cosa útil para quien la entiende، me ha parecido más conveniente ir tras la verdad efectiva de la cosa que tras su apariencia. Porque muchos se han imaginado como existentes de veras a repúblicas y principados que nunca han sido vistos ni conocidos; porque hay tanta diferencia entre cómo se vive y como se debería vivir، que aquel que deja lo que se hace por lo que debería hacerse marcha a su ruina en vez de beneficiarse; pues un hombre que en todas partes quiera hacer profesión de bueno es inevitable que se pierda entre tantos que no lo son. Por lo cual es necesario que todo príncipe que quiera mantenerse aprenda a no ser bueno، y a practicarlo o no de acuerdo con la necesidad

Dejando، pues، a un lado las fantasías، y preocupándonos sólo de las cosas reales، digo que todos los hombres، cuando se habla de ellos، son juzgados por algunas de estas cualidades que les valen o censura o elogio. Uno es llamado pródigo، otro tacaño (y empleo un término toscano، porque «avaro»، en nuestra lengua، es también el que tiende a enriquecerse por medio de la rapiña، mientras que llamamos «tacaño» al que se abstiene demasiado de gastar lo suyo); uno es considerado dadivoso، otra rapaz; uno cruel، otro clemente y así sucesivamente

Sé que no habría nadie que no opinase que sería cosa muy loable que، de entre todas las cualidades nombradas، un príncipe poseyese las que son consideradas buenas; pero como no es posible poseerlas todas، ni observarlas siempre، porque la naturaleza humana no lo consiente، le es preciso ser tan cuerdo que sepa evitar la vergüenza de aquellas que le significarían la pérdida del Estado، y، si puede، aun de las que no se lo haría perder، pero si no puede no debe preocuparse gran cosa y mucho menos de incurrir en la infamia de vicios sin los cuales difícilmente podría salvar el Estado، porque si consideramos esto con frialdad، hallaremos que، a veces، lo que parece virtud es causa de ruina، y lo que

ص: 542

parece vicio sólo acaba por traer el bien estar y la seguridad.

Empezando por las primeras de las cualidades nombradas، digo que estaría bien ser tenido por pródigo. Sin embargo، la prodigalidad، practicada de manera que se sepa que uno es pródigo، perjudica; y por otra، parte، si se la práctica virtuosamente y tal como se la debe practicar، la prodigalidad no será conocida419 y se creerá que existe el vicio contrario. Pero como el que quiere conseguir fama de pródigo entre los hombres no puede pasar por alto ninguna clase de lujos، sucederá siempre que un príncipe así acostumbrado a proceder consumirá en tales obras todas sus riquezas y se verá obligado، a la postre، si desea conservar su reputación، a imponer excesivos tributos، a ser riguroso en el cobro y a hacer todas las cosas que hay que hacer para procurarse dinero. Lo cual empezará a tornarlo odioso a los ojos de sus súbditos، y nadie lo estimará، ya que se habrá vuelto pobre. Y como con su prodigalidad ha perjudicado a muchos y beneficiado a pocos، se resentirá al primer inconveniente y peligrará al menor riesgo. Y si entonces advierte su falla y quiere cambiar de conducta، será tachado de tacaño.

Ya que un príncipe no puede practicar públicamente esta virtud sin que se perjudique، convendrá، si es sensato، que no se preocupe si es tildado de tacaño; porque، con el tiempo، al ver que con su avaricia le bastan las entradas para defenderse de quien le hace la guerra، y puede acometer nuevas empresas sin gravar al pueblo، será tenido siempre por más pródigo، pies practica la generosidad con todos aquellos a quienes no quita، que son innumerables، y la avaricia con todos aquellos a quienes no da، que son pocos. En consecuencia، un príncipe debe reparar poco -con tal de que ello le permita defenderse، no robar a los súbditos، no volverse pobre y despreciable، no mostrarse expoliador- en incurrir en el vicio de tacaño; porque éste es uno de los vicios que hacen posible reinar.

Y si hay algo que deba evitarse، es el ser despreciado y odioso، y a ambas cosas conduce la prodigalidad. Por lo tanto، es más prudente contentarse con el tilde de tacaño، que implica una vergüenza sin odio، que، por ganar fama de pródigo، incurrir en el de expoliador، que implica una vergüenza con odio.

SOBRE LA RELACION CON LOS SUBDITOS

ALI:

No subestimes mal ni pagues mal un trabajo bien hecho، y así mismo، no pagues demasiado un trabajo simple por haber sido realizado por una persona importante y no permitas que su posición y prestigio sean la causa de la sobre

ص: 543

evaluación de su trabajo; y al mismo tiempo no devalúes una gran acción si fue hecha por una persona común. Permite que la justicia، la equidad y el juego limpio sean tu máxima.

En lo concerniente a la recaudación de las rentas públicas e impuestos، siempre debes tener en cuenta la prosperidad del contribuyente، esto es más importante que el impuesto en sí، porque estos impuestos y los contribuyentes، son la fuente original de la que depende el bienestar de tu gobierno y tus súbditos. Un estado realmente subsiste con las rentas de los contribuyentes porque su capacidad imponible descansa sobre la fertilidad de la tierra.

El gobernante que no presta atención a la prosperidad de sus súbditos y a la fertilidad de la tierra، concentrándose solamente en la recaudación de las rentas، asola la tierra، arruina el estado y lleva la destrucción a las criaturas de Dios. Su gobierno no puede durar mucho. Si los contribuyentes se quejan de la pesada incidencia de las tasas e impuestos، de cualquier calamidad accidental، del capricho del viento monzón، de la escasez de medios de irrigación، de la destrucción de sus cosechas debido a las excesivas lluvias y، si son quejas son verdaderas، entonces reduce sus impuestos. La reducción debe ser tal que les provea de oportunidades para mejorar su condición y aliviar su situación.

La disminución de los ingresos del estado debido a tales razones no debería deprimirte، porque la mejor inversión para un gobernante es la ayuda a sus súbditos en tiempos de dificultades. Ellos son la verdadera riqueza de un país y cualquier inversión en ellos، aun en la forma de reducción de impuestos، será devuelta al estado bajo la forma de prosperidad de sus ciudades y la mejora del país en general.

Al mismo tiempo que las rentas، podrás merecer y obtener su cariño، respecto y encomio. ¿No sería esto una eterna felicidad? No solamente esto، sino que tu benigno gobierno y humano comportamiento، producirán un efecto tal en ellos que te ayudarán en las dificultades y podrás confiar en su apoyo. Tu amabilidad، clemencia y justicia، serán una especie de entretenimiento moral para ellos. Su feliz y próspera vida، por la que te estarán agradecidos، serán para ti el mejor apoyo، la más fuerte protección y el mayor tesoro. Si más tarde sobrevienen circunstancias en las que necesites su apoyo، ayuda، confianza، riqueza y fuerza، entonces ellos no te escatimarán nada.

Recuerda Mâlik، su in país es próspero y si su gente está bien entonces soportará feliz y voluntariamente cualquier carga. La pobreza de la gente es la causa real de la devastación de un país.

MAQUIAVELO:

Trate el príncipe de huir de las cosas que lo hagan odioso o despreciable، y

ص: 544

una vez logrado، habrá cumplido con su deber y no tendrá nada que temer de los otros vicios. Hace odioso، sobre todo، como ya he dicho antes، el ser expoliador y el apoderarse de los bienes y de las mujeres de los súbditos، de todo lo cual convendrá abstenerse. Porque la mayoría de los hombres، mientras no se ven privados de sus bienes y de su honor، viven contentos; y el príncipe queda libre para combatir la ambición de los menos، que puede cortar fácilmente y de mil maneras distintas. Hace despreciable el ser considerado voluble، frívolo، afeminado، pusilánime e irresoluto، defectos de los cuales debe alejarse como una nave de un escollo، e ingeniarse para que en sus actos se reconozca grandeza، valentía، seriedad y fuerza. Y con respecto a los asuntos privados de los súbditos، debe procurar que sus fallas sean irrevocables y empeñarse en adquirir tal autoridad que nadie piense en engañarlo ni en envolverlo con intrigas.

El príncipe que conquista semejante autoridad es siempre respetado، pues difícilmente se conspira contra quien، por ser respetado، tiene necesariamente que ser bueno y querido por los suyos. Y un príncipe debe temer dos cosas: en el interior، que se le subleven los súbditos; en el exterior، que lo ataquen las potencias extranjeras.

En lo que se refiere a los súbditos، y a pesar de que no exista amenaza extranjera alguna، ha de cuidar que no conspiren secretamente; pero de este peligro puede asegurarse evitando que lo odien o lo desprecien y، como ya antes he repetido، empeñándose por todos los medios en tener satisfecho al pueblo. Porque él no ser odiado por el pueblo es uno de los remedios más eficaces de que dispone un príncipe contra las conjuraciones.

Llego، pues، a la conclusión de que un príncipe، cuando es apreciado por el pueblo، debe cuidarse muy poco de las conspiraciones; pero que debe temer todo y a todos cuando lo tiene por encinigo y es aborrecido por él. Los Estados bien organizados y los príncipes sabios siempre han procurado no exasperar a los nobles y، a la vez، tener satisfecho y contento al pueblo. Es éste uno de los puntos a que más debe atender un príncipe.

También concurre en beneficio del príncipe el hallar medidas sorprendentes en lo que se refiere a la administración، como se cuenta que las hallaba Bernabó de Milán. Y cuando cualquier súbdito hace algo notable، bueno o malo، en la vida civil، hay que descubrir un modo de recompensarlo o castigarlo que dé amplio tema de conversación a la gente. Y، por encima de todo el príncipe debe ingeniarse por parecer grande e ilustre en cada uno de sus actos. Asimismo se estima al príncipe capaz de ser amigo o enemigo franco، es decir، al que، sin temores de ninguna índole، sabe declararse abiertamente en favor de uno y en contra de otro El abrazar un partido es siempre más conveniente que el permanecer neutral. Y siempre verás que aquel que no es tu amigo te exigirá la

ص: 545

neutralidad، y aquel que es amigo tuyo te exigirá que demuestres tus sentimientos con las armas. Los príncipes irresolutos، para evitar los peligros presentes، siguen las más de las veces el camino de la neutralidad، y las más de las veces fracasan.

El príncipe también se mostrará amante de la virtud y honrará a los que se distingan en las artes. Asimismo، dará seguridades a los ciudadanos para que puedan dedicarse tranquilamente a sus profesiones، al comercio، a la agricultura y a cualquier otra actividad; y que unos no se abstengan de embellecer sus posesiones por temor a que se las quiten، y otros de abrir una tienda por miedo a los impuestos. Lejos de esto، instituirá premios para recompensar a quienes lo hagan y a quienes traten، por cualquier medio، de engrandecer la ciudad o el Estado. Reúnase de vez en vez con ellos666 y dé pruebas de sencillez y generosidad، sin olvidarse، no obstante، de la dignidad que inviste، que no debe faltarle en ninguna ocasión.

Paso a las otras cualidades ya citadas y declaro que todos los príncipes deben desear ser tenidos por clementes y no por crueles. Y، sin embargo، deben cuidarse de emplear mal esta clemencia César Borgia era cruel، pese a lo cual fue su crueldad la que impuso el orden en la Romaña، la que logró su unión y la que la volvió a la paz y a la fe. Que، si se examina bien، se verá que Borgia fue mucho más clemente que el pueblo florentino، que، para evitar ser tachado de cruel، dejó destruir a Pistoya. Por lo tanto، un príncipe no debe preocuparse porque lo acusen de cruel، siempre y cuando su crueldad tenga por objeto el mantener unidos y fieles a los súbditos; porque con pocos castigos ejemplares será más clemente que aquellos que، por excesiva clemencia، dejan multiplicar los desórdenes، causa de matanzas y saqueos que perjudican a toda una población، mientras que las medidas extremas adoptadas por el príncipe sólo van en contra de uno. Y es sobre todo un príncipe nuevo el que no debe evitar los actos de crueldad، pues toda nueva dominación trae consigo infinidad de peligros.

Sin embargo، debe ser cauto en el creer y el obrar، no tener miedo de sí mismo y proceder con moderación، prudencia y humanidad، de modo que una excesiva confianza، no lo vuelva imprudente، y una desconfianza exagerada، intolerable. Surge de esto una cuestión: si vale más ser amado que temido، o temido que amado. Nada mejor que ser ambas cosas a la vez; pero puesto que es difícil reunirlas y que siempre ha de faltar una، declaro que es más seguro ser temido que amado. Porque de la generalidad de los hombres se puede decir esto: que son ingratos، volubles، simuladores، cobardes ante el peligro y ávidos de lucro.

Mientras les haces bien، son completamente tuyos: te ofrecen su sangre، sus bienes، su vida y sus hijos، pues -como antes expliqué- ninguna necesidad tienes de ello; pero cuando la necesidad se presenta se rebelan. Y el príncipe que ha

ص: 546

descansado por entero en su palabra va a la ruina al no haber tomado otras providencias; porque las amistades que se adquieren con el dinero y no con la altura y nobleza de almas son amistades merecidas، pero de las cuales no se dispone، y llegada la oportunidad no se las puede utilizar. Y los hombres tienen menos cuidado en ofender a uno que se haga amar que a uno que se haga terner; porque el amor es un vínculo de gratitud que los hombres، perversos por naturaleza، rompen cada vez que pueden beneficiarse; pero el temor es miedo al castigo que no se pierde nunca. No obstante lo cual، el príncipe debe hacerse temer de modo que، si no se granjea el amor، evite el odio، pues no es imposible ser a la vez temido y no odiado; y para ello bastará que se abstenga de apoderarse de los bienes y de las mujeres de sus ciudadanos y súbditos y que no proceda contra la vida de alguien sino cuando hay justificación conveniente y motivo manifiesto; pero sobre todo abstenerse de los bienes ajenos، porque los hombres olvidan antes la muerte del padre que la pérdida del patrimonio.

SOBRE LOS FUNCIONARIOS DEL ESTADO

ALI: Luego están los funcionarios de Estado، cuyo trabajo debe supervisar. Deben ser nombrados después de un cuidadoso examen de sus capacidades y personalidad. Estos nombramientos deben realizarse originariamente sobre la base de un juicio desligado de cualquier clase de favoritismo o influencia. De lo contrario reinará la tiranía، la corrupción، la confusión y el desorden en tu gobierno.

Cuando selecciones a tus funcionarios، ten cuidado de elegir personas honorables y con experiencia، miembros de familias respetables o que hayan servido al Islam desde sus comienzos، porque estas son generalmente de una noble personalidad y buena reputación.

No son codiciosos، ni pueden ser corrompidos fácilmente. Tienen generalmente ante ellos los resultados de sus pensamientos y actos fundamentales. Págales bien para que no se vean tentados a disminuir su nivel de moralidad o a distraer los fondos del estado que se les ha confiado; si luego de haberles pagado generosamente، demuestran ser deshonestos، entonces، castígalos. Por tanto، mantén una cuidadosa observación sobre sus sistemas de trabajo y de gobierno. Inclusive، puedes designar a hombres honestos y confiables para que controlen la actividad de estos funcionarios. Así، sabiendo que son secretamente observados se esforzarán en cumplir sus obligaciones fielmente y serán amables con los súbditos. Si encuentras a alguno de ellos deshonesto، y si tus observadores presentan pruebas aceptables de su deshonestidad، entonces debes castigarlo. Este castigo puede ser físico; destituyéndolo de sus servicios، y haciéndole devolver todo lo que ha procurado deshonestamente. Deberá ser humillado haciéndole comprender la infamia de sus actos deshonestos. Se deberá

ص: 547

dar publicidad a su humillación y castigo de modo que pueda servir de lección y disuasión a otros.

La pobreza de la gente es la causa real de la devastación de un país. La causa principal de la pobreza es el deseo de sus gobernantes y funcionarios de amasar riquezas y posesiones، ya sea por medios justos o injustos. Temen perder sus puestos o posiciones، sus dominios o gobierno y quieren hacer las mayores cosas en el menor tiempo posible. No han aprendido ninguna lección de la historia de las naciones ni prestan ninguna atención a las órdenes de Dios.

También tienes que ser muy cuidadoso con tus secretarios. Deberías confiar tus trabajos a los mejores de entre ellos. Especialmente los asuntos que sean confidenciales y que traten de secretos y de la seguridad del estado، deberían ser confiados solamente a hombres de personalidad honesta y ejemplar، cuyas mentes no se perturben por el poder، posición o prestigio، y no aquellos que buscan publicidad o que hablan contra el gobierno en público، procediendo abiertamente mal contigo o considerándose tan importantes como para ignorarte a ti o a tus órdenes en las esenciales transacciones financieras del estado، en la obligada presentación de documentos delante de ti o en la atención de la correspondencia importante.

MAQUIAVELO: No es punto carente de importancia la elección de los ministros، que será buena o mala la cordura del príncipe. La primera opinión que se tiene del juicio de un príncipe se funda en los hombres que lo rodean si son capaces y fieles، podrá reputárselo por sabio، pues supo hallarlos capaces y mantenerlos fieles; pero cuando no lo son، no podrá considerarse prudente a un príncipe que el primer error que comete lo comete en esta elección.

Para conocer a un ministro hay un modo que no falla nunca. Cuando se ve que un ministro piensa más en él que en uno y que en todo no busca sino su provecho، estamos en presencia de un ministro que nunca será bueno y en quien el príncipe nunca podrá confiar.

Porque el que tiene en sus manos el Estado de otro jamás debe pensar en sí mismo، sino en el príncipe، y no recordarle sino las cosas que pertenezcan a él. Por su parte، el príncipe، para mantenerlo constante en su fidelidad، debe pensar en el ministro. Debe honrarlo، enriquecerlo y colmarlo de cargos، de manera que comprenda que no puede estar sin él، y que los muchos honores no le hagan desear más honores، las muchas riquezas no le hagan ansiar más riquezas y los muchos cargos le hagan temer los cambios políticos. Cuando los ministros، y los príncipes con respecto a los ministros، proceden así، pueden confiar unos en otros; pero cuando procedan de otro modo، las consecuencias son perjudiciales tanto para unos como para otros.

ص: 548

SOBRE LA IMPORTANCIA DE LAS PROMESAS

ALI: Debes arriesgar incluso tu vida para cumplir con las promesas y los términos establecidos، porque de todas las obligaciones que el Señor Todopoderoso le impuso al hombre (con relación a los otros hombres)، no hay ninguna tan importante como la de mantener una promesa que se ha hecho. Aunque las personas puedan diferir en sus religiones e ideologías y puedan tener divergentes criterios sobre los variados problemas de estado، todas concuerdan en que la promesa hecha debe ser cumplida. Aún los paganos se cuidan de mantener las promesas hechas entre ellos، porque han visto y han notado los efectos perniciosos de promesas hechas y luego rotas. Por tanto، en particular cuidado de las promesas hechas; nunca te retractes de la palabra que diste، nunca ataques o comiences una ofensiva sin un previo desafío y sin dar un ultimátum. Un fraude o decepción، aún en contra de tu enemigo، es una decepción contra Dios y nadie، salvo los pecadores miserables، se atreverán a hacerlo.

Dios ha otorgado a las promesas y tratados el alto grado de ser mensajeros de paz y prosperidad y، por medio de Su benevolencia y misericordia، ha establecido a su respecto un deseo común en el espíritu de todos los hombres y un requerimiento común para todos los seres humanos. Ha hecho de ellos un refugio en el que todos desean cobijarse bajo su protección. Por tanto، cuando haces una promesa o dices hacer un tratado، no debería haber reserva mental، ni fraude o engaño، como tampoco ningún doble sentido. No utilices، en tus promesas o tratados، frases o palabras que puedan ser traducidas en más de una manera o que puedan ser interpretadas o explicadas en más de una forma; no permitas que los términos sean ambiguos، deja que sean claros، precisos y certeros. Una vez que se ha hecho un tratado، no trates de tomar ventaja de ninguna palabra o frase ambigua que haya en él. Si te encuentras en una situación dificultosa debido al tratado hecho por la causa de Dios، trata de enfrentar la situación y sopórtala valientemente. No trates de zafarte de los términos de ese acuerdo، porque enfrentar tales dificultades e intrincadas situaciones، puede hacerte ganar Sus Recompensas y Bendiciones، y esto es mejor que faltar a tu palabra y tener que responder ante el Señor، enfrentando Su ira en este mundo y la condena en el próximo.

MAQUIAVELO:

Nadie deja de comprender cuán digno de alabanza es el príncipe que cumple la palabra dada، que obra con rectitud y no con doblez; pero la experiencia nos demuestra، por lo que sucede en nuestros tiempos، que son precisamente los príncipes que han hecho menos caso de la fe jurada، envuelto a los demás con su astucia y reído de los que han confiado en su lealtad، los únicos que han realizado

ص: 549

grandes empresas.

Digamos primero que hay dos maneras de combatir: una، con las leyes; otra، con la fuerza. La primera es distintiva del hombre; la segunda، de la bestia. Pero como a menudo la primera no basta، es forzoso recurrir a la segunda. Un príncipe debe saber entonces comportarse como bestia y como hombre. Por lo tanto، un príncipe prudente no debe observar la fe jurada cuando semejante observancia vaya en contra de sus intereses y cuando haya desaparecido las razones que le hicieron prometer. Si los hombres fuesen todos buenos، este precepto no sería bueno، pero como son perversos، y no la observarían contigo، tampoco tú debes observarla con ellos. Nunca faltaron a un príncipe razones legítimas para disfrazar la inobservancia.

No es preciso que un príncipe posea todas las virtudes citadas، pero es indispensable que aparente poseerlas. Y hasta me atreveré a decir esto: que el tenerlas y practicarlas siempre es perjudicial، y el aparentar tenerlas، útil. Está bien mostrarse piadoso، fiel، humano، recto y religioso، y asimismo serlo efectivamente: pero se debe estar dispuesto a irse al otro extremo si ello fuera necesario. Y ha de sentirse presente que un príncipe، y sobre todo un príncipe nuevo، no puede observar todas las cosas gracias a las cuales los hombres son considerados buenos، porque، a menudo، para conservarse en el poder، se ve arrastrado a obrar contra la fe، la caridad، la humanidad y la religión.

Es preciso، pues، que tenga una inteligencia capaz de adaptarse a todas las circunstancias، y que، como he dicho antes، no se aparte del bien mientras pueda، pero que، en caso de necesidad، no titubee en entrar en el mal. Por todo esto un príncipe debe tener muchísimo cuidado de que no le brote nunca de los labios algo que no esté empapado de las cinco virtudes citadas، y de que، al verlo y oírlo، parezca la clemencia، la fe، la rectitud y la religión misma، sobre todo esta última. Pues los hombres، en general، juzgan más con los ojos que con las manos porque todos pueden ver، pero pocos tocar. Todos ven lo que parece ser، mas pocos saben lo que eres; y estos pocos no se atreven a oponerse a la opinión de la mayoría، que se escuda detrás de la majestad del Estado. Y en las acciones de los hombres، y particularmente de los príncipes، donde no hay apelación posible، se atiende a los resultados.

Trate، pues، un príncipe de vencer y conservar el Estado، que los medios siempre serán honorables y loados por todos; porque el vulgo se deja engañar por las apariencias y por el éxito; y en el mundo sólo hay vulgo، ya que las minorías no cuentan sino cuando las mayorías no tienen donde apoyarse. Un príncipe de estos tiempos، a quien no es oportuno nombrar، jamás predica otra cosa que concordia y buena fe; y es enemigo acérrimo de ambas، ya que، si las hubiese observado، habría perdido más de una vez la fama y las tierras.

ص: 550

SOBRE LA SOBERBIA

ALI: Debes cuidar de no separarte del pueblo. No establezcas diferencias de prestigio entre tu persona y la de tus súbditos. Tales pretensiones y muestras de pompa y orgullo، son en realidad manifestaciones de vanidad y complejo de inferioridad. El resultado de tal actitud، es que permaneces ignorante de la condición de tus súbditos y de las causas reales de los incidentes que suceden en el estado. Te equivocarás en la comprensión de la relativa importancia que tienen los eventos y el lugar que cada uno de ellos ocupa y، puede que atribuyas mayor significación a eventos menores، y que eludas realidades importantes.

Del mismo modo، puede que atribuyas gran peso a personas mediocres e ignorantes a hombres realmente consecuentes. Lo que es más، pierdes la capacidad de distinguir entre lo bueno y lo malo، confundiendo uno con el otro o mezclando inútilmente los dos.

Después de todo، un gobernante es tan ser humano como cualquier hombre y puede permanecer ignorante a realidades que sus funcionarios quieran ocultarle (y sobre las que el pueblo puede esclarecer). De este modo، la verdad puede mezclarse con la falsedad y puede que no se distinga، porque no hay estigmas sobre la frente de la verdad para que se pueda diferenciar fácilmente de la falsedad. Uno tiene que buscar la realidad y entresacar las verdades de la ficción; sólo entonces se puede lograr la verdad. Piensa por ti mismo.

Hay solamente dos categorías de gobernantes y tú puedes pertenecer a una de ellas. Puedes ser un temeroso de Dios، gobernante sincero y diligente، haciendo las cosas correctas en los momentos correctos y siguiendo los principios de justicia y equidad، protegiendo los derechos de los otros y haciendo lo mejor para cumplir con tus obligaciones; o puedes ser un miserable، rehusando ser generoso para con cualquiera.

En el primer caso، ¿Por qué has de esconderte del público y correr una cortina a tu derredor? En el segundo caso، gradualmente، la gente llegara a conocer ese trato miserable de tu carácter y dejará de pedirte favores. Nunca debes descuidar el hecho de que generalmente، alrededor de los gobernantes، hay ciertas personas privilegiadas (parientes y amigos). Ellos pueden، a menudo، tratar de sacar ventaja de tu posición y pueden recurrir al egoísmo، la intriga، el fraude، la corrupción y la opresión. Si encuentras tales personas a tu alrededor، apártalos (por más estrecha relación que tengan contigo) e inmediatamente، pon fin al escándalo y limpia tu entorno de esa corrupción moral y espiritual.

Nunca digas: “Yo detento la autoridad، doy órdenes، y debo ser sumisa y

ص: 551

humildemente obedecido”. Porque tal pensamiento te trastornará y te hará vanidoso y arrogante، debilitará tu fe en la religión y te hará buscar el apoyo de cualquier otro poder distinto que el de Dios (tal vez، el de tu partido o el de tu gobierno). Si tu autoridad te hace sentir orgulloso o vanidoso por sobre tus súbditos، piensa en el Señor، Soberano del Universo، la magnitud de Su creación، la supremacía de Su poder y Gloria، Su poder para hacer cosas que tú ni siquiera puedes soñar hacer، y Su control sobre ti، que es más dominante que el que jamás podrás ejecutar sobre nada que te rodee. Tal pensamiento curará tus debilidades mentales، te mantendrá alejado de la vanidad y la rebelión (en contra de Dios)، reducirá tu arrogancia y tu soberbia y te hará recobrar tu cordura de la que te apartaste tontamente.

MAQUIAVELO: No quiero pasar por alto un asunto importante، y es la falta en que con facilidad caen los príncipes si no son muy prudentes o no saben elegir bien. Me refiero a los aduladores، que abundan en todas las cortes. Porque los hombres se complacen tanto en sus propias obras، y de tal modo se engañan، que no atinan a defenderse de aquella calamidad; y cuando quieren defenderse، se exponen al peligro de hacerse despreciables.685 Pues no hay otra manera de evitar la adulación que el hacer comprender a los hombres que no ofenden al decir la verdad; y resulta que، cuando todos pueden decir la verdad، faltan al respeto.

Por lo tanto، un príncipe prudente debe preferir un tercer modo: rodearse de los hombres de buen juicio de su Estado، únicos a los que dará libertad para decirle la verdad، aunque en las cosas sobre las cuales sean interrogados y sólo en ellas. Pero debe interrogarlos sobre todos los tópicos، escuchar sus opiniones con paciencia y después resolver por sí y a su albedrío. Y con estos consejeros comportarse de tal manera que nadie ignore que será tanto más estimado cuanto más libremente hable. Fuera de ellos، no escuchar a ningún otro poner en seguida en práctica lo resuelto y ser obstinado en su cumplimiento. Quien no procede así se pierde por culpa de los aduladores o، si cambia a menudo de parecer، es tenido en menos.

Por este motivo، un príncipe debe pedir consejo siempre، pero cuando él lo considere conveniente y no cuando lo consideren conveniente los demás، por lo cual debe evitar que nadie emita pareceres mientras no sea interrogado. Debe preguntar a menudo، escuchar con paciencia la verdad acerca de las cosas sobre las cuales ha interrogado y ofenderse cuando se entera de que alguien no se la ha dicho por temor. Se engañan los que creen que un príncipe es juzgado sensato gracias a los buenos consejeros que tiene en derredor y no gracias a sus propias cualidades. Porque ésta es una regla general que no falla nunca: un príncipe que no es sabio no puede ser bien aconsejado y، por ende، no puede gobernar، a menos que se ponga bajo la tutela de un hombre muy prudente que lo guíe en

ص: 552

todo. Y aun en este caso، duraría poco en el poder، pues el ministro no tardaría en despojarlo del Estado. Y si pide consejo a más de uno، los consejos serán siempre distintos، y un príncipe que no sea sabio no podrá conciliarlos. Cada uno de los consejeros pensará en lo suyo، y él no podrá saberlo ni corregirlo.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 553

ص: 554

Un vistazo al comportamiento del Imam Alí (P.) frente a las corrientes políticas

(Su trato con los opositores)

Por el Saiied Muhammad Murtazaví

Traducido del persa por: Prof. Zohre Rabbani – Sra. Leyla Younes

Los opositores de los gobiernos surgen de los distintos estratos sociales. En cada grupo opositor se sustentan diferentes motivos siendo también diferentes sus campos de acción، causas y efectos. Si quisiéramos hacer un análisis de los opositores del Imam ‘Alî (P.) deberíamos dividirlos en varios grupos:

Los que ambicionaban el poder:

Son los que buscaban alcanzar los centros encumbrados del poder، echando mano a cualquier medio que los ayude a lograr su objetivo.

He aquí algunos ejemplos de este grupo:(1)

Cuando el ejército de ´Aishah salió de La Meca، en el momento de la oración، Marwân se dirigió hacia Talha y Zubair (los instigadores de la batalla de Al-Yamal junto a aquella) y les dijo: “¿A cuál de vosotros anunciaré como el líder para que también dirija la oración?”. ‘Abdul·lah، hijo de Zubair، respondió a Marwân: “Anuncia a mi padre como líder e Imam de la oración”. Y Muhammad، hijo de Talha dijo: “A mi padre es a quien debes anunciar como tal”.

Cuando la noticia de esta discusión se divulgó entre la gente، ´Aishah mandó a alguien ante Marwân diciéndole: “¿Acaso intentas con esta decisión desunir a las fuerzas?، es mi sobrino، Abdul·lah Ibn Zubair el que debe ser presentado como Imam de la oración”. Tras ello Ma´âdh ibn ‘Ubaid dijo: “¡Por Dios!، luego del triunfo se iniciará la guerra interna، ya

ص: 555


1- Es necesario recordar que existen numerosos ejemplos de todos los temas que vamos a tratar, pero recurriremos sólo a algunos de ellos.

que ni Talha está dispuesto a ceder a favor de Zubair، ni éste a favor de Talha”. (1)

Otro ejemplo: Luego de la sa­lida del ejército de ´Aishah de La

Meca y de su arribo a la zona llamada Dhâtu ´Irq، Sa‘îd ibn Al-‘Âs se encontró con Marwân y le dijo: “¿Cuál es nuestro objetivo final?، y a éstos –señalando a ‘Aishah، Talha y Zubair- ¿para qué los trajiste hasta aquí?”. Marwân respondió: “Vamos a matar a los asesinos de ‘Uzmân”. Sa‘îd ibn Al-‘Âs apartó a un cos­tado a Talha y Zubair y les dijo: “Decidme con sinceri­dad، des­pués del triunfo، ¿cuál de voso­tros llegará al poder?”. Res­pon­dieron: “Cualquiera que la gente elija de entre nosotros”. Sa‘îd dijo: “Tiene que llegar al poder el hijo de ‘Uzmân، ya que vosotros، con el pretexto de la venganza de la sangre de ‘Uzmân، convocas­teis a la gente”. Ambos respon­dieron: “Aparte­mos a los grandes muhayirîn y demos lugar a los huérfanos”. Sa‘îd respondió: “En­tonces yo no colaboraré con voso­tros”. (2)

Como vemos، ellos no estaban dispuestos a soportar a otro rival، ni tampoco a tolerarse entre ellos، y con el fin de llegar al poder y convocar a las fuerzas، abusaron y se aprovecharon de la peor forma، como lo fue el hecho de traer a la esposa de Profeta a la escena de los hechos y abusar de su posición social.

Los acaparadores de riquezas:

Estos son los que tenían como objetivo abultar sus bolsillos a partir del tesoro público. Este grupo، que constituye la mayoría de los saqueadores del mismo، por su parte، se divide en varios grupos:

a) Aquellos que en la época de ‘Uzmân gozaban de privilegios especiales y como Imam ‘Alî (P) los privó de los mismos، se sublevaron contra él، como por ejemplo ‘Abdurrahmân Salmâ. Cierto día una persona le dijo: “¡Abdurrahman!، te hago una pregunta pero júrame por Dios que

me responderás sinceramente”. ‘Abdurrahman aceptó. Aquel hombre dijo: “Por Dios، ¿no es acaso que tu enemistad con ‘Alî comenzó desde el

ص: 556


1- Al-Kâmil, de Ibn Azîr, T. 3, p. 209.
2- Al-Kâmil, de Ibn Azîr, T. 2, p. 209.

día en que él repartió el tesoro público de Kufa y no dio prioridad ni a ti ni a tu familia?”. ‘Abdurrahman respondió: “¿Qué hago ahora que me haces jurar por Dios? Pues sí، así fue”.(1)

b) Un grupo que en la época de ‘Uzmân no gozaba de privilegio alguno (pues no pertenecía a los Omeyas)، pero con la llegada del Imam (P) al poder، demostró una actitud de cercanía y amistad hacia el mismo. Una vez lograda la posición anhelada، comenzaron a acumular riquezas، y en cuanto el Imam (P) se enfrentaba con ellos، se refugiaban en Mu’awiah.(2) Por ejemplo، Iazîd ibn Hayyîah، había sido elegido por Imam ‘Alî (P) como gobernador de la ciudad de Rey. Luego de enfrentarse con los Jawâriy، y de derrotarlos، se apoderó él mismo de todos sus bienes. Tras este suceso، el Imam lo detuvo y encargó a una persona llamada Sa’d que lo condujera hasta el centro del gobierno de Kûfa ante el Imam (P). Iazîd، durante la noche، aprovechando el sueño de Sa’d، huyó y se refugió en Mu’awiah، tras lo cual hizo una larga poesía contra el Imam en la cual، además de ofenderlo، declara convertirse a partir de entonces en enemigo acérrimo de él (P).

c) Un grupo que en el pasado utilizaba los recursos del gobierno، pero ni el Imam estaba dispuesto a seguir otorgándoles privilegios، ni ellos mismos podían demostrar una actitud amistosa hacia él (P) debido a sus antecedentes. Por esa razón es que para conseguir sus ambiciones se unieron a Mu’awiah y emplearon todas sus fuerzas para derrotar al gobierno del Imam (P.) como el caso de Amrû ibn Al-‘Âss، que en cuanto

advirtió que la casa de ‘Uzmân estaba sitiada huyó inmediatamente dirigiéndose hacia Palestina. Allí permaneció un tiempo y al ver que se consolidaban las bases del gobierno de Hadrat ‘Alî (P) se dirigió hacia Sham donde se unió a Mu’awiah con la condición de que éste le

ص: 557


1- Sharh Ibn Abi Al-Hadîd, T. 4, p. 100.
2- Cabe mencionar que, de la misma manera en que en todas las corrientes existentes contra el Profeta del Islam (BP) estaba involucrado Abu Sufiân, en todas las corrientes contrarias al Imam ‘Alî (P), era Mu’awiah el que lideraba, guiaba, unía y apoyaba a todas las fuerzas en contra suyo. Y cada vez que durante el gobierno del Imam (P) se destruía su rango a causa de sus conductas y él procedía a castigarlos, se refugiaban en Mu’awiah, y éste montaba con ellos una batalla sicológica contra el Imam (P).

concediera el gobierno de Egipto. Como éste precisaba de las estrategias satánicas de Amrû ibn Al-‘Ass en su enfrentamiento con el Imam (P)، aceptó la condición.(1)

Los hipócritas:

Se denomina así a los que no admiten la creencia religiosa، sin embargo afirman ser creyentes por otras diferentes causas، e intentan acciones contra el pensamiento religioso aprovechando todas las oportunidades que están a su alcance. Esta corriente surgió luego del advenimiento del Profeta (BP) en la sociedad islámica، y a lo largo de toda la historia، el Islam ha recibido fuertes golpes de parte de estos individuos. En la época del Imam ‘Alî (P) la fuerza hipócrita constituyó uno de sus principales grupos opositores. He aquí algunos ejemplos:

a) Ash’az Ibn Qais: En la interpretación del sermón Nº 19 de Nahy-ul Balâgah، Ibn Abil Hadid expone una biografía de Ash’az donde cuenta cómo manifestó su condición de musulmán، mientras que en la época de Abu Bakr، éste dio a su hermana en matrimonio con Ash’as. Y en la época de ‘Uzmân، fue el gobernador en el territorio de Azerbaiyán; luego de la muerte de ‘Uzmân integró el grupo de los compañeros de Imam Alí (P). No obstante es uno de los hipócritas de su época، del mismo modo en que ‘Abdul·lah Ibn Salul se hallaba entre los discípulos del Enviado de Dios (BP)، siendo que ambos eran líderes en la corriente hipócrita.(2)

b) Amrû Ibn Al-‘Âss: Ibn Abil Hadîd، en la interpretación del sermón Nº 26 de Nahy-ul Balâgah، luego de referirse al acuerdo de Amrû Ibn Al-‘Âss con Mu’awiah en contra del Imam (P)، trasmite palabras de su

maestro: “Amrû Ibn Al-‘Âss siempre fue un incrédulo y jamás dudó de su incredulidad، y Mu’awiah era tal como él، así es que، para dejar en claro que utilizaron al Islam como un medio para alcanzar sus objetivos nos basta contar...”.(3)

ص: 558


1- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 4, p. 83.
2- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 2, p. 65.
3- Ibíd., T. 1, p. 297.

c) Mu’awiah: Mugairah ibn Shu‘bah، es de los que jugó un gran papel tras la muerte del Profeta del Islam (BP) en la desviación del gobierno y la consolidación de los Omeyas. Cuenta el hijo de Mugairah: “Yo visitaba a Mu’awiah junto con mi padre، y cada vez que regresábamos، él elogiaba la memoria، la inteligencia، el intelecto y su habilidad para la conducción، hasta que una noche vino a casa y vi que se hallaba muy triste y no quiso cenar. Esperamos cerca de una hora pero su angustia no se disipaba. Creí que estaba disgustado con nosotros. Le pregunté: “¿Qué sucedió que estás tan triste?”. Mi padre comenzó a hablar diciendo:

“¡Hijo mío، vengo de encontrarme con el más canalla y vil de los seres humanos!”

–“¿Quién es él?”،

- “Mu’awiah”.

- “¡Padre، tu siempre lo elogiabas!”.

- “Sí، hijo mío”.

- “Entonces، ¿qué ha sucedido?”

- “Hijo mío، él y yo esta noche teníamos una reunión a solas. Le propuse: - “¡Oh Príncipe de los creyentes! Ya has atravesado toda una vida y estás envejeciendo. Si tratas con justicia y te unes a tus parientes (los hashemitas، clan familiar del Profeta -BP-) y les prestas atención، será mejor para ti، y esa conducta tuya quedará grabada en la historia como así también recogerás recompensas para tu otra vida. Por otro lado la gente te recordará como un benefactor y los hashemitas no tendrán razón alguna para enfrentarse contigo.”

Mu’awiah dijo: “-¡Jamás، jamás! ¿Qué buen nombre perdurará entonces? Abu Bakr llegó al poder y se comportó con justicia، pero con su muerte su nombre se apagó. ‘Umar llegó también al poder y a pesar de su gran esfuerzo، en cuanto murió، su nombre quedó en el olvido. Sin embargo، al huérfano de los hashemitas (esto es، el Profeta Muhammad)، le exclaman en alto su nombre cinco veces al

ص: 559

día: Ash·hadu anna Muhammadan Rasulul·lah (testifico que Muhammad es el Mensajero de Dios). ¿Qué práctica y qué nombre permanecerá entonces، luego del huérfano de los hashemitas? ¡No! ¡Juro por Dios! No me calmaré hasta no sepultar el nombre de este hombre de modo que jamás lo recuerden.”(1)

Los envidiosos:

Un grupo de entre los oposi­tores políticos del Imam ‘Alî (P) que no anhelaba llegar al poder ni tampoco quería acumular riquezas. Tampoco eran hipó­critas، sino que، teniendo en cuenta los méritos del Imam (P) y su posición ante el Profeta (BP)، así como el cariño ilimi­tado de sus fieles hacia él، los embargaba la envida. Aunque en el mundo de la política no se presta demasiada atención a las características espirituales ni emocionales del ser humano، ni su desempeño en las distin­tas circunstancias، tampoco se debe hacer caso omiso respecto a ello. Como ejemplo de esto، conocemos la oposición de ‘Ai­shah al Imam ‘Alî (P.) y me­rece atención desde este punto de vista.

El día en que ‘Aishah entró a la casa del Profeta (BP) como su esposa، aún Fátima Az-Zahrâ’ (P) se hallaba en casa de su padre. ‘Aishah، desde ese primer día، advirtió el gran afecto y amor que el Profeta prodigaba a su hija y ‘Alî (P). Con la unión de Fátima (P) con ‘Alî (P) y la manifestación del amor del Profeta hacia ellos، especialmente porque él recor­daba y elogiaba a Jadiya، la madre de Fátima (P)، perma­nentemente، era natural que la envidia se apoderara de ‘Ai­shah. No pasó mucho

tiempo que Dios le otorgó a Az-Zahrâ’ (P) y a ‘Alî (P) varios hijos، mientras que ‘Aishah jamás los tuvo. Por otro lado el Profeta (BP) expresaba en demasía su amor por los hijos de Fátima (P) y los llamaba “mis hijos”. Los discípulos del Profeta de Dios (BP) siguiéndolo a él، también expresaban su cariño a los hijos de ‘Alî (P).

Aconteció otro suceso en épocas del Enviado de Dios (BP) que incrementó el descontento de ‘Aishah hacia ‘Alî (P): “Cierto día los

ص: 560


1- Ibíd., t. 2, p. 65.

hipócritas calumniaron a ‘Aishah، entonces el Profeta consultó con sus más cercanos، entre ellos، con ‘Alî (P)، quien le manifestó: “Es mejor que consultes con las sirvientas de la casa para que te cuenten lo que sucedió”.(1) Esto fue suficiente para que ‘Aishah estuviera molesta con ‘Ali (P).

Ocasionalmente ‘Aisha reconocía la envidia que sentía por ‘Alî (P): “Al finalizar la batalla del Camello (Al-Yamal)، ‘Alî (P) ordenó que quien quisiera quedarse en Basora del resto del ejército de ‘Aishah estaba libre، y quien optara por regresar a Medina también era libre y les dispuso todos los medios necesarios para ello ordenando al hermano de ‘Aishah، Muhammad ibn Abû Bakr، quien se encontraba en las filas de ‘Alî (P)، que acompañara a ‘Aishah a Medina y la hizo escoltar con cuarenta famosas mujeres de Basora vestidas de soldado. Cuando ‘Aishah iba a marchar، el Imam ordenó reunir a la gente para que la despidieran. En ese momento ‘Aishah se dirigió a la gente: “¡Oh hijos míos! Por algunas cuestiones algunos de nosotros estamos molestos y disgustados unos con otros. Nadie debe violar los derechos del otro por este asunto. Juro por Dios que ‘Ali y yo nunca habíamos tenido discrepancia alguna en el pasado، salvo algunas cuestiones que generalmente se dan entre la mujer y los parientes de su esposo، y juro por Dios que aunque no estoy complacida con él، para mí ‘Alî (P) se cuenta entre los más benevolentes”.(2)

Los buscadores del cambio (reformadores):

Se refiere a aquellos que en el pasado concebían una serie de principios y actuaban de acuerdo a los mismos. Tras un período y a causa de diferentes motivos، renunciaron a dichos fundamentos. Pero debido a que no tenían el coraje de anunciar este desvío en sus ideas، comenzaron a criticar su propia actuación pasada y pusieron en tela de juicio aquellos fundamentos que constituyen la creencia religiosa. Este grupo fue llamado Al-Jawâriy، y el principal núcleo de este grupo se manifestó en la batalla de Tâ’if en el momento de la repartición de los trofeos. En aquella

ص: 561


1- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 5, p. 129.
2- Al-Kamil, de Ibn Azîr, T. 2, p. 197.

ocasión Dhûl Huwaisarah se dirigió al Profeta diciendo: “Muhammad، no actuaste con justicia”. Este grupo no contaba con otro criterio que su propio diagnóstico para discernir y se consideraban así mismos musulmanes y los reales reformadores، y al resto incrédulos، reaccionarios، etc. A pesar de que este suceso tuvo lugar mucho después del descenso de la aleya que dice: «Oh creyentes! No levantéis vuestras voces por sobre la del Profeta»(1) pero si meditamos lo dicho por esta persona nos percataremos que él se consideraba superior al Profeta hasta el punto que no lo llamaba “Enviado de Dios” y su parámetro de justicia era su propio criterio.

Esta misma persona fue uno de los líderes de los Jawâriy en épocas del Imam ‘Alî (P). Este grupo no aceptaba su propio accionar junto a ‘Alî (P) durante la

Batalla del Camello y durante la Batalla de Siffîn. Cuando se percataron del fracaso de su planteo y que ello no los hacía alcanzar sus objetivos، condenaron el acto de aceptar el arbitraje de parte del Imam (P) y ellos mismos consideraron incrédulo a todo el ejército del Imam، incluso al propio Imam (P)، e insistieron en el hecho de arrepentirse de su pasado. (En la Batalla de Siffîn، cuando el ejército del Imam estaba a punto de triunfar، Mu‘awiah hizo colocar coranes en la punta de las lanzas e invitó a todos a someterse al fallo que daba el Corán: “La

Hukma il·la lil·lah”. El Imam insistió en que la batalla debía continuar pero los Jawâriy se levantaron y dijeron que no seguirían. El resultado fue que، a pesar del deseo del Imam، aceptaron que cada ejército presentara a un

representante y que ellos dialogaran para elegir al próximo califa. Durante el arbitrio، Amrû Al-‘Âss، el representante de Mu’awiah، aprovechando la ingenuidad y necedad de Abû Mûsa Ash’arî، el representante propuesto por los Jawâriy، hizo culminar el asunto de tal forma que terminó a favor de Mu’awiah.

Poco a poco el desvío de este grupo llegó tal punto que pisotearon los principios básicos del Islam، y el asesinato، el robo y el saqueo se convirtió en un comportamiento normal de ellos:

“Después del suceso del arbitraje uno de los líderes de los Jawâriy

ص: 562


1- Sura Al-Huyurât, aleya 2. Ta’rij Tabarî, T. 3, p. 547.

junto a un grupo de los suyos، se dirigieron desde Basora a Nahrawân. En medio del camino se toparon con unos viajeros، entre ellos una pareja montada en un asno. Ordenó que los trajeran ante sí y tras amenazarlos y asustarlos le preguntaron quiénes eran. Respondió:

- Abdul·lah ibn Jabbâb، un Compañero del Enviado de Dios (BP).

- ¿Acaso tienes miedo?

- Sí.

- Desde este momento te encuentras a salvo.

- Nárranos un dicho de tu padre que haya escuchado de boca del mismo Profeta (BP).

- Mi padre dijo: “Escuché al Enviado Dios (BP) que tendrá lugar un conflicto y discordia por el cual el corazón del hombre، al igual que su propio cuerpo، morirá como consecuencia de dicha discordia. En dicho conflicto، el hombre durante la noche será creyente y durante el día incrédulo، y durante el día creyente y durante la noche incrédulo.

- Justamente queríamos preguntarte respecto a este mismo dicho. ¿Qué opinas respecto a ‘Umar y Abû Bakr?

- Fueron buenas personas.

- ¿Qué piensas de ‘Uzman en los comienzos de su Califato y al final del mismo?.

- Actuó bien tanto al principio como al final de su Califato.

- ¿Y qué opinas de ‘Alî antes y después del arbitrio?

- Su conocimiento respecto a Dios es superior al vuestro، su acatamiento de la religión es mayor y goza de una percepción más profunda que la vuestra.

- Entonces está visto que tú sigues los deseos de tu ego y tu criterio del amor y cariño hacia los hombres son sus nombres no sus actuaciones. ¡Juro por Dios que te mataremos de tal forma que hasta ahora no hemos matado a nadie!

Tras esta discusión lo detuvieron، ataron sus manos y lo arrastraron junto a su esposa que estaba en los últimos días de embarazo، bajo una

ص: 563

palmera. En ese momento un dátil cayó de la palmera، y uno de los Jawâriy lo tomó y puso en su boca para comerlo، ante lo cual otro de entre ellos se lo sacó de la boca diciéndole: “¿Comes de los bienes de la gente sin su permiso?”.

En ese momento un cerdo que pertenecía a un Cristiano pasó por allí. Uno de los Jawâriy lo mató con su espada، entonces otro le dijo: “Esto es corromper en la Tierra”. Cuando se acercó el dueño del cerdo، lo dejaron satisfecho compensándolo con algo. (Naturalmente، al observar tales escenas no tuvo más remedio que estar satisfecho).

Al observar su comportamiento ‘Abdul·lah ibn Jabbâb، dijo: “Si es que realmente sois veraces en lo que hacéis، entonces no temeré de vosotros ya que soy musulmán، y tampoco hice innovaciones en la religión، además que vosotros me habéis otorgado antes la inmunidad”.

Tras esas palabras los Jawâriy lo arrojaron al suelo y al igual que una oveja lo degollaron. Luego se dirigieron hacia la esposa y ella exclamó: “Yo soy una mujer، ¿acaso no teméis a Dios?”... Pero abrieron su vientre y la asesinaron junto a tres mujeres más que la acompañaban.”(1)

Este fue un ejemplo del comportamiento de este grupo de reformadores que en la memoria de la historia se ven cientos de hechos semejantes de parte de ellos. En verdad، ¿quién puede corroborar este tipo de comportamientos? ¿Qué cultura la corrobora? ¡Que tomen un dátil de

la boca de alguien por considerarlo robado، pero que asesinen un inocente al igual que un cordero y abran el vientre de una mujer embarazada، saquen su hijo y...?! ¿Acaso esto no significa que ellos habían vuelto sobre sus pasos y habían modificado sus principios y creencias y no estaban asidos a ninguno de dichos principios? Debemos tener en cuenta que la reflexión de un ser humano en cuanto a su trato y comportamiento pasado no es un defecto sino que se considera una necesidad para un ser humano verdadero، y uno de los principios certeros del Islam es que la persona creyente se rinda cuentas a sí misma para que se percate de sus fallos en el pasado y los corrija de alguna manera. Dijo el Imam Ali (P):

ص: 564


1- Al-Kâmil, de Ibn Azîr, T. 3, p. 341.

“¡Oh siervos de Dios! Antes de que otros os pidan cuentas، vosotros rendid cuentas ante vosotros mismos”.(1)

Hay que hacer notar que comprometerse a los principios de la religión en la práctica y en la vida de uno es difícil، aunque teniendo en cuenta la vida del más allá y la responsabilidad del creyente en este mundo y su rol en la otra vida، vale la pena comprometerse aún cuando fuese muy difícil، pero no todos están dispuestos a tal sacrificio y por esa razón para tranquilizarse a sí mismos y poder gozar de una cierta libertad en su accionar، en primer lugar atacan los propios actos que llevaron a cabo en el pasado. Tras ello ponen entre signos de interrogación sus principios doctrinales hasta que terminan por negarlos. Esto es lo que realmente es reprochable، y no la persona que critica su accionar pasado para perfeccionarlo en el presente.

Prestad atención ahora a la vida de uno de los opositores del Imam ‘Ali (P) perteneciente al mencionado grupo:

Samurah ibn Yundab، un Compañero del Enviado de Dios (BP)، que en Medina había protagonizado un enfrentamiento con el Profeta، luego de la muerte del Profeta se unió a los opositores del Imam ‘Alî (P). Él، que durante la vida del Profeta había renegado de sus creencias y en épocas del Imam (P) se unió a los Jawâriy، en épocas de Mu’awiah، que hubo

presión sobre este grupo، también re-examinó su posición، uniéndose finalmente a Mu’awiah y convirtiéndose en uno de los oficiales del gobierno de Basora. Se involucraba en cualquier crimen a fin de confirmar que había renunciado a las ideas de los Jawâriy. Como ejemplo، en épocas de Ziâd ibn Abîh، una persona de Jorasán se había dirigido a Basora para arreglar sus cuentas con el gobierno con respecto a los impuestos que debía pagar، como el zakât، etc. ... Tomó su comprobante y se dirigió a la mezquita para realizar dos ciclos de oración. En ese momento Samurah ibn Yundab llegó y lo detuvo acusándolo de ser un Jawâriy y allí mismo le cortó la cabeza.(2)

ص: 565


1- Nahy Al-Balâgah, Jutbah Nº 90.
2- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 4, p. 77.

Ibn Abî Al-Hadîd narra de Abu Sâlih: “Nos dijeron que uno de los compañeros del Enviado de Dios vino a la ciudad، ¡vamos a verlo!”. Cuando fuimos a visitarlo observamos que era Samurah ibn Yundab. A su derecha tenía vino y a su izquierda hielo. Sorprendido pregunté: “¿Qué es esto?”. Dijeron que está enfermo de gota (y bajo la excusa de enfermedad bebía vino). En ese momento entró un grupo diciendo: “¡Oh Samurah!، ¿qué responderás a Dios el día de mañana?” Traen un hombre ante ti y apenas te dicen que es un Jawâriy lo asesinas? ¿Traen una segunda persona y te dicen que aquel que mataste no era de los Jawâriy sino que había venido a pagar el zakât، pero que éste sí es Jawâriy، y también la asesinas ¡siendo que antes se habían equivocado!?”. Samurah respondió: “¿Qué problema hay? Si es que es de la gente del Paraíso irá al Paraíso، y si es de la gente del Infierno، se dirigirá al Infierno”.(1)

Esta persona vivió hasta que en los sucesos de Karbalâ’ instigó a la gente a luchar contra el Imam Husein (P).(2)

Los Fanáticos:

Este grupo está constituido por los que no poseen un concepto

correcto de la religión y de la comprensión de la misma especialmente en las cuestiones sociales، y si quisiéramos explicarlo mejor con palabras simples éstos consideran a la religión sólo como un vínculo entre Dios y el ser humano، siendo incapaces de concebir las relaciones entre los seres humanos sobre la base de la religión. Indagan ligeramente en los aspectos de la adoración، y cuando alguien pretende hacer efectivas las dimensiones sociales de la religión lo consideran contrario a la misma y se enfrentan a él. Jamás tienen la osadía de levantarse en armas contra algún gobierno. Aunque era sabido que este grupo en el pasado constituía el propio Jawâriy، hay que destacar que no todos los Jawâriy eran reaccionarios، sino que solo lo era una pequeña fracción de entre ellos y según el término que utilizaba Imam ‘Alî (P)، dicha persona era un Yâhilun Mutanassik (ignorante devoto). En tanto que aquel grupo de Jawâriy que se involucró en una sublevación armamentista utilizaba el

ص: 566


1- Ibíd.
2- Ibíd., T. 4, p. 97.

prestigio de este grupo dentro de la sociedad.

En la Revolución Islámica de Irán también se manifestó este tipo de grupo، tanto desde antes de la

Revolución como después de la misma. Prestad atención a unos párrafos de las palabras del Imam Jomeini respecto a ellos:

“La amargura que ha saboreado vuestro anciano padre por este grupo de fanáticos، nunca ha saboreado por las presiones y dificultades de parte de otros. Cuando surgieron los eslóganes de separación de la religión de la política y la jurisprudencia، según la lógica de los desinformados، significaba sumergirse en las prácticas individuales y devocionales y consecuentemente no se le permitía al faqîh salirse de este círculo y límite، ni entrometerse en la política del gobierno. En consecuencia، se dio preferencia a la estupidez de los religiosos en sus relaciones con la gente. Según la imaginación de algunas personas، la religiosidad sólo podía ser digna de respeto y veneración cuando la necedad rebosara todo su ser، de lo contrario، un sabio conocedor de la política، capaz، competente e inteligente، entonces sería un timador، y éste era un asunto del ámbito de las hauzas (escuelas religiosas)، de modo que cada cual que se mostrara más devoto en el aspecto exterior de la religión،

era considerado más religioso. Aprender un idioma extranjero se consideraba una gran incredulidad، y conocer la Filosofía y la

Gnosis era concebido como pecado y politeísmo. En aquel tiempo، mi entonces pequeño y ahora fallecido hijo Mustafâ bebió agua de una jarra en la escuela Teológica Feizîah y hubo quien tomó la jarra y la enjuagó porque yo enseñaba Filosofía (y por considerarme a mí un politeísta y pecador consideraron a mi hijo impuro)”.(1)

Así، algunos de los opositores de Hadrat ‘Alî (P) lo constituía este grupo، quienes se oponían a que Imam ‘Ali (P) se entrometiera en los asuntos sociales y soberanía de la religión. Tomemos en cuenta este ejemplo:

ص: 567


1- Parte del Mensaje del Imam Jomeini por el 11º aniversario del triunfo de la Revolución Islámica de Irán.

Entre los opositores de Hadrat ‘Alî (P) se contaba Abû Sa‘îd، quien decía respecto a ‘Alî (P): “Si ‘Alî hubiese permanecido en Medina y se hubiese contentado con comer dátiles hubiera sido mejor para él que aquello en lo que se ha metido”، al tiempo que se esforzaba en demasía por convencer a la gente de que no apoyaran a ‘Alî. Cierto día el Imam (P) vio que esta persona utilizaba agua en demasía para realizar su ablución y le dijo: “¡Has derrochado mucha agua!”، a lo que le respondió: “La sangre que Amîr Al-Mu’minîn ha derrochado es mucho más”. Hadrat ‘Alî le dijo entonces:

- ¿Acaso estás triste por esa sangre?

- Sí.

- Entonces permanece triste por siempre.

Se ha dicho que tras estas palabras esta persona estuvo triste y acongojada por el resto de su vida.(1)

El proceder del Imam ‘Alî (P) con sus opositores políticos:

Antes de analizar el proceder de Hadrat Amîr (P) con sus opositores políticos، es necesario mencionar que en el mundo de la política la

diferencia de comportamientos de los hombres que la ejercen se origina en su cosmovisión. En la cosmovisión de la religión el análisis político adquiere tal forma que se amolda al propósito de la creación del hombre، al mensaje de los profetas y a las leyes prácticas de la religión، en tanto que en la cosmovisión que no es religiosa، el análisis de la política se basa en el conocimiento de los centros del poder، en valerse del servicio de las influencias y/o aniquilarlas.

En el pensamiento religioso la política consiste en guiar a la sociedad y al ser humano en todos sus aspectos hacia el sendero recto، hacia Dios، y hacia todo aquello donde se encuentra el bien del individuo y la sociedad. En otras palabras، según el punto de vista del pensamiento religioso، la política es la ciencia de servir، y el político el servidor de la gente.

Como ejemplo، Ibn ‘Abbâs narra: “En la zona de Dhî Qâr visité a

ص: 568


1- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 4, p. 95.

Amîr Al-Mu’minin (P.) y lo encontré remendando sus sandalias. En aquella ocasión me dijo: “¿Cuánto vale este calzado?” Dije: “No posee valor alguno”. Dijo: “Juro por Dios que esta sandalia es más valiosa para mí que gobernar sobre vosotros، a menos que pueda erigir una verdad o extinguir una falsedad”.(1)

Sin embargo، según el pensamiento laico la política es la ciencia de la búsqueda de poder y el político es aquel que gobierna por medio del poder، un poder que horroriza a todos. He aquí un ejemplo de la política religiosa y laica:

“Cuando Mu’awiah acampó en la región de Siffîn (donde luego se libraría la batalla homónima)، cerró la entrada del agua y consultó con sus consejeros، quienes le dijeron: “Debe cortárseles el suministro del agua، puesto que sin ello no podrán resistir ni hasta la noche y se verán forzados a regresar، lo cual implicará la derrota de ‘Alî.”(2)

Le informaron al Imam (P) que el acceso del agua estaba en poder del

ejército de Mu‘awiah y que no permitían utilizarlo. El Imam (P) preparó a sus fuerzas y sacó el agua del poder de Mu‘awiah. Algunos de los soldados del Imam (P) exclamaron entonces: “¡Por Dios que no permitiremos a las gentes de Sham que beban agua، del mismo modo que ellos nos la prohibieron antes”. Llegó la noticia a oídos del Imam (P) quien dijo: “Almacenad el agua de acuerdo a vuestra necesidad y alejaos de la misma para que ellos también puedan aprovecharla”.(3)

Por lo tanto los políticos religiosos no pueden utilizar cualquier medio para alcanzar sus objetivos، en tanto que un político laico apela a cualquier medio que se le presente para concretar sus propósitos. De este modo vemos que Mu‘awiah utilizaba ciertos métodos a los que algunos consideraban como una suerte de astucia y treta política، y proponían al Imam (P) estas tácticas، tales como: conciliación، otorgar privilegios، ofrecer sobornos، pero él nunca aceptaba.

Transmitió Madâ’enî que algunos de los Compañeros de ‘Alî (P) se

ص: 569


1- Nahy Al-Balâgah, Jutbah Nº 33.
2- Al-Kâmil, de Ibn Azîr, T. 3, p. 284.
3- Ibíd., T. 3, p. 285.

presentaron ante él y le dijeron: “¡Oh Amîr Al-Mu’minîn! Pon estos bienes a disposición de los jefes de Quraish y dales más a ellos!”. Y les respondió: “¿Acaso me ordenáis que consiga la victoria por medio de la tiranía y opresión? ¡No، por Dios، que mientras que el sol brille y las estrellas iluminen، no cometeré tal acto! ¡Por Dios que si el bien hubiera sido mío، lo hubiera repartido entre la gente con justicia!، entonces ¿cómo no lo haría cuando pertenece a la gente?”.

Algunas personas lo acusaron de: “¡’Alî no conoce los principios de política mientras que Mu’awiah sí es un político!”. Hasta que Hadrat، defendiéndose dijo: “¡Por Dios que Mu‘awiah no es más astuto que yo! Sólo que su método es el quebrantamiento de los pactos y el pecado. Si es que yo no hubiera considerado inmoral romper los pactos no hubiese existido alguien más astuto que yo. Pero hay que saber que cada pacto que se quebranta conduce al hombre hacia el pecado y todo lo que lleva hacia el pecado oscurece el corazón، y el Día del Juicio Final todo quebrantador de pactos portará una señal a través de la cual será

reconocido”.(1)

Para que quede en claro la diferencia de proceder de Imam ‘Alî (P) y Mu‘awiah prestad atención a las palabras de Abû ‘Uzmân Yâhidh، uno de los sabios sunnitas:

“En el campo de batalla ‘Alî (P) nunca estuvo dispuesto a proceder en forma contraria al Libro y la Tradición del Profeta. Él ordenaba a todos sus oficiales que “hasta que el enemigo no comiencen la lucha no seáis vosotros quienes la emprendan. No persigáis a los que se fugan de la escena de batalla، no matéis a los heridos، no abráis una puerta cerrada، y...” y este fue su método incluso en relación con sus más acérrimos enemigos como Abû Al-A‘war As-Salamî y Amr ibn Al-‘Âss. ‘Alî guardaba silencio a causa de su piedad، sólo decía aquello en lo que encontraba la complacencia de Dios. Sus manos estaban atadas، ya que hacía sólo lo que complacía a Dios. Su satisfacción estaba en aquello que satisfacía a Dios، y veía su contento en todo lo que coincidía con el Libro y la Sunnah، no en lo que consideraban los políticos y los astutos de turno.

ص: 570


1- Nahyul Balâghah, Discurso Nº 200.

En cambio، Mu‘awiah se valía de cualquier método para alcanzar sus objetivos aunque ello contradijera el Libro y la

Sunnah. Utilizaba cualquier triquiñuela que estuviera a su alcance. Su comportamiento se asemejaba al de los reyes persas، romanos، hindúes y otomanos. Cuántos engaños y trampas utilizó Mu‘awiah que ‘Alî nunca estuvo dispuesto a poner en práctica”.(1)

Tras mencionar esta introducción nos ocupamos ahora de analizar el proceder de Imam ‘Alî (P) con sus opositores:

a) La orientación y la guía:

Como dijimos anteriormente، la política desde el punto de vista del pensamiento religioso es la orientación de la sociedad en todos sus aspectos hacia Dios، por lo tanto، la principal responsabilidad de un

político religioso es esforzarse para guiar a la sociedad hacia Dios. Imam ‘Alî، como el líder religioso que era، asume la función de guiar a los individuos، aunque fueran sus más tercos opositores. Esta responsabilidad fue enfatizada también en el momento que el Profeta (P) comisionó al Imam hacia el Yemen para enseñar el Islam. Le dijo el Profeta: “Juro por Dios que si Dios orienta a través tuyo a un solo individuo será mejor para ti que todo aquello para lo que sale o se pone el sol”.

Entonces ha realizado un profundo esfuerzo por orientar a sus opositores y en todas las misivas que se intercambiaron entre él y Mu‘awiah trataba de guiarlo hacia el sendero recto. En todas estas cartas le recordaba a Dios، el Día del Juicio Final، la muerte، el resultado de los actos، etc. Como ejemplo: “Ten en cuenta a Dios en todo lo que está ante ti، y recuerda el derecho que tiene Dios sobre ti y vuelve hacia el conocimiento de aquello de lo que no estás excusado por desconocer”.(2)

“¡Oh Mu‘awiah! Teme a Dios con relación a ti mismo، y aparta de ti el dominio que sobre ti posee Satanás، ya que el mundo se está separando

ص: 571


1- Sharh ibn Abî Al-Hadîd, T. 10, p. 228.
2- Nahyul Balâghah, Carta Nº 30.

de ti y se te está acercando el más allá.”(1)

“Teme a Dios con relación a ti mismo، y no dispongas tu voluntad en manos de Satanás. Ten en cuenta tu otra vida، que tanto nuestro viaje como el tuyo es hacia allí”.(2)

Asimismo procedió el Imam en relación con Talhah y Zubair. En las cartas que les dirigió siempre trató de orientarles y recordarles su pasado، y les evocaba su otra vida así como el efecto de sus actos: He aquí un ejemplo:

“¡Oh ancianos! Volved de aquello que habéis tramado que lo máximo

que os puede acarrear es la ignominia y la infamia، mientras que en el más allá existe tanto la ignominia como el Fuego de la

Ira divina”.(3)

El Imam (P) también aplicó el mismo proceder con relación a ‘Amrû ‘Âss: “Tú has dispuesto tu religión bajo el servicio del mundo de alguien cuyo desvío es evidente y sus vicios son manifiestos... Entonces has perdido tanto esta vida como la del más allá”.(4)

b) Impedir que se alcance el poder:

Los hombres de política en los comienzos de su llegada al poder، adecuan el dominio de la situación y la toma de influencias del poder con sus opositores y les otorgan favoritismos، pero después que dominan la situación eliminan de la escena a su contendiente en forma desleal y cobarde. En épocas de Hadrat Amîr (P) hubo quienes le aconsejaron que aplicara tal método، pero él no aceptó. Debido a que él tenía certeza de su método y no dudaba en lo más mínimo respecto a su verdad، tampoco dudaba de la desviación de sus opositores y no estuvo dispuesto nunca a otorgarles favoritismos y desde el mismo comienzo impidió que pudieran llegar al poder. Veamos algunos ejemplos:

A) Tras el suceso de la Bai‘ah، en los primeros días، se presentó

ص: 572


1- Nahyul Balaghah, Carta Nº 32.
2- Ibíd., Carta Nº 55.
3- Ibíd., Carta Nº 54.
4- Ibíd., Carta Nº 39.

Talhah ante ‘Alî (P) diciéndole: “Comisióname Ba­sora a mí، para que cualquier alzamiento que se levante en tu contra yo venga en tu ayuda con el ejército”. Zubair también dijo: “Delégame Kufa، y de esta forma me presentaré con el ejército para ayudarte ante cualquier alzamiento en tu con­tra”. Ante esto Imam ‘Alî (P) les respondió que debía pensar al respecto، pero finalmente no estuvo dispuesto a encomen­darles nada.(1) Ellos mismos se dieron cuenta de que no po­drían congeniar con una per­sona así y de esta forma eligie­ron otra vía para llegar al po­der.

B) Relata Ibn ‘Abbâs: “En el momento de la muerte de ‘Uzmân y del

juramento de fidelidad al Imam ‘Alî (P) yo me encontraba en La

Meca y al llegar a Medina visité al Imam (P) donde me encontré con Mugairah Ibn Shu’bah que salía de ver a Imam (P). Le dije: ¿A qué has venido? Dijo: “Luego de jurarle fidelidad le propuse que permitiera que los gobernadores designados por ‘Uzmân permanecieran en sus cargos hasta que se calmara la situación y se consolidaran las bases del poder، y que luego destituyera a quien quisiera. Me respondió: “La udahinu fi dini” (“No negocio con mi religión”) y no me escuchó. Entonces ahora le vine a proponer: “No has aceptado mi primera propuesta، entonces por lo menos permite que Mu’awiah permanezca en el poder”. Me respondió: “¡Por Dios! No estoy dispuesto a trabajar con Mu’awiah ni tan solo dos días”.

Entonces narra Ibn ‘Abbâs: “Visité al Imam (P) y le dije: “Aunque tampoco tengo confianza ni en Talhah ni en Zubair، pero te ruego que dejes a Mu’awiah en el poder y luego de que nos consolidemos، yo mismo lo destituiré.” El Imam (P) le dijo: “¡No، por Dios! Eso es imposible”.(2)

c) El Diálogo:

Cuando entre dos personas surge una discrepancia por cualquier motivo، quienes ven una ventaja en ello، cada día inventan algo e incrementan el pesimismo، hasta tal punto que luego de un tiempo se percibe que esta discrepancia es irremediable. Por otro lado، estas dos

ص: 573


1- Al-Kâmil, T. 3, p. 196.
2- Ibíd. p. 197

personas cuanto más se alejan una de la otra aumentan las conjeturas disminuyéndose las posibilidades de arreglo entre ellas. En cambio، si estas dos personas، lejos de los escándalos y egoísmos dialogan sobre los puntos de discrepancias، por lo general، si ambos tienen buenas intenciones se disipan los malentendidos y los disgustos se convierten en acercamientos، las enemistades en amistades y el pesimismo en optimismo.

Una de las maneras en que trataba el Imam (P) a sus opositores políticos era el entrar en diálogos y conversaciones directas hasta conocer

sus posiciones por parte de ellos mismos y escuchar sus críticas sin tergiversaciones، para tratar de responderles directamente. Quizás así se solucionarían sus diferencias. He aquí un ejemplo:

Cuando el ejército de ‘Aishah se preparó en Basora para luchar، Talhah y Zubair (para instigar a las fuerzas)، entraron armados al campo de batalla. En aquel momento Imam ‘Alî (P) se les aproximó tanto que el pescuezo de su caballo quedó ubicado al lado del pescuezo de sus caballos (aún cuando existía el peligro de que lo mataran). Sin importarle el riesgo al que estaba expuesto les comenzó a hablar diciendo:

“¿Acaso no era antes yo vuestro hermano en la religión y considerabais ilícito derramar mi sangre، mientras que yo del mismo modo lo consideraba? Entonces، ¿qué ha sucedido que ahora consideráis lícito derramar mi sangre?”.

Respondieron: “Tú has instigado a la gente en contra de ‘Uzmân”. El Imam (P) como respuesta les recitó una aleya del Corán y les dijo: “¡¿Tú te has levantado para vengar la sangre de ‘Uzman?! ¡Dios maldiga a sus asesinos! ¡Oh Talha! ¿Has ocultado a tu esposa en tu casa y has traído a la esposa del Enviado de Dios (BP) al campo de batalla? ¡Oh Talhah! ¿Acaso tú no me habías jurado fidelidad a mí?”.

Respondió: “Juré fidelidad por temor”. El Imam (P)، al ver que Talhah apelaba tan fácilmente a la mentira y demostraba que no tenía ninguna intención de modificar su postura y solucionar las diferencias، volvió su rostro hacia Zubair y le dijo: “¿Y tú para qué viniste?” Respondió: “Tú no estás capacitado para el liderazgo ni eres mejor que nosotros”. El Imam (P) dijo: “¿Acaso luego de ‘Uzmân no soy el más

ص: 574

merecedor?”. Nosotros te considerábamos de entre los hijos de ‘Abdul Muttalib hasta que tu hijo creció y nos dividió”. Y también le recordó algunos hechos، entre ellos lo siguiente: “¿Recuerdas aquel día en la zona de Bani Ganam que acompañabas al Profeta (BP)، que sus ojos se posaron sobre mí، y él sonrió y yo también sonreí? En aquel momento tú le dijiste al Profeta: “El hijo de Abû Tâlib no depone su orgullo”. El Profeta (BP) te respondió: “Él no ostenta orgullo alguno pero tú en el futuro te enfrentarás a él siendo tú el opresor”.

Al escuchar estas palabras، Zubair dijo: “¡Oh Dios mío! Lo que dices

es la pura verdad. ¡Por Dios! Que no lucharé contigo”، y se alejó del campo.(1)

d) La Prevención

Se dice que la prevención es mejor que la curación. Si alguien en el momento justo puede prevenir algún peligro resultará menos afectado comparado al hecho de que recién una vez expuesto al riesgo se disponga a defenderse.

Una de las cualidades del Imam ‘Alî (P) frente a sus opositores، era que trataba de prevenir la aparición de choques y diferencias، y he aquí algunos ejemplos de ello:

A) En el momento en que quedó frente al ejército de ‘Ai­shah se dirigió a sus propias huestes y les dirigió un sermón en el cual dijo entre otras co­sas: “¡Oh gentes! Controlad vuestras manos y lenguas contra ellos، no sea que os convirtáis en los primeros (en iniciar la lucha)”. Luego envió a un grupo para dialogar quizás así pudieran prevenir una nueva batalla، no obstante sus opositores a causa de su errónea interpretación de las circunstancias no aceptaron dialogar. Luego de ello، el pro­pio Imam (P) se acercó a ellos hasta tal punto que el peligro lo amenazaba seriamente y en su diálogo con los comandantes del ejército، al menos pudo hacer renunciar a Zubair.

B) En la guerra de Siffîn، luego de que Hadrat ‘Alî (P) liberara la

ص: 575


1- Ibid., p. 239.

entrada del agua que se encontraba en poder del ejército de Mu’awiah، durante dos días la situación estuvo calmada hasta que el Imam (P) eligió a cinco personalidades destacadas y les dijo: “Dirigios a Mu’awiah y pedidle que regrese hacia Dios، se someta al gobierno central y no perturbe la unión de la comunidad”.

En esta oportunidad، Mu’awiah y sus partidarios otra vez por su equivocado análisis de las circunstancias y sus metas mundanas، no escucharon el consejo e iniciaron la guerra.

C) En la guerra de Siffîn، tras la pausa impuesta por los meses prohibidos para la lucha، luego de que Mu’awiah preparara su ejército para atacar، el Imam (P.) se dirigió a sus soldados y dijo: “Vosotros no iniciéis la batalla hasta que ellos no os ataquen، gracias a Dios vosotros estáis en la verdad y vuestra abstención en la lucha es una prueba más de que estáis en lo correcto. En caso de surgir una batalla، ante el fracaso del enemigo no matéis a los fugitivos y a los heridos، no desnudéis a nadie، no descuarticéis a los muertos، al llegar a las carpas no las destruyáis، no entréis a las casas، no arrebatéis sus bienes، e incluso si las mujeres ofenden a vuestro Imam (P) no las molestéis.(1)

D) En la batalla de Nah­rawân، actuó de la misma forma. Luego de que los Jawâ­riy asesinaran a Abdullah Ibn Jabbâb y abrieran el vientre de su esposa، el Imam (P) los persiguió y al alcanzarlos les dijo: “No tenemos nada con­tra ustedes، sólo buscamos al asesino، entregádnoslo y juntos marcharemos hacia nuestro enemigo común (Mu‘awiah)، quizás Dios guíe vuestros corazones y os oriente hacia el bien”.(2)

Aquí también، el orgullo y la errónea visión de los Jawâriy acarreó la batalla y al final ad­virtieron que la perspectiva del Imam (P) sobre las circunstan­cias، era la más acertada y no alcanzaron su objetivo.

e) Dilucidar las circunstancias y las advertencias:

ص: 576


1- Ibíd., p. 238.
2- Ibíd., p. 285.

Uno de los métodos que aplicaba el Imam (P) en el trato con sus opositores era advertirles en su condición de líder religioso، acerca de los momentos en que un peligro (que afectaba a su vida en el más allá) los acechaba، dilucidándoles las circunstancias al tiempo que les advertía los riesgos que enfrentarían en lo sucesivo، del mismo modo que si un peligro acechara a sus propios fieles. Veamos algunos ejemplos:

a. Advertencia en cuanto a los fieles: Un líder competente es aquel que puede ofrecer un correcto análisis en los momentos en que se crean condiciones de crisis para una sociedad، guiándolos en lo necesario، y las señales de un acertado análisis es que tras el sofocamiento de las llamas de una crisis، aquella previsión se concrete.

Por otra parte، en la batalla de Siffîn، cuando ya se veía el fracaso del ejército de Mu’awiah، y el ejército del Imam (P) estaba a punto de romper las últimas resistencias، aquél، con el complot de Amr Ibn Al-Âss، ordenó que alzaran los coranes con las puntas de las lanzas y exclamaran: “Éste es el Libro de Dios como juez entre nosotros y vosotros”. Un grupo de entre el ejército del Imam (P) exclamó: “Responderemos positivamente al Libro de Dios”. Imam ‘Alî (P) ofreciendo un análisis conciso del presente y del futuro expresó: “¡Oh siervos de Dios! Permaneced fuertes en vuestras convicciones y luchad contra vuestros enemigos، sin duda alguna que Mu’awiah، Amr Ibn Al-Âss، Ibn Abî Muhît... este grupo no es seguidor de la religión del Corán، yo los conozco mejor que vosotros، los conozco desde sus infancias، en la niñez ya eran niños malvados y cuando crecieron siguieron siendo los mismos. ¡Ay de vosotros!، han alzado esos coranes sólo con el fin de engañaros y romper vuestra resistencia y vuestra unión”.

Aquellos engañados del ejér­cito respondieron: “No podemos desdeñar el arbitraje del Co­rán”. El Imam (P) dijo: “Sin duda alguna yo lucho con­tra ellos sólo para que vuel­van a seguir al Libro de Dios، ya que ellos han con­trariado las órdenes de Dios، han olvidado el pacto de Dios y han dejado de lado el Libro de Dios”. El mismo grupo respondió: “¡Oh ‘Alî! O admites el arbitraje del Corán، o te entregaremos a Mu’awiah، o bien haremos con­tigo lo mismo que hicimos con ‘Uzmân”.

ص: 577

El Imam (P) dijo: “Aceptad mi advertencia، si me escucháis، proseguid la batalla، de lo contrario، haced lo que queráis”.(1) “Por Dios que si ellos os dominan os tratarán de la misma manera que lo hacen los

reyes”. Pero lamentablemente no hubo oído que prestara atención، que concibiera la profundidad de este análisis. Pero no pasó mucho tiempo hasta que esta previsión de Imam (P) se concretó y los mismos que lo habían invitado a aceptar el arbitraje، se sublevaron nuevamente contra él (P).

b. La advertencia en contra de los opositores: Mu’awiah، que para alcanzar sus objetivos apelaba a cualquier medio y atraía a los elementos competentes con cualquier estrategia، pensó en atribuir a su padre Abu Sufiân la paternidad física de Ziâd Ibn Abîh (ya que todos sabían que éste era un bastardo) para poder llamarlo hermano y de esta manera ponerlo bajo su servicio. En este sentido، Mu’awiah le escribió una carta a Ziâd. En cuanto el Imam (P) se informó del contenido de la carta، le escribió a Ziâd:

“Supe que Mu’âwiah te escribió una carta y desea hacer tambalear tu intelecto y debilitar tus decisiones; témele، pues es Satanás que se acerca al ser humano y le susurra por delante، por detrás، por la derecha y por la izquierda hasta atacarlo en el momento de desatención para arrebatarle la razón”.(2)

Ibn Abi Al-Hâdîd presenta otro pasaje de la misma carta en la que Imam (P) al final de la misma advierte tres veces: “¡Témele، témele، témele!”.(3)

Lo sorprendente es que unos años después del martirio de Imam ‘Alî (P) esta previsión se concretó y Mu’âwiah en la escena más vergonzosa de la historia، que nos avergonzamos de describir، en la mezquita de Sham، frente a un numeroso grupo de personas lo llamó “su hermano” usando a algunos mercenarios como testigos para que atestiguaran el adulterio de su padre con la madre de Ziâd. Luego de este suceso Ziâd se convirtió en un tirano de la historia، y el hijo del mismo Ziâd، es decir ‘Ubaidul·lah ibn

ص: 578


1- Al-Kâmil, T. 3. p. 316.
2- Nahy-ul Balâgah, Carta Nº 44.
3- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, t. 16. p. 182

Ziâd، fue el causante de la masacre de Karbalâ’.

f) Evitar los insultos y anhelar la revelación de la verdad:

Imam Alî (P) aplicaba al pie de la letra la religión y no estaba dispuesto ni en las más críticas de las condiciones، ni en cuanto a sus más acérrimos enemigos، a desviarse ni un sólo paso del rumbo de la justicia. Por ejemplo، el insulto، la infamia y la ofensa، están prohibidas en la religión respecto a todas las personas. En la batalla de Siffîn، en cuanto los fieles se enfrentaron al ejército de Mu’âwiah، comenzaron a insultarlos. Hadrat Imam (P) se dirigió a ellos diciéndoles: “No quiero que les insultéis، en cambio recordadles sus conductas y sus estados، ello será más cercano a la verdad y más excusable”. Hay que tener en cuenta que el revelar sus actos debe hacerse con el fin de que las nuevas generaciones que no los conocen، y que corren el riesgo de ser engañados por ellos، estén prevenidos y se abstengan de seguirlos como modelos.

g) Separar las filas de los engañados de las de los protagonistas:

En cada corriente social la persona que ingresa en ella، no lo hace con una comprensión y conocimiento cabal، sino que unos pocos lideran dichas co­rrientes; incluso en una socie­dad religiosa los protagonistas de las filas antirreligiosas in­vierten un gran esfuerzo en no ser reconocidos y es la gente inconsciente la que se convierte en sus víctimas y se ven afec­tadas، mientras que los resul­tados de sus esfuerzos van a caer en los bolsillos de sus líde­res، estando relegados atrás de la escena permaneciendo aje­nos a las ganancias. En tales casos، un líder competente no tiene que tener hacia todos ellos un trato idéntico، aunque los daños provienen de las ma­sas desinformadas، es necesario esforzarse para poner al descu­bierto a las manos ocultas. Pongamos atención en un ejemplo del comportamiento del Imam (P) en este aspecto: En el curso del hakimîiah (ar­bitraje) de la batalla de Siffîn existió un pequeño grupo den­tro de su propio ejército que tenía intereses políticos y man­tenían relaciones secretas con Mu’awiah. Habían recibido de él una importante suma de di­nero e intentaban cumplir con sus funciones. Este grupo es­taba

ص: 579

conformado por unos po­cos que no resultaron afectados en los enfrentamientos de Nahrawân، e incluso sobrevivie­ron luego del martirio

del Imam (P). Habían recurrido a una consigna muy atractiva que fue poner al Corán como árbitro. Por su parte، las masas desprevenidas no pudieron distinguir la mano ruin detrás de esta consigna engañosa، y así se convirtieron en los parti­darios de esta corriente sin saber por qué se había impuesto dicha consigna، quié­nes lo hicieron، qué objetivos perseguían، y decenas de otros interrogantes más، que a ellos les tenían sin cuidado، y sólo se limitaban a repetir dicha con­signa.

Un gran ejército constituido por varios miles de personas، salió armado de sus casas sin saber adónde se dirigían ni qué objetivo perseguían. Continuaron hasta cerca de la zona de Nahrawân. Cuando el Imam (P) se vio forzado a seguirlos se dirigió a ese lugar، y envió a varias personas para que dialogaran con ellos، pero sus líderes no aceptaron negociar، al tiempo que insistían que el propio ‘Alî (P) tenía que hacerse presente. Aún cuando un serio peligro amenazaba su vida، el Imam (P) se aproximó a ellos، y، apelando a una medida sin precedentes expresó:

“¿Acaso todos vosotros participasteis de la batalla de Siffin?”. Respondieron: “Algunos de nosotros lo hicimos mientras que otros no”. El Imam (P) dijo: “Entonces separaos. Por un lado، los que estuvieron en Siffîn formad un grupo، y los que no، formad otro para que hable a cada grupo como le corresponde”. Luego de esta medida، los caudillos de aquella corriente، por más esfuerzo que hicieron en mantener unidas las filas no pudieron. El Imam se dirigió al segundo grupo (los que no habían estado en Siffîn)، les ofreció un análisis completo de aquella batalla y recién entonces este grupo cayó en la cuenta de qué era lo que sucedía. Así es que el Imam (P) les dispuso distintos destinos a dónde dirigirse y así quedar a salvo. Dijo: “Todo aquel que se dirija a Kûfa estará a salvo، quien vaya a Madâ’en también estará a salvo...”

Tras ello، Farwa ibn Nawfal Ashya‘î se dirigió a sus partidarios y dijo: “Por Dios que no sé por qué tengo que luchar contra ‘Alî،. Yo regresaré recién cuando se esclarezca la situación y pueda asumir una

ص: 580

posición consiente: Luchar u obedecer”.

Con esta estrategia del Imam (P) muchos de ellos partieron y se

alejaron de la escena del conflicto. Luego comenzó a hablar con los que habían participado en Siffîn، pero en esta oportunidad se enfrentó con un paso premeditado y unánime de los caudillos، ya que ellos se dirigieron a los soldados diciéndoles: “No les habléis، preparaos para el encuentro con vuestro Señor. Esta noche todos nos reuniremos en el Paraíso”. Así impidieron que Hadrât ‘Alî (P) les hablara y mientras vociferaban unas fuertes consignas atacaron al ejército de éste quien se vio obligado a defenderse”.

h) Conceder libertad hasta el límite de la “línea roja”

Unas de las características de Imam ‘Alî (P) en su comportamiento con los opositores internos، era concederles libertad. Los beneficiados con esta medida، ejercían sus actividades sin obstáculos siempre y cuando las mismas no sean generadoras de un caos. El Imam (P) no los privaba de sus derechos por el hecho de realizar actos contrarios al sistema establecido por él، en cambio، les establecía una suerte de “línea roja”، a modo de límite، para que no perjudicaran los intereses sociales de la comunidad islámica، y no por considerarse que era algo que afectaba al mismo Imam، y por esto el Imam (P.) no podía hacer caso omiso a ese tipo de conductas. Observemos algunos casos:

a. Cuando en Medina anun­ciaron que ‘Aishah junto a Talhah y Zubair habían partido desde La Meca hacia Basora، el Imam، en un discurso puso al tanto a la gente acerca de lo sucedido، y anunció así su posi­ción: “Seré paciente hasta tal punto que no sienta que está en peligro la unidad de la comunidad”،(1) pero ellos abusaron de su tolerancia e instigaron a la gente en su con­tra mientras que dividieron a Basora، comenzaron a saquear y asesinar a sus habitantes، echaron al gobernador del Imam (P) y saquearon el Tesoro Público. Así، convirtieron a dicha ciudad en un centro de operacio­nes en contra de ‘Alî (P)، quien no tuvo

ص: 581


1- “Nahy-ul Balâgah”. Sermón Nº 122.

más remedio que partir hacia Basora. En el trayecto A’war ibn Sanân le

preguntó: “¿Para qué nos dirigimos a Ba­sora? El Imam (P) le respondió: “Para intentar la conciliación y apagar el fuego de la discordia، quizás así Dios a través nuestro devuelva la unión a la comunidad y sofoque las llamas de la guerra”. A’war dijo: “¿Y si no nos respondieran positiva­mente?”. El Imam (P) contestó: “Si ellos no nos atacan، no los atacaremos”. A’war dijo: “¿Y si no nos dejan en paz?”. ‘Alî (P) respondió: “En ese caso، sólo nos defenderemos”.(1)

b. El Imam (P) en su trato con los Jawariy actuó de la misma forma. Éstos، a su regreso a Kufa apelaron a métodos violentos para instigar al Imam (P) hacia la violencia. Por ejemplo، ingresaban a la mezquita vociferando consignas mientras el Imam estaba disertando، de tal forma que le impedían seguir hablando. Los fieles del Imam (P) por más que insistían en enfrentarse con ellos، él no se los permitía diciéndoles: “Mientras no transgredan la

línea roja، serán libres”.

Un día Zar’ah y Hirqûs، dos de los líderes de aquel grupo، in­gresaron a la mezquita a la voz de “Lâ Hukma il·la lil·lah”. El Imam también les respondió: “Lâ Hukma il·la lil·lah”. Hirqûs dijo: “Arrepiéntete de tus pecados y deja sin efecto tu juicio، únete a nosotros para que luchemos con nuestro enemigo común (Mu’âwiah) hasta alcanzar el martirio”.

El Imam (P) le dijo: “Yo os conduje hacia el enemigo común pero no me escuchasteis، hasta que provocasteis un cese de fuego. Ahora hemos acordado un cese de fuego، hemos firmado un pacto y Dios nos pide no quebrantarlo: «Cumplid con el pacto de Dios cuando hayáis pactado، y no perjuréis después de haber jurado solemnemente، desde que habéis tomado a Dios por fiador; porque Dios sabe cuanto hacéis”. (2)

Hirqûs le increpó: “El aceptar el arbitraje es un pecado y debes arrepentirte”. Imam (P) le dijo: “Yo no he cometido pecado alguno sino que el arbitraje es el resultado de la debilidad de vuestra visión y vuestra incompetencia. Yo os advertí en cuanto a ello y traté de impedíroslo pero

ص: 582


1- “Al-Kâmil”, T. 3, p. 346.
2- S. Corán; “An-Nahl” 16 : 91.

no me escuchasteis”.

Zar’ah، dirigiéndose al Imam (P) dijo: “Si no dejas de apoyar el arbitraje lucharé contra ti para acercarme a Dios”. El Imam a su vez le respondió: “Lo lamento por ti، ¡cuán desgraciado eres! Es como si viera tu cadáver en medio de los muertos mientras el viento lo arrastra con su soplo”. Zar’ah le dijo: “Anhelo que llegue ese día”. El Imam (P) concluyó diciéndole: “Si el ser humano está en la verdad، la muerte en su camino es la salvación de este mundo، pero ciertamente que Satanás os condujo hacia el abismo. ¡Temed a Dios!”. Ambos salieron de la mezquita gritando la consigna: “Lâ Hukma il·la lil·lah”.(1)

Otro día، mientras el Imam (P) hablaba a la gente acerca de un plan premeditado، de cada rincón de la mezquita se levantó un grupo de personas vociferando la misma consigna. El Imam(P) dijo: “¡Allahu Ak­bar! ¡Esas palabras consti­tuyen una verdad que se ha interpretado muy mal! Si os calmáis، os perdonaremos، si habláis lógicamente، es­taremos dispuestos a discu­tir، pero si os subleváis con­tra el sistema، lucharemos contra vosotros”. Iazîd Ibn ‘Âsim dijo: “¡Alí!، ¿nos amena­zas con la guerra? ¡Esperamos que llegue ese día para que se discierna la verdad de la false­dad!”. Tras ello، junto con sus hermanos salió de la mezquita.

En otra oportunidad، se levantaron varias personas de diferentes partes de la mezquita vociferando lo mismo. El Imam (P) dijo: “Es una palabra verdadera a través de la cual se pretende un objetivo falso”. Luego dijo: “Mientras estéis en nuestra comunidad no os impediremos que entréis a la mezquita; mientras estéis con nosotros no os privaremos de vuestra asignación del Tesoro Público، y mientras vosotros no iniciéis una batalla، nosotros tampoco lo haremos”.(2)

Cuando advirtieron que con sus métodos no podrían arrastrar al Imam (P) hacia la violencia، comenzaron los saqueos، asesinatos، etc.، hasta el punto que pusieron en peligro la seguridad de la sociedad. Tras

ello، y luego de la persistente insistencia de la gente respecto a que

ص: 583


1- Ta’rîj Tabarî. T 4, p. 52.
2- Ibíd., p. 53.

estaban hastiados de aquella situación، el Imam los combatió.

i) La defensa del sistema:

Una de las llamadas “líneas rojas” que el Imam (P) había trazado era el resguardo del sistema islámico. El Imam (P) acataba la libertad de los opositores solo hasta el punto que no pusieran en peligro las bases del sistema. Pero si el propio sistema estaba en peligro، esto no era soportable por el Imam (P) de parte de quienquiera que fuera، cualquiera fuera su objetivo.

En “Cimas de la Elocuencia” (Nahy-ul Balâgah) el Imam ‘Alî (P) se jacta de dos de sus actos tras el Enviado de Dios (BP). Uno es su silencio durante veinticinco años y el otro su lucha contra los Jawâriy. Los protagonistas principales de esta última corriente como Ash’az y Shebz ibn Rab’î se habían ocultado tras los rostros de los que memorizaban el Sagrado Corán y de aquellos cuyas frentes se habían marcado por efecto de sus largas oraciones y prosternaciones، y al existir tales personas de tal reputación dentro de la sociedad que habían sido reconocidas como aquellos seguidores de la religión y de la tradición profética، de tal modo que habían confeccionado para sí mismos tal margen de seguridad que nadie se atrevía a oponérseles، el Imam (P) considera como un orgullo para sí، su actuación contra ese grupo aparentemente muy religioso، recitadores del Corán، ayunantes، etc.

Pongamos atención en esta frase de Imam (P): “¡Oh gentes! Ciertamente que sofoqué las llamas de la sedición luego de que los tenues destellos de las mismas habían sido avivados y el daño había llegado a todos los confines y nadie más que yo se atrevía a apagarla. Fui solo yo el que abortó ese levantamiento”. (1)

Dice Ibn Abî Al-Hadîd: “Nadie más que Imam ‘Alî (P) se atrevía a desenvainar su espada contra este grupo”.(2) Aunque el propio Imam (P)

resultó víctima de esta corriente، su propósito era el de resguardar el sistema del gobierno islámico y él estaba preparado para ello.

ص: 584


1- Nahy-ul Balâgah. Discurso Nº 93.
2- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd”. T 7. p. 45.

j) La indulgencia y el perdón:

Entre las características de Hadrât Imam (P) hacia sus opositores، sabemos que no abrigaba rencor ni sentimientos de venganza، sino que por el contrario، tenía un trato diferente hacia con ellos:

a. Los casos en que los opositores intentaban transgredir el sistema islámico o cometían una falta que dentro de la jurisprudencia islámica le correspondía una pena especial. Aunque se tratara de alguno de sus cercanos، en esos casos el Imam (P) no era condescendiente، ni flexible. He aquí un ejemplo: Nay·yashî era un poeta iraquí y fiel al Imam (P) de modo que durante su lucha cultural contra la gente de Sham lo enviaba a él، quien، recitando poesías defendía a ‘Alî (P). Pero، en una oportunidad، durante el mes de Ramadân bebió vino. Lo detuvieron y lo presentaron ante el Imam (P) quien lo envió a prisión para ejecutar al día siguiente la pena concerniente. Por más que su familia y otras personas trataron de intermediar para que lo perdonara، no tuvo efecto alguno. Incluso Imam ‘Alî (P) ordenó darle veinte latigazos más de lo que le correspondía. El propio Nay·yashí preguntó: “Ochenta latigazos eran mi pena por beber vino، ¿a qué se deben los veinte restantes?”. El Imam (P) respondió: “Porque has profanado el bendito mes de Ramadán”. Luego de ese suceso Nay·yashí se refugió en Mu’âwiah para beber y a través de sus poesías difamaba al Imam (P). (1)

b. Los opositores que habían intentado luchar contra el sistema pero habían fracasado، y ya su existencia no era considerada un peligro para el sistema، a ellos el Imam (P) los trataba indulgentemente sin recordarles su pasado. Por ejemplo: 1) Marwân Ibn Hakam era uno de los protagonistas principales de la batalla de Al-Yamal y de entre los acérrimos opositores del Imam (P) pero él lo perdonó luego del fracaso del ejército de ‘Aishah.(2).

2) ‘Abdul·lah ibn Zubair (el sobrino de ‘Aishah) era de entre los más encarnecidos enemigos del Imam (P) y acostumbraba a ofenderlo públicamente. Tras la derrota de su ejército lo llevaron prisionero ante el Imam (P) quien le dijo: “¡Vete! ¡No deseo verte más!”.(3) 3) Sa‘îd ibn ‘Âss

ص: 585


1- Ibíd., p. 89.
2- Ibíd., t. 1, p. 22.
3- Ibíd., p. 23.

era otro de los protagonistas de la batalla de Al-Yamal. Luego de la misma huyó a La

Meca. Cuando el Imam (P) lo vio no le dijo nada. 4) ‘Aishah، luego de todos los dilemas que creó al Imam (P) él la fue a visitar luego de su fracaso y la trató con respeto. Como éstos existen decenas de casos similares respecto a los cuales no podemos extendernos.

c. Los opositores que no tenían intención de combatir al gobierno islámico pero se oponían a ‘Alî (P). Frente a ellos el Imam (P) actuaba con indulgencia:

Luego de la derrota del ejér­cito de ‘Aishah، ella misma y los heridos de guerra se refu­giaron en casa de ‘Abdul·lah ibn Jalaf. A su vez، el dueño de casa se en­contraba entre los muertos del ejército de aquella. Cuando el Imam (P) advirtió que ella se en­contraba en ese lugar se dirigió allí para visi­tarla. En el mo­mento de entrar Hadrat ‘Alî (P) escuchó llantos y gritos en la casa. Safîiah cuyo esposo había sido muerto en la batalla، viendo al Imam (P) se le acercó y le dijo: “¡Oh asesino de los amigos! ¡Oh dispersante de los Compañe­ros! Que Dios convierta en huér­fanos a tus hijos ya que tú así lo has hecho con los hijos de Ab­dul·lah”. El Imam no prestó atención a sus palabras، entró a la habitación donde se encon­traba ‘Aishah، la saludó y se sentó. Luego le dijo: “Safîiah me enfrentó pero yo no la veía desde que era una niña”. Cuando el Imam (P) salió del lu­gar، ella le repi­tió las mismas ofensas. Él (P) con su mano le señaló un cuarto (donde habían sido es­condidos los fugitivos y heridos) y le dijo: “Puedo abrir esta puerta y matar a quie­nes se hallan allí”. Safîiah، al escu­char esas palabras guardó si­lencio y el Imam (P) se fue. Uno de sus seguidores que había escuchado las ofensas de Safî­iah le propuso al Imam (P) to­mar al­guna medida en su co­ntra. Pero el Imam (P) le dijo: “¡Cálmate!، no reveles los secretos de la gente; no irrumpas en nin­guna casa، y si las mujeres os

ofenden a vosotros o a vues­tros líde­res، no os enfrentéis a ellas”.(1)

Ibn Abî Al-Hadîd، luego de narrar algunos casos parecidos، dice:

“Si llamáis a esto “indulgencia” de parte de ‘Alî (P)، será suficiente para corroborar la ética elevada del Imam (P)، y si lo llamáis “ser

ص: 586


1- Al-Kâmil, T. 3, p. 256.

religioso”، entonces ‘Alî (P) es el más adecuado para este apelativo”.(1)

Todos derechos reservados.

Se permite copiar citando la referencia.

www.islamoriente.com

Fundación Cultural Oriente

ص: 587


1- Sharh Ibn Abî Al-Hadîd, T. 1, p. 24.

جلد 14

مشخصات کتاب

سرشناسه:کنگره بازخوانی ابعاد شخصیت امیرالمومنین امام علی علیه السلام ‫ ( 1398 ‫ : قم)

عنوان و نام پدیدآور:مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمومنین علی علیه السلام/ تالیف جمعی از محققان؛ با نظارت محمدعلی رضایی اصفهانی.

مشخصات نشر:تهران: دانشگاه آزاد اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات: دانشگاه آزاد اسلامی، پژوهشکده قرآن و عترت(علیهم السلام) ؛ اصفهان: دانشگاه آزاد اسلامی، واحد خوراسگان ‫، 1398.

مشخصات ظاهری:14ج.

شابک: ‫دوره : ‫ 978-964-10-6060-4 ؛ ‫ج.1 : ‫ 978-964-10-6068-0 ؛ ‫ج.2 ‫: ‫ 978-964-10-6069-7 ؛ ‫ج.3 ‫: ‫ 978-964-10-6070-3 ؛ ‫ج.4 ‫: ‫ 978-964-10-6071-0 ؛ ‫ج.5 ‫: ‫ 978-964-10-6072-7 ؛ ‫ج.6 ‫: ‫ 978-964-10-6073-4 ؛ ‫ج.7 ‫: ‫ 978-964-10-6074-1 ؛ ‫ج.8 ‫: ‫ 978-964-10-6075-8 ؛ ‫ج.9 ‫: ‫ 978-964-10-6076-5 ؛ ‫ج.10 ‫: ‫ 978-964-10-6077-2 ؛ ‫ج.11 ‫: ‫ 978-964-10-6078-9 ؛ ج. 12 ‫: ‫ 978-964-10-6079-6 ؛ ‫ج.13 ‫: ‫ 978-964-10-6080-2 ؛ ‫ج.14 ‫ 978-964-106081-9 :

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

مندرجات:ج.1. قرآن و امام علی علیه السلام.--ج.2. قرآن و امام علی علیه السلام.-- ج.3. ولایت و امامت.--ج.4. امام علی علیه السلام و نهج البلاغه.--ج.5. امام علی علیه السلام از منظر دانشمندان و مستشرقان.--ج.6. امام علی علیه السلام در آیینه شعر و ادب.--ج.7. امام علی و علوم انسانی (1) - تاریخ.--ج.8. امام علی و علوم انسانی (2) - تربیت.--ج.9. امام علی و علوم انسانی (3) - اخلاق و عرفان.--ج.10. امام علی و علوم انسانی (4) - اجتماعی.--ج.11. امام علی و علوم انسانی (5) - اقتصاد.--ج.12. امام علی علیه السلام و علوم انسانی (6) - مدیریت و سیاست.--ج.13. مقالات غیر فارسی(عربی، اردو، آذری و اسپانیولی)

موضوع:علی بن ابی طالب ‫ ‫(علیه السلام) ، امام اول، ‫23 قبل از هجرت - 40ق. -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Congresses

موضوع:علی بن ابی طالب ‫ ‫(علیه السلام) ، امام اول، ‫23 قبل از هجرت - 40ق. -- نقد و تفسیر -- کنگره ها

موضوع:Ali ibn Abi-talib, Imam I, 600-661 -- Criticism and interpretation -- Congresses

شناسه افزوده:رضایی اصفهانی ، محمدعلی ، ‫1341 -

شناسه افزوده:Rezae Esfahani, Mohammad Ali

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. سازمان چاپ و انتشارات

شناسه افزوده:Islamic Azad University Publication

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. پژوهشکده قرآن و عترت(علیهم السلام)

شناسه افزوده:دانشگاه آزاد اسلامی. واحد خوراسگان

رده بندی کنگره: ‫ BP37/7 ‫

رده بندی دیویی: ‫ 297/951

شماره کتابشناسی ملی:6026010

ص: 1

ص: 2

مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین، امام علی(علیه السلام)، جلد چهاردهم (مجموعه چکیده مقالات)

جمعی از محققان: زیرنظر دبیر علمی، دکتر محمد علی رضایی اصفهانی

سرویراستار: علی اکبر فراهی بخشایش

ناشر:دبیرخانه کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

چاپ تیراژ:500 جلد

قیمت:اهدایی به ساحت مقدس امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

نوبت نشر:اول

شابک

ارتباط با ما

اصفهان، خیابان نشاط، ابتدای خیابان فرشادی، مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل البیت(علیهم السلام)،دبیرخانه کنگره

ص: 3

ص: 4

فهرست

فهرست 5

مقدمه

دبیر علمی کنگره 17

مقدمه

رئیس شورای سیاست گذاری 27

1. قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) 31

1. شخصیت امام علی (علیه السلام) از منظر قرآن کریم 33

2. شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دیدگاه قرآن 34

3. شناخت قرآن از زبان امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه 35

4. ترمینولوژی تعامل با قرآن در سیره امام علی (علیه السلام) و معصومین (علیهم السلام) 36

5. علم امام علی (علیه السلام) به قرآن و چگونگی آن 37

6. نقد انحصار امکان فهم قرآن به معصومان (علیهم السلام) با تکیه بر نهج البلاغه 38

7. نسخ قرآن از منظر امام علی (علیه السلام) 39

8. بررسی شخصیت امام علی (علیه السلام) در آیه مباهله از منظر فریقین 40

9. تطبیق صراط مستقیم به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی (علیه السلام) 41

10.بینامتنیت قرآن کریم و نهج البلاغه، راه گشای اختلاف تفاسیر 42

ص: 5

11. تحلیل آماری و گونه شناسی روایات تفسیری اخلاقی امام علی (علیه السلام) 43

12.بررسی تطبیقی دلالت مصداقی «امام مبین» در سوره یس بر امام علی(علیه السلام) از منظر فریقین 44

2. قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) 47

13.فضیلت امام علی (علیه السلام) در پرتو آیه نجوی 49

14.بررسی شبهه عدم فضیلت امام علی (علیه السلام) در آیه نجوی 50

15.بررسی شبهه عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا غیر از امام علی (علیه السلام) 51

16.بررسی شبهه «عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر از امام علی (علیه السلام)» 52

17.بررسی شبهه «انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)» 53

18.بررسی مفهوم و مصداق آیه «مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب» 54

19.مصداق شناسی اهل بیت (علیهم السلام) در آیه تطهیر با محوریت سیاق 55

20.نقد و بررسی آراء فخر رازی در تفسیر آیه ولایت (آیه 55 سوره مائده) 56

21.بررسی ارتباط موضوعی آیه ولایت با آیات قبل و بعد، با محوریت نظر فخر رازی و علامه طباطبایی 57

22.تحلیل آرای مفسران معاصر اهل سنت از آیه اکمال دین 58

23.بررسی اشکال های ابن تیمیه به علامه حلی در آیه 36 و 37 سوره نور 59

24.بررسی تطبیقی روایات فریقین درباره آیات آغازین برائت 60

25.بررسی تطبیقی آیه شراء با تأکید بر تفاسیر معاصر در بنگلادش 61

26.ویژگی ها و تفاوت های مصحف امام علی (علیه السلام) و مصحف حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها) 62

3. ولایت و امامت 63

27.امامت و خاتمیت 65

28.روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام) 66

29.علم امام 67

30.ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147 68

31.آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 69

32.سیمای غدیر در آئینه تربیت 70

33.واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر 71

34.نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت 72

35.بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت 73

36.تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین 74

ص: 6

37.استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان 75

38.بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی 76

39.تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) (مورد پژوهی صحیح بخاری و مسلم) 77

40.بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام) با استناد به آیه «انک لا تهدی من احببت» 78

41.جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام) 79

4. امام علی (علیه السلام) و نهج البلاغه 81

42.شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 83

43.بررسی و تحلیل منطقی «نبوت» در نهج البلاغه 84

44.واژه شناسی تسبییح و معناپژوهی تنزیه الهی در لسان قرآن ونهج البلاغه 85

45.آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه 86

46.بررسی شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 87

47.روش تشویق و ت_نبیه از منظر نهج البلاغه 88

48.ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 89

49.تربیت در نهج البلاغه (با تأکید بر تربیت اجتماعی) 90

50.روش های تربیت عقلانی از دیدگاه نهج البلاغه 91

51.راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه 92

52.تغییر نسلی، پیامدهای تربیتی و شیوه های برخورد با آن در نهج البلاغه 93

53.شناخت باطل از منظر نهج البلاغه در راستای انجام جهاد کبیر 94

5. امام علی (علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان 95

54.ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان 97

55.فضایل امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان 98

56.بازنگاهی به مقاله «علی؛ Ali» در دایرة المعارف آمریکانا 99

57.خاورشناسان و ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) 100

58.خاورشناسی و اهمّ آرای خاورشناسان در مسئله جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام) 101

59.امیرمؤمنان (علیه السلام) از دیدگاه مادلونگ 102

60.اعتبارسنجی آرای مستشرقین در حیطه دانش امیرالمؤمنین (علیه السلام) 103

ص: 7

61.بررسی شبهات خاورشناسان، پیرامون عدم ذکر نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن کریم 104

62.خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان و محدثان برجسته مسلمان 105

63.فضایل امام علی (علیه السلام) از منظر اهل سنت 106

64.بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان فقهای فریقین 107

65.بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران برجسته فریقین 108

66.خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعرای برجسته فریقین 109

67.کاربست شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میراث مکتوب علامه محمد حسین کاشف الغطاء 110

68.بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام) 111

6. امام علی (علیه السلام) در آینه شعر و ادب 113

69.سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی(علیه السلام) و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی 115

70.بررسی تطبیقی تأثیرپذیری شافعی از نهج البلاغه در مضامین اخلاقی 117

71.نمادهای قدسی در ولایت نامه های حضرت علی (علیه السلام) 118

72.تجلی عدالت امام علی (علیه السلام) در شعر عربی 119

7. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ 121

73.سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام) 123

74.نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی 124

75.کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام) 125

76.نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام) 126

77.سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت 127

78.اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 129

79.ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین 130

80.امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی 131

81.مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی 132

82.بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام) - از دیدگاه اهل سنت اثر سید محمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی(م1412 ق) 133

83.تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی 135

84.سیمای نبوی در نگاه علوی 136

ص: 8

8. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (2) -تربیت 137

85.مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی (علیه السلام)، با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه 139

86.وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه) 140

87.روش های تربیتی در نامه سی و یکم نهج البلاغه 142

88.شاخصه های تربیت محور بودن حکومت علوی 143

89.بازخوانی مفاهیم راهبردی عهدنامه مالک اشتر 145

90.کرامت انسان از نگاه امام علی (علیه السلام) 146

91.رویکرد عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کرامت انسانی 147

92.نگاهی به الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی (علیه السلام) 148

93.معنای زندگی در اندیشه توحیدی امام علی (علیه السلام) 150

94.سبک شناسی معنا و معناداری زندگی در سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) 151

95.ملاک های رستگاری جوانان در سیره و سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام) 152

96.فرصت شناسی در کلام مولا علی (علیه السلام) 153

97.بلا در سیره علوی؛ چیستی، فلسفه و حکمت 154

98.امام علی (علیه السلام)، اسطوره یا اسوه کامل و دست یافتنی 155

99.امام علی (علیه السلام)، شخصیت فرازمانی 156

100.انسان کامل از نگاه حضرت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه) 157

101.انسان کامل از منظر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 158

102.شخصیت شناسی علی بن ابی طالب (علیه السلام) با محوریت انسان شناسی 159

103.مدلاسیون ارتباط زنده مخلوق با خالق خود بر اساس الگوهای قرآنی و روایی 161

9. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان 163

104.اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 165

105.اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه 166

106.اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام) 167

107.بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 169

108.تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) 170

109.تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه 171

110.صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل 172

ص: 9

111.سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها 173

112.غیرت دینی امام علی (علیه السلام) 175

113. تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه 176

114.معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی _ تربیتی امام علی(علیه السلام) 177

115.آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام) 179

116.بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه 180

117.اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 182

118.مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی 183

119.تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه 184

120.آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی 185

10. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (4) -اجتماعی 187

121.تحلیل کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام) 189

122.ارزیابی عوامل وحدت و امنیت در جامعه، بر اساس آموزه های امام علی (علیه السلام) 190

123.بررسی وحدت مسلمانان در حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 192

124.امام علی (علیه السلام) تندیس وحدت (پژوهشی در تبیین بُعد هم گرایی اسلامی امام علی (علیه السلام)) 193

125.تحلیل بنیان ها و کارکردهای وحدت و هم گرایی امت اسلامی در منظومه فکری امام علی (علیه السلام) 194

126.دلالت های تربیت اجتماعی فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زیارت غدیریه 195

127.تحلیل جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی 196

128.رهاوردهای صلح در سیره امام علی (علیه السلام) در گفتمان معاصر 197

129.جایگاه صلح از منظر فلسفه اسلامی با تأکید بر سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) 198

130.صلح طلبی امام علی (علیه السلام) در برابر جنگ افروزی ناکثین 199

131.روش های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم در ایجاد صلح از منظر امام علی (علیه السلام) 201

132.بررسی آثار و پیامدهای عبرت ها در نهج البلاغه 202

133.بررسی نقش بیداری فطرت در احیای سبک زندگی اسلامی با نگاه به آموزه های معرفتی امام علی (علیه السلام) 203

134.شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی (علیه السلام) 204

ص: 10

135.جایگاه جوان گرایی از منظر قرآن و نهج البلاغه 205

11. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (5) -اقتصاد 207

136.سیاست های اقتصادی حکومت علوی 209

137.سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در عرصه استقلال با نگاهی به آموزه های علوی (با تأکید بر بیانات مقام معظم رهبری) 210

138.آموزه های اقتصادی امام علی (علیه السلام) برای تحقق اقتصاد مقاومتی 212

139.تحلیل سیاست های اقتصادی حضرت علی (علیه السلام) خطاب به کارگزاران و مصادیق آن در بیانیه گام دوم انقلاب رهبری 213

140.رونق تولید در سیره و گفتار امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 214

141.اصلاحات نرم افزاری امام علی (علیه السلام) در رونق بخشی به نظام تولید 215

142.نگاهی به جایگاه کار در سیره امام علی (علیه السلام) 216

143.مصادیق احسان و نیکوکاری در سیره امیرالمومنین (علیه السلام) 217

144.امام علی (علیه السلام) و سنت حسنه وقف 218

145.تحلیل موقوفات امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) 219

146.راهکارهای صیانت از بیت المال از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه 220

12. امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (6) مدیریت و سیاست 221

147.اصول و روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی 223

148.معیار سنجش حقانیت حکومت و نقش مردم در آن از منظر قرآن و نهج البلاغه 224

149.حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) (با نگرشی بر نظام عزل و نصب مدیران در جامعه اسلامی) 225

150.حاکمیت و سیاست در سیره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با رویکرد (نقدی بر اندیشه حاکمیت سیاسی ماکیاولی) 226

151.امام علی (علیه السلام) استراتژیست دین مدار 227

152.مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی با تکیه بر آموزه ها و سیره عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) 228

153.مدیریت بحران در سیره علوی: بحران عدالت ستیزی 229

154.الگوی مدیریت بحران امام علی (علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه 230

155.مصلحت اندیشی های مردود در حکومت علوی 231

ص: 11

156.واکاوی مدارا در سیره تربیتی _ سیاسی امام علی (علیه السلام) 232

157.بررسی مسئله حقوق بشر در سیره امام علی (علیه السلام) 233

158.تحلیلی بر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی (علیه السلام) 234

159.نهج البلاغه و حقوق بشر 235

13. چکیده مقالات عربی 237

160.موقع القرآن فی سیرة الإمام علی (علیه السلام) 239

161.حقوق وواجبات المواطنة فی ظل الدولة الإسلامیة مع التأکید علی نهج البلاغة 240

162.مکانةُ الإمامِ علیٍّ (عَلَیهِ السّلام) فی آیةِ المُباهلةِ (دِراسَةٌ مَوْضوعیةٌ فِی تَفاسیرِ اَلسُّنَّةِ والشّیعَةِ) 241

163.إثبات أفضلیة إمام علی (علیه السلام) من خلال آراء ابن أبی الحدید المعتزلی 242

14. چکیده مقالات برتر، ترجمه شده به زبان انگلیسی 243

164. Understanding the Qur'an by Imam Ali (PBUH) In Nahj

al-Balaghah 245

165. Understanding Islam from Imam Ali's Language (PBUH) In

Nahj al-Balaghah 247

166. The position of the Qur'an in the biography of Imam Ali (PBUH) 249

Khaled Ghafouri Al-Hussaini 249

167. The virtues of Imam Ali (PBUH) from the Sunni perspective 250

168. The role of Imam Ali in the emergence and spread of Islamic

sciences 251

169. An Investigation of the Personality Dimensions of Imam Ali (PBUH) from the Language of the Ferghinian Jurists 252

170. Political Rule in the Sire of Amir al- Mu'minin Ali (PBUH) (Looking back on the system of dismissal and installation of managers in Islamic society) 253

171. The effects of affection and sulk in Imam Ali's sireh (PBUH) 255

172. Imam Ali (PBUH) Statue of Unity (Research in Explaining the Dimension of Islamic Convergence of Imam Ali (PBUH)) 257

173. An Analysis of the Foundations and Functions of the Unity and Convergence of the Islamic nation in the Intellectual System of Amir al-Mu'minin Ali 259

174. Imam Ali (PBUH), a complete and attainable Myth or Role Model 260

ص: 12

175. Human dignity from the perspective of Imam Ali (PBUH) 261

176. Practical Approach of Amir al- Mu'minin Ali (PBUH) 262

177. An Analysis of the Qur'anic Foundations of Islamic Human Rights in Imam Ali's Thought 264

178. Nahj al-Balaghah and human rights 266

179. The rights and duties of citizenship under the Islamic State, with an emphasis on his approach to communication 268

180. Sovereignty and Politics in the Sire of Amir al-Mumenin Ali (PBUH) With an approach (a critique of Machiavelli's idea of

political sovereignty) 269

181. Imam Ali (PBUH) a religious strategist 270

182. A Comparison of the Status of Religious Minorities in the Alavi Government and the Islamic Republic 272

183. Peace Talks in Imam Ali's Sireh (PBUH) In Contemporary

Discourse 273

184. Imam Ali's (PBUH) peacemaking and oratory ethics in the war

of Jamal 274

185. The meaning of life in Imam Ali's monotheistic thought (PBUH) 275

186. Tolerance Analysis from Imam Ali's Political-Educational

Perspective (PBUH) 277

187. Favorable Family Indices from Imam Ali's Perspective (PBUH) 278

188. Generational change, educational consequences, and methods of dealing with it in Nahj al-Balaghah 279

189. Analysis of the Mystical Death in Nahj al-Balaghah 281

190. The Goals of Mystical Conduct in the Teachings of Imam Amir Al-Mu'minin Ali (PBUH) 282

191. The Characteristics of the "Hujjat of Allah" in the Word of the Amir Al-Mu'minin (PBUH) with Emphasis on Wisdom 147 (Witness of God) 283

192. The Divine Traditions in History from the Perspective of Imam Ali (PBUH) 285

193. Imam Ali (PBUH) adducing Ghadir before the Opposition 286

194. An Overview of the Position of Imam Ali (PBUH) 288

195. Imam Ali (PBUH) and the Good Tradition of Endowment 289

ص: 13

15. چکیده پایان نامه ها 291

196. آثار تربیتی مرگ اندیشی در اندیشه مولوی و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه 293

197. خودسازی از منظر نهج البلاغه 295

198. تجزیه و تحلیل رفتار خوارج از دیدگاه امام علی(علیه السلام) 296

199. تصمیم گیری و خط مشی گذاری در سیره و سنّت علوی 297

200. تبیین شیوه های نفوذ رهبر در پیرو از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) (با تأکید بر افغانستان) 299

201. مظلومیت حضرت علی(علیه السلام) از زبان خود حضرت و بررسی علل مصائب ایشان 300

202. شخصیت امام علی(علیه السلام) از دیدگاه شرق شناسان 301

203. جاذبه های هنری در نهج البلاغه 303

204. محورهای دفاع از مبانی تشیع در کتاب «النص والاجتهاد» علامه سید شرف الدین موسوی 305

205. تبیین بدعت ونوآوری ومرز آن از دیدگاه امیرالمومنین(علیه السلام) 306

206. بررسی سنت حسنه وقف در نامه 24 نهج البلاغه 308

207. بررسی تطبیقی روش فلسفه دین در اندیشه اسلامی و غربی معاصر 310

208. روش های تربیت دینی با تکیه بر نامه 31 نهج البلاغه 311

209. حق و باطل در نهج البلاغه 312

210. جایگاه زن در حکومت علوی 314

211. نظم و انضباط در نهج البلاغه 315

212. تحلیل و شناخت گونه ها و مصادیق توحید وجودی و متافیزیکی در نهج البلاغه 316

213. آفت های سیاست از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) 318

214. برخی از موانع و مقتضیات تربیت از منظر امام علی(علیه السلام) 319

215. بازخوانی هویت زن در سنت علوی 321

216. برخی ویژگی های امام علی علیه السلام از زبان قنبر 323

217. تجلی عدل و عطوفت آسمانی در زمین 324

218. شبهات وارده پیرامون امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پاسخ به آن 326

219. روش های تفسیری حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه 327

220. بررسی شکر با تأکید بر نهج البلاغه 329

221. عوامل و موانع تربیت از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه 330

222. شناخت پایه های ایمان بر اساس حکمت 31 نهج البلاغه 331

ص: 14

223. صفات الهی در نهج البلاغه 333

224. بررسی برخی از ویژگی های حضرت علی (علیه السلام) در دعای افتتاح 334

225. حیا در کلام علی (علیه السلام) با تکیه بر نهج البلاغه 335

226. عدالت اجتماعی در کلام رهبری بر محوریت نهج البلاغه 336

227. تربیت فردی در قرآن و نهج البلاغه 338

228. تحلیل گونه های شعر شیعی 339

229. انحراف کارگران در حکومت علوی(علیه السلام) 341

230. تفسیر تطبیقی آیه نجوا از دیدگاه فریقین 343

231. شناخت معیارها و مصادیق حق و باطل در نهج البلاغه 344

232. صراط مستقیم و ویژگی های آن در نهج البلاغه 346

233. رفتارشناسی مردم بصره در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) با تکیه بر نهج البلاغه 348

234. نظام سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمومنین علی(علیه السلام) 350

235. سبک زندگی امام علی(علیه السلام) در رویارویی با دنیا 352

236. تحلیل محتوای نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر 353

237. بررسی عنصر اقناعی طنز در نهج البلاغه و نقش آن در تصویر سازی مفاهیم 354

238. شاخصه های مدیریت موفق و مدل برآمده از آن بر پایه آموزه های نهج البلاغه 355

239. بررسی و تحلیل استدلال های حضرت علی(علیه السلام) در باب اصول اعتقادی در نهج البلاغه 356

240. مقایسه تطبیقی سیره اجتماعی _ اقتصادی امام علی(علیه السلام) با خلفای نخست 358

241. بررسی و تحلیل تاریخ حکومت امیرمؤمنان علی(علیه السلام)، از آغاز تا پایان جنگ جمل (با تکیه بر سیر حوادث) 359

ص: 15

ص: 16

مقدمه دبیر علمی کنگره

درآمد

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِی مَوْلَاه »

چهارده قرن قبل، نور اسلام بر جهان تابید و وحی قرآن قلب پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) را منور ساخت و این نور بر قلب یار و همراه ایشان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) منعکس گردید و در قالب امامت و ولایت او بر جهانیان عرضه شد. در قرآن کریم بیش از هفتصد آیه در مورد امام علی(علیه السلام) تفسیر، تأویل و یا تطبیق شده است که پیوند عمیق ایشان را با وحی قرآن نشان می دهد.

امام علی(علیه السلام) نوری الهی است که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای هدایت بشر جلوه گر شد و در ابعاد معنوی، علمی و... راه بشر را روشن کرده و او را به سعادت رهنمون می شود.

نهج البلاغه اوست که شیوه های تربیت انسان، روابط اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مدیریتی و... را به صورت کلی و راهبردی (و گاهی به صورت جزئی) بیان کرده است. رهنمودهای امام علی(علیه السلام) به علوم بشری، به ویژه علوم انسانی جهت دهی می کند تا از این طریق هدایت همه جانبه انسان را محقق سازد و از انحرافاتی جلوگیری کند که در اثر علم ناقص بشری حاصل می شود؛ همان طور که ولایت باطنی و معنوی امام علی(علیه السلام) و فرزندان معصومش دست انسان ها را می گیرد و در ساحت های مختلف زندگی معنوی راهبری می کند تا انسان به سعادت و کمال نهایی خود برسد.

ص: 17

اول: ضرورت موضوع کنگره

بعد از گذشت چهارده قرن از شهادت امام علی(علیه السلام) هنوز نور ولایت و امامت او بر جهانیان می تابد، ازاین رو ضرورت دارد که علل و عوامل این ماندگاری بررسی شود و ابعاد وجودی این شخصیت ملکوتی بازخوانی و بار دیگر با زبان روز بر جهانیان عرضه شود.

در این راستا مهم ترین دلایل ضرورت این کنگره عبارت اند از:

1_ شناخت مجدد امام علی(علیه السلام) برای تبیین ابعاد ناشناخته وجودی ایشان؛

2_ بازخوانی و عرضه ابعاد وجودی آن حضرت با زبان روزآمد؛

3_ تبیین رهنمودهای امام علی(علیه السلام) در عرصه های جدید ابعاد زندگی بشر همچون علوم انسانی در راستای تحول در این علوم؛

4_ بهره مندی بیشتر جامعه بشری از نور ولایت و امامت آن حضرت با ارائه کتاب ها، مقالات و آثار هنری؛

5_ تجلیل از خادمان علمی و عملی امام علی(علیه السلام)؛

6_ گسترش معارف ناب علوی در قالب نگارش مقالات و کتاب ها و آثار هنری؛

7_ ترجمه آثار برجسته پدید آمده در کنگره به زبان های دیگر در راستای نشر معارف و آموزه های علوی در کشورهای دیگر.

دوم: پیشینه کنگره

ایده کنگره در مراسم حج سال 1397 ش بین فرهیختگان اصفهانی حاضر در حج بیان شد. سپس با ابتکار و پشتکار دوست ولایتمدار و خیراندیش جناب آقای حاج سید حسین رضازاده (زید عزه) مقدمات آن فراهم شد و از بهار 1398ش کار کنگره با جلساتی در موسسه اهل بیت(علیهم السلام) شروع گردید و با همکاری دوست دانشمند ما، جناب حجت الاسلام والمسلمین سجادی راه کمال در پیش گرفت و درنهایت توفیق علوی شامل حال ما شد و از خرداد 1398 ش مسئولیت دبیر علمی کنگره را پذیرفتم. سپس در قم،

ص: 18

جناب حجت الاسلام والمسلمین دکتر فراهی بخشایش یار و همراه ما شد و امور علمی کنگره با همکاری اساتید تکمیل گردید و نویسندگان زیادی از مراکز علمی داخل و خارج کشور به ویژه در قم (مانند مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة، مرکز تخصصی شیعه شناسی و بنیاد نهج البلاغه و...) وارد صحنه شدند و اقدام به برگزاری پیش نشست ها و نگارش مقالات و ارزیابی آثار کردند و حتی مراجع معظم تقلید پیام هایی برای کنگره فرستادند. کم کم کنگره ای عظیم به برکت یاد امام علی(علیه السلام) شکل گرفت که بسیاری از افراد باور نمی کردند، این همه آثار و برکات علمی، معنوی و هنری به دنبال داشته باشد. ازاین رو در روزهای آخر دریافت آثار کنگره، استقبال از آن به شدت افزایش یافت و حتی چند بار زمان دریافت آثار تمدید شد.

امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و موردقبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

سوم: ساختار کنگره

الف: شورای سیاست گذاری

1_ آقای حاج سید حسن رضازاده، رئیس شورای سیاست گذاری؛

2_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

3_ حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی؛

4_ حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

5_ دکتر حمیدرضا چاکری؛

6_ دکتر مجتبی بهرام پور؛

7_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

8_ دکتر احسان مشکلانی؛

9_ مهندس حمید نیلفروشان؛

ص: 19

10_ حجت الاسلام والمسلمین سید مصطفی میرلوحی؛

11_ حجت الاسلام والمسلمین دکتر ابراهیم کلانتری؛

12_ دکتر عبدالمجید طالب تاش؛

13_ دکتر علیرضا هزار.

ب: شورای علمی

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر ناصر رفیعی محمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر نعمت الله صفری فروشانی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر عبدالمحمدی؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدجواد اسکندرلو؛

حجت الاسلام والمسلمین محمد فاکر میبدی؛

حجت الاسلام والمسلمین حسین علوی مهر؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید عیسی مسترحمی؛

دکتر سید محمدتقی طیب؛

دکتر اصغر منتظر القائم؛

دکتر حمیدرضا چاکری؛

دکتر مهدی مظاهری؛

دکتر محمدرضا ستوده نیا؛

دکتر محمدحسین ریاحی؛

دکتر محمد صالح طیب نیا؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید احمد سجادی؛

دکتر سید مهدی مرتضوی؛

حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ مهدی انصاری قمی؛

حجت الاسلام والمسلمین جعفر عمادی؛

ص: 20

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی مهدوی راد؛

حجت الاسلام والمسلمین علی اصغر بیگی.

ج: کمیته اجرایی

سید حسین رضازاده، دبیر اجرایی و رئیس شورای سیاست گذاری کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی، دبیر علمی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش، معاون علمی _ پژوهشی کنگره؛

حجت الاسلام والمسلمین حسن صادقی زفره، مسئول برگزاری پیش نشست ها؛

دکتر حمیدرضا چاکری، دبیر شورای راهبردی کنگره؛

مهندس حمید نیلفروشان، معاون علمی _ پژوهشی مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس سعید گودرزی، مسئول انفورماتیک مؤسسه اهل البیت(علیهم السلام)؛

مهندس محمد رضایی، مسئول آماده سازی متون؛

خانم مهندس الهام صفائی، مسئول دبیرخانه کنگره؛

خانم مهندس فرزانه صفائی، مسئول سایت کنگره؛

خانم آزاده فخاری، مسئول روابط عمومی کنگره؛

د: کارگزاران

دبیر علمی کنگره:

حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی، عضو هیئت علمی و استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

دبیر اجرایی کنگره:

آقای حاج سید حسین رضازاده

معاون علمی _ پژوهشی: حجت الاسلام والمسلمین دکتر علی اکبر فراهی بخشایش

معاون اجرایی: سرکار خانم مهندس الهام صفائی

ص: 21

چهارم: برونداد کنگره

الف: کتاب مجموعه مقالات

1_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (1) ؛

2_ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2) ؛

3_ ولایت و امامت؛

4_ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛

5_ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛

6_ امام علی(علیه السلام) در آینه شعر و ادب؛

7_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛

8_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛

9_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان؛

10_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی؛

11_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد؛

12_ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛

13_ مقالات غیرفارسی (عربی، آذری، اردو و اسپانیولی)؛

14_ چکیده مقالات فارسی کنگره.

ب: نرم افزار

1_ مجموعه مقالات کنگره بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)؛

2_ تیزر، پنل های تخصصی و فیلم گزارش برگزاری کنگره در سالن اصلی و دانشگاه آزاد اسلامی واحد خوراسگان .

ج: نشریات و وبگاه

خبرنامه شماره 1

پایگاه اطلاع رسانی کنگره به آدرس: imamali.wiki

ص: 22

د: لیست آثار رسیده (759 اثر)

1.تعداد کل مقالات رسیده: 460؛ تعداد مقالات مورد قبول: 198.

2. تعدا کل کتاب های رسیده: 69؛ تعداد کتاب های برتر: 3.

3. تعداد کل پایان نامه های رسیده: 73؛ تعداد پایان نامه های برتر: 3.

4. تعداد کل هنری های تجسمی رسیده: 34؛ تعداد برتر: 3.

5. تعداد کل اشعار رسیده: 123؛ تعداد اشعار مورد قبول: 35.

پنجم: مراکز و تشکل های همکار

1. معاونت فرهنگی _ اجتماعی دانشگاه آزاد اسلامی؛

2. پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی؛

3. دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان (خوراسگان)؛

4. جامعة المصطفی العالمیة؛

5. مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛

6. استانداری اصفهان؛

7. شهرداری اصفهان؛

8. اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی اصفهان؛

9. مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی؛

10. سازمان فرهنگی آستان قدس رضوی؛

11. بنیاد بین المللی نهج البلاغه؛

12. بنیاد بین المللی غدیر استان اصفهان؛

13. نهاد رهبری در دانشگاه های استان اصفهان؛

14. دانشگاه امام صادق(علیه السلام)؛

15. دانشگاه معارف قرآن و عترت؛

ص: 23

16. دانشگاه اصفهان؛

17. مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی نور (سمیم نور)؛

18. حوزه علمیه اصفهان؛

19. موسسه نهج البلاغه اصفهان؛

20. مجامع ادبی استان اصفهان؛

21. سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان؛

22. مرکز پژوهشی قرآن کریم المهدی؛

23. مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛

24. مرکز تخصصی کنفرانس های ایران (سیویلیکا)؛

25. مجمع عالی حکمت اسلامی؛

26. دانشگاه صنعتی اصفهان؛

27. مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

28. پایگاه استنادی جهان اسلام؛

29. انجمن علمی دانش پژوهان علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

30. انجمن علمی دانش پژوهان علوم حدیث مدرسه عالی قرآن و حدیث؛

ششم: پیش نشست ها

1. پیش نشست کنگره در مدرسه عالی تفسیر مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: نقش امام علی(علیه السلام) در گسترش علوم اسلامی؛

2. پیش نشست کنگره در مجتمع آموزش عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: بررسی نظریه اشارات ولایی قرآن؛

3. پیش نشست کنگره در مرکز تخصصی شیعه شناسی؛

ص: 24

موضوع: امام علی(علیه السلام) از دیدگاه مستشرقین؛

4. پیش نشست کنگره در جامعة المصطفی العالمیه واحد اصفهان؛

موضوع: شأن و جایگاه امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه؛

5. پیش نشست کنگره در مدرسه علمیه خواهران حضرت حکیمه سپاهان شهر اصفهان؛

موضوع: بررسی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)؛

6. پیش نشست کنگره در حوزه علمیه صدر اصفهان؛

موضوع: معرفی شخصیت امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) ؛

7. پیش نشست کنگره در گروه علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛

موضوع: استخراج سبک زندگی از قرآن و احادیث (با تأکید بر نهج البلاغه)؛

هفتم: ارزیابان

حسین علوی مهر، حسن رضا رضایی، عبدالله جبرئیلی جلودار، محمد ایلیا یعقوبی، علی آقاصفری، عبدالمومن حکیمی، محمدنظیر عرفانی، علی اکبر فراهی بخشایش، اکبر محمودی، میثم ناظمی، عباس الهی، عبدالرشید صمیمی، عبدالله مرتضوی نیا، علی محمد راهی، سید عیسی مسترحمی، عبدالحسین شورچه، مهدی جهانی، باقر ریاحی مهر، محمد عزتی، انار حسین اف، محمد شایان، مهدی اعتصامی، سید مجتبی رضوی اصیل، سهیل اسعد.

هشتم: ویراستاران

سرویراستار:علی اکبر فراهی بخشایش.

ویراستاران: حسین حبیبی، حسن عباس زاده، نصرالله سلیمانی نجف آبادی، مهدی سازندگی، نجف عرفانی.

ص: 25

نهم: ملیت های شرکت کننده

ملیت های شرکت کننده در کنگره از کشورهای: ایران، عراق، تونس، نیجریه، افغانستان، پاکستان، هندوستان، آذربایجان، بنگلادش، اسپانیا.

در پایان از همه اساتید همکار، نویسندگان، ارزیابان، ویراستاران و همکاران اجرایی کنگره به ویژه خادم اهل بیت(علیهم السلام) جناب آقای حاج حسین رضازاده زید عزه و معاون پژوهشی ما جناب حجة الاسلام و المسلمین دکتر بخشایش تشکر می کنم که این کنگره حاصل تلاش شبانه روزی آنهاست. امیدوارم همگی مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) قرار گیریم و این تلاش علمی مورد قبول خدای متعال قرار گیرد. امید است برگزاری این کنگره زمینه ساز کنگره های بزرگ تر و کامل تر بعدی در سال های آینده شود و مورد قبول خدای متعال و مورد عنایت خاص امام علی(علیه السلام) و فرزندش حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار گیرد.

والحمدلله رب العالمین

دبیر علمی کنگره

دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی

استاد تمام جامعه المصطفی العالمیه

19/9/1398

ص: 26

مقدمه رئیس شورای سیاست گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

وَلَایةُ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی

(صدوق، عیون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج2، ص146)

به خدای عزوجل قسم که مرا خدای تو یا علی

زده بر صحیفه دل رقم، ز ازل ولای تو یا علی

قال رسول الله(صلی الله علیه و آله): «عَلِیٌّ مَعَ القُرآنِ وَ القُرآنُ مَعَ عَلِیٍّ، لَن یَفتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَیَّ الحَوضَ»

(حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص134)

خلقت انسان، شگفتناک ترین شاهکار خالق هستی است و این اشرف مخلوقات، شورانگیزترین موجودی است که ضمن توجه به آداب بندگی، خود مبدع و خالق خلاق پدیده هایی است که می تواند قدرت و عظمت انسان را با اراده خالق مطلق به نمایشی تمام عیار بگذارد.

حصول چنین قدرت و اقتداری، وام دار اتصاف به آداب و ترتیبی است که باید بدان آراسته بود.

در میان بندگان برگزیده خدا و پس از حضرت خاتم رسل محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله)، شخصیت ممتاز امیرالمؤمنین حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام)، افضل و اولی به حجت الهی است.

ص: 27

همو که در «کعبه» زاده شد تا گواه عظمت وجود نازنینش باشد.

همو که در مکتب محمد امین، با ایمان ترین است و در اطاعت پذیری از خدا و رسولش بی نظیرترین و علم وافرش بهره مند از قرآنی است که خود در وصفش این چنین بیان می دارد:

«وَإِنَّ القُرآنَ ظَاهِرُهُ أَنِیقٌ، وَبَاطِنُهُ عَمِیقٌ، لاَ تَفْنَی عَجَائِبُهُ، وَلاَ تَنْقَضِی غَرَائِبُهُ» (شریف رضی، نهج البلاغه، خطبه18)؛ «هم او که از «لیلةالمبیت» شجاعت و اخلاص و بندگی اش عیان شد و آیه {وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَاد} (بقره/207)، از سوی جبرئیل امین در وصفش نازل و در «خیبر» به کمال رسید و از لحظه جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در «غدیر» و در روز تکمیل دین تا لحظه ای که گفت «فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة» جز دل بر عشق الله و رسول و تحقق آیات الهی، سودایی دیگر نداشت.

امامت او، امانت حق طلبی و ظلم ستیزی بود و رسالت او استقرار حکومت عدل و دادگستری در پهنه عالم.

جهان درونش در جهاد همواره اکبر بود و جهان برونش، جان بازی برای مهرورزی ابنای آدم و ترجمان عینی «رُهْبَانٌ بِاللَّیلِ أُسُدٌ بِالنَّهَار» (کلینی، الکافی، ج2، ص232).

کلام جاودانه اش (نهج البلاغه) منشور حکمت و حیات است و به عنوان متنی عرفانی، مشحون از اسرار و معارف ربانی الهی و حکمی، فلسفی، تاریخی، سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی نیاز بنیادین و راهگشای زمانه ما و شرح منش و مرامش، کیمیای سعادت رهپویان.

ولایت علوی، نشان دارترین و پرافتخارترین حقیقتی است که شیعیان مشمول این لطف دائم اند.

رهپویی چنین امام همامی، عزتی مستدام و توفیقی بزرگ است که جمعی از دوستداران حضرتش را بر آن داشت تا با برپایی "کنگره تبیین ابعاد شخصیتی امام علی(علیه السلام)، وجوه پیدا و ناپیدای شخصیت ممتاز و آسمانی انسانی کامل و ملکوتی ترین انسان تاریخ بشریت از

ص: 28

رهگذر نسیم عنایتش مورد تأمل و مطالعه علوی پژوهان قرار گیرد. بی گمان با وجود همه آثار و اوصافی که درباره آن حضرت وجود دارد، فقط ذره ای و گوشه ای از اقیانوس معرفت و معنویت و حقیقت وجودی امام علی(علیه السلام) بازنموده شده و همچنان نیازمند آنیم که در ساحل شناخت پرشکوهش زانو بزنیم و قبساتی از آفتاب رأفت و رحمتش برگیریم.

به یقین او حصن حصین است و هر سعادت خواه و سعادتمندی باید از دانشگاه علوی، درس های حقیقت و حقیقی زندگی را بیاموزد و بیاموزاند.

با چنین رویکرد و رهیافتی، دبیرخانه کنگره «بازخوانی ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)» با اعلام فراخوانی در سی وچهار محور، اندیشمندان و دانشمندان را به جریان سازی در این نهضت مقدس دعوت کرد؛ بدان امید که در سال های آتی این حرکت نورانی بتواند در جغرافیای جهان اسلام گسترش یابد و از ابعاد شخصیت جهان شمول آن حضرت، جهانیان طالب حقیقت و دانش الهی نیز توشه معرفت و دانایی برگیرند و جهان تشنه حق و عدل را پاسخی درخور و شایسته منظومه اندیشه و گفتمان آسمانی اش یابند.

موسوعه چهارده جلدی از مقالات منتخب از مقالات فراوان رسیده به دبیرخانه که عزّ وصول شده، تحت عناوین قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)؛ قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)؛ ولایت و امامت؛ امام علی(علیه السلام) و نهج البلاغه؛ امام علی(علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان؛ امام علی(علیه السلام) در آیینه شعر و ادب؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (1) _ تاریخ؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (2) _ تربیت؛ امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (4) _ اجتماعی، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (5) _ اقتصاد، امام علی(علیه السلام) و علوم انسانی (6) _ مدیریت و سیاست؛ مقالات غیرفارسی (عربی، اردو، آذری، اسپانیولی) و چکیده مقالات کنگره، با یاری همه شیفتگان و دلدادگان ولایت به ویژه دبیر علمی کنگره حضرت حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدعلی رضایی اصفهانی دام عزه و همت عالیه پژوهشکده قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامی که سپاس فراوان از این همت ستودنی شان بر

ص: 29

ما فرض و اجرشان در درگاه حضرت باری عزّ اسمه و حضرات ائمه معصومین(علیهم السلام) محفوظ؛ برای استفاده پژوهشگران و اندیشمندان حوزه و دانشگاه و اقشار مختلف اجتماع به زیور طبع آراسته و تقدیم می گردد.

فردا که هر کسی به شفیعی زنند دست

ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی

حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق

بدرقه رهت شود همت شحنه نجف

سید حسین رضازاده

رئیس شورای سیاست گذاری کنگره بازخوانی ابعاد

شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)

26 دی ماه 1398 مطابق با 20 جمادی الاولی 1441 ق

ص: 30

1- قرآن و امام علی(علیه السلام) (1)

اشاره

ص: 31

ص: 32

1- شخصیت امام علی (علیه السلام) از منظر قرآن کریم

فاطمه مرادی(1)، لیلا کریمی(2)

* چکیده

هدف از پژوهش حاضر «بررسی مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی(علیه السلام) با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه» است. به منظور وصول به هدف فوق از روش توصیفی _ تحلیلی و از منابع کتابخانه ای استفاده گردیده است. نتایج تحقیق مبین آن است که مبنای اصلی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی(علیه السلام) خداشناسی و ایمان به او است. مبانی دیگر نیز با تأکید بر همان خطبه، عبارت اند از: اعتقاد به جهان شناسی الهی، اعتقاد به وجود ملائکه در تحول نظام آفرینش، اعتقاد به وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)، اعتقاد به وجود پیامبران الهی، اعتقاد به قرآن کریم و عمل به آن، اعتقاد به وجود امامان معصوم(علیهم السلام). اصول تربیتی همان دستورالعمل های کلی هستند که در امر تعلیم و تربیت باید به کار گرفته شوند، لذا اصول تربیتی از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) عبارت اند از: رسیدن به خداشناسی از طریق شناخت صفات و قدرت خداوند متعال در خلقت موجودات، شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها، ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود، ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی. روش های تربیتی، راه های رسیدن به اهداف و مبانی می باشند، از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) این روش ها را نیز می توان در موارد ذیل دانست: روش شکر و سپاس، روش استدلالی عقلانی، تفکر و مشاهده، مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات، آشنایی با خود پدیده ها، مطالعه متون مربوط به قران و نهج البلاغه و قرائت آن با زبانی ساده و نرم در قالب شعر و داستان به کودکان. درنهایت با توجه به این که خطبه یک نهج البلاغه یک نظام تربیتی کامل و جامعی را ترسیم می کند لذا توجه بیش تر معلمان و مربیان به این مبانی و اصول و روش های تربیتی و استخراج و به کارگیری آن ها در تعلیم و تربیت پیش نهاد می شود.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، خطبه یک، تربیت، مبانی، اصول.

ص: 33


1- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم تربیتی دانشگاه فرهنگیان اراک. Leila1376karimi@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم تربیتی دانشگاه فرهنگیان اراک، Leila1376karimi@gmail.com

2- شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از دیدگاه قرآن

اختر غلامی(1)

* چکیده

آیات قرآن کریم یکی از منابع اساسی و اصلی مسلمانان برای به دست آوردن و استنباط احکام شرعی، اصول اعتقادی و فضائل اخلاقی به شمار می رود. ازاین رو شایسته است برای بررسی شخصیت امیرالمؤمنین(علیه السلام) نیز از این منبع لایزال الهی بهره گرفت. از طرفی پیرامون آیاتی که شأن نزول آنها امیرالمؤمنین(علیه السلام) و اهل بیت(علیهم السلام) است و یا به نحوی درباره آن بزرگواران است، تأویل و تفسیرهای متفاوتی از سوی علمای فریقین (شیعه و اهل سنت) مطرح شده است. به همین مناسبت بررسی مقایسه ای دیدگاه های مفسران شیعه و اهل سنت در خصوص این آیات لازم و ضروری است. آیات اول تا ششم و یا بنابه قولی اول تا چهل سوره توبه (در مورد مقدار آیاتی که نازل شده اختلاف است) از دسته آیاتی است که از سوی مفسران فریقین مورد بحث قرار گرفته است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی در ابتدای هر عنوان نظر و دیدگاه تفسیر المنار ذیل آیات مزبور بیان گردیده، سپس نقد و پاسخ تفسیر المیزان به دنبال آن ذکر شده است. در برخی موارد که در تفسیر المیزان نظری بیان نشده است، دیدگاه تفسیر المنار به وسیله نویسنده مورد نقد قرار گرفته است تا شناخت بیشتری با ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین(علیه السلام) در قرآن کریم حاصل شود.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، قرآن، آیات برائت، شخصیت امام علی(علیه السلام).

ص: 34


1- . فارغ التحصیل سطح چهار جامعه المصطفی العالمیه، akhtarqolami@gmail.com

3- شناخت قرآن از زبان امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه

محمد علی زکی(1)

* چکیده

امام علی(علیه السلام) به عنوان بزرگ ترین پرورش یافته مکتب قرآن و پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) همواره در سراسر نهج البلاغه در کلمات، خطبه ها و نامه های خود به مناسبت های مختلف ویژگی های قرآن را بیان نموده و ارزش های آن را برای مردم برشمرده و از قرآن کریم تجلیل کرده است و بارها مردم را به رعایت حق قرآن و تدبر در آن ترغیب فرموده است. به طوری که حتی در واپسین لحظات زندگی دنیایی خویش، فرزندان مادی و معنوی خود را در عمل کردن به آن وصیت می کند. عناصر محوری حضور قرآن در نهج البلاغه در دو بخشِ «استشهادات امیرالمؤمنین(علیه السلام) به آیات قرآنی در نهج البلاغه» و «تعریف و تبیین حقیقت قرآن» قابل تقسیم و تفکیک بوده که بررسی بخش دوم، اساس تحقیق حاضر خواهد بود. بنابراین هدف مقاله حاضر «توصیف، معرفی و شناخت قرآن و جایگاه آن در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام)» به عنوان دومین مفسر کلام وحی با تکیه بر «نهج البلاغه» خواهد بود. با توجه به هدف تحقیق، نوع پژوهش براساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. نتایج پژوهش معرف آن است که دو خطبه 189 و خطبه 175 که درمجموع 66 مشخصه از صفات قرآن معرفی شده اند. مطالب 47 عنوان نهایی که چهار موضوع اصلی به ترتیب بیشترین فراوانی عبارت اند از: بیان صفات و فضائل قرآن، نسبت بین قرآن و بعثت پیامبری، بیان مشخصات قرآن، نسبت بین قرآن و امام علی(علیه السلام)، سه موضوع اصلی نسبت بین قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به مثابه مفسرین حقیقی قرآن، ضرورت عمل به قرآن و تمسک نمودن به کتاب خدا.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، شناخت قرآن، تحلیل محتوا.

ص: 35


1- . دانشیارجامعه شناسی دانشگاه امام حسین(علیه السلام)، Mazaki42@yahoo.com

4- ترمینولوژی تعامل با قرآن در سیره امام علی(علیه السلام) و معصومین(علیهم السلام)

حسین رحمانی زاده(1)

* چکیده

یکی از مهمترین وجوه قابل تأمل در سیره امام علی(علیه السلام)، نحوه تعامل و انس ایشان با قرآن است. امام علی(علیه السلام) به عنوان اولین مسلمان و اولین مخاطب آیات قرآن کریم که توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) عرضه شد، ارتباط و انس ویژه ای با قرآن کریم داشتند. مطالعه سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام) حاکی از آن است که قرآن در زندگی ایشان حضور دائمی داشته است؛ به گونه ای که همواره خود را مخاطب آیات قرآن کریم می دیدند ازاین رو در برخی موارد به هنگام قرائت، ارتباط دوسویه با قرآن برقرار کرده و در مقام تخاطب با کلام الله، گزاره هایی از خود صادر می کردند. این گزاره ها گاه در مقام امتثال امر موجود در آیه و گاه در مقام تأیید و یا پاسخ به سؤال موجود در آیه صادر می شد. به عنوان مثال نقل است که امیرالمؤمنین(علیه السلام) پس از تلاوت آیه {سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَی}، می فرمودند: «سبحان ربّی الاعلی». این پژوهش با استخراج و گونه شناسی چنین گزاره هایی در سیره آن حضرت، سعی دارد به الگویی مستند در سیره و سنت امام علی(علیه السلام) در مواجهه و تعامل با قرآن دست یابد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی مشخص می شود، تعامل و ارتباط امام علی(علیه السلام) با قرآن گاه کلامی بود و گاه غیرکلامی؛ این تعامل کلامی ایشان نیز گاه برگرفته از عبارات قرآنی بود و گاه بدون استفاده از عبارات قرآنی. در پایان این پژوهش، این نتیجه حاصل می شود که طبق تعالیم آن حضرت لزومی ندارد که حتماً جملات املاء شده مأثور را به هنگام قرائت بر زبان آوریم، بلکه هدف این است که ما خود را مخاطب آیات دانسته و در مکتب قرآن تعلیم ببینیم. ازاین رو می توان با الگوگیری از این روش، قرائت قرآن را فعال تر و کاربردی تر ساخت.

کلیدواژه ها: قرآن، کلام الله، تعامل با قرآن، مخاطبه، سیره امیرالمؤمنین(علیه السلام).

ص: 36


1- . دکترای تخصصی علوم قرآن و حدیث، obhan756@yahoo.com

5- علم امام علی(علیه السلام) به قرآن و چگونگی آن

محمد تقی شاکر(1)

* چکیده

با توجه به نقش هدایت گری امام در مکتب تشیع که از ظاهر تا باطن جامعه و انسان ها را در بر می گیرد، وی دارای ارتباط قدسی و آگاهی از علم الهی می باشد، و دانش او فراتر از علم عادی، دارای مجاری و مبادی خاص و الهی است. آیات و روایات نیز دلالت بر اثبات دیدگاه اتصال علم امام به خداوند سبحان می نماید. نگاشته حاضر با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتابخانه ای در مقام بررسی یکی از مجاری علم امام می باشد. احادیث، قرآن را از منابع مهم آگاهی و علم گسترده امام بیان نموده اند. یافته های تحقیق نشان می دهد، مطابق رهنمود آیات و روایات، ائمه اطهار آگاهی از حقایق و بطون قرآن را از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تعلیم یافته اند، از این رو نقش امام نسبت به این علوم، نقشی تبیینی، تفسیری بوده و امام شاخصی برای رفع اختلاف و ظهور علوم انتقالی از پیامبر می باشد. البته رسیدن به حقایق قرآن دارای مجاری گوناگونی است، که خداوند به دلیل جایگاهی که برای امام مقرر نموده است، او را از آن مبادی بهره مند می نماید.

کلیدواژه ها: قرآن، پیامبر(صلی الله علیه و آله)، امام علی(علیه السلام)، علم، بطون.

ص: 37


1- . دکتری کلام امامیه؛ 14mt.shaker@gmail.com

6- نقد انحصار امکان فهم قرآن به معصومان(علیهم السلام) با تکیه بر نهج البلاغه

سید فضل اللّه میرزینلی(1)

* چکیده

فهم قرآن برای همگان معتبر و قابل استناد است؛ اما گروهی برآنند که این فهم اعتباری ندارد. یکی از دلایل ایشان آن است که اصولاً فهم قرآن به شکل صحیح برای غیرمعصومین(علیهم السلام) ممکن نیست. در این پژوهش، نظریه عدم امکان فهم قرآن یا به عبارتی انحصار فهم قرآن به روایات معصومین(علیهم السلام) مورد بررسی قرار می گیرد. نظریه انحصار فهم قرآن به روایات معصومین(علیهم السلام) به عنوان یکی از دلایل مکتب تفسیر روایی محض مطرح است که مبتنی بر عدم جواز تفسیر قرآن با غیر روایات است. حاصل این تفکر بسته شدن باب تدبر و فهم قرآن برای غیرمعصوم است. این دیدگاه در میان دانشمندان و مفسرین اهل سنت و شیعه طرفدارانی دارد. قائلین به این دیدگاه برای اثبات نظریه خویش دلایلی چند مطرح نموده اند. در این پژوهش به روش توصیفی - تحلیلی ابتدا به بیان برخی از دلایل مطرح شده از سوی طرفداران نظریه انحصار فهم قرآن به روایات معصومین(علیهم السلام) اشاره می شود و سپس دلایل مدعیان این نظریه، با عنایت به سخنانی که از امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) در نهج البلاغه در زمینه قرآن موجود است، مورد نقد و بررسی قرار می گیرد. از نتایج تحقیق می توان این را دانست که با توجه به سخنان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه، امکان تدبر و فهم آیات قرآن برای غیر معصومین نیز فراهم است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امکان فهم قرآن، دلایل امکان فهم قرآن، من خوطب به.

ص: 38


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشکده اصول الدین قم، syedmirzeinali@gmail.com

7- نسخ قرآن از منظر امام علی(علیه السلام)

طاهره باقری منش(1)

* چکیده

«ناسخ و منسوخ» یکی از مسائل مهمی است که از زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) و سپس علی(علیه السلام) و دیگر ائمه(علیه السلام) و صحابه مطرح بوده و دانشمندان فقه و علم اصول و علوم قرآن به آن پرداخته اند. در این میان امام علی(علیه السلام) مفسّر و معاصر نزول قرآن، نخستین کسی بود که در زمینه ناسخ و منسوخ روایت دارد و کاربرد اصطلاح «نسخ» و معارف قرآن در سخنان ایشان می تواند منبعی دست اول برای فهم قرآن و قوانین اسلام و بشر باشد. در کتاب های علوم قرآنی، با توجه به آیات و روایات بسیار به موضوع نسخ پرداخته شده است؛ اما کتاب یا مقاله ای که حدیث محور و آکنده از نگاه امام علی(علیه السلام) باشد، یافت نشد. لذا نویسنده بر آن شد تا در مورد پدیده مهم نسخ در قرآن از نگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به تحقیق بپردازد.

در این مقاله، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد حدیثی به بررسی سخنان امام علی(علیه السلام) پرداخته شده است. مهم ترین نتایج تحقیق: تنها نسخی که مورد نظر ائمه معصومین(علیهم السلام) می باشد و در قرآن صورت گرفته، همین قسم اخیر نسخ (نسخ حکم بدون تلاوت) می باشد که برخلاف انکار بعضی از پژوهشگران اسلامی در طول تاریخ، اکثر دانشمندان به این نوع نسخ معتقدند و با توجه به آیه های ناسخ و منسوخی از قرآن که علی(علیه السلام) در احادیث خود بدان اشاره کرده اند، مانند: آیه نجوا، آیه عده وفات، آیه جزاء فحشا، مراحل تدریجی قتال، آیه امتاع...، می توان گفت که دیدگاه اکثر دانشمندان منطبق با دیدگاه علی(علیه السلام) و دیگر روایات ائمه دین(علیهم السلام) می باشد. امام علی(علیه السلام) به جز قرآن، به علوم دیگری چون ناسخ و منسوخ احاطه کامل داشته و شناخت ناسخ و منسوخ آیات را در سه حوزه فقهی اصولی و تفسیری از ضروریات دانسته است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، علوم قرآن، نسخ، ناسخ، منسوخ، آیات نسخ.

ص: 39


1- . دانش آموخته سطح 2 حوزه علمیه؛ tahereh.bageremanesh53@gmail.com

8- بررسی شخصیت امام علی(علیه السلام) در آیه مباهله از منظر فریقین

حسین علوی مهر(1)

* چکیده

یکی از آیاتی که در مورد فضائل اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه شخصیت امام علی(علیه السلام) است، آیه 61 سوره آل عمران، معروف به آیه مباهله است. آین آیه نزد مفسران فریقین درباره فضائل اهل بیت(علیهم السلام) است و منظور از «انفسنا» امام علی(علیه السلام) است و درباره روایات آن نزد فریقین ادعای تواتر شده است. مفسران فریقین در آیه شریفه مباحث مشترکی از جمله: دلالت آیه بر صدق نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، مباهله با نصارای نجران، اهل بیت مصداق آیه و ادعای تواتر و این که امام علی(علیه السلام) مصداق انفسنا است. از طرف دیگر آیات فراوانی در سوره آل عمران درباره اهل کتاب می باشد. اثبات نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و معرفی امام علی(علیه السلام) به عنوان شخصیتی که پس از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) امام و تأثیرگذار و رهبر است به آنان ضروری می نماید. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی تفاسیر فریقین در این زمینه پرداخته شد. نتایج تحقیق نشان می دهد که بیش از شصت کتاب معتبر اهل سنت روایت فضائل اهل بیت(علیهم السلام) در ذیل آیه مباهله را نقل کرده اند و بسیاری از مفسران فریقین برتری علی بن ابی طالب(علیه السلام) را بر سایر صحابه به عنوان «انفسنا» پذیرفته اند و شبهات ادبی که برخی مانند آلوسی و مؤلف تفسیر المنار مطرح کرده اند پاسخ داده شده است و انکار مصداق «انفسنا» در مورد امام علی(علیه السلام) تعصبی بیش نیست.

کلید واژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، مباهله، آیه 61 آل عمران، انفسنا، فضائل اهل بیت، مفسران فریقین.

ص: 40


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ halavimehr5@gmail.com

9- تطبیق صراط مستقیم به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی(علیه السلام)

مهدی جهانی(1)، سید رضا موسوی واعظ(2)

* چکیده

صراط مستقیم به عنوان یک مفهوم قرآنی بر مصادیق متعددی منطبق شده است، اینکه چگونه می تواند محور وحدت امت اسلامی و منطبق بر یک فرد مشخص به نام امام علی بن ابی طالب(علیه السلام) باشد، مسئله اصلی این پژوهش است. در قرآن کریم ضمن تبیین ضرورت و وجوب اتحاد مؤمنین برای دست یابی به آن رهنمودها و راهکارهایی بیان شده است که مهمترین آن معرفی محوری است که حرکت انسان ها را یکپارچه و متحد می کند. صراط مستقیم که در قرآن همیشه به صورت مفرد به کاررفته، به عنوان محور وحدت معرفی شده است. بر هر مکلفی واجب است که هدایت بر آن را در نمازهای واجب خود، برای همگان از خدای خویش بخواهد. از سوی دیگر در روایات یکی از مصادیق صراط مستقیم حضرت علی(علیه السلام) بیان گردیده است. این پژوهش با هدف تبیین چگونگی تطبیق «صراط مستقیم» به عنوان محور قرآنی وحدت امت اسلامی بر حضرت علی(علیه السلام) با روش پژوهش نقلی _ وحیانی بوده و پردازش داده های آن با شیوه توصیفی _ تحلیلی انجام گردیده است. جنگ های بسیاری که در بین مسلمانان با تفرقه افکنی و توطئه دشمنان اسلام طراحی و اجرا شده است و همچنان هجمه به صفوف وحدت آفرین مسلمین به عنوان رایج ترین استراتژی دشمن مطرح است؛ ضرورت پرداختن علمی به این گونه مسائل را روشن تر می سازد. محوریت صراط مستقیم برای همگرایی و وحدت امت اسلامی از مهمترین یافته های این تحقیق است که در اثبات تطبیق آن بر حضرت علی(علیه السلام) به نتایج مهمی دست یافته است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، محور وحدت، اتحاد امت اسلامی، صراط مستقیم.

ص: 41


1- . دانش پژوه سطح 4 حوزه علمیه قم، jahanimahdi313@gmail.com
2- . دانشجوی دکتری فقه و مبانی حقوق اسلامی؛ rezamo1001@gmail.com.

10- بینامتنیت قرآن کریم و نهج البلاغه، راه گشای اختلاف تفاسیر

فاطمه گلی(1)

* چکیده

یکی از عبارت های بحث انگیز قرآن کریم عبارت «بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا» است که از دیرباز موضوع بحث مفسران بوده، برداشت های متفاوت از آن عرضه کرده اند، چه با توجه به اعجاز قرآن در بلاغت و این که مقام، مقام تمثیل است، ظاهراً به نظر می رسد در این جا «فوق» را نباید با توجه به ظاهر آن به معنای «بالاتر و بزرگ تر» درنظر گرفت که باید در این موضع معنای متضاد آن یعنی «کم تر و پایین تر» را به کار برد. این پژوهش با استمداد از تناص قرآنی در خطبه طاووس نهج البلاغه _ به عنوان فصل الخطابِ بحث وجدل ها _ نشان می دهد می توان برای این عبارت قرآنی معنای «بالاتر و بزرگ تر از پشه» را برگزید.

کلیدواژه ها: قرآن کریم، «فما فوقها»، تناص (بینامتنیت)، نهج البلاغه، «إلی ما فوقهما».

ص: 42


1- . دکتری زبان و ادبیات عربی دانشگاه اصفهان؛ goli.malekabadi@gmail.com

11- تحلیل آماری و گونه شناسی روایات تفسیری اخلاقی امام علی(علیه السلام)

سمیه کبیری(1)

* چکیده

یکی از شاخصه های کلام معصومان(علیهم السلام) استناد به آیات قرآن است، این گونه استنادهای قرآنی می تواند یکی از مهم ترین منابع تفسیر قرآن به شمار آید. هر امامی با توجه به شرایط زمان خود، روشی برای تفسیر آیات قرآن اتخاذ نموده است که با بررسی روایات می توان این روش ها را کشف نمود. از امام علی(علیه السلام) حدود 1500 روایات در موضوعات مختلف اخلاقی، اعتقادی، فقهی و قصص بیان گردیده است. پژوهش حاضر روش توصیفی - آماری و تحلیلی به طبقه بندی و گونه شناسی و تحلیل آماری روایات تفسیری آن حضرت، با رویکرد اخلاقی پرداخته است، از این تحلیل مشخص می شود که امام علی(علیه السلام) به مسئله رشد اخلاقی افراد توجه ویژه ای داشته اند و این امر به علت این است که در زمان سه خلیفه رفاه گرایی شدید مردم، سبب تضعیف آرمان ها و ارزش های دینی در جامعه شده بود و امام برای این که با فسادهای اخلاقی مبارزه کند، با استفاده از زبان، به اصلاح انحرافات اخلاقی پرداخت و با مطرح کردن سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) و احیای اصول و فروع فراموش شده دین، جامعه را به سمت اصلاح هدایت کردند.

کلیدواژه ها: روایات تفسیری، روش تفسیری امام علی(علیه السلام)، تحلیل آماری، روایات اخلاقی، تفسیر روایی.

ص: 43


1- . سطح 4 حوزه علمیه اصفهان؛s.kabiry.esf@gmail.com

12- بررسی تطبیقی دلالت مصداقی «امام مبین» در سوره یس بر امام علی(علیه السلام) از منظر فریقین

محمد رضا حقیقت سمنانی(1)، حسین علوی مهر(2)

* چکیده

«امام مبین» در آیه {إِنّا نَحْنُ نُحْی اَلْمَوْتی وَنَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَآثارَهُمْ وَکُلَّ شَیءٍ أَحْصَیناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ} (یس/12) از جمله عبارات قرآنی است که میان مفسران شیعه و سنی محل تضارب آراء گوناگون گردیده است. کتاب مبین، لوح محفوظ، ام الکتاب، صحیفه اعمال، علم الهی، مثل و نمونه، امام جمع، قضاء الهی، انسان کامل و امام معصوم به ویژه امام علی (علیه السلام) از جمله مصادیقی است که فریقین برای «امام مبین» ارائه کرده اند. آنچه اهمیت پرداختن به مصداق شناسی «امام مبین» در این آیه را روشن می کند، قابلیت دلالت این آیه شریفه بر بیان فضیلتی بزرگ و مقامی بلند برای علی(علیه السلام) است؛ چرا که به نظر بسیاری از مفسرین شیعی، حضرت علی(علیه السلام) یا به عنوان تفسیر آیه و یا به عنوان بطن و اشاره و یا بر اساس قاعده جری و تطبیق، مصداق امام مبین است که وجود همه اشیاء به نحوی در وجود او برشمرده و احصاء گردیده است. بی تردید چنین ویژگی ای نشان دهنده عظمت وجودی ایشان در ساختار خلقت می باشد. از طرفی این تبیین از «امام مبین» مؤیداتی در برخی تفاسیر اهل سنت به همراه دارد که این مسئله نیز خود ضرورت پرداختن بیشتر به شناسایی مصداق «امام مبین» در سوره یس را به گونه ای تطبیقی روشن می کند. در این پژوهش، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، با رویکرد تطبیقی و پس از بررسی آراء گوناگون شیعه و سنی و

ص: 44


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ halavimehr5@gmail.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛halavimehr5@gmail.com

واکاوی دلالت روایات فریقین در این زمینه، روشن شد که چگونه ممکن است میان برخی اقوال در تبیین مصداق امام مبین جمع نمود و چگونه می توان علی(علیه السلام) را مصداق ظاهر آیه و نه حتی بطن آن دانست.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، دلالت مصداقی، امام مبین، مصداق شناسی امام مبین، تفسیر تطبیقی امام مبین.

ص: 45

ص: 46

2- قرآن و امام علی(علیه السلام) (2)

اشاره

ص: 47

ص: 48

13- فضیلت امام علی(علیه السلام) در پرتو آیه نجوی

عبداللّه جبرئیلی جلودار(1)

* چکیده

یکی از موضوعاتی که همواره میان اندیشمندان علوم قرآن و مفسران مطرح است، اثبات فضایل اهل بیت(علیهم السلام) به ویژه امام علی(علیه السلام) با استفاده از قرآن و روایات است. در این مقاله سعی شده تا با روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای و با استفاده از آیه 12و13 سوره مجادله از نگاه فریقین، و روایاتی که در ذیل این آیات آورده اند و مورد قبول هر دو فرقه است، فضیلت امیرالمؤمنین(علیه السلام) بر دیگر صحابه، مبنی بر صدقه دادن ایشان و عمل به «آیه نجوی» ثابت شود. از نتایج تحقیق این است که صدقه دادن امیرالمؤمنین(علیه السلام) قبل از نجوا با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فضیلت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) است و دلایل کسانی که این عمل را فضیلت نمی شمارند را مورد نقد وبررسی قرار داده است.

کلیدواژه ها: فضیلت، صدقه، آیه نجوا، امام علی(علیه السلام)، فریقین.

ص: 49


1- . دکتری تفسیری تطبیقی مجتمع امام خمینی؛ jebraman2020@gmail.com

14- بررسی شبهه عدم فضیلت امام علی(علیه السلام) در آیه نجوی

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

آیه 12 سور مجادله، مشهور به «آیه نجوی» از جمله آیاتی است که مورد شبهه برخی از دانشمندان اهل سنت قرار گرفته است که عمل کردن به این آیه باعث فضیلتی برای کسی نیست. این مقاله با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت تطبیقی، به بیان و پاسخ شبهه ای پیرامون این آیه پرداخته و آرای مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بحث و بررسی قرار می دهد. از یافته های تحقیق این است که آیه نجوی، ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) _ بعد از پرداختن صدقه _ نجوی نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه توجیهاتی، قائل به عدم فضلیت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنابر دلائل نقلی و نقلی و هم چنین نظرات و آرای مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و در نهایت این آیه یکی از امیتازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت است.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، آیه نجوی، نسخ، صدقه، فضیلت، شبهه، تفسیر تطبیقی.

ص: 50


1- . دانشجوی دکتری رشته تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة، sr.qomi110@gmail.com

15- بررسی شبهه عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا غیر از امام علی(علیه السلام)

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، به نقد و بررسی شبهه «عدم اطلاع بزرگان صحابه از آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام)» پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع، به روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای، مورد بحث و بررسی قرار می دهد. هم چنین عنوان مقاله، جدید و میان رشته ای می باشد. بر اساس این پژوهش، آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) _ بعد از پرداخت صدقه _ نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «بزرگان صحابه از آیه نجوا و عمل به آن اطلاع نداشتند»، قائل به عدم فضیلت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنا بر دلایل نقلی و عقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و درنهایت این آیه یکی از نقایص آن صحابه و یکی از امتیازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه نجوا، امام علی(علیه السلام)، اطلاع، فضیلت، شبهه.

ص: 51


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

16- بررسی شبهه «عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر از امام علی(علیه السلام)»

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، به بررسی شبهه عدم فرصت عمل به آیه نجوا غیر امام علی(علیه السلام) پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بحث و بررسی قرار می دهد. این پژوهش که با روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، بیان می دارد که آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربه فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) _ بعد از پرداخت صدقه _ نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «فرصت کافی برای دیگر افراد جهت عمل به آیه نجوا وجود نداشت»، قائل به عدم فضیلت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنا بر دلایل نقلی و عقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و درنهایت این آیه به عنوان یکی از امتیازات منحصربه فرد و خاصّ حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، آیه نجوا، صدقه، زمان، فضیلت، شبهه.

ص: 52


1- . دانشجوی دکتری رشته تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

17- بررسی شبهه «انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)»

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

این پژوهش با نگاه تطبیقی، به بررسی و نقد شبهه «انحصار وجوب صدقه در آیه نجوا بر امام علی(علیه السلام)» پرداخته و آراء مهم ترین مفسران شیعه و اهل سنت را درباره این موضوع مورد بررسی قرار می دهد.

این پژوهش با روش تحلیلی توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، بیان می دارد که آیه نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصر به فرد حضرت علی(علیه السلام) است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیه نجوا را حضرت علی(علیه السلام) دانسته که ایشان ده بار با پیامبراکرم _ بعد از پرداخت صدقه _ نجوا نمود. هرچند برخی از افراد با ارائه این توجیه که «صدقه در آیه نجوا وجوب نداشت»، قائل به عدم فضلیت حضرت علی(علیه السلام) در عمل به این آیه شده اند، ولی بنابر دلائل نقلی و هم چنین نظرات و آراء مفسران و مورخان برجسته فریقین، ادعای آنان مردود شده و در نهایت این آیه یکی از امتیازات منحصر به فرد و خاص حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) ثابت می گردد.

کلید واژه ها: امام علی(علیه السلام)، آیه نجوا، وجوب صدقه، قرآن، فضیلت، شبهه.

ص: 53


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

18- بررسی مفهوم و مصداق آیه «مَن عِندَهُ عِلمُ الکتاب»

هادی اسلامی(1)

* چکیده

مصداق شناسی آیه {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} (رعد/43)، ازجمله موضوعاتی است که میان مفسران شیعه و برخی از مفسران اهل سنت، مورد اختلاف واقع شده است. مفسران شیعه مصداق این آیه را حضرت علی(علیه السلام) می دانند، اما مفسران اهل سنت، خداوند، عبدالله بن سلام، عالمان یهود، نصارا و مؤمنان را مصادیق آن دانسته اند. از آن جایی که یکی از ویژگی های قرآن کریم، پیوستگی و ارتباط موضوعی آیات یک سوره است. در این پژوهش با روش تحلیل محتوا به بررسی مفهوم و کشف مصداق {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} در سوره رعد پرداخته شد. به این منظور موضوعات مطرح شده در آیات سوره رعد و جهت گیری ها مورد بررسی قرار گرفت و طبق اطلاعات حاصل از آن ها، مشخص گردید که انسجام معنایی، هم آهنگی و ارتباط موضوعات مطرح شده در آیات سوره رعد، سیاق درون خود آیه موردبحث و هم چنین تطبیق و دلالت آیاتی از سور دیگر قرآن، همگی بیانگر این واقعیت است که مصداق صحیح و قابل تطبیق با آیه شریفه، حضرت علی(علیه السلام) می باشد.

کلیدواژه ها: سوره رعد، مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ، امام علی(علیه السلام)، تحلیل محتوا، وحدت موضوعی، مفسران فریقین.

ص: 54


1- . دانشجوی دکتری علوم تفسیر و قرآن؛ eslami.quran@gmail.com

19- مصداق شناسی اهل بیت (علیهم السلام)

در آیه تطهیر با محوریت سیاق

محمد عزتی بخشایش(1)

* چکیده

مصداق شناسی اهل بیت در آیه تطهیر بر اساس قرائن درون متنی با محوریت سیاق یکی از مصادیق تفسیر قرآن به قرآن است که می تواند بدون هیچ تعصبی و بدون متهم شدن به فرقه گرایی، راهگشا در تفسیر آیه ی تطهیر باشد. تحقیق حاضر با روش توصیفی – تحلیلی بر اساس قرائن درون متنی در راستای این پرسش که آیا می توان با تکیه بر سیاق آیات، مصداق صحیح اهل بیت را تعیین کرد، سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد: قرائنی از جمله تفاوت لحن خطاب، متفاوت بودن ضمائر، انحصار موجود در آیه، گستره معنای رجس و ناسازگاری تحذیرهای موجود در آیات مربوط به زنان حضرت با تأکید های موجود در آیه تطهیر مبنی بر دوری از هر پلیدی، نشانگر انحصار مصداق اهل بیت در اصحاب کساء(علیهم السلام) است. همچنین اثبات شده است سیاق کلی در تمام بخش های این آیات جاری است و مکان فعلی آیه ی تطهیر، تنها مکانی است که استدلال های موجود در دخول همسران حضرت تحت آیه را سست می نماید.

کلیدواژه ها: آیه تطهیر، اهل بیت، سیاق، قرائن درون متنی، رجس، تطهیر.

ص: 55


1- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه؛ m.bakhshayesh.1360@gmail.com

20- نقد و بررسی آراء فخر رازی در تفسیر آیه ولایت (آیه 55 سوره مائده)

علی کریم پور قراملکی(1)

* چکیده

آیات وارده در قرآن کریم، پیرامون ائمه معصومین علیهم السلام متعدد است. در طول تاریخ برخی ازجمله فخر رازی سعی نموده اند که آیات مذکور را درست معنا نکنند. آنان برای رسیدن به مطلوب خود، به ادله ای تمسک کرده اند که از استحکام لازم برخوردار نیستند. یکی از این آیات، آیه 55 سوره مائده است که فخر رازی، تلاش در تحریف مفاد آن نموده است. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی دیدگاه های فخر رازی درباره آیه موردنظر می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد: دلایل اقامه شده توسط ایشان، ادعاهای بدون دلیل و واهی هستند. آنها، نه تنها با ادله تاریخی منطبق نیستند؛ بلکه با قواعد تفسیری و اصول و مبانی آن هم ناسازگار هستند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، فخر رازی، مفاتیح الغیب، نصرت، محبت، تصرف، ولایت و ولی.

ص: 56


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ karimpoorali@yahoo.com

21- بررسی ارتباط موضوعی آیه ولایت با آیات قبل و بعد، با محوریت نظر فخر رازی و علامه طباطبایی

محمد عزتی بخشایش(1)

* چکیده

بررسی درون متنی آیه ولایت (55 سوره مائده) فارغ از قرائن برون متنی می تواند برای فهم این آیه به دور از هرگونه تعصب و عصبیت قومی بسیار مؤثر باشد. تشابه واژگان کلیدی این آیه با آیه 51 و 57 سوره مائده و تشابه امر و نهی موجود در این آیات، این پندار را در ذهن ایجاد می کند که این دسته از آیات با یکدیگر از جهت موضوعی مرتبط هستند. تحقیق حاضر برای تبیین چیستی ارتباط موردنظر در این آیات با روش توصیفی _ تحلیلی با محوریت نظر فخر رازی و علامه طباطبایی تدوین شده است. یافته های پژوهش پیش رو بیانگر این مطلب هستند که فخر رازی قائل به ارتباط موضوعی بین آیه ولایت با آیات قبل و بعد پیرامون کلمه ولایت است و در هر دو جا آن را به معنای نصرت تفسیر می کند؛ اما علامه طباطبایی بر فرض صحت معنای نصرت در آیه 51، از پذیرش آن در آیه ولایت سرباز می زند و تشابه لفظی و ظاهری را دلیل بر ارتباط موضوعی نمی داند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، قرآن، آیه ولایت، تفسیر تطبیقی، علامه طباطبایی، فخر رازی.

ص: 57


1- . دانش آموخته سطح چهار حوزه علمیه؛ bakhshayesh.1360@gmail.com

22- تحلیل آرای مفسران معاصر اهل سنت از آیه اکمال دین

علی آقا صفری(1)، محمد نظیر عرفانی(2)، فرقت تقی اف(3)

* چکیده

قرآن کریم در سوره مائده آیه سوم پس از ذکر برخی از محرمات، و...، کامل شدن دین، اتمام نعمت و انتخاب اسلام به عنوان دین برای مسلمانان، ذکر می نماید که موجب معرکه آراء و اختلاف نظر جدی در میان مفسران به خصوص مفسران عامه قرار گرفته است. از این رو می طلبد که آراء مفسران معاصر اهل سنت در ترازو نقد گذاشته شده مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا مشخص شود که مراد از آیه اکمال دین در آیه شریفه چیست که آن همه آثار و برکات برای جامعه اسلامی به همراه داشته است. روش اتخاذ شده توصیفی و تحلیلی بوده است که با جمع آوری نظرات مفسران و دسته بندی آن ها صحت و سقم شان تبیین و تشریح گردیده است. برآیند و نتایج پژوهش نشان می دهد که آیه اکمال دین در مورد خلافت حضرت علی علیه السلام در روز غدیر خم نازل شده است و اقوال دیگری که از سوی مفسران معاصر عامه ذکر شده با مفاد و محتوی آیه سازگاری نداشته و قابل خدشه جدی می باشند.

کلید واژه ها: مفسران، فریقین، اکمال دین، غدیر، ولایت علی علیه السلام .

ص: 58


1- . دانش آموخته دکتری قرآن و علوم (گرایش مدیریت) (نویسنده مسئول)؛ a.a.safari1364@gmail.com
2- . دانش پژوه دکتری قرآن و علوم اجتماعی؛ mna8181@yahoo.com
3- . کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن؛ forqat11424@gmail.com

23- بررسی اشکال های ابن تیمیه به علامه حلی در آیه 36 و 37 سوره نور

زهرا مظفری(1)، عبدالکریم عباسی(2)

* چکیده

امام علی علیه السلام به گواه شیعه و اهل سنت دارای فضائل بی نظیری است. علامه حلی با اعتقاد به این مطلب که خلافت تنها شایسته

علی علیه السلام است، در کتاب «منهاج الکرامه» براهین متعدد در اثبات افضلیت و شایستگی ایشان برای امامت اقامه نموده است. از جمله؛ در برهان ششم با استناد به حدیث ثعلبی ذیل آیه 36 و 37 سوره نور که خانه امیرالمؤمنین علیه السلام را برترین خانه ها و به تبع ایشان را برترین مردمان معرفی می نماید، این افضلیت را نشانگر صلاحیت ایشان جهت امامت می داند. ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنه» به براهین علامه حلی اشکال هایی گرفته است. درباره برهان ششم علامه علاوه بر اشکال سندی و رد ثعلبی به نحوه برداشت و استدلال علامه ایرادهایی گرفته است. ازجمله به انحصار «رجال» مذکور در آیه به علی علیه السلام و افضلیت ایشان بر سایر صحابه و انبیای الهی خدشه وارد کرده است. همچنین او ادعاهایی کرده است مانند این که مراد از «بیوت» در آیه «مساجد» است نه «خانه ها» که گاه بین ادعاهای ایشان ناسازگاری یافت می شود. این مقاله به بررسی کلام علامه حلی و پاسخ به اشکالات مطرح شده از سوی ابن تیمیه در کتاب «منهاج السنه» خواهد پرداخت. روش تحقیق در این مقاله تحلیلی _ توصیفی است.

کلید واژه ها: علامه حلی، ابن تیمیه، منهاج الکرامة، منهاج السنه، امامت.

ص: 59


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و معارف اسلامی جامعة المصطفی العالمیة؛ Ka499249 @gmail.com
2- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیه، Ka499249 @gmail.com

24- بررسی تطبیقی روایات فریقین درباره آیات آغازین برائت

محمد جواد دشتی(1)

* چکیده

آیات آغازین سوره برائت برای اعلام بیزاری خدا و رسولش از مشرکان و روشن شدن وضعیت آنها در جامعه نوپای اسلامی و پیراستن فریضه عظیم حج و خانه خدا از پیرایه های شرک نازل شد. پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) نخست این آیات را به همراه دستورات دیگر به ابابکر داد تا در روز حج اکبر به مشرکان ابلاغ کند؛ اما به امر و وحی الهی از او بازستاند و این مأموریت را به امام علی علیه السلام سپرد. ابوبکر پس ازاین عزل و نصب، ناراحت و به مدینه برگشت و سرپرستی حجاج و اعلام برائت بر عهده امام علی علیه السلام گذاشته شد. باوجود اتفاق فریقین در اصل داستان، زاویه دیدها و برداشت های متفاوتی مانند اصل فضیلت بودن این ماجرا برای امام علی علیه السلام ، محدود بودن آن به سوره برائت، تفسیر «رجل منی»، چرایی عزل، پایین آوردن آن در حد سنت جاهلی یا صفات شخصی، کیستی امیرالحاج و... وجود دارد. این نوشتار با روش توصیفی _ تحلیلی این ماجرا را در منابع فریقین بررسی و اثبات کرده است که بر اساس مستندات موجود در کتاب های روایی، تاریخی و تفسیری عامه و خاصه، امام علی علیه السلام بر اساس وحی الهی نفس و جان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده که مأموریت یافت آیات آغازین سوره توبه را ابلاغ کند و به مسائلی در جزئیات این داستان و برخی شبهات آن پرداخته است.

کلیدواژه ها: جانشینی امام علی علیه السلام ، عزل ابوبکر، سوره توبه، ابلاغ برائت، تفسیر تطبیقی.

ص: 60


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ h.d.m.j.dashti@gmail.com

25- بررسی تطبیقی آیه شراء با تأکید بر تفاسیر معاصر در بنگلادش

عبداللّه(1)

* چکیده

یکی از آیاتی که مقام و منزلت والای امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را نشان می دهد، آیه شراء است. این آیه در شب هجرت خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و آله) از سرزمین مکه مکرمه به سمت مدینه منوره نازل شده است که نزد مفسران فریقین به عنوان آیه شراء معروف و مشهور شده است. در این آیه شریفه خدای متعال شجاعت، فداکاری و ازخودگذشتگی آن حضرت را با یک جمله کوتاه اما پرمحتوا بیان فرموده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به مباحث مربوط به شأن نزول و مصداق آیه شراء از دیدگاه مفسران شیعه و اهل سنت پرداخته شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد اگرچه آیه شراء در رابطه با داستان لیلةالمبیت نازل شده است و مصداق اکمل و اتم این آیه فقط امیرالمؤمنین است ولی هیچ مانعی ندارد که اصحاب دیگر پیامبر(صلی الله علیه و آله) نیز ازجمله ابوذر غفاری، جندب بن سکن و صهیب بن سنان می توانند مصداق این آیه باشند. باوجوداینکه این آیه مقام، منزلت و فضیلت امام علی علیه السلام را بیان می کند، با عمومی بودن آن هیچ منافاتی ندارد. چون هم روایت امام علی علیه السلام و هم قاعده جری و تطبیق دلالت می کند که مصادیق آیه شراء مانند ماه و خورشید در جریان است. ازاین رو تا روز قیامت این آیه مصادیق متعدد به خود می گیرد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، آیه شراء، مصداق آیه شراء، تفسیر تطبیقی، تفاسیر بنگلادش.

ص: 61


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ abdullah51214@yahoo.com

26- ویژگی ها و تفاوت های مصحف امام علی (علیه السلام) و مصحف حضرت فاطمه (سلام اللّه علیها)

محمد امینی(1)

* چکیده

دشمنان همواره خواسته اند به بهانه های واهی شیعیان را به تحریف قرآن متهم سازند، اعتقاد شیعه به وجود مصحف علی علیه السلام و مصحف فاطمه زهرا÷ است، بهانه ای شده تا آنان چنین بنمایانند که شیعه اعتقاد به قرآنی جدای از قرآن مورد اتفاق امت اسلامی دارد، این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد تاریخی به بررسی ویژگی های این دو مصحف ازنظر روایات و آراء دانشمندان فریقین تفاوت های آن دو با یکدیگر و قرآن کریم را روشن نموده است. نتایج تحقیق نشان می دهد مصحف امام علی علیه السلام به نوعی تفسیر قرآن محسوب می شود و تبیین آیات و ترتیب نزول و بیان محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و شأن نزول و تفصیل احکام قرآن از ویژگی های آن است و منافاتی با قرآن موجود ندارد. مصحف فاطمه÷ نیز حقیقتی است جدای از حقیقت قرآن و جدای از حقیقت مصحف علی علیه السلام ، با ویژگی های منحصربه فرد؛ و ضمن آنکه هیچ آیه ای از قرآن کریم در آن وجود ندارد درعین حال هم هیچ گونه منافاتی هم میان آن و قرآن وجود ندارد.

کلیدواژ ها: امام علی، مصحف علی علیه السلام ، حضرت فاطمه، مصحف فاطمه÷، ویژگی ها، تفاوت ها.

ص: 62


1- . دکتری علوم حدیث تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ m.shii@chmail.ir

3- ولایت و امامت

اشاره

ص: 63

ص: 64

27- امامت و خاتمیت

محمد تقی شاکر(1)

* چکیده

مسئله مهم در ارتباط امامت و نبوت، تبیین چگونگی ارتباط امامت با پایان نبوت است. بررسی این مسئله با تفکیک شئون امام و دانستن چگونگی تحقق آن ممکن است. مطابق رهنمود آیات و روایات، دانشِ حلال و حرام و هم چنین آگاهی از قرآن توسط پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) به ائمه اطهار انتقال یافته است، لذا نقش امام نسبت به این علوم، تبیین و تفسیر می باشد و امام شاخصی برای رفع اختلاف و آشکار نمودن علوم انتقالی از پیامبر است. امام علاوه بر جایگاه کمال بخشی و تحقق بخشیدنِ استمرار ختم نبوت، نقش هدایت ویژه یا همان امامت به معنای خاص آن را هم بر عهده دارد، از این رو جایگاه و شأن هدایتی مخصوص امام، اقتضای علم و آگاهی مناسب با آن را دارد. در حقیقت با خاتمیت، دوران نزول و تشریع قوانین جدید به اتمام رسیده است و این گونه نیست که لازمه خاتمیت پایان یافتن تمام مناصب و شئونات همراه با پیامبر باشد.

کلیدواژه ها: هدایت، قرآن، خاتمیت، امام، حلال و حرام.

ص: 65


1- . استادیار و عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق علیه السلام ؛ 14mt.shaker@gmail.com

28- روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی (علیه السلام)

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

این مقاله با نگاه تطبیقی، روش خاص بیان قرآن در مباحث امامت امام علی علیه السلام را تبیین و به بحث و بررسی نظریه ای در مورد نوع بیان امامت در قرآن (و به ویژه امامت امام علی علیه السلام ) می پردازد. این پژوهش که با روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای صورت گرفته، پس از بیان جایگاه و اهمیت امامت و ورود مباحث آن در قرآن کریم، به این نکته اشاره می کند که بنابر تفاسیر مشهور فریقین، آیات بسیاری از قرآن کریم در جهت اثبات ولایت و امامت امام علی علیه السلام و اهل بیت(علیه السلام) وجود دارند، نکته قابل توجه _ که نوآوری اصلی این مقاله است _ این می باشد که برای بیان ولایت و امامت امام علی علیه السلام در قرآن، از یک روش خاص و ویژه استفاده شده که می توان آن را «نظریه و نظام امامت» و نیز در ادامه آن «منظومه هدایت امام» نام گذاری کرد. با توضیح این مطلب، نمونه ها، معرفی و آسیب شناسی منابعی در موضوع امامت امام علی علیه السلام در قرآن نیز ذکر می گردد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، قرآن، امامت، نظام، هدایت، بیان.

ص: 66


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة، sr.qomi110@gmail.com

29- علم امام

صدیقه طاهری اندانی(1)

* چکیده

حضرت علی علیه السلام به عنوان انسان کامل، پس از پیامبر گران قدر اسلام(صلی الله علیه و آله) از جانب خداوند وظیفه هدایت و راهبری مسلمانان بر عهده ایشان نهاده شد. یکی از مهم ترین ویژگی های جانشین حقیقی بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) داشتن علمی است که کامل و جامع باشد و بتواند به تمام مسائل و نیازهای عملی مسلمانان پاسخگو باشد. در اعتقاد اهل تشیع، حضرت علی علیه السلام از علم الهی برخوردار است؛ به طوری که در قرآن به این علم اشاره شده و آن را علم غیب می خواند که یکی از مصادیق شخصیت علمی امام است و در این مبحث به آن اشاره می شود. با اثبات مقام علم غیب ایشان می توان به اثبات برگزیدگی به حق او از جانب خداوند نیز اشاره نمود. مقاله حاضر به روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای، به بررسی علم غیب به عنوان یکی از ابعاد شخصیت علمی امام(علیه السلام) پرداخته است. از نتایج این تحقیق، اثبات این امر است که امام علی علیه السلام مانند سایر امامان معصوم، به علومی که از جانب خداوند در اختیار ایشان قرار داده بود، عالم بودند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، علم، غیب، امام، امامیه.

ص: 67


1- . دانش آموخته سطح 4 تفسیر تطبیقی، yass.taheri@gmail.com

30- ویژگی های «حجت خدا» در کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) با تأکید بر حکمت 147

سید زهیر المسیلینی(1)

* چکیده

حکمت یکصد و چهل و هفتم نهج البلاغه که به خطبه کمیل بن زیاد معروف است، یکی از جملات ارزشمند نهج البلاغه است که به مثابه سندی محکم بر لزوم وجود حجت خدا در روی زمین تلقی شده است، امام علی علیه السلام در این عبارات، ضمن بیان ضرورت و فلسفه وجود حجت خدا بر روی زمین، به شمارش ویژگی های معنوی حجت خدا پرداخته است و برای نخستین مرتبه اصطلاح «حجت خدا» را به معنای کسی که سخن و رفتارش از جانب خداوند برای مؤمنان اعتبار دارد، معرفی می کند، بنابراین مقتضای حجیت در سخن و رفتار، عصمت در مقام بیان و عمل است. با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی حدیثی این حکمت به مهم ترین نتایج زیر رسیدیم: لزوم وجود حجت در میان خلق، مراد از حجت خدا، حجت نقلی است نه حجت عقلی، وجود حجت خدا ضرورتی ندارد که همیشه در دسترس خلق باشد، بلکه گاهی اقتضا می کند خائف و مغمور باشد که با وظیفه اصلی آن منافات ندارد، راه حل اختلاف موجود بین فرقه های اسلامی از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام عمل به دستورات حجت خدا است. مهم ترین ویژگی حجت خدا، علم و یقین است و سایر اوصاف از این دو صفت سرچشمه می گیرد، بنابراین از آن جا که حجت خدا در صورت ارتکاب خطا، اعتبار خود را از دست می دهد، بنابراین اقتضای حجیت، عصمت در مقام بیان و عمل است.

کلید واژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، حجت خدا، انسان کامل، حکمت 147.

ص: 68


1- . دکتری کلام اسلامی؛ abo_zaynab202@yahoo.com

31- آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله امامت و خلافت امیرالمؤمنین علی علیه السلام

سید احمد حسینی(1)

* چکیده

از جمله آیاتی که شیعه برای اثبات امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آن استدلال می کند، آیه «اکمال دین» است. این آیه بیانگر روزی بسیار مهم در تاریخ اسلام و رسالت پیامبر اکرم’ است که با چهار ویژگی مهم: مأیوس شدن کفّار، کامل شدن دین، اتمام نعمت الهی و رضایت خدا به نهایی بودن دین اسلام، توصیف شده است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد حدیثی _ تاریخی به برسی دیدگاه های فریقین درباره آیه اکمال و ارتباط آن با مسئله ولایت وخلافت امام علی علیه السلام پرداخته و نتایج زیر به دست آمد. دانشمندان شیعه با پشتوانه قرائن عقلی و نقلی، معتقدند که این آیه در روز هجدهم ذی الحجه، در هنگام بازگشت پیامبر اکرم’ از حجةالوداع، در سرزمین غدیر خم، نازل شده است، همین امر موجب گردید تا دشمنان اسلام ناامید گشته، نعمت خدا کامل گردد و خداوند متعال رضایت دهد بر این که اسلام دین جاودانی مردم باشد. اقوال علمای اهل سنت در این زمینه مختلف است و درباره تعیین آن روز تاریخ ساز، احتمالات گوناگونی را مطرح کرده اند: ازجمله اینکه: منظور روز عرفه یا روز بعثت پیامبر’ یا روز فتح مکه و یا روز نزول آیه برائت است. در بررسی نهایی اشکال اصلی درباره احتمالات ذکر شده این شد که در هیچ کدام از این روزها، کفّار و مشرکان از پیروزی بر اسلام مأیوس نشدند و دین نیز کامل نگردید؛ بنابراین این روز، تنها روزی است که می تواند روایاتی که از طریق شیعه و اهل سنت درباره شأن نزول آیه اکمال وارد شده تأیید کند.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه اکمال، امام علی علیه السلام ، ولایت، امامت، اکمال دین.

ص: 69


1- . دکتری فقه سیاسی؛ sayid.ahmad1360@yahoo.com

32- سیمای غدیر در آئینه تربیت

محمد احسانی(1)

* چکیده

این مقاله به بررسی غدیر در آئینه تربیت علی علیه السلام با استفاده از علوم تربیتی و روان شناسی با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتاب خانه ای پرداخته است. هدف عمده پژوهش، اثبات حقانیت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در تصدی جانشینی بلافصل رسول الله الاعظم(صلی الله علیه و آله) است که با توجه به یافته های غیرقابل تردید علوم جدید (تربیتی و روان شناسی) و پرورش مستقیم علی علیه السلام تحت تربیت مستقیم پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) و همچنین همراهی طولانی مدت ایشان با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، این موضوع مسلم است و خدشه ای در آن راه ندارد. چنان که خدای متعال در قرآن کریم ازنظر تربیتی، علی علیه السلام را نفس رسول الله(صلی الله علیه و آله) خوانده و در قضیه مباهله با پیامبر(صلی الله علیه و آله) شرکت کرده است. برعکس فاصله تربیتی دیگر اصحاب پیامبر(صلی الله علیه و آله) با آن حضرت خیلی زیاد است و به لحاظ تربیتی و روان شناختی هیچ سنخیتی با ایشان ندارند. این موضوع از مقایسه تربیتی علی علیه السلام از نوزادی تا جوانی و زمان حیات رسول خدا(صلی الله علیه و آله) با هر یک از صحابه آن حضرت به وضوح قابل فهم و درک است. ویژگی های غدیر که از سیره عملی رسول الله(صلی الله علیه و آله) تا زمان رحلت آن بزرگوار به دست می آیند، تأییدکننده هدف یادشده در این تحقیق است.

کلید واژه ها: تربیت، غدیر، شخصیت، علی علیه السلام ، اصحاب، افضلیت.

ص: 70


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ mohammadehsanni@gmail.com

33- واکاوی معنی «مولی» در حدیث غدیر

محمد فاکر میبدی(1)

* چکیده

شاخص ترین تفکر شیعی در حوزه امامت و ولایت، اعتقاد به امامت تنصیصی است. مسئله ای که به گزارش تاریخ، حدیث، تفسیر و ادب از روز نخست ظهور اسلام و حدیث یوم الدار، تا هنگام رحلت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و حدیث قلم و دوات، مدّ نظر مبارک پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده است. یکی از گهرکلماتی که در معرفی علی علیه السلام به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) تجلی ویژه بخشیده جمله نورانی «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ» است، فقره ای که به اعتقاد شیعه، تنصیص در ولایت مطلقه علویه است. لیکن أهل تسنن با تفسیری دیگر، مسیر علمی معنی و مفهوم مولا را به سمت دیگری کشانده اند. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی دیدگاه های مختلف أهل تسنن نقل و نقد شده و با اتکاء به قرائن متعدد زمانی، مکانی و معنایی، به تثبیت بینش شیعی که همان اولویت در تصرف است را به اثبات رسانده است. ضمن این که نویسنده به سیر تطور معنی غیرواقعی مولا در حدیث «من کنت مولاه» را در طول تاریخ موردتوجه قرار داده، بر این باور است که به لحاظ رویکرد علمی، سده های نخستین را باید ازمنه رویکرد به معنی ساده «ولاء اسلام» دانست و قرون میانی یعنی از قرن پنجم تا دهم و ظهور امثال احمد بیهقی (458_384)، قاضی عیاض (546 _476)، إبن اثیر (606 _544)، شرف الدین طیبی (قرن7)، إبن تیمیه (661 _ 728)، ابوزکریا نووی (676_631) و إبن حجر هیتمی (909_974) را زمان اوج تمرکز بر معنی محبت و نصرت به شمار آورد، چنین استنتاج می کند که بروز چنین رویکردی و تبیین شبه علمی از حدیث فوق، پی آمد تلاش کسانی است که درواقع قرائت دیگری را از این متن مقدس ارائه نمودند.

کلیدواژه ها: پیامبر(صلی الله علیه و آله)، علی علیه السلام ، حدیث موالات، مولا، محبت، ولایت، غدیر.

ص: 71


1- . عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة، M_faker@miu.ac.ir

34- نقد و بررسی شبهات در مورد آیه ولایت

سید سجاد حسین نقوی(1)

* چکیده

آیه 55 مائده، از آیات چالشی و مورد اختلاف میان علما، اندیشمندان و مفسران فریقین است. دلیل اصلی این اختلاف، وجود واژه «ولیّ» و عبارت «الَّذِینَ آمَنُوا...» در ترکیب آیه است. مفسران و علمای اهل سنت در برداشت خود از معنای «ولیّ»، ضمن بیان دیدگاه های خود، ایرادهایی به دیدگاه مفسران شیعی وارد کرده اند. جمعی از مفسران اهل سنت، ولیّ را در آیه ولایت، به معنای دوستی، یاری، محبت و... پنداشته اند و مصداق «الَّذِینَ آمَنُوا...» را منحصر در علی علیه السلام نمی دانند، این در حالی است که مفسران و علمای شیعه، ولیّ را به معنای سرپرستی، ولایت در تصرف، ولایت سرپرستی و... گرفته، تنها مصداق کسی که در حال نماز صدقه داده است را حضرت علی علیه السلام می دانند. این دو برداشت متفاوت در تفسیر آیه، سرچشمه اختلاف بین علمای فریقین گشته است. لذا علما و مفسران اهل سنت شبهات متعددی در مورد شأن نزول و دلالت این آیه مطرح کرده اند، در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد تفسیری به بررسی و نقد شبهات واردشده در مورد شأن نزول و دلالت آیه پرداخته و درنهایت با تکیه بر ادلّه و روایات موجود در ضمن این آیه در منابع فریقین، به اثبات دیدگاه مفسران شیعه پرداخته است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، امامت، ولایت، شبهات، آیه ولایت.

ص: 72


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی، sajjadnaqvi9797@gmail.com

35- بررسی سبب نزول آیه ولایت در منابع تفسیری اهل سنت

حسین احمدی حسین آبادی(1)

* چکیده

یکی از شئون مهم امام علی علیه السلام نصب ایشان از سوی خداوند متعال، برای امامت و ولایت امت اسلام است. به این منصب الهی آن حضرت، در برخی آیات قرآن کریم اشاره شده است و جالب است که منابع اهل سنت نیز به این مسئله مهم در سبب نزول آیات به آن تصریح نموده اند. گفتنی است که سبب نزول آیات، یکی از قراین متصل در فهم مفاد و محتوای آیات هستند. از جمله آیات ولایت، آیه 55 سوره مائده {إِنَّما وَلِیکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یقیمُونَ الصَّلاةَ وَ یؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ}؛ «سرپرست شما، فقط خداست و پیامبر او و نیز آنان که ایمان آورده اند؛ همان ها که نماز را برپا می دارند، و در حال رکوع زکات می دهند.» است. این مقاله به بررسی روایات سبب نزول آیه فوق، در منابع تفسیری اهل سنت می پردازد. در این نوشتار با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی، پس از بیان اهمیت شناخت اسباب نزول در فهم آیات و فواید آن، با استناد به روایات فراوانی که به طرق متعدد در منابع مهم تفسیری اهل سنت آمده و طبق بررسی سندی برخی از آن ها _ به عنوان نمونه _ از منظر رجال شناسان اهل سنت و اثبات صحت استناد آن ها، اثبات می شود که آیه شریفه فوق در پی اعطای انگشتر توسط علی علیه السلام در حال رکوع نماز به سائل، نازل شده است و براین اساس منظور از {الَّذینَ آمَنُوا} در آیه یاد شده، امیرالمؤمنین علی علیه السلام است که ولایتش در ردیف ولایت خدا و رسول خدا(صلی الله علیه و آله) مطرح شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، سبب نزول، آیه ولایت، صدقه، منابع اهل سنت.

ص: 73


1- . دکتری تفسیر تطبیقی از جامعة المصطفی العالمیة؛ ahmadi@iki.ac.ir

36- تفسیر تطبیقی آیه «اولی الامر» از دیدگاه فریقین

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

یکی از آیات بسیار مهم و سرآمد در بحث امامت و ولایت در بین مسلمانان و قرآن پژوهان، آیه ولایت یا آیه اولی الامر (نساء/59) می باشد که در تفاسیر شیعه و اهل سنت، پیرامون ضرورت، اهمیت و مصادیق آن، مباحث مفصلی ذکرشده و توسط برخی افراد، به اشکالات مطرح شده پاسخ های مختلفی نیز داده شده است. در این مقاله که با استفاده از روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتاب خانه ای، به تفسیر تطبیقی آیه ولایت از دیدگاه فریقین پرداخته، پس از بررسی تفاسیر مهم شیعه و اهل سنت این نتیجه به دست می آید که این آیه فقط در شأن حضرت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام (و بنابر برخی روایات، در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام)) نازل شده و اطاعت امام در ردیف اطاعت خدا و رسول خدا’ ذکر گردیده است و مطلق اطاعت از اولی الامر، عصمت امام(علیه السلام) را مانند عصمت پیامبر’ ثابت می کند. هم چنین اشکالاتی که فخررازی بر این آیه وارد کرده تا بتواند فضیلت امام علی علیه السلام را از طریق این آیه رد کند، طبق دلایل عقلی و نقلی، وارد نبوده و این فضیلتی است که برای امام علی علیه السلام ثابت است، نه برای صحابه و افراد دیگر.

کلیدواژه ها: قرآن، آیه ولایت، اولی الأمر، شیعه، اهل سنت، تفسیر تطبیقی، فخررازی.

ص: 74


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

37- استناد امیرالمؤمنین (علیه السلام) به خطابه و واقعه غدیر در مقابل مخالفان

سمیه خلیلی آشتیانی(1)

* چکیده

از نصوص متعدد بر امامت و خلافت بلافصل حضرت علی علیه السلام خطابه ای است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در منطقه غدیر خم و در حجة الوداع ایراد فرمودند؛ صراحت الفاظ رسول خدا(صلی الله علیه و آله) بر جانشینی امیرالمؤمنین علیه السلام در این خطبه و شرایط خاص ایراد آن، اهمیت این نص را نسبت به سایر نصوص دو چندان ساخته است. در این میان آن چه نسبت به این واقعه و خطابه مغفول مانده است، استناد و احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به آن است که با بررسی اسناد روایی و تاریخی روشن می شود، ایشان در موقعیت های متعدد و حساس تاریخی _ سیاسی نسبت به این واقعه تاریخی و موضعی از خطبه پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در این روز احتجاج داشته اند که این استناد ها پاسخ گوی برخی شبهات همچون برداشت های مختلف از واژه مولی و نیز تشکیک نسبت به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام در این واقعه خواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی مستندات روایی سخنان امام علی علیه السلام درزمینه خطبه غدیر پرداخته شده است. از نتایج تحقیق می توان به اسناد شانزده گانه ای اشاره کرد که از منابع روایی و تاریخی شیعه و اهل سنت در احتجاج امیرالمؤمنین علیه السلام به رخ داد غدیر و خطبه آن به دست آمده است و روشن است که خلاف تصور موجود و شبهه ای که صاحب تفسیر المنار مطرح ساخته است، نه تنها ایشان نسبت به بازپس گیری حق مسلّم خویش نسبت به جانشینی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) سکوت نکرده اند؛ بلکه در موارد متعدد و مواضع حساس و تأثیرگذار تاریخی پیش از خلافت ظاهری و پس از آن به صورت شفاهی و مکتوب با یادآوری روز غدیر و استناد به کلام رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در آن روز، همگان را به عمل به فرمان الهی و دستور نبی مکرم اسلام دعوت کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، امامت، غدیر، خطبه غدیر، احتجاج.

ص: 75


1- . عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی، Smh.khalili@gmail.com

38- بررسی دیدگاه امام علی (علیه السلام) و ابن تیمیه در واسطه قرار دادن اولیای الهی

رحیم صبور(1)

* چکیده

برخی از وهابیان بر این باورند که اندیشه های ابن تیمیه با اهل بیت از جمله امام علی علیه السلام همسو و در یک راستا و در نتیجه ابن تیمیه پیرو حقیقی و محب اهل بیت و امام علی(علیهم السلام) است. از جمله این اعتقادات، مسئله واسطه گری است که معتقدند ابن تیمیه عقیده ای چون امام علی علیه السلام دارد. لذا نه تنها ابن تیمیه مخالف امام علی علیه السلام نیست بلکه با امام هم عقیده و همسو و محب وی می باشد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی سخنان ابن تیمیه پرداخته شد و ادعای خلاف آن ثابت گردید. از نتایج تحقیق می توان به این نکات اشاره کرد: نخست این که تفسیر ابن تیمیه از سخنان امام علی علیه السلام تفسیری یک طرفه و بدون در نظر گرفتن دیگر نصوص دینی و فرمایشات حضرت است. دوم این که ابن تیمیه در نوشته های خود، دشمنی خویش را صراحتاً نسبت به امام علی علیه السلام اعلام نموده است. لذا به صرف استناد برخی از احتمالات، بدون مستند علمی و مدرک صحیح نمی توان ادعای مذکور را ثابت نمود.

کلیدواژه ها: امام علی، ابن تیمیه، عقاید، انطباق، توسل.

ص: 76


1- . دانشجوی سطح چهار دارالاعلام لمدرسة اهل البیت(علیهم السلام)، rahim.saboor63@gmail.com

39- تحلیل انتقادی روایات دال بر سیره عملی امام علی (علیه السلام) در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) (مورد پژوهی صحیح بخاری و مسلم)

کاووس روحی برندق(1)، علی احمدی(2)

* چکیده

شخصیت امام علی علیه السلام ، از تأثیرگذارترین شخصیت ها در تاریخ اسلام است و مذاهب اسلامی، اعم از شیعه و اهل سنت، هرکدام مبتنی بر مبانی خاص خود، اقدام به گزارش نویسی و روایتگری از سیره ایشان پرداخته اند. بخاری و مسلم، به عنوان قوی ترین محدثانِ اهل سنت که صحیح ترین کتاب های حدیثی اهل سنت را نگاشته اند، روایاتی را درباره سیره امام علی علیه السلام نقل کرده اند که با جمع آوری، بررسی و عرضه آنان بر دیگر منابع حدیثی و تاریخی اهل سنت، می توان به دیدگاهِ این دو محدث، درباره سیره و شخصیت امام علی علیه السلام رسید. بررسی شخصیت و سیره ایشان، می تواند بیانگر نقش ایشان در دوران حیاتی اسلام باشد. این مقاله، سیره امام علی علیه السلام را با تأکید بر خصوصِ زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله) در صحیح بخاری و مسلم، با روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد روایی _ تاریخی، مورد پژوهش قرار داده است و پس از تحلیل انتقادی مستنداتِ روایی - تاریخی صحیح بخاری و مسلم، به نتایج زیر دست یافته است. محدثان اهل سنت، نسبت به دیگر محدثان و مورخان سنی، مواردِ سیره ای امام علی علیه السلام را کمتر از دیگران نقل کرده اند و سعی کرده اند سیره ایشان را ناقص و مخدوش نشان دهند. آنان بخشی از وقایع مهم زندگانی ایشان را نقل نکرده اند و همان مقدار را هم که نقل کرده اند، به گونه ای است که نسبت با دیگر صحابه، نه تنها تفاوتی نمی کند؛ بلکه در برخی موارد، ناقص تر و مخدوش تر است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، سیره، صحیح مسلم، صحیح بخاری، زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، عصر نبوی.

ص: 77


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس؛ k.roohi@modares.ac.ir
2- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام؛ aliahmady1355@yahoo.com

40- بررسی دیدگاه محمد بن عبدالوهاب در کافر خواندن ابوطالب (علیه السلام) با استناد به آیه «انک لا تهدی من احببت»

عبدالکریم عباسی(1)، زهرا مظفری(2)

* چکیده

ایمان حضرت ابوطالب(علیه السلام) از مباحث اختلافی تاریخی _ کلامی است. بنا بر برخی روایات اهل سنت، ابوطالب(علیه السلام) عموی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و پدر امام علی علیه السلام به دین اسلام، ایمان نیاورده و مشرک از دنیا رفته است. ازاین رو برخی منکر ایمان ابوطالب(علیه السلام) هستند. در مقابل، شیعیان با توجه به روایات اهل بیت( و برخی قراین کلامی و تاریخی اجماع دارند که ابوطالب(علیه السلام) به رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ایمان داشته است. محمد بن عبدالوهاب در کتاب التوحید برای نفی ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به روایتی از اهل سنت که طبق مبنای آن ها صحیح است، استناد کرده است. در این روایت آمده است: «سعید بن مسیب از پدرش نقل کرده که ابوطالب(علیه السلام) در حال احتضار درخواست پیامبر(صلی الله علیه و آله) برای گفتن «لا اله الا الله» را نپذیرفت و بر آیین پدر و اجدادش درگذشت و پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «به خدا سوگند برای تو طلب آمرزش می کنم تا نهی شوم.» آنگاه آیه 113 سوره توبه «بر پیامبر و کسانی که ایمان آورده اند، سزاوار نیست برای مشرکان استغفار کنند هرچند از خویشان آنان باشند» و آیه 56 سوره قصص«همانا تو هرکسی را که دوست داری نمی توانی هدایت نمی کنی» نازل شد. در این مقاله سعی شده است ضمن اشاره به ادله و دیدگاه مخالفان و موافقان ایمان ابوطالب(علیه السلام)، به سخنان محمد بن عبدالوهاب پاسخ داده شود. روش تحقیق در این مقاله توصیفی _ تحلیلی است.

کلید واژه ها: ایمان، ابوطالب(علیه السلام)، محمد بن عبدالوهاب، علی بن ابی طالب(علیه السلام)، عموی پیامبر(صلی الله علیه و آله).

ص: 78


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی؛ ka499249@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد حقوق و معارف اسلامی؛ ka499249@gmail.co

41- جایگاه امامت از نگاه حضرت زهرا (علیها السلام)

محمد علی احمدی(1)

* چکیده

در آموزه های اسلامی، ولایت و امامت یکی از اصول اعتقادی و زیربنای زندگی اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مسلمانان می باشد. امامت در باور شیعه از جایگاهی خاص برخوردار است تا جایی که از نماز، روزه، حج، و جهاد نیز برتر و بالاتر می باشد. زیرا امامت تداوم و استمرار رسالت است که در اداره امور نظام اجتماعی و مسلمان از همان شأن و جایگاهی برخوردار می باشد که رسول خدا(صلی الله علیه و آله) برخوردار است. سیره عملی و نظری حضرت زهرا÷ در بیان ضرورت و جایگاه امامت و دفاع از حریم ولایت پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) تا زمان شهادتش، از فرازهای مهم تاریخ اسلام می باشد که تعیین کننده محور ارزش های اجتماعی و سیاسی در حرکت تاریخی اسلام است. ازاین رو، پژوهش حاضر می کوشد با نگاه توصیفی _ تحلیلی، نگرش حضرت زهرا÷ درباره جایگاه ولایت و امامت در نظام هستی که باهدف حاکمیت بر محور حق و عدل است را، به تصویر بکشد، که توجه به فرازهایی از خطبه ها و فرمایشات آن حضرت÷ درباره امامت، نشان می دهد که امامت در معرفت به توحید، نبوت، سعادت انسان، نظم اجتماعی، ایجاد وحدت در جامعه بشری یک امر ضروری هست.

کلید واژه ها: ضرورت امامت، حضرت زهرا ÷، توحید، هدایت، سعادت، نظم اجتماعی.

ص: 79


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم سیاسی جامعه المصطفی العالمیة، ahmadi315@yahoo.com

ص: 80

4- امام علی (علیه السلام) و نهج البلاغه

اشاره

ص: 81

ص: 82

42- شناخت اسلام از زبان امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

محمد علی زکی(1)

* چکیده

خداوند متعال اسلام را دینی کامل، خاتم و جامع بر رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) برای هدایت و سعادت دنیوی و اخروی بشر فرستاد و قرآن را کتاب آسمانی آن قرار داد. بی تردید یکی از لوازم مهم، ضروری و اساسی در باز خوانی ابعاد شخصیتی امام علی علیه السلام توجه به عناصر سه گانه اسلام، رسالت و قرآن می باشد. از سویی مسلمانان نسبت به شناخت درست، دقیق و کامل اسلام وظایفی دارند که در ابعاد شناختی و هم چنین رفتاری هر مسلمان آشکار می گردد و موجبات تعمیق، استواری و تداوم عنصر ایمان فرد می گردد. بخشی از رسالت دانشی مسلمانان، جست و جوگری شناخت اسلام برحسب منابع معتبر، هم چون پیامبر اسلام و اهل بیت گرامی ایشان می باشد. کلمات و جملات امام علی علیه السلام منبعی ارزشمند درموضوعات مختلف هم چون «شناخت اسلام» می باشد. نهج البلاغه همانند قرآن دائره المعارف عظیمی است که یک دوره کامل اسلام شناسی است و لیکن پژوهش حاضر با تکیه بر کاربرد واژه «اسلام» در نهج البلاغه و با هدف «توصیف، معرفی و شناخت سیمای اسلام از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه» خواهد بود. در این پژوهش به چیستی توصیف اسلام با دید کلیت اسلام از دیدگاه امام علی علیه السلام تکیه شده و فارغ از بررسی جهت گیری آن حضرت در زمینه اصول دین و هم چنین فروع دین خواهد بود. نوع پژوهش بر اساس «استفاده از منابع موجود» (مطالعه اسنادی) و روش گردآوری اطلاعات «روش تحلیل محتوا» در نظر گرفته شد. بر اساس بررسی و مطالعه دقیق هشت منبع و فهرست های موضوعی نهج البلاغه در مجموع تعداد 37 مورد (عنوان) استخراج و شناسایی گردید. شناخت اسلام در نهج البلاغه به تفکیک خطبه ها، نامه ها و حکمت ها انجام گرفته است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، شناخت اسلام، تحلیل محتوا.

ص: 83


1- . دانشیارجامعه شناسی دانشگاه امام حسین(علیه السلام)، Mazaki42@yahoo.com

43- بررسی و تحلیل منطقی «نبوت» در نهج البلاغه

آیسودا هاشم پور (1)، عبدالعلی شُکر(2)

* چکیده

تبیین اصول اعتقادی در اسلام توسط امام معصوم، در شالوده اندیشه و جهان بینی مبتنی بر حقیقت، تأثیری غیرقابل انکاری در رشد انسان ها، به ویژه مسلمانان دارد. هدف متعالی در تعلیمات نهج البلاغه پرورش و تربیت انسان هایی است که با عنایت به حق محوری و توجه به دستورات خداوند متعال، از هرگونه کج روی در حوزه اعتقادی مبری باشند. این نوشتار بر آن است تا با روش تحلیلی _ توصیفی، بیانات امیرالمؤمنین علیه السلام را در باب نبوت که با احتجاج به دلیل و برهان در برابر موافقان و مخالفان ایراد شده است، بررسی و تحلیل کرده و قالب های متعارف منطقی آن ها را نشان دهد. این شیوه می تواند تا حدودی جایگاه والای عقل و فطرت را در اندیشه حضرت نمایان سازد. بیان برهانی و نیز شیوه های جدلی، تمثیلی و خطابه های مؤثر و وصایای دلسوزانه که با زبانی منطقی بیان شده اند، به گونه ای ویژه، پرده های جهل را از اندیشه مسلمانان می درد و چه بسا غیر مسلمانان را نیز به خود جلب کرده و به کیش خود درآورد. وجه تمایز این نوشتار، اهتمام به بیان و استدلال منطقی کلام حضرت علی علیه السلام است که هیچ محدودیتی برای مخاطبان خویش ایجاد نمی کند و عقل و فطرت بشری را خطاب قرار می دهد. سخنان مستدل ایشان در مبحث نبوت، پاسخ جامعی برای چرایی و چگونگی ضرورت و حکمت بعثت انبیای الهی است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که ادله ایشان در باب نبوت، علاوه بر استحکام در محتوا، از ساختار و شکل منطقی نیز برخوردار بوده، به گونه ای که جای هیچ گونه شبهه و تردیدی باقی نمی گذارد.

کلید واژه ها: نبوت، حضرت علی علیه السلام ، نهج البلاغه، استدلال منطقی.

ص: 84


1- . دانشجوی دکترای فلسفه و کلام، دانشگاه اصفهان، aysooda.hashempour@gmail.com
2- . دانشیار گروه فلسفه و کلام دانشگاه شیراز؛ ashokr@rose.shirazu.ac.ir

44- واژه شناسی تسبییح و معناپژوهی تنزیه الهی در لسان قرآن ونهج البلاغه

شهناز عزیزی(1)

* چکیده

«تسبیح»، «سبح» و «یسبح» و مشتقات آن، در قرآن و نهج البلاغه به «پاک و منزه است خدایی که...» ترجمه شده و اغلب در تفاسیر و شروح، به ارتباط این عبارات با عبارات بعدی توجه نشده است. در این پژوهش با روش مفهوم شناسی این واژه و سنجش آن با کلیدواژه های موجود در سیاق کلام، به تحلیل های فقه الحدیثی افزون تری از متون نهج البلاغه دست می یابیم. در این تحقیق، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به ارتباط عبارات دلالت کننده بر تسبیح با مراتب ترک غیرخدا، حمد خدا و پرستش بر اساس محبت خداوند در متون نهج البلاغه خواهیم رسید. از مهم ترین نتایج این تحقیق، این است که «تسبیح» در فرهنگ وحی به چهار معنای صلاة، استثناء، نور و تنزیه آمده است که بیشتر در معنای چهارم اصطلاح شده و به «اقرار به نزاهت و پاکی خداوند» معنا می شود. برای تسبیح چهار مقامِ تفریق، نفض، ترک و رفض را برشمرده اند که هرکدام با مراتب چهارگانه تخلیه فکر، قلب، جوارح و زبان، آمادگی برای تحمید و ستایش خدا را ایجاد می کنند و بر این اساس، تحمید مقام تحلیه و آراستگی فکر، قلب، جوارح و زبان بر یکتایی، پرستش و محبت خداوند خواهد بود. آنچه از سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه با «الحمدلله» آغاز شده و سپس هریک از مقامات تسبیح (تفریق، نفض، ترک و رفض) که آمده، دلالت بر حمدی می کند که برخاسته از آن نوع از تسبیح است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، تسبیح، تنزیه، توحید.

ص: 85


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه دارالحدیث قم؛ Shahnazazizi40@gmail.com

45- آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه

محمد حسین کاکویی نژاد(1)، میثم ناظمی(2)

* چکیده

تفکر در خلقت و شناخت روزافزون آفرینش هستی از منظر قرآن و نهج البلاغه، می تواند در نگاه و بینش هر انسانی افق های جدید بگشاید و در مسیر زندگی او را به سوی هدف آفرینش یعنی کمال و تقرب الی الله رهنمون گردد و او را از آسیب ها و خطراتی که در این مسیر وجود دارد، نجات بخشد. در قرآن و نهج البلاغه به گونه های مختلفی خداوند و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(علیه السلام) آفرینش هستی در ابعاد مختلف آن را به تصویر کشیده و معرفی می نمایند. به راستی آفرینش هستی در قرآن و نهج البلاغه چگونه معرفی شده است و شناخت دیدگاه قرآن و نهج البلاغه چه ضرورتی دارد؟ این مقاله به روش توصیفی - تحلیلی به بررسی آفرینش هستی از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد انسان ها می بایست در امر آفرینش هستی تفکر و تدبر کنند، چراکه سرآغاز خداشناسی، خودشناسی و جهان شناسی به معنای واقعی کلمه است و شگفتی آفرینش پدیده ها با تفکر در خلقت آسمان ها و زمین، خلقت گیاهان، حیوانات و همه موجودات حاصل می شود و در نهایت خلقت دنیا مقدمه ای برای آخرت است که دار ابدی است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امام علی علیه السلام ، آفرینش، هستی.

ص: 86


1- . دانش پژوه سطح 3 قرآن و مستشرقان، مرکز تخصصی علی بن ابی طالب(علیه السلام)؛ mysam_naz@yahoo.com
2- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث؛ mysam_naz@yahoo.com ؛

46- بررسی شگفتی های علمی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

رحیم بلواسی(1)

* چکیده

نهج البلاغه در حقیقت بیان گر قدرت علمی، معنوی و جایگاه والای امام علی علیه السلام است که سید رضی در سال 400 هجری آن را گردآوری نمود. در این مجموعه ارزشمند اشارات علمی به منظور نشان دادن آثار قدرت پروردگار متعال آمده است. توجه به پدیده های طبیعی ازجمله شگفتی های علمی امام علی علیه السلام است که مردم را به تفکر و تعقل در آفریده های خدا فرا خوانده است. در این مقاله با روش تحلیلی _ توصیفی و ابزار کتابخانه ای به صورت تحقیقات میان رشته ای و بررسی روایی سعی شده اشارات علمی امام علی علیه السلام در کتاب شریف نهج البلاغه درباره پدیده های طبیعی مثل زمین و آسمان بررسی شود و تناسب آنها با کشفیات دانشمندان علوم طبیعی به اثبات برسد. از مهمترین نتایج تحقیق می توان به وجود گزاره هایی در نهج البلاغه پی برد که نشان از شگفتی های علمی در این کتاب عظیم دارد. اشاره به آغاز خلقت جهان، خلقت موجودات زنده، متحرک بودن زمین، حرکت وضعی زمین، اشاره به جو در اطراف زمین، تعادل دمای زمین، تکیه گاه نداشتن اجرام آسمانی و فاصله زیاد آنها با یکدیگر، نیروی جاذبه کهکشان ها و بسیاری دیگر از نکات علمی که امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به آن اشاره کرده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، شگفتی های علمی، پدیده های طبیعی، نهج البلاغه.

ص: 87


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، rahimbelvasi51@gmail.com

47- روش تشویق و ت_نبیه از منظر نهج البلاغه

مهدی میرزایی(1)

* چکیده

روش تشویق و تنبیه به عنوان یکی از مباحث مهم و مؤثر به ویژه در عرصه تعلیم و تربیت برای مدیران، معلمان، مربیان، دست اندرکاران، والدین و دانش آموزان از دیرباز مطرح بوده و هم چنان به عنوان یک پدیده چندوجهی اثرگذار و مهم از دیدگاه های مختلف در محافل آموزشی و تربیتی مورد بحث است. این پژوهش از نوع تحقیقات بنیادی و به شیوه توصیفی-تحلیلی بوده و برای جمع آوری اطلاعات از شیوه کتابخانه ای و بررسی منبع استنادی (استناد به کتاب نهج البلاغه) استفاده شده است. طبق استخراج و استنتاج پژوهشگر حاضر، از شخصیت و آموزه های حضرت امام علی علیه السلام در نهج البلاغه باید گفت: در تشویق و تنبیه باید به انتخاب، اجرا، اثرات و بازخوردها دقت کرد. هم چنین مشخص شد که ویژگی ها و نقش تشویق عبارتند از: ایجاد تقویت و انگیزه درونی در دانش آموزان برای تغییر، اصلاح و تثبیت رفتار مثبت، دیدن جزای عمل، تداوم به انجام اعمال نیک، نداشتن ارفاق و تبعیض در کاربرد و رعایت اعتدال و میانه روی و در تنبیه هم عبارتند از: جلوگیری از شیوع اعمال و رفتارهای خطا و بد، دیدن سزای عمل، نداشتن اغراض و تبعیض در کاربرد، پرهیز از تندروی، تعصب، پیش داوری، عیب جویی و عدم استفاده از تنبیه بدنی تا حد امکان و به عنوان آخرین راه حل و اقدام با حفظ تمامی شرایط و مقتضیات و استفاده از اخطارها و تهدید های متناسب کلامی و غیر کلامی. هم چنین نکاتی که هم در تشویق و هم در تنبیه باید توجه نمود شامل: کاربرد بجا و به موقع، اقناع نفسی، همسانی با ویژگی های مختلف جسمی و روحی، حفظ کرامت و شخصیت انسان، تناسب داشتن با عمل و در نهایت تعلق به رفتار فرد. در پایان، پیشنهادات و راهکارهای عملی ارائه شده است.

کلیدواژه ها: تعلیم و تربیت، تشویق و تنبیه، حضرت امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه.

ص: 88


1- . کارشناسی ارشد علوم تربیتی؛ mmirza1000@gmail.com

48- ویژگی های فردی امام علی(علیه السلام) در نهج البلاغه

زهرا کمالی(1)، زیبا طاهری(2)

* چکیده

امام علی ابن ابیطالب(علیه السلام) گوهری است که در شخصیت آن امام بزرگ و ابرمرد تاریخ، تاکنون هزارها کتاب به نگارش درآمده است. نویسندگان مسلمان، مسیحی، و گاه یهودی در تبیین چهره آن امام قلم زده اند و اهل سنت نیز برای معرفی مولی الموحدین امام علی علیه السلام قلم به دست شده اند اما هنوز چهره حقیقی علی علیه السلام به جهانیان معرفی نشده است. سخن گفتن درباره ویژگی های فردی امیرالمؤمنین علی علیه السلام بسیار مشکل است مانند قطره ای از دریا. در این نوشتار به بیان این مسئله پرداخته است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه ویژگی های خود را چگونه تبیین نموده است. چون شخصیت ایشان مانند شخصیت انسان های دیگر تک بعدی نیست و کتابش نهج البلاغه را هم به عنوان کتابی که یک شخصیت معمولی از خود به یادگار گذاشته است نمی توانیم تلقی کنیم چون ایشان هدف اعلائی برای زندگی داشت. در حقیقت، نهج البلاغه، شخصیت خطی و رسمی امیرالمؤمنین است، یعنی علی علیه السلام خود، نهج البلاغه مجسم است و این یکی از خصوصیات ایشان است که به آن چه می گوید عمل می کند و آن چه را که می خواهد در زندگی خود پیاده می کند. بنابراین با تمسک به نهج البلاغه، به تبیین ویژگی های فردی ایشان پرداخته شد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با استفاده از منابع کتاب خانه ای و نرم افزارها و اینترنت به بررسی ویژگی های فردی امام علی علیه السلام پرداختم. از جمله یافته های این تحقیق عبارت است از این که ایمان و تقوا، زهد و دنیا گریزی، ایمان راسخ و یقین کامل، نخستین نمازگذار، عشق به شهادت از جمله ویژگی های فردی ایشان به شمار می رود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، ویژگی های فردی.

ص: 89


1- . دانشجوی سطح 3 رشته تفسیر و علوم حدیث؛ r.azamramezani@gmail.com
2- . دانشجوی سطح 3 رشته تفسیر و علوم حدیث؛ s.malakoti@chmail.ir

49- تربیت در نهج البلاغه (با تأکید بر تربیت اجتماعی)

محمد رضا شمشیری(1)

* چکیده

تربیت انسان و چگونگی دست یابی او به کمال، از دیرباز همواره مورد علاقه اندیشمندان بوده است. یکی از ابعاد شخصیتی انسان، بعد اجتماعی اوست که بدون توجه به آن، تربیت و تکامل آدمی با وقفه و رکود مواجه خواهد شد. این نوشتار کوشیده است با روش توصیفی _ تحلیلی به صورت کتابخانه ای و با استفاده از کلام مولای متقیان علی علیه السلام در نهج البلاغه پاره ای از اصولی را طرح و تاکید نماید که حضرت در مناسبت های مختلف و در سیره عملی خود بدان ها توجه تام داشته و هر یک از آن ها را می توان به عنوان راهبردی عملی در تربیت اجتماعی متربیان مورد توجه و عمل قرار داد. یافته های تحقیق نشان می دهد که اصول تربیت اجتماعی از منظر امام علی (علیه السلام) عبارت است از: اصل کرامت، اصل عزت، اصل اصلاح شرایط و روابط انسانی، اصل مسئولیت و ادای وظیفه، اصل آراستگی، اصل اتکا

و توجه به سنت های اجتماعی و فرهنگی و گزینش آن ها، اصل عدالت ورزی، اصل اعتدال، اصل مدارا، اصل تعامل موثر اجتماعی و اصل مشارکت اجتماعی.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، تربیت اجتماعی، اصول تربیت، متربیان، سیره عملی.

ص: 90


1- . استادیار دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛

50- روش های تربیت عقلانی از دیدگاه نهج البلاغه

فرزانه رفیعی(1)

* چکیده

در سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) به عنوان رهبران دینی و سیاسی جامعه مسلمانان، چند اصل زیربنایی وجود دارد که به اندیشه و تفکرات آنان قوام بخشیده و عامل توسعه علمی _ فرهنگی حکومت و جامعه اسلامی است. یکی از این اصول که در این پژوهش به آن پرداخته شده، اصل تعلیم و تربیت است. از آن جا که تعلیم و تربیت یکی از مسائل مهم در موفقیت ملت هاست، این مقاله در پی آن است که سبک زندگی انسان سازی را با توجه به متون و دستورات اسلامی ارائه دهد. روش پژوهشی در این مقاله، کیفی و بر اساس الگوی تحلیل محتوا بوده و هدف از آن، بررسی وجوب تربیت عقلانی انسان، با توجّه به منابع کهن اسلامی و به خصوص شیعی و ارائه روش هایی کاربردی برای دستیابی به این امر مهم می باشد. نویسنده کوشیده است تا ارزش و اهمیت تربیت عقلانی و روش های رسیدن به این امر مهم را طبق دستورات و موازین دینی و سخنان امام علی علیه السلام مورد ارزیابی قرار دهد. از جمله روش های تربیت عقلانی می توان به روش الگویی، روش موعظه، روش استدلالی، روش مطالعه و علم آموزی و روش تشویق اشاره کرد.

کلیدواژه ها: اسلام، امام علی علیه السلام ، تربیت عقلانی، روش های تربیت عقلانی، نهج البلاغه.

ص: 91


1- . کارشناسی ارشد بیوشیمی؛ rafieifarzaneh@yahoo.com

51- راهکارهای تربیتی مقابله با شیطان در نهج البلاغه

وحید رضایی(1)

* چکیده

امام علی در نهج البلاغه راهکارهایی برای مقابله با شیطان بیان نموده اند. عمل به این راهکارها برای پیش گیری از انحراف و دست یابی به مسیر هدایت، ضروری است. با بهره گیری از تحلیل گزاره های مرتبط با شیطان که در نهج البلاغه بیان گردیده، راهکارهای مقابله با شیطان معین می گردد. نوشتار حاضر با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی به دنبال شناسایی روش هایی برای مقابله با شیطان از کتاب شریف «نهج البلاغه» است. پرسش نگاشته پیش رو این است که امام علی علیه السلام چه راه ها و ابزارهایی برای مواجهه با شیطان در نهج البلاغه معرفی کرده اند؟ از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: راهکارهای ضد شیطانی در نهج البلاغه علاوه بر حیطه فکری-قلبی، در حیطه عمل نیز می باشد. بیداری، افزایش شناخت و محبت خدا از راهکارهای فکری-قلبی انسان در مقابل شیطان است که در نهج البلاغه به آن اشاره شده است. تمسک به قرآن، تقوا، دعا، عبادت و امر زیردستان به سرپیچی از شیطان نیز تلاش هایی است در حوزه عمل که می توان برای دفع شیطان انجام داد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، راهکار تربیتی، شیطان شناسی، دشمن شناسی.

ص: 92


1- . دانشجوی دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ V.rezaei110@gmail.com

52- تغییر نسلی، پیامدهای تربیتی و شیوه های برخورد با آن در نهج البلاغه

احمد فعال اصفهانی(1)

* چکیده

تغییرات نسلی، از جمله مباحث مطرح در جامعه شناسی است که برخی جامعه شناسان در باب آن قلم فرسایی نموده اند. این مقوله از آن جهت مهم است که در صورت عدم برنامه ریزی صحیح، این تغییرات به تضاد و سپس به گسست و انقطاع نسلی می انجامد. در این میان نگاه دینی به تغییر نسلی و آثار آن، تنها توسط معدودی از جامعه شناسان مسلمان و البته تنها با شاخصه های جامعه شناسی مطرح شده است. حال سؤال اساسی این جاست که آیا در متون اصیل اسلامی چنین مسئله ای مطرح شده؟ و اگر مطرح شده چگونه بررسی شده است؟ در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد میان رشته ای به بررسی روایات وارد شده، در این مسئله از زبان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می کنیم. نتایج تحقیق این است که در کلام امام علی علیه السلام خصوصاً نامه 31، به این بحث پرداخته شده است و عللی چون ویژگی های روحی و روانی جوانان، کم کاری متصدیان تربیتی جامعه و عملکرد غیرحکیمانه حاکمان و آثاری هم چون اختلاف فرزندان با پدر و مادر و از بین رفتن سنت ها برای آن شمرده شده است. هم چنین راهکارهایی چون تربیت صحیح و به موقع، معرفی صحیح سنت ها، ایجاد زمینه تفکر و تدبر برای جوانان و برخورد پژوهش محور با سنت ها در بیان امام آمده است. در این تحقیق، مبانی و مفاهیم از دیدگاه جامعه شناسان بیان گردیده و سپس از متن نهج البلاغه جهت تبیین مسئله، استخراج و مورد تحلیل قرار گرفته است و در مواردی به تفاوت مبانی امام و جامعه شناسان اشاره و اثر این تفاوت دیدگاه بررسی شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، جامعه شناسی، تغییر نسلی، گسست نسلی، نسل، سنت.

ص: 93


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه قرآن و حدیث قم؛ ahmadfaal_1350@yahoo.com

53- شناخت باطل از منظر نهج البلاغه در راستای انجام جهاد کبیر

حمید مروجی طبسی(1)، محمد کاظم رحمان ستایش(2)، محمد علی رضایی اصفهانی(3)

* چکیده

اطاعت از کافران، در آیه جهاد کبیر، نهی شده است. از سوی دیگر، قرآن کریم، کافران را دارای سه ویژگی می داند که براساس آن ها، حکم به باطل بودن کافران می شود: آنان به باطل ایمان دارند، از باطل پیروی می کنند و به باطل چنگ می زنند. در نهج البلاغه، ویژگی هایی برای باطل و باطل گرایان از قول امام علی علیه السلام نقل شده که می تواند جامعه اسلامی را در شناختن آنان، به کاربستن آیه جهاد کبیر و عدم اطاعت از این گروه یاری نماید. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی باطل از منظر نهج البلاغه پرداخته ایم. یافته های تحقیق نشان می دهد، ویژگی های باطل در نهج البلاغه عبارتست از: تظاهر و جلوه گری، کثرت طرفداران، پر سر و صدابودن، شباهت با حق، گوشه نشینی خواص، نیت باطل. ویژگی های طرفداران باطل در نهج البلاغه نیز عبارتند از: شعارگرایی، مدّعیان دروغین، ایستادگی در مقابل حق، شراکت با شیطان، خودمحوری. هم چنین در نهج البلاغه گروه هایی به عنوان مصداق باطل معرفی شده اند: پیمان شکنان، دشمنان دوست نما و خواص ساده لوح، گمراهان، منافقان.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، جهاد کبیر، کافر، باطل.

ص: 94


1- . دکتری تفسیر تطبیقی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم؛ hamrt62@yahoo.com
2- . استادیار علوم قرآن و حدیث دانشگاه قم؛ k.setayesh@gmail.com
3- . استاد تمام و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ rezaee@quransc.com

5- امام علی (علیه السلام) از منظر دانشمندان و مستشرقان

اشاره

ص: 95

ص: 96

54- ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان

محمد جواد اسکندرلو(1)

* چکیده

سیمای امیر مؤمنان(علیه السلام) آن چنان متجلّی و منوّر است که هرکس خواسته به ترسیم آن بپردازد، به ناتوانی خود معترف بوده است. شخصیت آن حضرت چنان راز آمیز است که هیچ کس نتوانسته آن را کشف کند و چنین است که اندیشمندانی با اندیشه های بلند و ژرف، تا که به ساحت حضرت امیر(علیه السلام) رسیده اند، بر آستان آن حضرت سر تعظیم و تکریم نهاده و هر یک از آن ها فقط به زاویه ای از ابعاد شخصیتی آن حضرت اشاره کرده اند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی مناقب امیر مؤمنان(علیه السلام) از نگاه خاورشناسان منصف و بی طرف از قبیل: جرج جرداق مسیحی، گابریل آنگیری، هالستر، ژایگر، لامنس مطرح و بررسی شده است و سرانجام به شبهات برخی از مستشرقان درزمینه ی عدم تعیین جانشین از جانب پیامبر’، مأمور شدن ابوبکر به امامت جماعت در نماز از سوی پیامبر’، و ایراد گرفتن نسبت به سیاست امام علی علیه السلام با روشی توصیفی و تحلیلی پاسخ داده شده است و این نتیجه تبیین گردیده که نویسندگان غیرمسلمان به دلیل نگاه برون دینی به شخصیت امام(علیه السلام) نتوانسته اند به معرفت و درک صحیحی از ابعاد وجودی آن حضرت پی ببرند چنان که اندیشمندان مسلمان نیز از پی بردن به کنه شخصیت امام علی علیه السلام ناتوان مانده اند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، مستشرقان، سیاست علوی، دفع شبهات.

ص: 97


1- . دانشیار جامعة المصطفی العالمیة (صلی الله علیه و آله)Mj_eskandarlo@miu.ac.ir

55- فضایل امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از دیدگاه مستشرقان

ایوب شافعی پور(1)

* چکیده

یکی از مهم ترین شخصیت های اهل بیت(علیه السلام) که همواره نه تنها نزد همه فرق و مذاهب اسلامی مورد احترام و دارای جایگاه والا و خاصی بوده و هست؛ بلکه غیرمسلمانان نیز وی را الگو و نماد علم و صلح و ساده زیستی دانسته اند، امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) است. پژوهش حاضر که به روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای دیدگاه مستشرقان را در مورد امام علی(علیه السلام) در چهارمحور عقیدتی، ایمانی، علمی - اندیشه ای، سیاسی - نظامی و اقتصادی - اداری بررسی کرده است، به این نتیجه رسیده است که مستشرقان مانند علما و منابع اسلامی، آن امام(علیه السلام) را دارای والاترین ایمان و محکم ترین عقیده برشمرده اند و امام علی(علیه السلام) را در حد اعلای علم و اندیشه دانسته و برای ایشان در علم و اندیشه جایگاه والایی قائل شده اند. هم چنین آن امام همام را به خاطر دلاوری هایش در جنگ ها و به خصوص در واقعه لیلة المبیت، پهلوان، قهرمان، شیر خدا، شمشیر خدا و قهرمان خوانده اند و شأن نزول آیه 207 سوره بقره را مربوط به حادثه «لیلة المبیت» و حضرت علی(علیه السلام) دانسته اند و سیاست امام(علیه السلام) را در اداره امور مملکت اسلامی، سیاستی راهبردی، هوشمندانه و قابل سرمشق و استفاده در همه اعصار دانسته اند که عهدنامه مالک اشتر و سیاست امام(علیه السلام) در قبال حق امامت و جانشینی خویش و حفظ وحدت امت و جلوگیری از ریخته شدن خون امت اسلامی از مهم ترین مدعاها در این مورد است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، فضائل امام علی(علیه السلام)، مستشرقان، شرق شناسان، اندیشمندان، غیرمسلمان.

ص: 98


1- . کارشناسی ارشد فقه مقارن و حقوق جزای اسلامی؛ Ayoubshafei@yahoo.com

56- بازنگاهی به مقاله «علی؛ Ali» در دایرة المعارف آمریکانا

هادی کاظم زاده صلواتی(1)

* چکیده

با توجه به جایگاه ویژه دایرةالمعارف ها در تزریق اطلاعات و آگاهی بخشی به صورت کلی و عمومی در سطح عموم و یا حتی پژوهش گران، بررسی و نقد مقالات تدوین شده در این دایرةالمعارف ها و تعیین میزان اعتبار و صحت مطالب مطرح شده در آن مقالات، امری لازم و حتمی است. دایرةالمعارف آمریکانا که به عنوان اولین و قدیمی ترین دایرةالمعارف انگلیسی زبان جهان به شمار می رود و از اعتبار و شهرت خوبی میان دایرةالمعارف های عمومی جهان برخوردار است، از دانشنامه های مرجعی است که در موضوعات متنوع، به قلم بیش از 6500 محقق نگاشته شده است. تصویر ناقص و اشتباهی که از شیعه و امامان شیعه در این دایرةالمعارف ارائه شده، صاحب این قلم را بر آن داشت تا در این نوشته، با روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه ای و با مراجعه و استناد به منابع تاریخی و حدیثی، به نقد و بررسی مقاله «علی» در این دایرةالمعارف دست یازد. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: کوتاهی مقاله در مورد مهم ترین شخصیت جهان اسلام، بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله)، تحلیل های نادرست و یک سونگری و برخوردهای متعصبانه ناشی از اطلاعات ناصحیح و ناقص و ارجاعات محدود در این مقاله، از جمله نقدها به این نوشته است که توسط خاورشناس، ویلیام مونتگمری وات به رشته تحریر درآمده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، شیعه، دایرةالمعارف آمریکانا، ویلیام مونتگمری وات، تاریخ اسلام.

ص: 99


1- . دانشجوی دکتری مدرسی معارف اسلامی؛ hadi.kazemzadeh@chmail.ir

57- خاورشناسان و ویژگی های شخصیتی امیرالمؤمنین علیه السلام

محسن مدنی نژاد(1)

* چکیده

بررسی ابعاد زندگی و سیره افراد با عظمت در تاریخ، خود امری است نیازمند دقت و بررسی های تاریخی و غور در کلمات و عبارات سیره نگاران؛ مخصوصاً اگر چنین شخصیتی دارای ساحات و ابعاد شخصیتی متنوع باشد و از دیگر سو، افراد با انگیزه های گوناگون و چه بسا به صورت غیرمنصفانه بخواهند با چنین شخصیت هایی مواجهه شوند. در این میان از اواخر قرن هجدهم میلادی، به صورتی رسمی در مغرب زمین، تحقیقات و مطالعاتی پایه گذاری شد از آن تعبیر به شرق شناسی (استشراق) شد. در این پدیده و رویکرد (مکتب) اندیشمندانی از غرب با مطالعه تمدن ویژه سرزمین های مشرق زمین و آموختن زبان و فرهنگ و آداب و رسوم مردم مشرق، به نظریه پردازی و تنظیم و تحلیل وقائع این سرزمین ها پرداختند. که عمدتا با پیچیدن نسخه های غربی برای جوامع شرقی توسط مستشرقین همراه بوده است. نگارنده این مقاله در صدد است با مراجعه به منابع و مصادر مکتوب و گزارشات موجود در کتب، نحوه برخورد برخی از مستشرقین را با زوایای مختلف زندگی امیرالمؤمنین(علیه السلام) را بررسی نموده و نحوه اظهارنظر و صحت و سقم اظهارات ایشان را به بوته تحلیل و نقد گیرد.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، استشراق، رویکردهای خاورشناسان، مباحث مرتبط با امیرالمؤمنین(علیه السلام)

ص: 100


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

58- خاورشناسی و اهمّ آرای خاورشناسان در مسئله جانشینی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

محسن مدنی نژاد(1)

* چکیده

پدیده استشراق و خاورشناسی - به معنای اصطلاحی اش - از جمله پدیده های زائیده عصر پسارنسانسی و علی الخصوص قرن معاصر محسوب می گردد. در واقع با تحلیل این پدیده به صورتی عام یا در مسائل خاص، می توان به چگونگی نگرش اندیشمندان غربی خاورشناس، نسبت به مسائل اندیشه ای و چالش برانگیز جاری در میان مسلمانان و در کشورهای اسلامی پرداخت. در این میان، بررسی نظرات و آراء مستشرقان در زمینه مسائل اسلامی و به صورت ویژه، آراء ایشان در عرصه مسائل اعتقادی که جنبه تاریخی - اسلامی نیز دارند و خود محل زد و خوردها و مناقشات علمی میان اندیشمندان جهان اسلام شده اند؛ دارای اهمیتی دو چندان است. نویسنده در این مقاله تلاش نموده است که مسئله جانشینی پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله)، که علاوه بر توصیفات فوق، دارای ویژگی اثرگذاری عقیدتی و کلامی در میان فریقین (اهل سنت و تشیع) هم می باشد، را با روش توصیفی - تحلیلی و با استفاده از منابع موجود و در دسترس - علیرغم مشکلات ترجمه ای و کمبود منابع - مورد بررسی قرار دهد. تلاش نویسنده در این مقاله بر آن است که مهم ترین نظرات مطرح شده از جانب مستشرقین در این زمینه را احصا نموده و به بوته نقد و تحلیل بکشاند.

کلیدواژه ها: أمیرالمؤمنین(علیه السلام)، جانشینی پیامبر(صلی الله علیه و آله)، خاورشناسان، شبهات.

ص: 101


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

59- امیرمؤمنان (علیه السلام) از دیدگاه مادلونگ

علی اصغر قربانی(1)

* چکیده

با وجود دیدگاه مشترک همه مسلمانان در کلیت موضوعات اساسی ای هم چون توحید و معاد، اما شیعه و اهل تسنن در موضوع امامت و جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) اختلاف نظر دارند. شیعه امامت را از اصول اعتقادی می داند و معتقد به امامت الهیِ امامان دوازده گانه و جانشینی بلافصل حضرت علی(علیه السلام) است؛ بنابراین خلافت خلفای دیگر را ناحق و غاصبانه می داند. ولی اهل تسنن خلافت را از فروع دین دانسته، قائل به جانشینیِ به حق ابوبکر و خلفای دیگر است. البته شرایط، وظایف و جایگاه امامت نزد شیعه، با خلافت نزد اهل تسنن متفاوت است. در موضوع جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله) آثار زیادی از جانب عالمان شیعه و سنی نوشته شده است. خاورشناسان و اسلام پژوهان غیرمسلمان نیز در این زمینه مطالعه نموده و بیشتر آنان با تأثّر از منابع و دیدگاه اهل تسنن، قائل به جانشینیِ درستِ ابوبکر شده اند. ویلفرد مادلونگ (متولد 1930)، شرق شناس معاصر آلمانی، با بازپژوهی در این باره و ارائه دلایل خاص خود، دیدگاهی تازه و نزدیک به شیعه در کتاب جانشینی حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) ارائه نموده است؛ و دیدگاهی متفاوت از دیدگاه رایج اهل تسنن و خاورشناسان دیگر داده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی دیدگاه وی پرداخته شده است. از یافته های تحقیق این است که با وجود تلاش ارزش مند و به دور از تعصب مادلونگ، به دلیل استفاده کم از منابع شیعی و دیدگاه دانشمندان شیعه، بخشی از مطالب و نظرات او قابل تأمل و نقد است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، جانشینی پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)، مستشرقان، مادلونگ، ابوبکر.

ص: 102


1- . دانش پژوه دکتری تاریخ تشیع؛ aqorbani@anjomedu.ir

60- اعتبارسنجی آرای مستشرقین در حیطه دانش امیرالمؤمنین علیه السلام

محسن مدنی نژاد(1)

* چکیده

از مهم ترین مسائل در بررسی و اعتبارسنجی امور منقول، از جمله روایات یا داستان های تاریخی، تحلیل محتوای پیام و نیز سنجش آن با معیارهایی چون عدم تناقض آن نقل با سایر اقوال معتبر هم زمانش و نیز سازگاری درون محتوایی آن پیام و... است. در این میان خاورشناسان با اهداف و انگیزه های مختلف و متعددی به عرصه شناخت میراث شرق و علی الخصوص میراث اسلامی و به طور خاص اندیشه شیعی به علت تمایزات فکری - اجتماعی ویژه اش ورود کرده و به بررسی و اظهارنظر در مورد زندگی و سیره چهره ای موثر صدر اسلام _ امام علی(علیه السلام) _ پرداخته اند. نگارنده در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به معرفی و تحلیل کلمات و عبارات مستشرقین غربی در بُعد علمی أمیرالمؤمنین(علیه السلام) به عنوان مؤثرترین شخصیت صدر اسلام پس از پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) پرداخته تا با ورود به حیطه انگیزه یابی و تعیین سره از ناسره در کلماتشان، نحوه مواجهه غربیان با این شخصیت بزرگ تاریخ اسلام را برای مخاطب تبیین نماید. از نتایج تحقیق می توان به این اشاره کرد که تعدادی از مستشرقان (16 نفر) به ذکر دانش خاص امام علی(علیه السلام) اشاره کرده و ایشان را صاحب علم منحصربه فردی دانسته اند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، مستشرقان، علم امام، اعتبارسنجی.

ص: 103


1- . دکتری فقه و حقوق و فارغ التحصیل سطح 4 حوزه علمیه؛ gmail.com @m66546m

61- بررسی شبهات خاورشناسان، پیرامون عدم ذکر نام حضرت علی(علیه السلام) در قرآن کریم

محمود خوران(1)

* چکیده

قرآن کریم به عنوان مهم ترین نص وحیانی مورداتفاق همه مسلمانان، در مهم ترین مسئله مورداختلاف فریقین، یعنی امامت و خلافت بلافصل علی(علیه السلام)، به نام آن حضرت تصریح نفرموده است. (این شبهه از سده های اولیه اسلام تاکنون از سوی گروه های مختلف مطرح بوده است). در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بیان دیدگاه ها و شبهات خاورشناسان در مقدمات و در اصل مسئله پرداخته شده است. این شبهات عمدتاً از سوی خاورشناسان قدیمی با دیدگاه مخالف شیعه طرح شده است. از نتایج تحقیق این است که بسنده نمودن به منابع اهل تسنن، تکیه به منابع نامعتبر، گمان ها و برداشت های شخصی نادرست و نظرات شاذّ یکی از اخباریون (که توسط یکی از اعضای سفارت انگلیس اغفال شده)، منشأ شبهات ایشان بوده است. نظرات خاورشناسان جدید به خلافت علی(علیه السلام) در دهه های اخیر، به دلیل محدودنشدن به منابع اهل تسنن و مراجعه دقیق تر به منابع فریقین، به نظر شیعه نزدیک تر شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی(علیه السلام)، شبهات، خاورشناسان.

ص: 104


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن؛ m.khooran@yahoo.com

62- خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان مورخان و محدثان برجسته مسلمان

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

* چکیده

علمای اسلام در تمامی اعصار و قرون با استمداد از سخنان ارزشمند امام علی (علیه السلام) به مراحل تکامل دست یافته و امام علی (علیه السلام) را راهنما و مرشد خود در این راه دانسته­اند. همو که با ندای عدالت خود انسان­ها را هدایت می­کند و با اعجاز کلمات خود کالبد روح انسان­های آزاده را پر از نسیم آزادگی و جوانمردی می­کند. در این میان برای شناخت برخی از ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) سری به مهمترین کتاب های تاریخی و حدیثی بزرگان شیعه و اهل سنت زدیم و جایگاه علمی و عملی حضرت را در اندیشه های ایشان جستجو کردیم. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد نقلی و تاریخی به بررسی شخصیت امیرالمؤمنین از زبان اندیشمندان اسلامی در علم تاریخ و حدیث است. نتایج تحقیق نشان می دهد امام علی (علیه السلام) دارای شخصیتی عظیم در میان مورخان و محدثان و سایر اندیشمندان مسلمان است و این جایگاه برای هیچ کدام از اصحاب و یاران رسول خدا (صلی الله علیه و آله) قابل تصور نبوده است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، اهل تسنن، تشیع، محدثان، مورخان

ص: 105


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

63- فضایل امام علی (علیه السلام) از منظر اهل سنت

محمد علی کولیوند(1)

* چکیده

شناخت انسان های بزرگ نه فقط از دیدگاه موافقان ایشان، بلکه در شناخت حقیقی آن ها باید به سراغ دیدگاه های مخالفان و کسانی که متعصب مذهبی نباشند، رفت. دانشمندان اهل سنت در شناخت امام اول شیعیان دیدگاه های قابل توجهی دارند که با ذکر آن می توان به ابعاد تازه ای از شخصیت این امام همام دست یافت. در این تحقیق با استفاده از روش تحلیلی-تاریخی و به صورت کتابخانه ای، دیدگاه های دانشمندان اهل سنت را مورد بازبینی قرار داده و فضائل ذکرشده ایشان را یادآور می شویم. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان به اکتسابی بودن فضائل امام علی علیه السلام اشاره کرد. در این تحقیق به مهم ترین مصادیق فضیلت های امام علی علیه السلام از تولد تا بعثت رسول خدا(علیه السلام)، فضائل امام علی علیه السلام از بعثت تا هجرت به مدینه و فضائل حضرت علی علیه السلام از هجرت تا روی کارآمدن خلفای سه گانه اشاره شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، اهل سنت، فضائل.

ص: 106


1- . کارشناسی ارشد فقه و حقوق از دانشگاه بروجرد، ali.koolivand1343@gmail.com

64- بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان فقهای فریقین

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

* چکیده

شخصیت امام علی (علیه السلام) به عنوان خلیفه چهارم مذاهب اهل سنت و امام اول شیعیان، مورد توجه تمامی علمای فریقین قرار گرفته است و هرکدام از ایشان تلاش کرده اند علم خود را منتسب به امیرالمؤمنین کنند. فقهای نامدار شیعه و اهل سنت نیز در این میان به ذکر مطالبی درباره امام علی (علیه السلام) پرداخته اند و در این میان با تلاش خود توانسته اند قطره ای از دریای فضائل ناشناخته این امام همام را به جهانیان بشناسانند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی و با منابع کتابخانه ای برخی از ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) مورد توجه قرار گرفته است. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: فقهای شیعه و اهل سنت امام علی (علیه السلام) را به عنوان اولین مسلمان تاریخ، حجت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر امت، تنها کسی که ندای «سلونی» بر زبان راند، داناتر و اعلم ترین مسلمانان، دارای فضایل بی انتها، محوریت حق بودن، دریایی بی ساحل، انحصار فهم کتاب خدا (قرآن) به علم امام علی (علیه السلام)، صاحب نشانه های آشکار و نورهای درخشان، گرامی ترین آفریدگان و باعظمت ترین انسان ها، او به حق عبدالله بود و پرورش یافته عبدالله اعظم بود و تا زمانی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) حیات داشت، ادبش اقتضای، اظهار علم نمی کرد و همچون ماهی، تحت الشعاع آفتاب بود.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، فقها، شیعه، اهل سنت، ابعاد شخصیتی.

ص: 107


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة aafb1358@yahoo.com

65- بررسی ابعاد شخصیتی امام علی (علیه السلام) از زبان مفسران برجسته فریقین

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

* چکیده

نقش امام علی (علیه السلام) در دانش های گوناگون اسلامی بی بدیل بوده است، به گونه ای که بسیاری از دانشمندان اسلامی، اندیشه های علمی خود را وامدار امام علی (علیه السلام) دانسته اند. شخصیت امیرالمؤمنین به گونه ای که تأثیر کلام او در هر عملی به وضوح روشن است و نظرات او راهگشای علمای بعد از خود در علوم مختلف شده است. علم تفسیر نیز از مهمترین علوم اسلامی است که احادیث امام علی (علیه السلام) و شاگردانی که در این زمینه تربیت کرد، نقش بسیار مؤثری در میان مفسران مسلمان بعد از خود قرار داد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به نقل و بررسی دیدگاه های مفسران مسلمان از شیعه و اهل سنت می پردازیم و کلمات ایشان را درباره ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) به تماشا می گذاریم. نتایج تحقیق نشان می دهد که آثار به جامانده تفسیری از امام علی (علیه السلام)، بیش از سایر صحابه و خلفا است. امام علی (علیه السلام) از زبان ایشان دارای شخصیتی منحصربه فرد بوده و اوصافی مانند علم بی کران که علوم مفسران در مقابل او مانند قطره در مقابل دریاست، وی امام مفسران و سرآمد دانش تفسیر است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، تفسیر، مفسران، فریقین، ابعاد شخصیتی.

ص: 108


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

66- خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان ادیبان و شعرای برجسته فریقین

علی اکبر فراهی بخشایش(1)

* چکیده

شناخت ابعاد شخصیتی امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) از زبان دانشمندان اسلامی شیعه و اهل سنت یکی از راه های رسیدن به کنه فضائل امام علی (علیه السلام) است که وظیفه ما در قبال این بزرگ مرد تاریخ است. یکی از جنبه های شناخت شخصیت انسان های برتر، نگاه در آیینه شعر و ادب است. نقش امام علی (علیه السلام) در زبان شعرا و ادیبان مسلمان، دارای جایگاه ویژه و منحصربه فردی است که در اشعار شعرای قرون نخست تا دوران معاصر به صورت کامل تبلور یافته است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی و با رویکرد نقلی به ذکر مهمترین فضائل و خصوصیات برتر امام علی (علیه السلام) از زبان شعرا و ادیبان مطرح هر عصر و دوران پرداخته شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد از میان شعرا و ادیبان اهل سنت افرادی مانند حسان بن ثابت انصاری، عبدالحمید کاتب، عبدالرحیم بن نباته، حافظ شیرازی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، عبدالرحمان جامی، عطار نیشابوری و اقبال لاهوری در فضائل امام علی (علیه السلام) اشعار نغزی سروده اند. از میان شعرا شیعه نیز می توان به سید اسماعیل حمیری، خلیل بن احمد فراهیدی، سید رضی، ملاصدرای شیرازی، محمدتقی شوشتری و محمدحسین بهجت (شهریار) اشاره کرد که در شناخت شخصیت برتر این امام همام از زبان شعر و ادب تلاش فراوان کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، ادبیات، شعر، ادیب، شخصیت، فضائل.

ص: 109


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ aafb1358@yahoo.com

67- کاربست شخصیت شناسی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میراث مکتوب علامه محمد حسین کاشف الغطاء

حسین مرادی نسب(1)

* چکیده

شناخت امیرالمؤمنین علیه السلام در همه جوانب از جمله رفتار، گفتار و کردار در برخورد با گروه های اجتماعی راه گشای حیات معنوی و مادی برای بشریت است. شخصیت وی در بردارنده الگوی یک انسان کامل است؛ زیرا ایشان پیامبر را الگوی کامل برای خود و همه می دانست، و خود از ایشان پیروی می کرد و همان مشی و روش پیامبر را در تمام ابعاد زندگی برای هدایت جامعه به کار بست. این نوشتار با استفاده از داده های استخراج شده از میراث مکتوب علامه است که به روش توصیفی _ تحلیلی پرداخته شده است و در پی پاسخ به این پرسش است که علامه چگونه این شخصیت بزرگ را در میراث مکتوب خود به جامعه معرفی کرده است که هر فردی در حد توان خود آن حضرت را بشناسد و پای بند به گفتار و رفتار آن حضرت باشد. نتیجه آن که معرفت به آن حضرت، شناخت به معیار حق است که انسان می تواند آن را در زندگی و جامعه امروزی به کار گیرد تا سعادت دنیا و آخرت را داشته باشد. از این روی شناخت شخصیت امیرالمؤمنان علی علیه السلام معرفت به اقیانوس بی کران وعظیمی است که همه خوبی ها، نیکی ها و زبیایی ها در آن جمع است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، شناخت اهل بیت، میراث مکتوب، کاشف الغطاء.

ص: 110


1- . استادیار پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ hmoradi1338@gmail.com

68- بررسی و نقد اندیشه سید قطب پیرامون امام علی (علیه السلام)

عبدالرحیم رضاپور(1)

* چکیده

مسئله امامت، از مسائل اختلافی میان اهل سنت و شیعه بوده که طی سالیان دراز کتاب ها و مناظرات مختلفی در مورد آن، شکل گرفته است. متفکران و عالمان معاصر نیز به نوبه خود به این مسئله پرداخته اند. ازجمله این افراد؛ سید قطب از نواندیشان و دانشمندان اهل سنت بوده که در تفسیر خود (فی ظلال القرآن)؛ به مسئله امامت و اشکالات خود بر مبانی شیعه پرداخته است. تفکرات سید قطب، تأثیرات بسیاری بر مخاطبان سنی مذهب داشته است. سید قطب علاوه بر تقریر جدید اشکالات قدماء بر امامت و اهل تشیع، در برخی مسائل؛ اشکالات تازه ای را نیز مطرح کرده است، ازجمله؛ در بحث ابلاغ سوره برائت، صاحب فی ظلال القرآن پیرامون مأمور ابلاغ آیات برائت معتقد است که پیامبر اسلام نخست ابوبکر را به عنوان امیرالحاج به سوی مکه فرستاد، پس از آن آیات برائت نازل شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) علی را برای ابلاغ آن فرستادند. وی در موضوع شرب خمر ضمن بیان شأن نزول ضعیف آیه 43 سوره نساء و مسکوت گذاشتن آن، در صدد القای این مطلب است که علی (علیه السلام) شرب خمر کرده است. در بحث مباهله نیز سید قطب در تفسیر آیه شریفه مباهله هیچ اشاره ای به «أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» و مصادیق آن ها نکرده است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی اندیشه های سید قطب پرداخته و با استناد به آیات و روایات از منابع اهل سنت، تفکرات و استدلالات وی در تفسیر فی ظلال القرآن پیرامون امام علی (علیه السلام)، بررسی و نقد شده است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، سید قطب، فی ظلال القرآن، اندیشه ، شبهات.

ص: 111


1- . دکتری مذاهب کلامی؛ javad.rezapour@yahoo.com

ص: 112

6-امام علی (علیه السلام) در آینه شعر و ادب

اشاره

ص: 113

ص: 114

69- سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی(علیه السلام) و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی

فهیمه غلامی زارع زاده(1)

* چکیده

سبک زندگی به مجموعه هایی از انتخاب ها گفته می شود که فرد آن ها را به کار می گیرد تا نیازهای جاری خود را برآورده و روایت خاصی را که وی برای هویت شخصی خود برگزیده است در برابر دیگران مجسم سازد. این مقاله مؤلفه های سبک زندگی اسلامی و سالم در سخنان امام علی علیه السلام و بازتاب آن در اشعار حکیم فردوسی را بیان نموده است. هدف کلی این پژوهش بررسی سبک زندگی اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام و بازتاب آن در شاهنامه فردوسی است. مطالعه بر روی سخنان و شیوه زندگی بزرگان دینی و فرهنگی و یافتن اموری که به زندگی منسوب است نسل امروز را بدون تقلید صِرف از غرب، با ارزش ها و ضد ارزش ها آشنا می کند. روش این مقاله پژوهشی، توصیفی_ تحلیلی است و بر اساس داده های برآمده از گردآوری کتابخانه ای است که به تحلیل و بررسی سبک زندگی سالم از دیدگاه امام علی علیه السلام به عنوان الگوی جامعه بشریت و تبلور آن در اشعار حکیم فردوسی می پردازد. نتایج تحقیق نشان می دهد که دیدگاه حکیم فردوسی از فرمایشات امام علی علیه السلام در خصوص سبک زندگی اسلامی و سالم همسویی دارد. با بررسی تطبیقی اشعار شاهنامه فردوسی با سخنان امام علی علیه السلام به روشنی می توان دریافت، فردوسی از مضامین شاخص و ارزشمند اخلاقی و اجتماعی ازجمله: توصیه به نیکی، بخشش، راستی، میانه روی در مصرف، کسب علم و دانش، کار و تلاش، اهمیت راستی و درستی،

ص: 115


1- . کارشناسی ارشد رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه گیلان؛ fahimehg@roccketmail.com

دوست یابی و اهمیت آن و... از قرآن و معصومین علیهم السلام به خصوص امام علی علیه السلام در ارتباط با سبک زندگی سالم الهام گرفته است. اگر سبک زندگی از الگوهای اسلامی استخراج گردد و بر اساس آن فعالیت های جامعه شکل بگیرد، هم آهنگی کامل بین معارف دینی و شیوه زندگی به وجود خواهد آمد که می تواند کمک مؤثری در بهبود سبک زندگی باشند و زندگی ها از سمت الگوهای غربی به سوی سبک زندگی ایرانی_ اسلامی یا اخلاق دینی سوق می یابد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، شاهنامه فردوسی، سبک زندگی سالم.

ص: 116

70- بررسی تطبیقی تأثیرپذیری شافعی از نهج البلاغه در مضامین اخلاقی

فاروق نعمتی(1)، وحید سبزیان پور(2)

* چکیده

محمد بن ادریس شافعی، از بزرگ ترین عالمان و مجتهدان دنیای اسلام است که نام و آوازه اش در حوزه های فقه و اصول، بسی گسترده است. دیوان شافعی، دربردارنده اشعاری نغز و حکیمانه است که گزاره های نیکِ اخلاقی را فراروی خوانندگانِ خود ارائه می دهد. با بررسی این حکمت ها، آن چه قابل تأمّل است، شباهت های شگرف میان آن با مضامین حِکمی در نهج البلاغه است؛ به گونه ای که گویی سخنان حکیمانه حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، بر قلب و زبان شافعی سرازیر گشته و آن را در قالب اشعاری زیبا بیان کرده است. این مقاله به شیوه ای تطبیقی _ توصیفی، در صدد واکاوی و تحلیلِ این مشابهت هاست. از نتایج تحقیق می توان به این رسید که هرچند نمی توان به طورقطع بیان نمود که شافعی، به طور مستقیم از کلام حضرت علی علیه السلام ، اثر گرفته است؛ اما می توان چنین شباهت های فراوانی را نتیجه شیوع و شهرت برخی عبارات نهج البلاغه دانست که به صورت ضرب المثل در میان مردم رواج داشته و شافعی از آن ها استفاده کرده و تأثیرپذیری او از اندیشه ها و افکار عمومی امام علی علیه السلام را نتیجه می دهد. از این رو پژوهش هایی از این قبیل، عاملی برای تقریب مذاهب و نزدیکی دل های مسلمانان شیعه و اهل سنت به یک دیگر است.

کلیدواژه ها: حضرت علی علیه السلام ، نهج البلاغه، شعر و نثر شافعی، حکمت، ادبیات تطبیقی.

ص: 117


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی گروه زبان و ادبیات عرب دانشگاه پیام نور، faroogh.nemati@gmail.com
2- . استاد تمام و عضو هیئت علمی دانشگاه رازی؛ wsabzianpoor@yahoo.com

71- نمادهای قدسی در ولایت نامه های حضرت علی (علیه السلام)

اکرم کرمی(1)

* چکیده

شخصیت جامع و بی بدیل مولای متقیان، علی علیه السلام ، همواره موردتوجه اندیشمندان، فضلا، نویسندگان و شعرا قرارگرفته است. ارادت خاص شیعه به ایشان در ادبیات تشیع در زمان ها و زبان های گوناگون، نمودی خاص دارد. از قرن چهارم تا زمان معاصر، مدح و منقبت امیرالمؤمنین به صورت یکی از موضوعات برجسته در شعر شیعی ملاحظه می شود. شعرا با دست مایه قرار دادن فضائل، مناقب، جوان مردی ها، رشادت ها، جنگ ها، معجزات شگرف روایت شده، به سرایش شعر در مدح ایشان دست زده اند. این اشعار با توجه به فراز و فرود زندگی حضرت علی علیه السلام ، در قالب ها و گونه های متنوعی سروده شده است. یکی از این انواع ادبی، گونه کم تر شناخته شده «ولایت نامه» است. شاعر در این گونه ادبی به ذکر کرامات و معجزات حضرت علی علیه السلام می پردازد. در این نوع ادبی، نه تنها حضرت وجهه ای مقدّس و ماورایی پیدا می کند؛ بلکه عناصر زمانی و مکانی، جمادات و نباتات و حیوانات، انسان ها و حتی اشیا در پیوند و ارتباط با ایشان نیز رنگی از تقدّس گرفته و دارای ویژگی های شگرف می شوند. این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی سعی دارد ضمن معرفی نوع ادبی «ولایت نامه»، به بررسی جایگاه «قنبر» غلام خاص حضرت علی علیه السلام ، «ذوالفقار» شمشیر مخصوص آن حضرت و «دلدل» اسب مخصوص ایشان بپردازد؛ زیرا که نمادهایی از کیفیات قدسی شخصیت حضرت علی علیه السلام هستند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، ولایت نامه، قنبر، ذوالفقار، دُلدُل.

ص: 118


1- . استادیار و دکتری زبان و ادبیات فارسی؛ akramekarami3845@gmail.com

72- تجلی عدالت امام علی (علیه السلام) در شعر عربی

مجتبی محمدی مزرعه شاهی(1)، احمد توکلی(2)

* چکیده

علی علیه السلام شخصیتی است استثنایی و بی نظیر که منحصر به یک گروه یا عقیده و م_رام خ_اصی نیست و از نخستین روزهای طلوع پرفروغ اسلام تاکنون، پیروان ادیان و مذاهب گوناگون و حتی کسانی که از مذهب خاصی پیروی نمی کنند، مجذوب ابعاد و شخصیت والای ایشان شده اند. شخصیت منحصربه فرد و عدالت بی مانند و قابل تحسین حضرت علی علیه السلام ، ادبا و شاعران عرب زبان و فارسی زبان را مجذوب خویش ساخته و در دوران گذشته و معاصر، شعر خود را وقف توصیف شخصیت والامقام او کرده اند. شاعران عرب زبان هر یک به فراخور دانش، استعداد، گرایش و ذوق خویش، در توصیف ایشان قلم زده اند و شعر سروده اند. روش تحقیق در این جستار به شیوه کتابخانه ای و بر اساس فن توصیف و تحلیل محتواست. یافته های تحقیق نشان می دهد که ب_ا نگاهی گذرا به ادبیات عرب درمی یابیم که مولای متقیان حضوری بسیار پررنگ در ادب_یات ع_رب داش_ته است و عدالت به طور خاص یکی از ویژگی های بارزی است که شاعران در توصیفش قلم فرسایی کرده اند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، عدالت، ادبیات عرب، شعر.

ص: 119


1- . دکتری قرآن و علوم گرایش تربیت جامعة المصطفی العالمیة (نویسنده مسئول)؛ h.saedrazi@yahoo.com
2- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه، M.valadan@chmail.ir

ص: 120

7-امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (1) - تاریخ

اشاره

ص: 121

ص: 122

73- سنت های الهی در تاریخ از منظر امیرمؤمنان علی (علیه السلام)

جواد سلیمانی امیری(1)، مهدی یعقوبی(2)

* چکیده

در قرن های معاصر نگرش به تاریخ تغییر کرده است و در مطالعه و پژوهش تاریخ، مباحثی چون فلسفه نظری تاریخ و فلسفه علم تاریخ، اندیشه های جدیدی شکوفا شد. یکی از مباحث فلسفه نظری تاریخ، این موضوع است که آیا تاریخ بر اساس یک سری قوانین و سنت ها سیر می کند یا حوادث تاریخی بر اثر تصادف و اتفاق، روی می دهد؟ اگر پاسخ مثبت است، سنت های حاکم بر حرکت تاریخ چه اموری هستند و چگونه به حرکت تاریخ کمک می کنند؟ نگاه دین اسلام و امام علی علیه السلام به عنوان رهبری دینی به این مسئله چگونه است؟ در این پژوهش با استفاده از روش تحلیل تاریخی و با استفاده از منابع کتاب خانه ای، با مطالعه سخنان امیرمؤمنان(علیه السلام) به این نتیجه می رسیم که اولاً نگاه دین اسلام و متونی دینی بر سنت مند بودن تاریخ استوار است. ثانیاً امام علی علیه السلام ضمن اثبات وجود سنت های حاکم بر تاریخ، بر الهی بودن این سنت ها تأکید می کند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، تاریخ، فلسفه نظری تاریخ، سنت مندی تاریخ، سنت های الهی، حرکت تاریخ.

ص: 123


1- . دانشیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+؛ soleimani@qabas.net
2- . دانش پژوه دکتری رشته تاریخ؛ mahdiyaghoobi83@gmail.com

74- نقش امام علی (علیه السلام) در پیدایش و گسترش علوم اسلامی

حبیب زمانی محجوب(1)

* چکیده

امامان شیعه جزء نخستین گردآورندگان و مؤلفان علوم اسلامی هستند و در این میان نقش امام علی علیه السلام ، به عنوان جانشین پیامبر(صلی الله علیه و آله) بسیار برجسته است. این نوشتار، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و مطالعه منابع اسلامی، در پی بررسی نقش امام علی علیه السلام در پیدایش و گسترش علوم اسلامی می باشد. یافته های تحقیق نشان می دهد هرچند گستره علم امام علی علیه السلام قابل احصاء نیست، لکن از میان سخنان حضرت به علوم جامع نزد ایشان پی برد. آثار بسیاری به حضرت منسوب است که مصحف، کتاب علی، مسند، أحکام الدیات و کتاب السنن الأحکام و القضایا از آن جمله اند. امام علی علیه السلام در پایه گذاری برخی از علوم مانند علم فقه، تفسیر، کلام، نحو و قرائت نقش اساسی داشته است. در کنار این، امام علی علیه السلام با رویکرد علمی و توجه به تعلیم و تعلم و ترویج روحیه خردگرایی، مکتب علمی کوفه را بنا نهاد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نقش امامان شیعه، پیدایش، گسترش، علم و دانش.

ص: 124


1- . استادیار تاریخ و تمدن اسلامی پژوهشگاه علوم اسلامی امام صادق علیه السلام ، zamani1358@Gmail.com

75- کاربست روش های آموزشی در خطبه های امیرالمؤمنین (علیه السلام)

وجیهه میری(1)

* چکیده

خطابه یا «سخنرانی» از قدیمی ترین روش های آموزش است؛ روشی که در ادغام با سایر روش های آموزشی، می تواند به طریقی فعال در آموزش تبدیل شود؛ مسئله ای که در خطب امیرالمؤمنین(علیه السلام) قابل اثبات است، چراکه ایشان مطالب موردنظر خویش را در ترکیب روش های متنوع آموزشی ارائه می فرمود. با رجوع به منابع تاریخی و نهج البلاغه از یک سو و تلفیق داده های تاریخی با تحلیل های آموزشی از سوی دیگر، و بر مبنای روش توصیفی _ تحلیلی، این نظر قابل ارائه است که امام به بهترین صورت از فن خطابه جهت آموزش عمومی استفاده فرمود، تا مطالب برای مستمعینی که قادر به درک احتجاجات پیچیده نبودند، قابل فهم ارائه شود؛ در این راستا شیوه های متعدد و متنوعی چون پرسش و پاسخ، مباحثه، عقل گرایی و تفکر، سازمان دهی مطالب و... را به منظور دوسویه کردن فضای جلسه، تسهیل و تسریع یادگیری به کار گرفت که به فعال شدن ذهن مستمع، منظم کردن اندیشه او و نیز استدلالی کردن قوای تفکر وی منجر می شد.

کلیدواژه ها: آموزش، امیرالمؤمنین(علیه السلام)، خطابه، راهبرد، روش.

ص: 125


1- . دانشجوی دکتری تاریخ تشیع دانشگاه اصفهان؛ vajiheh.miri@gmail.com

76- نقش مردم کوفه در جنگ های دوران امام علی (علیه السلام)

بشیر احمد(1)

* چکیده

جنگ های سه گانه جمل، صفین و نهروان، از وقایع مهم دوران حکومت اسلامی امام علی(علیه السلام) است که توجه به زوایای مختلف آنها اهمیت بسیاری دارد. ازجمله نقش مردم کوفه در شکل گیری این سه جنگ که می­تواند در بسترشناسی وقایع سیاسی قرن نخست اسلام و شناخت ماهیت جریان­های مردمی مؤثر باشد.

مقاله حاضر با شیوه تاریخی و توصیفی، با هدف بررسی یکی از عوامل مؤثر در این جنگ ها که بافت انسانی کوفه است، به بررسی نقش مردم کوفه در جنگ های سه گانه امام علی(علیه السلام) پرداخته است. در هر سه جنگ، جز افرادی معدود که همواره در رکاب امام علی(علیه السلام) و گوش به فرمان ایشان بودند، اکثر مردم کوفه، مردمانی دنیا پرست و بی بصیرت بودند و رهنمودهای امیرالمؤمنین(علیه السلام) را جدی نگرفته یا نمی پذیرفتند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، مردم کوفه، جنگ جمل، جنگ صفین، جنگ نهروان.

ص: 126


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن جامعة المصطفی العالمیة؛ bashirsaraz@gmail.com

77- سیر تعاملی امام علی (علیه السلام) در دوران تثبیت خلافت

سید حسن قریشی کرین(1)

* چکیده

با رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) جامعه اسلامی دچار التهاب شدیدی شد که به دنبال آن، رخدادها به همراه اختلافات اساسی در نگرش صحابه به رهبری و حاکمیت و همچنین خطرات بالقوه ای که از جانب دشمنان داخلی و خارجی موجودیت اسلام را تهدید می کرد. در بستر این رخدادها و در میان مشاجره ها و مخالفت ها، ماجرای سقیفه شکل گرفت و ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) و خلیفه اول تعیین گردید. در قیاس با سایر مخالفین، مواضع امام علی (علیه السلام) و یارانش، سبک و سیاق خاص خویش را دارد. مواضعی که در دو قالب اعتراض (تقابل) و همراهی مسالمت جویانه (تعامل) به صورت مستمر، پایدار و متوازن شکل می گیرد. در این مقطع امام با تحمل ناملایمات به اهداف والاتر و دغدغه های عالی تری می اندیشد. ازجمله این دغدغه ها، خطرات عظیمی است که وحدت امت اسلام و اساس نوبنیاد دین خدا را نشانه گرفته است. علاوه بر این، عدم امکانات کافی جهت مقابله و نبود زمینه اجتماعی مناسب برای حاکمیت، امام (علیه السلام) را وامی دارد که به سیاست صبر و سکوت و درنهایت بیعت و با هدف تقویت جبهه واحد امت اسلامی، در برابر خطرات داخلی و خارجی روی آورد. که می توان آن را، بنیاد اندیشه تقریب مذاهب نامید. این مقاله ضمن بررسی شرایط پس از عصر نبوت، به علل و چگونگی تعامل علی (علیه السلام) با خلافت می پردازد، امام برای حفظ مصالح اسلام و با احترام به خواسته عمومی پس از

ص: 127


1- . استادیار و عضو هیئت علمی گروه تاریخ ایران اسلامی دانشگاه پیام نور؛ shquorishi@gmail.com

بیعت نهایت تعامل را با خلیفه داشت و کوچک ترین مانع و سنگ اندازی را در این زمینه به وجود نیاورد. یافته پژوهش با استفاده از روش کتابخانه ای و تحلیلی- توصیفی نشان می دهد که تعامل امام با خلافت یک تاکتیک و استراتژی بوده و از اعتقادات او سرچشمه گرفته بود، به همین علت همکاری لازم و مشاوره شایسته را در زمینه های مختلف با حکومت داشته است.

کلیدواژه ها: تشیع، امام علی (علیه السلام)، ابوبکر خلیفه اول، سقیفه، بیعت، تقابل، تعامل.

ص: 128

78- اولویت بندی دشمنان در سیره امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

سید علی آقا میری(1)

* چکیده

یکی از مهم ترین مسائل درزمینه سیره حکومتی امیرالمؤمنین، نحوه برخورد ایشان با اهل بغی و معیارهای اولویت بندی دشمنان برای امام است. پس از پایان نبرد، امام با اهل جمل و نهروان، رفتار متفاوتی را نسبت به سپاه شام از خود نشان داد. این پژوهش با استناد به شواهد تاریخی و روایات درصدد اثبات این موضوع است که چرا امام علی علیه السلام در زمان خلافت خود، به نبرد با معاویه و سپاه شام، نسبت به سایر دشمنان، بیشتر اصرار داشت. در این نوشتار، با روش توصیفی-تحلیلی، به بررسی و دلایل اهمیت نبرد با سپاه بنی امیه از دیدگاه امام علی علیه السلام پرداخته شده است. آنگاه به این نتیجه رسیده است که مهم ترین دلایل امام برای نبرد با سپاه شام، تلاش بنی امیه برای از بین بردن شعائر و اصل اسلام، کوشش معاویه برای گسترش سلطنت ظالمانه، حمایت و تأمین مالی از فتنه گران، ایجاد ناامنی در جامعه اسلامی و ترغیب دیگران به آشوب و کمک کردن به کفار برای از بین بردن اسلام محمدی می تواند باشد.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، دشمن شناسی، معاویه، جمل، نهروان، صفین، کفر، نفاق، جنگ.

ص: 129


1- . کارشناسی حقوق از دانشگاه علامه طباطبایی تهران؛ alisayedagha@gmail.com

79- ناکثین، قاسطین و مارقین؛ بر اساس متن نهج البلاغه و اسناد روایی فریقین

مینا احمدیان(1)، حسین محدث زاده(2)

* چکیده

مقاله حاضر به تشکیل گروه های ناکثین، قاسطین و مارقین در عصر خلافت امیرالمؤمنین(علیه السلام) می پردازد و این که چه شرایطی باعث شد تا در میان امت اسلامی این گروه ها پدید آیند. نگارندگان در مقاله حاضر به بررسی این گروه ها در متن نهج البلاغه و متون روایی اهل سنت و نقش آنها در تضعیف قوای حکومتی علی(علیه السلام) پرداخته اند؛ هم چنین در این مقاله هدف، معرفی علی(علیه السلام) به عنوان نخستین خلیفه جهان اسلام است که مجبور به جنگ با مسلمانان منحرف در عقیده می شود و احکام مبارزه با اهل بغی را به تاریخ می آموزد. سؤال این است که این فرقه ها چرا به وجود آمدند و چرا بعد از پیامبر در روزگار سه خلیفه ماقبل علی(علیه السلام) نبودند.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، ناکثین، قاسطین، مارقین.

ص: 130


1- . کارشناسی ارشد ادبیات دانشگاه تهران؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com
2- . کارشناسی ارشد مهندسی صنایع دانشگاه انگلستان؛ alimohadeszadeh1378@gmail.com

80- امام علی (علیه السلام) و مبارزه با عرفی گرایی در اندیشه مسلمانان سده نخستین اسلامی

احمد فعال اصفهانی(1)

* چکیده

سکولاریسم یا عرفی گرایی، امروزه در همه ابعاد زندگی بشر غربی حضوری پررنگ دارد. از آموزه های اعتقادی گرفته تا شیوه های تربیتی، می توان ردپای شاخصه ها، ابعاد و لوازم این تفکر را در غرب و آموزه هایش یافت. دین مبین اسلام به واسطه نظام ساختاری کامل، اساساً ظهور چنین پدیده ای را در ارکان خود پذیرا نمی باشد. اما ورود اندیشه های غلط و وارداتی در بین مسلمین، تاریخ اسلام را نیز از این رهیافت بی بهره نگذاشته است. در این میان دوره حاکمیت امام علی علیه السلام را می توان دوره بروز و ظهور عرفی گرایی در جهان اسلام دانست. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی و با رویکرد تاریخی، به بررسی عوامل و راهکارهای مبارزه با عرفی گرایی امام علی علیه السلام در اندیشه مسلمانان سده اول هجری، پرداخته شده است. مهم ترین نتایج حاصل از این تحقیق را می توان در موارد ذیل اشاره کرد: جلوگیری از اجتماع نبوت و خلافت در یک خانه، جدایی قرآن و مفسر حقیقی اش، وجود مفسرین بی اطلاع از حقیقت دین و ظهور تفکر عثمانی در دوران فترت 25 ساله را می توان از جمله دلائل ظهور این تفکر در دوره امام علی علیه السلام دانست. امام علی علیه السلام اما با دردست گرفتن حاکمیت، اصلاحات وسیعی را در اندیشه دینی امت اسلامی طراحی و ابعاد آن را در حوزه اعتقادی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی تبیین نمود و سعی در اجرای آن داشت.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، دنیا، دین، عرفی گرایی، سکولاریسم، سده اول.

ص: 131


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه؛ ahmadfaal_1350@yahoo.com

81- مقایسه وضعیت اقلیت های مذهبی در حکومت علوی و جمهوری اسلامی

مهدی ابوطالبی(1)، مهدی یعقوبی(2)

* چکیده

اقلیت های مذهبی، همواره موضوعی چالش برانگیز برای حکومت ها بوده اند. جایگاه و مفهوم این قشر از جوامع، در قرون اخیر، در حقوق بین الملل، مورد توجه قرار گرفته است. با توجه به تاریخ کهن حضور پیروان ادیان یهودیت، زرتشیت و مسیحیت در ایران، جایگاه این گروه پس از انقلاب اسلامی، مورد توجه حکومت جمهوری اسلامی قرار گرفت. با این حال برخی بر این باورند به رغم الگوگیری نظام جمهوری اسلامی از حکومت علوی، حقوق اقلیت ها پس از انقلاب اسلامی در ایران رعایت نشده است. این پژوهش با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد تاریخی _ تطبیقی به دنبال پاسخ به این مسئله است که آیا عملکرد جمهوری اسلامی و رهبران آن، در مورد این گروه از جامعه ایران در مقایسه با حکومت علوی، در راستای سیره علوی بوده یا در مقابل آن قرار داشته است؟ از نتایج تحقیق این است که با توجه به شواهد متقن، می توان گفت نگاه جمهوری اسلامی به اقلیت های مذهبی کاملاً براساس قوانین اسلامی بنا شده است. هم چنین توجه به پیروان ادیان دیگر در قانون اساسی و رعایت حقوق شهروندی و آزادی مذهبی آن ها در جمهوری اسلامی و عملکرد رهبران آن کاملاً براساس معیارهای حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) شکل گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، حکومت علوی، امام خمینی، مقام معظم رهبری، جمهوری اسلامی، اقلیت های مذهبی.

ص: 132


1- . استادیار مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، abotaleby@gmail.com
2- . دانشجوی دکتری تاریخ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی+، mahdiyaghoobi83@gmail.com

82- بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام) -

1. بررسی مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام) در کتاب مناقب اهل بیت (علیهم السلام) -

از دیدگاه اهل سنت اثر سید محمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی(م1412 ق)

سید محسن شرافت(1)

* چکیده

«مناقب»، به عنوان یکی از منابع مهم تاریخ اسلام، با هدف بیان فضایل و سجایای اخلاقی و اجتماعی افراد، نگارش یافته اند. در منابع اسلامی، مناقب و خصوصیات فردی شخصیت های بزرگ و تأثیرگذار هم چون پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) مورد بحث و مداقه مناقب نویسان قرار گرفته اند. اهل بیت پیامبر خاتم(علیه السلام) از طرفی به واسطه مقام امامت نزد شیعیان و از سوی دیگر به لحاظ پیوند نسبی و توصیه به احترام آنان نزد اهل سنت نیز تکریم گشته اند. در میان مناقب بی شماری که از اهل بیت(علیه السلام) به دست ما رسیده، منابع فراوانی در فضایل حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) سخن به میان رفته که از سوی دانشمندان و بزرگان اهل سنت نگارش یافته اند که البته این خود نشانی بر تکریم ایشان به واسطه همراهی و پیوند نسبی با پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و توصیه به احترام به وی نزد اهل سنت است. نگارنده در این مجال به برشمردن برخی مناقب بازگو شده اهل سنت راجع به اهل بیت نبوی(علیه السلام) و به طور خاص به بررسی و بازخوانی منقبت حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) در کتاب «مناقب اهل بیت(علیه السلام) از دیدگاه اهل سنت» اثر سیدمحمدطاهر هاشمی شافعی (م 1412 ق) از اندیشمندان صاحب نظرِ اهل سنت پرداخته و آن را با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی مورد بررسی قرار داده است. از نتایج تحقیق این است که مؤلف سعی کرده تا با روحیه ای پژوهش گرانه و نگاهی معتدل

ص: 133


1- . کارشناس ارشد تاریخ تشیع، sm.sherafat@gmail.com

و به دور از غرض ورزی، به ذکر روایات متعددی در باب مناقب حضرت علی علیه السلام بپردازد، اما نکته مهم این است که نخست، این مناقب تمام فضایل حضرت علی علیه السلام مندرج در منابع اهل سنت نیست، بلکه گزیده ای از آن ها محسوب می شود. در وهله دوم، نویسنده تنها به ذکر عربی و ترجمه فارسی فضایل حضرت بسنده کرده و هیچ تفسیر و تحلیلی که برگرفته از اعتقادات اهل سنت باشد، در این خصوص ارائه ننموده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، مناقب، فضائل، اهل سنت، سیدمحمدطاهر سیدزاده هاشمی شافعی.

ص: 134

83- تحلیل فضایل امام علی (علیه السلام) در تاریخ یعقوبی اصفهانی

محمد حسین ریاحی(1)

* چکیده

بی شک یکی از مهم ترین و ارزشمندترین شخصیت هایی که در تاریخ نگاری اسلامی تأثیرگذار بوده، ابی واضح احمد بن ابی یعقوب معروف به یعقوبی اصفهانی است. کتاب او هرچند نسبت به برخی از آثار از کمیت و وسعت چندانی برخوردار نیست لکن از حیث جامعیت، دقت و صراحت، جایگاه والایی دارد. پرداختن به برخی نکات به ویژه اتفاقات زمان پیامبر و پس از آن، جرأت و جسارت خاصی را می طلبید. فضای موجود و سلطه خلفا و عوامل آنان مانع از تبیین بسیاری از مسائل تاریخی و به ویژه واقعیات در موضوع خلافت پس از پیامبر(صلی الله علیه و آله) شده است، لکن یعقوبی اصفهانی به خوبی از عهده این کار برآمده. علاوه بر این، کیفیت کلیه مطالب مندرج در این اثر از آدم(علیه السلام) تا خاتم(صلی الله علیه و آله) و پس از آن در مقایسه با بسیاری از تاریخ نگاران مسلمان ممتاز است.آن چه در این مقاله بدان اشاره رفته علل و عواملی است که می توانند در توسعه و ترویج فضایل امام علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیهم السلام در کتاب او تأثیرگذار بوده باشند که به چهار مورد اشاره شده و شاید بتوان آن ها را در این باب مهم ترین قلمداد کرد.

کلید واژه ها: فضائل امام علی علیه السلام ، اخبار امامان شیعه، تاریخ نگاری تشیع، تاریخ یعقوبی.

ص: 135


1- . استادیار و عضو سابق هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان؛ mhr.mhrmhr@yahoo.com

84- سیمای نبوی در نگاه علوی

رضا نوروزی(1)

* چکیده

حضرت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) از نگاه امام علی علیه السلام به عنوان الگوی الگوطلبان معرفی شده است که هیچ کس در اثر پیروی نکردن از پیامبر(صلی الله علیه و آله) از هلاکت در امان نخواهد بود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با مطالعه منابع کتابخانه ای در تلاش هستیم سیمای نبوی را در کلام امام علی علیه السلام مورد کنکاش قرار دهیم. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: پیامبر(صلی الله علیه و آله) از لحاظ فضائل اخلاقی، برترین است. بنده، برگزیده، فرستاده، رسول رحمت، امانت دار پسندیده، بشارت دهنده رحمت، بیم دهنده کیفر، سرور مخلوقات و سفیر وحی خداوند، پیشوای پرهیزکاران، افتخارآفرین امت، طبیب سیّار، بزرگ شده خانواده کریم، صاحب شریف ترین عترت و... از دیگر توصیف هایی است که امام علی علیه السلام درباره پیامبر(صلی الله علیه و آله) به کار برده است. قطع ریشه بدعت ها در ادیان الهی، بیان احکام و مقررات الهی، در هم شکستن سلطه گران، از بین بردن گمراهی، برپا نمودن پرچم های حق و احکام نورانی، نجات و هدایت مردم، جنگ و مبارزه با دشمنان خدا، ایجاد الفت و مهربانی در میان دل ها، اصلاح شکاف های اجتماعی، ایجاد وحدت، تحکیم پایه های ایمان، دعوت به خدا، ابلاغ دستورهای خداوندی و اجرای فرامین الهی ازجمله تلاش ها و ره آورد بعثت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) بعد از آن همه جهالت و بدبختی، گمراهی، عصیان، بت پرستی، تاریکی، فتنه و فلاکت و نابودی و... می باشد.

کلیدواژه ها: پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)، امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، سیره نبوی.

ص: 136


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد کلام اسلامی؛ N1357n@gmail.com

8-امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (2) -تربیت

اشاره

ص: 137

ص: 138

85- مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی (علیه السلام)، با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه

مژده علیزاده(1)

* چکیده

هدف از پژوهش حاضر «بررسی مبانی، اصول و روش های تربیتی از منظر امام علی علیه السلام با تأکید بر خطبه یک نهج البلاغه» است. به منظور وصول به هدف فوق از روش توصیفی _ تحلیلی و از منابع کتابخانه ای استفاده گردیده است. نتایج تحقیق مبین آن است که مبنای اصلی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام خداشناسی و ایمان به او است. مبانی دیگر نیز با تأکید بر همان خطبه، عبارت اند از: اعتقاد به جهان شناسی الهی، اعتقاد به وجود ملائکه در تحول نظام آفرینش، اعتقاد به وجود پیامبر(صلی الله علیه و آله)، اعتقاد به وجود پیامبران الهی، اعتقاد به قرآن کریم و عمل به آن، اعتقاد به وجود امامان معصوم(علیهم السلام). اصول تربیتی همان دستورالعمل های کلی هستند که در امر تعلیم و تربیت باید به کار گرفته شوند، لذا اصول تربیتی از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) عبارت اند از: رسیدن به خداشناسی از طریق شناخت صفات و قدرت خداوند متعال در خلقت موجودات، شناخت موجودات و اصل خلقت آن ها، ایجاد تزکیه و تهذیب نفس در خود، ایجاد صفات پیامبر گرامی اسلام در مربی و انتقال آن به متربی و عمل دادن متربی به مربی. روش های تربیتی، راه های رسیدن به اهداف و مبانی می باشند، از منظر نهج البلاغه (خطبه یک) این روش ها را نیز می توان در موارد ذیل دانست: روش شکر و سپاس، روش استدلالی عقلانی، تفکر و مشاهده، مشاهده صفات خداوند در خلقت موجودات، آشنایی با خود پدیده ها، مطالعه متون مربوط به قران و نهج البلاغه و قرائت آن با زبانی ساده و نرم در قالب شعر و داستان به کودکان. درنهایت با توجه به این که خطبه یک نهج البلاغه یک نظام تربیتی کامل و جامعی را ترسیم می کند لذا توجه بیش تر معلمان و مربیان به این مبانی و اصول و روش های تربیتی و استخراج و به کارگیری آن ها در تعلیم و تربیت پیش نهاد می شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، خطبه یک، تربیت، مبانی، اصول.

ص: 139


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه کرمان؛ malizadeh1229@gmail.com

86- وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی (علیه السلام) (با تأکید بر نهج البلاغه)

مژده علیزاده(1)

* چکیده

معلمان یکی از ارکان اصلی در نظام تعلیم و تربیت محسوب می شوند. معلمان تنها نقش تعلیم را بر عهده ندارند، بلکه رسالت دیگر آن ها تربیت نیز می باشد و لذا در نظام تعلیم و تربیت اسلامی، جداکردن این دو از هم صحیح نیست. به عبارت دیگر معلم را باید همان مربی دانست. امام علی علیه السلام که خود انسانی کامل و به عنوان معلم سوم انسان محسوب می شوند، علاوه بر این که خود دارای سیره ای نیک در تعلیم و تربیت فرزندان، شاگردان و مخاطبان خود می باشند در سخنانشان نیز به طرح کلی یک نظام تعلیم و تربیت صحیح پرداخته اند که نیاز به استنباط و استخراج دارد. لذا هدف از پژوهش حاضر «بررسی وظایف مربی در تعلیم و تربیت از منظر امام علی علیه السلام (با تأکید بر نهج البلاغه)» می باشد. روش پژوهش نیز توصیفی -تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای می باشد. نتایج پژوهش حاکی از آن است که وظایف بسیار زیادی را می توان از سخنان امام(علیه السلام) در باب وظایف مربی برگرفت، لذا در پژوهش حاضر به بخشی از آن ها اشاره گردید. از جمله این وظایف عبارتند از: خودسازی، کسب معرفت و تقوای الهی برای رسیدن به قرب الی الله، جاری کردن نام خدا بر زبان، شناساندن یگانه معبود هستی به متعلمان، داشتن اخلاص در کار، برقراری ارتباط مطلوبی با متربیان، آموختن کتاب خداوند متعال به متربی همراه با تفسیر آن، داشتن هدف، شناخت پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) و عمل به سیره تربیتی او، صداقت در

ص: 140


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی دانشگاه کرمان؛ malizadeh1229@gmail.com

کلام مربی، شتاب کردن در تربیت متربی، شناخت ویژگی های متربی در ابعاد گوناگون، آگاه کردن ذهن متربی نسبت به دنیا و واقعیت های آن، متربی را جزئی از وجود خود دانستن، شناخت مخلوقات خدا و آشناکردن متربیان با پدیده های خلقت، خواندن آثار و نظریه ها و تجارب مربوط به پیشینیان و تفکر در آن ها و انتخاب بهترین و سودمندترین آن ها.

کلیدواژه ها: مربی، تعلیم و تربیت، امام علی علیه السلام

ص: 141

87- روش های تربیتی در نامه سی و یکم نهج البلاغه

خداداد دانش(1)

* چکیده

هدف این پژوهش شناسایی روش های تربیت در نامه 31 نهج البلاغه است. روش این پژوهش، توصیفی _ تحلیلی است که برای تحلیل داده های تحقیق از روش تحلیل محتوا استفاده شده است. در این مقاله ابتدا مفهوم تربیت و روش های تربیت، تبیین شده سپس به استخراج روش تربیتی از نامه 31 پرداخته شده است که نتایج و یافته های پژوهش نشان داد که روش های تربیتی در نامه مذکور شامل سیزده روش: پند و اندرز، تعلیم حکمت، محبت، داستان، عبرت آموزی، امربه معروف و نهی ازمنکر، تحمیل به نفس، دعا و نیایش، توبه، مجازات به قدر خطا، مبالغه در پاداش، اعطایی بینش و استفاده از مَثل می باشد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، نامه 31، روش تربیت.

ص: 142


1- . دانشجوی دکتری علوم و قرآن گرایش تربیت؛ khodadad.danesh89@gmail.com

88- شاخصه های تربیت محور بودن حکومت علوی

محمد حسین صاعد رازی(1)، محمد باقر وَلَدان(2)

* چکیده

در میان الگوهای متعددی که برای حکومت ترسیم شده است، الگوی امام علی علیه السلام متفاوت بوده و ویژگی های خاصی در آن وجود دارد؛ یکی از این ویژگی ها جایگاه ممتاز تربیت در حکومت از دیدگاه آن بزرگوار است. بررسی روایات و سیره آن حضرت در خصوص مبانی حکومت و اهداف آن و هم چنین نحوه حکومت داری ایشان بر این مطلب شهادت می دهد که در حکومت دینی موردنظر امام علی علیه السلام تربیت نقش برجسته ای دارد و بلکه محور امور است. البته این تربیت جامع بوده و با تربیت اعتقادی و اخلاقی و عملی حتی به روابط اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و طبیعی انسان ها نیز جهت می دهد؛ چنان که اگر محوریت تربیت در حکومت رعایت نشود، جانب مبانی و اهداف حکومت از دیدگاه ایشان رعایت نخواهد شد و حکومت، اسلامی نخواهد بود. هدف از این پژوهش، آن است که با استفاده از منبع روایات و سیره امام علی علیه السلام ، نقش تربیت در حکومت تبیین گردد. ضرورت این پژوهش نیز به جهت ارائه الگوی حکومتی است که تربیت در رأس وظایف آن وجود دارد و می تواند بسیاری از نظریات رقیب را در عرصه حکومت کنار زند و در حقیقت یک نوع تولید علوم انسانی-اسلامی در عرصه سیاست می باشد که مبتنی بر مبانی اصیل اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام است و این خود یک نوآوری پژوهشی مبتنی بر منابع غنی اسلامی است. روش پژوهش توصیفی _ تحلیلی، وحیانی و نقلی-تاریخی

ص: 143


1- . دکتری قرآن و علوم گرایش تربیت جامعة المصطفی العالمیة (نویسنده مسئول)؛ h.saedrazi@yahoo.com
2- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه، M.valadan@chmail.ir

است. یافته های تحقیق نشان می دهد که شاخصه های تربیت محور بودن در حکومت امام علی علیه السلام به شرح زیر است:

قرآن، مبنای حکومت تربیتی علوی، تذکر و توجه همیشگی به قیامت، اهتمام به برطرف کردن شبهات و موانع تربیت، تربیت مستمر کارگزاران حکومت، تأکید مستمر بر روش های تربیتی در حکومت، تأکید بر اصل اختیار، استفاده از روش های تربیتی در مواجهه با دشمنان، استفاده از عبرت ها و تأکید بر آن در عرصه حکومت داری و استفاده از روش الگویی در رفتار حکومتی در عرصه های اقتصادی، سیاسی.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، حکومت، تربیت، حکومت اسلامی، تربیت اسلامی، نقش تربیت در حکومت.

ص: 144

89- بازخوانی مفاهیم راهبردی عهدنامه مالک اشتر

سید عوض مرتضوی(1)

* چکیده

دوران زمامداری پنج ساله امیرالمؤمنین علی علیه السلام یکی از مقاطع درخشان تاریخ اسلام است که در این دوره هرچند کوتاه، بهترین الگوی مدیریت به نمایش گذاشته شده است. بدون تردید شیوه مدیریتی امام علی علیه السلام که برگرفته از قرآن و سیره رسول گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) بود، برای همیشه تاریخ آموزنده و زندگی ساز است. یکی از یادگارهای ارزشمند آن حضرت که در قالب «عهدنامه مالک اشتر» بیان شده است، حاوی نکات راهبردی برای زمامداران و مدیران است که به طور گویا و دقیق اهداف، اصول، روش ها، تکالیف و وظائف گوناگون مدیریتی را بیان کرده است. این نوشتار با روش توصیفی - تحلیلی تلاش دارد این عهدنامه را با رویکرد مدیریتی، مورد بررسی قرار داده و نکات راهبردی آن را استخراج و بیان نماید.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، راهبرد، مفاهیم راهبردی، عهدنامه مالک اشتر.

ص: 145


1- . دانشجوی دکتری رشته علوم و قرآن جامعة المصطفی العالمیة؛rdwanymhmdjan@gmail.com

90- کرامت انسان از نگاه امام علی (علیه السلام)

محمد سالم محسنی(1)

* چکیده

کرامت انسانی به دو مرتبه «کرامت اولیه» و «کرامت ثانویه» تقسیم می شود. قسم نخست، مبنای تکالیف الهی و حقوق انسانی است و امروزه در نظام حقوق بشر نیز جایگاه مهمی یافته است. هدف این تحقیق، مطالعه و بررسی کرامت انسان در نگاه امام علی علیه السلام است تا عوامل و آثار کرامت را از سخنان و سیره آن حضرت استنباط کرده و نقش آن را در حمایت از حقوق و تکالیف انسانی و تکامل نفس آدمی در مسیر کسب فضیلت های اخلاقی نشان دهد.

براساس یافته های پژوهش، کرامت در اندیشه حضرت علی علیه السلام به دو مرتبه اولیه و ثانویه قابل طبقه بندی است. عوامل کرامت اولیه، برخورداری از روح الهی، نیروی عقل، سجده فرشتگان و آزادگی انسان است و آثار این نوع کرامت، بهره مندی از هدایت تشریعی، ارزشمندی جان و آبروی آدمی و حمایت از حقوق بنیادین بشر است. اما عوامل کرامت ثانویه: اسلام، ایمان، عمل صالح ، تقوا و توکل و آثار آن: تعالی روح آدمی، صدور افعال کریمانه و دوری از رذیلت های اخلاقی است. در تحقیق، از روش توصیفی _ تحلیلی استفاده شده است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، کرامت اولیه، کرامت ثانویه، عوامل کرامت، آثار کرامت.

ص: 146


1- . دکتری فلسفه اسلامی جامعة المصطفی العالمیة، safidabb@gmail.com

91- رویکرد عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به کرامت انسانی

اعظم رسولی(1)

* چکیده

انسان به عنوان خلیفه الله در اسلام جایگاه ویژه ای دارد و کرامت حقی است که به انسان عطا شده است. ازاین رو به کرامت انسان و حفظ آن، هم در آیات قرآنی و هم در آموزه های اسلامی و سیره اولیای دین به طور خاص توجه شده است. در این میان رویکرد و نگاه ویژه امیرالمؤمنین علیه السلام به انسان و حفظ کرامت وی بسیار قابل توجه است. این پژوهش در راستای شناخت کرامت انسانی مبتنی بر گفتار و به ویژه رویکرد عملی امیرالمؤمنین علیه السلام انجام شده است. در این پژوهش از روش تحلیلی _ توصیفی و گردآوری های اسنادی و کتابخانه ای استفاده شده است. بر اساس نتایج حاصله حضرت امیر(علیه السلام) امتیازخواهی و سهم طلبی به دلایلی چون برخورداری از مواهب الهی، داشتن سوابق دینی، ملی، ارزشی، وابستگی نسبی و سببی به نهادهای قدرت و ثروت، کوتاهی در برخورد با نظام های تکاثر و تفاخر، آداب ورسوم غلط فردی و اجتماعی، اجازه ضرر دیدن و ضرر رساندن به افراد جامعه، عدم قاطعیت در اجرای احکام و برخورد با خائنان، پرداختن به مسائل لغو و بی فایده و عدم حساسیت در مقابل جریانات اجتماعی، شرک، کفر و نمودهای مختلف آن در جوامع انسانی و بی توجهی به زندگی اخروی، اعمال نظر شخصی در امر مجازات و نپرداختن به امربه معروف و نهی از منکر از سوی حاکمان و افراد را موجب بی عدالتی، نابرابری اجتماعی و سلب کرامت از انسان بیان نموده و فراهم نمودن شرایط و امکانات از طریق ایجاد شالوده های عدل و قسط توسط حاکمان و تربیت ظرفیت وجودی انسانی را برای دستیابی به تکامل و حفظ کرامت انسان ها ضروری می داند و بر ضرورت توجه به تک تک انسان ها تأکید دارد.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، کرامت انسانی، مؤلفه های کرامت انسانی، رویکرد عملی.

ص: 147


1- . مدرس دانشگاه فنی و حرفه ای البرز، rasooliazam@yahoo.com

92- نگاهی به الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی (علیه السلام)

سید حسام موسوی(1)

* چکیده

هدف پژوهش حاضر، تبیین الزامات، مبانی و موانع تربیتی کرامت انسان در آموزه های حضرت علی علیه السلام بوده است. روش پژوهش نیز تحلیلی _ اسنادی بود که ازجمله روش های کیفی در حوزه پژوهش های علوم انسانی به شمار می رود. در این پژوهش، پس از توضیح و تحلیل مطالبی که در قرآن و متون روایی پیرامون کرامت انسان و انسان شناسی حضرت علی علیه السلام وجود دارد، برخی اصول و روش های تربیت کرامت انسان بر اساس نظر ایشان استنباط شده است. نتایج نشان داده که تقوا، مبنا و رکن اساسی انسان شناسی حضرت علی علیه السلام می باشد. مهم ترین الزامات تربیت کرامت انسان در دو بُعد درونی عبارت اند از: تقوا، ایمان و اعتقاد، بصیرت و آگاهی، پرهیز از دنیاپرستی، نگرش مثبت و کرامت مدار به انسان ها و در بُعد بیرونی شامل: امانت بودن مسئولیت، ارزش ابزاری موقعیت های مختلف زندگی اجتماعی، نگرش اخلاقی به زندگی، مسئولیت؛ فرصتی اخلاقی و معنوی، عمران و آبادانی در کنار وظایف فرهنگی، حقوق و وظایف متقابل، توجه به قدرت و نظارت الهی، توجه به مشارکت و نقدپذیری در زندگی و مدیریت فرصت ها. مهم ترین موانع تربیت کرامت انسان از دید حضرت علی علیه السلام عبارت اند از: دنیاپرستی، کبر و بخل. در راستای تربیت کرامت، دلالت های تربیتی در حوزه مبانی: تقوا، نظم و حساب رسی در امور، آزادگی، دادگری و ظلم ستیزی، زهدورزی، خدمت به خلق و عمل صالح، دانش اندوزی

ص: 148


1- . کارشناسی روان شناسی از دانشگاه پیام نور؛ narimanysam@gmail.com

توأم با عمل و در حوزه روش های تربیتی: محاسبه نفس، زهدورزی، محبت، تذکر، معاشرت با صالحان، عفو و تغافل، تنبیه و تشویق، پیش گیری و کنترل، روش الگوبرداری. بنابراین، توجه به آموزه های حضرت علی علیه السلام زمینه تحقق و پرورش صلح در بُعد فردی و اجتماعی را مهیا می سازد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، تربیت، انسان کامل، کرامت انسانی، صلح.

ص: 149

93- معنای زندگی در اندیشه توحیدی امام علی (علیه السلام)

قدرت اللّه قربانی(1)

* چکیده

اهمیت معنای زندگی، پرسش از چگونگی تحقق آن در عصر حاضر را برای انسان مسلمان معاصر ضروری می کند. در این زمینه نهج البلاغه امام علی علیه السلام دارای آموزه های ارزشمندی است. امام علی علیه السلام به مهم ترین مؤلفه های معنابخش زندگی از منظر توحیدی اسلام اشاره دارد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به ذکر مواردی از سیره علمی و عملی امام علی علیه السلام درباره معنای زندگی پرداخته شده است. در این رویکرد، معنای زندگی در پرتو توحید ذاتی، صفاتی، توحید افعالی، توحید عملی و نهایتاً جایگاه دنیا و مرگ مورد بررسی قرار می گیرد. توحید ذاتی و صفاتی، مواردی چون بساطت، نامتناهیت و دیگرگونه بودن خدا را گوشزد می کند که باعث اجتناب از تشبیه خدا به انسان می شود و نشان می دهد که خدا دارای همه کمالات نامتناهی است. توحید افعالی اثبات می کند جهان و زندگی انسان، آفریده و تحت حاکمیت مستمر خداست و انسان موجودی رها نیست و اصل غایت مندی افعال الهی حاکم بر زندگی او است. توحید عملی ضرورت و راه کارها و نتایج عملکرد انسان درمقابل خدا را بیان می کند که موجب رستگاری اوست. نهایتاً این که با ملاحظه موارد توحیدی مذکور، دنیا به عنوان مقدمه کسب کمال و سعادت حقیقی انسان، و مرگ به مثابه لازمه گذر از دنیای مادی به حیات اخروی، معنای خود را به دست می آورند و سختی های زندگی نیز ابزار آزمون، کیفر، پاداش و تعالی انسان هستند. نتیجه این که، اندیشه توحیدی امام علی علیه السلام ؛ مبدا، معاد و مسیر تکاملی انسان در این دنیا را به درستی تعریف کرده، معنای حقیقی ای از زندگی انسان در پرتو عبودیت حق تعالی تعریف می کند، که آن، عین آزادگی اوست.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، معنای زندگی، اندیشه توحیدی، توحید ذاتی، توحید صفاتی، توحید افعالی، توحید عملی، دنیا، مرگ.

ص: 150


1- . دانشیار فلسفه دانشگاه خوارزمی تهران. qorbani48@gmail.com

94- سبک شناسی معنا و معناداری زندگی در سخنان امیرالمؤمنین

(علیه السلام)

محمد مهدی ولی زاده(1)

* چکیده

هدف گرایی و معنی خواهی، امری فطری در انسان است. انسان اگر از طبیعت حیات خود فراتر رود و نظاره گر آن باشد با پرسش چیستی حیات و چیستی هدف و معنی حیات مواجه می شود. در پژوهش حاضر مشکل اصلی انسان ها ناتوانی از تفسیر زندگی و غفلت از معنای زندگی معرفی شده است و معنا بخشیدن به زندگی فقط با رسیدن به هدف عالی زندگی و درک حیات حقیقی فراهم می شود. پس انسانی که به حیات حقیقی نرسد، به معنای زندگی دست نمی یابد و حیات او پوچ و بی معنا خواهد بود. تحقیق حاضر در پی آن است تا سبک و روش تربیتی و معرفتی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت به شناخت معنای زندگی و تذکار به معناداری آن بررسی و شناسایی شود تا نخست بُعدی از ابعاد شخصیتی ایشان روشن گشته و در مرحله پسین، از آن به عنوان الگویی برای تربیت معنوی زیستی بهره جست. روش پژوهش توصیفی _ تحلیلی بوده و هدف از آن بررسی و سبک شناسی معنای زندگی و معناداری آن و نیز بازخوانی راه های معنابخشی به زندگی از دیدگاه نهج البلاغه می باشد. طی جستار تفصیلی در سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه، رویکرد اصلی و سبک ایشان تأکید بر تنظیم و تصحیح نحوه نگرش، ارتباط و تعامل انسان با دنیا و زندگی دنیوی شناخته شده است و در این راستا دسته بندی جدیدی ارائه شده است.

کلیدواژه ها: حیات حقیقی، معنای زندگی، زندگی معنادار، تربیت زیستی، ارتباط با دنیا، زندگی در نهج البلاغه.

ص: 151


1- .دانش آموخته سطح 3 حوزه علمیه و کارشناسی ارشد دانشگاه معارف؛ montazere14@gmail.com

95- ملاک های رستگاری جوانان در سیره و سخنان امیرالمؤمنین (علیه السلام)

نفیسه زارعی(1)

* چکیده

هدف از آفرینش انسان این است که با انتخاب راه صحیح و پیمودن صراط مستقیم به رستگاری و مقام قرب الهی برسد. در این مسیر نیاز است انسان با راهنمایی افراد آگاه به سوی رستگاری رهنمون گردد. ازاین رو، تربیت صحیح در تمام سنین، به ویژه در سنین حساس و نقش پذیر جوانی تأثیر بسیار مهمی دارد. با تدبر و تحقیق در آیات قرآن، سیره، گفتار و رفتار معصومان(علیه السلام)، به خصوص حضرت علی علیه السلام می توان ملاک های رستگاری را بهتر شناخت و جهت رسیدن به آن تلاش نمود. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی سخنان حضرت علی علیه السلام به خصوص نامه 31 نهج البلاغه که در وصیت به فرزند صالح و جوان خویش، امام حسن(علیه السلام)، می پردازیم. یافته های تحقیق نشان می دهد که حضرت علی علیه السلام نکات تربیتی بسیاری را در اصول و مبانی اعتقادی ازجمله خداشناسی، امام شناسی، جهان شناسی و... را یادآور شده اند و نیاز ضروری هر جوان هست که آنها را بداند و به کار گیرد.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، نامه 31، تربیت دینی، خداشناسی، خودشناسی.

ص: 152


1- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث دانشگاه تهران؛ nafiseh.zarei@ut.ac.ir

96- فرصت شناسی در کلام مولا علی (علیه السلام)

طاهره سادات حسینی نصرآبادی(1)

* چکیده

وقت مناسب برای انجام کار را «فرصت» گویند. مدیریت فرصت ها زمانی معنای کامل پیدا می کند که مهارت لازم برای استفاده درست از فرصت ها را داشته باشیم. فرصت ها مانند اغلب پدیده ها گذرا هستند و اگر به موقع و به جا مورد استفاده قرار نگیرند، نه تنها اثر مثبتی ندارند، بلکه ممکن است آسیب رسان هم باشند. ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻪ روش ﺑﺮﺧﻮرد انسان با فرصت، ﻧﺘﯿﺠﻪ اﻋﻤﺎل و ﺗﺼﻤﯿﻤﺎتش ﺑﻪ ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی ﯾﺎ ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی ﺧﺘﻢﻣﯽﺷﻮد. انسان های موفق معمولا فرصت محور و فرصت شناس هستند و می توانند تهدیدها را به فرصت تبدیل کنند و بسیاری از غیرممکن ها را ممکن سازند. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ ﺗﺤﻠیلی و ﺑﺮرﺳﯽ کلام مولا علی علیه السلام ﺑﺮداﺷﺖ ﻣﯽﺷﻮد که ﺑﻬﺮهﻣﻨﺪی و به کارﮔﯿﺮی برخی ﻋﻮاﻣﻞ ﻣﺜﻞ: برنامهریزی و زﻣﺎن ﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻣﻮﺟﺐ ﻣﯽﺷﻮد اﻧﺴﺎن ﺑﺘﻮاﻧﺪ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی اﯾﺠﺎد ﺷﺪه در ﻃﻮل زﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮد را ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ و از آﻧﻬﺎ ﺑﺮای ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده کند و در ﻧﺘﯿﺠﻪ، ﺑﻪ ﺳﻌﺎدت، ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ و ﺷﺎدﮐﺎﻣﯽ ﻧﺎﺷﯽ از ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی دﺳﺖ ﯾﺎبد. در ﻣﻘﺎﺑﻞ، اﻓﺘﺎدن در دام آﻓﺎتی چون: ﺗﺴﻮﯾﻒ، آرزوهای بلند، ﺗﻨﺒﻠﯽ، ﻋﺠﻠﻪ و یأس ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽﺷﻮد که اﻧﺴﺎن ﻗﺎدر ﺑﻪ ﺗﺸﺨﯿﺺ ﻓﺮﺻﺖﻫﺎی ﻓﺮاروی ﺧﻮد ﻧﺒﺎﺷﺪ و ﻧﺘﻮاﻧﺪ از آﻧﻬﺎ برای رﺷﺪ و ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺧﻮد ﺑﻬﺮه ﺑﺒﺮد و در نتیجه، دﭼﺎر ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺎﺷﯽ از ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی می ﺷﻮد.

در اﯾﻦ ﺗﺤﻘﯿﻖ، ﻓﺮﺻﺖﺷﻨﺎﺳﯽ ﺑﻪﻋﻨﻮان ﯾﮑﯽ از عوامل ﺳﻌﺎدت و ﺷﻘﺎوت اﻧﺴﺎن از دﯾﺪﮔﺎه امام علی علیه السلام ﺑﺮرﺳﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.

ﮐﻠﯿﺪواژهﻫﺎ: امام علی علیه السلام ، ﻓﺮﺻﺖﺷﻨﺎﺳﯽ، ﻓﺮﺻﺖﺳﺎزی، ﻓﺮﺻﺖﺳﻮزی، مدیریت زمان، برنامه ریزی.

ص: 153


1- . لیسانس ادبیات عرب و دانش پژوه سطح 4 حوزه؛ hosseinynasr@yahoo.com

97- بلا در سیره علوی؛ چیستی، فلسفه و حکمت

عباس محمودی(1)

* چکیده

زنگی بشر همواره با بلاهای متعدد آمیخته است یکی از شبهات مطرح در این زمینه حکمت و فلسفه بلاهای بشری خصوصاً برای مؤمنان است. نبودنِ پاسخی قاطع و قانع کننده گاهی برخی افراد مصیبت دیده را نسبت به مقدّرات الهی بدبین نموده و موجبات دلسردی آن ها نسبت به فرائض الهی را پدید آورده است. پژوهش حاضر با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با هدف پاسخ گویی به این شبهه با بررسی گزاره های متعدد نهج البلاغه در موضوع بلا، کلمات امیر مؤمنان(علیه السلام) را در قالب ساختاری منظم تدوین و بررسی نموده است، به گونه ای که بتواند کامل ترین پاسخ به شبهه موجود باشد. فایده این نوشتار علاوه بر اقناع مخاطب در پاسخ به این شبهه، باعث تلاش افراد در از بین بردن عوامل بلاها و مصائب گردیده و درنتیجه می تواند در کاهش آمار مصائب و نقمات مؤثر باشد. این تحقیق در دو بخشِ واژه پژوهی بلا و فلسفه و حکمت بلا تنظیم شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، بلا، مصیبت، نقمت.

ص: 154


1- . دکتری علوم حدیث و مدرس حوزه علمیه قم؛ abbasmahmoodi1358@yahoo.com

98- امام علی (علیه السلام)، اسطوره یا اسوه کامل و دست یافتنی

مصطفی عباسی مقدم(1)، سید محمد موسوی(2)

* چکیده

این پژوهش به شخصیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام که از حاملان حقایق دین و نگهبانان کتاب مبین بوده و همواره مورد احترام جامعه دینداران واقع شده، پرداخته است. شیعیان در سایه سار حضرتش به مراتبی از دلبستگی و هماهنگی روحی و رفتاری به ایشان دست می یابند؛ زیرا با افزایش معرفتِ رهروان، محبت ایشان به این شخصیت سختکوش در عرصه دین و دیانت بیشتر و عمیق تر می گردد. از سوی دیگر، این همانندسازی در سایه گسترش آگاهی، دارای مراتبی می شود که از ارادت قلبی آغاز و به عشق و دلدادگی و بیان گفتاری و پیروی عملی و علی گونه شدن می انجامد.

در پژوهش پیش رو، با استفاده از روش توصیفی و با رویکرد تحلیلی، سعی شده تا پرده ابهام از سطوح نگرش به شخصیت والای امیرالمؤمنین کنار زده شود. یافته های تحقیق نشان می دهد شخصیت امام علی علیه السلام در میان افراد، اقشار و مذاهب را می توان در «نماد دینداری و فضیلت»، «اسطوره برتر»، «تراز مسلمانی»، «قطب عرفانی»، «انسان کامل» و «اسوه قابل تاسی» خلاصه نمود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، انسان کامل،اسوه، نماد، اسطوره.

ص: 155


1- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه کاشان؛ abasi1234@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه کاشان؛ seyyedmosavi1375@gmail.com

99- امام علی (علیه السلام)، شخصیت فرازمانی

محمد شریف علیائی(1)

* چکیده

در این مقاله ابتدا به حقیقت انسان و حیات ابدی او و راه سعادت دنیا و آخرت می پردازد و به پیروی کردن از اساتید و راهنمایان ویژه این راه اشاره می کند. همچنین بیان می دارد که خداوند بر انسان حقی دارد که برای او رهبری متخصص و معصوم و قابل اعتماد تعیین و معرفی کند، چون بدون آنها نمی توان راه راست و طریق خوشبختی را پیمود؛ بنابراین به شناخت معصوم نیازمندیم و این شناخت اولین و مهمترین وظیفه یک انسان است و کوتاهی در این زمینه نابخشودنی و غیرقابل جبران است. در ادامه خداوند دین خود را فطری معرفی کرده و رابطه وجودی ما و اهل بیت(علیهم السلام) نیز از آن سرچشمه می گیرد؛ زیرا اهل بیت(علیهم السلام) واسطه بین انسان ها و دین هستند؛ بنابراین می توان گفت: مولا علی علیه السلام صراط مستقیم و کامل ترین انسان و بنده خداست که سبک زندگی او الگوی حسنه برای تمامی بشریت در تمامی اعصار و جوامع است و دارای شخصیتی فرازمانی و فرامکانی است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی سخنان امام علی علیه السلام پرداخته ایم. نتایج تحقیق نشان می دهد، امام علی علیه السلام دارای شخصیتی منحصربه فرد است، برای نمونه می توان به نامه امام علی علیه السلام به مالک اشتر اشاره کرد که نزدیک به 1400 سال پیش نوشته شده است، این نامه «مهمترین سند دادگستری بی نظیر در طول جهان بشریت» معرفی گردیده که در سازمان ملل متحد به ثبت رسیده است؛ زیرا جهان بینی علی علیه السلام منطبق با فطرت انسان ها است و محدود به هیچ دورانی نیست.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، شخصیت، فرازمانی، فرامکانی، عهدنامه مالک اشتر.

ص: 156


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛ mostafiemade66@gmail.com

100- انسان کامل از نگاه حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام (با

تأکید بر نهج البلاغه)

مژده علیزاده(1)

* چکیده

دغدغه «انسان کامل» همواره از مسائل مهم ادیان، مکاتب فلسفی، کلام و عرفان به شیوه های گوناگون بوده است. بی تردید توجه به متون دینی در این باب، از اهمیت گسترده ای برخوردار است. لذا هدف از پژوهش حاضر « انسان کامل در نگاه حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام (با تأکید بر نهج البلاغه)» است. روش پژوهش، توصیفی _ تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای می باشد. در پژوهش حاضر، انسان کامل به صورت عینی که همان چهارده معصوم(علیهم السلام) هستند و انسان کامل در قرآن و سنت با تأکید بر نهج البلاغه مورد بررسی قرار گرفته است. لذا 140 ویژگی برای انسان کامل از نهج البلاغه استخراج گردید و برخی نیز مورد بررسی قرار گرفتند. ازجمله این ویژگی ها عبارتند از: شناخت خدای یگانه و ایمان به او، اهل قرآن و عمل به دستورات آن، انجام واجبات دینی، عدم دلبستگی به دنیا، شوق لقاء الله، عدم تظاهر به دینداری، اطاعت از حق، سکوت فراوان، اهل عدالت، انفاق، ایثار و...، جهاد در راه خدا، گناه نکردن، خوش خلقی، انجام عمل صالح، دوری از ریا و خودنمایی، کمک به تهی دستان، پیروی از حق، ترس از کیفر الهی، دوری از شیطان، ارزیابی درست، اهل صداقت و پاکی و راستی، راه رفتن با تواضع و دوری از کبر، دانش فراوان، اهل استدلال با دلایل روشن، هدایت مردم و.... امام علی علیه السلام به زیبایی تصویری از یک انسان کامل را در خطبه 193 نهج البلاغه ارائه می دهند.

کلیدواژه ها: تربیت، انسان کامل، نهج البلاغه، حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام .

ص: 157


1- . دانشجوی دکتری فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی و مدرس دانشگاه؛ malizadeh1229@gmail.com

101- انسان کامل از منظر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

الهه پورمجنون زمانی(1)

* چکیده

شناخت انسان در مقام خودشناسی و رسیدن به سعادت، گرایشی است که خداوند متعال در سرشت آدمی قرار داد و بدین وسیله، پیمودن راه قربش را برای آدمیان ممکن ساخت. انسان به طورکلی دارای عقل و اراده قوی است که بر دیگر موجودات جهان برتری دارد. از این رو با مجاهدت نفس، مبانی حرکت به سوی کمال را در خود فراهم می آورد. از دیدگاه نهج البلاغه به کارگیری عقل و کنترل نفس در قرب خدا و رسیدن به مقام خلیفةاللهی اثرگذار است. این مقاله با روش حدیثی _ تحلیلی، به معرفی انسان کامل از منظر نهج البلاغه می پردازد، با تأکید بر این که حضور نفس، در این مسیر، چه کمکی می تواند بکند. هم چنین ضمن بیان انسان کامل و نفس وجود آدمی، به چگونگی زلال کردن نفس در مسیر تکامل انسان و ارتقاء آن به مقام عالی آدمیت و کمال می پردازد.

کلیدواژه ها: انسان کامل، نهج البلاغه، خلیفة الله، عمل شایسته، عقل، نفسه مطمئنه

ص: 158


1- . طلبه پایه پنجم، سطح 2، مدرسه علمیه فاطمه محدثه (علیها السلام) اصفهان El.Por.200@ gmail.com

102- شخصیت شناسی علی بن ابی طالب (علیه السلام) با محوریت انسان شناسی

بهزاد جعفری(1)

* چکیده

سخن گفتن از علی علیه السلام و توصیف شخصیت آن بزرگوار، دشوار و چه بسا ناممکن است. اما بسیارند اندیشمندانی که پیرامون ابعاد گوناگون شخصیت آن حضرت سخن گفته و قلم فرسایی نموده اند. دکتر شریعتی یکی از متفکران معاصر است که در نوشته ها و سخنرانی های خویش به طور گسترده به تبیین ابعاد وجودی ایشان پرداخته؛ اما این دیدگاه وی به نوعی نشان از تأثیرپذیری از دیدگاه های ژان پل سارتر است. شریعتی در یکی از آثار خود، حضرت علی علیه السلام را به عنوان «سمبل و تجسم یک ایدئولوژی» برای همه اعصار و خصوصاً عصر حاضر معرفی می کند و نیاز جوامع بشری به شناخت حضرت علی علیه السلام را ضروری می داند. نگاه وی به آن بزرگوار برخاسته از اندیشه ژرف و تأمل در سیره فکری و رفتاری ایشان می باشد. وی با آن که علی علیه السلام را یک شخصیت بارز و تأثیرگذار تاریخ اسلام می داند، ایشان را تنها در متون تاریخی محصور نساخته بلکه از جهات مختلف انسانی، اعتقادی، سیاسی، اجتماعی، عدالت انسانی و... می نگرد. در این مقاله روش شناختی شریعتی از علی علیه السلام و انتقاداتی که به جامعه اسلامی وارد می کند، با این دید که «ما هنوز علی علیه السلام را نشناخته ایم»، نقد و بررسی می گردد. البته ضمن مقاله روشن خواهد شد که آیا در نوع نگاه وی به انسان و نحوه معرفی علی علیه السلام به عنوان یک حقیقت مرجع، ناسازگاری وجود دارد یا نه؟ این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به نقد و بررسی دیدگاه های

ص: 159


1- . کارشناسی ارشد تاریخ قرون وسطی، دانشگاه قاضی آنکارا، ترکیه. Behzad.jafari@gazi.edu.tr

شریعتی و سارتر اقدام کرده است. از نتایج تحقیق این است که شریعتی مقدمات سارتر را می پذیرد، اما نتیجه مقدمات او را رد می کند. در حالی که از نظر منطقی، صدق مقدمات، نتیجه بالذات آن ها را به دنبال دارد. قطعاً اگر درست فهمیده باشیم شریعتی نه از روی برهان و استدلال بلکه از روی احساسات خداپرستانه، حرف سارتر را مصادره به مطلوب می کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، شریعتی، شناخت، انسان، اسلام، تاریخ اسلام، شیعه، مکتب، جامعه.

ص: 160

103- مدلاسیون ارتباط زنده مخلوق با خالق خود بر اساس الگوهای قرآنی و روایی

شهناز عزیزی(1)

* چکیده

حضور خدا در متن زندگی بشر، برقراری ارتباط بر اساس دوستی و محبت با خداوند و التزام عملی به آنچه در خصوص محبت و توجه مستمر به خداوند در قرآن، احادیث، تفاسیر و شروح آمده است؛ از دغدغه های اصلی علمای اخلاق و بزرگان عرفان است. با روش معناشناسی، مفهوم شناسی و توجه به قرائن سیاقی؛ در نهج البلاغه می توان برای آن، راهکارهای عملی یافت و رهروان این طریق را دسته بندی نمود. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد نقلی به بررسی گزاره هایی دینی راه های ارتباط زنده مخلوق با خالق را بیان می کند. نتایج تحقیق نشان می دهد: تفکر و سیر در آیات تکوینی و تدوینی، می تواند انگیزه بخشِ ارتباط با خدا باشد. تثبیت و تکامل ارتباط وجودی با خدا، درگرو حرکت در مسیرِ توحید وجودی و از کثرت به وحدت حرکت کردن است. این حرکتِ با زبان، عقل، قلب و نفس، تمامی ظرفیت های وجودی را به سوی پرستش و عشق ورزی با خدای واحدِ یکتا، سوق می دهد. تنها از خدا طلب یاری کردن، همواره اهل دعا بودن، سیر در آیات الهی، خود را جلوی چشم خدا دیدن، رعایت حضور و محضر الهی را نمودن با پاسداشت حقوق الله، حقوق الناس و رعایت حریم اخلاق، و با رعایت تقوا به سوی خدا گریختن؛ همگی راهکارهای عملی تلقین محبت خدا به همه ارکان وجودی انسان است. مرتبه شهود (علم الیقین)، درک ایمانی (عین الیقین) و مشاهده قلبی (حق الیقین) از مراتب این دسته از افراد است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، توحید وجودی، علم الیقین، عین الیقین، حق الیقین.

ص: 161


1- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه دارالحدیث قم؛ Shahnazazizi40@gmail.com

ص: 162

9-امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (3) _ اخلاق و عرفان

اشاره

ص: 163

ص: 164

104- اخلاق از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

زهرا حسینی(1)

* چکیده

امروز در دنیایی زندگی می کنیم که با توجه به پیشرفت هایی که هر روز دارد، ولی آن چه که از آن غفلت می کند و به آن توجه نمی شود، ویژگی هایی است که انسان را به رشد و تعالی می رساند، و آن توجه به سیره ائمه اطهار(علیهم السلام) و عمل به دستوراتی است که ایشان برای زندگی بهتر و رسیدن به نور و حقیقت عالم برای ما قرار داده اند. امروز بیش از گذشته بررسی، مطالعه، یادگیری و یاددهی سیره ائمه معصوم(علیهم السلام) به خصوص امام علی علیه السلام احساس می شود و باید بازخوانی و ترویج شود. این تحقیق با استفاده از روش توصیفی – تحلیلی، به بررسی سیره علمی _ اخلاقی امام علی علیه السلام پرداخته است. از مهم ترین یافته های تحقیق این است که امام علی علیه السلام تنها فردی است که از میان تمام گذشتگانی که سخنی از آن ها به جا مانده، به آخرین مرحله فصاحت و بلاغت رسیده و گفتار او اقیانوسی بیکرانه است. در این مقاله به تعریف اخلاق از منظر امام علی علیه السلام دست یافته و مصداق های گوناگون برای عصر حاضر بررسی شده است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، اخلاق، مصادیق اخلاقی، سیاست.

ص: 165


1- . دانشجوی کارشناسی فقه دانشگاه مجازی المصطفی؛ hoseini.news@yahoo.com

105- اخلاق حرفه ای در نهج البلاغه

حمید رضا ربیعی(1)

* چکیده

یکی از مهم ترین مطلوب های مدیران کارآمد در سطوح مختلف، چگونگی ایجاد بسترهای مناسب برای عوامل انسانی شاغل در تمام حرفه هاست تا آن ها با حس مسئولیت کامل به حرفه و مسائل جامعه خود بپردازند و اصول حاکم بر شغل و حرفه خود را رعایت کنند. این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، بر آن است تا مفهوم اخلاق حرفه ای و اهمیت و ابعاد گوناگون آن، که نیاز جامعه امروز در کار و شغل و حرفه است در پرتو کلام اولین خورشید امامت و ولایت یعنی نهج البلاغه بپردازد. و با نگاه به سخنان آن امام همام که به دنبال پیاده کردن معارف الهی و نبوی در جامعه بود، نقشه راه ایجاد اخلاق در کار و شغل و حرفه را جست وجو کند. و در این راه ضمن اشاره به مبانی انسان شناسانه اخلاق حرفه ای، موضوع اساسی معنا و فلسفه کار را در نهج البلاغه بررسی و مؤلفه های رایج معنی و فلسفه کار و تلاش در زندگی یعنی هدف از کار، نگرش به کار و در انتها سبک های کاری با توجه به هدف و نگرش را بیان نماید.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، اخلاق، اخلاق حرفه ای.

ص: 166


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم، گرایش مدیریت جامعة المصطفی العالمیة؛ Rabiei56@yahoo.com

106- اخلاق و تربیت از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

زینب علی احمدی(1)

* چکیده

اخلاق؛ سرشت، خوی و طبیعت است که به صورت درونی و باطنی و ناپایدار در آدمی به کار می رود که با بصیرت درک می شود. اخلاق در میان اندیشمندان اسلامی صفات نفسانی راسخ و پایداری است که موجب می شود افعالی متناسب با آن صفات به سهولت و بدون نیاز به تأمل از آدمی صادر شود. از طرفی تربیت یک فرایند پیوسته و مستمر است به منظور تزکیه و تهذیب افراد، آموزش و پرورشِ استعدادهای آن ها برای رسیدن به هدف نهایی خلقت، که در آیین ما همان قرب الهی می باشد. در اسلام تربیت به عنوان حقی برای کودکان و تکلیف و وظیفه ای برای والدین بیان شده است. هیچ انسانی در هیچ مرحله از زندگی خویش نمی تواند از تربیت و هدایت مربی بی نیاز باشد. انسان تنها موجودی است که به اذن خدا، اختیار معماری شخصیت خویش را به دست دارد و می تواند ابعاد وجودی و جایگاه خود را در میان سایر موجودات تعیین کند. سرنوشت انسان، معدلی از خصلت های خوب و بدی است که با آن ها زندگی می کند، می اندیشد، قضاوت می کند، تصمیم می گیرد و رفتار می کند. لذا خوشبختی و بدبختی اش بر اساس همین صفات رقم می خورد. دنیای معاصر بیش از هر زمان دیگری با چالش های مختلف اخلاقی و تربیتی روبه روست، انحطاط و بحران ها که در جوامع به چشم می خورد معرف این نکته است که نظام های تربیتی در این جوامع درزمینه اخلاقی و تربیتی به بی راهه کشیده شده اند. در چنین شرایطی انسان معاصر با بحران های فراوانی روبه روست که هر یک به تنهایی مشکلات

ص: 167


1- . دانش آموخته مدرسه علمیه الزهرا شهرستان نطنز استان اصفهان؛ zaliahmadi476@gmail.com

فراوان روحی_روانی و معنوی را برای او ایجاد خواهد کرد، مهم ترین عامل این بحران ها دوری از مکتب و گرایش های اصیل دینی است. دین اسلام با داشتن فرهنگ غنی معارفی، در دو پایگاه عظیم قرآن و عترت به خوبی از عهده این معضلات برآمده است. سیره و سخن معصومان (علیه السلام) در کنار قرآن، ارزشمندترین میراث فرهنگی اسلام است که هر فرد مسلمان در سایه آن می تواند با بحران های مزبور مقابله کرده، راه پیش گیری و درمان آن را بیاموزد. در این میان سیره و سخن امام علی (علیه السلام) همانند وجودش چون درّی گران بها در بین معارف اسلامی می درخشد. در میان مسائل مربوط به روح و روان انسان، مسئله اخلاق و تربیت دارای اهمیت زیادی می باشد. امام علی (علیه السلام) با گفتار و رفتار خویش همواره تربیت و اخلاق مخاطب را هدف اصلی خویش می دانست. با نگاه جزئی به نهج البلاغه می یابیم که حضرت تا چه اندازه به تبیین و ترویج اخلاقیات اهتمام ورزیده اند.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، اخلاق، تربیت، تزکیه و تهذیب.

ص: 168

107- بررسی اخلاق و تربیت از دیدگاه امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

محمد لاله زاده(1)، مریم بهمنی(2)

* چکیده

سخنان امام علی علیه السلام سرشار از نکته های تربیتی است که همواره موردتوجه اندیشمندان تعلیم و تربیت بوده است روش تربیتی ایشان دارای اصول زیربنایی است که بدون در نظر گرفتن آن ها نمی توان به هدف والای حضرت دست یافت. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی اصول اخلاقی _ تربیتی امام علی علیه السلام پرداخته شده است. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان گفت: اصول اخلاقی و تربیتی در اندیشه امام علی علیه السلام شامل: آخرت گرایی، دنیاگریزی، عمل گرایی، آرزوگریزی، امید داشتن و دوری از یأس، اصل پرهیز از رفاه زدگی، پرورش عقل، اجتناب از تعصب جاهلی و تربیت حول محور تقوا می باشد. تحلیل و بررسی هرکدام از این اصول، اوج اندیشه حضرت پیرامون تربیت را آشکار می سازد و تربیت یافته این مکتب، انسان مؤمن و متعهدی است که در مسیر قرب الی الله قرار گرفته، ناملایمات او را دچار شک و تردید نمی گرداند و با نیروی تقوا و تحصیل علم به مقام عالم ربانی دست می یابد.

کلیدواژه ها: تربیت، اخلاق، امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، تقوا، عالم ربانی.

ص: 169


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث (نویسنده مسؤول)؛ mmadlale0181@gmail.com
2- . دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد کرج، Bahmanahwaz1353@gmail.com

108- تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام)

زهرا مهدوی(1)، الهه توکلی نژاد(2)

* چکیده

تربیت اخلاقی، فرآیند به کارگیری شیوه هایی برای شکوفاسازی، تقویت و ایجاد رفتارها و آداب اخلاقی و اصلاح صفات، رفتارها و آداب غیراخلاقی در انسان است. با درک اهمیت تربیت اخلاقی، پرداختن به مباحث مربوط به اخلاق و به تبع آن تربیت اخلاقی از جایگاه بس رفیعی برخوردار است. پژوهش حاضر با هدف بررسی و تبیین تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با بهره گیری از منابع کتابخانه ای و اسنادی، مهم ترین مبانی، اصول، اولویت ها و روش های تربیت اخلاقی در نهج البلاغه را موردبررسی قرار داده است. نتایج این تحقیق نشان می دهد که: مهم ترین مبانی تربیت اخلاقی از دیدگاه حضرت علی علیه السلام ، اعتقاد به خداوند متعال و دین داری و مهم ترین اصول تربیت اخلاقی، تأکید به رازداری، پرهیز از ستم، لجاجت، کینه جویی و خودپسندی، نهی از دروغ گویی، عیب جویی و سخن چینی و توصیه به صبر و وفای به عهد بوده است. از میان فضائل اخلاقی سه مفهوم: تقوا، زهد و صبر بیش از دیگر مفاهیم مورد تأکید و از میان رذائل اخلاقی نیز سه مفهوم: دنیاپرستی، کبر و بخل بیش از همه مورد نکوهش حضرت واقع شده است. هم چنین از میان روش های تربیت اخلاقی، دو روش یادآوری مرگ و قیامت و عبرت گیری، بیش از دیگر روش ها مورد استفاده حضرت علی علیه السلام قرار گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، اخلاق، تربیت، تربیت اخلاقی.

ص: 170


1- . کارشناسی و استاد حوزه علمیه خواهران الزهراء÷ نطنز؛ mahdavi.z1363@gmail.com
2- . نویسنده مسئول: کارشناسی و طلبه سطح دو حوزه علمیه خواهران الزهراء÷ نطنز tavakkoli.e.71@gmail.com

109- تأثیر ساحت شناختی بر ساحات عاطفی و ارادی نفس از منظر نهج البلاغه

جمیله امینی سولاری(1)

* چکیده

انسان از دیدگاه اسلام، دارای دو بُعد یا دو ساحت نفس و بدن می باشد و بُعد نفسانی انسان، دارای سه زیر مجموعه؛ ساحت معرفتی (شناختی)؛ ساحت احساسی، هیجانی (عاطفی) و ساحت ارادی است که پس از تحقّق حالت های سه گانه نفسانی یادشده در انسان، فعلی در قالب گفتار یا کردار از آدمی صادر می شود (ساحت رفتاری) که بدین وسیله می تواند بیانگر منش و شخصیت او باشد. از طرفی ایمان، به عنوان اساسی ترین شاخص در اخلاق بندگی یا نحوه ارتباط انسان با خداوند به قلب نسبت داده می شود اما قلب تنها به ساحت شناختی و باور (ایمان) تعلق ندارد و علاوه بر آن، شامل دو ساحت عاطفی و ارادی نیز می گردد که ارتباط این ساحات با یک دیگر و تأثیر و تأثر آن ها بر یک دیگر قابل تأمل و بررسی است. در این پژوهش با روش توصیفی - تحلیلی به بررسی جایگاه قلب به عنوان نقطه تلاقی ساحت های شناختی، عاطفی و ارادی در ساحات وجودی انسان و ارتباط آن با اخلاق بندگی و تأثیر ایمان در ساحات عاطفی و ارادی انسان همانند محبت، رضا و تسلیم، خوف و رجا، صبر، توکل، شکر و سپاس و عبادت و بندگی از منظر نهج البلاغه پرداخته شده است.

کلیدواژه ها: ساحات وجودی، قلب، اخلاق بندگی، ایمان، نهج البلاغه.

ص: 171


1- . دکترای علوم و معارف نهج البلاغه، عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان؛ amini6686@gmail.com

110- صلح طلبی و اخلاق مداری امام علی (علیه السلام) در جنگ جمل

عباس حمزه ای(1)

* چکیده

رابطه اخلاق و صلح طلبی در صحنه های نبرد و جنگ ها، از دیرباز موردتوجه قرار گرفته است و متاسفانه در جوامع امروزی علیرغم وجود مجامع بین المللی در عمل بسیاری از مؤلفه های انسانی آن مورد غفلت قرار گرفته است. امام علی علیه السلام در جنگ با ناکثین، تمامی مسائل اخلاقی و صلح طلبی را مورد اهتمام خود قرار داده است. مقاله حاضر در صدد آن است که با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، با منابع کتابخانه ای، زوایای مختلف فرماندهی و مدیریت امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام را در جنگ جمل تبیین و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد. ازاین رو قبل و حین و بعد از جنگ تمامی مؤلفه های اخلاقی را مدنظر قرار داده است و از هر فرصتی برای جلوگیری از نبرد و یا خاتمه آن استفاده می نماید و با اعزام نماینده نزد عایشه و طلحه و زبیر و ارسال نامه، آن ها را به صلح و گفت وگو دعوت می نماید و به امید رخ ندادن درگیری، آغاز جنگ را از طرف سپاهیان خود به شدت نهی می کند، پس از بستن شدن تمامی روزنه های صلح، وارد نبرد می شود و در هنگام جنگ و نبرد نیز از هر فرصتی جهت پایان دادن به غائله استفاده می کند.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، صلح طلبی، اخلاق، جنگ جمل.

ص: 172


1- . دانشجوی دکتری فقه و حقوق اسلامی، دانشگاه آزاد اصفهان abass.hamzei@gmail.com

111- سیره اخلاقی علوی (علیه السلام) در جنگ ها

رضا بصیرت(1)، مصطفی مظاهری تهرانی(2)

* چکیده

مبنای اصلی و اوّلیه امام علی (علیه السلام) به تبعیّت از مبانی قرآن، بر صلح و ترک مخاصمه بوده است و امام به منظور تحقق این امر، تلاش های بسیاری انجام داده و از هر راهکاری استفاده می نمودند، به عبارت دیگر، امام در هر موقعیتی به دنبال ایجاد صلح و آشتی میان مؤمنان بودند، حتّی زمانی که جنگی از سوی دیگران بر حضرت تحمیل می شد، تمام سعی خود را به کار می گرفتند که کار به درگیری نظامی منجر نشود. از نکات حائز اهمیّت در سیرۀ حضرت، شیوۀ برخورد ایشان با افراد مختلف در شرایط پرهیاهوی جنگی است. عموماً در چنین شرایطی فرماندهان جنگی به دنبال پیروزی بر دشمن و تسلط بر جان و مال و ناموس او به هر طریق ممکن هستند، ولی امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان حاکم اسلامی و فرمانده بزرگ جنگی، هیچ گاه برای رسیدن به مطلوب، از شیوه های متعارف و ناجوانمردانه استفاده نکرده و همراه عدالت و رأفت اسلامی را مدّ نظر قرار می دادند، تا جایی که دستور می دادند در جنگ ها به زنان تعرضی نشود و با اسراء با مدارا رفتار شود، حتّی در مقابل دشمنانی نظیر طلحه و زبیر و یا حتّی عبدالرحمن بن ملجم نیز هیچ گاه از دایرۀ عدالت خارج نگردیدند. بااین حال زمانی که حضرت از صلح و بازگشت دشمن ناامید می شدند، لحظه ای در تصمیم خود درنگ نمی کرده و با قاطعیت تمام، در مقابل دشمن می ایستاد و به هیچ عنوان، حاضر به مصلحت اندیشی در برابر دشمن نبوده و به دنبال سیاست بازی هایِ باطلِ مزوّرانه نبودند. در کنار همه این موارد، توجه خاص امام، به

ص: 173


1- . دانش آموخته سطح 4 حوزه علمیه _ کلام؛ basir133@gmail.com
2- . سطح 3 حوزه علمیه؛ Mustafa_mazaheri@yahoo.com

امور معنوی و عدم اهتمام به امور دنیوی، قابل توجه است؛ حضرت به هنگام جنگ ها، هرگز دعا و توجه به لطف خدا را فراموش نکرده و به یاران خود هم متذکر می شدند. سیرۀ اخلاقی امام، یک سیرۀ فراگیر بود و رفتار ایشان، هم برای یاران خود اُسوه و الگویی مناسب بود و هم دشمنان را تحت تأثیر قرار می داد. صفات و کمالات اخلاقی حضرت از گستردگی فراوانی برخوردار است و ازجمله صفات بارز حضرت در جنگ ها، می توان به شجاعت، حیاء، جوانمردی، وفای به عهد و بصیرت حضرت، اشاره نمود.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، سیرۀ علوی، سیره اخلاقی، اخلاق جنگی، جمل، صفین، نهروان.

ص: 174

112- غیرت دینی امام علی (علیه السلام)

فاطمه سادات حسینی(1)

* چکیده

یکی از کمالات والای انسانی که اسباب آن را خدای متعالی در وجود آدمی تعبیه کرده، غیرت است. غیرت از خودپرستی ناشی نمی شود، بلکه احساس خاصی است که خداوند برای حمایت از حریم زندگی ایجاد کرده است. غیرت دینی در سیره معصومین علیهم السلام از چنان اهمیت و ظرافتی برخوردار است که همواره به عنوان شاخصه بارز اهل ایمان و سرمایه انسانی معرفی شده است. وجود غیرت دینی در جامعه اسلامی تا آن جا ضروری و حیاتی است که شارع مقدس اسلام در تشریع احکام نیز به آن عنایت داشته است. بدین منظور پژوهش حاضر با بهره گیری از روش توصیفی _ تحلیلی و با مراجعه به منابع معتبر کتابخانه ای، به بررسی غیرت دینی در شخصیت حضرت علی علیه السلام پرداخته است. یافته ها نشان می دهد آن حضرت در برابر حفظ دین و ارزش های آن، حساسیت و غیرت دینی فوق العاده ای داشت. در این پژوهش به چند نمونه از غیرت دینی ایشان اشاره شده است. هم چنین غیرت دینی آثار فردی و اجتماعی بسیاری دارد که موجب هدایت و سربلندی در دنیا و آخرت خواهد شد. آثار فردی آن چون جلب محبت الهی، هدایت و مصونیت از گمراهی، ایجاد رحمت و رأفت در قلب، افزایش عفت و پاک دامنی فرد و... است. پیروزی بر دشمنان و سربلندی، حفظ حریم ارزش های والای یک جامعه، ثبات خانواده و... نیز ازجمله آثار اجتماعی آن است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، شاخصه های اخلاقی، دین، غیرت دینی.

ص: 175


1- . دانش آموخته سطح 2 حوزه علمیه، fsh1368155@gmail.com

113- تحلیل معناشناختی «شُحّ نفس» و مؤلفه های آن در نهج البلاغه

فاطمه زین الدینی(1)

* چکیده

شُحّ نفس به حالتی شدیدتر از بُخل گفته می شود و به معنای بُخل توأم با حرص دلالت می کند. در نهج البلاغه در پاره ای از خطبه ها و نامه ها واژه شُحّ به کار رفته است. در این تحقیق با روش توصیفی _ تحلیلی و با استفاده از منابع کتابخانه ای به بررسی و تحلیل معناشناختی شُحّ نفس و معانی نزدیک به آن اقدام شده است. نمونه ای از آن در خطبه 162 نهج البلاغه است که در آن علت غصب خلافت، ظهور و بروز حالت شُحّ نفس در غاصبان معرفی می شود. هم چنین در نامه 45 نیز با سیاقی شبیه به آن چه در خطبه 162 به کار رفته بود، آمده است. از این رو ضرورت دارد شُحّ نفس به منزله حالت روانی و اخلاقی با روش تحلیل معناشناختی تبیین و بررسی شود و پاره ای از مؤلفه های آن از جمله بُخل، حرص، جَشَع و استبداد بیان شود. می توان گفت این پژوهش سعی دارد جنبه های فردی و اجتماعی حالت شُحّ نفس و مؤلفه های آن را در متن نهج البلاغه به دست دهد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، تحلیل معناشناختی، شُحّ نفس، بُخل، حرص.

ص: 176


1- . کارشناسی ارشد کلام تطبیقی؛ fzeinoddini9@gmail.com

114- معادباوری و مرگ اندیشی در اندیشه های اخلاقی _ تربیتی امام علی(علیه السلام)

رضا تاج آبادی(1)، سمیه شعبانی(2)

* چکیده

اعتقاد به معاد که ازجمله مهمترین و تأثیرگذارترین باورهای دینی است و آثار سازنده ای در سرنوشت انسان در دنیا و آخرت خواهد داشت. چراکه اعتقاد به روز قیامت و همچنین لزوم پاسخگویی در برابر اعمال و کردار در آن روز، سبب می شود تا انسان معتقد اعمال و رفتار خود را منطبق بر دین انجام دهد زیرا می داند تنها به این وسیله می تواند از عذاب الهی در امان باشد بنابراین تأثیر این اعتقاد به صورت مستقیم و عملی خواهد بود. حضرت امیر (علیه السلام) در نهج البلاغه که ازجمله ی متون دینی هست به صورت ویژه به مسئله معاد پرداخته و به صورت مستقیم و غیرمستقیم آثار مختلف اعتقاد به آن را برشمرده اند. هدف از ارائه این مقاله، تبیین جایگاه و اهمیت اعتقاد به معاد باوری و مرگ اندیشی در اندیشه های تربیتی امام علی (علیه السلام) هست. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و منابع کتابخانه ای به بررسی اندیشه معاد باوری در آراء امام علی (علیه السلام) پرداخته ایم. نتایج تحقیق: از دیدگاه امام علی (علیه السلام) مصادیقی همچون ایجاد امید به فرجام نیکو، احساس وجود نظارت دائمی بر اعمال، خویشتن داری در رفتار، کم رنگ شدن دلبستگی به دنیا، زایل شدن یأس، رعایت حقوق دیگران و... از آثار باور به معاد است. در نگاه تربیتی امام علی (علیه السلام) دنیا گریزی و آخرت گرائی همواره مورد تأکید آن حضرت بوده است. دعوت

ص: 177


1- . کارشناسی ارشد کتابداری و اطلاع رسانی؛ tajabadireza@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد حقوق عمومی؛ tajabadireza@yahoo.com

به تفکر و تعقل در کلام امام علی (علیه السلام) از بهترین راهکارها برای یقینی سازی مرگ اندیشی است. آثار مرگ اندیشی از دیدگاه حضرت علی (علیه السلام) عبارت اند از: تعدیل غرایز، دوری از تکبر، از بین آرزوهای طولانی، رهایی از گرایش های فریبنده د نیایی، مراقبه و محاسبه کردار، انجام عمل صالح، زنده دلی و درک واقعیت ها، رعایت عدالت، تحمل مصیبت ها، سرعت در انجام کارهای خیر.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، نهج البلاغه، قیامت، معاد، مرگ اندیشی.

ص: 178

115- آسیب ها و موانع همدلی در سیره اخلاقی امام علی (علیه السلام)

علیرضا کاوند(1)، زهرا حاج کاظمی(2)

* چکیده

موانع همدلی به بررسی آفات و آسیب هایی می پردازد که از ایجاد وفاق و همدلی در میان جامعه جلوگیری می کند و ارزش ها و اعمال و رفتارهای افراد جامعه اسلامی را تحت تأثیر خود قرار داده و باعث تضعیف روحیه همدلی می گردد. در این پژوهش با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، با تکیه بر سیره حضرت علی علیه السلام و آیات قرآن کریم، و روایات معصومین علیهم السلام و دیدگاه برخی اندیشمندان، پاره ای از عواملی که تحقق همدلی و عمل به آن را در فرهنگ اسلامی مُختل می سازد مورد بررسی قرار می گیرد. از مهم ترین نتایج تحقیق این است که با توجه به آموزه های دینی در سیره اخلاقی امام علی علیه السلام ، موانع تحقق همدلی در فرهنگ اسلامی موارد زیر است: غرور و خودبزرگ بینی، بدبینی و منفی نگری، انتقادهای ضعیف و مخرّب، تغییر ارزش ها در جامعه. درواقع اگر در جامعه اسلامی، عواملی که در تحقق همدلی و عمل به آن نقش مهمّی دارد تغییر کند و همدلی، از جامعه اسلامی و الهی خارج شود، این امر، اغلب سبب دورشدن افراد جامعه از یکدیگر و ترویج فرهنگ خودمداری و انصراف از همدلی با دیگران می شود که این امر به نوبه خود موجب زوال و نابودی تحقق همدلی خواهد شد.

کلیدواژ ه ها: همدلی، آسیب، موانع، حضرت علی علیه السلام ، قرآن.

ص: 179


1- . استادیار دانشگاه علوم و معارف قرآن کریمmotarjem60@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و معارف قران کریمkazemizahra139@yahoo.com

116- بررسی پدیده نفاق از منظر نهج البلاغه

محسن یحیوی زنجانی(1)

* چکیده

یکی از مهم ترین پدیده های اجتماعی نفاق است. نفاق رفتاری ناشی از انگیزه های مادی و دنیوی است؛ در چنین حالتی بشر به راستی و از درون به امری معتقد نیست، بلکه از روی انگیزه های خاص تظاهر به اعتقاد می نماید. بحث، وقت_ی ض_رورت م_ی یاب_د که بدانیم نفاق، روح تعاملات فردی و اجتماعی را خدشه دار نم_وده و ب__ا تفرق__ه و تحمی__ل خسارت های فراوان، اسباب فروپاشی نظام اسلامی را فراهم می آورد. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عنوان دست پرورده پیامبر عظیم الشأن اسلام’ در سرتاسر نهج البلاغه، نفاق را که به خصوص در جامعه آن زمان ریشه دوانیده بود، مطرح می کند و به شدت آن را مورد نکوهش قرار می دهد.

نگارنده در این مقاله، به شیوه توصیفی _ تحلیلی و به روش تحلیل اسنادی با بهره گیری از کتاب های شارحین و سخنرانی ها و تحقیقات انجام شده در خصوص نفاق، روایات نقل شده از امام علی علیه السلام در نهج البلاغه را استخراج نموده و ضمن گزارش روایات و سخنرانی ها به تبیین موضوع و تحلیل محتوا پرداخته است. حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفاق را بزرگ ترین مفسده و رذیله اخلاقی معرفی می کند. ایشان در سرتاسر نهج البلاغه سعی در افشای چهره منافقین دارد و نفاق را مسبب فتنه و اختلاف در جامعه دانسته که نارضایتی و ناخشنودی پروردگار را به همراه دارد. دورویی و ریا را برابر شرک دانسته و سستی و کوتاهی ملت ها در مبارزه با باطل را اثر نفوذ نفاق در پیکره ملت ها می داند.

ص: 180


1- . کارشناسی ارشد روان شناسی از دانشگاه شاهرود، mohsen.yahyavizanjani@yahoo.com

حضرت با بیان نشانه هایی از منافقان از مردم می خواهد که آنان را شناخته و راه خود را از آنان جدا کنند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام مبارزه اولی و اصلی را مبارزه با نفاق می داند و قرآن را تنها نسخه شفابخش امراض روحی و اخلاقی ازجمله نفاق، معرفی می کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، رفتار علوی، پدیده نفاق، منافقان.

ص: 181

117- اهداف سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

عبداللّه جلالی(1)

* چکیده

هر حرکتی در جهت صیرورت و تحول از قوه به فعل و به سوی غایت و هدف ویژه ای در جریان است. کار سالک حرکت است و هر سلوک عرفانی نیز با اهدافی همراه است. «هدف» آن چیزی است که سیروسلوک را معنی دار می کند و سالک کوشش می کند تا به آن برسد. در تعالیم امام علی علیه السلام نیز به اهداف سلوک اشاره شده است که می توان آن ها را شناسایی کرد و به عنوان چارچوب سلوک عرفانی مطرح نمود. ترسیم این اهداف می تواند به تنظیم نظام سلوک عرفانی اهل بیت(صلی الله علیه و آله) پرتو ببخشد. نتایج یافته ها نشان می دهد که براساس تعالیم آن حضرت، هدف نهایی سالک «قرب» است و «عبودیت»، «تهذیب نفس»، «معرفت نفس» و «معرفت الله» به ترتیب اهداف در طول سلوک را تشکیل می دهند. روش پژوهش در این تحقیق، کیفی و از نوع روش استنباطی و استخراجی است که با مراجعه به منابع روایی و گردآوری داده ها و دسته بندی آن ها، اهداف سلوک را از تعالیم امام علی علیه السلام استخراج کرده ایم.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، سلوک، اهداف، تعالیم، پایه های سلوک.

ص: 182


1- . دکترای تخصصی تصوف و عرفان اسلامی، jalaly1348@gmail.com

118- مطالعه تطبیقی «صلح کُل» در ادبیات عرفانی و آموزه های علوی

روح اللّه آهنگران(1)

* چکیده

در این مقال بر آنیم تا به بررسی و نقد صلح کل در ادبیات عرفانی با مطالعه تطبیقی در سیره و اندیشه امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بپردازیم. ناگفته پیداست که امیرالمؤمنین(علیه السلام) در نهج البلاغه با توجه به جایگاه والای انسان­ها اصالت را به صلح داده و جنگ را امری عرضی و فرعی دانسته است که با پایبندی به چارچوب اخلاقی و انسانی، صدمات ناشی از جنگ به حداقل می­رسد. در اسلام تأکید بر این اصل است که هر آنچه را برای خود می­پسندید، برای دیگران نیز بپسندید. طبق بررسی­های به عمل آمده در هیچ نبردی نیز امیرالمؤمنین(علیه السلام) آغازکننده نبرد نبود. در واقع ایشان بیش از هر کسی از صلح کل و مصالحه استقبال کرده اند؛ اما صلح و دوستی از اصول اولیۀ تصوف و عرفان نیز هست و از پایه­های مهم ادبیات عرفانی شمرده می­شود. در دوره­های ابتدایی عرفان و در میان فرقه­های ابتدایی این اصل کمتر وجود دارد، اما در سده­های بعدی در تصوف عاشقانه این اندیشه بیشتر آشکار است. بنابراین طبق گزارش ارائه شده، بر آن هستیم تا به روش توصیفی _ تحلیلی و به صورت کتابخانه­ای به بررسی صلح کل در ادبیات عرفانی و آراء امیرالمؤمنین(علیه السلام) بپردازیم. یافته های تحقیق نشان می دهد «صلح کُل» به صورت مطلق وجود ندارد و ما در خلقت جهان هستی شاهد واقعیتی به نام شرّ و شرّ گزاف هستیم. دیدگاه و احادیث امیرالمؤمنین(علیه السلام) تا حدود زیادی برای جوامعی که از ابتدای خلقت، شاهد منازعه، اختلاف و نبرد بوده، کاربردی­تر است. بنابراین باید امید داشت که تنها زمانی صلح کل برقرار شود که نظام هستی به دست منجی سپرد شود.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ادبیات عرفانی، صلح کل، تسامح، جنگ.

ص: 183


1- . دانش پژوه سطح 4 حوزه علمیه قم؛ R.ahangaran@chmail.ir

119- تحلیل فنای عارفانه در نهج البلاغه

مریم رحمانی(1)، محمد فولادی(2)

* چکیده

مبارزه با نفس و خواسته های نفسانی، یکی از مبانی اساسی در فرهنگ اهل عرفان و تصوف است. این جهاد نفسانی که از آن به موت ارادی تعبیر می شود، وسیله ای برای زندگی برتر است که در پی رهایش انسان از صفات ذمیمه بشری، او را به اعلا درجه کمال یعنی فنای فی الله و بقای بالله سوق می دهد. با بررسی شاخصه های عرفانی، می توان سرچشمه بسیاری از آن ها را در آموزه های اسلامی و در کلام امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، جست وجو کرد. عرفان در کلام امام علی علیه السلام جلوه و جلای خاصی دارد، چنان که به حق می توان ایشان را پدر عرفان اسلامی نامید. یکی از مبانی ای که حضرت علی علیه السلام در سخنان خود به آن اشاره می کند، همین مرگ عارفانه است که رسیدن به این مرحله، قرب الهی را برای سالک در پی دارد. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی سعی می شود ضمن معرفی هریک از این مراحل فنای ارادی به عنوان یکی از آموزه های اساسی عرفان اسلامی، به چگونگی کاربرد و مصداق های آن در کلام امام علی علیه السلام و نیز راهکارهای آن حضرت برای رسیدن به این مقامات معنوی اشاره شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، عرفان، نگاه عارفانه، موت ارادی، فنا، بقا.

ص: 184


1- .دکتری زبان و ادبیات فارسی؛ maryam.rahmani2001@gmail.com
2- .دانشیار زبان و ادبیات فارسی دانشگاه قم؛ Dr.mfoladi@gmail.com

120- آسیب شناسی عرفان کاذب با نظر به دافعه عرفان علوی

مطهره بصراوی(1)، محمد حسن یعقوبیان(2)

* چکیده

عرفان عملیِ غیرحقیقی و کاذب از دیرباز در زندگی بشر وجود داشته است؛ زمانی به صورت صوفیگری نمود پیدا کرده و امروز در ادامه همان مسیر با پدیده عرفان های نوظهور روبه رو هستیم که از مصادیق جنبش های نوین دینی می باشند. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به آسیب شناسی عرفان کاذب پرداخته می شود. از نتایج تحقیق می توان به مطلب زیر اشاره کرد:

پیوند معنویت و شریعت، همگرایی عقلانیت و معنویت، زهد مثبت، جامعه گرایی و سبک معیار برای سلوک ازجمله شاخص های عرفان علوی هستند که به عنوان مقیاس های معرفتی، ما را در نقد و آسیب شناسی خردگریزی کریشنامورتی، شریعت ستیزی یا لذت گرایی اُشو، معنویت پلورالیستی پائولو کوئلیو و عرفان متشابه بدون انسان کامل، یاری می کنند و در پایان مشخص می شود که عرفان برآمده از مکتب علوی در نقطه مقابل عرفان پست مدرن که با نفی فرهنگ فرهیخته و با رویکرد حداقلی به فرهنگ عامیانه بسنده نموده است؛ ناظر به فرهنگ والا و انسان محکم در کنار انسان های متشابه در سبک سیر و سلوک خود است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، عرفان علوی، عرفان کاذب، معنویت، آسیب شناسی.

ص: 185


1- . کارشناسی ارشد معارف نهج البلاغه؛ m.basravi274@yahoo.com
2- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه معارف اصفهان؛ mohammadyaghoobian@yahoo.com

ص: 186

10- امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (4) -اجتماعی

اشاره

ص: 187

ص: 188

121- تحلیل کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از منظر امام علی(علیه السلام)

مصطفی آتشکار(1)، سید مهدی سلطانی رنانی(2)

* چکیده

نظم اجتماعی از جمله مولفه های مطلوب اخلاق اجتماعی در جامعه اسلامی است، که براساس نیازهای مادی و معنوی انسان در زندگی اجتماعی وی اهمیت می یابد و به گونه ای صحیح ضرورت قوانین اجتماعی و نیازمندی اجتماع به قانون و مقررات را نشان می دهد. در حقیقت، ضابطه مند بودن روابط اجتماعی انسان ها با تحقق معاشرت های انضباط یافته از جمله ضمانت های عملی نظم در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام است که آن را در مسیر الهی قرار می دهد و اخلاق اجتماعی انسان ها را تنظیم می نماید. این نگاشته با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی و تحلیلی کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه را از منظر امام علی علیه السلام اقدام کرده است. یافته های تحقیق نشان می دهد که ایجاد و گسترش اعتماد و همبستگی اجتماعی، ارتقاء اخلاق اجتماعی در حوزه انضباط کاری، گسترش قانون گرایی در جامعه، اتقان در عمل و مداومت در به سرانجام رساندن امور از مهم ترین کارکردهای نظم اجتماعی در جامعه اسلامی از دیدگاه امام علی علیه السلام است. بررسی مفهوم نظم اجتماعی و تحلیل کارکردهای آن از منظر امام علی علیه السلام با تاکید بر نهج البلاغه، سیر و هدف پژوهشی این نوشتار است.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نظم، نظم اجتماعی، کارکردهای نظم اجتماعی، همبستگی اجتماعی، انضباط کاری.

ص: 189


1- . کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛matashkar43@yahoo.com
2- . دکتری علوم قرآن و حدیث؛ smahdi.soltani224@gmail.com.

122- ارزیابی عوامل وحدت و امنیت در جامعه، بر اساس آموزه های امام علی (علیه السلام)

جعفر عُلون آبادی(1)

* چکیده

نهج البلاغه سرشار از مفاهیم اساسی در ابعاد مختلف است که عمل به آن ها زمینه ساز به روزی و موفقیت مادی و معنوی بشریت می باشد. یکی از این ابعاد، تاکید فراوان به وحدت، امنیت و هم گرایی و هم دلی می باشد. موفقیت مسلمانان در جوامع امروزی که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام و برخی کشورهای اسلامی را نشانه گرفته، در گرو توجه به هم بستگی، امنیت و وحدت اسلامی است. این امر از موضوعات کلیدی و مهمی است که از دیرباز مورد توجه اسلام نیز بوده است. بر همین مبنا این پژوهش براساس روش تحلیلی _ توصیفی و بهره گیری از منابع موجود در زمینه وحدت، امنیت و هم بستگی از منظر امام علی علیه السلام و توسعه استراتژیک آن در کشور و نیز بررسی همه جانبه ای که از روش تحلیل SWOT استفاده شده است، به تعیین نقاط قوت، ضعف، فرصت ها و تهدیدها اقدام کرده و در ادامه براساس نظر کارشناسان و مصاحبه شوندگان، وزن هر گزینه تعیین و در نهایت با ادغام مهم ترین نقاط، راهبردهای اساسی جهت توسعه راهبردی وحدت از منظر امام علی علیه السلام در کشور تعیین گردید. جامعه آماری شامل اساتید حوزه و دانشگاه در سطح شهر اصفهان، به تعداد 2000 نفر می باشند که براساس فرمول کوکران این تعداد به 320 نفر به عنوان حجم نمونه کاهش یافتند. نتایج بیانگر آن بود که دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی علیه السلام و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها، با

ص: 190


1- . دکتری مدیریت و مدرس دانشگاه؛ jkarimi15@yahoo.com

بهره مندشدن از امتیاز وزنی 76/0، در جایگاه نخست قوت ها می باشد. وجود بی عدالتی و تمایزات مختلف در برخی امورات در جامعه، با امتیاز وزنی 76/0، در جایگاه نخست ضعف ها قرار دارد. ارائه دستورات لازم و نمونه های عملی از سیره امام علی علیه السلام در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، با امتیاز وزنی 84/0، بالاترین امتیاز وزنی را در فرصت ها داشته است. فقدان نظام شایسته سالاری در بین مدیران و مسئولین کشوری در عرصه وحدت گرایی مثبت بین آن ها، با امتیاز وزنی 72/0، در جایگاه نخست تهدیدها قرار دارد. مهم ترین استراتژی ها در این زمینه نیز می توان به ایجاد راهکاری اساسی در زمینه بهره گیری از دوستداری اهل بیت و امامان معصوم(علیهم السلام) به ویژه حضرت علی علیه السلام و پیروی از دستورات امنیت و وحدت بخش آن ها و ارائه برنامه ریزی برای استفاده از این پتانسیل در سطوح آموزشی مختلف، برای گسترش تفکر وحدت، امنیت و همبستگی ناشی از سیره علوی؛ و ارائه دستورات لازم و بهره گیری از پتانسیل نیروی انسانی برای ارائه نمونه های عملی از سیره امام علی علیه السلام در زمینه وحدت، امنیت در سطوح مختلف آموزشی برای دانش آموزان و دانشجویان، اشاره داشت.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، وحدت، امنیت، همبستگی، نهج البلاغه.

ص: 191

123- بررسی وحدت مسلمانان در حکومت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

مهدی فرمانیان ارانی(1)، محمد جعفر میلان نورانی(2)

* چکیده

حضرت امیرالمؤمنین علیj در مدت پنج سال خلافت خود توانست بهترین استفاده را از وحدت و هم گرایی بین شیعه و سنی ببرد. به عبارت دیگر، برخی از کسانی که حکومت آن حضرت را گردن نهاده بودند، ایشان را خلیفه ظاهری می دانستند، و برخی دیگر نیز، او را امام معصوم می شمردند. و این دو گروه علی رغم اختلافی که در قرائت خود از مقام امیرالمؤمنین داشتند، هر دو زیر یک پرچم و یک حکومت حاضر بودند؛ به گونه ای که جنگ هایی که در زمان آن حضرت برپا شد را هرگز نمی توان جنگ بین شیعه و سنی نامید؛ بلکه آن جنگ ها بین دوست داران حضرت، اعم از شیعه و سنی، و بین مخالفان ایشان از قبیل ناصبی ها بوده است. و این هم گرایی بین فریقین و حضور مشترک آن ها در یک سپاه، را می توان حاصل مدیریت قوی امیرالمؤمنین در تعامل با دوست داران خلفا، یعنی اهل سنت دانست. این نوشتار با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، با رویکرد تاریخی اثبات می کند، اهل سنت نه تنها هیچ گاه دشمن اهل بیت نبوده اند، بلکه از نخستین روزهای شکل گیری حکومت حضرت علیj، همواره تحت بیعت ایشان و به هم راه شیعیان (به معنای امروزی) در یک جبهه و برعلیه دشمن مشترک می جنگیدند و اگر احیاناً در طول تاریخ تنشی میان آنان و شیعیان ایجاد شده، هیچ گاه مبنایی نبوده و عموما مبتنی بر دلایل سیاسی و به تحریک دشمن مشترک بوده است.

کلیدواژه ها: امام علیj، وحدت، شیعه، اهل سنت.

ص: 192


1- . دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب؛ m.farmanian@chmail.ir
2- . کارشناسی ارشد مؤسسه مذاهب اسلامی، bna4086@gmail.com

124- امام علی (علیه السلام) تندیس وحدت (پژوهشی در تبیین بُعد هم گرایی اسلامی امام علی (علیه السلام))

محمد بشیر مقدسی(1)، حسین علوی مهر(2)

* چکیده

سیره فردی و اجتماعی تندیس وحدت امام علی علیه السلام چنان پرفروغ و خیره کننده است که قلم از بیان آن ناتوان است. یکی از نکات بسیارحائز اهمیت و آموزنده در سیره امام علی علیه السلام بُعدِ هم گرایی اسلامی ایشان می باشد. ایشان در راستای حفظ وحدت از هیچ امری دریغ نفرموده خود را حریص ترین فرد نسبت به هم گرایی اسلامی خوانده اند و در لابه لای سخنان خویش به تمام ابعاد وحدت پرداخته اند. نوشتار حاضر پژوهشی توصیفی _ تحلیلی با هدف شناسایی زوایای گوناگون (اهمیت، ضرورت، موانع و راهکارها) وحدت اسلامی در اندیشه امام علی علیه السلام و مهم ترین گام های برداشته شده توسط امام در راستای هم گرایی اسلامی از قبیل سکوت ازحق خویش، بیعت خلفاء و هم اندیشی با آنان، به شیوه ای نظام مند به رشته تحریر درآمده است. هم چنین در این نوشتار موضع نظری و عملی امام در ارتباط با وحدت اسلامی را بهترین الگو برای حفظ اتحاد اسلامی، رمز پیروزی و رمز سربلندی مسلمانان بیان شده است زیرا امروزه که استکبار جهانی با تمام توان، جهان اسلام را نشانه گرفته و دشمن بیش از پیش سعی در تضعیف اسلام با ایجاد رخنه و تفرقه بین مسلمانان دارند. بنابراین ارائه الگو و راه کار در ارتباط با وحدت و هم گرایی اسلامی و گسترش آن به اندازه دفاع از اسلام ضرورت دارد لذا برمسلمانان فرض است در این راستا از هیچ کاری دریغ نکنند و با پیروی از سیره سنبل وحدت امام علی علیه السلام و پیروی از طلایه داران وحدت اسلامی به ویژه رهبر معظم انقلاب(دام ظله) هر چه بیش تر زمینه شکوه و قدرت اسلام را فراهم نمایند.

کلیدواژه ها: وحدت اسلامی، امام علی علیه السلام ، تفرقه، بُعد هم گرایی.

ص: 193


1- . دکتری تفسیر تطبیقی جامعة المصطفی العالمیة؛ Bashir.qommi@yahoo.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ Halavimehr5@gmail.com

125- تحلیل بنیان ها و کارکردهای وحدت و هم گرایی امت اسلامی در منظومه فکری امام علی (علیه السلام)

محمد امیری (محمد زاده)(1)

* چکیده

اهمیت: زندگی اجتماعی بر اساس هم دلی و هم سویی شکل می گیرد. وحدت و هم گرایی اسلامی محصول پیوندهای اعتقادی، ارزشی، فرهنگی، هنجاری و آرمان هایی تبلوریافته در گفتارهاست که بر اساس اقتضائات، عنایت به آن موجب هم بستگی امت و شکل گیری رفتارهای مطلوب اسلامی است. هدف: تبیین ساختارمند بنیان ها، عرصه ها، کارکردها و دست آوردهای وحدت و هم گرایی امت اسلام است. مواد و روش : در این اثر از مجموعه فرمایشات علمی و سیره عملی «خیرالبشر» در حوزه مسئله با عنایت به محدودیت های «مقاله علمی» با روش توصیفی _ تحلیلی، با نگاه کاربردی و ماهیت نظریه پردازی بهره گرفته شده است. یافته ها: بر اساس جستارهای صورت گرفته، نتایج تحقیق نشان می دهد که بنیان های هم گرایی در منظومه فکری امیرالمؤمنین علی علیه السلام ذات اسلام، توحیدمحوری، معادباوری، پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله)، قرآن کریم و سنت و عترت (علیه السلام) است. هم چنین مطالب به دست آمده از مطالعات، رهنمون به این است که مهم ترین کارکردها و دست آوردهای وحدت و هم گرایی امت، حفظ دین، شناسایی تندروها، رعایت ادب و اخلاق اسلامی، توجه به مصالح کلی و رسیدن به عزت و اقتدار جهانی است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین علیه السلام ، مبانی، وحدت، هم گرایی، امت، منظومه فکری.

ص: 194


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مدیریت جامعة المصطفی العالمیة؛ m.amiri4811@gmail.com

126- دلالت های تربیت اجتماعی فضایل امیرالمؤمنین (علیه السلام) در زیارت غدیریه

سید عیسی مسترحمی(1)، فاطمه سادات مؤمنی(2)

* چکیده

شخصیت والای مولای متقین امام علی علیه السلام مظهر فضائل و برکات و صفات برجسته و بارز الهی است. زیارت غدیریه، زیارتی بسیار مفصل با مضامین بلند که بسیاری از فضائل امیرالمؤمنین علیه السلام در آن بیان شده و به آیات متعددی که درباره حضرت است؛ اشاره می کند. امام هادی(علیه السلام) در سالی که معتصم عباسی در روز غدیر وی را طلبیده بود حضرت علی علیه السلام را با این متن زیارت کرد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی این زیارت نامه می پردازیم. نتایج تحقیق نشان می دهد: تعابیر و اوصاف و القابی که برای امیرالمؤمنین در بیان امام هادی(علیه السلام) آمده، مجموعه ای از ویژگی ها و فضائل امام علی علیه السلام است که مستند به صدها حدیث و متن تاریخی از کتب مناقب، سیره و سنن مرتبط با آن حضرت است. فضیلت هایی همچون اخوت ایشان با پیامبر(صلی الله علیه و آله)، امانت داری، امربه معروف و نهی ازمنکر، ایثار، پرداخت زکات، صداقت، عدالت ورزی، عمل به قرآن و سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله)، کظم غیظ، گذشت و وفای به عهد از آن جمله است که دلالت های تربیتی متعددی دارند. فضائلی که الگوپذیری، بهره گیری و پیروی از آن نه تنها راه و رسم زندگی را می آموزد بلکه برای جهان پرآشوب امروزی هدایت گر و تضمین کننده راه سعادت است.

کلیدواژه ها: زیارت غدیریه، فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام ، دلالت های تربیت اجتماعی.

ص: 195


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ dr.mostarhami@chmail.ir
2- . سطح 3 حوزه علمیه؛ dr.mostarhami@chmail.ir

127- تحلیل جایگاه عدالت در تمدن سازی علوی

آرمان فروهی(1)، محمد باقر خزائیلی(2)

* چکیده

عدالت یکی از شاخصه های مهم برای هر حکومت و جامعه ای محسوب می شود و عنصری ارزشمند است که اجرای صحیح آن مستلزم سازوکارهایی است که ایجاد آن در یک جامعه بسیار دشوار می باشد چنان که امروزه اغلب حکومت ها خصوصاً حکومت های اسلامی در اجرای عدالت و ایجاد شاخصه های آن در جامعه با مشکل مواجه هستند. برای جوامع اسلامی خصوصاً شیعی، یکی از بهترین الگوهای عملی برای اجرای صحیح عدالت در ساختار جامعه، حکومت علوی می باشد که یکی از مهم ترین ویژگی های آن عدالت محور بودن است؛ عدالتی که برآمده از قرآن و سنت رسول الله(صلی الله علیه و آله) و تحت هدایت امام علی علیه السلام به عنوان امام معصوم است. حضرت علی علیه السلام از دوران امامت و پس از آن در دوران حکومت خودشان در صدد اصلاح جامعه اسلامی برآمدند و ما شاهد تمدن سازی بر مبنای عدالت در حکومت علوی می باشیم. بدون تردید حکومت علوی و جایگاه عدالت در آن، توانست الگوی مناسبی برای ادوار بعد جامعه اسلامی باشد؛ چنان که حکومت علوی می تواند برای اداره جامعه ایران اسلامی امروز ما در جهت تحقق تمدن نوین اسلامی بر مبنای عدالت، بهترین و مناسب ترین الگو باشد. این نوشتار با بهره گیری از منابع تاریخی و با روش گردآوری داده های تاریخی و با رویکرد توصیفی،جایگاه عدالت را در تمدن سازی علوی مورد بررسی قرار داد. نتایج تحقیق روشن ساخت که «عدالت» شاخصه اساسی در تمدن سازی علوی در ابعاد چهارگانه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی آن و دلیل اصلی پذیرش حکومت از طرف امام علی علیه السلام بود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، عدالت، تمدن سازی، حکومت علوی.

ص: 196


1- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان؛ Arman.Forouhi@yahoo.com
2- . دکتری تاریخ اسلام و مدرس دانشگاه صنعتی اصفهان؛ m.khazaili@yahoo.com

128- رهاوردهای صلح در سیره امام علی (علیه السلام) در گفتمان معاصر

اصغر طهماسبی بلداجی(1)

* چکیده

صلح، یکی از مباحث مهمی است که در کنار جهاد و جنگ، در آموزه های دین اسلام مورد تأکید قرار گرفته و به اهمیت و جایگاه آن در شرایط و ضوابط خود توجه شده است. با توجه به آسیب های جنگ و پیامدهای آن، توجه به صلح و نتایج آن و چگونگی نهادینه سازی آن در سطح خُرد و کلان حائز اهمیت است. مقاله حاضر با روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی رهاوردهای غائی صلح در سیره امام علی علیه السلام می پردازد و در رویکردهای معرفتی، هدایتی، اجتماعی و نظامی به آثار این مهم اشاره می کند. تعمّق در سیره حکومتی امام علی علیه السلام این مهم را مشهود می سازد که امام(علیه السلام) در برخورد با مخالفان، گذشت و مدارا را بر جنگ و سرکوب ترجیح می دادند و از راه های مختلف تلاش می نمودند تا جنگی اتفاق نیفتد. از منظر امام علی علیه السلام صلحی که رضایت خداوند در آن باشد، امنیت و آرامش اجتماعی را فراهم می کند و مانع از تفرقه و ازهم گسیختی در جامعه می گردد و در شرایطی می تواند موجب هدایت افرادی گردد که ممکن است در شرایط گمراهی در جنگ کشته شوند. تبیین آموزه های علوی پیرامون صلح و رهاوردهای آن در عصر حاضر حائز اهمیت است؛ اول این که در عرصه بین الملل به معرفی صحیح اسلام حقیقی به دوراز جریان های افراطی و تفریطی کمک می نماید و مانع مهمی در مقابل شبهات اسلام هراسی می گردد. دوم آن که گفتمان صلح و توجه راهبردی و راهکاری به آن در جوامع اسلامی عامل مهمی در وحدت بیش ازپیش در پرتو اشتراکات و تقلیل اختلافات و جنگ می شود، همچنان که می تواند به شکل گیری گفتمان صلح اسلامی در سطح جهانی کمک نماید.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، حقوق بشر، گفتمان صلح، جهاد.

ص: 197


1- . دکتری علوم قرآن و حدیث از دانشگاه اراک؛ tahmasebiasghar@yahoo.com

129- جایگاه صلح از منظر فلسفه اسلامی با تأکید بر سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام)

محسن ابراهیمی(1)

* چکیده

از منظر فلسفه اسلامی، صلح اصیل، کمالی عقلانی است که با رشد فاعلیت انسان محقق می شود و در مقابل، جنگ و نزاع، فعلی است که بر اساس فرو کاستن انسان به شیء مادی و بر پایه فشار و تحمیل بیرونی رخ می دهد. بااین حال در آثار فلسفی، از راه دست یابی به صلح اصیل کمتر بحث شده است. این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی داده های روایی از سخنان امام علی علیه السلام پرداخته است. از نگاه نگارنده سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران حکومتشان می تواند نمونه عینی برای تبیین فلسفی آن باشد. بر همین اساس، راه دست یافتن به صلح حقیقی، در معنای عدمی از صلح- عدم نزاع و درگیری- یافت می شود. زیرا در چنین بستری می توان حق را تبیین و فاعلیت انسان را رشد داد و از همین رو اصل اولی در فلسفه اسلامی، برقراری صلح است. بااین حال ضرورت ورود در جنگ نیز بر اساس اصل فوق قابل تبیین است. زیرا که ورود در جنگ برای دفع فشار و تحمیل بیرونی و دفاع از کرامت انسان و _ به یک معنا _ در جهت تحقق صلح اصیل است. سیره امیرالمؤمنین علیه السلام در دوران خلافت ایشان نمونه عینی است که می توان برای اصول فوق ذکر کرد. خودداری از ورود به جنگ برای تبیین حق و پایبندی به اصول اخلاقی از ویژگی های بارز سیره آن حضرت است و می توان آن را الهام بخش طرح جایگاه صلح در فلسفه اسلامی دانست.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، صلح، فلسفه اسلامی، سیره.

ص: 198


1- . دانشجوی دکتری دانشگاه اصفهان؛ mhnebr@gmail.com

130- صلح طلبی امام علی (علیه السلام) در برابر جنگ افروزی ناکثین

کمال صحرایی اردکانی(1)، اکرم السادات حسینی هنومرور(2)

* چکیده

جنگ جمل اولین جنگ میان دو گروه بزرگ از مسلمانان بود. در هر گروه، صحابیان و شخصیت های بزرگی قرار داشتند که هرکدام از افراد باسابقه و نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بودند. گروه پیمان شکن به سردستگی طلحه و زبیر و عایشه با ادعای اصلاح در دین و خون خواهی عثمان، پرچم مخالفت با علی علیه السلام را برافراشتند و راهی بصره شدند. این مقاله در مقام پاسخ گویی به این سؤال است که امام علی علیه السلام در راستای صلح طلبی، چه اقدامات و راهکارهایی را برای جلوگیری از جنگ انجام داده اند؟ این پژوهش با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی اقدامات هر دو گروه را تشریح کرده است و بیان می کند که عملکرد کدام یک از دو گروه با ادعای آنان مبنی بر صلح گرایی نزدیک بوده است. از مهم ترین نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: شواهد و نشانه های تاریخی نشان می دهد که گروه ناکثین زمینه جنگ بین مسلمین را فراهم نمودند. عملکرد آنان قبل از جنگ از قبیل، درخواست برای مشارکت در امر حکومت، بیعت شکنی، همراه کردن محرکی عاطفی مانند عایشه، تصرف بیت المال، ترور، تهدید، وعده و وعید، تخریب شخصیتی علی علیه السلام ، تبلیغات سوء و آغاز جنگ جمل توسط آن ها، بیانگر جنگ طلبی این گروه است و در مقابل تدابیر امام علی علیه السلام از قبیل خروج از مدینه، فرستادن نمایندگانی برای برقراری صلح، صحبت های حضوری با سران ناکثین، دستور منع آغاز جنگ، به تعویق انداختن جنگ،

ص: 199


1- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه میبد، sahraei@meyboc.ac.ir
2- . کارشناسی ارشد علوم و معارف نهج البلاغه و دکترای علوم قرآن و حدیث، hoseinyhonoomarwa@gmail.com

یادآوری احادیث پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حقانیت خودشان، اتمام حجت با قرآن، منع تعقیب فرارکنندگان از جنگ، افسوس امام از کشته شدن طلحه و زبیر، بخشش عایشه و فرستادن محترمانه ایشان به مدینه و... برای برقراری صلح میان دو گروه و جلوگیری از جنگ و خون ریزی میان مسلمانان بوده است. این شیوه و سنت نیکو در سراسر زندگی امام علی علیه السلام هم چون ماجرای سقیفه و گذشتن از حق خویش و نیز شیوه مواجهه آن حضرت با مارقین و قاسطین و تلاش برای ممانعت از جنگ و خونریزی به چشم می خورد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، جنگ جمل، ناکثین، صلح طلبی.

ص: 200

131- روش های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم در ایجاد صلح از منظر امام علی (علیه السلام)

مهدیه رادان(1)، محمد نجفی(2)

* چکیده

والاترین و مهم ترین هدف انبیای الهی و یکی از اهداف دین مبین اسلام، برقراری صلح جهانی و استقرار آرامش و امنیت در جامعه بشری است. در نگرش دینی و اعتقادی برخلاف نگرش مادی، استقرار صلح و آرامش و امنیت در جامعه، حق تمام ملت هاست و در سایه صلح و آرامش است که استعدادهای بشر شکوفا می گردد. صلح باعث تبادل افکار، گسترش فضای گفت وگو و حتی گسترش تعالیم دین مبین اسلام می شود. یکی از مسائل مهم بیان شده در سخنان حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه، دوری از جنگ و خون ریزی و تلاش در راه ایجاد صلح می باشد. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد: نهج البلاغه کتاب ساختن فرد، جامعه و آموزگاری برای صلح طلبی و جلوگیری از جنگ و تجاوز به امنیت انسان ها می باشد. از روش های ایجاد صلح، شیوه های دربردارنده تأثیرات قدرت نرم یا جذب دیگران برای انجام کار مطلوب بدون اجبار و زور است. از این شیوه ها جهت ایجاد صلح و جلوگیری از جنگ و خون ریزی در سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه می توان به 1. بیان مزیت های صلح؛ 2. رعایت اخلاقیات در جنگ؛ 3. بیان آسیب های شکستن عهد و پیمان؛ 4. تأخیر در شروع جنگ؛ 5. پایبندی به عهد و پیمان و... اشاره کرد که در پژوهش حاضر با روش تحلیل محتوا به بررسی آن خواهیم پرداخت.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، قدرت نرم، صلح، جنگ و خون ریزی.

ص: 201


1- . دانشجوی کارشناسی ارشد فلسفه تعلیم و تربیت اسلامی، mradan313@gmail.com
2- . استادیار و عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان، najafi.md@gmail.com

132- بررسی آثار و پیامدهای عبرت ها در نهج البلاغه

روح اللّه صمدی(1)، فاطمه جعفر آبادی(2)

* چکیده

از کارآمدترین روش های تربیتی که در قرآن و سیره پیشوایان دینی آمده، روش عبرت است. عبرت حالتی است که در اثر برخورد با اموری ظاهری و مشهود، برای انسان پدید می آید و به معرفتی باطنی و غیر مشهود منتهی می شود. به این حالت، اگرچه روش نمی گویند ولی با توجه به عامل ایجادکننده آن، جنبه روشی پیدا می کند. تشابه زندگی انسان ها و اقوام و ملل مختلف با یک دیگر، حسابگری و اندیشه ورزی و نیز تأثیرپذیری انسان، مبانی این روش را تشکیل می دهند؛ یعنی در اثر تعامل این ویژگی ها با یک دیگر، حالت عبرت پدید می آید. این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد حدیثی به بررسی پی آمدهای عبرت ها در نهج البلاغه انجام گرفته است. از نتایج این تحقیق می توان به دست یابی به بینش، بهره مندی از تجارب دیگران، مصونیت نسبی از خطا و درنهایت استفاده بهینه از باقی مانده عمر و از منابع عبرت نیز می توان به حوادث و تحولات تاریخی، سرگذشت اقوام و ملل، شگفتی های خلقت، حیات و مرگ تمدن ها، عظمت و انحطاط دولت ها، تجربیات اولیه خود انسان و در یک کلام، دنیا و سنت های حاکم بر آن اشاره کرد.

کلیدواژه ها: عبرت، عبرت آموزی، عبرت در نهج البلاغه، عبرت آموزی در نهج البلاغه

ص: 202


1- . دکتری علوم قرآن و حدیث؛ rf.roohollah.samadi@gmail.com
2- . کارشناسی ارشد تاریخ و فلسفه؛ rf.fatima.rf @gmail.com

133- بررسی نقش بیداری فطرت در احیای سبک زندگی اسلامی با نگاه به آموزه های معرفتی امام علی (علیه السلام)

سید مهدی امامی جمعه(1)، حانیه صادقی(2)، ریحانه صادقی(3)

* چکیده

بر اساس شرح های مختلفی که از مفهوم فطرت توسط پژوهشگران حوزه علوم اسلامی به دست می آید، مؤلفه هایی مانند ایمان و عمل صالح، مراقبه در معنای درک حضور دائمی خداوند، عبرت پذیری و تمایز میان خودِ حقیقی و خودِ ظاهری قابل شناسایی است. محور پژوهش حاضر، با توجه به تأکید امام علی علیه السلام بر اهمیت مسئله بیداری فطرت، روش بیداری فطرت است که با استفاده از روش توصیف و تحلیل محتوای سخنان ایشان، مصادیق و مؤیدات موردنظر، بررسی گردید و به تجزیه و تحلیل آن ها پرداخته شد. یافته های تحقیق بیانگر این است که فطرت انسان، خفتگی و بیداری دارد. بیداری فطرت زمانی تحقق می یابد که بشر با آگاهی های باطنی خویش به پروردگار عالم، عشق ورزد تا از بیگانگی با خود رهایی یابد. لذا انسان باید همواره با مراقبه مستمر در جهت مشاهده حضور دائمی خداوند در تلاش باشد تا صبغه الهی کائنات را درک کند و حتی هویت خود را مستقل از خداوند در نظر نگیرد تا بتواند برای زندگی اش معنایی درخور بیابد و درنهایت در مواجهه با وقایع و امور زندگی میان حقیقت و واقعیت تمایز قائل شود.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، فطرت، آگاهی های باطنی، خدا آگاهی.

ص: 203


1- . دانشیار و دکترای فلسفه و کلام اسلامی، عضو هیئت علمی دانشگاه اصفهان؛ Hony.sadeghi@yahoo.com
2- . کارشناسی ارشد علوم و معارف نهج البلاغه؛ Hony.sadeghi@yahoo.com
3- . دانشجوی دکتری زبان وادبیات فارسی؛ Hony.sadeghi@yahoo.com

134- شاخص های خانواده مطلوب در نگاه امام علی (علیه السلام)

احد داوری(1)، محمد تقی زاده(2)

* چکیده

خانواده در دین اسلام اهمیت خاصی دارد، ازاین رو توصیه های متعددی درباره اهمیت، استحکام و نحوه تعامل اعضا ارائه کرده است، تا خانواده ای موردپسند در جامعه شکل بگیرد. بخشی از این ویژگی ها در احادیث امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) نقل شده است. پژوهش حاضر با کمک داده های کتابخانه ای و با گردآوری و تحلیل روایات منقول از آن حضرت، در پی تبیین مهم ترین شاخص های خانواده مطلوب از نگاه امام علی علیه السلام است که در سه حوزه اعتقاد، اخلاق و رفتار سامان یافته است. یافته های پژوهش نشان می دهد، از نگاه حضرت علی علیه السلام ایمان به خدا و برقرار ساختن روحیه الهی و رشد شخصیت معنوی اعضای خانواده بخشی از شاخص های اعتقادی خانواده مطلوب محسوب می شود. توکل، صبر و غیرت از شاخص های اخلاقی و حسن رفتار، همکاری، ساده زیستی، عفو و گذشت از مهم ترین شاخص های رفتاری خانواده مطلوب به شمار می آیند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، خانواده مطلوب، شاخص.

ص: 204


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم؛ ahaddavari@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی علوم قرآن و حدیث؛ mohammadtaghizadeh091@gmail.com

135- جایگاه جوان گرایی از منظر قرآن و نهج البلاغه

مرتضی لفته ای(1)

* چکیده

بیش از چهل سال از انقلاب اسلامی می گذرد و نسل تجربه دیده عصر انقلاب الآن نه تنها از دوران میان سالی بلکه وارد کهن سالی شده است. حال باید دید که از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه در این دوراهی تجربه و جوانی کدام یک، ملاک انتخاب صحیح مدیر در حکومت اسلامی می باشد. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی بررسی مواردی از نمونه های جوان گرایی در شرع مقدس اسلام انجام گرفته است. یافته های تحقیق نشان می دهد در قرآن و نهج البلاغه قوه جوانی به تجربه ترجیح دارد؛ لکن همه آن ها توان مقابله با عبارات صریح نهج البلاغه بر ترجیح تجربه را ندارند. فلذا درنهایت با جمع بین ادله، مدیریتی را کارگشا در عرصه پیشبرد اهداف انقلاب و تعالی جامعه معرفی می کنیم که مدیر آن فردی باتجربه از رده سنی میان سال جامعه باشد نه کهن سال (جوان گرایی نسبی) و از ویژگی های جوانان در عرصه مدیریت خود استفاده کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، جوان، جوان گرایی.

ص: 205


1- . دانش پژوه سطح 3 قرآن و علوم مرکز تخصصی قرآن کریم امام علی بن ابی طالب (علیه السلام)؛ Mlaftei@gmail.com

ص: 206

11-امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (5) -اقتصاد

اشاره

ص: 207

ص: 208

136- سیاست های اقتصادی حکومت علوی

بهاره موسی حدادی(1)

* چکیده

مدیریت و رهبری صحیح، باعث آبادانی و پیشرفت کشورها می شود؛ و تنها راه سعادت انسان در دنیا و آخرت پذیرش قوانینی است که برگرفته از وحی باشد و حضرت علی علیه السلام کسی است که می تواند برنامه جامعی برای سعادت بشر پی ریزی کند. با توجه به این که حضرت تنها معصومی هستند که بعد از پیامبر با یک وقفه بیست وپنج ساله موفق به تشکیل حکومت اسلامی شدند، سیاست ها و برنامه های اقتصادی ایشان در این دوران، با در نظر گرفتن جوّ آن زمان و وضعیت مالی و اقتصادی حکومت های پیشین قابل بررسی است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی سیاست های اقتصادی حضرت می پردازیم. نتایج تحقیق نشان می دهد امام علی علیه السلام برای رسیدن به این منظور، توزیع بیت المال را به طور مساوی انجام داد و هم چنین از ذخیره سازی و تأخیر در توزیع بیت المال خودداری کرد، این قبیل اقدامات باعث شد وضعیت جامعه دگرگون شود. گام بعدی، سیاست های اقتصادی امام بود که با انجام آن ها جامعه به رفاه نسبی رسید؛ ازجمله این اقدامات، تلاش در جهت آبادانی و تشویق تولید بود. نتیجه اقدامات امام استقرار عدالت و رفاه مردم شد.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، سیاست، اقتصاد، بیت المال، توزیع، رفاه نسبی.

ص: 209


1- . سطح 2 حوزه علمیه اصفهان؛ baharhaddady@gmail.com

137- سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در عرصه استقلال با نگاهی به آموزه های علوی (با تأکید بر بیانات مقام معظم رهبری)

باقر ریاحی مهر(1)

* چکیده

اقتصاد مقاومتی شکلی از نظام اقتصادی اسلام است که ایده آن برای رفع مشکلات اقتصادی ایران از سوی مقام معظم رهبری ارائه گردید. ریشه دار بودن اقتصاد مقاومتی در اقتصاد اسلامی از یک سو و فرصت حکومت داری امیرمؤمنان علی علیه السلام از سوی دیگر، توجه ویژه به سخنان و سیره آن حضرت با رویکرد اقتصادی را ایجاب می نماید. مقاله حاضر با بهره جستن از روش تحلیل محتوا بخشی، رهنمودهای قابل تطبیق امام علی علیه السلام با بیانات مقام معظم رهبری پیرامون سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی در جهت تحقق استقلال اقتصادی را بررسی کرده است. یافته های این پژوهش نشان می دهد که: 1. بهبود فضای کسب و کار، روحیه و فرهنگ جهادی، اقتصاد دانش بنیان، الگوی مصرف و مبارزه با فساد اقتصادی، از سیاست های کلی در جهت تحقق استقلال اقتصادی است. 2. از قوانینی که آن حضرت در مدت حکومت خود برای بازارهای آن زمان وضع نمود، مانند قانون همگانی بودن، قانون سبقت و قانون تخصصی شدن کالاها می توان در عصر کنونی الگو گرفت. 3. به نظر نگارنده، مؤلفه های اصلی مصرف (شامل سطح مصرف، ترکیب کالاهای مصرفی و چگونگی مصرف) در بستر فرهنگ جامعه شکل می گیرد و تغییر اساسی آن ها نیز بدون تغییر فرهنگ ممکن نیست. در سخنان امیرمؤمنان در مورد الگوی مصرف، دو نکته مبارزه با اسراف و تجمل گرایی نمایان است که سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی نیز بر این

ص: 210


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مستشرقان جامعة المصطفی العالمیة؛ Dr.riahi@chmail.ir

دو تأکید دارد. در مورد مقابله با فساد اقتصادی نیز حضرت امیر(علیه السلام)، هم در زمینه پیش گیری و هم در زمینه مبارزه، راه کارهایی را ارائه نموده اند.

کلیدواژه ها: اقتصاد مقاومتی، امیرمؤمنان علی علیه السلام ، مقام معظم رهبری، سیاست های کلی اقتصاد مقاومتی، استقلال اقتصادی، مبارزه با فساد، الگوی مصرف.

ص: 211

138- آموزه های اقتصادی امام علی (علیه السلام) برای تحقق اقتصاد مقاومتی

اصغر طهماسبی بلداجی(1)

* چکیده

یکی از مباحث مهمی که در آموزه های دینی موردتوجه قرارگرفته، اهتمام به اقتصاد سالم و پویا است. اقتصاد مقاومتی، یکی از راهکارهای مهم در جهت تحقق اقتصاد سالم و پویا و رفع فقر و فاصله طبقاتی از جامعه است. اقتصاد مقاومتی هم به لحاظ تبیینی و هم به جهت ضمانت اجرائی آن، در آموزه های دینی، ازجمله نهج البلاغه تشریح شده که این دو مبتنی بر سیره علمی و عملی امام علی علیه السلام است. در نهج البلاغه غایت اقتصاد، رفع فقر و فاصله طبقاتی در جامعه و برقراری عدالت و نائل شدن به اقتصاد سالم و پویا بیان شده است. جستار پیش رو با روش توصیفی _ تحلیلی مهم ترین راهکارهای اجرائی کردن اقتصاد مقاومتی بر مبنای نهج البلاغه را در محورهای: اشتغال زایی و تولید، آسیب شناسی اقتصاد مقاومتی، رفع فقر و فاصله طبقاتی و تشویق به استقلال اقتصادی بیان داشته است و دراین باره مهم ترین شاخصه های هر محور را به لحاظ مؤلفه های اقدامی بیان داشته است. از مهمترین نتایج تحقیق این که در نهج البلاغه اقتصاد مقاومتی با محوریت مهم اسلامی بودن در دو حیطه فردی و اجتماعی، قابلیت اجرائی داشته که با فرهنگ سازی صحیح، از یک سو آسیب های اجتماعی و اقتصادی ناشی از فقر و کمبود مالی کاهش می یابد؛ و از سوی دیگر تعالی اقتصادی و معنوی خانواده در سطح خُرد و استقلال و اقتدار اقتصادی کشور و سلامت اقتصادی آن در سطح کلان، فراهم می شود.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، اقتصاد مقاومتی، راهکارهای اقتصادی، استقلال اقتصادی.

ص: 212


1- . پژوهشگر و نویسنده؛ tahmasebiasghar@yahoo.com

139- تحلیل سیاست های اقتصادی حضرت علی (علیه السلام) خطاب به کارگزاران و مصادیق آن در بیانیه گام دوم انقلاب رهبری

اکرم السادات میرممتاز(1)، عبدالحسین کنگازیان(2)

* چکیده

این پژوهش سعی دارد تا سیاست های اقتصادی حضرت علی علیه السلام را از لابه لای نامه های ایشان به کارگزاران واکاوی و تبیین نموده و نشان دهد که سیاست های اقتصادی در بیانیه گام دوم رهبری مصداق های روشنی از همین سیاست هاست. در این پژوهش با استفاده از روش توصیفی-تحلیلی به بررسی سیاست های اقتصادی علوی پرداخته شده است. از نتایج تحقیق می توان به موارد زیر اشاره کرد:

در بیانیه گام دوم، تأکید بر تقویت اقتصاد مستقل کشور مبتنی بر تولید انبوه و باکیفیت، درون زایی اقتصاد کشور و مولّد شدن آن، توزیع عدالت محور، تأکید بر طهارت اقتصادی و اصلاح بودجه بندی معیوب و نامتوازن و رعایت اولویت ها، مصادیقی از توصیه های مدیریت اقتصادی حضرت علی علیه السلام می باشد. هم چنین تأکید بر قاطعیت و حساسیت دستگاه های نظارتی و دولتی بر پیش گیری از فساد و مبارزه با رشد آن، داشتن دستگاهی کارآمد با نگاهی تیزبین و رفتاری قاطع در قوای سه گانه، مصادیقی از توصیه های امام علی علیه السلام در مورد وظایف رهبر نسبت به کارگزاران در مدیریت اقتصادی است. برحذر بودن از شیطان، حرص و لقمه حرام و کمک خواستن از خداوند در این باره، از دیگر تأکیدات بیانیه گام دوم است که با توصیه های امام(علیه السلام) در مورد مسئولیت دولت در مبارزه با ظلم اقتصادی هم آهنگی دارد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، مقام معظم رهبری، بیانیه گام دوم، سیاست های اقتصادی، امنیت اقتصادی، مدیریت اقتصادی.

ص: 213


1- . عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛ mirmomtaz@iaufala.ac.ir
2- . عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان؛ kangazian@khuisf.ac.ir

140- رونق تولید در سیره و گفتار امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

علی اصغر اشکبوس(1)، سهیلا پرستگاری(2)

* چکیده

تولید در عرصه اقتصاد به معنی تهیه کالا و خدمات مورد نیاز با استفاده از منابع و امکانات موجود است و بیشتر در زمینه های اقتصادی و معیشتی کاربرد دارد. امّا بر اساس آموزه های دینی و سیره و گفتار علوی تولید در تمامی عرصه ها برای جامعه اسلامی یک ضرورت است و اگر تولید به شایسته رونق یابد، نه تنها مشکلات معیشتی مرتفع می گردد، بلکه عمده تلاش های دشمان نیز ناکام خواهد ماند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیشرفت، پایداری و دوام جامعه اسلامی و تحقق عدالت را در گرو کار، تلاش و برنامه ریزی تولید می داند و با سستی و تنبلی به شدت مخالفت می ورزد و رنق تولید را تنها منحصر به امور اقتصادی و کشاورزی نمی داند، بلکه در زمینه های گوناگون فرهنگی، اجتماعی و عمرانی نیز به این امر اهتمام می ورزد. رونق تولید را در ساخت مسجد، احداث مسکن، حفر چاه و قنات، تدوین کتاب و... محقّق می سازد، حتی اجازه نمی دهد نهال ها و قلمه های نخلستان هایش فروخته شود، تا کاشته شود و همه آن سرزمین زیر درختان سرسبز خرما قرار گیرد. کمک به نیازمندان جامعه و تأمین نسبی رفاه شهروندان از طریق رونق تولید، از سیاست های اساسی و ثابت امیرالمؤمنین علیه السلام است که محقق گردید. این پژوهش با استناد به منابع کتابخانه ای و به روش توصیفی _ تحلیلی به بررسی رونق تولید و سیره و گفتار امیرالمؤمنین و آموزه های نهج البلاغه پرداخته است.

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین، نهج البلاغه، رونق تولید، کار و تلاش.

ص: 214


1- . دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عرب (نویسنده مسئول)؛ amini6686@gmail.com
2- . استادیار دانشکده زبان و ادبیات عرب دانشگاه آزاد اصفهان؛ soheilaparastegari@gmail.com

141- اصلاحات نرم افزاری امام علی (علیه السلام) در رونق بخشی به نظام تولید

زینب رنجبر همقاوندی(1)، علی محمد میر جلیلی(2)

* چکیده

تولید، رکن اصلی نظام اقتصادی یک جامعه شمرده می شود. بدیهی است که الگوگیری از روش های موفق در این حوزه، مطلوب و ضروری تلقی می شود. از الگوهای موفق در این حوزه، بررسی نظام تولید امام علی علیه السلام است. ایشان با انجام اصلاحات نرم افزاری در دو حوزه ایدئولوژی سازی و چیدمان مناسب عوامل تولید بر پایه نیاز جامعه و تولیدات مناسب با هر محیط، توانستند به حداکثر بهره وری در این زمینه برسند. روش پژوهش در مقاله پیشِ رو، کتابخانه ای، جهت جمع آوری داده های تاریخی و تحلیلی در پردازش داده هاست. نتیجه به دست آمده از پژوهش نشان می دهد که اتخاذ تدابیر علمی و اصلاح نظام تولید، اصلی ترین بخش برای دستیابی به رونق همه جانبه در این زمینه است.

کلیدواژه ها: سیره امام علی علیه السلام ، اصلاحات نرم افزاری، رونق، تولید.

ص: 215


1- . دانشجوی دکتری علوم و معارف نهج البلاغه (نویسنده مسئول)، aminshabrangi@yahoo.com
2- . دانشیار و عضو هیئت علمی دانشگاه میبد، almirjalili@meybod.ac.ir

142- نگاهی به جایگاه کار در سیره امام علی (علیه السلام)

زهرا حسین هاشمی(1)

* چکیده

کار، جوهر آدمی است. با کار کردن، استعدادها و ظرفیت های وجودی انسان شکوفا می شود. تمدن های عظیم بشری نیز با همه تنوع و تفاوتشان، حاصل کار و تلاش بی امان و خستگی ناپذیر آدمیان است. در سیره امام علی علیه السلام ، همان گونه که دانش، بینش، تقوا، ایمان، شجاعت، شهامت، مدیریت، اخلاص و مدارا جایگاه خاصی دارند، کار و تلاش نیز از اهمیت ویژه ای برخوردار است. علی علیه السلام ، کار کردن را از لوازم زهد و پرهیزگاری می شمارد. آن حضرت به عنوان اسوه و الگوی عملی، هیچ گاه فرصت ها را از دست نمی داد و به بهترین صورت ممکن، از اوقات عمر گران بهایش در راه رضایت الهی بهره می گرفت. کار را می توان از دو جنبه بررسی کرد: نخست، اهداف و آثار فردی کار و دیگر، از جنبه اجتماعی. براین اساس پژوهش حاضر با هدف بررسی جایگاه کار و تلاش در سیره امام علی علیه السلام ، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی در پی پاسخ گویی به این سؤال است که: اهمیت، جایگاه و ارزش کار و تلاش در سیره امام علی علیه السلام چیست؟ برای پاسخ گویی به سؤال فوق، این فرضیه به آزمون گذاشته شده است که: «با توجه به سخنان امام علی علیه السلام ، کار و تلاش اقتصادی می تواند در رشد فضایل انسانی و معنویت مؤثر باشد و عامل اساسی در شکوفایی استعدادهای انسانی باشد؟». یافته های تحقیق، ضمن اثبات فرضیه فوق، گوشه های دیگری از اهمیت کار و تلاش را نشان می دهد.

کلیدواژه ها: کار، تلاش، امام علی علیه السلام ، سیره.

ص: 216


1- . دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه اصفهان، hashemizahra30@yahoo.com.

143- مصادیق احسان و نیکوکاری در سیره امیرالمومنین (علیه السلام)

محمد صالح طیب نیا(1)، زهرا خورسندی(2)

* چکیده

احسان و نیکوکاری در آموزه های دینی به معنای انجام دادن کار نیک در ارتباط تنگاتنگ میان انسان با خدا و خدمت به دیگران بدون چشمداشت است. احسان یکی از روش های پسندیده جامعه انسانی است که در جوامع به شکل های گوناگون وجود داشته و با ظهور اسلام و راهنمایی های پیامبر به خوبی در رفتار مسلمانان جای گرفته است. یکی از امور مسلّم در سیره امیرالمؤمنین علیه السلام اهتمام ایشان به رفع نیاز مستضعفان و محرومان و یتیمان است. در این پژوهش با استفاده از روش حدیثی _ تحلیل تاریخی، سعی شده احسان هایی که حضرت نسبت به مردم داشتند به صورت مصداقی آورده شود.

حضرت علی (علیه السلام) در برهه های مختلف زندگی پربرکتشان بخشش های عظیمی داشتند که سبب نزول آیه هایی در مدح ایشان گردیده است. احسان های حضرت شامل: انفاق، صدقه، اطعام، آزاد کردن برده، موقوفات، تأسیس صندوق شکایات و... بوده است که این احسان ها جنبه اقتصادی، خدماتی، تبلیغی و عاطفی داشتند و حضرت با کارکردن بر روی زمین و حفر چاه و... این امور خیر را انجام می دادند و هدف ایشان علاوه بر رضای خدا و قرب الهی که در اولویت قرار داشت، برای گسترش و تبلیغ دین اسلام و تعدیل اقتصادی در جامعه بوده است و این که حضرت رسیدگی به محرومان را وظیفه رهبر جامعه می دانستند.

کلیدواژه ها: علی، احسان، بخشش، موقوفات، اطعام.

ص: 217


1- . استادیار دانشکده اهل البیت (علیها السلام) دانشگاه اصفهان، Zkhorsandi6@gmail.com
2- . دانشجوی کارشناسی ارشد نهج البلاغه دانشگاه اصفهان، Tayebnia.saleh@yahoo.com

144- امام علی (علیه السلام) و سنت حسنه وقف

مهدیه محمود آبادی(1)، ابوالفضل علوی(2)

* چکیده

وقف در اصطلاح به معنی رهاکردن مال و منفعت آن، از جمله میراث های ارزشمند اسلامی است که در قرآن کریم و سیره پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیه السلام) وجود دارد. هدف تحقیق حاضر این است که باتوجه به تاثیرات اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و معنوی وقف در جامعه، به اهداف امیرمؤمنان(علیه السلام) در این زمینه پرداخته شود. حضرت در طی 25 سال از حیات مبارکشان به فعالیت های اقتصادی مشغول بودند و در پایان عمرشان تمام دارایی خود را وقف نیازمندان نمودند. سؤال اصلی این پژوهش این است که اهداف اقتصادی و دینی امام علی علیه السلام در اهتمام به سنت حسنه وقف چه بوده است؟ روش پژوهش در این تحقیق کتابخانه ای و براساس منابع تاریخی و روایی است. یافته ها نشان می دهد که اهداف امام(علیه السلام) از عمل به امر موقوفات؛ فقرزدایی و ایجاد رفاه نسبی در جامعه، برقراری عدالت اجتماعی، توسعه فرهنگی، معنوی و کسب رضایت و خوشنودی پرودرگار بوده است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، سنت، وقف، موقوفات.

ص: 218


1- . دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ ایران اسلامی.m.mahmoodabadi@sirjantech.ac.ir
2- . دانشجوی دکتری تاریخ انقلاب اسلامی a.alavi@sirjantech.ac.ir

145- تحلیل موقوفات امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام)

ناصر جهانیان(1)

* چکیده

از دیدگاه مکاتب توحیدی پذیرش ولایت انسان کامل در تمامی امور معروف از جمله بخشش مازاد وقت و ثروت نقش کلیدی در تکامل معنوی انسان و ساخت نظام شخصیت افراد دارد. از آ ن جا که انسان کامل تمامی این امور را با قصد قربت خالص الهی و عقلانیت کامل عمل انجام می دهد این روشی می شود تا در ساخت فردی، گروهی، نهادی، سازمانی، اجتماعی و در ساخت جامعه مدنی و نظام اجتماعی به این روح توحیدی و عقلانیت عمل توجه کرد. از این رو نهادهای خیرخواه در جوامع توحیدی از جمله نهاد وقف می توانند با چنین انگیزه و عقلانیت عملی دوباره نقش خود را در احیای تمدن اسلامی ایفا کرده و نظام حقوقی اسلام را بار دیگر سرآمد دیگر نظام های حقوقی دنیا در این زمینه بگردانند. بنابراین، لازم است سیره امیرالمؤمنین علی علیه السلام در زمینه وقف کردن با این نگاه جدید بررسی شود. این تحقیق اکتشافی است برای شناخت «انگیزه ها، رفتارها، شیوه ها و موارد مصرف اوقاف صورت گرفته توسط امیرالمؤمنین علی علیه السلام ». این پژوهش با روش تجزیه و تحلیل داده ها «تحلیلی _ توصیفی» می باشد. داده های تحقیق نشان می دهد که «امیرالمؤمنین علی علیه السلام الگوی ممتازی در وقف ارائه می کند».

کلیدواژه ها: امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، مازاد وقت، مازاد ثروت، وقف اجتماعی، وقف عبادی.

ص: 219


1- . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،

146- راهکارهای صیانت از بیت المال از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه

عباس الهی(1)

* چکیده

در طول تاریخ بشر، جرم، گناه، کج روی اجتماعی و عدم رعایت هنجارها و ارزش ها در سطح جامعه باعث بروز مشکلات متعددی گردیده و بشر همیشه در اندیشه صیانت و پیش گیری از وقوع جرم و گناه بوده است. از مباحث مهم، کلیدی و کاربردی درباره بیت المال و از شاخصه های اخلاق اسلامی و تقوای الهی، شناخت راهکارهای صیانت از بیت المال از منظر قرآن و نهج البلاغه است. نوشتار پیش رو در پی آن است تا به روش توصیفی _ تحلیلی، تصویری کلی و نظام مند از راهکارهای موجود در قرآن و نهج البلاغه را جهت صیانت از بیت المال ارائه دهد. از یافته های تحقیق حاضر آن است که راهکارهای حفاظت از بیت المال به سه قسم فرهنگی، سیاسی و اقتصادی تقسیم می شود، ازجمله راهکارهای فرهنگی: ارائه الگو، افزایش ایمان، تقوا و خودکنترلی و راهکارهای سیاسی: عزل و نصب متولیان امور مالی، نظارت دقیق، پی گیری گزارش ها و راهکارهای اقتصادی: توجه به معیشت کارگزاران، برخورد قاطعانه با سارقان اموال دولتی است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، صیانت، بیت المال، راهکار.

ص: 220


1- . استادیار جامعه المصطفی العالمیة، abo_zaynab202@yahoo.com

12-امام علی (علیه السلام) و علوم انسانی (6) مدیریت و سیاست

اشاره

ص: 221

ص: 222

147- اصول و روش های حاکمیت سیاسی در سیره علوی

علیرضا کاوند(1)، زهرا حاج کاظمی(2)

* چکیده

اصول و روش های حاکمیت سیاسی، از جمله مسائلی است که همواره مورد توجّه اندیشمندان و سیاست مداران، به ویژه امام علی علیه السلام بوده است؛ به طوری که در سخنان ایشان این اندیشه به وضوح دیده می شود. از دیرباز، دیدگاه های مختلفی از سوی اندیشمندان اسلامی و غربی در مورد اصول و روش های حاکمیت سیاسی مطرح شده، ولی در هرصورت، حاکمیت سیاسی که این امام بزرگوار به آن معتقدند، با دیدگاهی که برخی از اندیشمندان مسلمان و حتی غربی به آن معتقدند تفاوت دارد. ازاین رو نوشتار حاضر با روش توصیفی _ تحلیلی و با تکیه بر سیره سیاسی امامان معصوم(علیه السلام) به ویژه امام علی علیه السلام تلاش دارد تا مهم ترین اصول و روش های حاکمیت سیاسی را مورد بررسی قرار دهد. باتوجّه به نتایج این پژوهش، مهم ترین اصول مطرح شده از سوی این امام بزرگوار، شامل: «توکل، صداقت، عدالت، حفظ سنّت های صحیح، طرد بدعت های ناپسند، مشورت با نخبگان، شایسته سالاری»، و مهم ترین روش های مطرح شده شامل: «موعظه و نصیحت، رفق و مُدارا، مصلحت اندیشی، بصیرت افزایی، امر به معروف و نهی از منکر» می باشد. این پژوهش تلاش دارد تا این موارد را بررسی نماید.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، اصول، روش، حاکمیت سیاسی، روایات، قرآن کریم.

ص: 223


1- . استادیار تفسیر و علوم قرآن دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم، kavand@quran.ac.ir
2- . کارشناسی ارشد دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم،Kazemizahra139@yahoo.com

148- معیار سنجش حقانیت حکومت و نقش مردم در آن از منظر قرآن و نهج البلاغه

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

یکی از مسائل مهم انسان ها، حکومت و داشتن ولایت بر فرد یا جامعه است و همیشه در طول تاریخ اکثر گفت وگوها و یا جنگ ها برای کسب حکومت و قدرت اتفاق افتاده است؛ چه برای اثبات حق یا باطل. امروزه نیز به طور مثال درباره نظام مقدس جمهوری اسلامی و نوع حکومت آن در مقایسه با حکومت های دیگر، شبهات زیادی از طرف عوامل استکباری و دشمنان اسلام مطرح می شود که لازم است با دقت و بصیرت، مورد کار علمی و تحقیقاتی قرار گیرد. یکی از مهم ترین مسائل بنیادین در نوع تفکر هر نظام و جامعه، نوع نگرش او به معیار حقانیت حکومت و نحوه مشروعیت بخشی به آن است که تفاوت در آن، تفاوت در مسائل عملی و اجرایی آن را در پی دارد.

این مقاله، ملاک و معیار سنجش حقانیت حکومت از منظر قرآن و نهج البلاغه را از دیدگاه قرآن و اهل بیت(علیهم السلام) به خصوص حضرت امام علی علیه السلام و با بهره گیری از نظرات علمای ربانی و دانشمندان برجسته، با استفاده از روش تحلیلی _ توصیفی و به شیوه کتابخانه ای، مورد بحث و بررسی قرار داده و پس از بیان و ارزیابی دیدگاه های مختلف، به این نتیجه می رسد که بنا بر دلایل عقلی و نقلی، تنها ملاک مشروعیت و حقانیت حکومت، خدای متعال است.

کلیدواژه ها: قرآن، نهج البلاغه، امام علی علیه السلام ، ولایت، مشروعیت، حقانیت، حکومت، مفسران.

ص: 224


1- . دانشجوی دکتر تفسیر تطبیقی؛ sr.qomi110@gmail.com

149- حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) (با نگرشی بر نظام عزل و نصب مدیران در جامعه اسلامی)

هادی ابراهیمی(1)، سید معصوم باقرپور(2)

* چکیده

هدف این نوشتار، بررسی و بیان حاکمیت سیاسی در سیره امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) است. ضرورت این تحقیق، آسیب شناسی عزل و نصب های غیرمنطقی و کاربرد نتایج آن براساس موازین دینی و حکومت علوی در جامعه اسلامی است. روش تحقیق، از نظر هدف توسعه ای و از نظر شیوه گردآوری داده ها، توصیفی - تحلیلی است و بر همین اساس، با تحلیل محتوای مضامین خطبه ها، نامه ها و حکمت های نهج البلاغه، با تکیه بر روش خانواده احادیث نهج البلاغه و نظام مندکردن آن در چارچوب دستگاه یا نهاد عزل و نصب، به سؤال های پژوهش پاسخ داده شده است. در ادامه جهت تایید مدل، از روش دلفی استفاده شد و 30 نفر از خبرگان دانشگاهی و حوزوی در پنل دلفی شرکت داده شدند و پس از دو مرحله انجام فن دلفی نتایج به اشباع رسید. یافته های تحقیق حاکی از آن است که در نظام علوی، رعایت اصول ایجابی (حریم داری، صراحت و صداقت، پایبندی به کیفیت، استخدام وسیله، اعتدال و میانه روی و تکریم) لازم و اصول سلبی (نفی خودکامگی، قدرت طلبی، شتاب زدگی، سستی گزینی، نفی شهوت تغییر) خط قرمز کارگزاران در عزل و نصب است که اصول ایجابی باید ثابت و اصول سلبی باید از آن ها پرهیز و به طور کلی نفی گردند.

کلیدواژه ها: اصول سلبی، اصول ایجابی، امام علی(علیه السلام)، سیره، حاکمیت سیاسی، عزل و نصب، نهج البلاغه.

ص: 225


1- . دکتری علوم سیاسی دانشکده صدا و سیما؛ Ebrahimih56@yahoo.com
2- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه؛ Bagherpor.mpnu@gmail.com

150- حاکمیت و سیاست در سیره امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) با رویکرد (نقدی بر اندیشه حاکمیت سیاسی ماکیاولی)

هادی ابراهیمی(1)، سید معصوم باقرپور(2)

* چکیده

اندیشه حاکمیتی و سیاسی ماکیاولی بر بستری از هست های تاریخی قرار دارد که سیمای انسان را به شدت بد نام و بد کاره نمایش داده است. هدف این پژوهش، نقدی بر اندیشه حاکمیتی و سیاسی ماکیاولی از منظر آموزه های امام علی علیه السلام در نهج البلاغه است. روش این پژوهش توصیفی _ تحلیلی است. اندیشه سیاسی امام علی علیه السلام در نظام عزل و نصب مدیران از اتصال به نبوت و بر پایه قواعد انسانی و اخلاقی است. این رویکرد دارای جامعیت فرازمانی و فرامکانی با قابلیت عمومیت دادن، است. حضرت پای بندی به اصول اخلاقی را بر منافع سیاسی ترجیح می داد و حتی در شرایط حاد سیاسی مانند شورای شش نفره خلیفه دوم، حاضر نشد که دروغ بگوید. بر خلاف این دیدگاه و عملکرد، در نگاه ماکیاولی «حقیقت» فقط در حرف وجود دارد و در عمل معمولاً «غریزه» میدان دار است. انسان تاریخی معاصر ماکیاولی، انسان «فاسقی (دو شخصیتی یا چند شخصیتی)» است که مشخصه اش پیش از او، توسط فارابی بر اساس شواهد نظام کارگزارهای اموی و عباسی، ضمنی (با ایماء و اشاره) توصیف شده است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، حاکمیت، سیاست، ماکیاولی، نهج البلاغه.

ص: 226


1- . دکتری علوم سیاسی؛ Ebrahimih56@yahoo.com
2- . دکتری علوم و معارف نهج البلاغه، Bagherpor.mpnu@gmail.com

151- امام علی (علیه السلام) استراتژیست دین مدار

علی رضا تقوی زاده(1)

* چکیده

عرصه حکومت داری و سیاست از دیرباز میدان هماوردی میان حق و باطل بوده است. جبهه باطل با عدم تقید خود به اخلاقیات و هنجارها شاید بتواند به موفقیتی زودگذر دست یابد لیکن پیروزی و غلبه نهایی از آن جبهه حق است. معنای عام استراتژی راهبردها و سیاست های کلان برای رسیدن به اهداف شناخته شده است. استراتژی را می توان به دو نوع دینی و دنیوی تقسیم کرد. استراتژیست دنیوی چشم اندازش صرفاً اهداف دنیوی است. دنیاطلبی و تعرض به بیت المال و جنگ طلبی برای تصاحب قدرت و تخریب جبهه مقابل با انواع شایعات و تهمت ها از استراتژی های دنیاخواهانی هم چون معاویه است. استراتژیست دین مدار اهدافش فراتر از دنیای مادی و رسیدن به سعادت در هر دو دنیاست. کسب رضای الهی و مبارزه با تبعیض و فساد در حکومت اسلامی؛ عدم سازش و تسلیم در برابر قدرت طلبان و زراندوزان؛ مبارزه با نفاق و طاغوت و ترویج معارف توحیدی در میان جامعه اسلامی از استراتژی های سعادت طلبانی هم چون امیرمؤمنان علی علیه السلام است. این پژوهش، با روش توصیفی _ تحلیلی با رویکرد نقلی _ وحیانی درصدد تبیین منش سیاسی حضرت علی علیه السلام در عرصه حکومت داری و تبیین استراتژی های امیرمؤمنان به عنوان استراتژیست دین مدار در دوران پس از پیامبر است. مهم ترین و حساس ترین و جنجالی ترین راهبردهای حضرت، مقابله با تبعیض در تقسیم بیت المال و مفاسد اقتصادی و تقابل با سه گروه از مسلمانان سرکش بود که توسط حضرت به ناکثین و قاسطین و مارقین شهرت یافتند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، استراتژی، استراتژی دینی، استراتژی دنیوی، سیاست، طاغوت، نفاق.

ص: 227


1- . دانش آموخته سطح چهار حوزه و کارشناسی ارشد تخصصی تفسیر؛ alirtzay@gmail.com

152- مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی با تکیه بر آموزه ها و سیره عملی امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)

راحله محمد باقر(1)

* چکیده

امیرالمؤمنین، امام علی علیه السلام مدت چهار سال و نه ماه و سه روز خلافت کردند. در این مدت به جز شام و مصر، کلیه سرزمین پهناور اسلامی در اختیار قلمرو حکومت ایشان بود و عمال و استانداران، توسط ایشان تعیین و منصوب می شدند. امام، از همان روزهای اول با مشکلات متعددی روبرو بود و مقاومت در برابر این مشکلات به تدبیر نیاز داشت. ایشان یکی از عوامل سقوط و تباهی هر تشکیلاتی را ضایع کردن اصول اساسی آن می دانستند. بنابراین، از همان ابتدا با به کارگیری اصلاحات و کارکردهای مدیریتی (برنامه ریزی، تصمیم گیری، سازمان دهی، نظارت و هماهنگی و شایسته سالاری) سکان هدایت جامعه را عهده دار شدند. با مراجعه به گفتار امام (علیه السلام) و سیره عملی ایشان، اصول و مبانی مدیریت اسلامی کارآمد به دست می آید. این نوشتار، بر آن است که به روش تحلیلی _ توصیفی، به بررسی الگوی مطلوب مدیریت کشور مبتنی بر عدالت اجتماعی با تکیه برآموزه ها و سیره عملی امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام ، به اجمال بپردازد. و نتیجه می گیرد که با توجه به اهمیت و جایگاه مدیریت در آموزه های دین اسلام، ایشان به عنوان مدیری مدبر و کارآمد در تشکیل نخستین حکومت اسلامی _ شیعی، موفق به احیای مبانی دینی و تبیین تئوری و مبانی اعتقادی به عنوان یک نظریه علمی و کاربردی در مدیریت و عناصر و ارکان آن شدند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، عدالت اجتماعی، مدیریت علوی، آموزه ها و دستورالعمل ها، سیره عملی، جامعه اسلامی.

ص: 228


1- . دکتری رشته تاریخ و مدرس دانشگاه mohamadi962@yahoo.com

153- مدیریت بحران در سیره علوی: بحران عدالت ستیزی

محمد رضا صادقی(1)

* چکیده

سیره گفتاری و رفتاری امیر مؤمنان علی علیه السلام یکی از منابع مدیریت اسلامی است. امام علی علیه السلام در دوران کوتاه کم تر از پنج ساله تصدی خلافت اسلامی، با سه بحران مهم مواجه شد. یکی از این سه بحران، فتنه سرکشی بنی امیه به رهبری معاویة بن ابی سفیان بود. امام علی علیه السلام با استناد به پیش گویی رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، از این فتنه با عنوان فتنه «قاسطین» یاد کرد. قاسط تعبیری قرآنی و به معنای «عدالت ستیز» است. در این مقاله با روش گردآوری کتابخانه ای و اسنادی و با روش توصیفی _ تحلیلی و استنطاقی مسائل مدیریت بحران بر سیره امام علی علیه السلام عرضه شده است. نتایج تحقیق نشان می دهد که از دیدگاه امام علی علیه السلام ، عدالت گستری مفهومی کلیدی در اسلام و حکومت اسلامی است و صدمه دیدن آن، تعارض با آن و یا حذف آن موجب قلب ماهیت اسلام و حکومت اسلامی شده و باعث شکل گیری بحران می شود. امام علی علیه السلام برای مبارزه با بحران عدالت ستیزی، تدابیر نظری و عملی را روی دست گرفت. در بُعد نظری از جهات مختلف نسبت به خطرات جریان عدالت ستیز بنی امیه روشنگری کرد و در بُعد نظری به صورت گام به گام در پی رفع خطر جریان بنی امیه برآمد که نهایتاً به جنگ صفین منجر شد. امام علی علیه السلام با تأکید و التزام به اصول اسلامی و انسانی عملاً روش های صحیح مبارزه با جریان های عدالت ستیز را فراروی جامعه انسانی قرار داد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، سیره علوی، مدیریت بحران، عدالت ستیزی.

ص: 229


1- . دانشجوی دکتری قرآن و علوم حدیث جامعة المصطفی العالمیة، mrsadeqi@gmail.com

154- الگوی مدیریت بحران امام علی (علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه

سردار محمد فروغی(1)، عبداللّه توکلی(2)

* چکیده

این نوشتار پس از بررسی مدیریت رفتاری حضرت علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین به دنبال استخراج الگوی مدیریت بحران امام علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین از منظر نهج البلاغه می باشد. یافته های علمی موجود پیرامون الگوی مدیریت بحران بر اساس مبانی فرهنگ غرب استوار است، تئوری ها و نسخه های متکی بر ارزش های نامتعارف و متضاد با ارزش های دین_ی، نمی توانند راهنما و حلال مشکلات جوامع اسلامی باشد، نوشتار حاضر با استفاده از روش تحلیل اسنادی به شیوة توصیفی- تحلیلی بوده است و برای این منظور، از خطبه ها، نامه ها، و حکمت های ناظر بر ناکثین در نهج البلاغه استفاده شده است. یافته های این پژوهش آن است که الگوی مدیریت بحران علی(علیه السلام) در مواجهه با ناکثین در بسیاری از جهات با متدلوژی ها و فنون مدیریت بحران علمی هماهنگ و در برخی جهات متمایز است، چرا که حضرت به کارگیری، ابزار ها و شیوه های نامشروع را در دفع بحران جایز نمی داند. بیشتر بر بهره گیری کامل و حداکثری از استعداد و توانمندی های دینی، فرهنگی و اجتماعی تکیه دارد و رویکردی یادگیرنده و آموزشی به منظور پیش گیری از بحران های آینده و بازسازی روانی، اجتماعی و زیرساختی را به منظور ارتقای سطح سلامت جامعه مد نظر قرار میدهد.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، ناکثین، الگو، مدیریت بحران، الگوی مدیریت بحران

ص: 230


1- . دانشجوی دکتری قرآن و مدیریت جامعة المصطفی العالمیه؛ foroughi114@gmail.com
2- . دانشیار گروه مدیریت پژوهشگاه حوزه و دانشگاه؛ ATAVAKKOLI@rihu.ac.ir

155- مصلحت اندیشی های مردود در حکومت علوی

منصوره غلامی(1)، عبداللّه جبرئیلی جلودار(2)

* چکیده

یکی از مسائل مهم در اندیشه سیاسی، مسئله مصلحت می باشد. در هر فرهنگ و اندیشه ای، مصلحت به گونه ای تعبیر شده است. مصلحت اندیشی در اداره حکومت، امر حقی است و باید مصلحت جامعه و منافع عمومی و ملی را بر منافع فردی و منطقی اشخاص و گروه ها ترجیح داد و تنها در پرتو تعلیمات اسلام ناب است که می توان مصالح واقعی را تشخیص داد و تنها در سایه عمل به احکام این دین مبین است که می توان آن مصلحت ها را پیاده نمود. این که این اصل در سیره و سخنان امام علی علیه السلام چه جایگاهی داشته و چگونه نقش آفرین بوده، محل نظر است و کاوش در اطراف آن می تواند برای جامعه امروز راه گشا باشد. این مقاله، پژوهشی در اندیشه تابناک حضرت علی علیه السلام درباره مصلحت اندیشی های مردود است. اهمیت بحث به این دلیل دوچندان است که ایران یک کشور اسلامی و دارای حکومت اسلامی است و چون مبنای نظام سیاسی ما برگرفته از ساختار حکومتی پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) و حضرت امیر مؤمنان علی علیه السلام است، نیاز به تحقیق در اصلاحات و برنامه حکومتی و شیوه مملکت داری آن حضرت داریم. در این راستا به بررسی موضوع و مصلحت اندیشی های مردود از دیدگاه حضرت علی علیه السلام پرداخته ایم. این مقاله که موضوعی تاریخی دارد، از منابع تاریخی بهره جسته و در گردآوری مطالب، از روش توصیفی _ تحلیلی و از منابع کتابخانه ای بهره برده است.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، مصلحت، اصلاح، مصلحت اندیشی، حکومت.

ص: 231


1- . طلبه سطح 4 تفسیر تطبیقی مؤسسه آموزش عالی ریحانة النبی اراک (Gholami354@yahoo.com).
2- . دکتری تفسیری تطبیقی مجتمع امام خمینی؛ ( jebraman2020@gmail.com).

156- .واکاوی مدارا در سیره تربیتی _ سیاسی امام علی (علیه السلام)

هاشم اندیشه(1)

* چکیده

مدارا یکی از ویژگی های برتر آدمی است که خداوند متعال این شاخصه را در قرآن کریم، با عنوان برکت و رأفت خود معرفی کرده است. مدارا به عنوان یک شاخصه برتر اخلاقی و تربیتی که دارای تأثیر مهمی در حیطه اخلاق فردی و اجتماعی و تربیتی است، از پایه هایی است که در پیشرفت و تعالی ارتباط انسان با دیگر افراد، اثری ژرف دارد و رعایت آن برای آسایش عمومی اجتماع ضروری دارد. این شاخصه بسیاری از فضایل را در درون خود دارد، مانند: خضوع و خشوع، نوع دوستی، صبر و خویشتن داری، کظم غیظ، کینه نورزیدن، دوری از خشم، پرهیز از جنگ، دوری از دشنام گویی، آسان گیری و.... مدارا به معنای لطف و تساهل و نرمی، در لغت به معنای پرهیز از درگیری با فردی، از ترس شرّ اوست. این فضایل اخلاقی و تربیتی، نمونه ای از صفاتی است که انسان را در دنیا و آخرت به رتبه های والا و درجات ارزشمند می رساند. مدارا جایگاه بسیار مهمی در حیات خانواده و اجتماع آدمی دارد. زن_دگ_ی پر از مشکلاتی است که آدمی با آن درگیر می شود. اگر آدمی با مردم مدارا نکند و در سختی ها و ناگواری ها، با دیگر افراد با عصبانیت و خشم رفتار کند، ه_م ب_ه اعتماد اج_ت_م_اع_ی و ه_م ب_ه تربیت و اخلاق خود ضربه خواهد زد. در این مقاله، با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و منابع کتابخانه ای، به حیطه های مختلف مدارا در سیره تربیتی _ سیاسی امام علی علیه السلام پرداخته شده است.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، سیره تربیتی، سیره سیاسی، مدارا، دشمنان، اهل کتاب.

ص: 232


1- . دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث، hashem.andisheh@gmail.com

157- بررسی مسئله حقوق بشر در سیره امام علی (علیه السلام)

جعفر بچاری(1)، رضا رنجبر(2)، عبدالله شایسته(3)، اصغر بیرانوند(4)

* چکیده

رعایت حقوق انسانی همواره یکی از مطالبات مهم و اساسی متفکّران از حکومت ها بوده است و به یقین حکومت امام علی علیه السلام بیش ترین توجه را در باب رعایت حقوق انسان ها داشته است. ایشان در دوران زمامداری خود، در برابر مسئله حقوق بشر به شدت احساس مسئولیت می نمود و خود را متعهد به مهیا ساختن بسترهای لازم برای تأمین این حقوق می دانستند. به اعتقاد آن حضرت افراد به اعتبار کرامتی که خداوند به آن ها عطا نموده است و از حیث انسانیت دارای حقوقی در جامعه هستند، محروم شدن از این حقوق سبب از دست رفتن شخصیت انسانی شان می شود. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی، سیره علمی و عملی امام علی علیه السلام بررسی شد و به نتایج زیر رسیدیم. گونه هایی از احترام به حقوق بشر که در حکومت امام علی علیه السلام انجام می گرفت، عبارت اند از: در نظر گرفتن حق آزادی اندیشه و بیان برای مخالفان سیاسی، توجه به حقوق اقلیت ها در حکم رانی خود، قائل شدن حقوق برای زندانیان، مساوات در تقسیم ثروت عمومی میان تمام اقشار جامعه و....

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، کرامت انسانی، سیره، حقوق بشر، عوامل تضییع.

ص: 233


1- . استادیار و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم bacharijafar@yahoo.com
2- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم قرآن و حدیث reza.ranjbar137676@gmail.com
3- . دانشجوی کارشناسی ارشد رشته علوم قرآن و حدیث Benshasteabdolah.98@gmail.com
4- . دانشجوی کارشناسی رشته علوم قرآن و حدیث reza.ranjbar137676@gmail.com

158- تحلیلی بر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه امام علی (علیه السلام)

سید مهدی سلطانی رنانی(1)

* چکیده

اندیشه حقوق بشر بر تصور ویژه ای از انسان و جامعه انسانی استوار است و از دیدگاه های خاصی نسبت به هستی، معرفت و حقوق مایه می گیرد. در کلام و اندیشه امام علی علیه السلام ضمن بهره گیری از آموزه های قرآنی و ذیل بحث فلسفه حقوق بشر، مبانی حقوق بشر اسلامی ذکر گردیده و توجه بدان ها زمینه ای مطلوب برای ساختن جامعه قرآنی دانسته شده است. در این تحقیق با استفاده از روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد تفسیری _ حدیثی، مهم ترین مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی در اندیشه آن حضرت مشخص می شود. از نتایج تحقیق می توان به مبانی انسان شناختی، هستی شناختی، حقوق شناختی و معرفت شناختی اشاره کرد. از دیدگاه امام علی علیه السلام برای دست یابی به حیات معقول، التفات حقیقی و عملی به مبانی مذکور لازم و ضروری است و نیز قرآن برای انسان کرامت ذاتی قائل است و حق کرامت انسانی مبنای رسیدن به حیات معقول و توجه به تحقق مبانی فوق است و برای سامان بخشی به زندگی انسانی، بر حقوق طبیعی و انسانی وی تأکید می شود. سعی نگارنده در این مقاله آن است که با ذکر مبانی قرآنی حقوق بشر اسلامی، به تحلیل و بررسی آن ها در اندیشه و بینش امام علی علیه السلام بپردازد و از اهمیت توجه بدان ها در رشد انسان و جامعه مطلوب انسانی با تأکید بر اندیشه های ایشان پرده بردارد.

کلیدواژه ها: قرآن، امام علی علیه السلام ، انسان، حقوق بشر اسلامی، مبانی حقوق بشر، حیات معقول.

ص: 234


1- . پژوهشگر حوزه و دانشگاه، دکترای علوم قرآن و حدیث، smahdi.soltani224@gmail.com

159- نهج البلاغه و حقوق بشر

علی جمعه حیدری(1)

* چکیده

علیرغم نظر کسانی که غرب و اروپا را، یگانه خواستگاه و حامیان حقوق بشر می دانند، اسلام در پایه گذاری و دفاع از این موضوع، پیشگام بوده و از هرجهت برتری دارد، هم از نظر سبقت زمانی و هم از نظر جامعیت و کمال؛ زیرا در قرونی که دادگاه های تفتیش عقاید در غرب و اروپا، بدون کمترین اهمیت دادن به حق حیات و کرامت انسا ن ها، صدها هزار بلکه میلیون ها انسان را به جرم اظهارعقیده برخلاف کلیسا، به زندگی شان خاتمه می دادند، نهج البلاغه با صریح ترین بیان، از حیات انسان ها حمایت و از انسان به عنوان یک موجود با کرامت یاد کرده، و برای او بهترین نظام حقوقی را پایه ریزی و طراحی نموده است. در این مقاله به استفاده از روش توصیفی - تحلیلی به بررسی گزاره هایی حقوقی نهج البلاغه اقدام می کنیم. یافته های تحقیق نشان می دهد از نظر نهج البلاغه، سخن گفتن از حقوق بشر، بدون شناخت انسان و نیازمندی های او که موضوع این حقوق است، امکان پذیر نیست، بنابراین تنها قانون گذار و نظریه پرداز حقوق بشر کسی می تواند باشد که شناخت کامل از انسان داشته باشد، در این میان نه تنها آموزه های حقوقی نهج البلاغه با دیگر نظام های حقوقی برابری می کند، بلکه از هر نظر برتری دارد، زیرا از نظر سبقت، در زمانی سخن از حقوق بشر گفته است که نه خبری از سازمان ملل متحد بود و نه از اعلامیه جهانی حقوق بشر. هم چنین در قرن هایی که حق حیات، کرامت انسانی و مساوات، بااندک بهانه ای پایمال و قربانی می گردید، نهج البلاغه با بلیغ ترین بیان از آن حمایت کرده است. از نظر اجرا، تمام آموزه های حقوقی در حکومت علوی به اجرا درآمده است. از نظر محتوا و جامعیت، با شناخت موضوع حقوق که انسان باشد صادر و جنبه های جسمی و روحی انسان در آن لحاظ شده است.

کلیدواژه ها: امام علی(علیه السلام)، نهج البلاغه، حقوق، حقوق بشر، انسان، حیات، کرامت، مساوات.

ص: 235


1- . کارشناسی ارشد روان شناسی از دانشگاه شاهرود، mohsen.yahyavizanjani@yahoo.com

ص: 236

13-چکیده مقالات عربی

اشاره

ص: 237

ص: 238

160- موقع القرآن فی سیرة الإمام علی (علیه السلام)

خالد غفوری الحسنی(1)

* چکیده

نظرًا لکون شخصیة الإمام علی علیه السلام

شخصیةً رسالیةً ورمزًا دینیا، فمن المنطقی تکون دراستها وفق المعاییر الرسالیة، والتی أحدها القرآن الکریم؛ لذا یطرح بهذا الصدد السؤال التالی: ما موقع القرآن فی سیرة الإمام علی علیه السلام ؟

وتصدّت هذه المقالة للإجابة علیه طبقًا للمنهج الوصفی التحلیلی، وفی مرحلة جمع المعلومات اعتُمدت علی الوثائق المکتوبة من خلال البحث المکتبی، وانعقدت المقالة فی ثلاثة محاور: الأول: رؤیة الإمام علی علیه السلام لموقع القرآن، أی: البُعد النظری. الثانی: موقع القرآن فی سیرة الإمام علی علیه السلام ،

أی: البُعد العملی. الثالث: موقع الإمام علی علیه السلام وشهادته له، أی: البُعد القِیمی.

وأهمّ ما توصّل إلیه البحث هو: إنّه بحسب رؤیة علی علیه السلام النظریة للقرآن أنّ له المکانة الراقیة والمرجعیة، وأمّا سیرته العملیة فمطابقة مع القرآن، بل هو النموذج المجسّد للقرآن عملیا، کما أنّ القرآن حافلٌ فی عدّة مواضع بالشهادة لعلی علیه السلام بالمکانة الرسالیة المرموقة والسیرة النموذجیة.

الکلمات المفتاحیة: القرآن، الإمام علی علیه السلام ، سیرة الإمام علی علیه السلام .

ص: 239


1- . عضو الهیئة العلمیة فی جامعة المصطفی العالمیة؛ m_qafory2005@yahoo.com

161- حقوق وواجبات المواطنة فی ظل الدولة الإسلامیة مع التأکید علی نهج البلاغة

السید زهیر المسیلینی (1)

الخلاصة

یعتبر مفهوم المواطنة من المفاهیم الأساسیة فی المنظومة السیاسیة فی الإسلام، فعلی الرغم من رواجها بشکلٍ کبیرٍ فی روایات المعصوم وخاصّة الإمام علی علیه السلام ،إلا أنّها لم تتمکن من فرض وجودها -کما ینبغی - فی الفکر السیاسی والاجتماعی الحدیث؛ فإنّ حقوق المواطن _ کما وردت فی نهج البلاغة _ تتمظهر فی جمیع الحقول المعرفیة والاقتصادیة والسیاسیة والثقافیة والاجتماعیة، وتفرض علی الحاکم بالقیام والسعی إلی تحقیق حقوق المواطن کمقدمة من مقدمات سیره نحو التکامل المادی والمعنوی المنشود، وذلک فی مقابل القبول بالولایة وحاکمیة الدولة الإسلامیة، کما تفرض علی المواطن واجبات علی عاتقه تجاه الدولة الإسلامیة والنظام الحاکم، فالعلاقة بین الحاکم والمواطن علاقة تقابلیة وذو طرفین، وهو الأمر الذی یختلف فیه نظام حقوق المواطنة فی الأنظمة الغربیة واللیبرالیة عن نظام حقوق المواطنة فی النظام السیاسی الإسلامی.

یسعی هذا البحث إلی تقدیم دراسة عن حقوق وواجبات المواطن فی المجتمع الإسلامی، مستخدمًا لأسلوب الوصف والتحلیل، واستنادًا إلی ما ورد من تعالیم للإمام علی علیه السلام فی نهج البلاغة.

الکلمات الرئیسیة: حقوق المواطنة، الدولة الإسلامیة، المواطن، نهج البلاغة، الإمام علی.

ص: 240


1- . استادیار و عضو هیئت علمی جامعة المصطفی العالمیة؛ abo_zaynab202@yahoo.com

162- مکانةُ الإمامِ علیٍّ (عَلَیهِ السّلام) فی آیةِ المُباهلةِ (دِراسَةٌ مَوْضوعیةٌ فِی تَفاسیرِ اَلسُّنَّةِ والشّیعَةِ)

حمزة إمام موسی(1)

الخلاصة

المراد من مکانة الإمام علی علیه السلام هو عبارة عن مسألة تتعلق بالسیرة العلویة من خلال القرآن الکریم، وبالتحدید الآیة الواحدة والستون من سورة آل عمران، المعروفة بآیة المباهلة، فقد وردت الروایات التی وصلت إلی حد التواتر، تثبت بأنّ النبی(صلی الله علیه و آله) لم یدع أحدًا لیشارک معه من المسلمین فی المباهلة مع نصاری النجران، غیر أهل بیته وخاصّته الأربعة: (علی وفاطمة والحسن والحسین(علیهم السلام))، وهو ما یثبت مزید فضلهم ومکانتهم عندالله ورسوله. ولما أوجب بعض الأعداء تخریب شخصیة أمیر المؤمنین علی علیه السلام _ مع ما له من الفضائل فی الکتاب والسنّة _ قام بجعل روایات لتعارض ما تواتر فی بیان منزلته، ولقد خصّصنا البحث هنا عن هذه الآیة _ خاصّة من خلال سبب نزولها وآراء المفسرین فیها _ لنری مدی مکانة الإمام علی علیه السلام فی مواجهة تلک الهجمات وصدها عن مقاصدها.

الکلمات المفتاحیة: الإمام علی علیه السلام ، المباهلة، مکانة الإمام علی علیه السلام ، التفسیر المقارن.

ص: 241


1- . طالب دکتوراه فی التفسیر المقارن الجامعة المصطفی العالمیة، hhmimam66@gmail.com

163- إثبات أفضلیة إمام علی (علیه السلام) من خلال آراء ابن أبی الحدید المعتزلی

زینب بدری پور(1)

الملخص

ابن أبی الحدید أحد شخصیات الذی شرح نهج البلاغة، وفی هذا العصر طبعت شروحٌ له فی عشرین مجلدًا، قام ابن أبی الحدید ببیان صفات الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام) بمعونة الروایات المذکورة فی الکتب العامّة، زعم بعضٌ من المحقّقین بأنّ ابن أبی الحدید علی مذهب الإمامیة، ولکن کان یعمل علی التقیة إلا أنّه نأتی فی هذه المقالة بدلائل علی ردّ هذه المقولة، فی النهایة نأتی بکلمات ابن أبی الحدید علی إثبات أفضلیه الإمام(علیه السلام) فی المجالات المختلفة، ونثبت من خلال آراء الشخصیات الإسلامیه العامّة، علی أنّ أفضل هذه الأمة من بعد الرسول(صلی الله علیه و آله) هو الإمام علی بن أبی طالب(علیه السلام).

کلمات الرئیسیة: آراء ابن أبی الحدید، عدیل النبی(صلی الله علیه و آله)، أفضلیة إمام علی علیه السلام

ص: 242


1- . سطح 3 (کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآنی)؛ zeinab1369.gh@gmail.com

14- چکیده مقالات برتر، ترجمه شده به زبان انگلیسی

اشاره

ص: 243

ص: 244

164- Understanding the Qur'an by Imam Ali (PBUH) In Nahj al-Balaghah

Mohammad Ali Zaki

Abstract

Imam Ali, as the greatest developed man by the School of the Quran and the Supreme Prophet, throughout his Nahjul-Balaghah, has repeatedly stated the valuable features of Quran in his words, sermons and letters in different occasions, recited the values of the Qur'an for people and praised the Holy Quran, and repeatedly urged the people to observe the Qur'an's right and ruminate on the Holy Quran. So that even in the last moments of his worldly life, he wills his material and spiritual children into action. The central elements of the presence of the Qur'an in Nahj al-Balaghah can be divided into two parts: "Amir al-Mu'minin's testimonies to the Qur'anic verses in Nahj al-Balaghah" and "Definition and explanation of the truth of the Qur'an". Therefore, the purpose of this article is to "describe, introduce and understand the Qur'an and its position in the word of Amir al-Mu'minin" as the second interpreter of the word of revelation relying on "Nahj al-Balaghah". According to the purpose of the research, the type of research was considered based on "use of available resources" (documentary study) and the method of data collection was "Content analysis method". The results reveal that two sermons (189) and 175 (sermon) are presented in total of 66 attributes of the Qur'an. The 47 final titles

ص: 245

that have the four most important topics respectively are: Expression of Quran attributes and virtues, Relationship between Quran and Prophetic Prophecy, Expression of Quran characteristics, Relationship between Quran and Imam Ali; Relationship between Quran and Ahl al-Bait (PBUT) as the real interpreters of the Quran, the necessity to obeying the Qur'an and adhering to the Book of God.

Keywords: Content Analysis, Imam Ali, Nahj al-Balaghah, Knowledge of the Quran.

ص: 246

165- Understanding Islam from Imam Ali's Language (PBUH) In Nahj al-Balaghah

Mohammad Ali Zaki

Abstract

The Almighty God sent Islam as the complete, last and comprehensive religion for the revered Prophet Mohammad for the guidance and prosperity of the worldly and human world and made the Qur'an his divine book. Undoubtedly, one of the important and essential tools in reading the personality dimensions of Imam Ali is to pay attention to the three elements of Islam, the prophetic mission and the Quran. On the one hand, Muslims have duties to a correct, accurate and complete understanding of Islam, which are manifested in the cognitive and behavioral dimensions of each Muslim, which deepens, stabilizes, and continues the element of one's faith. Part of the prophetic mission of Muslim's knowledge is to search for knowledge of Islam according to credible sources, such as the Prophet of Islam and his beloved family. The words and sentences of Imam Ali are a valuable resource in various disciplines such as "knowing Islam". Nahj al-Balaghah, like the Qur'an, is a huge encyclopedia which is a full course of Islamology; however, the present study will focus on the use of the word "Islam" in Nahjol Balagah and with the aim of "describing, introducing and recognizing the Islamic form of Imam Ali's language in Nahjol Balaghah". In this study, the essence of describing Islam by

ص: 247

viewing Islam as a whole from Imam Ali's point of view, and without examining the Prophet's orientation on the principles of religion as well as the implications of religion are under the focus. The research type was considered based on the use of available resources (documentary study) and the method of data collection was the "content analysis method". A total of 37 items (titles) were extracted and identified based on careful study of eight sources and thematic lists of Nahj al-Balaghah. Understanding Islam in Nahj al-Balaghah has been done through sermons, letters and wise sayings.

Keywords: Imam Ali, Nahj al-Balaghah, Understanding Islam, Content Analysis.

ص: 248

166- The position of the Qur'an in the biography of Imam Ali (PBUH)

Khaled Ghafouri Al-Hussaini

Abstract

Given that the figure of Imam Ali is a prophetic figure and a religious symbol, it makes sense that the study would be according to the missionary standards, one of which is the Holy Qur’an, therefore, the following question is asked in this regard: What is the position of the Qur’an in the biography of Imam Ali? This article addressed the answer to this question according to the descriptive analytical method, and in the course of collecting information, it was based on written documents through desk research, and the article was held in three axes: The first: Imam Ali’s vision of the Qur’an position, i.e.: the theoretical dimension. Second: The position of the Qur’an in the biography of Imam Ali, that is: the practical dimension. Third: The position of Imam Ali and his testimony to him, that is: the value dimension. The most important finding of the research is: It is according to Imam Ali's theoretical vision of the Qur’an that he has a high status and reference, and his practical biography is identical to the Qur’an, additionally, it is the embodiment of the Qur’an in practice, just as the Qur’an is filled in several positions with testimony of Ali with the prestigious missionary status and exemplary biography.

Key words: Quran, Imam Ali, biography of Imam Ali.

ص: 249

167- The virtues of Imam Ali (PBUH) from the Sunni perspective

Mohammad Ali Kollivand

Abstract

Understanding the great people, not only from the point of view of their supporters, but also from their true understanding, must take into consideration the views of the opposition and those who are not religious fanatics. Sunni scholars have significant insights into the understanding of the first Shiite Imam, which can provide new insights into the personality of the Imam. In this research, using a historical-library-based method, we review the views of Sunni scholars and recall their virtues. One of the most important results of the research can be pointed out to be the virtues of Imam Ali. In this research, the most important examples of the virtues of Imam Ali from birth to the Prophetic mission of the Messenger of God, the virtues of Imam Ali from the prophetic mission to Hejira to Medina and the virtues of Imam Ali from Hejira to the emergence of the Three Caliphs are mentioned.

Keywords: Imam Ali, the Sunni, virtues.

ص: 250

168- The role of Imam Ali in the emergence and spread of Islamic sciences

Habib Zamani Mahjoob

Abstract

Shia imams are among the first collectors and authors of Islamic sciences, including Imam Ali's role as the successor to the Prophet is very prominent. This paper, using a descriptive-analytical method and studying Islamic sources, seeks to investigate the role of Imam Ali in the emergence and spread of Islamic sciences. The findings of the research show that although the scope of Imam Ali's science is not comprehensible, however comprehensive sciences can be understood through his words. Many of his works are attributed to the Imam, including Musahaf, the Book of Ali, the Masnad, the Ruling of Al-Diyat, and the Book of Al-sunan Al-Ahkam and Al-Qazaya. Imam Ali has played fundamental role in establishing some of the sciences such as jurisprudence, commentary, speech, syntax and reading. Moreover, Imam Ali founded the Kufa

School of science with a scientific approach and an emphasis on rationalism.

Keywords: The Role of Shiite Imams, Emergence, Expansion, Science and Knowledge.

ص: 251

169- An Investigation of the Personality Dimensions of Imam Ali

1. An Investigation of the Personality Dimensions of Imam Ali (PBUH) from the Language of the Ferghinian Jurists

Ali Akbar Farahi Bakhshayesh

Abstract

The personality of Imam Ali (PBUH) as the fourth Caliph of the Sunni and the first Shiite Imam has attracted the attention of all the Ferghinian scholars, and each of them has attempted to attribute his knowledge to the Emir. Prominent Shiite and Sunni scholars have also reported on Imam Ali (PBUH) and have attempted to enlighten the world as to a drop of the sea of the unknown virtues of this Imam. In this research, some of the personality dimensions of Imam Ali (PBUH) have been taken into account by using descriptive method and library sources. The results of the research can be summarized as follows: Shiite scholars and the Sunnis of Imam Ali (PBUH) as the first Muslim in history, the authority of Prophet Muhammad (peace be upon him), the only one who spoke the word "Saloni", the wisest and most prominent of

Muslims, Infinite virtues, the center of righteousness, a shoreless sea, the monopoly of understanding the Book of God (the Qur'an) on the science of Imam Ali (PBUH), possessing clear signs and bright lights, the most cherished and most magnificent human beings, he was truly Abdullah and was nurtured by Abdullah the Great; and as long as the Prophet (PBUH) was alive, due to his politeness , he would not brag about his knowledge , and like fish, he was overshadowed by the sun.

Keywords: Imam Ali (PBUH), Ferghinian, Personality Dimensions.

ص: 252

170- Political Rule in the Sire of Amir al- Mu'minin Ali (PBUH)

1. Political Rule in the Sire of Amir al- Mu'minin Ali (PBUH) (Looking back on the system of dismissal and installation of managers in Islamic society)

Hadi

Ebrahimi, Sayyed Masoum Bagherpour

Abstract

The purpose of this article is to examine and express the political sovereignty of Amir al-Mu'minin Ali (PBUH). The necessity of this research is the pathology of dismissal and irrational installations and the application of its results based on religious and Alavi state in Islamic society. The research method is descriptive-analytical in terms of its developmental purpose and data collection method; and based on this, by analyzing the content of Nahj al-Balaghah's speeches, letters, and wisdoms, based on the Nahj al-Balaghah's tradition family method, and its systematization within the framework of the institution of removal and the installation research questions are addressed. Delphi method was used to confirm the model and 30 academic and domain experts participated in Delphi panel and after two stages of Delphi technique the results were saturated. The findings of the research indicate that in the Alavi system, adherence to the necessary principles (privacy, openness and honesty, quality adherence, tool hire, moderation and modesty and respect) and the principles of negativity (negation of autocracy, authoritarianism, acceleration, sluggishness, negation of change desire)are leader's red lines in

ص: 253

dismissing and installing people wherein the positive principles should be fixed and the negative principles should be avoided and generally rejected.

Keywords: Negative Principles, Practical Principles, Imam Ali (PBUH), Sireh, Political Ruling, Dismissal and Installation, Nahjol Balagheh.

ص: 254

171- The effects of affection and sulk in Imam Ali's sireh (PBUH)

Mohammad Nazir Erfani, Ali Agha Safari, Sayyed Zafar Ali Razavi

Abstract

The quality of interaction and communication with others is such an important issue that communication science and the core topics of organizational knowledge and management in the field of organizational behavior are devoted to it. This issue has led the authors of this work to analyze the effects of the Imam's affection and sulk in the field of behavior and function by using a descriptive-analytic method and referring to Amir al-Mu'minin's sireh. The results and findings of the study show that the effects of the emergence of the affection in Amir al-Mu'minin (PBUH) were based on good faith, kindness, compassion, guidance and assistance and providing a platform for growth and perfection. The Imam (PBUH), while giving numerous orders to his son and his agents to behave affectionately with the public and avoid hatred and enmity towards the people, exerted the utmost pardon and forgiveness. He has always been tolerant and compassionate towards his opponents and has dealt with them in accordance with Islamic and humanitarian law where necessary. Of affection dimensions of the great Imam with respect to his agents are praising, expressing strengths and making the agents pay attention to compassion. In his violent treatment of his fellow Imams, he tried to guide the people with alertness and rebuke; however he severely dealt with the

ص: 255

perverts of security, insurgents, and the perverse. He treated the relatives of those who sought to discriminate between themselves and others by misusing the Imam's position with anger, and in the case of the agents, while informing them of the consequences of their actions, in case of necessity, in addition to the curse; they were removed from their posts. The first principle in dealing with enemies was the tolerance and sermon of Amir al-Mu'minin (PBUH) and if they exceeded the limit, he would also resort to forceful confrontation.

Keywords: Amir al- Mu'minin (PBUH), Affection, Compassion, Sulk, Anger.

ص: 256

172- Imam Ali (PBUH) Statue of Unity (Research in Explaining the Dimension of Islamic Convergence of Imam Ali (PBUH))

Mohammad Bashar Moghaddasi, Hossein Alavi Mehr

Abstract

The personal and social course of Imam Ali's (PBUH) statue is so bold and stunning that the pen is incapable of expressing it. One of the most important and instructive points in Imam Ali's character is the dimension of his Islamic convergence. In order to preserve unity, he has called himself the greediest person for Islamic convergence and has addressed all aspects of unity in his speeches. The present article is a descriptive-analytical research aimed at identifying different angles (importance, necessity, obstacles and solutions) of Islamic unity in Imam Ali's thought and the most important steps taken by Imam in the direction of Islamic convergence such as silence for his right, loyalty to the caliphs and consulting with them have been systematically written. Furthermore, in this article, the Imam's theoretical and practical perspective on Islamic unity is the best model for preserving the Islamic unity, the code of victory and the code of honor of the Muslims, since today the global arrogance has targeted the Islamic world and the enemy genuinely attempts to undermine Islam by creating divisions among Muslims. Therefore, it is necessary to provide a model and strategy for Islamic unity and expansion as much as to defend Islam. Hence, it is assumed by Muslims to do

ص: 257

nothing in this regard and to follow the path of the unity of Imam Ali (PBUH) and the followers of the Islamic unity, especially the supreme leader of the revolution, to pave the way for the glory and power of Islam.

Keywords: Islamic Unity, Imam Ali (PBUH), Dissension, Convergence Dimension.

ص: 258

173- An Analysis of the Foundations and Functions of the Unity and Convergence of the Islamic nation in the Intellectual System of Amir al-Mu'minin Ali

Mohammad Amiri (Mohammad Zadeh)

Abstract

Significance: Social life is based on empathy. Islamic unity and convergence is the product of the beliefs, values, cultures, norms and ideals crystallized in the discourses that, on the basis of the requirements, give rise to the solidarity of the nation and the formation of desirable Islamic behaviors. Purpose: To provide a structured explanation of the foundations, arenas, functions and achievements of the unity and convergence of the Islamic nation. Materials and Method: In this work, a set of scientific speeches and a practical manner of "benevolence of humanity" in the field of the problem have been used with regard to the limitations of the "scientific paper" using a descriptive-analytical method, with an applied perspective and the nature of the theory. Results: According to the results, the results of the research show that the foundations of convergence in the intellectual system of Amir al-Mu'minin Ali are the essence of Islam, monotheism, resurrection, the great Prophet, the Holy Quran and tradition and Etrat. Moreover, the findings of the studies reveal that the most important functions and achievements of the unity and convergence of the nation are the preservation of religion, the identification of extremists, the observance of Islamic ethics, the attainment of universal interests, and the achievement of global dignity and authority.

Keywords: Unity, Convergence, Nation, Intellectual System, Principles, Unity.

ص: 259

174- Imam Ali (PBUH), a complete and attainable Myth or Role Model

Mostafa Abbasi Moghaddam, Sayyed Mohammad Mousavi

Abstract

This study deals with the personality of Amir al-Mu'minin Ali (PBUH) who is one of the carriers of the truth of religion and the guardians of the book and has always been respected by the religious community. Shiites in the shadow of the Imam attain far greater levels of attachment and spiritual and behavioral harmony since with the increase in the knowledge of the followers; their love for this hard-working personality in the field of religion is deepening. On the other hand, this imitation, in the shadow of the spread of consciousness, has a hierarchy that begins with heartfelt devotion, leading to love, compassion, spoken expression, and practical adherence and identification with Imam Ali (PBUH). In the present study, using a descriptive method and an analytical approach, it has been attempted to remove ambiguity from the levels of attitude towards the supreme personality of Amir al- Mu'minin. The research findings show that the personality of Imam Ali (PBUH) among individuals, classes and religions can be summarized in the symbols of religiosity and virtue, "superior myth", "Muslim balance", "mystical pole", "perfect man" and a Role Model ».

Keywords: Imam Ali (PBUH), Perfect Man, Role Model, Symbol, Myth.

ص: 260

175- Human dignity from the perspective of Imam Ali (PBUH)

Mohammad Salem Mohseni

Abstract

Human dignity is divided into "primary dignity" and "secondary dignity". The former is the basis of divine duties and human rights, and today it has an important place in the human rights system. The purpose of this study is to study the dignity of man from the perspective of Imam Ali in order to deduce the factors and effects of dignity from his speech and experience and to show its role in protecting human rights and duties and the evolution of the human soul in the path of acquiring moral virtues. According to the findings of the study, dignity in Imam Ali's thought can be classified into two levels: primary and secondary. Elements of primary dignity include the power of the divine spirit, reason, prostration of angels, and human freedom, and the effects of such dignity are to enjoy anatomical guidance, to value human life and honor, and to uphold fundamental human rights. Whereas, the elements of secondary dignity are as follows: Islam, faith, righteous deeds, piety and reliance and its effects: the transcendence of the human spirit, the issuance of criminal acts and the avoidance of moral vices. The research used a descriptive-analytical method.

Keywords: Imam Ali, Primary dignity, Secondary dignity, Dignity factors, Dignity effects.

ص: 261

176- Practical Approach of Amir al- Mu'minin Ali (PBUH)

Azam Rasooli

Abstract

Man as a caliph of Allah has a special place in Islam and dignity is the right granted to man. Therefore, human dignity and its preservation have been given special attention, both in the Qur'anic verses and in Islamic teachings and the tradition of the religious authorities. In the meantime, Amir al-Mu'minin's special approach to man and his dignity is remarkable. This research has been conducted in order to understand human dignity based on speech and especially the practical approach of Amir al- Mu'minin. In this research, descriptive-analytical method and documentary and library collections were used. According to the results Imam Ali has declared that privilege and sharing seeking for reasons such as having divine blessings, having religious, national, value, relative and causal affiliation with the institutions of power and wealth, failure to deal with pluralistic systems of honor, wrong societal and personal manner, being harmed and harming people of the community, being uncertain about executing sentences and dealing with traitors, dealing with cancellation and uselessness, and being insensitive to social currents, polytheism, profanity and its various manifestations in human societies and disregarding the afterlife, personal opinion on punishment and not paying attention to ordering to good acts and forbidding evil acts from the rulers and individuals will lead to injustice, social inequality and deprivation

ص: 262

of humanity, and the provision of conditions and facilities through the establishment of the foundations of justice and settlement by the rulers and nurturing the human being's existential capacity to achieve the development and preservation of human dignity are essential and emphasizes the need to pay attention to each individual.

Keywords: Imam Ali, Human Dignity, Components of Human Dignity, Practical Approach.

ص: 263

177- An Analysis of the Qur'anic Foundations of Islamic Human Rights in Imam Ali's Thought

Sayyed Mahdi Soltani Renani

Abstract

The idea of human rights is based on a particular notion of human being and human society and derives from particular perspectives on existence, knowledge and rights. Imam Ali's words and ideas, while benefiting from Qur'anic teachings and following the discussion of human rights philosophy, have outlined the foundations of Islamic human rights and paying attention to them has been considered an appropriate ground for building a Qur'anic society. In this research, using the descriptive-analytical method and the interpretive-hadith approach, the most important Qur'anic foundations of Islamic human rights in the Imam's thought are identified. The results of the research can be referred to the anthropological, ontological, legal and epistemological foundations. From Imam Ali's point of view, in order to achieve reasonable life, real and practical attachment to these principles is essential. Moreover, the Qur'an gives human an inherent dignity, and the right to human dignity is the basis for a reasonable life and attention to the fulfillment of the above principles, and emphasizes natural and humanistic rights in order to organize human life. In this article, the author attempts to analyze and study the Qur'anic principles of Islamic human rights in Imam Ali's thoughts and insights and to highlight the importance of paying attention them in

ص: 264

human growth and desirable human society by emphasizing the Imam’s ideas.

Keywords: Quran, Imam Ali, Human, Islamic Human Rights, Principles of Human Rights, Reasonable Life.

ص: 265

178- Nahj al-Balaghah and human rights

Ali Juma Heydari

Abstract

Despite those who view the West and Europe as the only human rights place and advocate, Islam has been a pioneer in establishing and defending this issue, both in terms of temporal superiority and perfection. Since, at the time when the Inquisition Courts in the West and Europe, without paying the slightest attention to the right to life and dignity of human beings, ended the lives of hundreds of thousands and millions of people for expressing their beliefs against the Church, the Nahj al-Balaghah expresses its support for the people and dignified human being, designing and founding the best legal system for him. In this paper, we use the descriptive-analytical method to investigate the legal propositions of Nahj al-Balaghah. The findings of the study show that from the perspective of Nahj al-Balaghah, speaking about human rights is impossible without human knowledge and its needs whose topic is law. Therefore, the only human rights legislator and theorist can be the one who is fully knowledgeable of human beings; in the meantime, not only the legal teachings of Nahj al-Balaghah are equivalent to other legal systems, but they are superior in every aspect. Due to precedence, at the time when it has spoken of human rights, there was neither a UN nor a Universal Declaration of Human Rights. Furthermore, in centuries when the right to life, human dignity and equality was trampled on and

ص: 266

sacrificed, Nahj al-Balaghah supported it in the subtlest way. In terms of implementation, all the legal teachings in the Alavi government have been implemented. From the point of view of content and comprehensiveness, by recognizing the subject of rights which is human, the physical and mental aspects of human beings are taken into account.

Keywords: Imam Ali (PBUH), Nahj al-Balaghah, Law, Human Rights, Human, Life, Dignity, Equality.

ص: 267

179- The rights and duties of citizenship under the Islamic State,

1. The rights and duties of citizenship under the Islamic State, with an emphasis on his approach to communication

Mr. Zuhair Al-Mussellini (Tunisia)

Abstract

The concept of citizenship is considered one of the basic concepts in the political system in Islam, despite its popularity in the narratives of the infallible, especially Imam Ali, it was not able to impose its presence - as it should - in modern political and social thought. Citizenship rights - as expressed in the rhetorical approach - appear in all areas of knowledge, economics, politics, culture and society, and impose the ruler to carry out and strive to achieve citizenship rights, as an introduction from its introductions to the desirable integration of the material and the moral, in exchange for the acceptance of the state and the mandate of the Islamic State, as it imposes. Citizens have their duties to the Islamic State and the ruling regime. The relationship between the ruler and the citizen is a reciprocal relationship, an issue in which the civil rights system in the western and liberal systems is different from the civil rights system in the political system. Lacey is Islamic.

The purpose of this study was to present a study on the rights and duties of citizens in Islamic society, using a method of description and analysis based on the teachings received from Imam Ali in the rhetorical approach.

Keywords: Citizenship Rights, Islamic State, Citizen, Rhetoric Approach, Imam Ali.

ص: 268

180- Sovereignty and Politics in the Sire of Amir al-Mumenin Ali (PBUH)

1. Sovereignty and Politics in the Sire of Amir al-Mumenin Ali (PBUH) With an approach (a critique of Machiavelli's idea of political sovereignty)

Hadi Ebrahimi, Seyed Masoum Bagherpour

Abstract

Machiavelli's idea of sovereignty and politics rests on a framework of historical beings that has portrayed the human form as highly maligned and nefarious. The purpose of this study is to criticize Machiavelli's sovereignty and political thought from the perspective of Imam Ali's teachings in Nahj al-Balaghah. The method of this research is descriptive-analytical. Imam Ali's political thought in the system of dismissal and the installation of managers is based on the connection to prophecy and based on human and ethical rules. This approach has a transcendental and transnational comprehensiveness that is generalizable. The Prophet preferred to adhere to ethics over political interests, and even under acute political circumstances such as the Six-person Council of the Second Caliph, he refused to lie. Contrary to this view and practice, in Machiavelli's view, "truth" exists only in words, and in practice "instinct" is usually dominant. Machiavelli's contemporary historical man is a "hypocritical (two-person or multi-person) man" whose characteristic was described earlier by Farabi on the basis of the evidence of the Omavi and Abbasi ruling system (using mimics and motion).

Keywords: Imam Ali, Sovereignty, Politics, Machiavelli, Nahj al-Balaghah.

ص: 269

181- Imam Ali (PBUH) a religious strategist

Alireza Taghavizadeh

Abstract

The realm of government and politics has long been a field of right and wrong. A vicious front, with its lack of commitment to ethics and norms, may be able to achieve fleeting success; however, the ultimate victory belongs to right front. The general meaning of the strategy is the grand strategies and policies to achieve the known goals. Strategy can be divided into religious and secular types. The worldly strategist's vision is merely worldly goals. Secularism and assault on Beitolmal (even wealth belonging to people) and militancy for seizing power and destroying the opposite front against all sorts of gossip and slander are worldly strategies such as Mu'awiyah's strategies. The religious strategist aims to go beyond the material world to achieve happiness in both worlds. Obtaining divine favor and combating discrimination and corruption in Islamic government; disagreeing with the power-seekers and misers; Fighting hypocrisy and monarchism and promoting monotheistic teachings within Islamic society is one of the strategies of bliss-seekers such as Imam Ali. This descriptive-analytic research with a narrative-revelation approach seeks to explain Imam Ali's political character in the field of governance and to explain the strategies of the Amir- as a religious strategist in the post-Prophet era. The most important and most sensitive and controversial of his strategies was to fight discrimination in evenly

ص: 270

division of Beitolmal and economic corruption and to oppose the three groups of rebellious Muslims known by the Prophet (PBUH) as Violators of pacts, Oppressors and Apostates.

Keywords: Imam Ali, Strategy, Religious Strategy, Worldly Strategy, Politics, Monarchism, Hypocrisy.

ص: 271

182- A Comparison of the Status of Religious Minorities in the Alavi Government

1. A Comparison of the Status of Religious Minorities in the Alavi Government and the Islamic Republic

Mahdi Abutalebi, Mahdi Yaghoubi

Abstract

Religious minorities have always been a challenging issue for governments. The status and concept of this stratum of societies has been considered in international law in recent centuries. Due to the ancient history of the presence of followers of Judaism, Zoroastrianism and Christianity in Iran, the position of this group after the Islamic Revolution was taken into consideration by the Islamic Republic. However, some believe that despite the Islamic Republic's modeling of the Alavi state, the rights of minorities have not been respected in Iran since the Islamic Revolution. Using a descriptive-analytical approach with a historical-comparative approach, this research seeks to answer the question whether the performance of the Islamic Republic and its leaders in relation to this group of society in Iran in comparison to the Alavi state was in line with or against Alavi Sireh (manner)? According to the results of the research, it can be indicated that the Islamic Republic's attitude towards religious minorities is completely based on Islamic law. Moreover, the attention given to the followers of other religions in the constitution and the observance of their citizenship rights and religious freedom in the Islamic Republic and the performance of its leaders are entirely based on the criteria of Imam Ali government.

Keywords: Imam Ali, Alavi state, Imam Khomeini, Supreme Leader, Islamic Republic, Religious Minorities.

ص: 272

183- Peace Talks in Imam Ali's Sireh (PBUH) In Contemporary Discourse

Asghar Tahmasebi Baldaji

Abstract

Peace is one of the important topics that has been emphasized alongside jihad and war in the teachings of the Islamic religion and its importance and status are taken into consideration in its terms and conditions. Given the damages of war and its consequences, it is important to pay attention to peace and its consequences and how to institutionalize it at the micro and macro level. The present article analyzes descriptive-analytic approaches to the ultimate achievements of peace in Imam Ali's Sireh (manner) and points to the effects of this important approach in epistemic, guidance, social and military approaches. Ruminating over Imam Ali's Sireh reveals that in dealing with the opposition, the Imam preferred to tolerate war and oppression, and attempted in various ways to prevent a war. From Imam Ali's point of view, the peace wherein lies God willing provides social security and peace and avoids disunity and disruption in society and in some situations can lead those who may be killed in misguided situations in war. It is important to explain Alavi teachings about peace and its implications in the present era. First, it helps to introduce the true Islam in the international arena away from extremism and moderation currents and is an important obstacle to Islamophobia. Second, the discourse of peace and its strategic attention and approach to Islamic societies have become an important factor in unifying more in the light of commonalities and reducing disagreements and war, as well as contributing to the formation of a global peace discourse.

Keywords: Imam Ali, Human Rights, Peace Discourse, Jihad.

ص: 273

184- Imam Ali's (PBUH) peacemaking and oratory ethics in the war of Jamal

Abbas Hamzai

Abstract

The relationship between morality and peacemaking in battle and war scenes has long been overlooked and, unfortunately, in today's societies, despite the presence of international forums, many of its humanistic components have been neglected in practice. Imam Ali has attempted in all moral and peace issues in the war against the violators of pact. The present article seeks to explain and analyze various aspects of Imam Ali's command and management in the Jamal war, using a descriptive-analytical method, with library resources. Therefore, before, during, and after the war, he would take into account all ethical considerations and seize every opportunity to prevent or end the battle, sending delegates to Aisha, Talha, Zubair and inviting them to peace and dialogue; and, in the hope of a preventing conflict, strongly avoid the outbreak of war by his troops, after having closed all the openings of peace, enter the battle and use every opportunity to end the war during the war and the battle.

Keywords: Imam Ali, Pacifism, Ethics, Jamal War.

ص: 274

185- The meaning of life in Imam Ali's monotheistic thought (PBUH)

Ghodrat Allah Ghorbani

Abstract

The importance of the meaning of life makes the question of how it can be realized in the present era for a contemporary Muslim. In this regard, Nahj al-Balaghah of Imam Ali includes valuable teachings. Imam Ali refers to the most important components of life from the monotheistic perspective of Islam. In this article, using descriptive-analytical method, some of Imam Ali's scientific and practical backgrounds on the meaning of life are discussed. In this approach, the meaning of life is examined in the light of inherent monotheism, trait monotheism, verbal monotheism, practical monotheism, and ultimately the status of the world and death. Intrinsic monotheism refers to things such as God's simplicity, infinity, and otherness that avoid the likeness of God to man and shows that God possesses all infinite perfection. Actual monotheism proves that the universe and human life are created and sustained by God, and man is not an abandoned creature, and the ultimate principle of the divine actions governs his life. Practical monotheism expresses the necessity and solutions and results of man's action against God, which results in his salvation. Finally, considering the monotheistic cases mentioned above, the world as a prelude to the attainment of true human perfection and death, as a prerequisite for the transition from the material world to

ص: 275

the Hereafter, obtains its meaning, and the hardships of life are the means of testing, punishment, reward, and human excellence. The result is that the monotheistic thought of Imam Ali has defined correctly - the origin, the resurrection, and the evolutionary path of man in this world - defines the true meaning of human life in the light of God worship, which is his true freedom.

Keywords: Imam Ali, Meaning of Life, Monotheistic Thought, Intrinsic Monotheism, Trait Monotheism, Verbal Monotheism, Practical Monotheism, World, Death.

ص: 276

186- Tolerance Analysis from Imam Ali's Political-Educational Perspective (PBUH)

Hashem Andisheh

Abstract

Tolerance is one of the supreme attributes of man that God Almighty has introduced in the Holy Qur'an as His blessing. Tolerance as a superior moral and educational attribute that has a significant impact on the personal, social and educational ethics is one of the foundations that have a profound effect on the development and excellence of human relationships with others and is essential for the general comfort of society. This characteristic has many virtues within it, such as humility, modesty, kindness, patience, self-control, hatred, anger, avoidance of war, avoidance of reproach, ease, and so on. Tolerance means kindness and leniency, in the sense of avoiding conflict with one due to being hurt. These ethical and educational virtues are an example of the traits that make man in the world and in the hereafter worthy of high ranks and degrees. Tolerance plays a very important role in family life and in human society. Life is full of problems that one gets involved with. If one does not tolerate people and treat them with anger and fury in the face of adversity, it will damage their social trust and their education and morality. In this article, using the descriptive-analytical method and library resources, various areas of tolerance in Imam Ali's educational-political course have been discussed.

Keywords: The Quran, Imam Ali, Educational Manner, Political Manner, Tolerance, Enemies, Bibliophiles.

ص: 277

187- Favorable Family Indices from Imam Ali's Perspective (PBUH)

Ahad Davari, Mohammad Taghizadeh

Abstract

The family is of particular importance in the Islamic religion, therefore it has made numerous recommendations on the importance, strength, and how members interact to form a well-liked family. Some of these attributes are quoted in Imam Ali's hadiths (PBUH). The present study, with the help of library data and by collecting and analyzing the traditions of the Imam, seeks to explain the most important family indices from Imam Ali's viewpoint which are organized in three areas of belief, ethics and behavior. The findings of the study show that from the viewpoint of Imam Ali (PBUH), faith in God and the establishment of divine spirit and spiritual development of family members are part of the belief indices of a desirable family. Trust, patience and jealousy are the most important indicators of ethical indices and good behavior, cooperation, simple living, and forgiveness are of the most important behavioral indices of family.

Keywords: Imam Ali (PBUH), desirable family, index.

ص: 278

188- Generational change, educational consequences, and methods of dealing

1. Generational change, educational consequences, and methods of dealing with it in Nahj al-Balaghah

Ahmad Fa'al Esfahani

Abstract

Generational change is one of the topics in sociology that some sociologists have written about. This is important since in the absence of proper planning, these changes lead to conflict and then to generational disruption. In the meantime, the religious view of generational change and its effects have been raised only by a few Muslim sociologists, and only by sociological indices. The key question now is whether such an issue has been raised in the original Islamic texts? And how has it been investigated? In this research, using a descriptive-analytical approach with an interdisciplinary approach to the study of the traditions, we address the issue from Imam Ali's perspective in Nahj al-Balaghah. The results of the research reveal that this issue has been discussed in the words of Imam Ali, especially Letter 31, and enumerate reasons such as the spiritual and psychological characteristics of youth, the underdevelopment of community education authorities, and the unscrupulous performance of rulers, and the effects of child-to-parent conflict and eradication of traditions. There are also approaches such as opportune and correct education, introduction of traditions correctly, creation of a context for thinking and reflection for the youth, and a research-based approach to the

ص: 279

traditions mentioned in the Imam's speeches. In this research, the basics and concepts are expressed from the sociologists' point of view and then extracted and analyzed from Nahj al-Balaghah's text to explain the problem. Additionally, in some cases the difference between the principles of Imam and sociologists has been mentioned and the effect of this difference has been examined.

Keywords: Imam Ali, Nahj al-Balaghah, Sociology, Generational Change, Generational Rift, Generation, Tradition.

ص: 280

189- Analysis of the Mystical Death in Nahj al-Balaghah

Maryam Rahmani, Mohammad Fouladi

Abstract

The struggle against the self and the desires of the soul is one of the fundamental foundations of Sufism. This spiritual jihad, which is interpreted as a voluntary death, is a means of a superior life which, after the liberation of man from the attributes of the human being, leads him to the highest degree of perfection, namely amalgamation into God and manifestation of God. By examining the mystical attributes, plenty of them can be traced back to Islamic teachings and in the words of Imam Ali in Nahj al-Balaghah. In the word of Imam Ali, mysticism has a special appearance, as it can rightly be called the father of Islamic mysticism. One of the foundations of Imam Ali in his remarks is the mystical death that reaching this stage will entail the Divine Proximity for the seeker. In this descriptive-analytic study, we try to introduce each of these voluntary death stages as one of the fundamental teachings of Islamic mysticism, and indicate how it can be applied and manifested in Imam Ali's words and his approaches to these spiritual positions.

Keywords: Imam Ali, Nahj al-Balaghah, Mysticism, Mystic Viewpoint, Voluntary Death, Death, Survival.

ص: 281

190- The Goals of Mystical Conduct in the Teachings of Imam Amir Al-Mu'minin Ali (PBUH)

Abdullah Jalali

Abstract

Every movement is moving towards change from power to action and towards a specific end. The duty of the seeker is a movement, and every mystical act has goals. The "goal" is what makes the conduct meaningful and the seeker strives to achieve it. Imam Ali's teachings also refer to the goals of the conduct which can be identified and can be considered as the framework of the mystical conduct. Outlining these goals can contribute to regulate the mystical conduct system of the Family (Ahlo AlBayt). The results show that according to his teachings, the ultimate goal of the seeker is "Proximity", and "Servitude", "self-purification", "self-knowledge" and "knowing Allah" are respectively the goals during the journey. The research method in this study is qualitative and inferential and extractive one that we have extracted the conduct goals from Imam Ali's teachings by referring to the sources of validity and data collection and categorizing them.

Keywords: Imam Ali, Conduct, Goals, Teachings, Fundamentals of Conduct.

ص: 282

191- The Characteristics of the "Hujjat of Allah" in the Word of the Amir Al-Mu'minin (PBUH)....

1. The Characteristics of the "Hujjat of Allah" in the Word of the Amir Al-Mu'minin (PBUH) with Emphasis on Wisdom 147 (Witness of God)

Sayyed Zahir Al-Masilini

Abstract

The wisdom 147 in Nahj al-Balaghah, known as the sermon of Komeyl Ebne Ziyad, is one of the valuable sentences of Nahj al-Balagah, which is regarded as a firm document on the necessity of God's authority on earth. Imam Ali, while expressing the necessity and philosophy of the existence of God on earth in these phrases, has enumerated the spiritual attributes of the authority of God; and for the first time introduces the term "the authority of God”, referring to someone whose word and deed are valid for believers in God. Therefore, the requisite authority for speech and conduct is infallibility in terms of expression and action. Using the hadith descriptive-analytical method of this Wisdom, we have reached the following most important results: The necessity of the existence of authority among the people, the authority of God means narrative authority, not the rational authority, the existence of the authority of God does not always need to be available to the people, however sometimes it requires to be apprehensive and unknown which is not incompatible with his primary duty. From the Imam's point of view, the solution to the conflict between the Islamic factions is to obey the orders of God's authority. The most important characteristic of

God's authority is knowledge and certainty, and other attributes

ص: 283

derive from these two attributes, therefore, since God's authority loses its validity in the event of an error, the necessity of authority is infallibility in speech and action.

Keywords: Amir al-Mu'minin, Nahj al-Balaghah, God's authority, perfect man, Wisdom 147.

ص: 284

192- The Divine Traditions in History from the Perspective of Imam Ali (PBUH)

Javad Soleimani Amiri, Mahdi Yaghoubi

Abstract

In the course of contemporary centuries, the attitude to history has changed, and in the study of history, topics such as theoretical philosophy of history and philosophy of history have flourished. One of the themes in the theoretical philosophy of history is whether history follows a set of laws and traditions or historical events occur by accident? If so, what are the traditions that govern the movement of history, and how do they help history proceeds? What is the perspective of Islam and Imam Ali as a religious leader on this issue? n this study, by using historical analysis method and library resources, and by studying the words of Amir Mummenin, we conclude that firstly, the perspective of Islam and religious texts is based on the tradition of history. Secondly, while proving the traditions of history, Imam Ali emphasizes the divinity of these traditions.

Keywords: Imam Ali, History, Theoretical Philosophy of History, Tradition of History, Divine Traditions, History Movement.

ص: 285

193- Imam Ali (PBUH) adducing Ghadir before the Opposition

Somayeh Khalili Ashtiani

Abstract

Among the numerous verses on Leadership and the immediate caliphate of Imam Ali is a speech addressed by the Prophet Mohammad (PBUH) in the area of Ghadir Khum and in Hajj al-Weda'ah; the explicit statement of the Messenger of God on the succession of the Emir in this sermon and the particular circumstances of its promulgation has doubled the importance of this text over the other texts. In the meantime, what is missing from this event is Amir al-Mu'minin's citation and objection to it which is clarified by examining the narrative and historical documents. In numerous sensitive and historical-political occasions, he has contended that the sermon of the prophet Mohammad on this day would be a response to some doubts such as various interpretations of the word ''leader ''as well as to the presence of Amir al-Mu'minin in the event. In this research, using a descriptive-analytical method with a hadith approach, the validity of Imam Ali's words in Ghadir's sermon has been investigated. The results of the research can be attributed to the sixteen documents obtained from the narrative and historical sources of the Shia and the Sunnis in invoking Amir al-Mu'minin to Ghadir's event and its sermon. And it is clear that, contrary to the existing notion that Al-Manar's commentator has raised it, not only has not he relinquished his inalienable right to

ص: 286

succeed the Prophet Mohammad, but also in numerous and sensitive and influential historical positions before the apparent caliphate, and then verbally and in writing, he has commemorated the Day of Ghadir and quoted the Word of the Messenger of God on that day, and invited everyone to act on the divine command and the prophetic command of Islam.

Keywords: Imam Ali, Leadership, Ghadir, Ghadir sermon, Adduce.

ص: 287

194- An Overview of the Position of Imam Ali (PBUH)

Zahra Hossein Hashemi

Abstract

Work is the essence of man. With work, one's talents and potential abilities flourish. The great human civilizations, in all their variety and diversity, are the result of the unremitting and tireless work of men. In Imam Ali's Sireh (manner), just as knowledge, insight, piety, faith, courage, brevity, management, devotion, and tolerance are of particular importance, work and effort are of particular importance as well. According to Imam Ali, working is essential to abstemiousness and abnegation. As a practical role model, he never missed opportunities and made the most of his precious life for divine satisfaction. Work can be examined from two aspects: first, the goals and individual effects of the work, and the other, social aspect. Therefore, the purpose of this study is to investigate the position of work and effort in Imam Ali's Sireh, using descriptive-analytical method to answer the following question: What are the significance, position, and value of Imam Ali's Sireh? To answer the above question, the hypothesis is tested that: "According to Imam Ali's words, can economic work and effort contribute to the growth of human virtues and spirituality and be a key factor in flourishing human talents?" The findings of the study, while confirming the above hypothesis, show other angles of the importance of work and effort.

Keywords: Work, Effort, Imam Ali, Sireh.

ص: 288

195- Imam Ali (PBUH) and the Good Tradition of Endowment

Mahdieh Mahmoud Abadi, Abolfazl Alavi

Abstract

Endowment means abandoning property and profit, among the valuable Islamic legacies found in the Holy Quran and the Prophet's Sireh, and infallible Imams. The purpose of the present study is to address Imam Ali's goal in this field, considering the economic, social, cultural and spiritual effects of Endowment in society. The Imam had been involved in economic activities for the last 25 years of his life, and at the end of his life devoted all his wealth to the impoverished. The main question of this research is: what were the economic and religious goals of Imam Ali in Endowment as a good tradition? The research method in this research is a library one and based on historical and narrative sources. The findings show that the goals of the Imam have been to eradicate poverty, create relative prosperity in the society, promote social justice, cultural, spiritual development, and gain satisfaction and contentment of God.

Keywords: Imam Ali, tradition, Endowment, Endowmed Items.

ص: 289

ص: 290

15-چکیده پایان نامه ها

اشاره

ص: 291

ص: 292

196- آثار تربیتی مرگ اندیشی در اندیشه مولوی و تطبیق آن با کلام امیرالمؤمنین امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه

فاطمه حمیدی فرد(1)

* چکیده

هدف کلی از انجام این پژوهش،تحلیل مفهوم مرگ و آثار تربیتی آن در کلام مولوی و تطبیق آن با کلام امام علی علیه السلام در نهج البلاغه بود که با استفاده از روش تحلیل محتوا با نظام مقوله بندی قیاسی انجام گردید. پژوهش شامل دو بخش بود که ابتدا مرگ و آثار تربیتی آن از دیدگاه مولوی و امام علی علیه السلام بررسی و تحلیل و سپس باهم تطبیق داده شد. حوزه پژوهش کلیه کتاب ها و متن های در دسترس کتابخانه ها و منابع دیجیتال بود که به روش نظری نمونه گیری شدند. ابزار گردآوری اطلاعات فیش های محقق ساخته بود. برای کدگذاری داده ها از روش کدگذاری باز، محوری و گزینشی و برای تحلیل داده ها از نظام مقوله بندی قیاسی استفاده گردید. برای بالابردن اطمینان پذیری، پژوهشگر از ابتدای گردآوری اطلاعات نسبت به شناسایی منابع مرتبت با موضوع تحقیق و جمع آوری و ثبت داده های آن ها اقدام نمود و پس از آن با دسته بندی کردن اطلاعات، اقدام به مقوله بندی و عنوان دهی به مقوله ها و خرده مقوله ها کرد و به طور مداوم آن ها را جهت اصلاح، مورد مقایسه و بازبینی قرار داد و به این طریق نسبت به صحت یافته های تحقیق اطمینان حاصل نمود. برای افزایش باورپذیری تحقیق نیز پژوهشگر با استفاده از نظرات دو نفر از اساتید خارج از دایره تحقیق، به منظور ارزیابی صحیح از تحلیل و تفسیرها نیز نظر داشت. نتیجه

ص: 293


1- . پایان نامه دکتری تخصصی فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه آزاد اسلامی اصفهان، واحد خوراسگان، شهریور 1398 ش؛ fatemehamidi58@gmail.com

ی حاصل از مفهوم مرگ از منظر مولوی و امام علی علیه السلام و آثار تربیتی آن در ابعاد فردی و اجتماعی که خود شامل ابعاد(اخلاقی، عبادی، اعتقادی و اقتصادی) می شدند نشان داد که میان مرگ اندیشی و آثار تربیتی آن از این دو منظر در کلیات تفاوتی وجود ندارد و اگر تفاوت است در جزئیات است که امام علی علیه السلام به دلیل وصل بودن به عالم الوهیت به آن ها پرداخته است، چرا که مولوی متاثر از کلام امام علی علیه السلام می باشد.

کلیدواژه ها: مرگ، آثارتربیتی، امام علی علیه السلام ، مولوی، نهج البلاغه، مثنوی

ص: 294

197- خودسازی از منظر نهج البلاغه

مریم جمالی(1)

* چکیده

خودسازی و تزکیه نفس از مباحث مهم اخلاق و از سخنان امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به شمار می آید. حرکت انسان در جهت خودسازی بهترین حرکتی است که سبب می شود انسان در درون خود به تعادل برسد، قوای نفسانی خود را تعدیل کند و خویش را از بند دلبستگی ها و اسارت نفس اماره و شیطان برهاند و به اختیار خود به آزادی برسد و مالک نفس خود شود. در بینش اسلام، خودسازی مفهومی اساسی است که دارای مراحل و آثار فردی و اجتماعی بوده و خود منشأ دست یابی به عالی ترین هدف خلقت و بسیاری از آموزه های اخلاقی و تربیتی می باشد. با توجه به هدف بعثت انبیاء و سخنان اولیاء الهی از جمله امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به تزکیه و پاک بودن وجود انسان ضرورت بحث را ایجاب کرد.

به این ترتیب خودسازی موجب موفقیت و سعادت انسان بوده و آدمی با گام نهادن در راه تربیت نفس به صفات الهی متخلق شده لذا علاوه بر تزکیه درونی خود، خودسازی در رفتار و گفتار او در اجتماع نیز آثاری را به همراه داشته از جمله این آثار شناخت خدا، یاد خدا، تقوا و... می باشد. لذا امام علی علیه السلام در نهج البلاغه به مردم هشدار می دهد که آگاه باشید با خودسازی و پرهیزگاری ریشه های گناهان را می توان برید و با یقین می توان به برترین جایگاه معنوی دست پیدا کرد. همچنین روش در این تحقیق به صورت کتابخانه ای می باشد.

کلیدواژه ها: خودسازی، خودشناسی، معرفت النفس، نهج البلاغه.

ص: 295


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه کوثر تیران؛ تابستان 1397؛ h.kosartiran@gmail.com

198- تجزیه و تحلیل رفتار خوارج از دیدگاه امام علی (علیه السلام)

مریم یزدانی جزی(1)

* چکیده

از آنجا که فتنه خوارج نهروان در حکومت نوپا، اصول گرا و عدالت گستر علی بن ابیطالب(علیه السلام) یک چالش جدی محسوب می شود که تا قرن ها بعد پیامدهای آن استمرار داشته و شخصیتی جز امیرمؤمنان(علیه السلام) را توان مقابله با آن نبوده است؛ پژوهش حاضر با عنوان تجزیه و تحلیل رفتار خوارج از دیدگاه امام علی علیه السلام انجام یافته تا با بررسی گفتار و رفتار آن حضرت که خود میزان حق، تلقی می شود ابعاد انحراف خوارج روشن گشته و هشداری برای هرگونه الگوگیری از آنان در عصر حاضر باشد. در این پژوهش، با استفاده از روش کتابخانه ای به این نتایج دست یافته شد؛ که عدم بصیرت دینی و برداشت نادرست از آن، سبب گردید تا خوارج از پیروی امام زمان خود بیرون رفته و این جهالت فکری را تا جایی پیش بردند که در جریان حکمیّت امام خود را کافر پنداشته و او را از دین اسلام خارج دانستند. بر این اساس قتل او را واجب شمردند. در مقابل امام علی (علیه السلام) تا زمانی که آن ها دست به قیام مسلحانه نزده بودند؛ با ایشان مدارا نموده؛ حقوق آن ها را از بیت المال قطع ننمودند و از ورود به مساجد که در آن نام خدا ذکر می شود؛ منع نکردند. آزادی آن ها را محدود ننموده و به بحث و استدلال با آن ها پرداختند. در نهایت وقتی آن ها درهای هدایت را بر روی خود بسته و جنگ را آغاز نمودند؛ ایشان قاطعیت به خرج داده و در مقابل آن ها ایستادند. این رفتار امام سبب شد آنها و طرفدارانشان هرگز نتوانند برای خود حقانیّتی دست و پا کنند.

کلید واژه ها: امام علی علیه السلام ، خوارج، نهروان، مارقین، حَرُورِیَّة.

ص: 296


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد معارف و علوم نهج البلاغه دانشگاه معارف قرآن اصفهان؛ آبان 1392 ش؛ M.Yazdani142@gmail.com

199- تصمیم گیری و خط مشی گذاری در سیره و سنّت علوی

سردار محمد فروغی(1)

* چکیده

این تحقیق در یک مقدمه و پنج فصل طراحی و ساماندهی شده است.

در فصل اول، مفاهیم و کلیاتی از تحقیق ارائه شد، که شامل طرح مسأله تحقیق، ضرورت و اهمیت موضوع، هدف تحقیق، پیشینه تحقیق، سوالهای اصلی و فرعی تحقیق، فرضیه های تحقیق و تعریف عملیاتی کلید واژه ها بود.

در فصل دوم، و نیز انواع روشهای تحقیق به بحث گذاشته شد و در نهایت نوع و روش تحقیق در این پژوهش، روش های گردآوری اطلاعات، محدودیت های تحقیق در این پژوهش مورد توجه قرار گرفت.

در فصل سوم، که مشتمل بر دو بخش می باشد، در بخش اول مباحث چون مبانی، اصول و ارزشهای حاکم بر تصمیم گیری در مدیریت نوین، مورد بررسی قرار گرفت و همین طور در این بخش، مباحث چون فرایند تصمیم گیری، انواع تصمیم گیری بر اساس ماهیت تصمیم و میزان مشارکت افراد، الگوها و سبک های تصمیم گیری در مدیریت نوین پیگیری و دنبال شد.

در بخش دوم از این فصل، به مباحث چون مبانی، اهداف، اصول تصمیم گیری در سیره و سنت علوی، فرایند تصمیم گیری و مؤلفه های اساسی در تصمیم گیری امام علی(علیه السلام) به بحث گذاشته شد.

در فصل چهارم، به تجزیه و تحلیل یافته های تحقیق پرداخته شد و در نهایت به این نتایج رهنمون شدیم.

ص: 297


1- . تحقیق پایانی مقطع کارشناسی رشته مدیریت جامعة المصطفی العالمیة؛ زمستان 1388 ش؛ foroughi114@gmail.com

1. تصمیمات امام علی(علیه السلام) فرایندی است در چارچوب جهان بینی توحیدی و متأثر از هستی شناسی، انسان شناسی، شناخت شناسی و روش شناسی.

2. اصول و ارزشهای که در این فصل ذکر شد مهم ترین عامل تعیین کننده سمت و سوی، تصمیمات آن حضرت، به سوی حقیقت گرایی است.

3. حضور مؤلفه های نه گانه مذکور در این فصل از یک طرف و در نظر گرفتن عوامل و شرایط حاکم بر موضوع تصمیم گیری، از سوی دیگر، به عنوان پایه واقع گرایی آن حضرت در حوزه تصمیم گیری به حساب می آید.

در فصل پنجم، اهتمام عمده معطوف به تبیین و تفسیر یافته ها، در قالب پاسخ ها به سوال ها و فرضیه های تحقیق بود.

با عنایت به نتایج حاصل از یافته های تحقیق در این فصل، فرضیه اول تأیید و فرضیه دوم ابطال شد و در نتیجه پاسخ پرسش اول این شد، که تصمیمات امام علی(علیه السلام) از ویژگی های برخوردار است که تصمیمات وی را از دیگر الگوهای تصمیم گیری رایج در دانش مدیریت، متمایز می کند.

و همین طور با توجه به تأیید فرضیه سوم و ابطال فرضیه چهارم پاسخ پرسش دوم در این تحقیق این شد که شیوه و سبک تصمیم گیری امام علی(علیه السلام) سبک تصمیم مشورتی می باشد.

ص: 298

200- تبیین شیوه های نفوذ رهبر در پیرو از دیدگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام) (با تأکید بر افغانستان)

محمد هاشم شایان(1)

* چکیده

از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پیرو به عنوان یک انسان از دو ساحت و بعد جسمی و روحی تشکیل یافته است. از این رو برای نفوذ به افکار، رفتار و احساسات او لازم است علاوه بر شیوه های معمول در ادبیات رایج، از شیوه های معنوی هم بهره گرفت. بنابراین امیرالمؤمنین(علیه السلام) از معرفی حکومت و سازمان اسلامی به عنوان مظهر حق، معرفی حکومت و سازمان اسلامی به عنوان مظهر حاکمیت الهی، وعده پاداش های معنوی، وعده پاداش های اخروی به مجاهدین و وعده مجازات اخروی به پیروان متخلف، به عنوان شیوه های معنوی نفوذ رهبر در پیرو بهره گرفته اند. از سوی دیگر، از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام)، رهبر می توانند با شیوه هایی چون مشورت، استدلال، درخواست های شورآفرین، نظارت بر نزدیکان، تمجید پیرو، تلاش در جهت تأمین نیازهای معیشتی او، بهره گیری از انواع قدرت و ارتباطات اثربخش، بر افکار، رفتار و احساسات پیرو نفوذ نماید. از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) به کارگیری شیوه های نفوذ از سوی رهبر آنگاه نفوذ در پیرو را به دنبال دارد که عوامل تسهیل کننده نفوذ وجود داشته و موانع نفوذ برطرف گردد. این تحقیق، از نظر گردآوری داده ها با رویکرد کتابخانه ای، از نظر هدف با رویکرد اکتشافی و از نظر تجزیه و تحلیل داده ها بر پایة تفکر و استدلال به تبیین شیوه های نفوذ رهبر در پیرو از دیدگاه امیرالمؤمنین(علیه السلام) پرداخته است.

کلیدواژه ها: رهبر، پیرو، نفوذ، قدرت، ارتباطات اثربخش.

ص: 299


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد رشته مدیریت سیاست گذاری جامعة المصطفی العالمیة؛ مرداد 1391 ش؛ Shayan115729@gmail.com

201- مظلومیت حضرت علی (علیه السلام) از زبان خود حضرت و بررسی علل مصائب ایشان

محبوبه صادقی(1)

* چکیده

با توجه به این که مظلومیت به معنای ستم پذیری نیست و خداوند هیچ گاه برای بندگان خود ظلم پذیری را نمی پسندد اما با این وجود حضرت علی علیه السلام مظلوم ماند و مظلومیت ایشان غیر اختیاری و تحمیلی بود و تحمل آن دربردارنده مصلحتی می باشد و بار ارزشی پیدا می کند.

این مجموعه با استفاده از روش کتابخانه ای و مرور منابع مختلف، در صدد بررسی علل مصائب حضرت علی علیه السلام و فلسفه مظلومیت حضرت از زبان خود ایشان می باشد در بررسی های انجام شده مشخص شد که بزرگترین ستم تاریخی در حق علی علیه السلام و اسلام و مسلمین انکار پیام غدیر بوده است که به دنبال آن حادثه سقیفه شکل گرفت. یکی از عاملین اصلی شکل گیری سقیفه و انکار پیام غدیر عمر لعنت الله علیه بود که با جنایت هایش مصیبت های زیادی را بر حضرت علی علیه السلام وارد ساخت. و اما مهمترین علل مظلومیت حضرت به فرموده خود ایشان عدم اتحاد بود که اگر دست از حمایت یکدیگر در یاری حق برنمی داشتند و برای تضعیف ساختن باطل سستی نمی کردند خلافت به دست نا اهلان نمی افتاد و حضرت علی علیه السلام از حقش محروم نمی شد. در آخر به این نتیجه می رسیم که مظلومیت مصیبت همیشگی بشر بوده اما برای علی علیه السلام و خاندانش فوق تصور است و بازگو کردن این مصائب و مرور آن برای ستم دیدگان تاریخ هم درس استقامت و پایداری است و هم تسلی بخش.

ص: 300


1- . پایان نامه سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه زینب کبری (سلام الله علیها) اردستان؛ مهرماه 1391 ش؛ Z.kobra.ardstan@whc.ir

202- شخصیت امام علی (علیه السلام) از دیدگاه شرق شناسان

زینب احمدی(1)

* چکیده

امام علی(علیه السلام) یکی از شخصیت های برجسته تاریخ بشریّت است که از آغاز صدر اسلام، از جاذبه و دافعه بالایی برخوردار بوده، افراد و گروه های مختلفی را به تمجید یا ضدیّت با خود برانگیخته است. در این میان، شرق شناسان نیز از تحقیق در مورد این انسان والای تاریخ اسلام، غافل نمانده، هر کدام از هر مذهب و آیینی، با انگیزه های متفاوتی، این حبّ و بغض ها را در قالب سخنانی از خود به جای گذاشتند. نظر به اهمیت این مسأله، در این تحقیق تلاش شده است تا با روش توصیفی و مراجعه به آثار شرق شناسان، سخنان برخی از مهم ترین این افراد در مورد شخصیت امام علی(علیه السلام)، نگرش های مثبت و منفی آنان بیان شود.

اهداف و انگیزه های تبشیری، استعماری و جاسوسی از کشورهای شرقی و به ویژه اسلامی، از مهم ترین دلایل توجه شرق شناسان به شرق بوده است. مطالعه و تحقیق پیرامون شخصیت امام (علیه السلام) از سوی شرق شناسان، صرف نظر از انگیزه آنان، مقام والای ایشان را در برابر تاریخ رفیع تر خواهد کرد. کسانی چون جرج جرداق، کارلایل، ژایگری، نرسیسان و... ویژگی هایی چون الگوی کامل بودن حضرت برای بشریت، گستره علم و دانش ایشان و توانایی های امام و برخی صفات والای انسانی آن بزرگوار را، مورد تمجید و ستایش قرار داده اند. در مقابل این دسته، گروهی دیگر چون لامنس و وگلی یری با نگرش منفی، وجود برخی صفات والا چون داشتن هوش و ذکاوت و یا شیوه برخورد امام (علیه السلام) با خلفا را مورد بررسی قرار داده، در آن تشکیک کرده اند.

ص: 301


1- . پایان نامه سطح 2 (کارشناسی) زهرای مرضیه (سلام الله علیها) اصفهان؛ شهریور 1396 ش؛ abyar.z114@gmail.com

ناآگاهی از جایگاه امامت در مکتب اسلام، عدم بررسی منابع دست اول و معتبر در مورد امام علی(علیه السلام) و گاه مراجعه به منابع غیر واقعی اهل سنت، از جمله دلایل تشکیک در مقام والای امام علی(علیه السلام) از سوی مغرضان شرق شناس است.

کلیدواژه ها: امام علی (علیه السلام)، شرق شناسان، شرق.

ص: 302

203- جاذبه های هنری در نهج البلاغه

اعظم میرزایی(1)

* چکیده

هنر، درجه ای از کمال آدمی است، و دربردارنده فراست و فضل و دانش هنرمند متکامل. و امام علی علیه السلام، همان انسان متکاملی است که در زمینه هنر، و بهره بردن از فطرت پاک خود بیشترین بهره ها را برده است و آفرینشها در سخن پدید آورده که صاحب نظران را به شگفتی واداشته است.

نهج البلاغه با جاذبه های هنری در دنیا، در دلها، در دانشگاه های کشورهای اسلامی و غیر اسلامی راه یافته است.حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام یک هنرمند است، زیباست و زیبا سخن می گوید.دل ها را تکان می دهد، جان ها را نورانیت می بخشد،از عمق و ژرفای حقیقت می گوید، و در انتقال واقعیت ها به مردم از انواع جاذبه ها بهره می گیرد. از این رو جاودانه است، همواره راهگشای انسانهاست.

پل ارتباطی انسان ها با واقعیت ها هنر است. هنر واقعیّت ها را برای تمام اقشار جامعه قابل درک می کند و به همه می شناساند، اگر از جاذبه هنری استفاده شود همه مردم با آن واقعیّت آشنا می شوند و رسالت هنر، همگانی کردن واقعیّت هاست.

رسالت هنر سیراب کردن همه ی مردم در تمام سطوح فکری است، برای اینکه دیدگاه های اسلامی، اخلاق اسلامی، جهان بینی اسلامی، فلسفه ی اسلامی، فقه اسلامی، احکام اسلامی جهانی شود، قابل فهم و درک ملل و اقوام گوناگون گردد همه بدانند، و همه ی واقعیت ها را بشناسند.

کلام امام علی علیه السلام از لحاظ ادبی، فصاحت و بلاغت و جنبه های هنری

ص: 303


1- . پایان نامه سطح 2 (کارشناسی) حضرت زهرا (سلام الله علیها) چادگان اصفهان؛ مهر 1398 ش؛ mirzaei.a1391@yahoo.com

جایگاه والایی دارد. کلام امام در نهج البلاغه سرشار از جاذبه های هنری است که باعث مجذوب شدن مخاطب می گردد. امام با استفاده به جا از این جاذبه ها خوانندگانش را شیفته می سازد و این همه جاذبه مفاهیمی مثل اخلاق، دین داری، عدالت، جهاد و... را در روح مخاطبان نهادینه می کند.

در تحقیق حاضر برخی از جاذبه های هنری موجود در کتاب شریف نهج البلاغه مورد بررسی قرار گرفته و تأثیر این جاذبه های کلام امام علی علیه السلام در برخی مخاطبان خاص و همچنین مخاطبان عام بررسی شده و می توان امیدوار بود که معرفی این جاذبه ها به همه اقشار جامعه مانند جوانان و طلاب و... بتواند در استفاده همه افراد جامعه از عمق کلام مولا و درک مفاهیم بلند سخنان ایشان کمک کننده باشد تا مضامین عالی اخلاقی، اجتماعی و... نهج البلاغه مورد استفاده جامعه اسلامی ایران،کل مسلمانان و حتی جوامع غیر اسلامی قرار گیرد چه بسا برخی از آنها در به کار بردن جاذبه های مورد نظر برای رسیدن به اهدافشان موفق تر عمل کرده اند. باشد که ما هم به یاری مولا و مقتدای خویش امیرالمؤمنین علیه السلام از جاذبه های هنری موجود در نهج البلاغه برای اهداف اسلام و موفقیت خانواده ها و جامعه بهترین استفاده ها را ببریم.

کلیدواژه ها: هنر، جاذبه هنری، نهج البلاغه، امام علی علیه السلام.

ص: 304

204- محورهای دفاع از مبانی تشیع در کتاب «النص والاجتهاد» علامه سید شرف الدین موسوی

فاطمه پورشفیع(1)

* چکیده

اکثریت امت اسلامی پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بطریقی غیر طریق حق رفتند. پس از ماجرای سقیفه و تعین و تحکیم پایه های حکومت و خلافت خلفا، راه نفوذ تأویلات در نصوص و اعمال اجتهادات بدعتی و اعمال رأی باطل بر خلاف نص باز شد. عدم همراهی و اطاعت از ولایت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) و جهل عامه مسلمین در کنار قدرت حاکم و خفقان و فشار ناشی از آن مسیر بدعتها و انحرافات بعدی را فراهم ساخت. علامه سیّد شرف الدین موسوی از علماء شیعی معاصر در کتاب " النص والاجتهاد" به دفاع از مبانی اعتقادی شیعه و بررسی محورهای شاخص و عمده آن پرداخته است، که در این پایان نامه بطو ر تفصیلی و متمایز مورد بررسی قرار می گیرد.

کلیدواژه ها: مبانی، تشیع، نص، اجتهاد، « کتاب النص و الاجتهاد» سیّد شرف الدین موسوی، بدعت، تحریف.

ص: 305


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛ تابستان 1394 ش؛ pourshafie@chmail.ir

205- تبیین بدعت ونوآوری ومرز آن از دیدگاه امیرالمومنین(علیه السلام)

فرزانه مولایی(1)

* چکیده

خداوند متعال دین خود را کامل و بی هیچ گونه کاستی به آدمیان هدیه فرموده است اما پدیده بدعت حکمی است که به دین افزوده یا از آن کاسته می شود و عاملی است که موجب ظلمانی شدن مسیر انسان به سمت سعادت و قرب الهی می گردد پژوهش حاضر به دنبال یافتن پاسخی است که بیان کند مرز بدعت و نوآوری از دیدگاه حضرت علی علیه السلام چگونه است؟

لذا این پژوهش با هدف شناخت ماهیت بدعت از دیدگاه امیر المومنین(علیه السلام) و بررسی آثارآن انجام گرفته به گونه ای که نهایتا بتوان بین پدیده های نوین بشری با بدعت تمایز قائل شد و با اجتناب از بدعت و بدعت گذاری زمینه استفاده از دانش نوین را فراهم نمود.

با عنایت به این که هر جامعه پیشرفته ای قادر به حل مشکلات و رفع موانع نمیباشد و تنها در سایه آموزه های دینی و با استفاده از قرآن کریم و روایات می تواند به شکوفایی برسد و باتوجه تحقیقات انجام گرفته افراد جامعه ای که تنها به خود متکی باشند و از اندیشههای دینی بهره نگیرند، در میدان نوآوری و شکوفایی با شکست مواجه میشوند.

پژوهش پیش رو به شیوه توصیفی _ تحلیلی به تبیین مرز بدعت و نوآوری از دیدگاه امیرالمومنین(علیه السلام) پرداخته است.

یافته های تحقیق از این قرار است که از دیر باز مورد توجه اندیشمندان بزرگی قرار گرفته از جمله مسائلی که همواره موجب رنج و زحمت بشر گردیده وجود انحرافات و خرافات و بدعت ها و ترویج آن در میان جوامع بشری بویژه جامعه مسلمین است که محل بحث

ص: 306


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد کلام اسلامی، مؤسسه آموزش عالی حوزوی فدک استان همدان؛ شهریور 1398 ش؛ maha1365@gmail.com

فراوان دارد، چون تفکیک مرز بین نوآوری و بدعت عامل اصلی تفرقه و انحراف در جوامع اسلامی است و از آنجا که مسلمانان برای به سلامت گذشتن از فضایی که به سبب آمیخته شدن حق و باطل، غبارآلود و گمراه کننده شده است، باید عوامل به وجود آورنده چنین فضایی و خصوصیاتشان را بشناسند تا بتوانند خود را از معرکه نجات دهند. دراین تحقیق با بررسی ویژگی های مادی و معنوی نوآوری و شناخت آثار بدعت و نوآوری به تبیین مرز بدعت و نوآوری ازدیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام پرداخته شده است.

کلید واژه ها: بدعت، ابداع، نوآوری، امام علی علیه السلام ، تشریع، سنت، خلاقیت.

ص: 307

206- بررسی سنت حسنه وقف در نامه 24 نهج البلاغه

عفت خوشنودی(1)

* چکیده

وقف که به معنای حفظ اصل مال و بهره برداری از عواید و ثمرات آن می باشد از اموری است که از دیرباز در میان مردم و جوامع بشری به اشکال و عناوین مختلف وجود داشته است و با ظهور اسلام و تأیید و سفارش این سنه حسنه از سوی رسول الله(صلی الله علیه و آله) و امامان شیعه(علیهم السلام)، این سنت حسنه مورد استقبال همه مسلمانان قرار گرفت. طبق اسناد موجود در کتب تاریخی؛ از میان ائمه معصومین، بیشترین موقوفات مربوط به حضرت علی علیه السلام می باشد. آن حضرت در مدت بیست و پنج سال خانه نشینی و دوری از صحنه سیاسی اسلام، فرصت بسیار مناسبی به دست آورد تا مروج الگوها و سنت های نیکوی اسلام همچون، سنت حسنه «وقف» باشد. امیرمؤمنان علی علیه السلام با در نظر گرفتن نیاز جامعه اسلامی زمان خود و با توجه به شرایط اقلیمی خاص سرزمین حجاز، شغل و حرفه کشاورزی را برگزیده و با توجه به نیاز شدید به آب و بارندگی کم در آن مناطق، جهت آبیاری مزارع و نخلستان ها، به حفر چاه های متعدد اقدام نمود و سپس تمامی آنها را جهت کمک به نیازمندان و فقرا و... برای کسب رضایت و خشنودی خداوند وقف نمود. حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه در نامه 24 ضمن برشمردن اموال و دارایی های موقوفه خود، به بیان انگیزه ها و اهداف وقف، شرایط موقوفات، نام و ویژگی متولیان وقف و شروط آنها، مصارف اموال موقوفه، شاهدان بر وقف نامه و تاریخ نگاشته شدن وقف نامه و... اشاراتی داشته است. متن کامل وقف نامه آن حضرت و همچنین اسامی موقوفات ایشان در منابع تاریخی و حدیثی معتبر شیعه و سنی ذکر شده است. در اهمیت این موقوفات همین بس که

ص: 308


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد رشته نهج البلاغه دانشگاه معارف قرآن و عترت؛ زمستان 1391 ش؛ sefid_yas@yahoo.com

طبق نقل مورخان معتبر، درآمد سالانه موقوفات حضرت علی علیه السلام 40 هزار دینار بوده که تماما صرف خدمت به جامعه اسلامی و امور خیریه و گسترش اسلام و کمک به محرومین و نیازمندان می شده است. در این پایان نامه پس از بیان کلیات تحقیق، به فلسفه و اهداف و مصارف و آثار وقف در جامعه اسلامی اشاره و سپس به بررسی نامه 24 نهج البلاغه پرداخته و متن وقف نامه امام علی علیه السلام را تبیین نموده و در پایان به تاثیر نهاد وقف در تمدن اسلامی و مدل سازی آن برای جوامع اسلامی امروز اشاره می نماییم.

کلیدواژه ها: علی علیه السلام ، نهج البلاغه، وقف، وقف نامه، موقوفات.

ص: 309

207- بررسی تطبیقی روش فلسفه دین در اندیشه اسلامی و غربی معاصر

یاسر بخشیان(1)

* چکیده

فلسفه دین، علمی است که عهده دار پژوهش عقلان_ی در جهت معقولیت و توجیه دین و آموزه های اساسی آن و سازواری آنها (آموزه ها) با یکدیگر ی_ا در جهت عدم معقولیت و توجیه و سازواری آنها می باشد. در فلسفه دین چه از نگاه غربی چه با رویکرد اسلامی، روش این علم در میزان سطح معرفت دین پژوهان تأثیر بسزایی دارد. فلس_فه تطبیق_ی، تأم_ل در امکانه_ای همزب_انی و همداس_تانی می_ان متفک_ران اس_ت. این رساله به دنبال زبان دیالوژیک و هم سخنی متفکران اسلامی و غربی معاصر در بحث روش هست. با توجه به جستجوهای انجام شده درحوزه روش شناسی فلسفه دین، پژوهش مستقلی یافت نشد از این جهت به نظر می رسد رساله حاضر برای نخستین بار به بررسی تطبیقی روش فلسفه دین از منظر اندیشمندان اسلامی و غربی معاصر پرداخته است. روش بررسی در این رساله، تحلیلی و کتابخانه ای است. دستاورد تتبع در موضوع، ارائه این نظر است که متفکران اسلامی و غربی معاصر در برخی مسائل و روش ها هم سویی و هم سخنی دارند.

کلیدواژه ها: روش شناسی، فلسفه دین، جان هیک، الهیات تطبیقی.

ص: 310


1- . رساله دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه قم؛ بهار 1398 ش؛ yaserbakhshiyan@gmail.com

208- روش های تربیت دینی با تکیه بر نامه 31 نهج البلاغه

حمیده اسکندری(1)

* چکیده

انسان شگفت ترین مخلوق خداوند و والاترین نشانه قدرت حق است. او، مستعد اتصاف به همه صفات و کمالات الهی بوده و آفریده شده تا به مقام خلیفه اللهی رسد که این سیر جز با تربیت حقیقی دین مبین اسلام، میسر نمی شود. در این راستا اسلام برای تعلیم و تربیت دینی، اهمیت خاصی قائل است، چنانکه هر جا سخن از ارسال رسولان به میان می آورد، تعلیم و تربیت و تزکیه را برنامه اصلی آنان قرار می دهد. از سویی نهج البلاغه منبعی اصیل و متصل به وحی و حاوی نظرات تربیتی حضرت امیر(علیه السلام)، راهنمایی جهت شناسایی روش های تربیت دینی است. لذا این پژوهش با رویکردی توصیفی تحلیلی، به شیوه کتابخانه ای و تحلیل اسناد، و با فیش برداری از کتاب شریف نهج البلاغه و آثار دیگران، به ارائه روش های تربیت دینی با تکیه بر نامه 31 نهج البلاغه پرداخته است.

در این تحقیق مشخص شد: در این نامه، حضرت امیر(علیه السلام) از دو نوع روش در راستای تربیت دینی استفاده نموده اند. روشهای ایجادی همچون روش اسوه سازی ، قصه گویی ، تبشیر ، تشویق ، محبت ، تکریم شخصیت ، زمینه سازی ، و روشهای اصلاحی تربیت دینی که شامل: تغافل ، انذار ، تنبیه ، موعظه و نصیحت ، رفق و مدارا ، یاد مرگ و قیامت ، محاسبه نفس و تزکیه می باشد.

کلیدواژه ها : تربیت دینی ، روش های تربیت دینی، روش های اصلاحی، روش های ایجادی، نامه 31 ، نهج البلاغه.

ص: 311


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه نفیسه شهرستان اصفهان؛ 1397 ش؛

209- حق و باطل در نهج البلاغه

حمید مروجی طبسی(1)

* چکیده

با توجه به لزوم جداسازی حق و باطل از یکدیگر، لزوم تعیین تکلیف مسایل و ضمانت سعادت انسان و این که اطاعت از امر فرمان روا لازمه ای دارد، شناخت حق و باطل ضروری به نظر می رسد. علم تفصیلی به حق، حصول اطمینان، استقلال اندیشه، عدم فردگرایی، یقین گرایی و بصیرت از لوازم شناخت حق و باطل می باشد. جدیت و تلاش، موشکافی، دوری از هوای نفس، ثبات قدم و پرهیز از شتاب زدگی، راه رسیدن به شناخت حق و باطل و در مقابل، کنجکاوی بی جا، اصرار بر جهل، بزرگنمایی، شتاب زدگی و جَوزدگی از موانع رسیدن به شناخت حق است. عاقبت به خیری از پیامدهای شناخت حق و باطل در بعد فردی و پیروی از امام حق و انسجام ملی از پیامدهای آن در بعد اجتماعی است.

سه معیار مطابقت با وحی، سیره معصومین علیهم السلام و فطرت یا عقل سلیم به عنوان معیارهای شناخت حق و باطل از کلام امام علی علیه السلام استخراج می شود. دین اسلام و قرآن کریم با شاخصه هایی از جمله فرقان، هموار، هدایت گر، مستقیم و حجت است، از شاخه های تطبیق موضوع با وحی است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دارای ویژگی هایی از جمله آشکارکننده حق، داور، حق رو و فصل الخطاب هستند؛ امیرالمؤمنین علیه السلام نیز قاطع در راه حق، حق پو، راستگو، پاسخگوی ندای حق، عالم به حق، حق جو و حق یاب هستند؛ ائمه اطهار(علیهم السلام) نیز دارای وحدت رویه، مرجع حق، زمامداران حق و پرچم داران حق هستند؛ لذا به عنوان یکی از معیارهای شناخت حق در کلام امام علی علیه السلام معرفی شده اند.

ویژگی های حق عبارتند از میانه بودن حق، سنگینی و گوارایی، تأثیرگذاربودن، شایسته

ص: 312


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشکده اصول الدین قم؛ شهریور1390 ش؛ hamrt62@yahoo.com

پیروی بودن، روشن بودن، کمی یاران، اختلاط با باطل، مخفی بودن و داشتن مخالف بسیار. ویژگی های باطل نیز عبارتست از تظاهر و جلوه گری، کثرت طرفداران، پر سر و صدا بودن، شباهت با حق، گوشه نشینی خواص و نیت باطل. پیمان شکنان، دشمنان دوست نما و خواص ساده لوح، گمراهان و منافقان به عنوان مصادیق باطل معرفی شده اند. عمل گرایی، ایمان راستین، برپاکننده حق، حق گویی و حق پویی؛ خصوصیات طرفداران حق و شعارگرایی، مدعیان دروغین، ایستادگی در مقابل حق، شراکت با شیطان و خودمحوری؛ خصوصیات طرفداران باطل شمرده شده است.

از آنجا که به دلیل علمی بودن شناخت کلیات حق و باطل، نمی توان در عالَم خارج، حق و باطل واقعی را با آن شناخت معین نمود، پس نیاز به مهارتی به نام بصیرت است تا بتوان حق و باطل و ویژگی های آنها را تطبیق نمود. در دوران غیبت معصوم(علیه السلام) حکم حاکمان صالح به حق نزدیک تر است و در زمان حکومت حاکمان ناصالح، رأی عالمان و راویان احادیث ائمه(علیهم السلام) معتبر است. در زمان حاکمیت حاکمان صالح که عالم دینی نیستند، نظر علما صائب است. البته در دو مورد اخیر، آرای عالمانی که دارای تخصص بیشتر _ اَعلَم در موضوع _ هستند، معتبرتر است. رضایت و خواست جامعه، هنگامی که بر اساس موازین اسلامی باشد، مورد تأیید است و این به هیچ وجه نتیجه نمی دهد که حکومت به خواست مردم می تواند از معیارهای اسلامی دست بردارد. شرایط بیان حق عبارتست از این که انسان باید با توجه به موقعیت ها، سنجش ظرفیت ها، زمان ها و مکان ها به بیان حقایق اقدام کند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، حق، باطل، شبهه، بصیرت، لوازم شناخت، پیامدهای شناخت، موانع شناخت، ویژگیها، طرفداران، معیارها، تطابق با وحی، سیره معصومین علیهم السلام، فطرت، خواست مردم.

ص: 313

210- جایگاه زن در حکومت علوی

فاطمه پورمحی آبادی(1)

* چکیده

تحقیق حاضر با عنوان جایگاه زن در حکومت علوی به هدف تبیین جایگاه فرهنگی _ ارزشی و همچنین حقوقی زنان در حکومت علوی تدوین شده است و روش به کار برده در این تحقیق توصیفی است. در مدت پنج ساله خلافت ظاهری امام علی با وجود جنگ و درگیریهای داخلی، حضرت توانستند نقش بسزایی در بیان و پاسداشت جایگاه زن داشته باشند؛ همچنین حمایت و تکریم زنان را از شاخصه های مهم حکومت دینی میداند و فرقی بین کنیز، آزاد و زنان بی همسر قائل نیست. ایشان برای مقام زن به خصوص در نقش مادری و همسری اهمیّت قائل است. اشاره حضرت به کمبود ایمان، ارث و عقل در زن، واقعیتی است که زنان با درک این واقعیت ها باید به وظایف خود عمل کنند و از جایگاه خود منحرف نشوند. خروج زنان از خانه و حضور در عرصه عمومی نزد آنحضرت امر منکر و ممنوعی نبوده است و توصیه به در پرده نگاه داشتن زنان برای حفظ و پاسداری حرمت وجود ارزشمند زن بوده است؛ بنابراین مشارکت زنان در امور اجتماعی با حفظ حریم زن مشکلی ندارد. امام در مواردی از مشورت با زنان نهی فرموده است. در قضاوت های امام علی با نهایت عدالت حقوق زنان رعایت شده است. به هر حال در زمان حکومت حضرت، زنان دوشادوش مردان در راه نشر اسلام کوشیده اند و در عرصه های مختلف حتی جهاد شرکت کرده اند.

کلیدواژه ها: جایگاه، زن، حکومت علوی، جایگاه ارزشی و فرهنگی، جایگاه حقوقی.

ص: 314


1- . پایان نامه سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه فاطمیه کرمان؛ آبان 1396ش؛ mahdimehrparvar89@yahoo.com

211- نظم و انضباط در نهج البلاغه

زهرا گوروی(1)

* چکیده

کنار هم نشینی و ارتباطات متقابل اجزاء یک مجموعه را نظم نامیده اند. چیزی که در اکناف دایره کائنات قابل رؤیت و بعضاً ناپیداست. در نگاه امام علی علیه السلام نظم معانی متقارن و چندلایه به خود می گیرد از آغاز و سرچشمه هستی شروع و در جزء جزء هستی فرد و اجتماع انسانی تبلور می یابد. جایی از آن خالی نیست چرا که جایی از ناظم و صانع کل خالی نیست . در رعایت آن سامان همه امور ایجاد می شود و در خلل آن فروپاشی. از دید ایشان سلسله و رشته اتصال هستی بر این پایه استوار است و در جای جای کلام خویش به طور صریح و ضمنی بدان پرداخته اند و خود آیینه تمام نمای اعتقاد و رعایت این مقوله در زندگانی بودند. تلاش این تحقیق بر واکاوی عنوان نظم به صورت صریح و در مواردی چند ضمنی؛ در اخص نهج البلاغه و بازخوانی آن در نظر شارحان ارجمند و بررسی نقاط اشتراک و افتراق دیدگاه آنان در کلام علوی است و از این رهگذر ضمن نمایان سازی اهمیت موضوع نظم به ارائه برداشت آزاد نیز پرداخته است.

کلید واژه ها: نظم،انضباط،امام علی علیه السلام ، نظام، اجتماع.

ص: 315


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد رشته علوم حدیث؛ گرایش نهج البلاغه؛ دی 1394 ش؛ Rah_saber32@yahoo.com

212- تحلیل و شناخت گونه ها و مصادیق توحید وجودی و متافیزیکی در نهج البلاغه

شهناز عزیزی(1)

* چکیده

نگرش ها و رابطه های «متافیزیکی» و «وجودی»، دو نوع از روابط، زبان و نگرش ها را نمایندگی می کنند که در اولی، به روابط و ظرفیت های عقلی و نظری، اولویت داده می شود و در دومی به روابط و ظرفیت های قلبی و عقلی، اصالت داده می شود. خوانش متون دینی، بر اساس نگرش های متافیزیکی، وجه غالب تفاسیر قرآن کریم، شروح نهج البلاغه و سایر نصوص منسوب به اهل بیت بر اساس بینش و نگرش وجودی است. نگرش های وجودی، ارتباط وجودی و زبان وجودی، به نوعی از نگرش، ارتباط و زبان گفته می شود که فارغ از پرده ها و حجاب های بحث های نظری، انتزاعی، تجریدی، تشریفاتی و عقلی محض، به متون، نصوص و منابع دینی می نگرند و نوعی از ارتباط شاهدانه، عارفانه، حاضر، زنده و بی واسطه را نمایندگی می کنند. توحید متافیزیکی و توحید وجودی نیز متأثر از دوگانه متافیزیک _ وجود، به نوعی از خداشناسی، خدایابی و معرفت به خدا اطلاق می شود که در توحید متافیزیکی، ارتباط غائبانه خدا و مخلوق، اولویت و اصالت دارد و در توحید وجودی، ارتباط شاهدانه و بی واسطه خدا و مخلوق، اصالت می یابد. اکثر تفاسیر قرآن و شروح نهج البلاغه، متأثر از هژمونی نگاه فلسفی، عقلی و کلامی، دارای نظام منطق و ادبیات متافیزیکی هستند و این نگرش، خوانندگان و بهره برداران از متون دینی را از بسیاری از اغراض و اهداف مؤلفان و گویندگان معارف دینی، محروم کرده است. پژوهش پیش رو، با استفاده از روش های معناشناسی، مفهوم سازی، تحلیل واژگانی، توجه به قرائن سیاقی،

ص: 316


1- . رساله دکتری رشته علوم و معارف نهج البلاغه دانشگاه قرآن و حدیث؛ تابستان 1398 ش؛ Shahnazazizi40@gmail.com

نقد تعابیر شارحان و مفسران وپردازش اطلاعات؛ اثبات می نماید که اغلب گزاره های توحیدی قرآن کریم و نهج البلاغه، بر اساس انگاره های وجودی طراحی و ابراز شده است. منظور ما در این رساله، از توحید متافیزیکی، «نوعی توحید است که مبتنی بر استدلالات ذهنی، استقرائات نظری و استنتاجات عقلی به تبیین رابطه بنده و خدا می پردازد و نوعاً به عرصه های عملی و زیستی تجربی انسان، در ارتباط با خدا، ورود نمی کند.» و منظور ما از توحید وجودی، «نوعی توحید است که به رابطه خدا و انسان، در متن زندگی و فراز و فرودهای آن، صرف نظر از استدلال های نظری اطلاق می شود».

کلیدواژه ها: ارتباط زنده و ارتباط غائبانه، توحید وجودی، توحید وجودی _ متافیزیکی، توحید متافیزیکی، وجود، متافیزیک.

ص: 317

213- آفت های سیاست از دیدگاه امیرالمؤمنین (علیه السلام)

زینب آذرپیرا(1)

* چکیده

سیاست در حوزه اسلام به معنای تدبیر و اداره امور جامعه در مسیر تحقق ولایت الهی، همچنان که پسندیده و معقول است آفت های فراوانی دارد. چون امور جامعه باید در مسیر تحقق ولایت الهی تدبیر شود نیازمند به سرپرستی است که معصوم(علیه السلام) باشد و چون سرپرست معصوم(علیه السلام)، بهترین تدبیرکننده امور است از این رو آفت های این مهم را نیز می شناسد و به آن تذّکر می دهد. سیاست حضرت علی علیه السلام آمیخته با اخلاق بوده است و به همه جوانب زندگی بشر توجه داشته است، حضرت برای والی و برای رعیت حق و حقوقی قائل هستند که رعایت یکدیگر سبب پیوستگی نظام و وحدت جامعه خواهد بود شد. از دیدگاه امام یک سری وظایف اخلاقی حاکم دارد که در تعامل با عموم مردم لازم است که رعایت کند. از جمله این اصول، اصل کرامت و احترام انسانی و عزت نفس مردم است. سپس اصل عدالت محوری، اصل رحمت و محبت و خدمت به مردم، اصل شجاعت و پرهیز از رعب، اصل احترام و توجه به حقوق اقلیت ها و سیاست مدار چون در زمینه های مختلفی مشغول به فعالیت می شود در همه آن زمینه ها امکان آفت زدگی و آسیب وجود دارد. بروز یک آفت در یک زمینه امکان ظهور در زمینه های دیگر را نیز دارد از جمله زمینه های بروز آفات می توان به زمینه های فرهنگی و اجتماعی، اقتصادی، نظامی،... اشاره کرد و آفات سیاسی این زمینه ها عبارتند از قدرت طلبی، استبداد و خودکامگی خشونت ورزی و انحصار طلبی دنیا زدگی، ستمگری و... است.

کلیدواژه ها: سیاست، آفات، امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه.

ص: 318


1- . تحقق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه الزهراء (سلام الله علیها) گلدشت اصفهان؛

214- برخی از موانع و مقتضیات تربیت از منظر امام علی (علیه السلام)

ریحانه خادمی(1)

* چکیده

مهم ترین مبنا در تربیت و تکامل انسان معرفت و شناخت است و این امر از امتیازات انسان است. انسان به میزان معرفت و شناخت خود در مراتب کمال بالا می رود. بیشتر کارهایی که به نتیجه مطلوب نمی رسد همان هایی است که مبتنی بر شناخت درست نبوده است. شناخت در امور انسانی و به ویژه در آنچه به تربیت آدمی ارتباط می یابد از حیاتی ترین کارهاست و لازم است به گونه ای جدی مورد توجه قرار گیرد. شناخت موانع و مقتضیات هر کاری و پایبندی بدان از مهمترین شرطهای توفیق در آن کار است.. گام زدن در مسیر تربیت و سیر به سوی اهداف آن نیازمند شناخت موانع و مقتضیات آن است. لذا چنانچه از موانع و مقتضیات در امر تربیت غفلت شود نه تنها تربیت سامان نمی یابد بلکه گرفتار انواع انحطاط و سقوط می شود. از این رو شناختن موانع و مقتضیات تربیت و به کارگرفتنشان در عمل از مهمترین اقدامات در تربیت است.

در این تحقیق از دیدگاه حضرت علی علیه السلام ، برقراری روابط تربیتی افقی و هم سطح، به کارگیری کلمات عاطفی، استفاده از تجارب دیگران در امر تربیت و... برخی از مقتضیات تربیت است که مربی با بهره گیری از آنها می تواند متربّی خود را در جهت تربیت مطلوب هدایت کند. همانگونه که مقتضیات تربیت در نگاه حضرت علی علیه السلام از جایگاه ویژه ای برخوردار است، موانع تربیت نیز حائز اهمیت بوده و حضرت دنیاگرایی را به عنوان مانع اصلی تربیت معرفی می نمایند. از دیدگاه آن حضرت موانعی چون موانع فردی مانند طمع، بخل، لقمه حرام و عدم پذیرفتن پند، موانع اجتماعی مانند: کانون های اجتماعی نامناسب و فرهنگ حاکم بر یک جامعه _ موانع سیاسی مانند: نوع حکومت و بی عدالتی و موانع

ص: 319


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه الزهرا (سلام الله علیها) گلدشت اصفهان؛

اقتصادی مانند: بیکاری و تنگدستی و تکاثر و فزونخواهی نیز به عنوان موانع تربیت مطلوب مطرح است.

کلیدواژه ها: موانع تربیت، مقتضیات تربیت، تربیت، حضرت علی علیه السلام .

ص: 320

215- بازخوانی هویت زن در سنت علوی

رقیه السادات مؤمن(1)

* چکیده

تبیین و ارائه ماهیت حقیقی و هویت انسانی زن در عرصه های مختلف فردی و اجتماعی، از جمله امور اولیه و بنیادین هر مکتب مترقی و تاریخ ساز بوده، و تعالیم جامع اسلامی نیز با پشتوانه الهی و تاکید بر تکوین، بر تحول تلقی از زن و اصلاح نگرش نسبت به وی همتگماردهاند. در این راستا سنت علوی اعم از قول و فعل و تقریر، به عنوان تنها تجربه حکومتی اهل بیت(علیهم السلام) پس از انقطاع وحی، الگوی جامعی از نگرش صحیح به مسایل استراتژیک زنان، اصول رفتار معقول و قواعد مشارکتی آنان، ارائه داده؛ و زمینه را جهت پرداخت و عملیاتی نمودن آنها فراهم نموده است؛ به گونه ای که زنان با خودپندارهای مثبت و قوی در عرصه های مختلف کسب توانمندی نموده، و خوش درخشیده اند. این در حالی است که از اقوال حضرت علی علیه السلام ذهنیتی منفی و نگرشی ملامتگر نسبت به زنان در اذهان موجود بوده و حجم قابل توجهی از پژوهشها را به خود اختصاص داده است. از این روی استخراج هویت حقیقی زن مستلزم بازخوانی بنیادی و جامع سنت، و اهتمام خاص به تحلیل و توصیف سیره عملی حضرت در کنار سیره قولی است. این پژوهش با بررسیهای دقیق اصولی و واکاوی دقیق سنت علوی در دو عرصه قول و فعل اثبات میکند که نه تنها بین قول و فعل معصوم تعارضی نیست بلکه ناصر و موید یکدیگر نیز بوده و در مجموع همراهی تکوین و تشریع را در نکوداشت جایگاه زن به تصویر می کشند. این نوشتار با استفاده از روش تحلیل متن در سه مرحله توصیف، تحلیل و مقوله بندی، به تحلیل محتوای اقوال و سیره عملی حضرت علی در خصوص بانوان پرداخته، و مؤلفه های کلی حقیقت انسانی زن و جلوههای ظهور خارجی آن را در سایه

ص: 321


1- . رساله دکتری حقوق زن در اسلام دانشگاه تربیت مدرس؛ مهرماه 1395 ش؛ sadatmomen@yahoo.com

سنت علوی استخراج نموده است. نتیجه آنکه زنان در پرتو تعالیم علوی نه تنها تضعیفی نسبت به جایگاهشان در عالم احساس نمیکردند، بلکه با شناختی نظاممند و متعالی نسبت به نقش و جایگاه وجودی خود، در عرصههای مختلف معرفتی، عملیاتی؛ با محوریت توحید و اصول و ارزشهای الهی فعال، موثر و تاریخساز بودهاند.

کلیدواژه ها: سنت علوی، هویت زن، قول و فعل معصوم، حل تعارض

ص: 322

216- برخی ویژگی های امام علی علیه السلام از زبان قنبر

صفورا جزایری(1)

* چکیده

این پژوهش براساس متن روایتی از قنبر _ غلام و خدمتگزار وفادار امام علی علیه السلام _ در وصف ایشان می باشد که محقق به شرح و توضیح برگزیده ای از این صفات، بر اساس قرآن، روایت و تاریخ با استمداد از کتب شیعه و سنّی پرداخته است؛ امید است تفکر و نگرش در این صفات باعث شناخت هر چه بیشتر امام(علیه السلام) شود.

امام(علیه السلام) دارای صفات اعتقادی بارز و منحصر به فردی هستند که شاید بتوان ادّعا کرد کسی از صحابه و مسلمین به پای ایشان نمی رسد ؛ چرا که امام(علیه السلام) از اوان کودکی در دامان پیامبر(صلی الله علیه و آله) پرورش یافت ؛ ایشان لحظه ای به خدا کفر نورزید، بزرگ و سرور و امیر مسلمانان بود و... .

امام(علیه السلام) علاوه بر اعتقاد قوی، در عمل و اخلاق نیز قوی و راسخ بود و کسی جز پیامبر(صلی الله علیه و آله) بر ایشان پیشی نگرفت ؛ ایشان همواره یار و فرمانبردار پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود.

با بررسی تاریخ و گذشته امام(علیه السلام)، به این نکته پی می بریم که امام(علیه السلام) در ویژگی های اخلاقی و عملی مانند سخاوت و بخشندگی و... و در ویژگی های جنگ آوری و جهادی مانند شجاعت و دلاوری و... بی همتا هستند.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، قنبر، صفات و ویژگی ها (ی امام(علیه السلام)).

ص: 323


1- . پایان نامه سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه فاطمه محدثه اصفهان؛ 1393 ش؛ Shekoofehbahar14@gmail.com

217- تجلی عدل و عطوفت آسمانی در زمین

زهرا عموچی(1)

* چکیده

در خصوص لزوم حکومت به طور کلّی باید گفت از آنجا که انسان فطرتااجتماعی است و از طرفی برای رسیدن به کمال و تعالی نیازمند جامعه ی سالم است و سلامت جامعه در گرو اجرای نظم و قانون است که اجرای قانون مستلزم وجود حکومت است. از نظر اسلام نیز می توان این ضرورت را از ماهیّت برخی قوانین آن مانند دفاع و قصاص و.... و سیره عملی پیشوایان و اهتمام منبع وحی به این موضوع استنباط کرد.

در تحلیل ساختار حکومتی حضرت باید گفت، حکومت ایشان از نوع غیر متمرکز بوده به طوری که فرماندارانی را بر ولایت سرزمین های دور از دسترس می گماشتند و تنها بر این فرمانداران نظارت می کردند. با توجه به انحرافاتی که به خصوص در زمان عثمان رخ داده بود حضرت در ابتدای حکومت خویش دست به اصلاحات در سه عرصه مالی و حقوقی و اداری زدند و علاوه بر اینها، راهبردهای مدیریّتی نیز ارائه نمودند که هم به صورت کلّی برای اداره ی کلّیّه ی سیستم های حکومت به کار می رفت و راهبردهایی نیز داشتند که برای اداره ی کارگزاران مؤثر بود. مدّیریت حضرت تمامی ابعاد اجتماع را در بر می گرفت؛ به طوری که در بعد مدیریت اجتماعی، خود را موظّف به رعایت حقوق جامعه از جمله حقّ حیات، حقّ عدالت، حقّ امنیّت، حقّ آزادی و حقّ مردمداری می دانستند.

در بعد اقتصادی در امر جمع آوری اموال مشروع از جمله زکات و خراج و جزیّه اهتمام می ورزید و نیز اصولی را برای مراعات مؤدّیان رعایت می کرد. مهمترین اصول اقتصادی حضرت نیز عبارت بودند از ترویج فرهنگ کار، توسعه ی کشاورزی و تجارت، نظارت بر اجرای قوانین در بازار و زمینه سازی در این خصوص.

ص: 324


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) خمینی شهر استان اصفهان.

حضرت در بعد قضایی نیز به هر سه عنصر قضاوت توجّه داشت. به طوری که در خصوص قاضیان بهترین ها را گزینش می نمود و برای عدم انحراف آنها کارهای لازم از جمله تأمین مالی ایشان را انجام می داد. در خصوص مجرمان نیز تا جایی که امکان داشت عفو و گذشت داشت و در غیر این صورت با قاطعیّت تمام به کیفر آنها می پرداخت.

در بعد نظامی نیز، ایشان اصولی داشتند به طوری که در زمان صلح نیز با فراهم کردن امکانات، آمادگی های لازم را برای مقابله با تهاجمات غافلگیرانه دشمن ایجاد می کردند و از اوضاع کشور به خوبی آگاهی داشتند. در آستانه جنگ نیز ضمن رعایت آداب اخلاقی جنگ، اصول دیگری را نیز رعایت می کردند که از جمله بارزترین آنها رعایت فنون جنگی بود و پس از جنگ نیز، نهایت مدارا و مهربانی را با باقیماندگان دشمن مبذول داشتند.

ص: 325

218- شبهات وارده پیرامون امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پاسخ به آن

زهرا احمدی(1)

* چکیده

تاریخ گواهی می دهد که در غدیر خم نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) به فرمان الهی علی بن ابی طالب(علیه السلام) را به جانشین خود در میان امت برگزید تا چشمه هدایت الهی همواره جوشان و خروشان باقی بماند. امّا پس از رحلت آن نبی بر حق، اُمت اسلام بر سر جانشینی ایشان اختلاف کردند و گروهی سود جو و قدرت طلب از یک سو برای رسیدن به منافع دنیوی و از سوی دیگر برای از بین بردن اسلام ناب محمدی(صلی الله علیه و آله) بر کرسی خلافت تکیه زده اند و از هر کوششی برای غصب خلافت و آزار و اذیت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه و آله) فرو گذار نکردند. این تلاش ها تنها به صدر اسلام محدود نشده و در طی سالیان متمادی گروهی از عالمان ومتفکران متعصب با وارد کردن شبهات فراوان پیرامون خلافت و جانشینی امام علی علیه السلام و عصمت و شفاعت ایشان و توسل به آن بزرگوار سعی بر آن داشته اند تا به هر طریق ممکن اذهان مسلمین را از حقیقت دور نگه داشته و غاصبان خلافت را جانشینان بر حق و منجیان امت معرفی نمایند. از آنجا که نور حقیقت هیچ گاه پنهان نخواهد ماند عالمان تشیع در این زمینه با دادن پاسخ های دندان شکن به شبهات وارده چون چراغی روشن برای هدایت اهل ایمان در ظلمات این گونه شبهات بودند و نگذاشتند توطئه های دشمنان دل های پاک عاشقان را سیاه و کدر نماید پژوهش حاضر نیز بر آن شده است تا به اندازه توان با بیان این شبهات و پاسخ گویی به آنها قدمی هر چند کوچک در راه اثبات حقانیت و مظلومیت امام اول شیعیان بر دارد.

کلیدواژه ها: خلافت، شبهات، حقیقت، جانشینی.

ص: 326


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) خمینی شهر استان اصفهان.

219- روش های تفسیری حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه

اعظم اللّه دادی(1)

* چکیده

این رساله با عنوان روش های تفسیری حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه به بیان این مساله می پردازد که روش های تفسیری امیر المومنین چه بوده است. قرآن بزرگترین کتابی است که نوع بشر همواره نیازمند آن است و بهره مندی از آن موجب سعادت در دنیا و آخرت خواهد بود و از آنجا که فهم این کتاب آسمانی برای همه افراد بشر میسر نیست پس نیاز به مفسری دارد که علم تفسیر یعنی علم کشف و دریافت مفاهیم و آیات قرآن و مقاصد الهی از آن نزد اوست و چون نخستین مفسران قرآن پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) هستند وحضرت علی علیه السلام از اولین شاگردان پیامبر(صلی الله علیه و آله) بوده و به صدر المفسرین ملقب است لازم دانسته شد که سخنان ایشان در نهج البلاغه بررسی شود تا شاید نکته ای نهفته از قرآن توسط سخنان ایشان روشن گردد. روش های تفسیری حضرت(علیه السلام) یعنی همان راهکار هایی که ایشان برای فهم و آشکار کردن معنا و مقصود آیات انتخاب کرده اند را می توان به دو دسته نقلی و غیر نقلی تقسیم نمود. روش تفسیر نقلی روشی است که یا با الهام از روایات معصومین علیهم السلام به تفسیر آیات پرداخته که در نهج البلاغه می توان به آموزش چگونگی جهاد و تاکتیک های نظامی در اسلام، شناساندن عترت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امامان راستین(علیهم السلام)، ویژگی های خلقت آدم و چگونگی سجده فرشتگان بر او و... اشاره کرد که به آن تفسیر روایی می گویند و یا تفسیر آیات با آیات دیگر است که حضرت علی علیه السلام به مبانی وحدت امت اسلامی اشاره کرده اند. روش غیر نقلی روشی است که یا با الهام از برهان ها و ادله ی عقلی و کلامی به تفسیر آیات پرداخته ، از جمله علت مهلت یافتن شیطان تا زمانی معلوم، علل عدم بیهودگی خلقت

ص: 327


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه نرجس خاتون شهرستان برخوار اصفهان؛ تابستان 1395 ش. Narjes1393@chmail.ir

خداوند،... در نهج البلاغه آورده شده؛ یا با شرح و تبیین واژگانی آیات قرآن آن را تفسیر کرده، بیان اهل فساد وسرکشی، بیان علل شکست ونابودی کوفیان از جمله آنهاست که به آن تفسیر لغوی می گویند و یا به بیان مصداق یا مصداق های مفهوم عام قرآنی پرداخته، که بیان معانی سائق و شهید، بیان چگونگی آفرینش آسمانها، سفارش به تقوا و مردن بر مسلمانی از جمله مواردی است که امام اول شیعیان در کتاب گراسنگ خود نهج البلاغه بیان نموده است.

کلیدواژه ها: تفسیر، روش های تفسیری، روش های تفسیری نقلی، روش های تفسیری غیر نقلی، نهج البلاغه.

ص: 328

220- بررسی شکر با تأکید بر نهج البلاغه

ام البنین اسدی(1)

* چکیده

موضوع این نوشتار بررسی مساله شکر با تاکید بر نهج البلاغه است. بی تردید توصیف مساله شکر از زبان معصومین علیهم السلام کامل ترین شناخت از آن مساله را به ارمغان می آورد و با مراجعه به فرمایشات حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه و توصیف حضرت از این مساله این نتیجه حاصل می شود که حضرت موانع و رهاوردهایی را برای انجام شکرگزاری قائل هستند. چون نهج البلاغه دایره المعارفی از فرهنگ اسلامی است. این اثر عظیم فراتر از عصر و زمان خود با ارئه راه حل های اصولی و ریشه ای برای مشکلات. بنابراین با تمسک به سخن ائمه(علیهم السلام) از جمله سلامت روح و روان، افزایش نعمت، شکوفایی استعدادها، بهشت و بهره مندی مضاعف. رهاوردهای شکرگزاری و هلاکت و نابودی، تبدیل نعمت به نقمت و بلا، سلب انگیزه برای نیکوکاری و شهادت نعمت به ضرر صاحبش از جمله پیامدهای کفران نعمت محسوب می شوند. همچنین یکی از نعمت هایی در اختیار انسان و مایه پیشرفت و سربلندی اوست شکرگذاری است. شکر و سپاس به عنوان فضیلتی اخلاقی مورد تایید و تاکید عقل و عقلا است. هر انسانی به حکم عقل در برابر افرادی که به گونه ای کاری و یا نعمتی را به وی می دهند شکر کند.

شکر خداوند به این معناست که بدانیم هر نعمتی که به ما می رسد از سوی خداست و هر چیز دیگری که واسطه رسیدن نعمت ها به ماست نیز به اراده خداوند واسطه رسیدن نعمت شده است. حالت روحی خاصی که در اثر این معرفت حاصل می شود شکر نامیده می شود.همچنین در این تحقیق به این سوال پاسخ داده شده است که رویکرد ائمه معصومین علیهم السلام نسبت به مساله شکر چه می باشد.

کلیدواژه ها: شکر، شکرگزاری، کفران نعمت، شاکرین.

ص: 329


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه نرجس خاتون شهرستان برخوار اصفهان؛ تابستان 1394 ش. Narjes1393@chmail.ir

221- عوامل و موانع تربیت از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه

زهرا زارعان(1)

* چکیده

موضوع تحقیق که پیش روست، عوامل و موانع تربیت در قرآن و نهج البلاغه است. تربیت یعنی بروز دادن و به فعلیت رساندن استعدادهای ذاتی که در نهاد هر موجود زنده ای که قوا و استعدادهای مختلفی دارد نهفته شده است که اگر این قوا بروز ننماید و به مرحله نمود و ظهور نرسد، انسان به تربیت صحیح دست نمی یابد.

از آنجا که تربیت شاکله اصلی رفتار انسان را تشکیل می دهد و هر انسانی با رفتار درست خود در تشکل جامعه سالم سهیم می باشد براین شدیم که عوامل و موانع تربیت را از دیدگاه قرآن و نهج البلاغه بررسی، و با توجه به تلاش همه جانبه غرب برای تغییر هویت دینی و تأثیر آن در تربیت جوانان و نوجوانان در جامعه اسلامی این پژوهش را انجام دهیم.

در این راستا مکتب مقدس اسلام منطبق بر عالی ترین موازین شکوفایی فطرت آدمی است و رمز تعالی روح انسان در تربیت اسلامی است. بدیهی است که در پرتو چنین تربیتی وصول به عالی ترین مراتب کمال و تعالی برای انسان امکان پذیرخواهد بود لذا توجه تربیت اسلامی به طبیعت و فطرت آدمی، مستلزم توجه شایسته آن به عوامل و موانع می باشد که از عوامل تاثیرگذار بر روی تربیت، عوامل مادی و فرا مادی از جمله وراثت، محیط، فطرت،علم به نظارت خداوند، نظارت فرشتگان را می توان بیان نمود و هواهای نفسانی، شیطان، خانواده منحرف، حکومت های ستمگر و دنیادوستی نیز می توانند از موانع موجود در تربیت باشند.

کلید واژه ها: تربیت، عوامل مادی، عوامل فرامادی، موانع تربیت.

ص: 330


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ تابستان 1395 ش Narjes1393@chmail.ir

222- شناخت پایه های ایمان بر اساس حکمت 31 نهج البلاغه

زهرا رفیعی(1)

* چکیده

ایمان به معنای باور قلبی که شخص بدان اقرار می کند و آن را قلباً تصدیق می کند و از مفاهیم کانونی ادیان الهی از جمله اسلام است. ایمان به خداوند نه شرط کافی بلکه شرط لازم برای نیل به سعادت انسانی است. نهج البلاغه بهترین هدیه معرفتی، عمیق ترین مفاهیم را به جویندگان حقیقت ایمان عطا می کند. چون سراسر نهج البلاغه سرشار از واژه های پرباری است که هر کدام بار معرفتی ویژه ای دارند، از این رو گسترش فرهنگ نهج البلاغه موجب جامعیت دینی می شود. مساله ایمان در نهج البلاغه از جایگاه و اهمیت ویژه ای برخوردار است و از جهات گوناگون به آن پرداخته شده است از جمله فضیلت ایمان، اقسام ایمان، پایه های ایمان، نشانه های ایمان، آفات ایمان، عوامل تقویت ایمان و آثار ایمان. ولی در حکمت 31 به صورت مفصل تر به ارکان ایمان همراه با فصاحت و بلاغت تمام به تفسیر ایمان و ارکان آن پرداخته اند که این ارکان در امور فردی و اجتماعی تاثیر بسزایی دارد و موجب پیشرفت و سعادت انسان و جامعه اسلامی خواهد شد. به همین دلیل در این تحقیق محقق بر آن شده که نگاه جزئی تری به حکمت 31 و زیر شاخه های آن بیندازد. در این نوشتار به خاطر حجیم بودن مباحث ایمان در نهج البلاغه، ابتدا به مفهوم شناسی واژه ایمان، و پایه های ایمان در حکمت 31 نهج البلاغه اشاره شده است. امام علی علیه السلام معتقدند ایمان بر چهار پایه استوار است: «صبر» و «یقین» و «عدل» و «جهاد». صبر از میان آنها، بر چهار پایه استوار است؛ اشتیاق، ترس، زهد و انتظار. یقین نیز بر چهار پایه استوار است: بینش هوشمندانه و عمیق و پی بردن به دقایق حکمت و پند گرفتن از

ص: 331


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ تابستان 1397 ش. Narjes1393@chmail.ir

عبرت ها و اقتدا به روش پیشینیان (صالح). عدل نیز چهار پایه دارد: فهم دقیق، علم و دانش عمیق، قضاوت صحیح و روشن و حلم و بردباری راسخ. جهاد (نیز) چهار پایه دارد: امر به معروف، نهی از منکر، صدق و راستی در معرکه های نبرد، و دشمنی با فاسقان. که با رعایت این اصول شانزده گانه، ایمان ابتدا در جان و دل افراد رسوخ پیدا خواهد کرد و منجر به برپایی نظامی عادلانه خواهد شد که نتیجه آن پیشرفت و رشد جامعه اسلامی خواهد بود به همین دلیل بهتر است مومن بکوشد تا خود را مزین به این اصول کند تا قدم به قدم به قرب الهی و رضای پروردگار نزدیک شود. پژوهش حاضر به لحاظ هدف، کاربردی بوده و با توجه به تبیین مطالب توصیفی _ تحلیلی می باشد و شیوه گردآوری کتابخانه ای است.

کلیدواژه ها: ایمان، صبر، یقین، عدل و جهاد.

ص: 332

223- صفات الهی در نهج البلاغه

مریم معینی(1)

* چکیده

بی تردید توصیف خداوند از زبان معصومین علیهم السلام کامل ترین شناخت از ذات و صفات الهی را به دست می دهد. با مراجعه به فرمایشات حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه و توصیف حضرت از ذات و صفات الهی این نتیجه حاصل می شود که حضرت برای خداوند متعال صفاتی را قائل هستند و برای اثبات این مطلب دلائلی را بیان می فرمایند. در نهج البلاغه می توان دو دلیل اساسی برای اتصاف خداوند به صفات مخصوص یافت یکی دلیل وجوب وجود است یعنی آنکه واجب الوجود است در ذات در تمامی صفات کمالیه نیز باید واجب الوجود باشد و دلیل دوم دلیل اوصاف انسانی است. یعنی انسانی که مخلوق خداست صفاتی را داراست و این بدان معناست که اعطا کننده این صفات به انسان یعنی خداوند باید حتما همه آن صفات را به نحو کامل تر دارا باشد. حضرت دو تقسیم عمده برای اوصاف الهی قائل است یکی تقسیم صفات به ثبوتیه و سلبیه و دیگری تقسیم به صفات ذات و صفات فعل. از منظر نهج البلاغه کیفیت اتصاف ذات الهی به صفات ذاتیه ثبوتیه به نحو عینیت است و این با نحوه اتصاف دیگر موجودات که به صورت زائد بر ذات می باشد فاصله بسیار دارد. حضرت چند تفاوت اساسی میان صفات الهی و صفات بشری قائل است که می توان این تفاوت ها را تحت سه عنوان نقص و کمال و مثل و مانند نداشتن و نامحدود بودن صفات الهی بیان نمود.

کلیدواژه ها: صفات ثبوتیه، صفات سلبیه، صفات ذات، صفات فعل، صفات الهی، نهج البلاغه.

ص: 333


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ تابستان 1393 ش. Narjes1393@chmail.ir

224- بررسی برخی از ویژگی های حضرت علی (علیه السلام) در دعای افتتاح

زهره حیدریان(1)

* چکیده

یکی از دعاهای معروف که مستحب است در هر شب ماه رمضان خوانده شود، دعای افتتاح می باشد. که این دعا از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل شده و توصیه شده که بهترین لحظه های مناجات با خدادر ماه رمضان به کمک آن طی شود. این دعا دارای مضامین عالی و گنجینه ای از معارف توحیدی و خداشناسی است که در آن به صفات جلال و جمال پروردگار و تدبیر و تصرف حق تعالی بر عالم خلق، اشاره نموده است. این دعا مانند سایر دعاها چنان با تار و پود توحید، رسالت و امامت آمیخته شده که جداسازی آن کار دشواری است. در این دعا بعد از حمد و ثنای الهی ابتدا به آستان مقدس رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض ادب می شود و بعد از صلوات بر وجود پربرکت ایشان با یادآوری خاندان آن حضرت، درخواست درود الهی بر تک تک آن بزرگواران می کند. و آن جا که خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به وسیله حضرت علی علیه السلام ادامه پیدا می کند، این صلوات از ایشان آغاز می شود و به حضرت مهدی خاتمه پیدا می کند. و در طی آن به اوصاف برجسته از حضرت اشاره می شود که برخی از این اوصاف در ارتباط با خداوند و برخی در ارتباط با مردم می باشد. ازجمله: 1.امیرالمومنینی 2. ولی اللهی 3.وصی اللهی 4.اخی رسول اللهی 5.عبداللهی 6.نباعظیمی 7.آیت کبری اللهی8.حجت اللهی که با تحلیل قرآنی آن ها می توان به حقایق ارزش مندی دست یافت. از جمله این که اعتقاد به امامت از ضروری ترین شروط قبول توحید می باشد. پس دعای افتتاح خلاصه و چکیده ای کامل از بهترین معارف و آموزه های اهل بیت(علیهم السلام) می باشد.

کلیدواژه ها: دعا، افتتاح، حضرت علی علیه السلام .

ص: 334


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ پاییز 1392 ش. Narjes1393@chmail.ir

225- حیا در کلام علی (علیه السلام) با تکیه بر نهج البلاغه

طیبه داوری(1)

* چکیده

این پژوهش به موضوع حیا در کلام علی علیه السلام با تکیه بر نهج البلاغه می پردازد. حیا در کلام امیرالمومنین(علیه السلام)، دارای جایگاه و اهمیت خاصی است و رابطه تنگاتنگی با زهد، عفت، تقوا، قناعت و دیگر مکارم اخلاقی دارد. رعایت حیا در حوزه های مختلف، سلامت فرد و جامعه را تضمین می کند و ارزش های متعالی انسانی را ارتقا می بخشد. امروزه با گسترش روابط بشری و تشکیل دهکده جهانی، میزان آسیب پذیری افراد، بیشتر شده است، لذا باید اصول و قواعدی برای حفظ این گونه روابط در نظر گرفت. بهترین ضامن اجرایی برای مقرّرات دینی، شرم و حیاست که نقش پیش گیری و هدایت جامعه و کنترل و بهینه سازی روابط را دارد. بر این اساس، بحث از آن، ضروری به نظر می رسد. وجه دیگر ضرورت بحث از حیا، برداشت نادرست بعضی مردم از این مقوله ارزش مند و عدم تمایز حیای پسندیده از حیای ناپسند و روی آوردن به صفت کم رویی است که مشکلاتی را برای آنان به وجود آورده است. پس لازم است معنای واقعی حیا، مرز حیا با خجالت و به تعبیری، حیای ممدوح و حیای مذموم تبیین شود و با توجه به عوامل ظهور حیا، موانع آن و آثار مترتب بر آن، گامی مؤثر در مسیر زندگی حقیقی برداشته شود. از جمله یافته های تحقیق عبارت است از اینکه عوامل ظهور حیا عقل، ایمان، اعتقاد به علم الهی، ترس از خدا و موانع ظهور حیا از جمله: جهل، عدم تکرار، شکسته شدن حرمت، شرب خمر، پرحرفی و معصیت خدا است. آزادی و کرامت، ادب، عفت و پاک دامنی، برطرف شدن عیوب، ایمنی در روز قیامت و پاکی از گناهان را مهم ترین آثار این صفت می توان برشمرد.

کلیدواژه ها: حیا، زهد، تقوا، ورع.

ص: 335


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ تابستان 1394 ش. Narjes1393@chmail.ir

226- عدالت اجتماعی در کلام رهبری بر محوریت نهج البلاغه

کبری منصوری(1)

* چکیده

موضوع این نوشتار عدالت اجتماعی در کلام رهبر بر محوریت نهج البلاغه است. عدالت از واژه های کلیدی نهج البلاغه،که ناظر بر همه مباحث اجتماعی، سیاسی و خانوادگی است. امیرمومنان علی علیه السلام در جای جای سخنان و رفتار خود، بر عدالت، به ویژه عدالت اجتماعی تأکید می ورزند؛ بخش عمده مسائل اجتماعی مطرح در نهج البلاغه به عدالت اجتماعی اختصاص دارد، به گونه ای که موضوعات اجتماعی به طور مستقیم یا غیر مستقیم به عدالت پیوند می خورند و گویا نقطه مرکزی برخورد همه آن ها با یکدیگر، همان عدالت اجتماعی است و برای اجرای عدالت، راهبردها و سیاست های مشخصِ کاربردی وجود دارد. همچنین از فوری ترین هدف تشکیل نظام اسلامی استقرار عدالت اجتماعی است. از نظر رهبر دوراندیش و فرزانه انقلاب، عدالت اجتماعی بر سه پایه اساسی استوار است که مدیران و سیاست گذاران در پی ریزی بنیان ها و سازمان های اجتماعی باید همواره آن ها را مدنظر قرار دهند. رهبر معظم انقلاب اسلامی با تأکید بر حرکت در مسیر عدالت و اعتدال، هرگونه انحراف را رد کرده و بر روی خط میانه، به عنوان یک شاخص در موضوعات مختلف تأکید می ورزند زیرا برای عدالت اجتماعی آثار بسیاری مانند جلوگیری از شورش های مردمی، رسیدن به مقام عبودیت، وسیله گشایش، وسیله امیدواری، اداشدن حقوق متقابل رهبر و مردم، از بین رفتن زندگی اشرافی برخی مسئولان، کاهش فقر، کاهش بیکاری، کاهش گرانی، کاهش تورم و بالا رفتن ارزش پول ملی، استفاده ی درست از سرمایه ها و منابع، روابط سالم میان قدرت و ثروت، کاهش اختلافات طبقاتی، بهره مندی

ص: 336


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ زمستان 1395 ش. Narjes1393@chmail.ir

از امکانات به صورت مساوی، تدوین قوانین مناسب، توجه به امور اقتصادی اقشار آسیب پذیر را می توان بیان نمود و در تحقق عدالت اجتماعی موانع فردی همچون هوسرانی، خودکامگی، امتیاز جویی و انحصارگری می باشد و موانع اجتماعی در سه زمینه فرهنگی، سیاسی و اقتصادی مطرح می شود که از موارد آن می توان به عدم آگاهی به حقوق خویش، چاپلوسی و بستن باب انتقاد، تغییر ارزش ها، عدم گزینش افراد شایسته، تبعیض، برخورد قاطع با عدالت گریزان، عدم نظارت و بازرسی، احتکار، رشوه را اشاره کرد.

کلیدواژه ها: عدالت، عدالت اجتماعی، رهبر انقلاب اسلامی، نهج البلاغه.

ص: 337

227- تربیت فردی در قرآن و نهج البلاغه

زهره رفیعی(1)

* چکیده

تربیت در تعالیم وحی و سنت نبوی، بر پرورش استعدادهای درونی انسان و فراهم ساختن زمینه ی رشد استعدادهای آدمی دلالت می کند. به عبارت دیگر، در تربیت، عنایت و اهتمام به پیشبرد تمایلات فطری و استعدادهای متنوع فرد لحاظ شده؛ و تربیت نیز، در صورتی ثمربخش است که با عمل و کوشش فرد همراه باشد.

تربیت فردی، یکی از ابعاد اولیه ای است که تاثیری مستقیم بر روی تعالی و مطلوبیت دیگر جنبه های تربیتی انسان دارد به گونه ای که گاه اثربخشی ابعاد دیگر را تحت الشعاع قرار می دهد.

در قرآن و نهج البلاغه به دو بُعد جسمی و روحی تربیت فردی پرداخته شده است. در بُعد جسمی با توصیه به تفکر، تدبر و کنجکاوی و سوال به تربیت قوه تعقل پرداخته شده، و برای تربیت جنسی نیز دستوراتی مانند کنترل نگاه و ازدواج داده شده است. در تربیت دینی، سفارشاتی اخلاقی به تربیت اخلاقی توصیه شده و برای تربیت عاطفی نیز دستوراتی مانند محبت به دیگران و کنترل خشم و غضب بیان شده است همانطور که با بیان ویژگی های عبادت، انسان را تحت تربیت عبادی قرار داده اند.

کلیدواژه ها:

تربیت فردی، تربیت جسمی، تربیت روحی، قرآن و نهج البلاغه.

ص: 338


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) مدرسه علمیه نرجس خاتون÷ شهرستان برخوار؛ تابستان 1395 ش. Narjes1393@chmail.ir

228- تحلیل گونه های شعر شیعی

اکرم کرمی(1)

* چکیده

شعر شیعی با تنوع مضامین، رویکردها، کارکردها و قالبهای شعری در دوره های تاریخیِ مختلف توانسته است به صورت جریانی مستمر و پویا تداوم یابد. هنوز تحقیقات و پژوهشهای لازم در دیوان ها و جُنگهای شیعی به جامانده از گذشته صورت نگرفته است اما همین میزان انجام شده نشان میدهد شعر شیعی توانسته است هم در حوزه شکلی و هم محتوایی به تنوع و غنا در ادبیات فارسی بیفزاید. از آن جمله شکل گیری گونه ها و زیرگونه های جدید است. تقسیم بندی این گونه ها بر اساس محتوا و درون مایه و ساختار آن هاست که به صورت عنوان در آغاز اشعار ذکرشده است. عناوینی که بعدها به مرور زمان و در اثر تکرار بیانگر یک نوع و گونه ادبی در ادبیات دینی شده است. بعضی ازاین گونه ها مانند «غدیریه»، «فتوتنامه»، پیش از این در ادبیات فارسی معرفی شده اند و تعدادی دیگر مانند «ولای_تنامه»، «وفاتنامه» در تاریخ شعر فارسی اختصاص به شعر شیعی دارند. در این رساله برای نخستین بار زیرگونه های «صلواتنامه»، «وفاتنامه»، «سلامنامه»، «لعننامه»، «ترجمه سروده»، «ولایتنامه» به عنوان زیرگونههای شعر شیعی در بازه زمانی (قرن هفتم – نهم) مطرح و معرفی شد. در بخش دیگر رساله، گونه «ولایتنامه» به عنوان یک زیرگونه ادبی از منظر ساختار، محتوا و زیباشناسی ادبی مورد بررسی و تحلیل قرار گرفت. زیرگونه ادبی «ولایتنامه» با تأکید بر کرامات و معجزات حضرت علی علیه السلام سعی در اثبات مقام امامت و جایگاه ایشان در میان مردم عامه دارد. زبان این گونه ادبی ساده و روان است. شاعر در سرایش این اشعار علاوه بر انتقال معنی، از طریق نقلِ داستان قصد نفوذ و تأثیر در مخاطب

ص: 339


1- . رساله دکتری زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تربیت مدرس؛ اسفند 1397 ش؛ akramekarami3845@gmail.com

را دارد. شاخصه اصلی گونه «ولایتنامه»، ذکر داستان در تنه اصلیِ قصیده است. تصاویر «ولایتنامه» ساده و محسوس اند. ازنظر عنصر تخیّل و عاطفه شعرا تلاشی برای ارائه تصاویر بکر، مبتنی بر کشف درونی نکرده اند. آرایه های ادبی در ولایتنامه ها برجستگی ندارند؛ شعرا بیشتر از تشبیه حسی به حسی بهره بردند و ایهام و استعاره در این اشعار کمرنگ است. آرایه های «تلمیح»، «تضمین» و «اقتباس» به تناسب موضوع بالاترین بسامد را در ولایتنامه ها به خود اختصاص داده است.

کلیدواژه ها: شعر شیعی، گونه ادبی، ولایتنامه، تحلیل بوطیقایی.

ص: 340

229- انحراف کارگران در حکومت علوی(علیه السلام)

ربابه جعفری(1)

* چکیده

با توجه به ویژگی ها و خصلت های نیکوی برخی کارگزاران، باید علل مخالفت و انحراف گروه دیگری و حتی ویژگی های فردی برخی از این اشخاص مورد بررسی قرار گیرد تا علت این انحرافات روشن گردد. در این تحقیق که از نوع بنیادی است تلاش گردیده تا با استفاده از روش کتابخانه ای به این مطلب پاسخ داده شود و علت این مخالفت که حب جاه، حب دنیا، جهل، عدالت گریزی و... است، روشن گردد.

با توجه به اینکه کارگزاران یکی از ابعاد مهم سیاست علوی را نشان می دهد، نحوه گزینش، ملاک های انتخاب حضرت در گزینش کارگزاران مورد بررسی قرار گرفته است. همچنین بیان در طول تاریخ شکوهمند اسلام که دولت های زیادی به حق یا ناحق روی کار آمدند، سهم دولت کریمه ای که توسط ائمه اطهار(علیهم السلام) تشکیل و راهبرد می شود بسیار کم بوده است. یکی از این دولت ها، حکومت چهارساله علوی است که می تواند به عنوان الگوی حکومت داری، از زوایای مختلف، مورد توجه قرار گیرد؛ که از آن جمله شیوه برخورد و نظارت حضرت به کارگزاران و امور جاری که بر اساس عدل و انصاف استوار بوده است. لکن با تمام تلاش های حضرت در برپایی عدل و قسط، در میان کارگزاران ایشان از جمله استانداران، قاضیان و... خیانت ها و انحرافاتی دیده می شود که ما درصدد پاسخ به این پرسش می باشیم که چرا در حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز در میان کارگزاران انحرافاتی به چشم می خورد و علت آن چه بوده است؟

این نکته ضروری است که هرچند حضرت در گزینش کارگزاران دقت و سخت گیری فراوان داشتند، امّا پس از انتخاب، آنان را به حال خود نگذاشته و روش نظارت هدفمند و

ص: 341


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی)، مدرسه علمیه نفیسه شهرستان اصفهان؛ پاییز 1392 ش.

دقیقی را به صورت محسوس و نامحسوس برای آنان اجرا کرد.

حضرت علاوه بر ذکر فضایل اخلاقی، برای مسئولان جامعه، به بیان زذایل و آسیب های اخلاقی هم اشاره کرده است تا بدین وسیله به کارگزاران در حکومت خود، هشدارهای لازم را در جهت برقراری حکومت اسلامی داده باشد. امّا با تمام سعی و تلاش حضرت برای تحقق حکومت اسلامی، تعدادی از آنان در مقابل حضرت قدعلم کرده و پرچم مخالفت را برافراشتند که به زندگی تعدادی از آنان و علل مخالفت آنان در این پایان نامه اشاره شده است.

کلید واژه ها: انحراف، کارگزاران، کارگزاران علوی.

ص: 342

230- تفسیر تطبیقی آیه نجوا از دیدگاه فریقین

صادق رضا قمی(1)

* چکیده

این پایاننامه با نگاه تطبیقی، آراء مهمترین مفسران شیعه و اهلسنت را درباره «آیه نجوا» مورد بحث و بررسی قرار میدهد.

براساس این پژوهش، آیهی نجوا ضمن تبیین جایگاه والای پیامبراکرم و آزمایش اصحاب آن حضرت، از فضایل منحصربهفرد حضرت علی است. اکثریت قریب به اتفاق مفسران فریقین، تنها فرد عامل به آیهی نجوا را حضرت علی دانسته که ایشان ده بار با پیامبراکرم _ بعد از پرداخت صدقه _ نجوا نمود.

هرچند برخی قائل به عدم نسخ آیه شدهاند، ولی بنابر قول اکثر مفسران فریقین، این آیه بعد از گذشت ایامی و مشخص شدن باطن و نیت واقعی افراد، توسط آیهی بعدیاش نسخ گردید. به همین منظور برخی از بزرگان اهلسنت برای توجیه کار تارکان آیه، دلایلی را مطرح مینمایند که در این تحقیق، مورد نقد و بررسی قرار گرفته است.

کلیدواژه ها: امام علی، آیه نجوا، نسخ، صدقه، تفسیر تطبیقی.

ص: 343


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد تفسیر و علوم قرآن مدرسه عالی قرآن و حدیث جامعة المصطفی العالمیة؛ بهار 1393 ش؛ sr.qomi110@gmail.com

231- شناخت معیارها و مصادیق حق و باطل در نهج البلاغه

ناهید زندیه(1)

* چکیده

جهان آمیزه ای از حق و باطل است و باطل به سبب فریب کاری و نیرنگ بازی همواره خود را حق مطلق و محض نشان می دهد و از این رو مردم در شناخت حق و باطل در حیرت می مانند و دچار اشتباه می شوند. آنچه در این مسیر ضروری می نماید، شناخت حق و باطل است، زیرا درگیری میان حق و باطل خواه در حوزه حیات فردی و خواه در حوزه حیات اجتماعی انسان، از همان آغاز موجودیت او برقرار بوده است. از این رو لازم است معیارهایی در اختیار او گذاشته شود تا به کمک آنها بتواند به راحتی حق را بشناسد و باطل حق نما را نیز تمیز دهد. حق و باطل از موضوعات اساسی است که در قرآن کریم و سخنان ائمه ی اطهار(علیهم السلام) به ویژه در نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی علیه السلام به آن پرداخته شده است.

- شناخت معیارها و مصداق های حق و رابطه آن با باطل مواردی هستند که به آشکار شدن حق کمک می کنند.

- زمانی که این شرایط تحقق یابند، بستر مناسبی برای پیروزی حق بر باطل به وجود می آید. امیرالمؤمنین علی علیه السلام این شرایط را با توجه به زمان، مکان و ظرفیت های وجودی مخاطبان در جهت هدایت آنان به کار گرفته اند. خداوند، قرآن، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، دین اسلام، دارای ویژگی های خاصی از جمله آشکار کننده حق، داور، حق رو و فصل الخطاب هستند، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز قاطع در راه حق، راستگو، پاسخگوی ندای حق، عالم به حق، حق جو و حق یاب هستند، ائمه اطهار نیز دارای وحدت رویه، مرجع حق، زمامداران حق و پرچم داران حق هستند، لذا هریک به عنوان یکی از معیارهای شناخت حق در کلام

ص: 344


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد نهج البلاغه، گرایش اصول الدین و معارف علوی از دانشگاه پیام نور کاشان؛ شهریور 1396 ش؛ zandieh1395@gmail.com

امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) معرفی شده اند. علاوه بر موارد مذکور خوبی، صداقت، بهشت و دوزخ، سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و نظایر آن به عنوان مصداق حق در کتاب نهج البلاغه معرفی شده اند. مواردی از قبیل دروغ، فساد، کفر، گناه، سخن چینی، بدعت و امثال آن به عنوان مصداق باطل در نهج البلاغه بیان شده است. با توجه به همه مصادیق حق نتیجه گیری می شود هر وجودی که منبع خیر و سعادت بشر باشد حق شناخته شده است. بنابراین خداوند حق مطلق است ؛ چه اینکه منبع تمام سعادتها و برکات است. همچنین قرآن مجید، اهل بیت (علیه السلام)، دین اسلام و توحید و یکتاپرستی از این جهت که منشأ هدایت و خیر هستند، حق معرفی شده اند. با توجه به همه مصادیق باطل نتیجه گیری می شود هر وجودی که منبع نفاق، شقاوت و بدبختی است، باطل شناخته شده است. روش تحقیق با هدف کاربردی به صورت توصیفی _ تحلیلی است و جمع آوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای و متنی می باشد که در پنج فصل گردآوری و تنظیم شده است.

کلید واژه ها: حق، باطل، معیار، مصداق، نهج البلاغه.

ص: 345

232- صراط مستقیم و ویژگی های آن در نهج البلاغه

حمید رضا فاطمی(1)

* چکیده

در ششمین آیه سوره حمد که شبانه روز در نمازها می خوانیم عرضه می داریم (اِهَدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ) خداوندا ما را به راه راست هدایت فرما. راهی که ما را به تو و آنچه موجب رضای تو است برساند، راهی جدای از راه کسانی که غضب تو آنها را فرو گرفته، و همچنین جدای از راه گمراهان. بی شک «صراط مستقیم» مفهوم بسیار وسیع و گسترده ای دارد که لازم است ویژگی های آن با استناد به قرآن و روایات و سخنان امیر مؤمنان علی (علیه السلام) در نهج البلاغه برای جویندگان حقیقت و رهروان راه راست، تبیین و مشخص گردد. معنای لغوی «صراط» بزرگراه وسیع و روشن است و معنای «مستقیم» که از ماده ی «قوم» می باشد، شی ء بدون اعوجاج و انحراف می باشد. از این رو، «راه مستقیم» که همان «صراط مستقیم» است و در برابر «راه معوج» قرار دارد، راهی است که از تخلّف و اختلاف در امان باشد. امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: «انحراف به راست و چپ گمراهی و ضلالت است و راه مستقیم و میانه، جاده وسیع حق است». (نهج البلاغه، خطبه16) مصداق صراط مستقیم، همان «دین قیّم» است که خداوند در قرآن کریم بیان فرموده است (انعام/161)؛ هرچند که مصادیق دیگری چون قرآن و امامان معصوم (علیه السلام) نیز دارد. «صراط مستقیم» یکی بیش نیست. انسان در مسیر هدایت نیازمند شناخت این راه است. راه مستقیم در دنیا راهی است بدون افراط و تفریط و راهی است پا برجا و درست و در آخرت راه مؤمنان به سوی بهشت است. صراط، راه رسیدن به معرفه الله است. صراطی در دنیا داریم و صراطی در آخرت. آن صراطی که در دنیاست، همان امام واجب الاطاعه

ص: 346


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد نهج البلاغه، گرایش اصول الدین و معارف علوی از دانشگاه پیام نور کاشان؛ شهریور 1397ش؛ zandieh1395@gmail.com

است که هر کس در دنیا او را بشناسد و به هدایت او اقتدا کند، در آخرت از روی صراط که پلی است بر روی جهنم عبور می کند و کسی که امام را در دنیا نشناسد، پایش از صراط آخرت می لغزد و به جهنم می افتد.

و اما در مقابل صراط مستقیم، راههای انحراف و گمراهی قرار گرفته است که شیطان سعی می کند به وسایل و حیله های مختلف انسان را از راه مستقیم، منحرف و به بیراهه و ضلالت و گمراهی بکشاند. در این تحقیق با استناد به نهج البلاغه، مصادیق صراط مستقیم مورد کنکاش علمی قرار گرفته که مهم ترین آنها عبارتند از: راه شناخت خداوند، قرآن کریم، دین اسلام، پیامبر (صلی الله علیه و آله)، امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، اهل بیت پیامبر و امامان معصوم (علیه السلام)، انبیاء و پیامبران الهی، حکومت حق و عدالت، راه متقین و صالحین و شهدا، انجام کار خیر و پرهیز از شر و آخرت طلبی. اما پیروی از شیطان، پیروی از هوای نفس... دنیا دوستی و دنیا طلبی از مصادیق راه های انحرافی هستند که انسان را از مسیر هدایت و سعادت دور می کنند و در ورطه بدبختی و هلاکت می افکنند. روش تحقیق با هدف کاربردی به صورت توصیفی _ تحلیلی است و جمع آوری اطلاعات به صورت کتابخانه ای و متنی می باشد که در پنج فصل گردآوری و تنظیم شده است.

کلیدواژه ها: صراط مستقیم، ویژگی، مصداق، معیار، نهج البلاغه.

ص: 347

233- رفتارشناسی مردم بصره در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) با تکیه بر نهج البلاغه

اکرم السادات حسینی هنومرور(1)

* چکیده

شهر بصره در زمان امام علی علیه السلام پایگاه بروز حادثه ای عظیم بود که تا آن زمان سابقه نداشت. برای بررسی علل چنین حادثه ای، مطالعه زمینه های ایجاد این واقعه و چگونگی رفتار مردمان آن زمان این شهر الزامی می نماید. در این دوره، شهر بصره به صحنه اولین نبرد داخلی مسلمانان و پایگاهی برای ناکثین تبدیل شد. مردم بصره با شکستن بیعت با امیرالمؤمنین و پیروی از سران حزب ناکثین و حمایت بی دریغ از عایشه، در شکل گیری این حادثه نقشی اساسی ایفا نمودند. خلافت سه خلیفه اول آثاری از جمله پدیدار شدن دوباره رسوم قبیله ای، رکود فکری و عدم تربیت دینی را از خود بجای گذاشت که در شکل گیری رفتار مردم بصره نقش بسزایی داشته است. بصریان با روی آوردن به مال اندوزی و رفاه طلبی و در پی سیاست ها و بدعت های ایجادشده به مردمی تبدیل شده بودند با پیمان های سست و افکار سفیهانه، آن ها با حمایت و اطاعت محض از ناکثین، یکی از بزرگ ترین حوادث در تاریخ جنگ داخلی در اسلام را رقم زدند و این جنگ نقطه آغازین و ریشه تمام فتنه ها و مشکلاتی شد که بعدها در دوران حکومت امیرالمؤمنین علی علیه السلام اتفاق افتاد. در حقیقت مهمترین هدف این پژوهش آشنا شدن با جامعه عصر امام علی علیه السلام و بررسی علل پیمان شکنی مردم بصره نسبت به ایشان، همچنین جلوگیری از مسائلی که سبب گسترش خط مشی آن ها در سطح جامعه می شود بوده است.

روش این تحقیق به اعتبار روش جمع آوری اطلاعات کتاب خانه ای و به اعتبار ماهیت

ص: 348


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قران و حدیث؛ زمستان 1397ش؛ hoseinyhonoomarwa@gmail.com

و روش تاریخی توصیفی و مشاهده میدانی بوده و در بعضی از قسمت ها تحلیل هایی صورت گرفته است.در این پژوهش، به رفتارشناسی مردم بصره در زمان خلافت امام علی علیه السلام پرداخته شده و روحیات، موضع گیری ها و رفتارهای مردم این شهر و نیز تأثیرپذیری از عملکرد رهبران گذشته و والیان آن ها، با تأکید بر کتاب شریف «نهج البلاغه» مورد تبیین و کاوش قرار گرفته است. از نتایج به دست آمده در انحراف بصریان می توان به مسائلی چون قرار داشتن بصره در منطقه ای خاص جغرافیایی و ساکن شدن قشری خاص در این شهر، بازگشت به سنت های قبیله ای، تبعیت از بزرگان بصره،حفظ منافع شخصی و قبیله ای، توجه به ظواهر دینی و جعل احادیث توسط خلفا و فراموشی امام علی علیه السلام اشاره کرد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، رفتارشناسی، مردم بصره، پیمان شکنان.

ص: 349

234- نظام سلوک عرفانی در تعالیم امام امیرالمومنین علی علیه السلام

عبدالله جلالی(1)

* چکیده

تربیت انسان و ارتقای وجودی او هدف خلقت و بعثت تمام انبیا بوده است و در جهت حصول این هدف، تعالیم کتاب و سنّت کارآمدترین روش سیر و سلوک عملی است . در این باب تعالیم اهل بیت(علیهم السلام) بویژه امام علی علیه السلام مشحون از ناب ترین پیام ها و آموزه های سلوکی است که تاکنون کمتر به صورت یک نظام، مدون شده است. سوال اساسی این است که آیا می توان معارف سلوکی نظام مندی را مبتنی بر تعالیم امام علی علیه السلام به صورت یک نظام معرفتی جامع و هماهنگ با ساختار منطقی به شیفتگان این گونه معارف عرضه کرد. در این رساله تلاش شد تا با مراجعه به مجموعه کلمات امام علی علیه السلام و با استفاده از شبکه ای از مفاهیم و مضامین عام وجامع و با جمع آوری و صورت بندی گزاره های عرفانی بر آمده از تعالیم آن حضرت و از راه استناد به صریح روایات و اصطیاد معارف سلوکی به عنوان لوازم فرمایشات ایشان و در آخر با بکارگیری روش اجتهادی، به ارائه نظام سلوک عرفانی آن حضرت دست یابیم. یافته های تحقیق نشان داد که 1) «عبودیت»، «تطهیر و تهذیب نفس»، «معرفت»، «محبت»، «قرب الهی» و «لقای الهی» به ترتیب مهمترین اهداف سلوک می باشند و2) مهمترین ارکان و پایه های این نظام سلوکی عبارتند از: اصولی چون «توحید محوری»، «شریعت گرایی»، «عقل پذیری»، «الگو مداری»، «ولایت مداری»، و «معادباوری»، چنانکه اگر سالک 3) از روش هایی همچون «تاملات سلوکی»، «محبت و دلدادگی» و «اعمال ریاضتی سلوکی» که از معارف امام علی علیه السلام قابل استنباط است برای رسیدن به اهداف مذکوراستفاده کند و4) او با گذشت از موانعی درونی همچون

ص: 350


1- . رساله دکتری رشته تصوف و عرفان اسلامی؛ دانشگاه ادیان و مذاهب؛ تابستان 1397 ش؛ jalaly1348@gmail.com

«جهالت» ، «غفلت»، «هوای نفس» ، «گناه »، «بدعت» ، «ریا» ، «عجب» ، «کبر»، «حسد» و نیز موانع بیرونی همچون «شیطان»، «دنیا» و «رفقای ناباب» خواهد توانست از تجربه 5) مقامات نهایی معنوی همچون «یقین»، «توکّل» ، «رضا»، «تفویض» ، «تسلیم» و «توحید» برخوردار گردد.

کلیدواژه ها: سیرو سلوک ، امام علی علیه السلام ، حال ، مقام.

ص: 351

235- سبک زندگی امام علی علیه السلام در رویارویی با دنیا

اعظم جزینی(1)

* چکیده

شیوه زندگی تأثیر بسزایی در سعادت و شقاوت اخروی دارد. سبک و روش زندگی حضرت علی در دنیا بهترین روش برای الگوگیری است. بنابر دیدگاه حضرت علی علیه السلام دنیا به ممدوح و مذموم تقسیم می شود. پس سبک زندگی هم شامل مؤلفه های ممدوح و مذموم می شود. منظور از مؤلفه های سبک زندگی همان ابعاد مختلف زندگی می باشد که هرکدام سهم بسزایی در سبک زندگی دارد.

این پژوهش سبک زندگی حضرت علی علیه السلام را در رویارویی با دنیا می باشد. زمانی که صحبت از سبک زندگی می شود یعنی مجموعه ای از طرز تلقی ها، ارزش ها، شیوه های رفتار و سلیقه ما در هر چیزی را در بر می گیرد. در این پژوهش زندگی فردی، خانوادگی و اجتماعی حضرت به عنوان شاخصه های سبک زندگی مورد بررسی قرار داده شده است. هدف از نگارش این پژوهش ایجاد شناخت و برنامه ای منسجم از روش عملی و مصداقی حضرت علی علیه السلام در چگونگی برخورد با مسائل دنیا می باشد تا بهترین روش و سبک زندگی به جوانان معرفی شده باشد. نتایج حاصل از آن این شد که اشکال و ظواهر زندگی در هر عصر و زمانی تعییر می کنند. اما آنچه از زندگی حضرت علی علیه السلام تغییر ناپذیر است و در زندگی امروزه با گذشت نسل ها از زندگی حضرت قابل اجراست یک سری اصول کلی و قواعد عملی ثابت و حاکم بر زندگی ایشان می باشد که بدون این اصول و شاخصه ها زندگی حضرت علی علیه السلام ناقص می باشد که از آن به مؤلفه های سبک زندگی یاد می شود.

کلیدواژه ها: سبک زندگی، مؤلفه های سبک زندگی، سیره، دنیا.

ص: 352


1- . تحقیق پایانی سطح 2 (کارشناسی) حوزه علمیه حضرت زهرا سلام الله علیها؛ خمینی شهر اصفهان؛ زمستان 1394 ش؛ sa.heydari2015@gmail.com

236- تحلیل محتوای نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر

بهاره اولاد قباد(1)

* چکیده

ترسیم ساختار مدیریتی نامه امیرالمومنین(علیه السلام) به مالک اشتر از رهگذر تعمق در مهم ترین مؤلفه های مفهومی آن، به وضوح بیانگر ژرفای معرفتی مکتب علوی است. انتخاب الگوی کارآمد مدیریتی و تنظیم سیاست عدالت گستر داخلی و خارجی، ضرورت ساماندهی نوشتار حاضر را مضاعف کرده اند، لذا در این پژوهش با روش تحلیل محتوای مضمونی و به صورت کیفی و توصیفی، مفاهیم این عهدنامه واکاوی شده است. بهره گیری از این روش، نگاه جامعی به شاخصه های تعاملی حاکمان، ضابطه های گزینش کارکنان و راهبردهای نیل بدین اهداف کلان را نتیجه می دهد. یافته ها حاکی از آن است که متن نامه بر سیاست داخلی تمرکز دارد و بر مؤلفه هایی همچون عدالت ورزی، اصلاحات فرهنگی، ساماندهی اقتصادی و گزینش هدفدار کارکنان دولتی تأکید شده است. توصیه های حضرت امیر(علیه السلام) در عرصه سیاست خارجی با محوریت نکوهش پیمان شکنی نیز افق های نوینی در تحلیل متن نامه می گشاید. گونه های مواجهه حکومتی در قالب تعاملی، تنبیهی، تربیتی، سنجشی و تشویقی بسامد قابل توجهی دارد و مدلی روزآمد در تمامی عرصه های مدیریتی ارائه می نماید.

کلیدواژه ها: نهج البلاغه، امام علی علیه السلام ، عهدنامه مالک اشتر، مکتب علوی، تحلیل محتوا.

ص: 353


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث؛ دانشگاه الزهرا (سلام الله علیها)؛ بهمن 1396 ش؛ b.vadood1992@gmail.com

237- بررسی عنصر اقناعی طنز در نهج البلاغه و نقش آن در تصویر سازی مفاهیم

زهرا نیکونژاد(1)

* چکیده

نهج البلاغه اثر ماندگار امام علی علیه السلام ، علاوه بر این که یک مجموعه کامل از پیام های دینی- عقیدتی است، یکی از بهترین کتاب های ادبی است که با فصاحت و بلاغتی در حد اعلا ایراد شده است. در این اثر ارزشمند انواع فنون ادبی خودنمایی می کنند. هدف پژوهش پیش رو، بررسی عنصر طنز به عنوان بعدی دیگر از ابعاد بلاغی نهج البلاغه و تبیین چگونگی نقش این عنصر در تصویرسازی و اقناع مخاطب میباشد، که به روش توصیفی _ تحلیلی و با رویکرد ادبی پس از مطالعه کتب و نرم افزارهای مرتبط با نهج البلاغه به تحلیل و بررسی این عنصر پرداخته است. طنز یکی از شاخصه های متون ادبی است و نهج البلاغه به مثابه یک متن ادبی از این روش بهره برده است. طبق بررسی های انجام گرفته در این اثر ارزشمند، طنز دارای کارکردهای متعددی است که در قالب های مختلف از جمله بهره گیری از صور بلاغی و...طراحی می شود؛ و به نقد مسائل مختلف اجتماعی و سیاسی میپردازد. استفاده از اسلوب ادبی طنز، از جمله شیوه های تصویرآفرینی در نهج البلاغه، جهت اقناع مخاطب است، زیرا طنز علاوه بر آن که تصاویر ادبی زنده و جذابی می آفریند، از طرفی نیز با بیان ادیبانه کاستی ها نقش به سزایی در اقناع مخاطب دارد.

کلیدواژه ها: امام علی علیه السلام ، نهج البلاغه، طنز، طنز سیاسی، طنز اجتماعی.

ص: 354


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد علوم قرآن کریم؛ دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم زاهدان؛ بهمن 1394 ش؛ zahranikoonejad@yahoo.com

238- شاخصه های مدیریت موفق و مدل برآمده از آن بر پایه آموزه های نهج البلاغه

مهدی اسماعیل پور(1)

* چکیده

هر مدیری برای آنکه بتواند به موفقیت دست یابد به سه شاخصه دانایی، توانایی و پارسایی نیاز دارد. بر همین اساس در خطبه 173 نهج البلاغه شایسته ترین فرد برای مدیریت و زمامداری تواناترین آنان بدان و داناترینشان به فرامین خداوند معرفی شده است همچنین از آنجا که اگر مدیران، دانا و توانا باشند اما اهل پارسایی نباشند در معرض خطا و لغزش قرار می گیرند حضرت به شاخصه پارسایی نیز برای مدیران اشاره کرده است. همچنین برای تشخیص اینکه آیا مدیریتی موفق بوده یا نه حضرت علی علیه السلام در آخر نامه خود به مالک، مدیریتی را موفق می داند که هدف کلانش رسیدن به رضایت الهی باشد و به این پنج هدف خرد برسد: هر کاری را که انجام می دهد بین خودش و خدا و مردم عذر وحجت داشته باشد، در میان بندگان خدا نام نیک داشته باشد، آثار زیبا در شهرها ایجاد کند، نعمت را بر مردم تمام کند و کرامت مردم را چندین برابر نماید. در این رساله سعی شده ابتدا سه شاخصه دانایی، توانایی و پارسایی و اصول هر یک از آن ها در نهج البلاغه مورد بررسی قرار گیرد و در پایان نیز مدل مدیریت موفق در چهار سطح اصول، شاخصه ها، اهداف خرد و هدف کلان ارائه گردیده است.

کلیدواژه ها: نهج البلاغه، مدیریت موفق، شاخصه دانایی، شاخصه توانایی، شاخصه پارسایی، مدل مدیریت موفق.

ص: 355


1- . رساله دکتری مدرسی معارف اسلامی گرایش قرآن و متون اسلامی؛ دانشگاه معارف اسلامی؛ تابستان 1396ش. mahdiesmailpoor@gmail.com

239- بررسی و تحلیل استدلال های حضرت علی علیه السلام در باب اصول اعتقادی در نهج البلاغه

آیسودا هاشم پور(1)

* چکیده

تبیین اصول اعتقادی در اسلام توسط امام معصوم، در شالودۀ اندیشه و جهانبینی مبتنی بر حقیقت، تاثیر غیر قابل انکاری در رشد انسان ها و به ویژه مسلمانان دارد. هدف متعالی در تعلیمات نهجالبلاغه پرورش و تربیت انسانهایی است که با عنایت به حق محوری و توجه به دستورات خداوند متعال، از هرگونه کجروی در حوزه اعتقادی مبری باشند. در این پایاننامه تلاش بر این است تا با روش توصیفی _ تحلیلی، بیانات امیرالمومنین(علیه السلام) در باب اصول عقاید که با دلیل و برهان در برابر موافقان و مخالفان ایراد شده است، بررسی و تحلیل گردد و قالب های متعارف منطقی آنها نشان داده شود. این شیوه میتواند تا حدودی جایگاه والای عقل و فطرت را در اندیشه حضرت علی علیه السلام نمایان سازد. بیان برهانی و نیز شیوه های جدلی، تمثیلی و خطابه های مؤثر و وصایای دلسوزانه که با زبانی منطقی بیان شده اند، به گونه ای ویژه، پردههای جهل را از اندیشه مسلمانانی میدرد که نیازمند اصلاح و نبوغ در این آموزه ها هستند و ای بسا غیر همکیشان را نیز به خود جلب کند و به کیش خود درآورد. وجه تمایز این مجموعه، اهتمام به بیان و استدلال منطقی کلام حضرت علی علیه السلام است که هیچ محدودیتی برای مخاطبان خویش ایجاد نمیکند و عقل و فطرت بشری را خطاب قرار می دهد. بیانات حضرت در مبحث توحید و خداشناسی، از شگفت انگیزترین مباحث نهج البلاغه بوده و مبتنی بر براهین عقلی است. سخنان مستدل ایشان همچنین در مبحث عدل و نبوت، پاسخ جامعی برای چرایی و چگونگی عدالت خداوند، ضرورت و

ص: 356


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه شیراز؛ شهریور 1397 ش؛ aysooda.hashempour@gmail.com

حکمت بعثت انبیای الهی میباشد. کلام ایشان در باب امامت نیز از جایگاه ویژای برخوردار است؛ زیرا مخاطبان حضرت در این مبحث، اغلب از مخالفان و منکران حق امامت ایشان پس از رحلت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) هستند. حضرت در این شرایط، با استفاده از شیوههای مختلف به خصوص به شیوۀ جدال احسن، که مد نظر قرآن کریم نیز میباشد، با مخالفین برخورد کرده و به اثبات حق امامت خویش مبادرت ورزیدهاند. ایشان شایستگی، خویشاوندی و بیعت مردم را بر این اصل گواه گرفتهاند و بر مبنای آن سخن احتجاج کرده اند. شرح و تفصیل معاد و امکان وقوعی آن نیز با براهین عقلی توسط ایشان صورت پذیرفته است. نتایج این تحقیق نشان میدهد که ادلة ایشان در باب اصول عقاید، علاوه بر استحکام در محتوا، از ساختار و شکل منطقی نیز برخوردار بوده، به گونه ای که جای هیچ گونه شبهه و تردیدی باقی نمی گذارد. بررسی آموزه های اعتقادی حضرت در این نوشتار به گونه ای تنظیم شده است که خواننده سیر منطقی از توحید تا معاد را به خوبی دریابد.

کلیدواژه ها: اصول اعتقادات، استدلال منطقی، نهج البلاغه، حضرت علی علیه السلام .

ص: 357

240- مقایسه تطبیقی سیره اجتماعی _ اقتصادی امام علی علیه السلام با خلفای نخست

لیلاکردی(1)

* چکیده

بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) چهارخلیفه نخستین که روی کار آمدند، دوره شان به دوره خلفای راشدین معروف است. این دوره برای مسلمانان در طول تاریخ اسلام اهمیت بسیاری دارد و به عنوان سرمشق و الگو می باشد. مقایسه تطبیقی ابعاد اجتماعی و اقتصادی سیره امام علی علیه السلام و سه خلیفه نخست برای اداره جامعه اسلامی موضوعی است که این پژوهش به روش توصیفی _ تحلیلی در صدد بررسی آن بر آمد، نتایج حاصل از پژوهش بیانگر آن است که در سیره امام علی علیه السلام و سه خلیفه نخست در ابعاد مختلف اجتماعی اعم از: برخورد با کارگزاران، برخورد با مخالفان، برخورد با زنان، برخورد با موالی، برخورد با اهل ذمه، عدالت اجتماعی، نحوه اجرای حدود. و در سیره اقتصادی راجع به: نحوه تقسیم بیت المال، برخورداری اقشار مختلف، خانواده های خلفا و حتی خود آنها از بیت المال وجوه اشتراک و اختلافی وجود دارد که همین سیره، امام علی علیه السلام را با سه خلیفه متمایز می سازد. و ما بر آن هستیم این دو بُعد حکومتی را با آوردن شیوه و روش خلفا به طور جداگانه و سپس با مقایسه و تحلیل در پایان هر فصل به آنها بپردازیم.

کلیدواژه ها: سیره اجتماعی _ اقتصادی، امام علی علیه السلام ، ابوبکر، عمر، عثمان.

ص: 358


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد گروه تاریخ و تمدن ملل اسلامی؛ دانشگاه زنجان؛ بهمن 1396 ش؛ kordi_l@yahoo.com

241- بررسی و تحلیل تاریخ حکومت امیرمؤمنان علی علیه السلام ، از آغاز تا پایان جنگ جمل (با تکیه بر سیر حوادث)

مهدی یعقوبی(1)

* چکیده

تاریخ حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) برای شیعیان به عنوان امام اول و برای اهل سنت به عنوان خلیفه چهارم، همواره مورد توجه بوده است. نیز شکل گیری اولین جنگ داخلی و فتنه آمیز جمل و پیامدهای آن در تاریخ اسلام، باعث شد مورخان اسلامی از قرون اولیه به ثبت دقیق گزارش های ایام حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام) بپردازند. با این حال عدم توجه یا کم توجهی به سیر تاریخی حوادث در موارد متعددی باعث اختلاف در نقل ها و در موارد دیگر نامشخص بودن تاریخ حوادث شده است.

سؤال مهمی که دراین باره به ذهن می رسد این است که حوادث مهم تاریخ حکومت امیر مؤمنان(علیه السلام) در شش ماهه اول، بر اساس سیر دقیق وقوع آن ها چه بوده و آیا چینش این سیر دقیق امکان دارد؟ در این پایان نامه با روش تحقیق کتابخانه ای به مطالعه منابع تاریخی دست اول پرداخته شد و با کنار هم قرار دادن گزارش های پراکنده و جمع آوری قرائن و شواهد تاریخی، حوادثِ حکومتِ امیر مؤمنان(علیه السلام) بر اساس سیر تاریخِ وقوعِ آن ها تبیین گردید. در کنار این،

جهت ارائه بهتری از نمای کلی و تاریخی دوره موردنظر، جدول سیر حوادث ترسیم گردید. نیز تحلیل های مستند بر اساس کلام امیرمؤمنان(علیه السلام) و مبانی تشیع درباره سیاست های آن حضرت و حوادث پیش آمده در آن دوران ارائه شد.

کلیدواژه ها: امیرمؤمنان(علیه السلام)، حکومت امیرمؤمنان(علیه السلام)، بیعت با امیرمؤمنان(علیه السلام)، کارگزاران، خطبه های امام و جنگ جمل.

ص: 359


1- . پایان نامه کارشناسی ارشد تاریخ تشیع؛ مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)؛ دی 1395 ش؛ mahdiyaghoobi83@gmail.com

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109