راه روشنایی : دوری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام

مشخصات کتاب

سرشناسه:خدامیان آرانی، مهدی، 1353 - Khuddamiyan Arani, Mehdi

عنوان و نام پدیدآور:راه روشنایی/مهدی خدامیان .

مشخصات نشر:قم: وثوق، 1399.

مشخصات ظاهری:128 ص.

شابک:978-600-107381-6

وضعیت فهرست نویسی:فیپا

یادداشت:کتاب حاضر نخستین بار با عنوان « راه روشنایی: دوری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام» توسط نشر دارالنشر اسلام در سال 1395 منتشر شده است .

عنوان دیگر:راه روشنایی: دوری از دشمنان اهل بیت علیه السلام.

موضوع:تولی و تبری

موضوع:*Tawalla and tabarra

رده بندی کنگره:BP196/65

رده بندی دیویی:297/3775

شماره کتابشناسی ملی:7369266

وضعیت رکورد:فیپا

ص: 1

اشاره

ص: 2

راه روشنایی

مهدی خدامیان

ص: 3

ص: 4

فهرست

سخن اوّل··· 9

فصل اوّل: نگاهی به قرآن··· 13

فصل دوم: همراه با اهل بیت علیهم السلام··· 37

فصل سوم: روش شیعیان··· 59

فصل چهارم: ظلم دشمنان··· 71

فصل پنجم: برترین عمل··· 81

فصل هفتم: زیارت و دعا··· 103

ص: 5

ص: 6

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَ-نِ الرَّحِیمِ

وقتی کودک بودی، مادر، تو را با اهل بیت علیهم السلام آشنا کرد و به تو آموخت که عشق به آنان، معنای حقیقی دین است، او از حضرت فاطمه علیهاالسلامسخن ها

گفت و برایت قصّه مظلومیتش را بیان کرد.

این گونه بود که از ظلم ها و ستم هایی که دشمنان در حقّ فاطمه علیهاالسلام روا داشتند، آگاه شدی. تو دانستی که شیعه باید با دشمنانِ اهل بیت علیهم السلامدشمن باشد، این معنای «تبرّی» بود که تو به آن باور پیدا کردی.

سال ها گذشت، تو دیگر جوانی بودی که با اندیشه های مختلف آشنا می شدی، سخن ها را می شنیدی، حس کنجکاوی داشتی، سخنانی به گوش تو می رسید که تو را متحیّر کرده بود، سخنانی که بوی دوستی با دشمنان اهل بیت علیهم السلام را می داد و بیزاری از آن دشمنان را زیر سوال می برد.

وقتی پیش من آمدی، من در چهره ات نگرانی زیادی دیدم، تو ترسیده بودی که مبادا راه را گم کنی! با من سخن گفتی، از دغدغه هایت حرف زدی، می خواستی تا من به تو کمک کنم. آن روز، آیات و روایات را برایت بازگو کردم، کلام خدا و اهل بیت علیهم السلام نور است و رهگشا. در چهره تو آرامشی یافتم. شکر خدا که تو راه را پیدا کردی.

وقتی می خواستی بروی به من گفتی: «چقدر خوب بود کتابی درباره اهمیّت دشمنی با دشمنان اهل بیت علیهم السلام می نوشتی و این سخنانی را که

ص: 7

گفتی در آن ذکر می کردی». سخنت به دلم نشست، از تو خواستم دعا کنی تا خدا این توفیق را به من بدهد. می دانم آن روز تو از صمیم قلب، دعا کردی.

اکنون من نمی دانم چگونه خدا را شکر کنم، او بر من منّت نهاد و توفیق نوشتن کتاب «راه روشنایی» را به من ارزانی داشت، البته از تو هم باید تشکر کنم که این ایده را به ذهنم انداختی و دعایم کردی. ممنونم دوست جوان من!

مهدی خُدّامیان آرانی

شهریور 1395 هجری شمسی

ص: 8

سخن اوّل

من اینجا هستم. تو کجا هستی؟ من در دانشگاه هستم، در کلاس درس. استادی برای من سخن می گوید، نمی خواهم جایِ تو قضاوت کنم، من فقط نظرم را می گویم: «قرآن سخن این استاد را تأیید نمی کند»، اگر خدا بخواهد در این باره بیشتر سخن خواهم گفت.

نگاهی به من می کنی و منتظر هستی تا ماجرا را شرح دهم، تو در کنار من هستی و سخن استاد را می شنوی، اینجا کلاس درس است و استاد چنین سخن می گوید:

هرگز با کسی دشمنی نکنید. کسی که با مذهب عشق آشنا شد، دیگر فرعون و موسی، ابلیس و آدم را یکسان می بیند، در نگاه یک عاشق، «صلح کُلّ» بین همه برقرار شده است.

شما باید کلام «مُحیی الدین عربی» را بخوانید، او به درجه ای از عرفان رسیده بود که به علی علیه السلام، معاویه، عُمر و ابوبکر، عشق می ورزید و همه آنان را دوست داشت.(1)

* * *

هنوز کنارم هستی، سخنان استاد ادامه پیدا می کند، تو این سخنان را با

ص: 9


1- . کتاب فتوحات مکیّه لمحیی الدین عربی ج 2 ص 6.

تعجّب می شنوی، تعجّب می کنی که من اینجا چه می کنم و چرا به این سخنان گوش می دهم؟

تعجّب نکن! اینجا دانشگاهی در تهران است، من هم دانشجوی رشته ادبیات عرب این دانشگاه هستم. از نگاهت همه چیز را می فهمم، انتظار داری که بلند شوم و اجازه بگیرم و حرفم را بزنم، امّا من بد سابقه شده ام، چندین بار سر کلاس وارد بحث شده ام و استاد مقداری از من ناراحت شده است و...

من فعلاً سکوت می کنم، سکوت من نشانه رضایت نیست، امیدوارم شرایط مرا درک کنی.

* * *

و اکنون به تاریخ سفر می کنم، به گذشته های دور... من به شهر مدینه می روم... امام باقر علیه السلام پنجمین امام من است، آمده ام تا از سخنان او بهره ببرم، اینجا شهر مدینه است، از کوچه ها عبور می کنم، تو هم همراه من می آیی، اینجا مسجد پیامبر است...

امام باقر علیه السلام در اینجا تفسیر قرآن می گوید:

«مَا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ».

«خدا در درون هیچ کس، دو دل قرار نداده است».

این آیه 4 سوره «اَحزاب» است، امروز امام باقر علیه السلام درباره این آیه سخن می گوید، به سخن او گوش فرا می دهم:

* * *

خدا در درون انسان، دو دل قرار نداده است تا با یک دلش، ما را دوست بدارد و با دل دیگرش دشمنان ما را دوست بدارد! کسی که ما را دوست دارد

ص: 10

دیگر نمی تواند دشمنان ما را دوست بدارد، چون او یک دل بیشتر ندارد. کسی که ادّعا می کند ما اهل بیت علیهم السلام را دوست دارد باید محبّت و دوستی خود را خالص گرداند، هر کس می خواهد بداند که آیا واقعاً ما را دوست دارد یا نه، باید خود را امتحان کند، اگر هم ما را و هم دشمنان ما را دوست دارد، او دیگر از ما نیست و ما هم از او نیستیم!

خدا، جبرئیل و میکائیل، دشمن کسانی هستند که در دوست داشتن ما، دشمنان ما را شریک سازند!(1)

* * *

این سخنان، مرا به فکر وا می دارد و افق تازه ای در ذهن من باز می کند، اگر من، هم حضرت علی علیه السلام و هم دشمن او را دوست بدارم، در مسیر سعادت و رستگاری قرار نگرفته ام... من باید مواظب باشم مبادا راه را گم کنم.

هر کس از راه قرآن و اهل بیت علیهم السلام جدا شد، به گمراهی افتاد، من باید

اندیشه و زندگی خود را بر اساس گفتار اهل بیت علیهم السلام تنظیم کنم، خدا به آنان مقام عصمت را داده است، آنان حقیقت قرآن هستند.

ص: 11


1- . عن أبی جعفرع فی قوله: (ما جعل الله لرجل من قلبین فی جوفه) فیحب بهذا ویبغض بهذا ، فأما محبنا فیخلص الحب لنا کما یخلص الذهب بالنار لا کدر فیه ، من أراد أن یعلم حبنا فلیمتحن قلبه فان شارکه فی حبنا حب عدونا فلیس منا ولسنا منه ، والله عدوهم وجبرئیل ومیکائیل والله عدو للکافرین: تفسیر القمی ج 2 ص 171، البرهان ج 4 ص 410، بحار الانوار ج 24 ص 318.

ص: 12

فصل اوّل: نگاهی به قرآن

شماره:1

می خواهم قرآن بخوانم، همان قرآنی که از حضرت ابراهیم علیه السلام هفتاد بار یاد کرده است و از من خواسته پیرو راه او باشم، ابراهیم علیه السلام، پرچم دار توحید است و همه آزادگان تاریخ از او به بزرگی یاد می کنند.

وقتی حضرت ابراهیم علیه السلام به دنیا آمد، در کودکی پدرش از دنیا رفت و او یتیم شد، آذر، عموی او بود و او را بزرگ کرد. آذر، حقّ بزرگی بر ابراهیم علیه السلام داشت و برای همین ابراهیم علیه السلام همواره او را همچون پدر، عزیز می شمرد.(1)

وقتی ابراهیم علیه السلام دید که عمویش آیین بت پرستی دارد با او سخن گفت و او را از پرستش سنگ ها منع کرد، ولی آذر سخن ابراهیم را نپذیرفت و به عبادت بت ها ادامه داد.

اینجا بود که دیگر ابراهیم علیه السلام از عمویش برای همیشه جدا شد و قلبش را از عشق به عمو شستشو داد.

کسی که پیرو ابراهیم علیه السلام است نمی تواند به کسانی که باطل گرا هستند عشق بورزد، او چاره ای ندارد باید راه خود را جدا کند، راه ابراهیم علیه السلام چیزی

ص: 13


1- . وأما ما ذکر فی القرآن من إبراهیم وأبیه آذر وکونه ضالا مشرکا فلا یقدح فی مذهبنا...: بحار الانوار ج 35 ص 156، کما انه ذکر نسب ابراهیم کذا: ابراهیم بن تارخ راجع: مناقب آل ابی طالب ج 1 ص 135، بحار الانوار ج 15 ص 106، روض الجنان ج 13 ص 88، تفسیر المحیط ج 1 ص 536، تاریخ الطبری ج 1 ص 162، الکامل فی التاریخ لابن الاثیر ج 1 ص 94، قصص الانبیاء لابن کثیر ج 1 ص 167.

جز این نیست: «جدایی کامل از باطل».

وقت آن است که آیه 48 سوره «مریم» را در اینجا بنویسم:

«وَأَعْتَزِلُکُمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ»

«من از شما و از همه بت هایی که می پرستید، جدا می شوم».

این درس بزرگ ابراهیم علیه السلام است، جدا شدن از مسیر باطل!

آن استاد در کلاس درس دانشگاه، چه سخنانی برای من گفت؟ چرا از من خواست که با هیچ کس، دشمنی نکنم؟

مُحیی الّدین عربی، فریاد عشق برآورده است و از من می خواهد حقّ و باطل را با هم دوست بدارم و به «صلح کُلّ» برسم!

این سخن مخالف قرآن است، قرآن از من می خواهد تا ابراهیم علیه السلام را الگوی خود قرار بدهم، همان ابراهیم علیه السلامکه از باطل جدا شد، همان ابراهیم علیه السلام که به جنگ باطل رفت، تبر در دست گرفت و به بت خانه رفت و بت ها را شکست، اگر مذهب صلح کل، درست بود پس چرا ابراهیم علیه السلام جان خود را به خطر انداخت؟ چرا او با بت پرستان مبارزه کرد تا آنجا که او را دستگیر کردند و در میان آتش انداختند!

ص: 14

شماره:2

من می خواهم به مکّه بروم، می خواهم همراه این پدر و پسر باشم، می دانم که تو هم دوست داری با من بیایی!

این پدر، همان ابراهیم علیه السلام است، او پسرش را به قربانگاه می برد! او آماده است تا اسماعیل خود را در راه خدا قربانی کند. خدا می خواهد این گونه او را امتحان کند.

گوش کن!

اسماعیل با پدر سخن می گوید:

-- مگر ما به قربانگاه نمی رویم تا در راه خدا قربانی کنیم؟

-- آری، پسرم.

-- پس چرا قربانی با خود برنداشتی، گوسفندی و یا شتری!

اشک در چشمان پدر حلقه می زند و می گوید:

-- عزیز دلم! تو همان قربانی من هستی، خدا به من دستور داده است که تو را در راه او قربانی کنم.

-- پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده!

من مات و مبهوت این ایمان اسماعیل هستم، او چگونه توانسته است به

ص: 15

اوج مقام تسلیم برسد؟

آنان به سوی سرزمین «مِنا» می روند، لحظاتی می گذرد، آنان نزدیک قربانگاه هستند، ناگهان پیرمردی جلو راه آنان می آید و می گوید: «ای ابراهیم! چرا می خواهی این جوان بی گناهت را به دست خودت به قتل برسانی؟».

ابراهیم علیه السلام می فهمد که این پیرمرد همان شیطان است، شیطان آمده است تا او را وسوسه کند و نگذارد او از این امتحان بزرگ، سربلند بیرون بیاید. اینجاست که ابراهیم هفت سنگ برمی دارد و به سوی شیطان پرتاب می کند و شیطان هم فرار می کند. (بعد از آن خدا، جبرئیل را می فرستد تا گوسفندی را به دست ابراهیم علیه السلام بدهد و او آن گوسفند را به جای اسماعیل قربانی کند).

و این سنّت در تاریخ می ماند، هر حاجی که به سفر حجّ می رود باید به همان جا که شیطان سر راه ابراهیم علیه السلام آشکار شد، برود و هفت سنگ به آن جایگاه بزند، این کار از اعمال مهم حجّ است!

ابراهیم علیه السلام با این کار می خواست چه پیامی را به همه ما برساند؟ چرا او هفت عدد سنگ برداشت و به سوی شیطان زد؟

ابراهیم علیه السلام به دنبال آن بود که مرز بین حقّ و باطل آشکار شود، پیروان او در مقابل باطل استوار بایستند و هرگز به باطل، محبّت پیدا نکنند.

آری، دشمنان اهل بیت علیهم السلام پیروان شیطانند، من باید مواظب باشم، مبادا به آنان محبّت پیدا کنم. دشمنی با باطل، آیین و مرام ابراهیم علیه السلام است، هر کس پیرو اوست باید دشمنی باطل را در دل داشته باشد و این دشمنی را در عمل نشان بدهد.

ص: 16

شماره:3

آیا تا به حال در آیه 57 سوره «احزاب» دقّت کرده ای؟ آنجا که قرآن می گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاَْخِرَةِ...».

«کسانی را که خدا و پیامبر او را اذیّت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنان را لعنت می کند و برای آنان عذابی خوارکننده، آماده کرده است».

تو خودت می دانی که خدا، جسم نیست، هیچ کس نمی تواند او را اذیّت کند، او صفات و ویژگی های انسان ها را ندارد، انسان ها نمی توانند او را آزار بدهند و او را به خشم آورند. پس به راستی منظور از این سخن چیست؟

معنای این سخن این است: هر کس پیامبر را اذیّت کند، خدا را اذیّت کرده است، قرآن این گونه به انسان ها هشدار می دهد تا پیامبر را آزار ندهند و او را به خشم نیاورند. هر کس پیامبر را آزار دهد، خدا را آزار داده است.

* * *

آن شب را فراموش نمی کنم، شبی که مهمان خانه دوست بودم و دور آن

خانه زیبا طواف می کردم. صدایی به گوشم رسید. یکی در کنار من راه می رفت و با صدای بلند چنین می گفت: «خدایا ! تو لعنت کن آنانی که

ص: 17

خلفای پیامبر تو را لعنت می کنند».

من اوّل به او توجّه نکردم، امّا او این سخن را بارها و بارها تکرار کرد، گویا او می خواست که من این دعا را بشنوم !

او خیال می کرد که من دارم در حال طواف، زیارت عاشورا می خوانم، برای همین جمله خود را بارها تکرار کرد.

نگاهی به او کردم، لبخندی زدم و به او سلام کردم. او جواب سلام مرا داد. به او گفتم آیا دوست داری قدری با هم گفتگوی علمی داشته باشیم. قبول کرد. کناری رفتیم و گفتگوی ما آغاز شد، من گفتم:

-- برادر ! آیا قول می دهی که این نشست ما، فقط یک گفتگوی علمی باشد.

-- بله. من از بحث علمی بسیار خوشحال می شوم.

-- برادر ! تو در هنگام طواف چه دعایی می خواندی؟

-- من این دعا را می خواندم: «خدایا

! هر کس که خلفای پیامبر را لعنت کند، تو آن ها را لعنت کن».

-- برادر ! منظور شما از خلفای پیامبر چه کسانی هستند؟

-- منظور من، خلیفه اوّل و دوم و سوم می باشند که بعضی ها آنان را لعنت می کنند.

-- خوب، بگو بدانم چه کسانی آن ها را لعنت می کنند؟

-- من شنیده ام که شیعیان آنان را لعنت می کنند.

-- برادر! آیا تا به حال، دلیل این کار را از ایشان پرسیده ای؟

-- نه.

-- برادر! پس گوش کن، می خواهم مطلبی برایت بگویم، مطلب من سه

ص: 18

مقدّمه دارد، مقدّمه اوّل من این است: قرآن می گوید: «هر کس پیامبر را آزار دهد، خدا در دنیا و آخرت او را لعنت می کند». آیا این آیه را خوانده ای؟

-- آری، این، آیه 57 سوره احزاب است.

-- آیا قبول داری اگر کسی پیامبر را خشمناک و غضبناک کند، خدا را آزار داده است؟

-- آری !

-- مقدّمه دوم من را بشنو ! آیا این حدیث را شنیده ای که پیامبر فرمود: «دخترم، فاطمه پاره تن من است، هر کس او را بیازارد مرا آزرده است، هر کس او را غضبناک کند، مرا غضبناک کرده است».(1)

-- بله. این حدیث در کتاب های معتبر ما نقل شده است، این حدیث حتّی در کتاب «صحیح بخاری» هم آمده است و تو می دانی که «صحیح بخاری»، بهترین کتاب ما می باشد.

-- یعنی این حدیث صحیح است و اشکالی ندارد؟

-- بله. حدیث صحیح است.

-- امّا مقدّمه سوم، در کتاب «صحیح بخاری» این حدیث نقل شده است که وقتی فاطمه علیهاالسلام از ابوبکر ارث خود را طلب نمود، ابوبکر از پرداخت آن به فاطمه علیهاالسلام خودداری کرد. به همین دلیل، فاطمه علیهاالسلام از ابوبکر خشمناک شد و دیگر فاطمه علیهاالسلام هرگز با ابوبکر سخن نگفت.(2)

-- خوب، حالا حرف اصلی تو چیست؟

-- اگر سه مقدّمه مرا قبول کردی. حالا من این سه مقدّمه را کنار هم می گذارم: فاطمه علیهاالسلام از ابوبکر خشمناک بود، هر کس فاطمه علیهاالسلام را آزار دهد، پیامبر را آزار داده است، هر کس پیامبر را آزار دهد، لعنت خدا برای اوست.

ص: 19


1- . فاطمة بضعةٌ منّی فمن أغضبها أغضبنی: صحیح البخاری ج 4 ص 210، 219، ابنتی بضعةٌ منّی، یریبنی ما رابها ویؤینی ما آذاها: صحیح مسلم ج 7 ص 141، فاطمةٌ بضعةٌ منّی، یؤینی ما آذاها: مسند أحمد ج 4 ص 5 ، صحیح مسلم ج 7 ص 141 ، سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، المستدرک ج 3 ص 159 ، امّالی الحافظ الإصفهانی ص 47 ، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 272 ، تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 156 ، تهذیب الکمال ج 35 ص 250 ، وراجع: سنن الترمذی ج 5 ص 360 ، مجمع الزوائد ج 4 ص 255 ، فتح الباری ج 7 ص 63 ، المعجم الکبیر ج 20 ص 20 ، الجامع الصغیر ج 2 ص 208 ، فیض القدیر ج 3 ص 20 و ج 4 ص 215 و ج 6 ص 24 ، کشف الخفاء ج 2 ص 86 ، الإصابة ج 8 ص 265 ، تهذیب التهذیب ج 12 ص 392 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 44 ، البدایة والنهایة ج 6 ص 366 .
2- . فأبی أبو بکر أن یدفع إلی فاطمة منها شیئاً، فوجدت فاطمة علی أبی بکر فی ذلک، فهجرته...: صحیح البخاری ج 5 ص 83، صحیح مسلم ج 5 ص 154، السقیفة وفدک للجوهری ص 107، فتح الباری ج 6 ص 139،عمدة القاری ج 17 ص 258، صحیح ابن حبّان ج 11 ص 153، مسند الشامیین ج 4 ص 198، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 46، نصب الرایة ج 2 ص 360، کنز العمّال ج 15 ص 499.

-- منظور تو از این حرف ها چیست؟

-- من بیش از این توضیح نمی دهم، تو خودت بنشین و فکر کن ! ببین به چه نتیجه ای می رسی، اگر شیعیان بعضی از اطرافیان پیامبر را لعن می کنند، دلیلش واضح است. من از کتاب های خود شما دلیل آوردم. آنانی که فاطمه علیهاالسلامرا آزردند، خدا آن ها را لعنت کرده است !

* * *

پس از رحلت پیامبر، مردم با ابوبکر بیعت کردند، حوادث دردناکی برای عزیزان پیامبر پیش آمد، چند ماه گذشت. فاطمه علیهاالسلام در بستر بیماری افتاد، ابوبکر و عمر تصمیم گرفتند به عیادت فاطمه علیهاالسلام بروند. آنان به علی علیه السلامخبر

دادند و قرار شد نزد فاطمه علیهاالسلام بروند.

ابوبکر و عُمَر وارد خانه فاطمه علیهاالسلام شدند . سلام کردند و نشستند، فاطمه علیهاالسلام جواب آنان را نداد و روی خود را برگرداند .(1)

عُمَر نگاهی به ابوبکر کرد و از او خواست تا سخن خود را آغاز کند .

ابوبکر چنین گفت: «ای فاطمه ! ای عزیز دل پیامبر ، تو می دانی که من تو را بیش از دخترم، عائشه دوست دارم».(2)

امّا فاطمه علیهاالسلام جوابی نداد، ابوبکر گفت: «ای دختر پیامبر! آیا می شود ما را ببخشی ؟».(3)

فاطمه علیهاالسلام همان طور که روی خود را به دیوار کرده بود، چنین گفت:

-- آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمود: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟»

-- آری ، ای دختر پیامبر ! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم .

ص: 20


1- . فأذنت لهما، فدخلا علیها فسلّما فردّت ضعیفاً...: بحار الأنوار ج 29 ص 157 ، الموسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء ج 14 ص 216 .
2- . فتکلّم أبو بکر فقال: یا حبیة رسول اللّه ، واللّه إنّ قرابة رسول اللّه أحبّ إلیّ من قرابتی، وإنّک لأحبّ إلیّ من عائشة ابنتی: الإمامة والتبصرة ج 1 ص 20 ، بحار الأنوار ج 28 ص 37 ، الغدیر ج 7 ص 229 ، قاموس الرجال ج 12 ص 328 ، أعیان الشیعة ج 1 ص 318 ، هامش مؤمر علماء بغداد ص 186.
3- . ثمّ أقبل یعتذر إلیها ویقول: ارضی عنّی یا بنت رسول اللّه: بحار الأنوار ج 29 ص 32 وراجع: عمدة القاری ج 15 ص 20 ، کنز العمّال ج 5 ص 605 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 121 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 47 ، البدایة والنهایة ج 5 ص 310 ، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 575.

-- شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید .

فاطمه علیهاالسلام دستان خود را به سوی آسمان گرفت و روی خود را به سوی آسمان کرد و از سوز دل چنین فرمود: «بارخدایا ! تو شاهد باش ، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آن ها راضی نیستم ».(1)

سپس رو به آن ها کرد و فرمود: «به خدا قسم ! هرگز از شما راضی نمی شوم ، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او کنم ».(2)

ص: 21


1- . قالت: نشدتکما باللّه، هل سمعتما رسول اللّه یقول: فاطمة بضعه منّی، فمن آذاها فقد آذانی... کتاب سلیم بن قیس ص 391 ، بحار الأنوار ج 28 ص 303، علل الشرائع ج 1 ص 187 ، بحار الأنوار ج 43 ص 203 .
2- . لا واللّه لا أرضی عنکما أبداً حتّی ألقی أبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وأُخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما...: کتاب سلیم بن قیس ص 391 ، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.

شماره:4

روز 18 ذی الحجّه سال 11 هجری فرا رسید، وقتی پیامبر از سفر حجّ به سوی مدینه باز می گشت، جبرئیل کنار غدیر خمّ بر او نازل شد و از او خواست تا ولایت علی علیه السلام را برای مردم اعلام کند و از همه آنان بخواهد با علی علیه السلامبیعت کنند.

پیامبر در صحرای غدیر توقف کرد و دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند، سپس علی علیه السلام را نزد خود فرا خواند و دست او را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ». پیامبر سه روز آنجا ماند تا همه با علی علیه السلام بیعت کنند.

عصر روز بیست و دوم ذی الحجّه بود که پیامبر به سوی مدینه حرکت کرد، راهی طولانی در پیش بود، چند ساعت گذشت، هوا تاریک شد، پیامبر برای نماز مغرب و عشاء توقف کوتاهی کرد و سپس به حرکت ادامه داد.

هوا تاریک تر شد، آنجا مسیری کوهستانی بود، درّه ای عمیق در پیش رو بود، گردنه ای که عبور از آن سخت بود، در آنجا جادّه ، تنگ می شد ، همه باید در یک ستون قرار می گرفتند و از آنجا عبور می کردند، شتر پیامبر اوّلین شتری بود که از گردنه عبور کرد ، پشت سر او ، حُذیفه و عمّار بودند، نام آنجا

ص: 22

«عَقَبه هَرشا » بود.(1)

همه جا را سکوت فرا گرفته بود، در دل شب ، فقط پرتگاهی هولناک به چشم می آمد، ناگهان صدایی به گوش پیامبر رسید، جبرئیل با پیامبر چنین سخن گفت: «ای محمّد ! عدّه ای از منافقان در بالای همین کوه کمین کرده اند و تصمیم به کشتن تو گرفته اند» .(2)

خدا پیامبر را از خطر بزرگ نجات داد و جبرئیل را فرستاد تا این خبر را به پیامبر بدهد، عدّه ای از منافقان تصمیم شومی گرفته بودند، آن ها وقتی دیدند پیامبر آن مراسم با شکوه را در غدیر خُمّ برگزار کرد و از همه مردم برای علی علیه السلام بیعت گرفت ، جلسه ای تشکیل دادند و تصمیم گرفتند تا پیامبر را ترور کنند .(3)

وقتی که آن ها خبر دار شدند که پیامبر در شب از « عَقَبه هَرشا » عبور می کند در دل شب خود را به بالای این کوه رساندند . آن ها چهارده نفر بودند و می خواستند با نزدیک شدن شتر پیامبر ، سنگ پرتاب کنند تا شتر پیامبر از این مسیر باریک خارج شود و در این درّه عمیق سقوط کند و با سقوط شتر ، پیامبر کشته شود.

این نقشه آنان بود و منتظر بودند نقشه خود را اجرا کنند، امّا خدا جبرئیل را فرستاد تا به پیامبر خبر بدهد . جبرئیل نام آن منافقان را برای پیامبر گفت و پیامبر با صدای بلند آن ها را صدا زد .

صدای پیامبر در دل کوه پیچید ، منافقان با شنیدن صدای پیامبر ترسیدند، عمّار و حُذیفه ، شمشیر خود را از غلاف کشیدند و از کوه بالا رفتند، وقتی منافقان دیدند که رازشان آشکار شده است ، فرار کردند.

حُذیفه، نفس زنان برگشت و به پیامبر خبر داد که منافقان فرار کردند.

ص: 23


1- . عَقَبة هَرشَی إلی ذات الأصافر میلان، ثمّ إلی الجُحفَة، ولیس بین الطریقین إلاّ میلین: معجم ما استعجم ج 3 ص 954.
2- . قعدوا له فی العقبة وهی عقبة اَرشَی هَرشَی بین الجُحفَة والأبواء، فقعدوا عن یمین العقبة...: تفسیر القمّی ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632؛ اتّفقوا علی أن یَنفِروا بالنبیّ ناقتَهُ علی عقبة هَرشَی، وقد کانوا عملوا مثل ذلک فی غزوة تبوک: بحار الأنوار ح 28 ص 97.
3- . والرأی أن نقتل محمّداً قبل أن یدخل المدینة... فقعد سبعة عن یمین العقبة...: إقبال الأعمال ج 2 ص 249.

آن منافقان که در آن شب، نقشه ترور پیامبر را داشتند کسانی بودند که به ظاهر مسلمان بودند ولی برای رسیدن به ریاست و حکومت ، حاضر بودند هر کاری بکنند .

آن ها می دانستند که علی علیه السلام همه خوبی ها را در خود جمع کرده است و فقط او شایستگی رهبری را دارد ، امّا عشق به ریاست ، لحظه ای آن ها را رها نکرد، آنان همان کسانی بودند که بعد از پیامبر، حقّ علی علیه السلام را غصب کردند و به خانه فاطمه علیهاالسلام هجوم بردند و آنجا را به آتش کشیدند.

* * *

بار دیگر آیه 57 سوره «احزاب» را در اینجا می نویسم:

«إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالاَْخِرَةِ...».

«کسانی را که خدا و پیامبر را اذیّت می کنند، خدا در دنیا و آخرت آنان را لعنت می کند و برای آنان عذابی خوارکننده، آماده کرده است».

من کسانی را که نقشه ترور پیامبر را کشیدند، لعن می کنم، چون آنان با این کار خود، پیامبر را آزردند، هر کس که پیامبر را بیازارد خدا او را لعنت کرده است.

ص: 24

شماره:5

در اینجا می خواهم آیه 25 سوره «رعد» را بیان کنم:

«وَالَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِنْ بَعْدِ مِیثَاقِهِ...أُولَئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»

«کسانی که پیمان خدا را می شکنند، به لعنت گرفتار می شوند و در روز قیامت، منزلگاه آنان جهنّم است».

در این آیه، قرآن از کسانی سخن می گوید که به پیمان خدا وفادار نمی مانند و برای همین شایسته لعنت می باشند و در روز قیامت به عذاب گرفتار خواهند شد.

وقتی تاریخ را می خوانم متوجّه می شوم که دشمنان اهل بیت علیهم السلام همان کسانی هستند که پیمان خدا را شکستند و عهد خود را فراموش کردند.

روز هجدهم ذی الحجّه سال 11 هجری بود، پیامبر از سفر حجّ به سوی مدینه باز می گشت، جبرئیل کنار غدیر خم بر او نازل شد و آیه 67 سوره مائده را برای پیامبر خواند:

ص: 25

«یَ-أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...» .

«ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کرده ایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام نداده ای».

اینجا بود که پیامبر در آن صحرا توقف کرد و دستور داد تا همه در آنجا جمع شوند، سپس علی علیه السلام را نزد خود فرا خواند و دست او را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».

سپس پیامبر چنین دعا کرد: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».(1)

بعد از آن بود که پیامبر از همه مردم خواست تا با علی علیه السلام بیعت کنند، اوّلین کسانی که با آن حضرت پیمان بستند، ابوبکر و عُمر بودند، آنان در هنگام بیعت چنین گفتند: «خوشا به حال تو ای علی ! به راستی که تو ، مولای ما و مولای همه مردم شدی ».(2)

بیعت با علی علیه السلام ، پیمان خدا بود، آنان آن روز، گوی سبقت را از همه ربودند و زودتر از همه بیعت کردند، ولی آنان چقدر زود همه چیز را فراموش کردند و پیمان خود را شکستند...

* * *

نزدیک به هفتاد روز از «غدیر خُمّ» گذشته است، پیامبر از دنیا رفته است،

ص: 26


1- . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5ص 297.
2- . فقال له عمر: بخ بخ یابن أبی طالب، أصبحت مولای...: روضة الواعظین ص 350، الإرشاد ج 1 ص 177، العمدة ص 195.

گروه زیادی در «سَقیفه» جمع شده اند، سقیفه، سایه بانی است که کنار شهر مدینه واقع شده است، در آنجا شوری برپا شده است، انصار (مسلمانانی که اهل مدینه هستند) می خواهند با «سعد» بیعت کنند، سعد یکی از بزرگان انصار است. دور سعد می چرخند و شعار می دهند، ظاهرا هیچ کس با خلافت سعد مخالف نیست!

ناگهان ابوبکر و عُمَر از راه می رسند، آنها از دیدن این همه جمعیّت که در آنجا جمع شده اند تعجّب می کنند.

ابوبکر جلو می رود و چنین سخن می گوید: «ای انصار! ما از نزدیکان پیامبر هستیم. بیایید خلافت ما را قبول کنید، ما قول می دهیم که هیچ کاری را بدون مشورت شما انجام ندهیم».(1)

در این میان یکی از جا برمی خیزد و می گوید: «نزدیکان پیامبر، بیش از ما شایستگیِ خلافت را دارند».(2)

این سخن همه را به فکر فرو می برد، باید خلافت را به نزدیکان پیامبر سپرد، امّا چه کسی از علی علیه السلام به پیامبر نزدیک تر است؟ مگر پیامبر او را برادر خود خطاب نمی کرد؟ مگر در روز غدیر، پیامبر او را به عنوان جانشین خود معرّفی نکرد؟ چرا این مردم این قدر عوض شده اند؟

اکنون عُمَر برمی خیزد تا برای مردم سخن بگوید، سخن او کوتاه و مختصر است: «ای مردم، بیایید با کسی که از همه ما پیرتر است بیعت کنیم».(3)

به راستی منظور عُمَر کیست؟ آیا سنّ زیاد، می تواند ملاک انتخاب خلیفه

ص: 27


1- . وأنتم یا معشر الأنصار! من لا ینکر فضلکم فی الدین ولا سابقتهم العظیمة فی الإسلام، رضیکم اللّه أنصارا لدینه ورسوله...: تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21، وراجع: صحیح البخاری ج 3 ص 1341 ح 3467، الطبقات الکبری ج 2 ص 269؛ تاریخ ابن خلدون ج 2 ص 64؛ عمدة القاری ج 24 ص 8، کنز العمّال ج 5 ص 646.
2- . فلمّا رأی بشیر بن سعد الخزرجی ما اجتمعت علیه الأنصار من أمر سعد... وکان حاسداً له وکان من سادة الخزرج...: شرح نهج البلاغة ج 6 ص 9، بحار الأنوار ج 28 ص 345.
3- . فقلت والجمع یسمعون: ألا أکبرنا سنّاً وأکثرنا لیناً: بحار الأنوار ج 30 ص 291.

باشد؟ چرا باید دوباره سنّت های غلط روزگار جاهلیّت زنده شود؟

سخن عُمر ادامه پیدا می کند: «بیایید با ابوبکر بیعت کنیم».(1)

همه نگاه ها به سوی آن دو خیره می شود. عُمَر می گوید: «ای ابوبکر! تو بهترین ما هستی، دستت را بده تا با تو بیعت کنم».(2)

عُمَر دست ابوبکر را می گیرد و می گوید: «ای مردم! با ابوبکر بیعت کنید».(3)

سرانجام مردم با ابوبکر به عنوان خلیفه بیعت می کنند و این گونه بنای ظلم و ستم بر اهل بیت علیهم السلام گذاشته می شود.

به راستی چه شد که ابوبکر و عُمر، عهد خود را شکستند؟ آنان که در روز غدیر زودتر از همه با علی علیه السلام بیعت کردند، پس چرا در اینجا چنین کاری کردند؟ چرا آنان مردم را به سوی خود فرا خواندند و حقّ اهل بیت علیهم السلام را غصب کردند؟

قرآن وعده داده است که هر کس، پیمان خدا را از یاد ببرد و آن را بشکند، به لعنت خدا گرفتار می شود و در روز قیامت، منزلگاه او جهنّم است.

ص: 28


1- . فهلمّوا إلی عُمَر فبایعوه، فقالوا: لا، فقال عمر: فلِمَ؟ فقالوا: نخاف الإثرة...: کنز العمّال ج 5 ص 652 وراجع تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 12 و 13، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 21.
2- . فمن ذا ینبغی له أن یتقدّمک أو یتولّی هذا الأمر علیک، ابسط یدک نبایعک: تاریخ الطبری ج 3 ص 218، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 1312.
3- . فکثر اللّغط وارتفعت الأصوات، حتّی فرقتُ من الاختلاف، فقلت: ابسط یدک یا أبا بکر، فبسط یده فبایعته...: صحیح البخاری ج 6 ص 2505، مسند أحمد ج 1 ص123، صحیح ابن حبّان ج 2 ص 148 و ص 155، تاریخ الطبری ج 3 ص 205، السیرة النبویّة لابن هشام ج 4 ص 308، تاریخ دمشق ج 30 ص 281 و ص 284، الکامل فی التاریخ ج 2 ص 11، شرح نهج البلاغة ج 2 ص 23، أنساب الأشراف ج 2 ص 265، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 4 ص 487.

شماره:6

حتماً بارها آیه 159 سوره «بقره» را خوانده ای، آنجا که قرآن چنین می گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَی مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ».

«کسانی که آیات خدا را پنهان می کنند، خدا و همه لعنت کنندگان، آنان را لعنت می کنند».

پنهان کردن حقیقتی (که خدا برای هدایت مردم فرستاده است)، بزرگ ترین گناه است، کسی که این حقیقت را از مردم پنهان کند، گرفتار لعن خدا می شود و شایسته است که همه مردم او را لعنت کنند. این پیامی است که از این آیه فهمیده می شود.

ولایت علی علیه السلام ، امری آسمانی بود، خدا در قرآن بارها به این امر اشاره کرده است، پیامبر هم در هر زمان و مکان مناسب، این حقیقت را برای مردم بازگو کرد، امّا دشمنان اهل بیت علیهم السلام تلاش بسیاری کردند و برنامه هایی را اجرا کردند تا ولایت علی علیه السلام بر مردم پنهان بماند، آنان تا آنجا که توانستند فضائل علی علیه السلام را کتمان کردند.

ص: 29

* * *

بعد از رحلت پیامبر، خط نفاق نقشه های خود را عملی کرد و ابوبکر را به عنوان خلیفه معرفی کرد، آنان عدّه ای از مردم را با پول خریدند، عدّه ای را هم ترساندند و گروهی را هم با تبلیغات خود، فریب دادند، در اینجا می خواهم نمونه ای از این فریب کاری ها را نقل کنم:

دو سه روز از ماجرای سقیفه گذشته است، ابوبکر وارد مسجد می شود و بالای منبر پیامبر می رود. یک نفر از درِ مسجد وارد می شود و رو به ابوبکر می کند و می گوید: «ای خلیفه خدا».

همه تعجّب می کنند، آیا ابوبکر این قدر مقام پیدا کرده که خلیفه خدا شده است؟! ابوبکر از بالای منبر فریاد می زند: «من خلیفه خدا نیستم، بلکه خلیفه پیامبر هستم و به این راضی هستم که مرا به این نام بخوانید».(1)

آری، این گونه است که لقب خلیفه رسول خدا برای ابوبکر، عنوان رسمی شناخته می شود. بعد از آن، ابوبکر سخنان خود را ادامه می دهد: «ای مردم! هیچ کس شایستگی خلافت را همانند من ندارد، آیا من اوّلین کسی نبودم که نماز خواندم، آیا من بهترین یار پیامبر نبودم؟!».(2)

این گونه است که ابوبکر حقیقت را کتمان می کند، مردم به یاد دارند علی علیه السلاماوّلین کسی بود که به پیامبر ایمان آورد و با آن حضرت نماز خواند.(3)

مگر تا مدّت ها، فقط علی علیه السلام و خدیجه علیهاالسلام همراه پیامبر نماز نمی خواندند؟ آن روزها که هنوز ابوبکر مسلمان نشده بود...(4)

چرا ابوبکر این گونه حقیقت را کتمان می کند؟ آیا او نمی ترسد به لعنت خدا گرفتار بشود؟ قرآن وعده داده است هر کس حقیقت را کتمان کند، خدا او را

ص: 30


1- . قیل لأبی بکر: یا خلیفة اللّه، فقال: لست خلیفه اللّه ولکنّی خلیفة رسول اللّه، وأنا راضٍ بذلک...: کنز العمّال ج 5 ص 589، حواشی الشیروانی ج 9 ص 75، تفسیر القرطبی ج 14 ص 455، الطبقات الکبری ج 3 ص 183.
2- . لمّا أبطأ الناس عن أبی بکر، قال: مَن أحقّ بهذا الأمر منّی؟ ألست أوّل من صلّی...: کنز العمّال ج 5 ص 590، الطبقات الکبری ج 3 ص 182.
3- . أوّل من صلّی مع النبیّ علیّ: سنن الترمذی ج 5 ص 395، معرفة السنن والآثار ج 5 ص 39، نصب الرایة ج 4 ص 356، الطبقات الکبری ج 3 ص 21، تاریخ دمشق ج 42 ص 26، تاریخ الطبری ج 2 ص 55، البدایة والنهایة ج 3 ص 36.
4- . مکث الإسلام سبع سنین لیس فیه إلاّ ثلاثة: رسول اللّه وخدیجة وعلیّ: شرح الأخبار ج 1 ص 178، مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 291، بحار الأنوار ج 38 ص 231.

لعنت خواهد کرد.

* * *

چند روز می گذرد، دیگر وقت آن است که حکومت، علی علیه السلام را برای بیعت با ابوبکر مجبور کند، مأموران به خانه فاطمه علیهاالسلام هجوم می برند و درِ خانه را آتش می زنند، فاطمه علیهاالسلام برای یاری علی علیه السلام اقدام می کند، آنان فاطمه علیهاالسلامرا

زیر آماج تازیانه ها قرار می دهند و بعد از آن علی علیه السلام را به مسجد می آورند.

ابوبکر در مسجد آماده است تا مراسم بیعت برگزار شود، در اطراف او عدّه ای با شمشیر ایستاده اند، عُمَر شمشیر خود را بالای سر علی علیه السلام قرار داده است.(1)

عُمَر رو به علی علیه السلام می کند و به او می گوید: «ای علی! با ابوبکر بیعت کن و اگر این کار را نکنی گردنت را می زنم».(2)

آنگاه علی علیه السلام پاسخ می دهد: «اگر مرا بکشید بنده ای از بندگان خدا و برادر پیامبر را کشته اید». عُمر این سخن را می شنود، پس می گوید: «ای علی! تو بنده خدا هستی، در این مطلب، حرفی نیست، ولی تو برادر پیامبر نیستی!».(3)

علی علیه السلام چنین جواب می دهد: «آیا آن روز که پیامبر میان مسلمانان، پیمان برادری می بست را فراموش کرده اید؟ پیامبر در آن روز فقط با من پیمان برادری بست».(4)

همه سکوت می کنند، آری، خاطره ای برای همه زنده می شود. روزی که پیامبر بین مسلمانان، پیمان برادری می بست، میان هر دو نفر از آنها عقد

ص: 31


1- . وعُمَر قائم بالسیف علی رأسه وخالد بن الولید وأبو عبیدة الجرّاح وسالم مولی أبی حذیفه...: کتاب سلیم بن قیس ص 151، الاحتجاج ص 109، بحار الأنوار ج 28 ص 270.
2- . فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک...: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115، کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 593،المسترشد ص 378، الاحتجاج ج 1 ص 213 و 215، بحار الأنوار ج 40 ص 180.
3- . فقال: إذا تقتلون عبد اللّه وأخا رسوله، قال عمر: أمّا عبد اللّه فنعم وأمّا أخو رسوله فلا وأبو بکر ساکت لا یتکلّم: الإمامة والسیاسة ج 1 ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207.
4- . أتجحدون أنّ رسول اللّه آخی بینی وبینه؟ قال: نعم، فأعاد علیهم ثلاث مرّات: کتاب سلیم بن قیس ص 153.

برادری برقرار کرد. در آن روز، علی علیه السلام با چشم گریان نزد پیامبر آمد و

فرمود: «ای رسول خدا، بین همه مردم، پیمان برادری بستی، امّا برای من، برادری قرار ندادی!».

پیامبر رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: «ای علی! تو در دنیا و آخرت برادر من هستی».(1)

در مسجد هیاهو می شود، از هر طرف سر و صدا بلند می شود. عُمَر می بیند الان است که اوضاع خراب شود، پس رو به ابوبکر می کند و فریاد می زند: «چرا بالای منبر نشسته ای و هیچ نمی گویی؟ آیا دستور می دهی تا من گردن علی علیه السلام را بزنم؟».(2)

بار دیگر ترس در وجود همه می نشیند، شمشیرها در دست هواداران خلیفه می چرخد! همه مردم آرام می شوند، هر کس بخواهد اعتراض کند با شمشیرهای برهنه روبرو خواهد بود...

* * *

قرآن می گوید هر کس آنچه را که خدا برای هدایت مردم فرستاده است، کتمان کند، به لعنت خدا گرفتار می شود، چه چیزی از امر ولایت علی علیه السلام برای هدایت مردم، مهمتر بود؟ ولایت علی علیه السلام ، حقیقت قرآن بود، کسانی که این حقیقت را کتمان کردند خدا آنان را لعنت می کند.

ص: 32


1- . جاءه علیّ وعیناه تدمعان فقال: یا رسول اللّه، آخیت بین أصحابک ولم تؤخ بینی وبین أحد الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 219؛ وراجع الأمالی للمفید ص 174، کنز الفوائد ص 282، الأمالی للطوسی194، بحار الأنوار ج 8 ص 185 و ج 22 ص 499، سنن الترمذی ج 5 ص 300، المستدرک للحاکم ج 3 ص 14، کنز العمّال ج 11 ص 598.
2- . فقام عُمَر فقال لأبی بکر...: ما یجلسک فوق المنبر وهذا جالس محارب لا یقوم فیبایعک، أو تأمر به فنضرب عنقه: کتاب سلیم بن قیس ص 107، بحار الأنوار ج 28 ص 276.

شماره:7

آیا می دانی قرآن در 41 آیه درباره «لعنت کردن دشمنان حقیقت» سخن گفته است؟ قرآن در این آیات، کافران، ستمکاران و منافقان و... را لعنت کرده است.

آیا می دانی در قرآن 24 آیه وجود دارد که نشان می دهد خدا، خودش دشمنان حقیقت را لعنت می کند؟

من در اینجا ترجمه چهار آیه را ذکر می کنم:

1 - سوره بقره آیه 89 : «لعنت خدا بر کافران باد!».

2 - سوره آل عمران آیه 87 : «سزای آن ستمگران این است که خدا آنان را لعنت می کند».

3 - سوره هود آیه 18 : «همانا لعنت خدا بر ستمکاران می باشد».

4 - سوره أحزاب آیه 64 : «خدا کافران را لعنت کرده است».(1)

هر کس قرآن را با دقّت بخواند، متوجّه می شود که لعنِ ستمکاران، کاری زیبا و پسندیده است، آری، لعنِ ستمکاران، کارِ خدا می باشد.

ص: 33


1- . (أُولَئِکَ جَزَاؤهُمْ أَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللَّهِ)، سوره آل عمران آیه 87 (فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الْکَافِرِینَ)، سوره بقره آیه 89 (أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ)، سوره هود آیه 18 إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکَافِرِینَ، سوره أحزاب آیه 64

خدا هم «لعن کننده» است، اگر من ستمکاران را لعنت کنم، از قرآن پیروی کرده ام و کاری را انجام داده ام که خدا آن را دوست دارد و به آن فرمان داده است.

* * *

در آیه 87 سوره آل عِمران چنین می خوانم: «خدا و فرشتگان همواره ستمگران را لعنت می کنند»، آری، فرشتگان هم «لعنت کننده» هستند، آنان که از هر خطایی به دور هستند، ستمکاران را لعن می کنند.(1)

از طرف دیگر، پیامبران بزرگ هم «لعنت کننده» بوده اند و کافران را لعنت کرده اند. در آیه 78 سوره مائده چنین می خوانم: «گروهی که کفر ورزیدند، از زبان داوود و عیسی مورد لعنت قرار گرفتند».(2)

داوود و عیسی علیهماالسلام دو پیامبر خدا بودند، قرآن می گوید: «این دو پیامبر، کافران را به خاطر ظلم و ستمی که کردند، لعنت کردند»، البته این لعنت کردن در دل نبوده است، بلکه این دو پیامبر، کافران را با زبان لعن کرده اند.

عدّه ای می گویند: «دشمنان را در دل لعنت کنید، لازم نیست این لعن را بر زبان خود، آشکار کنید». وقتی من این آیه قرآن را با دقّت بخوانم، می فهمم که این سخن اشتباه است، قرآن می گوید: داوود و عیسی علیهماالسلام با زبان، دشمنان را لعنت کردند! من هم باید از آنان پیروی کنم.

* * *

ص: 34


1- . (لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ)
2- . (لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَلَی لِسَانِ دَاوُودَ وَعِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ ذَلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ).

در زیارت عاشورا می خوانم که پیامبر «بنی اُمیّه» را در هر محفل و مجلسی، لعنت می کرد. بنی اُمیّه، همان خاندانی بودند که ظلم و ستم فراوان بر پیامبر و فرزندان او روا داشتند (ابوسفیان، معاویه، یزید و...).

حضرت علی علیه السلام در قنوت نماز خود، دشمنان را لعنت می کرد، همه امامان معصوم علیهم السلام نیز این گونه بودند و دشمنان حقّ و حقیقت را با زبان لعنت می کردند تا شیعیان راه را گم نکنند. شیعیان واقعی هم در طول تاریخ این گونه بوده اند.

وقتی من دشمنان را لعنت می کنم، از خدا و فرشتگان و پیامبران و امامان و مومنان پیروی می کنم.

ص: 35

ص: 36

فصل دوم: همراه با اهل بیت علیهم السلام

شماره:1

نام او «زکریّا بن آدم» بود، او از علمای بزرگ شیعه بود و در قم زندگی می کرد و مردم قم به او احترام زیادی می گذاشتند. او بارها به مدینه سفر کرد و خدمت امام رضا علیه السلام رسید و از علم آن حضرت بهره زیادی برد. او در قم به نشر احادیث اهل بیت علیهم السلامپرداخت و به مکتب شیعه خدمت بزرگی نمود.

در اینجا می خواهم ماجرایی را که او نقل کرده است بیان کنم:

زکریابن آدم به خانه امام رضا علیه السلام رفته بود، ساعتی در خدمت امام بود و سوالات خود را می پرسید، در این هنگام، در اتاق باز شد و امام جواد علیه السلام در حالی که چهار سال داشت وارد اتاق شد، سلام کرد و جواب شنید، امام رضا علیه السلامفرزند دلبندش را بوسید. بعد از آن امام جواد علیه السلام به گوشه ای از

ص: 37

اتاق رفت.

لحظاتی گذشت، امام رضا علیه السلام دید که فرزندش دو دستش را بر زمین نهاده است سرش را به طرف آسمان بلند کرده است و به فکر فرو رفته است. امام رضا علیه السلام چنین گفت: «عزیز من! جانم به فدایت! در چه فکری هستی؟». امام جواد رو به پدر کرد و گفت: «به آن دو نفری که در حقّ مادرم فاطمه ظلم کردند، فکر می کنم، به خدا قسم! بدن آن دو را از خاک در می آورم و در آتش می سوزانم و خاکستر آنها را به باد می دهم و در دریا می ریزم».

وقتی امام رضا علیه السلام این سخن را شنید، فرزندش را در آغوش کشید و پیشانی او را بوسید و گفت: «پدر و مادرم به فدای تو! به راستی که تو شایستگی آن را داری که بعد از من، امام گردی!».(1)

ص: 38


1- . عن زکریا بن آدم قال : إنی لعند الرضا إذ جئ بأبی جعفرع وسنة أقل من أربع سنین ، فضرب بیده إلی الأرض ورفع رأسه إلی السماء فأطال الفکر ، فقال له الرضا(ع) : بنفسی فلم طال فکرک ؟ فقال : فیما صنع بأمی فاطمة ، أما والله لأخرجنهما ثم لأحرقنهما ثم لأذرینهما ثم لأنسفنهما فی الیم نسفا ، فاستدناه وقبل بین عینیه ، ثم قال : بأبی أنت وأمی أنت لها یعنی الإمامة: بحار الانوار ج 50 ص 59.

شماره:2

اشاره

لحظه ای صبر کن! با این عجله کجا می روی؟ با تو سخن می گویم.

صدایم را می شنود، به من نگاه می کند، من خودم را به او می رسانم، از او خواهش می کنم تا به سؤل من پاسخ بدهد. او لحظه ای درنگ می کند، وقت زیادی ندارد، او نگران است، نکند مأموران حکومتی از راه برسند و برای او دردسر درست کنند.

نام او «ابن ثُویر» است، او از یاران امام صادق علیه السلام است، من می دانم او مدّت زیادی خدمت آن حضرت بوده است، اکنون حکومت به دنبال اوست، این روزگار، روزگار خفقان و استبداد است، اگر کسی شیعه واقعی باشد با خلافت عباسی مشکل پیدا می کند و نمی تواند سخنان دروغ آنان را باور کند. خلیفه از چنین افرادی در هراس است.

تو هنوز هم همراه من هستی، نگاهی به ابن ثُویر می کنی و می گویی: چرا

نگران هستی؟ چرا فرار می کنی؟ دوست من، خطری برای تو ندارد، او فقط یک نویسنده است، او می خواهد برای جوانان از مکتب آسمانی تشیّع

ص: 39

بنویسد، از او نهراس! او جاسوس حکومت نیست!

* * *

سخن تو هراس را از دل ابن ثُویر برد، اکنون ما در خانه او نشسته ایم، او برای ما دوغِ خنک آورده است، در این هوای گرم مدینه، چقدر این نوشیدنی دلنشین است!

به من رو می کنی و می گویی: قلم و کاغذت را بردار و سؤلت را بپرس!

من که وامدار تو هستم، به سخنت گوش می کنم و چنین می پرسم:

-- ابن ثُویر! من شنیده ام که شما مدّت زیادی خدمت امام صادق علیه السلامبوده اید.

-- آری، من همیشه حسرت آن روزها را می خورم.

-- برای چه؟

آن روزها حکومت بنی عبّاس درگیر جنگ با بنی اُمیّه بود و برای همین به مسائل شهر مدینه، زیاد فکر نمی کرد و ما آزادانه خدمت امام خود می رفتیم. امروز دشمنان، دیدار با امام صادق علیه السلام را ممنوع کرده اند.

-- ابن ثُویر! تو از آن روزها که خدمت امام بودی، چه خاطره مهمی در ذهنت مانده است؟ من به دنبال مهمترین نکته ای هستم که در ذهن توست.

ابن ثویر سکوت می کند و به فکر فرو می رود، لحظاتی می گذرد، سوال

دیگری از او می پرسم: «اگر تو جای من بودی و می خواستی برای جوانان شیعه، کتاب بنویسی، از آن روزها، چه خاطره ای را در کتاب خودت

ص: 40

می نوشتی؟».

اینجاست که او سر خود را بالا می گیرد و چنین می گوید: «من می دیدم که بعد از هر نماز واجب، امام صادق علیه السلام چهار نفر مرد و چهار زن را لعنت می کرد، همان کسانی که در حقّ اهل بیت علیهم السلام ظلم و ستم فراوان کردند، امام آنان را نام می برد و آنان را لعنت می کرد».(1)

وقتی این سخن را می شنوم به فکر فرو می روم، امام صادق علیه السلام با این کار خود می خواستند چه درس مهمی به شیعیان خود بدهند؟ اگر هر شیعه ای بعد از نماز، همانند امام، این کار را انجام بدهد، دیگر هرگز راه گم نمی کند. بیزاری از دشمنان حقّ و حقیقت، نیمه گمشده دین و راه روشنایی است! لعن بر دشمنان، باعث می شود تا مرز بین من و بین خط نفاق و کفر از بین نرود، زندگی من، جهت آسمانی بگیرد و از جهت شیطانی دور بشود.

* * *

نمی دانم نام «کُتب اَربعه» را شنیده اید؟

«کتاب های چهارگانه».

در شیعه، چهار کتاب وجود دارد که معتبرترین کتاب ها می باشند و در قرن چهارم و پنجم هجری نوشته شده اند. هیچ کتاب دیگری به اعتبار این چهار کتاب نمی رسد: «کتاب کافی، کتاب فقیه، کتاب تهذیب، کتاب استبصار».

این ماجرایی که در اینجا نوشتم در کتاب «کافی» ذکر شده است، ماجرای دیدار «ابن ثُویر» با امام صادق علیه السلام را می گویم. کتاب «کافی» را شیخ کُلینی

ص: 41


1- . سمعنا أبا عبد اللّه ع وهو یلعن فی دبر کل مکتوبة أربعة من الرجال ، وأربعا من النساء : التیمی والعدوی وفعلان ، ومعاویة ، ویسمیهم ، وفلانة وفلانة وهندا و أم الحکم أخت معاویة: الکافی ج 3 ص 342، وسائل الشیعة ج 6 ص 462، بحار الانوار ج 83 ص 58.

نوشته است. او یکی از بزرگ ترین دانشمندان شیعه است و کتاب او ارزش علمی بسیار زیادی دارد. او در «شهر ری» به دنیا آمد و در سال 329 هجری در بغداد فوت کرد.

این سخن را به خاطر بسپار: کتاب «کافی»، معتبرترین کتاب حدیثی شیعه می باشد.

* * *

یاد آن روزهایی به خیر که کودک بودم، وقتی در مجلس روضه شرکت می کردم، پیرمرد باصفایی را می دیدم که به پهنای صورت، اشک می ریخت، هنگامی که روضه تمام می شد، فریاد برمی آورد: «بر چهار ملعون و چهار ملعونه لعنت!».

اکنون فهمیدم که او با این کار خود می خواست سنّت امام صادق علیه السلام را زنده نگاه دارد، او فهمیده بود که نباید گذاشت راه گم شود. خدایش رحمت کند، چقدر امروز جای او خالی است...

ص: 42

شماره:3

روزهای آخر زندگی پیامبر است، خبر رسیده است که نیروهای کشور «رُوم» قصد حمله به مدینه را دارند، پیامبر شخصی به نام «اُسامه» را به عنوان فرمانده سپاه اسلام مشخّص می کند و به او دستور می دهد تا اردوگاه خود را در خارج شهر برپا کند و از مسلمانان می خواهد تا به اردوگاه اسامه بپیوندند.

همچنین پیامبر به گروهی از یاران باوفایش مأموریّت داده است تا در مدینه بمانند و علی علیه السلام را در اداره امور پایتخت اسلام یاری کنند. پیامبر بارها تأکید می کند لشکر اُسامه هر چه سریعتر به سوی دشمن حرکت کند.

پیامبر می داند که عدّه ای ریاست طلب برای تصرّف حکومت و خلافت ، نقشه هایی کشیده اند و می خواهند حقّ علی علیه السلام را غصب کنند، پیامبر می خواهد تا این افراد فرصت طلب ، از شهر مدینه دور باشند.

مدّتی می گذرد، شب بیست و سوم ماه صفر فرا می رسد، صدای اذان مغرب به گوش می رسد و مردم در مسجد منتظر آمدن پیامبر هستند تا نماز

ص: 43

را با آن حضرت بخوانند ، ولی هر چه صبر می کنند از پیامبر خبری نمی شود ، گویا حال پیامبر بدتر شده است!

علی علیه السلام به مسجد می آید و در محراب می ایستد و مردم پشت سر او نماز می خوانند .(1)

عائشه دختر ابوبکر است، او فرستاده ای را به اردوگاه اُسامه می فرستد تا به پدرش خبر بدهد که هر چه زودتر به مدینه بازگردد زیرا بیماری پیامبر شدت یافته است. وقتی ابوبکر این خبر را می شنود همراه با عُمر به سوی مدینه حرکت می کند.

* * *

صدای اذان صبح به گوش می رسد، مردم به سوی مسجد می شتابند تا نماز صبح را پشت سر پیامبر بخوانند، ولی بیماری پیامبر شدت یافته است ، او نمی تواند به مسجد بیاید .(2)

ناگهان ابوبکر وارد مسجد می شود ، همه تعجّب می کنند که او در اینجا چه می کند ؟ مگر پیامبر به او دستور نداده بود که همراه سپاه اُسامه به سوی مرزهای روم برود ؟ ! او برای چه به مدینه برگشته است ؟

ابوبکر به سوی محراب می رود و در جایگاه پیامبر می ایستد و رو به مردم می کند و می گوید : «ای مردم ، پیامبر نمی تواند برای نماز به مسجد بیاید ، برای همین مرا فرستاده است تا نماز بخوانم» .

عُمَر هم کنار ابوبکر ایستاده و مواظب است که کسی اعتراضی نکند .(3)

ص: 44


1- . وإن هو لم یقدر علی الخروج أمر علیّ بن أبی طالبع فصلّی بالناس... : بحار الأنوار ج 28 ص 109.
2- . فلمّا کان یوم الأربعاء ، بدأ برسول اللّه، فحُمّ وصُدِع... : الطبقات الکبری ج 2 ص 189 ، تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 713.
3- . إنّ النبیّ لمّا ثقل فی مرضه ، دعا علیّاً فوضع رأسه فی حجره ، وأُغمی علیه ، وحضرت الصلاة فأُؤِن بها ، فخرجت عائشة فقالت : یا عمر ، اخرج فصلّ بالناس ، فقال : أبوک أولی بها ، فقالت : صدقت ، ولکنّه رجل لیّن ، وأکره أن یواثبه القوم ، فصلّ أنت ، فقال لها عمر : بل یصلّی هو ، وأنا أکفیه إن وثب واثب أو تحرّک متحرّک ، مع أنّ محمّداًص مغمیً علیه لا أراه یفیق منها ... : بحار الأنوار ج 22 ص 485 ، غایة المرام ج 3 ص 35.

بلال از جا برمی خیزد و به مردم می گوید : «لحظه ای درنگ کنید تا من بروم و از پیامبر سؤل کنم که آیا او ابوبکر را برای نماز فرستاده است ؟» .

آخر همه می دانند که جانشین پیامبر، علی علیه السلام می باشد ، او در این مدّت ، بارها به جای پیامبر نماز خوانده است ، امّا ابوبکر تا به حال سابقه نداشته است به جای پیامبر نماز بخواند .

بلال به سوی خانه پیامبر می رود و ماجرا را به پیامبر خبر می دهد، پیامبر ناراحت می شود و به اطرافیان خود می گوید: «مرا بلند کنید و به مسجد ببرید» .

* * *

ابوبکر در محراب ایستاده است و عدّه ای هم پشت سر او نماز می خوانند ، عُمَر هم کنار او ایستاده و مواظب اوست، در طرف دیگر مسجد ، عدّه زیادی ایستاده اند و نمی دانند چه کنند .

پیامبر وارد مسجد می شود و به سوی محراب می رود و با دست اشاره می کند و ابوبکر به کنار می رود .

پیامبر تصمیم می گیرد تا مردم، نماز صبح را دوباره بخوانند، پیامبر نمی تواند روی پای خود بایستد ، برای همین، روی زمین می نشیند و نماز را به صورت نشسته از ابتدا می خواند و به آن مقدار نمازی که ابوبکر خوانده است، اعتنایی نمی کند.(1)

بعد از نماز ، پیامبر رو به ابوبکر می کند و می گوید: «مگر من به شما نگفته

ص: 45


1- . فقامص وإنّه لا یستقلّ علی الأرض من الضعف ، فأخذ بید علیّ بن أبی طالب والفضل بن العبّاس ، فاعتمد علیهما ورجلاه یخطّان الأرض من الضعف ، فلمّا خرج إلی المسجد ، وجد أبا بکر قد سبق إلی المحراب ، فأومأ إلیه بیده أن تأخّر عنه ، فتأخّر أبو بکر ، وقام رسول اللّه مقامه فکبّر ، وابتدأ الصلاة التی کان ابتدأها أبو بکر ، ولم یبن علی ما مضی من فعاله... : بحار الأنوار ج 22 ص 467.

بودم که به سپاه اُسامه بپیوندید ؟ چرا از دستور من سرپیچی کردید و به مدینه بازگشتید ؟» .

ابوبکر در جواب می گوید : «من به اردوگاه اُسامه رفته بودم امّا چون شنیدم حال شما بدتر شده است با خود گفتم بیایم و یک بار دیگر شما را ببینم» .

پیامبر رو به آنها می کند و می فرماید : «هر چه سریعتر به سپاه اُسامه ملحق شوید و به سوی روم حرکت کنید ، بار خدایا ! هر کس را که از سپاه اُسامه تخلّف کند ، لعنت کن!» .(1)

سپس پیامبر به خانه خود برمی گردد، ابوبکر به فکر فرو می رود، همه منتظرند ببینند آیا او به سخن پیامبر عمل می کند، پیامبر کسی را که از سپاه اسامه تخلف کند، لعنت کرده است، اگر او خود را به اردوگاه اسامه نرساند، به لعنت پیامبر گرفتار خواهد شد.

ابوبکر در فکر است، عُمر نزد او می آید و با او سخن می گوید، وقتی سخن عُمر تمام می شود، ابوبکر دیگر به اردوگاه اسامه باز نمی گردد.(2)

ص: 46


1- . ثمّ قالص : ألم آمر أن تنفذوا جیش أُسامة ؟ فقالوا : بلی یا رسول اللّه ، قال : فلم تأخّرتم عن أمری ؟ قال أبو بکر : إنّی کنت قد خرجت ثمّ رجعت لأجدّد بک عهداً ، وقال عمر : یا رسول اللّه ، إنّی لم أخرج لأنّنی لم أحبّ أن أسأل عنک الرکب ! فقال النبی(ص) : نفّذوا جیش أُسامة ، نفّذوا جیش أُسامة... : بحار الأنوار ج 22 ص 468 .
2- . وهمّ أبو بکر بالرجوع إلی أُسامة واللحوق به ، فمنعه عمر : تثبیت الإمامة ص 19 ، کتاب الأربعین للماحوزی ص 255.

شماره:4

هر حاجی که به سفر حجّ می رود باید «رَمی» را انجام بدهد، یعنی حاجی باید به سرزمین «مِنا» برود و در روز عید قربان، هفت سنگ به جایگاه شیطان بزند. به این کار «رمی جمرات» می گویند.

در یکی از سال ها که امام صادق علیه السلام می خواست به سفر حجّ برود، «محمّدعلوی» که یکی از خویشاوندان آن حضرت بود، در این سفر با امام همراه بود.

روز عید قربان فرا رسید و همه برای سنگ زدن به جایگاه شیطان حرکت کردند. آن سال، حجّ خیلی شلوغ شده بود و مردم از دور و نزدیک برای انجام این واجب الهی آمده بودند.

محمّدعلوی همراه امام صادق علیه السلام به سمت جایگاه شیطان رفتند و هفت

سنگ خود را پرتاب کردند. محمّدعلوی می خواست به سوی قربانگاه برود تا گوسفند خود را قربانی کند، امّا دید که امام صادق علیه السلام پنج سنگ دیگر در دست دارد و گویا می خواهد آنها را پرتاب کند.

او خیلی تعجّب کرد، در روز عید قربان، هر حاجی فقط هفت سنگ به جایگاه شیطان می زند، پس چرا امام پنج سنگ اضافه هنوز در دست دارد؟

ص: 47

او لحظه ای صبر کرد، ناگهان دید که امام سه سنگ را به یک طرف و دو سنگ دیگر را به طرف دیگر پرتاب کرد. تعجّب او زیادتر شد، رو به امام کرد و گفت:

-- آقای من! جانم به فدای شما! شما امروز سه سنگ به این طرف و دو سنگ به آن طرف پرتاب کردید. من تا به حال نشنیده ام که کسی چنین کاری را انجام بدهد؟

-- ای محمّد علوی! وقتی ایّام حجّ فرا می رسد و مردم اینجا می آیند، فرشتگان، آن دو دشمن اصلی ما را از قبر بیرون می آورند و یکی را این طرف و دیگری را آن طرف، قرار می هند.

-- آقای من! چه کسی می تواند این منظره را ببیند؟

-- فقط امام معصوم می تواند آنها را ببیند. من به یکی از آنان دو سنگ و به دیگری سه سنگ پرتاب کردم!(1)

-- چرا به یکی دو سنگ و به دیگری سه سنگ؟

-- زیرا گناه یکی از آنان از دیگری بیشتر است.

این گونه بود که محمّدعلوی به راز این کار امام صادق علیه السلام پی برد، او به خوبی دانست که حجّ واقعی با برائت و بیزاری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام کامل می شود.

ص: 48


1- . انّ أبا جعفر علیه السلام رمی الجمرات قال فاستتمها ثم بقی فی یده بعد خمس حصیات فرمی اثنتین فی ناحیة وثلثة فی ناحیة فقال له جدی جعلت فداک لقد رأیتک صنعت شیئا ما صنعه أحد قط رأیتک رمیت الجمرات ثم رمیت بخمسة بعد ذلک ثلاثة فی ناحیة واثنین فی ناحیة قال نعم انه إذا کان کل موسم أخرجا الفاسقین الغاصبین ثم یفرق بینهما هیهنا لا یراهما الا امام عدل فرمیت الأول اثنتین والاخر ثلاثة لان الاخر أخبث من الأول: بصائر الدرجات ص 307، بحار الانوار ج 27 ص 305.

شماره:5

اشاره

کجا ایستاده ام و به سخن تو گوش می دهم؟

سال 36 هجری است و من در شهر بصره هستم. چند ماه پیش مردم با علی علیه السلام بیعت کردند و او را به عنوان خلیفه برگزیدند. طلحه و زبیر هم با آن حضرت بیعت کردند، امّا وقتی علی علیه السلام با بی عدالتی ها به مبارزه پرداخت، آن دو نفر که شیفته دنیا و ریاست بودند، ناراضی شدند و با علی علیه السلام دشمنی کردند.

آنان به مکّه سفر کردند، عائشه (همسر پیامبر) قبلاً به مکّه رفته بود، این سه نفر با هم پیمان بستند و مردم را برای جنگ با علی علیه السلام شوراندند و جنگ «جَمَل» را راه انداختند.

آنان به شهر بصره رفتند و در آنجا شورشی بزرگ بر پا کردند و گروهی از شیعیان را کشتند و آتش فتنه ای بزرگ را روشن نمودند. اینجا بود که علی علیه السلامدرباره آنان برای یارانش سخن گفت و آن دو نفر را لعن نمود و

ص: 49

دستور داد تا یارانش برای مقابله با آنان آماده شوند.

وقتی به طلحه و زبیر خبر رسید که علی علیه السلام آنان را لعن می کند، پیامی را برای آن حضرت فرستادند، پیام آنان این بود: «یا علی! ما تو را شجاع ترین مرد عرب می دانستیم، چرا لعن کردن ما را جزئی از دین خود قرار دادی؟ آیا فکر می کنی که با لعن کردن ما می توانی ما را شکست بدهی؟».

وقتی پیام آنان به علی علیه السلام رسید، آن حضرت در جواب چنین فرمود: «شما

گفتید که مرا شجاع ترین مرد عرب می دانستید و اعتراض کردید که چرا شما را لعن کرده ام، بدانید در هر موقعیت باید کاری را انجام داد. من شما را لعن می کنم امّا زمانی که جنگ آغاز شود، چنان دست به شمشیر می برم که ترس، همه وجود شما را فرا بگیرد، در آن لحظه خدا مرا یاری خواهد نمود».(1)

آری، طلحه و زبیر خیال می کردند که لعن کردن، کارِ شجاعان نیست، امّا علی علیه السلام با این سخن حقیقت را آشکار کردند، همه میدان های نبرد، مثل هم نیستند، در هر موقعیت باید به گونه ای رفتار کرد، هنگام جنگ، باید سلاح در دست گرفت و با باطل روبرو شد، امّا وقتی جنگ آغاز نشده است با لعن باید راه حقّ را از راه باطل جدا کرد، زمانی که باطل، همه توان خود را برای فریب دادن مردم به کار می برد و تلاش می کند تا حقّ را بپوشاند، لعن دشمنان است که می تواند راه را روشن کند و مانع فریب خوردن مردم شود.

ص: 50


1- . فقد کنا نری أنک أشجع فرسان العرب أتتخذ اللعن لنا دینا وتری أن ذلک یکسرنا عنک،... وأما قولکما : إنی أشجع فرسان العرب وهربکما من لعنی ودعائی فإن لکل موقف عملا: الکافی ج 1 ص 345، بحار الانوار ج 32 ص 130.

* * *

مناسب می بینم در اینجا مطلبی را بیان کنم: بعضی از افراد چنین می گویند: «سنّی ها دست بسته نماز می خوانند، وقتی ما همانند آنان نماز نمی خوانیم با این کار، مخالفت خود را با سنّی ها نشان داده ایم، اگر ما بر اساس دستورات اهل بیت علیهم السلام زندگی کنیم، دیگر کافی است و لعن دشمنان لازم نیست، زیرا ما با عمل به دستورات اهل بیت علیهم السلام به صورت عملی با دشمنان، مخالفت می کنیم».

ولی من می دانم این سخن، نادرست است، اگر من به سخن مولایم علی علیه السلامگوش فرا بدهم، وظیفه خود را به خوبی می فهمم، حضرت علی علیه السلام فرمود: «در هر موقعیت باید کاری را انجام داد»، این که نمازم را همانند سنّی ها نخوانم، این که من عزاداری کنم، هرگز جای بیزاری از دشمنان را نمی گیرد. من نباید بیزاری از دشمنان اهل بیت علیهم السلام را از یاد ببرم چرا که امام رضا علیه السلام فرمود: «کمال دین در ولایت ما اهل بیت علیهم السلام و بیزاری از دشمنان ماست».

ص: 51

شماره:6

همه ما باید برای ظهور آقا و مولایمان حضرت مهدی علیه السلام دعا کنیم، روزی که مولای ما از پس پرده غیبت آشکار شود، همه سیاهی ها و ستم ها به پایان خواهد رسید و مردم عدالت واقعی را به چشم خواهند دید.

وقتی خدا به مهدی علیه السلام اجازه ظهورش را بدهد، آن حضرت در مکّه کنار کعبه قیام خود را آغاز خواهد کرد و سپس با یارانش به سوی مدینه حرکت خواهد کرد و همه دشمنانی را که در مدینه جای گرفته اند نابود خواهد نمود، سپس او به حرم پیامبر خواهد رفت و بعد از نماز و زیارت، برنامه اصلی خود را اجرا خواهد کرد.

حتماً می پرسی چه برنامه ای؟

مهدی علیه السلام در آن روز از دشمنان مادر مظلومش انتقام خواهد گرفت، اگر روزگاری دشمنان، خانه فاطمه علیهاالسلام را آتش زدند و فاطمه را میان در و دیوار قرار دادند، باید گرفتار عذابی سخت شوند.

ص: 52

در روزگار ظهور، آن دو دشمن اصلی، به امر خدا زنده می شوند تا محاکمه شوند و در آتشی بس بزرگ سوزانده شوند.(1)

و آن وقت است که دل هر شیعه ای شاد و مسرور می شود، آری، آن روز، دشمنانِ فاطمه علیهاالسلام در آتش می سوزند و به سزایِ عمل ننگین خود می رسند و همه دوستان خدا شاد می شوند.

مهدی علیه السلام بعد از آن به سوی شهر کوفه حرکت می کند، زیرا خدا چنین خواسته است که پایتخت حکومت مهدوی، کوفه باشد.

ص: 53


1- . الإمام الباقرع: ثمّ یدخل المسجد فینقص الحائط حتّی یضعه إلی الأرض... وذلک الحطب عندنا نتوارثه: دلائل الإمامة ص 455.

شماره:7

اسم او «حارِث اَسَدی» و از یاران امام باقر علیه السلام بود، او در کوفه زندگی می کرد، در یکی از سال ها که برای حجّ به مکّه رفته بود، در آنجا با امام باقر علیه السلامملاقات کرد، او تلاش می کرد که در بیشتر وقت ها با امام همراه باشد تا بتواند بهره بیشتری ببرد.

یک روز امام باقر علیه السلام برای «حارِث اَسَدی» این ماجرا را نقل می کند:

سال ها پیش همراه با پدرم به داخل کعبه رفتم. دو ستون در داخل کعبه بود، کنار یکی از ستون ها، سنگ مرمر قرمزی بود. وقتی پدرم نمازش را خواند به من گفت: «در همین جا، دشمنان ما در زمان پیامبر نشستند و با هم پیمان بستند. پیمان آنان این بود که هر وقت پیامبر از دنیا رفت، آنان تلاش کنند که حکومت به خاندان پیامبر نرسد».(1)

«حارِث اَسَدی» این ماجرا را شنید و به فکر فرو رفت، این اوّلین باری بود اسم «صحیفه ملعونه» به گوشش رسیده بود، پیمان نامه ای که بین گروهی

ص: 54


1- . عن الحارث بن الحصیرة الأسدی ، عن أبی جعفرع قال : کنت دخلت مع أبی الکعبة فصلی علی الرخامة الحمراء بین العمودین فقال : فی هذا الموضع تعاقد القوم إن مات رسول الله ( صلی الله علیه وآله ) أو قتل ألا یردوا هذا الامر فی أحد من أهل بیته أبدا ، قال : قلت : ومن کان ؟ قال : کان الأول والثانی وأبو عبیدة بن الجراح وسالم ابن الحبیبة: الکافی ج 4 ص 545، بحار الانوار ج 28 ص 85.

از منافقان در کعبه بسته شد، آنان با هم پیمان بستند که حقّ علی علیه السلام را غصب کنند. پیمان نامه ای که لعنت خدا را برای آنان به همراه داشت.

عرب های جاهلی رسمی داشتند که پیمان های مهم خود را یا در کعبه می بستند یا نوشته ای می نوشتند و آن را در کعبه قرار می دادند. منافقان برای این که خاطر جمع باشند که همه به این پیمان عمل می کنند، در داخل کعبه این گونه پیمان بستند، سپس آن را در گوشه ای از کعبه زیر خاک مخفی کردند.

* * *

مناسب می بینم در اینجا سخنی کوتاه از امام صادق علیه السلام بنویسم که درباره این «صحیفه ملعونه» است، آن حضرت فرمودند: «زمانی که آن نوشتار نوشته شد، حسین علیه السلامبه شهادت رسید». (هنگام نوشتن آن صحیفه، امام حسین علیه السلامتقریباً هفت سال داشت).(1)

آری، همه مصیبت های اهل بیت علیهم السلام از همان روز آغاز شد، همه دشمنی ها در آن روز برنامه ریزی شد.

ص: 55


1- . هکذا کان فی سابق علم الله عز وجل الذی أعلمه رسول اللهص أن إذا کتب الکتاب قتل الحسین وخرج الملک من بنی هاشم فقد کان ذلک کله: الکافی ج 8 ص 180، جامع احادیث الشیعة ج 13 ص 89، بحار الانوار ج 28 ص 123.

شماره:8

روز عاشورا است، همه یاران شهید شده اند و امام حسین علیه السلام تک و تنها در میدان ایستاده است، یک طرف خیمه ها، اشک ها، سوزها، زنان بی پناه، تشنگی! یک طرف باران سنگ و تیر و نیزه!

حسین علیه السلام بر روی اسب، شمشیر به دست، گاه نگاهی به خیمه ها می کند، گاه نگاهی به مردم کوفه، تیرها بر بدن امام اصابت می کند. تمام بدن امام از تیر پر شده است.

وای، خدایا! چه می بینم! سنگی به پیشانی امام اصابت می کند و خون از پیشانی او جاری می شود.

امام لحظه ای صبر می کند، امّا دشمن امان نمی دهد و این بار تیری زهرآلود بر سینه آن حضرت می نشیند، صدای امام در دشت کربلا پیچیده است: «بسم اللّه و باللّه و علی ملّة رسول اللّه».(1)

تیر به سختی در سینه امام فرو رفته است. چاره ای نیست باید تیر را بیرون

ص: 56


1- . فقال الحسینع : بسم اللّه وباللّه وعلی ملّة رسول اللّه: مقتل الحسین(ع)، للخوارزمی، ج 2، ص 34؛ فرماه ... وأبو أیّوب الغنوی بسهمٍ مسموم فی حلقه، فقال : بسم اللّه ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه، وهذا قتیل فی رضی اللّه: المناقب لابن شهر آشوب، ج 4، ص 111؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 55 .

بیاورد. امام به زحمت، تیر را بیرون می آورد و خون می جوشد، امام خون ها را جمع می کند و به سوی آسمان می پاشد و می گوید: «بار خدایا! همه این بلاها در راه تو چیزی نیست».(1)

امام بار دیگر خون ها را برمی دارد و صورت خود را با آن رنگین می کند. آری! امام می خواهد به دیدار خدا برود، پس چهره خود را خون آلود می کند و می فرماید: «می خواهم این گونه به دیدار جدّم پیامبر بروم و به او بگویم: ای رسول خدا! آن دو دشمن اصلی، مرا کشتند».(2)

آری، امام در روز عاشورا از «سقیفه» و دو کسی که بنای ظلم را بنا نهادند، یاد می کند، اگر در روز سقیفه، بنای ظلم گذارده نمی شد، هرگز در کربلا خونی ریخته نمی شد.

ص: 57


1- . فإذا امتلأت قال : اللّهمّ إنّ هذا فیک قلیل: الدرّ النظیم، ص 551 .
2- . وقال : هکذا واللّه أکون حتّی ألقی جدّی محمّدا وأنا مخضوب بدمی... قتلنی فلان و فلان...: مقتل الحسینع، للخوارزمی، ج 2، ص 34؛ بحار الأنوار، ج 45، ص 53 .

ص: 58

فصل سوم: روش شیعیان

شماره:1

همراه من به کوفه بیا! با هم به خانه «محمّدبن کثیر» می رویم. او یکی از یاران امام صادق علیه السلام است. او دیشب خوابی عجیب دیده است و بسیار پریشان است!

او تا دیشب عادت داشت که قبل از شروع نماز و بعد از پایان نماز، دو دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلام را لعن می کرد، امّا از امروز، دیگر به خود اجازه نمی دهد آن دو را لعن کند!

حتماً می پرسی: برای چه؟ من که گفتم او خوابی عجیب دیده است. دیشب

پرنده ای را در خواب دید. آن پرنده، ظرف کوچکی را با خود داشت. داخل آن ظرف، مایعی به رنگ قرمز بود. محمّدبن کثیر در خواب، خیال کرد که آن مایع قرمز رنگ، عطری گرانبهاست. او نوعی عطر را می شناخت که رنگ قرمز داشت و بسیار خوشبو بود. او خیال کرد که آن پرنده، آن عطر را همراه خود دارد. آن پرنده پرواز کرد تا به قبر دو دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلام رسید.

ص: 59

آنان از قبر بیرون آمدند و آن پرنده مقداری از آن مایع قرمز رنگ را به چهره آنان مالید و بعد پرواز کرد و رفت. آن دو نفر هم به قبر خود بازگشتند، او در خواب از کسی سؤل می کند: ماجرا چیست؟ در جواب به او گفته می شود: «هر شب جمعه این پرنده می آید و این مایع قرمز رنگ را به صورت این دو نفر می مالد».

اکنون محمّدبن کثیر دیگر نمازهای خود را به گونه دیگر می خواند، او در نمازهایش، در آن دو دشمن اصلی را لعنت نمی کند...

مدّتی می گذرد، او برای سفر حجّ به مکّه سفر می کند، بعد از انجام حجّ به مدینه می رود، قبر پیامبر را زیارت می کند و سپس خدمت امام صادق علیه السلام می رسد. بعد از سلام، امام به او رو می کند و می گوید: «آیا آن پرنده را در خواب دیدی؟».

او به یاد خواب خود می افتد، خوابی که برای او معمای بزرگی شده بود، او منتظر است که امام این معما را بشکافد. امام به او لبخندی می زند و می گوید: «آن پرنده فرشته ای از فرشتگان خداست، ولی آن مایع قرمز رنگ، عطر گرانبها نیست، بلکه خون مظلومانی است که در روی زمین ریخته می شود. آن فرشته از طرف خدا مأمور است. هر وقت مظلومی در سرتاسر جهان کشته می شود، آن فرشته مقداری از خون او را برمی دارد و به کنار قبر آن دو دشمن ما می برد و خون آن مظلوم را به صورت آنان می مالد زیرا آن دو نفر در خون آن مظلوم سهم دارند، آنان علّت و اساس همه ظلم ها و ستم ها می باشند».

وقتی محمّدبن کثیر این سخن را می شنود، نفس راحتی می کشد، او می فهمد که تعبیر خوابش چیست، او خدا را شکر می کند، و بار دیگر لعن دشمنان را آغاز می کند...(1)

ص: 60


1- . عن محمد بن کثیر الکوفی قال: کنت لا أختم صلاتی ولا أستفتحها إلا بلعنهما فرأیت فی منامی طائرا معه تور من الجوهر فیه شئ أحمر شبه الخلوق فنزل إلی البیت المحیط برسول الله ثم أخرج شخصین من الضریح فخلقهما بذلک الخلوق فی عوارضهما ثم ردهما إلی الضریح وعاد مرتفعا فسألت من حولی : من هذا الطائر وما هذا الخلوق ؟ فقال : هذا ملک یجئ فی کل لیلة جمعة یخلقهما فأزعجنی ما رأیت فأصبحت لا تطیب نفسی بلعنهما، فدخلت علی الصادقع فلما رآنی ضحک وقال : رأیت الطائر؟... والله ما هو ملک موکل بهما لاکرامهما...: مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 363، بحار الانوار ج 30 ص 237.

شماره:2

نام او بشّار بود، در کوفه زندگی می کرد، او از یاران امام صادق علیه السلام بود، او خبردار شده بود که آن حضرت به کوفه سفر کرده است، خیلی خوشحال شد و گاه گاهی خدمت آن حضرت می رسید.

روزی از روزها بشّار از خانه بیرون آمد تا به دیدار امام صادق علیه السلام برود، در مسیر راه دید که شلوغ شده است، یک مأمور حکومتی یک زن را می خواهد دستگیر کند، او آن زن را کتک می زند و مردم هم تماشا می کنند، مأمور آن زن را به سمت زندان برد. وقتی بشّار صدای ناله آن زن را شنید، خیلی دلش به درد آمد.

بشّار از مردم پرسید: مگر این زن چه کرده است که او را این گونه کتک زدند و به زندان بردند؟ مردم پاسخ دادند: او وقتی داشت از اینجا عبور می کرد محکم بر روی زمین افتاد، وقتی از جا بلند شد چنین گفت: «ای فاطمه! خدا کسانی که به تو ستم کردند را لعنت کند». این سخن به گوش مأموران رسید و برای همین او را کتک زدند و به زندان بردند.

بشّار با شنیدن این ماجرا بسیار اندوهناک شد، او به خانه امام صادق علیه السلام رفت. ظرف خرمایی نزد امام بود و امام از آن خرما می خورد، امام از بشّار

ص: 61

خواست که نزدیک تر شود و از آن خرما بخورد، بشّار گفت: «آقای من! فدای شما بشوم، من میل ندارم زیرا در مسیر آمدن، ماجرایی را دیدم که مرا بسیار ناراحت کرده است». امام از او خواست تا ماجرا را شرح بدهد. بشّار هم ماجرای آن زن را گفت.

وقتی امام این ماجرا را شنید، اشکش جاری شد و گریه زیادی کرد، سپس به بشّار گفت: «اکنون به مسجد سَهله می روم و برای آزادی آن زن دعا می کنم».

وقتی امام به مسجد سهله (مسجدی مقدّس که در کوفه واقع شده است)، رسید، دو رکعت نماز خواند و سپس دعا کردند و به سجده رفتند، سجده امام طول کشید. بعد از لحظاتی امام سر از سجده برداشتند و گفتند: «ای بشّار! بیا برویم که آن زن از زندان آزاد شد».

در بیرون مسجد، امام یکی از شیعیان خود را دید و او خبر آورد که مأموران آن زن را از زندان آزاد کرده اند. امام پرسید:

-- آن زن چگونه آزاد شد؟

-- من کنار زندان بودم، دیدم که مأموری به آن زن گفت: گناه تو چیست؟ آن زن هم ماجرای خودش را بیان کرد. آن مأمور زن را آزاد کرد و می خواست دویست سکّه نقره به او بدهد ولی آن زن آن را قبول نکرد.

-- آن زن دویست سکّه را قبول نکرد؟

-- بله. او قبول نکرد با این که نیازمند بود.

اینجا بود که امام هفت سکّه طلا را به آن شخص دادند و به او گفتند: «به خانه آن زن برو و سلام مرا به او برسان و این سکّه ها را به او بده».

بشّار با امام خداحافظی کرد و همراه با آن کسی که خبر آزادی زن را آورده

ص: 62

بود به سوی خانه آن زن حرکت کردند، درِ خانه او را زدند و سلام امام را به او رساندند و هدیه امام را به او دادند.(1)

* * *

آن زن شرایط شهر کوفه را می دانست، او آگاه بود که حکومت، عاشق دشمنان اهل بیت علیهم السلام است، او خبر داشت که در این حکومت، دشنام دادن به دشمنان اهل بیت علیهم السلام گناه بزرگی است، پس چرا در وسط کوچه فریاد برآورد: ««ای فاطمه! خدا کسانی که به تو ستم کردند را لعنت کند»!

آن روز، او محکم از پهلو به زمین خورد، گویا درد زیادی در استخوان سینه خود احساس کرد، آنجا بود که او به یاد فاطمه علیهاالسلام افتاد...

آری، آن زن در آن روز، درد شکستن پهلو را به خوبی حس کرد، دست خودش نبود، و ناخودآگاه آن جمله بر زبانش جاری شد، او به خوبی فهمید که آن ظالمان با فاطمه علیهاالسلام چه کردند...

ماجرای در و دیوار!

شکستن پهلوی دختر پیامبر...

* * *

وقتی درِ خانه نیم سوخته شده بود، عُمَر جلو آمد، او می دانست که فاطمه علیهاالسلامپشت در ایستاده است، او لگد محکمی به در زد...

فاطمه علیهاالسلام بین در و دیوار قرار گرفت!

صدای ناله اش بلند شد!

میخِ در که از آتش داغ شده بود، در سینه او فرو رفت، فریاد برآورد: «بابا! یا رسول اللّه! ببین با دخترت چه می کنند».(2)

ص: 63


1- . عن بشار المکاری أنه قال دخلت علی أبی عبد اللّه ع بالکوفة و قد قدم طبق رطب طبرزد وهو یأکل فقال لی یا بشار ادن فکل قلت هناک الله وجعلنی الله فداک قد أخذتنی الغیرة من شئ رایته فی طریقی أوجع قلبی وبلغ منی فقال لی بحقی علیک لما دنوت فأکلت قال فدنوت وأکلت فقال لی حدیثک قلت رأیت جلوازا یضرب رأس امرأة ویسوقها إلی الحبس وهی تنادی بأعلی صوتها المستغاث بالله ورسوله ولا یغیثها أحد قال ولم فعل بها ذاک قال سمعت الناس یقولون انها عثرت فقالت لعن الله ظالمیک یا فاطمة فارتکب منها ما ارتکب....: المزار لابن المشهدی ص 254، بحار الانوار ج 47 ص 380، جامع احادیث الشیعة ج 4 ص 557.
2- . صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...: الهدایة الکبری ص 407؛ وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه! ابنتک فاطمة تُضرب؟...: الهدایة الکبری ص 407؛ وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...: بحار الأنوار ج 30 ص 294.

شماره:3

نام او «کُمیت» است، او شاعری است که با شعر خود، خدمت بزرگی به زنده نگاه داشتن مکتب اهل بیت علیهم السلام نمود. او با اشعار خود، حکومت ظالمان را زیر سوال می برد و بصیرت و آگاهی را در جامعه رشد می داد، برای همین بود که حکومت بنی امیّه برای سر او جایزه قرار داده بودند.

او نزد امام صادق علیه السلام آمد و شعرش را که در مدح اهل بیت علیهم السلام بود، خواند، امام خواست هدیه ای ارزشمند به او بدهد، ولی کمیت نپذیرفت و گفت: «به خدا سوگند، من به خاطر دنیا برای شما شعر نگفتم و هرگز در برابر آن مزدی نمی گیرم، من برای رضای خدا و رضایت پیامبر این شعر را سروده ام». اینجا بود که امام در حقّ او دعای فراوان کرد.

کمیت در راه این آرمان خود، سختی های فراوان کشید و سرانجام مظلومانه به دست ستمگران به شهادت رسید.(1)

* * *

ص: 64


1- . راجع: الغدیر ج 2 ص 189.

مدّت ها بود که سوالی در ذهن او نقش بسته بود، او می خواست حقیقت را درباره دو دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلام بداند، به راستی کسانی که در حقّ فاطمه علیهاالسلام ظلم کردند و درِ خانه اش را آتش زدند، نزد خدا چگونه اند؟

روزی از روزها که او نزد امام صادق علیه السلام بود، چنین گفت: «آقای من! می خواهم سوالی از شما بپرسم». امام به او رو کرد و گفت: «سوال را بپرس». او گفت: «می خواهم بدانم نظر شما درباره دو دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلامچیست؟».

امام در پاسخ چنین گفت: «ای کمیت! تا روز قیامت، هر خونی که در میان مسلمانان ریخته می شود، و هر مالی که به حرام تصرّف می شود، هر زنایی که انجام می گیرد، آن دو نفر در آن گناهان شریک هستند. ای کمیت! ما همواره بزرگ و کوچک خود را به سبّ و لعن دو نفر فرمان می دهیم».(1)

وقتی سخن به اینجا رسید، امام سکوت کرد، کمیت حقیقت را فهمید و دانست که لعن بر آن دو دشمن اصلی، سنتی پابرجا در میان اهل بیت علیهم السلام است.

ص: 65


1- . دخلت الکمیت فأنشده وذکر نحوه ثم قال فی آخره : إن الله عز وجل یحب معالی الأمور ، ویکره سفسافها ، فقال الکمیت ، یا سیدی أسألک عن مسألة ، وکان متکئا فاستوی جالسا وکسر فی صدره وسادة ، ثم قال : سل فقال : أسألک عن الرجلین ؟ فقال : یا کمیت ابن زید ما أهریق فی الاسلام محجمة من دم ولا اکتسب مال من غیر حله ، ولا نکح فرج حرام إلا وذلک فی أعناقهما إلی یوم القیامة ، حتی یقوم قائمنا ، ونحن معاشر بنی هاشم نأمر کبارنا وصغارنا بسبهما والبراءة منهما: بحار الانوار ج 47 ص 323، اختیار معرفة الرجال ج 2 ص 464، معجم رجال الحدیث ج 15 ص 129.

شماره:4

حتماً نام «شیخ صدوق» را شنیده ای؟ او بزرگ ترین دانشمند شیعه در قرن چهارم بود، او کتاب های متعددی نوشته است و با این کار خود، خدمت بزرگی به حفظ فرهنگ شیعه نموده است. او در شهر ری زندگی می کرد و در همان جا از دنیا رفت. امروزه عدّه زیادی به زیارت قبر او می روند، نام پدربزرگ او «بابِوَیْه» بود، برای همین مردم بیشتر او را به نام «ابن بابِوَیْه» می شناسند.

شاید بپرسی که «بابِوَیْه» به چه معناست؟ در زبان فارسی قدیم این کلمه معنای «پسرِ بابا» را می داد.

شیخ صدوق سخنی مهم در زمینه بیزاری از دشمنان دارد، مناسب می بینم سخن او را در اینجا ذکر کنم، او چنین می گوید: «بر شیعیان واجب است که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بیزاری بجویند. شیعیان باید باور داشته باشند دشمنی با اهل بیت علیهم السلام، دشمنی با خداست».(1)

* * *

نام یکی از کتاب های شیخ صدوق، «ثواب الاعمال» است. او در این کتاب، حدیث هایی را جمع آوری کرده است که درباره ثواب رفتارها و کردارها

ص: 66


1- . ویجب أن یتبرأ إلی الله عز وجل من الأوثان الأربعة والإناث الأربعة ومن جمیع أشیاعهم وأتباعهم...: الهدایة ص 45، بحار الانوار ج 8 ص 366،

می باشد.

اکنون می خواهم یک حدیث از آن کتاب را در اینجا بنویسم: امام صادق علیه السلام

فرمود: «کسی که ما را دوست بدارد و با دشمنِ ما هم دشمنی نماید و این دشمنی، به خاطر خدا باشد، وقتی از دنیا برود، خدا گناه او را می بخشد، هرچند گناه او بسیار زیاد باشد».(1)

در این حدیث، امام صادق علیه السلام از نکته مهمی سخن می گوید، نباید دشمنی من با دشمنان خدا به خاطر دنیا و اختلاف شخصی باشد، نفرت و بغضی که ریشه در منافع شخصی من دارد، ارزشی ندارد. من باید به خاطر خدا با دشمنان اهل بیت علیهم السلام دشمن باشم.

مومن واقعی کسی است که دوستی ها و دشمنی های او از روی اخلاص است و در آن هیچ اثری از انگیزه های شخصی نیست، بلکه جلوه ای از اخلاص است. رفتاری که از روی اخلاص باشد، خدا آن را می پذیرد و به آن پاداش بزرگی می دهد.

دشمنی با دشمنان خدا، گناهان انسان را پاک می کند و رحمت خدا را به سوی انسان جذب می کند، کسی که تبرّی دارد، راه را گم نکرده است اگر گناهانی هم داشته باشد، باز هم شایستگی آن را دارد که خدا به او مهربانی نماید، زیرا او در مسیر صحیح است، هر چند خطاکار است، ولی کسی که محبّت دشمنان خدا را در قلب خود جای داده است به بیراهه رفته است.

وقتی تصمیم می گیری با قطار به مشهد بروی، بلیط تهیه می کنی و به ایستگاه می روی، مهم این است که قطاری سوار شوی که به مشهد می رود، وقتی سوار قطار شدی دیگر مهم نیست در طول مسیر چه کنی. تو در هر حال به مقصد می رسی.

ص: 67


1- . أبی عبد اللّه ع قال : من أحبنا وأبغض عدونا فی الله من غیر ترة وترها إیاه فی شئ من أمر الدنیا ثم مات علی ذلک فلقی اللّه وعلیه من الذنوب مثل زبد البحر غفرها اللّه له: ثواب الاعمال ص 170، وسائل الشیعة ج 16 ص 180، بحار الانوار ج 27 ص 55.

باید تلاش کنیم تا سوار قطاری شویم که به سوی خدا می رود، اگر در این قطار باشیم خواب ما، تفریح ما، غذا خوردن ما، استراحت ما مانع رسیدن ما به مقصد نمی شود، وای از آن روزی که ما سوار قطار شیطان شویم! اگر در آن قطار، تمام شبانه روز هم مشغول عبادت باشیم فایده ای ندارد.

کسی که در قلب خود، محبّت دشمنان خدا را جای داده است، اگر چه نماز بخواند و روزه بگیرد، در مسیر شیطان، گام برمی دارد، امّا کسی که دوستی اهل بیت علیهم السلام را همراه با دشمنی دشمنان در قلب خود دارد، او در مسیر خداست، اگر گناهی از او سر بزند، باز شایستگی آن را دارد که خدا گناه او را ببخشد.

* * *

مناسب می بینم در اینجا این ماجرا را نقل کنم:

گروهی از شیعیان از راه دوری به مدینه آمدند تا با امام سجّاد علیه السلام دیدار داشته باشند. وقتی آنان به خانه امام آمدند چنین گفتند: «ای فرزند پیامبر! اقوام ما به دیدار دشمنان شما می روند و هدیه های گرانبها به دست می آورند، ولی ما دیدار شما را انتخاب کرده ایم تا حقّ پیامبر را ادا کرده باشیم».

امام به آنان نگاهی کرد و فرمود: «هر کس ما را به خاطر خدا دوست بدارد و با دشمنان ما هم به خاطر خدا دشمنی بورزد، روز قیامت با پیامبر و علیو ابراهیم علیهم السلام همراه خواهد بود».(1)

آری، این ثواب دوستی اهل بیت علیهم السلام و دشمنی با دشمنان می باشد، همنشینی با عزیزان خدا در روز قیامت، پاداش کسانی است که راه را گم نکنند.

ص: 68


1- . عن أبی خالد الکابلی قال : أتی نفر إلی علی بن الحسین بن علیع فقالوا : إن بنی عمنا وفدوا إلی معاویة بن أبی سفیان طلب رفده وجائزته ، وإنا قد وفدنا إلیک صلة لرسول الله(ص) فقال علی بن الحسین(ع): قصیرة من طویلة ، من أحبنا لا لدنیا یصیبها منا وعادی عدونا لا لشحناء کانت بینه وبینه أتی الله یوم القیامة مع محمّد وإبراهیم وعلی: المحاسن ج 1 ص 165، الامالی للطوسی ص 156، بحار الانوار ج 27 ص 56.

شماره:5

نمی دانم نام «آیت اللّه کمپانی» را شنیده ای یا نه؟

او در حوزه علمیّه نجف، شاگردان زیادی داشت و مقام علمی او برای همه آشکار بود، او به زبان فارسی و عربی، شعر می سرود و هنر خویش را در راه دفاع از اهل بیت علیهم السلام به کار می گرفت.

اشعار او زبانزد اهل علم است، وقتی یک دانشمند بزرگ شعر می گوید، شعر او ارزش زیادی دارد، زیرا شعر او برگرفته از معرفت و بصیرت است.

اکنون می خواهم یکی از اشعار او را بیان کنم:

ماه محرّم نزدیک بود، او به یاد مصیبت شیرخواره کربلا، علی اصغر علیه السلام

افتاد، ذوق او شکفت و این شعر به زبان عربی بر زبانش جاری شد:

فما رَماه اِذْ رَماهُ حَرمَله

و انَما رَماهُ مَن مَهَّدَ له

سَهمٌ اَتی مِن جانب السقیفه

و قَوسُه عَلی یَدِ الخلیفه

«آیا حرمله به گلوی علی اصغر علیه السلام تیر زد؟ نه. تیر را کسی به

ص: 69

سوی او رها کرد که زمینه ساز ظلم و ستم بود، تیری که گلوی او را برید از طرف سقیفه آمد، تیر از کمانی رها شد که دست خلیفه بود».

آری، سقیفه، آغازگر ظلم و ستمی است که بر اهل بیت علیهم السلام روا شد، همه ظلم ها از آنجا آغاز شد، اگر در مدینه، درِ خانه فاطمه علیهاالسلام را آتش نمی زدند،

اگر آن روز دختر پیامبر را با تازیانه نمی زدند، کسی جرأت نمی کرد در کربلا، تیر به گلوی علی اصغر علیه السلام بزند...

ص: 70

فصل چهارم: ظلم دشمنان

شماره:1

من اکنون می خواهم به کلاس درس «استاد غزالی» بروم، آیا تو همراه من می آیی؟ حتماً نام او را شنیده ای، همان استادی که خیلی ها او را به عنوان «امام» می شناسند و او را سرآمد عارفان سنّی ها می خوانند. من می خواهم به سال های دور بازگردم، به قرن پنجم هجری! به شهر طوس در خراسان. استاد غزالی در آنجا زندگی می کند.

وقتی وارد شهر می شوم، به مسجد بزرگ شهر می روم، می دانم که استاد در آنجا برای شاگردانش درس می گوید، من در گوشه ای می نشینم، خوشحالم که تو را هم در کنار خود می بینم.

گوش کن، استاد سخن می گوید: «بدانید که اگر کسی جریان کربلا و کشته شدن حسین را برای مردم بگوید، کار حرامی انجام داده است. شما باید از این کار حرام دوری کنید. شما مواظب زبان خود باشید، این زبان شما باید

ص: 71

ذکر خدا بگوید، نه این که به گناه و کار حرام مشغول باشد».(1)

دوست من! آیا می بینی او چه سخن عجیبی می گوید؟!

این چه عرفان عجیبی است که استاد غزالی از آن سخن می گوید او چرا نقل حوادث تاریخی را حرام می داند؟

مگر چه رمز و رازی در نقل حوادث تاریخی اسلام است که او چنین فتوا می دهد؟ یزید با کمال سنگدلی، امام حسین علیه السلام و یاران او را به شهادت رساند و امام سجّاد علیه السلام را اسیر کرد و به شام برد، او ظلم های فراوان به اهل بیت علیهم السلامروا داشت، برای چه نقل این حوادث، گناه است؟ من باید بیشتر تحقیق کنم...

* * *

از سخن استاد غزالی تعجّب نکن، او در قرن پنجم هجری این چنین می گوید، امّا این تفکّر ریشه در جای دیگر دارد، احمدبن حنبل که در قرن دوم زندگی می کرد، نیز از این تفکّر دفاع می کند. او یکی از بزرگ ترین رهبران سنّی ها است.

یک روز، جمعی از پیروانش از او سوال می کنند که نظر خود را درباره جنگ معاویه با علی علیه السلام بگوید، او پاسخ می دهد: «در این باره جز خیر و خوبی چیزی نمی گویم!».(2)

آری، به نظر او باید این حوادث را به خیر و خوبی تفسیر کرد! وقتی مردم با علی علیه السلام به عنوان خلیفه بیعت کردند، معاویه از بیعت با آن حضرت خودداری

کرد و با علی علیه السلام دشمنی فراوان نمود و در صفین با سپاه خود به جنگ آن حضرت آمد. معاویه ظلم های زیادی نمود، تعداد زیادی از مسلمانان را فقط به خاطر دوستی با علی علیه السلام به قتل رساند و خانه های آنان را خراب کرد.

ص: 72


1- . قال الغزالی: یحرم علی الواعظ وغیره روایة مقتل الحسین وحکایته...: الصواعق المحرقة ص 221، وراجع الغدیر ج 10 ص 211.
2- . أخْبرنا أبو بکر المرُّوذیُّ، قال: قیل لأبی عبد اللَّه ونحْن بالعَسکَر... فقال: یا أبا عبد اللَّه، ما تقُول فیما کان من علیٍّ ومعاویة رحمهما اللَّه؟ فقال أبو عبد اللَّه: ما أقول فیها إِلَّا الحُسنی، رحمهم اللَّه أجْمعین: السنة لابی بکر بن الخلال ج 2 ص460 ح 713.

طبق نظر احمدبن حَنبَل ما باید همه این حوادث را به خیر و خوبی تفسیر کنیم و از آن عبور کنیم!

* * *

گروهی بر این باورند که نباید تاریخ اسلام را بررسی کرد، نباید حوادثی را که بعد از پیامبر در جامعه اسلامی روی داد، تحلیل کرد.

دیگر وقت آن است که حدیث مهمی را بیان کنم تا حقیقت آشکار شود، روزی از روزها که جمعی از شیعیان خدمت امام باقر علیه السلام بودند، امام رو به آنان کرد و فرمود: «عدّه ای از ظلم و ستم هایی که دشمنان بر ما روا داشته اند، بی خبرند و از آن هیچ اطلاعی ندارند، چنین افرادی شریک دشمنان ما هستند».(1)

این سخن، پیام مهمّی دارد: اگر من تاریخ را نخوانم، اگر ماجرای سوختن در خانه فاطمه علیهاالسلام را ندانم، اگر از حوادث کربلا بی خبر باشم، با این کار خود شریک ظلم هایی هستم که به اهل بیت علیهم السلام شده است!

آری، آنان که می خواهند من تاریخ را ندانم می خواهند من در حقّ اهل بیت علیهم السلام ظلم و ستم کنم!

* * *

دشمنان حقّ و حقیقت، ستم های فراوانی بر اهل بیت علیهم السلام روا داشتند،

عدّه ای می گویند: «نقل حوادث تاریخی چه فایده ای برای امروز ما دارد؟»، آنان می گویند: «این که بیش از هزار سال پیش، در شهر مدینه چه روی داد و خانه فاطمه علیهاالسلامدر آتش سوخته شد، چه نتیجه ای برای ما دارد؟».

من باید قدری فکر کنم! اگر من از آن ماجراها بی خبر باشم، راه را گم می کنم. آن مصیبت ها نقل تاریخ نیست، شرح ظلم هایی است که بر

ص: 73


1- . عن أبی جعفرع قال : من لم یعرف سوء ما اتی إلینا من ظلمنا وذهاب حقنا وما رکبنا به، فهو شریک من أتی إلینا فیما ولّینا به: بحار الانوار ج 27 ص 55.

اهل بیت علیهم السلام گذشته است، حکایتی از گذشته نیست، بلکه زندگی امروز است! اگر من آن حوادث را ندانم، در زمین دشمن، بازی می کنم، با ندانستن، به دشمن کمک می کنم، به راحتی فریب دسیسه های آنان را می خورم! من راه را گم می کنم!

* * *

حتماً در جامعه متوجّه دشمنی ها شده ای، ولی این دشمنی ها برای منافع شخصی و گروهی است، یک حزب با حزب رقیب خود، دشمنی می کند و این یک امر کاملاً طبیعی به نظر می آید.

وقتی می بینم دشمنی هایی که برای به دست آوردن پول و قدرت بیشتر است، امری طبیعی است، از خود می پرسم: چرا عدّه ای می خواهند دشمنی با دشمنان حقّ را کم رنگ جلوه دهند و آن را امری غیر طبیعی و بی اهمیّت نشان دهند.

شنیده بودم که در آخرالزمان، امور عجیبی روی می دهد. چه چیزی عجیب تر از این که آن دشمنی که برای منافع مادی و دنیایی است، یک امر طبیعی به حساب می آید، ولی دشمنی با دشمنان حق، غیر طبیعی حساب می شود و اگر کسی از دشمنی با دشمنان اهل بیت سخن بگوید، عدّه ای به او می گویند: «از عشق و محبّت سخن بگو!». آیا این سخنان باعث نمی شود که راه گم بشود؟

من باید به نوشتن ادامه بدهم، رسالت بزرگی بر عهده من است، از خدا می خواهم مرا یاری کند... اگر این کتاب را به پایان نبرم، وظیفه خود را انجام نداده ام و در روز قیامت باید جوابگو باشم!

* * *

ص: 74

معمولاً در مرام نامه «احزاب» چنین می نویسند: «هر عضو باید هم حزبی خود را دوست بدارد و از طرف دیگر با اعضایِ حزب رقیب، دشمنی کند».

وقتی من این نکته را دانستم به فکر فرو رفتم: شیعیان در حزب حضرت علی علیه السلام هستند، این حزب، حزب خداست. تنها حزبی است که بر مدار حقّ است، چه شده است که بعضی ها با حزب دیگر، طرح دوستی می ریزند و حزب شیطان را تقویت می کنند؟

این چه دردی است که جامعه را فرا گرفته است؟ عدّه ای حاضرند برای منافع دنیایی خود با حزب رقیب خود، دشمنی کنند، ولی به ما اشکال می گیرند و از ما می خواهند با حزب دشمنان علی علیه السلام ، دشمنی نکنیم!

ص: 75

شماره:2

اینجا شهر مدینه است، صدای هیاهویی به گوش می رسد، چه خبر شده است؟ آنجا خانه ای است، گروه زیادی در آنجا جمع شده اند، چرا در کنار آن خانه، هیزم ها قرار می دهند؟

چرا یک نفر شعله آتش در دست گرفته است؟ چرا او فریاد می زند: «این خانه و اهل آن را در آتش بسوزانید».

چرا او نزدیک تر می آید و هیزم ها را آتش می زند؟ خدای من! آتش زبانه می کشد.

چرا او می خواهد اهل این خانه را بسوزاند؟ مگر اهل این خانه چه کار کرده اند که سزایشان سوختن است؟

صدای گریه بچه ها از این خانه به گوش می رسد، چرا همه فقط نگاه می کنند؟ چرا هیچ کس اعتراضی نمی کند؟

در این میان یکی جلو می آید، به آن مردی که هیزم ها را آتش زد می گوید:

ص: 76

-- ای عُمَر! در این خانه، فاطمه، حسن و حسین هستند.

-- باشد، هر که می خواهد باشد، من این خانه را آتش می زنم.(1)

اکنون برای من روشن می شود که اینجا خانه فاطمه علیهاالسلام است. چرا می خواهند خانه دختر پیامبر را آتش بزنند؟

* * *

این حکومت، یک قاضی بیشتر ندارد، آن قاضی هم عُمَر است. او فتوایی عجیب داده است: «برای حفظ اسلام، سوزاندن این خانه واجب است».(2)

این چه فتوایی است؟ چرا بیشتر مردم با سکوت خود، این حکومت را تأیید می کنند؟ چقدر این مردم بی وفا شده اند، آنان که روز عید غدیر با علی علیه السلام بیعت کردند، هنوز طنین صدای پیامبر در گوش این مردم است: «هر کس من مولای اویم، علی مولای اوست».(3)

چرا این مردم، این قدر زود عهد و پیمان خود را شکستند و برای آتش زدن این خانه هیزم آورده اند؟ پیامبر بارها کنار درِ این خانه می ایستاد و به فاطمه علیهاالسلام و فرزندانش سلام می داد. هنوز طنین صدای پیامبر به گوش می رسد که فرمود: «خانه دخترم فاطمه، خانه من است! هر کس حریم خانه او را نگه ندارد، حریم خدا را نگه نداشته است».(4)

* * *

آتش زبانه می کشد، فاطمه علیهاالسلام پشت در ایستاده است، او برای یاری حقّ و

ص: 77


1- . والذی نفس عمر بیده، تخرجنّ أو لأحرقنّها علی من فیها، فقیل له: یا أبا حفص، إنّ فیها فاطمة! قال: وإن!: الغدیر ج 5 ص 372، الإمامة والسیاسة ج 1 ص 19.
2- . لمّا ولّی أبو بکر ولّی عمر القضاء، وولّی أبو عُبیدة المال: کنز العمّال ج 5 ص 640، وراجع فتح الباری ج 12 ص 108، الدرایة فی تخریج الحدیث الهدایة ج 2 ص 166، فیض القدیر ج 2 ص 126.
3- . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، مسند أحمد ج 1 ص 84، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110.
4- . لمّا حضرت رسول اللّه الوفاة، دعا الأنصار وقال: یا معشر الأنصار، قد حان الفراق، وقد دُعیت وأنا مجیب الداعی، وقد جاورتم فأحسنتم الجوار، ونصرتم فأحسنتم النصرة، وواسیتم فی الأموال، ووسعتم فی المسلمین... واحفظونی معاشر الأنصار فی أهل بیتی...: بحار الأنوار ج 22 ص 476.

حقیقت قیام کرده است. او آمده است تا از علی علیه السلام دفاع کند، او می خواهد کاری کند تا راه حقّ و حقیقت، گم نشود، او آماده است هستی خود را فدا کند تا ولایت باقی بماند.

درِ خانه نیم سوخته می شود، عُمَر جلو می آید، او می داند که فاطمه علیهاالسلام پشت در ایستاده است... او لگد محکمی به در می زند. فاطمه علیهاالسلام بین در و دیوار قرار می گیرد، صدای ناله اش به آسمان می رود....

عُمَر در را فشار می دهد، صدای ناله فاطمه علیهاالسلام بلندتر می شود. میخِ در که از آتش داغ شده است در سینه او فرو می رود.(1)

فاطمه علیهاالسلام با صورت به روی زمین می افتد، صورتش خاک آلود شده است، رو به حرم پیامبر می کند و چنین می گوید: «بابا! یا رسول اللّه! ببین با دخترت چه می کنند».(2)

* * *

این آغاز ظلم و ستمی است که بر اهل بیت علیهم السلام روا شد، حکومتی که بعد از پیامبر روی کار آمد، بنای ظلم و ستم بر خاندان پیامبر را گذاشت، ظلم و ستمی که حد و اندازه نداشت و تا زمان ظهور امام زمان علیه السلام ادامه دارد. من باید با دانستن این حوادث، راه خود را از آن ستمکاران جدا کنم.

ص: 78


1- . فضرب عمر الباب برجله فکسره، وکان من سعف، ثمّ دخلوا فأخرجوا علیّاًع ملبیّاً...: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 67، بحار الأنوار ج 28 ص 227؛ عصر عمر فاطمة خلف الباب، ونبت مسمار الباب فی صدرها، وسقطت مریضة حتّی ماتت: مؤمر علماء بغداد ص 181.
2- . صفقة عمر علی خدّها حتّی أبری قرطها تحت خمارها فانتثر...: الهدایة الکبری ص 407؛ وهی تجهز بالبکاء تقول: یا أبتاه یا رسول اللّه! ابنتک فاطمة تُضرب؟...: الهدایة الکبری ص 407؛ وقالت: یا أبتاه یا رسول اللّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک وابنتک؟...: بحار الأنوار ج 30 ص 294.

شماره:3

سال 185 هجری بود، «هارون» به عنوان خلیفه عباسی بر سرتاسر جهان اسلام حکومت می کرد، در آن زمان، خاندان «بَرامکه» قدرت زیادی داشتند، هارون به آنان مجال زیادی داده بود و در واقع، هارون با کمک آنان توانسته بود بر دشمنانش پیروز شود.

بَرامکه که اصل آنان از «بلخ» بود، با اهل بیت علیهم السلام دشمنی نمودند و باعث شهادت امام کاظم علیه السلام شدند، همین کار باعث شد تا به خشم خدا گرفتار شوند و هارون دستور کشتن آنان را بدهد و آنان از اوج عزت به نهایت ذلّت و خواری رسیدند.(1)

من اکنون از روزگاری سخن می گویم که هنوز قدرت در دست آنان بود:

یکی از آنان نزد امام رضا علیه السلام آمد و از آن حضرت درباره ابوبکر و عُمر سوال کرد. امام در پاسخ چنین گفت: «سبحان اللّه و الحمد للّه ولا اله الا اللّه و اللّه اکبر!».

ص: 79


1- . راجع: عیون اخبار الرضاع ج 2 ص 549.

گویا امام می دانست که او در طلب حقیقت نیست و می خواهد فتنه ای به پا کند. بار دیگر آن شخص سؤل خود را مطرح کرد و اصرار زیادی نمود، امام در پاسخ، جمله ای کوتاه گفتند تا برای کسانی که در جستجوی حقّ هستند، راه گم نشود. پاسخ امام این بود: «ما اهل بیت علیهم السلام مادری نیکوکار داشتیم که وقت جان دادن از آن دو نفر خشمناک بود، خشم مادرِ ما تا لحظه جان دادنش ادامه داشت، از وقتی که او از دنیا رفته است، خبری به ما نرسیده است که او از آن دو نفر راضی و خشنود شده است».(1)

با این سخن، امام رضا علیه السلام حقیقت را برای همه آشکار ساخت، حضرت فاطمه علیهاالسلام از آن دو نفر ناراضی بود، تاریخ این سخن فاطمه علیهاالسلام را به یاد دارد که به آن دو نفر چنین گفت: «به خدا قسم ! هرگز از شما راضی نمی شوم ، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او کنم ».(2)

ص: 80


1- . أن رجلا من أولاد البرامکة عرض لعلی بن موسی الرضاع فقال له : ما تقول فی أبی بکر ؟ قال له : سبحان الله والحمد لله ولا إله إلا الله والله أکبر، فالح السائل علیه فی کشف الجواب، فقال علیه السلام : کانت لنا أم صالحة ماتت وهی علیهما ساخطة ولم یأتنا بعد موتها خبر أنها رضیت عنهما: الطرائف فی معرفة مذاهب الطرائف لابن ادریس ص 252.
2- . لا واللّه لا أرضی عنکما أبداً حتّی ألقی أبی رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله وأُخبره بما صنعتما، فیکون هو الحاکم فیکما...: کتاب سلیم بن قیس ص 391 ، بحار الأنوار ج 28 ص 303 و ج 43 ص 199.

فصل پنجم: برترین عمل

شماره:1

من در کوفه هستم. در خانه شیخ احمد بَزَنطی!

او یکی از یاران امام رضا علیه السلام می باشد و مردم به او علاقه زیادی دارند و به او احترام می گذارند. خانه شیخ احمد، محل رفت و آمد شیعیان است. من هم مهمان او هستم.

آنجا را نگاه کن! گروهی از جوانان وارد خانه می شوند، آنان به دیدار شیخ احمد آمده اند، چه ادب و شکوهی دارند! همه دو زانو در برابر شیخ نشسته اند و منتظر هستند تا او برایشان سخنی بگوید و موعظه ای نماید. این جوانان می دانند که باید اعتقادات خود را فقط از اهل بیت علیهم السلام بگیرند و مسیر زندگی خود را با سخنان آنان تنظیم کنند.

ص: 81

لحظاتی با سکوت می گذرد، تو به من نگاهی می کنی، گویا می خواهی بدانی چرا شیخ سخنی نمی گوید؟ شیخ به آنان همچنان نگاه پدرانه می نماید، او می خواهد تشنگی آنان به شنیدن سخن امام رضا علیه السلام بیشتر

شود.

اکنون شیخ از جا برمی خیزد، همه به احترام شیخ از جا برمی خیزند، شیخ چند قدم جلو می رود، از کنار تاقچه، صندوقچه کوچکی را برمی دارد و برمی گردد و سرجای خود می نشیند.

او صندوقچه را باز می کند، نامه ای را از آن بیرون می آورد، آن را می بوسد و روی چشم می گذارد و آن را باز می کند و چنین می گوید: این نامه ای است که امام رضا علیه السلام برای من نوشته و در آن حدیثی از امام باقر علیه السلام را برای من بیان کرده است.

نفس ها در سینه حبس شده است، سکوت است و سکوت. همه مشتاقند سخن امامِ خود را بشنوند، آنان می دانند که پیروی از سخن امام معصوم، تنها راه سعادت است.

شیخ نامه را می خواند: «هر کس دوست دارد که بین او و خدا، هیچ حجاب و مانعی نباشد، هر کس دوست دارد خدا به او با مهربانی نظر کند، باید آل محمّد علیهم السلام را دوست بدارد و از دشمنان آنان بیزاری بجوید. به امامت امام زمانش اعتقاد داشته باشد، آگاه باشید هر کس چنین باشد خدا به او نظر

ص: 82

مهربانی می کند و او هم به اوج معرفت می رسد».(1)

* * *

همه شیعیان باید فکر کنند، آیا این سه ویژگی در آنان هست یا نه؟ همه ما آل محمّد علیهم السلام را دوست داریم، اگر چه اکنون امام زمان از دیده ها پنهان است، ولی ما به امامت او اعتقاد داریم و برای ظهورش، دعا می کنیم، خدا را شکر می کنیم که از این دو ویژگی، بی بهره نمانده ایم، امّا همه سخن در ویژگی دوم است!

«دشمنی با دشمنان آل محمّد».

آیا واقعا من این گونه هستم؟ آیا از دشمنان اهل بیت علیهم السلام بیزاری می جویم؟

باید فکر کنم!

نکند که من هم مثل عدّه ای شده باشم که محبتِ دشمنان اهل بیت علیهم السلام در دلم جای کرده باشد؟

نکند من هم مثل عدّه ای به مذهبِ عشق، ایمان آورده باشم، همان مذهبی که می گوید من نباید با هیچ کس (حتّی با ستمکاران) دشمنی کنم!

من نیاز به خلوت دارم، مرا تنها بگذار! هیاهوی زندگی کاری با من کرد که من فرصت نکردم با سخنان امامان معصوم آشنا شوم و به همین سادگی، نزدیک بود که راه را گم کنم!

خدایا! مرا ببخش!

ص: 83


1- . ابن عیسی عن البزنطی قال : کتب إلی الرضا علیه السلام : قال أبو جعفر علیه السلام : من سره أن لا یکون بینه وبین الله حجاب حتی ینظر إلی الله وینظر الله إلیه فلیتول آل محمّد ویبرأ من عدوهم ویأتم بالامام منهم ، فإنه إذا کان کذلک نظر الله إلیه ونظر إلی الله: قرب الاسناد ص 315، بحار الانوار ج 27 ص 51.

شماره:2

اگر در درّه ای عمیق و هولناک گرفتار شوم و بخواهم نجات پیدا کنم، باید به دستاویز محکمی چنگ بزنم، دستاویزی که هرگز گسسته نشود، باید طناب محکمی پیدا کنم. اگر این طناب محکم نباشد ممکن است مرا تا مقداری از قعر درّه بالا آورد، امّا در میانه راه پاره شود و به درّه سقوط کنم.

عشق به این دنیا و جلوه های آن، همانند درّه ای عمیق است، اگر من بخواهم از قعر این درّه به قلّه سعادت و رستگاری برسم، باید دستاویزی محکم پیدا نمایم، امّا سوال این است: محکم ترین دستاویز چیست؟

* * *

گروهی از شیعیان نزد امام صادق علیه السلام نشسته اند، امام به آنان نگاهی می کند و می پرسد:

-- محکم ترین دستاویز چیست؟

-- آقای ما! نماز محکم ترین دستاویز است.

ص: 84

-- نماز فضیلت زیادی دارد ولی پاسخ سوال من، نماز نیست.

-- زکات.

-- زکات فضیلت زیادی دارد، ولی محکم ترین دستاویز نیست.

-- روزه و حجّ و جهاد در راه خدا.

-- همه این ها فضیلت و ثواب زیادی دارند، امّا محکم ترین دستاویز چیز دیگری است.

-- آقای ما! هیچ کس جز شما جواب این سوال را نمی داند.

-- بدانید که محکم ترین دستاویز ایمان، دوستی و دشمنی به خاطر خداست. اگر شما دوستان خدا را دوست بدارید و از دشمنان خدا بیزاری بجویید به محکم ترین دستاویز ایمان چنگ زده اید.(1)

* * *

آری، وقتی تولّی و تبرّی در کنار هم باشند، گوهر ایمان شکل می گیرد و آن وقت است که انسان از ایمان واقعی بهره مند شده است و جای امیدواری است که او از سرگردانی ها نجات یابد و به ساحل امن سعادت برسد.

ص: 85


1- . قال أبو عبد اللّه ع: أی عری الایمان أوثق ؟ فقالوا : الله ورسوله أعلم ، فقال : قولوا : فقالوا : یا بن رسول الله الصلاة ، فقال : إن للصلاة فضلا ، ولکن لیس بالصلاة ، قالوا : الزکاة ، قال : إن للزکاة فضلا ولیس بالزکاة... قالوا : فاللّه ورسوله أعلم فقال : قال رسول اللّه: إن أوثق عری الایمان الحب فی الله والبغض فی اللّه وتوالی ولی اللّه وتعادی عدو اللّه: المحاسن ج 1 ص 165، الکافی ج 2 ص 126، معانی الاخبار ص 398، وسائل الشیعة ج 16 ص 168.

شماره:3

یک رسم در قوم بنی اسرائیل وجود داشت که افرادی از جامعه جدا می شدند و به کوه یا بیابان پناه می بردند و در آنجا برای خود ساختمانی کوچک می ساختند و مشغول عبادت می شدند.

مردم به آنان احترام زیادی می گذاشتند و آنان را زاهدانی می دانستند که به خاطر خدا دست از دنیا و جلوه های پرفریب آن برداشته اند و جوانی خود را صرف عبادت خدا کرده اند.

شبی از شب ها، یکی از این زاهدان، مقداری با خود فکر کرد و با خود گفت: چه کسی بهتر از من است؟ من مدّت ها خدا را عبادت کرده ام، دیگر وقت آن است که خدا به من مقامی بس بزرگ عطا کند.

او با این سخنان دچار خودبینی شد، او از یاد برد که خدا به او توفیق عبادت داده است و اگر توفیق خدا نبود، او هرگز نمی توانست دو رکعت نماز هم بخواند.

ص: 86

او همچنان مست از غرور خودش بود که خدا فرشته ای را فرستاد تا این پیام مهم را برای او بیان کند: «تو سال های سال مرا عبادت کرده ای، امّا من در این دنیا، پاداش عبادت تو را دادم و تو را در میان مردم، عزیز کردم، تو نسبت به دنیا زهد ورزیدی و نتیجه زهد خود را هم دیدی زیرا زندگی راحت و آسوده ای داری، هر کس زهد را انتخاب کند، زودتر به راحتی و آرامش می رسد، پاداش زهد تو همان آرامش و راحتی توست. اکنون از تو سؤل می کنم: آیا به خاطر من به دوستانم، عشق ورزیده ای؟ آیا به خاطر من با دشمن من، دشمنی کرده ای؟».(1)

او نتوانست پاسخی بدهد، زیرا او دین را فقط عبادت و زهد می دانست، او با گوهر دین بیگانه بود، او تولّی و تبرّی نداشت، برای همین خدا او را از درگاه خود دور کرد.

اگر او راه را گم نمی کرد، اگر او با دوستان خدا، دوستی می کرد و با دشمنان خدا، دشمنی، حتماً به رستگاری می رسید.

ص: 87


1- . أن الله أوحی إلی بعض عباد بنی إسرائیل وقد دخل قلبه شئ : أما عبادتک لی فقد تعززت بی ، وأما زهدک فی الدنیا فقد تعجلت الراحة ، فهل والیت لی ولیا أو عادیت لی عدوا ؟ ثم أمر به إلی النار ، نعوذ بالله منها: بحار الانوار ج 28 ص 57.

شماره:4

لعن دشمنان از آموزه های قرآنی است، خدا در قرآن به ما یاد داده است تا دشمنانی که ظلم و ستم می کنند را لعنت کنیم.

واژه «لعن» به معنای «دوری از رحمت خدا» می باشد، وقتی ما کسی را لعن می کنیم، در واقع از خدا می خواهیم تا آن شخص را از رحمت خود دور کند و به عذاب، گرفتارش نماید.

در اینجا می خواهم آیه 93 سوره «نساء» را ذکر کنم:

«وَمَنْ یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیًما »

«هر کس مؤنی را از روی عمد به قتل برساند، مجازات او دوزخ است که جاودانه در آن می ماند و خدا بر او غضب می کند و او را لعنت می نماید و عذابی بس بزرگ برای او فراهم می آورد».(1)

آری، هر گاه کسی مؤنی را عمداً به قتل برساند و انگیزه او، بغض و کینه نسبت به دینِ مومن باشد، توبه او قبول نمی شود و خدا او را لعنت می کند.

خلاصه سخن آن که قرآن می گوید: خدا قاتلِ مومن را لعنت می کند، به راستی کدام مومن از امام حسین علیه السلام برتر و بالاتر است؟ آیا می توان باور کرد

ص: 88


1- . إن کان قتله لإیمانه فلا توبة له، وإن کان قتله لغضب أو لسبب شیء من أمر الدنیا فإن توبته أن یقاد منه...: الکافی ج 7 ص 276، من لایحضره الفقیه ج 4 ص 95، تهذیب الاحکام ج 10 ص 163، وسائل الشیعة ج 29 ص 30، مستدرک الوسائل ج 18 ص 220، جامع احادیث الشیعة ج 14 ص 345، تفسیر العیاشی ج 1 ص 267، البرهان ج 2 ص 149.

که خدا قاتل امام حسین علیه السلام را لعنت نمی کند؟

مگر می توان شهادت امام حسین علیه السلام را از یاد برد؟ مصیبت او جگرسوز است، وقتی او در کربلا به دستور یزید، مظلومانه به شهادت رسید، همه اهل آسمان ها عزادار او گشتند، فرشتگان برای غربت او گریستند، مصیبت او دل آنها را هم به درد آورد، هنوز هم زمین و زمان برای او اشک می ریزد.

* * *

پیش از این درباره استاد غزالی سخن گفتم، یک روز یکی از شاگردان او چنین پرسید: «جناب استاد! به نظر شما آیا ما می توانیم یزید را لعنت کنیم؟».

استاد غزالی در جواب گفت: «کشتن حسین، باعث کفر یزید نمی شود، یزید یک معصیت انجام داده است، کشتن حسین، معصیت و گناه بزرگی است، امّا باعث نمی شود که قاتل حسین، کافر بشود، لعن یزید جایز نیست و هر کس قاتل حسین را لعنت کند، فاسق است و معصیت خدا را نموده است».

کاش یک نفر به او می گفت: ای غزالی! مگر تو قرآن نخوانده ای؟ قرآن که می گوید خدا قاتل مؤن را لعنت می کند، مردم تو را امام و رهبر خود می دانند، چگونه شده است که از قرآن این گونه بی خبر مانده ای؟

* * *

ای حسین!

من از دشمنان تو بیزار هستم، از کسانی که امروز هم با نام و یاد تو، دشمن هستند، بیزارم!

من با دوستان تو، دوست هستم و با دشمن تو، دشمن هستم، من فریاد بر می آورم:

ص: 89

بار خدایا! همه آنانی که باعث قتل مولای من شدند را لعنت کن! من با همه کسانی که به روی مولای من شمشیر کشیدند، دشمن هستم، لعنت کن کسانی را که تیر و نیزه پرتاب کردند، کسانی که به سوی مولای من سنگ زدند، کسانی که برای کشتن او در کربلا جمع شدند، من از همه آنان بیزارم.

* * *

وقت آن است که حدیثی را نقل کنم: پیامبر فرمود: «وقتی دخترم فاطمه در محراب خود به نماز می ایستد، هفتاد هزار فرشته به او سلام می کنند. این ها، همه فرشتگان مقرّب درگاه خدایند، آنان به او چنین می گویند: ای فاطمه! خدا تو را برگزید و از پلیدی ها پاک گردانید و تو را سرور زنان جهان قرار داد».(1)

این سخن پیامبر این حقیقت را آشکار می سازد که فاطمه علیهاالسلام مقامی بالاتر از همه زنان مومن دارد، او سرآمد همه زنان مومن است، اکنون می خواهم این سوال را بپرسم: قرآن می گوید اگر کسی مومنی را به قتل برساند خدا او را لعنت می کند، اگر کسی باعث قتل فاطمه علیهاالسلام بشود، آیا به لعن خدا گرفتار نمی شود؟

بعد از رحلت پیامبر، حوادثی در شهر مدینه روی داد، عدّه ای به خانه فاطمه علیهاالسلام هجوم بردند، درِ خانه او را آتش زدند و او را اذیّت و آزار کردند و باعث بیماری او شدند که بعد از مدّتی، او مظلومانه جان داد و به شهادت رسید. آری، کسانی که باعث شهادت او شدند، به لعن خدا گرفتار شدند.

ص: 90


1- . إن رسول الله کان جالسا ذات یوم وعنده علی وفاطمة والحسن والحسین فقال: اللهم إنک تعلم أن هؤاء أهل بیتی وأکرم الناس علی فأحبب من أحبهم... وإنها لتقوم فی محرابها فیسلم علیها سبعون ألف ملک من الملائکة المقربین، وینادونها بما نادت به الملائکة مریم فیقولون: یا فاطمة إن الله اصطفاک وطهرک واصطفاک علی نساء العالمین: الامالی للصدوق ص 575، روضة الواعظین ص 149، مناقب آل ابی طالب ج 3 ص 135، بحار الانوار ج 37 ص 85، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 338.

شماره:5

یکی از شیعیان حضور امام صادق علیه السلام رسید، آن حضرت او را اهل معرفت یافتند و برای همین این حدیث را برای او بیان کردند:

خدا در روز قیامت به سه گروه، نظر رحمت نمی کند و آنان را به عذاب سختی گرفتار می سازد:

گروه اوّل کسانی هستند که به دروغ، ادعای امامت می کنند.

گروه دوم کسانی هستند که ولایت امام معصوم را قبول نمی کنند.

گروه سوم کسانی هستند که بر این باورند که دو دشمن اصلی ما، مسلمان بوده اند.(1)

* * *

این یک واقعیت است: «کسانی که در خانه فاطمه علیهاالسلام را آتش زدند، بهره ای از اسلام نداشتند»، اگر من باور داشته باشم که آنان از دین خدا بهره ای برده بودند، به عذاب سختی گرفتار خواهم شد. این سخن صریح امام صادق علیه السلام

ص: 91


1- . ثلاثة لاینظر اللّه الیهم یوم القیامة ولایزکیهم و لهم عذاب الیم: من زعم انه امام و لیس به امام، ومن جحد امامة امام من اللّه و من زغم انّ لهما فی الاسلام نصیبا: الکافی ج 1 ص 373، وسائل الشیعة ج 28 ص 341، بحار الانوار ج 30 ص 384.

است. این حدیث در کتاب «اصول کافی» ذکر شده است، این کتاب، معتبرترین کتاب حدیثی شیعه می باشد.

من باید لحظه ای فکر کنم: به راستی چرا دشمنان با خاندان پیامبر دشمنی کردند؟ چرا حقّ علی علیه السلام را غصب کردند؟ چرا این همه ظلم و ستم نمودند؟

وقتی من می توانم به جواب سوال خود برسم که باور کنم آنان بهره ای از ایمان نداشتند، هدف آنان، دشمنی با خدا و دشمنی با پیامبر بود، آنان دشمن دین خدا بودند و نمی خواستند خدا در روی زمین، عبادت شود.

آری، آنان با خدا دشمن بودند و می خواستند مردم را از دین دور کنند، البته برای این هدف خود، چاره ای جز ظلم به اهل بیت علیهم السلام نداشتند، آنان نمی توانستند به صورت علنی با اسلام و پیامبر دشمنی کنند، ولی وقتی پیامبر از دنیا رفت، فضا را مناسب دیدند و موقعیّت را برای ظلم بر اهل بیت علیهم السلامآماده دیدند، برای همین تا آنجا که توانستند در حقّ خاندان پیامبر ستم نمودند.

ص: 92

شماره:6

نمی دانم نام «ابوبصیر» را شنیده ای؟ او یکی از یاران امام صادق علیه السلام است و حق بزرگی بر همه ما شیعیان دارد، او کسی بود که در راه حفظ و نشر احادیث اهل بیت علیهم السلام تلاش زیادی کرد و با این کار خود بر عظمت مکتب شیعه افزود.

امام صادق علیه السلام به او بشارت بهشت داد و او را از بندگان خوب خدا برشمرد و فرمود: «ابوبصیر از جمله کسانی است که باعث باقی ماندن دین شدند، اگر او و دوستانش نبودند، چیزی از حقایق دین، باقی نمی ماند».(1)

این گوشه ای از ویژگی های ابوبصیر است، من فکر می کنم با همین مقدار، تو به مقام او پی بردی. خوشا به حال او که عمر خود را صرف دنیا نکرد، از لحظه های زندگی خود بهره گرفت و این گونه نام خود را ماندگار کرد و رضایت امام زمانش را برای خود خرید، کاش من هم راهی می یافتم تا این گونه امام خود را از خود راضی می کردم! کاش این آرزوی من بود! آرزویی بزرگ که سعادت دنیا و آخرت را با خود دارد. به راستی چه آرزویی برتر از این که امام زمان از من راضی باشد؟

* * *

ص: 93


1- . سمعت أبا عبد اللهع یقول بشر المخبتین بالجنة برید بن معاویة العجلی و أبو بصیر لیث بن البختری المرادی و محمّد بن مسلم و زرارة أربعة نجباء أمناء الله علی حلاله و حرامه لو لا هؤاء انقطعت آثار النبوة و اندرست: اختیار معرفة الرجال ج ص 398، خلاصة الاقوال ص 82، معجم رجال الحدیث ج 4 ص 197.

دیگر وقت آن است تا حدیثی از ابوبصیر را در اینجا بنویسم:

ابوبصیر نزد امام صادق علیه السلام بود، امام رو به او کرد و فرمود: روز قیامت روزی است که اعمال همه حسابرسی می شود، در آن روز، خدا دستور می دهد تا شیطان را برای حسابرسی بیاورند. فرشتگان شیطان را در حالی که هفتاد غُلّ و هفتاد زنجیر دارد می آورند، در این هنگام دشمن اصلی ما را به صحرای قیامت می آورند در حالی که او را با صد و بیست غُلّ و صد و بیست زنجیر بسته اند.

اینجاست که شیطان از فرشتگان سوال می کند: من همان کسی هستم که انسان ها را گمراه کردم، گناه من باید از همه بیشتر باشد، امّا این شخص کیست که خدا عذاب او را دوبرابر عذاب من قرار داده است؟

فرشتگان در جواب به او می گویند: «او دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلام است».

شیطان

می پرسد: «مگر او چه کرده است که عذاب او دوبرابر عذاب من است؟».

فرشتگان پاسخ می دهند: «او در حقّ علی علیه السلام ظلم کرد و حقّ او را غصب کرد، برای همین خدا او را این گونه عذاب می کند».(1)

ص: 94


1- . عن أبی بصیر عن أبی عبد اللّه ع انه إذا کان یوم القیمة یؤی بإبلیس فی سبعین غلا وسبعین کبلا فینظر الأول إلی زفر فی عشرین ومائة کبل وعشرین ومائة غل فینظر إبلیس فیقول : من هذا الذی أضعفه الله له العذاب وأنا أغویت هذا الخلق جمیعا؟: تفسیر العیاشی ج 2 ص 223، البرهان ج 3 ص 296، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 534.

شماره:7

اشاره

مناسب می بینم در اینجا، چند حدیث بنویسم تا مطالب این کتاب، کامل تر باشد:

* حدیث اول:

یکی از شیعیان نزد امام صادق علیه السلام آمد و گفت: یکی از آشنایان من، حضرت علی علیه السلام را دوست دارد، امّا از دشمنان او، بیزاری نمی جوید. امام صادق علیه السلام فرمود: «چنین شخصی دشمن ماست، پشت سر چنین شخصی، نماز نخوان او شایستگی امام جماعت شدن را ندارد».(1)

* حدیث دوم:

امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر در قلب کسی ذرّه ای از محبّت دو دشمن اصلی ما باشد، سزاوار است که خدا به او اجازه ورود به بهشت ندهد».(2)

آری، بهشت جلوه مهربانی خداست و اگر کسی محبّت دو دشمن

ص: 95


1- . هذا مخلط و هو عدو لاتصل خلفه و لاکرامة: تهذیب الاحکام ج 3 ص 28، وسائل الشیعة ج 8 ص 309.
2- . حقیق علی اللّه ان لایدخل الجنة من کان فی قلبه مثال حبة خردل من حبهما: تفسیر العیاشی ج 1 ص 159، بحار الانوار ج 30 ص 215.

اهل بیت علیهم السلام را در دل داشته باشد، وارد بهشت نمی شود.

* حدیث سوم:

امام صادق علیه السلام فرمود: «به خدا قسم، اگر جبرئیل و میکائیل، دشمنان ما را دوست بدارند، خدا آنها را به خاطر محبّت دشمنان ما، در آتش جهنّم خواهد سوزاند».(1)

* حدیث چهارم:

امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس هر روز صبح، دو دشمن اصلی ما را لعنت کند، خدا در نامه اعمال او، هفتاد کار نیک ثبت می کند و ده گناه او را می بخشد و ده درجه مقامش را بالاتر می برد».(2)

* حدیث پنجم:

به امام صادق علیه السلام خبر دادند که یکی از دوستان ما، شما را دوست دارد، ولی در دشمنی با دشمنان شما، ضعیف است، ما او را به خوبی می شناسیم، او هرگز محبّتی به دشمنان شما ندارد، امّا بیزاری او از دشمنان شما کم است! امام صادق علیه السلام چنین فرمود: «او هرگز از شیعیان ما نیست. کسی که ادّعای محبّت ما بنماید ولی از دشمنان ما بیزاری نجوید، دروغگویی بیش نیست».(3)

ص: 96


1- . لو ان جبرائیل و میکائیل کان فی قلبهما شی لأکبّهما اللّه فی النار علی وجوههما: مستطرفات السرائر ص 567، بحار الانوار ج 45 ص 339.
2- . من ذکرهما فلعنهما کل غداة کتب اللّه له سبیعن حسنة و محی عنه عشر سیئات و رفع له عشر درجات: تفسیر العیاشی ج 1 ص 378، بحار الانوار ج 30 ص 222.
3- . هیهات، کذب من ادعی محبّتنا ولم یتبرأ من اعدائنا: مستطرفات السرائر ص 266، بحار الانوار ج 27 ص 58.

* حدیث ششم:

امام صادق علیه السلام فرمود: «نشانه های مومن سه چیز است: شناخت خدا، شناخت دوستان خدا، شناخت دشمنان خدا».(1)

آری، کسی که دشمنان خدا را نشناسد، او مؤن واقعی نیست، مومن باید بداند خدا با چه کسانی دشمن است و از آنان بیزار باشد.

* حدیث هفتم:

امام کاظم علیه السلام فرمود: در جهنّم درّه ای وجود دارد که به آن «درّه محیط» می گویند، اگر ذرّه ای از آتش آن به زمین برسد، همه زمین نابود می شود.

کسانی که در جهنّم گرفتار عذاب هستند از عذاب آن درّه به خدا پناه می برند!

در آن دّره، کوهی وجود دارد، هر کس در آن درّه هست از آتش آن کوه به خدا پناه می برد.

در آن کوه، چاهی است که هر کس در آن کوه است از عذاب آن چاه به خدا پناه می برد...

در آنجا هفت صندوق است، در هر کدام از آن صندوق ها، یک نفر به عذاب گرفتارند.

آن هفت نفر اینان هستند:

1 - «قابیل» که برادرش را به قتل رساند.

ص: 97


1- . ثلاث من علامات المومن، علمه باللّه ومن یحب و من یبغض: الکافی ج 2 ص 126، المحاسن ج 1 ص 263، بحار الانوار ج 66 ص 246.

2 - «نمرود» که با ابراهیم علیه السلام دشمنی کرد و آن حضرت را به آتش انداخت.

3 - «فرعون» که ادعای خدایی کرد.

4 - «یهودا» که دین موسی علیه السلام را تحریف کرد.

5 - «بولس» که دین عیسی علیه السلام را منحرف کرد و باعث گمراهی مردم شد.

6 و 7 - دو دشمن اصلی اهل بیت علیهم السلام.(1)

آری، این هفت نفر کسانی بودند که با حقّ و حقیقت، دشمنی کردند و مسیر تاریخ را تغییر دادند و برای همین به سخت ترین عذاب ها گرفتار می شوند.

ص: 98


1- . یقال له محیط لوطلع منه شرارة لا حرق من علی وجه الأرض وان أهل النار یتعوذون من حر ذلک الوادی ونتنه وقذره وما أعد الله فیه لأهله ، وان فی ذلک الوادی لجبلا یتعوذون أهل ذلک الوادی من حر ذلک الجبل ونتنه وقذره... قال أما الخمسة فقابیل الذی قتل هابیل ونمرود الذی حاج إبراهیم فی ربه قال أنا أحیی وأمیت وفرعون الذی قال أنا ربکم الأعلی ویهودا الذی هود الیهود وبولس الذی نصر النصاری ومن هذه الأمة أعرابیان: ثواب الاعمال ص 215، بحار الانوار ج 57 ص 127.

شماره:8

اینجا شهر مدینه است، در خانه امام باقر علیه السلام هستم، گروهی از شیعیان در حضور امام هستند، لحظاتی می گذرد، «زیاد کوفی» وارد می شود و سلام می کند، او نزد امام می رود، دست امام را می بوسد.

زیاد کوفی از راه دوری آمده است، او اهل کوفه است و به عشق دیدار امام، بیابان ها را پشت سر گذاشته تا به مدینه رسیده است، او رنج فراوانی کشیده است، اکنون پای او درد گرفته و نمی تواند به درستی راه برود.

اکنون امام رو به او می کند و از علّت درد پایش سوال می کند، امام می خواهد این گونه از او دلجویی کند، او در پاسخ می گوید: «من از سفری دور و دراز می آیم، من این همه راه را فقط به خاطر عشق شما آمده ام»، او این سخن را می گوید و سکوت می کند.

اشک در چشم او جمع شده است، معلوم است او حرفی در دل دارد، هیچ کس سخنی نمی گوید، امام با مهربانی به او نگاه می کند، لحظاتی می گذرد و او چنین می گوید: «آقای من! همه هستی من فدای شما باد! گاهی که با خود خلوت می کنم، شیطان مرا ناامید می کند، او مرا به یاد گناهانم می اندازد و اینجاست که یأس مرا فرا می گیرد و از عذاب خدا

ص: 99

می هراسم،

امّا در همان لحظه به یاد این می افتم که من شما را دوست دارم و از دشمن شما جدا شده ام».

وقتی امام این سخن را می شنود به او چنین می گوید: «مگر دین چیزی غیر از محبّت ما و دشمنی با دشمنان ماست؟». سپس امام آیه 7 سوره «حجرات» را می خواند:

«... وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیمَانَ...وَکَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیَانَ»

«خدا ایمان را محبوب مومنان قرار داد... و کفر و پلیدی و گناه را در نظر آنان ناپسند گرداند».

وقتی سخن امام به پایان می رسد، آرامشی عجیب همه را فرا می گیرد، آنان می فهمند که دین واقعی چیست.(1)

* * *

این کار خداست، خدا هر کس را که دوست بدارد، عشق به اهل بیت علیهم السلامرا در قلبش قرار می دهد، این عشق، همان ایمان واقعی است، هر کس از این عشق، بهره ای ندارد، ایمان ندارد.

نکته مهم تر این است که دشمنی با دشمنان حقّ، نیز کار خداست، این خداست که نفرت از دشمنان اهل بیت علیهم السلام را در دل های شیعیان قرار می دهد، این نفرت و دشمنی، جزئی از دین است.

اگر همه دنیا را به یک شیعه بدهند تا دشمنان اهل بیت علیهم السلام را دوست بدارد، او نمی تواند این کار را بکند، دل شیعه واقعی در دست خودش که نیست، این خداست که دل او را از نفرت آن دشمنان، پر کرده است.

ص: 100


1- . إنّی ربّما خلوت فأتانی الشیطان فیذکّرنی ما سلف من الذنوب والمعاصی، فکأنّی آیس، ثمّ أذکر حبّی لکم وانقطاعی. وکان متّکئاً، قال: یا زیاد، هل الدین إلاّ الحبّ والبغض؟ ثمّ تلا هذه الآیات الثلاث کأنّها فی کفّه: حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الاْءِیمَانَ الآیة، وقال: (یُحِبُّونَ مَنْ هَاجَرَ إِلَیْهِمْ)، وقال: (إِن کُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ) : تفسیر فرات الکوفی ص 430، مستدرک الوسائل ج 12 ص 226، بحار الأنوار ج 65 ص 63، جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 210.

شماره:9

من برای زندگی در این دنیا دو راه بیشتر ندارم، یا باید به حزب خدا بپیوندم یا به حزب شیطان. وقتی من از دشمنان آل محمّد علیهم السلام بیزاری

می جویم، از شیطان و حزب او و دوستانش بیزار شده ام.

حقیقت دین چیزی جز تولّی و تبرّی نیست.

تولّی یعنی با دوستان خدا دوست بودن!

تبرّی یعنی با دشمنان خدا دشمن بودن!

دین یعنی این که من دوستان خدا را دوست بدارم و دشمنان خدا را هم دشمن بدارم!

تبرّی، یعنی شیطان ستیزی و شیطان گریزی!

تبرّی، یعنی بی رنگی تمام جاذبه ها و جلوه های شیطانی در زندگی من! تبرّی، برای همیشه، بریدن از همه پلیدی ها و پیوستن به همه خوبی ها!

* * *

ص: 101

این که من با دوستان خدا دوست باشم و با دشمنان خدا، دشمنی کنم، اصل دین است. این یک امر قلبی است. آری، دوستی با دوستان خدا چیزی است که در دل من جای دارد، دشمنی با دشمنان خدا هم در دل من است. این اصل دین است و زیر بنای اصل «امامت» است.

ولی وقتی نوبت به «عمل» می رسد، دیگر سخن از فروع دین به میان می آید، من باید دوستی با دوستان خدا را زبان و رفتار خود نشان بدهم، باید دشمنی با دشمنان خدا را هم با زبان و رفتار خود نشان بدهم، پس تولّی و تبرّی جزء فروع دین می شود.

وقتی کودک بودم برای من از فروع دین می گفتند، آنان برایم چنین گفتند: «فروع دین ده تا است: اول: نماز، دوّم: روزه... نهم: تولّی دهم: تبرّی».

آری، بر من واجب است که رفتار و کردار خود را بر اساس تولّی و تبرّی تنظیم کنم. اینجا سخن از «عمل» است و برای همین این دو از فروع دین می شوند، امّا وقتی سخن از «قلب» است دیگر تولّی و تبرّی فرع دین نیست، بلکه اصل دین است.

امام باقر علیه السلام

فرمود: «مگر دین چیزی غیر از محبّت ما و دشمنی با دشمنان

ماست؟».

ص: 102

فصل هفتم: زیارت و دعا

شماره:1

حتماً بارها «زیارت عاشورا» را خوانده ای، این زیارت، یادگاری از امام صادق علیه السلاماست، آن حضرت آن را به یاران خود یاد داد و به آنان گوشزد کرد که هر کس این زیارت را هر روز بخواند، خدا هر روز به او ثواب دو هزار حجّ می دهد.

شیعه واقعی با زیارت عاشورا، انس دارد و با پیام های آن آشناست، من در اینجا می خواهم قسمتی از پیام های این زیارت را بنویسم.

اینجا دیگر جای شرح و تفسیر نیست، «در خانه اگر کس است یک حرف بس است».

ابتدا به امام حسین علیه السلام سلامی بده و چنین بگو!

ص: 103

* * *

سلام بر تو ای حسین!

سلام بر تو که در کربلا غریب ماندی و همه یاران تو شهید شدند.

ای تنها مانده در غربت و تنهایی!

سلام بر تو و همه یاران باوفای تو!

سلام من بر تو جاودانه باد، تا آن دم که زنده ام.

سلام من به تو تا روز قیامت...

لعنت خدا بر کسانی باد که بنای ظلم و ستم بر شما را نهادند و حقّ شما را غصب کردند، امامتِ جامعه حقّی بود که خدا به شما داده بود ولی آنان، شما را کنار زده و مقام امامت را از آنِ خود کردند.

لعنت خدا بر کسانی که خون شما را ریختند، خدا لعنت کند کسانی را که شرایط را برای کشتن شما فراهم نمودند. من از همه آنان و پیروان آنان بیزار هستم.

حسین جان! من با هر کس که با شما دوست باشد، دوست هستم و با هر کس که دشمن شما باشد، دشمن هستم. تا روز قیامت بر این عقیده خواهم بود...

حسین جان!

هیچ سعادتی بالاتر از این نیست که انسان ها به خدای مهربان، نزدیک و

ص: 104

نزدیک تر

شوند و برای همین آنها برای این امر تلاش می کنند، ولی من برای نزدیک تر شدن به خدا، دو کار انجام می دهم:

اوّل: محبّت شما را در قلب خویش دارم.

دوم: با دشمنان شما دشمن هستم.

من از همه کسانی که به جنگ شما آمدند بیزارم، من از کسانی که ظلم به شما و ستم به شیعیان شما را بنا نهادند، بیزار هستم.

آری! سرمایه من برای نزدیک شدن به خدا این دو امر مهم است: محبّت شما، برائت از دشمنان شما.

حسین جان!

من با دوستی شما و دشمنی با آن ستمکاران، به پیامبر، علی، فاطمه، حسن علیهم السلامنزدیک تر

می شوم، من این گونه به شما هم نزدیک تر می شوم!

من با دوستان و شیعیان شما دوست هستم، من از کسانی که پیرو دشمنان شما هستند، بیزار هستم.

آری! من با دوست شما دوست و با دشمن شما دشمن هستم.

این خدا بود که معرفت شما را به من کرم نمود و مرا با دوستانتان آشنا نمود و در قلب من، بغضِ دشمنان شما را قرار داد، اکنون از خدا می خواهم تا در دنیا و آخرت مرا با شما قرار بدهد و کاری کند که من در راه شما، ثابت قدم باشم.

ص: 105

از خدا می خواهم که شفاعت شما را در روز قیامت نصیبم سازد و توفیق دهد تا همراه با حضرت مهدی علیه السلام انتقام خون شما را بگیرم.

خدایا! لعنت کن اوّلین کسی را که بنای ظلم بر محمّد و آل محمّد را نهاد.

بار خدایا! من اوّلین کسی را که در حقّ محمّد و آل محمّد ظلم نمود، لعنت می کنم.

بار خدایا! اوّلی و دومی و سومی را لعنت کن!

خدایا!

معاویه و یزید و ابن زیاد و عُمَرسعد را تا روز قیامت لعنت کن!

* * *

این خلاصه ای از پیام های مهم زیارت عاشورا بود، حتماً شنیده ای که فرشتگان آسمان هم به زیارت حسین علیه السلام می آیند، وقتی آنها به کربلا می آیند، همین زیارت عاشورا را می خوانند.

وقتی تو امام حسین علیه السلام را این گونه زیارت می کنی، مانند کسانی هستی که در کربلا همراه امام حسین علیه السلام بودند و جان خود را فدای او نمودند.

خدا برای تو ثواب بسیار زیادی می نویسد و گناهان زیادی را هم از پرونده اعمال تو پاک می کند، مقام و جایگاه تو نزد خدا فزونی می یابد و خدا حاجت تو را روا می کند و تو را به آرزویت می رساند و دل تو را شاد می کند و در روز قیامت رحمت و مهربانی خود را بر تو ارزانی می دارد. (تمام ثوابی که برای زیارت عاشورا ذکر کردم، برگرفته از سخن امام صادق علیه السلام می باشد).(1)

ص: 106


1- . ... فإذا فعلوا ذلک کتب اللّه تعالی لهم ثواب ألف حجّة وألف عمرة وألف غزوة، کلّها مع رسول اللّه، وکان له أجر وثواب مصیبة کلّ نبیّ ورسولووصیّ وصدّیق وشهید مات أو قُتل منذ خلق اللّه الدنیا إلی أن تقوم الساعة....مصباح المتهجّد ص 772 و 778، وراجع کامل الزیارات ص 326، وسائل الشیعة ج 14 ص 509، مستدرک الوسائل ج 10 ص 316، المصباح للکفعمی ص 482، بحار الأنوار ج 98 ص 290، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 414.

اکنون قدری فکر کن! این همه ثواب و فضیلت که در این زیارت است، به خاطر چیست؟

جواب یک سخن بیشتر نیست: زیارت عاشورا، جلوه عشق به دوستان خدا و جلوه بیزاری از دشمنان خداست! وقتی زیارت عاشورا می خوانی هرگز راه را گم نمی کنی.

این سخن امام رضا علیه السلام چقدر زیباست: «کمال دین در ولایت ما اهل بیت علیهم السلامو بیزاری از دشمنان ماست».(1)

آری، زیارت عاشورا، آیینه ای است که کمال دین را نشان می دهد.

* * *

تو خودت می دانی که لعن دشمنان، مخصوص «زیارت عاشورا» نیست، وقتی تو زیارت نامه دیگر امامان را می خوانی، می بینی که در آنجا هم لعن دشمنان آمده است. لعن دشمنان، جزئی از زیارت نامه ها می باشد، وقتی نجف می روی، وقتی کاظمین می روی، وقتی مشهد می روی و... در همه این زیارت ها، هم به اهل بیت علیهم السلام سلام می کنی و هم دشمنان را لعن کنی. تو این گونه دیگر هرگز راه را گم نمی کنی. لعن دشمنان، نیمی از دین و راه روشنایی است.

ص: 107


1- . وروی عن الرضاع أنه قال : کمال الدین ولایتنا والبراءة من عدونا: مستطرفات السرائر ص 640.

شماره:2

امام صادق علیه السلام فرمودند: یکی از حقوق ما بر شیعیان این است که بعد از نماز، این دعا را بخوانند:

خدایا! از تو می خواهم بر محمّد و آل محمّد درود بفرستی و به برکت دعای من، شادی و سرور را بر محمّد و آل محمّد و شیعیان آنان وارد کنی...

خدایا!

دشمنان اهل بیت را به عذاب خود گرفتار کن، همان دشمنانی که نعمت تو را کفران کردند، به پیامبر تو خیانت کردند، پیمان خود را شکستند.

خدایا! لعنت کن کسانی که دین تو را تغییر دادند و بنای ظلم و ستم بر اهل بیت را پایه گذاری کردند.

خدایا! کسانی را لعنت کن که با مکر و نیرنگ مردم را فریب دادند و راه جنگ با اهل بیت علیهم السلام را هموار ساختند.

خدایا! هر کس که به آن دشمنان علاقه دارد و از آنان پیروی می کند و در دین تو، بدعت می گذارد، لعنت کن، آنان را به گونه ای لعنت کن که به عذاب سختی گرفتار آیند.(1)

ص: 108


1- . عن أبی عبد الله ع أنه قال من حقنا علی أولیائنا وأشیاعنا أن لا ینصرف الرجل منهم من صلاته حتی یدعو بهذا الدعاء وهو: «اللهم إنی أسألک بحقک العظیم العظیم أن تصلی علی محمد وآل محمد الطاهرین وأن تصلی علیهم صلاة تامة دائمة...اللهم وضاعف لعنتک وبأسک ونکالک وعذابک علی اللذین کفرا نعمتک وخونا رسولک واتهما نبیک وبایناه وحلا عقده فی وصیه ونبذا عهده فی خلیفته من بعده...: مهج الدعوات ص 334، بحار الانوار ج 83 ص 60.

شماره:3

سه نفر از شیعیان، نزد امام رضا علیه السلام رفتند، آنها دیدند که امام در سجده است، برای همین مدّتی صبر کردند، سجده امام طول کشید... امام در سجده خود، دعایی می خواندند.

لحظاتی گذشت... امام سر از سجده برداشتند و به آنان چنین فرمودند: «هر کس این دعا را در سجده بخواند، همانند کسی است که همراه پیامبر در جنگ شرکت کرده است و به پیامبر یاری رسانده است».

آنان از امام خواستند تا آن دعا را برای آنان بازگو کند، آنان دوست داشتند این دعا برای آیندگان به یادگار بماند، امام با روی باز این پیشنهاد را پذیرفت.

اکنون این دعا در دسترس ما می باشد، دعایی که بهتر است در «سجده شکر» خوانده شود. من ترجمه این دعا را در اینجا ذکر می کنم:

* * *

بار خدایا! معبودا!

از تو می خواهم کسانی را که دین تو را تغییر دادند، لعنت کنی همان کسانی که سخنان دروغ به پیامبر تو نسبت دادند، همان کسانی که با دین تو،

ص: 109

مخالفت کردند و مردم را از راه حق، دور نمودند.

خدایا! آن دشمنانی را لعنت کن که نعمت تو را کفران کردند، به پیامبر تو تهمت زدند، دوستان تو را کشتند و در جایگاهی قرار گرفتند که هرگز شایسته آن نبودند! همان کسانی که بعد از پیامبر، ادعای ولایت نمودند و مردم را از اهل بیت دور نمودند.

خدایا! من با لعنت بر آنان به تو نزدیک می شوم و این لعنت را راهی برای رضایت تو می دانم!

خدایا! بر عذاب و ذلّت و زبونی آن دشمنان بیفزا و پیروان آنان را نیز به آتش جهنّم گرفتار ساز!

بار خدایا! معبودا!

آن دشمنان، پیروان زیادی دارند، از تو می خواهم که جمعیّت آنان را متفرق کنی، امور زندگی آنان را از هم گسسته کنی، میان آنان اختلاف بیندازی، مرگ بزرگان آنان را برسانی، پرچم آنان را در هم بشکنی، ترس در دل آنان قرار دهی و کسی را از آنان باقی نگذاری!

خدایا! آن دشمنان اصلی اهل بیت را به گونه ای عذاب کن که همه اهل جهنّم از آن عذاب به تو پناه ببرند...(1)

پایان

* * *

* * *

ارتباط با نویسنده و ارسال نظر: پیامک به شماره 9 6 5 4 3000

همراه نویسنده 33 94 261 0913 سایت نویسنده: www.Nabnak.ir

ص: 110


1- . دخلنا علیه وهو ساجد فی سجدة الشکر فأطال فی سجوده ثم رفع رأسه فقلنا له أطلت السجود فقال من دعا فی سجدة الشکر بهذا الدعا کان کالرامی مع رسول الله) یوم بدر قالا قلنا فنکتبه قال اکتبا إذا أنتما سجدتما سجدة الشکر فتقولا: «اللهم العن اللذین بدلا دینک وغیرا نعمتک واتهما رسولک صلی الله علیه وآله وخالفا ملتک... وجلسا فی مجلس لم یکن لهما بحق وحملا الناس علی أکتاف آل محمد... اللهم فرق جمعهم وشتت أمرهم وخالف بین کلمتهم وبدد جماعتهم...»: مهج الدعوات ص 257، بحار الانوار ج 83 ص 223.

پی نوشت ها

تصویر

ص: 111

تصویر

ص: 112

تصویر

ص: 113

تصویر

ص: 114

تصویر

ص: 115

تصویر

ص: 116

تصویر

ص: 117

تصویر

ص: 118

منابع

1 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی بن أبی طالب الطبرسی (ت 620 ه ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .

2 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی (الشیخ المفید) (م 413 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت:، قمّ ، مؤسّسة آل البیت: ، 1413 ه ، الطبعة الأولی .

3 . أعیان الشیعة ، السیّد محسن الأمین الحسینی العاملی الشقرائی (ت 1371 ه ) ، به کوشش : السیّد حسن الأمین ، بیروت : دار التعارف ، 1403 ه ، الطبعة الخامة .

4 . الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرّة فی السنة ، أبو القاسم علیّ بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقیق: جواد القیّومی ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

5 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

6 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .

7 . الإمامة والسیاسة (المعروف بتاریخ الخلفاء) ، عبد اللّه بن مسلم الدینوری (ابن قتیبة) (ت 276 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، قمّ : مکتبة الشریف الرضی ، 1413 ه ، الطبعة الأولی.

8 . أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (ت 279 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : دار المعارف ، الطبعة الثالثة.

9 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار، محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی (ت 1110ه)، تحقیق: دار إحیاء التراث، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1412ه.

10 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .

ص: 119

11 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .

12 . تاریخ ابن خلدون ، عبد الرحمان بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 1408 ه ، الطبعة الثانیة .

13 . تاریخ الإسلام و وفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، 1409 ه ، الطبعة الأولی .

14 . تاریخ الطبری (تاریخ الاُمم والملوک) ، محمّد بن جریر الطبری (ت 310 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، مصر : دار المعارف .

15 . تاریخ دمشق ، علی بن الحسن بن هبة اللّه (ابن عساکر الدمشقی) (ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار الفکر ، 1415 ه ، الطبعة الأولی.

16 . تحف العقول عن آل الرسول، أبو محمّد الحسن بن علی الحرانی المعروف بابن شعبة (ت 381ه)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1404ه.

17 . تفسیر القمّی ، علیّ بن إبراهیم القمی ، تصحیح : السیّد طیّب الموسوی الجزائری ، النجف : مطبعة النجف .

18 . تفسیر نور الثقلین، عبد علی بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112ه)، تحقیق: السیّد هاشم الرسولیالمحلاّتی، قمّ: مؤسّسة إسماعیلیان، الطبعة الرابعة، 1412ه.

19 . التوحید، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381ه)، تحقیق: هاشم الحسینی الطهرانی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1398ه.

20 . تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460ه)، بیروت: دار التعارف، الطبعة الاُولی، 1401ه.

21 . تهذیب التهذیب ، أبو الفضل أحمد بن علیّ بن حجر العسقلانیّ (ت 852 ه . ق) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی 1415 ه .

22 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمان المزّی (ت 742 ه ) ، تحقیق : بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1409 ه ، الطبعة الأولی.

23 . جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

24 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، عبد الرحمان بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، 1401 ه ، الطبعة الأولی.

ص: 120

25 . الخرائج والجرائح ، سعید بن عبد اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (ت 573 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام

المهدی(عج) ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی(عج) ، 1409 ه ، الطبعة الأولی .

26 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .

27 . خلاصة الأقوال (رجال العلاّمة الحلّی)، حسین بن یوسف الحلّی (العلاّمة) (726 ه ) ، قمّ : منشورات الشریف الرضی .

28 . الدرّ النظیم، ابن حاتم العاملی، (664 ه )، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجامعة المدرّسین ، الطبعة الأولی .

29 . دلائل الإمامة ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبریّ الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قم : مؤسّسة البعثة .

30 . روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، تحقیق : حسین الأعلمی ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، 1406 ه ، الطبعة الأولی .

31 . السقیفة وفدک، أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی (ت 323ه)، تحقیق: محمّد هادی الأمینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر، الطبعة الاُولی، 1401ه.

32 . سنن ابن ماجة ، أبو عبد اللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی (ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، بیروت : دارإحیاء التراث ، الطبعة الاُولی ، 1395 ه .

33 . سنن أبی داوود، أبو داوود سلیمان بن أشعث السجستانی الأزدی (ت 275ه)، تحقیق: محمّد محیی الدین عبد الحمید، دار إحیاء السنّة النبویّة.

34 . سنن الترمذی (الجامع الصحیح) ، محمّد بن عیسی الترمذی (ت 297 ه ) ، تحقیق : أحمد محمّد شاکر ، بیروت : دار إحیاء التراث .

35 . السنن الکبری ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی، تحقیق : عبد الغفّار سلیمان البنداری، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .

36 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبیّ (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة 1414 ه .

37 . شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار: ، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصریّ (ت 363 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد الحسینی الجلالی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

38 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحمید بن محمّد المعتزلی (ابن أبی الحدید) (ت 656 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الثانیة، 1387 ه .

39 . صحیح ابن حبّان بترتیب ابن بلبان ، علی بن بلبان الفارسی (ت 739 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1414 ه ، الطبعة

ص: 121

الثانیة .

40 . صحیح البخاری ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار ابن کثیر ، الطبعة الرابعة 1410 ه .

41 . صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری (ت 261 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، القاهرة : دارالحدیث ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .

42 . الصواعق المحرقة فی الردّ علی أهل البدع والزندقة ، أحمد بن حجر الهیثمی الکوفی (ت 974 ه ) ، إعداد : عبد الوهاب بن عبد اللطیف ، مصر : مکتبة القاهرة ، الطبعة الثانیة ، 1385 ه .

43 . الطبقات الکبری ، محمّد بن سعد کاتب الواقدی (ت 230 ه ) ، بیروت : دارصادر .

44 . الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم رضی الدین علیّ بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه ) ، مطبعة الخیام - قمّ ، الطبعة الاُولی ، 1400 ه .

45 . علل الشرائع، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381ه)، بیروت: دار إحیاء التراث، الطبعة الاُولی، 1408ه.

46 . عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری، أبو محمّد بدر الدین بن محمّد العینی الحنفی (ت 855ه)، مصر: إدارة الطباعة المنیریة.

47 . عیون أخبار الرضا7 ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّیّ المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدیّ الحسینیّ اللاجوردیّ ، طهران : منشورات جهان .

48 . غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107ه)، تحقیق: السیّد علی عاشور، بیروت: مؤسّسة التاریخ العربی، 1422ه.

49 . الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسین أحمد الأمینیّ (ت 1390 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربیّ ، الطبعة الثالثة 1387 ه

50 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، 1379 ه ، الطبعة الأولی .

51 . الفتوح ، أحمد بن أعثم الکوفی (ت 314 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار الأضواء ، 1411 ه ، الطبعة الأولی.

52 . الفقیه = کتاب من لایحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .

53 . فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت: دار الکتب العلمیة،

ص: 122

الطبعة الاُولی، 1415ه.

54 . قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحمیری القمّی (ت بعد 304ه)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1413ه.

55 . الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی (ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، طهران : دارالکتب الإسلامیة ، الطبعة الثانیة ، 1389 ه .

56 . کامل الزیارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه ) ، تحقیق : عبد الحسین الأمینی التبریزی ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضویة ، الطبعة الاُولی ، 1356 ه .

57 . الکامل فی التاریخ ، علی بن محمّد الشیبانی الموصلی (ابن الأثیر) (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، 1408 ه ، الطبعة الأولی.

58 . کتاب الغیبة، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت342ه)، تحقیق: علی أکبر الغفاری، طهران: مکتبة الصدوق: 1399ه.

59 . کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس الهلالی العامری (ت حوالی 90ه)، تحقیق: محمّد باقر الأنصاری، قمّ: نشرالهادی، الطبعة الاُولی، 1415ه.

60 . کشف الخفاء ومزیل الإلباس، أبو الفداء إسماعیل بن محمّد العجلونی (ت 1162ه)، بیروت: مکتبة دار التراث.

61 . کمال الدین وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1405 ه .

62 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علی المتّقی بن حسام الدین الهندی (ت 975 ه ) ، تصحیح : صفوة السقّا ، بیروت : مکتبة التراث الإسلامی ، 1397 ه ، الطبعة الأولی.

63 . کنز الفوائد، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علی بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449ه)، إعداد: عبد اللّه نعمة، قمّ: دار الذخائر، الطبعة الاُولی، 1410ه.

64 . اللهوف فی قتلی الطفوف ، أبو القاسم علیّ بن موسی بن طاووس الحسینی الحلّی (ت 664 ه ) ، تحقیق : فارس تبریزیان ، طهران : دار الأُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .

65 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی (ت 807ه)، تحقیق: عبد اللّه محمّد درویش، بیروت: دار الفکر، الطبعة الاُولی، 1412ه.

66 . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، المیرزا حسین النوری (ت 1320ه)، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، قمّ: مؤسّسة آل البیت، الطبعة الاُولی، 1408ه.

ص: 123

67 . المستدرک علی الصحیحین ، محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، 1411 ه ، الطبعة الأولی.

68 . المسند ، أحمد بن محمّد الشیبانی (ابن حنبل) (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، 1414 ه ، الطبعة الثانیة .

69 . معانی الأخبار، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381ه)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1361ه.

70 . المعجم الکبیر ، سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاءالتراث العربی ، 1404 ه ، دوم .

71 . معجم رجال الحدیث ، أبو القاسم بن علیّ أکبر الخوئی (ت 1413 ه ) ، قمّ : منشورات مدینة العلم ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه .

72 . معرفة السنن والآثار، أبو بکر أحمد بن الحسین البیهقی (ت 458ه)، مصر: المجلس الأعلی للشؤون الإسلامیة.

73 . مقاتل الطالبیّین ، أبو الفرج علیّ بن الحسین بن محمّد الإصبهانیّ (ت 356 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات الشریف الرضیّ ، الطبعة الاُولی 1405 ه .

74 . مناقب آل أبی طالب = مناقب ابن شهرآشوب ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علیّ بن شهر آشوب المازندرانی (ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .

75 . مؤتمر علماء بغداد، بین السنّة والشیعة، تحقیق السیّد مرتضی الرضوی، القاهرة: 1399ه.

76 . نصب الرایة، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762ه)، القاهرة: دار الحدیث، 1415ه.

77 . وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی (ت 1104ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت: ، قمّ ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .

78 . الهدایة الکبری، أبو عبد اللّه الحسین بن حمدان الخصیبی (ت 334ه)، بیروت: مؤسّسة البلاغ للطباعة والنشر، الطبعة الرابعة، 1411ه.

ص: 124

سوالات

مسابقه کتاب خوانی

1 . این جمله، ترجمه کدام آیه است؟ «هر کس خدا و پیامبر را آزار دهد، لعنت خدا بر او باد».

الف . احزاب، 57

ب . بقره، آیه 89

ج . هود آیه 18

2 . وقتی ابوبکر و عمر می خواستند از حضرت فاطمه علیهاالسلام عیادت کنند، آن حضرت چگونه رفتار کردند؟

الف . جواب سلام آنها را داد

ب . جواب سلام آنان را نداد

ج . اجازه ملاقات

نداد.

3 . چند نفر در توطئه «هرشا» با هم نقشه قتل پیامبر را ریخته بودند؟.

الف . 20 نفر

ب . 3 نفر

ج . 14 نفر

4 . انصار در سقیفه جمع شدند تا در ابتدا با چه کسی بیعت کنند؟

الف . ابوبکر

ب . عثمان

ج . سعد

5 . این سخن از کیست؟ «ای انصار! خلافت ما را قبول کنید، ما در هر کاری با شما مشورت می کنیم»

الف . عمر

ب . ابوبکر

ج . ابوسفیان

6 . در روز سقیفه، چه چیزی به عنوان فضیلت برای ابوبکر ذکر شد؟

الف . جهاد در راه خدا

ب . زودتر مسلمان شدن

ج . سن و سال زیاد

7 . در قرآن چند بار درباره «لعنت کردن دشمنان حقیقت» سخن به میان آمده است؟

الف . 21 بار

ب . 41 بار

ج . 100 بار

ص: 125

8 . این معنای کدام آیه است: «گروهی که کفر ورزیدند از زبان داوود و عیسی علیهماالسلاممورد لعنت

قرار گرفتند».

الف . احزاب آیه 57

ب . مائده آیه 78

ج . هود آیه 18

9 . امام جواد علیه السلام به سجده رفت و در حق دشمنان حضرت زهرا علیهاالسلام نفرین کرد، این ماجرا را چه کسی نقل کرده است؟

الف . ابن ثُویر

ب . زکریا بن آدم

ج . اسحاق بن زکریا

10 . امام صادق علیه السلام چه هنگامی چهار ملعون و چهار ملعونه را لعنت می کرد؟

الف . بعد از هر نماز مستحب و واجب

ب . در هنگام قنوت نماز

ج . بعد از نماز واجب

11 . چه کسی به پیامبر خبر داد که ابوبکر به مسجد آمده و در محراب نماز ایستاده است؟

الف . عباس، عموی پیامبر

ب . حضرت علی علیه السلام

ج . بلال

12 . امام صادق علیه السلام بعد از اتمام «رمی جمرات»، به نشانه برائت از دشمنان، چند سنگ دیگر به دو طرف دیگر پرتاب کردند؟

الف . هفت سنگ

ب . پنج سنگ

ج . شش سنگ

13 . این سخن از کیست: «همان زمانی که صحیفه ملعونه نوشته شد، حسین علیه السلامشهید شد».

الف . امام سجّاد علیه السلام

ب . امام زمان علیه السلام

ج . امام صادق علیه السلام

14 . چه کسی در خواب دید که شب های جمعه، فرشتگان خون هر مظلومی را به مدینه می آورند و صورت دشمنان اهل بیت علیهم السلام را با آن آغشته می کنند؟

الف . محمّدبن کثیر

ب . محمدعلوی

ج . زکریا بن آدم

15 . مأموران حکومتی زنی را که لعن دشمنان کرده بود، دستگیر کردند، امام صادق علیه السلامبرای

دعا کردن در حق او به کجا رفتند؟

ص: 126

الف . مسجد کوفه

ب . مسجد سهله

ج . مسجد الحرام

16 . امام سجاد علیه السلام فرمودند: «هر کس ما را به خاطر خدا دوست بدارد و با دشمنان ما هم به خاطر خدا دشمنی بورزد، روز قیامت با... همراه خواهد بود».

الف . پیامبر

ب . پیامبر و فاطمه و علی علیهم السلام

ج . پیامبر و علی و ابراهیم علیهم السلام

17 . امام صادق علیه السلام فرمود: «هر کس هر روز صبح، دو دشمن اصلی ما را لعنت کند، خدا در نامه اعمال او، ...کار نیک ثبت می کند و... گناه او را می بخشد».

الف . صد، ده

ب . هفتاد، ده،

ج . صد، هفتاد

18 . امام صادق علیه السلام فرمود: «اگر ...، دشمنانِ ما را دوست بدارند، خدا آنها را به خاطر محبّت دشمنان ما، در آتش جهنّم خواهد سوزاند».

الف . اسرافیل و میکائیل

ب . جبرئیل و میکائیل

ج . جبرئیل و اسرافیل

19 . در دعای امام رضا علیه السلام این نکته آمده است: «خدایا! من لعنت دشمنان را ... می دانم».

الف . برترین دعا

ب . بالاترین عبادت

ج . راهی برای رضایت تو

20 . امام صادق علیه السلام فرمود: «محکم ترین دستاویز ایمان... می باشد».

الف . ایمان و تقوا

ب . نماز و روزه

ج . دوستی و دشمنی به خاطر خدا

ص: 127

پاسخنامه سوالات کتاب «راه روشنایی»

نام.........................

نام خانوادگی.........................

نام پدر..................

سال.................

تولد.................

شماره شناسنامه......................

تلفن.................

لطفاً پاسخ نامه را تا تاریخ.................به آدرس زیر، ارسال کنید:

آدرس:....................

ص: 128

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109