تاریخچه مسجد مقدس جمکران

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور: تاریخچه مسجد مقدس جمکران.

مشخصات نشر قم: مسجد مقدس جمکران، 1385.

مشخصات ظاهری 64 ص..م س12×8؛

شابک 2500 ریال 964-973-074-5:

شماره کتابشناسی ملی: 1105034

نوبت چاپ:اوّل

چاپ:سرور

تیراژ:20000 جلد

قیمت:250 تومان

شابک:5 074 973 964

مرکز پخش:انتشارات مسجد مقدّس جمکران

فروشگاه بزرگ کتاب واقع در صحن مسجد مقدّس جمکران

تلفن و نمابر:7253700 ، 7253340 0251

آدرس: قم صندوق پستی 617

«حق چاپ مخصوص ناشر است»

شابک:2500 ریال 9649730745:

ص: 1

اشاره

ص: 2

تاریخچه مسجد مقدّس جمکران

ص: 3

ص: 4

تاریخچه مسجد مقدّس جمکران

بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرَّحِیمِ

«یا صاحب الزمان ادرکنی»

شیخ فاضل، حسن بن محمّد بن حسن قمی که از علمای شیعه و از معاصرین شیخ صدوق رحمه الله بوده است، در کتاب خود به نام تاریخ قم، راجع به بنای مسجد مقدّس جمکران از کتاب «مونس الحزین فی معرفة الحقّ والیقین» چنین نقل کرده است:

شیخ حسن بن مثله جمکرانی که یکی از افراد صالح است، می گوید: من شب سه شنبه هفدهم ماه رمضان 393 ه.ق در منزل خود در قریه جمکران خوابیده بودم.

ص: 5

نیمی از شب گذشته بود که ناگاه عدّه ای از مردم به در خانه من آمده و من را بیدار کردند و گفتند: برخیز و امر مولای خود حضرت مهدی صاحب الزمان علیه السلام را اجابت کن که تو را طلب نموده است.

شیخ حسن می گوید: برخاستم و (در تاریکی شب) خود را جمع و جور کرده و آماده شدم. از پشت در گفتم: بگذارید تا پیراهنم را بپوشم. گفتند «هو ما کان قمیصک؛

آن پیراهن را نپوش که پیراهن تو نیست». دست بردم و شلوار خود را برداشتم، ندا آمد که «لیس ذلک منک فخذ سراویلک؛ آن شلواری که برداشتی مال تو نیست، شلوار خود را بردار. آن را انداخته و شلوار خود را برداشتم و پوشیدم. آن گاه به طرف کلید رفتم تا درب منزل

ص: 6

را باز کنم، ندا دادند که «الباب مفتوح؛ درب باز است».

چون به در منزل آمدم جماعتی از بزرگان را دیدم. سلام کردم، آن ها جواب سلام را دادند و مرحبا گفتند. سپس من را به مکانی که اکنون مسجد جمکران است آوردند، چون خوب نگاه کردم، تختی را دیدم که فرشی نیکو بر آن پهن شده و بالش های فاخر بر آن نهاده و جوانی سی ساله بر آن تخت و بر چهاربالش تکیه کرده و پیرمردی هم نزد او نشسته و کتابی در دست دارد و برای آن جوان می خواند و بیشتر از شصت مرد اطراف او بر روی زمین در حال نماز خواندن بودند که بعضی جامه های سفید و بعضی دیگر جامه های سبز بر تن داشتند.

ص: 7

آن پیرمرد حضرت خضر علیه السلام بود و من را به نشستن امر نمود، آن گاه امام علیه السلام اسم من را بردند و فرمودند: برو به حسنِ مُسلم بگو: پنج سال است که این زمین را تصرّف کرده و در آن کشاورزی می نمایی، و ما آن را خراب می کنیم. این زمینِ شریفی است و حقّ تعالی آن را از زمین های دیگر برگزیده و شرافت داده است، امسال باز هم این زمین ها را آماده نموده ای تا در آن به کشت و زرع بپردازی و حال آن که تو اجازه چنین کاری را نداری، بنابراین هر سود و منفعتی که تا به حال از این زمین به دست آورده ای، باید برگردانی تا در این مکان مسجدی بنا کنند. خدای عزّوجلّ به خاطر این امرِ خلافی که انجام داده ای و آن را جزء زمین خود کرده ای، دو پسر جوان تو

ص: 8

را از تو گرفت؛ امّا تنبیه نشدی، اگر بازهم بخواهی چنین کاری کنی، کیفر الهی، آن گونه که به آن آگاه نباشی، بر تو نازل خواهد شد.

عرض کردم: ای آقا و مولایم! برای این موضوع باید نشانه و علامتی داشته باشم؛ زیرا مردم بدون نشانه سخن من را قبول نمی کنند.

امام علیه السلام فرمود: «إنّا سنعلم هناک علامة؛ ما در اینجا علامت و نشانه قرار می دهیم» تا سخن تو را تصدیق نمایند. (در قم) نزد سیّد ابوالحسن برو، به او بگو تا با تو بیاید و حسن بن مُسلم را حاضر نماید و منافع چندساله را از او بگیرد و به مصرف بنای مسجد برساند. بقیّه مخارج را از قریه رهقِ اردهال که مِلک ماست بیاورند

ص: 9

و ساختمان مسجد را تمام کنند، نصف قریه رهق را بر این مسجد وقف کردیم که هر ساله درآمد آن را بیاورند و صرف عمارت مسجد نمایند.

به مردم بگو تا به این مکان رغبت نمایند و آن را عزیز دارند و چهار رکعت نماز در آن بخوانند:

دو رکعت اوّل به نیّت نماز تحیّت مسجد، در هر رکعتی یک بار سوره حمد و هفت بار سوره توحید «قل هو اللّه أحد» خوانده و ذکر رکوع و سجود را هفت بار تکرار کنند.

دو رکعت دوم را به نیّت نماز امام زمان علیه السلام بخوانند؛ به این ترتیب که چون سوره حمد را شروع به خواندن نمایند و به آیه «إِیّاکَ نَعْبُدُ وَإِیّاکَ نَسْتَعِینُ» برسند، آن را صد بار

ص: 10

تکرار کنند و بعد از آن، بقیه سوره حمد را بخوانند، سپس سوره توحید «قل هو اللّه أحد» را فقط یک بار بخوانند

و آن گاه ذکر رکوع و سجود را هفت بار تکرار نمایند، رکعت دوم را نیز به همین طریق بخوانند. چون نماز را تمام کنند، یک بار «لا إله إِلاّ اللّه» بگویند و سپس تسبیحات حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام را خوانده و سر به سجده گذارند و صدبار صلوات بر پیغمبر و آلش علیهم السلام بفرستند.

سپس امام علیه السلام فرمودند:

فَمَنْ صَلّیها فَکَأَنَّما صَلّی فِی الْبَیْتِ الْعَتِیقِ؛

هرکس این نماز را بخواند مانند آن است که

در کعبه نماز خوانده باشد.

ص: 11

حسن بن مثله جمکرانی می گوید: من به راه افتادم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دوباره من را صدا زد و فرمودند: بزی ابلق (سیاه و سفید) که موهای بسیاری دارد در گلّه جعفر چوپان است؛ اگر مردم ده بهای آن را دادند از آ ن پول وگر نه، از مال خود آن را خریداری کن و فردا شب، به این مکان بیاور و آن را قربانی کن. آن گاه روز هیجدهم ماه مبارک رمضان گوشت آن را بین بیماران انفاق کن، هر مریض و بیماری که از گوشت آن بخورد حق تعالی او را شفا دهد.

حسن بن مثله می گوید: به منزل برگشتم و تمام شب را در فکر بودم، تا صبح طلوع کرد و نماز را خواندم، سپس به منزل علی المنذر رفتم و احوال دیشب را با وی گفتم، با

ص: 12

یکدیگر به آن جایگاه که من را شب برده بودند رفتیم. به خدا قسم! میخ ها و زنجیرهایی که حدود بنای مسجد را نشان می داد مشاهده کردیم و آن ها همان نشان و علامتی بود که امام علیه السلام فرموده بودند.

سپس به طرف منزل سیّد ابوالحسن در قم حرکت کردیم. چون به در منزل او رسیدیم خادمش را دیدیم که جلوی منزل منتظر ماست. سؤال کرد: تو از جمکران آمده ای؟ گفتم: بلی. گفت: سیّد از سحرگاه منتظر توست. من به داخل منزل رفتم و به سیّد ابوالحسن سلام کردم. جوابی نیکو داد و با احترام زیادی ما را نشاند.

آن گاه قبل از این که من چیزی بگویم به من گفت: ای حسن بن مُثله! شب گذشته خوابیده بودم، در خواب

ص: 13

شخصی به من گفت: بامداد مردی به نام حسن بن مثله از جمکران پیش تو می آید، آنچه به تو می گوید او را تصدیق کن و بر گفتار او اعتماد نما؛ زیرا سخن او، سخن ماست و باید قول او را ردّ نکنی. از خواب بیدار شدم، تا این ساعت منتظر تو بودم.

حسن بن مثله می گوید: من هم تمام احوال شب گذشته را با شرح و تفصیل برای سیّد ابوالحسن بیان کردم. سیّد بلافاصله دستور داد تا اسب ها را زین کرده و بیاورند. سوار اسب ها شدیم و به راه افتادیم، چون به نزدیک ده رسیدیم، جعفر چوپان گلّه اش را در کنار جاده می چرخانید. من به میان گلّه رفتم، ناگاه بزی که از عقب گوسفندان می آمد به طرف من دوید، آن بز را گرفته و به

ص: 14

نزد جعفر چوپان آوردم، تا بهای آن را بدهم، جعفر سوگند یاد کرد که من هرگز این بز را ندیده ام و در گلّه من هم نبوده است، به جز امروز که هرچه خواستم آن را بگیرم نتوانستم تا اکنون که به نزد شما آمد.

پس بز را همچنان که امام علیه السلام فرموده بود در آن جایگاه آوردیم و ذبح نموده و گوشت آن را بین بیماران تقسیم کردیم و همه شفا یافتند.

سیّد ابوالحسن، حسن مسلم را احضار کرد و منافع چند ساله زمین را از او گرفت و امر کرد تا وجوه در آمد روستای رهق را نیز آوردند و مسجد را بنا کردند و با چوب پوشانیدند.

سیّد ابوالحسن الرضا زنجیرها و میخ ها را به قم برد

ص: 15

و در منزل خود گذاشت و بیماران می رفتند و خود را به آن ها می مالیدند و خدای تعالی شفای عاجل می داد.

پس از فوت او فرزندش بیمار شد، وی به سر صندوقی که زنجیرها و میخ ها در آن نگهداری می شد رفت تا به وسیله آن ها شفا یابد، امّا هنگامی که در صندوق را باز کرد اثری از زنجیرها و میخ ها نبود و هر چه مردم جست و جو کردند فایده ای نبخشید.

ص: 16

دعای فرج

اِلهِی عَظُمَ الْبَلآءُ، وَ بَرِحَ الْخَفآءُ، وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ،(1)وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ،(2)وَ اَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی ، وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ(3)فِی الْشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ . اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ(4)وَ آلِ مُحَمَّدٍ ، اُولِی الاَْمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا(5) طاعَتَهُمْ ، وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ(6)

ص: 17


1- بار الها ! گرفتاری بزرگ گشت ، و پنهانی ها آشکار شد ، و پرده از رازها برداشته شد ،
2- و امید گسسته شد ، و پهنای زمین تنگ شد ، و از ریزش رحمت آسمان دریغ ورزیده شد ،
3- و تویی یاور ما و به سوی توست گلایه ها و شکایت ها ، و بر توست اعتماد و تکیه ما
4- چه در سختی و چه در آسانی . بار الها! درود فرست بر محمد
5- و خاندان محمد ، آن زمامدارانی که واجب کرده ای بر ما فرمان برداری
6- و اطاعت شان را، و بدین سبب جایگاه شان را به ما شناساندی، پس گشایش ده برما به حقّ ایشان

فَرَجا عاجِلاً قَرِیبا ، کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ(1) مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ ! یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ ! اِکْفِیانِی فَاِنَّکُما(2) کافِیانِ، وَانْصُرانِی فَاِنَّکُما ناصِرانِ. یا مَوْلانا یا(3) صاحِبَ الزَّمانِ ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ. اَدْرِکْنِی(4) اَدْرِکْنِی اَدْرِکْنِی .السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ . الْعَجَلَ الْعَجَلَ(5) الْعَجَلَ . یا اَرْحَمَ الرّاحِمِینَ ! بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرِینَ.(6)

ص: 18


1- ، گشایشی فوری و نزدیک ، همچون برهم زدن چشم یا زودتر (از آن) ، یا
2- ای محمد؛ ای علی! ای علی؛ ای محمد! من را نگه دارید که شمایید
3- نگه دارندگان من ، و من را یاری کنید که شمایید یاوران من ای سرور ما! ای
4- صاحب اختیار جهان! به فریادم برس ! به فریادم برس ! به فریادم برس ! دریاب مرا !
5- دریاب مرا ! دریاب مرا ! همین ساعت ، همین ساعت ، هم اکنون . فوری فوری
6- زود ! ای خدا ای مهربان ترین مهربانان ! به حق محمد وخاندان پاکیزه اش (برآورده کن دعای مرا).

دعای عهد

بر هر شیعه و دوست مخلص حضرت صاحب الزمان ارواحنافداه سزاوار است که همه روزه با مولا و آقای خود، میثاق و بیعت خود را تازه گرداند؛ زیرا بعد از این که یقین کردی و دانستی که همیشه در محضر امام خود حضور داری و آن بزرگوار از تمام امورات تو آگاه است و آنی از تو غفلت ندارد، وظیفه ات این است که به هر وسیله ممکن خدمت نمایی و قلبی و لسانی، جانی و مالی شرط بندگی را به جا آوری. ملتزم بودن به خواندن دعای عهد، هر روز صبح، البته از روی صدق و اخلاص و حضور قلب بیانگر این معناست.

ص: 19

سید بن طاوس و کفعمی و دیگران در مصابیح و کتب معتبره از حضرت صادق علیه السلام روایت کرده اند که آن حضرت فرموده اند: هرکس چهل صباح (از روی اخلاص) خدا را با این عهد (دعا) بخواند، از یاوران حضرت قائم عجّل اللّه فرجه الشریف می شود. و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد و آن حضرت را درک نکند، خداوند متعال او را زنده کند و از قبرش بیرون آورد که در خدمت آن حضرت باشد. و حق تعالی به عدد هر کلمه ای، هزار حسنه او را کرامت فرماید و هزار گناه از او محو کند، و آن عهد این است:

ص: 20

اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ ، وَ رَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ(1) وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَ الاِنْجِیلِ(2) وَ الزَّبُورِ ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَ الْحَرُورِ ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ(3) الْعَظِیمِ، وَرَبَ الْمَلآئِکَهِ الْمُقَرَّبِینَ وَالاَْنْبِیآءِ وَالْمُرْسَلِینَ.(4) اَللّهُمَّ اِنِّی اَسْئَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ(5) المُنِیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدِیمِ ، یا حَیُّ یا قَیُّومُ اَسْئَلُکَ(6)

ص: 21


1- ، بار الها! ای پروردگار روشنی بزرگ ، و پروردگار سریر بلند
2- و پروردگار دریای جوشان ، و فرو فرستنده کتاب تورات و انجیل
3- و زبور ، و پروردگار سایه و آفتاب داغ ، و فرو فرستنده قرآن
4- بزرگ ، و پروردگار فرشتگان نزدیک درگاه خدا و پیامبران و فرستادگان .
5- خدایا! از تو می خواهم به حقّ ذات بزرگوارت ، و به حقّ نور جمال
6- تابانت و فرمانروایی دیرینه ات ، ای زنده ، ای پاینده ! از تو می خواهم

بِاسْمِکَ الَّذِی اَشْرَقَتْ بِهِ السَّماواتُ وَ الاَْرَضُونَ(1) وَ بِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الاَْوَّلُونَ وَ الآخِرُونَ(2) یا حَیّا قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ ، وَ یا حَیّا بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ(3) وَ یا حَیّا حِینَ لا حَیَّ ، یا مُحْیِیَ الْمَوْتی وَ مُمِیتَ(4) الاَْحْیآءِ ، یا حَیُّ لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ . اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا(5) الاِْمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِکَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیْهِ(6)

ص: 22


1- ، به حقّ آن نامت که روشن شد بدان آسمان ها و زمین ها ،
2- ، و به حقّ آن نامت که صالح و شایسته گشتند بدان پیشینیان و پسینیان ،
3- ، ای زنده پیش از هر موجود زنده ای ، و ای زنده پس از هر موجود زنده ای ،
4- و ای زنده در آن هنگام که زنده ای وجود نداشت ، ای زنده کننده مردگان و ای میراننده
5- زندگان ، ای زنده ای که معبودی جز تو نیست . خدایا ! برسان به مولای ما
6- آن امام راهنمای راه یافته و قیام کننده به فرمان تو که درودهای خدا بر او

وَعَلی آبآئِهِ الطّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ المُؤْمِنِینَ وَالمُؤْمِناتِ(1) فِی مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها ، سَهْلِها وَ جَبَلِها(2) وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنِّی وَ عَنْ والِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ(3) زِنَةَ عَرْشِ اللّه ِ وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ عِلْمُهُ(4) وَ اَحاطَ بِهِ کِتابُهُ . اَللّهُمَّ اِنِّی اُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ(5) یَوْمِی هذا ، وَ ما عِشْتُ مِنْ اَیّامِی ، عَهْدا وَ عَقْدا(6)

ص: 23


1- و پدران پاکش باد ، از طرف همه مردان و زنان با ایمان
2- ، در مشرق های زمین و مغرب های آن ، هموار آن و کوهش ،
3- خشکی آن و دریایش ، و از طرف من و پدر و مادرم درودهایی
4- ، هموزن عرش خدا و شماره سخنان او ، و آنچه را شمارش کرده دانشش ،
5- و کتاب و دفترش بدان احاطه دارد . خدایا من تجدید و تازه می کنم در بامداد
6- این روز ، و هر چه زندگی کنم از روزهای دیگر ، عهد و پیمان

وَ بَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لا اَحُولُ عَنْها ، وَلا اَزُولُ اَبَدا .(1) اَللّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ وَ الذّآبِّینَ عَنْهُ(2) وَ الْمُسارِعِینَ اِلَیْهِ فِی قَضآءِ حَوآئِجِهِ ، وَ الْمُمْتَثِلِینَ(3) لاَِوامِرِهِ وَ الْمُحامِینَ عَنْهُ ، وَ السّابِقِینَ اِلی اِرادَتِهِ ،(4) وَالمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ . اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ(5) المَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلی عِبادِکَ حَتْما مَقْضِیّا(6)

ص: 24


1- و بیعتی برای آن حضرت در گردنم که هرگز از آن سرپیچی نکنم ، و دست نکشم هرگز .
2- ، خدایا قرار ده مرا از یاران و کمک کارانش و دفاع کنندگان از او ،
3- و شتابندگان به سوی او در برآوردن خواسته هایش ، و انجام دهندگان
4- به دستورات و اوامرش و حمایت کنندگان از آن حضرت ، و پیشی گیرندگان به سوی خواسته اش ،
5- و شهادت یافتگان پیش رویش . خدایا اگر فاصله افتد میان من و او
6- ، آن مرگی که قرار داده ای آن را بر بندگانت حتمی و مقرّر ،

فَاَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِرا کَفَنِی ، شاهِرا سَیْفِی(1) مُجَرِّداقَناتِی، مُلَبِّیا دَعْوَهَ الدّاعِی فِیالحاضِرِوَالبادِی(2) اَللّهُمَّ اَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ وَ الْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ(3) وَ اکْحُلْ ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی اِلَیْهِ ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ(4) وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ ، وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ(5) وَ اَنْفِذْ اَمْرَهُ ، وَ اشْدُدْ اَزْرَهُ ، وَ اعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ(6)

ص: 25


1- ، پس بیرون آور مرا از گورم در حالی که کفن به خود پیچیده ، با شمیشر آخته ،
2- . و نیزه برهنه ، پاسخ گویان به فراخوانی آن دعوت کننده بزرگوار در شهر و بیابان .
3- ، خدایا نشان بده به من آن جمال ارجمند و آن دارای پیشانی نورانی پسندیده را ،
4- ، و بکش دیده ام را به سرمه وصال دیدارش به یک نگاه ، و شتاب کن در ظهورش ،
5- ، و آسان گردان خروجش را ، و بگستران راهش را ، و مرا به راه او درآور ،
6- ، و دستورش را نافذ گردان ، و پشتش را محکم کن ، و آباد گردان خدایا به دست او شهرهایت را ،

وَ اَحْیِ بِهِ عِبادَکَ ، فَاِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ، ظَهَرَ و زنده گردان به وسیله اش بندگانت را ، زیرا تو فرمودی و گفته ات عین حقیقت است ، آشکار شد الفَسادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ اَیْدِی النّاسِ . تبه کاری در خشکی و دریا به خاطر کرده های مردم . فَاَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّی(1) بِاسْمِ رَسُولِکَ ، حَتّی لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاّ(2) مَزَّقَهُ ، وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ . وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعا(3) لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِرا لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِرا غَیْرَکَ،(4)

ص: 26


1- پس آشکار کن خدایا برای ما نماینده ات را و فرزند دختر پیامبرت که همنام
2- فرستاده توست ، تا دست نیابد به هیچ باطلی جز آن که
3- از هم بدراند ، و پابرجا کندحق را و ثابت کند آن را ، و قرار بده آن بزرگوار را خدایا پناه گاه
4- ستمدیدگان بندگانت ، و یاور کسی که جز تو یاوری برایش یافت نشود ،

وَ مُجَدِّدا لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کِتابِکَ ، وَ مُشَیِّدا لِما(1) وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دِینِکَ وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّه ُ عَلَیْهِ(2) وَآلِهِ . وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ (3) اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّدا صَلَّی اللّه ُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ (4) وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلی دَعْوَتِهِ ، وَ ارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ(5) اَللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الاُمَّةِ بِحُضُورِهِ(6)

ص: 27


1- و تازه کننده آن احکامی که از کتاب تو تعطیل مانده ، و محکم کننده آنچه
2- رسیده از نشانه های دین و آیینت و دستورات پیامبرت که درود خداوند بر او
3- . و آلش باد ، و قرارش ده خدایا از آنان که نگاهش داری از صولت و حمله زورگویان .
4- خدایا شاد گردان (دل) پیامبرت محمد که درود خداوند بر او و آلش باد را به دیدارش ،
5- . و نیز هرکه در دعوتش از آن حضرت پیروی کرد ، و رحم کن بر بیچارگی ما پس از آن حضرت .
6- ، خدایا برطرف کن این اندوه را از این امّت به حضور امام زمان ،

وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ ، اِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَراهُ قَرِیبا ،(1) بِرَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمِینَ.(2)

پس سه مرتبه بر ران راست زده و می گویی:

اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ یا مَوْلایَ یا صاحِبَ الزَّمانِ.(3)

ص: 28


1- و شتاب کن برای ما در ظهورش ، که آنان پندارند ظهورش را دور ولی ما آن را نزدیک می دانیم ،
2- به مهرت ای مهربان ترین مهربانان.
3- بشتاب ، بشتاب ! ای سرور من ! ای صاحب الزمان !

تشرّف مرحوم شیخ محمّدتقی بافقی خدمت امام زمان علیه السلام در مسجد جمکران

سیّد شریف، سیّد مرتضی حسینی معروف به ساعت سازِ قمی، که از اشخاص باخدا و متدیّن شهر قم، و به نیکی و پارسایی مشهور و معروف بوده حکایت نموده است:

شب پنج شنبه ای در فصل زمستان که هوا بسیار سرد، و برف زیادی هم قریب نیم زرع روی زمین نشسته بود، در منزل خود نشسته بودم. به خاطرم آمد که امشب، شب پنج شنبه و هنگام رفتن آخوند (شیخ محمد تقی بافقی) به مسجد جمکران است.

با خود گفتم ایشان حتما با این هوای سرد و برفی،

ص: 29

رفتن به جمکران را تعطیل کرده اند، امّا دلم طاقت نیاورد و به جستجوی ایشان رفتم. در منزلشان نبود، در مدرسه هم نبود، سراسیمه از هر کس جویای ایشان بودم، تا به میدان میر، که سر راه جمکران است رسیدم. تصمیم گرفتم درباره ایشان تحقیق نمایم.

شخصی که خبّاز و نانوای میدان میر بود گفت: آقا چرا مضطربی و به دنبال چه کسی می گردی؟

گفتم: در فکر حاج شیخ محمّدتقی هستم که مبادا در این سرما به مسجد رود، زیرا در این هوای سرد و برفی، بیابان پر از خطرِ جانوران است و ترس خشک شدن از کوران و سرما هم می رود. آمدم بلکه او را ببینم و مانع رفتن او بشوم ولی هنوز وی را ندیده ام و کسی هم خبر از او ندارد.

ص: 30

نانوا گفت: معطّل نشو، زیرا ایشان با چند نفر از دوستان و شاگردانش به سمت مسجد جمکران رفتند. همین که این کلام را شنیدم اضطرابم بیشتر شد و با عجله به راه افتادم.

نانوا گفت: کجا شتاب می کنی؟ گفتم: شاید به آن ها برسم و ایشان را برگردانم.

نانوا گفت: بیخود مرو، زیرا که به آن ها قطعا نخواهی رسید و شاید الآن اگر به خطری برنخورده باشند نزدیک مسجد باشند.

من بسیار پریشان شدم، و به خاطر آن شدّتِ سرما و برفی که مدام از آسمان می بارید ترس این را داشتم که مبادا پیش آمدی برای آن ها رخ دهد، امّا چاره ای نداشتم.

ص: 31

به منزل برگشتم. اهل منزل نیز از پریشانی من، مضطرب و اندوهناک شدند.

خوابم نمی برد، به دعا کردن برای ایشان مشغول بودم که نزدیک سحر در چشمانم احساس خستگی کردم. بین خواب و بیداری بودم، که ملاحظه نمودم حضرت صاحب الامر عجّل اللّه له الفرج وارد منزل شدند و به من فرمودند: سیّد مرتضی چرا مضطربی؟

عرض کردم: ای مولایم! به خاطر شیخ محمّدتقی، که امشب به مسجد رفته و نمی دانم بر سر او چه آمده است.

فرمودند: سیّد مرتضی! گمان می کنی من از حاج شیخ دورم، الآن به مسجد رفتم و وسایل استراحت او و اصحابش را فراهم کرده و آمدم.

ص: 32

از خوشحالی برخاسته و به اهل منزل که از من پریشان تر بودند، این بشارت را مژده دادم.

صبح زود برخاستم و برای اثبات راستی و صحّت این خواب به جست و جو پرداختم تا به یکی از اصحاب حاج شیخ رسیدم. به وی گفتم: دوست دارم قضیّه دیشب را بگویی.

گفت: آری! دیشب حاج شیخ ما را برداشته و همگی در آن هوای سرد و برفی، به طرف مسجد جمکران رفتیم؛ اما وقتی که از شهر خارج شدیم، یک حرارت و شوق دیگری داشتیم به گونه ای که در روی برف، از زمین خشک و روز آفتابی سریع تر می رفتیم، تا به اندک زمانی به مسجد رسیده و متحیّر بودیم که شب را از سرما،

ص: 33

چگونه به روز آوریم که ناگاه دیدیم جوان سیّدی وارد شده و به حاج شیخ فرمود: دوست دارید کرسی و لحاف و آتش برایتان حاضر کنم؟ ایشان گفتند: اختیار با شماست.

آن سیّد از مسجد بیرون رفت، امّا چند دقیقه ای طول نکشید که برگشت و با خود کرسی و لحاف و منقلی از ذغال و آتش آورد، و در یکی از حجرات گذاشته و مرتب نمود، هنگام رفتن از حاج شیخ پرسید: باز چیزی احتیاج دارید؟ شیخ جواب داد: خیر.

یک نفر از ما اظهار داشت: ما صبح زود می رویم، این اثاثیه را به چه کسی بسپاریم؟ فرمود: هرکس آورده خودش خواهد برد، و از نظر ما پنهان شد.

ص: 34

ما در تعجّب بودیم که این سیّد چه کسی بود و اثاثیه را از کجا آورد، با این که از این جا تا قریه جمکران رفتن و برگشتنش به اندازه یک کیلومتر راه است و لا اقل برای رفت و برگشت و تهیه لوازم، نیم ساعت لازم است و از طرف دیگر چند ساعت از شب گذشته و هوا سرد و برف هم در حال باریدن بود. صبح هم اثاثیه را همان جا گذاشته و آمدیم و هنوز در همان فکر هستم.

به او گفتم: من می دانم که آن سیّد جوان چه شخصی بود، آن گاه داستان اضطراب و خواب خود و فرمایش مولایم را برای او بیان کردم، و گفتم که از خانه ام بیرون نیامدم مگر برای این که راستی و صحّت خواب خود را ببینم، و الحمد للّه دیدم، و فهمیدم که مولایم از این مرد شریف غافل نیست.

ص: 35

لازم به یادآوری است که مرحوم شیخ محمّدتقی بافقی در تعمیر ساختمان قدیمی مسجد و احیا و رونق دادن به آن، سهم به سزایی داشته، و مقیّد بوده است که شب های جمعه با جمعی از طلاّبِ متدیّن و وارسته به آنجا مشرّف شده و تا صبح به مناجات با خداوند متعال و مولا و آقای خود حضرت صاحب الزمان عجّل اللّه فرجه الشریف بپردازد.

ص: 36

شفای سرطان پسر بچّه سنّی حنفی زاهدانی در مسجد جمکران قم

در «مسجد جمکران» پسربچه ای که اهل «زاهدان» است، شفا گرفته است که نوار مصاحبه آن موجود است. اینک سؤال و جوابی را که جناب «حاج آقای موسوی» مدیریت محترم آن زمان مسجد با خود نوجوان و والده او نموده، از نوار پیاده و ذیلاً از نظر خوانندگان محترم می گذرد:

تاریخ

مصاحبه: هیجدهم آبان ماه 1372 ه.ش.

ص: 37

لطفا خود را معرّفی و اصل ماجرای شفا یافتن را بیان کنید.

بسم اللّه الرحمن الرحیم. من «سعید چندانی»، دوازده ساله هستم که حدود یک سال و هشت ماه به سرطان مبتلا بودم و دکترها جوابم نموده بودند.

پانزده روز قبل، شب چهارشنبه که به «مسجد جمکران» آمدم، در خواب دیدم نوری از پشت دیوار به طرف من می آید که اوّل ترسیدم، بعد خود را کنترل نمودم، این نور آمد و با بدن من تماسی پیدا کرد و رفت و نور آن قدر زیاد بود که من نتوانستم آن را کامل ببینم، بیدار شدم و باز خوابیدم تا صبح که از خواب بیدار شدم، دیدم بدون عصا می توانم راه بروم و حالم خیلی خوب

ص: 38

است. تا شب جمعه در مسجد ماندیم و در شب جمعه، مادرم بالای سرم نشسته بود و به تلاوت قرآن مشغول بود، احساس کردم کسی بالای سر من آمد و جملاتی را فرمود که من باید یک کاری را انجام دهم، سه مرتبه هم جملات را بیان کرد.

من به مادر گفتم: مادر! شما چیزی به من گفتی؟

گفت: نه! من آهسته مشغول قرائت قرآنم.

گفتم: پس چه کسی با من حرف زد؟

گفت: نمی دانم.

هرچه سعی کردم آن جملات را به یاد بیاورم، متأسّفانه نشد و تا الآن هم یادم نیامده است.

سعید جان! شما اهل کجا هستی؟!

ص: 39

زاهدان.

کدام شهر زاهدان؟

خود زاهدان.

کلاس چندمی؟

پنجم.

کدام مدرسه می روی؟

محمّد علی فائق.

شما قبل از شفا پیدا کردن، چه ناراحتی داشتی؟

غدّه سرطانی.

در کجای بدنت بود؟

لگن و مثانه و شکم.

از چه جهت ناراحت بودی؟

ص: 40

راه رفتن و درد و ناراحتی که حتّی با عصا هم نمی توانستم درست راه بروم و من را بغل می گرفتند.

دکترها چه گفتند؟

گفتند ما نمی توانیم تو را عمل کنیم و جوابم کردند و بعضی از دکترها هم به مادرم می گفتند باید پایش را قطع کنیم.

شما در این مدّت، بیرون از منزل نمی رفتی؟

از سه ماه قبل که من را جهت عمل جراحی، نمونه برداری کرده بودند، دیگر نتوانستم از خانه بیرون بروم.

در این سه ماه چه می کردی؟

خوابیده بودم و نمی توانستم راه بروم.

ص: 41

می شود آدرس منزلتان را بگویید؟

بلی ! زاهدان، کوی امام خمینی، انتهای شرقی، کوچه نعمت، پلاک 6، منزل آقای چندانی.

شما چطور شد جمکران آمدید؟

مادرم من را آورد.

الآن که به مسجد جمکران آمده ای، چه احساسی داری؟

خیلی احساس خوبی دارم و ناراحتی هایم همه برطرف شده.

بعد از این که شفا یافتی، نزد دکتر رفته ای؟

آری!

چه گفتند؟

ص: 42

تعجّب کردند و مادرم به آن ها گفت: ما دکتر دیگری داریم و او علاج کرده. گفتند: کجاست؟ گفت: جمکران و آن ها آدرس گرفتند و گفتند ما هم می رویم.

شما قبل از این که شفا بگیری و قبل از خوابیدن، چه راز و نیازی کردی و با خود چه می گفتی؟

گریه کردم و از خدا و امام زمان علیه السلام خواستم که این درد از من برود و من را شفا بدهد و بالاخره به نتیجه رسیدم و موفّق شدم و خیلی راضی ام.

شما برای معالجه کجا رفتید؟

چند ماه قبل به بیمارستان «الوند» رفتیم. بعد دکتر گفت تکّه برداری می کنم، بستری شدم و تکّه برداری کردند. پس از چهار روز که بستری بودم، از حال رفتم،

ص: 43

و سه چهار ماه اصلاً نتوانستم راه بروم و تمام خانواده ام مأیوس بودند.

خیلی درد داشتی؟

آری!

الآن هیچ دردی نداری؟

خیر!

با چه چیزی شما را به اینجا آوردند؟

ماشین.

به چه نحو وارد مسجد شدی؟

تا نصف راه با عصا آمدم وچون سختم بود، من را بغل کردند و به مسجد آوردند.

ص: 44

شرح ماجرا از زبان مادر نوجوان سرطانی شفایافته

بسم اللّه الرحمن الرحیم

بر محمّد و آل محمّد صلوات! (صلوات حاضرین)

برای خشنودی امام زمان علیه السلام صلوات! (صلوات حاضرین)

من از یک جهت ناراحت و از یک جهت خوشحال هستم و لذا نمی توانم درست صحبت کنم، ببخشید. امّا ناراحتی من این است که می خواهم از اینجا بروم و جهت خوشحالی ام آن است که فرزندم شفا پیدا کرده است.

بچّه من یک سال و هشت ماه مریض بوده و به من چیزی نگفت. یعنی فرزندم یک سال با درد ساخت

ص: 45

و چیزی نگفت، تا ناراحتی خیلی شدید شد و به من اظهار کرد. من او را نزد دکترهای زاهدان بردم، به من گفتند باید این بچه را به تهران ببرید. او را به تهران آوردم و نمونه برداری کردند و گفتند: «غدّه سرطانی است.» من بی اختیار شده و به سر و صورتم زدم و از آن روز به بعد که مرض او را فهمیدم خواب راحت نداشته ام و شب های طولانی را نمی دانم چطور گذرانده و خواب به چشمان من نمی آمد. آنچه بلد بودم این بود که: اوّل به نام خدا درود می فرستادم و «اللّه اکبر» و «لا اله إلاّ اللّه» می گفتم. چندین دوره تسبیح «لا اله إلاّ اللّه» گفتم که این نام خداست. بعدا به نام محمّد صلی الله علیه و آله و بعد به نام حضرت مهدی علیه السلام و بقیّه انبیا صلوات فرستادم؛ چون خواب به چشمم نمی آمد و نمی خواستم بیکار باشم.

ص: 46

دکترها چه گفتند؟

گفتند مادر سعید! الآن که بچّه از بین رفته او را برای ما آوردی؟ و به من گفتند سرطان است و علاج ندارد. گفتم: تقصیر من نیست به من نگفت. به او گفتند: چرا نگفتی؟ گفت: من نمی دانستم که سرطان است. به هر حال دکترها عصبانی شدند و به من گفتند ببرش.

چهار دکتر ما را جواب کردند. به بعضی از دکترها التماس کردم، گفتند: شیمی درمانی می کنیم تا چه پیش آید.

چند جلسه شیمی درمانی کردند و هنوز زیر برق نگذاشته بودند که من سعید را به اینجا (مسجد جمکران) آوردم.

ص: 47

وقتی به اینجا آمدیم، روز سه شنبه بود و سعید شب چهارشنبه، ساعت سه بعد از نصف شب، که بچّه ام تنها بود و من خودم مسجد بودم، خواب می بیند. من آمدم دیدم بدون عصا دارد راه می رود.

گفتم: سعیدجان! زود برو چوب را بردار، چرا بدون عصا می روی؟

گفت: من دیگر با پای خودم می توانم راه بروم و احتیاجی به عصا ندارم. مگر من نیامدم اینجا که بدون چوب بروم؟

من و برادرش گفتیم لابد شوخی می کند، و او گفت: من شفا گرفتم و خوابش را گفت.

برادرش گفت: «اگر راست می گویی، بنشین.»

ص: 48

نشست. «بلند شو»، بلند شد. «سینه خیز برو»، رفت. دیدم کاملاً خوب شده است. الحمد للّه ربّ العالمین.

من به خاطر این که بچّه ام را چشم نکنند و اسباب ناراحتی او را فراهم نکنند، گفتم به کسی نگویم تا بعدا برای متصدّی مسجد نقل می کنم. شکر! الحمد للّه! بچّه ام را آوردم اینجا، سالم شده و امید است حضرت اجازه بدهد تا از خدمتش مرخّص شویم.

در نوار ویدیویی از این مادر سؤال شده: چرا شما به «مسجد جمکران» آمدی؟ در جواب می گوید: به خاطر خوابی که وقتی در بیمارستان تهران بودم، دیدم که من را به اینجا راهنمایی کرده و گفتند: شفای فرزند تو آنجاست.

ایشان چند ماه مریض احوال و بستری بود؟

از شهریور ماه، که از شهریور تا آبان، دیگر هیچ

ص: 49

نتوانست راه برود. در زاهدان پدرش او را بغل می گرفت و از این طرف به آن طرف و پیش دکتر می برد و در مسافرت برادرش که همراه ما هست؛ چون بعد از نمونه برداری، به کلّی از پا افتاد، و عکس ها و مدارک موجود است.

بعد از شفا هم او را پیش دکترها بردی؟

آری! و تعجّب کردند و گفتند: چه کار کردی که این بچّه خوب شده؟ گفتم: ما یک دکتر داریم که پیش او بردم. گفت: کجاست؟ گفتم: «قم جمکران» و از سکّه های امام زمان علیه السلام که شما داده بودید، به آن ها دادم. به خدا دکتر تعجّب کرد، دکترش آدرس جمکران را نیز گرفت.

کدام دکتر بود؟

بیمارستان هزار تختخوابی امام خمینی، و نام دکتر

ص: 50

هم «دکتر رفعت» و یک دکتر پاکستانی.

دقیقا چه مدّت است که اینجا هستی؟

نزدیک به یک ماه است اینجا هستم و باید حضرت امضا کند و اجازه دهد تا از اینجا برویم.

پدرش می داند؟

آری! خودم تلفن زدم و همه تعجّب کرده و باور نمی کنند که بچّه خوب شده باشد.

محلّ شما اکثرا اهل تسنّن هستند؟

بلی!

خودتان چطور؟

ما خودمان اهل تسنّن و حنفی هستیم، پیرو دین، قرآن و اسلام هستیم.

حالا که امام زمان علیه السلام بچّه شما را شفا داده، شیعه نمی شوید؟

ص: 51

امام زمان علیه السلام مال ما هم هست و تنها برای شما نیست.

* * *

دو نکته قابل توجّه:

1 دیدار این نوجوان با مرحوم آیت اللّه العظمی گلپایگانی و سفارش ایشان به او که باید جزو شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام و از سربازان امام عصر ارواحنا فداه شوی.

2 مژده دادند که افراد خانواده این نوجوان همه شیعه اثنی عشری شده اند و این قصه نزد مردم آن جا مشهور است.

ص: 52

برخی از وظایفی که شیعیان و دوستان امام زمان علیه السلام نسبت به آن حضرت دارند

آنان که عنایت مولای خود را می طلبند، باید توجّه داشته باشند که تنها نباید توقّع داشت که از آن سو توجّهی شود، بلکه ما هم در مقابل آقا و ولی نعمت مان وظایفی داریم، وظایفی که عمدتا از آن ها غافلیم و این غفلت ها قلب مقدّس آن حضرت را از ما محزون و اندوه ناک می سازد، آنجا که می فرماید:

«خداوند ما و شما را از فتنه ها نگاه دارد و به ما و شما روح یقین موهبت کند و از بدی عاقبت باز دارد».(1)

ص: 53


1- . فرازهایی از توقیعات حضرت ولی عصر علیه السلام خطاب به عالم بزرگوار، شیخ مفید رحمه الله بحار الانوار ج 53، ص 175 و 177 به نقل از «احتجاج».

تردید و سرگردانی، و گرایش به مکتب های پوشالی و بی اساس، و کردار ناشایست که از لوارم دوران غیبت کبری است شایسته شیعیان و دوستان آن حضرت نیست؛ چرا که خاطر آن امام مهربان را آزرده می سازد:

«ما از رسیدگی و سرپرستی شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم که اگر جز این بود نابسامانی ها و مصیبت ها بر سرتان فرود می آمد و دشمنان، شما را درهم می شکستند. تقوای خود را بیشتر کنید و ما را یاری دهید».(1)

لذا مناسب دیدیم نمونه ای از وظایف مهم نسبت به آن حضرت را، زینت بخش این نوشتار قرار دهیم:

1 شناخت و معرفت کامل از طریق صفات

ص: 54


1- . همان.

و خصایصی که مخصوص آن حضرت است، و مداومت داشتن بر خواندن این دعا:

اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ بار خدایا ! خودت را به من بشناسان ؛ زیرا اگر خودت را به من نشناسانی ، لَمْ اَعْرِفْ نَبِیَّکَ . اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ ، فَإِنَّکَ إِنْ پیامبرت را نشناسم . خدایا پیامبرت را به من بشناسان ؛ زیرا اگر لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ ، لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَکَ . اَللّهُمَّ عَرِّفْنِی پیامبرت را به من نشناسانی ، حجّتت را نشناسم . خدایا به من بشناسان حُجَّتَکَ ، فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی. حجّتت را ؛ زیرا اگر حجّتت را به من نشناسانی ، از دینم گمراه شوم. 2 منتظر ظهور و فرج آن حضرت بودن، به گونه ای که این انتظار در انسان تحرک ایجاد کرده و در عمل ظاهر شود، تا

ص: 55

آنجا که در انجام واجبات الهی و ترک محرمات کوتاهی نکند.

3 تسلیم و انقیاد برای امر امام علیه السلام داشته باشد و عجله نکند، یعنی چون و چرا در امر ظهور آن جناب ننماید و آنچه از جانب آن حضرت می رسد، صحیح و مطابق حکمت بداند.

4 از مال خود به آن حضرت هدیه نماید، مثلاً مالی را که می خواهد به امام علیه السلام هدیه دهد، به همین قصد در راهی که می داند رضای آن حضرت است مصرف نماید، مانند این که به صالحان از دوستان و شیعیان آن حضرت کمک نماید.

5 صدقه دادن به قصد سلامتی آن حضرت.

ص: 56

6 مداومت نمودن بر خواندن این دعا که در کتاب کمال الدین از حضرت صادق علیه السلام روایت شده: «یا اَللّه ُ یا رَحْمنُ یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلی دِینِکَ».

7 در هر حال و زمانی آماده یاری نمودن آن حضرت باشد، و در فراقش مغموم بوده و ندبه و زاری نماید (مداومت داشتن بر خواندن دعای ندبه در صبح های جمعه).

8 در مشکلات و گرفتاری های مهمّ به آن حضرت متوسّل شود.

9 فضایل و کمالات و صفات آن حضرت را ذکر نمودن و مردم را به سوی معرفت و شناخت آن جناب و خدمت به آن بزرگوار دعوت کردن.

ص: 57

10 صبر کردن بر سختی ها و سرزنش دشمنان.

11 هدیه ثواب اعمال نیک و عبادات به آن حضرت.

12 دعا کردن برای سلامتی آن بزرگوار و طلب پیروزی و یاری و ظهور آن جناب را، از خدای متعال نمودن.

13 خواندن زیارت آن حضرت و دعای عهد که در کتاب مفاتیح الجنان نقل شده است.

14 بر دین و اعتقادات خود ثابت باشد و با نااهلان و منحرفین که او را نسبت به دینش سست کنند معاشرت نکند.

15 و از همه مهم تر؛ انجام واجبات و ترک محرمات

ص: 58

توّسل به امام زمان علیه السلام

امامان معصوم و ائمه اطهار علیهم السلام آیت های کرامت و نشانه های رحمت و احسانند که بخشش، عادتِ آن ها و کرامت و جوانمردی خمیرمایه وجودی ایشان است و در طول تاریخ و در کوران های زندگی، از شیعیان و دوستان خود دستگیری نموده اند. امام زمان ارواحنا فداه نیز از همین شجره طیّبه و خاندان با فضیلت است، اگر چه بنابر مصالحی خداوند ایشان را از انظار غایب فرموده است و ظاهر نیست، امّا احوال و اخبار دوستان و پیروانش بر آن بزرگوار پوشیده نمی باشد و در رسیدگی به حالِ آنان که، به حبل ولایتش چنگ زنند کوتاهی

ص: 59

نمی کند و پیوسته برکات و رحمتش بر امّت جدّش جاری است.

لذا بایسته و شایسته است که در مهمّات و گرفتاری های دشوارِ مادّی و معنوی، دست نیاز و ندای عجز و استغاثه به سوی این مولا و آقای رئوف و مهربان دراز کنیم، تا در مصایب و مشکلات توانفرسای دوران غیبت، به فریادمان رسند و الطاف و عنایات شان شامل حال مان گردد.

1 نامه نوشتن و عریضه دادن به امام زمان علیه السلام

هرکس حاجتی دارد آنچه که ذکر می شود در نامه ای بنویسد و در (ضریح) یکی از قبور ائمه علیهم السلام بیندازد، یا

ص: 60

نامه را ببندد و مهر کند و خاکِ پاکی را گِل سازد، و آن را در میان گِل گذارد و در نهری یا چاهی عمیق یا آبی اندازد، که به حضرت صاحب الزمان علیه السلام می رسد و آن بزرگوار عهده دار برآوردن حاجت می شود.

نامه این چنین نوشته می شود:

بِسْمِ اللّه ِ الرّحمنِ الرَّحِیمِ

کَتَبْتُ یامَوْلایَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیْکَ مُسْتَغِیثا، وَشَکَوْتُ مانَزَلَ بِی مُسْتَجِیرا بِاللّه ِ عَزَّ وجَلَّ ثُمَّ بِکَ، مِنْ أَمْرٍ قَدْ دَهَمَنِی، وَأَشْغَلَ قَلْبِی، وَاَطالَ فِکْرِی، وَسَلَبَنِی بَعْضَ لُبِّی، وَعَیَّرَ خَطِیرَ نِعْمَةِ اللّه ِ عِنْدِی، اَسْلَمَنِی عِنْدَ تَخَیُّلِ وُرُودِهِ الْخَلِیلُ، وَتَبَرَّأَ مِنِّی عِنْدَ تَرآئِی إِقْبالِهِ إِلَیَّ الْحَمِیمُ، وَعَجَزَتْ عَنْ دِفاعِهِ حِیلَتِی، وَخانَنِی فِی

ص: 61

تَحَمُّلِهِ صَبْرِی وَقُوَّتِی، فَلَجَأْتُ فِیهِ إِلَیْکَ، وَتَوَکَّلْتُ فِی الْمَسْئَلَةِ للّه ِِ جَلَّ ثَنآؤُهُ عَلَیْهِ وَعَلَیْکَ فِی دِفاعِهِ عَنِّی، عِلْما بِمَکانِکَ مِنَ اللّه ِ رَبِّ الْعالَمِینَ، وَلِیِّ التَّدْبِیرِ وَمالِکِ الْأُمُورِ، واثِقا بِکَ فِی الْمُسارَعَةِ فِی الشَّفاعَةِ إِلَیْهِ جَلَّ ثَنآؤُهُ فِی اَمْرِی، مُتَیَقِّنا لاِءِجابَتِهِ تَبارَکَ وَتَعالی إِیّاکَ بِإِعْطآئِی سُؤْلِی. وَأَنْتَ یا مَوْلایَ! جَدِیرٌ بِتَحْقِیقِ ظَنِّی وَتَصْدِیقِ أَمَلِی فِیکَ فِی أَمْرِ کَذا وَکَذا (پس حاجات خود را ذکر نمایید) فِیما لا طاقَةَ لِی بِحَمْلِهِ، وَلا صَبْرَ لِی عَلَیْهِ، وَإِنْ کُنْتُ مُسْتَحِقّا لَهُ وَلِأَضْعافِهِ بِقَبِیحِ أَفْعالِی، وَتَفْرِیطی فِیالْواجِباتِ الَّتِی للّه ِِ عَزَّوَجَلَّ. فَأَغِثْنِی یا مَوْلایَ صَلَواتُ اللّه ِ عَلَیْکَ! عِنْدَ اللَّهْفِ، وَقَدِّمِ الْمَسْئَلَةَ للّه ِِ

ص: 62

عَزَّ وَجَلَّ فِی أَمْرِی قَبْلَ حُلُولِ التَّلَفِ وَشَماتَةِ الاَْعْدآءِ، فَبِکَ بَسَطَتِ النِّعْمَةُ عَلَیَّ، وَاسْئَلِ اللّه َ جَلَّ جَلالُهُ لِی نَصْرا عَزِیزا وَفَتْحا قَرِیبا، فِیهِ بُلُوغُ الاْمالِ، وَخَیْرُ الْمَبادِی وَخَواتِیمُ الاَْعْمالِ، وَالْأَمْنُ مِنَ الْمَخاوِفِ کُلِّها فِی کُلِّ حالٍ، إِنَّهُ جَلَّ ثَنآؤُهُ لِما یَشآءُ فَعّالٌ، وَهُوَ حَسْبِی وَنِعْمَ الْوَکِیلُ فِی الْمَبْدَءِ وَالْمَآلِ.

آن گاه در کنار آن نهر یا چاه بایستد و توجّه به یکی از وکلای آن حضرت نموده و او را در نظر آورد (یا عثمان سعید العمروی، یا پسر او محمّد بن عثمان، یا حسین بن روح یا علی بن محمّد السّمری) و یکی از آن ها را بر زبان آورده و صدا نماید و بگوید:

یا فُلانَ بْنَ فُلانٍ! سَلامٌ عَلَیْکَ! أَشْهَدُ أَنَّ وَفاتَکَ فِی

ص: 63

سَبِیلِ اللّه ِ، وَأَنَّکَ حَیُّ عِنْدَ اللّه ِ مَرْزُوقٌ، وَقَدْ خاطَبْتُکَ فِی حَیاتِکَ الَّتِی لَکَ عِنْدَاللّه ِ عَزَّ وَجَلَّ. وَهذِهِ رُقْعَتِی وَحاجَتِی إِلی مَوْلانا عَلَیْهِ السَّلامُ، فَسَلِّمْها إِلَیْهِ! وَأَنْتَ الثِّقَةُ الاَْمِینُ.

سپس نوشته را در نهر یا در چاه اندازد که ان شاء اللّه حاجت او برآورده خواهد شد.

ص: 64

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109