داستان های راستین

مشخصات کتاب

داستانهای راستین جلد اول تالیف: سید ابوالحسن مولانا چاپ آسیا

سرشناسه: مولانا،سید ابوالحسن

عنوان و نام پدیدآور: داستان های راستین/ تالیف: سید ابوالحسن مولانا

زبان: فارسی

مشخصات نشر:آسیا

مشخصات ظاهری:2ج

موضوع:داستان های آموزنده در کتب حدیث شیعه

ص: 1

جلد اول

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الصلوة والسلام علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین داستانها و حکایاتیکه در اخبار اهل بیت از پیغمبر گرامی «ص » و جانشینان او از ائمه طاهرین علیهم السلام روایت شده است در کتابهای حدیث بسیار بچشم میخورد.

این روایات باندازۀ زیاد است که حساب یکصد روایت و دو صد روایت نیست. این داستانها از اینرو که ازعلوم حجج الهی سرچشمه گرفته است هر گز بدیگر داستانها هر چند آموزنده هم باشد قابل قیاس نیست . در این داستانها از خدا شناسی و دیگر عقاید دینی و نیز از آداب معاشرت و زندگی و اخلاق نیکو و پسندیده و از فقه و تفسیر و پند و اندرز ودستورات شرع و دانستنیهای مفید در موضوعات گوناگون سخن رفته است . در این کتاب که یک قسمت

ص: 2

از آن اخبار جمع آوری شده است . اولاً متن روایت با اشاره بمدرک آن ذکر شده است . و سپس در ذیل هر روایت ترجمه آن بیان شده تا استفاده اش منحصر بعربی زبانها نگردد بلکه کسانی هم که بفارسی آشنایی دارند بتوانند از آن استفاده کنند و گاهی هم روی اینکه فائده کتاب بیشتر گردد شرح و توضیح مختصری نیز در ذیل بعضی روایات بکار رفته است. و نامیدم آنرا به «داستانهای راستین » و از خداوند متعال مسئلت مینمایم که ما را در انجام وظایف و دستورات دینی موفق فرماید .

10 رجب « روز ولادت امام محمد تقی علیه السلام ، 1398 ه ق سید ابو الحسن مولانا

ص: 3

داستان 1

کا: عن محمد بن سلیمان الدیلمی عن أبیه قال :

قلت لابی عبدالله (علیه السلام) فلان من عبادته و دینه وفضله . فقال کیف عقله ؟ قلت لاادری . فقال : أن الثواب، علی قدر العقل . إن رجلا من بنی اسرائبل کان یعبد الله فی جزایر البحر خضراء نضرة کثیرة الشجر ظاهرة الماء . وان ملکاً من الملائکة مر به فقال : یارب أرنی ثواب عبدک هذا فأراه الله { تعالی } ذلک . فاستقلة الملک .

فاوحی الله تعالی الیه : أن اصحبه . فاتاه المالک فی صورة انسی.

فقال له : من انت ؟ قال انا رجل عابر بلغنی مکانک وعباتک فی المکان فأتیتک لاعبد الله معک . فکان معه یومه ذلک. فلما أصبح قال له الملک أن، مکابک لنزه و ما یصلح الا العبادة . فقال العابد : ان لمکاننا هذا عیباً . فقال له : وما هو ؟ قال لیس لربنا بهیهة فلو کان له حمار وعیناه فی هذا الموضع . فان هذا الحشیش یضیع .

فقال [ ذلک الملک . وما لربک حمار . فقال لوکان له حمار مان یضیع مثل هذا لحشیش . فاوحی الله إلی الملک . انما اثیبه علی قدر عقله.

ص: 4

سلیمان دیلمی از پدرش روایت میکند که بامام صادق (علیه السلام) عرض کردم که فلانی در عبادت و دینداری و فضیلت چنین و چنان است . فرمود عقلش چگونه است عرض کردم که نمیدانم پس فرمود که ثواب باندازۀ عقل است مردی از بنی اسرائیل در یکی از جزایر دریا عبادت خدا میکرد.

جزیره سبز و خرم و پر از درخت و آب ظاهر بود فرشتۀ از فرشتگان بر وی گذر کرد . عرض کرد پروردگارا ثواب عبادت این بنده ات بردن بنما . خداوند ثواب آنرا باو نشان داد . فرشته آنرا کم شمرد. خداوند باو وحی کرد که با عابد مصاحبت کند. پس فرشته در صورت انسانی نزد عابد آمد عابد از او پرسید تو کیستی . گفت من مردی عابدم مکان و خدا پرستی ترا شنیدم . نزد تو آمدم تا با تو در اینجا خدا را عبادت کنم . آن روز را با او گذراند.

چون صبح شد . فرشته باو گفت که این جای تو چای پاکیزه ایست که سزاوار نیست مگر به عبادت : عابد گفت: اینجا را یک عیب است . فرشته گفت آن عیب چیست ؟ عابد گفت . برای پروردگار ما حیوانی نیست اگر او را

ص: 5

بک الاغی بود آنرا در اینجا میچرانیدیم زیرا که این علفها اینجا ضایع میشود . فرشته گفت برای پروردگار تو الاغی نیست . عابد گفت : اگر برایش الاغی بود مثل این علفها ضایع نمیگردید . پس خداوند بفرشته وحی کرد همانا باندازه عقل او او را ثواب میدهیم.

داستان 2

م. ج - بالإسناد عن ابی محمد علیه السلام قال : قال الحسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام وقد حمل الیه رجل هدیة.

فقال له : ایما احب الیک ؟ ان ارد علیک بدلها عشرین ضعفاً عشرین الف درهم او افتح لک بابا من العلم تقهر فلان الناصبی فی قریتک تنقذ به ضعفاء اهل قرینک ؟ إن أحسنت الاختیار جمعت لک الامرین . وان اسأت الاختیار خیرتک لتأخذ ایهما شئت فقال : یا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) فثوابی فی قهری ذالک الناصب و استنقاذی لاؤلئک الضعفاء من یده قدره عشرون ألف درهم ؟ قال : بل اکثر من الدنیا عشرین ألف ألف مرة . فقال : یا بن رسول الله فکیف أختار الادون. بل أختیار الأفضل . الکلمة التی اقهر بها عدو الله و أذوده عن اولیاء الله . فقال الحسن بن علی (علیه السلام) : قد أحسنت الاختیار .

ص: 6

وعلمه الکلمة واعطاه عشرین الف درهم . فذهب الرجل فاتصل خبره به . فقال له اذ حضره . یاعبدالله مار بح احد مثل ربحک .

ولا اکتسب احد من الأوداء ما اکتسبت . اکتسبت مودة الله اولاً ومودة محمد (صلی الله علیه و آله) و علی ثانیاً . ومودة الطیبین من آلهما ثالثاً .

ومودة ملائکة الله رابعاً. ومودة اخوانک المؤمنین خامساً. فاکتسبت بعدد کل مؤمن و کافر ما هو افضل من الدنیا الف مرة فهنیناً لک هنیئاً.

از امام حسن عسکری (علیه السلام) روایت شده است که فرمود که مردی خدمت امام حسن مجتبی علیه السلام هدیه آورد امام فرمود : کدام یکی نزد تو محبوبتر و خوشایندتراست از اینکه یا در عوض این بیست برابرش که بیست هزار درهم است برایت بدهم . و یا اینکه دری از علم و دانش برایت باز کنم که فلان ناصبی را که در آبادی تو است با آن غالب آیی . وضعفا و بیچارگان آبادی خودرا از او نجات دهی؟ و اگر بهترین این دو را بر گزیدی برایت هر دو را جمع میکنم . و اگر در انتخاب بهتر خطا کردی ترا در گرفتن هر کدام که بخواهی مخیر میکنم عرض کرد: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثواب من در اینکه این ناصبی را مغلوب کرده و ضعیفان را از دستش برهانم باندازۀ بیست هزار در هم میشود؟ امام

ص: 7

فرمود : بلکه بیشتر است از دنیا بیست هزار مرتبه . عرض کرد : یابن رسول الله پس چگونه بر گزینم آنچه را پست تر است بلکه آنچه را که بهتر است اختیار میکنیم . سخنی که با آن بتوانم بر دشمن خدا غالب آیم و او را از دوستان خدا دور گردانم .

امام فرمود: خوب بر گزیدی و آن سخن را باو بیاموخت و بیست هزار درهم نیز برایش داد . آنگاه آنمرد برفت ( آن ناصبی را مغلوب گردانید ) و خبر بحضرت رسید وقتی که در خدمت حاضر شد. حضرت فرمود: ای بندۀ خدا کسی سودی نبرد همانند سودی که تو بردی و کسی از دوستان تجارتی نکرد مانند تجارتی که تو کردی .

اول : اینکه تو دوستی خدا را کسب کردی .

دوم : اینکه دوستی محمد و علی صلوات الله علیهمارا.

سوم : دوستی پاکیزگان از آل ایشان .

چهارم، دوستی فرشتگان خدا :

پنجم : دوستی برادران مؤمن را .

پس کسب کردی بشماره هر مؤمن و کافری آنچه را که افضل و بهتر است از دنیا هزار مرتبه. پس گوارا باد ترا .

ص: 8

داستان 3

م. عع - عن الحسن بن علی بن محمد فی حدیث قال . قال رجل : للصادق (علیه السلام) یا بن رسول دثنی علی الله ما هو ؟ فقد أکثر علی المجدلون حیرونی ، فقال له : یا عبد الله هل رکبت سفینة قط ؟ قال نعم . قال : فهل کسر بک حیث لاسفینة تنجیک. ولأسباحة تغنیک ؟ قال : نعم قال: فهل تعلق قلبک هنالک نن شیئاً من الأشیاء قادر علی ان یخلصک من ورظتک ؟ قال : نعم . قال الصادق علیه السلام : فذلک الشئ هو الله القادر علی النجا حیث لامنجی .وعلی الاغاثة حیث لامغیث .

مردی بامام صادق (علیه السلام) عرض کرد که یا ابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرا بخدا دلالتم فرما که چه چیز است ؟ زیرا جدل کنندگان با من بسیار جدل میکنند و مرا حیران و سر گردان ساخته اند فرمود: ای بندۀ خدا هیچ بکشتی سوار شده ای؟ سائل گفت : بلی امام : آیا هیچ اتفاق افتاده است که کشتی بشکند و کشتی دیگری هم نباشد تا ترا نجات بدهد و شناوری هم نباشد تا بفریادت برسد ؟

ص: 9

سائل : بلی امام : آیا در این هنگام دلت متوجه چیزی شده است که قادر بر خلاص کردنت بشود و ترا از مهلکه بره اند ؟ سائل : بلی امام : این چیز همان خدا است که قادر است ترا نجات داده و بفریادت برسد. در حالیکه کسی نبود که ترا نجات دهد و بفریادت برسد .

*( شرح ) برای اثبات هستی خدا از راههای گوناگون استدلال کرده اند . و یکی از راههای خدا شناسی راه شعور باطن یا «راه دل» است. هر کسی از اعماق دل خودندائی رابگوش جان می شود که او را بسوی پروردگار جهان میخواند .

راه خداشناسی از « راه دل » روشنترین راهی است برای شناسائی پرودگار که نور و تابشش نیازی بآوردن دلیل عقلی ندارد . بلکه این شناسائی در نهاد در انسانی گذاشته شده است . و پیش از آنکه از راه دلیل عقلی

ص: 10

به هستی جهان آفرین پی برد باوجدان فطری خود هر کس در می یابد که نیرویی مقتدر و توانا که فوق جهان محسوس بوده بر تمام جهان حکومت میکند .

بویژه وقتی که انسان در خطر حوادث هولناکی واقع گردد . و در تاریکهای دریا و بیابان راه را گم کند و از جمیع علل و اسباب عادی مأیوس گردد .

و در این وقت است که دلش بسوی پناهگاهی میگراید و از او یاری میخواهد . و با وجدان فطرت میداند اگر او بخواهد او را از آن خطر نجات خواهد داد . چون اوست قدرتی بی پایان که بر جهان هستی فرمانروائی میکند . و آن قدرت بی پایان همان خداست . و این درک فطری ووجدانی که دلها بوجود پروردگار گواهی میدهد در قرآن و روایات اسلامی مورد توجه قرار گرفته که این روایت نمونه از آنهاست .

داستان 4

ج ۔۔ دخل ابوشاکر الدیصانی وهو زندیق علی ابی عبدالله (علیه السلام) فقال له : یا جعفر بن محمد دلنی علی معبودی . فقال

ص: 11

ابو عبدالله (علیه السلام) اجلس - فاذاً غلام صغیر فی کفه بیعة یلعب بها .

فقال أبو عبدالله (علیه السلام) ناولنی یا غلام او البیضة . فناوله ایاها . فقال ابو عبدالله، (علیه السلام) یا دیصانی فی هذا حصن مکنون 4له جلد غلیظ و تحت الجلد الرقیق ذهبة مایعة و فضة ذائبة . فلا الذهبة تختلط بالفضة الذئبة ولاالفضة الذائبة تختلط بالذهبة ! ثمایعة . فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح فی فیخبر عن اصلاحها .لم یدخل فیها مفسد فیخبر عن افسادها. لایدری للذکر خلقت ام الانثی. تنفلق عن مثل ألوان الطواویس . أتری لها مدبرا ؟ قال : فأطرق ملیاً . ثم قال : أشهد أن لااله الاالله وحده لاشریک له و أشهد، إن محمداً عبده ورسوله . و انک امام و حجة من الله علی خلقه . وانا تأئب مما کنت فیه.

ابوشاکر دیصانی که زندیقی بود . خدمت، أمام صادق (علیه السلام) وارد شد و عرض کرد . ای جعفر بن محمد مرا بمعبودم راهنمائی کن . أمام فرمود : بنشین در این بین پسر بچۀ که در دستش تخم مرغی بود و با آن بازی می کرد نمودار شد.

امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای بچه این تخم را بمن بده . او آنرا بحضرت داد . امام فرمود. ای دیصانی این قطعه ای است پوشیده که بر اوست پوست زبر و غلیظ و در زیر این پوست

ص: 12

زبر و غلیظ باز پوستی است نازک ودر زیر این پوست نازک طلائی است روان و نقره ای است گداخته. که نه طلای روان مخلوط بنقرۀ گداخته میشود . و نه نقره گداخته بطلای روان . و این حصار بی رخنه همین طور بحال خود باقی است که نه چیزی از داخل آن بیرون میشود که مصلح آن باشد و از صلاح آن خبر دهد . و نه مفسدی بداخل آن وارد میشود تا از فساد و تباهی آن خبر کند. و کسی نمی داند که آن تخم مرغ از برای نر آفریده شده است یا از برای ماده . آنگاه آن شکافته گردد و مثل این طاوسهای رنگارنگ از آن بیرون میآید . آیا سزاوار نیست که برای این مدبری باشد ؟ یا گمان داری که این همه بدون مدبر و خالق بوجود آمده است ؟ راوی گفت : دیصانی مدتی دراز سر بزیر انداخته و بفکر فرو رفت . آنگاه گفت : گواهی میدهیم که خدائی نیست جز خدای یگانه که شریک ندارد و گواهی میدهم که محمد (صلی الله علیه و آله) بندۀ او ورسول او است و تو امام و حجتی از جانب خدا. و من نیز از آن عقیدۀ باطلی که داشتم توبه میکنم.

ص: 13

داستان 5

ید - عن هشام بن الحکم فی حدیث أنه سئل عنه ابوشاکر الدیصانی أن یستأذن له فی الدخول علی الصادق (علیه السلام) لیسئل عن مسئلة فاستأذن هو . فاذن له الإمام (علیه السلام). فدخل الدیصانی. فقال له:

ما الدلیل علی ان لک صانعاً ؟ فقال : وجدت نفسی لاتخلو من احدی جهتین : أما أن أکون صنعتها أنا . فلا أخلو من أحدی معنین .

اما أن اکون صنعتها و کانت موجودة . او صنعتها و کانت معدومة فان کنت صنعتها وکانت موجودة فقد استغنیت بو جودها عن صنعتها.

وان کانت معدومة فانک تعلم ان المعدوم لایحدث شیئاً . فقد ثبت المعنی الثالث ان لی صانعاً وهوالله رب العالمین فقام و ما اجاب جواباً.

در حدیثی از هشام بن الحکم نقل شده است که ابوشاکر دیصانی از من خواست که از امام صادق علیه السلام اذن بگیرم تا بخدمتش برسد. و سئوالی که دارد از آنحضرت بپرسد . پس او هم اذن خواست. وحضرت هم اذن داد . ودیصانی خدمت حضرت رسید و عرض کرد : که چه دلیل داری بر اینکه برایت صانع وخالقی است حضرت فرمود : من خودم را دریافتم که از دو حال بیرون نیست . یا اینکه خود من خودم را بوجود آوردم و این از دو

ص: 14

بیرون نیست یا اینکه خود من خودم را بوجود آوردم و از دو معنی خالی نیست. با اینکه من خودم را آفریدم و بوجود آوردم در حالیکه خود من موجود بودم. یا اینکه خودم را آفریدم و بوجود در آوردم در حالیکه معدوم بودم.

اگر من خودم را آفریدم و بوجود در آوردم در حالیکه موجود بودم پس در این هنگام بی نیاز و مستغنی بودم که او را وجود داده و خلق بنمایم ( زیرا این تحصیل حاصل است . یعنی چیزی که وجود پیدا کرده است. دیگر نمیتوان اورا دوباره بوجود در آورد که امری است محال ) اگر من خودم را خلق کردم در حالیکه خود من معدوم بودم پس براستی تو میدانی که چیزی که نیست و معدوم است چگونه میتواند چیزی را بوجود در آورد . پس ثابت گردید معنی سوم . واو اینکه از برای من صانع وخالقی است و او خدائی است پرورش دهنده موجودات . پس دیصانی بر خاست . و نتوانست چیزی بگوید .

ص: 15

داستان 6

کا: - عن هشام عن ابی عبدالله (علیه السلام) انه قال للزندیق الذی سأله من این اثبت الأنبیاء والرسل ؟ قال : انا لما أثبتنا أن لنا خالقاً صانعاً متعالیاً عنا وعن جمیع ما خلق . کان ذلک الصانع حکیما متعالیاً لم یجز أن یشاهده خلقه ولا یلامسوه فیباشروهم و یباشروه . و یحاجهم و یحاجوه . ثبت ان له سفراء فی خلقه یعبرون عنه إلی خلقه وعباده ویدلونهم علی مصالحم و منافعهم.

وما به بقائهم و فی ترکه فنائهم، فثبت الامرون و الناهون عن الحکیم العلیم فی خلقه والمعبرون عنه جل عزه . هم الانبیاء علیھم السلام وصفوته من خلقه حکماء مؤدبین بالحکمة مبعوثین بهاء. غیر مشارکین للناس علی مشارکتهم لهم فی الخلق والترکیب فی شیئی من احوالهم من احوالهم مؤیدین من عند الحکیم التعلیم بالحکمة . ثم ثبت ذلک فی کل دهر وزمان مما أتت به الرسل والأنبیاء من الدلال و البراهین.

لیکلا تخلو أرض الله من حجة یکون معه علم یدل علی صدق مقالته و جواز عدالته .

هشام بن الحکم از امام صادق (علیه السلام) روایت میکند که در پاسخ زندیقی که از حضرت سوال کرد که از کجا پیغمبران و رسولان را اثبات کردی ؟

ص: 16

فرمود : چون ما ثابت کردیم آفریننده و صانعی داریم که برتر از ما و از همه آفرینده هاست. و آن آفریننده وصانع. حکیم و بلندمرتبه . که هرگز روا نباشد که کسی از مخلوقاتش او را به بیندو یا لمس کند تا با آنها مباشرت کند یا آنها با او مباشرت نمایند . و یا اینکه او با مخلوقاتش احتجاج کند و یا آنها با خدا احتجاج نمایند . پس باید او را رسولانی باشد در بین مردم که از جانب او بسوی مخلوقات و بندگانش پیام آورند و مقاصد و خواسته های او را بیان کنند و آنانرا بر مصالح و منافع مطلع سازند و راه بقا و فنای آنرا بگویند.

پس ثابت گردید که از جانب خدای حکیم و علیم وجود کسانیکه در بین مردم باید امر و نهی کنند . ومقاصد خداوند را برای مردم تشریح نمایند. و آنها همان پیامبرانند که برگزیدگان خدایند از خلق . و پرورش یافتگانند بحکمت که بدان بسوی مردم مبعوثند. وجز در خلقت و ترکیب در هیچیک از احوال و اخلاق شباهتی با مردم ندارند. و مؤیدند از جانب خدای حکیم و علیم بحکمت . بعلاوه این موضوع در هر زمان و روز گای با دلایل و براهینی که رسل و انبیاء

ص: 17

آوردهاند ثابت شده . تا اینکه روی زمین از وجود حجتی خالی نگردد . حجتی که همراه با علمی است که براستی و درستی سخن وی و صدق و عدالت او گواه و دلیل است .

داستان 7

کا عن یونس بن یعقوب . قال : کان عند ابی عبدالله (علیه السلام) جماعة منهم حمران بن أعین ومحمد بن النعمان و هشام بن سالم والطیار و جماعیة فیهم هشام بن الحکم وهو شاب . فقال :

ابوعبدالله (علیه السلام) یاهشام ألا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید ؟ و کیف سألته ؟ فقال هشام : یا ابن رسول الله انی اجلک واستحییک .

ولایعمل لسانی بین یدیک . فقال ابوعبدالله (علیه السلام) اذا أمرنکم بشئی فافعلوا . قال هشام: بلغنی ما کان فیه عمر بن عبید وجلوسه فی مسجد البصرة . فاذاً انا بحلقة کبیرة فیها عمرو بن عبید . وعلیه شملة سوداء متزراً بها من صوف وشملة مرتد یابها . والناس یسألونه ..

فاستفرجت الناس فافرجوا الی ثم قعدت فی آخر القوم علی رکبتی ثم قلت ایها العالم . انی رجل غریب تأذن لی فی مسألة. فقال لی :

نعم . فقلت له : ألک عن ؟ فقال : یا بنی أی شئی هذا من السئوال وشئی تراه کیف تسأل عنه ؟ فقلت: هکذا مسألتی . فقال یا بنی سل وان کانت مسألتک حمقاء . قلت : أجبنی فیها قال لی : سل . قلت

ص: 18

الک عین ؟ : قال نعم . قلت : فما تصنع بها ؟ قال اری بها الالوان والاشخاص . قلت : فلک أنف ؟ قال : نعم قلت : فما تصنع به ؟ قال : أشم به الرایحة . قلت : ألک فم ؟ قال : نعم قلت : فما تصنع به ؟ قال اذوق به الطعم . قلت : فلک أذن ؟ قال : نعم قلت : فما تصنع بها ؟ قال اسمع بها الصوت : قلت : ألک قلب . قال : نعم قلت : فما تصنع به ؟ قال : امیز به کل ما ورد علی هذه الجوارح والحواس . قلت : او لیس فی هذه الجوارح عنی عن القلب ؟ فقال: لا. قلت: فکیف ذلک وهی صحیحة سالمة ؟ قال : یا بنی أن الجوارح اذا شکت فی شئی شمته اورأته . او ذاقته اوسمعته ردته الی القلب فیستیقن الیقین ویبطل الشک قال هشام : فقلت له : فانما أقام الله القلب لشک الجوارح ؟ قال : نعم . قلت : لابد من القلب والا لم تستیقن الجوارح ؟ قال : نعم فقلت له : یاابامروان فالله تبارک و تعالی لم یترک جوارحک حتی جعل لها اماماً یصحح ویتیقبن به ماشک فیه . ویترک هذا الخلق کلهم فی حیرتهم و شکهم واختلافهم لایقیم لهم أماماً یردون الیه شکهم وحیرتهم ویقیم لک أماماً الجوارحک ترد الیه حیرتک وشکک قال: فسکت ولم یقل لی شیئاً ثم التفت الی فقال لی . انت هشام بن الحکم ؟ فقلت : لا. قال : امن جلسائه ؟ قلت : لا. قال : فمن أین انت قال: قلت : من اهل الکوفة . قال : فانت اذاً هو . ثم ضمنی الیه و أقعدنی فی مجلسه

ص: 19

وزال عن مجلسه وما نطق حتی قمت : قال : فضحک ابوعبدالله (علیه السلام) وقال : یاهشام من علمک هذا ؟ قلت : قلت شئی اخذته منک و الفته.

فقال : هذا والله مکتوب فی صحف ابراهیم وموسی .

یونس بن یعقوب گفت . که جماعتی از اصحاب امام صادق (علیه السلام) خدمت او بودند. منجمله حمران بن اعین و محمد بن النعمان وهشام بن سالم وطیار که در میان آنها هشام بن حکم هم بود که جوانی بود نورس .

امام صادق (علیه السلام) فرمود: ای هشام آیا خبر نمیدهی مرا از مناظره ات باعمرو بن عبید ؟ هشام عرض کرد . یابن رسول الله از جلالت شأن و مهابت و بزرگواری شما شرم دارم و زبانم در برابر شما بند می شود .

حضرت فرمود: هر گاه شما را بچیزی امر کردم آنرا بکار بندید .

هشام عرض کرد: شنیدم : موقعیتی را که عمرو بن عبید پیدا کرده و در مسجد بصره جلوس میکند . ( و از مسائل دینی سخن میگوید) و این برایم گران آمد . متوجه بصره شدم و روز جمعه وارد بصره شدم و بمسجد بصره رفتم .

ناگاه مردم بسیاری را دیدم که دور هم حلقه زده وعمرو بن

ص: 20

عبید هم در میان آنها حاضر بود و جامۀ سیاه پشمینی بکمر بسته و جامۀ دیگری را هم بردوش انداخته و اتصالا مردم از او پرسش میکنند . از مردم راه خواستم برایم راه دادند.

ورفتم در حلقۀ آنان داخل شدم و در حلقه بدو زانو نشستم و گفتم : ای مردعالم من مرد غریبم اجازه میفرمایی که از شما سؤالی بکنم ؟ عمرو بن عبید گفت . بلی گفتم . آیا چشم دارید ؟ بمن گفت . پسر جان این چه پرسشی است ؟ چیزی که می بینی چه پرسشی دارد؟ گفتم پرسش من همین است گفت : بپرس . گرچه پرسش تو احمقانه است گفتم : جواب مرا بگویید .

گفت : بپرس.

گفتم : آیا شما چشم دارید ؟ گفت : بلی چشم دارم گفتم . با چشم خود چه میکنید ؟

ص: 21

گفت : با چشمم رنگها و اشخاص را می بینم گفتم : آیا بینی دارید ؟ گفت : بلی گفتم : با آن چه میکنید ؟ گفت : با آن بو را استشمام میکنم گفتم : آیا شما دهان دارید ؟ گفت : بلی گفتم : با دهانتان چه میکنید ؟ گفت . با آن مزه ها را میچشم .

گفتم : آیا شما گوش دارید ؟ گفت : بلی گفتم : با آن چه میکنید ؟ گفت : با آن صدا را میشنوم گفت : آیا شما قلب دارید ؟ گفت : بلی گفتم : با قلب چه میکنید ؟ گفت : با آن آنچه را که باعضاء و جوارح وارد

ص: 22

میشود تمیز میدهم .

گفتم : مگر این اعضاء از قلب بی نیاز نیستند ؟ گفت : نه گفتم : چگونه بی نیاز نیستند . در حالیکه همه آنها صحیح و سالمند .

گفت : پسر جان . وقتی که این اعضاء در چیزیکه آنرا ببویند یا ببینند یا بچشند یا بشنوند تردید وشک بنمایند در تشخیص آن به قلب رجوع میکنند تا یقین بهم رسد و شک زایل گردد .

هشام گفت : باو گفتم : پس خدا قلب را از برای رفع شک حواس پا بر جا داشته است.؟ گفت : بلی گفتم : پس باید قلب باشد و گرنه اعضاء و جوارح را یقینی نباشد ؟ گفت : بلی گفتم : یا ابا مروان ( و آن کینۀ عمرو بن عبید است ) خدای تبارک و تعالی این اعضاء را بدون امام و پیشوا رها

ص: 23

نکرده . و برای آنها امام و پیشوائی گماشته است. تا ادراک آنها را تصحیح کند و در مورد شک یقین بدست آورد .

پس چگونه است که این همه را در شک و حیرت و اختلاف وا گذارد و برایشان امام و پیشوائی تعیین نفرماید تا آنها را از شک و حیرت باز گرداند . در حالیکه برای اعضای تو امامی تعیین کند تا در حیرت وشک بدو رجوع کنند .

گفت : پس خاموش گردید . و چیزی بمن نگفت و رو بمن کرد و گفت آیا تو هشام بن الحکم هستی ؟ گفتم . نه گفت : از همنشینان او هستی ؟ گفتم : نه گفت . پس از کجائی؟ گفتم : از مردم کوفه گفت : تو خود او هستی. و مرا در آغوش کشید و در جای خود بنشانید و خود از جایش برخاست و بمن چیزی نگفت تا اینکه من بر خاستم وهشام گفت : که امام صادق (علیه السلام) خندید و فرمود :

ای هشام این سخنان را که بتو آموخت ؟

ص: 24

عرض کردم : چیزی است که از شما آموخته ام و آنرا جمع و جورش کرده ام .

فرمود : بخدا قسم که این در صحف ابراهیم وموسی نوشته شده است .

داستان 8

کا: - عن عبد الرحمن بن سیابة . قال : لما أن هلک أبی سیابة . جاء رجل من اخوانه الی فضرب! لباب علی فخرجت الیه فعزانی وقال لی : هل ترک ابوک شیئاً ؟ فقلت له : لا فدفع الی کیسا فیه الف درهم .. وقال لی : احسن حفظها وکل فضلها.

فدخلت الی امی وانا فرح فاخبرتها. فلما کان بالعشی اتیت صدیقا کان لابی فاشتری لی بضایع سابریاً وجلست فی حانوت .

فرزق الله عز وجل فیها خیراً وحضر الحج فوقع فی قلبی فجئت الی امی فقلت لها : قد وقع فی قلبی أن أخرج الی مکة . فقالت لی فرد دراهم فلان علیه . فهیأتها وجئت بها الیه فدفعتها الیه . فکأنی وهبتها له . فقال: لعلک استقللتها ؟ فاز یدک ؟ قلت : لا ولکن وقع فی قلبی الجج وأحببت أن یکون شیئک عندک . ثم خرجت فقضیت نسکی. ثم رجعت الی المدینة فدخلت مع الناس علی ابی عبدالله (علیه السلام)

ص: 25

و کان یأذن اذناً عاماً فجلست فی مواخیر الناس وکنت حدثا .

فاخذ الناس یسألونه ویجیبهم .

فلما خف الناس عنه أشاره الی فدنوت الیه . فقال لی : الک حاجة ؟ فقت له : جعلت فداک أنا عبدالرحمن بن سیابة . فقال :

ما فعل ابوک . فقلت . هلک . قال فتوجع و ترحم قال : ثم قال افترک شیئاً قلت : لا . قال : فمن این حججت . قال : فابتدأت فحدثته بقصة الرجل . قال فما ترکنی أفرغ منها حتی قال لی :

فما فعلت الألف ؟ قال : قلت رددتها علی صاحبها . قال : فقال لی: قد احسنت. وقال لی ألاوصیک ؟ قلت : بلی جعلت فداک. قال: علیک بصدق الحدیث واداء ، الانابة تشرک الناس فی اموالهم هکذا . و جمع بین اصابعه . قال : فحفظت ذلک عنه. فزکیت ثلاثمأة الف درهم .

عبدالرحمن بن سیابه گفت : چون پدرم سیابه وفات کرد. یکی از دوستان او بنزد من آمده و در را زد .

بیرون آمدم مرا تسلیت گفت : آنگاه سؤال کرد که آیا پدرت ارث گذاشته است ؟ گفتم : نه پس کیسۀ بمن داد که در آن هزار درهم بود . و بمن گفت خوب این را حفظ کن و سرمایۀ خود قرار بده و منافعش را خرج کن .

نزد مادرم آمدم در حالیکه شادان و فرحناک بودم و اورا

ص: 26

و او را از جریان با خبر ش کردم . شامگاه بنزدیکی از دوستان پدرم رفتم . او برایم اجناسی از لباسهای شاپوری خرید . و من در دکان نشستم و خداوند در آنسال مال زیادی بمن روزی فرمود . موقع حج فرا رسید. در دلم افتاد که بحج روم نزد مادرم آمدم . و باو گفتم که در دلم افتاده بمکه روم . مادر گفت : پس پولهای فلانی را بخودش رد کن . من هم هزار درهم فراهم کردم . و با همان مبلغ بنزدش رفتم و پولها را برایش پس دادم و در خود احساس میکردم که گویا آنها را باو بخشیدم . او در این هنگام گفت شاید این پولها را کم شمردی ؟ اگر کم است بیشتر بدهم . گفتم نه کم نبود . چون فکر حج در دلم افتاد خواستم که مال شما نزد خودتان باشد پس بحج خارج شدم و اعمال حج را بجا آوردم و بمدینه بر گشتم. با مردم خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم و آن موقع برای همه اجازۀ ملاقات بود . و من آخر مجلس نشستم و آنوقت من جوانی بودم نورس . و مردم اتصالا از امام سؤالاتی میکردند .

وامام بسؤالهای آنها جواب میداد همینکه مجلس تا اندازۀ

ص: 27

خلوت شد امام با اشاره مرا نزد خود فرا خواند . من نیز بامام نزدیک شدم . فرمود : آیا کاری و احتیاجی داری ؟ عرض کردم قربانت شوم من عبدالرحمن بن سیابه هستم .

امام فرمود : پدرت چه میکنند . عرض کردم : پدرم فوت کرده است. امام اظهار حزن کرد و بر پدرم رحمت فرستاد و فرمود : آیا پدرت چیزی باقی گذاشته است ؟ عرض کردم : نه . فرمود پس از کجا حج کردی؟ گفت : شروع کردم بگفتن داستان آن مرد . و گفت که : امام مهلتم نداد که من داستان او را تمام کنم . و بمن فرمود : هزار درهم را چه کردی ؟ عرض کردم : آنرا بصاحبش پس دادم گفت : که بمن فرمود : که خوب کردی . آنگاه بمن فرمود:

برایت یک وصیتی بکنم ؟ عرض کردم قربانت شوم بلی.

فرمود بر تو باد براستی در گفنار واداء امانت تا شریک اموال مردم شوی و انگشتان خود را بهم چسانید ( یعنی همینطور) راوی گفت پس این را از آنحضرت یاد گرفتم و سیصد هزار درهم زکوة مالم را پرداخت کردم .

ص: 28

داستان 9

کا: - عن ولید بن صبیح قال : قال لی : شهاب بن عبدربه اقرأ ابا عبدالله (علیه السلام) عنی السلام واعلمه انه یصیبنی فزع فی منامی قال : فقلت له أن شهاباً یقرئک السلام ویقول لک : یصیبنی فزع فی منامی . قال قال له : فلیزک ما له . قال : فابلغت شهاباً ذلک.

فقال لی : فتبلغه عنی ؟ فقلت : نعم فقال له : أن الصبیان فضلا عن الرجال لیعلمون أنی از کی مالی . قال : فابلغته. فقال ابوعبدالله (علیه السلام) قل له : انک تخرجها ولا تضعها فی مواضعها .

ولید بن صبیح گفت : که شهاب بن عبدربه گفت که از من بامام صادق (علیه السلام) سلام برسان وخبر ده در خواب ترس وفزع بمن عارض می شود راوی گفت : برای حضرت عرض کردم که شهاب برای شما سلام میرساند و میگوید که برایم در خواب ترس عارض میشود . حضرت فرمود : باو بگو که زکوة مالش را بدهد . راوی گفت که سخن حضرت را بشهاب رسانیدم . و او برایم گفت : که سخن مرا بحضرت میرسانی ؟ گفتم : بلی گفت : بایشان عرض کن : که علاوه بر مردان کودکان هم میدانند که من زکوة

ص: 29

مالم را میدهم . گفت : من نیز سخن اورا بحضرت رسانیدم امام فرمود . برایش بگو درست است که تو زکوة مالت را اخراج میکنی . اما آنرا در جای خودش صرف نمیکنی .

داستان 10

مستدرک : عن الباقر (علیه السلام) ان امیر المؤمنین (علیه السلام) اتی البزازین . فقال لرجل بعنی ثویین فقال الرجل یا امیر المؤمنین عندی حاجتک فلما عرفه مضی عنه . فوقف علی غلام فاخذ ثوبین احدهما بثلاثة دراهم ، والأخر بدرهمین . فقال یا قنبر خذالذی بثلاثة فقال انت اولی به تصعد المنبر و تخطب الناس . فقال انت ولک شره الشاب. وانا استحیی من ربی أن أتفضل علیک. وسمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول ألبسوهم مما تلیسون واطعموهم وما تأکلون.

امام باقر علیه السلام فرمود که حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) بنزد بزازان آمد و بمردی فرمود دو لباس برایم بفروش مرد گفت : یا امیر المؤمنین در نزد من آنچه مورد احتیاج شماست موجود است . چون آن مرد حضرت را شناخت از او رد شد . و در مقابل دکان جوانی ایستاد . و در لباس

ص: 30

از او خرید . یکی به سه درهم و دیگری به دو درهم . و فرمود ای قنبر لباس سه در همی را تو بردار. قنبر عرض کرد : شما سزاوار ترید باین به منبر میروید و برای مردم سخن میگویید .. امام فرمود : تو جوانی و تراست حرص و رغبت جوانی ( به تجمل و زیبائی ) ومن شرم دارم از خدا که بر تو فزونی جویم .. و شنیدم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) که که میفرمود بپوشانید بر آنها از همان لباسی که خود می پوشید . و غذا بدهید بآنها از آنچه خود میخورید .

داستان 11

کا: - عن مهاجر الاسدی عن الامام ابی عبدالله (علیه السلام) قال: مر عیسی بن مریم علی قریة قدمات اهلها وطیرها ودوابها. فقال:

اما انهم لم یموتو الا بسخطة و لو ماتوا متفرقین لتدافنوا ، فقال :

الحواریون یاروح الله وکلمته ادع الله أن یحییهم انا فیخبرو اماکانت اعمالهم فنجتنبها . فدعی عیسی (علیه السلام) ربه فنودی من الجو ان ناداهم . فقام عیسی (علیه السلام) باللیل علی شرف من الارض . فقال :

یا اهل هذه القریة فاجابه منهم مجیب یاروح الله وکلمته فقال : ویحکم ما کانت أعمالکم . قال : عبادة الطاغوت وحب الدنیا مع خوف قلیل

ص: 31

اعما لکم. قال عبادة الطاغوت وحب الدنیا مع خوف قلیل واهل بعید وغفلة فی لهو و لعب. فقال (علیه السلام) کیف کان حبکم للدنیا. قال: کحب الصبی لامه . اذا اقبلت علینا فرحنا وسررنا واذا ادبر عنا بکینا وحزنا قال : کیف کانت عبادتکم للطاغوت . قال : الطاعة لأهل المعاصی قال : کیف کانت عاقبة امرکم . فقال : بتنا فی لیلة عافیة و اصبحنا فی الهاویة . فقال (علیه السلام) وما الهاویة قال : سجین . قال : وما السجین.

قال : جبال من جمر توقد علینا یوم القیامة . قال (علیه السلام) فما قلتم وما قیل لکم . قال : قلنا ردنا الی الدنیا فنزهد فیها . قیل لنا کذبتم . قال : ویحک کیف لم تکلمنی غیرک من بینهم . قال .

یاروح الله انهم ملجمون بلجام من نار بأیدی ملائکة غلاظ شداد .

وأنا کنت فیهم ولم اکن منهم فلما نزل العذاب عمنی معهم . فأنا معلق بشعرة علی شفیر جهنم لا ادری اکبکب فیها أم أنجو منها فالتفت عیسی (علیه السلام) الی الحواریین . وقال : یا اولیاء الله اکل الخبز الیابس بالملح الجریش ، والنوم علی المزابل خبر کثیر مع عافیة الدنیا والاخرة.

امام صادق علیه السلام فرمود : که عیسی علیه السلام بیک آبادی گذر کرد که مردم آن و هر چه در آن آبادی از پرندگان و جانداران بودند هلاک شده بودند . عیسی گفت براستی آنها نمرده اند مگر بخشم پروردگار واگر تدریجاً

ص: 32

میمردند همدیگر را بخاک میسپردند . حواریون گفتند: ای روح الله و کلمة الله از خدا بخواه تا آنها را زنده کند .

تا از اعمالشان بما خبر دهند تا ما از اعمال آنان دوری گزینیم.

عیسی (علیه السلام) پروردگارش را بخواند. پس صدائی از فضا در آمد که آنانرا ندا کن عیسی (علیه السلام) موقع شب بر تپۀ از زمین ایستاد و گفت: ای مردم آبادی . در این موقع او را یکنفر از آنها پاسخ داد که لبیک ای روح الله و کلمة الله. آنحضرت فرمود وای بر شما چه اعمالی شما داشتید ؟ گفت : پرستش طاغوت و دوستی دنیا با ترس اندک و آرزوی دور و دراز وغفلت در لهو و لعب عیسی (علیه السلام) فرمود دوستی شما بادنیا چه گونه بود؟ او در جواب گفت : چون دوستی کودک بامادر . هروقت که دنیا بما روی میآورد شاد و خورسند میشدیم. چون برما پشت میکرد میگریستیم و محزون میشدیم . عیسی (علیه السلام) فرمود:

پرستش شما طاغوت را چگونه بود . گفت : اطاعت از گنهکاران . فرمود : سرانجام کار شما چگونه شد ؟ گفت : شب را سحر کردیم به عافیت و سلامتی و

ص: 33

وصبحگاهان در هاویه افتادیم .

فرمود: هاویه چست ؟ گفت : سجین فرمود سجین چیست ؟ گفت : کوههائی است از آتش تافته و شعله ور که تا روز قیامت برما افروخته است .

فرمود پس شما چه گفتید و به شما چه پاسخ دادند ؟ گفت : که گفتیم ما را بدنیا باز گردانید تا در آن زهد را پیشه خود سازیم . پاسخ دادند که شما دروغ میگوئید .

فرمود: وای بر تو چگونه شد که در بین شما کسی جز تو با من سخن نگفت ؟ و گفت : یاروح الله . آنها را لگامهائی از آتش بردهان است . و بدست فرشتگانی تند و سخت گرفتارند . و من در میان آنها بودم ولی از آنها نبودم . و چون عذاب فرود آمد مرا هم با آنها در گرفت . ومن با تار موئی در لب دوزخ آویزانم . و نمیدانم که در دوزخ در افتم و یا اینکه از آن نجات یابم . آنگاه عیسی (علیه السلام) متوجه حواریون شد و فرمود : ای دوستان خدا نان خشک بانمک زبر خوردن

ص: 34

ودر مزبله ها خوابیدن در اوست خیر کثیر باعافیت و سلامتی دنیا و آخرت .

* شرح:

شیخ جلیل بهاء الدین عاملی «قدس سره» در کتاب اربعین در ذیل حدیث شریف بیاناتی دارد که قسمتی از آنها را باختصار در اینجا می آوریم .

حواریون : آنها خواص حضرت عیسی (علیه السلام) بودند و گفته شده است که آنها را حواریون گفتند چون آنها گازر و لباس شو بودند که جامه های مردم را از چرک و کثافات تمیز میکردند و سفید می نمودند . مشتق از (حور) که آن سپیدی خالص است . و بعضی از علماء فرموده است که آنها براستی گازران نبودند بلکه این اسم که بانها گفته شده است رمز و اشاره شده است باینکه آنها نفوس مردم را از کدورت ها و نا پاکیها از اخلاق زشت پاک میکردند و نفوس آنانرا از جهان تاریکی به جهان نور و روشنی بالا میبردند.

( ذیل حدیث ( 18 از کتاب مذکور )

ص: 35

ویحکم :"ویج کلمۀ ترحم است و ویل کلمۀ عذاب و بعضی از لغویین هر دو را بیک معنی دانسته ، و هر کدام از آنها را در جای دیگری استعمال میکند .

طاغوت : از طغیان گرفته شده است . و آن بمعنی سر کشی و تجاوز از حد است . و آن بر کاهن و شیطان و بت ها و برهر رئیس و پیشوای گمراهی و بر هر چه که انسان را از پرستش خدا باز دارد و بر هر چه جز خدا پرستش و عبادت شود گفته میشود . و در مفرد و جمع هر دو استعمال شود .

فأنا معلق بشعرة : که من با تار موئی در لب جهنم آویزانم . واین کنایه از این است که نزدیک است که من در جهنم واقع شوم . وبعید هم نیست که معنی صریح لفظ اراده شود . وشفیر هرچیز کرانۀ آنرا گویند .

* « بیان حال و ذکر مثال » آنچه که این شخص در بارۀ اهل این آبادی توصیف نمود . و از عمل آنها بازگو کرد . از ترس کم و آرزوی دور و دراز وغفلت و لهو وفرح و شادی باروی آوردن دنیا

ص: 36

وحزن وغم با پشت سر کردن آن بعینه همان حال ما وحال مردم زمان ماست . بلکه در بیشتر آنان از این ترس کم هم خبری نیست .

و چه نیکو مثلی را آورده است شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین واتمام النعمة از قول بعضی از حکماء در تشبیه حال انسان و فریفتگی وی بدنیا و غفلت او از مرگ و عواقب آن از شداید و پیش آمدهای هولناک و کوشش او در لذتهای زود گذر فانی دنیا که آمیخته است با کدورتها و ناملایمات بأن شخصی که در بیابانی از فیلی بچاهی پناه برد و ریسمانی بکمر داشت که سر آنرا بر شاخی از درخت که لب آن چاه بود بست(1) و خود را از چاه آویزان کرد . ودر ته آن چاه اژدهائی بود که دهانش گشوده ودر انتظار افتادن آن شخص بود که اورا ببلعد وطعمۀ خویش سازد . و در بالای چاه دو موش سپید و سیاهی بود که پیوسته بجویدن آن ریسمان مشغول بودند . آن شخص با اینکه

ص: 37


1- از اول مثل تا کلمه ( بست) از جای دیگر گرفته شده است و در کتاب اربعین این جمله نیست .

اژدها را در پائین میدید . و دو موش را نیز در بالا نگاه میکرد . که ریسمان را اتصالا میجوند و قطع میکنند .

اما او بخوردن عسلی خاک آلود که در دیوار چاه بود اشتغال داشت و زنبورهای زیادی هم دور عسل گرد آمده و پیوسته او با آنها در گیرودار بود و همه همتش صرف خوردن آن عسل بود ، وابداً ببالا و پائین توجهی نداشت.

و در این مثل چاه همین دنیاست. ورپسمان هم عمر آدمی . و اژدهائی که دهانش گشوده بود عبارت از مرگ است و دو موش سپید و سیاه شب و روز که با آمد شد آنها پیوسته رشتۀ عمر آدمی قطع میشود. و مراد از زنبورها مردم روز گار است که در کارهای دنیا پیوسته مزاحم انسان هستند .

وبجانم قسم : که این مثل بهتر مثلی است که در بارۀ مردم غافل آورده شده است . و از خداوند متعال بصیرت و بینائی و عافیت و هدایت را خواستاریم و پناه میبریم براو از ضلالت و گمراهی.

وبعد فرماید شاید گمان کنی که این حدیث اطاعت

ص: 38

از گنهکاران را از روی مجاز عبادت شمرده است . اما واقع امر چنین نیست. بلکه اطاعت از آنها از روی حقیقت عبادت و پرستش آنها است زیرا عبادت خضوع و تذلل و وطاعت و فرمانبرداری است. و از اینرو خدای تعالی پیروی از هوی و هوس را عبادت از آن شمرده است . آنجا که فرماید : «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ » آیا دیدی کسی را که فرا گرفت هوای خود را خدای خود آیه 25 سورۀ فرقان) و نیز پیروی و اطاعت شیطان را عبادت او قرار داده است .

چنانچه فرماید . «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ » آیا عهد نکردم با شما ای فرزندان آدم آنکه نپرستید شیطان را یعنی اطاعت نکنید.

بدرستی که او شما را دشمنی است آشکارا 60 سورۀ یس سپس اخباری را در این مقام ذکر فرموده است که در اینجا فقط بیک روایت اکتفا میشود .

کا: عن ابی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال قلت له « اتخذوا احبارهم ورهبانهم ارباباً من دون الله ، فقال : أما والله مادعوهم إلی عبادة انفسهم . ولو دعوهم ما أجابوا . و لکن احلوا لهم حلالا، وحرموا علیهم حلالا . فعبدوهم من حیث لا یشعرون .

ص: 39

یعنی ابو بصیر گوید که با مام صادق (علیه السلام) عرض کردم که «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ ... الایة (1) آیه 31 از سوره توبه ترجمه ( فرا گرفتند یهود و نصاری دانشمندان و پارسایان خود را خدایان بجز از خدا ؟) فرمود : بخدا که دانشمندان و پارسایان آنها را به پرستش خود نخواندند.واگر بسوی خود میخواندید اجابت نمیکردید. بلکه حلال کردند بر آنان حرام را وحرام کردند بر آنان حلال را پس ندانسته بر آنها پرستش کردند .

* دلالت حدیث بر عذاب دوزخ آنچه را که این حدیث از سرنوشت مردم آن آبادی بیان میکند که تا روز قیامت در کوههائی از آتش تافته معذبند صریح است در وقوع عذاب در عالم برزخی یعنی در مدتی که ما بین مرگ و روز قیامت است . و اجماع و اتفاق و اخبار وقرآن همه بر این سخن گواه است .

ص: 40


1- حبر : با لفتح دانشمند جهودان وبا لکسر سیاهی و دانشمند جهودان . جمع احبار وحبور راهب : پارسای ترسایان . رهبان با لضم جمع و نیز در رهبان گاهی مفرد آید .

و بیشتر اهل شرایع نیز بر این قولند . و شیخ صدوق روایت میکند از امام صادق (علیه السلام) که مابین دنیا و آخرت هزار گردنه ناهموار است که آسانترین آنها مرگ است

داستان 12

کا: - عن حماد بن عیسی . قال قال لی : ابوعبدالله (علیه السلام) یوماً یاحماد اتحس أن تصلی قال : فقلت یا سیدی أنا احفظ کتاب حریز فی الصلوة . فقال : لاعلیک . یاحماد . قم فصل . قال :

فقمت بین یدیه متوجها الی القبلة . فاستفتحت الصلوة . فرکعت و سجدت فقال : یاحماد لاتحسن أن تصلی . ما اقبح بالرجل منکم تأتی علیه ستون سنة اوسبعون سنة فلایقیم صلوة واحدة بحدودها تامة . قال : حماد فاصابنی فی نفسی الذل . فقلت جعلت فداک فعلمنی الصلوة . فقام ابوعبدالله (علیه السلام) مستقبل القبلة منتصباً فارسل یدیه جمیعاً علی فخذیه قد ضم اصابعه . وفرق بین یدیه حتی کان بینهما قدر ثلاث اصابع منفرجات و استقبل باصابع رجلیه القبلة لم یحرفها عن القبلة . فقال بخشوع الله اکبر ثم قرء الحمد بتر تیل وقل هو الله احد . ثم صبر هنیئة بقدر ما یتنفس وهو قائم ثم رفع یدیه حیال وجهه و قال الله اکبر وهو قائم ثم رکع وملاء کفیه من رکبتیه منفرجات ورد رکبتیه الی خلفه ثم سوی ظهره حتی

ص: 41

الوصب علیه قطرة من ماء او دهن لم تزل الاستواء ظهره ومد عنقه وغض عینیه . ثم سبح ثلاثاً بترتیل فقال : سبحان ربی العظیم و بحمده ثم استوی قائماً. فلما استمکن من القیام قال : سمع الله لمن حمده . ثم کبر وهو قائم . ورفع یدیه جمال وجهه . ثم سجد و بسط کفیه مضمومتی الأصابع بین یدی رکبتیه حیال وجهه فقال: سبحان ربی الاعلی و بحمده ثلاث مرات . ولم یضع شیئاً من جسده علی شیئی منه و سجد علی ثمانیة أعضاء . أعظم الکفین والرکبتین وأنامل ابهامی الرجلین والجبهة والانف و قال : سبعة منهن فرض یسجد علیها وهی التی ذکرها الله عز وجل فی کتابه فقال تعالی : المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً. وهی الجبهة والکفان والرکبتان والابهامان. ووضع الانف علی الارض سنة. ثم رفع رأسه من السجود . فلما استوی جالساً قال : الله اکبر . ثم قعد علی فخذه الایسر فقد وضع قدمه الایمن علی بطن قدمه الایسر و قال : استغفر الله ربی واتوب الیه . ثم کبر وهو جالس و مسجد السجدة الثانیة وقال کما قال فی الأولی ولم یضع شیاً من یدیه علی الارض علی شیئی منه فی رکوع ولا سجود وکان مجنحاً ولم یضع ذراعیه علی الأرض فصلی رکعتین علی هذا ویداه مضمومتا.. الاصابع وهو جالس فی التشهد . فلما فرغ من التشهد سلم وقال: یا حمادهکذا صل

ص: 42

حماد بن عیسی گفت . که امام صادق(علیه السلام) روزی بمن فرمود : که ای حماد میتوانی نماز را نیکو بجا آوری ؟ عرض کردم : ای آقای من من کتاب حریز را حفظ دارم فرمود : باکی نیست بر تو ای حماد برخیز و نماز خوان پس در حضور امام رو بقبله ایستادم و بنماز شروع کردم و رکوع و سجود آنرا بجا آوردم. فرمود :ای حماد نمیتوانی نماز را نیکو بجا بیاوری و چه زشت است که مردی از شما شصت و یا هفتاد سال از عمرش سپری شود ولی نتواند یک نمازی با حدودش بر وجه تمام بیاورد . حماد گفت : پس در نفس خود ذلتی بزرگ پدید آمد و عرض کردم . فدایت شوم پس نماز را برایم یاد بده. آنحضرت برخاست و بجانب قبله منتصباً راست بایستاد و هردو دست خود را بر دو ران خود افکند. وانگشتان خود بهم چسبانید و هر دو قدم خود را چنان بهم نزدیک ساخت که بیش از سه انگشت باز از همدیگر فاصله نداشت.

وانگشتهای هر دو پا را بدون کمترین انحرافی بطرف قبله قرارداد. با کمال خشوع ایستاد و فرمود ( الله اکبر) و باترتیل

ص: 43

حمد و نیز قل هو الله احد را قرائت فرمود. و بعد همانجوریکه ایستاده بود باندازه یک نفس کشیدنی صبر کرد و دو دست خود را برابر روی خویش بلند کرد و همانطوریکه ایستاده بود فرمود : ( الله اکبر ) و بعد برکوع رفت و هر دو کف دستها را از زانوان خویش پر کرد در حالیکه انگشتان از همدیگر گشاده بود . و هر دو زانوی خود را چنان بعقب باز گردانید که پشت مبارکش صاف و راست شده بود از آنجا که اگر قطره آبی یا روغنی بر پشتش ریخته میشد .

زایل و بر طرف نمیشد . و گردن خود کشیده و راست گردانید. و هر دو چشم خود فرو خوابانید.

و آنگاه سه مرتبه با ترتیل تسبیح بجا آورد و فرمود (سبحان ربی العظیم وبحمده . و پس از آن راست بایستاد . و چون متمکن برقیام گردید فرمود : ( سمع الله لمن حمده ) آنگاه در همان حالیکه ایستاده بود فرمود ( الله اکبر ) و هردودست خود را مقابل صورت خود بلند کرد . و بعد بسجده رفت و هردو دست را در مقابل زانوهایش پهن کرد و سه مرتبه ( سبحان ربی الاعلی ) فرهود . و چیزی از اعضای بدن خود

ص: 44

را بر عضو دیگر از آن نگذاشت . و هشت عضو خود را در سجده بر زمین آورد . ( کف دستها و زانوها وسر دو انگشت ابهام پاها . و پیشانی . و بینی . و گفت که هفت تا از آنها واجب است که باید بر زمین فرود آید. و آنها عبارت است از آنچه که خدای تعالی آنها را در کتاب خودش یاد کرده است و فرموده که ( المساجد لله فلا تدعوا مع الله احداً ) پیشانی و دو کف دستها وزانوها و دو انگشت ابهام از پاها. و اما گذاشتن بینی بر زمین مستحب است آنگاه سر از سجده برداشت و چون راست بنشست فرمود (الله اکبر) آنگاه بر جانب چپش جلوس کردو پشت پای راست را بر شکم قدم برخواست چپش گذارد و فرمود استغفر الله ربی اتوب الیه و بعد از آن در همانجائیکه نشسته بود فرمود ( الله اکبر ) و بسجده دوم رفت . وهمان تسبیح را که در سجدۂ اول گفته بود باز آنرا بگفت. و در حال رکوع و سجود هیچ عضوی از بدن خود را بر عضو دیگر از بدنش حمل نکرد . در حالیکه در سجود بازوها را از پهلو جدا نگاه داشته بود و هیچکدام از ودو ذراع خود را بر زمین نه نهاد و باین ترتیب دو رکعت بجا آورد . ودر حالیکه برای تشهد نشسته بود انگشتان دستهایش را بهم

ص: 45

چسبانیده بود. و چون از سجده فارغ گشت فرمود : ای حماد این چنین نماز بخوان * شرح قوله : لإعلیک : لا برای نفی جنس است و حذف اسم آن در امثال مقام مشهور است . یعنی : لاباس علیک . ای فی القیام والصلوة او فی العمل بکتابه . یعنی باکی نیست ترا در اینکه برخیزی و نماز بخوانی یا باکی نیست ترا در اینکه بکتاب حریز عمل کنی و بر طبق آن کتاب نماز بخوانی.

قوله : ما اقبح بالرجل ... ( چه اندازه زشت است بر مردی از شما ( شیعیان) که شصت یا هفتاد سال از عمرش سپری شود...) در این تقبیح مخاطب حماد نبوده است . و گویا مقصود بعضی از شیعه بوده که در آن مجلس حضور داشت و شصت و هفتاد سال از عمرش گذشته بود که نمی توانست نمازی را با حدودش بروجه تمام بجا بیاورد. زیرا حماد در آن هنگام تقریباً سی سال داشته است و گویا روی غرور جوانی بود که در جواب پرسش امام (علیه السلام) که میفرماید ای حماد آیا میتوانی نیکو نماز بجا آوری . عرض کرد : من کتاب حریزرا حفظ کرده ام . وحریز سجستانی از مردم کوفه بود ولی برای تجارت

ص: 46

به سیستان زیاد سفر میکرد و از اینرو به سجستانی معروف گردید و کتابی داشته در صلوة و از ثقات اصحاب صادق (علیه السلام) بوده است .

و حماد بعد از وفات صادق (علیه السلام) که در سال 148 بوده و شصت سال بلکه بیشتر زنده بود وذات حماد بسال 209 اتفاق افتاد . و او از ثقات روات شیعه است که امام صادق و کاظم و رضا علیهم السلام را درک کرده است . و حضرت کاظم (علیه السلام) از برای او دربارۀ خانه و همسر و فرزند و خادم و پنجاه بار حج دعا نمودند .

حماد هم به همۀ آنها نائل آمد. و چون خواست که حج پنجاه و یکمین را بجا آورد موقعی که میخواست در جحفه غسل احرام را بجا آورد غرق شد.

قوله: قرأ الحمد بترتیل... ترتیل با تأنی و شمرده شمرده خواندن را گویند قوله تعالی : ورتل القرآن ترتیلا یعنی بخوان قرآن را و آشکار ساز حروف آنرا تأنی خواندنی و آشکار ساختنی و از امیر المؤمنین (علیه السلام) مروی است « الترتیل حفظ الوقوف واداء الحروف » ترتیل حفظ کردن وقوف واداء کردن حروف است یعنی از مخارج خود .

ص: 47

داستان 13

البحار : عن الرضا (علیه السلام) أن امرأة سالت : ابا جعفر (علیه السلام) فقالت : اصلحک الله انی متبتلة فقال لها ما التبتل عندک قالت لا ارید التزویج ابداً . قال : فلم ؟ قالت ألتمس فی ذالک الفضل فقال انصر فی . فلو کان فی ذلک فضل لکانت فاطمة علیها السلام أحق به منک . انه لیس احد یسبقها الی الفضل .

امام رضا عیله السلام فرمود زنی از امام محمد باقر (علیه السلام) در مقام سؤال عرض کرد که من زنی هستم (متبتله) امام بان زن فرمود : که قصدت از تبتل چیست ؟ عرض کرد بطور همیشه قصد ندارم ازدواج کنم امام فرمود چرا ؟ عرض کرد میخواهم از این راه بفضیلت و کمال برسم. امام فرمود: از این فکر منصرف باش . اگر خودداری از این کار فضیلت و کمال داشت . هر آینه حضرت فاطمه (علیه السلام) شایسته تر بود از تو بأن . و بدرستی کسی نیست که پیشی گیرد بآن حضرت در فضیلت .

داستان 14

مشکوة الأنوار : مر برسول انته (صلی الله علیه و آله) رجل وهو فی اصحابه.

ص: 48

فقال بعض القوم مجنون . فقال (صلی الله علیه و آله) : بل هذا مصاب. انما المجنون عبد او امة أبلیا شبابهما فی غیر طاعة الله .

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) با جمعی از اصحاب خود بودند که مردی از کنار حضرت گذر کرد . بعضی از آن قوم گفتند که این مرد دیوانه است . رسول گرامی فرمود بلکه این مرد به بلیه گرفتار است. بدرستی دیوانه آن مرد یا زنی است که جوانی خودشان را در غیر طاعت خدا صرف کرده اند .

داستان 15

ارشاد القلوب - روی عن امیر المؤمنین (علیه السلام) اجتاز بقصاب وعنده لحم سمین . فقال یا أمیر المؤمنین هذا اللحم سمین. اشتر منه . فقال (علیه السلام) لبس الثمن حاضراً. فقال: انا اصبر یا امیرالمؤمنین فقال له انا اصبر عن اللحم .

امیر المؤمنین (علیه السلام) از دکان قصابی عبور کرد. قصاب گوشت فربهی داشت . عرض کرد: یا امیر المؤمنین این گوشت پروار است . از آن خریداری کنید . حضرت فرمود : پول آن حاضر نیست . قصاب عرض کرد صبر میکنم یا امیر المؤمنین ( نسیه میدهم ) امام فرمود من صبر

ص: 49

میکنم . یعنی بجای صبر تو من از خوردن گوشت صبر میکنم و خود را مقروض نمیکنم .

داستان 16

ئل : کان داود بن زر بی شکا ابنه الی ابی الحسن (علیه السلام) فیما افسد له . فقال : استصلحه فما مأة الف فیما انعم الله علیک .

داود بن زربی از پسرش بامام رضا (علیه السلام) شکایت کرد که قسمتی از اموالم را نابود کرده است . امام (علیه السلام) فرمود: فرزندت را اصلاح کن. وصد هزار در مقابل نعمت هائی که خداوند بتو عطا فرموده اهمیتی ندارد

داستان 17

ئل : معتبره اسحاق بن عمار قال : قلت لأبی عبدالله (علیه السلام) ربما ضربت الغلام فی بعض ما یجرم . قال : وکم تضربه ؟ قلت ربما ضربته مأة فقال : مأة مأة ؟ فأعاده ذلک مرتین. ثم قال : حد الزنا.

اتق الله. فقلت. جعلت فداک. فکم ینبغی لی أن اضربه ؟ فقال واحداً.

فقلت والله لو علم أنی لا اضر به الا واحداً ما ترک لی شیئاً الا افسده . قال : فاثنین فقلت: هذا هو هلاکی . قال فلم ازل اماکسه

ص: 50

حتی بلغ خمسة . ثم غضب ، فقال : یا اسحاق ان کنت تدری ما اجرم فأقم الحد فیه ولا تعد حدودالله .

اسحاق بن عمار گفت گاهی پسرم را در بعضی از جرم ها و نافرمانیها که میکند ( از روی تأدیب میزنم) فرمود چقدر . عرض کردم : گاهی اتفاق میافتد که صد تا او را بزنم . فرمود : صد تا صدتا ؟ دو مرتبه تکرار کرد . آنگاه فرمود : حد زنا را میزنی ؟ از خدا بترس . عرض کردم : قربانت چقدر برایم شایسته است که او را بزنم . فرمود: یک تا . عرض کردم : بخدا اگر بفهمد که من او را نمیزنم مگر یک زدن در اینصورت او برای من در زندگی چیزی باقی نمی گذارد جز اینکه او را تباه کند . فرمود پس دو تا عرض کردم : این دیگر برابر است با ملاکت من. اسحاق گفت : پیوسته من ایستادگی میکردم . تا رسید به پنج تا .

آنگاه حضرت خشمگین شد و فرمود ای اسحاق . اگر حد جرم و نافرمانی را دانستی پس آنرا بجا بیاور والا از حدود خداوند تجاوز نکن .

ص: 51

* شرح شیخ الفقهاء صاحب الجواهر میفرماید : جماعتی ذکر کرده اند که در تأدیب کودک زیادتر از ده تازیانه کراهت دارد و همینطور است مملوک. لکن من دلیل واضحی براین نیافتم .

و در تکملة ألمنهاج (1) میفرماید: مانعی ندارد زدن طفل از روی تأدیب پنج یا شش زدن بارفق و نرمی و بروایت اسحاق بن عمار و بروایت حماد بن عثمان که معتبره است استدلال میفرماید: وروایت چنین است قلت : لابی عبدالله (علیه السلام) فی ادب الصبی والمملوک . قال خمسة أو ستة وارفق.

عرض کردم بامام صادق (علیه السلام) درباره تأدیب کودک و مملوک . فرمود پنچ تا یا شش تا که آنهم از روی رفق و تر می باشد .

داستان 18

البحار : عن ابراهیم بن عبد الحمید : قال : کان ابوالحسن ای موسی (علیه السلام) فی دار عایشة فتحول منها بعیاله : فقلت له جعلت

ص: 52


1- تألیف آیت الله العظمی آقای خوئی دام ظله .

فداک تحولت من دار ابیک. فقال انی اجببت ان اوسع علی عیال ابی انهم کانوا فی ضیق واجببت ان اوسع علیهم حتی یعلم انی وسعت علی عیاله . فقلت جعلت فداک هذا للامام خاصة . قال : و للمؤمنین . ما من مؤمن الا وهو یلم باهله کل جمعة . فإن رأی خیر أفحمد الله عز وجل . وان رأی غیر ذلک استغفرو استرجع .

ابراهیم بن عبد الحمید گفت : که حضرت کاظم (علیه السلام) در خانۀ عایشه سکونت داشت که از آنجا با خانواده اش بجای دیگری منتقل شد. بحضرت عرض کردم فدایت شوم از خانه پدرتان منتقل شدید ؟ حضرت فرمود : که براستی دوست داشتم که بخانواده پدرم توسعه بدهم .

زیرا آنها در فشار بودند دوست داشتم که بانها توسعه بدهم تا پدرم بداند که من بخانواده اش توسعه داده ام . عرض کردم فدایت شوم این فقط با مام مخصوص است ( که میداند ) ؟ فرمود نه : غیر امام از سایر مؤمنین نیز این طور هستند هیچ مؤمنی نیست مگر اینکه هر جمعه خانواده اش را زیارت میکند. اگر خوبی از آنها مشاهده کرد خدای عز وجل را حمد و ستایش کند. و اگر غیر این از آنها به بیند استغفار کند و گوید : انا لله وانا الیه راجعون.

ص: 53

داستان 19

کا: عن أبی حنیفة سائق الحاج قال : مر بنا المفضل. وأنا وختنی فتشاجر فی میراث فوقف علینا ساعة . ثم قال لنا : تعالوا الی المنزل فأتیناه . فاصلح بیننا باربعمأة درهم . فدفعها الینا من عنده اذا استوثق کل واحد منا من صاحبه . قال : أما انها لیست من مالی ولکن ابوعبدالله (ع امرنی اذا تنازع رجلان من اصحابنا فی شئیان اصلح بینهما وافتدیهما من ماله. فهذا من مال ابی عبدالله (علیه السلام) ابوحنیفه سائق الحاج گوید : که مفضل بن عمر برما گذر کرد . ودر اینحال من ودامادم در بارۀ ارثی نزاع داشتیم. قدری پهلوی ما ایستاد . بعد بما گفت بمنزل بیائید پس بمنزل او رفتیم و او میان ما با چهار صد درهم آشتی داد . و آنرا از خودش بما داد وما هر دو برای اظهار صلح و آشتی وثیقۀ بهمدیگر سپردیم .

آنگاه مفضل گفت : بدانید که این پولها مال خود من نیست . ولکن امام جعفر صادق (علیه السلام) مرا امر فرموده است که هر وقت که دو مردی از اصحاب ما در چیزی نزاعشان افتد در بین آنها آشتی دهم و از مال آنحضرت

ص: 54

عوضی دهم . واین هم مال امام صادق (علیه السلام) است .

* شرح ختن : بفحتین داماد و پدر زن و مانند آن جمع آن أختان آید .

داستان 20

ف : روی عن موسی بن جعفر علیه السلام انه مر برجل من اهل السواد دمیم المنظر . فسلم علیه و نزل عنده و حادثه طویلا.

ثم عرض علیه نفسه فی القیام بحاجة أن عرضت له . فقیل له یا بن رسول الله أتنزل الی هذا . ثم تسأله عن حوائجه وهوالیک احوج؟ فقال : (علیه السلام) عبد من عبیدالله واخ فی کتاب الله وجار فی بلاد لله .

یجمعنا وایاه خیر الأباء آدم . وخیر الأدیان الاسلام . الحدیث .

روایت شده که حضرت موسی بن جعفر بمرد روستائی زشت منظری گذر کرد . و بر وی سلام نمود و نزد او فرود آمد و با او گفتگوی طولانی کرد. باو فرمود: که اگر حاجتی برایش پیش آید آنرا انجام دهد به حضرت عرض شد: که یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) آیا نزد این مرد می نشینی و از حوائجش میپرسی در حالیکه او بشما نیازمند تر است . فرمود که او بنده ایست از بندگان خدا و برادری

ص: 55

است در کتاب خدا و همسایۀ ای است با ما در بلاد خدا . و حضرت آدم بهترین پدران و افضل ادیان اسلام ما و اورا جمع کرده و با هم ربط داده است .

* شرح جار فی بلاد الله « همسایه ای است در بلاد خدا » گاهی در اخبار از همسایه معنی وسیع اراده شده است چنانچه در این روایت هم چنین است .

مرحوم محدث نوری در « کلمه طیبه » میفرماید : در مصباح الانوار از جناب صادق (علیه السلام) روایت کرده که فاطمه زهرا علیها السلام هر گاه دعا میکرد برای مؤمنین و مؤمنات دعا میکرد ودعا نمیکرد برای نفس خود. پس کسی .

از سبب آن پرسید فرمود « الجار ثم الدار » یعنی در هر چیزی اولاٌ همسایگان را مقدم دار آنگاه بخانه خود پرداز و در این کلام شریف اشاره ایست بسری دقیق چه از سائل از سبب، تقدیم دعا برای مؤمنین بردعا برای نفس مقدس خویش پرسید در جواب حواله فرمود بمطلب معهود و مسلم از تقدیم جار بر صاحب دار. این کلام آنگاه جواب شود

ص: 56

که مؤمنین جار آنمعظمه باشند و چون دعا اختصاصی به مؤمنین ساکنین در همسایگی نداشت پس تمام مؤمنین را همسایه دانستند : پس مراد از همسایه خصوص ساکن در خانه متصل بخانه انسان نباشد بلکه دایرۀ آن وسیع و و مقصود از آن عام است که هر مؤمنی . مؤمنی را جار باشد نظر باینکه در عالم ارواح همه جنودی بوده و هستند مجتمع و گرد هم آمده . بلکه مکرر در اخبار رسیده که مؤمنین بمنزلۀ یک جسدند که اگر بیکی صدمه رسد باقی متألم میشوند و معلوم است که اعضاء یکجسد همه مجاور یکدیگرند و در پارۀ از اخبار فرمودند همه بمنزله یک بنایند که قوت هریک بدیگری است و در قرآن نیز ایشان را مدح فرمود که بنیانند مرصوص نظر باینکه حفظ دین و جان و مال و عرض هر مؤمنی بسته بدیگری است ... پایان محل حاجت .

داستان 21

کا : عن معاویة بن وهب قال : خرجنا إلی مکة و معنا شیخ متعبد متأله لا یعرف هذا الأمر یتم الصلوة فی الطریق ومعه

ص: 57

ابن اخ له مسلم. فمرض الشیخ. فقلت لابن اخیه نوعرضت هذا الأمر علی عمک لعل الله ان یخلصه. فقال کلهم دعو الشیخ یموت علی حاله.

فانه حسن الهیئة. فلم یصبر ابن اخیه حتی قال له : یا عم ان الناس ارتدوا بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) الا نفراً یسیراً. وکان لعلی بن ابیطالب (علیه السلام) من الطاعة ما کانت لرسول الله (صلی الله علیه و آله) وکان بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) الحق والطاعة له فتنفس الشیخ وشهق وقال. أنا علی هذا. وخرجت نفسه . فدخلنا علی أبی عبدالله (علیه السلام) فعرض علی بن السری، هذا الکلام علیه . فقال هو رجل من أهل الجنة. فقال له ابن السری انه لم یعرف شیئاً من ذلک غیر ساعته تلک . قال : فتریدون منه وإذا قد دخل والله الجنة .

معاویة بن وهب گفت : که بمکه بیرون شدیم و باما بود شیخی آلهی وعابد که عارف بولایت ائمه اهل بیت نبود . و نماز خودش را در راه تمام میخواند و برادر زادۀ هم داشت مسلمان که با او همراه بود .

این شیخ مریض شد. من ببرادر زاده اش گفتم که کاش موضوع ولایت را بر او عرضه داشت . شاید خدا او را نجات دهد. همه آنان گفتند که بگذارید شیخ در همین حالی که دارد بمیرد. زیرا چون وضع و هیئت او خوب است

ص: 58

برادر زاده اش تاب نیاورد . و باو گفت که عمو بدرستی که مردم بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از دین برگشتند مگر جماعت اندکی و حضرت علی بن ابیطالب را همان حق طاعتی بود که از برای رسول خدا بود . راوی گفت که شیخ آهی کشید و نعره زد و گفت : که من هم بر همین عقیده هستم و روحش خارج شد. تا اینکه ما خدمت امام جعفر صادق داخل شدیم . علی بن سری از برای امام این سخن را عرض نمود . امام فرمود: که او مردی است از اهل بهشت . علی بن سری عرض کرد که او چیزی از موضوع ولایت را نمیشاخت مگر در همان ساعت مرگ.

امام فرمود : دیگر از او چه میخواهید . بخدا او داخل بهشت شد.

* شرح قوله : یتم الصلوة فی الطریق ( نمازش را در راه تمام میخواند و اینکه این مرد نمازش را تمام میخواند روی این بوده است که بیشتر سنیان قصر را ( شکسته خواندن نماز را در سفر ) واجب نمیدانند و آنهائیکه میگویند قصر در

ص: 59

سفر واجب نیست در بین خود اختلاف کرده اند . بعضی ها میگویند قصر افضل است چنانچه شافعی گوید . و بعضی ها مانند مزنی از اصحاب شافعی تمام خواندن را افضل میدانند و بعضی ها نیز گفته است که واجب است در سفر قصر در نماز چنانچه ابوحنیفه فتوی داده است .

داستان 22

البحار - عن ابن عباس . جاء عون بن مالک الاشجعی الی النبی (صلی الله علیه و آله) فقال : یارسول الله (صلی الله علیه و آله) ان ابنی اسره العدو وقد اشتد غمی و عیل صبری . فما تأمرنی . قال : أتراک أن تکثر من قول لاحول ولا قوة الا بالله فی کل حال . فانصرف وهویقول لاحول ولا قوة الا بالله علی کل حال فبینا هو کذلک اذ أتاه ابنه و و معه مأة من الابل غفل عنها المشرکون فاستاقها . فاتی الاشجعی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فذکر له ذلک فنزلت الآیة . ومن یتق الله یجعل له مخرجا ویرزقه من حیث لایحتسب .

عون بن مالک اشجعی خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد یارسول الله پسرم را دشمن اسیر کرده و من سخت غمناکم و شکیبائیم تمام شده است .

ص: 60

حضرت فرمود : که کلمه «لاحول ولا قوة الا بالله » را در جمیع حالات بگوید . و او بر گشت و پیوسته در جمیع حالات میگفت « لاحول ولا قوة الا بالله » و در این بین که که او بگفتن آن مشغول بود ناگاه پسرش آمد وصد شتر هم همراه داشت . که مشرکین غافلگیر شده بودند و او آنها را نیز با خود آورده بود . اشجعی بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و قضیه را برای حضرت بیان کرد و آیه نازل شد «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ » سورۂ طلاق آیه 3 و 4) .. هر کس از خدا بترسد قرار دهد او را راه خلاصی. وروزی دهد اورا از جائی که گمان نبرد » .

داستان 23

کا : دخل سفیان الثوری کلیمی علی الصادق(علیه السلام) قراه متغیر اللون فسأل عن ذلک . فقال : کنت نهیت أن یصعدوا فوق الیت . فدخلت فاذا جاریة من جواری ممن تربی بعض ولدی قد صعدت فی سلم والصبی معها فلما بصرت بی ارتعدت و تحیرت و سقط الصبی الی

ص: 61

الارض فمات . فما تغیر لونی لموت الصبی وانما تغیر لونی علیها من الرعب و کان (علیه السلام) قال لها : انت حرة لوجه الله لا بأس علیک .

سفیان ثوری بمحضر امام صادق (علیه السلام) وارد شد . دید که امام رنگش متغیر شده است . از علتش پرسید . فرمود که من خدمتکاران را نهی کرده بودم که به پشت بام بالا نروند. وقتی که داخل خانه شدم ناگاه دیدم یکی از کنیزان من که بپرورش بعضی از کودکانم اشتغال داشت از نردبان بالا رفته و چون چشمش بمن افتاد لرز واضطراب بر اندامش افتاد و کودک بزمین افتاد و مرد . و این تغییر رنگ من بخاطر کودک نیست . بلکه از برای ترسی است که بر آن کنیز وارد آمده است . آنگاه به کنیز فرمود : تو آزادی در راه خدا . وباکی بر تو نیست .

داستان 24

البحار - عن حفص بن ابی عائشة قال: بعث ابوعبدالله (علیه السلام) غلاماً له فی حاجة فا بطاء فخرج ابو عبد الله (علیه السلام) علی اثره لما أبطاء فوجده نائما فجلس عند رأسه یروحه حتی انتبه . فلما انتیه قال ابوعبدالله (علیه السلام) یا فلان والله ماذلک لک تنام اللیل و النهار لک اللیل و انا منک النهار .

ص: 62

امام صادق (علیه السلام) غلامی را با نجام کاری فرستاد غلام درنگ کرد . پس حضرت دنبال غلامش براه افتاد. دید که غلام خوابیده است . بر بالای سرش نشسته و او را باد میزد تا اینکه غلام بیدار شد . فرمود: بخدا سوگند ای فلان این کار ترا سزاوار نیست که شب و روز را بخوابی . شب از برای تو است ( که استراحت کنی ) و روز از برای خدمت ما .

داستان 25

کا : عن مرازم . قال خرجنا مع ابی عبدالله (علیه السلام) حیث خرج من عند ابی جعفر المنصور من الحیرة فخرج ساعة اذن انتهی له السالحین فی أول اللیل . فعرض له عاشر کان یکون فی السا لحین فی اول اللیل . فقال : له لاأدعک أن تجوز . فألح علیه وطلب الیه فأبی أباء وأنا ومصادف معه . فقال له مصادف جعلت فداک انما هذا کلب قد آذاک. و أخاف أن یردک. وما أدری ما یکون من أمر أبی جعفر . وأنا و مرازم أتأذن لنا أن نضرب عنقه. ثم نطرحه فی النهر فقال کف یا مصادف . فلم یزل یطلب الیه، حتی ذهب من اللیل اکثره . فأذن له فمضی فقال : یا ،مرازم هذا خیر أم الذی

ص: 63

قلتما : قلت : هذا جعلت فداک . فقال : ان الرجل یخرج من الذل الصغیر فیدخله ذلک فی الذکر الکبیر .

مرازم گفت : ما بهمراه امام صادق (علیه السلام) وقتیکه حضرت از حیره از نزد ابوجعفر منصور بیرون آمد خارج شدیم . امام همان ساعتی که بایشان اذن داده شد حرکت فرمود : وسر شب به سالحین رسید یکنفر گمرکچی که در آنجا بود بحضرت متعرض شد و گفت که نمیگذارم عبور کنی . حضرت بار اصرار کرد و خواهش کرد که اجازه عبور بدهد . و او هم امتناع میورزید . و من ومصادف در حضور حضرت بودیم و مصادف بحضرت عرض کرد قربان شما این گمرکچی که بشما آزار داد سگی است و من میترسم که شما را نزد منصور باز گرداند و نمیدانم که در این دفعه منصور با شما چگونه رفتار میکند و من و مرازم در خدمت شما حاضریم . اگر اذن دهید گردن او را بزنیم وجسدش را برودخانه بیندازیم . امام فرمود: ای مصادف از این سخن دست بردار. و پیوسته حضرت از او خواهش میکرد تا اینکه بیشتر شب در گذشت . آنوقت بحضرت

ص: 64

اذن عبور داد و جضرت براه افتاد . پس حضرت فرمود : ای مرازم این کار بهتر است یا آنچه را که شما میگفتید ؟ عرض کرد : قربانت این بهتر است . پس از آن فرمود : ای بسا مرد از خواری کوچکی بیرون آید ولی همین کار او را در خواری بزرگی وارد سازد .

* شرح 1- حیره : شهری بود در نزدیکی کوفه 2- السالحین : علامه مجلسی فرماید : قوله فی السالحین اول اللیل - یعنی آنهائیکه در اول شب از اهل سلاح ( پاسبانان گشت ) میگردند . چنین گفته شده است.

اما معنی درستتر این است که ( سالحین ) در هر دو جای روایت اسم جایی است که در چهار فرسخی بغداد به سمت مغرب واقع است. وسخن جوهری که (سیلحون) شهری است در یمن وعوام آن را (سالحون) گویند محل نظر است پایان سخن مجلسی و ممکن است که سالحین اسم جائی بوده است در نزدیکیهای حیره که باعتبار وجود مردان مسلح در آنجا باین اسم نامیده شده است ، همانجائیکه

ص: 65

امام را از عبور مانع گردیدند . گرچه همین جا باین اسم مانند سالحین بغداد در اشتهار نبوده است .

داستان 26

اعیان الشیعة : قال السید الأمین فی الکتاب المزبور . بعد حیاة الامام الکاظم (علیه السلام) ارسل الرشید احد قواده الی المدینة وهو الجلودی وأمره أن یهجم علی دور آل ابی طالب ویسلب نسائهم ولایدع علی احد منهن الا ثوباً واحداً . فامتثل الجلودی حتی وصل الی دار الامام الرضا علیه السلام فجعل الامام النساء کلهن فی بیت واحد ووقف علی باب البیت . فقال الجلودی لابد من دخول البیت وسلب النساء فتوسل الیه وحلف له انه یأتیه بکل ماعلیهن من حلی وحلل علی ان یبقی الجلودی مکانه ولم یزل یلاطفه حتی أقنعه ودخل الامام وأخذ جمیع ما علی النساء من ثیاب وجمع مافی الدار من اثاث وسلمه الی الجلودی وحملة الی الرشید . وحین ملک المأمون . غضب علی هذا الجلودی وازاد قتله وکان الإمام حاضراً عند المأمون فطلب منه أن یعفو عنه ویهبه له . فظن الجلودی ان الامام یحرض المأمون علی قتله لما سبق من اسائته . فقال الجلودی:

یا امیر المؤمنین أسالک بالله و بخدمتی للرشید ان لاتقبل قوله فی. فقال المأمون والله لااقبل قوله فیک . اضربوا عنقه . انتهی ملخصاً مع تغییر یسیر .

ص: 66

بعد از شهادت امام کاظم (علیه السلام) هارون الرشید یکی از افسران خود را بنام جلودی روانه مدینه کرد و امر کرد که بخانه های آل ابیطالب هجوم آورده و زنان آنها را لخت کند. و چیزی غیر از یک لباس برای هر نفری باقی نگذارد.

جلودی امتثال امر کرد تا بخانۀ امام رضا (علیه السلام) رسید.

امام همگی زنانرا داخل یک خانۀ نمود و خود نیز در در خانه ایستاد . وجلودی میگفت که باید بخانه وارد شده و زنانرا لخت کنم و امام میخواست که او را بخودش جلب کند و قسم یاد کرد که هرچه زنان از لباس و زر و زیور دارند همه را برای او بیاورد و او هم در جای خودش باشد : و پیوسته با او ملاطفت و مهربانی میکرد تا بالاخره او را قانع ساخت. امام داخل خانه شد. و هر چه زنان از لباس و پوشیدنی داشتند و هر چه در خانه از اثاث بود همه را جمع کرده و و برای جلودی تسلیم نمود و او هم آنها را بهارون برد.

چون ملک و سلطنت به مأمون رسید . جلودی مورد غضب مأمون قرار گرفت و قصد کرد که جلودی را به قتل برساند . و در آن هنگام امام نیز نزد مأمون حاضر بود و از

ص: 67

مأمون خواهش کرد که از او در گذرد و او را بامام ببخشد.

جلودی روی سابقۀ بدی که نزد امام داشت . گمان برد که حضرت مأمون را بکشتن وی ترغیب مینماید گفت یا امیرالمؤمنین ترا بخدا و بخاطر خدمت و بندگیم بهارون از تو میخواهم که سخن او را دربارۀ من قبول نکنی. مأمون گفت بخدا قسم که سخن او را در بارۀ تو قبول نخواهم کرد . و امر کرد گردنش را بزدند .

داستان 27

البحار عن کتاب الفنون : نام رجل من الحاج فی المدینة.

فتوهم ان همیانه سرق . فخرج فرأی جعفر الصادق (علیه السلام) مصلیاً ولم یعرفه فتعلق به و قال له انت اخذت همیانی . قال : ما کان فیه. قال : الف دینار. قال : فحمله الی داره و وزن له الف دینار وعاد الی منزله و وجد همیانه فعاد الی جعفر معتذراً بالمال . فابی قبوله قال شئی خرج من یدی لایعود الی . قال : فسأل الرجل عنه . فقیل هذا جعفر الصادق (علیه السلام) قال : لاجرم هذا فعال مثله .

مردی از حاجیان در مدینه خوابیده بود . بیدار شد همیانش ندید . گمان کرد همیانش دزدیده شده است بیرون

ص: 68

آمد امام جعفر صادق رادید که نماز میخواند و آنحضرت را نمیشناخت. با او در آویخت و گفت همیان مرا تو برداشته ای امام فرمود : چه مقدار پول در همیانت بود . پاسخ داد هزار دینار . حضرت او را بخانه اش برد . و هزار دینار برایش وزن کرد . و آن مرد بمنزلش بر گشت . وهمیان را در منزل یافت پول حضرت را برداشت و خدمتش آمد .

و از کارش عذر خواهی کرد. اما امام از قبول پول امتناع ورزید وفرمود : این چیزی است که از دستم خارج شده است و دوباره بدستم بر نمیگردد . او از شخص حضرت تحقیق کرد. گفتند که این امام جعفر صادق است... آن مرد گفت . لاجرم این کار از کسی شایسته است که چون او بزرگواری باشد .

داستان 28

البحار - عن داود الرقی قال: کنت جالساً عند ابی عبدالله (علیه السلام) اذ قال لی مبتدئا من قبل نفسه یاداود لقد عرضت علی اعمالکم یوم الخمیس . فرأیت فیما عرض علی من عملک صلتک لابن عمک فلان . فسرنی ذلک . انی علمت أن صلبک له اسرع الفناء عمره وقطع أجله

ص: 69

قال داود و کان لی ابن عم معانداً خبیثاً . بلغنی عنه وعن عیاله سوء حال . فصککت له نفقة قبل خروجی الی مکة . فلما صرت بالمدینة خبرنی ابوعبدالله (علیه السلام) بذلک .

داود رقی گفت : خدمت امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم.

ناگاه ابتداء وبدون سابقه به من فرمود: ای داود روز پنجشنبه اعمال شما بر من عرضه شد. از جمله اعمال تو که بر من عرضه گردید صله و احسان تو را نسبت به پسر عمویت فلان مشاهده کردم . و این کار تو مرا خوشحال گردانید . و من میدانم که صله تو او را زودتر عمرش را نابود کند و رشتۀ زندگیش را قطع نماید .

داود گفت : من پسر عموئی داشتم ناصبی و پلید خبردار شدم که او و خانواده اش در سختی و تنگدستی بسر می برند . قبل از حرکتم به مکه حواله برای مخارجش تهیه کردم . و چون بمدبنه رسیدم امام صادق (علیه السلام) مرا از آن خبر داد .

* شرح صککت له : یعنی دفعت الیه صکاً . وصک معرب چک فارسی است و آن عبارت است از برات و حواله که مینویسند

ص: 70

داستان 29

کا : عن الیسع بن حمزة قال : کنت فی مجلس ابی الحسن الرضا (علیه السلام) قد اجتمع الیه خلق کثیر یسألونه عن الحلال والحرام اذ دخل علیه رجل طوال آدم. فقال: السلام علیک یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) رجل من محبیک ومحبی آبائک و اجدادک مصدری من الحج وقد فقدت نفقتی وما معی ما ابلغ به مرحلة. فإن رأیت أن تنهضنی الی بلدی ولله علی نعمة . فاذا بلغت بلدی تصدقت بالذی تولینی عنک . فلست موضع صدقة . فقال له : ( اجلس رحمک الله ) واقبل علی الناس یحدثهم حتی تفرقوا و بقی هو وسلیمان الجعفری و خیثمة وانأ . فقال : اتأذنون لی فی الدخول. فقال له : سلیمان ( قوم الله امرک ) فقام فدخل الحجرة و بقی ساعة ثم خرج ورد الباب و اخرج یده من اعلی الباب. وقال: این الخراسانی . فقال: ( هااناذا) فقال خذ . هذه الماتی دینار واستعن بها فی مؤونتک و نفقتک و تبرک بها ولا تتصدق واخرج فلا اراک ولا ترانی ثم خرج.

فقال سلیمان: جعلت فداک لقد اجزلت و رحمت . فلماذا استترت وجهک عنه . فقال : مخافة أن اری ذل السؤال فی وجهه لقضائی حاجتة . أما سمعت حدیث رسول الله (صلی الله علیه و آله) المستتر بالحسنة تعدل سبعین حجة . والمذیع بالسیئة مخذول والمستتر بها مغفور . اما

ص: 71

سمعت قول الأول .

متی آته یوماً لاطلب حاجة رجعت الی اهلی و وجهی بمائه الیسع بن حمزۀ قمی گفت : که من در مجلس امام رضا (علیه السلام) بودم که خلق بسیاری هم آنجا بودند و از حلال وحرام پرسشهائی از امام (علیه السلام) میکردند که ناگاه مردی بلند قامت و گندم گونی وارد مجلس شد و گفت السلام علیک یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) من مردی از دوستان شمایم و از دوستان پدران و اجداد شما . اکنون از حج بر میگردم و نفقه و خرجی را گم کرده ام . و چیزی با من نیست که مرا بیک منزل راه برساند . اگر مصلحت می بینید مرا بشهرم روانه کنید و مرا خداوند نعمت داده ( که در شهرم غنی هستم) و چون بشهر خود برسم آنچه را که بمن بخشیده اید آنرا از جانب شما صدقه و احسان کنم . زیرا که من مستحق صدقه نیستم :

امام (علیه السلام) فرمود بنشین که خدا ترا رحمت کند. آنگاه متوجه مردم شد . وبآنان سخن میگفت . تا اینکه پراکنده شدند . و در مجلس کسی نماند جز آن مرد خراسانی و

ص: 72

سلیمان جعفری و خثیمه و من .

پس امام فرمود : آیا رخصت میدهید که باندرون داخل شوم . سلیمان گفت قوم الله امر ک ( خداوند کارت را استوار گرداند ) پس بر خواست و داخل حجره شد .

قدری در اندرون مکث کرد . وبعد خارج شد و در را بست و دستش را از بالای در بیرون آورد و فرمود : خراسانی کجاست . عرض کرد اینجا حاضرم . حضرت فرمود بگیر این دویست اشرفی را و استعانت جو با آن در مخارج خود و منتفع شو با آن وصدقه هم مده از جانب من . بیرون شو تا من ترا نبینم و تو مرا نه بینی . پس حضرت بیرون آمد.

سلیمان عرض کرد . فدایت گردم با اینکه عطای بسیاری باو دادی و رحمش کردی . چرا رویت را از او پو شاندی ؟ فرمود: از ترس اینکه مبادا ذلت و خواری سؤال را در رویش ببینم . زیرا که حاجتش را بر آوردم . آیا مگر نشنیدی حدیث رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را که فرمود : پنهان کنندۀ نیکی ثوابش برابر است با هفتاد حج . و افشا کنندۀ بدی هم خوار ومخذول است و کسی که آنرا بپوشاند آمرزیده است

ص: 73

آیا نشنیدی سخن اولی را شاعر پیشین (متی ... الخ) حاصل مضمون شعر این است ( ممدوح من کسی است که اگر روزی روی حاجتی بنزدش روم . برمیگردم بنزد اهل خود در حالیکه آبرویم هم بجای خود است .

داستان 30

البحار - عن الحارث الهمدانی : قال : سامرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقلت : یا أمیر المؤمنین . عرضت لی حاجة . قال : فرأیتنی لها اهلا . قلت . نعم یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) قال : جزاک الله عنی خیرا ثم قام الی السراج فاغشاها وجلس . ثم قال : انها اغشیت السراج لئلا اری ذل حاجتک فی وجهک . فتکلم - فانی سمعت رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول : الحوائج أمانة من الله فی صدور العباد .

فمن کتمها کتب له عبادة . و من أفشاها کان حقاً علی من سمعها ان یعینه.

حارث همدانی : گفت که شبی با امیرالمؤمنین (علیه السلام) گفتگو میکردم : پس عرض کردم یا امیرالمؤمنین مرا بشما حاجتی افتاده است . فرمود که آیا مرا بآن حاجت اهل میدانی ؟ عرض کردم بلی یا امیرالمؤمنین فرمود : که خدا

ص: 74

پاداش خوبی از من بتو عطا فرماید . آنگاه بطرف چراغ پاشد و آنرا خاموش گردانید و نشست . سپس فرمود که از این رو من چراغ را خاموش کردم . که ذلت و خواری در رویت نبینم . اکنون سخنت بگو . زیرا که من از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدم که میفرمود: حاجتها امانتی است از خدا در سینه های بندگان . هر کسی آنرا مستور کند ثواب عبادت در باره اش نوشته شود . و هر کس که آنرا ظاهر سازد لازم آید بر کسی که آنرا میشنود او را یاری نماید .

* شرح حارث همدانی : حارث بن عبد الله اعور همدانی از خواص اصحاب امیر المؤمنین است و نسب مرحوم شیخ بهائی هم به او میرسد. وهمدان بسکون میم قبیله ای است در یمن .

داستان 31

سن - عن حسین بن ابی العلاء . قال : خرجنا الی مکة نیف وعشرون رجلا. فکنت اذبح لهم فی کل منزل شاة . فلما اردت ان ادخل علی ابی عبدالله (علیه السلام) قال لی : یاحسین و تذل المؤمنین؟

ص: 75

قلت : اعوذ بالله من ذلک . فقال : بلغنی انک کنت تذبح لهم فی کل منزل شاة . قلت : ما اردت الاالله . فقال : أما کنت تری ان فیهم من یحب ان یفعل فعالک . فلا یبلغ مقدرته . فتقاصر الیه نفسه ؟ قلت : استغفر الله ولا اعود .

حسین بن ابی العلاء گفت: که زیادتر از بیست مردبودیم که بسفر مکه خارج شدیم . و من در هر منزلی برای آنها گوسفندی ذبح میکردم . چون خواستم که بمحضر امام صادق (علیه السلام) شرفیاب شوم ، بمن فرمود یاحسین : آیا مؤمنین را خوار و ذلیل میکنی ؟ عرض کردم : بخدا پناه میبرم که بچنین کاری اقدام کنم : حضرت فرمود : که بمن خبر رسید که تو در هر منزلی برای آنها گوسفندی ذبح میکردی . عرض کردم : ای مولای من بخدا قسم من باینکار جز خشنودی پروردگار قصدی نداشتم . پس امام فرمود : آیا نمی بینی که در بین آنها کسی باشد که دوست دارد مثل کارهای تو بجا بیاورد اما قادر بآن نباشد . و در نزد نفس خود احساس کوچکی و خواری بنماید. عرض کردم. یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) من از اینکار استغفار مینمایم و دیگر بچنین کاری اقدام نمیکنم.

ص: 76

داستان 32

ئل - عن اسحق بن عمار قال قال لی ابوعبدالله (علیه السلام) کیف تصنع بزکوة مالک اذا حضرت . قلت : یأتونی الی المنزل.

فاعطیهم . فقال لی : ما أراک یا اسحق الإ قد أذللت المومنین .

وایاک ایاک . أن الله تعالی یقول : من أذل لی ولیاً فقد ارصدلی بالمحاربة .

اسحق بن عمار گفت : امام صادق (علیه السلام) بمن فرمود: ای اسحق چون بمالت زکوة تعلق گرفت آنرا چگونه میپردازی عرض کردم . بخانه ام میآیند و من آنها را زکوة میدهم .

بمن فرمود : ای اسحق نمی بینمت جز اینکه تو مؤمین را خوار و ذلیل گردانیده ای حذر کن حذر کن که این کار را نکنی . براستی که خدای تعالی میفرماید . کسی که یکی از دوستانم را خوار کند پس بتحقیق خود را آماده جنگ من کرده است.

داستان 33

البحار - کان بین الحسین (علیه السلام) و بین الولید بن عقبة منازعة فی ضیعة . فتناول الحسین (علیه السلام) عمامة الولید عن رأسه وشدها

ص: 77

فی عنقه . وهو یومئذ وال علی المدینة . فقال : مروان بالله مارأیت کالیوم جرأة رجل علی امیره . فقال الولید : والله ماقلت هذا غضباً لی ولکنک حسدتنی علی حلمی عنه. وانما کانت الضیعة له فقال الحسین (علیه السلام) الضیعة لک یاولید وقام .

بین امام حسین (علیه السلام) و ولید بن عقبه بر سر مزرعۀ نزاعی بود . حضرت عمامۀ ولید را از سرش برداشت و بگردنش پیچید . ودر آنوقت ولید والی وحکمران مدینه بود. مروان گفت بخدا من هرگز مانند آنچه را که امروز دیدم تا بحال مشاهده نکرده ام . که مردی بر امیر خود اینقدر جسارت و گستاخی کند . ولید گفت . بخدا این سخن را بخاطر اینکه در راه من خشمگین شدی نگفتی بلکه تو برحلم و بردباری من حسد ورزیدی ( و این سخن را بزبان آوردی ) وجز این نیست که مزرعه ملک حسین (علیه السلام) است امام فرمود : مزرعه مال تو است ای ولید. و پا شد ورفت.

* شرح موقعی که ولید قلدری و زور گوئی میکرد . امام ایستادگی کرد . و زیر بار ظلم وستم نرفت . و چون ولید

ص: 78

از راه انصاف در آمد و بحق اعتراف کرد امام از راه بزرگواری کار او را نادیده گرفت و زمین را هم باو بخشش کرد .

داستان 34

قب - ان امیر المؤمنین (علیه السلام) مر باصحاب التمر : فاذاً هو بجاریة تبکی . فقال یاجاریة مایبکیک . فقالت بعثنی مولای بدرهم فأبتعت من هذا تمراً فأتیتهم به فلم یرضوه . فلما أتیته به أبی أن یقبله . قال یا عبدالله انها خادم و لیس لها امر . فاردد درهمها وخذ التمر . فقام الیه الرجل فلکن : فقال الناس : هذا امیر المؤمنین فربا الرجل واصفر واخذ التمر ورد الیها در همها .

ثم قال یا امیر المؤمنین ارض عنی فقال ما ارضانی عنک ان اصلحت أمرک وفی فضائل احمد . اذا اوفیت الناس حقوقهم .

امیر المؤمنین (علیه السلام) از کنار خرما فروشان گذر میکرد ناگاه چشمش بکنیزی افتاد که گریه میکرد . فرمود: که چه چیز تورا بگریه انداخته است. عرض کرد آقایم مرا بازار فرستاد و یکدرهم بمن داد . من هم از این شخص خرما خریدم و باهل خانه آوردم . آنها آنرا نپسندیدند .

آوردم که پس بدهم او هم از قبول امتناع کرد. حضرت

ص: 79

حضرت فرمود: ای بندۀ خدا این خدمتگزار است و از برای او اختیاری نیست . خرما را بگیر و پولش را پس بده مرد پا شد و مشتی بحضرت حواله کرد . مردم گفتند ایشان امیر المؤمنین است . ترس و وحشت او را فرا گرفت و رنگش زرد شد . خرما را از کنیز گرفته پولش را پس داد آنگاه عرض کرد یا امیر المؤمنین از من راضی شوید. حضرت فرمود: اگر کارت را اصلاح کردی من از تو راضی میشوم . ودر فضایل احمد بن حنبل چنین نقل کرده وقتیکه بحقوق مردم وفادار شدی .

داستان 35

کا : عن بحر السقا. قال قال لی ابو عبدالله (علیه السلام) با بحر حسن الخلق یسر . قال الا اخبرکم بحدیث ما هو فی یدی احد من اهل المدینة. قلت بلی : قال بینا رسول الله (صلی الله علیه و آله) ذات یوم جالس فی المسجد اذ جائت جاریة لبعض الأنصار وهو قائم فأخذت بطرف ثوبه . فقام لها النبی (صلی الله علیه و آله) فلم تقل شیئاً ولم یقل لهاالنبی (صلی الله علیه و آله) شیئاً حتی فعلت ذلک ثلاث مرات . فقام لها النبی (صلی الله علیه و آله) فی الرابعة وهی خلفه. فاخذت هدیة من ثوبه ثم رجعت. فقال الهالناس

ص: 80

فعل الله بک و فعل . حبست رسول الله (صلی الله علیه و آله) ثلاث مرات لا تقولین له شیئاً ولا هو یقول لک شیئاً ما کانت حاجتک الیه . قالت ان لنا مریضاً فارسلنی اهلی لأخذ هدیة من ثو به لیستشفی بها . فلما اردت أخذها رآنی . فقام فاستحییت منه أن آخذها وهو یرانی واکره أن استمره فی اخذها فاخذتها .

بحر سقا گفت : که امام صادق (ع بمن فرمود : ای بحر خوشرفتاری مایۀ سرور و شادی است . سپس فرمود: آیا تو را خبر دهم بحدیثی که در دست هیچکس از اهل مدینه نیست ؟ عرض کردم . بلی فرمود : که در آن بین که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی در مسجد نشسته بود . ناگاه کنیز بعضی از انصار آمد و خود انصاری هم در حالیکه ایستاده بود آن کنیز جامۀ رسول خدا را کشید . پیغمبر از برای او برخاست و او هم چیزی نگفت و پیغمپر باو چیزی نگفت تا اینکار را سه بار انجام داد. چهارمین بار پیغمبر باز از برای او برخاست در حالیکه او در پشت سر پیغمبر بود رشته از جامۀ پیمغبر بر گرفت و برگشت مردم باو گفتند (فعل الله بک وفعل) واو را نفرین کردند. که سه بار رسول خدا را گرفتار ساختی. نه چیزی باو گفتی و نه ایشان بتو چیزی فرمود: چه کار با او داشتی ؟

ص: 81

گفت ما بیماری داریم . خانواده ما مرا فرستادند تا رشتۀ از جامه رسول خدا را بر گیرم تا با آن شفا یابد . چون خواستم که آنرا برگیرم مرا دید و از جا برخاست و من شرم داشتم که آنرا بر گیرم در حالیکه مرا می بیند. و نیز خوش نداشتم از خود آنحضرت بخواهم که خود آنرا بر گیرد پس آنرا بر گرفتم .

* شرح یسر - بالضم وبضمتین آسانی و توانگری و فراخ دستی خلاف عسر ، وممکن است که بصیغه مضارع خوانده شود. یعنی سبب سرور و شادی شود.

ماهو - ماء نا فیه است و جمله صفت حدیث قائم - حال است از بعض الانصار

داستان 36

عم . شا۔ الحسن بن محمد عن غیر واحد من اصحاب مشایخه . أن رجلا من ولد عمر بن الخطاب کان بالمدینة . یؤذی ابا الحسن موسی (علیه السلام) ویسبه أذا راه . ویشتم علیاً . فقال له بعض حاشیته یوماً دعنا نقتل هذا الفاجر . فنهاهم عن ذلک اشد النهی

ص: 82

وزجرهم . وسأل العمری . فذکر انه بزرع بناحیة من نواحی المدینة . فرکب الیه . فوجده فی مزرعة له . فدخل المزرعة بحماره فصاح به العمری لاتواطی زرعنا . فتوطاه (علیه السلام) بالحمار حتی وصل الیه . و نزل وجلس عنده و باسطه وضاحکه . وقال کم غرمت علی زرعک هذا قال مأة دینار . قال : کم ترجو أن تصیب . قال: لست أعلم الغیب . قال : له انما فلت کم ترجو أن یجیئک فیه، قال: ارجو أن یجیئنی مائنا دینار قال : فأخرج له ابوالحسن (علیه السلام) صرة فیها ثلاثمأة دینار . وقال : زرعک علی حاله . والله یرزقک فیه ما ترجو قال. فقام العمری فقبل رأسه وسأله أن یصفح عن فارطه.

فتبسم الیه ابوالحسن (علیه السلام) وانصرف . قال وراح الی المسجد. فوجد العمری جالساً . فلما نظر الیه . قال : الله اعلم حیث یجعل رسالته .

قال : فوثب اصحابه الیه . فقالوا له ماقضیتک . قد کنت تقول غیر هذا. قال: فقال لهم قد سمعتم ما قلت الأن وجعل یدعو لأبی الحسن (علیه السلام) فحاصموه وخاصمهم . فلما رجع ابو الحسن (علیه السلام) الی داره .

قال لجلسائه الذین سألوه فی قتل العمری، ایما کان خبراً ما اردتم.

أم ما اردت . اننی اصلحت امره بالمقدار الذی عرفتم و کفیت شره وذکر جماعة من أهل العلم ان ابا الحسن (علیه السلام) کان یصل بالمأتی دینار الی الثلائمأة وکان صرار موسی مثلا .

ص: 83

در مدینه مردی بود از فرزندان عمر بن خطاب که پیوسته حضرت کاظم (علیه السلام) را اذیت میکرد . هر وقت که آنحضرت را دیدی دشنامش میداد. و بامیر المؤمنین (علیه السلام) بد میگفت . بعضی از اصحاب پیشنهاد کردند که بگذارید ما این فاجر را بکشیم . حضرت آنها را بشدت نهی فرمود و از این کار بازداشت . تا اینکه پرسید عمری کجاست ؟ گفتند : که در یکی از اطراف مدینه مشغول زراعت است حضرت سوار شد و او را قصد کرد و او را در مزرعه اش پیدا نمود . و با الاغی که سوار بود بمزرعۀ آن مرد داخل شد. عمری صدا زد که زراعت ما را پایمال نکن حضرت توجه نکرد سواره آمد تا بنزد او رسید و از مر کب پیاده شد و نزد او نشست . با گشاده روئی و تبسم کنان پرسیدند که چقدر بزراعت خود خرج کرده ای . پاسخ داد صد دینار فرمود چقدر امیدواری بهره گیری گفت: من غیب نمیدانم حضرت فرمود : گفتم چقدر امیدواری که بتو فایده رسد .

گفت امید من آنست که دوست دینار بمن فایده برسد آنگاه حضرت کیسۀ بیرون آورد که در او سیصد دینار بود و فرمود این بستان و زارعتت هم بحال خود باقی است

ص: 84

وخداوند روزی خواهد فرمود بتو آنچه که امیدوار بودی آنگاه عمری برخاست و سر مبارک آنحضرت را بوسید و از آنحضرت خواهش کرد که از بدیهایش در گذرد و او را عفو فرماید . و آنحضرت تبسمی کرد و از آنجا باز گشت . پس از آن عمری را در مسجد مشاهده فرمود که نشسته است چون نظرش بحضرت افتاد گفت ( الله یعلم حیث یجعل رسالته ) یارانش باو گفتند که قصه تو چیست ؟ تو پیش از این غیر این میگفتی. عمری گفت : اکنون نیز این را می گویم که شنیدید . و بنا کرد حضرت را دعا کردن و یارانش باوی مخاصمه میکردند . او هم با آنها مخاصمه میکرد . چون حضرت بخانه بازگشت باصحاب خود که بکشتن آن مرد اشاره میکردند فرمود: چگونه دیدید که او را بصلاح آوردم و شرش را از خود دور کردم و جماعتی از اما گفته اند . که صلۀ ابوالحسن (علیه السلام) که انعام میفرمود دویست دینار بود تا سیصد دینار. وصرار موسی ( در بین مردم مثل شده بود.

ص: 85

داستان 37

کش- عن الصادق (علیه السلام) مر سلمان علی الحدادین بالکوفة .

واذاً شاب وقدصرع والناس قد اجتمعوا حوله. فقالوا یا اباعبدالله هذالشاب قدصرع فلو جئت و قرأت علیه فی اذنه . فجانه سلمان فلما دنی منه رفع الشاب رأسه . وقال یا اباعبدالله لیس فی شیئی مما یقول هؤلاء ولکن مررت بهؤلاء الحدادین وهم یضربون بالمرازب . فذکرت قول الله عز و جل ( ولهم مقامع من حدید ) قال : فدخلت فی قلب سلمان من الشاب محبة فاتخذه اخا . فلم یزل معه حتی مرض الشاب فجائه سلمان . فجلس عند رأسه وهو فی الموت فقال یا ملک الموت ارفق . فقال : یا اباعبدالله انی لکل مؤمن رفیق امام صادق (علیه السلام) فرمود: که سلمان وقتی از کنار آهنگران کوفه گذر میکرد ناگاه جوانی آنجا غش کرده بود و مردم هم دورش گرد آمده بودند . بسلمان گفتند : یا ابا عبد الله این جوان غش کرده . ای کاش بیائی و در گوشش چیزی بخوانی. سلمان نزد او آمد . چون بجوان نزدیک شد . جوان سر بلند کرد و گفت یا اباعبدالله در من آنچه را که اینها میگویند از آن چیزی نیست . اما من از کنار این

ص: 86

آهنگران گذر کردم و آنها با چکشهای آهنگری آهن میکوبیدند. یاد کردم سخن خدای عز وجل را که میفرماید.

«وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِیدٍ » یعنی و بر تعذیب آنها است گرزهائی از آهن 22 سوره حج ( و این حال برایم دست داد ) از این جریان محبتی از جوان در دل سلمان افتاد و پیوسته با او بود تا اینکه جوان بیمار شد . سلمان نزدش آمد . و بالای سرش نشست و او در حال مرگ بود ( و خطاب کرد به ملک الموت ) و گفت : ای ملک الموت : با این جوان برفق و نرمی رفتار کن. ملک الموت گفت : من با هر که مؤمن است مهربانم .

داستان 38

کا - عن حماد بن عثمان : قال : بینا موسی بن عیسی فی داره التی فی المسعی یشرف علی المسعی اذ رأی أباالحسن موسی (علیه السلام) مقبلا من المروة علی بغلة . فامر ابن هیاج رجلا من همدان منقطعاً الیه ان یتعلق بلجامه ویدعی البغلة . فأقاه. فتعلق با للجام وادعی البغلة فثنی رجله فنزل عنها . وقال لغلمانه خذوا سرجها وادفعوها الیه. فقال : والسرج ایضاً . فقال: ابوالحسن (علیه السلام) کذبت . عندنا البینة بانه سرج محمد بن علی . واما البغلة فانا اشتریناها منذ قریب وانت اعلم وما قلت .

ص: 87

در این بین که موسی بن عیسی در خانه اش که در کنار مسعی قرار داشت ناگاه دید که امام کاظم (علیه السلام) در حالیکه باستری سوار بود و از مروه حرکت میکند. به ابن هیاج که مردی بود از همدان و از سر سپردگان او بود امر کرد که از زین استر بگیرد و مدعی شود که از استر از آن اوست او هم آمد از زین استر گرفت و ادعا کرد که استر مال او است امام پایش از رکاب برداشت و پیاده شد و و بغلامانش فرمود: زین استر را بگیرید و استررا باو بدهید.

آن مرد گفت زین هم از آن من است . حضرت فرمود : دروغ گفتی ما بینه داریم که این زین محمد بن علی (علیه السلام) است . واما استر را در این نزدیکیها خریداری کرده ایم . و تو داناتری و بانچه میگوئی * شرح «موسی بن عیسی ، یکی از سران بنی عباس بود .

« مسعی » یعنی محل سعی که در عمره و در حج بعد از نماز طواف واجب است هفت مرتبه سعی کردن میان صفا و مروه (صفا و مروه اسم دو کوهی است ) و شروع سعی از

ص: 88

صفا است وختم آن در مروه و طول مسعی (400) متر است «همدان» بسکون میم اسم قبیله ای است در یمن چنانچه گذشت .

با اینکه آن مرد در ادعای خود دروغگو بود . اما امام (علیه السلام) بجهت حفظ آبروی خود استر را تسلیم او کرد و اگر کار بمرافعه میکشید امکان داشت طرف شاهدهای دروغین فراهم آورد که هم استر را تصاحب میکرد و هم باعث زحمت امام (علیه السلام) میگردید .

داستان 39

قب - عن الباقر (علیه السلام) فی خبر انه رجع علی (علیه السلام) الی داره فی وقت القیظ فاذا امرأة قائمة تقول ان زوجی ظلمنی و اخافنی وتعدی علی . وحلف لیضربنی . فقال : یا أمة الله اصبری حتی یبرد النهار ثم اذهب معک ان شاء الله . فقالت یشد غضبه وحرده علی . فطأطأ رأسه ثم رفعه وهو یقول لا والله او یأخذ المظلوم حقه غیر متعتع این منزلک فمضی الی بابه فوقف فقال : (السلام علیکم ) فخرج شاب . فقال : علی (علیه السلام) یاعبدالله اتق الله . فانک قد اخفتها و اخرجتها فقال الفتی وما انت وذاک و الله لاحرقنها

ص: 89

لکلامک فقال أمیر المؤمنین علیه السلام آمرک بالمعروف و انهاک عن المنکر تستقبلنی بالمنکر و تنکر المعروف . قال : فاقبل الناس من الطرق ویقولون سلام علیکم یا امیر المؤمنین . فسقط الرجل فی یدیه . فقال یا امیر المؤمنین اقلنی (فی) عثرتی : فوالله لاکو نن ارضاً تطأنی . فاغمد علی سیفه . فقال : یا امة الله ادخلی منزلک .

ولا تلجئی زوجک الی مثل هذا وشبهه .

امام باقر (علیه السلام) روایت میکند که روزی علی (علیه السلام) در شدت گرمای تابستان بخانه اش برمیگشت. ناگاه بزنی رسید که ایستاده و میگفت که شوهرم بمن ظلم و تعدی کرده و مرا ترسانیده و قسم یاد کرده است مرا بزند . علی (علیه السلام) فرمود: یا ( أمة الله ) صبر کن تاهوا خنک شود تا با خواست خدا بهمراهی تو نزد شوهرت بروم . زن گفت : در صورت تاخیر خشم و غضبش شدت پیدا میکند . حضرت سر بزیر انداخت دوباره سرش بلند کرد و فرمود : نه بخدا که باید حق مظلوم گرفته شود بدون اینکه تأخیری در وی رخ دهد.

و پرسید که منزلت کجاست و بدرخانۀ شوهرش حرکت کرد. حضرت در خانه ایستاد و فرمود ( السلام علیکم ) جوانی از خانه بیرون آمد . حضرت فرمود: ای بندۀ خدا

ص: 90

از خدا بترس که زنت را ترسانیده ای و از خانه بیرونش کرده ای جوان گفت : این کار بتو ربطی ندارد . بخداکه که از برای همین سخنت او را آتش خواهم زد. علی (علیه السلام) شمشیر کشید و فرمود : من ترا امر بمعروف و نهی از منکر میکنم و تو با منکر با من روبرو میشوی و معروف را انکار مینمائی امام باقر فرمود : که مردم از کوچه ها روی آوردند و میگفتند « سلام علیکم یا امیرالمؤمنین » جوان از کردۀ خود نادم شد و عرض کرد یا امیر المؤمنین از گناهم در گذر که بخدا قسم غایت تواضع را دربارۀ همسرم مراعات میکنم .

حضرت شمشیر خود را بغلاف داخل کرد . و فرمود .

( یا امة الله ) بمنزلت داخل شو . و کاری نکن که شوهرت را در مثل این کار و مانند این وادار سازی

داستان 40

مکا- عن النبی (صلی الله علیه و آله) انه امر اصحابه بذبح شاة فی سفر .

فقال رجل من القوم علی ذبحها وقال الآخر : علی سلخها. وقال آخر علی قطعها و قال آخر : علی طبخها فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) علی أن القط لکم الحطب . فقالوا : یارسول الله لا تتعبن بأبائنا

ص: 91

وامهاتنا انت . نحن نلفمیک . قال : عرفت انکم تکفونی. و لکن الله عز وجل یکره من عبده اذا کان مع اصحابه أن ینفرد من بینهم .

فقام (صلی الله علیه و آله) یلقط الحطب لهم .

از نبی گرامی (صلی الله علیه و آله) روایت است که آنحضرت در سفری اصحاب خود را به ذبح گوسفندی امر فرمود : یکی از آنها عرض کرد کد ذبح آن بر عهدۀ من است و دیگری گفت کندن پوستش هم بر عهده می است و شخص دیگری هم گفت قطعه قطعه کردن را من عهده دار میشوم . ویکنفر دیگر هم گفت پختن او را من تعهد میکنم رسول خدا هم فرمود : هیزم جمع کردن هم بر عهدۀ من است . عرض کردند : یا رسول الله پدران و مادران ما فدای شما . خودتانرا در زحمت و مشقت واقع نسازید . ما از شما باین کار کفایت میکنیم . فرمود : من میدانم که شما از من کفایت میکنید . و لیکن خدای عز و جل نمی پسندد که چون یکی از بندگانش همراه با یاران خود باشد خودش را از میان یارانش کنار بکشد. آنگاه حضرت پا شد و مشغول جمع آوری هیزم گردید .

ص: 92

داستان 41

البحار - عن حماد بن عثمان قال حضرت ابا عبد الله (علیه السلام) وقال له رجل اصلحک الله ذکرت أن علی بن ابیطالب (علیه السلام) کان یلبس الخشن . یلبس القمیص باربعة دراهم وما أشبه ذلک و نری علیک لباس الجدید .

فقال له : أن علی بن ابیطالب کان یلبس ذلک فی زمان لاینکر . و لو لبس مثل ذلک الیوم شهر به فخیر لباس کل زمان لباس اهله . غیر أن قائمنا اذا قام لبس لباس علی وسار بسیرته.

حماد بن عثمان گفت : که در نزد امام صادق (علیه السلام) حاضر بودم . مردی بامام عرض کرد ( اصلحک الله ) ( خدا بضلاحت رهبری کند) شما میگفتید که علی بن ابیطالب لباس خشن و پیراهن چهار درهمی ویاهمانند آن میپوشید.

و اکنون بر شما می بینم لباس تازه (غیر از آنچه جد شما آنرا می پوشید ) حضرت فرمود : علی (علیه السلام) آن لباس را زمانی میپوشید که آن قبح وزنندگی نداشت و اگر امروز همانند آنرا میپوشید بآن شهرت مییافت. و بهترین لباس در هر زمان لباس اهل آنزمان است جز قائم ما که چون قیام کند لباس علی (علیه السلام) میپوشد و بسیرت او رفتار نماید .

ص: 93

داستان 42

کا۔ عن عبدالرحمن بن الحجاج قال: کان رجل من أصحابنا بالمدینه. فضاق ضیقا شدیداً واشتدت حاله. فقال له ابوعبدالله (علیه السلام) اذهب فخذ حانوتاً فی السوق وابسط بساطاً . ولیکن عندک جرة من ماءٍ والزم باب حانوتک . قال : ففعل الرجل فمکث ماشاء الله .

قال : ثم قدمت رفقه من مصر فألقوا متاعهم کل رجل منهم عند معرفته وعند صدیقه حتی ملاء واالحوانیت و بقی رجل منهم لم یصب حانونا یلقی فیه متاعه . فقال له اهل السوق هیهنا رجل لیس به باس و لیس فی حانوته متاع. فذهب الیه فقال له: القی متاعی فی حانوتک فقال : نعم . فالقی متاعه فی حانوته . وجعل یبیع متاعه الاول فالأول حتی اذاً حضر خروج الرفقة بقی عند الرجل شئی یسیر من متاعه . فکره المقام علیه . فقال : لصاحبنا أخلف هذا المتاع عندک تبیعه وتبعث الی بثمنه . قال فقال : نعم . فخرجت الرفقة وخرج الرجل معهم وخلف المتاع عنده . فباعه صاحبنا و بعث بثمنه الیه . قال : فلما أن تهیأ خروج رفقة مصر من مصر . بعث الیه ببضاعة فباعها ورد الیه ثمنها . فلما رأی ذلک الرجل اقام بمصر وجعل یبعث الیه بالمتاع ویجهز علیه. قال : فأصاب و کثر ماله وأثری .

ص: 94

عبدالرحمن بن الحجاج گفت: که در مدینه مردی از از اصحاب و یاران ما سخت تنگدست و حالش دگو گون شد. امام صادق (علیه السلام) باو فرمود که ببازار رو ودکانی آنجا بگیر و از در دکان کنار مرو . مرد بدستور امام عمل کرد و در دکانش تا زمانیکه خدا خواسته بود بیکار نشست .

تا اینکه قافلۀ از بازرگانان مصر بمدینه آمدند . و هر کدام از آنها روی سابقۀ که داشته کالای خود را نزد دوست خود گذاشت. تا تمام دکانها پر گردید . و یکی از بازرگانان دکانی پیدا نکرد که کالای خود را در آنجا بگذارد .

اهل بازار بآن بازرگان گفتند که در اینجا مردی است که بروی باکی نیست . ودکانش از کالا خالی است پس خوب است که کالایت را در دکان او بگذاری و بفروشی . پس بازرگان نزد او رفت . و گفت اجازه میدهی که کالایم را در دکان شما بگذارم؟ آن مرد اجازه داد . بازرگان کالایش را در دکان او گذارد . و شروع کرد بفروختن و تدریجاً بفروش میرسانید. تا اینکه پس از چندی قافلۀ بازرگانان عازم حرکت شدند . ولی مقدار کمی از کالای این بازرگان

ص: 95

هنوز باقی بود و بفروش نرفته بود . بازرگان دلش نخواست که بخاطر این اقامت کند. راوی گفت . آن بازر گان بدوست ما پیشنهاد کرد که آیا اجازه میدهی که این کالا در نزدت امانت بگذارم تا آنرا بفروشی و بهایش را بمن بفرستی ؟ او هم قبول کرد . قافلۀ بازرگانان حرکت کردند. و آن مرد مردم بازرگان نیز با آنها براه افتاد . و کالایش را نزد او گذارد . دوست ما آنرا بفروخت و بهایش را ببازرگان فرستاد . چون بار دیگر بازرگانان مصر آمادۀ خروج از مصر شدند. آن مرد بازرگان هم کالائی باو فرستاد . این دفعه نیز کالا را فروخته و بهایش را بازرگان فرستاد . چون بازرگان این امانت را از او مشاهده کرد . دیگر از مصر خارج نشد و اقامت را بر خود گزید . و پیوسته بآن مرد کالا میفرستاد . تا اینکه دوست ما) دارائی و ثروتش بسیار گردید .

ص: 96

داستان 43

کشف : عن الصادق (علیه السلام) فقد أبی بغلة له . فقال : لئن ردها الله تعالی لاحمد نه بمحامد یرضاها . فما لبث أن أتی بها بسرجها و لجامها . فلما استوی علیها و ضم الیه ثیابه رفع رأسه الی السماء . فقال : الحمدلله . فلم یزد ثم قال : ما ترکت ولا بقیت شیئاً جعلت کل انواع المحامد لله عز وجل . فما من حمد الا وهو داخل فیما قلت .

قال المؤلف : اقول صدق و بر (علیه السلام) فان الألف واللام فی قوله : الحمدلله . یستغرق الجنس وتفرده تعالی بالحمد انتهی.

امام صادق علیه السلام فرمود که پدرم استرش را گم کرد . و فرمود که اگر خدای تعالی این استر را بمن باز گرداند او را بسپاسی ستایش کنم که خشنود گردد. چیزی نگذشت که استر را بازین ولگام بیاوردند. و چون سوار شد وراست بر آن بنشست و جامه خود فراهم کرد سر بآسمان نمود و عرض کرد ( الحمد لله ) یعنی سپاس مخصوص خداوند است . و بیش از این چیزی نگفت و آنگاه فرمود: چیزی بجای نگذاشتم . وهمه انواع حمد وستایش را

ص: 97

مخصوص خدای عز وجل گردانیدم. وهیچ حمد و ستایشی نیست جز اینکه داخل این حمدی است که گفتم .

* شرح:

علی بن عیسی الاربلی بعد از نقل حدیث گوید : راست ودرست فرمود آنحضرت . زیرا که الف و لام در ( الحمد لله ) از برای استغراق است که تمام جنس خود را فرا گیرد و منفرد گرداند خدای تعالی را بحمد و سپاس .

داستان 44

کشف : عن الأسود بن کثیر شکوت الی بی جعفر (علیه السلام) الحاجة وجفاء الإخوان . فقال : بئس الاخ اخ یرعاک غنیا ویقطع فقیراً . ثم امر غلامه فاخرج کیسا فیه سبعمأة درهم .

فقال : استنفق هذه . فاذا فرغت فأعلمنی . وقال : اعرف المودة لک فی قلب أخیک بما له فی قلبک .

اسود بن کثیر گفت : که از احتیاج خود وجفای برادران بامام باقر (علیه السلام) شکایت بردم. فرمود : که بد برادری است آن برادری که ترا در زمان غنا و توانگری رعایت

ص: 98

کند. و در حالت فقر و بی چیزی از تو ببرد . آنگاه غلام خویش را امر فرمود : که کیسۀ که در آن هفتصد درهم بود بیرون آورد . وفرمود این را خرج کن و چون تمام شود مرا آگاه کن . و فرمود : بشناس دوستی و مودت خود را در دل برادرت بآنچه از برای اوست در دل تو .

داستان 45

یب - عن محمد بن ابی حمزة عن رجل بلغ امیر المؤمنین (علیه السلام) قال مر شیخ مکفوف کبیر یسأل . فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام) ماهذا . قالوا یا امیرالمؤمنین نصرانی فقال أمیر المؤمنین (علیه السلام) استعملتموه حتی اذا کبر وعجز منعتموه انفقوا علیه من بیت المال .

امیرالمؤمنین (علیه السلام) از نزد پیرمردی نابینا و کهنسالی که از مردم گدائی میکرد گذر نمودند. و درباره اش پرسش کردند گفتند: یا امیرالمؤمنین یکنفر نصرانی است امیرالمؤمنین فرمود : او را بکار کشیدید . و چون پیر و ناتوان گردید از کمک و خرجی مضایقه اش کردید . و فرمود : او را از بیت المال خرجی دهید .

ص: 99

داستان 46

ئل - عن عبدالله بن سنان قال : کنت عند ابی عبدالله (علیه السلام) اذ دخل علیه رجل فاعطاه ثلاثین دیناراً یحج بها عن اسمعیل ولم یترک شیئاً من العمرة الی الحج الا اشترط علیه حتی اشترط علیه أن یسعی فی وادی محسر . ثم قال : یاهذا اذا أنت فعلت هذا کان لاسمعیل حجة بما أنفق من ماله . و کانت لک تسع بما اتعبت من بدنک .

عبدالله بن سنان گفت : در محضر امام صادق (علیه السلام) بودم که ناگاه مردی داخل محضر امام گردید . امام او را سی دینار عطا فرمود : تا از طرف اسمعیل فرزندش حج کند و چیزی فرونگذاشت از عمره گرفته تا حج جز اینکه همه را بر او شرط کرد : حتی شرط کرد. بر او در وادی محسر نیز سعی کند. سپس فرمود : ای فلانی چون این را انجام دادی از برای اسماعیل است ثواب بک حج در مقابل آنچه از مالش خرج میکنم . و از برای تو است ثواب نه حج بجهت رنج و مشقتی که بر بدنت وارد آوری

ص: 100

* شرح 1- محسر : بکسر سین بر وزن محدث . اسم یک وادی است بین مشعر ومنی .

2- مستحب است سعی بمعنی هروله یعنی سرعت در پیاده روی برای پیاده و تحریک مرکب از برای سواره چنانچه در کتاب جواهر فرموده است. و در صحیح معاویة بن عمار از امام جعفر صادق (علیه السلام) نقل میکند که حضرت میفرماید : چون از وادی محسر که (آن یک وادی بزرگی است بین جمع « مشعر الحرام » و منی و آن بمنی نزدیکتر است گذر کردی سعی کن ( یعنی بسرعت گذر کن) تا از آنجا رد شوی زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شترش را آنجا بحر کت در آورد و میفرمود. ( اللهم سلم لی عهدی . واقبل عذری . وأجب دعوتی واخلفنی « بخیر » فیمن ترکت بعدی.) و در صحیح محمد بن اسمعیل از ابو الحسن (علیه السلام) نقل میکند که فرمود : سعی صد گام است . و در خبر محمد بن عذافر صد ذراع تعیین فرموده است .

ص: 101

داستان 47

ف - قدم المدینة رجل من أهل نجران و کان فیه بیان وله وقار وهیبة . فقیل یارسول الله (صلی الله علیه و آله) ما اعقل هذا النصرانی.

فزجر القاتل. وقال : مه . ان العاقل من وحدالله وعمل بطاعته .

یک مرد نصرانی بمدینه آمد . و زبانی گویا و وقار و هیبتی در او بود . عرض شد یا رسول الله . این نصرانی چه خردمند است . رسول خدا گوینده را منع کر دو فرمود: خاموش . براستی خردمند کسی است که خدا را یگانه بشمرد و بطاعتش عمل کند .

داستان 48

کا۔ عن الفضل بن یونس . قال تغدی عندی الحسن (علیه السلام) فجیئی بقصعة و تحتها خبز . فقال : اکرموا الخبز أن یکون تحتها وقال لی : مر الغلام أن یخرج الرغیف من تحت القصعة .

فضل بن یونس گفت : که حضرت کاظم علیه السلام وقتی ناهار را نزد من میل فرمودند . خدمتگزاران کاسه ای آوردند و در زیر کاسه نان بود. امام فرمود : نانرا گرامی

ص: 102

دارید . و در زیر کاسه نگذارید و بمن فرمودند که بغلام امر کن تا نان را از زیر کاسه بیرون آورد .

داستان 49

کا- عن الصادق (علیه السلام) قال : جائت امرأة عثمان بن مظعون الی النبی (صلی الله علیه و آله) فقالت : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان عثمان یصوم النهار ویقوم اللیل . فخرج رسول الله (صلی الله علیه و آله) مغضباً یحمل نعلیه حتی جاء الی عثمان فوجده یصلی فانصرف عثمان حین رأی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال له : لم یرسلنی الله بالرهبانیة و لکن بعثنی بالحنفیة السهلة السمحة . أصوم واصلی وألمس اهلی. فمن احب فطرتی فلیستن بسنتی و من سنتی النکاح .

امام صادق (علیه السلام) فرمود که همسر عثمان بن مظعون بنزد پیغمبر گرامی (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد یارسول الله (صلی الله علیه و آله) که براستی عثمان روزه میگیرد و شبها را بعبادت برمیخیزد رسول الله خدا خشمناک بیرون آمد. در حالیکه کفش های خودش حمل میکرد آمد . تا بعثمان رسید دید که عثمان نماز میخواند چون رسول خدا را دید از نماز منصرف شد. حضرت باو فرمود : ای عثمان خدا مرا

ص: 103

برهبانیت به پیغمبری نفرستاد . بلکه مرا مبعوث گردانیده به دین توحید و سهل و آسان ، من خودم روزه میگیرم و نماز میخوانم و با اهل خود آمیزش مینمایم پس هر که فطرت مرا دوست دارد باید بسنت من عمل نماید و از سنت من است نکاح .

داستان 50

کا- عن علی بن محمد النوفلی عن ابی الحسن (علیه السلام) قال :

ذکرت الصوت عنده . فقال : أن علی بن الحسین (علیه السلام) کان یقرء.

فربما یمر بها قمار فصعق من حسن صوته . وان الإمام لو اظهر من ذلک شیئاً لما احتمله الناس من حسنه قلت: و لم یکن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یصلی بالناس ویرفع صوته بالقرآن؟ فقال: أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) کان یحمل الناس من خلفه مایطیقون .

علی بن محمد نوفلی گفت : که درباره صدا در نزد امام رضا (علیه السلام) سخن گفتم . حضرت فرمود: که امام زین العابدین (علیه السلام) وقتی که قرآن میخواند گاهی رهگذری از کنار حضرت عبور میکرد و از شنیدن صدای زیبای حضرت بیهوش میشد . و براستی که اگر امام از صدای

ص: 104

خویش چیزی ظاهر کنند مردم هر گز حسن وزیبائی آنرا طاقت نیارند. راوی گوید : عرض کردم مگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با مردم نماز نمیخواند؟ و صدای خویش را بخواندن قر آن بلند نمیکرد ؟ حضرت فرمود : رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باندازۀ توانائی مردم که پشت سرش بودند از زیبایی صدای خویش ظاهر میساخت .

داستان 51

کا- عن معمر بن خلاد قال : سألت أبا الحسن (علیه السلام) فقلت :

جعلت فداک . الرجل یکون مع القوم فیمضی بینهم کلام یمزحون ویضحکون فقال : لا بأس مالم یکن. فظلت انه عنی الفحش ثم قال: أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) کان یأتیه الأعرابی فیأتی الیه الهدیة . ثم یقول مکانه : اعطنا ثمن الهدیة فیضحک رسول الله (صلی الله علیه و آله) وکان اذا اغتم یقول : ما فعل الأعرابی أتانا .

معمر بن خلاد گفت : که از حضرت رضا (علیه السلام) پرسیدم که قربانت شوم . مردی در میان جماعتی قرار میگیرد . و در میان آنها سخنی پیش میآید . مزاح میکنند و می خندند. فرمودباکی نیست مادامیکه نباشد. راوی گفت:

ص: 105

من یقین کردم که حضرت فحش و ناسزا گفتن را از آن اراده فرمود . وبعد حضرت فرمود : که مردی اعرابی بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می آمد و از برای حضرت هدیه میآورد . سپس در همانجا میگفت که پول هدیه ما را بده . رسول خدا می خندید . و هر وقتی که حضرت غمناک میگردید میفرمود که اعرابی چه شد ای کاش که میآمد.

داستان 52

البحار - عن الصادق عن أبیه (علیه السلام) قال : أتی النبی (صلی الله علیه و آله) رجل فقال : مالی لااحب الموت ؟ فقال له : الک مال قال : نعم قال فقدمتة قال لا ؟ قال : فمن ثم لا تحب الموت .

امام صادق از پدرش (علیه السلام) روایت کرد که فرمود : مردی خدمت نبی گرامی (صلی الله علیه و آله) رسید و عرض کرد : چه شده است که من مرگ را دوست نمیدارم؟ فرمود: آیا ترا مالی هست ؟ عرض کرد : بلی . فرمود آیا چیزی از آن برای آخرت خود فرستادی ؟ عرض کرد نه فرمود: از این رو تو مرگ را دوست نداری .

ص: 106

داستان 53

ب - عن جعفر عن ابیه علیهما السلام : أن الحسن بن علی علیهما السلام کان جالساً ومعه اصحاب له فمر بجنازة. فقام بعض القوم. ولم یقم الحسن (علیه السلام) فلما مضوا بها قال بعضهم. ألا قمت عافاک الله ؟ فقد کان رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقوم الجنازة اذ أمروا بها . فقال الحسن (علیه السلام) انما قام رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرة واحدة . وذلک انه مر بجنازة یهودی وقد کان المکان ضیقاً . فقام رسول الله (صلی الله علیه و آله) . وکره أن تعلو رأسه.

امام صادق (علیه السلام) از پدرش روایت کرده که فرمود: روزی امام حسن مجتبی (علیه السلام) با اصحاب خود نشسته بود که ناگاه جنازۀ را عبور دادند . بعضی از آنها از جا برخاست . ولی حضرت از جایش بر نخاست چون جنازه را عبور دادند . بعضی از آنها عرض کرد . خدا شما را عافیت دهد . چرا شما از جا برنخاستید ؟ با اینکه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وقتی که جنازۀ را عبور میدادند از جا بر میخاست امام حسن (علیه السلام) فرمود : رسول خدا تنها یک بار در برابر جنازه برخاست . و آن وقتی بود که جنازۀ یک مرد یهودی

ص: 107

را عبور میدادند و راه هم تنگ بود. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از جا بر خاست زیرا خوش نداشت که جنازۀ آن یهودی در بالای سر حضرت قرار بگیرد .

داستان 54

کا۔ عن ابی عمرو الشیبانی قال : رأیت اباعبدالله (علیه السلام) و بیده مسحاة وعلیه از ار غلیظ یعمل فی حایط له . والعرق یتصاب عن ظهره فقلت : جعلت فداک اعطنی أکفک . فقال لی: احب ان یتاذی الرجل بحر الشمس فی طلب المعیشة .

ابو عمرو شیبانی گفت : امام صادق (علیه السلام) را دیدم که در دستش بیلی گرفته و ازار زبر و خشنی بر تن داشت و در بستانش کار میکرد . وعرق از پشتش میریخت . عرض کردم: قربانت بیل را بمن بده و من از شما کفایت میکنم.

فرمود: من دوست دارم که مرد در راه تأمین معاش خویش از گرمای آفتاب اذیت بیند .

داستان 55

کا- بسنده عمن اخبره قال نزل بابی الحسن (علیه السلام) ضیف وکان جالساً عنده یحدثه فی بعض اللیل فتغیر السراج . فمد الرجل

ص: 108

یده لیصلحه . فزبره ابوالحسن (علیه السلام) ثم بادره بنفسه فاصلحه .

ثم قال : انا قوم لانستخدم أضیافنا.

برای حضرت رضا علیه السلام مهمانی وارد شد. و حضرت در نزد او نشسته و پاره از شب را با او سخن میگفت . در اثناء چراغ عیبی پیدا کرد . آن مرد دست دراز کرد تا چراغ را اصلاح نماید. حضرت او را نگذاشت و خودش مبادرت نمود و چراغ را اصلاح کرد . سپس فرمود : ما قومی هستیم که مهمانان خودرا بکار و وا نمیداریم

داستان 56

کا- عن رجل من أهل بلخ قال : کنت مع الرضا (علیه السلام) فی سفره الی خراسان . فدعا یوماً بمائدة له . فجمع علیها موالیه من السودان وغیرهم فقلت : جعلت فداک لو عزلت لهؤلاء مائدة فقال : مه أن الرب تبارک و تعالی واحد والام واحدة والاب واحد والجزاء بالاعمال .

مردی از اهل بلخ گفت : که در سفر امام رضا (علیه السلام) بخراسان با آنحضرت همراه بودم . روزی خواست که

ص: 109

سفرۀ غذا بیاورند . امام (علیه السلام) غلامان خود را از سیاهان و غیر سیاهان در کنار سفره جمع کرد . عرض کردم : بهتر بود که برای اینها سفرۀ جداگانه گسترده میشد . فرمود : خاموش باش که پروردگار تبارک و تعالی یکی است و مادر و پدر یکیست و پاداش وجزاء هم در مقابل اعمال است

داستان 57

کا- عن علی بن جعفر عن أخیه أبی الحسن (علیه السلام) قال اخذ ابی بیدی . ثم قال : یا بنی أن ابی محمد بن علی علیهما السلام اخذ بیدی کما أخذت بیدک وقال : ان ابی علی بن الحسین علیهما السلام أخذ بیدی وقال : یا بنی افعل الخیر الی کل من طلبه منک.

فان کان من اهله فقد اصبت موضعه . وان لم یکن من اهله کنت انت من اهله . وان شتمک رجل عن یمینک ثم تحول الی یسارک فاعتذر الیک فاقبل عذره .

علی بن جعفر از برادرش امام کاظم علیه السلام روایت میکند که پدرم دست مرا گرفت و بمن فرمود که پسر جانم بدرستی که پدرم محمد بن علی علیهما السلام دست مرا گرفت چنانچه من دست ترا گرفتم و فرمود که براستی

ص: 110

پدرم علی بن الحسین علیهما السلام دست مرا گرفت و فرمود : پسر جانم . هر که از تو خوبی در خواست کند تو نیز در باره اش خوبی را انجام بده . اگر او اهل و شایسته خوبی است پس تو موردش را پیدا کرده و اگر او از اهلش نباشد تو خود اهل و شایستۀ آنی . و اگر مردی در جانب راستت بتو دشنام دهد آنگاه بجانب چپ تو بر گردد و از تو پوزش بخواهد تو هم پوزش او را بپذیر .

داستان 58

کا۔ عن ابی بصیر : قال : قلت لأبی عبدالله (علیه السلام) أن شیخاً من أصحابنا یقال له عمر سأل عیسی بن أعین وهو محتاج. فقال له عیسی بن أعین : أما . ان عندی من الزکاة ولکن لااعطیک منها .

فقال له ولم ؟ فقال : لأنی رأیتک اشتریت لحماً و تمرا : فقال :

انما ربحت درهماً فاشتریت بدانقین لحماً و بدانقین تمرا . ثم رجع تا بدانقین لجاجة . قال : فوضی ابوعبدالله (علیه السلام) یده علی جبهته ساعة. ثم رفع رأسه . ثم قال : ان الله نظر فی اموال الاغنیاء ثم نظر فی الفقراء فجعل فی اموال الاغنیاء مایکتفون به . ولو یکفهم لن ادهم. بلی فلیعطه مایأکل ویشرب و یکتسی و یتزوج ویتصدق و یحج .

ص: 111

ابوبصیر گفت که بامام صادق علیه السلام عرض کردم که یکی از دوستان ما بنام عمر در حالیکه محتاج و فقیر است . از عیسی بن اعین کمک مالی خواست . عیسی گفت : در نزد من از زکات چیزی هست اما از آن بتو نمیدهم . گفت چرا ؟ عیسی گفت . من ترا دیدم که گوشت و خرما خریده بودی . عمر گفت : براستی که من یکدرهم سود بردم. دو دانگ آنرا دادم گوشت خریدم. و دو دانگش را هم دادم خرما خریدم دو دانگ دیگر را در احتیاجی که داشتم خرج کردم . ابو بصیر گفت : که امام مدتی دستش را بر پیشانی نهاد . بعد دست از سرش برداشت و فرمود: خداوند در اموال توانگران نظر کرده و در حال فقراء هم نظر نموده است . و قرار داده در اموال توانگران آن مقدار حقی را که کفایت خرج فقراء بکند و اگر آن مقدار کفایت نمیکرد آنرا زیادتر قرار میداد آری باید بپردازد بر او آنچه را که میخورد و میاشامد و میپوشد و آنچه را که خرج تزویج میکند و یا صدقه میدهد و بحج میرود .

ص: 112

داستان 59

کا : فی حدیث قد احتج فیه الصادق (علیه السلام) علی الصوفیة علی بطلان طریقتهم . الی ان قال (علیه السلام) ثم من قدعلمتم فی فضله وزهده سلمان و ابوذر فاما سلمان فکان اذا اخذ عطائه رفع منه قوته لسنة حتی یحضر عطاءه من قابل . فقیل له . انت فی زهدک تصنع هذا وانت لا تدری لعلک تموت الیوم او غداً فکان جوابه أن قال مالکم لاترجون لی البقاء کما خفتم علی الفناء . أما علمتم یاجهلة ان النفس قد تلتاث علی صاحبها اذا لم یکن لها من العیش ما تعتمد علیه . فاذا هی احرزت معیشتها اطمأنت .

در حدیثی که در کافی روایت کرده است حضرت صادق (علیه السلام) بر بطلان رفتار وطریقه صوفیه در آنجا استدلال میکند . تا آنجا که فرماید از آنهائیکه شما (صوفیه) در فضل وزهدش عالم هستید سلمان و ابوذر است . اما سلمان را رفتار چنین بود که چون عطایش را دریافت میکرد . قوت ورزق یکساله اش را از آن فراهم میکرد تا اینکه زمان عطایش درسال دیگر برسد. باو گفتند که یا اباعبدالله تو با این مقامی که درزهد داری چگونه چنین رفتار میکنی آیا تو نمیدانی که شاید همین امروز که هست یا فردا مرگت برسد.؟

ص: 113

در جواب آنها گفت: چرا همانگونه که از مرگ بر من میترسید . برزندگیم امیدوار نمیشوید . ؟ مگر نمیدانید ای مردم نادان که چون آدمی را آن معیشت و گذرانی که بآن اعتماد کند نباشد نفسش باوی بمعارضه برمیخیزد . اما چون کار معیشت خویش را فراهم سازد نفسش آرام گیرد .

داستان 60

ألانصاف ۔ عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال : جاء یهودی الی عمر سأله عن مسائل فارشده الی علی بن ابیطالب لیسأله . فقال علی (علیه السلام) سل . فقال : أخبرنی کم بعد نبیکم من امام عادل ؟ وفی ای جنة هو ؟ ومن یسکن معه فی جنته ؟ فقال له علی (علیه السلام) یاهارونی لمحمد (صلی الله علیه و آله) بعده اثنا عشر اماماً عادلاً لایضرهم خذلان من خذلهم ولایستوحشون بخلاف من خالفهم . اثبت فی دین الله من الجبال الرواسی . ومنزل محمد (صلی الله علیه و آله) فی جنة عدن والذین یسکنون معه هؤلاء الاثناعشر اماماً فاسلم الرجل وقال: انک اولی بهذا المجلس من هذا . وانت الذی یفوق ولا یفاق ویعلو ولایعلی .

امام صادق (علیه السلام) فرمود که یکنفر یهودی نزد عمر آمد و از او مسائلی پرسش مینمود. عمر او را به علی بن ابیطالب (علیه السلام)

ص: 114

راهنمائی کرد . تا از آنحضرت پرسش کند. علی علیه السلام فرمود : بپرس . گفت مرا خبر ده که بعد از پیغمبر شما چند امام عادل هست . و در کدام بهشتی جای اوست . و کدام کسی با او در بهشت سکونت کند . علی (علیه السلام) فرمود که ای هارونی برای محمد (صلی الله علیه و آله) بعد از او دوازده امام عادل است . وضرر نرساند بآنها عدم یاری آن مردمی که آنها را واگذارند و باری ننمایند. و در وحشت و ترس نیفتند با مخالفت آنانکه با ایشان مخالفت میورزند. و آنها در دین خدا پابرجاترند از کوههای محکم و استوار . و منزل محمد (صلی الله علیه و آله) نیز در بهشت عدن است . و آنهائیکه باوی در بهشت سکونت می کنند همان دوازده نفر امام هستند. و آن مرد مسلمان شد . و گفت که تو باین جایگاه (خلافت) سزاوارتری از این مرد . وتوئی که برتری و تفوق داری بر دیگران و کسی را بر تو برتری و تفوق نیست .

تمام شد جلد یکم از کتاب « داستانهای راستین » در شب جمعه 24 رجب 1398 ه ق. والحمدلله والصلوة علی محمد و آله . مؤلف : سید ابو الحسن - مولانا

ص: 115

مدارک احادیث کتاب

«1» کا - اشاره به کافی - تألیف ثقة الاسلام ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی . و او در اوایل غیبت کبری میزیسته. وکافی را که یکی از کتب اربعۀ شیعه است در مدت بیست سال تألیف نموده و در سال 329 در بغداد وفات یافته است و قبرش در بغداد در کنار جسر معروف است.

«2» ب - اشاره به تهذیب تألیف شیخ الطایفه محمد بن حسن طوسی است و کتاب مزبور شرح کتاب مقنعۀ استادش شیخ مفید است. شیخ در علوم و فنون اسلامی دارای تألیفات است.

و تهذیب یکی از کتب اربعه است و تولد شیخ بسال 385 درطوس واقع شد ووفاتش در 22 محرم سال 460 است .

«3» البحار - بحار الأنوار - تألیف علامه محمد بن باقر بن محمد تقی بن مقصود علی ملقب به مجلسی از بزرگان محدثین و فقهای شیعه است تولدش در سال 1037 و وفاتش در سال 1111 ( غم و حزن ) در اصفهان واقع شد و در جامع عتیق در بقعۀ پدرش مجلسی اول بخاک سپرده شد .

مستدرک . مستدرک الوسائل: تألیف محدث جلیل میرزا حسین بن میرزا محمد تقی بن میرزا علی محمد بن تقی نوری طبرسی متولد

ص: 116

18 شوال 1254 در قریۀ ( یا لو ) از مضافات نور طبرستان و وفانش در سال 1320 اتفاق افتاد و در جوار امیرالمؤمنین علیه السلام مدفون گردید.

«4 »ب. اشاره به قرب الاسناد - تألیف ابوالعباس عبدالله بن جعفر بن حسین ( حسن ) بن مالک بن جامع حمیری قمی و او از مشایخ کوفه حدیث اخذ کرد . و او از ثقات اصحاب امام حسن عسکری است .

«5» مکا - اشاره به مکارم الاخلاق - تألیف رضی الدین حسن بن فضل طبرسی است که از فرزندان امین الاسلام طبرسی صاحب مجمع البیان است. تاریخ تولد و وفات او بدست نیامد.

«6» مشکاة الأنوار - تألیف ابو الفضل علی بن رضی الدین حسن بن فضل طبرسی از نویره های صاحب مجمع البیان و این کتاب چون تکمله ای ایست بکتاب پدرش ( مکارم الأخلاق ).

«7» مع اشاره بمعانی الاخبار تألیف شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن موسی بن بابویه قمی . و در حدود سال 350 در اوایل سفارت حسین بن نوح نوبختی با دعای امام زمان عجل الله فرجه بدنیا آمد و در سال 381 در ری وفات یافت .

«8» ید - اشاره بکتاب توحید شیخ صدوق.

«9» ارشاد القلوب - تألیف محدث جلیل حسن بن

ص: 117

محمد دیلمی. تولد و وفاتش بدست نیامده و در سالهای 656 و 771 میزیسته است .

«10» قب - اشاره به مناقب . تألیف شیخ بزرگوار محمد بن علی بن شهر آشوب سروی مازندرانی و وفاتش شب جمعه 22 رمضان سال 588 در بیرون شهر حلب در جبل جوشن نزدیکی محسن سقط امام حسین (علیه السلام) مدفون است . و نزدیک صد سال عمر کرد .

«11» ج- اشاره بکتاب احتجاج . تألیف أحمد بن علی بن ابی طالب طبرسی . تولد و وفاتش معلوم نیست و او از مشایخ ابن شهر آشوب است .

«12» شا۔ اشاره به ارشاد - تألیف شیخ المشایخ ابو عبدالله محمد بن محمد بن النعمان البغدادی ملقب به مفید.

تولدش 21 ذی القعده سال 336 و وفاتش 3 رمضان در بغداد سال 413. و علی بن الحسین موسوی معروف بسید مرتضی در میدان اشنان بروی نماز خواند. و روز وفاتش چندان جمعیت زیادی بر نماز او حاضر شده و از مخالف و موافق بروی گریه کردند که سابقه نداشت .

«13» کشف - اشاره به کشف الغمة تألیف بهاء الدین ابو الحسن علی بن عیسی الاربلی ساکن بغداد . که مردی بود فاضل ثقة . محدث و ادیب و شاعر وجامع فضایل و کمالات و در سال

ص: 118

687 از تألیف کتاب مزبور فارغ گردید .

«14» ئل - اشاره به کتاب وسائل الشیعة تألیف محدث متبحر ورع ثقۀ محمد بن الحسن بن علی المشغری . ولادت او در قریۀ مشغره شب جمعه 8 رجب 1033 و وفات او در 21 رمضان 1104 در مشهد رضوی که ساکن آنجا بود اتفاق افتاد و در صحن عتیق جنب مدرسۀ میرزا جعفر مدفون گردید .

کش - اشاره برجال کشی، تألیف أبو عمر و محمد بن عمر بن عبد العزیز کشی. ثقۀ عالم و بصیر برجال و اخبار و او از شاگردان عیاشی صاحب تفسیر بوده است رجال کشی را شیخ الطایفه .

تهذیب نموده و مرتبش ساخته است . و آنچه اکنون برجال کشی شهرت دارد کتاب اختیار الرجال شیخ طوسی است و اما خود رجال کشی معلوم نیست که در زمان موجود باشد.

15- اشاره است به تفسیر منسوب بامام حسن عسکری(علیه السلام) اعیان الشیعة - تألیف علامه فقیه ادیب سید محسن امین عاملی است که در 4 رجب سال 1371 ه ق وفات کرد .

فی - اشاره به « تحف العقول » تألیف محدث جلیل حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی . و او معاصر صدوق بوده است و تاریخ ولادت و وفاتش معلوم نیست .

الانصاف. تألیف سیدهاشم بحرانی تو بلی صاحب تفسیر برهان و کتاب معالم الزلفی ومدینة المعجزات وغیرها است و فاتش سنۀ 1107 میباشد.

مؤلف . سید ابو الحسن - مولانا 27 رجب ( روز مبعث ) 1398 ه ق.

ص: 119

جلد دوم

مشخصات کتاب

داستانهای راستین جلد اول تالیف: سید ابوالحسن مولانا چاپ آسیا

سرشناسه: مولانا،سید ابوالحسن

عنوان و نام پدیدآور: داستان های راستین- جلد دوم/ تالیف: سید ابوالحسن مولانا

زبان: فارسی

مشخصات نشر:آسیا

مشخصات ظاهری:2ج

موضوع:داستان های آموزنده در کتب حدیث شیعه

***

«فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ »

«بخوان بر آنها قصه ها را شاید آنها تفکر کنند. آیه 176 سوره اعراف

ص: 1

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین . الصلوة والسلام علی سیدنا محمد و آله الطیبین . و اللعنة علی اعدائهم اجمعین مطا لب، جلد اول و دوم این کتاب بیاری خداوند در سال گذشته جمع آوری گردید . و همان سال نیز جلد اول بچاپ رسید. درست همان موقعیکه مصیبت و بلا همۀ کشور را فرا گرفته بود . و از این جهت در تصحیح جلد اول کتاب چنان که لازم بود مراقبت کافی بعمل نیامد و امیدوارم که کار تصحیح در چاپ جلد دوم تا آنجا که امکان دارد مراقبت گردد .

و نام این کتاب را باعتبار اینکه داستانهای آن از احادیث اهل بیت عصمت علیهم السلام گرفته شده است « داستانهای راستین » نامیدم و از خدا و نزد مسئلت می نمایم

ص: 2

که ما را در انجام وظایف و دستورات دینی توفیق عنایت فرماید .

12 ج 2/ 1399 19/ 2/ 1358 سید ابوالحسن ۔ مولانا

ص: 3

داستان 1

کش - عن محمد بن عبدالله بن مهران . قال : اخبرنی احمد بن محمد بن ابی نصر . قال : دخلت علی ابی الحسن (علیه السلام) أنا و صفوان بن یحیی و محمد بن سنان و أظنه قال . عبدالله بن المغیرة او عبدالله بن جندب و هو بصری فجلسنا عنده ساعة . ثم قمنا . فقال لی : أما انت یا احمد . فاجلس . فجلست . فاقبل یحدثنی . فاسأله فیجیبنی . حتی ذهبت عامة اللیل . فلما اردت الانصراف . قال لی . یا احمد . تنصرف او تییت ؟ قلت : جعلت فداک ذلک الیک. ان امرت بالانصراف انصرفت . و ان امرت بالقیام اقمت قال : اقم فهذا الحرس . قدهدأ الناس و ناموا. فقام وانصرف فلما ظننت انه قد دخل خررت لله ساجداً . فقلت الحمدلله حجة الله ووارث علم النبیین أنس بی من بین اخوانی و حببنی . فانا فی سجدتی و شکری . فما علمت الا و قدر فسنی برجله . ثم قمت فاخذ بیدی فغمز ها . ثم قال یا احمد . ان امیرالمؤمنین (علیه السلام) عادصعصعة بن صوحان فی مرضه . فلما قام من عنده : قال یا صعصعة لاتفتخرن علی اخوانک بعیادتی ایاک و اتق الله ثم انصرف عنی .

ص: 4

محمد بن عبد الله بن مهران روایت کرد از احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی که او گفت من وصفوان بن یحیی و محمد بن سنان و گمان میکنم که او گفت و عبدالله بن المغیرة با عبدالله بن جندب همه محضر امام رضا (علیه السلام) وارد شدیم و ساعتی در خدمت آنحضرت نشستیم . چون برخاستیم آنحضرت مرا فرمود . ای احمد تو بنشین . پس نشستم و شروع کرد با من سخن گفتن . من نیز سؤالهائی مینمودم و پاسخ آنها را میشنیدم . تا اینکه بیشتر شب گذشت چون خواستم بخانه بر گردم . بمن فرمود : که میروی یا همینجا میمانی ؟ عرض کردم : قربانت : اگر بفرمائی بروم میروم . واگر بفرمائی بمانم میمانم. آنگاه فرمود : که همینجا بخواب که دیر شده است. مردم بخواب رفته اند . چون حضرت باندرون رفتند. من بسجده افتادم و در سجده گفتم حمد خدایراه حجت خدا و وارث علم انبیاء در میان برادران مؤمن با من انس گرفت . و هنوز در سجده بودم و شکر پر وردگار میکردم که ناگاه متوجه شدم که با پی مبارک خود مرا متنبه کرد .

پس بر خاستم و شضرت دستم را گرفت و مالید . آنگاه

ص: 5

فرمود: ای احمد براستی که امیر المؤمنین (علیه السلام) صعصه بن صوحان را در مرضش عیادت کرد . چون از بالین او بر خاست فرمود . ای صعصعه مبادا که بر برادران خود افتخار کنی که من ترا عیادت کردم ، و از خدا بترس و این را فرمود و باندرون خانه تشریف برد.

داستان 2

البحار - عن ابن أبی عمیر عن جمیل عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال قال له رجل جعلت فداک أن الله یقول ( ادعونی استجب لکم ) فانا ندعوا فلا یستجاب لنا . قال : لأنکم لا تفون لله بعهده . وان الله یقول . اوفوا بعهای او فی بعهدکم .آیه 40 سورۀ بقره ) والله لو وفیتم لله لوفی الله لکم.

مردی بامام صادق (علیه السلام) عرض کرد: قربانت خدا میفرماید « ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ » مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم و براستی ما خدا را میخوانیم اما اجابت نمیشود ، فرمود چونکه شما عهد و پیمان خدا وفا نمیکنید . و براستی خدا میفرماید: « وَأَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» بعهده من وفا کنید تا من بعهد شما وفا کنم .

ص: 6

داستان 3

کا - عن الحسین بن ابی العلاء عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال سمعته یقول : الکبر رداء الله . فمن نازع الله ردانه لم یزده الاسفالا .ان رسول الله (صلی الله علیه و آله) مر فی بعض طرق المدینة وسوداء تلقط السرقین فقیل لها تنحی عن طریق رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقالت : أن الطریق لمریض .

فهم بها بعض القوم أن یتناولها فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) دعوها فانها جبارة.

حسین بن ابی العلاء گفت و شنیدم از امام صادق (علیه السلام) که میفرمود کبر در بین بلند ترین مردم از هر جنس و نژادی ممکن است بروز کند . کبر ردا و جامۀ برازنده خدا است هر که با خدا در ردای او بستیزد نیفزاید بر او این ستیزه جز پستی براستی رسول خدا در یکی از راههای مدینه عبور میکرد .

و زن سیاهی هم سر گین جمع آوری میکرد : باو گفته شد از جلو راه پیغمبر دور شو زن گفت، راه وسیع است .

بعضی از مردم قصد آزارش کرد . رسول خدا فرمود : رهایش کنید او زن جبار و متکبر است .

ص: 7

داستان 4

کش - عن ابی حمزة معقل العجلی عن عبدالله بن ابی یعفور . قال : قلت لأبی عبدالله (علیه السلام) والله لو فلقت رمانة بنصفین .

فقلت هذا حرام وهذا حلال لشهدت ان الذی قلت حلال حلال و ان الذی قلت حرام حرام . فقال : رحمک الله رحمک الله عبد الله بن یعفور گفت : بحضرت صادق علیه السلام عرض کردم . بخدا که اگر اناری را دو نصف کنی و بفرمائی که این نصف حرام است و این نصف دیگر حلال است من گواهی میدهم که آنچه را که فرمودی حلال . حلال است . و آنچه را که فرمودی حرام . حرام است ، حضرت دو مرتبه فرمود : خدا ترا رحمت کند .

داستان 5

کا - عن الصادق (علیه السلام) قال قال رسول الله . قالت الحواریون عیسی (علیه السلام) یا روح الله من نجالس ؟ قال : من یذکر کم الله رؤیته و یزید فیه فی عامکم منطقه و یرغبکم فی الأخرة علمه

ص: 8

امام صادق (علیه السلام) فرمود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میفرمود ، که حواریون عیسی (علیه السلام) بأنحضرت گفتند که با روح الله با که مجالست کنیم ؟ فرمود با کسی که دیدنش شما را بیاد خدا آورد و گفتارش بر دانش شما بیفزاید و کردارش شما را بجهان آخرت تشویق کند

داستان 6

قیة - ان محمد بن ابی عمیر کان بزازا فذهب ماله وافتقر وکان له علی رجل عشرة آلاف . فباع دارة له کان یسکنها بعشرة آلاف درهم . و حمل المال الی بابه فخرج الیه . فقال ماهذا . قال:

بعت داری التی اسکنها لاقضی دینی . فقال محمد بن ابی عمیر رحمه الله : حدثنی ذریح المحار بی عن ابی عبدالله (علیه السلام) لایخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدین . ارفعها فلا حاجة الی فیها . والله ابی محتاج فی وقتی هذا الی درهم ولا یدخل ملکی منها درهم .

شیخ صدوق روایت میکند که مرحداد بن ابی عمیر بزاز بود و مالش تمام شدن و فقیر گرداند. او از مردی ده هزار درهم طلبکار برد آن مرد خانه اش که در آن سکونت داشت به ده هزار درهم بفرو خت و آنها را برداشت و بدر

ص: 9

خانۀ ابن ابی عمیر آمد و در کوبید ابن ابی عمیر بیرون آمد و گفت این پولها از کجاست . آن مرد گفت . خانۀ که در آن سکونت داشتم فروختم تا دین خود را پرداخت کنم . ابن ابی عمیر گفت : حدیث کرد مرا ذریح محاربی از امام صادق (علیه السلام) که فرمود : ( لایخرج الرجل عن مسقط رأسه بالدین ) « مرد بجهت دین خانه اش را ترک نمیکند » این پولها را بردار که مرا حاجتی بچنین پولی نیست . در حالیکه بخدا قسم در همین وقت محتاج بیک درهم هستم ولی از این پولها درهمی هم بملک من داخل نمیشود .

داستان 7

کا - عن علی عن أبیه قال : رأیت عباد الله بن جندب فی الموقف . فلم أر موقفاً لان احسن من موقفه . مازال ماداً ایدیه إلی السماء ودموعه تسیل علی خدیه حتی تبلغ الأرض . فإما صدر الناس قلت له یا ابا محمد مارأیت، موقفاً قط أحسن من موقفک . قال ؛ و الله ما دعوت الا لاخوانی و ذلک أن أبا الحسن موسی (علیه السلام) اخبرنی ان من دعا لأخیه بنهر الغیب نودی من العرش . ولک مائة الف ضعف.

فکرهت أن أدع مائه الف مضمونة لواحدة لاادری تستجاب ام لا .

ص: 10

علی از پدرش روایت میکند که او گفت عبد الله بن جندب را در موقف (عرفات) دیدم که وقوفی بهتر از وقوف او ندیدم . پیوسته دستهایش را باسمان بلند کرده بود و اشکش بر دو گونه اش جاری بود تا بزمین میرسید چون مردم برگشتند باو گفتم یا ابا محمد من وقوفی که بهتر از وقوف تو باشد هیچ نیافتم . گفت بخدا که من دعا نکردم مگر درباره برادران مؤمن خود ، زیرا حضرت ابوالحسن موسی (علیه السلام) بمن خبر داد که براستی هر کس در غیاب برادرش دعا کند از عرش ندایش کنند که برای تو نیز است صد هزار برابر آن ، پس دوست نداشتم که صد هزاری که در باره اش ضمانت شده است بخاطر دعائی ترک کنم که نمیدانم آن نیز اجابت می شود یا نه

داستان 8

ن - عن علی بن موسی عن ابیه موسی بن جعفر علیهم السلام قال : کان الصادق (علیه السلام) فی طریق و معه قوم معهم اموال وذکر لهم ان بارقة فی الطریق یقطعون علی الناس فار تعدت فرائصهم .فقال

ص: 11

لهم الصادق (علیه السلام) ما لکم . قالو امعنا اموال نخاف ان توخذ منا أفتأخذ ها منا فلعلهم یندفعون عنها اذار أوا انها لک . فقال وما یدریکم لعلهم لایقصدون غیری و لعلکم تعرضونی بها للتلف .

فقالوا فکیف نصنع ندفنها ؟ قال : ذلک اصنیع لها فلعل طاریاً یطرء علیها فیأخذها او لعلکم لاتهتدون الیها بعد . فقالواکیف نصنع دلنا . قال اودعوها من یحفظها . و یدفع عنها ویر بیها و یجعل الواحد منها أعظم من الدنیا بما فیها ثم یردها و یوفرها علیکم احوج ما تکونون الیها . قالوا من ذاک . قال ذاک رب العالمین قالوا وکیف نودعه . قال تنصدقوا به علی ضعفاء المسلمین ، قالوا و انی لنا الضعفاء بحضرتنا هذه . قال : فاعزموا علی ان تتصدقوا بثلثها لیدفع الله عن باقیها من تخافون . قالوا قد عزمنا . قال فانتم فی امان الله فامضوا فمضرا و ظهرت لهم البارقة فخافوا . فقال الصادق (علیه السلام) کیف تخافون وانتم فی امان الله عز وجل . فتقدم البارقة و ترجلوا و قبلوا یدالصادق (علیه السلام) و قالوا رأینا البارحة فی منا منا رسول الله (صلی الله علیه و آله) یأمرنا بعرض انفسنا علیک فنحن بین یدیک و نصحبک و هؤلاء لیندفع عنهم الاعداء و اللصوص فقال الصادق (علیه السلام) لاحاجة بنا الیکم فان الذی دفعکم عنا یدفعهم . فمضوا سالمین و تصدقوا بالثلث و بورک فی تجارتهم فربحو اللدرهم عشرة .

فقالوا ما اعظم برکة الصادق (علیه السلام) . فقال الصادق (علیه السلام) قد تعرفتم البرکة فی معاملة الله عزوجل فدوموا علیها امام رضا علیه السلام از پدرش امام کاظم (علیه السلام) روایت می کند

ص: 12

که وقتی امام صادق علیه السلام در سفری بود که با ایشان جماعتی که مال التجاره داشتند همراه بودند . بآنها گزارش دادند که در راه عدۀ راه زن وجود دارد . آنها از شنیدن این سخن لرزه بر بدنشان افتاد . حضرت فرمود چه شده است . ؟ عرض کردند ما اموالی همراه داریم میترسیم که آنها را از ما بگیرند. آیا ممکن است که شما این اموال را از ما تحویل بگیرید ؟ شاید که بخاطر شما راه زنان آنها را نبرند . امام فرمود شما چه میدانید شاید آنها بجز از من کس دیگر را قصد نکرده اند و شما با این پیشنهاد تان بمن اموالتان را در معرض تلف و نابودی قرار میدهید. عرض کردند پس چه بکنیم . آیا آنها را زیر خاک پنهان کنیم ؟ فرمود: این کار شما بیشتر آنها را در معرض تلف قرار میدهد . شاید که کسی آنهارا پیدا کند و بردارد و یا اینکه چون آنها را دفن کردید بعداً پیدا نکنید . عرض کردند پس ما چه بکنیم شما بما راهی نشان دهید . فرمود آنها را نزد کسی ودیعه بگذارید که آنها را حفظ کند و دیگران را از تعرض بآنها دفع نماید و بعلاوه آنها را زیادتر کند و یکی از آنها را

ص: 13

بزرگتر از دینا و آنچه در دنیاست قرار بدهد . آنگاه آنها را بخود شما پس گرداند در حالیکه زیادتر کرده است وقتی که احتیاج شما بآنها بیشتر است . عرض کردند آن شخص کیست ؟ فرمود او پرودگار جهانیان است . عرض کردند چگونه نزدش ودیعه گذاریم ؟ فرمود بضعیفان و درماندگان مسلمانان صدقه بدهید . عرض کردند ما آنها را در اینجا از کجا پیدا کنیم فرمود قصد کنید که یک سوم آنها را صدقه بدهید تا اینکه خداوند مابقی آنها را از آنهائیکه میترسید دفع کند عرض کردند که ما قصد کردیم . فرمود : شما در امان خداوند هستید و بروید، پس براه افتادند. وراه زنان نمایان شدند و ترس آنها را فرا گرفت. امام فرمود : چرا شما میترسید در حالیکه در امان خدا هستید . راه زنان جلو آمدند و از مرکب ها پیاده شدند و دست امام را بوسیدند و عرض کردند : دیشب ما رسول خدا را در خواب دیدیم که بما امر نمود که خودمان را بر شما نشان دهیم و ما در اختیار شما هستیم و همراه شما و این جماعت می آییم تا اینکه دشمنان و دزدان را دفع کنیم : امام صادق فرمود ما

ص: 14

را بشما احتیاجی نیست . زیرا خدائی که شما را از ما دفع کرد آنها را نیز از ما دفع میکنند . پس آن جماعت که با امام بودند با سلامتی به مقصد رفتند . و یک سوم اموال خودشانرا صدقه دادند و در تجارت آنها برکت و نفع پدید آمد و بهر یک درهم ده در هم سود بردند و گفتند چه بزرگتر است برکت صادق (علیه السلام) امام صادق (علیه السلام) فرمود: تحقیقاً دریافتید شما این را که برکت در معامله با خدا است پس پیوسته در معامله با خدا ثابت باشید

داستان 9

قب - عن علی بن ابی حمزة قال : کان لی صدیق من کتاب بنی امیة فقال لی : أستأذن لی علی ابی عبدالله (علیه السلام) فاستاذنت له . فلما دخل بلسم و جلس ثم قال : جعلت فداک انی کنت فی دیوان هؤلاء القوم فأصبت من دنیا هم مالا کثیراً واغمضت فی مطالبه . فقال ابو عبدالله (علیه السلام) لولا أن بنی امیة و جدوا من یکتب لهم و یجبی لهم الفتی و یقاتل عنهم و یشهد جماعتهم . لماسلبو نا حقنا ولو ترکهم الناس وما فی ایدیهم . ما وجدوا شیئاً الا ما وقع فی ایدیهم . فقال الفتی . جعلت فداء فهلی لمن مخرج منه ؟ قال : أن قلت لک تفعل؟

ص: 15

قال افعل . قال : اخرج من جمیع ماکسبت فی دواوینهم . فمن عرفت منهم رددت علیه ماله و من لم تعرف تصدقت به وأنا أضمن لک علی الله الجنة . قال : فأطرق الفتی طویلا . فقال . قد فعلت جعلت فداک . قال ابن ابی حمزة : فرجع الفتی معنا الی الکوفة .

فما ترک شیئاً علی وجه الأرض الأخرج منه . حتی ثیابه التی کانت علی بدنه . قال : فقسمنا له قسمة واشترینا له ثیابا و بعثناله بنفقة . قال : فما اتی علیه اشهر قلائل حتی مرض . فکنا نعوده . قال : فدخلت علیه یوماً وهو فی السباق ففتح عینه . ثم قال : یا علی وفی لی و الله صاحبک . قال : ثم مات فولینا امره . فخرجت حتی دخلت علی ابی عبدالله (علیه السلام) فلما نظر الی قال . یا علی وفینا والله لصاحبک . قال : فقلت : صدقت جعلت فداک هکذا قال لی والله عند موته علی بن ابی حمزه گفت : مرا دوستی بود از منشیان بنی امیه بمن گفت که برایم از امام صادق (علیه السلام) اجازۀ ملاقات بگیر من هم از آنحضرت اجازه گرفتم و چون خدمت حضرت وارد شد سلام کرد و نشست . پس گفت: قربانت شوم من در دستگاه آنها بودم و مال بسیاری از دنیای آنها بدست آوردم و در تحصیل آن از حرام پروائی نداشتم امام فرمود: اگر بنی امیه برای خودشان منشی و مأمورمالیات و کسانی را

ص: 16

که در دفاع از آنها جنگ کنند و کمد مانی را که در جماعت آنها حاضر شوند پیدا نمیکردند آنها هرگز حق ما را از ما نمیتوانستند سلب کنید. اگر مردم آنها و اموالشان را بخودشان را می گذاشتند تنها چیزی پیدا نمی کردند جز آنرا که در دستشان واقع میشد . ( و بر اموال مردم تسلط پیدا نمی کردند ) راوی گفت، آن مرد عرض کرد . قربانت شوم از برای من راه نجاتی هست ؟ حضرت فرمود اگر برایت بگویم عمل میکنی ؟ عرض کرد: بلی . فرمود آنچه را که از دستگاه آنها کسب کردۀ همه را جدا ساز و هر کدام که صاحبش را میشناسی آنرا باو پس بده . و هر کدام را که صاحبش را نمی شناسی مالش را صدی، بده و من در بارۀ تو بهشت را ضامن میشوم . راوی گفت : جوان مدت طولانی سر بزیر انداخت . سپس گفت عمل کردم قربانت شوم . ابن ابی حمزه گفت . جوان با ما بکوفه بر گشت .

و چیزی در روی زمین نگذاشت جز اینکه آنرا از ملکش خارج کرد . حتی لباسهائی که در بدنش بود بیرون کرد . و ما در بین خودمان از برایش چیزی تعیین کردیم و لباس

ص: 17

خریداری نموده و خرجی برای او فرستادیم . چند ماه بیش نگذشت که جوان بیمار شد . ما او را عیادت میکردیم . و روزی بالینش رفتم و او در حال جان دادن بود چشمانش گشود و گفت بخد! که صاحب و آقای تو دربارۀ من بوعده اش وفا کرد . پس از دنیا رفت و ما بکار دفنش مباشرت کردیم . چون از کوفه بیرون شدم و خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم تا چشمش بمن افتاد فرمود : ای علی بخدا که ما دربارۀ دوست تو بوعدۀ خومان وفا کردیم . عرض کردم راست فرمودی ، قربانت شوم او بهنگام مرگ از برای من چنین گفت .

* شرح :

شیخ حر عاملی در کتاب « اثبات الهداة» فرموده است: دلالت حدیث بر اعجاز امام علیه السلام از دو جهت است.

1 - وفا کردن بتعهد بهشت .

2- خبر دادن از این و از مرگ آن مرد ابتداء و بدون سابقه .

ص: 18

داستان 10

کا - عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال : لما حضر محمد بن اسامة الموت دخلت علیه بنوهاشم . فقال : لهم قد عرفتم قرابتی و منزلتی منکم و علی دین فاحب ان تضمنوه عنی . فقال علی بن الحسین (علیه السلام) اما والله ثلث دینک علی . ثم سکت و سکتوا فقال علی بن الحسین (علیه السلام) علی دینک کله ثم قال علی بن الحسین اما انه لم یمنعنی ان اضمنه او لا الا کراهیة أن یقولواسبقنا .

امام صادق (علیه السلام) فرمود : چون مرگ محمد بن اسامة فرا رسید . بنی هاشم در نزدش حاضر شدند. او برای آنها گفت . شما خویشی و موقعیت مرا با خودتان میدانید. بر عهدۀ من و امی است . دوست دارم که آنرا بر عهده گیرید . امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود : بخدا که یک سوم آن بر عهده من است . آنگاه خاموش شد و بنی هاشم هم خاموش شدند . باز فرمود که همه وام تو بر عهده من است سپس فرمود که مانعی نداشت که از اول همه وامش را را بعهده بگیرم جز اینکه خوش نداشتم که بگویند او برما پیشدستی کرد .

ص: 19

داستان 11

معانی الاخبار - عن شعیب العقرقوفی قال : قلت لأبی عبد الله (علیه السلام) شئی یروی عن ابی ذر انه قال : ثلاثة یبعضها الناس وانا احبها۔ احب الموت واحب الفقر واحب البلاء . فقال هذا لیس علی مایروون انماعنی الموت فی طاعة الله احب الی من الحیاة فی معصیة الله . والفقر فی طاعة الله احب الی من الغنی فی معصیة الله والبلاء فی طاعة الله احب الی من الصحة فی معصیة الله .

شعیب عقر قرفی گفت : به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم که چیزی از ابوذر روایت شده است که او گفته سه چیز است که آنها را مردم دشمن دارند ولی من آنها را دوست دارم دوست دارم مرگ را و دوست دارم فقر را و دوست دارم بلارا حضرت فرمود : آنطوریکه آنها روایت می کنند ،مقصود نیست، بلکه او قصد کرده است که مرگ در طاعت خدا محبوبتر است بمن از زندگی که در معصیت و نافرمانی خدا باشد . و فقری که در طاعت خدا است محبو تراست نزد من از ثروتی که در معصیت و گناه باشد و بلاو مرض در طاعت خدا محبو بتر است در نزدم از صحت و تندرستی که در معصیت و گناه باشد.

ص: 20

داستان 12

ما - عن موسی بن جعفر (علیه السلام) قال : إن رجلا جاء الی سیدنا الصادق (علیه السلام) فشکی الیه الفقر . فقال : لیس الأمر کما ذکرت.

و ما اعرفک فقیراً قال . والله یا سیدی ما استبنت و ذکر من الفقر قطعة و الصادق (علیه السلام) یکذبه الی ان قال . خبرنی لو اعطیت بالبرائة منا مائة دینار کنت تأخذ ؟ قال لا . الی ان ذکر الوف دنانیر . والرجل یحلف انه لا یفعل . فقال له . من معه سلعة یعطی هذا المال لایبیعهاهو فقیر ؟ امام موسی بن جعفر (علیه السلام) فرمود مردی خدمت امام صادق (علیه السلام) آمد و از فقر خود بحضرت شکایت کرد . حضرت فرمودند وضع تو چنان نیست که گفتی . و من در تو فقری نمیشناسم . عرض کرد بخدا ای آقای من درباره من تحقیق نفرموده اند . و پارۀ از فقر خود را شرح داد و امام نیز او را تکذیب میکرد . تا آنجا که امام فرمود بمن خبر بده که اگر برایت یکصد دینار بدهند که از ما تبری

ص: 21

جویی آیا آنرا میگیری؟ عرض کرد نه تا آنجا که فرمود: اگر هزاران دینار بدهند چطور ؟ آن مرد قسم میخورد که براستی بدینکار اقدام نمیکنم. حضرت فرمود : کسی که با او چنین متاعی باشد که اگر این مقدار مال باو بدهند آنرا نفروشد او چگونه فقیر است .

داستان 13

قیه - عن أبی جعفر (علیه السلام) قال کان علی بن الحسین (علیه السلام) اذا اراد الخروج الی بعض امواله اشتری السلامة من الله تعالی بما تیسر له و یکون ذلک اذا وضع رجله فی الرکاب . و اذا سلمه الله تعالی و انصرف حمد الله تعالی و شکره و تصدق بما تیسر له امام باقر (علیه السلام) فرمود : هروقتی که امام زین العابدین (علیه السلام) میخواست که از شهر خارج شود و بعضی از اموالش رسیدگی کند سلامتی خودش را به آنچه برایش مقدور بود از دادن صدقه از خدای تعالی میخرید و آنرا وقتی انجام میداد که پای خود را در رکاب مرکب میگذاشت و چون خداوند او را سلامتی عطا میکرد و با سلامتی از

ص: 22

سفر بر می گشت خدا را عهدو ثنا میکرد و شکرش بجا میآورد و آنچه برایش امکان داشت صدقه میداد.

داستان 14

قیه - عن اسحق بن عمار قلت لا بی عبدالله (علیه السلام) أن رجلا استشارنی فی الحج و کان ضعیف الحال فاشرت علیه ان لایحج .

فقال ما اخلقک أن تمرض سنة قال فمرضت سنة .

اسحق بن عمار گفت که بامام صادق (علیه السلام) عرض کردم که مردی دربارۀ حج با من مشورت کرد و او مردی ضعیف الحال بود . و من باو اشاره کردم که حج بجا نیاورد . امام فرمود : در نتیجۀ این یکسال بیمار شوی .

اسحق گفت : من یکسال بیمار شدم .

داستان 15

کا - عن ابی عبدالله عن آبائه علیهم السلام ان امیرالمؤمنین (علیه السلام) صاحب رجلا ذمیا . فقال له الذمی این ترید یا ابا عبد الله قال .

أرید الکوفة . فلما عدل الطریق بالذمی عدل معه امیرالمؤمین (علیه السلام) ( الی أن قال ) فقال له الذمی لم عدلت معی ؟ فقال له امیر المومنین

ص: 23

(ع ) هذا من تمام الصحبة أن یشیع الرجل صاحبة هنیئة أذا فارقه.

وکذلک امر نبینا (صلی الله علیه و آله) فقال الذمی هکذا قال ؟ قال نعم . قال الذمی لاجرم انما تبعه من تبعه لافعا له الکریمة فأنا اشهد انی علی دینک و رجع الذمی مع امیر المؤمنین (ع ) فلما عرفه اسلم .

امام صادق (علیه السلام) از پدرانش علیهم السلام روایت کرده است ، که امیر المؤمنین (علیه السلام) با یک مرد کافر ذمی رفیق راه شد . ذمی بحضرت گفت : کجا قصد داری ؟ حضرت فرمود : کوفه را قصد دارم . چون بجائی رسیدند که ذمی باید از حضرت جدا شود ذمی براه خودش تمایل کرد امیر المؤمنین نیز با او بدان راه تمایل کرد . تا آنجا که گوید : ذمی بحضرت عرض کرد . چرا از راه خود با من منحرف شدی . امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود : این کار برای خوبی رفاقت و مصاحبت است که چون مردمیخواهد از همراهش جدا شود لازم است که قدری او را بدرقه کند . و پیغمبر ما بما چنین دستور داده است . ذمی عرض کرد این دستور داده است ؟ حضرت فرمود بلی . ذمی عرض کرد لاجرم آنکه از او پیروی کرده است بخاطر

ص: 24

افعال کریمه و کارهای پسندیدۀ او بوده است . و من شهادت میدهم که بردین توأم . آنگاه ذمی با حضرت براه کوفه بر گشت . و چون حضرت را شناخت اسلام آورد

داستان 16

کا- عن اسمعیل بن عبدالخالق قال : سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول لابی جعفر الاحول أتیت البصرة ؟ قال : نعم . قال کیف رأیت مسارعة الناس الی هذا الأمر و دخولهم فیه ؟ فقال : والله انهم لقلیل . ولقد فعلوا و أن ذلک لقلیل . فقال علیک بالاحداث .

فانهم اسرع الی کل خیر . الحدیث .

اسماعیل بن عبد الخالق گفت شنیدم از امام صادق (علیه السلام) که به ابو جعفر احول در حالیکه من شنیدم میفرمود : آیا به بصره داخل شده ای ؟ عرض کرد بلی . فرمود : مردم بصره را در سرعت پذیرش و دخول آنها بمذهب شیعه چگونه دیدی ؟ عرض کرد بخدا قسم آنان جماعت کمی هستند و فعالیت هم میکنند ولی آنهم باز کم است فرمود: بر تو باد توجه بجوانان . زیرا گرایش آنها بهر خیر و خوبی بیشتر و سریعتر است .

ص: 25

داستان 17

ن۔ دعا سلمان اباذر ذات یوم الی ضیافة فقدم الیه من جرابه کسراً یا بسمة و تلهسا من رکوته . فقال ابوذر ما اطیب هذا الخبز لوکان معه ملح . فقام سلمان وخرج فرهن رکوته بملح وحمله الیه فجعل ابوذر یأکل ذلک الخبز و یذر علیه ذلک الملح و هو یقول : الحمدلله الذی رزقنا هذه القناعة . فقال سلمان لوکانت قناعة لم تکن رکوتی مرهونة .

روزی سلمان ابوذر را به مهمانی خویش خواند و از انبان خویش پاره نانهای خشک بیرون کرد و بابوذر آورد ابوذر گفت : این نان چه پاکیزه است کاش با او نمکی هم بود . سلمان برخاست و بیرون رفت و کوزه اش را در مقابل نمک برهن گذاشت و بابوذر آورد . ابو ذر از آن نان میخورد و از نمک هم بر نان می پاشید و میگفت . حمد و سپاس خدا را که بما این قناعت را روزی فرموده است سلمان گفت : اگر قناعت در کار بود کوزۀ من در رهن نبود .

ص: 26

داستان 18

نهج . قال عبدالله بن عباس : عند خروجه (علیه السلام) لقتال أهل البصرة دخلت علی امیر المؤمنین (علیه السلام) بذی قار و هو یخصف نعله .

فقال لی امیرالمؤمنین ما قیمة هذا النعل . فقلت لاقیمة لها . فقال (علیه السلام) والله لهی احب الی من امرتکم الا ان اقیم حقا اوادفع باطلا هنگامی که امیر المؤمنین (علیه السلام) بجنگ اهل بصره میرفت عبد الله بن عباس گفت که در ( ذی قار ) بخدمت امیر المؤمنین (علیه السلام) وارد شدم و آنحضرت کفش خودش را وصله میکرد . پس بمن فرمود که این کفش بچندمیارزد عرض کردم ارزشی ندارد . پس فرمود . بخدا قسم این کفش بی قیمت نزد من از حکومت برشماها محبوب تر است . مگر اینکه بتوانم در حکومت خود حقی را برپا کنم و با باطلی را دفع نمایم .

* شرح :

ذی قار - اسم جائی است نزدیکی بصره :

ص: 27

داستان 19

عن عبد المؤمن الأنصاری قال : قلت لابی عبدالله (علیه السلام) ان قوماً رووان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال : ان اختلاف امتی رحمة . فقال صدقوا . قلت : ان کان اختلافهم رحمة فاجتماعهم عذاب . قال : لیس حیث ذهبت و ذهبوا. انما اراد قول الله عزوجل «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فی الدین و لینذر واقومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون » فأمرهم أن ینفروا الی رسول الله و یختلفوا الیه فیتعلموا ثم یرجعوا الی قومهم فیعلموهم . انما اراد اختلافهم من البلدان اختلافاً فی دین الله انما الدین واحد .

عبد المؤمن انصاری گفت : که من بامام جعفر صادق (علیه السلام) عرض کردم . که گروهی از مردم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت میکنند که آنحضرت فرمود : ( اختلاف امت من رحمت است ) امام صادق (علیه السلام) فرمود که راست گفته اند . عرض کردم : اگر اختلاف آنها رحمت باشد .

پس باید اتفاقشان عذاب باشد . فرمود آنچنانکه تو و آنها پنداشته اند مراد نیست . و جز این نیست که اراده فرموده است سخن خدای عزوجل را که میفرماید (... پس چرا

ص: 28

بیرون نروند. از هر فرقۀ از آنان گروهی تا دانش آموزند در دین و بیم دهند قوم خود را آنگاه که بسوی ایشان باز میگردند . باشد، که آنان بترسند 122 سورۀ توبه ) پس آنان را امر فرموده است باینکه، کوچ کنند. بسوی رسول خدا و تردد نمایند بنزد او تا بیاموزند احکام و دستورات دین را . پس بقوم و قبیله خود باز گردند تا آنانرا تعلیم نمایند بآنچه یاد گرفته اند ، و جز این نیست که اراده فرموده است آن حضرت از اختلاف تردد و آمد و رفت آنها را از شهرها . نه اختلاف آنها را در دین خدا . زیرا که دین خدا یکی است .

داستان 20

مکا - عن النبی (صلی الله علیه و آله) نظر الی رجل له ابنان فقبل احد هما و ترک الآخر . فقال النبی (صلی الله علیه و آله) فهلا ساویت بینهما ؟ پیغمبر گرامی مردی را نگاه کرد که دو پسر داشت یکی از آنها را بوسید . و دیگری را ترک کرد پیغمبر فرمود چرا در بین آنها بطور مساوی رفتار نکردی ؟

ص: 29

داستان 21

مجموعة ورام - عن زید بن علی عن ابیه ان الحسین بن علی علیه السلام أتی عمر بن الخطاب و هو علی المنبر یوم الجمعة . فقال: انزل عن منبر ابی . فبکی عمر . ثم قال : صدقت یا بنی منبر ابیک لامنبر ابی . وقال علی (علیه السلام) وقال : ماهو والله عن رأیی. قال: صدقت والله ما اتهمتک یا ابا الحسن .

حسین (علیه السلام) کودک خردسالی بود . موقعی که عمر بن الخطاب در روز جمعه بالای منبر بود بنزد او آمد و گفت از منبر پدرم پایین بیا . عمر گریه کرد و گفت راست گفتی پسر جانم . این منبر پدر تو است نه منبر پدر من علی (علیه السلام) برخاست و گفت بخدا که این کار از جانب من نیست ، عمر گفت ؛ بخدا که راست گفتی . من ترا یا ابا الحسن متهم نمیکنم .

داستان 22

مستدرک . عن الصادق (علیه السلام) قال والدی والله لاصانع بعض ولدی واجلسه علی فخذی و اکثر له المحبة و اکثر له الشکر . وان

ص: 30

الحق لغیره من ولدی . ولکن محافظة علیه منه و من غیره لئلا یصنعوا به ما فعل بیوسف اخوته. وما انزل سورة یوسف الاامثالالکیلا یحسد بعضناً بعضاً کما حسد یوسف اخوته و بغوا علیه.

امام صادق (علیه السلام) فرمود که پدرم میفرمود بخدا قسم من با بعضی از فرزندانم از روی ظاهر و بی میلی رفتار میکنم و او را در روی زانویم مینشانم و محبت بسیار درباره اش میکنم و از او بسیار قدردانی و تشکر مینمایم با اینکه این همه محبت و شکر گذاری شایسته فرزند دیگر من است . لکن این بخاطر حفظ آن فرزند شایسته است که از شر او و سایر فرزندانم در امان باشد . تا درباره اش آنچه را که برادران یوسف در حقش کردند نکنند و سورۀ یوسف نازل نشد مگر از باب مثال و نمونه تا بعضی از ما مردم در بارۀ بعضی دیگر حسد نورزند. چنانکه برادران یوسف باو حسد کردند و در باره اش ستم روا داشتند .

داستان 23

نهج . قال علی (علیه السلام) وقد لقیه عند مصیره الی الشام دهاقین

ص: 31

الانبار فترجلو اله واشتدوا بین یدیه . ما هذا الذی صنعتهوه ؟ فقالوا خلق منا نعظم به امرائنا . فقال واللة ما ینتفع بهذا امر انکم و انکم لتشقون علی انفسکم فی دنیاکم وتشقون به فی آخر تکم و ما أخسر المثقة وراثها العقاب . و اربح الدعت معها الأمان من النار .

علی علیه السلام موقع حرکت بشام چون بشهر انبار رسید کن خدایان و بزرگان انبار در برابر آن حضرت، از مرکب ها پیاده شدند و بدویدن و پای کوبی پرداختند .

علی (علیه السلام) بآنها فرمود : این چه کاری بود کردند؟ گفتند که این رسمی است که ما بوسیله آن، امراء و فرمانروایان خورد را تنظیم میکنیم . نحضر د. فرمود: بخدا قسم فرمانروان شما با این کار سودی نبرند. و براستی شما خویشتن را در دنیا برنج و مشقت میاندازید و در جهان آخرت نیز بدبخت می شوید. چه زیان آور است مشقتی کۀ دنبالش عذاب و عقاب است و چه بسیار سودمند است آرامش و آسودگی که با آن امان از آتش است .

* شرح:

« نام شهر انبار - فیروز شاپور بود. اما چون برای

ص: 32

تأمین جنگهائی که در سرحدهای غربی کشور ساسانی با رومیان اغلب روی می داد . در این شهر وسائل عمدۀ لشکر کشی را از حیث خوراک و سلاح و غیره همیشه آماده داشتند و در آنجا انبار کرده بودند این شهر بیشتر بنام انبار معروف بود « تاریخ اجتماعی ایران ص 86 »

داستان 24

ئل - عن جعفر بن محمد علیهما السلام قال : اذا سافر احدکم فقدم من سفره فلیأت أهله بما یتیسر ولو بحجر فان ابراهیم (علیه السلام) کان اذا ضاق أتی قومه . و انه ضاق ضیقة فأتی قومه. فوافق منهم ازمة فرجع کما ذهب . فلما قرب من منزله نزل عن حماره فملاء خجه رملااراد أن یسکن من زوجة سارة. فلما دخل منزله اخذ الخرج عن الحمار . و افتتح الصلوة . فجائت سارة ففتحت الخرج فوجدته مملوا دقیقاً فاعتجنت واختبرت . ثم قالت لابراهیم انتقل من صلوتک فکل . فقال لها انی لک هذا. قالت من الذی فی الخرج . فرفع رأسه الی السماء فقال : اشهد انک خلیل .

امام صادق علیه السلام فرمود . هر گاه یکی از شما سفر میرود . چون خواست که از سفرش بر گردد . پس

ص: 33

باید آنچه را که در امکانش دارد خانواده اش بیاورد گرچه یک عدد سنگی باشد . و براستی حضرت ابراهیم چون در فشار میافتاد بنزد خویشان خود آمدی . وقتی باز در ضیق و فشار افتاد بنزد آنان آمد. اتفاقاً آنها را در در ضیق و فشار یافت و همانگونه که رفته بود باز گشت چون بمنزلش نزدیک شد . از الاغ پیاده شد . و خورجینش را از ریگ بیابان پر کرد تا خاطر همسرش با دیدن آن آرام گیرد . چون وارد منزل گردید . خورجین را از پشت الاغ بزمین گذارد و شروع بنماز کرد . ساره آمد و خورجین را باز کرد دید که خورجین پر از آرد است پس خمیر کرد و نان پخت و حضرت ابراهیم را گفت که از نماز فارغ شو و غذا بخور . حضرت بساره گفت که طعام کجا بود ؟ ساره پاسخ داد از همان آردی که در خورجین بود .

پس ابراهیم سر بآسمان کرد و گفت که گواهی میدهم براستی تو خلیل و دوست منی .

ص: 34

داستان 25

البحار - قال رجل لجعفر بن محمد علیهما السلام أنه وقع بینی و بین قوم منازعة . فی امور . و انی ارید ان الرکه فیقال لی ان ترکک له ذل . فقال : جعفر بن محمد (علیه السلام) أن الذلیل هوالظالم .

مردی بامام صادق (علیه السلام) عرض میکند که بین من و کسانی در پاره از کارها نزاع در گرفته است . من میخواهم که از نزاع دست بردارم . ولی بمن گفته میشود که دست کشیدن تو از نزاع برای تو خواری و ذلت است . امام فرمود ذلیل کسی است که ستم کند .

داستان 26

کا۔ عن ابی مریم قال : انی امیر المؤمنین (علیه السلام) بالنجاشی ( الحارثی ) الشاعر . قد شرب الخمر فی شهر رمضان فضر به ثماینن.

ثم حبسه لیلة . ثم دعایه من الغد فضربه عشرین . فقال له : یا امیر المؤمنین هذا ضربتنی ثمانین فیشرب الخمر و هذه العشرون ماهی ؟ قال : لنجرئک علی شرب الخمر فی شهر رمضان .

ص: 35

ابو مریم گفت : نجاشی شاعر در ماه رمضان شراب خورد . او را بنزد امیر المؤمنین (علیه السلام) آوردند حضرت او را هشتاد تازیانه زد . سپس او را یک شب حبس کرد .

فردایش باز او را خواست بیست تازیانه دیگر باو زد .

عرض کرد یا امیر المؤمنین هشتاد تازیانه که حدشراب خمر بود زدی . این بیست تازیانه برای چیست . فرمود: این روی این بود که تو در ماه رمضان گستاخی کردی و شرب خمر نمودی .

داستان 27

البحار - عن الصادق (علیه السلام) قال عاد رسول الله (صلی الله علیه و آله) سلمان الفارسی ( ره ) فی علته . فقال : یا سلمان ان لک فی علتک اذا اعتللت } ثلاث خصال . انت من الله عز و جل بذکر . و دعاؤک، مستجاب . ولاتدع العلة علیک ذنباً الاحطته . متعک الله بالعافیة الی انقضاء اجلک .

امام صادق (علیه السلام) فرمود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در مرض سلمان فارسی او را عبادت کردند و فرمودند ای

ص: 36

سلمان : براستی که ترا در این بیماری سه خصلت است.

1 - اینکه خدا را یاد کنی .

2- دعای تو مستجاب گردد .

3- این مرض در تو هیچ گناهی نگذارد جز اینکه همه را میریزد . خدا را از عافیت و سلامتی برخوردار کند تا آنگاه که اجلت فرا رسد .

داستان 28

البحار - عن معمر بن خلاد قال : أن أبا الحسن علیه السلام اشتری داره و امر مولی له یتحول الیها . و قال له : أن منزلک ضیق . فقال له المولی : قد اجزأت هذا الدار لابی . فقال ابوالحسن (علیه السلام) ان کان ابوک أحمق فینبغی أن تکون مثله .

حضرت ابو الحسن علیه السلام خانۀ خریداری نمود و یکی از غلامانش فرمود که بآن خانه منتقل شود . فرمود : که منزلت بر تو تنگ است . غلام عرض کرد . همین خانه پدرم را کفایت کرد . حضرت فرمود . اگر پدرت حماقت داشت تراهم سزاوار است که مانند او باشی؟

ص: 37

داستان 29

مستدرک . عن عکاف اتیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال لی یاعکاف ألک زوجة ؟ قلت لا قال : ألک جاریة ؟ قلت لا. قال و انت صحیح موسر ؟ قلت نعم و الحمدالله . قال فانک اذاً من اخوان الشیاطین . اما ان تکون من رهبان النصاری و اما ان تصنع کما یصنع المسلمون و أن من سنتنا النکاح . شرارکم عزابکم . الی ان قال: ویحک یا عکاف تزوج تزوج فانک من الخاطئین . قلت : یارسول الله زوجنی قبل ان اقوم . فقال : زوجتک کریمة بنت کلثوم الحمیری عکاف گوید : خدمت پیغمبر خدا رسیدم بمن فرمود که ای عکاف زن داری ؟ گفتم نه ، فرمود : کنیزدازی ؟ گفتم نه فرمود تو سالم و توانگری ؟ عرض کردم آری الحمد الله . فرمود تو در اینصورت از برادران شیاطینی یا از راهبان نصاری باش و یا اگر مسلمانی مانند مسلمانان رفتار کن که از سنت ما نکاح است . بدترین شما آنهائی هستند که . عزب هستند . تا آنجائیکه فرمود : وای بر تو عکاف زن بگیر زن بگیر که تو از خطا کارانی عرض کردم که یا رسول الله پیش از آنکه از جای خود برخیزم مرا زن

ص: 38

ده . فرمود کریمه دختر کلثوم حمیری را بتو تزویج کردم .

داستان 30

ئل - عن الصادق (علیه السلام) جاء رجل الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال : إن لی زوجة اذا دخلت تلقتنی . و اذا خرجت شیعتنی، و اذا رأتنی مهموماً . قالت لی ما یهمک ان کنت تهتم لرزقک فقد تکفل به لک غیرک و ان کنت تهتم به لامر اخر تک فزادک الله هماً فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان لله عمالا و هذه من عماله . ولها نصف اجر الشهید .

امام صادق (علیه السلام) فرمود : که مردی بمحضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد براستی مرا همسری است که چون وارد خانه میشوم مرا استقبال میکنند و چون خارج بشوم بدرقه ام مینماید . و چون مرا غمگین بیند گوید : چه چیز ترا غمگین ساخته است؟ اگر از برای روزی غمناکی غیر تو (خدا ) آنرا ضمانت کرده است . واگر از برای آخرت است خدا برغمت بیفزاید. رسول خدا

ص: 39

(صلی الله علیه و آله) فرمود : خدا را کارگزارانی هستند که این همسر تو نیز یکی از آنها است . و اجر نصف شهید از برای اوست .

داستان 31

کا - عن عبدالرحمن بن الحجاج عن أبی عبد الله (علیه السلام) قال کنت اطوف و سفیان الثوری قریب منی . فقال : یا أبا عبد الله کیف کان رسول الله (صلی الله علیه و آله) یصنع بالحجر اذا انتهی الیه فقلت کان رسول الله (صلی الله علیه و آله) یستلمه فی کل طواف فریضة و نافلة . قال: فتخلف عنی قلیلا . فلما انتهیت إلی الحجرجزت و مشیت . فلم استلمه . فلحقنی . فقال : یا أبا عبدالله ألم تخبرنی أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) کان یستلم الحجرفی کل طواف فریضة و نافلة ؟ فقلت : بلی . قال : فقد مررت به فلم تستلم . فقلت : أن الناس کانوا یرون لرسول الله (صلی الله علیه و آله) مالایرون لی . وکان اذا انتهی الی الحجر افرجوا له حتی یستلمه . و انی اکره الزحام .

امام جعفر صادق علیه السلام فرمود : من بخانۀ خدا طواف میکردم و سفیان ثوری نیز نزدیک بمن بوده است پس بمن گفت : ای ابو عبدالله رسول خدا (صلی الله علیه و آله) چون

ص: 40

در طواف بحجر الاسود میرسید با او چگونه رفتار میکرد.

گفتم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در هر طواف چه واجب و چه مستحب آنرا استلام میکرد . فرمود که او از من قدری عقب تر ماند . چون در طواف بحجر رسیدم . از آن در گذشتم و استلام نکردم . سفیان خود را بمن رساند . و گفت ای ابو عبد الله بمن خبر ندادی که رسول خدا در هر طواف واجب و مستحب حجر را استلام میکرد . گفتم آری . سفیان گفت شما از او در گذشتی و آنرا استلام نکردی . باو گفتم که مردم آنطوریکه برسول خدا مینگریستند بمن نمینگرند و هر وقت که بحجر میرسید او را راه میدادند تا آنرا استلام کند و من دوست ندارم که در فشار و ازدحام مردم واقع شوم .

داستان 32

کا- عن عبدالاعلی قال : رأیت أم فروة تطوف بالکعبة علیها کساء متنکرة فاستلمت الحجر بیدها الیسری . فقال لها رجل من یطوف یا امةالله اخطات السنة . فقالت : انالاغنیاء عن علمک :

ص: 41

عبد الاعلی گوید . که من ام فروه را دیدم که بکعبه طواف میکرد و عبائی بر دوش داشت در حالیکه میخواست ناشناخته شود. پس با دست چپش استلام حجر نمود مردی نیز که طواف میکرد گفت با امة الله تو با سنت رسول خدا مخالفت کردی . ام فروه فرمود : ماها از علم تو بی نیازیم :

* شرح:

« ام فروه » همسر امام جعفر صادق علیه السلام است «استلام» بمعنی لمس کردن و مالیدن بدن و دست و بوسیدن است. و در بعضی روایات دارد که نسبت بزنان استلام نیست . چنانچه در روایت ابو بصیر از امام جعفر صادق (علیه السلام) است که فرمود: لیس علی النساء جهر بالتلبیة ولا استلام الحجر . برای زنها بلند گفتن تلبیه و استلام حجر اسود نیست . و لکن این از جهت تزاحم و تماس آنها است با مردان . و لازم نیست که در همه حالات ازدحام و فشار جمعیت باشد . پس استحباب استلام حجر در این صورت

ص: 42

نسبت بزنان بلامانع است .

داستان 33

مجموعة ورام - کان علی بن الحسین (علیه السلام) فی الطواف فنظر فی ناحیة المسجد الی جماعة . فقال ما هذه الجماعة ؟ فقالو اهذا محمد بن شهاب الزهری اختلظ عقله . فلیس یتکلم . فلما قضی علیه السلام طوافه خرج حتی دنا منه . فلما رآه محمد بن شهاب عرفه فقال له علی بن الحسین (علیه السلام) مالک ؟ قال : و لیت ولایة فاصبت دماً فدخلنی ما تری . فقال : له علی بن الحسین (ع ) لانا علیک من یأسک من رحمة الله اشد خوفاً منی علیک مما اتیت . ثم قال له اعطهم الدیة . فقال : قد فعلت فأبوا. قال : اجعلها صرراً ثم أنظر مواقیت الصلواة فالقها فی دارهم.

امام سجاد (علیه السلام) در طواف بود . در یک ناحیۀ از مسجد مردم اجتماع کرده بودند. حضرت بجمعیت نگاه کرد و فرمود . این جمعیت چه میکنند ؟ عرض کردند که محمد بن شهاب زهری اختلالی در عقل وی پدید آمده است و هیچ سخن نمیگوید. خانواده اش او را بدینجا آورده اند که شاید چون مردم را به بیند بسخن در آید .

ص: 43

حضرت چون طوافش را تمام کرد بطرف جمعیت حرکت کرد تا بنزد محمد بن شهاب آمد . چون حضرت را دید شناخت . امام سجاد فرمود که برایت چه شده است ؟ عرض کرد در جائی بحکومت منصوب شدم و خون کسی ریختم . پس وارد آمد بر من آنچه را که مشاهده میفرمائی.

امام سجاد فرمود من از گناه نا امیدی تو از رحمت پروردگار بیشتر میترسم از آنچه را که مرتکب شده ای از گناه . آنگاه فرمود : دیۀ قتل را به وراث بده . عرض کرد که من اینکار را کرده ام اما آنها از قبول آن امتناع ورزیده اند فرمود . دیه را در کیسه هائی قرار بده . آنگاه مراقب باش تا اوقات نماز برسد ( چون برای اقامۀ نماز از خانه بیرون رفتند ) تو کیسه ها را بخانه بینداز .

داستان 34

کا- عن ابی جعفر الفزاری قال : دعا ابوعبدالله (ع )مولی له یقال له مصارف . فاعطاه الف دینار وقال له تجهز حتی تخرج الی مصر . فان عیالی قد کثروا قال : فتجهز بمتاع و خرج مع التجار

ص: 44

الی مصر . فلما دنوا من مصر استقبلهم قافلة خارجة من مصر .

فسألوهم من المتاع الذی معهم ما حاله فی المدینة و کان متاع - العامة . فاخبروهم أنه لیس بمصر منه شئی . فتحالفو او تعاقدوا علی ان لاینقصوا متاعهم من ربح دینار دیناراً . فلما قبضوا اموالهم انصر فرا الی المدینة فدخل مصادف علی ابی عبدالله (علیه السلام) و معه کیسان فی کل واحدالف دینار، فقال : جعلت فداک : هذا رأس - المال . و هذا الاخر ربح فقال هذا الربح کثیر . و لکن ماصنعنم فی المتاع ؟ فحدثة کیف صنعوا و کیف تحالفوا . فقال : سبحان الله تحلفون علی قوم مسلمین الاتبیعوهم الا بربح الدینار دیناراً ؟ ثم اخذ احد الکیسین فقال هذا رأس مالی ولاحاجة لنا فی هذا الربح . ثم قال : یا مصادف مجالدة السیوف اهون من طلب الحلال امام صادق علیه السلام یکی از غلامان خود را بنام مصادف فرا خواند و هزار دینار باو عطا کرد و باو فرمود که بسفر مصر آماده شو . چون عیال من بسیار شده است ( یعنی با این پول تجارت کن تا سودی کنیم و بر عیال خودمان خرج نمائیم ) مصادف با آن پول کالائی خرید و آمادۀ حرکت شد . با بازرگانان بمصر خارج گردید. چون نزدیک مصر شدند. کاروانی از مصر می آمد کاروان بدیدار بازرگانان آمدند . و از کاروان از وضع کالای خودشان

ص: 45

در مصر پرسیدند . و کالای آنها هم در خور نوع مردم بود . کاروان خبر داد که از این کالا در مصر چیزی نیست. آنها با هم عهد بستند و قسم خوردند که دیناری جز بیکدینار سود نفروشند . و چون کالا را بفروختند و پول را قبض کردند بمدینه بازگشتند . مصادف با دو کیسه که در هریک هزار دینار بود محضر امام وارد شد و عرض کرد . فدایت شوم این سرمایه و این دیگری سود امام فرمود این سود بسیار است . کالائی که با شما بود با آن چه کردید . مصادف از آنچه کردند و اینکه چگونه سوگند خوردند . برای امام حدیث کرد امام فرمود سبحان الله خدای را سوگند میخورید که کالا بمسلمانان نفروشید مگر اینکه در هر دیناری، دیناری سود ببرید . آنگاه یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود : این مال مال من . و ما را در این سود احتیاجی نیست . سپس فرمود : ای مصادف جنگ با شمشیر آسانتر است از طلب حلال :

ص: 46

داستان 35

فنائل الامام - جاء رجل الی الحسین (علیه السلام) وقال له :

انا رجل عاص ولا اعبر عن المعصیة . فظنی بموعظة بابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال الامام : افعل خمسة اشیاء و أذنب ماشئت قال الرجل : هات یا بن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال الامام : لا تأکل رزق الله و أذنب ماشئت قال الرجل : کیف و من این آکل وکل ما فی الکون من رزق الله هات الثانیة قال الامام : الثانیة . اخرج من ارض الله واذنب ماشئت قال الرجل : هذه أعظم من تلک فاین اسکن هات الثالثة قال الإمام : الثالثة اطلب موضعاً لایراک الله فیه واذنب ماشئت قال الرجل ، کیف ولا تخفی علی الله خافیه قال الامام : الرابعة . اذا جاء ملک الموت لیقبض روحک فادفعه عن نفسک و اذنب ماشئت فاضطرب الرجل و قال بقیت انخامنسة . عساها اهون الجمیع قال امام : الخامسة . اذا ادخلک مالک فی النار فلاتدخل فیها و اذنب ما شئت

ص: 47

قال الرجل : حسبی حسبی . لن یرانی الله بعد الیوم فیمایکره(1) مردی خدمت حضرت امام حسین (علیه السلام) آمد و عرض کرد که من مردی گناهکارم و نمیتوانم خود را از گناه بازدارم . یابن رسول الله مرا یک موعظه بفرمائید .

امام فرمود : پنج چیز است که هر گاه آنها را بجا بیاوری آنوقت هر گناهی که خواستی انجام بده آن مرد عرض کرد: یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) آنها را بفرمائید امام فرمود : از رزقی که خدا بتو داده است نخور آنوقت هر گناه که دلت خواست بجا بیاور مرد گناهکار - چطور ممکن است پس از کجا بخورم در حالیکه هر چیزی که در عالم هستی است رزق خداست پس دومی را بفرمائید .

امام - دومی این است که از زمین خدا بیرون روی آنوقت هر گناهی که میخواهی آنرا بکن .

مرد گناهگار - اینکه از اولی بزرگتر است . پس در

ص: 48


1- بحار ج 17 ص 211 طبع 1297 ه ق

کجا سکونت کنم . پس سومی را بفرمائید .

امام - سومی اینکه هر گاه خواستی گناه کنی جائی پیدا کن که خدا ترا نبیند . آنوقت هر چه خواستی از گناه بجا آوری مانعی ندارد .

مرد گناهکار - این چگونه ممکن است و حال اینکه چیزی برخدا پوشیده نماند ؟ امام - چهارمی اینست که وقتی که فرشتۀ مرگ ( ملک الموت ) آمد که روح ترا بازستاند او را از خود دور کن .

آنوقت هر گناهی که خواستی بجا بیاور .

مرد گناهکار سراسیمه گشت و عرض کرد پنجمی که مانده است شاید آن از همه آسانتر باشد .

امام - پنجمی این است . چون مالک آتش جهنم بخواهد ترا بآتش کشد مقاومت کن و بآتش داخل مشو . و هر گناه که خواستی بجا بیاور .

مرد گناهکار گفت : کفایت کرد کفایت کرد ( از جهت موعظه ) و دیگر بعد از امروز خدا مرا در آنچه از آن بدش می آید نخواهد دید .

ص: 49

داستان 36

البحار - عن امیرالمؤمنین صلوات الله علیه . انه رکب بعد انفصال الأمر من حرب البصرة . فصار یتخلل بین الصفوف حتی مر علی کعب بن سورة - و کان قاضی البصرة . ولاه عمر بن الخطاب .

فاقام بها قاضیاً. بین اهلها فی زمن عمر و عثمان . فلما وقعت الفتنة بالبصرة علق فی عنقه مصحفاً و خرج باهله و ولده یقاتل امیر المؤمنین (علیه السلام) فقتلو ابا جمعهم . فوقف علیه امیر المؤمنین و هو صریع بین القتلی فقال - اجلسواکعب بن سورة . فاجلس بین نفسین . فقال : یا کعب بن سورة قد وجدت ما و عدنی ربی حقا .. فهل وجدت ما وعدک ربک حقا ؟ ثم قال : أضجعوا کعباً وسار قلیلا فمر بطلحة بن عبدالله صریعاً . فقال : أضجعو طلحة . فاجلسوه . فقال : یا طلحة قد وجدت ما وعدنی ربی حقاً فهل وجدت ما وعدک ربک حقاً ؟ ثم قال : أضجعواطلحة فقال له رجل : من اصحابه ؟ یا امیر المؤمنین ما کلامک القتیلین لایسمعان منک ؟ فقال : یا رجل فوالله لقد سمعا کلامی کماسمع اهل القلیب کلام رسول الله (صلی الله علیه و آله) چون جنگ بصره پایان پذیرفت امیر المؤمنین (علیه السلام) سوار مرکب شده و در بین صفهای کشتگان گردش میکرد .

ص: 50

تا به کعب بن سوره رسید . و او قاضی بصره بود که عمر بن الخطاب او را بقضاوت بصره منصوب کرده بود . و در بین مردم بصره در زمان عمر وعثمان قضاوت میکرد . چون فتنه بصره برپا شد او قرآنی از گردن خویش در آویخت و با اهل و فرزند بجنگ امیر المؤمنین بیرون شد . و همگی آنها کشته شدند .

امیر المؤمنین (علیه السلام) بر بالای سر کعب بن سوره در حالیکه در بین کشتگان افتاده بود توقف کرد . و بعد فرمود کعب را بنشانید . پس او را بین دو نفر نشانیدند . آنگاه فرمود : ای کعب بن سوره آنچه را که پروردگارم بمن وعده کرده بود دریافتم آنرا راست و حق . آیا تو نیز دریافتی آنچه را که پروردگارت بتو وعده داده بود راست و حق ؟ پس فرمود که او را بخوابانید. و کمی راه رفت تا به طلحة بن عبدالله رسید که او هم در بین کشتگان افتاده بود . فرمود که طلحه را بنشانید پس او را بنشانیدند . آنگاه فرمود : ای طلحه من دریافتم آنچه را که پروردگارم بمن وعده کرده بود راست و حق آیا تو نیز دریافتی آنچه را که پروردگارت

ص: 51

بتو و عده کرده بود راست و حق ؟ سپس فرمود : طلحه را بخوابانید . مردی از اصحاب حضرت عرض کرد : یا امیرالمؤمنین چگونه است سخن شما با دو کشته که آنها آنرا نمی شنوند . فرمود ای مردبخدا که آنها شنیدند سخن مرا همچنانچه اهل چاه بدر سخن پیغمبر را شنیدند .

* شرح:

1- مجلسی میفرماید : این خبر از آن دسته اخباری است که دلالت دارد بر اینکه بعضی از آنهائیکه میمیرند دوباره روح آنها را بر بدنشان برمیگردانند تا اینکه بنعمت برسند و یا بعذاب گرفتار آیند . و این دربارۀ همه مردگان جاری نیست .

2 - گفته اند که رسول خداسه روز در بدر توقف فرمود : و هر جا که بر دشمن غلبه میکرد سه روز در آنجا توقف میفرمود .

در بامداد روز سوم که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میخواست از بدر کوچ کند سوار مرکب خویش گردید . و اصحاب

ص: 52

هم در رکاب حضرت بودند . نخستین بر سر چاه بدر آمد که انباشته از مردگان قریش بود . رسول خدا آنانرا مخاطب ساخته و فرمود : ( آیا شما آنچه را که پروردگارانتان وعده کرده بود دریافتید راست و حق ؟ و من در یافتم آنچه را که پروردگارم به من وعده داده بود راست و حق .) ونام یک یک آنها را بر زبان میراند. و فرمود : آیا شما را شاد و مسرور گردانید نافرمانی خدا ورسول. و چه بد خویشاوندان بودید که پیغمبر خدا را تکذیب کردید . ولی بیگانگان او را تصدیق نمودند .

عمر بن الخطاب عرض کرد: که ای رسول خدا با اجسادی بی روح سخن میگوئید ؟ فرمود سوگند بخدا که شما شنواتر نیستید از آنها و در خبر آمده است که خدا آنها را زنده و شنوا گردانید تا حسرت و ندامت بیشتر نصیبشان گردد .

داستان 37

البحار - روی علی عبدالعزیز عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال قال لی : ما فعل عمر بن مسلم ؟ قلت : جعلت فداک أقبل علی العبادة

ص: 53

و ترک التجارة . فقال ویحه . أما علم أن تارک الطلب لایستجاب له دعوات علی بن عبدالعزیز از امام جعفر صادق روایت کرد : که حضرت بمن فرمود که عمر بن مسلم چه میکند؟ عرض کردم قربانت او بعبادت روی آورده و کسب و تجارت را ترک نموده است فرموده ای بر او . آیا او نمیداند که کسی که کسب را ترک کند دعاهائی از او مستجاب نگردد .

داستان 38

البحار - خرج رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) فاذا فی المسجد مجلسان .

مجلس یتفقهون و مجلس یدعون الله و یسألونه . فقال کلاالمجلسین الی خیر . اما هولاء فیدعون الله . و أما هولاء فیتعلمون و یفقهون الجاهل . هولاء افضل . بالتعلیم ارسلت . ثم قعد معهم.

وقتی رسول خدا ((صلی الله علیه و آله)) بیرون آمد و مشاهده فرمود که در مسجد در مجلس تشکیل یافته است یک مجلسی در آن از علم و دستورات دینی گفتگو می شود و مجلس دیگری که خدا را در آن مجلس میخوانند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : این هردو مجلس در نزد من خوب و پسندیده

ص: 54

است . اما این دسته خدا را میخوانند و دعا میکنند . و آن دستۀ دیگر پس علم می آموزند و به آن که نمیداند او را علم می آموزند و باحکام دین آشنا میسازند . این دسته افضل و برتر است و فرمود من برای تعلیم مردم مبعوث شده ام و سپس در مجلس آنها نشست .

داستان 39

نهج - عن علی علیه السلام : والله لقد رایت عقیلا وقد املق حتی استما حتی من برکم صاعاً و رأیت صبیانه شعث الشعور .

غبر الالوان من فقرهم . کانما سودت وجوههم بالعظلم وعاودنی مؤکداً . وکرر علی القول مردداً فأصغیت سمعی . فظن انی ابیعه دینی . و اتبع قیاده . مفارقاً طریقتی . فاحمیت له حدیدة . ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها فضج ضجیج ذی دتف من المها . وکاد أن یحترق من میسمها . فقلت له ثکلتک الثواکل یا عقیل أتئن من حدیدة أحماحا انسانها للعبه . و تجرنی الی نارسجرها جبارها لغضبه أتئن من الأذی ولاأئن من لظی واعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها انما عجنت بریق حیة اوقیئها . فقلت : اصلة ام زکوة ام صدقة .

فذلک محرم علینا اهل البیت . فقال : لاذا ولاذاک . ولکنها هدیة

ص: 55

فقلت : هبلتک الهبول أعن دین الله أتیتنی لتخدعنی أمختبط ام دوجنة أم تهجر والله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلته . وان دنیاکم عندی لاهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها . مدالعلی ولنعیم یفنی و لذة لاتبقی . نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل وبه نستعین .

علی (علیه السلام) فرمود: بخدا قسم که مشاهده کردم برادرم عقیل را که از من خواهش کرد از گندم شما بعد از یکصاع در حالیکه کودکانش از غایت فقر مویها پریشان و رنگها غبار آلود بود و گویا که رخسار های آنها با رنگ نیل سیاه گردیده است . بنزد من آمد و رفت نمود در حالیکه در خواهش خود تأکید و اصرار داشت و سخنش را بر من تکرار و اعاده میکرد . بسخنش گوش فرا دادم . گمان برد که من دینم را باو میفروشم و از او پیروی کرده و از روش خویش ست بر میدارم . از برایش آهنی را سرخ کردم. و نزدیک تنش بردم . تابان عبرت گیرد . سپس ناله کرد چون نالۀ بیماری که از درد آن ناله کند . و نزدیک بود که از اثر او بسوزد پس باو گفتم ای عقیل مادران فرزند مرده در

ص: 56

عزایت بنشینند . آیا ناله میکنی از آهنی که آدمی آنرا سرخ کرده است از برای شوخی و بازیچه . و تو مرا میکشانی بسوی آتشی که برافروخته است آنرا خدای جبار و قهار از برای خشم و غضب خویش ؟ آیا ناله میکنی از رنج و اذیت این آهن و ناله نکنم من از آتش سوزان جهنم ؟ و عجیب تر از این قصه اینست که آیندۀ بوقت شب بنزد ما آمد با هدیه که در ظرف خود پوشیده و ملفوف بود . با معجونی که دشمن داشتم آنرا گویا که با آب دهن مار یا باقیئی آن سرشته گشته ، پس باو گفتم : آیا این هدیه است یا زکاة یا صدقه پس این حرام است ( یعنی زکاة و صدقه ) بر ما اهل بیت رسالت . پس گفت : این نه این است و نه آن، . و لکن هدیه ایست که آورده ام .

پس با گفتم که مادرت در عزایت بگرید. آیا از راه دین خدا آمدۀ بنزدم تا مرا فریب دهی ؟ آیا مرض خبط۔ داری، یا دارای جنونی یا هذیان میگوئی . بخدا که اگر بمن هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان های آنها است

ص: 57

بدهند تا خدا را معصیت و نافرمانی کنم در بارۀ مورچۀ که بر بایم از او پوست جوی را آن کار را نمیکنم. و براستی که این دنیای شما در نزد من پست تر و خوارتر است از برگی که در دهن ملخی باشد که آنرا میخورد . علی را با نعمت فانی و لذت غیر باقی چکار است. پناه میبرم بخدا از غفلت عقل و زشتی لغزشها . و از او استعانت و یاری میجویم در کارها .

داستان 40

نهج - و من کلام له « علیه السلام » با لبصرة و قد دخل علی العلاء ابن زیاد الحارثی و هومن اصحابه یعوده . فلما رأی سعة داره قال : ماکنت تصنع بسعة هذه الدار فی الدنیا ؟ وانت الیها فی الاخرة کنت احوج . و بلی ان شئت بلغت بها الاخرة تقری فیها الضیف . وتصل فیها الرحم . و تطلع منها الحقوق مطالعها فاذا انت قد بلغت بها الاخرة فقال لها لعلاء : یا أمیر المؤمنین اشکوالیک اخی عاصم ابن زیاد . قال : و ما له ؟ قال : لبس العباءة و تخلی من الدنیا. قال : علی به . فلما جاء قال :

یا عدی نفسه لقد استهام بک الخبیث. أما رحمت اهلک و

ص: 58

ولدک ؟ أتری الله أحل لک الطیبات وهویکره أن تأخذها ؟ أنت اهون علی الله من ذلک . قال : یا أمیر المؤمنین هذا انت فی خشونة ملبسک و جشوبة مأکلمک . قال : و یحک انی لست کانت ان الله تعالی فرض علی أئمة الحق أن یقدروا انفسهم بضعفة الناس کیلا یتبیغ بالفقیر فقره امیرالمؤمنین در بصره بعیادت علاء بن زیاد حارثی که از اصحاب آن بزرگوار بود رفت . و چون وسعت و فراخی خانه اش را مشاهده نمود فرمود : با وسعت و فراخی این خانه در دنیا چه کار داری ؟ در حالیکه بفراخی خانه در آن جهان نیازمندتری. بلی اگر خواستی که با فراخی این خانه بفراخی خانۀ آخرت نیز دست یابی در آن از میهمان پذیرائی کن وصلۀ اقرباء و ارحام خویشتن را در آن بجا بیاور . و حقوق را در آن آشکار ساز (یعنی حقوق مالی آلهی از خمس و زکات و صدقه ها و سایر انواع برو احسان را در آن بیرون نما ).

آنگاه علاء بحضرت عرض کرد یا امیرالمؤمنین من از برادرم عاصم بن زیاد بشما شکایت دارم . حضرت فرمود: او را چه شده است ؟ عرض کرد . او گلیمی پوشیده و از دنیا دوری جسته است. حضرت فرمو : او را بنزدم

ص: 59

بیاورید . چون آمد. فرمود : ای دشمن جان خویشتن . بتحقیق ترا شیطان پلید حیران و سرگردان کرده است. آیا برزن و فرزند خویش رحم نکردی ؟ آیا چنین گمان بردی که خداوند نعمت های پاکیزه را برایت حلال و مباح گردانیده است ولی خوش نداشته است که تو از آنها بهره مند شوی ؟ تو در نزد خدا پست تر و خوارتر از این هستی . عاصم عرض کرد : یا أمیر المؤمنین مگر خود شما اینجور نیستی که لباس زبر و خشن میپوشی وخوراک سخت و بی مزه میخودی ؟ فرمود: وای بر تو من مانند تو نیستم زیرا که خدای تعالی فرض و واجب گردانیده است بر پیشوایان حق که خودشان را با مردم ضعیف و تنگدست برابر قرار دهند تا بر مردم فقیر و بی چیز فقر و بی چیزی فشار نیاورد .

* شرح:

ابن ابی الحدید معتزلی شارح نهج البلاغه میگوید . آنچه را که من از شیوخ روایت میکنم و نیز بخط عبد الله بن

ص: 60

احمد بن الخشاب دیدم اینست که امیرالمؤمنین (علیه السلام) ربیع بن زیاد حارثی را عیادت نموده و او از برادرش عاصم بحضرت شکایت کرده است و میگوید همین ربیع بعضی از قسمتهای خراسان را فتح نموده است . ودرزمان معاویه زیاد بن ابیه بوی نامه نوشت که هرچه از درهم دینار نزد اوست برای معاو به حفظ کند. تا آنجا که گوید: او خمس غنایم را از مردم اخذ کرد و بافی را در بین مسلمانان تقسیم نمود . آنگاه دعا کرد که خدا اورا بمیراند و هفته بسر نیامد که در گذشت . و میگوید . اما علاء بن زیاد که سید رضی ذکر کرده است من نشناسم و شاید غیر من کسی باشد که او را بشناسد .

و اما در « فتوح البلدان، بلاذری متوفی 279 ه گوید چون خبر کشته شدن حجر بن عدی کندی باو رسید این خبر اوراغمگین ساخت و از خدا خواست که اورا بمیراندو او در همان روز افتاد و مرد و آن بسال 53 ه بود . و پسر خودش عبدالله را جانشین خود قرار داد . و او با مردم ( آمل ) که او ( آمویه و زم) است جنگید . سپس با آنها صلح کرد و بمرو بازگشت و دو ماه آنجا بود تا از دنیا

ص: 61

رفت .

و گفته شده است که ربیع بن زیاد حارثی از نیکان اصحاب امیرالمؤمنین (علیه السلام) است و از جانب آنحضرت برای جهاد بسوی خراسان حرکت کرد و بعضی شهرهای خراسان بدست وی گشوده شده است و پس از شهادت علی (علیه السلام) باز حاکم خراسان گردید .

و احتمال قوی میرود که مزاری که اکنون در شهر مشهد بنام خواجه ربیع است بر همین ربیع بن زیادحارثی باشد نه قبر ربیع بن خثیم زیرا آمدن او بخراسان بثبوت نپیوسته است . و در کتاب معجم رجال الحدیث آیت الله العظمی آقای خویی دام ظله میفرماید که جماعتی از سنیان و شیعیان گفته اند که او از جنگ با معاویه در رکاب علی علیه السلام سرباز زد و در جایز بودن آن جنگ شک نمود .

بلکه در کتاب حلیه نیز نقل شده است که او از اینکه یزید را ببدی یاد کند اجتناب میورزید . و چون خبر شهادت حسین (علیه السلام) باو رسید گفت «الی الله ایا بهم و علی الله حسابهم » بسوی خدا است بر گشت آنهاو بر خداست

ص: 62

حساب آنها .

داستان 41

کشف - عن ابی هاشم الجعفری (علیه السلام) قال : خرج ابومحمد (علیه السلام) فی جنازة ابی الحسن (علیه السلام) وقمیصه مشقوق . فکتب الیه ابن عون من رأیت او بلغک من الائمة شق قمیصه فی مثل هذا ؟ فکتب الیه ابومحمد (علیه السلام) یا احمق وما یدریک هذا ؟ قدشق موسی علی هارون در جنازۀ حضرت امام علی النقی علیه السلام امام حسن عسکری بیرون آمد در حالی که پیراهنش چاک بود. ابن عون بحضرت نامه نوشت که کدام از پیشوایان دین را دیدی یا بتو رسید از او که در مثل این مصیبت پیراهنش را چاک کند. امام (علیه السلام) باو نوشت که ای احمق تو راچه دانا کرده است بدینکار ( یعنی بر تو که جاهل و نادانانی نمیرسد که در مثل این موضوع اظهار نظر کنی ). بتحقیق حضرت موسی (علیه السلام) در مرگ برادرش هارون (علیه السلام) پیراهن خود را چاک کرد .

ص: 63

داستان 42

معانی الاخبار - عن جابر بن عبدالله الانصاری . قال : مر رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) برجل مصروع و قد اجتمع علیه الناس ینتظرون الیه فقال ((صلی الله علیه و آله)) علی ما اجتمع هؤلاء ؟ فقیل له : علی مجنون یصرع فنظر الیه فقال : ما هذا بمجنون . ألا أخبرکم بالمجنون حق المجنون ؟ قالوا بلی یارسول الله قال : ان المجنون حق المجنون المتبختر فی مشیه . الناظر فی عطفیه . المحرک جنبیه بمنکبیه . فذاک المجنون وهذا المبتلی جابر بن عبدالله انصاری گفت که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) از کنار مردی که مرض صرع داشت گذر کرد . در حالی که مردم دورش جمع شده و بر او نگاه میکردند پس فرمود: برای چه مردم اینجا اجتماع کرده اند عرض شد بر دیوانً مصروعی اجتماع نموده اند پس بر او نگاه کرد و فرمود : این شخص دیوانه نیست آیا خبر بدهم بشما بکسی که براستی دیوانه است؟ عرض کردند بلی یا رسول الله، فرمود: آنکه براستی دیوانه است کسی است که در راه رفتنش با تبختر راه میرود . و از تکبر بدامن های خود نگاه

ص: 64

میکند . و به پهلوهای خود را با دوشهای خود حرکت میدهد.

این شخص براستی دیوانه است. و این که دورش اجتماع کرده اید به مرض و بلیۀ گرفتار است .

داستان 43

کا - عن أبی حمزة الثمالی فی حدیث قال قال أبو جعفر (علیه السلام) ان رجلا من اهل الیمامة یقال له جویبرانی رسول الله (صلی الله علیه و آله) منجعاً الاسلام فاسلم و حسن اسلامه و کان رجلا قصیراً ذمیما محتاجاً عاریاً و کان من قباح السودان « الی ان قال » وان رسول الله (صلی الله علیه و آله) نظر الی جویبر ذات یوم برحمة له ورقة علیه فقال : یا جویبر لو تزوجت امراة فعففت بها فرجک واعانتک علی دنیاک وآخرتک فقال له جویبر : یا رسول الله با بی انت و امی من یرغب فی ؟ فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) : یا جو یبر أن الله قد وضع بالإسلام من کان فی الجاهلیة شریفاً و شرف بالاسلام من کان فی الجاهلیة وضیعاً و اعز بالاسلام من کان فی الجاهلیة ذلیلا . وأذهب بالاسلام ماکان من نخوة الجاهلیة و تفاخرها بعشا یوها و باسق أنسابها . فالناس الیوم کلهم ابیضهم واسودهم و قرشیهم و عربیهم و عجمیهم من آدم . و ان آدم خلقه الله من طین . و ان احب الناس الی الله اطوعهم له و اتقاهم . و ما اعلم یا جویبر لأحد من المسلمین علیک الیوم فضلا الالمن کان اتقی لله منک واطوع ثم قال له :

ص: 65

انطلق یا جویبرالی زیاد بن لبید فانه من اشرف بنی بیاضة حسباً فیهم . فقل له انی رسول رسول الله (صلی الله علیه و آله) الیک وهو یقول زوج جویبراً بنتک الدلفا . قال فانطلق جویبر برسالة رسول الله (صلی الله علیه و آله) الی زیاد بن لبید و هو فی منزله و جماعة من قومه عنده فاستأذن فاعلم فاذن له و سلم علیه ثم قال یا زیاد بن لبید انی رسول رسول الله الیک فی حاجة لی فابوح بها أم أسرها الیک . فقال له زیاد بلی بح بها فان ذاک شرف لی وفخر . فقال له جویبر أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول لک زوج جویبر ابنتک الدلفا . فقال له زیادأ رسول الله (صلی الله علیه و آله) ارسلک الی بهذا. فقال له نعم ما کنت لأکذب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال له زیاد آنالانزوج فتیاننا الأکفائنا من الأنصار فانصرف یا جویبر حتی ألقی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فاخبره بعذری . فانصرف جویبر و هو یقول والله ما بهذا نزل القرآن ولا بهذاظهرت نبوة محمد (صلی الله علیه و آله) فسمعت مقالته الدلفاء بنت زیلدوهی فی خدرها فارسلت الی ابیها ادخل الی فدخل الیها . فقالت له : ماهذا الکلام الذی سمعته منک تحاور به جویبر فقال لها ذکر لی أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ارسله و قال یقول لک رسول الله (صلی الله علیه و آله) زوج جویبر ابنتک الدلفأ فقالت له و الله ما کان جویبر لیکذب علی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بحضرته. فابعث الأن رسولا یرد علیک جویبر فبعث زیاد رسولا فلحق جویبر فقال له زیاد یا جویبر مرحباً بک اطمئن حتی اعود الیک . ثم انطلق زیاد الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال له بأبی أنت وامی ان جویبراً أتانی برسالتک . و قال : أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) یقول لک زوج

ص: 66

جویبر ابنتک الدلفاء فلم الن له فی القول و رایت لقائک و نحن لا تزوج الا اکفائنا من الأنصار . فقال له رسول الله (صلی الله علیه و آله) یا زیاد جویبر مؤمن و المؤمن کفو للمؤمنة و المسلم کفو للمسلمة فزوجه یا زیاد ولا ترغب عنه قال فرجع زیاد الی منزله و دخل علی ابنته فقال لها ما سمعه من رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) فقالت : انک ان عصیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) کفرت . فزوج جویبراً فخرج زیاد و اخذ بید جویبر فاخرجه الی قومه فزوجه علی سنة الله و سنة رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ضمن صداقه قال : فجهزها زیاد و هیئها ثم ارسلوا الی جویبر فقالوله لک منزل فنسو قها الیک . فقال والله مالی من منزل قال فهیئوها و هیئوالها منزلا و هیأ وافیه فراشاً و متاعاً و کسوا جویبراً ثوبین و ادخلت الدلفاء فی بیتها وادخل جویبر علیها مغتماً فلما راها تنظر الی بیت ومتاع وریح طیبة قام الزاویة البیت فلم یزل تالیاً للقران راکعاً و ساجداً حتی طلع الفجر فلما سمع النداء خرج و خرجت زوجته الی الصلوة فتوضات وصلت الصبح فسئلت هل مسک . فقالت مازال تالیة للقران و راکعاً و ساجداً حتی سمع النداء فخرج فلما کان اللیلة الثانیة فعل مثل ذلک و اخفوا ذلک عن زیاد . فلما کان الیوم الثالث فعل مثل ذلک فأخبر بذلک ابوها فانطلق إلی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال له بابی انت و امی یا رسول الله امر تنی بتزویج جویبر ولاو الله ما کان من مناکحنا ولکن طاعتک اوجبت علی تزویجه فقال النبی فما الذی انکرتم منه قال انا هیئناله بیتا و متاعاً و ادخلت ابنتی البیت و ادخل

ص: 67

معها مغتماً فلاکلمها ولانظر الیها ولادنا منها . بل قام الی زاویة البیت . فلم یرل تالیا للقران راکعاً و ساجداً حتی سمع النداء فخرج ثم فعل مثل ذلک فی اللیلة الثانیة ومثل ذلک فی اللیلة التالیة و لم یدن منها ولم یکلمها الی ان جئتک و مانراه یرید النساء فانظر فی امرنا . فانصرف زیاد و بعث رسول الله (صلی الله علیه و آله) الی جویبر فقال له : أما تقرب النساء . فقال له جویبر أوما أنا بفحل ؟ بلی یا رسول الله انی لشبق نهم الی النساء . فقال له رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) قد خبرت بخلاف ما وصفت به نفسک. قد ذکر لی انهم هیاؤالک بیتاً و فراشاً ومتاعاً و ادخلت علیک فتاة حسناء عطرت و انیت مغتما فلم تنظر الیها و لم تکلمها ولم تدن منها فما دهاک اذن . فقال له جویبر : یا رسول الله دخلت بیتا واسعاً ورأیت فراشاً و متاعاً و فتاة حسناً عطرت وذکرت حالی التی کنت علیها و غربتی و حاجتی وضیعتی و کسوتی مع الغرباء و المساکین فاحببت اذأ ولانی الله ذلک ان اشکره علی ما اعطانی . و أتقرب الیه بحقیقة الشکر. فنهضت الی جانب البیت فلم ازل فی صلوتی تالیاً للقرآن راکعا ساجداً شکر الله حتی سمعت النداء فخرجت فلما اصبحت رأیت أن اصوم ذلک الیوم ففعلت ذلک ثلاثة ایام ولیالیها. و رأیت ذلک فی جنب ما اعطانی الله یسیراً . ولکنی سأرضیها و ارضیهم اللیلة ان شاء الله . فارسل رسول الله (صلی الله علیه و آله) الی زیاد فاتاه فاعلمه ماقال جویبر فطابت انفسهم و وفی لها جوییر بما قال . ثم أن رسول الله (صلی الله علیه و آله) خرج فی غزوةله و معه جویبر . فاستشهد رحمه الله تعالی .

ص: 68

کان فی الانصار ایم انفق منها بعد جویبر امام باقر علیه السلام فرمود که مردی بود از اهل یمامه که با وجویبر میگفتند ( جویبر مصغر جابر یعنی جابر کوچک ) برای اینکه اسلام را بدست آورد بنزد رسول خدا آمد و مسلمان شد . و اسلامش نیز نیکو و پسندیده گردید . او مردی بود کوتاه قد و بد منظر و فقیر و عریان از سیاهان زشت اندام ( تا آنجا که فرماید ) رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روزی به جویبر از روی مهر و محبت و دلسوزی نگاه کرد و فرمود ای جویبر کاش زنی راتزویج میکردی تا موجب عفت و پاکدامنی گردیده و نیز ترا در کارهای دنیا و آخرت یاری مینمود . جوبیر عرض کرد یا رسول الله پدر و مادرم فدایت . کیست که در من رغبت کند ، فرمود : ای جویبر خداوند با دین اسلام آنرا که در جاهلیت شریف بود پستش نموده و آنرا که در جاهلیت پست بود شریف گردانید . و کسی را که در جاهلیت ذلیل و خوار بود عزیز و گرامی قرار داد . و بادین اسلام نخوت و تکبر زمان جاهلیت و فخر و مباهات با عشیره و

ص: 69

قبیله و برتری نسب همه را از بین برد و در این روز همه از سفید و سیاه و قرشی و عرب و عجم برابرند و جملگی از آدم خلق شده اند و آدم را نیز خداوند از گل آفریده است . و محبوبترین مردم نزد خداوند کسی است که طاعت و تقوی در او بیشتر باشد . ای جویبر من امروز کسی از مسلمانان را نمیدانم که برتر فضیلت و برتری داشته باشد مگر اینکه تقوی و طاعتش بخداوند از تو بیشتر باشد . سپس فرمود ای جویبر اکنون بنزد زیاد بن لبید برو که او از جهت نسب شریفتر بن قبیله بنی بیاضه است . و باو بگو که من فرستادۀ رسول خدایم بسوی تو. و میگوید که دخترت دلفا را بمن تزویج بکن . جویبر با پیام رسول خدا بزیادبن لبید براه افتاد و او در منزلش بود و جماعتی از قوم او نزدش بودند. اجازۀ ملاقات خواست . بزیاد خبر دادند و او اجازه داد . جویبر وارد شد و سلام داد سیس گفت : ای زیاد بن لبید من فرستادۀ رسول خدایم برتو دربارۀ حاجتی که مرا هست . اگر میخواهی آشکار بگویم و اگر خواهی در پنهانی بگویمت . زیاد گفت

ص: 70

بلکه آشکار بگو زیرا که آن مایۀ شرف و فخر من است جویبر گفت : که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) میفرماید دخترت دلفا را برای من تزویج کنی ( زیاد گفت : آیا رسول خدا ترا با این پیام بنزد من فرستاده است . گفت آری و من هیچگاه برسول خدا (صلی الله علیه و آله) دروغ نبندم . زیاد گفت ما دختران خود را بجز از همشأنهای خود از قبیلۀ انصار کسی دیگر تزویج نمی کنیم ، ای جویبر تو اکنون برگرد.

تا خودم بخدمت رسول خدا برسم و ایشانرا بعذری که دارم با خبرش کنم . جویبر برگشت در حالیکه میگفت : ( بخدا قسم هرگز قرآن باینکه زیاد میگوید نازل نشده است و نبوت پیغمبر هم آنرا نمیگوید ).

سخن زیاد را دلفا که در پشت پرده بود شنید و کسی بنزد پدرش فرستاد که بنزدم بیا . پدرش نزد او آمد . دلفا بپدر گفت این چه سخنی بود که با جویبر گفتگو میکردی ؟ پدر گفت که او میگفت که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) او را نزد من فرستاده و میفرماید که دخترت دلفا را به جو ابر تزویج بکن . دلفا گفت بخدا هرگز جویبر برسول

ص: 71

خدا در حالیکه خود او حاضر است دروغ نمی بندد .

پس ای پدر اکنون کسی را بدنبالش بفرست تا او را بر گرداند زیاد کسی بدنبال وی فرستاد تا به جویبر رسید و او را بر گرداند . زیاد گفت مرحبا بر تو ای جویبر تو همینجا باش تا من بر گردم . سپس خودش بنزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت و عرض کرد پدر و مادرم فدایت . جویبر با پیامی از شما بنزد من آمد و گفت که رسول خدا میفرماید: دخترت دلفا را به جویبر تزویج بکن و من با او بنرمی سخن نگفتم و خواستم که خدمت شما برسم و عرض کنم که ما دختران خود را بجز از همشأنهای خود از قبیلۀ انصار بکسی دیگر تزویج نمیکنیم . رسول خدا فرمود ای زیاد جویبر مردی است مؤمن و مرد مؤمن کفو و همشأن زن مؤمنه است و مرد مسلمان کفو و هم شأن زن مسلمان است.

پس ای زیاد دخترت را باو عقد کن و از او اعراض منما زیاد بمنزل خود برگشت و نزد دخترش آمد و آنچه را که از رسول خدا شنیده بود برای دخترش باز گو کرد.

دلفا گفت : در صورت اگر برسول خدا نافرمانی کنی

ص: 72

کافر میشوی . زیاد بیرون آمد و دست جویبر را گرفته و نزد قوم خویش بیرون آورد و بر طریقۀ سنت خدا ورسول (صلی الله علیه و آله) او را بدخترش تزویج کرد . و برای عروس جهاز فراهم ساخت . و سپس به جویبر کس فرستادند که آیا ترا خانۀ هست . تا عروس را بخانه ات بیاوریم ؟ جویبر گفت : بخدا مرا خانۀ نیست . آنگاه برای دامادوعروس خانۀ فراهم کردند و فرش واثاث خانه در آن آماده کردند و جویبر را با دو تا لباس پوشانیدند . و دلفا را بخانه اش فرستادند و جویبر را نیز وارد کردند او غمنده نگاه کرد خانه دید با وسایل و اثاث و عطر و بوی خوش و پاکیزه پس در گوشۀ از خانه ایستاد و پیوسته بخواندن قرآن بحال رکوع و سجود مشغول شد تا صبح طلوع کرد .

چون صدای اذان نماز شنید بنماز بیرون شد و همسرش نیز بنماز بیرون شد و وضو ساخت و نماز صبح بخواند از همسرش پرسیدند که جویبر با تو نزدیکی کرد. جواب داد او پیوسته قرآن میخواند و در رکوع و سجود بود تا صدای اذان شنید برخاست و بنماز بیرون شد . شب

ص: 73

دوم نیز همینجور رفتار کرد و موضوع را از زیاد پنهان داشتند . و روز سوم نیز باز همین جور رفتار نمود . موضوع را بپدر عروس خبر دادند او بنزد رسول خدا رفت و عرض نمود که پدر و مادرم قربان شما مرا امر فرموده، که دخترم را باو تزویج کنم بخدا قسم و گرنه ترویجهای ما چنین نبود ( که به غیر فامیل خودمان دخترها را زوج کنیم ) الا اینکه فرمانبرداری از شما بر من واجب گردانید که دخترم را باو تزویج کنم .

پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: چه کار او را خوش نداشتید عرض کرد ما برایش خانه و اثاث تهیه کردیم ، دخترم رابخانه راهنمائی کردم و او نیز بخانه وارد شد غمگین و با همسرش کلمۀ حرف نزد و نگاهش نکرد و ونزدیکش نشد بلکه در گوشۀ از خانه ایستاد پیوسته قرآن میخواند و نماز میخواند تا چون صدای اذان را شنیده بنماز بیرون شد . شب دوم نیز رفتارش چنین بود و در شب سوم نیز باز چنین رفتار کرد . و بدخترم نزدیک نشد و با او سخنی نگفت تا اینکه خدمت شما آمدم که او بزنان بی میل است

ص: 74

پس در کار ما رسیدگی فرمائید . زیاد برگشت و رسول خدا کسی دنبال جویبر فرستاد. و باو فرمود : آیا ترا توانائی نزدیکی با زنان نیست . عرض کرد . یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) مگر من مرد نیستم . بلکه میل بزن در من بیشتر است پیغمبر فرمود بر خلاف آنچه تو میگوئی بمن گزارش داده اند بمن گفته اند که آنها برایت خانه و اسباب و وسایل خانه فراهم آورده اند و برایت دختری زیبا که معطر و خوش بویش کرده اند آورده اند اما تو با او غمنده و افسرده رو برو شده ای و باو نگاه نکردۀ و با او حرف نزده ای و نزدیکش نشده ای . پس نظرت و فکرت چیست ؟ عرض کرد یارسول الله وقتی که بخانۀ وسیع و آماده که فرش و وسایل زندگی همه در آن فراهم آمده است وارد شدم و دختری زیبا و خوشبو و معطر در آن مشاهده کردم زندگی و احوال سابق خود را بیاد آوردم که غریب و فقیر بودم و چگونه لباسی داشتم و میان فقرا و مساکین بودم و خواستم در برابر این همه نعمت ها که خدا بمن عطا فرموده است شکری بجا آورده و بحضرتش تقرب بجویم بهمین جهت

ص: 75

بگوشۀ از خانه رفتم و پیوسته از راه شکر گزاری در نماز بودم و در حالیکه در رکوع و سجده بودم قر آن میخواندم تا بانگ اذان صبح را شنیدم بیرون آمدم و فکر کردم که آنروز را روزه بگیرم تا سه روز و شب این کار را کردم و در برابر نعمت هائی که خدا بمن عطا فرموده است آنرا کم شمردم و لکن بهمین زودی و همین امشب بخواست خدا او را و خانواده اش را خشنود میکنم . رسول خدا ((صلی الله علیه و آله)) دنبال زیاد کسی فرستاد . زیاد آمد و او را بآنچه جویبر گفته بود با خبرش ساخت . پس دل آنها آرام گردید و جویبر در باره همسرش بسخن خود وفا کرد . تا اینکه رسول خدا را غزوۂ پیش آمد و جویبر بهمراهی پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بغزوه بیرون شد و بدرجۀ شهادت نائل گردید.

بعد از شهادت او هیچ زنی در انصار باندازۀ دلفا مورد رغبت قرار نگرفت و هیچ زنی را باندازۀ او حاضر نشدند که پول در مهرش خرج کنند .

ص: 76

* شرح :

دلفا - در تمام نسخه های کافی چنانکه گفته شده است با دال مهمله ضبط شده است و اما آنچه از کتب لغت بر میآید با ذال معجمه است . و ذلفا از نامهای زنان عرب است . ذلف با فتح اول و ثانی خردی بینی و راستی تیغ آن.

داستان 44

مجمع البحرین - عن ابی الحسن الرضا (علیه السلام) عن ابیه موسی عن ابیه جعفر عن ابیه محمد عن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب (علیه السلام) عن علی بن ابیطالب (علیه السلام) قال : بینما أنا أمشی مع النبی ((صلی الله علیه و آله)) فی بعض طرقات المدینة أذلقینا شیخ طویل کث اللحیة بعید ما بین المنکبین . فسلم علی النبی ((صلی الله علیه و آله)) و رحب به . ثم التفت الی فقال : السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمة الله و برکاته ألیس هو کک یا رسول الله . فقال له رسول الله (صلی الله علیه و آله) بلی . ثم مضی . فقلت : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) ما هذا الذی قال لی هذا الشیخ و تصدیقک له . قال أنت کک و الحمد الله . ان الله تعالی قال فی کتابه إنی جاعل فی الارض خلیفة و الخلیفة المجعول فیها آدم .

ص: 77

وقال تعالی : یاد اود انا جعلناک خلیفة فی الارض فاحکم بین الناس بالحق فهوالثانی . و قال تعالی حکایة عن موسی حین قال لهرون اخلفنی فی قومی و أصلح فهو هرون اذاستخلفه موسی (علیه السلام) فی قومه و هوالثالث . وقال تعالی و اذان من الله و رسوله الی الناس یوم الحج الأکبر. فکنت أنت المبلغ عن الله و عن رسوله . و أنت وصیی و وزیری وقاضی دینی و المؤدی عنی وانت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لانبی بعدی . فانت رابع الخلفاء کما سلم علیک الشیخ او لا تدری من هوقلت لا. قال هواخوک الخضر (علیه السلام) امام رضا علیه السلام روایت میکند از حضرت علی بن ابی طالب (علیه السلام) که فرمود. که در آن بین که من در حضور پیغمبر گرامی در بعضی از کوچه های مدینه راه میرفتیم ناگاه پیر مردی بلند قامت و انبوه ریش چهارشانۀ را ملاقات کردیم که بر پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) سلام داد . و مرحبا گفت آنگاه بمن رو کرد و گفت (السلام علیک...) « سلام بر تو ای چهارمین خلفاء و رحمت و برکات خدا بر تو باد » آیا این چنین نیست ای رسول خدا ؟ رسول خدا فرمود آری این چنین است . پس براه افتاد

ص: 78

و رفت . عرض کردم : یا رسول الله این سخنی که این مرد برای من گفت و شما هم او را تصدیق کردید چیست ؟ پیغمبر فرمود : حمد بر خدا که تو چنین هستی که او گفت .

براستی که خدا در کتاب خود می فرما ید «انی جاعل.... » ! من پدیده آورنده ام در روی زمین خلیفه و جانشینی را.. » و خلیفۀ که خداوند در روی زمین قرار داد آدم علیه السلام است .

و باز نمود : « یا داود انا ... » ( ای داود ما قرار دادیم ترا خلیفه در روی زمین پس حکم کن در بین مردم بحق ) و داود دومین خلیفه است . و فرمود در مقام حکایت از مو سی وقت که برادرش هارون گفت ! «اخلفنی فی قومی...» ( در میان، قوم من خلیفه و جانشین باش و اصلاح کر. ) و مراد از آن هارون است . که موسی او را در بین قوم خویش خلیفه قرار داد و آن سو مین خلیفه است. و فرمود خدای تعالی «و اذان من الله ... » ( اعلامیست از خدا و رسول او بسوی مردم روز حج اکبر بدرستی که خدا بیزار است از مشرکین ... ) و تو بودی مبلغ و رساننده از جانب

ص: 79

خدا و رسولش و توئی وصی و وزیر من و حکم کننده در دین من و اداء کننده از جانب من و توئی از من بمنزلۀ هارون از موسی جز اینکه پیغمبری نیست بعد از من پس توئی چهارمین کس از خانها همچنانکه سلام داد بر تو آن پیر مرد . آیا میدانی که او که بود؟ عرض کردم : نه ، فرمود آن برادر تو خضر است .

داستان 45

مستدرک - عن علی علیه السلام ان النبی (صلی الله علیه و آله) رأی رجلا یرسل طیراً فقال شیطان یتبع شیطانا .

حضرت علی علیه السلام روایت میکنند که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) مردی را دیدند که مرغ پرواز میدهد حضرت فرمود شیطانی تابع شیطانی دیگر شده است .

* شرح:

یعنی مرغ و کبوتر پرواز دادن از کار های شیطانی است و در روایات آمده است که کبوتران پرواز کننده

ص: 80

حاشیه و اطرافیان منافقان است .

داستان 46

سفینة البحار - قال الرضا (علیه السلام) رای علی بن الحسین (علیه السلام) رجلا یطوف بالکعبة وهو یقول : اللهم انی اسئلک الصبر . قال :

فضرب (علیه السلام) علی کتفه . قال سألت البلاء . قل اللهم انی اسئلک العافیة والشکر علی العافیة حضرت رضا (علیه السلام) فرمود : که امام زین العابدین (علیه السلام) (علیه السلام) مردی را دید که بخانۀ کعبه طواف میکند و میگوید: خداوندا از تو صبر میخواهم . حضرت دست بر شانۀ او زد و فرمود: تو از خدا بالا خواستی . بگو: خدایا من از تو عافیت و سلامتی ، میخواهم و توفیق شکر بر عافیت را خواستارم .

داستان 47

یر - عن ابی عمر الدماری عمن حدثه قال : جاء رجل الی ابی عبدالله (علیه السلام) وکان له اخ جارودی فقال له ابوعبدالله (علیه السلام) کیف اخوک ؟ قال : جعلت فداک خلفته صالحاً قال : و کیف هو؟ قال :

ص: 81

قلت : هومرضی فی جمیع حالاته و عنده خیر الا انه لایقول بکم.

قال : و مایمنعه ؟ قال : قلت : جعلت فداک یتورع من ذلک قال :

فقال لی : اذا رجعت الیه فقل له : این کان ورعک لیلة نهر بلخ أن تنورع من أن نقول بامامة جعفر (علیه السلام) ولا تتورع من لیلة نهر بلخ ؟ قال : ومن أخبرک ؟ قلت ان اباعبدالله (علیه السلام) سألنی فاخبرت انک لاتقول به تورعا فقال لی قل له : این کان ورعک لیلة نهر بلخ ؟ الی ان قال : فقال : ما علمه ؟ والله ما علم به أحد من خلق الله الا انا و الجاریة ورب العالمین . قال : قلت : وما کانت قصتک ؟ قال خرجت من وراء النهر و قد فرغت من تجارتی ، و انا ارید بلخ فصحبنی رجل معه جاریة له حسناء حتی عبرنا نهر بلخ فاتیناه لیلا.

فقال : الرجل مولی الجاریة : اما احفظ علیک و تقدم و تطلب لنا شیئاً و تقتبس ناراً. او تحفظ علی و اذهب أنا قال : فقلت انا احفظ علیک . واذهب انا . قال : فذهب الرجل و کنا الی جانب غیضة فاخذت الجاریة فادخلتها الغیضة و واقعتها وانصرفت الی موضعی ثم أتی مولاها فاضطجعنا حتی قدمنا العراق . فما علم به أحد ولم أزل : حتی سکن . ثم قال به . وحججت من قابل فادخلته الیه فاخبره بالقصة . فقال : تستغفر الله ولا تعود و استقامت طریقته .

مردی بمحضر امام صادق علیه السلام مشرف شد و او را برادری بود جارودیی مذهبی ، امام (علیه السلام) باو فرمود:

ص: 82

برادرت چگونه است ؟ عرض کرد . فدایت شوم جدا شدم از او در حالیکه صالح و نیکوکار بود. امام فرمود : چگونه است ؟ عرض کرد : همه کارهایش خوب و پسندیده و خیر و نیکی در وی است . جز اینکه بامامت شما ها قائل نیست . امام فرمود چه چیز او را از این باز میدارد؟ عرض کرد: فدایت شوم ورع و پرهیز کاری که اظهار میکند . امام بمن فرمود : چون بنزد وی رفتی برایش بگو:

آن ورع و پرهیزکاری نو در شب نهر بلخ کجا بوده است که ورع و پرهیز کاری کنی ؟ گفت : که ترا باین خبر داد .

گفتم : امام صادق (علیه السلام) ترا از من پرسید ، و من بامام خبر دادم که او از روی ورع و پرهیز کاری که اظهار میکند بامامت شما قائل نیست . پس بمن فرمود : بار بگو که این ورع و پرهیزکاری تو در شب نهر بلخ کجا بوده است ؟ تا آنجا که گوید :

او گفت از کجا دانست ؟ بخدا قسم کسی از بندگان خدا به قصۀ من جز خود من و کنیز و پروردگار جهانیان آگاه نشد . گفتم : قصۀ تو چه بود . گفت : من از تجارت

ص: 83

خود فارغ شده بودم و از وراء النهر بیرون آمدم و قاصد بلخ بودم . و با من مردی نیز که کنیز زیبائی همراه داشت همسفر گردید. تا از نهر بلخ گذشتیم و شبانه بود که آنجا رسیدیم .. آن مرد یعنی مولا و آقای کنیز بمن پیشنهاد کرد که یا من از برایت نگهبانی کنم تا تو بروی و برای ما چیزی تهیه کنی و آتشی روشن سازی . و یا اینکه من از برایت نگهبانی کرده و تو از برای اینکار بروی . من گفتم : من از برایت نگهبانی میکنم و تو برو . آن مرد رفت و ما در کار بیشۀ بودیم . من کنیز را برداشته داخل بیشه کردم و با او نزدیکی کردم و دوباره بجایم برگشتم آقای کنیز وقتی آمد که ما همخوابه شده بودیم. تا بعراق آمدیم و کسی از کار ما خبردار نشد . پیوسته این چنین بودم که کسی از کار من آگاه نبود و قضیه هم کهنه شد و این سرگذشت خودرا برایم حکایت کرد تا اینکه سال دیگر من بحج رفتم و برادرم را بخدمت امام (علیه السلام) بردم . و او قصۀ خود را برای امام باز گو کرد . امام فرمود : که

ص: 84

از خدا طلب مغفرت بکن و دیگر بچنین کاری باز نگرد .

و برادرم نیز براه حق وارد گردید .

* شرح :

جارودی - جارودیه فرقه از شیعه هستند که منسوبند بزیدیه ولکن از آنها نیستند و منسوبند برئیسشان ابو جارود زیاد بن ابی زیاد از مردم خراسان . و از بعضی افاضل منقول است که آنها دو فرقه اند فرقه زیدیه و فرقه تبریه و آنها امامت را برای علی (علیه السلام) بنص نمیدانند . بلکه در نزد آنها امامت با شوری است و تقدیم مفضول بر فاضل را جایز می دانند بنابراین داخل شیعه نیستند (مجمع البحرین)

داستان 48

ئل - عن الصادق (ع ) قال : ان من اتبع هواه و اعجب .

برأیه کان کرجل سمعت غثاء العامة تعظمه و تصفه فاحببت لقاه من حیث لایعرفتی فرأیته قداحدق به خلق کثیر من غثاء العامة .

فمازال یزا و عنهم حتی فارقهم ولم یقر فتبعته فلم یلبث أن مر بخباز فتغفله و اخذ من دکانه رغیفین مسارقة . فتعجبت منه ثم

ص: 85

قلت فی نفسی لعله معاملة . ثم مر بعدم بنادی رأت فمازال به حتی تغفله وأخذ من عنده رمانتین مسارقة فتعجبت منه . ثم قلت فی نفسی لعله معاملة . ثم اقول : وما حاجة انا الی المسارقة ؟ ثم لم ازل اتبعه حتی مر بمریض فوضع الرغیفین والرمانیتن بین یدیه . ذکر انه سأله عن فعله . فقال له : لعلک جعفر بن محمد ؟ قلت : بلی . فقال لی : فما ینفعک شرف اصلک مع جهلک . فقلت : و ما الذی جعلت منه ؟ قال : قول الله عز وجل ( من جاء بالحسنة فله عشر امثالها و من جاء بالسیئة فلایجزی، الا مثلها ) و انی لما سرقت الرغیفین کانت سیئتین فهذه اربع سیئات . فلما تصدقت بکل واحدة منها کان لی اربعین حسنة . فانتقص من اربعین . حسنة اربع سیئات و بقی لی ست و ثلاثون حسنه . فقلت له . تکلتک امک انت الجاهل بکتاب الله . أما سمعت الله عز وجل یقول « انما یتقبل الله من المتقین » انک لما سرقت رغیفین کانت سیئتین و لماد فعتهما الی غیر صاحبهما کنت انما اضفت اربع سیئات الی اربع سیئات . و لم تضف اربعین حسنة الی اربع سیئات . فجعل یلاحظنی فانصرفت و ترکته . قال الصادق (ع ) بمثل هذا التأویل القبیح المنکره یضلون ویضلون امام صادق (علیه السلام) فرمود : مردی را که جهال و اراذل مردم او را بزرگ میشمردند و بخوبی و نیکی یاد میکردند من دوست داشتم که شخصاً او را ملاقات کنم بطوریکه او مرا نشناسد. تا وقتی او را دیدم که مردم زیادی از

ص: 86

اشخاص پست و نه قدر دورش را گرفت اند و او نیز پیوسته خود را که میکشید تا وقتی خود را از آنها دور کرد و در جایش قرار نگرفت. ورسید بیک نانوائی و او را غافلگیر کرد و از دکانش در عدد نان دزدید و من در شگفت ماندم را با خود گفتم شاید این از آن معامله است سپس بیک انار فروشی رسید و پیوسته، آنجا بود تا او را نیز غافلگیر کرد و از او هم دو عدد انار دزدید . باز تعجب کردم و با خود گفتم شاید که « معاملۀ در کار بود ، و با خودم میگفتم که این مرد چه احتیاجی بدزدی دارد . و او را دنبال میکردم تا بیک بیماری گذر کرد و آن دو تا نان و دو تا انار را در جلو بیمار گذارد . امام میفرماید: من از کارش پرسش کردم . به من گفت : شاید تو جعفر بن محمد هستی ؟ گفتم : آری . بمن گفت: ولی این شرف و بر تری اصل تو با این جهل که در توهست برایت چه سودی دارد .

باو گفتم کدام جهلی از من دیدی گفت : سخن خدای را که میفرماید (هر کس کارنیکی

ص: 87

بیاورد ده برابر آن پاداش خواهد داشت و هر کس کار بدی بیاورد بهمان مقدار کیفر خواهد دید ) و من چون دو تا نان دزدیدم دو سیئه و گناه کردم . و چون دوتا انار دزدیدم باز دو تا سیئه و گناه نمودم و چون آنها را صدقه کردم از برای من بهر کدام از آنها ده حسنه حاصل آمد که مجموعاً چهل حسنه از برایم حاصل گردید. پس چهار سیئه از آن چهل حسنه کم گردد باز سی و چهار باقی میماند .

امام میفرماید : باو گفتم که مادرت در عزایت بنشیند توئی جاهل بکتاب خدا. خدای عز و جل میفرماید (جز این نیست که قبول کند خدا از پرهیزکاران ) و تو چون دو تا نان را دزدیدی از برایت دو گناه حاصل آمد و باز چون دو تا انار دزدیدی در گناه دیگر از برایت حاصل گردید. و چون آنها را بدون اذن و أمر صاحبان آنها بدیگری دادی چهار گناه دیگر هم بر چهار گناه اولی اضافه کردی . و دیگر چهل حسنه در کار نیست که با چهار گناه ملاحظه گردد . پس آنگاه خیره خیره در من نگریست. پس برگشتم و او را رها نمودم

ص: 88

آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود : بمثل اینگونه تأویل و تفسیر زشت و ناپسند گمراه می شوند و مردم را نیز گمراه سازند .

داستان 49

مستدرک . عن حنان بن سدیر عن یزید بن خلیفة و هورجل من بنی الحارث بن کعب قال : سمعته یقول : أتیت المدینة وزیاد بن عبیدالله الحارثی علیها . فاستأذنت علی ابی عبدالله (علیه السلام) فدخلت علیه وسلمت علیه و تمکنت من مجلسی قال : فقلت لابی عبدالله (علیه السلام) انی رجل من بنی الحارث و قد هدانی الله عز وجل الی محبتکم و مودتکم اهل البیت . قال فقال لی کیف اهتدیت الی مودتنا اهل البیت فوالله ان محبتنا فی بنی الحارث القلیل ، قال : فقلت له جعلت فداک ان لی غلام خراسانیا و هو یعمل القصارة و له همشهر- یجون اربعة و هم یتداعون کل جمعة لتقع الدعوة علی رجل منهم فیصیب غلامی کل خمس جمعة فیجعل لهم النبیذو اللحم قال : ثم اذا فرغوا من الطعام واللحم جاء بأجابة فملاها نبیذاً. ثم جاء بمطهرة فاذا ناول انساناً منهم قال لاتشرب حتی نصلی علی محمد و آل محمد . فأهندیت الی مودتکم بهذا الغلام . قال : فقال (علیه السلام) استوص به خیراً و اقرأه منی السلام و قل له یقول لک جعفر بن محمد انذار شرابک هذا الذی تشربه فان کان یسکر کثیره فلا

ص: 89

." تقربن قلیله . فإن رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال کل مسکر حرام و قال ما اسکر کثیره فان قلیله حرام . قال : فجئت السی الکوفة و اقرأت ألغلام السلام بن جعفر بن محمد علیهما السلام . قال : فبکی ثم قال لی : أهتم بی جعفر بن محمد (علیه السلام) حتی یقرئنی السلام . قال : قلت : نعم . وقد قال لی قل له أنظر شرابک هذا الذی تشربه فان کان یسکر کثیره فلا تقربن قلیله . فان رسول الله (صلی الله علیه و آله) قال : کل یسکر حرام . و ما أسکر کثیره فقلیله حرام و قد اوصانی بک . فاذهب فانت حر لوجه الله . قال : فقال الغلام و الله انه لشراب ما یدخل فی جوفی ما بقیت فی الدنیا . .

حنان بن سفر میگوید : که از یزید بن خلیفه که او مردی است از بنی الحارث شنیدم که میگفت : من و زیدبن عبید الله حارثی بهینه وارد شده و من اذن خواستم که بخدمت امام صادق (علیه السلام) برسم . پس بخدمتش رسیدم و سلام کرده و در جایم نشستم . آنگاه عرض کردم که من مردی هستم از بنی الحارث که خداوند مرا به محبت و دوستی شما اهل بیت راهنمایی کرده است. حضرت فرمود. چگونه به محبت و دوستی ما اهل بیت راه یافتی . بخدا قسم که محبت ما در بین بنی الحارث بسیار کم است .

میگوید : عرض کردم فدایت شوم مرا غلامی است

ص: 90

خراسانی و کارش گازری است و او چهار نفرهمشهری دارد که هر هفته در بین آنها دعوتی انجام میگیرد (تا نزدیکی از آنها اجتماع کرده و انس بگیرند) و در پنج جمعه و یک جمعه نیز این دعوت بغلام من حمایت میکند و او برای آنها شراب نبیذ و گوشت فراهم می آورد و چون از خوردن طعام و گوشت فارغ گشتند با پیالۀ که آنرا از نبیذ پر کرده و آبدستانی نیز با خود همراه آورده به مجلس می آیند و به هر که از آن شراب میدهد برایش می گوید از آن نخوری مگر اینکه عداوات بر محمد و آل محمد بفرستی .

ومن به سبب او به مرودت و دوستی شما راه یافته ام .

امام فرمود : من در بارۀ آن غلام بتو توصیه میکنم که با و نیکی کنی . و از من نیز باو سلام برسان و برایش بگو که جعفر بن محمد میگوید نگاه کن باین شرابی که آنرا میخوری . پس اگر دیدی، زیاد آن مست آورد به کمش نیز نزدیک مباش . زیرا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود : هر مسکری حرام است. و هر آنچه زیادش مستی آرد کم آن نیز حرام است . میگوید : من بکوفه آمدم و بغلام سلام حضرت را رسانیدم او بگریست آنگاه گفت : آیا

ص: 91

جعفر بن محمد (علیه السلام) مرا مشمول لطف و عنایت خود قرار داده است تا اینکه مرا سلام میرساند ؟ گفتم : آری . و فرمود : نگاه کن باین شرابی که آنرا میخوری پس اگر زیاد آن مست کند به کم آن نیز نزدیک مباش . زیرا رسول خدا فرمود در مسکری حرام است . و آنچه زیادش مست کند کمش نیز حرام است . و در بارۀ تو به من سفارش کرده است . پس برو که تو آزادی در راه خدا غلام گفت : بخدا هر چه در دنیا زنده ام آن شراب در شکم من راه نیابد .

* شرح :

1- « همشهریجون » معرب و جمع همشهری که لفظ فارسی است.

2- « نبیذ » - و آن شرابی است که از خرما و یا از عسل و یا از گندم و یا از جو و یا غیر اینها درست میکنند و میگو پند ( نبذت التمر والعنب ) آنگاه که بر خرما و انگور آب بریزند تا نبیذ گردد . و اما آنچه در روایات

ص: 92

آمده است که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) با نبیذ وضو ساخت مراد از آن آب شور و بی مزه بوده است که در آن چند تا خرما انداخته بودند تا طعمش خوب گردد .

3- « مطهرة » – بکسر وفتح میم آبدستان و ابریق و آفتابه و مانند آن.

داستان 50

کا عن السکونی عن ابی عبدالله (علیه السلام) أن النبی ((صلی الله علیه و آله)) بعث سریة فلما رجعوا قال : مرحباً بقوم قضوا الجهاد الأصغر و بقی علیهم الجهاد الأکبر . فقیل یا رسول الله وما الجهاد الأکبر قال : جهاد النفس .

سکونی از حضرت صادق (علیه السلام) حدیث کرد که فرمود : همانا پیغمبر ((صلی الله علیه و آله)) فرستاد لشگری را بجهاد. چون برگشتند فرمود : آفرین بگروهی که بجای آوردند جهاد کو چک را و بجای ماند بر آنها جهاد بزرگ. گفته شد : ای پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ . فرمود جهاد نفس است .

ص: 93

* شرح:

سریه - یک قطعه از لشگر را گویند . گفته اند «خیر۔ السرایا اربعماة رجل « بهترین سریا چهارصد مرد است ، یکی از بزرگان از اساتید مادام ظله و روحی له الفداء در شرح حدیث شریف در کتاب اربعین خود بیاناتی دارند که قسمتی از آنرا باختصار در اینجا می آورم .

1- بدانکه اول شرط مجاهده با نفس و حرکت بجانب حق تعالی تفکر است . و آن عبارت از این است که در هر شب و روزی گرچه کم هم باشد فکر کند در اینکه مولائی که او را باین جهان آورده است و اسباب آسایش و راحتی را از برای او فراهم آورده است و بدنی سالم و قوای صحیحه که هر کدام دارای منافعی است که عقل هر کسی در مقام تفکر در آنها حیران میگردد عطا و عنایت فرموده است و این همه بسط بساط نعمت و رحمت کرده که مردم را براہ راست راهنمائی نماید آیا تمام این تشکیلات فقط برای همین زندگی حیوانی است یا منظور دیگری

ص: 94

در کار است . آیا انبیای گرامی و اولیای معظم و حکماً و علم که مردم را بقانون عقل و شرع دعوت میکنند با آنها دشمنی دارند و یا راه اصلاح ما بیچاره ای فرورفته در شهوات را مثل ما نمی دانند. اگر انسان عاقلی فکر کند میفهمد که مقصود ( از این تشکیلات امری است اهم و بالاتر از اینها که ما تصور میکنیم و این زندگی حیوانی مقصود با لذات نیست . آن وقت با خود خطاب کند که قدرتی بحال خود رحم کن و از خدا شرم و حیا کن و در راه مقصود اصلی قدم بر دار تا بسعادت همیشگی برسی و از خدای خود با عجز و زاری بخواه که ترا بوظایف خود آشنا سازد . و امید است این تفکر که بقصد مجاهده با شیطان و نفس اماره است راه دیگری را برایت باز کند و توفیق یابی که در منزل دیگر از مجاهده قدم برداری .

2 - منزل دیگر بعد از تفکر از برای انسان منزل عزم است و این غیر از اراده است که شیخ الرئیس آنرا اول درجات عارفین دانسته ، و بعضی از مشایخ ما اطال الله بقائهم می فرمودند که عزم جوهرۀ انسانیت و میزان امتیاز

ص: 95

انسان است و تفاوت درجات انسان بتفاوت عزم اوست و عزم مناسب در این مقام عبارت از بنا گذازی و تصمیم بر ترک گناهان و آوردن واجبات و جبران آنچه را که از او فوت شده از موجبات سعادت . و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صورت خود را با انسانی عقلی و شرعی تطبیق دهند که عقل و شرع حکم کنند که این شخص انسان است و انسان شرعی انسانی است که بر وفق مطلوبات شرع رفتار کند و در حرکات و سکنات و افعال و تروک تأسی و پیروی از رسول گرامی بنماید . و تا انسان متأدب بآداب شرع نگردد هیچیک از اخلاق حسنه از برای او بحقیقت پیدا نشود و ممکن نیست که نور معرفت الهی در دل او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از برای او منکشف شود . و پس از انکشاف حقیقت و ظهر انوار معارف در دل باز بآداب ظاهره خواهد بود، و سخن آنکه گوید که با ترک ظاهر باز علم باطن پیدا شود و یا پس از پیدایش آن بآداب ظاهری نیازی نباشد پوچ و باطل است که از مهمل گوئی گوینده حکایت دارد که بمقامات عبادت و

ص: 96

مدارج انسانیت پی نبرده است .

3- ای عزیز بگوش تا صاحب عزم و دارای اراده شوی که خدای نخواسته اگر بی عزم از این جهان هجرت کنی انسان صوری بی مغزی هستی که در آن عالم بصورت انسان محشور نشوی زیرا که آن عالم محل کشف باطن و ظهور سریره است و جرأت کم کم انسان را بی عزم میکند و این جوهر شریف را از انسان می رباید .

استاد معظم مادام ظله میفرمودند بیشتر از هر چه گوش کردن به تغنیات سلب اراده از انسان می کنند. پس ای برادر از معاصی احتراز کن و از خداوند تبارک و تعالی در خلوت بخواه که ترا در این مقصد همراهی فرماید .

رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) و اهل بیت آن را (علیه السلام) شفیع قرارده که خداوند بتو توفیق عنایت فرماید . و از تو دستگیری نماید ، زیرا که انسان در زندگی لغزشگاههای عمیقی دارد که ممکن است در آن واحد به پرتگاه هلاکت چنان افتد که دیگر نتواند از برای خود چاره کند بلکه در صدد چاره جوئی هم بر نیاید . و شفاعت شافعین هم شامل حال او نشود . نعوذ بالله منها .

ص: 97

داستان 51

سفینه - عن اسمعیل بن الفضل الهاشمی قال : قلت لجعفر بن محمد (علیه السلام) اخبرنی عن یعقوب (علیه السلام) لما قال له بنوه « یا ابا نا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین . قال : سوف استغفر لکم ربی » فاخر الاستغفار لهم . و یوسف (ع ) لما قالواله تالله لقد آثرک الله علینا و آن کنالخاطئین . قال : لاکثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو ارحم الراحمین . قال : لان قلب الشاب ارق من قلب الشیخ و کان جنایة ولد یعقوب علی یوسف . فبا در یوسف الی العفو عن حقه و اخر یعقوب العفو وانما کان عن حق غیره . فاخرهم الی السحر لیلة الجمعة ..

اسمعیل بن الفضل هاشمی میگوید : امام صادق (علیه السلام) عرض کردم : برایم خبر دهید از یعقوب (علیه السلام) و قتی که فرزندانش برای او گفتند (... ای پدر ما دربارۀ گناهان ما از خدا آمرزش بخواه که براستی ما خطاکاران بودیم 97/ 12) اما یعقوب درخواست مغفرت را از برای آنها بتأخیر انداخت و گفت : بزودی از پروردگارم از برای شما آمرزش خواهم او آمرزنده و مهربان است 97/ 12)

ص: 98

ولی یوسف چون برادرانش برای او گفتند (..سوگند خدای را که بیقین خداترا بر ما برتری داده است و براستی ما هر آینه خطاکاران بودیم ( 91/ 12 یوسف برای آنها جواب داد و گفت : امروز بر شما سرزنشی نیست .

خدا شما را می آمرزد و او از هر مهربانی مهربانتر است 92/ 12) امام فرمود : چون قلب جوان رقیق تر و نازکتر است از قلب پیر. ودیگر اینکه جنایت وستم فرزندان یعقوب برای یوسف بود و جنایت و ستم آنها به یعقوب روی جنایت آنها بود به یوسف از این جهت که یوسف صاحب حق بود در عفو حق خویش پیش دستی کرد . ولی یعقوب عفو را بتأخیر انداخت زیرا عفو یعقوب عفو از حق دیگری بود . پس عفو آنها را بتعویق انداخت که در سحر شب جمعه برای آنها طلب آمرزش کند .

داستان 52

سفینة . قال سوید بن غفلة : دخلت علی امیر المؤمنین (علیه السلام) بعد ما بویع بالخلافة و هو جالس علی حصیر صغیر و لیس فی

ص: 99

البیت غیره فقلت : یا أمیر المؤمنین بیدک بیت المال ولست أری فی بیتک شیئاً مما یحتاج الیه البیت فقال : یا ابن غفلة أن اللبیب لایتأثث فی دار النقلة ولنادار امن قد نقلنا الیها خیر متاعنا . وانا عن قلیل الیها صائرون .

سوید بن غفله گفت : بعد از بیعت مردم به امیرالمؤمنین (علیه السلام) بخلافت شرفیاب خدمتش شدم در حالیکه روی حصیر کوچکی نشسته بود . و در خانه جز خودش چیزی نبود . عرض کردم : یا امیرالمؤمنین در دست شما است بیت المال و من در خانه آنچه را که خانه بآن نیاز دارد چیزی مشاهده نمی کنم . فرمود : ای پسر غفله عاقل کسی است که در خانه که از آن کوچ میکند اثاث و لوازم بآنجا فراهم نیاورد . و برای ما خانه است با امن که بهترین متاع و اثاث را بآنجا انتقال داده ایم و ما نیز در همین نزدیکیها بآنجا خواهیم رفت .

داستان 53

کا - فی حدیث عن ابی عبدالله (علیه السلام) أن قوماً فرغت علیهم النعمة . و هم اهل الثرثار فعمدوا الی مخ الحنطة فجعلوهاخبزأ

ص: 100

هجاء و جعلوا ینجون به صبیانهم حتی اجتمع من ذلک جبل عظیم . قال : فمر بهم رجل صالح و اذا امرأة وهی تفعل ذلک بصبی لها . قال لهم ویحکم اتقوا الله عز وجل ولاغیر واما بکم من نعمة الله . فقالت له : کأنک تخوفنا با وجوع . اما مادام ثرثارنا تجری فانا لانخوف الجوع قال فأسف الله عز وجل فأضعف لهم الثرثار وحبس عنهم قطر السماء و نبات الارض . قال فاحتاجوا الی ذلک الجبل و انه کان یقسم بینهم بالمیزان امام صادق (علیه السلام) فرمود که گروهی که آنها مردم « ثرثار » بودند خداوند بآنها نعمت فراوان عطا فرمود و آنها به مغز گندم روی آوردند و از آن نان درست میکردند و نجاست بچه های خود را با آن ها پاک میکردند . تا از آن نانها کوهی بزرگ پدید آمد وقتی مردی صالح و نیکو کار بر آنها گذر کرد . ناگاه زنی را مشاهده کرد که نجاست بچه اش را پاک میکند . باو گفت وای بر شما از خداوند عز و جل بترسید و نعمتی که خداوند بشما داده است تغییر ندهید . آن زن گفت گویا تو ما را از گرسنگی میترسانی . آگاه باش مادامیکه ثرثار ما جاری است ما هیچگاه از گرسنگی پروا نداریم . حضرت فرمود: خداوند

ص: 101

بر آنها غضب کرد . و آب رودخانه ثرثار را ضعیف و کم گردانید. و آب باران و گیاه زمین را از آنها بازداشت تا محتاج آن کوهیکه از آن نانهای ناپاک جمع شده بود گردیدند . و در بین خودشان با ترازو قسمت میکردند .

* شرح :

در تاج العروس از انساب بلاذری نقل میکنند که آن نهری است که از هرماس نصیبین سرچشمه گرفته و در ما بین کحیل و رأس الایل در دجله فرو میریزد . و در ناسخ التواریخ نیز از ابن اثیر نقل کرده که آن نام رودخانه ای است که اصل منبع آن در شرقی مدینۀ «سنجار» و نزدیک بقربه ای است که « سرق » نام دارد و این رودخانه بدجله که ما بین کحیل و رأس الایل از اعمال فرج است فرو میریزد . و در اوایل کامل مبرد گوید : بجهت کثرت آب آن آنرا ثرثار گفتند. اما یاقوت حموی در « مراصد الاطلاع » گفته است که ثرثار اسم یک وادی بزرگی است که در به «جزیره» واقع است و چون باران زیاد

ص: 102

بارد آن امتداد یابد . و اما در تابستان جز کمی از آب گرم و چشمه سارهای شور در آن رودخانۀ نمیباشد . و و این رودخانه در بیابانی که نزدیک به سنجار است سرازیر میگردد .

داستان 54

اثبات الهداة - عن ابی خالد الکابلی قال : دخلت علی سیدی علی بن الحسین زین العابدین (علیه السلام) فقلت له : یا ابن رسول الله (علیه السلام) أخبرنی بالذین فرض الله لی طاعتهم و مودتهم و اوجب علی العباد الاقتداء بهم بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) فقال : یا کابلی ان اولی الامر الذین جعلهم الله عز وجل أئمة الناس واو جب علیهم طاعتهم امیر المومنین علی بن ابی طالب . ثم الحسن و الحسین ابنا علی بن ابیطالب . ثم انتهی الأمر الینا فسکت . فقلت له یا سیدی روی عن امیر المؤمنین (علیه السلام) ان الارض لا تخلو من حجة لله علی عباده . فمن الحجة والامام بعدک ؟ فقال : ابنی محمد و اسمه فی التوریة باقر . یبقر العلم بقراً هو الحجة والامام بعدی . و من بعد محمد ابنه جعفر الصادق . و ذکر الحدیث الی ان قال : ثم تشتد الغیبة بولی الله الثانی عشر من اوصیاء رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) بعده یا ابا خالد ان اهل زمان غیبته و القائلین بأمامته و المنتظرین بظهوره افضل من أهل کل زمان . لان الله اعطاهم من العقول والافهام ما

ص: 103

صارت الغیبة عندهم بمنزلة المشاهدة . و جعلهم فی ذلک الزمان بمنزلة المجاهدین بین یدی رسول الله (صلی الله علیه و آله) بالسیف اولئک المخلصون حقا و شیعتنا صدقا و الدعاة الی دین الله سراً وجهراً. و قال علی بن الحسین (علیه السلام) انتظار الفرج من اعظم الفرج .

ابوخالد کابلی گفت : بر آقای خودم امام زین العابدین وارد شدم و برای حضرت عرض کردم : یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) مرا خبرده از آنهائیکه خداوند اطاعت و دوستی آنها را بر من واجب گردانیده است و پیروی کردن از آنها را بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) لازم نموده است ؟ فرمود : ای کابلی : اولوالامر و زمامدارانیکه خدای عز وجل آنها را پیشوایان و امامان مردم قرار داده است عبارت است از امیر المومنین علی بن ابیطالب و بعد حسن و حسین دو فرزند علی بن ابیطالب . سپس امر بما منتهی شد. پس حضرت ساکت گردید . عرض کردم : ای آقای من روایت شده است از امیرالمؤمنین (علیه السلام) که روی زمین از وجود حجتی از جانب خداوند بر بندگان خالی نمیشود . پس امام و حجت پس از شما کیست ؟ فرمود : پسرم محمد و اسم او در تورات باقر است که علم و دانش را بخوبی میشکافد

ص: 104

و او بعد از من حجت و امام است و بعد از او پسرش جعفر صادق تا آنجا که میفرماید : پس از آن بواسطۀ ولی دوازدهمین از اوصیای رسول خدا کار غیبت سخت گردد .

ای ابو خالد : مردمی که در زمان غیبت باشند و بامامت او قائل شوند و ظهور او را انتظار بکشند افضل و برترند از مردم هرزمان . زیرا خداوند بآنها خردها و فهم هائی عطا فرموده است که بواسطۀ آن غیبت در نزد آنها بمنزله مشاهده و دیدار است و آنها در آن زمان بمنزلۀ مجاهدینی هستند که در مقابل رسول خدا با شمشیر جهاد میکنند .

آنهایند خالص شدگان و شیعیان راستین و دعوت کنندگان بسوی دین خدا در نهان و آشکار . و فرمود: علی بن الحسین (علیه السلام) انتظار فرج از بزرگترین گشایشها است .

داستان 55

البحار - عن داود الرقی قال : دخلت علی ابی عبدالله (علیه السلام) ولی علی رجل دین و قد خفت نواه فشکوت ذلک الیه . فقال (علیه السلام) اذا مررت بمکة فطف عن عبدالمطلب طوافاً و صل عنه رکعتین

ص: 105

و طف عن ابیطالب طوافاً وصل عنه رکعتین وطف عن عبدالله طوافاً وصل عنه رکعتین وطف . عن آمنة طوافاً وصل عنها رکعتین وطن عن فاطمة بنت اسد طوافاً وصل عنها رکعتین ثم ادع الله عز و جل أن یرد علیک مالک . قال : ففعلت ذلک ثم خرجت من باب الصفا فاذاً غریمی وأقف یقول : یا داود جئنی هناک فاقض حقک .

داود رقی گفت : بمحضر امام صادق (علیه السلام) وارد شدم و مردی بمن بدهکار بود و من از فقدان او میترسیدم که باو دسترسی نداشته باشم شکایت بامام آوردم . حضرت فرمود چون بمکه رسیدی به نیابت از جانب عبدالمطلب طواف کن و دو رکعت نماز طواف بجا بیاور و نیز از جانب ابوطالب طواف کن و دو رکعت نماز طواف بجا بیاور و نیز از طرف عبدالله طواف نموده و دو رکعت نماز آنرا بجا بیاور . و باز از طرف آمنه طواف بنما و دو رکعت نماز آنرا بخوان . و نیز از جانب فاطمه بنت اسدطواف کن و دو رکعت نماز آنرا بجا آور . آنگاه خدا را بخوان تا مالت را بتو باز گرداند .

داود رقی میگوید : من نیز چنین کردم و چون ( بعد از طوافها و نمازها ) از باب صفا از مسجد خارج شدم

ص: 106

وامدار خویش را دیدم که ایستاده بود و میگفت اینجا بیا تا حق تو را اداء کنم .

داستان 56

۔ عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال : کان رجل فی الزمن الاول طلب الدنیا من حلال فلم یقدر علیها و طلبها من حرام فلم یقدر علیها فأتاه الشیطان قال له یا هذا انک قد طلبت الدنیا من حلال فلم تقدر علیها و طلبتها من حرام فلم تقدر علیها . أفلاادلک علی شئی تکثر به دنیاک ؟ و یکثر به تبعک قال : بلی قال تبتدع دینا و تدعوالیه الناس ففعل فاستجاب له الناس فأطاعوه و اصاب من الدنیا . ثم انه فکر فقال ما صنعت ؟ ابتدعت دینا و دعوت الناس ما أری لی توبة الا ان اتی من دعوته الیه فار دمعنه فجعل یأتی اصحابه الذین اجابوه فیقول لهم ان الذی دعوتکم الیه باطل و انما ابتدعته فجعلوا یقولون له کذبت و هو الحق و لکن شککت فی دینک فرجعت عنه فلما رأی ذلک عمد الی سلسلة فوتدلها و تدأ ثم جعلها فی عنقه و قال : لااحلها حتی یتوب الله عز و جل علی . فاوحی الله إلی نبی من الأنبیاء قل لفلان وعزتی لو دعوتنی حتی یتقطع أوصالک ما استجبت لک حتی ترد من مات الی ما دعوته الیه فیرجع عنه .

امام صادق (علیه السلام) فرمود: مردی در زمان گذشته دنیا

ص: 107

را از راه حلال طلب کرد اما نتوانست آنرا بدست آورد پس آنرا از راه حرام طلب کرد بازتوانست آنرا بدست بیاورد . آنگاه شیطان بنزد او آمد و گفت : ای فلانی تو دنیا را از راه حلال طلب کردی اما نتوانستی آنرا بدست آوری . و از راه حرام طلب کردی باز نتوانستی آنرا بدست آوری . آیا ترا بچیزی راهنمائی کنم که دنیایت زیاد گردد ؟ و پیروانت بسیار گفت : آری . شیطان گفت:

دینی را از خود اختراع نما و مردم را بآن فرا بخوان .

آن مرد چنین کرد. مردم سخنش را اجابت کردند و از او پیروی نمودند و به پارۀ از دنیا نیز رسید. آنگاه با خود فکر کرد و گفت : آن چه کاری بود که من کردم ودینی را از خود اختراع نموده و مردم را بآن فراخواندم .

من توبۀ از خود نمی بینم جز اینکه بروم نزد آنکه او را بر این دین خواندم تا او را از آن باز گردانم . پس بنزد پیروان خود میرفت و میگفت دینی را که من شما را بآن دعوت کردم دینی است باطل و آنرا من از خود اختراع کرده ام . اما آنها می گفتند تو دروغ میگوئی و آن

ص: 108

حق است و راست و تو در دینت بشک افتادی و از آن بر گشتی . چون چنین دید زنجیری را قصد کرد و آنرا محکم و استوار میخکوب کرد و در گردن خویش افکند و گفت من این زنجیر را از گردن خود باز نکنم تا خدای عزوجل توبه ام را قبول کند. خداوند بیکی از پیغمبران وحی فرستاد که برایش بگو که هر گاه مرا آنقدر بخوانی تا بند از بندت جدا گردد دعای ترا قبول نکنم تا کسانی که در این دنیا بر دین تو مرده اند بدین حق باز گردانی .

داستان 57

ئل - عن عمرو بن نعمان الجعفی قال : کان لابی عبدالله (علیه السلام) صدیق لإیکاد یفارقه ( الی ان قال ) فقال : یوماً لغلامه یا ابن الفاعلة این کنت ؟ قال فرفع ابو عبدالله (علیه السلام) یده فصک بها جبهة نفسه ثم قال : سبحان الله تقذف امه . قد کنت اری ان لک و رعأ فاذا لیس لک ورع فقال : جعلت فداک ان امه سندیة مشرکة . فقال اما علمت أن لکل امة نکاح تنح عنی . فما رأیته یمشی معه حتی فرق بینهما الموت .

عمرو بن نعمان گوید : که امام صادق (علیه السلام) رادوستی

ص: 109

بود که هرگز از حضرت جدا نمیشد . ( تا آنجا که گوید) روزی بغلامش گفت ای پسر زن بدکاره کجا بودی ؟ پس امام (علیه السلام) دست بلند کرد و به پیشانی زد و فرمود . سبحان الله مادرش را قذف میکنی ( بزنا نسبت میدهی) من گمان میکردم که در تو ورع و پرهیزکاری است . و اکنون مشاهده میشود که در تو ورع و پرهیزکاری نیست . عرض کرد : فدایت شوم مادرش از سند و اهل شرک بود. فرمود: مگر نمیدانی که از برای هر امتی نکاحی است . دور شو از من . و من هرگز ندیدم او را که با حضرت راه برود تا اینکه مرگ میان آنها جدائی انداخت .

داستان 58

کا: عن رجل عن ابی عبدالله (علیه السلام) فی حدیث انه (علیه السلام) قال : ان من المسلمین من له سهم و منهم من له سهمان و منهم من له ثلاثة اسهم و منهم من له اربعة اسهم و منهم من له خمسة اسهم و من له سبعة اسهم . فلیس ینبغی أن یحمل صاحب السهم علی ما علیه صاحب السهمین ولاصاحب السهمین علی ما علیه صاحب الثلاثة و لاصاحب الثلاثة علی ما علیه صاحب الأربعة ولا

ص: 110

صاحب الأربعة علی ما علیه صاحب الخمسة ولاصاحب الخمسة علی ما علیه صاحب الستة ولاصاحب الستة علی ما علیه صاحب السبعة و سأضرب لک مثلا . ان رجلا کان له جار و کان نصرانیاً فدعاه الی الاسلام و زینه له فاجابه . فاتاه سحیراً فقرع علیه الباب . فقال : من هذا ؟ قال : أنا فلان . قال : وما حاجتک ؟ قال : توضا و البس ثوبیک و مر بنا الی الصلاة . قال : فتوضاء و لبس ثوبیه و خرج معه .: فصلیا ماشاء الله . ثم صلیا الفجر . ثم مکثا حتی اصبحا . فقام الذی کان نصرأنیأ یرید منزله . فقال الرجل : این تذهب ؟ النهار قصیر . و الذی بینک وبین الظهر قلیل قال : فجلس معه الی أن صلی الظهر . ثم قال : و ما بین الظهر والعصر قلیل . فاحتبسه حتی صلی العصر . قال : ثم : قام و اراد ان ینصرف الی الی منزله . فقال له : أن هذا آخر النهار و اقل من اوله . فاحتبسه حتی صلی المغرب . ثم اراد ان ینصرف الی منزله . فقال له : انما بقیت صلاة واحدة . قال : فمکث حتی صلی العشاء الأخرة ثم تفرقا . فلما کان سحیراً غدا علیه فضرب علیه الباب . فقال : من هذا ؟ قال : أنا فلان . قال : و ما حاجتک ؟ قال : توضاء والبس ثوبیک و اخرج فصل . قال : اطلب لهذا الدین من هوا فرغ منی . و أنا انسان مسکین و علی عیال . فقال ابوعبدالله (علیه السلام) : أدخله فی شئی اخرجه منه . او قال : ادخله من مثل ذه و اخرجه من مثل هذا .

در حدیثی از کافی روایت شده است که امام صادق

ص: 111

(علیه السلام) فرمود: بعضی از مسلمانان ( از ایمان ) بک سهم دارند و بعضی دیگر از آنها دو سهم و برخی از آنها چهار سهم و بعضی از آنها پنج سهم و بعضی از آنها شش سهم و بعضی از آنها هفت سهم . و شایسته نیست آنکه یک سهم دارد وادار شود بر عقیده و ایمان آنکه او دو سهم دارد . و آنکه دو سهم دارد وادار شود بر آنچه صاحب سه سهم آنرا دارد و نه آنکه سه سهم دارد وادار شود بر آنچه را که صاحب چهار سهم آنرا دارد . و نه آنکه چهار سهم دارد بر آنچه صاحب پنج سهم آنرا دارا می باشد و نه آنکه پنج سهم دارد بر آنچه صاحب شش سهم آنرا دارا است . و نه آنکه شش سهم دارد وادار شود بر آنچه صاحب هفت سهم دارد . و من ترا مثلی میزنم .

مردی همسایه داشت نصرانی او را باسلام فراخواند و آنرایرایش بیاراست . و او نیز آنرا پذبرفت نزدیک سحر بنزدش رفت و در خانه اش را کوبید : گفت : کیست ؟ پاسخ داد که من فلانی هستم . گفت چه کار داری ؟

ص: 112

گفت : وضوء بساز و لباسهایت را بپوش تا با هم بنماز برویم • حضرت فرمود: که او وضوء ساخت و لباسهایش را پوشید و نماز بیرون شد . فرمود . که نماز بسیار بخواندند تا نماز صبح را نیز بخواندند و ماندند تا صبح روشن شد . مرد نصرانی بپا خاست تا بخانه اش برود . آن مرد گفت بکجا میروی ؟ روز کوتاه است و به ظهرهم کمی مانده است . فرمود : که با او نشست تا اینکه نماز ظهر را هم خواند. سپس گفت که بین ظهر و عصر هم زمان کمی است . پس او را نگهداشت تا اینکه نماز عصر را نیز بخواند . پس بر خاست که بمنزل خود برود . آن مرد برایش گفت که اکنون آخر روز است و از آغازش کمتر است (که پس از نماز صبح بانتظار ظهر صبر کردی ) و او را نگاه داشت تا نماز مغرب را نیز بخواند. آنگاه مرد خواست که بمنزل خودش برود . پس باز باو گفت که فقط یک نماز عشاء آخرین را هم بخواند. سپس از هم جدا شدند : فردایش نزدیک سحر باز بسراغش رفت

ص: 113

و در را کوبید گفت : کیست ؟ پاسخ داد که فلانی هستم گفت : چه کار داری ؟ گفت : وضوء بساز و لباسهایت را بپوش و بیرون بیا تا بمسجد برویم و نماز بخوانی. گفت: برای این دین کسی را پیدا کن که او بیکارتر از من است.

و من انسانی هستم مستمند و فقیر و دارای عیال . امام صادق (علیه السلام) فرمود : او را در چیزی وارد ساخت اما با این روش ) او را بکلی از آن یعنی اسلام بیرون کرد .

و یا اینکه فرمود : او را در مثل این کار سخت و دشوار وارد ساخت و باین سبب او را از دین محکم و استوار بیرون نمود .

* شرح:

1- قوله : سحیراً. سحیراً بضم یک ششم و آخرشب است و با ساعت آخر شب را گویند . و گفته شده است که نزدیک صبح را گویند .

2- خرج معه . یعنی خارج شد با او بمسجد .

3- ماشاء الله . یعنی بسیار .

ص: 114

4- حتی اصبحا . صبح و صباح آغاز روز را گویند و آن هنگامی است که سرخی در افق پدید آید .

داستان 59

کا- عن الحسن بن علی بن ابی حمزة عن أبیه قال : رأیت ابا الحسن (علیه السلام) یعمل فی ارض له قد استنقعت قدماه فی العرق فقلت له جعلت فداک این الرجال ؟ فقال یا علی قدعمل بالبیل من هو خیر منی فی ارضه و من ابی . فقلت له : و من هو ؟ قال : رسول الله (صلی الله علیه و آله) و امیر المؤمنین و آبائی علیهم السلام کلهم کانوا قد عملوا بایدیهم وهو من عمل النبیین والمرسلین والا وصیاء والصالحین علی بن ابی حمزه روایت میکند که امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را دیدم که در زمین کشاورزی خود کار میکند. در حالیکه پاهایش در عرق فرو نشسته . عرض کردم فدایت شوم مردان کار کجا هستند؟ فرمود : آنکه از من و پدرم بهتر بود در زمین خود با بیل کار میکرده است . پرسیدم او کیست ؟ فرمود رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین (علیه السلام) و پدران من همه با دست خویش کار میکردند . و آن کار

ص: 115

پیغمبران و رسولان و اوصیاء آنها و بندگان صالح و و شایسته است .

داستان 60

کا - عن زرارة قال : أن رجلا اتی ابا عبدالله (ع فقال انی احسن ان اتجر وانا محارف محتاج فقال : اعمل و حمل علی رأسک و استغن عن الناس . الحدیث .

زراره گفت : مردی بحضور امام صادق (علیه السلام) رسید و عرض کرد که من دست سالمی ندارم که بتوانم با آن کار بکنم و نیز نمیتوانم که تجارت نمایم ، و من مردی هستم بدبخت و مستمند و محتاج . امام فرمود . کار کن و با سرت باربری نما و خود را از مردم مستغنی و بی نیاز کن .

* شرح :

محارف : بفتح راء بی بخت وروزی. خلاف مبارک .

ص: 116

داستان 61

کا ۔ عن ابی عبدالله (علیه السلام) ان امیرالمؤمنین (علیه السلام) قال : اوحی الله عز و جل الی داود (علیه السلام) انک نعم العبد لولا انک تأکل من بیت المال و لا تعمل بیدک شیئاً . قال : فبکی داود (علیه السلام) اربعین صباحاً . فاوحی الله عز وجل الی الحدید أن لن لعبدی داود . فالان الله عز و جل له الحدید . فکان یعمل کل یوم درعاً فیبیعها با الف درهم - فعمل ثلث مأة وستین درعاً. فباعها بثلاث مأة وستین الفاً و استغنی عن بیت المال امیر المؤمنین (علیه السلام) فرمود که خداوند به داود (علیه السلام) وحی فرستاد که تو چه نیکو بنده هستی جز اینکه از بیت المال میخوری و با دست خویش کار نمیکنی .

فرمود: داود چهل صباحی بگریست . خداوند عز و جل وحی کرد با من که از برای بنده ام نرم باش . پس خداوند آهن را از برای داود نرم گردانید. و او هر روزی زرهی میساخت و بهزار درهم می فروخت تا سیصد و شصت را تمام کرد و بسیصد و شصت درهم بفروخت و از بیت المال بی نیاز شد .

ص: 117

داستان 62

کا ۔ عن ابیعبدالله (ع ) قال : إن محمد بن المنکدر ان یقول ما کنت اری ان علی بن الحسین یدع خلفاً افضل منه حتی رأیت ابنه محمد بن علی (ع ) فاردت ان اعطه فوعظنی فقال له اصحابه بای شئی و عظک قال : خرجت الی بعض نواحی المدینة فی ساعة حارة فلقینی ابوجعفر محمد بن علی و کان رجلا بادناً ثقیلا و هو متکئی علی غلامین اسودین او مولیین . فقلت فی نفسی سبحان الله شیخ من اشیاخ قریش فی هذه الساعة علی هذه الحلال فی طلب الدنیا امالاعظنه . فدنوت منه فسلمت علیه فرد علی السلام ببهر وهو یتصاب عرقاً فقلت : اصلحک الله شیخ من اشیاخ قریش فی هذه الساعة علی هذه الحلال فی طلب الدنیا . ارایت لوجاء اجلک و انت علی هذه الحال ماکنت تصنع . فقال : لو جانی الموت وانا علی هذه الحال جائنی وانا فی طاعة الله عزوجل اکف بها نفسی و عیالی عنک و عن الناس و انما کنت اخاف ان لوجائنی الموت و انا علی معصیة من معاصی الله . فقلت صدقت یرحمک الله . اردت ان اعظک فوعظتنی امام صادق (علیه السلام) فرمود : محمد بن منکدر میگفت که گمان نمیکردم که مثل علی بن الحسین بزرگواری خلفی چون خود بیادگار گذارد . تا اینکه محمد بن علی

ص: 118

را ملاقات نمودم و خواستم که او را موعظه کنم ولی او مرا موعظه نمود . اصحابش گفتند بچه چیز او ترا موعظه کرد . گفت در ساعتی بس گرم بیکی از نواحی مدینه بیرون شدم . محمد بن علی را که فربه و تناور بود ملاقات کردم و او بردو غلام سیاه یا دو مولی تکیه کرده بود . با خود گفتم که شیجی از شیوخ قریش در این ساعتی و چنین حالتی در طلب دنیا بیرون شده است . آگاه باش که من او را موعظه خواهم کرد. پس آنحضرت را سلام کردم . آنحضرت نفس زنان و عرق ریزان سلام مراپاسخ فرمود ، گفتم : ( اصلحک الله ) آیا خوب است که شیخی از اشیاخ قریش با چنین حالتی در طلب دنیا باشد. اگر مرگ فرا رسد و تو در این حال باشی پس چه خواهی کرد . آنحضرت فرمود . اگر مرگ فرا رسد و من در این حال باشم مرگ مرا دریافته است در حالیکه من در اطاعت خدا بوده ام که باز داشته ام خود و عیال خود را از حاجت بتو و مردم و آنوقت من از آمدن مر گ ترسانم که مرگ فرا رسد در حالیکه من در معصیتی از معاصی

ص: 119

الهی بوده باشم . محمد بن منکدر گوید. گفتم (یرحمک الله ) خواستم ترا موعظه کنم تو مرا موعظه کردی .

* شرح :

محمد بن المنکدر - از مقدسین رجال عامه است وابن قتیبه در معارف گفته است که او از تیم قریش قبیله ابو بکر است . و بسال 130 یا 131 وفات کرده است .

ومنکدر بضم میم و سکون نون و فتح کاف و کسر دال است .

داستان 63

نبه - ارشادالقلوب - عن الصادق (ع ) أن داود (علیه السلام) قال یارب خبرنی بقرینی فی الجنة فی قصری فاوحی الله الله ان ذلک متی ابویونس (ع ) فاستاذن الله تعالی فی زیارته فاذن له فاخذ بید ولده سلیمان حتی اتیا موضعه فاذاهو بیت من سعف . فسئلا عنه.

فقیل أنه فی الحطابین یقطع الحطب و یبیعه فجلسا ینتظر انه اذ اقبل و علی راسه خرمة من حطب فالقیها عنه ثم حمد الله و قال : من یشتری منی طیبا بطیب فسا و مسه واحد واشتراه آخر فدنیا

ص: 120

منه و سلما علیه . فقال : انطلقا بنا الی المنزل و ابتاع بما کان معه طعاماً ثم وضعه بین حجرین قداعد هما لذلک و طحنه ثم عجنه فی نقیر له ثم اجج ناراً واوقدها بالحطب ثم وضع العجین علیها ثم جلس یتحدث معهم هنیئة ثم نهض و قد نضجت خبزته فوضعها فی النقیر و فلقها و وضع علیها ملحا و وضع الی جانبه مطهرة فیها ماء و جلس علی رکبتیه و اخذ لقمة وکسرها و وضع فی فیه و قال : بسم الله الرحمن الرحیم فلما از دردها قال : الحمد الله رب العالمین ثم فعل ذلک اخری ثم اخذ الماء فشرب منه وحمدالله تعالی و قال لک الحمد یارب من ذا الذی انعمت علیه و اولیته مثل ما اولیتنی اذصححت بدنی و سمعی و بصری و جوارحی و قویتنی حتی ذهبت الی شجر لم اغرسه بیدی ولازرعته بقوتی ولم اهتم بحفظه فجعلته لی رزقا و اعنتنی علی قطعه و حمله و سقت الی من اشتراه منی و اشتریت بثمنه طعاما لم ازرعه و لم اتعب فیه و سخرت لی حجرأ اطحنه و نارأ نضجته و جعلت لی شهوة قابلة لذلک فصرت آکله بشهوة واقوی بذاک علی طاعتک فلک الحمد حتی ترضی و بعد الرضا . ثم بکی بکاء عالیاً . فقال داود لابنه سلیمان یا بنی یحق لمثل هذا العبد الشاکر ان یکون صاحب المنزلة الکبری فی الجنة امام صادق (علیه السلام) روایت کرد که حضرت داود(علیه السلام) عرض کرد . خدایا خبر ده مرا که رفیق من در بهشت در قصر من کیست خدا باو وحی کرد که متی پدر یونس

ص: 121

است . پس از خدا اذن خواست تا بدیدنش برود. خدا اذن داد . او دست پسرش سلیمان را گرفته تا جائیکه جای سکنایش بود آمدند آنجا خانۀ بود از شاخه های درخت خرما درست شده بود . سراغش گرفتند گفتند او در میان هیزم فروشان است که به بریدن و فروختن هیزم مشغول است . بانتظار می نشستند ناگاه دوزند آمد بسته هیزمی بالای سرش گذارده هیزم را بزمین گذارد و شکر خدا را بجای آورد و گفت کیست آنکه بخرد از من هیزم پاک و و حلال را بمال حلال پس شخصی با او وارد گفتگو شد و کس دیگر آنرا خرید . داود و سلیمان نزدش آمدند و سلام کردند. او گفت : بیایید برویم منزل . و با بهای هیزم گندم خرید و آنرا در میان دو سنگ آسیاب دستی که آماده کرده بود گذاشته و آرد کرد . و در تغاری آنرا خمیر نمود . آنگاه آتشی روشن کرد و همزم را افروخته و خمیر را روی آتش نهاد . و بعد نشسته با آنها کمی سخن گفت پس برخاست دید که نانش پخته است. آنرا در طبق گذارد . و بر دو زانو نشست و لقمه ای

ص: 122

برداشت و پاره کرد و در دهان گذارد و گفت « بسم الله الرحمن الرحیم » و همینکه آنرا فرو برد گفت « الحمدلله رب العالمین » پس ظرف آب را برداشت و بیاشامید و خدا را حمد کرد و گفت : شکر مر ترا است پروردگارا: کیست آنکه نعمت داده و بخشش کرده بر او مانند من • چشم و گوش و بدنم را صحیح و سالم گردانیدی و نیروئی بمن دادی تا بروم بسوی درختی که من آن را با دست خویش ننشانده ام و با قوت و نیروی خودم نگاشته ام و در حفظ و نگهداری آن اهتمامی بکار نبرده ام . پس آنرا روزی من قرار دادی و در بریدن و برداشتن آن بمن یاری کردی و مشتری بمن فرستادی که آنرا از من بخرید و از بهای آن گندمی خریدم که من آنرا زراعت نکرده بودم و در تحصیل آن زحمت نکشیده بودم و سنگ را بر من مسخر کردی تا آرد کند و آتش را بر من مسخر کردی تا آنرا بپزم و برایم قوت و میل خوردن عطا کردی تا آنرا بخورم تا قوت و توانائی پیدا کنم بر طاعت تو.

پس مرتر است حمد و سپاسی تا خشنود باشی . پس با

ص: 123

صدای بلند گریه کرد . و داود به پسرش سلیمان گفت : پسر جان سزاوار است بر این این بندۂ شکر گزار را که دارای این چنین مقام بزرگان در بهشت باشد و من هرگز ندیدم بنده ای را که شکرش بیش از این شخص باشد .

داستان 64

کا- عن محمد بن سنان قال : کنت عند الرضا (علیه السلام) قال : لی یا محمد أنه کان فی زمن بنی اسرائیل از بعة نفر من المؤمنین فاتی واحد منهم الثلاثة وهم مجتمعون فی منزل احدهم فی مناظرة بینهم فقرع الباب فخرج الیه غلام فقال : این مولاک فقال: لیس هو فی البیت فرجع الرجل ودخل الغلام الی مولاه فقال له من کان الذی قرع الباب قال : کان فالان فقلت له لیس فی المنزل فسکت ولم یکترث ولم یلم غلامه ولااغتم احد منهم لرجوعه من الباب و اقبلوا فی حدیثهم . فلما کان من الغد بکر الیهم الرجل فاصابهم و قد خرجوا یریدون ضیعة لبعضهم فسلم علیهم و قال انا معکم ؟ فقا لوا نعم . ولم یعتذروا الیه و کان الرجل محتاجا ضعیف الحال فلما کانوا فی بعض الطریق اذا غمامة قد أظلهم فظنوا انه مطر فبادروا . فلما استوت الغمامة علی رؤوسهم اذا مناد ینادی من جوف الغمامة ایتها النار خذیهم و انا جبر ئیل رسول الله . فإذاً نار من

ص: 124

جوف الغمامة قد اختطف الثلاثة النفر و بقی الرجل مرعو با یعجب بما نزل بالقوم ولایدری ما السبب فرجع الی المدینة فلقی یوشع بن نون ناخبره الخبر و مارأی و ماسمع فقال یوشع بن نون أما علمت أن الله سخظ علیهم بعد ان کان عنهم راضیاً وذلک بفعلهم بک.

قال : و ما فعلهم بی ؟ فحدثه یوشع . فقال الرجل فانا اجعلهم فی حلوا عفو عنهم . قال : لو کان هذا قبل لنفعهم واما الساعة فلا . عسی ان ینفعهم من بعد . .

محمد بن سنان گوید : نزد امام رضا (علیه السلام) بودم بمن فرمود: ای محمد در زمان بنی اسرائیل چهار نفر مؤمن بودند یکی از آنها نزد سه نفر دیگر رفت که در خانۀ یکی از آنها برای مناظره میان خودشان گرد آمده بودند در خانه را کوبید . پس غلام خارج شد و از او پرسید آقایت کجا است؟ گفت در خانه نیست.

آن مرد برگشت و غلام نیز نزد آقای خودش بدرون خانه رفت .

آقایش از او پرسید که بود که دررا کوبید؟ گفت فلانی و من در پاسخش گفتم که شما در خانه نیستید. آقایش خاموش شد .

و غلام خود را در برابر این کار ملامت و سرزنش نکرد و هیچکدام از آن سه نفر هم از برگشتن آن مؤمن از در خانه غمگین نشدند و بگفتگوئی که داشتند باز روی آوردند . چون فردا شد بامداد آن مؤمن آنها را

ص: 125

قصد کرد و آنها رسید در حالیکه با هم بیرون شده بودند تا بکشتزاری که یکی از آنها داشت بروند. پس بآنها سلام کرد و بآنها گفت : من هم با شما بیایم گفتند آری و از آن مرد راجع بکار دیروز عذر خواهی کردند . و آن مرد محتاج و ضعف الحال بود و در بین راه ابری بر آنها سایه افکند گمان کردند که دنبالش باران است و شتافتد که زودتر بمقصد برسند . چون آن ابر بالای سر شان استوار گردید ناگاه از میان ابر یک منادی ندا کرد ای آنش اینان را بگیر و منم جبرئیل فرستادۀ خدا پس آتشتی از میان ابر برخاست و آن سه نفر را در ربود و آن مؤمن وحشت زده بجا ماند و در شگفت بود از آنچه بر سر همراهانش فرود آمد . و سبب آنرا نمیدانست تا اینکه بشهر برگشت . و یوشع بن نون وصی موسی (علیه السلام) را ملاقات کرد و آنچه را که دیده و شنیده بود باو خبر داد یوشع فرمود : آیا نمیدانیکه خداوند بر آنها خشم کرد بعد از آنکه از آنها خشنود بود و این خشم برای کاری بود که در بارۀ تو انجام دادند . پرسید با من چه کار کردند

ص: 126

یوشع کار آنها را باو باز گفت . او گفت من آنها را حلال کردم و از آنها در گذشتم . فرمود اگر این پیش از نزول عذاب بود فایده میداد . اما اکنون سودی ندارد و شاید بعد از این برای آنها سودمند افتد .

داستان 65

کا - عن ابرهیم ابن محمد النوفلی رفعه الی علی ابن الحسین صلوات الله علیهما قال : مر رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) براعی ابل فبعث پستسقیه . فقال : اماما فی ضروعها فصبوح الحی و اماما فی آنیتنا فغبوقهم . فقال : رسول الله (صلی الله علیه و آله) اللهم اکثر ماله و ولده . ثم مر براعی غنم فبعث الله یستسقیه فحلب له ما فی ضروعها واکفأ ما فی انائه فی اناء رسول الله (صلی الله علیه و آله) و بعث الیه بشاة وقال : هذا ما عندنا وان احببت ان نزیدک زدناک ؟ قال : فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) اللهم ارزقه الکفاف . فقال له بعض اصحابه : یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) دعوت للذی ردک بدعاء عامتنا نحبه و دعوت للذی اسعفک بحاجتک بدعاء کلنا نکرهه ؟ فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله) ان ماقل و کفی خیر مما کثر والهی . اللهم ارزق محمد و آل محمد الکفاف .

امام زین العابدین (علیه السلام) روایت کرد که رسول خدا (ص ) بشتر چرانی گذر نمود و کسی بنزدش فرستاد و برای

ص: 127

نوشیدن از او شیر خواست شتر چران گفت : آنچه در پستان شتران است صبحانه قبیله است و آنچه در ظرفها است از برای شام آنها است .

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود بار خدایا مال و اولادش را فراوان کن . پس بگوسفند چرانی گذر کرد و از او شیری برای نوشیدن خواست . او آنچه در پستان گوسفندان بود دوشید و آنچه را هم که در کاسه او بود در کاسۀ رسول خدا ربخت . و گوسفندی نیز نزد آنحضرت فرستاد و گفت : این نزد ما بود و اگر دوست داری زیادتر کنیم زیادتر بدهیم . رسول خدا فرمود . بار خدایا باندازۀ کفایت باو روزی بده . یکی از یاران آنحضرت عرض کرد : یا رسول الله برای آنکه حاجت ترا رد کرد دعائی کردی که همه ما آنرا دوست داریم و برای آنکه حاجت ترا بر آورد دعائی کردی که همه ما آنرا دوست نداریم.

رسول خدا فرمود : براستی آنچه کم باشد، و کفایت کند بهتر است از آنچه زیاد باشد و از حق باز دارد . بار خدایا به محمد و آل محمد بانداره کفایت روزی عطا فرما .

ص: 128

داستان 66

کا۔ عن ابی عبدالله (علیه السلام) قال : جاء رجل موسر الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقی الئوب . فجلس الی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فجاء رجل معسر درن الثوب فجاس الی جنب الموسر . فقبض الموسر ثیابه من تحت فخذیه فقال له رسول الله (صلی الله علیه و آله) أخفت أن یمسک من فقره شئی؟ قال : لا . قال : فخفت ان یصیبه من غناک شئ ؟ قال : لا. قال :

فخفت ان یوسخ ثیابک ؟ قال : لا . قال : فما حملک علی ماصنعت؟ فقال : یا رسول الله أن لی قریناً یزین لی کل قبیح ویقبح لی کل حسن . و قد جعلت له نصف مالی . فقال رسول الله ((صلی الله علیه و آله)) للمعسر أتقبل ؟ قال : لا . فقال الرجل : و لم ؟ قال : اخاف ان یدخلنی ما دخلک .

امام صادق (علیه السلام) فرمود : که مرد توانگری که جامۀ پاکیزه در برداشت نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آمد و در خدمت آنحضرت نسشت . در این هنگام مرد فقیری نیز آمد و در پهلوی آن مرد توانگر نشست مرد توانگر جامۀ خود را از زیر ران خویش جمع کرد . رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: آیا ترسیدی از فقر او چیزی بنو بچسبد ؟ عرض کرد: نه. فرمود: آیا ترسیدی از دارائی تو چیزی باو برسد؟ عرض

ص: 129

کرد نه . فرمود : آیا ترسیدی جامہ تورا کثیف و چرکین کند . عرض کرد : نه. فرمود : پس چه چیز ترا وادار به باین کار کرد ؟ عرض کرد: یا رسول الله مرا همنشینی است که برایم هر زشتی را آرایش می دهد و هر خوبی را برایم زشت می نماید و من نیمی از دارائی ام را باو دادم .

رسول خدا بان مرد فقیر فرمود : آیا قبول می کنی ؟ عرض کرد نه . آن مرد گفت : برای چه. پاسخ داد که میترسم آنچه در دلت در آمده است در دل من نیز وارد آید .

داستان 67

البحار - عن جعفر بن محمد (علیه السلام) قال : کان للحسن بن علی بن ابیطالب(علیه السلام) صدیق و کان ماجناً فتباطی علیه ایاما فجائه یوما فقال له الحسن (علیه السلام) کیف اصبحت ؟ فقال : یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) اصبحت بخلاف ما احب و ما یحب الله و ما یحب الشیطان . فضحک الحسن (علیه السلام) ثم قال : وکیف ذلک ؟ قال : لان الله عز وجل یحب ان اطیعه ولااعصیه و لست کذلک . والشیطان یحب ان اعصی الله ولا اطیعه و لست کذلک . واحب ان لااموت ولست کذلک. فقال الیه

ص: 130

رجل فقال : یابن رسول الله (صلی الله علیه و آله) ما بالنا نکره الموت ولانحبه .

قال : فقال الحسن (علیه السلام) انکم اخربتم آخرتکم و عمرتم دنیاکم فانتم تکرهون النقلة من العمران الی الخراب و امام باقر (علیه السلام) فرمود . که امام حسن (علیه السلام) را دوستی بود بذله گو چند روز از رسیدن بخدمت حضرت درنگ کرد. تا روزی خدمتش رسید . آنحضرت فرمود چگونه صبح کردی ؟ عرض کرد ای فرزند رسول خدا صبح کردم بر خلاف آنچه خودم دوست دارم و بر خلاف آنچه خدا دوست میدارد و بر خلاف آنچه شیطان دوست میدارد حضرت خندید و فرمود : چگونه ؟ عرض کرد : چون خدا دوست دارد از او اطاعت کرده و نافرمانی برایش نکنم . اما من اینجور نیستم . و شیطان دوست دارد من بخدا نافرمانی کنم و اطاعتش ننمایم و من اینطور نیستم . و من خودم دوست دارم که زنده بمانم و نمیرم ولی این چنین نیستم . پس مردی بپا خاست و از حضرت پرسید که چرا ما مرگ را دوست نداریم. حضرت فرمود: زیرا شما آخرت خودتان را خراب کردید و دنیای خود

ص: 131

را آباد نمودید. پس دوست ندارید که از آبادی بویرانی منتقل شوید .

داستان 68

الانصاف - عن ابی حمزة الثمالی عن الباقر عن ابیه علی بن الحسین عن جده الحسین بن علی علیه السلام قال : دخلت و اخی الحسن بن علی علی جدی رسول الله (صلی الله علیه و آله) فاجلسنی علسی فخذه و اجلس اخی علی فخذه الاخر . وقبلنا و قال : با بی انتما امامان زاکیان صالحان . اختار کما عزوجل منی و من ابیکما و امکما . و اختار من صلبک یا حسین تسعة ائمة تاسعهم قائمهم . الحدیث .

ابوحمزه ثمالی روایت کرد از امام باقر (علیه السلام) از پدرش از جدش حسین بن علی (علیه السلام) که فرمود : من و برادرم حسن بن علی بر جدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله) وارد شدیم . حضرت مرا بر یک زانو و برادرم را بر زانوی دیگرش نشانید و ما را بوسید و فرمود : پدرم فدای شما دو امام پاکیزۀ نیکو کار . خداوند شما را از من و پدرتان و مادرتان بر گزید و از صلب تو ای حسین بر گزید نه تن امام را که نهمی آنها قائم آنهاست .

ص: 132

* شرح از جمله ادله بر امامت همانطوریکه شیعه می گوید نص رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است بامامت و خلافت امامان دوازده گانه و اینکه امامت منحصراً در آن دوازده نفر باقی است . و روایاتی که از طریق اهل سنت و شیعه در این زمینه وارد شده است فوق حد تواتر است . بنابراین دلالت آنها بر مطلوب جای هیچگونه شبهه و تردید نیست.

و علامه سید هاشم بحرانی در این باب کتابی نوشته است بنام « الانصاف فی النص علی الأئمة الاثنی عشر من آل محمد (صلی الله علیه و آله) الاشراف » که در مقدمۀ آن می فرماید . «چنین گوید : بندۀ نیازمند بدرگاه خدای بی نیاز هاشم بن سلیمان بن اسماعیل بن عبدالجواد حسینی بحرانی که من در این کتاب بیش از سیصد حدیث آوردم که مشتمل است بر نص بامامت امامان اطهار دوازده گانه که از رجال شیعه و سنی با سند احادیث بجز کمی از آنها که مرسل است از مشایخ معتبر نقل شده است و بزرگان

ص: 133

علما آنها را در کتابهای خودشان آورده اند . و من زیاده از آنچه را که از احادیث در اینجا آوردم باحادیث دیگری نیز دست یافتم. اما روی اینکه سخن بدرازا نکشد از ذکر آنها خودداری کردم . و در همین مقدار که اینجا آوردم برای هر عاقل سعید ورشید کفایت است .... » و در این کتاب (326) حدیث از کتب شیعه و چهل حدیث نیز از طریق اهل تسنن از کتابهایشان نقل می نماید.

و در کتاب دیگرش «غایة المرام » (58) حدیث از طریق اهل تسنن نقل میکند .

و در کتاب « الانصاف» چون از ذکر احادیث اهل سنت فارغ میشود چنین می فرماید .

شیخ طبرسی پس از نقل این احادیث فرموده است : این بود پارۀ از اخبار از طریق مخالفین و روایات آنها دربارۀ نص بر عدد امامان دوازده گانه (علیه السلام) و همینکه گروه مخالف ما آنها را مانند شیعه امامیه نقل کرده اند و منکر مضمون آن نشده اند این خود بهترین دلیل است که خدای تعالی ایشانرا مسخر در نقل آنها کرده تا حجت

ص: 134

خود را برای آنها اقامه کرده و اعلاء کلمه اش را فرموده باشد . و این نیست مگر کاری خارق العاده « معجزه » و بیرون از کارهای شادی و قادر نشود بر وی جز خدای تعالی که سختی را آسان کند و قلب را دگرگون سازد و هر مشکلی را آسان نماید و او بر هر چیز قادر و تواناست.

پایان کلام طبرسی .

تمام شد جلد دوم کتاب ( داستانهای راستین ) روز 18 شوال 1398 ه.ق و الحمد لله و الصلوة و السلام علی سیدنا محمد و آله مؤلف : سید ابوالحسن مولانا

ص: 135

مدارک احادیث کتاب

«1» کا - اشاره به کافی- تألیف ثقة الاسلام ابو جعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق کلینی رازی . او در اوایل غیبت کبری میزیسته . و کافی را که یکی از کتب اربعه شیعه است در مدت بیست سال تألیف نموده و در سال 329 در بغداد وفات یافته است و قبرش در بغداد در کنار جسر معروف است.

«2» یب - اشاره به تهذیب تألیف شیخ الطایفه محمد بن حسن طوسی است و کتاب مزبور شرح کتاب مقنعۀ استادش شیخ مفید است . شیخ در علوم و فنون اسلامی دارای تألیفات است . و تهذیب یکی از کتب اربعه است و تولد شیخ بسال 385 درطوس واقع شد و وفاتش در 22 محرم سال 460 است.

«3» البحار - بحارالانوار - تألیف علامه محمد باقر بن محمد تقی بن مقصود علی ملقب به مجلسی از بزرگان محدثین و فقهای شیعه است تولدش در سال 1037 ووفاتش در سال 1111 (غم وحزن) در اصفهان واقع شد و در جامع عتیق در بقعه پدرش مجلسی اول بخاک سپرده شد .

«4، مستدرک- مستدرک الوسائل : تألیف محدث

ص: 136

جلیل میرزا حسین بن میرزا محمدتقی بن میرزاعلی محمد بن تقی نوری طبرسی متولد 18 شوال 1254 در قریه (بالو) از مضافات نورطبرستان ووفاتش در سال 1320 اتفاق افتاد و در جوار امیرالمؤمنین علیه السلام مدفون گردید .

«5» ب - اشاره به قرب الاسناد - تألیف ابو العباس عبدالله بن جعفر بن حسین (حسن) بن مالک بن جامع حمیری قمی و او از مشایخ کوفه حدیث اخذ کرد . و از ثقات اصحاب امام حسن عسکری است .

(6) مکا - اشاره به مکارم الاخلاق - تألیف رضی الدین حسین بن فضل طبرسی است که از فرزندان امین - الاسلام طبرسی صاحب مجمح البیان است . تاریخ تولد و و وفات او بدست نیامد .

«7» مشکاة الأنوار - تألیف أبو الفضل علی بن رضی الدین حسن بن فضل طبرسی از نویر ه های صاحب مجمع البیان و این کتاب چون تکمله ایست بکتاب پدرش ( مکارم الاخلاق ).

«8» مع - اشاره بمعانی الاخبار تألیف شیخ صدوق

ص: 137

ابو جعفر محمد بن علی بن موسی بن بابویه قمی. و در حدود سال 305 در اوایل سفارت حسین بن نوح نوبختی با دعای امام زمان عجل الله فرجه بدنیا آمد و در سال 381 در ری وفات یافت .

«9» ید - اشاره بکتاب توحید شیخ صدوق .

«10 » ارشاد القلوب. تألیف محدت جلیل حسن بن محمد دیلمی . تولد و وفاتش بدست نیامد و در سالهای 656 و 771 میزیسته است .

11» قب - اشاره به مناقب . تألیف شیخ بزرگوار محمد بن علی بن شهر آشوب سروی مازندرانی ووفانش شب جمعه 22 رمضان سال 588 و در بیرون شهر حلب در جبل جوشن نزدیکی محسن سقط امام حسین (علیه السلام) مدفون است. و نزدیک صد سال عمر کرد .

« 12 »ج - اشاره بکتاب احتجاج . تألیف احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی . تولد و وفانش معلوم نیست و او از مشایخ ابن شهر آشوب است .

« 13 » شا - اشاره به ارشاد- تألیف شیخ المشایخ

ص: 138

ابو عبد الله محمد بن محمد بن النعمان البغدادی ملقب به مفید و تولدش 21 ذی القعده سال 336 و وفاتش 3 رمضان در بغداد سال 413 . و علی بن الحسین موسوی معروف بسید مرتضی در میدان اشنان بروی نماز خواند . روز وفاتش چندان جمعیت زیادی بر نماز او حاضر شده و از مخالف و و موافق بروی گریه کردند که سابقه نداشت .

«14 » کشف - اشاره به کشف الغمة تألیف بهاء الدین ابو الحسن علی بن عیسی الاربلی ساکن بغداد . که مردی بود فاضل ثقة . محدث و ادیب و شاعر و جامع فضایل و کمالات و در سال 687 از تألیف کتاب مزبور فارغ گردید .

» 15 » ئل - اشاره به کتاب وسائل الشیعة تالیف محدث متبحر ورع ثقه محمد بن الحسن بن علی المشغری .

ولادت او در قریۀ مشغره شب جمعه 8 رجب 1033 و وفات او در 21 رمضان 1104 در مشهد رضوی که ساکن آنجا بود اتفاق افتاد و در صحن عتیق جنب مدرسه میرزا جعفر مدفون گردید .

ص: 139

«16«، کش۔ اشاره برجال کشی . تألیف ابوعمر و محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی . ثقة عالم برجال و اخبار و او از شاگردان عیاشی صاحب تفسیر بوده است رجال کشی را شیخ الطایفه تهذیب نموده و مرتبش ساخته است ، و آنچه اکنون برجال کشی شهرت دارد کتاب اختیار الرجال شیخ طوسی است و اما خود رجال کشی معلوم نیست که در زمان ما موجود باشد .

«17 » م - اشاره است به تفسیر منسوب بامام حسن عسکری (علیه السلام) .

«18 » اعیان الشیعة - تألیف علامه فقیه ادیب سید محسن امین عاملی است که در 4 رجب سال 1371 ه ق وفات کرد .

«19» ف - اشاره به « تحف العقول » تألیف محدث جلیل حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی . و او معاصر صدوق بوده است و تاریخ ولادت و وفاتش معلوم نیست .

«20» » الانصاف - تألیف سید هاشم حرانی توبلی صاحب تفسیر برهان و کتاب معالم الزلفی و مدینة المعجزات

ص: 140

و غیرها است وفاتش سنة 1107 میباشد .

«21 » سن ۔ اشاره است به کتاب « المحاسن » تألیف احمد بن خالد بن عبدالرحمن بن محمد بن علی برقی . که منسوب است به ( برق رود ) که آنجا سکنی داشت .

واصل وی از کوفه است . ولادت او بین سالهای (194 و 200 ) و وفاتش بین سالهای ( 274 و 280 ) می باشد .

و او از اصحاب حضرت موسی بن جعفر و حضرت رضا و امام جواد علیهم السلام است .

«22 » قیه - اشاره به ( من لایحضره الفقیه ) تألیف شیخ صدوق که یکی از کتب اربعه است .

« 23 »ن - اشاره است به کتاب « عیون اخبار الرضا (علیه السلام) » تألیف شیخ صدوق.

« 24 » نهج - اشاره به کتاب « نهج البلاغه » که محمد بن الحسین الموسوی معروف به سید رضی آنراجمع آوری کرده است ولادت او سال ( 359 ) و وفانش سال (406 ) است .

«25» ع- اشاره است به کتاب علل الشرایع تألیف صدوق

ص: 141

«26 » فضائل الامام - تألیف معاصر جلیل شیخ محمد جواد مغنیه لبنانی متولد 1322 ه. ق « 27 » نبیه - اشاره است به کتاب «تنبیه الخواطر» تألیف امیرزاهد ابوالحسن ورام . و او از اولاد مالک اشتر است . وفاتش بسال (605 ) در شهر حله انفاق افتاد .

« 28 » مجموعه ورام - همان کتاب تنبیه الخواطر است .

« 29 » مجمع البحرین - تألیف شیخ جلیل فخرالدین طریحی نجفی است و نسب شریفش بشهید کربلا حبیب ابن مظاهر میرسد . ولادتش سال 979 و وفاتش سال 1087 و با 1089 و 1085 میباشد ، «30 » یر - اشاره است به ( بصائر الدرجات) تألیف محمد بن الحسن بن فروخ الصفار از بزرگان محدثین قم . و شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب امام عسکری بشمار آورده است . وفاتش در سال (290) در قم واقع شده است .

ص: 142

« 31 » سفینه ( سفینة البحار ) تألیف محدث ورع شیخ عباس بن رضا القمی که در سال 1294 در قم متولد شده و در سال 1359 در نجف اشرف در گذشته است و در صحن مطهر علوی مدفون شد .

« 32 » اثبات الهداة - تألیف صاحب وسائل الشیعة محمد بن الحسن بن المشغری . و نسبش به شهید کربلا حر بن یزید ریاحی میرسد .

« 33 » ما اشاره است به «أمالی ابن الشیخ» حسن بن محمد بن الحسن طوسی .

پایان

ص: 143

فهرست جلد اول کتاب

1- فرشتۀ که از کنار عابدی از بنی اسرائیل گذر کرد

2- با علمی که آموخت مرد ناصبی را مغلوب کرد

3- مرا بخدا دلالتم کن

4- گفتار امام صادق بادیصانی در بارۀ خداشناسی

5- سخن دیصانی با امام صادق (علیه السلام) که چه دلیلی داری بر اینکه برایت صانعی است

6- سخن زندیق با امام که از کجا پیغمبران و رسولان را اثبات کردی

7- بحث هشام با عمرو بن عبید در امامت

8- سود عبدالرحمن بن سیابه از تجارت

9- ترس و وحشت شهاب بن عبدربه در خواب

10 - علی (علیه السلام) در لباس میخرد و بهتر را بغلامش میدهد

11 - مرور عیسی از قریۀ که مردم و پرندگان و جانداران آن مرده بودند

ص: 144

12 - نماز خواندن حماد بن عیسی در حضورصادق (علیه السلام)

13 - زنی که قصد داشت ازدواج نکند

14 - گذر کردن پیغمبر (صلی الله علیه و آله) از کنار مردی که اختلال حواس داشت

15 - این گوشت پروار است

16- شکایت دارد زربی از پسرش بامام کاظم (علیه السلام)

17 - تأدیب اسحق بن عمار فرزندش را

18 - منتقل شدن امام کاظم (علیه السلام) از خانه اولی بخانۀ دیگر

19 - آشتی دادن مفضل بن عمر

20- گذر کردن امام کاظم (علیه السلام) از کار مردی روستائی بد منظر

21 - پیر مرد الهی که در سفر بیمار شد و ولایت را نمیشناخت

22 - پسرم را دشمن اسیر کرده

23 - نهی صادق (علیه السلام) کنیزان را که به پشت بام بالا نروند

ص: 145

24 - امام صادق (علیه السلام) غلامش بکاری میفرستد ولی او میخوابد

25 - مرد گمرکچی که از عبور امام صادق (علیه السلام) مانع میشود

26 - شفاعت امام رضا (علیه السلام) در بارۀ جلردی

27 - مردی از حاجیان که در مدینه همیانش را گم کرد

28 - حوالۀ داود رقی به عمویش هنگام حج

29 - مرد خراسانی که از رضا (علیه السلام) کمک خواست

30 - حارث همدانی از علی (علیه السلام) کمک خواست

31 - در سفر حج در هر منزلی گوسفندی ذبح میکرد

32 - ای اسحق زکوة مالت را چگونه میدهی؟

33 - حسین (علیه السلام) عمامۀ ولید را بگردنش پیچید

34 - کنیزی که گریه میکرد

35 - کنیزی که رشته از جامۀ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) بر گرفت

36 - احسان موسی کاظم (علیه السلام) بمردی که او را اذیت

میکرد

ص: 146

37 - گذر کردن سلمان از کنار جوانی که بیهوش افتاده بود

38 - امام کاظم باستری سوار بود و از مروه حرکت میکرد

39 - شکایت زنی از شوهرش به علی (علیه السلام)

40 - همکاری رسول خدا در سفر با همراهان خود

41 - لباس علی (علیه السلام)

42 - ببازاررو و دکانی بگیر و از در دکان کنار مرو

43 - گم شدن استر امام باقر (علیه السلام) و حمد آنحضرت از پیدا شدنش

44 - اسودبن کثیر از احتیاج و جفای برادران به امام شکایت برد

45 - پیر مرد نصرانی نابینا که گدائی میکرد

46 - امام صادق (علیه السلام) کسی را اجیر کرد که از طرف اسمعیل فرزندش حج کند

47 - خردمند کسی است که خدا را یگانه شمرد

48 - گرامی داشتن نان

ص: 147

49 - شکایت همسر عثمان بن مظعون برسول خدا (صلی الله علیه و آله)

از شوهرش

50 - زیبائی صدای امام

51 - مرد اعرابی که برسول خدا (صلی الله علیه و آله) هدیه میآورد

52 - چرا مرگ را دوست ندارم

53 - پیغمبر نخواست که جنازه مرد یهودی وقت عبور بالای سرش قرار گیرد

54 - صادق (علیه السلام) در بستانش کار میکرد

55 - امام رضا (علیه السلام) مهمان را از اصلاح چراغ منع کرد

56 - امام رضا (علیه السلام) با غلامانش در یک سفره غذا میخورد

57 - پندی از امام

58 - امتناع عیسی بن اعین از دادن زکوة بمردی از شیعه

59 - سلمان رزق یکساله خودرا از عطایش فراهم میکرد

60 - مرد یهودی از عمر مسائلی پرسید و عمر او را به علی (علیه السلام) راهنمائی کرد .

ص: 148

فهرست جلد دوم کتاب

1- بزنطی و خوابیدن او شب را در منزل امام صادق(علیه السلام)

2- علت عدم اجابت دعا

3- کبر زنیکه سر گین جمع میکرد

4- عبد الله بن ابی یعفورواظهار اطاعتش بامام صادق (علیه السلام)

5- با که مجالست کنیم !

6- قبول نکردن محمد بن ابی عمیر طلب خود را از بدهکارش

8- دعای عبدالله بن جندب در عرفات

8- تعرض نکردن دزدان بقافله که صادق (علیه السلام) در بین آنها بود

9- توبۀ جوانی که در دستگاه بنی امیه بود

10 - بعهده گرفتن امام زین العابدین (علیه السلام) بدهی اسامه را در مرگش

11 - تفسیر سخن ابوذر از امام صادق

ص: 149

12 - مردیکه از فقر بامام کاظم (علیه السلام) شکایت برد

13 - امام زین العابدین (علیه السلام) و خریدن سلامتی خود را در سفر

14 - مشورت مردی با اسحق بن عمار دربارۀ حج

15 - بدرقه کردن علی (علیه السلام) مرددمی را

16 - بر تو باد توجه بجوانان

17 - مهمانی سلمان ابوذر را

18 - وصله کردن علی (علیه السلام) کفش خود را

19 - اختلاف امت من رحمت است

20 - بوسیدن مردی از دو فرزند خود یکی را

21 - سخن امام حسین (علیه السلام) بعمر که از منبر پدرم پائین بیا

22 - اظهار محبت امام صادق (علیه السلام) با بعضی از فرزندانش از روی بی میلی

23 - دویدن و پای کوبی کدخدایان شهر انبار در مقابل علی(علیه السلام)

24 - آرد شدن ریگ بیابان از برای حضرت خلیل (علیه السلام)

ص: 150

25 - اراده کردن مردی که با کسانی نزاع داشت از نزاع دست بردارد

26 - نجاشی شاعر که در ماه رمضان شراب خورد

27 - عیادت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سلمان را در مرضش

28 - منزلت بر تو تنگ است

29 - ای « عکاف » زن بگیر زن بگیر

30 - مردی از همسر صالحه اش بامام تعریف میکند

31 - استلام نکردن امام حجر اسود را در ازدحام

32 - استلام ( ام فروه ) حجر اسود را

33 - محمد بن شهاب که دچار تشویش شده بود

34 - امر امام صادق (علیه السلام) بغلامش که برای تجارت بمصر برود

35 - مردی گناهکارم و نمی توانم خود را از گناه بازدارم

36 - گردش علی (علیه السلام) بین صفهای مردگان جنگ بصره

37 - کسی که کسب را ترک کند دعاهائی از او

ص: 151

مستجاب نشود

28 - ترجیح دادن پیغمبر ((صلی الله علیه و آله)) مجلس علم را در مجلس دعا

39 - خواستن عقیل یکصاع گندم از علی (علیه السلام)

40 - علاء بن زیاد و عیادت علی (علیه السلام) او را

41 - چاک کردن امام عسکری پیراهن خودرادر مرگ پدر

42 - گذر کردن رسول خدا از کنار مصروعی

43 - تزویج جویبر با دختر زیاد بن لبید

44 - سلام کردن خضر (علیه السلام) حضرت علی (علیه السلام)

45 - پرواز دادن مرغ کار شیطانی است

46 - صبر خواستن در طواف از خدا

47 - خبردادن امام صادق از کار ناشایست مردجاروری

48 - دزدیدن مردی که به نیکی شهرت یافته بود دو عدد نان و دو عدد انار

49 - غلام خراسانی که باعث هدایت آقایش شد

50 - جهاد اکبر و جهاد اصغر

51 - علت تأخیر انداختن یعقوب (علیه السلام) استغفاررادر

ص: 152

بارۀ فرزندانش

52 - سوید بن غفله از زهد علی (علیه السلام) سخن میگوید

53 - کفران نعمت مردم ثرثار

54 - پرسش کابلی از امام زین العابدین (علیه السلام) از اوصیای رسول خدا

55 - داود رقی که از پیدا نکردن بدهکار خود میترسید

56 - قبول نشدن توبۀ مردی که از خود دینی ساخت

58 - مردی که بغلامش گفت ای پسر زن بدکاره

58 - نصرانی تازه مسلمان

59 - امام کاظم (علیه السلام) در زمین کشاورزی خود کار کن و با سرت بار بری نما و از مردم بی نیاز باش

60 - داود (علیه السلام) هرروززرهی میساخت

61 - محمد بن منکدر و امام باقر (علیه السلام)

62 - متی پدر حضرت یونس (علیه السلام)

64 - داستان چهار مؤمن بنی اسرائیل

63 - شیر خواستن رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از مرد شتر چران و از مرد گوسفند چران

ص: 153

65 - در محضر پیغمبر (صلی الله علیه و آله) مرد فقیریکه پهلوی مرد توانگری نششت

66 - صبح کردم بخلاف آنچه من دوست دارم و آنچه خدا دوست دارد و آنچه شیطان دوست دارد

67 - پدرم فدای شما در امام پاکیزۀ نیکو کار

پایان

ص: 154

ص: 155

غلط نامه

صفحه سطر غلط صحیح

4 7 تییت تبیت

6 1 صعصعه صعصعة

9 13 ابی انی

12 4 اصنیع اضیع

12 5 تهئدون تهتدون

15 17 ی ل لی

16 15 اجاره اجازه

18 8 خومان خودمان

40 4 افقر الفقر

26 3 نلسها تلها

28 2 الانصاوی الانصاری

29 6 تبیله قبیله

32 4 وراثها ورائها

35 13 یه به

35 15 لنجرئک لتجرئک

41 15 من ممن

45 5 انصرفرا انصرفوا

45 6 ذینار دینار

47 12 الاامام الامام

ص: 156

صفحه سطر غلط صحیح

47 13 تحفی تخفی

47 16 انحامتسة الخامسة

47 17 امام الامام

53 3 پروردگارانتان پروردگارتان

15 عبدالعزیز بن عبدالعزیز

54 6 ه ای وای

55 12 ضجبج ضجیج

56 15 ست دست

58 15 المومغین المومنین

59 19 فرمو فرمود

61 5 دردهم درهم و

67 9 فقالو فقالوا

68 قاحیبت قاحببت

70 15 سیس سپس

74 5 وا را

82 5 فلت قلت

86 11 نکلتک ثکلتک

86 16 المنکرة المنکر

89 17 فاهتدیت فاهتدیت

97 2 بگوش بکوش

ص: 157

صفحه سطر غلط صحیح

99 11 بتاخیو بتاخیر

110 15 خمسة اسهم خمسة اسهم ومنهم من له ستهءاسهم

111 13 ینضرف ینصرف

116 4 انی انی لا احسن ان اعمل بیدی و

117 1 عبید عبد

118 8-11 الحلال الحال

119 6 شیجی شیخی

119 19 اگر زاید است

124 3 بزرگن بزرگ

130 17 فقال فقام

138 6 محدت محدث

143 6 الحسن بن الحسن ابن علی

ص: 158

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109