تفسیر آیات قیام و زندگی عبرت آموز حضرت موسی علیه السلام

مشخصات کتاب

عنوان و نام پدیدآور:تفسیر آیات قیام و زندگی عبرت آموز حضرت موسی علیه السلام/ عباس ایزدی؛ تحقیق و تدوین: محمد علی خزائلی

مشخصات نشر: نشر زائر

مشخصات ظاهری:435 ص

زبان: فارسی

موضوع: قرآن کریم - داستان

موضوع: حضرت موسی در قرآن

ص :1

اشاره

سلسله درس های حضرت آیت ا... حاج شیخ عباس ایزدی

تحقیق و تدوین: محمد علی خزائلی

ص:2

ص:3

تفسیر آیات قیام و زندگی عبرت آموز حضرت موسی علیه السلام

عباس ایزدی

تحقیق و تدوین: محمد علی خزائلی

ص:4

فهرست مطالب

اشاره

فهرست مطالب 5

مقدمه پژوهشکده 19

زندگینامه 21

مبارزات سیاسی و اجتماعی 25

فصل اول

* درس اول 29

قصه های قرآن، عبرتِ خردمندان 30

عبرت در کلام حضرت علی علیه السلام 31

سرگذشت پیامبران تقویت دلها 34

غرور و غلبه ی هوای نفس 36

خودداری از غیبت و عیب جوئی دیگران 37

حفظ حیثیت نهادهای انقلابی 40

* درس دوم 41

پیدایش بنی اسرائیل 41

ص:5

تولّد حضرت موسی علیه السلام 42

داستان حضرت موسی علیه السلام 43

ایجاد تفرقه 44

تبعیض و گروه بندی 44

فرق تفاوت و تبعیض 45

برتری جوئی فرعون و استضعاف مردم 47

افساد، به هم زدن نظم جامعه 48

قدر ناشناسی دنیا 50

پیروزی مستضعفان 51

فصل دوم

* درس سوم 55

اراده خداوند، حاکمیت مستضعفان 55

قوای مشترک انسان و حیوان 57

وجدان (نفس سرزنش گر) 59

غلبه ی معنویات 60

* درس چهارم 63

غلبه معنویات بر جسمانیت 63

غلبه طالوت بر لشگر جالوت 64

برتری فکر مطلق بر فکر شخصی 68

عملی شدن تدریجی وعده ی حق 69

* درس پنجم 73

زمین ارث صالحان 73

ص:6

خوبیها اثر انبیاء 75

قانون واحد ملاک امت واحد 76

خداوند دلها را آماده پذیرش حق می کند 77

وجدان (نفس لوامه) شعبه ای از روح 77

* درس ششم 81

غلبه دین توحیدی و قانون الهی 81

ضرب المثل برای بهانه های بنی اسرائیلی 85

نقش انبیاء بذر افشانی خوبی ها 86

تفاوت انبیاء و مخترعان 86

* درس هفتم 91

علم، ویژه ی انسان 91

گفت و گوی گربه و پلنگ 92

غرائز نامنتهای انسان و پوشش دینی و عدالت خواهی 93

اقسام وحدت (حقیقی، اعتباری، صناعی و فرهنگی) 94

وحدت فرهنگی جامعه ی اسلامی 95

ملاک برتری و فضیلت در اسلام 96

تقوا ملاک برتری 97

بینش صحیح ملاک امتیاز جامعه ها 98

قانون خوب کدام است؟ 99

* درس هشتم 101

وحدت فرهنگی، وحدت جامعه اسلامی 101

عقیده صحیح ملاک امت برتر 102

توحید دعوت جهانی پیامبر 104

ص:7

پیروزی حق بر باطل و هماهنگی دستگاه هستی باحق 106

وجدان، قاضی عادل 108

فصل سوم

* درس نهم 111

به فرزندی گرفتن موسی علیه السلام 111

داستان موسی نمونه ای از امداداهای غیبی 116

جهان اسباب و مسببّات 117

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد 119

* درس دهم 121

بازگشت موسی علیه السلام به آغوش مادر 121

آفت غرور و رفیق مغرور 123

اراده ی خداوند و امدادهای غیبی 125

فصل چهارم

* درس یازدهم 129

مقام علم و فرمانروائی موسی علیه السلام 129

بازگشت نتیجه ی اعمال 130

مقام نبوت پاداش زحمات حضرت موسی علیه السلام 132

علم تعبیر خواب پاداش تقوای ابن سیرین و موسی علیه السلام 133

جزای خودداری از انفاق 135

* درس دوازدهم 139

ص:8

توحید حضرت موسی علیه السلام قبل از نبوت 139

درگیری حضرت موسی علیه السلام با ظلم و تجاوز 140

قصّه ی دعوا (چنگ بهم زدن و پنهان شدن خوبیها و زیبائیها) 142

توحید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبل از نبوت 143

ارزش ایمان علی علیه السلام در کودکی 144

مسئولیت سنگین و تواضع انبیاء 146

فصل پنجم

* درس سیزدهم 151

نشانه های ظالم در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام 152

علامت اول ظالم، ظلم به مافوق 152

علامت دوّم ظالم، اهانت و برتری به زیردستان 153

علامت سوّم ظالم، کمک به ظلم 154

درخواست استفاده از نعمت در راه خدا 154

کمک خواستن سبطی و فاش شدن قتل مرد فرعونی 155

توسل به خدا، جلالت اولیاءالله 157

ورود حضرت موسی علیه السلام به مدین و آشنائی با حضرت شعیب علیه السلام 158

آب کشیدن حضرت موسی علیه السلام و عفت دختران شعیب 159

نیرومند و امانت داری دو ویژگی موسی علیه السلام 161

پیشنهاد ازدواج به حضرت موسی علیه السلام 161

* درس چهاردهم 163

ربوبیت خداوند و مقام پیامبری حضرت موسی علیه السلام 163

دو معجزه حضرت موسی علیه السلام 166

معجزه چیست و دلیل آن کدام است؟ 167

ص:9

خداوند قادر بر ممکنات است 168

تولّد حضرت عیسی علیه السلام 170

* درس پانزدهم 173

چرا انبیاء معجزه می آورند؟ 174

انبیاء برای چه مطالبی معجزه می آورند؟ 174

امامت و نبّوت از مراتب کمال بشریت 179

هر بشری نمی تواند پیامبر باشدت 180

* درس شانزدهم 183

مأموریت موسی علیه السلام و درخواست وزیر 183

گفتگوی موسی و فرعون 185

معرفی خداوندتوسط موسی علیه السلام 187

عقل محدود به ذات نامحدود پی نمی برد 188

امتیاز انسان از موجودات 189

* درس هفدهم 193

مأموریت حضرت موسی علیه السلام 193

زمامداران فاسد منشاء فساد جامعه 194

تقصیر مستضعفان 195

خود داری از خشونت در تربیت 197

مبارزه با فرعون و نجات بنی اسرائیل 198

بت پرستی بنی اسرائیل و ادعای خدائی فرعون 199

* درس هیجدهم 205

فلسفه ی تکرار سرگذشت های قرآن 205

ص:10

نبوت مقام عالی بشریت 206

مخالفت فرعون با حضرت موسی علیه السلام 208

وعده حضرت موسی با فرعون 209

خیرخواهی صفت خوب انبیاء 210

احترام ساحران به حضرت موسی علیه السلام 212

سحر در قوّه ی خیال 213

مقابله علی علیه السلام با عمرو بن عبدود در جنگ احزاب 214

* درس نوزدهم 217

جمع کردن ساحران 217

قضاوت درباره ی خوبی و بدی اعمال و اشخاص فقط با خداست 219

* درس بیستم 223

تهمت ساحر و کذّاب به حضرت موسی علیه السلام 223

مؤمن آل فرعون 225

* درس بیست و یکم 231

برتری جوئی فرعون 231

جهالت و بی خبری عامل سلطه 233

* درس بیست و دوّم 237

استجابت دعای حضرت موسی علیه السلام 237

تاج و تخت سلاطین از اشک چشم یتیمان 238

فقر و تهی دستی نباید عامل تحقیر شود 241

ارزش انسان به علم و معنویت 242

توجه و عنایت به فقر 243

ص:11

فصل ششم

* درس بیست و سوّم 247

عمل صالح و تقوا عامل تقرب بیشتر به خدا 247

حکومت و فرمانروائی ذاتی مخصوص خداوند 248

فرمانروائی و حکومت خداوند در پرتو مالکیت حقیقی 248

اعطاء سمت فرمانروائی به پیامبران توسط خداوند 249

مقام و منزلت ما نزد خداوند 251

* درس بیست و چهارم 253

انتخاب طالوت به فرماندهی و بهانه ی بنی اسرائیل 253

حکومت تنظیم اراده ها است 255

جهات پنج گانه محدودیت خواسته ها و آزادی 257

* درس بیست و پنجم 261

حکومت و آزادی 261

محدودیت از ناحیه جامعه 262

آینده نگری محدود کننده ی آزادی مطلق 263

نظارت خداوند عامل محدودیت آزادی انسان 264

* درس بیست و ششم 267

حکومت عادله ناظر بر اراده ی جامعه 267

گوش و دل سپردن به موعظه 270

ص:12

* درس بیست و هفتم 273

ادب، زمینه ی هدایت ساحران 273

وحی نوعی تفهیم است 274

ساحران در مقابل عظمت حق به سجده افتادند 275

چند نکته اخلاقی 276

توبه فضیل بن ایاز 277

داستان بشر حافی 277

قضاوت خوبی و بدی اشخاص با خدا است 278

کارهای قبلی ها را خراب جلوه ندهیم 279

* درس بیست و هشتم 283

سحر و خطای باصره 283

ترس موسی از غلبه جاهلان و دولت گمراهی 285

شکست و پیروزی صحنه های امتحان 286

بی حقیقت رسوا خواهد شد 289

موعظه: کار امروز را به فردا نینداز 290

* درس بیست و نهم 293

ایمان ساحران و تهدید فرعون 293

نکات اخلاقی: 294

1 - ظاهر اشخاص ملاک خوبی و بدی نیست 294

2 - ساحران فرعون و جرقّه معرفت 295

3 - هر چیز به جنس خود تمایل دارد 296

4 - راه تسلیم و معرفت الهی 298

ص:13

* درس سی ام 301

معنای اسلام و تسلیم 301

فلسفه و روحیه ی خوش بینی 303

تسلیم و رضا 304

مردن از بین رفتن نیست 305

* درس سی و یکم 307

حاشیه نشین ها و مشاوران حکومت 307

هدایت ساحران 309

به کارگیری نعمت در کمک به مظلوم 310

توجیهِ ظلم، منطق دستگاه ظالم 311

* درس سی و دوّم 315

انواع مالکیّت 315

زندگی اجتماعی چیست؟ 316

افزایش احتیاجات در پرتو پیشرفت علم 317

اجتماعی بودن انسان 318

مالکیت حقیقی خداوند 319

کِبر و کوچک شمردن گناهان 319

* درس سی و سوّم 323

شکایت بنی اسرائیل و دستور موسی علیه السلام به صبر 323

خوف و فتنه فرعون 324

جنگ تا رفع فتنه یعنی چه؟ 325

جنگ تا رفع فتنه یعنی رفع موانع خداپرستی نه کشور گشائی 326

ص:14

توکل برخدا نه به اسباب ظاهری 328

توکل حضرت موسی علیه السلام 330

فصل هفتم

* درس سی و چهارم 335

گرفتاریها، درس عبرت برای بنی اسرائیل 335

فال بد به آمدن پیامبر 336

سرنوشت بد انسان به دست خود اوست 337

گفتگوی گرگ و بره 341

چرا دین اکراه بردار نیست؟ 341

* درس سی و پنجم 343

توکل قوم موسی 343

آزمایش الهی چیست؟ 344

به بندگان خدا به کوچکی نگاه نکن 345

آزمایش افراد با یکدیگر 345

همه پیش آمدها امتحان است 346

تغییر قبله و امتحان مسلمانان 347

* درس سی و ششم 351

خشم و غضب وسیله ی امتحان 351

هدایت و امتحان خدا به چه معنی است 353

امتحان الهی چیست؟ 355

* درس سی و هفتم 357

ص:15

حوادث و دستورات الهی سبب امتحان الهی 357

تربیت و به کمال رساندن خداوند 358

صنعت گر از طبیعت نقشه می گیرد 359

* درس سی و هشتم 361

آزمایش الهی برای چیست؟ 361

ثواب و عقاب بر عمل است نه خوبی و بدی 362

امتحان برای ظاهر شدن باطن است 363

* درس سی و نهم 367

نتایج امتحان الهی 367

علم در مقام ذات و فعل 371

* درس چهلم 373

نتیجه ی آزمایشهای الهی 373

تأثیر متقابل بین اعتقاد و عمل 375

محق، اثر سوّم امتحان الهی 376

* درس چهل و یکم 377

تمییز خوب و بد نتیجه امتحان الهی 377

صلح حدیبیّه 378

چه چیزی مانع شد حضرت علی از حق خود دفاع نکند 380

* درس چهل و دوّم 383

وحی و معجزه 384

درخواست و نفرین حضرت موسی علیه السلام 385

ص:16

سخت دلی نتیجه ی گناه 386

اجابت دعای موسی و هارون علیه السلام 386

عوام فریبی فرعون 387

* درس چهل و سوّم 389

تربیت و مجازات ثمره ی بلاها 389

انتقام بشری و الهی 393

خوی الهی و حیوانی انسان 393

عذابهای تأدیبی 394

خشم خداوند به چه معنی است؟ 396

همبستگی اهل ایمان و تقویت یکدیگر 397

ترغیب به نیکی 398

فصل هشتم

* درس چهل و چهارم 403

مراحل زندگی حضرت موسی علیه السلام 403

مأموریت حضرت موسی علیه السلام 404

پیامبران طبیبان در گردش 405

پیامبران به باطن انسان ها می نگرند 407

حکومت پیامبران و ولایت فقیه 408

* درس چهل و پنجم 411

پیاده کردن احکام تدریجی اسلام 411

ابلاغ تدریجی حرمت شراب 412

نجات سبکباران 414

ص:17

سلمان و نجات سبکباران 415

* درس چهل و ششم 417

بنی اسرائیل و عذابهای الهی 417

انتقام، مقتضای عدالت خداوند 418

معاد، اقتضای عدالت خداوند 419

سئوالهای خداوند برای اقرار گرفتن است 420

وجدان بیدار بهترین قاضی 420

فلسفه معاد در ثواب و عتاب 423

خداوند شاهد و حاکم است 424

* درس چهل و هفتم 427

خروج موسی از مصر و جمع آوری نیرو توسط فرعون 427

عامل خشم فرعون 428

غرق شدن فرعونیان و نابودی زندگی آنها 429

سرنوشت اموال و گنج های فرعونیان 431

دریائی که فرعونیان در آن غرق شدند 431

توکل و روحیه ی توحیدی موسی علیه السلام 433

هدایت انبیاء از راه وحی 434

فهرست اهمّ منابع و مآخذ 437

ص:18

مقدمه پژوهشکده

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ

قرآن کتاب انسان سازی و بزرگترین معجزه جاوید پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است، اگر نوع مردم در برابر معجزات فعلی چون شق القمر و تسبیح سنگ ریزه و شفای مریضان و زنده کردن مردگان انگشت تعجب به دندان گرفته و به عجز و ناتوانی خود اعتراف و اقرار می کنند، عالمان و فرهیختگان در برابر قرآن کریم که معجزه قولی خاتم پیامبران صلی الله علیه و آله و سلم است به خاک افتاده و خدای آنرا پرستش و سجده می کنند و اشک شوق از قلب و دل در برابر عظمت قرآن جاری کرده و گویای آن هستند که الخواص للقولیة و العوام للفعلیة اطوع.

وجه اعجاز قرآن گرچه در فصاحت و بلاغت آن آشکار است اما مهمترین وجه اعجاز این کتاب الهی نه مسأله «صرفه» است و نه معجزات علمی و خبرهای غیبی و نه جنبه های ادبی و فصاحت و بلاغت آن، بلکه قرآن کتاب انسان سازی است و تربیت قرآنی، فردی چون حضرت امیر علیه السلام پدید آورده است که فخر کائنات و سرآمد و قطب اولیاءالله است، اعجاز قرآن را باید در معارف بلند آن و در خداشناسی و معرفی اسماء و صفات الهی جستجو نمود، هرگز و هرگز کتابی درمعرفی توحید که غایت آمال و کعبه آرزوهای اولیاءالله است به پایه قرآن نمی رسد

ص:19

این همه فیلسوف و متکلم و عارف در طول تاریخ آمده اند و همه ریزه خوار سفره قرآن بوده و هستند و همه در برابر آن سر تعظیم فرود آورده اند.

پژوهشکده علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی رحمه الله با فضل و عنایت خداوند متعال و با استعانت از حضرت ولی عصر علیه السلام و در پرتو کرامات حضرت فاطمه معصومه علیها السلام که با هدف جذب محققان، مولفان و مترجمان و صاحب نظران در زمینه های مختلف علوم و معارف قرآنی جهت استفاده از ظرفیت های موجود انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی به منظور پژوهش و تحقیق در علوم قرآنی، ترویج و تبیین معارف والای قرآن کریم، تدوین کتب و پژوهش های علمی و تحقیقی و تربیت محققان و مدرسان در حوزه های مختلف علوم قرآنی توسط آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه علیها السلام در سال 1388 تأسیس گردید و پژوهش های روز آمد را وجهه همّت خود قرار داده است.

پژوهشکده

علوم و معارف قرآنی علامه طباطبائی رحمه الله

ص:20

زندگینامه

نوشته ای که پیش رو دارید مجموعه ای مختصر از درس های تفسیر آیات قیام و سرگذشت حضرت موسی علیه السلام است که فرزانه گرانقدر مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس ایزدی أعلی الله مقامه الشریف، نماینده ولی فقیه و امام جمعه نجف آباد در سالهای 69-1368 در جمع عده ای از سپاهیان و جوانان علاقه مند ایراد فرموده اند. که محتوی نکات سازنده و آموزنده در جهات اخلاقی، تربیتی، اجتماعی و سیاسی می باشد.

مرحوم آیت ا... ایزدی، در سال 1301 ه -. ش در شهرستان نجف آباد اصفهان پا به عرصه ی وجود نهاد و تا سن 18 سالگی در همان شهر به فراگیری ادبیات و مقدمات علوم دینی پرداخت.

ایشان در سال 1318 برای ادامه تحصیل به مرکز علوم دینی، شهر قم، هجرت کرد و تا سال 1338 قریب 20 سال در این شهر بتحصیل و تدریس مشغول بود. و از دروس سطح عالی و خارج علمای بزرگ و سرشناس جهان تشیّع بهره برد.

ص:21

آن عالم بزرگوار و متعهد در سال 1338 با ارمغان ارجمندی از علم، تقوا و اخلاص، به انگیزه خدمت، به زادگاه خود، نجف آباد بازگشت و تا پایان عمر، به تدریس و تعلیم و ارشاد اشتغال داشت.

استاد مجاهد در این ایام طولانی و پر زحمت و مخاطره با متانت و شجاعت و شوقِ خدمت، در غمها و شادی های مردم شریک بود و همراه آنان در مبارزات اسلامی علیه حکومت جبّار پهلوی شرکت داشت و بارها به زندان و تبعید به شهر زابل افتاد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در متن حوادث به ویژه در جریان جنگ تحمیلی رژیم بعثی عراق حضور فعّال داشت تا جایی که بارها با لباس رزم در میادین نبرد حق علیه باطل به تشویق و ترغیب رزمندگان پرداخت. فرزند عزیز خود، حجت الاسلام احمد ایزدی را در جبهه های جنگ تقدیم اسلام و انقلاب نمود و هنگام دریافت خبر شهادتش فرمود:

«اخلاقی را که از احمد می دیدم چنین اقبالی را برایش پیش بینی می کردم».

اساتید و مقام علمی آیت الله رحمه الله

اخلاص و توکل، همراه با استعداد خارق العاده و حافظه ی قوی و شور و شوق پایان ناپذیر ایشان به کسب علم و فضیلت، باعث شد از محضر اساتید بزرگ و والامقام بهره جوید و مورد توجه آنان قرار گیرد.

در دروسی که طلاب علوم دینی کمتر می توانند از اساتید مجرّب استفاده کنند این عالم فرزانه موفّق به درک محضر اساتید بزرگی شد و مغنی و مطوّل را در محضر مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالرزاق قائینی از علمای بزرگ آن عصر فرا گرفت. دوره ی سطح، از جمله شرح لمعتین را نزد استاد بزرگوار مرحوم آیت الله العظمی نجفی مرعشی فرا گرفت و در فرصتی که به اصفهان مسافرت کرده

ص:22

بود، در مدرسه جدهّ اقامت گزید و بخشی از مکاسب شیخ اعظم انصاری رحمه الله را نزد آیت الله حاج آقا رحیم ارباب، عالم شهیر اصفهانی، تلمّذ نمود در طول تحصیل و مبارزات با شخصیت هایی چون آیات؛ بهشتی، مطهری، منتظری، دکتر مفتح، شبیری زنجانی، هم بحث و همراه بود.

از اساتید بزرگ دیگری که در آن زمان، به دلیل سنگینی درس و مشکل بودن مباحث مطروحه، شاگردان خاص می توانستند از درسشان استفاده کنند، مرحوم آیت ا... محقق داماد بود که درس کفایه و خارج فقه ایشان بسیار عمیق و سنگین بود و نیاز به کار فراوان داشت، بیان خاص استاد و سطح بالای درس برای همه قابل تحمل نبود و شاگردان پرکار و اندکی، موفق به استفاده از محضر ایشان می شدند که مرحوم آیت الله ایزدی از این جمله بود.

امّا موفقیت بزرگ مرحوم آیت الله ایزدی کسب فیض از محضر آیت الله العظمی بروجردی و آیت الله العظمی گلپایگانی مخصوصا درک ملازمت استاد بی نظیر حوزه های علمیه، حضرت امام خمینی رحمه الله بود. وی یک دوره فلسفه یعنی تمام منظومه را مدّتی در جمع هم بحث های خود به طور خصوصی در منزل حضرت امام آموخت. ضمن آن که در درسهای اخلاق معظّم له فعالّانه نیز شرکت داشت و مباحث فکری و عرفان عملی را که منطبق بر کتاب و سنت است، همراه با یک دوره حکمت از ایشان آموخت و در درس اصول و خارج فقه ایشان شرکت می کردند.

در سالهای 1326 تا 1340 که اوج تلاش علمی محقّق بزرگوار، علّامه گرانقدر، فیلسوف شهیر شرق، مرحوم علّامه طباطبائی بود، مرحوم آیت الله ایزدی همراه بزرگان معاصر خود در درس های فلسفه و تفسیر ایشان شرکت می کرد.

ص:23

او با حافظه ی سرشار و استعداد فراوان و نیروی فعّال فکری و توفیق بزرگ درک محضر حضرت امام خمینی رحمه الله و مرحوم علّامه طباطبائی، فقه و تفسیر و اخلاق و فلسفه را با آمیزه ای از عرفان اصیل، در فکر و عمل پیاده کرد.

اظهار نظر بزرگانی که دوران تحصیل خود را با آیت الله ایزدی گذرانده اند و با ایشان ارتباط فکری و علمی داشته اند می تواند ما را در شناخت ایشان یاری دهد قبل از نقل اقوال بزرگان، نظر استاد بزرگ و رهبر کبیر انقلاب اسلامی، حضرت امام خمینی رحمه الله را درباره آیت الله ایزدی نقل می کنیم که فرموده اند:

«شرائط فقاهت را در ایشان مجتمع می بینم، فله التصدی لما للفقیه فیه التصدی، پس برای ایشان است عهده داری اموری که شأن فقیه است».

شخصیتهای بزرگ در پیام تسلیتشان به مناسبت رحلت ایشان فرمودند:

آیت الله ایزدی فردی بزرگ و جامع بود بیش از یک فاضل مدرس تدریس و مطالعه داشت. مردی خوش فکر و با استعداد بود. در فقه، اصول، فلسفه و مسائل عقلی مخصوصاً در تفسیر مجتهد و اهل نظر بود. در قرآن خیلی کار می کرد و در تفسیر و ارجاع بعضی آیات به بعضی دیگر واقعاً تخصّص داشت.

آیت ا... ایزدی عمر شریف خویش را در خدمت به اسلام و مسلمین سپری کرد و از سابقون در مبارزه و مشتاقان خدمت به مردم و پر مغز و کم حرف و با فضیلت و از ذخائر الهی و مفاخر اسلام بودند و مراتب و علمی و فلسفی و روش جدید ایشان در تفسیر قرآن کریم و احیاء فلسفۀ اعلی در حوزه های علمیه بر کسی پوشیده نیست.

ص:24

مبارزات سیاسی و اجتماعی

مرحوم آیت ا... ایزدی همگام با حضرت امام خمینی و علمای بزرگ مبارزه جدی و سرسخت با رژیم دو هزار پانصد ساله ی شاهنشاهی داشت و از هیچ فرصتی فروگذار نمی کرد بعد از قیام امام خمینی رحمه الله در سالهای اختناق، شهادت آیت ا... سعیدی را زیر شکنجه توسط رژیم منحوس پهلوی در مسجد جامع نجف آباد در حضور انبوه نمازگزاران و ائمه جماعات، محکوم کرد و بعد از چندین نوبت زندانی شدن عاقبت به مدت شش ماه به اتفاق شهید آیت ا... محلاتی و... به زابل تبعید گردید.

آیت ا... ایزدی قبل و بعد از انقلاب در سنگر نماز جمعه قرار داشت و با ایراد خطبه های پربار و آموزنده و روشنگر، مردم را ارتقای علمی و فکری می بخشید و می فرمود: «من انصافاً برای نماز جمعه نجف آباد خیلی زحمت کشیدم» ایشان از چهره های سرشناس و محبوب استان اصفهان بود و در دروه اول مجلس خبرگان یکی از پنج نماینده مردم استان اصفهان بود و طرح ترور ایشان توسط منافقان کوردل با آمدن درب منزل با اسلحه مخفی و نبودن ایشان در آن روز ناکام ماند و سرانجام پس از هفتاد سال زندگی شرافتمندانه با کوله باری از فضل و دانش در تاریخ 1371/3/8 بر اثر عارضه سکته قلبی دعوت معشوق حقیقی خود را لبیک گفت و به دیار باقی شتافت.

عاش سعیدا و مات سعیدا، حشره الله مع اولیائه و من تولّاه

محمد علی خزائلی

1389/4/15

برابر با 23 رجب 1431

ص:25

ص:26

فصل اول

اشاره

ص:27

ص:28

*

درس اول

اشاره

بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

(طسم * تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ * نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ * وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ)1 .

داستان های قرآنِ شریف همه آموزنده هستند. قسمت زیادی از قرآن را داستان انبیاء علیهم السلام تشکیل می دهد، و کاملاً معلوم است که قرآن و قصه های آن برای سرگرمی نیست، و قرآن کریم این داستان ها را بیان می کند تا انسان از آن درس بگیرد، درس معرفت و خداشناسی، یا درس اخلاق و روش های پسندیده.

ص:29

قصه های قرآن، عبرتِ خردمندان

بهتر است با استفاده از خود قرآن این موضوع را بررسی کنیم. می فرماید:

(لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ)1

یعنی در این داستان های انبیاء علیهم السلام عبرت است برای کسانی که دارای لُب هستند، یعنی دارای مغز و عقل و حقیقت هستند. در معنی عبرت علماء گفته اند که: عبرت از عبور است، همان طورکه انسان وقتی روی پل می رسد از آن عبور می کند روی آن نمی ماند و می رود. خیلی از قضایا هم اسباب عبور ذهن ما هستند ما وقتی که می بینیم عده ای جنازه ای را روی دوش خود به طرف قبرستان می برند فکر می کنیم: این آدمی بود که تا چند روز قبل چقدر سر و صدا داشت و پر مدّعا بود و به قول خودمان چقدر برو و بیا داشت و حالا کارش به اینجا رسیده است که جسد بی جانش بر دوش عده ای به قبرستان انتقال داده می شود. از این قضیه ذهن عبور می کند به این که این ماجرا برای خودمان هم اتفاق می افتد و این عبور ذهن مایه ی عبرت ما می شود به قول شاعر:

ای دوست بر جنازه ی دشمن چو بگذری شادی مکن که بر سر تو این ماجرا بود

خلاصه این که خوشحال نشو این آشی است که برای خودت هم پخته اند. و این عبور ذهن ماست از دیدن این جنازه که: مردن برای خودمان هم هست. به طور کلی ممکن است همه ی دنیا و اوضاع آن برای ما درس آموزنده باشد.

ص:30

عبرت در کلام حضرت علی علیه السلام

حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه در وصیت خود به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَة؛ ای فرزند عزیزم دلت را به موعظه زنده کن».

مرده خاصیتش اینست که درک ندارد تحرک ندارد و دل مرده دلی است که نسبت به آخرت بی درک و بی تحرک است. حضرت می فرمایند این دل را بوسیله موعظه زنده کن یعنی به آن درک و تحرک بده. سپس می فرماید:

«و أمِتهُ بالزهاده» و این دل را بوسیله زهد بمیران. دل ما انسان ها معمولاً نسبت به آخرت مرده، بی تحرک، بی اراده و بی فکر است. اما نسبت به دنیا هوشیار و زنده است (نسبت به آخرت بی میل و بی تفاوت ولی نسبت به دنیا مایل و علاقمند) و این است که حضرت می فرماید: این دل مردهِ نسبت به آخرت را به موعظه زنده کن و بوسیله زهد نسبت به رغبت دنیا و علائق مادی بمیران. بعد می فرماید:

«وَ اعْرِضْ عَلَیْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِین»

«قلبت خبرهای گذشتگان را عرضه کن و به دلت بگذران»

(فَانْظُرْ فِیمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَیْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا)

فکر کن در این که چه کردند و از چه چیزهائی منتقل شدند و جداشان کردند، از چه کاخ هایی و از چه قصرهایی جدا شدند و کجا قرار گرفتند، ای فرزند من، وقتی تو در حال گذشتگان نظر کنی در می یابی از چیزهایی که مورد محبتشان

ص:31

بود و به آن دل بسته بودند جدا شدند و در دیار غربت (دور از علائق مادی و دنیوی) منزل کردند

(و کَانَّک عَن قَلِیل قد صِرت کَاَحَدِهِم)(1)

طولی نمی کشد که تو هم مثل یکی از همان ها می شوی، در دنیا جا گرم نکن به دنیا محکم نچسب و لذا می بینیم که دنیا همه اش درس عبرت است، درس آموزندگی است.

در قم امامزاده ای است به نام علی بن جعفر علیه السلام که معروفست برادر امام موسی بن جعفر علیه السلام است و آلان شهدا در آنجا دفن اند و گلزار شهدا نام گرفته است یکبار که من رفته بودم قم در بالای سر قبر یک جوان، قبرش اطراف امامزاده بود عکس جوانی بود که نشان می داد ورزشکار بوده و بسیار رعنا و زیبا بود و روی قبرش هم عکس تخته شنا و سایر وسایل ورزشکاری بود و در زیر عکس جوان این شعر نوشته شده بود:

بهار بود و جوانی و عشق بود و امید بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت

در این شعر به تمام چیزهایی که آدم به آن دل بستگی پیدا می کند اشاره کرده است، بهار جوانی، عشق، هزارها امید ولی (آخرچه) ناگهان بانگی برآمد و خواجه مرد، آدم در جوانی خواب های خوش زیاد می بیند (برای خود آرزوهای دور و دراز دارد). امّا یک تصادف موتور یا ماشین همه را از بین می برد. لذا ما باید عبرت بگیریم. خاقانی شاعر معروف وقتی از مدائن عبور می کند، ایوان کسری را می بیند،

ص:32


1- (1) نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 31.

ایوان انوشیروان را می بیند که مخروبه شده است قصیده ای می گوید که معروف است:

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آئینه عبرت دان

یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

دندانه ی هر قصری پندی دهد نو نو پند سر دندانه بشنو ز بُن دندان

می گوید: ای دلی که عبرت بین هستی از راه دیده ی دل، به ایوان کسری نظر کن و این ایوان را که اکنون مخروبه شده است آئینه عبرت دان. از راه دجله برو به ایوان کسری و آن قدر گریه کن تا یک دجله دیگر جاری شود.

این است همان ایوان کز نقش رخ مردم خاک در او بودی ایوان نگارستان(1)

این همان ایوانی است که ایوان نگارستان خاک پای او هم نمی شد، تا آنجا که می گوید: دندانه های قصر انوشیروان (این کنگره های ویران شده) که حوادث روزگار آنها را ویران و خراب کرده است. همین دندانه های خراب پندهای نو نو به تو می دهد، این تو هستی که باید پند سر دندانه را از بن دندانه بشنوی (یعنی با گوش جان رازهای نهفته و پیام های نهفته در این کنگره ی ویران را بشنوی و هر کدام را مایه عبرت خود و مایه عبور ذهن خود قرار دهی و درس بیاموزی و متنبه شوی).

به هر حال قصه های انبیاء علیهم السلام که خداوند در قرآن شریف ذکر می کند؛ برای عبرت است رمان نویسی، داستان سرائی، سرگرمی و خیالی نیست.

ص:33


1- (1) دیوان شعر خاقانی.

سرگذشت پیامبران تقویت دلها

خداوند می فرماید:

(وَ کُلاًّ نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ وَ جاءَکَ فِی هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِکْری لِلْمُؤْمِنِینَ) (1).

ما از داستان انبیاء علیهم السلام برای تو قصه می گوییم، امّا آن قسمت هایی که (نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ) قلب تو را بر حق ثابت کنیم و ثابت بداریم و در خلال این داستان ها عقل و موعظه و ذکری برای مؤمنین است. مؤمنان هستند که در مقابل حوادث بی تفاوت نمی گذرند و از حوادث درس می آموزند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه جمله ای می فرمایند، که این جمله را حضرت در هنگامی ایراد فرمودند که بر اثر زخم شمشیر ابن ملجم، در بستر بیماری هستند. و نقل شده که در آن موقع یک دستمال زرد رنگ بر فرق حضرت بسته بودند و صورت آن حضرت از بس زرد شده بود با آن دستمال تفاوت نداشت و حضرت می فرمایند:

«أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ وَ أَنَا الْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ وَ غَداً مُفَارِقُکُم؛ (2) من که امروز می بینید ضعیف و ناتوان هستم همان علی هستم که از برق شمشیرم گرگ های عرب در فرار بودند که حالا این جور (ضعیف) شده ام».

«أَنَا بِالْأَمْسِ صَاحِبُکُمْ؛ من در شب گذشته رفیق و همراه شما

ص:34


1- (1) هود/ 120.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه 149 (صبحی صالح).

بودم»

«الْیَوْمَ عِبْرَةٌ لَکُمْ؛ و امروز هم مایه عبرت شما هستم» یعنی شما باید از همین وضع من عبرت بگیرید.

«وَ غَداً مُفَارِقُکُم؛ و فردا از بین شما خواهم رفت این یک نکته ای است که باید توجه کرد». (و مورد دقت بسیار قرار داد).

بنابراین قرآن شریف داستان انبیاء علیهم السلام را به عنوان عبرت ذکر می کند و یکی از داستان های بسیار آموزنده ی قرآن شریف داستان حضرت موسی علیه السلام است در تمام ابعاد و قسمت های آن، چه برخورد حضرت موسی علیه السلام با فرعون یا حوادث مربوط به حضرت موسی علیه السلام و بنی اسرائیل و عبور دادن آنها از دریای قلزم و ماندن آنها مدتی در صحرای تیه، تمام این حوادث عبرت انگیز و آموزنده است. آیاتی که در ابتدای کلام تلاوت شد مربوط به داستان حضرت موسی علیه السلام است اما لازم می دانم یاد آوری کنم که: انسان باید از همه چیز عبرت بگیرد. از بعضی فریشات حضرت علی علیه السلام استفاده می شود ما نباید این طور تصور کنیم که مصون از گناه هستیم، این طور حساب کنیم که روی خط خودمان هستیم و آلوده به گناه نیستیم. بسا ممکن است دیگری مبتلا بگناهی باشد و لذا ما باید از این جهت عبرت بگیریم (که ممکن است ما هم آلوده شویم) نکند خدای نخواسته شیطان (نفس امّاره) ما را بگناه بکشد (بخودمان مغرور شویم و یک بادی بکنیم و بگوییم) ما محفوظ ماندیم، ما لغزش نداریم و پایمان را بگذاریم در کفش دیگران. این خیلی خلاف احتیاط است و ما باید از این جهت خیلی مواظب باشیم.

ص:35

غرور و غلبه ی هوای نفس

امام زین العابدین علیه السلام در دعای ابو حمزه ثمالی می فرماید:

«اِلهی لَمْاَعْصِکَ حینَ عَصَیْتُکَ، وَاَ نَا بِرُبوُبِیَّتِکَ جاحِدٌ، وَلا بِاَمْرِکَ مُسْتَخِفٌّ، وَلا لِعُقوُبَتِکَ، مُتَعَرِّضٌ وَلا لِوَعیدِکَ مُتَهاوِنٌ، لکِنْ خَطیئَةٌ عَرَضَتْ وَسَوَّلَتْ لی نَفْسی، وَغَلَبَنی هَوائیَ وَاَعانَنی عَلَیْها شِقْوَتی، وَغَرَّنی سِتْرُکَ الْمُرْخی عَلَیَّ، فَقَدْ عَصَیْتُکَ وَخالَفْتُکَ بِجَُهْدی، فَالْانَ مِنْعَذابِکَ مَنْ یَسْتَنْقِذُنی، وَمِنْ ایْدِی الْخُصَمآءِ غَداً مَنْ یُخَلِّصُنی؛(1) خدایا من اگر یک وقتی معصیتی کردم نه این بوده که ربوبیت و خدایی تو را منکر بودم و نه بواسطه این بوده که امر تو را سبک شمردم و نه بواسطه ی این بوده که وعده ی تو را که گناهکار در قیامت عذاب می شود و جهنم می رود، هیچ گرفته باشم. خدایا این جور نیست اما خدایا چه کنم

«خَطیئَةٌ عَرَضَتْ» خطاست و پیش می آید و

«سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» نفس امّاره هم بر علیه من کمک می کند یعنی بد را خوب جلوه می دهد (2)

«أَعَانَتْنِی عَلَی ذَلِکَ شِقْوَتِی» بد بختی و شقاوت من هم کمک می کند. این حال ماست و باید این جهت را در

ص:36


1- (1) مفاتیح الجنان، اعمال ماه مبارک رمضان.
2- (2) اشاره است به آیه 83 سورۀ یوسف. (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً)

نظر داشته باشیم ما جزو بندگان خدا هستیم ممکن است گناه پیش بیاید و ممکن است اشتباه بشود نکندکه فقط به دیگران به چشم بدبینی نگاه کنیم و بار دیگران را به آسیاب بریزیم در عوض باید وقتی که دیدیم کسی مبتلا به گناه شد پناه به خدا ببریم، نکند خدای نخواسته ما هم مبتلا به گناه و آلوده شویم».

خودداری از غیبت و عیب جوئی دیگران

حضرت علی علیه السلام در اول خطبه 140 که مربوط به نهی از غیبت است راجع به اشخاصی که خداوند به آنها توفیق داده و اهل عصمت هستند و محفوظ از گناه می فرماید:

«إِنَّمَا یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ وَ الْمَصْنُوعِ إِلَیْهِمْ فِی السَّلَامَةِ أَنْ یَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِیَةِ وَ یَکُونَ الشُّکْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَیْهِمْ وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُم».

و این انعام و لطف از خداوند درباره ی این ها بوده که گناه نکردند. این اشخاص باید شکر خدا و شکر همین نعمت که موفق شدند گناه نکنند را بجای آورند. این نعمت باید مانع آنها شود از این که از یک گناهکاری غیبت کنند. همین نقص چیز کمی نیست این برای یک چنین شخصی خیلی بد است.

حضرت می فرماید:

«إِنَّمَا یَنْبَغِی لِأَهْلِ الْعِصْمَةِ» همانا سزاوار برای کسانی که اهل عصمت اند و از گناه مصونیت دارند

«وَ الْمَصْنُوعِ إِلَیْهِمْ فِی السَّلَامَةِ» و آن کسانی که سالم بودن از گناه به آنها اعطا شده است از جانب خداوند سزاوار است

ص:37

که:

«أَنْ یَرْحَمُوا أَهْلَ الذُّنُوبِ وَ الْمَعْصِیَةِ» به اهل گناه و معصیت ترحم کنند، یعنی غیبت او را نکنند

«وَ یَکُونَ الشُّکْرُ هُوَ الْغَالِبَ عَلَیْهِمْ» و شکر الهی بر آن ها غلبه کند برای این که از گناه مصون و محفوظ مانده اند

«وَ الْحَاجِزَ لَهُمْ عَنْهُم» و این شکر (شکر این که پاکدامن بوده و گناه نکرده اند) مانع بشود از این که غیبت اهل گناه را بکنند. آنهایی که محفوظ از گناهند سزاوار است که به شکرانه این نعمت به اهل گناه ترحم کنند. تا چه رسد به اشخاصی که خودشان مرتکب گناه می شوند حضرت در دنباله ی خطبه ی 140 می فرمایند

«فَکَیْفَ بِالْعَائِبِ الَّذِی عَابَ أَخَاهُ وَ عَیَّرَهُ بِبَلْوَاه» سرزنش می کند او را که پایش را در کفش دیگری می گذارد و گناه او را اینجا و آنجا می گوید و یادش نیست که خداوند چقدر پرده ی ستاریت روی عیب های خود او کشیده است. این را یادش باشد که اگر خدای نخواسته عیب های او رو بیفتد مفتضح است

«أَ مَا ذَکَرَ مَوْضِعَ سَتْرِ اللَّهِ عَلَیْهِ مِنْ ذُنُوبِهِ مِمَّا هُوَ أَعْظَمُ مِنَ الذَّنْبِ الَّذِی عَابَهُ بِه» آیا یادش نیست موقعی را که خداوند گناهان او را پوشاند، گناهانی که بزرگتر است از آن گناهی که دیگری مرتکب شده است و او با آن از دیگران عیب می گیرد؟ گناهانی که او کرده بزرگتر است ازآن گناهی که دیگری کرده و عیب می گیرد

«وَ کَیْفَ یَذُمُّهُ بِذَنْبٍ قَدْ رَکِبَ مِثْلَه» چگونه مذمت می کند (گناه) دیگری را که خودش مثل او را مرتکب شده، این آدم غیبت کن بر فرض این که عین گناه او را نکرده باشد که شاید هنرش را نداشته است. هنر بالا رفتن از دیوار مردم، هنر چاقوکشی یا حتی هنر این را که سر یک مرغ را ببرد نداشته است، امّا تنها هنرش

ص:38

بی تحقیق حرف زدن است. این گناه است می فرماید:

«فَإِنْ لَمْ یَکُنْ رَکِبَ ذَلِکَ الذَّنْبَ بِعَیْنِه» اگر آن کسی که عیب می گیرد، عین گناه را نکرده

«فَقَد عَصَی اللهُ فِیما سِواهُ ممّا هو اعظم منه» امّا عصیان خدا را کرده در غیر آن گناه. و گناهان دیگری را مرتکب شده که از گناه آن شخص بزرگتر است

«وَ ایْمُ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ یَکُنْ عَصَاهُ فِی الْکَبِیر» قسم به خدا کسی که غیبت می کند اگر معصیت خدا را در گناه کبیره نکرده

«وَ عَصَاهُ فِی الصَّغِیرِ» ولی این حتمی است که در گناه صغیره معصیت خدا را کرده است

«لَجُرَاَتُهُ عَلَی عَیْبِ النَّاسِ أَکْبَر» همین که آدم به خود جرأت بدهد که عیب این و آن را بگوید این خودش بزرگتر از گناه دیگری است

«یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَلْ فِی عَیْبِ أَحَدٍ بِذَنْبِهِ فَلَعَلَّهُ مَغْفُور لَهُ» ای بنده ی خدا شتاب نکن در عیب گرفتن و غیبت کردن شاید آن گناه آمرزیده شود و آن گناه اسباب توبه و پشیمانی شود

«وَ لَا تَأْمَنْ عَلَی نَفْسِکَ صَغِیرَ مَعْصِیَةٍ فَلَعَلَّکَ مُعَذَّبٌ عَلَیْهِ» از آن طرف اگر خودت یک گناه صغیره کردی، این باید تو را ناراحت کند، شاید تو به واسطه همین گناه کوچک عذاب شوی

«فَلْیَکْفُفْ مَنْ عَلِمَ مِنْکُمْ عَیْبَ غَیْرِهِ لِمَا یَعْلَمُ مِنْ عَیْبِ نَفْسِه» پس هر کدام از شما باید از عیب دیگران خودش را باز دارد (سرش به عیب های خودش بند و مشغول باشد)

ص:39

«وَ لْیَکُنِ الشُّکْرُ شَاغِلًا لَهُ عَلَی مُعَافَاتِهِ مِمَّا ابْتُلِیَ بِهِ غَیْرُهُ»(1) و باید شکر از اجتناب گناهی که دیگران مبتلا به آن هستند او را مشغول سازد و سپاس گزاری از این نعمت به او مجال ندهد که عیب دیگری را بگوید.

حفظ حیثیت نهادهای انقلابی

به هرحال این یکی از جهات عبرت است که ما باید از معنی عبرت دریابیم که خدا نخواسته ممکن است خودمان هم مبتلا به گناه شویم. خیلی وقت ها ممکن است که قضایا خوب روشن نباشد، ما موظف هستیم حیثیت خودمان را از بین نبریم و مخصوصاً ما که اهل علم هستیم، همین اهل علم بودن وظیفه انسان را با دیگران جدا می کند، ما باید بیشتر مواظب باشیم، چون با یک گناه کوچک خود ما که هیچ، ممکن است باعث رفتن آبروی دیگران هم بشویم (مثلاً در حال حاضر کسانی که در نهادهای انقلاب اسلامی کار می کنند باید توجه داشته باشند که صرف نظر از خودشان حیثیت نهادی را که در آن کار می کنند حفظ کنند اگر گناهی از آنها سر بزند علاوه بر خودشان آبروی آن نهاد هم از بین می رود و این لطمه به انقلاب و اسلام است) شما باید برای حفظ حیثیت این نهادها که جوشیده از متن انقلاب هستند، کوشش کنید و بدانید آینده ی انقلاب به آنها بستگی دارد اشخاصی که در سپاه، جهاد سایر نهادها هستند چون بیشتر با انقلاب و اسلام ارتباط دارند از این جهت وظیفه آنها سنگین تر است نباید دنبال چیزی بگردید که خدای نکرده نُقل مجلس شود هی بگویند فلان کس چنان کرد یا این چنین کرد و به این ترتیب نهاد شما و یا انقلاب و بالاتر از آن اسلام تضعیف شود.

ص:40


1- (1) نهج البلاغه، خطبۀ 140.

*

درس دوم

اشاره

(طسم * تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ * نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ * إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ * وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) .

پیدایش بنی اسرائیل

بحث از داستان های قرآن و داستان حضرت موسی علیه السلام در قرآن بود. در مقدمه گفته شد که داستان های قرآن برای عبرت ما انسان ها ست، چنان که از قرآن شریف استفاده می شود، قوم بنی اسرائیل از زمان حضرت یوسف علیه السلام در مصر ساکن شدند. بنی اسرائیل یعنی فرزندان اسرائیل. و اسرائیل لقب حضرت یعقوب علیه السلام است و این که چرا لقب ایشان اسرائیل بوده روشن نیست. و شاید به معنی بنده ی خدا باشد. حضرت یعقوب 12 پسر داشت که یکی از آنها حضرت

ص:41

یوسف علیه السلام و دیگری بنیامین نام داشت. بر طبق داستانی که در قرآن شریف در سوره یوسف آمده سرانجام حضرت یوسف علیه السلام علاوه بر رسیدن به مقام نبوت، عزیز مصر و زمامدارآن مملکت شد و سپس پدر و مادر و برادرانش نیز از کنعان به مصر آمدند و در آنجا ساکن شدند و زاد و ولد کرده قوم بنی اسرائیل یعنی فرزندان حضرت یعقوب را در سرزمین مصر بوجود آوردند. در بعضی از تواریخ آمده، چون پدر و برادران حضرت یوسف علیه السلام و فرزندانشان بیشتر رُعات یعنی گوسفند دار بودند. حضرت یوسف علیه السلام سرزمینی را در مصر در اختیار آنها گذاشت که بتوانند گوسفندانشان را در آنجا بچرانند.

تولّد حضرت موسی علیه السلام

کم کم فرزندان آنها زیاد شد و پادشاهان مصر را به وحشت انداخت که ممکن است بنی اسرائیل به تدریج قوهّ پیدا نموده و با دشمنان مصر همکاری کرده برای حکومت آنها ایجاد خطر کنند، این بود که شروع به تضعیف بنی اسرائیل نمودند، و آنها را به کارهای سخت و شاق وادار می کردند. کم کم بعضی از سلاطین به این فکر افتادند که از پسر دار شدن بنی اسرائیل جلوگیری نمایند. لذا تصمیم گرفتند که نوزادان پسر آنها را بکشند، در بعضی از نقل ها آمده است که قرار بر این شد که یک سال نوزادان پسر را بکشند و سال بعد آنها را زنده بگذارند، و می گویند حضرت هارون در سالی بدنیا آمد که نوزادان پسر را زنده نگه می گذاشتند، ولی حضرت موسی در سالی متولد شد که پسران کشته می شدند(1). کلمه فرعون به تمام پادشاهان مصر گفته می شد. همان طور که پادشاهان ایران را کسری می گفتند. فراعنه مصر این روش را داشتند که پسرهای بنی اسرائیل را می کشتند،

ص:42


1- (1) قصص قرآن 8 سید هاشم رسولی محلاتی از صفحۀ 46 تا 50.

ولی بعضی گفته اند: فرعون زمان حضرت موسی علیه السلام چون کاهنان و ستاره شناسان به او خبر داده بودند که پسری از این بنی اسرائیل بوجود خواهد آمد که سلطنت تو را از بین خواهد برد. لذا مأموران را دستور داده بود که هر زنی از بنی اسرائیل پسری به دنیا آورد بلافاصله کشته شود.

داستان حضرت موسی علیه السلام

با این مقدمه اکنون می پردازیم به داستان حضرت موسی از سوره ی قصص که می فرماید:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ * طسم.

«این «طسم» از رموز قرآن است».

تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ

«این هاست آیات این کتاب روشن گر».

(نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ)

«تلاوت می کنیم بر تو ای پیغمبر از داستان حضرت موسی و فرعون بالحق، یعنی هر چه می گوییم همراه با حق است، ناروا و دروغ در کار نیست».

(لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ)

«این داستان را تلاوت می کنیم برای مردمی که اهل ایمان هستند».

(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً)

«بدرستی که فرعون در روی زمین تکبر کرد، یعنی پایش را فراتر از حدّ خودش گذاشت».

ص:43

ایجاد تفرقه

(وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً) اهل زمین را گروه گروه کرد و معنی این جمله این است که بین اهل زمین تفرقه انداخت، عده ای می گویند منظور همان تفرقه هایی است که بین بنی اسرائیل می انداخت تا از اتحاد و اتفاق آنها جلوگیری نماید، مبادا روزی با هم متحد شوند و علیه فرعونیان قیام کنند. لذا برای این که بتواند بر آنها حکومت نماید و از آنها به دلخواه خود بارکشی نماید، از همان ابتدا بین آنها ایجاد تفرقه می کرد، یا معنای (وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً) این است که اهل زمین را گروه گروه قرار داده بود بوسیله تبعیضی که بین سکنه ی اصلی مصر و بنی اسرائیل قرار داده بود. زیرا در آن موقع ساکنان مصر را دو دسته تشکیل می دادند. یکی بنی اسرائیل که آنها را سبطی می گفتند و دیگری ساکنان اصلی مصر که به نام قبطی خوانده می شدند. این «شِیَعً» قرا دادن اهل زمین و تبعیض قائل شدن بین آنها، نظیر همین تبعیض نژادیست که امروز در دنیا هست و یکی از ظلم ها و اجحافاتی است که همواره در دنیا بوده است. و فرعون نیز چنین می کرد. قبطی ها را تقویت و سبطی ها یعنی بنی اسرائیل را تضعیف می کرد. بنابراین یکی از احتمالات جمله (وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً) این است که اهل زمین را گروه گروه قرار داده بود.

تبعیض و گروه بندی

مردم را گروه گروه کردن و تبعیض قائل شدن بین آنها شیوه ی همیشگی همه ی ستمگران و مستکبرین تاریخ بوده است. آنها می خواهند گروهی از مردم

ص:44

تقویت شوند که حامی و نگهدار تاج و تخت آنها باشند، زیر بغل آنها را بگیرند و سلطه آنها را بر باقی مردم (که معمولاً اکثریت مردم نیز هستند) برقرار کنند. البته این کار را تحت عناوین مختلفی مانند عرب یا عجم و غیره انجام می دهند و این ها می خواهند سلطه جهنمی در جامعه برقرار نمایند. لذا تبعیضی قائل می شدند بین مردم و تقویت می کردند کسانی را که دستگاه سلطه آنها را حفظ کنند. این شیوه و روش تمام فرعون ها و فرعون صفتان است و این خلق و خوی ممکن است در خیلی از افراد و اشخاص باشد (لازم نیست این معنی حتماً در وجود سلاطین و زمامداران باشد، بلکه ممکن است در انسانی که مسئولیت کوچکی هم دارد باشد و این انسان برای حفظ مقام و موقعیت چند روزه و حقیر خود در محدوده مسئولیت خود یک چنین تبعیضی را بین زیر دستان خود برقرارنماید) خدا نکند که این صفت درما هم باشد و خدای نخواسته بندگان خدا را با یک چشم نبینم و بین آنها بی جهت تفاوت بگذاریم، این خیلی بد و زشت است (این که گفته شد تفاوتِ بی جهت ممکن است این توّهم را ایجاد کند: که مگر تفاوتِ با جهت هم داریم) لذا برای این که این مطالب بیشتر روشن شود، فرق بین تفاوت و تبعیض را با استفاده از مرحوم شهید مطهری (1)(در عدل الهی و جاهای دیگر) نقل می کنیم که می فرماید:

فرق تفاوت و تبعیض

«ما یک تفاوت داریم و یک تبعیض، که تفاوت گذاشتن عیبی نیست ولی تبعیض عیب است. برای مثال در نظر بگیرید که دبستان یا دبیرستانی آماده شده است که بچه های مردم و جوان ها بروند و در آنجا تحصیل کنند. تمام امکاناتی که آنجا بوجود آورده اند مانند: کلاس، میز، نیمکت، تخته سیاه و بخاری برای گرم

ص:45


1- (1) عدل الهی، ص 17 و 70، چاپ مؤسسه انتشارات اسلامی.

نگه داشتن کلاس در زمستان؛ این امکانات باید در اختیار تمام جوان هایی که شرایط لازم برای ثبت نام را دارا هستند گذاشته شود و کسانی که از نظر سنّی و سایر مقررات واجد شرایط هستند وارد کلاس می شوند و از این امکانات استفاده می کنند. معلم برای همه درس می گوید و اگر بناست کتاب توزیع بشود به همه ی آنها می دهند و نیمکتها را طوری قرار می دهند که همه بتوانند از تخته سیاه استفاده کرده و حرف های استاد را بشنوند. حالا اگر بیاییم بدون جهت این امکانات را در اختیار بعضی بگذاریم و در اختیار عده ای دیگر قرار ندهیم این تبعیض می شود. یا مثلاً اگر کمبودی وجود دارد و ممکن است چیزی به همه نرسد باز بی جهت عده ای را مقدم بر دیگران کنیم: این بد است و می شود تبعیض. چون این امکانات و وسایل برای این است که همه بیایند و درس بخوانند و اگر کمبودی هم هست همه بطور یکسان باید تحمل بکنند، باید از این لحاظ همه را با یک چشم دید ولی از آن طرف تمام کسانی که پذیرفته می شوند و به کلاس درس می آیند دارای استعدادهای یکسان نیستند، اخلاقشان هم متفاوت است و چه بسا که از نظر کوشش و جدیت در امر تحصیل هم با هم تفاوت دارند یکی با استعداد است و دیگری کُند ذهن، یکی دقت می کند و کوشش و تلاش می کند و یکی نمی کند، در نتیجه موقع امتحان که شد یکی خوب از عهده بر می آید و ارتقاء د اده می شود و لیاقتش برای کلاس بعدی محرز است و آن یکی نه. در اینجا ما اولی را به کلاس بالاتر می بریم و آن دیگری را می گذاریم در همان کلاس بماند، این تبعیض نیست و تفاوت است (و باید این تفاوت وجود داشته باشد و اگر بین این دو نفر تفاوت گذاشته نشود آن وقت این خود تبعیض است). هر کدام از ما از نظر استعداد، اخلاق و از نظر شکل و قیافه و سایر جهات با هم تفاوت داریم و روی این اصل بایستی برطبق این تفاوت ها که داریم با ما رفتار شود و این عیب و ایرادی ندارد. اما آنچه همیشه در دنیا حکم فرما بوده و حالا هم است (و امیدواریم با پیشرفت و گسترش اسلام و انقلاب اسلامی انشاءالله رفع

ص:46

گردد) تبعیض قائل شدن به این صورت است که می بینیم که یک عده گردن کلفت و زورگو زمام امور جامعه را در دنیا در دست گرفته اند (و برای بقای سلطه ی خود) در جامعه شکاف ایجاد می کنند، مانند تبعیض نژادی و به عنوان این که ما سفید پوست هستیم برای خودشان امتیاز قائلند و رنگین پوستان را نژاد پست می دانند و بر آنها فخر فروشی می کنند و چه بسا ثروت ها و معادن و ذخایر همان رنگین پوستان را به یغما می برند در صورتیکه خود رنگین پوستان از گرسنگی تلف می شوند. شما شاید در فیلم ها دیده باشید که چقدر کودکان سیاه از گرسنگی و سوء تغذیه می میرند با این که روی معادن عظیم طلا، الماس و غیر ذالک قرار دارند. اما گردن کفت ها و زرو گویان و مستکبران (یا ابر قدرت ها) ثروت آنها را تصاحب می کنند و آنها را به فقر و استضعاف می کشند. این همان خلق و خوی فرعونی است که متاسفانه کم و بیش در جامعه وجود دارد، مگر جامعه ای که کاملاً ایمان آورده باشد.

برتری جوئی فرعون و استضعاف مردم

(إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً) خداوند در طلیعه و شروع داستان حضرت موسی علیه السلام و فرعون این جهت را ذکر می کند که: فرعون در زمین علو کرد (پایش را از گلیم خودش درازتر کرد) و اهل زمین را گروه گروه قرار داد، در بین بنی اسرائیل تفرقه ایجاد کرد و یا سکنه اصلی مصر یعنی قبطی ها را مسلط بر سر بنی اسرائیل نمود و بین آنها تبعیض قائل شد. «شیعاً» جمع شیعه است، هر قومی را که پیرو کسی باشد شیعه می گویند

«اَلشّیعة مَنْ شایَع عَلّیا» شیعه کسی است که مشایعت کند از علی علیه السلام

«یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُم» استضعاف به معنی خواهان ضعف و زبونی، فرعون طایفه ای از اهل زمین را

ص:47

ضعیف قرار می داد که همان سبطی ها بودند «یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ» از جمله کارهای دیگری که فرعون بر سر قوم بنی اسرائیل می آورد این بود که پسران آنان را می کشت و زنهایشان را زنده می گذاشت. «إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»1 حقا که این فرعون مفسد بوده است.

اِفساد، به هم زدن نظم جامعه

افساد در اینجا به معنی نظم جامعه را بهم زدن و قانون ظالمانه ای در جامعه آوردن است که دیگر نمی توان حتی اسم آن را قانون گذاشت فرعون آن نظمی را که باید در جامعه برقرار بشود و حقوق جامعه محفوظ بماند را هم بهم می زد، فرعون از مفسدین بوده است کانّه یعنی هیچ گونه جای شک و شبهه نیست که این تبعیض ها و بندگان خدا را به یک چشم نگاه نکردن رأس همه فسادهاست بعد خداوند می فرماید:

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) .

در این آیه خداوند بیان می دارد که درست است که فرعون این چنینی کارهایی را می کرد ولی ما هم یک اراده ای داریم که منت بگذاریم و نعمت را بزرگ کنیم بر کسانی که در زمین مستضعف واقع شده اند دیگران (فراعنه) ضعف و زبونی آنها را خواسته اند ما هم اراده داریم نعمت را بر این ها سنگین کنیم

ص:48

(نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً) این ها را پیشوا و پیشرو قرار دهیم (وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) و این ها را وارثان روی زمین قرار دهیم. گویا این که خداوند می خواهد بفرماید: فرعون و فرعونیان و مستکبرین اراده ای دارند که در آن جهت حرکت می کنند و در حقیقت خطشان این است ولی ما که خدا هستیم ما هم یک اراده ای داریم و آن این است که برخلاف میل مستکبرین نعمت را بر مستصعفین سنگین قراردهیم؛

(نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ) ما به این مستضعفین روی زمین تَمَکُن می دهیم و این ها را مسلطشان می کنیم

(وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) به فرعون و وزیرش هامان و به لشگریان بنمایانیم (مِنْهُمْ) از ناحیه همین مستضعفین (ما کانُوا یَحْذَرُونَ) از آنچه می ترسیدند بسرشان بیاوریم آنها از چه می ترسیدند؟ می ترسیدند که بدست این ضعیف شدگان تسلط و حکمرانیشان از بین برود و از قضا ما که خدا هستیم می خواهیم همین را که آنها از آن می ترسیدند به آنها بنمایانیم و این وعده ی الهی که خداوند می دهد. می خواهد بفرماید علی رغم آن که استکبار جهانی همواره استضعاف بشر را می خواهند و سلطه خودشان بر انسان ها را خواهانند ولی ما خلاف آن را که قدرت پیدا کردن مستصعفین است، می خواهیم و آن را به مرحله ی عمل می رسانیم و این چیزی است که فرعون و مستکبرین از آن می ترسند از آنجایی که خداوند قدرت و توانایی دارد و هر کاری را خواست می تواند انجام دهد و بر تمام جهان هستی تسلط دارد. لذا می تواند مستضعفین را بر مستکبرین تسلط بدهد.

ص:49

قدر ناشناسی دنیا

حال خداوند از چه راهی وارد می شود بطور سربسته و خلاصه حضرت علی علیه السلام در کلمات قصارشان می فرمایند:

«وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا؛(1) قسم به خدایی که دانه را می شکافد و قسم به خدا که انسان را خلق می کند، این دنیا که به ما چموشی کرد و با ما ناسازگاری کرد، همین دنیا یک وقتی به ما علاقه پیدا می کند مانند علاقه ضروس (شتر تازه زا) به بچه اش (چون شتر تازه زا به بچه اش خیلی علاقه دارد)».

حضرت می خواهد بفرماید: همین دنیایی که مانند زمان حضرت موسی علیه السلام که دنیا زیر سلطه فرعون و فرعون صفتان بود، به موسی علیه السلام به چشم کوچکی و خواری نگاه می کند. امروز در زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نیز دنیا قدر علی علیه السلام را نمی دانست و به دسیسه معاویه مردم بر خودشان یک سنتی را که بدترین سنت ها بود واجب می دانستند، و آن این بود که: به علی علیه السلام ناسزا بگویند و فحش دادن به امیرالمؤمنین علیه السلام را جزء عباداتشان قراردهند. حتّی اگر کسی نامش علی بود او را می کشتند و اگر کسی متهم بود که به علی علیه السلام ارادت دارد مزاحمش می شدند. خلاصه کلام، دنیا خیلی با علی علیه السلام چموشی کرد «لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا» همین دنیا عاطفه پیدا می کند بعد از آن شماس

ص:50


1- (1)نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمه قصار/ 209.

(چموشگری). دنیا بعد از آنی که با ما ناسازگاری کرد بما علاقه پیدا می کند (آن هم چه علاقه ای، آن قدر زیاد) مثل علاقه ضروس به ولدش حضرت می خواهد بفرماید: خواهد شد زمانی که دنیا ما را خیلی دوست بدارد و به ما توجه کند این یک نمونه از کارهایی است که خداوند علی رغم میل و اراده مستکبرین، انجام می دهد به خلاف میل آنهایی که نمی خواهند حق در جامعه پیاده شود و می خواهند مردم از حق دور شوند و از بین بروند ولی خداوند به یک وسیله و ترتیبی کار خودش را می کند کم کم مستضعفین بالا می آیند و در جامعه مطرح می شوند و مورد علاقه دنیا و جامعه خواهند شد (برای مثال مردم ایران را در نظر بگیرید که در زمان شاه زیر سلطه آمریکا و نوکران او بودند و اگر نامی هم از ایران در دنیا مطرح بود محدود و بخاطر چیزهایی غیر مردم ایران وارزش های انسانی آنها بود، ولی خدا خواست که این مردم تحت سلطه نجات پیدا کنند و بر شاه و آمریکا پیروز شوند و امروز نام ایران و مردم آن و رهبر آن امام خمینی رحمه الله در اقصی نقاط دنیا برای مردم آزادی خواه جهان آشناست و از آن با احترام و تقدیس و امید یاد می کنند و این نیست جز این که اراده ی خدا بر این قرار گرفته بود که برخلاف خواست تمام ابر قدرت ها اسلام پیروز شود).

پیروزی مستضعفان

آنچه مسلّم است در کنار ظلم و ستم های مستکبرین و فرعون ها خداوند اراده و هدفی دارد و آن این که بالاخره حوادث جهان به نفع مستضعف تمام شود. به هر جهت دنیا باید انتظار این معنا را داشته باشد که ضعیف شده ها جلو بیفتند. اما ترتیبش چه جوریست در حالی که تمام امکانات و اسلحه بدست مستکبرین است، پس چه جور می شود که مستضعفین پیروز می شوند؟ دلیل این دو مطلب را باید بیان کنیم: یکی این که خداوند چگونه مستضعفین را پیشوا قرار می دهد؟ آیا

ص:51

ملائکه از آسمان می آیند و مستکبرین را از بین می برند یا نه از ناحیه خودمان باید شروع شود؟ عاملش چیست؟ دوم این که خداوند بشارت می دهد یعنی تا حالا نشده است که یک دفعه مردم شب بخوابند و صبح بلند شوند و مشاهده کنند که تمام مستکبرین کشته شده اند و مستضعفین جای آنها را گرفته اند. موسی علیه السلام مردم را به حق دعوت کرد، و این مردم خیره هم حرف او را نشنیدند ولی بعداً همین حضرت موسی علیه السلام و مرام او بر دنیا تسلط پیدا کرد حضرت نوح علیه السلام و سایر پیامبران هم همین طور یعنی بتدریج دعوت و ایده آنها عالم گیر شد که انشاءالله در آینده بیشتر روی این دو موضوع بحث خواهد شد و در این رابطه کلام حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بیان گردید. بالاخره با همه ی تبلیغات و سر و صداها مردم می فهمند که علی علیه السلام دوست داشتنی است، نه معاویه، امّا کی؟.

سال ها باید که تا صاحبدلی پیدا شود بو سعیدی در خراسان یا اویسی در قرن

خداوند در درون جامعه و در درون هر انسانی یک وجدانی قرار داده اگرچه هر انسانی شهوت و غضب دارد و در اثر شهوت و غضب خود گناه می کند ظلم می کند، و چه بسا دنیایی را آتش می زنند ولی انسان ها یک وجدانی هم دارند که طبق آن می توانند قضاوت بی طرفانه ای بکنند و بالاخره مردمی که اهل حقند بتدریج در جامعه شناخته می شوند. در اثر همان وجدان که قرآن کریم نامش را نفس لوّامه گذاشته است آن قدر دنیا بیدار می شود که می فهمد علی علیه السلام کیست و آن وقت است که انسان به علی علیه السلام عاطفه پیدا می کند، آن هم آن قدر شدید مثل علاقه شتر ضروس (تازه زا) به بچه اش. علی علیه السلام دنبال کلام خود این آیه را تلاوت می فرماید:

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ) .

ص:52

فصل دوم

اشاره

ص:53

ص:54

*

درس سوم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ)1 .

اراده خداوند، حاکمیت مستضعفان

بحث در مورد داستان حضرت موسی علیه السلام و فرعون از سوره ی قصص به اینجا رسید که: خداوند اراده کرده است مستضعفین را وارثان روی زمین گرداند اما چگونه؟ در این رابطه یکی از حکمتهای حضرت علی علیه السلام نقل شد که می فرماید:

«لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا بَعْدَ شِمَاسِهَا عَطْفَ الضَّرُوسِ عَلَی وَلَدِهَا؛(1) همین دنیا که با ما چموشی و، ناسازگاری کرد. همین دنیا بعد از چموشی به ما علاقه پیدا خواهد کرد. مثل علاقه شتر تازه زا نسبت به بچه اش».

ص:55


1- (2) نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمه قصار، 209.

و بعد حضرت آیه ی: (وَ نُرِیدُ أَنْ...) را تلاوت فرمود که خداوند وعده بزرگ گردانیدنِ نعمتِ خود بر مستضعفین را داده است و فرمود: این بلایی را که فرعون و هامان از آن می ترسیدند بر سر آنها آمد. امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهد بفرماید: دنیا بعد از چموشی های خود بر ما عاطفه پیدا می کند و چه علاقه شدیدی. وعده ی خداوند این طوری است. دل هایی که روزی زیر بار مردان حق و انبیاء و اوصیاء از جمله حضرت علی علیه السلام نمی روند و با برخورد خشن با او روبه رو می شوند، خداوند این دل ها را طوری قرار داده است که بالاخره اثر خودش را می بخشد و حق را می پذیرد. چرا دنیا و مردم آن در مقابل شخصی چون علی علیه السلام چموشی می کنند. چون امیرالمؤمنین علیه السلام دعوت به توحید می کرد، دعوت به کارهای نیک و دوری از کارهای زشت می نمود. اگر علی علیه السلام به معاویه روی خوش نشان می داد و دعوت به حق نمی نمود (و مهم تر از آن، در راه پیاده نمودن حق قیام نمی کرد) دنیا هم در مقابل او چموشی نمی نمود. چون چموشی دنیا و مردم آن در مقابل حق است، ولی کم کم اوضاع تغییر می کند و دل ها پذیرای حق می شود، ولی مرور زمان لازم دارد در قرآن آیات زیادی داریم که وعده ی غلبه حق بر باطل را می دهد جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً، حق آمد و رفت باطل بدرستی که باطل رفتنی است حق پیش می رود و باطل از بین می رود.

بزرگان می فرمایند:

غلبه ی حق بر باطل و غلبه ی طرفداران حق بر باطل از قبیل غلبه ی معنویات است نه غلبه ی جسمانیات. دو نوع غلبه وجود دارد یکی غلبه جسمانی است، مثلاً یک پهلوان قوّی با یک انسان ضعیف کشتی می گیرد و بر او غلبه پیدا می کند و یا یک لشگر به علت قدرتِ ظاهریِ

ص:56

بیشتر به لشگر دیگر پیروز می شود این غلبه جسمانی است. امّا نوع دوّم، غلبه معنوی است که حسابش کاملاً با اولی جداست. غلبه معنویات یعنی: غلبه ی مطالب درست، راه های صحیح، حرف های حق و عقاید درست بر عقاید باطله، بر روش های ناپسند. وسیله پیروزی در غلبه جسمانی قدرت های ظاهری است، ولی وسیله غلبه ی معنویات توپ و تفنگ و عدد زیاد یا زور بازو نیست بلکه دل ها و وجدان مردم است، وسیله اش حق بودن حق است، دل های مردم را با زور نمی شود باوراند.

قوای مشترک انسان و حیوان

انسان یک سری قوای مشترک با حیوانات دارد از قبیل: قوه شهوت (که بقای نسل به آن بستگی دارد) اگر ما غدا نخوریم می میریم، یعنی بقاء وجود ما منوط به تغذیه است، چون مرتب بدن ما تحلیل می رود و اجزائی دفع می شود که باید جای آن تأمین شود پس از خوردن غذا و طی مراتب هضم غذا عوض شده، به اصطلاح بدل ما یَتَحَلّل می شود.

بنابراین اگر غذا به ما نرسد از بین می رویم و برای این که غذا بخوریم باید میل و اشتها در ما پیدا شود و ذائقه ما (زبان) که مزه غذا را می فهمد وجود داشته باشد، چون مزه غذا هم برای ما اهمّیت دارد و خداوند ما را چنان خلق کرده که: بدین امور (و سایر امور مشابه که بقای نسل در آن است) تمایل پیدا می کنیم و این قوه شهوت است و از نعمت های بزرگ الهی است و همین قوه را که اگر نبود ما از پا در می آمدیم، متأسفانه نابجا مصرف می کنیم و از آن سوء استفاده می کنیم. قوه دیگر، غضب است که این قوّه، ما را وادار می کند در مقابل چیزهایی که وجود ما را در مخاطره می اندازد مبارزه کنیم، همین قوه باعث می شود که

ص:57

انسان ها با دشمنان وطن خود مبارزه کنند و این قوه در سایر حیوانات هم وجود دارد. اما همان طورکه در علم اخلاق گفته شده قوای غضب و شهوت گاهی دچار انحراف می شوند. این دو قوه در انسان بی حد و بی نهایت است، اگر این قوا به جوش آیند و تحریک شوند و انسان وسیله هم داشته باشد چه بسا دنیایی را به آتش خواهد کشید این قوا را حیوان هم دارد ولی غیر از این ها یک قوّه ی ربانی الهیه هم در انسان هست که به قول ما طلبه ها بالقوه است یعنی استعدادش در انسان هست. انسان استعداد این را دارد که حق را بفهمد. ولی حیوانات این استعداد را ندارند. گرگ قوه غضبیه و شهوت دارد ولی نمی شود که از گرگ بودن خود توبه کند (تا هست گرگ است اگر نخواهد گرگ باشد باید نباشد) همان مثل معروف «توبه گرگ مرگ است» که در عرفیات آمده که یک گرگ را پیش قاضی بردند تا قسم بخورد دیگر گوسفندان را پاره نکند، همان لحظه که قاضی مشغول فراهم کردن مقدمات قسم بود گله گوسفندی عبور می کرد و گرگ آنها را دید و گفت زود مرا قسم بدهید و رهایم کنید که گوسفندان رفتند. غرض این که در حیوانات استعداد فهمیدن حق و یا حسی که بتوانند روی سایر قوا قضاوت کنند وجود ندارد. اما در انسان چنین حسی وجود دارد، غضب یا شهوتِ انسان باعث می شود کاری را انجام دهد ولی به محض فروکش کردن هوس این حس می گوید: عجب!!

«استغفر الله، لا اله الا الله» بخاطر وجود این حالت در انسان است که انسان توبه می کند. این حس درونی مانند یک قاضی عادلی است که حق را به انسان می گوید و اهل رشوه و رودربایستی هم نیست.

ص:58

قرآن شریف می فرماید:

لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ1

«قسم به روز قیامت، قسم به نفس اللَّوَّامَهِ».

وجدان (نفس سرزنش گر)

نفس اللَّوَّامَةِ همان است که وقتی گناهی را مرتکب شدیم خودمان را سرزنش می کنیم. به قول ما طلبه ها لوّامه صیغه ی مبالغه از ریشه ی لوم است به معنی سرزنش و ملامت کردن و لوّام یعنی بسیار ملامت کننده. این خاصیت انسان است که وجدان دارد که انسان را بخاطر کارهای خلافش ملامت می کند. وجدان است که مانع می شود هواهای نفسانی جلو چشمان ما را بگیرد. علت این که ما راجع به انسان های گذشته خوب قضاوت می کنیم. با مطالعه زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام و زندگی معاویه با این که معاویه به ما ضرری نزده و علی علیه السلام هم به ما تعارفی نکرده ولی این دو زندگی را به قلب خود ارائه می دهیم، بر علی علیه السلام در دل درود می فرستیم و معاویه را لعن می کنیم. چرا؟ اگر فقط قوای شهوت و عضب بود می گفتیم به ما چه مربوط است. ولی بدلیل این که وجدان داریم، بی تفاوت نیستیم و قضاوت به جا می کنیم. درست است که اگر ما در زمان حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام بودیم معلوم نیست چنین قضاوت می کردیم که حالا می کنیم نمی شود قول قطعی داد. شاید اگر ما در زمان علی علیه السلام بودیم و ایشان به ما می فرمود که تو بدرد فلان کار نمی خوری: ما هم طلحه و زبیر را پیدا می کردیم.

ص:59

می گویند ابو هریره گفته:

«الصّلوة خَلف علّی اقوم و طعاُم معاویة اسَم(1) ؛ نماز پشت سر علی خواندن بیشتر فضیلت دارد، ولی سفره معاویه چرب تر است».

به هر حال معلوم نیست که اگر ما در زمان حضرت علی علیه السلام بودیم مثل حالا قضاوت می کردیم، ولی حالا چون خوبی و بدی علی علیه السلام و معاویه در نفع و ضرر مادی فعلی ما اثری ندارد و در اینجا هوای نفسانی نیست حق را صریحاً می فهمیم و اصولاً ما در قرآن کریم آیات زیادی داریم که می فریاید خداوند بنده های خود را آزمایش می کند و معنای آزمایش این است که پیش آمدی را پیش می آورد که در اثر آن پیش آمد آنچه در باطن ما وجود دارد رو می افتد و شناخته می شویم اگر چه. برای خداوند آشکار بوده و ما را او می شناخته و می شناسد ولی برای جامعه شناخته می شویم (و گاهی اوقات هم برای خودمان، معرّفی می شویم چون گاهی اوقات آن قدر هوای نفسانی بر ما غلبه می کند که خودمان هم خودمان را نمی شناسیم و در اثر یک امتحان و آزمایش می فهمیم که چه موجودی هستیم).

قرآن می فریاد:

(ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ) .(2)

غلبه ی معنویات

گاهی که پیامبر می فرمود در بین شما منافقانی هستند مسلمانان می گفتند همین الآن بگو تا آنها را پاکسازی کنیم، جواب آن این است که ناراحتی مسلمانها

ص:60


1- (1) السّیر الحلبّیه، ج 369/3.
2- (2) آل عمران/ 179.

این است که مؤمن و کافر و منافق و مخلص مخلوط هستند. این کار را خود خداوند عهده دار است و چنین نیست که بگذارد وضع همین طور باشد، گذشت زمان خوب ها را از بدها جدا خواهد کرد. حوادث گذشته علی علیه السلام و معاویه را به ما شناساند. پس بطور طبیعی کم کم حق برای مردم مورد پذیرش واقع می شود و باطل دیگر حنایش رنگی ندارد و سِّر طبیعی آن، داشتن وجدان است و به عبارت دیگر قلب های آماده ی پذیرش حق، حق را پذیرا می شوند و این را غلبه معنویات می گویند و آیات زیادی در قرآن شریف است که گاهی از پیروزی حق بر باطل و گاهی هم از پیروزی اهل حق بر اهل باطل صحبت می کند و ا ینها از باب غلبه جسمانیات نیست و همانطور که گفته شد از موارد غلبه ی معنویات است.

ص:61

ص:62

*

درس چهارم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ)1 .

غلبه معنویات بر جسمانیت

در دنباله داستان حضرت موسی علیه السلام و فرعون بحث از غلبه جسمانیات و غلبه معنویات بود، گفته شد این که خداوند در آیات فوق وعده می فرماید که نعمت را بر مستضعفین سنگین کرده و آنها را پیشوا و وارثان روی زمین قرار دهد، و فرعون و فرعونیان ببینند آن چیزی را که از آن می ترسیدند. این غلبه که خداوند وعده آن را می دهد از نوع غلبه نیروهای جسمانی بر نیروهای جسمانی دیگر نیست، بلکه غلبه معنویات است که: این غلبه گاهی غلبه حق است بر باطل و گاهی غلبه طرفداران حق است بر طرفداران باطل. در قرآن شریف آیات متعددی وجود دارد که در آن از غلبه طرفداران حق بر طرفداران باطل صحبت می کند مانند نبرد بین طالوت و جالوت که بطور خلاصه: طالوت، یکی از ملوک بنی اسرائیل به مقابله با جالوت برخاسته و علیه او لشگر کشی نمود و این کار به

ص:63

امر و دستور پیامبر وقت آنها اشموئیل بود و حضرت داود علیه السلام نیز جزو لشگریان طالوت بود، خداوند این داستان را در سوره ی بقره چنین بیان می فرماید: بعد از حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل مغلوب قوم عمالقه شدند و در خواست کردند که یک فرمانده برای آنها معین شود که به پیروی از او در راه خدا نبرد کنند و قرآن از قول پیامبرشان می فرماید:

(إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً)1 خداوند طالوت را معین کرده که مَلِک و فرمانروا باشد تا بالاخره لشگر فراهم شد به راه افتاد، وقتی که بنی اسرائیلی ها زیادی لشگر را دیدند گفتند: (لا طاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ)2 مقابل این لشگر نمی توانیم مقاومت کنیم، ولیکن مَلِکشان گفت: (کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ)3 چه بسا طایفه های کم که بر طائفه زیاد پیروز شدند.

غلبه طالوت بر لشگر جالوت

در ابتدا لشگریان طالوت کم نبودند ولی با بروز سختی ها از تعداد آنها کاسته شد و فقط تعداد کمی در آزمایش های الهی پیروز شدند.

فرمانده شان به آنها گفت:

(إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی)4 .

ص:64

«خداوند شما را به یک نهر آبی آزمایش می کند هر کس از آن نهر خورد از ما نیست و هر کس از آن نخورد از ماست».

دنباله آیه می فرماید:

(فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاّ قَلِیلاً) ؛ «همه (از آن نهر) آشامیدند مگر عده کمی».

فقط آن عده اندک که می گویند 313 نفر بودند، مستقیم ماندند (و از آزمایش سربلند بیرون آمدند) که یکی از آنها حضرت داود بود که برای آوردن آذوقه برای برادرش که در جنگ شرکت داشت، آمده بود و موقعی که جالوت فرمانده لشگر دشمن، مبارز طلب می کرد، حضرت داود به جنگ او رفت و او را کشت و لشگر دشمن فرار کردند.

(فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ) (1)

«بخواست خدا (همین عدّه ی کم) لشگر دشمن را فراری دادند و داود جالوت را کشت».

در این قصه این جمله هست که:

(کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَ اللّهُ مَعَ الصّابِرِینَ)

«چه بسیار طایفه ای کم، که بخواست خدا بر جمعیت های زیاد غلبه کردند».

در جاهای دیگر قرآن شریف نیز آمده که: بالاخره حق بر باطل پیروز می شود یا به تعبیر دیگر اهل حق بر اهل باطل پیروز می شود.

ص:65


1- (1) بقره/ 251.

خداوند در سوره ی نور می فرماید:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضی لَهُمْ وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً وَ مَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ)1

«خداوند بر مؤمنین و آنهایی که عمل صالح می کنند وعده داده است که آنها را خلیفه روی زمین قرار دهد (خلیفه یعنی عده ای می روند و این ها جانشین آنها می شوند).

معلوم می شود وعده خدا شامل حال (الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ) اهل ایمان و عمل صالح، می شود این عده هستند که خلیفه و جانشین می شوند وقتی دنیا به آنها اجازه نمی داد و فشار و اختناقِ موجود نمی گذاشت که این ها به دینشان عمل کنند و حق در جامعه ظاهر شود، خداوند به آنها تمکّن می دهد (کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) و در اختیار آنها قرار می دهد دینی را که پسندیده است (وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً) بعد از این که جوّ ناآرام و خفقان این ها را به وحشت انداخته بود، خداوند آن وضع را از بین می برد و عوض آن امنیت می دهد که آزادنه عبادت خدا را انجام دهند و شرکی اطراف آنها نباشد خداوند بعد از این که وعده می دهد کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند خلیفه قرار دهد، نمونه بیان می کند (کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) خداوند این وعده را که به مؤمنین می دهد نمونه اش را قبلاً عمل کرده است هم چنان که می خواهد

ص:66

بفرماید ما جلوترها این کارهایم را می کرد. اما این کار دفعی و یک مرتبه نبوده است بتدریج بوده (کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) از این جمله دو نکته فهمیده می شود: یکی این که اهل حق بر اهل باطل غلبه می کند و حساب روی اشخاص نیست، بلکه حساب (به قول ما) روی فرد نیست روی نوع است. به عنوان مثال حضرت نوح علیه السلام آن بنده ی موحد را در نظر بگیرید که طرفدار حق بود و دعوتش هم به جانب حق، قدمی را که بر می داشت برای حق بود، کسانی را که به خود می پذیرفت طرفدار حق بودند امّا مطابق آیه:

(وَ مَنْ آمَنَ وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ)1 ؛ «کمی از مردم به او ایمان آوردند».

به حضرت نوح ایمان نمی آوردند مگر عدّه ی کمی، باقی دنیا همه کفر ورزیدند و در نتیجه به طوفان غرق شدند. بعد از حضرت نوح نوبت ابراهیم خلیل رسید، وی هم آن قدر بازارش کساد بود که طبق آیات قرآن مثل این که دنیا یک طرف و حضرت ابراهیم هم یک طرف.

(إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً)2 ؛ «ابراهیم به تنهایی یک امت بودند (چه یک مرد جنگی چه یک دشت مرد)».

خودش بود و خواهر زاده اش حضرت لوط و چند نفر دیگر و در مقابل او باقی نمرودیان که حضرت ابراهیم را در آتش انداختند. امروز هیچکدام از آنها نیستند نه حضرت ابراهیم و نه حضرت لوط و پیروانشان اما خداوند می فرماید:

(کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)3 ؛

ص:67

«ما آنها را خلیفه قرار دادیم و این نیست مگر بر حسب طرحشان».

گرچه در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام آن قهرمان توحید و مبارزه برعلیه بت و بت پرستی، نمرود و نمرودیان با او مخالفت می کردند و دعوت او را نپذیرفتند، ولی دنیا بعداً حرف او را پذیرفت و دعوت او را لبیک گفت آنچه نمرودیان نمی خواستند بشود به خواست خدا شد. در زمان پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم یهودیان با آن حضرت مخالفت می کردند، اینگونه مخالفت ها مربوط به شخص خاص و زمان خاص نیست، این ها نظرشان مطلق است، آنها تقریباً یک فکر اجتماعی می کنند، تنها حساب روی خودشان نیست، این ها این قدر با حق عناد دارند که می خواهند حق نباشد یعنی هیچ کس زیر پوشش حق نباشد حتی خودشان.

برتری فکر مطلق بر فکر شخصی

آنها طرفداران باطل فکرشان فکر شخصی نیست، فکرشان مطلق و عمومی است، فعالیت و مبارزاتشان در سطح کلی است. در طرف مقابل، طرفداران حق هم فکرشان، فکر مطلق است مثلاً رزمندگان اسلام که فداکاری می کنند اگر فکرشان روی شخص خودشان بود می گفتند مگر ما بی کاریم برویم و خودمان را نابودکنیم. اما چون فکرشان مطلق است و می بینند که حق ارزش دارد، برای این که حق معلوم و آشکار باشد و جامعه زیر پوشش حق باشد، در راه حق فداکاری می کنند و حتی جان خود را نیز در این راه از دست می دهند. بنابراین طرفداران حق و طرفداران باطل هر دو از دریچه شخصی نگاه نمی کنند، هردو فکرشان مطلق است. لذا مبارزه آنها مبارزه ی حق با باطل است. حتی در یک بحث علمی نیز که عده ای طرفدار یک نظریه هستند وعده ای طرفدار نظریه دیگر که ممکن است بحث آنها به قال و داد و مشاجره هم بکشد، این ها هم به اعتبار

ص:68

شخص و اشخاص نیست بلکه به اعتبار دو نظریه است. مبارزه انبیاء و اولیاء و طرفداران آنها با کفار در هر زمانی هم مبارزه اشخاص نیست، حساب روی مطلق حق و مطلق باطل است.

لذا خدا می فرماید:

کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ هم چنان که خدا خلیفه قرار داد آنهایی را که از قبل شان بودند، در صورتی که آنهایی که از قبل بودند اشخاصشان از بین رفته اند مثلاً حضرت ابراهیم و پیروان اندکش و نیز نمرود و نمرودیان همه از بین رفتند ولی عاقبت دنیا، توحید را پذیرفت. خداوند وعده می دهد: کسانی را که ایمان آورده و عمل صالح انجام می دهند خلیفه روی زمین قرار دهد و نمونه ذکر می کند که: این کار را خداوند جلوترها هم کرده است.

عملی شدن تدریجی وعده ی حق

مطلب دیگر این که وعده ی خداوند بطور تدریجی عمل می شود. مدت زمان طولانی طول می کشد که حق بر باطل غلبه کند. خداوند در آیات دیگر نیز غلبه حق بر باطل را بیان می فرماید:

(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)1

«ما در زبور حضرت داود بعد از ذکر نوشتیم که زمین را بندگان صالح به ارث می برند و این غلبه اهل ایمان بر اهل باطل است».

ص:69

که قبلاً گفته شد غلبه معنویات است و حضرت علی علیه السلام در کلمه قصار 209 می فرماید:

«

وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ؛ قسم به خدایی که دانه را شکافت و انسان را خلق کرد؛

لَتَعْطِفَنَّ الدُّنْیَا عَلَیْنَا؛ عاطفه و توجه پیدا می کند بر ما دنیا».

چرا حضرت در این جمله تعبیر عَلَّیَ (برمن) بکار نبرده وَ عَلَینا (برما) بکار برده است ضمیر (نا) متکلم مع الغیر است یعنی (ما) مثلاً وقتی پدری در خانواده ای می گوید ما (به معنی جمع خانواده) یا وقتی کسی از طرف یک نهاد صحبت می کند و می گوید: ما چنین مقرراتی داریم این (ما) به اعتبار آن نهاد است. اگر حضرت علی علیه السلام را به اعتبار شخصی آن حضرت نگاه کنیم: یعنی علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف و اهل بیت ایشان حضرت زهرا علیها السلام و فرزندانش اما این که می فرماید: علینا یعنی بر ما جمعیتی که شعارمان لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه است ما که عملمان، تماسهایمان رفت و آمدمان و جنگ وصلحمان در رابطه با این حقیقتی است که به آن معترفیم. این دنیا نسبت به ما عاطفه پیدا می کند بعد از آن همه چموش گری، دنیا با علی بن ابی طالب به اعتبار شخص وی به عنوان یک آدم با شکل و رنگ و کذا علاقمند نیست، زیرا اگر علی علیه السلام نعوذبالله مثل آن شخصی بود که به بت علاقه داشت و این قدر دقیق و سخت کوش نبود و به قول ما (مته روی خشخاش نمی گذاشت) معاویه، عمر و عاص، علمای درباری بنی امیّه و کعب الاحبارهم به اسم دین او را تکذیب نمی کردند. ناسازگاری دنیا با اهل حق خلاصه می شود، در ناسازگاری مردم زمان با سمبل و نمونه حق یعنی علی بن ابی طالب، حضرت می فرماید: گرچه دنیا الآن این جور

ص:70

است و با ما ناسازگار، ولی مأیوس نیستم، همین دنیا بر ما عاطفه پیدا می کند و این عاطفه را ما الآن در ارادت و دوستی به علی علیه السلام می بینیم که ان شاءالله این ارادت و ولایت هر روز زیادتر شود، گرچه امروز نه حضرت علی هست که به ما خوبی بکند و نه معاویه که نسبت به ما بدی روا دارد ولی به اعتبار طرفداری از حق و این که علی سمبل حق است، ما به او ارادت می ورزیم و این امر به تدریج حاصل می شود و این از غلبه معنویات است غلبه حق بر باطل که بسا نیروهای جسمی را هم به استخدام خود در می آورد، رزمنده ای که شاید از نظر جسمی از یک بعثی ضعیف تر باشد ولی بدلیل ایمانش وادارمی شود که جسم خود را هم قوی سازد.

می گویند امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:

«مَا قَلَعْتُ بَابَ خَیْبَرَ بِقُوَّةٍ جِسْمَانِیَّةٍ بَلْ بِقُوَّةٍ رَبَّانِیَّةٍ(1)؛ درب خیبر را که من کندم بقوه جسمانی نبوده بلکه بقوه ی الهی و خدا بوده است».

ملای رومی می گوید:

قوّت جبریل از مطبخ نبود بود از دیدارخلّاق ودود

اینکه جبرئیل چهار شهر لوط را ویران کرد از خوردن نبود، چون از قضا این ها که از مطبخ ارتزاق می کنند خیلی هم شل و بی عار هستند. قوت جبرئیل از خداوند بود، این غلبه معنویات است بر جسمانیات و غلبه معنویات به تدریج واقع می شود با آن مقدماتی که گفته شد.

ص:71


1- (1) بحارالانوار، ج 26، حدیث 25.

ص:72

*

درس پنجم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) (1).

زمین ارث صالحان

در رابطه با این دو آیه شریفه قبلاً صحبت شد که خداوند می فرماید: ما اراده داریم نعمت مان را بر کسانی که در روی زمین ضعیف شمرده شده اند سنگین کنیم و آنها را پیشوا و وارثین روی زمین قرار دهیم و آنها را در این زمین قدرت دهیم و به فرعون و هامان و هم فکرانشان بنمایانیم آنچه را که از آن می ترسیدند از ناحیه ی همین مستضعفین. و این که خداوند وعده فرموده که بالاخره اهل ایمان قدرت پیدا می کنند و مستکبرین از بین می روند ونمونه هایی از آیات قرآن ذکر شد از جمله آیه:

ص:73


1- (1) قصص/ 5 و 6.

(وَ لَقَدْ کَتَبْنا فِی الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ)1

«در کتاب زبور بعد از تذکرات و یادآوری ها نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد».

و آیه:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ)2

تا آخر آیه که ترجمه اش این بود: خداوند وعده داده است مؤمنین و کسانی را که عمل صالح انجام می دهند خلیفه روی زمین قرار دهد هم چنان که خداوند این کار را در گذشته کرده است و با استفاده از حدیثی از علی علیه السلام مطرح شد که این وعده ی غلبه ی اهل حق براهل باطل که خداوند می دهد از قبیل غلبه جسمانی نیست و نیز بیان شد که: این غلبه که از نوع معنویات است دفعاً نیست و تدریجاً است به این معنا که: اول یک دین حق، یک دستور حق به مردم پیشنهاد می شود. ابتدا با مخالفت و مبارزه ی مردمِ ضد حق روبه رو می شود ولی بتدریج آنها نابود می شوند و حق بتدریج نفوذ خود را پیدا می کند و آیه ی:

(لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ)3

«که خداوند وعده داده است به مؤمنین و کسانی که عمل صالح کردند، این ها را روی زمین خلیفه و وارث کند معنایش این است که آنها (مستکبرین) می روند و این ها (مستضعفین) می آیند کما این که جلوتر هم خداوند این کارها را کرده است».

ص:74

مانند: حضرت ابراهیم و پیروان اندکش، حضرت لوط، خواهر زاده اش و فرزندش اسماعیل. حضرت ابراهیم آن قدر در راه حق تنها بود که قرآن می فرماید «إِنَّ إِبْراهِیمَ کانَ أُمَّةً» ابراهیم به تنهایی یک امت بود کانّه همه ی دنیا یک طرف و ابراهیم خلیل هم یک طرف. ابراهیم نماند ولی توحیدی که دعوت می کرد و بت پرستی را که نکوهش می کرد یعنی مرامش در بین جامعه ماند و کم کم نفوذ کرد. انبیای دیگر هم در ابتدای دعوتشان با مخالفت های زیاد روبه رو می شدند امّا کم و بیش دعوت انبیاء باقی ماند. این نمونه کارهای خداوند است. به قول شاعر که می گوید:

بس کاخ ها خراب شد و بیستون به جاست بنیاد عشق بین که چه سان محکم افتاد

کاخ ها که آثار مستکبران بود همه خراب شد ولی آثار خیر باقی ماند. اساساً در دنیا اگر صحبت خیری باشد و کار پسندیده ای وجود داشته باشد و یا اشخاصی به فکر افتادند که کارهای خوب بکنند، همه اثر دعوت انبیاء علیهم السلام است و رنجهایی که برده اند.

ملّای رومی می گوید:

سعیها بسیار کردند انبیاء تا که گردان شد بر این سنگ، آسیا(1)

خوبیها اثر انبیاء

در دنیا اگر صحبت از عدالت، از انصاف، از بشر دوستی و خیرخواهی است این از اثر انبیاء علیهم السلام است و این که پیروزی حق بر باطل یک دفعه نیست و بتدریج است با این مسأله منافات ندارد که یک مرتبه یک دولت حقه ای روی این آسمان

ص:75


1- (1) مثنوی مولوی دانستن پیغمبر دفتر دوم ص 114 سطر 1.

برقرار شود و از نظر ما که منتظر فَرَج حضرت ولی عصر علیه السلام هستیم این قیام دولت حقّه قائم به شخص مهدی موعود است اگر تا حالا حق بتدریج پیش رفته است ولی دنیا حسرت به دل نمی ماند و ظهور حق و عدل عملی خواهد شد این انتظار ماست، مطلب دیگری که از آیات ذکر شده می توان فهمید این است که مطالبی که راجع به پیروان حق گفته شد مربوط به شخصشان نیست و این که گفته می شود حق بر باطل پیروز می شود و حق روی زمین مستقر می شود

قانون واحد ملاک امت واحد

نمی خواهیم بگوییم که حضرت ابراهیم و بعد حضرت اسماعیل به عنوان خودشان پیروز می شوند، نه، بلکه این ها هم زیر پوشش حق بودند. حقّی که پیامبر اسلام، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندان آن حضرت تحت پوشش آن بودند و حالا ما هم زیر پوشش آن هستیم، همه ی ما هر کدام از باب این که مشخصات ما را روی ورقه ای به نام شناسنامه می نویسند که فرزند کی و پدر و مادر ما کیست و چند سال داریم و در فلان شهر متولد شده ایم یک شخص هستیم ولی این شخص های زمان قبل و حالا همه یک امت را تشکیل می دهند و دین یک امت بودن به اعتبار این است که زیر پوشش قانون واحد هستند. یک جهان بینی دارند یعنی نظرشان نسبت به این جهان هستی این است که این جهان را آفریدگاری است دارای علم و قدرت و عالم و قادر وحیّ است که مجموعه این جهان بینی، همان دین است آن وقت از نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم گرفته و امیرالمؤمنین علیه السلام تا قیامت هر کسی بیاید و چنین اعتقادی داشته باشد بنابر دستور اسلام جزو امت اسلام می شود و زیر پوشش دین، و آن گاه که می گوییم حق بر باطل غلبه می کند و باطل از بین رفته و حق باقی می ماند، نظریه افراد و اشخاص

ص:76

را کار نداریم بلکه افراد به اعتبار زیر پوشش آن دین و آن عقیده مورد نظر هستند، یعنی: این مرام به تدریج غلبه می کند و منافاتی هم با برپایی دولت حقه بطور ناگهانی ندارد و نیز این غلبه به اعتبار اشخاص نیست بلکه به اعتبار جامعه ی زیر پوشش آن مرام حق است.

خداوند دلها را آماده پذیرش حق می کند

مطلب دیگر این که سِرّ غلبه چیست؟ گفتیم که بزرگان می گویند: ترتیب کار خداوند این است که دل ها را آماده برای پذیرش حق کرده است این مطلب را خوب دقّت کنید که گفته شد انسان با حیوانات یک سری قوای مشترک دارد مانند: قوّه شهوت و غضب، بواسطه قوّه ی شهوت است که نسل انسان باقی می ماند و اگر این قوّه نبود اصل وجود انسان در خطر بود چه در اثر شهوتِ خوردن و آشامیدن که بواسطه ذائقه مزه و طعم غداها را می فهمیم و به آن میل پیدا می کنیم و شیرینی و دارو برایمان تفاوت دارد و نیز قوّه غضب که ما را وادار می کند که در مقابل تمام چیزهایی که وجودمان را تهدید می کند و خطرناک است از خود دفاع کنیم. مثلاً درب خانه هایمان را می بندیم تا دزد اموالمان را نبرد و این قوا بین انسان و حیوان مشترک است، منتهی در انسان بی نهایت است و اگر منحرف شود و از مسیر طبیعی و اصلی خود خارج گردد انسان را به بی راهه می کشاند.

وجدان (نفس لوامه) شعبه ای از روح

علاوه بر این قوای مشترک انسان دارای یک قوّه مخصوص به خود نیز هست که سبب می شود هرگاه قوّه غضب یا شهوت، انسان را به مسیر خلاف کشاند نادم

ص:77

و پشیمان شود. گرگ هیچگاه از صفت گرگی پشیمان نمی شود. اگر گرگی گوسفندی را پاره کرد و چوپان او را به تله انداخت، گرگ از کار خود پشیمان نمی شود، ولی انسان گاهی پشیمان می شود و این بخاطر آن است که در کنار غضب و شهوت یک و جدانی هم دارد که شعبه ای از وجود روح انسان است. یک دادگاهی و یک مسند قضاوتی هست ولو خود انسان ظاهراً هزار عذر می آورد و آخرش قلبش به بدی خودش اقرار دارد و این همان نفس لوّامه است که قرآن می فرماید:

(لا أُقْسِمُ بِیَوْمِ الْقِیامَةِ * وَ لا أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّامَةِ)1

«قسم به روز قیامت و قسم به روحی که آدم را ملامت می کند».

اگر یک آدم در اثر انحراف در قوای غضب و شهوت به بچه یتیمی ظلم کند بعداً به خود نهیب می زند و در فکر است که: (لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّه استغفرالله) چرا این کار را کردم این خاصیت در انسان وجود دارد و بزرگان گفته اند علت این که حق بتدریج نفوذ می کند این است که قلب ها آماده ی پذیرش حق است و این معنا در همان حدیثی است که علی علیه السلام فرمودند:

«قسم به خداوندی که دانه را می شکافد و انسان را خلق می کند، دنیا به ما عاطفه پیدا خواهد کرد بعد از آن چموشی».(1)

چون عاطفه جایش روی قلب انسان است وقتی وجدان ها آگاه و دل ها بیدار می شوند و حرف های ما اهلبیت را مطالعه می کنند، روش ما را بررسی و رسیدگی می کنند، آن وقت ما را می پسندند. چرا ما امروز حضرت ابراهیم علیه السلام را می پسندیم و معاویه را لعنت می فرستیم، امیرالمؤمنین علیه السلام الآن زنده نیستند که مثلاً

ص:78


1- (2) نهج البلاغه صبحی صالح کلمه ی قصار، 209.

ذوالفقارش را کشیده باشد و از او بترسیم، بلکه این حق است که به تدریج دل ها و قلب های ما آماده پذیرش آن شده است و این کار دل است. پس یکی از علل پیشرفتِ حق بطور تدریجی. آمادگی دل ها و قلب ها است. در حقیقت این لطیفه ی الهی که اصل انسانیّت است و آن بعد انسانیّت انسان را از حیوانات دیگر جدا می کند، همین معنی است غیر از شهوت و غضب که انسان یک جهت دیگری هم دارد که پذیرش حق بخاطر آن جهت دیگر است و آن همان وجدان است.

ص:79

ص:80

*

درس ششم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ)1 .

غلبه دین توحیدی و قانون الهی

همان طورکه بیان شد آیات فوق، وعده خداوند است در مورد پیشوایی و وراثت مستضعفین، علی رغم خواسته و میل فرعونیان و طاغوتیان.

خداوند در سوره توبه می فرمایند:

(هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ) .(1)

ص:81


1- (2) توبه/ 33.

خداست که رسولش (نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم) را فرستاده است با هدایت و دین حق که این دینش را پیروز کند و هدف خدا این است که دینش را بر همه ی ادیان غلبه دهد اگرچه مشرکان نمی خواهند ولی خدا می خواهد و آن کار را خواهد کرد.

و در جای دیگر می فرماید: وَلَوْ کَرِهَ الکافِرُونَ(1).

مضمون آیات فوق چنین است:

«دین حق غلبه می کند، اهل حق به اعتبار دینی که دارند زیر پوشش یک قانون هستند و دینشان توحیدی و قانونشان الهی است. بر اهل باطل غلبه می کنند آن هم غلبه ی معنوی. گرچه دنیا این جور نشان داده است که به حسب ظاهر باد به بیرق اهل کفر بوده است ولی بنا بر وعده الهی دنیا این اقبال را دارد که بالاخره حق بر باطل پیروز است».

در مورد حضرت نوح خداوند می فرماید:

(وَ ما آمَنَ مَعَهُ إِلاّ قَلِیلٌ)2 ؛ «به نوح ایمان نیاوردند مگر یک عدّه کمی».

وقتی که نوح به امر الهی مشغول ساختن کشتی شد، کافران می آمدند و مسخره می کردند، یکی می گفت ادعای پیغمبریت نگرفت حالا نجار شده ای، دیگری با حالت تمسخر می گفت ما را آب نَبَرَد. این مردم گرچه حق را نمی خواستند ولی از طرف دیگر مسخره کردن را خوب بلد بودند و در آن استاد بودند.

قرآن می فرماید: (وَ کُلَّما مَرَّ عَلَیْهِ مَلَأٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ) 3 (ملأ یک جمعیت چشم گیر را می گویند مثل این که چشم ها را پر می کردند) هر دسته از قوم نوح که

ص:82


1- (1) صف/ 8.

عبور می کردند مسخره می کردند. دعوت حضرت نوح اگرچه در زمان خودش این طور بود، اما بعدها نفوذ کرد و ماند و دل ها آن را پذیرفتند. و نیز حضرت ابراهیم آن قدر تنها بود که خداوند در قرآن می فرماید: مثل اینکه دنیا یکطرف و حضرت ابراهیم هم یکطرف. حضرت موسی هم اول گرفتار فرعون و فرعونیان بود تا اینکه آنها غرق شدند و حضرت موسی بنی اسرائیل را از دریا عبور داد و بعد از آن برخورد حضرت با بنی اسرائیل لجباز، شروع می شود، هنوز از دریا عبور نکرده اند که قرآن می فرماید:

(فَأَتَوْا عَلی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلی أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَی اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَةٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ)1 .

با یک قومی برخورد کردند که بت می پرستیدند، به موسی می گویند چه چیز ما از آنها کمتر است، برای ما یک بت درست کن ما عبادت کنیم و بعد هم وقتی حضرت موسی علیه السلام برای عبادت به کوه رفت و هارون را به جای خود گذاشت، گوساله پرست شدند شخصی به نام سامری، زینت آلات آنها را جمع آوری کرد و با فنون زرگری و ریخته گری که بلد بود گوساله ای ساخت (فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ)2 گوساله ای برایشان بیرون آورد که جسمی بیشتر نبود و جان نداشت امّا لَهُ خُوَارٌ صدای خوری (گوساله) می کرد، بنی اسرائیل تمام دستورات و

ص:83

راهنماییهای حضرت موسی علیه السلام را فراموش کرده و گوساله پرست شدند. حضرت موسی علیه السلام در کوه بود که خداوند این خبر را به او داد.

بعد می گوید: (إِنْ هِیَ إِلاّ فِتْنَتُکَ)1 این امتحان و آزمایش توست، حضرت موسی علیه السلام وقتی به نزد قوم خود بر می گشت (أَلْقَی الْأَلْواحَ) .

لوح هایی را که در دست داشت به زمین زد و ریش برادرش را گرفته و به طرف خود می کشید، برادرش عرض می کند:

(یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتِی وَ لا بِرَأْسِی) ؛ «ریش مرا رها کن و سرم را مگیر».

(إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَیْنَ بَنِی إِسْرائِیلَ) ؛ «من این ترس را هم داشتم که وقتی بر گردی بگویی وحدت و توحید مردم را بهم زدی. لذا با آنها برخورد نکردم».

این است برخورد بنی اسرائیل با حضرت موسی علیه السلام آن همه محبت به آنها کرد، آن همه کرامات از او دیدند، از دست فرعون نجاتشان داد، وقتی از بیابان سوزان عبور می کردند ابری بر سرشان سایه می انداخت. از آسمان برای آنها مَنّ و سلوی می آمد شاید چاره ای نبود که این قوم با خرق عادت اداره بشوند که مثلاً سنگ به دنبالشان بیاید هر وقت آب می خواهند عصای موسی به آن سنگ زده شود و دوازده چشمه از آن جاری شود.

همه ی این ها را دیدند ولی وقتی نزدیک آن شهر می شوند می گویند یا موسی (إِنَّ فِیها قَوْماً جَبّارِینَ) در این شهر یک جمعیت گردن کلفتی هست و ما طاقت

ص:84

نداریم (فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا) ،(1): «تو با خدایت برو و با آنها جنگ کنید ما همین جا نشسته ایم».

ضرب المثل برای بهانه های بنی اسرائیلی

داستان بنی اسرائیل مانند داستان آن بچه ای است که آب بینی اش در آمده بود به مادرش گفت آب بینی ام در آمده، مادرش گفت برو یک دستمالی بردار، گفت تو بردار، مادر دستمال را برداشت، گفت بگیر بدستت، بچه گفت تو بگیر، گفت بگیر به دماغت، گفت تو بگیر. مادرش گرفت به دماغش و گفت حالا فین کن، گفت فینش را هم خودت بکن. این مشکلات و بهانه های بنی اسرائیلی است که حضرت موسی علیه السلام با مخالفان و با مریدان خود دارد و این را هر پیامبری در زمان خود داشت. اما زمان که می گذشت دل هایی می آمد و مطالعه می کرد و می دید که پیامبران درست می گویند و می پذیرفت. گرچه ممکن است همان هایی که بعداً می آیند و حرف های انبیاء را می پذیرند اگر در زمان خود آنها بودند منکر می شدند، نمی شود قضاوت کرد، شاید ما که الآن علی علیه السلام را خوب می دانیم و معاویه را بد و ستمگر، اگر در زمان آن حضرت بودیم معلوم نبود چگونه بودیم مانند ابو هریره که می گفت: نماز پشت سر علی علیه السلام تمام تر است ولی سفره ی معاویه چرب تر است.

بهرحال حرف ها و موعظه های انبیاء می ماند و فراموش نمی شود، به فرمایش علی علیه السلام

«أَیْنَ الْمُلُوکُ وَ أَبْنَاء الْمُلُوکُ(2)»: پادشاهان چه شدند و کاخ هایشان چه شده، همه خراب شد. اما همه آثار محبین الهی و آثار خدایی باقی ماند.

ص:85


1- (1) مائد/ 24.
2- (2) بحار، ج 258/57.

نقش انبیاء بذر افشانی خوبی ها

نباید تصور کنیم که انبیاء حرفی زدند و زحمتی کشیدند و دنیا قابل نبود و به هدر رفت. خیر، امروز اگر در دنیا صحبت خیری هست بذرش را انبیاء افشانده اند. ما از نظر قوای حیوانی که خدا به ما داده است این قوا اقتضای نگه داشتن حق را ندارد، غضب می گوید: بزن، بکش، شهوت می گوید: هر چه هست برای خودت جمع کن. این گونه خُلق ها اقتضای این که حقیقت را نگه دارد ندارند ولی از طرف دیگر ملاحظه می کنیم اگر خود ما عادل نباشیم ولی عدالت را دوست داریم اگر امین نباشیم امانت دار را دوست داریم. اگر یک کتاب داستان به دست ما بدهند، چه بسا که آن داستان جعلی باشد، اما داستان درگیری و مبارزه یک آدم ظالم و ستمگر با یک آدم مظلوم را که بر ظالم پیروز شد، نقل می کند با این که می دانیم داستان است و دروغ است اما خوشحالیم و احساس آرامش می کنیم و این مربوط به نفس لوّامه یعنی وجدان ما است، این به علت وجود بُعد انسانیت در وجود ماست اگر این بُعد را نداشتیم و خداوند انبیا و اولیاء را هم نمی فرستاد، دیگر در دنیا عدالت و امانت معنا نداشت، آن وقت منطق ما این بود که: به قول صادق هدایت هرچه بردیم و خوردیم مفتمان و هر چه نخوردیم از کیسه مان رفته است.

تفاوت انبیاء و مخترعان

ما وقتی به اختراعات و اکتشافات دانشمندان نگاه می کنیم می بینیم که: ادیسون برق را کشف کرد، دیگری ماشین، آن یکی میکروب و غیره را همه این ها گرچه به بشریت خدمت کردند، اما اثر وجودی انبیاء این است که از همه ی این ابداعات و اختراعات خوب استفاده شود مثلاً آن کسی که اتم را شناخت و

ص:86

کشف کرد کار مهمی را انجام داد، اما نیروی عظیم اتم بدست کسانی افتاد که از راه انبیاء منحرف شده بودند و از این کشف سوء استفاده کردند و فاجعه هیروشیما را بوجود آوردند. ادیسون قوه برق را کشف کرد، که بوسیله آن ابزار و آلات زیادی درست شد و امروز نیاز بشر را رفع می کند، یک مورد آن همین ضبط صدا که اثر برق است و مفید می باشد هرچند ممکن است کسانی از نیروی برق سوء استفاده کنند. اما کدام قوه است که به ما می گوید از نیروی برق در راه ضرر و زیان جامعه استفاده نکنیم و برای مردم گرفتاری و مصیبت درست نکنیم یا به طور متعادل از آن استفاده کنیم تا همه بهره مند شوند این جور فهم ها از کجاست؟ مگرنه این که این فهمی است که انبیاء به ما داده اند، استعدادش را داریم ولی حیوانات ندارند، خداوند این استعداد را در وجود ما قرار داده است.

(وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها)1

«قسم به نفس و تسویه و تعدیل نفس که خدا به او الهام کرد، فجورش را و تقوایش را».

این استعداد خدا دادی است انبیاء هم آمدند و تذکر دادند و کم کم دل ها پذیرفتند. اگر مستکبرین بخواهند یک دانشمند میکروب شناس را به استخدام خود در آورند که از دانش او جهت هلاکت بشر استفاده کنند و او بگوید نه دانش من حیف است که در این راه صرف شود، دانش من بایستی در جهت سالم سازی محیط زندگی انسان ها و رفاه حال جامعه مورد استفاده قرار گیرد این طرز فکر از کجاست این چه قوه ای است که به آدم می گوید که در راه هلاکت بشر نیرویت را بکار نبر و در راه سعادت جامعه قدم بردار، این از بود آن قوه خاص و آثار وجودی

ص:87

انبیاء علیهم السلام است که اگر در دنیا صحبت از خُلق خوب و عدالت و انصاف است اصلش از انبیاء است.

مکتب های مادی و ماتریالیسم که می گویند جهان و هستی در ماده و مادیات خلاصه می شود این من و این جهان، ماده این اقتضا را ندارد که بگوید این حق انسان بیچاره است، بیچاره یعنی چه، آن کسی که بیچاره را مشخص می کند می گوید: نباید ظلم کرد که اولاً استعدادش در انسان ها هست. ثانیاً معلم آن را هم که انبیاء علیهم السلام باشند خداوند فرستاده است. آثار انبیاء به مرور زمان کم کم باقی ماند و نفوذ کرد. کلاً بذر اخلاق نیکو و رفتار پسندیده را در زمینه ی دل ها انبیاء افشاندند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه اول نهج البلاغه می فرماید:

«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛(1) خداوند این بشر را رها نگذاشت انبیایش را در بین آنها برانگیخت، انبیاء را یکی پس از دیگری فرستاد تا این ها را که نعمت های خداوند را فراموش کرده اند یادشان بیاورد، یعنی به مردم گوشزد کنند که هر چه داری از خداست.

وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُول؛ انبیا گنجینه های عقول را ظاهر می کنند».

این دل، این قلب و این وجدان که استعداد دارد حق را از باطل بفهمد این مثل یک گنجی است که در او جواهرات ذخیره شده است، انبیاء این ها را ظاهر

ص:88


1- (1) نهج البلاغه، خطبۀ اوّل.

می کنند و برمی انگیزانند و در این راه رنج های بسیار بردند تا آسیای عدل و انصاف را بگردش انداختند و به قول ملای رومی:

حیله ها بسیار کردند انبیاء تا که گردان شد بر این چرخ، آسیا

وعده خداست که اهل حق بر اهل باطل غلبه کنند یا به تعبیر دیگر دین حق بر دین باطل غلبه کند، غلبه ای که، غلبه یک قوه جسمانی بر قوه جسمانی دیگر نیست. غلبه معنویات است بر مادیات، غلبه ای که تدریجی است، گرچه پیامبری در زمان خودش در اغلب اوقات بازارش کساد بود ولی دنیا گذشت و مطالبشان فراموش نشد و عاقبت دل های آماده آن را پذیرفت.

ص:89

ص:90

*

درس هفتم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ) (1)

علم، ویژه ی انسان

در مباحث گذشته گفته شد: مستکبرین از این می ترسیدند که ریشه کن شوند و مستضعفین بر آنها غلبه کنند. و خداوند هم وعده می دهد آنچه از آن می ترسید خواهید دید.

حضرت ابراهیم آن قدر تنها بود که کَاَنَّ، ابراهیم به تنهایی یک امت بود و سایر پیامبران نیز تقریباً همین وضع را داشتند. اما اگر بر حسب ظاهر جسمشان در میان مردم نماند ولی بنایی که گذاشتند و پی ریزی کردند کم کم نفوذ کرد و اگر در دنیا صحبت خیر و خوبی هست و یک کمی هم خیر و خوبی در مقابل باطل

ص:91


1- (1) قصص/ 5-6.

وجود دارد، این همان اثر وجودی انبیاست. اگر پیامبران نیامده بودند و بشر به غرایز خودش واگذار شده بود غرایزی که شبیه به غرایز حیوانات است، معلوم نبود که کارش به کجا می کشید. انسان مانند حیوانات هم شهوت دارد و هم غضب، اما یک خاصیت دیگر هم دارد که می تواند علم پیدا بکند. این که می تواند علم پیدا کند نه این که همیشه بتواند دردی را دوا کند. یعنی اگر هدایت نشود علم هم دردی را دوا نمی کند بلکه باعث دردسر هم می شود. علم پیدا کردن انسان با هدایت صحیح می تواند جبران ضعف های بی شمار او را نیز بنماید.

گفت و گوی گربه و پلنگ

در این مورد داستانی است که: می گویند یک پلنگ رسید به گربه ای دید کاملاً شکل خودش است گفت پس تو چرا این قدر کوچکی؟ گربه گفت: من دچار چیزی شده ام که به او می گویند آدمیزاد و او مرا به این روز انداخته است. پلنگ گفت: به غیرت من بر می خورد بیا و این آدمیزاد را به من نشان بده ببینم چرا این کار را کرده است. گربه از جلو و پلنگ از دنبال رفتند تا رسیدند نزدیک آبادی، یک دفعه دیدند یک پیرمردی لنگ لنگان می رود گربه حالت ترس بخود گرفته و گفت آدمیزاد که می گویم این است، پلنگ جلو آمد و گفت تو آدمیزاده ای؟ گفت: بله گفت تو این همزاد مرا به این روز انداخته ای؟ گفت: بلی. گفت: باید بیائی و کشتی بگیریم مرد گفت: خیلی خوب حالا که بناست کشتی بگیریم تو زور خود را همراه داری و من ندارم، من باید بروم و زورم را بیاورم و برای این که تو فرار نکنی تو را به درخت می بندم، او را به درخت بست، وقتی او را بست بیل خود را برداشت و شروع به زدن پلنگ نمود و گفت این زور من است، پلنگ چند بیل

ص:92

محکم که خورد فهمید آدمی زاده چه موجودی است و گفت: اگر از گربه کوچکتر شوم مرا آزاد می کنی بروم؟. گفت بله.

بله انسان اگرچه ازنظر قوای جسمی تا حدی ناقص تر از سایر حیوانات است و چنگ و دندان او مثل پلنگ نیست اما با نیروی علم همه چیز را زیر بار خودش می آورد. این علم است که این چنین دنیا را تحت سلطه قرار داده است. بوسیله همین علم است که اگر ابر جنایتکاران جنونشان بیشتر بشود ممکن است در یک لحظه دنیا را آتش بزنند این آثار آن علمی است که همراهش دین نباشد. به قول ملای رومی:

بدگهر را علم و فن آموختن

غرائز نامنتهای انسان و پوشش دینی و عدالت خواهی

در مورد غرایز مشترک بین انسان و حیوان گفته شدکه: انسان همان غرایز حیوانات به معنی شهوت و غضب را دارد با این تفاوت که غرایز انسان بی نهایت است انسان اگر در راه جمع مال افتاد، سیری نداد و اگر به فکر جهان گشائی افتاد ممکن نیست میلش متوقف شود و بگوید بس است. از طرف دیگر با فراهم نمودن علم و وسایل و ابزار برای خودش، بیشتر به افزون خواهی خودش کمک می کند هر کسی صحبت از عدالت می کند، عدالت را از تفسیر خودش می گوید. طرفداران سرمایه داری نظر خود را عدالت می دانند، و پیروان کمونیسم هم می گویند: نظر ما عدالت است، ولی معلوم می شود که همه باور کرده اند که عدالت خوب است، انصاف خوب است. این ها همه از آثار وجودی انبیاء است گرچه جسم

ص:93

انبیاء از میان مردم رفته است ولیکن آثارشان باقی مانده و این همان است که خداوند می فرموده:

(وَعَدَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ) ،(1)

«خداوند وعده فرموده که مؤمنین را خلیفه قرار دهد هم چنان که این کار را هم قبلاً کرده است».

حرف ها ومرام انبیاء بتدریج در قلب ها نفوذ یافت و از راه دل ها در قلب مردم گسترش پیدا نمود و اهل حق بر اهل باطل پیروز شدند و این پیروزی به اعتبار پیروزی فرد بر فرد نیست، بلکه به اعتبار غلبه یک جامعه است بر جامعه دیگر. از آن ابتدا که پیغمبر اکرم به رسالت مبعوث شد، خود ایشان یک فرد، امیرالمؤمنین علیه السلام یک فرد حضرت زهرا علیها السلام یک فرد، حضرت خدیجه علیها السلام هم یک فرد. این ها اهل حق بودند، بعد بتدریج اضافه شدند اکنون که حدود یک میلیارد نفر یا بیشتر مسلمان وجود دارد. این که بگوییم پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به اعتبار شخص خودش بر ابوجهل غلبه کرد و علی علیه السلام هم بر معاویه و بعدیها هم همین طور. نه این طور نیست بلکه همه این ها به اعتبار این که عضو جامعه ای بودند زیر یک پوشش دینی، برامت های دیگر غلبه کرده اند.

اقسام وحدت (حقیقی، اعتباری، صناعی و فرهنگی)

باید یک مطلب گفته شود و آن این است که وحدت جامعه یعنی چه؟ وقتی که می گوییم: ما مسلمانان یک امتیم این یک امت بودن به چه اعتبار است؟ ابتداء انواع وحدت و یکی بودن را توضیح دهیم: گاهی وحدت حقیقی است مانند یک

ص:94


1- (1) نور/ 55.

کتاب در مقابل دو کتاب. یک در اینجا یکِ حقیقی است. گاهی وحدت اعتباری است: ما که در اینجا جمع شده ایم یک جمعیت هستیم، وعدّه ای دیگر در جای دیگر یک جمعیت دیگری را تشکیل می دهند، با این که اگر ما را شمارش کنند صد نفر یا بیشتر هستیم، سپاه یک نهاد است، جهاد یک نهاد است. سپاه با جهاد با هم می شوند دو نهاد. این وحدت در مقابلِ دو، یک وحدت اعتباری است به اعتبار این که هر کدام از این نهادها در یکی بودن مقابل دو، یک اعتباری هستند با اعتبار این نکته که هر کدام از این نهادها، در یک هدف بسیج می شوند. گرچه افراد هر یک از نهادها، زیادند و هر کدام کاری را عهده دار هستند ولی مجموع کارهایشان یک هدف را تأمین می کند و گاهی که یک مجموعه ای را یک واحد اعتبار کرده اند وحدت صناعی است مثل یک کارخانه با این که در کارخانه تعداد زیادی وسایل و ابزار و ماشین آلات و دستگاه های مختلف است ولی می گوییم یک کارخانه به اعتبار این که این ها با هم در وضعی قرار گرفته اند که اثر یکدیگر را کنترل می کنند این وحدت صناعی است. مانند یک ساعت که با همه اجزائی که دارد، از قبیل: عقربه ها چرخ دنده ها، شیشه، قاب و غیره ولی همه جمع شده اند و یک ساعت را بوجود آورده اند.

وحدت فرهنگی جامعه ی اسلامی

حالا باید دید وحدت جامعه یعنی چه؟ وحدت جامعه وحدت فرهنگی است توضیح آن که گاهی در دنیا ملاک یک جامعه بودن را نژاد در نظر می گیرند: نژاد سیاه، نژاد زرد و بعد نژاد سفید را برتر دانسته اند و بقیه ی انسان ها را به عنوان رنگین پوست، نژاد پست به حساب می آورند. ملاک آنها در این جا رنگ پوست است، و این ظلمی است که در دنیا وجود دارد و وسیله ای است برای استعمار و

ص:95

استثمار عده ای انسان بوسیله عده ای دیگر. این ملاک از نظر اسلام مُلغی است و اعتبار ندارد.

ملاک برتری و فضیلت در اسلام

قرآن می فرماید:

(إِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ) .(1)

ای مردم ما شما را از نر و ماده آفریدیم. تعبیر (مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی) به این اعتبار است که از نسل به یک مرد و زن می رسد. پس از این نظر اصل همه ی انسان ها به یک ریشه مشترک بر می گردد و این امتیازی نیست.

امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید:

مردم از جهت مثل، کُفو هم اند، هم لنگه هستند، پدرشان آدم و مادرشان حَوّاء. اگر بنا باشد به اصلشان افتخار کنند از همان آب و گل اند(2). خداوند به سیاه یا سفید بودن به عنوان یک امتیاز اعتناء ندارد.

آیه شریفه می فرماید:

«ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم و شما را شعبه شعبه و قبیله، قبیله قرار دادیم». و این یک حکمت و خاصیت دارد و آن این که همدیگر را بشناسیم چون لازمه ی زندگی در کنار یک دیگر این است که انسان ها همدیگر را بشناسند.

ص:96


1- (1) حجرات/ 13.
2- (2) تاریخ بغدادی، ج 5، ص 156، ابوالفضل احمد بن ابی طاهر و حاشیۀ ردّ المُتال، ج 142/1.

تقوا ملاک برتری

پس اگر شعبه شعبه بودن، و از این طایفه یا آن طایفه بودن، سفید بودن یا سیاه بودن، امتیاز و برتری نیست، پس چه چیز ملاک امتیاز انسان ها است؟ قرآن به این سئوال به خوبی و روشنی پاسخ گفته است:

(إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ)

«گرامی ترین شما نزد خداوند با تقوا ترین شماست، ملاک برتری، معنویت است».

بنابراین نسب، نژاد، رنگ و سایر ملاک ها که مبنای خیلی از اجحافات در جامعه ی بشری است این ملاک برتری نیست. تقوا ملاک است. با این ملاک است که ممکن است یک برده سیاه پوست از یک نفر سفید پوست برتر و بالاتر باشد. در سال هشتم هجری که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مکّه را فتح نمود به بلال حبشی که یک غلام سیاه بود. فرمود: برو و اذان بگو. بلال صدای (شین) را نمی توانست ادا کند و آن را (سین) می گفت، وقتی شروع کرد به اذان گفتن و اشهَدُ را اسهَدُ گفت. از اطراف متلک گفتن ها شروع شد یکی می گفت: پیغمبر بهتر از این کلاغ سیاه نداشت. دیگری گفت: خوشا به حال پدارنمان که مردند و این صدا را نشنیدند، هر کس چیزی گفت. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم آمد و برای مردم خطبه ای خواند:

«ایّها الناس ان الله قد اذهب بالاسلام عنکم عیبة الجاهلیه و تعاظُمها بآبائها...(1) ؛ خداوند به برکت اسلام تکبر جاهلیت را از بین برد و تفاخری که اهل جاهلیت به حسب و نسب و پدرانشان می کردند از بین برد و فرمود: شما همه از آدمید و آدم از خاک است».

ص:97


1- (1) تفسیر قرطبی، ج 9، ص 6161 و تفسیر نمونه ج 22 ذیل آیه 32 سوره حجرات.

بینش صحیح ملاک امتیاز جامعه ها

بنابراین طبق آیه إِنّا خَلَقْناکُمْ1 ملاک امتیاز جامعه ای بر جامعه ی دیگر حسب و نسب نیست بلکه میزانش این است که آن جامعه چه بینشی دارند و چه دیدی دارند و بر اثر آن بینش چه قانونی بر آنها حکم فرماست: ما مسلمانان نسبت به این عالم بینشی داریم و آن این است که این عالم خدائی دارد و تمام دستگاه هستی مخلوق اوست. این عالم مبدأئی دارد و معادی، وجود ما از ذات خداوند سرچشمه گرفته و سیرمان به عالم معاد است و همه بنده خداوند هستیم و روش زندگیمان هم باید بر این حقیقت استوار باشد چه سیاه باشیم چه سفید. آن سیاه پوستی که در قلب واشنگتن زندگی می کند با سفید پوستی که در روسیه به سر می برد با این که از نظر منطقه خیلی فاصله دارند و از دو طایفه مختلف هستند و رنگ پوست آنها یکی نیست و شاید بدلیل تفاوت محیط اخلاقشان نیز تفاوت دارد، با هم یکی هستند و فرقی ندارند چون هر دو زیر پوشش خدا هستند. پس اگر ما خود را بنده خدا بدانیم و معتقد باشیم که در قیامت به پاداش اعمالمان خواهیم رسید نباید به حقوق یکدیگر دست درازی کنیم، نباید لباسمان غصبی باشد، حق بیچارگان در دست ما نباشد زیرا عضو جامعه ایم و ملاک وحدت جامعه در اسلام این است: جامعه ای که بیشتر از یک نفر است افراد این جامعه حتی ممکن است در زمان های متفاوت زندگی کنند اما به لحاظ این که یک جور بینش و دید دارند و یک قانون بر آنها حکم فرماست، عضو یک جامعه مشترک هستند مثلاً ما که در سال 1400 بعد از هجرت زندگی می کنیم با ابوذر غفاری و بلال حبشی اهل یک جامعه ایم و افتخار هم می کنیم با این که بلال سیاه پوست بود

ص:98

مخرج شین هم نداشت، شاید لباس هایش هم کهنه بوده و در علوم روز هم چیزهائی که ما می دانیم او نمی دانسته اما چون زیر یک پوشش، فلسفه و جهان بینی هستیم، می شویم یک جامعه. چند برادر و خواهر را در نظر بگیرید که حرف پدرشان را واجب الاطاعه می دانند اما یک نفر دیگر که فرزند این خانواده نیست اطاعت از فرمان این پدر را بر خود لازم نمی داند، این یک حقیقت است. آن چند فرزند چون واقعاً فرزند این پدر هستند چه بخواهند یا نخواهند وجود خود را از این پدر می بینند اگر فرزندان معقولی باشند، روی این حقیقت عمل می کنند. چون فرزند این پدر بودن در روحشان اثر می گذراد.

قانون خوب کدام است ؟

از اینجا به نکته دیگری پی می بریم و آن این که قانون خوب، قانونی است که این جور وحدت ها و هماهنگی ها را هم در نظر بگیرد و به طور رسمی از یک فلسفه ی خوب و درست منشأ و ریشه گرفته باشد. این که گفته می شود دین بر طبق فطرت است تقریباً معنی آن این می شود که یک جامعه یعنی افراد زیادی که ممکن است در زمان های متعدد، مکان های متعدد زندگی کنند رنگ پوستشان با هم فرق کند، لباس و آداب زندگی شان به دلیل تفاوت منطقه با هم فرق کند. اما چون همه یک فلسفه دارند از یک قانون به نام دین که بر طبق فطرت آنهاست و فطرت همه ی آنها یکی است. و بر فطرت الهی خلق شده اند، پیروی می کنند و تشکیل یک جامعه، یا یک امت واحده را می دهند. این که خداوند می فرماید: اهل حق را بر اهل باطل غلبه می دهیم، به اعتبار جامعه آنهاست حضرت ابوذر غفاری با آن انسان مخلصی که امروز فرزندانش را به جبهه می فرستد تا در راه خدا شهید شوند و خم هم به ابرو نمی آورد یک ملت را تشکیل می دهند و غلبه حق بر باطل غلبه جامعه ی حق بر جامعه ی طرفدار باطل است.

ص:99

*

ص:100

درس هشتم

اشاره

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ)1 .

وحدت فرهنگی، وحدت جامعه اسلامی

بحث در وعده ی خداوند بود در غلبه نمودن کسانی که ایمان آورده اند و عمل صالح انجام می دهند، هم چنان که قبلاً خداوند این کار را انجام داده است، و نیز گفته شد که غلبه اهل حق بر اهل باطل یک غلبه معنوی و نیز تدریجی است و غلبه فرد بر فرد نیست بلکه غلبه جامعه بر جامعه است. اما یک جامعه واحد در اسلام چیست؟ در حقیقت وحدت یک جامعه در اسلام وحدت فرهنگی است، یعنی افرادی که چه زیاد، چه کم بر اساس یک دید و بینش و زیر یک قانون و مقررات تشکیل یک ملت و یک جامعه را می دهند که: دارای یک فرهنگ و جهان

ص:101

بینی بوده و یک قانون ثابت الهی بر آنها حکم فرماست و این ها امت واحده اند که دارای مرزهای زمینی و زمانی نیستند ابوذر غفاری آن مرد موحد خدا که در زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم زندگی می کرد با مؤمن متدین زمان ما هر دو عضو یک جامعه هستند. ابوذر غفاری دیدش این بود: خالقش خداوند است و ما بنده او هستیم و محمد صلی الله علیه و آله و سلم فرستاده خداست و مقرارت اسلامی باید حاکم بر ما باشد و هر فعالیت و حرکتی که می نمود روی اعتماد به این اصول بود اگر با فقر و تهیدستی ساخت و اگر با معاویه و حکومت بنی امیه مبارزه کرد تا آنجا که جانش را هم روی آن گذاشت و در بیابان ربذه از گرسنگی و تشنگی جان داد، همه به این خاطر بود که یک مسلمان مؤمن کامل بود. بنابراین از نظر اسلام اعضای یک جامعه را، دید، بینش و جهان بینی افراد آن جامعه مشخص می کند. اما عده ای دیگر روی مبنای نژادی صحبت می کنند و به اسم هائی مانند: عربیسم، ایرانیسم و غیره اعتقاد دارند که تماما این ها از نظر اسلام ملغی و مردود است. از نظر اسلام توحید، اصول دین و کلیه ی قوانینی که بر پایه توحید بر جامعه حکم فرما باشد ملاک وحدت است. عضو ملت و امت اسلامی بودن ملاکش مرز جغرافیائی نیست که: مثلاً کسانی را که در حجاز یا ایران زندگی می کنند در محدوده باشند. میزانش سیاه یا سفید بودن نیست، بلکه میزانش عقیده و مرام است.

عقیده صحیح ملاک امت برتر

اگر بخواهیم امتی را با امت دیگر مقایسه کنیم که کدامیک برترند، باید توجه کرد که: دید و فلسفه شان چیست و در سایه ی آن فلسفه چه قانونی بر آنها حکومت می کند. آن امت برتر است که عقیده اش صحیح تر و واقع بین تر و قانون حاکم بر آن امت قانون صحیح تر باشد.

ص:102

خداوند در سوره آل عمران می فرماید:

(کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ)1

«شما بهترین امتی هستید که در روی این زمین پیدا شدید».

در اینجا مقایسه بین اشخاص نیست، در اینجا خداوند امت را در نظر می گیرد یعنی به نظر کلّی چون: فرهنگ حاکم بر مسلمانان فرهنگ توحیدی است و خودشان را بنده خدا می دانند با این ملاک می فرماید: شما بهترین امت هستید.

(تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ) ؛

«که امر به معروف و نهی از منکر می کنید»

یکی از برتری های امت اسلام بر دیگران این است که دعوتشان به خیر است و از زشتی مردم را نهی می کنند.

گرچه اگر مسلمانان آن زمان را در نظر بگیریم تعدادی از آنها پست و بد هستند. اما عده ای هم مانند امیرالمؤمنین علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام در میان آنها هستند. این که اشاره به (خَیْرَ أُمَّةٍ) یعنی بهترین، امّت نمی خواهد بگوید فقط پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، علی علیه السلام و حضرت زهرا علیها السلام شما سه چهار نفر بهترید گرچه این طور هم هست و این ها از همه ی دنیا بهترند و اشرف مخلوقاتند اما این آیه امت را می گوید که: این امت بر پایه توحید حرکتشان در جهت امر به معروف و نهی از منکر است. به این اعتبار هر امتی امر به معروف و نهی از منکر داشت این بهترین امت هاست. منتها حقیقت و واقعیت آن در این سه چهار نفر خلاصه شده است. به هر حال وحدت این امت به اعتبار عقیده یکسان آنهاست مرز جغرافیائی

ص:103

و نژاد و رنگ ملاک نیست: (إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاکُمْ) و برتری امت ها بر یک دیگر ملاکش تقوای آنهاست.

و این که خدا وعده داده است که اهل حق را بر اهل باطل پیروز کند به اعتبار امت حق است. آن امتی که دیدشان توحیدی و قانون حاکم بر آنها روی ملاک توحید باشد. دقت کنید وقتی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می خواهد کسانی را به اسلام دعوت کند با چه ملاک هائی آنها را به سوی دین خدا می خواند. وقتی که صلح حدیبیه برقرار شد و یکی از مواد آن این بود که تا ده سال با شرایط خاصی بین مسلمانان و مشرکین متارکه جنگ باشد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرصت پیدا کرد انقلاب اسلامی را صادر کند و از محیط حجاز و عربستان بیرون ببرد، بعضی ازمسلمانان ناراحت بودند که صلح برقرار شد ولی خدا خطاب به پیامبرش آیه (إِنّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً)1 را که در سوره ی فتح است نازل فرمود (ای پیامبر) ما فتحی آشکار را نصیب تو کردیم یعنی صلح حدیبیه که فتح آشکاری بود و نتایج زیادی داشت. یکی از آنها فرصت پیدا کردن پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم برای صدور اسلام بود. ایشان اسلام را به دیگران عرضه نمود و زمینه فراهم شد تا دیگران اسلام را بفهمند و بعد قبول کنند و مبنای صدور انقلاب هم همین است.

توحید دعوت جهانی پیامبر

پیامبر برای پادشاهان روم، ایران و جاهای دیگر نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت نمود. و آنها را با این آیه شریفه از سوره ی آل عمران دعوت به توحید می کند:

ص:104

(قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلی کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ) .(1)

بگو ای اهل کتاب بیاید سراغ یک کلمه که آن کلمه ای است مساوی بین ما و شما (أَلاّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللّهَ) این که غیر از خدا را عبادت نکنیم و هیچ شرکی به خدا نیاوریم (وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ) .

هیچ کدام از ما دیگری را ربّ خودمان قرار ندهیم (رب همه ما خداست) (فَإِنْ تَوَلَّوْا) پس اگر ای پیامبر دعوت کردی و آنها روی برگرداندند (فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ) به آنها بگو حالا دیگر خودتان شاهد باشید: که ما مسلم و تسلیم خدا هستیم. این دعوت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است، همه باید زیر این پوشش باشند: که الهی و ربی غیر از او نیست، همه ی ما بنده ی خدا هستیم. زیر بنای وحدت اسلامی (أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُول الله صلی الله علیه و آله و سلم ه) است.

نتیجه ی این وعده الهی نصرت اهل حق بر باطل یا دین حق بر دین باطل است فکر نکنیم که روزی فرا می رسد که آن کسانی که اهل حق بودند و در زمان خودشان بازارشان کساد بود آنها می آیند و غلبه می کنند خیر، این چنین نیست بلکه مرام حق است که بر مرام باطل غلبه می کند، بعد از این که (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا

ص:105


1- (1) آل عمران/ 64.

فِی الْأَرْضِ) فرعون در روی زمین علو کرد و اهل زمین را طبقه بندی نمود و ضعف یک عده ای را می خواست (وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ) (1) خداوند می فرماید: ما اراده کرده ایم که نعمتمان را بر آن هایی که مستضعف شمرده شده اند سنگین کنیم و این ها را وارثان روی زمین قرار دهیم و به مثل فرعون، هامان و لشگریانشان، از ناحیه ی این ستمدیدگان آن چیزی را که از آن می ترسیدند. برسانیم وقتی زمین به ارث مستضعفین دربیاید، دیگر مستکبرین یا نیستند یا اگر هم باشند تصرفی در زمین ندارند و این وعده الهی به اعتبار نوع است.

پیروزی حق بر باطل و هماهنگی دستگاه هستی باحق

اما سبب و علت پیروزی غلبه ملت حق بر ملت باطل چیست؟ از گفتار بزرگان بر می آید که: برای دو جهت است. یکی این که حق ثبات دارد و دستگاهِ هستی عالم با او جور است. و دیگر اینکه: هستی با باطل جور نیست یعنی آن چیزی که به زبان گفته می شود و بسا در فکر هم می آید ولی وقتی دست دراز می کنیم در خارج نیست ممکن است شخصی اختلال فکری پیدا کند و فکر کند که دو ضرب (*) در دو می شود پنج. این در فکر او است ولی در خارج وجود ندارد. لذا این فکر باطل است آیه می فرماید:

(وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً)2

ص:106


1- (1) قصص/ 5.

پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی در فتح مکّه بت ها را می شکست این آیه را تلاوت می فرماید: حق آمد و باطل رفت باطل به اعتبار این که باطل است رفتنی است (و کاری از او نمی آید). خاصیت حق این است که حق است، با جهان هماهنگ است، جزء جهان هستی است و اگر غیر از این در فکر و سخن باشد از توپ پنبه ای هم کم ارزش تر است و واقعیت ندارد.

ملای رومی مثالی می زند:

«یک لاف زن خیال کرده بود پلو خوردن هنر است پوست دنبه ای را در خانه گذاشته بود و صبح ها وقتی از خانه خارج می شد سبیل هایش را چرب می کرد و هر جا وارد می شد پز می داد که سبیلمان چرب است و بچه های خود را می ترساند که اگر پوست دنبه را گربه بخورد گوش شما را می برم».(1)

اگر می شد که این لاف زن همه ی دنیا را به چنگ بگیرد کاری می کرد تا تمام گربه ها بمیرند این شخص فقط دروغش بدست خودش است باقی چیزها به دست او نیست و با واقعیت جور نیست نمی شود که همه دنیا را بهم زد تا حرف او درست شود این است که مفتضح می شود، چون بر باطل است، اما حقیقت یعنی آن چیزی که با واقعیت جهان هستی جور بیاید و از خواص حق این است که دل ها با او موافق است. قبلاً گفته شد انسان در یک سری قوا با حیوانات شریک است مانند حس غذا طلبی، حس شهوت و غضب که خاصیت انسان این است که اگر غضب کرد و وسیله هم در اختیار او بود دنیا را به آتش می کشد. حیوانات اگرچه غضب دارند ولی نمی توانند بمب اتم اختراع کنند ولی این انسان است که می تواند علم و فن خود را به همه عالم سرایت دهد. و این انسان علاوه بر ابعاد

ص:107


1- (1) مثنوی، دفتر سوّم، ص 316 چاپ صالحان.

فوق یک بعد دیگری دارد به نام بعد انسانیت که همان وجدان یا نفس لوامه است، همان روحیه ای که وقتی انسان کار بدی می کند ناراحت می شود و آن حس او را سرزنش می کند.

وجدان، قاضی عادل

وجدان یک قاضی عادلی است در باطن انسان که بدون رودر بایستی قضاوتش را می کند و همین سبب می شود که انسان توبه می کند و چه بسا در صدد تلافی ظلم های خود بر می آید و بواسطه این بُعد انسانی است که دعوت انبیاء را نگه می دارد، وقتی که شهوت و غضب کنترل شد و نتوانست بر انسان حکومت کند آن وقت با قلب و وجدانمان بین حق و باطل مقایسه می کنیم و حق را می پذیریم.

ص:108

فصل سوم

اشاره

ص:109

ص:110

*

درس نهم

اشاره

(وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ وَ لا تَخافِی وَ لا تَحْزَنِی إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ)1 .

به فرزندی گرفتن موسی علیه السلام

بحث راجع به داستان حضرت موسی علیه السلام در قرآن بود که فرعون در اثر تکبرش اهل زمین را گروه گروه کرده بود و می خواست عده ای مستضعف باشند. پسرهای آنها را می کشت و زنهایشان را زنده به گور می کرد. ولی خداوند فرمود: ما بنا داریم مستعضفین را ائمه قرار بدهیم و آنها را وارثان روی زمین کنیم. دنباله داستان می فرماید: مادر موسی علیه السلام وقتی فرزندش بدنیا آمد نگران و وحشت زده بود. لذا خداوند به او وحی کرد که تو بچه را شیر بده و هنگامی که احساس خطر کردی او را به دریا بینداز و خاطر جمع باش که او را به تو بر می گردانیم.

ص:111

از آیه (وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی) معلوم می شود که ممکن است از ناحیه خداوند به بنده ای وحی شود که مربوط به نبوت نباشد. یک قسمت از وحی های الهی، مربوط به نبوت است که این وحی به انبیاء الهی می شود و قسمتی دیگر از وحی الهی به بندگان در غیر مسأله نبوت است مانند همین دستوری که خداوند به مادر موسی از طریق وحی ابلاغ می کند (وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ) ما به مادر موسی وحی کردیم تو این بچه را شیر بده و هنگامی که ترسیدی او را به دریا بینداز. نه خوف داشته باش و نه غصه دار باش.

(إِنّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ) ما او را به سوی تو بر می گردانیم و او را از انبیاء قرار می دهیم. مطابق بعضی از آیات دیگر قرآن، مادر موسی هم این کار را کرد و او را در صندوقی گذاشت و به دریا انداخت.

(فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِیَکُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ)1 التقاط یعنی این که یک بچه بی سرپرست باشد و او را بگیرند تا سرپرستی کنند. آل فرعون این بچه را از دریا گرفتند و زن فرعون وقتی چشمش به این بچه افتاد به او محبت پیدا کرد و از فرعون درخواست نمود که او را نکشید از آنجائی که خداوند می خواست و اراده داشت دشمن شان را بدست خودشان بزرگ کردند، او را سرپرستی کردند تا ناخواسته دشمن آنها و سبب غم و غصه آنها باشد.

ص:112

(إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما کانُوا خاطِئِینَ) بدرستیکه فرعون و هامان و لشگریان شان در اشتباه بودند. و کسی که خیال می کند می تواند جلوی تقدیر الهی را بگیرد در خطاست.

(وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ)1 در اینجا یکی از موهبت های الهی ظاهر می شود وقتی فرعون و زنش بچه را دیدند علی القاعده شاید فرعون به فکرِ این بود چون بچه پسر است باید کشته شود ولی زن فرعون مثل این که بی اختیار به این بچه یک علاقه خاص پیدا می کند می گوید: که این بچه نور چشم من و تو باشد.

(لا تَقْتُلُوهُ عَسی أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ)2 ؛

«امید این است که این بچه سودمند و مفید باشد یا او را به منزله فرزندمان بگیریم»

می گویند فرعون عقیم بود و بچه دار نمی شد وَهُمْ لا یَشْعُرُونَ این ها متوجه نبودند که چکار می کنند. این ها خیال می کردند که دشمنان خودشان را از بین برده اند و فکر می کردند که بچه در خانه خودشان و زیردست خودشان (و شاید با اخلاق و عقاید خودشان) بزرگ می شود و رشد می کند ولی نمی دانستند که تقدیر الهی به چه چیز تعلق گرفته است (وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسی فارِغاً إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلی قَلْبِها لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ)3 مادر موسی علیه السلام دل واپس بود ولی وقتی این اتفاق افتاد و آنها بچه اش را نکشتند. دلش آرام گرفت و از دل واپسی

ص:113

بیرون آمد و صبح کرد قلب مادر موسی علیه السلام در حالی که فارغ بود و اگر خداوند دلش را محکم نگه نمی داشت آن زن نزدیک بود که وضعش را ظاهر و آشکار کند.

(لِتَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ) ؛ «دلش را محکم کردیم تا باشد از مؤمنین».

اکنون این بچه که در دربار فرعون جای گرفته است شیر می خواهد، مادر موسی خواهر موسی علیه السلام را فرستاد تا به ببیند چه می شود و فرعونیان دنبال کسی می گشتند تا به این بچه شیر بدهد و همین طور که آیات قرآن ذکر می کند، هر زنی را آوردند این بچه پستان آن زن را نگرفت، خواهر موسی که برای کسب خبر از حال برادرش آنجا بود گفت: من زن مهربانی را سراغ دارم ممکن است او را شیر بدهد و به این ترتیب همان طور که خداوند وعده فرموده بود بچه را پیش مادرش برگرداند: (وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ) مادر موسی به خواهر موسی گفت: که دنبال او برو (فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ)1 خواهر موسی این بچه را از آن کناره می دید و آنها متوجه نبودند (وَ حَرَّمْنا عَلَیْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ)2 ما مرضعه ها (زنان شیرده) را بر این بچه حرام کردیم. (فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ)3 خواهر موسی علیه السلام که آنجا بود گفت می خواهید شما را راهنمایی کنم به یک خانواده ای که این بچه را سرپرستی کنند برای شما و خیرش را هم بخواهند و آنها قبول کردند. (فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ

ص:114

اَللّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ)1 این بچه را به مادرش برگرداندیم که چشمش روشن باشد و محزون نشود و بداند که وعده ی خداوند حق است. چون خدا به او وحی کرده بود که غصه ات نشود و بچه ات را بدریا بینداز ما او را به تو بر می گردانیم و پیامبرش قرار می دهیم. وعده الهی عملی شد و این بچه به آغوش مادرش برگشت ولکن اکثر مردم نمی دانند.

این قسمتی از داستان حضرت موسی علیه السلام بود از روز تولد تا هنگامی که جهت شیرخوردن به آغوش مادرش برگشت.

در مورد وعده های الهی قبلاً نیز بحث شد از جمله در همین داستان موسی که خدا می فرماید:

(وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا) تا آخر آیه، مستضعفین بر اهل باطل پیروز می شوند و این وعده خداوند به بیان های مختلف در قرآن کریم آمده است این پیروزی از نوع غلبه جسمانیات نیست، این پیروزی ملت حق بر ملت باطل است و این وعده ای است که بطور تدریجی واقع می شود تا آنجا که بنا به اعتقاد ما دولت حق ظهور می کند که همان ظهور ولی عصر عجل الله تعالی فرجه است، گفته شد که پیروزی حق بر باطل از دو جهت است. اول این که اساساً حق رویش نوشته، حق؛ و باطل هم رویش نوشته باطل. و باطل یعنی: آن که واقعیت ندارد، آن که دروغ است و با عالم وجود جور در نمی آید و خودِ این عالَم، دروغ را ظاهر می کند. و دوم آن که: خداوند دل ها را برای قبول حق آماده می کند و آمادگی دل ها یک سِرّ عمومی است. خداوند امدادهای غیبی دارد، یعنی: به غیر از وسایل ظاهری گاهی از یک راهی که به هیچ وجه به فکر ما نمی رسد مددهائی دارد.

ص:115

داستان موسی نمونه ای از امداداهای غیبی

داستان حضرت موسی علیه السلام نمونه ای از امدادهای غیبی خداوند است که اگر دقت کنیم می بینیم: فرعون تمام سعی و تلاش و پیش بینی هایش این بود که دشمنش پا نگیرد چون کاهن ها خبر داده بودند که: در بنی اسرائیل پسری متولد می شود که سلطنت تو را از بین می برد، و او با تمام قوا کوشش می کرد که این پسر زنده نماند. قدرت پول و لشگر هم داشت ولی این را دیگر نخوانده بود که به خواست خدا از یک راه بیگمانی دشمن خودش را بدست خودش و در دربار خودش پرورش می دهد و این یکی از امدادهای غیبی خداوند است. اراده خداوند عملی خواهد شد. منتهی از ناحیه همین مسائلی که به چشم ما نمی آید، این که فرعون همه ی پسرها را می کشد الّا این بچه چون مادرش او را به دریا می اندازد. اگر او را نزد خودش نگه می داشت حتماً کشته می شد. این که از جانب خداوند به مادر موسی وحی می شود، حال یا وحی معمولی و یا الهام از باطن خود او و باز این که آل فرعون این بچه را از دریا بگیرند و چون پسر است و قاعدةً باید کشته شود، ولی وقتی چشم زن فرعون به او می افتد به او علاقه پیدا می کند، این ها همه یک مدد غیبی است. کما این که در آیات دیگر خداوند وقتی نعمت های خود را به حضرت موسی علیه السلام ذکر می کند، می فرماید:

(وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی)1 ، (ای موسی (فراموش مکن) یک محبّتی بر تو انداختم که از ناحیه ی من بود) وقتی زن فرعون به این بچه علاقه پیدا کرد شوهرش را از کشتن او منصرف نمود و موسی در همین خانه بزرگ شد.

ص:116

جهان اسباب و مسببّات

باید توجه داشت که دستگاه آفرینش، دستگاه اسباب و مسبّبابت است، یعنی هر چیزی را خداوند بوجود می آورد بر طبق اسباب بوجود می آورد، و اسبابش را فراهم می کند تا نتیجه ی مطلوب گرفته شود. این اعتقاد ماست.

که به قول امام صادق علیه السلام:

«اَبی الله ان یجری الاشیاء الا باسبابها؛(1) ابا دارد خداوند که امور را جاری کند مگر بر طبق اسبابش»

ولی از طرف دیگر معتقدیم که این طور نیست که وقتی خداوند یک اسبابی را فراهم کرد از چنگش بیرون رفته باشند و دیگر نتواند آنها را برگرداند.

ما گاهی می شود سبب یک چیزی را فراهم می کنیم و دیگر نمی توانیم بحال اولش برگردانیم. ولی خداوند ممکن است اسبابی را برای تحقق یک امری فراهم کند و با فراهم کردن اسبابی دیگر علیه اسباب اولی آن را برگرداند. فرض بگیرید یک سلسله اسباب آماده می شود و پیش بینی می شود که نتیجه ای مطابق میل ما بدهد ولی وسط کار از یک ناحیه ای چیزهایی پیش می آید و اثر آن اسباب را خنثی می کند و نتیجه مورد نظر ما بدست نمی آید، کشاورزی از اول پائیز زحمت می کشد، زمین را آماده می کند، تخم می پاشد و حاصل هم خوب سبز می شود. اما در موقع عید یک سرمای نابهنگام آن را از بین می برد. عکس آن هم ممکن است اتفاق بیفتد یعنی یک اموری وجود دارد که از این امور، پیش بینی حوادث بد می شود ولی ممکن است از یک راهی که ما پیش بینی نمی کنیم وسیله ای پیدا

ص:117


1- (1) اصول کافی، ج 1، ص 183، حدیث 7.

شود و غیر از آنچه که پیش بینی می کردیم اتفاق بیفتد، این ها همه از قدرت خداوند است. خداوندی که این دستگاه هستی بدست قدرت او می چرخد همان طورکه قدرت دارد اسبابی را فراهم کند تا یک نتیجه ای بدهد، قدرت دارد اسبابی را بیاورد که این ها را خنثی کند. موقعی که خیلی خوشبین هستیم اسبابی فراهم کند که غیر توقع ما حاصل شود و موقعی که دلهره داریم و بدبین هستیم سببی فراهم گردد و کار خوب شود، این کار خداوند است زیرا خداوند در عالم تصرف دارد. در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یهودیان به این اصل قائل بودند که خداوند دیگر در عالم تصرف ندارد مانند این که ما وقتی به ماشه ی اسلحه فشار آوردیم و گلوله خارج شد دیگر نمی توانیم گلوله را به اسلحه برگردانیم. یهودیان هم قدرت خداوند در رابطه با جهان خلقت را این گونه تصور می کردند.

آیه قرآن در جوابشان می فرماید:

(یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ)1

یهودیان می گفتند دست های خدا بسته شده نفرین به آنها بسته باد دست های خودشان. دست های خدا باز است و هر جوری بخواهد انفاق می کند، در سوره الرحمن می فرماید:

(یَسْئَلُهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ)2

«همه آنچه در آسمان و زمینند دست حاجتشان به طرف خداوند دراز است، از خدا می خواهند و خدا هم حاجتشان را برمی آورد».

ص:118

(کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ) : هر روز و هر زمان خدا در شأن و کاری است، چنین نیست که خدا بیکار باشد خدا بر عالم تصرف دارد و به هرحال خداوند قدرت دارد که اسبابی بیاورد بر خلاف آنچه که ما پیش بینی می کردیم و این مایه امیدواری ماست، آن وقتی که به نظرمان اوضاع خیلی بد می آید ولی چون مشیت بدست خداست ممکن است بر عکس تصور ما اوضاع خوب شود. به قول حافظ:

شهر خالی است زعشاق مگر از طرفی دستی از غیب برون آید وکاری بکند

گرچه بر حسب ظاهر شهر از اهل معنی خالی است و لی ناامید نیستیم از آنجائی که خداوند در عالم تصرف دارد و می تواند قضایا را برخلاف آنچه که ما پیش بینی می کنیم پیش بیاورد، ما چون احاطه نداریم بر طبق یک اسبابی قضاوت می کنیم ولی از یک راهی که ما به آن علم نداشتیم وسیله ای پیش می آید و خلاف توقع ما واقع می شود. و آن گاه این پیش آمد غیر منتظره برای اشخاص نا امید موجب امیدواری است و برای اشخاص متکبر و مغرور مانند فرعون که به سلطنت خود مغرورند، باید درس عبرت باشد گرچه عبرت نمی گیرند ولی باید به آنها تفهیم کرد که کار بدست خداست و ممکن است عکس آنچه آنها وسائلش را فراهم می کنند واقع شود به قول ملای رومی:

از سبب سازیش من سودائیم وزسبب سوزیش سوفسطائیم(1)

عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

انسان بهت زده می شود که چه جور خداوند سبب می سازد. این ها امدادهای غیبی خداوند است غیبی یعنی: یک اسبابی که از نظر ماغایب است و به دید

ص:119


1- (1) مثنوی مولوی، دفتر اول، در بیان اختلاف در صورت، سطر 32.

علمی ما در نمی آید و علم ما به آن احاطه ندارد. فرضاً اگر ما در زمان حضرت موسی علیه السلام بودیم می گفتیم عجب این بچه هم کشته خواهد شد ولی غافل از این که خداوند از چه راهی و چگونه او را برای پیامبری خودش حفظ می کند. چوب خدا صدا ندارد، خدا از راهی وارد می شود مثل این که دشمنان حضرت موسی علیه السلام بدست خودشان او را بزرگ می کنند و او قدرت پیدا می کند تا قوم بنی اسرائیل را بر فرعونیان پیروز گرداند. یا در حقیقت حق را بر باطل پیروز کند. حقی که حق است بر باطلی که عاقبت ندارد. خد اوند دل ها را آماده پذیرش حق می کند. و سپس با یک امداد غیبی حذف یعنی اسباب و وسایلی که ما پیش بینی نمی کنیم، حق غلبه می کند و باطل شکست می خورد.

ص:120

*

درس دهم

اشاره

(فَرَدَدْناهُ إِلی أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) .(1)

بازگشت موسی علیه السلام به آغوش مادر

این آیه ی شریفه که آیه ی سیزدهم از سوره ی مورد بحث یعنی سوره ی قصص است ادامه داستان حضرت موسی علیه السلام را نقل می کند. همان طورکه قبلاً بیان شد بر خلاف خواسته فرعون و نقشه ای که طرح کرده بود، خداوند اراده فرمود که موسی علیه السلام را دردامان فرعون پرورش دهد. لذا به مادر موسی وحی کرد که تو غصّه نخور و بچه ات را شیر بده و در هنگام خطر او را به دریا انداز و ما او را به تو باز خواهیم گرداند و از طرف دیگر فرعونیان صندوق را از روی دریا گرفتند و تا چشمشان به این بچه افتاد زن فرعون گفت او را نکشید امید است به ما نفع بدهد و او را بجای فرزند برای خودمان قبول می کنیم. و وقتی خواستند

ص:121


1- (1) قصص/ 13.

جهت شیر دادن برای او دایه بگیرند، بچه پستان هیچ زنی را نگرفت و خواهر موسی که به امر مادرش از دور ناظر قضیه بود آنها را راهنمایی کرد و گفت من زنی را می شناسم که کفالت این بچه را می کند و مهربان هم هست و بدین ترتیب خداوند بچه را به مادرش برگرداند تا چشمش روشن بشود و غُصّه نداشته باشد و برایش مسلّم گردید که وعده ی خداوند حق است اگرچه مردم نمی دانند و عرض شد که این یکی از مددهای غیبی خداوند بود، و در این مورد گفته شد که این عالم هستی عالم اسباب و مسبّباب است گرچه هر چیز در صفحه وجود بوجود آید و یا نابود شود بر طبق خواسته و مشیّت الهی است. اما همه ی این ها بر طبق اسباب و مسبّبات اتفاق می افتد و این از کلمات امام صادق علیه السلام است که

«اَبَی الله ان یجری الاَشیاء الا باسبابها؛(1) خداوند ابا دارد که امور را جاری کند مگر بر طبق اسبابش»، این یک حکم کلّی است که هر چه بوجود می آید و یا محو و نابود می شود بر طبق جریان اسباب و مسبّبات است. این جزء اعتقادات ماست. اما از طرف دیگر برخلاف نظر یهود که از قرآن بر می آید، می گفتند: خداوند بعد از خلق عالم دیگر در آن تصرف ندارد، ما معتقدیم که:

«بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ؛(2) دست های خداوند باز است» و یا

«کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ؛(3) خدا در هر روز و هر زمانی در کاری است»، یعنی خداوند: هر روز و هر لحظه در کارها تصرف دارد، یعنی گاهی یک سلسله افعال می آید و اثر یک سلسله اسباب دیگر را خنثی می کند برای مثال:

ص:122


1- (1) اصول کافی، ج 1، ص 183، حدیث 7.
2- (2) مائده/ 64.
3- (3) الرحمان/ 29.

فرض کنیم ما یک چراغ نفت سوز را روشن می کنیم و وسط سالن قرار می دهیم و بر طبق اسبابی که فراهم کرده ایم؛ چراغی بوده و نفتی داخل آن است و بوسیله کبریت فتیله آن را روشن کرده ایم و بطور معمول بایستی ده ساعت روشن باشد ولی چون مقابل درب گذاشته شده، سر چهار ساعت هوا طوفانی شده و درب را باز می کند و چراغ خاموش می شود بنابراین نتیجه عوض شد: بر طبق اسباب اولی چراغ باید ده ساعت روشن باشد. اما اگر اسباب دیگر را در نظر بگیریم بیش از چهارساعت روشن نیست. قسمت دوّم اسباب از نظرما غایب بود ولی اگر کسی هر دو قسمت را می دانست گرچه این چراغ اقتضایش ده ساعت روشن بودن است ولی می گوید چهار ساعت بیشتر روشن نیست. اسباب دوّمی آمد و اسباب اوّلی را خنثی کرد. جریان عالم هم این طور است که اسبابی فراهم می شود و یک اسبابی هم خلافش پیدا می شود و ما می گوییم هر دوی آن تنظیمش بدست خداوند است.

آفت غرور و رفیق مغرور

ملای رومی:

از سبب سازیش من سودائیم

وز سبب سوزیش سوفسطائیم

انسان حیران می شود که عاقبت کار چه می شود ولی بهر حال نباید چشم ما یک روزه بین باشد اگر اسبابی فراهم است (و بر وفق مراد ماست) غرور ما را نگیرد که فکر کنیم همین جور است که هست و غیر از این نمی شود شاید خداوند نخواهد و از راهی که ما نمی دانیم یک جای آن را خراب کند. در این مورد خداوند در سوره کهف داستان دو رفیق را نقل می کند که یکی از آنها ملک و اولاد و

ص:123

ثروت زیادی داشت ولی ایمان به خدا نداشت و دیگری مالی نداشت امّا به خدا مؤمن بود. این دو نفر با هم گفت وگوئی دارند که قرآن نقل می کند: آن که مال و ثروت داشت دیگری را غصه می داد که: (أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ وَلَداً)(1) من مال و اولادم از تو بیشتر است و وقتی وارد باغ خود شد گفت: (ما أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً) گمان نمی کنم این باغ و این ثروت های من هیچگاه از بین برود (وَ ما أَظُنُّ السّاعَةَ قائِمَةً) و گمان نمی کنم که قیامتی هم در کار باشد، بر فرض هم که باشد در قیامت معلوم می شود که من آدم خوبی هستم (وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلی رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیْراً مِنْها مُنْقَلَباً) اگر برگردانده شوم پیش خدا آنجا را برای خودم بهتر می دانم (قالَ لَهُ صاحِبُهُ وَ هُوَ یُحاوِرُهُ) آندیگری در حال محاوره و گفتگو گفت: (أَ کَفَرْتَ بِالَّذِی خَلَقَکَ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ سَوّاکَ رَجُلاً) فلانی تو نگاه کن که چی بودی، تو کافر شدی به آن خدائی که تو را از خاک آفرید و پس از آن از نطفه و حالا یک مردی شده ای و این حرفها را می زنی و در ضمن به دوستش می گوید بهتر نبود وقتی داخل باغ رفتی (و آنهمه نعمت خداوند را دیدی) میگفتی: ماشاء الله (وَ لَوْ لا إِذْ دَخَلْتَ جَنَّتَکَ قُلْتَ ما شاءَ اللّهُ)2 ؛ «آن وقتی که وارد باغ شدی چرا نگفتی هر چه خدا بخواهد همان می شود».

ص:124


1- (1) کهف/ 36.

قرآن بیان می کند که آن باغ از بین رفت بخاطر غروری که صاحب آن پیدا کرد بنابراین با درنظر گرفتن این مطلب که کارها بدست خداست، ما نباید غرور پیدا کنیم و از آنطرف یأس هم نباید در ما پیدا شود، چون کار بدست خداست، باید امیدوار باشیم.

قرآن می فرماید:

(یُنَزِّلُ الْغَیْثَ مِنْ بَعْدِ ما قَنَطُوا)1 ؛ «خداوند باران می فرستد بعداز آن که مردم ناامید هستند».

بنابراین اگر دیدیم که اوضاع بد می نماید نباید ناامید باشیم که به قول حافظ:

شهر خالی است زعشاق مگر از طرفی دستی از غیب برون آید و کاری بکند

اراده ی خداوند و امدادهای غیبی

ممکن است بر حسب ظاهر در شهری از خدا خبری نباشد اما باید دانست این دنیا یک پشتوانه محکمی دارد که ذات لایزال پروردگار است اگرچه اوضاع بد است ولی ممکن است از راه بی گمان یک اتفاقی بیفتد غیر از آنچه که ما فکرش را می کردیم و ما این را می گوییم: مدد غیبی یعنی، کمکی ناپیدا. چیزی که نه چشم ما آن را می بیند و نه گوشمان آن را می شنود. غیب آن چیزی است که علم ما به آن نرسد عالم منحصر به این که ما می بینیم نیست از ناحیه خداوند دائماً کار می شود و یک دفعه از راه بی گمان آنچه تصورش را نمی کردیم می شود. بنای خداوند این بود که فرعون و فرعونیان نابود شوند و آن هم به دست مستضعفین. فرعون برای نجات خود بچه ها را می کشت و خداوند اراده کرد که فرعون دشمن

ص:125

خود را به دست خود پرورش دهد آن هم با آن تفاسیری که بیان شد که همه از مددهای غیبی خداوندی بود و به قول مثنوی:

جمله ذرّات زمین و آسمان

این ها همه از کارهای خداست. موقعی که مادر موسی نگران حال فرزندش می باشد و فرعونیان در اوج قدرت بچه ها را می کشتند.

خداوند به این مضمون می فرماید: «تو چکار داری بگذارش داخل صندوق و او را به دریا انداز»؛ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِین(1).

ما نه تنها بچه ات را به آغوش تو بر می گردانیم، بلکه از پیامبران هم قرارش می دهیم. وحی به مادر موسی یک امر غیبی است. و محبّت زن فرعون نسبت به او هم یک امر غیبی دیگر.

در جای دیگر خداوند به حضرت موسی علیه السلام می فرماید:

«

أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی؛ یک محبّتی از ناحیه ی من بود که در وجود تو بود».

همان علاقه ای که زن فرعون پیدا کرد که مانع از کشته شدن تو شد و تو را بچه خود قرار دادند. و پستان نگرفتن موسی و راهنمائی خواهرش و بازگشت به آغوش مادرش. این ها همه یک سلسله اسباب و امدادهای غیبی بود که از نظر ما پنهان بود و یکی پس از دیگری وارد عمل شد.

ص:126


1- (2) قصص/ 7.

فصل چهارم

اشاره

ص:127

ص:128

*

درس یازدهم

اشاره

(وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ)1

مقام علم و فرمانروائی موسی علیه السلام

بر حسب وعده ای که خداوند متعال به مادر حضرت موسی علیه السلام داده بود، موسی علیه السلام به دامان مادرش برگشت و دل مادرش تسکین پیدا کرد و بالاخره موسی به سن رشد رسید. بزرگان در معنای آیه (أَشُدَّهُ) می گویند: یعنی نیروهای جسمانی کم کم تکمیل می شود و نیز خصوصیاتی که باعث درک انسان است به کمال می رسد و بعضی گفته اند از بلوغ تا چهل سالگی دوران شدت انسان است و انسان طبیعی تا این سن درجه فهمش تکمیل و تمام می شود و آیه می فرماید (وَ لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی) وقتی موسی به اشدش رسید و نیروهای جسمی و درکی و فهمی و معنوی او به کمال رسید به او حکم و علم دادیم که به قول بزرگان،

ص:129

حکم همان مقام نبوت است. چون شخص نبی از طرف خداوند بر مردم حکومت دارد و منظور از علم، در آیه فوق، همان وحی است یعنی مطالبی که از طرف خداوند به انبیاء وحی می شود.

بازگشت نتیجه ی اعمال

در ادامه ی آیه می فرماید: (وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) ما این چنین نیکوکاران را جزاء و پاداش می دهیم. از این آیه می توان تنیجه گرفت که: جزاء و پاداش اعمال خوب انسان در دنیا هم عایدش می شود، گذشته از این که در آخرت انسان نتیجه اعمال خوب خود را خواهد گرفت، یا خدای ناکرده به سزای اعمال بدش خواهد رسید. بالاتر از این بسا می شود نتیجه اعمال خوب انسان در دنیا از معنویات باشد و گاهی نتیجه اعمال خوب انسان در دنیا امور دنیائی باشد.

خداوند در سوره ی اعراف می فرماید:

(وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ)1

«اگر اهل شهرها و قریه ها مؤمن و متّقی می شدند ما درهای برکات آسمان و زمین را بر روی آنها باز می کردیم».

یا در آیات مربوط به حضرت نوح از قول حضرت نوح به قوم خود می فرماید: (یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً) فرمود: شما ایمان بیاورید آسمان را بر شما ریزان قرار می دهیم یعنی بارندگی و چیزهائی که باعث وفور نعمت است برای شما قرار

ص:130

می دهیم. از این آیات بر می آید که نتیجه اعمال خوب انسان در دنیا برکت در رزق و فراوانی نعمت و این قبیل چیزها است و گاهی بالاتر از این ها یعنی معنویت ها باعث منشأ معنویت های دیگر می شود. تاریخ نشان می دهد زندگی حضرت موسی همواره با سختی همراه بود و نشد وقتی که یک آب و نان حسابی داشته باشد، چه وقتی که در مصر بود و چه آن وقت که برای دفاع از یک مظلوم و دفع ظالم مجبور به ترک مصر شد و در بیابان ها سرگردان بود، تا نزد حضرت شعیب رسید و آنجا دست به دعا برداشته می گوید:

(رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ)1

«خدایا، من نسبت به خیراتی که به این بنده ات نازل می کنی خیلی فقیر و نیازمند هستم».

در کلمات حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه آمده است که:

«حضرت موسی علیه السلام آن وقت دو نان جوی خواست تا گرسنگی خودش را رفع کند و در بیابان ها آن قدر دویده بود که پاهایش آبله کرده بود و آن قدر از علف های بیابان خورده بود که اثر سبز علف از پوست بدنش نمودار بود».(1)

تا آنجا که تاریخ نشان می دهد بعد از این که به پیامبری مبعوث شد و بنی اسرائیل را برداشت و از مصر بیرون برد، در بیابان ها در آن حال هم زندگی خوشی نداشت، ولی مقام نبوت که پیدا کرد همان جزایش بود (وَ کَذلِکَ نَجْزِی

ص:131


1- (2) نهج البلاغه، خطبه ی 160، فراز 17.

اَلْمُحْسِنِینَ) در مقابل آن همه صدماتی که کشیده بود، به او حکم و علم دادیم. خداوند می فرماید:

«(قماش کار ما این است)، و ما این جور نیکوکاران را جزاء می دهیم».

مقام نبوت پاداش زحمات حضرت موسی علیه السلام

محسن که از احسان است یک معنایش این است که آدم به دیگران خیری برساند معنای وسیع ترش این است که هرکسی در مقام کار خیر است، نیکو کار است، ما این چنین نیکوکاران و محسنین را جزاء می دهیم جزای این همه صدمات، مقام نبوت است، معنویت مقام نبوت که مقام ارجمندی است نصیب هر کس نمی شود. انبیاء در اثر لیاقتشان این مقام را پیدا می کنند و چقدر برکاتی که بدنبال این مقام برای شان حاصل می شود. البته تازه اول مشکلات آنهاست، نه این که وقتی پیامبر شدند یک نفس راحتی بکشند.

در آیات مربوط به ابتدای بعثت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

(یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ)1 بعد از این که آن شب در کوه حراء با نزول سوره ی علق به مقام نبوت رسید. وقتی به خانه برگشت، موقعی رسید که خود حضرت احساس سرما کرد و گلیمی به خود پیچیده بود که این آیه نازل شد: ای گلیم به خود پیچیده دیگر وقت خواب و استراحت نیست (قُمْ فَأَنْذِرْ)2 بر خیز و مردم را انذار کن. به هر جهت مقام نبوت مقام ارجمندی است، چون بدنبال آن تکلیف

ص:132

نبی زیادتر می شود. مقام روحانیت و معنویت هم مقام بسیار ارجمندی است ولی دنباله دارد، ارجمندیش برای این است که فیضش به دیگران برسد. به هرحال خداوند مقام نبوت را به عنوان پاداش به حضرت موسی علیه السلام داد، و این پاداش در مقابل فدارکاری ها و نیکو کاری های موسی علیه السلام بود.

علم تعبیر خواب پاداش تقوای ابن سیرین و موسی علیه السلام

می گویند ابن سیرین تعبیر خواب می کرد. و تعبیر خواب های عجیبی از او نقل می کنند(1) و این موهبت را خدا به او عطا کرده بود و این لطف خدا بخاطر مبارزه با نفس و از گناه فرار کردن ابن سیرین بوده است. در شرح حال او نقل می کنند: در جوانی شاگرد بزاز بود، و چون جوانی خوش رو بود، روزی زنی آمد پارچه بخرد مجذوب زیبائی این جوان شد و فکر شیطانی در مغزش آمد. لذا به او گفت من پارچه های زیادی می خواهم بخرم آنها را به خانه ما بیاور، جوان هم این کار را کرد و وقتی داخل خانه زن شد، آن زن نظیر پیشنهاد زلیخا برای حضرت یوسف علیه السلام را به او کرد. حضرت یوسف بعد از آن که از خلوت زلیخا گریخت و زنان مصری به دعوت زلیخا به خانه او آمدند با دیدین حضرت یوسف علیه السلام دست های خود را بریدند. زلیخا خطاب به زنان گفت این است آن که مرا بدو نکوهش می کردید و همانا از او کام خواستم ولی خودداری کرد و اگر نکند آنچه فرمان دهم زندانی می شود.

آن گاه حضرت یوسف علیه السلام فرمود:

(رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ) (2)

«خدایا زندان برای من محبوب تر است از این هوسی که این ها مرا دعوت می کنند».

ص:133


1- (1) کلیات تعبیر خواب ابن سیرین.
2- (2) یوسف/ 33.

این سیرین هم مثل یوسف فرار کرد اما چگونه؟ به آن زن گفت: من بروم دستشوئی، زن هم موافقت کرد، ابن سیرین بیرون رفت و خود را آلوده به نجاست کرد و بدین وسیله باعث تنفّر زن شد و... از گناه فرار کرد. بخاطر همین مبارزه با گناه و نفس اماره، خداوند این نور باطن را به او عنایت کرد یا بُشرحافی(1) که به علت تأثیر موعظه ی حضرت امام موسی علیه السلام در او کراماتی پیدا شد بنابراین نتیجه خوب راه رفتن و کار خوب انجام دادن این می شود که معنویاتی شامل حال انسان می شود.

خداوند خطاب به حضرت یوسف علیه السلام به خاطر همین نیکوکاریش و تحمل سختی ها می فرماید:

(وَ کَذلِکَ یَجْتَبِیکَ رَبُّکَ وَ یُعَلِّمُکَ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ) (2)

«بدین سان پروردگارت تو را بر می گزیند و از حقیقت سخنها (تعبیر خواب ها) به تو می آموزد».

این خطاب، بشارتی است برای اهل خیر. جوان چون قوایش بطور طبیعی در نهایت اوج خود است اگر پاکدل شد و از گناه پرهیز کرد معنویاتی عایدش می شود. عکس این مسأله و جود دارد، یعنی اگر اعمال انسان بد شد چه بسا در همین دنیا هم انسان به پاداش اعمال بد خواهد رسید. در بعضی آیات خداوند راجع به منافقان یا مسلمانانِ ضعیف، می فرماید: این ها وعده می کردندکه: اگر خدا به ما مال داد ما چه می کنیم و صدقه می دهیم بعد که خداوند به آنها مال داد به وعده شان عمل نکردند.

ص:134


1- (1) برای تفصیل سرگذشت بُشر حافی مراجعه شود به درس بیست و هفتم.
2- (2) یوسف/ 6.

آیه 75 سوره ی توبه می فرماید:

(وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصّالِحِینَ)1 .

جزای خودداری از انفاق

می گویند شأن نزول این آیه ی قرآن درباره ی شخصی است به نام ثعلبه ی انصاری؛ این شخص پیش رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمد و عرض کرد ای پیامبر از خداوند بخواه که به من مال زیاد بدهد.

حضرت فرمود:

«قَلِیلٌ تُؤَدِّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ لَا تُطِیقُه؛(1) مال کم داشته باشی و شکرش را ادا کنی بهتر از این است که زیاد داشته باشی و طاقت آن را نداشته باشی».

ولی قسم خورد که اگر خداوند به من مال داد من زکاة می دهم بنای خیریه می گذارم حضرت هم دعایش کرد مالش زیاد شد، خلاصه آن قدر گوسفندانش زیاد شد که کم کم نرسید به مسجد بیاید و به نماز جمعه و جماعت نرسید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد که زکات مالت را بده. این شخص به قاصد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برگشته بود که هر چه دستور است برای من است لذا آیه 75 سوره ی توبه در مورد این شخص نازل شد که می فرماید: بعضی ها کسانی هستند که با خدا عهد می کنند (نذر می کنند) که اگر خدا از تفضلهایش بر ما بخشید صدقه می دهیم، ما جزو صالحین خواهیم بود (فَلَمّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ)3 همین که خداوند از تفضلاتش به آنها داد بخل

ص:135


1- (2) تفسیر مجمع البیان و تفسیر نمونه ذیل آیات 75 تا 78، توبه.

ورزیدند (وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ)1 و اعراض کردند (و این اعراض آنها) بدنبال آورد نفاقی را در دل ها یشان.

یعنی به علت اعراض آنها از انفاق، خداوند نفاق را در دل هایشان آورد. بعضی ها گفته اند (أَعْقَبَهُمْ) ضمیر مسترش، به بخل بر می گردد و بخل فاعل است و فاعلش خداوند نیست. یعنی: این که بخل کردند و حقوق واجبشان را ندادند این بخل یک اثر بد بدنبال آورد و آن اثر ایجاد نفاق در دل هایشان بود. ولو این که مالشان هم از بین نرفت و اوضاعشان هم بر حسب ظاهر خوب بود.

می گویند شخصی بدرگاه خدا مناجات می کرد که: تا کی من معصیت تو را بکنم و مرا عقوبت نکنی تا جواب رسید: تا کی تو را عقوبت کنیم و نفهمی، عرض می کند: کدام عقوت؟ جواب می رسد: همین که از مناجات و عبادت با خدا لذت نمی بری، این همان عقاب است ولی تو نمی فهمی. به هر جهت گاهی اوقات می شود که پی گیر عمل انسان دنباله عمل بد انسان است آن طرف قضیه هم صادق است که اعمال خوب انسان نتیجه ی خوبش معنویات خوب است.

چنان که راجع به حضرت موسی علیه السلام است:

(لَمّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ) ؛(1)

«موسی که به شدت رسید و قوی شد به او حکم و علم دادیم. ما به این نحو نیکوکاران را جزاء می دهیم».

ص:136


1- (2) توبه/ 77.

این نتیجه نیکوکاریهای موسی علیه السلام است در دوران جوانیش حتی وقتی که در مصر به دفاع از یک مظلوم ظالمی را کشت در حالی که آن هم از دشمنان خدا بود اما با خدا مناجات می کند:

(رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ)1

«خدایا نکند با این نعمت هائی که به من داده ای، من پشتیبان ظالمین باشم».

یعنی موسی علیه السلام در آن وقت در این فکر است که خطا و گناهی مرتکب نشود. و در این دنیا نتیجه اعمالش را با معنویات می بیند، وقتی هم که از دینا رفت می رود سراغ اعمال و رفتارش که در دنیا انجام داده. از طرف دیگر آنها که عمر خود را به آلودگی و بدی گذرانده اند اگرچه در دنیا وضعشان از جهات ظاهری هم خوب باشد اما آلودگیهای روحی پیدا می کنند که بسیار بدتر است.

چنانچه دیدیم قرآن درباره آنها می فرماید:

«بخل آنها باعث می شود که در دلشان نفاق قرار دهیم».

بعد می فرماید:

(إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ)2 ؛ «تا روزیکه همین عمل را می بینند».

زیرا در قیامت و بعد از مرگ انسان اعمال خود را می بیند (فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ)3 مطابق آنچه که آیات قرآن نشان می دهد

ص:137

(إِلی یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ) که این نفاق در قلب بخیلان باقی می ماند و همیشه هست تا آن روزی که عملشان مجسم می شود و آن را مشاهده می کنند. لازم به یادآوری است که یک احتمال دیگر هم برای (فَأَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فِی قُلُوبِهِمْ) هست که (أَعْقَبَهُمْ اللَّهُ) خدا مجازات آن عملشان را که بخل بود این قرار داده است که یک نفاقی در دل این ها قرار داده است تا یوم یلقونه تا روز لقاءالله.

ص:138

*

درس دوازدهم

اشاره

(وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ) .(1)

توحید حضرت موسی علیه السلام قبل از نبوت

از داستان حضرت موسی علیه السلام در قرآن مسأله تولد ایشان با کمک از امدادهای غیبی بررسی شد، چنانچه از آیات قرآن استفاده می شود: حضرت موسی علیه السلام هم مانند تمام انبیاء علیهم السلام قبل از نبوت هیچ گاه اهل شرک و کفر نبودند و نور توحید در قلبشان بود تا به پیامبری برگزیده شدند. حضرت ابراهیم با آن که مردم زمانش یعنی نمرودیان اهل شرک و بت پرستی بودند ولی او از همان کوچکی از رفتار و گفتارش آثار توحید معلوم بود، لذا از بت ها بد می گفت تا آنجا که منتظر فرصت بود تا روز عید بت پرستان فرا رسید و همه ی آنها از شهر بیرون رفتند، حضرت ابراهیم وارد بت خانه شد و تمام بت ها را شکست. (حضرت ابراهیم وقتی شاگرد عمویش بود که نجاری می کرد و بت تراشی می نمود. حضرت ابراهیم

ص:139


1- (1) قصص/ 15.

زمانی که برای فروش بت ها می رفت در راه سوار بت ها می شد و مردم برای این که بت ها را از توهین این بچه نجات دهند آنها را زود می خریدند. پیامبر و ائمه اطهار نیز چنین بودند یعنی از قبل موحّد بودند. در زیارتشان می خوانیم

«لَمْ تُنَجِّسْکَ الْجَاهِلِیَّةُ بِأَنْجَاسِهَا»(1) جاهلیت تو را به آلودگی هایش آلوده نکرد. حضرت موسی علیه السلام هم همین طور بود ایشان بزرگ شد و از وضع مردم ناراحت بود از یک طرف عقاید خرافی قبطی ها و سبطی ها و از طرف دیگر ظلم و اجحافات دستگاه حکومتی فرعون به مردم ستمدیده.

درگیری حضرت موسی علیه السلام با ظلم و تجاوز

حضرت موسی علیه السلام مانند هر آدم خداشناس دیگری نمی توانست این اوضاع را ببیند و تحمل کند از یک طرف بندگان خدا در ظلم و جهالت به سر می بردند و از طرف دیگر فرعون مسلط بر مردم مظلوم بود، موسی سرگردان بود که چه کار کند، دنبال فرصت بود و به طوری که از آیات قرآن که در آغاز درس تلاوت شد بر می آید گاهی به بیرون شهر سر می زده است. یک روز وقتی داخل شهر شد دید دو نفر درگیرند و کتک کاری می کنند، یکی از قبطی ها و یکی هم از سبطی ها و آن سبطی استغاثه می کند. و از حضرت موسی علیه السلام کمک می خواهد، حضرت موسی به کمک وی می آید و طرف مقابل بدست او کشته می شود.

آیه می فرماید:

(وَ دَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها)

«وارد شهر شد، موقعی که اهل شهر زمان غفلتشان بود».

ص:140


1- (1) مفاتیح الجنان، زیارت اربعین امام حسین و زیارت وارث.

معلوم می شود اولاً حضرت موسی علیه السلام خارج شهر بوده و زمان غفلت اهل شهر بود یا ظهر بوده که مردم برای صرف غدا یا عبادت بازارشان تعطیل بوده یا به جهت دیگر، به هر صورت شهر خلوت بوده (فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ) دو مرد را دید که کتک کاری و مقاتله می کردند (هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ) یکی از پیروانش بود و دیگری از دشمنانش، این اختلاف قبیله ای یا نژادی بود یا همان تحقیری که یک طائفه نسبت به دیگری روا می د اشت به هر جهت آن شخص با حضرت موسی علیه السلام دشمنی نداشت، بلکه این یکی (مرد سبطی) از طایفه حضرت موسی بود و آن دیگری (مرد قبطی) از طائفه ای بود که با طائفه حضرت موسی دشمن بود (فَاسْتَغاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ) غوث یعنی کمک و استغاثه یعنی طلب کمک کردن، آن که از شیعیان موسی بود بر علیه کسی که از دشمنانش بود طلب کمک کرد (فَوَکَزَهُ مُوسی فَقَضی عَلَیْهِ) حضرت موسی مشت گره کرده ی خود را نثار آن دشمن کرد و با همین یک مشت کارش را خاتمه داد. (قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ) 1 «موسی گفت این عمل شیطان است». یکی از خصوصیات بندگان خوب خدا این است که هیچ گاه از خدا غفلت ندارند، اکنون که حضرت موسی به داد مظلومی رسیده و شر ظالمی را از سر او کم کرده به یاد خداست و می گوید این اختلافات و درگیریها از طرف شیطان است، و شیطان است که انسان را به چنین کارهائی تحریک می کند. تحریک می کند تا بر روی هم پنجه بکشند. و آبروی هم را بریزند و رخسار یک دیگر را زشت کنند.

ص:141

قصّه ی دعوا (چنگ بهم زدن و پنهان شدن خوبیها و زیبائیها)

در کتابی به نام (آئینه، نوشته محمّد حجازی)(1) مطلبی نقل شده بنام: دعوا، دعوا قصه ای چنین است: می گوید در شهر همدان می رفتم اوّل یک کوچه ی باریک دیدم بچه های کوچه می دوند و می گویند: دعوا، دعوا من دنبالشان رفتم دیدم دوتا بچه چنگ زده اند و صورت های یک دیگر را خون آلود کرده اند و یک مادر بزرگی آمده تا بچه ها را از هم دیگر جدا کند و بچه ای علت نزاع آنها را این جور شرح می دهد که: آن گفته من قشنگ ترم و این گفته من قشنگ ترم. لذا با هم دعوایشان شده و چنگ زده و صورت یک دیگر را زخمی کرده اند مادر بزرگ خطاب به آنها: (که ظاهراً هر دو دختر هستند) می گوید عصمت و عفّت! هر کدام قشنگ تر باشید، حالا چنگ به صورت هم دیگر زده و هم دیگر را زیر خون پنهان می کنید من از کجا بفهمم کدام یک از شما قشنگ ترید که از شما برای پسرم خواستگاری کنم. نویسنده نتیجه می گیرد: این مردم که بر روی یک دیگر چنگ می زنند و چهره یک دیگر را زشت جلوه می دهند. اگر همه شان یک حُسن و خوبی داشته باشند زیر پرده می ماند و کسی متوجه آن نمی شود این حرف بسیار خوبی است و ما باید در نظر داشته باشیم: جامعه اسلامی همه یک هدف دارند باید حُسْن ها و خدماتشان معلوم باشد. نکند با چنگ زدن برروی یک دیگر آبروی یک دیگر را ریخته و حسن شان وخوبی شان زیر پرده بماند و آشکار نشود.

به هر حال حضرت موسی علیه السلام وقتی درگیری این دو تن را دید گفت: عجب ببین شیطان چکار می کند (هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ) این که این دو نفر به جان یک دیگر افتاده اند از عمل شیطان یا از زرنگی شیطان است. یک احتمال دیگر هم در

ص:142


1- (1) آئینه، نوشته محمد حجازی، ص 25.

معنای این قسمت از آیه وجود دارد و آن این که بندگان خوب خدا از جمله انبیاء و اولیاء اعمالشان هر چقدر هم خوب باشد خود را لایق نمی بینند با این که معصوم هستند گاهی استغفار می کنند و عملشان را کوچک می شمارند. حضرت موسی علیه السلام هم ممکن است اینجور بگوید: ما هم آمدیم و کمک دادیم حیف است که آدم عمرش را به بیهودگی و آلودگی بگذراند. نکند عمل من با انگیزه ی شیطان باشد و شاید هم استغفارش برای این بود که دفاع او از مظلوم ناخواسته منجر به کشته شدن ظالم شد. دنباله اش می فرماید: (إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ) بدرستی که این شیطان دشمن گمراه کننده واضحی است. این نشان دهنده این موضوع هم هست که حضرت موسی از قصور و عمل ناخواسته خود استغفار می کند. چنان که گفته شد حضرت موسی علیه السلام با این که در این موقع هنوز پیامبر نشده بود ولی از آلودگی بدور بوده است.

توحید پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قبل از نبوت

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم با این که در سن چهل سالگی با نازل شدن حضرت جبرئیل بر ایشان، به پیامبری مبعوث شد ولی از بچه گی آثار توحید از گفتار و رفتارش پیدا بود. رسم بزرگان عرب این بود که: بچه ها را جهت شیر دادن به دایه می سپردند و پیامبر را هم داده بودند به یک زن به نام حلیمه سعدیه مدت شیر دادن که تمام شد قاعدةً باید بچه را تحویل خانواده اش بدهد ولی چون این زن در مدت نگهداری از پیامبر برکات زیادی از وجود آن حضرت دیده بود درخواست کرد بگذارند بچه باز هم پیش آنها بماند. یک روز که حلیمه سعدیه می خواست بچه را با گوسفندان به صحرا بفرستد. پیامبر که در آن موقع 4 ساله بود، درخواست کرد همراه آنان برود حلیمه اجازه داد ولی موقع رفتن یک حرز و گلوبندی آورد که به گردن حضرت ببندد برای دفع چشم زخم و حضرت چانه اش را به سینه چسباند و

ص:143

مانع از کار او شد و سئوال کرد برای چه می خواهی این را به گردن من ببندی؟ حلیمه عرض کرد برای این که تو محفوظ بمانی. حضرت فرمود: من خدائی دارم که مرا حفظ می کند(1). این طرز فکر یک بچه چهار ساله است در آن محیطی که پیرمردان هفتاد و هشت ساله اش بت پرست هستند. به قول حافظ: این طفل یک شبه ره صد ساله می رود. این از علامات نبوغ و بلند فکری حضرت است. امام رضا می فرماید: موقعی که حضرت یحیی ابن زکریا در سن شش یا هفت سالگی بچه های هم سن و سالش به او می گویند بیا با هم بازی کنیم. می فرماید:

«مَا لِلَّعِبِ خُلِقْنَا»(2) ما که برای بازیچه خلق نشده ایم. این کلامی است که یک فیلسوف که حدود 70 سال در حکمت بحث کرده باید بگوید که عالَم بازیچه نیست و از خلقت آفرینش، هدف در کار است. این افکار یک انسان است قبل از نبوت. حال وقتی که پیامبر می شود به قول حافظ:

حریف مجلس ما خود همیشه دل می برد علی الخصوص که پیرایه ای بر او بستند

موقعی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این گونه فکر و عمل می کند که هنوز برحسب اراده ی الهی پیرایه ی نبوت به او عنایت نشده است. از فضائل امیرالمؤمنین این است که آن حضرت 8 یا 10 ساله بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به رسالت مبعوث شد.

ارزش ایمان علی علیه السلام در کودکی

وقتی پیامبر نبوتش را به علی علیه السلام اظهار کرد امیرالمؤمنین ایمان آورد. در اینجا اهل سنّت به ما حرفی می زنند و آن این که اسلام آوردن بچه ارزشی ندارد چون بچه تا قبل از رسیدن به سن بلوغ در اسلام و کفر تابع پدرش می باشد. لازم

ص:144


1- (1) فروغ ابدیت، ج 56/1، نشر دانش.
2- (2) مجمع البیان ذیل آیات 7 تا 12 سورۀ مریم و بحارالانوار، ج 37، ص 50، چاپ دارالکتب.

است این حرف را معنی کنیم: در رساله ها در باب طهارت و نجاسات گفته می شود که یکی از نجاسات کفر است و در مقابلش مسلمان پاک است. و مسلمان به کسی گفته می شود که به خدای واحد و رسالت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم اقرار داشته باشد:

«الْإِسْلَامُ شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ التَّصْدِیقُ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم» اسلام از نظر فقه این است. اما می گویند بچه تابع اشرف الوالدین است. یعنی بچه ای که به حد بلوغ نرسیده اگر چنانچه موقع منعقد شدن نطفه اش پدر یا مادر و جدّ پدری، یک کدام این ها مسلمان بودند این بچه مسلمان حساب شده و پاک است و این تا قبل از بلوغ اگر صد تا کلمه کفر هم بگوید پاک است. چون این خلقتش در موقع انعقاد نطفه براساس اسلام بوده است. اما اگر بچه ای خلقتش بر کفر باشد یعنی موقع منعقد شدن نطفه اش هیچکدام پدر یا مادرش مسلمان نبوده اند این بچه وقتی بدنیا آمد نجس است و تا وقتی بالغ نشده اگر هزار مرتبه شهادتین را هم بگوید اعتبار ندارد و پاک نمی شود و اگر هنگام بلوغ اقرار کرد آن وقت قبول است بخاطر این مسأله فقهی است که هل تسنن می گویند علی بن ابی طالب در آن سنّ کودکی اگر هزار مرتبه هم شهادتین را بگوید از نظر فقهی اعتبار ندارد. هر چند بر حسب فطرت و تبعیت از پدر و مادر، پاک است. لذا بعضی ها در جواب می گویند ما به این جهت فقهی کار نداریم. ما به آن روحیه بلند و آگاه این طفل و نبوغ او توجه داریم. ما زیر بنای این مطلب را می گوییم این ها نشانه ی روح والا و فکر بالا بوده است که بلافاصله به پیامبر ایمان می آورد و این خاصیت انبیاء علیهم السلام و ائمّه است، که جاهلیت حول وجود آنها نگشته است.

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد

ص:145

مسئولیت سنگین و تواضع انبیاء

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم معلم ندیده و خط ننوشته رسماً بوسیله جبرئیل از طرف خدا به پیامبری مبعوث می شود (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ) (1) بعد پیامبر در خود احساس سرما می کند گلیم به خود می پیچد کمی گرم می شود. فوری جبرئیل ابلاغ می کند: (یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ)2 ای گلیم به خود پیچیده برخیز و انذار کن، وقت استراحت گذشته است. انبیاء این بندگان خوب خدا به خاطر آن ضمیر روشن و آن فکر بلندی که داشتند منصب نبّوت خلعت خوب و برازنده ای برای آنهاست اما تازه اوّل دردسر آنهاست. تازه اول این است که مردم بریزند اطرافشان و بجانشان بیفتند. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم وقتی این وظیفه سنگین به او محول شد و آن را شروع کرد. خطاب به بت پرستان فرمود: شما بی خود می گوئید پدران ما این چنین بودند. بلافاصله همین ها بنا کردند بگویند دروغگو است، جادوگر است. حضرت موسی علیه السلام هم حالا که به کمک مظلومی آمده و ظالمی را کشته است در عین حال بخاطر آن روح پاک و قلب صاف که از مختصر چیزی ناراحت می شود از این قضیه ناراحت است و می گوید:

(هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ)3 ؛ «این شیطان دشمن و گمراه کننده ی آشکاری است» (قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ)4 گرچه انبیاء و

ص:146


1- (1) العلق/ 1.

اولیاء گناه ندارند ولی اعمال خوب را هم به چشم خریداری نگاه نمی کنند و نالایق و کوچک می دانند لذا استغفار می کنند،

سعدی:

عذر تقصیر خدمت آوردم که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت استغفار

زاهدها و مؤمنین معمولی اگر یک وقت غیبتی از دهانشان خارج شود فوری می گویند: (أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْه) خداوندا ما را از شرّ شیطان حفظ کن و خوب است که انسان این طوری باشد. آنها که عارف به خدا هستند و او را به عظمت شناخته اند خودشان را در مقابل خدا چیزی نمی گیرند و مرتب استغفار می کنند.

حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای عرفه عرض می کند:

«إِلَهِی مَنْ کَانَتْ مَحَاسِنُهُ مَسَاوِیَ فَکَیْفَ لَا تَکُونُ مَسَاوِیهِ مَسَاوِیَ؛(1) خدایا کسی که محاسن و خوبیهایش، بدی است پس چگونه زشتی و بدیهایش بد نخواهد بود».

نقل می کنند یکی از مردمان عارف گفته بود؛ سی سال است راجع به یک الحمدلله گفتن استغفار می کنم. می گویند: در بازار بغداد دکانی داشته یک شب بازار بغداد آتش می گیرد، وقتی با خبر می شود به طرف بازار می رود یکی به او

ص:147


1- (1) مفاتیح الجنان، دعای عرفه امام حسین علیه السلام.

می رسد و می گوید دکان تو نسوخته است و او می گوید الحمدلله دکانم سالم مانده بعد پشیمان می شود و می گوید مگر آدم همیشه باید خودش را ببیند چطور من به فکر بندگان خدا نبودم این لازمه محبت به خدا و معرفت است این که بگویی، الحمدلله ما سالم در رفتیم، دلمان آرام باشد گرچه رفقایمان لت و پاره شدند ما یکی که سالم هستیم. برای کسی که محبت به خدا و بندگان خدا دارد این خوب شکری نیست. بندگان خدا همیشه در کارهایشان به چشم عیب نگاه می کنند عوض این که در کارهای دیگران چشم عیب بینی داشته باشند.

(قالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی) حضرت موسی علیه السلام عرض می کند خدایا من حتی تو را نشناختم و به خودم ظلم کردم: (فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ) خدایا مرا بیامرز و خدا هم او را آمرزید. (إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ)1 خداست که غفور است، آمرزنده و رحیم است.

ص:148

فصل پنجم

اشاره

ص:149

ص:150

*

درس سیزدهم

اشاره

(قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ * فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسی إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) .(1)

آیات مربوط به حضرت موسی علیه السلام تا آنجا مورد بررسی قرا گرفت که: با دخالت حضرت در درگیری دو نفر، آن که از دشمنان او بود به قتل رسید. گرچه این عمل حضرت موسی علیه السلام در دفاع از مظلوم صورت گرفته، ولی هم چنان که خاصیت بندگان خوب خداست، که هیچ وقت از یاد خدا غافل نیستند و بسا اعمال خود را با نظر عیب بینی نگاه می کنند، این بود که حضرت موسی علیه السلام به خداوند عرض می کند: (رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی) خدایا به خودم بد کردم (فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ) خدایا مرا بیامرز، و خداوند آن چیزی را که حضرت موسی علیه السلام برای خود نادرست می دانست بخشید. مطلب دیگری که حضرت موسی به آن توجه دارد، این است که عرض می کند: (رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً) خدایا نکند با این نعمتی که به من دادی من پشتیان ظالمین باشم.

ص:151


1- (1) قصص/ 17-18.

نشانه های ظالم در کلام امیرالمؤمنین علیه السلام

در اینجا لازم است با استفاده از کلمات امیرالمؤمنین علیه السلام علامت های ظالم بیان شود:

حضرت در این باره می فرماید:

«لِلظَّالِمِ مِنَ الرِّجَالِ ثَلَاثُ عَلَامَاتٍ یَظْلِمُ مَنْ فَوْقَهُ بِالْمَعْصِیَةِ وَ مَنْ دُونَهُ بِالْغَلَبَةِ وَ یُظَاهِرُ الْقَوْمَ الظَّلَمَةَ» ستمگر را سه نشانه است:

1 - با گناه و نافرمانی ستم می کند به کسی که برتر از اوست.

2 - با زور برتری ستم می نماید به کسی که زیر دست اوست.

3 - گروه ستمکاران را کمک و یاری می کند.(1)

علامت اول ظالم، ظلم به مافوق

یکی از علاماتهای ظالم این است که به ما فوقش بوسیله فرمان نبردن ظلم می کند. تاریخ اسلام نشان می دهد که یک نافرمانی از امر و دستور مافوق سرنوشت یک جنگ را عوض کرده است. در جنگ احد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم یک عده پنجاه نفری را به فرماندهی عبدالله بن جبیر مأمور کرد که از گردنه ای که در پشت سپاه اسلام قرار داشت حفاظت کرده و نگذارند دشمن از آنجا نفوذ کند و به آنها سفارش نمودند که هر اتفاقی افتاد آنها پست خود را رها ننمایند. وقتی در ابتدای نبرد مشرکین از لشگر اسلام شکست خوردند و پراکنده شدند، مسل - مانان به جمع

ص:152


1- (1) نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت، 252 یا 342.

آوری غنایم مشغول شدند، آن گروه که مأمور حفظ گردنه ی احد بودند دستور فرمانده را اطاعت نکرده و پست های خود را رها نمودند. و فقط دوازده نفرشان با عبدالله باقی ماندند، از آن طرف مشرکین به فرماندهی خالد بن ولید که هنوز مسلمان نشده بود و منتظر چنین فرصتی بودند از پشت آمده و پس از کشتن عبدالله، آن 12 نفر را کشته و با حمله به مسلمین آنها را شکست دادند، و در این جنگ بود که حمزه عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به شهادت رسید و تعداد زیادی از مسلمانان به شهادت رسیدند و به وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم آسیب رسید. و پیامبر دستور داد که خانواده ی شهداء دور هم جمع بشوند و برای حمزه عزاداری نمایند و به او لقب سید الشهداء یعنی: آقای شهیدان را داد و این لقب مخصوص حمزه بود تا واقعه کربلا پیش آمد و لقب سید الشهداء به امام حسین علیه السلام داده شد. به هر جهت شهادت هفتاد دو تن از جمله حمزه در این جنگ و شکستن پیشانی و دندان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و جراحت برداشتن علی علیه السلام همه به علت نافرمانی و بی نظمی آن گروه محافظِ درّه بود که با نافرمانی خود نسبت به مافوق ظلم روا داشتند. امروز هم در ارگان های نظامی ما مثل سپاه و ارتش بایستی نظم و انضباط حاکم بوده و کسانی که زیر نظر یک نفر کار می کنند باید دستورات مافوق را اطاعت نموده و تابع نظم و انضباط باشند.(1)

علامت دوّم ظالم، اهانت و برتری به زیردستان

فرماندهان متوجه باشند که علامت دوم ظالم این است که نسبت به زیر دستانش می خواهد برتری و غلبه داشته باشد. می خواهد نسبت به آنها بزرگتری کرده و توهین نماید، و بسا می خواهد تسلط خود را بر آنها بیشتر نماید. مناسب است که نیروهای اسلام و ارتش به این نکته توجه کنند: در قبل از پیروزی

ص:153


1- (1) فرازهائی از تاریخ پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم، ص 270، نشر حوزه نمایندگی ولی فقیه.

انقلاب اسلامی ارتش و قوای انتظامی نگه دارنده، تاج و تخت سلطنت و بازوی ستمگران بودند و به تبع آن مقام سلطنت جامعه را کوچک و سبک می شمرد. این خاصیت در ارتش نیز وجود داشت و هر که مافوق بود نسبت به زیر دستان خود با بدی و حقارت رفتار می کرد و به زیردست خود به دیده کوچکی می نگریست و این علامت ظالم است. ولی امروز بحمدلله چون تمام نیروها قوای اسلام هستند، از این جهت مبرّا هستند و باید هم مبّرا باشند که خدای نکرده تحت عنوان این که سلسله مراتب باید رعایت شود نسبت به زیر دستان اهانت روا ندارند. وجود سلسله مراتب و اطاعت از مافوق برای ایجاد نظم و انضباط ضروری است و این یک برتری اعتباری است. والا کسی نزد خدا مقرب تر است که با خداتر باشد.

علامت سوّم ظالم، کمک به ظلم

و اما علامت سوم ظالم این است که: کمک به ظالم می دهد و یاور ظالم است. ارتش شاهنشاهی چون یار و یاور ظلمه است خود ظالم است، بر خلاف آن نیروئی که برای حفظ اسلام به وجود آمده.

درخواست استفاده از نعمت در راه خدا

به هر حال حضرت موسی متوجه این مطلب هست که:

این زور بازو که من دارم نعمت خداست و نکند که با این نعمت پشتیبان ظالم باشم؛ (قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ) در این جمله از نظر علوم عربی دو احتمال وجود دارد:

ص:154

1 - ما، مای موصوله باشد که معنای آیه این می شود: خدایا به حق انعامت بر من، تو را قسم می دهم که من یاور ظالمین نباشم، پشتیبان گناهکار نباشم و نکند نعمتی را که تو به من دادی از آن در یاری ظالم استفاده کنم.

2 - خدا نکند این نعمت های تو یعنی زور بازو را در راه کمک به ظالم خرج کنم این یکی از مواردی است که انسان خیلی باید به آن توجه کند که این نعمت ها برای چه به او داده شده است. به قول شاعر:

تو را تیشه دادم که هیزم کنی ندادم که بنیاد مردم کنی

به هر حال حضرت موسی علیه السلام عرض می کند: خدایا به حق این انعامی که تو به من داده ای هیچ گاه من یاور و پشتیبان گناه کار نباشم.

کمک خواستن سبطی و فاش شدن قتل مرد فرعونی

فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خائِفاً یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسی إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ1

حضرت موسی علیه السلام بعد از کشتن آن مرد متحیر بود که چه کند چون آن مرد متعلق به طائفه گردن کلفت ها بود، وقتی قوم او از کشته شدنش باخبر شوند بازتاب آن چگونه خواهد بود. آیه می فرماید: موسی در شهر شب را به صبح رساند در حالی که ترسناک بود و هر لحظه انتظار پیش آمدی را داشت در این افکار غوطه ور بود. دوباره برخورد کرد به یک قضیه دیگری شبیه همان دیروزی و

ص:155

مردی استغاثه می کرد به حضرت موسی که به دادم برس، حضرت موسی دید همان مرد دیروزی است که حضرت با یک مشت دشمنش را کشت. فکر کرد پس معلوم می شود این آدم ماجراجوئی است که هر لحظه با یکی گل آویز می شود.

آیه می فرماید:

(فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ) ناگهان برخورد با آن مردی که دیروز طلب یاری می کرد (یَسْتَصْرِخُهُ) دوباره صدا می زند به دادم برس (قالَ لَهُ مُوسی إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُبِینٌ) حضرت موسی علیه السلام ابتداء به مرد سبطی روی ترش کرد و به او گفت: عجب آدم ماجراجوئی هستی، تو آدم ناراحت و گمراه واضحی هستی. حضرت موسی خواست دوباره به دادش برسد و آن دشمن را از پای در آورد. اما چون ابتداء ترش روئی کرده بود آن مرد از خودش بدگمان شد و فکر کرد: این بار حضرت موسی علیه السلام می خواهد سروقت خودش بیاید و حساب خود او را برسد. لذا گفت: تو دیروز یک آدم کشته ای حالا می خواهی دوباره آدم بکشی و به این ترتیب حضرت موسی علیه السلام را لو داد. قتل یک مرد فرعونی در شهر صدا می کند که چه کسی جرأت کرده است یکی از فرعونیان را به قتل برساند؟ آیات قصّه را چنین بیان می کنند: (فَلَمّا أَنْ أَرادَ أَنْ یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ یا مُوسی أَ تُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاّ أَنْ تَکُونَ جَبّاراً فِی الْأَرْضِ وَ ما تُرِیدُ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ)1

ص:156

وقتی موسی خواست به آن کسی که دشمن هردوی آنها بود ضرب شست نشان دهد (آن مرد دیروزی) گفت ای موسی آیا می خواهی مرا بکشی چنان که کسی را دیروز، کشتی تو اراده نداری ای موسی مگر این که آدم زورگوئی در روی زمین باشی و نمی خواهی که از اصلاح کنندگان باشی. و به این ترتیب حضرت موسی علیه السلام را لو داد، و معلوم شد که قاتل مرد فرعونی که دیروز به قتل رسیده، حضرت موسی بوده است، لابد سرو صدای قضیه به گوش مقامات می رسد و فرعونیان می خواهند درباره حضرت موسی تصمیم گیری کنند، که یک مرد خیرخواهی (آنطور که قرآن می فرماید) حضرت موسی علیه السلام را خبر می کند:

(وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّاصِحِینَ)1

مردی از آخر شهر باشتاب آمد و گفت: ای موسی یک جمعیت چشم گیر (اعیان و اشراف) دارند درباره تو مشورت می کنند که تو را به قتل برسانند. پس ای موسی صلاح نیست که تو در شهر باشی و من خیر تو را می خواهم در اینجا حضرت متوجه می شود که فعلاً جای ماندن نیست.

(فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ) پس از شهر بیرون رفت در حالی که ترسناک بود و منتظر، که چطور می شود، در عین حال دست به دامان خداست.

توسل به خدا، جلالت اولیاءالله

این یکی از جلالت های اولیاءالله است که چه در موقع راحتی و چه هنگام گرفتاری متوجه خدا هستند و متوسل به او. لذا حضرت موسی متوسل به خدا

ص:157

می شود: (قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ)1 با خدا مناجات می کند می گوید: خدایا مرا از دست این قوم ستمگر نجات بده و همین طور می رفت تا به شهر مدین رسید یعنی جائی که حضرت شعیب پیغمبر زندگی می کرد.

(وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ)2 و هنگامی که به سوی مدین روی آورد گفت: امید است پروردگار من مرا به راه راست در موقع گرفتاری هایم رهبریم کند.

امام زین العابدین علیه السلام در دعای مکارم اخلاق می فرماید:

«و اجْعَلْنِی أَصُولُ بِکَ عِنْدَ الضَّرُورَةِ، وَ أَسْأَلُکَ عِنْدَ الْحَاجَةِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَیْکَ عِنْدَ الْمَسْکَنَة؛(1) خدایا مرا این جور قرار بده که در موقع گرفتاری به تو پناه آوردم و هنگام نیاز از تو در خواست کنم و وقت احتیاج از تو مسئلت نمایم».

ورود حضرت موسی علیه السلام به مدین و آشنائی با حضرت شعیب علیه السلام

دنباله داستان حضرت موسی علیه السلام چنین است که وقتی ایشان به نزدیکی شهر مدین می رسد، برای رفع خستگی در جائی استراحت می کند، می بیند چاه آبی است و مردم گوسفندان خود را برای آب دادن برسر این چاه می آورند و دو دختر

ص:158


1- (3) همان.

نیز هستند که گوسفندان خود را عقب نگه داشته اند بعد از آن که همه گوسفندان شان را آب دادند و رفتند این دو دختر جلو می آیند، و گوسفندان خود را آب می دهند. حضرت موسی سئوال می کند که چرا شما بعد از همه گوسفندان خود را سیراب می کنید؟ می گویند: ما زن هستیم و پدرمان هم نابیناست، تاریخ نویسان می گویند: چاه دیگری غیر از این چاه عمومی بود که سنگ بزرگی دهانه آن را مسدود کرده بود که مردان زیادی می خواستند تا آن سنگ را بردارند(1). موسی با آن که مدتی در بیابان ها راه رفته و غذائی هم نخورده بود آن سنگ را برداشت و گوسفندان آن دو دختر را سیراب کرد و آن دو دختر به خانه بازگشتند. پدرشان چون دید زودتر از روزهای دیگر مراجعت کرده اند، علت را سئوال نمود آنها هم داستان کمک حضرت موسی علیه السلام را در آب دادن برای پدرشان بیان کردند، شعیب گفت: بروید و او را به این جا بیاورید و آنها هم رفتند و او را نزد شعیب آوردند تا بالاخره قضیه به اینجا رسید که حضرت موسی علیه السلام داماد شعیب شد.

آب کشیدن حضرت موسی علیه السلام و عفت دختران شعیب

قرآن این سرگذشت را چنین بیان می کند:

(وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ) وقتی موسی بر آب سرزمین مدین رسید.

(وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ) جمعیتی از مردم را یافت که گوسفندان شان را آب می دادند.

(وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودانِ) غیر از آن مردان دو تا زن را یافت که گوسفندانشان را نگه می داشتند تا با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند

ص:159


1- (1) مجمع البیان، ج 7 ذیل آیۀ 25 سورۀ قصص.

(قالَ ما خَطْبُکُما) حضرت موسی فرمود: شما چکاره هستید؟

(قالَتا لا نَسْقِی حَتّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ)1 گفتند ما گوسفندانمان را آب نمی دهیم تا این چوپانان گوسفندان شان را آب بدهند و پدر ما پیرمردی بزرگ است.

(فَسَقی لَهُما) حضرت موسی برای این ها آب کشید؛ (ثُمَّ تَوَلّی إِلَی الظِّلِّ) و بعد رفت زیر سایه پناهنده شد.

(فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ) 2 «در اینجا حضرت موسی با خدا مناجات می کند. در فرمایشات حضرت امیر علیه السلام است که: حضرت موسی علیه السلام از خدا پول نمی خواست، از بس در بیابان گرسنگی کشیده بود و به علت خوردن علف رنگ پوست بدنش سبزه شده بود»(1) فقط دو عدد نان جو می خواهد که سیر شود. می فرماید: خدایا من به این خیراتی که برای بندگانت نازل می کنی محتاجم همین جا بود که فوراً دعایش مستجاب شد به این صورت که (فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ) یکی از آن دو دختر (در حالی که با حیاء راه می رفت) نزد حضرت موسی آمد: (قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا) پدرم تو را می خواهد تا برای این کاری که برای ما انجام دادی و آب کشیدی مزد و پاداش دهد (فَلَمّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ)4

ص:160


1- (3) نهج البلاغه، خطبه 160، فراز 17.

وقتی که حضرت موسی به نزد آن پیرمرد بزرگ یعنی شعیب آمد و داستان خودش را برای او نقل کرد، شعیب گفت: ترس نداشته باش از دست آن قوم ستمگر نجات پیدا کرده ای.

نیرومند و امانت داری دو ویژگی موسی علیه السلام

(قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ)1

یکی از آن دو دختر گفت: ای پدر این شخص را اجیر خودمان قرار دهیم. بدرستی که این بهترین کسی است که دنبال او بودیم هم قوی است و هم امین. در اینجا می گویند حضرت شعیب از دختر خود سئوال نمود که: قوّی و امین بودن او را از کجا متوجه شدی؟ می گویند: قوّی است چون به تنهائی آن سنگ بزرگ را از سر چاه برداشت و یا با آن دلو بزرگ از چاه آب کشید و امین است چون هنگامی که می خواستم او را به خانه بیاورم از این که من از جلو حرکت کنم و او بدنبال من بیاید اکراه داشت چون نمی خواست چشمش به اندام من در موقع حرکت بیفتد.(1) لذا از جلو حرکت می کرد و من بدنبال او و با پرتاب سنگ راه را به او نشان دادم.

پیشنهاد ازدواج به حضرت موسی علیه السلام

(قالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ) شعیب می گوید من قصد دارم که یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو در بیاورم و

ص:161


1- (2) فانّا من قومٍ لا ینظرون ادبار النّساء، ما از قومی هستیم که از پشت سر به اندام زنها نگاه نمی کنند (تفسیر علی بن ابراهیم قمی ج 2 ص 138).

در مقابل آن تو هشت سال برای ما کار کنی. حجج جمع حجّ است، هشت حجّ یعنی: این که هشت حجّ سپری شود که همان هشت سال می شود. چون حجّ از زمان حضرت ابراهیم متداول بوده و بعد از آن هم مورد توجه مردم بوده است. لذا بجای این که بگوید هشت سال، می فرماید: باید بجای قباله ی دختر، هشت حجّ برای ما کار کنی.

(فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِکَ) و بعد از پایان هشت سال اگر خواستی ده سال را تمام کن، و این میل خودت است (که هشت سال کار کنی یا ده سال). (وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللّهُ مِنَ الصّالِحِینَ)1 و من قصد ندارم که به تو سخت بگیرم و انشاءالله تو مرا از نیکوکاران خواهی یافت. (خواهی دید که: این حرفی را که می زنم درست می گویم) (قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ وَ اللّهُ عَلی ما نَقُولُ وَکِیلٌ)2 موسی گفت این قرار داد بین من و تو باشد هر کدام از این دو مدّت را به پایان رساندم (هشت یا ده سال) پس تعدّی و زورگوئی بر من نباشد. و خداوند بر سخنی که می گویم وکیل است.

ص:162

*

درس چهاردهم

اشاره

(فَلَمّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ)1 .

داستان حضرت موسی علیه السلام تا آنجا نقل شد که حضرت موسی داماد حضرت شعیب شد در مقابل 8 یا 10 سال که در کارها کمک آنها باشد.

ربوبیت خداوند و مقام پیامبری حضرت موسی علیه السلام

دنباله آیات بقیه سرگذشت حضرت موسی علیه السلام را پس از سپری شدن این مدت ذکر می کند. یعنی هنگامی که موسی همسرش را برداشت تا به مصر باز گردد، و روشن نیست که آیا در آن هنگام فرزندی داشته است یا خیر، بعضی ها گفته اند همسرش باردار بوده و در بین راه وضع حملش شروع می شود. باد و طوفان و سرما هم بوده و حضرت موسی مضطرب، که چه بکند از دور آتشی را مشاهده می کند، به عیال خود می گوید باشید تا من بروم و آتش بیاورم و یک خبری هم بگیرم و در آنجاست که به مقام نبوت می رسد (فَلَمّا قَضی مُوسَی الْأَجَلَ

ص:163

وَ سارَ بِأَهْلِهِ) همین که آن مدت به پایان رسید موسی به همراهی اهلش (که حداقل همسرش همراهش بوده) کوچ کرد از ناحیه کوه طور آتشی را مشاهده می کند که آیا راستی آتش بود یا یک حقیقتی بود بصورت آتش، در ادراک حضرت موسی، آن را اهل معرفت می دانند:

(فَقالَ لِأَهْلِهِ امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً) ؛ به اهلش گفت: شما یک کمی صبر کنید من آتشی دیدم

(لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ) ؛ شاید من بروم و از ناحیه آتش برای شما خبری بیاورم

(أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النّارِ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ) ؛ یا کمی آتش بیاورم تا گرم شوید.

(فَلَمّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ)1

وقتی سراغ آن آتش آمد از طرف وادی ندائی به گوشش رسید (وادی زمین گودی است که به هنگام جاری شدن سیل و زیادی باران، آب در آن جمع می شود و به گذرگاه سیل گفته می شود) ندا از جانب راست آن سرزمین مبارک (بقعه سرزمین مبارک را گویند) به گوش موسی رسید. که این ندا از درخت به گوش او رسید. آن سرزمین جائی است که انبیاء زیاد در آن مبعوث شدند و سرزمین پر خیر و برکتی نیز هست. اما این که آن ندا از درخت آمد بحث های عرفانی و علمی زیاد درباره ی آن وجود دارد که یک عده ای می گویند: خداوند در خود درخت تکلم ایجاد کرد که فعلاً از بحث آن صرف نظر می کنیم.

ص:164

ندا چنین بود:

(إِنِّی أَنَا اللّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ) ؛ ای موسی همانا منم خدا، پروردگار جهانیان. یکی از اسم های خداوند ربّ است و ربّ به معنی تربیت کردن است و معنای تربیت این است که یک چیزی یا یک کسی این قابلیت را دارد که به کمال می رسد، باید حوصله صرف آن نمود و نیز وسایلش را هم فراهم کرد. مثلاً شما تخم یک گل را در زمین مناسب می کارید و مواظب او هستید و به موقع آبش می دهید و وقت صرفش می کنید تا تبدیل یه یک گل زیبا شود. این تخم گل بود قابلیت این را داشت که یک گل بشود. یا دانه ی گندم قابلیت آن را دارد که سبز شود و هر دانه ی آن هفتاد دانه بدهد و گندمش هم به گندم بودن باقی نمی ماند، غذا می شود خون انسان می شود، نطفه می شود و از آن یک انسان به وجود می آید و انسان هم قابلیت دارد علم فرا گیرد و قابلیت دارد پیامبر بشود. تمام موجودات این طور هستند هر موجودی علاوه بر این که هست قابلیت به کمال رسیدن را هم دارد. در این عالم یک اموری است که با وجود این که هست قابلیت به کمال رسیدن را هم دارد. در این عالم یک اموری هست که با موجودات جفت و بند می شوند و موجودات به کمال می رسند مثلاً: دانه ی گندم، زمین مناسب، آفتاب و آب دست بدست هم می دهند تا این گندم تربیت شده خوشه گردد وغذای انسان شود و همین طور تکامل پیدا می کند. بنابراین بطور کلی موجودات هم موجود می شوند و هم تربیت می یابند لذا می گوییم:

(الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ) ؛ «حمد و ستایش خدائی را است که تربیت کننده ی جهانیان است» معلمی که شاگردش را تربیت می کند پدری که نسبت به فرزندش مهربان است و هم چنین مادر، استادی که جوان های با استعداد را درس می دهد و درختی

ص:165

که در دامان زمین و زیر نور خورشید و در هوا تربیت می شود، همه ی این ها شعبه ای از الطاف خداوندی است که تربیت می کند و این ندا به گوش حضرت موسی علیه السلام رسید که: (إِنِّی أَنَا اللّهُ) که این ندا از طرف کس دیگری نیست از طرف خداست، تربیت کننده جهانیان. ربوبیت خداوند اقتضایش این است که یک فرد قابلی هست باید به او مأموریت داد، مقام نبوت داد تا برود سر وقت بندگان خدا.

دو معجزه حضرت موسی علیه السلام

ندای خدا بعد از این می رسد که خداوند خودش را معرفی می کند و به موسی فرمان می دهد

(وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ) ای موسی عصایت را رها کن و لابد این عصا موقعی که حضرت در نزد شعیب گوسفند چرانی می کرده بدستش آمده حضرت موسی علیه السلام عصا را رها می کند

(فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ) وقتی موسی عصا را انداخت دید که این چوبِ خشک می خزد و حرکت می کند پشت کرد که فرار کند و دیگر پشت سرش را هم نگاه نکند که دوباره ندا بلند شد:

(یا مُوسی أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ)1 ای موسی برگرد، رو آور و نترس که تو در امان هستی و سپس می فرماید:

ص:166

(اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ) دست خود را در گریبانت فرو ببر که این دست وقتی بیرون می آید سفید و نورانی و بی عیب و نقص است. بعضی ها از جمله یهودیان این توهم را کردند که این سفیدی مریضی بوده است ولی خداوند می فرماید:

این حرف ها نیست دستت بدون عیب از گریبانت خارج می شود (وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ) دست های خود را به خودت بچسبان، یا روی سینه بگذار یعنی با دست های جدا از بدن و باز راه نرو (فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ) این دو یعنی انداختن عصا و خزیدن آن و دیگری نورانی شدن دست پس از خارج کردن از گریبان، این ها دو دلیل است از ناحیه پروردگارت (إِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ) به سوی فرعون و اطرافیانش، آن اشراف و مشاورین سیاسی که (إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ) (1) این ها از همان ابتداء قوم فاسق بودند یعنی آن کسی که از اطاعت خدا بیرون است.

معجزه چیست و دلیل آن کدام است ؟

در اینجا به مناسبت اژدها شدن عصا یا نورانی شدن دست حضرت موسی قدری راجع به معجزه بحث می کنیم که اصولاً معجزه چیست و دلیل بر چیست. اولا باید دانست که معجزه یک امر محال نیست، چون یک چیزهائی محال است یعنی نمی شود بشود. مثلاً محال است 3 * 2 بشود 5، آیا خدا می تواند 3 * 2 را 5 بکند.

ص:167


1- (1) همان/ 32.

خداوند قادر بر ممکنات است

می گوییم نه این که خداوند نمی تواند نه، چون قدرت او بی نهایت است، بلکه خدا قدرت دارد آنچه را شدنی است انجام دهد. امور نشدنی و ممکن انجام پذیر نیست و ارتباطی به این که کسی هست که قدرت تام و تمام داشته باشد یا نه ندارد 5 3 * 2 نشدنی است نه این که در دنیا سرمایه نداریم 3 * 2 را 5 کنیم. خداوند قدرتش بی نهایت است هر چیزی را می تواند بوجود بیاورد البته چیز را نه ناچیز را به هرجهت معجزه امر محال و نشدنی نیست که مثلاً بگوئیم: دنیای به این بزرگی را درشیشه کوچکی جای دهند بطوری که دنیا کوچک نشود و شیشه هم بزرگ نگردد، این نشدنی است

گاهی از امام صادق علیه السلام یا امام دیگری این سئوال را می کردند که آیا خدا می تواند دنیا را در تخم مرغی جا بدهد؟ حضرت فرمود: این کوه و دشت و صحرا این ها همه در عدسی چشم تو جمع شده اند و این جواب برای قانع کردن آنها بود چون حقیقت دیدن عبارت است از برخورد نور با جسم و انعکاس آن در چشم انسان که پس از عبور از مردمک و عدسی چشم، تصویر اجسام روی قسمتی از چشم به نام شبکیه (یا نقطه کور) تشکیل می شود و مغز بوسیله اعصاب بینائی، واقع آن جسم را درک می کند و این تصویر است نه واقع شدن عین اجسام بزرگ در مردمک کوچک چشم. به هر جهت معجزه معنایش نشدنی ها نیست و اگر گفتیم خدا قدرت دارد، قدرت بر چیز دارد نه قدرت بر ناچیز و به اصطلاح علماء قدرت بر ممکن ذاتی دارد و مثلاً بر جمع کردن دو نقیض مثل بود و نبود، قدرت ندارد چون امکان ذاتی ندارد. اما شدنی ها هم علت می خواهد، یعنی برای شدن یک چیز باید اسبابش فراهم بشود. چیزهائی که در دنیا واقع می شود یک جریان عادی است که بر طبق جریانات عادی بوجود می آیند. مثلاً اگر بخواهید یک هکتار زمین پر از گل داشته باشید این شدنی است، منتها باید سال های زیاد

ص:168

نیروی انسانی فراوانی صرف شود تا این زمین گلستان گردد. این راه عادی مسأله است. اما اگر یک بیابان آتش روشن کرده اند وحضرت ابراهیم علیه السلام داخل آن می رود و این آتش بر او گلستان می شود این یک معجزه است و خرق عادت. خرق یعنی پاره کردن و به هم زدن و خرق عادت یعنی: به هم زدن و پاره کردن جریان عادی و معمولی یک کار. مثلاً: تبدیل یک چوب خشک به یک مار محال و نشدنی نیست زمان های طولانی و فرصت می خواهد تا با یک سلسله تغییر و تحولات سلول های موجود در یک چوب و گیاه به یک موجود زنده تبدیل شود (همان گونه که مثلاً سلول های موجود در یک دانه گندم غذای انسان را تأمین می کند و از این انسان انسانی دیگر بوجود می آید. و یا یک حیوان با خوردن گیاه رشد می کند و سلول های گیاهی جزء سلول بدن او می شود و بعد انسان از گوشت این حیوان می خورد و...) اما جریان غیر عادی یا خرق عادت این است که چوب خشک یک مرتبه تبدیل به ماری شود. یا حضرت عیسی علیه السلام که خود آیه ای برای مردم بود، تولدش خرق عادت و معجزه است. طریقه عادی مسأله این است که یک مرد و زن با هم ملابست کنند و نطفه تشکیل شود و پس از طی دوران حمل کودکی متولد گردد. اما اگر کودکی بدون پدر متولد شود این معجزه و خرق عادت است. و اسبابی که باید بطور تدریجی در زمان طولانی تأثیر کند به اراده خداوند سریع عمل می کند.

تولّد حضرت عیسی علیه السلام

در سوره ی مریم خداوند داستان تولّد حضرت عیسی علیه السلام را این چنین نقل می کند: (وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا)1 ای پیامبر یاد

ص:169

کن در این کتاب مریم را وقتی که از اهل خود جدا شد در یک مکان (برای غسل یا عبادت) و ما روحمان را که همان جبرئیل باشد به سوی او فرستادیم (فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا)1 جبرئیل برای حضرت مریم به صورت یک بشر مستقیم و معتدلی نمودار شد. (قالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا)2 حضرت مریم که یک زن با عفت و پاکدامنی است می بینید روح القدس به صورت یک جوان روبه روی او ایستاده است می گوید: به خدا پناه می برم از دست تو، ای کاش متقی و پرهیزکار باشی، روح القدوس در جواب او می گوید:

(إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّکِ لِأَهَبَ لَکِ غُلاماً زَکِیًّا)3 من فرستاده خدا هستم و مأموریت دارم که یک پسر زکی و پاکیزه به تو ببخشم

(قالَتْ أَنّی یَکُونُ لِی غُلامٌ وَ لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ وَ لَمْ أَکُ بَغِیًّا) مریم می گوید: چطور می شود من پسری داشته باشم و حال آن که بشری با من تماس نداشته و من هم بد عمل نبوده ام.

(قالَ کَذلِکَ قالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ) روح القدوس گفت اما خدا گفته است برمن آسان است و ما این را می خواهیم

(وَ لِنَجْعَلَهُ آیَةً لِلنّاسِ)4 ولی این گونه خلقت برای حضرت عیسی بخاطر نبوّتش نیست بلکه این آیتی است برای مردم که بدین ترتیب خدا را بشناسند گرچه

ص:170

جریان عادی هم دلیل خدا شناسی است. اما انسان اگر چیزی برایش به صورت عادی بود از آن غافل می شود و اگر جور دیگری شود یک تکانی می خورد که چگونه: (مِنْ غَیْرِ أَبٍ) بدون پدر هم فرزندی بوجود می آید؟ پس خلقت حضرت عیسی یک معجزه و خرق عادت است. یعنی نقض جریان عادی اما اعجاز دلیل بر چیست ان شاءالله در جلسات بعد.

ص:171

*

ص:172

در س پانزدهم

اشاره

(وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلّی مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسی أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (13) اُسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلی فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ) .(1)

آیات فوق از سوره ی قصص در مورد زندگی حضرت موسی علیه السلام ترجمه شد و به مناسبت آیات مذکور در مورد معجزه گفته شد که: اصولاً معجزه چیست و در این مورد مثال هائی هم زده شد. مثال های دیگری برای معجزه وجود دارد مانند صحبت کردن سوسمار با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و یا تسبیح گفتن سنگ ریزه با آن حضرت در دست او و یا این که حضرت موسی علیه السلام به اذن خداوند این قدرت را داشت که از گل مرغی می ساخت و در آن می دمید و به صورت مرغ در می آمد که قرآن از قول او می فرماید: (أَنِّی أَخْلُقُ لَکُمْ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَةِ الطَّیْرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیَکُونُ طَیْراً

ص:173


1- (1) قصص/ 31-32.

بِإِذْنِ اللّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی بِإِذْنِ اللّهِ)1 من برای شما از گل مرغی می سازم و در آن می دمم آن وقت به اذن پروردگار پرنده ای می شود. شاید این تغییر و تحول به صورت عادی ممکن باشد ولی انجام آن به صورت ناگهانی خرق عادت و معجزه است.

چرا انبیاء معجزه می آورند؟

اما مطلب دیگری که بایستی شرح داده شود و باید تحقیق شود. علت این که انبیاء علیهم السلام معجزه داشتند برای چه بوده؟ یا اصولاً معجزه برای چیست و دلیل بر چه مطلبی است: حضرت موسی علیه السلام که از طرف خداوند مأموریت پیدا کرده است تا به سوی فرعون رفته و از او بخواهد که دست از سر بنی اسرائیل بر دارد و آنها را رها کند و به تدریج برای آنها دستوراتی بیاورد. با معجزاتی که انجام می دهد چه چیز را می خواهد ثابت کند. وقتی یک پیامبر به جانب مردم می آید. اولاً: می گوید من پیامبرم و از جانب خدا هستم و به من وحی می شود.

انبیاء برای چه مطالبی معجزه می آورند؟

ثانیاً: پیامبر می گوید مطالبی را پیشنهاد می کنم راجع به صفات خدا و قیامت و دستورات اخلاقی و علمی و عملی. حالا باید دید اعجاز دلیل کدام یک از سخنان پیامبران است، آیا دلیل پیامبر بودن و از جانب خدا بودن آنهاست که شاید

«نَعُوذُ بِاللَّه» جازنی نکرده باشد، یعنی اعجاز دلیل بر نبوت انبیاء است نه نشانه ی

ص:174

مطالب دیگر، زیرا آن مطالب اگر امور عقلی باشد که دلیلش عقل است و اگر دستورات عملی باشد وقتی پیامبری آن پیامبر ثابت شد، معلوم می شود هر چه می گوید از طرف خدا می گوید. اما این مطلب که معجزه دلیل بر نبوت انبیاء است بایستی توضیح داده شود و اساساً باید دید نبوت چه مقامی است و آیا نبوت دلیل می خواهد یا خیر؟ مثلاً یکی مجهتد است و خود مجتهد بودن یک مقامی است و چون مجتهد است فتوی می دهد. یک قاضی یک فرمانده هر کدام دارای یک مقامی هستند و بر طبق این مقام مسئولیتهائی دارند و دیگران باید به دستورات آنها ترتیب اثر دهند. نبوت هم یک مقام است اما چه مقامی، آیا از مقامات بشریت است یعنی یک بشر است که به سر حد کمال که رسید مقام نبوت را پیدا می کند؟ هم از تاریخ و هم از قرآن شریف استفاده می شود که تا بشر روی زمین بوده است گاه و بیگاه کسانی می آمدند و ادّعای پیامبری می نمودند، خیلی از آنها حق می گفتند و پیامبر بودند و خیلی از آنها هم فرصت طلب بودند. وقتی کسی ادّعای پیامبری می کرد از آن طرف مردم هم ساکت نمی نشستند و ایرادهائی می گرفتند و انبیاء هم جواب می دادند، مثلاً یک عده ای به انبیاء ایراد می گرفتند تو پول نداری و آیا پیامبر بی پول هم پیامبر است؟ خداوند در سوره ی بنی اسرائیل می فرماید:

(لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی تَفْجُرَ لَنا مِنَ الْأَرْضِ یَنْبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِیلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِیراً)1 از جمله ایرادهائی که می گرفتند (ایراد بنی اسرائیلی) می گفتند: ما به تو ایمان نمی آوریم مگر این که از این زمین یک چشمه برای ما جاری کنی. مثل این که پیامبر آمده بگوید من چاه کن هستم که آن وقت بگوئیم

ص:175

این بیل و این هم کلنگ برای ما از زمین آب در بیاور. یا می گفتند یا باید برای تو یک باغ انگور باشد که در میان آن نهرهائی بجوشد آن هم چه جوشیدنی. یا مثلاً باید گنجی داشته باشی.

«أَوْ تَرْقی فِی السَّماءِ» یا بتوانی به آسمان به پری. جواب همه ی این ها را قرآن شریف این گونه می دهد:

(قُلْ سُبْحانَ رَبِّی هَلْ کُنْتُ إِلاّ بَشَراً رَسُولاً) 1 (کسروی لعنة الله علیه) این آیه را دلیل گرفته بود که پیامبر معجزه نمی خواهد و می خواست شأن پیامبر را آنقدر پایین بیاورد تا بتواند بگوید من پیامبر قرن اتم هستم.

آیه می فرماید: بگو ای پیامبر، پاک است خدای من. من نیستم مگر بشری که فرستاده خدا هستم. من نیامده ام که به شما انگور بدهم که بگوئید باغ انگورت کو، یا خرما بدهم که بگوئید نخلستان خرمایت کو؟ یا پول بدهم تا بگویید پولهایت کو؟. یا مثلاً ایراد و اشکالی که به حضرت نوح علیه السلام می کردند از این قبیل بود:

(ما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ)2 ما نمی بینیم از تو پیروی کرده باشند مگر مردم ژنده پوش و لباس کهن؟ حضرت نوح هم در جواب می فرمود:

(لا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ)3 من نیامده ام که بگویم فرشته ام، خزینه های خداوند پیش من است و راجع به اینهائی که از من پیروی کرده اند و شما به چشم عیب

ص:176

جوئی به آنها نگاه می کنید، به شما می گویم که من چنین قضاوتی دربارۀ آنها نمی کنم.

نظیر این اعتراض را به پیامبر اسلام هم داشتند.، در سوره زخرف می فرماید: (وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ)1 می گفتند چرا خدا این قرآن را بر یکی از آن دو مرد بزرگ که اهل آن دو شهر بزرگ هستند نازل نکرد. می گویند: یکی از این دو مرد عروه بن مسعود ثقفی بوده است اهل طائف که مرد عاقل و محترمی بوده و ظاهراً ثروتمند هم بوده که هرگاه می خواستند از حجاز سفیری به دربار پادشاه روم و ایران بفرستند عروه را انتخاب می کردند. این بعداً هم مسلمان شد، و می گویند جدّ مادری علی اکبر هم بوده است. دوم: ولید بن مغیره است که از فئودال های قریش و ثروتمندان و ملاکین قریش بود که قرآن درباره ی مال او می فرماید: (وَ جَعَلْتُ لَهُ مالاً مَمْدُوداً)2 یکی مال زیادی به او داده بودیم، و این شخص کسی است که خیلی با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم مخالفت می کرد. درسوره زخرف است که فرعون وقتی می خواست مردم، را علیه حضرت موسی علیه السلام بشوراند و بر علیه او تبلیغ کند به بی پولی او اشاره می کرد.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

وقتی حضرت موسی علیه السلام و هارون پیش فرعون رفتند

«علیهما مدارع الصوف و بایدیهما العصی؛ بر آنها لباس پشمینه و در دستشان عصائی بود» و حتماً صورتشان آفتاب خورده و پایشان ترک خورده. این ها پیش فرعون آمدند و

ص:177

به او گفتند تو بیا و به خدا ایمان بیاور، ما ضمانت سلطنت تو را می کنیم یعنی: اگر بر فرض یک پادشاه طاغوتی دست از طاغوت بودن خودش بردارد، همان پیامبر می گوید روی کار باش و به دستور خدا عمل کن وقتی موسی این حرف را به فرعون زد که به خدا ایمان بیاور و ما سلطنت تو را ضمانت می کنیم به فرعون بسیار برخورد(1) ، آنطور که در سوره زخرف می فرماید:

(وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ)2

فرعون در قوم خود ندا کرد که مگر سلطنت مصر به دست من نیست و مگر این قصر باشکوه را نمی بینید که مسلط بر رود نیل و نهرها از پای آن جاریست آیا من بهتر از این موسی نیستم که خوار و ذلیل است و نمی تواند مطلب خود را خوب بیان کند.

و از دیگر ایرادهائیکه می گرفتند این بود: که خدا که ملائکه را می فرستد چرا برای ما بشر فرستاده است.

در سوره انعام می فرماید:

(وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ)3

بر فرض که پیامبر در باطن ملک باشد اما این مردم نمی توانند با ملک انس بگیرند ناچار باید به صورت بشر باشد.

و در جای دیگر می فرماید:

(لَوْ کانَ فِی الْأَرْضِ مَلائِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنا عَلَیْهِمْ مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً)4

ص:178


1- (1) خطبه 192. فراز 42.

اگر جمعیت روی زمین را ملائکه تشکیل می دادند ما هم ملک می فرستادیم. اما چون مردم روی زمین بشرند ناچار پیامبر آنها باید بشر فرستاده شود.

در بعضی آیات می فرماید:

(یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَةَ لا بُشْری یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ)1

یک روزی فرا می رسد که ملائکه را رؤیت کنید و آن روز مرگ است، آن وقت برای مجرمین دیدن ملک بشارت نیست.

امامت و نبّوت از مراتب کمال بشریت

مردم ایراد می گرفتند این انبیاء بشری هستند مانند ما، پس چرا او پیامبر باشد و ما نباشیم؟ تمام این ایرادها جوابش این می شود که خداوند می خواهد بفرماید: ای انسان ها شما انسانید و ما که خدا هستیم از لطف و فیض ما بدور است که شما را بلاتکلیف بگذاریم باید برای شما پیامبر بفرستیم، و این پیامبر باید از خود شما باشد. لذا این است که مقام نبوت از مقامات بشری است. بشریت نقص وکمال دارد مانند نور که نقص و کمال دارد. بشریت مراتب دارد. همان ابتداء که در رحم مادر است روح باو دمیده می شود بعد هم که بدنیا می آید باز هم آدم است و همین طور تکمیل می شود، کم کم چشم باز می کند و گوشش شنوا می شود، ذهن پیدا می کند، درس می خواند وقتی دکتر شد یا مهندس شد آیا از بشریت بیرون می رود؟ خیر بشریت شدت و ضعف دارد. امامت و نبوت هم از مراتب بشریت است. از این که خیال کنیم وقتی نبی شد از بشریت بیرون رفته است، فکر

ص:179

نکنیم که نبی بودن چیز دیگری است، خیر، آن هم کمال بشریت است. از تاریخ و قرآن استفاده می شود: از همان ابتداء که انبیاء پیدا شدند یک عده دروغ گو هم می گفتند ما پیامبریم و بالاخره مردم هم ایرادهائی می گرفتند که بیان شد (و معجزه یکی ازدلایل اثبات نبوت آنها بود و البته به اذن خداوند، آنجا که اراده می فرمود) پس نتیجه این می شود که نبوت از مراتب کمال بشریت است و وقتی بشر کامل شد به مقام نبوت می رسد.

هر بشری نمی تواند پیامبر باشد

البته نباید اشتباه کرد که هر بشری می تواند همان طورکه دکتر یا مجتهد می شود، نبی هم بشود، خیر در این رابطه چند آیه از سوره ی ابراهیم را ترجمه می کنیم:

آیه 9 می فرماید:

(جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّناتِ) ؛ انبیاء با دلیل های روشن آمدند. (فَرَدُّوا أَیْدِیَهُمْ فِی أَفْواهِهِمْ) ؛ پس دست های شان را بر می گرداندند دردهانشان (مرحوم علامه طباطبائی در المیزان می فرمایند مقصود از این جمله کنایه از این است که پیامبران را مجبور می کردند سکوت کنند و حق را بیان نکنند گویا دست انبیاء را می گرفتند و بردهانشان می گذاشتند و بدینوسیله اعلام می کردند که باید از سخن حق صرف نظر کنند. مرحوم علامه نظرات دیگری را نیز در معنای این جمله بیان می فرمایند که می توانید مراجعه کنید) (1)(وَ قالُوا إِنّا کَفَرْنا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ) ؛ مردم می گفتند به این ارسال و قاصدی شما ما کافریم و آن را قبول نداریم (وَ إِنّا لَفِی شَکٍّ مِمّا تَدْعُونَنا إِلَیْهِ

ص:180


1- (1) تفسیر المیزان چاپ دارالکتب ج 12 ص 21.

مُرِیبٍ)1 ؛ ما در این چیزهائی که شما ما را به آن دعوت می کنید شک داریم. (قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِی اللّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ) ؛ رسولان آنها گفتند: آیا سزاوار است درباره خدا شک کنید، خدایی که خالق آسمانها و زمین است (یَدْعُوکُمْ) ؛ این خدا از روی لطفش شما را می خواند (لِیَغْفِرَ لَکُمْ مِنْ ذُنُوبِکُمْ؛) که گناهانتان را بیامرزد. (وَ یُؤَخِّرَکُمْ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی) ؛ و شما را مهلت می دهد تا یک مدت معینی (قالُوا إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا) ؛ می گفتند شما بشری مثل ما هستید (تُرِیدُونَ أَنْ تَصُدُّونا عَمّا کانَ یَعْبُدُ آباؤُنا) ؛ شما اراده دارید که ما را از آنچه پدران ما عبادت می کردند منع کنید (فَأْتُونا بِسُلْطانٍ مُبِینٍ)2 ؛ برای ما دلیل واضح و روشن بیاورید (قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُکُمْ) ؛ رسولانشان می گفتند قبول داریم که ما بشری مثل شما هستیم (وَ لکِنَّ اللّهَ یَمُنُّ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ) ؛ لکن خداوند بر هر کدام از بندگانش که خواست نعمت را تمام می کند (وَ ما کانَ لَنا أَنْ نَأْتِیَکُمْ بِسُلْطانٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ) ؛ و در اختیار ما نیست که معجزه بیاوریم مگر خداوند اذن و اجازه بدهد (وَ عَلَی اللّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ)3 ؛ و باید بر خدا توکل کنید. چنانچه از این آیات بر می آید از صحبتی که بین انبیاء و مردم رد و بدل شد: نتیجه می گیریم که: رسالت و نبوت یک مقام بشری است (قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ

ص:181

یُوحی إِلَیَّ) ؛ ما بشری هستیم مثل شما با یک تفاوت که تمام تفاوت ها در این یک کلمه است: (یُوحی إِلَیَّ) به ما وحی می شود و می خواهیم بگوئیم که اعجاز دلیل این مطلب است که به پیامبران از جانب خدا وحی می شود (و آنها با معجزه می خواهند ثابت کنند که از جانب خدا برای هدایت انسان ها مأموریت دارند)

به قول ملای رومی:

همسری با انبیاء برداشتند

این ندانستند ایشان از عَمی

ص:182

*

درس شانزدهم

اشاره

(وَ إِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِینَ * قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا یَتَّقُونَ * قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی فَأَرْسِلْ إِلی هارُونَ) .(1)

مأموریت موسی علیه السلام و درخواست وزیر

داستان حضرت موسی علیه السلام را از سوره ی قصص تا وقتی موسی به مقام نبوت رسید دنبال کردیم و اکنون بقیه داستان را از سوره ی شعرا از آیه ی 10 به بعد ادامه می دهیم.

(وَ إِذْ نادی رَبُّکَ مُوسی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّالِمِینَ) : ای پیامبر در نظر داشته باش آن وقتی که ربّ تو موسی را ندا کرد که برو سر وقت قوم ظالمین یعنی فرعون و دار و دسته اش (أَ لا یَتَّقُونَ) : که آیا تقوا پیشه نمی کنند و از خدا پروا ندارند؟ (قالَ رَبِّ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ * وَ یَضِیقُ صَدْرِی وَ لا یَنْطَلِقُ لِسانِی) : عرض کرد پروردگارا

ص:183


1- (1) شعرا/ 13 10.

ترس از این دارم که زیر بار نروند و تکذیبم کنند، خدایا سینه ام تنگ می شود و زبانم هم رسا نیست (فَأَرْسِلْ إِلی هارُونَ) خدایا کسی را به نزد برادرم هارون بفرست که کمک من باشد. و در آیات دیگر حضرت موسی علیه السلام عرض می کند. (وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی)1 : خدایا از اهل خودم یک وزیر برای من قرار بده. وزر به معنی سنگینی است. و وزیر یعنی آن که سنگینی کاری را به عهده می گیرد. و در اینجا حضرت موسی علیه السلام عرض می کند کسی را برای کمک به من معین فرما که سنگینی کار را تحمل کند، ضمناً موسی از خدا درخواست می کند که: این وزیر از اهل خودش باشد، و برادرش هارون باشد (وَ لَهُمْ عَلَیَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ)2 : خدایا برای آنها به گردن من یک گناهی است و می ترسم که مرا بکشند. در اینجا حضرت موسی علیه السلام به قضیه ای که قبل از رفتن خویش از مصر اتفاق افتاده اشاره می کند که یکی از فرعونیان در دفاع از مظلوم بدست او کشته شد و آنها تصمیم داشتند که او را بکشند. «قالَ کَلاّ» : خداوند می فرماید: نه چنین است، من تو را حفظ خواهم کرد. (فَاذْهَبا بِآیاتِنا إِنّا مَعَکُمْ مُسْتَمِعُونَ)3 خداوند خطاب به حضرت موسی و هارون می فرماید: که حرکت کنید. مطابق بعضی از نقل ها موسی یک دفعه دید که هارون هم در پیش اوست. لذا خداوند می فرماید: همراه با آیات ما براه بیفتید (یعنی همراه معجزاتی که به شما دادیم) ما با شمائیم حرف های شما را می شنویم، یعنی دلگرم باشید که خداوند به همراه

ص:184

شماست (فَأْتِیا فِرْعَوْنَ) : بروید سر وقت فرعون (فَقُولا إِنّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِینَ أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ)1 بگوئید: مائیم فرستاده پروردگار جهانیان، بنی اسرائیل را با ما بفرست (برای اینجانب روشن نیست که دین حضرت موسی آیا برای تمام جهان امروز بوده یا خصوص بنی اسرائیل) در عین حال حضرت موسی علیه السلام امید چندانی به این که فرعون و فرعونیان دین او را بپذیرند نداشته است.

گفتگوی موسی و فرعون

به هرحال در این مراحل موسی و هارون می فرمایند: ما فرستاده ی خدا هستیم و از تو می خواهیم که بنی اسرائیل را که تحت سلطه شما هستند همراه ما بفرستی (قالَ أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ)2 ؛ فرعون گفت آیا ما تو را در نزد خود تربیت نکردیم و پرورش ندادیم و بزرگ نکردیم و سال هائی از عمرت را در پیش ما سپری نکردی؟ در اینجا فرعون سعی می کند: محبت هائی را که نسبت به حضرت موسی انجام داده به یاد او بیاورد و یا بگوید ما تو را به این حد رسانده ایم و حالا برعلیه ما قیام کرده ای! (فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتِی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ) انجام دادی آن کاری را که انجام دادی (شاید اشاره به کشته شدن یکی از فرعونیان بدست حضرت موسی باشد). و تو از ناسپاسان هستی. (قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّالِّینَ)3 : حضرت موسی علیه السلام در جواب گفته های فرعون

ص:185

می فرماید: بله این کار انجام شد و من این کار را کردم در حالی که متحیّر و سرگردان بودم. ضالّ و مادّه ی ضلالت به معنی گمراهی است، اما در اینجا به معنی سرگردانی و تحیّر است چون انیباء هیچ گاه حتّی قبل از نبوتشان هم اهل شرک و بت پرستی نبودند. حضرت موسی قبل از این که به پیامبری برسد از وضعِ موجود جامعه ی زمان خود و ظلم فرعونیان نسبت به بنی اسرائیل ناراحت بود و آرزو داشت که ای کاش خداوند به یک راهی هدایت می کرد و او می توانست این وضع را تغییر دهد و حالت حضرت موسی یک سرگردانی بود که به عنوان ضال از آن نامبرده شده. (فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ)1 از آنجا که دیدم اوضاع خطری است (بعد از آن واقعه) از دست شما فرار کردم پس خدا به من مقام حکم (مقام نبوت) داد و مرا از مرسلین قرار داد. (انبیاء علاوه بر این که نبی هستند حکومت و فرمانروائی بر مردم را نیز از نظر حکم خداوند دارند) (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ)2 در اینجا حضرت موسی علیه السلام یک صحبت بسیار عمیق دارد، می فرماید: ای فرعون تو بدوش من منت می گذاری که ترا بزرگ کرده ام، این درست امّا این هم از بد روزگار بود که زیر سر خودت بود. تو زور می گفتی و برای ترس از دست دادن قدرت و حکومت بنی اسرائیل را ذلیل می کردی و بچه ها را می کشتی و چون این وضع را پیش آوردی مادرم ناچار شد که بخاطر حفظ جانم مرا به دریا بسپارد، و من در خانه شما بزرگ شوم والا چرا نباید من آزادانه در آغوش خانواده خودم بزرگ شوم و

ص:186

حالا هم تو به سر من منت میگذاری و این نعمتی است که منت آن را بر سر من میگذاری که بنی اسرائیل را بنده گرفتی؟

معرفی خداوندتوسط موسی علیه السلام

(قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ)1 در اینجا فرعون می گوید: این ربّ العالمین که می گوئی دیگر چیست؟ فرعون از ذات خداوند سئوال می کند. اما حضرت موسی ذات را بیان نمی کند بلکه صفات را بیان می کند: (قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا إِنْ کُنْتُمْ مُوقِنِینَ) فرمود: او پروردگار آسمان و زمین و بین آنها است، یعنی پروردگار تمام هستی است اگر شما یقین پیدا کنید. پروردگار جهانیان چنین کسی است خالق تمام هستی: زمین و آسمان و بین آن دو (قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ) فرعون در اینجا از روی بی اعتنائی به جای صحبت با حضرت موسی علیه السلام رو به اطرفیانش کرد و گفت نمی شنوید که این چه می گوید (یعنی بشنوید که چه حرف هائی می زند، حرف از خدای آسمان و زمین) (قالَ رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ) حضرت موسی ادامه می دهد نه تنها خداوند خالق زمین و آسمان و بین آنها، بلکه پروردگار شما و پدران و اجدادتان است. (قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ) فرعون باز رو به اطرافیانش نموده و از روی تمسخر گفت: پیامبری هم که برایتان آمده دیوانه است. حضرت موسی علیه السلام از میدان در نرفت و باز هم به صحبت خود ادامه داد: (قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَیْنَهُما) گفت پروردگار

ص:187

مشرق و مغرب و آنچه بین آنهاست. یعنی تمام عالم بالا و پائین، آسمان و زمین، مشرق و مغرب و هر چه بین آنهاست متعلق و مخلوق خداست. بعد حضرت موسی یک حرف عالمانه ای خطاب به فرعون می زند که جواب توهین اوست می فرماید: (إِنْ کُنْتُمْ تَعْقِلُونَ)1 اوست خدایی که برای شما وصف کردم (اگر شما عاقل باشید) یعنی اگر این خدا را نمی فهمید دیوانه هستید. (قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ) فرعون از روی قدرت صحبت می کند و می گوید:

«اگر خدائی غیر از من برگزیدی ترا زندانی می کنم»: (قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ)2 حضرت موسی علیه السلام می فرماید حتی اگر دلیل آشکار و واضحی داشته باشم؟

عقل محدود به ذات نامحدود پی نمی برد

در این قسمت توجه به این نکته لازم است که همه ی علماء اسلام اعتقاد دارند که: انسان نمی تواند به کنه ذات خداوند پی ببرد، عقل از درک ذات خداوند عاجز است، عقل تا این حد درک می کند که از آنجائی که این عالم وجود دارد و موجودات نیز وجود دارند و خود به خود نمی توانند باشند، وجود آنها منتهی می شود به یک ذاتی که خود او قائم به ذات است وجودش عین ذاتش می باشد، و دیگر وابسته به علت نیست بلکه خودش علت تمام موجودات است او علت العلل و واجب الوجود است و هستی اش از خودش است عقل به صفات واجب الوجود پی می برد که: خداوند عالم قادر وحیّ است. اما چرا عقل نمی تواند به کنه ذات خداوند

ص:188

پی ببرد، در حالی که پی به کنه ذات سایر موجودات می برد بخاطر این است که موجودات وجودشان حدّ دارد و محدود است از این جهت عقل به آن احاطه دارد. اما وجود ذات حق بی نهایت است و نامحدود و عقل که خود محدود است نمی تواند پی به نامحدود ببرد چون برآن احاطه ندارد. بلکه اوست که بر عقل انسان محیط است و به قول شاعر:

به کنه ذاتش خرد برد پی اگر رسد خس به قعر دریا

اگر یک آشغال بی مقدار می تواند خود را به قعر دریا برساند عقل هم قادر است کنه ذات حق تعالی را درک کند. ذات حق به عقل ما نمی گنجد. سئوال از این که ذات حق چیست، سئوال بیجائی است. اگر از ما سئوال شود که انسان چیست؟ این سئوال بجاست و ما پاسخ می دهیم: انسان حیوانی است ناطق زیرا موجودات سه قسم اند: جمادات، نباتات و حیوانات.

امتیاز انسان از موجودات

قسم اول (جمادات) موجوداتی هستند که نه درک دارند، نه نمو و نه تولید مثل، یک کوه را اگر منفجر کنند درک نمی کند و بزرگ هم نمی شود و نسل خود راهم پدید نمی آورد. اما قسم دوم نباتات (اجسام نامی) - اجسامی هستند که: رشد و نمو دارند، یعنی از محیط اطراف خود و خارج وجود خود، چیزهائی را می گیرند و تغذیه می کنند و علاوه بر آن به تنه، شاخه ها و برگ های خود هم سهم می دهند که به جذب غذا و تغذیه و تقسیم بندی آن تنمیه می گویند. گیاهان می توانند مثل خود را هم به وجود بیاورند. این نکته معلوم باشد به وجود آوردن در این مورد از روی مسامحه است به وجود آورنده ی حقیقی خداست اگر تخم یک گیاه یا گل و یا دانه ی آن یعنی قسمتی که از گیاه اصلی جدا شده و مقداری از اجزاء غذائیه

ص:189

گیاه یا درخت را پس انداز کرده بکاریم، منشاء گیاهی مثل خودش می شود. دسته سوم: که به آنها موجودات زنده یا حیوانات گفته می شود، نیز این سه کار: یعنی تغذیه، تنمیه، تولید مثل را انجام می دهند. اما به طریقی دیگر علاوه بر آن دارای خاصیت دیگری هم هستند. و آن: درک است. اگر یک نوک سوزن به یک پشه فروکنی درک می کند، که این را اسمش را زنده بودن (به عربی حیات) می گذارند موجودات به این شکل حی و زنده هستند: پشه، انسان، فیل، موش همه این ها حیوان هستند. اما انسان حیوانی است که می تواند فکر هم بکند و نفس ناطقه دارد، یا قوه ی سخن گفتن. ما طلبه ها می گوییم:

«الانسان حیوان ناطق» انسان حیوان ناطق است، ما به ذات اشیاء تا حدّی پی می بریم زیرا عقل ما به وجود آنها احاطه پیدا می کند ولی به وجود حق این چنین نیست. عقل ما چون مخلوق خداوند است، بنابراین به ذات او احاطه ندارد. لذا پی بردن به کنه ذات او محال است و این یکی از مشکلات بزرگ انبیاء علیهم السلام در پاسخ به مردم در مورد ذات حق تعالی است. باید جوری به مردم بگویند: تو نمی توان ذات حق را بفهمی که بدشان هم نیاید ذات حق چیست. سئوال از ذات خداوند سئوال درستی نیست و جواب هم ندارد و بعضی وقت ها در جواب یک سئوال می گوییم پیرت می داند یا مرشدت می داند. اما این سئوالی است که حتی پیرت هم نمی داند کنه ذات حق به عقل در نمی آید. البته ما به مقام عرفان کار نداریم. این از ناحیه هر کس باشد چه فرعونِ با غرض، چه یک انسان بی غرض، جواب ندارد، و انسان در محذور می افتد که چه پاسخ دهد تا طرف قانع شود، مخصوصاً اگر مثل فرعون لجباز هم باشد. لذا وقتی سئوال می کند: (وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ)1 چیست پروردگار جهانیان چون حضرت موسی نمی تواند پاسخ گوید، به اثر ذات حق و صفات او اشاره می کند:

ص:190

«اوست پروردگار آسمان و زمین و آنچه بین آنهاست اگر اهل یقین باشید». لذا فرعون که این پاسخ را با سئوال مطابق ندید با تمسخر روی به اطرافیان کرده و می گوید (او دیوانه است) نمی شنوید که چه می گوید (یعنی ما چه سئوال کردیم و او چه جوابی می دهد) این مثل این است که از شما به پرسند گندم چیست یعنی ذات گندم مورد سئوال است و شما جواب بدهید گندم را آرد می کنند و با آن نان می پزند و می خورند که این جواب از اثر و خاصیت گندم است، سئوال فرعون هم مربوط به ذات خداست و جواب موسی از صفات و اثر ذات خداوند. گاهی اوقات سئوالات از روی نادانی است و گاهی برای گیر انداختن طرف و از روی لجاجت و سئوال فرعون هم از چنین قبیل بود. لذا وقتی موسی را بخاطر پاسخش مسخره می کند، موسی باز هم بیان می کند:

(رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبائِکُمُ الْأَوَّلِینَ)1 : خداوند پروردگار شما و پدرانتان است. که در اینجا فرعون توهین خود را شدیدتر می کند

(قالَ إِنَّ رَسُولَکُمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیْکُمْ لَمَجْنُونٌ)2 می گوید این پیغمبری هم که آمده «نعوذبالله» دیوانه است (یعنی ما از ذات پروردگار می پرسیم و او صفاتش را بیان می کند). ولی حضرت موسی علیه السلام هم ول کن نیست می خواهد تا جمعی نشسته اند ولو مغرضانه هم گوش بدهند، رسالت خود را انجام دهد. لذا خالقیت عموم خداوند را تذکر می دهد، آنچه ما الهیون می گوییم که خالقیت خداوند عمومیت دارد و نسبت به همه موجودات است، بالاها، پائین ها، وسطها و مشرق و مغرب و آنچه بین این دو است همه از خداست.

ص:191

(قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ) در اینجا فرعون که از راه منطقی نمی تواند پاسخ دهد می گوید:

(لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَیْرِی لَأَجْعَلَنَّکَ مِنَ الْمَسْجُونِینَ) ای موسی اگر دست از این حرفهایت بر نداشته و خدائی غیر از من انتخاب کنی تو را جزو زندانیان قرار می دهم در اینجا باز هم حضرت موسی علیه السلام جواب تهدید فرعون را با منطق می دهد:

(قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکَ بِشَیْءٍ مُبِینٍ) (1) می فرماید: حتی اگر من برحرف هایم دلیل آشکار بیاورم (باز هم تو چنین خواهی کرد)؟

فرعون گفت: اگر از راست گویانی معجزه ی خود را بیاور که در اینجا حضرت موسی علیه السلام عصای خود را افکند و اژدها شد و دو دستش را از گریبان بیرون آورد که ناگهان برای بینندگان روشن و تابان بود و فرعون رو به درباریانش کرد و گفت این ساحری داناست.

ص:192


1- (1) شعراء آیات 28 تا 30.

*

درس هفدهم

اشاره

(اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی * اِذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی * فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی) .(1)

مأموریت حضرت موسی علیه السلام

تاریخ زندگی حضرت موسی علیه السلام در بسیاری از جاهای قرآن ذکر شده است و در بیان های مختلف، مخصوصاً قسمت مواجهه و روبه رو شدن با فرعون تا موقعی که مأمور شد بنی اسرائیل را جمع کند و از مصر خارج کند، و فرعون هم در صدد بر می آید که بنی اسرائیل را نابود کند. اما این بیان های مختلف ممکن است در یک جلسه بوده ولی نقل به معنی شده است و چون الفاظ یک معنی را به صورت مختلف بیان می کنند. این چند آیه ای که تلاوت شد، از آیه 41 به بعد از سوره طه است و آن قسمت از داستان را بیان می کنند که خداوند به حضرت موسی و هارون دستور می دهد که برای دعوت فرعون حرکت کنید. گرچه این قسمت از

ص:193


1- (1) طه/ 43 42.

آیات قبلاً بررسی شد ولی آیات مذکور نکاتی دارند که در مورد آن گفت وگو می کنیم.

خداوند می فرماید: (اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوکَ بِآیاتِی) ؛ ای موسی تو و برادرت به همراه این معجزاتی که به شما دادم بروید.

(وَ لا تَنِیا فِی ذِکْرِی) ؛ و مواظب باشید در این که در یاد من سستی نکنید.

(اذْهَبا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی) ؛ بروید به سوی فرعون برای این که او طغیان کرده است.

رسالت حضرت موسی فعلاً این بود که: بنی اسرائیلیان را از چنگال فرعون نجات بدهد. اما دعوت ایشان عمومی هم بوده است و غیر بنی اسرائیلیان را هم شامل می شده یا نه، فعلاً برای بنده روشن نیست و اما هر کدام باشد اکنون قاصدی و رسالت موسی این است که برود و به یک طریقی یا فرعون را هدایت کند و یا شرش را از سر جامعه کم کند، زیرا کلّاً فساد در جامعه از ناحیه سردمداران و پادشاهان پیدا می شود.

زمامداران فاسد منشاء فساد جامعه

علمای اجتماع می گویند اساساً بیشتر فسادها و نابسامانی ها از ناحیه آنهایی است که زمام امور جامعه به دست آنهاست، آنها اگر فاسد شدند فسادشان به سراسر جامعه سرایت می کند، البته نباید این مطلب را از نظر دور داشت که: نه این که فساد در جامعه همه اش زیر سر گردن کلفت ها باشد، بسا خرده پاها هم تقصیر دارند.

ص:194

قرآن می فرماید:

(وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها)1 .

وقتی اراده و مشیت قرار گرفت که یک جمعیتی (یک قریه ای) را هلاک کنیم این هلاک از اینجا شروع می شود که مترفین و گردن کلفت ها به فسق و نادرستی می روند و فساد این ها جامعه را می گیرد. (لذا سزاوار هلاک می شوند).

تقصیر مستضعفان

قرآن در سوره سباء آیات 31 و 32 می فرماید:

(وَ لَوْ تَری إِذِ الظّالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنّا مُؤْمِنِینَ) در این آیه خداوند این مطلب را بیان می کند که گاهی زیر سر خرده پاها هم هست، می فرماید:

ای پیامبر یا از شنونده ای که هستی اگر ببینی آن وقتی که ظالمین را در پیشگاه عدل الهی نگه داشته اند بعضی شان سخنی را رد می کنند به بعضی دیگر، (یعنی با هم قال و داد دارند)، مستضعفین و خرده پاها به گردن کلفت ها می گویند: (این شما بودید که ما را به روز سیاه نشاندید)، اگر شما نبودید ما مؤمن بودیم، (این شما بودید که ما را به راه های انحرافی کشیدید).

(قالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْناکُمْ عَنِ الْهُدی بَعْدَ إِذْ جاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ) .

ص:195

«مستکبرین به مستضعفین می گویند: آیا ما مانع تان شدیم از رهبری و هدایت بعد از آن که هدایت سوی شما آمد، بلکه شما خود از گناه کاران هستید».

می گویند آیا شما می خواستید بروید مسجد و ما نگذاشتیم؟ شما می خواستید نماز بخوانید و ما نگذاشتیم؟. تقصیر خودتان بود. خودتان آمدید و مثلاً جاوید شاه گفتید و یا ظلم ظالمان را بپذیرفتید مستضعفین دوباره جواب می دهند (وَ قالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ) می گویند: درست است ما هم تقصیر داریم. اما شما نقشه کشیدید و مکر و حیله، و طرح هائی که شب و روز می کشیدید مردم خرده پا را به انحراف کشاند. غرض این است که گرچه فساد و نابسامانیهای جامعه بیشتر از طبقه مستکبران است ولی مستضعفان هم اگر فداکار نباشند و پشتکار نداشته باشند و در مقام رفع فساد نباشند و آنها را تقویت کنند، آنها هم در امر فساد با آنها شریکند.

به هرحال خداوند به حضرت موسی و هارون می فرماید: (اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی) «بروید به سوی فرعون که طغیان و گردن کشی نموده» آن کسی که فساد جامعه زیر سر اوست (یکی از اهل منبر قم که منبری زبر دستی بود) می گفت: در راهی می رفتم کشاورزی را دیدم که چند تا الاغ را خاشاک بار کرده و به صحرا می برد، این حیوانها به صف حرکت می کردند، و آن الاغی که جلوتر از همه بود ایستاده و سرش را آورده بود روی زمین تا ادرار یک الاغ دیگری را که روی زمین بود بو بکشد و الاغ های دیگر هم پشت سرش ایستاده بودند، کشاورز هم با چوب الاغ آخری را می زد. من جلو رفتم و گفتم تو باید بیائی خر رانی را هم از من یاد بگیری، آن الاغ جلوئی نمی گذارد این ها بروند، برو و چوب را به او بزن. حالا

ص:196

اینجا هم قضیه همین طور است فرعون آن الاغ جلوئی است، مستکبر آن الاغ اوّلی است. اوست که به شهوت ها و هوس های حیوانی و ظلم خودش مشغول است و مانع راه دیگران می باشد اول باید او را اصلاح کرد و ثانیاً اگر شخص اصلاح نمی شود باید با شرائط شرعی از بینش برد تا از جامعه رفع مانع شود

خود داری از خشونت در تربیت

«فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَیِّناً لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشی» با او (فرعون) صحبت کنید اما صحبت نرم و ملایم، شاید زمینه داشته باشد و در اثر نرم گفتن متذکر شود و به خود بیاید یا بترسد. البته خداوند به آن علم ازلی خودش می داند که: فرعون آدم بشو نیست. هرکسی که در جامعه یک نحوی سمت تربیتی و مربی بودن را دارد باید به این نکته توجه داشته باشد. باخشونت و تندی نمی شود خیلی از کارها را پیش برد. به قول سعدی:

گاهی به لطف گوی و مدارا و مردمی باشد که در کمند قبول آوری دلی

گاهی به قهر گوی که صدکوزه نبات که گه چنان به کارنیاید که حنظلی(1)

تشبیه خوبی است، می گوید: موارد فرق می کند، یک جا مناسب است با نرمی و ملایمت حرف بزنی تا اثر کند و یک کسی را رام کنی و قلبش را اصلاح نمائی، ولی گاهی هم قهر و غلبه و خشونت لازم است که در یک چنین مواردی صد کوزه ی نبات هم بدرد نمی خورد و باید از حنظل (که همان هندوانه ابوجهل را گویند که بسیار تلخ است) استفاده کرد و آنجائی که باید به مریض دوای تلخ خوراند، شیرینی چه بسا ضرر هم داشته باشد.

ص:197


1- (1) گلستان سعدی، باب هشتم، در آداب صحبت.

مبارزه با فرعون و نجات بنی اسرائیل

(قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی)1 موسی و هارون عرض می کنند خدایا از این معنی می ترسیم (این ترس برای خودشان نیست) از این جهت می ترسیم که تیرمان به سنگ بخورد، برویم و دعوت کنیم. ولی او در طغیان و سرکشی زیاده روی کند، خدایا می ترسیم که بر ما زیادی کند یا طغیان نماید (قالَ لا تَخافا) خداوند می فرماید: نترسید (إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری)2 من با شما هستم و سخنان شما را می شنوم، با دلگرمی و توکل برمن بروید دنبال انجام وظیفه، من هر کاری را که می کنید می بینم و می شنوم (فَأْتِیاهُ فَقُولا إِنّا رَسُولا رَبِّکَ) بروید سر وقت فرعون و به او بگوئید: ما دو تا قاصد از طرف خداوند هستیم: (فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِی إِسْرائِیلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ)3 به او بگوئید بنی اسرائیل را با ما بفرست و آنها را عذاب نده، معلوم می شود که مأموریت حضرت موسی فعلاً نجات بنی اسرائیل است، و وقتی آنها را از مصر بیرون برد، شروع می کند برایشان از جانب خدا دستورات را آوردن و این مقدمه کار است که آنها را از چنگال فرعون نجات بدهد (قَدْ جِئْناکَ بِآیَةٍ مِنْ رَبِّکَ وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی)4 به فرعون بگوئید ما که ادعا می کنیم از طرف خدا رسول هستیم نشانه و دلیل داریم (همان

ص:198

عصا و ید بیضاء) و سلامتی برکسی باد که پیرو هدایت است. به فرعون تملق نمی گویند که: قبله عالم سلامت باشد، یا سایه تان مستدام باد، بلکه سلامتی بر کسی باد که از هدایت پیروی کند، اگر فرعون هم پیرو هدایت باشد و دست از تفرعن و تکبر بردارد او را هم دعایش می کنیم. در نامه هائی هم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به سلاطین می نوشت: چه خسرو پروز، یا قیصر روم، یا پادشاه مصر: در همه نامه ها می نوشت (وَ السَّلامُ عَلی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدی) ما خواهان سلامتی کسی هستیم که دنبال هدایت باشد و غیر از این اصل جایز نیست اگر کسی خواهان سلامتی ظالم و عصیان گر باشد. مثل این است که می خواسته ظلم و ستم او بر سر بندگان خدا دوام داشته باشد.

می گویند یک جمّال یعنی ساربان و شترداری که نامش صفوان بود، شترهائی را به هارون الرشید کرایه داده بود. او نزد حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام می خواست عذر بیاورد که من هیچ کمکی به دستگاه ظلم هارون الرشید نکردم. حضرت موسی بن جعفر علیه السلام به او فرمود: آیا تو همین قدر دلت نمی خواهد که این شخص زنده بماند تا کرایه شترهای تو را بدهد؟. گفت بله. فرمود: همین قدر که تو طول عمر شخص ستمگر و ظالم را می خواهی، این کمک به ظالم و ستمگر است.(1)

بت پرستی بنی اسرائیل و ادعای خدائی فرعون

دنباله آیات خداوند از زبان موسی و هارون می فرماید: (إِنّا قَدْ أُوحِیَ إِلَیْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلی مَنْ کَذَّبَ وَ تَوَلّی)2 موسی و هارون می گویند: به ما این چنین وحی شده

ص:199


1- (1) سفینۀ البحار، ج 2، مادّۀ ظلم و ستم و داستان راستان، شهید مطهری، ج 2، داستان 80.

است که عذاب بر کسی است که تکذیب بکند و زیر بار دستورات خدا نرود و اعراض کند: «قالَ فَمَنْ رَبُّکُما یا مُوسی» در این جا فرعون می گوید: ای موسی پروردگار شما دو نفر کیست. گرچه می گوید رب شما دو نفر، چون می داند این دو نفر دعوت کننده اند ولی از بین این دو نفر فرمانده و فرد بزرگتر، موسی است. لذا خطاب فرعون به موسی علیه السلام است. بزرگان گفته اند فرعون و پیروانش و ثنی بودند و بت می پرستیدند.

بت پرست ها و وثنی ها که یک خدا را به عنوان (خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ) قبول داشتند ولی می گفتند آن خدا را نمی شود عبادت کرد و لذا یک دیگری را پذیرفته و آن ها را عبادت می کردند و معتقد بودند که آن آنها را به خدای بزرگ که خالق کل شیئ است نزدیک می کند. در این میانه فرعون مدعی بوده است که بین این الهه ها و رب ها، من رب بزرگتر هستم و مردم باید مرا به خدائی انتخاب کنند، از این جهت موسی و هارون به فرعون و پیروانش می گویند: رب شما کیست؟ چون فرعون می خواهد بگوید ربّی و خدائی غیر از من نیست، شما باید مرا عبادت کنید و آخر سر تهدید می کند که: اگر الهی و معبودی غیر از من اتخاذ کردید، من شما را زندانی خواهم کرد. و شما بگوئید این ربی که معرفی می کنید و مردم را از راه بدر می کنید کیست؟ (قالَ رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی) موسی گفت: آن پروردگاری که ما دعوت به عبادت او می کنیم کسی است که به هر چیزی خلقت مناسب او داده، اوست که همه اشیاء عالم را خلق کرده است و هدایت نموده است.

به قول شاعر:

دهنده ای که به گُل نکهت و به گِل جان داد به هر که هرچه سزا دید حکمتش، آن داد

ص:200

خداوند هر کدام از موجوداتش را یک جور خلق می کند، انسان ها را یک جور، حیوانات را یک جور و درخت ها را هم یک جور دیگر. اما کار خداوند فقط به خلقت موجودات ختم نمی شود (ثُمَّ هَدی) خداوند بعد از خلقتِ موجودات آنها را هدایت می کند زیرا خداوند دو جور هدایت دارد: یکی هدایت تکوینی و دیگری هدایت تشریعی. هدایت تکوینی مثل این که: انسان ابتدا به صورت نطفه در رحم مادر قرار می گیرد و کم کم تکمیل می شود، تا وقتی که خلقتش تمام شد به دنیا می آید در دنیا کم کم چشم هایش باز می شود، گوشش شنوا می گردد و ادراک پیدا می کند. یا مثلاً وقتی که دانه در داخل زمین قرار گرفت با استفاده از ذخیره ی داخل خودش شروع به رشد کرده و ریشه پیدا می کند، بعد این ریشه ها با جذب آب و موادّ غذائی از دل زمین بیشتر رشد کرده و ساق گیاه سر از خاک بر می دارد و کم کم تبدیل به یک گیاه کامل یا یک درخت می شود. طی تمام این مراحل با هدایت تکوینی الهی صورت می گیرد. و هدایت تشریعی این است که خداوند با دادن عقل به انسان و فرستادن انبیاء و کتاب قانون انسان را به سوی کمال هدایت می کند. وقتی که حضرت موسی علیه السلام خدا را این چنین که گذشت وصف می کند، فرعون می فهمد که همه مردم گذشته و حال و آینده باید آن خدا را عبادت کنند ایرادی می گیرد و آن این است: (قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولی) فرعون می گوید: خوب موسی بگو ببینم این همه مردم از اول دنیا آمده اند و مرده اند و رفته اند و تا حالا که تو آمده ای با یکتاپرستی مخالفت کردند، چطور می شود این ها را که مرده اند و بدنشان پاشیده شد و هر ذره ای از آن یک جا پرت شده و افتاده جمع آوری کرد؟. در اینجا جوابش این است که اگر تو می خواستی آنها را جمع آوری کنی نمی توانستی زیرا ذرات آنها از نظر تو غایب هستند و تو به آن علم

ص:201

نداری (قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فِی کِتابٍ) حضرت موسی می فرماید: علمش نزد پروردگار من است در کتاب یعنی ثابت است.

خداوند به همه چیز احاطه دارد و می داند که هر ذره از آنها که نابود شدند کجا هستند (لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی)1 پروردگار من نه گمراه می شود ونه فراموش می کند (الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَکَ لَکُمْ فِیها سُبُلاً)2 به نظر می آید که این آیه قول خداوند است برای تأیید گفته های حضرت موسی. می فرماید همان خدایی که زمین را برای شما به منزله گهواره ای قرار داد و در این زمین برای شما راه هایی قرار داده است. راه های معیشت برای شما و راه های مسافرت برای شما (وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتّی)3 و فرستاد آسمان برای شما باران را و به واسطه باران زوج هائی یا انواعی از گیاهان گوناگون رویانید (کُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَکُمْ) تا هم خودتان از آنها بخورید هم دام های شما در آن چرا کنند. (إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیاتٍ لِأُولِی النُّهی)4 می فرماید: در این وضعی که می بینید (آمدن باران و روئیدن گیاهان برای ارتزاق شما و حیواناتتان) این ها نشانه و آیاتی است. اما برای کسانی که صاحبان عقل هستند.

ص:202

(مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْری)1 در اینجا خداوند با ما صحبت می کند. می فرماید:

«ای بنی آدم از همین زمین که روی آن قرار دارید شما را خلق کردیم و یک وقتی شما را به همین زمین بر می گردانیم و یک وقت دیگر هم که روز قیامت باشد از همین زمین بیرون می آوریم».

سپس خداوند دنباله داستان حضرت موسی علیه السلام می فرماید:

(وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّبَ وَ أَبی)2

«ما به این فرعون تمام آیات و نشانه های خودمان را به وسیله حضرت موسی ارائه دادیم لیکن او را تکذیب نمود و از پذیرش حق ابا کرد».

ص:203

ص:204

درس هیجدهم

اشاره

(وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّبَ وَ أَبی * قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی * فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً) .(1)

فلسفه ی تکرار سرگذشت های قرآن

در داستان های انبیاء که در قرآن شریف آمده است مشاهده می شود که یک قسمت از یک داستان مکرراً و به مناسبت های مختلف نقل شده است و آن تکرارها بخاطر نصیحت ها و رهنمایی هایی است که خداوند می فرماید: فرازی از یک داستان درجائی به مناسبتی نقل می شود، و همین فراز درجائی دیگر نقل شده و از آن نکته ای تازه استفاه شده است. این معنا در داستان حضرت موسی علیه السلام زیاد است و قضایای حضرت موسی در خیلی از سوره های قرآن تکرار شده است. مثلاً آن قسمت از داستان که فرعون در صدد برآمد تا به وسیله ساحران با حضرت موسی مبارزه کند و وانمود نماید که معجزات حضرت موسی سحر است و ساحران جمع شوند تا سحر او را باطل کنند، این قسمت خیلی جاها ذکر شده است از جمله آیات 56 به بعد سوره طه که تلاوت شد و به این مضمون است که

ص:205


1- (1) طه/ 56 به بعد.

فرعون ساحران را جمع نمود و با آنها وعده ی مزد و پاداش و مقام و منصب داد و این قضیه بعد از بازگشت موسی از پیش شعیب اتفاق افتاده حضرت موسی که در راه باز گشت به مقام نبوّت رسید و خداوند همان جا معجزه به او عنایت فرمود دلیل بر نبوتش باشد تا هنگامی که نزد فرعون می آید تا اظهار کند من از طرف خدا هستم، شاهد و دلیل می خواهد و این معجرات نشانه و دلیل ادعای او باشد.

نبوت مقام عالی بشریت

همان طوری که قبلاً گفته شد نبوت مانند دانشمند شدن یکی از مقامات بشری است و چنان که اگر کسی دانشمند برجسته ای شد از بشریت بیرون نرفته است نبی هم بشر است و لیکن چگونه بشری؟ این بشری که می گوید من پیامبرم نشانه و علامت می خواهد آن کس که می آید و می گوید: من پیغمبرم علاوه بر این که مطالبی را به مردم ارائه می دهد که یک قسمت آن را اصول دین می گوئیم مانند این که خدا هست و یکتاست و عالم است و عادل است و ما را به جزای اعمالمان می رساند. قسمت دیگر دستورات اخلاقی است و یک قسمت هم دستورات عملی است. اما معجزه برخلاف جریان عادت است نه برخلاف جریان عقل، معجزه نمی تواند محال را ممکن کند مثلاً بگوید 5 2 * 2 بلکه خرق عادت می کند یعنی پاره کردن رشته های عادت و معجزه انبیاء دلیل برحرف هایی که می زنند نیست. مثلاً اعجاز دلیل باشد بر این که اخلاق باید این طور باشد. پس اعجاز یک کار خارق العاده ای است که اثبات می کند شخص نبی در ادعای نبوت خود راستگو بوده است.

ص:206

قرآن می فرماید:

(قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحی إِلَیَّ)1 ای پیامبر بگو من بشری هستم مثل شما با این تفاوت که از طرف خدا به من وحی می شود. یعنی من نه ملکم و نه فرشته ام بلکه انسانی هستم مانند شما. اما این که کسی بگوید: من پیامبرم دلیل می خواهد و نشانه اش همان اعجاز است. بزرگان می گویند: اعجاز دلیل تصرف عالم غیب در عالم ماده است و به عبارت ساده تر وحی این است که نبی چیزی را ز عالم غیب درک می کند که ما نمی توانیم درک کنیم یعنی وحی تصرفی است از عالم غیب در عالم شهادت. حضرت موسی علیه السلام وقتی به رسالت مبعوث شد خداوند به او دو معجره اعطاء فرمود، یکی این که عصایش را می انداخت و اژدها می شد. دوم این که دستش را در گریبانش می کرد و وقتی خارج می نمود از آن نور صادر می شد و در بعضی از آیات(1) آمده است ضمن این دو معجزه نه (9) معجزه وجود دارد. که مرحوم علامه طباطبایی احتمال داده است.

(وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلی فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ)

و دستت را در گریبانت کن، هنگامی که خارج می شود و احتمال دارد اشاره باشد به این که اینها عصا و دست دو معجزه از نه معجزه ی حضرت موسی هستند (یعنی: طوفان، آفات گیاهان، ملخ خوردگی، فزونی غورباغه، دگرگون شدن رنگ رود نیل به شکل خون).

ص:207


1- (2) نمل/ 12؛ مراجعه شود به تفسیر المیزان ج 15 ص 378 چاپ دارالکتب و تفسیر نمونه ذیل آیه 12 سوره نمل.

مخالفت فرعون با حضرت موسی علیه السلام

موسی علیه السلام با این آمادگی مأمور شد تا ابتدا به سراغ فرعون برود (اذْهَبْ إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی)1 برو به سوی فرعون که هر چه فساد است زیر سر اوست به هر جهت موسی علیه السلام به سوی فرعون آمد و پیام خداوند را به او ابلاغ نمود.

آیا همان وقت فرعون به او گفت که تو داری سحر می کنی یا مدتی طول کشید که این حرف را بزند، برای بنده روشن نیست.

آیه می فرماید: (لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا)2 ما آیاتمان را به فرعون نشان دادیم که این آیات همان دو معجزه و هفت معجره دیگر بوده است و یک گرفتاری هم برای قوم فرعون پیش آمد که خداوند می خواست آنها را امتحان کند. از آیه معلوم می شود که ارائه آیات خداوندی به فرعون یک دفعه و در یک ساعت نبوده است ولابد به مرور زمان بوده و مدت ها طول کشیده است. چون فرعون مشاهده نمود که حرف های موسی کم کم دارد در مردم نفوذ می کند بالاخره به فکر افتاد که او را مغلوب نماید و ساحرها را بیاورد تا به خیال خودش سحر موسی را باطل کند. دنبال آیه می فرماید:

(قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسی)3 این آیه صحبت فرعون است که می گوید: ای موسی این ها همه سیاست بازی است که تو در آورده ای تو

ص:208

می خواهی ما را از سرزمینمان بیرون کنی و به وسیله سحرت این مملکت حاصل خیز را از دستمان بگیری، مگر ما گول تو را می خوریم.

وعده حضرت موسی با فرعون

(فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً)1 موسی گفت: اول یک روزی را بین ما و خودت وعده بگذار. موعد به معنای زمان وعده می آید و به معنای مکان وعده هم می آید ولی در اینجا چون در دنباله آیه مکان را هم ذکر می کند معنایش این است که یک روز وعده قرار بده (فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً)2 در یک سرزمین مساوی که بعضی ها گفته اند منظور از سر زمین مساوی یعنی سرزمینی که میان مملکت باشد که هرکس می خواهد بیاید و تماشا کند در مرکز مملکت باشد تا از اطراف و اکناف مملکت راهشان یکسان باشد و یا گفته اند، منظور سرزمین مسطح است که تماشاچی ها بتوانند خوب تماشا کنند. این پیشنهاد فرعون به حضرت موسی علیه السلام است. حضرت موسی در جواب پاسخ می دهد (مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَةِ) وعده ای که به شما می دهم روز زینت است. معلوم می شود آن روز یک روزی بوده است مانند عید نوروز ما که سر و وضع مردم در آن روز قدری بهتر از روزهای دیگر بوده است (وَ أَنْ یُحْشَرَ النّاسُ ضُحًی)3 و این که مردم در آن روز جمع می شوند. ضحی یعنی وقتی که آفتاب تازه گسترش پیدا کرده است. وقتی است که معمولاً به صحرا می روند، هنوز نزدیک ظهر نشده که کسالت آور باشد. اوائل صبح است.

ص:209

این هم پیشنهاد حضرت موسی است و بدین ترتیب این قرار مسجّل شد (فَتَوَلّی فِرْعَوْنُ) و فرعون از مجلس بیرون رفت (فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتی)1 فرعون می خواهد تمام عِدّه و عُدّه اش را آماده کند. رفت و جمع آوری کرد تمام کید و تمهیداتش را و آمدند و در صحرا جمع شدند. در این موقع حضرت موسی علیه السلام شروع به نصیحت کردن مردم نمود.

خیرخواهی صفت خوب انبیاء

یکی از صفات بندگان خوب خدا این است که خیر خواه همه هستند. گذشته از این که خیر مومنین را می خواهند خیر خواه دیگران هم هستند. چرا انبیاء برای تربیت مردم این همه خون دل می خوردند و به قول ما مگر سرشان درد می کرد، خوب بود از همان اول بگویند ولشان کن اما این طور نمی گفتند و مرتب مردم را نصیحت می کردند و این خاصیت یک انسان خوب است که ما باید از آن سرمشق بگیریم و نسبت به یک دیگر این طور باشیم، چشم و چراغ یک دیگر باشیم، نظر اصلاحی نسبت به هم داشته باشیم. نه این که قصدمان تحقیر یک دیگر باشد. لذا حضرت موسی که خیر خواه همه مردم است، خواه از بنی اسرائیل باشند یا از فرعونیان شروع به نصیحت آنها می نماید که حواستان جمع باشد این دنیا همیشه یک جور نمی رود و روزی می رسد که پشیمان می شوید، بیائید و از همین الآن از شیطان پیروی نکنید و از خر شیطان پیاده شوید، (قالَ لَهُمْ مُوسی وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَی اللّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ) موسی گفت ای وای به

ص:210

حال شما که این وای به حال شما نفرین نیست بلکه می خواهد بگوید: این راهی را که شما در پیش دارید عاقبت خوبی ندارد و پیش بینی بدی درباره اش می شود، به خدا افتراء و دروغ نبندید، این کار خدائی است و بدست هر کسی جاری نمی شود این که شما اسم معجزه را سحر می گذارید دروغ بستن به خدای تعالی است.

دروغ بستن به یک انسان معمولی بد و مذموم است اما بدتر از آن این که کسی به پیامبر و اولیاء خدا و مهم تر از آن این که به خدا دروغ ببنندد که:

(فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ) ؛ خدا ریشه ی شما را در می آورد به یک عذابی.

(وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَری)1 ؛ و به راستی نا امید شد کسی که افترابست.

حضرت موسی علیه السلام به شرط و ادب نصیحت، عمل کرد و به قول شاعر:

من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم تو خواه از سخنم پند گیرو خواه ملال

مثل این که نصیحت حضرت موسی در این ها اثر گذاشت چون با هم شروع به نجوی کردند (فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوی)2 تنازع همان است که ما در زبان فارسی به آن این بکش و آن بکش می گوئیم. به هر حال بعد از صحبت های حضرت موسی در مورد امرشان بین آنها نزاع شروع شد و صحبت در گوشی آغاز گردید ولی سر انجام (قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ) گفتند: این هردو (حضرت موسی و برادرش) جادوگرند (یُرِیدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما) و اراده دارند به واسطه

ص:211

جادویشان شما را از سرزمینتان بیرون کنند و بدتر از آن (یَذْهَبا بِطَرِیقَتِکُمُ الْمُثْلی)1 می خواهند این راه و طریقه شما را که بهتر است از دستتان بگیرند. کدام طریقه؟ آن طریقه ای که فرعون می گفت (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی) طریقه ای که نتیجه آن، ذلیلِ فرعون بودن است. آن وقت می خواهی فرعون با این مردم ادعای الوهیت نکند؟. وقتی این مردم چنین طرز تفکری دارند که باور می کنند موسی و هارون آمده اند تا آنها را از مملکت بیرون کنند و باور می کنند که طریقه آنها بهترین طریقه است. سرانجام با شور و مشورت به این نتیجه می رسند که: موسی و هارون جادوگرند و دکان باز کرده اند (فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ) و به یک دیگر سفارش می کنند که کوتاه نیایند و هر چه نقشه و تمهید دارند جمع کنند و صف به صف بیایند (وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلی)2 می گویند امروز روز حساسی است و هر کس امروز برنده شود تا آخر برنده است امروز هر کس برتری پیدا کند رستگار خواهد شد و با این نیت تصمیم گرفتند بعد از تصمیمی دیگر و سر انجام ساحران برای نبرد به میدان آمدند.

احترام ساحران به حضرت موسی علیه السلام

(قالُوا یا مُوسی إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقی)3 ساحران براین که شرط ادب را بجای آورند و به حضرت موسی احترام بگذارند گفتند: میل میل شما

ص:212

است می خواهید شما اول سحرتان را بیندازید، می خواهید ما (قالَ بَلْ أَلْقُوا) حضرت موسی فرمود: شما بیندازید.

سحر در قوّه ی خیال

(فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی)1 به قول ما طلبه ها اذا فجائیه است یعنی ناگهان ریسمان ها و عصاهایشان به قوه خیال حضرت موسی مار و اژدها آمد که دارند حرکت می کنند نظیر این که ما در اتومبیل نشسته ایم و از کنار جاده و درختان حرکت می کنیم. اما به نظرمان می رسد که درختان در حال حرکت هستند و از پهلوی ما عبور می کنند. اما دیگر بچه نیستیم و از گذشته تجربه آموخته ایم و نیز یک عقل بالاتری داریم که این مطلب را تکذیب می کند و به خوبی می دانیم که درختان حرکت نمی کنند. اما یک بچه ممکن است چون قوه تمیز ندارد تصور کند واقعاً درختان و جاده دارند راه می روند. می گویند جادوگران یک نحو، جادویشان به این است که کاری می کنند که واقعیت ندارد و به چشم ما واقعی می آید مثل این که با آب پیاز روی کاغذ مطلبی بنویسیم که چیزی پیدا نیست ولی اگر کاغذ را حرارت بدهیم و روی چراغ بگیریم نوشته ها ظاهر می شوند.(1) از این آیه این جور بر می آید که ساحر تأثیر می کند در قوه خیال مسحور یعنی آن که سحرش کرده اند (یُخَیَّلُ إِلَیْهِ) همین که ریسمان ها را انداختند به قوه

ص:213


1- (2) می گویند شهید محمد منتظری نامه هایش را در زمان شاه معدوم در زمانی که فراری و در حال مبارزه بود، با آب پیاز می نوشت تا اگر بدست ساواک افتاد معلوم نشود چه نوشته است و والدینش با گرفتن روی چراغ آنها را با چشمان اشک بار می خواندند.

خیال حضرت موسی آمد که این ها دارند حرکت می کنند (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً) در اینجا حضرت موسی در دلش خوف یا ترس کوچکی را احساس کرد. حضرت علی علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید حضرت موسی از این که این ها مار هستند و ممکن است او را بگزند ترس نداشت. بلکه چون اصرار داشت که مردم به راه راست هدایت شوند خوف داشت که اگر خداوند سحر اینان را باطل نکند راه هدایت بسته می شد و جاهلان غلبه می کنند.

لذا امیرالمؤمنین در خطبه چهارم نهج البلاغه می فرماید:

«لَمْ یُوجِسْ مُوسَی خِیفَة فِی نَفْسِهِ؛ حضرت موسی از جان خودش ترسی نداشت بلکه ترس او از این بود که آنها در این صحنه پیروز شوند».

مقابله علی علیه السلام با عمرو بن عبدود در جنگ احزاب

مانند صحنه جنگ احزاب (خندق) که تمام مشرکین، کافرین، یهود و سایر دشمنان اسلام جمع شده و لشگری حدود ده هزار نفر علیه اسلام بسیج کرده بودند که در آن وقت یکی از بزرگترین لشگرها بود، و همه ی این ها تشخیص داده بودند که اسلام برای آنها خطر است. در این جنگ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم با مشورت سلمان فارسی دستور فرمودند برای جلوگیری از ورود لشگر کفر به مدینه دور مدینه را خندق کندند و بالاخره از محلی که تنگ تر بود عمرو بن عبدود با دو نفر دیگر به آن طرف پریدند و مبارز طلبیدند، پیامبر به مسلمانان فرمود: کیست که برود با این شخص بجنگد هیچ کس از جای برنخاست مگر حضرت علی علیه السلام، تا بعد از دو سه مرتبه که کسی جز علی علیه السلام داوطلب نشد، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام اجازه داد به

ص:214

میدان برود و به او فرمود یا علی هذا عمرو این عمرو است و از آن آدم های معمولی نیست و به او فارس یل یل می گفتند که در بیابان یل یل با هزار نفر روبه رو شده و همه را تار و مار کرده بود. علی علیه السلام درجواب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم عرض کرد: «

وَاَناَعَلِیٌ» (1) و اگر او عمرو است من هم علی هستم که این خود ستائی و تعریف از خود نیست.

در این مورد ملک الشعراء می گوید:

سرودش پیامبر که عمرو است این که دست یلی آخته از آستین

این عمرو است که دست شجاعت از آستین او بیرون آمده و علی علیه السلام در جواب گفت:

علی گفت شاها که اینک منم که یک بیشه شیراست در جوشنم

علی علیه السلام به طرف میدان حرکت کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلُّهُ؛(2) امروز ایمان با تمام معنی در مقابل شرک با تمام معنی قرار گرفته».

آن روز جنگ بین اسلام و کفر در این دو نفر خلاصه می شد و این طرف علی بن ابی طالب و آن طرف عمرو بن عبدود. وقتی علی علیه السلام با آن کیفیتی که می دانید عمرو را از پای در آورد.

ص:215


1- (1) بحارالانوار، ج 227/2 و فرازهائی از تاریخ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم استاد سبحانی/ 337.
2- (2) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ج 13 ص 261.

حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین(1)؛ ضربت علی علیه السلام در روز خندق از عبادت جن و انس افضل است».

بعضی ها می گویند: موقعیت حساس آن روز مانند موقعیت حضرت موسی علیه السلام در مقابل ساحرها بوده است که صحنه پیروزی حق و باطل بود لذا اهمیت داشت. ولی بزرگانی مانند حضرت امام خمینی رحمه الله معنای دیگری هم گفته اند و آن این که ارزش ضربت علی علیه السلام در آن روز بخاطر نیت پاک و خالص اوست که برتر از عبادت انس و جن است. یعنی حسن فاعلی داشت که ارزش آن بیشتر از حسن فعلی است. در مورد حضرت موسی علیه السلام هم امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: موسی از جان خود نمی ترسید

«بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَالِ»(2) ترس از این داشت که نکند این جاهل ها غالب شوند و دولت ضلالت و کفر پیروز گردد که این صدمه بزرگی برای جهان بشریت است.

ص:216


1- (1) بحارالانوار، ج 216/20 و مستدرک حاکم، ج 30، ص 32.
2- (2) نهج البلاغه، خطبه چهارم.

*

درس نوزدهم

اشاره

(قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِیمٌ * یُرِیدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ * قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ) .(1)

جمع کردن ساحران

قسمتی از داستان حضرت موسی علیه السلام از قرآن شریف مربوط است به این که فرعون با مشورت مشاورین خود ساحران را جمع نمود تا با سحر خود موسی علیه السلام را مغلوب کنند. اما در این مبارزه حضرت موسی علیه السلام عصای خود را انداخت و تمام سحر ساحران را باطل کرد، و آنها به حضرت موسی علیه السلام ایمان آوردند، این آیه و دنباله آن وقایعی را که منجر به این حادثه گردید بیان می فرماید: اعیان و اشراف قوم فرعون (نه مردم عادی) گفتندکه این موسی یک جادوگر دانائی است، چون موسی عصایش را انداخته بود و پس از این که اژدها شد، دوباره در دست حضرت موسی به صورت عصا در آمده بود و یا معجزه دیگر که موسی دست در گریبان نموده و به حالت نورانی خارج نمود، آنها این معجزات را جادو قلمداد نموده و

ص:217


1- (1) اعراف/ 109-111.

موسی را جادوگر دانائی می دانستند و می گفتند معلوم نیست چه فکری در سر دارد، شاید سرش برای سلطنت درد می کند و اراده دارد که شما را از سر زمینتان بیرون کند. فرعون و اطرافیانش به جامعه این طور القاء می کنند که خطری شما را تهدید می کند و منافع شما در خطر قرار گرفته است.

(فَما ذا تَأْمُرُونَ) رأی و نظر شما درباره این شخص چیست؟: (قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ) گفتند غصه ندارد فعلاً بگذار موسی و برادرش باشند و بفرست در شهرها تا نیرو جمع آوری کنند.

(یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلِیمٍ)1 تا هر ساحر متخصصی را برای تو بیاورند (حاشرین) از حشر به معنی جمع کردن از تفرق است و به همین علت روز قیامت را که خداوند بندگان خود را از گوشه و کنار در یک جا جمع می کند، روز حشر می گویند (وَ جاءَ السَّحَرَةُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنّا نَحْنُ الْغالِبِینَ)2 ساحران همه جمع می شودند و به نزد فرعون می آیند و می گویند آیا اگر ما غالب شدیم و موسی را مغلوب کردیم: پاداش هم داریم؟ (قالَ نَعَمْ) فرعون گفت: بله علاوه بر این که پاداش دارید درجه و مرتبه شما هم بالا می رود (وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ)3 شما از این به بعد مقرب دستگاه ذات ملوکانه خواهید بود و چنان که قبلاً گفته شد وعده نیز روز عید در صحرا گذاشته شد که مقابله در حضور مردم انجام شود.

ص:218

قضاوت درباره ی خوبی و بدی اعمال و اشخاص فقط با خداست

در این جا لازم است نکته ای تذکر داده شود: اعمالی به طور مسلّم خوب است و اعمالی دیگر مسلّما بد است مثلاً نماز خواندن، مسجد رفتن و با جماعت سرو کار داشتن خوب است و از طرف دیگر به مراکز فساد رفتن، اقدام به گناه و از این قبیل کارها بد است ولی ما نمی توانیم بگوئیم فلانی خوب است یا بد است. فرض کنیم خودمان مسجد می رویم و نماز جماعت می خوانیم، این کارها خوب است و باید آن را انجام دهیم. اما یک حساب دیگری وجود دارد و آن این که خودمان را با دیگران مقایسه کنیم و روی خودمان حساب باز کنیم که حالا چون اهل نماز جماعت و جمعه هستیم پس بنابراین آدم خوبی هستیم. در اینجا ما نباید قضاوت کنیم، قضاوتش به عهده کرام الکاتبین است. بسا می شود خداوند بنده ای را دوست می دارد ولی از عملش بدش می آید و برعکس ممکن است از بنده ای بدش بیاید ولی عملش را دوست داشته باشد در حدیث می خوانیم امام باقر فرمود:

«اِنَّ اللَّهَ َ یُبْغِضُ الْعَبْدِ وَ یُحِبُّ عَمَلَهِ»(1).

قرآن در سوره لقمان می فرماید: (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً)2 هیچ کسی نمی داند که فردا چه خواهد شد. نکند خدای نخواسته ما هم کم کم ضد انقلاب از کار در بیائیم. فرض بگیر حالا انقلاب است هر کجا وارد می شویم جلو پایمان بلند می شوند و برایمان سلام و صلوات می فرستند اما یک روز به ما بگویند: فلانی! به حکم جمهوری اسلامی منصب و مقام خود را به دیگری واگذار نما، ناراحت نشویم.

ص:219


1- (1) منتهی الآمال، ج 2، ص 95، فصل مناقب و مفاجر حضرت امام محمد باقر.

حافظ:

بر عمل تکیه مکن خواجه که از روز ازل توچه دانی قلم صنع بنامت چه نوشت

نمی دانیم که قلم صنع الهی به نام ما سعادت نوشته یا شقاوت. پس نباید به عمل خود بنازیم و با آن مغرور شویم و به قول قرآن:

(هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقی) ،(1)

خدای شما داناتر است به شما آن وقتی که شما جزء خاک بودید و شما را از خاک گرفت و آن وقت که به صورت جنین در رحم مادر بودید. خداوند می داند که سرنوشت شما چه چیز است. پس خودتان را نستائید که او است داناتر به این که چه کسی پرهیزکارتر است این تذکر به این مناسبت داده شد که همین ساحرانی که اکنون برای مبارزه با حضرت موسی دارند نرخ طی می کنند و فرعون هم وعده پاداش و نزدیکی به خود را به آنها می دهد و ظاهراً یار و یاور ظالم هستند، چون باطناً نوری از ایمان و آگاهی در قلبشان وجود دارد. لذا بخاطر احترامی که به حسب ظاهر به حضرت موسی دارند تعارف کرده و می گویند: اول شما سحرتان را می اندازید یا ما. این نشان دهنده معرفتی است که در وجود آنهاست. و از کوزه همان برون تراود که در اوست. مَثَل ما مانند کوزه است و عقائد و معنویاتمان محتویات کوزه است.

ص:220


1- (1) نجم/ 32.

آیه می فرماید:

(قالُوا یا مُوسی إِمّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ)1 گفتند: ای موسی آیا شما ابتدا سحرتان را می اندازید یا ما سحرمان را بیندازیم: قالَ الْقْوْا حضرت موسی فرمودند: شما بیندازید (فَلَمّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظِیمٍ)2 .

ص:221

ص:222

*

درس بیستم

اشاره

(وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مُوسی بِآیاتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِینٍ * إِلی فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ قارُونَ فَقالُوا ساحِرٌ کَذّابٌ * فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ) .(1)

تهمت ساحر و کذّاب به حضرت موسی علیه السلام

این آیات و آیات بعدی آن از سوره غافر راجع به داستان حضرت موسی علیه السلام بیان گردیده که پس از جریان ساحران و ایمان آوردن آنها مجالس گفت گو و بحث های فراوانی صورت گرفته که قرآن آن را بیان می فرماید که گاهی مشاورین سیاسی فرعون رأی به از بین بردن موسی علیه السلام می دادند و گاهی نیز بعضی از قوم فرعون از حضرت موسی علیه السلام حمایت می کردند که در همین سوره ی مؤمن از آن به مؤمن آل فرعون یاد نموده است می فرماید: وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی

ص:223


1- (1) غافر/ 23-25.

بِآیَاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ ما موسی را با آیات خودمان (که شاید همان معجزات حضرت موسی باشد) و با دلایل آشکار فرستادیم إِلَی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَقَارُونَ موسی را به سوی فرعون و (وزیرش) هامان و قارون فرستادیم. (فَقالُوا ساحِرٌ کَذّابٌ) اما این ها گفتند که این موسی جادوگر دروغ گوئی است (فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا اقْتُلُوا أَبْناءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِساءَهُمْ) وقتی که موسی با حق به نزد این ها آمد، گفتند: باید فرزندان اینان را کشت و زنهایشان را زنده نگه داشت (وَ ما کَیْدُ الْکافِرِینَ إِلاّ فِی ضَلالٍ) اما اینان باید بدانند که کید و نقشه کافرین رو به نابودی است (قالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی) در اینجا کار بجائی می رسد که فرعون می گوید: مرا رها کنید تا موسی را بکشم و بعد با تمسخر می گوید: (وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ) و او پروردگارش را بخواند (و بعد از روی دلسوزی می گوید): (إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ)1 می ترسم که موسی دین شما را از دست شما بگیرد و یا روی زمین فساد ظاهر کند. دینی که فرعون می ترسد موسی آن را از دست مردم بگیرد، بت پرستی و پرستیدن مجسمهً فرعون است، همان دینی که فرعون می گوید (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی) من خدای برتر شما هستم، مردم را به پرستش خود وادار نموده و اینک خوف دارد که موسی آن را عوض کند. وقتی که فرعون این گونه سخن می گوید موسی علیه السلام چنین پاسخ

ص:224

می دهد: (إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ)1 من از هر متکبری که به روز حساب ایمان ندارد به خدا پناه می برم.

مؤمن آل فرعون

در این هنگام مؤمن آل فرعون که تاکنون تقیه می نمود و ایمانش را مخفی می داشت به سخن آمد:

(قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ)2 آن مرد مؤمن از قوم فرعون که ایمانش را می پوشاند گفت: آیا می کشید مردی را که می گوید رب من پروردگار جهانیان است و برای شما از طرف پروردگار دلایل آشکاری را آورده است (وَ إِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ) این مرد اگر دروغ بگوید عذرش به خودش می رسد و اگر صادق باشد اگر همه این چیزها که می گوید به سر شما نیاید اقلاً بعضی از آنها به سر شما خواهد آمد (إِنَّ اللّهَ لا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّابٌ) بدانید خداوند کسی را که مسرف است و زیاده روی می کند هدایت نمی نماید. این گفته مؤمن آل فرعون از روی خیر خواهی است و سپس به عنوان نصیحت می گوید: (یا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنا مِنْ بَأْسِ اللّهِ إِنْ جاءَنا)3 مؤمن

ص:225

آل فرعون در دنباله سخنانش می گوید: ای قوم من مُلک و سلطنت ظاهری شما را فریب ندهد اگر در این چند روز دنیا غلبه و سلطنت دارید اما در مقابل آن، بأس خدا اگر بخواهد عذابی نازل کند این سلطنت ها و قدرت های ظاهری نمی تواند از عذاب خدا جلوگیری کند، از خدا بترسید و این چند روزی را که براریکه قدرت تکیه زده اید به خودتان اجازه ندهید زیاده روی کنید:

(قالَ فِرْعَوْنُ ما أُرِیکُمْ إِلاّ ما أَری وَ ما أَهْدِیکُمْ إِلاّ سَبِیلَ الرَّشادِ)1 فرعون می گوید: من آنچه پیشنهاد می کنم شما رد می کیند، من رأی صحیحی دارم و آن رأی را به شما ارائه می دهم و شما را به دین خودم هدایت می کنم.

(وَ قالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزابِ)2 مؤمن آل فرعون گفت ای قوم، من می ترسم بر شما مثل روزگارهای قبل و مانند احزاب و جمعیت های گذشته (مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ)3 قوم نوح به طوفان هلاک شدند و قوم عادبه گردباد و قوم ثمود به زمین لرزه مبتلا شدند و اقوامی هم که بعد از آنها بودند هر کدام به طریقی محو و نابود گشتند و آیات و عذاب الهی به وسیله این عوامل بر سر آنها نازل شد.

مثنوی:

جمله ذرات زمین و آسمان

ص:226

شما باید از گذشتگان درس عبرت بگیرید (وَ مَا اللّهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ) و این را بدانید خداوند اراده ندارد به مردم ظلم کند (وَ یا قَوْمِ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنادِ)1 ای قوم من بر شما می ترسم از روز تناد.

تناد یعنی: ندا کردن و فریاد زدن. فریادِ این که امروز چه کسی بداد من خواهد رسید که شاید منظور روز قیامت باشد که هر کس فریاد رسی می طلبد، روزی که آدم می فهمد بیچاره و ناتوان است (یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ) روزیکه که می خواهید باشتاب فرار کنید ولی نمی شود (ما لَکُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ عاصِمٍ) روزیکه می فهمید از خدا برای شما عاصم و نگهبانی نیست. (وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِنْ هادٍ)2 کسی را که خداوند از او سلب توفیق نموده و او را به واسطه عملش گمراه می نماید هدایتی برای او نخواهد بود و اگر خدا نخواهد هیچکس دیگری قادر نخواهد بود برای او کاری انجام بدهد. (وَ لَقَدْ جاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّناتِ)3 در این قسمت چون اینان مصری هستند مومن آل فرعون به حضرت یوسف علیه السلام اشاره می کند. و می گوید یوسف علیه السلام با دلیل های روشن سراغ شما آمد. حضرت یوسف علیه السلام بعد از این که به وسیله آن تعبیر خوابها از زندان آزاد شد و ملک مصر گردید از این آیه بر می آید که به مقام نبوت هم رسیده. چون عده ای گفته اند معلوم نیست حضرت یوسف پیغمبر بوده. اما از این آیات بر می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم

ص:227

بوده. مؤمن آل فرعون می گوید وقتی که قبل از این یوسف با بیّنات و دلایل اشکار آمد (فَما زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّا جاءَکُمْ بِهِ) همواره از آنچه حضرت یوسف برای شما آورده بود در شک و تردید بودید (حَتّی إِذا هَلَکَ) تا آن که یوسف از دنیا رفت (قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً) گفتید بعد از او خداوند دیگر رسولی. نخواهد فرستاد، در صورتی که رسولانی آمدند از جمله: حضرت موسی ولی اینان زیر بار نرفتند تا اینجا سخنان مؤمن آل فرعون با فرعون و طرفدارانش تمام می شود. (کَذلِکَ یُضِلُّ اللّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتابٌ)1 این قول خداوند است که می فرماید: این است وضع کسانی که زیر بار حق نمی روند و نصیحت ها را نمی شنوند. خداوند گمراه می کند و بی توفیق می گذارد کسی را که مسرف و تجاوز کار است (إِنَّ الَّذِینَ یُجادِلُونَ فِی آیاتِ اللّهِ بِغَیْرِ سُلْطانٍ أَتاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا) بحث بی جا و مجادله می کنند درباره آیات، بدون دلیلی که برای ایشان آمده باشد و این کار سبب غضب خداوند و کسانی که ایمان آورده اند می شود (کَذلِکَ یَطْبَعُ اللّهُ عَلی کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّارٍ)2 این چنین خداوند قلب هر متکبر جباری را مهر می کند، آن چنان مهر بر دلش زده می شود که حرف دیگران در آن نفوذ ندارد.

این یکی از پاداش های بد اعمال انسان است که دلش قساوت پیدا می کند، یک حالتی که دل انسان از پذیرفتن حق ابا دارد و از قابلیت می افتد.

ص:228

مؤمن آل فرعون که بود؟

از آیات قرآن برداشت می شود مؤمن آل فرعون از فرعونیان بود و ایمان خود را مخفی می داشت و علاقمند به موسی بود و مردی زیرک و هوشیار موقعیت شناس و بسیار نیرومند بود و بعضی گفته اند او پسر عمو یا پسر خاله فرعون بود بعضی او را از پیامبران خدا به نام جزبیل یا حزقیل دانسته اند و نیز گفته شده طبق بعضی روایات او خزانه دار گنجینه های فرعون بود.(1)

ص:229


1- (1) تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 519. و تفسیر نمونه ج 20 ص 102.

ص:230

*

درس بیست و یکم

اشاره

(وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ * فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ) .(1)

برتری جوئی فرعون

آیات تلاوت شده قسمتی از تبلیغاتی را که فرعون بر علیه حضرت موسی علیه السلام می نمود بیان می نماید. از یک طرف فرعون شوکت دستگاه سلطنتی و عظمت پوشالی کاخ های خودش را دلیل برحقانیت خودش می گرفت. و از طرف دیگر فقر و تهیدستی حضرت موسی و نیز لکنت زبان او را دلیل بر نادرست بودن راه او می دانست. چنانچه از آیات بر می آید اگر جامعه رشد فکری و عقلی داشته باشد هیچ گاه افراد سود جو نمی توانند برجامعه حکومت کنند. وقتی جامعه ای کم عقل

ص:231


1- (1) زخرف/ 54 51.

بوده افراد می توانند، مثلاً به عنوان این که ما کاخ مجلل داریم، در جامعه مال و مقام پیدا نموده و بر مردم حکومت نمایند، مالی را که حتی از خود فرد هم نیست و از جامعه است که او چپاول نموده زینت خود قرار داده و برای خود کاخ می سازد و تازه از مردم هم متوقع باشد. فرعون قومش را خفیف می داشت و آنها را وادار کرد که از امر او اطاعت کنند. تاریخ نشان می دهد از اول دنیا تاکنون این جور رسمها بوده است که: عده ای به نام پادشاه، سلطان، قیصر یا فرعون بر سر مردم مسلّط بوده اند و جامعه را در راه هوس های خود به کار می گرفته اند. می خواستند اراده خودشان را برجامعه تحمیل کنند ولی همین قدر که مردم آگاه و بینا شدند (آن طور که از قرآن استفاده می شود انبیاء عامل آگاه شدن جوامع بوده اند) به این فکر افتادند که آنها هم اراده دارند. اگر شخصی به نام قیصر یا فرعون یا کسری دارای اراده اند و همچنان که آنها جماد و سنگ نیستند ما هم انسانیم ما کار خانه نیستیم چرا باید اراده یک شخص بر اراده های ما مسلط باشد. چهل یا چهل و پنج میلیون ایرانی قبل از انقلاب اسلامی در اثر راهنمائیها و رهبری های امام بزرگوار و علمای مجاهد که مبلّغ تعالیم پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بودند به این نتیجه رسیدند که چرا باید یک نفر با تکیه بر پول و زور بر ما مسلّط باشد، بر فرض که پول ها هم از خودش باشد و از عرق جبین و کد یمین خودش هم بدست آمده باشد، گرچه همه می دانستند این ثروت ها متعلق به آحاد ملت بوده است چرا باید اراده ی او بر جامعه حاکم باشد. این فکر در جامعه ما پیدا شد. در تاریخ مشروطیت می نویسند فکر حکومت مردم بر مردم ابتدا در فرانسه پیدا شد و گفتند که سلطنت باید مشروطه باشد. این فکر در جامعه رشد کرد و نهضت ها و جنبش های آزادی خواهانه پیدا شدند. از آنجائی که افراد جامعه دارای اراده هستند و جماد نیستند و درخت نیستند و انسانند و فکر دارند باید مقدرات خویش را خودشان در دست بگیرند و سرنوشت

ص:232

خود را رقم بزنند و به دنبال این فکر سلطنت استبدادی به سلطنت مشروط مبدل شد و جامعه مجلس مقننه پیدا نمود تا افراد گردهمائی داشته باشند و در مورد سرنوشت جامعه خود تصمیم بگیرند. خداوند در وجود ما عقلی قرار داده است و با تعقل، فردی را که از نظر بینش و آگاهی و عدالت خواهی و غیره مورد اطمینان باشند انتخاب می کنیم و گویا عقل خود را به مجلس می فرستیم. نمایندگان جامعه به منزله عقل منفصل جامعه هستند و نمایندگان قسمت های مختلف جامعه در یک مقطعی دور هم جمع می شوند و سرنوشت جامعه را تعیین می کنند.

جهالت و بی خبری عامل سلطه

به هر حال در طول تاریخ همیشه انبیاء این فکر را در جامعه بوجود می آوردند که چرا یک اراده بایستی بر اراده تمام مردم حکومت کند. وقتی حضرت موسی علیه السلام به فرعون می فرماید: من پیامبر خدا هستم. فرعون می گوید (أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً وَ لَبِثْتَ فِینا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ)1 ای موسی تو همان بچه ای بودی که در قصر سلطنتی ما بودی و ما بزرگت کردیم در صورتی که تازه بدنیا آمده بودی و سالیانی نزد ما زندگی کردی و نان و نمک ما را خوردی، حالا آمده ای و برای ما پیغمبر شده ای؟ حضرت موسی در جواب می فرماید: (وَ تِلْکَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَیَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرائِیلَ) ای فرعون این چه منتی است که تو برگردن من می گذاری، تو بنی اسرائیل را خوار و ذلیل کرده ای و حکومت جابرانه و ظالمانه تو سبب شد

ص:233

که من نتوانم آزادانه در دامان خانواده ام بزرگ شوم و مادرم مرا به دریا بیندازد و به قصر تو بیایم. حضرت موسی علیه السلام با صحبت های خود فکر آزادی طلبی را در مردم القاء می کند و مردم می فهمند که نباید زیر بار حکومت جابرانه بروند و وقتی فرعون می بیند که مردم دارند آگاه می شوند و به دور حضرت موسی جمع شده اند شروع به تبلیغ برعلیه او می کند و با جرأت تمام می گوید ببینید کاخ مرا و دستبندهای طلای مرا و آن طرف فقر و بی پولی موسی را هم مشاهده کنید، ولی کسی نیست که به او بگوید تو هرچه می خواهی داشته باش، این دلیل نمی شود که بزور بر ما حکومت کنی.

امام خمینی رحمه الله در کشف الاسرار می فرماید:

«هر یاغی و طاغی اگر کم کم بر سر مردم مسلط شد آن وقت مردم می گویند این واجب الاطاعه است».(1) در همین شهرها افرادی یاغی و گردنه بند بوده اند و چند نفری هم همراه داشته اند. این ها دزدی می کردند و مالی بدست می آوردند و کم کم دزدی هایشان بیشتر شد و افراد و اسلحه شان افزایش پیدا کرد و اگر به این گروه یاغی می گفتیم: قدر قدرتا، قوی شوکتا، آسمان رفتعا، ملک حشمتا و این قبیل القاب را می بافتیم و در مقابل آن ها سر تعظیم فرود می آوردیم از روی نادانی بود فکر می کنید این حرف ها از کجا در می آید و چرا زده می شود؟ این ها از کمی عقل و نفهمی بشر است. قبایل بیابان نشین و عشایر هم که زیر نفوذ حکومت ها نبودند چون برای حکومت صرف نمی کرد که بخواهد آنها را زیر سلطه خود در آورد، زیرا ثروت و مسکنی نداشتند که حکومت بخواهد آنها را تصرف کند. ولی اینان هم برای خود رئیس قبیله داشتند که بر سر آنها مسلط بود و یک نیمچه

ص:234


1- (1) کشف الاسفار، گفتار سوم، پرسش پنجم، ص 181.

حکومتی تشکیل داده بود و به خودشان حق می دادند که از نظر خوراک و سایر وسایل زندگی نسبت به سایر افراد قبیله در رفاه بیشتری بسر برند. در حکومت ها و در بین سلاطین مسئله تاج گذاری که یکی از خصوصیت های سلطنتی بوده است برایشان اهمیت بسیار داشته و به عنوان برتری خود بر دیگران سعی می کردند آن را بسیار پر خرج برگزار نمایند. چرا این گونه بوده است؟ غیر از این که اینان از جهالت بشر سود می برده اند. وضع ظاهری و به اصطلاح شکوه و جلال دربار سلاطین از جیب همین مردم بوده است، این ها ذخایر و ثروت مردم را چپاول می کردند و تازه آن را به رخ مردم هم می کشیدند این است که فرعون می گوید: قصر من، طلای من و از آن طرف نداری و فقر موسی را به عنوان نقطه ی ضعف او به رخ می کشد، حتی اگر این طلا و جواهرات از خودش هم باشد این موضوع چه ربطی دارد که مقدّرات جامعه را در دست بگیرد. اما چون مردم جاهلند این برنامه ها عملی می شود.

حکومت جزو دین است

یکی از خصوصّیاتی که مخصوص دین اسلام است این است که به عقیده ما حکومت جزء دین است. خداوند به پیامبر حکومت داده است به امام حکومت داده است. اما این چنین نبوده است که پیامبر و امام از نظر وضع زندگی نسبت به مردم زندگی عالی تری داشته باشند. پیامبر و تا زمان خلیفه دوم و آن زمانی که امیرالمؤمنین زمام امور مسلمین را در دست داشت زندگی آنها بسیار ساده و بی آلایش بود. یکی از انحرافات اصلی که در اسلام پیدا شد در اثر خلافت دودمان بنی امیه بود که ابتدا بدست عثمان و بعد به وسیله معاویه واقع شد و اینان وضع ساده حکومت اسلامی را به سلطنت و امپراطوری مبدل کردند و این انحراف عمیق را در اسلام بوجود آوردند. که حاکم و کار گزاران حتماً زندگیشان مرّفه

ص:235

باشد. اما این ها این انحراف را بوجود آوردند. مردم را زیر فشار قرار دادند و مردم خون دل خوردند تا تجملات حکومتی فراهم شود و حاکم این تجملات را به رخ مردم بکشد. حکومت های دینی سروساده و بی آلایش بودند و به مردم فخر نمی فروختند. اما حاکمانی چون فرعون ثروت ها را از گوشت و پوست و خون مردم فراهم نمودند و این را سبب برتری خود نسبت به مردم و پیامبر خدا، حضرت موسی علیه السلام قرار دادند. فرعون می گفت: حضرت موسی شایستگی ندارد. چرا؟ چون فقیر و بی چیز است و شاید عده ای هم این را باور می کردند و این نبود جز از جهالت و بی خبری مردم.

ص:236

*

درس بیست و دوم

اشاره

(وَ نادی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَ فَلا تُبْصِرُونَ * أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لا یَکادُ یُبِینُ * فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ * فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ) .(1)

استجابت دعای حضرت موسی علیه السلام

در ضمن بررسی داستان حضرت موسی علیه السلام از آیات قرآن اشاره نمودیم که: فرعون در تبلیغات خود به قصر و طلاهای خود اشاره می نمود و از طرف دیگر فقر ولکنت زبان حضرت موسی را به رخ مردم می کشید. از آیات و نیز از تاریخ استفاده می شود که حضرت موسی قدری لکنت زبان داشته است. بعضی ادعا می کنند موقعی که موسی از نزد شعیب باز می گشت و به رسالت مبعوث شد به خدا عرض

ص:237


1- (1) زخرف/ 51-54.

می کند (وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی)1 خدایا گره از زبانم بردار تا مردم سخنم را به خوبی بفهمند.

و خداوند جواب می فرماید. (قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسی)2 ای موسی آنچه خواستی به تو داده شد و طبق این آیات عقده و گره از زبان او برداشته شد و دیگر لکنت زبان نداشت ولی از آیات سوره زخرف بر می آید در هنگامی که موسی با فرعون روبه روشد، هنوز دارای لکنت زبان بوده و اگر رفع شده باشد بعد از این زمان بوده است.

تاج و تخت سلاطین از اشک چشم یتیمان

به هرحال آیات چنین بیان می کند که: فر عون در بین قومش ندا کرد که ای قوم من مگر ملک مصر و سلطنت مصر بدست من نیست یعنی چرا هست و آیا این نهرها را که از زیر قصرهای باشکوه من جاری است نمی بینید، آیا مشاهده نمی کنید که من این طور هستم آیا من بهتر از این موسی که خوار است و نمی تواند مطلبش را بیان کند. نیستم: (فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ) اسوره جمع سوار است که به معنی دست بند آمده است و بعضی ادعا کرده اند که سوار به شکل حلقه بوده است و وقتی کسی را به عنوان فرمانده یا سلطان انتخاب می کردند به شکل طوق به گردنش می انداختند یا به صورت دستبند بدست او

ص:238

می کردند یا به صورت تاج بر سر او می گذاشتند ولی به هر شکل که بوده همیشه این ها حاصل دسترنج مردم فقیر و تهی دست بوده است که سلاطین آنها را تصاحب می کردند و با آن ها بر مردم فخر می فروختند.

به قول شاعر:

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کین والی شهر ما گدائی بی حیاست

یکروز شخص زیرکی به یک آدم نادانی گفت می دانی که این پادشاه ما یک گدای بی حیا است.

گفت چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه ای صد چو ما را روزها بل سال ها برگ و نو است

آن ابله در جواب گفت زبانت را گاز بگیر این چه حرفی است که می زنی. این چه گدایی است که اگر تکمه ای از کلاهش را بدهد می تواند هزارتای ما را با آن روزی دهد.

گفت ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده ای آن همه برگ و نوا آن جا تو دانی از کجاست؟

درّ و مروارید طوقش اشک طفلان من است لعل و یاقوت سنامش خون طفلان شماست

آن که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بجوئی تا مغز استخوانش از نان ماست

آن زیرک در جواب گفت اشتباه کرده ای آن همه دارائی و ثروت را می دانی از کجا به چنگ او آمده است. دُر و مرواریدی که روی طوقش می بینی از اشک طفلان ماست و لعل و یاقوت کمر بندش از خون طفلان شماست. این که حتی

ص:239

آب سبویش را هم از ما خواسته و گرفته اگر دقت کنی گوشت و پوست و مغز استخوانش هم از قوت و روزی ما رشد و نمّو نموده است. به هر حال در تمال دنیا رسم چنین بوده است که مال و منال و ثروت و تاج و کلاه حکام و سلاطین از اشک ایتام و بیچارگان و محرومان بوده است: (فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ)1 از نظر فرعون کسی که پیامبر می شود باید طلا و جواهرات داشته باشد. لذا می گوید اگر موسی راست می گوید و از طرف خداست. پس چرا دستبندهای طلا ندارد (أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ) یا اگر این پیامبر است چرا ملائکه صف کشیده قرین و همراه با اونیستند. اما چرا فرعون این گونه پوچ و بی معنی صحبت می کند، آیا واقعاً نمی فهمند یا علت ودلیل دیگری دارد. قرآن می فرماید: (فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ) فرعون قومش را سبک عقل دید، او مشاهده کرد که این ها خوب نفهم هائی هستنداگر مردم رشید بودند و فکرشان رسا بود افرادی مانند فرعون و فرعونیان نمی توانستند ادعای خدائی بکنند. فرعون وقتی مردم را تا این حد بی فکر یافت جرئت پیدا کرد که بگوید: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی) و مردم هم این ادعا را پذیرفتند. از طرفی دیگر فرعون فقر و تهیدستی حضرت موسی علیه السلام را به رخ مردم می کشید. در دنیا تاکنون این جور مشاهده شده است که مردم فقیر و تهی دست از دو جهت لطمه می خوردند و ضربه می دیدند. یکی اصل تهیدستی آنها که چون ثروت پیش یک عده ای سود جو و زالو صفت جمع می شد اسباب و وسایل تهیدستی فقرا فراهم می گردید زیرا اگر آن چنان که دین و قوانین الهی اقتضا می کند ثروت بدست می آمد وضع به اینجا نمی کشید که در هر جامعه ای عده ای معدود ثروتمند

ص:240

شوند و در کمال رفاه و آسایش زندگی کنند و در مقابل عده ای در محرومیت بسر برند. بنابراین فقرا و مستضعفین از یک جهت تحت فشار بودند که فقیر بودند و از یک طرف هم به چشم کوچکی و حقارت به آنها نگریسته می شد چه مانعی دارد انسان فقیر و تهی دست باشد اما در عین حال عزتش محفوظ بماند و تو سری خور نبوده و به چشم کوچکی به او نگاه نکنند.

فقر و تهی دستی نباید عامل تحقیر شود

چنین نباشد که فقر و تهی دستی مانند یک گناه و غیر قابل آمرزش باشد، شاید بارها مشاهده کرده باشید که در مجلس ها نوعاً بیشتر تعارف ها و تشریفات برای اغنیاء و ثروتمندان است داستانی در مورد یکی از علما به نام مرحوم آخوند گزی اصفهانی که عالم بزرگواری بوده است نقل می کنند که یک شب ایشان وعده ای دیگر از اهل علم به میهمانی دعوت داشتند. چون مستحب است وقتی انسان وارد مجلسی می شود هر کجا جا هست بنشیند. چون بالای مجلس جا بود ایشان بالای مجلس نشستند و چون لباس ایشان کهنه بود هر کس که وارد می شد و نگاه به سر وضع ایشان می نمود می رفت و بالای دست وی می نشست و قدری ایشان به طرف پائین مجلس می آمد. تا بالاخره ایشان دم درب و توی درگاه اتاق جایش شد. سفره را که پهن کردند معلوم است وضع بالای سفره بهتر است و برای بالائی ها یکی برنج می کشد و یکی خورشت می ریزد، آن شب گذشت و شب دیگری آقا را به مهمانی دعوت کردند آن شب آقا لباس نو و تمیزی به تن داشت، وقتی وارد مجلس شد دم درب نشست و هر کس نگاه کرد دید ایشان خیلی آقاست و بالاخره آقا را بردند و در صدر مجلس نشاندند و وقتی سفره پهن شد هر کس از یک طرف به او تعارف می کرد یکی برایش برنج می ریخت و دیگری خورشت. بعد ایشان وقتی این وضع را مشاهده کرد آستین

ص:241

خود را روی غذا و مرغ پخته گرفته و به او تعارف می کرد که غذا بخورد حضار تعجب کرده و گفتند آقا چی می فرمائید؟ در جواب فرمودند: به کی قسم که من همان شخص آن شبی هستم و معلوم می شود که از صدقه سر این آستین نو است که این همه مورد لطف و مرحمت قرار گرفته ام. لذا حق اوست که به او تعارف شود و می گویند این شعر را هم ایشان گفته است که:

مرا به تجربه معلوم شد در آخر کار که قدر مرد به علم است و قدر علم به مال

ارزش انسان به علم و معنویت

در حقیقت ارزش واقعی شخص به علم و معنویت اوست ولی متاسفانه این ارزش چنان که باید و شاید در جامعه پیدا نیست. عالم اگر بخواهد در جامعه نفوذی داشته باشد از نظر مردم ظاهر بین باید مال و منالی هم داشته باشد. این وضع در گذشته بیشتر مشاهده می شد در ماشین صندلی اول مال پولدارها بود گرچه کرایه یکسان با دیگران می پرداخت. در مغازه قصابی گوشت خوب مال پولدارها بود و این گونه تبعیضات هم فشار دیگری بود روی طبقه فقیر و تهیدست اما باید گفت در این قضیه خود فقرا هم بی تقصیر نیستند، خودشان هم خود را سبک می کنند و خود در تحقیر خود موثرند و به هر جهت این کوچک شمردن که نسبت به فقرا اعمال می شود اجحافی است نسبت به آنها. در تاریخ انبیاء مشاهده می کنیم.

توجه و عنایت به فقر

یکی از ایرادهائی که به پیامبران گرفته می شود این بود که فقیر هستند و فقرا دور وبر آنها را گرفته اند. ایرادی که به حضرت نوح گرفتند این بود. (ما نَراکَ اتَّبَعَکَ

ص:242

إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ)1 ای نوح ما نمی بینیم که از تو به غیر از این افرادی که بانگاه به لباس و سرو وضع آنها می فهمیم پست هستند پیروی کرده باشند و اشراف مکه به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می گفتند که فقرا دور تو را گرفته اند شما مجلس این ها را جدا کن و وقتی برای فقرا باشد و یک وقت جداگانه ای برای ما اعیان چون کسر شأن ماست با فقرا نشست و برخاست کنیم.

لذا خداوند خطاب به پیامبرش در سوره ی انعام می فرماید:

(وَ لا تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَیْکَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ الظّالِمِینَ)2 ای پیامبر نکند این فقرائی را که دستشان از مال دنیا کوتاه است، اما دل آنها از ایمان پر است از خودت برانی و دور کنی آنهائی را که در هر صبح و شام خدا را می خوانند و قصدشان هم خداست و تاجر و کاسب نیستند که دور پیامبر جمع شوند، طرد نکن چون اینان اگر دور پیامبر جمع می شوند بخاطر خداست. اما پولدارها نوعاً اگر دور پیامبر یا یک آیت اللهی جمع شوند (البته نه همه آنها) معمولاً در فکر کسب و کاسبی خود و بدست آوردن پول و اعتبار هستند. غرض این که خداوند خطاب به پیامبرش می فرماید: این فقرا که به سوی تو می آیند نه فکر تجارت دارند و نه فکر کسب و کاسبی که بخواهند از در کنار تو بودن در جهت آن استفاده کنند، این گونه نیست آنها نیت و قصدشان خداست و اعمالشان برای خدا.

ص:243

ص:244

فصل ششم

اشاره

ص:245

ص:246

*

درس بیست و سوم

عمل صالح و تقوا عامل تقرب بیشتر به خدا

(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ)1 یکی از مطالبی که نه تنها دین مقدس اسلام بلکه تمام ادیان الهی به آن توجه نموده و در دستورات و تذکرات آنهاست این است که پول داشتن و ثروتمند بودن علامت این نیست که فرد مقرب به خدا باشد و از طرف دیگر فقر و تهی دستی علامت رانده شدن از درگاه خداوند نیست. در اسلام میزان این که چه کسی بدرگاه خداوند مقرب تر است عمل صالح و تقوا است چه بسا ممکن است انسانی فقیر و تهیدست باشد ولی در عوض دلی پر از ایمان و روح پاکی سرشار از اخلاق نیکو داشته باشد و چه بسا انسانهائیکه دستشان از مال دنیا پر، ولی دلشان از ایمان و تقوای الهی تهی باشد آن فقیر تهیدست ولی با ایمان نزد خدا مقرب است و آن ثروتمند بی تقوا و خالی از ایمان از رحمت خداوند دور خواهد بود و این مطلبی است که در دعوت تمام انبیاء از ابتدا تا زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم بوده است.

ص:247

حکومت و فرمانروائی ذاتی مخصوص خداوند

نکته ی دیگر که با استفاده از آیات قرآن مجید می توان گفت این است که در طول تاریخ با استفاده از جهالت بشر اشخاصی به زور و بنا حق بر سر مردم مسلّط بوده اند و چه بسا از مال مردم که چپاول می کردند برای خودشان شکوه و جلال و جبروت درست می کردند و بواسطه این دستگاه کذائی که برای خودشان ساخته بودند به مردم ناز می کردند و به آنها فخر می نمودند و خود را برتر و بالاتر از مردم می دانستند. این که می گویم بنا حق بر مردم حکومت می کردند چون هم به حکم عقل و هم به حکم آیات شریفه قرآن و متون تمام کتاب های آسمانی در این عالم هستی غیر از ذات مقدس پروردگار هیچ کس ذاتاً حق حکومت و ولایت ندارد. این مطلب احتیاج به وقت زیاد دارد، در عالم هستی تنها ذات مقدس پروردگار است که هستیش از خود است و غیز از وجود او هر کس و هر چیز هر چه دارد از خداوند است.

فرمانروائی و حکومت خداوند در پرتو مالکیت حقیقی

در نتیجه تنها خداست که بر همه عالم از جمله ما انسان ها حق فرامانروائی دارد چون در حقیقت همه ی عالم ملک اوست و ما هم جزء ملک خدا هستیم، خداوند مالک همه چیز است و همه چیز در ملکیت خداست آن هم به ملکیت حقیقی او که بحث آن را به وقت دیگری موکول می کنیم. خداوند چون مالک ماست و حق تصرف در ما را دارد انبیا و اولیا را می فرستد و بر ما لازم نموده است که از آنان اطاعت کنیم چون ما نمی توانیم از وظیفه مان نسبت به خداوند و نسبت به بندگان خداوند مستقیما و بلا واسطه از ناحیه ی خداوند آگاه شویم و

ص:248

نمی شود که از خداوند به ما وحی بشود. این امر موکول به انبیاء علیه السلام شده است وکلیه وظایف ما از طریق انبیاء به ما القاء می شود و این یکی از سمت های انبیاء از حضرت آدم علیه السلام تا حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم بوده است که مبّین دستورات خداوندی هستند.

اعطاء سمت فرمانروائی به پیامبران توسط خداوند

علاوه بر این انبیاء سمت های دیگری هم داشته اند که از آن جمله است سمت فرمانروائی، یعنی فرمان آنها درباره ی بندگان رواست و باید به مورد اجراء گذاشته شود. قرآن می فرماید: (أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ) ای پیامبر ما به سوی تو قرآن و ذکر را فرسادیم که: تو آنچه را به سوی آنها فرستادیم برای مردم بیان کنی، وظیفه دیگر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم این بود که برای اداره جامعه دستوراتی می داد و فرامینی صادر می فرمود. وقتی که مسلمانان به مدینه مهاجرت نمودند پیامبر وضع مسلمانان را سر و صورتی داد و تشکیلاتی برای آن ها درست نمود موقع جنگ دستور رفتن به جنگ را صادر می فرمود، و چه بسا در هنگام جنگ خود ایشان طرح جنگ را می داد که چه کسی باید کجا باشد و چه موقع جنگ شروع شود و...، مانند جنگ احد که عده ای را برای حفاظتِ درّه احد گماشت و یا در جنگ خندق برای دفاع از مدینه دستور حفر خندق را داد و کلیه این دستورات را پیامبر به اعتبار این که حاکم بر مسلمان ها بود می داد یعنی کسی که مدیر جامعه بود و باید جامعه را اداره کند. مقام فرمانروائی را چه کسی به پیامبر داده بود؟ خداوند این مقام را به ایشان و سایر پیامبران مانند حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت ابراهیم داده بود.

ص:249

در قرآن آمده است:

(وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ)1 ما هیچ رسولی را نفرستادیم مگر این که این رسول باید اطاعت شود، مردم بدون چون و چرا حرفش را بپذیرند، چون خداوند این گونه خواسته است و اگر کسی از فرمان پیامبر اطاعت نکند معصیت کرده است. مثلاً همان افرادی که در جنگ احد پیامبر به آن ها فرمان داد که از آن نقطه حساسی که امکان حمله دشمن از آن جا می رفت محافظت نمایند و در هر شرایطی آن جا را ترک ننمایند ولی آنها وقتی دیدند مسلمان ها دارند پیروز می شوند برای جمع غنایم، پست خود را رها نمودند و همین کار آنها سبب شد دشمن از پشت حمله کند و مسلمانان را شکست دهد. اینان به علت سرپیچی از فرمان پیامبر معصیت نمودند گرچه این کار آنها نماز یا روزه یا واجب دیگری نبود که ترک آن موجب گناه شود اما چون از امر پیامبر تخلف نمودند مرتکب گناه شدند چون اطاعت از امر پیامبر نیز واجب بود. منظور ما این است که انبیاء از یک طرف مانند یک مسئله گو که فتوای مجتهد را نقل می کند فتاوای خداوند را برای مردم نقل و بیان می کنند و از طرف دیگر، حاکم بر مردم هم هستند و این حاکمیت آنها بر حق است، چرا؟ چون آنها طبق فرمان خداوند که بالذات حاکم بر مردم است حاکم مردم شده اند. در درجه اوّل غیر از خداوند هیچ کس حق فرمانروایی ندارد و در درجه دوم انبیاء و امامان علیهم السلام و در زمان غیبتِ امام، فقیه جامع الشرایط اعلم. ولی امر است. لذا کسانی که با قدرت زور یا پول حاکم بر مردم شده اند حکومتشان بناحق است مثلاً آنهائی که روزی یک یاغی بوده اند و به کمک یاغیگری بر مردم مسلّط شده اند یا آنهائی که با پول و ثروت و یا آنان که با

ص:250

حمایت دولت های استعمارگر بیگانه و برای مسلّط کردن آنها، بر سر مردم مسلط شده اند حکومتشان بر حق نبوده و قانونی هم نیست و عقلاً و شرعا حاکم بر مردم نیستند و از آنها هم نباید اطاعت کرد. ولی متأسفانه وقتی به تاریخ جهان نگاه می کنیم اکثر حکومت ها چه در گذشته و چه اکنون از همین قبیل بوده است و مردم هم بخاطر جهالتی که داشتند از آنها اطاعت می نمودند و چنان که ذکر شد در گذشته با راهنمائی های پیامبران و اکنون با الهام از دستورات آزادی بخش آنها مردم کم کم بیدار شده و می شوند، که چرا باید افرادی به نام: فرعون، شاه و یا عناوین دیگری که امروز در جهان متداول است اراده خود را برمردم حاکم کنند، در صورتی که اگر آنها اراده دارند مردم هم دارای اراده هستند.

مقام و منزلت ما نزد خداوند

در خاتمه حدیثی را به عنوان نصیحت اخلاقی نقل می کنم:

«ابو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَعْلَمَ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَعْلَمْ مَا لِلَّهِ عِنْدَه؛(1) کسی که دوست می دارد بفهمد برای او نزد خدا چه منزلتی هست این گونه فکر کند که برای خدا نزد او چه مقامی است».

یعنی انسان اگر می خواهد بداند چه مقام و منزلتی نزد خداوند دارد باید ببیند که برای خدا چکار کرده است. ملاحظه کند که کارهایش، رفتارش و بر خوردهایش با مردم چقدر برای خدا بوده، چقدر در اعمالش خلوص نیت داشته است.

ص:251


1- (1) بحار الانوار، ج 67، ص 18، حدیث 10.

حدیث دیگری است که راوی می گوید:

«قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَنْ أَرَادَ مِنْکُمْ أَنْ یَعْلَمَ کَیْفَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ فَلْیَنْظُرْ کَیْفَ مَنْزِلَةُ اللَّهِ مِنْهُ عِنْدَ الذُّنُوبِ کَذَلِکَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی؛(1) هر کدام از شما اراده دارد که بداند منزلتش نزد خداوند چقدر است فکر کند منزلت و ارزش خداوند نزد او وقتی که زمینه گناه پیش می آید، چقدر است».

هر کدام از ما دلمان می خواهد منزلت خداوند را نزد خود مورد توجه قرار دهیم، باید ببینیم وقتی در معرض گناه قرار می گیریم چقدر خود دار هستیم. اگر در مجلسی قرار گرفتیم که باب تهمت و غیبت باز است ما چه خواهیم کرد و یا در موقع انجام وظیفه آیا شانه از زیر بار خالی می کنیم یا خیر؟ وقتی که شهوت، غضب و سایر هواهای نفسانی می خواهد ما را به طرف گناه بکشد و از طرف دیگر دستور و دعوت خداوند دوری از آن گناه است ما بیشتر به گفته و خواسته کدام طرف اعتماد می کنیم آیا از هوای نفس اطاعت می کنیم یا از دستور و امر خداوند، اگر به حرف خداوند اعتماد و اعتناء داریم در نتیجه خداوند هم به ما اعتماد دارد، ولی اگر حرف و دستور خداوند را سبک شمردیم دلیل بر آن است که آدم سبکی هستیم و در نزد خداوند هم ارزشی نداریم.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«کَذَلِکَ مَنْزِلَتُهُ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی؛ اگر زمینه گناه پیش آمد و تو چون برای خدا منزلت قائلی مرتکب گناه نشدی بدان و آگاه باش که تو هم در نزد خدا دارای منزلت هستی».

ص:252


1- (1) همان، حدیث 11.

*

درس بیست و چهارم

اشاره

(فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ) در داستان حضرت موسی علیه السلام بحث از ایرادهائی بود که فرعون به موسی می گرفت از جمله این که اگر او پیامبر است پس دستبندهای طلای او کجاست و یا موسی که فقیر و تهیدست است چگونه می خواهد زمام امور مردم را در دست بگیرد.

انتخاب طالوت به فرماندهی و بهانه ی بنی اسرائیل

از این گونه ایرادات که به حضرت موسی گرفته می شد حتی از ناحیه خود بنی اسرائیل در جاهای دیگر قرآن شریف نیز آمده است از آن جمله داستانیکه خداوند در سوره بقره به ذکر آن می پردازد این داستان مربوط است به زمانی که بعد از حضرت موسی قوم عمالقه بر بنی اسرائیل مسلّط شدند و آنها را از شهر و دیار اصلی شان بیرون کردند و آنها در بیابان ها آواره بودند و به پیامبر خود حضرت داوُد گفتند برای ما یک فرماندهی معین کن تا در زیر پرچم او در راه خدا به جنگ بپردازیم. بین آنها گفت گوهائی رد و بدل شد، و پیامبرشان به آنها گفت (إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً) خداوند طالوت را برگزیده تا فرمانده شما باشد آنها همان ایرادی را که فرعون به حضرت موسی می گرفت از طالوت می گرفتند (قالُوا

ص:253

أَنّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ)1 گفتند: چگونه می شود او بر ما فرمانروائی و فرماندهی داشته باشد و حال آن که ما از او سزاوارتریم و او هیچ گونه مال و منالی هم ندارد. به طوری که از ظاهر امر بر می آید نبوت در یک تیره از بنی اسرائیل بوده و حکومت و فرمانروائی در تیره ای دیگر یعنی: نبی شخصی بوده است از یک تیره ی بنی اسرائیل و مُجری امور، شخص دیگری از تیره دیگری بوده است. لذا بزرگان و یک جمعیت چشمگیری از بنی اسرائیل به پیامبرشان گفتند برای ما یک فرمانده کل قوا معین کن تا تحت فرماندهی او در راه خدا جهاد کنیم و پیامبرشان هم طالوت را برای آنها انتخاب نمود و آنها شروع کردند از او ایراد بنی اسرائیلی گرفتن مثل این که طالوت از تیره خود پیامبر نبوده است و از تیره دیگر بوده و لذا چون بنی اسرائیل این گونه فکر می کردند که حکومت و نبوت یک چیز ارثی است. لذا خود را که از تیره نبی می دانستند لایق تر به حکومت می پنداشتند. و می گویند ما از طالوت به این امر سزاوارتریم و ایراد دوم آنها به طالوت این است که او مردی فقیر و تهیدست است. این ایراد آنها مانند همان ایرادی است که فرعون به حضرت موسی می گرفت. پیامبرشان در جواب این ایراد می فرماید. (إِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ)2 این شخص را خدا بر شما برگزیده است. حکومت و حکمرانی علم و بینائی و اطلاع از اوضاع جامعه می خواهد. و دیگری شجاعت و

ص:254

توان که این طالوت هر دوی این ها را دارد. خداوند علم، شجاعت و توان را در وی گسترش داده است.

حکومت تنظیم اراده ها است

راجع به حکومت گفتیم که بزرگان می فرمایند: حکومت که ممکن است به عهده یک شخص باشد یا یک هیئتی عهده دار آن باشند مقامی است که اراده های افراد جامعه و اراده های آن جمعیت کم و یا زیاد را هماهنگ می کند. خداوند به ما اراده داده است وتمام حرکات و کارهایمان به اراده خودمان است اگر کار خوب انجام دهیم مورد تشویق و تقدیر قرار می گیریم و اگر کار بد انجام دهیم در مقابل آن مسئولیم. کار حکومت نظارت بر کار اراده های افراد جامعه است. مثلاً با وضع قوانین راهنمائی و رانندگی که به وسیله حکومت انجام می شود از تخلفاتی که منجر به تصادفات و تلفات می شود جلوگیری می کند و کسی نمی تواند بگوید ماشین از خودم می باشد و می خواهم با سرعت 200 کیلومتر در ساعت حرکت کنم اراده حکومت در اینجا از این تخلف که به دیگران آسیب می رساند جلوگیری می کند که البته این گونه امور حکومتی جزئی است و شعبه شعبه به صورت وزارتخانه های مختلف، حکومت در سطح بالا را تشکیل می دهد.

گاهی در دنیا این حرف زده می شود که حکومت خلاف آزادی بشر است، بشر آزاد خلق شده است و دلیل بر آزاد خلق شدنش هم این که دارای اراده و مختار است به قول ملای رومی:

این که گوئی این کنم یا آن کنم خود دلیل اختیار است ای صنم

ص:255

این که فکر کنیم امروز به فلان جا برویم یا نرویم دلیل بر این است که ما اختیار داریم.

گر نبودی اختیار این شرم چیست این دریغ و خجلت و آزرم چیست؟

زجر استادان به شاگردان چراست خاطر از تدبیر سر گردان چراست؟

این ها همه چیزهائی است که در خودمان وجدان می کنیم و می فهمیم که ما اختیار داریم و آزاد خلق شده ایم.

امیرالمؤمنین علیه السلام در سفارشات خود به فرزندش امام حسن علیه السلام می فرماید:

«وَ لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا؛(1) ای پسر من! بنده ی دیگران مباش در حالی که خداوند تو را حر و آزاد خلق کرده است».

بعضی می خواهند از این حرف ها نتیجه ی سوء بگیرند، می خواهند برای بی بند و باری و شهوترانی خودشان برای این که هر کاری خواستند بکنند، توجیه داشته باشند و کسی هم نتواند به آنها اعتراض کند. آنها در جواب هر اعتراضی بگویند: آزادی است، انسان آزاد خلق شده و باید آزاد باشد و عده ای بالاتر از این می گویند: دین هم خلاف آزادی است، امر به معروف و نهی از منکر خلاف آزادی است و این موضوعی است که ما بایستی در مورد آن تحقیق کنیم که آیا واقعاً زیر بار قانون رفتن خلاف آزادی است آیا سرپرستی یک مقامی از جامعه گرفتن آزادی آنها است آیا دین با مقررات و احکام خود می خواهد جلو آزادی ما را بگیرد؟

ص:256


1- (1) نهج البلاغه، نامه ی 31.

جهات پنج گانه محدودیت خواسته ها و آزادی

از آنجائی که موجودی هستیم جزو جامعه و دنیا، خود به خود نمی توانیم بی بند و بار باشیم بزرگان فرموده اند ما آزاد خلق شده ایم ولی از سه جهت وجودمان اقتضا دارد که طبق خواسته ی دلمان و هر جور دلمان خواست رفتار نکنیم:

1. محدودیت از ناحیه وجود خودمان، مثلاً ما از طریق قوهّ ذائقه که در زبان ماست و به وسیله وجود آن در زبانمان مزّه خوردنی ها را درک می کنیم. درک می کنیم فلان غذا خوش مزّه است و فلان غذا بد مزّه. اکنون که غذاهای چرب و شیرین و لذیذ در ذائقه ما خوش می آید و از خوردن آن لذت می بریم، آیا انسان می تواند همین طور و بدون محدودیت غذا بخورد؟ خیر، چون ما دارای معده هم هستیم که معده ما یک بیابان وسیع نیست و محدود است و اگر کمی در خوردن زیاده روی کنیم ترس این است که معده ما منفجر شود. حالا آیا یک انسان عاقل می تواند ادعا کند که آزاد خلق شده ام و هرچه دلم خواست می خورم سعدی در این مورد می گوید:

نه چندان بخور کز دهانت برآید نه چندان که از ضعف جانت بر آید

آیا ما بگوئیم سعدی با این شعر خود ما را محدود کرده و آزادی ما را سلب نموده است؟ یا این گونه دستورات و دستورات مشابه آن که به وسیله اطباء و دانشمندان داده شده نه تنها موجب سلب آزادی انسان نیست، بلکه به سلامت انسان نیز کمک می کند. یا این که خداوند به ما فکر داده است و ما از مطالعه لذت می بریم اما در مطالعه آزاد نیستیم و پس از مقداری مطالعه مغزمان خسته می شود. یا از استماع سخنرانی لذت می بریم، امّا آن هم محدودیت دارد و مدتی

ص:257

پس از گوش دادن چرتمان می برد این ها همه محدودیت است. اما این نوع محدودیت ها همه از درون وجود ماست.

2. نوع دیگر از محدودیت ها به نام و مقررات است که خارج از وجود ماست، مثلاً فرض کنیم ما می توانیم بالای یک کوه برویم و از دیدن مناظر اطراف کوه لذت ببریم. امّا راه رفتن ما بالای کوه محدودیت دارد و سر راه ما دره وجود دارد، اگر بخواهیم روی کوه راه برویم جائی می رسیم که اگر یک قدم دیگر برداریم به قعر دره سقوط می کنیم حال اگر یک نفر به ما بگوید فلانی جلوتر نرو که پرت می شوی آیا می توان گفت که این شخص می خواهد آزادی ما را سلب کند و به قول سعدی:

چاه است و راه و دیده ی بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش

چندین چراغ دارد و بیراهه می رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خویش

اگر ما بدون برنامه و طرح به طرفی حرکت کنیم و یک نفر به ما طرح بدهد و بگوید فلانی این راه که تو داری می روی بن بست است بیشتر از این نرو نباید ناراحت شویم چون ما جزو این دنیا هستیم و این دنیا هم کوه و دره و پرتگاه دارد و جسم ما هم چدن نیست و گوشت و پوست و استخوان هستیم و اگر از جائی سقوط کنیم از بین می رویم. پس باید برنامه داشته باشیم و این برنامه مانند یک تابلو راهنمائی ما را هدایت کند و یا درجائی جلو عبور ما را سد نماید. این نیز یک نوع محدودیت است که در خارج از وجود ما قرار دارد.

3. جهت سوم از محدودیت از ناحیه اجتماع است، که ان شاءالله درآینده توضیح داده خواهد شد. اکنون در پایان حدیثی اخلاقی گفته می شود:

«قَالَ

ص:258

مُعَاوِیَةُ بْنُ عَمَّارٍ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ» شخصی به نام معاویة بن عمار می گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که می فرماید:

«کَانَ فِی وَصِیَّةِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله و سلم لِعَلِیٍّ علیه السلام أَنْ قَالَ یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ فَاحْفَظْهَا» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به علی علیه السلام فرمود که ای علی تو را درباره خودت به چند صفت وصیت و موعظه می کنم این صفات را حفظ کن یعنی آنها را بخاطر بسپار و در عمل هم آنها را به کار ببر

«ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْهُ» سپس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد: خدایا علی را بر این وصیت ها کمک کن.

«الْأُولَی الصِّدْقُ وَ لَا تَخْرُجَنَّ مِنْ فِمکَ کِذْبةٌ أَبَداً» صفت اول، راستگوئی است نگذار حتی یک دروغ از دهانت خارج شود.

«الثانیه الورع لَا تَجْتَرئَنّ عَلَی خِیَانَةٍ أَبَداً» نصیحت دوم این که هیچ گاه به خودت جرأت خیانت نده. خیانت به مال و یا حیثیت افراد، فرق نمی کند. هر کس نسبت به مسولیت هایش اگر کوتاهی ورزد خیانت نموده است. خیانت به اسلام و خون شهدا، یک کشاورز که در تقسیم آب قدری از آب همسایه را بدزدد این هم نوعی خیانت است

«والثَّالِثَةُ الْخَوْفُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ ذِکْرُهُ کَأَنَّکَ تَرَاهُ» سوم ترس از خدای عز وجل است آن چنان از خدا بترس گویا تو خدا را می بینی خیال نکن خدا از تو دور است و تو از خدا دور هستی

«وَ الرَّابِعَةُ کَثْرَةُ الْبُکَاءِ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ عَزَّوْجَّلَ» چهارم از ترس خدای عزّ و جّل زیاد گریه کن که

«یُبْنی لَکَ بِکُلِّ دَمْعَةٍ أَلْفُ بَیْتٍ فِی الْجَنَّة» برای تو در مقابل هر اشکی هزار خانه در بهشت بنا

ص:259

می شود

«والخامِسة بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِکَ»(1) نصیحت پنجم این است که مالت و خونت را برای دینت بذل کنی. «

والسادسة الاخذ بسنّتی فی صلاتی و صومی و صدقتی»؛ ششم این که سنت مرا در نماز و روزه و صدقه ام اخذ کنی.

و سه مرتبه فرمود بر تو باد به نماز شب و نماز ظهر و بر تو باد به تلاوت قرآن و مسواک هنگام هر وضوئی و بر تو باد به اخلاقهای نیکو و دوری از اخلاقهای زشت.

ص:260


1- (1) بحارالانوار، ج 74، ص 68، 69 و حدیث 8.

*

درس بیست و پنجم

حکومت و آزادی

(فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ)1 بحث گذشته ما راجع به حکومت و آزادی بود که به مناسبت این که عده ای معتقدند وجود حکومت باعث سلب آزادی از انسان می شود و در مورد آزادی و محدودیت های انسان بحث شد. از قدیم علمای اصول دین برای این که اثبات کنند انسان مختار است این مثال را می زدند که: انسانی که دچار مرض فکری و اعصاب است وقتی می خواهد یک استکان چای را از دست دیگری بگیرد و بخورد دستش می لرزد این یک نوع حرکت است، یک نوع حرکت دیگر این که دست را بلند می کند و به صورت دیگری می زند. بین این دو حرکت تفاوت است و فرقش این است آن که دستش می لرزد، به اراده ی خودش نیست ولی آن دیگری که دست دراز می کند و بگوش دیگری می زند این آزادانه و به اختیار بوده است. لذا علماء می گویند آنها که به

ص:261

جبر معتقدند و می گویند ما مجبوریم، خلاف علم حرف می زنند و حرف آنها علمی و اصولی نیست. ملای رومی می گوید:

مذهب جبر از قَدَر رسواتر است زان که جبری حس خود را منکر است

آنهائی که می گویند ما مجبوریم و از خودمان اراده نداریم یعنی جبریون از قَدَرِی ها رسواتر هستند. قدری ها پیرو مذهب باطل دیگری بوده اند که می گفتند خداوند در کارهای ما دخالت ندارد. ولی ما شیعیان می گوئیم: اختیار در کار است و خدا نقش اساسی دارد اکنون که ما اینجا جمع شده ایم قلبمان ضربان دارد و معده مان هم مشغول هضم غذاست ولی ما توجه نداریم و کار قلب و معده از اختیار ما خارج است ولی می توانستیم اینجا نباشیم و جای دیگر جمع شویم. در درس قبل گفته شد گرچه ما آزاد خلق شده ایم و آزادیم ولی از سه جهت نمی توانیم آنچه را دلمان می خواهد انجام دهیم و به عبارت دیگر از سه جهت محدودیت داریم که راجع به محدودیت از ناحیه وجودمان و محدودیت از ناحیه خارج از خودمان بحث کردیم.

محدودیت از ناحیه جامعه

اکنون می پردازیم به محدودیت سوم که این هم خارج از وجود ما است یعنی از ناحیه جامعه ای که در آن زندگی می کنیم. ما جزء جامعه هستیم و در این جامعه با افراد کم یا زیاد باید زندگی کنیم. ما باید جزو جامعه کار و فعالیت نمائیم و چون ما الهی و قائل به خداوند هستیم می گوئیم این چیزهائی را که خدا خلقت فرموده است خواسته است انسان تولیدات داشته باشد تا با کار و هماهنگی و همگامی با دیگران تأمین زندگی کند و از این تولیدات رفع نیاز همه افراد جامعه بشود. لذا خواه و نا خواه در این استفاده ی مشترک محدودیت پیش می آید. فرضاً باید از زمین برداشت کنیم و تولید، داشته باشیم و صرف زندگی کنیم. اگر آباد شدن این

ص:262

زمین به کس دیگری واگذار شده باشد و من بگویم آزادی است و می خواهم این ملک را تصرف کنم این نمی شود و من باید به وسیله ای محدود شوم. لذا در جامعه بودن و با جامعه زندگی کردن هم محدودیت است. یک قانون الهی یا مدنی یا چیزی از این قبیل، ناظر به روابط افراد جامعه با یک دیگر است. آزادی ما جزء آزادی جامعه است و ناچار باید محدود شویم. ممکن است کسی نسبت به امور بهداشتی وسواس داشته باشد و بهداشت را خوب رعایت کند. اما به علت جهالت نسبت به حقوق اجتماعی بی بند و بار باشد و به این کار نداشته باشد که این مال یتیم است یا این مال حق چه کسی است به این گونه امور توجهی ندارد. در این جاست که قوانین الهی نظارت بر او می کند.

آینده نگری محدود کننده ی آزادی مطلق

عامل چهارم که انسان را محدود می کند آینده نگری است مثلاً ما باید مسافتی را پیاده در ضمن دو یا سه روز طی کنیم و مقداری غذا هم برای این مسافرت همراه خود برمی داریم. قدری که راه رفتیم و موقع غذا خوردن شد فکر این که این غذا غیر از این وعده بایستی در دفعات دیگری در این مسافرت مورد استفاده قرارگیرد ما را در خوردن محدود می کند. این محدودیت به اعتبار فکر آینده نگری است. این مسئله در قوانین اجتماعی نیز هست وقتی بخواهند راجع به تربیت و آموزش و پرورش کودکان قوانینی وضع کنند با توجه به سن کودک یکسری محدودیت ها قائل می شوند. مثلاً بچه هفت ساله را که در دبستان ثبت نام می کنند از باب این که بچه است نمی توان گفت که 8 ساعت در روز باید درس بخوانی گرچه این بچه مرد آینده است و باید دارای اندوخته های علمی فراوان شود ولی چون فکر و اعصاب او در این سن کشش زیادی ندارد. نمی توان برای درس خواندن به او فشار زیادی آورد و بایستی زنگ تفریح و بازی هم

ص:263

داشته باشد. قوانین الهی هم روی همین مبناست. که دنیائیست و جنبه ی آخرتی هم دارد. ممکن است دید کسی این طور باشد که ما هستیم و این دنیا ولی دید انسانِ دیگری این است که ما از طرف خدا آمده ایم و باز گشت و معادی داریم. لذا باید روی برنامه های دنیا قوانین و مقرراتی وضع بشود و محدودیت هائی روی برنامه های دنیا باشد.

نظارت خداوند عامل محدودیت آزادی انسان

عامل پنجم برای محدود ساختن آزادی و اراده و خواست انسانها، نظارت خداوند است در اینجا حدیثی از کتاب مجموعه ی ورام بن ابی فراس به نقل از بحارالانوار نقل می کنیم: که دلالت می کند برمحدود بودن آزادی انسان در عمل و خواسته دل به جهت نظارت خداوند بر اعمال. ابوالاسود دئلی از پدرش نقل می کند که گفت

«قَدِمتُ الربذه» وارد ربذه شدم. (ربذه تبعیدگاه حضرت ابوذر غفاری است که داستان مبارزات او با خلیفه سوم و معاویه معلوم است که بالاخره او را به بیابان خشک و سوزان ربذه تبعید نمودند تا سرانجام خودش با بعضی از افراد خانواده اش در آن بیابان به شهادت رسیدند). ابوالاسود می گوید: آن وقتی که ابوذر تبعید بود

دَخَلْتُ عَلَی ابوذر (جندبن جناده) براو وارد شدم و او برایم گفت:

«

دَخَلْتُ عَلی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم فَلَمْ أَرَ فِی الْمَسْجِدِ أَحَداً مِنَ النَّاسِ إِلَّا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله و سلم وَ عَلِیٌّ إِلَی جَانِبِهِ جَالِس» ابوذر می گوید روزی بر رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در مسجدش وارد شدم کسی را ندیدم مگر حضرت علی علیه السلام را که پهلوی پیامبر نشسته بود.

«فَاغْتَنَمْتُ خَلْوَةَ الْمَسْجِدِ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی

ص:264

أَوْصِنِی بِوَصِیَّةٍ یَنْفَعُنِی اللَّهُ بِهَا» خلوت بودن مسجد را غنیمت دانسته عرض کردم یا رسول الله پدر و مادرم فدای شما باد وصیتی با من بکنید، خداوند با این وصیت شما به من سود برساند

«فَقَالَ نَعَمْ وَ أَکْرِمْ بِکَ» حضرت فرمود بسیار خوب. ای ابوذر تو چقدر گرامی هستی. (ابوذر نزد پیامبر مقام زیادی داشت. و می گویند در زمان عثمان، امیرالمؤمنین در مجلسی راجع به ابوذر فرمود: از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود: این آسمان سایه بر سر کسی نینداخته و این زمین تیره رنگ، بدوش خود نکشیده است راستگوتر از ابوذر، و باز پیامبر فرمود:

«و داک منّا»؛ یعنی، او (ابوذر) از ما است.(1)

پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم راجع به سلمان فارسی نیز فرمود:

«اَلَسّلمان مِنّا اهْلَ الْبْیتِ» (سلمان هم از اهل بیت ماست).

به هرجهت پیامبر این گونه ابوذر را وصیت می نماید:

«إِنِّی مُوصِیکَ بِوَصِیَّةٍ فَاحْفَظْهَا فَإِنَّهَا جَامِعَةٌ لِطُرُقِ الْخَیْرِ وَ سُبُلِه» پیامبر می فرماید: تو را یک وصیت می کنم آن را حفظ کن و این نصیحت جامع است و طُرُق خیر را در بر دارد و اگر حفظ کردی برایت نصیب و بهره است

«یَا أَبَاذَرٍّ اعْبُدِ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ» خدا را آنگونه عبادت کن که گویا او را می بینی

«فَإِنْ کُنْتَ لَا تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاک»(2) اگر خدا را نمی بینی اما او تو را می بیند.

ص:265


1- (1) بحارالانوار، چاپ ایران، دارالکتب الاسلامیة، ج 22، ص 348.
2- (2) بحارالانوار، ج 74، ص 74.

به قول حافظ:

بنده ای در همه اوقات خدا با او بود او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

یار نزدیک تر از من به من است این عجب بین که من از وی دورم

در حقیقت دوری ما از خداوند همان توجه به خودمان و غفلت مان می باشد.

میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

خداوند به اعمال و نیات ما آگاه بوده و هست. مرحوم فیض کاشانی مثالی می زند او می گوید: اگر کسی یک بچه سر راهی را بر دارد و تکفل کند و بزرگ نماید و بعد هم به او سرمایه دهد تا با آن تجارت کند. ولی این بچه سر راهی پنهانی به صاحب خود خیانت نماید و یک وقت متوجه شود که ارباب او را می بیند و متوجه خیانت های اوست، از خجالت و شرم می خواهد که زمین دهان باز کند و او را به بلعد در قیامت هم ما می فهمیم که نه تنها این اعمالی که به وسیله اعضاء و جوارح ما انجام شده خداوند به آن آگاه بوده است. بلکه به نیت های دل ما هم آگاه بوده است و نزد او آشکار بوده است. حتی اگر خداوند هیچ عذابمان هم نکند همین عذاب خجالت برایمان از هر عذابی سخت تر و دردناک تر است.

شاعر:

خدایا در آتشم بسوز و مبر نام معصیت که آتش به گرمی عرق انفعال نیست

ص:266

*

درس بیست و ششم

حکومت عادله ناظر بر اراده ی جامعه

در بحث های گذشته راجع به ضرورت حکومت و آزادی انسان بحث شد و دیدیم برای این که انسان ها در یک جامعه بتوانند در کنار هم از مواهب طبیعی و امکانات موجود به خوبی استفاده کنند مقام حکومت به عنوان ناظر بر اراده جامعه از نعمت های بزرگ جامعه است. اگر این امکان وجود داشت که انسان خودش به طور اتوماتیک و خود کار مقررات را عمل کند در آن جا دیگر حکومت معنا نداشت. درخت موجودی است که اگر بخواهد خشک نشود باید در زمین ریشه بدواند و از رطوبت زمین و مواد غذائی مناسب خودش استفاده کند. ریشه درخت سهم خودش، ساقه درخت سهم خودش و تنه و برگ های درخت هر کدام سهم خودشان را از زمین می گیرند و از یکدیگر نمی ربایند و مقررات مربوط به برداشت مواد غذائی را کاملاً رعایت می کنند و در اینجا می گوئیم خداوند درخت را هدایت تکوینی نموده است یعنی درخت این گونه خلق شده است که تمام قسمت های آن مقررات مربوطه را کاملاً رعایت می کنند. اگر ما انسان ها مانند درخت بودیم به حاکم و حکومت نیاز نداشتیم ولی این طور نیستیم و به مقررات نیاز داریم. این مقررات برای این نیست که دست و پای ما را ببندد. این مقررات صحیح همانست

ص:267

که اگر حتی عقلمان هم به آنها می رسید بخاطر امیال و خواسته هایمان با آن عمل نمی کردیم. لذا در اینجا نیاز است که خداوند به وسیله پیامبران برای ما مقررات بیاورند و اگر هم نخواستیم زیر بار برویم به گردن ما بیندازند. خداوند در آیه 72 سوره ی احزاب می فرماید: (إِنّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً) ما امانت خود را بر آسمان و زمین و کوه ها عرضه داشتیم ولی آنها از تحمل آن ابا کردند و از قبول این امانت ترسیدند ولی انسان این امانت را حمل کرد. به قول حافظ شیرازی:

آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند

در تفسیر این که این امانت چیست، روایت دارد که این امانت همان دین است آن گاه بحسب ظاهر این ایراد گرفته می شود که در پایان آیه، ذکر گردید «إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً» این انسان خیلی ظالم و خیلی جاهل است، امانتی را که آسمان و زمین و کوه نتوانستند قبول کنند، انسان قبول کرد که ظالم و جهول است اگر ما ظلوم و جهول نبودیم در حفظ امانت دین و عمل به آن،(1) یعنی مانند درخت بودیم که مقررات را به طور اتوماتیک و خودکار عمل می کند، نیاز به حکومت نداشتیم یا بر عکس اگر درختان هم مانند ما بودند محتاج حکومت می شدند. البته قسمتی از زندگی ما مانند درختان است. زمانی جزء خاک بودیم کم کم نبات شدیم و از راه غذا نطفه ی پدر شدیم و بعد در رحم مادر قرار گرفتیم و

ص:268


1- (1) از تفاسیر قرآن استفاده می شود انسان در پذیرش امانت دین و عقل ظالم و جاهل نبود بلکه در انجام وظیفه و عمل به خواسته دین و عقل ظلوم و جهول است.

جنین شدیم و اعضاء و جوارحمان رشد کرد و شکل گرفت تا بالاخره متولد شدیم این گونه موارد در زندگی ما شبیه درختان است و خداوند آن را به عهده خودمان واگذار ننموده و خود در آن دخالتی نداشته ایم قرآن می فرماید:

(ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً)1

«این انسان ها را برای خلقت آسمان ها و زمین حاضر نکردیم که به آنها بگوئیم: ما می خواهیم آسمان و زمین را خلق کنیم».

خیر به ما انسان ها نمی برازد که خداوند بخواهد در خلقت با ما مشورت کند و حتی می فرماید در خلقت خودشان هم خودشان را گواه نگرفتم. پس قانون خواستن و حاکم خواستن یعنی تحت برنامه های خاصی اراده های ما جفت و بند بشود. مثلاً همین سپاه را افرادی تشکیل می دهد. و این نهاد مقرراتی دارد که باید در اینجا اراده ها هماهنگ شود و این نهاد می شود جزئی از نظام جمهوری اسلامی که آن هم روی پایه قانون اساسی و آن هم روی پایه اعتقاد به قرآن و قیامت است. لذا می بینیم با این توضیحات نتیجه این می شود که شرط حکومت داشتن مال و جواهرات نیست و ایرادی که فرعون نسبت به موسی می گیرد یا ایراد بنی اسرائیل نسبت به طالوت که فقر و تهیدستی دارد و آنها را به رخ می کشند، بی مورد و نابجاست. در اینجا از این قسمت داستان حضرت موسی علیه السلام می گذریم و ان شاءالله بقیه قضایا را بعداً مورد بررسی قرار می دهیم در خاتمه ی این بحث حدیثی به عنوان تذکر اخلاقی گفته می شود.

ص:269

گوش و دل سپردن به موعظه

پدر ابوالاسود دئلی می گوید: روزی در ربذه به دیدن ابوذر غفاری رفتم. ابوذر گفت یک روز بر پیامبر وارد شدم، پیامبر به من موعظه هائی فرمود و در ضمن آنها نیز این گونه فرمودند:

«یَا أَبَاذَرٍّ احْفَظْ مَا أُوصِیکَ بِهِ تَکُنْ سَعِیداً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ»(1) ای اباذر این وصیت هائی را که می کنم حفظ کن تا بواسطه آن در دنیا و آخرت سعادتمند باشی. خود این مطلب مهمی است و ما باید به آن توجه کنیم که موقعی که یک نفر موعظه می کند دلمان پهلوی او باشد، چشم و گوشمان به طرف او باشد. خداوند در قرآن شریف آن جا که به ذکر صفات منافقین می پردازد به این نکته اشاره می کند که منافقین هم مانند مسلمان های خالص در مجلس پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می نشستند ولی با این تفاوت که دل به گفته های پیامبر نمی دادند و گوششان بدهکار نبود فقط به صورت تشریفاتی در مجلس پیامبر شرکت می نمودند. در سوره ی قتال که همان سوره محمد صلی الله علیه و آله و سلم است می فرماید:

(وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتّی إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِکَ قالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ ما ذا قالَ آنِفاً) ، (2)(بعضی از این منافقین این گونه اند که بحسب ظاهر گوش می دهند ولی وقتی مجلس تمام شد و رفتند آن دیگری از او می پرسد پیامبر چه می گفت حوصله مان سر رفت)

ص:270


1- (1) بحارالانوار، ج 74؛ مواعظ النبی، ص 75.
2- (2) محمد/ 19.

به هر حال از صفات منافقین این بوده است که در مجالس مؤمنین شرکت می کردند ولی گوششان بدهکار نبوده است.

در فرمایشات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم است که می فرماید:

«نَضَّرَ اللَّهُ عَبْداً سَمِعَ مَقَالَتِی فَوَعَاهَا وَ بَلَّغَهَا مَنْ لَمْ تبلغه»(1) خداوند خرّم و خندان گرداند آن کسی را که گفتار را بشنود و به دل به سپارد و به کسانی که حاضر نیستند ابلاغ کند که رساندن پیام از طرف حاضرین به غائبین خود یک وظیفه است.

حضرت در دنباله حدیث می فرماید:

«یَا أَیُّهَا النَّاسُ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ فَرُبَّ حَامِلِ فِقْه» ای مردم حاضرین شما باید مطلب را به غائبین برساند

«فَرُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ لیس بفقیه» چه بسا کسانی که حامل فقه هستند یعنی علم فقه را همراه خود می برند ولی خودشان فقیه نیستند. این همه علوم اسلامی که به دستمان رسیده است آن اصحابی که در درجه اول آن را می گفتند نه می توانستند بنویسند و نه بخوانند و نه چاپ وجود داشته است. ولی آنها این علوم را به دل سپردند و برای دیگران نقل کردند تا استفاده کنند. من گاهی اوقات پیر مردی را که سنش بیشتر از ماست می بینم که می گوید: خدا بیامرزد مرحوم حاج شیخ احمد نجف آبادی را که این جور می فرمود یعنی این پیر مرد گفته ی حاج شیخ احمد را بدل سپرده است و نقل می کند ولی همین گفته را ممکن است ما بیشتر از خود آن پیر مرد بفهمیم که چیست ولی این پیرمرد یک قاصد بوده است که به وظیفه خود یعنی ابلاغ شنیده ها به دیگران، عمل کرده است و ما هم این وظیفه را به عهده داریم، که ان شاءالله به آن عمل کنیم.

ص:271


1- (1) کافی، ج 403/1.

*

ص:272

درس بیست هفتم

اشاره

(وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ * فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ * فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ * وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ * قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ * رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ) .(1)

ادب، زمینه ی هدایت ساحران

حضرت موسی علیه السلام را بیان می کند که به دستور فرعون ساحران مأموریت یافتند: از طریق سحر به مقابله با حضرت موسی علیه السلام به پردازند. هنگامی که صحنه آماده شد ساحران ابتدا تا اندازه ای اظهار شهامت کردند و تا اندازه ای هم عرض ادب، عرض کردند: آیا شما اول سِحر خودتان را می اندازید؟ این سخن دو جهت را بیان می داشت. یکی این که: ساحران خواستند بگویند ما به پیروزی خودمان اطمینان داریم و فرقی نمی کند که شما اول شروع کنید یا ما. و جهت دیگر این که می خواستند نسبت به حضرت اظهار ادب نمایند که همین اظهار ادب

ص:273


1- (1) اعراف/ 121 116.

به شخص سعادت می دهد. و این ریزه کاری در حرف زدن نمونه ای از باطن پاک است. بالاخره ساحران دربار فرعون سحر خود را انداختند، و صحنه پر از مار و افعی و غیر ذالک شد، و همه ی چشم ها را خیره کرد.

وحی نوعی تفهیم است

در اینجا مدد الهی سراغ حضرت موسی علیه السلام آمد. از آن جا که همیشه عنایت پروردگار به سوی بندگان واقعی و مخلص خویش است، آن جا نیز عنایت الهی اقتضا کرد که به حضرت موسی وحی کند و همان طور که قبلاً گفته شد: وحی یک نوع تفهیم کردن به یک فرد است آن چنان که دیگران متوجه نشوند. عرب یک حالتی را وحی می گوید همان که از طرف خداوند به انبیاء یک نوع تفهیم هائی می شد که دیگران نمی فهمیدند چه بسا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در میان جمع بسر می برد و در همان حال عنایت الهی شامل حال او می شد و از عالم غیب مطلبی به قلب او القاء می گردید. وقتی که به دستور فرعون پسران تازه متولد شده بنی اسرائیل کشته می شدند، به محض تولد موسی خداوند می فرماید:

(وَ أَوْحَیْنا إِلی أُمِّ مُوسی أَنْ أَرْضِعِیهِ)1

ما به مادر موسی وحی کردیم که تو ناراحت مباش او را شیر بده و هرگاه احساس خطر نمودی او را به دریا بیانداز و ما او را به تو باز خواهیم گرداند. در این صحنه سیاسی هم که سحر ساحران تمام چشم ها را خیره نموده بود و دل ها را به طپش در آورده بود، یکی از امدادهای غیبی خداوند به سراغ حضرت موسی آمد

ص:274

خداوند می فرماید (وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَلْقِ عَصاکَ)1 به موسی وحی کردیم که عصایت را بیانداز.

ساحران در مقابل عظمت حق به سجده افتادند

بدین ترتیب به وسیله وحی تکلیف موسی را مشخص نمود که این عصا دروغ ها و باطل را می بلعد این مدد غیبی که آمد حق ثابت شد. (فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ) حق واقع شد و آن عمل و کوشش ها باطل شد. در اینجا نکته ای قابل توجه است و آن این که اگر ما در صراط حق باشیم بالاخره خداوند پشتیبان حق است و فقط ممکن است بر حسب ظاهر و بنا بر خواست حق تعالی یک وقت هائی مغلوب باشیم ولی آخر الامر حقانیت، ظهور خود را خواهد کرد. وقتی حضرت موسی عصای خود را انداخت تمام مار و افعیِ ساحران را بلعید (فَغُلِبُوا هُنالِکَ) پس در این هنگام ساحران مغلوب شدند: (وَ انْقَلَبُوا صاغِرِینَ) و از آن صحنه بر گشتند در حالی که کوچک شدگان بودند. در این لحظه ساحران چه کار کردند؟ با توجه به آنچه که بیان شد: آنها چون باطنِ پاک داشتند، عنایت الهی سر وقت آنها آمد و عظمت حضرت موسی را درک کردند: (وَ أُلْقِیَ السَّحَرَةُ ساجِدِینَ) در مقابل این عظمت به سجده افتادند: (قالُوا آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ) (بدون هیچ گونه ترس و وحشتی) اظهار داشتند که: به خدای جهانیان ایمان آوردیم. در اینجا داستانی را نقل می کنم برای توضیح آیه ی بعد. می گویند: شخصی قاچاقِ باروت

ص:275

می کرد مأموران دور او را گرفتند که چرا باروت حمل می کند، آن شخص اظهار داشت که این ها سیاه دانه است، کمی از آنها را کف دست او ریخته و زیر ریشش آتش زدند و ریش او را سوزاندند، آن شخص دوباره گفت: نگفتم سیاه دانه است. در اینجا هم ممکن است وقتی ساحران گفته اند: (آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ) با توجه به این که فرعون هم خود را خدا می خوانده است، عده ای مطلب را لوث کرده و بگویند دیدید که این ساحران هم به فرعون ایمان آوردند. لذا در آیه بعد از قول ساحران می فرماید: (رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ) یعنی به همان ربی که موسی و هارون می گویند ایمان آوردیم نه به فرعون.

چند نکته اخلاقی

در اینجا چند نکته اخلاقی وجو دارد که تذکر داده می شود: ساحران دربار فرعون چون سحر و جادو می کردند عملشان بد بود و گناه بود از دستگاه ظلم و ستم فرعون پشتیبانی می کردند و در نتیجه دود عمل بدشان به چشم همه می رفت. بعضی از گناهان اثر عمومی دارد، اینان نیز چون شرک را تقویت می کردند گناهشان اثر عمومی داشت ولی یک مرتبه با مشاهده ی آثار عظمت الهی منقلب شدند و مثل این که از ته جهنم بیرون آمدند و به اعلی درجه ی بهشت وارد شدند. و این برای ما درس عبرت است که: به بندگان خدا و لو هر قدر هم گناه کارند به چشم حقارت و کوچکی نگاه نکنیم گرچه گناه بد است، شرک و ظلم بد است و هر کس بد می کند بد است، اما ما نمی توانیم روی بندگان خدا قضاوت کنیم که این ها جهنمی هستند قضاوت واقعی با خدا است. دنیا نشان داده است چه بسا اشخاصی بوده که تا آخر عمر مرتکب گناه می شده اند ولی یک اتفاق باعث شده که راه خود را عوض کرده و راه راست را انتخاب نمایند.

ص:276

توبه فضیل بن ایاز

می گویند فضیل بن ایاز که یکی از زهاد معروف است، دزد واردی بوده است. یک شب از دیوار خانه ای بالا می رفته است صاحب خانه که اهل تهجد و نماز شب بوده در حال عبادت این آیه را تلاوت می نموده: (أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ)1 یعنی وقت آن نرسیده است مؤمنین دلهایشان به ذکر حق خاضع و خاشع و تسلیم شود. این آیه یک مرتبه دزد سر دیوار را تکان سختی داد و در قلب او اثر نمود و فطرت خفته او را بیدار نمود. می گویند جواب داد: چرا وقت آن رسیده است و صاحب خانه را صدا زد و از او حلالیت طلبید و کاملاً عوض شد و تبدیل به یکی از زاهدان زمان خود گردید.

داستان بشر حافی

داستان دیگری در این مورد راجع به شخصی به نام بشر حافی نقل شده که در زمان امام هفتم علیه السلام زندگی می کرد و مردی ثروتمند، عیاش و طاغوتی بود. روزی حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام از درب خانه ی این مرد عبور می کرد و دید از درون خانه اش صدای ساز و آواز و عیش و نوش می آید، از غلام بشر که از خانه بیرون آمده بود پرسید که این بنده است یا آزاد است؟ غلام عرض کرد، آزاد است و از طبقه اعیان و اشراف است. امام فرمود: بله آزاد است که این کارها را می کند اگر بنده ی خدا بود این کارها را نمی کرد وقتی غلام به خانه برگشت بشر از او سؤال کرد که امام چه گفت؟ غلام گفته ی حضرت را برای بشر بیان نمود. این جمله کوتاه آن چنان در بشر تأثیر گذاشت که با پای برهنه به دنبال امام علیه السلام

ص:277

دوید تا به او رسید و از اعمال گذشته خود توبه نمود و از آن روز از زهاد شد.(1) و از آن روز به بُشر حافی یعنی پا برهنه معروف گردید. و می گویند از هر کوچه ای که عبور می کرد بوی عطر او به مشام می رسید.

و به قول سعدی:

قضاوت خوبی و بدی اشخاص با خدا است

بله اگرچه کار بد، بد است. و قرآن فرموده: دزدی، شراب خوردن، خیانت، دروغ و مثل این ها همه بد هستند و در مقابل، مثلاً نماز خواندن خوب است و در این ها شک نیست. اما شخص بد و گناهکار حسابش با کرام الکاتبین است. نباید آن جور فکر کنیم: ما که نماز می خوانیم و به جماعت ها حاضر می شویم حتماً بهشتی هستیم. این یک فکر اشتباه است و باید به خدا پناه ببریم و از درگاه او بخواهیم که ما را از لغزش حفظ کند. دنیا نشان داده است کسانی بوده اند که در راه مستقیم بوده اند ولی یک حادثه راهشان را عوض کرده است.

پس به جای دیگران روی خود قضاوت کنیم که چه هستیم. به قول معروف:

هر که از پل بگذرد خندان بود زیر پل منزلگه رندان بود

اما می توانیم بگوئیم نماز، مسجد رفتن، قرائت قرآن، در پای مجلس روضه نشستن خوب است و شراب و دزدی و غیره بد است. اما این که من خوب هستم و آن دیگری بد، این حساب ها دیگر با ما نیست. ممکن است آن که به نظرمان بد

ص:278


1- (1) الکنی و اللالقاب، محدث قمی، ج 2، عنوان الحافی، ص 153 و داستان و راستان شهید مطهری، ج 1، داستان 44.

می آید و اعمال ظاهرش بد است یک دل صافی داشته باشد که ما آن را نداریم، او حسود و کینه توز نیست، او ممکن است مشروب بخورد که البته بد غلطی کرده است و باید مجازاتش کرد. اما ممکن است یک معنویتی داشته باشد که ما نداریم. ممکن است عاقبتش به خوبی بکشد و ما خدای نخواسته عاقبتمان به بدی منتهی شود بله این ساحرها: گرچه در ابتدا بد بودند و یاور ظالم. و آمده بودند که حضرت موسی علیه السلام را شکست دهند و فرعون را تقویت کنند ولی جذبه الهی آنها را گرفت و آنان را منقلب نمود، و اینان که چند لحظه قبل از این حادثه، فرعون، فرعون می کردند در یک لحظه عوض شدند و به حقایقی اعتراف کردند که کاملاً از روی علم و عرفان و معرفت بود.

کارهای قبلی ها را خراب جلوه ندهیم

در اینجا به عنوان تذکر حدیثی از فرمایش حضرت امیر علیه السلام به مالک اشتر راجع به کسانی که یک سمت اجتماعی دارند عرض می کنم. عدّه ای هستند در اجتماع مانند: بنا، کشاورز و یا خارکن که کار می کنند و زحمت می کشند اما سمت اجتماعی ندارند. اما بعضی از اشخاص مانند کسانی که در ارگان ها کار می کنند دارای سمت اجتماعی هستند. امام علی علیه السلام می فرماید: «نکند بگوئی من بزرگترم و باید دستور بدهم و آنها عمل کنند(1) ، اگرچه شما باید دستور بدهید ولی نباید به خود ببالید. امام علیه السلام در مضمون کلامش به مالک می فرماید: وقتی روی کار آمدی فکر نکن که بخواهی همه چیز را خوب کنی و بگوئی جلوتری ها خراب کردند و خوب کار نکرده اند. این روحیه بدی است».(2) گاهی دیده شده یک مریض مدتی پیش یک دکتر می رفته، حالا یا از او خسته می شود یا به او دسترسی ندارد،

ص:279


1- (1) نهج البلاغه نامه، 53، فراز 12 و 13 و 20.
2- (2) همان، فراز 23.

می رود پیش یک پزشک دیگر و دکتر جدید می گوید: تمام معالجاتی که دکتر قبلی انجام داده است همه اشتباه بوده است. ممکن است درست هم بگوید اما این روحیه بسیار بدی است که کارهای قبلی ها را خراب جلوه دهیم. این اخلاق در دولت ها هم دیده می شود وقتی یک دولت جدید روی کار می آید می گوید: که کارهای دولت قبلی درست نبوده است و چه بسا در راه برنامه ای دولت قبلی میلیون ها خرج نموده و دولت جدید می آید و همه برنامه ریزهای قبلی را خراب و غیر مفید دانسته و به هم می زند. نباید این جور باشد، باید بیائی و کارهای گذشته را تکمیل کنی نه این که خراب کنی. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده

«انَّی بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ» (1). «من مبعوث شدم که پسندیده های اخلاق را تکمیل کنم». انبیاء قبلی هر کدام به نوبه خودشان معماری بودند که آمدند و هر کدام بنای این جامعه را بجائی رساندند، و پیامبر اسلام آمده است آن را کامل کند و نمی گوید که تمام روش های گذشته خطا و غلط بوده است در نتیجه ما نیز باید متمم و تکمیل کننده باشیم نه خراب کننده، امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر می فرماید:

«وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَیْهَا الرَّعِیَّة»(2) سنت های صالحی را که قبلی هایِ این امت عمل کردند نقض مکن، مثل یک استخری که آب آرام دارد انسان درآن سنگ بیندازد که در آن موج ایجاد شود. و بعد می فرماید: یک روشی نداشته باش که به خیال خودت نوآور باشد یعنی این که بخواهیم کاری بکنیم که دیگران نکرده باشند. مگر هر چیز تازه ای خوب است و هر چیز قدیمی بد است؟ این یک دستوالعمل است که حضرت می دهد و در همه جهات زندگی انسان باید رعایت شود.

ص:280


1- (1) کنز العمّال، ح 5217؛ میزان الحکمة، ج 149/3 عِنوان، 1111.
2- (2) نهج البلاغه نامه، 53، فراز 23.

*

درس بیست و هشتم

اشاره

(قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعی * فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی * قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلی)1 .

سحر و خطای باصره

داستان حضرت موسی علیه السلام با استفاده از آیات قرآن به آنجا رسید که وقتی ساحرانِ دربارِ فرعون سحرهای خود را انداختند و صحنه پر از مار و افعی شد، درحقیقت یک نوع چشم بندی کردند و به چشم مردم این جور می آید که مار واقعی است در صورتی که این مسئله واقعیت نداشت (سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ)2 مثال زدیم که این مسئله مثل وقتی است که ما در ماشین نشسته ایم و به نظرمان می رسد که درختان و بیابان حرکت می کنند ولی ما چون از گذشته تجربه داریم، می دانیم که واقعیت ندارد ولی بچه های کوچک چون آگاهی و تجربه ندارند فکر

ص:281

می کنند که: بیابان و درختان در حال حرکت اند. اینجا هم سحر ساحران در چشم مردم واقعی آمد ولی حضرت موسی با فکر بالا و آن ایمان و یقینی که به خدا داشت می دانست که این چشم بندی است. لذا مطابق بعضی آیات (آیه 81 سوره یونس) حضرت موسی به ساحرها فرمود: (ما جِئْتُمْ بِهِ السِّحْرُ إِنَّ اللّهَ سَیُبْطِلُهُ) آنچه آورده اید سحر است و حقیقت ندارد و خداوند زود ابطالش می کند، یعنی: این توطئه به نتیجه نمی رسد. در آیات سوره طه که به آیات سوره اعراف شبیه است آمده چون قبلاً ساحران به خاطر این که اظهار شجاعت کرده باشند و هم اظهار ادب، عرض کرده بودند: شما سحرتان را می اندازید یا ما؟. حضرت موسی در جواب فرمود شما اول سحرتان را بیندازید. در اینجا کلمه حِبال آمده که جمع حبل است به معنی ریسمان که وقتی روی زمین افتادند به حرکت در آمدند که شاید به آنها جیوه مالیده بودند که وقتی در آفتاب گرم قرار گرفتند حرکت کردند و به چشم مردم و در قوه خیال آنها مارها و افعی ها متصور شد. مثلاً شاید بارها مشاهده کرده اید که وقتی دانه های باران به سرعت پائین می آیند، به نظرما چنین می رسد که: یک نخ بلند است که از طرف بالا به پائین کشیده شده است و یک دلیل فیزیکی دارد و آن این که وقتی ما جسمی را رؤیت می کنیم تا لحظه ی بعد از کنار رفتن آن جسم از جلو دید ما، باز هم تصویر آن باقی می ماند و اگر قبل از پاک شدن تصویر جسم قبلی جسم دیگری مقابل دید ما قرار گیرد، این دو تصویر که از دو جسم مختلف یا دو حالت مختلفِ یک جسم است، پشت سرهم متصل به هم دیده می شود (علت این که ما در سینما اشخاص و اجسام را به صورت متحرک مشاهده می کنیم همین پدیده فیزیکی است) پس یک علت و جهت فیزیکی این کار و هم قوه خیال مردم است که باعث شد طناب ها را مار واقعی خیال کنند. (سَحَرُوا أَعْیُنَ النّاسِ) و چشم مردم را سحر کردند.

ص:282

ترس موسی از غلبه جاهلان و دولت گمراهی

بعد می فرماید: (فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسی) در قلب حضرت موسی علیه السلام یک کمی خوف راه پیدا کرد که: این خوف از امور و جدانی است. زیرا ما یک امور حسی داریم مثلاً: دیدنی ها را با چشم می بینیم، شنیدنی ها را با گوش می شنویم و مزه ها و بوها را با قوای مربوطه آنها حس می کنیم، این ها محسوسات است ولی به وسیله قلبمان در می یابیم که فرزندانمان را دوست داریم. این ها را وجدانیات می گویند و خوف هم از وجدانیات است حضرت موسی علیه السلام هم کمی ترس برداشت که: (قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلی)1 خداوند می فرماید: گفتیم نترس همانا تو پیروزی. این صحنه مبارزه حق باکفر است ای موسی تو اعلی هستی برد با تو است. اما واقعاً این ترس موسی از چیست؟ یکی از خصوصیات اولیاء خدا این است که از غیر خدا نمی ترسند.

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

«لَمْ یُوجِسْ مُوسَی خِیفَةً عَلَی نَفْسِه» اگرچه موسی یک خوف کوچکی داشت. اما این خوف از ترس جان خودش نبود

«بَلْ أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّال و دِوَل الضلّال»(1) بلکه حضرت در این فکر بود که نکند جهال پیروز شوند و گمراهان دولت یابند که این صحنه یک آزمایش الهی باشد و یا فرضاً مشیت الهی بر این باشد که ساحران پیروز شوند.

ص:283


1- (2) نهج البلاغه، خطبه ی 4.

شکست و پیروزی صحنه های امتحان

البته خدا با مؤمنین است ولی این قول را نداده که در تمام صحنه های ظاهری برد با اهل ایمان باشد. مثلاً اولین جنگی که برای مسلمانان صدر اسلام بعد از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، پیش آمد جنگ بدر بود. وقتی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خبر رسید که: قافله مال التجاره مکیان به سرکردگی ابوسفیان از شام به سوی مکه می رود و مسلمانانِ مهاجر تمام مال و دارائیشان را بخاطر حفظ ایمانشان زیر دست مشرکین در مکه گذشته و بیرون آمده بودند. حالا اگر می رفتند و این کاروان را مصادره می کردند تازه قسمت کمی از اموالشان را پس گرفته بودند. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دستور فرمودند که مسلمانان به سوی قافله حرکت کرده و جلوی حرکت آن را بگیرند. مسلمانان از مدینه خارج شده و بیابانی شدند، از آن طرف ابو سفیان که متوجه قضیه شده بود راه کاروان را کج کرده موضوع را نیز به سران قریش اطلاع داده تا با سپاهی مفصل به مقابله با مسلمانان بر خیزند که قرآن در این باره می فرماید: (وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَیْرَ ذاتِ الشَّوْکَةِ تَکُونُ لَکُمْ)1 و شما دوست می داشتید که آن قافله با مال التجاره اش برای شما باشد. اما اکنون با لشگری آماده و مسلح روبه رو شدند که شاید دوهزار نفر بودند و تماماً اسلحه هم داشتند در صورتی که مسلمانان 313 نفر بوده و اسلحه هم نداشتند. می گویند وقتی دو سپاه در نزدیکی چاه های بدر با هم روبه رو شدند، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم خطاب به مسلمانان فرمود: مکه پاره های جگرش را پیش شما انداخته است و این خوب فرصتی است،

ص:284

پاره های جگر مکه مثل ابولهب، ابوجهل و سایر سرکردگان به این جنگِ ناخواسته کشیده شده بودند و در این نبرد بود که بیشتر سران مشرکین و گردن کلفت های قریش کشته شدند و مسلمانان اجساد آنها را در چاه انداخته و روی آن خاک ریختند. چون در این جنگ مسلمانان با عده کم بر مشرکین با قوای زیادشان پیروز شدند و خیال کردند در همه صحنه ها برد با آنهاست، ولی با فاصله چند ماه بعد جنگ احد پیش آمد که مسلمانان شکست خوردند و چه عزیزانی را از دست دادند مثل حمزه سیدالشهدا عموی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و این یک آزمایش بود که خداوند می فرماید:

«تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاس»(1) ما هستیم که روزگارها را پیش می آوریم که شاعر می فرماید:

چنین است رسم سرای درشت گهی پشت به زین و گهی زین به پشت

غرض این که در صحنه های درگیری ظاهری گاهی اهل ایمان به ظاهر شکست می خورند امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید: که ما با رسول خدا بودیم در جنگ ها و درگیری ها

«نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا» به روی پدران و فرزندان و برادران و عموها و دائی هایمان شمشیر می کشیدیم هر کسی می خواست باشد، گاهی که ما استقامت می کردیم و خداوند از ما صبر و حسن نیت می دید

«أَنْزَلَ عَلَیْنَا النَّصْرَ وَ عَلَی عَدُوِّنَا الکبت»، (2)«برما نصرت و پیروزی می فرستاد و بر دشمنان ما ذلت و خواری نازل می کرد» صحنه جنگ

ص:285


1- (1) آل عمران/ 140.
2- (2) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ی 56.

خندق یکی از این صحنه هاست، جنگی که در قرآن به نام جنگ احزاب نامیده شده، و سوره احزاب هم به همین جهت است: انبوه لشگر مشرکین با کمک یهود و سایر گروه ها یعنی: تمام احزاب مخالف اسلام آمده اند تا بر اسلام غالب شوند و مسلمانان با راهنمائی سلمان فارسی و دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم برای دفاع دور مدینه خندق حفر کرده اند و بالاخره آن قهرمان عرب یعنی: عبدود و همراهش از محل باریک خندق با اسب عبور کرده و مبارز می طلبد. و می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود

«بَرَزَ الْإِیمَانُ کُلُّهُ إِلَی الشِّرْکِ کُلِّه»(1) ایمان به تمام معنی با کفر به تمام معنی مقابل شده است. این صحنه خیلی مهم است و اگر انسان دلهره داشت که: اگر تقدیر الهی در این قضیه این باشد که: مسلمانان شکست بخورند آیا چه خواهد شد این یک جور خوف است اما خوف از جان نیست. اولیاء خدا چون بندگان خدا را دوست می دارند، می خواهند اوضاع جوری پیش برود که پیروزی باشد تا سبب تقویت ایمان گردد. و آن روز نیز که فرعون و ساحران آن را بوجود آوردند و با چه تشریفاتی از تمام شهرها آمدند و حتی خود حضرت موسی علیه السلام نیز نظر داشته که این قضیه باید منتشر شود که می فرماید: وعده گاه یوم الزنیة یعنی روز عید باشد حال اگر با این همه تبلیغ، حضرت موسی علیه السلام برحسب ظاهر شکست می خورد شاید اثر نامطلوبی روی مردم می گذاشت، این است که در قلبش خوف داشت امّا (لَمْ یُوجِسْ مُوسَی خِیفَةً عَلَی نَفْسِه) موسی ترس برجان خودش نداشت بلکه به فکر این مردم بیچاره ای بود که تمام عقلشان به چشمشان است

«أَشْفَقَ مِنْ غَلَبَةِ الْجُهَّالِ وَ دُوَلِ الضَّلَال» ترس و خوف حضرت موسی از غلبه جهال است

ص:286


1- (1) شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج 13 ص 261.

و این که ظلالت و گمراهی شوکت و عزت پیدا کند. و در این جاست که خداوند می فرماید: نترس همانا تو برتر هستی. (وَ أَلْقِ ما فِی یَمِینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ) آنچه در دست راست توست یعنی عصایت را بینداز که می بلعد آنچه کید و بی حقیقت است. (وَ لا یُفْلِحُ السّاحِرُ حَیْثُ أَتی)1 ساحر و جادوگر رستگار نمی شود.

بی حقیقت رسوا خواهد شد

ملای رومی

آنچه با معنی است خود پیدا شود

بلکه حقیقت بالاخره خود را نشان خواهد داد و آنچه که از روح حقیقت تهی باشد رسوا خواهد شد.

ص:287

موعظه: کار امروز را به فردا نینداز

از ابوالاسود نقل شده می گوید: روزی به دیدن ابوذر که تبعید بود رفتم، ابوذر برایم نقل کرد یک روز به دیدن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رفتم به ایشان عرض کردم مرا موعظه کن فرمود:

«یَا أَبَاذَرٍّ إِیَّاکَ وَ التَّسْوِیفَ بِأَمَلِکَ فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ وَ لَسْتَ به ما بَعْدَهُ» ای ابوذر از سوف گفتن بپرهیز (عرب کاری که حالا قصد انجام دادن آن را ندارد می گوید ان شاءالله به همین زودی ها انجام می دهم. (

سَوْفَ افْعَلَ) خلاصه این که کار امروز را به فردا نیفکن اطمینان نداشته باش که: فردا زنده هستی

«فَإِنَّکَ بِیَوْمِکَ» تو فعلاً در امروز هستی ولست بما بَعْدَه، و در فردا نیستی

«فَإِنْ یَکُنْ غَدء لَکَ فَکُنْ فِی الْغَدِ کَمَا کُنْتَ فِی الْیَوْمِ» اگر برای تو یک فردائی هست و فردا هم جزء عمر تست مثل امروز باش یعنی: امروز کار امروز را انجام بده و فردا هم کار فردایت را

«وَ إِنْ لَمْ یَکُنْ غَداً لَکَ لَمْ تَنْدَمْ عَلَی مَا فَرَّطْتَ فِی الْیَوْمِ» و اگر احیاناً فردائی نداری، آن وقت دیگر ندامت و غصه نداری:

«یَا أَبَا ذَرٍّ کَمْ مِنْ مُسْتَقْبِلٍ یَوْماً لَا یَسْتَکْمِلُهُ وَ مُنْتَظِرٍ غَداً لَا یَبْلُغُه» ای اباذر چه بسیار کسانی هستند که دارند روی به روزی می آورند که آن روز را به آخر نمی رسانند و مستقبل یومی هستند که آن روز را کامل نمی کنند، انتظار فراوانی دارند که به آن نمی رسند.

ما حصل این که هر کاری را باید به وقت خودش انجام داد. عجله و شتاب بد است مانند چیدن میوه نا رسیده، اما وقتی کاری بگردن تو است و امروز هم

ص:288

وقت آن است، این کار را به فردا میفکن و باز می گوید: ای ابوذر

«لَوْ نَظَرْتَ إِلَی الْأَجَلِ وَ مَصِیرِهِ لَأَبْغَضْتَ الْأَمَلَ وَ غُرُورَه» «ای ابوذر اگر به مدت عمر و عاقبت آن نظر کنی از آرزو و غرور آن بدت می آید». عمرِ وجود ما مانند یک کشتی است که روی دریا حرکت می کند. روی کشتی که هستیم بنظر می رسد: آب در حال حرکت است، در حالی که این کشتی است که می رود. هر نفسی که ما می کشیم یک قدم به طرف مرگ نزدیک می شویم و چنان که در کتاب های دبستانی است:

تک تک ساعت چه گوید گوش دار گویدت بیدارباش ای هوشیار

در ادامه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید:

ای ابوذر! اگر به اجل نظر کنی آن وقت از این که آرزوهای دور و دراز داشته باشی از آرزو و فریب آن بدت می آید.

اگر متوجه شویم که مرگ شتابان پیش می آید و عمر سریع به پایان خود می رسد از قید و بند آرزوهای خود بیرون می رویم.(1)

ص:289


1- (1) بحارالانوار، چاپ بیروت، ج 75 باب مواعظ النبی صلی الله علیه و آله و سلم الی ابی ذر.

ص:290

*

درس بیست و نهم

ایمان ساحران و تهدید فرعون

ساحران دربار فرعون پس از این که با قدرت الهی حضرت موسی علیه السلام سحرشان باطل شد با معرفت و علمی که داشتند گفتند: (آمَنّا بِرَبِّ الْعالَمِینَ) و چون می خواستند که فرعون از کلام آنها در راه حفظ منافع خودش استفاده سوء نبرد و حرفشان ابهام نداشته باشد و فکر نشود به فرعون که ادعای خدائی می کرد، ایمان آوردند در دنبال جمله ی خود عطف بیان آوردند و گفتند (رَبِّ مُوسی وَ هارُونَ) به خدای موسی و هارون ایمان آوریم به دنبال این اقرار آنها، فرعون که تمام نقشه های خود را نقش بر آب می دید شروع به تهدید آنها نمود که: اولاً شما به اجازه چه کسی ایمان آوردید، قدرت و شوکت من اقتضا دارد که در مقابل من تمکین کنید، قدرت در دست من است. ثانیاً دستور می دهم دست و پای شما را بر خلاف یک دیگر ببرند، یعنی: دست راست و پای چپ و شما را از شاخه های درخت آویزان کنند.

ص:291

نکات اخلاقی:

1 - ظاهر اشخاص ملاک خوبی و بدی نیست

از گفته های ساحران چند نکته اخلاقی به عرض رسید. یکی این که هرگاه ظاهر عمل کسی را دیدیم بد است و ظاهر عمل خود را مشاهده نمائیم که خوب است نباید فوری قضاوت کرده و خود را خوب و او را بد بدانیم. این قضاوت با خداست، ممکن است عاقبت امر همان کسی را که ما بد می دانیم اهل سعادت باشد و خدای نخواسته ما اهل شقاوت باشیم، به قول شاعر:

برعمل تکیه مکن خواجه که از روز ازل توچه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

نکته دیگر این که ممکن است امتحاناتی پیش بیاید و سبب شود که اشخاص مسیرشان عوض شود. گرچه ما امروز راهمان درست و صحیح است ولی ممکن است به حوادثی برخورد کنیم و راهمان کج شود. خداوند در سوره لقمان می فرماید: (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً)1 هیچ کس نمی داند فردا چه خواهد کرد. مثلاً ما بنا داریم که مثل هر روز فردا نماز صبح را بخوانیم، اما فکر این را نکرده ایم که مثلاً امشب شخصی به درب خانه ما بیاید و بگوید به شما 2 میلیون تومان می دهم و نماز صبح را نخوان و ما هم فکر کنیم اشکالی ندارد و بعد از آفتاب قضای آن را می خوانیم. شخصی به نام زیاد از طرف امیرالمؤمنین حاکم فارس و شیراز بود که چون در نسبش شک بود او را زیاد بن ابیه (زیاد پسر پدرش) می گفتند و یا او را به نام مادرش سمیّه (که زن هرزه ای بود) زیاد بن سمیه می خواندند. معاویه سعی زیاد داشت این شخص را به سوی خودش بکشاند

ص:292

و نامه هائی برای او نوشت و او را با وعده پول و حکومت به سوی خود دعوت نمود. اما زیاد با جواب های تندی به او پاسخ داد. ولی کم کم به جانب معاویه متمایل شد، بالاخره به طرف او رفت و به علی علیه السلام پشت نمود، و چون یاران و شیعیان خالص امیرالمؤمنین را می شناخت سبب شد که بسیاری از آنها به دست معاویه از بین بروند. و بعد هم پسرش عبیدالله از طرف یزید حاکم کوفه شد و فاجعه کربلا را آفرید. شاید زیاد آن موقع که از طرف امیرالمؤمنین علیه السلام والی فارس بود به نظرش می رسید که آدم خوبی است ولی نمی دانست که حوادث آینده او را به کجا خواهد کشاند ما هم همین طور هستیم و باید به خدا پناه ببریم، چون چه می دانیم که حوادث روزگار با ما چگونه بازی می کند (وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً)1 هیچ کس نمی داند فردا چه خواهد کرد.

2 - ساحران فرعون و جرقّه معرفت

ساحران دربار فرعون گرچه ابتدا آدم های بدی بودند و علاوه بر این که مانند سایر مردم زمان خود دنیا پرست بودند، حافظ پایگاه های سلطنت فرعون نیز بودند اما یک صحنه حق را برای آنها آشکار کرد و راهشان به طور کلی عوض شد و در عرض بیست دقیقه یا نیم ساعت حرف های آنها از زمین تا آسمان فرق کرد، کلماتشان که همه جهالت و ضلالت بود همه از روی عقب ماندگی و بی معرفتی و تملق و تعریف از فرعون بوده تبدیل به حرف هائی شد که نمونه ای از دریای معرفت بود. اینان در این مدت که کلاسی و مکتبی نرفتند مثل این که یک معرفتی در نفوسشان انباشته بود که با یک جرقه شعله ور شد و فوران نمود و وقتی فرعون به آنها گفت (لَأُصَلِّبَنَّکُمْ أَجْمَعِینَ)2 همه شما را بدار می زنم گفتند

ص:293

(قالُوا إِنّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ)1 ما به سوی پروردگارمان منقلب شده ایم و به قول شاعر:

جان چه باشد که نثار قدم دوست کنم این متاعی است که هر بی سروپائی دارد

این جسم چه ارزشی دارد که از دست برود، ما به سوی پروردگار خویش می رویم که به قول حافظ

مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

خرّم آن روز که زین منزل ویران بروم راحت جان طلبم از پی جانان بروم

دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بر بندم و تاملک سلیمان بروم

3 - هر چیز به جنس خود تمایل دارد

گفتار آنان (ساحران فرعون) سراسر شعور و معرفت است، بعد می گویند (وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآیاتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا) تو نسبت به ما کینه نمی ورزی جز این که ما به آیات پروردگار مان ایمان آورده ایم، اظهار خرسندی می کنند که: (الْحَمْدُ لِلّهِ) چیزی که بواسطه آن تو از دست ما ناراحت هستی کمال ماست نه عیب ما. گاهی ممکن است بعضی ها از ما راضی و خوشحال باشند ولی این شادی آنها بخاطر عیبی است که در ما وجود دارد. می گویند یک نفر در حضور افلاطون گفت: نمی دانی که فلانی چقدر از تو خوشحال بود و از شما تعریف می کرد،

ص:294

افلاطون خیلی ناراحت شد. آن شخس چون دید افلاطون ناراحت است عذر خواهی نمود. افلاطون گفت از دست تو ناراحت نشدم، بلکه ناراحتی من از این جهت است که من چه کار جاهلانه ای کرده ام که این جاهل از من خوشش آمده است و از من تعریف می کند.

به قول ملای رومی:

جمله ذرات که در ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست

نوریان مرنوریان را طالبند ناریان مرناریان را جاذبند

یک حکم عمومی در این جهان هستی می باشد که: هر ذره ای به جنس و قماش خودش تمایل دارد. اگر نیکان ما را دوست بدارند آن کمال ماست. ساحران می گویند: ای فرعون درست است که تو از دست ما ناراحت شده ای ولی خوشبختانه آن عاملی که در وجود ماست وتو از آن ناراحت هستی عین خوبی ماست و آن این است که: ما به خدا ایمان آورده ایم و به سوی حق رفته ایم و این سبب غضب و ناراحتی تو نسبت به ما شده است. در بعضی روایات هست که أئمّه فرمودند: آن که محبت ما را قبول کند باید خود را برای گرفتاریها آماده نماید. در راه حق قدم برداشتن آسان نیست باید در راه حق بلاها و مصیبت ها کشید و به قول شیخ بهائئ در کتاب نان و حلوا:

ایّها القلب الحزین المبتلی

ای قلب غمناک مبتلا در راه عشق انواع بلاها وغم های مختلف وجود دارد.

رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ گَردِگله، توتیای چشم گرگ

ص:295

غیر ناکامی در این راه کام نیست راه عشق است این ره حمام نیست(1)

و به قول حافظ:

تا شدم حلقه بگوش در می خانه عشق هر دم آید غمی از تو به مبارک بادم

4 - راه تسلیم و معرفت الهی

غرض این که راه معرفت الهی راه پر پیچ و خمی است که باید در آن صبر بسیار نمود. صبر تلخ است و لیکن بَرِ شیرین دارد. توجه به این نکته لازم است که: اگر لطف حق همراه انسان نباشد انسان به قدم خود نمی تواند این راه را طی کند. زمزمه ی همیشه ی مردان خدا این است.

(رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ)2 می خواهند وقتی از دنیا می روند مسلم باشند. مسلم اسم فاعل از اسلام است. و کلمه اسلام را معنای چنداست

1 - به دین ما مسلمانان اسلام گفته می شود.

2 - علمای اخلاق می گویند: در این دنیا چه بخواهیم و چه نخواهیم حوادث ناگواری برای ما پدید می آید و انسان باید در مقابل این حوادث تمکین کند، و آنها را پذیرا بوده، تسلیم آنها باشد و به قول شاعر:

خواهی بلطف بنوازم و خواهی بقهر بگدازم من بنده فرمان توام و حکم تو بر من رواست

ص:296


1- (1) کلیات شیخ بهائی ص 11 فصل فی انّ البلایا و المحسن....

اما به این نکته توجه شود: این که گفته می شود ما باید در مقابل حوادث جهان تسلیم باشیم روی یک منطقی است. این منطق با منطق آن

شاعر تفاوت دارد که می گوید:

در کف شیر نر خونخواره ای غیر تسلیم و رضا کو چاره ای

این شاعر که: به خیال خود یک شعر عرفانی گفته از حقیقت خیلی دور است و تسلیم شدن در مقابل خدا را طور دیگری معنا کرده است که این عرفان نیست از عرفان خیلی دور است، منظور تسلیم شدن در مقابل خدا این است که این دنیا زیر نظر خداوند اداره می شود آن خدای عالم و قادر هرچه خیر است پیش می آورد:

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط المستقیم او کسی گمراه نیست

جهان بینی شخص مومن این است که اعتقاد دارد اگرچه این عالم ماده آفت دارد، مرگ و میر دارد، زلزله و سیل دارد، ظالم دارد. اما جهان در کف قدرت حق از ناحیه ی آن علم ازلی خداوند اداره می شود، و این گونه امور از نظر ما دیده می شود به قول شاعر:

جهان چون خط خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست

در عالم هرچه پیش آید خوش آید و هر چه از دوست رسد نیکو است به قول سعدی:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

و معنای تسلیم و اسلام این است که انسان نسبت به دستورات الهی روح پذیرش داشته باشد. روح قبول کردن دستورات اسلام را تسلیم و اسلام گویند.

ص:297

مردن ما بدست ما نیست، اما مسلم بودن ما بدست خودمان است. آن وقتی که فقیر هستیم یا غنی و یا در هر شرایط دیگری باید مسلم باشیم و تسلیم قضا و قدر و رضای پرودگار.

ص:298

*

درس سی ام

اشاره

(قالُوا إِنّا إِلی رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ * وَ ما تَنْقِمُ مِنّا إِلاّ أَنْ آمَنّا بِآیاتِ رَبِّنا لَمّا جاءَتْنا رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ)1 .

معنای اسلام و تسلیم

بحث در معنای کلمه اسلام و مسلم و برداشتهای اخلاقی از دو آیه ی فوق بود که گفته شد یکی از معانی تسلیم همان پذیرفتن دین اسلام است و معنای دیگر اسلام این است که: انسان روح حرف شنیدن داشته باشد، کسی که بنا دارد زیر بار حرف حق برود دارای یک روح سالم و ملایمی است مانند حضرت علی علیه السلام که گوش بفرمان پیامبر بود و به دین اسلام کاملاً عمل می کرد اگر علی علیه السلام در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام نیز زندگی می کرد فرامین و دستورات وی را به عنوان دین حضرت ابراهیم علیه السلام عمل می نمود، چون در آن زمان آن دین، حق بود کما این که حضرت لوط هم پیرو حضرت ابراهیم علیه السلام بود. این حالت را می گویند اسلام.

ص:299

امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از حکمت های نهج البلاغه فرمود:

«الْإِسْلَامَ هُوَ التَّسْلِیم؛(1) اسلام همان تسلیم است».

در بیشتر جاهای قرآن هرگاه کلمه اسلام و یا مسلم به کار رفته به همین معنی است. مثلاً حضرت عیسی علیه السلام وقتی به حواریون فرمود: «

مَنْ أَنْصارِی إِلَی اللَّه» انصار و یاران من به سوی خدا چه کسانی هستند؟.

(قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ)2 حواریون گفتند: ما انصار خدا هستیم و ما برای او مسلم هستیم معنای دیگر اسلام این است که در این دنیای پر از حوادث و اتفاقات که همیشه بر طبق میل و کام ما در جریان نیست. تلخ و شیرین دارد، غم و شادی و نیش و نوش در این دنیا هست ولیکن دید ما باید نسبت به جهان یک دید خوش بینانه باشد اگر فقر و پریشانی پیش آید همان خوب است و اگر غنا و ثروت هم پیش آید همان هم خوب است یک زمان مورد احترام جامعه هستیم و زمانی جامعه نسبت به ما بی اعتنائی می کند در هر صورت نباید برای ما تفاوت داشته باشد و نباید ما غم و اندوه از این جهت داشته باشیم. در زندگیمان یک لباس ساده می پوشیم و غذای ساده ای هم می خوریم و ماشین لوکس نداریم حال نباید زندگی خود را با دیگران مقایسه کنیم و ناراحت بشویم یا برای آینده نگران باشیم که نکند روزی بیچاره و تهی دست شویم و جامعه نسبت به ما بی توجه شود. این ها اصول و پایه های غم است که به قلب انسان راه پیدا می کند. بزرگ و کوچک ندارد، هر کسی ممکن است برای حال و آینده و گذشته

ص:300


1- (1) نهج البلاغه، صبحی صالح 124.

ناراحت باشد. چه کنیم که ناراحت نباشیم و غصه نخوریم راهش چیست؟ راه آن این است که این اعتقاد را پیدا کنیم که: آن وقت که داشتیم همان خوب بود آن وقتی هم که از ما گرفته شد همان خوب است از روی اعتقاد به خدا و این که عالم یک پیشتوانه ای دارد و هر چه را پیش می آورد خیر بنده خود را می خواهد.

فلسفه و روحیه ی خوش بینی

می توانیم روحیه ای در خود تزریق کنیم که بینش ما یک فلسفه خوش بینانه شود. در میان فلاسفه و حکما یک عده بد بین بودند و اشخاص دیگری نیز مانند صادق هدایت که مقالات و داستان هائی دارد که در همه آنها فلسفه بدبینی آشکار است. مثلاً زندگی یک سگ ولگرد در زمستان و دلسوزیهای او برای سگ و بعد فحش دادن به چرخ و فلک و روزگار که این چه زندگی است دائماً در حال غصه خوردن و بالاخره هم خود کشی کردن.

می گویند حضرت باقر علیه السلام به عیادت جابر تشریف بردند که مریض بود، حضرت باقر علیه السلام احوال پرسی کرد:

«کَیْف أَصْبَحْت» چگونه صبح نمودی؟ جابر عرض کرد صبح کردم در حالی که فقر را بهتر از غنا و مریضی را بهتر از سلامتی می خواهم، این بنده خدا می دید مریض و فقیر بهتر به سوی خدا می روند و دعا و راز و نیاز می کنند. ولی حضرت باقر علیه السلام فرمودند ما اهل بیت این طور نیستیم، جابر گفت: شما چگونه هستید؟. امام علیه السلام فرمود: ما هرچه خدا بخواهد همان را می خواهیم.(1) این مقام رضاست و معلوم می شود جابر در مقام صبر است.

ص:301


1- (1) پند تاریخ، ج 5، ارزش توکل و تسلیم، ص 186، دروس شیخ شرح منظومه آیت الله انصاری شیرازی، ج 4، ص 702.

باباطاهر می گوید:

یکی درد و یکی درمان پسندد

به صاحب دنیا یعنی خدا نمی شود اعتراض کرد جهان زیر نظر و اراده خداست و اوست آن ذات خیر که لطف او شامل حال تمام عالم است. و راستی هر چه پیش آید خوش آید.

عارفی می گوید:

افسانه حیات (یابد نامی حیات) دو روزی نبود بیش آن هم کلیم با تو بگویم که چون گذشت

یک روز صرف بستن دل شد به این و آن روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

طبعی بهم رسان که بسازی به عالمی یا همت که از سر عالم توان گذشت

آری باید طبعی برای خود پیدا نمائی که هم سرد به تو بسازد و هم گرم بایستی یک طبع سازگار با عالم هستی پیدا کنی و به این دید به جهان نگاه کنی که هرچه می آید از طرف خدا می آید.

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط المستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تسلیم و رضا

اگر چنین بینشی پیدا کردی آن وقت دلت آرام می گیرد.

ص:302

قرآن می فرماید:

(أَلا بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ)1

«به یاد حق دل ها آرام می گیرد. و مطمئن می شود».

می گویند وقتی حضرت علی اصغر علیه السلام روی دست سیدالشهدا علیه السلام تیر به گلویش خورد، حضرت به خدا عرض می کند

«هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ»(1) یعنی خدایا این مصیبت بر من آسان می شود که می بینم در مقابل دید خداست، این چنین حالی را می گویند اسلام و تسلیم و خوشبینی نسبت به گذشته و حال را رضا می گویند

رضا به داده ده و از جبین گره بگشای که بر من و تو درِ اختیار نگشوده است

یعنی به آنچه حق در گذشته و حال به تو داده خشنود باش. علامت این که خدا از بنده راضی باشد این است که بنده از خدا راضی باشد، خدایا این ما و این هم اراده تو، این می شود تسلیم و اسلام. لذا ساحران می گویند (تَوَفَّنا مُسْلِمِینَ) خدایا ما را مسلمان بمیران و برای حفظ دین خدا اگر جان خود را هم از دست بدهیم مانعی ندارد.

مردن از بین رفتن نیست

یک نکته دیگر این که تَوَفَّنَا از اصطلاحات قرآن شریف است، مردن در قرآن تَوَفّی نامیده شده که یعنی تمام و کامل تحویل گرفتن و علت این که قرآن

ص:303


1- (2) نقس المهوم، ص 349.

برای مردن این کلمه را به کار برده می خواهد بفهماند که مردن نابود شدن و تمام شدن نیست که خیال کنیم با مرگ نابود می شویم خیر این طور نیست بلکه با مرگ، ما توسط خداوند تحویل گرفته می شویم. ماهیت مرگ این طور است که حقیقت انسان یعنی روح او را خداوند تحویل می گیرد. در قرآن آمده بعضی ها که به روز قیامت شک داشتند می گفتند: چطور می شود ما که مردیم و در زمین گم شدیم دوباره زنده می شویم؟ خداوند در جواب این عده می فرماید:

(قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ)1 بگو ملک الموت (عزرائیل) شما را به تمام معنی تحویل می گیرد مثلاً بنده که 65(1) سال دارم گرچه از بچگی تاکنون اجزای بدنم چقدر عوض شده و آن چنان که در بدو تولد بوده نیست. اما در عین حال آن کسی که بودم حالا هم هستم، یکی از حقایقی که برای ساحران مکشوف شد همان تَوَفّی است که اعتقاد پیدا کردند: مردن از بین رفتن نیست. لذا گفتند باکشته شدن سوی پروردگارمان باز می گردیم.(2)

ص:304


1- (2) حضرت آیت ا... ایزدی در سال 1365 زمان تفسیر آیات مربوط به قیام حضرت موسی علیه السلام و زندگی آن حضرت 65 سال داشتند و در سن 70 سالگی از دنیا رحلت فرمودند.
2- (3) اعراف/ 125.

*

درس سی و یکم

(وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَ تَذَرُ مُوسی وَ قَوْمَهُ لِیُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یَذَرَکَ وَ آلِهَتَکَ قالَ سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ * قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ) .(1)

حاشیه نشین ها و مشاوران حکومت

این دو آیه دنبال داستان حضرت موسی علیه السلام را پس از پیروزی حضرت موسی بر ساحران و ایمان آوردن آنها بیان می کند. مَلَاءْ یعنی: جمعیت چشمگیر: و در این جا یعنی: سران قوم فرعون آنهائی که تخت و تاج سلطنت فرعون را نگه می داشتند و از پرتو آن بر توده مردم تسلط داشتند. این عده گفتند ای فرعون آیا این موسی و قومش را می گذاری تا در روی زمین فساد کنند و موسی هم خودت و هم خدایانت را رها کرده و اعتنا نکند، اطرافیان به این ترتیب سعی می کنند با

ص:305


1- (1) اعراف/ 128 127.

تحریک فرعون ریشه موسی و بنی اسرائیل را بکنند، آن وقت فرعون می گوید: (سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ وَ نَسْتَحْیِی نِساءَهُمْ) دیر نشده به همین زودی شرع می کنیم، پسرهایشان را می کشیم و زنهایشان را نگه می داریم (یعنی: همان شکنجه هائی که قبلاً اعمال می کرد و پسرها را می کشت و دخترها را زنده نگه می داشت ادامه می دهد)، و بعد می گوید: (وَ إِنّا فَوْقَهُمْ قاهِرُونَ) ما فوق این ها یعنی فوق بنی اسرائیل هستیم و غلبه به دست ماست. در این میان که اوضاع بسیار حساس شده و بخصوص با تهدیدات فرعون، موسی علیه السلام شروع می کند به دلداری دادن قومش: (قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ) می گوید: شما از خدا طلب یاری کنید و از او کمک بخواهید و صبر کنید برای این که زمین مال خداست، فرعون و فرعونیان هر چه می خواهند بگویند شما اعتنا نکنید زیرا زمین مال خداست و خدا آن را به هر کدام از بندگانش که خواسته باشد می دهد و عاقبت خوب برای کسانی است که تقوا پیشه گان هستند این ترجمه دو آیه بود که در ابتدا تلاوت شد و اکنون مطالبی در این مورد عنوان خواهیم نمود.

«مَلأ» یعنی سران قوم، به کسانی گفته می شود که حاشیه نشین حکومت ها هستند هر حکومتی که روی کار است خواه یک نفر باشد یا عده ای. در اطراف آن حکومت کارگزاران و ریاست مدارانی وجود دارند که اساس دستگاه حکومت را ولو جابرانه و ظالمانه باشد نگه می دارند یعنی اگر این عده نبودند آن اشخاص به نام فرعون یا قیصر یا کسری بر سر مردم مسلط نبودند، حکومت به تنهائی صدا ندارد اگرچه معمولاً رأس آن مانند فرعون و امثال آنها باشد بلکه در حقیقت زیر بغلش را این حاشیه نشینها و مشاورین می گیرند تا آنها حکومتشان را نگه دارند. گاهی حتی اشخاص عالم و دانشمند هم یار و یاور حکومت جابرانه می شوند و اگر ظلم و ستم فراگیر جامعه می شود بیشتر گناهانش بدوش اینهاست و اینان هستند که مزدور دستگاه های ظلم و ستم هستند و نان ظلم آن دستگاه را می خورند. لذا باید آن حکومت روی کار باشد تا این ها بتوانند مردم را بچاپند و به ذلت بکشند اینان

ص:306

خیلی شریک جرم حکام هستند. در روایات است شخصی نزد حضرت صادق علیه السلام یا یکی از ائمه دیگر می آید و عرض می کند: می خواهم توبه کنم در دستگاه بنی امیه بوده ام از پرتو آن دستگاه پول زیادی جمع کرده ام. حضرت می فرماید: بله این شماها هستید که یکی تان منشی می شود و دیگری را اختیار می کند، اگر شماها نبودید بنی امیه نمی توانستند حق ما را بگیرند(1) ، اگر کسانی به نام شاه یا قیصر یا فرعون در رأس دستگاه ظلم بر مردم مسلط می شوند بواسطه این عده ای است که آنها را حفظ می کنند و نگه می دارند و ظلمشان مستمر می شود و این است که اعانت ظالم و ولایت از قِبل سلطان جابر یکی از گناهان کبیره است. حکومتی که تسلّط ظالمانه و بنا حق دارد اگر کسی در آن حکومت از پرتو آن مقام و منصبی داشته باشد این هم یک گناه است البته استثناء هم دارد مانند: علی بن یقطین که از اصحاب حضرت موسی بن جعفر علیه السلام بود ولی در دستگاه بنی عباس هم بود و اساساً به دستور و سفارش حضرت در آن دستگاه مانده بود تا آن جا که می توانست خیلی از ظلم و ستم ها را از سر شیعیان رفع کند این خوب است، اگرچه در دستگاه ظلم است ولی نرفته تا به آنها کمک کند بلکه مقداری جلو ظلم و ستم آنها را می گیرد.

هدایت ساحران

ساحران به دربار فرعون رفته بودند تا به ظلم کمک کنند و عملشان بد بود لذا جمع شدند تا با حضرت موسی علیه السلام مبارزه کنند و در خواست اجر هم از فرعون کرده و از او تملق هم می گویند. در آغاز شروع مبارزه شان با موسی به جای شروع با نام خدا می گویند:

ص:307


1- (1) فروع کافی، ج 5، روایت 4، کتاب المعشیه، باب عمل سلطان و جوائز او، پند تاریخ، ج 3، ص 94 و چهل حدیث رسولی محلاتی، ص 341.

(بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ) «قسم به عزّت و جلال فرعون و به راستی ما پیروزیم»(1) با یاد فرعون غلبه خود را طالبند. اما همین ها جذبه الهی جذبشان نمود و روحیه شان منقلب شد. زیرا بشر از نظر روحی قابلیت درک حقایق را دارد، فطرت توحید در همه انسان ها هست منتها مشغول شدن به دنیا و امورات آن حجاب روح انسان می شود و اگر حق جرقه بزند و توجه به عالم غیب پیدا شود به طور کلی وضعش عوض می شود وضع ساحران هم این چنین بود، اول می گفتند (بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ) ولی آن گاه که عنایت الهی شامل حالشان شد به فرعون گفتند (لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلی ما جاءَنا مِنَ الْحَق)(2) ای فرعون هرچه می خواهی بگو ما برایمان حق معلوم گردید و نمی آئیم تو را به جای حق انتخاب کنیم. و در سوره اعراف دیدیم وقتی فرعون شروع به تهدید کرد که: می بندم و می کُشم، ساحران می گفتند: بکن فکر می کنی وقتی ما را کشتی جای بدی می رویم:

(إِنّا إِلی رَبِّنا لَمُنْقَلِبُونَ)

«ما به سوی پرودگار باز می گردیم»(3)

به کارگیری نعمت در کمک به مظلوم

در رابطه با کمک به ظالم و ظلم در این جا ذکر شد و دیدیم که شاید بیشتر گناهان به گردن همین مُعینِ ظلمه باشد و از داستان حضرت موسی علیه السلام نقل کردیم که: وقتی حضرت موسی علیه السلام در مصر بود و در دعوای بین یکی از

ص:308


1- (1) شعراء/ 44.
2- (2) طه/ 72.
3- (3) اعراف/ 125.

فرعونیان و یکی از بنی اسرائیلی ها دخالت نمود و با یک مشت آن فرعونی را چون زور می گفت کشت. بعد از این حادثه موسی با خدای خود مناجات می کند که در سوره قصص آیه 17 عرض می کند. (رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهِیراً لِلْمُجْرِمِینَ) یک احتمالش این است که قسم باشد. یعنی خدایا قسم به آن نعمتی که به من داده ای، خدایا تو را به حق نعمت خودت که به من دادی قَسمت می دهم که نکند من پشتیبان گناهکار باشم. احتمال دیگر در معنای آیه این است که: خدایا نکند این نعمتهائی را که به من داده ای مثل چشم، گوش، دست و فکر، این نعمت ها را ببرم و با آن به ظالم کمک بدهم.

توجیهِ ظلم، منطق دستگاه ظالم

وقتی ساحران مغلوب شدند و به موسی ایمان آوردند. مَلَاْء و اطرافیان شروع به تحریک فرعون نمودند که: موسی را از بین ببرد. منطق دستگاه ظلم این است که: اقرار نمی کند که کارهای من ظلم است، بلکه ظلم خود را توجیه نموده و کارهای خود را خوب جلوه می دهد و رقبای خود را می خواهد از پا در آورد. اول افکار عمومی را با تبلیغات سوء علیه آنها تحریک می نمایند، مخصوصاً اگر رسانه های گروهی هم بدستشان باشد رقیب های خود را مورد سئوال قرار می دهند و بعد می گویند: باید آنها را از بین برد و از بین بردن آنها را هم امری لازم جلوه می دهند. روش دستگاه ظلمه این است که حقایق را وارونه جلوه می دهند. قرآن می فرماید: (الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ)1 مردان و زنان منافق به قول ما همه سر و ته یک کرباسند و کارشان

ص:309

این است که امر به منکرات کرده و از خوبی ها نهی می کنند. امروز هم در دنیا چنین است مثلاً می شنوید که در مصر از اقامه ی جماعات دینی و غیر ذالک مانع می شوند.

قرآن می فرماید:

(وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً)1

اگر لطف خداوند نبود که بعضی از مردم را به وسیله ی بعضی دیگر دفع می کند مساجد و صومعه ها از بین می رفت. بارها گفته ایم کسانی که خیال می کنند اگر ما مسلمانان فقط مسجدمان را داشته باشیم و نمازمان را بخوانیم و روزه مان را بگیریم، آنها یعنی دستگاه ظلمه با ما کاری ندارند. این ها کاملاً در اشتباه هستند، و قرآن می گوید و نمونه اش را هم در دنیا مشاهده می کنیم، آنها وقتی فهمیدند که: مساجد و این گونه مراکز مردم را می سازد و آگاهی می دهد که با دستگاه ظلم و ستم مبارزه کنند، دیگر نمی گذارند این مراکز سالم باقی بمانند. اکنون فرعونی ها می خواهند طرحی بریزند که موسی و قومش را از بین ببرند. لذا می گویند: این ها فساد می کنند. و فساد آنها این است که به فرعون و آل فرعون اعتقاد ندارند مثل این که صلاح جامعه در این است که فرعون باشد و آن همه ظلم کند و بین مردم تبعیضات قائل شود، و هر کس خلاف این را بگوید این فساد است.

خود فرعون هم می گفت: (ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسی وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسادَ)2 بگذارید من این موسی را بکشم، من

ص:310

می ترسم که دین شما را از دستتان بگیرد مثل این است که دین حسابی آن است که فرعون می گوید، و باز می گوید: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی)1 بلی از دید و منطق فرعون حضرت موسی در روی زمین فساد می کند و سران قوم می گفتند: که نباید موسی را رها کرد، و فرعون هم در جواب می گفت: (سَنُقَتِّلُ أَبْناءَهُمْ)2 سَنُقَتِّلُ به قول ما طلبه ها از باب تفعیل است که برای تکثیر استعمال شده یعنی خیلی می کشیم یک کشتاری می کنیم که آن سرش ناپیدا.

در این جا نکته ای است که بعداً درباره آن صحبت می کنیم و آن این که فرعون و اساساً دستگاه های ظلم مایلند که: مردم را در جهالت نگه دارند، چون آگاه شدن جامعه به ضرر آنها تمام می شود لذا فرعون غیر از آن که خود را خدای برتر آنها می دانسته یک بتهایی را هم داشته که مردم را به پرستش آنها وادار می کرده و از بت پرستی حمایت می کرده است که بتواند بگوید آنها خدایان کوچک و من هم خدای بزرگ شما هستم.

ص:311

*

ص:312

درس سی و دوم

اشاره

(قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ * قالُوا أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا قالَ عَسی رَبُّکُمْ أَنْ یُهْلِکَ عَدُوَّکُمْ وَ یَسْتَخْلِفَکُمْ فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ)1 .

پس از آن که ساحران به موسی ایمان آوردند و فرعون تهدید به شکنجه بنی اسرائیل نمود که پسرانشان را می کشم و دختران آنها را زنده نگه می دارم و بنی اسرائیل ناراحت شدند. موسی آنها را دلداری داد و نصیحت نمود که: از خدا طلب یاری نموده و صبر پیشه خود کنید و نیز فرمود (إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ) زمین مال خداست.

انواع مالکیّت

توضیح دادیم که ما دو نوع مالکیت داریم، یکی: مالکیت حقیقی است مثل این که مالک چشم خود هستیم، چشم شعبه ای از وجود ماست و ملک حقیقی ماست دیگری مالکیت اعتباری است، وقتی می گوئیم: این کتاب مال من است

ص:313

این اعتباری و قراردادی است و حقیقت ندارد. زندگی اجتماعی یعنی یک نوع زندگی که همه ناچارند باهم باشند و با هم کار کنند و نتیجه کار هم عاید همه شود. این که می گوئیم همه کارکنند کار یا تولیدی است یا خدماتی، کار تولیدی مانند کشاورزی یا سنگ تراشی که سنگ را از کوه می آورند و روی آن کار می کنند و قابل بهره برداری می نمایند و کار خدماتی مانند کار نیروهای مسلح که امنیت داخلی را حفظ می کنند یا مملکت را از هجوم دشمن حفظ می کنند، این خدمت است مانند: قضات شرع یا پرسنل ژاندارمری که کارشان خدماتی است.

زندگی اجتماعی چیست ؟

جامعه هم باید تولید داشته باشد هم به آن خدمات داده شود تا بتواند به حیات خود ادامه دهد. منظور از زندگی اجتماعی این است، نه این که بدن ها و اجسام در یک محل جمع شوند، مثلاً چون انسان اهل انس است (بعضی گفته اند که لغت انسان از انس است) مایل به دیگران باشد، با آنها غذا بخورد و سر یک سفره بنشیند. منظور این نیست این نوع زندگی اجتماعی در حیوانات هم هست مانند: حرکت دسته جمعی کلاغ ها بلکه منظور از زندگی اجتماعی این است که چون انسان ها احتیاجات زندگیشان خیلی زیاد است. یک نفر به تنهائی نمی تواند همه آنها را تأمین کند. مثلاً خود هم نجار باشد، هم نانوا و هم قصاب. حیواناتی که مانند نحل یعنی زنبور عسل و یا مورچه زندگی اجتماعی دارند، کم یا زیادشان دارای زندگی یک نواختی هستند، با آن که زندگی آنها کاملاً دقیق است ولو تغییری در آن رخ نمی دهد ولی انسان چون در علم پیش می رود به زندگی خود قناعت نمی کند و می خواهد از علم خود و ازدیاد آن در زندگی بهره برداری نماید.

ص:314

لذا به دنبال کشف آتش به دنبال سایر صنایع و غیره رفت و با پیشرفت علم و استفاده از آن احتیاجات او هم پیوسته اضافه شد. افسانه ای می گویند که انسان هنوز نمک را نمی شناخت، روزی یک نفر مشغول خوردن تکه ای گوشت بود، گوشت از دست او رها شد و روی زمین شوره زار زیر پای او افتاد، تکه گوشت را برداشت و خورد و دید که خوشمزه تر شده است و بدین ترتیب نمک کشف شد و جزء یکی از احتیاجات زندگی انسان گردید. در سایر موارد نیز وضع به همین منوال است که انسان علم پیدا می کند از علم خود در برآوردن احتیاجات زندگی استفاده می نماید و به دنبال این استفاده شرایط جدید نیز به زندگی او اضافه می شود. مثلاً اگر انسان بخواهد لباسی را فقط برای حفظ خود از سرما و گرما بپوشد مشکل زیادی ندارد. می بینیم که انسان های اولیه برای حفظ خود از سرما و گرما از برگ درختان یا پوست حیوانات استفاده می کردند، یا به شکاف کوه ها و غارها پناه می بردند. اما امروز لباس پوشیدن علاوه برخاصیت اصلی خود هدف های دیگری را هم دنبال می کند، مثلاً باید زیبا و در شأن پوشنده ی آن باشد و سایر موارد.

افزایش احتیاجات در پرتو پیشرفت علم

این جاست که می بینیم انسان هرچه علمش بالاتر می رود و به کشفیات جدیدتری دست می یابد، احتیاجاتش هم فزونی می یابد و چه بسا برای رفع احتیاجات خود به کشمکش و جنگ با دیگران هم می پردازد. تا روزی که بشر نفت را کشف نکرده بود که بتواند از آن به عنوان مایعی برای سوختن استفاده نماید خیال ها همه راحت بود. اما مشاهده می کنید از روزی که بشر با علم خود

ص:315

این منبع طبیعی را شناخت و آن را بدست آورد چقدر نزاع و کشمکش در دنیا بر سر این ماده روی داده است و در اثر این جدال ها چقدر احتیاجات انسان اضافه شده است بنابراین با این همه احتیاجات مختلف که انسان برای ادامه زندگی خود دارد و به تنهائی هم قادر به رفع آن نیست باید به صورت اجتماعی زندگی کند. هر کسی باید یکی از احتیاجات را بر آورد و رفع نماید تا انسان قادر به ادامه زندگی خود باشد.

اجتماعی بودن انسان

باید همه کار و تلاش کنند و از نتیجه کار و تلاش همه، زندگی اجتماع اداره شود. یکی نجار یکی بقال، یکی آشپز، یکی نانوا و یکی کارگر است. همه کار می کنند و از کار آنها زندگی تأمین و اداره می شود. این معنای زندگی اجتماعی است. به قول معروف، «اَلْاَِنْسان مَدَنِیٍ بِالَّطبْع» یعنی: انسان برحسب طبعش اجتماعی و شهری است و اجتماعی بودن را به زور گردن او نگذاشته اند بلکه طبیعت او چنین اقتضاء می کند. به نظر علماء بعضی از کارها قَسر است یعنی: بر خلاف طبع و میل انسان است، مثل این که سنگی را از پایین به طرف بالا ببریم در این صورت طبیعت سنگ مقسور شده است یعنی تحت جبر در آمده است ولی اگر سنگ را از بالا رها کنیم و به طرف پائین بیندازیم بر حسب طبع اوست و طبع سنگ مایل است که به پائین سقوط کند اجتماعی زندگی کردن انسان بالطبیعه است و به زور نیست. یک اجتماع برای ادامه زندگی خود، هم به تولید نیاز دارد و هم به خدمات. لذا بایستی در یک اجتماع هم کارهای تولیدی مانند کشاورزی و غیره باشد و هم کارهای خدماتی مانند قضاوت و حفظ امنیت. نیروهائی باید عهده دار امنیت جامعه باشند تا در سایه این امنیت و جوِ سالمِ ایجاد شده، سایر امور و کارها به نحو احسن انجام شود.

ص:316

امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ی خود به مالک اشتر می فرماید:

«فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِیَّةِ وَ زَیْنُ الْوُلَاة؛(1) لشگریان (نیروهای مسلح) دژهای رعیت و اعتبار و زینت حکومت ها هستند».

مالکیت حقیقی خداوند

اکنون در این زندگی اجتماعی که همه باید کار کنند تا اجتماع و زندگی افراد آن اداره شوند، گاهی ناچار می شویم که ملکیت را اعتباری کنیم. این که حضرت موسی علیه السلام به بنی اسرائیل می فرماید:

«إِنَّ الْأَرْض للَّهِ» در اینجا در ادبیات عرب، حرف لام را لام ملکیت می گویند یعنی: زمین مال و ملک حقیقی خداست مالکیت خدا حقیقی است و اگر می گوئیم این کتاب مال من است. این مال و ملک بودن قراردادی و اعتباری است و ملک خدا بودن زمین از این قبیل نیست. همان طور که وقتی می گوئیم ما مالک چشم خودمان هستیم. این چشم از وجودمان جدا نیست و طفیلی و جزئی از وجود ماست و مالکیت ما نسبت به آن، حقیقی این. (گرچه آن هم متعلق به خداست) عالم هستی همه و همه ملک خداست و طفیلیِ وجود حق است.

کِبر و کوچک شمردن گناهان

در اینجا به عنوان تذکر یک حدیث اخلاقی عرض می کنم: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به حضرت ابوذر غفاری می فرماید

«یَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ الْحَسَنَةَ فَیَتَّکِلُ عَلَیْهَا وَ یَعْمَلُ الْمُحَقَّرَاتِ حَتَّی یَأْتِیَ اللَّهَ وَ هُوَ (عَلَیْهِ غَضْبَانُ)»(2) ای ابوذر بسا

ص:317


1- (1) نهج البلاغه، نامه ی 53.
2- (2) بحار، ج 74، ص 79.

می شود یک شخصی کار خوبی انجام می دهد ولی از آن نتیجه بد می گیرد، و تکیه اش به این کار خوبش است و بسا ممکن است نسبت به دیگران کبر ورزد و تکبر کند و به رخ دیگران بکشد و خود را طلبکار جامعه بداند و لذا به فکر اصلاح عیوب دیگر خود نباشد. این یکی از خطراتی است که انسان را تهدید می کند و گاهی می شود انسان گناهانی را سبک و حقیر می شمارد و لذا آنها را انجام می دهد و این هم برای انسان خطر است. در بعضی روایات از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آمده که

:«إِیَّاکُمْ وَ الْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوب»(1) بپرهیزید از گناهانی که حقیر و کوچک شمرده می شوند. گاهی انسان می گوید: این گناه صغیره است و اشکالی ندارد، یا گاهی اوقات آن گناهانی را که نمی توانیم مرتکب شویم گناه می دانیم و سایر گناهان را خیر. مثلاً نمی توانیم از دیوار مردم بالا رویم، یا هنر چاقوکشی و این قبیل کارها را نداریم و لذا انجام هم نمی دهیم این ها را گناه محسوب می کنیم. اما خدای نخواسته در حرف زدن مراعات مسائل شرعی را نمی کنیم، به دیگران توهین می کنیم و حرفی می زنیم که آبروی مسلمانی ریخته شود، این نوع گناه را چیزی نمی گیریم گاهی ممکن است در سیاست بافتن بار این و آن را به آسیاب بریزیم و متوجه نباشیم که این هم گناه است و خطری عظیم برای انسان است. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در این جمله می فرماید: بسا انسان گناهان کوچک شمرده را انجام می دهد، آن وقت هنگامی که به ملاقات خداوند می آید خداوند بر او غضبناک است از یک طرف به کار خوب خود مغرور شدیم و از طرف دیگر گناهان کوچک را سبک شمردیم و انجام دادیم آن وقت در قیامت که لقاء الله حاصل می شود خدا بر ما غضبناک است و در مقابل آن می فرماید:

ص:318


1- (1) اصول کافی ج 2 ص 288 باب استصغار الذنوب.

«

وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَیَعْمَلُ [السَّیِّئَةَ] فَیَفْرَقُ مِنْهَا فَیَأْتِی اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ»(1) چه بسا ممکن است کسی گناه بکند ولی دائماً ناراحت باشد و دلهره و خوف و اضطراب داشته باشد که چرا مرتکب گناه شده است، آن وقت چنین شخصی وقتی روز قیامت به ملاقات خدای بزرگ می آید ایمن است لذا اگر انسان احیاناً مرتکب گناه شد نباید در مقابل آن بی تفاوت باشد، باید ناراحت باشد و خود را سر زنش نماید اگر این گونه بود دیگر گناه نمی کند و در مقام جبران گذشته خود هم خواهد بود و این برخلاف کسی است که عمل صالحی انجام می دهد و تکیه و اعتمادش بر آن عملش است.

ص:319


1- (1) بحارالانوار، ج 74، ص 79 مواعظ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به ابوذر.

*

ص:320

درس سی و سوم

شکایت بنی اسرائیل و دستور موسی علیه السلام به صبر

پس از تهدیدات فرعون بنی اسرائیل دست به دامن حضرت موسی علیه السلام شدند تا آن جا که قرآن از زبان آنها می فرماید (أُوذِینا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا)1 ای موسی تا تو نیامده بودی ما اذیت می شدیم و حالا هم که تو آمده ای همین جور است و حضرت موسی دستور به صبرشان داده و فرموده بود که عاقبت و سر انجام کار از آن تقوا پیشه گان است. در قرآن این تعبیر به دو صورت آمده: در جائی می فرماید (الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)2 یعنی عاقبت برای تقوا پیشه گان است و در جائی آمده (الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوی)3 یعنی عاقبت مال تقوا است. که اولی یعنی گروه های مختلفی در دنیا هستند که هر کدام روشی دارند و تنها کسانی سعادتمند هستند و عاقبت کارشان سعادت است که تقوی پیشه هستند. و دومی که می فرماید:

ص:321

عاقبت از آنِ تقواست یعنی: روشی که عاقبت خوب و پسندیده دارد تقواست که هرکس در زندگی آن چنان رفتار نماید که نخواهد آلوده باشد کارش عاقبت و نتیجه خوب دارد. پس از این جریانات یعنی تهدیدات فرعون و دلداریهای حضرت موسی علیه السلام به بنی اسرائیل تا زمانی که حضرت موسی مأمور بردن بنی اسرائیل به سرزمین اصلی خودشان می شود قضایائی اتفاق افتاده است که بیشتر آن قضایا حول و حوش شکنجه بیش از حد بنی اسرائیل به وسیله فرعونیان است. آنچه از آیات قرآن بر می آید حضرت موسی علیه السلام خسته شده و دست به دامان خدا می شود و با حالتی که صورتا گلایه آمیز است ولی در حقیقت گلایه به خداوند نیست می فرماید: خدایا تو به این فرعون و فرعونیان قدرت و مال داده ای و این ها از قدرت و مال خدا دادی سوء استفاده می کنند. خدایا پاداش آنها این است که مالشان نابود شود و قدرتشان در هم شکسته شود و هم چنین از آیات قرآن شریف استفاده می شود، در ضمن این که فرعونیان نسبت به بنی اسرائیل فشار می آوردند، خداوند برای بیدار کردن آنها، آنها را دچار گرفتاریهائی می نمود که: سرشان به سنگ بخورد. و وقتی یک گرفتاری پیش می آمد دست به دامان حضرت موسی می شدند که از خدا بخواهد گرفتاری آنها رفع شود و قول می دادند که راه و روش خود را عوض کنند و خوب بشوند. ولی به محض رفع گرفتاریشان کارهای زشت خود را دوباره از سر می گرفتند.

خوف و فتنه فرعون

اکنون به بحث در مورد دنباله داستان از سوره ی یونس می پردازیم: (فَما آمَنَ لِمُوسی إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ) ؛ (1)«به حضرت

ص:322


1- (1) یونس/ 83.

موسی علیه السلام ایمان نیاورد مگر یک ذریه ای از قوم خودش با ترس از فرعون و فرعونیان که این ها را به فتنه بیندازند».

فتنه در اصطلاح قرآن یعنی شکنجه ای که بی دین ها یعنی آنان که دین حق را قبول نمی کردند به مؤمنین می دادند که چرا ایمان آوردید و مؤمن شدید؟ جرم آنها این بود که: مؤمن بودند و راه حق را طی می کردند.

جنگ تا رفع فتنه یعنی چه ؟

به نظربنده این آیه شریفه که می فرماید:

(وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ)1 و در زمان ما با آن زیاد عنایت داریم معنایش این است که ای مسلمانان شما موظف هستید بجنگید تا این حساب که یک عده فضولباش در دنیا هستند که مؤمنین را شکنجه می دهند دفع شود. این ها می خواهند جوّ را آزاد نگذارند، و جوّ باید آزاد باشد. خداوند به انسان عقل داده که به وسیله ی آن حق را بفهمد و حق را هم به وسیله انبیاء و اولیاء ارائه داده است. نظیر این که خداوند به ما چشم داده است که اگر نوری باشد با این دو چیز یکی چشم و دیگری وجود نور، عالَم را می بینیم مثلاً بنده که به اینجا آمده ام، و درست هم آمده ام به این علت بوده که نور بوده و من هم چشم داشتم، اکنون اگر یک نفر جلو چشم انسان را بگیرد یا پرده بگذارد تا نور نباشد چنین کسی برای جامعه خطرناک ترین افراد است. از نظر معنویات هم مسئله به همین

ص:323

قرار است. خداوند ما را خلق فرمود و به این هم قناعت نکرده لطفش را نسبت به ما تکمیل نمود با عطا نمودن عقل به ما که پیامبر باطنی است و نیز با فرستادن انبیاء ما به حقایق عالم پی می بریم که پی بردن به حقایق این عالم کمال انسان است و وقتی حقایق را درک کردیم می توانیم تصمیمات صحیح بگیریم چون تصمیم صحیح گرفتن در صورتی است که اول صحیح تشخیص داده باشیم مانند مثالی که زدم، علت این که ما اینجا آمدیم و راه را گم نکردیم و به خطری هم برخورد ننمودیم برای این بود که بحمدالله هم چشم بود و هم نور. لذا ما درست انتخاب کردیم، در زندگی انسان این سیر باید به یک عاقبت خوبی بکشد. هر کس می خواهد در دنیا عاقبتش خوب باشد باید صحیح فکر کند، شما نمی توانید انسانی را بیابید که بگوید: من نمی خواهم عاقبتم خوب باشد. اگر کسی به زبان هم این را بگوید ولی در باطن به آن اعتقاد ندارد و دروغ می گوید. این دعای خوبی است که به شعر خوانده می شود:

خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار

جنگ تا رفع فتنه یعنی رفع موانع خداپرستی نه کشور گشائی

خداوند از جهت این که لطفش کامل است نخواسته ما فقط یک چند روزی در دنیا زنده باشیم و چیزی بخوریم و استراحتی بکنیم و بعد هم بمیریم. هستی ما فقط در این دنیا خلاصه نمی شود، بلکه یک عاقبتی هم داریم. خداوند به ما عقل داده و انبیاء را هم فرستاده است که راه را درست برویم. حالا اگر عده ای در دنیا باشند که بگویند تو چرا راه حق را می روی و از هر دری هم برای پیاده نمودن اهداف خود استفاده می کنند تا نگذارند ما حق را بفهمیم، این همان فتنه است (وَ

ص:324

قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ) بجنگید تا فتنه رفع شود. جهاد در اسلام این نیست که سرزمین کسی را بگیریم و بلکه جهاد دفاع از حقی است که بشریت دارد. همین طور که: گوسفندان حقشان این است که به آنها آب، و علف داده شود و به موقع هم خداوند اجازه داده از گوشت آنها استفاده شود و نظیر یک درخت جنگلی که مقاوم رشد می کند و ما آن را ارّه می کنیم و در کارخانه های نجاری به صورت های مختلف قابل استفاده می شود و بدین ترتیب حقش ادا می شود. انسان نیز از جهت انسانیت حق دارد در عین این که از مواهب این دنیا استفاده می کند و غذا و لباس و مسکن و سایر نیازهایش را از این دنیا می گیرد. از طرف دیگر عقل دارد و در عالم خارج وسیله فهم هم دارد خداوند هم خواسته است انسان بفهمد و در اثر فهمش روش پسندیده ای انتخاب کند و وقتی از این دنیا رفت و آن را گذراند، تازه باید برود سروقت کارش. این حق انسانیت است و حق دارد بگوید چرا عده ای خودشان دلالت و هدایت را نپذیرفته اند تازه مزاحم دیگران هم می شوند. در این هنگام لطف به بشریت این است که این عناصر فساد از بین بروند. معنای جهاد در ادیان الهی این است و این حساب نیست که مثل هیتلر به ممالک دیگران بتازند، یا مثل ناپلئون فرانسوی به کشور گشائی بپردازند. ان شاءالله هم ریشه صدام کنده شود و هم مردم عراق اختیارات خود را در دست گیرند و هم ریشه فساد از بین برود.

(وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ)1 همانا فرعون در زمین علو می کرد.

ص:325

در ابتدای داستان حضرت موسی از سوره قصص خواندیم که (إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ)1 فرعون سرشت و خمیر مایه اش این است که در روی زمین علو کند (وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ)2 فرعون زیاده روی می کرد: (قالَ مُوسی یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا)3 موسی خطاب به قومش می فرماید: ای قوم اگر به خدا ایمان آورده اید باید به او توکل کنید نباید مانند پسر نوح باشیم که وقتی طوفان شروع شد و حضرت نوح علیه السلام به او امرفرمود داخل کشتی شو، او گفت: (سَآوِی إِلی جَبَلٍ یَعْصِمُنِی مِنَ الْماءِ) به این کوه پناه می برم که مرا از آب نجات دهد. حضرت نوح می فرماید: (لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِلاّ مَنْ رَحِمَ) (1) در مقابل خواست و اراده خدا پناهی نیست مگر کسی که مورد ترحم قرارگیرد اگر مشیت خداوند به مجازات او تعلق گرفت کوه و محکم تر از کوه هم قابل اعتماد نیست.

توکل برخدا نه به اسباب ظاهری

باید توکل و پشت گرمی داشته باشیم اما نه به غیر خدا فقط باید بر خدا توکل کرد اگر کسی خدا را نادیده گرفته به دیگری توکل کند این نادرست است و اگر کسی هم به خدا و هم به غیر خدا توکل کند این هم نادرست است.

ص:326


1- (4) هود/ 43.

(فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ)1 اگر شما تسلیم حقید تنها به خدا توکل کنید، خودتان را به خدا سپرده اید باید توکلتان هم به خدا باشد معنای توّکل این است که انسان یا به حسب دستور دینش یا حکم عقلش باید کاری را انجام بدهد. لذا باید تمام وسایل انجام آن کار شرعی یا عقلی را فراهم کند، آن گاه برای انجام آن به خدا توکل نماید. مثلاً ما امروز تصمیم گرفته ایم که شما اینجا جمع شوید و بنده هم بیایم و درس بدهم و چون این آشنائی به وظایف دینی است شرع و عقل آن را تأیید می کند و بواسطه عقل خود این عمل را انتخاب کرده ایم و من باید به وسیله ماشین اینجا بیایم، انجام این تصمیم که یک وظیفه عقلی و شرعی است، این اسباب ظاهری را نیاز داشت و توکل بر خدا را هم می خواهد، زیرا: ممکن است به این اسباب ظاهری تکیه کنیم و از خدا غافل شویم و اتفاقی غیر قابل پیش بینی رخ بدهد و نتوانیم تصمیم خود را عملی کنیم. بنابراین در انجام هر وظیفه چه عقلی یا شرعی، باید به خدا توکل کرد. غیر خدا توخالی و پوچ است به قول فیض کاشانی:

به اندک التفاتی زنده دارد آفرینش را اگر نازی کند در هم فرو ریزند قالب ها

می گوید: خداوند باکمی از التفات و توجه خودش عالم را به پا می دارد که اگر اندکی لطف حق، از جهان سلب شود همه چیز فرو می ریزد و عالم هیچ در هیچ است. در قرآن آمده (إِنَّ اللّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا)2 خداست که آسمان و زمین را نگه می دارد که زایل و جاکن نشودند. اگر از خدا بگذریم هیچ چیز و

ص:327

هیچ کس دیگر قابل اعتماد نیست. خداوند درسوره ی بنی اسرائیل می فرماید: (وَ إِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی الْبَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِیّاهُ فَلَمّا نَجّاکُمْ إِلَی الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَ کانَ الْإِنْسانُ کَفُوراً)1 از دست شما انسان ها گلایه است وقتی در دریا کشتی شما طوفانی شد خدا، خدا می کنید و فطرت توحیدی شما بیدار می شود، ولی، همین که نجاتتان داد و به خشکی رسیدید خدا را فراموش می کنید. پسر نوح به کوه پناه برد. و غرق شد شما هم فکر می کنید در خشکی در امان هستید، مگر خشکی جای امنی است: (أَ فَأَمِنْتُمْ أَنْ یَخْسِفَ بِکُمْ جانِبَ الْبَرِّ) 2 «ایمن هستید از این که خدا خسف کند و شما را بر زمین فرو برد و شما به خشکی رفته اید». بنا بر این معنای توکل این است که عقل و شرع می گویند کاری را انجام بده. لذا باید به دنبال اسباب آن برویم و یک تکیه گاهی هم می خواهیم که باید آن تکیه گاه خداوند باشد. اگر هم می بینید بر حسب ظاهر وضع جور نیست. اما به هر حال چون خدا گفته است باید به دنبال آن کار رفت و خدا آن را درست خواهد کرد.

توکل حضرت موسی علیه السلام

حضرت موسی علیه السلام وقتی که از طرف خداوند مأمور شد که سریعاً بنی اسرائیل راجمع کرده از آن زمین بیرون برود، به طرف دریا حرکت کرد تا از خشکی که اکنون کانال سوئز است و دریای مدیترانه را به دریای قلزم وصل می کند و آن

ص:328

زمان کانال نبود، عبور کند و به سرزمین اصلی بنی اسرائیل برود. ولی فرعونیان مهلت نداده و به تعقیب آنها پرداختند. موسی و قومش به لب دریا رسیدند و فرعون هم پشت سر آنها قرار گرفت، به طوری که دو گروه هم دیگر را می دیدند و بر حسب ظاهر اوضاع خیلی خطرناک شده بود. آیه قرآن می فرماید: (فَلَمّا تَراءَا الْجَمْعانِ) همین که این دو جمع هم دیگر را دیدند: (قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنّا لَمُدْرَکُونَ)1 اصحاب موسی عرض کردند یا موسی دیگر به چنگ آنها افتادیم، چون جلو رویشان دریا و پشت سرشان فرعونیان بودند. حضرت موسی علیه السلام می فرماید (کَلاّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ) ، (1) نه چنین است خدای من با من است. و بزودی مرا راهنمایی می کند این را می گویند: توکل، و چون توکل بر خدا کرد، خدا هم او را راهنمائی کرد (اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ)3 عصایت را به دریا بزن. موسی علیه السلام عصایش را به دریا زد و دریا شکافته شد، بنی اسرائیل به آن طرف آب رفتند و فرعونیان وقتی کاملاً وسط آب قرار گرفتند، آب آنها را گرفت و غرق شدند. انسان باید دنبال کار برود و اسبابش را هم فراهم کند و برای رفع دلهره توکل برخدا نماید.

ملّای رومی می فرماید:

گفت پیغمبر به آواز بلند با توکل زانوی اشتر ببند

ص:329


1- (2) شعراء/ 62.

رمزالکاسب حبیب اله شنو با توکل در سبب کاهل مشو

می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: در حفظ شتر خودت، به خدا توکل کن ولی برای این که شتر فرار نکند زانوبند بیاور و زانوی او را ببند و این که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود کاسب حبیب خداست رمز آنرا بشنو و با توکل در فراهم کردن سبب کار، سست مشو.

حضرت موسی علیه السلام به قومش می فرماید:

(إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ)1

«اگر ایمان به خدا دارید و حقیقتاً مسلمان و تسلیم خدا هستید بر او توکل کنید».

ص:330

فصل هفتم

اشاره

ص:331

*

ص:332

درس سی و چهارم

اشاره

(فَما آمَنَ لِمُوسی إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ * وَ قالَ مُوسی یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ)1 .

گرفتاریها، درس عبرت برای بنی اسرائیل

چنانچه از آیات قرآن شریف بر می آید پس از قضایای مربوط به پیروزی حضرت موسی بر ساحران و تهدیدات و شکنجه هائی که از طرف فرعونیان نسبت به بنی اسرائیل اعمال می شد، خداوند گاه و بیگاه برای فرعونیان گرفتاریهائی پیش می آورد تا شاید عبرت بگیرند و سرشان به سنگ بخورد. اما حتی برعکس هم می شد.

ص:333

قرآن در آیه 131 سوره ی اعراف می فرماید:

(فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) .

فال بد به آمدن پیامبر

در فاصله بین ایمان آوردن ساحران و وقتی که حضرت موسی علیه السلام بنی اسرائیل را از آن سر زمین خارج کرد، اگر یک خوبی و خوشی برای فرعونیان می رسید می گفتند این به برکت خودمان است ولی اگر بدی و گرفتاری پیش می آمد آن را پای خودشان حساب نمی کردند، می گفتند: این از بد قدمی حضرت موسی است او چشمش شور است. در این آیه تطیّر یعنی فال بد زدن و اصل کلمه از طیر است یعنی پرنده و در همه امت ها بعضی از پرنده ها مانند: کلاغ یا جغد را شوم می دانسته اند و چون کلاغ و جغد و امثال آنها پرنده هستند می گویند: تطیّر و گاهی مردم به بعضی از انسان ها فال بد می زنند. از قضا وقتی انبیاء می آمدند در آن موقع خداوند برای تنّبه دادن مردم بر ایشان گرفتاری پیش می آورد، و مردم می گفتند: این از بد قدمی انبیاست. فرعونیان فال بد را به حضرت موسی علیه السلام می زدند:

(فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ) (1) اگر خوبی روی می داد، آن را به خود نسبت می دادند و اگر احیاناً ناگواری می رسید تطّیر می زدند به موسی علیه السلام و پیروانش.

ص:334


1- (1) یس/ 13.

آن وقت خداوند می فرماید: (أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ) آگاه باشید که فال بد پیش خداست (و باید از خدا پرسید که: شومی (گرفتاری) انسان در چیست و سرنوشت بدانسان برای چیست؟) ولی اکثر آنها نمی دانند.

سرنوشت بد انسان به دست خود اوست

از آیات دیگر قرآن بر می آید که سرنوشت بد انسان زیر سر خودش است. مثلاً در سوره (یس) داستان آن سه رسول را بیان می کند که برای هدایت مردم انطاکیه به آن جا رفتند می فرماید:

(وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً أَصْحابَ الْقَرْیَةِ) مردم به این فرستادن رسولان فال بد می زدند و گرفتاریهائیکه بر ایشان پیش آمده بوده تا شاید به خود آیند، آنها را به این فرستادن نسبت می دادند و می گفتند که: این از بد قدمی شماست (إِنّا تَطَیَّرْنا بِکُمْ) ما به شما فال بد می زنیم (لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا لَنَرْجُمَنَّکُمْ)1 که اگر شما از این حرف هایتان دست بر ندارید سنگ بارانتان می کنیم (قالُوا طائِرُکُمْ مَعَکُمْ)2 فال بدتان با خود شماست. فرعونیان نیز بدیهائی را که در اثر اعمال خودشان بود به حضرت موسی علیه السلام نسبت می داند و خوبیها را از خودشان می دانستند. «قبلاً در بحث از داستان حضرت موسی علیه السلام به آیه 83 سوره یونس اشاره کردیم: (فَما آمَنَ لِمُوسی إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ عَلی خَوْفٍ مِنْ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِمْ أَنْ یَفْتِنَهُمْ وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ) می فرماید به موسی ایمان نیاوردند مگر ذرّیه ای از

ص:335

قومش. بعضی از مفسرین گفته اند این (ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ) یعنی ذریه قوم فرعون که از قوم فرعون هم یک عده ای بودند که ضعیف شمرده می شدند و به آنها ستم می شد، اینان ایمان آوردند مثل: مؤمن آل فرعون، همان مؤمنی که خداوند در سوره ی مؤمن ذکر می کند که از حضرت موسی علیه السلام دفاع کرد یکی هم آسیه زن فرعون بود و بعضی دیگر از اولاد قبطی ها که قبطی سکنه اصلی مصر را می گفتند و سبطی به بنی اسرائیلی ها گفته می شد و می گویند این دسته از قبطی ها که ایمان آوردند مادرانشان از بنی اسرائیل بودند، ولی عده ای از مفسرین می گویند: (ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ) یعنی یک عده ضعیف و خرده پا از قوم خود حضرت موسی نه آن افراد گردن کلفت از بنی اسرائیل مانند: قارون که خیلی ثروت داشت و این قدر ثروتمند بود که خداوند می فرماید (وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ)1 آن قدر گنج به او داده بودیم که مفاتح آن یعنی کلیدهای آن گنج ها را مردان تنومند در حمل آن خسته می شدند و اگر مفاتح را جمع مفتح بگیریم یعنی: گاوصندق های او را یک عصبه یعنی: یک قوم هم نمی توانستند بکشند و برای آنها سنگینی می کرد. غرض این گونه فئودال ها و ثروتمندان در هر قومی هستند ولو بنی اسرائیلی ها که تحت شکنجه فرعونیان بودند. اما ثروتمندان آنها با دستگاه فرعون ساخت و پاخت داشتند و اصولاً دعا گوی فرعون هم بودند. این عده می خواهند که فرعون روی کار باشد. لذا اگر ایمان هم بیاورند ایمانشان ظاهری است و به موقع زهر خود را می ریزند، کما این که همین شخص یعنی: قارون وقتی حضرت موسی بنی اسرائیل را نجات داد، چون می خواست دستورات الهی را

ص:336

بین آنها پیاده کند مثلاً آنها باید زکاه بدهند، مالیات بدهند، قارون قبول نمی کند و به فکر تهمت زدن به حضرت موسی هم می افتد. و چنین افرادی در میان بنی اسرائیل بودند که در سایه حکومت ظالمانه فرعون توانسته بودند این قدر ثروت اندوزی کنند. بعضی وقت ها عده ای در سایه بدی دیگران به نان و نوا و یا به خیری می رسند همانطور که مولوی در مثنوی در مورد بخیر رسیدن واعظ در سایه شر دیگران می گوید.

آن یکی واعظ چو بر منبر بدی

نکند انسان دنیا پسند شود که دست به پست ترین کارها هم می زند. یک وقتی چند شعر از دانشگاه فرستاده بودند که بنده آن شعرها را از فارسی به عربی برگردانیم آن شعر این است:

آن شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کاین والی شهر ما گدائی بی حیاست

گفت چون باشد گدا آن، کز کلاهش تکمه ای صد چو ما را روزها بل سال ها برگ و نواست

ص:337

گفت چگونه می گوئی این گداست در صورتی که اگر یک نشانِ کلاهش را بفروشد می تواند هزار تا مثل ما را بخرد و در راه خدا آزاد کند:

گفت ای مسکین غلط اینک از اینجا کرده ای آن همه برگ و نوا آن جا تو دانی از کجاست؟

گفت درست است که خیلی چیز دارد و یک مهره تاج او خراج یک مملکت است اما می دانی این همه از کجاست؟

درّ و مروارید طوقش اشک ایتام من است لعل و یاقوت سنامش خون طفلان شماست(1)

آن که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بجوئی تا به مغز استخوانش از نان ماست

رفاه طلب ها و خوش گذران ها در نهایت ثروت و پولداری و یک عده هم در نهایت ضعف و ستم بسر می برند. در میان بنی اسرائیل هم چنین کسانی بودند که اگر ایمان می آوردند نفاق آمیز بود.

و لذا بعضی آیه شریفه ی (فَما آمَنَ لِمُوسی إِلاّ ذُرِّیَّةٌ مِنْ قَوْمِهِ) را چنین معنی کرده اند که: ایمان نیاوردند به موسی مگر همان مردم معمولی و خرده پای قومش که از یک طرف از فرعون و فرعونیان خوف داشتند که: با آنها چه می کنند و از طرف دیگر گردن کلفت های خودشان چه می کنند و نکند آنها را به فتنه بیندازند قبلاً مورد فتنه را توضیح دادیم و گفتیم که خاتمه جنگ تا کی؟. آیه شریفه پاسخ ما را می دهد (وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ) جنگ تا وقتی که فتنه نباشد یعنی تا و قتی که تمام موانع و سدها که در مقابل پرستش خدای بزرگ به وسیله حکام جور و ایادی آنها بوجود آمده از بین برود. جنگ ما کشور گشائی نیست. بخاطر غارت دیگران و ثروتمند شدن نیست. خداوند ما را خلقت فرموده و به ما عقل و

ص:338


1- (1) ستام کمربند.

اراده داده و پیامبران را هم فرستاده که ما آزادانه فکر کنیم و دین را انتخاب کنیم، حالا عده ای مانع می شوند و می گویندکه شما اصلاً چرا می فهمید و چرا این جور فکر می کنید. این ها فتنه و جنگ ما برای از بین بردن این فتنه هاست.

گفتگوی گرگ و بره

می گویند: گرگی به بره ای رسید و به برّه گفت شش ماه قبل تو بچه مرا شاخ زدی، بره گفت: من اصلاً سه ماه بیشتر ندارم چطور می شود بچه تو را شش ماه قبل شاخ زده باشم. گرگ گفت نفهمیدم روی حرف بزرگتر از خودت حرف می زنی؟ این ضرب المثلی است برای زورگوئی گاهی شکنجه و فشار زورمندان بخاطر این است که شما مردم اصلاً چرا می فهمید و جهاد به همین منظور است: از بین بردن این موانع و لذا جهاد تحمیل عقیده نیست.

چرا دین اکراه بردار نیست ؟

قرآن می فرماید: (لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ)1 اگر دین اکراه بردار نیست برای این است که دینداری رشد است و بی دینی غیّ و ضلالت است. مثلاً الآن روز است و من می گویم روز است ولی یک نفر دیگر می گوید: شب است البته که شما با اختیار حرف مرا قبول می کنید. قرآن می فرماید: آن مردم خرده پا که ایمان آورده بودند از دو گروه دلهره داشتند: یکی فرعونیان و دیگری گردن کلفت های قوم خودشان که مبادا آنها را دچاره فتنه کنند (وَ إِنَّ فِرْعَوْنَ لَعالٍ فِی الْأَرْضِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الْمُسْرِفِینَ)2 همانا فرعون در زمین تکبر می ورزید و جزو زیاده

ص:339

روی کنندگان بود و در این حال موسی قوم خود را دلداری می داد که اگر به راستی به خدا ایمان دارید: (فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ)1 پس به او توکل و تکیه کنید اگر مسلم هستید، که یک معنای تسلیم همان قبول دین اسلام است و معنای دیگر آن تسلیم بودن به او امر الهی که مثلاً اگر در زمان حضرت ابراهیم علیه السلام هم بودیم باید به دستورات او عمل می کردیم. که گفتیم اگر حضرت امیرالمؤمنین هم در زمان حضرت ابراهیم بود به دستورات او عمل می کرد، این می شود تسلیم و یک معنای دیگر تسلیم این که در مقابل پیشامدهای روزگار بگوئیم: خدایا این من و این هر چه می خواهی بکن:

خواهی به لطف بنوازم

خدایا می خواهی به لطفت مرا نوازش کن و می خواهی به قهرت مرا گداخته کن این بالاترین مقام توحید است.

موسی علیه السلام می فرماید (فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ) و آنها در جواب می گویند (عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ)2 که بحث در مورد این آیه می ماند برای جلسه ی دیگر ان شاءالله.

ص:340

*

درس سی و پنجم

اشاره

(وَ قالَ مُوسی یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ * فَقالُوا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ * وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ)1 .

توکل قوم موسی علیه السلام

پس از این که حضرت موسی علیه السلام قوم خود را به توکل بر خدا و تسلیم او بودن و مسلم بودن دعوت می نماید، بنی اسرائیل در جواب می گویند: (فَقالُوا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا) اینجا زبان حالشان این است که می گویند: توکل کردیم برخدا و از خدا می خواهند که خدایا ما را آزمایش برای قوم ظالمین قرار نده، ما را فتنه و امتحان برای قوم ظالمین قرارنده (وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ) خدایا ما را بواسطه رحمت خود از دست قوم کافر نجات بده. مطالبی مناسب با این آیات است که

ص:341

مورد بحث قرار می گیرد و آن: مسئله آزمایش الهی است امتحان الهی از اموری است که مکرر شنیده اید: خداوند بندگانش را آزمایش می کند.

آزمایش الهی چیست ؟

اولاً آزمایش الهی نسبت به چه جور اموری می باشد و چه چیزی را پیش می آورد، که انسان آزمایش شود و آزمایش الهی یعنی چه؟ و مگر خدا نمی داند که ما را آزمایش می کند و نتیجه این امتحان و آزمایش چیست؟. بنابراین سه موضوع باید بررسی شود: امتحان به چه چیز؟ 2. امتحان یعنی چه؟ 3. نتیجه و اثر امتحان چیست؟. راجع به موضوع اول چنانچه ملاحظه می شود در همین آیه، قوم بنی اسرائیل دعا می کنند که: خدایا ما مستضعف ها که زیر پنجه ی ظلم فرعونیان قرار داریم نکند ما وسیله امتحان آنها واقع شویم و نکند سنگ محک آنها باشیم که آنها از امتحان سرافراز بیرون بیایند که البته نیامده و از اینجا می فهمیم که گاهی اوقات خداوند بندگانش را به وسیله بندگان دیگر آزمایش می کند. مثلاً شما آزمایش هستید برای من، و من آزمایش هستم برای شما، تا من و شما از صحنه چگونه بیرون بیائیم. خداوند در سوره ی آنعام آیه 54 می فرماید: (وَ کَذلِکَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنا) این راجع به کسانی است که می خواستند زیر بار دستورات پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نروند و عذر می آوردند و به پیامبر پیشنهاد می کردند که: چون فقراء دور تو جمع شده اند کسرشأن ماست و به ما بر می خورد خوب است این ها را از خودت دور کنی تا ما بیائیم دور شما، آن وقت خداوند به پیامبرش در آیه ی قبل از این آیه، هشدار می دهد که: مبادا این کار را بکنی این ها هر صبح و شام بیاد خدا هستند و اگر آنها را از خودت دور کردی (فَتَکُونَ مِنْ

ص:342

اَلظّالِمِینَ) تو که پیامبری هم از ظالمین خواهی بود اگر مال ندارند ولی ایمان دارند آن وقت دنباله اش در این آیه می فرماید: روش کار ما این است که بعضی از این مردم را به وسیله بعضی دیگر امتحان می کنیم.

به بندگان خدا به کوچکی نگاه نکن

طبقات مردم مختلفند تقدیر الهی این است که بعضی تهیدست و عده ای ثروتمند و متمکن باشند. این گذشته از این که آثاری در اجتماع دارد، وسیله و اسباب آزمایش هم می شود، آن غنی به وسیله فقیر آزمایش می شود و فقیر به وسیله غنی مورد آزمایش الهی قرار می گیرد که به قول سعدی:

به چشم عجب و تکبرنگه به خلق مکن که بندگان خدا ممکنند در اوباش

آزمایش افراد با یکدیگر

در آیه ای از قرآن از زبان بنی اسرائیل نقل می کند می فرماید:

(رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلَّذِینَ کَفَرُوا)1 ؛ «خدایا ما را امتحان برای قوم کافر قرار نده». معلوم می شود: آزمایش الهی گاهی به وسیله اشخاص است که هر کدام وضعی دارند یکی ممکن است عالم باشد، یکی جاهل باشد، یکی بی پول و دیگری پولدار باشد و این ها همه ممکن است برای امتحان الهی باشد. از آیات متفرقه قرآن می توانیم استفاده کنیم که همه پیشامدها برای امتحان ماست، همیشه هر وقت

ص:343

می گوئیم امتحان الهی به نظرمان می آید که: فقط پیشامدهای سخت مثل تشنگی در میدان جنگ یا حادثه های استثنائی که چند سال یکبار اتفاق می افتد برای امتحان ماست. ولی اینطور نیست.

همه پیش آمدها امتحان است

از آیات فراوانی در قرآن شریف استفاده می شود که همه پیشامدها برای امتحان است در سوره هل اتی می فرماید:

(إِنّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْناهُ سَمِیعاً بَصِیراً)1 ما انسان را از نطفه های مختلف خلق کردیم که مقصود از نطفه های مختلف چیست؟ بماند برای بعد. می فرماید: ما انسان را آزمایش می کنیم و او را شنوا و بینا قرار دادیم.

در اول سوره ملک می فرماید: (الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً)2 ما هستیم که مرگ و زندگی را خلق کردیم که شما را آزمایش کنیم که کدام عملتان بهتر است و درجای دیگر می فرماید (وَ نَبْلُوکُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَیْرِ فِتْنَةً)3 کلمه بلاو فتنه هر دو تقریباً معنای آزمایش می دهند (أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ)4 بدانید مال ها و اولادهایتان آزمایش است، گاهی ما فتنه را فساد معنی می کنیم، اولاد فتنه است یعنی آزمایش است. یک فرزند خیلی خوب ممکن است آزمایش پدرش باشد، فرزند می خواهد خوب باشد. امَا پدر آدم خوبی نیست و نمی گذارد، در اینجا فتنه به معنای آزمایش است.

ص:344

تغییر قبله و امتحان مسلمانان

زمانی ممکن است امور دینی مورد آزمایش شود، از زمانی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به اسلام دعوت می فرمود قبله بیت المقدس بود ولی ظاهراً پیامبر جوری در مکه می ایستادند که رو به کعبه و بیت المقدس بود. بعد از هجرت رو به بیت المقدس می ایستادند چون دیگر نمی شد رو به کعبه ایستاد. این مسئله باعث سوء استفاده یهودی ها شد و از این مطلب بنفع خودشان بهره برداری نمودند که معلوم می شود ما درست می گوئیم چون پیامبرتان هم به طرف قبله ما می ایستد و نماز می خواند. مسلمانان هم قدری وسواس داشتند که ما مسلمان هستیم چطور به طرف قبله یهودی ها نماز بخوانیم؟ لذا ناراحت بودند ولی این دستور خداوند است و نباید ناراحت باشند، این بود که پیامبر منتظر بود که از جانب خداوند راجع به مسئله قبله دستوری برسد، حضرت چشم براه این مطلب بود تا در بین نماز ظهر، خارج مدینه در محل طایفه بنی سالم، دستور آمد که پیامبر رو به کعبه بگرداند و می گویند جبرئیل آن حضرت را بین نماز به سوی کعبه برگرداند، آیات مربوطه در سوره ی بقره است که می فرماید:

(قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها)1 ای پیامبر ما، این صورتت را که رو به آسمان می گرداندی دیدیم، روی تو را به قبله ای بر می گردانیم که خوشحال باشی (فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ)2 صورتت را بجانب مسجدالحرام بگردان و آن گاه خطاب به مسلمانان می فرماید: (وَ حَیْثُ ما کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ)3 هر کجا هستید رویتان را به طرف کعبه برگردانید و در ضمن آیات می فرماید: (وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتِی کُنْتَ عَلَیْها إِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ

ص:345

یَنْقَلِبُ عَلی عَقِبَیْهِ)1 سئوال این است که خدایا ما تا حالا بد کاری می کرده ایم که به سوی بیت المقدس نماز می خوانده ایم جواب این است که اولاً (وَ لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ)2 مشرق و مغرب همه عالم وجه خداست. به هرجا رو کردید همان جا وجه حق است و وسواس نداشته باشید. و ثانیاً قبلاً بیت المقدّس را قبله قرار دادیم و برای این بود که معلوم شود چه کسی از رسول پیروی می کند و چه کسی نمی کند. و این امتحان و آزمایشی بود برای پیروان حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، گاهی اوقات انسان از روی تقدس بی جا یک عصبیتی که خیال می کند دینداری است به خرج می دهد و این نماز بطرف بیت المقدس هم طبق آیه کریمه، آزمایشی است برای دیندارها که اگر می گفتند ما به طرف قبله یهود نماز نمی خوانیم معلوم می شد که تابع حضرت رسول نیستند. اگر مثلاً دستور دینی این باشد که به طرف بیت المقدس که جزو اسرائیل است نماز بخوانیم ممکن است که خیلی هم ناراحت شویم که به طرف دشمن خود یعنی اسرائیل نماز بخوانیم. اما اگر راستی این یک دستور الهی باشد با این که زمان جنگ و درگیری است و دشمن شاد می شویم. اما در عین حال اگر دیندار باشیم باید بگوئیم دستور الهی است و اطاعت کنیم. غرض، یکی از موارد آزمایش الهی این است از آیات تلاوت شده این نتیجه بدست می آید که: در یک قانون کلی خداوند ما را به وسیله هر خیر و شری که پیش می آورد، یا مال و اولاد یا دستورات دینی که می دهد و ممکن است موافق میل ما نباشد، ما را آزمایش می کند مثلاً حاجی ها وقتی برای انجام عمل حج محرم می شوند 24 یا 25 چیز است که برای آنها حرام می شود که قبل از احرام پوشیدن بر آنها حرام نبوده است. مانند وقتی که انسان می خواهد نماز بخواند و تکبیرة الاحرام می گوید، کارهائی مانند خوردن و آشامیدن که قبل

ص:346

از شروع نماز برایش حلال بوده اکنون حرام می شود. در مورد محرمات در حال احرام قرآن می فرماید: لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنالُهُ أَیْدِیکُمْ وَ رِماحُکُمْ1 ما بسا شما را به وسیله صید آزمایش می کنیم، مثلاً انسانِ حریص می بیند الان در بیابان است و خوب می شود، صید به تور انداخت اما حیف که احرام دست و پایمان را بسته است. مثل بنی اسرائیل که روز شنبه تعطیلی داشتند و می توانستند در آن روز خیلی ماهی بگیرند ولی حرام است و این آزمایش است به هر حال از این آیات استفاده می شود که هرچه در این دنیا پیش می آید آزمایش و امتحان است، من برای شما شما برای من، انبیاء برای مردم و مردم برای انبیاء امتحان هستند هر خیر و شری و هر مرگ و حیاتی امتحان است. اما حادثه های استثنائی مثل جنگ آن هم آزمایش است ولی امتحان الهی منحصر به این نیست آیه 155 سوره ی بقره زیاد زبان زد است (لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرِینَ اَلَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) می فرماید: گاهی شما را آزمایش می کنیم به خرده ای از ترس و گرسنگی وکم شدن مال (فشار اقتصادی) و ضرر جانی و کم شدن میوه و یا ثمرات دیگر و در این حال بشارت بده آن گروه را که صبر و استقامت می کنند که این روح توحید است که نقل شده امیر المومنین علیه السلام، می فرماید: این که می گوئیم

«إِنَّا لِلَّهِ فَإِقْرَارٌ مِنْکَ بِالْمُلْک، «این اقراری است از تو به فرمانروائی خداوند» ما از خودمان چیزی نداریم همه از خداست. «

وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ فَإِقْرَارٌ مِنْکَ بِالْهَلَاکِ»(1) و این کلمه ی استرجاع اقرار به این است که ما همه فانی هستیم. و بسوی خدا برمی گردیم به مناسبت آیه ای که راجع به سختی ها و گرفتاریهای بنی اسرائیل بود قدری راجع به آزمایشات الهی صحبت شد.

ص:347


1- (2) . نهج البلاغه، کلمه قصار 99.

*

ص:348

درس سی و ششم

خشم و غضب وسیله ی امتحان

(قالَ مُوسی یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ فَقالُوا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ)1 به مناسبت این آیه از آزمایش الهی صحبت شد و گفته شد در مورد آزمایش و امتحان الهی سه موضوع بایستی مورد بحث قرار گیرد: موضوع اول که انسان به چه چیز امتحان می شود. تا حدودی مورد بحث قرار گرفت و به همان قدر اکتفا می شود و در اینجا به قصّه ای که ملّای رومی نقل می کند (اگرچه شاید در تاریخ واقع نشده باشد) اشاره می کنیم چون مثال خوبی است. ملاّی رومی برای امتحان انسان به وسیله خشم و غضب می گوید: در جنگ خندق وقتی علی علیه السلام بر دشمن خود غلبه کرد و روی سینه اش قرار گرفت آن شخص آب دهان به روی مبارک ایشان انداخت.

ص:349

ملای رومی می گوید:

از علی آموز اخلاص عمل

ص:350

هدایت و امتحان خدا به چه معنی است

به هر حال همه صحنه ها امتحان است. اما موضوع دوم و این که خدا امتحان می کند یعنی چه؟. ما حصل آنچه بزرگان راجع به امتحان الهی گفته اند این است که جزو سنت و روش های خداوندی است که در این عالم موجودات را خلق کرده و تنها به خلفت آنها قناعت نکرده است بلکه موجودات در ضمن پیشامدها و حوادثی که بر ایشان پیش می آید استعداد و قابلیت های خود را بروز می دهند. یک دانه گندم است اما همین دانه اگر زمین، رطوبت و حرارت آفتاب رویش اثر بگذارد سبز می شود و چه بسا هفتاد دانه گندم می شود و نان انسان می شود. و بعد نطفه انسان می شود، و بعد به کمالات می رسد. این دانه گندم مخلوقی بود و در مسیر حوادث هر چه در باطن داشت آشکار نمود و این یک حکم عمومی است و استثناء پذیر نیست. مخلوقات خداوند هر کدام علاوه بر این که موجود هستند قابلیت چیزی را هم دارند که حوادث و پیش آمدها است که باید این ها را بپزد و آنچه در باطن دارند آشکار کند. می گویند هدایت تکوینی موجودات را در یک سیر طبیعی هدایت می کند. وقتی فرعون از حضرت موسی علیه السلام سئوال می کند که ربّ تو چه کسی است؟ حضرت موسی می فرماید:

رَبُّنَا الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی1

«خدای ما کسی است که هر چیزی را خلقت مناسب داده و سپس هدایت کرده است».

به قول شاعر می گوید:

دهنده ای که به گُل نَکهت و به گِل جان داد به هر که هرچه روا دید حکمتش آن داد

ص:351

دو کشتی متساوی الاساس را در بحر

خدای متعال خلقت مناسب به هر موجودی داده و بعد هدایت هم می کند درخت ریشه در زمین می دواند و غذای مناسب خود را از زمین جذب می کند و تقسیم بندی می کند، ریشه، ساقه، تنه و برگ های درخت هر کدام سهمشان را می برند که حرکت و عبور غذا از قسمت های مختلف درخت هدایت تکوینی است. انسان نیز جزء موجودات و یکی از آنهاست. موجودی است که یک قسمت از زندگی اش به دست خودش نبوده و علم و اراده اش در آن نقش نداشته است ابتدا خاک بوده، بعد غذا شده، بعد نطفه شده و در رحم مادر قرار گرفته و بدنیا آمده. این مراتب را طی کرده ولی به اراده خودش نبوده است و باید هم خوشحال باشیم که به دست خودمان نبوده و به اراده خودمان واگذار نکرده اند وگرنه خراب می کردیم.

خداوند می فرماید:

(ما أَشْهَدْتُهُمْ خَلْقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لا خَلْقَ أَنْفُسِهِمْ وَ ما کُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّینَ عَضُداً) ،(1)

«ما این انسان ها را بر خلق آسمان و زمین شاهد نگرفتیم و نه برخلقت خودشان و این چنین نبودم که گمراهان را مدد کار بگیرم».

ص:352


1- (1) کهف/ 55.

اگر اجازه دست خودمان بود شاید می خواستیم مثلاً شکل فلان زن هرزه آمریکائی باشیم، پس خوب است که خلقتمان به دست خودمان نیست. اما قسمت دیگری از زندگی ما بدست خودمان است. از وقتی که شعور پیدا کردیم و می توانیم خوبی و بدی را تشخیص بدهیم، اگر مرد کوشش شدیم و دنبال فعالیت رفتیم سربلند هستیم، و اگر بی عارو بیکار شدیم توسری خور و بی خود هستیم. لذا در یک قسمت از زندگی خودمان اراده مان نقش دارد. این جاست که آن خدائی که از قبل لطفش اقتضا کرده بود ما را تا اینجا برساند تا خوبی و بدی را تشخیص بدهیم، باز هم ما را رها نکرده و ما را به فیض هدایت تشریعی می رساند. ما از یک طرف در دنیای پر از حوادث قرار داریم و از طرف دیگر دستورات الهی هم هست، از یک طرف پیشامد رخ می دهد و از سوی دیگر وظایف الهی تا از خود چگونه رفتاری بروز دهیم و از نهان ما چه چیز بیرون آید.

امتحان الهی چیست ؟

امتحان الهی این است که ما بین این دو سنگ آسیا (حوادث و دستورات الهی) از خود چه چیز بروز بدهیم. مثلاً بنده برای شما صحبت می کنم و شما گوش می دهید. اگر هر دوی ما آدم سلیم النفسی باشیم من می گویم فرصتی است. می توانم حقی گفته باشم و شما هم می گویید: فرصتی است و خوب است خوب استفاده کنیم. یک جوان با تقوا به نام همام از امیرالمؤمنین علیه السلام در خواست نمود که صفات اهل تقوا را برای من بیان کن حضرت علی علیه السلام اول نمی خواست که کامل جواب دهد و به طور خلاصه اکتفاء کرد و جوان اصرار نمود و امیرالمؤمنین علیه السلام خطبه ای در وصف متّقین ایراد فرمود که به خطبه همام معروف است. حضرت به آخر خطبه که رسید همام آهی کشید و از دنیا رفت. بعد

ص:353

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود

«هَکَذَا تَصْنَعُ الْمَوْعِظَةُ الْبَالِغَةُ بِأَهْلِهَا»(1) موعظه رسا به اهلش این گونه اثر می کند؟ شخص دیگری آن جا بود گفت ای علی چرا در خودت اثر نمی کند در اینجا مشاهده کنید: سخن و گوینده آن یکی (حضرت علی علیه السلام) است ولی در دو نفر چگونه اثر می کند؟ به قول ملای رومی:

مه فشاند نور و سگ عوعو کند هرکسی بر خلقت خود می تند

هر کسی را خدمتی داده قضا در خور آن گوهرش در ابتدا(2)

همام آن چنان سخنان علی علیه السلام در او اثر می کند که قالب تهی می کند و آن دیگری ایراد می گیرد. این یک ابتلائی بود برای آن دو نفر که در مقابل حضرت علی علیه السلام به دو گونه متفاوت از خود عکس العمل نشان می دهند. بنا بر این معنای امتحان الهی این است که از یک طرف حوادث مختلف جهان و از طرف دیگر دستورات الهی سبب می شوند که ما استعدادها و قابلیت های خود را بروز دهیم. مثل تخم گل که در زمین می افتد و سبز می شود و گل می دهد و تخم علف هرز هم از همین زمین می روید و علف هرز می شود.

ص:354


1- (1) نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 193.
2- (2) مثنوی مولوی، دفتر ششم، سطر هشتم، ص 352.

*

درس سی و هفتم

اشاره

(قالَ مُوسی یا قَوْمِ إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللّهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمِینَ * فَقالُوا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ وَ نَجِّنا بِرَحْمَتِکَ مِنَ الْقَوْمِ الْکافِرِینَ)1 در جلسات قبل در بیان داستان حضرت موسی علیه السلام رسیدیم به این آیه که بنی اسرائیل گفتند: (رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ) به مناسبت این آیه در مورد آزمایش و امتحان الهی بحث شد که گفته شد در مورد امتحان الهی سه موضوع بایستی مورد بحث قرار گیرد.

حوادث و دستورات الهی سبب امتحان الهی

اول این که: خداوند بنده خود را به چه چیز آزمایش می کند.

دوم این که: آزمایش الهی یعنی چه؟ که در مورد موضوع اول صحبت شد و در مورد موضوع دوم نیز مطالبی به عرض رسید که: از یک طرف پیشامدها و

ص:355

حوادث مختلف است و از سوی دیگری دستورات الهی و بین این دو سنگ آسیاست که توانائی ها و قابلیت های انسان رشد می کند و شکوفا می شود و این شکوفا شدن و بروز دادن استعداها نتیجه ی آزمایش است. به عنوان مثال دو نفر را در نظر بگیرید: یکی شجاع و دیگری بزدل و ترسو. حوادثی پیش می آید که انسان از نظر شرعی باید قیام کند. یکی می ترسد و اقدامی نمی کند. اما دیگری برخاسته و انجام وظیفه می نماید. آن وقت از یکی روحیه ی ترس و بزدلی و از دیگری روحیه قوت قلب و شجاعت و ایمان به خدا ظاهر می شود. به طور کلی در این عالم کار خداوند بر این قرار است که هر موجودی را که خلقت فرموده علاوه بر خلقت آن دارای یک قابلیت و استعدادی هم هست که اگر اسباب و وسائل آن فراهم شود آن استعداد بروز می کند و موجود به کمال خود می رسد و مانند یک دانه گندم که استعداد 70 دانه گندم شدن و غذای انسان شدن را دارد که اگر اسباب و وسائلش یعنی: زمین مناسب و آب و هوای مناسب فراهم گردد، رشد می کند. ولی یک دانه سنگ سبز نمی شود.

تربیت و به کمال رساندن خداوند

این که ما می گوئیم: (الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ) ستایش مخصوص خداوند است و ربوبیت از آن خدائی است که، برای تربیت و به کمال رسیدن انسان را جفت و بند می کند. خداوند که موجودات را تربیت می کند. ربّ العالمین است. به حسب موقعیت، تربیت خداوند مختلف است، اگر در دنیا نبود مگر آن دانه ی گندم و زمین و خدا بخواهد تربیت کند اسباب را آماده می کند و دانه ی گندم به رشد خودش می رسد و خوشه می شود و به این سر منزل که رسید قابلیت پیدا می کند که غذای یک انسان شود خیلی از نقشه های خداوند به دست ما بنده ها به اجراء گذاشته

ص:356

می شود اگر دانه گندم بگوید: دست به ترکیب من نگذارید کم کم فاسد می شود. موجودات اگر بخواهند به کمال برسند باید دست به ترکیبشان بخورد. دانه گندم ترکیبش به هم می خورد و غذای انسان می شود و از این به بعد مراحل دیگری را طی می کند که این مراحل نمود دیگر و پرده دیگری از ربوبیت خداوندی است که به این صورت در می آید. البته همان هوش و استعداد کشاورز که دانه ی گندم را در زمین می پاشد و آن را کشت می کند به تعلیم خداوند است. یک دستوری است که از عالم گرفته است چون حکم جهان این جوری است و در حقیقت کشاورز خاصیتی را فهمیده است که در طبیعت است ما طلبه ها در کتاب هایمان در منطق می خوانیم: بدان که آدمی را قوّه ایست درّاکه که منتقش گردد در وی صور اشیاء همچون آینه. انسان یک قوه ادراکی دارد که اشیاء در آن مثل آینه پیداست. ذهن انسان مانند آینه است. مخترعین، مکتشفین و صنعت گران در آینه ذهن خود از عالم طبیعت نقشه برداری می کنند. این فرمولی است ک در طبیعت هست، منتها انسان به وسیله آینه وجودش که همان ذهن اوست از آن استفاده می کند.

صنعت گر از طبیعت نقشه می گیرد

بزرگان می گویند صنعت اقتباس از طبیعت است، صنعت گر از خود طبیعت نقشه می گیرد. می خواهم عرض کنم حتی کشاورز که دانه گندم را می پاشد و سبز می شود. خیال نکنید که خدا دخالت نداشته است بلکه روش کار خداوند است که ما اسباب کار می شویم و این مراحل طی می شود. وقتی انسان مراحل کودکی را طی کرد و توانست خوب و بد را تشخیص دهد دیگر سرنوشت او به دست خودش طرح ریزی می شود. مثلاً اگر اهل کوشش و فعالیت باشد سربلند و اگر بیمار و تنبل بود تو سری خور خواهد شد. اگر دنبال علم و دانش برویم خود کفا می شویم

ص:357

و اگر استراحت را بر کوشش و تلاش مقدم دانستیم وابسته می شویم در این حالت که بررسی شد رسیدیم به این که خداوند ما را رها نمی کند و به سر وقتمان می آید و لطف خدا و راهنمائی هایش که ما اسمش را وحی و نبوت می گذاریم شامل حالمان می شود. لطف خدا اقتضا می کند که ما را راهنمائی کند. انبیاء و کتاب های آسمانی را می فرستد تا راه را از چاه تشخیص دهیم و بتوانیم در این میان استعدادها و لیاقت های خود را بروز دهیم، از یک طرف حوادث و از طرف دیگر دستورات الهی و راهنمائی های او دست به دست هم می دهند تا:

گندم از گندم بروید جو ز جو

هر کدام در مسیر اسباب و علل خودشان حرکت می کنند و آنچه که از ما رو می افتد نتیجه امتحان الهی است.

ص:358

*

درس سی و هشتم

اشاره

(فَقالُوا عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنا رَبَّنا لا تَجْعَلْنا فِتْنَةً لِلْقَوْمِ الظّالِمِینَ)1 .

آزمایش الهی برای چیست ؟

به مناسب این آیه بحث امتحان الهی به میان آمد و رسیدیم به قسمت سوم بحث که خوبی این آزمایش الهی برای چیست؟ و چه نتیجه ای دارد؟. نه تنها برای علما بلکه ما مردم معتقدیم که وقتی خداوند آزمایش می کند برای این نیست که چیزی را که نمی داند بداند. وقتی ما کسی را آزمایش می کنیم که به کاری بگماریم چون نمی دانیم او به درد این کار می خورد یا نه به وسیله آزمایش او را گزینش می کنیم خداوند این طور نیست، خداوند همه چیز را می داند. از ازل هم می داند پس علت این که خداوند آزمایش می کند چیست؟ امروز نظر عده ای را در این مورد عرض می کنم: به عقیده این عده خدا امتحان می کند که خود مان بدانیم و حجت بر خودمان تمام شود، خدای نخواسته وقتی روز قیامت یقه ما را

ص:359

می گیرند و به طرف جهنم می برند برای خودمان روشن باشد که چرا به جهنم می رویم می گویند تو خودت می دانستی که اعمالت چیست. نامه عملت را خودت مطالعه کن. می فرماید (اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً)1 خودت برای حساب کفایت می کند. خدا امتحان می کند تا آن روز که خدای نخواسته بخواهند ما را به جهنم ببرند جای ایراد نداشته باشد و پرونده مان برایمان گواهی بدهد که لیاقتمان بیشتر از این نبوده است طبق این آیه امتحان برای اتمام حجت بر خودمان است. درست است که ما اعتقاد داریم پاداش خوبی، ثواب و کیفر بدی، عقاب است. اما باید برایمان روشن شود که آدم خوبی هستیم یا آدم بدی.

ثواب و عقاب بر عمل است نه خوبی و بدی

صحنه آزمایش پیش بیاید تا خوبی ها یا بدی های ما روشن شود. درستی و نادرستی این نظر بستگی دارد به تحقیق بحث ثواب و عقاب. اگر بگوئیم ثواب دادن بر خوب بودن است نه خوب عمل کردن آیا چون ما خوب هستیم باید به ما ثواب بدهند یا نه. بلکه حالا که خوبیم باید میدان بدست ما بدهند تا خوب کار کنیم و پاداش مثل پول جنس نیست، امور زندگی جور دیگری است، چون حاجت زیاد داریم ناچاراً باید معامله و مبادله باشد. مثلاً نانوا نان تولید می کند و به مردم می دهد و مردم هم باید عوض آن را بدهند. این مربوط به حکومت و غیر حکومت نیست برای همه یکسان است. مثلاً رئیس جمهور که در رأس حکومت است حق دستور دادن دارد، ولی اگر یک روز احتیاج به بنا پیدا کرد باید مزد او را بپردازد. اما

ص:360

ثواب و عقاب مربوط به حکومت است. مثلاً ارگان سپاه رئیس و مرئوس دارد، و اگر تخلفی از او سرزد او را گوشمالی بدهند. در اینجا به اصطلاح حاکم و محکوم در کار است. به هر حال این پاداش و کیفر که مربوط به حکومت است، این آیا بر خوب بودن یا بد بودن است؟ یا نه بر خوب عمل کردن و بد عمل کردن است؟. اگر ثواب برخوب بودن آدمی است، پس باید به یک سپاهی که خوب آدمی است سالی دو یا سه میلیون پول بدهند: چون خوب آدمی است، ولی این طور نیست. بلکه اولاً ثواب و عقاب مربوط به دایره حکومت است و ثانیاً بر خوب عمل کردن و بد عمل کردن است. یک قصه ای است می گویند: ملانصرالدین دو تا گوساله داشت یکی از آنها از دست ملا فرار کرده و می دوید و ملا گوساله دیگر را کتک می زد. به او گفتند: ملا این چه کاری است که می کنی؟ گفت: اگر این را هم رها کنم مثل همان یکی می دود و فرار می کند. خنده دار بودن این حرف برای این است که مجازات برای بی جا دویدن است نه بربد بودن و آن گوساله که هنوز فرار نکرده اگرچه رهایش کنیم فرار می کند برایش مجازات معنی ندارد.

امتحان برای ظاهر شدن باطن است

بنابراین: این نظریه درست نیست که ثواب و عقاب برخوب بودن و بد بودن باشد و امتحان هم برای ظاهر شدن خوبی و بدی شخص برای خودش و ما. این عده مسلم گرفته اند که امتحان برای دانستن است و خدا چون خودش می داند پس برای دانستن خودمان است، و برای این که حجت بر خود ما تمام شود. ما می خواهیم بگوئیم این طور نیست بلکه امتحان برای این است که ما هر چه داریم رو بیفتد، اگر خوب است همان را داریم و اگر بد هم هست همان را داریم که ان شاءالله در آینده بیشتر راجع به آن بحث خواهیم کرد. در مورد ظاهر شدن

ص:361

باطناها در آزمایشات و فتنه ها امیرالمونین علیه السلام می فرماید:

«لَا یَقُولَنَّ أَحَدُکُمُ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْفِتْنَةِ» هیچ کدام از شما این حرف را نزند که: خدایا به تو پناه می برم از امتحان که معنایش این است که از خدا توقع بی جا داشته باشیم که خدا مرا امتحان نکن، چرا؟.

«لِأَنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ إِلَّا وَ هُوَ مُشْتَمِلٌ عَلَی فِتْنَة» چون هیچ کس نیست الا این که مشتمل بر یک جور آزمایش می باشد. بنده، شما و همه در زندگی مان بالاخره یک جور آزمایش وجود دارد

«وَ لَکِنْ مَنِ اسْتَعَاذَ فَلْیَسْتَعِذْ مِنْ مَضَلَّاتِ الْفِتَنِ»(1) می فرماید: اگر می خواهید راجع به امتحان به خدا پناه ببرید از مضلات امتحان به خدا پناه ببرید. یعنی: امتحانی پیش بیاید و موجب گمراهی شما شود و شما راه خود را کج کنید. ابتدا یک در باغ سبزی نشان دهیم ولی حادثه پیش بیاید و ما را همان را عوض کنیم. می گویند زیاد بن ابیه پدر عبیدالله بن زیاد که پدرش معلوم نبود و بعد ابوسفیان او را از خودش دانست. و معاویه هم جشنی گرفت و شیرینی داد و او را برادر خودش دانست. این زیاد ابتدا طرفدار علی علیه السلام بود و در فارس از طرف امیرالمؤمنین مأمور حکومت بود. معاویه نامه های زیادی برای زیاد نوشت و او را به سوی خودش فراخواند. ابتدا زیاد به او جواب های خشنی می داد، ولی کم کم به طرف معاویه متمایل شد، و چون اکثراً اصحاب علی علیه السلام را می شناخت فجایع زیاد به بار آورد و باعث آزار و اذیت اصحاب علی علیه السلام شد. خلاصه این زیاد راه خود را کج کرد و راه ضلالت را پیش گرفت.

ص:362


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 93.

قرآن می فرماید:

ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً1 هیچ کس نمی داند فردا چه خواهد شد و چه خواهد کرد مثلاً بنده فکر کنم امروز که نماز صبح را خواندم فردا هم حتماً می خوانم، ولی معلوم نیست که چه بشود و حوادث زندگی ما را به کجا بکشاند.

و به قول شاعر:

بر عمل تکیه مکن خواجه که از روز ازل تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

از مضلات آزمایش به خدا پناه برید. بعد حضرت علی علیه السلام می فرماید

«فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ» خداوند سبحان می فرماید: بدانید که مال ها و اولادتان فتنه است:

«وَ مَعْنَی ذَلِکَ أَنَّهُ یَخْتَبِرُهُمْ بِالْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلَادِ لِیَتَبَیَّنَ السَّاخِطُ لِرِزْقِه» خداوند مردم را به مال و اولادشان آزمایش می کند تا روشن و آشکار شود آن کسی که نسبت به رزقش عصبانی است

«وَالّراضِیْ بِقِسْمِه» و آن که به آنچه خداوند تقسیم کرده راضی است:

«وَ إِنْ کَانَ سُبْحَانَهُ أَعْلَمَ بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِم» اگرچه خدا به مردم از خودشان داناتر است که من چه هستم:

«وَ لَکِنْ لِتَظْهَرَ الْأَفْعَالُ الَّتِی بِهَا یُسْتَحَقُّ الثَّوَابُ وَ اْلعِقابِ» ولکن تا افعالی که با آنها استحقاق ثواب و عقاب حاصل می شود. ظاهر شوند. عرض کردیم ثواب و عقاب به عمل خوب یا عمل بد است، نه به آدم خوب یا آدم بد بودن. در کارگزینی از قبل، امتحانی کردیم و خوب ها را از بدها جدا کردیم این در اثر خوب بودن یا بد بودن است. حال اگر شخصی کار خوب بکند

ص:363

پاداش دارد و اگر کار بد بکند کیفر می بیند. حضرت می فرماید: خدا امتحان می کند که عمل ظاهر بشود که: بواسطه این افعال استحقاق ثواب دارد یا کیفر

«لِأَنَّ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ الذُّکُورَ وَ یَکْرَهُ الْإِنَاثَ وَ بَعْضَهُمْ یُحِبُّ تَثْمِیرَ الْمَالِ وَ یَکْرَهُ انْثِلَامَ الْحَالِ»(1) زیرا بعضی از این مردم پسر دوست هستند و از دختر بدشان می آید و بعضی از این مردم دوست می دارند مالشان خیلی ثمر بدهد و از اوضاع بد بدشان می آید. پس به طور خلاصه ما این نظر را که امتحان برای این است که ما بدانیم خوب هستیم یا بد، نپذیرفتیم، و گفتیم ثواب و عقاب بر خوب بودن و بد بودن نیست بلکه برخوب و بد عمل کردن است. پس نتیجه امتحان چیست؟. ان شاءالله بعداً مشروحاً در این مورد صحبت خواهیم کرد.

ص:364


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 90.

*

درس سی و نهم

اشاره

(إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ * وَ لِیُمَحِّصَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ * أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا * یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرِینَ)1

نتایج امتحان الهی

بحث در مورد آزمایش و امتحان الهی بود و موضوع سوم آن که غرض خداوند از امتحان چیست که: نظریه عده ای که می گویند امتحان الهی برای این است که حجت بر ما تمام شود مورد بحث و بررسی قرار گرفت و جواب این نظریه در درس قبل عرض شد. اما راجع به نتیجه امتحان تا حالا خودمان چیزی

ص:365

نگفته ایم، پس نتیجه امتحان چیست؟. خدا می خواهد به وسیله امتحان دانا بشود؟. گفتیم که این نیست و خدا می داند. خدا می خواهد حجت را تمام کند؟. که این هم نیست. آن طور که از آیات قرآن بر می آید نتایج امتحان عبارتند از: 1 - تمحیص 2 - محق 3 - تمییز. که این سه لفظ را معنی می کنیم. یکی از نتائج امتحان الهی تمحیص یعنی: خالص کردن مانند طلا که گرچه ظاهر فریبنده ای دارد ولی در باطن ممکن است فلز دیگری مانند مس هم با آن مخلوط باشد و باید این طلا را خالص کرد. خداوند به وسیله پیشامدهایی که به وسیله تقدیر از یک طرف برای ما پیش می آید و از طرف دیگر به وسیله انبیاء اوامر و نواهی خود را ابلاغ می فرماید تا هر چه در باطن داریم رو افتد. هر کدام از ما در جوهر ذاتمان اشکالاتی هست، این پیشامدها و اوامر و نواهی باعث از بین رفتن ناخالصی های وجود ما و خالص شدن ما می شود که به این تمحیص می گویند و به قول شاعر:

به سختی شود پخته مرد سفر به آتش مصفّا شود سیم و زر

کسی که طریق و سفر به سوی خدا را می خواهد باید با سختی ها روبه رو شود، ولی در مقابله با این سختی ها پختگی پیدا می کند.

نتیجه ی دوّم آزمایش، محق است: محق یعنی به تدریج از بین رفتن و کم شدن تدریخی به همین مناسبت شب پایان ماه را محاق می گویند چون روشنی ماه کم کم از بین می رود. در قرآن شریف آمده که: ما امتحان می کنیم و (وَ یَمْحَقَ الْکافِرِینَ)1 ؛ «تا کافران محق و نابود شوند».

ص:366

بزرگان می گویند: محق هم در مورد افراد مومن است و هم کافر، بدین ترتیب که هر کدام از ما که مومن معمولی هستیم داخل ایمانمان یک چیزهائی هست و خالص خالص نیستیم چون به درجه انبیاء و اولیاء نیستیم آن وقت با سختی ها کم کم کفرهایمان بیرون می آید و ناخالصی هایمان تبدیل به خالصی می شود نظیر این که عسل را از ناخالصی ها تصفیه می کنند این محق است و در نتیجه آن مسلمان های ناخالص، خالص می شوند و بسا کافران هم اگر سعادتمند باشند توفیق شامل حالشان می شود و به تدریج کفرشان زایل گشته و در صف مسلمین در می آیند و این محق است.

نتیجه ی سوّم آزمایش تمییز است: دو چیز که غیر هم هستند ولی با هم مخلوط شده اند، جدا کردن آنها را از هم تمییز گویند مانند: جو و گندم که مخلوط شده باشند جدا کردن گندم را از جو تمییز گویند. اگر گندم را از جو جدا نکنیم به گندم لطمه می خورد، چون از قیمت آن کاسته می شود. گندم از جو گران تر است، و جوها جازنی کرده و بیشتر از آن چیزی که ارزش دارند خودشان را نشان می دهند. مثلا یک ماشین خربزه وارد می کنند و چون خربزه های خوب و بد قاطی هستند آنها را کیلویی 5 تومان می فروشند که اگر خربزه بد جدا بود کیلویی یک تومان ارزش داشت و خربزه های خوب کیلویی ده تومان بود. به عبارت دیگر وقتی خوب و بد با هم قاطی می شو ند حق هر دو ضایع می شود، بدها ارزشی بیش از ارزش واقعی خود پیدا می کنند و خوب ارزشی کمتر از ارزش واقعی خود می یابند. یکی از نتایج آزمایشات الهی که تمییز است این است که: خوب ها از بدها جدا می شوند. این از نظر دنیا هم ارزش دارد. چون حوادث روزگار وزنه اشخاص را معین می کند باید آزمایش پیش بیاید و افراد روی صحنه در میدان کار بیاید. و آنچه در باطن دارند رو بیفتد این یکی از کارهای خداوند است که حوادث

ص:367

را پیش می آورد و این حوادث همچون غربال است که عمل جدا سازی را انجام می دهد. پیشامدها خوب و بد را جدا می کنند و ارزش و وزنه اشخاص را معین می کند. مثلاً وقتی همه دنیا، تاریخ زندگی علی بن ابیطالب علیه السلام و معاویه را مطالعه می کنند، نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام ارادت پیدا می کنند و معاویه را لعن و نفرین می کنند و از سرگذشت زندگی آنها می فهماند چه کسی خوب است و چه کسی بد. به قول حافظ، می گوید:

صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و چه در نظرآید

اکنون آیات مربوطه را که در مورد جنگ احد است که مسلمان ها در آن شکست خوردند و شهدائی هم چون حمزه سیدالشهداء را تقدیم اسلام کردند در سوره ی آل عمران می خوانیم (إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ)1 ای مسلمانان درست است که شما زخم خورده اید قوم مخالف شما زخمی مانند شما خورده اند. (ما عرض می کنیم که مسلمانی رویش ننوشته که همیشه سالم در برود) به دشمنان هم زخم خورد (ایام جمع یوم است و در عربی یک شبانه روز را یوم می گویند. وگاهی نیز کلمه یوم به دورانهای مختلف گفته می شود.

حدیث می گوید:

«الدَّهْرَ یَوْمَانِ یَوْمٌ لَکَ وَ یَوْمٌ عَلَیْکَ»(1) روزگار دو روز است یک روز به نفع تو و یک روز به ضرر توست. یک روز روزگار پیروزی است. و یک

ص:368


1- (2) نهج البلاغه، نامه 72.

روز روزگار صدمه است) خداوند در آیه 141 آل عمران می فرماید ما این ایام را تداول می کنیم، یعنی: دست به دست می گردانیم برای این که خدا بداند (معلوم شود تا مومن حقیقی کیست).

علم در مقام ذات و فعل

در اینجا علماء می گویند: این علم و دانش خداوند، در مقام فعل است. و خداوند می خواهد مجاهدت و صبر مؤمنان به فعلیّت برسد والّا خدا از ازل هر چیز را می دانست او قبل از خلقتِ عالَم، به همه چیز آگاه بود، این را می گوئیم علم در مرتبه ذات ولی یک علم هم در مرحله فعل است، همین وجود و دستگاه هستی در عین حال که موجود است از طرف خدا، علم فعلی خدا هم هست. در کلمات حضرت امام خمینی رحمه الله شنیده اید که: عالم محضر خداست، (عالم عین علم و حضور خداست) آیه می فرماید: آنهائی که مومن هستند خدا می خواهد آنها معلوم شوند و می خواهد از شما شهید بگیرد می باید این جور پیش بیاید که بعضی ها به فیض شهادت نائل شوند (دیگران می گویند این «

وتتخذ منکم شهداء» شهادت بر اعمال است نه به معنی شهید گرفتن که بحث آن بماند برای مواقع دیگر) خداوند ظالمین را دوست نمی دارد و می فرماید: این روزگار را پیش می آوریم تا کسانی را که ایمان دارند خالص گردانیم، خداوند می خواهد کافران را محق کند (یعنی: به تدریج زایل کند) در آیه بعد می فرماید: (أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جاهَدُوا مِنْکُمْ وَ یَعْلَمَ الصّابِرِینَ)1 شما این گونه می پندارید که وارد

ص:369

بهشت می شوید در حالیکه هنوز خدا نسبت به مجاهدان و صابران علم پیدا نکرده است، این علم در مرتبه فعل است یعنی: باید مجاهد پشت کار داشته باشد، باید حوادث را دیده باشد تا ساخته شود. گمان کرده اید که وارد بهشت می شوید در حالیکه هنوز خداوند ندانسته (معلوم نشده) است مجاهدین صبور، یعنی آنها هنوز در مقام فعل حق ظهور نکرده اند. اگر خواستید وارد بهشت شوید باید در مسیر حوادث ساخته شوید پس اگر از اول بی صبری و ناپختگی و یا بی اعتقادی به خدا بوده است کم کم کفر شخص بیرون می آید و یقین او بیشتر شده درجه ایمانش بالا می رود. چنانچه ملاحظه کردید در این سه آیه(1) شریفه سه نتیجه آزمایش را که یکی (تمحیص (خالص کردن) و یکی محق اندک اندک کفر را از بین بردن) و سومی تمییز را بیان می کند که ادامه بحث برای جلسه ی بعد، ان شاءالله.

ص:370


1- (1) آل عمران/ آیات، 140 تا 142.

*

درس چهلم

اشاره

(إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللّهُ لا یُحِبُّ الظّالِمِینَ)1 .

نتیجه ی آزمایشهای الهی

در بحث از امتحان الهی آیاتی از سوره آل عمران تلاوت شد که برای یادآوری مجدداً این آیات را ترجمه می کنیم، که می فرماید: اگر به شما جراحت وارد می شود به دشمنان شما هم جراحت می رسد. این روزگارها را بین مردم دست به دست می کنیم. (یک روز جنگ بدر و یک روز جنگ احد و غیره) برای این که خدا بداند (یعنی صحنه ای به وجود بیاید تا مومنین ایمانشان رو بیفتد و ظاهر شود) خدا می خواهد مومنین را خالص گرداند و کافرین را محق گرداند. گمان می کنید وارد بهشت می شوید هنوز خداوند از شما یک مجاهدینی که دنبال آن هم صبر باشد ندیده است مانند این که در این کوره حوادث مطلحت است که انسان پخته و آبدیده می شود. بعد می فرماید: (وَ لَقَدْ کُنْتُمْ تَمَنَّوْنَ الْمَوْتَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَلْقَوْهُ فَقَدْ رَأَیْتُمُوهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ) شما جلوتر آرزوی مرگ می کردید، می گفتید: کی می شود به لقاء الله به پیوندیم. اما حالا که مرگ قیافه اش را به شما نشان می دهد

ص:371

رو می گردانید. در آیه 179 سوره آل عمران می فرماید: (ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ) این آیه شأن نزول دارد (شأن نزول یعنی: علتی یا واقعه ای که آیات بخاطر آن نازل شده. در طول 23 سال دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از سال بعثت که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم 40 ساله بوده تا موقع رحلت ایشان که سن مبارکشان 63 سال بوده، قرآن به تدریج نازل گردیده. هنگامی که از ایشان سؤالی می شد یا اتفاقی می افتاد آیه نازل می شد). چون گاهی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اظهار می فرمودند: در جامعهّ مسلمانان افراد منافقی وجود دارند که مشغول نفاق هستند عده ای از مسلمانان انقلابی می گفتند آنها را به ما معرفی کن تا حساب آنها را برسیم. خداوند در این آیه می فرماید: نه، خداوند کاری خواهد کرد که مسلمانان خالص از منافق جدا شوند و خواهد شد. از این نکته نباید غفلت کرد که اگر گاهی یک کسی را از صحنه بیرون کردند و مفسد شناخته شد، در تاریخ اسلام روشن باشد که علت دور انداختن او از صحنه چه بوده و هر کس دلیل این کار را سؤال کرد به او بگویند: عملش باعث شده است و اینهم کیفر او است می فرماید: این را بدانید که خدا اهل این نیست که مؤمنین را بر این وضعی که دارند واگذارد تا این که خبیث را از طیب جدا کند (تمییز) باطن های مردم را همه بدانند درست نیست. بعد می فرماید: (وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ)1 و خدا اهل این نیست که شما را از غیب آگاه کند، بلکه خدا هر که از رسلش را بخواهد بر می گزیند. خداوند کسانی را انتخاب می کند و اسراری را با آنها در میان می گذارد. در صدر این آیه، موضوع سوم از نتایج امتحان الهی یعنی تمییز بیان شده است و راجع به تمحیص یعنی خالص کردن ایمان باید گفت ابتدا ممکن است ایمان انسان خالص نباشد و داخلی داشته باشد در اثر حوادث و

ص:372

اتفاقات آن ایمان مختصر قدری پاک تر می شود. بین علمای اخلاق این مسلم است که روحیه انسان روی عمل او اثر می گذارد به عنوان مثال: ممکن است ما بیجا از یک چیزی بترسیم، مثلاً شخصی از مرده می ترسد یا از تاریکی وحشت داشته باشد، این شخص ابتدا کمی فکر می کند که در و دیوار ترس ندارد، یک وقت نور است و روشنایی و یک وقت تاریکی و این ترس ندارد. و این باعث می شود که این روحیه، او را وادار کند که نسبت به آن چیزی که از آن می ترسید بی پروائی نشان دهد و تکرار این موصوع سبب می شود که دیگر ترس او تمام شود،

تأثیر متقابل بین اعتقاد و عمل

از این جهت می گویند بین اعتقاد و عمل انسان تأثیر متقابل است. روحیات روی عمل و عمل روی روحیات انسان اثر می گذارد.

قرآن می فرماید: (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یَرْفَعُهُ)1 کلمه طیب یعنی توحید که مفاد لا اله الا الله است، به طرف خداوند بالاتر می رود و آن چیزی که آن را بالا می برد عمل صالح است. شما از روی اعتقاد به لااله الا الله نماز خواندید، به خلق خدا احسان نمودید و به کارهای خیر اقدام نمودید خدمت به خلق است اما روحیه توحید را بالا می برد وقتی روحیه توحید بالا رفت عمل صالح بالا می رود و بدینوسیله انسان تربیت می شود. چون اصولاً انسان قابل تربیت است:

همنشین تو از تو به باید تا تو را عقل و دین بیفزاید

ص:373

خوی همنشین روی انسان اثر می گذارد. و اول ممکن است ایمان انسان ضعیف باشد و خیلی خالص نباشد ولی به عمل که وادار شد کم کم خالص می شود که این همان تمحیص است. بعضی ها منافق بودند ولی آنها را در جمعیت مسلمانان راه می دادند و به روی آنها نمی آوردند که تو منافق هستی. کم کم نفاقش رفع می شد. چون قابل اصلاح و تربیت بودند. آزمایشهای الهی که پیش می آید کم کم ایمان ضعیف به سوی کامل شدن پیش می رود. همین ملت ایران قبلاً به این درجه ی ایمان که حالا هستند نبودند ولی حوادث، آنها را وادار به عمل کرد و مردم خالص شدند.

محق، اثر سوّم امتحان الهی

از آیات قرآن این جور استفاده می شود که حتی کفار هم بواسطه حوادث از کفر بیرون می آیند (محق). در تمحیص که خداوند مومنین را خالص می کند در جنب آن محق و زایل کردن کفر و شرکی هم هست. بی تعارف باید گفت در کنار رگ ایمانی هر کدام از ما یک رگ کفر هم هست.

در قرآن آمده (وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ)1 اکثر اینان ایمان ندارند مگر این که یک شرکی هم دارند از آن طرف همراه با خالص شدن ایمان کفر هم به تدریج محو و نابود می شود و افراد به سوی مؤمن کامل شدن می روند.

ص:374

*

درس چهل و یکم

اشاره

(ما کانَ اللّهُ لِیَذَرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمِیزَ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ ما کانَ اللّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ فَآمِنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِهِ وَ إِنْ تُؤْمِنُوا وَ تَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظِیمٌ)1 .

تمییز خوب و بد نتیجه امتحان الهی

در آزمایشهای الهی بحث از تمییز بود که جدا کردن چیزی است که با هم مخلوط هستند و گفته شد: تمحیص، تمییز هم هست و حوادث ما را ممیز می کند، گرچه خداوند از ازل می دانست ما چکاره هستیم، اما این صحنه ی دنیا به حسب وجود و هستی، از هم جدایمان می کند و خوب و بد از هم جدا می شوند جدا می شوند تا این که به عاقبت کار برسند که بهشت است یا جهنم. خداوند در آیات 36 و 37 سوره انفال می فرماید: (وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ * لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ

ص:375

أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ) کافران به سوی جهنم حشر می شوند (حشر جمع شدن بعد از تفرق است) اما چرا خدا این کار را می کند: برای این که پلید و ناپاک از پاک و پاکیزه جدا شوند و خبیث ها را در یک جا انباشته می کند و آنها را دسته جمعی در جهنم قرار می دهد. و اینان زیانکاران هستند. دو جور تمییز دیگر هم داریم که از نظر دنیاست. یکی از آنها از نظر اجتماع و احکامِ مربوط به آن است که خوب ها و بدها در دنیا با هم مخلوط هستند، و خوب ها به واسطه مخلوط بودن با بدها و بدها به واسطه مخلوط بودن با خوب ها حقشان ضایع می شود مانند: این که خداوند در آیه 179 سوره آل عمران می فرماید: خدا اهل آن نیست که مؤمنین را بر این وضعی که هستند باقی بگذارد (مخلوط بودن مومنین با منافقین) تا این که خبیث را از طیب جدا کند، و تمیز دوم در دنیا این است که می فرماید: خدا اهل این هم نیست که شما را از غیب آگاه سازد (هر رازی را به هر کسی بگوید) ولیکن خداوند از رسولانش هر که را بخواهد انتخاب می کند(1) و برمی گزیند.

صلح حدیبیّه

در اینجا داستانی از صلح حدیبیه نقل می کنم در مورد تمیز اهل ایمان. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در خواب دیده بود که به مکه مشرف می شود (پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مکه علاقمند بود) مسلمانانی که از مکه به مدینه هجرت کرده بودند، آنها هم مشتاق رفتن به مکه بودند در سوره ی فتح آمده لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آمِنِینَ(2) به تحقیق خداوند خواب پیامبر را صادق دانست،

ص:376


1- (1) آل عمران/ 179.
2- (2) فتح/ 27.

هر آینه باخواست خدا با امنیت داخل مسجدالحرام می شوید این بود که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مردم فرمود: آماده شویم، می خواهیم به مکه برویم. مردم مشتاق جمع شدند و مشرکین مکه تصمیم گرفتند از ورود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و مسلمانان به مکه جلوگیری کنند و مدت زیادی در یک بیابان خشک به نام حدیبیه ماندند تا بالاخره قرار داد صلحی بین مسلمانان و مشرکین به امضاء رسید و به صلح حدیبیه معروف گشت و بعضی از مسلمانان از این قرار داد ناراحت شدند.(1) اما این قرار داد آن قدر آثار خوب داشت که قران از آن به عنوان فتح یاد کرده، و إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِینا(2) در این رابطه نازل گردید یکی از مواد قرار داد این بود که در مکه جنگ نشود (چون گرچه اهل مکه کافر بودند و با مسلمانها خیلی بدی می کردند ولی بین آنها مومنینی هم بودند) بنابراین یکی از دستاوردهای این صلح محفوظ ماندن مؤمنینی بود که در مکه و بین کفار زندگی می کردند. و شأن نزول سوره ی فتح همین صلح حدیبیه بود که فتح المبین شد.

آیه 25 این سوره می فرماید: (وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ وَ نِساءٌ مُؤْمِناتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ...) اگر نبودند مردان و زنان مومنی که شما نمی شناختید آنها را و آنها را در جنگ از بین می بردید، یک عار و ننگی بود برای شما، اگر این ها جدا بودند ما کافرانِ این ها را عذابی دردناک می دادیم (البته عذاب دنیائی). اینجا مشرکین مکه از صدقه سر مؤمنین مکه از بین نرفتند بنابراین اینجا از نظر اجتماعی خوب و بد باهم مخلوط بودند.

ص:377


1- (1) همان، ذیل آیات 16 تا 20 تفسیر مجمع البیان.
2- (2) همان/ 2.

از آیات قرآن بر می آید تمییزی که خدا در همین دنیا می دهد این است که حوادثی را پیش می آورد تا اشخاص و لو کافر چون نطفه شان پاک است در کوران این حوادث پاک می شوند.

چه چیزی مانع شد حضرت علی از حق خود دفاع نکند

حدیثی در تفسیر صافی ذیل این آیه ی 25 سوره ی فتح ذکر شده که:

از حضرت صادق علیه السلام سئوال شد

«أَ لَمْ یَکُنْ عَلِیٌّ علیه السلام قَوِیّاً فِی بَدَنِهِ قَوِیّاً فِی أَمْرِ اللَّه» آیا مگر حضرت علی علیه السلام که بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم حقش را غصب کردند از نظر بدنی قوی نبود؟ قوی و شجاع در امر خدا نبود؟ قال: بلی، حضرت صادق علیه السلام جواب دادند چرا بعد از ایشان سئوال شد

«فَمَا مَنَعَهُ أَنْ یَدْفَعَ أَوْ یَمْتَنِع» پس چه چیز مانع شد حضرت علی علیه السلام از خودش دفاع کند و از گرفتن حقش امتناع ورزد؟. حضرت فرمود: این آیه 25 سوره ی فتح مانع شد که می فرماید: اگر مؤمنین و کافرین جدا بودند کافران را عذابشان می کردیم علی علیه السلام اهل این نبود که بکشد مگر وقتی که این ودیعه ها از وجودشان خارج گردد و جوهره ی کفر خود را ظاهر نمایند و آنها که ادعای صحابی پیامبر را دارند شناخته شوند. امام صادق در ادامه می فرماید: حضرت ولیعصر (عج) هم وقتی ظاهر می شود که در صلب این کافران ودیعه ی پاکی نیست. در سوره ی نوح آمده که حضرت نوح نفرین کرد، خدایا احدی را روی زمین مگذار، در آیات 26 و 27 سوره نوح آمده: (وَ قالَ نُوحٌ رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیّاراً * إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبادَکَ وَ لا یَلِدُوا إِلاّ فاجِراً کَفّاراً) حضرت نوح علیه السلام عرض می کند: خدایا روی این زمین احدی از این کافران را مگذار. خدایا تو اگر این ها را باقی بگذاری (خودشان

ص:378

بی خاصیت هستند، و) از آنها هم متولد نمی شود مگر نا سپاس و کفار، مانند باغی که پر از درخت باشد ولی همه وبائی و آفت زده شده اند و چاره ای نیست مگر این که تمام درختها را ببرند، گاهی بشریت به اینجا می رسد که دیگر هیچ امیدی به یک فرزند صالحی نیست. انشاء الله در جلسه بعد دنباله داستان حضرت موسی علیه السلام را از سوره یونس می خوانیم.

ص:379

*

ص:380

درس چهل و دوم

اشاره

(وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی وَ أَخِیهِ أَنْ تَبَوَّءا لِقَوْمِکُما بِمِصْرَ بُیُوتاً وَ اجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ * وَ قالَ مُوسی رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ)1 آیات تلاوت شده مربوط است به قضایای بعد از پیروزی حضرت موسی علیه السلام بر ساحران و زیاد شدن فشار و شکنجه از طرف فرعون و فرعونیان که در این زمان اوضاع بر بنی اسرائیل بسیار سخت شده است. در این آیات خداوند به وسیله موسی به بنی اسرائیل دستور می دهد: خانه هایشان پهلوی هم یا روبه روی هم باشد که هر وقت خواستند از حال هم باخبر شوند و باهم ارتباط پیدا کنند و خانه ها مشخص نشود تا باعث نگردد که مورد شکنجه واقع شوند. در این آیات می فرماید: ما به موسی و برادرش وحی کردیم که برای قومتان خانه هایی در مصر آماده کنید وَاْجَعلُواْ: خطاب به همه است: موسی،

ص:381

هارون و بقیه بنی اسرائیلی ها. می فرماید: خانه هایتان را پهلوی هم و روبه روی هم قرار دهید و نماز بپا دارید. (وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ) به مؤمنان بشارت بده. شاید در اینجا خطاب به پیامبر اسلام باشد و لابلای داستان حضرت موسی که برای پیامبر نقل می شود مناسب بود که خداوند به پیامبر بفرماید به مومنین بشارت بده که آینده خوبی دارند و حالا را نگاه نکنند. و ممکن است دستور به حضرت موسی باشد که به مومنین بشارت بده.

وحی و معجزه

وحی یک ارتباط غیبی است و شخص اگر به کمال بندگی رسید بسا می تواند به عالم غیب ارتباط پیدا کند و خبر بگیرد که این وحی است و غیر از شعور فکری است. از قرآن شریف استفاده می شود که این وحی مخصوص انبیاء نیست. به غیر انبیاء هم گاهی وحی می شود در همین داستان حضرت موسی دیدیم که خداوند می فرماید: به مادر موسی وحی کردیم که تو بچه را شیر بده و او را در صندوق بگذار و در دریا رها کن ما قول می دهیم که او را به تو باز گردانیم و او را از انبیاء قرار می دهیم. یک قسم از وحی، وحی نبوتی است که به انبیاء می شود، یعنی به آنها دستوراتی القا می شود که به مردم ابلاغ کنند و ممکن است در امورات دیگر هم به آنها وحی می شود مانند موقعی که حضرت موسی با قوم خود به لب دریا رسید و به او وحی شد که عصایت را به دریا بزن و دریا شکافته شد و بنی اسرائیل از آن عبور کردند. پس بعید ندانیم که به حضرت هارون هم وحی شود. معجزه هم همین طور است. معجزه به یک کار خارق عادت می گویند. اما نه این که یک کار نشدنی و محال باشد، بلکه چیزهای شدنی که بر طبق علل و اسبابی انجام می شود، مانند: به وجود آمدن انسان که طرز بوجود آمدنش این

ص:382

است که مرد و زنی با هم ازدواج کنند تا فرزندی به وجود آید. اما تولد حضرت عیسی علیه السلام بدون پدر یک کار خارق عادت و یک اعجاز بود این که یک بیابان تبدیل به یک گلستان شود نشدنی نیست. اما سالهای زیاد و علل و اسباب لازم دارد. انبیاء معجزه داشتند و غیر انبیاء هم داشتند. اعجاز انبیاء برای اثبات نبوتشان است ولی گاهی اولیاء الهی اعجاز می کنند که به آن کرامت می گویند. به قول حافظ:

فیض روح القدس ارباز مدد فرماید دگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

درخواست و نفرین حضرت موسی علیه السلام

بنابراین در آیات فوق خطاب الهی همچنان که به قلب حضرت موسی القاء شد به قلب هارون هم القاء گردید. پس این که خداوند این دستورات را به موسی و هارون می دهد، حضرت موسی به خدا عرض می کند و می گوید: خدایا یک راهی جلویمان بگذار. (وَ قالَ مُوسی رَبَّنا إِنَّکَ آتَیْتَ فِرْعَوْنَ وَ مَلَأَهُ زِینَةً وَ أَمْوالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا) نمی خواهد از دست خدا شکایت کند، بلکه عرض می کند: خدایا بر طبق حکمت خودت به فرعون و اطرافیانش مال و زینت داده ای و این چشم گیر است و مردم عقلشان در چشمشان است این را می بینند و خیال می کنند کارش خوب است و منحرف می شوند. عرض می کند (البته نه به عنوان اعتراض) که خدایا این ها را که به فرعون داده ای اسباب گمراهی مردم می شود (رَبَّنا لِیُضِلُّوا عَنْ سَبِیلِکَ) این ها دیگران را از راه تو گمراه می کنند. (رَبَّنَا اطْمِسْ عَلی أَمْوالِهِمْ) .

ص:383

(طمس یعنی: فرو بردن در زمین و از بین بردن) می فرماید خدایا اموال این ها را از بین ببر (وَ اشْدُدْ عَلی قُلُوبِهِمْ) قلبهایشان را سخت گردان. این را حضرت موسی به عنوان پاداش گناهانشان از خدا می خواهد.

سخت دلی نتیجه ی گناه

کسی که دنبال گناه بود کم کم دلش سخت می شود. و خود این عذاب است. می گویند عابدی در مقام مناجات عرض می کند: خدایا تا کی من گناه کنم و تو مرا عقوبت نکنی. آن وقت جواب شنید (به دلش افتاد) که خدا فرمود تا کی عذابت کنم و نفهمی، عرض می کند: چطور؟. جواب می شنود همین که از عبادت لذت نمی بری، همین که از عبادت سیر شوی و لذتی نبری این خود عقوبت و عذابی بزرگ است. این ها اثر اعمال بد انسان است که آنگاه که به آخرت رفتیم عذابش را می چشیم. بزرگان می فرمایند: حضرت موسی نمی خواهد بد فرعون را بگوید اما فرعون و فرعونیان دیگر از قابلیت افتاده اند و پاداش اعمالشان این است که دیگر رحم به دلشان نیست و این بدترین عذاب است. (فَلا یُؤْمِنُوا حَتّی یَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِیمَ)1 ایمان نمی آورند تا عذاب دردناک را ببینند.

اجابت دعای موسی و هارون علیه السلام

(قالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکُما) خداوند در جواب می فرماید: دعوت شما دو بزرگوار اجابت شد. فَاسْتَقِیْما شما خودتان، خودتان را نگه بدارید. در آیات قرآن هست که

ص:384

می فرماید: شما مواظب خودتان باشید که در این صورت گمراهی دیگران به شما ضرر نمی رساند. (عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ)1 نمی خواهد بگوید امر به معروف و نهی از منگر نکن، بلکه می خواهد بگوید در صورتی که ما وظیفه مان را انجام بدهیم بر فرض این که همه هم گمراه شوند برای ما طوری نیست. در اینجا هم به حضرت موسی و هارون چنین خطابی است، می فرماید: «دعوت شما اجابت شد، مستقیم باشید و از راه و روش کسانی که جاهل هستند پیروی نکنید». ما چه در کارهای شخصی و چه در کارهای اجتماعی مان باید طوری رفتار کنیم که خودمان ناجور نرویم. در عین این که اگر مشاهده کردیم که دیگری راه را کج می رود. البته باید سعی کنیم او را به راه بیاوریم که به قول شاعر:

اگر بینی که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است

عوام فریبی فرعون

خداوند خطاب به حضرت موسی و هارون می فرماید: لا تَتَّبِعانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُون(1) مواظب باشید از راه و روش کسانی که به خدا ایمان نمی آورند پیروی نکنید. از آیات قرآن بر می آید که: پس از ایمان آوردن ساحران و زیاد شدن فشار از طرف فرعون و فرعونیان نسبت به بنی اسرائیل تا خروج آنها از مصر و غرق شدن فرعون، حوادثی واقع شده است که در آیات مختلف از سوره های قرآن به آن اشاره شده است که بعضی از آنها بیان شد. و از آن جمله مباحثات موسی با

ص:385


1- (2) یونس/ 89.

فرعون است. و قسمت دیگر عوام فریبی های فرعون است برای جلوگیری از بیداری مردم که به عنوان مثال به وزیرش دستور می دهد یک قصر خیلی بلند بسازد که فرعون بالای آن برود تا آیا خدائی را که موسی می گوید می تواند ببیند یا نه؟.

در سوره قصص می فرماید:

(وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی)1 فرعون می گوید: ای مردم من معبودی غیر از خودم برای شما سراغ ندارم و به هامان وزیرش می گوید: به گِل، آتش بِدَم و برای من قصری قرار بده شاید بر خدای موسی آگاه شوم، اگر فرعون نمی دانسته است خدای موسی جسمانی نیست خیلی جاهل بوده است و اگر هم می دانسته پس خیلی عوام فریب بوده است.

ص:386

*

درس چهل و سوم

اشاره

(وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ * فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قالُوا لَنا هذِهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَةٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ * وَ قالُوا مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَةٍ لِتَسْحَرَنا بِها فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنِینَ)1 در این آیات خداوند به بعضی از اتفاقات اشاره می کند که پس از پیروزی حضرت موسی علیه السلام بر ساحران و تشدید فشار شکنجه فرعون و فرعونیان روی داده است.

تربیت و مجازات ثمره ی بلاها

باید توجه داشت بلاهایی که خداوند گاهی اوقات بر سر مردم می آورد دوقسمت است. یک قسم آن جنبه تربیتی دارد که می توان به آن آزمایش گفت که اگر در باطن انسان چیزی هست رو بیفتد. قسمت دوم جنبه انتقام دارد. آیه 94 سوره اعراف می فرماید: (وَ ما أَرْسَلْنا فِی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیٍّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ) ما در هیچ جمعیتی پیامبری نمی فرستادیم الا این که آن جمعیت

ص:387

را به جنگ و سختی و شدت ها اخذ می کردیم که شاید متضرع و نالان شوند در نهج البلاغه آمده است امیر المؤمنین قبل از این که نماز استسقا بخوانند. خطبه ای خواند که در آن می فرماید:

«اَلا وَ انّ الارض الّتی تحملکم و السماء التی تُظلّکم مطیعتانِ لربّکم؛ آگاه باشید، زمین که شما را به دوش می کشد و آسمانی که بر شما سایه می افکند فرمانبر پروردگارتان هستند (و چنین نیست این ها برکتی را که به شما می دهند برای این است که از شما می ترسند، (بلکه)) این ها از طرف خدا مأمور شدند (و یک جوری در گردش و حرکت هستند که به نفع شما تمام بشود)».

به قول سعدی:

ابرو بادو مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

سپس امیرالمؤمنین می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ یَبْتَلِی عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ؛ خداوند بندگان مؤمنش را مبتلا می کند، (وقتی مبتلا به معصیت شدند درهای خیر به رویشان حبس و بسته می شود. شاید یکی از آنها متذکر شده و از گناه دست بردارد)»(1).

بنابراین خدا نخواسته است که از ما انتقام بگیرد بلکه لطف خداوندی اقتضاء می کند یک گرفتاریهائی پیش بیاورد تا شاید بیدار و آگاه شویم. در این آیات می فرماید: ما آل فرعون را مؤاخده کردیم به سال سختی و قحطی و نقصان در میوه هایشان، چرا؟. شاید که این ها متذکر شوند. اما اینان مردمی ناقابلند عوض

ص:388


1- (1) نهج البلاغه، خطبه ی 143.

این که از گرفتاری ها پند گیرند از آن بد استفاده می کردند. هر موقع یک خوبی برایشان پیش می آمد می گفتند: این قابلیت خودمان است و اگر بدی به آنها می رسید، می گفتند: این از بد قدمی موسی است در سوره فجر آمده است که این خوی انسان است که وقتی به او نعمت بدهد می گوید: من مورد نظر خدا بودم و خدا مرا پسندیده است. و وقتی خداوند او را مبتلا کند و رزقش را یک کمی سخت بگیرد می گوید: خدا به من توهین کرده است(1) ، خوبی را از لیاقت خود می داند و بدی را به دیگران نسبت می دهد. اما بدی های روزگار همه اش زیر سر خودمان است. به قول ناصر خسرو:

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را

خداوند به قوم موسی می فرماید: فال بد شما با خود شما است ولی اکثرشان نمی دانند. این گرفتاریهائی که در این سالها برای مردم بنی اسرائیل پیش می آمد برای تنبه این ها بود و لطف خداوندی آن را اقتضاء می کرد ولی اینان اگر خوب می شد از خودشان می دانستند و اگر بد می شد از بد قدمی موسی می دانستند و در ضمن توهین دیگری که می کردند می گفتند: ای موسی خودت را معطل نکن. هر چه از این سحرها بیاری ما به تو ایمان نمی آوریم. (فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ...) در اینجا خداوند می فرماید: که بر آنها بادهای تند فرستادیم و ملخ و شپش و خون که هرجای زمین را می کندند به جای آب خون بیرون می آمد، این ها نمونه هایی از عذاب الهی بود که به طور جدا برای آنها نازل می شد.

ص:389


1- (1) الفجر/ آیات 15 تا 18.

اما (فَاسْتَکْبَرُوا) این ها باز هم تکبر ورزیدند. (وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ)1 و این ها قوم مجرم و گناهکار هستند و یکی دیگر از خصوصیات این ها این بود که وقتی عذاب الهی برایشان نازل می شد می گفتند: ای موسی برای خاطر ما پروردگارت را بخوان به آن قولی که به تو داده است و اگر این عذاب را از ما بر طرف کردی ما به تو ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را با تو می فرستیم. (معلوم می شود زمزمه بوده است که حضرت موسی می خواسته بنی اسرائیل را جمع کند و از آن جا برود ولی فرعون نمی گذاشته).

(فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلی أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ) اما همین قدر که عذاب را از آنها برطرف می کردیم تا یک مدتی عهد را می شکستند پس ما هم از آنها انتقام کشیدیم و آنها را غرق کردیم. (بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا) چون این ها آیات ما را تکذیب کردند. (وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ)2 و از آیات ما در غفلت بودند.

انتقام بشری و الهی

انتقام در مقابل عفو است. مثلا شخصی به ما بدی می کند یک وقت است که عفو می کنیم و خشم خود را فرو می بریم، که فرو بردن خشم را کظم غیظ گویند. ممکن است حلم داشته باشیم و اوقاتمان تلخ نشود و جلوی غضبمان را هم بگیریم. اما گذشت نداشته باشیم و می گذاریم تا سر فرصت پدر طرف را در

ص:390

بیاوریم، این عفو نیست و بسا آن حلم اولیه هم حلم نباشد و یک شیطنت مخصوصی بوده است و به قول فضلاء این از یک طرف آدم دنده پهنی بوده که ابتداء عکس العمل نشان نداده و سیاست باز هم بوده تا خود را حلیم نشان دهد و بعد انتقام بگیرد. می گویند در عفو لذتی است که در انتقام نیست. آدم از انتقام کشیدن لذت می برد، اما این لذتی است که حیوانات می برند. اما انسان هم بعد حیوانی دارد و هم بُعد انسانی. شاعر می گوید:

خوی الهی و حیوانی انسان

آدمی زاده طرفه معجونی است

انسان هم رگ فرشته ای و الهی دارد و هم خوی و خصلت حیوانی. اگر بُعد حیوانی خود را تقویت کند از حیوانات بدتر و پست تر می شود و اگر انسانیت را پیشه خود ساخت از فرشته ها هم بالاتر می شود. پس اگر کسی نسبت به ما بدی روا داشت و ما هم مسلط بودیم و انتقام گرفتیم، شاید مانند حیوانات لذت هم ببریم ولی اگر گذشت کردیم و گفتیم اگر او بدی کرده چرا ما بدی کنیم، در اینجا لذتی خواهیم برد که با لذت قبلی خیلی تفاوت دارد، چون حیوانات از کرده خود پشیمان نمی شوند. ولی خداوند به انسان عقل و وجدان داده است. لذا بعد از انتقام معمولا پشیمان می شود. اما انتقامی که در این آیات به خدا نسبت داده شده که می گوید: از فرعون و فرعونیان انتقام گرفتیم، آن تعابیر و تفاسیری که راجع به انتقام در مورد بشر گفته شد نسبت به خدا معنا ندارد، این جور نیست که گناهان و

ص:391

نا فرمانی ها و معصیت های ما خدا را ناراحت کند و خدا بخواهد بدین علت از ما انتقام بکشد. پس انتقام خدا چیست؟. این را می گذاریم برای بعد. در دنبال آیات می فرماید: (وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها)1 و به ارث دادیم همان قومی را که مستضعف شمرده می شدند شرقها و مغرب های زمینهایی را که مبارک قرار داده بودیم. کلاً سرزمین فلسطین مبارک است یا به اعتبار این که انبیاء در این منطقه برانگیخته شده اند و از نظر معنویت و دیگر جهات و یا این که از نظر آب و هوا و نعمتهایی که دارد جزء بهترین مناطق روی زمین است.

عذابهای تأدیبی

قبلاً یاد آوری کردیم: گرفتاریهایی که خداوند برای انسان پیش می آورد بعضی هایش جنبه تربیتی دارد، یعنی خداوند می خواهد ما انسان ها را تربیت کند تا سرمان به سنگ بخورد و بیدار شویم و این از مظاهر لطف خداوند است البته این از بدی ماست زیرا اگر ما آدم خوبی بودیم لازم نبود خداوند برای بیداریمان گرفتارمان کند قاعده این است که خوب تر از این ها باشیم، آدم حرف شنوی باشیم و زیر بار حق برویم تا مبتلا به گرفتاری نشویم. در دعای ابوحمزه ثمالی می خوانیم

«إِلَهِی لَا تُؤَدِّبْنِی بِعُقُوبَتِکَ وَ لَا تَمْکُرْ بِی فِی حِیلَتِک»(1)؛ «خدایا مرا به عقوبت هایت ادب مکن» یعنی من این جور نباشم که فقط با شلاق ادب شوم

ص:392


1- (2) مفاتیح الجنان، اعمال ماه رمضان.

قاعده اش این است که انسان آدم طبیعی و خوبی باشد، پند پذیر باشد نخواهد که با کتک ادب شود خوب کم کسی است که این طور باشد، بعضی اشخاص با فشار کمی متذکر می شوند و به خود می آیند. اما عده ای دیگر مانند فرعون هیچ گاه سر عقل نمی آیند و آن وقت خداوند از آنها انتقام می گیرد. اگر عذابهای تأدیبی کارگر نیفتاد، آخر سر غذا به استیصال فرود می آید یعنی آن عذاب اصلی که عذاب ریشه کن کردن است. خداوند در سوره سجده می فرماید: (وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذابِ الْأَدْنی دُونَ الْعَذابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ * وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ ثُمَّ أَعْرَضَ عَنْها إِنّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنْتَقِمُونَ)1 به این مردم از عذاب پائین تر می چشانیم نه آن عذاب بزرگتر. چرا این کار را می کنیم شاید این مردم برگردند و بازگشت کنند. اما همه این جور نیستند که باز گشت کنند چه کسی است که ظالم تر و ناعادل تر است از کسانی که به واسطه آیات پروردگار به آنها تذکر داده می شود و در عین حال اعراض می کنند، ظالم تر از آنها کیست که با این که خداوند می خواهد بیدار شوند توجّهی نمی کنند، بعد می فرماید: ما از مجرمین انتقام می گیریم این انتقام پائین تر از عذاب ریشه کن، کُن است.

در آیه 55 سوره زخرف می فرماید:

(فَلَمّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِینَ)

«همین که این ها ما را به خشم و به تأسف در آوردند ما هم تمام آنها را در دریا غرق کردیم».

ص:393

خشم خداوند به چه معنی است ؟

لازم به تذکر است که خشم خداوند با خشم ما تفاوت دارد، ما جسم هستیم و قلب و اعصاب داریم وقتی خشم وجودمان را فرا بگیرد قلبمان به طپش می افتد و اعصابمان کوفته و ناراحت می شود، اما این معنی در خدا نیست ما اگر غضب کنیم بعد اراده می کنیم که انتقام بکشیم. اما می گویند غضب خداوند اراده ی انتقام کشیدن است. انتقام مقابل عفو است. و این که خدا انتقام می کشد نعوذبالله مانند ما نیست که از بندگانش دل پری داشته باشد و اعصابش از دست آنها ناراحت شده باشد و تا پدرمان را درنیاورد دلش خنک نمی شود، انتقام خداوند به معنی تشفی یعنی خنک شدن دل نمی باشد بلکه معنی بخشیدن و عفو نکردن است که بعداً در درس چهل و ششم راجع به آن بحث می کنیم.(1)

همبستگی اهل ایمان و تقویت یکدیگر

در اینجا به عنوان موعظه به حدیثی از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم اشاره می کنیم که می فرماید:

«المومن للمومن بمنزلة البنیان یشّد بعضه بعضا؛(2) هر مومنی نسبت به مومن دیگر با هم مانند یک ساختمان هستند».

یک ساختمان این جور است که قطعات و واحدهای تشکیل دهنده این ساختمان (که قطعات و مصالح آن آجر، سیمان، شن و غیره هستند) بعضی با

ص:394


1- (1) برای توضیح بیشتر مراجعه شود به شرح دعای افتتاح مرحوم آیت الله ایزدی ص 73.
2- (2) بحارالانوار/ ج، 58 ص، 150، ذیل حدیث، 29.

بعضی دیگر برای تقویت ساختمان ترکیب می شوند تا همدیگر را نگه دارند مؤمنین هم نسبت به همدیگر چنین حالتی دارند، باید همدیگر را تقویت کنند و نگه دارند. همین طور در یک ساختمان اگر ستونها نباشند سقف پابرجا نمی ماند اگر طاق و سقف هم نباشد ستونها خواهند افتاد. مؤمنین هم باید این چنین همدیگر را نگه دارند. اکنون که اجتماع ما از افرادی تشکیل شده و برای اداره آن نهادهایی به وجود آمده، نهادها جامعه را نگه می دارند و حفظ می کنند و جامعه نهادها را نگه می دارد همچنان که افراد نباید نسبت به هم نظر عیب جویی داشته و به دنبال عیب جویی و تخریب همدیگر بروند بلکه باید نسبت به هم نظر عیب جویی نداشته باشند و باید همدیگر را حفظ کنند، نهادها هم نباید نسبت به همدیگر نظر تخریبی داشته و به دنبال عیب جوئی و تخریب همدیگر بروند بلکه باید حامی و نگه دارنده هم باشند. ممکن است افرادی در لباس یک نهادی بخواهند آبروی آن نهاد را بریزندما نباید خودمان خدای نخواسته چنین باشیم جامعه و نهادها باید هوشیار باشند و همدیگر را داشته باشند که اگر این طور نباشد طولی نخواهد کشید که آبروی همه می رود و همه از هم می پاشند و فرو می ریزند.

ترغیب به نیکی

حضرت علی علیه السلام در ترغیب به نیکی می فرماید:

«لَا یُزَهِّدَنَّکَ فِی الْمَعْرُوفِ مَنْ لَا یَشْکُرُهُ لَکَ فَقَدْ یَشْکُرُکَ عَلَیْهِ مَنْ لَا یَسْتَمْتِعُ بِشَیْءٍ مِنْهُ وَ قَدْ یُدْرَکُ مِنْ شُکْرِ الشَّاکِرِ أَکْثَرُ مِمَّا أَضَاعَ الْکَافِرُ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»(1)؛

ص:395


1- (1) نهج البلاغه، حکمت 195.

«تو را در احسان و نیکی بی رغبت نگرداند کسی که سپاس نیکی ات را نگزارد».

شما در هر کار خیری که از شما بر می آید چه آنها که مربوط به سمت شماست و چه آنها که مربوط به امور اجتماعی و غیره است نکند اگر از شما قدردانی نشود زاهد یعنی به کار خود بی رغبت شوید به خاطر این که قدر شما را نمی دانند و سپاس کار خیر شما را بجا نمی آورند. این را بدان کسی که شکر تو را بجای می آورد و قدر تو را می داند که از این کار تو ذره ای هم استفاده نمی کند او ذات مقدس پروردگار است اگر دیگران یک آفرین گفتند، این آفرین را در حقیقت به خودشان گفته اند چون از خیر تو یک عایدی به آنها می رسد. بنابراین آنها از تمجیدشان از تو به خاطر کار خیرت چندان اخلاص ندارند. اما خدایی که از کارهای خیر تو هیچ بهره ای نمی برد خدایی که اگر جمله کاینات کافر گردند بر دامن کبریائیش ننشیند گرد، شکر تو را بجای می آورد و بدان که خداوند نیکوکاران را دوست می دارد.

شاعر می گوید:

تو نیکی می کن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز

به هر حال برادران در هر سمتی که هستیم، ما که طلبه و حدیث گو هستیم و شما که وضعی و سمتی دارید، در کارهای مربوط به سمت خودتان و هم در کارهایی که مربوط به سمت شما نیست اگر می توانیم زیر بغل یکی را بگیریم، اگر می توانیم یک کار خوب بکنیم. اصلاً خوب را برای این که خوب است باید انجام داد نه برای این که کسی آن را خوب می داند یا نه که معنای برای خدا کار کردن همین است. انشاءالله موفق باشید.

ص:396

فصل هشتم

اشاره

ص:397

ص:398

*

درس چهل و چهارم

اشاره

(فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ بِأَنَّهُمْ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا عَنْها غافِلِینَ (631) وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتِی بارَکْنا فِیها وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ)1 .

مراحل زندگی حضرت موسی علیه السلام

این دو آیه قسمت دیگری از تاریخ حضرت موسی علیه السلام را بیان می کند. آن چنان که از آیات قرآن کریم درباره این داستان استفاده می شود زندگی حضرت موسی علیه السلام چند فصل است. فصل اوّل تولد حضرت موسی علیه السلام است که بنا برخبری که به فرعون داده شده بود پسری در میان بنی اسرائیل متولد خواهد شد که دستگاه سلطنت را بهم زده و واژگون خواهد کرد و فرعون می خواست از این

ص:399

مسئله جلوگیری نماید. لذا دستور داد هر پسری که در بنی اسرائیل متولد گردید بقتل برسد ولی خداوند با آن طرحی که داشت حضرت موسی را محافظت نمود و حتی او را زیر دست و زیر گوش خود فرعون، بزرگ نمود تا بالاخره یکی از فرعونیان بدست موسی بقتل رسید و موسی فرار کرد. فصل دوّم آن است که حضرت موسی داماد حضرت شعیب می شود و مدتی در آن جا زندگی کرده و ظاهرا بازن و فرزند برمی گردد و در راه باز گشت از مدین به مقام نبوت و رسالت می رسد و گفت گوی خداوند با حضرت موسی مطرح می شود. فصل سوّم در مورد دعوت از فرعون و فرعونیان است که ایمان بیاورند و ماموریت حضرت موسی در نجات بنی اسرائیل از چنگ فرعون است.

فصل چهارم مربوط است به مدت زمانی که بین پیروزی حضرت موسی بر ساحران تا خروج بنی اسرائیل از مصر واقع شد و در این مدت حوادثی روی داده و از جمله درجه ظلم فشار فرعون و فرعونیان بر بنی اسرائیل فزونی یافته است. در این مدت حضرت موسی از دو طرف تحت فشار قرار گرفته بود. یکی: از طرف فرعون و دستگاه ظالم او که مرتب برای او نقشه می کشیدند و طرح می ریختند. و یکی هم از طرف قوم خودش که مرتب ناله می کردند و نق می زدند که ای موسی یک فکری بکن. می گفتند آن وقت که تو نبودی ما در رنج و عذاب بودیم حالا هم که آمده ای وضعمان بدتر شده است. و فصل پنجم مربوط است به خروج حضرت موسی و پیروانش از مصر و غرق شدن فرعون و فرعونیان.

مأموریت حضرت موسی علیه السلام

نکته ای لازم به تذکر است و آن این که: انبیاء و از جمله حضرت موسی علیه السلام یکی از مأموریت هایشان این است که علومی را که خیلی از مطالب آن

ص:400

اصول دین است (در مورد قیامت و وضع آخرت و صفات خداو...) به مردم ابلاغ کنند و برسانند و یک قسمت دستورات اخلاقی و قسمتی هم دستورات عملی را به مردم ابلاغ کنند.

پیامبران طبیبان در گردش

انبیاء گویا معلم یا به تعبیر بهتر طبیبان بشرند به قول ملای رومی:

ما طبیبانیم شاگردان حق

در فرمایشات امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید

:«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ، قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ، وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ، یَضَعُ مِنْ ذَلِکَ حَیْثُ الحَاجَةُ إِلَیْهِ مِنْ قُلُوبِ عُمْیٍ، وَ آذَان صُمٍّ و السنٍ بُکمٍ»(1) پیامبر طبیب دوره گرد بود یا به اصطلاح بهداشت سیار بود مانند طبیبی که وسایل طبابتش را بردارد و همراه داشته باشد و در دهات بگردد و بگوید من طبیبم و آمده ام رایگان شما را معالجه کنم و از کلیه امراض نجات دهم و این کار کاسبی آنها نبود بلکه وظیفه الهی آنها این بود که بشر را که از نظر روحی و اخلاقی دچار مرض می شود معالجه کنند و مزدی هم طلب ننمایند. گاهی انسان می فهمد بیمار است و

ص:401


1- (2) نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ی 108، فراز، 5.

بالاخره سراغ دکتر می رود تا او را معالجه کند. اما بدتر از بد، این است که انسان بیمار باشد و نداند که بیمار است، آن وقت یک دکتر چقدر باید مهربان و دوستدار او باشد که سراغ او بیاید و به او بگوید تو از چشمهایت معلوم است که بیمار و کسل هستی بیا تا معالجه ات کنم انبیاء این جوری بودند که دنبال بیماران خود می گشتند و دوا و درمان را خودشان می آورند. حضرت علی علیه السلام می فرماید: پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مرهمهایش را خوب درست کرده و وسیله داغ کردنش را همراه آورده است. انبیاء گاهی اوقات برای درمان بیماران خود آنها را داغ می کردند، یعنی آنها را تأدیب می کردند گاهی با سختی و شدت و گاهی با خوش خلقی و ملایمت و باید دانست که همیشه خوش خلقی و نرمی کار را پیش نمی برد به قول سعدی:

وقتی به لطف گوی و مدارا و مردمی باشد که در کمند قبول آوری دلی

گاهی به قهر گوی که صد کوزه نبات گه گه چسان به کار نیاید که حنظلی(1)

گاهی با خوبی و ملایمت حرف بزن که ممکن است یک نفر با این زبان در کمند قبول تو گرفتار شود و گاهی از طریق قهر و خشونت می توان کسی را به راه آورد که در مواقعی آن قدر که حنظل (یک نوع هنداوانه بسیار تلخ است) به کار می آید صد کاسه نبات موثر واقع نمی شود. امیرالمؤمنین علیه السلام راجع به پیامبر می فرماید: او هم مرهمهایش را خوب درست کرده بود و هم وسایل داغ کردنش را، اگر مریضی با مرهم مداوا می شد او را مداوا می نمود و اگر معالجه او جز با داغ کردن میسر نبود او را داغ می کرد. پیامبران این اطباء الهی که با عالم غیب در ارتباط بودند و آنچه به مردم ابلاغ می کردند از ناحیه خداوند بود، به قول ملای

ص:402


1- (1) گلستان سعدی، باب هشتم، در آداب صحبت شمارۀ 7.

رومی، شاگردان حق بودند که دریای قلزم وقتی آنها را می دید از هم شکافته می شد (اشاره است به داستان حضرت موسی علیه السلام و گذشتن از رود نیل).

پیامبران به باطن انسان ها می نگرند

طبیبان معمولی احوال درون و دل مریض خود را از راه نبض او در می یابند. اما انبیاء بدون واسطه و به طور مستقیم به خوبی به دل و درون انسان ها نگاه می کنند. انبیاء به باطن اشخاص نظر دارند و به ظاهر کاری ندارند بلکه مستقیماً باطن اشخاص را می بینند. بنابراین معلمان بشر یا به تعبیر دیگر این طبیبان انسان مطالبی را از خدا می گیرند که همان وحی می باشد. مطالب وحی یک قسمش اصول دین است که راجع به خدا و وضع عالم است و قسم دیگرش دستورات اخلاقی است. مثلاً می گویند متواضع باش، خود خواه نباش و غیره و یک قسم هم دستورات عملی است مانند دستورات در داد و ستدها و خرید و فروشها یا اعمالی که انسان به عنوان ارتباط با خداوند در طول شبانه روز یا سایر مواقع باید انجام دهد از این جهت که پیامبران خبر می آوردند به آنها نبیّ گفته می شود که بروزن فعیل از ریشه ی «نبأ» است به معنی خبر و چون قاصد هستند بین خدا و خلق رسول اند و چون پیام خدا را به مردم می رسانند پیغمبرند. و پیغمبر در اصل پیغامبر بوده که از پیغام است و ظاهراً پیام هم همان پیغام است. پیامبران در طول رسالت خود وظایفی دارند که باید مانند یک چوپان دلسوزی که از گله خود مواظبت می کند از امت خود مواظبت نمایند. مثلاً پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وقتی ندای توحید را سر می دهد مردم شروع می کنند یکی یکی دوتا دوتا به طور متفرق به او ایمان می آورند، بعد این کسانی که ایمان آورده اند مورد هجوم دشمنان اسلام واقع می شوند و دشمنان هزار درد سر برای مسلمانان پیش

ص:403

می آورند، آنها را کتک می زنند و روی ریگهای داغ مکه می خوابانند و تخته سنگ روی سینه آنان قرار می دهند. در این زمان وظیفه پیامبر به عنوان سرپرست امت سنگین تر می شود. دستور می دهد عده ای از مسلمانان برای در امان ماندن از این همه ظلم و ستم به حبشه هجرت کنند و پیامبر از این قبیل تدابیر برای نجات مسلمانان و اسلام می اندیشد و یا همان طوری که در داستان حضرت موسی علیه السلام خواندیم، حضرت موسی از ناحیه خداوند به عنوان سرپرست بنی اسرائیل به آنها دستور می دهد که خانه هایتان را نزدیک و کنار هم بنا کنید تا از حال هم خبردار باشید و مورد هجوم دشمن قرار نگیرید.

حکومت پیامبران و ولایت فقیه

انبیاء علاو بر این که مانند مسئله گو که فتوای مجتهد را بیان می کند از جهت دیگر حاکم هم هستند. حکومت هم دارند، حکومتی که همان حکومت خداوند بر مردم است که به وسیله پیامبر اعمال می شود. ولایتِ فقیهِ عادل جامع شرائط هم زیر سر همین حکومت الهی و حکومت پیامبر است که در صورت نبودن پیامبر و دسترسی نداشتن به امام و غایب بودن او، ولی فقیه این مردم را ولایت و اداره کند و بر آنها حکومت نماید. این حکومت و ولایت تتمه و ادامه همان ولایت نبی و ائمه است. بنابراین سر پرستی از مردم به عهده انبیاء و از جمله سرپرستی بنی اسرائیل از او وظایف حضرت موسی علیه السلام است. لذا وقتی فشار فرعون و فرعونیان زیاد می شود حضرت موسی از ناحیه خداوند به مردم ابلاغ می کند که صبر کنید: (إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ)1 و

ص:404

این یک وعده دروغ و سر بند کن نیست اگر وظیفه انبیاء و از جمله حضرت موسی اداره مردم است. این اداره و سر پرستی مانند طاغوت ها نیست که با کلک و دروغ و نیرنگ بازی که به آن نام سیاست و رمز و راز کشور داری می دهند، مردم را اداره کنند یا به عبارت دیگر زیر سلطه خود قرار دهند، شخصیت هائی را بشکنند و به اشخاصی دیگر بدون جهت شخصیت بدهند. کار انبیاء از روش طاغوتها و حاکمان جور کاملاً جداست، آنها به جز حرف راست که آن هم از ناحیه خداوند است به مردم نمی گویند. حضرت موسی علیه السلام برای نجات قومش از چنگال فرعون و فرعونیان، ابتدا به فرعون پیشنهاد می کند: (فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنِی إِسْرائِیلَ)1 دست از سر این بنی اسرائیل بردار، ما می رویم به سرزمین خودمان ولی فرعون به این زودی دست از سر بنی اسرائیل بر نخواهد داشت و می خواهد که آنها زیر سلطه و زیر بار ذلت او باشند. و این جاست که خداوند شروع می کند فرعون و فرعونیان را دچار عذاب کردن که در ابتدا عذاب آنها جنبه تربیتی دارشت و برای این بود که پیروان فرعون سر عقل بیاید و دست از ظلم و ستم خود بردارند اما چون به خود نمی آیند خداوند می فرماید: (فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْناهُمْ فِی الْیَمِّ) (1) از آنها انتقام گرفتیم و آنها را در دریا غرق کردیم. البته برای بنده از آیات قرآن روشن نیست که آیا حضرت موسی، قبل از نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعون دستوراتی برای آنها داشته است (از قبیل دستوراتی که هر پیغمبری می آورد) و یا در ابتدا وظیفه داشته که فقط بنی اسرائیل را از سرزمین مصر خارج کند و بعد دستورات را ابلاغ نماید.

ص:405


1- (2) همان/ 136.

*

ص:406

درس چهل و پنجم

پیاده کردن احکام تدریجی اسلام

در مورد پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم و دین اسلام چنین نیست که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم که در سن 40 سالگی و در شب 27 ماه رجب از طرف خداوند به رسالت مبعوث شد و به میان مردم آمد یکباره به مردم بگوید نماز بخوانید، شراب نخورید، قمار نکنید و این دستوراتی که از اول تا آخر رساله است پیامبر یک مرتبه به مردم بگوید که به آنها عمل کنید. احکام اسلام به تدریج نازل شد. مثلاً همین حکم مُسلّم اسلام، یعنی حرمت شراب که تنها مخصوص دین اسلام نیست و مطابق روایات در هر دینی حرام بوده است. ولی این چنین نبود که از همان اول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به مردم بگوید که شراب حرام است، بلکه مردم باید آماده بشوند که حرف را بپذیرند، همانطور که امروز در اغلب خانه ها سرکه می اندازند آن روز هم شراب جز چیزهای لازم زندگی به شمار می رفت. و پیامبر و دین اسلام بایستی اندک اندک این رسم بد را براندازند.

ص:407

ابلاغ تریجی حرمت شراب

در ابتدا خداوند در سوره نحل (که در مکه نازل گردیده) آن جا که راجع به خرما و انگور صحبت می کند می فرماید (تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکَراً وَ رِزْقاً حَسَناً) ، (1)«از این خرما و انگور شما سَکَر می گیرید (که سکر به معنی شکر نیست بلکه یعنی آنچه ما یه مستی است) و رزق حسن و نیکو هم می گیرید». می توان گفت این آیه می خواهد به طور گوشه و کنایه بفهماند که خلاصه این شرابی که از انگور و خرما می گیرید بد زهر ماری است و رزق خوب و نیکوئی نیست، چون اگر چیز خوبی بود لزومی نداشت بقیه چیزهائی را که از خرما و انگور گرفته می شود با رزق حسن از شراب جدا نماید و به نظر می رسد فعلاً این را به این صورت با مقدمه چینی بیان نموده تا به وقت خود کلمه آخر را بگوید و حکم صریح حرمت خمر را اعلام کند بنابراین مفاد این آیه فعلاً یک هشدار است. بعد از آن در مرحله بعد می فرماید (یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ2 کَبِیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ) ای پیغمبر از تو راجع به شراب و قمار سئوال می کنند، بگو در این دو چیز، گناه بزرگی است و البته یک منافع جزئی هم برای مردم دارد ولی (إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما)3 ، گناهانشان بیشتر از نفعشان است». در این آیه مقداری مطلب را واضع تر از آیه قبل، بیان کرد. قبلاً به طور مجمل بدی شراب بیان شده بود و اینک مقداری

ص:408


1- (1) نحل/ 67.

روشن تر بیان شده و بعد از دین در زمانی دیگر حکم را واضح تر بیان می فرماید: (لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ) 1 «در حال مستی نزدیک نماز نروید تا بفهمید چه چیزی می گویید» به این آیه هم کفایت نکرد تا آنان دست از عادتشان بردارند. می گویند در جنگ بدر که هنوز بعضی از مسلمانان عادت داشتند شراب بخورند وقتی پیامبر دستور فرمودند که اجساد مشرکین را در چاه بیندازند و رویش خاک بریزند یکی از مسلمانان منافق در حال مستی چون عقلش کار نمی کرد که نفاقش را مخفی کند، شروع کرد، طبع شعرش گل کند و برای مشرکین مرثیه بخواند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به خدا عرض می کند:

«أَمْسِکْ عَلَی لِسَانِهِ» خدایا جلو زبان این را بگیر چون صلاح نیست پوستین ها وارونه شود و این بود که این آیه نازل شد (إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ) ، (1)«به تحقیق (همین است که می گوئیم) شراب و قمار و انصاب و ازلام که (این ها دو گونه قمار و برد و باخت هستند) پلید است و از عمل شیطان است بر شماست که از آنها اجتناب و دوری کنید». این دستور اکید بود که می گویند پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مامور فرستاد یا مسلمانان خودشان به خانه ها ریختند و ظرفهای شراب را شکستند. به هر جهت احکام به تدریج می آید مثل همین چهار آیه که بطور تدریجی می فهماند شراب، قمار، برد و باخت پلید و عملی شیطانی است. و سّر آن هم این است که مردم بایستی آماده شوند تا بشود برایشان احکام را گفت. حضرت موسی در مدتی که در مصر بود دستوراتی به بنی اسرائیل می داد. در مورد این که مثلا خانه های خود را چگونه بسازند و چگونه رفت و آمد کنند. اما آیا در

ص:409


1- (2) مائده/ 90.

این بین دستوراتی هم از دینش بوده است یا خیر؟ این برای بنده روشن نیست تا این که با مشکلات فراوان بنی اسرائیل را از دریا عبور داد و چقدر ایرادهائی از طرف قوم خودش به او گرفته شد (ایرادهای بنی اسرائیلی) تا جایی که حضرت موسی خطاب به خدا عرض می کند رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِکُ إِلاّ نَفْسِی وَ أَخِی ؛ «خدایا من فقط اختیار خود و برادرم را دارم» فَافْرُقْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ ،(1) ؛ «خدایا بین من و این قوم فاسق جدائی بینداز» و گاهی می بینیم آنچه موسی از دست قوم خودش می کشد بیشتر است از آنچه از دست فرعونیان می کشید تا قضایائی بعد از عبور از دریا اتفاق می افتد و در چهل شبانه روزی که موسی برای گرفتن دستورات به کوه طور می رود. از جمله سامری مردم را اغوا کرد و زحمات حضرت موسی علیه السلام را خراب کرد.

نجات سبکباران

در پایان این بحث حدیثی اخلاقی را بعنوان موعظه از امام صادق علیه السلام نقل می کنیم

«عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ إِنَّ فُقَرَاءَ الْمُؤْمِنِینَ یَتَقلَّبُونَ فِی رِیَاضِ الْجَنَّةِ قَبْلَ أَغْنِیَائِهِمْ بِأَرْبَعِینَ خَرِیفاً» حضرت صادق علیه السلام می فرماید: فقراء مؤمنین و مسلمین قبل از اغنیاء با ایمان وارد بهشت می شوند. به چهل خریف (که هر خریف چهل سال یا بیشتر باشد) گرچه فقرا و اغنیای با ایمان وارد بهشت می شوند. اما فقراء چهل خریف زودتر از اغنیاءدر بهشت مشغول تفریح و رفت و آمد می شوند

«ثُمَّ قَال سَأضربُ لَکَ مَثَلَ ذلک» امام صادق علیه السلام فرمود می خواهم برایتان یک مثلی بزنم

«إِنَّمَا مَثَلُ ذَلِکَ مَثَلُ سَفِینَتَیْنِ مُرَّ بِهِمَا عَلَی

ص:410


1- (1) مائده/ 25.

عَاشِرٍ فَنَظَرَ فِی إِحْدَاهُمَا» مثلش مانند دوکشتی است در این دو کشتی دو نفر سوارند، این دو کشتی از محل یک بازرسی یا ده یک بگیر که مالیات می گیرد عبور می کنند آن بازرس به یکی از دو کشتی نگاه می کند

«فَلَمْ یَرَ فِیهَا شَیْئاً» در آن چیزی نیافت

«فَقَالَ أَسْرِبُوهَا» پس می گوید این را ترخیص کنید برود

«وَ نَظَرَ فِی الْأُخْرَی فَإِذَا هِیَ مَوْفُورَة» و وقتی به دومی نگاه می کند می بیند پر از محموله است «

فَقَالَ احْبِسُوهَا» «می گوید این را نگه بدارید».(1)

آری برادران امام حسن علیه السلام فرمود:

«فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ وَ فِی الشُّبُهَاتِ عِتَابٌ»، (2)«حلال دنیا حساب دارد که از چه راهی بدست آورده و در چه راهی خرج شده و حرام دنیا عقاب دارد و اگر از شبهات است عتاب و سرزنش دارد». پس خوشا به حال سبکباران، کسانی که به اندازه کمترین چیزی که دارند قناعت می کنند، به کم می سازند و عزت و شرافت نفسشان را نگه می دارند و خود را نزد دیگران سبک نمی کنند. عزت انسان به این نیست که خوب بخورد، خوب بپوشد بلکه عزت به این است که همین قوت مختصر خودش را که دارد بخورد و تملق کسی را نگوید و بی جهت و به خاطر امور دنیائیش به کسی احترام نگذارد و اگر احترام می گذارد به جهت ایمان اوست.

سلمان و نجات سبکباران

این قضیه را من از حضرت امام در درس اخلاقشان شنیدم که می فرمود زمانی که سلمان از طرف امیرالمؤمنین حاکم مدائن بود، در آن شهر سیل آمد و شروع کرد خانه ها را خراب کردن سلمان پوستی را که هم فرش زیر پای او و هم

ص:411


1- (1) اصول کافی ج 2، کتاب الایمان والکفر، باب فضل فقراء المسلمین حدیث 1.
2- (2) بحارالانوار ج 44 ص 136.

جا نمازش بود برداشت و بالای یک تپه ای رفت (و آنها که مال و منال زیادی داشتند ماندند) سلمان فرمود «

نجی المخففّون» «سبکبارها نجات پیدا کردند»، همیشه سبکبارها زود نجات پیدا می کنند.

باباطاهر می گوید:

دلا راهت پر از خارو خسک بی

اگر انسان بتواند پوست بدنش را هم بکند سبکبارتر می شود و راستی خوشابه حال سبکباران.

ص:412

*

درس چهل و ششم

اشاره

(فَأَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ * وَ لَمّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قالُوا یا مُوسَی ادْعُ لَنا رَبَّکَ بِما عَهِدَ عِنْدَکَ لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا الرِّجْزَ لَنُؤْمِنَنَّ لَکَ وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنِی إِسْرائِیلَ * فَلَمّا کَشَفْنا عَنْهُمُ الرِّجْزَ إِلی أَجَلٍ هُمْ بالِغُوهُ إِذا هُمْ یَنْکُثُونَ)1 .

بنی اسرائیل و عذابهای الهی

آیات تلاوت شده مربوط است به قسمتی از داستان حضرت موسی علیه السلام که در آن خداوند از بلایائی که بر فرعونیان نازل فرموده صحبت می کند و این اتفاقات و قضایا مربوط است به زمان بعد از پیروزی حضرت موسی بر ساحران، تا خروج بنی اسرائیل از مصر. در این آیات خداوند می فرماید بر آنها طوفان و ملخ و شش و وزغ های بزرگ سبز رنگ و خون را که از نمونه های عذاب بود فرستادیم برای این که فرعون و فرعونیان باز هم تکبر ورزیدند و اینان قومی مجرم بودند و وقتی

ص:413

که این پلیدی و عذاب بر آنها واقع می شد می گفتند: ای موسی از خدای خودت بخواه تا این عذاب و پلیدی از ما برطرف شود، چون تو نزد پروردگارت آبرو داری و اگر این بلا یا را از ما برطرف کردی ما ایمان می آوریم و بنی اسرائیل را با تو می فرستیم. اما همینکه عذاب از آنها بر طرف می شد عهدشان را می شکستند و قول خود را فراموش می کردند. و وقتی این رفتارها را خداوند از آنها مشاهده فرمودند از آنها انتقام گرفته و آنان را در دریا غرق نمود. چون آنها آیات الهی را تکذیب می نمود و در غفلت بودند.

انتقام، مقتضای عدالت خداوند

همانطور که قبلاً گفته شد بلاهایی که از طرف خداوند بر مردم نازل می شود یک جنبه تربیتی دارد و برای تربیت انسانهاست. اما گاهی اوقات جنبه انتقام دارد که غرق نمودن فرعونیان در دریا همان جنبه انتقام را دارد و انتقام در مورد خداوند یعنی عفو نکردن و نبخشیدن نه اینکه بخواهد تشفّی خاطر پیدا کند و ناراحتی او رفع شود انتقام گاهی مقتضای خوی حیوانیت است مانند این که کسی به ما بدی کرده است و ما نسبت به او عقده پیدا کرده ایم و به اصطلاح برای تشفّی و خنک شدن دلمان وقتی دستمان رسید و توانستیم از او انتقام می گیریم و تا پدرش را در نیاوریم عقده مان خالی نمی شود و قلب و اعصابمان راحت نمی شود این نوع انتقام محال است برای خدا باشد. پس انتقامی که خدا می گیرد چگونه است خدا که مانند ما نیست که بخواهد دلش خنک شود. در شعرهای حکیم عمر خیام نیشابوری هست که خدایا من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست بگو؟. برای توضیح انتقام خداوند باید گفت یک نوع انتقام کشیدن همین انتقام هایی است که ما انسان ها به علت ناراحتی از دست همدیگر از هم

ص:414

می کشیم ولی گاهی انتقام کشیدن مقتضای عدالت است مثلاً چون در جامعه آدمهائی هستند که وظیفه شناسند و اهل حسابند و عده ای وجود دارند که یاغی و طاغی هستند و به حقوق دیگران و اموال دیگران تجاوز و ظلم و دست درازی می کنند. اکنون کسی که اداره امور جامعه در دست اوست اگر بخواهد با هر دو دسته یکسان رفتار کند و معامله اش با آنها یکسان باشد به او به عنوان کسی که در رأس کار بوده ایراد وارد است که برخورد یکسان تو با این دو دسته خلاف عدالت است و ما در اینجا می گوئیم عدالت اقتضا می کند که نیکو کار باید به پاداش عمل نیکش برسد و جنایتکار باید به کیفر جنایتش برسد و این حکم عقل است. و اگر آن کسی که جنایتکار است کیفر جنایتهایش کف دستش گذاشته شد این انتقام از اوست. اما این انتقام کار به این ندارد که آن مسئول مملکت و یا قاضی دلش از دست آن جنایتکار پر باشد و از او عقده داشته باشد و بخواهد عقده گشائی کند. خیر این جور نیست این انتقام به مقتضای عدالت است.

معاد، اقتضای عدالت خداوند

در قرآن کریم به آیات متعددی برخورد می کنیم که خداوند وقتی می خواهد برای قیامت دلیل بیاورد که حتماً باید معادی باشد و حساب و کتابی در کار باشد تا اشخاصی که اهل قانون و عمل خیرند و به وظیفه شان عمل می کنند و بسا محرومیت هم در این دنیا می کشند در جائی پاداش اعمال خود را ببینند و آنان که جنایت و تجاوز می کنند به کیفر اعمال خود برسند. خداوند می فرماید که خداوندی ما و عدالت ما اقتضا می کند که با این ها یک جور رفتار نکنیم و باید قیامت و روز جزائی باشد و گاهی هم همین را به عنوان دلیلی بر معاد می آورد و در سوره صاد می فرماید: (أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ

ص:415

کَالْفُجّارِ)1 آیا ما کسانی را که ایمان آوردند و اعمال شایسته انجام دادند مانند تبهکاران روی زمین قرار می دهیم؟ و آیا پرهیزکاران را مانند گنهکاران قرار می دهیم؟ در این آیه خداوند مطلب را به صورت سئوال مطرح می کند.

سئوالهای خداوند برای اقرار گرفتن است

این گونه پرسشها در قرآن شریف وجود دارد. اما با سئوالهای ما انسان ها فرق دارد که ذهن ما را از ابهام بیرون می آورد. اما پرسشهای خداوند از این قبیل نیست که نعوذبالله خداوند چیزی را نداند و از ما سوال کند تا به او جواب بدهیم پس پرسشهای خداوند برای چیست؟ علماء می گویند این استفهام تقریری است یعنی: خداوند می خواهد که خودمان اقرار و اعتراف کنیم.

وجدان بیدار بهترین قاضی

مطلب دیگر این که این گونه سئوالات از همه اقشار است عالم، جاهل، شهری، دهاتی، درس خوانده و نخوانده. معلوم می شود که پاسخ آن در وجدانِ همه ما هست و لازم نیست که مدرسه رفته و درس خوانده باشیم تا جواب آن را بدانیم بلکه اگر به وجدان خود مراجعه کنیم پاسخ آن را خواهیم یافت و در این آیه می فرماید: بگوئید ببینم آیا ما که خداوند هستیم این کار را می کنیم: کسانی را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند با کسانی که در روی زمین فساد می کنند مثل هم قرار می دهیم؟ شما با آن وجدانِ ایمانتان باور می کنید که ما

ص:416

این گونه باشیم ما که بشر را خلق کرده ایم نیکوکاران را ما خلق کرده ایم و گنهکاران را هم ما خلق کرده ایم و ما آزادشان کردیم که نیکوکاران به اختیار خودشان کارخوب بکنند و گناهکاران هم به اختیار خود کار بد بکنند، آیا باور می کنید که ما با این ها یک جور رفتار کنیم؟. آیا باور می کنید که یک فرد هرچه می خواهد خوب باشد و نیکی کند و فرد دیگر هرچه می خواهد بدی کند و قانون شکنی نماید آیا هیچ فرقی نمی کند و هیچ طور نمی شود و آب هم از آب تکان نمی خورد. یک فردی مانند امیرالمؤمنین علیه السلام که در طول زندگی خود ذره ای خلاف نکرد و بحقوق دیگران تجاوز ننمود و محرومیتها را هم متحمل شد در مقابلش افرادی مانند معاویه با آن جنایتهایش و چنگیزخان که سربازانش به ممالک آسیائی و از جمله ایران حمله کردند، در نیشابور حتی به حیوانات هم رحم نکردند و سگ و گربه را هم کشتند. آیا با هم یکسانند؟ می گویند چنگیزخان در مواقعی هم که جنگ نبود لشگریانش را نمی گذاشت به تنبلی و سستی کشیده شوند و آنها را به گشتن وا می داشت روزی از لشگریانش سئوال کرد که آیا در تمام این جنگها، شده است که دلتان بسوزد؟ یکی از آنها گفت: بلی من یک روز دلم سوخت و آن این بود که با اسبم به خانه ای هجوم بردم که زنی مشغول شیر دادن بچه اش بود مرا دید هراسان بچه اش را گذاشت و فرار کرد من بالای سر بچه رسیدم و نیزه ام را در دهان بچه گذاشتم به خیال این که پستان مادر است شروع به مکیدن کرد لبخند زد و در همین حال که او لبخند می زد من او را کشتم و در اینجا دلم سوخت، پس چنگیز دستور داد او را بکشند و گفت یک چنین آدم دل رحمی به درد نمی خورد. اکنون آیا فردی در دنیا مانند علی علیه السلام و شخصی هم مانند معاویه و چنگیز هر دو در نزد خدا یکسان باشند؟. خداوند سوال می کند شما بگوئید ما این جور هستیم که با این ها یکسان رفتار کنیم؟ مسلماً هر وجدان

ص:417

بیداری می گوید خیر، خداوند عدالتش اقتضا می کند که نیکوکاران را پاداش دهد و بدکاران را به کیفر برساند. و این کیفرها همان انتقام الهی است و اکنون هم که فرعون و فرعونیان با آن همه پند و اندرزها و بلاهائی که برای هشدار آنها بود به خود نیامده و همچنان در زمین فساد می کنند عدالت خداوندی اقتضا می کند که از آنها انتقام بگیرد و در دریا غرقشان سازد. این دنیای آنها و آخرتشان هم معلوم است.

در سوره جاثیه می فرماید:

(أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ کَالَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ سَواءً مَحْیاهُمْ وَ مَماتُهُمْ ساءَ ما یَحْکُمُونَ)1

در این آیه هم یک مطلب در مورد معاد و انتقام الهی به صورت سئوالی مطرح است که جواب آن در وجدان همه ما هست و خداوند می خواهد از ما اقرار بگیرد. آیا کسانی که مرتکب گناه می شوند و کسانی که ایمان می آورند و عمل صالح انجام می دهند ما مرگ و زندگیشان را یکسان قرار می دهیم و با آنها یک جور رفتار می کنیم؟ بدقضاوت می کنید یعنی اگر فکر کنید که رفتار ما با آنها یکسان است بد قضاوت کرده اید خداوند بدکاران را چه در این دنیا و چه در آخرت به عذاب گرفتار خواهد کرد. و این انتقام الهی است و مقتضای عدالت الهی. و این انتقام از نوع انتقامهائی که انسان ها از یک دیگر می گیرند و از روی خوی حیوانیت است نیست.

ص:418

فلسفه معاد در ثواب و عتاب

امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ الثَّوَابَ عَلَی طَاعَتِهِ وَ الْعِقَابَ عَلَی مَعْصِیَتِهِ زیَادَةً لِعِبَادِهِ عَنْ نَقِمَتِهِ وَ حِیَاشَةً لَهُمْ إِلَی جَنَّتِهِ»(1) خداوند برای کسانی که طاعت الهی را انجام می دهند و به دستورات او عمل می کنند پاداش و مزد قرار داده است و برای کسانی که معصیت او را می کنند عقاب قرار داده است چرا؟ مگر اگر عقاب نکند چیزی از او کم می شود حضرت می فرماید:

زیادةً لعباده عن نقمته ، (زیاده یعنی جلوگیری کردن) یعنی بندگان خودش را از نقمت خودش جلوگیری کند و آنها را به سوی بهشت ببرد. الان میدان بدست توست می توانی به راه خوب بروی و می توانی راه بد را انتخاب کنی. به راه خوب رفتن صدمه و سختی و محرومیت دارد، از خیلی چیزها باید چشم پوشی کنی و از هواهای نفسانی دوری کنی و این مشکل است. بی بندو بار بودن آسان است ولی عمل کردن به حق خیلی مشکل است. اکنون برسر دو راهی هستی اگر همیشه این مطلب را در ذهن خودت داشته باشی که اگر بد رفتی یک وقتی به حسابت می رسند و اگر خوب رفتی پیش خدا محفوظ مانده وضایع نمی شود، از عمل بد باز داشته می شوی و به عمل خوب تشویق می گردی. این که خداوند فرموده اگر معصیت کردی عقابت می کنم می خواهد جلوی تو را بگیرد در این عالَم اختیار، با اختیارخودت فکر کن که سر و

ص:419


1- (1) نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمه ی قصار، 368.

کارت با خدای عادل است و زمانی مجازاتت کف دستت گذاشته می شود. آن وقتی که نفس اماره می خواهد بگوید اطاعت و عبادت نکن آن وقت کمی فکر کن که اگر حالا کمی هم محرومیت بکشیم و رنج عبادت را تحمل کنیم و به وظیفه عمل کنیم در عوض نزد خداوند اجر داریم و خداوند مزد ما را ورود به بهشت خود قرار داده است.

خداوند شاهد و حاکم است

امیرالمؤمنین علیه السلام در یکی از کلمات قصار خود می فرماید:

«اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاکِمُ»(1) از معصیتهای خداوند در خلوتها دوری و پرهیز کنید برای این که آن کسی که شاهد عمل شماست قاضی هم همان است اگر کسی به ما ظلمی کرده باشد مثلا مالمان را خورده باشد وقتی نزد قاضی می رویم و شکایت می کنیم او می گوید: طرفت را بیاور و ما او را می بریم آن شخص منکر می شود که مال ما را خورده است قاضی از ما می خواهد که شاهدی برمدعای خود بیاوریم، چه بسا ما شاهدی نداریم و وقتی شاهدی نداشته باشیم قاضی حقّ قَسَم را می دهد به آن طرف و او هم ممکن است قسم دروغ بخورد و ما محکوم بشویم. در قصه های کودکان آمده است که به گرگ گفتند تو قسم دروغ می خوری؟ گفت تو را هم می خورم چه برسد به قسم دروغ بعضی ها خود ما را هم می خورند چه رسد به قسم. غرض در دنیا این جوری است اما حضرت می فرماید: از معصیت در خلوتها بپرهیزید و از خدا

ص:420


1- (1) نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمه ی قصار، 324.

بترسید چون در این مورد آن کسی که شاهد است و باید شهادت بدهد همان خداوند است که قضاوت هم با اوست. ما ممکن است در خلوت بیشتر دل و جرأت گناه کردن پیدا کنیم و این برای این است که اگر در جمعیت گناه نمی کنیم چون می خواهیم در میان مردم زندگی کنیم و بین آنها آبرو و اعتبار داشته باشیم و اگر متوجه شوند که ما مرتکب گناه می شویم دیگر پشمی به کلاهمان نمی بینند. مثلاً اگر بنده در میان شما مرتکب گناه شوم دیگر نمی گویید بیا و برایمان تفسیر بگو اگر خدای نخواسته پنهانی مرتکب گناه شویم این هم یک نوع شرک است که انسان آشکارا در میان مردم به خاطر این که آبرویش نریزد گناه نکند ولی در آنجائی که کسی نیست به خود دل و جرأت گناه کردن را بدهد. ما باید متوجه این نکته باشیم که درست است اینجا مردم نیستند و گناه ما را نمی بینند اما خدا می بیند و می داند و شاهد است و این جاست که باید ایمانمان محکم باشد و البته آن هم که در میان جمع، ما را از گناه باز می دارد ایمانمان و ترس از خدا باشد و نه ترس از آبرویمان که فکند بین مردم بریزد باید ترسمان از گناه برای خدا باشد تا مشرک نباشیم.

حضرت علی علیه السلام می فرماید:

«اتَّقُوا مَعَاصِیَ اللَّهِ فِی الْخَلَوَات؛(1) از نافرمانی های خداوند در پنهانی ها پروا کنید».

ص:421


1- (1) نهج البلاغه، صبحی صالح، کلمه ی قصار، 324.

*

ص:422

درس چهل و هفتم

اشاره

(وَ أَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنْ أَسْرِ بِعِبادِی إِنَّکُمْ مُتَّبَعُونَ * فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ * إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ * وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ * وَ إِنّا لَجَمِیعٌ حاذِرُونَ)1 .

خروج موسی از مصر و جمع آوری نیرو توسط فرعون

آیات تلاوت شده مربوط است به قسمتی از داستان حضرت موسی علیه السلام که خداوند دستور خروج از مصر را به موسی می دهد. می فرماید: ما به سوی موسی وحی کردیم که بندگان را شبانه سیر و حرکت بده و بدان که دیگران شما را تعقیب خواهند کرد یعنی: فرعون و فرعونیان دست از سر شما برنخواهند داشت و به دنبال شما حرکت خواهند نمود. موسی بنی اسرائیل را جمع آوری کرد و روانه شد، ولی فرعون آگاه شد و او هم مأمورینی فرستاد دور شهرها برای تعقیب بنی اسرائیلی ها و به جمع آوری نیرو پرداخت. (فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِی الْمَدائِنِ حاشِرِینَ) فرعون مأمورین خود را به شهرها فرستاد تا نیرو جمع آوری کنند. (إِنَّ هؤُلاءِ

ص:423

لَشِرْذِمَةٌ قَلِیلُونَ) فرعون به وسیله مأموران اعزامی خود به شهرها این پیام را ابلاغ می کند که: این بنی اسرائیلی ها یک جمعیت کم و قلیلی هستند، در صورتی که وقتی حضرت موسی آنها را از دریا عبور داد و سرشماری کرد غیر از بچه ها ششصد هزار نفر بودند در حالی که در کنار قوه و قدرت فرعونی ها کم و قلیل حساب می شدند.

«وَإِنَّهُمْ لَنَا لَغَائِظُونَ» فرعون می گوید: این ها ما را به غیظ و خشم آورده اند.

عامل خشم فرعون

اکنون باید دید که بنی اسرائیلی چه کار کرده اند که فرعون به خشم آمده است؟ فرعونیان می خواستند که بنی اسرائیل در مصر بمانند زندگی آنها به همان حال خفت بارو خواری و زیر دست فرعونیان بگذرد واز برده هم پست تر باشند زیرا اکثر کارهای پست و سنگین و طاقت فرسا به وسیله همین بنی اسرائیل انجام می شد و اگر آنها از مصر خارج می شدند فرعونیان ناز پرورده می بایستی تمام کارهایشان را خودشان انجام بدهند و حالا این بنی اسرائیلی ها می خواستند از مصر بروند. از طرف دیگر موسی شخصیت فرعون را خرد کرد و به مردم آگاهی داد که فرعون غیر از یک طاغوت زورگو و ستمگر چیزی نیست و این که می گوید من خدای شما هستم یک دروغ بزرگ است و خدای آنها آن کسی است که آنها و فرعون را خلق کرده و نسبت به آنها مهربان است و این موضوع فرعون و فرعونیان را خشمگین نموده بود. مثل این که باید گفت حضرت موسی و بنی اسرائیلی ها ذات ملوکانه را به خشم و غضب آورده اند و باید آنها را ریشه کن نمود و نگذاشت سالم از مصر خارج شوند فرعونیان گفتند:

«وَإِنَّا لَجَمِیعٌ حَاذِرُونَ» حاذر بمعنای آماده باش است می گویند ما حاضر و آماده ایم تا بنی اسرائیل را نابود کنیم، این را برای تقویت روحی نیروهای خود می گویند و می خواهند وا نمود کنند

ص:424

که ابتکار عمل بدست ماست یا این که اگر حاذر را از «حَذَر» بدانیم یعنی ما از شر این ها ترسناکیم یعنی این ها قوم خطرناکی هستند و باید از آنها برحذر بود و دشمن را نباید حقیر و کوچک شمرد. به هرحال این گفتار، پیام فرعون است که به مردم شهرها به وسیله مأموران خود ابلاغ می کند.

غرق شدن فرعونیان و نابودی زندگی آنها

(فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنّاتٍ وَ عُیُونٍ وَ کُنُوزٍ وَ مَقامٍ کَرِیمٍ کَذلِکَ وَ أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ)1

این دو سه آیه که در دنبال آیات قبلی بیان شده مربوط است به وقایعی که با عبور بنی اسرائیل از دریا و غرق شدن فرعون و فرعونیان اتفاق افتاد و قاعدتاً می بایستی بعداً بیان می شد ولی علت این که بلافاصله بعد از این قضیه از آن صحبت می شود بزرگان می گویند: چون اینجا شنوندگان بیشتر چشم به راه هستند که سرنوشت فرعون و کاخها و باغها و اموال آنها چه شد؟ خداوند می خواهد در این چند آیه به طور سر بسته بگوید تعجیل نکن و به طور مجمل بدان که تمام دم و دستگاه فرعون و فرعونیان از بین رفت و به دست بنی اسرائیل ها افتاد. می فرماید: ما آنها را از باغها و چشمه سارهائی که درآن بودند بیرون کردیم، جنت یعنی باغ و به بهشت هم از این جهت جنت گفته می شوند که باغی است پر از درخت و چون سایه ی درختان یک باغ پر درخت آن باغ را می پوشاند به آن جنت می گویند. می فرماید: ما آنها را از باغها و گنجها و مقامهای کریمی که داشتند بیرون کردیم.

ص:425

«کَذلِک» یعنی البته این نقشه الهی است و نقشه الهی به دست خودشان عملی گردید، مثل این که می گوئیم گورشان را بدست خودشان کندند. این ها این جور فکر می کردند که تا حالا بنی اسرائیلی میان ما بوده اند و از آنها کار کشیده ایم و به آنها ظلم کرده ایم و حالا می خواهند بروند بیرون و ما نباید بگذاریم بروند، باید باشند و برای ما مزدوری و بیگاری کنند و یا نباید بگذاریم سالم از اینجا خارج شوند. این فکر در سر آنها آمد چون ذاتشان خبیث بود. لذا با خرج زیاد تمام نیروهای خودشان را جمع آوری کردند و دسته جمعی خود را به دست امواج دریا سپردند که اگر می خواستی همه این ها را جمع کنی شاید امکان پذیر نبود ولی فکر تجاوز و ظلم اینان را به دور هم جمع نمود تا وسیله نابودیشان به دست خودشان فراهم شود اینان همه بد جنس و بد طینت بودند و هدف بد، ولی مشترک، آنان را به دور هم جمع نمود و آن هدف مشترک نابود کردن حضرت موسی علیه السلام و بنی اسرائیلی بود به قول مثنوی:

جمله ذراتی که در ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست

نوریان مر نوریان را طالبند ناریان مرناریان را جاذبند

تمام ذراتی که در آسمان و زمین هستند مانند کهربا که کاه را جذب می کند هر جنسی به طرف همجنس خود می رود آنهائیکه اهل نور و معرفت هستند با هم جمع می شوند و طالب یک دیگر هستند و آنانیکه اهل آتش و دوزخی هستند به طرف هم جذب می شوند. فرعونیان هم همه دور هم جمع شدند و به هدف تعقیب بنی اسرائیلی ها با پای خودشان روانه قتلگاهشان که دریا بود شدند، گرچه این

ص:426

عمل به اراده خود آنها انجام شد ولی جزء نقشه های الهی بود و خدا نقشه کشیده بود این ها را این گونه هلاک نماید و از آنان انتقام بگیرد.

سرنوشت اموال و گنج های فرعونیان

أَوْرَثْناها بَنِی إِسْرائِیلَ می فرماید: این گنج ها و باغها و اموال را به ارث به بنی اسرائیل دادیم. از قرآن بر می آید تمام این ها بدست بنی اسرائیل افتاد. اما مگر بنی اسرائیل همراه حضرت از دریا عبور نکردند و حتی دیگر به پشت سرشان هم نگاه نکردند؟ مگر کسی از آنها باقی ماند؟ عده ای خواسته اند بگویند چون بنی اسرائیل تعدادشان خیلی زیاد بود حضرت موسی علیه السلام تعدادی از آنها را در مصر باقی گذاشته بود و این عده بودند که بعد از هلاک فرعون و فرعونیان بر باغها و اموال آنها مسلط شدند. بعضی هم گفته اند این آیه مربوط به آینده بنی اسرائیل است که بعداً در میان بنی اسرائیل انبیائی آمدند که هم نبی بودند و هم حاکم و فرمانروا، مانند حضرت سلیمان و حضرت داود که در زمان آنها بنی اسرائیل بر اموال و سرزمین فرعونیان مسلط شدند و این آیه این مطلب را بیان می کند. این چند آیه را خداوند برای این که توضیح دهد وضع گنجهای فرعونیان چه شد بیان می فرماید و بعد برمی گردد سر اصل داستان و دنباله ی آن می فرماید:

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِینَ فرعون بنی اسرائیل را در حال آفتاب زدن تعقیب می کردند، بنی اسرائیل شبانه از مصر بیرون آمده بودند و فرعونیان پس از این که نیروهای خود را جمع آوری نموده بودند در هنگام طلوع آفتاب پشت سر آنها رسیده بودند.

دریائی که فرعونیان در آن غرق شدند

مطلبی در اینجا هست، دریائی که فرعون و یارانش در آن غرق شدند کدام دریاست، بعضی ها می خواهند بگویند همان رود خانه نیل است که چون رود خانه

ص:427

بزرگی است می شود به آن دریا گفت. لذا در قرآن کلمه ی «یَم» آمده است و یَم به محلی که در آن آب زیاد وجود دارد گفته می شود وَ رودخانه نیل آن قدر بزرگ است که تمام مملکت مصر از آن مشروب می شود و حضرت موسی علیه السلام برای خروج از مصر ابتدا باید این رودخانه را پشت سر بگذارد و همین جا گیر می افتد و در بن بست قرار می گیرد چون فرصت کافی نیست و روبه روی سپاه موسی علیه السلام رود عظیم نیل است و در پشت سرشان سپاهیان انبوه فرعون. عده ای دیگر گفته اند: این دریا همان بحر قلزم یعنی دریای سرخ است که این دریا در شرق کشور مصر واقع است که در گذشته بین این دریا و دریای مدیترانه در شمال مصر در محلی که اکنون کانال سوئز واقع است خشکی قرار داشته و حضرت موسی قصد داشته بعد از عبور از کنار دریا از این خشکی عبور کند و به سرزمین فلسطین برود و فرصت رسیدن به این خشکی را پیدا نکرده و ناچار خود را در مقابل دریای سرخ از یک طرف و سپاهیان فرعون از طرف دیگر یافته است.

فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسی إِنَّا لَمُدْرَکُون(1) خداوند در این آیه می فرماید: وقتی فرعونیان آن قدر نزدیک شدند که دو جمعیت یعنی بنی اسرائیل و فرعونیان همدیگر را می دیدند. در اینجا اصحاب و یاران موسی گفتند ای موسی الان است که ما بچنگ آنها بیفتیم چون دریا در مقابل آنها قرار گرفته بود و به اصطلاح راه گریزی نداشتند. قالَ کَلّا(2) موسی گفت: نه چنین است ظاهر قضیه نشان می دهد که آنها به چنگ فرعونیان افتاده اند یا باید به دریا ریخته و غرق

ص:428


1- (1) شعراء/ 62.
2- (2) همان / 63.

شوند و گرفتار چنگال فرعونیان خواهند شد. اما موسی اطمینان دارد که نجات پیدا خواهند کرد، این اطمینان از همان روحیه توحیدی که در موسی هست سرچشمه می گیرد. که به قول شاعر:

اگر خداوند من آنست که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

توکل و روحیه ی توحیدی موسی علیه السلام

حضرت موسی علیه السلام به خدا توکل دارد و معنای توکل این است که انسان وظیفه ای را که خداوند به او محول کرده است انجام دهد و در مقابله با حوادث و موانع دلهره و تشویش به خود راه ندهد. البته باید توجه داشت در کاری که نه عقل حکم به انجام آن می دهد و نه دین، نمی توان آن را انجام داد و گفت توکل به خدا بلکه معنای توکل این است که کاری را عقل و دین حکم به انجام آن می دهد ولی ممکن است، در اثر انجام آن مشکلاتی بروز کند. در این جاست که در برخورد با این مشکلات باید به خدا توکل نمود و به طور کلی می توان گفت که توکل باعث تقویت روح انسان می شود. در اینجا نیز کار حضرت موسی کاری است که به دستور خداوند متعال مأموریت یافته برای نجات قوم خود از زیر سلطه فرعون که آنها را از مصر خارج کند و اکنون با این مشکل عظیم روبه رو شده که بازیچه نیست برحسب ظاهر به نظر می رسد سپاه موسی علیه السلام یا باید خود را تسلیم فرعون نمایند یا در دریا غرق شوند به همین علت روحیه خود را باخته و به موسی عرض می کنند که گیر افتادیم اما موسی مطمئن است که چنین نخواهد شد (قالَ کَلاّ إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ)1 می فرماید: نه چنین است چرا؟. چون خدای من با من

ص:429

است که عن قریب در این مشکل یک راه حلی جلو پایمان می گذارد. این دلگرمی موسی علیه السلام از موقعی بود که از پیش شعیب برگشته بود و در راه به مقام نبوت رسید، آن وقت به خدا عرض می کند: که ما یک نفر از این فرعونیان را کشته ایم و می ترسیم که ما را سالم نگذارند.

خداوند در جواب می فرماید: (إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَری)1 من با شما هستم هم می شنوم چه می گوئید و هم می بینم که چه می کنید. خدا آن جا این وعده ی همراهی را به موسی علیه السلام داده بود و در واقع اصلِ روحِ توحید و ایمان به خدا این جور اقتضا دارد. و لذا حضرت موسی علیه السلام با اطمینان کامل می فرماید که خداوند به زودی این مشکل را حل خواهد کرد. و در این هنگام منتظر هدایت الهی است.

هدایت انبیاء از راه وحی

خداوند انبیاء الهی را از طریق وحی در امر دین و دستوراتی که باید به مردم ابلاغ نمایند هدایت می نمایند و یک نوع هدایت هم نسبت به انبیاء دارد و آن در مورد مشکلاتی است که در سر راه آنها پیش می آید و خداوند از طریق هدایت خودش راه برایشان معین می کند، اکنون هم چشم امید موسی به خداوند است تا با راهنمائی خودش آنها را از این وضع نجات دهد و خداوند که هیچ گاه بندگان مخلص خود را نا امید نمی گذارد، لذا راه نجات را به موسی این چنین می نمایاند (فَأَوْحَیْنا إِلی مُوسی أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَکانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ) ،(1)

«به موسی وحی کردیم که عصایت را به دریا بزن پس دریا شکافته شد و هر فرق آن (یعنی هر قسمت شکافته شده آن) مثل یک کوه بزرگی بود»

ص:430


1- (2) شعراء/ 63.

مطابق بعضی دیگر از آیات قرآن، دوازده راه در دریا پیدا شد که مانند راههائی بود که در میان کوه های بزرگ پیدا شده باشد و هر دسته ای از بنی اسرائیل از یکی از راهها عبور کرد و به آن طرف دریا رسیدند وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِین(1) و وقتی فرعونیان به لب دریا رسیدند آنها هم به میل خودشان وارد این راه های ایجاد شده در وسط دریا شدند (وَ أَنْجَیْنا مُوسی وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِینَ * ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ)2 موسی و کسانی را که با او بودند نجات دادیم و پس از نجات این ها، دیگران را که همان فرعون و فرعونیان بودند غرق نمودیم إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ3 می فرماید: حتماً در این ماجرا و داستان، آیات و نشانه هائی از قدرت خداوند است و خداوند همیشه یار و یاور مومنین است و این هم یک نمونه است که اگر خداوند وعده داد که شما دنبال فلان کار بروید و من نجاتتان خواهم داد و عده های خدا عملی خواهد شد و به این گونه وعده هائی الهی، باید اعتماد و باور داشت همانطور که حضرت موسی با ایمان و توکل بر خداوند مسئولیت خطیر مبارزه با فرعون را عملی ساخت و پیروز شد. این بود تفسیری از آیات مربوط به قیام حضرت موسی علیه السلام انشاءالله نکات آموزنده ی اخلاقی، تربیتی، و سیاسی اجتماعی آن برای همه ی ما درس عملی باشد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

ص:431


1- (1) همان/ 65.

ص:432

فهرست اهمّ منابع و مآخذ

قرآن کریم

1 - نهج البلاغة، امام علی علیه السلام، رضی، ابوالحسن محمد بن حسن، ضبط متن و تنظیم فهارس: صبحی صالح، اول، بیروت: بی نا، 1387 ه -. ق.

2 - نهج البلاغه: امام علی علیه السلام، رضی، ابوالحسن محمد بن حسن، ترجمه و شرح: سید علی نقی فیض الاسلام، تهران: بی نا، بی تا.

3 - شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، جلد 13، قم: مؤسسه اسماعیلیان، بی تا.

4 - الأصول من الکافی، کلینی رازی، ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحاق، تصحیح و تعلیق: غفاری، علی اکبر، جلد سوم، تهران: اسلامیه، 1388 ه -. ق.

5 - بحارالأنوار الجامعة الدُرر أخبار الائمة الأطهار، مجلسی، محمد باقر، جلد 20، 26، 57، 58، 67، 74 و 75، دوم، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1403 ه -. ق

ص:433

6 - تفسیر القمی، قمی، ابوالحسن علی بن ابراهیم، تصحیح، تعلیق و تقدیم: سید طیب موسوی جزائری، جلد 2، بی جا: کتابفروشی علامه، بی تا.

7. تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، زیر نظر: مکارم شیرازی، ناصر، جلد 20، 22، بیست و نهم، تهران: اسلامیه، 1385.

8. تفسیر نور الثقلین، عروسی حویزی، ابوعلی بن جمعه، تصحیح، تعلیق و اشراف: سید هاشم رسولی محلاتی، جلد 4، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، بی تا.

9. الجامع لأحکام القرآن، انصاری قرطبی، محمد بن احمد، جلد 9، اول، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1408، ه -. ق.

10. السیرة الجلبیة، ج 3.

11. شرح و تفسیر دعای افتتاح، ایزدی، عباس، به اهتمام: خزائلی، محمد علی، اول، قم: آفتاب خوبان، 1383.

12. صحیفه کامله سجادیه، به انضمام 50 صفحه ملحقات، امام سجاد علیه السلام، ترجمه و شرح فارسی، شعرانی، میرزا ابوالحسن، تهران: اسلامیه، بی تا.

13. کلیات مفاتیح الجنان، قمی، عباس، دوم، قم: مؤسسه مطبوعاتی امین، 1376.

ص:434

14. کلیات، شیخ بهائی، بهاءالدین محمد عاملی، سوم، بی جا: کتابفروشی محمودی، 1372.

15. مثنوی معنوی، با هفت کتاب نفیس دیگر، مولوی، جلال الدین محمد بلخی رومی، تصحیح و مقابله: رمضانی، محمد، تهران: کلاله خاور، 1315.

16. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن، تصحیح، تحقیق و تعلیق: سید هاشم رسولی محلاتی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1379 ه -. ق.

17. مستدرک حاکم.

18. المیزان فی تفسیر القرآن، طباطبائی، سید محمد حسین، جلد 12 و 15، دوم، تهران: اسلامیه، 1350 ه -. ق.

ص:435

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109